تفسیر نسیم رحمت جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 4

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

ادامۀ تفسير سورۀ انعام

آیه 59-64

اشاره

وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَ لاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (59)

وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (60) وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لاَ يُفَرِّطُونَ (61)

ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ (62)

قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (63) قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ (64)

ترجمه

كليدهاى غيب، تنها نزد اوست؛ و جز او، كسى آن ها را نمى داند. او آنچه را در خشكى و درياست مى داند؛ هيچ برگى (از درختى) نمى افتد، مگر اين كه از آن آگاه است؛ و نه هيچ دانه اى در تاريكى هاى زمين، و نه هيچ تر و خشكى وجود دارد، جز اين كه در كتاب آشكار[ \ در كتاب علم خدا] ثبت است. * او كسى است كه (روحِ ) شما را در شب (به هنگام خواب) مى گيرد؛ و از آنچه در روز كرده ايد باخبر است؛ سپس در روز شما را (از خواب) بر مى انگيزد؛ (و اين وضع همچنان ادامه مى يابد) تا سرآمد معينى فرا رسد؛ سپس بازگشت شما به سوى اوست؛ و سپس شما را از آنچه عمل مى كرديد، باخبر مى سازد. * او بر بندگان خود تسلّط كامل دارد؛ و مراقبانى بر شما مى گمارد؛ تا زمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد؛ (در اين موقع،) فرستادگان ما جان او را مى گيرند؛ و آن ها (در نگاهدارى حساب عمر و اعمال بندگان،) كوتاهى نمى كنند. * سپس (تمام بندگان) به سوى خدا، كه مولاى حقيقى آن هاست، باز مى گردند. بدانيد كه حكم و داورى، مخصوص اوست؛ و او، سريع ترين حسابگران است. * بگو: «چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا رهايى مى بخشد؟! در حالى كه او را با حالت تضرع و خضوع (و آشكارا) و در پنهانى مى خوانيد؛ (و مى گوييد:) اگر از اين

ص: 5

(خطرات و ظلمت ها) ما را رهايى بخشد، از شكرگزاران خواهيم بود.» * بگو: «خداوند شما را از اين ها، و از هر مشكل وناراحتى، نجات مى دهد؛ باز هم شما براى او شريك قرار مى دهيد. (و راه كفر مى پوييد.)»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كليدهاى غيب تنها در نزد خداوند، ثبت بودن حوادث جهان در كتاب علم خداوند، خداوند گيرنده روح به هنگام خواب و آگاه از اعمال در روز، تسلط خداوند بر بندگان، وجود فرشتگان محافظ و قبض كننده روح انسان به هنگام مرگ، اختصاص حكم و قضاوت به خداوند در قيامت و خداوند نجات دهنده بشر از گرفتارى ها.

ب. و عنده مفاتح الغيب ؛ «مفاتح» جمع «مفتح» به فتح ميم و به معناى خزينه است. احتمال هم دارد كه جمع مفتح به كسر ميم و به معناى كليد باشد، ليكن از اين كه در ساير آيات مربوطه به اين مقام اسمى از مفاتيح برده نشده بعيد نيست كه مراد از مفاتح غيب همان خزينه هاى غيب باشد. از آن جمله آيات زير است: و ان من شىء الا عندنا خزائنه (حجر، 21) ، و لله خزائن السموات و الارض (منافقون، 7) و ام عندهم خزائن رحمة ربك (ص، 9). به هر حال جمله و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو علم غيب را منحصر در خداى تعالى مى كند، از اين جهت كه كسى را جز خدا به خزينه هاى غيب آگاهى نيست يا براى اين كه جز او كسى آگاهى به كليدهاى غيب ندارد، پس آيه به هر معنا باشد اين جهت را افاده مى كند كه كسى جز خدا به آن خزينه ها يا به گشودن درهاى آن و تصرف در آن دسترسى ندارد.

صدر آيه گرچه از انحصار علم غيب به خداى تعالى خبر مى دهد الا اين كه ذيل آن منحصر در بيان علم غيب نيست، بلكه از شمول علم او به هر چيز چه غيب و چه شهود خبر مى دهد؛ براى اين كه مى فرمايد: خداوند به هر تر و خشكى آگاهى دارد.(1)

ج. آگاهى خدا از آنچه در خشكى ها و درياهاست به معناى احاطه علم او بر همه چيز است.(2)

ص: 6


1- . الميزان، ج 7، ص 196 - 197.
2- . نمونه، ج 5، ص 269.

د. آيه شريفه و لا رطب و لا يابس الاّ فى كتاب مبين وسعت بى انتهاى علم خدا را به همه موجودات بيان مى كند؛ زيرا منظور از تر و خشك معناى لغوى آن نيست بلكه اين تعبير معمولاً كنايه از عموميت مى باشد.(1)

ه - . در مورد «كتاب مبين» چند احتمال وجود دارد:

1. منظور همان مقام علم پروردگار است؛ يعنى همه موجودات در علم بى پايان او ثبت مى باشند و تفسير آن به «لوح محفوظ » نيز قابل تطبيق بر همين معناست.

2. منظور از آن، عالم آفرينش و خلقت و سلسله علّت و معلول هاست كه همه چيز در آن نوشته شده است.(2)

و. «كتاب مبين» هر چه باشد يك نحوه مغايرتى با موجودات خارجى دارد. كتاب مبين كتابى است كه نسبت به موجودات خارجى تقدّم داشته بعد از فناى آن ها هم باقى مى ماند. عينا مانند خطوط برنامه كه مشتمل بر مشخصات عمل بوده قبل از عمل وجود داشته و بعد از آن هم باقى مى ماند.(3)

ز. آيه 60 ناظر به قدرت الهى و علم وسيع اوست. «جرحتم» از ماده «جرح» به معناى اكتساب و به دست آوردن چيزى است؛ يعنى شما شب و روز در زير چتر قدرت و علم خداوند قرار داريد آن كسى كه از پرورش دانه هاى در دل خاك و از سقوط و مرگ برگ ها در هر مكان و زمان آگاه است از اعمال شما نيز آگاهى دارد.(4)

ح. اين قضا همان تعيين مدتى است كه آيه و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين (اعراف،24) مشتمل بر آن است.(5)

ط . اين كه «حفظة» مطلق ذكر شده است و آن گاه آن را محدود به فرا رسيدن مرگ نمود، خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه آن حفظه كارشان حفظ آدمى از همه بليات و مصائب است نه تنها بلاى مخصوص.(6)

ص: 7


1- . نمونه، ج 5، ص 271؛ مجمع البيان، ج 4، ص 481.
2- . نمونه، ج 5، ص 271.
3- . الميزان، ج 7، ص 200.
4- . نمونه، ج 5، ص 273.
5- . الميزان، ج 7، ص 206.
6- . الميزان، ج 7، ص 207.

ى. در آيه قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم (سجده، 11) نسبت قبض ارواح را تنها به ملك الموت مى دهد و هيچ منافاتى هم ندارد كه يك جا نسبت آن را به ملك الموت داده و در جاى ديگر يعنى آيه مورد بحث به رسل و در مورد ديگر يعنى آيه الله يتوفى الانفس (زمر، 42) به پروردگار داده باشد چه اين كه خود يك نحو تفنن در مراتب نسبت است از نظر اين كه هر امرى به خداى سبحان منتهى مى شود و او مالك و متصرف على الاطلاق است، قبض ارواح را نيز به او نسبت مى دهد و از نظر اين كه ملك الموت مأمور خداوند است به او نسبت مى دهد و از نظر اين كه اعوان او اسباب كار اويند به آنان نيز منتسب مى كند همچنان كه ما يك خط را هم به قلم نسبت مى دهيم و هم به آن دستى كه قلم را گرفته و هم به آن شخصى كه صاحب دست است.(1)

ك. اين كه «توفّى» را مقيد به شب و «بعث» را مقيد به روز نمود از اين رو بود كه غالبا مردم در شب به خواب رفته و در روز بيدارند وگرنه خصوصيتى در خواب شب نيست.(2)

ل. مراد از «تفريط » سهل انگارى در به كار بستن امر خدا و مسامحه در قبض ارواح است.(3)

م. اگر خداوند توصيف شده به اين كه مولاى حق است، براى اين است كه به علّت همه تصرفاتى كه قبلاً ذكر كرده بود اشاره نمايد و بفهماند كه خداوند اگر مى خواباند و بيدار مى كند و مى ميراند و زنده مى كند براى اين است كه او مولاى حقيقى و صاحب اختيار عالم است.(4)

ن. منظور از «رسلنا»، ياوران ملك الموت، حضرت عزرائيل(علیه السلام) است.(5)

س. مراد از نجات دادن از ظلمات دريا و خشكى، نجات دادن از شدايدى است كه انسان در خلال مسافرت هاى زمينى و دريايى اش با آن رو به رو مى شود از قبيل سرماى شديد و گرماى طاقت فرسا و باران و برف و طوفان و برخورد با راهزنان و امثال آن.(6)

ع. معلوم است كه اين گرفتارى ها اگر در تاريكى شب پيش بيايد طاقت فرساتر خواهد بود

ص: 8


1- . الميزان، ج 7، ص 208 - 209.
2- . همان، ص 205.
3- . همان، ص 208.
4- . همان، ص 209.
5- . مجمع البيان، ج 4، ص 483.
6- . الميزان، ج 7، ص 210.

چه در تاريكى شب و در ظلمتى كه ابر و باد ايجاد مى كند اضطراب آدمى و حيرت و بيچارگى اش بيشتر مى شود و كمتر مى تواند راه چاره اى به دست آورد، از اين جهت در اين آيه مسئله نجات دادن را مقيد به ظلمات كرد وگرنه اصل معناى آيه استفهام از اين است كه چه كسى شما را در شدايد دستگيرى مى كند.(1)

ف. تضرعا و خفية ؛ به طورى كه راغب در مفردات گفته، تضرع به معناى اظهار ضراعت و درماندگى است و از همين جهت در مقابل آن خفيه را به كار برده كه معناى پوشيدگى است. بنا بر اين، تضرع در دعا عبارت است از اظهار و علنى ساختن آن و خفيه در آن عبارت است از اخفا و نهان داشتن آن. آرى انسان وقتى مصيبتى به او مى رسد نخست در خفا و به طور مناجات نجات خود را از خداوند مى طلبد آن گاه اگر دعاى نهانى اثر نكرد و مصيبت هم رو به شدت گذاشت و آثار نوميدى و انقطاع از اسباب هم خرده خرده نمايان شد، آن وقت است كه ديگر ملاحظه اطرافيان خود را نكرده و از اين كه مردم به ذلت و درماندگى اش پى مى برند پروا ننموده علنا گريه و زارى را سر مى دهد.(2)

ص. لئن انجانا من هذه لنكونن من الشاكرين ؛ اين وعده يك ريشه اساسى در نهاد آدمى دارد؛ زيرا وقتى بشر با مشكلات مواجه شد، دست به دامان صاحب قدرتى زد كه مى تواند او را نجات دهد، آن صاحب قدرت را به وعده اى كه باعث خشنودى اش شود دلخوش مى سازد يا وعده مى دهد كه از

اين به بعد ثناخوانى اش كند يا اميدوارش مى كند به اين كه مالى در عوض به او بدهد يا اطاعتش را گردن نهد يا به نحو ديگرى وفادارى كند. به هر حال چنين ارتكازى در نهاد آدمى هست و اين ارتكاز و عادت از اين جا پيدا شده كه به طور كلى عمليات اجتماعى كه در بين افراد جامعه داير است همه و همه معاملاتى است كه قائم به دو طرف است؛ آدمى در اين معاملات چيزى مى دهد و چيزى مى ستاند. انسان اين عادت را در مورد توسل به خداى تعالى هم به كار مى بندد با اين كه خداى سبحان ساحتش منزه از احتياج است.(3)

ص: 9


1- . الميزان، ج 7، ص 210.
2- . همان، ص 211.
3- . همان، ص 211 - 212.

ق. راغب در مفردات خود مى گويد: «كرب» به معناى اندوه فراوان و شديد است. ريشه اين لغت از «كرب الارض» به سكون «راء» گرفته شده كه به معناى زير و رو كردن زمين است و چون اندوه نيز دل انسان را زير و رو و مشوش مى كند، از اين جهت اندوه را نيز «كرب» گفته اند.(1)

ر. در اين آيه اضافه كرد «كل كرب»؛ هر اندوهى را به ظلمات بر و بحر تا شامل همه مردم و همه ناملايمات بشود. چون هيچ انسانى كه در طول زندگى اش به اندوهى برخورد نكند، پس تمامى افراد بشر روزى را دارند كه در آن روز به در خانه خدا التماس نموده و از خدا رفع گرفتارى خود را بخواهند چه آنان كه علنا اظهار حاجت مى كنند و چه آنان كه به روى خود نياورده و به ظاهر خود را بى نياز از خدا مى دانند.(2)

نكته ها

1. آيه شريفه و ما تسقط من ورقة الاّ يعلمها پندار كسانى را كه علم خدا را منحصر به كليات مى دانند و معتقدند كه خدا از جزئيات اين جهان آگاهى ندارد، نفى مى كند و صريحا مى گويد كه خدا از همه كليات و جزئيات آگاهى كامل دارد.(3)

2. در آيه شريفه دست روى دو نقطه حساس گذارده شده: سقوط برگ از درخت و پنهان كردن دانه در دل زمين كه براى هيچ انسانى هر چند ميليون ها سال از عمر او بگذرد و دستگاه هاى صنعتى تكامل حيرت انگيز پيدا كند، احاطه بر آن ممكن نيست.

3. اگر در پاره اى از روايات مى خوانيم كه افراد پرمسئوليت و پرثروت محاسباتشان در آن روز طولانى مى شود، در حقيقت نه به خاطر آن است كه معطّل رسيدگى به اصل حساب شوند، بلكه آن ها بايد در برابر سؤالاتى كه نسبت به اعمال آن ها مى شود پاسخگو باشند؛ يعنى سنگينى بار مسئوليت و لزوم جوابگويى و اتمام حجّت زمان دادگاه آن ها را طولانى مى كند.(4)

4.

ص: 10


1- . همان، ص 212.
2- . همان، ص 213.
3- . نمونه، ج 5، ص 271؛ نور، ج 3، ص 273.
4- . نمونه، ج 5، ص 276.

تنها خداوند است كه با قبض روح آدمى وى را در شب به خواب مى برد: هو الذى يتوفّاكم بالّيل . «توفّى» در آيه به معناى قبض روح است و چون در خواب نيز روح آدمى گرفته مى شود، از آن به «توفى» تعبير شده است.(1)

5. اين كه فرمود «يتوفّاكم» و نفرمود يتوفّى روحكم، معلوم مى شود حقيقت انسان، همان روح انسانى است و بس و چنان نيست كه ما خيال مى كنيم روح جزئى از انسان است يا صفت يا هيئتى است كه عارض بر انسان مى شود.(2)

6. تا زمانى كه اجل آدمى فرا نرسيده باشد، خداوند وى را از خواب شبانگاهى برانگيخته و بيدار مى كند: ثم يبعثكم فيه ليقضى أجل مسمى .(3)

7. خداوند فرشتگانى را پيوسته براى حفاظت و مراقبت آدميان گسيل مى دارد: يرسل عليكم حفظة . فعل مضارع «يرسل» بر تجديد و تكرار ارسال فرشتگان تا زمان مرگ دلالت دارد.(4)

8. ذكر «تضرّع» (دعاى آشكار) و «خفية» (دعاى پنهانى) شايد به خاطر اين باشد كه مشكلات با هم متفاوتند؛ گاهى به مرحله شدت نرسيده انسان را به دعاى پنهانى دعوت مى كند و گاهى كه به مرحله شديد مى رسد آشكارا دست به دعا بر مى دارد و گاهى ناله ها و فريادها سر مى دهد. منظور اين است كه خداوند هم مشكلات شديد و هم مشكلات ضعيف شما را حل مى كند.(5)

9. يادآورى و توجّه دادن انسان به خلوص او در دعا به هنگام شدايد، از بهترين روش هاى خداشناسى است.(6)

10. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: «خير الدعاء الخفى و خير الرزق مايكفى» و نيز مى فرمايد: «

مرّ بقوم رفعوا أصواتهم بالدعاء فقال انكم لا تدعون الا صمّ و لا غائبا و انما تدعون سميعا بصيرا ».

ص: 11


1- . راهنما، ج 5، ص 164.
2- . الميزان، ج 7، ص 205.
3- . راهنما، ج 5، ص 165.
4- . همان، ص 167.
5- . نمونه، ج 5، ص 280.
6- . نور، ج 3، ص 279.

آیه 65-70

اشاره

قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ (65) وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ (66) لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (67) وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (68) وَ مَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ لكِنْ ذِكْرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (69) وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لاَ شَفِيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لاَ يُؤْخَذْ مِنْهَا أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسَبُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ (70)

ترجمه

بگو: «او قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما، عذابى بر شما بفرستد؛ يا به صورت دسته هاى پراكنده شما را با هم بياميزد؛ و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند.» ببين چگونه آيات گوناگون را (براى آن ها) بازگو مى كنيم؛ شايد بفهمند (و بازگردند). * قوم و جمعيت تو، آن (آيات الهى) را تكذيب و انكار كردند، در حالى كه حق است. (به آن ها) بگو: «من مسئول (ايمان آوردن) شما نيستم. (وظيفه من، تنها ابلاغ رسالت است، نه اجبار شما بر ايمان.)» * هر خبرى (كه خداوند به شما داده، سرانجام) قرارگاهى دارد، (و در موعد خود انجام مى گيرد.) و به زودى خواهيد دانست! * هر گاه كسانى را ديدى كه آيات ما را استهزا مى كنند، از آن ها روى بگردان تا به سخن ديگرى بپردازند. و اگر شيطان از ياد تو ببرد، هرگز پس از ياد آمدن با اين جمعيت ستمگر منشين. * و (اگر) افراد باتقوا (براى ارشاد و اندرز با آن ها بنشينند)، چيزى از حساب (و گناه) آن ها بر ايشان نيست؛ ولى (اين كار، بايد تنها) براى يادآورى آن ها باشد، شايد (بشنوند و) تقوا پيشه كنند. * و رها كن كسانى را كه آيين (فطرى) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند، و زندگى دنيا، آن ها را مغرور ساخته و با اين (قرآن)، به آن ها يادآورى نما، تا گرفتار (عواقب شوم) اعمال خود نشوند؛ (و در قيامت) جز خدا، نه ياورى دارند و نه شفاعت كننده اى؛ و (چنين

ص: 12

كسى) هر گونه عوضى بپردازد، از او پذيرفته نخواهد شد. آن ها كسانى هستند كه گرفتار اعمالى شده اند كه خود انجام داده اند؛ نوشابه اى از آب سوزان براى آن هاست و عذاب دردناكى به خاطر اين كه كفر مى ورزيدند (و آيات الهى را انكار مى كردند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خداوند قادر به نزول عذاب هاى گوناگون، عدم مسئوليت پيامبر نسبت به ايمان مردم، آگاه شدن كفار از اخبار به قيامت، لزوم اعراض از مجلس گناه، عدم منع حضور در مجلس گناه به جهت انذار و ارشاد، رها ساختن مغروران به دنيا و لزوم تذكر نسبت به پيامد اعمال زشت.

ب. در اين كه منظور از عذاب از طرف بالا و پايين چيست چند احتمال وجود دارد:

1. مراد طرف بالا و پايين صفتى است؛ يعنى مجازات هايى مانند صاعقه ها و رگبارهاى خطرناك و طوفان ها از طرف بالا و زلزله ها و شكاف هاى ويرانگر زمين و طغيان رودخانه ها و درياها از طرف پايين.

2. مراد سلاح هاى جنگى مخوف عصر ما است كه از آسمان و زمين زندگانى بشر را به صورت وحشتناكى درهم مى كوبد.

3. مراد از عذاب فوق، همان فشار و شكنجه اى است كه ممكن است از ناحيه مافوق خود يعنى سلاطين و گردنكشان ببينند و عذاب از پايين ناراحتى هايى است كه ممكن است از ناحيه زيردستان و بردگان خود ببينند.(1)

ج. جمله أو يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بأس بعض مى خواهد دسته بندى هايى كه بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پيش آمد پيشگويى نمايد؛ همان دسته بندى هايى كه باعث شد مذاهب گوناگونى در اسلام پديد آيد.(2)

د. منظور از «وكيل» در اين موارد كسى است كه مسئول هدايت عملى و ضامن ديگران بوده باشد، به اين ترتيب پيامبر(صلی الله علیه و آله) به آن ها اعلام مى كند كه اين شما هستيد كه بايد تصميم

ص: 13


1- . نمونه، ج 5، ص 283؛ الميزان، ج 7، ص 215.
2- . الميزان، ج 7، ص 216.

نهايى را در مورد قبول و يا ردّ حقيقت بگيريد و هدايت را بپذيريد من تنها مأمور ابلاغ رسالت و دعوت الهى هستم.(1)

ه - . مقصود از اقوام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ، قريش با قبيله مضر يا عموم امت عرب است.(2)

و. ضمير در «كذّب به» به عذاب بر مى گردد.(3)

ز. ممكن است سؤال شود كه آيا با وجود مقام عصمت از خطا حتّى در موضوعات، ممكن است پيامبر گرفتار اشتباه و فراموشى شود؟! در پاسخ بايد گفت كه روى سخن در آيه گرچه به پيامبر است، اما در حقيقت منظور پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموش كارى شدند و در جلسات آميخته به گناه كفار

شركت كردند به محض اين كه متوجه شدند بايد از آنجا بيرون روند.(4)

ح. خوض در آيات خدا ظلم است و در حقيقت نهى در آيه نهى از شركت با ستمكاران در ستم ايشان است چه اين ظلم را مشركين مرتكب شوند و چه غير آنان، به شهادت اين كه در جاى ديگرى مى فرمايد: انكم اذا مثلهم .(5)

ط . جمله حتّى يخوضوا فى حديث غيره دلالت دارد بر اين كه مطلق مشاركت و همنشينى مشركين مورد نهى نيست و مجالستى كه غرض از آن پيروى يا اقامه حق يا دعوت به آنان بوده باشد جايز است. تنها مجالستى مورد نهى است كه در آن مجالست خوض در آيات خداوند بشود، از اين رو كسانى كه متقى و پرهيزكار هستند و مى توانند تأثيرگذار باشند و نهى از منكر كنند مجالست آنان با گناهكاران اشكالى ندارد تا بتوانند آنان را از كار زشت برحذر دارند.(6)

ى. در آيه شريفه 70 به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد از كسانى كه دين و آيين خود را به شوخى گرفته اند، اعراض كند. اين دستور هيچ گونه منافاتى با مسأله جهاد ندارد؛ زيرا جهاد

ص: 14


1- . نمونه، ج 5، ص 286؛ الميزان، ج 7، ص 220.
2- . الميزان، ج 7، ص 217؛ مجمع البيان، ج 4، ص 488.
3- . الميزان، ج 7، ص 218.
4- . نمونه، ج 5، ص 289؛ نور، ج 3، ص 283.
5- . نساء، 140؛ الميزان، ج 7، ص 222.
6- . الميزان، ج 7، ص 221.

داراى شرايطى است و بى اعتنايى به كفّار داراى شرايط ديگرى است.(1)

ك. آيه شريفه اتخذوا دينهم لعبا اشاره دارد به اين كه مشركان دين حقّ و صحيحى دارند و آن همان دينى است كه فطرتشان آنان را به آن دين دعوت مى كند، ليكن آنان آن دين را بازيچه قرار دادند.(2)

ل. جمله اولئك الذين ابسلوا بما كسبوا يعنى آن ها گرفتار اعمال خويش اند، در حقيقت به منزله دليل و علت عدم قبول غرامت و عدم وجود ولى و شفيع براى آن هاست؛ يعنى مجازات آن ها بر اثر يك عامل خارجى نيست كه بتوان آن را به نوعى دفع كرد، بلكه از درون ذات و صفات و اعمال آن ها سرچشمه مى گيرد: بما كسبوا .

نكته ها

1. شرك زمينه ساز نزول عذاب هاى گوناگون و پيدايش جنگ و اختلاف در جامعه: ثم أنتم تشركون * قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا .(3)

2. أو يلبسكم شيعا نشان مى دهد كه مسأله اختلاف كلمه و پراكندگى در ميان جمعيت به قدرى

خطرناك است كه در رديف عذاب هاى آسمانى و صاعقه ها و زلزله ها قرار گرفته است.(4)

3. به طورى كه از قرينه مقام استفاده مى شود جمله و كذب به قومك به منزله خبرى است كه زمينه را براى بيان يك وعده خطرناك آماده مى سازد گويا كسى مى گويد بر امت تو لازم است كه بر ايمان به خدا و آياتش اجتماع نموده از اين كه در بين آنان مرض واگيردار كفر به خدا و آيات وى رخنه كند و اختلاف كلمه پديد آيد برحذر باشند شايد از عذاب خداوندى ايمن گردند.

علاوه بر قرينه مقاميه اى كه گفته شد، دقت و بحث در باره اوضاع جامعه اسلامى نيز اين معنا را تأييد مى كند و انسان به اين حقيقت پى مى برد كه آنچه بر سر امت اسلام آمد و آن

ص: 15


1- . نمونه، ج 5، ص 292؛ نور، ج 3، ص 286.
2- . الميزان، ج 7، ص 226.
3- . راهنما، ج 5، ص 176.
4- . نمونه، ج 5، ص 284.

انحطاطى كه در حيثيت و ضعفى كه در قوا و پراكندگى كه در آرا و عقايد وى پديد آمد تنها و تنها به خاطر مشاجرات و كشمكش هايى بود كه در همان صدر اول و بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) درگرفت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با آن عظمتى كه داشت نتوانست آنان را اصلاح كند و جامعه آن روز هم نتوانست آن عده را در خود هضم نموده به اجزاى صالحه اى تبديلشان نمايد تا چه رسد به جامعه بعد از رحلت آن جناب و معلوم است كه با رحلت آن جناب اين آتش كه تا آن روز زير خاكستر نهفته بود بدون اين كه ديگر كسى از اشتعالش جلوگير باشد هر دم گسترش شعله و زبانه اش بيشتر مى شود.(1)

4. وعده هاى عذاب خداوند در زمان خود و تحت شرايط خاص تحقق خواهد يافت: قل هو القادر ... لكل نبإ مستقر .(2)

5. حضور در مجلس ياوه گويان مغالطه گر از روى فراموشى، گناه نيست: إما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى .(3)

6. عن رسول الله(صلی الله علیه و آله): «

من كان يؤمن بالله و اليوم الاخر فلا يجلس فى مجلس يسب فيه امام او يغتاب فيه مسلم ان الله يقول فى كتابه : و اذا رأيت الذين يخوضون فى ءاياتنا فأعرض عنهم... »؛ از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روايت شده است: كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نبايد در محفلى كه نسبت به امامى ناسزاگويى شود يا غيبت مسلمانى مطرح گردد حضور داشته باشد. خداوند در قرآن مى فرمايد: «هر گاه كسانى را ديدى كه از روى خرده گيرى در آيات ما گفت و گو مى كنند، از آنان رويگردان شو ...».(4)

7. قال أبو جعفر(علیه السلام): «لما نزلت فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين قال المسلمون: كيف نصنع إن كان كلما استهزء المشركون بالقرآن قمنا و تركناهم فلا ندخل إذا المسجد الحرام و لا نطوف بالبيت الحرام فأنزل الله تعالى وما على الذين يتقون من حسابهم من شىء و أمرهم بتذكيرهم و تبصيرهم ما استطاعوا »؛ امام باقر(علیه السلام) فرمود: چون آيه فلا تقعد بعد الذكرى ... نازل شد، مسلمانان گفتند: حال كه هر گاه مشركان، قرآن را مسخره كنند، بايد برخيزيم و از آنان

ص: 16


1- . الميزان، ج 7، ص 218 - 219.
2- . راهنما، ج 5، ص 181.
3- . همان، ص 183.
4- . همان، ص 184.

دورى كنيم، در نتيجه هيچ گاه نبايد وارد مسجد الحرام شده و طواف خانه خدا را بجا آوريم، پس چه كنيم ؟ در اين هنگام خداوند آيه و ما على الذين يتقون من حسابهم من شىء ولكن ذكرى را نازل كرد و در آن به مسلمانان دستور داد كه كافران را متذكر نموده و در حد توان، آنان را با موعظه بيدار كنند.(1)

8. آدمى با اعمال خويش، خود را محروم از خير و ثواب مى سازد و به ورطه هلاكت و تباهى مى اندازد: أن تبسل نفس بما كسبت . «بسل» به معناى منع و حبس است و نتيجه آن هلاكت و تباهى است. در لسان العرب آمده است:

« أبسلت فلانا إذا أسلمته للهلكة ».(2)

آیه 71-79

اشاره

قُلْ أَ نَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنْفَعُنَا وَ لاَ يَضُرُّنَا وَ نُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَ أُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ (71) وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (72) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (73) وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (74) وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (75) فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَباً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الْآفِلِينَ (76)

فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (77) فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّي هذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (78) إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (79)

ترجمه

بگو: «آيا غير از خدا، چيزى را بخوانيم (و عبادت كنيم) كه نه سودى به حال ما دارد، نه زيانى؛ و (به اين ترتيب،) به عقب برگرديم بعد از آن كه خداوند ما را هدايت كرده است ؟!

ص: 17


1- . همان، ص 188.
2- . همان، ص 191.

همانند كسى كه بر اثر وسوسه هاى شيطان، در روى زمين راه را گم كرده، و سرگردان مانده است؛ در حالى كه يارانى هم دارد كه او را به هدايت دعوت مى كنند (و مى گويند:) به سوى ما بيا!» بگو: «تنها هدايتِ خداوند، هدايت است؛ و ما دستور داريم كه تسليم پروردگار عالميان باشيم. * و (نيز به ما فرمان داده شده به) اين كه: نماز را بر پا داريد؛ و از او بپرهيزيد؛ و تنها اوست كه به سويش محشور خواهيد شد.» * اوست كه آسمان ها و زمين را به حق آفريد؛ و آن روز كه (به هر چيز) مى گويد: «موجود باش!» موجود مى شود؛ سخن او، حق است و در آن روز كه در «صور» دميده مى شود، حكومت مخصوصِ اوست، از پنهان و آشكار باخبر است، و اوست حكيم و آگاه. * (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه ابراهيم به پدرش [ \ عمويش] «آزر» گفت: «آيا بت هايى را معبودان خود انتخاب مى كنى ؟! من، تو و قوم تو را در گمراهى آشكارى مى بينم.» * و اين چنين، ملكوت آسمان ها و زمين (و حكومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهيم نشان داديم؛ (تا به آن استدلال كند،) و اهل يقين گردد. * هنگامى كه (تاريكى) شب او را پوشانيد، ستاره اى مشاهده كرد؛ گفت: «اين خداى من است ؟» اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: «غروب كنندگان را دوست ندارم.» * و هنگامى كه ماه را ديد كه (سينه افق را) مى شكافد، گفت: «اين خداى من است ؟» اما هنگامى كه (آن هم) غروب كرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند، مسلما از گروه گمراهان خواهم بود.» * و هنگامى كه خورشيد را ديد (كه سينه افق را) مى شكافت، گفت: «اين خداى من است ؟ اى (كه از همه) بزرگ تر است!» اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: «اى قوم! من از شريك هايى كه شما (براى خدا) مى سازيد، بيزارم. * من روى خود را به سوى كسى كردم كهآسمان ها و زمين را آفريده؛ من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان دليل قاطع بر باطل بودن بت پرستى، شرك ورزى همانند سرگردانى در بيابان، مأموريت پيامبر در باره تسليم بودن در برابر خداوند، خداوند آفريدگار نظام هستى و برپا كننده قيامت، سخن ابراهيم نسبت به عموى خويش در باره باطل بودن بت پرستى، ارائه ملكوت جهان به

ص: 18

ابراهيم(علیه السلام)، استدلال روشن ابراهيم(علیه السلام) در باره باطل بودن پرستش ماه و خورشيد و ستاره و برائت او از شرك ورزى.

ب. با توجه به اين كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) قبل از بعثت پيرو مذهب مشركان نبوده است، در اين صورت نردّ على أعقابنا در حقيقت از زبان جمع مسلمين است نه از زبان پيامبر(صلی الله علیه و آله) ، از اين رو با صيغه و ضماير جمع ادا شده است.(1)

ج. ردّ بر اعقاب، كنايه از گمراهى و ترك هدايت است.(2)

د. مراد از اسلام (لنسلم) تنها اقرار به توحيد و نبوّت نيست، بلكه مراد اين است كه انسان در همه امور تسليم خداى متعال شود.(3)

ه - . منظور از «حقّ » در جمله و هو الذى خلق السموات و الارض بالحقّ ، هدف و نتيجه و مصالح و حكمت هاست؛ يعنى هر چيزى را براى خاطر هدف و نتيجه و مصلحت آفريد. در حقيقت آيه شريفه شبيه آيه 77 سوره ص است كه مى فرمايد: و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلاً .(4)

و. يوم يقول كن فيكون ؛ منظور از اين جمله اين نيست كه خداوند يك فرمان لفظى به عنوان موجود باش صادر مى كند، بلكه منظور اين است كه هر گاه اراده او به آفرينش چيزى تعلق گيرد، بدون نياز به هيچ عامل ديگرى اراده اش جامه عمل به خود مى پوشد. از اين آيه استفاده مى شود نه تنها مبدأ آفرينش اوست، بلكه قيامت نيز به فرمان او صورت مى گيرد.(5)

ز. در اين چند آيه پروردگار متعال حجتى را ذكر مى كند كه آن را به پيغمبر عظيم الشأن حضرت ابراهيم(علیه السلام) داده بود تا با آن عليه مشركين احتجاج نموده و آنان را به دينى كه خدايش به سوى آن هدايت نموده يعنى دين توحيد دعوت كند. اين آيات در حقيقت بيان عالى ترين و كامل ترين مصداق ايمان و قيام به دين فطرت و نشر عقيده توحيد و پاكى از شرك وثنيت است و اين همان هدف مقدسى است كه ابراهيم براى آن قيام نمود.

ص: 19


1- . نمونه، ج 5، ص 297.
2- . الميزان، ج 7، ص 227.
3- . همان، ص 230.
4- . نمونه، ج 5، ص 299.
5- . همان، ص 300.

اگر انسان خالى الذهن باشد و در اين آيات دقت كند، از لحن آن به خوبى مى فهمد كه اين كلمات از كسى صادر شده كه ذهنش صاف و خالى از آلودگى هاى افكار و ضد و نقيض هاى اوهام بوده است و اين در حقيقت لطايف شعور و احساس فطرت صافى و ادراكات اوليه عقل وى بوده كه در قالب اين الفاظ در آمده است.

كوتاه سخن اين كه اگر داستان حضرت ابراهيم(علیه السلام) را كه در آيات مورد بحث و همچنين در آياتى از سوره مريم و انبيا و صافات حكايت شده به دقت مطالعه كنيم خواهيم ديد كه آن جناب در احتجاج با پدر و قومش حالتى داشته شبيه به حالت انسان ساده اى كه فرض شد، چه مى بينيم عينا مانند همان انسان فرضى مى پرسد اين سنگ و چوبى كه در برابرش خاضع مى شويد چيست ؟ و مانند كسى كه هيچ چيزى نديده و از دين و بى دينى حكايتى نشنيده مى پرسد: در برابر اين ستارگان و آفتاب و ماه چه مى كنيد؟ و

چرا چنين مى كنيد؟ از پدر و قومش مى پرسد: ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون .(1)

ح. پدر حقيقى حضرت ابراهيم(علیه السلام) غير از آزر است كه در اين آيه شريفه به عنوان پدر نام برده شده است چرا كه استغفار حضرت ابراهيم جهت پدرش (آزر) صرفا به منظور وفاى به عهد بوده و وقتى متوجه شد كه وى دشمن خداست از او تبرّى جست با اين حال چطور ممكن است در آخر عمر و در آخرين دعايى كه كرده بار ديگر از تبرى قبلى اش چشم پوشيده و برايش مغفرت كرده باشد تا آنجا كه عرض مى كند: ربنا اغفرلى و لوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب . (ابراهيم، 41)

پس معلوم مى شود آزر پدر صلبى اش كه او را و مادرش را در اين آيه دعا كرده نيست. يكى از لطايفى كه در اين آيه است و شاهد بر مدعاى ماست اين است كه در آيه مزبور از پدر و مادر خود به كلمه «والدى» كه جز بر پدر و مادر صلبى اطلاق نمى شود تعبير كرده و در آيه مورد بحث كلمه «أب» را به كار برده كه به غير پدر هم اطلاق مى شود و همچنين در ساير آياتى كه اسم آزر برده شده از او به «أب» تعبير كرده است.(2)

ط . ملكوت در اصل از ريشه ملك بر وزن حكم به معناى حكومت و مالكيت است

ص: 20


1- . انبياء، 52؛ الميزان، ج 7، ص 245 - 248.
2- . الميزان، ج 7، ص 259 - 260.

و «وت» براى تأكيد و مبالغه به آن اضافه شده بنا بر اين منظور از آن در اينجا حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى است.(1)

ى. منظور از فلمّا جنّ عليه الليل رأى كوكبا اين است كه اگر چه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشيد را حضرت ابراهيم(علیه السلام) بسيار ديده بود، ولى به عنوان يك محقق توحيد اين نخستين بار بود كه به آن ها نظر مى دوخت و در ارتباط افول و غروب آن ها با نفى مقام خدايى از آن ها انديشه مى كرد.(2)

ك. مراد از نشان دادن ملكوت آسمان و زمين همانا نشان دادن خداست خود را به ابراهيم از مسير مشاهده اشياء و از جهت استنادى كه اشياء به وى دارند چه وقتى اين استناد قابل شركت نبود هر كسى كه به موجودات عالم نظر كند بى درنگ حكم مى كند به اين كه هيچ يك از اين موجودات مربى ديگران و مدبر نظام جارى در آن ها نيست.

ل. به گونه اى كه از قراين بر مى آيد ستاره نامبرده همان ستاره زهره بوده است؛ براى اين كه صابئين تنها سيارات هفت گانه يعنى قمر، عطارد، زهره، شمس، مريخ، مشترى و زحل را احترام مى كرده و حوادث عالم را به آن ها نسبت مى داده اند و آن اهالى هند و بعضى از ارباب طلسمات و بت پرستان عرب و غير

عرب بودند كه ثوابت را مقدس مى شمردند و چون قرآن در داستان ابراهيم شمس و قمر را بعد از آيه مورد بحث ذكر كرده، بنا بر اين ستاره مزبور يكى از پنج ستاره ديگر بوده و چون عطارد مدار تنگ ترى دارد و بسيار كم ديده مى شود و زهره در بين آن چهار ستاره ديگر از جهت تنگى مدارش نمى تواند بيش از چهل و هفت درجه از خورشيد فاصله بگيرد و هميشه همراه خورشيد است از اين جهت به ذهن مى رسد كه كوكب مزبور همان زهره بوده است.

علاوه بر اين كه ستاره زهره در بين ستارگان درخشان از همه زيباتر و روشن تر است، به گونه اى كه پس از فرا رسيدن شب اولين ستاره اى است كه نظر بيننده را به خود جلب مى نمايد و از اين روى مى توان گفت ستاره مورد اشاره ابراهيم همين ستاره بوده است.(3)

ص: 21


1- . نمونه، ج 5، ص 308؛ نور، ج 3، ص 292.
2- . نمونه، ج 5، ص 311.
3- . همان، ص 272 - 273.

نكته ها

1. جمله قل أندعوا من دون الله ما لاينفعنا و لا يضرّنا اشاره به اين است كه معمولاً كارهاى انسان از يكى از دو سرچشمه ناشى مى شود يا به خاطر جلب منفعت است يا به خاطر دفع ضرر است و پرستش بت ها نه عامل جلب منفعت است نه عامل دفع ضرر. بنا بر اين پرستش آن ها هيچ دليلى ندارد.

سپس استدلال ديگرى بر عدم پرستش بت ها مى كند و آن اين كه بت پرستى و دست برداشتن از راه هدايت و توحيد عقب گرد است مثل كسى كه در بيابانى متحير بماند و راه به جايى نبرد در حالى كه يارانى دارد كه او را به هدايت دعوت مى كنند.(1)

2. از جمله استدلالات عجيب و راستى شگفت آورى كه به امثال اين آيه شده اين است كه گفته اند انبياء(عليهم السلام) قبل از آن كه مبعوث به نبوت شوند كافر بودند، ليكن اين استدلال بسيار پوچ و فاسد است؛ براى اين كه وقتى پيامبرى بخواهد با كفار معاصرش احتجاج كند، البته به زبان جامعه دينى خود حرف مى زند، مقصود ما اين است كه بر يك جامعه دينى مركب از امت و پيغمبر صادق است گفته شود اين جامعه از شر نجات يافته و مشمول هدايت پروردگارشان شده است زيرا اين خداى سبحان است كه امت را به وسيله پيغمبرش و آن پيغمبر را بدون وسيله بلكه به هدايت خود راهنمايى نموده و اگر عنايت و دستگيرى او نبود جز به گمراهى راه نمى بردند.

به علاوه آيات قرآن شريف صريح اند در عصمت انبيا و اين كه ساحت آنان حتى از كوچك ترين

معاصى صغيره - تا چه رسد به گناه كبيره - پاك است چه برسد به اين كه به خداى تعالى شرك ورزيده باشند.(2)

3. جهت اين كه فرمود: «براى اوست سلطنت در روزى كه در صور دميده مى شود» و حال آن كه ملك و سلطنت او منحصر در آن روز نيست، اجمالاً اين است كه آن روز روز از كار افتادن اسباب و از بين رفتن روابط و انساب است.(3)

ص: 22


1- . نمونه، ج 5، ص 296؛ الميزان، ج 7، ص 227.
2- . الميزان، ج 7، ص 227 - 228.
3- . همان، ص 232.

4. مرتد مانند جن زده اى است كه روى زمين بى هدف و سرگردان راه مى پيمايد: و نرد على أعقابنا ... كالذى استهوته الشيطان فى الارض حيران .(1)

5. تسليم شدن در برابر پروردگار و اقامه نماز و پروا از او، نشانه برخوردارى از هدايت الهى است: إن هدى الله هو الهدى و أمرنا لنسلم ... و أن أقيموا الصلوة و اتقوه .(2)

6. رسيدن به يقين، مرتبه اى بلند براى انسان و قله اى براى معرفت و شناخت است: و كذلك نرى ... و ليكون من الموقنين . مطرح ساختن «يقين»، به عنوان اصيل ترين هدف «رائه ملكوت»، گوياى عظمت يقين و اهل آن و همچنين نقطه نهايى در مقوله شناخت است.(3)

7. اين كه حضرت ابراهيم(علیه السلام) در برابر ستاره و ماه و خورشيد گفت: هذا ربّى در حقيقت از باب تسليم و به زبان خصم حرف زدن است و اين نحو احتجاج بهترين راهى است كه مى تواند انصاف خصم را جلب كرده و از طغيان عصبيت او جلوگيرى نموده او را براى شنيدن حرف حقّ آماده سازد.(4)

8. «ءافلين» كه صيغه اى مخصوص ذوى العقول است اشاره به اين مطلب است كه فاقد عقل و شعور به هيچ وجه استحقاق ربوبيت را ندارد.(5)

9. از ميان تمامى عبادات، تنها نماز نام برده شده است و اين امر به خاطر اهميت نماز است و اهتمام قرآن شريف نسبت به نماز، جاى هيچ ترديدى ندارد.(6)

10. استدلال حضرت ابراهيم بر توحيد ممكن است از سه راه باشد:

الف. پروردگار و مربى موجودات؛ چنان كه از واژه «ربّ » استفاده مى شود بايد هميشه ارتباط نزديك

با مخلوقات خود داشته باشد و لحظه اى از آن ها جدا نشود، بنا بر اين موجودى كه غروب مى كند چگونه مى تواند ربّ موجودات باشد.

ب. موجودى كه طلوع و غروب مى كند اسير چنگال قوانين است؛ چيزى كه خود محكوم

ص: 23


1- . راهنما، ج 5، ص 196.
2- . همان، ص 200.
3- . همان، ص 208.
4- . الميزان، ج 7، ص 227؛ نور، ج 3، ص 293.
5- . الميزان، ج 7، ص 278.
6- . همان.

اين قوانين است چگونه مى تواند حاكم آن ها و مالك بر آن ها باشد.

ج. موجودى كه داراى حركت است حتما موجودى حادث خواهد بود؛ زيرا چنان كه در فلسفه اثبات شده، حركت همه جا دليل بر حدوث است زيرا حركت خود يك نوع وجود حادث است و چيزى كه در معرض حوادث است يعنى داراى حركت است نمى تواند يك وجود ازلى و ابدى بوده باشد.(1)

11. بعيد نيست غرض از ارائه ملكوت اين بوده كه ابراهيم(علیه السلام) به پايه يقين به آيات خدا برسد به طورى كه در جاى ديگر فرموده: و جعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لما صبروا و كانو باياتنا يوقنون (2) همان يقينى كه نتيجه اش يقين به اسماى حسنى و صفات علياى خداوند است و اين مرحله همان مرحله ايست كه در باره رسيدن پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به آن پايه فرموده است: سبحان الذى أسرى بعبده ليلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من ءاياتنا .(3)

12. قرآن كريم براى علم يقينى به آيات خداوند آثارى برشمرده كه يكى از آن آثار اين است كه پرده حواس از روى حقايق عالم كون كنار رفته و از آنچه در پس برده محسوسات است آن مقدارى كه خدا خواسته باشد ظاهر مى شود و در اين باره فرموده است: كلا لو تعلمون علم اليقين * لترون الجحيم .(4)

13. آيه قال يا قوم انى برىء مما تشركون * انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما أنا من المشركين به خوبى بر اين معنا دلالت دارد زيرا از ظاهر آن پيداست كه آن جناب در مقام اثبات وجود آفريدگار نبوده، بلكه با فرض ربوبيت ستاره و ماه و خورشيد و سپس اعراض از آن فرض مى خواسته اثبات كند كه براى پروردگار شريكى نيست.(5)

14. ابراهيم(علیه السلام) برهانش متقوم بر دوست نداشتن بوده و اگر هم در بين اسمى از غروب

ص: 24


1- . نمونه، ج 5، ص 313.
2- . سجده 24.
3- . اسراء، 1؛ الميزان، ج 7، ص 270.
4- . تكاثر، 6 ؛ همان، ص 271.
5- . همان، ص 274.

برده در حقيقت خواسته است همان دوست نداشتن خود را توجيه كند چون دوست نداشتن چيزى با ربوبيت آن منافات دارد؛ زيرا ربوبيت ملازم با محبوبيت است و چيزى كه از نظر نداشتن زيبايى واقعى و غير قابل

15. تغيير و زوال نمى تواند محبت فطرى و غريزى انسان را به خود جلب نمايد مستحق ربوبيت نيست.(1)

16. ابراهيم(علیه السلام) در اين كلام خود صريحا از پروردگار خويش اسم نبوده، بلكه وصفى از اوصاف او را ذكر كرده كه احدى حتى مشركين هم در آن وصف نزاع و اختلافى ندارند و آن وصف عبارت بود از خالق بودنش براى زمين و آسمان و اين معنا را هم به طور عادى بيان نكرد و نگفت پس روى خود را متوجه خالق زمين و آسمان ها مى كنم، بلكه به عبارت موصوله و صله: «كسى كه آسمان ها و زمين را خلق كرده» تعبير نمود تا دلالت بر عهد نموده و امر بر احدى از ايشان مشتبه نگردد، از اين رو گفت: للذى فطر السموات و الارض ؛ يعنى من با عبادت خود روى به درگاه كسى مى آورم كه ايجاد هر چيزى منتهى به اوست و خود شما هم او را مافوق خدايان خود مى شناسيد.(2)

17. در ميانه الفاظى كه دلالت بر خلقت دارند مانند بارىء، خالق و بديع، خصوص فاطر را برگزيد و اين اشاره است به اين كه آن دينى كه ابراهيم(علیه السلام) از ميان اديان انتخابش كرده دين فطرت است، از اين رو در قرآن كريم هم مكررا دين توحيد را به دين ابراهيم و دين حنيف و دين فطرت وصف كرده است.(3)

18. ابراهيم(علیه السلام) هيچ گاه در زمره مشركان نبود: و ما أنا من المشركين . تأكيد ابراهيم(علیه السلام) بر مشرك نبودن خويش مى تواند به جهت زدودن اين پندار باشد كه شايد ادعاهاى او در مورد «ربوبيت» اجرام آسمانى جنبه واقعى داشته است.(4)

ص: 25


1- . همان، ج 278.
2- . همان، ص 298.
3- . همان، ص 299.
4- . راهنما، ج 5، ص 219.

آیه 80-83

اشاره

وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَ تُحَاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ وَ لاَ أَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً أَ فَلاَ تَتَذَكَّرُونَ (80) وَ كَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَ لاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (81) الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (82) وَ تِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (83)

ترجمه

ولى قوم او [ \ ابراهيم]، با وى به گفت و گو و ستيز پرداختند؛ گفت: «آيا در باره خدا با من گفت و گو و ستيز مى كنيد؟! در حالى كه خداوند، مرا (با دلايل روشن) هدايت كرده و من از آنچه شما همتايان

(خدا) قرار مى دهيد، نمى ترسم (و به من زيانى نمى رسانند)؛ مگر پروردگارم چيزى را بخواهد. وسعت آگاهى پروردگارم همه چيز را در بر مى گيرد؛ آيا متذكر (و بيدار) نمى شويد؟! * چگونه من از بت هاى شما بترسم ؟! در حالى كه شما از اين نمى ترسيد كه براى خدا، همتايى قرار داده ايد كه هيچ گونه دليلى در باره آن، بر شما نازل نكرده است. (راست بگوييد) كدام يك از اين دو دسته (بت پرستان و خداپرستان)، شايسته تر به ايمنى (از مجازات) هستند اگر مى دانيد؟! * (آرى،) آن ها كه ايمان آوردند، و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند، ايمنى تنها از آنِ آن هاست؛ و آن ها هدايت يافتگانند.» * اين ها دلايل ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم. درجات هر كس را بخواهيم (و شايسته بدانيم،) بالا مى بريم؛ پروردگار تو، حكيم و داناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

احتجاج قوم ابراهيم(علیه السلام) و پاسخ آن حضرت به آنان، استدلال ابراهيم(علیه السلام) در باره توحيد و بطلان شرك، در امان بودن مؤمنان واقعى در قيامت و حضرت ابراهيم(علیه السلام) مشمول لطف خداوند.

ب. مراد از ايمان در آيه فوق الذكر خصوص ايمان صحيح نيست، بلكه مراد مطلق ايمان به

ص: 26

ربوبیت است و جمله و لم يلبسوا ايمانهم بظلم آن را مقید و متعین در ایمان به ربوبیت

خدای سبحان کرده است.(1)

ج. قدر متقین از معنای درجات از نظر خصوصیت مورد، علم و هدایت است.(2)

د. در این که بت پرستان در مقابل ابراهیم علیه السلام به چه منطقی متوسل شدند و احتجاج کردن_د الشلالا در آیات بیان نشده لیکن از پاسخ ابراهیم روشن می شود که آنها او را تهدید به کیفر و خشم بتها کرده اند که میفرماید من از آنها هیچ ترسی ندارم.

ه_. در این که منظور از ظلم چیست از آیه دیگر استفاده میشود منظور شرک است چنان که لقمان میفرماید: (لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان، 12) و از برخی از روایات استفاده می شود مقصود کسانی هستند که ایمان خود را با ولایت دیگران مخلوط نکردند و بعد از پیامبر اکرم رهبری صحیح را پذیرفتند که منظور ولایت امیرالمؤمنین است. در حدیث دیگری امام صادق علیه السلام می فرماید: این آیه خوارج را که از ولایت ولی خدا بی_رون رفتند و در ولایت و رهبری شیطان قرار گرفتند شامل می شود.(3)

و. عن أبي جعفر في قول الله تعالى «الذين ءامنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم ....» «... هذه الآية نزلت في امير المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام لأنه لم يشرك بالله طرفة عين قط ولم يعب_د اللات و العزی ...» از امام باقر علیه السلام در باره «الذین امنوا ...» روایت شده است: این آیه در باره اميرالمؤمنين علیه السلام نازل شده زیرا آن حضرت حتی یک لحظه به خداوند شرک نورزید و بت ها «لات و عزی» را نپرستید .....(4)

نکته ها

1. از جمله «ولا أخاف ما تشركون به» تلویحا معلوم می شود که چه م_ی گفته اند زیرا ابراهیم در رد گفتار آنان فرموده من از این بت های شما نمی ترسم؛ معلوم می شود حجت آنان بر شرک و بت پرستی ترس از بتها بوده است. به طور کلی بشر را یکی از دو چیز به

ص: 27


1- همان ، ص 315
2- همان ، ص 318
3- نمونه ، ج5، ص 321
4- راهنما ، ج 5 ، ص 228

شرك واداشته: يا خوف از غضب آلهه و بيم از سلطنتى بوده كه براى آن آلهه نسبت به حوادث زمينى قائل بوده يا اميد به بركت و سعادتى بوده كه براى بت هاى خود مى پنداشته اند.(1)

2. ابراهيم(علیه السلام) خواسته است با جمله و قد هدين با خود هدايت استدلال كند و همين هدايت او دليل بر اين است كه اوست پروردگار من و پروردگارى غير از او نيست؛ زيرا هدايت بندگان به سوى خود يكى از شئون تدبير پروردگارى است، پس تنها كسى مى تواند هدايت كند كه خود پروردگار باشد.(2)

3. در آيه 81 استدلال ديگرى را از ابراهيم(علیه السلام) نقل مى كند كه به جمعيت بت پرست مى گويد چگونه ممكن است من از بت ها بترسم و در برابر تهديدهاى شما به خود وحشت راه دهم با اين كه هيچ گونه دستور و دليلى به شما در باره پرستش بت ها نازل نكرده است: ما لم ينزل عليكم سلطانا .(3)

4. مشركان مى پنداشتند امنيت آنان با پرستش بت ها و ديگر معبودها تأمين مى گردد: فأى الفريقين أحق بالأمن .(4)

5. در آيه 81 و 82 حضرت ابراهيم سؤالى را مطرح مى كند و به خاطر اين كه جوابش بسيار روشن است پاسخ آن را خود بيان مى كند كه چه كسانى در امن و امان هستند.

6. آيه مورد بحث متضمن تأكيدى است قوى براى اين كه مشتمل است بر اسنادهاى متعددى كه تمام آن در جمله هاى اسميه است: يكى اسنادى است كه در جمله اسميه لهم الامن است و يكى

اسنادى است كه در جمله اسميه أولئك لهم الامن است. نتيجه اين تأكيدهاى پى در پى اين است كه نبايد به هيچ وجه در اختصاص «امن» و «اهتداء» به مؤمنينى كه چراغ ايمان را در پس پرده ظلم قرار ندادند شك و ترديد نمود، از اين رو آيه شريفه دلالت مى كند بر اين كه «امن» و «اهتداء» از خواص و آثار ايمان است، البته به شرطى كه ايمان به ظلم پوشيده نگردد. چون كلمه «لبس» كه در آيه است به معناى ستر است همچنان كه راغب هم در مفردات خود گفته اصل ماده «لبس» به فتح لام به معناى ستر است

ص: 28


1- . الميزان، ج 7، ص 300.
2- . همان، ص 302.
3- . همان، ص 318.
4- . راهنما، ج 5، ص 225.

و اين تعبير كنايه ايست كه حقيقت ديگرى را به ما مى فهماند و آن اين است كه ظلم اصل ايمان را باطل نمى كند چون ايمان جزو فطرت انسانى و غيرقابل بطلان است، بلكه تنها باعث مى شود كه مستور شده و اثرش فاسر گشته نتواند اثر صحيح خود را بروز دهد.(1)

7. اطلاقى كه كلمه «بظلم» در آيه شريفه دارد اطلاقى است كه بر حسب اختلاف مراتب ايمان مختلف مى شود و چون مقام آيه مورد بحث مقام محاجه با مشركين است قهرا اين اطلاق تنها منطبق با ظلم مشركين يعنى شرك آنان مى شود چنان كه اطلاق كلمه «الامن» هم كه از ايمان در آيه ناشى مى شود تنها منطبق با امنيت از عذاب مخلد و شقاوت مؤبد مى گردد، البته اين قرينه مقام است كه مطلقات آيه را منطبق با خصوصيات مورد مى كند وگرنه اگر از خصوصيات مورد صرف نظر كنيم، آيه شريفه از جهت بيان آيه اى مستقل خواهد بود و به طور كلى افاده مى كند كه امنيت و اهتداء تنها و تنها مترتب بر ايمان مى شود كه صاحبش از جميع انحاى ظلم بركنار باشد. بنا بر اين آيه مورد بحث، ابراهيم(علیه السلام) از مصاديق آيه يرفع الله الذين ءامنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات (مجادله، 11) معرفى مى كند.(2)

8. كلمه «لبس» به معناى پوشاندن است. بنا بر اين ايمان چون فطرى است نابودشدنى نيست، بلكه غبارهايى آن را مى پوشاند.(3)

9. مقامات معنوى، درجات و مراتب گوناگونى دارد: نرفع درجات من نشاء . گزينش صيغه جمع «درجات» به جاى «درجة» مى تواند اشاره به تعدد درجات و مراتب گوناگون آن باشد.(4)

ص: 29


1- . الميزان، ج 7، ص 311.
2- . همان، ص 314.
3- . نور، ج 3، ص 301.
4- . راهنما، ج 5، ص 230.

آیه 84-90

اشاره

وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنَا وَ نُوحاً هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (84) وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ (85) وَ إِسْمَاعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ (86) وَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوَانِهِمْ وَ اجْتَبَيْنَاهُمْ وَ هَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (87)ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (88) أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِهَا هؤُلاَءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ (89) أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ (90)

ترجمه

و اسحاق و يعقوب را به او [ \ ابراهيم] بخشيديم و هر دو را هدايت كرديم و نوح را (نيز) پيش از آن هدايت نموديم؛ و از فرزندان او، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را (هدايت كرديم)؛ اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم. * و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس را؛ همه از صالحان بودند. * و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط را؛ و همه را بر جهانيان برترى داديم. * و از پدران و فرزندان و برادران آن ها (افرادى را برترى داديم) و برگزيديم و به راه راست، هدايت نموديم. * اين، هدايت خداست؛ كه هر كس از بندگان خود را بخواهد با آن راهنمايى مى كند. و اگر آن ها مشرك شوند، اعمال (نيكى) كه انجام داده اند، نابود مى گردد (و نتيجه اى از آن نمى گيرند). * آن ها كسانى هستند كه كتاب و حكم و نبوّت به آنان داديم؛ و اگر (به فرض) نسبت به آن كفر ورزند، (آيين حق زمين نمى ماند؛ زيرا) كسان ديگرى را نگاهبان آن مى سازيم كه نسبت به آن، كافر نيستند. * آن ها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده؛ پس به هدايت آنان اقتدا كن؛ (و) بگو: «در برابر اين (رسالت و تبليغ)، پاداشى از شما نمى طلبم؛ اين (رسالت)، چيزى جز يك يادآورى براى جهانيان نيست. (اين وظيفه من است.)»

ص: 30

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حضرت نوح و حضرت ابراهيم و فرزندان ابراهيم مشمول لطف خاص خداوند و برترى آنان بر مردم، پيامبران مشمول هدايت خاص الهى، شرك عامل حبط اعمال، پيامبران داراى كتاب و حكم و نبوت، تهديد خداوند نسبت به تبهكاران، لزوم تأسّى و اقتدا به هدايت پيامبران و عدم درخواست مزد از ناحيه مردم.

ب. اگر در اينجا اشاره به فرزند ديگر ابراهيم، اسماعيل نشده است بلكه در لا به لاى بحث آمده، شايد به خاطر آن است كه تولد اسحاق از مادر عقيمى همچون ساره آن هم در سن پيرى موضوع بسيار

عجيب و موهبتى غير منتظره بود، پس براى بيان اين كه افتخار اين دو تنها در جنبه پيغمبرزادگى نبود، بلكه شخصا در پرتو فكر و عمل صالح مشمول هدايت الهى بودند مى فرمايد: هر يك از آن ها را هدايت كرديم: كلاً هدينا و براى اين كه تصور نشود پيش از آن پرچمداران توحيد نبودند مى فرمايد: پيش از اين نوح را هدايت كرديم.(1)

ج. ضميرى كه در كلمه «ذريته» است بر حسب ظاهر به نوح بر مى گردد چون لفظ نوح در آيه شريفه نزديك ترين كلمه ايست كه ممكن است ضمير به آن عايد شود و لفظ ابراهيم از آن دور است، علاوه بر اين بعضى از انبياى نامبرده در آيه مانند لوط و الياس(عليهماالسلام) به طورى كه گفته اند ذريه ابراهيم نيستند، پس ناگزير بايد گفت مرجع ضمير همان نوح است.(2)

د. غالب مفسران ضمير در «ذريته» را به ابراهيم باز گردانيده اند نه حضرت نوح؛ زيرا بحث آيه در باره مواهب خدا نسبت به ابراهيم مى باشد، به علاوه از روايات متعددى نيز چنين استفاده مى شود و جهت اين كه برخى ضمير را به نوح برگردانده اند ذكر نام يونس و لوط در آيات بعدى است كه در مورد يونس اتفاق نظر نيست كه از فرزندان ابراهيم(علیه السلام) باشد؛ بعضى او را از دودمان ابراهيم دانسته اند و برخى او را از نسل بنى اسرائيل و حضرت لوط هم يا برادرزاده يا خواهرزاده ابراهيم است.(3)

ص: 31


1- . نمونه، ج 5، ص 324.
2- . الميزان، ج 7، ص 374.
3- . همان، ص 325؛ نور، ج 3، ص 303.

ه - . صراطى كه انبيا(عليهم السلام) بدان هدايت شده اند صراطى است كه در هيچ جهتى از جهات و در هيچ حالى از احوال مختلف نمى شود چون پايه و اساس آن بر فطرت است.(1)

و. راغب در مفردات مى گويد: جبيت الماء فى الحوض به معناى اين است كه من آب را در حوض جمع كردم و به همين مناسبت حوض را كه مجمع آب است «جابيه» مى نامند و جمع جابيه «جواب» است كه در قرآن كريم در جمله و جفان كالجواب به كار رفته است، آنگاه مى گويد: اجتباء به همان معناى جمع كردن است، ليكن نه هر جمع كردنى، بلكه ورچيدن و انتخاب كردن و جمله فاجتباه ربه به اين معناست.

از سياق آيات مورد بحث هم به دست مى آيد كه همان معناى اصلى لغت مورد عنايت است؛ گويى فرموده است: ما سلسله جليله انبيا(عليهم السلام) را كه در طول تاريخ بشريت متفرق بوده هر يك در زمانى مى زيستند يك جا جمع نموديم و يك جا و به يك عنايت همه را به سوى صراط مستقيم هدايت كرديم.(2)

ز. در آيه أولئك الذين ءاتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة بعد از آن كه نام انبيا را ذكر كرد به سه امتياز مهم آن ها اشاره مى كند كه به آن ها كتاب و حكم و نبوت را عنايت كرديم.

ح. منظور از آيه فوق اين است كه همه پيامبران نامبرده در آيات سابق، داراى كتاب آسمانى بودند، بلكه چون سخن از مجموع آن ها در ميان است، كتاب به مجموع نسبت داده شده است.(3)

ط . در اين كه منظور از «حكم» چيست سه احتمال وجود دارد: 1. عقل و فهم. 2. مقام داورى. 3. حكومت و زمامدارى. اين سه معنا به ترتيب در سوره لقمان آيه 12، سوره ص آيه 22 و در سوره كهف آيه 26 بيان شده است و جمع بين هر سه معنا در آيه شريفه مانعى ندارد.

ى. آيه اولئك الذين هدى اللّه فبهداهم اقتده تأكيد مى كند كه اصول دعوت همه پيامبران الهى يكى است، اگر چه از نظر ويژگى ها به تناسب نيازمندى هاى مختلف هر زمان تفاوت هاى قابل ملاحظه اى داشته اند.(4)

ص: 32


1- . الميزان، ج 7، ص 383.
2- . الميزان، ج 7، ص 379 - 380.
3- . نمونه، ج 5، ص 333.
4- . همان، ص 335؛ نور، ج 3، ص 307.

ك. مقصود از «كتاب» در هر جاى قرآن كريم كه به انبيا(عليهم السلام) نسبت داده شده، صحفى است كه شرايع دينى در آن نوشته شده است و انبيا(عليهم السلام) با آن شرايع در بين مردم و در موارد اختلافات آنان حكم مى كرده اند مانند آيه كان الناس أمة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه .(1)

ل. حكم در آيه شريفه به معناى قضاوت است همچنان كه ظاهر عده اى ديگر از آيات كريمه قرآن هم همين معناست؛ مانند آيات: و أنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه (بقره، 213)، انا انزلنا التورات فيها هدى و نور يحكم بها النبييون الذين أسلموا ( مائده، 44 ) ، لتحكم بين الناس بما اريك الله ( نساء، 105 ) ، و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث ( انبياء،78 ) و يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله .(2)

م. راغب در مفردات خود مى گويد: لفظ «حكم» در اصل به معناى منع به منظور اصلاح است و به همين جهت لگام حيوان را حكمة الدابه (به فتح حاء و كاف) ناميده و مى گويند: «حكمت الدابة بالحكمة»؛ يعنى حيوان را به وسيله حكمه (دهنه) منع كردم. اما موارد استعمال آن بايد دانست كه وقتى اين كلمه به خداى تعالى نسبت داده مى شود اگر در مسئله تكوين و خلقت باشد معناى قضاى وجودى را

كه ايجاد و آفرينش باشد مى دهد كه مساوق با وجود حقيقى و واقعيت خارجى به مراتب آن است مانند آيات: و الله يحكم لا معقب لحكمه ( رعد، 41 ) و و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون (بقره، 117) و به اعتبارى مى توان آيه قال الذين استكبروا انا كل فيها ان الله قد حكم بين العباد ( مؤمن، 48) را از اين باب گرفت.

و اگر در تشريع باشد معناى قانون گذارى و حكم مولوى را مى دهد و آيات و عندهم التورة فيها حكم الله ( مائده، 43) و و من أحسن من الله حكما ( مائده، 50) به اين معناست.

و وقتى همين لفظ به انبيا(عليهم السلام) نسبت داده شود معناى قضا را كه يكى از منصب هاى الهى است و خداوند انبياى خود را به آن منصب تشريف و اكرام كرده افاده مى كند و در اين باره فرموده است: فاحكم بينهم بما أنزل الله و لا تتبع أهواءهم عما جاءك من الحق ( مائده، 48).

ص: 33


1- . بقره، 213؛ الميزان، ج 7، ص 385.
2- . ص، 26؛ همان، ص 387.

معناى ديگرى براى حكم هست و آن عبارت است از منجز كردن وعده و اجزاى حكم و قانون كه در مورد آيه و ان وعدك الحق و انت خير الحاكمين ( هود، 45) به آن معناست.(1)

ن. مراد از «هؤلاء» اشخاصى است كه دعوت رسول خدا را انكار مى كردند كه قدر متقين ايشان از نظر مورد آيه همان كفّار مكه و كسانى كه خداوند در آيه شريفه انّ الذين كفروا سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون ( بقره، 6) به ايشان اشاره مى كند.

س. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: اقوال مفسرين درباره كلمه «قوما» مختلف است. بعضى گفته اند مراد از اين قوم انبيايى هستند كه در آيات قبل اسمشان برده شده و ايشان هيجده تن هستند يا مطلق انبيايى هستند كه در آيه و من ءابائهم و ذرياتهم و اخوانهم از ايشان به اسم يا صفت نامبرده شده است. اشكال اين قول اين است كه برخلاف ظاهر جمله وليسوا بها بكافرين است زيرا ظاهر سياق اين جمله نفى حال يا استمرار در نفى است و بالاخره كفر موجودين در حال خطاب را نفى مى كند و انبيا(عليهم السلام) در زمان نزول اين آيه موجود نبودند.

بعضى ديگر گفته اند مراد از اين قوم ملائكه هستند. به اين وجه نيز اشكال شده به اين كه لفظ «قوم» را مخصوصا اگر بدون قيد در كلام بيايد نمى توان حمل بر ملائكه كرد زيرا در ادبيات عرب سابقه ندارد كه قوم بر ملائكه اطلاق شده باشد. بعضى ديگر گفته اند مراد از قوم همان كسانى هستند كه در ايام نزول اين سوره در مكه به پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند يا بعد از هجرت وى مهاجرت نموده و در مدينه به وى گرويدند. اشكال اين وجه اين است كه همه اين نامبردگان به ايمان خود باقى نماندند، بلكه عده اى از آنان مرتد شده و به كفر سابق خود برگشتند.

پس هيچ يك از وجوهى كه در تفسير آيه مورد بحث ذكر شد خالى از اشكال نبود، اكنون تفسيرى را كه مختار خود ماست ايراد نموده مى گوييم. سياق قدرت نمايى خود و تسليت خاطر پيغمبر گرامى مى باشد؛ مى خواهد از طرفى بى نيازى خود را از ايمان آنان بيان نموده و از طرفى ديگر پيغمبر محترمش را دلگرم كند تا به خاطر ايمان نياوردن قوم در كار دعوتش سست نگردد.

ص: 34


1- . همان، ص 392 - 394.

مراد از «قوما» مردمى هستند كه تصوّر نمى شود روزى كفر يا شرك در دل آنان رخنه كند، چون خداى تعالى به ايمان ايشان اعتماد كرده و ايشان را موكل بر حفظ دين نموده است و ايشان عبارتند از انبيا و جانشينان ايشان. منظور آيه شريفه اين است كه اى پيامبر اگر كفار اين حقايق را نپذيرند دعوت تو بدون پاسخ نمى ماند.(1)

ع. حرف «ه» در «اقتده»، ضمير نيست، بلكه هاى سكت است و براى وقف به كار مى رود.(2)

نكته ها

1. در آيه (و زكريا و يحيى و عيسى)، عيسى از فرزندان ابراهيم شمرده شده با اين كه مى دانيم تنها از طرف مادر به آن ها مربوط مى شود و اين دليل بر آن است كه سلسله نسب از طرف پدر و مادر به طور يكسان پيش مى رود و به همين دليل نوه هاى پسرى و دخترى هر دو ذريه و فرزندزاده انسان محسوب مى شوند.(3)

2. كثرت پيامبران و هدايت يافتگان در ذريه ابراهيم(علیه السلام) پاداش نيكوكار بودن آن حضرت است: و من ذريته ... و كذلك نجزى المحسنين .(4)

3. تمسك به توحيد و مبارزه با شرك، شرط ورود به جرگه نيكوكاران است: و كذلك نجزى المحسنين . روشن است كه مصداق برتر نيكوكاران در اين آيه، ابراهيم خليل(علیه السلام) است و طبيعى است كه موصوف شدن آن حضرت به اين وصف بايد در تناسب و ارتباط با آيات پيشين باشد، و چون آيات گذشته عموما در باره توحيد ابراهيم(علیه السلام) و تلاش آن حضرت براى مبارزه با شرك بود، شايد بتوان گفت كه اين ويژگى از مقومات نيكوكار بودن است.(5)

4. نكته مهمى كه از اين آيات استفاده مى شود اهميت فرزندان صالح است كه معرّف شخصيت

انسان است كه در اين آيات نام 16 نفر از انبيا كه از ذريه ابراهيم هستند بيان شده است.

ص: 35


1- . همان، ص 395 و 400.
2- . نور، ج 3، ص 306.
3- . نمونه، ج 5، ص 327؛ الميزان، ج 7، ص 375؛ نور، ج 3، ص 303.
4- . راهنما، ج 5، ص 233.
5- . همان، ص 234.

5. يكى از خصوصيات هدايت الهى اين است كه ضلالت در آن راه نداشته و هيچ وقت سالك را به ضلالت نمى كشاند و خصوصيت ديگر آن اين است كه وقتى براى انسان باقى مى ماند كه شكرش به جا آورده شود وگرنه از چنگ انسان مى رود و آدمى دچار ضلالت مى گردد.(1)

6. عبوديت به درگاه خداوند، زمينه و شرط راهيابى به صراط مستقيم است: ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده .(2)

7. كتاب در اصطلاح قرآن كريم بر سه معناست:

الف. كتاب هايى است كه مشتمل بر شرايع دين بوده و بر انبيا(عليهم السلام) نازل مى شده است: و انزل معهم الكتاب بالحقّ . (بقره، 213)

ب. كتاب هايى است كه اعمال بندگان را از نيكى و بدى ضبط مى كند: كلّ انسان ألزمناه طائره فى عنقه ( اسراء، 13) يا كتابى كه اعمال امت ها را ضبط مى كند مانند و ترى كل أمة جاثية كل امر تدعى الى كتابها .(3)

ج. كتاب هايى است كه جزئيات نظام عالم و حوادث واقعه در آن را ضبط مى كند: و عندنا كتاب حفيظ . (ق، 4)

8. پيامبران داراى حق حكومت و قضاوت در ميان مردم هستند: أولئك الذين ءاتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة . از جمله معانى مذكور براى واژه «حكم» قضاوت و همچنين حكومت است، لازم به ذكر است اين دو معنا در طول يكديگر و با هم مقاربند.(4)

9. خداوند در هر زمان مردمانى را براى حمايت و حراست از آرمان پيامبران گماشته است: فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين .(5)

10. همه پيامبران الهى در طول تاريخ داراى اصول و اهداف و آرمان هاى مشترك بوده اند: أولئك الذين هدى الله فبهديهم اقتده . موظف شدن پيامبر(صلی الله علیه و آله) به اقتداى به انبياى گذشته،

ص: 36


1- . الميزان، ج 7 ص 385.
2- . راهنما، ج 5، ص 241.
3- . جاثيه، 28؛ الميزان، ج 7، ص 388.
4- . راهنما، ج 5، ص 243.
5- . همان، ص 244.

گوياى وحدت و يكسانى در اصول و اركان دعوت آن هاست؛ زيرا اقتدا به چند راهنماى متضاد ممكن نيست.(1)

11. مبلغان دين نبايد هيچ چشمداشت و انتظار پاداشى از مردم داشته باشند: قل لا أسئلكم عليه أجرا .(2)

آیه 91-96

اشاره

وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُوراً وَ هُدًى لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ مَا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاَ آبَاؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (91) وَ هذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ (92) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ مَنْ قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (93) وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَ مَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ مَا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (94) إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (95) فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبَاناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (96)

ترجمه

آن ها خدا را درست نشناختند كه گفتند: «خدا، هيچ چيز بر هيچ انسانى، نفرستاده است.» بگو: «چه كسى كتابى را كه موسى آورد، نازل كرد؟! كتابى كه براى مردم، نور و هدايت بود؛ (اما شما) آن را به صورت پراكنده قرار مى دهيد؛ قسمتى را آشكار، و قسمت زيادى را پنهان مى داريد؛ و مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان، از آن باخبر نبودند.» بگو: «خدا!» سپس آن ها را در گفت و گوهاى لجاجت آميزشان رها كن، تا بازى كنند. * و اين

ص: 37


1- . همان، ص 246.
2- . همان، ص 247.

كتابى است كه ما آن را نازل كرديم؛ كتابى است پربركت، كه آنچه را پيش از آن آمده، تصديق مى كند؛ (آن را فرستاديم تا مردم را به پاداش هاى الهى، بشارت دهى،) و تا (اهل) ام القرى [ \ مكه] و كسانى را كه گرد آن هستند، بترسانى. (يقين بدان) آن ها كه به آخرت ايمان دارند، به آن ايمان مى آورند؛ و بر نمازهاى خويش، مراقبت مى كنند. * چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى به خدا ببندد، يا بگويد: «بر من، وى فرستاده شده»، در حالى كه به او وحى نشده است، و كسى كه بگويد: «من نيز همانند آنچه خدا نازل كرده است، نازل مى كنم ؟! و اگر

ببينى هنگامى كه (اين) ظالمان در شدايد مرگ فرو رفته اند، و فرشتگان دست ها را گشوده، به آنان مى گويند: «جان خود را خارج سازيد! امروز در برابر دروغ هايى كه به خدا بستيد و نسبت به آيات او تكبّر ورزيديد، مجازات خواركننده اى خواهيد ديد» (به حال آن ها تأسف خواهى خورد)! * و (روز قيامت به آن ها گفته مى شود:) همه شما تنها به سوى ما بازگشت نموديد، همان گونه كه روز اول شما را آفريديم؛ و آنچه را به شما بخشيده بوديم، پشت سر گذارديد؛ و شفيعانى را كه شريك در شفاعت خود مى پنداشتيد، با شما نمى بينيم. پيوندهاى شما بريده شده است؛ و تمام آنچه را تكيه گاه خود تصور مى كرديد، از شما دور و گم شده اند. * خداوند، شكافنده دانه و هسته است؛ زنده را از مرده خارج مى سازد و مرده را از زنده بيرون مى آورد؛ اين است خداى شما! پس چگونه از حق منحرف مى شويد؟! * او شكافنده صبح است و شب رامايه آرامش، و خورشيد و ماه را وسيله حساب قرار داده است؛ اين، اندازه گيرى خداوند تواناى داناست.

شأن نزول

آيه 93: آيه شريفه در مورد شخصى به نام عبدالله بن سعد كه از كاتبان وحى بود و سپس خيانت كرد و پيامبر او را طرد كرد و پس از آن ادعا كرد كه من مى توانم همانند آيات قرآن بياورم نازل شده است؛ بعضى گفته اند در باره مسيلمه كذاب نازل شده و از آنجا كه اين داستان مربوط به اواخر عمر پيامبر است و سوره مكى است طرفداران اين شأن نزول گفتند اين آيه همانند چند آيه ديگر از اين سوره در مدينه نازل شده است و به دستور پيامبر اكرم در لا به لاى آيات اين سوره قرار داده شده است.(1)

ص: 38


1- . نمونه، ج 5، ص 348.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم شناخت خداوند، عامل انكار نبوت، پاسخ به منكران نبوت به نزول تورات بر حضرت موسى(علیه السلام) و قرآن بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، افترازنندگان به خداوند ستمكارترين افراد، سختى جان دادن ستمكاران، بازگشت تنها به سوى خداوند در قيامت، انقطاع پيوندها در قيامت و بيان قسمتى از اوصاف خداوند.

ب. مذمت از يهود از اين جهت نيست كه آن ها وحى آسمانى را روى كاغذها نوشته بودند، بلكه از اين جهت است كه آن ها مطالب تورات را روى كاغذهاى پراكنده و مانند آن نوشته بودند كه آنچه را به سود آن ها بود به مردم ديگر نشان دهند و آنچه به زيانشان بود مخفى سازند.(1)

ج. در اين كه آيه 91: و ما قدروا الله حق قدره ... در باره يهود است يا مشركان، دو وجه ذكر

شده ولى از آنجا كه پيامبر در مكه گفت و گويى با يهود نداشته و آنچه بوده در مدينه بوده و از طرفى سوره انعام كه اين آيه جزو آن است، مكى است. بعضى معتقدند كه اين آيه استثنائا در مدينه نازل شده و به دستور پيامبر به تناسب خاصّى در وسط اين سوره مكى قرار گرفته؛ مقصود از آيه يهوديان هستند.(2)

د. مردم نمى توانند خداى را آن گونه كه لايق ساحت او است تعظيم كنند؛ چون عقل و وهم ايشان و هيچ حسّى از حواسشان نمى تواند به ذات خداى تعالى احاطه پيدا كند.(3)

ه - . مراد از «علم» در آيه شريفه و علّمتم ما لم تعلموا أنتم و لا ءابائكم ، تعليم چيزى است كه انسان به خودى خود با وسايلى كه مجهز به آن است نمى تواند به آن علم پيدا كند و اين همان حقايقى است كه خداوند به انبياى خود وحى مى كند؛ چه به وسيله كتاب باشد و چه به وسيله غير آن.(4)

ص: 39


1- . نمونه، ج 5، ص 341.
2- . همان، ص 349.
3- . الميزان، ج 7، ص 415.
4- . همان، ص 424.

و. منظور از «أم القرى»، مكه است و وجه تسميه اين نام به خاطر اين است كه اصل و آغاز پيدايش تمام خشكى هاى روى زمين مكه است، بنا بر اين و من حولها تمام مردم روى زمين را شامل مى شود.(1)

ز. مراد از محافظت صلاة، همان خشوع در نماز و تذلّل و تأثّر باطنى از عظمت پروردگار در موقع ايستادن در مقام عبوديت اوست.(2)

ح. و من أظلم ممن افترى على الله كذبا ... ما انزل الله ؛ خداى تعالى در اين آيه سه مورد از موارد ظلم را كه شديدترين مراتب ظلم را داراست و عقل در شناعت و رسوايى آن هيچ ترديدى ندارد برشمرده و به همين جهت آن را به صورت سؤال ذكر كرده است. غرض از ايراد آن هم به صورت سؤال اين بود كه مطلب را به عقل خود مرتكبين آن واگذار نموده از عقل سليم انصاف بخواهد، گويا خواسته است بفرمايد: اى رسول گرامى من! تو به اين مردم بگو كه مسئله خضوع در برابر حق اختصاص به كسى ندارد، من و شما هر دو طرف ناگزيريم از اين كه در برابر آن خاضع شده از قبول آن استكبار نكنيم و با ارتكاب عملى كه شديدترين و زشت ترين مراتب ظلم را داراست نسبت به حق تعالى استكبار نورزيم و آن عمل همانا ظلم بر خود خداى تعالى است، خود انصاف دهيد آيا جايز است كه شما به دروغ بر خداى تعالى افترا بسته براى او شركايى اتخاذ كنيد و همان ها را شفعا بگيريد؟

آيا اگر من از پيش پروردگار عالم رسالت نداشته باشم جايز است كه دعوى نبوت كرده بگويم به من

وحى مى رسد؟ آيا كسى مى تواند بگويد «سأنزل مثل ما أنزل الله» و با گفتن چنين سخنى حكم خدا را مسخره گرفته آيات او را استهزا كند؟ ناگزير هر شنونده اى كه داراى عقل سليم بوده باشد در اين سه سؤال به حق اعتراف مى كند.(3)

ط . لفظ «غمر» در اصل لغت به معناى پوشانيدن و پنهان كردن چيزى است به طورى كه هيچ اثرى از آن آشكار نماند، از اين رو آب بسيار زيادى را كه ته آن پيدا نيست و همچنين جهالت دائمى و نيز گرفتارى و شدتى را كه احاطه به انسان داشته و از هر طرف راه نجات از

ص: 40


1- . نمونه، ج 5، ص 346؛ الميزان، ج 7، ص 430؛ نور، ج 3، ص 309؛ مجمع البيان، ج 4، ص 516 .
2- . الميزان، ج 7، ص 431؛ مجمع البيان، ج 4، ص 517 .
3- . الميزان، ج 7، ص 434.

آن مسدود باشد «غمر» مى گويند و در آيه مورد بحث به همين معناى آخرى است.(1)

ى. جمله باسطوا أيديهم ممكن است به اين معنا باشد كه فرشتگان قبض ارواح با گشودن دست ها آماده قبض روح آن ها مى شوند و ممكن است به معناى دست گشودن براى شروع مجازات آن ها بوده باشد.(2)

ك. امرى كه در جمله اخرجوا أنفسكم است، امرى است تكوينى؛ زيرا به شهادت آيه و انه هو أمات و أحيى ( نجم، 44) مرگ انسان مانند زندگى اش در اختيار خود او نيست تا صحيح باشد به امر تشريعى مأمور بيرون كردن جان خود شود، پس امر به اين كه «جان خود را بيرون كن» امر تكوينى است كه ملائكه يكى از اسباب آن است.(3)

ل. تعبير أخرجوا أنفسكم در حقيقت يك نوع تحقير از ناحيه فرشتگان قبض ارواح نسبت به ظالمان است وگرنه دادن روح و جان كار خود ظالمان نيست، بلكه كار آن فرشتگان است.(4)

م. گرچه افترا بر خداى تعالى دعوت دروغى نبوت را هم شامل مى شود، اما در اينجا مقصود از آن همان شرك به خداى سبحان است.(5)

ن. مراد از «اليوم»، روز فرا رسيدن مرگ است كه در آن روز با عذاب دردناكى جزا داده مى شوند.(6)

س. مشركان و بت پرستان عرب روى سه چيز تكيه داشتند: قبيله و عشيره اى كه به آن وابسته بودند، اموال و ثروت هايى كه براى خود گرد آورده بودند و بت هايى كه آن ها را شريك خدا در تعيين سرنوشت انسان و شفيع در پيشگاه او مى پنداشتند. در هر يك از سه جمله فوق الذكر، به يكى از سه

موضوع اشاره شده كه چگونه به هنگام مرگ، همه آن ها با انسان وداع مى گويند و او را تك و تنها به خود وامى گذارند.(7)

ع. مراد از «شفعاء» خدايانى هستند كه مشركين آن ها را در مقابل خدا معبود خود

ص: 41


1- . همان، ص 437.
2- . نمونه، ج 5، ص 350؛ الميزان، ج 7، ص 437.
3- . الميزان، ج 7، ص 438.
4- . نمونه، ج 5، ص 350.
5- . الميزان، ج 7، ص 435.
6- . همان، ص 438.
7- . نمونه، ج 5، ص 352.

مى گرفتند و آن ها را مى پرستيدند تا شايد در نزد خدا شفاعتشان كنند و از اين راه شركاى خدا در آفرينش شمرده شدند.(1)

ف. مراد از «اوّل مرّة»، خلقت انسان در بطون مادرشان است.(2)

ص. در آيه شريفه ان الله فالق الحب و النوى ، «فلق» به معناى شكافتن است. پس از آن كه در آيه قبلى استقلال اسباب را در تأثير، نفى نموده و شفيع بودن ارباب هايى كه به غير خدا اتخاذ كرده آن ها را شركاى خدا دانستند ابطال نمود، اينك در اين آيه كلام را منصرف به بيان اين جهت كرد كه اين ارباب و هر چيز ديگرى كه انسان را از توجه به پروردگار خود باز مى دارد همه مخلوقات خدا و تحت تدبير اويند.(3)

ق. براى اين كه تصوّر نشود شكافتن صبح دليل اين است كه تاريكى و ظلمت شب چيز نامطلوب يا مجازات و سلب نعمت است، بلافاصله مى فرمايد: خداوند شب را مايه آرامش قرار داد؛ و جعل الليل سكنا .(4)

ر. «حسبان» مصدر از ماده حساب كردن و در اين جا ممكن است منظور اين باشد كه گردش منظم و سير مرتب اين دو كره آسمانى موجب مى شود كه شما بتوانيد برنامه هاى مختلف زندگى خود را تحت نظام و حساب در آوريد.(5)

نكته ها

1. جمله و ما قدروا الله در حقيقت اشاره به اين نكته است كه هر كس درست خدا را بشناسد نمى تواند انكار كند كه از طرف او رهبران همراه با كتب آسمانى براى بشر فرستاده شده زيرا حكمت او ايجاب مى كند كه اولاً انسانى را براى هدفى كه آفريده شده (هدف تكامل) در مسير پر پيچ و خمى كه در پيش دارد كمك كند و رسيدن به اين هدف بدون راهنما و قانون ممكن نيست.(6)

ص: 42


1- . الميزان، ج 7، ص 439.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 521.
3- . الميزان، ج 7، ص 441.
4- . نمونه، ج 5، ص 359.
5- . نمونه، ج 5، ص 361.
6- . همان، ص 341.

2. گفتار يهود زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله) مبنى بر نازل نشدن وحى بر بشر، در تناقض با عقيده آنان در مورد

نبوت موسى(علیه السلام) و نزول وحى بر آن حضرت بود: إذ قالوا ما أنزل الله على بشر من شىء قل من أنزل الكتاب الذى جاء به موسى .(1)

3. نزول قرآن گواه ديگرى بر بطلان ادعاى عدم نزول وحى بر بشر است: ما أنزل الله على بشر ... من أنزل الكتاب الذى جاء به موسى ... و هذا كتاب .(2)

4. ايمان به آخرت، از عوامل مراقبت بر نماز است.(3)

5. در تبليغ بايد از «ام القرى» و مراكز مهم شروع كرد و سپس به اطراف پرداخت.(4)

6. از اين آيه شريفه استفاده مى شود اسلام يك آيين جهانى است چنان كه در آيات ديگر مى فرمايد: لانذركم به و من بلغ ( انعام، 19)، ان هو الاّ ذكرى للعالمين ( انعام، 90) و و قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا . (اعراف، 158)

7. دشمن حقّ ، يا حقّ را پايين مى آورد يا خود را بالا مى برد. ابتدا مى گويد: قرآن افسانه است، اگر موفق نشد مى گويد من هم مى توانم مثل قرآن حرف هاى جالب بزنم سأنزل مثل ما أنزل الله و در جاى ديگر مى خوانيم: لو نشاء لقلنا مثل هذا .(5)

8. مجازات اخروى ستمكاران بزرگ از نخستين لحظات احتضار و مرگ آغاز خواهد شد: لو ترى إذ الظالمون فى غمرات الموت .(6)

9. ظالمان نمى توانند خود را از مهلكه مردن و عذاب خواركننده پس از آن رهايى بخشند: و الملائكة باسطوا أيديهم أخرجوا أنفسكم اليوم تجزون عذاب الهون . جمله اخرجوا انفسكم خطاب ملائكه به ظالمان است، كه اگر مى توانيد خود را از اين مهلكه نجات بخشيد. اين سخن ملائكه از سر استهزا و بيان عجز ظالمان است.(7)

10. آدمى با مرگ هر آنچه را خداوند در دنيا به او ارزانى داشته بود، رها مى سازد:

ص: 43


1- . راهنما، ج 5، ص 250.
2- . همان، ص 255.
3- . نور، ج 3، ص 309.
4- . نور، ج 3، ص 309.
5- . انفال، 31؛ نور، ج 3، ص 311.
6- . راهنما، ج 5، ص 258.
7- . همان، ص 259.

و تركتم ما خولنكم وراء ظهوركم. «تخويل» به معناى اعطا و تمليك است و مراد از «خولناكم» نعمت هايى است كه خداوند در دنيا به آدمى ارزانى فرموده است.(1)

11. آيه شريفه 94 گرچه در باره مشركان عرب نازل شده، ولى مسلما اختصاص به آن ها ندارد؛ در قيامت همه پيوندها منقطع خواهد شد.(2)

12. انسان وقتى با فرا رسيدن مرگ جانش از كالبدش جدا شد، ارتباطش با تمامى علل و اسباب مادى قطع مى شود؛ چون همه ارتباط آن ها با بدن انسان بود، وقتى بدنى نماند قهرا آن ارتباطها نيز از بين خواهد رفت و آن وقت است كه به عيان مى بيند آن استقلالى كه در دنيا براى علل و اسباب مادى قائل بود خيالى باطل بوده و با بصيرت تمام مى فهمد كه تدبير امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده و جز او رب ديگرى نداشته و مؤثر ديگرى در امورش نبوده است.(3)

13. يكى از مصاديق آيه يخرج الحى من الميت و مخرج الميت من الحى به گفته روايات آن است كه گاهى از انسان هاى بى ايمان، افراد مؤمن پديد مى آيد و از انسان هاى با ايمان، گاهى فرزندان كافر به وجود مى آيد.(4)

14. كاشتن دانه و هسته، كار انسان است، ولى شكافتن و روياندن كار خداست.(5)

15. در آيه شريفه 95 و 96 اشاره به شش نعمت زمينى و آسمانى شده كه نمونه اى از شگفتى هاى خلقت را بيان مى كند: الف) خداوند شكافنده دانه و هسته است. ب و ج) مرده را از زنده خارج مى سازد و زنده را از مرده. د) شكافنده صبح از ظلمت شب.

ه -) قرار دادن شب را به عنوان آرامش. و) خورشيد و ماه را وسيله حساب در زندگى شما قرار داد.

16. برنامه هاى جارى جهان هستى، نمودى از قدرت مطلقه و دانش گسترده خداوند است: فالق الإصباح ... ذلك تقدير العزيز العليم .(6)

ص: 44


1- . همان، ص 263.
2- . نمونه، ج 5، ص 353.
3- . الميزان، ج 7، 440.
4- . نور، ج 3، ص 313.
5- . همان.
6- . راهنما، ج 5، ص 267.

17. قدرت و علم شرط لازم براى برنامه ريزى و موفقيت در اجراى آن است: ذلك تقدير العزيز العليم .(1)

آیه 97-99

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (97) وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (98) وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنَابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (99)

ترجمه

او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد، تا در تاريكى هاى خشكى و دريا، به وسيله آن ها راه يابيد. ما نشانه ها (ى خود) را براى كسانى كه مى دانند، (و اهل فكر و انديشه اند) بيان داشتيم. * او كسى است كه شما را از يك نَفس آفريد. (و شما دو گروه هستيد:) بعضى پايدار (از نظر ايمان يا خلقت كامل)، و بعضى ناپايدار؛ ما آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند، تشريح نموديم. * او كسى است كه از آسمان، آبى نازل كرد و به وسيله آن، گياهان گوناگون رويانديم؛ و از آن، ساقه ها و شاخه هاى سبز، خارج ساختيم؛ و از آن ها دانه هاى متراكم، و از شكوفه نخل، شكوفه هايى با رشته هاى باريك بيرون فرستاديم؛ و باغ هايى از انواع انگور و زيتون و انار، (گاه) شبيه به يكديگر، و (گاه) بى شباهت! هنگامى كه ميوه مى دهد، به ميوه آنو طرز رسيدنش بنگريد كه در آن، نشانه هايى (از عظمت خدا) براى افراد باايمان است.

ص: 45


1- . همان، ص 268.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قرار دادن ستارگان در آسمان براى هدايت يابى در تاريكى ها، خلقت انسان ها از يك انسان و تقسيم بندى انسان ها به دو گروه و نزول باران عامل رويش درختان و گياهان مختلف.

ب. مراد از تفصيل آيات يا تفصيل به حسب تكوين و خلقت است يا تفصيل به حسب بيان لفظى است.(1)

ج. در جمله و هو الّذى أنشأكم من نفس واحدة از خلقت انسان تعبير به «انشاء» شده است و اين كلمه به معناى ايجاد و ابداع آميخته با تربيت و پرورش است؛ يعنى نه تنها خداوند شما را بدون هيچ سابقه آفريد، بلكه تربيت و پرورش شما را نيز بر عهده گرفت.(2)

د. اين كه مى فرمايد از طرف آسمان (يعنى بالا) به خاطر آن است كه تمام منابع آب روى زمين اعمّ

از چشمه ها و نهرها و قنات ها و چاه هاى عميق به آب باران منتهى مى گردد.(3)

ه - . در تفسير نبات كلّ شىء دو احتمال ذكر شده است:

1. منظور از آن انواع و اصناف گياهانى است كه همه با يك آب آبيارى و از يك زمين و يك نوع خاك پرورش مى يابند.

2. منظور از آن، گياهان مورد نياز هر چيزى است؛ يعنى هر يك از پرندگان و چهارپايان و حشرات و حيوانان بهره اى از اين گياهان دارند.(4)

و. «طلع» به معناى خوشه سربسته خرماست كه در غلاف سبزرنگ زيبايى پيچيده شده و پس از شكافته شدن از وسط آن رشته هاى باريكى بيرون مى آيد و همان ها بعدا خوشه هاى خرما را تشكيل مى دهند و «قنوان» جمع «قنو» اشاره به همين رشته هاى باريك و لطيف است.

ز. «دانية» ممكن است اشاره به نزديكى رشته هاى خرما به يكديگر بوده باشد يا به متمايل شدن آن ها به طرف پايين به خاطر سنگين بار شدن است.(5)

ص: 46


1- . الميزان، ج 7، ص 442.
2- . نمونه، ج 5، ص 366.
3- . همان، ص 369.
4- . همان.
5- . همان، ص 371.

ح. مراد از «نفس واحدة»، حضرت آدم(علیه السلام) است كه نسل بشر حاضر با همه انتشار و كثرتى كه دارد منتهى به ايشان مى شود.(1)

ط . در اين كه منظور از «مستقر» و «مستودع» چيست وجوهى ذكر شده از جمله:

مراد از «مستقر» آن افرادى است كه دوران سير در اصلاب را طى كرده و متولد شده و در زمين كه قرارگاه نوع بشر است مستقر گشته است و مراد از «مستودع» آن افرادى است كه هنوز سير در اصلاب را تمام نكرده و به دنيا نيامده و بعدا متولد خواهند شد. ديگر اين كه «مستقر» اشاره به روح انسان است كه موضوعى پايدار است و «مستودع» اشاره به جسم انسان است كه ناپايدار و فانى است.

در برخى از روايات «مستقر» اشاره به انسان هايى است كه داراى ايمان پايدارند و «مستودع» اشاره به ايمان ناپايدار است.(2)

ى. «سماء» به معناى جهت علو است. بنا بر اين هر چيزى در فوق انسان قرار گرفته باشد و بر سر آدمى سايه افكنده باشد «سماء» ناميده مى شود.(3)

نكته ها

1. خداوند براى سفرهاى دريايى و صحرايى كه در عمر انسان ها به ندرت پيش مى آيد، راهنما قرار داده است. آيا مى توان پذيرفت كه براى حركت دائمى انسان ها در مسير حقّ ، راهنما قرار نداده باشد و اين بيانگر لزوم رسالت و امامت براى هدايت بشر مى باشد.(4)

2. خداوند در اداره امور عالم طبيعت و چرخش حيات آن، از طريق اسباب عمل مى كند: أنزل من السماء ماء فأخرجنا به نبات كل شىء . حرف جرّ در «به» معناى وسيله و ابزار دارد؛ يعنى ما به وسيله آب روييدنى ها را از دانه و هسته بيرون مى آوريم.(5)

3. نكته اين كه قرآن كريم بر روى ميوه ها اصرار دارد، به خاطر اهميت خاصّى است كه

ص: 47


1- . الميزان، ج 7، ص 443.
2- . همان.
3- . الميزان، ج 8، ص 444.
4- . نور، ج 3، ص 315.
5- . راهنما، ج 5، ص 273.

قرآن براى ميوه قائل شده است روشن مى شود؛ زيرا پيدايش ميوه ها درست همانند تولّد فرزند در جهان حيوانات است كه از لقاى دو جنس نر و ماده به وجود مى آيد.(1)

4. تحصيل ايمان از راه مطالعه در طبيعت نشانه علم و فهم است: الأيات لقوم يعلمون ... لقوم يفقهون ... لقوم يؤمنون . در دو آيه گذشته علم و فهم به عنوان شرط بهره مندى از آيات طبيعت ذكر گرديده و در اين آيه ايمان ذكر شده است.(2)

آیه 100-107

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ (100) بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (101) ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (102)لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (103) قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (104) وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (105) اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (106) وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا وَ مَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ مَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (107)

ترجمه

آنان براى خدا همتايانى از جنّ قرار دادند، در حالى كه خداوند همه آن ها را آفريده است؛ و براى خدا،

به دورغ و از روى جهل، پسران و دخترانى ساختند؛ منزّه است خدا، و برتر است از آنچه توصيف مى كنند!* او پديد آورنده آسمان ها و زمين است؛ چگونه ممكن است فرزندى داشته باشد؟! حال آن كه همسرى نداشته، و همه چيز را آفريده؛ و او به همه چيز داناست. * (آرى،) اين است خداوند، پروردگار شما! هيچ معبودى جز او نيست؛ آفريدگار همه چيز است؛ او را بپرستيد. و او نگهبان و مدبر همه موجودات است. * چشم ها او را نمى بينند؛ ولى او همه چشم ها را مى بيند و او بخشنده (انواع نعمت ها، و باخبر از دقايق

ص: 48


1- . نمونه، ج 5، ص 372.
2- . راهنما، ج 5، ص 274.

موجودات،) و آگاه (از همه چيز) است. * دلايل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد؛ كسى كه (به وسيله آن، حق را) ببيند، به سودِ خود اوست و كسى كه از ديدن آن چشم بپوشد، به زيان خودش مى باشد؛ و من نگاهبان شما نيستم (و شما را بر قبول ايمان مجبور نمى كنم). * و اين چنين آيات (خود) را تشريح مى كنيم؛ بگذار آن ها بگويند: «تو درس خوانده اى (و آن ها را از ديگرى آموخته اى)»! مى خواهيم آن را براى كسانى كه آماده درك حقايقند، روشن سازيم. * از آنچه كه از سوى پروردگارت بر تو وحى شده، پيروى كن؛ هيچ معبودى جز او نيست و از مشركان، روى بگردان. * اگر خدا مى خواست، (همه به اجبار ايمان مى آوردند، و) هيچ يك مشرك نمى شدند؛ و ما تو را مسئول (اعمال) آن ها قرار نداده ايم؛ و وظيفه ندارى آن ها را (به ايمان) مجبور سازى.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شريك قرار دادن جن براى خداوند، منزه بودن خداوند از داشتن شريك و فرزند و همسر، خداوند متعال، آفريدگار تمام نظام هستى، لزوم پرستش خداوند، محال بودن رؤيت حسى خداوند، قرآن كريم عامل بصيرت انسان، تبيين قرآن براى افراد مستعد و آماده درك، لزوم تبعيت از وحى الهى و اعراض از مشركان، عدم اجبار بر ايمان آوردن و عدم مسئوليت پيامبر نسبت به تبهكاران بعد از ابلاغ رسالت.

ب. در اين آيات (100 - 103) به گوشه اى از عقايد نادرست و باطل مشركان اشاره شده و بعد پاسخ منطقى به آن ها داده شده است.

ج. در اين كه منظور از «جنّ » چيست دو احتمال وجود دارد:

1. منظور از «جنّ »، معناى لغوى آن يعنى موجودات ناپيدا و پوشيده از حسّ انسان است.

2. منظور خصوص طايفه جنّ است كه در قرآن كرارا در باره آن ها سخن گفته شده است.(1)

د. «خرقوا» از ماده «خرق» در اصل به معناى پاره كردن چيزى است بدون رويه و حساب، درست

نقطه مقابل «خلق» كه ايجاد چيزى از روى حساب است. اين دو كلمه (خلق و خرق)

ص: 49


1- . نمونه، ج 5، ص 376؛ الميزان، ج 7، ص 446.

گاهى در مطالب ساختگى و دروغين نيز به كار مى رود منتها دروغ هايى كه حساب شده است و با مطالعه ساخته مى شود، (خلق و اختلاق) و دروغ هاى بى حساب، (خرق و اختراق) گفته مى شود.(1)

ه - . در اين كه چه طوايفى براى خداوند پسرانى قائل بودند قرآن نام دو طايفه را در آيات ديگر برده است كه اعتقاد داشتند خداوند فرزند پسرى دارد: يكى مسيحيان كه عقيده داشتند عيسى پسر خداست و ديگر يهود كه عزير را فرزند او مى دانستند، اما در مورد اعتقاد به وجود دختران براى خدا در آيه ديگر اين معنا را روشن ساخته است كه مى فرمايد: و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا .(2)

و. لطيف چند معنا دارد:

1. آن كه عطاى خود را كم و طاعت مردم را بسيار بشمارد. 2. دقيق، رسيدگى پنهانى به امور و باريك بينى. 3 . خالق اشياى ظريق و ناپيدا. 4. اهل مدارا و رفاقت. 5. پاداش دهنده اهل وفا و بخشاينده اهل جفا.(3)

ز. اگر در آيه لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار نسبت ادراك را به چشم ها داده نه به صاحبان چشم، براى اين بوده كه ادارك خداى تعالى از قبيل ادراكات حسّى ما نيست تا ادراك او هم مانند ادراك ما به ظواهر اشيا تعلّق بگيرد. مثلاً ديدن او مانند ديدن چشم ما كه تنها رنگ ها و روشنى ها و دورى و نزديكى و كوچكى و بزرگى و حركت و سكون را مى بيند نيست، بلكه علاوه بر اين باطن هر چيزى را هم مى بيند، پس خداى تعالى چشم ها را و آنچه را كه چشم ها درك مى كنند مى بيند، ليكن چشم ها او را نمى بيند.(4)

ح. «بصائر» جمع «بصيرة» از ماده «بصر» به معناى ديدن است، ولى معمولاً در بينش فكر و عقل به كار برده مى شود و گاهى به تمامى امورى كه باعث درك و فهم مطلب است اطلاق مى گردد. در آيه فوق به معناى دليل و شاهد و گواه آمده است و مجموعه دلايلى را كه در آيات گذشته در زمينه خداشناسى گفته شد در بر مى گيرد و بلكه مجموع قرآن در آن داخل

ص: 50


1- . نمونه، ج 5، ص 377.
2- . زخرف، 19؛ نمونه، ج 5، ص 377.
3- . نور، ج 3، ص 322.
4- . الميزان، ج 7، ص 449.

است، سپس براى اين كه روشن سازد اين دلايل براى روشن ساختن حقايق كافى است مى فرمايد: هر كس به وسيله اين دلايل چهره حقيقت را بنگرد به سود خويش گام برداشته و هر كس ننگرد و مانند نابينايان برخورد كند به زيان خود حركت كرده است.(1)

ط . منظور از و أعرض عن المشركين اين است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به سخنان بى اساس و تهمت هاى مشركان اعتنا نكند و در راه خويش ثابت قدم بماند و اين دستور هيچ گونه منافاتى با دستور دعوت آن ها به سوى اسلام يا جهاد در برابر آنان ندارد.(2)

ى. تفاوت «حفيظ » و «وكيل» آن است كه حفيظ به كسى مى گويند كه از شخص يا چيزى مراقبت كرده و او را در زيان و ضرر حفظ مى كند، اما وكيل به كسى گويند كه براى جلب منفعت كسى تلاش و كوشش مى كند.(3)

ك. مراد از جمله و ما أنا عليكم بحفيظ حفظ تكوينى است؛ زيرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ناصح مردم است نه مالك دل هاى آنان.(4)

ل. مشيت خداوند دو گونه است: مشيت تشريعى و مشيت تكوينى؛ خداوند از نظر تشريعى هدايت همه مردم را خواسته است، از اين رو پيامبران و كتب آسمانى را فرستاده است، اما از نظر تكوينى خواسته كه مردم بر اساس اراده و اختيار خود، راه را انتخاب كنند نه آن كه مجبور به پذيرش دين باشند.(5)

م. در آيه 105 براى تأكيد اين موضوع كه تصميم نهايى در انتخاب راه حق و باطل با خود مردم است مى فرمايد: ما آيات و دلايل را در شكل هاى مختلف بيان كرديم، ولى گروهى به مخالفت پرداختند و بدون هيچ دليل گفتند اين درس ها را از ديگران يعنى يهود و نصارى و كتب آن ها فرا گرفته اى: و ليقولوا درست ولى گروهى ديگرى كه عالم و آگاه اند و آمادگى پذيرش دارند آن را مى پذيرند.

ص: 51


1- . نمونه، ج 5، ص 389.
2- . همان، ص 391.
3- . الميزان، ج 7، ص 480؛ همان، ص 392.
4- . الميزان، ج 7، ص 463.
5- . نور، ج 3، ص 326.

نكته ها

1. چون جنيان، مخلوق خدا هستند، شريك او نمى توانند باشند: و جعلوا لله شركاء الجن و خلقهم .(1)

2. خداوند پديد آورنده آسمان و زمين بدون داشتن نمونه و الگويى از قبل: بديع السموات و الارض . «بديع» يعنى خالق و مبدع. معناى بديع بدون خداوند آن است كه او خالق و مخترع عالم است بدون الگو گرفتن از نمونه اى.(2)

3. وجود فرزند براى خدا با توجه به نبودن همسرى براى وى، امرى نامعقول است: أنى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة .(3)

4. هر موجودى جز خدا، مخلوق است و شايسته پرستش نيست: لا إله إلا هو خالق كل شىء فاعبدوه .(4)

5. قرآن و پيامبر(صلی الله علیه و آله) و برهان هاى ارائه شده از جانب خداوند، پيام آور بينش و آگاهى براى انسان است: قد جاءكم بصائر من ربكم .(5)

6. ذيل آيه شريفه دليل بر صدر آن است چون خداوند لطيف است: لا تدركه الابصار و چون خداوند خبير است: يدرك الابصار .

ص: 52


1- . راهنما، ج 5، ص 276.
2- . همان، ص 277.
3- . همان.
4- . همان، ص 280.
5- . همان، ص 285.

آیه 108-113

اشاره

وَ لاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (108) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الْآيَاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لاَ يُؤْمِنُونَ (109) وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (110) وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَ حَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (111) وَ كَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ (112) وَ لِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ (113)

ترجمه

(به معبود) كسانى كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد، مبادا آن ها (نيز) از روى (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند. اين چنين براى هر امّتى عملشان را زينت داديم. سپس بازگشت همه آنان به سوى پروردگارشان است و آن ها را از آنچه عمل مى كردند، آگاه مى سازد (و پاداش همه آنان به سوى پروردگارشان است؛ و آن ها را از آنچه عمل مى كردند، آگاه مى سازد (و پاداش و كيفر مى دهد). * با نهايت اصرار، به خدا سوگند ياد كردند كه اگر نشانه اى [ \ معجزه اى] براى آنان بيايد، حتما به آن ايمان مى آورند؛ بگو: «معجزات فقط از سوى خداست (و در اختيار من نيست كه به ميل شما معجزه اى بياورم)؛

و شما از كجا مى دانيد كه هر گاه معجزه اى بيايد (ايمان مى آورند؟ خير،) ايمان نمى آورند!» * و ما دل ها و چشم هاى آنان را واژگونه مى سازيم؛ (آرى آن ها ايمان نمى آورند) همان گونه كه در آغاز، به آن ايمان نياوردند؛ و آنان را در حال طغيان و سركشى، به خود وا مى گذاريم تا سرگردان شوند. * و (حتى) اگر فرشتگان را بر آن ها نازل مى كرديم، و مردگان با آنان سخن مى گفتند، و همه چيز را در برابر آنان جمع مى نموديم، هرگز ايمان نمى آوردند؛ مگر آن كه خدا بخواهد؛ ولى بيشتر آنان نمى دانند. * اين چنين در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم؛ آن ها به طور سرّى (و در گوشى) سخنان فريبنده و بى اساس (براى اغفال مردم) به

ص: 53

يكديگر مى گفتند؛ و اگر پروردگارت مى خواست، چنين نمى كردند؛ (و مى توانست جلو آن ها را بگيرد؛ ولى اجبار سودى ندارد.) بنا بر اين، آن ها و تهمت هايشان را به حال خود واگذار. * نتيجه (وسوسه هاى شيطان و تبليغات شيطان صفتان) اين خواهد شد كه دل هاى منكران قيامت، به آن ها متمايل گردد؛ و به آن راضى شوند؛ و هر گناهى كه بخواهند، انجام دهند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند بر ايمان آوردن در صورت آوردن معجزه به دلخواه آنان و عدم ايمان آنان، واگذارى كفار در طغيان و سركشى خويش، لجاجت ورزى كفار در باره معجزات پيامبر مانند نزول فرشتگان و سخن گفتن مردگان با آنان، وجود مخالفان انس و جن در برابر انبيا و تأثير وسوسه هاى شياطين در منكران قيامت.

ب. راغب در مفردات خود در باره كلمه «عدو» مى گويد: عدو به معناى تجاوز و ضد التيام است كه اگر نسبت به قلب ملاحظه شود عداوت و دشمنى را معنا مى دهد و اگر نسبت به راه رفتن ملاحظه شود معناى دويدن را و نسبت به اخلال در عدالت در معامله معناى عدوان و ظلم را مى دهد.(1)

ج. اين آيه يكى از ادب هاى دينى را خاطرنشان مى سازد كه با رعايت آن احترام مقدسات جامعه دينى محفوظ مانده و دستخوش اهانت و ناسزا يا سخريه نمى شود؛ چون اين معنا غريزه انسان است كه از حريم مقدسات خود دفاع نموده با كسانى كه به حريم مقدساتش تجاوز كنند به مقابله برخيزد و چه بسا شدت خشم او را به فحش و ناسزاى به مقدسات آنان وادار سازد.(2)

د. اين كه زينت دادن اعمال نيك و بد هر كس را در نظرش به خدا نسبت داده شده اشاره به خاصيت و اثر عمل است؛ يعنى هنگامى كه انسان كارى را به طور مكرّر انجام دهد، كم كم قبح و

زشتى آن در نظرش از بين مى رود و حتّى به صورت جالبى جلوه گر

ص: 54


1- . الميزان، ج 7، ص 481.
2- . همان.

مى شود و از آنجا كه علت العلل و مسبب الاسباب هر چيز خداست و همه تأثيرات به خدا منتهى مى شود اين گونه آثار در زبان قرآن گاهى به او نسبت داده مى شود.(1)

ه - . مقصود از بودن آيات در نزد خدا، بودن آن در ملك خداست و معنايش اين است كه هيچ كس مالك چيزى از آن آيات نيست مگر به اذن خدا.(2)

و. مراد از «اوّل مرّة» دعوت قبل از نزول اين آيات است كه قهرا آن دعوت بعد از نزول اين آيات دعوت دوم مى شود.(3)

ز. آيه شريفه به بهانه جويى مشركان لجوج اشاره مى كند كه مؤكدا سوگند ياد مى كنند اگر پيامبر معجزه بياورد ايمان مى آورند، آن گاه قرآن به دو حقيقت اشاره مى كند:

1. به آن ها بگو آوردن معجزه كار من نيست در اختيار خداوند است.

2. به مسلمانان ساده خطاب مى كند كه تحت تأثير سخنان مشركان قرار نگيرند و بدانند كه آن ها ابدا ايمان نمى آورند. در آيه بعدى اشاره به سرنوشت شوم آن ها كه در اثر سوء اختيارشان است اشاره مى كند.

ح. آيه 111 نيز لجاجت مشركان را بيان مى كند. در حقيقت اين چند آيه به يك واقعيت اشاره مى كند كه تقاضا كنندگان صدور معجزه صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق نيست.

ط . در مرجع ضمير «هم» در جمله ولكن اكثرهم يجهلون دو احتمال وجود دارد: 1. مراد مؤمنانى است كه اصرار داشتند پيامبر(صلی الله علیه و آله) به خواسته كفّار ترتيب اثر دهد و هر معجزه اى را پيشنهاد مى كنند بياورد. 2. مراد كفار درخواست كننده معجزات است.(4)

ى. در آيه 112 اين معنا بيان شده كه وجود اين گونه دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پيامبر منحصر به او نبوده، بلكه در برابر هر پيامبرى مخالفى وجود داشته و كار اين ها اين بوده كه سخنان فريبنده اى براى اغفال يكديگر بيان مى كردند، ولى اشتباه نشود اگر خداوند مى خواست مى توانست به اجبار جلوى همه آن ها را بگيرد تا هيچ شيطانى نتواند مخالفت كند،

ص: 55


1- . نمونه، ج 5، ص 394.
2- . الميزان، ج 7، ص 488.
3- . همان، ص 489.
4- . نمونه، ج 5، ص 404.

ليكن خداوند خواست مردم آزاد باشند تا ميدانى براى آزمايش و تكامل آن ها باز باشد.(1)

ك. «زخرف القول» آن گفتارى است كه امر را بر انسان مشتبه سازد.(2)

ل. مراد از جمله يوحى بعضهم الى بعض آن است كه شيطان هاى جنّى به وسيله وسوسه به شيطان هاى انسى وحى مى كنند و شيطان هاى انسى هم آن وحى را به طور مكر و تسويل پنهانى براى اين كه فريب دهند، به همديگر مى رسانند.(3)

نكته ها

1. لزوم پرهيز از برخوردهاى نادرستى كه سبب تحريك دشمنان عليه دين و اهانت به مقدسات مسلمين گردد: و لا تسبوا الذين ... فيسبوا الله عدوا بغير علم .(4)

2. اين كه در بعضى از آيات قرآن زينت دادن عمل به شيطان نسبت داده شده منافاتى با اين موضوع ندارد كه اعمال به خدا منسوب باشد؛ زيرا شيطان آن ها را وسوسه مى كند و آن ها تسليم مى شوند و سرانجام گرفتار عواقب شوم عمل خود مى گردند؛ يعنى سببيت از ناحيه خداست، امّا ايجاد سبب به وسيله اين افراد و وسوسه هاى شيطانى است. در قرآن در 8 مورد زينت دادن اعمال زشت به شيطان و در 10 مورد به صورت فعل مجهول و در 2 مورد به خداوند نسبت داده شده و با توجه به آنچه بيان شد معناى هر سه مورد روشن مى شود.(5)

3. لذايذ سه قسم است:

الف. يك قسم لذايذى است كه لذيذ بودن و زيبايى آن طبيعى شىء لذيذ است مانند طعم هاى لذيذ كه در انواع غذاهاست؛ اين گونه لذايذ مستند به خلقت و منسوب به خداى سبحان است.

ب. يك قسم لذايذى است فكرى كه هم زندگى دنيوى انسان را اصلاح مى كند و هم نسبت به آخرت او ضررى ندارد. اين قسم نيز منسوب به خداى سبحان است.

ص: 56


1- . همان، ص 406.
2- . الميزان، ج 7، ص 490؛ نمونه، ج 5، ص 408.
3- . الميزان، ج 7، ص 491.
4- . راهنما، ج 5، ص 292.
5- . نمونه، ج 5، ص 395.

ج. قسم سوم لذايذى است فكرى كه موافق با هوى و مايه بدبختى در دنيا و آخرت است، عبادت را تباه و زندگى طيب را فاسد مى سازد، لذاتى است كه فطرت ساده و سالم مخالف آن است؛ اين گونه لذّات را خداوند به شيطان نسبت داده است مانند آيه لأزيننّ لهم فى الارض و لأغوينّهم أجمعين .(1)

4.

تأثير نداشتن هر نوع معجزه در مشركان، دليل ارائه نشدن معجزات مورد درخواست آنان است: و

ما يشعركم أنها إذا جاءت لايؤمنون ... و لو أننا نزلنا ... ما كانوا ليؤمنوا.(2)

5. جهل مايه لجاجت و مقاومت در برابر حق است: ما كانوا ليؤمنوا ... ولكن اكثرهم يجهلون .(3)

6. و كذلك جعلنا ؛ تمام اعمال انسان ها را از يك نظر مى توان به خداوند نسبت داد؛ زيرا هر كه هر چه دارد از اوست، قدرتش از اوست، اختيار و آزادى اش از اوست، اما مفهوم اين تعبيرات اين نيست كه خداوند عده اى را چنان آفريده كه به دشمنى انبيا برخيزند؛ زيرا اگر چنين بود، مى بايست هيچ گونه مسئوليتى در برابر كار زشت خود نداشته باشند در حالى كه مى دانيم چنين نيست.(4)

7. جلوگيرى نكردن از ستيز دشمنان با پيامبر(صلی الله علیه و آله) از مظاهر ربوبيت الهى و موجب رشد و تربيت است: و لو شاء ربك ما فعلوه .(5)

8. از آيه و لتصغى اليه أفئدة الّذين لا يؤمنون ... استفاده مى شود كه خداوند نه تنها اهل سعادت را در رسيدن به سعادت كمك مى كند، بلكه اهل شقاوت را نيز در رسيدن به كمال شقاوتشان مدد مى نمايد، همچنان كه فرمود: كلاًّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّك و ما كان عطاء ربّك محظورا .(6)

ص: 57


1- . حجر، 39؛ الميزان، ج 7، ص 483.
2- . راهنما، ج 5، ص 301.
3- . همان، ص 303.
4- . نمونه، ج 5، ص 407.
5- . راهنما، ج 5، ص 306.
6- . اسراء، 20؛ الميزان، ج 7، ص 493.

آیه 114-120

اشاره

أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (114) وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (115) وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (116) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (117) فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ (118) وَ مَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ مَا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ (119) وَ ذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَ بَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُوا يَقْتَرِفُونَ (120)

ترجمه

(با اين حال،) آيا غير خدا را به داورى طلبم ؟! در حالى كه اوست كه اين كتاب آسمانى را، كه همه چيز در آن آمده، به سوى شما فرستاده است؛ و كسانى كه به آن ها كتاب آسمانى داده ايم مى دانند اين

كتاب، به حق از طرف پروردگارت نازل شده؛ بنا بر اين از ترديدكنندگان مباش. * و كلام پروردگار تو، با صدق و عدل، به حدّ تمام رسيد؛ هيچ كس نمى تواند كلمات او را دگرگون سازد؛ و او شنونده داناست. * اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ (زيرا) آن ها تنها از گمان پيروى مى نمايند، و تخمين و حدس (واهى) مى زنند. * پروردگارت به كسانى كه از راه او گمراه گشته اند، آگاه تر است؛ و همچنين به كسانى كه هدايت يافته اند. * از (گوشت) آنچه نام خدا (هنگام سر بريدن) بر آن گفته شده، بخوريد (و از غير آن نخوريد) اگر به آيات او ايمان داريد. * چرا از چيزها [ \ گوشت ها]يى كه نام خدا بر آن ها برده شده نمى خوريد؟! در حالى كه (خداوند) آنچه را بر شما حرام بوده، بيان كرده است! مگر اين كه ناچار باشيد؛ (كه در اين صورت، خوردن از گوشتِ آن حيوانات جايز است.) و بسيارى از مردم، به خاطر هوى و هوس و بى دانشى، (ديگران را) گمراه مى سازند؛ و پروردگارت، تجاوزكاران را بهتر مى شناسد. * گناهان آشكار و پنهان را رهاكنيد. زيرا كسانى كه گناه مى كنند، به زودى در برابر آنچه مرتكب مى شدند، مجازات خواهند شد.

ص: 58

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم پذيرفتن خداوند به عنوان داور به جهت نزول كتاب آسمانى، تكميل شدن كلام خداوند (قرآن كريم) با صدق و عدل، پيروى از اكثريت عامل انحراف از راه خدا، بهره مندى از گوشت حيوانى كه نام خدا به هنگام ذبح بر آن برده شده نشانه ايمان به خدا، لزوم دورى جستن از گناهان و مجازات تبهكاران در قيامت.

ب. نازل شدن به حق به اين است كه از ناحيه شيطان و تسويلات او يا از مقوله كهانت نبوده باشد و شيطان در آن تصرف نكرده باشد.(1)

ج. مراد از «الكتاب» در اينجا تورات و انجيل است.(2)

د. آيه شريفه 114 در حقيقت نتيجه گيرى آيات قبل است و مى گويد با اين همه آيات روشنى كه در زمينه توحيد گذشت چه كسى را بايد به داورى پذيرفت ؟ آيا غير خدا را به داورى بپذيريم: أفغير الله ابتغى حكما با اين كه او كتاب آسمانى را كه تمام نيازمندى هاى تربيتى انسان در آن آمده و ميان حق و باطل فاصله انداخته نازل كرده، سپس مى فرمايد: نه تنها تو و مسلمانان مى دانيد كه اين كتاب از طرف

خداوند است، بلكه اهل كتاب يهود و نصارى نيز مى دانند از طرف خدا نازل شده؛ زيرا نشانه هاى اين قرآن را در تورات و انجيل خود ديده اند.(3)

ه - . «كلمه» در قرآن كريم گاهى استعمال مى شود در قول حقّى كه خداى تعالى آن را گفته باشد مانند قضا و وعد: حقّت عليهم كلمة العذاب ( يونس، 96) و گاهى هم به معناى موجود خارجى از قبيل انسان استعمال مى شود مانند: ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم (آل عمران، 45) و منظور از كلمه در آيه 115 نزول قرآن كريم است كه بر همه كتاب هاى آسمانى محيط و مسلط است.(4)

و. مراد از «تماميت كلمه»، اين است كه دعوت اسلامى با نبوت محمد(صلی الله علیه و آله) و نزول قرآن

ص: 59


1- . همان، ص 501.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 546.
3- . نمونه، ج 5، ص 409.
4- . الميزان، ج 7، ص 501؛ نور، ج 3، ص 336.

كه مافوق همه كتب آسمانى است به حدّ كمال خود رسيد. مراد از تماميت كلمه رسيدن شرايع آسمانى از مراحل نقص و ناتمامى به مرحله كمال، و مصداق آن همين دين محمدى است. خداوند مى فرمايد: و الله متم نوره ولو كره الكافرون * هو الذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون .(1)

ز. كلمه «خرص) در لغت هم به معناى دورغ آمده و هم به معناى تخمين و معناى دوم با سياق آيه مناسب تر است زيرا جمله و ان هم الا يخرصون و همچنين جمله قبلى اش در حقيقت كار تعليل را مى كند و براى جمله و ان تطع اكثر من فى الارض به منزله علت است و مى رساند كه تخمين زدن در امورى از قبيل معارف الهى و شرايع كه مى بايستى از ناحيه خدا اخذ شود و در آن جز به علم و يقين نمى توان تكيه داشت طبعا سبب ضلالت و گمراهى است.(2)

ح. تماميت كلمه الهى از جهت صدق اين است كه آنچنان كه گفته شده تحقق پذيرد و تماميت آن از جهت عدل اين است كه مواد و اجزاى آن يكنواخت باشد بدون اين كه داراى تضاد و تناقض باشد.(3)

ط . در اين جا سؤالى مطرح است كه مگر ديگران راه هدايت و ضلالت را بدون راهنمايى خدا مى شناسند كه آيه مى گويد: خداوند از ديگران بهتر مى شناسد و بهتر مى داند؟

پاسخ اين است كه از آن جا كه انسان به وسيله عقل خود بدون شك حقايقى را درك مى كند و راه هدايت و ضلالت را تا حدودى مى فهمد، ولى بسيارى از مطالب از ديد عقل مخفى مى ماند، به علاوه

انسان در معلوماتش گرفتار اشتباه نيز مى شود و به همين دليل نياز به رهبران و راهنمايان الهى دارد، بنا بر اين جمله هو أعلم صحيح خواهد بود.(4)

ى. آيه 118 نتيجه گيرى از مباحث توحيد است كه در آيات قبل گذشت مى فرمايد: ايمان به خدا تنها ادعا و گفتار نيست، بلكه بايد در لا به لاى عمل نيز آشكار گردد، از اين رو مى فرمايد: از چيزهايى بخوريد كه نام خدا بر آن برده شده است.

ص: 60


1- . صف، 9؛ الميزان، ج 7، ص 503 و 504.
2- . همان، ص 505.
3- . همان، ص 504.
4- . نمونه، ج 5، ص 414.

ك. مراد از گناه ظاهرى آن گناهى است كه شومى عاقبت و زشتى اثرش بر كسى پوشيده نيست مانند شرك و آشوبگرى و ظلم و مراد از گناه باطنى آن گناهى است كه زشتى اش همه كس فهم نيست مانند خوردن ميته و خون و گوشت خوك. اين قسم از گناه با تعليم خدايى شناخته مى شود و عقل نيز گاهى آن را درك مى كند. يا منظور از گناه، ظاهر گناهانى است كه با اعضا و جوارح نيز انجام مى شود و گناه باطن گناهى است كه با نيت و قلب صورت مى گيرد

اين معنايى كه ما براى گناه ظاهرى و باطنى كرديم، معنايى است كه ظاهر سياق آن را افاده مى كند. بعضى از مفسرين معانى ديگرى براى آن كرده اند از آن جمله گفته اند: ظاهر بودن گناه و باطن بودن آن به معناى علنى بودن و پنهانى بودن آن است و نيز گفته اند مقصود از گناه ظاهرى گناهانى است كه از جوارح سر مى زند و گناه باطنى گناهان قلبى و درونى است و نيز گفته اند گناه ظاهرى به معناى زنا و گناه باطنى روابط پنهانى نامشروع است؛ بعضى ديگر گفته اند گناه ظاهرى ازدواج با زن پدر و گناه باطنى به معناى زناست و نيز گفته اند گناه ظاهرى آن زنايى است كه علنى انجام گيرد و گناه باطنى زنايى است كه در نهان ارتكاب شود چون مردم جاهليت بين اين دو قسم زنا فرق مى گذاشتند و مى گفتند: زنا در صورتى كه در نهان انجام شود گناه نيست، و وقتى گناه است كه علنا ارتكاب شود.

اين بود اقوال مفسرين در معناى گناه ظاهرى و باطنى و همان گونه كه ملاحظه مى كنيد هيچ كدام اين اقوال با سياق آيه سازگار نيست و دليلى هم كه اقتضا كند آيه را برخلاف ظاهرش حمل كنيم در كار نيست.(1)

ل. تقدير جمله و انه لفسق در حقيقت چنين است: خوردن از گوشت ميته و گوشتى كه در هنگام ذبحش اسم خدا بر آن برده نشده فسق است و اجتناب از هر فسقى واجب است، پس اجتناب از خوردن چنين گوشتى نيز واجب است.(2)

م. جمله و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم رد سخنى است كه مشركين به دهان

مؤمنين انداخته و جواب شبهه ايست كه به ذهن مؤمنين القا كرده بودند و آن اين بود كه: چطور كشته مردم حلال است، اما خوردن حيوانى كه خدا آن را كشته حرام است ؟ جواب

ص: 61


1- . الميزان، ج 7، ص 508؛ نمونه، ج 5، ص 421.
2- . همان، ص 509.

مى دهد: اين سخن از چيزهايى است كه شيطان به دل هاى اولياى خود (مشركين) القا مى كند؛ زيرا بين اين دو قسم گوشت فرق هست، خوردن يكى فسق است و خوردن آن ديگرى نيست؛ خدا خوردن ميته را حرام كرده و آن ديگرى را نكرده زيرا در بين محرمات الهى اسمى از حيوان تذكيه شده برده نشده است.(1)

ن. امر «كلوا» در اينجا به معناى وجوب خوردن نيست، بلكه در حقيقت منظور از آن مباح بودن اين ها و حرام بودن غير آن است.(2)

س. تعبير سيجزون ممكن است اشاره به اين باشد كه قيامت هر چند در نظر بعضى دور است، ولى در حقيقت بسيار نزديك مى باشد يا اشاره به اين باشد كه غالب افراد در همين زندگى نيز قسمتى از نتايج اعمال زشت خود را به صورت واكنش هاى فردى و اجتماعى خواهند ديد.(3)

نكته ها

1. اسلام تمام كننده و مكمل اديان گذشته است: و تمت كلمت ربك . اگر اسلام مكمل و متمم اديان گذشته نبود، بايد پس از آن هم دين ديگرى مى آمد و در اين صورت تمام و كامل بودن بر آن صدق نمى كرد.(4)

2. اگر قرآن در مورد اكثريت در آيات مختلف انتقاد مى كند، شك نيست كه منظورش اكثريت غير رشيد و رهبرى نشده است كه تابع هوى و هوس و گناه و مفاسد اجتماعى هستند و اگر در برخى از موارد روى اكثريت تكيه شده در حقيقت يك نوع اجبار و الزام محيط است و از سويى عيب انتخاب راه هاى ديگر بيشتر است.(5)

3. آيات سوره انعام در مكه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شديدا در اقليت بودند. گاهى اقليت آن ها و اكثريت كفار ممكن بود اين توهم را ايجاد كند كه اگر آيين آن ها باطل

ص: 62


1- . همان.
2- . نمونه، ج 5، ص 418.
3- . نمونه، ج 5، ص 421.
4- . راهنما، ج 5، ص 314.
5- . نمونه، ج 5، ص 416.

و بى اساس است پس چرا بت پرستى اين اندازه پيرو دارد و اگر مسلمانان برحق اند چرا در اقليت هستند. آيه شريفه براى رفع اين توهم است و دليل آن در جمله ان يتبعون الاّ الظن كه اكثريت تابع گمان اند بيان شده است. بنا بر اين

4. راه حق را بايد از خداوند گرفت گرچه طرفداران آن اندك باشند، از اين رو در آيه 117 دليل آن موضوع را روشن مى سازد كه پروردگارت از همه چيز باخبر و آگاه است.

5. چون خداوند آگاه به راه هدايت و ضلالت است، احكام و رهنمودهاى او را بايد پذيرفت: إن ربك هو أعلم ... فكلوا مما ذكر اسم الله عليه .

6. از تعبير بأهوائهم بغير علم استفاده مى شود كه علم حقيقى هرگز با هواپرستى و خيالبافى سازگار نيست و آنجا كه سازگار شود جهل است نه علم.(1)

تعيين حلال و حرام تنها شأن خداوند است: و ما لكم ألا تأكلوا ... و قد فصل لكم ما حرم عليكم.(2)

7. تكليف هاى الهى متناسب با توان انسان است: إلا ما اضطررتم اليه .(3)

ص: 63


1- . نمونه، ج 5، ص 420.
2- . راهنما، ج 5، ص 324.
3- . همان.

آیه 121-127

اشاره

وَ لاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ (121)أَ وَ مَنْ كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (122) وَ كَذلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِيهَا لِيَمْكُرُوا فِيهَا وَ مَا يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ (123) وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ (124) فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ (125) وَ هذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (126) لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (127)

ترجمه

و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخوريد كه اين كار گناه است؛ و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند، تا با شما به مجادله برخيزند؛ اگر از آن ها اطاعت كنيد، شما هم مشرك خواهيد بود.* آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم، و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟! اين گونه براى كافران، اعمال

(زشتى) كه انجام مى دادند، تزيين شده (و زيبا جلوه كرده) است. * و (نيز) اين گونه در هر شهر و آبادى، بزرگان گنهكارى قرار داديم؛ (افرادى كه همه گونه قدرت در اختيارشان گذارديم؛ اما آن ها سوء استفاده كرده و راه خطا پيش گرفتند؛) و سرانجام كاريشان اين شد كه به مكر (و فريب مردم) پرداختند؛ ولى تنها خودشان را فريب مى دهند و نمى فهمند. * و هنگامى كه آيه اى براى آن ها بيايد، مى گويند: «ما هرگز ايمان نمى آوريم، مگر اين كه همانند چيزى كه به پيامبران خدا داده شده، به ما هم داده شود.» خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد. به زودى كسانى كه مرتكب گناه شدند، (و مردم را از راه حق منحرف ساختند،) در مقابل مكر (و فريب و نيرنگى) كه مى كردند، گرفتار حقارت در پيشگاه خدا، و عذاب شديد خواهند شد. * آن كس را كه خدا

ص: 64

بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى (پذيرش) اسلام، گشاده مى سازد؛ و آن كس را كه (به خاطر اعمال خلافش) بخواهد گمراه سازد، سينه اش را آن چنان تنگ مى كند كه گويا مى خواهد به آسمان بالا برود؛ اين گونه خداوند پليدى را بر افرادى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد. * و اين راه مستقيم (و سنّت جاويدان) پروردگار توست؛ ما آيات خود را براى كسانى كه پند مى گيرند، بيان كرديم. * براى آن ها (در بهشت) خانه امن و امان نزد پروردگارشان خواهد بود؛ و او، ولى و ياور آن هاست به خاطر اعمال (نيكى) كه انجام مى دادند.

شأن نزول

آيات 122 - 123: ابوجهل كه از دشمنان سرسخت اسلام بود روزى پيامبر را زياد آزار داد. حمزه آن روز به شكار رفته بود و تا آن موقع مسلمان نبود وقتى برگشت و متوجه شد به عنوان دفاع از برادرزاده به سراغ ابوجهل رفت و چنان بر سر او كوفت كه از سر يا بينى او خون جارى شد و از آنجا كه حمزه مردى شجاع و بانفوذ بود، ابوجهل از عكس العمل خوددارى كرد. بعد از آن حمزه مسلمان شد و آيه شريفه در اين مورد نازل شد.(1)

آيه 124: اين آيه در باره وليد بن مغيره كه از سران معروف بت پرستان بود و به اصطلاح مغز متفكر آن ها محسوب مى شد نازل شده است. او به پيامبر مى گفت: اگر نبوت راست باشد من بر احراز اين مقام سزاوارترم زيرا هم سنم بيشتر است هم مال من و برخى گفتند اين آيه در باره ابوجهل نازل شده كه خيال مى كرد نبوت نيز بايد مركز رقابت ها قرار بگيرد. او مى گفت: ما و قبيله بنى عبد مناف (طايفه پيامبر) در همه چيز با هم رقابت داشتيم و همچون دو اسب مسابقه دوش به دوش هم پيش مى رفتيم تا اين كه آن ها ادعا كردند پيامبرى از ميان برخاسته كه وحى به او مى شود، ولى ممكن نيست ما به او ايمان

بياوريم مگر اين كه بر ما نيز وحى شود چنان كه به او وحى مى شود. قرآن پاسخ او را در جمله الله اعلم حيث يجعل رسالته مى دهد و كيفر چنين مدعيان باطل را بيان مى كند.

ص: 65


1- . نمونه، ج 5، ص 424.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گناه بودن استفاده از حيوانى كه نام خدا بر آن ذكر نشده است، القا كردن شياطين مطالب محرمانه به دوستان خود براى مجادله با مؤمنان، عدم مساوات مؤمنان با كافران، سران مجرم عامل گناه و مكر در مردم، عدم جدايى مكر از مكركننده، عنادورزى تبهكاران در برابر معجزات، انتخاب پيامبر با خداوند متعال، شرح صدر و ضيق صدر انسان ها وابسته به اراده الهى (و وابسته به اعمال انسان ها) و بهشت مخصوص متذكران به آيات الهى.

ب. اين كه جمله و ان أطعتموهم در ذيل نهى از خوردن گوشت مردار واقع شده نه در ذيل امر به خوردن گوشتى كه اسم خدا بر آن برده نشده، خود دليل بر اين است كه غرض مشركين از جدايى كه با مؤمنين داشتند اين بوده كه مؤمنين گوشت مردار را هم بخورند نه اين كه گوشت تذكيه شده را نخورند.(1)

ج. مراد از «نور» آن علمى است كه از ايمان متولد مى شود.(2)

د. منظور از جمله و كذلك جعلنا فى كلّ قرية ... بيان اين جهت خواهد بود كه اعمال ايشان و مكر و خدعه هايى كه به ضرر دعوت دينى و عليه انبيا و پيروانشان مى كنند ضررى به حال آنان نداشته، بلكه همه ضررها متوجه خودشان مى شود، ليكن چون در ظلمت به سر مى برند، نمى فهمند.(3)

ه - . و كذلك جعلنا فى كل قرية ؛ نسبت دادن اين گونه افعال به خداوند به جهت آن است كه او مسبب الاسباب و سرچشمه تمام قدرت هاست؛ هر كس هر كارى كند با استفاده از امكاناتى است كه خداوند در اختيار او قرار داده است اگر چه جمعى از آن حسن استفاده و بعضى سوء استفاده مى كنند.(4)

و. اگر «أكابر» مجرمين مختص به ذكر شده است براى اين است كه بفهماند فريب هر فريبكارى به خودش بر مى گردد و معلوم است كه مكركننده در هر قومى اكابر آن قومند، امّا

ص: 66


1- . الميزان، ج 7، ص 510.
2- . الميزان، ج 7، ص 517؛ نمونه، ج 5، ص 426؛ مجمع البيان، ج 4، ص 555 .
3- . الميزان، ج 7، ص 519.
4- . نمونه، ج 5، ص 428.

اصاغر و كوچكترها كه همان عامه مردمند و در حقيقت اتباع اكابرند و از خود اراده مستقلى ندارند.(1)

ز. مراد كفار از جمله نؤتى مثل ما أوتى رسل اللّه در واقع استهزاست؛ زيرا بت پرستان اصل رسالت را قبول نداشتند.(2)

ح. منظور از هدايت و اضلال الهى فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذيرش حق با اعمال خود اثبات كرده اند.

ط . منظور از «صدر» در اينجا روح و فكر است و منظور از «شرح» همان وسعت روح و بلندى فكر و گسترش افق عقل آدمى است.(3)

ى. فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ؛ كلمه «شرح» به معناى بسط و وسعت دادن است. راغب در مفردات خود گفته اصل اين كلمه به معناى پهن كردن و ولو كردن گوشت و امثال آن است و شرح صدرى هم كه در قرآن به معناى ظرفيت داشتن براى فرا گرفتن علم و عرفان آمده در حقيقت به همان معناى اصلى اش استعمال شده؛ چون سينه را شرح دادن و آن را پذيراى هر معارفى كه پيش بيايد كردن خود يك نحو توسعه است به شهادت اين كه در باره اضلال كه مقابل شرح صدر است مى فرمايد: يجعل صدر ضيقا حرجا .(4)

ك. جمله فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام در حقيقت به منزله بيان ديگرى است براى جمله أو من كان ميتا فأحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس و اگر بر سر جمله مزبور «فاء» تفريع در آمده از باب تفريع يك بيان بر بيان ديگر و نتيجه بودن دومى براى اولى است و مى فهماند كه بين اين دو بيان آن قدر تصادق هست كه ميتوان يكى را نتيجه ى ديگرى دانست و اين خود عنايتى لطيف است.

پس بنا بر آنچه گفته شد معناى جمله مورد بحث اين مى شود: «وقتى حال كسى كه خداوند او را پس از مرده بودن زنده كرده چنين باشد يعنى بر نورى خدايى سوار باشد كه با آن نور اعتقادات و اعمال صحيح روشن شود، لاجرم كسى كه خداوند خواسته باشد

ص: 67


1- . الميزان، ج 7، ص 519.
2- . الميزان، ج 7، ص 520.
3- . نمونه، ج 5، ص 434.
4- . الميزان، ج 7، ص 521.

هدايتش كند سينه اش را فراخ مى كند تا در نتيجه تسليم اوامر پروردگار خود شده و از عبادت او استنكاف نورزد.(1)

ل. و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا ... ، اضلال مقابل هدايت است و به همين جهت اثرش هم مقابل اثر آن است و آن اين است كه دل گنجايش حق و صدق را نداشته و از داخل

شدن حق و صدق در آن امتناع داشته باشد، از اين رو دنبال كلمه «ضيقا» كلمه «حرجا» را كه همان امتناع داشتن است ذكر فرمود.(2)

م. كلمه «حرج» به طورى كه صاحب مجمع البيان گفته به معناى تنگ ترين تنگ است و در مفردات گفته «حرج و حراج دراصل به معناى آن فاصله تنگى است كه در هنگام اجتماع دو چيز در ميان آن دو مشاهده مى شود و به همين جهت هر فضاى تنگى را حرج مى نامند و گناه را هم حرج مى خوانند.(3)

ن. آيه 127 اشاره به دو موهبتى كه خداوند به كسانى كه داراى شرح صدر هستند مى كند و مى فرمايد: بهشت براى آن هاست و خداوند نيز ولى آنان است.

س. «دارالسلام» به معناى آن محلّى است كه در آن هيچ آفتى از مرگ و مرض و فقر و هيچ عدم و فقدانى ديگر و هيچ غم و اندوهى انسان ها را تهديد نمى كند و چنين محلّى همان بهشت موعود است مخصوصا بعد از آن كه مقيد به «عند ربّهم» شده است.(4)

ع. مراد از «صراط ربّ »، قرآن يا اسلام است.(5)

نكته ها

1. از آيات فوق الذكر استفاده مى شود كه ذبيحه هاى غيراسلامى حرام است؛ زيرا (علاوه بر جهات ديگر) آن ها به هنگام ذبح مقيد به بردن نام خدا بر آن نيستند.(6)

ص: 68


1- . همان، ص 523.
2- . همان.
3- . همان، ص 524.
4- . الميزان، ج 7، ص 527 ؛ مجمع البيان، ج 4، ص 562.
5- . مجمع البيان، ج 4، ص 562.
6- . نمونه، ج 5، ص 423.

2. انسان، در اثر مصرف حرام زمينه پذيرش القائات شيطانى را پيدا مى كند.(1)

3. و قد فصّل ما حرّم عليكم ؛ در اين كه منظور از محرماتى كه بيان شده چيست و در كدام سوره است، بعضى گفته اند آيه 145 همين سوره يا آيات سوره مائده است، ولى با توجه به اين كه سوره مائده مدنى است و آيه 145 به هنگام نزول آيه مورد بحث هنوز نازل نشده بود، هيچ يك از اين دو احتمال صحيح نخواهد بود، بنا بر اين منظور، آيه 115 سوره نحل است كه در آن قسمتى از محرمات بيان شده است و يا منظور بيان حكم اين گوشت ها به وسيله پيامبر است؛ زيرا او چيزى جز وحى نمى گفت؛ فقط مورد اضطرار را استثنا مى كند كه حلال است.(2)

4. از جمله فأحييناه ... استفاده مى شود كه ايمان گرچه بايد با كوشش از ناحيه خود انسان صورت گيرد، اما تا كششى از ناحيه خدا نباشد اين كوشش ها به جايى نمى رسد.(3)

5. راهنمايى مؤمنان «نور» و محيط كافران «ظلمات» ذكر شده؛ زيرا ايمان يك حقيقت بيش نيست و رمز وحدت و يگانگى است و كفر و بى ايمانى سرچشمه پراكندگى و تفرقه و تشتت است.(4)

6. در تعابير قرآنى، مرگ بر چند چيز اطلاق شده است:

الف. مرحله قبل از نطفه: كنتم امواتا فأحياكم . (بقره، 28)

ب. گمراهى: أو من كان ميتا ( انعام، 122)

ج. منطقه بى گياه و خشك: فسقناه الى بلد ميت . (فاطر، 9)

د. مرگ موقّت: فقال لهم اللّه موتوا ثمّ أحياهم . (بقره، 243)

ه - . مرگ حقيقى: انّك ميت و انّهم ميتون . (زمر، 30)

7. هدايت خداوند دو قسم است:

الف. هدايت تكوينى و آن هدايتى است كه به امور تكوينيه تعلّق مى گيرد مانند اين كه خداوند هر يك از انواع آفرينش را كه آفريده او را به سوى كمال و هدفى كه برايش تعيين

ص: 69


1- . نور، ج 3، ص 344.
2- . نمونه، ج 5، ص 419.
3- . همان، ص 426.
4- . همان، ص 427.

كرده و اعمالى كه در سرشتش گذاشته راهنمايى فرموده است مانند اين كه مى فرمايد: الّذى أعطى كل شىء خلقه ثم هدى . (طه، 50)

ب. هدايت تشريعى: اين هدايت مربوط به امور تشريعى از قبيل اعتقادات حقّه و اعمال صالحه است كه امر و نهى و بعث و زجر و ثواب و عقاب خداوند همه مربوط به آن است و اين قسم هدايت بر دو قسم است:

1. ارائه طريق؛ يعنى صرف نشان دادن راه همان گونه كه مى فرمايد: انّا هديناه السبيل امّا شاكرا و امّا كفورا . (دهر، 3)

2. ايصال به مطلوب؛ يعنى دست مخاطب را گرفتن و به مقصدش رساندن همان گونه كه فرمود: و لو شئنا لرفعناه بها ولكنّه أخلد الى الارض و اتبع هواه .(1)

در آيه فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام هم به بيان ديگرى همين هدايت را تعريف كرده و فرموده اين قسم هدايت عبارت است از اين كه قلب به نحو مخصوصى انبساط پيدا كرده و در

نتيجه بدون هيچ گرفتگى قول حق را پذيرفته به عمل صالح بگرايد و از تسليم بودن در برابر امر خدا و اطاعت از حكم او ابا و امتناع نداشته باشد. آيه شريفه أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ... ذلك هدى الله يهدى به من يشاء ( زمر، 23) به همين معنا اشاره نموده و اين حالت را نور خوانده است؛ چون قلب با داشتن اين حالت نسبت به اين كه چه چيزهايى را بايد در خود جاى دهد و چه چيزهايى را قبول نكند، روشن و بيناست.(2)

8. عدم تأثير آيات (معجزات) الهى در سردمداران مجرم: و إذ جاءتهم ءاية قالوا لن نؤمن حتى نؤتى مثل ما أوتى رسل الله .(3)

9. انتخاب رسول از سوى خداوند بر اساس علم كامل او به شايستگى رسولان انجام مى گيرد: الله أعلم حيث يجعل رسالته .(4)

10. امروزه ثابت شده كه هواى اطراف كره زمين، كاملاً فشرده و براى تنفس آماده است،

ص: 70


1- . اعراف، 176؛ الميزان، ج 7، ص 529.
2- . الميزان، ج 7، ص 529.
3- . راهنما، ج 5، ص 336.
4- . همان، ص 337.

اما هر قدر به طرف بالا حركت كنيم هوا رقيق تر و ميزان اكسيژن آن كمتر مى شود و اگر به پيشروى ادامه دهيم تنگى نفس و كمبود اكسيژن سبب بيهوشى ما مى گردد. بيان اين تشبيه در آن روز كه هنوز اين واقعيت علمى به ثبوت نرسيده بود در حقيقت از معجزات علمى قرآن محسوب مى گردد.(1)

آیه 128-132

اشاره

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قَالَ أَوْلِيَاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْوَاكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (128) وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (129) يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ شَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ (130) ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا غَافِلُونَ (131) وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ مَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (132)

ترجمه

در آن روز كه (خدا) همه آن ها را جمع و محشور مى سازد، (مى گويد:) اى جمعيت (شياطين و) جن! شما افراد زيادى از انسان ها را گمراه ساختيد. دوستان و پيروان آن ها از ميان انسان ها مى گويند:

«پروردگارا! هر يك از ما دو گروه [ \ پيشوايان و پيروان گمراه] از ديگرى استفاده كرديم؛ (ما به لذات هوس آلود و زودگذر رسيديم؛ و آن ها بر ما حكومت كردند؛) و به اجلى كه براى ما مقرّر داشته بودى رسيديم.» (خداوند) مى گويد: «آتش جايگاه شماست؛ جاودانه در آن خواهيد ماند، مگر آنچه خدا بخواهد». پروردگار تو حكيم و داناست. * ما اين گونه بعضى از ستمگران را به بعض ديگر وا مى گذاريم به سبب اعمالى كه انجام مى دادند. * (در آن روز به آن ها مى گويد:) اى گروه جنّ و انس! آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند كه آيات مرا برايتان بازگو مى كردند، و شما را از ملاقات چنين روزى بيم مى دادند؟! آن ها مى گويند: «بر ضد خودمان گواهى مى دهيم؛ (آرى، ما بد كرديم.)» و زندگى (پر زرق و برق)

ص: 71


1- . نمونه، ج 5، ص 435.

دنيا آن ها را فريب داد؛ و به زيان خود گواهى مى دهند كه كافر بودند. * اين به خاطر آن است كه پروردگارت هيچ گاه (مردم) شهرها و آبادى ها را به خاطر ستم هايشان در حال غفلت و بى خبرى هلاك نمى كند. (بلكه قبلاً رسولانى براى آن ها مى فرستد.) * و براى هر يك (از اين دو دسته)، درجات (و مراتبى) است از آنچه عمل كردند؛ و پروردگارت از اعمالى كه انجام مى دهند، غافل نيست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

استفاده رهبران گمراه و پيروان آن ها از يكديگر در دنيا، جاويدان بودن كفار در دوزخ، مسلط شدن برخى از ظالمان بر بعضى ديگر به جهت اعمال خود آنان، احتجاج خداوند با جن و انس گمراه در قيامت و اقرار آنان به كفر خويش و هلاكت تبهكاران بعد از اتمام حجت و ارسال پيامبران.

ب. در آيه يوم يحشرهم جميعا ... مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه كننده باز مى گردد و آن ها را به ياد روز قيامت مى اندازد كه در برابر يكديگر قرار مى گيرند. وقتى از رهبران سؤال مى شود چرا بسيارى از انسان ها را فريب داديد و از پيروان سؤال مى شود شما چرا فريب خورديد پاسخى ندارند فقط مى گويند: استمتع بعضنا ببعض ؛ خداوندا ما از يكديگر بهره گرفتيم تا زمانى كه اجل ما پايان يافت.

ج. مراد از «اجل» در آيه شريفه و بلغنا أجلنا الذى اجّلت لنا ، آن حدّى است كه خداوند براى وجود مشركان قرار داده است و آن درجه اى است كه ايشان به وسيله اعمالى كه كردند بدان رسيدند، نه اين كه معنايش سر رسيدن مدّت زندگى باشد.(1)

د. منظور از كلمه «جن» در اينجا همان شياطين است.(2)

ه - . آيه 129 اشاره به يك قانون هميشگى الهى مى كند و مى فرمايد: همان گونه كه ستمگران در اين دنيا حامى و پشتيبان يكديگر بودند در قيامت نيز آن ها را به حال خويش

ص: 72


1- . الميزان، ج 7، ص 537.
2- . نمونه، ج 5، ص 439؛ الميزان، ج 7، ص 537؛ نور، ج 3، ص 352.

واگذار مى كنيم به خاطر اعمال سوئى كه انجام دادند.

و. قالوا شهدنا على أنفسنا ... و شهداء على أنفسهم ؛ مراد از شهادت اولى، شهادت به آمدن انبيا و ابلاغ آيات خداوند و انذار از عذاب قيامت است و مقصود از شهادت دومى، شهادت به كفر عمدى خود نسبت به دين انبيا(عليهم السلام) است.(1)

ز. مقصود از هلاك ساختن اهل قرى، عذاب دنيوى نيست، بلكه مقصود از آن شقاوت در دنيا و عذاب آخرت است.(2)

ح. مراد از «درجات» در آيه و لكلّ درجات ممّا عملوا ، درجات رشد نيست، بلكه شامل دركاتِ سقوط نيز مى شود.(3)

ط . از آيات قرآن استفاده مى شود كه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) براى جنّ نيز فرستاده شده و آنان نيز قرآن را مى فهمند، گروهى هم ايمان مى آورند (آيات اول سوره جن و آيه 28 سوره احقاف). به گفته برخى مفسران رسولان جن، وحى را از طريق رسولان انس دريافت كرده و به نژاد خود مى رساندند.(4)

ى. در آيات گذشته سرنوشت شيطان صفتان ستمگر در روز قيامت بيان شد، براى اين كه تصور نشود آن ها در حال غفلت دست به چنين اعمالى زدند در آيه 130 روشن مى سازد كه به اندازه كافى هشدار به آن ها داده شد و اتمام حجت گرديده است، از اين رو وقتى از آن ها سؤال مى شود آيا رسولان من نيامدند، اقرار به آمدن آن ها براى هدايت مى كنند.

نكته ها

1. جن داراى شعور و اختيار و نيازمند هدايت رسولان الهى است: يا معشر الجن و الانس ألم يأتكم رسل منكم . مقتضاى بازخواست و درست بودن توبيخ آن است كه مورد داراى شعور، اختيار و تكليف باشد. در غير اين صورت بازخواست و توبيخ و كيفر موجه نيست.(5)

ص: 73


1- . الميزان، ج 7، ص 540.
2- . همان، ص 542.
3- . نور، ج 3، ص 356.
4- . همان، ص 354.
5- . راهنما، ج 5، ص 354.

2. اغواى شياطين اجبارى نيست، بلكه از قبيل معامله طرفينى است؛ به اين معنا كه اگر انسان ها

شيطان ها را متابعت مى كردند به خاطر منافع و فوايدى بوده كه در اين كار خيال مى كردند و اگر شيطان ها هم آنان را مى فريفته اند، به خاطر منافعى بوده كه در ولايت بر آنان و اداره كردن شئون ايشان مى پنداشتند و اين همان اعترافى است كه اولياى شيطان ها در قيامت خواهند كرد و خواهند گفت: ربنا استمتع بعضنا ببعض.(1)

آیه 134-140

اشاره

وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ مَا يَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ (133) إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ مَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (134)

قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (135) وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذَا لِشُرَكَائِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ مَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَائِهِمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ (136) وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ (137) وَ قَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لاَ يَطْعَمُهَا إِلاَّ مَنْ نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَ أَنْعَامٌ لاَ يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِرَاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (138)

وَ قَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَ مُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (139) قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ مَا كَانُوا مُهْتَدِينَ (140)

ترجمه

پروردگارت بى نياز و مهربان است؛ (پس به كسى ستم نمى كند؛ بلكه همه، نتيجه اعمال خود را مى گيرند؛) اگر بخواهد، همه شما را مى برد؛ سپس هر كس را بخواهد جانشين شما مى سازد؛ همان طور كه شما را از نسل اقوام ديگرى به وجود آورد. * آنچه به شما وعده داده

ص: 74


1- . الميزان، ج 7، ص 537؛ نور، ج 3، ص 352.

مى شود، يقينا مى آيد؛ و شما نمى توانيد (خدا را) ناتوان سازيد (و از عدالت و كيفر او فرار كنيد). * بگو: «اى قوم من! هر كار در قدرت داريد بكنيد! من (هم به وظيفه خود) عمل مى كنم؛ اما به زودى خواهيد دانست چه كسى سرانجامِ نيك خواهد داشت (و پيروزى با چه كسى است. اما) به يقين، ظالمان رستگار نخواهند شد.» * آن ها [ \مشركان] سهمى از آنچه خداوند از زراعت و چهارپايان آفريده، براى او قرار دادند؛ (و سهمى براى

بت ها) و به گمان خود گفتند: «اين مال خداست؛ و اين هم مال شركاى ما [ \ يعنى بت ها] است.» آنچه مال شركاى آن ها بود، به خدا نمى رسيد؛ ولى آنچه مال خدا بود، به شركايشان مى رسيد. (آرى، اگر سهم بت ها با كمبودى مواجه مى شد، مال خدا را به بت ها مى دادند؛ اما عكس آن را مجاز نمى دانستند.) چه بد حكم مى كنند (كه علاوه بر شرك، حتى خدا را كمتر از بت ها مى دانند)! * همين گونه شركاى آن ها [ \بت ها]، قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند؛ (كودكان خود را قربانى بت ها مى كردند، و افتخار مى نمودند.) سرانجام آن ها را به هلاكت افكندند؛ و آيينشان را بر آنان مشتبه ساختند. و اگر خدا مى خواست، چنين نمى كردند؛ (زيرا مى توانست جلو آنان را بگيرد؛ ولى اجبار سودى ندارد.) بنا بر اين، آن ها و تهمت هايشان را به حال خود واگذار (و به آن ها اعتنا مكن). * و گفتند: «اين قسمت از چهارپايان و زراعت (كه مخصوص بت هاست، براى همه) ممنوع است؛ و جز كسانى كه ما بخواهيم - به گمان آن ها - نبايد از آن بخورند. و (اين ها) چهارپايانى است كه سوار شدن بر آن ها (بر ما) حرام شده است.» و (نيز) چهارپايانى (بود) كه (هنگام ذبح،) نام خدا را بر آن نمى بردند، و به خدا دروغ مى بستند؛ (و مى گفتند: «اين احكام، همه از ناحيه اوست.») به زودى (خدا) كيفر افتراهاى آن ها را مى دهد. * و گفتند: «آنچه (از بچه) در شكم اين حيوانات است، مخصوص مردان ماست؛ و بر همسران ما حرام است؛ اما اگر مرده باشد[ \ مرده متولد شود]، همگى در آن شريكند.» به زودى (خدا) كيفر اين توصيف (و احكام دروغين) آن ها را مى دهد؛ او حكيم و داناست. * به يقين آن ها كه فرزندان خود را از روى جهل و نادانى كشتند، گرفتار خسران شدند؛ (زيرا) آنچه را خدا به آن ها روزى داده بود، بر خود تحريم كردند؛ و بر خدا افترا بستند. آن ها گمراه شدند؛ و (هرگز) هدايت نيافته بودند.

ص: 75

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم غفلت خداوند از اعمال دو گروه مؤمن و كافر، خداوند غنى و رحيم قادر بر نابودى كفار و آوردن اقوامى ديگر، حتمى بودن تهديدهاى خداوند نسبت به كفار، بيان عمل زشت كفار مانند سهميه بندى براى خداوند و بت ها، زينت داده شدن قتل فرزند در نظر كفار، مجازات شدن كفار در قيامت، خسارت كفار و عدم هدايت آنان.

ب. در آيه انّه لا يفلح الظالمون به جاى كفر به «ظلم» تعبير شده و اين تعبير نشان مى دهد كه كفر و انكار حقّ يك نوع ظلم آشكار است؛ ظلمى به خويشتن و جامعه.(1)

ج. تعبير به «شركاء» براى بت ها به خاطر آن است كه آن ها را شريك اموال و سرمايه زندگى خويش مى دانستند.(2)

د. در آيه 136 يكى از آداب و رسوم خرافى بت پرستان را بيان مى كند كه سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سهمى را براى بت ها قرار مى دادند. در اين كه منظور از جمله فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله ... چيست ميان مفسران گفت و گو است، ليكن همه وجوه به اين حقيقت بر مى گردد كه هر گاه بر اثر حادثه اى قسمتى از سهمى كه براى خدا قرار داده بودند آسيب مى ديد، مى گفتند مهم نيست خدا بى نياز است، اما اگر به سهم بت ها آسيب مى رسيد از سهم خدا بر مى داشتند و به آن اضافه مى كردند.

مصرف سهمى كه براى خدا قرار داده بودند كودكان و مهمانان بودند و از آن براى اين كار استفاده مى كردند، اما سهمى كه براى بت ها قرار داده بودند مخصوص خدمه و متوليان بت و بتخانه و مراسم قربانى و استفاده خويش بود. دليل بر زشتى اين كار و اين عقيده بى اساس، چند چيز بود:

1. همه چيز ملك خداوند است؛ آن ها تنها سهمى از آن را براى خدا اختصاص دادند گويا مالك اصلى بت پرستان هستند. 2. جانب بت ها را در سهم مقدم مى داشتند.(3)

ص: 76


1- . نمونه، ج 5، ص 448.
2- . همان، ص 449.
3- . نمونه، ج 5، ص 450.

ه - . در آيه 137 قرآن كريم اشاره به يكى ديگر از زشت كارى هاى بت پرستان مى كند و مى فرمايد: همان گونه كه تقسيم زراعت براى آن ها زينت داده شده بود، همچنين شركاى آن ها يعنى بت ها قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه داده بودند و عاقبت كار اين شد كه شركا، اين بت پرستان را نابود كردند و دين آنان را كه دين باطلى بود به صورت دين حق در نظرشان در آوردند و مشتبه ساختند. در پايان مى فرمايد: اگر خداوند بخواهد اين كار را انجام نمى دادند، اما بنا بر اجبار نيست، از اين رو به پيامبر دستور مى دهد آن ها را به خود واگذارد.

و. در آيه 138 و 139 به چند قسمت از احكام خرافى بت پرستان كه حكايت از كوتاهى سطح فكر آن ها مى كند اشاره شده است و بحث آيه 136 را تكميل مى كند و در حقيقت اشاره به چگونگى مصرف سهمى است كه براى بت ها از زراعت و چهارپايان قرار مى دادند و گفتند: اين قسمت از چهارپايان و زراعت كه مخصوص بت هاست به طور كلى براى همه ممنوع است مگر آن هايى كه ما مى خواهيم و به گمان آن ها بر اين دسته حلال بود نه بر ديگران: الاّ من نشاء بزعمهم ، سپس اشاره به دومين چيزى كه آن ها تحريم كرده بودند مى كند. آن ها معتقد بودند كه قسمتى از چهارپايان هستند كه سوار شدن بر

آن ها حرام است و ظاهرا همان سائبه و بحيره و وصيله و حام است كه در آيه 103 مائده بيان شده است، بعد سومين قسمت از احكام نارواى آن ها را بيان مى كند نام خداوند را بر قسمتى از چهار پايان نمى برند؛ اين جمله ممكن است اشاره به حيواناتى باشد كه به هنگام ذبح تنها نام بت را مى بردند يا حيواناتى بوده است كه سوار شدن بر آن ها را براى حج تحريم كرده بودند.

در آيه بعد به يكى ديگر از احكام خرافى آن ها در مورد گوشت حيوانات اشاره كرده مى فرمايد: آن ها گفتند: جنين هايى كه در شكم اين حيوانات است مخصوص مردان ماست و بر زنان حرام است، ولى اگر مرده متولد شد همگى در آن شريك اند.(1)

ز. تعبير به «وصف» اشاره به توصيفى است كه آن ها از خدا مى كردند و تحريم اين گونه غذاها را به خدا نسبت مى دادند اگرچه منظور از آن صفت و حالتى است كه بر اثر تكرار گناه به شخص گناهكار دست مى دهد و او را مستحق مجازات مى كند.(2)

ص: 77


1- . نمونه، ج 5، ص 455.
2- . همان، ص 458.

ح. در آيه 140 در تعقيب چند آيه گذشته كه سخن از احكام و آداب خرافى بت پرستان بود از جمله كشتن فرزندان به عنوان قربانى بت ها يا زنده به گور كردن دختران و همچنين تحريم قسمتى از نعمت هاى حلال، در اين آيه به شدت همه اين اعمال را محكوم مى كند و با هفت تعبير وضع آن ها را روشن مى سازد: 1. خسارت. 2. سفاهت. 3. جهالت \غير علم. 4. تحريم حلال. 5. افترا به خداوند. 6. ضلالت. 7. عدم هدايت.(1)

ط . در آيه و من الانعام حمولة و فرشا ... حمولة به معناى چارپايان بزرگسال است و از اين جهت آن ها را حموله مى خوانند كه طاقت برداشتن حمل (بار) را دارند.(2)

نكته ها

1. بقاى اجتماعات بشرى، به مشيت الهى بستگى دارد.(3)

2. آيه 133 در حقيقت استدلالى است براى عدم ظلم پروردگار متعال كه در آيه قبل گذشت. مى فرمايد: پروردگار تو غنى و رحيم است و دليلى براى ظلم كردن وجود ندارد؛ زيرا كسى ظلم مى كند كه يا نيازمند باشد يا خشن و سنگدل بعد از آن اشاره به قدرت الهى مى كند: ان يشأ يذهبكم .

3. سعادتمندى يا تيره بختى اخروى انسان در گرو كردار دنيوى اوست: اعملوا على مكانتكم إنى عامل فسوف تعلمون من تكون له عاقبة الدار .(4)

4. سنت جاهلى مشركان در قرار دادن سهمى از زراعت و چهارپايان براى خدا و سهمى براى شريكان خيالى او، بى اساس و بر پايه گمان بوده است: و جعلوا لله ... هذا لله بزعمهم . «زعم» به گمان و سخن بى اساس اطلاق مى شود.(5)

5. عقايد شرك آلود و جاهلانه موجب گرايش انسان به اعمال ناشايست و خلاف فطرت و وجدان است: و كذلك زين ... قتل أولادهم شركاؤهم .(6)

ص: 78


1- . همان، ص 458.
2- . الميزان، ج 7، ص 555.
3- . نور، ج 3، ص 357.
4- . راهنما، ج 5، ص 364.
5- . همان، ص 366.
6- . همان، ص 368.

6. پيامبر(صلی الله علیه و آله) مأمور بى اعتنايى به مشركان و دروغ پردازى آنان است: فذرهم و ما يفترون .(1)

7. اسلام، آيين جامعى است كه حتّى انحراف در بهره گيرى از حيوانات را هم تحمل نمى كند و حتى قرآن از بى مصرف ماندن حيوان و تحريم سوار شدن بر آن نكوهش مى كند؛ به طريق اولى از بى مصرف ماندن انسان ها، منابع، سرمايه ها و استعدادها بيشتر نكوهش مى كند.(2)

8. مشركان عصر جاهلى زن را موجودى پست و مرد را داراى برترى و شرافت بر آن ها مى دانستند: خالصة لذكورنا و محرم على أزواجنا و إن يكن ميتة فهم فيه شركاء .(3)

9. تحريم نابجاى حلال ها، افترا بر خداوند است.(4)

ص: 79


1- . همان، ص 370.
2- . نور، ج 3، ص 362.
3- . راهنما، ج 5، ص 374.
4- . همان، ص 364.

آیه 141-147

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشَابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَ لاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (141) وَ مِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (142)

ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (143) وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (144) قُلْ لاَ أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (145) وَ عَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلاَّ مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ (146) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَ لاَ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (147)

ترجمه

اوست كه باغ هاى معروش [ \ باغ هايى كه درختانش روى داربست ها قرار دارد]، و باغ هاى غير معروش [ \ باغ هايى كه نياز به داربست ندارد] را آفريد؛ همچنين نخل و انواع زراعت را، كه از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند؛ و (نيز) درخت زيتون و انار را، كه از جهتى با هم شبيه، و از جهتى تفاوت دارند؛ (برگ و ساختمان ظاهريشان شبيه يكديگر است، در حالى كه طعم ميوه آن ها متفاوت مى باشد.) از ميوه آن، به هنگامى كه به ثمر مى نشيند، بخورد؛ و حق آن را به هنگام درو، بپردازيد؛ و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد. * (او كسى است كه) از چهارپايان، براى شما حيوانات باربر، و حيوانات كوچك (براى منافع ديگر) آفريد؛ از آنچه به شما روزى داده است، بخوريد؛ و از گام هاى شيطان پيروى ننماييد، كه او دشمن آشكار شماست. * هشت تا از چهارپايان (براى شما آفريد)؛ از ميش يك جفت،

ص: 80

و از بز يك جفت؛ بگو: «آيا خداوند نرهاى آن ها را حرام كرده، يا ماده ها را؟! يا آنچه در شكم ماده ها در بر گرفته ؟! اگر راست مى گوييد (و بر تحريم اين ها) دليلى داريد، به من خبر دهيد!» * و از شتر يك جفت، و از گاو هم يك جفت (براى شما آفريد)؛ بگو: «كدام يك از اين ها را خدا حرام كرده است ؟! نرها يا ماده ها را؟! يا آنچه را شكم ماده ها در بر گرفته ؟! يا هنگامى كه خدا شما را به اين موضوع توصيه كرد، شما گواه (بر اين تحريم) بوديد؟! پس چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد، تا مردم را از روى جهل گمراه سازد؟! خداوند هيچ گاه ستمگران را هدايت نمى كند» * بگو: «در آنچه بر من وحى شده، هيچ غذاى حرامى نمى يابم؛ به جز اين كه مردار باشد، يا خونى كه (از بدن حيوان) بيرون ريخته، يا گوشت خوك - كه اين ها همه پليدند - يا حيوانى كه به گناه، هنگام سر بريدن، نام غيرِ خدا [ \ نام بت ها] بر آن برده شده است.» اما كسى كه مضطر (به خوردن اين محرمات) شود، بى آن كه خواهان لذت باشد و يا زياده روى كند (گناهى بر او نيست)؛ زيرا پروردگارت، آمرزنده مهربان است. * و بر يهوديان، هر حيوان ناخن دار [ \ حيواناتى كه سم يكپارچه دارند] را حرام كرديم؛ و از گاو و گوسفند، پيه و چربيشان را بر آنان تحريم نموديم؛ مگر چربى هايى كه بر پشت آن ها قرار دارد، و يا در دو طرف پهلوها و يا آن ها كه با استخوان آميخته است؛ اين را به خاطر ستمى كه مى كردند به آن ها كيفر داديم و ما راست مى گوييم.* اگر تو را تكذيب كنند (و اين حقايق را نپذيرند)، به آن ها بگو: «پروردگار شما، رحمت گسترده ايدارد؛ اما مجازات او هم از مجرمان دفع شدنى نيست؛ (و اگر ادامه دهيد كيفر شما حتمى است).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خداوند به وجود آورنده باغ هاى متنوع، ممنوع بودن اسراف، خداوند آفريدگار چهارپايان باربر و حيوانات كوچك، اباحه استفاده از رزق الهى و عدم پيروى از گام هاى شيطان، خداوند آفريدگار حيوانات نر و ماده به منظور استفاده انسان، عدم دليل بر حرمت استفاده برخى از حيوانات، اضطرار عامل استفاده از برخى محرمات و ظلم يهوديان عامل تحريم برخى از حيوانات بر آنان.

ص: 81

ب. «جنات معروشات» عبارت است از درختانى كه روى پاى خود نمى ايستند و نياز به داربست دارند مانند درخت انگور و «جنّات غير معروشات» عبارت است از باغ هايى كه درخت هاى آن بر تنه خود استوار باشند.(1)

ج. مقصود از «متشابه و غير متشابه» به گونه اى كه از سياق بر مى آيد، اين است كه هر يك از آن ميوه هااز نظر طعم و شكل و رنگ و امثال آن هم متشابه دارد و هم غير متشابه.(2)

د. مقصود از حقّ ، آن حقّ ثابتى است كه متعلق به ميوه هاى نامبرده مى شود. آيه شريفه به طور اجمال از ميوه ها و حبوبات، حقّى براى فقرا قائل شده است. در اين كه اين حق آيا زكات واجب است با توجه به اين كه اين سوره در مكه نازل شده و حكم وجوب زكات در مدينه در سال دوم نازل شده بسيار

بعيد به نظر مى رسد، بنا بر اين منظور از حقّ ، غير از زكات واجب است، حال اين كار واجب است يا مستحب ظاهرا مستحب است.(3)

ه - . جمله و لا تسرفوا انّه لا يحبّ المسرفين مطلق است و خطاب آن شامل جميع مردم از مالك و فقير مى شود.(4)

و. مراد از پيروى خطوات شيطان، تحريم حلال بدون علم است.(5)

ز. اين آيات همان گونه كه اشاره شد در پى نفى احكام خرافى مشركان در زمينه زراعت و چهارپايان است. در آيه 141 سخن از انواع زراعت ها و ميوه هاى خداداد در ميان بود. در اين آيات در مورد حيوانات حلال گوشت و خدمات آن ها سخن مى گويد. «حموله» به معناى جمع است به معناى حيوانات بزرگ باربر مانند شتر و اسب و «فرش» حيوانات كوچك مانند گوسفند است كه دستور مى دهد از اين رزق الهى بهره مند شويد و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد.

در آيه بعد به عنوان توضيح، قسمتى از حيوانات حلال گوشت و باربر و غير آن را نام مى برد مانند ميش يك جفت نر و ماده و از بز يك جفت نر و ماده و از شتر و گاو نيز هر يك

ص: 82


1- . الميزان، ج 7، ص 553؛ نمونه، ج 6، ص 3؛ نور، ج 3، ص 365؛ مجمع البيان، ج 4، ص 557.
2- . الميزان، ج 7، ص 553.
3- . الميزان، ج 7، ص 554 ؛ نمونه، ج 6، ص 6 .
4- . الميزان، ج 7، ص 555؛ نمونه، ج 6، ص 4.
5- . الميزان، ج 7، ص 556 ؛ نور، ج 3، ص 368.

از نر و ماده كه مجموعا هشت حيوان را نام مى برد. بعد از پيامبر مى پرسد آيا خداوند نرهاى آن ها را حرام كرده يا ماده ها را يا حيواناتى كه در شكم ماده ها وجود دارد. از آنجا كه حكم به حلال بودن يا حرام بودن اين حيوانات تنها به دست خداوند است، بنا بر اين كسى ادعاى تحليل يا تحريم و به علت اين كه مشركان دليلى بر تحريم اين ها ندارند از پيامبر مى پرسد آيا خداوند به هنگامى كه به اين موضوع توصيه كرده مشركان حضور داشته اند يا اين كه افترا مى بندند كه چنين است.

ح. در آيه 146 براى روشن ساختن محرمات الهى از بدعت هايى كه مشركان در آيين حق گذاشته بودند به پيامبر دستور مى دهد كه صريحا به مشركان بگويد كه در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى را بر هيچ كس نمى يابم جز چند چيز كه نام مى برد مانند ميته يا خون ريخته شده يا گوشت خوك يا حيوانى كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آن برده شده كه در صورت اضطرار استفاده از اين ها نيز مانعى ندارد.

ط . اين آيه به نظر مى رسد كه در مقام جواب از سؤال مقدرى است و آن سؤال اين است كه اگر چارپايان حلالند و ما مشركين را اين همه توبيخ و ملامت مى كنيم كه چرا انعام و حرث را بر خود تحريم

كرده ايم، پس چرا خداوند همين انعام را بر يهود حرام كرد؟ در اين آيه جواب مى دهد كه اگر خداوند طيباتى را بر يهود حرام فرمود به خاطر ظلمى بود كه ايشان روا داشتند و اين در حقيقت يك نوع گوشمالى بود كه منافات با حليت ذاتى ندارد، همچنان كه آيات كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرم اسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التوراة ( آل عمران، 93) و فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا ( نساء، 160) نيز به اين جواب اشاره دارند.(1)

ى. ذكر كلمه «فسق» در برابر «رجس»، ممكن است اشاره به اين باشد كه گوشت هاى حرام اصولاً بر دو دسته است: گوشت هايى كه تحريم آن ها به خاطر پليدى و تنفر طبع و زيان هاى جسمانى مى باشد و به آن «رجس» اطلاق مى شود و گوشت هايى كه از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از خدا و دورى از مكتب توحيد است و به آن «فسق» اطلاق مى شود.(2)

ص: 83


1- . الميزان، ج 7، ص 558.
2- . نمونه، ج 6، ص 13.

ك. در آيه 145 حيوانات حرام و غذاى حرام را منحصر به چهار چيز كرد. در آيه 146 اشاره به قسمتى از محرمات بر يهود مى كند تا روشن شود كه احكام مجعول و خرافى بت پرستان نه با آيين اسلام مى سازد نه با آيين يهود. «ظفر» در اصل به معناى ناخن است، ولى به سم حيواناتى كه داراى سم هستند مانند اسب كه سم آن ها شكاف ندارد و نيز به پاى شتر كه نوك پاى او يكپارچه است و شكافى ندارد اطلاق شده است.

از اين كه در آيه بعد تنها سخن از گاو و گوسفند به ميان آورده معلوم مى شود كه شتر براى يهود به طور كلى حرام شده بود، سپس مى فرمايد: پيه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نيز بر يهودى ها حرام كرديم، سپس چربى هاى سه مورد را استثنا مى كند: چربى هاى در پشت حيوانات و چربى در پهلوها و در امعاء و در دورن قرار گرفته و چربى هايى كه با استخوان مخلوط شده است و اين تحريم به خود ستم كردن آن هاست.

ل. در اين كه بنى اسرائيل چه ظلمى مرتكب شدند كه خداوند برخى از امور حلال را بر آنان حرام كرد در آيه 160 و 161 نساء بيان شده است كه به خاطر سه گناهى بود كه مرتكب شدند: فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا * و اخذهم الربوا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال الناس بالباطل .(1)

م. ممكن است جمله و انّا لصادقون اشاره به اين نكته باشد كه صدق و حقيقت مطالب در مورد تحريم اين غذاها آن است كه ما گفتيم نه آن است كه يهود در پاره اى از سخنان خود گفتند.(2)

نكته ها

1. كلوا من ثمره اذا أثمر ؛ امرى كه در اينجاست، امر وجوبى نيست، بلكه تنها اباحه را مى رساند و منظور آن است كه به مجرد اين كه ميوه بر درختان نشست و زراعت آشكار شد بهره گرفتن از آن ها جايز است گرچه حق مستمندان هنوز ادا نشده است و اين حق را تنها در روز چيدن ميوه و درو كردن بايد پرداخت.(3)

ص: 84


1- . نمونه، ج 6، ص 17.
2- . همان، ص 19.
3- . الميزان، ج 7، ص 554 ؛ مجمع البيان، ج 4، ص 578 .

2. «يوم» اشاره به اين است كه چيدن ميوه ها و درو كردن زراعت ها بهتر است در روز انجام گيرد، اگر چه مستمندان حاضر شوند و قسمتى به آن ها داده شود نه اين كه بعضى از افراد بخيل، شبانه اين كار را بكنند.(1)

3. عبدالله بن سنان عن أبى عبدالله(علیه السلام) قال: سألته عن قوله: و ءاتوا حقه يوم حصاده قال: «اعط من حضرك من المسلمين و إن لم يحضرك إلا مشرك فاعطه»؛ عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق(علیه السلام) در باره و ءاتوا حقه يوم حصاده سؤال كردم، فرمود: اگر كسى از مسلمانان هنگام برداشت محصول حضور داشت، حق الحصاد را به او بده و اگر كسى غير از مشرك نبود، به او بپرداز.(2)

4. امساك بى دليل از خوردن گوشت چهارپايان (زهد بيجا) پيروى از راه شيطان است: و من الأنعام ... كلوا ... و لا تتبعوا خطوات الشيطان .(3)

5. فقط احكام و قواعدى قابل پايبندى است كه بر دلايل علمى مبتنى باشد: قل ءالذّكرين حرم ... نبئونى بعلم إن كنتم صادقين . «باء» در «بعلم» معنى ملابسه دارد؛ يعنى خبرى به من بدهيد كه آميخته به علم باشد، از اين رو اين آيه معيارى براى قبول احكام بيان مى كند و آن علمى بودن است.(4)

6. گمراه ساختن مردم ناآگاه با جعل احكام دروغين، از بزرگ ترين ستم هاست: فمن أظلم ... ليضل الناس بغير علم .(5)

7. تعبير به «أظلم» در اين گونه موارد جنبه نسبى دارد، بنا بر اين مانعى ندارد كه عين اين تعبير در مورد بعضى از گناهان كبيره ديگر ذكر شود.(6)

8. از نظر اسلام مضطر به كسى مى گويند كه خود را از راه ستمگرى و گردنكشى مضطر نكرده باشد به دليل اين كه فرمود: (غير باغ).(7)

ص: 85


1- . نمونه، ج 6، ص 6؛ نور، ج 3، ص 366.
2- . راهنما، ج 5، ص 381.
3- . همان، ص 383.
4- . همان، ص 386.
5- . همان، ص 389.
6- . نمونه، ج 6، ص 11.
7- . نور، ج 3، ص 371.

9. خوردن خون، گوشت مردار، خوك و حيوان تذكيه نشده بر مضطر جايز است: إلا أن يكون ميتة أو دما ... فمن اضطر ... فإن ربك غفور رحيم .(1)

10. عن أبى عبدالله(علیه السلام) فى قول الله عزّ و جلّ : فمن اضطر غير باغ و لا عاد قال: «

الباغى الذى يخرج على الإمام و العادى الذى يقطع الطريق لا يحل لهما الميتة »؛ از امام صادق(علیه السلام) در باره آيه فمن اضطر غير باغ و لا عاد روايت شده است: مراد از «باغى»، كسى است كه عليه امام قيام كند و منظور از «عادى»، راهزن است. براى اين دو (در حال اضطرار)، مردار حلال نيست.(2)

11. ابلاغ رحمت خداوند به تكذيب كنندگان وحى و بيم دادن آنان از عذاب خداوند، روش هاى كلى مقابله با آنان است: فإن كذبوك فقل ربكم ذو رحمة واسعة و لا يرد بأسه عن القوم المجرمين .(3)

12. احكام الهى سه نوع است:

الف. داراى مصلحت يا مفسده واقعى است مثل اكثر احكام.

ب. داراى جنبه آزمايشى است مثل فرمان ذبح حضرت اسماعيل.

ج. داراى جنبه كيفرى است مثل آيه شريفه: و على الذين هادوا حرّمنا ... .(4)

ص: 86


1- . راهنما، ج 5، ص 393.
2- . همان، ص 394.
3- . همان، ص 400.
4- . نور، ج 3، ص 373.

آیه 148-152

اشاره

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ (148) قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ (149) قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِنْ شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (150)

قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَ لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ مِنْ إِمْلاَقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (151) وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152)

ترجمه

به زودى مشركان (براى تبرئه خويش) مى گويند: «اگر خدا مى خواست، نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما؛ و نه چيزى را تحريم مى كرديم.» كسانى كه پيش از آن ها بودند نيز، همين گونه دروغ مى گفتند؛ و سرانجام (طعم) كيفر ما را چشيدند. بگو: «آيا دليل روشنى (بر اين موضوع) داريد كه آن را به ما نشان دهيد؟! شما فقط از پندارهاى بى اساس پيروى مى كنيد، و تخمين هاى نابجا مى زنيد.» * بگو: «دليلِ رسا (و قاطع) براى خداست (دليلى كه براى هيچ كس بهانه اى باقى نمى گذارد). و اگر او بخواهد، همه شما را (به اجبار) هدايت مى كند. (ولى چون هدايت اجبارى بى ثمر است، اين كار را نمى كند.)» * بگو: «گواهان خود را، كه گواهى مى دهند خداوند اين ها را حرام كرده است، بياوريد!» اگر آن ها (به دورغ) گواهى دهند، تو با آنان (همصدا نشو؛ و) گواهى نده؛ و از هوى و هوس كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و براى خدا شريك قائلند، پيروى مكن. * بگو: «بياييد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم: اين كه چيزى را

ص: 87

شريك خدا قرار ندهيد؛ و به پدر و مادر نيكى كنيد؛ و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نكشيد؛ ما شما و آن ها را روزى مى دهيم؛ و نزديك كارهاى زشت نرويد، چه آشكار باشد چه پنهان؛ و انسانى را كه خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد، مگر به حق (و از روى استحقاق). اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد. * و به مال يتيم، جز به بهترين صورت (و براى اصلاح)، نزديك نشويد، تا به حدّ رشد خود برسند؛ و حقّ پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد. - هيچ كس را، جز به مقدار توانايى اش، تكليف نمى كنيم - و هنگامى كه سخنى مى گوييد، عدالت را رعايت نماييد، حتّى اگر در مورد نزديكان (شما) بوده باشد؛ و به پيمان خدا وفا كنيد. اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، تا متذكر شويد. * اين راه مستقيم من است؛ از آن پيروى كنيد؛ و از راه هاى پراكنده (و انحرافى) پيروى نكنيد، كه شما را از طريقحق، دور مى سازد؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد پرهيزگارى پيشه كنيد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خط ميان مشيت تكوينى و تشريعى در باره شرك ورزى، تمام بودن حجت الهى، ممنوع بودن پيروى از هواپرستان و عمل به دستورات ده گانه عامل تكامل انسان و هدايت او بر صراط مستقيم.

ب. به دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات قبل بيان شد، در اين آيات اشاره اى به استدلالات باطل آن ها مى كند و به آن ها پاسخ مى دهد. مى فرمايد: مشركان براى كارهاى خود مى گويند اگر خداوند نمى خواست نه ما مشرك مى شديم نه چيزى را تحريم مى كرديم. پاسخ اين است كه خداوند تكوينا خواسته است چون آن ها در انتخاب راه آزادند، ليكن تشريعا نخواسته است و مشركان تكوين را با تشريع خلط كردند، بعد قرآن مى فرمايد: اگر دليلى داريد بياوريد: قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا . در آيه بعد اين معنا را تأكيد مى كند كه اگر گواهانى بر تحريم حلال داريد بياوريد. نظير اين تعبير در منطق باطل مشركان در دو آيه ديگر آمده است: و قال الذين أشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شىء ( نحل، 35) و و قالوا

ص: 88

لو شاء الرحمن ما عبدناهم . (زخرف، 20)

ج. فرمان هاى ده گانه: پس از نفى احكام ساختگى مشركان اين سه آيه (151 - 153) اشاره به اصول محرمات در اسلام مى كند و برخى از گناهان كبيره را بيان مى كند:

1. شرك به خداوند. 2. قتل فرزند. 3. نزديك شدن به فواحش. 4. قتل نفس. 5. تصرف در مال يتيم مگر به قصد اصلاح كه اين امور حرام است. فرمان هاى ديگر عبارت است از:

6. احسان به والدين. 7. كم فروشى نكردن. 8. عدالت در گواهى دادن. 9. به عهد الهى وفا كردن. 10. پيروى از صراط مستقيم كه همان امور قبل را شامل مى شود.

د. عن جعفر بن محمد(علیه السلام) و قد سئل عن قوله تعالى فلله الحجة البالغة فقال: «

إن الله تعالى يقول للعبد يوم القيامة: عبدى اكنت عالما؟ فان قال نعم. قال له: أفلا عملت بما علمت ؟ و إن قال: كنت جاهلاً. قال له: أفلا تعلمت حتى تعمل فيخصمه فتلك الحجة البالغة »؛ از امام صادق(علیه السلام) در پاسخ

سؤال از آيه فلله الحجة البالغة روايت شده است: خداوند متعال در قيامت به بنده اش مى فرمايد: آيا به وظايف خويش آگاه بودى ؟ اگر بگويد آرى، مى فرمايد چرا عمل نكردى ؟ و اگر بگويد آگاه نبودم، به او مى فرمايد: چرا ياد نگرفتى ؟ و به اين گونه او را محكوم مى كند و اين است حجت بالغه.(1)

ه - . عن أبى ولاد الحناط قال: سألت أبا عبدالله(علیه السلام) عن قول الله عزّ و جلّ : و بالوالدين احسانا ما هذا الاحسان ؟ فقال: «

الاحسان ان تحسن صحبتهما و ان لا تكلفهما ان يسألوك شيئا مما يحتاجان اليه و ان كانا مستغنيين ... »؛ ابو ولاد گويد: از امام صادق(علیه السلام) در باره اين سخن خداوند و بالوالدين احسانا سؤال كردم، فرمود: احسان آن است كه با آن دو به نيكى رفتار كنى و به دشوارى درخواست از تو، در مورد نيازمندى هايشان ناچار نسازى، اگر چه از نظر امكانات مالى بى نياز باشند ... .(2)

و. كلمه «املاق» به معناى افلاس و نداشتن مال و هزينه زندگى است، «تملق» هم مشتق از همين ماده است.(3)

ص: 89


1- . همان، ص 405.
2- . همان، ص 414.
3- . الميزان، ج 7، ص 571.

ز. مراد از «فاحشه ظاهرى» گناه علنى و مقصود از «فاحشه باطنى» گناه سرّى و روابط نامشروع برقرار كردن در پنهان است.(1)

ح. مقصود از اين استثناء الاّ بالحقّ ، قتل بعضى از نفوسى است كه در اثر پاره اى از گناهان احترامى را كه خداوند براى مسلمانان يا كفّار هم پيمان با مسلمين جعل كرده، از خود سلب نموده اند مانند قتل به قصاص و حدّ شرعى.(2)

ط . از اين كه از نزديك شدن به مال يتيم نهى شده براى اين است كه دلالت بر عموميت مطلب كند؛ يعنى بفهماند كه تنها خوردن آن حرام نيست، بلكه استعمال و هر گونه تصرفى در آن نيز حرام است مگر اين كه منظور از تصرّف در آن حفظ آن باشد.(3)

ى. مقصود از يبلغ أشده رسيدن به حدّ بلوغ و رشد هر دو است.(4)

ك. و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط لا نكلف نفسا الا وسعها ؛ ايفاى به قسط عبارت است از عمل كردن به عدالت بدون اجحاف و اين كه فرمود: ما هيچ كس را تكليف نمى كنيم مگر به آنچه كه در خور طاقت اوست، به منزله دفع توهمى است كه ممكن است بشود گويا كسى مى پرسد: مگر در كيل

و وزن ممكن است رعايت عدالت واقعى و حقيقى بشود؟ هرگز ممكن نيست و انسان در اين گونه امور هيچ چاره اى جز اين ندارد كه به تقريب و تخمين اكتفا كند و خداى تعالى با جمله مورد بحث جوابش را داده مى فرمايد: ما هيچ كس را تكليف نمى كنيم مگر به چيزى كه در وسع طاقت او باشد، ممكن هم هست بگوييم جمله لا نكلف نفسا الا وسعها تنها متعلق و مربوط به مسئله كيل و وزن نيست، بلكه مربوط به آن و به مسئله نزديك شدن به مال يتيم هر دو است.(5)

ل. چون اصل در همه چيز حلال بودن است، از اين رو فقط محرّمات گفته شده است.(6)

ص: 90


1- . همان، ص 572 ؛ مجمع البيان، ج 4، ص 590 .
2- . همان، ص 573.
3- . الميزان، ج 7، ص 573 ؛ مجمع البيان، ج 4، ص 592.
4- . الميزان، ج 7، ص 573 .
5- . الميزان، ج 7، ص 574.
6- . نور، ج 3، ص 381.

نكته ها

1. در آيه و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى براى اين اقربا را يادآور شد كه عاطفه قرابت و خويشاوندى از هر داعى ديگرى بيشتر آدمى را به دفاع بى جا و جانبدارى ناروا وامى دارد.(1)

2. در مجمع البيان گفته است: آيه مورد بحث با همه كوتاهى و كمى حروفش مشتمل بر دستورات بليغى در باره اقارير و شهادت ها و وصيت ها و فتاوى و قضاوت ها و احكام و مذاهب و امر به معروف و نهى از منكر است.(2)

3. پيامبر(صلی الله علیه و آله) مأمور احتجاج با مشركان و رد انديشه هاى غلط آنان: قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا .(3)

4. تمسك به مشيت الهى، براى اثبات جبر فاقد بيان علمى است: هل عندكم من علم فنخرجوه لنا .(4)

5. اگر شرك از ساير گناهان جلوتر ذكر شده براى اين است كه شرك ظلم عظيمى است كه با ارتكاب آن هيچ اميدى به مغفرت خداوند نيست.(5)

6. تحريم هاى بى جاى مشركان برخاسته از هواپرستى و فاقد ارزش و اعتبار است:

فإن شهدوا فلا تشهد معهم و لا تتبع أهواء الذين كذبوا .(6)

ص: 91


1- . الميزان، ج 7، ص 574.
2- . همان، ص 575.
3- . راهنما، ج 5، ص 403.
4- . همان.
5- . الميزان، ج 7، ص 570 .
6- . همان، ص 407.

آیه 154-160

اشاره

ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (154) وَ هذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (155) أَنْ تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنَا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ (156) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَى مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يَصْدِفُونَ (157) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (158) إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ ءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ (159) مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَ هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (160)

ترجمه

سپس به موسى كتاب (آسمانى) داديم؛ (و نعمت خود را) بر آن ها كه نيكوكار بودند، كامل كرديم؛ و همه چيز را (كه مورد نياز آن ها بود، در آن) روشن ساختيم؛ كتابى كه مايه هدايت و رحمت بود؛ شايد به لقاى پروردگارشان (و روز رستاخيز)، ايمان بياورند. * و اين كتابى است پربركت، كه ما (بر تو) نازل كرديم؛ از آن پيروى كنيد، و پرهيزگارى پيشه نماييد، باشد كه مورد رحمت (خدا) قرار گيريد. * (ما اين كتاب را با اين امتيازات نازل كرديم) تا نگوييد: «كتاب آسمانى تنها بر دو طايفه پيش از ما [ \ يهود و نصارى] نازل شده بود؛ و ما از بحث و بررسى آن ها بى خبر بوديم». * يا نگوييد: «اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى شد، از آن ها هدايت يافته تر بوديم». اينك آيات و دلايل روشن از جانب پروردگارتان، و هدايت و رحمت براى شما آمد. پس، چه كسى ستمكارتر است از كسى كه آيات خدا را تكذيب كرده، و از آن روى گردانده است ؟! اما به زودى كسانى را كه از آيات ما روى مى گردانند، به خاطر همين اعراض بى دليلشان، مجازات شديد خواهيم كرد! * آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان (مرگ) به سراغشان آيند، يا خداوند (خودش) به سوى آن ها بيايد، يا بعضى از آيات پروردگارت (و نشانه هاى رستاخيز) بيايد؟! اما آن روز كه بعضى از آيات پروردگارت تحقق

ص: 92

پذيرد، ايمان آوردن افرادى كه قبلاً ايمان نياورده اند، يا در ايمانشان عمل نيكى انجام نداده اند، سودى به حالشان نخواهد داشت. بگو: « (اكنون كه شما چنين انتظارات نادرستى داريد،) انتظار بكشيد! ما هم انتظار (كيفر شما را) مى كشيم!» * كسانى كه آيين خود را پراكنده ساختند، و به دسته هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسيم شدند، تو هيچ گونه رابطه اى با آن ها ندارى. سر و كار آن ها تنها با خداست؛ سپس خدا آن ها را از آنچه انجام مى دادند، باخبر مى كند. * هر كس كار

نيكى به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد، و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به مانند آن، كيفر نخواهد ديد؛ و ستمى بر آن ها نخواهد شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تورات كتاب هدايت و رحمت، عمل به قرآن عامل جلب رحمت الهى، اتمام حجت به واسطه نزول قرآن كريم، تكذيب كننده آيات الهى ستمكارترين افراد، قيامت روز مجازات تبه كاران، عدم سوددهى ايمان آوردن در قيامت و عدم سوددهى ايمان بدون عمل صالح، عدم ارتباط پيامبر اكرم با تفرقه اندازان در دين، ده برابر بودن پاداش عمل شايسته و همانند بودن مجازات كار زشت.

ب. مقصود از دو طايفه قبل از ما، يهود و نصارى است؛ زيرا كتب ديگرى كه به انبياى قبل از موسى و عيسى(عليهماالسلام) نازل شده مانند كتاب نوح و كتاب ابراهيم(عليهماالسلام) مانند اين دو كتاب مشتمل بر جزئيات و تفصيل شرايع نبوده و تنها متعرض اصول و كليات شرايع بوده است، امّا كتب ديگرى كه به ساير انبيا نسبت داده شده مانند زبور داود اصلاً متعرض شرايع نبوده و معاصرين رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از آن اطلاعى نداشته اند.(1)

ج. ميان قرآن و تورات، شباهت هاى فراوانى است. در انجيل تكيه بر مواعظ و زبور تكيه بر دعاست، ولى از نظر قوانين، شباهت تورات به قرآن بيشتر است، از اين رو به تورات، امام گفته شده است: و من قبله كتاب موسى اماما .(2)

ص: 93


1- . همان، ص 585 ؛ مجمع البيان، ج 4، ص 597.
2- . هود، 17؛ نور، ج 3، ص 386.

د. در آيه 154 مى فرمايد: اين فرمان هاى ده گانه اى كه در اسلام بيان شده در كتاب يهوديان كه بر موسى نازل كرديم نيز بيان شده و اين اصول ده گانه اختصاص به مذهب خاصى ندارد و از اصولى است كه عقل به روشنى آن ها را تصديق مى كند. على الذى احسن اشاره به تمام كسانى است كه نيكوكارند و آماده پذيرش حق و قبول فرمان خدا هستند و در آن تورات هرچه مورد نياز بود و تأثير در تكامل آن ها داشت بيان شده: و تفصيلاً لكل شىء . در آيه بعد اشاره به نزول قرآن پربركت مى كند و مى فرمايد: ما قرآن را نازل كرديم تا نگوييد كتاب تنها بر يهود و نصارى نازل شده و نگوييد اگر از فرمان تو تخلف كرديم به خاطر آن است كه سخن تو به ما نرسيد: و ان كنّا عن دراستهم لغافلين و اگر بر ما نازل مى شد، ما هدايت يافته تر بوديم؛ در حقيقت اين آيه به منظور جلوگيرى از بهانه جويى كفار و مشركان است.

ه - . مراد از آمدن پروردگار، آمدن قيامت است كه روز ملاقات پروردگار است.(1)

و. در آيات گذشته اين حقيقت بيان شد كه ما حجت را بر مشركان تمام كرديم؛ يعنى قرآن را براى هدايت آنان فرستاديم تا هيچ گونه بهانه اى براى توجيه مخالفت هاى خود نداشته باشند. آيه 158 مى گويد: اما اين افراد لجوج به اندازه اى در كار خود سرسختند كه اين برنامه روشن نيز در آن ها تأثير نمى كند گويا انتظار نابودى خود را مى كشند يا از ميان رفتن آخرين فرصت يا انتظار امور محالى را مى كشند، ليكن بدانند وقتى امر و عذاب الهى بيايد ديگر ايمان آوردن فايده ندارد يا اگر ايمان آوردند ولى عمل صالحى ندارند نيز سودى ندارد.

ز. عن احدهما(عليهماالسلام) فى قوله: أو كسبت فى ايمانها خيرا قال: «

المؤمن العاصى حالت بينه و بين ايمانه كثرة ذنوبه و قلة حسناته، فلم يكسب فى ايمانه خيرا »؛ از امام باقر يا امام صادق(عليهماالسلام) در باره آيه أو كسبت فى ايمانها خيرا روايت شده است: فراوانى گناه و كمى نيكى هاى مؤمن گناهكار، بين او و ايمانش جدايى مى اندازد و او با آن كه مؤمن بوده خيرى به دست نياورده است.(2)

ح. محتواى آيه انّ الذين فرّقوا دينهم يك حكم عمومى و همگانى در باره تمام افراد

ص: 94


1- . الميزان، ج 7، ص 590 .
2- . همان، ص 435.

تفرقه انداز است؛ اعمّ از آن ها كه در امت هاى پيشين بودند يا آن ها كه در اين امت هستند.(1)

ط . منظور از جاء به آن است كه كار نيك يا بد را همراه خود بياورد؛ يعنى به هنگام ورود در دادگاه عدل الهى، انسان نمى تواند دست خالى و تنها باشد يا عقيده و عمل نيك يا عقيده و عمل سوء همواره با او هستند و از او جدا نمى شوند و در زندگانى ابدى، قرين و همدم او خواهند بود.(2)

ى. در تعقيب دستورات ده گانه ايكه در آيات قبل بيان شد و در آخر آن دستور به پيروى از صراط مستقيم و مبارزه با هر گونه نفاق و اختلاف داده شده بود، آيه 159 همين حقيقت را تأكيد و تفسير مى كند كه كسانى كه آيين و مذهب خود را پراكنده ساختند به هيچ وجه تو با آن ها ارتباط ندارى و كار آن ها با خداست كه به سزاى عمل خويش مى رسند. در اين كه منظور يهود و نصارى هستند يا تفرقه اندازان اين امت، دو وجه ذكر شده به هر حال مفهوم آيه يك حكم عمومى را بيان مى كند.

نكته ها

1.

نزول قرآن اتمام حجتى است براى مشركان مكه و ساير انسان ها: هذا كتاب أنزلناه ... أن

تقولوا إنما أنزل الكتاب على طائفتين.

2. ايمان بدون انجام عمل صالح سودمند نيست: لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن ... أو كسبت فى ايمانها خيرا . «كسبت» عطف بر «ءامنت» است؛ يعنى لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن كسبت فى ايمانها خيرا ؛ كسى كه در ايمان خويش عمل نيكى را به دست نياورده، ايمانش براى او سودى ندارد.(3)

3. نكته لطيف در آيه يأتى ربّك أو يأتى بعض ءايات ... آن است كه سه مرتبه «ربّك» تكرار شده است و اين به خاطر آن است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در برابر دشمنانش تأييد كرده باشد؛ چون مشركين هميشه در برابر آن جناب به داشتن بت ها افتخار و مباهات مى كردند.(4)

ص: 95


1- . نمونه، ج 6، ص 49.
2- . همان، ص 55 ؛ نور، ج 3، ص 392.
3- . راهنما، ج 5، ص 434.
4- . الميزان، ج 7، ص 592 .

4. بعضى از مفسرين به آيه مورد بحث استدلال كرده اند بر اين كه ايمان مادامى كه توأم با عمل نبوده باشد هيچ اثرى ندارد و اين استدلال صحيح نيست، ليكن تا اندازه اى نه به طور مطلق؛ زيرا آيه شريفه تنها در مقام بيان اين جهت است كه كسى كه برايش ممكن بوده كه ايمان بياورد و نياورده و كسى كه براى ممكن بوده كه ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد، پس ايمان آورده ولى عمل صالح نكرده تا با مرگ خود مواجه شده، چنين كسى را ايمان در موقع مرگش يا در موقع ديدن عذاب خدا اثر ندارد، اما كسى كه به طوع و اختيار خود ايمان آورده، ليكن اجل مهلتش نداده كه عمل صالح انجام دهد و در حال ايمان كسب خيرى بنمايد، آيه شريفه متعرض حال او نيست.(1)

5. ممكن است اشكال شود كه واجب شدن 60 روز كفاره در مقابل خوردن يك روز روزه ماه مبارك رمضان و مجازات هاى ديگر چگونه با اين آيه كه مى گويد در برابر كار بد فقط به اندازه آن كيفر داده خواهد شد سازگار نيست. در جواب بايد بگوييم منظور از مساوات ميان گناه و كيفر، مساوات عددى نيست، بلكه كيفيت عمل را نيز بايد در نظر گرفت. خوردن يك روز روزه به قدرى اهميت دارد كه بايد به مقدارى روزه گرفته شود كه آن يك روز جبران شود.(2)

6. از ده پاداش الهى، فقط يك قسمت مزد است و نُه قسمت ديگر فضل: فيوفّيهم اجورهم و يزيدهم من فضله .(3)

ص: 96


1- . الميزان، ج 7، ص 593.
2- . نمونه، ج 6، ص 57 ؛ نور، ج 3، ص 393.
3- . نساء، 173؛ نور، ج 3، ص 392؛ مجمع البيان، ج 4، ص 602.

آیه 161-165

اشاره

قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (161) قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (162) لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ (163) قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لاَ تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْهَا وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (164) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (165)

ترجمه

بگو: «پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده؛ آيينى پابرجا (و ضامت سعادت دين و دنيا)؛ آيين ابراهيم؛ كه از آيين هاى خرافى روى برگرداند؛ و از مشركان نبود.» * بگو: «نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانيان است. * همتايى براى او نيست؛ و به همين مأمور شده ام؛ و من نخستين مسلمانم.» * بگو: «آيا غير خدا، پروردگارى را بطلبم، در حالى كه او پروردگار همه چيز است ؟! هيچ كس، عمل (بدى) جز به زيان خودش، انجام نمى دهد؛ و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را متحمّل نمى شود؛ سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است؛ و شما را از آنچه در آن اختلاف داشتيد، خبر خواهد داد. * و او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در زمين ساخت، و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى ديگر قرار داد، تا شما را به وسيله آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد؛ به يقين پروردگار تو سريع العقاب و آمرزندهمهربان است. (كيفر كسانى را كه از بوته امتحان نادرست در آيند، زود مى دهد؛ و نسبت به حق پويان مهربان است.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پيامبر اكرم هدايت شده در راه مستقيم و آيين حضرت ابراهيم(علیه السلام)، اخلاص پيامبر در همه اعمال و موحد بودن آن حضرت، عدم تحمل هيچ گنه كارى گناه ديگرى را در قيامت، نعمت هاى الهى و برترى برخى بر افراد ديگر عامل آزمايش.

ب. مراد از اوّل در انا اوّل المسلمين ، اوليت به حسب درجه است نه اوليت به

ص: 97

حسب زمان؛ زيرا قبل از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيز مسلمانانى بودند.(1)

ج. «حنيف» به معناى شخص يا چيزى است كه تمايل به سويى پيدا كند، ولى در اصطلاح قرآن كريم به كسى گفته مى شود كه از آيين باطل زمان خود روى گرداند و به آيين حق توجه كند.(2)

د. دين رسول خدا(صلی الله علیه و آله) موصوف به «ملة ابراهيم» شده است تا ترغيب و تشويقى براى عرب باشد؛ زيرا اعراب و بلكه تمامى اديان به جلالت حضرت ابراهيم(علیه السلام) اعتراف داشتند و از طرفى خود را منتسب به آن حضرت مى دانستند.(3)

ه - . اين چند آيه تا آخر سوره در حقيقت خلاصه اى است از بحث هاى اين سوره در زمينه مبارزه با شرك و بت پرستى و تكميلى براى آن هاست و در واقع اين سوره با دعوت به توحيد آغاز شد و با همان بحث خاتمه مى يابد، از اين رو به پيامبر دستور مى دهد كه بگويد بر صراط مستقيم حركت مى كنم و نماز و تمام عبادت هاى من براى خداوند تحقق مى پذيرد، بنا بر اين غير از پروردگار متعال معبودى را طلب نمى كنم كه مبدأ و معاد انسان با اوست. در پايان كفار را به اعمال زشتشان تهديد مى كند. در آخرين آيه به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان هستى اشاره مى كند تا بحث هاى گذشته در زمينه تقويت پايه هاى توحيد تكميل گردد؛ يعنى اگر انسان ارزش خود را بشناسد هرگز در برابر سنگ و چوب سجده و خضوع نمى كند.

و. جمله و لا تكسب كلّ نفس الاّ عليها و لا تزر وازرة وزر أخرى اين معنا را افاده مى كند كه هر كس هر چه مى كند مانند سايه اى به دنبالش است و از او به ديگرى تجاوز نمى كند.(4)

ز. ممكن است اشكال شود كه بعض آيات اشاره دارند كه بعضى گناهكاران علاوه بر گناهان خود، گناهان ديگران را نيز به دوش مى كشند و بالعكس بعضى آيات ديگر مانند همين آيه، اشاره دارند كه گناهكاران فقط بار گناهان خود را بر دوش دارند. جواب اين اشكال اين است كه آيه مورد بحث مى گويد: بى جهت و بدون ارتباط ، گناه كسى را بر ديگرى

ص: 98


1- . الميزان، ج 7، ص 602 ؛ نمونه، ج 6، ص 62 ؛ نور، ج 3، ص 395.
2- . نمونه، ج 6، ص 60 ؛ تفسير مراغى، ج 8، ص 89.
3- . مجمع البيان، ج 4، ص 604 ؛ تفسير مراغى، ج 8، ص 90.
4- . الميزان، ج 7، ص 604 .

نمى نويسند، ولى آيات ديگر كه گناه ديگران را نيز بر دوش گناهكارن نهاده است مى گويد: اگر انسان اعمال بدى را پايه گذارى كند و به اصطلاح از طريق تسبيب در انجام آن عمل دخالت داشته باشد، در نتايج آن شريك خواهد بود؛ زيرا پايه و اساس آن، به دست وى گذارده شده است.(1)

ح. روى انه أتى عمر بحامل قد زنت فامر برجمها فقال له امير المؤمنين(علیه السلام): «

هب لك سبيل عليها أى سبيل لك على ما فى بطنها و الله تعالى يقول: و لا تزر وازرة وزر أخرى ... »؛ روايت شده: زن حامله اى را كه مرتكب زنا شده بود نزد عمر آوردند، وى دستور داد زن را سنگسار كنند. امير

المؤمنين(علیه السلام) به وى فرمود: بر فرض كه حق سنگسار كردن زن را داشته باشى، ولى چه حقى بر طفل در شكم او دارى ؟ خداوند متعال مى فرمايد: كسى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد ... .(2)

ط . منظور از «خلائف الارض» يا جانشينان خدا در زمين هستند يا جانشينى انسان امروز از امت هاى پيشين.(3)

نكته ها

1. نماز خواندن پيامبر(صلی الله علیه و آله)، عبادت كردنش و انجام امور زندگانى و مرگش تنها براى خدا بود: ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله . «محيا» و «ممات» مصدر ميمى و به معناى زنده ماندن و مردن است. چون زنده ماندن و مردن در اختيار انسان نيست تا آن را براى خدا قرار دهد، مى توان گفت مقصود از آن چگونه زندگى كردن و چگونه مردن است يا مراد انجام امور مربوط به زندگى و مرگ است.(4)

2. پيامبر(صلی الله علیه و آله) برخوردار از اخلاصى تام و همه جانبه: ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين .(5)

ص: 99


1- . نمونه، ج 6، ص 64 .
2- . همان، ص 448.
3- . نور، ج 3، ص 398؛ مجمع البيان، ج 4، ص 606 ؛ تفسير مراغى، ج 8، ص 93.
4- . راهنما، ج 5، ص 443.
5- . همان.

3. گناه، بارى سنگين بر دوش گناهكاران: و لا تزر وازرة وزر أخرى . «وزر» در اصل به معناى بار سنگين است و گناه را از آن جهت وزر مى گويند كه بر دوش گنهكار سنگينى مى كند.(1)

4. تفاوت و برترى بعضى در نعمت هاى خداوند، ملاك برترى نيست؛ وسيله آزمايش است.(2)

ص: 100


1- . همان، ص 447.
2- . نور، ج 3، ص 398.

سوره اعراف

اشاره

ص: 101

ص: 102

آیه 1-9

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (1)

المص (1) كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (2)اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لاَ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ (3) وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتاً أَوْ هُمْ قَائِلُونَ (4) فَمَا كَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا إِلاَّ أَنْ قَالُوا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ (5) فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ (6) فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ مَا كُنَّا غَائِبِينَ (7) وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (8)وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ (9)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

المص. * اين كتابى است كه بر تو نازل شده - پس نبايد از ناحيه آن، ناراحتى در سينه داشته باشى - تا به وسيله آن، (مردم را از عواقب سوء عقايد و اعمال نادرستشان) بيم دهى؛ و تذكرى است براى مؤمنان. * از چيزى كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده، پيروى كنيد. و از اوليا و معبودهاى ديگر جز او، پيروى نكنيد. اما كمتر متذكر مى شويد. * چه بسيار شهرها و آبادى ها كه آن ها را (بر اثر گناه فراوانشان) هلاك كرديم؛ و عذاب ما شب هنگام، يا در روز هنگامى كه استراحت كرده بودند، به سراغشان آمد. * و در آن موقع كه عذاب ما به سراغ آن ها آمد، سخنى نداشتند جز اين كه گفتند: «ما ظالم بوديم.» (ولى اين اعتراف به گناه، ديگر دير شده بود؛ و سودى به حالشان نداشت.) * به يقين، (هم) از كسانى كه پيامبران به سوى آن ها فرستاده شدند سؤال خواهيم كرد؛ و (هم) از پيامبران سؤال مى كنيم.* و مسلّما (اعمالشان را) به علم (خود) براى آنان شرح خواهيم داد؛ و ما هرگز غايب نبوديم (بلكه همه جا حاضر و ناظر اعمال بندگان هستيم). * وزن كردن (اعمال، و سنجش ارزش آن ها) در آن روز، حق است. كسانى كه ميزان هاى (عملِ ) آن ها سنگين است، همان رستگارانند. * و كسانى كه ميزان هاى (عملِ ) آن ها سبك است، افرادى هستند كه سرمايه وجود خود را، به خاطر ظلم و ستمى كه نسبت به آيات ما مى كردند، از دست داده اند.

ص: 103

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن كريم براى انذار و يادآورى مؤمنان، لزوم پيروى از قرآن، هلاكت بسيارى از تبه كاران، اقرار آنان به ستم پيشگى، قطعى بودن سؤال در قيامت، ناظر بودن خداوند بر اعمال، حق معيار سنجش اعمال و بيان عامل سعادت و خسارت.

ب. جمله فما كان دعويهم اذ جاءهم بأسنا الا ان قالوا انا كنا ظالمين بيان مى كند كه انسان با وجدان و حس درونى اش درك مى كند كه شرك و اتخاذ اوليا، ظلم است و مى فهمد كه سنت الهى بر اين جارى است كه اگر به طوع و رغبت به ظلم خود اعتراف نكند و نسبت به مقام ربوبى پروردگارش خاضع نگردد خداوند او را دچار عذاب نموده و مجبور به اعتراف مى سازد.(1)

ج. مراد از جمله و الوزن يومئذ الحق اين است كه آن ميزانى كه در قيامت اعمال با آن سنجيده مى شود همانا «حق» است؛ به اين معنا كه هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد و چون اعمال نيك مشتمل بر حق است از اين رو داراى ثقل است.(2)

د. مراد از (ارسل اليهم) مردم و منظور از «مرسلين» انبيا هستند.(3)

ه - . جمله فلا يكن فى صدرك حرج به پيامبر دلدارى مى دهد كه چون اين آيات از ناحيه خداست نبايد هيچ گونه نگرانى به خود راه دهد نه نگرانى از ناحيه بار سنگين رسالتى كه بر دوش گرفته و نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج در برابر آن نشان خواهند داد و نه نگرانى از ناحيه نتيجه و برداشتى كه از تبليغ اين رسالت انتظار مى رود.(4)

نكته ها

1. اين كه «كتاب» را در آيه كتاب أنزل به طور نكره ذكر كرده و آن را با جمله «بر تو نازل شده» توصيف كرده و اسمى از نازل كننده آن نبرده است، به خاطر تعظيم كتاب است.(5)

ص: 104


1- . الميزان، ج 8، ص 8.
2- . همان، ص 11.
3- . همان، ص 9؛ نمونه، ج 6، ص 87.
4- . نمونه، ج 6، ص 79؛ مجمع البيان، ج 9، ص 45؛ صافى، ج 2، ص 179.
5- . الميزان، ج 8، ص 7؛ نور، ج 4، ص 16؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 9.

2. اين كه فقط «ذكرى» را اختصاص به مؤمنين داده دليل بر اين است كه انذار اختصاص به آنان نداشته بلكه مؤمنين و غير مؤمنين را شامل مى شود؛ يعنى اين كتاب بر تو نازل شده تا همه مردم را به آن انذار كنى، مؤمنين را متذكر كنى چون تنها مؤمنين هستند كه به وسيله اين آيات و معارف الهى به آن متذكر مقام الهى خود شده و ايمانشان زيادتر مى گردد.(1)

3. اين كه فرمود: بياتا أو هم قائلون و نفرمود ليلاً أو نهارا گويا براى اشاره به اين است كه عذاب الهى در حالى آنان را مى گرفته كه با خيال راحت و غافل از عذابى كه در كمين اشان بوده آرميده بودنديا براى اين كه طعم تلخ كيفر را بيشتر بچشند و آرامش و آسايش آن ها به كلى در هم ريخته شود همان گونه كه آرامش و آسايش ديگران را به هم ريختند.(2)

4. ستمگرى امت هاى پيشين، عامل نابودى آنان با كيفرهاى دنيوى عذاب استيصال شد: كم من قرية أهلكنها ... قالوا إنا كنا ظالمين .(3)

5. در جمله فلنقصن عليهم بعلم علم را از اين نظر نكره و بدون الف و لام آورد تا اشاره به اهميت آن نموده بفهماند كه اين علم مانند علم شما نيست كه خطا و غلط در آن راه داشته باشد و براى تأكيد همين معنا جمله و ما كنا غائبين را عطف بر آن نمود تا دلالت كند بر اين كه خداى تعالى شاهد و ناظر اعمال آنان است و علاوه بر اين كه ملائكه را موكل بر آنان نموده تا اعمال آنان را بنويسند، خودش هم به هر چيزى محيط است.(4)

6. براى هر انسانى ميزان هاى متعددى است كه هر كدام از عمل هايش با يكى از آن ها سنجيده مى شود و ميزان هر عملى همان مقدار حقى است كه عمل مشتمل بر آن است.(5)

7. از آيه 3 استفاده مى شود كه انسان بر سر دو راهى است يا پذيرش ولايت و رهبرى خداوند يا داخل شدن در ولايت ديگران؛ اگر مسير اول را قبول كند ولى او تنها خداست، اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد هر روز بايد بار كسى را بر دوش گيرد و ارباب تازه اى انتخاب كند.(6)

ص: 105


1- . الميزان، ج 8، ص 7؛ نمونه، ج 6، ص 80؛ مجمع البيان، ج 9، ص 45؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 4.
2- . الميزان، ج 8، ص 8؛ آسان، ج 5، ص 154؛ صافى، ج 2، ص 180؛ نور، ج 4، ص 19؛ روح البيان، ج 3، ص 135؛ نمونه، ج 4، ص 84.
3- . راهنما، ج 5، ص 462.
4- . الميزان، ج 8، ص 9؛ نمونه، ج 6، ص 88.
5- . الميزان، ج 8، ص 15؛ نمونه، ج 6، ص 93.
6- . الميزان، ج 8، ص 8 ؛ نمونه، ج 6، ص 91.

8. اين گونه آيات آمدن عذاب و هلاكت سركشان نبايد به عنوان شرح ماجراى گذشتگان تلقى شود و تنها مربوط به زمان ماضى و اقوام پيشين نيست؛ اين ها اخطارهاى كوبنده اى است براى امروز و فردا براى ما و همه اقوام آينده؛ زيرا در سنت الهى تبعيض مفهوم ندارد.(1)

9. سؤال: در بعضى از آيات آمده است كه در روز قيامت از هيچ كس نه انس و نه جن سؤال نمى شود: فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جانّ ، ليكن آيه 6 مى فرمايد: ما از مردم و پيامبران سؤال خواهيم كرد؟

پاسخ: از مجموع آيات مربوط به سؤال و جواب در روز قيامت چنين استفاده مى شود كه مردم در آن روز مراحل مختلفى را مى پيمايند؛ در بعضى مراحل هيچ گونه سؤال و پرسشى نمى شود حتى مُهر بر دهان مى گذارند و در بعضى مراحل مهر را از دهان آنان باز مى كنند و آنان به سخن مى آيند.(2)

10. از آيه فما كان دعويهم اذ ... استفاده مى شود كه اقرار و اعتراف و توبه به هنگام نزول بلا و گرفتارى سودى ندارد.(3)

11. از آيه فلنقصن عليهم بعلم ... غائبين استفاده مى شود كه سؤال در روز قيامت براى فهميدن چيزى و آشكار شدن مجهولى نمى باشد، بلكه براى بيان اوضاع و احوال مشركين و كافرين است و اين كه به آنان بيان كند چه انجام داده اند و آنان را توبيخ كند.(4)

12. خداوند همواره حاضر و ناظر بر كردار و انديشه هاى آدميان است: و ما كنا غائبين .(5)

13. جمع بين فعل ماضى و مضارع در بما كانوا ... يظلمون براى دلالت بر استمرار ظلم در دنياست.(6)

ص: 106


1- . همان، ص 85.
2- . همان، ص 90؛ مجمع البين، ج 9، ص 52 ؛ مراغى، ج 8، ص 104؛ روح البيان، ج 3، ص 136.
3- . مجمع البيان، ج 9، ص 49؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 5 .
4- . مراغى، ج 8، ص 105؛ كشاف، ج 2، ص 88 .
5- . راهنما، ج 5، ص 465.
6- . روح المعانى، ج 4، ص 326.

آیه 10-15

اشاره

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَا تَشْكُرُونَ (10) وَ لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (11) قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13) قَالَ أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14) قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (15)

ترجمه

ما تسلّط و مالكيت و حكومت بر زمين را براى شما قرار داديم؛ و انواع وسايل زندگى را براى شما فراهم ساختيم؛ اما كمتر شكرگزارى مى كنيد. * ما شما را آفريديم؛ سپس صورت بندى كرديم؛ بعد به فرشتگان گفتيم: «براى آدم خضوع كنيد.» آن ها همه سجده كردند؛ به جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود. * (خداوند به او) فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى ؟!» گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل!» * گفت: «از آن (مقام و

مرتبه ات) فرود آى. تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبّر كنى. بيرون رو، كه تو از افراد پست و كوچكى.» * گفت: «مرا تا روزى كه (مردم)برانگيخته مى شوند مهلت ده (و زنده بگذار.)» * فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اندك بودن شكرگزارى در برابر نعمت هاى الهى، تواضع فرشتگان نسبت به مقام آدميت جز ابليس، كبر و غرور ابليس عامل سقوط و ذلت و تقاضاى مهلت از خداوند.

ب. معناى «مكناهم» اين است كه ما شما را در زمين منزل داديم و «معايش» يعنى چيزهايى كه با آن مى شود زندگى كرد از قبيل خوردنى ها و آشاميدنى ها و امثال آن.(1)

ج. از ظاهر آيه فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين استفاده مى شود كه ابليس با

ص: 107


1- . الميزان، ج 8، ص 22.

ملائكه بوده و هيچ فرقى با آنان نداشته است و مراد از ضمير در «منها» در جمله قال فاهبط منها و «فيها» منزلتى است كه ابليس همراه فرشتگان در آن منزلت بوده است.(1)

نكته ها

1. از اين كه خداوند از خطاب عمومى و لقد خلقناكم به خطاب خصوصى ثم قلنا للملائكة... منتقل شد براى بيان دو حقيقت است:

الف. سجده ملائكه براى جميع بنى آدم و در حقيقت خضوع براى عالم بشريت بوده و اگر حضرت آدم(علیه السلام) قبله گاه سجده ملائكه شد از جهت خصوصيت شخصيت نبوده، بلكه از اين باب بوده كه آدم(علیه السلام) نمونه كامل انسانيت بوده و در حقيقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماينده بوده است.

ب. خلقت آدم در حقيقت خلقت جميع بنى آدم بوده است، آيه و بدأ خلق الانسان من طين ثم جعلنا نسلة من سلالة من ماء مهين ( سجده، 8) بر اين حقيقت دلالت دارد چون از ظاهر آيه استفاده مى شود كه منظور از خلق كردن از خاك همان جريان خلقت آدم(علیه السلام) است.(2)

2. آدم(علیه السلام) انسانى ارجمند و برتر از فرشتگان: ثم قلنا للملائكة اسجدوا لادم .(3)

3. زنده كردن حس شكرگزارى و قدردانى در برابر نعمت هاى خدا تنها براى اين است كه طبق فرمان فطرت در برابر بخشنده نعمت خضوع كنند، او را بشناسند و فرمانش را به جان و دل بپذيرند و به اين وسيله هدايت و تربيت شوند نه اين كه شكرگزارى كمترين اثرى در مقام باعظمت پروردگار داشته باشد.(4)

4. اين كه در آيه و لقد خلقناكم ... خلقت قبل از صورت بندى بيان شده است ممكن است اشاره به اين باشد كه نخست ماده اصلى انسان را آفريديم و بعد به آن صورت انسانى بخشيديم.(5)

ص: 108


1- . راهنما، ج 5، ص 477.
2- . الميزان، ج 8، ص 24.
3- . راهنما، ج 5، ص 472.
4- . نمونه، ج 6، ص 96.
5- . نمونه، ج 6، ص 99.

5. عزت و كرامت در منطق ابليس تعصب به اصل خويش بود نه به تقوا و اطاعت خدا، بنا بر اين هر كس نسبت به اصل خويش تعصب بورزد و دين را با رأى خويش قياس كند به شيطان اقتدا كرده است.(1)

6. ابليس فضيلت خود را به اعتبار عنصر ملاحظه كرد و اگر به اعتبار فاعل كه لما خلقت بيدى ( ص، 75) عبارت از آن است و به نسبت حقيقت كه نفخت فيه من روحى به آن اشاره دارد مى نگريست مى دانست كه خيريت و افضليت از آن آدم است نه از آن او.(2)

7. از آيه 13 استفاده مى شود كه تمام بدبختى شيطان مولود تكبر او بود، اين خودبرتربينى او كه خود را در مقامى بيش از آنچه شايسته آن بود قرار داد، سبب شد نه تنها بر آدم سجده نكند، بلكه علم و حكمت خدا را انكار نمايد و به فرمان او خرده گيرد.(3)

8. شيطان با عدم سجده بر انسان مى خواست خود را بالا ببرد و خود را بالا مى دانست، ليكن خداوند او را به ضد آنچه در نظرش بود مجازات فرمود و او را از مقامش در حالى كه از تحقيرشدگان بود خارج كرد.(4)

9. ابليس از موجودات داراى عمر طولانى و زنده تا روز رستاخيز آدميان: أنظرنى الى يوم يبعثون* قال إنك من المنظرين .(5)

10. از اين كه ابليس از خدا خواست تا روز قيامت مهلتش دهد استفاده مى شود كه وى در اين صدد بوده كه جنس بشر را هم در دنيا و هم در عالم برزخ گمراه كند يا اين كه طعم مرگ را در نفخه اول نچشد و با مردم پيش از قيامت گرفتار مرگ نشود.(6)

11. با اين كه شيطان مى دانست كه ملعون و مطرود درگاه خداست با اين حال تقاضاى مهلت كرد؛

زيرا مى دانست كه فضل و كرم خداوند عمومى است و بر اثر معصيت فضل و كرم خود را از كسى دريغ نمى دارد.(7)

ص: 109


1- . كاشف، ج 3، ص 307.
2- . منهج الصادقين، ج 4، ص 9؛ روح البيان، ج 3، ص 141؛ الميزان، ج 8، ص 30.
3- . نمونه، ج 6، ص 106.
4- . مراغى، ج 8، ص 113؛ كشاف، ج 2، ص 90؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 210.
5- . راهنما، ج 5، ص 479.
6- . الميزان، ج 8، ص 35؛ روح البيان، ج 3، ص 143؛ روح المعانى، ج 4، ص 331؛ مجمع البيان، ج 9، ص 63 .
7- . مجمع البيان، ج 9، ص 63.

12. ابليس هم آفريدگار را مى شناخت: «خلقتنى»، هم معتقد به نبوت بود: فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين * إلا عبادك منهم المخلصين و هم معاد را قبول داشت: «يوم يبعثون»، ولى چه سود كه فرمان خداوند را اطاعت نكرد.(1)

آیه 16-18

اشاره

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائِلِهِمْ وَ لاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ (17) قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)

ترجمه

گفت: «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آن ها كمين مى كنم. * سپس از پيشِ رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آن ها به سراغشان مى روم؛ و بيشتر آن ها را شكرگزار نخواهى يافت.» * فرمود: از آن (مقام)، با ننگ و عار و خوارى، بيرون رو! و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از آن ها از تو پيروى كند، جهنم را از شما همگى پر مى كنم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند شيطان بر گمراه ساختن مردم، هجوم شيطان از چهار جهت، اندك بودن شكرگزاران، خروج شيطان از مقام و منزلت با ذلت و خوارى و پر شدن جهنم از ابليس و پيروانش.

ب. جمله لاقعدن لهم صراطك المستقيم كنايه است از اين كه مراقب آنان هستم هر كه را در راه تو ببينم آن قدر وسوسه مى كنم تا از راه خارج نمايم.(2)

ج. امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد: مراد از «پيش رو» اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه دهد و منظور از «پشت سر» اين است كه آن ها به

ص: 110


1- . نور، ج 4، ص 31.
2- . الميزان، ج 8، ص 36.

گردآورى اموال و تجميع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى كند. منظور از طرف راست اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد ضايع مى سازد و منظور از طرف چپ اين است كه لذات و شهوات را در نظر آنان جلوه دهد.(1)

نكته ها

1. از آيه فبما أغويتنى ... بر مى آيد كه شيطان براى تبرئه خويش نسبت جبر به خداوند داد و گفت چون تو مرا گمراه ساختى من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش خواهم كرد.(2)

2. سؤال: بعد از اين كه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد چرا خداوند تقاضاى او را پذيرفت ؟

پاسخ: ادامه حيات او به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت، بلكه مؤثر نيز بود.(3)

3. ابليس، معترف و معتقد به مستقيم بودن صراط الهى: لأقعدن لهم صراطك المستقيم .(4)

4. ابليس ناتوان از مسدود كردن تمامى راه هاى نجات و سعادت آدميان: ثم لاتينهم ... و لا تجد أكثرهم شاكرين . نام نبردن از تمام جهات، همانند فوق و تحت، مى تواند اشاره به اين باشد كه ابليس نمى تواند بر تمامى راه هاى سعادت مسلط باشد و آن ها را بر آدميان سد كند.(5)

5. با توجه به آيه لاغوينهم أجمعين الا عبادك منهم المخلصين و آيه لا تجد اكثرهم شاكرين معلوم مى شود كه مقصود از شاكرين همان مخلصين مى باشند.(6)

6. گرچه ابليس در كلام خود طريقه گمراه كردن ابناى بشر را ذكر نكرده، ليكن در كلامش اشاره به دو حقيقت هست:

ص: 111


1- . تبيان، ج 4، ص 365؛ نور الثقلين، ج 2، ص 11؛ نمونه، ج 6، ص 110؛ الميزان، ج 8، ص 36؛ صافى، ج 2، ص 184.
2- . نمونه، ج 6، ص 109.
3- . نمونه، ج 6، ص 112.
4- . راهنما، ج 5، ص 480.
5- . همان، ص 481.
6- . الميزان، ج 8، ص 37.

الف. سبب اضلالش هم ضلالتى است كه در نفس خود او جايگزين شده و مانند آتش كه به هر چيز برخورد كند از حرارت خود در آن اثر مى گذارد، او نيز هر كسى را بخواهد گمراه كند با او تماس حاصل مى كند و به همين وسيله از گمراهى خود چيزى در نفس او باقى مى گذارد.

2. آن چيزى كه ابليس خود را با آن تماس مى دهد شعور انسانى و تفكر حيوانى اوست كه

مربوط به تصور اشيا و تصديق به سزاوار و غير سزاوار آن هاست.(1)

7. در آيه 18 خداوند فرمان بيرون رفتن ابليس از مقام قرب الهى را بار ديگر صادر مى كند، ليكن با اين تفاوت كه حكم طرد او به صورت تحقيرآميزتر و شديدتر صادر شده است، «مدحور» به معناى رانده شده با خوارى و ذلت است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد.(2)

آیه 19-22

اشاره

وَ يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (19) فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَ قَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ (20) وَ قَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ (21) فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَكُمَا عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ (22)

ترجمه

و اى آدم! تو و همسرت در بهشت ساكن شويد؛ و از هر جا كه خواستيد، بخوريد؛ اما به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد بود.» * سپس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشكار سازد؛ و گفت: «پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر به خاطر اين كه (اگر از آن بخوريد،) فرشته خواهيد شد، يا جاودانه

ص: 112


1- . همان.
2- . نمونه، ج 6، ص 110.

(در بهشت) خواهيد ماند.» * و براى آن ها سوگند ياد كرد كه من براى شما از خيرخواهانم. * و به اين ترتيب، آن ها را با فريب (از مقامشان) فرود آورد. و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، اندامشان[ \ عورتشان] بر آنان آشكار شد؛ و شروع كردند به قرار دادن برگ هاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آن ها را ندا داد كه: «آيا شما را از آن درخت نهى نكردم، و نگفتم كه شيطان براى شما دشمن آشكارى است ؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دستور الهى به آدم و حوا در بهره ورى از نعمت هاى بهشتى، نهى از نزديك شدن به شجره خاص،

تأثير وسوسه شيطان در آدم و حوا، سوگند ياد كردن شيطان در باره خيرخواهى خود نسبت به آنان و پيامد رهزنى شيطان.

ب. سؤال: آيا آدم(علیه السلام) گناه كرد؟

پاسخ: گناه بر 2 گونه است: گناه مطلق و گناه نسبى. گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هر گونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مى شود، اما گناه نسبى آن است كه عمل غيرحرامى از شخص بزرگى سر زند كه با توجه به مقام و موقعيتش شايسته او نباشد ممكن است گاهى انجام يك عمل مباح و حتى مستحب در خور مقام افراد بزرگ نباشد در اين صورت انجام آن عمل گناه نسبى محسوب مى شود و كار حضرت آدم از اين قسم بود.(1)

ج. مقصود از ظلم، ظلم به نفس است و مخالفت امر ارشادى است نه معصيت و مخالفت امر مولوى.(2)

نكته ها

1. عبدالسلام بن صالح هروى گويد: به امام رضا(علیه السلام) گفتم: يابن رسول الله مرا آگاه كنيد درختى كه آدم و حوا از آن خوردند چه بوده ؟ مردم در باره آن اختلاف دارند؛ عده اى

ص: 113


1- . نمونه، ج 6، ص 124.
2- . الميزان، ج 8، ص 39.

مى گويند: آن درخت گندم بوده، گروهى گويند: درخت انگور بوده و بعضى ديگر مى گويند: آن درخت حسد بوده، آن حضرت فرمود: تمام اين ها درست است. گفتم: اين وجوه مختلفى كه گفته شده چه معنايى دارد؟ فرمود: اين اباصلت، درخت بهشتى چند نوع ثمر دارد؛ يعنى درخت گندم انگور هم مى دهد و مانند درختان دنيا نيست ... .(1)

2. از جمله يا ءادم اسكن انت و زوجك الجنة استفاده مى شود كه آدم و حوا در بدو خلقت در بهشت نبودند سپس به سوى بهشت راهنمايى شدند.(2)

3. منظور شيطان از آن وسوسه اين بود كه عورت حضرت آدم و حوا را كه حتى از نظر خودشان هم مستور و پنهان بود آشكار نمايد؛ زيرا مى دانست كه هر كسى از آن درخت بخورد عورتش كشف خواهد شد و كسى كه عورتش ظاهر شود از بهشت طرد خواهد شد به خاطر همين بود كه شيطان براى اخراج آدم و حوا از بهشت اين حيله را به كار برد.(3)

4. رسوايى، كشف حجاب و برهنگى، از اهداف شيطان است: ليبدى ... ماوُرى .(4)

5. در قسم خوردن فقط ابليس قسم خورد، ليكن از آن به صيغه مفاعله تعبير نمود تا دلالت كند بر اين كه شيطان در قسم خوردن نهايت جهد و كوشش خود را به كار برد گويا در مقابل شخص ديگرى كه قسم مى خورد او قسم محكم تر و باتأكيدترى مى خورد.(5)

6. جمله و ناديهما ربهما ... دلالت دارد بر اين كه آدم و حوا در آن موقع كه خداوند اين خطاب را به آنان مى كرده از مقام قرب خدا دور شده بودند.(6)

7. از آيه 22 استفاده مى شود كه حضرت آدم و حوا قبل از ارتكاب اين خلاف برهنه نبودند، بلكه پوششى داشتند كه در قرآن هيچ نامى از چگونگى اين پوشش برده نشده است.(7)

ص: 114


1- . راهنما، ج 5، ص 486 - 487.
2- . نمونه، ج 6، ص 115.
3- . مجمع البيان، ج 9، ص 69 ؛ آسان، ج 5، ص 175؛ كاشف، ج 3، ص 311.
4- . نور، ج 4، ص 38.
5- . روح البيان، ج 3، ص 146؛ كشاف، ج 2، ص 95؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 14.
6- . الميزان، ج 8، ص 40؛ نمونه، ج 6، ص 119.
7- . نمونه، ج 6، ص 118؛ آسان، ج 5، ص 176.

آیه 23-28

اشاره

قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (23) قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِينٍ (24) قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَ مِنْهَا تُخْرَجُونَ (25) يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِبَاسُ التَّقْوَى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (26) يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (28)

ترجمه

گفتند: «پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم؛ و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود.» * فرمود: « (از مقام خويش،) فرود آييد، در حالى كه بعضى از شما نسبت به بعض ديگر، دشمن خواهيد بود. (شيطان دشمن شماست، و شما دشمن او.) و براى شما در زمين، قرارگاه و وسيله بهره گيرى تا زمان معينى خواهد بود.» * فرمود: «در آن [ \ زمين] زنده مى شويد؛ و در آن مى ميريد؛ و (در رستاخيز) از آن خارج خواهيد شد.» * اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرستاديم كه اندام شما را

مى پوشاند و مايه زينت شماست؛ اما لباس پرهيزگارى بهتر است. اين ها (همه) از آيات خداست، تا متذكر (نعمت هاى او) شوند. * اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، و لباسشان را از تنشان بيرون ساخت تا عورتشان را به آن ها نشان دهد. چه اين كه او و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آن ها را نمى بينيد؛ (اما بدانيد) ما شياطين را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند. * و هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند: «پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است.» بگو: «خداوند (هرگز) به كار زشت فرمان نمى دهد. آيا چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد؟!»

ص: 115

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتراف به ترك اولى از ناحيه آدم و حوا و درخواست رحمت و مغفرت، دستور الهى در باره هبوط آدم و حوا و شيطان به زمين، نزول انواع لباس ها براى بنى آدم، برتر بودن لباس تقوا، برحذر داشتن انسان از تأثير وسوسه شيطان و توجيه ناصواب در باره ارتكاب گناه.

ب. قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو ؛ اين خطاب هم خطاب به آدم و همسر اوست و هم خطاب به ابليس و دشمنى بعضى از بنى بشر با بعضى ديگر هم به خاطر اختلافاتى است كه در طبيعت هاى آنان است و اين قضايى است از خداوند تعالى.(1)

ج. مراد از «أنزلنا» اين است كه ما آن را براى شما آفريديم.(2)

د. مقصود از ايمان نياوردن تكذيب خدا و آيات اوست.(3)

ه - . مراد از فاحشه هر گونه كار زشت و قبيحى را گويند.(4)

نكته ها

1. حضرت آدم و حوا به قدرى در توبه و تقاضاى عفو ادب نشان مى دهند كه حتى نمى گويند خدايا ما را ببخش، بلكه مى گويند اگر ما را نبخشى از زيانكاران خواهيم بود.(5)

2. حضرت آدم(علیه السلام) به 5 مطلب سعادتمند شد: الف) به گناه (ترك اولى) خود اعتراف كرد. ب) از گناه خود پشيمان شد. ج) نفس خود را ملامت نمود. د) به سوى توبه شتاب كرد. ه -) از رحمت خدا نااميد نشد. و ابليس به 5 مطلب شقى گرديد: الف) به گناه خويش اقرار نكرد. ب) از گناه خود پشيمان نشد. ج) نفس خود را ملامت نكرد. د) توبه ننمود. ه -) از رحمت خدا نااميد شد.(6)

ص: 116


1- . الميزان، ج 8، ص 41؛ نمونه، ج 6، ص 128.
2- . الميزان، ج 8، ص 85 ؛ مجمع البيان، ج 9، ص 77.
3- . الميزان، ج 8، ص 88 .
4- . الميزان، ج 8، ص ؟ ؛ نمونه، ج 6، ص 142؛ كاشف، ج 3، ص 318.
5- . نمونه، ج 6، ص 127.
6- . آسان، ج 5، ص 177.

3. از آداب دعا و استغفار، ابتدا اعتراف به گناه است: قالا ربّنا ظلمنا .(1)

4. از آثار وضعى خلاف و گناه نمى توان گريخت.(2)

5. زندگى دنيوى و بهره ورى از آن ابدى نيست.(3)

6. مدت زمان استقرار و سكونت آدميان در زمين، نامعلوم براى آنان: و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين . نكره آمدن كلمه «حين» بيانگر اين است كه مدت زمان سكونت انسان ها در زمين نامعلوم است و بدان آگاهى نخواهند يافت.(4)

7. با اين كه لباس عمل خود انسان است مخلوق خدا شمرده است و جهت اين امر اين است كه از نظر تكوين فرقى ميان نسبتى كه عمل انسان به خدا دارد و نسبتى كه عمل طبايع از قبيل زردى طلا و شيرينى عسل و روييدن گياهان به اين امور دارد نيست؛ زيرا جميع علل و اسباب و قدرت آن ها همه منتهى به خداى سبحان است و خداوند به همه آن ها و آثارشان احاطه دارد.(5)

8. جمله يوارى سوءاتكم كه وصف لباس است دلالت دارد بر اين كه لباس پوشش واجب و لازمى است كه كسى از آن بى نياز نيست و آن پوشش عضوى است كه برهنه بودنش مايه رسوايى آدم است.(6)

9. خداوند لباسى را كه انسان به استفاده از آن هدايت شده آيتى الهى شمرده كه اگر انسان به دقت در آن بنگرد خواهد فهميد كه در باطن او معايب و نواقصى است كه آشكار شدنش باعث رسوايى اوست و آن معايب عبارت است از رذايل نفس كه اهميتش به مراتب بيشتر از معايب ظاهرى و پوشاندنش واجب تر از پوشاندن عيب و عورت ظاهرى است و نيز مى فهمد كه همان طورى كه براى پوشاندن

معايب ظاهرى لباسى است براى پوشاندن معايب درونى نيز لباسى است، از اين رو لباس تقوا بهتر از لباس ظاهرى است.(7)

ص: 117


1- . نور، ج 4، ص 42.
2- . همان، ص 43.
3- . همان.
4- . راهنما، ج 5، ص 498.
5- . الميزان، ج 8، ص 85 .
6- . همان، ص 86 .
7- . همان.

10. جمله انّا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون مى فهماند كه ولايت شيطان ها در آدمى تنها ولايت و قدرت بر فريب دادن اوست به طورى كه اگر از اين راه توانستند كارى بكنند به دنبالش هر كار ديگرى مى كنند.(1)

11. سرگذشت آدم و حوا و فريب خوردنشان از شيطان، درس عبرتى براى همه انسان ها: لا يفتننكم الشيطان كما أخرج أبويكم من الجنة .(2)

12. برهنگى و بى حيايى جوامع بشرى نشانه نفوذ شيطان و سلطه وى بر آنان است: لا يفتننكم الشيطان ... ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوءتهما .(3)

13. به تقوا اطلاق لباس شده است؛ زيرا صاحبش را از عذاب الهى حفظ مى كند همان گونه كه لباس انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند..(4)

14. پايبندى به روش زشت و غلط نياكان و بدعت در دين نشانه ولايت شيطان و عدم ايمان است: انا جعلنا الشياطين ... اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا ... .(5)

15. آفريدن لباس زينت دليل بر اباحه استفاده از لباس زينت است و اسلام دين فطرت است و آنچه كه مخالف اين فطرت باشد خداوند انسان را محتاج آن قرار نداده است، و حب زينت از قوى ترين غرايز بشر است.(6)

ص: 118


1- . همان، ص 87.
2- . راهنما، ج 5، ص 504.
3- . همان، ص 505.
4- . كاشف، ج 3، ص 316؛ آسان، ج 5، ص 180.
5- . نور، ج 4، ص 48.
6- . مراغى، ج 8، ص 125.

آیه 29-32

اشاره

قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (29) فَرِيقاً هَدَى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (30) يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32)

ترجمه

بگو: «پروردگارم امر به عدالت كرده است و توجه خويش را در هر مسجد (و به هنگام عبادت) به سوى او كنيد؛ و او را بخوانيد، در حالى كه دين (خود) را براى او خالص گردانيد؛ (و بدانيد) همان گونه كه در آغاز شما را آفريد، (بار ديگر در رستاخيز) باز مى گرديد. * جمعى را هدايت كرده و جمعى (كه شايستگى نداشته اند،) گمراهى بر آن ها مسلّم شده است. آن ها (كسانى هستند كه) شياطين را به جاى خداوند، اولياى خود انتخاب كردند؛ و گمان مى كنند هدايت يافته اند. * اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد؛ و (از نعمت هاى الهى) بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى دارد. * بگو: «چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است ؟!» بگو: «اينها در زندگى دنيا، براى كسانى است كه ايمان آورده اند؛ (اگر چه ديگران نيز با آن ها مشاركت دارند؛ ولى) در قيامت، خالص (براى مؤمنان) خواهد بود.» اين گونه آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند، شرح مى دهيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

امر پروردگار به عدالت ورزى و توجه به خداوند در مسجد و دعاى خالصانه، خلقت نخستين نشانه قدرت خدا بر معاد، پندار باطل پيروان شيطان در باره هدايت شدن، بهره ورى از زينت به هنگام رفتن به مسجد، استفاده از نعمت ها و عدم اسراف، نعمت هاى خداوند در دنيا براى مؤمنان (و غير مؤمنان) و به طور ويژه براى مؤمنان در قيامت.

ص: 119

ب. جمله و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد ... با ضميمه وادعوه مخلصين له الدين اين معنا را افاده مى كند كه بر هر عابد واجب است كه در عبادت خود توجه را از غير عبادت و در بندگى براى خدا توجه را از غير خدا منقطع سازد. يكى از چيزهايى كه غير خداست همان عبادت اوست، پس عابد نبايد به

عبادت خود توجه كند؛ زيرا عبادت توجه است نه متوجه اليه و توجه به عبادت معناى عبادت و توجه به خدا بودن آن را از بين مى برد.(1)

نكته ها

1. پايبندى خالصانه به دين، زمينه گسترش قسط و عدل است: امر ربى بالقسط و أقيموا وجوهكم .(2)

2. آفرينش نخستين انسان دليلى بر امكان معاد: كما بدأكم تعودون .(3)

3. توجه به معاد، پشتوانه رعايت قسط و اخلاص در دين: أمر ربى بالقسط ... مخلصين له الدين كما بدأكم تعودون .(4)

4. از جمله انهم اتخذوا الشياطين ... استفاده مى شود كه گويا ضلالت و خسرانى كه از مصدر قضاى الهى در حق ايشان صادر شده مشروط به ولايت شيطان بوده است.(5)

5. جمله و يحسبون انهم مهتدون مى فهماند انسان وقتى به راه باطل افتاد و از حق دور شد مادامى كه اعتراف به باطل بودن آن داشته و حق را از ياد نبرده اميد برگشتن به حق در او هست، اما اگر كارش به جايى رسيد كه به حق بودن باطل ايمان پيدا كرد و معتقد شد كه راه هدايت همان راهى است كه او مى رود، آن وقت است كه در گمراهى استوار شده و ضلالتش حتمى و براى هميشه رستگارى اش قطع مى گردد.(6)

6. جمله انّهم اتخذوا الشياطين ... اين نكته را بيان مى كند كه كيفر آن ها بى جهت و بى دليل نيست، بلكه به خاطر اين است كه معصيت كرده و دوستى شيطان را بر دوستى خدا

ص: 120


1- . الميزان، ج 8، ص 91.
2- . نور، ج 4، ص 50.
3- . راهنما، ج 5، ص 510.
4- . همان، ص 511.
5- . الميزان، ج 8، ص 95.
6- . همان.

ترجيح داده اند و به جاى اطاعت خدا اطاعت شيطان كرده اند.(1)

7.

در جمله حق عليهم الضلالة خداوند كلمه «حق» را آورد و «اضله الله» نفرمود تا دلالت كند بر اين كه ضلالت و گمراهى ايشان قديم و مستمر بوده است و خودشان اين ضلالت را كسب نموده اند.(2)

8. بهترين و زيباترين لباس براى بهترين مكان است: خذوا زينتكم عند كل مسجد .(3)

9. زياده روى در زينت دادن خويش، و اسراف در خوردن و آشاميدن، موجب محروميت از محبت خداوند است: خذوا زينتكم ... و لا تسرفوا ان لا يحب المسرفين .(4)

آیه 33-36

اشاره

قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ (34) يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَى وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (35) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (36)

ترجمه

بگو: «خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است؛ و (همچنين) گناه و ستم به نا حق را و اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده، شريك او قرار دهيد؛ و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى دانيد.» * براى هر قوم و جمعيتى، زمان و سرآمد (معينى) است؛ و هنگامى كه سرآمد آن ها فرا رسد، نه ساعتى از آن تأخير مى كنند، و نه بر آن پيشى مى گيرند. * اى فرزندان آدم! اگر رسولانى از خودِ شما به سراغتان بيايند كه آيات مرا براى شما بازگو كنند، (از آن ها پيروى كنيد؛) كسانى كه پرهيزگارى پيشه كنند و عمل صالح انجام دهند (و در اصلاح خويش و ديگران بكوشند)، نه ترسى بر

ص: 121


1- . مجمع البيان، ج 9، ص 85 .
2- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 70.
3- . نور، ج 4، ص 53.
4- . راهنما، ج 5، ص 515.

آن هاست و نه غمناك مى شوند. * و آن ها كه آيات ما را تكذيب كنند، و در برابر آن تكبّر ورزند، اهل دوزخند؛ جاودانه در آن خواهند ماند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تحريم گناهان ظاهر و باطن و ستم پيشگى و شرك از ناحيه خداوند، سرآمد معينى براى هر امت در دنيا، آرامش مؤمنان صالح در قيامت به جهت پذيرش دعوت انبيا و جاويد بودن كفار در دوزخ.

ب. در معناى جمله قل هى للذين ءامنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيامة چند احتمال است:1. همين نعمت هايى كه امروز مؤمن و كافر در آن شريك اند در آخرت مختص به مؤمنين است. 2.نعمت ها در دنيا براى اهل ايمان، خالص از غم و ناراحتى نيست، اما در آخرت خالص است.(1)

ج. مراد از «فواحش» گناهانى است كه حد اعلاى شناعت و زشتى را داشته باشد مانند زنا، لواط و امثال آن و منظور از «اثم» گناهانى است كه باعث انحطاط ، ذلت و سقوط در زندگى گردد مانند ميگسارى كه آبروى آدمى و مال و عرض و جانش را تباه مى سازد. منظور از «بغى» تعدى و طلب كردن چيزى است كه حق طلب كردن آن را نداشته باشد مانند انواع ظلم ها.(2)

نكته ها

1. هدف از آفرينش زينت ها و روزى ها، استفاده بندگان خداوند از آن هاست: زينة الله التى أخرج لعباده .(3)

2. اسلام با زهد نابجا و رياضت نامشروع و رهبانيت مخالف است.(4)

3.

ص: 122


1- . الميزان، ج 8، ص 104؛ نمونه، ج 6، ص 149؛ كاشف، ج 3، ص 322؛ مجمع البيان، ج 9، ص 89.
2- . الميزان، ج 8، ص 106.
3- . راهنما، ج 5، ص 518.
4- . نور، ج 4، ص 55 .

در نعمت هاى دنيوى مشركين و كفار با مؤمنان شريك هستند، ليكن نفرمود «للذين ءامنوا و لغيرهم» و اين بدان علت است كه به اين مطلب اشاره كند كه اين نعمت ها به طريق اصالت و بالذات براى مؤمنين و كفار اگر شريك هستند و از آن ها استفاده مى كنند بالتبع و بالعرض هستند.(1)

4. شايد تأكيد روى اين مطلب كه فواحش خواه پنهان باشد يا آشكار، از اين جهت است كه عرب هاى جاهلى، عمل زشت منافى عفت را اگر پنهانى انجام مى شد مجاز مى شمردند و تنها در صورتى كه آشكار باشد ممنوع مى دانستند.(2)

5. از جمله ما لم ينزل به سلطانا استفاده مى شود كه اصول ايمان جز با وحى از طريق خداوند پذيرفته نيست.(3)

6. قيد «بغير الحق» قيد توضيحى و براى تأكيد است نه قيد احترازى؛ زيرا بغى كه به حق باشد وجود ندارد.(4)

7. پيدايش و زوال هر يك از امت ها، زمان بندى شده و داراى نظمى دقيق است: و لكل أمة أجل فاذا جاء أجلهم ... و لا يستقدمون .(5)

8. تلاوت و گزارش آيات الهى براى آدميان، از وظايف اصلى انبيا و فرستادگان الهى است: إما يأتينكم رسل منكم يقصون عليكم ءاياتى .(6)

ص: 123


1- . مفاتيح الغيب، ج 14، ص 232؛ كشاف، ج 2، ص 101.
2- . نمونه، ج 6، ص 155.
3- . مراغى، ج 8، ص 140.
4- . الميزان، ج 8، ص 106؛ روح البيان، ج 3، ص 157.
5- . راهنما، ج 5، ص 526.
6- . همان، ص 527.

آیه 37-43

اشاره

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ أُولئِكَ يَنَالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتَابِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قَالُوا أَيْنَ مَا كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ (37) قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لاَ تَعْلَمُونَ (38) وَ قَالَتْ أُولاَهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (39)إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ لاَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ (40) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (41) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (42) وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاَ أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43)

ترجمه

چه كسى ستمكارتر است از آن ها كه بر خدا دروغ مى بندند، يا آيات او را تكذيب مى كنند؟! آن ها نصيبشان را از آنچه مقدّر شده (از نعمت هاى و مواهب اين جهان) مى برند؛ از آن ها مى پرسند: «كجايند معبودهايى كه غير از خدا مى خوانديد؟! (چرا به يارى شما نمى آيند؟!)» مى گويند: «آن ها (همه) گم شدند (و از ما دور گشتند.)» و بر ضدّ خود گواهى مى دهند كه كافر بودند. * (خداوند به آن ها) مى گويد: «در صف گروه هاى مشابه خود از جن و انس در آتش وارد شويد!» هر زمان كه گروهى وارد مى شوند، گروه ديگر را لعن مى كنند؛ تا همگى با ذلّت در آن قرار گيرند. (در اين هنگام) گروه پيروان در باره پيشوايان خود مى گويند: «خداوندا! اين ها بودند كه ما را گمراه ساختند؛ پس كيفر آن ها را از آتش دو برابر كن.

(كيفرى براى گمراهيشان، و كيفرى به خاطر گمراه ساختن ما.)» مى فرمايد: «براى هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است؛ ولى نمى دانيد. (چرا كه پيروان اگر گرد پيشوايان گمراه را نگرفته بودند ،

ص: 124

قدرتى بر اغواى مردم نداشتند.)» * و پيشوايان آن ها به پيروان خود مى گويند: «شما امتيازى بر ما نداشتيد؛ پس بچشيد عذاب (الهى) را در برابر آنچه انجام مى داديد!» * كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و در برابر آن تكبّر ورزيدند، (هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود؛ و (هيچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اين كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه، گنهكاران را جزا مى دهيم. * براى آن ها بسترى از (آتشِ ) دوزخ، و روى آن ها پوشش هايى (از آن) است؛ و اين چنين ظالمان را جزا مى دهيم. * و كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند - البته هيچ كس را جز به اندازه توانايى اش تكليف نمى كنيم- آن ها اهل بهشتند؛ و جاودانه در آن خواهند ماند. * و آنچه در دل ها از كينه و حسد دارند، بر مى كنيم (تا در صفا و صميميت با هم زندگى كنند)؛ و از زير (قصرها و درختان) آن ها، نهرها جريان دارد؛ مى گويند: «ستايش مخصوص خداوندى است كه ما را به اين (همه نعمت ها) رهنمون شد؛ و اگر خدا ما را هدايت نكرده بود، ما (به اين ها) راه نمى يافتيم. مسلما فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند.» و (در اين هنگام) به آنان ندا داده مى شود كه: اين بهشت را در برابر اعمالى كه انجام مى داديد، به ارث برديد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

افترازنندگان به خدا و تكذيب كنندگان او ستم كارين افراد، اقرار كفار به تبه كارى خويش، جهنم محلّ درگيرى و نزاع رهبران شرك و پيروانشان و دو چندان بودن عذاب هر دو گروه، عدم ورود كفار به بهشت و احاطه عذاب بر آنان، بهشت ويژه مؤمنان صالح، تكليف بر طبق استطاعت و توان، استفاده از نعمت هاى بهشتى و شكرگزارى بهشتيان به جهت نعمت هدايت.

ب. گرچه افتراى كذب بر خداى تعالى هر بدعتى را چه در اصول باشد و چه در فروع شامل مى شود الا اين كه مورد آيه خصوص اصول دين و انكار توحيد و شرك ورزيدن به خدا است.(1)

ج. در آيه أولئك ينالهم نصيبهم من الكتاب حتى اذا جائتهم رسلنا منظور از كتاب، قضايى

ص: 125


1- . همان، ص 140.

است كه خداوند گذرانيده و مقدراتى است كه در مورد عمر، معيشت، بى نيازى و ... او حتمى نموده است و مراد از «رسل» همان فرا رسيدن اجل و مرگ است.(1)

د. قال ادخلوا فى امم ... ؛ اين خطاب از ناحيه پروردگار است نه از ناحيه ملائكه كه واسطه هاى او در مسأله موت و غير آنند. مخاطبين به اين خطاب به حسب سياق لفظ بعضى از كفارند كه قبل از ايشان امت هايى مانندشان از جن و انس بوده اند و درگذشته اند.(2)

ه - . اولى و اخرى يا به حسب رتبه است و منظور از «اولى» رؤساى ضلالت و ائمه كفر است يا به حسب زمان و مراد اسلاف و پيشينيان است كه براى آيندگان خود فتح باب ضلالت كرده و راه كج را براى آنان هموار مى سازند.(3)

و. در جمله و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط ورودشان به بهشت تعليق بر محال شده و اين كنايه است از اين كه چنين چيزى محقق نخواهد شد و بايد هميشه از آن مأيوس باشند.(4)

ز. در جمله لا تفتح لهم ابواب السماء چند احتمال است:

1. درهاى آسمان بر روى ارواحشان گشوده نمى شود؛ زيرا درهاى آسمان تنها بر روى ارواح مؤمنان گشوده مى شود.(5)

2. درهاى آسمان بر روى اعمال و دعاى ايشان گشوده نمى شود.(6)

3. نگشودن درهاى آسمان تنها براى ورودشان به بهشت است.(7)

نكته ها

1. از آن جا كه افترازنندگان به خدا هم به خويشتن ظلم مى كنند هم به جامعه اى كه به آن تعلق دارند، بذر نفاق و پراكندگى را در همه جا مى پاشند و مانع بزرگى بر سر راه

ص: 126


1- . همان ؛ نمونه، ج 6، ص 164؛ مجمع البيان، ج 9، ص 98.
2- . الميزان، ج 141.
3- . همان، ص 142؛ آسان، ج 5، ص 202؛ كاشف، ج 3، ص 326.
4- . نمونه، ج 6، ص 170؛ الميزان، ج 8، ص 144؛ كاشف، ج 3، ص 328.
5- . مجمع البيان، ج 9، ص 103؛ نمونه، ج 6، ص 170؛ آسان، ج 5، ص 205.
6- . كاشف، ج 3، ص 328؛ مراغى، ج 8، ص 151؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 24.
7- . الميزان، ج 8، ص 144.

وحدت صفوف و پيشرفت ها و اصلاحات واقعى هستند؛ اين افراد گمراه و گمراه كننده، ستمكارترين مردمند.(1)

2. از اين كه فرمود اولئك ينالهم نصيبهم من الكتاب و حال آن كه به حسب ظاهر انسان به آن بهره ها مى رسد نه آن بهره ها به انسان، روشن مى شود كه نصيب هر كس به طور مسلم به او خواهد رسيد و چيزى كه برايش مقدر نشده مسلما برايش دست نخواهد داد.(2)

3. عدم دستيابى مشركان به معبودان دروغين خويش به هنگام مرگ: قالوا ما كنتم تدعون من دون الله قالوا ضلوا عنا .(3)

4. جنيان نيز همانند آدميان، در صورت تكذيب آيات الهى و گرايش به كفر و شرك، در معرض مجازات هاى الهى هستند: قال ادخلوا فى أمم قد خلت من قبلكم من الجن و الإنس فى النار .(4)

5. گناه پيروى از مكاتب انحرافى و تأييد رهبران آن، همطراز با گناه مكتب سازان و سران آن مكاتب: ربنا هؤلاء أضلونا ... قال لكل ضعف .(5)

6. عذاب ضعف براى اولى از اين جهت است كه هم خودشان گمراه بودند و هم ديگران را در گمراهى اعانت كردند، اما براى اخرى از اين جهت ضعف است كه هيچ گاه پيشوايان ظلم و ستم و سركردگان انحراف و گمراهى به تنهايى نمى توانند برنامه هاى خود را پياده كننده و اين پيروان سرسخت و لجوج هستند كه به آن ها در رسيدن به اين هدف قدرت و توان مى بخشند.(6)

7. كفار يكباره وارد دوزخ نمى شوند، بلكه به ترتيب و نوبت: كلما دخلت أمة ... .(7)

8. خداوند جن را بر انس مقدم داشت به خاطر تقدم خلقت جن بر انس.(8)

ص: 127


1- . نمونه، ج 6، ص 162.
2- . الميزان، ج 8، ص 141.
3- . راهنما، ج 5، ص 531.
4- . همان، ص 533.
5- . همان، ص 535.
6- . نمونه، ج 6، ص 167؛ الميزان، ج 8، ص 143؛ آسان، ج 5، ص 202؛ احسن الحديث، ج 3، ص 408.
7- . نور، ج 4، ص 63 ؛ مراغى، ج 8، ص 148؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 238.
8- . روح البيان، ج 3، ص 160.

9. آيه ... و كذلك نجزى الظالمين و آيه ... نجزى المجرمين دلالت مى كنند بر اين كه مجرمين و ظالمين كه در صفت ظلم و جرم راسخ هستند كافر مى باشند به قرينه آيه و الكافرون هم الظالمون .(1)

10. خداوند از كسانى كه آيات او را تكذيب كردند و استكبار ورزيدند، يك بار به مجرم و بار ديگر به ظالم تعبير نمود براى اين كه اشاره باشد به اين مطلب كه اين گروه با تكذيب آيات و استكبار از آيات هر دو صفت را تحصيل كردند.(2)

11. پيروان شرك و كفر براى رهايى از عذاب مضاعف هيچ مزيتى بر سران خويش ندارند: فما كان لكم علينا من فضل .(3)

12.

عذاب آخرت، بازتاب عمل انسان، حتى در باور دوزخيان: قالت ... فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون.(4)

13. آيه فوق مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن، وسيله نجات و سعادت جاويدان را منحصرا ايمان و عمل شايسته معرفى مى كند و به اين ترتيب به عقيده خرافى مسيحيان امروز كه وسيله نجات را قربانى شدن مسيح در برابر گناهان بشريت مى دانند خط بطلان مى كشد.(5)

14. در اسلام، تكليف طاقت فرسا نيست: «وسعها».(6)

15. جمله لا نكلف نفسا الاّ وسعها يك جمله معترضه است و در وسط جمله و الذين ءامنوا ... و اولئك اصحاب الجنة قرار گرفت تا اشاره كند به اين مطلب كه عمل صالحى كه انسان را به بهشت مى رساند سهل و آسان است و هيچ گونه مشقتى در آن نيست.(7)

16. غل از بزرگ ترين ناملايماتى است كه آدمى را مكدر مى سازد؛ چون هيچ كسى نيست كه از آميزش و دوستى با ديگران بى نياز باشد و دوستى با اشخاص تا زمانى قابل دوام است كه از يكديگر حركاتى كه موافق طبع نيست نبينند؛ چون اگر حركات و توقعات طرف مقابل

ص: 128


1- . مراغى، ج 8، ص 152.
2- . روح المعانى، ج 4، ص 352.
3- . راهنما، ج 5، ص 538.
4- . همان.
5- . نمونه، ج 6، ص 174.
6- . نور، ج 4، ص 67 .
7- . مراغى، ج 8، ص 153؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 242.

مطابق ميل نباشد الفت به خشم مبدل شده و همين خشم بر او عيش را ناگوار مى سازد، روى اين حساب اگر خداى تعالى انسان را طورى كند كه هر چه هم از ديگران حركات ناملايم ببيند سينه اش تنگى نكند در حقيقت بزرگ ترين نعمت را به انسان ارزانى داشته است.(1)

17. وجود برخى از كينه ها در سينه مؤمنان قبل از ورود به بهشت و زدودن آن با ورود به بهشت: و نزعنا ما فى صدورهم من غل .(2)

18. اين كه نسبت حمد را به آنان داده: و قالوا الحمد لله ... دلالت دارد بر اين كه آنان را خالص براى خود كرده يعنى كارشان را به جايى رسانده كه هيچ اعتقاد باطل و همچنين عمل زشت و باطلى ندارند.(3)

19. اين كه گفتند: هدانا لهذا ... لولا ان هدانا الله اشاره است به اين كه هدايت كار خداى

تعالى است و انسان هيچ قدرت و اختيارى در باره آن ندارد.(4)

20. عدم اتكاى بهشتيان به اعمال خويش، در رسيدن به نعمت هاى بهشت: و قالوا الحمد لله الذين هدينا لهذا و ما كنّا لنهتدى .(5)

21. سؤال: چرا اين آيه بهشت را در مقابل اعمال صالحشان ارث آنان قرار داده و حال آن كه در ارث معناى انتقال از غير نهفته است ؟

پاسخ: در آيه مورد بحث نيز مى توان اين معنا را اعتبار كرد براى اين كه خداوند بهشت را آفريد تا تمامى بندگان با سرمايه عمل صالح آن را به دست آورند، ولى كفار با ارتكاب شرك و معاصى، خود را از آن محروم ساختند در نتيجه بهشت به ارث مؤمنين در آمد، پس در حقيقت مؤمنين با عمل صالح خود آن را از ديگران ارث برده اند يا به خاطر اين كه در آخرت بى رنج و تعب بهشت به اينان برسد هم چنان كه ميراث بدون تعب به ارث منتقل مى شود.(6)

و روى عن النبى(صلی الله علیه و آله) انه قال: «

ما من احد إلا و له منزل فى الجنة و منزل فى النار ...

ص: 129


1- . الميزان، ج 8، ص 145.
2- . راهنما، ج 6، ص 15.
3- . همان.
4- . همان، ص 146.
5- . راهنما، ج 6، ص 16.
6- . الميزان، ج 8، ص 146؛ نمونه، ج 6، ص 177؛ مجمع البيان، ج 9، ص 110؛ روح المعانى، ج 4، ص 361؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 32؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 103.

والمؤمن يرث الكافر منزله من الجنة فذلك قوله: أورثتموها ... »؛ از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روايت شده است: هيچ كس نيست مگر آن كه منزلى در بهشت و منزلى در جهنم دارد ... و مؤمن، منزل كافر را در بهشت به ارث مى برد و اين است معناى قول خداوند: أورثتموها ....(1)

22. تأكيد فعل «جاءت» به لام قسم و قيد با اين كه مؤمنين منكر ارسال و آمدن رسول نبودند كنايه از تعجب و اعجاب مؤمنين است از مطابقت آنچه كه خداوند از نعمت هاى الهى به آنان وعده داده بود با آنچه كه امروز آن را مى ديدند و به آنان داده مى شد.(2)

23. جمله بما كنتم تعملون ثنايى است بر مؤمنين به اين كه خداوند شكر اعمال ايشان را به جا آورد و اين نعمت ها را به خاطر اعمالشان به آنان ارزانى داشت.(3)

آیه 44-49

اشاره

وَ نَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (44)الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَهَا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كَافِرُونَ (45) وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمَاهُمْ وَ نَادَوْا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ (46) وَ إِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (47) وَ نَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيمَاهُمْ قَالُوا مَا أَغْنَى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مَا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (48) أَ هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لاَ يَنَالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لاَ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (49)

ترجمه

و بهشتيان دوزخيان را صدا مى زنند كه: «آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود، همه را حق يافتيم؛ آيا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟!» دراين هنگام، ندادهنده اى در ميان آن ها ندا مى دهد كه: «لعنت خدا بر ستمگران باد!» * همان ها كه (مردم را) از راه خدا باز مى دارند، و (با القاى شبهات) مى خواهند آن را كج و معوج نشان دهند؛ و آن ها

ص: 130


1- . راهنما، ج 6، ص 16.
2- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 102.
3- . همان، ص 103.

به آخرت كافرند.» * و در ميان آن دو [ = بهشتيان و دوزخيان]، حجابى است؛ و بر «اعراف» مردانى هستند كه هر يك از آن دو را از چهره شان مى شناسند؛ و به بهشتيان صدا مى زنند كه: «درود بر شما باد! اما داخل بهشت نمى شوند، در حالى كه اميد آن را دارند. * و هنگامى كه چشمشان به دوزخيان مى افتد مى گويند: «پروردگارا! ما را با گروه ستمگران قرار مده.» * و اصحابِ اعراف، مردانى (از دوزخيان را) كه از سيمايشان آن ها را مى شناسند، صدا مى زنند و مى گويند: « (ديديد كه) گردآورى شما (از مال و ثروت و زن و فرزند) و تكبّرهاى شما، به حالتان سودى نداد!» * آيا اين ها [ = اين واماندگان بر اعراف] همانان نيستند كه سوگند ياد كرديد رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد شد؟! (ولى خداوند به خاطر ايمان و بعضى اعمال خيرشان، آن ها را بخشيد؛ هم اكنون به آن ها گفته مى شود:) داخل بهشت شويد، كه نه ترسى داريد و نه غمناك مى شويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گفت و گوى بهشتيان با دوزخيان، اعلام مؤذن در بهشت در باره دورى رحمت خدا نسبت به ستمگران، اوصاف ستمگران، شناخت گروه اعراف نسبت به بهشتيان و دوزخيان و سخن گفتن با آنان.

ب. اعراف به معناى مكان مرتفع و بلندى است كه حائل بين دوزخ و بهشت است به گونه اى كه اعرافيان در آنجا هم دوزخيان را مى بينند هم بهشتيان را.(1)

ج. در اين كه منظور از «رجال» چه كسانى هستند، وجوه مختلفى بيان شده است، اما آنچه به نظر صحيح تر مى رسد اين است كه رجال افرادى هستند كه در انسانيت خود در سر حد كمال مى باشند و اگر در ميان آنان افرادى از زنان فرض شوند از باب تغليب لفظ رجال در مورد مجموع ايشان به كار مى رود.(2)

قول ديگرى كه تعداد بيشترى نسبت به اقوال ديگر آن را پذيرفته اند اين است كه منظور از

ص: 131


1- . الميزان، ج 8، ص 152.
2- . همان، ص 154؛ آسان، ج 5، ص 216؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 35

رجال، مستضعفان و واماندگانی هستند که بدی ها و نیکی هایشان مساوی بوده است یا گنهکارانی هستند که اعمال نیکی نیز داشته اند(1) و قول سومی هست ک_ه بگ_وییم رجال، انبیا و امامان هستند که با واماندگان و مستضعفان در اعراف هستند کمک کنند تا آنان به می کا و بهشت داخل شوند.(2)

د. قال الصادق علیه السلام ... يعرف الائمة اوليائهم و اعدائهم بسيماهم و هو قوله تعالى: و عل_ى الاعراف رجال «و هم الائمة علیهم اسلام» يعرفون كلاً بسيماهم ... از امام صادق علیه السلام روایت شده است که ائمه علیهم السلام دوستان و دشمنان خود را به سیمایشان می شناسند و این است معنای سخن خداوند که فرمود: «بر اعراف مردانی هستند (و اینان ائمه اند) که هر کس را به سیمایش می شناسند ...»(3) .

ه_ . بريد العجلي قال: سألت أبا جعفر علیه السلام عن قول الله و على الاعراف رجال ...» قال: «صراط بين الجنة و النار ...» برید عجلی گوید: از امام باقر علیه السلام در باره «اعراف» سؤال کردم فرمود: راهی است بین بهشت و جهنم(4) .

نکته ها

1. اعرافیان، مشرف و ناظر بر تمامی انسانهای حاضر در صحنه قیامت «و على الاعراف رجال يعرفون كلاً بسيماهم» توصيف اصحاب اعراف به این که بر بلندای حایل بین بهشتیان و دوزخیان مستقر هستند بیانگر آن است که آنان بر تمامی افراد موجود در صحنه قیامت اشراف دارند و بر ایشان نظارت می کنند.(5)

2. سؤال: گفت و گوی بهشتیان با جهنمیان چه فایده ای دارد با این که خودشان پاسخ آن

را می دانند؟

پاسخ سؤال همیشه برای افزایش معلومات نیست، بلکه گاهی جنبه ملامت و سرزنش

ص: 132


1- کاشف، ج 3، ص 333 کشاف، ج 2، ص 107؛ روح المعاني، ج 4، ص ٣٦٣.
2- نور، ج 4، ص ٧٣ ؛ نمونه، ج 6، ص 188؛ شریف لاهیجی، ج 2، ص 39.
3- راهنما، ج ٦، ص ٢٣.
4- راهنما، ج ٦، ص 24.
5- راهنما، ج 6، ص ٢٢.

و توبيخ دارد و اين جا چنين است در واقع اين خود يكى از كيفرهاى گنهكاران و ستم پيشگانى است كه وقتى دنيا به كامشان بود با ملامت ها و سرزنش ها روح افراد باايمان را مى آزردند.(1)

3. از تدبر در كلام خداوند چنين بر مى آيد كه اين موذن از جنس بشر باشد نه جن و نه ملك؛ از جن نيست زيرا در سرتاسر كلام خداى تعالى هيچ كجا ديده نمى شود كه جن از طرف او متصدى امرى از امور آخرتى انسان شده باشد، اما از ملائك نيست زيرا گرچه اين طايفه واسطه هاى امر خدا هستند و انفاذ اوامر او به دست ايشان است الا اين كه در باره محشر كه معركه بعث و سؤال و نظاير كتب و وزن و حساب و جاى حكم و فصل است، هيچ تصرف و امر و نهيى را براى ملائكه و هيچ موجود ديگرى اثبات نكرده جز انسان و در روايات هم وارد شده كه اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرمودند: «انا ذلك الموذن»؛ آنكه اين ندا را مى دهد من هستم.(2)

4. اين كه مى فرمايد: اصحاب اعراف آن ها را به سيمايشان مى شناسند، دلالت دارد بر اين كه سيماى اصحاب دوزخ نه تنها اعرافيان را به دوزخى بودن آنان واقف مى كند، بلكه به خصوصيات ديگرى هم كه دارند راهنمايى مى كند.(3)

5. راهيان بهشت پس از مشاهده وضعيت نابهنجار دوزخيان و منظره هولناك دوزخ، به دعا خواهند پرداخت: و اذا صرفت أبصارهم تلقاء أصحاب النار قالوا ربنا .(4)

6. امكانات مادى و داشتن نيروهاى انسانى و هوادار، هرگز موجب نجات كفرپيشگان از گرفتار شدن به عذاب دوزخ نخواهد شد: ما أغنى عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون .(5)

7. در قيامت علاوه بر عذاب الهى، سرزنش هايى هم از انسان ها نصيب دوزخيان مى شود: قالوا ما اغنى عنكم .(6)

ص: 133


1- . نمونه، ج 6، ص 180؛ مجمع البيان، ج 9، ص 112؛ آسان، ج 5، ص 210؛ كاشف، ج 3، ص 330؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 105.
2- . الميزان، ج 8، ص 151؛ نمونه، ج 6، ص 181؛ مجمع البيان، ج 9، ص 114؛ صافى، ج 2، ص 197.
3- . الميزان، ج 8، ص 163.
4- . راهنما، ج 6، ص 26.
5- . همان، ص 28.
6- . نور، ج 4، ص 75 .

8. اهل ايمان در دنيا، مورد تحقير كفرپيشگان مستكبر هستند: أهؤلاء الذين أقسمتم لاينالهم اللّه برحمة .(1)

9. اصحاب اعراف در صحنه قيامت بشارت دهنده راهيان بهشت به زندگانى آكنده از امنيت و دور از حزن: ادخلوا الجنة لا خوف عليكم و لا أنتم تحزنون .(2)

10. اهل اعراف دوزخيان را به سيمايشان به خاطر علاماتى كه در چهره آن هاست مثل سيه رويى، متلاشى شدن اندام و كبودى چشم مى شناسند.(3)

11. نكره آمدن «رحمة» استغراق و عموميت را مى رساند و معلوم مى شود كه از مؤمنين به طور كلى خير و رحمت را نفى مى كرده اند.(4)

آیه 50-53

اشاره

وَ نَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ (50) الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هذَا وَ مَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ (51) وَ لَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنَا مِنْ شُفَعَاءَ فَيَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (53)

ترجمه

و دوزخيان، بهشتيان را صدا مى زنند كه: «(محبت كنيد و) مقدارى آب، يا آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشيد.» آن ها (در پاسخ) مى گويند: «خداوند اين ها را بر كافران حرام كرده است.» * همان ها كه دين و آيين خود را سرگرمى و بازيچه گرفتند؛ و زندگى دنيا آنان را مغرور ساخت؛ امروز ما آن ها را فراموش مى كنيم، همان گونه كه لقاى چنين روزى را

ص: 134


1- . راهنما، ج 6، ص 30.
2- . همان.
3- . مجمع البيان، ج 9، ص 120؛ مراغى، ج 8، ص 161؛ روح المعانى، ج 4، ص 365.
4- . الميزان، ج 8، ص 164.

فراموش كردند و آيات ما را انكار نمودند. * ما كتابى براى آن ها آورديم كه (اسرار و رموز) آن را با آگاهى شرح داديم؛ (كتابى) كه مايه هدايت و رحمت براى جمعيتى است كه ايمان مى آورند. * آيا آن ها جز انتظار تأويل آيات (و فرا رسيدن تهديدهاى الهى) دارند؟! آن روز كه تأويل آن ها فرا رسد، (كار از كار گذشته، و پشيمانى سودى ندارد؛ و) كسانى كه قبلاً آن را فراموش كرده بودند مى گويند: «فرستادگان پروردگار ما، حق را آوردند؛ آيا (امروز) شفيعانى براى ما وجود دارند كه براى ما شفاعت كنند، يا (به ما اجازه داده شود به دنيا) باز گرديم، و اعمالى غير از آنچه

انجام مى داديم، انجام دهيم ؟!» (ولى) آن ها سرمايه وجود خود را از دست داده اند؛ و معبودهايى را كه به دروغ ساخته بودند، همگى از نظرشان گم مى شوند. (نه راه بازگشتى دارند و نه شفيعانى.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

استمداد دوزخيان از بهشتيان در بهره ورى از آب و رزق الهى و پاسخ منفى آنان، روز قيامت روز كيفر اعمال، ويژگى هاى قرآن كريم، روز قيامت روز تحقق تهديدهاى الهى نسبت به كفار و پشيمانى آنان.

ب. منظور از فراموشى اين است كه همان گونه كه اين ها در دنيا ما را فراموش كردند ما نيز امروز به لوازم زندگى اشان نمى پردازيم يا اين كه با آنان چنان رفتار مى كنيم كه شخص فراموشكار رفتار مى نمايد.(1)

ج. معناى جمله هل ينظرون الا تأويله اين است كه آيا تبهكاران چنين تفكر و انتظارى را دارند كه تا سرانجام وعده و وعيدهاى الهى را نبينند يعنى تا بهشتيان را در بهشت و جهنميان را در جهنم نبينند ايمان نياورند؟ اما اين انتظار بى جايى است؛ زيرا فقط در قيامت است كه حقيقت امر بر آنان روشن مى شود.

ص: 135


1- . الميزان، ج 8، ص 167؛ نمونه، ج 6، ص 195؛ روح البيان، ج 3، ص 172.

نكته ها

1. آيه و نادى اصحاب النار اصحاب ... اشعار دارد بر اين كه مكان اهل جنت بلندتر از مكان دوزخيان است و اگر ابتدا از ميان همه نعمت ها آب را ذكر كرده و آنگاه بقيه نعمت ها را بر آن عطف نموده از اين جهت است كه براى دوزخيان و مبتلايان به حرارت دوزخ آب از هر چيز ديگرى ضرورى تر است.(1)

2. جمله مما رزقكم الله كه تعبيرى است سربسته و توأم با يك نوع ابهام نشان مى دهد كه حتى دوزخيان نمى توانند از ماهيت و انواع نعمت هاى بهشتى آگاه شوند.(2)

3. جمله ان الله حرّمهما على الكافرين اشاره به اين است كه بهشتيان مضايقه اى از بخشيدن اين نعمت ها ندارند؛ زيرا نه چيزى از آن ها كم مى شود و نه در درون سينه، كينه اى نسبت به كسى دارند حتى

نسبت به دشمنانشان، ولى وضع دوزخيان آنچنان است كه نمى توانند از نعمت هاى بهشتى بهره گيرند؛ اين تحريم در حقيقت يك نوع تحريم تكوينى است.(3)

4. جمله الذين اتخذوا دينهم لهوا أو لعبا دلالت دارد بر اين كه انسان در هيچ حالى از احوال بى نياز از دين نيست حتى آن كسى هم كه سرگرم لهو و لعب است و زندگى خود را مخصوص اين كار كرده به دين محتاج است؛ زيرا دين عبارت است از راهى كه انسان در زندگى دنيا چاره اى جز پيمودن آن راه ندارد براى اين كه خداوند دين را بر طبق فطرت خود بشر تنظيم كرده است.(4)

5. از آيه فاليوم ننسيهم ... استفاده مى شود كه نخستين مرحله گمراهى و انحراف آن است كه انسان مسائل سرنوشت ساز خود را جدى نگيرد و با آن ها به عنوان يك سرگرمى و بازيچه رفتار كند، اين موضوع سرانجام به كفر مطلق و انكار همه حقايق منتهى مى شود.(5)

6. تحقير دين، ذلت آخرت را به همراه دارد. كسانى كه دين را به بازى مى گيرند در قيامت

ص: 136


1- . الميزان، ج 8، ص 166؛ نمونه، ج 6، ص 193؛ احسن الحديث، ج 3، ص 417؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 252.
2- . نمونه، ج 6، ص 193.
3- . همان، ص 194.
4- . الميزان، ج 8، ص 166.
5- . نمونه، ج 6، ص 195.

التماس مى كنند: أفيضوا علينا و دينهم لهوا.(1)

7. هدايت با قرآن، از بزرگ ترين رحمت و لطف هاى خداوند به مؤمنين است: هدى و رحمة لقوم يؤمنون .(2)

8. تأكيد فعل «جئنا» با لام قسم و «قد» در باره صفت كتاب بدان جهت است كه مشركين منكر وجود اين گونه صفات براى قرآن بودند.(3)

9. معارف و احكام قرآن موجب هوشيارى انسان از فريفتگى به حيات دنياست: غرتهم الحيوة الدنيا ... و لقد جئنهم بكتاب .(4)

10. منكران حقانيت قرآن، در روز قيامت و بروز حقايق قرآن، به حقانيت رسالت پيامبران اعتراف خواهند كرد: يوم يأتى تأويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق . برداشت فوق مبتنى بر اين است كه ضمير مفعولى در «نسوه» به «كتاب» در آيه قبل برگردانده شود.(5)

11. جمله هدى و رحمة لقوم يؤمنون اشاره است به اين كه مؤمنين تنها كسانى هستند كه براى

رسيدن به هدايت و رحمت الهى به قرآن متوسل مى شوند و كسى كه به قرآن ايمان نياورد هدايت و رحمت را بر خود حرام كرده است.(6)

12. از آيه هل ينظرون ... اولاً استفاده مى شود كه انسان در اعمال خود مختار و آزاد است وگرنه تقاضاى بازگشت به دنيا نمى كرد تا اعمال بد خود را جبران كند. ثانيا استفاده مى شود كه جهان ديگر جاى انجام عمل و كسب فضيلت و نجات نيست.(7)

ص: 137


1- . نور، ج 4، ص 77.
2- . نور، ج 4، ص 79.
3- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 117.
4- . راهنما، ج 6، ص 37.
5- . همان، ص 40.
6- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 118.
7- . نمونه، ج 6، ص 198؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 254.

آیه 54-58

اشاره

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (54) ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (55) وَ لاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (56) وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (57) وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ (58)

ترجمه

پروردگار شما، خداوندى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز [ \ شش دوران] آفريد؛ سپس به تدبير جهان هستى پرداخت؛ با (پرده تاريك) شب، روز را مى پوشاند؛ و شب به دنبال روز، به سرعت در حركت است؛ و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد، كه مسخر فرمان او هستند. آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان)، از آن او (و به فرمان او) است. پربركت (و زوال ناپذير) است خداوندى كه پروردگار جهانيان است. * پروردگار خود را (آشكارا) از روى تضرع، و در پنهانى، بخوانيد؛ (و از تجاوز، دست برداريد كه) او متجاوزان را دوست نمى دارد. * و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد، و او را با بيم و اميد بخوانيد. (بيم از مسئوليت ها و اميد به رحمتش. و نيكى كنيد) زيرا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است. * او كسى است كه بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش (باران) رحمتش مى فرستد؛ تا ابرهاى سنگين بار را (بر دوش) كشند؛ (سپس) ما آن ها را به سوى زمين هاى مرده مى فرستيم؛ و به وسيله آن ها، آب (حيات بخش) را نازل مى كنيم؛ و با آن، از هر گونه ميوه اى (از خاك تيره) بيرون مى آوريم؛ اين گونه (كه

زمين هاى مرده را زنده كرديم،) مردگان را (نيز در قيامت) زنده مى كنيم، شايد (با توجه به اين مثال) متذكر شويد. * سرزمين پاكيزه (و شيرين)، گياهش به فرمان پروردگار مى رويد؛ اما سرزمين هاى بد طينت (وشوره زار)، جز گياه ناچيز و بى ارزش، از آن نمى رويد؛ اين گونه آيات (خود) را براى آن ها كه شكرگزارند، بيان مى كنيم.

ص: 138

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خداوند متعال آفريدگار نظام هستى در شش دوران، لزوم خواندن خداوند در حال تضرع و ترس، ممنوعيت فساد در زمين، ضرورت خوف و طمع در دعا، بيان قدرت الهى در احياى زمين به وسيله باران و زنده كردن مردگان، اثر سرزمين طيب و خبيث و بيان آيات براى شكرگزاران.

ب. مراد از «ايام» دوران ها مى باشد و اين دوران شش گانه احتمالاً به ترتيب ذيل است:

1. روزى كه همه جهان به صورت توده گازى شكل بوده كه با گردش به دور خود از هم جدا گرديد و كرات را تشكيل داد.

2. اين كرات تدريجا به صورت توده مذاب و نورانى يا سرد و قابل سكون در آمدند.

3. روز ديگر منظومه شمسى تشكيل يافت و زمين از خورشيد جدا شد.

4. روز ديگر زمين سرد شد و آماده حيات گرديد.

5. سپس گياهان و درختان در زمين آشكار شدند.

6. سرانجام حيوانات و انسان در روى زمين ظاهر گرديدند.(1)

ج. جمله ثم استوى على العرش كنايه است از استيلا و تسلطش بر ملك خود و قيامش به تدبير امور آن به گونه اى كه هيچ موجود كوچك و بزرگى از قلم تدبيرش ساقط نمى شود.(2)

د. در اين كه مراد از خلق و امر چيست اقوالى بيان شده است:

1. خلق آفرينش نخستين و امر قوانين و نظاماتى است كه به فرمان پروردگار در عالم هستى حكومت مى كند.

2. خلق ايجاد چيزى است كه در خلقت آن تقدير و تأليف به كار رفته باشد چه به نحو ضم چيزى بر

چيز ديگر باشد و چه به نحوى ديگر اما امر هر چيزى همان شأنى است كه وجود آن را اصلاح و حركات و سكنات گوناگونش را منظم مى كند.(3)

ص: 139


1- . نمونه، ج 6، ص 200 - 202؛ احسن الحديث، ج 3، ص 425.
2- . الميزان، ج 8، ص 187؛ نمونه، ج 6، ص 205؛ مجمع البيان، ج 9، ص 130.
3- . نمونه، ج 6، ص 206؛ الميزان، ج 8، ص 189.

ه - . منظور از معتدى كسى است كه با فرياد دعا مى كند و آن مناسب ساحت كبريايى نيست يا بگوييم اين جمله معناى وسيعى دارد كه هر گونه تجاوز را اعم از فرياد كشيدن به هنگام دعا يا تظاهر و رياكارى و يا توجه به غير خدا را به هنگام دعا شامل شود.(1)

نكته ها

1. سؤال: خداوند با وجود قدرت بى انتهايى كه دارد چرا آن ها را در اين دروان هاى طولانى قرار داد؟

پاسخ: آفرينش اگر در يك لحظه مى بود كمتر مى توانست از عظمت و قدرت و علم آفريدگار حكايت كند، اما اگر در مراحل مختلف و چهره هاى گوناگون طبق برنامه منظم و حساب شده انجام گيرد، دليل روشن ترى براى شناسايى آفريدگار خواهد بود.(2)

2. جمله يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا اشعار دارد به اين كه اصل ظلمت است و نور روز چيزى است كه از درخشندگى خورشيد پيدا مى شود و روز پديده اى است عارض بر شب و همان ظلمت مخروطى شكلى مى شود كه دائما نصف كمتر سطح كره زمين را پوشانده است.(3)

3. آفريدگار هستى، لايق تدبير و مديريت آن است: ربكم الله الذى خلق .(4)

4. خداوند، سرچشمه افاضه خيرها و بركت ها به تمام جهانيان: تبارك الله رب العالمين .(5)

5. اين كه دستور داده شده كه خدا را به طور «خفيه» و در پنهانى بخوانيد براى اين است كه از «ريا» دورتر و به «اخلاص» نزديك تر و توأم با تمركز فكر و حضور قلب باشد.(6)

6. چون بت پرستان بت هاى خود را يا از ترس و براى محفوظ ماندن از شرشان مى پرستيدند يا به طمع خيرات و بركات آن ها در برابرشان خاضع مى شدند و اين رويه به گونه اى كه تجربه شده آدمى را به ترك عبادت وادار مى سازد؛ چون عبادت از راه خوف تنها

ص: 140


1- . نمونه، ج 6، ص 210.
2- . نمونه، ج 6، ص 203؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 124.
3- . الميزان، ج 8، ص 187.
4- . نور، ج 4، ص 82.
5- . راهنما، ج 6، ص 44.
6- . نمونه، ج 6، ص 209؛ آسان، ج 5، ص 225.

و بدون اميد معمولاً انسان را دچار نوميدى و وادار به ترك عبادت مى كند، همچنان كه عبادت تنها از راه اميد و بدون خوف نيز انسان را به وقاحت و

7. بيرون شدن از زى عبادت وامى دارد، از اين رو دستور مى دهد كه عبادت شما از روى خوف و طمع نباشد، بلكه همراه با خوف و طمع باشد.(1)

8. نيايش كنندگان به درگاه خدا با حالت بيم و اميد، از زمره محسنانند: وادعوه خوفا و طمعا إن رحمت الله قريب من المحسنين .(2)

9. ذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون ؛ تشبيه زنده كردن مردگان به چگونگى رويش گياهان و تبديل دانه هاى بى جان به موجوداتى زنده، استدلالى است بر امكان معاد و زنده شدن مردگان.(3)

10. گياهان نهفته در سرزمين هاى نامستعد، هر چند باران رحمت بر آن ببارد، تهى از خير و بركت اند و بازدهى اشان اندك است: و الذى خبث لا يخرج إلا نكدا . «نكد» به معناى چيزى است كه خير در آن نباشد و بى خير بودن گياهان به اين است كه بازدهى آن اندك باشد.(4)

ص: 141


1- . الميزان، ج 8، ص 199.
2- . راهنما، ج 6، ص 48.
3- . همان، ص 51.
4- . همان، ص 53.

آیه 59-64

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (59)قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (60) قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (61) أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (62) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (63) فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً عَمِينَ (64)

ترجمه

ما نوح را به سوى قومش فرستاديم؛ او به آنان گفت: «اى قوم من! (تنها) خداوند يگانه را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست. (و اگر غير او را عبادت كنيد،) من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم!» * (ولى) تو را در گمراهى آشكارى مى بينم.» * گفت: «اى قوم من! هيچ گونه گمراهى در من نيست؛ ولى من فرستاده اى از جانب پروردگار جهانيانم. * رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم؛ و خيرخواه شما هستم؛ و از خداوند چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد. * آيا تعجب كرده ايد كه دستور آگاه كننده پروردگارتان به وسيله مردى از ميان شما به شما برسد، تا (از عواقب اعمال خلاف)

بيمتان دهد، و (در پرتو اين دستور،) پرهيزگارى پيشه كنيد و شايد مشمول رحمت (الهى) گرديد؟!» * اما سرانجام او را تكذيب كردند؛ و ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند، رهايى بخشيديم؛ و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، غرق كرديم؛ چه اين كه آن ها گروهى نابينا (و كوردل) بودند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت حضرت نوح(علیه السلام) به عبادت خداوند و پرهيز از شرك، نسبت گمراهى به آن حضرت از ناحيه اشراف قوم، پاسخ مؤدبانه ايشان، ابلاغ رسالت از ناحيه نوح و خيرخواهى او، رسالت نوح براى انذار مردم و مشمول رحمت خداوند شدن و تكذيب حضرت نوح عامل هلاكت قوم او.

ص: 142

ب. مقصود از عذاب در عذاب يوم عظيم ، عذاب روز قيامت است و ممكن هم هست كه منظور همان طوفان نوح باشد.(1)

ج. مقصود از «ديدن» حكم كردن است يعنى به نظر چنين مى رسد.(2)

د. مقصود از ذكر، همان معارف حق اوست كه بشر را به ياد خدا مى اندازد.(3)

نكته ها

1. چون روى سخن در آيه لقد ارسلنا نوحا با مشركين بوده كه منكر نبوت هستند، از اين رو آيه با لام قسم شروع شده است.(4)

2. دعوت به پرستش خداى يگانه و مبارزه با شرك، در رأس برنامه تبليغى نوح(علیه السلام): فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره .(5)

3. حضرت نوح فرمود: «اى قوم من» به خاطر اين كه به مردم بفهماند كه او خيرخواه آنان است و مى خواهد مراتب دلسوزى خود را نسبت به آنان برساند.(6)

4. از جمله يا قوم اعبدوا الله مالكم ... استفاده مى شود كه بت پرستى مهمترين خار بر سر راه سعادت همه انسان ها بوده است و اين باغبان هاى توحيد براى تربيت انواع گل ها و درختان پرثمر در

سرزمين جوامع انسانى قبل از هر چيز دامن همت به كمر مى زدند تا با داس تعليمات سازنده خود، اين خارهاى مزاحم را ريشه كن سازند.(7)

5. اين كه حضرت نوح(علیه السلام) به قوم خود فرمود: انّى أخاف ؛ من مى ترسم، به خاطر اين است كه هنوز اميدوار است آن ها ايمان بياورند.(8)

6. هشدار به روز قيامت و عذاب هول انگيز آن، از رسالت هاى اساسى نوح(علیه السلام): إنى أخاف عليكم عذاب يوم عظيم .(9)

ص: 143


1- . الميزان، ج 8، ص 218؛ آسان، ج 5، ص 237؛ كاشف، ج 3، ص 345؛ نمونه، ج 6، ص 220؛ احسن الحديث، ج 3، ص 435.
2- . الميزان، ج 8، ص 219.
3- . همان، ص 220.
4- . همان، ص 218.
5- . راهنما، ج 6، ص 56.
6- . الميزان، ج 8، ص 218.
7- . نمونه، ج 6، ص 219.
8- . مجمع البيان، ج 9، ص 141.
9- . راهنما، ج 6، ص 56.

7. اگر قوم حضرت نوح (اشراف آن ها) با اين تأكيد شديد نسبت ضلالت به او دادند: انا لنريك فى ضلال براى اين است كه اين طبقه هرگز توقع نداشتند كه يك نفر پيدا شود و بر بت پرستى آنان اعتراض نموده صريحا پيشنهاد ترك خدايان اشان را كند و از اين عمل انذارشان نمايد.(1)

8. اگر حضرت نوح(علیه السلام) خدا را با وصف «ربّ العالمين» ستوده براى اين است كه نزاع بر سر ربوبيت بوده آنان به غير از خدا براى هر شأنى از شئون عالم مانند آسمان و زمين و انسان و غير آن ارباب ديگرى داشتند و آن جناب با ذكر اين صفت ربوبيت را منحصر به خداى تعالى نموده است.(2)

9. حضرت نوح(علیه السلام) در جواب مشركين كه او را در گمراهى دانستند هيچ گونه تأكيدى به كار نبرد تا بفهماند مطلب يعنى رسالت وى و گمراه نبودنش آنقدر روشن است كه هيچ گونه احتياجى به قسم و تأكيد ديگرى ندارد.(3)

10. حضرت در جواب فرمود: پليس بى ضلالة) و مى خواست بفهماند كه حتى هيچ نوع ضلالت و گمراهى جزئى در وجود من وجود ندارد تا چه برسد به اين كه در يك گمراهى عظيم باشم(4). نكره در سياق نفى مفيد عموم است: پليس بى ضلالة).

11. حضرت در جواب اشراف به جاى اين كه آنان را مخاطب قرار دهد، قوم خود را مخاطب قرار داد و فرمود: يا قوم ليس بى ... تا بدين طريق اولاً جواب آنان را كه او را در گمراهى خوانده بودند بدهد و ثانيا قوم خود را دعوت به ايمان به خدا و رسالت خود كرده باشد.(5)

12. مبلغان دين بايد در برابر اتهامات ناروا از خويشتن دفاع كنند: إنا لنريك فى ضلال مبين * قال يا قوم ليس بى ضلالة ولكنى رسول .(6)

ص: 144


1- . الميزان، ج 8، ص 219.
2- . همان؛ نمونه، ج 6، ص 221.
3- . الميزان، ج 8، ص 219.
4- . روح البيان، ج 3، ص 184؛ كشاف، ج 2، ص 113؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 296.
5- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 147.
6- . راهنما، ج 6، ص 60.

13. حضرت نوح رسالت را به صيغه جمع رسالات ربى ذكر كرد تا بفهماند كه او تنها مبعوث به توحيد و معاد نشده است، بلكه احكام ديگرى نيز آورده است چون نوح از پيامبران اولوا العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده است.(1)

14. نوح(علیه السلام) مبلغ پيام هاى الهى، نه بازگوكننده نظريات شخصى خويش: أبلغكم رسالات ربى .(2)

15. جمله و اعلم من الله ما لا تعلمون ممكن است جنبه تهديد در برابر مخالفت هاى آنان داشته باشد كه من مجازات هاى دردناك از خداوند در برابر تبهكاران سراغ دارم كه شما هنوز از آن بى خبريد يا اشاره به لطف و رحمت پروردگار باشد كه اگر در سير اطاعتش گام برداريد بركات و پاداش هايى از او سراغ دارم كه شما به عظمت آن واقف نيستيد يا اشاره به اين باشد كه اگر من عهده دار هدايت شما شدم مطالبى در باره خداوند بزرگ و دستوراتش مى دانم كه شما از آن آگاهى نداريد.(3)

16. مربى و مبلغ هم بايد خيرخواه و دلسوز باشد و هم برخوردار از علم و آگاهى كافى: (انصح، اعلم).(4)

17. «انصح» با اين كه فعل متعدى است و نيازى به حرف لام نيست، ليكن با لام آمد: (انصح لكم) تا دلالت كند بر اين كه نصيحت فقط و فقط به خاطر شماست و به خاطر منفعت و مصلحت شما است كه شما را نصيحت مى كنم.(5)

18. قرار دادن اسم ظاهر به جاى ضمير؛ نفرمود «رسالاته»، بلكه فرمود: رسالات ربّى و تخصيص رب براى خود حضرت بعد از اين كه رب را براى عموم دانست رب العالمين اشاره اى است به علت حكم؛ يعنى ربوبيت خداوند بر من از موجبات امتثال امر او به تبليغ رسالات خداوند مى باشد بدين معنا آنچه باعث شده من رسالات پروردگار را امتثال كنم اين است كه او رب و مربى من است.(6)

ص: 145


1- . الميزان، ج 8، ص 219.
2- . راهنما، ج 6، ص 61.
3- . نمونه، ج 6، ص 222؛ مجمع البيان، ج 9، ص 142؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 297.
4- . نور، ج 4، ص 91.
5- . روح البيان، ج 3، ص 184؛ كشاف، ج 2، ص 115.
6- . روح المعانى، ج 4، ص 391.

19. صيغه مضارع «أنصح» دلالت مى كند كه حضرت همواره و هميشه قوم خويش را نصيحت

مى كرده است چنان كه آيات سوره نوح به همين معنا اشاره كرده است: ربّ انى دعوت قومى ليلاً و نهارا.(1)

20. دستيابى قوم نوح(علیه السلام) به رحمت هاى ويژه خداوند، از اهداف بعثت آن حضرت بود: جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم ... لعلكم ترحمون .(2)

21. تقديم ذكر «أنجينا» بر هلاكت و غرق «اغرقنا» براى آگاهى به اين مطلب است كه رحمتى كه مقتضاى ذات خداوندى است بر غضب او مقدم است يا به خاطر اهتمام به نجات مؤمنين و تعجيل در مسرّت سامعين از مؤمنين؛ يعنى سامعين از مؤمنين وقتى جريان حضرت نوح را مى شنوند ابتدا خبر نجات را بشنوند، سپس خبر هلاك مشركين.(3)

آیه 65-72

اشاره

وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلاَ تَتَّقُونَ (65) قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (66) قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (67) أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ (68) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (69) قَالُوا أَ جِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (70) قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجَادِلُونَنِي فِي أَسْمَاءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (71) فَأَنْجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ مَا كَانُوا مُؤْمِنِينَ (72)

ترجمه

و به سوى قوم عاد، برادرشان «هود» را (فرستاديم)؛ گفت: «اى قوم من! (تنها) خدا را

ص: 146


1- . همان؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 150.
2- . راهنما، ج 6، ص 65.
3- . روح البيان، ج 3، ص 184؛ روح المعانى، ج 4، ص 392؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 152.

پرستش كنيد، كه جز او معبودى براى شما نيست. آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد؟!» * اشرافِ كافرِ او گفتند: «ما تو را در سفاهت (و نادانى و سبك مغزى) مى بينيم، و ما مسلما تو را از دروغگويان مى دانيم.» * گفت: «اى قوم من! هيچ گونه سفاهتى در من نيست؛ ولى فرستاده اى از طرف پروردگار جهانيانم. * رسالت هاى پروردگارم

را به شما ابلاغ مى كنم؛ و من خيرخواه امينى براى شما هستم. * آيا تعجب كرده ايد كه دستور آگاه كننده پروردگارتان به وسيله مردى از ميان شما به شما برسد تا (از مجازات الهى) بيمتان دهد؟! و به ياد آوريد هنگامى كه شما را جانشينان قوم نوح قرار داد؛ و شما را از جهت خلقت (جسمانى) گسترش (و قدرت) داد؛ پس نعمت هاى خدا را به ياد آوريد، شايد رستگار شويد.» * گفتند: «آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم، و آنچه را پدران ما مى پرستيدند، رها كنيم ؟! پس اگر راست مى گويى آنچه را (از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى دهى، بياور!» * گفت: «پليدى و غضب پروردگارتان، شما را فرا گرفته است. آيا با من در مورد نام هايى مجادله مى كنيد كه شما و پدرانتان (به عنوان معبود و خدا، بر بت ها) گذارده ايد، در حالى كه خداوند هيچ دليلى در باره آن نازل نكرده است ؟! پس شما منتظر باشيد، من هم با شما انتظار مى كشم! (شما انتظار شكست من، و من انتظار عذاب الهى براى شما!)» * سرانجام، او و كسان را كه با او بودند، به رحمت خود نجات بخشيديم؛و ريشه كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و ايمان نياوردند، قطع كرديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت حضرت هود به بندگى خداوند و پرهيز از شرك ورزى، نسبت سبك مغزى به آن حضرت از ناحيه اشراف قوم، ابلاغ رسالت الهى و معرفى خويش، رسالت آن حضرت براى انذار مردم، يادآورى نعمت هاى الهى، درخواست نزول عذاب از ناحيه كفار و مشمول غضب الهى شدن.

ب. در معناى جمله انا لكم ناصح امين دو احتمال است: 1. من در بين شما به ناصح بودن و امين بودن مشهور هستم. 2. من در دعوتم به سوى خدا ناصح و امين هستم.(1)

ص: 147


1- . روح المعانى، ج 4، ص 394؛ روح البيان، ج 3، ص 187.

ج. زادكم فى الخلق بصطة اشاره به قدرت جسمانى قوم عاد باشد زيرا از آيات مختلف قرآن و تواريخ بر مى آيد كه آن ها مردمى درشت استخوان و قوى پيكر و نيرومند بودند.(1)

د. قال ابوجعفر(علیه السلام): «

كانوا كأنهم النخل الطوال و كان الرجل منهم ينحت الجبل بيده فيهدم منه قطعة »؛ از امام باقر(علیه السلام) روايت شده است: قوم هود داراى قامت هايى شبيه درختان بلند خرما بودند و چنان بود كه مردى از آنان كوه را با دست مى تراشيد و قطعه اى از آن را جدا مى كرد.(2)

ه - . قطع دابر كنايه از هلاكت و قطع نسل است.(3)

نكته ها

1. در جريان حضرت نوح(علیه السلام) خداوند فرمود: قال الملأ من قومه ليكن در جريان حضرت هود فرمود: قال الملأ الذين كفروا من قومه و از اين اختلاف بر مى آيد كه عده اى از قوم هود ايمان داشته و از ترس سايرين ايمان خود را پنهان مى داشتند به خلاف قوم نوح كه يا هيچ يك از آنان ايمان نداشتند يا اگر ايمان داشتند ايمانشان را پنهان نمى كردند و به داشتن ايمان معروف و انگشت نما بوده اند.(4)

2. دعوت به پرستش خداى يكتا، مهم ترين و نخستين پيام هود براى قوم عاد: قال ياقوم اعبدوا الله .(5)

3. مبارزه با شرك، از وظايف اصلى هود: قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره .(6)

4. قوم حضرت هود در جواب گفتند: انّا لنريك ... و انا لنظنك ... از آنجايى كه قوم هود بر سنت بت پرستى خو كرده بودند و بت ها در دل هايشان مقدس و محترم بود و با اين حال كسى جرأت نداشت سنت غلط آنان را مورد اعتراض قرار دهد، از اين رو از كلام هود خيلى تعجب كرده با تأكيد هر چه بيشتر؛ يعنى با به كار بردن لام در «لنريك» و استعمال لفظ «إن» در «انّا» و لام در «لنظنك» او را مردى سفيه و كم عقل و رأى او را رأيى غلط خوانده

ص: 148


1- . نمونه، ج 6، ص 229؛ احسن الحديث، ج 3، ص 442.
2- . راهنما، ج 6، ص 79.
3- . الميزان، ج 8، ص 226.
4- . الميزان، ج 8، ص 223؛ كشاف، ج 2، ص 116؛ احسن الحديث، ج 3، ص 441.
5- . راهنما، ج 6، ص 69.
6- . همان، ص 70.

و ثانيا او را به ظن بسيار قوى از دروغگويان پنداشتند.(1)

5. تعبير به «أخاهم» نسبت به حضرت هود يا به خاطر پيوند نسبى است كه در ميان هود و قوم عاد بود يا به خاطر اين كه در نهايت دلسوزى و مهربانى همچون يك برادر با قوم و جمعيت خود رفتار مى كرد و از هيچ كوشش و تلاشى براى هدايت آن ها فروگذار نكرد.(2)

6. تعبير به لنظنك من الكاذبين اشاره است به اين مطلب كه قوم هود تمام انبيا و پيامبران را كاذب و دروغگو مى دانستند.(3)

7. تكذيب هود از سوى كافران قومش، مبتنى بر حدس و گمان، و نه علم و يقين: و إنا لنظنك من الكاذبين .(4)

8. مبلغان دين بايد دلسوز مردم و آراسته به شكيبايى در ابلاغ معارف الهى باشند: قال يا قوم ليس بى سفاهة .(5)

9. خداوند در جريان حضرت نوح فرمود: انّى أخاف عليكم عذاب يوم عظيم و حال آن كه حضرت هود به قوم خود فرمود: أفلا تتقون و اين اختلاف تعبير به خاطر آن است كه قوم حضرت نوح(علیه السلام) عذاب الهى را نديده بودند و تاكنون نشنيده بودند، برخلاف حضرت هود كه قوم آن حضرت عذاب قوم حضرت نوح را شنيده بودند و مى دانستند عذاب واقع مى شود.(6)

10. هود، مبلغ پيام هاى الهى، و نه بازگوكننده نظريات شخصى خويش: أبلغكم رسالات ربى .(7)

11. خيرخواهى هود، تنها در جهت منافع مردم بود، نه آميخته به منفعت هاى شخصى خويش: و أنا لكم ناصح امين . «لام» در «لكم» اشاره به خلوص هود در خيرخواهى دارد.(8)

ص: 149


1- . الميزان، ج 8، ص 222.
2- . نمونه، ج 6، ص 227.
3- . مراغى، ج 8، ص 193.
4- . راهنما، ج 6، ص 71.
5- . همان، ص 73.
6- . مفاتيح الغيب، ج 14، ص 300؛ روح المعانى، ج 4، ص 393.
7- . راهنما، ج 6، ص 74.
8- . همان.

12. ترساندن مردم از عذاب هاى الهى به واسطه پيامبران، از اهداف نزول دين و معارف الهى است: أن جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم .(1)

13. توجه دادن مردم به نعمت هاى الهى، از روش هاى تبليغى - هدايتى هود(علیه السلام): فاذكروا ءالاء الله .(2)

14. قوم عاد ناباور به صداقت و راستگويى حضرت هود(علیه السلام): فأتنا ... إن كنت من الصادقين .(3)

15. اين كه در آيه معه برحمة منا رحمت نكره يعنى بدون اضافه ذكر شده و نفرمود «رحمتى»، براى اين است كه دلالت بر نوع مخصوصى از رحمت كند و آن رحمتى است مخصوص به مؤمنين و آن همانا نصرت و پيروزى بر دشمنان است.(4)

16. ذكر «رجس» با جمله قد وقع كه به صورت فعل ماضى است اشاره به اين است كه به طور قطع شما مستحق عذاب شده ايد و دامنتان را خواهد گرفت.(5)

17. قوم هود پرستش گر اسم هايى بى هويت و معبودانى ساخته و پرداخته اوهام خود و نياكانشان:

أتجادلوننى فى أسماء سميتموها أنتم و ءاباؤكم.(6)

18. شرك، فاقد هر گونه دليل و برهان: ما نزل الله بها من سلطان .(7)

19. ذكر جمله و ما كانوا مؤمنين به اين منظور است كه نشان دهد كه از حال آن ها معلوم بود اگر باقى مى ماندند ايمان نمى آوردند.(8)

20. كيفرهاى الهى در مسير تربيت انسان و از شئون ربوبيت خداست: من ربكم .(9)

21. تنوين در «رجسٌ » و «غضبٌ » دلالت بر هول انگيز و بزرگ بودن عذاب مى كند.(10)

ص: 150


1- . راهنما، ج 6، ص 77.
2- . همان، ص 78.
3- . همان، ص 81.
4- . الميزان، ج 8، ص 226.
5- . نمونه، ج 6، ص 230.
6- . راهنما، ج 6، ص 83.
7- . همان، ص 84.
8- . مجمع البيان، ج 9، ص 152؛ روح المعانى، ج 4، ص 397؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 304.
9- . نور، ج 4، ص 99.
10- . روح المعانى، ج 4، ص 396.

آیه 73-79

اشاره

وَ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (73)وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللَّهِ وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (74) قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (75) قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (76) فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (77) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ (78) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لاَ تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ (79)

ترجمه

و به سوى (قوم) ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم)؛ گفت: «اى قوم من! (تنها) خدا را بپرستيد، كه جز او، معبودى براى شما نيست. دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده: اين «ناقه» الهى براى شما معجزه اى است؛ او را به حال خود واگذاريد كه در زمين خدا (از علف هابى بيابان) بخورد؛ و آن را آزار نرسانيد، كه عذاب دردناكى شما را خواهد گرفت! * و به خاطر بياوريد كه شما را جانشينان قوم «عاد» قرار داد، و در زمين مستقر ساخت، كه در دشت هايش قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوه ها

براى خود خانه ها مى تراشيد. بنا بر اين، نعمت هاى خدا را متذكر شويد؛ و در زمين، به فساد نكوشيد.» * (ولى) اشراف متكبّر قوم او، به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند، گفتند: «آيا (به راستى) شما يقين داريد كه صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است ؟!» آن ها گفتند: «ما به آنچه او بدان مأموريت يافته، ايمان آورده ايم.» * متكبران گفتند: « (ولى) ما به آنچه شما به آن ايمان آورده ايد، كافريم.» * سپس «ناقه» را پى كردند، و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند؛ و گفتند: «اى صالح! اگر تو از فرستادگان (خدا) هستى، آنچه ما را با آن تهديد مى كنى، بياور!» * سرانجام زمين لرزه آن ها را فرا گرفت؛ و صبحگاهان، (تنها) جسم بى جانشان در خانه هاشان

ص: 151

باقى مانده بود. * (صالح) از آن ها روى برتافت و گفت: «اى قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و شرطخيرخواهى را انجام دادم، ولى (چه كنم كه) شما خيرخواهان را دوست نداريد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت حضرت صالح به بندگى خداوند و پرهيز از شرك، ارائه معجزه روشن حضرت صالح (خروج شتر از دل كوه)، آزاررسانى شتر عامل عذاب، قوم صالح جانشين قوم عاد و استفاده از نعمت هاى الهى، پرسش مستكبران از مستضعفان در باره رسالت حضرت صالح و پاسخ مثبت آنان و كفرورزى مستكبران عامل عذاب.

ب. «سهول» جمع «سهل» است. «سهول الارض» به معناى زمين هاى هموار مى باشد كه از آن به دشت ها و صحراها تعبير مى شود.(1)

نكته ها

1. مبارزه با شرك از وظايف اصلى صالح(علیه السلام): قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره .(2)

2. صالح پيامبر، دعوت كننده قوم ثمود به توحيد با تكيه بر دليل و معجزه اى آشكار از جانب خداوند: اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جاءتكم بينة من ربكم .(3)

3. جمله فى ارض الله به طور تلويح مى فهماند كه قوم صالح از آزاد گذاشتن ناقه و چريدن و

گردش كردن اكراه داشتند و گويا اين معنا بر آنان گران مى آمد و نمى خواستند زير بار آن بروند.(4)

4. اضافه «ناقه» به «الله» اشاره به اين است كه ناقه مزبور يك شتر معمولى و عادى نبوده است، بلكه امتيازاتى داشته است يا به علت آن كه خداوند آن را بدون واسطه آفريده و دليل بر

ص: 152


1- . راهنما، ج 6، ص 93.
2- . همان، ص 88.
3- . همان، ص 89.
4- . الميزان، ج 8، ص 229.

توحيد و نبوت قرار داده است.(1)

5. صالح(علیه السلام) از قوم خويش خواست تا سرنوشت شوم قوم عاد را همواره به ياد داشته باشند: و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد .(2)

6. از تعبير تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا چنين به نظر مى رسد كه آن ها محل زندگى خود را در تابستان و زمستان تغيير مى دادند؛ در فصل بهار و تابستان در دشت هاى وسيع و پربركت به زراعت و دامدارى مى پرداختند و به هنگام فرا رسيدن فصل سرما به خانه هاى مستحكمى كه در دل صخره ها تراشيده بودند مى رفتند.(3)

7. قوم ثمود به علت اين كه داراى عمرهاى طولانى بودند و در دل كوه ها خانه هايى براى خود درست مى كردند تا اين كه در مدت زيادى بتوانند در آن ها زندگى كنند.(4)

8. ترغيب مردم به يادآورى مداوم نعمت هاى الهى، از وظايف مبلغان دين: اذكروا اذ جعلكم خلفاء ... فاذكروا ءالاء الله .(5)

9. جمله للذين استضعفوا را با جمله لمن ءامن منهم تفسير كرد تا دلالت كند بر اين كه مستضعفين از قوم صالح، مؤمنين آن قوم بودند و خلاصه تنها مستضعفين به وى ايمان آورده بودند.(6)

10. در آيات فوق از اشراف بى ايمان به عنوان «مستكبرون» و از توده هاى زحمتكش باايمان به عنوان «مستضعفان» ياد شده و اين نشان مى دهد كه دسته اول با خودبرتربينى و غصب حقوق مردم زيردست و جذب نيروهاى آن ها به آن موقعيت رسيده بودند كه در زبان امروز مى توان از آن ها به طبقه استثمار كننده و استثمار شونده تعبير كرد.(7)

11.

مستضعفان مؤمن از قوم ثمود، مردمانى پايدار و راسخ در ايمان خويش: قالوا انا بما ارسل به مؤمنون. از اين كه مؤمنان قوم ثمود مقصود خويش را با جمله اسميه و به همراه

ص: 153


1- . نمونه، ج 6، ص 236؛ مجمع البيان، ج 9، ص 157؛ روح البيان، ج 3، ص 191.
2- . راهنما، ج 6، ص 93.
3- . نمونه، ج 6، ص 237؛ مجمع البيان، ج 3، ص 158؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 171.
4- . روح المعانى، ج 4، ص 402.
5- . راهنما، ج 6، ص 94.
6- . الميزان، ج 8، ص 229؛ احسن الحديث، ج 3، ص 449.
7- . نمونه، ج 6، ص 238.

«إن» بيان كردند و با كلمه «ما»ى موصوله ايمان خويش را به تمامى رسالت هاى صالح اعلان داشتند، معلوم مى شود آنان در ايمان خويش بسيار جدى و پايدار بودند.(1)

12. گرچه بعضى از قوم صالح آن ناقه را پى كردند، ولى علت اين كه خدا پى كردن ناقه را به عموم قوم صالح نسبت داده اين است كه عموم آنان به اين گناه بزرگ راضى بودند.(2)

13. تضعيف رهبر، از روش ها و هدف هاى اصلى دشمن است: أتعلمون ان صالحا مرسل .(3)

14. مؤمنين قوم صالح در جواب سؤال كافرين كه پرسيدند: أتعلمون ان صالحا ... به جاى اين كه بگويد «نعم» يا «نعم انه مرسل» يا «أنا برسالته عالمون» گفتند: انا بما ارسل به مؤمنون و اين اشاره است به اين كه ايمان آن ها ايمان يقينى بوده است و علم آن ها علمى يقينى و قطعى بوده است.(4)

15. در آيات مورد بحث عذابى را كه قوم صالح با آن به هلاكت رسيدند «رجفه» خوانده و در آيه 67 سوره هود آن را «صيحه» و در آيه فاخذتهم صاعقة العذاب ( سجده، 17) آن را صاعقه خوانده است و اين بدان علت است كه نوعا صاعقه هاى آسمانى بدون صيحه و صداى هولناك و نيز بدون رجفه و زلزله نيست؛ چون معمولاً اين گونه صاعقه ها باعث اهتزاز جو مى شود و اهتزاز جوّ نيز وقتى به زمين مى رسد باعث لزريدن زمين شده، ايجاد زلزله مى كند.(5)

16. كافران قوم ثمود بر اثر عذاب الهى به رو بر زمين افتادند و هلاك شدند: فاصبحوا فى دارهم جاثمين . «جثوم» به معناى زمين چسبيدن و حركت نكردن است و برخى گفته اند به معناى فرو افتادن شخص به سينه خود است.(6)

ص: 154


1- . راهنما، ج 6، ص 97.
2- . آسان، ج 5، ص 253؛ احسن الحديث، ج 3، ص 450.
3- . نور، ج 4، ص 105.
4- . مراغى، ج 8، ص 200؛ روح البيان، ج 3، ص 193؛ كشاف، ج 2، ص 123.
5- . الميزان، ج 8، ص 230؛ نمونه، ج 6، ص 240؛ آسان، ج 5، ص 254؛ مراغى، ج 8، ص 201.
6- . راهنما، ج 6، ص 101.

آیه 80-84

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ (80) إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81) وَ مَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ (82) فَأَنْجَيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ (83) وَ أَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (84)

ترجمه

و (به خاطر بياوريد) لوط را، هنگامى كه به قوم خود گفت: «آيا عمل بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه هيچ يك از جهانيان، پيش از شما انجام نداده است ؟! * آيا شما از روى شهوت به جاى زنان به سراغ مردان مى رويد؟! شما گروه اسراف كار (و منحرفى) هستيد.» * ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: «اين ها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اين ها مردمى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند (و با ما همصدا نيستند.)» * (چون كار به اين جا رسيد،) ما او و خاندانش را رهايى بخشيديم؛ جز همسرش، كه از باقى ماندگان (در شهر) بود. * و (سپس چنان) بارانى (از سنگ) بر آن ها فرستاديم؛ (كه آن ها را در هم كوبيد و نابود ساخت.) پس بنگر سرانجام كار مجرمان چه شد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تعجب حضرت لوط از قوم خويش نسبت به عمل زشت و بى سابقه بودن آن، پاسخ تهديدآميز قوم او به جهت نداشتن منطق صحيح، نجات حضرت لوط و خانواده اش و هلاكت قوم او و همسرش.

ب. مراد از «فاحشه» عمل لواط است.(1)

نكته ها

1. خداوند در مورد حضرت هود و صالح فرمود: و الى عاد أخاهم و الى ثمود أخاهم

ص: 155


1- . الميزان، ج 8، ص 232؛ احسن الحديث، ج 3، ص 454.

صالح و در مورد حضرت لوط نيز بايد مى فرمود «

والى فلان اخاهم لوطا » در حالى كه اين گونه نفرمود و فرمود: و لوطا اذ قال و دو باره در مورد حضرت شعيب فرمود: و الى مدين أخاهم شعيبا و اين تغيير سياق به اين علت است كه لوط از پيروان شريعت ابراهيم(علیه السلام) بوده، بر خلاف هود و صالح كه از پيروان شريعت نوح بودند و حضرت لوط از بستگان ابراهيم(علیه السلام) بوده است.(1)

2. جمله ما سبقكم بها من احد من العالمين دلالت دارد بر اين كه تاريخ پيدايش اين عمل منتهى به همين قوم لوط مى شود.(2)

3. پاك زيستى لوط و همراهانش، موجب رنجش قوم وى و عاملى براى پيشنهاد اخراج ايشان از ديارشان شد: أخرجوهم من قريتكم إنهم اناس يتطهرون .(3)

4. همسر لوط با ماندن در ميان كافران به عذاب الهى گرفتار شد و به هلاكت رسيد: إلا امرأته كانت من الغابرين . «غابر» به معناى باقى مانده است. بنا بر اين كانت من الغابرين بيانگر اين است كه همسر لوط به جهت باقى ماندن در ميان قومش، از عذاب الهى رهايى نيافت.(4)

5. جمله و أمطرنا عليهم مطرا با اين كه انتظار مى رفت عذابى را ذكر كند، با اين حال اسمى از عذاب نياورده و به جاى آن فرستادن باران را ذكر فرموده، براى اين بود كه بفهماند عذاب و هلاكت قوم لوط به وسيله باران بوده و به همين جهت باران را نكره آورده و فرمود: «مطرا \بارانى» تا بفهماند باران مزبور از باران هاى معمولى نبوده، بلكه بارانى مخصوص و از جهت غرابت و شدت اثر، بى سابقه بوده است.(5)

6. آيه فأنجيناه و اهله دلالت دارد بر اين كه جز اهل خانه لوط هيچ كس در آن قريه ايمان نياورده بودند.(6)

7. كسى كه راه طبيعى و فطرى را كنار بگذارد، مسرف است: «مسرفون».(7)

ص: 156


1- . الميزان، ج 8، ص 232.
2- . همان؛ نمونه، ج 6، ص 244.
3- . راهنما، ج 6، ص 109.
4- . همان، ص 111.
5- . الميزان، ج 8، ص 233.
6- . همان.
7- . نور، ج 4، ص 110.

آیه 85-93

اشاره

وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَ لاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (85)وَ لاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَهَا عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (86) وَ إِنْ كَانَ طَائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طَائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ (87) قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كَارِهِينَ (88) قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْهَا وَ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِيهَا إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ (89) وَ قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ (91) الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَانُوا هُمُ الْخَاسِرِينَ (92) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ (93)

ترجمه

و به سوى مدين، برادرشان شعيب را (فرستاديم)؛ گفت: «اى قوم من! خدا را بپرستيد، كه جز او معبودى نداريد. دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است؛ بنا بر اين، حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد؛ و از اموال مردم چيزى نكاهيد؛ و در روى زمين، بعد از آن كه (در پرتو ايمان و دعوت انبيا) اصلاح شده است، فساد نكنيد. اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد. * و بر سر هر راه ننشينيد كه (مردم باايمان را) تهديد كنيد و مؤمنان را از راه خدا باز داريد، و (با القاى شبهات،) آن را كج و معوج نشان دهيد. و به خاطر بياوريد زمانى را كه اندك بوديد و او شما را فزونى داد و بنگريد سرانجام مفسدان چگونه بود! * و اگر گروهى از شما به آنچه من به آن فرستاده شده ام ايمان آورده اند، و گروهى ايمان نياورده اند، صبر كنيد تا خداوند ميان ما داورى كند، كه او بهترين داوران است.» * اشراف زورمند

ص: 157

و متكبّر از قوم او گفتند: «اى شعيب! به يقين، تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند، از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد، مگر اين كه به آيين ما بازگرديد.» گفت: «آيا (مى خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم ؟! * اگر ما به آيين شما باز گرديم، بعد از آن كه خدا ما را از آن نجات بخشيده، به خدا دروغ بسته ايم؛ و شايسته نيست كه ما به آن باز گرديم مگر اين كه خدايى كه پروردگار ماست بخواهد؛ علم پروردگار ما، به همه چيز احاطه دارد. تنها بر خدا توكل كرده ايم. پروردگارا! ميان ما و قوم ما به حق داورى كن، كه تو بهترين داورانى.» * اشراف زورمند از قوم او كه كافر شده بودند گفتند: «اگر از شعيب پيروى كنيد، شما هم زيانكار خواهيد شد.» * سپس زمين لرزه آن ها را فرا گرفت و صبحگاهان به صورت اجسادى بى جان در خانه هاشان مانده بودند. * آن ها كه شعيب را تكذيب كردند، (آن چنان نابود شدند كه) گويا هرگز در آن (خانه ها) سكونت نداشتند! آن ها كه شعيب را تكذيب كردند، زيانكار بودند. * سپس از آنان روى بر تافت و گفت: «اى قوم من! من رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى نمودم؛ با اين حال، چگونه بر حال قوم بى ايمان تأسف بخورم ؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت حضرت شعيب به بندگى خداوند و پرهيز از شرك، پرهيز دادن مردم از كم فروشى و فساد در زمين و منحرف ساختن مردم و تهديد آنان، عبرت گيرى از عاقبت فسادگران، خداوند بهترين داور ميان مؤمنان و كفار، تهديد اشراف قوم مستكبر نسبت به شعيب و مؤمنان و پاسخ روشن آنان به مستكبران، توكل پيروان شعيب به خداوند و درخواست داورى از خداوند، تفكر باطل اشراف مستكبر در باره پيروى از حضرت شعيب و نزول عذاب الهى بر آنان و اعراض شعيب از افراد لجوج بعد از ابلاغ رسالت.

ب. مقصود از فساد خصوص آن گناهانى است كه باعث سلب امنيت در اموال و اعراض و نفوس و اجتماع مى شود مانند راهزنى، غارت، تجاوزهاى ناموسى و قتل و امثال آن.(1)

ص: 158


1- . الميزان، ج 8، ص 236.

ج. در باره جمله و لا تقعدوا بكل صراط چند احتمال است:

1. آن ها بر سر راه كسانى كه مى خواستند نزد شعيب بروند و ايمان بياورند مى نشستند و آن ها را تهديد به قتل مى كردند؛ به آن ها دستور داد كه در راه مردم كمين نكنيد.

2. يعنى به وسيله ايراد شبهه راه هاى دين را منحرف نكنيد و شعيب را دروغگو نخوانيد و او را تهديد نكنيد.(1)

د. ذلكم خير لكم ... ؛ در اين كه مشار اليه «ذلكم» چيست چند قول است:

1. «ذلكم» به تمام امور خمسه متقدم برگشت مى كند (عبادت خدا، وفاى به كيل و وزن، عدم بخس و فساد).(2)

2. «ذلكم» اشاره به وفاى به كيل و وزن و بر هم نزدن نظم جامعه مى كند.(3)

ه - . ظهور در «فاصبروا» آن است كه خطاب به هر دو گروه كافر و مؤمن باشد؛ يعنى يارانش استقامت ورزند و دشمنانش از ارعاب و تهديد دست بردارند.(4)

و. منظور از خسارت، همان خسارت هاى مادى بود كه دامنگير مؤمنان به دعوت شعيب مى شد؛ زيرا مى بايست به زور از آن شهر و ديار خارج شوند و املاك و خانه هاى خود را بگذارند و بروند. اين احتمال نيز هست كه منظورشان علاوه بر زيان هاى مادى، زيان هاى معنوى بوده است؛ زيرا راه نجات را در بت پرستى مى دانستند نه آيين شعيب.(5)

ز. مقصود از «فتح» همانا حكم كردن بين دو فريقين است.(6)

ح. از ظاهر سياق آيه فتولّى عنهم ... استفاده مى شود كه اعراض شعيب از كفار بعد از نزول عذاب و هلاكت آنان بوده است و منظور از خطاب در آن، عبرت گرفتن ديگران از سرنوشت آنان بوده است.(7)

ص: 159


1- . مجمع البيان، ج 9، ص 174.
2- . كاشف، ج 3، ص 356؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 314.
3- . الميزان، ج 8، ص 236.
4- . احسن الحديث، ج 3، ص 462؛ كاشف، ج 3، ص 357.
5- . نمونه، ج 6، ص 258.
6- . الميزان، ج 8، ص 242؛ نمونه، ج 6، ص 256.
7- . الميزان، ج 8، ص 244؛ نمونه، ج 6، ص 260.

نكته ها

1. شعيب پيامبر دلسوز و با محبت نسبت به مردم مدين: و إلى مدين أخاهم شعيبا .(1)

2. ضرورت پرستش خداوند و باور به نبودن معبودى سزاوار پرستش جز او: قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره .(2)

3. جمله قد جاءتكم بينة من ربكم دلالت دارد بر اين كه شعيب(علیه السلام) معجزاتى كه دليل بر رسالتش باشد داشته، اما آن معجزات چه بوده، قرآن كريم اسمى از آن نبرده است.(3)

4. خير و صلاح واقعى انسان ها در گرو يكتاپرستى، سلامت امور اقتصادى و پرهيز از فسادگرى است: ذلكم خير لكم . «ذلكم» اشاره به تمام مسائلى است كه شعيب قوم خويش را بدان ها رهنمون ساخت.(4)

5. اضافه كردن جمله ان كنتم مؤمنين اشاره به اين است كه اين دستورات اجتماعى و اخلاقى هنگامى ريشه دار و ثمربخش خواهد بود كه از نور ايمان روشن گردد.(5)

6. از جمله و لا تقعدوا بكل صراط بر مى آيد كه قوم شعيب به انحاى مختلف مردم را از شعيب گريزان مى كرده اند و از اين كه به وى ايمان آورند و نزدش رفته و به كلماتش گوش دهند و در مراسم عبادتش شركت جويند آن ها را باز داشته و از اين كه به دين حق و طريقه توحيد درآيند، تهديد مى كرده اند.(6)

7. تهديد اهل ايمان و ساختن چهره اى ناپسند از راه خدا، از روش هاى دشمنان دين براى مبارزه با پيامبران و اديان الهى: و تصدون عن سبيل الله من ءامن به و تبغونها عوجا .(7)

8. از جمله و اذكروا اذ كنتم قليلاً فكثركم استفاده مى شود كه برخلاف تبليغات حساب نشده اى كه امروز مى كنند در اكثر موارد كثرت نفرات مى تواند سرچشمه قدرت و عظمت

ص: 160


1- . راهنما، ج 6، ص 114.
2- . همان.
3- . الميزان، ج 8، ص 236؛ نمونه، ج 6، ص 250؛ كاشف، ج 3، ص 356.
4- . راهنما، ج 6، ص 117.
5- . نمونه، ج 6، ص 251.
6- . الميزان، ج 8، ص 238.
7- . راهنما، ج 6، ص 120.

و پيشرفت جامعه باشد، البته به شرطى كه با برنامه هاى منظم، زندگى آنان از نظر مادى و معنوى تأمين گردد.(1)

9. جمله فأوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا ... اشاره است به اين كه قوم شعيب در معامله و خريد و فروش دغل و خطاكارى مى كرده اند و اين عمل در ميان آنان آشكار و بسيار بوده است.(2)

10. معجزه و دليل هاى انبيا در مسير رشد و تربيت مردم و وابسته به ربوبيت خداوند است: بينة من ربكم .(3)

11. يكى از شواهد بر اين كه خداوند بهترين حكم كنندگان است، همين امر به صبرى است كه به كافر و مؤمن قوم شعيب كرده؛ زيرا صلاح جمعيتى كه مركب از كافر و مؤمن است در همين است كه در برابر يكديگر صبر و خويشتن دارى را پيشه كنند. مؤمنين در زندگى خود آرامش خاطر را از دست نداده و در دين خود دچار حيرت و اضطراب نشوند و كافر هم به كفر خود اكتفا كرده كارهايى كه مايه ندامت است نكرده و از در نادانى دامن خود را به ننگ ظلم و مفسده جويى آلوده نسازد.(4)

12.

بيشترين مخالفت ها با انبيا و برنامه هاى آنان، از ناحيه اشراف و بزرگان هر قوم بوده است: قال

الملأ الذين استكبروا من قومه. قرآن در اين بخش از آيات كه داستان چند تن از پيامبران بزرگ الهى را بيان داشته، همواره مخالفت طبقه اشراف و مبارزه آنان را با برنامه هاى انبيا مطرح ساخته است و اين بيانگر آن است كه عمده مخالفت ها از سوى طبقه اشراف ابراز مى شده است.(5)

13. بعضى ها جمله ان عدنا فى ملتكم را دليل گرفته اند بر اين كه شعيب(علیه السلام) قبل از نبوتش مشرك و بت پرست بوده و حال آن كه اين جمله و جمله نجينا الله در حقيقت از باب نسبت دادن وصف اكثريت افراد يك اجتماع به همه ايشان است و اين كلام را از زبان قوم خود كه قبلاً كافر بوده اند گفته است.(6)

ص: 161


1- . نمونه، ج 6، ص 252.
2- . كاشف، ج 3، ص 356؛ مراغى، ج 8، ص 209.
3- . نور، ج 4، ص 114.
4- . الميزان، ج 8، ص 239.
5- . راهنما، ج 6، ص 126.
6- . الميزان، ج 8، ص 240؛ نمونه، ج 6، ص 254؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 73.

14. علم همه جانبه خداوند بر هستى، ملاك لزوم تسليم در برابر مشيت اوست: إلا أن يشاء الله ربنا وسع ربنا كل شىء علما .(1)

15. شعيب(علیه السلام) و همگامان مؤمنش، انسان هايى متكى به خدا و بهره مند از روحيه توكل: على الله توكلنا .(2)

16. جمله ربنا افتح بيننا ... كنايه از يك نحو نفرينى است كه باعث هلاك قوم است و اگر صريحا آن را از خداوند طلب نكرد و اهل نجات و اهل هلاكت را معلوم نساخت، براى اين بود كه حق را به صورت انصاف بگيرد و نيز براى اين بود كه با علم و اطمينانى كه به عنايت پروردگارش داشته و مى دانسته كه به زودى او را يارى خواهد كرد، رسوايى و بدبختى نصيب كفار خواهد گرديد و مى خواست تا در حرف زدن رعايت ادب را نموده امر را به خدا واگذار نمايد.(3)

17. اين كه شعيب(علیه السلام) هم «الله» را نام برده و هم «ربّنا» را: الا ان يشاء الله ربّنا براى اشاره به اين بود كه «الله تعالى» همان كسى است كه امور ما آدميان را اداره مى كند؛ او هم اله (معبود) است و هم رب، پس اين كه بت پرستان خداى تعالى را «اله» دانسته، ليكن ربوبيت را از شئون بت ها مى دانستند صحيح نيست.(4)

18. جمله الذين كذبوا شعيبا با صله و موصول آمد تا دلالت كند بر اين كه آنچه باعث از بين رفتن و قطع آثار و اضمحلال قوم كافر حضرت شعيب شد، تكذيب كردن آيات الهى از سوى آنان بود.(5)

19. جمله پكان لم يغنوا فيها) اشاره به اين دارد كه رفتن و هلاكت آن ها چنان سهل و آسان بود كه گويى همچون مسافرانى بودند كه كوچ كردند و در آنجا ريشه ندوانيده بودند و روزگارى مسكن نگزيده بودند.(6)

ص: 162


1- . راهنما، ج 6، ص 130.
2- . همان.
3- . الميزان، ج 8، ص 242.
4- . همان، ص 241.
5- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 203.
6- . احسن الحديث، ج 3، ص 464.

20. وصف قوم حضرت شعيب به «استكبار» اشاره است بر اين كه آنچه باعث جرأت ايشان بر تهديد و انذار قوم شعيب و خود آن حضرت بر اخراج گرديد، استكبار آنان و اين كه آنان صاحبان قدرت و زور بودند.(1)

21. كفار پيروى از حضرت شعيب را خسارت مى دانستند: لئن اتبعتم شعيبا انكم لخاسرون ، اما قرآن كريم مى فرمايد: زيانكار كسى است كه معتقد به مبدأ و معاد نباشد و عذاب الهى را براى خود انتخاب كند: الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين .

آیه 94-102

اشاره

وَ مَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (94) ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (95) وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (96) أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَ هُمْ نَائِمُونَ (97) أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (98) أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ (99) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهَا أَنْ لَوْ نَشَاءُ أَصَبْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ (100) تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَ لَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَافِرِينَ (101) وَ مَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ (102)

ترجمه

و ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به ناراحتى ها و خسارت ها گرفتار ساختيم؛ شايد (به خود آيند، و به سوى خدا) بازگردند و تضرّع كنند. * سپس (هنگامى كه اين هشدارها در آنان اثر نگذاشت،) نيكى (و فراوانى نعمت و رفاه) را به جاى بدى (و ناراحتى و گرفتارى) قرار داديم؛ آن چنان كه فزونى گرفتند، (و همه گونه نعمت و بركت يافتند، و مغرور شدند،) و گفتند: « (تنها ما نبوديم كه گرفتار اين مشكلات شديم؛) به

ص: 163


1- . مراغى، ج 9، ص 9.

پدران ما نيز تنگدستى و توانگرى رسيد.» چون چنين شد، آن ها را ناگهان (به سبب اعمالشان) گرفتيم (و مجازات كرديم)، در حالى كه نمى فهميدند. * و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را بر آن ها مى گشوديم؛ ولى (آن ها حق را) تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم. * آيا اهل اين آبادى ها، از اين ايمنند كه عذاب ما شبانه به سراغ آن ها بيايد در حالى كه در خواب باشند؟! * آيا اهل اين آبادى ها از اين ايمنند كه عذاب ما هنگام روز به سراغشان بيايد در حالى كه سرگرم بازى هستند؟! * آيا آن ها خود را از مكر الهى در امان مى دانند؟! در حالى كه جز زيانكاران، خود را از مكر (و مجازات) خدا ايمن نمى دانند. * آيا كسانى كه وارث روى زمين بعد از صاحبان آن مى شوند، عبرت نمى گيرند كه اگر بخواهيم، آن ها را نيز به گناهانشان هلاك مى كنيم، و بر دل هايشان مهر مى نهيم تا (صداى حق را) نشنوند؟! * اين ها، شهرها و آبادى هايى است كه قسمتى از اخبار آن را براى تو شرح مى دهيم؛ پيامبرانشان دلايل روشن براى آنان آوردند؛ (ولى آن ها چنان لجوج بودند كه) به آنچه قبلاً تكذيب كرده بودند، ايمان نمى آورند. اين گونه خداوند بر دل هاى كافران مهر مى نهد (و بر اثر لجاجت و ادامه گناه، حسّ تشخيصشان را سلب مى كند). * و بيشترآن ها را بر سر پيمان خود نيافتيم، (بلكه) اكثر آن ها را فاسق و گنهكار يافتيم.

تفسير

الف. تضرع مردم به درگاه الهى هدف از گرفتارى ها، نزول عذاب در صورت عدم تذكر، گشودن ابواب رحمت در پرتو ايمان و تقواى جامعه، عدم ايمنى تبه كاران از نزول بلا، مؤاخذه به گناهان در صورت عدم عبرت گرفتن از سرگذشت اقوام سابق، طبع قلب تبه كاران به جهت عدم ايمان آنان به پيامبران و پيمان شكنى آنان.

ب. در مورد آيه ثم بدلنا مكان السيئة الحسنة حتى عفوا سه احتمال داده شده است:

1. ما به آنان نعمت داديم تا افزايش يابند و آنچه را كه در دوران سختى از نفرات و ثروت ها از دست داده بودند بيابند.

2. ما آن چنان به آن ها نعمت داديم كه مغرور شدند و خدا را فراموش كردند و شكر او را ترك گفتند.

ص: 164

3. ما به آن ها نعمت داديم تا به وسيله آن آثار دوران نكبت را محو كردند و از بين بردند.(1)

ج. مراد از «ضراء» مطلق امورى است كه مايه بدحالى انسان است و ذكر «ضراء» بعد از «بأساء» از قبيل ذكر عام بعد از خاص است.(2)

د. السيئة و الحسنة ؛ مراد از اين دو، گرفتارى و آسايش، ناامنى و امنيت و خلاصه نقمت و نعمت است.(3)

ه - . مراد از بركات آسمان، باران و بركات زمين، گياهان و ميوه جات هستند.(4)

و. جمله و هم يلعبون كنايه است از اشتغال به دنيا و چه بسا گفته شده كه «لعب» استعاره از هر عملى است كه سودى در آن نباشد.(5)

ز. منظور از مكر الهى آن است كه خداوند مجرمان را با نقشه هاى قاطع و شكست ناپذير بدون اختيار خودشان از زندگى مرفه و اهداف خوشگذرانى باز مى دارد اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است.(6)

ح. ايمن بودن از مكر خدا، در حقيقت خود مكرى است از خداى تعالى كه دنبالش عذاب است، پس صحيح است كه گفته شود مردم ايمن از مكر خدا زيانكارانند؛ زيرا همان ايمنى آنان هم مكر خداست.(7)

ط . فعل «يهد» متضمن معناى تبين است و با لام متعدى شده است و معنايش چنين است: «آيا آنچه از قصص اهل قرى ما براى كسانى كه جانشين آنان شدند و زمين را بعد از آن تصرف كردند به منظور هدايتشان تلاوت كرديم روشن نكرد ...».

ى. مراد از «عهد» ممكن است عهدى باشد كه خداى تعالى به وسيله آياتش با آنان منعقد كرده يا عهدى باشد كه ايشان با خدا بسته اند كه او را بپرستند و در عبادتش چيزى را شريك

ص: 165


1- . نمونه، ج 6، ص 263.
2- . الميزان، ج 8، ص 252.
3- . همان.
4- . منهج الصادقين، ج 4، ص 77؛ روح البيان، ج 3، ص 206.
5- . الميزان، ج 8، ص 255.
6- . نمونه، ج 6، ص 271.
7- . الميزان، ج 8، ص 256.

او قرار ندهند يا اشاره به عهد و پيمانى است كه پيامبران الهى از مردم مى گرفتند يا اشاره به همه پيمان ها اعم از فطرى و تشريعى بوده باشد.(1)

نكته ها

1.

بلاها و سختى ها (شرور) زمينه ساز بازگشت انسان ها به خداوند و تضرع به درگاه اوست: أخذنا أهلها بالبأساء و الضراء لعلهم يضرعون.(2)

2. تحليل سختى هاى بيداركننده و هدف دار به حوادثى برخاسته از عوامل طبيعى و بدون هدف، تحليل نادرست منكران رسالت پس از رسيدن به رفاه و آسايش: قالوا قد مس ءاباءنا الضراء و السراء .(3)

3. جمله فاخذتهم بغتة و هم لا يشعرون اشاره است به اين كه انسان به جريان امر الهى جاهل است؛ زيرا مى فرمايد: گرفتار شدنشان به عذاب الهى ناگهانى بود و خود آنان اطلاعى از آن نداشتند با اين كه خود را داناى به مجارى امور و خصوصيات اسباب مى دانستند و همين عذاب الهى و ناگهانى دليل بر اين است كه از مجارى امور آگاهى نداشتند.(4)

4. هدف آيه شريفه ثم بدلنا ... بيان اين مطلب است كه خداوند گاهى مردم را دچار فقر و گاهى غرق در نعمت مى كند؛ اگر در اين تحولات زندگى، اصلاح و بيدار شوند كه چه بهتر، اما اگر در هيچ حال به خود نيامدند و به وظايف خود توجه نكردند، ناگهان آنان را هلاك خواهد كرد. بديهى است كه عذاب و بلاى ناگهانى دشوارتر و وحشتناك تر است.(5)

5. هر نوع خوشى و رفاه، نشانه لطف نيست؛ گاهى زمينه ساز قهر الهى است: حتى عفوا ... فاخذناهم بغتة .(6)

6. جمله و لو أن أهل القرى ءامنوا ... دلالت دارد بر اين كه افتتاح ابواب بركت ها مسبب ايمان و تقواى جمعيت هاست نه ايمان يك نفر و دو نفر از آن ها؛ چون كفر و فسق جمعيت،

ص: 166


1- . الميزان، ج 8، ص 264؛ نمونه، ج 6، ص 276.
2- . راهنما، ج 6، ص 142.
3- . همان، ص 144.
4- . الميزان، ج 8، ص 254.
5- . مجمع البيان، ج 9، ص 188.
6- . نور، ج 4، ص 125.

با ايمان و تقواى چند نفر باز كار خود را مى كند.(1)

7. جمله ولكن كذبوا فاخذناهم ... دلالت دارد بر اين كه عذابى كه بر جمعيت ها نازل مى شده به عنوان مجازات بوده و اين گونه عذاب ها در حقيقت اعمال خود مردم است كه به آنان بر مى گردد.(2)

8. گرچه آيه ولو ان اهل القرى ... ناظر به اقوام پيشين است، ولى مسلما مفهوم آن وسيع و عمومى و دائمى است و انحصار به هيچ قوم و ملتى ندارد و اين سنت الهى است كه افراد بى ايمان و

9. آلوده و فاسد گرفتار انواع واكنش ها در همين زندگى دنيايى خود خواهند شد.(3)

سؤال: اگر ايمان و تقوا موجب نزول انواع بركات الهى است و فقط مقابل آن باعث سلب بركات است، چرا مشاهده مى كنيم افراد بى ايمانى را كه غرق در ناز و نعمتند در حالى كه افراد مؤمن در سختى و رنج زندگى مى كنند؟

پاسخ: الف. اين كه تصور مى شود ملت هاى فاقد ايمان و پرهيزكارى غرق در ناز و نعمتند، اشتباه بزرگى است كه از اشتباه ديگرى يعنى ثروت را دليل بر خوشبختى گرفتن سرچشمه مى گيرد؛ زيرا اين ملت هاى در ظاهر ثروتمند به دردهاى جانكاهى كه روح و جسم آن ها را مى كوبد دچار هستند كه ما از آن بى خبريم.

ب. ايمان تنها به ادعاى اسلام و ادعاى پايبند بودن به اصول تعليمات انبيا نيست و متأسفانه اكثر مسلمانان امروزه از اسلام فقط ادعاى آن را دارا هستند.(4)

10. سؤال: وقتى عذاب خداوند بر انسان نازل شود، فرقى نمى كند انسان خواب باشد يا بيدار، پس ذكر نوم و لعب براى چيست ؟

پاسخ: ذكر اين دو مورد براى اين است كه انسان به جهات ضعفى كه داراست، آگاه شود بلكه متذكر و آگاه شود.(5)

11. كافران به پندارى نابجا، خود را از گرفتار شدن به عذاب الهى مصون مى شمارند:

ص: 167


1- . الميزان، ج 8، ص 254.
2- . همان؛ نمونه، ج 6، ص 266.
3- . نمونه، ج 6، ص 267.
4- . همان، ص 269؛ نور، ج 4، ص 126.
5- . كاشف، ج 3، ص 368.

أو أمن أهل القرى أن يأتيهم بأسنا.(1)

12. عن امير المؤمنين(علیه السلام): «

لا تأمننّ على خير هذه الامة عذاب الله لقوله تعالى: فلا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون ...»؛ از اميرالمؤمنين(علیه السلام) روايت شده است: هيچ كس حتى بهترين فرد اين امت را نبايد از عذاب خداوند در امان دانست؛ زيرا خداوند متعال فرمود: «جز مردم زيانكار، كسى خود را از مكر خدا ايمن نمى داند».(2)

13. مهر شدن قلب ها و از دست دادن توان درك معارف دين، از كيفرهاى الهى است: و نطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون .(3)

14. فعل «نطبع» به صورت مضارع بيان شد تا دلالت كند بر اين مطلب كه اين طبع استمرار دارد و لحظه به لحظه زياد مى شود.(4)

15. از جمله فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل استفاده مى شود كه پيامبران الهيبارها براى دعوت و هدايت آن ها قيام كردند، اما آنچنان روى دنده لجاجت افتادند كه حتى با روشن شدن بسيارى از حقايق حاضر به قبول هيچ حقيقتى نمى شدند.(5)

16. جمع آمدن «بينات» اشاره به تعدد و بيش از يك بينه با هر رسول است.(6)

17. قرار دادن اسم ظاهر «كافرين» به جاى ضمير «هم» براى دلالت بر اين مطلب است كه علت مهر نهادن بر قلوب اين عده كفر آنان است.(7)

18. تعبير به «اكثرهم» اشاره به اين مطلب است كه بعضى از آنان ايمان آورده و به عهدى كه بسته بودند وفادار بودند.(8)

19. تعصب، لجاجت و عناد، ريشه بى ايمانى و كفر است: فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا ... كافرين .(9)

ص: 168


1- . راهنما، ج 6، ص 150.
2- . همان، ص 152.
3- . همان، ص 154.
4- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 216.
5- . نمونه، ج 6، ص 275.
6- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 218.
7- . روح المعانى، ج 5، ص 17.
8- . نمونه، ج 6، ص 276؛ مراغى، ج 9، ص 20.
9- . نور، ج 4، ص 132.

آیه 103-108

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِهَا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (103) وَ قَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (104) حَقِيقٌ عَلَى أَنْ لاَ أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (105) قَالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (106) فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ (107) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ (108)

ترجمه

سپس به دنبال آن ها [ \ پيامبران پيشين] موسى را با آيات خويش به سوى فرعون و اطرافيان او فرستاديم؛ اما آن ها (با عدم پذيرش)، به آن (آيات) ظلم كردند. ببين عاقبت مفسدان چگونه بود! * و موسى گفت: «اى فرعون! من فرستاده اى از سوى پروردگار جهانيانم. * سزاوار است كه بر خدا جز حق نگويم. من دليل روشنى از پروردگارتان براى شما آورده ام؛ پس بنى اسرائيل را با من بفرست.» * (فرعون)

گفت: «اگر نشانه اى آورده اى، نشان بده اگر از راستگويانى.» * (موسى) عصاى خود را افكند؛ ناگهان اژدهاى آشكارى شد. * و دست خود را (از گريبان) بيرون آورد؛ سفيد (و درخشان) براى بينندگان بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مبعوث شدن حضرت موسى به نبوت بعد از پيامبران، ارائه معجزات مختلف در برابر فرعون و اطرافيان او، سخن حضرت موسى(علیه السلام) در باره رسالت خويش و همراه بودن با دليل روشن، ناباورى فرعون نسبت به اعجاز موسى(علیه السلام) و ارائه دو معجزه به فرعون.

ب. مقصود از «ءايات» در ثم بعثنا موسى باياتنا ... همان معجزاتى است كه خداوند به موسى كرامت فرمود؛ بعضى ها را در اوايل بعثت از قبيل انداختن عصا و اژدها شدن آن ... و برخى ديگر را در مواقع ديگر مانند طوفان و ملخ و ...(1)

ج. مراد از ظلم به آيات، همان تكذيب و انكار آن است.(2)

ص: 169


1- . الميزان، ج 8، ص 269؛ آسان، ج 5، ص 284.
2- . مجمع البيان، ج 9، ص 198؛ الميزان، ج 8، ص 269.

د. در معناى جمله حقيق على ان لا اقول ... دو احتمال است:

1. «حقيق» به معناى سزاوار است؛ يعنى من سزاوارم به اين كه حرف حق بزنم.

2. «حقيق» با حرف على متعدى شده و معناى حريص مى دهد؛ يعنى من حريصم بر اين كه بر خدا جز حق نگويم.(1)

نكته ها

1. ذكر عاقبت فسادانگيزى به منظور عبرت گرفتن مردم بوده تا بدانند اگر فرعونيان منقرض شدند براى اين بوده كه در زمين فساد مى كردند و بنى اسرائيل را خوار و ذليل و زيردست خود كرده بودند.(2)

2. اين كه حضرت موسى در درجه اول به سوى فرعون و ملأ مبعوث گرديد براى اين است كه مفاسد اجتماعى و انحراف هاى محيط تنها با اصلاحات فردى و موضعى چاره نخواهد شد، بلكه بايد سردمداران جامعه و آن ها كه نبض سياست و اقتصاد و فرهنگ را در دست دارند در درجه اول اصلاح

گردند تا زمينه براى اصلاح بقيه فراهم گردد.(3)

3. در آيه قال موسى ... رب العالمين اگر حضرت موسى از ميان اسامى خداى تعالى اسم «رب العالمين» را ذكر كرده براى اين است كه مناسب ترين اسم خداى تعالى در مقابل بت پرستانى كه براى هر قوم و هر شأنى از شئون عالم و هر ناحيه اى از نواحى آن پروردگارى جداگانه قائل بودند، همان اسم رب العالمين است.(4)

4. تعبير حضرت موسى از پادشاه مصر به يا فرعون ... براى فرعون به منزله زنگ خطرى محسوب مى شد و خطابى بود كه در عين رعايت ادب از هر گونه تملق و چاپلوسى و اظهار عبوديت تهى بود چه اين كه ديگران معمولاً او را به عنوان سرور، مالك، پروردگار و امثال آن خطاب مى كردند.(5)

ص: 170


1- . الميزان، ج 8، ص 270؛ جوامع الجامع، ج 2، ص 366.
2- . الميزان، ج 8، ص 269.
3- . نمونه، ج 6، ص 280؛ نور، ج 4، ص 135.
4- . الميزان، ج 8، ص 270.
5- . نمونه، ج 6، ص 281.

5. موسى(علیه السلام) در راستاى رهاسازى بنى اسرائيل از فرعون خواست تا از مهاجرت آنان با وى جلوگيرى نكند: فأرسل معى بنى اسرائيل .(1)

6. قرار دادن اسم ظاهر «مفسدين» به جاى ضمير «هم» براى ارشاد به اين مطلب است كه ظلم مستلزم فساد است.(2)

7. از آن جايى كه مخاطب حضرت موسى در مقام ردّ و انكار مقام پيامبرى آن حضرت بود، حضرت موسى(علیه السلام) كلام خود را با «إنّ » كه براى تأكيد است آغاز نمود: إنّى رسول... .(3)

8. شرطى را كه فرعون در كلام خود بيان نمود: ان كنت من الصادقين تعريضى است كه به وسيله آن اشاره مى كند به اين كه وى معتقد به صدق موسى در اين كه آيه اى آورده نبوده پس مثل اين كه گفته است: اگر معجزه اى آورده اى به ما نشان بده ولى گمان نمى كنم تو در ادعايت راست بگويى.(4)

9. تعبير به «مبين» در كلمه «ثعبان مبين» اشاره به اين است كه راستى تبديل به اژدها شد و چشم بندى و تردستى و سحر و مانند آن ها نبود بر خلاف كارى كه ساحران بعدا انجام دادند.(5)

10. تعبير به «ثعبان» يعنى مار بزرگ در اين آيه با تعبير به «جانّ » در سوره نمل آيه 10 به معناى مار كوچك منافاتى با هم ندارند؛ زيرا كلمه «جانّ \مار كوچك» در آيه اى به كار رفته كه مربوط به

داستان حضرت موسى در شب طور است كه در جاى ديگر در باره آن فرمود: فاذا هى حية تسعى ( طه، 20)؛ پس ناگهان مارى شد و به راه افتاد و كلمه «ثعبان مبين» در آيه اى است كه مربوط به جريان ملاقات با فرعون است.(6)

11. حضرت موسى با نشان دادن معجزه: و نزع يده فاذا هى ... مى خواهد روشن سازد كه تنها برنامه من جَنبه ارعاب و تهديد ندارد، بلكه ارعاب و تهديد براى مخالفان است و تشويق و اصلاح و سازندگى و نورانيت براى مؤمنان.(7)

ص: 171


1- . راهنما، ج 6، ص 165.
2- . روح البيان، ج 3، ص 211؛ روح المعانى، ج 5، ص 18.
3- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 226.
4- . الميزان، ج 8، ص 270؛ كاشف، ج 3، ص 375.
5- . نمونه، ج 6، ص 283؛ روح المعانى، ج 5، ص 19.
6- . الميزان، ج 8، ص 271؛ نمونه، ج 6، ص 283؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200.
7- . نمونه/ ج 6، ص 283.

12. ذكر جمله اسميه فاذا هى ... به جاى جمله فعليه براى اشاره به كمال سرعت و تبديل شدن عصا به اژدها و ثبوت و پايدارى عصا در اژدها بودن است گويا كه از ابتدا اژدها بوده است نه اين كه اژدها شده است.(1)

آیه 109-116

اشاره

قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ (109) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَمَا ذَا تَأْمُرُونَ (110) قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ (111) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ (112) وَ جَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ (113) قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (114) قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ (115) قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (116)

ترجمه

اطرافيان فرعون گفتند: «بى شك، اين ساحرى ماهر و داناست. * مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند؛ (نظر شما چيست و) در برابر او چه دستورى داريد؟» * (سپس به فرعون) گفتند: « (كارِ) او و برادرش را به تأخير انداز، و جمع آورى كنندگان را به همه شهرها بفرست، * تا هر ساحر دانا (و كارآزموده اى) را به خدمت تو بياورند.» * ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند: «آيا اگر ما پيروز گرديم، اجر و پاداش مهمّى خواهيم داشت ؟!» * گفت: «آرى، و شما از مقرّبان خواهيد بود.» * (روز مبارزه فرا رسيد. ساحران) گفتند: «اى موسى! يا تو (وسايل سحرت را) بيفكن، يا ما مى افكنيم.» * گفت: «مابيفكنيد.» و هنگامى كه (وسايل سحر خود را) افكندند، مردم را چشم بندى كردند و ترساندند؛ و سحر عظيمى پديد آوردند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نسبت سحر به موسى از ناحيه اشراف قوم فرعون و تهمت به موسى، نظرخواهى فرعون از اطرافيان خود و پاسخ آن ها مبنى بر دعوت ساحران براى مبارزه با موسى(علیه السلام)، درخواست

ص: 172


1- . روح المعانى، ج 5، ص 19.

مزد از ناحيه ساحران از فرعون در صورت پيروزى و وعده فرعون به آن ها و مغلوب شدن ساحران.

ب. خداى تعالى در آيه قال الملأ من قوم فرعون ... كلام فرعون را نقل نكرده كه او در اين هنگام چه گفته بلكه گفت و گويى را كه بزرگان قومش با يكديگر داشته اند را نقل كرده و از آن چنين بر مى آيد كه اين بزرگان در هر امر مهمى مجلس شور تشكيل داده و با يكديگر شور مى كرده اند و آنچه را كه به اتفاق تصويب مى كردند به نظر فرعون مى رسانده اند تا او آن را به مرحله اجرا در آورد.(1)

ج. جمله فماذا تأمرون كلامى است كه بعضى از بزرگان قوم فرعون به بعضى ديگر گفته اند و جمله قالوا أرجه حكايت آخرين رأيى است كه همه كرسى نشينان فرعون متفقا به عرض او رسانده اند.(2)

د. اگر فرعون با ذكر جمله يريد ان يخرجكم من ارضكم ... مغلطه كارى كرد براى اين بود كه در آن زمان ها بسيار اتفاق مى افتاد كه قومى بر قومى ديگر هجوم مى برد و سرزمينش را تملك مى نمود و اهلش را آواره بيابان ها مى كرد.(3)

ه - . پيشنهاد يأتوك بكلّ ساحر عليم يك پيشنهاد باانگيزه سياسى بود كه براى يك سلسله مقاصد شخصى انجام گرفت و از آن جا كه عجله در كشتن موسى و هارون با توجه به دو معجزه عجيب اش باعث گرايش عده زيادى به او مى شد و چهره نبوت او را با چهره مظلوميت و شهادت آميخته شده جاذبه بيشترى به خود مى گرفت، از اين رو نخست به اين فكر افتاد كه عمل او را با اعمال خارق العاده ساحران خنثى كنند و آبرويش را بريزند، سپس او را به قتل برسانند تا داستان موسى و هارون براى هميشه از نظرها خاموش گردد.(4)

ص: 173


1- . الميزان، ج 8، ص 272.
2- . همان.
3- . همان، ص 273.
4- . نمونه، ج 6، ص 288.

نكته ها

1. معجزات موسى(علیه السلام) در ديدگاه اشراف قوم فرعون، امورى باعظمت، خارق العاده و شگفت آور: ان هذا لساحر عليم . توصيف موسى به «عليم» (بسيار دانا) و بيان جمله ان هذا ... با چندين تأكيد (اسميه آوردن جمله، مقرون ساختن آن به دو حرف تأكيد «إن» و «لام») حكايت از آن دارد كه همگان به عظمت كار موسى پى برده بودند و بدان اقرار داشتند.(1)

2. يكى از حربه هاى مخالفان، تهمت قدرت طلبى به مردان حق است: يريد أن يخرجكم .(2)

3. فرعونيان، هراسان از قدرت يابى موسى(علیه السلام) و بنى اسرائيل و از دست دادن حكومت و سرزمين خويش: يريد أن يخرجكم من أرضكم .(3)

4. احضار همه ساحران زبردست براى مبارزه با موسى(علیه السلام)، درخواست اشرافيان دربار فرعون از فرعون: يأتوك بكل ساحر عليم .(4)

5. نكره آمدن «اجرا» دلالت بر كثرت و عظمت آن اجر مى كند.(5)

6. جمله قال نعم و انّكم لمن ... نشان مى دهد كه فرعون كاملاً به عجز در آمده بود.(6)

7. نسبت دادن سحر به چشمان مردم: سحروا أعين الناس دلالت بر عدم واقعيت سحر مى كند؛ زيرا اگر سحر واقعيت داشت خداوند مى فرمود: آنان مار شدند نه اين كه به چشم مردم مار آمدند.(7)

8. طاغوت ها و ستمگران از عالمان و متخصصان مخالف حق حمايت مى كنند و براى سركوبى حق و مردان حق، سرمايه گذارى مى كنند: قال نعم .(8)

9. قرآن با جمله و جاؤا بسحر عظيم به طور سربسته اشاره به اين واقعيت كرده است كه

ص: 174


1- . راهنما، ج 6، ص 169.
2- . نور، ج 4، ص 139.
3- . راهنما، ج 6، ص 170.
4- . همان، ص 173.
5- . جوامع الجامع، ج 2، ص 369؛ نمونه، ج 6، ص 290.
6- . مجمع البيان، ج 9، ص 207.
7- . كاشف، ج 3، ص 378؛ مجمع البيان، ج 9، ص 207.
8- . نور، ج 4، ص 141.

صحنه اى را كه ساحران به وجود آورده بودند بسيار مهم و حساب شده و هول انگيز بود.(1)

10. از تعبير انّكم لمن المقربين استفاده مى شود كه تقرب به فرعون در آن محيط چيزى بالاتر از مال و ثروت بود و يك موقعيت به اصطلاح معنوى محسوب مى شد كه مى توانست سرچشمه اموال فراوان ديگرى گردد.(2)

آیه 117-126

اشاره

وَ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (117) فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (118) فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَ انْقَلَبُوا صَاغِرِينَ (119) وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (120) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (121) رَبِّ مُوسَى وَ هَارُونَ (122) قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (123) لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (124) قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (125) وَ مَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَ تَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ (126)

ترجمه

(ما) به موسى وحى كرديم كه: «عصاى خود را بيفكن.» ناگهان (به صورت مار عظيم درآمد كه) وسايل دروغين آن ها را به سرعت بر مى گرفت. * (در اين هنگام،) حق آشكار شد؛ و آنچه آن ها ساخته بودند، باطل گشت. * و در آن جا (همگى) مغلوب شدند؛ و خوار و كوچك گشتند. * و ساحران (بى اختيار) به سجده افتادند. * و گفتند: «ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم: * پروردگار موسى و هارون.» * فرعون گفت: «آيا پيش از آن كه به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟! حتما اين نيرنگ و توطئه اى است كه در اين شهر (و ديار) چيده ايد، تا اهلش را از آن بيرون كنيد؛ ولى به زودى خواهيد دانست! * سوگند مى خورم كه دست ها و پاهاى شما را به طور مخالف [ \ دست راست با پاى چپ، يا دست چپ با پاى راست] قطع مى كنم؛ سپس همگى را به دار مى آويزم!» * (ساحران) گفتند: « (مهم نيست،) ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم. * انتقام تو از ما، تنها به خاطر اين است كه ما

ص: 175


1- . نمونه، ج 6، ص 293.
2- . همان، ص 291.

به آيات پروردگار خويش - هنگامى كه به سراغ ما آمد - ايمان آورديم. بارالها! صبر و استقامت بر ما فرو ريز؛ (و آخرين درجه شكيبايى را به ما مرحمت فرما؛) و ما را مسلمان بميران.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پيروزى حضرت موسى و شكست سحر ساحران و خوار شدن آنان و اظهار خضوع در برابر اعجاز موسى(علیه السلام) و ايمان آوردن آنان به پروردگار جهانيان، تهديد فرعون نسبت به مؤمنان موسى و استقامت ورزى آنان در برابر تهديد به شكنجه و درخواست صبر و مقاومت و عاقبت به خيرى.

نكته ها

1. در جمله القى السحرة فهل مجهول به كار رفته است و فرموده ساحران به سجده افتادند و نفرمود ساحران خود را به سجده انداختند و اين به علت آن است كه كمال تأثير معجزه موسى و خيره شدن ساحران را برساند تو گويى فرموده است: وقتى عظمت معجزه را ديدند آن قدر وحشت كردند كه بى اختيار به سجده در آمدند به گونه اى كه نفهميدند چه كسى آنان را به حالت سجده در آورد.(1)

2. اين كه گفتند: ربّ موسى و هارون براى اين است كه دلالت كند بر اين كه ايمان به خدا توأم با ايمان به موسى و هارون است يا به علت اين كه چون فرعون ادعا مى كرد كه پروردگار جهانيان منم براى اين كه هر گونه سوء استفاده را بر فرعون ببندد و فرعون نتواند بگويد كه منظور از رب العالمين من هستم، ربّ موسى و هارون را اضافه نمودند؛ يعنى رب العالمين منظور رب موسى و هارون است نه فرعون.(2)

3. يك جلوه از طرف حق، هزاران جلوه فريبنده از باطل را محو مى كند: فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون ؛ براى مبارزه با موسى(علیه السلام)، مدت طولانى زحمت كشيدند و انواع جادوها را به كار بستند، ولى تمام آن ها بى فايده بود.(3)

ص: 176


1- . الميزان، ج 8، ص 275؛ نمونه، ج 6، ص 298؛ مجمع البيان، ج 9، ص 211.
2- . الميزان، ج 8، ص 275؛ نمونه، ج 6، ص 297؛ مجمع البيان، ج 9، ص 211.
3- . نور، ج 4، ص 144.

4. خداوند فرمود: بطل ما كانوا يعملون ، نفرمود «بطل سحرهم» تا اشاره كند به اين كه سحر آنان سحر عجيبى بوده و ساحران هر چه در توان داشتند براى غلبه بر حضرت موسى انجام دادند.(1)

5. از جمله انا الى ربنا منقلبون استفاده مى شود كه سحره به مسأله معاد هم ايمان داشتند و اگر در جمله و ما تنقم منا الا ... بايات ربنا معجزه عصا را در ظاهر معجزات خوانده، براى اين بود كه همين يك معجزه از چند جهت معجزه بود يكى اين كه چوب اژدها شده، دوم اين كه طناب ها و چوبدستى هاى سحره را بلعيده سوم اين كه مجددا به حالت اولى برگشته است.(2)

6. فرعون، حاكمى بسيار مستكبر و سخت مستبد: پءامنتم به قبل أن ءاذن لكم). محروم ساختن مردم از حق تصميم گيرى، حتى در باورها و ايمانشان، حكايت از كمال استبداد و استكبار فرعون دارد.(3)

7. با تعبير «به» در جمله قال فرعون ءامنتم به قبل گويا فرعون نظر دارد موسى(علیه السلام) را فوق العاده

تحقير كند و با جمله قبل أن ءاذن لكم شايد مى خواهد اظهار دارد كه من هم حقيقت جو و حقيقت طلبم؛ اگر در كار موسى واقعيتى وجود داشت خود به مردم اجازه مى دادم ايمان بياورند، ولى اين عجله شما نشان داد كه نه تنها حقيقتى در كار نيست، بلكه يك نوع توطئه و تبانى بر ضد مردم در مصر در جريان است.(4)

8. شايد بريدن دست و پاها به طور مخالف براى اين بوده است كه اين كار سبب مى شده ديرتر بميرند و زجر و شكنجه بيشتر ببينند.(5)

9. تعبير دادن «صبر» به «افراغ» استعاره به كنايه است به اين معنا كه خود را به ظرف و صبر را به آب و دادن خدا را به ريختن آب در ظرف و لبريز كردن آن تشبيه كردند و منظورشان

ص: 177


1- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 237.
2- . الميزان، ج 8، ص 277.
3- . راهنما، ج 6، ص 186.
4- . نمونه، ج 6، ص 300.
5- . همان، ص 303.

اين بوده كه دل هاى ما را لبريز و سرشار از صبر كن تا در برابر نزول هيچ عذابى جزع نكنيم.(1)

10. آن كه با بصيرت ايمان آورد، با امواج مختلف دست از ايمان برنمى دارد و از تهديد نمى ترسد: قالوا انا الى ربّنا .(2)

11. جمله الى ربّنا منقلبون اشاره دارد به اين كه ساحران ادعاى ربوبيت فرعون را كذب مى دانستند و به آن اعتقاد نداشتند.(3)

12. مؤمنان راستين نگران حسن عاقبت خويش و باقى ماندن بر طريق ايمان تا آخرين لحظات زندگى: و توفنا مسلمين .(4)

آیه 127-131

اشاره

وَ قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسَى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ (127)

قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (128) قَالُوا أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَ مِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (129) وَ لَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (130) فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَ مَنْ مَعَهُ أَلاَ إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (131)

ترجمه

و اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: «آيا موسى و قومش را رها مى كنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازد؟!» گفت: «به زودى پسرانشان را مى كشيم، و دخترانشان را زنده نگه مى داريم (تا به ما خدمت كنند)؛ و ما بر آن ها كاملاً مسلّطيم.» * موسى به قوم خود گفت: «از خدا يارى جوييد، و استقامت پيشه كنيد، كه زمين از آنِ خداست، و آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، واگذار مى كند؛ و سرانجام (نيك) براى پرهيزگاران است.» *

ص: 178


1- . الميزان، ج 8، ص 277.
2- . نور، ج 4، ص 148.
3- . مراغى، ج 9، ص 35.
4- . راهنما، ج 6، ص 191.

گفتند: «پيش از آن كه به سوى ما بيايى آزار ديديم، (هم اكنون) پس از آمدنت نيز آزار مى بينيم! (كى اين آزارها سر خواهد آمد؟)» گفت: «اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند، و شما را در زمين جانشين (آن ها) سازد، و بنگرد چگونه عمل مى كنيد.» * و ما نزديكان فرعون (و قوم او) را به خشكسالى و كمبود ميوه ها گرفتار كرديم، شايد متذكر گردند. * اما (آن ها نه تنها پند نگرفتند، بلكه) هنگامى كه نيكى (و نعمت) به آن ها مى رسيد، مى گفتند: «به خاطر خودِ ماست.» ولى موقعى كه بدى (و بلا) به آن ها مى رسيد، مى گفتند: «از شومى موسى و كسان اوست». آگاه باشيد سرچشمه همه اين ها، نزد خداست؛ ولى بيشتر آن ها نمى دانند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتراض اشراف قوم فرعون به فرعون در باره آزاد گذاشتن موسى(علیه السلام) و قوم او، تهديد فرعون قوم موسى را به قتل فرزندان، دستور حضرت موسى(علیه السلام) به قوم خود به صبر و كمك خواهى از خداوند و پاسخ مثبت قوم او، اميد دادن حضرت موسى(علیه السلام) به قوم خود در باره پيروزى بر فرعونيان، مجازات فرعونيان به قحطى و خشكسالى و تحليل نادرست آنان نسبت به خوبى ها و بدى ها.

ب. مراد از «سنين»، قحطى متعدد بوده است؛ يعنى قحطى ممتد در امتداد چند سال نبوده، بلكه بين دو سال قحطى يك يا چند سال فاصله مى شده زيرا اگر اين گونه نبود «سنة \قحطسالى» را به صيغه جمع نمى آورد؛ زيرا قحطى ممتد به امتداد چند سال يك قحطى است.(1)

ج. منظور از «حسنه» باران فراوان و مقصود از «سيئه» قحطى و خشكسالى است.(2)

نكته ها

از تعبير اتذر موسى و قومه ... به خوبى استفاده مى شود كه فرعون بعد از شكست در برابر

1. موسى(علیه السلام) مدتى او و بنى اسرائيل را آزاد گذارد (البته آزادى نسبى) و آن ها نيز بيكار

ص: 179


1- . الميزان، ج 8، ص 289.
2- . آسان، ج 5، ص 312.

ننشستند و به تبليغ آيين موسى(علیه السلام) پرداختند تا آنجا كه قوم فرعون از نفوذ و پيشرفت آن ها بيمناك شدند.(1)

2. فرعون به سبب تعيين نكردن مجازات براى موسى(علیه السلام) و قوم او مورد انتقاد اشراف دربار قرار گرفت: و قال الملأ من قوم فرعون أتذر موسى و قومه . گويا اشراف از اين كه ساحران تهديد به اعدام شدند، ولى سخنى از مجازات موسى و قوم او نرفت، چنين استنباط كردند كه فرعون تصميمى براى مجازات او و مردمش ندارد، از اين رو زبان به انتقاد گشودند و گفتند: آيا موسى و قومش را رها مى سازى و مجازات نمى كنى.(2)

3. فرعون با پذيرش پيشنهاد اشرافيان (سركوبى موسى(علیه السلام) و قوم او) بر كشتار وسيع پسران بنى اسرائيل و نگاه داشتن زنانشان مصمم شد: قال سنقتّل أبناءهم و نستحى نساءهم . «تقتيل» (مصدر نقتّل) به معناى كشتار وسيع است. «استحياء» از ماده «حيات» به معناى زنده نگاه داشتن است.(3)

4. از جمله و يذرك و ءالتهك به خوبى بر مى آيد كه فرعون هم ادعاى الوهيت مى كرده و مردم را به پرستش خود مى خوانده و هم خودش خدايانى براى خود داشته و آن ها را مى پرستيده است.(4)

5. سؤال: چرا فرعون تصميم بر قتل موسى نگرفت و تنها نقشه قتل فرزندان بنى اسرائيل را كشيد؟

پاسخ: از آيات سوره مؤمن به خوبى استفاده مى شود كه فرعون در آغاز تصميم بر قتل موسى داشت ولى اندرزهاى توأم با تهديد مؤمن آل فرعون و اين كه اقدام به قتل موسى ممكن است خطرناك واقع

شود به قدر كافى در فكر و روح فرعون اثر گذاشت ثانيا با پيروزى موسى(علیه السلام) بر ساحران در مورد طرفدارى و مخالفت با موسى(علیه السلام) در ميان مردم مصر اختلاف افتاد و اگر فرعون تصميم بر اين كار مى گرفت با واكنش شديد از طرف طرفداران حضرت موسى واقع مى شد.(5)

ص: 180


1- . نمونه، ج 6، ص 308؛ روح البيان، ج 3، ص 216.
2- . راهنما، ج 6، ص 193.
3- . همان، ص 194.
4- . الميزان، ج 8، ص 284؛ نمونه، ج 6، ص 309؛ مجمع البيان، ج 9، ص 219.
5- . نمونه، ج 6، ص 310.

6. حركت اصلاحى پيامبران از ديد طاغوت ها، فساد، فتنه، اغتشاش و خلاف مصالح عمومى است: ليفسدوا فى الارض .(1)

7. سه شرط كه يكى از آن ها در زمينه عقيده استعينوا بالله و ديگرى در زمينه اخلاق (صبر و استقامت) و ديگرى در زمينه عمل (تقوا و پرهيزكارى) تنها شرط پيروزى قوم بنى اسرائيل بر دشمن نبود، بلكه هر قوم و ملتى بخواهد بر دشمنان پيروز شود بدون داشتن اين برنامه سه ماده اى امكان ندارد.(2)

8. حاكميت بر زمين، سرانجام از آن تقواپيشگان است: و العاقبة للمتقين . «عاقبة» به معناى سرانجام است و «ال» در آن مى تواند جانشين مضاف اليه باشد كه به قرينه ان الارض لله يورثها ... آن مضاف اليه «ارث الارض» است؛ يعنى «

عاقبة ارث الارض للمتقين ».(3)

9. قوم موسى مورد ستم نظام فرعونى قبل از بعثت وى و پس از آن: قال أوذينا من قبل أن تأتينا و من بعد ما جئتنا . مراد از اتيان و مجىء «تأتينا» و «جئتنا» بعثت موسى(علیه السلام) به پيامبرى است و بيان آن به دو تعبير مى تواند به جهت تفنن در عبارت باشد.(4)

10. آمدن فعل رجاى «عسى» به جاى فعل جزم اولاً به خاطر ادب در برابر خداوند بود، ثانيا اين كه پيروزى بر فرعونيان شرط ديگرى دارد و آن اعمال و كردار آنان است.(5)

11. جمله فينظر كيف تعملون اشاره به آنچه كه اينان بعد از به قدرت رسيدن دارد؛ يعنى ايشان در آينده از بوته اين آزمايش خوب بيرون نخواهند آمد.(6)

12. اكثر فرعونيان به جاى آن كه از قحطى و هشدارهاى الهى بيدار شوند، به تحليل غلط پرداختند و آن را به موسى نسبت دادند: يطيروا بموسى .(7)

13. از جمله فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه بر مى آيد كه قوم فرعون وقتى پس از قحطسالى

به سال خوشى مى رسيده و نعمت و روزى اشان فراوان مى شده مى گفته اند: «اين از

ص: 181


1- . نور، ج 4، ص 151.
2- . همان، ص 311.
3- . راهنما، ج 6، ص 197.
4- . همان، ص 199.
5- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 247.
6- . نمونه، ج 6، ص 312؛ روح المعانى، ج 5، ص 31.
7- . نور، ج 4، ص 156.

خود ماست» و مقصودشان اين بوده كه ما تا آنجا كه به ياد داريم هرگز به قحطسالى دچار نشده ايم و اگر در گذشته مبتلا به خشكسالى شديم از نحوست موسى بوده و اگر اين حرف را پس از نجات از قحطسالى زده اند براى اين بوده كه تا آن روز دچار چنين بلايى نشده بودند و معلوم است كه انسان معمولاً وقتى متوجه ارزش و اهميت نعمتى مى شود كه به ضد آن مبتلا شود.(1)

14. تنها اراده خداوند عامل نزول بلاها و مصيبت هاى هشداردهنده بر فرعونيان زمان موسى(علیه السلام): ألا إنما طائرهم عندالله .(2)

15. اتهام شومى و نامباركى به موسى(علیه السلام) و پيروانش از سوى فرعونيان، اتهامى ناروا و برخاسته از جهل آنان بود: يطيروا بموسى و من معه ... ولكن أكثرهم لا يعلمون .(3)

16. با اين كه خشكسالى و قحطى دامان همه فرعونيان را گرفت، ولى در آيه و لقد اخذنا ءال فرعون ... تنها سخن از نزديكان و خاصان فرعون به ميان آمده است؛ اشاره به اين كه آنچه مهم است اين است كه آن ها بيدار شوند؛ زيرا نبض ساير مردم به دست آن هاست، آن ها هستند كه مى توانند ديگران را گمراه سازند يا به راه آورند.(4)

17. جمله لعلهم يذكرون گويا اشاره به اين نكته است كه توجه به حقيقت توحيد در روح آدمى از آغاز وجود دارد، سپس به خاطر تربيت هاى نادرست آن را فراموش مى كند، اما به هنگام گرفتارى در چنگال مشكلات مجددا آن را يادآور مى شود.(5)

ص: 182


1- . الميزان، ج 8، ص 289.
2- . راهنما، ج 6، ص 205.
3- . همان.
4- . نمونه، ج 6، ص 314.
5- . نمونه، ج 5، ص 315.

آیه 132-137

اشاره

وَ قَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (132) فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَ الْجَرَادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفَادِعَ وَ الدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133) وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (134) فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنْكُثُونَ (135) فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ (136) وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا وَ دَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ مَا كَانُوا يَعْرِشُونَ (137)

ترجمه

و گفتند: «هر نشانه و معجزه اى براى ما بياورى كه سِحرمان كنى، ما به تو ايمان نمى آوريم.» * سپس (بلاها را پشتِ سرِ هم بر آن ها نازل كرديم:) طوفان و ملخ و آفت گياهى و قورباغه ها و خون را - كه نشانه هايى از هم جدا بودند - بر آن ها فرستاديم؛ ولى (باز بيدار نشدند، و) تكبر ورزيدند، و جمعيت گنهكارى بودند. * هنگامى كه بلا بر آن ها مسلّط مى شد، مى گفتند: «اى موسى! از خدايت براى ما بخواه به عهدى كه با تو كرده، رفتار كند. اگر اين بلا را از ما مرتفع سازى، قطعا به تو ايمان مى آوريم، و بنى اسرائيل را با تو خواهيم فرستاد.» * اما هنگامى كه بلا را، پس از مدت معينى كه به آن مى رسيدند، از آن ها بر مى داشتيم، پيمان خويش را مى شكستند. * سرانجام از آن ها انتقام گرفتيم، و آنان را در دريا غرق كرديم؛ زيرا آيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند. * و مشرق هاى و مغرب هاى پربركت زمين را به آن قومِ به ضعف كشانده شده (زير زنجير ظلم و ستم)، واگذار كرديم؛ و وعده نيك پروردگارت بر بنى اسرائيل، به خاطر صبر و استقامتى كه به خرج دادند، تحقق يافت؛ و آنچه فرعون و فرعونيان (از كاخ هاى مجلّل) مى ساختند، و آنچه از باغ هاى داربست دار فراهم ساخته بودند، در هم كوبيديم!

ص: 183

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لجاجت ورزى قوم فرعون در برابر معجزات حضرت موسى(علیه السلام)، نزول عذاب الهى بر آنان، درخواست مجرمان از حضرت موسى در باره رفع گرفتارى از خداوند متعال، اجابت درخواست و پيمان شكنى آنان و انتقام گرفتن خداوند از تبه كاران و پيروزى قوم موسى بر فرعونيان به جهت صبر و استقامت.

ب. منظور از «رجز» ظاهرا همان مجازات هاى بيداركننده پنجگانه است.(1)

ج. منظور از جمله بما عهد عندك وعده اى است كه خداوند به موسى داده بود كه اگر دعا كند دعايش به اجابت برسد، ولى اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از «عهد» همان نبوت است.(2)

د. منظور از انتقام الهى آن است كه جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند نابود سازند.(3)

ه - . ظاهرا مراد از «ارض» سرزمين شام و فلسطين است و مؤيد آن، اين است كه در ادامه مى فرمايد: التى باركنا فيها و خداوند در قرآن كريمش كعبه معظمه و سرزمين مقدس كه همان نواحى فلسطين است را داراى بركت دانسته است.(4)

نكته ها

1. قوم فرعون با گفتن ... مهماتأتنا به من ءاية ... فما نحن لك بمؤمنين خواسته اند موسى را براى هميشه از خود مأيوس كنند و اين كه معجزات او را جادو خواندند در حقيقت خواسته اند او را استهزا نموده بگويند تو بى خود اسم اين اعمالت را معجزه گذارده اى.(5)

2. از جمله پءايات مفصلات) استفاده مى شود آيات و عذاب هايى كه به سوى قوم

ص: 184


1- . نمونه، ج 6، ص 326.
2- . الميزان، ج 8، ص 292؛ نمونه، ج 6، ص 326؛ روح المعانى، ج 5، ص 35.
3- . نمونه، ج 6، ص 328.
4- . الميزان، ج 8، ص 292.
5- . همان، ص 291؛ نمونه، ج 6، ص 320؛ كشاف، ج 2، ص 146.

فرعون فرستاده مى شده يك جا و يك دفعه نبوده، بلكه هر كدام جداى از مابقى فرستاده شده و اين خود دليل بر اين است كه اين آيات آياتى است الهى كه هر كدام در موقع مناسبش نازل مى شده چون اگر يك جا نازل مى شد، ممكن بود خيال كنند كه امر اتفاقى و جزافى بوده و ربطى به نفرين موسى نداشته است.(1)

3. جمله الى اجل هم بالغوه اشاره به اين است كه موسى(علیه السلام) براى آن ها مدتى تعيين مى كرد و مى گفت: در فلان وقت اين بلا برطرف خواهد شد براى اين كه روشن شود اين دگرگونى تصادفى نبوده، بلكه به بركت خواست او از خدا بوده است، يا اين كه عهدهايى كه بين موسى و قوم فرعون مى گذشته مؤجل به مدت معينى بوده، مثلاً اگر موسى مى گفته كه خداوند اين عذاب را از شما بر مى دارد، به شرطى كه ايمان بياوريد و ... و اگر تا فلان وقت به اين عهد وفا نكرديد عذاب مرتفع نخواهد شد.(2)

4. جمله و كانوا قوما مجرمين به صورت جمله اسميه آمد تا دلالت بر ثبوت صفت جرم در ايشان كند و اين كه اين صفت (مجرم بودن) در اينان قبل از استكبار بوده است و تنبيهى است بر اين كه علت استكبار آنان وجود صفت جرم در ايشان است.(3)

5. نياز و گرفتارى، غرور انسان را مى شكند: مما وقع عليهم الرجز قالوا... .(4)

6. فرعونيان پس از گرفتار شدن به عذاب شديد، رو به سوى موسى(علیه السلام) آورده و از وى خواستند تا براى برطرف شدن آن دعا كند: و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك (5). از اين آيه معلوم مى شود كه توسل به رهبر معصوم هيچ مانعى ندارد، بلكه مطلوب است و آيه شريفه پاسخى به وهابيت است كه توسل را شرك مى دانند.

7. در جمله اذا هم ينكثون با توجه به اين كه «ينكثون» فعل مضارع است و دليل بر استمرار مى باشد، نشان مى دهد كه آنان مكرر با موسى(علیه السلام) پيمان مى بستند، سپس آن را مى شكستند.(6)

ص: 185


1- . همان؛ احسن الحديث، ج 3، ص 492.
2- . نمونه، ج 6، ص 326؛ الميزان، ج 8، ص 292.
3- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 255.
4- . نور، ج 4، ص 159.
5- . راهنما، ج 6، ص 210.
6- . نمونه، ج 6، ص 327؛ آسان، ج ؟، ص ؟ .

8. خداوند پس از ارائه معجزات متعدد و اتمام حجت بر فرعونيان، آنان را در دريا غرق كرد: فانتقمنا منهم فأغرقناهم فى اليم . «اليم» در لغت به معناى دريا و رودخانه بزرگ است و «ال» در «اليم» براى عهد مى باشد و چنانچه بسيارى از مفسران گفته اند اشاره به درياى سرخ دارد. برخى ديگر از مفسران آن را اشاره به رودخانه نيل دانسته اند.(1)

9. اگر در أورثنا الذين كانوا يستضعفون بنى اسرائيل را به مردمى مستضعف وصف كرده، براى اين است كه كارهاى عجيب خارق العاده خدا را برساند و بفهماند چگونه خداوند افتادگان را بلند مى نمايد و كسانى را كه در نظرها خوار مى آيند تقويت نموده و زمين را در اختيار آنان قرار مى دهد.(2)

10. اين كه فرمود: و تمت كلمة ربك الحسنى براى اين است كه برساند به سلطنت رسانيدن بنى اسرائيل و هلاك كردن دشمنان اينان بر وفق وعده و قضاى حتمى اش بوده است.(3)

11. صبر و مقاومت مستضعفان شرط تحقق امدادهاى الهى براى پيروزى آنان است: تمت كلمت ربك ... بما صبروا .(4)

ص: 186


1- . راهنما، ج 6، ص 215.
2- . الميزان، ج 8، ص 293.
3- . همان.
4- . راهنما، ج 6، ص 219.

آیه 138-142

اشاره

وَ جَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138) إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِيهِ وَ بَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (139) قَالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ (140) وَ إِذْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (141) وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (142)

ترجمه

و بنى اسرائيل را (سالم) از دريا عبور داديم؛ (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بت هايشان، با تواضع و خضوع، گرد آمده بودند. (در اين هنگام، بنى اسرائيل) به موسى گفتند: «تو هم براى ما معبودى قرار ده، همان گونه كه آن ها معبودانى (و خدايانى) دارند.» گفت: «شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد. * اين ها (را كه مى بينيد)، سرانجام كارشان نابودى است؛ و آنچه انجام مى دهند، باطل (و بيهوده) است.» * (سپس) گفت: «آيا غير از خداوند، معبودى براى شما بطلبم ؟! در حالى كه او شما را بر جهانيان (و مردم عصرتان) برترى داد.» * (به خاطر بياوريد) زمانى را كه از (چنگالِ ) فرعونيان نجاتتان بخشيديم. آن ها كه پيوسته شما را به بدترين صورت شكنجه مى دادند، پسرانتان را مى كشتند، و زنانتان را (براى خدمتكارى) زنده مى گذاشتند؛ و در اين، آزمايش بزرگى از سوى خدا براى شما بود. * و ما با موسى، سى شب وعده گذاشتيم؛ سپس آن را با ده شب (ديگر) تكميل نموديم؛ به اين ترتيب، ميعاد پروردگارش (با او)، چهل شبِ تمام شد. وموسى به برادرش هارون گفت: «جانشين من در ميان قومم باش؛ و (آن ها را) اصلاح كن؛ و از روش مفسدان، پيروى منما.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نجات بنى اسرائيل از دريا و تقاضاى قرار دادن معبود از حضرت موسى مانند معبود بت پرستان و پاسخ موسى به آن ها، سخن حضرت موسى در باره خداوند و نجات آنان از شرّ

ص: 187

فرعونيان، وعده الهى در چهل شب براى مناجات با خدا و گرفتن تورات.

ب. مقصود از ما هم فيه روش بت پرستى است كه آن را معمول مى داشتند و مراد از ما كانوا يعملون طرز عبادت كردن آنان است.(1)

ج. بنى اسرائيل همواره تحت سيطره خاندان فرعون به شكنجه هايى سخت گرفتار بودند: و إذ أنجيناكم من ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب . «سَوْم» مصدر «يسومون» به معناى تحميل كردن است. اضافه «سوء» به «العذاب» اضافه صفت به موصوف است؛ يعنى العذاب السوء.(2)

د. مراد از «فى ذلكم» اشاره به شكنجه هايى است كه بنى اسرائيل از آن فرعون ديدند. و ظاهرا اين جمله را موسى(علیه السلام) از طرف خداوند براى بنى اسرائيل كه پس از عبور از درياى نيل به هوس بت پرستى افتاده اند بيان كرده است.(3)

ه - . مقصود حضرت از اين كلام، نهى هارون از كفر و معصيت نبوده، بلكه مقصودش اين بوده كه در اداره امور مردم به آراى مفسدين ايشان گوش ندهد و مادامى كه موسى(علیه السلام) غايب است از آنان پيروى نكند. از جمله ادله اين معنا كلمه «و اصلح» است كه دلالت مى كند بر اين كه مراد از جمله و لا تتبع... همان اصلاح امور ايشان و برحذر بودن از اين است كه در ميان ايشان روشى را پيش گيرد كه مطابق سليقه مفسدين و مورد پيشنهاد آنان باشد.(4)

و. عن ابى عبدالله(علیه السلام) فى قوله: و واعدنا موسى ثلاثين ليلة و أتممناها بعشر قال: بعشر ذى الحجة ...»؛ از امام صادق(علیه السلام) در باره «بعشر» در آيه و واعدنا موسى ... روايت شده است: مراد ده شب ذيحجه است ... .(5)

ص: 188


1- . الميزان، ج 8، ص 301.
2- . راهنما، ج 6، ص 226.
3- . نمونه، ج 6، ص 338؛ الميزان، ج 8، ص 302.
4- . الميزان، ج 8، ص 304.
5- . همان، ص 233.

نكته ها

1. آيه 138 دلالت دارد بر اين كه آن ها بعد از ديدن آن همه معجزات روشن هنوز هم در جهالت بودند و فكر مى كردند عبادت غير خدا هم جايز است و توجه نداشتند كه بت شايسته پرستش نيست، بنا بر اين سرچشمه بت پرستى جهل و نادانى است.(1)

2. آمدن فعل «تجهلون» شايد براى آن باشد كه جهالت در شما استمرار دارد حتى بعد از ديدن آن همه آيات خدا.(2)

3. محيط جبرآور نيست، ولى تأثير گذار است: فاتوا على قوم ، پس تا در اعتقاد و ايمان قوى

نشده ايم از محيط و فرهنگ فاسد دورى كنيم.(3)

4. مفعول فعل «تجهلون» ذكر نشده و آنان به جهل مطلق توصيف شدند؛ زيرا آنچه كه آنان درخواست كردند، بعد از مشاهده آن همه آيات از عقل بسيار دور بود و اعظم جهالت حساب مى شد.(4)

5. كلمه «اصنام» با وصف «لهم» آمد و بر اصنام به تنهايى اكتفا نشد تا دلالت كند بر جهل و گمراهى اين قوم در اين كه آنچه را كه ملك خويش بود و مملوك آنان بود را معبود خويش قرار مى دادند.(5)

6. ياد نعمت هاى الهى، سبب پايدارى و پرهيز از شرك است: أغير الله أبغيكم ... و اذ أنجيناكم .(6)

7. اگر تعبير به چهل شب اربعين ليلة در قرآن شده نه چهل روز، ظاهرا به خاطر اين است كه مناجات موسى(علیه السلام) و گفت و گويش با پروردگار بيشتر در شب انجام مى شده است.(7)

8. سؤال: چرا وعده چهل شب يك جا بيان نشده، بلكه نخست مى فرمايد سى شب، سپس ده شب به عنوان متمّم بر آن مى افزايد در حالى كه در آيه 151 بقره اين چهل شب

ص: 189


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 37.
2- . احسن الحديث، ج 3، ص 499.
3- . نور، ج 4، ص 164.
4- . روح البيان، ج 3، ص 226؛ كشاف، ج 2، ص 150.
5- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 265.
6- . نور، ج 4، ص 166.
7- . آسان، ج 5، ص 336؛ نمونه، ج 6، ص 341؛ الميزان، ج 8، ص 303.

به صورت واحد ذكر شده است ؟

پاسخ: گرچه در متن واقع بنا بر چهل شب بوده، اما خداوند براى آزمودن بنى اسرائيل نخست موسى(علیه السلام) را براى يك مواعده سى شب دعوت نمود، سپس آن را تمديد كرد تا منافقان بنى اسرائيل صفوف خود را مشخص سازند.(1)

9. سؤال: مگر هارون پيامبر نبود كه موسى(علیه السلام) او را به جانشينى خود و رهبرى و امامت بنى اسرائيل منصوب كرد؟

پاسخ: مقام نبوت چيزى است و مقام امامت چيز ديگر. هارون پيامبر بود ولى عهده دار مقام رهبرى همه جانبه بنى اسرائيل نبود، بلكه مقام امامت و رهبرى همه جانبه مخصوص موسى(علیه السلام) بود، اما هنگامى كه مى خواست براى مدتى از قوم خود جدا شود، برادرش را به عنوان امام و پيشوا انتخاب كرد.(2)

10. اصلاح امور اجتماعى مردم و پرهيز از پيروى از افكار مفسدان، از وظايف مهم انبيا و رهبران الهى است: و أصلح و لا تتبع سبيل المفسدين .(3)

ص: 190


1- . نمونه، ج 6، ص 340.
2- . همان، ص 341.
3- . راهنما، ج 6، ص 232.

آیه 143-147

اشاره

وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143) قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَ بِكَلاَمِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (144)

وَ كَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُرِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ (145) سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ (146) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ لِقَاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (147)

ترجمه

و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم.» گفت: «هرگز مرا نخواهى ديد. ولى به كوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى ديد.» اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسانِ خاك قرار داد؛ و موسى مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد، عرض كرد: «خداوندا! منزهى تو (از اين كه با چشم تو را ببينم)! من به سوى تو بازگشت؛ و من نخستين مؤمنانم.» * (خداوند) فرمود: «اى موسى! من تو را با رسالت هاى خويش، و با سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برترى دادم و برگزيدم؛ پس آنچه را به تو داده ام بگير و از شكرگزاران باش.» * و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم؛ و بيانى از هر چيز كرديم. «پس آن را با جديت بگير و به قوم خود بگو: به نيكوترينِ آن ها عمل كنند. (و آن ها كه به مخالفت برخيزند، كيفرشان دوزخ است؛) و به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد!» * به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر مى ورزند، از (ايمان به) آيات خود، منصرف مى سازم. آن ها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند، به آن ايمان نمى آورند؛ اگر راه هدايت را ببينند، آن را راه خود انتخاب نمى كنند؛ و اگر طريق گمراهى را ببينند، آن را راه خود انتخاب مى كنند. (همه اين ها) به

خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند، و

ص: 191

از آن غافل بودند. * و كسانى كه آيات، و ديدار رستاخيز را تكذيب (و انكار) كنند، اعمالشان نابودمى گردد؛ آيا جز آنچه را عمل مى كردند پاداش داده مى شوند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تقاضاى حضرت موسى در باره ديدن خداوند و پاسخ خداوند به او، تجلى خداوند نسبت به كوه و بيهوش شدن موسى و تسبيح او بعد از به هوش آمدن، سخن خداوند با موسى در باره گزينش او به رسالت، تورات كتاب موعظه، مأموريت موسى و قومش نسبت به عمل كردن تورات، محروميت متكبران از درك آيات الهى و عنادورزى بنى اسرائيل در برابر معجزات.

ب. در اين كه مراد از اين رؤيت چيست دو قول وجود دارد:

1. منظور همان رؤيت با چشم است، ليكن اين سؤال را حضرت موسى(علیه السلام) از زبان قوم كرد زيرا جمعى از جاهلان بنى اسرائيل اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند.(1)

2. مرحوم علامه مى فرمايد: مراد از ديدن، دين با چشم ظاهر نيست؛ زيرا اين سؤال نه در خور حضرت موسى است و نه اين كه خداوند قابل ديدن است. پس مراد از اين رؤيت، قطعى ترين و روشن ترين مراحل علم است؛ يعنى حضرت موسى(علیه السلام) از پروردگار متعال درخواست كرده كه او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزانى بدارد.(2)

ج. لن ترانى يعنى اى موسى، آن علم ضرورى كه تو نياز دارى در اين دنيا به دست نخواهد آمد مگر با از دنيا رفتن تو و اين جمله مقيد به دنياست نه آخرت، ليكن عده اى ديگر بر اين عقيده اند كه منظور از «ترانى» ديدن با چشم است و لن ترانى يعنى نه در دنيا و نه در آخرت.(3)

د. منظور از جلوه خدا اين است كه خداوند پرتوى از يكى از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود اوست) و آيا اين مخلوق يكى از آيات عظيم الهى بوده كه براى ما ناشناخته مانده يا چيز ديگرى، مشخص نيست.(4)

ص: 192


1- . نمونه، ج 6، ص 356؛ مجمع البيان، ج 10، ص 45.
2- . الميزان، ج 8، ص 306 - 310.
3- . همان، ص 311؛ نمونه، ج 6، ص 357.
4- . نمونه، ج 6، ص 357.

ه - . موسى(علیه السلام) بر اثر تجلى خداوند بر كوه و انهدام آن، بى هوش بر زمين افتاد: فلما تجلى ربه

للجبل جعله دكا و خرّ موسى صعقا. «خرور» (مصدر «خرّ») به معناى افتادن و ساقط شدن و «صَعْق» به معناى بى هوش شدن است. قرار گرفتن جمله خرّ موسى صعقا پس از دو جمله تجلى ربه و جعله دكا، بيانگر اين است كه تجلى خدا بر كوه و انهدام آن در بى هوش شدن موسى(علیه السلام) دخيل بوده است.(1)

و. مقصود از «رسالات» معارف الهى از قبيل اوامر، نواهى، حكم و شرايعى است كه پيامبران(عليهم السلام) مأمور به تبليغ آن بودند.(2)

ز. مقصود از «كلام»، خطاب هايى است كه خداوند بدون واسطه فرشته به موسى(علیه السلام) نموده و به عبارت ديگر آن چيزى كه به وسيله آن مكنون غيب براى آن جناب كشف شده نه كلام معمولى داير در ميان ما آدميان، يا به عبارت ديگر خداوند اتصال و ارتباط خاصى بين موسى و عالم غيب برقرار نمود كه با ديدن بعضى از مخلوقات به آن معنايى كه مراد اوست منتقل مى شده است.(3)

ح. جمله يأخذوا بأحسنها ... داراى دو احتمال است: 1. «احسن» افعل تفضيل است، ليكن به معناى صفت مشبهه است؛ يعنى «حسن» اشاره به اين كه همه اين دستورات حسن است. 2. «احسن» افعل تفضيل است و به معناى خودش هست؛ زيرا در ميان دستورات امورى مجاز شمرده شده مانند قصاص و امورى بهتر از آن معرفى شده مانند عفو و بخشش؛ يعنى به بنى اسرائيل بگو: عفو و بخشش را انتخاب كنند.(4)

ط . مراد از «فاسقان» كسانى هستند كه با زير بار نرفتن هدايت موسى و نپذيرفتن دستور اخذ به احسن مرتكب فسق شده اند و مراد از «دار فاسقين» دوزخ مى باشد.(5)

ى. جمله فخذها بقوة كنايه است از اين كه آن را شوخى و سرسرى فرض نكند، بلكه آن را جدى بگيرد و در آن رعايت احتياط را بكند.(6)

ص: 193


1- . راهنما، ج 6، ص 236.
2- . الميزان، ج 8، ص 313.
3- . همان، ص 314.
4- . نمونه، ج 6، ص 364؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 360.
5- . همان، ص 316؛ نمونه، ج 6، ص 365.
6- . الميزان، ج 8، ص 315.

ك. قيد «بغير الحق» قيد احترازى نيست، بلكه قيد توضيحى است و غرض از اين توضيح اين است كه بفهماند تكبر يا بغى از اين جهت مذموم است كه بغير حق است.(1)

نكته ها

1. موسى(علیه السلام) با مشاهده اثر تجلى خدا انهدام كوه تقاضاى رؤيت خداوند را ناروا دانست و به درگاه الهى توبه كرد: فلما أفاق قال سبحانك تبت اليك .(2)

2. سؤال: حضرت موسى(علیه السلام) از چه توبه كرد؟

پاسخ: حضرت موسى(علیه السلام) به عنوان نماينده از طرف بنى اسرائيل درخواستى كرد و در همين مقام و به همين صورت نمايندگى تقاضاى توبه و اظهار ايمان نمود، ديگر اين كه موسى(علیه السلام) گرچه مأموريت داشت كه تقاضاى بنى اسرائيل را مطرح كند، ولى هنگامى كه جريان تجلى پروردگار پيش آمد و حقيقت امر آشكار شد، مدت اين مأموريت پايان يافته بود در اين موقع بايد به حالت نخست يعنى قبل از مأموريت بازگردد و ايمان خويش را ابراز دارد تا اشتباهى براى كسى باقى نماند و آن را به صورت توبه ابراز نمود.(3)

3. جمله يا موسى انى اصطفيتك ... كلامى است كه ورودش در مورد امتنان است و غرض از آن اين است كه به موسى خاطرنشان سازد كه اين موهبت بزرگ را كوچك نشمرده و شكر آن را بجا آورد.(4)

4. عن ابى عبدالله(علیه السلام): «

أوحى الله عزّ و جلّ الى موسى: يا موسى أتدرى لم اصطفيتك بكلامى دون خلقى ؟ قال: يا رب و لم ذاك ؟ قال: فأوحى الله تبارك و تعالى اليه أن يا موسى: إنى قلبت عبادى ظهر البطن فلم اجد فيهم أحدا أذل لى نفسا منك ... »؛ از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است: خداوند به موسى وحى فرستاد: اى موسى! آيا مى دانى چرا از ميان بندگانم براى تكلم خود، تو را برگزيدم ؟ جواب داد: پروردگارا علت چه بود؟ خداوند فرمود: اى موسى تمام بندگانم را زير و رو كردم در ميان آنان كسى را كه بيش از تو خود را در برابر من ذليل بداند نيافتم ... .(5)

ص: 194


1- . همان، ص 317؛ نمونه، ج 6، ص 362.
2- . همان، ص 237.
3- . نمونه، ج 6، ص 360.
4- . الميزان، ج 8، ص 315.
5- . راهنما، ج 6، ص 241.

5. لزوم پيشتازى رهبران بر پيروانشان در به كارگيرى تعاليم خويش: فخذها بقوة و أمر قومك يأخذوا .(1)

6. در جمله و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوها ... جمله را با تمام خصوصياتى كه در اثبات دارد در نفى تكرار نمود براى اين است كه شدت اعتناى متكبرين را به مخالفت با «سبيل رشد» و پيروى از

«سبيل غى» برساند و دلالت كند بر اين كه انحراف ايشان قصدا از روى عمد بوده و هيچ عذرى از قبيل خطا يا جهل نداشتند.(2)

7. تكذيب آيات الهى و بى اعتنايى به آن ها، موجب پيدايش روحيه ناباورى به حقايق دين مى شود: و إن يروا كل ءاية لا يؤمنوا بها ... ذلك بأنهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين .(3)

8. از آيه و الذين كذبوا ... استفاده مى شود: اولاً حبط عمل و بى اجر بودن آن، خود يك نحو كيفر است. ثانيا اين آيه دليل است بر تجسم اعمال در قيامت.(4)

9. از اطلاق جمله ساصرف عن ءاياتى ... استفاده مى شود كه هر كسى تا قيام قيامت در مقابل آيات پروردگار تكبر و بزرگ منشى نمايد از بهره مند شدن آيات خدا بى بهره خواهد شد.(5)

10. با استمرار تكبر، آيات متعدد نيز انسان را هدايت نمى كند: يتكبرون ... كل ءاية .(6)

11. تقديم عن ءاياتى بر مفعول الذين يتكبرون به خاطر اهتمامى است كه به آيات شده است.(7)

12. ماضى بودن فعل «كذبوا» دلالت بر اين مى كند كه صفت كذب در ميان ايشان از قديم بوده و در آن ها رسوخ كرده به گونه اى كه سبب براى مهر خوردن بر قلب هاى ايشان شده است.(8)

ص: 195


1- . راهنما، ج 6، ص 244.
2- . الميزان، ج 8، ص 317.
3- . راهنما، ج 6، ص 248.
4- . الميزان، ج 8، ص 317؛ نمونه، ج 6، ص 369.
5- . آسان، ج 5، ص 346.
6- . نور، ج 4، ص 178.
7- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 287.
8- . همان، ص 289.

آیه 148-154

اشاره

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لاَ يُكَلِّمُهُمْ وَ لاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كَانُوا ظَالِمِينَ (148) وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَ يَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (149)وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَ لاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (150) قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (151) وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِهَا وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (153) وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَ فِي نُسْخَتِهَا هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (154)

ترجمه

قوم موسى بعد از (رفتن) او (به ميعادگاه خدا)، از زيورهاى خود گوساله اى ساختند؛ جسد بى جان كه صداى گوساله داشت. آيا آن ها نمى ديدند كه با آنان سخن نمى گويد، و به راه (راست) هدايتشان نمى كند؟! آن را (خداى خود) انتخاب كردند، و ظالم بودند. * و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، و ديدند گمراه شده اند، گفتند: «اگر پروردگارمان به ما رحم نكند، و ما را نيامرزد، به طور قطع از زيانكاران خواهيم بود.» * و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بد جانشينانى براى من بوديد (و آيين مرا ضايع كرديد). آيا در مورد فرمان پروردگارتان (و تمديد مدّت ميعاد او)، عجله نموديد (و زود قضاوت كرديد)؟!» سپس الواح را افكند، و سرِ برادر خود را گرفت (و با عصبانيت) به سوى خود كشيد؛ او گفت: «فرزند مادرم! اين گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند؛ و نزديك بود مرا بكشند؛ پس كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند. و مرا با گروه ستمكاران قرار مده.» * (موسى) گفت: «پروردگارا! من و برادرم را بيامرز، و ما را در رحمت خود داخل فرما، و تو مهربان ترين مهربانانى.» * كسانى كه گوساله را (معبود خود) قرار دادند، به زودى خشم پروردگارشان، و ذلت در زندگى دنيا به آن ها مى رسد؛ و اين چنين،

ص: 196

كسانى را كه (بر خدا) افترا مى بندند، كيفر مى دهيم! * و آن ها كه گناه كردند، و بعد از آن توبه نمودند و ايمان آوردند، (اميد عفو او را را دارند؛ زيرا) پروردگار تو، در پى اين كار، آمرزنده و مهربان است. * هنگامى كه خشم موسى فرو نشست؛ الواح (تورات) را بر گرفت؛ و در نوشته هاى آن، هدايت و رحمت براى كسانى بود كه ازپروردگار خويش مى ترسند (و از مخالفت فرمانش بيم دارند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گوساله پرستى قوم موسى و ستمكارى آنان و پشيمانى گوساله پرستان از كردار خويش، برخورد تند و قاطع موسى نسبت به برادرش هارون در باره انحراف قوم خويش و پاسخ هارون به موسى، تقاضاى آمرزش و رحمت براى خود و برادرش، ذلت و خوارى گوساله پرستان در دنيا جز توبه كاران و ويژگى هاى تورات.

ب. بلا در دست هايشان قرار گرفت، يعنى طورى بلا برايشان مسلط شد كه گويى دست هايشان در آن بود و اين تعبير كنايه از ندامت و پشيمانى است؛ زيرا انسان در هنگام پشيمانى چانه خويش را بر دستانش قرار مى دهد به گونه اى كه گويا در دست خود فرو افتاده است.(1)

ج. مراد از «امر» در أعجلتم امر ربكم همان چيزى بوده كه خداوند به خاطر او موسى را به ميقات خود دعوت فرمود و آن مسأله نزول تورات بوده است.(2)

د. «غضب» و «ذلة» ممكن است اشاره به بدبختى ها و گرفتارى ها و مشكلاتى بوده باشد كه بعد از اين ماجرا و قبل از حكومت در بيت المقدس، دامان اسرائيليان را گرفت يا اشاره به كشتار دسته جمعى و از بين رفتن و اسارت آنان باشد، ممكن هم هست منظور از غضب، عذاب آخرت و منظور از ذلت انحطاط و خوارى در دنيا بوده باشد.(3)

ص: 197


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 60 ؛ راهنما، ج 6، ص 255.
2- . الميزان، ج 8، ص 322.
3- . نمونه، ج 6، ص 383؛ الميزان، ج 8، ص 325.

نكته ها

1. اين كه در بيان خصوصيات گوساله سامرى فرمود: جسدا له خوار دلالت دارد بر اين كه گوساله مزبور جاندار نبوده، بلكه تنها صداى گوساله را داشته است.(1)

2. ضرورت اميدوار بودن به رحمت و مغفرت خدا، حتى با داشتن پيشينه گناهى چون شرك و ارتداد: لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنا لنكونن من الخاسرين .(2)

3. با اين كه اين كار از سامرى سر زد، ولى عمل به قوم موسى نسبت داده شده است به خاطر اين

كه عده زيادى از آن ها سامرى را در اين كار يارى كردند و در واقع شريك جرم او بودند و عده بيشترى به عمل او راضى شدند.(3)

4. اگر از ميان همه صفاتى كه منافى با الوهيت گوساله است خصوص حرف نزدن و هدايت نكردن آن را ذكر نمود براى اين بود كه اين دو صفت يعنى تكلم و هدايت از روشن ترين صفاتى است كه الوهيت مستلزم آن است؛ زيرا هر كس هر چيزى را اله و معبود خود مى داند ناگزير است از اين كه آن اله را به آن نحوى كه خود او دوست دارد پرستش كند، لاجرم آن اله بايستى راه پرستش مورد علاقه خود را به بندگان معرفى كند و اين خود مستلزم تكلم است. ثانيا در ذهن بنى اسرائيل اين مشخصه از موسى(علیه السلام) مركوز و معهود بود كه او با خداوند حرف مى زند و مردم را به راه او هدايت مى كند و خداوند با او حرف مى زند و او را به راه خود هدايت مى كند.(4)

5. سامرى از آن جا كه مى دانست قوم موسى(علیه السلام) سال ها در محروميت به سر مى برند و به علاوه روح مادى گرى چنانچه در بسيارى از نسل هاى امروز آن را مى بينيم بر آن ها غلبه داشت و براى زر و زيور احترام خاصى قائل بودند، از اين رو گوساله خود را از طلا ساخت تا توجه شيفتگان و بردگان را به سوى آن جلب كند.(5)

6. در انحراف انسان، زرق و برق و سر و صدا نقش عمده اى دارد: حليهم ... خوار ، بنا بر

ص: 198


1- . الميزان، ج 8، ص 319.
2- . راهنما، ج 6، ص 256.
3- . نمونه، ج 6، ص 371؛ مراغى، ج 9، ص 68.
4- . الميزان، ج 8، ص 319.
5- . نمونه، ج 6، ص 373.

اين در پى هر صدا و هر زرق و برق و زيبايى نبايد رفت.(1)

7. قوم بنى اسرائيل چون مى دانستند خطاى بزرگ و عظيمى را انجام داده اند، جواب شرط را با لام قسم آوردند لنكوننّ و رحمت را بر مغفرت مقدم داشتند چرا كه رحمت سبب مغفرت است.(2)

8. انسان بدون رحمت و مغفرت الهى در زيان است: الخاسرين .(3)

9. موسى(علیه السلام) به هنگام بازگشت به سوى بنى اسرائيل از گمراه شدن قومش خشمگين و بسيار اندوهناك بود: و لما رجع موسى الى قومه غضبان أسفا . «أسِف» به كسى گفته مى شود كه بسيار اندوهناك باشد.(4)

10. اگر هارون در خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) نام مادرش را برد و گفت: «يابن ام» براى اين بود كه شفقت و رحمت او را تحريك كند.(5)

11. واكنش حضرت موسى(علیه السلام) نسبت به حضرت هارون از يك سو روشنگر حال درونى موسى(علیه السلام) و التهاب به بى قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى است و از سوى ديگر وسيله مؤثرى براى تكان دادن مغزهاى خفته بنى اسرائيل و توجه دادن آن ها به زشتى فوق العاده اعمالشان بوده است.(6)

12. تقاضاى بخشش و آمرزش براى خود (حضرت موسى) و برادرش نه به خاطر آن است كه گناهى از آن ها سر زده، بلكه يك نوع خضوع به درگاه پروردگار و بازگشت به سوى او و ابراز تنفر از اعمال زشت بت پرستان و همچنين سرمشقى است براى همگان تا فكر كنند جايى كه موسى و برادرش كه انحرافى پيدا نكرده بودند چنين تقاضايى از پيشگاه خداوند كنند ديگران به حساب خود برسند و سرمشق بگيرند.(7)

13. در برابر انحراف هاى فكرى، بايد غيرت دينى نشان داد: غضبان اسفا .(8)

ص: 199


1- . نور، ج 4، ص 181.
2- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 295.
3- . نور، ج 4، ص 182.
4- . راهنما، ج 6، ص 257.
5- . الميزان، ج 8، ص 322؛ نمونه، ج 6، ص 379؛ مجمع البيان، ج 10، ص 64.
6- . نمونه، ج 6، ص 378؛ مجمع البيان، ج 10، ص 64.
7- . نمونه، ج 6، ص 379.
8- . نور، ج 4، ص 183.

14. نكره آمدن «غضب و ذلة» دلالت بر عظمت ذلت و غضب مى كند.

15. (1)تعبير به «اتخذوا» اشاره به اين است كه «بت» هيچ گونه واقعيتى ندارد تنها انتخاب و قرارداد مردم بت پرست است كه به آن شخصيت و ارزش موهومى مى دهد، از اين رو كلمه «عجل» را پشت سر اين جمله مى آورد؛ يعنى آن گوساله پس از انتخاب براى پرستش باز همان گوساله بود.(2)

16. از ذيل آيه كه فرمود: و كذلك نجزى المفترين بر مى آيد كه اين غضب و ذلت در زندگى دنيا اختصاص به قوم موسى نداشته، بلكه سنتى است كه خداوند آن را در حق هر ملتى كه به خدا افترا ببندد جارى مى سازد.(3)

17. علت اين كه آنان را «مفترين» ناميده اين است كه به پرستش گوساله پرداختند و گفتند خدا همين است.(4)

18. خداوند گناه آن گروه از بنى اسرائيل را كه پس از گوساله پرستى توبه كرده و با ايمان به يكتايى

خدا به پرستش او بازگشتند، آمرزيد و آنان را مشمول رحمت خويش قرار داد. آيه 153 كه موضوع توبه در آن مطرح شده در حقيقت استثنايى براى آيه پيشين است.(5)

19. تأكيد خبر به وسيله «إنّ » و «لام» و آوردن صيغه مبالغه «غفور رحيم» براى اهتمام به غفران و رحمت خداست و ترغيب و تشويق گناهكاران به توبه و طرد يأس و نااميدى از آنان هر چند گناهانشان عظيم باشد.(6)

20. نوشته ها و حقايق موجود در الواح عطا شده به موسى، هدايتگر انسان ها و رحمت آفرين براى آن ها: و فى نسختها هدى و رحمة . كلمه «نسخة» به نوشته اصلى و نيز به رونوشت آن به اعتبار اين كه جانشين نوشته اصلى است، اطلاق مى گردد. ظاهرا مراد از «نسخة» در آيه شريفه همان نوشته اصلى است.(7)

ص: 200


1- . الميزان، ج 8، ص 325.
2- . نمونه، ج 6، ص 383.
3- . الميزان، ج 8، ص 326.
4- . مجمع البيان، ج 10، ص 68؛ صافى، ج 2، ص 240.
5- . راهنما، ج 6، ص 267.
6- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 303.
7- . راهنما، ج 6، ص 270.

آیه 155-160

اشاره

وَ اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشَاءُ أَنْتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ (155)

وَ اكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ (156) الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (157) قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِمَاتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (158) وَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (159) وَ قَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَامَ وَ أَنْزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوَى كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (160)

ترجمه

موسى از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براى ميعادگاه ما برگزيد؛ و هنگامى كه زمين لرزه آن ها را فرا گرفت (و هلاك شدند)، گفت: «پروردگارا! اگر مى خواستى، مى توانستى آن ها و مرا پيش از اين نيز هلاك كنى. آيا ما را به آنچه سفيهانمان انجام داده اند، (مجازات و) هلاك مى كنى ؟! اين، جز آزمايش تو، چيز ديگر نيست؛ كه هر كس را بخواهى (و مستحق بدانى)، به وسيله آن گمراه مى سازى؛ و هر كس را بخواهى (و شايسته ببينى)، هدايت مى كنى. تو ولى مايى، پس ما را بيامرز، و بر ما رحم كن، و تو بهترين آمرزندگانى. * و براى ما در اين دنيا و سراى ديگر، نيكى مقرر فرما؛ چه اين كه ما به سوى تو بازگشت كرده ايم.» (خداوند در برابر اين تقاضا، به موسى) گفت: «مجازاتم را به هر كس بخواهم مى رسانم؛ و رحمتم همه چيز را

ص: 201

فرا گرفته؛ و آن را براى آن ها كه تقوا پيشه كنند و زكات را بپردازند و آن ها كه به آيات ما ايمان مى آورند، مقرر خواهم داشت. * همان ها كه از فرستاده (خدا)، پيامبرِ «امّى» پيروى مى كنند؛ پيامبرى كه صفاتش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است مى يابند؛ آن ها را به معروف دستور مى دهد و از منكر باز مى دارد؛ اشياى پاكيزه را براى آنان حلال مى شمرد، و ناپاكى ها را تحريم مى كند و بارهاى سنگين، و زنجيرهايى را كه بر آن ها بود، (از دوش و گردنشان) بر مى دارد؛ پس كسانى كه به او ايمان آوردند، و حمايت و ياريش كردند، و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، آنان رستگارانند.» * بگو: «اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم؛ همان خدايى كه حكومت آسمان ها و زمين از آنِ اوست؛ معبودى جز او نيست؛ زنده مى كند و مى ميراند؛ پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش، آن پيامبرِ درس نخوانده اى كه به خدا و كلماتش ايمان دارد؛ و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد.» * و از قوم موسى، گروهى هستند كه به سوى حق هدايت مى كنند؛ و به حق و عدالت حكم مى نمايند. * ما آن ها را به دوازده گروه - كه هر يك شاخه اى (از دودمان اسرائيل) بود - تقسيم كرديم. و هنگامى كه قوم موسى (در بيابان) از او تقاضاى آب كردند، به او وحى فرستاديم كه: «عصاى خود را بر سنگ بزن.» ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون جست؛ آن چنان كه هر گروه چشمه و آبشخور خود را مى شناخت. و ابر را بر سرِ آن ها سايبان ساختيم؛ و بر آن ها «منّ » و «سلوى» فرستاديم؛ (و به آنان گفتيم:) از روزى هاى پاكيزه اى كه به شما داده ايم،بخوريد؛ (و شكر خدا را به جا آوريد. آن ها نافرمانى و ستم كردند؛ ولى) به ما ستم نكردند، ليكن به خودشان ستم مى نمودند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انتخاب موسى هفتاد نفر را براى ميقات و درخواست رؤيت خدا و هلاكت آنان و استمداد موسى از خداوند بر مغفرت و رحمت، دو گونه بودن رحمت الهى (عام و خاص)، اوصاف پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، پيروى از پيامبر اكرم و قرآن عامل رستگارى، بعثت پيامبر نسبت به همه مردم، گروهى از قوم موسى هدايت گران به حق و درخواست آب از موسى و اعجاز الهى.

ص: 202

ب. مراد از آنچه سفيهان انجام دادند، همان است كه گفتند: ما خدا را ببينيم.(1)

ج. حسنه به معناى هر گونه نيكى و زيبايى و خوبى است، بنا بر اين همه نعمت ها و همچنين توفيق عمل صالح و آمرزش و بهشت و هر گونه سعادت را شامل مى شود.(2)

د. اين رحمت واسعه مى تواند اشاره به نعمت ها و بركات دنيوى باشد كه همگان را در برگرفته است و نيز مى تواند اشاره به همه رحمت هاى مادى و معنوى باشد؛ زيرا نعمت هاى معنوى اختصاص به قوم و جمعيتى ندارد.(3)

ه - . مقصود از نور همان قرآن كريم است.(4)

و. منظور از «امّى»: 1. كسى كه خواندن و نوشتن نمى داند. 2. اين كلمه منسوب به امت است؛ يعنى همان طورى كه بشر اولى نمى توانست از هنر كتابت استفاده كند او نيز نمى تواند. 3. منسوب به «ام» به معناى مادر است؛ يعنى بر همان حالى است كه از مادر متولد شده و سواد خواندن و نوشتن را ندارد. 4. منسوب است به ام القرى يعنى مكه.(5)

ز. در «امة» دو احتمال است: 1. همه بنى اسرائيل خدا و رسول را مخالفت نكردند.

2. مراد از امة انبيا و امامانى باشند كه بعد از موسى در ميان بنى اسرائيل پديد آمدند.(6)

نكته ها

1. آيه و اختار موسى ... دلالت دارد بر اين كه خداى سبحان براى بنى اسرائيل ميقاتى معين كرده بود تا براى امر عظيمى در آن ميقات حاضر شوند و موسى(علیه السلام) هفتاد نفر از ايشان را براى اين كار انتخاب كرد، اما اين امر عظيم چه بوده، بيان نشده و تنها اين جهت را ذكر كرده كه بعد از حضور در

ميقات به خاطر ظلم بزرگى كه مرتكب شدند زلزله مهيبى ايشان را هلاك كرد.(7)

ص: 203


1- . نمونه، ج 6، ص 390؛ الميزان، ج 8، ص ؟ ؛ مجمع البيان، ج 10، ص 72.
2- . نمونه، ج 6، ص 391.
3- . همان، ص 393.
4- . الميزان، ج 8، ص 366.
5- . مجمع البيان، ج 10، ص 79.
6- . الميزان، ج 8، ص 370.
7- . الميزان، ج 8، ص 350.

2. غرض موسى(علیه السلام) از جمله قال رب لو شئت ... اين بود كه خداوند همراهانش را دو باره زنده كند چون مى ديد اگر تنها به ميان قوم برگردد و خبر مرگ همراهان را ببرد او را به قتل آن ها متهم ساخته و به همين بهانه از دين بيرون مى روند.(1)

3. گروهى از انسان ها با شكست در آزمون هاى الهى به گمراهى كشانده مى شوند و گروهى با موفقيت به هدايت مى رسند: إن هى إلا فتنتك تضل بها من تشاء و تهدى من تشاء .(2)

4. موسى(علیه السلام) ذكر اين دو صفت انت ولينا فاغفرلنا را كافى دانست از اين كه به حاجت اصلى اش (زنده كردن همراهان) تصريح كند و خواست تا با تصريح نكردن به آن اظهار تذلل نمايد.(3)

5. براى حضور در مراكز مهم و مسائل حساس، بايد گزينش انجام شود و افرادى انتخاب شوند؛ نه هركس و در هر سطحى حاضر شود: و اختار موسى .(4)

6. مغفرت را بر طلب رحمت مقدم داشت؛ زيرا خالى شدن از رذايل مقدم است بر آراسته شدن به نيكى ها.(5)

7. آمرزش گناهان، زمينه ساز نيل به سعادت دنيا و آخرت است: و أنت خير الغافرين * واكتب لنا .(6)

8. تخصيص «زكوة» به ذكر از ساير عبادات مفروضه به جهت آن است كه دادن زكات بر قوم حضرت موسى عملى بسيار سخت و گران بود.(7)

9. رحمت الهى نامحدود است؛ اگر كسى به آن نرسد تقصير از خود اوست: رحمتى وسعت كل شىء .(8)

10. علت اين كه نعمت، حسنه ناميده شده با اين كه حسنه به معناى طاعت خداست،

ص: 204


1- . همان، ص 354.
2- . راهنما، ج 6، ص 274.
3- . الميزان، ج 8، ص 355.
4- . نور، ج 4، ص 189.
5- . روح المعانى، ج 5، ص 72.
6- . راهنما، ج 6، ص 277.
7- . منهج الصادقين، ج 4، ص 123؛ روح المعانى، ج 5، ص 73؛ روح البيان، ج 3، ص 251.
8- . نور، ج 4، ص 191.

اين است كه: 1.نعمت مورد قبول نفس است همان طورى كه طاعت مورد قبول عقل است. 2. نعمت نتيجه اطاعت خداست.(1)

11. اگر رساندن عذاب به بندگان را متعلق به مشيت كرد و در جانب رحمت اين گونه عمل نكرد به خاطر اين بود كه عذاب از اقتضاى گنهكاران ناشى مى شود نه از ناحيه خود خدا.(2)

12. مشيت به معناى خواست مطلق و بدون قيد و شرط نيست، بلكه خواست توأم با حكمت و شايستگى ها و لياقت هاست.(3)

13. عذاب همان فقدان رحمت است همچنان كه نقمت عدم بذل نعمت است و اين نرسانيدن نعمت و رحمت جز در مورد افرادى كه به خاطر كفر و گناه استعداد رحمت و نعمت را از دست داده اند تحقق پيدا نمى كند، پس در حقيقت سبب عذاب همان نبودن سبب رحمت است.(4)

14. تعبير به كتابت فسأكتبها ... براى اين بوده كه حتمى بودن آن را بهتر برساند؛ چون كتابت ثبوت و وجوب بيشترى را افاده مى كند.(5)

15. در آيه الذين يتبعون ... به جاى كلمه «يؤمنون» كلمه «يتبعون» به كار رفته و اين بهترين تعبير است؛ زيرا ايمان آوردن به انبيا و شرايع ايشان به اطاعت و تسليم در برابر دستورات ايشان است و تعبير به «يتبعون» مى فهماند كه ايمان به معناى صرف اعتقاد فايده اى ندارد.(6)

16. در آيه 157، 5 دليل براى نبوت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) ذكر كرده است: الف) امى بودن يعنى درس نخوانده. ب) دلايل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين موجود است. ج) محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است؛ چون امر به معروف و نهى از منكر با عقل سازگار است. د) محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است. ه) اگر او از طرف خدا نبود، حتما به خاطر منافع خويش بايد آن ها را همچنان در جهل

ص: 205


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 75.
2- . الميزان، ج 8، ص 356.
3- . نمونه، ج 6، ص 393.
4- . الميزان، ج 8، ص 356.
5- . همان، ص 360.
6- . همان، ص 363.

و بى خبرى نگهدارد تا بهتر بتواند آن ها را استثمار كند و حال آن كه او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشر گشود.(1)

17. از اين كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را اسم نبرده و با سه وصف «رسول»، «نبى» و «امى» ياد كرده و مخصوصا از اين كه دنباله اش فرموده: الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل به خوبى به دست مى آيد كه آن جناب در تورات و انجيل هم به همين سه وصف معرفى شده است.(2)

18. تعبير به نور از قرآن به اين علت است كه بفهماند قرآن كريم نورى است كه راه زندگى و آن طريقى را كه انسان بايد براى رسيدن به سعادت و كمال بپيمايد روشن مى سازد.(3)

19. اعتقاد به حاكميت خداوند بر هستى، از ميان برنده هر گونه ناباورى نسبت به بعثت پيامبران: إنى رسول الله ... الذى له ملك السموات و الارض .(4)

20. نيل به هدايت در گرو ايمان به خدا، پذيرش رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله) و پيروى از آن حضرت است: فامنوا باللّه و رسوله ... و اتبعوه لعلكم تهتدون .(5)

21. گروهى اندك از قوم موسى، مردمى هدايتگر و عدالت پيشه بودند: و من قوم موسى أمة يهدون بالحق و به يعدلون .(6)

22. بنى اسرائيل با توسل به موسى(علیه السلام) خواستار برطرف شدن مشكل كمبود آب شدند: إذ استسقه قومه .(7)

23. از ظاهر اين كه فرمود: «پس منفجر شد از آن دوازده چشمه و هر گروهى از مردم چشمه خود را شناختند»، به دست مى آيد كه چشمه ها به عدد اسباط بنى اسرائيل يعنى دوازده بود و اين كه اين اختصاص به خاطر مشاجره اى بود كه با يكديگر داشتند.(8)

ص: 206


1- . نمونه، ج 6، ص 399.
2- . الميزان، ج 8، ص 364.
3- . همان، ص 367.
4- . راهنما، ج 6، ص 288.
5- . همان، ص 290.
6- . همان، ص 292.
7- . همان، ص 295.
8- . الميزان، ج 8، ص 371.

24. در سوره بقره فرمود: فانفجرت منه ... ، ليكن در آيه 160 فرمود: فانبجست منه ... فرق اين دو در اين است كه در اولى (سوره بقره) به معناى جريان يافتن آب كم و دومى به معناى جريان يافتن آب زياد است.(1)

25. قوم موسى پس از عبور از دريا به گرماى سوزان خورشيد گرفتار شدند: و ظلّلنا عليهم الغمام .(2)

آیه 161-167

اشاره

وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئَاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (161) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَظْلِمُونَ (162)

وَ اسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لاَ يَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ (163)

وَ إِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (164) فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ (165) فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (166) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (167)

ترجمه

و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه به آن ها گفته شد: «در اين شهر [ \ بيت المقدس] ساكن شويد، و از هر جا (و به هر كيفيت) بخواهيد، از آن بخوريد (و بهره گيريد)؛ و بگوييد: «خداوندا! گناهان ما را بريز.» و از در (بيت المقدس) با تواضع وارد شويد، كه اگر چنين كنيد، گناهان شما را مى بخشيم؛ و نيكوكاران را پاداش بيشتر خواهيم داد.» * اما ستمگرانِ آن ها، اين سخن (و آن فرمان ها) را، به غير آنچه به آن ها گفته شده بود، تغيير دادند؛ از اين رو به خاطر

ص: 207


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 88.
2- . راهنما، ج 6، ص 296.

ستمى كه روا مى داشتند، بلايى از آسمان بر آن ها فرستاديم (و مجازاتشان كرديم). * و از آن ها در باره (سرگذشت) شهرى كه در ساحل دريا بود بپرس؛ زمانى كه آن ها در روزهاى شنبه، تجاوز (و نافرمانى خدا) مى كردند؛ همان هنگام كه ماهيانشان، روز شنبه (كه روز تعطيل و استراحت و عبادت بود، بر سطح آب،) آشكار مى شدند؛ اما در غير روز شنبه، به سراغ آن ها نمى آمدند؛ اين چنين آن ها را به چيزى آزمايش كرديم كه نافرمانى مى كردند. * و (به ياد آر) هنگامى را كه گروهى از آن ها (به گروه ديگر) گفتند: «چرا جمعى (گنهكار) را اندرز مى دهيد كه سرانجام خداوند آن ها را هلاك خواهد كرد، يا به عذاب شديدى گرفتار خواهد ساخت ؟! (آن ها به حال خود واگذاريد تا نابود شوند.)» گفتند: « (اين اندرزها،) براى اعتذار (و رفع مسئوليت) در پيشگاه پروردگار شماست؛ به علاوه شايد آن ها (بپذيرند، و از گناه باز ايستند، و) تقوا پيشه كنند.» * اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آن ها داده شده بود فراموش كردند، (لحظه عذاب فرا رسيد؛ و) نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم؛ و كسانى را كه ستم كردند، به خاطر نافرمانيشان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم. * (آرى،) هنگامى كه در برابر آنچه از آن نهى شده بودند سركشى كردند، به آن ها گفتيم: «به شكل ميمون هايى طرد شده در

آييد!» * و (نيز به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت اعلام كرد: تا دامنه قيامت، كسى را بر آن ها مسلط خواهد ساخت كه همواره آن ها را در عذاب سختى قرار دهد؛ زيرا پروردگارت مجازاتش سريع، و (در عين حال، نسبت به توبه كاران) آمرزنده و مهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تخلف ورزى قوم موسى نسبت به اوامر الهى، نزول عذاب بر آنان، بيان داستان صيدكنندگان ماهى در روز شنبه و مردود شدن آنان در آزمايش الهى، اعتراض برخى از افراد به آمران به معروف و پاسخ آن ها، نجات آمران به معروف و هلاكت ظالمان و ساكتان در برابر گناه.

ب. مقصود از «قريه» همان سرزمينى است كه در بيت المقدس واقع بوده و بنى اسرائيل مأمور شدند تا آن شهر را فتح كنند.(1)

ص: 208


1- . الميزان، ج 8، ص 383؛ روح البيان، ج 3، ص 363.

ج. كلمه «سجدا» جمع «ساجد» و حال براى فاعل «ادخلوا» است، از آن رو كه سجده در حال ورود با معناى اصطلاحى آن (پيشانى بر خاك ساييدن) سازگار نيست، مى توان گفت در اين جا معناى لغوى آن (خضوع و خشوع) اراده شده است.(1)

د. مقصود از «حاضر دريا بودن» در نزديكى دريا و مشرف به آن قرار داشتن است و مقصود از «يعدون» تجاوز از آن حدود مقرراتى است كه خداوند براى روز شنبه يهود جعل فرموده بود.(2)

ه - . آن قولى را كه بايد مى گفتند «حطة» بود، ليكن عده اى از آنان به خاطر سخيف شمردن امر خدا «حنطة \گندم» گفتند تا از اين طريق حضرت موسى را استهزا كرده باشند.(3)

و. در روزهايى كه بايد شكار و صيد مى كردند ماهى ها روى آب نمى آمدند و در روز شنبه كه نبايد صيد مى كردند ماهى ها نزديك آب مى آمدند و اين خود امتحانى بوده از خداى تعالى و خداوند به اين جهت ايشان را به چنين امتحانى مبتلا كرد كه فسق و فجور در ميان ايشان رواج يافته بود و حرص بر اين اعمال، ايشان را وادار به مخالفت امر خدا و صيد ماهى و به دست آوردن هزينه فسق و فجورشان مى كرد و تقوايى كه ايشان را از مخالفت باز دارد نداشتند.(4)

ز. جمله لم تعظون قوما الله معذبهم را به اين جهت گفتند كه دانسته بودند كه وعظ به حال ايشان نفع و سودى ندارد؛ زيرا اينان را انسان هايى متمرد و سركش يافته بودند.(5)

ح. مقصود از فراموشى تذكرها، بى تأثير شدن آن ها در دل هاى ايشان است هر چند به ياد آن تذكرها بوده باشند؛ زيرا اخذ الهى مسبب از بى اعتنايى به اوامر او و اعراض از تذكرهاى انبياى اوست.(6)

ص: 209


1- . همان، ص 301.
2- . الميزان، ج 8، ص 383.
3- . روح البيان، ج 3، ص 264؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 132.
4- . همان، ص 384.
5- . منهج الصادقين، ج 4، ص 133.
6- . الميزان، ج 8، ص 385.

نكته ها

1. سرزمين بيت المقدس در عصر موسى، سرزمين آباد و پرنعمت و داراى مناطقى سرشار از خوراكى ها: و كلوا منها حيث شئتم .(1)

2. فعل مضارع «يعدون» دلالت دارد بر اين كه قوم يهود در اين كار استمرار داشته اند.(2)

3. يهوديان ساكن در ايله متشكل از سه گروه بودند: تجاوزگران فاسق، صالحان موعظه گر و نهى كننده از منكرات، تاركان نهى از منكر: إذ قالت أمة منهم لم تعظون قوما . مقصود از موعظه، به دليل الذين ينهون عن السوء در آيه بعد، نهى از منكر است.(3)

4. خداوند حتى آن گروه از يهوديان ايله را كه خود صالح بودند ولى متجاوزان را موعظه نكردند، به عذابى شديد گرفتار ساخت: أنجينا الذين ينهون عن السوء و أخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس . آيه قبل در مقام تقسيم يهوديان ايله از نظر عملكرد، آنان را به سه گروه تقسيم كرد و آيه مورد بحث در مقام بيان سرنوشت آنان است و ايشان را در دو گروه قرار داده است. اين مقايسه نشان مى دهد كه خداوند ترك كنندگان نهى از منكر را از گروه ظالمان الذين ظلموا شمرده است.(4)

5. اين كه نهى كنندگان مى گفتند «الى ربكم» گويا اشاره به اين است كه شما هم در پيشگاه خدا مسئوليت داريد و اين وظيفه تنها وظيفه ما نيست؛ وظيفه شما هم مى باشد.(5)

6. از گفتار عده اى كه سكوت كرده بودند بر مى آيد كه اهل فسق و فجور مسأله تجاوز و عصيان را به حدى رسانده بودند كه علنا مرتكب فسق مى شدند و ديگر نهى از منكر در ايشان اثر نمى كرد.(6)

7. از جمله قالوا معذرة الى ربكم استفاده مى شود كه هدف اندرزدهندگان 2 چيز بوده است: 1. در پيشگاه خداوند معذور باشند. 2. شايد در دل گنهكاران مؤثر افتد و مفهوم اين

ص: 210


1- . راهنما، ج 6، ص 300.
2- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 328.
3- . راهنما، ج 6، ص 310.
4- . همان، ص 314.
5- . نمونه، ج 6، ص 421؛ الميزان، ج 8، ص 384؛ احسن الحديث، ج 4، ص 30.
6- . الميزان، ج 8، ص 384.

سخن اين است كه امر به معروف حتى اگر احتمال تأثير هم ندهند بايد از پند و اندرز خوددارى ننمايند.(1)

8. از آيه و اذ تأذن ربك ... استفاده مى شود كه اين گروه سركش هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد هر چند براى خود حكومت و دولتى تأسيس كنند باز تحت فشار و ناراحتى مداوم خواهند بود مگر اين كه به راستى روش خود را تغيير دهند و دست از ظلم و فساد بكشند.(2)

9. نهى از منكر اگر سبب هدايت ديگران نشود سبب نجات خود افراد موعظه كننده مى شود: انجينا الذين ينهون .(3)

10. از بزرگترين و شديدترين عذاب ها، سقوط از مرحله انسانيت است: بعذاب بئيس ... كونوا قردة خاسئين .(4)

آیه 168-171

اشاره

وَ قَطَّعْنَاهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَ السَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (168) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَنْ لاَ يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا مَا فِيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ (169) وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (170) وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (171)

ترجمه

و آن ها را در زمين به صورت گروه هايى، پراكنده ساختيم؛ گروهى از آن ها صالح، و گروهى ناصالحند. و آن ها را با نيكى ها و بدى ها آزموديم، شايد بازگردند. * پس از آن ها،

ص: 211


1- . نمونه، ج 6، ص 421.
2- . نمونه، ج 6، ص 430.
3- . نور، ج 4، ص 211.
4- . همان، ص 212.

فرزندانى جاى آن ها را گرفتند كه وارث كتاب (آسمانى تورات) شدند؛ (اما با اين حال،) متاع اين دنياى پست را گرفته، (بر اطاعت فرمان خدا ترجيح مى دهند) و مى گويند: « (اگر ما گنهكاريم توبه مى كنيم و) به زودى بخشيده خواهيم شد.» اما اگر

متاع ديگرى همانند آن به دستشان بيفتد، آن را (نيز) مى گيرند، (و باز حكم خدا را پشت سر مى افكنند.) آيا پيمان كتاب (خدا) از آن ها گرفته نشده كه بر خدا (دروغ نبندند، و) جز حق نگويند، و آنان بارها آن را خوانده اند؟! و سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است، آيا نمى فهميد؟! * و آن ها كه به كتاب (خدا) تمسك جويند، و نماز را بر پا دارند، (پاداش بزرگى خواهند داشت؛ زيرا) ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم كرد. * و (نيز به خاطر بياور) هنگامى كه كوه را همچون سايبانى بر فراز آن ها بلند كرديم، آنچنان كه گمان كردند بر آنان فرود مى آيد؛ (و در همين حال، از آن ها پيمان گرفتيم و گفتيم:) آنچه را (از احكام و دستورها) به شما داده ايم، با قوت (و جديت) بگيريد؛ و آنچه در آن است، به ياد داشته باشيد، (و عمل كنيد،) تا پرهيزگار شويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دو گروه ساختن بنى اسرائيل در زمين صالح و غير صالح و آزمايش آنان به خوبى ها و بدى ها، جانشين شدن اقوام بعدى به جاى بنى اسرائيل و دنياطلبى آنان، تمسك به كتاب آسمانى و اقامه نماز نشانه مصلحان، قرار دادن كوه بر بنى اسرائيل و لزوم تمسك به تورات.

ب. منظور از «حسنات» هر گونه نعمت و رفاه و آسايشى را گويند همان طور كه «سيئات» هر گونه ناراحتى و شدت را فرا مى گيرد.(1)

ج. مراد از جمله عرض هذا الادنى لذايذ زندگى دنيا و نعمت هاى گذراى آن است.(2)

د. عن ابى عبدالله(علیه السلام) قال: «... طور سيناء اطاره الله عزّ و جلّ على بنى اسرائيل حين اظلّهم ... حتى قبلوا التوراة و ذلك قوله عزّ و جلّ : و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة و ظنوا أنه واقع بهم ...»؛ از امام صادق(علیه السلام) ضمن حديثى نقل شده است: ... خداوند طور سينا را به پرواز

ص: 212


1- . نمونه، ج 6، ص 431.
2- . الميزان، ج 8، ص 387.

درآورد، هنگامى كه آن كوه را بالاى سر بنى اسرائيل همچون سايه بالا نگه داشت تا اين كه تورات را پذيرفتند. سپس امام(علیه السلام) آيه و اذ نتقنا الجبل... را تلاوت فرمود... .(1)

ه - . اسحاق بن عمار و يونس قالا سئلنا أبا عبدالله(علیه السلام) عن قول الله تعالى: خذوا ما ءاتيناكم بقوة أقوة فى الابدان أو قوة فى القلب ؟ قال: «فيهما جميعا»؛ اسحاق بن عمار و يونس گويند از امام

صادق(علیه السلام) پرسيديم: مراد از «قوة» در آيه خذوا ما ءاتيناكم بقوة قوت بدنى است يا قوت قلبى ؟ فرمود: هر دو با هم.(2)

نكته ها

1. برخى از امت هاى پراكنده شده يهود، مردمى صالح و گروه هايى از آنان ناصالح هستند: منهم الصالحون و منهم دون ذلك . «دون» به معناى غير مى باشد و «ذلك» اشاره به صالح كه از «الصالحون» به دست مى آيد؛ يعنى «

منهم غير صالحين ».(3)

2. تغيير و تحول در زندگى انسان ها يا روى آورى سختى ها و آسايش ها امرى هشداردهنده و زمينه ساز روى آورى آنان به صواب و صلاح است: و بلونهم بالحسنات و السيئات لعلهم يرجعون .(4)

3. جمله و يقولون سيغفرلنا نشان مى دهد كه آن ها بعد از انجام چنين كارى يك نوع پشيمانى زودگذر و حالت توبه ظاهرى به خود مى گرفتند، ولى به طورى كه قرآن مى گويد اين ندامت و پشيمانى آن ها به هيچ وجه ريشه نداشت به همين دليل اگر سود مادى ديگرى مانند آن به دستشان مى آمد آن را مى گرفتند.(5)

4. اگر «ادنى» را با ضمير اشاره «هذا» به آن اشاره كرد و حال آن كه جا داشت با مؤنث (هذه) به آن اشاره شود براى تحقير است گويا خواسته با تجاهل كردن در حق آن برساند كه دنيا آن قدر بى ارزش و غير قابل اعتناست كه هيچ خصوصيت و صفت مرغوبى كه جلب نظر كند ندارد.(6)

ص: 213


1- . راهنما، ج 6، ص 332.
2- . همان، ص 333.
3- . همان، ص 322.
4- . همان.
5- . نمونه، ج 6، ص 423.
6- . الميزان، ج 8، ص 387.

5. يهوديان با مطالعه مكرر تورات به معارف و احكام آن آگاهى داشتند: درسوا ما فيه . «درس» تكرار كردن چيزى است و «درس الكتاب» هنگامى گفته مى شود كه خواندن تكرار شود.(1)

6. وابسته نبودن به مظاهر دنيا و دورى از كسب مال از راه هاى نامشروع، نشانه تقواپيشگى است: يأخذون عرض هذا الأدنى و يقولون سيغفرلنا ... للذين يتقون أفلا تعقلون .(2)

7. از كلمه «يأخذون» كه مضارع و براى استمرار مى باشد استفاده مى شود آنان تا قيام قيامت از معنويات بيزار و به ماديات يك علاقه خاصى دارند و خواهند داشت.(3)

8. از سياق و معناى جمله و يقولون سيغفرلنا استفاده مى شود آنان اعتراف داشتند به اين كه رفتارهايشان و اخذ اموالى كه بر آنان عرضه مى شد، گناه و خطا مى باشد.(4)

9. تعبير به «يمسكون» در بردارنده نكته جالب است؛ زيرا تمسك به معناى گرفتن و چسبيدن به چيزى براى حفظ و نگهدارى آن مى باشد و اين صورت حسى آن است و صورت معنوى آن اين است كه انسان با كمال جديت پايبند به عقيده و برنامه اى باشد و در حفظ آن بكوشد. تمسك به كتاب الهى اين نيست كه انسان قرآن و تورات يا كتاب ديگرى را محكم در دست بگيرد، بلكه آن است كه اجازه ندهد كمترين مخالفتى با آن از هيچ سو انجام شود و در تحقق يافتن مفاهيم آن از جان و دل بكوشد.(5)

10. اگر از ميان همه اجزاى دين تنها اقامه نماز را ذكر كرد: يمسكون بالكتاب و اقام الصلوة ، براى شرافتى است كه نماز بر ساير اجزاى دين دارد چون نماز ركن دين است؛ به وسيله نماز ياد خدا و خضوع در برابر او كه جان همه شرايع دينى است حفظ مى شود.(6)

11. خداوند با افراشتن كوه طور بر سر قوم موسى، از آنان خواست تا با جديت تمام تورات را بپذيرند و رفتار و انديشه هاى خويش را بر اساس آن استوار سازند: خذوا

ص: 214


1- . راهنما، ج 6، ص 326.
2- . همان، ص 327.
3- . آسان، ج 5، ص 389.
4- . همان.
5- . نمونه، ج 6، ص 435.
6- . الميزان، ج 8، ص 389؛ نمونه، ج 6، ص 436.

ما ءاتيناكم بقوة . «خذوا» يعنى بگيريد. «گرفتن» تورات و ديگر كتاب هاى آسمانى به اين است كه مورد پذيرش قرار گيرد و به احكام آن عمل شود.(1)

12. خداوند از بنى اسرائيل خواست تا احكام و معارف تورات را فرا گيرند و آن ها را همواره به خاطر بسپارند: واذكروا ما فيه . «ذكر» به دانشى گفته مى شود كه انسان آن را به خاطر داشته باشد و فراموش نكرده باشد. بنا بر اين اذكروا ما فيه يعنى محتواى تورات را فرا گيريد و آن را همواره به خاطر داشته باشيد.(2)

آیه 172-179

اشاره

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ (172)

أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (174) وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ (175) وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176) سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ أَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ (177) مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (178) وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَ يَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (179)

ترجمه

و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آن ها را برگرفت؛ و آن ها را گواه بر خويشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم ؟» گفتند: «چرا، گواهى مى دهيم.» (چنين كرد مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل

ص: 215


1- . راهنما، ج 6، ص /331
2- . همان.

بوديم؛ (و از پيمان فطرى توحيد بى خبر مانديم)».* يا بگوييد: «پدرانمان پيش از ما مشرك بودند، ما هم فرزندانى بعد از آن ها بوديم؛ (و چاره اى جز پيروى از آنان نداشتيم؛) آيا ما را به آنچه باطل گرايان انجام دادند مجازات مى كنى ؟!» * اين گونه، آيات را توضيح مى دهيم؛ و شايد به سوى حق بازگردند (و بدانند نداى توحيد در درون جانشان، از روز نخست بوده است). * و بر آن ها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم؛ ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد. * و اگر مى خواستيم، (مقامِ ) او را با اين آيات (و علوم و دانش ها) بالا مى برديم؛ (اما اجبار، برخلاف سنّت ماست؛ پس او را به حال خود رها كرديم) و او به پستى گراييد، و از هواى نفس خود پيروى كرد. مثل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بيرون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى كند؛ (گويى چنان تشنه دنياپرستى است كه هرگز سيراب نمى شود.) اين مَثَلِ گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستان ها را (براى آن ها) بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند). * چه بد مَثَلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند، و تنها به خودشان ستم مى نمودند! * آن كس را كه خدا هدايت كند، هدايت يافته (واقعى) اوست؛ و كسانى را كه (به خاطر اعمالشان) گمراه سازد، زيانكاران (واقعى) آن ها هستند. * به يقين، گروه بسيارى از جن و

انس را براى دوزخ آفريديم؛ آن ها دل ها [ \عقل ها]يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند، و) نمى فهمند؛ و گوش هايى كه با آن نمى شنوند؛ آن ها همچون چهار پايانند؛ بلكه گمراه تر!اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اشاره اى به عالم ذر (فطرت خداجويى)، تعهد الهى به منظور اتمام حجت بر بندگان، بلعم باعورا دانشمند منحرف، پيروى از هواى نفس عامل گمراهى او، تشبيه او به حيوان، هدايت و اضلال كيفرى خداوند، عدم استفاده كفار از سرمايه هاى الهى و تشبيه آنان به چهارپايان.

ب. و اذ اخذ ربك من بنى ءادم من ظهورهم من ذريتهم ... ؛ در اين كه اين پيمان چگونه بوده است چند قول وجود دارد:

ص: 216

1. هنگامى كه آدم آفريده شد فرزندان آينده او تا آخرين فرد بشر از پشت او به صورت ذراتى بيرون آمدند. آن ها داراى عقل و شعور كافى براى شنيدن سخن و پاسخ گفتن بودند، در اين هنگام از طرف خداوند به آن ها خطاب شد: «الست بربكم»؛ آيا پروردگار شما نيستم ؟ همگى گفتند: بلى، بر اين حقيقت گواهيم، سپس همه اين ذرات به صلب آدم بازگشتند و به همين جهت اين عالم را عالم ذر و اين پيمان را پيمان «الست» مى نامند.(1)

2. منظور از اين عالم و اين پيمان همان عالم استعدادها و پيمان فطرت و تكوين و آفرينش است به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند، خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنان داده است؛ هم در نهاد و فطرتشان اين سر الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خود آگاه. بنا بر اين همه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آن ها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آن ها داده اند نيز به همان زبان است.(2)

3. اين آيه اشاره مى كند به يك نشأت انسانى كه سابق بر نشأت دنيايى اوست؛ اين نشأت است كه خداوند در آن بين افراد نوع انسان تفرقه و تمايز قرار داده و هر يك از ايشان را بر نفس خود شاهد گرفته است و اين نشأت، نشأتى است كه به حسب زمان هيچ انفكاك و جدايى از نشأت دنيوى ندارد، بلكه با

آن و محيط به آن است و تقدمى كه دارد مانند تقدم «كن» به «فيكون» است، و اين نشأت دنيوى انسان مسبوق است به نشأت انسانى ديگرى كه عين اين نشأت است جز اين كه آحاد موجود در آن، محجوب از پروردگار خود نيستند و در آن نشأت وحدانيت پروردگار خود را مشاهده مى كنند و اين مشاهده از طريق مشاهده نفس خودشان است نه از طريق استدلال(3)؛ ليكن بايد توجه داشت كه قول اول مورد مخالفت جمع كثيرى از مفسرين قرار گرفته است و اشكالات متعددى بر آن وارد شده است.

ج. بسيارى از مفسران بر اين باورند كه مقصود از الذى ءاتيناه ... بلعم، فرزند باعورا،

ص: 217


1- . مفاتيح الغيب، ج 15، ص 400؛ نمونه، ج 7، ص 6؛ مجمع البيان، ج 10، ص ؟
2- . نمونه، ج 7، ص 6.
3- . الميزان، ج 8، ص 418.

است كه در زمان حضرت موسى(علیه السلام) مى زيسته است.(1)

د. داستان بلعم باعورا، داستانى پرفايده و هشداردهنده به دينداران و عالمان دينى: واتل عليهم نبأ الذى ءاتيناه ءاياتنا . «نبأ» به خبرى گفته مى شود كه داراى فايده اى بزرگ باشد. گويا هدف از نقل آن، هشدار به دينداران و عالمان دينى است؛ يعنى كسانى كه از آيات الهى بهره مند هستند.(2)

ه - . كلمه فانسلخ ... كنايه استعارى از اين است كه آيات چنان در بلعم باعورا رسوخ داشت و وى آن چنان ملازم آيات بود كه با پوست بدن او ملازم بود و به خاطر خبث درونى كه داشت از جلد خود بيرون آمد.(3)

و. «تحمل» از «حَمْلَة» گرفته شده و «حَمْلَة» به معناى هجوم كردن است. «مَثَل» در آيه شريفه به معناى حالت و صفت است.(4)

نكته ها

1. وجود نشئه شهود و آگاه شدن آدمى به ربوبيت و وحدانيت خدا در آن نشئه، از ميان برنده هر گونه عذر و بهانه اى براى روى آوردن به شرك: و أشهدهم على أنفسهم ... أو تقولوا إنما أشرك ءاباؤنا .(5)

2. از تعبير فاتبعه الشيطان چنين استفاده مى شود كه در آغاز شيطان تقريبا از او قطع اميد كرده بود؛ زيرا او كاملاً در مسير حق قرار داشت، اما پس از انحراف مزبور شيطان به سرعت او را تعقيب كرد و به او رسيد.(6)

3. بلعم باعورا به خاطر دنياگرايى و هواپرستى از نايل شدن به منزلت هاى والا و قرب الهى محروم شد: و لو شئنا لرفعناه بها ولكنه أخلد الى الارض واتبع هواه .(7)

ص: 218


1- . همان، ص 341.
2- . همان.
3- . الميزان، ج 8، ص 433؛ نمونه، ج 7، ص 12.
4- . راهنما، ج 6، ص 346.
5- . راهنما، ج 6، ص 338.
6- . نمونه، ج 7، ص 13.
7- . راهنما، ج 6، ص 344.

4. تشبيه كردن بلعم باعورا به سگ از اين لحاظ است كه سگ وقتى زبان خود را بيرون آورد قصد اذيت دارد خواه به او حمله كنى يا حمله نكنى، يا به اين علت بوده كه بى ارزشى او را برساند.(1)

5. بسيارى از انسان ها و جنيان، على رغم داشتن قلب و ابزار درك، خويشتن را از فهم حقايق و معارف الهى محروم مى سازند: لهم قلوب لايفقهون بها . جمله «لهم قلوب» (آنها قلب دارند) مى رساند كه انسان ها و جنيان گمراه ابزار درك دارند و جمله لايفقهون بها توضيح مى دهد كه آنان از ابزار شناختى كه در اختيار دارند بهره نمى گيرند.(2)

6. علت اين كه آن ها را گمراه تر از چارپايان مى داند به خاطر اين است كه چارپايان قوه تميز ندارند، از اين رو ملامتى بر آنان نيست.(3)

7. دوزخى شدن بسيارى از انسان ها به خاطر بهره نبردن از نعمت هاى الهى در مسير هدايت و كمال است؛ زيرا با داشتن چشم و گوش و دل، خود را به غفلت زده اند: اولئك هم الغافلون .(4)

8. قلب در قرآن به معناى روح و فكر و نيروى عقل است؛ يعنى با اين كه استعداد تفكر دارند و همچون بهايم و چهارپايان فاقد شعور نيستند در عين حال از اين وسيله سعادت بهره نمى گيرند و فكر نمى كنند.(5)

9. لهم قلوب لا يفقهون بها ... ؛ اين قسمت از آيه شريفه اشاره است به اين كه دوزخيان كسانى هستند كه استعداد براى وقوع در مجراى رحمت الهى در آنان باطل گشته و ديگر در مسير وزش نفحات ربانى قرار نمى گيرند و از مشاهده آيات خدا تكانى نمى خورند.(6)

10. نفهميدن و نديدن و نشنيدن دوزخيان از اين است كه خداى تعالى اين كار را به عنوان كيفر عمل هاى زشت ايشان كرده، پس خود آنان سبب شدند كه با تغيير راه عبوديت نعمت خدا را تغيير دهند.(7)

ص: 219


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 116؛ كاشف، ج 3، ص 422.
2- . همان، ص 351.
3- . مجمع البيان، ج 10، ص 121؛ احسن الحديث، ج 4، ص 51.
4- . نور، ج 4، ص 230.
5- . نمونه، ج 7، ص 21.
6- . الميزان، ج 8، ص 438.
7- . همان.

آیه 180-186

اشاره

وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (180)

وَ مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (181)

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ (182)

وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (183)

أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (184)

أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْ عَسَى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (185)

مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلاَ هَادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (186)

ترجمه

و براى خدا، نام هاى نيك است؛ خدا را به آن (نام ها) بخوانيد. و كسانى را كه در اسماى خدا تحريف مى كنند (و بر غير او مى نهند، و شريك برايش قائل مى شوند)، رها سازيد. آن ها به زودى جزاى اعمالى را كه انجام مى دادند، مى بينند. * و از آن ها كه آفريديم، گروهى به حق هدايت مى كنند و به حق اجراى عدالت مى نمايند. * و آن ها كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج از جايى كه نمى دانند، گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد. * و به آن ها مهلت مى دهم (تا مجازاتشان دردناك تر باشد)؛ زيرا طرح و نقشه من، قوى (و حساب شده) است. (و هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست.) * آيا فكر نكردند كه همنشين آن ها [ \ پيامبر] هيچ گونه (اثرى از) جنون ندارد؟! (پس چگونه چنين نسبت ناروايى به او مى دهند؟!) او فقط بيم دهنده آشكارى است (كه مردم را متوجه وظايفشان مى سازد). * آيا در حكومت و نظام آسمان ها و زمين، و آنچه خدا آفريده است، (از روى دقت و عبرت) نظر نيفكندند؟! (و آيا در اين نيز انديشه نكردند كه) شايد پايان زندگى آن ها نزديك شده باشد؟! (اگر به اين كتاب آسمانى روشن ايمان نياورند،) بعد از آن به كدام سخن ايمان خواهند آورد؟! * هر كس را خداوند (به جرم اعمال زشتش) گمراه سازد، هدايت كننده اى ندارد؛ و آن ها را در طغيان و سركشى اشان رها مى سازد، تا سرگردان شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خواندن خداوند به اسماى نيكو و رها ساختن ملحدان، انقسام انسان ها به دو گروه

ص: 220

هدايت گر و تكذيب كننده، عدم تفكر در باره نسبت جنون به عقل كل (پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، پيامبر بيم دهنده آشكار، توبيخ از عدم تفكر در باره ملكوت جهان هستى و پيامد اضلال كيفرى خداوند.

ب. منظور از «اسماء حسنى» صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك و همگى حسنى است.

«ال» در «الاسماء» براى استغراق و به معناى كل است.(1)

ج. مراد از دعوت، عبادت است؛ يعنى خدا را عبادت كنيد با اعتقاد به اين كه او متصف به اوصاف حسنه و معانى جميله اى است كه اين اسماء دلالت بر آن دارد.(2)

د. منظور از الحاد در اسماى خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم يا به اين گونه كه او را به اوصافى توصيف نماييم كه شايسته آن نيست همانند مسيحيان كه قائل به تثليث و خدايان سه گانه شده اند يا اين كه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق كنيم يا اين كه صفات او را آن چنان تحريف كنند كه به «تشبيه» به مخلوقات يا «تعطيل» صفات و مانند آن بيانجامد.(3)

نكته ها

1. تنها خداوند داراى همه كمالات و منزه از هر نقص و كاستى است. تقديم «لله» بر الاسماء الحسنى مفيد حصر است.(4)

2. لزوم كناره گيرى از توصيف كنندگان خدا به وصف هايى حاكى از نقص و كاستى: و ذروا الذين يلحدون فى أسمائه . «ذروا» فعل امر از «تذرون» است؛ يعنى رها و كناره گيرى كنيد.(5)

3. عن الرضا(علیه السلام) قال: «إذا نزلت بكم شدّة فاستعينوا بنا على اللّه، و هو قول الله: و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها ؛ از امام رضا(علیه السلام) روايت شده است: هر گاه سختى بر خداوند وارد شد به

ص: 221


1- . نمونه، ج 7، ص 23.
2- . الميزان، ج 8، ص 450؛ احسن الحديث، ج 4، ص 57.
3- . نمونه، ج 7، ص 24؛ مجمع البيان، ج 10، ص 122.
4- . راهنما، ج 6، ص 354.
5- . همان، ص 355.

وسيله ما از خدا كمك بخواهيد و اين است سخن خداوند كه فرمود: «براى شما نام هاى نيكوست، پس شما خدا را به وسيله آن ها بخوانيد.(1)

4. ايمان به اين كه خداوند تمام كمالات را دارد و از همه عيب ها دور است انسان را به دعا و ستايش وامى دارد: فادعوه بها .(2)

5. اسناد هدايت به اين امت خالى از اين دلالت نيست كه امت مزبور مردمى هستند كه از ضلالت مصونند و خداوند ايشان را از گمراهى حفظ مى كند حال يا مقصود جميع افراد امتى است كه در آيه به آن اشاره شد كه بايد مراد از آن انبيا و اوصياى ايشان باشند يا آن كه مراد از امت،

بعض افراد امت است و كل به وصف بعضى توصيف شده است.(3)

6. اين كه استدراج را مقيد كرد به راهى كه خود آنان نمى فهمند براى اين است كه بفهماند اين نزديك شدن آشكار نيست، بلكه در همان سرگرمى به تمتع از مظاهر زندگى مادى مخفى است و در نتيجه با زياده روى در معصيت پيوسته به سوى هلاكت نزديك مى شوند.(4)

7. آيه و الذين كذبوا باياتنا سنستدرجهم ... به همه گناهكاران هشدار مى دهد كه تأخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود يا ضعف و ناتوانى پروردگار نگيرند و ناز و نعمت هايى را كه در آن غرقند نشانه تقربشان به خدا ندانند؛ چه بسا اين پيروزى ها و نعمت هايى كه به آن ها مى رسد مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد.(5)

8. خداوند تكذيب كنندگان آياتش را به تدريج به ورطه هاى سقوط مى كشاند تا شايسته دوزخ شوند: و الذين كذبوا باياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون . «استدرجه الى كذا» يعنى او را به تدريج و گام به گام به چيزى نزديك كرد. متعلق «سنستدرجهم» به دليل آيه 179، جهنم است؛ يعنى تكذيب كنندگان را به تدريج به جهنم نزديك مى كنيم.(6)

9. اضافه شدن «ءايات» به ضمير مع الغير «نا» براى بيان شرافت و بزرگى آيات الهى است.(7)

ص: 222


1- . همان، ص 356.
2- . نور، ج 4، ص 234.
3- . الميزان، ج 8، ص 452.
4- . همان، ص 453.
5- . نمونه، ج 7، ص 34.
6- . راهنما، ج 6، ص 359.
7- . روح البيان، ج 3، ص 298؛ روح المعانى، ج 5، ص 118.

10. تغيير صيغه متكلم مع الغير در «سنستدرجهم» به صيغه متكلم وحده در «املى» براى تهديد بيشتر و عنايت به وعده و حرمان از رحمت است.(1)

11. تعبير از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به «صاحب ايشان» براى اشاره به اين حقيقت است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در تمام طول زندگى مصاحب ايشان و ايشان مصاحب وى بوده اند و اگر او ديوانه مى بود، در طول اين مدت معلوم مى شد، پس معلوم مى شود او ترساننده است نه ديوانه.(2)

12. علت اين كه هر كسى را كه خدا رها كند گمراه مى شود اين است كه انسان طبعا و ذاتا مايل به گمراهى و خسران مى باشد چنان كه قرآن اين معنا را قطعى دانسته و در سوره عصر مى فرمايد: و العصر ان الانسان لفى خسر .(3)

13. اگر هدايت الهى نباشد گمراهى و سرگردانى انسان مستمر و ادامه دار است: يعمهون .(4)

14. ذكر آسمان و زمين از ميان تمام موجودات براى نظاره كردن به جهت آن است كه عظمت خداوند در اين دو واضح تر و آشكارتر است.(5)

15. كلمه «من شىء» دلالت مى كند بر اين كه دلالت بر توحيد فقط در آسمان و زمين نيست، بلكه تمام ذرات در عالم هستى دليل بر توحيد و وحدانيت خداوند هستند.(6)

ص: 223


1- . احسن الحديث، ج 4، ص 58؛ الميزان، ج 8، ص 454.
2- . الميزان، ج 8، ص 454؛ مراغى، ج 9، ص 124.
3- . آسان، ج 6، ص 24.
4- . نور، ج 4، ص 241.
5- . روح المعانى، ج 5، ص 120.
6- . همان.

آیه 187-188

اشاره

يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لاَ تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْأَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (187) قُلْ لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ مَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (188)

ترجمه

در باره قيامت از تو سؤال مى كنند، كى فرا مى رسد؟ بگو: «علمش فقط نزد پروردگار من است و هيچ كس جز او (نمى تواند) وقت آن را آشكار سازد؛ (اما قيام قيامت، حتى) در آسمان ها و زمين، سنگين (و بسيار پراهميت) است؛ و جز به طور ناگهانى، به سراغ شما نمى آيد.» (باز) از تو سؤال مى كنند، چنان كه گويى تو از زمان وقوع آن باخبرى؛ بگو: «علمش تنها نزد خداست؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند.» * بگو: «من مالك سود و زيان خويش نيستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ (و از غيب و اسرار نهان نيز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده كند؛) و اگر از غيب باخبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى كردم، و هيچ بدى (و زيانى) به من نمى رسيد؛ من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند (و آماده پذيرش حقند).»

تفسير

الف. پرسش كفار از زمان قيامت، عدم آگاهى پيامبر از زمان وقوع قيامت، خداوند تنها آگاه به قيامت، عدم مالكيت پيامبر نسبت به نفع و ضرر خويش و پيامبر بشارت دهنده و بيم دهنده براى مؤمنان.

ب. منظور از ثقلت فى السموات و الارض اين است كه علم به قيامت در آسمان ها و زمين سنگين است و البته سنگينى علم به آن عين سنگينى وجود آن است.(1)

ص: 224


1- . الميزان، ج 8، ص 482؛ مجمع البيان، ج 10، ص 129.

نكته ها

1. مردم از زمان فرا رسيدن قيامت به طور مكرر پرسش مى كردند: «يسئلونك». فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد.(1)

2. سؤال: چرا علم مربوط به زمان قيامت مخصوص ذات خداوند است و هيچ كس حتى پيامبران از آن آگاه نيستند؟

پاسخ: عدم آگاهى از وقوع رستاخيز به ضميمه ناگهانى بودن و با توجه به عظمت ابعاد آن سبب مى شود كه هيچ گاه مردم قيامت را دور ندانند و همواره در انتظار آن باشند به اين ترتيب خود را براى نجات در آن آماده مى سازند و اين عدم آگاهى را دور ندانند و همواره در انتظار آن باشند به اين ترتيب خود را براى نجات در آن آماده مى سازند و اين عدم آگاهى اثر مثبت و روشنى در تربيت نفوس و توجه آن ها به مسئولت ها و پرهيز از گناه خواهد داشت.(2)

3. انسان ها حتى پيامبران، ناتوان از شناسايى سود و زيان خويش هستند.(3)

4. علم، زمينه ساز رفاه و آسايش و دور ماندن از ضررها و سختى ها: لو كنت أعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسنى السوء .(4)

5. زندگانى پيامبر(صلی الله علیه و آله) مانند ديگر انسان ها آميخته با رنج و سختى بود: و ما مسّنى السوء .(5)

6. علت اين كه انذار و تبيشير را فقط براى مؤمنين دانست: ان انا الا نذير و بشيرلقوم يؤمنون اين است كه ايشان از عذاب خدا بيمناك و به ثواب پروردگار اميدوارند.(6)

7. جمله لا يجليها ... حاكى است كه قيامت در بطن اين جهان است. خداوند آن را به علت رسيدن وقتش ظاهر و بيرون خواهد آورد چنان كه آتش در درون سنگ پنهان است.(7)

8. جلو افتادن «نذير» بر «بشير» در جمله ان انا الا نذير و بشير به جهت آن است كه سخن با كفار است و مناسب است كه انذار قبل از بشارت باشد.(8)

ص: 225


1- . راهنما، ج 6، ص 368.
2- . نمونه، ج 7، ص 43؛ مجمع البيان، ج 10، ص 129.
3- . راهنما، ج 6، ص 371.
4- . همان، ص 372.
5- . همان، ص 373.
6- . آسان، ج 6، ص 30؛ كاشف، ج 3، ص 432.
7- . احسن الحديث، ج 4، ص 60.
8- . همان، ص 62 ؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 382.

آیه 189-198

اشاره

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (189) فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (190) أَ يُشْرِكُونَ مَا لاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (191) وَ لاَ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لاَ أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (192) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَتَّبِعُوكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صَامِتُونَ (193) إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (194) أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاَ تُنْظِرُونِ (195) إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ (196) وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لاَ أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (197) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُوا وَ تَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ (198)

ترجمه

او خدايى است كه (همه) شما را از يك فرد آفريد؛ و همسرش را نيز از جنس او قرار داد، تا در كنار او بياسايد. سپس هنگامى كه با او آميزش كرد، حملى سبك برداشت، كه با وجود آن، به كارهاى خود ادامه مى داد؛ و چون سنگين شد، هر دو از خداوند و پروردگار خود خواستند: «اگر فرزند صالحى به ما دهى، از شاكران خواهيم بود.» * اما هنگامى كه خداوند فرزند صالحى به آن ها داد، (موجودات ديگر را در اين موهبت مؤثر دانستند؛ و)براى خدا، در اين نعمت كه به آن ها بخشيده بود، همتايانى قائل شدند؛ خداوند برتر است از آنچه همتاى او قرار مى دهند. * آيا موجوداتى را همتاى او قرار مى دهند كه چيزى را نمى آفرينند، و خودشان مخلوقند. * و نمى توانند آنان را يارى كنند، و نه خودشان را يارى مى دهند. * و هر گاه آن ها را به سوى هدايت دعوت كنيد، از شما پيروى نمى كنند؛ و براى شما يكسان است چه آن ها را دعوت كنيد و چه خاموش باشيد؟! * آن هايى را كه غير از خدا مى خوانيد (و پرستش مى كنيد)، بندگانى همچون خود شما هستند؛ آن ها را بخوانيد، و اگر راست مى گوييد بايد به شما پاسخ دهند (و تقاضايتان را

برآورند)! * آيا (آن ها حداقل همانند خود شما) پاهايى دارند

ص: 226

كه با آن راه بروند؟! يا دست هايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند (و كارى انجام دهند)؟! يا چشمانى دارند كه با آن ببينند؟! يا گوش هايى دارند كه با آن بشنوند؟! (نه، هرگز، هيچ كدام،) بگو: « (اكنون كه چنين است،) بت هاى خويش را كه شريك خدا قرار داده ايد (بر ضدّ من) بخوانيد، و براى من نقشه بكشيد، و لحظه اى مهلت ندهيد، (تا بدانيد كارى از آن ها ساخته نيست)! * ولى و سرپرست من، خدايى است كه اين كتاب را نازل كرده و او همه صالحان را سرپرستى مى كند. * و آن هايى را كه جز او مى خوانيد، نمى توانند ياريتان كنند، و نه (حتّى) خودشان را يارى دهند؛ * و اگر آن ها را به هدايت فرا خوانيد،سخنانتان را نمى شنوند؛ و آن ها را مى بينى (كه با چشم هاى مصنوعيشان) به تو نگاه مى كنند، اما در حقيقت نمى بينند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خلقت انسان ها از يك انسان، وعده انسان به خداوند به هنگام حاجت و پيمان شكنى او به هنگام روا شدن حاجت، سرزنش از شرك ورزى و عدم دليل بر شرك، عاجز بودن معبودان باطل از حل مشكلات خود و ديگران، خداوند سرپرست پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و صالحان، عدم قدرت معبودان بر نصرت خود و ديگران و فقدان بينايى آنان.

ب. در اين كه مراد از «نفس واحده» كيست ؟ 2 قول وجود دارد:

1. مراد از «واحد»، واحد شخصى است در اين صورت مراد حضرت آدم و حواست و منظور از شرك ممكن است چيزى از قبيل تمايل انسان به فرزندش بوده باشد؛ تمايلاتى كه گاهى او را از خداوند غافل مى سازد.(1)

2. مراد از «واحد»، واحد نوعى است؛ يعنى خداوند همه شما را از يك نوع آفريده همان گونه كه همسران شما را نيز از يك جنس قرار داد. در اين صورت اين دو آيه و آيات بعد اشاره به نوع انسان هاست كه به هنگام انتظار تولد فرزند دست به دعا بر مى دارند و از خداوند فرزند صالح و شايسته مى خواهند و همين كه فرزند صالح (سالم از نظر بدن) خداوند به آنان عطا كرد، تمام عهدها را فراموش كرده و مى گويند: اگر فرزند ما زيبا است به پدر و مادرش

ص: 227


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 135؛ مراغى، ج 9، ص 139؛ كاشف، ج 3، ص 435.

رفته يا نوع تغذيه ما و شرايط ديگر خوب بوده است.(1)

فلما تغشيها ؛ «تغشى» يعنى پوشاننده و در آيه شريفه كنايه از آميزش جنسى است.(2)

على بن محمد جهم گويد: در مجلس مأمون بودم و امام رضا(علیه السلام) حضور داشت ... مأمون به امام(علیه السلام) گفت: معناى سخن خداوند جعلاً له شركاء چيست ؟ فرمود: ... آدم و حوا ... به خدا گفتند: اگر فرزند صالحى به ما دادى از شاكران خواهيم بود. آن گاه كه خداوند به آن دو فرزندى صالح داد، يعنى نسلى كامل از نظر خلقت و دور از فلجى و آفت (به آن دو بخشيد) آن نسل، دو گروه بودند؛ مرد و زن، و آن دو گروه براى خدا در مورد آنچه به آن ها داد شريك قرار دادند... .(3)

ج. در آيه و ان تدعوهم الى الهدى لايتبعوكم در اين كه ضمير «هم» به چه كسى بر مى گردد چند احتمال است:

1. «هم» به بت ها و معبودها بر مى گردد؛ يعنى اين معبودها آنچنان هستند كه اگر شما بخواهيد آن ها را هدايت كنيد از شما پيروى نخواهند كرد.

2. ضمير «هم» به بت پرستان و مشركان بر مى گردد؛ يعنى گروهى از آن ها به قدرى لجوج هستند كه هر چه آن ها را دعوت به توحيد كنيد تسليم نمى شوند.(4)

د. در اين كه چرا در آيه ان الذين تدعون من دون الله عباد ... به معبودهاى بت پرستان «عباد» كه جمع «عبد» به معناى بنده است اطلاق شده در حالى كه «عبد» را به موجود زنده مى گويند نظرات مختلفى است:

1. ممكن است اشاره به معبودهاى انسانى همچون مسيح براى مسيحيان و فرشتگان براى بت پرستان عرب و امثال آن بوده باشد.

2. ممكن است روى توهمى كه آن ها پيرامون بت ها داشتند با آن ها سخن مى گفتند كه اگر فرضا آن ها داراى عقل و شعورى هم باشند موجودى برتر از شما نخواهند بود.

ص: 228


1- . نمونه، ج 7، ص 51؛ الميزان، ج 8، ص 488.
2- . مراغى، ج 9، ص 139.
3- . راهنما، ج 6، ص 380.
4- . نمونه، ج 7، ص 55؛ مجمع البيان، ج 10، ص 138.

3. عبد در لغت گاهى به معناى موجودى كه تحت تسلط و فرمان ديگرى است و در برابر آن خاضع است هر چند عقل و شعور نداشته باشد نيز گفته شده است.(1)

نكته ها

1. همسر مايه آرامش و راحتى انسان است: جعل منها زوجها ليسكن اليها .(2)

2. والدين در دوران جنينى كودك، تنها خداوند را در اعطاى فرزندى سالم مؤثر مى دانند: لئن ءاتيتنا صالحا .(3)

3. علت اين كه قرآن با استدلال هاى مختلف پيرامون توحيد و مبارزه با شرك بحث مى كند و هر زمانى برهانى تازه ارائه مى دهد اين است كه «شرك» بدترين دشمن ايمان و سعادت فرد و جامعه است و چون ريشه هاى و شاخه هاى گوناگون در افكار بشر دارد و هر زمان به شكل تازه اى ظهور مى كند و جوامع انسانى را مورد تهديد قرار مى دهد، از اين رو قرآن از هر فرصتى براى قطع اين ريشه خبيث و شاخه هايش استفاده مى كند.(4)

4. درخواست كردن از معبودان دروغين براى درخواست كننده بى ثمر و با لب فرو بستن از درخواست مساوى است: سواء عليكم أدعوتموهم أم أنتم صامتون .(5)

5. اجابت درخواست بندگان، از نشانه هاى معبود راستين است: فادعوهم فليستجيبوا لكم إن كنتم صادقين .(6)

6. چون معمولاً احتياجات هر انسانى بلكه حتى بعضى از حيوانات به وسيله پا، دست، چشم و گوش برطرف مى شود و اگر هر يك از آن ها را نداشته باشد از همان ناحيه محتاج و ذليل و ناقص خواهد بود، از اين رو خداى تعالى با اين آيه شريفه جهل و تعصب غلط مشركين را براى خودشان و ديگران شرح مى دهد.(7)

7.

ص: 229


1- . نمونه، ج 7، ص 58.
2- . راهنما، ج 6، ص 376.
3- . همان، ص 377.
4- . نمونه، ج 7، ص 57.
5- . راهنما، ج 6، ص 383.
6- . همان، ص 385.
7- . آسان، ج 6، ص 39.

«امر» در آيه قل ادعوا ... براى تعجيز مى باشد؛ يعنى هرگز نمى توانيد بت ها را بخوانيد و از آن ها بخواهيد.(1)

8. مشركان زير بار اطاعت از پيامبر نمى روند چون مى گويند بشرى مثل ماست، ولى زير بار پرستش بت هايى مى روند كه حتى مثل خودشان هم نيستند و كمترند: قل ادعوا شركائكم .(2)

9. خداوند سرپرست پيامبر(صلی الله علیه و آله) و ياور او در برابر كيدها و توطئه هاى مشركان: ثم كيدون فلا تنظرون * إن ولى الله .(3)

آیه 199-206

اشاره

خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ (199)وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (200) إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَ إِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لاَ يُقْصِرُونَ (202)

وَ إِذَا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قَالُوا لَوْ لاَ اجْتَبَيْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (203) وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (204) وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ وَ لاَ تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِينَ (205) إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ (206)

ترجمه

(به هر حال) با آن ها مدارا كن و عذرشان را بپذير، و به نيكى ها دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستيزه مكن). * و هرگاه وسوسه اى از شيطان به تو رسد، به خدا پناه بر؛ كه او شنونده و داناست. * پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند؛ و (در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و) ناگهان بينا مى گردند. * و (ناپرهيزگاران را) برادرانشان (از شياطين) پيوسته در گمراهى پيش مى برند، و

ص: 230


1- . كاشف، ج 3، ص 437.
2- . نور، ج 4، ص 251.
3- . راهنما، ج 6، ص 387.

باز نمى ايستند. * هنگامى كه (در نزول وحى تأخير افتد، و) آيه اى براى آنان نياورى، مى گويند: «چرا خودت (از پيش خود) آن را برنگزيدى ؟!» بگو: «من تنها از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى مى شود؛ اين وسيله بينايى از طرف پروردگارتان، و مايه هدايت و رحمت است براى جمعيتى كه ايمان مى آورند.» * هنگامى كه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد؛ شايد مشمول رحمت خدا شويد. * پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، ياد كن؛ و از غافلان مباش. * آن ها كه (در مقام قرب) نزد پروردگار تو هستند، (هيچ گاه) از عبادتش تكبّر نمى ورزند، و او را تسبيح مى گويند، و برايش سجده مى كنند.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم عفو و گذشت نسبت به خطاكاران و امر به معروف و اعراض از جاهلان، پناه بردن به خداوند به هنگام وسوسه شيطان، متذكر شدن افراد پرهيزكار به هنگام وسوسه شيطان، گمراهى برادران شيطان و اعتراض به پيامبر در نياوردن معجزه، پيامبر اكرم تابع وحى خداوند، سكوت به هنگام تلاوت قرآن عامل جلب رحمت خداوند، يادآورى خداوند از روى تضرع و ترس و عدم استكبار فرشتگان از پرستش خداوند.

ب. منظور از جمله خذ العفو ، اغماض و ناديده گرفتن بدى هايى است كه مربوط به شخص آن جناب بوده و سيره آن حضرت هم همين بود كه در تمام طول زندگى اش از احدى براى خود انتقام نگرفت.(1)

ج. عن الحسن(علیه السلام) قال: «

انّ الله عزّ و جلّ ادّب نبيه احسن الادب فقال: خذ العفو ... ... فقال لجبرئيل(علیه السلام) و ما العفو؟ قال: أن تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تعفو عمن ظلمك ... ».(2)

د. و اما ينزغنك من الشيطان نزغ يعنى اگر شيطان خواست مداخله نمايد و با رفتار جاهلانه ايشان تو را به غضب و انتقام وادار كند تو به خدا پناه بر.(3)

ص: 231


1- . الميزان، ج 8، ص 496.
2- . همان، ص 393.
3- . همان، ص 498.

ه - . طائف من الشيطان آن شيطانى است كه پيرامون قلب آدمى طواف مى كند تا رخنه اى پيدا كرده وسوسه خود را وارد قلب كند يا آن وسوسه اى است كه حول قلب مى چرخد تا راهى به قلب باز كرده وارد شود.(1)

و. منظور از برادران شيطان، برادران مشركين است كه همان شيطان هايند.(2)

ز. مقصود از عند ربك مطلق مقربين درگاه خدايند چون اين تعبيرى است كه حضور بدون غيبت را مى رساند.(3)

نكته ها

1. گذشت از لغزش ها، دعوت مردم به كارهاى نيك و مدارا كردن با جاهلان و سفيهان، از وظايف

اساسى مبلغان دين است: خذ العفو وأمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين.(4)

2. جمله وامر بالعرف اشاره به اين كه ترك سختگيرى مفهومش مجامله كارى نيست، بلكه بايد رهبران و مبلغان همه حقايق را بگويند و مردم را به سوى حق دعوت كنند و چيزى را فروگذار ننمايند.(5)

3. با اين كه در جمله و اما ينزغنك ... خطاب متوجه شخص حضرت رسول است، ليكن مقصود امت آن جناب است چون خود آن حضرت معصوم است.

4. تنها خوب بودن كافى نيست، بايد در جامعه خوبى ها را ترويج كرد و سفارش نمود: و امر بالعرف .(6)

5. جمله اذا مسهم ... با «اذا» شروع شده تا دلالت كند بر اين كه پناه بردن به خداوند از شيطان بايد در ابتداى وسوسه شيطان باشد چرا كه اگر اين خواطر و وسوسه ها پديد آيد و در همان ابتدا به خدا پناه نبرد تبديل به عزم و سپس عمل مى گردد.(7)

ص: 232


1- . همان.
2- . نمونه، ج 7، ص 67.
3- . الميزان، ج 8، ص 501.
4- . راهنما، ج 6، ص 392.
5- . نمونه، ج 7، ص 62.
6- . نور، ج 4، ص 255.
7- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 404.

6. در جمله فاذا هم مبصرون ، «مبصرون» اسم فاعل آورده شد نه به صورت فعل تا دلالت كند بر اين كه «ابصار» براى ايشان از قبل ثابت بوده است نه اين كه تازه ابصار و بينايى يافتند.(1)

7. جمله فاذا هم مبصرون اشاره به اين حقيقت است كه وسوسه هاى شيطانى پرده بر ديده باطنى انسان مى افكند آن چنان كه راه را از چاه و دوست را از دشمن و نيك را از بد نمى شناسد، ولى ياد خدا به انسان بينايى و روشنايى مى بخشد و قدرت شناخت واقعيت ها را مى دهد.(2)

8. پناه بردن به خدا يك نوع تذكر است چون اساسش بر اين است كه خداى سبحان كه پروردگار آدمى است يگانه ركن و پناهگاهى است كه مى تواند اين دشمن مهاجم را دفع كند.(3)

9. مخالفان پيامبر(صلی الله علیه و آله) تأخير نزول آيات را دستاويز و بهانه تكذيب رسالت وى قرار مى دادند: و إذا لم تأتهم باية قالوا لولا اجتبيتها .(4)

10. از آيه قل انما اتبع ما يوحى ... روشن مى شود كه همه سخنان و كردار پيامبر(صلی الله علیه و آله) از وحى

آسمانى سرچشمه مى گيرد و آن ها كه غير از اين مى گويند از قرآن بيگانه اند.(5)

11. علت اين كه در آيه بالغدو و الاصال تنها صبح و شام را مى گويد اين است كه در اين دو وقت قلب انسان از فكر معاش آسوده است و بهتر مى تواند به ياد خدا باشد.(6)

12. تنوين «هدى و رحمة» براى تفخيم است و مقدم شدن «من ربكم» بر اين دو و آمدن جمله لقوم يؤمنون بعد از اين دو براى اين است كه اشاره كند بصائر بودن قرآن براى جميع مردم مى باشد و بدين وسيله است كه حجت بر همه تمام مى شود، اما اين كه مؤمنين فقط هدايت و رحمت مى يابند به خاطر اين است كه فقط اين گروه هستند كه از نور قرآن استفاده مى كنند.(7)

ص: 233


1- . همان، ص 405.
2- . نمونه، ج 7، ص 67.
3- . الميزان، ج 8، ص 498.
4- . راهنما، ج 6، ص 398.
5- . نمونه، ج 7، ص 68.
6- . مجمع البيان، ج 10، ص 153.
7- . روح المعانى، ج 5، ص 140.

13. «بصائر» جمع آورده شد تا دلالت كند بر اين كه قرآن داراى انواعى از هدايت مى باشد مانند روشن كردن عقل، وضع قوانين براى معاملات و معاشرت بين مردم، اصلاح عقايد و ...(1)

14. وجوب گوش فرا دادن به قرآن و رعايت سكوت به هنگام شنيدن آن: و اذا قرى القرءان فاستمعوا له و أنصتوا . «استماع» (مصدر استمعوا) به معناى گوش سپردن و «انصات» (مصدر «أنصتوا») به معناى سكوت كردن است.(2)

15. تلاوت كننده قرآن، هر كه باشد بايد به هنگام قرائت او خاموش ماند و به قرآن گوش داد: و إذا قرى القرءان فاستمعوا له و أنصتوا لعلكم ترحمون . برداشت فوق از مجهول بودن فعل «قرى» استفاده شده است.(3)

ذكر كلمه «لعل» براى اين است كه بيان كند مشمول رحمت خدا شدن تنها به سكوت و گوش فرا دادن نيست، بلكه شرايط ديگرى نيز دارد كه از جمله آن، عمل كردن است.(4)

16. اين كه ذكر با صداى بلند را مورد امر قرار نداده به اين دليل است كه چنين ذكر گفتنى با ادب عبوديت منافات دارد.(5)

17. مقتضاى اين كه ذكر را با دو وصف تضرع و خفيه توصيف كرد اين است كه آدمى در ذكر گفتنش حالت آن شخص را داشته باشد كه چيزى را هم دوست دارد و به اين خاطر نزديكش مى رود و

18. هم از آن مى ترسد و از ترس آن عقب برگشته و دور مى شود.(6)

19. قرب به خدا تنها به وسيله ياد و ذكر او حاصل مى شود و به وسيله ذكر است كه حجاب هاى حايل ميان او و بندگانش برطرف مى گردد و اگر ذكرى نباشد جميع موجودات نسبت به نزديكى به او و دورى از او يكسان بودند.(7)

ص: 234


1- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 409.
2- . راهنما، ج 6، ص 400.
3- . همان، ص 401.
4- . نمونه، ج 7، ص 72.
5- . الميزان، ج 8، ص 500.
6- . همان.
7- . همان، ص 501.

سوره انفال

اشاره

ص: 235

ص: 236

آیه 1-4

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (1) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (3) أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

از تو در باره انفال [ \ غنايم، و هر گونه مال بدون مالك مشخص] سؤال مى كنند؛ بگو: «انفال مخصوص خدا و پيامبر است؛ پس، از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ و خصومت هايى را كه در ميان شماست، آشتى دهيد؛ و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد اگر ايمان داريد. * مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مى گردد؛ و هنگامى كه آيات او بر آنان خوانده مى شود، ايمانشان فزونتر مى گردد؛ و تنها بر پروردگارشان توكل دارند. * آنها كه نماز را بر پا مى دارند؛ و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند. * (آرى،) مؤمنان حقيقى آنها هستند؛ براى آنان درجاتى (مهم) نزد پروردگارشان است و براى آنها، آمرزش و روزى بى نقص و عيب است.

شأن نزول

از ابن عباس چنين نقل شده كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در روز جنگ بدر براى تشويق جنگجويان اسلام جوايزى براى آنها تعيين كرد و مثلاً فرمود كسى كه فلان فرد دشمن را اسير كند و نزد من آورد چنين پاداشى را به او خواهم داد.

اين تشويق (علاوه بر روح ايمان و جهاد كه در وجود آنها شعله ور بود) سبب شد كه سربازان جوان پيامبر(صلی الله علیه و آله) در يك مسابقه افتخارآميز با سرعت به سوى هدف بشتابند، ولى پيرمردان و افراد سالخورده در زير پرچم ها توقف كردند. هنگامى كه جنگ بدر به پايان رسيد، جوانان براى گرفتن پاداش هاى افتخارآميز خود به خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) شتافتند، اما پيرمردان به

ص: 237

آنها گفتند كه ما نيز سهمى داريم؛ زيرا ما تكيه گاه و مايه دلگرمى شما بوديم و اگر كار بر شما سخت مى شد و عقب نشينى مى كرديد حتما به سوى ما مى آمديد، در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجره لفظى پيدا شد و راجع به غنايم جنگ با يكديگر گفتگو كردند. آيه فوق نازل شد و صريحا غنايم را متعلق به پيامبر(صلی الله علیه و آله) معرفى كرد كه هر گونه بخواهد

با آن رفتار كند. پيامبر(صلی الله علیه و آله) هم آن را به طور مساوى در ميان همه جنگجويان تقسيم كرد و دستور داد كه ميان برادران دينى صلح و اصلاح شود.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اختصاص انفال به خدا و پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، لزوم اصلاح ميان مسلمانان، وجوب اطاعت از خدا و پيامبر اكرم، ويژگى هاى مؤمنان حقيقى مانند ترس از خدا و افزايش ايمان به هنگام تلاوت قرآن بر آنان و توكل به خدا و اقامه نماز و پرداخت زكات.

ب. آيه به سياق خود دلالت دارد بر اين كه در ميان اشخاص مشار اليه به «يسئلونك» نزاع و تخاصمى بوده و هر كدام حرفى داشته اند كه طرف مقابلشان آن را قبول نداشته و تفريعى كه در جمله فاتقوا الله و أصلحوا ذات بينكم است به خوبى دلالت دارد بر اين كه اين تخاصم و نزاع در امر انفال بوده است و لازمه اين تفريع اين است كه سؤال صدر آيه به خاطر اصلاح و رفع نزاع از ايشان واقع شده است.(2)

ج. «انفال» در اصل از ماده «نفل» (بر وزن نفع) به معناى زيادى است و اين كه به نمازهاى مستحب «نافله» گفته مى شود چون اضافه بر واجبات است و همچنين اگر «نوه» را نافله مى گويند به خاطر اين است كه بر فرزندان افزوده مى شود: و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة ، و اگر به غنايم جنگى نيز انفال گفته شده است يا به جهت اين است كه يك سلسله اموال اضافى است كه بدون صاحب مى ماند و به دست جنگجويان مى افتد در حالى كه مالك خاصى براى آن وجود ندارد يا به اين جهت است كه جنگجويان براى پيروزى بر

ص: 238


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 797؛ نمونه، ج 7، ص 79 - 80.
2- . الميزان، ج 9، ص 6.

دشمن مى جنگند، نه براى غنيمت، بنا بر اين غنيمت يك موضوع اضافى است كه به دست آن ها مى افتد.(1)

د. گرچه آيه فوق در زمينه غنايم جنگى وارد شده است، ولى مفهوم آن يك حكم كلى و عمومى است و تمام اموال اضافى يعنى آنچه مالك خصوصى ندارد را شامل مى شود به همين دليل در رواياتى كه از طريق اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده مى بينيم كه مفهوم وسيعى براى انفال بيان شده است. در روايات معتبر از امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) چنين مى خوانيم: «انها ما اخذ من دار الحرب من غير قتال كالذى

انجلى عنها أهلها و هو المسمى فيئا و ميراث من لا وارث له، و قطائع الملوك اذا لم تكن مغصوبة و الاجام و بطون الوديه ... فانها لله و لرسوله و بعده لمن قام مقامه يصرفه حيث يشاء من مصالحه و مصالح عياله»؛ انفال اموالى است كه از دارالحرب بدون جنگ گرفته مى شود و همچنين سرزمينى كه اهلش آن را ترك كرده و از آن هجرت مى كنند - و آن «فيىء» ناميده مى شود - و ميراث كسى كه وارثى نداشته باشد و سرزمين و اموالى كه پادشاهان به اين و آن مى بخشيدند - در صورتى كه صاحب آن شناخته نشود - و بيشه زارها و جنگل ها و دره ها و سرزمين هاى موات كه همه اين ها از آن خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله) و بعد از او براى كسى است كه قائم مقام اوست و او آن را در هر راه كه مصلحت خويش و مصلحت مردمى كه تحت تكفل او هستند ببيند، مصرف خواهد كرد.(2)

ه - . عن داود بن فرقد قال: قلت لابى عبدالله(علیه السلام): ... و ما الانفال ؟ قال: «بطون الاودية و رؤس الجبال و الاجام و المعادن و كل أرض لم يوجف عليها خيل و لا ركاب و كل أرض ميتة قد جلا أهلها و قطايع الملوك»؛ داود بن فرقد گويد به امام صادق(علیه السلام) گفتم: ... انفال چيست ؟ فرمود: كف دره ها و سر كوه ها و جنگل ها و معادن و هر زمين كه بدون جنگ از دشمن به دست آيد و هر زمين مرده اى كه اهل آن كوچ كرده باشند و زمين هاى ملى كه سلاطين به خود اختصاص داده اند.(3)

و. اسحاق بن عمار قال: سألت أبا عبدالله(علیه السلام) عن الانفال قال:

«... ما كان للملوك ... و كل

ص: 239


1- . همان، ص 81؛ نور، ج 4، ص 268.
2- . همان، ص 82.
3- . نور الثقلين، ج 2، ص 121؛ راهنما، ج 6، ص 411.

أرض لا ربّ لها ... و من مات و ليس له مولى فماله من الانفال ... »؛ اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق(علیه السلام) در باره انفال پرسيدم، فرمود: ... اموالى كه از سلاطين بوده ... و زمين هاى بدون صاحب ... و مال كسى كه از دنيا رفته و وارث ندارد، از انفال است.(1)

ز. عن أبى عبدالله(علیه السلام) قال:

«الانفال ... لرسول الله(صلی الله علیه و آله) و هو للامام من بعده يضعه حيث يشاء» . از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است: انفال ... براى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و پس از ايشان براى امام است به هر مصرفى كه بخواهد مى رساند.(2)

ح. منظور از جمله و اصلحوا ذات بينكم اين است كه آن حالت بد و آن فسادى كه در بينتان رخ نموده و آن تيرگى رابطه را اصلاح كنيد.(3)

ط . درجه به دو معناست: پله نردبان، طبقه. اگر درجه به معناى پله باشد جمع آن دَرَج است و اگر درجه به معناى طبقه باشد جمع آن درجات خواهد بود.

ى. مغفرت به معناى گذشت الهى از گناهان است. (و رزق كريم) نعمت هاى بهشتى است كه نيكان از آن ارتزاق مى كنند و منظور از «درجات» مراتب قرب و منزلت معنوى است.(4)

نكته ها

1. حكومت اسلامى پشتوانه اقتصادى مى خواهد و انفال، پشتوانه نظام اسلامى است: الانفال لله و الرسول .(5)

2. خطوط كلى دين مانند مبدأ و معاد و رسالت در مكه نازل شد، اما فروع دين مانند جهاد و روزه در مدينه نازل شد. از آنجا كه در مكه جنگى صورت نگرفت و احكام جهاد در مدينه نازل شد: اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و از سويى آيات سوره انفال مربوط به جنگ بدر است كه در مدينه به وجود آمد و انفال به تبع جهاد است، پس سوره انفال در مدينه نازل شد.(6)

3. سؤال گاهى از امور تشريعى است مانند: يسئلونك عن المحيض و يسئلونك عن

ص: 240


1- . نور الثقلين، ج 2، ص 119؛ راهنما، ج 6، ص 411.
2- . همان، ص 412.
3- . الميزان، ج 9، ص 5.
4- . الميزان، ج 9، ص 12.
5- . نور، ج 4، ص 270.
6- . تذكر: حدود 65 نكته كه در سوره انفال و 46 نكته در سوره توبه بدون استناد بيان شده، از CD صراط الهدى استفاده شده است.

الانفال و گاهى از امور تكوينى است مانند: يسئلونك عن الروح و يسئلونك عن الاهلة .

4. از آنجا كه ميان مسلمانان نزاع صورت گرفت، قرآن كريم در ضمن پاسخ به آن كه انفال مربوط به مكتب است نه اشخاص سه دستور مى دهد: 1. تقوا. 2. اصلاح. 3. اطاعت از خدا و پيامبر و جمله ان كنتم مؤمنين متعلق به هر سه صفت است؛ يعنى اگر مؤمن هستيد متقى و صالح و مطيع باشيد.

5. اصلحوا ذات بينكم يعنى دل و قلب خود را پاك كنيد. در آيه شريفه نمى فرمايد «اصلحوا بينكم» بلكه مى فرمايد: ذات بينكم ؛ ذات به معناى دل و قلب است چنانكه مى فرمايد خداوند عليم بذات الصدور است.

6. هر گاه انسان بخواهد اصلاح برقرار كند بايد در رتبه قبل خود صالح باشد و زمانى انسان صالح مى شود كه با تقوا باشد، از اين رو مى فرمايد: فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم .

7. آوردن اسم ظاهر به جاى ضمير و تكرار انفال در آيه شريفه يسئلونك عن الانفال قل الانفال به جاى «قل هى» علاوه بر اهميت موضوع انفال قرآن كريم حكم كلى انفال را بيان مى كند چه در

جنگ بدر چه در جنگ غير بدر انفال مربوط به مكتب است: قل الانفال لله و لرسوله .

8. ايمان تنها در قلب نيست، جلوه خارجى و اطاعت عملى هم مى خواهد: اطيعوا ... ان كنتم مؤمنين .(1)

9. علت اين همه تأكيد در زمينه مسئله اجتماعى اين است كه عظمت و توانايى و قدرت و سربلندى يك ملت، جز در سايه تفاهم و تعاون ممكن نيست اگر مشاجره ها و اختلافات كوچك اصلاح نشود، ريشه عداوت و دشمنى تدريجا در دل ها نفوذ مى كند و يك ملت متحد را به جمعى پراكنده مبدل مى سازد.(2)

10. ذكر نام رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) با نام خداوند در ابتدا و انتهاى آيه شريفه براى تعظيم شأن و منزلت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) و اعلام به اين كه اطاعت رسول اطاعت خداوند است.(3)

ص: 241


1- . همان.
2- . نمونه، ج 7، ص 85.
3- . روح المعانى، ج 5، ص 154.

11. قرار گرفتن «اصلاح ذات البين» بين امر به تقوا و امر به اطاعت براى اظهار كمال عنايت و توجه به مسأله اصلاح به ذات بين است.(1)

12. از آيه شريفه استفاده مى شود ايمان حقيقى در پرتو سه امر حاصل مى شود: تقوا، اصلاح ذات البين و اطاعت خدا و رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) .(2)

13. در روايات، پاداش اصلاح و آشتى ميان مردم، از يك سال نماز و روزه مستحبى هم بيشتر ذكر شده است. امام صادق(علیه السلام) به شاگر خود مفضّل فرمود: اگر ميان دو نفر از طرفداران ما نزاعى پيش آمد، از مال من خرج كن و ميان آنان آشتى بده.(3)

14. «انما» در آيه شريفه براى حصر ايمان كامل است آن هم حصر نسبى نه حصر مطلق؛ زيرا نظير آيه شريفه، آيه 74 همين سوره است كه اوصاف ديگرى مانند هجرت در راه خدا را براى مؤمنان بيان كرده است. مؤمن واقعى كسى است كه داراى پنج وصف باشد كه سه وصف آن از امور قلبى است: هراس دل، ازدياد ايمان و توكل، و دو وصف آن از امور بدنى است اقامه نماز و انفاق در راه خدا.

15. توكل به اين معنا نيست كه انسان قسمتى از كارها را كه مى تواند خودش انجام دهد به خداوند مرتبط نداند و كارهايى كه نمى تواند انجام دهد فقط به خداوند واگذار كند، بلكه توكل به اين معناست كه

انسان خداوند را در متن زندگى حاضر و ناظر و مؤثر بداند چه از عهده خودش آن كار ساخته باشد چه نسبت به آن عاجز و ناتوان باشد. اگر اين گونه شد ديگر آن فكر قارونى در ما اثر نمى كند و نمى گوييم اين كار و اين علم يا مال محصول رنج و زحمت خود من مى باشد: انما أوتيته على علم عندى .

16. سؤال: جمع ميان آيه اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و آيه الا بذكرالله تطمئن القلوب (رعد، 28) چگونه است ؟ برخى گفته اند وقتى انسان به ياد جهنم مى افتد مى ترسد و وقتى به ياد نعمت ها مى افتد قلب آرام مى شود، اين معنا گرچه درست است، اما در مورد آيه شريفه سخن از جهنم و عذاب قيامت نيست كه بترسد بلكه سخن از خود خداوند است. اذا ذكر

ص: 242


1- . همان، ص 155.
2- . فتح القدير، ج 2، ص 283.
3- . نور، ج 4، ص 269.

الله يعنى مؤمن وقتى عظمت خدا را مى بيند هراسناك مى شود.

در پاسخ بايد گفت: اولاً طمأنينه در مقابل اضطراب و ترديد است نه در مقابل ترس. مؤمن واقعى با اين كه دلش به ياد خدا آرام مى شود در عين حال از خداوند مى ترسد و خلاصه اينكه آرام شدن دل به ياد الهى با ترس و هراس دل از عظمت او منافاتى ندارد. چطور انسان وقتى در برابر يك شخص بزرگ قرار مى گيرد خود را جمع مى كند و حريم قائل مى شود، حال وقتى انسان غناى خدا را فهميد و فقر خود را متوجه شد مى ترسد مبادا فيض و لطف آن غنى بالذات از اين فقير بالذات قطع شود.

ثانياً هراس مربوط به مراحل ابتدايى است و اطمينان مربوط به مراحل نهايى است. شاهد اين جمع آيه 23 سوره زمر است كه به وسيله كلمه «ثم» اين دو مرحله بيان شده است: تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله .

17. نظير آيه شريفه اذا ذكر الله وجلت قلوبهم دو آيه ديگر هست:

الف. و بشّر المخبتين الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و الصابرين على ما اصابهم و المقيمين الصلوة و مما رزقناهم ينفقون . (حج، 34)

ب. و الذين يؤتون ما اتوا و قلوبهم وجلة انهم الى ربهم يرجعون . (مؤمنون، 63)

18. اوصافى كه براى مؤمن حقيقى ذكر شده دائمى است: (ينفقون، يقيمون و يتوكلون).

19. در برابر مؤمنان واقعى كفار واقعى هستند كه اوصاف آنان را در سوره نساء آيه 151 بيان مى كند: ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله ... اولئك هم الكافرون حقّا .

20. زادتهم ايمانا اشاره است به زيادى از جهت كيفيت؛ يعنى ايمانشان رو به شدت و كمال مى گذارد.(1)

21. ملكات نفسانى چه در قسمت فضايل چه رذايل قابل ازدياد هستند. در آيه 22 احزاب مى فرمايد: ... و ما زادهم الا ايمانا و تسليما و در آيه 173 آل عمران مى فرمايد: ان الناس قد جمعوا لكم فزادهم ايمانا . در قسمت رذايل مى فرمايد: فى قلوبهم مرض

ص: 243


1- . الميزان، ج 9، ص 11.

فزادهم الله مرضا و فما زادوهم الا نفورا.

22. انفاق، بايد از مال حلال و روزى الهى باشد: مما رزقناهم ينفقون .(1)

23. مؤمن، دارايى خود را بخشش الهى مى داند، نه محصول دسترنج خويش و اين عقيده انفاق را بر او آسان مى كند: مما رزقناهم ينفقون .(2)

24. تعبير به «اقامه نماز» به جاى خواندن نماز، اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند، بلكه كارى مى كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد و تعبير مما رزقناهم تعبير وسيعى است كه تمام سرمايه هاى مادى و معنوى را در بر مى گيرد؛ آن ها نه تنها از اموالشان بلكه از علم و دانش، از هوش و فكرشان در راه خدا مضايقه نمى كنند.(3)

25. تقدم «على ربهم» بر «يتوكلون» به اين جهت است كه مؤمنان تنها بر خداوند توكل مى كنند.

26. علت اين كه تنها در باره نماز و زكات سخن مى گويد به خاطر اهميت آن هاست و به خاطر اين كه مردم از آن ها مواظبت بيشترى كنند.(4)

27. استمرار در برپايى نماز و دستگيرى دايمى از مستمندان و توكل مستمرّ، نشان ايمان حقيقى در مرحله عمل و اعتقاد است: اولئك هم المؤمنون حقا .(5)

28. حتى مؤمنان حقيقى نيز در معرض لغزش بوده و نيازمند مغفرت الهى مى باشند: المؤمنون حقا لهم ... مغفرة .(6)

29. در قرآن كريم جمله لهم مغفرة و رزق كريم در چهار مورد براى مؤمنان حقيقى بيان شده است: آيات 4 و 74 سوره انفال، آيه 50 سوره حج و آيه 26 سوره نور.

30.

اگر كسى به مقام توكل رسيد، براى او در بهشت درجاتى است: و على ربهم يتوكلون

ص: 244


1- . نور، ج 4، ص 273.
2- . همان؛ راهنما، ج 6، ص 416.
3- . نمونه، ج 7، ص 88..
4- . مجمع البيان، ج 4، ص 799؛ فتح القدير، ج 2، ص 286.
5- . راهنما، ج 6، ص 417.
6- . نور، ج 4، ص 274.

... لهم درجات، اما اگر كسى به مقام رضوان رسيد خود او درجه است كه مقام برتر و بالاتر است: أفمن اتبع

رضوان الله كمن باء بسخط من الله و مأواه جهنم و بئس المصير ... هم درجات عندالله . (آل عمران، 162 - 163)

31. ترس از خداوند اختصاصى به ياد از عذاب و عقاب الهى ندارد؛ زيرا گاهى ترس به جهت معرفت و شناخت از خداوند است چنانكه مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء چه اينكه درك از عظمت قرآن باعث خشيت و ترس مى شود: لو أنزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدّعا من خشية الله .

32. در برابر اوصاف پنج گانه كه در سه قسمت است سه پاداش بيان شده است: در مقابل سه فضيلت قلبى «هراس دل، ازدياد ايمان در اثر تلاوت آيات و توكل» مى فرمايد: لهم درجات ، در برابر اقامه نماز مى فرمايد: مغفرة و در برابر انفاق مى فرمايد: رزق كريم .

33. «درجات» همان گونه كه به كبَر توصيف شده است به علوّ نيز توصيف شده است: من يأته مؤمنا و قد عمل الصالحات فأولئك هم الدرجات العلى (طه، 75) و وللاخرة اكبر درجات و اكبر تفضيلاً . (اسراء، 21)

34. خداوند متعال كه «رفيع الدرجات» است در بهشت افراد بهشتى را از دو نعمت بهره مند مى سازد: 1.نعمت ظاهرى. 2. نعمت باطنى، و آيه شريفه لمن خاف مقام ربّه جنتان ناظر به اين دو جنت است: 1. جنات عدن. 2. وادخلى فى عبادى فادخلى جنتى.

ص: 245

آیه 5-8

اشاره

كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ (5)

يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (6)

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ (7) لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (8)

ترجمه

همانگونه كه خدا تو را بحق از خانه (به سوى ميدان بدر،) بيرون فرستاد، در حالى كه گروهى از مؤمنان ناخشنود بودند (، ولى سرانجامشان پيروزى بود، ناخشنودى عده اى از چگونگى تقسيم غنايم بدر نيز چنين است). * آنها پس از روش شدن حق، باز با تو مجادله مى كردند؛ (و چنان ترس و وحشت آنها را فراگرفته بود، كه) گويى به سوى مرگ رانده مى شوند، و آن را با چشم خود مى نگرند. * و (به ياد آريد) هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه [ \ كاروان تجارى قريش، يا لشكر مسلح آنها]

نصيب شما خواهد بود؛ و شما دوست مى داشتيد كه كاروان (غيرمسلح) براى شما باشد (و بر آن پيروز شويد)؛ ولى خداوند مى خواهد حق را با كلمات خود تقويت، و ريشه كافران را قطع كند؛ (از اين رو شما را برخلاف ميلتان با لشكر قريش درگير ساخت، و آن پيروزى بزرگ نصيبتان شد.) * تا حق را تثبيت كند، و باطل را از ميان بردارد، هرچند مجرمان كراهت داشته باشند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كراهت برخى از مسلمانان ضعيف از شركت در جنگ بدر و جدال با پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، علاقه مسلمانان به برخورد با كاروان تجارى و اراده خداوند به پيروزى حق و شكست باطل.

ب. تشبيه در آيه شريفه به اين معناست كه شما مسلمانان در توزيع غنايم و انفال مى خواستيد اين كار به اختيار خودتان باشد و از اين كه در اختيار پيامبر باشد كراهت داشتيد همينطور كراهت داشتيد از اين كه از مدينه به سوى جنگ بدر حركت كنيد و حق همان بود كه پيامبر فرمود كه اموال مربوط به خدا و رسول است چه اين كه حق آن است كه از مدينه به طرف جهاد حركت كنيد و شما نسبت به اين دو امر كراهت داشتيد.

ص: 246

ج. كلمه «بالحق» اشاره به اين است كه اين فرمان خروج از مدينه به سوى بدر طبق يك وحى الهى و دستور آسمانى صورت گرفت كه نتيجه اش وصول به حق براى جامعه اسلامى بود.(1)

د. كراهت در آيه شريفه و ان فريقا من المؤمنين لكارهون طبعى نيست به تعبير ديگر كراهت به خروج از مدينه به سوى جهاد به معناى دشوارى و سختى نيست، بلكه اختيارى و به معناى بى ميلى است. برخى به دليل جمله كانما يساقون الى الموت گفتند: كراهت به معناى سختى است، ليكن به دليل يجادلونك من بعد ما تبين به معناى كراهت اختيارى و بى ميلى است. برخى به جهت اينكه قداست صحابه را حفظ كنند گفته اند: «كارهون» به معناى سختى است غافل از اين كه «كره» (به ضم) به معناى دشوارى است حملته كرها على كره نه كره (بفتح) كه در آيه شريفه به معناى بى ميلى است.

ه - . برخى نسبت به اصل جهاد بى ميل هستند و در برابر حكم الهى كراهت دارند مانند منافقان كه در آيه 20 سوره محمد بيان شده است: و يقول الذين ءامنوا لولا نزلت سورة فاذا انزلت سورة

محكمة و ذكر فيها القتال رأيت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت فاولى لهم.

اما برخى مانند مسلمانان ضعيف الايمان نسبت به اصل حكم بى ميل نبودند، بلكه در تطبيق اين حكم براى خودشان بى ميل بودند.

و. در آيه شريفه خداوند حق را كه معلول است بيان كرده و علت را كه درگيرى با «ذات الشوكة» است حذف كرده زيرا قرآن مى فرمايد: شما دوست داريد با «غير ذات الشوكة» برخورد كنيد، اما خداوند دوست دارد شما با «ذات الشوكة» مواجه شويد، به جاى «يريد الله ان يكون ذات الشوكة لكم» فرمود: يريد الله ان يحق الحقّ .

بيمار غذاى لذيذ را دوست دارد و طبيب داروى تلخ را براى بيمار دوست دارد چون مى خواهد مريض مداوا شود؛ در اين صحنه نيز خداوند جهاد را براى مردم مى خواهد زيرا سلامت آنان در پرتو جهاد است.

ص: 247


1- . نمونه، ج 7، ص 91.

ز. منظور از «طائفتين» دو طايفه عير و نفير مى باشد كه مقصود از «عير» قافله 40 نفرى قريش است كه با مال التجاره و اموال خود به شام مى رفت و مقصود از «نفير» لشكر قريش است كه قريب به هزار نفر بودند. «شوكة» به معناى قدرت و شدت است در اصل از «شوك» به معناى خار گرفته شده، سپس به سرنيزه هاى سربازان و بعد از آن به هر گونه اسلحه «شوكه» گفته شده و از آنجا كه سلاح نشانه قدرت و شدت است به هر گونه قدرت و شدت نيز «شوكه» اطلاق مى شود، و مراد از «ذات الشوكة» سربازان مسلح و «غير ذات الشوكة» به معناى كاروان غير مسلح است.(1)

ح. كلمات خدا قضا و قدرى است كه بدين وسيله انبيا خود را يارى كند.

ط . طبق آنچه تاريخ نويسان و محدثان و مفسران آورده اند، غزوه بدر از اينجا آغاز شد كه ابوسفيان بزرگ مكه در رأس يك كاروان نسبتا مهم تجارتى كه از چهل نفر با 50 هزار دينار مال التجاره تشكيل مى شد از شام به سوى مدينه باز مى گشت، پيامبر(صلی الله علیه و آله) به ياران خود دستور داد آماده حركت شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه قسمت مهمى از سرمايه دشمن را با خود حمل مى كرد بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتيجه بر قدرت نظامى دشمن وارد كنند.

پيامبر و يارانش حق داشتند دست به چنين حمله اى بزنند زيرا اولاً با هجرت مسلمانان از مكه به مدينه بسيارى از اموالشان به دست مكيان افتاد و خسارت سنگينى به آنها وارد شد و آنها حق داشتند چنين خسارتى را جبران كنند، از اين گذشته مردم مكه در طى 13 سال اقامت پيامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمين در

آنجا كاملاً نشان داده بودند كه از هيچ گونه ضربه و صدمه به مسلمانان فروگذار نخواهد كرد و حتى آماده كشتن شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيز شدند چنين دشمنى با هجرت پيامبر(صلی الله علیه و آله) به مدينه بى كار نخواهد نشست و مسلما نيروى خود را براى ضربه قاطع ترى بسيج خواهد كرد، پس عقل و منطق ايجاب مى كند كه مسلمانان به عنوان يك اقدام پيشگيرانه با مصادره كردن سرمايه عظيم كاروان تجارتى آنها ضربه سختى بر آنان وارد سازند.(2)

ص: 248


1- . مجمع البيان، ج 2، ص 801؛ الميزان، ج 9، ص 20؛ نمونه، ج 7، ص 99؛ فتح القدير، ج 2، ص 288.
2- . نمونه، ج 7، ص 93.

نكته ها

1. حركت در مسير جنگ و جهاد، عامل رشد و تربيت است: اخرجك ربّك .(1)

2. در مسايل اجتماعى و مالى، وجود مخالف و ناراضى طبيعى است. هر چند در جامعه ايمانى شخصى چون پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مسئول آن باشد: فريقا من المؤمنين لكارهون .(2)

3. جدال به معناى گفت و گوى دو نفر به منظور غلبه يكى بر ديگرى است كه بر دو قسم است:

الف. جدال به حق كه مجادله گر از روش صحيح استفاده مى كند مانند: و جادلهم بالتى هى احسن (نحل، 125) و و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن . (عنكبوت، 46)

ب. جدال به باطل؛ يعنى مجادله گر از روش باطل استفاده مى كند مانند كفار: و يجادل الذين كفروا بالباطل ليدحضوا به الحق . (كهف، 56)

4. از نظر قرآن كريم منشأ جدال به باطل چند چيز است:

الف. جهل و نادانى: و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير . (حج، 8)

ب. كبر و غرور: ان الذين يجادلون فى ءايات الله بغير سلطان ءاتاهم ان فى صدورهم الاّ كبر . (غافر، 56)

ج. فرار از جهاد: كما أخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤمنين لكارهون * يجادلونك فى الحق بعد ما تبين . (انفال، 5 - 6)

5. از تعبير فريقا من المؤمنين روشن مى شود كه اين مشاجره و گفتگو به خاطر روح نفاق و بى ايمانى نبود، بلكه بر اثر ضعف ايمان و نداشتن بينش كافى در مسائل اسلامى بود.(3)

6. ضرورت حضور در جنگ بدر، امرى روشن براى مسلمانان صدر اسلام: يجادلونك فى الحق بعد ما تبين .(4)

ص: 249


1- . نور، ج 4، ص 274.
2- . همان، ص 275.
3- . نمونه، ج 7، ص 91.
4- . راهنما، ج 6، ص 421.

7. افراد تن پرور و ترسو، براى گريز از فرمان حق و جهاد، هميشه دست به جدال و توجيه زده و بهانه جويى مى كنند: يجادلونك فى الحقّ .(1)

8. مسلمانان صدر اسلام راحت طلب و عافيت طلب بودند و نمى خواستند با سربازان مسلح مشركان مواجه شوند: تودّون ان غير ذات الشوكة لكم .

9. پيروزى، تنها با تعداد نفرات و تجهيزات جنگى نيست، عامل عمده، اراده خداوند است: يريد الله . آرى اراده خدا غالب بر عوامل طبيعى است.(2)

10. نظير آيه شريفه تؤدون ان غير ذات الشوكة لكم كه دنياطلبى مسلمانان را مى رساند، آيه 67 انفال است كه مى فرمايد: هيچ پيامبرى حق ندارد اسير بگيرد تا اينكه زمين را به سبب ريختن خون كفار ثخين و سنگين كند؛ زيرا اگر اسير بگيريد بعد در برابر آزادى آن پول طلب مى كنيد و خداوند آخرت را طلب مى كند: ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة و الله عزيز حكيم .

11. هرگز از راه باطل نمى توان به هدف دست يافت و به تعبير ديگر هدف وسيله را توجيه نمى كند، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: خداوند حق را پيروز مى كند، ليكن به وسيله حق و كلمات تشريعى و تكوينى خود پيروز مى كند نه به باطل: و يريد الله ان يحق الحق بكلماته و در سوره انبيا آيه 8 مى فرمايد: بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق .

12. ادب قرآن كريم اين است كه نمى فرمايد شما مسلمانان باطل گرا هستيد چون كاروان تجارى و غير ذات الشوكة را طلب مى كنيد، بلكه مى فرمايد: خداوند حق طلب است: و يريد الله ان يحقّ الحق ؛ معناى اين جمله آن است كه اگر خداوند حق را اراده مى كند پس شما كه غير ذات الشوكة را دوست داريد باطل طلب مى كنيد؛ به جهت رعايت ادب اين تعبير را بيان نكرد.

13. سؤال: حق، حق است و باطل، باطل. احقاق حق و ابطال باطل تحصيل حاصل است و درست نيست.

پاسخ: جمله ليحق الحق و يبطل الباطل ناظر به كسانى است كه گاهى حق را باطل

ص: 250


1- . نور، ج 4، ص 276.
2- . نور، ج 4، ص 278.

و باطل را حق مى پندارند. خداوند گاهى حق را تثبيت و باطل را از بين مى برد تا براى چنين افرادى مسئله روشن شود. مثلاً خداوند مى فرمايد: گروه اندك باايمان بر گروه زياد بى ايمان پيروز مى شود اين مطلب حقّى است، لكن دشمنان آن را قبول نمى كنند، اما در جنگ بدر براى آن ها روشن شد كه گروه اندك با ايمان بر گروه باطل بى ايمان پيروز شدند.(1)

14. بعضى روايات، مصداق روشن اين آيه را زمان ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) دانسته اند كه با قيام آن حضرت، سلطه باطل برطرف شده و حكومت حق و عدل بر جهان حاكم مى شود.(2)

15. موضوع احقاق حق و شكست باطل در سه مورد بيان شده است: الف) پيروزى مسلمانان در جنگ بدر: ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون (انفال، 8). ب) پيروزى حضرت موسى بر ساحران: و يحق الله الحق بكلماته و لو كره المجرمون (يونس، 82). ج) حق بودن قرآن كريم و رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله): أم يقولون افترى على الله كذبا فان يشأ الله يختم على قلبك و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور (شورى، 24). از مجموع آيات استفاده مى شود كه مجرمان شكست پذير، همان كفار هستند.

ص: 251


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 81.
2- . نور، ج 4، ص 279.

آیه 11-14

اشاره

إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ (11) إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ (12) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (13) ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابَ النَّارِ (14)

ترجمه

(به خاطر بياوريد) زمانى را (كه از شدت ناراحتى در ميدان بدر،) از پروردگارتان كمك مى خواستيد؛ و او خواسته شما را پذيرفت (و گفت): من شما را با يك هزار از فرشتگان، كه پشت سر هم فرود مى آيند، يارى مى كنم. * ولى خداوند، اين را تنها براى شادى و اطمينان قلب شما قرار داد؛ وگرنه، پيروزى جز از

طرف خدا نيست؛ خداوند توانا و حكيم است. * و (ياد آوريد) هنگامى را كه خواب سبكى كه مايه آرامش از سوى خدا بود، شما را فراگرفت؛ و آبى از آسمان برايتان فرستاد، تا شما را با آن پاك كند؛ و پليدى شيطان را از شما دور سازد؛ و دلهايتان را محكم و گامها را با آن استوار دارد. * و (به ياد آر) موقعى را كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد: «من با شما هستم؛ كسانى را كه ايمان آورده اند، ثابت قدم داريد به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم؛ ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آريد؛ و همه انگشتانشان را قطع كنيد! * اين به خاطر آن است كه آنهابا خدا و پيامبرش دشمنى ورزيدند؛ و هر كس با خدا و پيامبرش دشمنى كند، (كيفر شديدى مى بيند؛ و) خداوند سخت كيفر است.* اين (مجازات دنيا) را بچشيد! و براى كافران، مجازات آتش (در جهان ديگر) خواهد بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اجابت خداوند در پرتو استغاثه مؤمنان و امداد الهى به وسيله فرشتگان، نزول فرشتگان در

ص: 252

جنگ عامل آرامش مسلمانان، انحصار يارى از خداوند، بيان چگونگى پيروزى مؤمنان در جنگ بدر به وسيله نزول باران و القاى ترس در قلب كفار، دستور به مبارزه قاطع با آنان و عقوبت كفار در دنيا و آخرت.

ب. «مردفين» را دو گونه مى توان معنا كرد: هزار فرشته را خداوند نازل كرد؛ آن فرشته اى كه جلوتر بود «مردف» بود و آن فرشته اى كه به دنبال او بود «رادف» بود كه حركت آنان به شكل يك ستون منظم بود و ظاهر آيه شريفه هم همين معنا را مى رساند؛ در اين صورت بايد آيه 123 و 124 آل عمران را چنين توجيه كرد كه هزار نفر در جلو بودند و سه هزار نفر ملائكه (منزل) يا پنج هزار نفر ملائكه نشانه دار (مسوّمين) در رديف و به دنبال اينها هستند و اين دليل مى خواهد.

يا اين كه گفته شود «مردفين» به معناى مطاع بودن است. هزار نفر «مطاع» هستند و 4 هزار نفر «مطيع» بودند: اذ تقول الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثة ءالاف من الملائكة منزلين * بلى ان تصبروا و تتقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة ءالاف من الملائكة مسومين * و ما جعله الله الا بشرى لكم ... ، البته اين توجيه در صورتى است كه آيات سوره آل عمران مربوط به جنگ بدر باشد و اگر مربوط به جنگ احد باشد كه ديگر بحثى ندارد و توجيه لازم نيست.

ج. مقصود از «رجز الشيطان» آن وسوسه هاى پليدى است كه در قلب راه مى يابد يا پليدى جسمانى كه بر اثر جنابت بعضى در آن شب پديد آمده يا هر دو بوده است، به هر صورت با آمدن

باران اين مشكلات از بين رفت.(1)

د. در اين كه جمله و يثبت به الاقدام به چه معناست دو قول است: 1. چون مسلمين در قسمت شنزار قرار داشتند و پاهايشان در شن فرو مى رفت خداوند به وسيله باران آن قسمت شنزار را محكم و سفت نمود تا پاهاى مسلمين در آن فرو نرود.(2)

ه - . اين جمله به معناى ثابت قدم بودن مؤمنين در ميدان جنگ است.(3)

ص: 253


1- . الميزان، ج 9، ص 24؛ نمونه، ج 7، ص 106.
2- . احسن الحديث، ج 4، ص 102.
3- . كاشف، ج 3، ص 458.

و. مراد از اين كه فرمود «بالاى گردن ها را بزنيد» اين است كه سرها را بزنيد و مراد از «كل بنان» جميع اطراف بدن است؛ يعنى دو دست و دو پا يا انگشتان دست هايشان را بزنيد تا قادر به حمل سلاح و دست گرفتن آن نباشند.(1)

ز. سؤال: خطاب در «فاضربوا» به كيست ؟

پاسخ: ممكن است خطاب به ملائكه باشد و آن وقت زدن گردن ها و زدن همه بنان همان معناى ظاهر است يا كنايه است از ذليل كردن ايشان و اين كه با ارعاب، قدرت آنها را سلب كند و نيز ممكن است خطاب به مؤمنين باشد و خواسته قدم هاى ايشان را ثابت تر و دل هايشان را محكم تر كند.(2)

ح. سركوبى و شكست مشركان در بدر، عقوبت دنيوى آنان: ذلكم فذوقوه و أن للكافرين عذاب النار . «كم» در «ذلكم» خطاب به مشركان و «ذا» اشاره به شكست و سركوبى آنان دارد، و «ذلكم» مبتدا و خبر آن به قرينه فراز بعد - و أن للكافرين ... - عقابكم فى الدنيا است.(3)

نكته ها

1. دعا و استغاثه آدمى به درگاه خداوند از اسباب بهره مندى وى از امدادهاى الهى: اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انّى ممدّكم .(4)

2. قلب هاى مجاهدان بدر تا پيش از بشارت پيروزى، آكنده از اضطراب و پريشانى بود: لتطمئن به قلوبكم . واژه اطمينان به معناى آرامش خاطر پس از اضطراب و پريشانى خاطر است.(5)

3. در جنگ بدر همه مشغول استغاثه بودند و طلب نجات مى كردند بدين صورت كه يا پيامبر و مردم همگى دعا مى كردند يا پيامبر دعا مى كرد و آنان آمين مى گفتند؛ زيرا از سويى مسلمانان در اولين جنگى بود كه شركت مى كردند به علاوه جنگ نابرابر بود. جمعيت كفار

ص: 254


1- . الميزان، ج 9، ص 25.
2- . همان؛ نمونه، ج 7، ص 108.
3- . راهنما، ج 6، ص 440.
4- . راهنما، ج 6، ص 429.
5- . راهنما، ج 6، ص 431.

سه برابر مسلمانان بود، پيامبر عرضه داشت: «

اللهم انجزلى ما وعدتنى، اللهم آتنى ما وعدتنى، رب ان تهلك هذه العصابة لم تعبد فى الارض »؛ خداوندا! به وعده خود عمل كن، پروردگارا! اگر اين گروه از مسلمانان كشته شوند در زمين عبادت نمى شوى.

4. آيا خداوند كه دين را يارى مى كند و مجاهدان را پيروز مى كند، فرشتگان و مؤمنين سهمى در پيروزى دارند يا ندارند؟ قرآن كريم مى فرمايد: نزول فرشتگان فقط براى بشارت و اطمينان بخشى شماست؛ نصرت فقط و فقط از خداوند است: و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبكم و ما النصر الا من عندالله ان الله عزيز حكيم .

نظير همين تعبير با اندكى تفاوت در آيه 125 - 126 سوره آل عمران 5 امر را بيان كرد كه در امر سوم پيامبر را هيچ كاره معرفى كرد: ليس لك من الامر شىء ، تا ديگران حساب كار خود را بكنند كه هيچ سهمى در نصرت دين خدا ندارند: و ما النصر الا من عندالله العزيز الحكيم ؛ 1. ليقطع طرفا من الذين كفروا 2. أو يكبتهم 3. ليس لك من الامر شىء 4. او يتوب عليهم فينقلبوا خائبين 5. أو يعذّبهم .

5. به دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله) تمام كشته شدگان كفار را درون چاهى ريختند و آنگاه حضرت بر سر چاه آمده و تك تك آنان را به اسم صدا زده و فرمودند: آيا شما وعده پروردگارتان را حق يافتيد؟!

شما بد مردمانى بوديد؛ زيرا پيامبرتان را تكذيب كرديد و مرا از خانه و كاشانه ام بيرون نموديد و با من به جنگ پرداختيد، اما ديگران مرا تصديق كرده و در ميان خود جاى دادند و به يارى ام پرداختند! اصحاب گفتند: مگر آنان مى شنوند؟ حضرت فرمود: شما شنواتر از آنان نيستيد، ولى آنان نمى توانند جواب بدهند. آنگاه رو به جسد ابوجهل كرد و فرمود: اين از فرعون گستاخ تر بود، زيرا فرعون هنگامى كه عذاب آمد و هلاكت را قطعى ديد، موحد شد، اما او تا آخرين لحظات دست از بت ها برنداشت.(1)

6. هر انسانى در دنيا فطرتا جوياى عزت، محبت، نصرت و قرب به خداوند است. در اين جهت مؤمن اين سلسله از امور را از خداوند حكيم درخواست مى كند، ليكن مشرك و بت پرست اين امور را از بت بى شعور طلب مى كند:

ص: 255


1- . نور، ج 4، ص 280.

الف. عزّت: و اتخذوا من دون الله ءالهة ليكون لهم عزّا (مريم، 81) و أيبتغون عندهم العزة (نساء، 139). پاسخ: فانّ العزّة لله جميعا . (نساء، 139)

ب. محبت و ولايت: ام اتخذوا من دونه اولياء ، پاسخ: فالله هو الولى و هو يحيى و يميت . (شورى، 9)

ج. نصرت: واتخذوا من دون الله ءالهة لعلهم ينصرون (يس، 74)، پاسخ: 1. و لا يستطيعون نصرهم (يس، 75) 2. و ما النصر الاّ من عندالله . (انفال، 10)

د. قرب به خدا: و الذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الاّ ليقرّبونا الى الله زلفى (زمر، 3)، پاسخ: ان الله يحكم بينهم فى ما هم فيه يختلفون (زمر، 3)، علاوه بر اين راه قرب به خداوند، عبادت سجده كردن اوست: فاسجد و اقترب .

7. موضوع نصرت خداوند در قرآن با بيانات مختلفى مطرح شده است:

الف. خداوند بهترين ناصر است: بل الله مولاكم و هو خير الناصرين . (آل عمران، 150)

ب. نزديك بودن نصرت خداوند: الا ان نصر الله قريب .

ج. انحصار نصرت از خدا: و ما النصر الا من عندالله العزيز الحكيم (آل عمران، 126) و و ما النصر الا من عندالله . (انفال، 10)

د. نصرت خداوند در صورت نصرت مردم نسبت به دين خداست: ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم .

ه - . قرآن كريم به طور كلى مى فرمايد: و الله يؤيد بنصره من يشاء . (آل عمران، 13)

در آيات ديگر نمونه هاى نصرت خداوند را بيان مى كند:

الف. نصرت پيامبران: انا لننصر رسلنا و الذين ءامنوا فى الحياة الدنيا (غافر، 51) و و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * انهم لهم المنصورون . (صافات، 171 - 172)

ب. نصرت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله): الا تنصروه فقد نصره الله . (توبه، 40)

ج. نصرت رزمندگان در جنگ بدر: و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة . (آل عمران، 123)

د. نصرت رزمندگان در جنگ حنين: لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين . (توبه، 25)

8. پيروزى مؤمنان، تنها به ابتكار، طرح نظامى، سلاح و نفرات آنان يا به خاطر فرشتگان نيست، بلكه اصل اراده و خواست خداوند است: و ما النّصر الاّ من عندالله چنانكه گاهى به

ص: 256

خواست خداوند، گروه اندكى از مؤمنان بر گروه زيادى از دشمنان پيروز مى شوند: كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله .(1)

9. سؤال: آيا فرشتگان جنگيدند؟

پاسخ: فرشتگان تنها براى دلگرمى و تقويت روحيه مؤمنان نازل شدند؛ زيرا اولاً قرآن كريم مى فرمايد: اين ها تمام براى اطمينان قلب شما بوده است كه با احساس اين پشت گرمى بهتر مبارزه كنيد. ثانيا اگر بنا باشد فرشتگان شجاعانه سربازان دشمن را به خاك افكنده باشند چه فضيلتى براى مجاهدين بدر باقى خواهد ماند. ثالثا تعداد مقتولين بدر 70 نفر بود كه قسمت مهمى از آنان با شمشير على(علیه السلام) به خاك افتادند و قسمت ديگرى به دست جنگجويان اسلام كه غالبا قاتلين آن ها در تاريخ به نام ذكر شده اند؛ ديگر عددى باقى نمى ماند كه فرشتگان آنان را كشته باشند.(2)

10. تعبير به «نعاس» كه به خواب كم و سبك و آرام بخش اطلاق مى شود، شايد براى اشاره به اين باشد كه در عين استراحت آن چنان خواب عميقى بر شما مسلط نشد كه دشمن بتواند از موقعيت استفاده كرده و بر شما شبيخون بزند.(3)

11. با اراده و مدد الهى، در برابر دشمن مسلح و انبوه هم مى توان آرامش داشته و آرام خوابيد و اگر خدا نخواهد در بهترين باغ ها و شرايط ، نه خوابى هست و نه آرامشى: اذ يغشّيكم النعاس أمنة منه .(4)

12. امدادهاى غيبى مختلفى نازل شد. نزول فرشتگان، نزول باران، تطهير جسم و لباس، سفت شدن زمين شنزار، كم جلوه دادن كفار در چشم مسلمانان و بالعكس تا جنگ را آغاز كنند، وقتى جنگ شروع شد، خداوند مسلمانان را زياد نشان داد تا دشمنان بترسند.

قرار گرفتن لشكر مسلمانان ميان لشكر دشمن و كاروان كفار زيرا مشركان در قسمت بالا بودند، مسلمانان پايين و كاروان تجارى كفار در قسمت پايين تر؛ يعنى مسلمانان در ميان دو

ص: 257


1- . نور، ج 4، ص 282.
2- . نمونه، ج 7، ص 105؛ الميزان، ج 9، ص 23.
3- . نمونه، ج 7، ص 105.
4- . نور، ج 4، ص 284.

گروه دشمن قرار داشتند و كاملاً احساس ضعف مى كردند، اينجا بود كه نصرت خداوند شامل مسلمانان شد.

13. خداوند در جنگ بدر علاوه بر امداد غيبى امداد ظاهرى هم كرد؛ يعنى مسلمانان اگر مى خواستند در زمين شنى بجنگند وقتى دشمن به آنان حمله مى كرد به هنگام فرار در زمين فرو مى رفتند، از اين رو باران فرستاديم تا زمين سفت شود، علاوه بر اين خود را شستشو دهيد و از طرفى وسوسه شيطان از بين برود و قدم هاى شما در زمين ثابت بماند؛ اين تثبيت قدم هم ظاهرى است هم معنوى؛ يعنى استوارى و مقاومت در شما ايجاد شد.

يكى ديگر از نعمت ها چرتى بود كه مقدمه خواب است كه نصيب مسلمانان شد. اصل خواب آيت و

نعمت الهى است: و من ءاياته منامكم بالليل و النهار ، ليكن در فضاى خوف و جهاد عامل رفع خستگى و رفع اضطراب است.

14. نزول آب به منظور تطهير است: و ينزل من السماء ماء ليطهركم به همين مضمون در مورد وضو و غسل در آيه 6 سوره مائده بيان شده: يريد الله ليطهركم ، ليكن اين اراده تشريعى است، اما اراده در آيه شريفه 11 انفال تطهير تكوينى است.

15. يكى از بركات باران علاوه بر حيات مادى حيات معنوى آن است. اگر در سوره انبيا آيه 30 مى فرمايد: و جعلنا من الماء كل شىء حى . در جنگ بدر به بركت آب باران علاوه بر تطهير ظاهرى و طبيعى حيات معنوى نيز نصيب مسلمانان شد و آن اين بود كه رجز و وسوسه شيطان از آنها مرتفع شد.

عن ابى عبدالله(علیه السلام) قال: «قال امير المؤمنين(علیه السلام):

اشربوا ماء السماء فانه يطهر البدن و يدفع الاسقام قال الله عزّ و جلّ : و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطان ... ».(1)

16. خداوند متعال گاهى آتش بيرون را سرد مى كند: يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم (انبياء، 69) و گاهى آتش اضطراب درون را با طمأنينه خاموش مى كند: و ليطمئن به قلوبكم .

ص: 258


1- . راهنما، ج 6، ص 435.

17. از جمله نعمت هاى خداوند محكم ساختن قلب به هنگام مشكلات است. اين معنا در سه مورد بيان شده است:

الف. در مورد مجاهدان جنگ بدر: و ليربط على قلوبكم و يثبت اقدامكم . (انفال، 11)

ب. هجرت اصحاب كهف: و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض . (كهف، 14)

ج. مادر موسى(علیه السلام) به هنگام جدايى از فرزند: ان كادت لتبدى به لولا ان ربطنا على قلبها لتكون من المؤمنين . (قصص، 10)

18. ملائكه در اجراى مأموريت هاى خويش نيازمند تقويت و پشتيبانى از جانب خدا هستند: اذ يوحى ربك الى الملائكة أنى معكم فثبتوا الذين ءامنوا .(1)

19. خداوند تشويق به استقامت را از طريق فرشتگان قرار داده، ولى ارعاب كافران را به خود نسبت داده است: (فثبتوا، سألقى).(2)

20. يكى از عوامل پيروزى مسلمانان بر مشركان افكندن ترس در دل آن ها از ناحيه خداوند متعال است. اين معنا در چهار مورد بيان شده است:

1. جنگ بدر: سألقى فى قلوب الذين كفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق . (انفال، 12)

2. وعده پيروزى بعد از شكست در جنگ احد: سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب بما أشركوا بالله . (آل عمران، 151)

3. جنگ احزاب: و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون و تأسرون فريقا . (احزاب، 26)

4. بيرون ساختن يهود بنى نضير از مدينه: و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤمنين . (حشر، 2)

علت اين افكندن ترس در قلب دشمنان «شرك و كفر و شقاق و مخالفت با خداوند و پيامبر» بيان شده است.

21. خداوند بر اهل ايمان آرامش و سكينه نازل مى كند و بر كافران دلهره و وحشت مستولى مى سازد؛ بدين صورت كه به وسيله خواب مسلمانان تجديد قوا مى كنند و قادر بر

ص: 259


1- . همان، ص 437.
2- . نور، ج 4، ص 286.

قتال مى شود يا خوف و رعب از دل آنان زايل مى شود: اذ يوحى ربك ... فثبتوا الذين ءامنوا سألقى فى قلوب الذين كفروا الرعب.(1)

22. تكرار «اضربوا» در آيه شريفه براى نشان دادن شدت غضب است و دليل آن اين است كه كفار با خداوند و پيامبرش دشمنى كردند و هر كس با خداوند و پيامبرش دشمنى بورزد، خداوند شديد العقاب است، پس خداوند نسبت به كفار جنگ بدر شديد العقاب است و اظهار به «كافرين» به جاى ضمير اولاً براى توبيخ آنهاست ثانيا براى تعليل عذاب است.

23. خداوند گاهى كار را به خود فرشتگان نسبت مى دهد و گاهى براى حفظ توحيد كار را فقط به خود نسبت مى دهد. در سوره آل عمران آيه 151 مى فرمايد: سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب ، اما در آيه سوره انفال مى فرمايد: سألقى فى قلوب الذين كفروا الرعب ، بنا بر اين نبايد گفت ما زحمت كشيديم و رنج برديم، بلكه بايد گفت خداوند اين كار را به اين وسيله انجام داد.

24. در اين كه خطاب فاضربوا فوق الاعناق آيا متوجه فرشتگان است يا مسلمانان، وحدت سياق در خطابات مختلف نشانه آن است كه مسلمانان مخاطب هستند نه فرشتگان: «ربكم - لكم - ممدكم - قلوبكم - يغشيكم - ليطهركم - انى معكم».

25. پيروزى در جنگ بدر مصداق آيه شريفه كم من فئة قليلة غلبت على فئة كثيرة باذن الله است كه اين «اذن الله» تكوينى است و «اذن الله» در آيه شريفه اذن للذين يقاتلون فى سبيل الله بانهم ظلموا تشريعى است.

26. سرّ اينكه مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند اين بود كه در اين جنگ مسلمانان اختلاف كردند و مشركان متحد شدند. در اين جنگ اتحاد و وحدت كه حق بود بر باطل كه اختلاف بود پيروز شد؛ اگر گفته شود حق در برخى از موارد شكست مى خورد ديگر فرقى بين حق و باطل نيست، پاسخ اينكه يك اصل كلى داريم كه استثناناپذير است و آن اينكه حق هميشه پيروز است و مسلمانان در جنگ احد تا جايى كه در مدار حق بودند پيروز بودند، وقتى به طرف اختلاف رفتند اختلاف شكست خورد.

ص: 260


1- . فتح القدير، ج 2، ص 291؛ نور، ج 4، ص 286؛ التحرير و التنوير، ج 9، ص 36.

آیه 15-19

اشاره

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ (15) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاَءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (17) ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ (18) إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ (19)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد رو به رو شويد، به آنها پشت نكنيد (و فرار ننماييد). * و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند - مگر آنكه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدد و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد - (چنين كسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد؛ و جايگاه او جهنم است، و چه بد سرانجامى است! * اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد؛ بلكه خداوند آنها را كشت. و اين تو نبودى (اى پيامبر كه خاك و سنگ به صورت آنها) انداختيد؛ بلكه خدا انداخت و خدا مى خواست مؤمنان را به اين وسيله امتحان خوبى كند؛ خداوند شنوا و داناست. * (سرنوشت مؤمنان و كافران،) همان بود (كه ديديد!) و خداوند سست كننده نقشه هاى كافران است. * اگر شما فتح و پيروزى مى خواهيد، پيروزى به سراغ شما آمد؛ و اگر (از مخالفت) خوددارى كنيد، براى شما بهتر است و اگر باز گرديد، ما هم باز خواهيمگشت؛ و جمعيت شما هر چند زياد باشد، شما را (از يارى خدا) بى نياز نخواهد كرد و خداوند با مؤمنان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پشت نكردن به دشمن در جنگ به جز در دو مورد (كناره گيرى براى نبرد مجدّد يا پيوستن به همرزمان براى تجديد قوا)، عقوبت فرار از جنگ، خداوند نابودكننده دشمنان در جنگ، شركت مسلمانان در جنگ به منظور آزمايش، عدم تأثير جمعيت زياد در پيروزى و معيت خاصه خداوند با مؤمنان.

ص: 261

ب. فرار از جنگ حرام است؛ در آيه شريفه 16 دو صورت از حكم حرمت فرار، استثنا شده كه در ظاهر شكل فرار دارد اما در باطن شكل مبارزه و جهاد. نخست صورتى است كه از آن تعبير به متحرفا لقتال شده «متحرف» از ماده «تحرف» به معناى كناره گيرى از وسط به اطراف و كناره هاست و منظور از اين جمله اين است كه جنگجويان به عنوان يك تاكتيك جنگى از برابر دشمن بگريزند و به كنارى بروند كه او را به دنبال خود بكشانند و ناگهان ضربه غافل گيرانه را بر پيكر او وارد سازند يا به صورت جنگ و گريز دشمن را خسته كنند كه جنگ گاهى حمله و گاهى عقب نشينى به عنوان حمله مجدد است و به قول عرب ها «للحرب كرّ و فرّ».

شكل دوم آن است كه جنگجويى خود را در ميدان تنها ببيند و براى پيوستن به گروه جنگجويان عقب نشينى كند و پس از پيوستن به آنها حمله را آغاز نمايد.(1)

ج. عن ابى الحسن الرضا(علیه السلام): «

... و حرّم الله تعالى الفرار من الزحف لما فيه من الوهن فى الدين و الاستخفاف بالرسل و الائمة العادلة و ترك نصرتهم على الاعداء ... »؛ از امام رضا(علیه السلام) روايت شده است: خداى تعالى فرار از جنگ را حرام كرد به علت اين كه موجب سستى دين و سبك شمردن پيامبران و امامان عادل و ترك يارى آنان عليه دشمنان است ... .(2)

د. فرار از جبهه گناه كبيره است و خداوند بر آن وعده قهر و عذاب داده است: و من يولّهم ... فقد باء بغضب من الله .(3)

ه - . شكست و رسوايى، فرجام كافران ستيزه گر با خدا و رسول اوست: ذلكم و انّ الله موهن كيد الكافرين ؛ «ذلكم» خبر براى مبتدايى محذوف و اشاره به شكست خفت بار مشركان در جنگ بدر دارد؛ يعنى «الامر ذلكم»؛ مطلب از اين قرار است كه بيان شد.(4)

و. در اين كه خطاب در آيه ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح ... متوجه چه گروهى است 2 قول است: 1. خطاب در آيه به مشركين باشد نه به مؤمنين، البته در اين صورت كلام مشتمل بر التفات و منظور از آن تهكم و استهزا خواهد بود، پس معنا اين مى شود كه اگر شما اى

ص: 262


1- . نمونه، ج 7، ص 112.
2- . راهنما، ج 6، ص 442.
3- . نور، ج 4، ص 290.
4- . راهنما، ج 6، ص 446.

مشركين طالب فتح هستيد و از خدا خواسته ايد كه شما را پيروز كند، اينك فتح براى مؤمنان آمد. اين قول ظاهرا درست نيست زيرا خطاب آيات قبل و بعد به مؤمنان است. 2. مخاطب مؤمنان هستند چرا كه بعضى از مسلمانان تازه كار و ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنايم جنگى گفت و گو كردند، آيه نازل شد و آنان را توبيخ كرد و غنايم را دربست در اختيار پيامبر قرار داد، سپس براى تعليم و تربيت مؤمنان، حوادث بدر را يادآور شد كه چگونه آنها بر مشركان پيروز شدند.(1)

نكته ها

1. خطاب در آيه يا ايها الذين ءامنوا اذا لقيتم ... خطابى است عمومى و مختص به يك وقت و يك جنگ نيست چرا كه اين آيات بعد از جنگ بدر نازل شده نه در آن روز.(2)

2. «زحف» به معناى لشكر انبوه است. در آيه شريفه مى فرمايد وقتى زحف و لشكر زياد را ديديد حق فرار نداريد چه برسد به آنجا كه ما لشكر را اندك نشان دهيم و حق پشت كردن به دشمن را نداريد چه برسد كه بخواهيد فرار كنيد: فلا تولّوهم الادبار .

3. آيه 15 كه دستور به ثبات قدم و حرمت فرار مى دهد منحصر به جنگ بدر نيست؛ ثبات قدم در همه جا لازم است، اما در جنگ لازم تر است چه اين كه ذكر خدا همه جا لازم است، ليكن در جنگ لازم تر است و همينطور صبر و مقاومت مطلوب است، در جنگ كه حين البأس است لازم تر است.

4. «مأوى» در اصل به معناى پناهگاه است و اين كه در آيه بالا مى خوانيم مأواى فراركنندگان از جهاد، جهنم است اشاره به اين است كه آن ها با فرار مى خواهند پناهگاهى براى خود انتخاب كنند كه از هلاكت مصون بمانند، ولى بعكس پناهگاه آن ها جهنم مى شود نه تنها در جهان ديگر بلكه در اين جهان نيز در جهنمى سوزان از ذلت و بدبختى و شكست و محروميت، پناه خواهد گرفت.(3)

5. در ميان امتيازات فراوانى كه حضرت على(علیه السلام) داشت و گاهى خودش به عنوان سرمشق

ص: 263


1- . الميزان، ج 9، ص 50 ؛ احسن الحديث، ج 4، ص 110؛ صافى، ج 2، ص 228؛ نمونه، ج 7، ص 119؛ فتح القدير، ج 2، ص 297.
2- . الميزان، ج 9، ص 46.
3- . نمونه، ج 7، ص 113.

براى ديگران به آن اشاره مى كند همين مسئله عدم فرار از ميدان جهاد است آنجا كه مى فرمايد: « انى لم افر من الزحف قط و لم يبارزنى احد الا سقيت الارض من دمه »؛ من هيچگاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم (با اين كه در طول عمرم در ميدان هاى زياد شركت جستم) و هيچ كس در ميدان جنگ با من رو به رو نشد مگر اين كه زمين را از خونش سيراب كردم و آن حضرت فرمودند: پسنديده ترين مرگ، شهادت است، سوگند به آن كسى كه جان فرزند ابى طالب به دست اوست، براى من كشته شدن با هزار ضربه شمشير، راحت تر و آسان تر از مرگ در بستر است.(1)

6. در روايات اسلامى و مفسران آمده است كه در روز بدر پيامبر به على(علیه السلام) فرمود: مشتى از خاك و سنگريزه از زمين بردار و به من بده. على(علیه السلام) چنين كرد و پيامبر(صلی الله علیه و آله) آنها را به سوى مشركان پرتاب كرد و فرمود: «شاهت الوجوه»؛ رويتان زشت و سياه باد! و نوشته اند اين كار اثر معجزه آسايى داشت و از آن گرد و غبار و سنگ ريزه در چشم دشمنان فرو ريخت و وحشتى از آن به همه دست داد.(2)

7. اين كه قرآن كريم مى گويد شما نبوديد كه اين كار را كرديد اشاره به اين است كه اولاً قدرت جسمانى و روحانى و نيروى ايمان كه سرچشمه اين برنامه بود از ناحيه خدا به شما بخشيده شد و شما به نيروى خداداد در راه او گام برداشتيد. ثانيا در ميدان بدر حوادث معجزه آسايى تحقق يافت كه مايه تقويت روحيه مجاهدان اسلام و موجب شكست روحيه دشمنان شد اين تأثير فوق العاده نيز از ناحيه پروردگار بود.(3)

8. شايد سؤال شود چرا قرآن كريم مى فرمايد: شما مسلمانان كفار را نكشتيد، بلكه خداوند آنان را كشت، پاسخ اينكه اگر دقت شود تمام وسايل پيروزى از ناحيه خداوند بود؛ يعنى خداوند فرشتگان را فرستاد و آب را از آسمان نازل كرد و در دل كفار ترس ايجاد كرد و خداوند دل مجاهدان را آرام كرد، بنا بر اين نبايد افتخار كرد كه ما كفار را كشتيم، بلكه قرآن مى فرمايد: خداوند آنان را كشت و شما نكشتيد.

ص: 264


1- . همان، ص 114؛ نور، ج 4، ص 288.
2- . نمونه، ج 7، ص 115.
3- . همان.

9. آزمايش خداوند گاهى به وسيله نعمت ها و گرفتارى هاست چنانكه در باره بنى اسرائيل مى فرمايد: و بلوناهم بالحسنات و السيئات (اعراف، 168) و گاهى تنها به واسطه نعمت ها و پيروزى هاست چنانكه در باره مؤمنان مجاهد جنگ بدر مى فرمايد: و ليبلى المؤمنين منه بلاء حسنا .

10. خير و صلاح انسان در پرهيز از انحراف و مقابله با خدا و رسول اوست: ان تنتهوا فهو خير لكم .(1)

11. جمله ان الله مع المؤمنين مشركين را به طور كل از پيروزى و نصر بر مسلمانان نااميد مى كند.(2)

12. در بخش اول سوره انفال آيات 1 - 20 نتيجه مثبت و منفى اطاعت از پيامبر و مخالفت آن را بيان كرد و دليل مبارزه با كفار و شكست آنان را در سه ضلع و با سه عنوان مطرح ساخت: 1. ذلك بانّهم شاقوا الله . 2. ذلكم و انّ الله موهن كيد الكافرين . 3. و انّ الله مع المؤمنين .

ص: 265


1- . نور، ج 4، ص 294.
2- . التحرير و التنوير، ج 9، ص 56.

آیه 20-23

اشاره

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَ هُمْ لاَ يَسْمَعُونَ (21) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ (22) وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد؛ و سرپيچى ننماييد در حالى كه (سخنان او را) مى شنويد. * و همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند: «شنيديم.» ولى در حقيقت نمى شنيدند.* بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند. * و اگر خداوند خيرى در آنها مى دانست، (حرف حق را) به گوش آنها مى رساند؛ ولى (با اين حال كه دارند،) اگر حق را به گوش آنها برساند، سرپيچى كرده و رويگردان مى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم اطاعت از خدا و پيامبر و پرهيز از بى توجهى به دستورات الهى، بدترين جنبندگان مشركان به جهت عدم تعقل و عدم تأثير كلام حق در معاندان.

ب. مراد از كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون خطاب به مؤمنين و تعريض به مشركين است و خداوند خطاب را متوجه مؤمنين نموده و ايشان را امر به اطاعت خود و اطاعت رسولش مى فرمايد و از اين كه بعد از شنيدن دعوت حق از آن رو برتابند آن ها را برحذر مى دارد و ممكن هم هست آيه شريفه اشاره به آن عده اى از اهل مكه باشد كه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند، ولى دل هايشان از ترديد بيرون

نيامده بود و با مشركين براى جنگ با آن حضرت حركت كردند.(1)

ج. منظور از خير «حسن سريره» است و حسن سريره اين است كه انسان را براى قبول حق و نقش بستن آن در دلش آماده سازد.(2)

ص: 266


1- . الميزان، ج 9، ص 51.
2- . همان، ص 52.

نكته ها

1. در سراسر قرآن، پس از اطاعت خداوند، اطاعت از رسول خدا ذكر شده است و در يازده مورد، بعد از توصيه «اتقوا الله» جمله «أطيعون» آمده است؛ يعنى لازمه تقواى الهى، اطاعت از رسول اوست.(1)

2. در آيه شريفه دستور به اطاعت خدا و پيامبر داد بعد فرمود و لا تولوا عنه ، جهت اينكه ضمير را به صورت مفرد مطرح ساخت و به رسول برمى گردد، آن است كه: اولاً چون مرجع نزديك تر است ثانيا پيامبر هرچه دارد از خداوند داردو فرمان خدا و پيامبر داراى يك حقيقت است: و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ، نظير اين برگشت ضمير به مفرد با اينكه سخن از خدا و رسول است آيه 24 انفال است: يا ايها الذين ءامنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم ؛ يعنى زمانى كه پيامبر شما را دعوت كرد خدا و پيامبر را اجابت كنيد.

3. سرّ اينكه گاهى «اطيعوا» تكرار مى شود مانند اطيعوا الله و اطيعوا الرسول آن است كه پيامبر دو حيثيت دارد: ابلاغ و اجرا. مثل اين كه اسامة بن زيد را فرمانده لشكر قرار مى دهد كه در اين صورت پيامبر دستوراتى اجرايى دارد كه در قرآن نيست، از اين رو بايد از او اطاعت كرد و جهت اينكه در برخى از موارد مانند آيه 20 انفال «اطيعوا» تكرار نشده آن است كه به حيثيت ابلاغ پيامبر نظر دارد: اطيعوا الله و رسوله چون سخن پيامبر سخن خداوند است نيازى به تكرار «اطيعوا» نيست و جامع سخن پيامبر در اجرا و ابلاغ در آيه شريفه 80 سوره نسا مطرح شده است: من يطع الرسول فقد اطاع الله .

در سوره توبه آيه 62 مى فرمايد: يحلفون بالله ليرضوكم و الله و رسوله احقّ ان يرضوه با اينكه مى بايست بفرمايد «ان يرضوهما»؛ جهت اينكه مفرد آورد اين است كه رضايت پيامبر رضايت خداوند است.

4. در تعبيرات قرآن، افرادى كه تربيت الهى انبيا را نمى پذيرند و دل را تسليم حق نمى كنند گاهى به مرده تشبيه شده اند: انك لا تسمع الموتى (روم، 52)، گاهى به چهارپايان: اولئك كالانعام

(اعراف، 179) و يأكلون كما تأكل الانعام (محمد، 12)، گاهى به بدتر

ص: 267


1- . نور، ج 4، ص 295.

از چهارپايان: كالانعام بل هم اضلّ (اعراف، 179) و گاه به بدترين جنبندگان: شرّ الدّوابّ .(1)

5. جهت اينكه مى فرمايد ان شرّ الدّوابّ عندالله آن است كه ميزان خير و شرّ در نزد خداوند است و در نزد او مشخص مى شود. خداوند بارئ و خالق است ماسواى خالق هستى بريه و مخلوق هستند و شرّ البريه كفار هستند. در برخى از آيات مى فرمايد: انّ شر الدواب عندالله و در برخى ديگر مى فرمايد: اولئك شرّ البرية . (بينة، 6)

6. آيه 22 انفال ان شرّ الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون با آيه 55 انفال نظير يكديگرند: ان شر الدواب عندالله الذين كفروا فهم لا يؤمنون ، از جمع دو آيه استفاده مى شود كه كفار فاقد تعقل و خردمندى هستند.

7. آيه و لو علم الله فيهم ... جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر و نشان مى دهد كه سرچشمه همه سعادت ها از خود انسان شروع مى شود و خداوند هم بر طبق آمادگى ها و شايستگى هايى كه مردم از خود نشان مى دهند با آنان رفتار مى كند.(2)

8. قرآن كريم مى فرمايد اگر خداوند ذره اى خير در اينها مى ديد به آنان حكم را ابلاغ مى كرد: ولو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم زيرا خداوند حكم را تا مرحله عمق جان به همه ابلاغ مى كند: قل فى أنفسهم قولاً بليغا زيرا تا حكم به مرحله جان نرسد اتمام حجت نيست: و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولاً (اسراء، 15)، اما عناد و لجاجت اينها مانع پذيرش حق است. در آيه 71 مائده مى فرمايد: و حسبوا الا تكون فتنة فعموا و صمّوا ثم تاب الله عليهم ثم عموا و صمّوا كثير منهم و الله بصير بما يعملون .

ص: 268


1- . نور، ج 4، ص 296.
2- . نمونه، ج 7، ص 123.

آیه 24-29

اشاره

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24)

وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاَ تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (25) وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (26) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (27) وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (28) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (29)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد؛ و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حايل مى شود، و (همه شما در قيامت) نزد او گردآورى مى شويد. * و از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد؛ (بلكه همه را فرا خواهد گرفت؛ چرا كه ديگران سكوت اختيار كردند.) و بدانيد خداوند سخت كيفر است! * و به خاطر بياوريد هنگامى را كه شما در روى زمين، گروهى كوچك و اندك و زبون بوديد؛ آنچنان كه مى ترسيديد مردم شما را بربايند؛ ولى او شما را پناه داد؛ و با يارى خود تقويت كرد و از روزى هاى پاكيزه بهره مند ساخت؛ شايد شكر نعمتش را به جا آوريد. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد؛ و (نيز) در امانتهاى خود خيانت روا مداريد، در حالى كه مى دانيد (اين كار، گناه بزرگى است). * و بدانيد اموال و اولاد شما، وسيله آزمايش است؛ و (براى كسانى كه از عهده امتحان برآيند،) پاداش عظيمى نزد خداست. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ براى شما وسيله اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى دهد؛ (روشن بينى خاصّى كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت؛) و گناهانتان را مى پوشاند و شما را مى آمرزد؛ و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است.

ص: 269

شأن نزول

در باره نزول آيات 27 - 28 رواياتى نقل شده از جمله امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) چنين روايت كرده اند كه پيامبر دستور داد يهود بنى قريظه (طايفه اى از يهود مدينه) را محاصره كنند، اين محاصره بيست و يك شب ادامه يافت، از اين رو ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طايفه

بنى نضير (گروه ديگرى از يهود مدينه) كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند، پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد (شايد به اين جهت كه صداقتشان در اين پيشنهاد مشكوك بود) و فرمود تنها بايد حكميت سعد بن معاذ را بپذيريد آنان تقاضا كردند كه پيامبر، ابولبابه را (كه يكى از ياران پيامبر در مدينه بود) نزد آنان بفرستد و ابولبابه با ايشان سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنان بود.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) اين پيشنهاد را قبول كرد و ابولبابه را نزد آنان فرستاد، آنان با ابولبابه مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميت سعد بن معاذ را بپذيرند؟ ابولبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد، تن به اين پيشنهاد ندهيد. جبرئيل اين موضوع را به پيامبر خبر داد. ابولبابه مى گويد: هنوز گام برنداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر خيانت كردم آيه هاى فوق در باره او نازل شد.

در اين هنگام ابولبابه سخت پريشان گشت به گونه اى كه خود را با طنابى به يكى از ستون هاى مسجد پيامبر بست و گفت به خدا سوگند نه غذا مى خورم و نه آب مى نوشم تا مرگ من فرا رسد، مگر اين كه خداوند توبه مرا بپذيرد.

هفت شبانه روز گذشت، نه غذا خورد و نه آب نوشيد آنچنان كه بى هوش به روى زمين افتاد. خداوند توبه او را پذيرفت، اين خبر به وسيله مؤمنان به اطلاع او رسيد، ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را از ستون باز نمى كنم تا پيامبر بيايد و مرا بگشايد.

پيامبر آمد و او را گشود. ابولبابه گفت: براى تكميل توبه خود خانه ام را كه در آن مرتكب گناه شده ام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى كنم. پيامبر فرمود: كافى است كه يك سوم از اموالت را در راه خدا صدقه بدهى.

همين مضمون در كتب اهل تسنن نيز در باره شأن نزول آيه آمده است، ولى از آنجا كه

ص: 270

آيات گذشته مربوط به حادثه بدر بود، بعضى بعيد دانسته اند اين آيه در باره داستان يهود بنى قريظه باشد؛ زيرا اين جريان مدت ها بعد واقع شد، از اين رو گفته اند منظور از روايات فوق اين است كه داستان ابولبابه يكى از مصاديق آيه مى تواند باشد نه اين كه در اين موقع نازل گرديده باشد و اين تعبير در مورد شأن نزول آيات سابقه دارد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حيات معنوى در پرتو جهاد و جنگ در راه خدا، پرهيز از گناهانى كه عقوبت آن عمومى است، لزوم يادآورى نعمت هاى خداوند مانند تأييد در جنگ و بهره مندى از نعمت هاى پاكيزه، پرهيز از خيانت به خداوند و پيامبر، آزمايش بودن اموال و فرزندان و آثار و بركات تقوا و پرهيزكارى.

ب. در اين كه منظور از لما يحييكم چيست چند قول است: 1. بعضى گفته اند مراد دين حق است. 2. عده اى آن را به جهاد يا ايمان يا قرآن يا بهشت تفسير كرده اند.

ناگفته نماند تفسير لما يحييكم به جهاد، ايمان، قرآن و ... محدود ساختن مفهوم آيه است؛ زيرا مفهوم لما يحييكم همه اين ها را در بر مى گيرد و بالاتر از آن ها را هر چيز، هر فكر، هر برنامه و هر دستورى كه شكلى از اشكال حيات انسانى را بيافريند در آيه مندرج است.(2)

ج. قلب چيزى است كه به وسيله آن انسان درك مى كند و احكام و عواطف باطنى مانند حب و بغض، آرزو و اضطراب را به وسيله آن بروز مى دهد؛ در حقيقت قلب همان جان انسان است، از آنجايى كه خداوند خالق انسان و خالق تك تك اجزاى انسان از جمله قلب است، از اين رو به تك تك آنها احاطه كامل دارد و به طور حقيقى مالك همه آنهاست و در آنها به هر گونه كه بخواهد تصرّف مى كند، پس خداوند ميان انسان و ميان تمام اجزا حايل است؛ ميان انسان و دست او، ميان انسان و چشم او، همينطور ميان انسان و قلب او.

ص: 271


1- . نمونه، ج 7، ص 134 - 135.
2- . الميزان، ج 9، ص 55 ؛ مجمع البيان، ج 10، ص 191؛ نور، ج 4، ص 299؛ احسن الحديث، ج 4، ص 114؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 186؛ نمونه، ج 7، ص 128.

اگر خداوند مالك انسان است و هرچه انسان دارد خداوند به او تمليك كرده، پس خداوند ميان انسان و مايملك خود حايل و رابط است و به انسان از رگ گردن نزديكتر است: و نحن اقرب اليه من حبل الوريد .(1)

تذكر: معناى آيه شريفه ان الله يحول بين المرء و قلبه با حديث اميرالمؤمنين(علیه السلام): «

عرفت الله بفسخ العزائم و حلّ العقود و نقض الهمم » روشن مى شود.

د. منظور از فتنه، بلاها و مصايب اجتماعى است كه دامن همه را مى گيرد و تر و خشك با هم مى سوزند.(2)

ه - . در آيه 26 خداوند مى فرمايد: مسلمانان به ياد نعمت كثرت جمعيت و امنيت باشيد زيرا در صدر اسلام هم اندك بوديد خداوند شما را زياد گردانيد هم بى پناه بوديد به شما امنيت داد و هم از رزق طيب شما را بهره مند ساخت. در سوره اعراف آيه 86 مى فرمايد: و اذكروا اذ كنتم قليلاً فكثّركم .

و. منظور از آن روز كه مسلمين در ضعف بودند روزگار ابتداى اسلام و قبل از هجرت بوده كه مسلمين در مكه (در ميان كفار) محصور بودند. منظور از «فاواكم» اين است كه شما را در مدينه جاى داد و منظور از «و ايدكم بنصره» نصرتى است كه خداوند در جنگ بدر از مسلمين كرد و مقصود از «رزق طيب» آن غنيمت هاى جنگى است كه خداوند به ايشان روزى نمود و آن را براى آن ها حلال كرد.(3)

نكته ها

1. از اينكه مى فرمايد: اجابت دعوت خدا و رسول شما را زنده مى كند با اينكه مخاطبان زنده به حيات طبيعى هستند معلوم مى شود منظور حيات ديگرى است و آن حيات معنوى است.

2. حيات اقسام مختلفى دارد:

الف. حيات گياهى: ان الله يحى الارض بعد موتها (حديد، 17)؛ خداوند زمين را زنده مى كند.

ص: 272


1- . الميزان، ج 9، ص 71.
2- . نمونه، ج 7، ص 130.
3- . نمونه، ج 7، ص 133؛ الميزان، ج 9، ص 67 ؛ اطيب البيان، ج 6، ص 102؛ مجمع البيان، ج 10، ص 196.

ب. حيات فكرى و انسانى: او من كان ميتا فأحييناه (انعام، 122)؛ آن كه مرده بود و زنده اش كرديم.

ج. حيات ابدى: استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ، ياليتنى قدّمت لحياتى (فجر،24)؛ اى كاش براى زندگى ام چيزى از پيش فرستاده بودم.(1)

3. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) سه نوع دعوت دارد:

الف. بر اساس آيات قرآن كريم مردم را دعوت مى كند. ب. بر اساس احاديث قدسى مطلبى را بيان مى كند. ج. در مسائل اجرايى و حكومتى دستوراتى دارد. هر سه نوع دعوت را آيه شريفه شامل مى شود.

4. آيه و اتقوا فتنة ... مى خواهد همه مؤمنين را از فتنه اى كه مخصوص به ستمكاران از ايشان است و مربوط به كفار و مشركين نيست هشدار دهد و اگر در عين اين كه مختص به ستمكاران از مؤمنين است و در عين حال خطاب را متوجه به همه مؤمنين كرده است براى اين است كه آثار سوء آن فتنه گريبانگير همه مى شود.(2)

5. در آيه شريفه مى فرمايد از فتنه اى بپرهيزيد كه آثار آن تنها ستمگران را شامل نمى شود، بلكه به طور كلى اثر آن شامل سه گروه مى شود:

1. كسانى كه آتش را روشن مى كنند. 2. كسانى كه مى توانستند آتش را خاموش كنند و نكردند. 3.افراد قاصر و ضعيف.

6. فتنه بر دو معناست: 1. آزمون و اين حكمت است و فتان آن هم حكيم است. 2. به معناى عذاب و آشوب و ايجاد هرج و مرج در زندگى. از اين كه در آيه شريفه مى فرمايد: «اتقوا» يعنى بپرهيزيد معلوم مى شود فتنه در آيه شريفه به معناى عذاب و آشوب است نه آزمون.

فتنه به معناى آزمون در آيات زيادى آمده است: انما اموالكم و اولادكم فتنة و نبلوكم بالخير و الشر فتنة (انبياء، 35)، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا ءامنّا و هم لا يفتنون * و لقد فتنّا الذين من قبلهم (3) و و يفتنون فى كل عام مرة او مرتين . (توبه، 126)

ص: 273


1- . نور، ج 4، ص 299.
2- . الميزان، ج 9، ص 63.
3- . عنكبوت 1 - 2.

فتنه به معناى آشوب نيز در آيات ديگر بيان شده است مانند: و الفتنة اشد من القتل (بقره، 191)، و الفتنة اكبر من القتل (بقره، 217)، و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه ، ان الذين فتنوا المؤمنين و المؤمنان ثم لم يتوبوا فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحريق .

اميرالمؤمنين(علیه السلام) مى فرمايد: من چشم فتنه را در آوردم: «فانا فقأت عين الفتنة»(1)؛ يعنى من افراد فتنه جو مانند خوارج نهروان را كشتم زمانى كه كسى جرأت اين كار را نمى كرد. آن حضرت در جاى ديگر مى فرمايد: «

كن فى الفتنة كابن اللبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب ».

7. سكوت و ترك امر به معروف و نهى از منكر، باعث فتنه و فراگير شدن عذاب است، چنانكه پيامبر فرمودند: خداوند هرگز تمام مردم را به خاطر گناه بعضى از آنان مجازات نمى كند، مگر زمانى كه منكرات در ميان آنان آشكار گردد و ديگران در حالى كه توان انكار و برخورد با آن را داشته باشند، سكوت كنند كه اگر چنين شد، خداوند همه آنان (خاص و عام) را عذاب مى كند، چنانكه حضرت على(علیه السلام) فرمودند: اگر گناهى پنهانى انجام گيرد، خداوند عموم مردم را عذاب نمى كند، اما اگر گروهى منكراتى را آشكار انجام دهند و مردم آنان را سرزنش نكنند، هر دو گروه مستوجب عقوبت مى شوند.(2)

8. از اين كه خداوند همه امت را از آن ظلم پرهيز داده معلوم مى شود كه منظور آن ظلمى است كه اثر سوء آن عمومى باشد و چنين ظلمى ناچار بايد از قبيل بر هم زدن حكومت اسلامى و زمام

آن را به ناحق به دست گرفتن يا پايمال كردن احكام قطعى از كتاب و سنت كه راجع به حكومت است باشد كه نمونه اين فتنه در صدر اسلام واقع شد؛ وحدت مسلمانان شكسته شد و خون هاى به ناحقى ريخته شد و كتاب و سنت متروك گشت كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: يا ربّ ان قومى اتخدوا هذا القرءان محجورا .(3)

9. سخت بودن كيفر و عذاب خداوند در قيامت براى كفار و منافقان با تعبيرات مختلفى بيان شده است: شديد العقاب، عذاب شديد، شديد المحال (رعد، 13)، عذاب اليم، عذاب مقيم، عذاب عظيم، عذاب مهين، عذاب حريق، عذاب غليظ ، عذاب اكبر (غاشيه، 34). تعبير

ص: 274


1- . نهج البلاغه، خطبه 93.
2- . نور، ج 4، ص 302.
3- . فرقان، 30؛ الميزان، ج 9، ص 64.

شديد العقاب در آيات ذيل مطرح شده است: بقره 196 و 211، آل عمران 11، مائده 2 و 98، انفال 13، 25، 48 و 52، رعد 6، غافر 3.

10. استضعاف بر دو قسم است: 1. واقعا ضعيف بوديد و ضعف بر شما تحميل كردند كه به مسلمانان دستور مى دهد چرا در راه نجات مستضعفان قتال نمى كنيد: و مالكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال اين مستضعفان به مقام وراثت زمين مى رسند: و نريد أن نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض .

2. استضعاف مذموم كه برخى سلطه پذيرند به جهت سهل انگارى ستم را مى پذيرند كه در اين صورت ظالم و مظلوم هر دو مستحق دو عذاب اند: يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لولا انتم لكنّا مؤمنين * قال الذين استكبروا للذين استضعفوا انحن صددناكم عن الهدى بعد اذ جاءكم بل كنتم مجرمين ... . (سبأ، 31 - 32)

حديث «

لايقع اسم الاستضعاف على من بلغته الحجة » مربوط به استضعاف فرهنگى است و آيه شريفه محل بحث كنتم مستضعفون فى الارض و آيه ان القوم استضعفونى و كادوا ان يقتلوننى مربوط به استضعاف قسم اول است كه ضعف را تحميل كردند.

11. تعبير تخافون ان يتخطفكم الناس ... تعبير لطيفى است كه نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در آن زمان آشكار مى سازد آن چنان كه گويى همانند يك جسم كوچك در هوا معلق بودند كه دشمن به آسانى مى توانست آن ها را بربايد.(1)

12. مسلمانان تا پيش از هجرت به مدينه، همواره هراسان از گرفتار آمدن در چنگ دشمنان و نابود شدن به دست آنان بودند: تخافون أن يتخطفكم الناس . «تخطف» به معناى گرفتن با سرعت است و

در آيه مى تواند كنايه از غلبه و نابودى باشد. فعل مضارع «تخافون» حكايت از استمرار اين وضعيت دارد.(2)

13. تقدم اموال بر اولاد به خاطر اين است كه فتنه و امتحان در اموال بيشتر از اولاد است.(3)

14. خيانت به پيامبر(صلی الله علیه و آله)، خيانت به خداوند است: لا تخونوا الله و الرّسول («لاتخونوا»

ص: 275


1- . نمونه، ج 7، ص 133.
2- . راهنما، ج 6، ص 461.
3- . روح المعانى، ج 5، ص 183.

در مورد خدا و پيامبر با هم آمده و در مورد ساير مردم باز تكرار شده است.)(1)

15. به جهت عظمت خداوند مى فرمايد به خدا خيانت نكنيد با اين كه منظور احكام الهى است چه اينكه در مورد حرمت ربا مى فرمايد رباخوار به جنگ خداوند رفته است: فاذنوا بحرب من الله با اينكه رباخوار به مخالفت با حكم حرمت ربا قيام كرده اما از جهت اهميت موضوع مى فرمايد به جنگ با خدا رفته است و از جهت وحدت انسان با مردم مى فرمايد: اماناتكم با اينكه بايد بفرمايد اماناتهم يعنى چون اموال ديگران به منزله اموال خود انسان است از جهت حفظ وحدت ضمير خطاب آورد: اماناتكم .

16. امانت از آنجا كه مهم است هم به فعل آن امر شده و هم از ضد آن كه خيانت است نهى شده است: ان الله يأمركم أن تؤدوا الامانات الى اهلها و لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم . برخى از احكام مربوط به حوزه اسلامى است مانند ارث و برخى از احكام مربوط به حوزه انسانى است مانند وفاى به عهد و حرمت خيانت كه جزو احكام بين المللى اسلام است.

17. علت خيانت انسان به مال مردم در آيه بعدى بيان شده كه گاهى علاقه به مال و فرزند سبب خيانت مى شود با اينكه انسان بايد بداند اينها تنها وسيله آزمايش است: و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة .

18. مال از نظر اسلام عامل قيام است: جعل الله لكم قياما (نساء، 5) و اين مال ابزار آزمون است: انما اموالكم و اولادكم فتنة اگر انسان در اين آزمون مردود نشد در نزد خداوند اجر عظيم دارد: و ان الله عنده اجر عظيم .

19. دو نوع عنديت در قرآن و روايات مطرح است: گاهى انسان در نزد خداوند است: عند مليك مقتدر (قمر، 55) كه اين مربوط به متقين است: ان المتقين فى جنات و نهر ... عند مليك مقتدر ، و گاهى خداوند در نزد انسان است، البته آن انسان كه قلب او شكسته و نالان باشد: «انا عند المنكسرة قلوبهم» كه نتيجه آن اين است كه نزد يتيمان و ضعفا مى رود.

20. اينكه مى فرمايد اموال شما عامل فتنه است اين چه جور مالكيتى است كه باعث

ص: 276


1- . نور، ج 4، ص 306.

آزمون است چون اگر انسان واقعا مالك مال خود باشد ديگر آزمون معنا ندارد و هر نوع تصرفى مى تواند در آن انجام دهد. از اينگونه تعبير روشن مى شود انسان نسبت به مردم جهت ادامه زندگى مالك است وگرنه نسبت به خداوند خليفه و امانت دار است: و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه (حديد، 7). وقتى انسان مالك چشم و گوش خود نباشد امّن يملك السمع و الابصار (يونس، 31) قهرا مالك اموال خود نيست، بلكه در برابر خداوند امانتدار است.

21. محور بسيارى از لغزش هاى انسان و ريشه بسيارى از گناهان از قبيل: معاملات حرام، احتكار، دروغ، كم فروشى، ترك انفاق، ندادن خمس و زكات، حرص و كارشكنى و سوگندهاى دروغ و تضييع حقوق مردم، گريز از ميدان جنگ، ترك هجرت و جهاد و ... علاقه به مال و فرزند است. پس اينها عامل امتحان و لغزشند.(1)

22. قرآن با تعبيرات مختلفى به فتنه بودن مال و فرزند و دل نبستن به آنها و امكان انحراف به واسطه آنها هشدار داده است از جمله:

الف. امكان شركت شيطان در مال و فرزند انسان: شاركهم فى الاموال و الاولاد . (اسراء، 64)

ب. افزون خواهى در مال و فرزند و آثار منفى آن: تكاثر فى الاموال و الاولاد . (حديد، 20)

ج. بازدارندگى فرزند و مال از ياد خدا: لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله . (منافقون،9)

د. نجات بخش نبودن اموال و اولاد در قيامت: لن تغنى عنهم أموالهم و لا اولادهم .(2)

23. در آيه 29 قرآن كريم 4 ثمره براى تقوا بيان كرده است: 1. تحصيل فرقان 2. تكفير سيئات 3. مغفرت گناهان كبيره 4. بهره مندى از فضل الهى. برخى گفته اند منظور از سيئات گناهان صغيره است كه تكفير مى شود و مغفرت نسبت به گناهان كبيره است.

اگر انسان در خود فرقانى نبيند و به هنگام مواجه شدن با مشكل نتواند حق را از باطل تشخيص دهد، بداند كه شرط را تحصيل نكرده زيرا در قضيه شرطيه وقتى جزا حاصل نشود معلوم مى شود شرط تحقق پيدا نكرده است.

24. اينكه قرآن كريم مى فرمايد اگر تقوا داشته باشيد فرقان نصيب شما مى شود و گناهان

ص: 277


1- . نور، ج 4، ص 307.
2- . آل عمران، 10؛ همان.

شما از بين مى رود، معلوم مى شود صاحب تقوا به درجه اى نرسيده كه هيچ گناهى نداشته باشد زيرا اگر به مرتبه

25. بالاى تقوا برسد كه ديگر گناه ندارد.

همانگونه كه تقوا مراتبى دارد فرقان نيز مراتبى دارد كه از بهترين مراتب آن اين است كه انسان به درجه حارثة بن زيد برسد كه گويا بهشت و جهنم را ببيند و از آن بالاتر مانند خود حضرت على(علیه السلام) حقيقتا بهشت و جهنم را ببيند.

26. اگر انسان باتقوا بود و فرقان نصيب او شد، گمان نكند از خداوند به جهت تقوا داشتن طلبكار است، بلكه خداوند فرقان را تفضلاً به او عنايت كرده زيرا در پايان مى فرمايد: و الله ذوالفضل العظيم به علاوه غير از اين بركات سه گانه ممكن است فضل هاى ديگرى نصيب نيز انسان بشود؛ از آنجا كه قرآن و تورات فرقان نام دارد در صورت باتقوا بودن انسان به معارف حقيقى آن دست مى يابد.

27. در آيه 29 پاداش متقين را به صورت فعل مضارع كه دال بر تدريج و استمرار است بيان كرد زيرا در هر مرتبه اى كه از خود تقوا نشان دهند اين پاداش به صورت تدريج داده خواهد شد: يجعل لكم فرقانا يكفر عنكم سيئاتكم .

ص: 278

آیه 30-35

اشاره

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (30) وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (31) وَ إِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (32) وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (33) وَ مَا لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ مَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (34) وَ مَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكَاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (35)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، و يا (از مكه) خارج سازند؛ آنها چاره مى انديشيدند (و نقشه مى كشيدند)، و خداوند هم تدبير مى كرد؛ و خدا بهترين چاره جويان و تدبيركنندگان است. * و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مى شود، مى گويند: «شنيديم؛ (چيز مهمى نيست؛) ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم؛ اينها همان افسانه هاى پيشينيان است!» (ولى دروغ مى گويند، و هرگز مثل آن را نمى آورند.) * و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: «پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف توست، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، يا عذاب دردناكى براى ما بفرست!» * ولى (اى پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد؛ و

(نيز) تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند. * چرا خدا آنها را مجازات نكند، با اينكه از (عبادت موحدان در كنار) مسجدالحرام جلوگيرى مى كنند در حالى كه سرپرست آن نيستند؟! سرپرست آن، فقط پرهيزگارانند؛ ولى بيشتر آنها نمى دانند. * (آنها كه مدعى هستند ما هم نماز داريم،) نمازشان نزد خانه (خدا)، چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود؛ پس بچشيد عذاب (الهى) را به خاطر كفرتان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نقشه هاى شوم دشمنان براى از بين بردن پيامبر اكرم و مصونيت آن حضرت از شر آنها،

ص: 279

استهزاى كفار نسبت به قرآن كريم، تقاضاى بى خردانه برخى از آنان در نزول عذاب، عدم عذاب خداوند در پرتو وجود پيامبر يا طلب آمرزش مسلمانان، عذاب الهى به جهت بازداشتن مردم از مسجدالحرام، پرهيزكاران اولياى مسجدالحرام، كيفيت نماز كفار و عذاب خداوند به جهت كفر تبهكاران.

ب. عن احدهما(عليهماالسلام): «

ان قريش اجتمعت فخرجت من كل بطن اناس ثم انطلقوا الى دار الندوة ليشاوروا فيما يصنعون برسول الله(صلی الله علیه و آله) ... فاجمعوا امرهم على أن يقتلوه ... ثم قرأ هذه الاية: و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك أو يقتلوك ... »؛ از امام باقر يا امام صادق(عليهماالسلام) روايت شده است: از هر طايفه اى از قريش گروهى گرد آمدند و به دارالندوة رفتند تا مشورت كنند تا در باره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چه (مكرى) بايد كرد؟ ... پس تصميم جمعى گرفتند كه آن حضرت را به قتل برسانند ... سپس امام(علیه السلام) اين آيه را قرائت فرمود: و اذ يمكر بك الذين كفروا ... .(1)

ج. مشهور از مفسران گويند آيه 32 و 33: اللهم ان كان هذا هو الحق ... مربوط به آيه 31 و مشركانى است كه مى گفتند: لو نشاء لقلنا مثل هذا . مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: «آيه 32 و 33 مربوط به آيات قبل و بعد از خود نيست، بلكه جداگانه نازل شده است»، ليكن اجمالاً مى توان گفت گوينده اين سخن اللهم ان كان هذا هو الحق يا اصل وحى و نبوت را قبول دارد مانند اهل كتاب، يا مربوط به مرتدين از ولايت است.

مرحوم علامه آيه شريفه اللهم ... را مرتبط مى دانند به آيه سوره معارج كه آيه سئل سائل بعذاب واقع پاسخ جمله اللهم ... است، به ايشان گفته مى شود اگر چنين باشد يك ناهماهنگى در آيات پيش مى آيد؛ زيرا در اينجا در سه مقطع مى توان سخن گفت:

1. آيه سوره معارج مكى است. 2. آيه اللهم ... در سوره انفال مربوط به اوايل هجرت است. 3. جريان حجة الوداع و آيه اكملت لكم دينكم مربوط به اواخر هجرت است.

اگر آيه

ص: 280


1- . راهنما، ج 6، ص 472.

اللهم ... مربوط به ولايت باشد خوب جريان ولايت در اواخر هجرت است و اين آيه سوره انفال مربوط به اوايل هجرت است، بنا بر اين آيه سئل سائل نمى تواند پاسخ آن باشد زيرا اين آيه سئل سائل مكى است و قبل از هجرت نازل شده است و اگر آيه اللهم مربوط به جنگ بدر باشد باز آيه سئل سائل نمى تواند پاسخ آن باشد؛ چون آيه اللهم مربوط به اوايل هجرت است و آيه سئل سائل مربوط به قبل از هجرت است، با اين وجود چگونه بايد ميان اين آيات جمع كرد؟

اگر كسى در مكه گفته باشد اللهم ممكن است پاسخ آن در اوايل يا اواخر هجرت گفته شود، اما اگر كسى چنين چيزى نگفته باشد خداوند بخواهد جواب دهد يك نوع ناهماهنگى وجود دارد.

مرحوم علامه در پاسخ مى فرمايد: در اينكه سوره معارج مكى باشد اول نزاع است، بلكه شواهدى وجود دارد كه آيه سوره معارج مدنى است؛ زيرا در اين سوره سخن از «مصلّين» است كه فى اموالهم حق معلوم كه مربوط به زكات واجب است و زكات واجب در مدينه نازل شد، علاوه بر اين در ذيل آيه سئل سائل قصه نعمان بن حارث نقل شده و در ذيل آيه اللهم ان كان ... نيز همان قصه نعمان بن حارث ذكر شده است.

د. اين نيامدن عذاب با وجود پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) آيا مربوط به اصل نبوت و از احكام نبوت عامه است، اگر اينگونه باشد قابل نقض است به اينكه انبيا در ميان امت هاى خود بودند مانند نوح و صالح و لوط و عذاب نازل شد، يا اينكه نيامدن عذاب براى آن است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) رحمة للعالمين است در اينصورت گفته مى شود رحمت خداوند كه بيشتر از رحمت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است، پس چگونه گاهى عذاب نازل مى شود؟ بنا بر اين بايد ببينيم منظور از اين عذاب چه عذابى است كه رحمت بودن پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مانع آن عذاب است و مقصود از رحمت چيست ؟

پاسخ اينكه اين عذاب، عذاب قتل و غارت نيست؛ زيرا در زمان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) جنگ بدر واقع شد و دهها نفر كشته شدند و قرآن مى فرمايد: قاتلوهم يعذبهم الله بأيديكم .

از اينجا روشن مى شود آن افرادى كه با وجود پيامبر عذاب بر آنان نازل نمى شود اهل كتاب هستند كه امر ولايت را نپذيرفتند نه مشركان؛ زيرا در آيات بعد مى فرمايد: دليلى ندارد كه خداوند مشركان را عذاب نكند چون مانع راه خير هستند، از اين رو مى فرمايد: مالهم الا يعذّبهم الله و نيز مى فرمايد: فذوقوا العذاب كه پاسخ او ائتنا بعذاب اليم در آيه 32 است.

و در نهايت مى توان گفت: منظور از عذاب، عذاب استيصال است و خطاب راجع

ص: 281

به مشركان نيست، بلكه منظور جميع عرب يا همه امت اسلامى است كه با وجود پيامبر، امت اسلامى را عذاب استيصال نمى كند و منافاتى با عذاب برخى از افراد ندارد.(1)

ه - . منظور از استغفار گفتن و تكرار جمله «خدايا مرا ببخش» يا «اللهم اغفر لى» نيست، بلكه روح استغفار يك حالت بازگشت به سوى حق و آمادگى براى جبران گذشته است.(2)

نكته ها

1. آيه 30 اشاره به ليلة المبيت و توطئه كفار براى قتل رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دارد كه آن حضرت از طريق جبرئيل آگاه شد و على(علیه السلام) به جاى او در بستر خوابيد و پيامبر شبانه از خانه خارج شد و به غار ثور رفت و از آنجا به مدينه هجرت نمود.(3)

2. كلمه «اذ» گاهى به معناى بازگو كردن و بيان كردن است و گاهى به معناى يادآورى است. در آن صحنه هايى كه پيامبر حضور داشته يعنى به ياد بياور اين نعمت ها را اما آن صحنه هايى كه پيامبر حضور نداشته مانند ما كنت لديهم كه به معناى بيان كردن براى مردم است و مى توان گفت به معناى يادآورى است با اين توجيه كه در نشأة ميثاق و عالم ذر از پيامبران پيمان گرفته اند و پيامبر در آن نشأة عالم و آگاه بود حالا گويد ياد بياور.

3. «مكر» به معناى تدبير مخفيانه است؛ اگر گناه باشد مكر، «سيىء» نام دارد: و لا يحيق المكر السيىء الا باهله و اگر كيفر مكر باشد مكر حسن است و خداوند خير الماكرين است.

4. سرّ اينكه خداوند خيرالماكرين است آن است كه از سويى او آگاه به همه امور است: بكل شىء عليم و از سوى ديگر تمام اسباب جهان ستاد و لشكر اوست، حتى اعضا و جوارح انسان جزو لشكريان خداوند است و مى تواند با دست و چشم انسان، انسان را رسوا كند: و لله جنود السموات و الارض (فتح، 4) و و ما يعلم جنود ربك الا هو (مدّثر، 31). اميرالمؤمنين(علیه السلام) مى فرمايد: «

واعلموا عبادالله ان جوار حكم جنوده و خلواتكم عيونه ».

5.

اينكه خداوند از مكر كفار آگاه است و مى داند آنان چه نقشه اى مى كشند و مى تواند نقشه هاى آنان را خنثى كند در آيات ديگر نيز بيان شده است: عندالله مكرهم (ابراهيم، 46)،

ص: 282


1- . الميزان، ج 9، ص 105.
2- . نمونه، ج 7، ص 156.
3- . نور، ج 4، ص 311.

وقد مكر الذين من قبلهم فللّه المكر جميعا (1) و در سوره نوح مكر آنان را به بزرگى ياد كرده است: و مكروا مكرا كبّارا (نوح، 22). البته در برابر مكر الهى ضعيف و ناچيز است. كلمه «كبّار» مفرد است نه جمع.

6. ترديد ميان حبس و قتل و اخراج حاكى از 3 رأى اظهار شده است.(2)

7. توطئه كفار عليه مسلمانان و حمايت خداوند از مسلمانان دائمى است: يمكرون و يمكر الله (چنين نيست كه هميشه دشمنان به اهداف خود برسند، خداوند با تدبير خود توطئه هاى آنان را خنثى مى كند.)(3)

8. از آنجا كه كفار و مشركان از تحدّى و مبارزه با قرآن كريم عاجز و ناتوان بودند آن را «اساطير الاولين» (افسانه پيشينيان) مى دانستند. اين نسبت ناروا در موارد ذيل بيان شده است: انعام 125، انفال 31، نحل 24، مؤمنون 83، فرقان 5، نمل 68، احقاف 17، قلم 15 و مطففين 13.

9. كفار از چند جهت قرآن كريم را تحقير كردند:

الف. وقتى قرآن تلاوت مى شود گويند سمعنا اما در حقيقت نشنيدند كه در آيه 21 بيان كرد قالوا سمعنا و هم لايسمعون .

ب. اگر بخواهيم مثل اين را مى آوريم؛ يعنى ما وقت براى اين كار نمى گذاريم اگر بخواهيم: لو نشاء لقلنا .

ج. از قرآن كريم به «هذا» تعبير كردند: مثل هذا .

د. قرآن را اسطوره سابقين دانستند: ان هذا الا اساطير الاولين .

10. در آيه 32 لجاجت و عناد خود را بيان مى كنند كه اگر اين قرآن حق است بارانى از سنگ بر ما ببارد؛ اين افراد لجوج حاضر هستند دست به انتحار بزنند ولى ايمان نياورند: ان كان هذا هو الحق فامطر علينا حجارة من السماء . اينها كسانى هستند كه قرآن در باره آنان مى فرمايد: انما تنذر به قوما لدّا .

11. جمله او ائتنا بعذاب اليم را مشركان به اين خاطر مى گفتند كه بر اثر شدت تعصب

ص: 283


1- . رعد 42.
2- . احسن الحديث، ج 4، ص 122؛ الميزان، ج 9، ص 86 .
3- . نور، ج 4، ص 312.

و لجاجت چنان مى پنداشتند كه آيين اسلام صد در صد بى اساس است وگرنه كسى كه احتمال حقانيت آن را مى دهد چنين نفرينى بر خود نمى كند. اين احتمال نيز وجود دارد كه سركردگان مشركان براى اغفال مردم گاهى چنين سخنى را مى گفتند تا به افراد ساده لوح نشان دهند آيين محمد(صلی الله علیه و آله) به كلى باطل است در حالى كه در دلشان چنين نبود.(1)

12. اگر در ميان همه اقسام عذاب اليم فقط سنگ باران را ذكر كردند براى اين بود كه در اين قسم عذاب هم عذاب جسم است و هم عذاب روح؛ عذاب جسم است براى اين كه بدن را متألم مى سازد و عذاب روح است براى اين كه متضمن ذلت و اهانت است.(2)

13. مفهوم آيه و ما كان الله ليعذبهم ... اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد، بلكه يك قانون كلى در باره همه مردم است، از اين رو در حديث معروفى مى خوانيم كه حضرت على(علیه السلام) فرمود: «

كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به وقرأ هذه الاية ».(3)

14. پيامبر(صلی الله علیه و آله) داراى منزلتى عظيم و كرامتى والا در پيشگاه خداوند است: و ما كان الله ليعذبهم و أنت فيهم .(4)

15. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مرگ و زندگى من براى شما خير است؛ در زمان حياتم خداوند عذاب را از شما بر مى دارد و پس از مرگم نيز با عرضه اعمالتان به من، با استغفار و طلب بخشش من، مشمول خير مى شويد؛ «

اما فى مماتى فتعرض على اعمالكم فاستغفر لكم ».(5)

16. گرچه حكم و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا اوليائه در باره مسجد الحرام است ولى در واقع شامل همه كانون هاى دينى و مساجد و مراكز مذهبى مى شود. «متوليان» و «متصديان» آن ها بايد از پرهيزگارترين و پاك ترين و فعال ترين مردم باشند كه اين كانون ها را پاك و زنده و مركز تعليم و تربيت و بيدارى و آگاهى قرار دهند.(6)

ص: 284


1- . نمونه، ج 7، ص 152.
2- . الميزان، ج 9، ص 88.
3- . نمونه، ج 7، ص 155.
4- . راهنما، ج 6، ص 476.
5- . نور، ج 4، ص 316.
6- . نمونه، ج 7، ص 156.

آیه 36-40

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (36)

لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (37) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ (38)وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (39) وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاَكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ (40)

ترجمه

آنها كه كافر شدند، اموالشان را براى بازداشتنِ (مردم) از راه خدا خرج مى كنند؛ آنان اين اموال را (كه براى به دست آوردنش زحمت كشيده اند، در اين راه) مصرف مى كنند، اما مايه حسرت و اندوهشان خواهد شد؛ و سپس شكست خواهند خورد؛ و (در جهان ديگر) كافران همگى به سوى دوزخ گردآورى خواهند شد. * (اينها همه) به خاطر آن است كه خداوند (مى خواهد) ناپاك را از پاك جدا سازد، و ناپاكى ها را روى هم بگذارد، و همه را متراكم سازد، و يكجا در دوزخ قرار دهد و اينها هستند زيانكاران. * به آنها كه كافر شدند بگو: چنانچه از مخالفت باز ايستند، (و ايمان آورند،) گذشته آنها بخشوده خواهد شد؛ و اگر به اعمال سابق بازگردند، سنّت (خداوند در) گذشتگان، (درباره آنها) جارى مى شود (؛ و حكم نابودى آنان صادر مى گردد). * و با آنها پيكار كنيد، تا فتنه [ \ شرك و سلب آزادى ]برچيده شود، و دين (و پرستش) همه مخصوص خدا باشد و اگر آنها (از راه شرك و فساد بازگردند، و از اعمال نادرست) خوددارى كنند، (خداوند آنها را مى پذيرد؛) خدابه آنچه انجام مى دهند بيناست. * و اگر سرپيچى كنند، بدانيد (ضررى به شما نمى رسانند؛) خداوند سرپرست شماست. چه سرپرست خوبى و چه ياور خوبى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انفاق كفار براى جلوگيرى از راه خدا و پيامد آن در دنيا و آخرت، خسارت كفار در قيامت

ص: 285

به جهت ورود به جهنم، دست برداشتن از كفر عامل غفران خداوند نسبت به اعمال گذشته، ادامه كفر عامل عقوبت، لزوم جنگ با دشمنان براى رفع فتنه و شرك و احياى دين، تهديد خداوند نسبت به تبهكاران.

ب. جمله فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ثم تغلبون ... از پيش گويى ها و خبرهاى غيبى قرآن است؛ توضيح اين كه سوره انفال كه اين آيه در آن واقع شده بعد از جنگ بدر نازل شده، پس گويا در اين

آيه به جنگ هايى كه به فاصله كمى رخ مى دهد يعنى به جنگ احد و غير آن اشاره مى كند و در جمله ثم يغلبون از فتح مكه خبر مى دهد و در جمله و الذين كفروا الى جهنم يحشرون از حال كسانى كه از قريش موفق به دين اسلام نمى شوند پيشگويى مى كند.(1)

ج. اين كه و الذين كفروا در آيه دو بار تكرار كرد به خاطر اين است كه برخى از آن هايى كه اموال خود را در راه مبارزه با اسلام انفاق كردند بعدا مسلمان شدند، بنا بر اين عذاب آخرت مخصوص آن عده اى است كه مردند و مسلمان نشدند.(2)

د. به كافران ستيزه گر عصر بعثت ابلاغ شد در صورت ترك مخاصمه عليه اسلام، از خطاهاى گذشته آنها چشم پوشى خواهد شد: قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف . در باره متعلق «ان ينتهوا» دو نظر بيان شده است: يكى كفر و ديگرى اعمالى كه در آيه 36 مطرح شد؛ يعنى سرمايه گذارى ها و شرارت ها عليه اسلام. جمله «ان يعودوا» نظر دوم را تقويت مى كند. گفتنى است بر اين مبنا مراد از يغفر لهم ... انتقام گرفتن از شرارت هاى گذشته كافران است.(3)

ه - . و ان يعودوا فقد مضت سنة الاولين ؛ منظور از اين سنت همان سرنوشتى است كه دشمنان حق در برابر انبيا و حتى خود مشركان مكه در برابر پيامبر در جنگ بدر به آن گرفتار و هلاك شدند. در آيه 51 سوره غافر مى خوانيم: انا لننصر رسلنا و الذين ءامنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد ؛ ما رسولان خود را در زندگى دنيا و روز رستاخيز كه گواهان بر مى خيزند يارى مى كنيم.(4)

ص: 286


1- . الميزان، ج 9، ص 97؛ مجمع البيان، ج 10، ص 214.
2- . مجمع البيان، ج 10، ص 214؛ نور، ج 4، ص 319.
3- . راهنما، ج 6، ص 487.
4- . نمونه، ج 7، ص 165.

و. آيه و قاتلوهم حتى لا تكون ... به دو قسمت از اهداف مقدس جهاد اسلامى اشاره مى كند: 1. برچيدن بساط بت پرستى و از ميان بردن بتكده ها؛ زيرا آزادى دينى مخصوص كسانى است كه از يكى از اديان آسمانى پيروى كنند و در برابر آن ها اعمال فشار براى تغيير عقيده صحيح نيست، ولى بت پرستى نه دين است و نه مكتب، بلكه خرافه است و انحراف.

2. به دست آوردن آزادى بيان و تبليغ و نشر اسلام. در اين قسمت نيز اسلام اجازه مى دهد كه اگر كسانى با اعمال خود جلوى آزادى عمل مسلمانان را در نشر و تبليغ و دعوت به اسلام بگيرد آن ها حق دارند متوسل به جهاد آزادى بخش شوند و راه را براى تبليغ منطقى بگشايند.(1)

ز. منظور از جمله و ان تولوا فاعلموا ... اين است كه اگر از اطاعت اين نهى سرباز زدند و از جنگ دست برنداشته و هم چنان به فتنه انگيزى ادامه دادند بايد شما بدانيد كه خداوند سرپرست و ياور شماست و با وثوق به يارى خدا با آنان مقابله كنيد.(2)

نكته ها

1. از آيه ان الذين كفروا ... استفاده مى شود كه آن ها حتى قبل از شكست خوردن متوجه بيهودگى كار خود مى شوند و چون نتيجه كافى در برابر اموالى كه صرف كرده اند نمى بينند گرفتار رنج و اندوه مى گردند و اين يكى از مجازات هاى آن ها در دنياست.(3)

2. فعل مضارع «ينفقون» دلالت بر استمرار دارد؛ يعنى انفاق در راه جمع كردن نفرات براى مقابله با اسلام دأب و كار هميشگى آنان بود.(4)

3. علت حسرت انفاق مال در اين است كه مالشان را از دست دادند، ليكن هدف و مقصودشان كه براندازى اسلام بود هرگز حاصل نشد.(5)

ص: 287


1- . نمونه، ج 7، ص 166.
2- . الميزان، ج 9، ص 99.
3- . نمونه، ج 7، ص 161.
4- . التحرير و التنوير، ج 9، ص 39.
5- . مفاتيح الغيب، ج 15، ص 481.

4. آنان كه دارايى هاى خويش را براى مبارزه عليه اسلام هزينه كنند، از ناپاكان و زيانكاران هستند: فسينفقونها ... * ليميز الله الخبيث من الطيب .(1)

5. تقديم «الى جهنم» بر «يحشرون» دلالت بر اين است كه مسير و جايگاه آنان فقط و فقط جهنم است و لا غير.(2)

6. جداسازى طرفداران حق از باطل، از سنت هاى الهى است: ليميز الله ، چنان كه در روز قيامت نيز خطاب مى شود و امتازوا اليوم أيها المجرمون .(3)

7. از آيه قل للذين كفروا ... استفاده مى شود كه با قبول اسلام گذشته هرچه باشد مورد عفو قرار مى گيرد و اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى به عنوان يك قانون آمده است «الاسلام يجبّ قبله»؛ اسلام ماقبل خود را مى پوشاند.(4)

8. على بن دراج اسدى گويد: بر امام صادق(علیه السلام) وارد شدم و گفتم: من كارمند بنى اميه بودم و مال زيادى به دست آوردم ... آيا براى من توبه هست ؟ امام(علیه السلام) فرمود: آرى، (حكمِ ) توبه تو در كتاب خدا (چنين) است: «به آنها كه كافر شدند بگو اگر از مخالفت باز ايستند، گذشته آنها بخشوده خواهد شد».(5)

9. در اسلام، همواره راه توبه و اصلاح به روى افراد باز است و بن بست وجود ندارد: ان ينتهوا يغفر لهم .(6)

10. آيه شريفه و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كلّه لله فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير ، نظير آيه 193 بقره است: و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين لله فان انتهوا فلا عدوان الاّ على الظالمين .

11. جنگ و جهاد در اسلام، براى كشورگشايى نيست، بلكه با هدف گسترش مكتب اسلام و مقابله با فتنه است. در قرآن، فتنه بالاتر از قتل: الفتنة اكبر من القتل (بقره، 217)،

ص: 288


1- . راهنما، ج 6، ص 485.
2- . مفاتيح الغيب، ج 15، ص 483.
3- . نور، ج 4، ص 320.
4- . نمونه، ج 7، ص 164؛ روح المعانى، ج 5، ص 193؛ فتح الغدير، ج 2، ص 308.
5- . راهنما، ج 6، ص 488.
6- . نور، ج 4، ص 321.

بلكه شديدتر از آن شمرده شده است: الفتنة اشدّ من القتل .(1)

12. به فرموده امام صادق(علیه السلام) تحقق قطعى و نهايى اين آيه، در زمان حضرت مهدى(علیه السلام) است. امام باقر(علیه السلام) فرمود: تأويل اين آيه هنوز نيامده است، آنگاه كه زمان تأويل آيه برسد، فتنه گران كشته و شركى نخواهد بود.(2)

13. اين كه مى گويد (سنت الاولين) و سنت را به اولين نسبت مى دهد به خاطر اين است كه سنت خداوند در باره آن ها اجرا شده است.(3)

ص: 289


1- . بقره، 191؛ نور، ج 4، ص 322.
2- . همان، ص 323.
3- . مجمع البيان، ج 10، ص 218؛ روح المعانى، ج 5، ص 193.

آیه 41-47

اشاره

وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (41) إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ (42) إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (43) وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (44) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (45) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (46) وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَراً وَ رِئَاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (47)

ترجمه

بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر و براى نزديكان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايى حق از باطل، روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان) [ \ روز جنگ بدر] نازل كرديم، ايمان آورده ايد؛ و خداوند بر هر چيزى تواناست. * در آن هنگام كه شما در طرف پايين بوديد، و آنها در طرف بالا؛ (و دشمن بر شما برترى داشت؛) و كاروان (قريش)، پايين تر از شما بود؛ (و وضع چنان سخت بود كه) اگر با يكديگر وعده مى گذاشتيد (كه در ميدان نبرد حاضر شويد)، در انجام وعده خود اختلاف مى كرديد؛ ولى (همه اينها) براى آن بود كه خداوند كارى را كه مى بايست انجام شود، تحقق بخشد؛ تا آن ها كه هلاك (و گمراه) مى شوند، از روى اتمام حجت باشد؛ و آنها كه زنده مى شوند (و هدايت مى يابند)، از روى دليلِ روشن باشد؛ و خداوند شنوا و داناست. * در آن هنگام كه خداوند تعداد آنها را در خواب به تو كم نشان داد؛ و اگر فراوان نشان مى داد، مسلما سست مى شديد؛ و (در باره

ص: 290

شروع جنگ با آنها) كارتان به اختلاف مى كشيد؛ ولى خداوند (شما را از شرّ اينها) سالم نگه داشت؛ خداوند به آنچه درون سينه هاست، داناست. * و در آن هنگام كه (در ميدان نبرد،) با هم رو به رو شديد، آنها را به چشم شما كم نشان مى داد؛ و شما را (نيز) به چشم آنها كم مى نمود؛ تا خداوند، كارى را كه مى بايست انجام گيرد، صورت بخشد؛ (شما نترسيد و اقدام به جنگ كنيد، آنها هم وحشت نكنند و حاضر به جنگ شوند، و سرانجام شكست بخورند!) و همه كارها به خداوند بازگردانده مى شوند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه (در ميدان نبرد) با گروهى رو

به رو مى شويد، ثابت قدم باشيد؛ و خدا را فراوان ياد كنيد، تا رستگار شويد. * و (فرمان) خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد؛ و نزاع (و كشمكش) نكنيد، كه سست شويد، و قدرت (و شوكت) شما از ميان برود! و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است. * و مانند كسانى نباشيد كه از روى هواپرستى و غرور و خودنمايى در برابر مردم، از سرزمين خود (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند؛ و (مردم را) از راه خدا باز مى داشتند؛ (و سرانجام شكست خوردند) و خداوند به آنچه عمل مى كنند، احاطه (و آگاهى) دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وجوب خمس در صورت كسب فايده و بيان مصارف آن، تشريح پيروزى مؤمنان در جنگ بدر و بيان اتمام حجت، كيفيت پيروزى پيامبر و مسلمانان در جنگ بدر به جهت كم نشان دادن دشمن در خواب و كم نشان دادن دو طرف لشكر مسلمانان و كفار به هنگام مواجهه با يكديگر، لزوم ثبات قدم و ياد الهى در جنگ، ضرورت اطاعت از خدا و پيامبر و پرهيز از نزاع و درگيرى و پرهيز از سرمستى و ريا در جنگ.

ب. مرحوم طبرسى در تفسير مجمع البيان نخست غنيمت را به معناى غنايم جنگ تفسير كرده، ولى به هنگام تشريح معناى آيه چنين مى گويد: دانشمندان شيعه معتقدند كه خمس در هر گونه فايده اى كه براى انسان فراهم مى گردد واجب است اعم از اين كه از طريق كسب و تجارت باشد يا از طريق گنج و معدن يا آن كه با غوص از دريا خارج كنند و ساير امورى

ص: 291

كه در كتب فقهى آمده است، و مى توان از آيه بر اين مدعى استدلال كرد زيرا در عرف لغت به تمام اين ها غنيمت گفته مى شود.(1)

ج. منظور از ذى القربى نزديكان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و يا به طورى كه از روايات قطعى استفاده مى شود خصوص اشخاص معين از ايشان كه امامان اهل بيت هستند مى باشد.(2)

د. منظور از يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه، تنها ايتام و مساكين و ابناء سبيل بنى هاشم و سادات مى باشند، گرچه ظاهر آيه مطلق است، ليكن اين تقييد به بنى هاشم از روايات استفاده مى شود.(3)

ه - . منظور از ما انزلنا قرآن است.(4)

و. قرآن بار ديگر جزئيات ديگرى از اين جنگ را به خاطر مسلمانان مى آورد تا به اهميت اين نعمت

پيروزى آگاه تر شوند. نخست مى گويد: آن روز شما در طرف پايين و نزديك مدينه قرار داشتيد و آنان در طرف بالا و دورتر: اذا انتم بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى .

در اين ميدان مسلمانان در سمت شمالى كه نزديك تر به مدينه است قرار داشتند و دشمنان در سمت جنوبى كه دورتر است اين احتمال نيز وجود دارد كه محلى را كه مسلمانان به حكم ناچارى براى مبارزه با دشمن انتخاب كرده بودند پايين تر و محل دشمن مرتفع تر بوده و اين يك امتياز براى دشمن محسوب مى شود.

سپس مى گويد: كاروانى را كه شما در تعقيب آن بوديد (كاروان تجارتى قريش و ابوسفيان) در نقطه پايين ترى قرار داشت: و الركب اسفل منكم .

در آيه لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد دو احتمال است: اگر شما مسلمانان قول و قرار مى گذاشتيد و برنامه ريزى مى كرديد در آمدن اختلاف مى كرديد؛ يعنى برخى به سراغ عير و كاروان تجارى مى رفتيد، برخى به سراغ نفير و لشكر دشمن مى رفتيد يا در تقدم و تأخر براى مبارزه اختلاف مى كرديد. بعضى گفته اند اگر شما مسلمانان با مشركان قول و قرار مى گذاشتيد كه با يكديگر ملاقات كنيد اختلاف پيدا مى كرديد؛ زيرا بسيارى از شما تحت تأثير

ص: 292


1- . نمونه، ج 7، ص 179.
2- . الميزان، ج 9، ص 118؛ نمونه، ج 7، ص 174.
3- . نمونه، ج 7، ص 175.
4- . الميزان، ج 9، ص 118.

وضع ظاهرى و موقعيت ضعيف خود در مقابل دشمن قرار مى گرفتيد و با چنين جنگى اصولاً مخالفت مى كرديد، ولى خدا شما را در مقابل يك عمل انجام شده قرار داد تا كارى را كه مى بايست انجام گيرد تحقق بخشد: ولكن ليقضى الله امرا كان مفعولاً ، تا در پرتو اين پيروزى غير منتظره و معجزه آسا حق از باطل شناخته شود و آن ها كه گمراه مى شوند با اتمام حجت باشد و آنان كه راه حق را مى پذيرند با آگاهى و دليل آشكار: ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة .

ز. منظور از «حيات» و «هلاكت» در اينجا همان «هدايت» و «گمراهى» است؛ زيرا روز بدر كه نام ديگرش «يوم الفرقان» است به روشنى تقويت مسلمانان را با يارى خداوند به همه نشان داد و ثابت كرد كه اين گروه با خدا راهى دارند و حق با آنهاست.(1)

ح. مراد از «ركب» آن قافله و مال التجاره اى بود كه ابوسفيان سرپرستى آن را بر عهده داشت.(2)

ط . آيه اذ يريكهم الله فى منامك ... دلالت دارد بر اين كه خداى سبحان به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در عالم رؤيا بشارت به فتح داده بود و آن جناب در خواب ديد كه همان طورى كه خداوند در بيدارى وعده

داده بود بر يكى از دو طايفه، قافله يا لشكر قريش پيروز خواهد شد و خداوند در آن خواب لشكر قريش را اندك و غير قابل اعتنا به آن حضرت وانمود كرد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم آنچه را كه در خواب ديده بود براى مؤمنين بازگو نمود.(3)

يك رؤيت صادق داريم و يك رؤياى صادق. رؤيت صادق يعنى آنچه را كه در خارج وجود دارد همان را ببيند و رؤياى صادق يعنى واقعيت يك شيىء را انسان در خواب ببيند و پيامبر اكرم گروه مشركان را كه در واقع كم هستند در خواب مشاهده كرد.

منام به معناى چشم نيست زيرا مكان نائم را منام گويند چنانكه مكان نمازگزار را مصلى نامند و مكان سجده را مسجد و مكان قيام را مقام گويند.

ى. در آيات 45 - 46 و 47 شش دستور مهم به مسلمانان داده شده است:

ص: 293


1- . نمونه، ج 7، ص 187 - 189.
2- . الميزان، ج 9، ص 120.
3- . الميزان، ج 9، ص 123.

1. نخست مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشد: يا ايها الذين ءامنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا ؛ يعنى يكى از نشانه هاى بارز ايمان ثبات قدم در همه زمينه ها مخصوصا در پيكار با دشمنان حق است.

2. خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد: و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون .

3. يكى ديگر از مهم ترين برنامه هاى مبارزه توجه به مسئله رهبرى و اطاعت از دستور پيشوا و رهبر است.

4. از پراكندگى و نزاع بپرهيزيد: و لا تنازعوا .

5. سپس دستور به استقامت در برابر دشمنان و در مقابل حوادث سخت مى دهد و مى گويد: استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است: و اصبروا ان الله مع الصابرين .

6. در آخرين آيه مسلمانان را از پيروى كارهاى ابلهانه و اعمال غرورآميز و بى محتوا و سر و صداهاى تو خالى و بى معنى باز مى دارد و با اشاره به جريان كار ابوسفيان و طرز افكار او و يارانش مى فرمايد: مانند كسانى كه از سرزمين خود از روى غرور و هواپرستى و خودنمايى خارج شدند نباشيد: و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس .(1)

ك. خداوند متعال براى اين كه دو گروه با يكديگر بجنگند و از يكديگر وحشت نكنند، كفار را با اين كه فراوان بودند حقيقت آن ها را كه اندك است به مسلمانان نشان داد تا مسلمانان از جنگ با آنان

نترسند، از سويى هم مسلمانان گرچه در واقع و حقيقت كم نبودند اما ظاهر آن ها گروه اندكى بود، همان ظاهر مسلمانان را به كفار نشان داد تا آن ها هم وحشت نكنند و جنگ برپا شود، وقتى جنگ شروع شد مسلمانان را زياد نشان داد تا كفار سست شوند و بترسند چنان كه در سوره آل عمران مى فرمايد: يرونهم مثليهم رأى العين .(2)

ل. جمله ليقضى الله امرا كان مفعولاً را مجددا تكرار مى كند تا تأكيد كند همان فايده اى كه در آيه پيش مورد نظر بود در اينجا مورد نظر است؛ در آيه قبل مقصود اين بود كه شما را بدون ميعاد قبلى رو در روى دشمن قرار داد تا امر خداوند تحقق پيدا كند و در اين جا

ص: 294


1- . نمونه، ج 7، ص 194 - 196.
2- . اطيب البيان، ج 6، ص 133؛ فتح القدير، ج 2، ص 314.

مقصود اين است كه هر كدام از دو سپاه را در نظر ديگرى اندك نشان داد تا جنگ شروع شود و امر خداوند جامه عمل بپوشد.(1)

م. منظور از ياد خدا تنها ذكر لفظى نيست، بلكه خدا را در درون جان حاضر ديدن و به ياد علم و قدرت بى پايان و رحمت وسيعش بودن است؛ اين توجه به خدا، روحيه سرباز مجاهد را تقويت مى كند و در پرتو آن احساس مى نمايد كه در ميدان مبارزه تنها نيست؛ تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر آن مقاومت نمى كند.(2)

نكته ها

1. آيات مربوط به خمس و فيىء و انفال بعد از استقرار حكومت اسلامى نازل شده است زيرا بعد از آنكه فرمود: و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة مى فرمايد: واعلموا انما غنمتم من شىء ... .

2. دادن خمس و زكات باعث تطهير و تزكيه جان مى شود: خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزكيهم بها (توبه، 102). مرحوم شيخ طوسى مى فرمايد: «تطهّرهم» مرفوع است و در محل نصب و صفت براى صدقه است؛ يعنى دادن صدقه انسان را پاك مى كند. تفاوت ميان تطهير و تزكيه آن است كه در تزكيه رشد و نموّ نيز همراه است.

3. جنگ بدر را از اين جهت «يوم الفرقان» گويند كه لشكر اسلام پيروز شد و لشكر كفار شكست خورد و فرقى ميان حق و باطل حاصل شد زيرا اين جنگ نابرابر بود؛ 313 نفر در برابر هزار نفر.

4. مسكين به كسى گويند كه از نهايت تهيدستى قدرت قيام ندارد و سكون او را فرا گرفته است. به چاقو هم كه سكين گويند به جهت آن است كه قدرت حركت را از مذبوح گرفته است و فقير را از اين

جهت فقير گويند كه ستون فقرات اقتصادى او شكسته است، به كسى كه مال ندارد مى گويند فاقد و به كسى كه نمى تواند مال كسب كند فقير گويند.

5. در قرآن كريم سه عنوان مطرح شده است كه مربوط به پيامبر و امام است: «انفال»، «فيىء» و «غنيمت».

ص: 295


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 229.
2- . نمونه، ج 7، ص 195.

انفال شامل معادن، جنگل ها، درياها و منافع سلسله جبال است. آنچه بدون اذن امام گرفته شده يا با مصالحه از كفار گرفته شده فيىء است. غنيمت مطلق درآمد و منفعت است چه از جنگ چه از غير جنگ به دست آيد كه 20 آن مربوط به امام است.

در آيه شريفه خدا و رسول و ذوى القربى مالك مال هستند و آن سهام ديگر مانند يتامى و مساكين مصرف هستند زيرا «لام» در سه مورد اول آمده و در سه مورد بعدى نيامده است.

6. پيكارگران مسلمان بايد خمس غنايم جنگى به دست آمده را بپردازند: أنما غنمتم من شىء فان لله خمسه . از مصاديق مورد نظر براى «ما غنمتم» به دليل وقوع آن در بين آيات جنگ، چيزهايى است كه از دشمن گرفته مى شود كه به آن غنايم جنگى اطلاق مى گردد.(1)

7. پرداخت خمس واجب است، گرچه درآمد و غنايم كم باشد: غنمتم من شىء .(2)

8. اسلام مالكيت اشخاص حقوقى را پذيرفته است: للرسول و لذى القربى .(3)

9. براى گراميداشت طبقه محروم، نام آنان در كنار نام خدا و رسول و اهل بيت قرار گرفته است: لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين ... .(4)

10. مراد از «عبدنا» پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است و توصيف خداوند از او به «بنده ما» اشاره به خلوص كامل وى در بندگى خداوند دارد.(5)

11. با اين كه روى سخن در اين آيه به مؤمنان است زيرا پيرامون غنايم جنگى و جهاد اسلامى بحث مى كند و معلوم است مجاهد اسلامى مؤمن است ولى با اين حال مى گويد: «اگر ايمان به خدا و پيامبر آورده ايد» اشاره به اين كه نه تنها ادعاى ايمان نشانه ايمان نيست، بلكه شركت در ميدان جهاد نيز ممكن است نشانه ايمان كامل نباشد و اين عمل به خاطر هدف ديگرى انجام گيرد.(6)

12. نام روز بدر در اين آيه به روز جدايى حق از باطل يوم الفرقان ذكر شده اشاره به

ص: 296


1- . راهنما، ج 6، ص 492.
2- . نور، ج 4، ص 327.
3- . همان، ص 328.
4- . همان.
5- . راهنما، ج 6، ص 495.
6- . نمونه، ج 7، ص 172.

اين كه اولاً روز تاريخى بدر روزى بود كه نشانه هاى حقانيت پيامبر(صلی الله علیه و آله) ظاهر گشت زيرا قبلاً وعده پيروزى به مسلمانان داده بود در حالى كه ظاهرا هيچ نشانه اى از آن وجود نداشت. ثانيا درگيرى بدر در واقع يك نعمت بزرگ الهى براى مسلمانان بود كه گروهى در ابتدا از آن پرهيز داشتند، اما همين درگيرى و پيروزى سال ها آن ها را جلو برد و اسم و آوازه آن ها در پرتو آن در سراسر جزيره عرب پيچيد و همه را به انديشه در آيين جديد و قدرت حيرت انگيزى كه در پرتو آن در جزيره عرب تولد يافته بود وادار نمود.(1)

13. از ظاهر آيه استفاده مى شود كه تشريع در مسئله خمس مانند ساير تشريعات قرآنى ابدى و دائمى است و نيز استفاده مى شود كه حكم مورد نظر آيه مربوط به هر چيزى است كه غنيمت شمرده شود هر چند غنيمت جنگى مأخوذ از كفار نباشد مانند استفاده هاى كسبى و مرواريدهايى كه با غوص در دريا گرفته مى شود و كشتيرانى و استخراج معادن و گنج. آرى گرچه مورد نزول آيه غنيمت جنگى است، ليكن مورد مخصص نيست.(2)

14. از ظاهر مصارفى كه در آيه شمرده شده است و فرموده: لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن سبيل بر مى آيد كه مصارف خمس منحصر در آن هاست و براى هر يك از آن ها سهمى است به اين معنا كه هر كدام مستقل در گرفتن سهم خود مى باشند نه اين كه منظور از ذكر مصارف از قبيل ذكر مثال باشد.(3)

15. از جمله ان كنتم ءامنتم بالله روشن مى شود كسانى كه منكر مسئله خمس هستند مؤمن به خداوند نيستند.(4)

16. علاقه به مال در نهاد هر انسانى نهادينه شده است منتها اين علاقه وسيله اى براى تأمين زندگى است كه اكثر انسانها آن را هدف قرار داده اند. كلا بل تحبّون المال حبّا جمّا اگر از حد وسيله بگذرد مشكل آفرين است حتى براى مجاهدان، از اين رو قرآن كريم به رزمندگان خطاب مى كند اگر ايمان به خدا داريد بايد خمس غنايم جنگى را بدهيد. از اينجا

ص: 297


1- . همان، ص 173.
2- . الميزان، ج 9، ص 120؛ نمونه، ج 7، ص 180.
3- . الميزان، ج 9، ص 120.
4- . اطيب البيان، ج 6، ص 128.

معلوم مى شود چه بسا ممكن است انسان در جهاد اصغر پيروز شود، ليكن در جهاد اكبر شكست بخورد و خمس ندهد.

17. سؤال: آيا اختصاص نصف از خمس به بنى هاشم تبعيض نيست ؟

پاسخ: اولاً نصف از خمس كه مربوط به سادات و بنى هاشم است منحصرا بايد به نيازمندان آنان داده شود آن هم به اندازه نياز يك سال نه بيشتر. ثانيا مستمندان و نيازمندان سادات و بنى هاشم حق ندارند چيزى از زكات مصرف كنند و به جاى آن تنها مى توانند از همين قسمت خمس استفاده نمايند. ثالثا اگر سهم سادات كه نيمى از خمس است از نيازمندى سادات موجود بيشتر باشد بايد آن را به بيت المال تحويل داد و در مصارف ديگر صرف نمود.(1)

18. ذكر سهمى براى خدا به عنوان «لله» به خاطر اهميت بيشتر روى اصل مسأله خمس و تأكيد و تثبيت ولايت و حاكميت پيامبر و رهبر حكومت اسلامى است؛ يعنى همان گونه كه خداوند سهمى براى خويش قرار داده و خود را سزاوار تصرف در آن دانسته است، پيامبر و امام را نيز به همان گونه حق ولايت و سرپرستى و تصرف داده وگرنه سهم خدا در اختيار پيامبر قرار خواهد داشت.(2)

19. در قرآن كريم گاهى نزاع بر فشل مقدم شده و گاهى بالعكس فشل بر نزاع مقدم شده است. گاهى انسان مقتدر است و اقتدار او باعث نزاع مى شود و اين نزاع باعث فشل شدن مى گردد زيرا وقتى قدرتمند شد سعى مى كند قدرت رقيب را نزع كند او هم همين كار را مى كند و اين عمل باعث فشل شدن مى شود: و لا تنازعوا فتفشلوا (انفال، 49) و گاهى فشل و سست بودن زمينه نزاع را فراهم مى كند مثل اينكه يك نفر به ديگرى گويد تو برو جنگ كن او هم همين حرف را مى زند در اينجا فشل بودن زمينه نزاع است، از اين رو فشل بر نزاع مقدم شده است: و لو اريكهم كثيرا لفشلتم و لتنازعتم فى الامر . (انفال، 46)

20. تقسيم خمس را با نام خداوند آغاز كرده است و اين به منظور تيمن و تبرك است وگرنه همه چيز به خداوند تعلق دارد و مقصود اين است كه عمل به منظور تقرب به خداوند انجام گيرد.(3)

ص: 298


1- . نمونه، ج 7، ص 182.
2- . همان.
3- . مجمع البيان، ج 10، ص 222.

21. يادآورى حالت هايى كه ارتش اسلام در جنگ بدر قرار داشتند براى مسلمين به اين خاطر است كه آنان شكر نعمتى را كه خداوند به آنان عطا كرده است به جا آورند و حسن ظن به وعده الهى و اعتماد بر خداوند در امورشان را انجام دهند.(1)

22. ترسيم از جنگ بدر، در آيات ابتداى سوره تاكنون، امدادهاى الهى را بهتر نشان مى دهد:

1. در جنگ بدر شما به فكر مصادره اموال بوديد و آمادگى جنگى نداشتيد: تودّون أن غير ذات الشوكة تكون لكم . (آيه 7)

2. جنگ كه پيش آمد، بعضى ناراحت بوديد: فريقا من المؤمنين لكارهون . (آيه 5)

3. برخى از مرگ مى ترسيدند: كانّما يساقون الى الموت . (آيه 6)

4. پريشان بوديد و استغاثه مى كرديد: تستغيثون ربّكم . (آيه 9)

5. براى تطهير از ناپاكى ها و سفت شدن زمين ريگزار، باران فرستاديم. (آيه 11)

6. اطاعت كامل از فرماندهى نداشتيد: قالوا سمعنا و هم لا يسمعون . (آيه 21)

7. رهبرتان در معرض تهديدها و توطئه ها بود: يمكر بك . (آيه 30)

8. اگر كار به اختيار شما مى بود، با اين همه مشكلات به توافق نمى رسيديد: لاختلفتم .

و نمونه هاى ديگر كه همه نشان مى دهد پيشامد جنگ بدر، يك طرح الهى براى نمايش قدرت مسلمانان و ضربه زدن به روحيه كفار و مشركان بوده است. به همين دليل در آيه قبل، روز جنگ بدر، «روز فرقان» ناميده شد؛ زيرا آنقدر امدادهاى غيبى نازل شد كه حق و حقيقت براى همه روشن شد و با اين وصف، هر كس بى توجهى كرد، از روى عناد و لجاجت بود: ليهلك من هلك عن بينة .(2)

23. خداوند با امدادهاى خويش مسلمانان را از فاجعه نزاع و سست شدن در تصميمشان بر جنگ بدر رهايى بخشيد: و لكن الله سلم .(3)

24. جمع آوردن ضمير خطاب در جزا لفشلتم با وجود اين كه در شرط ضمير مفرد بود براى اين است كه ترس بر اصحاب عارض شده است نه بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) .(4)

ص: 299


1- . التحرير و التنوير، ج 9، ص 111.
2- . نور، ج 4، ص 329 - 330.
3- . همان.
4- . روح المعانى، ج 5، ص 206.

25. اگر «ذكر» را مقيد به «كثير» كرد براى اين است كه در ميدان هاى جنگ هر لحظه صحنه هايى كه انسان را به زندگى مادى علاقه مند مى سازد و شيطان نيز وسوسه مى كند وجود دارد، از اين رو هر چه مشكلات بيشتر مى شود بيشتر بايد به ياد خداوند بود.(1)

26. از جمله وظايف انسان در ميدان جنگ ثبات قدم است و اين ثبات قدم و استقامت بايد براى خداوند باشد زيرا گاهى ثبات قدم به جهت حفظ كشور است، از اين رو مى فرمايد: واذكروا الله كثيرا و سرّ اينكه مى فرمايد كثيرا به جهت آن است كه گاهى حدوثا به ياد خداوند هستند اما در شرايط سخت به ياد خدا نيستند.

27. در آيه 47 مى فرمايد: خروج شما براى جنگ به عنوان فخرفروشى و ريا نباشد: و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا ، از اين رو امام حسين(علیه السلام) به اين آيه عمل كرد و فرمود: «

انى لم اخرج اشرا و لا بطرا ... ».

28. در آيه 45 انفال دستور به ثبات قدم داد و يك نمونه عملى ثبات قدم را از لشكر طالوت بيان كرد: ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين (بقره، 250). ذكر كثير راجع به لسان است؛ يعنى لسانا خدا را زياد ياد كنيد، اما شدت مربوط به قلب است ياد خدا بر لب باعث ياد خدا در دل هم خواهد بود.

29. امدادهاى الهى هم پيش از جنگ شامل مسلمانان شد فى منامك و هم هنگام جنگ: يريكموهم اذ التقيتم ... .(2)

30. ما مأمور به ثبات قدم در جبهه ايم: فاثبتوا ، اما همين پايدارى را هم بايد از خدا بخواهيم: ربنا افرغ علينا صبرا و ثبّت اقدامنا .(3)

31. سستى اهل ايمان در پيكار با دشمنان دين، موجب از ميان رفتن ابهت و قوت جامعه اسلامى است: و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم .(4)

32. قرآن كريم در مورد تكريم از صابران تعبيرات مختلفى دارد:

الف. گاهى مى فرمايد: خداوند با صابران است: ان الله مع الصابرين . (انفال، 46)

ص: 300


1- . الميزان، ج 9، ص 125؛ نور، ج 4، ص 335.
2- . نور، ج 4، ص 333.
3- . بقره، ج 250؛ نور، ج 4، ص 334.
4- . راهنما، ج 6، ص 509.

ب. گاهى مى فرمايد: به صابران بشارت بده: و بشّر الصابرين . (بقره، 155)

ج. گاهى مى فرمايد: صابران محبوب خداوند هستند: و الله يحب الصابرين . (آل عمران، 146)

در آيات ديگر صابران را معرفى مى كند:

الف. پيامبران: و اسماعيل و ادريس و ذالكفل كل من الصابرين . (انبياء، 85)

ب. ابرار: ليس البر ان تولوا وجوهكم ... و الصابرين فى البأساء و الضراء و حين البأس اولئك الذين صدقوا و أولئك هم المنفقون . (بقره، 177)

33. فعل «يصدون» به صورت مضارع بيان شد تا دلالت بر حدوث اين عمل و اين كه كار اينان هميشگى و دائمى بوده است.(1)

34. تفاوت اصولى جنگ هاى اسلامى و غير اسلامى در هدف است؛ هدف مسلمانان از جنگ، رفع فتنه است (آيه 39)، اما هدف ديگران سلطه جويى و قدرت نمايى است: بطرا و رئاء الناس .(2)

ص: 301


1- . التحرير و التنوير، ج 9، ص 125.
2- . نور، ج 4، ص 337.

آیه 48-51

اشاره

وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَ قَالَ لاَ غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (48) إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاَءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (49) وَ لَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ (50) ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (51)

ترجمه

و (به ياد آور) هنگامى را كه شيطان، اعمال آنها [ \ مشركان] را در نظرشان جلوه داد، و گفت: «امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمى گردد؛ و من، همسايه (و پناه دهنده) شما هستم.» اما هنگامى كه دو گروه (كافران و مؤمنان مورد حمايت فرشتگان) در برابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: «من از شما (دوستان و پيروانم) بيزارم. من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد؛ من از خدا مى ترسم، خداوند سخت كيفر است!» * و هنگامى را كه منافقان، و آنها كه در دلهايشان بيمارى است مى گفتند: اين «گروه» مسلمانان را دينشان مغرور ساخته و هر كس بر خداوند توكل كند (پيروز مى گردد؛) خداوند قدرتمند و حكيم است. * و اگر بينى كافران را هنگامى كه فرشتگان (مرگ)، جانشان را مى گيرند و بر صورت و پشت آنها مى زنند و (مى گويند:) بچشيد عذاب سوزنده را (، به حال آنان تأسف خواهى خورد)! * اين، در مقابل كارهايى است كه از پيش فرستاده ايد؛ و خداوند نسبت به بندگانش، هرگز ستم روا نمى دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فريب دادن شيطان كفار را در جنگ، اظهار پناه دادن و بيزارى از آنان به هنگام برخورد با مشكلات، سخن باطل منافقان و بيماردلان در باره مؤمنان، پيروزى توكل كنندگان به خدا، تشريح عذاب كفار به هنگام مرگ و ورود به عالم برزخ و عذاب خداوند به جهت كفر و نفاق.

ص: 302

ب. زينت دادن شيطان عمل آدمى را به اين است كه به وسيله تهييج عواطف درونى مربوط به آن

عمل در دل آدمى القا مى كند كه عمل بسيار خوبى است و در نتيجه انسان از عمل خود لذت مى برد و قلبا آن را دوست مى دارد و آن قدر قلب متوجه آن مى شود كه ديگر فرصتى برايش نمى ماند تا در عواقب وخيم و آثار سوء و شوم آن تعقل كند.(1)

ج. در معناى جمله و قال انى جار لكم 2 احتمال مى رود: 1. من نيز همسايه شما و در كنار شما هستم و همچون يك همسايه وفادار و دلسوز به موقع لزوم از هيچ گونه حمايتى دريغ ندارم. 2. منظور از كلمه «جار» كسى است كه امان و پناه مى دهد؛ زيرا عادت عرب بر اين بود كه افراد و طوايف نيرومند در موقع لزوم به دوستان خود پناهندگى مى دادند و در اين موقع با تمام امكانات خويش از وى دفاع مى كردند. شيطان نيز به دوستان مشرك خود پناهندگى داد، اما وقتى دو لشگر به جنگ هم آمدند و فرشتگان به حمايت از مؤمنان آمدند، شيطان به مشركان گفت: از شما بيزارم زيرا من فرشتگان را مى بينم كه شما نمى بينيد: انى ارى ما لا ترون . ثانيا من از مجازات دردناكى مى ترسم: انى أخاف الله .(2)

د. سؤال: آيا شيطان از طريق وسوسه يا از طريق تشكل ظاهر شد؟

پاسخ: الف. جمعى معتقدند كه اين كار از طريق وسوسه هاى باطنى صورت گرفته است؛ او با وسوسه هاى خويش به آن ها چنين وانمود كرد كه نيروى شكست ناپذيرى در اختيار دارند و يك پناهگاه و اتكاى باطنى در آن ها توليد كرد، اما پس از مجاهده سرسختانه مسلمانان و حوادث اعجازآميزى كه سبب پيروزى آن ها گرديد، آثار اين وسوسه از دل آنان برچيده شد و احساس كردند كه شكست در برابر آن ها قرار گرفته و هيچ تكيه گاهى ندارند.

ب. قول صحيح تر اين است كه شيطان به شكل انسانى مجسم شد و در برابر آن ها آشكار گرديد. در روايتى كه در بسيارى از كتب نقل شده آمده است كه قريش به هنگامى كه تصميم راسخ براى حركت به سوى ميدان بدر گرفت از حمله طايفه بنى كنانه بيمناك بودند زيرا قبلاً نيز با هم خصومت داشتند در اين موقع ابليس در چهره سراقة بن مالك كه از سرشناس هاى قبيله بنى كنانه بود به سراغ آن ها آمد و به آن ها اطمينان داد كه با شما موافق و هماهنگم

ص: 303


1- . الميزان، ج 9، ص 127؛ نمونه، ج 7، ص 199.
2- . نمونه، ج 7، ص 200؛ الميزان، ج 9، ص 128؛ فتح القدير، ج 2، ص 315.

و كسى بر شما غالب نخواهد شد و در ميدان بدر شركت كرد، اما به هنگامى كه نزول ملائكه را مشاهده كرد عقب نشينى نموده فرار كرد. علاوه بر اين ظاهر تعبيرات و گفت و گوهايى كه در آيه گذشت با مجسم شدن ابليس سازگارتر است.(1)

ه - . جمله انى ارى ما لاترون تعليل است براى جمله انى برىء منكم و شايد اشاره باشد به نزول ملائكه مردفين كه خداوند با آنان مسلمين را يارى و كمك نمود.(2)

و. در اين كه منظور از منافقان چه كسانى هستند گفت و گو بسيار است، ليكن بعيد نيست كه هر دو عبارت منافقون - و الذين فى قلوبهم مرض اشاره به گروه منافقان مدينه باشد در صورتى كه جمله و الذين فى قلوبهم مرض عطف تفسيرى باشد و ممكن است جمله فى قلوبهم مرض ناظر به مسلمانان ضعيف الايمان باشد؛ آن هايى كه در مكه ظاهرا ايمان آوردند، ولى از هجرت به مدينه سر باز زدند و در ميدان بدر به صفوف مشركان پيوسته و هنگامى كه كمى نفرات مسلمانان را در برابر لشكر كفر ديدند در تعجب فرو رفتند و گفتند اين جمعيت مسلمانان فريب دين و آيين خود را خوردند و به اين ميدان گام گذاردند.(3)

ز. شيطان به هنگام رويارويى دو لشگر كفر و ايمان از كارزار بدر عقب نشينى كرد: فلما تراءت ... نكص على عقبيه و قال انى برىء منكم . «نكص» به معناى خوددارى كردن است و چون با «على» متعدى شده معناى رجوع در آن تضمين شده است. «عقب» به پاشنه پا گفته مى شود؛ يعنى شيطان از نبرد خوددارى كرد و با چرخيدن بر پاشنه هاى پا عرصه نبرد را ترك گفت.(4)

ح. سياق آيات دلالت دارد بر اين كه منظور از آن هايى كه خداوند سبحان در وصفشان فرموده كه ملائكه جان هايشان را مى گيرند و عذابشان مى كنند همان مشركينى هستند كه در جنگ بدر كشته شدند.(5)

ط . عذاب الحريق اشاره به مجازات روز قيامت است.(6)

ص: 304


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 844؛ نورالثقلين، ج 2، ص 161؛ الميزان، ج 9، ص 129؛ نمونه، ج 7، ص 203.
2- . الميزان، ج 9، ص 128.
3- . نمونه، ج 7، ص 203؛ الميزان، ج 9، ص 130؛ اطيب البيان، ج 6، ص 140؛ فتح القدير، ج 5، ص 316.
4- . راهنما، ج 6، ص 514.
5- . همان، ص 132.
6- . نمونه، ج 7، ص 204.

نكته ها

1. شيطان، از قدرت فرشتگان آگاه است: انى أرى ما لاترون و اين مشاهده قدرت فرشتگان، سبب عقب گرد او شد: قال انى برىء منكم .(1)

2. شيطان به دليل ترس از گرفتار شدن به عذاب الهى با ضربه هاى سهمگين فرشتگان جنگ بدر از

آن معركه فرار كرد: انى أرى ما لا ترون انى أخاف الله . مراد از خوف خدا انى اخاف الله به دليل انى أرى ما لا ترون گرفتار شدن به چنگ فرشتگان حاضر در كارزار بدر است.(2)

3. خلف وعده از اوصاف شيطان است، از اين رو شيطان هم در دنيا وعده پناه دادن مى دهد كه به هنگام مشكلات از مشركان جدا مى شود و اظهار برائت مى كند مانند جنگ بدر: و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم الناس و انى جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برىء منكم ... (انفال، 48)، هم در آخرت اظهار برائت مى كند: و وعدتكم فاخلفتكم ... انى كفرت بما اشركتمون ... . (ابراهيم، 22)

4. دين اسلام در بينش منافقان و بيماردلان، دينى فريبنده و به دور از واقعنگرى است: يقول المنافقون ... غر هؤلاء دينهم .(3)

5. توكل مسلمانان به خداوند در جنگ بدر عامل پيروزى آنان بود: و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم .(4)

6. قبض روح در برخى آيات به ملك الموت منسوب است مانند قل يتوفاكم ملك الموت ... و در برخى ديگر به خود خداى سبحان نسبت داده شده است مانند الله يتوفى الانفس حين موتها و در برخى به ملائكه نسبت داده شده است مانند و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة ... و اين خود دليل بر اين است كه قبض روح كار ملك الموت است و ملك الموت كاركنانى دارد كه به اذن او و به امرش جان ها را مى گيرند و خود او به اذن خدا و به امر او عمل مى كند و به همين جهت هم صحيح است گرفتن ارواح را به ملائكه نسبت

ص: 305


1- . نور، ج 4، ص 339.
2- . راهنما، ج 6، ص 515.
3- . راهنما، ج 6، ص 518.
4- . همان.

داد و هم به ملك الموت منسوب كرد هم به خداى سبحان.(1)

7. در قرآن، بارها از سخت جان دادن كفار، سخن به ميان آمده است. از جمله در سوره محمد آيه 27 و سوره انعام آيه 93 و در مقابل، از آسان جان دادن مؤمنان نيز سخن به ميان آمده است، از جمله در آيه 32 سوره نحل مى خوانيم: الذين يتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنّة بما كنتم تعملون .(2)

8. تعبير به «يد» در ذلك بما قدمت أيديكم به خاطر آن است كه انسان غالب اعمال خويش را

به كمك دست انجام مى دهد وگرنه آيه فوق همه اعمال بدنى و روحى را شامل مى گردد.(3)

9. وجوه و ادبار را مختص به ضرب نمود: يضربون وجوههم و ادبارهم چرا كه زدن اين دو عضو از بدن موجب شدت خزى و پستى مى شود يا به خاطر تعميم است يعنى كل بدن.(4)

10. كافران پس از جان كندن پرمشقت به عذاب و آتشى سوزان (عذاب برزخ) گرفتار خواهند شد: و ذوقوا عذاب الحريق . امر به چشيدن عذاب حريق ذوقوا عذاب الحريق ، دلالت بر وجود بالفعل آن عذاب دارد و چون اين جمله به هنگام گرفتن جان كافران گفته مى شود، معلوم مى شود كه كافران پس از مردن به عذاب گرفتار خواهند شد و اين همان عذاب برزخى است. گفتنى است «ذوقوا ...» به تقدير «يقولون لهم» سخن ملائكه با كافران به هنگام گرفتن جان آنان است.(5)

11. اينكه فرمود ما كفار را در بدر به هلاكت رسانديم به جهت عملكرد خود آنان بود: ذلك بما قدمت ايديكم .

12. جمله ليس بظلام للعبيد پنج بار در قرآن بيان شده است: 182 آل عمران، 51 انفال، 10 حج، 46 فصلت و 29 ق، كه به سه صورت نفى ظلم را توجيه كرده اند:

الف. عذاب خداوند به قدرى سخت است كه اگر به غير مورد تعلق بگيرد خداوند «ظلاّم» است.

ص: 306


1- . الميزان، ج 9، ص 131.
2- . نور، ج 4، ص 341.
3- . نمونه، ج 7، ص 204؛ مراغى، ج 10، ص 16.
4- . كشاف، ج 2، ص 229؛ روح المعانى، ج 5، ص 213؛ التحرير و التنوير، ج 9، ص 131.
5- . راهنما، ج 6، ص 521.

ب. از آنجا كه كلمه «عبيد» جمع است «ظلام» نيز با اين تعبير بيان شده است؛ يعنى به جاى اينكه بفرمايد خداوند نسبت به زيد ظالم نيست، نسبت به عمرو نيز ظالم نيست، نسبت به خالد هم ظالم نيست؛ به جاى اين تعبيرات فرمود: ليس بظلام للعبيد .

ج. ذات اقدس خداوند اگر يك ذره ظلم بكند ظلاّم مى شود؛ زيرا با يك مقدار ظلم لازم است كل جهان را زير و رو كند و خداوند نه يك ذره ظلم مى كند و نه به احدى ظلم مى كند: و لا يظلم ربك احدا (كهف، 49) و انّ الله لا يظلم مثقال ذرة . (نساء، 40)

آیه 52-59

اشاره

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ (52) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (53) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كَانُوا ظَالِمِينَ (54) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (55) الَّذِينَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لاَ يَتَّقُونَ (56) فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (57) وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْخَائِنِينَ (58) وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لاَ يُعْجِزُونَ (59)

ترجمه

(حال اين گروه مشركان،) همانند حالِ نزديكانِ فرعون، و كسانى است كه پيش از آنان بودند؛ آنها آيات خدا را انكار كردند؛ خداوند هم آنان را به گناهانشان كيفر داد؛ خداوند قوى، و سخت كيفر است! * اين به خاطر آن است كه خداوند، هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمى دهد؛ جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند و خداوند، شنوا و داناست. * اين، (درست) شبيهِ حال فرعونيان و كسانى است كه پيش از آنان بودند؛ آيات پروردگارشان را تكذيب كردند؛ ما هم به خاطر گناهانشان، آنان را هلاك كرديم و فرعونيان را غرق نموديم؛ و همه آنان ظالم (و ستمگر) بودند. * به يقين، بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمى آورند. * همان كسانى كه با آنها پيمان بستى؛ سپس هر بار عهد

ص: 307

و پيمان خود را مى شكنند؛ و (از پيمان شكنى و خيانت،) پرهيز ندارند. * اگر آنان را در (ميدانِ ) جنگ بيابى، آنچنان به آنان حمله كن كه جمعيت هايى كه پشت سر آنان هستند، پراكنده شوند؛ شايد متذكر گردند (و عبرت گيرند)! * و هر گاه (با ظهور نشانه هايى،) از خيانتِ گروهى بيم داشته باشى (كه عهد خود را شكسته، حمله غافلگيرانه كنند)، به طور عادلانه به آنان اعلام كن كه پيمانشان لغو شده است؛ زيرا خداوند، خائنان را دوست نمى دارد. * آنان كه راه كفر پيش گرفتند، گمان نكنند (با اين اعمال،) پيش برده اند (و از قلمرو كيفر ما، بيرون رفته اند)! آنها هرگز ما را ناتوان نخواهند كرد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

رفتار كفار همانند رفتار فرعون و كفار پيشين و عذاب الهى به جهت كفر، نزول عذاب به جهت تغيير

حال مردم، كفار بدترين جنبندگان در نزد خداوند به جهت پيمان شكنى، لزوم برخورد شديد با آنان در جنگ، ضرورت لغو پيمان در صورت احساس ترس از خيانت دشمنان، ناتوانى كفار از غلبه بر مسلمانان و دين الهى.

ب. در اين آيات به يك سنت هميشگى الهى در باره اقوام و ملت ها اشاره شده تا اين تصور پيش نيايد كه آنچه در باره سرنوشت مشركان ميدان بدر و سرانجام شوم آنها گذشت يك حكم استثنايى و اختصاصى بوده است، بلكه اين اعمال از هر كسى در گذشته سرزده يا در آينده سر زند چنان نتايجى به بار خواهد آورد.

سپس اين موضوع را با ذكر ريشه اساسى مسأله روشن تر مى سازد و مى گويد: اينها همه به خاطر آن است كه خداوند هر نعمت و موهبتى را به قوم و ملتى ببخشد هيچ گاه آن را دگرگون نمى سازد مگر اين كه خود آن جمعيت دگرگون شوند و تغيير يابند: ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة أنعمها على قوم حتى يغيروا ما بأنفسهم .(1)

ج. ان الله سميع عليم ؛ يعنى مشركين را به كيفر گناهانشان گرفتن براى اين بود كه خدا دعاهاى شما را مى شنيد و به حوايج شما دانا و به استغاثه شما شنواست. احتمال هم دارد كه

ص: 308


1- . نمونه، ج 7، ص 206.

منظور از آن اين باشد كه اين عذاب براى اين بود كه خدا گفتار مشركين را مى شنيد و به كردار ايشان دانا بود، از اين رو به كيفر آن عذابشان كرد، احتمال هم دارد كه هر دو مقصود باشد.(1)

د. در اين آيات به گروه ديگرى از دشمنان اسلام كه در طول تاريخ پرماجراى پيامبر(صلی الله علیه و آله) ضربات سختى بر مسلمين وارد كردند و سرانجام نتيجه دردناك آن را چشيدند اشاره مى كند. اين گروه همان يهود مدينه بودند كه مكرر با پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند. اين آيات روش محكمى را كه پيامبر با اين گروه پيمان شكن بايد در پيش گيرد بيان مى كند، روشى كه مايه عبرت ديگران و رفع خطر اين گروه گردد.

در آيه بعد طرز برخورد با اين گروه پيمان شكن و بى ايمان و لجوج را چنين بيان مى كند كه اگر آنها را در ميدان جنگ بيابى و اسلحه به دست گيرند و در برابر تو بايستند آنچنان آنان را در هم بكوب كه جمعيت هايى كه در پشت سر آنها قرار دارند عبرت گيرند و پراكنده شوند و عرض اندام نكنند: فاما تثقفنهم فى الحرب فشرد بهم من خلفهم .(2)

ه - . «تثقفنهم» از ماده «ثقف» (بر وزن سقف) به معناى درك كردن چيزى از روى دقت و با سرعت است، اشاره به اين كه بايد از موضع گيرى هاى آنها به سرعت و با دقت آگاه شوى و پيش از آن كه تو را در يك جنگ غافلگيرانه گرفتار كنند مانند صاعقه بر سر آنها فرود آيى.(3)

و. «شرد» از ماده «تشريد» به معناى پراكنده ساختن توأم با اضطراب است؛ يعنى آنچنان به آنها حمله كن كه گروه هاى ديگر از دشمنان و پيمان شكنان متفرق گردند و فكر حمله را از سر بيرون كنند. «باء» در «بهم» سببيه است.(4)

ز. و اگر آنها در برابر تو در ميدان حاضر نشدند ولى قراين و نشانه هايى از آنها ظاهر شده است كه در صدد پيمان شكنى هستند و بيم آن مى رود كه دست به خيانت بزنند و پيمان خود را بدون اعلام قبلى يك جانبه نقض كنند، تو پيشدستى كن و به آن ها اعلام كن كه پيمانشان لغو شده است: و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء ؛ «فانبذ» از «نبذ» به معناى

ص: 309


1- . الميزان، ج 7، ص 133.
2- . نمونه، ج 7، ص 216 و 217.
3- . همان، ص 217.
4- . همان، ص 218؛ راهنما، ج 6، ص 535.

افكندن است، منظور از افكندن پيمان به طرف دشمن اين است كه قبلاً به آنان اعلام كنيد. مبادا بدون اعلام الغاى پيمانشان به آنها حمله كنى؛ زيرا خداوند خائنان و كسانى كه در پيمان خويش راه خيانت در پيش مى گيرند دوست نمى دارد: ان الله لا يحب الخائنين .(1)

ح. على سواء به معناى اين است كه همان گونه كه آن ها پيمان خويش را عملاً لغو كرده اند تو هم از طرف خود الغا كن اين يك حكم عادلانه و متساوى است.(2)

نكته ها

1. خداوند هم «سريع الحساب» است و هم «شديد العقاب»، منتها گاهى «شديد العقاب» بودن با مهلت و استدراج صورت مى گيرد و گاهى خير و اين شدت عقاب الهى به لحاظ متعلق است كه چون كفر شديدترى دارند عقوبت شديدترى مى شوند نه اينكه كار بر خداوند سخت تر شود؛ زيرا حشر انسانها در قيامت مانند جمع كردن سايه هر دو به يك جور بر خداوند آسان است: ذلك حشر علينا يسير (ق، 44) و ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا . (فرقان، 46)

2. آيه 52 انفال كدأب ءال فرعون نظير آيه 11 آل عمران است با اندك تفاوتى در تعبير لفظى،

علاوه بر آن اين تفاوت در دو آيه وجود دارد كه آيه آل عمران مى فرمايد: ثروت اندوزى و سرمايه دارى آل فرعون را نجات نداد و در سوره انفال مى فرمايد: قدرت نظامى آنها را نجات نداد چون ناظر به جنگ بدر است.

3. فطرت انسان، بر ايمان و پاكى استوار است و اين انسان است كه خود را تغيير مى دهد: يغيروا ما بأنفسهم .(3)

4. موضوع مهم ديگرى كه از آيات فوق به روشنى ظاهر و استفاده مى شود اين است كه انسان سرنوشت خاصى را كه از پيش تعيين شده باشد ندارد و تحت تأثير «جبر تاريخ» و «جبر زمان» و «محيط » نيست، بلكه عامل سازنده تاريخ و زندگى انسان دگرگونى هايى است

ص: 310


1- . همان.
2- . نمونه، ج 7، ص 219.
3- . نور، ج 4، ص 344.

كه در روش اخلاق و فكر و روح او به اراده خويش پيدا مى شود.(1)

5. كذبوا بايات ربهم را كه سياقش سياق غياب بود به سياق متكلم مع الغير تغيير داد و فرمود: فاهلكناهم بذنوبهم تا دلالت كند بر اين كه خداى سبحان پروردگار ايشان و هلاك كننده ايشان است و اگر فرمود «هلاك كرديم» و نفرمود «هلاك كردم» براى دلالت بر عظمت شأن و جلالت مقام بود و نيز براى اين بود كه بفهماند وسايطى هستند كه به امر او عمل نموده و مجرى مشيت او هستند.(2)

6. ظلم و گناه، عامل قهر الهى است؛ چه ظلم به خويش، چه به مردم و چه به انبيا و مكتب: أهلكناهم بذنوبهم ... كانوا ظالمين .(3)

7. جمله كدأب ءال ... دو بار تكرار شد؛ زيرا در اول منظور بيان حال آن ها از لحاظ استحقاق عذاب آخرت و در اين جا منظور بيان حال آن ها از لحاظ استحقاق عذاب دنياست. برخى گفته اند اين تكرار به منظور تأكيد است، برخى هم گفته اند آيه اول ناظر به كفر آن ها به خداوند است و آيه بعدى ناظر به تكذيب انبياست.(4)

8. خداوند به جاى آن كه بفرمايد «بايات الله» فرمود: بايات ربهم ؛ وصف ربوبيت را ذكر كرد تا شدت زشتى تكذيب آنان را نشان دهد چرا كه وقتى انسان بداند خداوند او را تربيت كرده با اين حال به جاى اين كه او را شكر كند تكذيب كند دلالت بر زشتى و پليدى او مى نمايد.(5)

9. تعبير به الذين كفروا شايد اشاره به اين باشد كه بسيارى از يهود مدينه قبل از ظهور پيامبر اسلام طبق آنچه در كتب خود ديده بودند نسبت به وى اظهار علاقه و ايمان مى كردند، بلكه مبلغ او بوند و مردم را براى ظهورش آماده مى ساختند، ولى پس از ظهورش چون منافع مادى خويش را در خطر ديدند به كفر گرائيدند.(6)

ص: 311


1- . نمونه، ج 7، ص 213.
2- . الميزان، ج 9، ص 134.
3- . نور، ج 4، ص 345.
4- . همان؛ فتح القدير، ج 2، ص 318.
5- . التحرير و التنوير، ج 9، ص 136.
6- . نمونه، ج 7، ص 216.

10.

اين كه به دنبال جمله الذين كفروا فرمود فهم لا يؤمنون و «فاء» تفريع بر سر آن آورد براى اين است كه برساند يكى از اوصاف آنان كه زاييده كفرشان است اين است كه ايمان نمى آورند و ايمان نياوردن از كفر ناشى نمى شود مگر بعد از آن كه كفر در دل رسوخى كرده باشد كه ديگر اميد برطرف شدن آن قطع شده باشد.(1)

11. تعبير به «ينقضون» و «لا يتقون» كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد دليل بر اين مى باشد كه آن ها كرارا پيمان خود را با پيامبر(صلی الله علیه و آله) شكستند.(2)

12. سرّ اينكه مى فرمايد «عندالله» اين نيست كه ديگران حق اظهارنظر در مورد خير و شر دارند، ليكن نظر خداوند در باره خير و شر اين است، بلكه تنها راه آن است كه اگر بخواهيم خير و شر را بشناسيم بايد با ميزان الهى بسنجيم.

در جهان هستى يك حق محض وجود دارد كه خداوند است: ذلك بان الله هو الحق اين حق مقابل ندارد زيرا چيزى در برابر خداوند نيست، اما يك حق آن است كه در مقام فعل و ظهور است كه در برابر آن باطل است، آن ترازويى كه افعال و عقايد و اخلاق را با آن مى سنجند آن فعل خداست: الحق من ربك ؛ يعنى حق با خدا نيست بلكه حق از خداوند است. مى توان گفت حق با على(علیه السلام) است، اما نمى توان گفت حق با خداست؛ زيرا چيزى با خدا نيست كه همتاى او باشد.

13. سرّ اينكه مى فرمايد: كفار ستمگر «شرالدواب» هستند آن است كه آنها هم سابقه سوء دارند (كفر) هم لاحقه سوء دارند لايؤمنون علاوه اينها پيمان شكن و متجاوز هستند. جنبندگان از مقتضاى غريزه كه خدا به آن ها داده تجاوز نمى كنند ولى اين ها از حد خود تجاوز مى كنند.(3)

14. در آيات 56 - 60 خطاب گاهى به پيامبر شده مانند «عاهدت»، «فشرّد»، «تخافن»، «فانبذ» و گاهى به پيامبر و امت اسلامى مانند «واعدّوا». تفاوت تعبير به اين جهت است كه از آنجا كه موضوع مربوط به امور اجرايى باشد خطاب به هر دو است و از آنجا كه پيامبر حاكم

ص: 312


1- . الميزان، ج 9، ص 147.
2- . نمونه، ج 7، ص 217.
3- . مجمع البيان، ج 4، ص 156.

مسلمين است و سرنوشت امت اسلامى را او بايد امضا كند خطاب به او شده است.

15. مسئله وجوب وفاى به عهد مى تواند مربوط به عهد نظامى باشد كه دشمنان اسلام به مسلمانان حمله نكنند و مى تواند وجوب وفاى به عهد مربوط به مسائل مالى و اقتصادى باشد، البته در كتب فقهى جمله اوفوا بالعقود يعنى «بالعهود» در باره امور مالى از آن استفاده شده است.

16. با آن كه اسلام دين رأفت و رحمت است، ولى خيانت و پيمان شكنى و بهم زدن نظام و امنيت را تحمل نمى كند: فشرّد بهم .(1)

17. آيه 58 هشدارى است نسبت به كفار كه خيال نكنيد از قدرت خداوند جلو زديد و هم يك نوع تسليتى است نسبت به مسلمانان، اما اينكه هشدار به كفار است مى فرمايد گمان نكنيد از قدرت خداوند جلو زديد زيرا سبقت بر قدرت بى پايان محال است و گمان نكنيد قضا و قدر او را به هم زديد زيرا هر چه داريد سرباز و لشكر اوست. اميرالمؤمنين(علیه السلام) مى فرمايد: «

واعلموا عبادالله انّ جوارحكم جنوده و خلواتكم عيونه ».

قرآن گاهى مى فرمايد شما معجز نيستيد يعنى نمى توانيد خداوند را عاجز و ناتوان كنيد: انهم لايعجزون (آيه مورد بحث)، گاهى مى فرمايد: ما مسبوق نيستيم يعنى شما سابق نيستيد: و ما نحن بمسبوقين (واقعه، 60) و گاهى مى فرمايد: شما سابق نيستيد يعنى ما مسبوق نيستيم: و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون . (انفال، 59)

18. رعايت عهد و پيمان نشانه تقواى سياسى است، از اين رو در سوره توبه آيه 4 مى فرمايد: فاتمّوا اليهم عهدهم الى مدّتهم ان الله يحب المتقين و رعايت نكردن عهد و پيمان نشانه خيانت است: ان الله لا يحب الخائنين .

ص: 313


1- . نور، ج 4، ص 348.

آیه 60-64

اشاره

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (61) وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ (62) وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (63) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (64)

ترجمه

هر نيرويى در قدرت داريد، براى مقابله با آنها [ \ دشمنان]، آماده سازيد؛ و (همچنين اسب هاى ورزيده (براى ميدان نبرد)، تا به وسيله آن، دشمنِ خدا و دشمنِ خويش را بترسانيد؛ و (همچنين) گروه ديگرى غير از اينها را، كه شما نمى شناسيد و خدا آنان را مى شناسد و هر چه در راه خدا (و تقويت بنيه دفاعى اسلام) انفاق كنيد، به طور كامل به شما بازگردانده مى شود و به شما ستم نخواهد شد. * و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از درِ صلح درآى؛ و بر خدا توكل كن، كه او شنوا و داناست. * و اگر بخواهند تو را فريب دهند، خدا براى تو كافى است؛ او همان كسى است كه تو را، با يارى خود و مؤمنان، تقويت كرد؛ * و دل هاى آنان را با هم الفت داد. اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنان الفت دهى، نمى توانستى؛ ولى خداوند در ميان آنان الفت ايجاد كرد. او توانا و حكيم است.* اى پيامبر! خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند، براى حمايت تو كافى است (؛ فقط بر آنان تكيه كن).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وجوب آمادگى در حد توان در برابر دشمنان دين، هدف از آمادگى ترساندن دشمنان، عدم شناخت مسلمانان نسبت به دشمنان و شناخت خداوند نسبت به آنان، بهره مندى انسان از پاداش انفاق در راه خدا، لزوم تمايل به صلح در صورت گرايش آنان به صلح و ضرورت

ص: 314

توكل بر خدا، تأييد خداوند نسبت به پيامبر و مصونيت او از خدعه دشمنان، عدم تأثير انفاق مالى در جذب قلوب و خداوند حامى و مؤيد پيامبر و پيروانش.

ب. در برخى از روايات آمده «القوة هو الرّمى» اين تعبير مانند «الحج عرفه» و «الندم توبه» در

روايات ديگر است كه اشاره به شريف ترين جزء و رسمى ترين جزء شده است؛ يعنى در حج وقوف به عرفه بسيار مهم است و در توبه ندامت قلبى و در جنگ تيراندازى بسيار مهم و باارزش است.

ج. منظور از «ءاخرين» كه در مقابل «اولين» است آن افرادى هستند كه مؤمنين از دشمنى آنان بى خبرند، بنا بر اين «ءاخرين» نه تنها آن افراد منافقى هستند كه مؤمنين را به عداوت تهديد مى كنند، بلكه غير منافقين يعنى كفارى را هم كه مؤمنين هنوز مبتلاى به آنان نشده اند را شامل مى شود.(1)

د. و أنتم لا تظلمون يعنى: 1. آنچه در راه خدا انفاق كرده ايد تمام آن ها و بيشتر از آن به شما مى رسد و هيچ گونه ستمى بر شما وارد نمى شود. 2. اگر نيروى كافى براى مقابله با دشمنان فراهم سازيد آن ها از حمله به شما وحشت مى كنند و توانايى بر ظلم و ستم كردن به شما نخواهند داشت، بنا بر اين ظلم و ستمى بر شما واقع نمى شود.(2)

ه - . عن رسول الله(صلی الله علیه و آله): «مكتوب على العرش ... و محمد(صلی الله علیه و آله) عبدى و رسولى أيدته بعلى(علیه السلام) فانزل الله عزّ و جلّ : هو الذى أيدك بنصره و بالمؤمنين فكان النصر عليا(علیه السلام) ...»؛ از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده است كه بر عرش نوشته شده ... محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و رسول من است، او را به وسيله على(علیه السلام) تأييد كردم و در همين باره خداى عز و جل اين آيه را نازل كرد: هو الذى أيدك بنصره ... ، پس مراد از «نصر» على(علیه السلام) است.

و. در آيه شريفه 64 يا ايها النبى حسبك الله و من اتبعك من المؤمنين ، «من» عطف است بر «كاف» خطاب نه اينكه «من» عطف باشد به «الله» و معناى آيه شريفه بر اساس توحيد افعالى چنين است: اى پيامبر! كفايت كننده تو و كفايت كننده مردم تنها خداوند است؛ نه اينكه خداوند و مؤمنان تو را كفايت مى كنند كه مردم در برابر خداوند باشد، به تعبير ديگر اگر «من»

ص: 315


1- . الميزان، ج 9، ص 153؛ نمونه، ج 7، ص 227؛ فتح القدير، ج 2، ص 321.
2- . نمونه، ج 7، ص 229.

عطف باشد بر «الله» يعنى دو چيز تو را كفايت مى كند: خداوند و پيروان مؤمن تو، با اينكه تنها خداوند كفايت كننده پيامبر است: اليس الله بكاف عبده (زمر، 36) و مؤمنان ابزار نصرت خداوند هستند.

موضوع حصر كفايت خداوند در آيه 129 توبه نيز بيان شده است: فان تولّوا فقل حسبى الله ... .

نكته ها

1. شناخت خدا از مشركان و منافقان

قرآن كريم در باره دو گروه مى فرمايد: شما آنها را نمى شناسيد ما آنها را مى شناسيم.

الف: مشركان: ... لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يعْلَمُهُمْ ...

ب: منافقان: ... وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ... (التوبة، 101)

در آيه نخست خطاب به مسلمانان است و در آيه دوم خطاب به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

2. در برابر دشمنان اسلام بايد آمادگى داشت؛ آمادگى بدنى و روحى كه تعبير من قوة شامل قدرت نظامى و فرهنگى مى شود اينها نه از نظر قلبى حالت پذيرش دارند نه از جهت نفسى خاضع اند و به تعبير ديگر از جهت اعتقادى منكرند و از جهت عملى مستكبر: قلوبهم منكرة و هم مستكبرون . از آنجا كه قلبا منكرند «عدوالله» هستند و از آنجا كه مستكبرند «عدوكم» هستند.

3. وقتى پيامبر(صلی الله علیه و آله) از مكه به مدينه هجرت كرد مردم چند گروه شدند؛ برخى بيعت كردند و مسلمان شدند، گروهى مصالحه كردند كه قيام و حمله به مسلمانان نكنند اما مؤمن هم نشدند، گروهى محاربه كردند نه مصالحه، گروهى هم منافقانه عمل كردند كه مسلمانان آنان را نمى شناختند. خداوند مى فرمايد: ما آنان را مى شناسيم، از اين رو جمله و ءاخرين من دونهم لا تعلمونهم نحن نعلمهم كه مى فرمايد دشمنانى وجود دارد كه شما آنان را نمى شناسيد ما آنان را مى شناسيم، مصداق كامل آن مى تواند منافقان باشند چنانكه در آيه 101 توبه مى فرمايد: لا تعلمهم نحن نعلمهم .

4. قرآن كريم برخى از كمالات را هم به خداوند نسبت داد هم به ديگران. مانند قوت،

ص: 316

عزت، رزق خلق، نصرت، ولايت، حكم و حكومت: خذوا ما ءاتيناكم بقوة (بقره، 63)، و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة (انفال، 60)، و هو خير الحاكمين (اعراف، 87)، و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين (منافقون، 8)، انما وليكم الله و رسوله و الذين ءامنوا (مائده، 55) و هو الذين ايدك بنصره و بالمؤمنين (انفال، 62)، ليكن همين امور را به صورت انحصار به خداوند نسبت داد از اينجا معلوم مى شود كه اين كمالات تنها و تنها از آن اوست ديگران مجراى فيض او هستند: ان القوة لله جميعا (بقره، 165)، فللّه العزة جميعا (فاطر، 10)، فالله هو الولى (شورى، 9)، الله خالق كل شىء (زمر، 62) و ان الحكم الاّ للّه. (انعام، 57)

5. نكته مهمى كه از آيه و اعدوا لهم ... استفاده مى شود رمز جهانى و جاويدانى بودن آيين اسلام است زيرا مفاهيم و محتويات اين آيين چنان گسترده است كه با گذشت زمان به كهنگى و فرسودگى نمى گرايد. جمله و اعدوا لهم ... هزار سال پيش مفهوم زنده اى داشت و امروز هم چنين است و ده هزار سال ديگر هم مفهوم آن همچنان زنده باقى خواهد ماند زيرا هر سلاح و قدرتى در آينده نيز پيدا شود در كلمه جامع «قوة» نهفته است چون جمله ما استطعتم عام و

كلمه «قوة» كه به صورت نكره آمده است عموميت آن را تقويت كرده و هر گونه نيرويى اعمّ از مادى و معنوى را شامل مى شود.(1)

6. سؤال: چرا بعد از ذكر «قوة» كه مفهومى چنين گسترده دارد مسأله اسب هاى ورزيده جنگى مطرح شده است ؟

پاسخ: آيه فوق در عين اين كه يك دستور وسيع براى همه قرون و اعصار بيان نموده، دستور خاصى هم براى عصر پيامبر(صلی الله علیه و آله) عصر نزول قرآن نيز بيان داشته است؛ در حقيقت اين مفهوم كلى را با ذكر يك مثال روشن براى نياز آن عصر و زمان پياده كرده است ثانيا اسب از مظاهر قدرت در آن زمان شناخته مى شد.(2)

7. خداوند در آيه و اعدوا ... مؤمنين را ترغيب به انفاق در راه خدا نمود چرا كه آماده كردن قوا و مجهز شدن از هر نظر براى جنگ بدون انفاق مال صورت نمى گيرد.(3)

ص: 317


1- . نمونه، ج 7، ص 225.
2- . نمونه، ج 7، ص 225؛ كاشف، ج 3، ص 500.
3- . مراغى، ج 10، ص 26.

8. قواى نظامى جامعه اسلامى بايد به گونه اى باشد كه دشمنان دين را همواره به هراس افكند: ترهبون به عدو الله و عدوكم .(1)

9. اسلام بايد نظام و حكومت داشته باشد؛ چون بدون آن دشمنان هراسى ندارند: ترهبون به .(2)

10. كمك به جبهه، تنها كمك مالى نيست، كمك از هر راهى؛ مال، جان، آبروا، اطلاعات، قلم و ... لازم است: من شىء .(3)

11. به شرطى خير و بركت انفاق به شما بر مى گردد كه در راه خدا باشد نه از روى ريا، سمعه، خودنمايى و روابط و ملاحظات: فى سبيل الله .(4)

در جمع ميان آيه امر به صلح و سازش فاجنح و نهى از صلح و سازش در آيه شريفه فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و انتم الاعلون و الله معكم و لن يتركم اعمالكم (محمد، 35) بايد گفت كه هر كدام در شرايط خاصى قابل اجراست. اگر شما مسلمانان در حال جنگ هستيد و نزديك است پيروز شويد يا اينكه جنگ را آنها شروع كردند در اين موقعيت كه آنان خود را در آستانه شكست مى بينند

12. دعوت به صلح و سازش مى كنند قرآن كريم مى فرمايد: با آنان بجنگيد و سست نشويد و سازش نكنيد: فلا تهنوا و تدعوا الى السّلم ، اما آيه امر به صلح و سازش (فاجنح) مربوط به موردى است كه در طليعه جنگ هستيد و خيلى آسيب نديديد؛ اگر تمايل به صلح نشان دادند شما صلح را بپذيريد.

13. در آيه و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم ... خداوند رسول خويش را امر كرد كه هنگامى كه از خيانت و نيرنگ آنان آگاه شدى عهد خود را با آنان بشكند و در اين آيه امر مى كند رسول خدا را كه استجابت دعوت آنان براى صلح را بپذيرد حتى اگر در واقع قصد خيانت داشتند: و ان جنحوا للسلّم فاجنح لها ، چگونه اين دو آيه قابل جمع است ؟

پاسخ: در آيه اول امر به نقض عهد نمود و اين كه اعلام نقض عهد كند زمانى كه يقين از مكر و حيله آنان داشت، اما در اين آيه امر به صلح نموده است تا زمانى كه علم به نقض عهد

ص: 318


1- . راهنما، ج 6، ص 541.
2- . نور، ج 4، ص 353.
3- . همان.
4- . همان، ص 354.

ندارد، به تعبير ديگر وقتى شواهد نشان مى دهد مى خواهند صلح كنند صلح آنها را بپذير.(1)

حضرت على(علیه السلام) با مالك اشتر مى نويسد: «

لا تدفعنّ صلحا دعاك اليه عدوّك و لكن الحذر الحذر من عدوّك بعد صلحه، فان العدوّ و ربّما قارب ليتغفّل »(2)؛ صلح پيشنهادى دشمن را رد نكن، ولى پس از صلح هوشيار باش و از نيرنگ دشمن برحذر باش، چون گاهى نزديكى دشمن، براى غافلگير كردن است.(3)

14. فرمان جنگ يا پذيرش صلح، با پيامبر خدا و از اختيارات رهبرى جامعه اسلامى است: فاجنح نفرمود «فاجنحوا».(4)

15. تأليف قلب كار هر كس نيست زيرا انسان اگر بخواهد يك ساعت مواظب قلب خود باشد مقدورش نيست چه رسد به اينكه بخواهد ميان قلوب مردم الفت ايجاد كند و اگر پيامبر بخواهد براى جلب محبت، تمام مواهب زمين را انفاق كند تازه اول دعوا و نزاع است؛ زيرا خصلت تكاثر و رايگان طلبى قابل كنترل نيست و به تعبير ديگر از آنجا كه قلب امر ملكوتى است با امور مادى نمى توان آن را تأليف كرد.

16.

خداوند متعال هم در مسايل علمى كار نو و تازه كرده كه مقدور هيچ كس نيست و آن نزول قرآن كريم است كه اگر انس و جن جمع شوند نمى توانند همانند آن را بياورند: لو اجتمع الانس و

الجن على ان يأتوا بمثل هذا القرءان لا يأتون بمثله (اسراء، 88) و هم در مسايل عملى كارى انجام داده كه مقدور هيچ كس نيست و آن تأليف قلوب است: و الّف بين قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جميعا ما الّفت بين قلوبهم.

17. در صدر آيه 63 مى فرمايد: ما الفت بين قلوبهم كه تأليف را به قلب نسبت داد در ذيل آيه مى فرمايد: ولكن الله الف بينهم كه به جاى اسم ظاهر ضمير آورد بينهم به جاى اينكه بفرمايد ميان قلوب آنان الفت برقرار كرد فرمود ميان خود آنان الفت برقرار كرد؛ از اينجا روشن مى شود كه حقيقت انسان قلب اوست: «

اصل الانسان لبّه ».

18. رهبر جامعه اسلامى بايد پيشنهاد صلح دشمن را بپذيرد تا مسلمانان جنگ طلب

ص: 319


1- . كاشف، ج 3، ص 503 ؛ مفاتيح الغيب، ج 15، ص 501 .
2- . نهج البلاغه، نامه 53.
3- . نور، ج 4، ص 354.
4- . همان.

معرفى نشوند، اما هوشيار باشد تا فريب نخورد: ان جنحوا ... فاجنح ... و ان يريدوا ان يخدعوك (يعنى احتمال خدعه وجود دارد).(1)

19. ايجاد الفت و محبت بين مؤمنان، پرتوى از عزت و حكمت خداوند: و ألف بين قلوبهم ... و لكن الله الف بينهم انه عزيز حكيم .(2)

20. سؤال: در اين آيه مى فرمايد: اگر همه سرمايه زمين را خرج مى كردى، نمى توانستى ايجاد الفت كنى، پس چرا در آيه 60 سوره توبه مى فرمايد: و المؤلّفة قلوبهم بايد بخشى از زكات، صرف تأليف قلوب شود؟

پاسخ: مقدار كينه ها و عمق و سوابق آن ميان مردم متفاوت است؛ گاهى با يك لبخند و هديه، كينه برطرف مى شود، ولى گاهى آن قدر عميق است كه با هيچ وسيله اى نمى توان آن را زدود. علاوه بر آن كه تأليف قلوب سه نوع است: الف. الفت مؤمنين با مؤمنين. ب. الفت مؤمنين با كفار. ج. الفت كفار با كفار، اما آنچه امكان ندارد، الفت واقعى كفار با يكديگر است، ولى الفت مؤمنين با هم و جذب برخى كفار، كاملاً امكان پذير است.

21. در آيه 60 توبه يكى از مصارف زكات «مؤلفة قلوبهم» را مطرح كرد، اما چه كسى تأليف قلوب مى كند بيان نشده است. با توجه به انحصار تأليف قلوب به خداوند در آيه 63 انفال ولكن الله الف بينهم معلوم مى شود زكات يكى از ابزار تأليف قلوب است.

22. ثروت و مقام، همه جا محبت آور نيست: لو أنفقت ... ما ألّفت .(3)

23. گروهى از يهوديان بنى قريظه و بنى نضير، به دروغ به پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيشنهاد يارى دادند، آيه نازل شد كه مؤمنان براى تو كافى هستند. در ضمن اين آيه مقدمه فرمان جهاد در آيه بعد است.(4)

24. در كتاب «فضائل الصحابه» از حافظ ابونعيم، از علماى اهل سنّت آمده است: مراد از «مؤمنين» در اين آيه، على ابن ابى طالب(علیه السلام) است.(5)

ص: 320


1- . نور، ج 4، ص 356.
2- . راهنما، ج 6، ص 551.
3- . نور، ج 4، ص 356.
4- . همان، ص 358.
5- . همان.

25. تأييد خداوند به وسيله نصرت مؤمنان به طور كلى در آيه 62 انفال بيان شده است: هو الذى ايدك بنصره و بالمؤمنين ، اما نمونه و مصداق عينى آن در آيه 8 و 9 حشر بيان شده كه مهاجر و انصار هستند كه لقب پرافتخار انصار به همين جهت است كه دين و پيامبر را نصرت كردند: للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلاً من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون * و الذين تبوّءوا الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم ...، والذين ءاووا و نصروا ... .

آیه 65-70

اشاره

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَفْقَهُونَ (65) الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (66) مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (67) لَوْ لاَ كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (68) فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (69) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (70)

ترجمه

اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشويق كن. هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مى كنند؛ و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مى گردند؛ چرا كه آنان گروهى هستند كه نمى فهمند. * هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد، و دانست كه در شما ضعفى است؛ بنا بر اين، هر گاه يكصد نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر پيروز مى شوند؛ و اگر

يكهزار نفر باشند، بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند كرد؛ و خدا با صابران است. * هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى (از دشمن) بگيرد تا كاملاً بر آنان پيروز گردد (؛ و جاى پاى خود را در زمين محكم كند). شما متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد؛ (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد، و در برابر گرفتن فديه آزاد كنيد؛)

ص: 321

ولى خداوند، سراى ديگر را (براى شما) مى خواهد؛ و خداوند قادر و حكيم است. * اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ، هيچ امّتى را كيفر ندهد)، به خاطر چيزى [ \ اسيرانى] كه گرفتيد، مجازات بزرگى به شما مى رسيد. * از آنچه به غنيمت گرفته ايد، حلال و پاكيزه بخوريد؛ و از خدا بپرهيزيد؛ خداوند آمرزنده و مهربان است. * اى پيامبر! به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو: «اگر خداوند، خيرى در دل هاى شما بداند، (و نيات پاكى داشته باشيد،) بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما مى دهد؛ و شما را مى بخشد؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم برانگيختن مردم به سوى جهاد، پيروزى مسلمانان بر دشمنان در پرتو صبر، لزوم تثبيت موقعيت در جنگ و سزاوار نبودن اسير گرفتن به منظور اهداف مادى، خواسته انسان ها در برابر خواسته الهى، لطف خداوند به مسلمانان با توجه به ارتكاب عمل غير شايسته (اسير گرفتن در جنگ)، بهره مندى از غنايم جنگى و لزوم تقوا و تسلى خاطر خداوند به اسيران.

ب. آيه نخست به مسلمانان دستور مى دهد كه حتى اگر لشكر دشمن ده برابر آنها باشد از مقابله با آنان سرباز نزنند در حالى كه در آيه دوم نسبت را به دو برابر تنزل داده است. اين اختلاف ظاهرى سبب شده كه بعضى حكم آيه اول را به وسيله آيه دوم منسوخ بدانند يا آيه اول را بر يك حكم مستحب و آيه دوم را بر يك حكم واجب حمل كنند؛ يعنى اگر تعداد دشمنان حداكثر دو برابر تعداد مسلمانان باشد، وظيفه دارند از ميدان جهاد عقب نشينى نكنند، اما اگر بيش از دو برابر باشد تا ده برابر مى توانند از جهاد خوددارى كنند، اما بهتر آن است كه باز هم دست از جهاد برندارند.

ولى عقيده جمعى از مفسران بر اين است كه اختلاف ظاهرى كه بين دو آيه ديده مى شود نه دليل بر نسخ است و نه دليل بر استحباب، بلكه هر يك از اين دو حكم مورد معينى دارد: به هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند و در ميان آنان افراد تازه كار و ناآزموده و ساخته نشده، بوده باشند مقياس سنجش همان نسبت دو برابر است، ولى هنگامى كه افراد

ص: 322

ساخته شده و ورزيده و قوى الايمان همانند بسيارى از رزمندگان بدر بوده باشند، اين نسبت تا ده برابر ترقى مى كند، بنا بر اين دو حكم مذكور

در دو آيه، مربوط به دو گروه مختلف و در شرايط متفاوت است و به اين ترتيب نسخى در اينجا وجود ندارد و اگر مى بينيم در بعضى از روايات تعبير به نسخ شده است بايد توجه داشته باشيم كه نسخ در لسان روايات مفهوم وسيعى دارد كه «تخصيص» را هم شامل مى شود.(1)

ج. منظور از «ضعف» در صفات روحى است كه بالاخره به ضعف در ايمان منتهى مى شود.(2)

د . ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا يؤتكم خيرا ؛ اين آيه خطاب به اسيران جنگ بدر است، منظور از «خير» اول همان ايمان و پذيرش اسلام است و منظور از «خيرا» پاداش هاى معنوى و مادى است كه در سايه اسلام و ايمان عايد آن ها مى شود و به مراتب بالاتر از مبلغى است كه به عنوان «فداء» پرداخته اند.(3)

و. در باره جمله لولا كتاب من الله مفسران احتمالات فراوانى ذكر كرده اند، ولى آنچه مناسب مجموع آيه است اين است كه اگر نه اين بود كه خداوند از پيش مقرر داشته است كه تا حكمى را كه به وسيله پيامبرش براى بندگان بيان نكرده آن ها را مجازات نكند شما را به خاطر گرفتن اسيران كه به جهت جلب منافع مادى رفتيد و اسلام را به خطر انداختيد سخت كيفر مى داد، ولى سنت خداوند اين است كه ابتدا حكم را بيان مى كند سپس متخلفين را كيفر مى دهد: و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولاً .(4)

نكته ها

1. در آيه 15 و 16 انفال فرار از جنگ را حرام دانست: يا ايها الذين ءامنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و در آيه 45 انفال ثبات و استقامت در جنگ را واجب كرد: يا ايها الذين ءاموا اذا لقيتم فئة فاثبتوا و آيه 65 انفال مقيد اطلاق آيات قبل است زيرا مى فرمايد: اگر دشمن 10 برابر شما بود با آنان بجنگيد و مقاومت كنيد؛ اگر 20 نفر بوديد بر

ص: 323


1- . نمونه، ج 7، ص 238 - 239.
2- . الميزان، ج 9، ص 162؛ احسن الحديث، ج 4، ص 165.
3- . نمونه، ج 7، ص 251.
4- . اسراء، 15؛ نمونه، ج 7، ص 246.

200 نفر پيروزيد حال اگر آنان از 200 نفر بيشتر بودند مقاومت لازم نيست.

2. سرّ اين كه فرمود بيست نفر از مؤمنين بر دويست نفر از كفار غالب مى شوند اين است كه مؤمنان در هر اقدامى كه مى كنند اقدامشان ناشى از ايمان به خداست و ايمان به خدا نيرويى است كه هيچ

نيروى ديگرى معادل آن نبوده و در برابر آن تاب مقاومت نمى آورد چون به دست آوردن نيروى ايمان مبنى بر فهم صحيح است و همين فهم صحيح صاحبش را به هر خلق و خوى پسنديده متصف مى سازد و او را شجاع و پرجرأت و داراى استقامت و وقار و آرامش قلب و وثوق به خدا بار مى آورد؛ چنين كسى اطمينان و يقين دارد به اين كه به هر تقدير چه كشته شود و چه بكشد پيروزى با اوست زيرا به هر حال پاداشش بهشت است.(1)

3. در جنگ هاى صدر اسلام، هرگز موازنه آمارى بين مؤمنان و كفار نبوده است. در جنگ بدر، 313 نفر در برابر هزار نفر، در احد 700 مسلمان در مقابل 3000 كافر، در جنگ خندق سه هزار نفر در برابر ده هزار نفر و در جنگ موته ده هزار مسلمان در مقابل صد هزار نفر از كفار قرار داشتند.(2)

4. از وظايف رهبر، تشويق مردم به جهاد و مبارزه با دشمن است. (نقش سخنان فرماندهى قبل از عمليات): يا ايها النبى حرّض .(3)

5. جامعه اسلامى صدر اسلام پس از نايل شدن به مراحل عالى ايمان، به تنزّل در درجات ايمانى گراييد: علم أن فيكم ضعفا .(4)

6. در قرآن كريم موضوع عدم فقه و فهم وصف مشترك كفار و منافقان و يهوديان بيان شده است. در باره كفّار در پنج مورد آمده است: انعام 25، انفال 65، اعراف 179، كهف 57، اسراء 46. در باره منافقان نيز در پنج مورد بيان شده است: توبه 81، 87 و 127 و منافقون 3 و 7.

يكبار وصف يهوديان حشر 13. به عنوان نمونه به آيات ذيل توجه كنيد:

* كفار: لهم قلوب لا يفقهون بها . (اعراف، 179)

ص: 324


1- . الميزان، ج 9، ص 161.
2- . نور، ج 4، ص 359.
3- . همان، ص 360.
4- . راهنما، ج 6، ص 558.

* منافقان: رضوا بان بكونوا مع الخوالف و طبع على قلوبهم فهم لايفقهون . (توبه، 87)

* يهوديان: لانتم اشدّ رهبة فى صدورهم من الله ذلك بأنّهم قوم لا يفقهون . (حشر، 13)

7. از دو آيه 65 - 66 اين حكم مسلم بر مى آيد كه مسلمانان هرگز نبايد در انتظار موازنه ظاهرى قوا با دشمن بنشينند بلكه گاهى با دو برابر جمعيت خود و گاهى حتى با ده برابر بايد به مقابله برخيزند و به عذر كمبود نفرات از برابر دشمن فرار نكنند و جالب اين كه در بيشتر ميدان هاى جنگى اسلام تعادل قوا

به سود دشمن به هم خورده بود و مسلمين غالبا در اقليت بوده اند.(1)

8. تعبير از اسير به آنچه در دست هاى شماست تعبير استعاره ايست و كنايه است از تمام تسلطى كه شخص بر برده خود دارد چون برده مثل چيزيست كه در دست انسان باشد كه آن را به هر طرف كه بخواهد مى چرخاند.(2)

9. در مديريت گاهى بايد به دليل تغيير شرايط و متناسب با مخاطب آيين نامه ها تغيير كند و اين منافات با قاطعيت ندارد: الان خفف .(3)

10. در آيه 65 فرمود: اگر 20 نفر صابر باشيد بر دشمن پيروز مى شويد چون دشمن شما فقيه نيست: قوم لا يفقهون در آيه بعد مى گويد: الان خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا . عامل پيروزى شما صبر و فقاهت است متقابلاً عامل شكست دشمن جزع و سفاهت است بنا بر اين عامل ضعف چيست ؟ از آن دو وصف كمال مؤمنان كه صبر و فقاهت است فقط صبر را در آيه 66 بيان مى كند: فان يكن منكم مأة صابرة يغلبوا مأتين ، پس منشأ ضعف فقط فقدان فقاهت است؛ وقتى فقاهت از بين رفت اين صبر فعلى مانند صبر قبلى نيست يعنى ضعف عبارت است، از بين رفتن فقاهت كه مساوى با صبر اندك است حال چرا گرفتار ضعف و از بين رفتن فقاهت شدند، علت آن گرايش به دنياست گرچه حلال باشد.

11. همه جا جمعيت زياد سبب قوى شدن روحيه نيست، گاهى جمعيت زياد مى شود، ولى روحيه تنزل پيدا مى كند: انّ فيكم ضعفا .(4)

ص: 325


1- . نمونه، ج 7، ص 239.
2- . الميزان، ج 9، ص 181.
3- . نور، ج 4، ص 361.
4- . همان.

12. در قانونگذارى بايد به روحيه و توان افراد نيز توجه داشت: خفّف الله عنكم و علم انّ فيكم ضعفا .(1)

13. به پيروزى خود مغرور نشويم كه پيروزى با اراده اوست: باذن الله .(2)

14. اسير گرفتن از دشمن گاهى لازم است و گاهى جايز نيست. اگر اسير گرفتن در آغاز كار مسلمانان باشد و هنوز حكومت مسلمين مستقر نشده نبايد اسير گرفت تا اينكه مسلمانان از نظر حكومت استقرار يابند كه آيه 67 سوره انفال همين معنا را بيان مى كند: ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض . علت اسير نگرفتن آن است كه كسانى كه اسير گرفتند منظورشان از آزاد ساختن

آنان كسب درآمد بود، خوب وقتى آزاد شدند دوباره بر عليه مسلمانان شورش مى كنند و جنگ بر پا مى شود، اما اگر حكومت مسلمانان استقرار يافت اسير گرفتن لازم است، در آيه 4 سوره محمد بيان مى كند: فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدّوا الوثاق فامّا منا بعد و اما فداء حتى تضع الحرب اوزارها .

15. مسلمانان در جنگ بدر قبل از جنگ دنياطلب بودند: تودّون انّ غير ذات الشوكة تكون لكم ، بعد از جنگ نيز دنياطلب بودند زيرا فورى اسير مى گرفتند مى خواستند از طريق آزاد ساختن پولى بدست آورند: تريدون عرض الدنيا .

16. حرمت گرفتن اسير پيش از غلبه بر دشمن، سنت تمام انبياى الهى و حكمى لازم الاجرا در تمام اديان آسمانى: ما كان لنبى أن يكون له أسرى حتى يثخن فى الارض .(3)

17. موضوع دنياطلبى مردم در جنگ در قرآن كريم در دو مورد بيان شده است:

الف. جنگ بدر: ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة و الله عزيز حكيم . (انفال، 67)

ب. جنگ احد: حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبون منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة . (آل عمران، 152)

18. تثبيت موقعيت برتر رزمى سپاه اسلام از وظايف رزمندگان است: ما كان لنبى أن يكون

ص: 326


1- . همان.
2- . همان، ص 362.
3- . الميزان، 9، 162؛ راهنما، ج 6، ص 561.

له أسرى حتى يثخن فى الارض.(1)

19. دلبستگى انسان ها به مظاهر ناپايدار دنيا: تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة . فعل مضارع «تريدون» حاكى از استمرار است و دلالت بر اين دارد كه اين صفت (تلاش براى دنيا) با انسان عجين شده است. تعبير از كالا و متاع دنيوى به «عرض الدنيا» اشاره به ناپايدارى مواهب دنيايى است؛ زيرا «عرض» به معناى چيز ناپايدار است.(2)

20. در ذيل آيه 67 مى فرمايد: تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة ، در اين آيه نمى فرمايد «و الله يريد عرض الاخرة» زيرا آخرت عرض و متاع زودگذر نيست بلكه آخرت متاع پايدار است چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد: بل تؤثرون الحياة الدنيا * و الاخرة خير و ابقى . (اعلى، 16 - 17)

21. در شأن نزول آيه آمده است: عباس، عقيل و نوفل در جنگ بدر اسير شدند، پيامبر(صلی الله علیه و آله) با

گرفتن فديه آنان را آزاد كرد، آنان هم مسلمان شدند. پول فديه هايشان هم بعدا به آنان برگردانده شد.(3)

22. در نظام اسلامى براى اسراى جنگ سه طرح مشروع و مقبول است:

الف. آزاد كردن بدون فديه، مثل آنچه در فتح مكه واقع شد، با آن كه مسلمانان قدرت اسير كردن و فديه گرفتن را داشتند، ولى پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) همه را با جمله «انتم الطلقاء» آزاد ساخت.

ب. آزادى اسيران با گرفتن فديه نقدى يا مبادله اسرا.

ج. نگهداشتن اسيران در دست مسمانان، تا هم از قدرت يافتن دشمن جلوگيرى شود، هم به تدريج تعاليم دين را آموخته و به اسلام ارشاد شوند. انتخاب هر يك از اين سه راه در اختيار حاكم اسلامى است.(4)

23. حتى شركت در جنگ بر ضد پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مانع توبه و بازگشت و دريافت مغفرت الهى نيست: قل لمن فى ايديكم ... يغفر لكم و الله غفور رحيم .(5)

24.

ص: 327


1- . همان.
2- . راهنما، ج 6، ص 562.
3- . نور، ج 4، ص 366.
4- . همان.
5- . همان، ص 367.

آیه 71-75

اشاره

وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (71)إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلاَيَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (72) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسَادٌ كَبِيرٌ (73) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (74) وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (75)

ترجمه

اما اگر بخواهند با تو خيانت كنند، (تازگى ندارد) آنها پيش از اين (نيز) به خدا خيانت كردند و خداوند (شما را) بر آنان پيروز كرد؛ خداوند دانا و حكيم است. * كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان ياران يكديگرند؛ و آنان كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند، هيچ گونه ولايت [ \ دوستى و تعهدى] در برابر آنها نداريد تا

هجرت كنند. و (تنها) اگر در (حفظِ ) دينِ (خود) از شما يارى طلبند، بر شماست كه آنان را يارى كنيد، جز بر ضدّ گروهى كه ميان شما و آنها، پيمان (ترك مخاصمه) است و خداوند به آنچه عمل مى كنيد بيناست. * كسانى كه كافر شدند، اولياء (و ياوران و مدافعان) يكديگرند؛ اگر (اين دستور را) انجام ندهيد، فتنه و فساد عظيمى در زمين روى مى دهد. * و آنها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنانى حقيقى اند؛ براى آنها، آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شايسته اى است. * و كسانى كه بعدا ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند، از شما هستند و خويشاوندان نسبت به يكديگر، در احكامى كه خدا مقرر داشته، (از ديگران) سزاوارترند؛ خداوند به همه چيز داناست.

ص: 328

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسلى خاطر خداوند به پيامبر اكرم در مورد خيانت دشمنان و پيروزى پيامبر بر آنان، تكريم از مؤمنان و مهاجران مجاهد و توبيخ از مؤمنان غير مهاجر مگر در صورت هجرت، لزوم يارى مؤمنان غير مهاجر بر شكست كفار مگر در صورت پيمان با كفار، بروز فتنه و فساد در صورت كمك نكردن به مؤمنان، پاداش مؤمنان مهاجر مجاهد در قيامت و بيان رعايت اولويت در ارث.

ب. در تفسيرهاى شيعه و اهل سنت در ذيل دو آيه فوق نقل شده كه گروهى از انصار از پيامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه خواستند كه از عباس عموى پيامبر(صلی الله علیه و آله) كه در ميان اسيران بدر بود - به احترام آن حضرت - فديه گرفته نشود، ولى پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: به خدا سوگند حتى از يك درهم آن نيز صرف نظر نكنيد. (اگر گرفتن فدا قانون خداست بايد در باره همه حتى عموى من اجرا شود و فرق ميان او و سايرين نباشد).

پيامبر(صلی الله علیه و آله) به عباس فرمود: از طرف خودت و فرزند برادرت (عقيل بن ابيطالب) بايد فدا دهى. عباس (كه علاقه خاصى به مال داشت) گفت اى محمد! مى خواهى مرا چنان فقير كنى كه دست پيش روى طايفه قريش دراز كنم ؟ پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفت: از همان ذخيره اى كه نزد همسرت ام الفضل گذاردى و گفتى اگر من در ميدان جنگ كشته شدم اين مال را مخارج خودت و فرزندان قرار ده، فديه را بپرداز!

عباس از اين موضوع سخت در تعجب فرو رفت و گفت چه كسى اين خبر را به تو داده ؟ (در حالى كه كاملاً محرمانه بوده است) پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: جبرئيل از طرف خداوند. عباس گفت: سوگند به كسى كه محمد(صلی الله علیه و آله) به آن سوگند ياد مى كند، هيچ كس جز من و همسرم از اين راز آگاهى نداشت، سپس گفت: «اشهد انك رسول الله» و مسلمان شد.

همه اسيران بدر پس از آزادى به مكه بازگشتند جز عباس و عقيل و نوفل كه قبول اسلام كردند و در مدينه ماندند و آيات فوق اشاره به وضع آنان مى كند.(1)

ص: 329


1- . نمونه، ج 7، ص 252 - 253.

ج. در اين آيات سخن از پنج گروه كه چهار گروه آن از مسلمانان و يك گروه از غير مسلمانانند به ميان آمده است: آن چهار گروه عبارتند از: 1. مهاجران نخستين. 2. انصار و ياران مدينه. 3. آنان كه ايمان آوردند، ولى مهاجرت نكردند. 4. آنان كه بعدا ايمان آوردند و به مهاجران پيوستند.

در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند اوليا و هم پيمان و مدافعان يكديگرند: ان الذين ءامنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و أنفسهم فى سبيل الله و الذين ءاووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض . در اين قسمت از آيه اشاره به دو گروه اول و دوم شده است.

سپس به گروه سوم اشاره كرده مى گويد: آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند و به جامعه نوين شما نپيوستند هيچگونه ولايت و تعهد و مسئوليتى در برابر آنان نداريد تا اقدام به هجرت كنند: و الذين ءامنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىء حتى يهاجروا ، و در جمله بعد تنها يك نوع حمايت و مسئوليت را استثنا كرده و آن را در باره اين گروه اثبات مى كند و مى گويد: هر گاه اين گروه (مؤمنان غير مهاجر) از شما به خاطر حفظ دين و آيينشان يارى بطلبند (يعنى تحت فشار شديد دشمنان قرار گيرند) بر شما لازم است كه به يارى آنان بشتابيد: وان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر ، مگر زمانى كه مخالفان آنان جمعيتى باشند كه ميان شما و آنان پيمان ترك مخاصمه بسته شده: الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق و به تعبير ديگر لزوم دفاع از آنان در صورتى است كه در برابر دشمنان مشترك قرار گيريد، اما اگر در برابر كفارى كه با شما پيمان بسته اند واقع شوند احترام به پيمان از دفاع از اين گروه بى حال لازم تر است.(1)

د. در آخرين آيه به چهارمين گروه مسلمانان يعنى مهاجران بعدى اشاره كرده مى گويد: آنان كه بعد از اين ايمان بياورند و هجرت كنند و با شما در جهاد شركت كنند، نيز از شمايند: و الذين ءامنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم .(2)

ص: 330


1- . همان، ص 256 - 257.
2- . همان، ص 259.

ه - . در معناى الاّ تفعلوه ، سه احتمال بيان شده است:

الف. اگر طبق دستور خداوند مبنى بر رابطه ولايت ميان مؤمنان عمل نكنيد و با كفار پيوند داشته

باشيد، فساد بزرگى خواهد بود؛ چون آنان متحدند و شما متفرق.

ب. اگر نسبت به مسلمانان تحت فشار بى اعتنايى كنيد، ممكن است آنان قتل عام شده يا از اسلام برگردند.

ج. اگر قراردادهاى بين المللى با كفار را رعايت نكنيد و از تعدادى مسلمان حمايت كنيد، همه كفار عليه شما بسيج خواهند شد و فسادى بزرگ پيش خواهد آمد.(1)

د. خويشاوندان در ارث بردن از يكديگر بر غير خويشان اولويت دارند: أولوا الارحام بعضهم أولى ببعض . اين مطلب با توجه به روايات متعددى كه در باره «اولوا الارحام» آمده استفاده شده است. علاوه بر آن مفسران بزرگ شيعه و سنى جمله اولوا الارحام بعضهم ... را بيان حكم ارث دانسته اند.(2)

ه - . عن أبى جعفر الباقر(علیه السلام) قال: «

الخال و الخالة يرثان اذا لم يكن معهم احد غيرهم ان الله يقول: و اولوا الارحام بعضهم أولى ببعض فى كتاب الله

اذا التقت القرابات فالسابق احق بالميراث من قرابته »؛ از امام باقر(علیه السلام) روايت شده كه فرمود: دايى و خاله (ميت) در صورتى كه كسى از خويشان نزديك وى موجود نباشد، ارث مى برند. خداوند مى فرمايد: «در كتاب خدا خويشاوندان، بعضى بر بعض ديگر اولويت دارند»، اگر خويشان متعدد موجود باشند، آن كه در خويشى نزديك تر است، در ارث بردن از ميت مقدم است.(3)

نكته ها

1. اگر در بار اول فرمود: «اگر بخواهند تو را خيانت كنند» و در بار دوم فرمود: «خدا را قبلاً خيانت كرده بودند» جهتش اين است كه اگر مقصود كفار از فديه دادن و آزاد شدن اين باشد كه زنده بمانند و بار ديگر دست به دست يكديگر دهند و عليه اسلام قيام كنند، پس در حقيقت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خيانت كرده اند، اما خيانتى كه قبلاً به خدا كرده اند مقصود از آن

ص: 331


1- . نور، ج 4، ص 372 - 373.
2- . راهنما، ج 6، ص 585.
3- . همان، ص 586.

همان كفرى است كه مى ورزيده اند و سعى و كوشش و كيد و مكرى است كه در خاموش كردن نور خدا به كار مى برده اند.(1)

2. خداوند، حق و طرفدارانش را غلبه مى بخشد: فأمكن منهم .(2)

3. اراده خداوند منشأ اصلى تسلط پيامبر(صلی الله علیه و آله) بر اسيران جنگ بدر بود: فأمكن منهم . ضمير فاعلى

در «أمكن» به «الله» بر مى گردد؛ يعنى خداوند شما را بر آنان تسلط بخشيد.(3)

4. تقديم «اموال» بر «انفس» شايد به خاطر اين باشد كه مجاهدت با اموال بيشتر از مجاهدت با جان صورت مى گيرد ثانيا مجاهدت با انفس معمولاً بدون مجاهدت با مال صورت نمى گيرد.(4)

5. امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد: هنگامى كه در محل و سرزمينى كه در آن زندگى مى كنى نافرمانى و معصيت خدا مى كنند، از آنجا به جايى ديگر هجرت كن؛ «

اذا عصى الله فى ارض انت فيها فاخرج منها الى غيرها ».(5)

6. رابطه ولايى، مخصوص كسانى است كه اهل هجرت، جهاد و كمك به ديگران باشند: اولئك بعضهم اولياء بعض .(6)

7. منظور از مهاجران در اين آيه دسته اول از مهاجران هستند كه قبل از نزول اين سوره مهاجرت كرده بودند زيرا در پايان آيه مى گويد: و كسانى كه ايمان مى آورند و مهاجرت مى كنند. منظور از كسانى كه به مسلمانان منزل دادند انصار هستند، مسلمانان در اين ايام همين 2 گروه هستند: مهاجر و انصار مگر گروه اندكى كه در مكه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند.

خداوند ميان مهاجر و انصار ولايت برقرار كرد: اولئك بعضهم اولياء بعض ؛ اين ولايت معنايى است اعم از ولايت ميراث و ولايت نصرت و ولايت امن؛ يعنى اگر مسلمانى به يك كافر پناه داد امانش در ميان تمام مسلمانان نافذ است، بنا بر اين همه مسلمانان نسبت به

ص: 332


1- . الميزان، ج 9، ص 182.
2- . همان.
3- . راهنما، ج 6، ص 573.
4- . روح المعانى، ج 5، ص 232؛ روح البيان، ج 3، ص 377.
5- . نور، ج 4، ص 371.
6- . همان.

يكديگر ولايت دارند؛ يك مهاجر ولى بر تمامى مهاجر و انصار است؛ يك انصارى ولى بر همه انصار و مهاجرين است و دليل همه اينها اين است كه ولايت در آيه شريفه به طور مطلق ذكر شده است.

جمله و الذين ءامنوا و لم يهاجروا مالكم من ولايتهم من شىء ولايت قبلى را ميان مسلمانان مهاجر و انصار و آن كسى كه مسلمان هست ولى هجرت نكرده نفى مى كند مى فرمايد: هيچ قسم ولايت نيست مگر ولايت نصرت، اگر دسته دوم از شما يارى طلب كردند ياريشان كنيد ولى به شرطى كه با قومى كه سر جنگ داريد ميان شما و آن قوم عهد و پيمانى نباشد؛ يعنى اگر پيمان عدم تعرض بستيد اينجا ولايت نصرت هم نيست، در ضمن آيه اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب حكم سابق را كه عبارت بود از ارث بردن به سبب عقد برادرى نسخ مى كند و اين آيه شريفه راجع به

ولايت ارث است كه خداوند آن را در ميان ارحام و خويشاوندان تشريع مى كند.(1)

8. هجرت، گاهى از جهاد مهم تر است: حتى يهاجروا و نفرمود «حتى يجاهدوا».(2)

9. در روابط با ديگران بايد اهمّ و مهم در نظر گرفته شود. مادامى كه كفار به پيمان هاى خود با مسلمانان پايبند هستند، نمى توان براى حمايت مسلمانانِ تحت سلطه آنان اقدامى كرد: الاّ على قوم بينكم و بينهم ميثاق .(3)

10. مؤمنان غير مهاجر در صورت هجرت، همسان با ديگر مهاجران در برخوردارى از حقوق ولايت و حمايت مقرر شده در ميان مؤمنان است: ما لكم من ولايتهم من شىء حتى يهاجروا .(4)

11. سرباز زدن مؤمنان از حمايت يكديگر، موجب فتنه و فسادى بزرگ در زمين خواهد شد: ان الذين ءامنوا ... أولئك بعضهم ... الا تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير .(5)

ص: 333


1- . الميزان، ج 9، ص 218.
2- . همان، ص 372.
3- . همان.
4- . همان، ص 577.
5- . راهنما، ج 6، ص 580.

12. همه انسان ها، حتى مؤمنان حقيقى، از خطا و گناه مصون نيستند و نيازمند مغفرت الهى هستند: أولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم .(1)

13. اگر به خاطر هجرت و جهاد از رزق اندك بگذريد، به رزق كريم و شايسته الهى مى رسيد: ءامنوا و هاجروا و جاهدوا ... لهم مغفرة و رزق كريم .(2)

ص: 334


1- . همان، ص 582.
2- . نور، ج 4، ص 374.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109