تفسیر نسیم رحمت جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 3

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره نساء

اشاره

ص: 5

ص: 6

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيرًا وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيبًا (1) وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوبًا كَبيرًا (2) وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ َإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاّ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنيئًا مَريئًا (4) وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيامًا وَ ارْزُقُوهُمْ فيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفًا (5) وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافًا وَ بِدارًا أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللّهِ حَسيبًا (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد. همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را (نيز) از جنس او خلق كرد و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت و از خدايى بپرهيزيد كه (همگى به عظمت او معترفيد؛ و) هنگامى كه چيزى از يكديگر مى خواهيد، نام او را مى بريد. (و نيز) از (قطع رابطه با) خويشاوندان خود، پرهيز كنيد. زيرا خداوند مراقب شماست. * و اموال يتيمان را (هنگامى كه به حدّ رشد رسيدند) به آن ها بدهيد؛ و اموال بد (خود) را، با اموال خوب (آنها) عوض نكنيد؛ و اموال آنان را همراه اموال خودتان (با مخلوط كردن يا تبديل نمودن) نخوريد، زيرا اين گناه بزرگى است. * و اگر مى ترسيد كه (به هنگام ازدواج با دختران يتيم،) عدالت را رعايت نكنيد، (از ازدواج با آنان، چشم پوشى كنيد و) با زنان پاك (ديگر) ازدواج نماييد، دو يا سه يا چهار همسر؛ و اگر مى ترسيد عدالت را (در باره همسران متعدد) رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد، و يا از زنانى كه مالك آن هاييد استفاده كنيد. اين كار، از ظلم و ستم، بهتر جلوگيرى

ص: 7

مى كند. * و مَهر زنان را (به طور كامل) به عنوان يك بدهى (يا عطيه،) به آنان بپردازيد؛ (ولى) اگر آن ها چيزى از آن را با رضايت خاطر به شما ببخشند، حلال و گوارا مصرف كنيد. * اموال خود را، كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده، به دست سفيهان نسپاريد؛ و از آن، به آن ها روزى دهيد و لباس بر آنان بپوشانيد و با آنان سخن شايسته بگوييد. * و يتيمان را چون به حدّ بلوغ برسند، بيازماييد؛ اگر در آن ها رشد (كافى) يافتيد، اموالشان را به آن ها بدهيد و پيش از آن كه بزرگ شوند، اموالشان را از روى اسراف نخوريد. هر كس كه بى نياز است، (از برداشت حق الزحمه) خوددارى كند؛ و آن كس كه نيازمند است، به طور شايسته (و مطابق زحمتى كه مى كشد،) از آن بخورد. و هنگامى كه اموالشان را به آن ها باز مى گردانيد، شاهد بگيريد؛ (اگر چه) خداوند براى محاسبه كافى است.

شأن نزول

شخصى از قبيله بنى غطفان برادر ثروتمندى داشت كه از دنيا رفت و او به عنوان سرپرستى يتيمان برادر اموال او را به تصرف در آورد و بعد از آن كه برادرزاده به حد رشد رسيد از دادن حق او امتناع ورزيد. موضوع را به پيامبر خبر دادند آيه شريفه و اتوا اليتامى اموالهم نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آفرينش انسان از يك پدر و مادر (حضرت آدم (علیه السلام) و حوا)، توصيه به تقوا و پرهيزكارى، پرداخت اموال يتيمان به آن ها و عدم تصرف ظالمانه در اموالشان، عدم منع تعدد همسردارى در صورت رعايت عدالت، لزوم پرداخت مهريه زنان، عدم پرداخت اموال به يتيمان سفيه، لزوم پرداخت اموال به يتيمان در صورت رسيدن به رشد و كمال، عدم تصرف در اموال يتيم در صورت عدم نياز و تصرف در صورت نياز.

ب. مقصود از «نفس واحدة»، آدم (علیه السلام) و از «زوجها» زن اوست و اين دو پدر و مادر نسل

ص: 8


1- نمونه، ج 3، ص 249.

انسان كنونى مى باشند كه ما از آنان هستيم و طبق آنچه كه از ظاهر قرآن كريم استفاده مى شود، انسان هاى كنونى همه به آن دو منتهى مى شوند.(1)

ج. ظاهر جمله و خلق منها زوجها اين است كه مى خواهد بگويد زوج اين فرد هم مثل خودش از همين نوع است.(2)

د. از جمله و بثّ منهما رجالاً كثيرا و نساء دو مطلب استفاده مى شود:

1. مقصود از «رجالاً كثيرا و نساء» تمام افراد بشر مى باشند كه با واسطه يا بى واسطه از نسل او هستند.

2. لازمه سخن و بثّ منهما رجالاً كثيرا و نساء آن است كه فرزندان آدم با هم ازدواج كرده باشند. اين موضوع در احاديث متعددى نيز وارد شده است. طبق استدلالى كه در بعضى از احاديث از ائمه نقل شده اين ازدواج ها مباح بوده است؛ زيرا هنوز حكم تحريم ازدواج خواهر و برادر نازل نشده بود. چه مانعى دارد كه ضرورت ها و مصالحى ايجاب كند كه در پاره اى از زمان ها مطلبى جايز باشد و بعدا تحريم گردد، ولى در احاديث ديگرى تصريح شده كه فرزندان آدم هرگز با هم ازدواج نكرده اند و شديدا به كسانى كه معتقد به ازدواج آن ها با يكديگرند حمله شده است. اگر بنا باشد كه در احاديث متعارض آنچه موافق ظاهر قرآن است ترجيح دهيم بايد احاديث دسته اول را انتخاب نمود؛ زيرا موافق آيه فوق است.(3)

ه -. همان گونه كه تقوا به خداوند متعال نسبت داده مى شود اسناد آن به ارحام نيز مانعى ندارد، چون ارحام هم سرانجام به صنع و آفرينش پروردگار بر مى گردد و مى بينيم كه در جاهاى ديگر قرآن نيز تقوا به غير خداوند نسبت داده شده همان طور كه مى فرمايد: و اتّقوا يوما ترجعون فيه الى اللّه.(4)

و. معناى جمله و اتقوا الله الذين تساءلون به و الارحام... اين است كه از خدايى بپرهيزيد كه در نظر شما عظمت دارد و به هنگامى كه مى خواهيد چيزى از ديگرى طلب كنيد

ص: 9


1- الميزان، ج 4، ص 230؛ نمونه، ج 3، ص 278؛ مجمع البيان، ج 3، ص 5؛ روح المعانى، ج 4، ص 180؛ تفسير القاسمى، ج 5، ص 6؛ كشاف، ج 1، ص 461؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 2.
2- الميزان، ج 4، ص 232؛ مجمع البيان، ج 3، ص 6.
3- نمونه، ج 3، ص 281.
4- بقره، 281؛ الميزان، ج 4، ص 235.

نام او را مى بريد و از خويشاوندان بپرهيزيد و اتقوا الارحام. «تساءلون» از ماده «تسائل» به معناى سؤال كردن از يكديگر است و تسائل بالله به اين معناست كه مردم به هنگامى كه از يكديگر چيزى مى خواهند بگويند «اسئلك بالله» (تو را به خدا) و اين نشانه عظمت خداوند در نظرهاست.(1)

ز. «رقوب» مطلق حفظ و نگهداى نيست، بلكه توجه به كارهاى شخصى است كه به منظور اصلاح نواقص و يا ضبط آن ها تحت نظر گرفته شده باشد، پس در واقع مثل اين است كه چيزى را با ملاحظه و توجه حفظ كرده است. خداوند سبحان رقيب است چون اعمال بندگان را براى پاداش دادن ضبط و نگهدارى مى كند.(2)

ح. «حوب» در اصل به معناى احتياج و نيازى است كه انسان را به گناه مى كشاند و از آنجا كه تجاوزهاى سرپرستان به اموال يتيمان، غالبا بر اثر نياز و يا به بهانه احتياج صورت مى گيرد، در آيه فوق به جاى كلمه «اثم» كلمه «حوب» به كار رفته است تا اشاره اى به اين حقيقت بوده باشد.(3)

ط. كيفيت تبديل آن گونه بود كه سرپرستان ايتام اموال خوب و قيمتى ايتام را مى گرفتند و به جاى آن اموال بد و پست و كم ارزش مى گذاشتند.(4)

ى. شأن نزول آيه سوم: براى اين آيه شأن نزول خاصى نقل شده و آن اين كه قبل از اسلام معمول بود كه بسيارى از مردم حجاز، دختران يتيم را به عنوان تكفّل و سرپرستى به خانه خود مى بردند و بعد با آن ها ازدواج كرده و اموال آن ها را هم تملّك مى كردند و چون همه كار دست آن ها بود حتى مهريه آن ها را كمتر از معمول قرار مى دادند و هنگامى كه كمترين ناراحتى از آن ها پيدا مى كردند به آسانى آن ها را رها مى ساختند و در حقيقت حاضر نبودند حتّى به شكل يك همسر معمولى با آن ها رفتار نمايند.

در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به سرپرستان ايتام دستور داد در صورتى با دختران يتيم ازدواج كنند كه عدالت را به طور كامل در باره آن ها رعايت نمايند و در غير اين صورت از

ص: 10


1- نمونه، ج 3، ص 247.
2- الميزان، ج 4، ص 237.
3- نمونه، ج 3، ص 284.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 7؛ الصافى، ج 1، ص 420؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 9.

آن ها چشم پوشى كرده و همسران خود را از زنان ديگر انتخاب نمايند.(1)

ك. و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا...؛ به دنبال دستورى كه در آيه سابق براى حفظ اموال يتيمان داده شد در اين آيه اشاره به يكى ديگر از حقوق آن ها مى شود و آن اين كه: «اگر مى ترسيد به هنگام ازدواج با دختران يتيم رعايت حق و عدالت را در باره حقوق زوجيت و اموال آنان ننماييد از ازدواج با آن ها چشم بپوشيد و به سراغ زنان ديگر برويد.»

با توجه به آنچه گفته شد تفسير آيه كاملاً روشن است و پاسخ اين سؤال كه چرا آغاز آيه در باره يتيمان و پايان آن در باره ازدواج است و اين دو ظاهرا با هم سازگار نيست روشن مى گردد؛ زيرا صدر و ذيل آيه هر دو در باره ازدواج است منتها در آغاز آيه مى گويد: اگر نمى توانيد ازدواج با يتيمان را با اصول عدالت بياميزيد چه بهتر كه از آن صرف نظر كنيد سپس به سراغ زنان غير يتيم برويد.

تذكر: بنا بر اين روايتى كه از امير المؤمنين نقل شده كه ميان صدر و ذيل آيه شريفه مقدارى از آيات قرآن بوده و حذف شده از نظر سند هيچ اعتبارى ندارد و كسانى كه نتوانسته اند ارتباط آغاز و انجام آيه را درك كنند گمان كردند در اينجا حذفى يا اسقاطى در كار بوده است.(2)

ل. چون خطاب در آيه شريفه متوجه تمام مردم بوده و از طرفى هم بين كلمات مثنى و ثلاث و رباع، واو تفصيل كه دلالت بر تخيير مى كند آورده شده استفاده مى كنيم كه معناى آيه اين است كه براى هر يك از مؤمنين جايز است كه دو يا سه يا چهار زن بگيرند و با در نظر گرفتن اين كه مخاطب مجموع مردم هستند، ناچار بايد دو و سه و چهار نيز در ضمن صيغه اى كه دلالت بر تكرار دارد آورده شوند، از اين رو فرموده است: مثنى و ثلاث و رباع.(3)

م. در آيه شريفه و ان خفتم...، خداوند حكم را معلّق بر ترس نموده نه بر علم و اين از آن جهت است كه غالبا در اين قبيل مواردى كه وساوس نفسانى هم اثر غير قابل انكارى در آن دارند، علم حاصل نشده در نتيجه مصلحت از بين مى رود.(4)

ص: 11


1- نمونه، ج 3، ص 252.
2- نمونه، ج 3، ص 253.
3- الميزان، ج 4، ص 285.
4- الميزان، ج 4، ص 286.

ن. مراد از او ما ملكت ايمانكم كنيزان هستند، بنا بر اين كسى كه مى ترسد در مورد زنان موفق به رعايت عدالت نشود بايد يك زن بگيرد وگرنه بايد به سراغ كنيزان برود. زيرا در مورد كنيز عددى تشريع نشده است. از اينجا روشن مى شود كه مراد از تخصيص به كنيزان نه اين است كه در مورد آنان ظلم و تعدّى جايز است؛ زيرا خداوند ظلم را دوست نداشته و هرگز آن را بر بندگان خود روا نمى دارد، بلكه مراد اين است كه چون در مورد اماء حقّى از نظر وقت منظور نشده است.(1)

س. شك نيست كه عدالت در محبّت هاى قلبى خارج از قدرت انسان است؛ چه كسى مى تواند محبت خود را كه عواملش در بيرون وجود اوست از هر نظر تحت كنترل درآورد به همين دليل، رعايت اين نوع عدالت را خداوند واجب نشمرده است، بنا بر اين محبت هاى درونى مادامى كه موجب ترجيح بعضى از همسران بر بعضى ديگر از جنبه هاى عمل نشود، ممنوع نيست. آنچه مرد موظف به آن است رعايت عدالت در جنبه هاى عملى و خارجى است.(2)

ع. ضمير در «منه» راجع به «صدقات» است و مراد از بخشيدن مهريه از ناحيه زنان آن است كه صدقات را براى جلب مودت ببخشند نه از روى حيا و شرمى كه دارند و نه به خاطر اضطرارى كه از بدخلقى شوهرانشان حاصل مى شود.(3)

ف. چون آيه شريفه و لا تؤتوا السفهاء اموالكم در زمينه بحث از اموال ايتام وارد شده، مراد از «سفهاء» نيز ايتام هستند و همچنين مراد از «اموالكم» همان اموال ايتام مى باشد. آنچه گفته شد مقتضاى سياق آيه بود، ولى مقتضاى دلالت ظاهرى آيه اين است كه سفيه، غير يتيم را نيز شامل شده است و كلمه «سفهاء» اعم از يتيم و غير يتيم بوده باشد، ولى معناى اول بهتر به نظر مى رسد.(4)

ص. مراد از جمله و ارزقوهم فيها و اكسوهم اين است كه بايد نيازهاى زندگى سفيه از سود اموالش تأمين شود نه از اصل آن، بنا بر اين نبايد اموال سفيه را راكد گذارده و اصل آن را

ص: 12


1- الميزان، ج 4، ص 286؛ مجمع البيان، ج 3، ص 12؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 20.
2- نمونه، ج 3، ص 289.
3- محاسن التأويل، ج 5، ص 35.
4- الميزان، ج 4، ص 288؛ نمونه، ج 3، ص 302؛ روح المعانى، ج 4، ص 201؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 37؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 28.

به مصرف ضروريات زندگى اش رساند، از اين رو فرمود: و ارزقوهم فيها و نفرمود «منها»؛ يعنى روزى سفيهان در اموال آنان باشد نه از اموال آنها.(1)

ق. جمله قولوا لهم قولاً معروفا كنايه از لزوم حسن معاشرت با سفيهان است.(2)

ر. مراد از «ابتلاء» در آيه شريفه و ابتلوا اليتامى حتّى اذا بلغوا النكاح امتحان است و مراد از رسيدن به نكاح، فرا رسيدن زمان نكاح است.(3)

ش. جمله حتّى اذا بلغوا النكاح متعلق به جمله «و ابتلوا» است و دلالت بر استمرار دارد. بر ولى لازم است از همان موقعى كه طفل به حدّ تمييز رسيده و صلاحيت از براى امتحان پيدا مى كند او را مورد آزمايش و تجربه قرار داده و اين آزمايش را هم تا فرا رسيدن زمان نكاح، ادامه دهد؛ زيرا تشخيص رشد كودك با يك آزمايش و دو آزمايش ميسر نيست.(4)

ت. اين كه در آيه شريفه، «أكل» از روى اسراف مقابل شتاب در برداشت از مال يتيم قبل از بزرگ شدنش قرار داده شده، استفاده مى شود كه اسراف در مال يتيم عبارت از اين است كه بدون استحقاق و احتياج دست تعدّى به مال يتيم دراز نشود.(5)

ث. شتاب در برداشت از مال يتيم قبل از رسيدنش به سن بلوغ، عبارت است از اين كه ولى او به عنوان اجرت و حق العملى كه براى خود در تصدى امور يتيم فرض مى كند، از مال وى برداشته به مصرف احتياجات شخصى و ضروريات زندگى خود برساند و اين برداشت به گونه اى باشد كه اگر يتيم بزرگ شده و بالغ گردد، احتمالاً او را از اين برداشت مانع گردد.(6)

خ. امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«ايناس الرشد حفظ ماله»؛ منظور از انسِ رشدِ ايتام آن است كه بتوانند مالشان را حفظ كنند.(7)

ذ. ضرورت پرهيز از سپردن اموال يتيمان به آنها، قبل از رسيدن آنان به مرحله رشد:

ص: 13


1- الميزان، ج 4، ص 290؛ نمونه، ج 3، ص 305؛ نور، ج 2، ص 244.
2- محاسن التأويل، ج 5، ص 37.
3- الميزان، ج 4، ص 292؛ نمونه، ج 3، ص 306؛ نور، ج 2، ص 245؛ مجمع البيان، ج 3، ص 16؛ روح المعانى، ج 4، ص 209؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 39؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 34.
4- الميزان، ج 4، ص 293؛ نمونه، ج 3، ص 306.
5- الميزان، ج 4، ص 295.
6- الميزان، ج 4، ص 295.
7- همان، ص 423.

ولاتؤتوا السّفهاء اموالكم. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ سؤال از آيه فوق فرمود:

«هم اليتامى لا تعطوهم اموالهم حتى تعرفوا منهم الرشد...».(1)

ظ. جواز بهره گيرى متعارف ولى يتيم از مال وى، مشروط به صرف وقت خود در جهت مصلحت آن و كم نبودن (كافى بودن) آن مال: و من كان فقيرا فليأكل بالمعروف. امام صادق (علیه السلام) در مورد آيه فوق فرمود:

«ذلك رجل يحبس نفسه عن المعيشة فلا بأس ان يأكل بالمعروف اذا كان يصلح لهم اموالهم فان كان المال قليلاً فلا يأكل منه شيئا...».(2)

ض. جواز بهره گيرى سرپرست يتيم از دارايى وى، در صورت نياز ضرورى به آن: فليأكل بالمعروف. امام صادق (علیه السلام) در مورد آيه فوق فرمود:

«المعروف هو القوت و انما عنى الوصّى او القيم فى اموالهم و ما يصلحهم».(3)

نكته ها

1. از آيه نخست معلوم مى شود در مسائل تربيتى، تكرار يك اصل است: اتقوا ربّكم... اتّقوا اللّه.(4)

2. همه انسان ها از يك نوعند، پس هر نوع تبعيض نژادى، زبانى، اقليمى و... ممنوع است.(5)

3. ذكر «ارحام» در كنار تقواى الهى دو مطلب را مى فهماند:

اولاً نشانه اهميت فوق العاده اى است كه قرآن براى صله رحم قائل شده است تا آنجا كه نام ارحام بعد از نام خدا آمده است. ثانيا اشاره به مطلبى است كه در آغاز آيه ذكر شده و آن اين كه شما همه از يك پدر و مادر هستيد و در حقيقت تمام فرزندان آدم خويشاوندان يكديگرند و اين پيوند و ارتباط ايجاب مى كند كه شما نسبت به همه انسان هاى هر نژاد و هر قبيله اى همانند بستگان فاميلى خود محبت بورزيد.(6)

4. پرداخت اموال يتيمان

ص: 14


1- همان، ص 287.
2- همان، ص 290.
3- همان.
4- نور، ج 2، ص 239.
5- همان.
6- نمونه، ج 3، ص 280.

در آيه 2 سوره نسا مى فرمايد: وَ آتُوا الْيتَامَى أَمْوَالَهُمْ

در آيه 6 نساء مى فرمايد هرگاه آنها به رشد و كمال رسيدند و اين معنا را تجربه كرديد اموال آنها را پرداخت كنيد: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدا فَادْفَعُوا إِلَيهِمْ أَمْوَالَهُمْ...

5. كيفر تلخ تصرف ظالمانه در مال يتيم

در آيه 2 نساء دستور مى دهد اموال يتيمان را تصرف نكنيد: وَ لاَ تَأْكلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكمْ إِنَّهُ كانَ حُوبا كبِيرا (النساء، 2)

در آيه ديگر كيفر تلخ تصرف ظالمانه در اموال يتيمان را بيان ميكند: إِنَّ الَّذِينَ يأْكلُونَ أَمْوَالَ الْيتَامَى ظُلْما إِنَّمَا يأْكلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارا وَ سَيصْلَوْنَ سَعِيرا (النساء، 10)

6. از آيه شريفه 2، سه مطلب استفاده مى شود:

الف. اعتبار و رسميت مالكيت شخصى: و ءاتوا اليتامى اموالهم.(1)

ب. حرمت تبديل و تعويض اموال مرغوب يتيم، به اموال غير مرغوب: و ءاتوا اليتامى اموالهم و لا تتبدّلوا الخبيث بالطّيب.(2)

ج. لزوم برقرارى و حفظ امنيت اقتصادى در جامعه: و ءاتوا اليتامى اموالهم... و لا تأكلوا اموالهم الى اموالكم.(3)

7. در باره حكمت تعدّد زوجات مى توان به موارد زير اشاره نمود:

الف. تلفات مردها در جنگ ها و حوادث بيشتر است و زنانى بيوه مى شوند.

ب. جوانان، كمتر حاضرند با بيوه ازدواج كنند.

ج. همه زنان بيوه و بى همسر تقواى كافى و قدرت كنترل خود را ندارند.(4)

8. با توجه به اين حقيقت كه در اين گونه موارد كه تعادل ميان مرد و زن به عللى به هم مى خورد ناچار بايد يكى از سه راه را انتخاب كنيم:

الف. مردان تنها به يك همسر در همه موارد قناعت كنند و زنان اضافى تا پايان عمر بدون همسر باقى بمانند و غرايز خود را سركوب كنند.

ص: 15


1- راهنما، ج 3، ص 279.
2- همان.
3- همان.
4- نور، ج 2، ص 240.

ب. مردان فقط داراى يك همسر قانونى باشند و با زنان بيوه به طور نامشروع ارتباط برقرار كنند.

ج. مردانى كه توانايى جسمى دارند و مى توانند عدالت را رعايت كنند چند همسر داشته باشند كه اين راه سوم معقول و مشروع است.(1)

9. چون خواستگارى از ناحيه مرد است ناچار بايد چيزى را هم به عنوان مهر در مقابل متاعى كه خواستار آن است قرار دهد. همان گونه كه در معاملات نيز مشترى با در دست داشتن ثمن نزد فروشنده رفته و خواستار متاعى مى گردد. در هر صورت آيه شريفه همان روش معمولى مردم را در باب ازدواج امضا فرموده است.(2)

10. مهريه هاى زنان عطيه اى از جانب خداوند متعال است؛ زيرا خداوند استمتاع را مشترك ميان زوجين قرار داده است، ليكن مهر را بايد مرد به زن پرداخت كند و اين همان عطيه و نحله الهى است.(3)

11. مهريه، نرخ زن نيست، بلكه نشانه صداقت مرد در علاقه و دوستى به همسر است: صدقاتهنّ.(4)

12. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است:

«من تزوّج امرأة و لم ينو أن يوفيها صداقها فهو عند اللّه زان»؛ كسى كه با زنى ازدواج كند و نيت نكند تا صداق و مهرش را به طور كامل نپردازد، نزد خداوند متعال زناكار محسوب مى شود.(5)

13. لزوم پرداخت مهريه به خود زنان، نه به فردى ديگر: و ءاتوا النّساء صدقاتهنّ نحلة. از اين كه فرمود: «و ءاتوا صدقاتهن» و نفرمود «اتوا صدقات النساء» معلوم مى شود كه مهريه زنان را بايد به خود آنان پرداخت نه به پدر يا برادر و... برخلاف آنچه در جاهليت مرسوم بوده است.(6)

ص: 16


1- نمونه، ج 3، ص 257.
2- الميزان، ج 4، ص 287.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 12؛ روح المعانى، ج 4، ص 198.
4- نمونه، ج 2، ص 242.
5- الصافى، ج 1، ص 421.
6- راهنما، ج 3، ص 282.

14. توصيه خداوند به زنان بر عدم بخشش تمامى مهريه خويش به همسران خود: فان طبن لكم عن شىء منه نفسا فكلوه. با توجّه به «من» تبعيضيه، به نظر مى رسد مطرح ساختن بخشش برخى از مهريه و تصريح به آن، اشاره به اين دارد كه سزاوار نيست زنان تمامى مهريه خويش را هبه كنند.(1)

15. بعيد نيست كه عموم ولايت محجورين نيز از آيه و لا تؤتوا السفهاء اموالكم... استفاده شود چرا كه آيه شريفه دلالت مى كند بر اين كه خداوند متعال راضى به مهمل گذاردن امور محجورين نيست و اين وظيفه اجتماع اسلامى است كه توليت امر آنان را به عهده بگيرد.(2)

16. لفظ «رزق» و «كسوة» در اصطلاح قرآن، مانند لفظ كسوة و نفقه است در عرف ما، و همان گونه كه اين دو لفظ در عرف كنايه از كليه احتياجات و لوازم زندگى و حتى مسكن و نظاير آن مى باشد، دو لفظ «رزق» و «كسوة» هم در اصطلاح قرآن كنايه از كليه احتياجات و لوازم زندگى انسان است، و از اين قبيل است لفظ «أكل» چه آن كه اين لفظ نيز با آن كه در اصل به معناى خوردن است، ولى گاهى به طور كنايه در كليه تصرفات استعمال مى شود.(3)

17. تامين رزق يتيمان از سرمايه آنان

در آيه 5 نساء مى فرمايد: وَ لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكمْ قِياما وَ ارْزُقُوهُمْ فِيهَا (النساء، 5)

نكته جالب اينكه مى فرمايد وارزقوهم فيها و نميگويد وارزقوهم منها به تعبير ديگر مى فرمايد سرمايه آنها را به كار بيندازيد نه اينكه از همان اصل سرمايه بدهيد

18. نظر اسلام در باره بلوغ به دو نحو است: يكى آن كه در فصل عبادات و هم چنين در فصولى نظير حدود و ديات، رسيدن به سن شرعى شرط شده است و ديگرى در باب نفوذ تصرفات ماليه و اقرار و نظاير اين ها كه در فقه به طور مفصل بيان شده است، علاوه بر اين رشد را نيز لازم دانسته است و اين از لطايف دقيقى است كه اسلام در مرحله قانونگذارى خود جدا آن را رعايت فرموده است.(4)

ص: 17


1- همان، ص 283.
2- الميزان، ج 4، ص 290.
3- الميزان، ج 4، ص 292.
4- الميزان، ج 4، ص 293.

آیه 7-12

اشاره

آيات 12-7

لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصيبًا مَفْرُوضًا (7)

وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفًا (8)

وَ لْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرّيَّةً ضِعافًا خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَديدًا (9)

إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْمًا إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرًا (10)

يُوصيكُمُ اللّهُ في أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ اْلأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ ِلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَِلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَِلأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصي بِها أَوْ دَيْنٍ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَريضَةً مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا حَكيمًا (11)

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَليمٌ (12)

ترجمه

براى مردان، از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود بر جاى مى گذارند، سهمى است؛ و براى زنان نيز، از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان مى گذارند، سهمى؛ خواه آن مال، كم باشد يا زياد؛ اين سهمى است تعيين شده و پرداختنى. * و اگر به هنگام تقسيم (ارث)، خويشاوندان (و طبقه اى كه ارث نمى برند) و يتيمان و مستمندان، حضور داشته باشند، چيزى از آن اموال را به آن ها بدهيد؛ و با آنان به طور شايسته سخن بگوييد. * كسانى كه اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مى ترسند، بايد (از ستم در باره يتيم مردم) بترسند! از (مخالفت) خدا بپرهيزند، و سخنى استوار بگويند. * كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مى خورند، (در حقيقت،) تنها آتش مى خورند؛ و به زودى در شعله هاى آتش

ص: 18

(دوزخ) مى سوزند. * خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم (ميراث) پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد؛ و اگر فرزندان شما، (دو دختر و) بيش از دو دختر باشند، دو سوّم ميراث از آنِ آن هاست؛ و اگر يكى باشد، نيمى (از ميراث،) از آنِ اوست. و براى هر كى از پدر و مادر او، يك ششمِ ميراث است، اگر (ميت) فرزندى داشته باشد؛ و اگر فرزندى نداشته باشد، و (تنها) پدر و مادر از او ارث برند، براى مادرِ او يك سوّم است (و بقيه از آنِ پدر است)؛ و اگر او برادرانى داشته باشد، مادرش يك ششم مى برد (و پنج ششم باقيمانده، براى پدر است). (همه اينها،) بعد از انجامِ وصيتى است كه او كرده، و بعد از اداى دَين است - شما مى دانيد پدران و مادران و فرزندانتان، كدام يك براى شما سودمندترند. - اين فريضه الهى است؛ و خداوند، دانا و حكيم است. * و براى شما، نصفِ ميراثِ زنانتان است، اگر آن ها فرزندى نداشته باشند و اگر فرزندى داشته باشند، يك چهارم از آنِ شماست؛ پس از انجامِ وصيتى كه كرده اند و اداى دين (آن ها). و براى زنان شما، يك چهارمِ ميراث شماست، اگر فرزندى نداشته باشيد؛ و اگر براى شما فرزندى باشد، يك هشتم از آنِ آن هاست؛ بعد از انجام وصيتى كه كرده ايد، و اداى دَين. و اگر مردى بوده باشد كه كلاله [= خواهر يا برادر] از او ارث مى برد، يا زنى كه برادر يا خواهرى دارد، سهم هر كدام، يك ششم است (اگر برادران و خواهران مادرى باشند)؛ و اگر بيش از يك نفر باشند، آن ها در يك سوم شريكند؛ پس از انجام وصيتى كه شده و اداى دين؛ به شرط آن كه (از طريق وصيت و اقرار به دَين،) به آن ها ضرر نزند. اين سفارشِ خداست؛ و خدا دانا و بردبار است.

شأن نزول

در عصر جاهليت عرب رسم چنين بود كه تنها مردان را وارث مى شناختند و معتقد بودند آن كس كه قدرت حمل سلاح و جنگ و دفاع از حريم زندگى ندارد به او ارث نمى رسد به همين دليل زنان و كودكان را از ارث محروم مى ساختند و ثروت ميت را ميان مردان دورتر تقسيم مى كردند تا اين كه يكى از انصار به نام «اوس بن ثابت» از دنيا رفت، عموزاده هاى او به نام خالد و ارفطه آمدند و اموال او را ميان خود تقسيم كردند و به زنان و كودكانش چيزى ندادند. همسر او به پيامبر (صلی الله علیه و آله) شكايت كرد، در اين موقع آيه شريفه

ص: 19

نازل شد و پيامبر آن دو نفر را طلب كرد و دستور داد اموال ميت را به همسر و كودكانش برگردانند.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ارث بردن زن از والدين و اقوام همانند ارث بردن مرد از والدين و خويشاوندان، دادن قسمتى از ارث به اقوام نيازمند و يتيمان و تهيدستان، لزوم تقوا پيرامون رفتار با يتيمان جامعه، كيفر تصرّف ظالمانه در اموال يتيمان و بيان سهم الارث بازماندگان ميت.

ب. حكم زنان استقلالاً بيان شده است به جهت اعتنايى كه خداوند متعال به امر آنان دارد و به جهت اشاره به اين مطلب كه نصيب مردان و زنان متفاوت است و به جهت آن كه حكم جاهليت را (كه آنان به زنان و كودكان ارث نمى دادند) ابطال كرده باشد.(2)

ج. آيه شريفه و اذا حضر القسمة مسلّم بعد از قانون تقسيم ارث نازل شده زيرا مى گويد هر گاه در مجلس تقسيم ارث اقوام و يتيمان و مستمندان حاضر شدند چيزى از ارث به آن ها بدهيد. بنا بر اين محتواى آيه يك حكم اخلاقى و استحبابى در باره طبقاتى است كه با وجود طبقات نزديك تر از ارث بردن محرومند. آيه شريفه مى فرمايد: اگر در مجلس تقسيم ارث جمعى از اقوام درجه دو يا سه و همچنين يتيمان و مستمندان حضور داشتند چيزى به آن ها بدهيد تا جلوى كينه و حسادت آن ها را بگيريد.(3)

د. گرچه كلمه «يتامى» و «مساكين» به طور مطلق ذكر شده، ولى ظاهرا منظور از آن ايتام و نيازمندان فاميل است؛ زيرا طبق قانون ارث، با بودن طبقات نزديك تر طبقات دورتر از ارث بردن محرومند، البته بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از ايتام و مساكين در آيه هر گونه يتيم و نيازمندى است؛ خواه از خويشاوندان ميت باشد يا غير آن ها، ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد؛ زيرا افراد بيگانه معمولاً راهى در اين جلسات فاميلى ندارند.(4)

ص: 20


1- نمونه، ج 3، ص 273-274.
2- محاسن التأويل، ج 5، ص 42.
3- نمونه، ج 3، ص 276.
4- نمونه، ج 3، ص 311-312؛ مجمع البيان، ج 3، ص 19.

ه -. منظور از «قول سديد» رفتار و كردار محكم است مانند آيه شريفه و قولوا للناس حسنا. (كه منظور كردار نيك است) و مؤيدش آن است كه وصف آن را «سديد» قرار داده است نه معروف و لين و امثال آن؛ زيرا ظاهر «سداد» در گفتار اين است كه قابل اعتماد و عمل كردن باشد نه اين كه قابل حفظ كرامت و احترام شخص بشود.(1)

و. از آن جا كه بيشترين منافع اموال أكل و خوردن است، خداوند سبحان در اين آيه شريفه «أكل» را ذكر كرده است تا تنبيهى به وجوه انتفاع باشد.(2)

ز. توضيحى پيرامون سهم الارث: در آيه يوصيكم اللّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين... حكم طبقه اوّل وارثان (فرزندان و پدران و مادران) بيان شده است و بديهى است كه هيچ رابطه خويشاوندى نزديك تر از رابطه فرزند و پدر نمى باشد، از اين رو قرآن آن ها را بر طبقات ديگر ارث مقدّم داشته است. در جمله نخست مى گويد: «خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش مى كند كه براى پسران دو برابر سهم دختران قائل شويد».

قابل توجه اين كه از نظر جمله بندى و طرز بيان ارث دختران اصل قرار داده شده و ارث پسران به صورت فرع و با مقايسه به آن تعيين گرديده؛ زيرا مى گويد: «پسران دو برابر سهم دختران مى برند» و اين يك نوع تأكيد روى ارث بردن دختران و مبارزه با سنت ها جاهلى است كه آن ها را به كلّى محروم مى كردند: فان كنّ نساء فوق اثنتين فلهن ثلثا ما ترك. اگر فرزندان ميت منحصرا دو دختر يا بيشتر باشند دو ثلث مال از آن هاست: و ان كانت واحدة فلها النصف ولى اگر تنها يك دختر بوده باشد نصف مجموع مال از آن اوست.

اما ارث پدر و مادر كه جزو طبقه اول ارث هستند در آن سه حالت است:

حالت اول: شخص متوفى، فرزند يا فرزندانى داشته باشد كه در اين صورت به پدر و مادر او هر كدام يك ششم مى رسد: و لابويه لكل واحد منهما السدس مما ترك ان كان له ولد.

حالت دوم: فرزندى در ميان نباشد و وارث تنها پدر و مادر باشند؛ در اين صورت سهم مادر يك سوم مجموع مال است: فان لم يكن له ولد و ورثه ابواه فلامه الثلث و اگر مى بينيم در اينجا سخنى از سهم پدر به ميان نيامده به خاطر اين است كه سهم او روشن است؛ يعنى

ص: 21


1- الميزان، ج 4، ص 332.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 21.

«دو سوم»، به علاوه گاهى شخص ميت ممكن است همسرى داشته باشد در اين صورت سهم همسر از سهم پدر كم مى شود. بنا بر اين سهم پدر در حالت دوم متغير است.

حالت سوم: اين است كه وارث تنها پدر و مادر باشند و فرزندى در كار نباشد، ولى شخص متوفى برادرانى از طرف پدر و مادر يا تنها از طرف پدر داشته باشد، در اين صورت سهم مادر از يك سوّم به يك ششم تنزّل مى يابد و در واقع برادران با اين كه ارث نمى برند، مانع مقدار اضافى ارث مادر مى شوند و به همين جهت آن ها را «حاجب» مى نامند: فان كان له اخوة فلامه السدس.

فلسفه اين حكم روشن است؛ زيرا وجود برادران متعدد موجب سنگينى بار زندگى پدر است، چون پدر بايد هزينه آن ها را بپردازد تا بزرگ شوند و حتى پس از بزرگ شدن نيز هزينه هايى براى پدر دارند و به همين جهت برادرانى موجب تنزل سهم مادر مى شوند كه از ناحيه پدر و مادر و يا تنها از ناحيه پدر باشند، اما برادرانى كه تنها از ناحيه مادر هستند و هيچ گونه سنگينى بر دوش پدر ندارند، «حاجب» نمى گردند.

ح. سهم ارث همسران از يكديگر: در آيه 11 به سهم فرزندان و پدران و مادران اشاره شد و در آيه 12 چگونگى ارث زن و شوهر از يكديگر توضيح داده مى شود. آيه مى گويد: «مرد نيمى از اموال همسر خود را در صورتى كه او فرزندى نداشته باشد به ارث مى برد، ولى اگر فرزند يا فرزندانى داشته باشد (حتّى اگر از شوهر ديگرى باشد) شوهر تنها يك چهارم مال را به ارث مى برد: فان كان لهن ولد فلكم الربع مما تركن. البته اين تقسيم نيز بعد از پرداخت بدهى هاى همسر و انجام وصيت هاى مالى اوست چنان كه مى فرمايد: من بعد وصية يوصين بها او دين، اما ارث زنان از ثروت شوهران در صورتى كه شوهر فرزندى نداشته باشد يك چهارم اصل مال است چنان كه مى فرمايد: و لهن الربع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد.

ولى اگر شوهران فرزندى داشته باشند (اگر چه اين فرزند از همسر ديگرى باشد) سهم زنان به يك هشتم مى رسد چنان كه مى گويد: فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم. اين تقسيم نيز همانند تقسيم سابق بعد از پرداخت بدهكارى هاى شوهر و انجام وصيت مالى اوست: من بعد وصية توصون بها او دين. قابل توجه آن كه سهام شوهران و زنان در صورتى كه شخص ميت فرزند داشته باشد به نصف تقليل مى يابد و آن براى رعايت حال فرزندان است.

ص: 22

و ان كان رجل يورث كلالة او امرئة و له اخ او اخت فلكل واحد منهما السدس؛ آيه مى گويد: «اگر مردى از دنيا برود و برادران و خواهران از او ارث ببرند يا زنى از دنيا برود و برادر يا خواهرى داشته باشد هر يك از آن ها يك ششم مال را به ارث مى برند». اين در صورتى است كه از شخص متوفى يك برادر و يك خواهر باقى بماند، اما اگر بيش از يكى باشند مجموعا يك ثلث مى برند؛ يعنى بايد ثلث مال را در ميان خودشان تقسيم كنند: فان كانوا اكثر من ذلك فهم شركاء فى الثلث.

ط. انتخاب كلمه «اولاد» (نه ابناء) دلالتى هست بر اين كه حكم يك سهم و دو سهم مخصوص به اولاد بلاواسطه ميت است.(1)

ى. گرچه پرداخت بدهى بر انجام وصيت مقدم است، لكن چون در عمل، انجام وصيت سخت تر است خداوند در آيه اول عمل به وصيت را آورده بعد پرداخت بدهى را.(2)

ك. تقديم «ءاباء» بر «أبناء» مشعر به اين است كه پدر سودمندتر از فرزند مى باشد. چنان كه در آيه انّ الصفا و المروة من شعائر الله (بقره، 158) كه (دلالت بر تقدم صفا بر مروه مى كند و) از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) روايت شده كه فرمود: به آنچه خداوند ابتدا فرموده ابتدا كنيد.(3)

ل. مراد از «مضارّ»، زيان رساندن ميت به دين است مانند كسى كه خود را مقروض بسازد، به اين منظور كه ورثه را از ارث محروم نمايد و به آن ها ضرر بزند و «مضارّ» در وصيت به آن گونه كه بيشتر از ثلث وصيت كرده باشد.(4)

م. در آيه شريفه 11 در مورد برادران لفظ جمع به كار رفته: فان كان له اخوة و مى دانيم كه حداقل جمع سه نفر است در حالى كه تمام فقهاى اسلام معتقدند كه دو برادر هم مى توانند مانع باشند و موجب تنزل ارث مادر شوند و سرّ اين تعبير آن است كه در همه جا لفظ جمع در سه نفر و بيشتر لازم نيست به كار رود، بلكه در پاره اى از موارد بر دو نفر هم اطلاق مى شود مانند آيه 78 سوره انبيا كه فرمود: و كنّا لحكمهم شاهدين. با اين كه آيه

ص: 23


1- الميزان، ج 4، ص 340.
2- نور، ج 2، ص 253.
3- الميزان، ج 4، ص 344.
4- الميزان، ج 4، ص 347؛ نمونه، ج 3، ص 332؛ كشاف، ج 1، ص 486.

مربوط به قضاوت داود و سليمان (عليهماالسلام) است.(1)

ن. در تفاوت سهم ارثِ بستگان، حكمت هايى نهفته است كه ما نمى دانيم. سهم ارث بر اساس مصالح واقعى بشر استوار است هر چند خود انسان بى توجه باشد.(2)

س. از تعبير هم شركاء فى الثلث (برادران و خواهران مادرى اگر بيش از يك نفر باشند در ثلث مال شريكند) استفاده مى شود كه آن ها يك ثلث را در ميان خود به طور مساوى تقسيم مى كنند و زن و مرد در اينجا هيچ گونه تفاوتى ندارند؛ زيرا مفهوم شركت مطلق مساوى بودن سهام است.(3)

ع. لفظ «كلاله» كه دو بار در قرآن آمده است، در اصل معناى مصدرى دارد و به معناى «كلال» يعنى از بين رفتن قوت و توانايى است، ولى بعدا در معناى وارث خاص اطلاق شده است و اين كلمه در بحث ارث دو معنا دارد:

الف. برادران و خواهرانِ مادرى ميت كه در اين آيه به كار رفته است.

ب. برادران و خواهرانِ پدر و مادرى يا پدرى ميت كه مراد آيه 176 سوره نساء است.(4)

نكته ها

1. آيه 7 يك حكم عمومى براى همه موارد ذكر مى كند، بنا بر اين آن هايى كه فكر مى كنند پيامبران اگر ثروتى داشته باشند به عنوان ارث به بستگان آن ها نمى رسد برخلاف آيه فوق است.(5)

2. از عموم آيه فوق و آيات ديگرى كه بعدا در باره ارث مى خوانيم روشن مى شود كه قايل شدن به «تعصيب» يعنى اختصاص دادن قسمتى از مال به مردانى كه از طرف پدر به ميت ارتباط دارند در پاره اى از موارد (همان گونه كه دانشمندان اهل تسنن قايل هستند) نيز برخلاف تعليمات قرآن است؛ زيرا لازمه آن محروم ساختن زنان از ارث در بعضى از موارد

ص: 24


1- نمونه، ج 3، ص 324.
2- نور، ج 2، ص 251.
3- نمونه، ج 3، ص 335.
4- نور، ج 2، ص 253؛ نمونه، ج 3، ص 333؛ الميزان، ج 4، ص 347؛ مجمع البيان، ج 3، ص 29.
5- نمونه، ج 3، ص 310.

مى شود و اين يك نوع تبعيض جاهلى است كه اسلام آن را نفى كرده است.(1)

3. و قولوا لهم قولاً معروفا؛ اين دستور عالى اسلامى اشاره به يك نكته روانى در مورد پرورش يتيمان مى كند و آن اين كه نيازمندى كودك يتيم، منحصر به خوراك و پوشاك نيست، بلكه پاسخ گفتن به عواطف و احساسات قلبى او مهم تر است؛ زيرا طفل يتيم بسان ديگران انسان است و بايد از نظر نيازهاى عاطفى نيز تغذيه شود وگرنه كودكى سنگدل، شكست خورده، فاقد شخصيت و خطرناك به عمل خواهد آمد.(2)

4. در رسيدن به خير يا شرّ، ميان نسل ها ارتباط است؛ زيرا آثار عمل محدود به عمر ما نيست، آثار شرّ كار پدر به فرزند مى رسد و به عكس. اولاد از آثار كار نيك پدر بهره مند مى شوند. داستان موسى (علیه السلام) و خضر و مرمت ديوارى كه گنج يتيم را در خود داشت، از نمونه هاى آن است كه قرآن در باره آن مى فرمايد: كان أبوهما صالحا.(3)

5. يكى از ياران امام صادق (علیه السلام) نقل مى كند كه روزى امام ششم (علیه السلام) فرمود: هر كس ظلمى به كسى كند خداوند فردى را مسلّط مى كند كه نسبت به او و بر فرزندان او همان ظلم و ستم را انجام دهد، من در دل با خود گفتم عجبا! پدر ظالم است، ولى فرزند بايد نتيجه ظلم او را ببيند؟! قبل از اين كه من سخن خود را بيان كنم امام (علیه السلام) فرمودند: قرآن مى گويد: و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم(4). همان سؤال كه براى راوى حديث پيدا شده براى بسيارى پيدا مى شود كه چگونه خداوند مجازات عمل كسى را بر ديگرى روا مى دارد و اصولاً كودكان شخص ستمگر چه گناهى كرده اند كه گرفتار ستم شوند؟!

پاسخ اين كه كارهايى كه افراد در اجتماع مرتكب مى شوند تدريجا شكل يك سنّت به خود مى گيرد و به نسل هاى آينده منتقل مى شود. بنا بر اين آن ها كه اساس ظلم و ستم بر ايتام را در اجتماع مى گذارند بالاخره روزى اين بدعت غلط دامان فرزندان خود آن ها را خواهد گرفت و در حقيقت اين موضوع يكى از آثار وضعى و تكوينى اعمال آن هاست واگر به خداوند نسبت داده مى شود به خاطر آن است كه تمام آثار تكوينى و خواصّ

ص: 25


1- نمونه، ج 3، ص 310؛ مجمع البيان، ج 3، ص 18.
2- نمونه، ج 3، ص 278.
3- كهف، 82؛ نور، ج 2، ص 248؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 47.
4- برهان، ج 1، ص 346.

علّت و معلول به او منسوب است و به هيچ وجه ظلم و ستمى از ناحيه خداوند بر كسى نخواهد شد.(1)

6. آيه انما يأكلون فى بطونهم نارا از آياتى است كه دلالت بر تجسم اعمال مى كند. نظير همين تعبير در آيه 174 بقره در باره كتمان كنندگان حقايق و تحريف كنندگان آيات الهى نيز وارد شده است: انّ الذين يكتمون ما انزل اللّه من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلاً اولئك ما يأكلون فى بطونهم الا النار.(2)

7. تصرف سرپرست يتيم در مال وى به انگيزه شخصى و با قصد عدم پرداخت آن، ظلم است: انّ الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما. امام كاظم (علیه السلام) در پاسخ سؤال از تصرف در مال يتيم فرمود:

«... لاينبغى له ان يأكل الاّ القصد... فان كان من نيته ان لا يردّه عليهم فهو بالمنزل الذى قال اللّه عزّ و جلّ : ان الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما».(3)

8. مبعوث شدن خورندگان مال يتيمان به ناروا - در قيامت - در حالى كه آتش از دهانشان شعله مى كشد: انّ الذين يأكلون اموال اليتامى. رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«يبعث اناس من قبورهم يوم القيامة تأجّج افواههم نارا». از آن حضرت سؤال شد اينان چه كسانى هستند؟ فرمود:

«انّ الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما...».(4)

9. شايد از آيه ءاباؤكم و أبناؤكم بشود فهميد كه اولاد اولاد هم بر أجداد و جدات تقدّم داشته باشند؛ زيرا اجداد و جدّات با وجود اولاد و اولاد اولاد نمى توانند ارث ببرند.(5)

10. پرداخت بدهى مردم، آن قدر مهم است كه در اين دو آيه، چهار بار مطرح شده است: من بعد وصية... أو دين.(6)

11. اسلام، نه فقط ضرر رسانى در زندگى، بلكه زيان رساندن پس از مرگ را نيز مردود مى داند.(7)

ص: 26


1- صافى، ج 1، ص 425؛ نمونه، ج 3، ص 279.
2- الميزان، ج 4، ص 336؛ نمونه، ج 3، ص 317؛ نور، ج 2، ص 249.
3- راهنما، ج 3، ص 297.
4- همان.
5- الميزان، ج 4، ص 345.
6- نور، ج 2، ص 254.
7- همان؛ مجمع البيان، ج 3، ص 29.

12. با اين كه در آيات قبل صحبت از «رجال» و «نساء» شده بود، ولى در اين آيه شريفه 11 دو لفظ «ذكر» و «انثى» انتخاب شده است تا اشاره كرده باشد به اين كه كبار و صغارِ زنان و مردان در استحقاق ارث يكسان هستند كما اين كه در جاهليت زنان و كودكان را از ارث محروم مى كردند.

13. موارد وصيت

قرآن كريم موضوع تقسيم ارث را بعد از وصيت و يا دين ميت، مجاز ميشمرد: مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِى بِهَا أَوْ دَينٍ (النساء، 11)

برخى از موارد وصيت را در آيه 180 بقره بيان مى كند: كتِبَ عَلَيكمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَك خَيرا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّا عَلَى الْمُتَّقِينَ

14. توجه به اين نكته لازم است كه سهمى كه براى زنان تعيين شده (اعم از يك چهارم يا يك هشتم) اختصاص به يك همسر ندارد، بلكه اگر مرد همسران متعدد داشته باشد سهم مذكور بين همه آن ها به طور مساوى تقسيم خواهد شد و ظاهر آيه 12 نيز همين است.(1)

15. رسيدن ارث به فرزند، انگيزه فعاليت بيشتر است. اگر انسان بداند كه اموالش به فرزندانش نمى رسد، چندان تحرّك از خود نشان نمى دهد.(2)

16. علم و حكمت، دو شرط ضرورى براى قانونگذارى است كما اين كه احكام ارث بر علم و حكمت الهى استوار است.(3)

ص: 27


1- نمونه، ج 3، ص 332.
2- نور، ج 2، ص 251.
3- همان، ص 252.

آیه 13-18

اشاره

تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (13)

وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نارًا خالِدًا فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ (14)

وَ اللاّتي يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلاً (15)

وَ اللَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللّهَ كانَ تَوّابًا رَحيمًا (16)

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (17)

وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنّي تُبْتُ أَْلآنَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابًا أَليمًا (18)

ترجمه

اين ها مرزهاى الهى است؛ و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، (و قوانين او را محترم بشمرد،) خداوند وى را در باغ هايى از بهشت وارد مى كند كه همواره، آب از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن مى مانند و اين، پيروزى بزرگى است. * و آن كس كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند و از مرزهاى او تجاوز نمايد، او را در آتشى وارد مى كند كه جاودانه در آن خواهد ماند؛ و براى او مجازاتِ خواركننده اى است. * و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آن ها بطلبيد؛ اگر گواهى دادند، آنان [= زنان] را در خانه ها (ى خود) نگاه داريد تا مرگشان فرا رسد؛ يا اين كه خداوند، راهى براى آن ها قرار دهد. * و از ميان شما، آن مردان و زنانى كه (همسر ندارند، و) مرتكب آن كار (زشت) مى شوند، آن ها را آزار دهيد (و حدّ بر آنان جارى نماييد). و اگر توبه كنند، و (خود را) اصلاح نمايند، (و به جبرانى گذشته بپردازند،) از آن ها درگذريد. زيرا خداوند، توبه پذير و مهربان است. * پذيرش توبه از سوى خدا، تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى دهند، سپس زود توبه مى كنند. خداوند، توبه چنين اشخاصى را مى پذيرد؛ و خدا دانا و حكيم است. * براى كسانى كه كارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى كه مرگ يكى از آنان فرا مى رسد مى گويد: «الان توبه كردم.» توبه نيست؛ و نه براى كسانى كه در حالِ كفر از دنيا مى روند؛ اين ها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم كرده ايم.

ص: 28

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اشاره اى به احكام ارث در آيات سابق (حدود الله)، اطاعت از خدا و پيامبر عامل خلود در بهشت و عصيان خدا و پيامبر عامل خلود در عذاب، حبس زنان تبه كار در خانه ها در صورت گواهى دادن چهار نفر تا زمان بيان حكم جديد، اذيت كردن زنان تبهكار تا زمان توبه، پذيرفته شدن توبه افراد نادان و عدم قبولى توبه كسانى كه به هنگام مرگ توبه مى كنند يا كافر از دنيا مى روند.

ب. مقصود از حدود در اينجا احكام ارث و فرائض بيان شده مى باشد.(1)

ج. «الفاحشة» مشتق از فحش، به معناى زشتى و بدكارى است و آن را به معناى «زنا» به كار مى برند و در قرآن مجيد بر لواط و همچنين بر سحق نيز اطلاق شده است و ظاهرا مراد قرآن كريم در اينجا، زنا مى باشد.(2)

د. امساك، نگهدارى و حبس دائمى مترتب بر شهادت است نه اصل زنا، اگر چه معلوم باشد ولى كسى شهادت بر آن نداده باشد.(3)

ه -. اين ترديد (أو) مشعر بر اين است كه اميدى براى نسخ و تعويض اين حكم موجود است (حبس تا زمان موت) و همين طور هم شد زيرا حكم (جلد) آن را نسخ كرد.

و. آيه و اللّذان ياتيانها عنكم فاذوهما... با آيه ماقبلش مضمونا با هم متناسب هستند. بنا بر اين آيه دوم متمم آيه قبل است. چون آيه اول فقط متعرض حكم زن زناكار بود و در دومى حكم مرد و زن هر دو را شرح مى دهد كه عبارت است از ايذاء و آزار، پس خلاصه حكم اين طور است كه زانى و زانيه بايد آزار ببينند و زانيه در خانه حبس گردد، بنا بر اين حكم موقت و ابتدايى زنا، حبس ابد بود و سپس رجم به جاى آن نازل شد (بنا بر روايات) و آيه دوم هم حكم زناى غير محصنه را بيان مى كند؛ يعنى ايذاء چه مقصود از آن حبس باشد يا كتك و يا

ص: 29


1- الميزان، ج 4، ص 348؛ نمونه، ج 3، ص 336؛ نور، ج 2، ص 254؛ مجمع البيان، ج 3، ص 32؛ روح المعانى، ج 4، ص 233؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 62؛ كشاف، ج 1، ص 487؛ صافى، ج 1، ص 428.
2- الميزان، ج 4، ص 347؛ نمونه، ج 3، ص 342؛ نور، ج 2، ص 256؛ مجمع البيان، ج 3، ص 34؛ روح المعانى، ج 4، ص 234؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 64؛ كشاف، ج 1، ص 487؛ صافى، ج 1، ص 430.
3- الميزان، ج 4، ص 375؛ مجمع البيان، ج 3، ص 34.

غير آن. اين آيه هم منسوخ به آيه «جلد» سوره نور است.(1)

ز. منظور از «جهالت» در آيه مورد بحث طغيان غرايز و تسلّط هوس هاى سركش و چيره شدن آن ها بر نيروى عقل و ايمان است و در اين حالت، علم و دانش انسان به گناه گرچه از بين نمى رود، امّا تحت تأثير آن غرايز سركش قرار گرفته و عملاً بى اثر مى گردد و هنگامى كه علم اثر خود را از دست داد، عملاً با جهل و نادانى برابر خواهد بود.(2)

ح. امام صادق (علیه السلام) در باره آيه فوق فرمود:

«كلّ ذنب عمله العبد و ان كان به عالما فهو جاهل حين خاطر بنفسه فى معصية ربّه...».(3)

ط. جمع زيادى از مفسران «قريب» را به معناى قبل از آشكار شدن نشانه هاى مرگ مى گيرند و آيه بعد را كه مى گويد: پس از ظهور علايم مرگ توبه پذيرفته نمى شود، شاهد بر آن مى دانند. بنا بر اين تعبير به «قريب» شايد به خاطر اين است كه اصولاً زندگى دنيا هر چه باشد كوتاه و پايان آن نزديك است، اما بعضى ديگر آن را به معناى زمان نزديك به گناه گرفته اند؛ يعنى به زودى از كار خود پشيمان شود و به سوى خدا باز گردد.(4)

ى. مراد از توبه اعم از توبه از شرك و از معصيت است. به دليل آن كه تعميم آيه مباركه و ليست التوبة... متعرض حال كافر و مؤمن هر دو شده است، بنا بر اين جمله و يعملون السوء اعم از حال مؤمن و كافر است؛ يعنى كافر نيز مثل مؤمن فاسق جزء كسانى است كه عمل زشتى را از روى نادانى بجا آورد بنا بر اين كه عمل شامل عمل قلبى كه كفر است بشود. بنا بر اين مقصود از الذين يعملون السوء بجهالة كافر و فاسق هر دو مى باشند، وقتى كه در كفر يا معصيتشان عنادى نداشته باشند.(5)

ك. براى ختم كلام جمله كان اللّه عليما حكيما انتخاب شده نه جمله كان اللّه غفورا رحيما؛ زيرا مى خواهد بفهماند حكمت وى اقتضا دارد كه نظم جهان را بدان عنوان كه شايسته است بگذارد، او فريب ظاهر حال گناهكاران را نمى خورد، بلكه از باطنشان اطلاع دارد.(6)

ص: 30


1- الميزان، ج 4، ص 377.
2- الميزان، ج 4، ص 382؛ نمونه، ج 3، ص 349؛ نور، ج 2، ص 259؛ كشاف، ج 1، ص 488.
3- راهنما، ج 3، ص 319.
4- الميزان، ج 4، ص 383؛ نمونه، ج 3، ص 350؛ كشاف، ج 1، ص 489.
5- الميزان، ج 4، ص 381.
6- الميزان، ج 4، ص 385.

نكته ها

1. در آيه 13 در باره بهشتيان خالدين فيها (جمع) آمده و در باره دوزخيان خالدا فيها (مفرد) آمده است. اين تفاوت تعبير اشاره به اين است كه بهشتيان براى خود اجتماعاتى دارند كه خود يكى از نعمت هاى بهشتى براى آن ها محسوب مى شود در حالى كه دوزخيان آنچنان به خود مشغولند كه به ديگرى نمى پردازند و عملاً تنها هستند.(1)

2. اصلاح و توبه را با هم ضميمه كردن براى آن است كه توبه لفظى نباشد، بلكه توبه حقيقى به عمل بيايد.(2)

3. همان گونه كه در كتب فقهى آمده، توبه در صورتى صحيح است كه قبل از ثبوت جرم در دادگاه اسلامى و اقامه شهود و صدور حكم دادگاه اسلام، انجام يافته باشد وگرنه توبه اى كه بعد از صدور حكم باشد هيچ گونه تأثيرى نخواهد داشت.(3)

4. حبس زن در خانه، براى آن است كه افراد جامعه را فاسد نكند.(4)

5. در قرآن از دو گونه اذيت سخن به ميان آمده: يك نوع اذيت واجب است و آن اذيت كسى است كه مرتكب عمل زشت مى شود:

و اللاتى يأتين الفاحشة من نساءكم فاستشهدوا عليهن اربعة منكم... و اللذان يأتيانها منكم فاذوهما فان تابا و أصلحا فاعرضوا عنها. (نساء، 15-16)

اذيت حرام اذيت مؤمنان است:

و الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا (احزاب، 58) و و الذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم. (توبه، 61)

6. هر توبه بنده برابر با دو توبه خداوند متعال مى باشد؛ زيرا توبه عمل پسنديده اى است كه محتاج به نيرو است و نيرودهنده هم خداست، پس توفيق كار خير را اول خداوند عنايت مى كند تا بنده قادر به توبه مى شود و از گناه خود بر مى گردد و سپس وقتى موفق به توبه شد

ص: 31


1- نمونه، ج 3، ص 338.
2- الميزان، ج 4، ص 377.
3- نمونه، ج 3، ص 346؛ نور، ج 2، ص 258.
4- نور، ج 2، ص 257.

محتاج تطهير از آلودگى گناهان و آمرزش است، آنجا نيز بار ديگر مشمول عنايت و رحمت وآمرزش خدا قرار مى گيرد.(1)

7. به طور خلاصه از آيه 18 استفاده مى شود شرط قبولى توبه دو چيز است: نخست اين كه قبل از مشاهده نشانه هاى مرگ باشد و ديگر اين كه انسان، باايمان از دنيا برود.(2)

8. هنگام خطر و مرگ، فطرت خداشناسى انسان آشكار مى شود.(3)

9. فرعون نمونه عدم قبولى توبه هنگام ديدن عذاب

در آيه شريفه مى فرمايد: وَ لَيسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يعْمَلُونَ السَّيئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّى تُبْتُ الاْنَ وَ لاَ الَّذِينَ يمُوتُونَ وَ هُمْ كفَّارٌ

نمونه عدم قبولى توبه را در مورد فرعون بيان ميكند: حَتَّى إِذَا أَدْرَكهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ الَّذِى آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ (يونس، 90)

اين سرنوشت تلخ عذاب براى فرعون، اجابت دعاى حضرت موسى در باره اوست: وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّك آتَيتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوَالاً فِى الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنَا لِيضِلُّوا عَنْ سَبِيلِك رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يؤْمِنُوا حَتَّى يرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ (يونس، 88)

ص: 32


1- الميزان، ج 4، ص 380.
2- نمونه، ج 3، ص 353؛ نور، ج 2، ص 258.
3- نور، ج 2، ص 259.

آیه 19-24

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهًا وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ يَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْرًا كَثيرًا (19)

وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبينًا (20)

وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ ميثاقًا غَليظًا (21)

وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتًا وَ ساءَ سَبيلاً (22)

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ اْلأَخِ وَ بَناتُ اْلأُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاّتي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللاّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاّتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ اْلأُخْتَيْنِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورًا رَحيمًا (23)

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا حَكيمًا (24)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! براى شما حلال نيست كه از زنان، از روى اكراه (و ايجاد ناراحتى براى آن ها،) ارث ببريد و آنان را تحت فشار قرار ندهيد كه قسمتى از آنچه را به آن ها داده ايد (از مهر)، تملّك كنيد؛ مگر اين كه آن ها عملِ زشتِ آشكارى انجام دهند و با آنان به طور شايسته رفتار كنيد. و اگر از آن ها (به جهتى) كراهت داشتيد، (فورا تصميم به جدايى نگيريد؛) چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد، و خداوند خيرِ فراوانى در آن قرار مى دهد. * و اگر تصميم گرفتيد كه همسر ديگرى به جاى همسرِ خود انتخاب كنيد، و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداخته ايد، چيزى از آن را پس نگيريد. آيا براى باز پس گرفتنِ مهر زنان، به تهمت و گناهِ آشكار متوسّل مى شويد؟! * و چگونه آن را باز پس مى گيريد، در حالى كه شما با يكديگر تماس و آميزش كامل داشته ايد؟! و (از اين گذشته،) آن ها (هنگام ازدواج،) از شما

ص: 33

پيمان محكمى گرفته اند. * با زنانى كه پدران شما با آن ها ازدواج كرده اند، هرگز ازدواج نكنيد؛ مگر آنچه در گذشته (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است؛ زيرا اين كار، عملى زشت وتنفرآور و راه نادرستى است. * حرام شده است بر شما، مادرانتان، و دختران، و خواهران، وعمه ها، و خاله ها، و دختران برادر، و دختران خواهر شما، و مادرانى كه شما را شير داده اند وخواهران رضاعى شما و مادران همسرانتان و دختران همسرتان كه در دامانِ شما پرورش يافته اند از همسرانى كه با آن ها آميزش جنسى داشته ايد - و چنانچه با آن ها آميزش جنسى نداشته ايد، (دختران آن ها) براى شما مانعى ندارد - و (همچنين) همسرهاى پسرانتان كه از نسل شما هستند (- نه پسرخوانده ها -) و (نيز حرام است بر شما) جمع ميان دو خواهر كنيد؛ مگر آنچه در گذشته واقع شده؛ چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است. *. زنان شوهردار (بر شما حرام است؛) مگر آن ها را كه (از راه اسارت) مالك شده ايد؛ (زيرا اسارت آن ها در حكم طلاق است؛) اين ها احكامى است كه خداوند بر شما مقرّر داشته است. امّا زنان ديگر غير از اين ها (كه گفته شد)، براى شما حلال است كه با اموال خود، آنان را اختيار كنيد؛ در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا، خوددارى نماييد. و زنانى را كه متعه [= ازدواج موقت] مى كنيد، واجب است مهر آن ها را بپردازيد. و گناهى بر شما نيست در آنچه بعد از تعيين مهر، با يكديگر توافق كرده ايد. (بعدا مى توانيد با توافق، آن را كم يا زياد كنيد.) خداوند، دانا وحكيم است.

شأن نزول

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: آيه 19 در باره كسانى نازل شده كه با همسران خود درست زندگى نمى كردند؛ نه آن ها را طلاق مى دادند و نه همچون يك همسر با آن ها رفتار مى نمودند به اميد اين كه مرگشان فرا رسد و اموال آنان را تملك كنند؛ آيه شريفه رفتار آن ها را محكوم مى كند. در قسمت بعد مى فرمايد: زنان را براى حلال كردن مهر خود تحت فشار قرار ندهيد. يكى ديگر از عادات زشت جاهليت اين بود كه زنان را با وسايل گوناگون تحت فشار قرار مى دادند تا مهر خود را ببخشند و طلاق بگيرند، مخصوصا زمانى كه زن ها مهريه سنگين داشتند، البته در قسمتى استثنا كرده و آن وقتى است كه كار زشتى انجام دادند كه در آن صورت تحت فشار قرار دادن مانعى ندارد.

ص: 34

پيش از اسلام رسم بر اين بود كه اگر مى خواستند همسر سابق را طلاق دهند و ازدواج جديدى كنند، براى فرار از پرداخت مهريه، همسر خود را متهم به اعمال منافى عفت مى كردند و بر او سخت مى گرفتند تا حاضر شود مهريه خويش را كه معمولاً قبلاً دريافت مى شد بپردازند و طلاق گيرد و همان مهر را براى همسر دوم قرار مى دادند؛ آيه 20 به شدت اين كار را مورد نكوهش قرار داده است.

در زمان جاهليت وقتى شخصى از دنيا مى رفت همسر و فرزندانى از خود به يادگار مى گذاشت، در صورتى كه همسر نامادرى فرزندان او بود، فرزندانش نامادرى را همانند اموال او ارث مى بردند و حق داشتند با او ازدواج كنند يا به ازدواج ديگرى در آورند. اتفاقا يكى از انصار به نام ابوقبيس از دنيا رفت. فرزندش پيشنهاد ازدواج با او را داد، از پيامبر كسب تكليف كردند؛ آيه شريفه 22 نازل شد و از اين كار به شدت نهى كرد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرزنش كسانى كه با همسران بدرفتارى مى كردند مگر در صورت عصيان و تبه كارى، لزوم معاشرت به معروف با همسران، سرزنش از رفتار برخى از مردان در مورد متهم ساختن زن به بى عفتى براى بخشيدن مهريه تا بتواند با آن مهريه، همسر جديد انتخاب كند و حرمت ازدواج در 13 مورد.

ب. معروف به كارى مى گويند كه در جامعه مجهول نباشد و وقتى با امر به معاشرت ضميمه شود اين طور معنى مى دهد: با زنان به طرزى معاشرت كنيد كه مرسوم و معروف است.(1)

ج. حرمتِ نگهداشتن و آزار رساندن به همسرى كه براى ادامه زندگى مورد نياز مرد نيست، به منظور گرفتن بخشى از اموال وى: و لا تعضلوهنّ لتذهبوا ببعض ما ءاتيتموهنّ. امام صادق (علیه السلام) در باره آيه فوق فرمود:

«انّه الزّوج امره الله بتخلية سبيلها اذا لم يكن له فيها حاجة و ان لا يمسكها اضرارا بها حتى تفتدى ببعض مالها».(2)

ص: 35


1- الميزان، ج 4، ص 404.
2- راهنما، ج 3، ص 324.

د. عقد نكاح، پيمان استوارى كه زن از مرد گرفته است: و اخذن منكم ميثاقا غليظا. امام باقر (علیه السلام) در باره ميثاق در آيه فوق فرمود:

«الميثاق، الكلمة التى عقد بها النكاح...».(1)

ه -. حرمت ازدواج مرد با همسر پدربزرگ و اجداد: و لا تنكحوا ما نكح ءاباؤكم. واژه «ءاباء» در فرهنگ قرآن، اعم از پدر و پدر بزرگ و اجداد است. برداشت فوق را فرمايش امام باقر (علیه السلام) تأييد مى كند كه فرمود:

«و لا يصلح للرجل ان ينكح امرأة جدّه».(2)

و. ظاهرا مقصود از پيمان سخت محكم، همان علاقه اى است كه با عقد و امثال آن بسته مى شود و از لوازم آن يكى مهر است كه مورد استحقاق زن بوده و به آن عقدة النكاح (پيوند زناشويى) مى گويند.(3)

ز. در اين كه منظور از «فاحشة مبينة» خصوص اعمال منافى عفت است يا هر گونه ناسازگارى شديد، در ميان مفسران گفتگو است، ولى در حديثى كه از امام باقر (علیه السلام) نقل شده تصريح گرديده كه هر گونه مخالفت شديد زن و نافرمانى و ناسازگارى او را شامل مى شود، البته منظور هر مخالفت جزئى نيست؛ زيرا در مفهوم كلمه «فاحشه» اهميت و فوق العادگى است و ذكر كلمه «مبينة» نيز آن را تأكيد مى كند.(4)

ح. «خيرا كثيرا» مفهوم وسيعى دارد كه يكى از مصاديق روشن آن فرزندان صالح و شايسته است.(5)

ط. مراد از تحريم مادران و ساير اشخاص نامبرده، حرمت ازدواج با ايشان است. همان گونه كه از اطلاق كلام به مناسبت حكم و موضوع به دست مى آيد. چنان كه در آيه حرمت عليكم الميتة و الدم (مائده، 3) معلوم است كه حرمت خوردن آن دو مى باشد.(6)

ى. حلائل ابناءكم الذين من اصلابكم؛ «حلائل» جمع «حليله» از ماده «حلّ» به معناى زنى است كه بر انسان حلال است و يا از ماده «حلول» به معناى زنى است كه با مردى در يك

ص: 36


1- همان، ص 327.
2- همان، ص 329.
3- الميزان، ج 4، ص 407.
4- نمونه، ج 3، ص 356؛ مجمع البيان، ج 3، ص 40.
5- نمونه، ج 3، ص 357؛ مجمع البيان، ج 3، ص 41؛ روح المعانى، ج 4، ص 243.
6- الميزان، ج 4، ص 413؛ مجمع البيان، ج 3، ص 46؛ روح المعانى، ج 4، ص 249؛ كشاف، ج 1، ص 493.

محل زندگى مى كند. معناى آيه اين است كه يكى از موارد حرمت ازدواج با زن فرزندى است كه آن فرزند از نسل انسان است: من اصلابكم و اين تعبير براى اين است كه به يكى از رسوم جاهليت خط بطلان بكشد؛ زيرا در آن زمان بعضى ها فرزند ديگرى را به نام فرزند خود مى خواندند و فرزندخوانده مشمول تمام احكام فرزند حقيقى بود و به همين دليل با همسران فرزندخوانده خود ازدواج نمى كردند؛ آيه شريفه اين معنا را ردّ مى كند.(1)

ك. اطلاق كلام منصرف به جمع بين دو خواهر در زمان واحد است؛ يعنى مانعى ندارد كه شخص با يكى از دو خواهر ازدواج نمايد و بعد از طلاق يا مرگ وى با خواهر ديگر وصلت بكند.(2)

ل. مقصود از «محصنات» زنان شوهر كرده هستند.(3)

م. مقصود از استمتاع در آيه مباركه، ازدواج موقت (متعه) مى باشد؛ زيرا اين آيه در سوره نساء در مدينه نازل شده و آن گونه كه بيشتر آيات آن نشان مى دهد، در نيمه اول دوران بعد از هجرت مى باشد و در نتيجه اين گونه نكاح (متعه) تا مدتى بين مسلمانان رواج داشته است و اين عمل در مقابل ديدگان پيامبر (صلی الله علیه و آله) و با اطلاع وى بوده و به همين نام (متعه) ناميده مى شده است. پس مانعى ندارد كه ما استمتعتم هم حمل بر اين معنا شود. همان گونه كه در ساير آداب و سننى كه در موقع نزول آيات رايج بوده وقتى آيه اى نازل مى شده و حكمى براى آن مى آورده است، چاره اى به جز حمل آن اسماء به معانى متداول روز نبوده و هيچ گاه آن كلمات قرآن را به معناى لغوى آن حمل نمى كرده اند مانند حج و بيع و ربا و غنيمت و امثال آن ها.

بنا بر اين كلمه «استمتاع» در آيه را بايد به نكاح متعه حمل كنيم؛ به سبب آن كه در موقع نزول آيه از اين لفظ اينطور مى فهميده اند. از مفسرين قدما و صحابه و تابعين مانند ابن عباس و ابن مسعود و ابى بن كعب و... نيز همين معنا نقل شده، مذهب ائمه اهل بيت نيز همين است.(4)

ص: 37


1- نمونه، ج 3، ص 330.
2- الميزان، ج 4، ص 416؛ نمونه، ج 3، ص 367.
3- الميزان، ج 4، ص 417؛ نمونه، ج 3، ص 369؛ نور، ج 2، ص 266؛ مجمع البيان، ج 3، ص 49؛ روح المعانى، ج 5، ص 2؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 94؛ كشاف، ج 1، ص 497؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 120.
4- الميزان، ج 4، ص 422؛ نمونه، ج 3، ص 372؛ نور، ج 2، ص 267؛ مجمع البيان، ج 3، ص 52.

ن. جمله أن تبتغوا بأموالكم اشاره به اين است كه رابطه زناشويى يا بايد به شكل ازدواج با پرداخت مهر باشد و يا به شكل مالك شدن كنيز با پرداخت قيمت.(1)

س. مشروعيت ازدواج موقت (متعه): فما استمتعتم به منهنّ. پرداخت مهريه، مشروط به استمتاع شده و مراد از استمتاع، ازدواج موقت (متعه) است؛ زيرا پرداخت اجرت و مهريه در عقد دائم منوط به استمتاع و بهره گيرى جنسى نيست. برداشت فوق را فرمايش امام باقر (علیه السلام) تأييد مى كند كه در پاسخ سؤال از ازدواج موقت فرمود: «نزلت فى القرآن فما استمتعتم به منهنّ فاتوهنّ اجورهنّ فريضة...».(2)

ع. هر نوع قراردادى بين زن و شوهر، پس از ازدواج، به شرط رضايت طرفين جايز است: و لاجناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة. امام صادق (علیه السلام) در باره آيه فوق فرمود:

«ماتراضوا به من بعد النكاح فهو جايز...».(3)

نكته ها

1. ازدواج پسر با نامادرى به قدرى ناپسند بود كه مردم جاهلى نيز اين نوع ازدواج را «مقت» (تنفرآميز) و فرزندانى كه ثمره آن بودند «مقيت» (فرزندان مورد تنفر) مى ناميدند.(4)

2. اردتم استبدال زوج؛ يعنى طلاق به دست مرد است.(5)

3. بهتان به اين معناست كه امر قبيحى به كسى منسوب شود كه او مبرّا و منزه از آن امر است. بهتان، بهتان ناميده شده است چرا كه فرد بهتان زده شده هنگام شنيدن آن متحير و مبهوت مى ماند.(6)

4. رمز اين كه اسلام از ازدواج با دو خواهر به طور همزمان جلوگيرى كرده شايد اين باشد كه دو خواهر به حكم نسبت و پيوند طبيعى نسبت به يكديگر علاقه شديد دارند، ولى هنگامى كه رقيب شوند، طبعا نمى توانند علاقه سابق را حفظ كنند و به اين ترتيب يك نوع

ص: 38


1- نمونه، ج 3، ص 372.
2- همان، ص 336.
3- همان، ص 337.
4- نمونه، ج 3، ص 362.
5- نور، ج 2، ص 261.
6- كشاف، ج 1، ص 491.

تضاد عاطفى در وجود آنان پيدا مى شود.(1)

5. در آيه 23 گروه هايى از زنان كه به انسان محرمند و ازدواج با آنان حرام است ذكر شده است و اين امر از سه راه حاصل مى شود: ولادت (ارتباط نسبى)، ازدواج (ارتباط سبب) و شيرخوارى (ارتباط رضاعى).(2)

6. تعبير (غير مسافحين) شايد اشاره به اين حقيقت باشد كه نبايد هدف شما در مسأله ازدواج تنها هوسرانى و ارضاى غريزه جنسى باشد، بلكه اين امر حياتى براى هدف عالى ترى مى باشد كه غريزه نيز در خدمت آن قرار گرفته و آن بقاى نسل انسان و نيز حفظ او از آلودگى هاست.(3)

آیه 25-30

اشاره

وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (25)

يُريدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (26)

وَ اللّهُ يُريدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَميلُوا مَيْلاً عَظيمًا (27)

يُريدُ اللّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعيفًا (28)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُمْ رَحيمًا (29)

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْوانًا وَ ظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْليهِ نارًا وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرًا (30)

ترجمه

و آن ها كه توانايى ازدواج با زنانِ (آزادِ) پاكدامنِ با ايمان را ندارند، مى توانند با زنان پاكدامن از بردگان با ايمانى كه در اختيار داريد ازدواج كنند - خدا به ايمان شما آگاه تر است؛

ص: 39


1- نمونه، ج 3، ص 368؛ نور، ج 2، ص 265.
2- نور، ج 2، ص 264.
3- نمونه، ج 3، ص 372؛ روح المعانى، ج 5، ص 6.

و همگى اعضاى يك پيكريد - آن ها را با اجازه صاحبان آنان تزويج نماييد، و مهرشان را به خودشان بدهيد؛ به شرط آن كه پاكدامن باشند، نه به طور آشكار مرتكب زنا شوند، و نه دوست پنهانى بگيرند. و در صورتى كه «محصنه» باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصفِ مجازاتِ زنان آزاد را خواهند داشت. اين (اجازه ازدواج با كنيزان) براى كسانى از شماست كه بترسند (از نظر غريزه جنسى) به زحمت بيفتند، و (با اين حال نيز) خوددارى (ازازدواج با آنان) براى شما بهتر است و خداوند، آمرزنده و مهربان است. * خداوند مى خواهد (با اين دستورها، راه هاى خوشبختى و سعادت را) براى شما آشكار سازد، و به سنّت هاى (صحيح) پيشينيان رهبرى كند و توبه شما را بپذيرد. و خداوند دانا و حكيم است. * خدا مى خواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاك نمايد)؛ امّا آن ها كه پيرو شهواتند، مى خواهند شما به كلّى منحرف شويد. * خدا مى خواهد (با احكام مربوط به ازدواج با كنيزان و مانند آن،) كار را بر شما سبك كند؛ و انسان، ضعيف آفريده شده (و در برابر طوفان غرايز، مقاومت او كم) است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال يكديگر را به باطل (و از طريق نامشروع) نخوريد؛ مگر اين كه تجارتى با رضايت شما انجام گيرد. و خودكشى نكنيد. خداوند نسبت به شما مهربان است. * و هر كس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، به زودى او رادر آتشى وارد خواهيم ساخت؛ و اين كار براى خدا آسان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شرايط ازدواج و خواستگارى با كنيزان، هدف از اين محدوديت ها در ازدواج آشنا شدن انسان با مقررات الهى در امم سابق و بازگشت نعمت هاى الهى به انسان و آسان شدن كار بر انسان است، حرمت تصرف در مال مردم مگر از طريق تجارت و رضايت طرفين و تهديد الهى نسبت به تبهكاران.

ب. در آيه 25 شرايط ازدواج با كنيزان را بيان مى كند: نخست مى گويد: كسانى كه قدرت ندارند با زنان آزاد ازدواج كنند مى توانند با كنيزان ازدواج كنند كه مهريه و مخارج آن ها كمتر است. از تعبير مؤمنات معلوم مى شود كنيز بايد مسلمان باشد، بنا بر اين ازدواج با كنيز اهل كتاب صحيح نيست. فانكحوهن باذن اهلهن؛ ولى اين ازدواج و خواندن صيغه عقد بايد به

ص: 40

اجازه مالك صورت گيرد. بعد مى فرمايد: مهر متعارفى را بايد به آن ها داد. يكى ديگر از شرايط ازدواج آن است كه كنيزانى انتخاب شوند كه مرتكب عمل منافى عفت نشوند. خواه به صورت آشكار بوده باشد: غير مسافحات يا به صورت انتخاب دوست پنهانى: ولامتخذات اخدان.

بعد مى فرمايد: اگر اين كنيزان مرتكب گناه شدند نصف مجازات زنان آزاد در باره آنان اجرا مى شود. در پايان مى فرمايد: اين ازدواج با كنيزان در مورد كسانى است كه از نظر غريزه جنسى در فشار و سختى هستند و براى غير آن ها جايز نيست.

ج. مقصود از نكاح در آيه أن ينكح المحصنات، نكاح دائم است و در آيه شريفه اكتفا به بيان بعضى از افراد نكاح، يعنى نكاح دائم شده است؛ زيرا متعارف زناشويى ها همين نكاح دائم است كه براى تشكيل خانواده ها و ايجاد نسل و فرزند از آن استفاده مى كنند و نكاح متعه فقط يك كار تسهيلى و براى جلوگيرى از فساد و فحشا مى باشد.(1)

د. چون ايمانى كه در متعلق احكام (نكاح) لازم گرفته شده يك امر قلبى است و وسيله اى براى درك حقيقت وجود آن در دست نمى باشد، و چه بسا اين حكم را بعضى معلق بر مشكل يا غير ممكن دانسته باشند، خداوند مى فرمايد: عالم به ايمان مؤمنين فقط خود او است؛ يعنى شما فقط مأمور به ظاهر ايمان اشخاص مثل شهادتين هستيد، ملاك شما ظاهر ايمان است نه باطن آن.(2)

ه -. چون توده مردم طبقه مملوك و برده را پست و ذليل مى شمرند و معاشرت، مخصوصاً ازدواج با آنان را مشكل مى دانستند، خداوند با فرموده خود: بعضكم من بعض اشاره به حقيقتى كرده كه اين توهم فاسد مردم را ردّ مى كند؛ زيرا برده نيز مانند آزاد خود انسانى است كه داراى تمام شئون انسانى مى باشد و فرق آن ها فقط در يك سلسله قراردادهاى اجتماعى مردم مى باشد كه نزد خدا هيچ ارزش ندارد؛ آنچه كه نزد خداوند كرامت محسوب مى شود، تقواست.(3)

ص: 41


1- الميزان، ج 4، ص 428.
2- الميزان، ج 4، ص 428.
3- الميزان، ج 4، ص 429.

و. فانكحوهنّ باذن أهلهنّ اشاره به نكاح با كنيزكان است، البته به شرطى كه با اجازه اربابشان باشد چون اختيار كارشان به دست مالكانشان است و علت تعبير از مالك به «اهلهنّ» اشاره اى به مقتضاى بعضكم من بعض است؛ زيرا كنيزكان و مالكانشان اهل بيت يكديگر محسوب مى شوند.(1)

ز. مراد از «اتيان بأجر»، مهر نكاحشان را به مالك پرداختن است و قيد «بالمعروف» مى رساند كه مهرشان بدون كم كردن و تأخير و اذيت پرداخته شود.(2)

ح. مقصود از «عذاب»، تازيانه است نه سنگباران چون سنگباران نصف ندارد و خود همين دليل است بر اين كه مقصود از محصنات آزاد، آنهايى هستند كه شوهر ندارند (زيرا شوهردار سنگباران مى شود).(3)

ط. منظور از محصنه بودن در اينجا چيست ؟ مفسران احتمالاتى داده اند. بعضى آن را به معناى شوهردار و بعضى به معناى مسلمان گرفته اند، ولى با توجه به اين كه كلمه «محصن» در اين جمله دو بار ذكر شده و بايد هر دو به يك معنا باشد و از طرفى زنان آزاد شوهردار مجازاتشان سنگسار كردن است نه تازيانه خوردن، روشن مى شود كه تفسير اولى يعنى محصن به معناى شوهر دار بودن قابل قبول نيست چون آن ها را نمى شود به عقد در آورد؛ همان گونه كه تفسير دوم يعنى مسلمان بودن نيز شاهدى ندارد.

حق اين است كه با توجه به اين كه كلمه «محصنات» در قرآن مجيد غالبا به معناى زنان عفيف و پاكدامن آمده است، به نظر مى رسد كه آيه فوق نيز اشاره به همين معنا است؛ يعنى كنيزانى كه بر اثر فشار صاحبان خود تن به خودفروشى مى دادند از مجازات معاف هستند وگرنه اگر مرتكب عمل منافى عفت شدند همانند زنان آزاد مجازات مى شوند كه مجازاتشان نصف مجازات زنان آزاد است.(4)

ى. جمله يريد اللّه ليبين لكم... اشاره اى است به غرض از تشريع احكام گذشته در سه آيه مزبور و مصالحى كه بر آن ها مترتب است؛ يعنى خداوند متعال خواسته است كه

ص: 42


1- الميزان، ج 4، ص 430؛ نور، ج 2، ص 271؛ مجمع البيان، ج 3، ص 55؛ روح المعانى، ج 5، ص 10.
2- الميزان، ج 4، ص 430؛ مجمع البيان، ج 3، ص 55.
3- الميزان، ج 4، ص 431؛ مجمع البيان، ج 3، ص 55؛ روح المعانى، ج 5، ص 11؛ كشاف، ج 1، ص 500.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 55؛ الميزان، ج 4، ص 430؛ نمونه، ج 3، ص 389.

احكام دينش را به سبب مصلحت دنيا و آخرت شما و معارف و حكمت هايى كه دارد برايتان بيان كند.(1)

ك. مقصود از «سنن» در آيه شريفه فى الجمله است نه به صورت تفصيلى آن سنن و همه خصوصياتش؛ تا اشكال نشود كه بعضى از احكام و سنن گذشتگان مانند ازدواج برادر و خواهر در سنت آدم (علیه السلام) و جمع بين دو خواهر در زناشويى در سنت يعقوب (علیه السلام) كه «ليا» مادر يهودا و «راحيل» مادر يوسف را كه خواهر بودند با هم گرفته بود بنا بر بعضى روايات، نسخ گرديده است.(2)

ل. جمله و الله عليم حكيم براى آن است كه به تمام مطالب آيه برگردد و اگر به مطالب آخر آيه بر مى گشت، مناسب آن بود كه بفرمايد «و اللّه غفور رحيم».(3)

م. مقصود از «ميل عظيم»، هتك حرمت حدود الهى است كه در آيات ذكر شده مثل زناشويى با زنان محرم و بى اعتنايى به تأثير نسب و سبب در ازدواج و جايز شمردن زنا و جلوگيرى از اجراى حكم محكم خداوند.(4)

ن. عمل باطل، عملى است كه هيچ غرض صحيح عقلايى در آن نباشد.(5)

س. منظور از «عدوان»، تعدّى به حدودى است كه خدا قرار داده است.(6)

ع. جمله الاّ أن تكون تجارة عن تراض منكم استثنايى است از قانون كلّى سابق و به اصطلاح استثناى منقطع است؛ يعنى آنچه در اين جمله آمده مشمول قانون سابق، از آغاز نبوده است و تنها به عنوان يك تأكيد و يادآورى ذكر شده است.(7)

ص: 43


1- الميزان، ج 4، ص 432.
2- الميزان، ج 4، ص 432.
3- الميزان، ج 4، ص 433.
4- الميزان، ج 4، ص 433؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 113.
5- الميزان، ج 4، ص 475.
6- الميزان، ج 4، ص 478.
7- نمونه، ج 3، ص 395؛ كشاف، ج 1، ص 502.

نكته ها

1. در تقييد «محصنات» و «فتيات» به «مؤمنات»، اشاره به عدم جواز ازدواج با مشركين يا اهل كتاب است.(1)

2. ممكن است اين سؤال پيش آيد كه با نهى از زنا با تعبير «غير مسافحات» نيازى به نهى از گرفتن دوست پنهانى (اخدان) نبوده است، ولى با توجه به اين كه جمعى در جاهليت عقيده داشتند كه تنها زناى آشكار ناپسند است، امّا انتخاب دوست پنهانى مانعى ندارد، روشن مى شود كه چرا قرآن مجيد به هر دو قسمت تصريح كرده است.(2)

3. انسان ضعيف است؛ زيرا قواى شهوانى را كه خداوند در وى آميخته است مدام در مورد خواسته هايش با وى در ستيزه است و او را به سمت آن ها بر مى انگيزاند. خداى تعالى بر وى منّت نهاده و با تجويز نكاح، شدت شهوت را شكسته و رفع سختى تحمل آن را نموده است.(3)

4. رمز اين كه نهى از قتل لاتقتلوا به دنبال نهى از حرامخوارى لاتأكلوا آمده است، شايد آن باشد كه سيستم اقتصادى ناسالم، زمينه قيام محرومان عليه زراندوزان و بروز درگيرى ها و پيدايش قتل و هلاكت جامعه را فراهم مى سازد.(4)

5. از آنجا كه عمده سبب تصرّف انسان بر اشياء براى تغذّى است زيرا تغذى مهم ترين احتياج حياتى انسان است از اين جهت تصرف را «أكل» مى گويند، ولى نه هر تصرفى را بلكه هر تصرف مالكانه اى را كه باعث قطع تسلط غير بشود.(5)

6. ظاهر جمله و لا تقتلوا أنفسكم نهى از قتل انسان است، ولى همراهى آن با لاتأكلوا أموالكم بينكم كه ظاهرش آن است كه همه مؤمنين را يك شخص فرض مى كند كه مال داشته باشند و بايد از راه مشروع آن را صرف كند، معلوم مى شود كه مراد از «أنفس» جامعه مؤمنين است كه مثل يك نفر فرض شده است و جان هر كسى مثل جان ديگرى است. جان

7.

ص: 44


1- الميزان، ج 4، ص 427؛ نمونه، ج 3، ص 386؛ مجمع البيان، ج 3، ص 55.
2- نمونه، ج 3، ص 388.
3- الميزان، ج 4، ص 433.
4- نور، ج 2، ص 274.
5- الميزان، ج 4، ص 474؛ مجمع البيان، ج 3، ص 59.

ديگران هم در چنين جامعه اى، جان خود او محسوب مى شود، پس اگر خود يا كس ديگر را بكشد، خودكشى كرده است و با اين عنايت جمله و لا تقتلوا أنفسكم مطلق بوده و شامل خودكشى هم مى شود.(1)

آیه 31-35

اشاره

8. إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريمًا (31)

9. وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا (32)

10. وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدًا (33)

11. الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ وَ اللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرًا (34)

12. وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا خَبيرًا (35)

ترجمه

اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مى پوشانيم و شما را در جايگاه خوبى وارد مى سازيم. * برترى هايى را كه خداوند براى بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده آرزو نكنيد. (اين تفاوت هاى طبيعى و حقوقى، براى حفظ نظام زندگى شما، و بر طبق عدالت است. ولى با اين حال،) مردان نصيبى از آنچه به دست مى آورند دارند، و زنان نيز نصيبى؛ (و نبايد حقوق هيچ يك پايمال گردد). و از فضل (و رحمت و بركت) خدا، (براى رفع تنگناها) طلب كنيد. و خداوند به هر چيز داناست. * براى هر كس، وارثانى قرار داديم، كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند؛ و (نيز) كسانى كه با آن ها پيمان بسته ايد، نصيبشان را بپردازيد. خداوند بر هر چيز، شاهد و ناظر است. * مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برترى هايى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به

ص: 45


1- الميزان، ج 4، ص 478؛ نمونه، ج 3، ص 396.

بعضى ديگر قرار داده است، و به خاطر انفاق هايى كه از اموالشان (در مورد زنان) مى كنند و زنان صالح، زنانى هستند كه متواضعند، و در غياب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، حفظ مى كنند. و (امّا) آن دسته از زنان را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد؛ و (اگر مؤثر واقع نشد،) در بستر از آن ها دورى نماييد؛ و (اگر هيچ راهى جز شدّت عمل، براى وادار كردن آن ها به انجام وظايفشان نبود،) آن ها را تنبيه كنيد. و اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدّى بر آن ها نجوييد. (بدانيد) خداوند، بلند مرتبه و بزرگ است. (و قدرت او، بالاترين قدرت هاست.) * و اگر از جدايى و شكاف ميان آن دو (همسر) بيم داشته باشيد، يك داور از خانواده شوهر و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگى كنند). اگر اين دو داور، تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آن ها كمك مى كند؛ زيرا خداوند دانا و آگاه است (و از نيات همه باخبر است).

شأن نزول

مرحوم طبرسى نقل مى كند كه يكى از همسران پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به نام ام سلمه به پيامبر عرض كرد: چرا مردان به جهاد مى روند و زنان محروم اند و چرا براى ما زنان نصف ميراث مردها مقرر شده اى كاش ما هم مرد بوديم و همانند آن ها به جهاد مى رفتيم و موقعيت اجتماعى آن ها را داشتيم. آيه شريفه و لا تتمنّوا ما فضل اللّه... نازل شد و به سؤالات او پاسخ داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بخشيده شدن گناهان كوچك در صورت پرهيز از گناهان بزرگ، آرزو نكردن به رسيدن به امتيازات ديگران، ارث برى افراد از اموال ميت، سرپرستى مردان بر زنان در صورت تأمين هزينه زندگى، راه هاى مختلف براى اصلاح زنان متخلّف و تشكيل دادگاه خانوادگى براى اصلاح ميان زن و شوهر.

ص: 46


1- نمونه، ج 3، ص 362.

ب. كبائر (جمع كبيره) صفتى است كه به جاى موصوف (مانند معاصى و امثال آن) به كار مى رود و كبائر يك موضوع نسبى است كه تا كوچكى وجود نداشته باشد كبائر وجود ندارد، بنا بر اين از كبائر ما تنهون عنه استفاده مى شود كه گناهان صغيره اى هم وجود دارد. پس آيه شريفه اولاً مى گويد معاصى بر دو قسمند: صغيره و كبيره. ثانيا مقصود از «سيئات» در آيه شريفه، (به قرينه مقابله) گناهان صغيره است.(1)

ج. مراد از فضل و برترى، چيزى است كه خداوند متعال با تشريع احكام ويژه اى به هر يك از زن و مرد، روزى آنان كرده مانند مزيت مردها از حيث تعدد زوجات و زيادى سهم ارث بر زنان و مزيت زنان در وجوب مهريه بر ايشان و وجوب نفقه ايشان بر شوهرانشان.(2)

د. آيه 32 به ضميمه آيه 31، تلخيص احكامى است كه در آيات ارث گذشته و توصيه مختصرى است به احكام مفصّلى كه در آن ها بود. منظور از «موالى» وارثان هستند.

ه -. جمله الذين عقدت ايمانكم به زن يا شوهر منطبق مى شود و اين تعبير كنايى است؛ زيرا مردم عادتشان در قراردادها آن است كه با يكديگر دست مى دهند گويى اين دستهايشان است كه رشته را به هم پيوند مى دهد.(3)

و. «نصيب» آن چيزهايى است كه در آيات ارث بيان شده است.(4)

ز. مراد از «فضّل الله» آن فزونى و امتيازى است كه بالطبع مردان بر زنان دارند؛ يعنى زيادتى قوه تعقل و تحمل شدايد و كارهاى سخت و سنگين و زندگانى زنان، زندگانى احساسى و عاطفى است و بر نازك دلى و ظرافت مبتنى است.(5)

ح. مراد از انفاق، نفقه و مهريه اى است كه مردان به زنان مى پردازند.(6)

ط. مراد از خوف نشوز، ظهور علائم و آثار است.(7)

ى. براى جمله حافظات للغيب بما حفظ اللّه معانى گوناگونى است:

ص: 47


1- الميزان، ج 4، ص 482؛ نمونه، ج 3، ص 398؛ نور، ج 2، ص 277؛ تفسير قاسمى، ج 5، ص 118.
2- الميزان، ج 4، ص 499؛ نمونه، ج 3، ص 404.
3- الميزان، ج 4، ص 506.
4- الميزان، ج 4، ص 506.
5- الميزان، ج 4، ص 507؛ نمونه، ج 3، ص 412؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 130؛ صافى، ج 1، ص 448.
6- الميزان، ج 4، ص 507؛ نمونه، ج 3، ص 413؛ نور، ج 2، ص 284؛ تفسير صافى، ج 1، ص 448.
7- الميزان، ج 4، ص 509.

1. زنان، آنچه را خدا خواهان حفظ آن است حفظ نمايند.

2. زنان، حقوق شوهران را حفظ كنند، همان گونه كه خدا حقوق زنان را در سايه تكاليفى كه بر مرد نهاده حفظ كرده است.

3. زنان حافظ هستند، ولى اين توفيق را از حفظ الهى دارند.

نكته ها

1. كبيره هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پراهميت است و نشانه اهميت آن مى تواند اين باشد كه در قرآن مجيد، تنها به نهى از آن قناعت نشده، بلكه به دنبال آن تهديد به عذاب دوزخ گرديده است مانند قتل نفس و زنا و رباخوارى و امثال آن ها. همچنان كه در روايت آمده است:

«الكبائر الّتى اوجب اللّه عزّ و جلّ عليها النار»؛ كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آن ها مقرّر داشته است. اگر ملاحظه مى كنيم در پاره اى از روايات تعداد كبائر، هفت و در بعضى بيست و در بعضى هفتاد ذكر شده منافات با آنچه در بالا گفته شد ندارد؛ زيرا در حقيقت بعضى از اين روايات اشاره به گناهان كبيره درجه اول و بعضى به گناهان كبيره درجه دوم و بعضى به همه گناهان كبيره اشاره مى كند.(1)

2. از آيه شريفه ان تجتنبوا كبائر... نكفّر عنكم سيئاتكم استفاده مى شود كسانى كه اصول فكرى و عملى آنان صحيح است، بايد نسبت به تخلّفات جزئى آنان گذشت كرد.(2)

3. از عموم و توسعه قيمومت مردان، معلوم مى شود كه قيمومت منحصر و مخصوص به مورد زن و شوهر نيست، بلكه دامنه آن تمام نوع مرد و زن را مى گيرد. در تمام جهاتى كه زندگى، آن دو را به هم پيوند داده يعنى جهات اجتماعى همگانى مانند حكومت، قضاوت و دفاع؛ زيرا اين جهات با مسأله تعقل كه در مردان بالنسبة بيش از زنان است ارتباط و نسبت مستقيم دارد.(3)

4. جدال بر دو قسم است: ممدوح: و جادلهم بالّتى هى أحسن (نحل، 125) و مذموم: و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و يتّبع كل شيطان مريد. (حج، 3)

ص: 48


1- نمونه، ج 3، ص 399.
2- نور، ج 2، ص 277.
3- الميزان، ج 4، ص 507.

5. اجازه اى كه اسلام به مردان براى زدن (ضرب) داده است از چند جهت قابل توجيه است: اولاً آيه، مسأله تنبيه بدنى را در مورد افراد وظيفه نشناسى مجاز شمرده كه هيچ وسيله ديگرى در باره آن ها مفيد واقع نشود و اتفاقا اين موضوع تازه اى نيست كه منحصر به اسلام باشد و در تمام قوانين دنيا هنگامى كه طرق مسالمت آميز براى وادار كردن افراد به انجام وظيفه مؤثر واقع نشود، متوسل به خشونت مى شوند.

ثانيا تنبيه بدنى بايد ملايم و خفيف باشد به گونه اى كه نه موجب شكستگى و نه مجروح شدن گردد و نه باعث كبودى بدن.(1)

6. محكمه صلح خانوادگى كه در آيه حكما من أهله و حكما من أهلها به آن اشاره شده است امتيازاتى دارد از جمله:

الف. محيط خانواده كانون احساسات و عواطف است و طبعا مقياسى كه در اين محيط بايد به كار رود با مقياس ساير محيطها متفاوت است، از اين رو دستور مى دهد كه داوران اين محكمه كسانى باشند كه پيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مى توانند عواطف آنان را در مسير اصلاح تحريك كنند.

ب. در محاكم عادى قضايى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هر گونه اسرارى كه دارند فاش سازند و در اين صورت احساسات يكديگر را آنچنان جريحه دار مى كنند كه اگر به اجبار دادگاه به منزل و خانه بازگردند، ديگر از آن صميميت و محبت سابق خبرى نخواهد بود، ولى در محكمه صلح فاميلى يا اين گونه مطالب به خاطر شرم حضور مطرح نمى شود و يا اگر بشود آن اثر سوء را نخواهد داشت.

ج. داوران در محاكم معمولى، در جريان اختلافات غالبا بى تفاوتند و قضيه به هر شكل خاتمه يابد براى آنان تأثيرى ندارد در حالى كه در محكمه صلح فاميلى اينطور نيست، از اين رو آن ها نهايت كوشش را به خرج مى دهند تا ميان زن و شوهر صلح و صفا برقرار سازند.

د. محكمه خانوادگى هيچ يك از مشكلات و هزينه هاى سرسام آور و سرگردانى هاى محاكم معمولى را ندارد.(2)

ص: 49


1- نمونه، ج 3، ص 415؛ نور، ج 2، ص 283.
2- نمونه، ج 3، ص 419؛ نور، ج 2، ص 285؛ كشاف، ج 1، ص 508.

7. براى حل همه مشكلات، انتخاب داور جايز است. امام باقر (علیه السلام) در پاسخ اعتراضى كه به پذيرش حكميت در صفّين براى حضرت على (علیه السلام) بود اين آيه را تلاوت فرمودند.(1)

8. از آيه شريفه ان يريدا اصلاحا يوفّق اللّه بينهما اين نكته استفاده مى شود كه هر جا حسن نيت و بناى اصلاح باشد، توفيق الهى هم سرازير مى شود.(2)

9. امام صادق (علیه السلام) در روايتى فرمودند: كسى كه از خداوند درخواست فضل نكند، فقيرمى گردد.(3)

10. هر زن و مردى به پاداش اعمال خويش خواهد رسيد: للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن. اين جمله مى تواند به اين معنا باشد كه هر انسانى، چه زن و چه مرد، بر اساس تكاليفى كه خدا بر عهده او گذاشته بهره مند از ثواب و پاداش خواهد شد.(4)

11. برترى برخى از مردم بر برخى ديگر، نتيجه كار و قابليت هاى خود آنان است: ولاتتمنّوا ما فضّل اللّه... و للنساء نصيب مما اكتسبن. جمله «للرجال...»، تعليل جمله «لاتتمنوا ما فضل الله» است و بيانگر آن است كه قابليت انسان ها و كار و تلاش آنان منشأ اين برترى شده است.(5)

12. مرد، وظيفه دار پرهيز از دلدادگى به همسر و دختر ديگران و آرزوى داشتن آن ها: ولاتتمنّوا ما فضّل الله به بعضكم على بعض. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به سؤال از آيه فوق فرمود:

«لا يتمنّى الرّجل امرأة الرجل و لا ابنته...».(6)

13. همسران شايسته، مطيع شوهران خويش هستند: فالصّالحات قانتات. «قنوت» به معناى اطاعت هميشگى است كه به دليل بخش بعدى آيه و اللاتى تخافون... مقصود، اطاعت از شوهر است. بنا بر اين مراد از «الصالحات»، همسران صالح و شايسته هستند. برداشت فوق را فرمايش امام باقر (علیه السلام) تأييد مى كند كه در مورد «قانتات» فرمود: مطيعات.(7)

ص: 50


1- نور، ج 2، ص 285؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 138.
2- نور، ج 2، ص 287.
3- صافى، ج 1، ص 447.
4- راهنما، ج 3، ص 359.
5- همان، ص 360.
6- همان.
7- همان، ص 367.

14. لزوم اطاعت زن از شوهر و حفظ حقوق وى، مشروط به تأمين زندگى او از سوى مرد است: و بما انفقوا من اموالهم.

آیه 36-42

اشاره

وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُورًا (36)

الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا (37)

وَ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرينًا فَساءَ قَرينًا (38)

وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَ كانَ اللّهُ بِهِمْ عَليمًا (39)

إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظيمًا (40)

فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدًا (41)

يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوّى بِهِمُ اْلأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَديثًا (42)

ترجمه

و خدا را بپرستيد؛ و هيچ چيز را همتاى او قرار ندهيد؛ و به پدر و مادر، نيكى كنيد؛ همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان، و همسايه نزديك و همسايه دور و دوست و همنشين و واماندگان در سفر و بردگانى كه مالك آن ها هستيد؛ زيرا خداوند، كسى را كه متكبّر و فخرفروش است، (و از اداى حقوق ديگران سرباز مى زند،) دوست نمى دارد. * آن ها كسانى هستند كه بخل مى ورزند، و مردم را به بخل دعوت مى كنند، و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آن ها داده، كتمان مى نمايند. (اين عمل، در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته؛) و ما براى كافران، عذاب خواركننده اى آماده كرده ايم. * و آن ها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند، و ايمان به خدا و روز بازپسين ندارند؛ (چرا كه شيطان، رفيق و همنشين آن هاست؛) و كسى كه شيطان قرين او باشد، بد همنشين و قرينى است. * چه مى شد اگر آن ها به خدا و روز بازپسين ايمان مى آوردند، و از آنچه خدا به آنان روزى داده، (در راه او) انفاق مى كردند؟! و خداوند از (اعمال و نيات) آن ها آگاه است. * خداوند (حتّى) به اندازه سنگينى ذرّه اى ستم نمى كند؛ و اگر كار نيكى باشد، آن

ص: 51

را دو چندان مى سازد؛ و از نزد خود، پاداش عظيمى (در برابر آن) مى دهد. * حال آن ها چگونه است آن روزى كه از هر امتى، شاهد و گواهى (بر اعمالشان) مى آوريم، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟! * در آن روز، آن ها كه كافر شدند و با پيامبر (صلی الله علیه و آله) به مخالفت برخاستند، آرزو مى كنند كه اى كاش (خاك بودند، و) خاك آن ها با زمين هاى اطراف يكسان مى شد (و به كلّى محو و فراموش مى شدند). در آن روز، (با آن همه گواهان،) سخنى را نمى توانند از خدا پنهان كنند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم بندگى خدا و عدم شرك به او و احسان به والدين و...، توصيف افراد متكبر و فخرفروش و بيان عذاب آن ها، پرسش از عدم ايمان متكبران و بخيلان، عدم ظلم خداوند به انسان ها، وجود گواهان در قيامت براى امت ها و آرزوى كفار در قيامت براى نابود شدن.

ب. مراد از بندگى خدا و اخلاص به او آن است كه براى رضايت و كسب پاداش وى كارى بكنند نه براى خواهش دل خود.(1)

ج. مراد از «جار ذى القربى» همسايه نزديك است و مراد از «جار الجنب»، همسايه اى است كه خانه اش دور باشد. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: حدود همسايگى تا چهل ذراع است و در روايت ديگر تا چهل منزل بيان شده است. شايد اين دو روايت يكى نظر به همسايه نزديك و ديگرى به همسايه دور داشته باشند.(2)

د. «و الصاحب بالجنب» يعنى كسى كه نديم و هميشه نزد كسى باشد و مفهوما اعم از رفيق حضر و سفر و منزل و غير اين هاست. «ابن سبيل» كسى است كه چيزى از حال وى ندانيم جز آن كه رهگذرى است. گويى به جز راهى كه مى رود غمخوارى ندارد، ولى فقر و نداشتن توشه او از مفهوم لفظ خارج است. «ما ملكت ايمانكم» به قرينه ورود اين جمله در مورد كسانى كه بايد به ايشان احسان بشود مراد بردگان و بندگانند.(3)

ص: 52


1- الميزان، ج 4، ص 521.
2- الميزان، ج 4، ص 521؛ نمونه، ج 3، ص 422؛ روح المعانى، ج 5، ص 28.
3- الميزان، ج 4، ص 521؛ نمونه، ج 3، ص 425.

ه -. در آيه و الذين ينفقون أموالهم رئاء الناس دلالتى هست بر اين كه ريا در بخشش يا مطلق ريا كردن، كاشف از بى ايمانى به خداوند متعال است؛ زيرا رياكار به نظر مردم و پسندشان اعتماد مى كند و شرك در عمل نيز هست؛ زيرا رياكار از عمل خود ميل ثواب اخروى ندارد، بلكه فقط نتيجه كارش را در دنيا جستجو مى كند.(1)

و. شايد سرّ تعبير به اعتدنا للكافرين عذابا مهينا آن باشد كه «بخل» غالبا از كفر سرچشمه مى گيرد؛ زيرا افراد بخيل در واقع ايمان كامل به مواهب بى پايان پروردگار و وعده هاى او نسبت به نيكوكاران ندارند؛ فكر مى كنند كمك به ديگران آن ها را بيچاره خواهد كرد.(2)

ز. «معصيت الرسول» شاهد بر آن است كه مراد، معصيت اوامر ولايتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است نه مخالفت در احكام شرع.(3)

ح. لو تسوّى بهم الارض كنايه از مرگ و نيستى است مانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد: و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا.(4)

ط. «ضعف» و «مضاعف» در لغت عرب به معناى چيزى است كه معادل آن يا چند برابر آن را بر آن بيفزايند. بنا بر اين آيه فوق با آياتى كه مى گويد پاداش انفاق گاهى به ده برابر و گاهى به هفتصد برابر يا بيشتر مى رسد، هيچ گونه منافاتى ندارد و در هر صورت حكايت از لطف خداوند نسبت به بندگان است.(5)

ى. مراد از «أجر عظيم»، ثواب بهشت است.(6)

نكته ها

1. اولويت احسان به پدر و مادر، بر احسان به خويشان، اولويت احسان به خويشان، بر احسان به ديگران: و بالوالدين احسانا و بذى القربى و اليتامى....(7)

ص: 53


1- الميزان، ج 4، ص 522.
2- نمونه، ج 3، ص 428.
3- الميزان، ج 4، ص 523؛ نور، ج 2، ص 295.
4- الميزان، ج 4، ص 523؛ نمونه، ج 3، ص 436.
5- نمونه، ج 3، ص 432.
6- مجمع البيان، ج 3، ص 76؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 195.
7- همان.

2. ضرورت احسان به همسايگان نزديك و دور و دوستان و همراهان. «جنب» به معناى پهلوست و مراد از آن، همراهان نزديك و رفيقان همراه است.(1)

3. دو صفت «مختالاً فخورا» از لوازم تعلّق به مال و جاه و علاقه شديد به آن هاست، از اين روست كه خداوند مختال و فخور را كه قلبشان به غير خدا علاقه مند است دوست ندارد.(2)

4. آيه 36 جامع است و متضمن بيان مهم ترين اصل اعتقادى (توحيد) و تنبيه بر مكارم اخلاق است و اگر كسى در آن تدبّر كند از بسيارى از مواعظ بى نياز مى شود.(3)

5. در روايت آمده است رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و على (علیه السلام) والدين هستند.(4)

6. بخل منحصر به امور مالى نيست، بلكه گرفتگى در هر نوع موهبت الهى را شامل مى شود. بسيارند كسانى كه در امور مالى بخيل نيستند، ولى در علم و دانش و مسائل ديگرى از اين قبيل بخل مى ورزند.(5)

7. در آيه سابق كه سخن از انفاق هاى رياكارانه بود، انفاق به «اموال» نسبت داده شده و در اين آيه به ممّا رزقهم الله نسبت مى دهد؛ اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به سه نكته مى باشد:

الف. در انفاق هاى ريايى توجه به حلال و حرام بودن مال نمى شود، در حالى كه در انفاق هاى الهى حلال بودن و مصداق ما رزقهم الله بودن مورد توجه است.

ب. در انفاق هاى ريايى افراد انفاق كننده چون مال را متعلق به خودشان مى دانند از كبرفروشى و منت گذاردن ابا ندارند، در حالى كه در انفاق هاى الهى چون توجه به اين دارند كه اموال را خدا به آن ها داده و اگر گوشه اى از آن را در راه او خرج مى كنند، جاى منّت نيست، از هر گونه كبرفروشى و منت خوددارى مى كنند.

ج. انفاق هاى ريايى غالبا منحصر به مال است؛ زيرا چنين اشخاصى از سرمايه هاى معنوى بى بهره اند تا از آن ها انفاق كنند، امّا انفاق هاى الهى دامنه وسيعى دارد و تمام مواهب مادى

ص: 54


1- همان.
2- الميزان، ج 4، ص 522.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 73.
4- صافى، ج 1، ص 449.
5- نمونه، ج 3، ص 428؛ نور، ج 2، ص 289.

ومعنوى اعم از مال و علم و موقعيت اجتماعى و مانند آن را در بر مى گيرد.(1)

8. منظور از مضاعف شدن حسنه

در آيه شريفه مى فرمايد اگر انسان حسنه اى داشته باشد خداوند آنرا مضاعف قرار مى دهد: وَ إِنْ تَك حَسَنَةً يضَاعِفْهَا

در مورد انفاق در راه خدا مى فرمايد: وَ اللَّهُ يضَاعِفُ لِمَنْ يشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (البقرة، 261)

در سوره انعام آيه 160 مضاعف بودن را تفسير ميكند: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا

9. تعبير به «تسوّى» اشاره به اين مطلب نيز دارد كه كافران علاوه بر اين كه آرزو مى كنند خاك شوند، علاقه دارند كه خاك ها و قبرهاى آنان هم در زمين گم شود و با زمين هاى اطراف يكسان گردد و به كلّى فراموش شوند.(2)

10. «ذرة» در قول اهل لغت به معناى مورچه كوچك آمده است و بعضى نيز گفته اند هر صد (100) ذرّه به اندازه يك دانه جو است. به هر حال تعبير (مثقال ذرّة) ضرب المثلى است كه خداوند متعال براى اشياى اندك و كم ارزش مى زند.(3)

11. عذاب گناهكاران، متناسب با گناه آنان: لا يحبّ من كان مختالاً فخورا... و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا. توصيف عذاب به خواركننده و قرار دادن آن براى متكبران وفخرفروشان، حاكى از تناسب عذاب الهى با گناهِ گناهكاران است.(4)

12. ظلم و ستم به ديگران، به هر اندازه كه باشد، نارواست: انّ اللّه لا يظلم مثقال ذرّة.(5)

13. لزوم تبعيت از اوامر حكومتى پيامبر (صلی الله علیه و آله): عصوا الرسول. در صورتى نافرمانى از رسول خدا مصداق پيدا مى كند كه آن حضرت غير از دستوراتى كه از جانب خدا ابلاغ مى كند خود نيز داراى اوامرى باشد كه از آن ها به اوامر حكومتى تعبير مى شود.(6)

ص: 55


1- نمونه، ج 3، ص 430.
2- نمونه، ج 3، ص 436.
3- محاسن التأويل، ج 5، ص 151.
4- راهنما، ج 3، ص 379.
5- همان، 386.
6- همان، ص 391.

آیه 43-50

اشاره

آيات 50-43

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُبًا إِلاّ عابِري سَبيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورًا (43)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُريدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبيلَ (44)

وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللّهِ نَصيرًا (45)

مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنًا فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً (46)

يا أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (47)

إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْمًا عَظيمًا (48)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً (49)

انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْمًا مُبينًا (50)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى گوييد؛ و همچنين هنگامى كه جنب هستيد - مگر اين كه مسافر باشيد - تا غسل كنيد. و اگر بيماريد، يا مسافر و يا «قضاى حاجت» كرده ايد، و يا با زنان آميزش جنسى داشته ايد، و در اين حال، آب (براى وضو يا غسل) نيافتيد، با خاك پاكى تيمم كنيد؛ (به اين طريق كه) صورت ها و دست هايتان را با آن مسح نماييد. خداوند، بخشنده و آمرزنده است. * آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آن ها داده شده است، (به جاى اين كه از آن، براى هدايت خود و ديگران استفاده كنند، براى خويش) گمراهى مى خرند، و مى خواهند شما نيز گواه شويد؟! * خدا به دشمنان شما آگاه تر است؛ (ولى آن ها زيانى به شما نمى رسانند.) و كافى است كه خداوند ولى شما باشد؛ و كافى است كه خدا ياور شما باشد. * بعضى از يهود، سخنان را از جاى خود، تحريف مى كنند؛ و (به جاى اين كه بگويند: «شنيديم و اطاعت كرديم»)، مى گويند: «شنيديم و مخالفت كرديم. و (نيز مى گويند:) راعنا [= ما را تحميق كن.]» تا با زبان خود،

ص: 56

حقايق را بگردانند و در آيين خدا، طعنه زنند. ولى اگر آن ها (به جاى اين همه لجاجت) مى گفتند: «شنيديم و اطاعت كرديم؛ و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت ده (تا حقايق را درك كنيم)»، براى آنان بهتر، و با واقعيت سازگارتر بود، ولى خداوند آن ها را به خاطر كفرشان، از رحمت خود دور ساخته است؛ از اين رو جز عده كمى ايمان نمى آورند. * اى كسانى كه كتاب (خدا) به شما داده شده! به آنچه (بر پيامبر خود) نازل كرديم - و هماهنگ با نشانه هايى است كه با شماست - ايمان بياوريد، پيش از آن كه صورت هايى را محو كنيم، سپس به پشت سر باز گردانيم، يا آن ها را از رحمت خود دور سازيم، همان گونه كه «اصحاب سبت» [= گروهى از تبهكاران بنى اسرائيل] را دور ساختيم؛ و فرمان خدا، در هر حال انجام شدنى است. * خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد؛ و پايين تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد. و آن كس كه براى خدا، شريكى قرار دهد، گناه بزرگى مرتكب شده است. * آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مى كنند؟! (اين خودستايى ها، بى ارزش است؛) بلكه خدا هر كس را بخواهد، ستايش مى كند؛ و كمترين ستمى بهآن ها نخواهد شد. * ببين چگونه بر خدا دروغ مى بندند! و همين گناه آشكار، (براى مجازات آنان) كافى است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نماز نخواندن در حال مستى و جنابت لزوم تيمم در حال مريضى يا مسافرت در صورت فقدان آب، گمراهى برخى از اهل كتاب و توصيف برخى از كردارهاى زشت آنان، لزوم ايمان اهل كتاب به قرآن كريم، آمرزيده نشدن شرك در صورت عدم توبه و آمرزش گناهان، وابسته به مشيت خدا و افترا به خداوند گناه آشكار.

ب. از آيه شريفه 43 دو حكم فقهى استفاده مى شود:

1. تحريم نماز در حال مستى و نماز آن ها در اين حال باطل است و فلسفه آن در جمله حتى تعلموا ما تقولون بيان شده است.

2. باطل بودن نماز در حال جنابت سپس استثنايى براى اين حكم بيان كرده مگر اين كه مسافر باشيد: الا عابرى سبيل و آب نداشته باشيد كه نماز خواندن با حال تيمم جايز است،

ص: 57

ولى در احاديث تفسير ديگرى براى آيه شريفه نيز بيان شده است و آن اين كه منظور از «صلوة» در آيه، مسجد است؛ يعنى در حال جنابت وارد مسجد نشويد، سپس كسانى را كه از مسجد عبور مى كنند استثنا كرده يعنى مى توانيد در حال جنابت عبورا از مسجد بگذريد.(1)

ج. از جمله حتّى تعلموا ما تقولون استفاده مى شود، نماز خواندن در هر حالى كه انسان از هشيارى كامل برخوردار نباشد، ممنوع است خواه حالت مستى باشد يا باقى مانده حالت خواب.(2)

د. منظور از «لمس»، جماع است همچنان كه در آيات ديگرى نيز به اين معنا آمده است مانند و ان طلقتموهنّ من قبل ان تمسوهنّ (بقره، 237) و اذا نكحتم المؤمنات ثمّ طلقتموهنّ من قبل ان تمسّوهنّ.(3)

ه -. از جمله اوتوا نصيبا من الكتاب (بخشى از كتاب در اختيار آنان قرار داده شد) استفاده مى شود كه آنچه يهود در اختيار داشتند، تمام كتاب آسمانى تورات نبود، بلكه تنها بخشى از آن بوده و اين با حقايق مسلّم تاريخى نيز كاملاً سازگار است كه قسمت هايى از تورات و انجيل واقعى با گذشت زمان تحريف شده و يا از بين رفته است.(4)

و. مقصود از ايمان در آيه، يا حقيقت ايمان قلبى و در مقابل نفاق است يا صورت آن است كه به آن نام اسلام اطلاق مى شود و بدون شك ايمان به هر دو معنا در اسلام معتبر و مورد توجه است و آياتى از قرآن نيز در اين موضوع نصّ هستند.(5)

ز. مراد از «اصحاب سبت»، گروهى از يهودند كه در روز شنبه كه از صيد ماهى ممنوع بودند تخلف ورزيدند و خدا آنان را نفرين و مسخ نمود.(6)

ح. به كارگيرى كلمات دوپهلو و چند معنى شيوه برخى از يهوديان براى استهزاى پيامبر (صلی الله علیه و آله) و طعن بر اسلام: واسمع غير مسمع... راعنا ليا بالسنتهم و طعنا فى الدين. كلمه

ص: 58


1- نمونه، ج 3، ص 397.
2- نمونه، ج 3، ص 439.
3- احزاب، 49؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 171؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 223.
4- نمونه، ج 3، ص 444.
5- الميزان، ج 4، ص 536.
6- الميزان، ج 4، ص 537؛ نمونه، ج 3، ص 451؛ نور، ج 2، ص 300؛ روح المعانى، ج 5، ص 50.

«مسمع»، از مصدر اسماع، داراى دو معناى متضاد است: يكى شنيدن و فهميدن و ديگرى دشنام دادن و ناسزا گفتن و جمله «راعنا» با اندكى انحراف زبان مى تواند معناى «چوپان ما» را به ذهن شنونده القا كند.(1)

ط. منظور از «طمس وجوه»، نابود كردن صورت ظاهرى نيست، بلكه مقصود محو فكرى و روحى و عقب گرد معنوى است.(2)

ى. منظور از «ما نزّلنا»، قرآن كريم و احكام دين است كه بر حضرت محمد مصطفى (صلی الله علیه و آله) نازل شده است و منظور از «ما معكم»، تورات و انجيل است.(3)

ك. بخشايش و عدم بخشايش خداوند از روى حكمت مى باشد؛ زيرا او عزيز و حكيم است، امّا نبخشيدن گناه شرك از آن جهت است كه اساس خلقت، استوار بر رحمتى است كه اساس بندگى و خداوندى است. خداوند مى فرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون وبندگى با شرك نمى سازد، امّا بخشايش خداوند متعال براى ساير گناهانى كه پايين تر از شرك است به وسايلى مانند شفاعت انبيا، اوليا و ملائكه و كار نيك است.(4)

ل. مراد از شرك در آيه شريفه اعمّ از كفر است؛ زيرا كافر هم بخشيده نمى شود اگر چه در نام بردن، به كافر (مشرك) نمى گويند. اهل كتاب اگر چه كافر به قرآن و پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بودند، ليكن در قرآن به نام مشركين خوانده نشده اند.(5)

م. تعليق بعضى از امور به مشيت خداوند متعال در قرآن بسيار است و دليل بيشتر يا همه آن ها، دفع اين توهم است كه مردم تأثيرى در خداوند متعال نخواهند داشت، بلكه خداوند حاكم و قاهر است. مضافا به اين كه حكمت اقتضا مى كند كه گناه هر گناهكارى را نبخشند وگرنه امر و نهى لغو مى گردد و تشريع باطل و تربيت الهى تباه مى شود. از اينجا معلوم مى شود كه از هر معصيتى هم بايد مقدارى عفو نگردد تا نهى لغو نباشد و اين

ص: 59


1- راهنما، ج 3، ص 404.
2- نمونه، ج 3، ص 407.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 86؛ روح المعانى، ج 5، ص 49؛ الميزان، ج 4، ص 531؛ نور، ج 2، ص 299؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 194.
4- الميزان، ج 4، ص 541.
5- الميزان، ج 4، ص 541؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 199.

منافات با لسان عام آيات مغفرت ندارد چون بحث در وقوع اجمالى آن است نه وعده مطلق. گناهانى مانند شرك نيز وجود دارند كه قابل بخشش نيستند (مگر از آن شرك توبه كنند و موحّد شوند).(1)

ن. تزكيه انسان بر دو قسم است: الف. با عمل كه بسيار خوب است و مقصود آيه و قد أفلح من تزكى همين است. ب. با حرف، مثل تمجيد و تعريف ديگران و اين كار را براى خود كردن قبيح است و خداوند تعالى در آيه لا تزكوا أنفسهم از آن نهى فرموده و نهى آيه از تزكيه و تعريف خود كردن مى رساند كه تعريف خود كردن عقلاً و شرعا قبيح است، از اين رو به حكيمى گفتند: كدام حق است كه خوش نيست ؟ جواب داد از خود تعريف نمودن.(2)

س. آيه 49 سرزنش از يهود است. امام باقر (علیه السلام) در مورد آيه شريفه مى فرمايد: «انّهم اليهود و النصارى».(3)

ع. تزكيه خداوند اگر چه مطلق باشد شامل تزكيه عملى و قولى هر دو مى شود، ولى به حسب انطباق با مورد كلام، تزكيه قولى مراد است.(4)

نكته ها

1. اسلام براى پياده كردن بسيارى از احكام خود از روش تدريجى استفاده كرده مثلاً همين مسأله تحريم مشروبات الكلى را در چند مرحله پياده نموده است: نخست آن را به عنوان يك نوشيدنى نامطلوب و نقطه مقابل رزقا حسنا (نحل، 67) معرفى كرده، سپس در صورتى كه سستى آن در حال نماز باشد جلوگيرى كرده (آيه 43) و بعد منافع و مضار آن را با هم مقايسه نموده و غلبه زيان هاى آن، بيان شده است (بقره، 219) و در مرحله آخر نهى قاطع و صريح از آن نموده است.(5)

2. ضرر، از عوامل رفع تكليف يا تخفيف آن است: و ان كنتم مرضى... فتيمّموا.(6)

ص: 60


1- الميزان، ج 4، ص 542.
2- الميزان، ج 4، ص 542.
3- الميزان، ج 4، ص 543؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 231.
4- الميزان، ج 4، ص 545.
5- مائده، 90؛ نمونه، ج 3، ص 438؛ نور، ج 2، ص 295.
6- راهنما، ج 3، ص 394.

3. محدث پس از يافتن آب بايد غسل كند و يا وضو بگيرد، هر چند پيش از آن به جهت نبود آب تيمم كرده باشد: يا ايها الذين ءامنوا... فتيمّموا. مفهوم جمله شرطيه ان كنتم... لمستم... فلم تجدوا ماء فتيمموا، اين است كه در صورت يافتن آب، با تيمم نمى توان نماز خواند. بنا بر اين كسى كه به آب دسترسى نداشته و تيمم كرده در صورت يافتن آب، بايد غسل كند يا وضو بگيرد.(1)

4. احكام خدا، ترخيص دارد ولى تعطيل ندارد. اگر آب نبود، بايد تيمّم كرد.(2)

5. بعضى جمله ولكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤمنون الاّ قليلاً را جزو خبرهاى غيبى قرآن دانسته اند؛ زيرا همان گونه كه قرآن در اين جمله خبر داده است، در طول تاريخ اسلام تنها عده كمى از يهود ايمان آوردند و به اسلام پيوستند و بقيه آن ها از آن روز تاكنون با اسلام سر جنگ داشته و دارند.(3)

6. سرنوشت انسان، نتيجه انتخاب و عملكرد خود اوست: لعنهم الله بكفرهم.(4)

7. فرق بين «طمس» و «لعن» آن است كه طمس، موجب تغيير مسير اشخاص مورد غضب مى شود، ولى بدون تغيير يافتن خلقت آن ها، ولى در لعن تغيير مسيرشان با تغيير خلقت انسانى و تبديل به صورت حيوانى بوزينه اى انجام مى شود مانند لعن اصحاب سبت.(5)

8. نكره آوردن «وجوها» نكته اى دارد و آن اين كه چون مقام ترساندن و تهديد كردن جماعتى است به شرّى كه فقط گروهى را خواهد گرفت ابهام و معلوم نبودن افراد مورد غضب خدا، ترس آورتر و ترساننده تر مى شود؛ زيرا ديگر كسى خود را ايمن از آن نمى بيند.(6)

9. منظور از وعده آمرزشى كه در آيه 48 آمده، وعده بدون قيد و شرط نيست، بلكه افرادى را شامل مى شود كه يك نوع شايستگى از خود نشان بدهند و مشيت و خواست خداوند كه در اين آيه و آيات مشابه، ذكر شده به معناى حكمت الهى است؛ زيرا هرگز خواست خدا از

ص: 61


1- همان.
2- نور، ج 2، ص 297.
3- نمونه، ج 3، ص 448.
4- نور، ج 2، ص 299.
5- الميزان، ج 4، ص 538.
6- الميزان، ج 4، ص 539.

حكمت او جدا نيست.(1)

10. از آيات قرآن كريم استفاده مى شود كه وسايل آمرزش گناه متعدد است كه آن ها در پنج موضوع خلاصه مى شود: الف. توبه: و هو الّذى يقبل التوبة عن عباده و يعفو عن السيئات. (شورى، 25) ب. كارهاى نيك: انّ الحسنات يذهبن السيئات. (هود، 114) ج. شفاعت. د. پرهيز از گناهان كبيره كه موجب بخشش گناهان صغيره مى گردد: (آيات 31 و 32 همين سوره). ه -. عفو الهى كه شامل افرادى مى شود كه شايستگى آن را دارند همان گونه كه در آيه 43 بيان شده است.(2)

11. محقّقين گفته اند كه آيه شريفه 48 اميدواركننده ترين آيه در قرآن كريم است؛ زيرا اين آيه شريفه همه معاصى غير از شرك را وعده غفران الهى داده است. در روايتى اميرالمؤمنين على (علیه السلام) فرمودند: نزد من آيه اى اميدواركننده تر از اين آيه شريفه نيست.(3)

12. آگاهى دانشمندان اهل كتاب به كتب آسمانى خويش اندك بود: الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب. ظاهرا «من» براى تبعيض است و «من الكتاب»، وصف براى «نصيبا» است؛ يعنى بهره آنان تنها نسبت به بخشى از كتاب است.(4)

13. مهاجمان به آيين و فرهنگ جامعه ايمانى، دشمنان واقعى مسلمانان هستند: ويريدون ان تضلوا السبيل و الله اعلم باعدائكم. خداوند از آن جهت عالمان يهود را دشمن مسلمانان معرفى مى كند كه آنان در پى گمراهى مسلمانان هستند.(5)

14. خداوند بر اساس مشيتش انسان را از آلودگى پاك مى سازد و رشد مى دهد.(6)

15. هر گناهى - كوچكتر از شرك - قابل آمرزش و مغفرت است: و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء. كلمه «دون» به معناى كمتر و پايين تر است.(7)

ص: 62


1- نمونه، ج 3، ص 454؛ نور، ج 2، ص 301.
2- نمونه، ج 3، ص 454؛ نور، ج 2، ص 301.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 88 و 90.
4- راهنما، ج 3، ص 398.
5- همان، ص 400.
6- همان، ص 410.
7- همان.

آیه 51-58

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً (51)

أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرًا (52)

أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا (53)

أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكًا عَظيمًا (54)

فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيرًا (55)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ نارًا كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَزيزًا حَكيمًا (56)

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَليلاً (57)

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ سَميعًا بَصيرًا (58)

ترجمه

آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنان داده شده، (با اين حال،) به «جبت» و «طاغوت» [= بت و بت پرستان] ايمان مى آورند، و در باره كافران مى گويند: «آن ها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند»؟! * آن ها كسانى هستند كه خداوند، ايشان را از رحمت خود، دور ساخته است؛ و هر كس را خدا از رحمتش دور سازد، ياورى براى او نخواهى يافت. * آيا آن ها [= يهود] سهمى در حكومت دارند (كه بخواهند چنين داورى كنند)؟! در حالى كه اگر چنين بود، (همه چيز را در انحصار خود مى گرفتند، و) كمترين حق را به مردم نمى دادند. * يا اين كه نسبت به مردم [= پيامبر و خاندانش]، بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى ورزند؟! ما به آل ابراهيم، (كه يهود از خاندان او هستند نيز،) كتاب و حكمت داديم؛ و حكومت عظيمى در اختيار آن ها [= پيامبران بنى اسرائيل] قرار داديم. * ولى جمعى از آنان به آن ايمان آوردند؛ و جمعى راه (مردم را) بر آن بستند. و شعله فروزانِ آتش دوزخ، (براى آن ها) كافى است! * كسانى كه به آيات ما كافر شدند، به زودى آن ها را در آتشى وارد مى كنيم كه هر گاه پوست هاى تنشان (در آن) بريان گردد (و بسوزد)، پوست هاى ديگرى به جاى آن قرار مى دهيم، تا كيفر (الهى) را بچشند. خداوند، توانا و حكيم

ص: 63

است (و روى حساب، كيفر مى دهد). * و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، به زودى آن ها را در باغ هايى از بهشت وارد مى كنيم كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ هميشه در آن خواهند ماند؛ و همسرانى پاكيزه براى آن ها خواهد بود؛ و آنان را در سايه هاى گسترده (فرح بخش) جاى مى دهيم. * خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد؛ و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد. خداوند اندرزهاى خوبى به شما مى دهد. خداوند شنوا و بيناست.

شأن نزول

وقتى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با پيروزى كامل وارد شهر مكه شد. عثمان بن طلحه را كه كليددار كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت تا درون خانه كعبه را از وجود بت ها پاك سازد. عباس عموى پيامبر از آن حضرت تقاضا كرد با تحويل كليد به او سمَت كليددارى خانه كعبه را به او بسپارد. زيرا در ميان عرب يك مقام برجسته محسوب مى شد، پيامبر نپذيرفت. كليد را به عثمان بن طلحه سپرد در حالى كه آيه شريفه ان الله يأمركم ان تؤدوا الامانات الى أهلها را تلاوت مى كرد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بينش انحرافى برخى از اهل كتاب و دورى آنان از رحمت خداوند، حسد برخى از اهل كتاب به آل ابراهيم، سرنوشت كفار از اهل كتاب، اختصاص بهشت به مؤمنان صالح، فرمان خداوند به سپردن امانت به اهل آن و قضاوت بر محور عدالت.

ب. در اين كه منظور از جبت و طاغوت چيست ؟ تفسيرهاى مختلفى شده است از جمله: بعضى گفته اند «جبت» در اينجا به معناى بت و «طاغوت» به معناى بت پرستان يا حاميان بت است كه به عنوان سخنگوى بت ها و مطالبى را از قول بتها نقل كرده و به دروغ به آن ها مى بستند تا مردم را فريب دهند و اين معنا با آنچه در شأن نزول و تفسير آيه گفته

ص: 64


1- نمونه، ج 3، ص 429.

شده سازگارتر است؛ زيرا يهود هم در برابر بتها سجده كردند و هم در برابر بت پرستان تسليم شدند.(1)

ج. منظور از «هؤلاء» كفار اهل مكه است.(2)

د. مراد از «ملك» در آيه 53 تسلّط به امور مادى و معنوى است كه شامل نبوت و ولايت و هدايت و مالكيت بردگان و ثروت ها مى گردد؛ زيرا آيه گذشته به ادعاى يهود اشاره اى داشت كه خود را مالك قضاوت و حكم بر مؤمنين مى دانستند و اين سنخ مالكيت فضايل، مالكيت معنوى است و ذيل آيه فاذن لا يؤتون الناس نقيرا دلالت بر ملك ماديات دارد يا هر آنچه كه شامل آن باشد، پس مراد از ملك اعمّ از ماديات و معنويات است.(3)

ه -. بر اساس سياق آيه شريفه مراد از «الناس» كسانى هستند كه ايمان آورده اند نهايت آن كه ذيل آيه كه مى فرمايد: فقد ءاتينا ءال ابراهيم دلالت بر آن دارد كه مراد آل ابراهيم هستند. بنا بر اين مراد از «الناس» اينجا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است و به هر كس ديگر از اين فضيلت آيه سرايت كند از بركات آن حضرت است كما اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و آل او، آل ابراهيم (علیه السلام) هستند.(4)

و. مراد از «ملك عظيم» در آيه 54، نبوّت است.(5)

ز. علت تبديل پوست ها، ظاهرا اين است كه به هنگام سوخته شدن پوست ممكن است درد كمتر احساس شود، اما براى آن كه مجازات آنان تخفيف نيابد و درد و الم را كاملاً احساس كنند، پوست هاى تازه اى بر بدن آنها مى رويد.(6)

ح. امام صادق (علیه السلام) فرمود: مراد از «ازواج مطهرة» همسرانى هستند كه از آلودگى به حيض و حدث پاكند.(7)

ط. پاكى همسران بهشتى هم جسمى است و هم روحى. «مطهرة» به كسى گفته مى شود كه از نظر جسمى و روحى هر دو پاك و منزّه باشد.(8)

ص: 65


1- نمونه، ج 3، ص 464؛ نور، ج 2، ص 304.
2- روح المعانى، ج 5، ص 56.
3- الميزان، ج 4، ص 548؛ نمونه، ج 3، ص 465.
4- الميزان، ج 4، ص 549؛ نمونه، ج 3، ص 467؛ كشاف، ج 1، ص 522.
5- مجمع البيان، ج 3، ص 95؛ الميزان، ج 4، ص 550.
6- نمونه، ج 3، ص 472؛ نور، ج 2، ص 308؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 240.
7- نور، ج 2، ص 309؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 242.
8- نور، ج 2، ص 309؛ روح المعانى، ج 5، ص 60.

ى. مراد از «امانات» اعمّ از امانات مالى و معنوى است مانند علوم و معارف حقّه كه سزاوار است دارندگان به جويندگان آن برسانند.(1)

نكته ها

1. واژه ى ناس در قرآن كريم در سه معنا اطلاق شده است:

الف. منافقان. ب. مشركان؛ الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا (آل عمران، 173). منظور از «ناس» اول، منافقان هستند و مقصود از «ناس» دوم، مشركان اند.

ج. مؤمنان وارسته؛ أم يحسدون الناس على ما اتاهم الله من فضله. (نساء، 54)

2. كافران و منافقان براى هميشه در عذاب جهنّم گرفتار هستند. آيات كريمه قرآن در اين زمينه مختلف است از جمله:

الف. آتش جهنّم هرگز خاموش نمى شود؛ كلّما خبت زدناهم سعيرا. (اسراء، 97)

ب. آنان هرگز از عذاب الهى رهايى نخواهند يافت؛ كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلودا غيرها. (نساء، 56)

ج. كافران هرگز در جهنّم نمى ميرند؛ لا يقضى عليهم فيموتوا. (فاطر، 36)

د. عذاب الهى هرگز تخفيف پيدا نمى كند؛ و لا يخفّف عنهم من عذابها كذلك نجزى كلّ كفور. (فاطر، 36)

ه -. آنان هرگز از جهنم خارج نمى شوند؛ و ما هم بخارجين من النّار. (بقره، 167)

و. عذاب جهنّم سخت و شديد و پر دوام است؛ انّ عذابها كان غراما. (فرقان، 65)

ز. عذاب جهنّم بر كفار لازم خواهد بود؛ فسوف يكون لزاما. (فرقان، 77)

3. قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: و من يؤت الحكمة فقد أوتى خيرا كثيرا (بقره، 269). در برخى از آيات مصاديق و نمونه هاى كسانى را كه خداوند به آنان حكمت عطا كرده معرفى مى كند:

الف. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ و أنزل الله عليك الكتاب و الحكمة. (نساء، 113)

ص: 66


1- الميزان، ج 4، ص 551؛ نمونه، ج 3، ص 476؛ نور، ج 2، ص 310.

ب. آل ابراهيم؛ فقد ءاتينا ءال ابراهيم الكتاب و الحكمة. (نساء، 54)

ج. حضرت داود (علیه السلام)؛ و قتل داود جالوت و ءاتاه الله الملك و الحكمة. (بقره، 251)

د. حضرت لقمان (علیه السلام)؛ و لقد ءاتينا لقمان الحكمة ان اشكر للّه. (لقمان، 12)

از جمع آيات فوق استفاده مى شود كه به انبيا و اولياى الهى خير كثير داده شده است.

4. از مقايسه آيه 57-58 با هم استفاده مى شود گسترش رحمت الهى و پيشى گرفتن او بر غضب اوست؛ زيرا در آيه نخست وعده مجازات كافران را با كلمه «سوف» ذكر كرده در حالى كه وعده پاداش افراد باايمان را در آيه دوم با كلمه «سندخلهم» بيان نموده است. با توجه به اين كه «سوف» معمولاً براى آينده دور و «س» براى آينده نزديك به كار مى رود و هر دو آيه مربوط به عالم رستاخيز است.(1)

5. در تربيت بايد بيم و اميد در كنار هم باشد. در آيه قبل بيم بود و اين آيه اميد است.(2)

6. ممكن است بعضى ايراد بگيرند چگونه پوست هاى جديد عذاب مى شوند در حالى كه پوست هاى اصلى گناهكارند و مجازات پوست هاى تازه با اصل عدالت سازگار نيست ؟ امام صادق (علیه السلام) در جواب همين پرسش وقتى ابن ابى العوجاء مطرح كرد فرمودند: پوست هاى نو همان پوست هاى سابق و در عين حال غير آن است. اين امر همانند آن است كه كسى خشتى را بشكند و خرد كند دو مرتبه آن را در قالب بريزد و به صورت خشت تازه اى در آورد، اين خشت دوم همان خشت اول است و در عين حال خشت نوى مى باشد. (يعنى پوست هاى جديد از همان مواد پوست هاى پيشين تشكيل مى گردد.)

«أرأيت لو انّ رجلاً اخذ لبنة فكسرها ثم ردّها فى ملبنها فهى هى و هى غيرها».(3)

7. در آيه 58، مسأله اداى امانت بر عدالت مقدّم داشته شده، اين موضوع شايد به خاطر آن است كه مسأله عدالت در داورى، هميشه در برابر خيانت لازم مى شود؛ زيرا اصل و اساس اين است كه همه مردم امين باشند، ولى اگر فرد يا افرادى از اين اصل منحرف شوند، نوبت به عدالت مى رسد كه آن ها را به وظيفه خود آشنا سازد.(4)

ص: 67


1- نمونه، ج 3، ص 472؛ نور، ج 2، ص 309.
2- نور، ج 2، ص 309.
3- نمونه، ج 3، ص 473.
4- نمونه، ج 3، ص 478.

8. امانت سه گونه است: الف. ميان انسان و خدا (وظايف و واجباتى كه بر انسان تعيين شده است). ب. ميان انسان و ديگران (اموال يا اسرار ديگران نزد انسان). ج. ميان انسان و خودش (مثل علم و عمر و قدرت كه در دست ما امانت هستند).(1)

9. در روايات متعدّدى وارد شده است كه به طول ركوع و سجود افراد نگاه نكنيد چرا كه به چنين امرى عادت نموده اند به طورى كه اگر آن را ترك نمايند دچار وحشت و اضطراب مى شوند، بلكه به صدق گفتار و اداى امانت توجه كنيد و بر اساس آن در باره افراد داورى و تصميم گيرى كنيد.(2)

10. ايمان و اعمال صالح، دو شرط لازم براى ورود به بهشت: و الذين ءامنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنّات تجرى من تحتها الانهار.(3)

آیه 59-64

اشاره

آيات 64-59

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (59)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيدًا (60)

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودًا (61)

فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاّ إِحْسانًا وَ تَوْفيقًا (62)

أُولئِكَ الَّذينَ يَعْلَمُ اللّهُ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغًا (63)

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابًا رَحيمًا (64)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولواالامر [= اوصياى پيامبر] را. و هر گاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد (و از

ص: 68


1- نور، ج 2، ص 310.
2- صافى، ج 1، ص 461.
3- همان، ص 427.

آن ها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد. اين (كار) براى شما بهتر، و عاقبت و پايانش نيكوتر است. * آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتاب هاى آسمانى كه) بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده، ايمان آورده اند، ولى مى خواهند براى داورى نزد طاغوت و حكام باطل بروند؟! با اين كه به آن ها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند. اما شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند و به بيراهه هاى دور دستى بيفكند. * و هنگامى كه به آن ها گفته شود: «به سوى آنچه خداوند نازل كرده، و به سوى پيامبر بياييد»، منافقان را مى بينى كه از (قبول دعوتِ) تو، اعراض مى كنند. * پس چگونه وقتى به خاطر اعمالشان، گرفتار مصيبتى مى شوند، سپس به سراغ تو مى آيند، سوگند به خدا ياد مى كنند كه منظورِ ما (از بردنِ داورى نزد ديگران)، جز نيكى كردن و توافق (ميان طرفين نزاع،) نبوده است ؟! * آن ها كسانى هستند كه خدا، آنچه را در دل دارند، مى داند. از (مجازاتِ) آنان صرف نظر كن؛ و آن ها را اندرز ده؛ و با بيانى رسا، نتايج اعمالشان را به آن ها گوشزد نما. * ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود. و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى كردند، و پيامبر هم براى آن ها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتيد.

شأن نزول

يكى از يهوديان مدينه با يكى از منافقين اختلافى داشت، بنا گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند. مرد يهودى چون به عدالت و بى نظرى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اطمينان داشت گفت: من به داورى پيامبر شما راضيم، ولى مرد منافق يكى از بزرگان يهود به نام «كعب بن اشرف» را انتخاب كرد؛ زيرا مى دانست كه مى تواند با هديه نظر او را به سوى خود جلب كند و به اين ترتيب با داورى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مخالفت كرد. آيه شريفه نازل شد و چنين افرادى را شديدا سرزنش كرد.

بعضى از مفسران شأن نزول هاى ديگرى نيز در ذيل اين آيه نقل كرده اند كه نشان مى دهد بعضى از تازه مسلمانان طبق عادت زمان جاهليت، در آغاز اسلام داورى هاى خود را نزد دانشمندان يهود يا كاهنان مى بردند؛ آيه 60 نازل شد و شديدا آن ها را نهى كرد.(1)

ص: 69


1- نمونه، ج 3، ص 445.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم اطاعت از خداوند و پيامبر و اولوا الامر و مرجعيت آنان به هنگام نزاع، سرزنش از مراجعه به طاغوت براى حل اختلاف، بيان سيره ناپسند منافقان، لزوم اعراض از منافقان و اتمام حجت بر آنان و ضرورت اطاعت از پيامبر خدا.

ب. خداوند از اطاعت خود قصدى به جز اطاعت احكام تشريعى اش كه به وسيله وحى در معارف و شرايع فرستاده ندارد، اما رسول او نيز داراى دو جنبه است:

1. جنبه تشريع و رساندن آنچه بدون كتاب به وى وحى شده است كه به تفصيل آنچه را كه در قرآن مجمل است و هر آنچه بدان مرتبط است براى مردم بيان بفرمايد. همچنان كه خود فرموده است: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم.

2. جنبه حكومت و قضاوت آن حضرت و آنچه را رأى صواب بداند. قرآن مى فرمايد: لتحكم بين الناس بما اراك الله (نساء، 105) اين همان رأيى است كه حضرت به ظاهر قوانين بين مردم قضاوت مى فرمود و در كارهاى مشكل حكم مى نمود.

از اينجا معلوم مى شود كه اطاعت خدا و اطاعت رسول با هم فرق دارند. اگرچه اطاعت رسول در حقيقت اطاعت خدا نيز هست؛ زيرا اطاعت او را خدا واجب ساخته است و فرمود: و ما ارسلنا من رسول الاّ ليطاع. شاهد همين نكته، باعث تكرار امر به اطاعت در اطيعوا الله و اطيعوا الرسول شده باشد نه به جهت تأكيد. چون اگر مقصود تأكيد بود، ترك تكرار بهتر معنا را مى رساند و هر تكرارى مفيد تأكيد نيست.(1)

ج. در اين كه منظور از اولواالامر چه كسانى هستند چند قول از اهل سنت نقل شده است:

1. زمامداران و حاكمان در هر زمان بدون هيچ استثنايى حتى اگر حكومت مغول باشد بايد بپذيريم.

2. نمايندگان عموم طبقات حكام و زمامداران مشروط به اين كه كلام آن ها مخالف مقررات اسلام نباشد.

ص: 70


1- الميزان، ج 4، ص 563.

3. علما و دانشمندان. 4. خلفاى چهارگانه صدر اسلام. 5. صحابه و ياران. 6. فرماندهان لشكر اسلام - دانشمندان. 7. قول حق و درست نظريه شيعه است كه منظور امامان معصوم است.

د. فخر رازى گويد: كسى كه خداوند اطاعت او را به طور مطلق لازم شمرده بايد حتما معصوم باشد؛ زيرا اگر معصوم نباشد به هنگامى كه مرتكب خطايى مى شود خداوند اطاعت او را لازم شمرده و اين خود يك نوع تضاد در حكم الهى ايجاد مى كند؛ زيرا از يك سو انجام آن عمل ممنوع است و از طرف ديگر اطاعت اولى الامر لازم و اين موجب اجتماع امر و نهى مى شود، پس بايد اولى الامر مصون از خطا و معصوم باشد.

سپس كلام را ادامه داده كه از اينجا به بعد به خطا رفته گفته اين اولواالامر معصوم يا مجموع امت است يا بعض آن بعض را كه نمى شناسيم پس معصوم مجموع امت است و اين دليل بر حجيت اتفاق و اجتماع امت است غافل از اين كه اولواالامر بايد رهبر جامعه اسلامى باشد و بتواند مشكلات را حل و فصل كند و به دست آوردن نظريه مجموع امت عملاً امكان پذير نيست.(1)

ه -. در آيه شريفه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر بين رسول و اولى الامر جمع كرده است و براى هر دو يك اطاعت خواسته است. از آنجا كه در رسول امر به معصيت خدا يا اشتباه در حكم محال است، در «اولى الامر» نيز محال است و لازمه اش آن است كه در اولى الامر هم عصمت قائل شويم همان طور كه در پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) قائليم.(2)

و. معناى «امر» در كلمه «اولى الامر»، شأن مربوط به دين يا دنياى مؤمنين مورد خطاب است و آيه و شاورهم فى الامر (آل عمران، 59) هم آن را تأييد مى كند.(3)

ز. دلالت آيه شريفه بر وجوب رجوع در احكام دينى است كه كسى را جز خدا و رسولش در حكم يا نسخ آن حقّى نيست و تقريبا تصريح به اين است كه هيچ كس حق تصرف در حكم دينى كه خدا و رسول آن را داده اند، ندارد.(4)

ص: 71


1- نمونه، ج 3، ص 339.
2- الميزان، ج 4، ص 568.
3- الميزان، ج 4، ص 568.
4- الميزان، ج 4، ص 580.

ح. از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) روايت شده است كه منظور از طاغوت، هر كسى است كه به غير حق حكم مى كند.(1)

ط. قولاً بليغا يعنى قولى كه اراده رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را به منافقان برساند و مفاسد كار خود را درك كنند و بدانند كه كارشان نفاق است.(2)

ى. از تعبير باذن الله استفاده مى شود كه پيامبران الهى هر چه دارند از ناحيه خداست و اطاعت آنان بالذات نيست، بلكه آن هم به فرمان پروردگار و از ناحيه اوست.(3)

ك. تعبير اذ ظلموا انفسهم اشاره به اين است كه فايده اطاعت فرمان خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله) متوجه خود شما مى شود و مخالفت با آن در واقع يك نوع ستم به خويشتن است؛ زيرا زندگى مادى شما را به هم مى ريزد و از نظر معنوى مايه عقب گرد شما است.(4)

نكته ها

1. حكم خداوند مرجع اصلى در اختلاف

قرآن كريم در آيه شريفه مى فرمايد:... فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِى شَىءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ...

لكن در آيه ديگر مى فرمايد: وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَىءٍ فَحُكمُهُ إِلَى اللَّهِ... (الشورى، 10)

2. اولواالامر نمى توانند حكم جديدى وضع كنند و نمى توانند حكم ثابت در كتاب و سنتى را نسخ نمايند وگرنه وجوب رجوع در موقع نزاع به كتاب خدا و سنّت رسول معنايى نداشت.(5)

3. سلسله مراتب در اطاعت بايد حفظ شود؛ «الله»، «الرسول» و «اولى الامر».(6)

4. محكمات آيات قرآن و سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، مرجع اصلى حلّ اختلافات است: فان تنازعتم فى شىء فردّوه الى اللّه و الرّسول. على (علیه السلام) در عهدنامه مالك اشتر، در توضيح آيه فوق فرمود:

«فالرّد الى اللّه الاخذ بمحكم كتابه و الردّ الى الرّسول الاخذ بسنّته الجامعة غير المفرّقة».(7)

ص: 72


1- مجمع البيان، ج 3، ص 102.
2- الميزان، ج 4، ص 583.
3- نمونه، ج 3، ص 498.
4- نمونه، ج 3، ص 499.
5- الميزان، ج 4، ص 565.
6- نور، ج 2، ص 313.
7- راهنما، ج 3، ص 436.

5. تفكيك ميان قرآن و پيامبر (كتاب و سنت)، از شيوه هاى منافقان است: و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرّسول رأيت المنافقين يصدّون عنك صدودا. منافقان در برابر دعوت به قرآن و پيامبر (صلی الله علیه و آله) تنها اعراض از پيامبر (صلی الله علیه و آله) را عنوان كردند يصدّون عنك، نه اعراض از قرآن را؛ زيرا در آيه نيامده است: يصدّون عمّا انزل اليك.(1)

6. اذن تكوينى و تشريعى خداوند متعال: اطاعت مردم از پيامبران به اذن تشريعى خداوند متعال است؛ و ما أرسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن الله (نساء، 64) و صدور معجزه از پيامبران به اذن تكوينى خداوند متعال است؛ و ما كان لرسول ان يأتى بية الاّ بإذن الله. (رعد، 38؛ غافر، 78)

7. ولايت بر كافران: قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: ولى كافران خداوند متعال است؛ و ردّوا الى الله مولاهم الحق و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون (يونس، 30) و در برخى از آيات مى فرمايد: كافران اصلاً ولى ندارند؛ ذلك بأنّ الله مولى الّذين ءامنوا و انّ الكافرين لا مولى لهم (محمد، 11). جمع ميان اين دو آيه كه اثبات ولايت خداوند بر كافران مى كند و از سويى سلب مى كند آن است كه ولى و مولا در آيه نخست به معناى مالك و متصرف است و در آيه دوم ولى و مولا به معناى ياور و محبّ است.

ص: 73


1- همان، ص 442.

آیه 65-74

اشاره

فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليمًا (65)

وَ لَوْ أَنّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاّ قَليلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبيتًا (66)

وَ إِذًا َلآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنّا أَجْرًا عَظيمًا (67)

وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطًا مُسْتَقيمًا (68)

وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا (69)

ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ عَليمًا (70)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَميعًا (71)

وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهيدًا (72)

وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَني كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظيمًا (73)

فَلْيُقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِاْلآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيمًا (74)

ترجمه

به پروردگارت سوگند كه آن ها مؤمن نخواهند بود، مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند؛ و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند؛ و كاملاً تسليم باشند. * اگر (همانند بعضى از امت هاى پيشين،) به آنان دستور مى داديم. «يكديگر را به قتل برسانيد»، و يا: «از وطن و خانه خود، بيرون رويد»، تنها عده كمى از آن ها عمل مى كردند. و اگر اندرزهايى را كه به آنان داده مى شد انجام مى دادند، براى آن ها بهتر بود؛ و موجب تقويت ايمان آنان مى شد. * و در اين صورت، پاداش بزرگى از ناحيه خود به آن ها مى داديم. * وآنان را به راه راست، هدايت مى كرديم. * و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده؛ از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان؛ و آن ها رفيق هاى خوبى هستند. * اين موهبتى از ناحيه خداست. و كافى است كه او، (از حالِ بندگان، و نيات و اعمالشان) آگاه است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آمادگى خود را (در برابر دشمن) حفظ كنيد؛ و در دسته هاى متعدّد، يا به صورت دسته واحد، (طبق شرايط هر زمان و هر مكان،) به سوى دشمن حركت نماييد. * در ميان شما، افرادى (منافق) هستند، كه (هم خودشان سست مى باشند، و هم) ديگران را به سستى

ص: 74

مى كشانند؛ اگر مصيبتى به شما برسد، مى گويند: «خدا به ما نعمت داد كه با مجاهدان نبوديم، تا شاهد (آن مصيبت) باشيم.» * و اگر غنيمتى از جانب خدا به شما برسد، درست مثل اين كه هرگز ميان شما و آن ها دوستى و مودّتى نبوده، مى گويند: «اى كاش ما هم با آن ها بوديم، و به رستگارى (و پيروزى) بزرگى مى رسيديم!» * كسانى كه زندگى دنيا را به آخرت فروخته اند، بايد در راه خدا پيكار كنند و آن كس كه در راه خدا پيكار كند، و كشته شود يا پيروز گردد، پاداش بزرگى به او خواهيم داد.

شأن نزول

«زبير بن عوام» كه از مهاجران بود با يكى از انصار (مسلمانان مدينه) بر سر آبيارى نخلستان هاى خود كه در كنار هم قرار داشتند، اختلافى پيدا كرده بودند. هر دو براى حل اختلاف خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند، از آنجا كه باغستان زبير در قسمت بالاى نهر و باغستان انصارى در قسمت پايين نهر قرار داشت، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به زبير دستور داد كه اول او باغهايش را آبيارى كند و بعد مسلمان انصارى (و اين مطابق همان سنتى بود كه در باغ هاى مجاور هم جريان داشت) امّا اين مرد انصارى به ظاهر مسلمان از داورى عادلانه پيامبر (صلی الله علیه و آله) ناراحت شد و گفت: آيا اين قضاوت به خاطر آن بود كه زبير، عمه زاده تو است ؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) از اين سخن بسيار ناراحت شد به حدى كه رنگ رخسار او دگرگون گرديد، در اين موقع آيه 65 نازل شد و به مسلمانان هشدار داد.

در شأن نزول آيه 69 نقل شده است كه يكى از صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به نام «ثوبان» كه نسبت به حضرت محبت و علاقه شديدى داشت، روزى با حال پريشان خدمتش رسيد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) از سبب ناراحتى او سؤال نمود. در جواب عرض كرد: زمانى كه از شما دور مى شوم و شما را نمى بينم ناراحت مى شوم، امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت باشم مسلما در مقام و جايگاه شما نخواهم بود، بنا بر اين شما را هرگز نخواهم ديد و اگر اهل بهشت نباشم كه تكليفم روشن است، بنا بر اين در هر حال از درك حضور شما محروم خواهم شد، با اين حال چرا افسرده نباشم ؟!

آيه هاى فوق نازل شد و به اين گونه اشخاص بشارت داد كه افراد مطيع پروردگار در بهشت نيز همنشين پيامبران و برگزيدگان خدا خواهند بود، سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: به خدا

ص: 75

سوگند ايمان مسلمانى كامل نمى شود مگر اين كه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بيشتر دوست دارد و در برابر گفتار من تسليم باشد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسليم در برابر حكم و قضاوت پيامبر نشانه ايمان، اندك بودن اطاعت كنندگان از فرمان خدا، آثار اطاعت از خدا و پيامبر، لزوم هشيارى به هنگام جنگ، معرفى منافقان دنياپرست در ارتباط با جنگ و جهاد و شرط شركت در جهاد فروختن دنيا و خريد آخرت.

ب. آيه فلا و ربّك لا يؤمنون حتّى يحكموك... در نظر اول از سياق آن بر مى آيد كه ردّ خيال منافقين است كه گمان مى كنند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ايمان دارند ولى رجوع به طاغوت مى كنند، ولى غير منافقين را نيز شامل مى شود؛ زيرا ظاهر حال مردم آن است كه خيال مى كنند مجرد تصديق فرستاده خدا و معارف و احكام وى حقيقتا ايمان به خدا و رسول و آورده هاى اوست، ولى اين گونه نيست، بلكه ايمان، تسليم باطنى و ظاهرى است.(2)

ج. در آيه فوق نشانه هاى ايمان واقعى و راسخ در سه مرحله بيان شده است:

1. در تمامى موارد اختلاف خواه بزرگ باشد يا كوچك به قضاوت و داورى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه از حكم الهى سرچشمه مى گيرد مراجعه كنند نه به طاغوت و داوران باطل.

2. هيچگاه در برابر قضاوت ها و فرمان هاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه همان فرمان خداست حتّى در دل خود احساس ناراحتى نكنند.

3. در مقام عمل نيز آن را دقيقا اجرا كنند و به طور كامل تسليم حقّ باشند.(3)

د. تركيب كلام، دلالت بر اين دارد كه حكم قتل نفس و اخراج، براى جامعه يعنى هيئت اجتماعى افراد است، بنا بر اين مراد از خودكشى و ترك وطن، صورت اجتماعى و دسته جمعى آن است نه خودكشى فردى و ترك وطن فردى.(4)

ص: 76


1- نمونه، ج 3، ص 459.
2- الميزان، ج 4، ص 584.
3- نمونه، ج 3، ص 504؛ نور، ج 2، ص 321.
4- الميزان، ج 4، ص 585.

ه -. تبديل لفظ كتابت (كتبنا) به وعظ (ما يوعظون) اشاره به اين است كه اين احكام كه به صورت امر و وجوب ظاهر مى شوند، چيزى جز اشاره به صلاح و سعادت شما نيستند، پس در حقيقت اينها مواعظ و نصايحى هستند كه خير و صلاح شما در آن است.(1)

و. منظور از اين هدايت، راهنمايى به اصل دين و آيين نيست، بلكه الطاف تازه اى است كه از طرف خداوند به صورت هدايت ثانوى و به عنوان پاداش به اين گونه افراد شايسته داده مى شود.(2)

ز. «النبيين» كسانى هستند كه وحى به ايشان نازل مى شده و خبر غيب نزدشان بوده است و ما بيش از اين از حالشان خبرى نداريم جز آنچه از آثار دعوتشان بجا مانده است. منظور از «الشهداء» در قرآن كريم گواهان اعمال هستند نه شهيدان ميدان جنگ. «الصالحين» كسانى هستند كه صلاحيت نعمت خداوند سبحان را دارند.

«الصديقين» كسانى هستند كه اصلاً دروغ نمى گويند، كارى را هم جز حق انجام نمى دهند بدون پيروى هواى نفس و آنچه را كه حق مى داند مى گويند و چيزى جز حق را نمى بيند. پس آن ها حقايق اشياء را مى بينند، سخن حق مى گويند و كار حق مى كنند.(3)

ح. و كفى بالله عليما؛ ختم آيه شريفه به علم براى اين است كه سخن در درجات ايمان است كه چيزى به جز علم الهى بر آن راه ندارد.(4)

ط. همنشينى با انبيا در دنيا براى همه پيروان واقعى امكان ندارد، بنا بر اين مراد آيه همنشينى در آخرت است.(5)

ى. ترديد در «أو انفروا»، تخيير در كيفيت خروج نيست، بلكه اين دو قسم را به حسب وضع دشمن بيان مى كند؛ يعنى اگر نفرات دشمن كم بود گروه گروه برويد و اگر بسيار بود، دسته جمعى و به صورت سپاه منظم.(6)

ص: 77


1- الميزان، ج 4، ص 586؛ نمونه، ج 3، ص 506.
2- نمونه، ج 3، ص 507؛ كشاف، ج 1، ص 530.
3- الميزان، ج 4، ص 587؛ نمونه، ج 3، ص 509.
4- الميزان، ج 4، ص 587.
5- نور، ج 2، ص 323.
6- الميزان، ج 4، ص 598؛ نمونه، ج 4، ص 3؛ نور، ج 2، ص 325.

ك. مقصود از «فضل» در جمله و لئن اصابكم فضل من الله غنايم و اموال جنگى است.(1)

ل. كشته شدن (شهادت) در آيه مقدّم بر پيروزى واقع شده است؛ زيرا ثواب شهادت به مراتب بيشتر و استوارتر است. چون مجاهد پيروز، گرچه پاداش دارد، ولى در خطر ارتكاب كارهاى ناشايستى است كه آن پاداش را تحت الشعاع قرار دهد و ممكن است بعد از كردار نيك به كار زشتى دست بزند، ولى شهيد پس از آن ديگر زندگى ندارد مگر در بهشت. نتيجه اين كه پاداش شهيد نقد است، ولى پاداش مسلمان پيروز در گرو كردار بعد از آن است.(2)

نكته ها

1. ذلك فضل من الله؛ مقدم نمودن «ذلك» كه اشاره اى براى دور است و دخول لام در خبر، دليل بر عظمت اين فضل خداست.(3)

2. در سوره حمد در كنار صراط مستقيم، گروه «انعمت عليهم» آمده بود و اين بار دوّم است كه در كنار آيه صراط مستقيم، گروه «انعم الله عليهم» مطرح است؛ گويا غير از انبيا و شهدا و صديقان و صالحان، ديگران بيراهه مى روند و راه مستقيم، منحصرا راه اين چهار گروه است، علاوه بر اين آيه شريفه 69 سوره نساء مصداق و نمونه اى براى جمله انعمت عليهم در سوره حمد است.(4)

3. نمونه هاى صدّيق

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: هر كس از خداوند و پيامبر اطاعت كند، در قيامت با انبياء و صدّيقين و شهدا و صالحين همراه خواهد بود؛ و من يطع الله و الرسول فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئك رفيقا. (نساء، 69)

در قرآن كريم نمونه هاى افراد صديق را در آيات ديگر نام برده است:

الف. ابراهيم (علیه السلام)؛ انّه كان صدّيقا. (مريم، 41)

ب. يوسف (علیه السلام)؛ يوسف أيها الصديق. (يوسف، 46)

ص: 78


1- الميزان، ج 4، ص 600؛ مجمع البيان، ج 3، ص 114.
2- الميزان، ج 4، ص 601.
3- الميزان، ج 4، ص 587؛ نمونه، ج 3، ص 511.
4- نور، ج 2، ص 323.

ج. ادريس (علیه السلام)؛ انّه كان صدّيقا. (مريم، 56)

صدّيق از القابى است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به حضرت على (علیه السلام) داده است.

4. وابستگى انسان به خويش، شهر و ديار (خانه و كاشانه) مانعى جهت تسليم در برابر خداوند متعال است: و يسلّموا تسليما ولوانا كتبنا... ما فعلوه الا قليل منهم.(1)

5. آمادگى نظامى و حركت براى جهاد، نشانه اطاعت كامل از خدا و رسول (صلی الله علیه و آله) است: ومن يطع الله و الرّسول... يا ايها الذين ءامنوا خذوا حذركم فانفروا. ذكر مسأله جهاد پس از بيان لزوم اطاعت از خدا و رسول (صلی الله علیه و آله)، اشاره به اهمّ موارد اطاعت از خدا و رسول (صلی الله علیه و آله) دارد.(2)

6. در رسيدن فضل و غنيمت، نام خدا مطرح است فضل من اللّه، ولى در برخورد با سختى ها كه در آيه قبل مطرح بود، نامى از خدا نيست اصابتكم مصيبة؛ گويا اشاره به اين است كه از خداوند، جز فضل و رحمت چيزى به ما نمى رسد.(3)

7. از آيه شريفه كأن لم تكن بينكم و بينه مودّة استفاده مى شود كه منافقان كسانى هستند كه به خاطر منافع دنيوى، عاطفه را از دست مى دهند.(4)

8. مجاهد فى سبيل الله هرگز مغلوب نيست؛ چون به جاى «يغلب» مى فرمايد: «يقتل».(5)

ص: 79


1- راهنما، ج 3، ص 455.
2- همان، ص 463.
3- نور، ج 2، ص 327.
4- همان.
5- همان، ص 328.

آیه 75-81

اشاره

وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيرًا (75)

الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ الطّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفًا (76)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ قيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَريبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ وَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتيلاً (77)

أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا (78)

ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنّاسِ رَسُولاً وَ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا (79)

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظًا (80)

وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذي تَقُولُ وَ اللّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً (81)

ترجمه

چرا در راه خدا، و (در راه) مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند، پيكار نمى كنيد؟! همان افراد (ستمديده اى) كه مى گويند: «پروردگارا! ما را از اين شهر (مكه)، كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر؛ و از طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود، يار و ياورى براى ما تعيين فرما.» * كسانى كه ايمان دارند، در راه خدا پيكار مى كنند؛ و آن ها كه كافرند، در راه طاغوت [= بت و افراد طغيانگر]. پس شما با ياران شيطان، پيكار كنيد؛ (و از آن ها نهراسيد؛) زيرا كه نقشه شيطان، (همانند قدرتش) ضعيف است. * آيا نديدى كسانى را كه (در مكه) به آن ها گفته شد: «(فعلاً) دست از جهاد بداريد؛ و نماز را بر پا كنيد؛ و زكات بپردازيد؛» (امّا آن ها از اين دستور، ناراحت بودند)، ولى هنگامى كه (در مدينه) فرمان جهاد به آن ها داده شد، جمعى از آنان، از مردم مى ترسيدند، همان گونه كه از خدا مى ترسند، بلكه بيشتر. و گفتند: «پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتى ؟! چرا اين فرمان را تا زمان

ص: 80

نزديكى تأخير نينداختى ؟!» به آن ها بگو: «سرمايه زندگى دنيا، ناچيز است و سراى آخرت، براى كسى كه پرهيزكار باشد، بهتر است. و به اندازه رشته شكاف هسته خرمايى، به شما ستم نخواهد شد.» * هر جا باشيد، مرگ شما را در مى يابد؛ هر چند در برج هاى محكم باشيد. و اگر به آن ها [= منافقان] حسنه (و پيروزى) برسد، مى گويند: «همه اين ها از ناحيه خداست.» پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند؟! * (آرى،) آنچه از نيكى ها به تو مى رسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مى رسد، از سوى خود توست. و ما تو را رسول براى مردم فرستاديم؛ و گواهى خدا در اين باره، كافى است. * كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسى كه سرباز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستاديم (و در برابر او، مسئول نيستى). * آن ها در حضور تو مى گويند: «فرمانبرداريم»؛ امّا هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند، جمعى از آنان برخلاف گفته هاى تو، جلسات سرّى شبانه تشكيل مى دهند؛ آنچه را در اين جلسات مى گويند، خداوند مى نويسد. اعتنايى به آن ها نكن؛ (و از نقشه هاى آنان وحشتنداشته باشد؛) و بر خدا توكل كن. كافى است كه او يار و مدافع تو باشد.

شأن نزول

جمعى از مسلمانان هنگامى كه در مكه بودند و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند، خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند و گفتند: ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم، اما پس از اسلام وضع ما دگرگون شد؛ آن عزت و احترام را از دست داديم و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم، اگر اجازه دهيد با دشمن مى جنگيم تا عزت خود را باز يابيم. آن روز پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من فعلاً مأمور به مبارزه نيستم، ولى هنگامى كه مسلمانان به مدينه آمدند و زمينه آماده براى مبارزه مسلحانه شد و دستور جهاد نازل گرديد، بعضى از آن افراد داغ و آتشين از شركت در ميدان جهاد مسامحه مى كردند و از آن جوش و حرارت خبرى نبود، آيه 77 نازل شد و افراد مسامحه كار را سرزنش كرد.(1)

ص: 81


1- نمونه، ج 4، ص 14.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرزنش از شركت نكردن در قتال در راه خدا براى نجات محرومان، معرفى مجاهدان در راه خدا و دشمنان آن ها، بيان ضعف حيله شيطان در برابر قدرت خدا، معرفى افراد ترسو از شركت در جهاد، عدم امكان فرار از مرگ، تحليل نادرست برخى از مردم در باره خوبى ها و بدى ها، خداوند مصدر همه خوبى ها و سوء اختيار بشر عامل بدى ها، اطاعت از پيامبر همانند اطاعت از خدا و لزوم اعراض از منافقان.

ب. «ظلم» در آيه شريفه الظالم أهلها مطلق آمده تا اشاره باشد به اين كه غير از ستم به خود، به ناتوانان هم اقسام ستم و آزار را روا مى داشته اند.(1)

ج. آيه شريفه انّ كيد الشيطان كان ضعيفا فريب شيطان را ضعيف شمرده است زيرا راه طاغوت است و در برابر راه خداوند است و همه قوّت ها از آن خداست، پس براى راه طاغوت چيزى به جز ناتوانى نمى ماند، از اين رو با بيان ضعف دشمنان خدا، مؤمنين را براى جهاد با آنان تشويق و تشجيع مى كند، البته ظاهراست كه ضعف فريب شيطان در مقابل خداست و منافات ندارد كه بالنسبة به مريدان خود توانا باشد.(2)

د. مراد از «سبيل الله»، دين الهى است و مراد از «سبيل الطاغوت»، كفر است.(3)

ه -. دست نگهدارى كفّو أيديكم، كنايه از خوددارى از جنگ است؛ زيرا كشتارى كه در جنگ واقع مى شود، به وسيله دست است.(4)

و. اين كه از ميان تمام دستورهاى اسلامى، تنها مسأله نماز و زكات ذكر شده است به خاطر آن است كه «نماز» رمز پيوند با خدا و «زكات» رمز پيوند با خلق خداست، بنا بر اين منظور اين است كه به مسلمانان دستور داده شد با برقرارى پيوند محكم با خداوند و پيوند محكم با بندگان خدا، جسم و جان خود و اجتماع خويش را آماده براى جهاد كنند.(5)

ص: 82


1- الميزان، ج 4، ص 602.
2- الميزان، ج 4، ص 603؛ روح المعانى، ج 5، ص 84؛ نمونه، ج 4، ص 12؛ مجمع البيان، ج 3، ص 118؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 310.
3- روح المعانى، ج 5، ص 84.
4- الميزان، ج 5، ص 6؛ مجمع البيان، ج 3، ص 119؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 311.
5- نمونه، ج 4، ص 15؛ روح المعانى، ج 5، ص 85.

ز. مراد از «حسنة» و «سيئة» چيزهايى است كه ممكن است به خداوند متعال نسبت داد، كه مردم يك قسم آن يعنى حسنه را به خدا و قسم ديگر يعنى سيئه را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت مى دادند؛ يعنى يا فال بد به آن حضرت مى زدند و يا به حضرتش نسبت ضعف رأى و سوء تدبير مى دادند.(1)

ح. تفسير ديگرى كه براى اين دو آيه 78 و 79 وجود دارد و در اخبار اهل بيت نيز به آن اشاره شده است، اين است كه منظور از سيئات، كيفرهاى اعمال و مجازات و عقوبات معاصى است. شكى نيست كه اين كيفرها از ناحيه خداوند است، ولى چون نتيجه اعمال و افعال بندگان مى باشد، از اين جهت گاهى به بندگان نسبت داده مى شود و گاهى به خداوند. مثلاً صحيح است گفته شود قاضى دست دزد را قطع مى كند و نيز صحيح است گفته شود اين خود دزد است كه دست خود را قطع مى نمايد.(2)

ط. لا يكادون يفقهون حديثا يعنى منافقان متوجه معناى عميق قرآن كريم نمى شوند. چرا كه آنان به واسطه اعراضشان از قرآن كريم و كفرشان به آن، از قرآن كريم دور هستند.(3)

ى. با توجه به اين كه «حفيظ» صفت مشبهه است و معناى ثبات و دوام را مى رساند، چنين استفاده مى شود كه مسئوليت پيامبر (صلی الله علیه و آله) مسئوليت رهبرى و هدايت و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد است، ولى اگر افرادى اصرار در پيمودن راه خلاف داشته باشند، نه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مقابل انحراف هاى آنان مسئوليتى دارد كه در همه جا حاضر و ناظر باشد و جلو هر گونه گناه و معصيتى را با زور و اجبار بگيرد، نه او از طرق عادى قدرت بر چنين چيزى را مى تواند داشته باشد.(4)

نكته ها

1. اسلام اگر چه هر نسبت و قوميت را ابطال فرموده، ليكن بعد از استوار شدن ايمان، انساب و وسايل قوميت را نيز پذيرفته است، پس بر مسلمان است كه براى برادر مسلمان و

ص: 83


1- الميزان، ج 5، ص 10؛ نمونه، ج 4، ص 20.
2- نمونه، ج 4، ص 23.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 121.
4- نمونه، ج 4، ص 25.

نزديكان و زن و فرزندانش اگر مسلمان باشند، فدا دهد؛ زيرا آن هم در راه خداست و به خدا باز مى گردد: و مالكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء.(1)

2. مى دانيم كه قانون زكات در مدينه نازل شد و در مكه زكات بر مسلمانان واجب نشده بود، با اين حال چگونه مى تواند آيه فوق اشاره به وضع مسلمانان در مكه بوده باشد؟ مرحوم شيخ طوسى در تفسير تبيان در پاسخ مى گويد: منظور از زكات در آيه فوق، زكات مستحب بوده كه در مكه وجود داشته است.(2)

3. در آيات متعددى از قرآن مجيد همانند آيه 99 سوره حجر و آيه 48 سوره مدثر از مرگ تعبير به «يقين» شده است. اين تعبير اشاره به اين حقيقت است كه هر قوم و جمعيتى هر عقيده اى داشته باشند و هر چيز را بتوانند انكار كنند، اين واقعيت را نمى توانند منكر شوند كه زندگى بالاخره پايانى دارد.(3)

4. اگر ملاحظه مى كنيم در آيه اول تمام حسنات و سيئات به خداوند نسبت داده شده است به خاطر آن است كه تمام منابع قدرت حتّى قدرت هايى كه از آن سوء استفاده مى شود از ناحيه خداوند است و اگر در آيه دوم سيئات به مردم نسبت داده شده است اشاره به همان جنبه هاى منفى قضيه و سوء استفاده از مواهب و قدرت هاى خدادادى است. مانند اين كه پدرى سرمايه اى به فرزند خود براى ساختن خانه خوبى بدهد، ولى او آن را در راه مواد مخدر و فساد و تبهكارى به كار اندازد. شكى نيست كه او از نظر اصل سرمايه مديون پدر است، ولى از نظر سوء استفاده مستند به خود اوست.(4)

5. در بينش الهى، همه چيز مخلوق خداست: اللّه خالق كل شىء (زمر، 63) و خداوند همه چيز را نيك آفريده است: أحسن كل شىء خلقه (سجده، 7)، آنچه به خداوند مربوط است آفرينش است كه از حُسن جدا نيست و ناگوارى ها و گرفتارى هاى ما، اولاً فقدان آن كمالات است كه مخلوق خدا نيست، ثانيا آنچه سبب محروميت از خيرات الهى است، كردار فرد يا جامعه است.(5)

ص: 84


1- الميزان، ج 4، ص 601.
2- نمونه، ج 4، ص 16.
3- نمونه، ج 4، ص 18.
4- نمونه، ج 4، ص 22.
5- الميزان، ج 4، ص 601؛ نور، ج 2، ص 335.

6. بهره مندى عموم مردم: در جهان هستى چند چيز وجود دارد كه همه ى مردم مى توانند از آن استفاده كنند:

الف. رحمت الهى؛ انّ الله بالناس لرءوف رحيم. (حج، 65؛ بقره، 143)

ب. رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ و أرسلناك للناس رسولاً. (نساء، 79)

ج. قرآن كريم؛ شهر رمضان الّذى أنزل فيه القرءان هدى للناس. (بقره، 185)

7. علت مصائب و گرفتارى ها

قرآن كريم مى فرمايد: هر گاه مصيبتى به شما رسيد، به دليل اعمال خودتان است؛ و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفوا عن كثير (شورى، 30) و و ما أصابك من سيئة فمن نفسك (نساء، 79)، در آيه ى ديگر مصداق و نمونه آن را جنگ احد معرفى مى كند كه شكست مسلمانان به علت عمل خود آن هاست؛ او لمّا أصابتكم مصيبة قد أصبتم مثليها قلتم انّى هذا قل هو من عند أنفسكم. (آل عمران، 165)

8. آيه من يطع الرسول فقد أطاع الله يكى از روشن ترين آيات قرآن است كه دليل بر حجيت سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و قبول احاديث او مى باشد، بنا بر اين كسى نمى تواند بگويد قرآن را قبول دارم ولى حديث و سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را قبول ندارم.(1)

ص: 85


1- نمونه، ج 4، ص 25.

آیه 82-88

اشاره

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا (82)

وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ اْلأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي اْلأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاّ قَليلاً (83)

فَقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ اللّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَ أَشَدُّ تَنْكيلاً (84)

مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقيتًا (85)

وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَسيبًا (86)

اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثًا (87)

فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقينَ فِئَتَيْنِ وَ اللّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُريدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً (88)

ترجمه

آيا در باره قرآن نمى انديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى يافتند. * و هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست به آن ها برسد، (بدون تحقيق،) آن را شايع مى سازند؛ در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان - كه قدرت تشخيص كافى دارند - باز گردانند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز عدّه كمى، همگى از شيطان پيروى مى كرديد (و گمراه مى شديد). * در راه خدا پيكار كن. تنها مسئول وظيفه خود هستى و مؤمنان را (بر اين كار،) تشويق نما؛ اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيرى كند (حتّى اگر تنها خودت به ميدان بروى). و خداوند قدرتش بيشتر، و مجازاتش دردناك تر است. * كسى كه شفاعت [= تشويق و كمك] به كار نيكى كند، نصيبى از آن براى او خواهد بود و كسى كه شفاعت [= تشويق و كمك] به كارِ بدى كند، سهمى از آن خواهد داشت. و خداوند حسابرس و نگهدار هر چيز است. * هر گاه به شما تحيت گويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد؛ يا (لااقل) به همان گونه پاسخ گوييد. خداوند حساب همه چيز را دارد. * خداوند، معبودى جز او نيست؛ و به يقين همه شما را در روز رستاخيز - كه شكى در آن نيست - جمع مى كند. و كيست كه از خداوند، راستگوتر باشد؟! * چرا در باره منافقين دو دسته شده ايد؟! (بعضى جنگ با آن ها را ممنوع، و بعضى مجاز

ص: 86

مى دانيد.) در حالى كه خداوند به خاطر اعمالشان، (افكار) آن ها را كاملاً وارونه كرده است. آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خداوند (بر اثر اعمال زشتشان) گمراه كرده، هدايت كنيد؟! در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند، راهى براى او نخواهى يافت.

شأن نزول

در تفسير مجمع البيان و جامع الاحكام قرطبى و روح المعانى در باره شأن نزول آيه 84 چنين آمده است: هنگامى كه ابوسفيان و لشكر قريش پيروزمندانه از ميدان احد بازگشتند، ابوسفيان با پيامبر (صلی الله علیه و آله) قرار گذاشت كه در موسم بدر صغرى (يعنى بازارى كه در ماه ذى القعده در سرزمين بدر تشكيل مى شد) بار ديگر رو به رو شوند. هنگامى كه موعد مقرر فرا رسيد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) مسلمانان را دعوت به حركت به محل مزبور كرد، ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست احد را فراموش نكرده بودند، شديدا از حركت خوددارى مى نمودند. آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلی الله علیه و آله) مسلمانان را مجددا دعوت به حركت كرد در اين موقع تنها هفتاد نفر در ركاب پيامبر (صلی الله علیه و آله) در محل مزبور حاضر شدند، ولى ابوسفيان (بر اثر وحشتى كه از رو به رو شدن با سپاه اسلام داشت)، از حضور در آنجا خوددارى كرد و پيامبر (صلی الله علیه و آله) با همراهان سالم به مدينه بازگشتند.(1)

شأن نزول آيه 88: مطابق نقل جمعى از مفسران از ابن عباس، عده اى از مردم مكه ظاهرا مسلمان شده بودند، ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند به همين دليل حاضر به مهاجرت به مدينه نشدند و عملاً هوادار و پشتيبان بت پرستان بودند، اما سرانجام مجبور شدند از مكه خارج شوند (و تا نزديكى مدينه بيايند و شايد هم به خاطر موقعيت ويژه اى كه داشتند براى هدف جاسوسى اين عمل را انجام دادند) و خوشحال بودند كه مسلمانان آن ها را از خود مى دانند و ورود به مدينه طبعا براى آن ها مشكلى ايجاد نخواهد كرد. مسلمانان از جريان آگاه شدند، ولى به زودى در باره چگونگى برخورد با اين جمع در ميان مسلمين اختلاف افتاد؛ عده اى معتقد بودند كه بايد اين عده را طرد كرد؛ زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند، ولى بعضى از افراد ظاهربين و ساده دل با اين طرح مخالفت كردند و گفتند: عجبا! ما چگونه با

ص: 87


1- نمونه، ج 4، ص 33.

كسانى كه گواهى به توحيد و نبوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) داده اند بجنگيم ؟ و تنها به جرم اين كه هجرت ننمودند خون آن ها را حلال بشمريم ؟ آيه 88 نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمايى كرد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم مراجعه به پيامبر و اولى الامر به هنگام شنيدن گزارش هاى مختلف براى ارزيابى حقيقت، ضرورت حضور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در جنگ و ترغيب مؤمنان به جهاد، قرار دادن بهره براى شفاعت حسنه، پاسخ به محبت ديگران، عدم شك در قيامت و كيفر عمل منافقان.

ب. مراد از آيه أفلا يتدبّرون القرءان... آن است كه مردم را به تدبّر در آيات قرآنى ترغيب كند كه در حكم نازل شده يا حكمت بيان شده يا قصه و موعظه يا مطالب ديگر به همه آيات مربوطه به آن اعمّ از مكى و مدنى، محكم و متشابه مراجعه كنند و آيات را به يكديگر ضميمه كنند تا برايشان واضح شود كه اختلافى بين آيات نيست.(2)

ج. از اين آيه شريفه چند مطلب استفاده مى شود:

1. قرآن كتابى است كه فهم هاى عادى نمى توانند آن را بفهمند و به مطالب آن برسند.

2. آيات قرآن مفسّر يكديگرند.

3. قرآن كتابى است كه قابل نسخ و ابطال يا تكميل و تهذيب نيست؛ براى اين كه اگر قرآن قابليت اين گونه چيزها را داشته باشد، ناچار و به حكم ضرورت بايد قابل يك نوع تحول و تغيير باشد، ولى قرآن كه داراى اختلاف نيست، پس تحول و تغيير در آن راه ندارد و چون قابل تحول و تغيير نيست، نتيجه آن است كه قابل نسخ و ابطال و امثال آن نيز نمى باشد.(3)

د. جمله و لولا فضل اللّه دلالت بر آن دارد كه مؤمنين به واسطه پخش اخبار در خطر گمراهى بودند و اين خطر چيزى جز خطر مخالفت با پيامبر نبود و فضل و رحمت خداوند مانع اين خطر شد.(4)

ص: 88


1- نمونه، ج 4، ص 48-49.
2- الميزان، ج 5، ص 30.
3- الميزان، ج 5، ص 33.
4- همان.

ه -. موضوع امن و خوفى كه به اطلاع مسلمانان مى رسيد، يك سلسله اراجيفى بود كه به دست كفّار و فرستادگانشان به منظور ايجاد نفاق و اختلاف بين مؤمنين جعل مى شد و مؤمنين ضعيف الايمان بدون تدبّر و بينايى اين اخبار را پخش مى كردند و در نتيجه اراده مؤمنين تضعيف مى شد، ولى خداوند مسلمانان را از پيروى افرادى كه اين اخبار را به منظور رسوا كردن مؤمنين مى آوردند، حفظ فرمود.(1)

و. در آيه ولو ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم، صحبت از رجوع به خدا نيست، ولى در آيه فان تنازعتم فى شىء فردوه الى اللّه و الرسول (نساء، 59) صحبت از ارجاع به خداست. علت اين است كه ردّ و ارجاع، در آيه 59 ردّ حكم شرعى متنازع فيه است كه غير از خدا و رسول نمى تواند در خصوص آن كارى كند، ولى در اينجا ارجاع اخبار ترس يا امنى است كه بين مردم منتشر است. ردّ كردن اين اخبار، به خدا و كتاب خدا معنى ندارد، بلكه اين كار پيامبر و اولى الامر مردم است كه اگر اين اخبار را به آنان ارجاع كنند برايشان ممكن است استنباط كنند و صحت و سقم و كذب آن را براى مردم بازگويند.(2)

ز. امام رضا (علیه السلام) فرمود:

«... بل كان الفرض عليهم و الواجب لهم من ذلك الوقوف عند التحير و ردّ ما جهلوه من ذلك الى عالمه و مستنبطه لانّ اللّه يقول فى محكم كتابه ولو ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم».(3)

ح. مراد از «علم»، تمييز بين حق و باطل و صدق و كذب است.(4)

ط. مراد از «اولى الامر» در آيه ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم همان است كه از آيه اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم مراد است.(5)

ى. شفاعت گاهى قبل از انجام عمل است كه به معناى راهنمايى است كه در اين حال معناى امر به معروف و نهى از منكر را مى دهد، بنا بر اين «شفاعة حسنة» به معناى امر به معروف و نهى از منكر است و «شفاعة سيئة» به معناى امر به منكر و نهى از معروف است.

ص: 89


1- همان.
2- همان، ص 35.
3- نور، ج 2، ص 496.
4- همان.
5- همان، ص 36.

شفاعت گاهى بعد از انجام عمل است كه به معناى نجات از عواقب عمل مى باشد و هر دو مصداق مذكور ضميمه شدن چيزى به چيز ديگر است.(1)

ك. حكم و اذا حييتم... عام و شامل همه تحيت هايى است كه صورت مى گيرد، ولى مورد آيات به طورى كه از آيات بعد بر مى آيد تحيت مسالمت و صلح است كه از طرف مشركين به مسلمانان القا مى شد.(2)

ل. تعبير به «يجمعنّكم» اشاره به اين است كه قيامت همه افراد بشر در يك روز واقع خواهد شد همان گونه كه در آخر سوره آيات 93 تا 95 نيز اشاره به اين حقيقت شده كه تمام بندگان خدا اعم از ساكنان زمين و ساكنان كرات ديگر همه در يك روز مبعوث مى شوند.(3)

م. تعبير به «لاريب فيه» در مورد روز قيامت در اين آيه و چندين مورد ديگر از آيات قرآن در حقيقت اشاره به دلايل قطعى و مسلّمى است كه از وجود چنين روزى خبر مى دهد.(4)

ن. از جمله «بما كسبوا» استفاده مى شود كه بازگشت از جاده هدايت و سعادت و نجات، معلول اعمال خود انسان است و اگر اين عمل به خداوند نسبت داده مى شود به خاطر آن است كه خداوند حكيم و هر كس را مطابق اعمال خويش كيفر مى دهد و به مقدار لياقت و شايستگى پاداش خواهد داد.(5)

س. مراد از «أركسهم» در آيه، واژگونى فكرى منافقان است.(6)

نكته ها

1. آيه شريفه دلالت بر بطلان تقليد و صحت استدلال در اصول دين مى نمايد چرا كه در اين آيه دعوت به تفكر و تدبّر شده است.(7)

2. آيه أفلا يتدبّرون... ردّ بر قول كسانى است كه مى گويند معناى قرآن فقط به تفسير

ص: 90


1- نمونه، ج 4، ص 38.
2- الميزان، ج 5، ص 49.
3- نمونه، ج 4، ص 47.
4- نمونه، ج 4، ص 47.
5- نمونه، ج 4، ص 50.
6- نور، ج 2، ص 346.
7- مجمع البيان، ج 3، ص 125.

رسول خدا فهميده مى شود (چرا كه عموم مردم را دعوت به تدبّر مى كند.)(1)

3. پندار وجود اختلاف در قرآن، نتيجه نگرش سطحى و عدم تدبّر در آن است.(2)

4. اخبار امنيتى جامعه قبل از انتشار بايد مورد ارزيابى مقام هاى مسئول قرار گيرد: ولوردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الّذين يستنبطونه منهم. مراد از «استنباط» اين است كه اخبار امنيتى بايد مورد ارزيابى قرار گيرد تا صحيح و سقيم مشخص گردد و آنچه به صلاح جامعه نيست منتشر نشود و آنچه لازم است منتشر شود.(3)

5. از نظر قرآن كريم اگر فضل الهى و رحمت او شامل انسان نشود، انسان از شيطان پيروى مى كند و هرگاه از شيطان پيروى كند، نمى تواند تزكيه نفس نمايد و هرگاه تزكيه نفس نكرد، خسارت و زيان مى بيند. به آيات ذيل توجه كنيد:

و لولا فضل اللّه عليكم و رحمته لاتّبعتم الشّيطان الاّ قليلاً. (نساء، 83)

و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا. (نور، 21)

فلولا فضل اللّه عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين. (بقره، 64)

6. اگر مسلمانان نسبت به ناله مستضعفان بى تفاوت شدند، پيشوا بايد به تنهايى حركت كند لا تكلف الاّ نفسك كما اين كه رهبر بايد چنان قاطع باشد كه همراهى يا عدم همراهى مردم در جهاد، در او بى اثر باشد.(4)

7. اين نكته قابل توجه است كه قرآن در مورد تشويق به كار نيك شفاعة حسنة مى گويد نصيبى از آن به تشويق كننده مى رسد در حالى كه در مورد «شفاعة سيئة» مى گويد كفلى از آن به آن ها مى رسد و اين اختلاف تعبير به خاطر آن است كه نصيب به معناى بهره وافر از امور مفيد و سودمند است و «كفل» به معناى سهم از چيزهاى پست و بد است.(5)

8. از تحيت هاى بى جواب نگران باشيد كه اگر مردم پاسخ ندهند، خداوند حساب آن را

ص: 91


1- همان.
2- همان.
3- نور، ج 2، ص 341.
4- نور، ج 2، ص 342.
5- نمونه، ج 4، ص 39.

دارد و نه عواطف مردم را بى جواب گذاريد كه خداوند به حساب شما مى رسد.(1)

9. در آيه شريفه اذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها أو ردّوها خداوند سبحان مسلمين را امر به ردّ سلام و جواب دادن كرده است حال يا به همان صورت كه سلام داده شده و يا بهتر از آن، البته اين حكم در صورتى است كه سلام كننده مؤمن باشد وگرنه بايد در جواب گفته شود: «و عليكم».(2)

10. وجه تسميه «يوم القيامة» آن است كه در چنين روزى مردم از قبورشان برخواهند خواست همان گونه كه در آيه اى از قرآن آمده است: يوم يقوم الناس لربّ العالمين.(3)

ص: 92


1- نور، ج 2، ص 345.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 131.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 132؛ روح المعانى، ج 5، ص 105؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 345؛ كشاف، ج 1، ص 545.

آیه 89-96

اشاره

وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتّى يُهاجِرُوا في سَبيلِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا (89)

إِلاَّ الَّذينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلاً (90)

سَتَجِدُونَ آخَرينَ يُريدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فيها فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطانًا مُبينًا (91)

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلاّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلاّ أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللّهِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (92)

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا فيها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذابًا عَظيمًا (93)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ في سَبيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ كَثيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا (94)

لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْرًا عَظيمًا (95)

دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (96)

ترجمه

آنان آرزو مى كنند كه شما هم مانند ايشان كافر شويد، و مساوى يكديگر باشيد. بنا بر اين، از آن ها دوستانى انتخاب نكنيد، مگر اين كه (توبه كنند، و) در راه خدا هجرت نمايند. هر گاه از اين كار سر باز زنند، (و به اقدام بر ضدّ شما ادامه دهند،) هر جا آن ها را يافتيد، اسير كنيد؛ و (در صورت احساس خطر) به قتل برسانيد. و از ميان آن ها، دوست و يار و ياورى اختيار

ص: 93

نكنيد. * مگر آن ها كه با همپيمانان شما، پيمان بسته اند؛ يا آن ها كه به سوى شما مى آيند، و از پيكار با شما، يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند؛ (نه سر جنگ با شما دارند، و نه توانايى مبارزه با قوم خود.) و اگر خداوند بخواهد، آنان را بر شما مسلّط مى كند تا با شما پيكار كنند. پس اگر از شما كناره گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، (بلكه) پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرّض آنان شويد. * به زودى جمعيت ديگرى را مى يابيد كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند، و هم از ناحيه قوم خودشان (كه مشركند. لذا نزد شما ادّعاى ايمان مى كنند؛ ولى) هر زمان آنان را به سوى فتنه (و بت پرستى) باز گردانند، با سر در آن فرو مى روند. اگر از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما نكشيدند، آن ها را هر جا يافتيد اسير كنيد و (يا) به قتل برسانيد. آن ها كسانى هستند كه ما براى شما، تسلّط آشكارى نسبت به آنان قرار داده ايم. * هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سر زند؛ و (در عين حال،) كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك برده مؤمن را آزاد كند و خونبهايى به كسان او بپردازد؛ مگر اين كه آن ها خونبها را ببخشند. و اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند)، ولى مقتول با ايمان بوده، (تنها) بايد يك برده مؤمن را آزاد كند (و پرداختن خونبها لازم نيست). و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آن ها پيمانى برقرار است، بايد خونبهاى او را به كسان او بپردازد، و يك برده مؤمن (نيز) آزاد كند. و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه مى گيرد. اين، (يك نوع تخفيف، و) توبه الهى است و خداوند دانا و حكيم است. * و هر كس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماند؛ و خداوند بر او غضب مى كند؛ و او را از رحمتش دور مى سازد؛ و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در راه خدا گام مى زنيد (و به سفرى براى جهاد مى رويد)، تحقيق كنيد؛ و به خاطر اين كه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايمى) به دست آوريد، به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوييد: «مسلمان نيستى»؛ زيرا غنيمت هاى فراوانى (براى شما) نزد خداست. شما قبلاً چنين بوديد؛ و خداوند بر شما منّت نهاد (و هدايت شديد). پس، (به شكرانه اين نعمت بزرگ،) تحقيق كنيد. خداوند به آنچه انجام

ص: 94

مى دهيد آگاه است. * (هرگز) افراد باايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، يكسان نيستند. خداوند، مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان [= ترك كنندگان جهاد] برترى مهمّى بخشيده؛ و به هر يك از اين دو گروه (به نسبت اعمال نيكشان،) خداوند وعده پاداش نيك داده؛ و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظيمى برترى بخشيده است. * درجات (مهمّى) از ناحيه خداوند، و آمرزش و رحمت (نصيب آنان مى گردد)؛ و (اگر لغزش هايى داشته اند،) خداوند آمرزنده و مهربان است.

شأن نزول

يكى از بت پرستان مكه به نام «حارث بن يزيد» با دستيارى ابوجهل مسلمانى را به نام «عياش بن ابى ربيعه» به جرم گرايش به اسلام مدت ها شكنجه مى داد. پس از هجرت مسلمانان به مدينه، «عياش» نيز به مدينه هجرت كرد و در شمار مسلمانان قرار گرفت. اتفاقا روزى در يكى از محله هاى اطراف مدينه با شكنجه دهنده خود حارث بن يزيد رو به رو شد و از فرصت استفاده كرده او را به قتل رسانيد به گمان اين كه دشمنى را از پاى در آورده است در حالى كه توجه نداشت كه حارث توبه كرده و مسلمان شده است و به سوى پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى رود. جريان را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرض كردند آيه 92 نازل شد و حكم قتلى را كه از روى اشتباه و خطا واقع شده بيان كرد.(1)

شأن نزول آيه 94: در روايات و تفاسير اسلامى شأن نزول هايى در باره اين آيه آمده است كه كم و بيش با هم شباهت دارند از جمله اين كه: پيامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از بازگشت از جنگ خيبر، اسامة بن زيد را با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى «فدك» زندگى مى كردند فرستاد تا آن ها را به سوى اسلام و يا قبول شرايط ذمّه دعوت كنند. يكى از يهوديان به نام «مرداس» كه از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود، اموال و فرزندان خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت در حالى كه به يگانگى خدا و نبوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) گواهى مى داد.

ص: 95


1- نمونه، ج 4، ص 60

اسامة بن زيد به گمان اين كه مرد يهودى از ترس جان و براى حفظ مال اظهار اسلام مى كند و در باطن مسلمان نيست به او حمله كرد و او را كشت و گوسفندان او را به غنيمت گرفت. هنگامى كه خبر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد، سخت از اين جريان ناراحت شد و فرمود: تو مسلمانى را كشتى. اسامه ناراحت شد و عرض كرد اين مرد از ترس جان و براى حفظ مالش اظهار اسلام كرد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: تو كه از درون او آگاه نبودى چه مى دانى ؟ شايد به راستى مسلمان شده است در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه به خاطر غنايم جنگى و مانند آن هيچ گاه انكار سخن كسانى را كه اظهار اسلام مى كنند ننمايند، بلكه هر كس اظهار اسلام كرد بايد سخن او را پذيرفت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم برخورد شديد با منافقان، عدم مقاتله با آنان در صورت پيشنهاد صلح، پيكار با منافقان در صورت عدم كناره گيرى از شما مسلمانان، بيان ديه قتل از روى خطا، كيفر قتل عمدى مؤمن، ردّ نكردن اظهار اسلام افراد به منظور رسيدن به متاع دنيا و فضيلت و برترى مجاهدان بر غير آنان.

ب. تعبير «ثقفتموهم» اشاره به نكته دقيقى است؛ زيرا اين جمله از ماده «ثقافت» به معناى دست يافتن بر چيزى با دقت و مهارت است و با «وجدتموهم» كه از ماده «وجدان» و به معناى مطلق دست يافتن است تفاوت دارد؛ گويا اين دسته از منافقان (منافقانى كه مى خواهند هم از ناحيه مؤمنين در امان باشند و هم از ناحيه قوم خودشان) كه خطرناك ترين دسته هاى منافقان هستند، به آسانى ممكن نيست شناخته شوند و دست يافتن بر آن ها نياز به دقت و مراقبت كافى دارد.(2)

ج. مراد از فتنه، شرك و كفر است.(3)

د. مراد از خطا در آيه ان يقتل مؤمنا الاّ خطأ مقابل عمد است؛ چون مقابل آيه بعد است

ص: 96


1- نمونه، ج 4، ص 72-73.
2- نمونه، ج 4، ص 59.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 137؛ روح المعانى، ج 5، ص 111؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 353؛ صافى، ج 1، ص 482.

كه مى فرمايد: و من يقتل مؤمنا متعمّدا.(1)

ه -. علاوه بر آن كه اين حكم توبة من الله بازگشتى از طرف خدا بر آن شخص قاتل است، همين طور توبه و عنايتى از طرف خدا براى اجتماع هم هست؛ زيرا در اين صورت اجتماع يك فرد را از دست داده و جاى آن يك نفر آزاد به افراد اجتماع زياد شده است و ضرر مالى هم كه به اهل و عيال مقتول وارد شده به واسطه ديه اى كه به آنان داده مى شود، ترميم مى گردد. از اينجا واضح مى شود كه اسلام حريت را حيات و استرقاق را يك نوع قتل مى داند.(2)

و. در صورتى كه بازماندگان مسلمان باشند، نخست اشاره به آزادى يك برده و سپس اشاره به ديه شده است در حالى كه در صورتى كه مسلمان نيستند نخست ديه آمده است. شايد اين تفاوت تعبير اشاره به آن باشد كه در مورد مسلمانان تأخير در ديه عكس العمل نامطلوبى غالبا ندارد، در حالى كه در مورد غير مسلمانان بايد قبل از هر چيز، ديه پرداخته شود تا آتش نزاع خاموش گردد.(3)

ز. منظور از اين قوم كه بين مسلمانان و آن ها ميثاق برقرار است، كسانى است كه اهل حرب و جنگ نباشند، بلكه اهل ذمّه و عهد باشند؛ زيرا لفظ «ميثاق» بر ذمه و عهد، هر دو اطلاق مى شود.(4)

ح. در اين جا سؤالى پيش مى آيد كه «خلود» يعنى مجازات جاودانى مخصوص كسانى است كه بى ايمان از دنيا بروند در حالى كه قاتل عمدى ممكن است ايمان داشته باشد و حتّى پشيمان گردد و از گناه بزرگى كه انجام داده جدّا توبه كند و گذشته را تا آنجا كه قدرت دارد جبران نمايد. در پاسخ اين سؤال گفته مى شود منظور از قتل مؤمن در آيه اين است كه انسانى را به خاطر ايمان داشتن به قتل برسانند يا كشتن او را مباح شمرد. روشن است كه چنين قتلى نشانه كفر قاتل است و لازمه آن خلود در عذاب مى باشد.

احتمال و جواب دوم اين است كه قتل افراد با ايمان و بى گناه سبب مى شود كه انسان

ص: 97


1- الميزان، ج 5، ص 63.
2- الميزان، ج 5، ص 65.
3- نمونه، ج 4، ص 64.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 140.

بى ايمان از دنيا برود و توفيق توبه نصيب او نگردد و به خاطر همين موضوع گرفتار عذاب جاويدان شود، البته اين هم ممكن است كه منظور از «خلود» در اين آيه، عذاب بسيار طولانى باشد نه عذاب جاويدان.(1)

ط. ممكن است مراد از ألقى اليكم السلام اظهار اسلام و گفتن شهادتين باشد (همچنان كه با شأن نزول موافق است) و ممكن است مراد از اين جمله، پيشنهاد آتش بس و ترك جنگ و تسليم باشد نه اسلام آوردن.(2)

ى. در اين كه مراد از «منّت الهى» چيست دو قول وجود دارد:

1. منّت خداوند متعال بر مسلمين با آشكار كردن دينش و عزيز كردن مسلمين است تا آنجا كه مسلمانان بعد از آن كه اسلام را كتمان مى كردند، اظهار و آشكار كردند.

2. منّت خداوند متعال توبه و بازگشت الهى بر مسلمين است.(3)

ك. «ضرب» يعنى سير و مسافرت در زمين و تقييد اين كلمه به «سبيل الله» دلالت بر آن دارد كه مراد از اين سير، بيرون رفتن براى جهاد است.(4)

ل. جمله كذلك كنتم من قبل هم مى تواند اشاره به اين باشد كه شما خودتان هم در آغاز به ظاهر ادّعاى اسلام مى كرديد و هم مى تواند اشاره به اين باشد كه خود شما نيز در جاهليت با انگيزه هاى مادّى و براى رسيدن به غنايم مى جنگيديد و اسلام آن انگيزه ها را از ميان برد.(5)

م. مراد از «حسنى» جنت و بهشت است.(6)

نكته ها

1. روش برخورد با اهل نفاق، مراتبى دارد. اين گونه احكام شديد كه در آيه 89 آمده

ص: 98


1- نمونه، ج 4، ص 68.
2- نور، ج 2، ص 357؛ مجمع البيان، ج 3، ص 145؛ صافى، ج 1، ص 484.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 146.
4- الميزان، ج 5، ص 66؛ نمونه، ج 4، ص 73؛ مجمع البيان، ج 3، ص 145؛ روح المعانى، ج 5، ص 118؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 386؛ صافى، ج 1، ص 484.
5- نور، ج 2، ص 357.
6- كشاف، ج 1، ص 554.

مربوط به گروهى از منافقان است كه با مشركان در توطئه ها همكارى مى كردند.(1)

2. نكته قابل توجه اين كه قرآن در آيه 94 و چندين آيه ديگر پيشنهاد صلح را با تعبير «القاء اسلام» ذكر كرده است كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه طرفين نزاع پيش از آن كه صلح كنند معمولاً از هم فاصله مى گيرند و حتّى پيشنهاد صلح را با احتياط طرح مى كنند، گويى دور از هم ايستاده اند و اين پيشنهاد را به سوى هم پرتاب مى نمايند.(2)

3. پرداخت ديه آثارى دارد: الف. مرهمى براى بازماندگان مقتول است. ب. جلوگيرى از بى مبالاتى مردم است تا نگويند قتل خطايى، بها ندارد. ج. احترام به جان افراد و امنيت اجتماعى است. د. جبران خلأ اقتصادى است كه در اثر قتل پيدا مى شود.(3)

4. در آيه، مقدار ديه بيان نشده تا نياز به مفسران واقعى قرآن و سنّت پيامبر و اهل بيت بيشتر احساس شود.(4)

5. تسليم ديه، مشروط به درخواست خانواده مقتول نيست، بلكه وظيفه قاتل، پرداخت آن است.(5)

6. شرط ايمان براى آزاد كردن برده، تشويقى است براى بردگان كه به سراغ پذيرش اسلام بروند.(6)

7. در اسلام و قوانينش بن بست نيست. احكام اسلامى تعطيل نمى شود، ولى تخفيف دارد: فمن لم يجد فصيام شهرين....(7)

8. از عفو و گذشت، تعبير به صدقه شده است تا ترغيب و تشويقى بر عفو و گذشت باشد.(8)

9. ممكن است عدم لزوم پرداخت ديه به خانواده مقتول در صورت عداوت و دشمنى، براى اين باشد كه دشمنان اسلام از نظر مادى تقويت نشوند.(9)

ص: 99


1- همان.
2- نمونه، ج 4، ص 56.
3- نور، ج 2، ص 352.
4- همان، ص 353.
5- همان.
6- همان، ص 354.
7- همان.
8- روح المعانى، ج 5، ص 113؛ صافى، ج 1، ص 483.
9- همان، ص 517.

10. آيه 94 به خوبى اين حقيقت را روشن مى كند كه هيچ مسلمانى نبايد براى هدف مادى گام در ميدان جهاد بگذارد؛ زيرا هدف از جهاد اسلامى توسعه طلبى و جمع غنايم نيست، بلكه هدف آزاد شدن انسان ها از قيد بندگى بندگان و صاحبان زر و زور است.(1)

11. ممكن است با توجه به مضمون آيه چنين ايراد شود كه اسلام با قبول ادعاهاى ظاهرى مردم در مورد پيوستن به اين آيين زمينه را براى پرورش منافق در محيط اسلامى آماده مى كند. پاسخ آن است كه شايد هيچ قانونى در جهان نيست كه راه سوء استفاده در آن وجود نداشته باشد، مهمّ اين است كه قانون داراى مصالح قابل ملاحظه اى باشد، اگر اظهار اسلام به بهانه عدم آگاهى از مكنون قلب طرف، قبول نگردد، مفاسد بسيارى به بار مى آيد كه زيان آن به مراتب بيشتر است و اصول عواطف انسانى را از بين خواهد برد؛ زيرا هر كس با ديگرى كينه و خرده حسابى داشته باشد مى تواند او را متهم كند كه اسلام او ظاهرى است و او را بكشد. از اين گذشته در آغاز گرايش به هر آيين افرادى هستند كه گرايش هاى ساده و تشريفاتى و ظاهرى دارند، اما با گذشت زمان محكم و ريشه دار مى شوند و اين دسته را نيز نمى توان طرد كرد.(2)

12. از تعبير به «درجات» مى توان اين معنا را استفاده كرد كه مجاهدان همه در يك حدّ و پايه نيستند و به اختلاف درجه اخلاص و فداكارى و تحمّل ناراحتى ها، مقامات معنوى آن ها مختلف است.(3)

13. هر كس در هر موقعيت و مقام و خدمتى كه باشد، بايد بداند مقام رزمندگان مخلص از او بالاتر است: فضّل الله المجاهدين....(4)

ص: 100


1- نمونه، ج 4، ص 74.
2- نمونه، ج 4، ص 75.
3- نمونه، ج 4، ص 80.
4- همان.

آیه 97-103

اشاره

إِنَّ الَّذينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِي اْلأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيرًا (97)

إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً (98)

فَأُولئِكَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا (99)

وَ مَنْ يُهاجِرْ في سَبيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي اْلأَرْضِ مُراغَمًا كَثيرًا وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِرًا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (100)

وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبينًا (101)

وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَميلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا (102)

فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنينَ كِتابًا مَوْقُوتًا (103)

ترجمه

كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح)، روح آن ها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آن ها گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم.» آن ها [= فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمين خدا پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آن ها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى است. * مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى تحت فشار قرار گرفته اند (و حقيقتا مستضعفند)؛ نه چاره اى دارند، و نه راهى (براى نجات از آن محيطِ آلوده) مى يابند. * ممكن است خداوند، آن ها را مورد عفو قرار دهد؛ و خداوند، عفوكننده و آمرزنده است. * كسى كه در راه خدا هجرت كند، جاهاى امنِ فراوان و گسترده اى در زمين مى يابد. و هر كس به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پيامبر او، از خانه خود بيرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست؛ و خداوند آمرزنده و مهربان

ص: 101

است. * هنگامى كه سفر مى كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد اگر از فتنه (وخطر) كافران بترسيد؛ زيرا كافران، براى شما دشمن آشكارى هستند. * و هنگامى كه در ميان آن ها باشى، و (در ميدان جنگ) براى آن ها نماز را بر پا كنى، بايد دسته اى از آن ها با تو (به نماز) برخيزند، و سلاح هايشان را با خود برگيرند؛ و هنگامى كه سجده كردند (و نماز را به پايان رساندند)، بايد به پشتِ سرِ شما (به ميدان نبرد) بروند، و آن دسته ديگر كه نماز نخوانده اند (و مشغول پيكار بوده اند)، بيايند و با تو نماز بخوانند؛ آن ها بايد وسايل دفاعى وسلاح هايشان را (در حال نماز) با خود حمل كنند؛ (زيرا) كافران آرزو دارند كه شما از سلاح ها و متاع هاى خود غافل شويد و يكباره به شما هجوم آورند. و اگر از باران ناراحتيد، ويا بيمار (و مجروح) هستيد، مانعى ندارد كه سلاح هاى خود را بر زمين بگذاريد؛ ولى وسايل دفاعى (مانند زره و خود) را با خود برداريد. خداوند، عذاب خواركننده اى براى كافران فراهم ساخته است. * و هنگامى كه نماز را به پايان رسانديد، خدا را ياد كنيد؛ ايستاده ونشسته و در حالى كه به پهلو خوابيده ايد. و هر گاه آرامش يافتيد (و حالت ترس زايل گشت)، نماز را (به طور معمول) انجام دهيد؛ زيرا نماز وظيفه ثابت و معينى براى مؤمنان است.

شأن نزول

قبل از آغاز جنگ بدر سران قريش اخطار كردند كه همه افراد ساكن مكه كه آمادگى براى شركت در ميدان جنگ دارند، بايد براى نبرد با مسلمانان حركت كنند و هر كس مخالفت كند خانه او ويران و اموالش مصادره مى شود. به دنبال اين تهديد عده اى از افرادى كه ظاهرا اسلام آورده بودند ولى به خاطر علاقه شديد به خانه و زندگى و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند نيز با بت پرستان به سوى ميدان جنگ حركت كردند و در ميدان در صفوف مشركان ايستادند و از كمى نفرات مسلمانان به شك و ترديد افتادند و سرانجام در اين ميدان كشته شدند. آيه 97 نازل گرديد و سرنوشت شوم آنان را شرح داد.(1)

شأن نزول آيه 102: هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) با عده اى از مسلمانان به عزم مكه وارد سرزمين حديبيه شدند و جريان به اطلاع قريش رسيد، خالد بن وليد به سرپرستى يك گروه دويست

ص: 102


1- نمونه، ج 4، ص 83.

نفرى براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانان به سوى مكه در كوه هاى نزديك مكه مستقر شد. هنگام ظهر بلال اذان گفت و پيامبر (صلی الله علیه و آله) با مسلمانان نماز ظهر را به جماعت ادا كردند. خالد از مشاهده اين صحنه در فكر فرو رفت و به نفرات خود گفت در موقع نماز عصر كه در نظر آن ها بسيار پرارزش است و حتى از نور چشمان خود آن را گرامى تر مى دارند بايد از فرصت استفاده كرده و با يك حمله برق آسا و غافلگيرانه در حال نماز كار مسلمانان را يكسره ساخت. در اين هنگام آيه فوق نازل شد و دستور نماز خوف را كه از هر حمله غافلگيرانه اى جلوگيرى مى كند به مسلمانان داد و اين خود يكى از نكات اعجاز قرآن است كه قبل از اقدام دشمن، نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد، از اين رو گفته مى شود خالد بن وليد با مشاهده اين صحنه ايمان آورد و مسلمان شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرزنش خداوند از ترك كنندگان هجرت به استثناى مستضعفان، نويد دادن به هجرت كنندگان در راه خدا به زندگى بهتر، لزوم نماز قصر به هنگام مسافرت و برگزارى نماز جماعت در جنگ براى رزمندگان.

ب. اگر چه مستضعفان به واسطه عذرى كه داشته اند مرتكب كار بدى نشده اند، ولى امر انسان داير بين سعادت و شقاوت است و در شقاوت يك نفر همين قدر كافى است كه براى خود احراز سعادت و نيكبختى نكند. انسان در ذات خود چه صالح باشد يا غير صالح، نيازمند عفو الهى است كه اثر شقاوت را بزدايد، از اين رو خداوند سبحان مى فرمايد: مستضعفين هم اميدوار عفو خدايند.(2)

ج. تعبير به «توفّى» در آيه شريفه به جاى مرگ، در حقيقت اشاره به اين نكته است كه مرگ به معناى فنا و نابودى نيست، بلكه يك نوع دريافت فرشتگان نسبت به روح انسان است. اين گونه تعبير كه در قرآن كرارا آمده يكى از روشن ترين اشارات قرآن به مسأله وجود

ص: 103


1- همان، ص 100.
2- الميزان، ج 5، ص 85.

روح و بقاى آن بعد از مرگ است.(1)

د. هجرت به طرف خدا و رسولش كنايه از مهاجرت به سرزمين اسلام است كه انسان بتواند كتاب خدا و سنت پيغمبر را بداند و طبق آن عمل كند.(2)

ه -. در آيه و اذا ضربتم فى الارض از سفر تعبير به «ضرب فى الارض» شده است؛ زيرا مسافر زمين را به هنگام سفر با پاى خود مى كوبد.(3)

و. مراد از جمله اقمت لهم الصلوة نماز جماعت است.(4)

ز. مراد از جمله فلتقم طائفة منهم معك آن است كه مردم بايد با پيامبر (صلی الله علیه و آله) به جماعت نماز بخوانند و مأمورند كه اسلحه ها را با خود بردارند.(5)

ح. منظور از حفظ امتعه اين است كه علاوه بر حفظ خويشتن بايد مراقب حفظ وسايل ديگر جنگى و وسايل سفر و مواد غذايى و حيواناتى كه براى تغذيه همراه داريد نيز باشيد.(6)

ط. سه كلمه «قياما»، «قعودا» و «على جنوبكم» كنايه از ذكر مستمر است كه شامل تمام احوال مى شود.(7)

ى. مراد از اطمينان، برگشت به وطن است. بنا بر اين مراد از فاقيموا الصلوة، تمام خواندن نماز است.(8)

ك. «كتابت» كنايه از فرض و واجب كردن است. مانند آيه شريفه كتب عليكم الصيام كما كتب على الّذين من قبلكم.(9)

ل. ظاهر لفظ «موقوت» اين است كه نماز فريضه موقّتى است كه بايد در مواقع معين خودش ادا شود، ولى از وقت در نماز در اين آيه شريفه چنين بر مى آيد كه كنايه از ثبات

ص: 104


1- نمونه، ج 4، ص 85.
2- الميزان، ج 5، ص 87؛ مجمع البيان، ج 3، ص 152.
3- نمونه، ج 4، ص 94؛ نور، ج 2، ص 366؛ مجمع البيان، ج 3، ص 153؛ روح المعانى، ج 5، ص 131؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 412؛ كشاف، ج 1، ص 558.
4- الميزان، ج 5، ص 101؛ روح المعانى، ج 5، ص 134؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 429؛ صافى، ج 1، ص 493.
5- همان.
6- همان.
7- الميزان، ج 5، ص 102؛ روح المعانى، ج 5، ص 137؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 430.
8- الميزان، ج 5، ص 102؛ روح المعانى، ج 5، ص 138؛ صافى، ج 1، ص 495.
9- بقره، 183؛ الميزان، ج 5، ص 102؛ روح المعانى، ج 5، ص 138.

وتغييرناپذير بودن اين فريضه است. بنا بر اين مراد از اين كه صلاة كتاب موقوت است؛ يعنى فريضه ثابتى است كه اصلاً تغييرپذير نيست و در هيچ حال ساقط نمى شود و مانند روزه نيست كه در مقام اضطرار تبديل به فديه شود.(1)

نكته ها

1. آيه ان الذين توفّاهم الملائكة... و ساءت مصيرا اجمالاً دلالت دارد بر همان معنايى كه احاديث آن را سؤال قبر (يعنى سؤال ملائكه از دين ميت بعد از فرا رسيدن مرگ) ناميده است.(2)

2. از آيه شريفه 97 استفاده مى شود كه جهل به معارف دين اگر ناشى از قصور و ضعف بوده و شخص جاهل دستى در آن نداشته باشد، در برابر خداى سبحان معذور است.(3)

3. از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده مى شود افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى آنچنان ضعيف باشند كه قادر به شناسايى حق از باطل نشوند يا اين كه با تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدوديت هايى كه محيط بر آن ها تحميل كرده قادر به انجام وظايف خود به طور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند آن ها را مستضعف مى گويند.(4)

4. خداوند متعال در اين چند آيه اخير، مؤمنين را از نظر اقامت در سرزمين مؤمنين (دار الايمان) و سرزمين مشركين (دار الشرك) به چند قسم تقسيم كرده و جزاى هر يك را بيان فرموده است:

الف. يك دسته كسانى هستند كه در سرزمين اسلامى (دارالاسلام) اقامت دارند. اين دسته كسانى اند كه با جان و مال در راه خدا جهاد مى كنند و يا آنان هستند كه با عذر و يا بدون عذر (در جايى كه عده كافى براى جهاد آماده بوده اند) در منزل ها مى نشينند و به جهاد نمى روند. خداوند به هر يك از اين سه دسته وعده خوبى داده است، البته از نظر درجه خداوند مجاهدين را بر قاعدين برترى داده است.

ص: 105


1- همان؛ نمونه، ج 4، ص 105.
2- الميزان، ج 5، ص 80.
3- الميزان، ج 5، ص 82.
4- نمونه، ج 4، ص 87.

ب. دسته ديگر كسانى هستند كه در سرزمين شرك اقامت دارند و از روى ظلم و ستم، در راه خدا هجرت نمى كنند. اين دسته جهنمى خواهند بود.

ج. عده ديگرى مستضعف هستند (نه ظالم) نه چاره اى دارند و نه راهى براى فرار، اين دسته را هم انشاء الله خداوند عفو خواهد كرد.

د. عده ديگر كسانى هستند كه مستضعف نبوده و به منظور هجرت به طرف خدا و رسول از خانه خود بيرون آمده اند، ولى مرگ به سراغ ايشان آمده است؛ اجر اينان هم بر خداست.(1)

5. «فتنه» گرچه معانى زياد و گوناگونى دارد، ولى هر گاه قرآن اين كلمه را در مورد كفار و مشركين اطلاق مى كند مراد عذاب دادن، كشتن، زدن و امثال آن است.(2)

6. در آيه 101 مسأله نماز قصر، مشروط به ترس از خطر دشمن شده است در حالى كه نماز قصر يك حكم عمومى است و تفاوتى در آن ميان سفرهاى خوفناك يا امن و امان نمى باشد، ممكن است مقيد ساختن حكم قصر به مسأله خوف به خاطر يكى از چند جهت باشد:

الف. اين قيد ناظر به وضع مسلمانان آغاز اسلام است و به اصطلاح قيد غالبى است؛ يعنى غالبا سفرهاى آن ها توأم با خوف بوده و قيود غالبى مفهوم ندارند.

ب. بعضى از مفسران معتقدند كه مسأله نماز قصر نخست به هنگام خوف تشريع شده است، سپس اين حكم توسعه پيدا كرده و به همه موارد عموميت يافته است.

ج. ممكن است اين قيد جنبه تأكيد داشته باشد؛ يعنى نماز قصر براى مسافر همه جا لازم است، امّا به هنگام خوف از دشمن تأكيد بيشترى دارد.(3)

7. در آيه 102 به گروه اول دستور مى دهد كه اسلحه را به هنگام نماز خوف همراه داشته باشند، ولى به گروه دوم مى گويند وسايل دفاعى مانند (زره) و اسلحه را هيچ كدام به زمين نگذارند. ممكن است تفاوت اين دو گروه به خاطر آن باشد كه به هنگام انجام نماز توسط دسته اول دشمن هنوز كاملاً آگاه از برنامه نيست، از اين رو احتمال حمله ضعيف تر است، ولى در مورد دسته دوم كه دشمن متوجه انجام مراسم نماز مى شود، احتمال هجوم بيشتر است.(4)

ص: 106


1- الميزان، ج 5، ص 87.
2- الميزان، ج 5، ص 100؛ كشاف، ج 1، ص 559.
3- نمونه، ج 4، ص 95؛ نور، ج 2، ص 366.
4- نمونه، ج 4، ص 102؛ نور، ج 2، ص 369.

8. در اهميت نماز جماعت همين بس كه در جبهه جنگ با دشمن، نيز بر پا مى شود.(1)

9. جبر محيط با توان خروج از آن، عذرى غير قابل قبول براى ترك تكليف الهى است: الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها.(2)

10. قدرت، از شرايط تكليف است: الا المستضعفين... لايستطيعون حيلة و لايهتدون سبيلاً.(3)

11. اهميت ياد خداوند

الف. فرمان خدا به ياد خداوند در آيات مختلف؛ يا أيها الذين ءامنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا. (احزاب، 41)

ب. برترى ياد خداوند بر ايمان؛ ألم يأن للذين ءامنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله. (حديد، 16)

ج. ياد خداوند در تمام احوال؛ فاذا قضيتم الصلوة فاذكروا الله قياما و قعودا و على جنوبكم (نساء، 103) كه از اوصاف خردمندان نيز شمرده شده است؛ الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم. (آل عمران، 191)

ص: 107


1- همان.
2- همان.
3- همان، ص 534.

آیه 104-112

اشاره

وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (104)

إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيمًا (105)

وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورًا رَحيمًا (106)

وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوّانًا أَثيمًا (107)

يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطًا (108)

ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكيلاً (109)

وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَحيمًا (110)

وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (111)

وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَريئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبينًا (112)

ترجمه

و در راه تعقيب دشمن، (هرگز) سست نشويد؛ (زيرا) اگر شما درد و رنج مى بينيد، آن ها نيز همانند شما درد و رنج مى بينند؛ ولى شما اميدى از خدا داريد كه آن ها ندارند و خداوند دانا و حكيم است. * ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم؛ تا به آنچه خداوند به تو آموخته در ميان مردم قضاوت كنى؛ و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى. * و از خداوند، طلب آمرزش نما، كه خداوند آمرزنده و مهربان است. * و از آن ها كه به خود خيانت كردند، دفاع مكن؛ زيرا خداوند افراد خيانت پيشه گنهكار را دوست ندارد. * آن ها زشتكارى خود را از مردم پنهان مى دارند؛ اما از خدا پنهان نمى دارند و هنگامى كه در مجالس شبانه، سخنانى كه خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آن ها بود؛ خدا به آنچه انجام مى دهند، احاطه دارد. * آرى، شما همان ها هستيد كه در زندگى اين جهان، از آنان دفاع كرديد؛ اما كيست كه در برابر خداوند، در روز رستاخيز از آن ها دفاع كند؟! يا چه كسى است كه وكيل و حامى آن ها باشد؟! * كسى كه كار بدى انجام دهد يا به خود ستم كند، سپس از خداوند طلب آمرزش نمايد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت. * و كسى كه گناهى مرتكب شود، به زيان خود مرتكب شده؛ خداوند، دانا و حكيم است. * و كسى كه خطا يا گناهى مرتكب شود، سپس بى گناهى را متهم سازد، بارِ بهتان و گناه آشكارى بر دوش گرفته است.

ص: 108

شأن نزول

از ابن عباس و بعضى ديگر از مفسران چنين نقل شده كه پس از حوادث دردناك جنگ احد، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر فراز كوه احد رفت و ابوسفيان نيز بر كوه احد قرار گرفت و با لحنى فاتحانه فرياد زد: «اى محمد! يك روز پيروز شديم و روز ديگر شما»؛ يعنى اين پيروزى ما در برابر شكستى كه در بدر داشتيم. پيامبر (صلی الله علیه و آله) به مسلمانان فرمود: فورا به او پاسخ گوييد (گويا مى خواهد به ابوسفيان اثبات كند كه پرورش يافتگان مكتب من همه آگاهى دارند) مسلمانان گفتند: «هرگز وضع ما با شما يكسان نيست؛ شهيدان ما در بهشت و كشتگان شما در دوزخ.» ابوسفيان فرياد زد و اين جمله را به صورت يك شعار افتخارآميز گفت: لنا العزى و لا عزى لكم (ما داراى بت بزرگ عزى هستيم و شما نداريد) پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: شما هم در برابر شعار آن ها بگوييد:

«الله مولينا و لا مولى لكم»؛ سرپرست و تكيه گاه ما خداست و شما سرپرست و تكيه گاهى نداريد. ابوسفيان كه خود را در مقابل اين شعار زنده اسلامى ناتوان مى ديد، دست از بت عزى برداشت و به دامن بت «هبل» درآويخت و فرياد زد: اعل هبل! (سربلند باد هبل).

پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد كه اين شعار جاهلى را نيز با شعارى نيرومندتر و محكم تر بكوبند و بگويند:

«الله اعلى و اجل»؛ خداوند برتر و بالاتر است. ابوسفيان كه از اين شعارهاى گوناگون خود بهره اى نگرفت فرياد زد: ميعادگاه ما سرزمين «بدر صغرى» است.

مسلمانان از ميدان جنگ با زخم ها و جراحات فراوان بازگشتند در حالى كه از حوادث دردناك احد سخت ناراحت بودند، در اين هنگام آيه 104 نازل شد و به آنان هشدار داد كه در تعقيب مشركان كوتاهى نكنند و از اين حوادث دردناك ناراحت نشوند. مسلمانان با همان حال به تعقيب دشمن برخاستند و هنگامى كه خبر به مشركان رسيد با سرعت از مدينه دور شدند و به مكه بازگشتند.(1)

در شأن نزول آيات 105 و 106 جريان مفصلى نقل شده كه خلاصه اش اين است: طايفه بنى ابيرق طايفه اى نسبتا معروف بودند. سه برادر از اين طايفه به نام بشر و بشير و مبشر نام داشتند. بشير به خانه مسلمانى به نام رفاعه دستبرد زد و شمشير و زره و مقدارى از مواد

ص: 109


1- مجمع البيان، ج 3، ص 160؛ نمونه، ج 4، ص 106-107.

غذايى را به سرقت برد. فرزند برادر او به نام قتاده كه از مجاهدان بدر بود جريان را به خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرض كرد، ولى آن سه برادر يكى از مسلمانان باايمان را به نام لبيد كه در آن خانه با آن ها زندگى مى كرد در اين جريان متهم ساختند.

لبيد از اين تهمت ناروا سخت برآشفت، شمشير كشيد و به سوى آن ها آمد و فرياد زد كه مرا متهم به سرقت مى كنيد در حالى كه شما به اين كار سزاوارتريد؛ شما همان منافقانى هستيد كه پيامبر خدا را هجومى كرديد و اشعار هجو خود را به قريش نسبت مى داديد يا بايد اين تهمت را كه به من زده اى ثابت كنيد يا شمشير خود را بر شما فرود مى آورم.

برادران سارق كه چنين ديدند با او مدارا كردند، اما چون باخبر شدند كه جريان به وسيله قتاده به گوش پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيده يكى از سخنوران قبيله خود را ديدند كه با جمعى به خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بروند و با قيافه حق به جانب سارقان را تبرئه كنند و قتاده را به تهمت ناروا متهم سازند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) طبق وظيفه عمل به ظاهر شهادت اين جمعيت را پذيرفت و قتاده را مورد سرزنش قرار داد، قتاده كه بى گناه بود از اين جريان بسيار ناراحت شد و به سوى عموى خود بازگشت و جريان را با اظهار تأسف فراوان بيان كرد. عمويش او را دلدارى داد و گفت: نگران نباش خداوند پشتيبان ما است. آيات فوق نازل شد و اين مرد بى گناه را تبرئه كرد و خائنان واقعى را مورد سرزنش شديد قرار داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سستى نورزيدن در برابر دشمنان اسلام، لزوم قضاوت بر محور حق، دفاع نكردن از خائن، احاطه خداوند بر اعمال خيانتكاران، طلب مغفرت از گناه عامل آمرزش، ضرر گناه مخصوص عامل آن و اثر سوء تهمت.

ب. آيه شريفه و لا تهنوا فى ابتغاء القوم اشاره به اين است كه هرگز در برابر دشمنان سرسخت حالت دفاعى به خود نگيريد، بلكه هميشه در مقابل چنين افرادى روح تهاجم را در

ص: 110


1- مجمع البيان، ج 3، ص 161؛ همان، ص 110-111.

خود حفظ كنيد؛ زيرا از نظر روانى اثر فوق العاده اى در كوبيدن روحيه دشمن دارد.(1)

ج. مراد از «ارائه» در جمله لتحكم بين الناس بما اراك الله ايجاد كردن رأى و معرفى كردن يك حكم خاصّ است نه تعليم احكام و شرايع.(2)

د. اين كه خيانت به نفس نسبت داده شده بر اساس آيات قرآن كريم به اين دليل است كه مؤمنين همگى همانند يك جان هستند و مال يك مسلمان، مال همه است كه بايد همگى آن را حفظ كنند و نگذارند ضايع و تلف شود. به كمك اين سنخ از آيات قرآن كريم ممكن است استفاده كنيم كه تعدّى و تجاوز هر كسى نسبت به ديگرى به وسيله دزدى و امثال آن، در حقيقت خيانت به خود اوست.(3)

ه -. آيه شريفه و لاتجادل عن الّذين يختانون انفسهم در مورد كسانى نيست كه مثلاً يك بار مرتكب خيانت شده اند و از آن پشيمان گشته اند؛ زيرا در مورد چنين كسانى نبايد شدت عمل به خرج داد، بلكه بايد ارفاق نمود. آيه در مورد كسانى است كه خيانت جزو برنامه زندگى آنان شده است. به قرينه «يختانون» كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد و به قرينه «خوّانا» كه صيغه مبالغه است.(4)

و. اين كه «ظلم به نفس» بعد از «عمل سوء» قرار گرفته است ممكن است به يكى از دو دليل زير باشد:

1. مراد از «سوء» تعدّى به غير است و مراد از «ظلم» تعدّى به نفس است.

2. «سوء» چيزى است ساده تر و سبك تر از ظلم مثل معصيت صغيره نسبت به معصيت كبيره.(5)

نكته ها

1. نظير آيه 104 نساء:

... إِنْ تَكونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يأْلَمُونَ كمَا تَأْلَمُونَ

ص: 111


1- نمونه، ج 4، ص 109.
2- الميزان، ج 5، ص 115.
3- الميزان، ج 5، ص 118؛ نمونه، ج 4، ص 115؛ كشاف، ج 1، ص 562.
4- نمونه، ج 4، ص 115.
5- الميزان، ج 5، ص 121؛ نور، ج 2، ص 379؛ روح المعانى، ج 5، ص 142.

آيه 140 آل عمران است.

إِنْ يمْسَسْكمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ...

2. از عوامل روحيه گرفتن مؤمنان، مقايسه دردهاى خود با رنج ديگران و اميد و توجه به امدادهاى الهى و آگاهى اوست.(1)

3. قرآن كريم، پايه و اساس براى قضاوت ميان مردم است: انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله. مراد از «تحكم»، قضاوت است و اگر مراد حكومت بود، مى فرمود: «لتحكم على الناس».(2)

4. قضاوت، از منصب هاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است: لتحكم بين الناس.(3)

5. رنج و مشقت مؤمنان در جنگ ها، در مدار علم و حكمت خداوند است، از اين رو از آن جلوگيرى نمى كند.(4)

6. اين كه خداوند متعال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را امر مى كند كه استغفار كند، نه از آن جهت است كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) گناه سرزده باشد و نه از آن جهت است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى خواسته و مشرف بوده بر اين كه عمل ناپسندى انجام دهد، بلكه براى اين است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از خدا بخواهد او را بر هواى نفس غالب گرداند چرا كه پيامبر در اين خصوص محتاج به خداوند سبحان است و به هيچ وجه از الطاف حقّ بى نياز نيست.(5)

7. آيات دلالت بر آن دارد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) از پيروى هواى نفس و ميل به طرف باطل ايمن است، ولى دلالت ندارد بر اين كه هر حكم و قضاوتى كه وى طبق قواعد و قوانين ظاهرى قضاوت كه خودش تشريع كرده، انجام مى دهد هميشه با آنچه كه در واقع و خارج وجود دارد مطابق باشد و نيز آيات دلالت ندارد كه اين قوانين ظاهرى مى تواند به طور قطع، قاضى را به طرف واقع رهبرى كند، بلكه اين قوانين امارات و نشانه هايى هستند كه غالبا (و نه هميشه) بين حق و باطل تميز بدهند.(6)

ص: 112


1- نور، ج 2، ص 373.
2- راهنما، ج 4، ص 24.
3- همان، ص 25.
4- همان.
5- الميزان، ج 5، ص 116.
6- الميزان، ج 5، ص 117.

8. در آيه شريفه و من يكسب خطيئة أو اثما ثمّ يرم به بريئا فقد احتمل بهتانا نسبت دادن عمل بد به ديگرى «رمى» ناميده و قبول كردن و پذيرفتن وزر و وبال تهمت را «احتمال» ناميده كه معناى آن چيزى را به دوش كشيدن است. اين هر دو اطلاق استعاره لطيفى دارد گويى شخصى كه به ديگرى افترا مى بندد، تيرى به طرف او رها كرده و جايى از بدنش را سوراخ نموده و همين عمل موجب تحمّل بار گرانى براى عامل خود شده كه در تمام مدت زندگى با اوست و جدا نمى شود.(1)

9. در آيه 112 گناهانى را كه انسان مرتكب مى شود و به گردن ديگران مى افكند به دو قسم تقسيم شده است: يكى «خطيئة» و ديگرى «اثم» است. در باره تفاوت ميان اين دو تعبير مى توان گفت كه خطيئه معناى وسيعى دارد كه هم گناه عمدى و هم غيرعمدى را شامل مى شود، ولى «اثم» معمولاً به گناهان عمدى و اختيارى گفته مى شود.(2)

ص: 113


1- الميزان، ج 5، ص 125؛ نمونه، ج 4، ص 119.
2- نمونه، ج 4، ص 119؛ نور، ج 2، ص 380.

آیه 113-121

اشاره

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيمًا (113)

لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيمًا (114)

وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرًا (115)

إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا (116)

إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا (117)

لَعَنَهُ اللّهُ وَ قالَ َلأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيبًا مَفْرُوضًا (118)

وَ َلأُضِلَّنَّهُمْ وَ َلأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ َلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ اْلأَنْعامِ وَ لآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرانًا مُبينًا (119)

يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاّ غُرُورًا (120)

أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحيصًا (121)

ترجمه

اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهى از آنان تصميم داشتند تو را گمراه كنند؛ امّا جز خودشان را گمراه نمى كنند؛ و هيچ گونه زيانى به تو نمى رسانند. و خداوند، كتاب و حكمت بر تو نازل كرد؛ و آنچه را نمى دانستى، به تو آموخت؛ و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است. * در بسيارى از سخنانِ درِ گوشى (و جلسات محرمانه) آن ها، خير و سودى نيست؛ مگر كسى كه (به اين وسيله،) امر به كمك به ديگران، يا كارِ نيك، يا اصلاح در ميان مردم كند؛ و هر كس براى خشنودى پروردگار چنين كند، پاداش بزرگى به او خواهيم داد. * كسى كه بعد از آشكار شدن حق، با پيامبر مخالفت كند، و از راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد، ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم؛ و به دوزخ داخل مى كنيم؛ و سرانجام بدى است. * خداوند، شرك به او را نمى آمرزد؛ (ولى) كمتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى آمرزد. و هر كس براى خدا همتايى قرار دهد، در گمراهى دورى افتاده است. * آنچه غير از خدا مى خوانند، فقط بت هايى است (بى روح)، كه هيچ اثرى ندارد؛

ص: 114

و (يا) شيطان سركش و ويرانگر است. * خدا او را از رحمت خويش دور ساخته و او گفته است: «از بندگان تو، سهم معينى خواهم گرفت. * و آن ها را گمراه مى كنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آنان دستور مى دهم كه (اعمالِ خرافى انجام دهند، و) گوش چهارپايان را بشكافند، و آفرينشِ (پاك) خدايى را تغيير دهند؛ (و فطرت توحيد را به شرك بيالايند.)» و هر كس، شيطان را به جاى خدا ولى خود برگزيند، زيان آشكارى كرده است. * شيطان به آن ها وعده ها (ى دروغين) مى دهد؛ و به آرزوها، سرگرم مى سازد در حالى كه جز فريب ونيرنگ، به آن ها وعده نمى دهد. * آن ها [= پيروان شيطان] جايگاهشان جهنم است؛ و هيچ راه فرارى ندارند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فضل و رحمت خداوند عامل عصمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، عدم جواز نجوا مگر در موارد خاص، كيفر مخالفت با فرمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، عدم مغفرت شرك (در صورت عدم توبه)، آمرزش گناهان غير شرك وابسته به خواست خداوند، لعنت خداوند بر بت پرستان، برنامه هاى زشت شيطان و جهنم سرنوشت گمراهان.

ب. مراد از اهتمام اين دسته به گمراه كردن پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين است كه آنان قصد داشته اند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را راضى كنند كه از جانب كسانى كه در صدر آيه خائن ناميده شده اند دفاع و جانبدارى كند.(1)

ج. اين «إنزال» و «تعليم» كه در آيه ذكر شده مانع است از تأثير ديگران در گمراه كردن پيامبر (صلی الله علیه و آله). بنا بر اين ملاك عصمت، انزال و تعليم است.(2)

د. با اين كه «صدقه» از افراد «معروف» است، ولى در عين حال به جهت اهميت آن جدا ذكر شده است.

ه -. مراد از «مشاقّه» با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بعد از آشكارى هدايت، مخالفت كردن و اطاعت

ص: 115


1- الميزان، ج 5، ص 126.
2- الميزان، ج 5، ص 127.

نكردن از پيامبر (صلی الله علیه و آله) است. بنا بر اين جمله و يتّبع غير سبيل المؤمنين مخالفت با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به طرز ديگرى بيان مى كند و مراد از «سبيل المؤمنين» اطاعت از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه اطاعت او، اطاعت خدا است.(1)

و. اين كه مى فرمايد: نولّه ما تولّى (ما او را به همان راه كه مى رود مى كشانيم) اشاره به همين سلب توفيق معنوى و عدم تشخيص حقّ و پيشروى در بيراهه است.(2)

ز. اين كه در آيه شريفه ان يدعون من دونه الاّ إناثا بت ها و هر نوع معبودى غير از خدا «اناث» ناميده شده اند، به آن جهت است كه اين بت ها داراى قابليت و انفعال اند و به هيچ وجه نمى توانند كارهايى را كه پرستش كنندگان توقع دارند انجام دهند. «انوثت» يعنى انفعالِ محض، شأن مخلوق با مقايسه به خالق است، البته بعضى ها گفته اند مراد از «اناث» در اين آيه، لات و عزى و منات و بت هاى ديگر است چون هر طايفه اى بتى داشتند كه بت خودشان را اثنى بنى فلان مى ناميدند.

ليكن آن وجهى كه ما در علّت اين تعبير ذكر كرديم (وجه اول) بهتر است؛ زيرا وجه دوم با حصرى كه در آيه ان يدعون من دونه الاّ اناثا ديده مى شود خيلى سازگار نيست. چون در بين معبودهايى كه به جاى خدا مى پرستيدند كسانى بوده اند كه مرد بودند نه زن مانند عيسى مسيح (علیه السلام) و برهما و بودا.(3)

ح. دعوت كنايه از عبادت است؛ زيرا اصولاً عبادت براى دعوت بر رفع حاجت در بين مردم پيدا شده است همچنان كه خداوند سبحان در آيه ذيل طاعت را عبادت خوانده است: ألم أعهد اليكم يا بنى ءادم ألاّ تعبدوا الشّيطان انّه لكم عدو مبين * و ان اعبدونى... (يس، 60-61). بنا بر اين معناى جمله و ان يدعون الاّ شيطانا مريدا به اين بر مى گردد كه مردم هر معبودى را به جاى خدا بپرستند در حقيقت شيطان را پرستيده و خوانده اند چون اطاعت او را كرده اند.(4)

ط. اين تغيير خلقتى كه شيطان از آن نام مى برد، منطبق بر كارهايى نظير اخصاء، بريدن

ص: 116


1- الميزان، ج 5، ص 132.
2- نمونه، ج 4، ص 129.
3- الميزان، ج 5، ص 134؛ نمونه، ج 4، ص 135؛ نور، ج 2، ص 387؛ مجمع البيان، ج 3، ص 172.
4- الميزان، ج 5، ص 136.

اعضاى مختلف بدن، لواط و سحق است و بعيد نيست كه مراد از تغيير خلقت خدا خارج شدن از حكم فطرت و ترك دين حنيف باشد.(1)

ى. «يعدهم» وعده هاى دروغ شيطان عبارت از وسوسه هاى بلاواسطه شيطان و «يمينهم» امانى يعنى آرزوهاى باطل عبارت از آفريده هاى خيال كه قوه واهمه از آن لذت مى برد و متفرع بر وساوس شيطانى است، از اين رو تنها وعده شيطان را فريب و غرور ناميده است و نامى از «امانى» يعنى آرزوهايى كه شيطان به وجود مى آورد نبرده است؛ زيرا «امانى» و آرزوها، متفرع بر وعده و فريب شيطان است.(2)

ك. معبودهاى مشركان در اين آيه منحصر به دو چيز شناخته شده يكى «اناث» و ديگرى «شيطان مريد». يك دسته بى اثرند و بى خاصيت (اناث) و دسته ديگر طغيان گرند و ويرانگر (شيطانا مريدا) و كسى كه در برابر چنين معبودهايى سر تسليم فرود مى آورد در گمراهى آشكار است.(3)

نكته ها

1. فضل خداوند نسبت به مردم و مؤمنين و پيامبر به دليل درجات وجودى تفاوت دارد؛ انّ ربك لذو فضل على الناس (غافر، 61)، و بشّر المؤمنين بانّ لهم من الله فضلاً كبيرا (احزاب، 47). در برخى از آيات مى فرمايد: و الله ذوالفضل العظيم (بقره، 105). چه فضل عظيم و چه فضل كبير هر دو تعبير در باره ى پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمده است؛ انّ فضله كان عليك كبيرا (اسراء، 87) و و علّمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما. (نساء، 113)

2. در اظهارنظر بايد منصفانه رفتار كرد. همه نجواها را زير سؤال نبريم: لا خير فى كثير....(4)

3. آيه 116 با اندكى تفاوت در همين سوره گذشت (آيه 48)، البته اين گونه تكرار در مسائل تربيتى لازمه بلاغت است؛ زيرا مسائل اساسى و مهم بايد در فواصل مختلفى تكرار شود تا در نفوس و افكار راسخ گردد.(5)

ص: 117


1- الميزان، ج 5، ص 137؛ مجمع البيان، ج 3، ص 173.
2- الميزان، ج 5، ص 138.
3- نمونه، ج 4، ص 136.
4- همان، ص 383.
5- نمونه، ج 4، ص 132.

4. شيطان، خالقيت خدا را قبول دارد (عبادك).(1)

5. انسان فطرتا در مسير حقّ است. كلمه «اضلال» در جايى به كار مى رود كه قبلاً مسير حقّ باشد.(2)

6. خداوند بدون بيان، كسى را عقاب نخواهد كرد: و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى... نصله جهنم.(3)

7. تمايلات و آرزوهاى پوچ و بيجا، نشانه تسلط شيطان بر انسان است: و لامنينهم.(4)

ص: 118


1- نور، ج 2، ص 389.
2- همان.
3- راهنما، ج 4، ص 47.
4- همان، ص 56.

آیه 122-130

اشاره

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً (122)

لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا (123)

وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرًا (124)

وَ مَنْ أَحْسَنُ دينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً (125)

وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحيطًا (126)

وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ في يَتامَى النِّساءِ اللاّتي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِهِ عَليمًا (127)

وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا (128)

وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورًا رَحيمًا (129)

وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللّهُ واسِعًا حَكيمًا (130)

ترجمه

و كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند، به زودى آنان را در باغ هايى از بهشت وارد مى كنيم كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند. وعده حق خداوند است و كيست كه در گفتار و وعده هايش، از خدا صادق تر باشد؟! * (فضيلت و برترى) به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست؛ هر كس عمل بدى انجام دهد، كيفر داده مى شود؛ و كسى را جز خدا، ولى و ياور خود نخواهد يافت. * و كسى كه چيزى از اعمال صالح را انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه ايمان داشته باشد، چنان كسانى داخل بهشت مى شوند؛ و كمترين ستمى به آن ها نخواهد شد. * دين و آيين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود از تسليم خدا كند، و نيكوكار باشد و پيرو آيين خالص و پاك ابراهيم گردد؟! و خدا ابراهيم را به دوستى خود، انتخاب كرد. * آنچه در آسمان ها و

ص: 119

زمين است از آنِ خداست؛ و خداوند به هر چيزى احاطه دارد. * از تو در باره حكم زنان سؤال مى كنند؛ بگو: خداوند در باره آنان به شما پاسخ مى دهد: آنچه در قرآن در باره زنان يتيمى كه حقوقشان را به آن ها نمى دهيد، و مى خواهيد با آنان ازدواج كنيد و نيز آنچه در باره كودكان صغير و ناتوان براى شما بيان شده است، (قسمتى از سفارش هاى خداوند در اين زمينه مى باشد؛ و نيز به شما سفارش مى كند كه) با يتيمان به عدالت رفتار كنيد و آنچه از نيكى ها انجام مى دهيد، خداوند از آن آگاه است (و به شما پاداش شايسته مى دهد). * و اگر زنى، از طغيان و سركشى يا اعراض شوهرش، بيم داشته باشد، مانعى ندارد با هم صلح كنند (و زن يا مرد، از پاره اى از حقوق خود، به خاطر صلح، صرف نظر نمايد.) و صلح، بهتر است؛ اگر چه مردم (طبق غريزه حبّ ذات، در اين گونه موارد) بخل مى ورزند. و اگر نيكى كنيد و پرهيزگارى پيشه سازيد (و به خاطر صلح، گذشت نماييد)، خداوند به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است (و پاداش شايسته به شما خواهد داد). * شما هرگز نمى توانيد (از نظر محبّت قلبى) در ميان زنان، عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش نماييد؛ ولى تمايل خود را به كلّى متوجه يك طرف نسازيد كه ديگرى را به صورت زنى كه شوهرش را از دست داده در آوريد. و اگر راه صلاح و پرهيزگارى پيش گيريد، خداوند آمرزنده و مهربان است. * (امّا) اگر (راهى براى اصلاح در ميان خود نيابند، و) از هم جدا شوند، خداوند هر كدام ازآن ها را با فضل و كرمِ خود، بى نياز مى كند و خداوند داراى فضل و كرم و حكيم است.

شأن نزول

در تفسير مجمع البيان و تفاسير ديگر چنين آمده است كه مسلمانان و اهل كتاب هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند؛ اهل كتاب مى گفتند: پيامبر ما قبل از پيامبر شما بوده است، كتاب ما از كتاب شما سابقه دارتر است و مسلمانان مى گفتند: پيامبر ما خاتم پيامبران است و كتابش آخرين و كامل ترين كتب آسمانى است، بنا بر اين ما بر شما امتياز داريم.

طبق روايات ديگرى يهود مى گفتند: ما ملّت برگزيده ايم و آتش دوزخ جز روزهاى معدودى به ما نخواهد رسيد: و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة (بقره، 80) و مسلمانان مى گفتند ما بهترين امت ها هستيم؛ زيرا خداوند در باره ما فرموده است: كنتم خير امة اخرجت

ص: 120

للناس (آل عمران، 110). آيه فوق نازل شد و بر اين ادعاها خط بطلان كشيد و ارزش هر كس را به اعمالش معرفى كرد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ورود مؤمنان صالح به بهشت وعده حق خداوند، كيفر مرتكبين عمل بد و محروميت از ولايت و نصرت الهى، بهترين دين در پرتو تسليم فرمان الهى و حسن عمل و تبعيت از آيين حضرت ابراهيم (علیه السلام)، حكم الهى پيرامون دختران يتيم، فضيلت صلح ميان زن و شوهر به هنگام نشوز شوهر و عدم امكان رعايت عدالت در محبت.

ب. هيچ كس نمى تواند صادق تر از خدا در وعده ها و سخنانش باشد؛ زيرا تخلّف از وعده يا به خاطر ناتوانى است و يا جهل و نياز، كه تمام اين ها از ساحت مقدّس او دور است.(2)

ج. اين كه اوّل سخن از سيئه آمده و بعد در باره حسنه صحبت شده از آن جهت است كه عمده اشتباه مسلمانان در باره سئيه بود نه حسنه.(3)

د. در آيه شريفه ليس بأمانيكم و لا أمانىّ اهل الكتاب اهل كتاب همراه با مسلمانان ذكر شده اند چرا كه اهل كتاب با مسلمانان در ايمان به وعده الهى اشتراك دارند.(4)

ه -. آيه 125 اشاره به اين است كه اگر خداوند ابراهيم را دوست خود انتخاب كرد نه به خاطر نياز به او بود؛ زيرا خدا از همگان بى نياز است، بلكه به خاطر سجايا و صفات فوق العاده و برجسته ابراهيم بود.(5)

و. مراد از خلّت ابراهيم (علیه السلام) براى خداوند متعال آن است كه ايشان دوستدار اولياى الهى و دشمنِ دشمنان الهى بود و مراد از خلّت خداوند متعال براى ابراهيم (علیه السلام) نصرت خداوند براى حضرت ابراهيم بود همچنان كه او را از اراده سوء نمرود و آتش او نجات داد.(6)

ص: 121


1- نمونه، ج 4، ص 140-141.
2- نمونه، ج 4، ص 140.
3- الميزان، ج 5، ص 140.
4- كشاف، ج 1، ص 567.
5- نمونه، ج 4، ص 146.
6- مجمع البيان، ج 3، ص 178.

ز. مراد از آيه ما يتلى عليكم فى يتامى النساء احكامى است كه آيات اول سوره كه در باره زنان يتيم و فرزندان نازل شده متضمن آن است.(1)

ح. مراد از ما كتب لهنّ، كتابت تكوينى يعنى تقدير الهى است؛ زيرا صنع و ايجاد است كه راه زندگى را براى آدمى هموار مى سازد و معين مى كند كه هر وقت به حدّ ازدواج رسيد، بايد ازدواج كند و در آنچه دارد اعمّ از مال و وسايل زندگى بتواند تصرف كند. بنا بر اين اگر كسى را از ازدواج و تصرف در دارايى خويش منع كردند در حقيقت او را از آنچه خدا در خلقت او نوشته منع كرده اند.(2)

ط. سياق آيه دلالت دارد كه مراد از صلح اين است كه زن از پاره يا همه حقوق زناشويى چشم بپوشد تا انس و الفت و موافقت مرد را جلب كند و نگذارد كه كار به جدايى بكشد و بدين ترتيب صلح كند كه صلح بهتر است.(3)

ى. شح يا بخل از غرايز نفسانى است كه خدا نفس آدمى را با آن سرشته است تا منافع خود را بدين وسيله حفظ كند و نگذارد ضايع شود، پس هر نفسى همان اندازه بخلى كه داراست، پيشش حاضر است. زن از حقوقى كه در زناشويى دارد مانند لباس و خرجى و همخوابگى و اعمال زناشويى بخل مى كند و مرد هم اگر ميل جدايى دارد و معاشرت را دوست ندارد از موافقت و ميل به زن بخل مى ورزد و در چنين حال چه اشكال دارد كه بين خودشان صلح برقرار سازند؛ يعنى يكى يا هر دو نفر از بعضى حقوق خود اغماض كنند.(4)

ك. جمله و ان تحسنوا... موعظه اى براى مردان است كه از راه احسان و تقوا پا فراتر نگذارند و در معاشرت ظلم نكنند و متذكّر باشند كه خداوند از هر كارى كه انجام مى دهند باخبر است و اگر چه زنان مى توانند از حق خود بگذرند، ولى مردها نبايد ايشان را مجبور كنند كه آنان حقوق خود را لغو كنند.(5)

ل. اين اغنا و بى نياز كردن خدا به قرينه مقام بى نياز كردن در مورد تمام چيزهايى است كه

ص: 122


1- الميزان، ج 5، ص 159.
2- همان، ص 160.
3- الميزان، ج 5، ص 161؛ مجمع البيان، ج 3، ص 184؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 505؛ كشاف، ج 1، ص 571.
4- همان.
5- همان؛ نمونه، ج 4، ص 152؛ مجمع البيان، ج 3، ص 184.

مربوط به ازدواج است اعمّ از الفت و انس و آميزش و پوشاك و هزينه زندگى زن و غيره؛ چرا كه خدا يكى از اين دو زوج را فقط براى ديگرى نيافريده تا در نتيجه جدايى از يكديگر در مدت زندگى براى هيچ كدامشان همسرى پيدا نشود.(1)

نكته ها

1. خداوند متعال در آيه و من يعمل من الصالحات من ذكر او أنثى... برخلاف هنديان و مصريان و يهود و نصارى و عرب قديم، حكم را شامل مرد و زن كرده و هيچ فرق نگذاشته است. مردم هند و مصر و ساير بت پرستان خيال مى كردند، زن عمل ندارد و بر كارهاى نيك زن هيچ گونه ثوابى مترتب نيست. از عقيده يهود و نصارى چنين برمى آيد كه كرامت و عزت را مخصوص مرد مى دانستند و در باره زنان معتقد بودند كه نزد خدا ذليل و در خلقت ناقص و از نظر اجر و ثواب هم خاسر و زيانكارند. اعراب هم در باره زنان از همين عقايد تجاوز نمى كردند.(2)

2. آيه شريفه و لا يجد له من دون الله وليّا و لا نصيرا ربطى به مسأله شفاعت ندارد؛ زيرا معناى شفاعت اين نيست كه شفيعان همانند پيامبران و امامان و صالحان دستگاه مستقلى در برابر خداوند دارند، بلكه شفاعت آن ها نيز به فرمان خداست و بدون اجازه او و شايستگى و لياقت شفاعت شوندگان، هيچگاه اقدام به شفاعت نخواهند كرد. بنا بر اين چنين شفاعتى سرانجام به خدا باز مى گردد و شعبه اى از ولايت و نصرت و كمك و يارى خداوند محسوب مى شود.(3)

3. قيد «و هو مؤمن» اشاره به آن است كه طاعت بدون ايمان، نفعى ندارد.(4)

4. در آيه شريفه و من أحسن دينا ممّن اسلم وجهه للّه و هو محسن و اتبع ملّة ابراهيم حنيفا سه چيز مقياس بهترين آيين شمرده شده است:

الف. تسليم مطلق در برابر خدا: اسلم وجهه للّه.

ص: 123


1- الميزان، ج 5، ص 163؛ روح المعانى، ج 5، ص 163؛ كشاف، ج 1، ص 573.
2- الميزان، ج 5، ص 142.
3- نمونه، ج 4، ص 143.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 176.

ب. نيكوكارى و هو محسن و منظور از نيكوكارى در اينجا هر گونه نيكى با قلب و زبان و عمل است.

ج. پيروى از آيين پاك ابراهيم و اتّبع ملّة ابراهيم حنيفا.(1)

5. زن داراى حقوقى ويژه در اسلام است: ما كتب لهنّ.(2)

6. واژه ى «بعل» در قرآن كريم در دو معنا به كار رفته است:

1. شوهر مانند: و ان امرأة خافت من بعلها نشوزا أو اعراضا فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا (نساء، 128) و قالت يا ويلتى ءالد و أنا عجوز و هذا بعلى شيخا. (هود، 72)

2. بت مانند: و انّ الياس لمن المرسلين * اذ قال لقومه الا تتّقون * أتدعون بعلاً و تذرون أحسن الخالقين.(3)

7. از آيه شريفه و ان امرأة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا دو مسأله فقهى استفاده مى شود:

الف. احكامى مانند تقسيم ايام هفته در ميان دو همسر، جنبه حق دارد نه حكم، از اين رو زن مى تواند با اختيار خود از اين حق به طور كلّى يا به طور جزئى صرف نظر كند.

ب. عوض صلح، لازم نيست مال بوده باشد، بلكه مى تواند اسقاط حقّى عوض صلح واقع شود.(4)

8. انتخاب صلح در مسائل و اختلافات خانوادگى، از مصاديق احسان و تقواست: والصلح خير... و ان تحسنوا و تتقوا. سفارش به تقوا و احسان، پس از ارزشمند شمردن صلح و مسالمت، مى رساند كه صلح در مسائل همسرى، نمونه اى از احسان و تقواست.(5)

9. آيه و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم خالى از شائبه تهديد نيست وموجب آن است كه شخص در تشخيص حقيقت عدل بين زنان دچار حيرت شود. عدل حد وسط بين افراط و تفريط است و تشخيص آن بسيار مشكل است. مخصوصا از نظر

ص: 124


1- نمونه، ج 4، ص 144.
2- راهنما، ج 4، ص 75.
3- صافات 123-125.
4- نمونه، ج 4، ص 151.
5- راهنما، ج 4، ص 81.

دلبستگى قلبى و محبّت به زنان؛ زيرا دوستى قلبى پيوسته تحت حيطه اختيار در نمى آيد.(1)

10. طلاق و جدايى همه جا بد نيست گاهى راهگشاست؛ زيرا چه بسا اختلافات خانوادگى به خودكشى و روابط نامشروع بيانجامد. طلاق اميدِ تشكيل زندگى مجدد را نويد مى دهد.(2)

11. راه توسعه زندگى براى هر كس به گونه اى است. گاهى با ازدواج است: ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه (نور، 32) و گاهى با طلاق است: و ان يتفرّقا يغن اللّه تا وظيفه چه باشد. نه از ازدواج بايد ترسيد چون خدا وعده بى نيازى داده است و نه از طلاق؛ چون خداوند آن جا هم وعده وسعت رزق داده است.(3)

12. ايمان و عمل صالح، معيار ارزش انسان هاست نه جنسيت انسان: و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مؤمن.(4)

13. كاستن از اجر و مزد كار ديگران، حتى به كمترين مقدار ستم است: و من يعمل من الصالحات... يدخلون الجنة و لا يظلمون نقيرا. خداوند كاستن از پاداش را هر چند بسيار اندك باشد، ظلم دانسته است.(5)

14. قرآن پس از نزول و در عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) تدوين شده است: و ما يتلى عليكم فى الكتاب.(6)

ص: 125


1- الميزان، ج 5، ص 162.
2- نور، ج 2، ص 402.
3- نور، ج 2، ص 402.
4- راهنما، ج 4، ص 67.
5- همان، ص 68.
6- همان، ص 75.

آیه 131-136

اشاره

وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ غَنِيًّا حَميدًا (131)

وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً (132)

إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ وَ كانَ اللّهُ عَلى ذلِكَ قَديرًا (133)

مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا بَصيرًا (134)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا (135)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا (136)

ترجمه

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آنِ خداست. و ما به كسانى كه پيش از شما، كتاب آسمانى به آن ها داده شده بود سفارش كرديم، (به خدا زيانى نمى رسد؛ زيرا) براى خداست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است و خداوند بى نياز و ستوده است * براى خداست آنچه در آسمان ها و زمين است و كافى است كه خدا حافظ و نگهبان آن ها باشد. * اى مردم! اگر او بخواهد، شما را از ميان مى برد و افراد ديگرى را (به جاى شما) مى آورد؛ وخداوند بر اين كار تواناست. * كسانى كه پاداش دنيوى بخواهند، (و در قيدِ نتايج معنوى واخروى نباشند، در اشتباهند؛ زيرا) پاداش دنيا و آخرت نزد خداست و خداوند شنوا وبيناست. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! كاملاً قيام به عدالت كنيد. براى خدا شهادت دهيد، اگر چه (اين گواهى) به زيان خود شما، يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد؛ (چرا كه) اگر آن ها غنى يا فقير باشند، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنا بر اين، از هوى وهوس پيروى نكنيد؛ كه از حق، منحرف خواهيد شد. و اگر حق را تحريف كنيد و يا از اظهار آن اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبرش، و كتابى كه بر او نازل كرده و كتب (آسمانى) كه پيش از اين فرستاده است، ايمان (واقعى) بياوريد. كسى كه خدا و فرشتگان او و كتاب ها و پيامبرانش وروز واپسين را انكار كند، در گمراهى دور و درازى افتاده است.

ص: 126

شأن نزول

از ابن عباس نقل شده كه آيه 136 در باره جمعى از بزرگان اهل كتاب نازل گرديد مانند عبدالله بن سلام و اسد بن كعب و برادرش اسيد بن كعب و جمعى ديگر؛ زيرا آنان در آغاز، خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند و گفتند: ما به تو و كتاب آسمانى تو و موسى و تورات و عزير ايمان مى آوريم، ولى به ساير كتاب هاى آسمانى و همچنين ساير انبيا ايمان نداريم؛ آيه نازل شد و به آنان تعليم داد كه بايد به همه ايمان داشته باشند.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تمام نظام هستى ملك خداوند، تهديد خداوند به مردم در صورت نافرمانى او، هشدار به طلب كنندگان پاداش دنيوى، لزوم برپايى عدالت اجتماعى و ضرورت ايمان تفصيلى به خداوند و انبيا و كتب آسمانى و فرشتگان.

ب. تكرار جمله و للّه ما فى السماوات و ما فى الارض در اين آيات، براى دفع اين توهم است كه كسى نپندارد خداوند نمى تواند همسران طلاق داده شده را كفايت كند يا اين كه سفارش به تقوا به سود خداست يا اين كه خدا مجبور است شما را نگهدارد؛ چون آنچه در آسمان ها و زمين است از آن اوست و اگر بخواهد شما را مى برد و ديگران را جايگزين شما مى سازد.(2)

ج. «الكتاب» اسم جنس است و شامل همه كتب آسمانى مى شود.(3)

د. قيام به قسط يعنى به عدالت عمل كردن و عدالت را حفظ كردن. بنا بر اين مراد از «قوّامين بالقسط» كسانى هستند كه به طور اتمّ و اكمل قيام به عدل مى كنند بدون آن كه تحت تأثير عواملى از قبيل هوى و عاطفه يا ترس يا طمع و... قرار گيرند و به خلاف آن عدول نمايند.(4)

ص: 127


1- مجمع البيان، ج 3، ص 125؛ نمونه، ج 4، ص 165.
2- نور، ج 2، ص 403؛ نمونه، ج 4، ص 159؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 513.
3- كشاف، ج 1، ص 573.
4- الميزان، ج 5، ص 172؛ روح المعانى، ج 5، ص 167؛ كشاف، ج 1، ص 575.

ز. در اينجا تعبير به خبير شده است نه عليم؛ زيرا خبير معمولاً به كسى مى گويند كه از جزئيات و ريزه كارى هاى يك موضوع آگاه است. بنا بر اين «خبير» در اين آيه شريفه اشاره به اين است كه خداوند متعال كوچك ترين انحراف شما را از حق و عدالت به هر بهانه و دستاويزى كه باشد حتّى در آنجا كه لباس حقّ به جانب آن مى پوشانيد مى داند و كيفر آن را خواهد داد.(1)

ح. آيه شريفه يا ايّها الذين ءامنوا ءامِنوا باللّه و رسوله و الكتاب... به مؤمنين امر مى كند كه دو مرتبه ايمان بياورند. اين امر به قرينه تفصيل در متعلق ايمان دوم كه مى فرمايد: باللّه و رسوله و الكتاب... و همچنين به قرينه اين كه براى ترك هر يك از اين تفاصيل، تهديد به عمل آمده امر به آن است كه مؤمنين ايمان اجمالى خود را بر تفاصيل اين حقايق بسط دهند زيرا اين ها معارفى است كه هر كدام به ديگرى مربوط هستند و مستلزم يكديگرند.(2)

نكته ها

1. مشترك بودن دستورات الهى در همه اديان، عمل به آن ها را آسان مى نمايد.(3)

2. يكى از علل گرايش به كفر و بى تقوايى، گمان رسيدن به دنياست كه آيه 134 آن را ردّ مى كند.(4)

3. از جمله فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا به خوبى استفاده مى شود كه سرچشمه ظلم ها و ستم ها، هواپرستى است و اگر اجتماعى هواپرست نباشد، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت.(5)

4. هر نوع تلاشى سودمند نخواهد بود. تلاش انسان در صورتى ارزش دارد كه همراه با ايمان باشد و الا تباه خواهد شد:

الف. تلاش باارزش؛ فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه (انبياء، 94)،

ص: 128


1- نمونه، ج 4، ص 164.
2- الميزان، ج 5، ص 177؛ روح المعانى، ج 5، ص 169.
3- نور، ج 2، ص 403.
4- همان، ص 405.
5- نمونه، ج 4، ص 164.

و من أراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فأولئك كان سعيهم مشكورا (اسراء، 19) و انّ هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا. (انسان، 22)

ب. تلاش بى ارزش مثل تلاش كفار؛ قل هل ننبئكم بالاخسرين أعمالاً * الّذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا * اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت أعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا. (كهف، 103-105)

5. يا ايها الذين ءامنوا؛ ايمان داراى درجاتى است، چنان كه در آيات ديگر نيز مى فرمايد: و الّذين اهتدوا زادهم هدى (محمد، 17)؛ كسانى كه هدايت شدند خداوند بر هدايت آنان بيافزايد.(1)

6. بى تقوايى، زمينه گرايش آدمى به كفر: ان اتقوا اللّه و ان تكفروا. جمله و ان تكفروا... پس از امر به رعايت تقوا، مى تواند اشاره به اين باشد كه بى تقوايى، آدمى را به كفر گرايش مى دهد.(2)

7. اين موضوع در همه اجتماعات و مخصوصا در اجتماعات جاهلى وجود داشته و دارد كه معمولاً در شهادت دادن مقياس را حبّ و بغض و چگونگى ارتباط اشخاص با شهادت دهنده قرار مى دهند و حق و عدالت مطرح نيست. گروهى تازه مسلمان بعد از ورود به مدينه به جهت ملاحظه خويشاوندى از اداى شهادت به ضرر اقوام خويش خوددارى مى كردند؛ آيه 135 در اين زمينه نازل شد و به آن ها هشدار داد.(3)

ص: 129


1- نور، ج 2، ص 408.
2- راهنما، ج 4، ص 90.
3- نمونه، ج 4، ص 162.

آیه 137-143

اشاره

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً (137)

بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذابًا أَليمًا (138)

الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا (139)

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَ الْكافِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعًا (140)

الَّذينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرينَ نَصيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً (141)

إِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَليلاً (142)

مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً (143)

ترجمه

كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، باز هم ايمان آوردند، و ديگر بار كافر شدند، سپس بر كفر خود افزودند، خدا هرگز آن ها را نخواهد بخشيد و آن ها را به راه (راست) هدايت نخواهد كرد. * به منافقان بشارت ده كه مجازات دردناكى در انتظار آن هاست! * همان ها كه كافران را به جاى مؤمنان، دوست خود انتخاب مى كنند. آيا عزّت و آبرو نزد آنان مى جويند با اين كه همه عزّت ها از آن خداست ؟! * و (خداوند اين حكم را) در قرآن بر شما نازل كرده كه هر گاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزا مى كنند، با آن ها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند؛ وگرنه، شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند، منافقان و كافران را همگى در دوزخ جمع مى كند. * (منافقان) همانها (هستند) كه پيوسته انتظار مى كشند و مراقب شما هستند؛ اگر فتح و پيروزى نصيب شما گردد، مى گويند: «مگر ما با شما نبوديم ؟ (پس ما نيز در افتخارات و غنايم شريكيم.)» و اگر بهره اى نصيب كافران گردد، به آنان مى گويند: «مگر ما شما را به مبارزه و عدم تسليم در برابر مؤمنان، تشويق نمى كرديم ؟! (پس با شما شريك خواهيم بود.)» خداوند در روز رستاخيز، ميان شما داورى مى كند؛ و خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان تسلّطى نداده است. * منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند؛ در

ص: 130

حالى كه او آن ها را فريب مى دهد و هنگامى كه به نماز بر مى خيزند، با كسالت بر مى خيزند ودر برابر مردم ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى نمايند. * آن ها افراد بى هدفى هستند كه نه سوى اين ها و نه سوى آن هايند. (نه در صفِ مؤمنان قرار دارند، و نه در صفِ كافران.) و هر كس را خداوند گمراه كند، راهى براى او نخواهى يافت.

شأن نزول

از ابن عباس در باره نزول آيه 140 چنين نقل شده كه جمعى از منافقان در جلسات دانشمندان يهود مى نشستند؛ جلساتى كه در آن نسبت به آيات قرآن استهزا مى شد، آيه فوق نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خطر ارتداد، بشارت دادن به منافقان به عذاب دردناك، جهنم سرنوشت كفار و منافقان، عدم تسلط كفار بر مسلمانان، بيان قسمتى از اوصاف منافقان و عدم نجات آنان از گمراهى.

ب. تعبير به عنوان بشارت در موردى كه سخن از «عذاب اليم» است يا به عنوان استهزا نسبت به افكار پوچ و بى اساس آن هاست و يا به خاطر آن است كه كلمه بشارت كه در اصل از «بشر» به معناى صورت گرفته شده، معناى وسيعى دارد و هر گونه خبرى را كه در صورت انسان اثر بگذارد و آن را مسرور يا غم آلود كند شامل مى شود.(2)

ج. نشست و برخاست با كافران در صورتى كه نسبت به آيات الهى توهين نكنند و خطر ديگرى نداشته باشد مانعى ندارد؛ زيرا جمله حتّى يخوضوا فى حديث غيره اين كار را مباح شمرده است.(3)

د. منظور از مخادعه منافقين با خداوند سبحان، آن است كه آنان اظهار ايمان مى كردند تا اموال و خونشان محترم شمرده شود.(4)

ص: 131


1- نمونه، ج 4، ص 171.
2- نمونه، ج 4، ص 169.
3- نمونه، ج 4، ص 173.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 198؛ روح المعانى، ج 5، ص 175.

نكته ها

1. از اين كه آيه شريفه 140 اشاره به آيه 68 سوره انعام دارد، استفاده مى شود كه پاره اى از خطابات قرآنى، خطاب را متوجه پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده ولى مراد، همه امت هستند.(1)

2. شركت در جلسات گناه به منزله شركت در گناه است اگر چه شركت كننده ساكت باشد؛ زيرا اين گونه سكوت ها يك نوع رضايت و امضاى عملى است.(2)

3. همنشينى هاى آخرت، جزاى همنشينى هاى دنيوى است.(3)

4. گفته اند آنچه به مؤمنين مى رسيده تعبير به «فتح» شده؛ زيرا خداوند به ايشان وعده داده بود، ولى آنچه به كافرين مى رسيده تعبير به «نصيب» شده براى تحقير و كوچك شمردن چيزهايى است كه به آنان مى رسيد و شايد به همين علّت، فتح را نسبت به خدا داده فتح من الله، ولى نصيب را به كسى نسبت نداده است.(4)

5. فريبكارى، بى نشاطى در نماز، رياكارى و غفلت از ياد خدا از نشانه هاى مستمرّ و ثابت منافقان است. «يخادعون» و «يراؤن» به صورت فعل مضارع بيان شده است.

6. حفظ حرمت و قداست آيات الهى، مقدم بر روابط و علقه هاى اجتماعى است: ان اذا سمتعم ءايات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم.(5)

ص: 132


1- الميزان، ج 5، ص 183؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 524.
2- نمونه، ج 4، ص 172؛ نور، ج 2، ص 412.
3- نور، ج 2، ص 413؛ مجمع البيان، ج 3، ص 195.
4- الميزان، ج 5، ص 184؛ نمونه، ج 4، ص 174.
5- راهنما، ج 4، ص 112.

آیه 144-149

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ تُريدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطانًا مُبينًا (144)

إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيرًا (145)

إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْرًا عَظيمًا (146)

ما يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللّهُ شاكِرًا عَليمًا (147)

لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا عَليمًا (148)

إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا (149)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! غير از مؤمنان، كافران را ولى و تكيه گاه خود قرار ندهيد. آيا مى خواهيد (با اين عمل،) دليل آشكارى بر ضد خود در پيشگاه خدا قرار دهيد؟! * منافقان در پايين ترين دركات دوزخ قرار دارند؛ و هرگز ياورى براى آن ها نخواهى يافت. (بنا بر اين، از طرح دوستى با دشمنان خدا، كه نشانه نفاق است، بپرهيزيد.) * مگر آن ها كه توبه كنند، وجبران و اصلاح نمايند و به (دامن لطفِ) خدا چنگ زنند، و دين خود را براى خدا خالص كنند؛ آن ها با مؤمنان خواهند بود و خداوند به افراد باايمان، پاداش عظيمى خواهد داد. * خدا چه نيازى به مجازات شما دارد اگر شكرگزارى كنيد و ايمان آوريد؟! خدا شكرگزار و آگاه است. (اعمال و نيات شما را مى داند، و به اعمالِ نيك، پاداش نيك مى دهد). * خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود، بدى ها (ى ديگران) را اظهار كند؛ مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد. خداوند، شنوا و داناست. * اگر نيكى ها را آشكار يا مخفى سازيد، و از بدى ها گذشت نماييد، خداوند آمرزنده و تواناست (و با اين كه قادر بر انتقام است، عفو و گذشت مى كند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرپرست قرار ندادن كفار، اختصاص دركات جهنم براى منافقان، اصلاح شرط لازم براى پذيرفته شدن توبه، ايمان و شكر خدا مانع عذاب و عدم جواز بدگويى به طور آشكار مگر در مورد مظلوم.

ص: 133

ب. خداوند متعال در آيه 146 مى فرمايد: فاولئك مع المؤمنين و نمى فرمايد «فاولئك من المؤمنين»؛ علّت اين تعبير آن است كه اين عده با اولين مرتبه اى كه اين اوصاف در آنان به تحقق مى پيوندد، ملحق به مؤمنين مى شوند، ولى از مؤمنين بودنشان نيازمند به اين است كه صفت ايمان در دل هايشان مستقر و جاگير گردد.(1)

ج. آيه ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و ءامنتم كنايه از آن است كه خدا احتياجى به عذاب منافقان ندارد و اگر خودشان به واسطه ترك شكر و ايمان مستوجب عذاب نمى بودند، از طرف خدا موجبى براى عذاب آنان نبود چرا كه خدا از عذاب كردن آنان ذى نفع نيست تا عذابشان را ترجيح دهد و از وجودشان هم متضرر نمى شود تا با عذاب آن ها ضرر را دفع كند.(2)

د. با توجه به اين كه حقيقت شكر به كار بردن هر نعمتى در راهى است كه براى آن آفريده شده، روشن مى شود كه منظور از آيه 147 اين است: اگر شما ايمان و عمل صالحى داشته باشيد و مواهب الهى را در مورد شايسته به كارى گيريد و از آن سوء استفاده نكنيد، بدون شك كمترين مجازاتى دامن شما را نخواهد گرفت.(3)

ه -. «عفو از سوء»، عبارت از اين است كه از نظر گفتار، روى بدى را بپوشد و ظالم را به ظلمى كه مرتكب شده ياد نكند و آبرويش را پيش مردم نبرد و بلند بلند به او بد نگويد و از نظر كردار هم با او مقابله به بدى نكند و در مواردى هم كه براى او جايز است از او انتقام نگيرد.(4)

و. «سوء من القول» عبارت از هر گفتارى است كه شنونده از آنچه در باره او گفته شده از آن بدش بيايد. مثل اين كه برايش نفرين كنند و يا به مساوى و عيوبى كه دارد يا ندارد شماتتش كنند. اين ها چيزهايى است كه خدا دوست ندارد آشكار و اظهار شود.(5)

ز. معلوم است كه خدا از حبّ و بغض (به آن نحوى كه در ما انسان ها يافت مى شود) منزه است، مگر اين كه چون طبعا امر و نهى در اختيار ماست از حبّ و بغض صادر مى شود،

ص: 134


1- الميزان، ج 5، ص 189.
2- الميزان، ج 5، ص 189؛ نمونه، ج 4، ص 182.
3- نمونه، ج 4، ص 182.
4- الميزان، ج 5، ص 196.
5- الميزان، ج 5، ص 194؛ نمونه، ج 4، ص 184.

از اين رو اين دو كلمه به طور كنايه در مورد اراده و كراهت و در مورد امر و نهى اطلاق مى شود. بنا بر اين جمله لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول كنايه از كراهت تشريعى و اعمّ از حرمت و كراهت است.(1)

ح. اين استثناى منقطع الاّ من ظلم، قرينه بر آن است كه مظلوم تنها مى تواند صدايش را براى بيان ظلم او بلند كند و بد بگويد و بدى هايى كه آن شخص دارد و مربوط به ظلم اوست، ظاهر سازد، ولى از اين آيه دليلى به دست نمى آيد كه مظلوم بتواند به چيزهايى كه در شخص ظالم نيست تعدّى كند يا چيزهايى كه مربوط به ظلم او نيست بيان نمايد.(2)

ط. «ابداء خير» يعنى ظاهر كردن خوبى، حالا خواه اين خوبى فعلى باشد مثل انفاق كه ظاهر كردنش اين است كه علنا به مستحق بدهند يا هر كار نيكى را علنى انجام دهند؛ زيرا در اين كار اعتلاى كلمه دين و تشويق مردم به كار نيك نهفته است و خواه اين خوبى گفتار و قول باشد مانند اظهار تشكر نسبت به منعم و او را به نيكى ياد كردن.(3)

ى. «اخفاء خير» منصرف به پنهان داشتن كار نيك است؛ زيرا مخفى نگهداشتن يك كار خوب، از ريا دورتر و به خلوص نزديك تر است.(4)

نكته ها

1. از آيه ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار به خوبى استفاده مى شود كه از نظر اسلام، نفاق بدترين انواع كفر و منافقان دورترين مردم از خدا هستند.(5)

2. توبه، تنها يك اظهار پشيمانى نيست، بلكه بايد مفاسد سابق را اصلاح كرد.

3. جهنّم داراى طبقاتى است كه از آن تعبير به دركات مى شود، همان طور كه به طبقات بهشت، درجات مى گويند.(6)

4. آتش عالم آخرت هفت طبقه دارد به ترتيب عبارتند از: جهنّم، لظى، حطمة، سعير،

ص: 135


1- همان.
2- الميزان، ج 5، ص 195.
3- الميزان، ج 5، ص 195؛ مجمع البيان، ج 3، ص 202؛ روح المعانى، ج 6، ص 3.
4- الميزان، ج 5، ص 195؛ مجمع البيان، ج 3، ص 202.
5- نمونه، ج 4، ص 180؛ نور، ج 2، ص 418.
6- مجمع البيان، ج 3، ص 200؛ روح المعانى، ج 5، ص 177؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 534.

سقر، جحيم و هاوية، البته گاهى تمامى طبقات و دركات آتش با اسم طبقه اول يعنى جهنّم نام برده مى شوند.(1)

5. آيه شريفه ما يفعل اللّه بعذابكم... دالّ بر آن است كه عذابى كه شامل اهل عذاب مى شود از ناحيه خودشان است نه از ناحيه خدا و همچنين همه موجبات عذاب از قبيل گمراهى يا شرك يا معصيت همه از جانب خود مردم است و اگر قسمتى از اين ها از طرف خدا بود، عذابى هم كه در پى داشتند از طرف خدا بود.(2)

6. عفو و گذشت از ستمگر موجب تقويت و ادامه او به ظلم و ستم نيست؛ زيرا عفو و گذشت مخصوص موارد قدرت و پيروزى بر دشمن و شكست نهايى او است؛ يعنى در موردى كه احساس خطر جديدى از ناحيه دشمن نشود، بلكه عفو و گذشت از او يك نوع اصلاح و تربيت در مورد او محسوب شود و او را به تجديد نظر در مسير خود وادارد. اما در مواردى كه خطر دشمن هنوز برطرف نگشته و احتمالاً گذشت، ظالم را جسورتر مى كند يا آن كه يك نوع تسليم و رضايت به ظلم محسوب مى شود، هيچ گاه اسلام اجازه چنين عفوى را نمى دهد.(3)

7. در تزاحم ارزش هاى انسانى، بايد اهم و مهم رعايت شود. ارزش دفاع از مظلوم بيش از ارزش حيا و سكوت است.(4)

8. در موارد جواز افشاى عيوب، از مرز حق تجاوز نكنيد چون خداوند شنوا و داناست.(5)

9. پذيرايى ناشايسته از مهمان دعوت شده، ظلم و بازگويى آن توسط مهمان جايز است: لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم. امام صادق (علیه السلام) در توضيح آيه فوق فرمود:

«من اضاف قوما فاساء ضيافتهم فهو ممّن ظلم فلا جناح عليهم فيما قالوا فيه».(6)

ص: 136


1- روح المعانى، ج 5، ص 177.
2- الميزان، ج 5، ص 190.
3- نمونه، ج 4، ص 187.
4- نور، ج 2، ص 421.
5- همان، ص 422.
6- راهنما، ج 4، ص 135.

آیه 150-158

اشاره

آيات 158-150

إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً (150)

أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا (151)

وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (152)

يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطانًا مُبينًا (153)

وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقًا غَليظًا (154)

فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً (155)

وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتانًا عَظيمًا (156)

وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقينًا (157)

بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (158)

ترجمه

كسانى كه خدا و پيامبران او را انكار مى كنند، و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش تبعيض قائل شوند و مى گويند: «به بعضى ايمان مى آوريم و بعضى را انكار مى كنيم» و مى خواهند در ميان اين دو، راهى براى خود انتخاب كنند... * آن ها كافران حقيقى اند و براى كافران، مجازات خواركننده اى فراهم ساخته ايم. * (ولى) كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان آورده، و ميان احدى از آن ها فرق نمى گذارند، پاداششان را خواهد داد؛ خداوند، آمرزنده و مهربان است. * اهل كتاب از تو مى خواهند كتابى از آسمان (يك جا) بر آن ها نازل كنى؛ (در حالى كه اين يك بهانه است؛) آن ها از موسى، بزرگتر از اين را خواستند و گفتند: «خدا را آشكارا به ما نشان ده!» و به خاطر اين ظلم و ستم، صاعقه آن ها را فرا گرفت. سپس گوساله (سامرى) را، پس از آن همه دلايل روشن كه براى آن ها آمد، (به خدايى) انتخاب كردند، ولى ما از آن در گذشتيم (و عفو كرديم) و به موسى، برهان آشكارى داديم. * و كوه طور را بر فراز آن ها بر افراشتيم و در همان حال از آن ها پيمان گرفتيم، و به آن ها گفتيم: «(براى توبه،) از در (بيت المقدس) با خضوع در آييد.» و (نيز) گفتيم: «روز شنبه تعدّى نكنيد (و دست از كار بكشيد.)»

ص: 137

و از آنان (در برابر همه اين ها،) پيمان محكمى گرفتيم. * (ولى) به خاطر پيمان شكنى آن ها، وانكار آيات خدا و كشتن پيامبران به ناحق، و به خاطر اين كه (از روى استهزا) مى گفتند: «بر دل هاى ما، پرده افكنده شده (و سخنان پيامبر را درك نمى كنيم.» رانده درگاه خدا شدند.) آرى، خداوند به علّت كفرشان، بر دل هاى آن ها مهر زده؛ كه جز عدّه كمى (كه راه حق مى پويند ولجاج ندارند،) ايمان نمى آورند. * و (نيز) به خاطر كفرشان، و تهمت بزرگى كه بر مريم زدند؛ * و گفتارشان كه: «ما، مسيح عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم.» در حالى كه نه او را كشتند و نه بر دار آويختند؛ ليكن امر بر آن ها مشتبه شد. و كسانى كه در مورد (قتل) او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى كنند وقطعا او را نكشتند؛ * بلكه خدا او را به سوى خود، بالا برد و خداوند، توانا و حكيم است.

شأن نزول

در تفسير تبيان و مجمع البيان و روح المعانى در شأن نزول آيات 153-154 چنين آمده كه جمعى از يهود نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند اگر تو پيغمبر خدايى كتاب آسمانى خود را يك جا به ما عرضه كن، همان طور كه موسى تورات را يك جا آورد؛ آيات فوق نازل شد و به آن ها پاسخ گفت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فضيلت عفو و بخشش، توصيف كفار واقعى و سرنوشت آنان در قيامت، اختصاص مغفرت و رحمت خداوند به مؤمنان، اشتراك برخى از اهل كتاب معاصر پيامبر اكرم با اهل كتاب زمان حضرت موسى (علیه السلام)، نزول عذاب بر اهل كتاب به جهت گوساله پرستى، پيمان شكنى بنى اسرائيل و تهمت زدن به مريم و نجات حضرت عيسى (علیه السلام) از دست مخالفان.

ب. مراد از اين جماعتى كه به خدا و رسولش كفر ورزيدند، اهل كتاب يعنى يهود ونصارى است.(2)

ص: 138


1- نمونه، ج 4، ص 192.
2- الميزان، ج 5، ص 198؛ مجمع البيان، ج 3، ص 203.

ج. توصيف عذاب به «مُهين» (توهين آميز) ممكن است از اين جهت باشد كه آن ها با تفرقه انداختن ميان پيامبران خدا در واقع به جمعى از آنان توهين كرده اند و بايد عذاب آنان متناسب با عمل آن ها باشد.(1)

د. احتمال دارد كه اين اختلاف مربوط به اصل موقعيت و مقام مسيح (علیه السلام) بوده كه جمعى از مسيحيان او را فرزند خدا و بعضى به عكس همانند يهود او را اصلاً پيامبر نمى دانستند و همگى در اشتباه بودند و نيز ممكن است اختلاف در چگونگى قتل او باشد كه بعضى مدعى كشتن او بودند و بعضى مى گفتند كشته نشده است و يا اين كه مدعيان قتل مسيح (علیه السلام) به خاطر عدم آشنايى او، در شك بودند كه مقتول خود مسيح بود، يا ديگرى به جاى او بوده است.(2)

ه -. تهمت عظيمى كه آيه شريفه و بكفرهم و قولهم على مريم بهتانا عظيما نام مى برد، نسبت زنايى است كه به مريم در جريان تولّد عيسى (علیه السلام) دادند. اين نسبت هم كفر و هم تهمت است؛ زيرا عيسى (علیه السلام) در ابتداى ولادتش با ايشان سخن گفت و فرمود: انّى عبداللّه ءاتانى الكتاب و جعلنى نبيّا.(3)

نكته ها

1. اگر گفته شود اين اعمال مربوط به پيشينيان يهود بوده است چه ارتباطى به يهوديان معاصر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) دارد؟ در پاسخ بايد گفت: آن ها هيچ گاه نسبت به اعمال نياكان خود معترض نبودند، بلكه نسبت به آن نظر موافق نشان مى دادند، از اين رو همگى در يك صف قرار گرفتند.(4)

2. انكار حقّ و انحراف فكرى، قهر خداوند را در همين دنيا به دنبال دارد: فاخذتهم الصاعقة بظلمهم.(5)

3. در تربيت گاهى لازم است از اهرم ترس و ارعاب استفاده شود.(6)

ص: 139


1- نمونه، ج 4، ص 189.
2- نمونه، ج 4، ص 199؛ روح المعانى، ج 6، ص 10.
3- مريم، 30؛ الميزان، ج 5، ص 208.
4- نمونه، ج 4، ص 195؛ نور، ج 2، ص 427؛ كشاف، ج 1، ص 585.
5- نور، ج 2، ص 425.
6- نور، ج 2، ص 427.

4. مسيحيان، حضرت عيسى (علیه السلام) را پيامبرى كه براى هدايت و تربيت و ارشاد خلق آمده باشد نمى دانند، بلكه او را فرزند خدا و يكى از خدايان سه گانه مى دانند كه هدف اصلى آمدن او به اين جهان فدا شدن و بازخريد گناهان بشر بوده است. مى گويند: او آمده تا قربانى گناهان ما شود. بنا بر اين راه نجات را منحصرا در پيوند با مسيح و اعتقاد به اين موضوع مى دانند، به همين دليل گاهى مسيحيت را مذهب نجات يا فدا مى نامند و مسيح را ناجى و فادى لقب مى دهند.(1)

5. بعضى از اناجيل موجود غير از اناجيل چهارگانه مورد قبول مسيحيان مانند انجيل «برنابا» رسما مصلوب شدن عيسى (علیه السلام) را نفى كرده و نيز بعضى از فرق مسيحى در مصلوب شدن عيسى (علیه السلام) ترديد كرده اند.(2)

6. در آسمان ها امكان زيستن انسان وجود دارد.(3)

7. جهنم و عذاب الهى، هم اكنون براى كافران آماده و مهياست: و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا. چنانچه مراد از «عذابا مهينا» عذاب دوزخ باشد، فعل «اعتدنا» به صيغه ماضى حكايت از وجود هم اكنونِ دوزخ دارد.(4)

ص: 140


1- نمونه، ج 4، ص 200.
2- نمونه، ج 4، ص 201؛ نور، ج 2، ص 430.
3- نور، ج 2، ص 430.
4- راهنما، ج 4، ص 140.

آیه 159-162

اشاره

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا (159)

فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيرًا (160)

وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابًا أَليمًا (161)

لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا (162)

ترجمه

و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او [= حضرت مسيح] ايمان مى آورد؛ و روز قيامت بر آن ها گواه خواهد بود. * به خاطر ظلمى كه از يهود صادر شد، و (نيز) به خاطر جلوگيرى بسيار آن ها از راه خدا، بخشى از چيزهاى پاكيزه را كه بر آن ها حلال بود، حرام كرديم. * و (همچنين) به خاطر ربا گرفتن، در حالى كه از آن نهى شده بودند؛ و خوردن اموال مردم به باطل؛ و براى كافران آن ها، عذاب دردناكى آماده كرده ايم. * ولى راسخان در علم از آن ها، و مؤمنان (از امّت اسلام،) به تمام آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان مى آورند. (همچنين) نمازگزاران و زكات دهندگان و ايمان آورندگان به خدا و روز قيامت، به زودى به همه آن ها پاداش عظيمى خواهيم داد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ايمان آوردن برخى از مسيحيان به حضرت عيسى (علیه السلام) قبل از وفات او، كيفر دنيوى و اخروى ظلم، اختصاص پاداش بزرگ به مؤمنان و راسخان در علم.

ب. منظور از گواهى مسيح (علیه السلام) بر ضد آن ها اين است كه او گواهى مى دهد كه تبليغ رسالت كرده و آن ها را هيچ گاه به خدايى و الوهيت خود دعوت ننموده، بلكه به ربوبيت پروردگار دعوت كرده است.(1)

ص: 141


1- نمونه، ج 4، ص 205؛ مجمع البيان، ج 3، ص 212.

ج. در تفسير آيه و ان من اهل الكتاب... دو احتمال است كه هر يك به جهاتى قابل ملاحظه است:

1. ايمان آوردن به حضرت مسيح (علیه السلام) قبل از مرگ، در هنگامى است كه انسان در آستانه مرگ قرار مى گيرد و ارتباط او با اين جهان ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوى مى گردد، بسيارى از حقايق را مى بيند، در اين موقع است كه چشم حقيقت بين او مقام مسيح (علیه السلام) را مشاهده مى كند و به او مؤمن مى شوند در حالى كه اين ايمان برايشان سودى ندارد.

2. منظور اين است كه تمام اهل كتاب به حضرت مسيح (علیه السلام) قبل از مرگ او ايمان مى آورند. يهوديان او را به نبوت مى پذيرند و مسيحيان نيز دست از الوهيت او مى كشند و اين هنگامى است كه مسيح (علیه السلام) طبق روايات اسلامى در موقع ظهور مهدى «عج» پشت سر آن حضرت نماز مى گزارد و يهود و نصارى نيز او را مى بينند و به او و مهدى (علیه السلام) ايمان مى آورند. (طبق اين تفسير ضمير «قبل موته» به مسيح بر مى گردد نه به اهل كتاب). البته مطابق اين تفسير منظور از اهل كتاب جمعيت يهود و مسيحيانى هستند كه در آن زمان وجود دارند.(1)

د. جمله و أعتدنا للكافرين منهم عذابا اليما عطف است بر جمله حرّمنا عليهم طيبات است؛ يعنى اهل كتاب به واسطه ظلمشان مستوجب دو كيفر از طرف خدا شدند: 1. كيفر دنيوى عمومى كه تحريم طيبات بود. 2. كيفر اخروى كه مختص به كافرين اهل كتاب است كه عبارت است از عذاب اليم.(2)

ه -. عبارت لكن الراسخون فى العلم منهم استثناى از اهل كتاب است، البته از نظر لازمِ سؤالِ آنان كه خواسته بودند پيامبر (صلی الله علیه و آله) كتابى از آسمان نازل نمايد: يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء (نساء، 153)؛ زيرا لازم سؤال آنان اين است كه كتاب و حكمتى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آورده و آياتى را كه خدا سابقا بر انبيا و رسل نازل فرموده و تصديق كرده، در اثبات حق و دعوت آنان به طرف حقّ كافى نيست، ليكن راسخان در علم از آنان نزول قرآن را كافى مى دانند.(3)

ص: 142


1- نمونه، ج 4، ص 203؛ نور، ج 2، ص 431؛ مجمع البيان، ج 3، ص 211؛ كشاف، ج 1، ص 588؛ صافى، ج 1، ص 518.
2- همان.
3- الميزان، ج 5، ص 218.

و. تحريم مزبور يك نوع تحريم تشريعى و قانونى بود نه تحريم تكوينى؛ يعنى اين مواهب در دست آن ها به طور طبيعى قرار داشت، امّا شرعا از خوردن آن ممنوع بودند.(1)

نكته ها

1. مرگ، يك سنّت قطعى براى همه است، حتّى براى عيسى (علیه السلام) كه قرن ها در بهترين شرايط زندگى كرده است.(2)

2. از اين كه بارها در قرآن جمله و ما انزل من قبلك آمده و يك بار هم عبارت «من بعدك» نيامده است، خاتميت دين اسلام را مى توان فهميد.(3)

3. دانشى ارزشمند است كه ريشه و رسوخ در جان داشته باشد.(4)

4. علت تحريم طيبات بر اهل كتاب ظلم آنان بود. كلمه «باء» در «بالباطل» سببيه است ومراد از «اموال الناس» مى تواند ثروت هاى متعلق به جامعه همانند معادن، جنگل ها و... باشد و مى تواند مقصود از آن دارايى هاى شخصى ديگران باشد.

ص: 143


1- نمونه، ج 4، ص 209.
2- نور، ج 2، ص 431.
3- همان.
4- همان، ص 434.

آیه 163-170

اشاره

آيات 170-163

إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُودَ زَبُورًا (163)

وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَكْليمًا (164)

رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (165)

لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا (166)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيدًا (167)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَريقًا (168)

إِلاّ طَريقَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَدًا وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرًا (169)

يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْرًا لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (170)

ترجمه

ما به تو وحى فرستاديم؛ همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم؛ و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [= بنى اسرائيل] و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم؛ و به داود زبور داديم. * و پيامبرانى كه سرگذشت آن ها را پيش از اين، براى تو باز گفته ايم؛ و پيامبرانى كه سرگذشت آن ها را بيان نكرده ايم و خداوند با موسى سخن گفت. (و اين امتياز، از آنِ او بود.) * پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند، (و بر همه اتمام حجّت شود؛) و خداوند، توانا و حكيم است. * ولى خداوند گواهى مى دهد به آنچه بر تو نازل كرده كه از روى علمش نازل كرده است؛ و فرشتگان (نيز) گواهى مى دهند؛ هر چند گواهى خدا كافى است. * كسانى كه كافر شدند، و (مردم را) از راه خدا باز داشتند، در گمراهى دور گرفتار شده اند. * كسانى كه كافر شدند، و (به خود و ديگران) ستم كردند، هرگز خدا آن ها را نخواهد بخشيد، و آنان را به هيچ راهى هدايت نخواهد كرد، * مگر به راه دوزخ، كه جاودانه در آن خواهند ماند و اين كار براى خدا آسان است. * اى مردم! پيامبر (ى كه انتظارش را مى كشيديد،) حق را از جانب پروردگارتان آورد؛ و به او ايمان بياوريد كه براى شما بهتراست و اگر كافر شديد، (به خدا زيانى نمى رسد؛ زيرا) آنچه در آسمان ها و زمين است از آن خداست، و خداوند دانا و حكيم است.

ص: 144

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وحى الهى به انبيا، بيان داستان برخى از انبيا براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، فرستادن پيامبران به منظور اتمام حجت بر مردم، گواهى خداوند و فرشتگان به حقانيت نزول قرآن كريم، گمراهى دور كفار، عدم آمرزش كفار ستمگر و لزوم ايمان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

ب. حضرت عيسى (علیه السلام) بر انبياى قبل از خودش مقدّم شده است و اين امر به علّت عنايت فراوان به حضرت عيسى (علیه السلام) انجام شده است چرا كه يهوديان در طعن بر آن حضرت بسيار غلو مى كردند.(1)

ج. معناى شهادت الهى به آنچه كه بر پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) نازل شده است، صحتِ اظهار معجزات آن حضرت است و معناى شهادت ملائكه، آن است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حق و صادق است.(2)

د. مراد از «أسباط» پيغمبران از ذريه يعقوب يا از سبطهاى بنى اسرائيل هستند.

ه -. كلام در اين بود كه كتاب از طرف خدا نازل شده و در اين آيه خدا به جاى كتاب، «سبيل الله» گذاشته است و اين، ايجاز لطيفى در بر دارد. گويى چنين گفته شده: كسانى كه كافر شده و از اين كتاب و وحيى كه متضمن آن است جلوگيرى كردند، راستى كه كافر شده و از راه خدا جلوگيرى كرده و كسانى هم كه كافر شده و از راه خدا جلوگيرى كرده اند به گمراهى دورى افتاده اند.(3)

و. مراد از ظلم، همان «صدّ عن سبيل اللّه» است.(4)

ز. مراد از «ضلال بعيد»، گمراهى مضاعف كافران است. كفر، يك گمراهى است و مانع شدن از ايمان ديگران، گمراهى ديگر و انحرافى بالاتر است.(5)

ص: 145


1- مجمع البيان، ج 3، ص 216.
2- كشاف، ج 1، ص 592.
3- الميزان، ج 5، ص 223.
4- الميزان، ج 5، ص 223؛ نور، ج 2، ص 439؛ روح المعانى، ج 5، ص 22.
5- نور، ج 2، ص 439؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 673.

نكته ها

1. حضرت نوح (علیه السلام) اولين پيامبرى بوده است كه كتاب و شريعت آورده است.(1)

2. بعضى از مفسران از جمله انّا اوحينا اليك كما اوحينا... استفاده كرده اند كه قرآن مى خواهد اين نكته را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) اعلام كند كه در آيين تو تمام امتيازاتى كه در آيين هاى گذشته بوده جمع است. در بعضى از روايات اهل بيت نيز اشاره به اين معنا شده است.(2)

3. در تمام قرآن نام 25 نفر از پيامبر آمده است؛ نام يازده تن از آنان در اين آيه (163) ذكر شده و نام بقيه آنان عبارت است از: آدم، ادريس، هود، صالح، لوط، يوسف، شعيب، ذى الكفل، موسى، الياس، يسع، زكريا، يحيى و عزير.(3)

4. «زبور» در لغت به معناى كتاب است، ولى در اصطلاح به كتاب حضرت داود گفته مى شود. «مزامير داود» از كتب عهد قديم (تورات) است و 150 فصل دارد كه هر كدام يك «مزمور» است.(4)

5. همه پيامبران طرف سخن خداوند هستند، ولى در اين ميان تنها حضرت موسى (علیه السلام) كليم الله شده است. شايد براى آن كه حضرت موسى (علیه السلام) در مبارزه با فرعون و تحمّل لجاجت وسرسختى بنى اسرائيل، لازم بود بيشتر و پى در پى با خداوند مرتبط باشد و پيام بگيرد، از اين رو كليم الله شد.(5)

6. اهل كتاب و حتّى مشركان در انتظار ظهور پيامبرى بودند و زمينه ذهنى داشتند، از اين رو در آيه 170 به جاى «رسولاً» مى فرمايد: «الرّسول»؛ يعنى همان پيامبرى كه انتظارش را مى كشيد، اكنون آمده است، سپس به او ايمان بياوريد.(6)

7. امام باقر (علیه السلام) فرمودند: رسول خدا حقّى را كه از جانب خداوند متعال آورده است ولايت على بن ابى طالب (علیه السلام) بود.(7)

ص: 146


1- الميزان، ج 5، ص 220؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 634.
2- نمونه، ج 4، ص 214.
3- نور، ج 2، ص 435.
4- همان.
5- همان، ص 436.
6- همان، ص 440.
7- صافى، ج 1، ص 523.

8. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: ما بعضى از رسولان را بر بعضى ديگر فضيلت بخشيديم و برخى از آنان كسانى هستند كه خداوند با آن ها سخن گفت؛ تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلّم الله (بقره، 253). در اين كه خداوند با چه كسى سخن گفت، در آيه ى ديگر مى فرمايد: خداوند با حضرت موسى سخن گفت؛ و كلّم الله موسى تكليما (نساء، 164)، در آيه ى ديگر مى فرمايد: انى اصطفيتك على الناس برسالاتى و كلامى.(1)

آیه 171-176

اشاره

آيات 176-171

يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً (171)

لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَميعًا (172)

فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذابًا أَليمًا وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا (173)

يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبينًا (174)

فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْديهِمْ إِلَيْهِ صِراطًا مُسْتَقيمًا (175)

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمّا تَرَكَ وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ اْلأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (176)

ترجمه

اى اهل كتاب! در دين خود، غلوّ (زياده روى) نكنيد؛ و در باره خدا، غير از حق نگوييد. مسيح عيسى بن مريم فقط فرستاده خدا، و كلمه (و مخلوق) اوست كه او را به مريم القا نمود و روحى (شايسته) از طرف او بود. بنا بر اين، به خدا و پيامبران او، ايمان بياوريد؛ و نگوييد: «(خداوند) سه گانه است.» (از اين سخن) خوددارى كنيد كه براى شما بهتر است. خدا، تنها

ص: 147


1- اعراف، 144؛ اضواء البيان، ج 1، ص 146.

معبود يگانه است؛ او منزه است كه فرزندى داشته باشد؛ (بلكه) از آنِ اوست آنچه در آسمانها و در زمين است و براى تدبير و سرپرستى آن ها، خداوند كافى است. * هرگز مسيح از اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او (از اين ابا دارند). و آن ها كه از عبوديت و بندگى او، روى برتابند و تكبّر كنند، به زودى همه آن ها را (در قيامت) نزد خود جمع خواهد كرد. * امّا آن ها كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور كامل خواهد داد؛ و از فضل و بخشش خود، بر آن ها خواهد افزود و آن ها را كه ابا كردند و تكبّر ورزيدند، مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود، غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت. * اى مردم! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمد؛ و نور آشكارى به سوى شما نازل كرديم. * امّا آن ها كه به خدا ايمان آوردند و به آن (كتاب آسمانى) چنگ زدند، به زودى همه را در رحمت و فضل خود، وارد خواهد ساخت و در راه راستى، به سوى خودش هدايت مى كند. * از تو (در باره ارثِ خواهران و برادران) سؤال مى كنند، بگو: «خداوند، حكمِ كلاله (خواهر و برادر) را براى شما بيان مى كند: اگر مردى از دنيا برود، كه فرزندى نداشته باشد و براى او خواهرى باشد، نصف اموالى را كه به جا گذاشته، از او (ارث) مى برد و (اگر خواهرى از دنيا برود، و وارث او يك برادر باشد،) او تمام مال را از آن خواهر به ارث مى برد، در صورتى كه (ميت) فرزند نداشته باشد؛ و اگر دو خواهر (از او) باقى باشند دو سوم اموال را مى برند؛ و اگر برادران و خواهران با هم باشند، (تمام اموال را ميان خود تقسيم مى كنند؛ و) براى هر مذكّر، دو برابر سهم مؤنّث است. خداوند (احكام خود را) براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد؛ و خداوند به همه چيز داناست.»

شأن نزول

جمعى از مفسران در شأن نزول اين آيه چنين روايت كرده اند كه طايفه اى از مسيحيان نجران خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) رسيدند و عرض كردند: چرا نسبت به پيشواى ما خورده مى گيرى ؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من چه عيبى بر او گذاشتم ؟ گفتند: تو مى گويى او بنده خدا و پيامبر او بوده است. آيه فوق نازل شد و به آن ها پاسخ گفت.

ص: 148

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ممنوعيت غلوّ در دين، حضرت عيسى (علیه السلام) فرزند مريم، يگانگى خداوند متعال، عدم استنكاف حضرت عيسى (علیه السلام) و فرشتگان از بندگى براى خداوند، پاداش خداوند مختص به مؤمنان صالح و اختصاص عذاب براى مستكبران، قرآن نور الهى، ايمان به خدا و اعتصام به او شرط ورود به بهشت و تبيين بعضى از احكام ارث.

ب. مراد از خطاب «اهل الكتاب» دو احتمال تفسيرى است:

1. مراد از اهل الكتاب، نصارى هستند به قرينه امر مسيح (علیه السلام) كه در آن مذكور است و از آن جهت آنان را به اهل كتاب مخاطب كرده كه به اين معنا اشعار داشته باشد، اينان كه اهل كتاب ناميده مى شوند اين نام مقتضى آن است كه از حدود آنچه خدا نازل كرده و در كتب خود بيان داشته تجاوز نكنند و يكى از چيزهايى كه بيان كرده اين است كه در باره خدا جز حق نگويند.

2. مراد از اهل الكتاب، يهود و نصارى هر دو است؛ زيرا يهود نيز مثل نصارى در دين غلو مى كنند و نسبت به خدا ناحقّ مى گويند.(1)

ج. مراد از «كلمه»، حضرت عيسى (علیه السلام) است. ايشان كلمه «كن» است كه به مريم بتول القا شد و در تكوّن او اسباب عادى از قبيل پدر و زناشويى كار نكرده است، البته همه چيز كلمه خداست، ولى ساير اشيا مختلط به اسباب عادى است و آنچه باعث شده كه عيسى به اطلاق اسم كلمه اختصاص يابد، اين است كه وى در تولّدش فاقد پاره اى از اسباب عادى بوده است.(2)

د. مراد از «ثلاثة»، همان أقانيم ثلاثه يعنى «أب» و «ابن» و «روح القدس» هستند.(3)

ه -. اين كه در آيه شريفه عيسى (علیه السلام) را تعبير به «مسيح» و ملائكه را با صفت «مقرّبون» ذكر كرده، مشعر بر عليت است؛ زيرا در اين هر دو معناى وصفى وجود دارد و مقصود اين است

ص: 149


1- الميزان، ج 5، ص 231؛ مجمع البيان، ج 3، ص 222؛ روح المعانى، ج 6، ص 24.
2- الميزان، ج 5، ص 232؛ نمونه، ج 4، ص 222؛ مجمع البيان، ج 3، ص 222؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 675؛ كشاف، ج 1، ص 593.
3- الميزان، ج 5، ص 233؛ نور، ج 2، ص 442؛ مجمع البيان، ج 3، ص 223؛ كشاف، ج 1، ص 593.

كه عيسى (علیه السلام) هرگز از عبادت خدا استنكاف ندارد. چگونه استنكاف كند در حالى كه مسيح است؛ يعنى مبارك است ؟!

ملائكه هم استنكاف ندارند. چگونه استنكاف داشته باشند در حالى كه مقرّبين خدايند؟! و اگر در باره اينان اين اميد بود كه از عبادت خدا سر باز زنند، خدا نه اين را مبارك مى كرد و نه آنان را مقرّب.(1)

و. منظور از «نور»، قرآن كريم است به قرينه اين جمله كه مى فرمايد: و انزلنا اليكم نورا مبينا و منظور از «برهان» يا قرآن كريم است كه در اين صورت يكى از اين دو جمله مؤكد ديگرى است يا ممكن است مراد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) باشد.(2)

ز. يبيّن اللّه لكم أن تضلّوا يعنى ما اين فرايض را بيان كرديم از ترس اين كه گمراه نشويد. به تقدير: حذرا ان تضلّوا و لئلا تضلّوا و اين تعبير در كلام عرب شايع است.(3)

نكته ها

1. ذكر نام مادر عيسى (علیه السلام) در كنار نام او كه در شانزده مورد از قرآن مجيد آمده است، خاطرنشان مى سازد كه مسيح (علیه السلام) همانند ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد. همچنين كلمه «انّها» به اين توهم پاسخ مى دهد كه اگر عيسى (علیه السلام) پدر نداشت مفهومش اين نيست كه فرزند خدا بود، بلكه فقط فرزند مريم بود.(4)

2. در هيچ يك از اناجيل كنونى اشاره اى به مسأله تثليث نشده است به همين دليل محققان مسيحى عقيده دارند كه سرچشمه تثليث در اناجيل، مخفى و ناپيدا است و همان گونه كه بعضى از مورخان نوشته اند مسأله تثليث از حدود قرن سوم به بعد در ميان مسيحيان آشكار گشت و اين بدعتى بود كه بر اثر غلو از يك سو و آميزش مسيحيان با اقوام ديگر از سوى

ص: 150


1- الميزان، ج 5، ص 234.
2- الميزان، ج 5، ص 236؛ نمونه، ج 4، ص 234؛ نور، ج 2، ص 446؛ مجمع البيان، ج 3، ص 226؛ روح المعانى، ج 6، ص 42؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 687؛ كشاف، ج 1، ص 598؛ صافى، ج 1، ص 525.
3- الميزان، ج 5، ص 239؛ كشاف، ج 1، ص 599؛ صافى، ج 1، ص 526.
4- نمونه، ج 4، ص 221؛ روح المعانى، ج 6، ص 24.

ديگر، در مسيحيت واقعى وارد شد.(1)

3. اگر مى خواهيد اخلاق الهى داشته باشيد، اجرت كارگر را كامل بپردازيد و چيزى هم اضافه دهيد.(2)

4. پاداش هاى الهى، فضل و رحمت اوست نه استحقاق ما.(3)

5. در باره ارث خواهران و برادران دو آيه در قرآن نازل شده است: يكى آيه 12 همين سوره و ديگرى آيه 176 همين سوره با اين تفاوت كه آيه 12 ناظر به برادران و خواهران مادرى است، ولى آيه مورد بحث در باره خواهران و برادران پدر و مادرى يا پدرى تنها سخن مى گويد.(4)

6. دو برابر بودن سهم ارث مرد نسبت به زن، بر پايه علم الهى است نه شرايط خاص اجتماعى زمان پيامبر كه زنان ضعيف شمرده مى شدند.(5)

7. مسيح، لقب حضرت عيسى و عيسى اسم او: انما المسيح عيسى ابن مريم. معمولاً اسم را توصيف به «ابن» مى كنند بنا بر اين «عيسى» اسم آن حضرت و در نتيجه «مسيح» لقب او خواهد بود.(6)

8. بهشت، مظهر رحمت الهى: فسيدخلهم فى رحمة منه. بنا بر اين كه پاداش هاى ذكر شده، پاداش هاى اخروى باشد، بر اين مبنا «رحمت» به قرينه واژه «دخول» و «فى» بهشت خواهد بود.(7)

9. ناديده گرفتن مسايل اقتصادى و حقوقى دين ارث و... مايه گمراهى و ضلالت است: يستفتونك قل الله يفتيكم... يبين اللّه لكم ان تضلوا.(8)

ص: 151


1- نمونه، ج 4، ص 225.
2- نور، ج 2، ص 445.
3- همان، ص 446.
4- نمونه، ج 4، ص 236؛ نور، ج 2، ص 448.
5- همان.
6- راهنما، ج 4، ص 194.
7- همان، ص 208.
8- همان، ص 214.

ص: 152

سوره مائده

اشاره

ص: 153

ص: 154

آیه 1-3

اشاره

آيات 3-1

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ اْلأَنْعامِ إِلاّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ ما يُريدُ (1)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْوانًا وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (2)

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِاْلأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به پيمان ها (و قراردادها) وفا كنيد. چهارپايان (و جنين آن ها) براى شما حلال شده است؛ مگر آنچه بر شما خوانده مى شود (و استثنا خواهد شد). وبه هنگام احرام، صيد را حلال نشمريد. خداوند هر چه بخواهد (و مصلحت باشد) حكم مى كند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شعائر و حدود الهى (و مراسم حج را محترم بشمريد؛ و مخالفت با آن ها) را حلال ندانيد؛ و نه ماه حرام را، و نه قربانى هاى بى نشان ونشاندار را و نه آن ها را كه به قصد خانه خدا براى به دست آوردن فضل پروردگار وخشنودى او مى آيند. اما هنگامى كه از احرام بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مانعى ندارد. و خصومت با جمعيتى كه شما را از آمدن به مسجدالحرام (در سال حديبيه) باز داشتند، نبايد شما را وادار به تعدّى و تجاوز كند و (همواره) در راه نيكى و پرهيزگارى با هم تعاون كنيد. و (هرگز) در راه گناه و تعدى همكارى ننماييد. و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد كه مجازات خدا شديد است! * گوشت مردار، و خون، و گوشت خوك، و حيواناتى كه به غير

ص: 155

نام خدا ذبح شوند، و حيوانات خفه شده و به زجر كشته شده و آن ها كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند، و آها كه به ضرب شاخ حيوان ديگرى مرده باشند و باقيمانده صيد حيوان درنده - مگر آن كه (به موقع به آن حيوان برسيد و) آن را سر ببريد - و حيواناتى كه روى بت ها (يا در برابر آن ها) ذبح مى شوند، (همه) بر شما حرام شده است؛ و (همچنين) قسمت كردن گوشت حيوان به وسيله چوبه هاى تيرِ مخصوص بخت آزمايى؛ تمام اين اعمال، فسق وگناه است. - امروز، كافران از (زوال) آيين شما مأيوس شدند؛ بنا بر اين، از آن ها نترسيد؛ و از (مخالفت) من بترسيد! امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم واسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم - اما آن ها كه در حال گرسنگى، دستشان به غذاى ديگرى نرسد، و متمايل به گناه نباشند، (مانعى ندارد كه از گوشت هاى ممنوع بخورند؛) خداوند، آمرزنده و مهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم وفاى به عقد و پيمان و حليت گوشت چهارپايان مگر در دو مورد: 1. محرمات 11 گانه كه در آيه سوم ذكر مى شود. 2. صيد حال احرام. در آيه دوم به هشت دستور اشاره مى كند: 1. حلال نشمردن شعائر الهى (مناسك و برنامه هاى حج). 2. حرمت جنگ در ماه هاى حرام. 3. حلال نشمردن قربانى هايى كه براى حج مى آورند چه بى نشان (هدى) چه با نشان (قلائد). 4. مزاحمت ايجاد نكردن براى زائران خانه خدا. 5. مجاز بودن صيد بعد از خروج از احرام. 6. مانع نشدن از زائران به جهت كينه توزى. 7. كمك كردن به نيكى و تقوا. 8. ضرورت پرهيزكارى.

در آيه سوم 11 مورد از محرمات را بيان مى كند و بعد از آن موضوع اكمال دين را به وسيله معرفى امامت مطرح مى سازد.

ب. «بهيمه» از «بُهمه» (بضم) به معناى سنگ محكم است و به هر چيز كه درك آن مشكل باشد مبهم گفته مى شود و از آنجا كه صداى حيوانات داراى ابهام است به آن ها بهيمه اطلاق مى شود. منظور از حلال بودن بهيمة الانعام اعم از چارپايان و جنينى كه در شكم حيوانات

ص: 156

است و حيوانات وحشى نظير آهو، خر وحشى و گاو وحشى است.(1)

ج. «تحلوا» به معناى حلال كردن است و حلال كردن و مباح دانستن ملازم با بى مبالات بودن نسبت به حرمت و مقام و منزلت پروردگارى است كه اين عمل را بى احترامى به خود دانسته است. «احلال شعائر الله» به معناى بى احترامى به آن شعائر و يا ترك آن هاست و «احلال شهر الحرام» به معناى آن است كه حرمت اين چهار ماه را كه جنگ در آن ها حرام است نگه ندارند و در آن ها جنگ كنند.(2)

د. و لا الهدى و لا القلائد يعنى شتر يا گاو يا گوسفندى كه براى تقرب به خدا و طلب ثواب به سوى خانه او سوق داده مى شد اين ها را حلال مشماريد و بگذاريد كه به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند.(3)

نكته ها

1. سوره مائده يا آخرين سوره يا از آخرين سوره هايى است كه بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده است و در اين سوره مهم ترين مسئله دينى يعنى امامت و رهبرى در آن مطرح شده و به همين جهت است كه با مسأله لزوم وفاى به عهد و پيمان شروع شده است.(4)

2. «العقود» به اصطلاح جمع محلى به الف و لام است و مفيد عموم مى باشد. آيه شريفه دليل بر وجوب وفاى به تمام پيمان هايى است كه ميان افراد انسان با يكديگر يا افراد انسان با خدا به طور محكم بسته مى شود.

3. يكى از قواعد مهم فقهى «اصالة اللزوم فى العقود» است يكى از مستندات آن همين آيه شريفه أوفوا بالعقود است.

4. جمله احلت لكم بهيمة الانعام دلالت دارد بر اين كه سر بريدن و خوردن گوشت حيوانات حلال گوشت و منافع ديگر آن ها حلال است.(5)

ص: 157


1- مجمع البيان، ج 6، ص 183؛ نمونه، ج 4، ص 248.
2- الميزان، ج 5، ص 264؛ كاشف، ج 3، ص 8.
3- مجمع البيان، ج 6، ص 191؛ نمونه، ج 4، ص 250؛ روح البيان، ج 2، ص 339.
4- نمونه، ج 4، ص 243.
5- مجمع البيان، ج 6، ص 184.

5. حرمت گوشت و ساير بهره بردارى ها از حيوانى كه در حرم مكه صيد شود: غيرمحلى الصيد و انتم حرم.(1)

6. نزول آيات مربوط به احكام خوردنى ها (گوشت شتر، گاو، گوسفند و...) و بيان حدود و شرايط آن ها، بيانگر اهتمام اسلام نسبت به امر تغذيه انسان است.(2)

7. حليت جنين در شكم حيوان تذكيه شده، مشروط بر اين كه داراى مو و كرك باشد: احلت لكم بهيمة الانعام. امام باقر يا امام صادق (عليهماالسلام) در پاسخ سؤال از معناى آيه فوق فرمودند:

«الجنين فى بطن امه اذا اشعر و اوبر فذكاته ذكاة امه...».

8. مناسك حج، از شعائر الهى است: لا تحلوا شعائر الله. «شعائر» جمع «شعيرة» به معناى علامت است و احتمالاً مراد از آن، علايم و مناسك حج مى باشد.(3)

9. كسب مال و تجارت به هنگام سفر به سوى خانه خدا، امرى مشروع و مجاز بر حاجيان و معتمران: ءامّين البيت الحرام يبتغون فضلاً من ربّهم؛ چنانچه مراد از «فضلاً» رزق و روزى ودرآمدهاى مادى باشد، ابتغاء فضل به معناى كسب درآمد به وسيله تجارت و مانند آن است.(4)

10. اسلام به امور مادى و معنوى مردم توجه دارد: يبتغون فضلاً من ربهم و رضوانا.(5)

11. لزوم احترام به حقوق انسان ها، حتى دشمنان كينه توز: و لا يجرمنكم شنئان قوم ان صدوكم.(6)

12. از آيه شريفه تعاونوا على البرّ و التّقوى استفاده مى شود كه مسلمانان موظفند در همه كارهاى نيك همكارى كنند چه كارهاى اجتماعى سياسى چه كارهاى اخلاقى و تربيتى، ولى همكارى در اهداف باطل مطلقا ممنوع است هر چند مرتكب آن دوست نزديك يا برادر انسان باشد. اين قانون اسلامى درست بر ضد قانونى است كه در جاهليت عرب مى گفتند: انصرا خاك ظالما أو مظلوما.(7)

ص: 158


1- راهنما، ج 4، ص 220.
2- همان، ص 221.
3- همان، ص 223.
4- همان، ص 225.
5- همان.
6- همان، ص 226.
7- نمونه، ج 4، ص 253.

13. تعاون بر برّ و تقوا جنبه اثباتى و جنبه نفى دارد؛ يعنى تعاون بايد در دعوت به نيكى ها باشد (برّ) و هم در مبارزه با بدى ها و شرور (تقوى).(1)

14. لزوم همكارى و تعاون در مراسم حج، بر اساس نيكى و تقوا: لا يجرمنكم... عن المسجد الحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البرّ و التّقوى. از مصاديق مورد نظر براى «برّ» و «تقوى»، به قرينه فرازهاى پيشين، مناسك حج و مسائل پيرامون آن است.(2)

15. مسأله وفاى به عهد و پيمان كه در آيه مطرح است از اساسى ترين شرايط زندگى دسته جمعى است و بدون آن هيچ گونه همكارى اجتماعى ممكن نيست و بشر با از دست دادن آن زندگى اجتماعى و اثرات آن را عملاً از دست خواهد داد.(3)

16. با اين كه «هدى» جزو شعائر (اعمال و مناسك حج) است، ليكن آن را جداگانه ذكر كرد چرا كه در هدى نفعى براى مردم است و ثانيا به خاطر تعظيم مقام هدى مى باشد زيرا هدى از اعظم شعائر مى باشد.(4)

17. اگر از ميان همه مردارها خصوص اين چند نوع را ذكر كرد براى دفع اين توهّم است كه كسى خيال نكند مردار تنها افراد شايع از مردار است؛ يعنى افرادى كه در اثر بيمارى و امثال آن مرده باشند نه آن هايى كه به مرگ ناگهانى و به علتى خارجى مردار شده باشند، از اين رو در اين آيات به اسامى آن ها تصريح كرد و فرمود همه اين ها افراد و مصاديق مردارند تا ديگر جاى شبهه اى باقى نماند.(5)

18. غرض از نهى از خوردن گوشت حيواناتى كه بر روى نصب ذبح مى شوند اين است كه جامعه مسلمين سنت جاهليت را در بين خود باب نكنند.(6)

19. گوشت خوك را جدا ذكر كرد تا معلوم شود كه ذاتا حرام است خواه ميته باشد خواه نباشد. اين خصوصيت در حيوانات مثل سگ، گربه، ميمون و... نيز هست، ليكن بيشتر توجه

ص: 159


1- همان.
2- راهنما، ج 4، ص 227.
3- نمونه، ج 4، ص 245.
4- روح المعانى، ج 3، ص 227.
5- الميزان، ج 5، ص 269؛ مجمع البيان، ج 6، ص 200.
6- همان، ص 270.

مردم به خوردن گوشت خوك است نه حيوانات ديگر از اين رو تنها به ذكر گوشت خوك پرداخته است.(1)

20. از سياق آيه سوم چند نكته استفاده مى شود:

الف. جواز خوردن گوشت مردار و چيزهاى ديگرى كه در آيه حرام شده حكم ثانوى و اضطرارى است.

ب. حكم جواز محدود به اندازه اى است كه از مردن جلوگيرى كند و گرسنگى را برطرف سازد.

ج. مغفرت و رحمت يك وقت متوجه معصيت يعنى مخالفت با حكم خدا مى شود و آن را مى آمرزد و يك وقت متوجه خود حكم مى شود و آن را بر مى دارد مثل همين مورد كه خداى تعالى حكم حرمت را برداشته تا اگر كسى از روى ناچارى گوشت مردار را خورد گناه نكرده باشد.(2)

21. سياق اليوم يئس الذين... دلالت مى كند بر اين كه كفار قبل از نزول اين آيه اميد آن را داشتند كه بتوانند اسلام را از هر طريقى كه شده از بين ببرند؛ با نزول اين آيه اميد آن ها قطع شد.(3)

22. دين اسلام، نعمت والاى الهى براى مردم است: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى. نسبت دادن نعمت به خداوند، حاكى از بزرگى آن نعمت مى باشد. مراد از نعمت، دين اسلام است و خداوند با نسبت دادن آن به خويش و گفتن «نعمتى» عظمت والاى آن را به مردمان گوشزد كرده است.(4)

معناى تمام و كمال و فرق آن دو؛

الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً كلمه «اكمال» و كلمه «اتمام» معنايى نزديك به هم دارند، راغب مى گويد كمال هر چيزى عبارت است از اينكه غرض از آن چيز حاصل بشود و در معناى كلمه «تمام» گفته تمام بودن هر چيز منتهى

ص: 160


1- مجمع البيان، ج 6، ص 198.
2- همان، ص 294.
3- الميزان، ج 5، ص 281.
4- همان، ص 235.

شدن آن به حدى است كه ديگر احتياج به چيزى خارج از خود نباشد، به خلاف ناقص كه محتاج به چيزى خارج از ذات خودش است تا او را تمام كند.

و از راهى ديگر معناى اين دو كلمه را نيز مى توان تشخيص داد، و آن اين است كه بدانيد كه آثار موجودات دو نوع است.

يك نوع از موجودات وقتى اثر خود را مى بخشند كه همه اجزاى آن جمع باشد، (مثلا اگر مانند معجون اجزايى دارد، همه آن اجزاء موجود باشد، كه اگر يكى از آن اجزاء نباشد معجون و دار و اثر خود را نمى بخشد)، و مانند روزه كه مركب است از امورى كه اگر يكى از آنها نباشد روزه روزه نمى شود، مثلا اگر كسى در همه اجزاى روز از خوردن و ساير محرمات امساك بكند ولى در وسط روز در يك ثانيه دست از امساك بر دارد، و جرعه اى آب فرو ببرد، روزه اش روزه نيست. از جمع شدن اجزاء اينگونه امور تعبير مى كنند به تماميت و در قرآن كريم مى فرمايد: ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيلِ و يا مى فرمايد: وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا.

و نوع ديگر قسمتى از اشياء هستند كه اثر بخشيدن آنها نيازمند به آن نيست كه همه اجزاى آن جمع باشد، بلكه اثر مجموع اجزاء مانند مجموع آثار اجزاء است، هر يك جزئى كه موجود بشود اثرش هم مترتب مى شود (البته اثرى به مقدار خود آن جزء) و اگر همه اجزاء جمع شود همه اثر مطلوب حاصل مى شود، مانند روزه كه اگر يك روز روزه بگيرى، اثر يك روز را دارد، و اگر سى روز بگيرى اثر سى روز را دارد، تماميت را در اين قسم «كمال» مى گويند و در قرآن كريم فرموده: فَمَنْ لَمْ يجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيامٍ فِى الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ.

و نيز فرموده: «وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّة»، كه در اينگونه امور اثر هم بر بعض مترتب مى شود و هم بر كل، و در گفتگوهاى روزانه خود مى گوئيم امر فلانى تمام و عقل او كامل شد و عكس اين را نمى گوئيم يعنى نمى گوئيم عقل فلانى تمام و امر او كامل شد.

و اما فرق بين دو واژه «اكمال» و «تكميل» و همچنين «اتمام» و «تتميم» همان فرقى است كه بين دو باب افعال و تفعيل است، باب افعال در اصل و به حسب اصل لغت دلالت بر دفعه - يكبارگى - و باب تفعيل دلالت بر تدريج دارد.

ص: 161

نتيجه بيان گذشته اين شد كه آيه: الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِى، مى فهماند كه مراد از دين مجموع معارف و احكام تشريع شده است چيزى كه هست امروز مطلبى بر آن معارف و احكام اضافه شده، و مراد از «نعمت» هر چه باشد امرى معنوى وواحد است، و كانه ناقص بوده، يعنى اثرى كه بايد نداشته، امروز آن نعمت ناقص تمام شد، و در نتيجه امروز آن معارف و احكام اثرى كه بايد داشته باشند دارا شده است.

به جهت دو نكته، صدر آيه شريفه با ذيل آن با هم نازل نشد؛ نكته اول آن است كه اين صدر براى بيان چند حكم فقهيست، براى چند تا مسئله فقهى هرگز كفّار نااميد نمى شوند، و با چهارتا حكم فقهى كه دين كامل نمى شود، نكته دوم اينكه قبل از سوره مائده كه در اواخر عمر حضرت نازل شده است همين احكام در سوره انعام آيه 145 و در سوره بقره 173 ومانند آن آمده است، پس يك چيز تازه اى نيست.

23. دين اسلام، نعمت والاى الهى براى مردم است: الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِى. نسبت دادن نعمت به خداوند، حاكى از بزرگى آن نعمت مى باشد. مراد از نعمت، دين اسلام است و خداوند با نسبت دادن آن به خويش و گفتن «نعمتى» عظمت والاى آن را به مردمان گوشزد كرده است.(1)

24. در روايات فراوانى كه از طرق معروف اهل تسنن و شيعه نقل شده صريحا اين مطلب آمده است كه آيه شريفه فوق در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت حضرت على (علیه السلام) نازل گرديد، از جمله اينكه:

دانشمند معروف سنى ابن جرير طبرى در كتاب ولايت از زيد بن ارقم صحابى معروف نقل مى كند كه اين آيه در روز غدير خم درباره حضرت على (علیه السلام) نازل گرديد.

حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب (ما نزل من القرآن فى على (علیه السلام) از ابوسعيد خدرى (صحابى معروف) نقل كرده كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در غدير خم، حضرت على (علیه السلام) را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرق نشده بودند تا اينكه آيه الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ... نازل شد.

خطيب بغدادى در تاريخ خود از ابو هريره از پيامبر (صلی الله علیه و آله) چنين نقل كرده كه بعد ازجريان

ص: 162


1- الميزان، ج 5، ص 235-281.

غدير خم و پيمان ولايت حضرت على (علیه السلام) و گفتار عمر بن خطاب «بخ بخ يابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولا كل مسلم»، آيه الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ نازل گرديد.

در كتاب نفيس الغدير علاوه بر روايات سه گانه فوق سيزده روايت ديگر نيز در اين زمينه نقل شده است.

در كتاب «احقاق الحق» از جلد دوم تفسير «ابن كثير» صفحه 14 و از «مقتل خوارزمى» صفحه 47 نزول اين آيه را درباره داستان غدير از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل كرده است.

در تفسير برهان و نور الثقلين نيز ده روايت از طرق مختلف نقل شده كه اين آيه درباره حضرت على (علیه السلام) يا روز غدير خم نازل گرديده است.(1)

25. نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55 چنين مى گويد: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً....

از ضميمه كردن آيه سوره نور با آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه در آيه سوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخست خلافت در روى زمين، و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار، و سوم استقرار آئينى كه مورد رضايت خدا است. اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ....

جامه عمل بخود پوشيد زيرا نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح، يعنى حضرت على (علیه السلام) به جانشينى پيامبر (صلی الله علیه و آله) نصب شد و به مضمون جمله الْيوْمَ يئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ مسلمانان در آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً آئين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت.

البته اين تفسير منافات با رواياتى كه مى گويد آيه سوره نور در شان حضرت مهدى (علیه السلام) نازل شده ندارد زيرا جمله وعد الله الذين آمنوا منكم... داراى معنى وسيعى است كه يك نمونه آن در روز غدير خم انجام يافت و سپس در يك مقياس وسيع تر و عمومى تر در زمان قيام مهدى (علیه السلام) انجام خواهد يافت.

ص: 163


1- نمونه، ج 4، ص 266.269.

26. اين قسمت از آيه كه مربوط به جريان غدير است ضميمه به مطالبى شده كه درباره گوشت هاى حلال و حرام است و در ميان اين دو تناسب چندانى به نظر نمى رسد.

ممكن است قرار دادن آيه مربوط به «غدير» در لابلاى احكام مربوط به غذاهاى حلال وحرام براى محافظت از تحريف و حذف و تغيير بوده باشد، زيرا بسيار مى شود كه براى محفوظ ماندن يك شىء نفيس آن را با مطالب ساده اى مى آميزند تا كمتر جلب توجه كند.

حوادثى كه در آخرين ساعات عمر پيامبر (صلی الله علیه و آله) واقع شد، و مخالفت صريحى كه از طرف بعضى افراد براى نوشتن وصيتنامه از طرف پيامبر (صلی الله علیه و آله).

به عمل آمد تا آنجا كه حتى پيامبر (صلی الله علیه و آله) را (العياذ باللَّه) متهم به هذيان و بيمارى! و گفتن سخنان ناموزون كردند، و شرح آن در كتب معروف اسلامى اعم از كتب اهل تسنن و شيعه نقل شده شاهد گويايى است بر اينكه بعضى از افراد حساسيت خاصى در مساله خلافت و جانشينى پيامبر (صلی الله علیه و آله) داشتند و براى انكار آن حد و مرزى قائل نبودند!.

آيا چنين شرائطى ايجاب نمى كرد كه براى حفظ اسناد مربوط به خلافت و رساندن آن به دست آيندگان چنين پيش بينى هايى بشود و با مطالب ساده اى آميخته گردد كه كمتر جلب توجه مخالفان سر سخت را كند؟!.(1)

27. غير از دلائل نقلى، تحليل عقلى نيز همين را مى رساند، چون چهار ويژگى مهم براى آن روز بيان شده است: 1. روز يأس كافران، 2. روز اكمال دين، 3. روز اتمام نعمت الهى بر مردم، 4. روزى كه اسلام به عنوان «دين» و يك مذهب كامل، مورد پسند خدا قرار گرفته است.

حال اگر وقايع روزهاى تاريخ اسلام را بررسى كنيم، هيچ روز مهمى مانند بعثت، هجرت، فتح مكّه، پيروزى در جنگ ها و... با همه ى ارزشهايى كه داشته اند، شامل اين چهار صفت مهم مطرح شده در اين آيه نيستند. حتّى حجّة الوداع هم به اين اهميت نيست، چون حج، جزئى از دين است نه همه ى دين.

امّا بعثت، اوّلين روز شروع رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه هرگز نمى توان گفت روز اوّل بعثت، دين كامل شده است.

ص: 164


1- نمونه، ج 4، ص 270.

امّا هجرت، روز حركت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به فرمان خداست، روز حمله ى كفّار به خانه پيامبر است نه روز يأس آنان.

امّا روزهاى پيروزى در جنگ بدر و خندق و... تنها كفّارى كه در صحنه ى نبرد بودند مأيوس مى شدند، نه همه كفار، در حالى كه قرآن مى فرمايد: الْيوْمَ يئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا... همه كفار مأيوس شدند.

امّا حجه الوداع كه مردم آداب حج را در محضر پيامبر (صلی الله علیه و آله) آموختند، تنها حج مردم با آموزش پيامبر كامل شد، نه همه ى دين در حالى كه قرآن مى فرمايد: الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ امّا غدير خم روزى است كه خداوند فرمان نصب حضرت على را به جانشينى پيامبر (صلی الله علیه و آله) صادر كرد، تنها آن روز است كه چهار عنوان ذكر شده درآيه أَكْمَلْتُ، أَتْمَمْتُ، رَضِيتُ، يئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا با آن منطبق است.(1)

آیه 4-5

اشاره

آيات 5-4

يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُوا مِمّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ (4)

الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاْلإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ (5)

ترجمه

از تو سؤال مى كنند چه چيزهايى براى آن ها حلال شده است ؟ بگو: «آنچه پاكيزه است، براى شما حلال گرديده؛ و (نيز) صيد حيوانات شكارى و سگ هاى آموخته (و تربيت يافته) كه از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آن ها ياد داده ايد، (بر شما حلال است؛) پس، از آنچه اين حيوانات براى شما (صيد مى كنند و) نگاه مى دارند، بخوريد؛ و نام خدا را (به هنگام فرستادن حيوان براى شكار،) بر آن ببريد؛ و از (معصيت) خدا بپرهيزيد كه خداوند سريع

ص: 165


1- نمونه، ج 4، ص 263 / نور، ج 3، ص 25.

الحساب است.» * امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شده؛ و (همچنين) طعام اهل كتاب، براى شما حلال است؛ و طعام شما براى آن ها حلال؛ و (نيز) زنان پاكدامن از مسلمانان، وزنان پاكدامن از اهل كتاب، حلالند؛ هنگامى كه مَهر آن ها را بپردازيد و پاكدامن باشيد؛ نه زناكار، و نه دوست پنهانى و نامشروع گيريد. و كسى كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان بياورد، اعمال او تباه مى گردد و در سراى ديگر از زيانكاران خواهد بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

در آيه شريفه چهارم اشاره به حليت دو موضوع كرده است: طيبات يعنى هر چيز پاكيزه اى براى شما حلال است و صيد سگ شكارى منتها با چند شرط حلال است:

1. حيوانى را كه سگ ها شكار مى كنند اگر زنده به دست آيد بايد طبق آداب اسلامى ذبح شود، ولى اگر پيش از آن كه به آن برسند جان دهد حلال است اگر چه ذبح نشده است.

2. از صيدى كه سگ هاى شكارى براى شما نگه داشته اند بخوريد فكلوا مما أمسكن عليكم، بنا بر اين اگر مقدارى از صيد را خود سگ بخورد و قسمتى را واگذارد چنان صيدى حلال نيست داخل در جمله و ما اكل السبع است كه حرام است.

3. هنگامى كه سگ شكارى رها مى شود نام خدا را ببريد: و اذكروا اسم الله عليه.

ب. جمله مما أمسكن عليكم حلال بودن نيم خورده سگان را مقيد مى كند به صورتى كه سگ، شكار را براى صاحبش گرفته باشد نه براى خودش پس اگر بدون فرمان صاحبش شكارى را صيد كرد در صورتى كه صاحبش آن را مرده بيابد حلال نيست.(1)

ج. در آيه شريفه 5 اشاره به حلال بودن طعام اهل كتاب مى كند. منظور از «اليوم» به عقيده برخى روز عرفه و به عقيده بعضى روز فتح خيبر است ولى بعيد نيست كه روز عيد غدير باشد. ذكر حلال بودن طيبات با اين كه قبل از اين روز هم حلال بوده به جهت اين است كه مقدمه اى براى ذكر حكم طعام اهل كتاب باشد.

در اين كه منظور از طعام اهل كتاب كه حلال شمرده شده چيست ؟ بيشتر مفسران اهل

ص: 166


1- الميزان، ج 5، ص 325.

سنت معتقدند كه هر نوع طعامى را شامل مى شود خواه گوشت حيواناتى باشد كه به دست خود آن ها ذبح شده يا غير آن، ليكن اكثريت قاطع مفسران و فقهاى شيعه بر اين عقيده اند كه منظور از آن غير از گوشت هايى است كه ذبيحه آن ها باشد چنان كه در روايات نيز به آن اشاره شده كه منظور حبوبات و ميوه هاست. اگر سؤال شود مگر قبلاً حبوبات حرام بود؟ پاسخ اين كه به جهت تسلط مسلمانان بر آن ها معاشرت با آن ها ممنوع شده بود حال خداوند آن محدوديت را برطرف مى سازد و مى فرمايد حلال است.

بعد از آن حكم حليت ازدواج با زنان مؤمن و زنان اهل كتاب را بيان مى كند به شرط اين كه از طريق ازدواج مشروع باشد نه به صورت زناى آشكار و نه به صورت دوست پنهانى انتخاب كردن. در اين كه ازدواج با زنان اهل كتاب جايز است يا نه ميان فقها اختلاف است؛ اكثرا ازدواج موقت را جايز مى دانند و ازدواج دائم را حرام مى دانند.(1)

نكته ها

1. اگر طيبات را مطلق آورده براى اين است كه بفهماند معتبر در تشخيص طيب از خبيث فهم متعارف عموم مردم است نه فهم افراد استثنايى كه يا از پاره اى خبائث لذت مى برند و يا از پاره اى طيبات دچار تهوع مى شوند.(2)

2. از اين كه جمله و ما علمتم من الجوارح را مقيد كرد به قيد «مكلبين» فهميده مى شود كه حلال بودن نيم خورده جوارح مختص به سگ شكارى است و از سگ شكارى به ساير درندگان تجاوز نمى كند.(3)

3. صيد سگ شكارى تعليم ديده از طيبات است: احل لكم الطيبات و ما علمتم من الجوارح؛ عطف «ما علمتم» عطف خاص بر عام است.(4)

4. جمله تعلمونهن مما علّمكم الله اشاره به اين است كه بايد تعليم اين گونه حيوانات استمرار يابد و اگر تعليم خود را فراموش كنند و همانند يك سگ ولگرد حيوانى را بدرند

ص: 167


1- نمونه، ج 4، ص 273-281.
2- الميزان، ج 5، ص 324.
3- الميزان، ج 5، ص 325؛ نمونه، ج 4، ص 274.
4- راهنما، ج 4، ص 244.

گوشت آن حيوان حلال نخواهد بود.(1)

5. بردن نام خدا به هنگام صيد به وسيله سگ شكارى، شرط حليت شكار وى: فكلوا مما امسكن عليكم واذكروا اسم الله عليه. از امام صادق (علیه السلام) روايت شده:

«... اذا صاد و قد سمّى فليأكل و ان صاد و لم يسم فلا يأكل و هذا (ممّا علّمتم من الجوارح مكلبين)».(2)

6. منظور از سگ هاى شكارى آن است كه چنان تربيت شوند كه به فرمان صاحبان آن ها حركت كنند و به فرمانشان برگردند.(3)

7. ضميمه كردن جمله احل لكم الطيبات به جمله و طعام الذين اوتوا الكتاب از قبيل ضميمه كردن يك امر قطعى و مسلم است به امرى مورد شك تا در شنونده ايجاد آرامش خاطر نموده اضطراب او را برطرف سازد، تو گويى نفس مردم با ايمان از تشويش و اضطراب شكى كه نسبت به حلال بودن طعام اهل كتاب داشتند آرام نمى گرفت چون قبلاً از ناحيه خداى تعالى از معاشرت و آميزش و تماس گرفتن و... با اهل كتاب نهى شده بودند، از اين رو براى رفع اين اضطرابشان داستان حليت را هم ضميمه حليت طعام اهل كتاب كرد و مؤمنين فهميدند كه طعام اهل كتاب خود يكى از مصاديق طيبات حلال و از سنخ آن هاست.(4)

8. قوانين تشريع با نظام تكوين هماهنگ است: احل لكم الطيبات.(5)

9. طهارت و پاكى اهل كتاب: و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم. حليت غذاى اهل كتاب فرع بر طهارت و پاكى آن هاست. زيرا نوعا خوراكى ها داراى رطوبت سرايت كننده است و غالبا با دست ملاقات مى كند، بنا بر اين اگر اهل كتاب نجس بودند، استفاده از طعام آن ها براى مسلمانان جايز نبود.(6)

10. جواز ازدواج با زنان پاكدامن اهل كتاب: اليوم احل لكم... و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم. بنا بر اين كه مراد از «محصنات»، زنان پاكدامن باشد. برداشت فوق را

ص: 168


1- نمونه، ج 4، ص 275
2- راهنما، ج 4، ص 247.
3- مجمع البيان، ج 6، ص 210؛ نمونه، ج 4، ص 275.
4- الميزان، ج 5، ص 326.
5- نور، ج 3، ص 34.
6- راهنما، ج 4، ص 250.

فرمايش منقول از امام صادق (علیه السلام) تأييد مى كند كه در باره آيه فوق فرمود:

«هن العفائف».(1)

11. ازدواج زنان مسلمان با اهل كتاب جايز نيست: احل لكم... و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب. خداوند در مورد طعام، تصريح به مبادله طرفينى كرد، ولى در مورد ازدواج تنها زن گرفتن از اهل كتاب را تجويز نمود، از اين مقابله به دست مى آيد كه زنان مسلمان حق ندارند به همسرى اهل كتاب درآيند.(2)

12. حليت ازدواج با زنان، در صورت پرداخت مهريه آنان: اليوم احل... و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم اذا ءاتيتموهن اجورهن.(3)

13. مهريه از آنِ خود زن و اجرتى در قبال ازدواج با اوست: ءاتيتموهن اجورهن.(4)

14. ارائه راه حل صحيح به همراه نهى از راه هاى انحرافى، از روش هاى تربيتى قرآن كريم است: محصنين غير مسافحين.(5)

آیه 6-7

اشاره

آيات 7-6

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ ما يُريدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6)

وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ميثاقَهُ الَّذي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (7)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به نماز مى ايستيد، صورت و دست ها را تا آرنج بشوييد؛ و سر و پاها را تا مفصل [= برآمدگى پشت پا] مسح كنيد و اگر جنب باشيد، خود را بشوييد (و غسل كنيد). و اگر بيمار يا مسافر باشيد، يا يكى از شما از محل پستى آمده

ص: 169


1- همان، ص 251.
2- همان.
3- همان، ص 252.
4- همان.
5- همان، ص 253.

[= قضاى حاجت كرده]، يا با زنان تماس گرفته (و آميزش جنسى كرده ايد)، و آب براى غسل يا وضو نيابيد، با خاك پاكى تيمم كنيد و از آن بر صورت [= پيشانى] و دست ها بكشيد. خداوند نمى خواهد مشكلى براى شما ايجاد كند؛ بلكه مى خواهد شما را پاك سازد و نعمتش را بر شما تمام نمايد؛ شايد شكر او را به جا آوريد. * و به ياد آوريد نعمت خدا را بر شما، و پيمانى را كه با تأكيد از شما گرفت، آن زمان كه گفتيد: «شنيديم و اطاعت كرديم». و از (مخالفت فرمان) خدابپرهيزيد كه خدا، از آنچه درون سينه هاست، آگاه است.

تفسير

الف. در آيه 4 در باره طيبات جسمى سخن گفت در آيه 6 به طيبات روح و آنچه باعث پاكيزگى جان انسان مى گردد اشاره شده است و قسمت قابل ملاحظه اى از احكام وضو وغسل و تيمم كه موجب صفاى روح است بيان شده است.

ب. كلمه «قيام» وقتى با حرف «الى» متعدى شود كنايه از خواستن چيزى مى شود كه قيام در آن استعمال شده در نتيجه معناى جمله چنين مى شود: اى كسانى كه ايمان آورديد هر گاه خواستيد نماز بخوانيد...(1)

ج. مراد از «كعب» نقطه اى است كه استخوان ساق پا با استخوان كف پا مربوط مى شود.(2)

د. مراد از جمله فاطهروا شستن تمام بدن مى باشد؛ زيرا اگر شستن عضو خاصى لازم بود بايد نام آن برده مى شد.(3)

ه -. مواردى كه با ترديد شمرده در مقابل يكديگر نيستند و مقابله بين آن ها حقيقى نيست براى اين كه بيمارى و مسافرت در مقابل «غائط» موجب حدث نيست تا وضو يا غسل را بر انسان واجب سازد، بلكه بردن نام آن ها به اين منظور بوده كه آدم بيمار و مسافر يا نمى تواند بدن خود را با آب آشنا سازد يا دسترسى به آب پيدا نمى كند و اين گونه افراد اگر به حدث اصغر و يا اكبر محدث بشوند بايد وضو يا غسل يا تيمم كنند.(4)

ص: 170


1- الميزان، ج 5، ص 354.
2- نمونه، ج 4، ص 287؛ جوامع الجامع، ج 2، ص 42؛ الميزان، ج 5، ص 365.
3- نمونه، ج 4، ص 288.
4- الميزان، ج 4، ص 366.

و. «مرافق» جمع «مرفق» به معناى آرنج است. كلمه «الى» در آيه شريفه تنها براى حدّ شستن است نه كيفيت آن چنان كه ميان اهل تسنّن رايج است. توضيح اين كه وقتى انسان به كارگرى سفارش مى كند ديوار اطاق را از كف تا يك متر رنگ كند منظور اين نيست كه ديوار از پايين به بالا رنگ شود، بلكه مقصود آن است كه اين مقدار بايد رنگ شود نه بيشتر نه كمتر. بنا بر اين مقدارى از دست كه بايد شسته شود در آيه بيان شده و اما كيفيت آن در سنت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه به وسيله اهل بيت به ما رسيده آمده است و آن شستن آرنج است نه سر انگشتان.(1)

ز. قرار گرفتن «ارجلكم» در كنار «رؤسكم» گواه بر اين است كه پاها نيز بايد مسح شود نه اين كه آن را بشويند و اگر ملاحظه مى كنيم «ارجلكم» به فتح قرائت شده به جهت آن است كه عطف بر محل «برؤسكم» است نه بر وجوهكم.(2)

ح. «جنب» مصدرى است به معناى اسم فاعل يعنى دور شونده و علت تسميه آن است كه انسان در آن حال از نماز و توقف در مسجد و مانند آن دور است و بر مفرد و جمع و مذكر و مؤنث اطلاق مى شود و از اين كه مى فرمايد به هنگام نماز اگر جنب هستيد غسل كنيد ممكن است استفاده شود غسل جانشين وضو مى شود.(3)

ط. براى «صعيد» دو معنا ذكر شده: 1. خاك. 2. تمام چيزهايى كه سطح زمين را پوشانيده اعم از خاك، ريگ و سنگ و همين موضوع باعث اختلاف فقها در چيزى كه تيمم بر آن صحيح است شده كه آيا تيمم فقط بر خاك جايز است يا سنگ و شن هم كفايت مى كند. معناى دوم به ذهن نزديك تر است.(4)

ى. طيب به چيزهايى گفته مى شود كه با طبع انسان موافق است و در قرآن وصف براى امورى واقع شده: «البلد الطيب»، «مساكن طيبة»، «حيات طيبة»، «شجرة طيبة» و مانند آن.(5)

ك. در اين كه منظور از ميثاق چيست دو احتمال ذكر شده: نخست پيمانى است كه

ص: 171


1- نمونه، ج 4، ص 286.
2- همان.
3- همان.
4- همان.
5- همان.

مسلمانان در آغاز اسلام در حديبيه و يا حجة الوداع يا عقبه و يا همه مسلمانان به مجرد قبول اسلام به طور ضمنى با خدا بسته اند و ديگر پيمانى كه به حكم فطرت و آفرينش با خداى خود بسته است و همان است كه از آن به «عالم ذر» تعبير مى شود.(1)

نكته ها

1. اين كه فرمود: وامسحوا برؤسكم دلالت دارد بر اين كه مسح سر، فى الجمله واجب است نه بالجمله؛ يعنى مسح مقدارى از سر واجب است نه همه آن. زيرا «باء» به معناى «تبعيض» است چنان كه در روايات آمده است.

2. لزوم رعايت ترتيب در افعال وضو: فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق وامسحوا برؤسكم و ارجلكم. تقدم ذكرى صورت بر دست ها و مسح سر بر مسح پاها، دلالت بر لزوم رعايت ترتيب در شستن و مسح اعضاى وضو دارد. مؤيد برداشت فوق، فرمايش امام باقر (علیه السلام) است كه در مورد افعال وضو در آيه فوق فرمود:

«... ابدأ الوجه ثم باليدين ثم امسح الرأس و الرجلين... ابدأ بما بدأ الله به».(2)

3. نظافت و طهارت لازمه ايمان است: يا أيها الذين ءامنوا... فاغسلوا... فاطهروا.(3)

4. نبودن آب كنايه است از اين كه انسان نتواند آب را استعمال كند حال يا به خاطر اين كه آب ندارد و يا آب برايش ضرر دارد يا وقت غسل و وضو ندارد.(4)

5. در تيمم نخست بايد صورت مسح شود و آن گاه دست ها: فامسحوا بوجوهكم وايديكم منه. اين مطلب در حديثى از امام باقر (علیه السلام) نيز رسيده است.

6. كلمه نعمت را مفرد آورد و «نعم» به صورت جمع نگفت تا بزرگى نعمت را نشان دهد و خاطرنشان كند كه هر نعمتى از خداست و بايد بزرگترين شكرها را به پيشگاهش تقديم كرد زيرا او اصل نعمت هاست.(5)

ص: 172


1- همان.
2- راهنما، ج 4، ص 258.
3- نور، ج 3، ص 37.
4- الميزان، ج 5، ص 367.
5- مجمع البيان، ج 6، ص 232.

7. انجام تكاليف الهى، زمينه ساز سپاسگزارى از خداوند: لعلكم تشكرون. در برداشت فوق لعلكم تشكرون علت و غايت براى فاغسلوا... فاطهروا... فتيمموا كه از احكام الهى هستند، گرفته شده است.(1)

8. لزوم زدن دو دست بر زمين و مسح پيشانى با آن ها و كشيدن كف هر يك از دو دست بر پشت ديگرى در تيمم: فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه. از امام باقر (علیه السلام) روايت شده كه: پيامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از خواندن آيه فوق چنين تيمم نمودند:

«فضرب بيده الارض... ثم مسح يديه بجبينه ثم مسح كفيه كل واحد منهما على الاخرى».(2)

9. دسترسى به آب موجب بطلان تيمم: فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا. از امام صادق (علیه السلام) روايت شده كه در مورد كسى كه پس از تيمم آب پيدا كرده فرمود:

«... اذا رأى الماء و كان يقدر عليه انتقض التيمم».(3)

10. تعهد فطرى انسان با خداوند، بر اطاعت كامل از او: و ميثاقه الذى واثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا. چون مخاطبان آيه همه مسلمانان، بلكه همه انسان ها تا روز قيامت هستند، مقصود از ميثاق، پيمانى است كه همه انسان ها با خدا دارند و آن لزوم اطاعت از اوست كه فطرت و عقل هر انسانى بدان حكم مى كند.(4)

11. تعبير به «ذات الصدور» كه تركيبى از «ذات» به معناى عين و حقيقت و «صدور» به معناى سينه هاست اشاره به اين است كه خداوند از دقيق ترين اسرارى كه در اعماق روح آدمى نهفته است و هيچ كس جز خودش از آن آگاهى ندارد باخبر است.(5)

ص: 173


1- راهنما، ج 4، ص 262.
2- همان، ص 264.
3- همان.
4- همان، ص 266.
5- نمونه، ج 4، ص 298.

آیه 8-10

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (8)

وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ (9)

وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ (10)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره براى خدا قيام كنيد، و از روى عدالت، گواهى دهيد. دشمنى با جمعيتى، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد، كه به پرهيزگارى نزديك تر است. و از (معصيت) خدا بپرهيزيد، كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد، باخبر است. * خداوند، به آن ها كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، وعده آمرزش و پاداش عظيمى داده است. * و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، اهل دوزخند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم قيام براى خداوند در گواهى دادن بر طبق قسط و عدل، بيان پاداش مؤمنان صالح، بيان كيفر كافران و تكذيب كنندگان آيات الهى.

ب. آيه شريفه يا ايها الذين ءامنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط... نظير آيه اى است كه در سوره نساء آمده و مى فرمايد: يا أيها الذين ءامنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله... با اين تفاوت كه هدف از آيه سوره نساء آن است كه گواهى ها براى خدا باشد نه براى بستگان و خويشاوندان، ولى آيه مورد بحث در مقام شهادت بناحق دادن عليه كسى است به انگيزه بُغضى كه شاهد نسبت به مشهود عليه دارد؛ به تعبير ديگر در سوره نساء از محبت افراطى نهى مى كند، در اين جا از بغض افراطى نهى مى كند، ولى هر دو در موضوع پيروى از هواى نفس مشترك هستند.(1)

ص: 174


1- نمونه، ج 4، ص 300.

نكته ها

1. مؤمنان بايد همواره براى خدا قيام كنند و بر اساس حق، شهادت دهند: يا ايها الذين ءامنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط. «قوّام» صيغه مبالغه است و دلالت بر دوام دارد؛ يعنى عادت شما بايد قيام براى خدا باشد، و «قسط» به معناى عدل و حق است.(1)

2. لزوم نظارت مؤمنان بر اجراى قسط در جامعه: كونوا قوامين لله شهداء بالقسط. «شاهد» در لغت به معناى حاضر آمده است، بنا بر اين حضور مؤمنان به قسط به معناى نظارت آنان بر اجراى قسط است.(2)

3. اگر انگيزه انسان كينه او شد اخلاصى در كار نيست، ولى اگر قيام براى خدا باشد كينه ها در اجراى عدالت بى اثر است: قوامين لله... لا يجرمنكم.(3)

4. قيام براى خدا، شهادت به حق و بر پا داشتن قسط، نشانه و جلوه اى از تقواست: كونوا قوامين للّه شهداء بالقسط... و اتقوا الله.(4)

5. آمرزش و اجر عظيم به عنوان يك وعده الهى در آيه ذكر شده و فرمود: وعد الله... ولى كيفر دوزخ به صورت نتيجه عمل بيان شده و مى فرمايد: كسانى كه داراى چنين اعمالى باشند چنان سرنوشتى خواهند داشت و اين در حقيقت اشاره به مسأله فضل و رحمت خدا در مورد پاداش هاى سراى ديگر است كه به هيچ وجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد.(5)

6. تعبير به «اصحاب الجحيم» با توجه به اين كه اصحاب به معناى ياران و ملازمان مى باشد دليل بر آن است كه آن ها ملازم دوزخ خواهند بود، ولى اين آيه به تنهايى نمى تواند دليل بر خلود باشد؛ زيرا ملازمت ممكن است دائمى باشد و ممكن است مدتى به طول بيانجامد و بعدا قطع شود.(6)

7. در آيه و الذين كفروا و كذبوا كفر را مقيد كرده به تكذيب آيات تا كفر بدون تكذيب

ص: 175


1- راهنما، ج 4، ص 268.
2- همان، ص 269.
3- نور، ج 3، ص 41.
4- راهنما، ج 4، ص 270.
5- نمونه، ج 4، ص 304.
6- راهنما، ج 4، ص 272.

را شامل نگردد زيرا كفارى كه منشأ كفرشان انكار حق نيست، بلكه كفرشان به جهت اين است كه حق به گوشش نخورده يا مستضعفى هستند كه تشخيص حق از باطل را ندارند اهل دوزخ نيستند، بلكه كار آنان به دست خداست.(1)

آیه 11-14

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11)

وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقيبًا وَ قالَ اللّهُ إِنّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا َلأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ َلأُدْخِلَنَّكُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ (12)

فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (13)

وَ مِنَ الَّذينَ قالُوا إِنّا نَصارى أَخَذْنا ميثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (14)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نعمتى را كه خدا به شما بخشيد، به ياد آوريد؛ آن زمان كه جمعى (از دشمنان)، قصد داشتند دست به سوى شما دراز كنند (و شما را از ميان بردارند)، امّا خدا دست آن ها را از شما بازداشت. از خدا بپرهيزيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند. * خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت. و از آن ها، دوازده نقيب [= سرپرست] برانگيختيم. و خداوند (به آن ها) گفت: من با شما هستم؛ اگر نماز را بر پا داريد، و زكات را بپردازيد و به رسولان من ايمان بياوريد و آن ها را يارى كنيد، و به خدا قرض الحسنه بدهيد [= در راه او، به نيازمندان كمك كنيد]، گناهان شما را مى پوشانم [= مى بخشم]؛ و شما را در باغ هايى از بهشت، كه نهرها از زير درختانش جارى است، وارد مى كنم، اما هر كس از شما بعد از اين كافر شود، از راه راست منحرف گرديده است. * ولى به خاطر پيمان شكنى، آن ها را از رحمت خويش

ص: 176


1- الميزان، ج 5، ص 387.

دور ساختيم؛ و دل هاى آنان را سخت و سنگين نموديم؛ سخنان (خدا) را از موردش تحريف مى كنند؛ و بخشى از آنچه را به آن ها گوشزد شده بود، فراموش كردند؛ و هر زمان، از خيانتى (تازه) از آن ها آگاه مى شوى، مگر عده كمى از آنان؛ ولى از آن ها درگذر و صرف نظر كن، كه خداون نيكوكاران را دوست مى دارد. * و از كسانى كه ادعاى نصرانيت (و يارى مسيح) داشتند (نيز) پيمان گرفتيم؛ ولى آن ها قسمت مهمّى را از آنچه به آنان تذكر داده شده بود فراموش كردند؛ از اين رو در ميان آن ها تا دامنه قيامت، عداوت و دشمنى افكنديم. و خداوند، (در قيامت) آن ها را از آنچه انجام مى دادند (و نتايج آن)، آگاه خواهد ساخت.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ضرورت ياد خداوند به جهت دفع شر دشمن و لزوم تقوا و توكل بر خداوند، پيمان گرفتن از بنى اسرائيل در باره پيروى از دستورات الهى و قرار دادن دوازده سرپرست براى دوازده طايفه و گروه، وعده خداوند به بنى اسرائيل در صورت اقامه نماز و پرداخت زكات و ايمان به رسولان خداوند و يارى آنان و قرض الحسنه دادن و بيان پاداش اين اعمال، بيان كيفر اعمال زشت بنى اسرائيل مانند دورى از رحمت خدا و قساوت قلب به جهت پيمان شكنى وتحريف حقايق و بيان كيفر پيمان شكنى نصارى.

ب. يا أيها الذين ءامنوا اذكروا نعمة الله عليكم...؛ اين مضمون قابل آن هست كه بر چندين واقعه منطبق گردد وقايعى كه بين كفار و مسلمانان واقع شد از قبيل داستان جنگ بدر و احد و احزاب و غيره. بنا بر اين نمى توان گفت نظر ويژه به واقعه خاصى دارد، بلكه منظورش مطلق توطئه هايى است كه مشركين عليه مسلمانان و براى كشتن آنان و محو اثر اسلام و دين توحيد مى ريختند.(1)

ج. «نقيب» در اصل از ماده «نقب» گرفته شده كه به معناى روزنه هاى وسيع مخصوصا راه هاى زيرزمينى مى باشد و به رئيس و جمعيت از آن جهت نقيب مى گويند كه از اسرار جمعيت آگاه و مطلع است. منظور از 12 نقيب، 12 رئيس است كه هر يك بر يكى از اسباط

ص: 177


1- الميزان، ج 5، ص 387؛ آسان، ج 4، ص 118؛ نمونه، ج 4، ص 306.

دوازده گانه بنى اسرائيل رياست داشتند و به منزله والى بر آنان بودند و كارهاى آنان را فيصله مى دادند. جالب اين كه در برخى از روايات اهل تسنن آمده كه از پيامبر پرسيدند خلفاى بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: دوازده نفر مانند تعداد نقباى بنى اسرائيل.

د. منظور از قرض دادن به خدا در آيه اقرضتم الله قرضا حسنا، صدقه هاى مستحبى است نه زكات واجب.(1)

ه -. منظور از حظى را كه فراموش كردند قسمتى از اصول دينشان بوده كه سعادتشان داير مدار آن اصول بوده است.(2)

و. سؤال: با اين كه ايمان به موسى (علیه السلام) مقدم بر نماز و زكات است چرا موضوع نماز و زكات مقدم شده است ؟

پاسخ: منظور از رسل در آيه شريفه، پيامبرانى است كه بعد از موسى (علیه السلام) آمدند نه خود موسى، بنا بر اين دستورى نسبت به آينده است كه مى تواند بعد از نماز و روزه قرار گيرد وبرخى هم گفته اند منظور از رسل همان نقباى بنى اسرائيل است.(3)

ز. منظور از فاعف عنهم و اصفح... آن است كه از گناهان اكثريت ناصالح صرفنظر كن وثانيا عفو در مورد آزارهايى است كه به شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى رسانيدند نه در مسائل اصولى اسلام كه در آن ها گذشت معنا ندارد.(4)

ح. تحريف تورات توسط بنى اسرائيل (يهود): يحرفون الكلم عن مواضعه. «كلم» جمع «كلمه» به معناى سخن است و مصداق بارز و مورد نظر آن، تورات مى باشد. گفتنى است كه مراد از بنى اسرائيل، به قرينه آيه بعد، يهوديان هستند.(5)

ط. فاغرينا بينهم العداوة و البغضاء...؛ در اين كه اين عداوت و دشمنى بين چه كسانى است، اقوالى ذكر شده؛ آنچه از همه بهتر است آن است كه گفته شود اين عداوت بين امت مسيح واقع شده است و تا روز قيامت هم ادامه دارد.(6)

ص: 178


1- الميزان، ج 5، ص 390؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 61؛ روح البيان، ج 2، ص 363؛ مفاتيح الغيب، ج 11، ص 324.
2- الميزان، ج 5، ص 392.
3- الميزان، ج 5، ص 390؛ نمونه، ج 4، ص 310؛ مراغى، ج 6، ص 74.
4- نمونه، ج 4، ص 313.
5- راهنما، ج 4، ص 285.
6- الميزان، ج 5، ص 393؛ نمونه، ج 4، ص 318؛ مجمع البيان، ج 6، ص 249؛ كشاف، ج 1، ص 616.

نكته ها

1. با توجه به اين كه در آيه 11 نخست دستور به تقوا مى دهد سپس اشاره به مسأله توكل مى كند، استفاده مى شود كه حمايت خدا شامل حال پرهيزكاران است.(1)

2. ياد نعمت هاى خدا بر مؤمنين لازم است: يا أيها الذين ءامنوا اذكروا نعمة الله عليكم زيرا هم نوعى شكر است هم غرور و غفلت را از انسان دور مى نمايد و هم عشق انسان را به پروردگار مى افزايد.(2)

3. يادآورى و توجه به نعمت هاى خداوند، زمينه تقواپيشگى و توكل بر خداوند است: اذكروا... و اتّقوا اللّه و على اللّه فليتوكل المؤمنون. امر به تقوا و توكل پس از بيان لزوم ياد كردن نعمت ها، بيانگر اين معناست كه ياد كردن نعمت ها در نيل به تقوا و توكل بر خدا نقشى مؤثر دارد.(3)

4. سرپرست و رهبر هر جامعه، بايد از ميان خود آنان گزينش شود: و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا.(4)

5. ايمان به انبيا به تنهايى كافى نيست يارى آنان هم لازم است: و عزّرتموهم.(5)

6. لزوم ايمان و احترام به رسولان الهى و جنگ و مبارزه در راه يارى آنان: ءامنتم برسلى و عزّرتموهم. «عزّر» از ماده «عَزر» به معناى يارى كردن كسى و جنگيدن براى اوست.(6)

7. خداوند قطعا به وعده هاى خويش وفا مى كند: لئن أقمتم الصلوة... لأكفرنّ عنكم سيئاتكم و لادخلنكم جنّات. «لام و نون» تأكيد در «لاكفرن» و «لادخلنكم» و قسم نهفته در جمله لئن اقمتم الصلوة، بيانگر قطعيت وعده هاى الهى است.(7)

8. گرفتارى بنى اسرائيل به لعن الهى و قساوت قلب، كيفر پيمان شكنى آنان: فما نقضهم ميثاقهم لعنّهم و جعلنا قلوبهم قاسية.(8)

ص: 179


1- نمونه، ج 4، ص 306.
2- نور، ج 3، ص 43.
3- راهنما، ج 4، ص 275.
4- همان، ص 277.
5- نور، ج 3، ص 45.
6- راهنما، ج 4، ص 279.
7- همان، ص 280.
8- همان، ص 284.

9. جمله يحرّفون الكلم... به صورت مضارع بيان شد تا دلالت بر استمرار عمل آنان نمايد.(1)

10. قساوت قلب و نفهميدن حق، آن گاه كه پيامد گناه و كيفر آن باشد، عذر نيست: لعنّهم و جعلنا قلوبهم قاسية. بنى اسرائيل گرچه به سبب ناتوانى از درك حقايق مرتكب تحريف شدند، ولى چون اين ناتوانى ناشى از گناه خود آنان بوده است، مورد مذمت خداوند قرار گرفتند. بنا بر اين عجز از فهميدن حق، اگر پيامد گناه باشد، نمى تواند عذر شمرده شود.(2)

11. مراقبت مستمر پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر اعمال و رفتار يهوديان عصر خويش و آگاهى وى به خيانت هاى آنان: و لا تزال تطلع على خائنة منهم.(3)

12. از آيه و من الذين قالوا... چنين بر مى آيد كه طايفه نصارى به عنوان پيرو يك مذهب يا يهود و نصارى هر دو تا پايان جهان در دنيا وجود خواهند داشت.

سؤال: از اخبار اسلامى چنين استفاده مى شود كه پس از ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) در سراسر جهان يك آيين بيشتر نخواهد بود و آن آيين اسلام است و اين دو چگونه قابل جمع است ؟

پاسخ: ممكن است مسيحيت يا مسيحيت و آيين يهود به صورت يك اقليت بسيار ضعيف در جهان حتى در عصر حضرت مهدى (علیه السلام) باقى بماند زيرا مى دانيم در آن عصر نيز آزادى اراده انسان ها از بين نمى رود و دين جنبه اجبارى پيدا نمى كند.(4)

13. ادعاى دروغين نصرانيت (يارى عيسى (علیه السلام) و دين خدا) از سوى مسيحيان: و من الذين قالوا انا نصارى اخذنا ميثاقهم. خداوند براى بيان اين نكته كه مسيحيان تنها مدعى نصرانيت هستند، فرمود: و من الذين قالوا و نفرمود «و من النصارى» چون آن ها نه به آيين نصرانيت پايبند بودند و نه عيسى (علیه السلام) و دين خدا را يارى مى كردند.(5)

14. كينه و دشمنى دايم مسيحيان با يكديگر تا روز قيامت: فاغرينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة. «اغرينا» از «غراء» به معناى «چسب» گرفته شده است؛ يعنى تنها وسيله و مايه اتصال آن ها با يكديگر عداوت و دشمنى است.(6)

ص: 180


1- التحرير و التنوير، ج 5، ص 62؛ روح المعانى، ج 3، ص 262.
2- همان.
3- همان، ص 286.
4- نمونه، ج 4، ص 319.
5- راهنما، ج 4، ص 289.
6- همان، ص 290.

15. كينه و دشمنى دايمى يهود و مسيحيان با يكديگر تا روز قيامت: و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل... العداوة و البغضاء الى يوم القيامة. بنا بر اين كه ضمير در «بينهم» به يهود و نصارى برگردانده شود.(1)

16. سؤال: از آيه شريفه و جعلنا قلوبهم قاسية استفاده مى شود خداوند قلب آن ها را سخت كرد، آيا اين كار جبر نيست ؟

پاسخ: زمينه اين كيفر الهى را خودشان فراهم كردند چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: خداوند ظالمين را گمراه مى كند: و يضلّ الله الظالمين. (ابراهيم، 27)

آیه 15-19

اشاره

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ (15)

يَهْدي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (16)

لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (17)

وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ (18)

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشيرٍ وَ لا نَذيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشيرٌ وَ نَذيرٌ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (19)

ترجمه

اى اهل كتاب! پيامبر ما، كه بسيارى از حقايق كتاب آسمانى را كه شما كتمان مى كرديد روشن مى سازد، به سوى شما آمد؛ و از بسيارى از آن، (كه فعلاً افشاى آن مصلحت نيست،) صرف نظر مى نمايد. (آرى،) از طرف خدا، نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد. * خداوند به بركت آن، كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند، به راه هاى سلامت، هدايت مى كند

ص: 181


1- همان.

وبه فرمان خود، از تاريكى ها به سوى روشنايى مى برد و آن ها را به سوى راه راست، رهبرى مى نمايد. * آن ها كه گفتند: «خدا، همان مسيح بن مريم است»، به طور مسلّم كافر شدند؛ بگو: «اگر خدا بخواهد مسيح بن مريم و مادرش و همه كسانى را كه روى زمين هستند هلاك كند، چه كسى مى تواند جلوگيرى كند؟ (آرى،) حكومت آسمان ها و زمين، و آنچه ميان آن دو قرار دارد از آن خداست؛ هر چه بخواهد، مى آفريند؛ (حتى انسانى بدون پدر، مانند مسيح؛) و او، بر هر چيزى تواناست.» * يهود و نصارى گفتند: «ما، فرزندان خدا و دوستانِ (خاص) او هستيم.» بگو: «پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات مى كند؟! بلكه شما هم بشرى هستيد از مخلوقاتى كه آفريده؛ هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى بخشد؛ و هر كس را بخواهد (و مستحق بداند)، مجازات مى كند؛ و حكومت آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن هاست، از آنِ اوست؛ و بازگشت همه موجودات، به سوى اوست.» * اى اهل كتاب! رسول ما، پس از فاصله و فترتى ميان پيامبران، به سوى شما آمد؛ در حالى كه حقايق را براى شما بيان مى كند؛ تا مبادا (روز قيامت) بگوييد: «نه بشارت دهنده اى به سراغ ما آمد، و نه بيم دهنده اى». (هم اكنون، پيامبرِ) بشارت دهنده و بيم دهنده، به سوى شما آمد. و خداوند بر همه چيز تواناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت اهل كتاب به آيين اسلام با توجه به بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و آشكار ساختن حقايقى كه آنان كتمان كرده بودند، بيان خصوصيات قرآن كريم مانند نور بودن و هدايت كردن كسانى كه راه رضايت الهى را پيروى مى كنند و اخراج از ظلمت شرك به نور توحيد، بيان كفرورزى معتقدان به معبود بودن حضرت مسيح (علیه السلام) و مردود ساختن پندار باطل يهوديان و آمدن پيامبر اكرم براى هدايت مردم به منظور اتمام حجت در قيامت.

ب. مراد از «نور» قرآن كريم است چنان كه در برخى از آيات ديگر به اين كتاب آسمانى نور اطلاق شده است مانند فمنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا... (تغابن، 8) و فالذين ءامنوا به و عزّروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه أولئك هم المفلحون.(1)

ص: 182


1- اعراف، 157؛ الميزان، ج 5، ص 398؛ نمونه، ج 4، ص 321؛ روح البيان، ج 2، ص 370؛ كشاف، ج 1، ص 617.

ج. منظور از اين حقايق كه آن را كتمان و پنهان مى كردند، آياتى از تورات و انجيل است كه در آن از آمدن خاتم الانبيا و از نشانى ها و خصوصيات آن جناب خبر داده است.(1)

د. مراد از هدايت در يهدى به الله هدايت به معناى رساندن به مقصد است نه نشان دادن راه.(2)

ه -. جمله قل فمن يملك من الله شيئا ان أراد ان يهلك المسيح ابن مريم و أمه... برهانى است بر بطلان عقيده مسيحيان؛ برهانى كه از راه تناقض بودن آن عقيده اقامه شده چون بنا بر آن عقيده، مسيح از يك طرف اله و معبود است و از طرفى ديگر يك فرد بشر و مخلوق چون همواره از آن جناب به نام عيسى پسر مريم ياد مى كند و همه عوارضى كه براى ساير افراد بشر و هر انسان مفروضى كه در روى زمين قرار داشته باشد جايز و ممكن مى داند، براى عيسى بن مريم نيز جايز و ممكن مى داند و از طرفى همه موجودات آسمان و زمين مسخر خدايند و خداوند حق تصرف در آن ها را دارد حال كه هلاكت براى مسيح از نظر عقل امرى جايز و ممكن باشد ديگر چگونه او مى تواند معبود بوده باشد پس اعتقاد به بشر بودن مسيح نقيض اعتقاد به خدا بودن وى است.(3)

و. جمله لله ملك السموات و الارض دليل بر جمله قبل است؛ يعنى اگر خدا بخواهد مسيح و مادرش و اهل زمين را هلاك كند كسى نمى تواند مانع شود چرا كه خداوند صاحب ملك مطلق است و اوست كه در زمين و آسمان و ما بين اين دو تصرف مى كند.(4)

ز. منظور از اين تعبير كه ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم اين است كه ما يهوديان و مسيحيان آن قدر در درگاه خداى تعالى محبوب و مقرب هستيم كه پسران در نظر پدران محبوب و مقربند، پس ما نسبت به خداى تعالى جنبه شاهزادگان را داريم كه در صفى جداى از صف رعيت قرار دارند.(5)

ص: 183


1- الميزان، ج 5، ص 397؛ احسن الحديث، ج 3، ص 41؛ صافى، ج 2، ص 23.
2- الميزان، ج 5، ص 400.
3- الميزان، ج 5، ص 403؛ روح البيان، ج 2، ص 371.
4- مراغى، ج 6، ص 84.
5- الميزان، ج 5، ص 405؛ مجمع البيان، ج 6، ص 259.

ح. مراد از عذاب در آيه فلم يعذبكم بذنوبكم، عذاب دنيوى قتل و اسير شدن و مسخ و اخروى مى باشد.(1)

ط. مسيحيان چند ادعاى باطل در مورد خدا دارند:

1. عقيده به خدايان سه گانه دارند كه آيه 170 سوره نساء آن را ابطال مى كند: لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد.

2. آن ها خداى آفريننده عالم هستى را يكى از خدايان سه گانه مى شمرند و به او خداى پدر مى گويند؛ قرآن اين عقيده را در آيه 73 سوره مائده ابطال مى كند: لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه و ما من اله الاّ اله واحد.

3. ديگر اين كه خدايان سه گانه در عين تعدد حقيقى يكى هستند كه گاهى از آن تعبير به وحدت در تثليث مى شود و اين همان چيزى است كه در آيه شريفه مورد بحث به آن اشاره شده كه آن ها مى گويند خدا همان مسيح بن مريم است و مسيح بن مريم همان خداست.(2)

ى. «فترت» در اصل به معناى سكون و آرامش است و به فاصله ميان دو حركت و انقلاب گفته مى شود كه منظور فاصله زمان حضرت عيسى تا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه 600 سال طول كشيد. اگر گفته شود مگر ممكن است در اين مدت مردم بدون رهبر باشند، پاسخ اين كه رسولانى در اين دوران نبودند، اما هيچ مانعى ندارد كه اوصياى آنان بوده باشند چنان كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد: ممكن نيست زمين خالى از حجت مشهور يا مستور باشد:

«اللهم بلى لاتخلوا الارض من قائم لله بحجة امّا ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا».(3)

نكته ها

1. از جمله يا اهل الكتاب... كثيرا مما تخفون... استفاده مى شود كه اهل كتاب حقايق زيادى را كتمان كردند ولى اسلام آنچه مورد نياز كنونى جهان بود مانند بيان حقيقت توحيد و پاكى انبيا از نسبت هاى ناروايى كه در كتب عهدين به آن ها داده شده بيان نموده است، ولى پاره اى از حقايق كه مربوط به امت هاى پيشين و زمان هاى گذشته بود و بيان آن ها اثر قابل

ص: 184


1- صافى، ج 2، ص 24؛ كاشف، ج 3، ص 39؛ كشاف، ج 1، ص 618؛ روح البيان، ج 2، ص 372.
2- نمونه، ج 4، ص 325.
3- نهج البلاغه، كلمات قصار 147.

ملاحظه اى در تربيت اقوام كنونى نداشته از ذكر آن ها صرف نظر شده است.(1)

2. يهدى به اللّه من اتّبع رضوانه سبل السلم. ارجاع ضمير مفرد «به» به قرآن و پيامبر (صلی الله علیه و آله) بيانگر اين معناست كه آن ها داراى يك حقيقت هستند و در هدايتگرى يك چيز به شمار مى آيند.(2)

3. رسيدن به راه هاى سلامت و امنيت، از اهداف رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است: قد جاءكم رسولنا... يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلم.(3)

4. جمله يهدى به الله را مقيد كرد به جمله من اتبع رضوانه و از اين مقيد كردن معلوم مى شود كه خداى هادى وقتى هدايت بالقوه اش فعليت پيدا مى كند كه مكلف پيرو رضوان و خشنودى او باشد.(4)

5. انسان ها در اعمال خويش نه مجبورند و نه رها و آزاد: من اتبع رضوانه... باذنه.(5)

6. صراط مستقيم، راهى والاتر از سبل السلام و نيازمند هدايتى ويژه است: يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام... و يهديهم الى صراط مستقيم. مقدم داشتن هدايت به «سبل السلام» بر هدايت به «صراط مستقيم»، گوياى اين است كه براى رسيدن به صراط مستقيم بايد از «سبل السلم» گذشت.(6)

7. صفت سلام را كه براى راه هاى خود آورده به طور اطلاق و بدون قيد آورده تا بفهماند سبيل او سالم از انحاى شقاوت ها و محروميت هايى است كه امر سعادت زندگى دنيايى و آخرتى بشر را مختل مى سازد و راه هاى سلام او آميخته با هيچ نوع شقاوتى نيست.(7)

8. ظلمات را به صيغه جمع و نور را به لفظ مفرد آورده اشاره است به اين كه راه حق هر چند كه بر حسب مقامات و مراحل متعدد است، ولى در آن اختلاف و تفرق وجود ندارد.(8)

ص: 185


1- نمونه، ج 4، ص 321.
2- راهنما، ج 4، ص 296.
3- همان.
4- الميزان، ج 5، ص 400.
5- راهنما، ص 4، ص 297.
6- همان.
7- همان.
8- همان، ص 401؛ احسن الحديث، ج 3، ص 41.

9. اخراج مردم از ظلمات به سوى نور را مقيد كرد به اذن پروردگارشان تا با اين وسيله توهم استقلال انبيا در هدايت را نفى نمايد و بفهماند كه سبب حقيقى اين هدايت خداى سبحان است.(1)

10. نكره آوردن كلمه «مستقيم» به منظور تعظيم و بزرگداشت است.(2)

11. نفى هر گونه قدرت در برابر قدرت و اراده خداوند: فمن يملك من اللّه شيئا ان اراد ان يهلك. استفهام فمن يملك، استفهام انكارى است؛ يعنى هيچ كس قادر بر ايستادگى در برابر خواست خداوند نيست.(3)

12. نكره آوردن «شيئا» براى بيان تحقير و تقليل است؛ يعنى غير خدا مالك هيچ چيز حتى اشياى كوچك نيستند.(4)

13. آيه يا أهل الكتاب قد جاءكم... يبين لكم دلالت دارد بر اين كه خداوند پيامبر گرامى خود را به دانشى مخصوص گردانيده است كه ديگران از آن دانش محرومند.(5)

14. انسان در انتخاب راه آزاد است؛ انبيا فقط بشارت دهنده هستند و اجبار و اكراهى ندارند.(6)

15. بعثت پيامبران اتمام حجت خداوند بر مردم: ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير. اگر چه خطاب آيه متوجه اهل كتاب است، ولى قطعا در اتمام حجت به سبب رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بين اهل كتاب و ساير مردم تفاوتى نيست.(7)

16. تنوين در بشير و نذير دلالت بر تفخيم و عظمت مى كند. ثانيا در آيه نوعى منت گذارى از طرف خداوند بر اهل كتاب است چرا كه در زمانى كه آثار وحى از بين رفته بود و آنان نياز به آن داشتند خداوند پيامبرى به سوى آنان ارسال نمود.(8)

17. يهود و نصارى چندين ادعاى باطل دارند كه قرآن آن ها را نقل و سپس نقد مى كند:

ص: 186


1- الميزان، ج 5، ص 402.
2- همان.
3- راهنما، ج 4، ص 300.
4- التحرير و التنوير، ج 5، ص 70.
5- مجمع البيان، ج 6، ص 262.
6- نور، ج 3، ص 56.
7- راهنما، ج 4، ص 308.
8- روح البيان، ج 2، ص 374؛ كشاف، ج 1، ص 619.

1. جز ما كسى داخل بهشت نخواهد شد. قرآن مى فرمايد اين صرف آرزو است و هيچ دليلى بر اين سخن ندارند: و قالوا لن يدخل الجنة الاّ من كان هودا أو نصارى تلك أمانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين. (بقره، 111)

الف. آتش جهنم جز چند روز معين به ما نمى رسد. پاسخ اين كه آيا از خداوند عهدى گرفته اند: و قالوا لن تمسنا النار الا أياما معدوده قل اتخذتم عندالله عهدا فلن يخلف الله وعده. (بقره، 80)

ب. ما پسران و دوستان خدا هستيم. پاسخ اين كه پس چرا شما را به وسيله گناهان عذاب مى كند: نحن أبناءالله و أحباؤه قل فلم يعذبكم بذنوبكم. (مائده، 18)

آیه 20-26

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ (20)

يا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ (21)

قالُوا يا مُوسى إِنَّ فيها قَوْمًا جَبّارينَ وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ (22)

قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (23)

قالُوا يا مُوسى إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ (24)

قالَ رَبِّ إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي وَ أَخي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ (25)

قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقينَ (26)

ترجمه

(به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من! نعمت خدا را بر خود متذكر شويد هنگامى كه در ميان شما، پيامبرانى قرار داد؛ (و زنجير بندگى و اسارت فرعونى را شكست) و شما را حاكم و صاحب اختيار خود قرار داد؛ و به شما چيزهايى بخشيد كه به هيچ يك از جهانيان نداده بود. * اى قوم! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته، وارد شويد؛ و به پشت سرِ خود باز نگرديد (و عقبگرد نكنيد) كه زيانكار خواهيد

ص: 187

بود.» * گفتند: «اى موسى! در آن (سرزمين)، جمعيتى (نيرومند و) ستمگرند؛ و ما هرگز وارد آن نمى شويم تا آن ها از آن خارج شوند؛ اگر آن ها از آن خارج شوند، ما وارد خواهيم شد.» * (ولى) دو نفر از مردانى كه از خدا مى ترسيدند، و خداوند به آن ها، نعمت (عقل و ايمان و شهامت) داده بود، گفتند: «شما وارد دروازه شهر آنان شويد؛ هنگامى كه وارد شديد، پيروز خواهيد شد. و بر خدا توكل كنيد اگر ايمان داريد.» * (بنى اسرائيل) گفتند: «اى موسى! تا آن ها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهيم شد؛ تو و پروردگارت برويد و (با آنان) بجنگيد، ما همين جا نشسته ايم». * (موسى) گفت: «پروردگارا! من تنها اختيار خودم و برادرم را دارم، ميان ما و اين جمعيت گنهكار، جدايى بيفكن.» * خداوند (به موسى) فرمود: «اين سرزمين (مقدس)، تا چهل سال بر آن ها ممنوع است (و به آن نخواهند رسيد)؛ پيوسته در زمين (دراين بيابان)، سرگردان خواهند بود؛ و در باره (سرنوشت) اين جمعيت گنهكار، غمگين مباش.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مطرح ساختن سخن حضرت موسى در باره قوم خود در ارتباط با يادآورى نعمت هاى خاص خداوند بر آنان مانند قرار دادن انبيا در ميان آنان و صاحب اختيار بودن آنان، دستور حضرت موسى در باره ورود به شهر مقدس براى پاك سازى آن شهر از مشركان و كفار و تخلف بنى اسرائيل از دستور حضرت موسى و بى ادبى آنان نسبت به پيامبرشان، درخواست حضرت موسى در باره جدايى او و برادرش از اين قوم تبهكار و بيان كيفر الهى نسبت به آنان مانند سرگردانى چهل ساله در بيابان.

ب. منظور از نعمت هاى الهى بر بنى اسرائيل نعمت هاى ويژه اى است كه آنان را به آن اختصاص داده است از جمله: نعمت انبيا مانند ابراهيم و اسحاق يا انبيايى از خصوص بنى اسرائيل مانند يوسف و موسى و عيسى... خداوند نعمت هاى ديگرى به آنان داد كه به ديگران عنايت نكرده مانند نجات از چنگال فرعونيان و شكافته شدن دريا براى آنان و استفاده از غذاى مخصوص به نام منّ و سلوى.(1)

ص: 188


1- الميزان، ج 5، ص 466؛ روح البيان، ج 2، ص 376؛ مفاتيح الغيب، ج 11، ص 332.

ج. در اين كه منظور از ارض مقدسه چيست ؟ وجوهى بيان شده از جمله: سرزمين بيت المقدس، شام، اردن، فلسطين و سرزمين طور. بعيد نيست منظور تمام منطقه شامات باشد كه با همه اين احتمالات سازگار است. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: اين سرزمين در آيات ديگر به مبارك بودن توصيف شده كه اطراف مسجدالاقصى است.(1)

د. منظور از «قوم جبار» جمعيت عمالقه بودند كه اندام هاى درشت و بلند داشتند و آن ها جمعيتى از نژاد سامى بودند كه در شبه جزيره عربستان نزديك صحراى سينا زندگى مى كردند. آن ها به مصر حمله كردند و آن را در اختيار گرفتند و حدود 50 سال حكومت آن ها طول كشيد.(2)

ه -. منظور از «رجلان» كه خداوند به آن ها نعمت داده بود، بر طبق سخن غالب مفسران يوشع بن نون و كالب بن يوفنا بوده اند كه از نقباى دوازده گانه بنى اسرائيل محسوب مى شدند.(3)

و. از كلمه «من» در من الذين يخافون استفاده مى شود كه خداترسان آن دو نفر نبودند بلكه جماعتى بوده اند كه از ميان آنان دو نفر برخاسته اند.(4)

ز. منظور از حرمت، حرمت تكوينى است؛ يعنى خداى تعالى (به خاطر سرپيچى بى ادبانه و بى شرمانه كه كرديد) چنين مقدر فرموده تا چهل سال نتوانيد داخل آن سرزمين شويد و گرفتار سرگردانى گرديد.(5)

نكته ها

1. برانگيخته شدن پيامبران در بنى اسرائيل، زمينه حاكميت و استقلال آنان: اذ جعل فيكم انبياء و جعلكم ملوكا. تقديم جمله جعل فيكم انبياء بر جمله جعلكم ملوكا مى تواند اشاره به اين معنا باشد كه وجود انبيا در ميان بنى اسرائيل، سبب استقلال و فرمانروايى آنان شد.(6)

ص: 189


1- نمونه، ج 4، ص 337؛ الميزان، ج 5، ص 468.
2- همان.
3- همان.
4- الميزان، ج 5، ص 473.
5- الميزان، ج 5، ص 479؛ مراغى، ج 6، ص 94؛ روح البيان، ج 2، ص 378.
6- راهنما، ج 4، ص 311.

2. هيچ يك از جهانيان از نعمت هاى ويژه اعطا شده به قوم موسى (علیه السلام) برخوردار نبوده اند: و ءاتاكم ما لم يؤت احدا من العالمين.(1)

3. از جمله و ءاتاكم ما لم يؤت احدا من العالمين به دست مى آيد كه قبل از فرمان داخل شدن در سرزمين مقدس عده اى از معجزات از قبيل «منّ» و «سلوى» و انفجار چشمه هاى دوازده گانه از يك سنگ و سايه افكندن ابر بر سر آنان رخ داده است.(2)

4. از جمله القوم القاسقين كه دو نوبت تكرار شده معلوم مى شود كه بنى اسرائيل به قدرى اين مخالفت را تكرار كرده اند كه صفت فسق بر آنان صادق شده است.(3)

5. اذكروا نعمة الله... يا قوم ادخلوا الارض المقدسة؛ فرمان موسى (علیه السلام) به بنى اسرائيل ادخلوا الارض پس از بيان نعمت هاى الهى بر آنان، بيانگر آن است كه اجراى آن فرمان، سپاس نعمت هاى ياد شده است.(4)

6. فرار از جنگ و جهاد، ممنوع و زيانبار است: و لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين.(5)

7. اگر قبل از فرمان دخول به ارض مقدسه خداوند نعمت ها را به رخ بنى اسرائيل كشيده و به يادشان آورده، براى اين بوده كه اين فرمان را به نشاط بپذيرند و آن را مايه زيادتر شدن نعمت ها و تماميت نعمت هاى قبلى خود تلقى كنند.(6)

8. وقتى حضرت موسى (علیه السلام) فرمود وارد اين سرزمين شويد، آن ها پاسخ دادند: هرگز وارد نخواهيم شد؛ جمله لن ندخلها كه معمولاً «لن» براى نفى ابد است نشان دهنده وحشت عميق بنى اسرائيل به خاطر تأثير استعمار فرعون است كه در طول ساليان دراز بر نسل آن ها گذارده بود.

9. از جمله كتب الله لكم استفاده مى شود كه خداوند چنين مقرر داشته بود كه بنى اسرائيل در اين سرزمين مقدس به آرامش و رفاه زندگى كنند، اما اگر اين دستور را به كار

ص: 190


1- همان.
2- الميزان، ج 5، ص 466.
3- همان.
4- راهنما، ج 4، ص 313.
5- همان.
6- همان.

نبندند زيان هاى سنگينى دامان آن ها را خواهد گرفت.(1)

10. خداترسى زمينه فراهم شدن الطاف و نعمت هاى الهى است؛ يخافون انعم الله عليهما.(2)

11. سؤال: اين دو نفر از كجا مى دانستند كه اگر بنى اسرائيل با يك حمله غافلگيرانه وارد شهر بشوند عمالقه عقب نشينى خواهند كرد؟

پاسخ: از اطمينانى كه به وعده حضرت موسى داشتند. علاوه بر اين بر طبق يك قاعده كلى كه در تمام جنگ ها وجود دارد، اگر جمعيت مهاجم بتواند خود را به مركز اصلى دشمن برساند يعنى در خانه او با او بجنگد پيروز مى شود.(3)

12. ياران موسى (علیه السلام) و وفاداران به او براى نبرد با زورگويان سرزمين مقدس، جمعى اندك و ناچيز: ان فيها قوما جبارين... قال رجلان من الذين يخافون.(4)

13. پيروزى حق بر باطل، در گرو كوشش و تلاش صاحبان حق است: فاذا دخلتموه فانكم غالبون.(5)

14. ضرورت توأم بودن حركت و تلاش با توكل بر خدا: ادخلوا عليهم الباب... و على الله فتوكلوا.(6)

15. اين كه در آيه شريفه 24 عبارت «هرگز داخل نمى شويم» را تكرار كرده اند براى اين بوده كه موسى (علیه السلام) را براى هميشه مأيوس سازند تا در نتيجه موسى ديگر نسبت به دعوتش اصرار نورزد و دعوت خود ار تكرار نكند.(7)

16. قوم موسى (علیه السلام) مردمى لجوج، نصيحت ناپذير و ناسپاس در برابر نعمت هاى الهى: اذكروا نعمة الله عليكم... قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها.(8)

17. اهانت قوم موسى، نسبت به ساحت مقدس خداوند: فاذهب انت و ربك. گفتن

ص: 191


1- نمونه، ج 4، ص 337.
2- نور، ج 3، ص 60.
3- نمونه، ج 4، ص 341؛ مفاتيح الغيب، ج 11، ص 334؛ مراغى، ج 6، ص 92.
4- راهنما، ج 4، ص 316.
5- همان، ص 318.
6- همان.
7- الميزان، ج 5، ص 475.
8- راهنما، ج 4، ص 321.

«ربك» و نه «ربنا»، حاكى از جسارت قوم موسى به خداوند است.(1)

18. جمله انى لا أملك الانفسى و اخى... كنايه از ناتوانى است؛ ناتوانى از وادار كردن مردم بر قبول دعوتى كه برايشان آورده است.(2)

19. نااميدى موسى (علیه السلام) از حركت بنى اسرائيل و مبارزه با جباران براى ورود به سرزمين مقدس: قال رب انى لا املك الا نفسى و اخى.(3)

20. تمرد و گناه بنى اسرائيل، موجب نفرين موسى (علیه السلام) بر آنان: فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين.(4)

21. فلسفه سرگردانى بنى اسرائيل اين بود كه بنى اسرائيل ساليان دراز در زير ضربات استعمار فرعون به سر برده بودند و رسوبات اين دوران به صورت عقده هاى حقارت و خودكم بينى و احساس ذلت و كمبود در روح آنان لانه كرده بود و حاضر نشدند در مدتى كوتاه زير نظر رهبرى بزرگ مانند موسى (علیه السلام) جان و روح خود را شستشو دهند و با يك جهش سريع براى زندگى نوينى كه توأم با افتخار و قدرت و سربلندى باشد آماده شوند، از اين رو بايد ساليان دراز در بيابان ها سرگردان بمانند و نسل موجود از بين برود و نسلى نو در محيط صحرا، در محيط آزاد و حريت در آغوش تعليمات خدايى و در عين حال در ميان مشكلات و سختى ها پرورش يابد تا بتواند دست به چنين جهادى بزند.(5)

ص: 192


1- همان.
2- الميزان، ج 5، ص 476.
3- راهنما، ج 4، ص 323.
4- همان، ص 324.
5- نمونه، ج 4، ص 344.

آیه 27-31

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ (27)

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ ِلأَقْتُلَكَ إِنّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ (28)

إِنّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمينَ (29)

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ (30)

فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخي فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ (31)

ترجمه

و داستان دو فرزند آدم را به حقّ بر آن ها بخوان: هنگامى كه هر كدام، كارى براى تقرّب (به پروردگار) انجام دادند؛ امّا از يكى پذيرفته شد، و از ديگرى پذيرفته نشد؛ (برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر ديگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم كشت!» (برادر ديگر) گفت: («من چه گناهى دارم ؟ زيرا) خدا، تنها از پرهيزگاران مى پذيرد. * اگر تو براى كشتن من، دست دراز كنى، من هرگز به قتل تو دست نمى گشايم، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم. * من مى خواهم تو با گناه من و خودت (از اين عمل) بازگردى (و بار هر دو گناه را به دوش كشى)؛ و از دوزخيان گردى. و همين است سزاى ستمكاران!» * نفسِ سركش، كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد؛ (سرانجام) او را كشت؛ و از زيانكاران شد. * سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين، جستجو (و كند و كاو) مى كرد؛ تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند. او گفت: «واى بر من! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم ؟!» و سرانجام (از ترس رسوايى، و بر اثر فشار وجدان، از كار خود) پشيمان شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان داستان فرزندان آدم در باره پذيرفته شدن قربانى از يكى به جهت داشتن تقوا و پذيرفته نشدن از ديگرى به جهت بى تقوايى، حسادت قابيل نسبت به برادرش هابيل عامل قتل برادر، خسارت و زيان قاتل، آموزش دفن به وسيله كلاغ و پشيمانى قاتل.

ص: 193

ب. سياق كلام در زمينه گفتار قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله... دلالت دارد براين كه اين دو برادر فهميده بودند كه قربانى يكى از آن دو قبول و از ديگرى رد شده، اما اين كه از كجا اين معنا را فهميده بودند آيه شريفه از آن ساكت است، ليكن در جاى ديگر قرآن آمده كه معهود در امت هاى سابق يا در خصوص بنى اسرائيل چنين بوده كه هر كس به درگاه خدا قربانى تقديم مى كرده اگر مورد قبول درگاه الهى واقع مى شده آتش آن قربانى را مى سوزانده است: الذين قالوا ان الله عهد الينا الا نؤمن لرسول حتى تأتينا بقربان تأكله النار.(1)

ج. فطوعت له نفسه قتل اخيه؛ در اين باره اقوالى است. منظور از «نفس»، قابيل است ومنظور از «اخيه» هابيل است. يعنى:

1. نفسش او را تحريك و تشجيع كرد كه برادر خود را بكشد.

2. نفسش قتل برادر را در نظرش بياراست.

3. نفسش او را مساعدت و هماهنگى كرد بر قتل برادر.(2)

د. وقتى كه دو برادر هر كدام كارى را براى تقرب به خدا انجام دادند، از يكى قبول شد و از ديگرى پذيرفته نشد؛ آن برادرى كه كارش پذيرفته نشد برادر خود را تهديد به قتل كرد. او در پاسخ گفت: اگر تو بخواهى مرا به قتل برسانى من اين كار را نمى كنم به علاوه من نمى خواهم بار گناه ديگرى را به دوش بكشم، بلكه مى خواهم تو بار گناه مرا به دوش بكشى؛ زيرا اگر به راستى اين تهديد را عملى سازى، بار گناهان من به دوش تو خواهد افتاد چرا كه حق حيات مرا سلب كردى بايد غرامت آن را بپردازى و چون عمل صالحى ندارى بايد گناهان مرا به دوش بگيرى.(3)

ه -. در جمله فاصبح من النادمين دو معنا اراده شده است:

1. قاتل از دفن نكردن جسد برادرش پشيمان شده بود.(4)

2. پشيمانى او از اصل قتل بوده است.(5)

ص: 194


1- آل عمران، 183؛ الميزان، ج 5، ص 489.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 6.
3- نمونه، ج 4، ص 347.
4- الميزان، ج 5، ص 502.
5- مجمع البيان، ج 7، ص 9؛ صافى، ج 2، ص 29؛ كشاف، ج 1، ص 626.

نكته ها

1. ذكر كلمه «بالحق» ممكن است اشاره به اين باشد كه سرگذشت مزبور در عهد قديم (تورات) با خرافاتى آميخته شده است، اما آنچه در قرآن آمده عين واقعيت است.(1)

2. آنچه ارزش دارد، نكشتن بر اساس خوف از خداست نه به خاطر ناتوانى و سستى: انى اخاف الله.(2)

3. هر يك از هابيل و قابيل هديه اى را به رسم تقرب به پيشگاه خداوند تقديم كردند: اذقربا قربانا. «قربان» هر عمل نيكى است كه با آن تقرب به خداوند قصد شود.(3)

4. هابيل سزاوار و شايسته بهره مندى از پاداش هاى الهى با پذيرفته شدن قربانى وى: فتقبل من احدهما. «تقبل» به پذيرفته شدنى اطلاق مى گردد كه مقتضى پاداش باشد.(4)

5. هر يك از فرزندان آدم، آگاه به پذيرش و يا رد قربانى خود شدند. بسيارى از مفسران بر آنند كه قربانى هابيل با آتشى از غيب بسوخت و سوختن قربانى نشانه پذيرش آن بوده است.(5)

6. از دو جمله انما يتقبل الله من المتقين و انى اخاف الله رب العالمين فهميده مى شود كه آن پسر آدم كه كشته شد از افراد متقى و عالم بالله بوده است؛ زيرا جمله اول خود دعوتى است به سوى تقوا و معلوم مى شود اين شخص برادر خود را به سوى تقوا دعوت كرده است و از جمله دوم (ادعاى ترس از خدا كرده است) معلوم مى شود او به راستى عالم بالله بوده است چون خداى عزّ و جلّ يكى از نشانه هاى عالم بالله را ترس از خداوند دانسته و فرموده: انّما يخشى الله من عباده العلماء.(6)

7. تصميم قطعى قابيل بر كشتن برادرش هابيل پس از جريان قربانى: قال لاقتلنك. «لام و نون» تأكيد نشانه تصميم قطعى قابيل بر قتل است.(7)

ص: 195


1- نمونه، ج 4، ص 346؛ الميزان، ج 5، ص 488.
2- نور، ج 3، ص 67.
3- راهنما، ج 4، ص 329.
4- همان، ص 330.
5- همان.
6- فاطر، 28؛ الميزان، ج 5، ص 492.
7- راهنما، ج 4، ص 331.

8. حسد زمينه ساز قتل و جنايت است: قال لاقتلنك. برداشت فوق را فرمايش منقول از امام صادق (علیه السلام) تأييد مى كند كه فرمود:

«... فقبل اللّه قربان هابيل فحسده قابيل فقتله...».(1)

9. لزوم تلاش در جهت آرام نمودن خشم و حسادت برافروخته ديگران در رويارويى با آنان: لئن بسطت... ما انا بباسط يدى اليك. بيان نحوه برخورد هابيل با برادرش، مى تواند درسى آموزنده براى همگان در موارد مشابه با آن باشد.

10. خداترسى، جلوگير آدمى از جنايت و آدمكشى است: ما انا بباسط يدى اليك لاقتلك انى اخاف الله رب العالمين.

11. گناهان آدمى، قابل انتقال به ذمه فردى ديگر: انى اريد ان تبوأ باثمى و اثمك. «تبوأ» به معناى «ترجع» است؛ يعنى تو بر فرض كشتن من باز مى گردى در حالى كه گناهان مرا نيز به دوش مى كشى و لازمه آن، گناهان هابيل بر گردن قابيل است.

12. وسوسه هاى نفسانى قابيل، كشتن برادر را بر او هموار ساخت: فطوعت له نفسه. «طوعت» از مصدر «تطويع» به معناى «تسهيل» و نيز «متابعت» است. برداشت فوق بر اساس معناى اول است.

13. توانايى هواى نفس در سركوبى عواطف برادرى و انسانى: فطوعت له نفسه قتل اخيه. تصريح به كلمه «اخيه» براى رساندن اين است كه حتى عواطف برادرى نيز نتوانست نفس قابيل را از خواسته خويش (كشتن هابيل) باز دارد.

14. قابيل، كيفيت قتل برادرش هابيل را از ابليس آموخت: فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله. از امام سجاد (علیه السلام) روايت شده كه بعد از خواندن آيه فوق فرمود:

«فلم يدر كيف يقتله حتى جاء ابليس فعلمه...».(2)

15. آيه شريفه فبعث الله غرابا... دلالت دارد براين كه قاتل بعد از ارتكاب قتل مدتى در كار خود متحير مانده و از اين بيمناك بوده كه ديگران از جنايت او خبردار شوند و فكر مى كرده كه چه كند تا ديگران به جسد مقتول برخورد نكنند.(3)

ص: 196


1- همان.
2- راهنما، ج 4، ص 336-344.
3- الميزان، ج 5، ص 499.

16. قابيل، سرگردان و متحير در برابر جسد بى جان برادرش هابيل: فبعث الله غرابا... ليريه كيف يوارى سوءة اخيه. برداشت فوق را فرمايش منقول از امام صادق (علیه السلام) تأييد مى كند كه فرمود:

«قتل قابيل هابيل و تركه بالعراء لا يدرى ما يصنع به...».(1)

17. خداوند، امداد خويش را حتى از گنهكاران دريغ نمى دارد: فاصبح من الخاسرين * فبعث الله غرابا... ليريه كيف يوارى سوءة أخيه.(2)

18. قتل نفس محترم، در پى دارنده ندامت قاتل: فاصبح من النادمين. از امام سجاد (علیه السلام) روايت شده:

«... و الذنوب التى تورث الندم قتل النفس التى حرم اللّه... قال عزّ و جلّ فى قصة قابيل حين قتل اخاه هابيل ... (فاصبح من النادمين)...».(3)

ص: 197


1- راهنما، ج 4، ص 346.
2- همان، ص 347.
3- همان، ص 349.

آیه 32-40

اشاره

مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَني إِسْرائيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعًا وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَميعًا وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)

إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ اْلأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (33)

إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (34)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا في سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (35)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (36)

يُريدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ (37)

وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (38)

فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (39)

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (40)

ترجمه

به همين جهت بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسان ها را كشته و هر كس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است. و رسولان ما دلايل روشن براى بنى اسرائيل آوردند، اما بسيارى از آن ها پس از آن در روى زمين تعدّى و اسراف كردند. * كيفر آن ها كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، (و با تهديد اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند،) فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته گردند؛ يا (چهار انگشت از) دست (راست) و پاى (چپ) آن ها به عكس يكديگر بريده شود؛ و يا از سرزمين خود تبعيد گردند. اين رسوايى آن ها در دنياست و در آخرت مجازات عظيمى دارند. * مگر آن ها كه پيش از دست يافتن شما بر آنان، توبه كنند؛ پس بدانيد (خدا توبه آن ها را مى پذيرد؛) خداوند آمرزنده و مهربان است. * اى كسانى

ص: 198

كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ و وسيله اى براى تقرب به او بجوييد و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد. * به يقين كسانى كه كافر شدند، اگر تمام آنچه روى زمين است و همانند آن، مال آن ها باشد و همه آن را براى نجات از كيفر روز قيامت بدهند، از آنان پذيرفته نخواهد شد؛ و مجازات دردناكى خواهند داشت. * پيوسته مى خواهند از آتش خارج شوند، ولى نمى توانند از آن خارج گردند و براى آن ها مجازاتى پايدار است. * دستِ مردِ دزد و زنِ دزد را؛ به كيفر عملى كه انجام داده اند به عنوان يك مجازات الهى، قطع كنيد و خداوند توانا و حكيم است. * اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبه او را مى پذيرد؛ (و از اين مجازات، معاف مى شود؛ زيرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است. * آيا نمى دانى كه حكومت و فرمانروايى آسمان ها و زمين از آن خداست ؟! هر كس را بخواهد (و مستحق بداند)، كيفر مى كند و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى بخشد؛ و خداوند بر هر چيزى قادر است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كشتن يك نفر مانند كشتن همه انسان ها و همين طور زنده ساختن يك نفر مانند زنده ساختن همه انسان ها، بيان كيفر و مجازات سخت محاربه با خدا و پيامبر، پذيرفته شدن توبه تائبان، دستور به تقوا و طلب كردن وسيله به سوى خداوند و جهاد در راه او، پذيرفته نشدن فديه و عوض در قيامت، بيان حدّ سرقت، پذيرفته شدن توبه در صورت اصلاح و جبران، مالكيت خداوند نسبت به نظام هستى.

ب. «ذلك» اشاره به داستان پسران آدم است. پس از ذكر داستان فرزند آدم يك نتيجه گيرى كلى و انسانى در آيه بعد شده است كه به جهت همين موضوع ما بر بنى اسرائيل مقرّر كرديم كه كشتن يك نفر مانند كشتن همه انسان هاست.(1)

ج. كتبنا على بنى اسرائيل؛ اين كتابت هر چند مشتمل بر يك حكم تكليفى نيست (و نمى خواهد بفرمايد كسى كه يك نفر را كشته ديه و خونبهاى هزاران نفر را بدهد)، ليكن در

ص: 199


1- الميزان، ج 5، ص 514؛ مجمع البيان، ج 7، ص 13؛ مراغى، ج 6، ص 101.

عين حال خالى از تشديد و تهديد هم نيست.(1)

د. منظور از محاربه با خداوند بعد از عدم امكان معناى حقيقى آن و تعيين اراده معناى مجازى آن، يك معناى وسيع دارد كه بر مخالفت هر حكمى از احكام الهى انطباق مى يابد، ليكن همراه ساختن محاربه پيامبر و خداوند (با خداوند و پيامبر مى جنگند) مى رساند كه منظور از اين جنگ، معنايى است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز در آن دخالتى دارد؛ يعنى آن كسى كه مى جنگد مى خواهد ولايت و حكومت پيامبر را از بين ببرد يا راهزنانى كه امنيت عمومى را خدشه دار مى كنند.(2)

ه -. منظور از قطع ايدى و ارجل از خلاف اين است كه هر يك از دست و پاى مجرم از طرف مخالف آن ديگر قطع شود مثلاً اگر دست راست او را قطع كردند، پاى چپش را قطع كنند.(3)

و. الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم؛ يعنى تنها در صورتى مجازات حد از آن ها برداشته مى شود كه پيش از دستگير شدن به ميل و اراده خود از اين جنايت صرفنظر كنند و پشيمان گردند و توبه او تنها تأثير در ساقط شدن حق الله دارد، اما حق الناس بدون رضايت صاحبان حق ساقط نخواهد شد.(4)

ز. وسيله، هر كار و هر چيزى را كه باعث نزديك شدن به پيشگاه مقدس پروردگار مى شود شامل مى گردد كه مهمترين آن ها ايمان به خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله) و جهاد و عبادات همچون نماز و زكات و... مى شود(5) چنان كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«انّ افضل ما توسّل به المتوسلون الى الله سبحانه الايمان به و برسوله و الجهاد فى سبيله...».(6)

ح. مراد از جمله و جاهدوا فى سبيله مطلق جهاد است؛ يعنى اعم از جهاد با نفس وجهاد با كفار است.(7)

ص: 200


1- الميزان، ج 5، ص 516.
2- همان، ص 496.
3- همان، ص 534.
4- نمونه، ج 4، ص 362؛ روح البيان، ج 2، ص 387؛ كشاف، ج 1، ص 638؛ روح المعانى، ج 3، ص 290.
5- نمونه، ج 4، ص 364؛ الميزان، ج 5، ص 536؛ مراغى، ج 6، ص 109.
6- نهج البلاغه، خطبه 110.
7- الميزان، ج 5، ص 536.

ط. منظور از قطع دست و پا طبق آنچه در كتب فقهى ذكر شده همان مقدارى است كه در مورد سرقت بيان گرديده؛ يعنى تنها بريدن چهار انگشت از دست يا پا مى باشد.

آيا مجازات هاى چهارگانه فوق جنبه تخييرى دارد يعنى حكومت اسلامى هر كدام را در باره هر كسى صلاح بداند اجرا مى كند يا متناسب با چگونگى جرم و جنايتى است كه صورت گرفته است؛ يعنى اگر افراد محارب دست به كشتن انسان هاى بى گناهى زده اند مجازات قتل براى آن ها انتخاب مى شود و اگر اموال آن ها را با تهديد به اسلحه ببرند انگشتان دست و پاى آن ها قطع مى شود و اگر دو كار مذكور را انجام دادند اعدام مى شوند و اگر تنها اسلحه به روى مردم كشيدند براى ايجاد ترس اما خونى ريخته نشده در اينجا بايد تبعيد شوند؟

شكى نيست كه معناى دوم به حقيقت نزديك تر است و بر طبق روايات است و اگر در برخى از روايات تخيير را براى حكومت اسلامى بيان كرده ناظر به اين است كه چگونگى جنايت را نيز در نظر بگيرد؛ زيرا بسيار بعيد است كه مسئله قتل و اعدام همرديف تبعيد باشد.(1)

نكته ها

1. با قيد «بغير نفس» در جمله من قتل نفسا بغير نفس، دو نوع قتل نفس را استثنا كرد: يكى قتل به عنوان قصاص دوم قتل به جرم فساد در زمين.(2)

2. كشتن به ناحق يك فرد، هتك حرمت انسانيت و سلب امنيت از همگان است: من قتل... فكانما قتل الناس جميعا. برابرى قتل يك انسان با قتل همگان، مى تواند به اين معنا باشد كه قاتل، حرمت انسانى را هتك كرده و در حقيقت امنيت جانى را از همگان سلب كرده است.(3)

3. از آيه شريفه اهميت مرگ و حيات يك انسان از نظر قرآن روشن مى شود تا توجه به اين كه اين آيات در محيطى نازل شده كه خون بشر در آن هيچ اهميتى نداشت، علاوه بر اين در برخى از روايات آيه شريفه به مرگ و حيات معنوى يعنى هدايت و ضلالت تفسير شده است. امام صادق (علیه السلام) در توضيح آيه فوق فرمود:

«من اخرجها من ضلال الى هدى فكانما احياها و من اخرجها من هدى الى ضلال فقد قتلها».(4)

ص: 201


1- نمونه، ج 4، ص 360.
2- الميزان، ج 5، ص 516.
3- همان، ص 352.
4- راهنما، ج 4، ص 355.

4. سيراب نمودن تشنه اى كه به آب دسترسى ندارد، به منزله احياى اوست: و من احياها فكانما احيا الناس جميعا. امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«... و من سقى الماء فى موضع لا يوجد فيه الماء كان كمن احيا نفسا و (من احياها فكانما احيا الناس جميعا)».(1)

5. سؤال: چگونه قتل يك انسان مساوى با قتل همه انسان ها و نجات يك نفس مساوى با نجات همه انسان ها مى باشد؟

پاسخ: اولاً كسى كه دست به خون انسان بى گناهى مى آلايد در حقيقت چنين آمادگى را دارد كه انسان هاى بى گناه ديگرى را كه با آن مقتول از نظر انسانى و بى گناهى برابرند مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند. ثانيا جامعه انسانى در حقيقت يك واحد بيش نيست و افراد آن همانند اعضاى يك پيكرند؛ هر لطمه اى به عضوى از اعضاى اين پيكر برسد اثر آن كم و بيش در ساير اعضا آشكار مى گردد.(2)

6. با اين كه اين حكم (قتل نفس) مزبور اختصاصى به بنى اسرائيل ندارد و در امت هاى ديگر نيز هست، ليكن فقط نام بنى اسرائيل برده شده؛ زيرا مسأله قتل و خونريزى مخصوصا قتل هايى كه از حسد و تفوق طلبى سرچشمه مى گيرد در ميان آن ها فراوان بوده است.(3)

7. جان كسى كه در زمين فساد مى كند يا براى جان مردم ارزشى قائل نيست و آنان را به قتل مى رساند، بى ارزش است و بايد از بين برود: بغير نفس أو فساد.(4)

8. حدود چهارگانه (قتل، به دار آويختن، قطع دست و پا و تبعيد)، كيفرى مناسب براى محاربان فسادگر: انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا. «جزاء» در لغت به معناى كيفر و پاداشى است كه كافى باشد.(5)

9. گناه محاربه با پيامبر (صلی الله علیه و آله) همسان با گناه محاربه با خدا: انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله.(6)

ص: 202


1- همان.
2- نمونه، ج 4، ص 356.
3- نمونه، ج 4، ص 357؛ كاشف، ج 3، ص 47؛ روح المعانى، ج 3، ص 287.
4- نور، ج 3، ص 74.
5- راهنما، ج 4، ص 358.
6- همان.

10. اجراى حدود الهى، روشى براى مبارزه با فساد اجتماعى و پاسدارى از امنيت جامعه: انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا.(1)

11. اين كه فرمود: فاعلموا انّ الله غفور رحيم كنايه است از برداشتن حد از آنان در آن صورت كه قبل از دستگيرى توبه كرده باشد، پس در اصل، آيه از مواردى است كه مغفرت به غير امر اخروى تعلق گرفته است.(2)

12. ذلك لهم خزى فى الدنيا...؛ بعضى از مفسرين به اين جمله استدلال كرده اند به اين كه صرف جارى كردن حد الهى كه يا قتل است و يا به دار آويختن و... باعث نمى شود كه عذاب آخرتى مجرم برطرف شود و اين استدلال تا حدودى حق است.(3)

13. سقوط حدود چهارگانه (قتل، به دار آويختن، قطع دست و پا و تبعيد) از محاربان و فسادانگيزانى كه پيش از دستگيرى توبه كنند: انما جزاء الذين يحاربون... الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم.(4)

14. راه توبه براى همه بندگان، حتى محاربان و مفسدان، باز است: الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم.(5)

15. مؤمنان، بايد همواره نسبت به ثمردهى ايمان و عمل خويش در مرز بيم و اميد باشند: يا ايها الذين ءامنوا اتقوا الله... جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون. كلمه «لعل» ناظر به اين حقيقت است كه مؤمنان، هر چند مراحل تقوا و تقرب به خدا و جهاد را گذرانده باشند، نبايد رستگارى و فلاح را براى خويش حتمى بشمارند و در نتيجه به عمل خويش مغرور شوند.(6)

16. امر به جهاد در راه خدا و قتال با كفار، بعد از امر به ابتغاى وسيله به سوى خدا از باب امر به خاص بعد از امر به عام است تا اهتمام گوينده را نسبت خاص بفهماند.(7)

ص: 203


1- همان، ص 359.
2- الميزان، ج 5، ص 535.
3- همان؛ نمونه، ج 4، ص 362؛ مجمع البيان، ج 7، ص 20.
4- راهنما، ج 4، ص 364.
5- همان.
6- همان، ص 369.
7- الميزان، ج 5، ص 536.

17. كارآيى اموال فقط در دنياست و در آخرت، ثروت بى ثمر است: ما تقبل....(1)

18. كفرپيشگان، راهى براى نجات از عذاب دوزخ ندارند: ان الذين كفروا... و لهم عذاب لهم. جمله «لو ان...» كنايه از نبود راه نجات از عذاب دوزخ است.(2)

19. ايمان و تقوا و تقرب به خداوند و جهاد در راه او، راه نجات از عذاب قيامت: يا أيها الذين ءامنوا اتقوا اللّه... لهم عذاب اليم.(3)

20. آوردن جمله اسميه ما هم بخارجين منها به جاى جمله فعليه براى بيان كمال بدى حال ايشان به خاطر عدم خروج اينان از آتش و استمرار عدم خروج است.(4)

21. در آيه السّارق و السّارقة مرد بر زن مقدم شده در حالى كه در آيه حد زناكار، زن زانيه بر مرد زانى مقدم ذكر شده است؛ اين تفاوت شايد به خاطر آن باشد كه در مورد دزدى عامل اصلى، بيشتر مردانند و در مورد ارتكاب زنا عامل و محرك مهم تر زنان بى بند و بار.(5)

22. بريدن دست، كيفرى مناسب براى دزدان: فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا. «جزاء» به معناى مقابله كافى در برابر عمل است.(6)

23. بريدن دست دزد، عقوبتى بازدارنده و عبرت آموز: نكالاً من الله. «نكال» به عقوبتى گفته مى شود كه براى بازداشتن مجرم از تكرار گناه و عبرت ديگران انجام گيرد.(7)

24. قطع انگشتان دست از انتها به جز انگشت شست، مجازات سرقت: و السارق والسارقة فاقطعوا ايديهما. از امام صادق (علیه السلام) در پاسخ سؤال از اين كه دست دزد از كجا بايد قطع شود روايت شده:

«تقطع الاربع اصابع و تترك الابهام...».(8)

25. اجراى حد سرقت يعنى قطع دست شرايط زيادى دارد كه بدون آن اقدام به اين كار جايز نيست از جمله:

ص: 204


1- نور، ج 3، ص 80.
2- راهنما، ج 4، ص 370.
3- همان.
4- روح المعانى، ج 3، ص 300.
5- نمونه، ج 4، ص 374؛ مجمع البيان، ج 7، ص 28.
6- راهنما، ج 4، ص 373.
7- همان.
8- همان، ص 374.

الف. متاعى كه دزديده شده حداقل يك ربع دينار باشد يعنى 43 مثقال.

ب. از جاى محفوظى بردارد. ج. در قحطسالى كه مردم گرسنه اند نباشد.

د. سارق عاقل و بالغ و در حال اختيار باشد.

ه -. سرقت پدر از اموال پسر يا سرقت شريك از اموال شريك از اين حكم مستثنى است.

و. سرقت ميوه از باغ مستثنى است. ز. كليه مواردى كه احتمال اشتباهى براى سارق در ميان باشد يعنى مال خود را به مال ديگران اشتباهى گرفته باشد از اين حكم مستثنى است و...(1)

26. پذيرش حتمى توبه سارق از جانب خداوند در صورت اصلاح خويش: فمن تاب... و اصلح فان اللّه يتوب عليه. تأكيد پذيرش توبه با حرف «انّ»، حاكى از حتميت پذيرش توبه است.(2)

27. ايجاد بيم در گنهكاران، در عين اميدوار ساختن آنان به مغفرت الهى، از روش هاى قرآن براى ترك گناه است: يعذب من يشاء و يغفر لمن يشاء.(3)

ص: 205


1- نمونه، ج 4، ص 376.
2- راهنما، ج 4، ص 375.
3- همان، ص 379.

آیه 41-44

اشاره

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذينَ هادُوا سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا أُولئِكَ الَّذينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (41)

سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (42)

وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ (43)

إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًى وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ (44)

ترجمه

اى فرستاده (خدا)! آن ها كه در مسير كفر شتاب مى كنند و با زبان مى گويند: «ايمان آورديم» و قلب آن ها ايمان نياورده، تو را اندوهگين نسازند! و (همچنين) گروهى از يهوديان كه خوب به سخنان تو گوش مى دهند، تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند؛ آن ها جاسوسان گروه ديگرى هستند كه خودشان نزد تو نيامده اند؛ آن ها سخنان را از مفهوم اصلى اش تحريف مى كنند، و (به يكديگر) مى گويند: «اگر اين (كه ما مى خواهيم) به شما داده شد (و محمد بر طبق خواسته شما داورى كرد،) بپذيريد؛ وگرنه (از او) دورى كنيد.» (ولى) كسى را كه خدا (بر اثر گناهان پى در پى او) بخواهد مجازات كند، قادر به دفاع از او نيستى؛ آن ها كسانى هستند كه خدا نخواسته دلهايشان را پاك كند؛ در دنيا رسوايى، و در آخرت مجازات بزرگى نصيبشان خواهد شد. * آن ها بسيار به سخنان تو گوش مى دهند تا آن را تكذيب كنند؛ مال حرام فراوان مى خورند؛ پس اگر نزد تو آمدند، در ميان آنان داورى كن، يا (اگر صلاح دانستى) آن ها را به حال خود واگذار. و اگر از آنان صرف نظر كنى، به تو هيچ زيانى نمى رسانند؛ و اگر ميان آن ها داورى كنى، با عدالت داورى كن كه خدا عادلان را دوست دارد. * چگونه تو را

ص: 206

به داورى مى طلبند؟! در حالى كه تورات نزد ايشان است؛ و در آن، حكم خدا هست. (وانگهى) پس از داورى خواستن از حكم تو، (چرا) روى مى گردانند؟! آن ها مؤمن نيستند. * ما تورات را نازل كرديم در حالى كه در آن، هدايت و نور بود؛ و پيامبران، كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند، با آن براى يهود حكم مى كردند؛ و (همچنين) علما و دانشمندان، به اين كتاب كه به آن ها سپرده شده و بر آن گواه بودند، داورى مى نمودند. بنا بر اين، (به خاطر داورى بر طبق آيات الهى،) از مردم نهراسيد، و از من بترسيد؛ و آيات مرا به بهاى ناچيزى نفروشيد. و آن ها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.

شأن نزول

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: يكى از اشراف خيبر زناى محصنه كرد چون حكم آن در تورات سنگسار كردن بود، يهوديان به دنبال راه آسان ترى مى گشتند وقتى از پيامبر پرسيدند ديدند اتفاقا همين حكم را بيان كرد، از اين رو حاضر به پذيرش چنين حكمى نشدند. پيامبر فرمود: اين حكمى است كه در تورات شما آمده، از اين رو ابن صوريا را حاضر كردند او هم همين حكم را گفت. پيامبر فرمود: پس چرا از اين حكم سرپيچى مى كنيد؟ گفتند: حقيقت آن است كه اين حكم را در باره افراد عادى اجرا مى كرديم نه اشراف و ثروتمندان.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسلّى خاطر پيامبر در باره غمناك نبودن از سرعت ورزيدگان در كفر به جهت نفاق و جاسوسى و بيان كيفر و عقوبت آنان در دنيا و آخرت، مخير بودن پيامبر در داورى ميان آنان يا اعراض از ايشان، لزوم داورى بر پايه قسط و عدالت، تعجب از بنى اسرائيل در خواستن داورى از پيامبر با وجود تورات ميان آن ها، ويژگى هاى تورات و داورى انبيا بر طبق اين كتاب آسمانى.

ب. در مورد سماعون الكذب دو قول است:

ص: 207


1- مجمع البيان، ج 3، ص 299.

1. اين ها زياد به سخن تو گوش مى دهند، اما اين گوش دادن براى درك اطاعت نيست، بلكه براى اين است كه دستاويزى براى تكذيب و افترا بر تو پيدا كنند.(1)

2. آن ها به دروغ هاى پيشوايان خود فراوان گوش مى دهند، ولى حاضر به پذيرش سخن حق نيستند.(2)

ج. سماعون لقوم ءاخرين لم يأتوك؛

1. نه تنها براى دروغ بستن به مجلس شما حاضر مى شوند، بلكه در عين حال جاسوس هاى ديگران كه نزد تو نيامده اند نيز مى باشند.(3)

2. آن ها گوش به فرمان جمعيت خودشان دارند و دستورشان اين است كه اگر حكمى از تو موافق ميل خود بشنوند بپذيرند و اگر برخلاف ميلشان بود مخالفت كنند.(4)

د. مراد از «سحت» رشوه است و از ايراد اين وصف در اين مقام معلوم مى شود كه علماى يهود كه آن عده را به نزد پيامبر اسلام فرستادند در داستانى كه پيش آمده بوده براى اين كه به حكم واقعى خدا حكم نكنند رشوه گرفته بودند.(5)

ه -. منظور از ثم يتولون من بعد ذلك، تولى و اعراض از حكمى است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بكند و منظور از و ما اولئك بالمؤمنين ايمان نياوردن به رسول خدا يا ايمان نياوردن به تورات و حكم آن است.(6)

و. مراد از نور، احكام و شرايع مى باشد و مراد از هدايت نوع معارف اعتقاديه چون توحيد و معاد است.(7)

ز. حراست و نگهبانى تورات از تغيير، تبديل و تحريف، مسئوليت عالمان ربانى و احبار يهود: يحكم بها... الربانيون و الاحبار بما استحفظوا من كتاب الله. «استحفظوا» به معناى «امروا بالحفظ» و «من كتب» بيان براى «ما» در «بما استحفظوا» مى باشد؛ يعنى ربانيون و احبار

ص: 208


1- نمونه، ج 4، ص 384؛ مجمع البيان، ج 7، ص 38.
2- الميزان، ج 5، ص 556.
3- نمونه، ج 4، ص 384؛ مجمع البيان، ج 7، ص 38.
4- الميزان، ج 5، ص 556.
5- الميزان، ج 5، ص 558؛ مجمع البيان، ج 7، ص 44؛ مراغى، ج 6، ص 120.
6- الميزان، ج 5، ص 559؛ كاشف، ج 3، ص 60؛ روح البيان، ج 2، ص 395.
7- صافى، ج 2، ص 38؛ احسن الحديث، ج 3، ص 75؛ الميزان، ج 5، ص 567.

به چيزى حكم مى كنند كه مأمور حفاظت از آن هستند و آن چيز كتاب خداست.(1)

ح. هر كس كه مخالفت حكم شرعى يا هر امرى كه در دين خدا ثابت شده باشد در صورتى كه علم به ثبوت آن دارد اگر آن را رد كند به او كافر اطلاق مى شود.(2)

نكته ها

1. عشق و علاقه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به هدايت مردم: يا ايها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر. فرمان تسلى بخش خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه نبايد وى از كفر كافران اندوهى به خود راه دهد، گوياى عشق وافر پيامبر (صلی الله علیه و آله) به هدايت آنان است.(3)

2. از اين آيات استفاده مى شود كه قضات اسلام حق دارند با شرايط خاصى در باره جرايم و جنايات غير مسلمانان نيز قضاوت كنند.(4)

3. آيه 41 با خطاب يا أيها الرسول آغاز شده اين تعبير تنها در دو جاى قرآن ديده مى شود يكى اينجا و ديگرى در آيه 67 همين سوره كه مسأله ولايت و خلافت مطرح است مى باشد گويا به خاطر اهميت موضوع و ترس و واهمه اى كه از دشمن در كار بوده مى خواهد حس مسئوليت را در پيامبر (صلی الله علیه و آله) بيشتر تحريك كند و اراده او را تقويت نمايد كه تو صاحب رسالتى آن هم رسالتى از طرف ما، بنا بر اين بايد در بيان حكم استقامت به خرج دهى.(5)

4. شايعه سازى برخى از منافقان و يهوديان و جاسوسى آنان براى تحريف گران يهود، فلسفه بازداشتن پيامبر (صلی الله علیه و آله) از اندوه بر كفرورزى آنان: لايحزنك الذين يسارعون... سماعون للكذب سماعون لقوم ءاخرين.(6)

5. رغبت فراوان يهود به حرام خوارى و شنيدن دروغ، عليرغم آگاهى به دروغ بودن آن: سماعون للكذب أكلون للسحت. صيغه مبالغه «سمعون» و «اكلون» دلالت بر رغبت فراوان دارد. در برداشت فوق دو خصلت ياد شده وصف عموم يهوديان (عالمان و پيروان) آنان

ص: 209


1- راهنما، ج 4، ص 398.
2- الميزان، ج 5، ص 569.
3- راهنما، ج 4، ص 382.
4- نمونه، ج 4، ص 383؛ روح المعانى، ج 3، ص 305.
5- نمونه، ج 4، ص 383.
6- راهنما، ج 4، ص 384.

گرفته شده است.(1)

6. پيامبر (صلی الله علیه و آله) نگران آسيب رسانى يهود به اسلام و مسلمانان در صورت اعراض آن حضرت از داورى بين آنان: و ان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا. به نظر مى رسد مراد از «يضروك» آسيب رسانى به اسلام و جامعه ايمانى باشد؛ زيرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نگران آسيب ديدن شخص خود نبوده است.(2)

7. علامت ايمان، تسليم بودن در برابر قانون است: و ما أولئك بالمؤمنين.(3)

8. در جمله يحكم بها النبيون الذين أسلموا اگر نبيين را به اسلام كه همان تسليم شدن در برابر خداى تعالى است توصيف كرد براى اين بود كه اشاره كرده باشد به اين كه دين در همه ادوار بشرى يكى است و آن عبارت است از اسلام و تسليم شدن براى خدا و استنكاف نكردن از عبادت او.(4)

9. تسليم نبودن يهود در برابر خدا، دليل رويگردانى آنان از احكام تورات است: ثم يتولون من بعد ذلك... يحكم بها النبيون الذين اسلموا. «الذين اسلموا» بيان علتى است براى «يحكم بها النبيون»؛ يعنى انبيا چون تسليم خدا بودند، بر اساس تورات حكم مى كردند.(5)

10. سرچشمه كتمان حق و احكام خدا يا ترس از مردم و عوام زدگى است يا جلب منافع شخصى و هر كدام باشد نشانه ضعف ايمان است: و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلاً.(6)

11. كيف يحكمونك و عندهم التوراة؛ ممكن است ايراد شود كه چگونه آيه شريفه مى گويد حكم خدا در تورات ذكر شده در حالى كه ما مسلمانان تورات را تحريف شده مى دانيم و همين تورات محرّف در زمان پيامبر بوده است ؟ پاسخ اين كه ما تمام تورات را تحريف شده نمى دانيم، بلكه قسمتى از آن را مطابق با واقع مى دانيم و اتفاقا حكم سنگسار كردن زناى محصنه از احكام غير تحريف شده است.(7)

ص: 210


1- راهنما، ج 4، ص 390.
2- همان، ص 392.
3- نور، ج 3، ص 90.
4- الميزان، ج 5، ص 561.
5- راهنما، ج 4، ص 397.
6- نمونه، ج 4، ص 390.
7- نمونه، ج 4، ص 388.

آیه 45-50

اشاره

آيات 50-45

وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (45)

وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ اْلإِنْجيلَ فيهِ هُدًى وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ (46)

وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ اْلإِنْجيلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (47)

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (48)

وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ (49)

أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (50)

ترجمه

و بر آن ها [= بنى اسرائيل] در آن [= تورات]، مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان، و چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش، و دندان در برابر دندان مى باشد؛ و هر زخمى قصاص دارد؛ و اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص، صرف نظر كند)، كفّاره (گناهان) او محسوب مى شود و هر كس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. * و به دنبال آن ها [= پيامبران پيشين]، عيسى بن مريم را فرستاديم در حالى كه كتاب تورات را كه پيش از او فرستاده شده بود تصديق داشت و انجيل را به او داديم كه در آن هدايت و نور بود؛ و (اين كتاب آسمانى نيز) تورات را كه قبل از آن بود، تصديق مى كرد؛ و هدايت و موعظه اى براى پرهيزگاران بود. * اهل انجيل [= پيروان مسيح] نيز بايد به آنچه خداوند در آن نازل كرده حكم كنند. و كسانى كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، فاسقند. * و اين كتاب [= قرآن] را به حق بر تو نازل كرديم، در حالى كه كتب پيشين را تصديق مى كند، و حافظ و نگهبان آن هاست؛ پس بر طبق احكامى كه خدا نازل كرده، در ميان

ص: 211

آن ها حكم كن و از هوى و هوس هاى آنان پيروى نكن و از احكام الهى روى مگردان. ما براى هر كدام از شما، آيين و طريقه روشنى قرار داديم؛ و اگر خدا مى خواست، همه شما را امت واحدى قرار مى داد؛ ولى خدا مى خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد؛ (واستعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد). پس در نيكى ها بر يكديگر سبقت جويى. بازگشت همه شما به سوى خداست؛ سپس از آنچه در آن اختلاف مى كرديد؛ به شما خبر خواهد داد. * و در ميان آن ها [= اهل كتاب]، طبق آنچه خداوند نازل كرده، داورى كن؛ و از هوس هاى آنان پيروى مكن، و از آن ها بر حذر باش، مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده، منحرف سازند. و اگر آن ها (از حكم و داورى تو)، روى گردانند، بدان كه خداوند مى خواهد آنان را به خاطر پاره اى از گناهانشان مجازات كند؛ و بسيارى از مردم فاسقند. * آيا آن ها حكم جاهليت را (از تو) مى خواهند؟! وچه كسى بهتر از خدا، براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى كند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مقرّر شدن موضوع قصاص بر بنى اسرائيل، رسالت حضرت عيسى (علیه السلام) بعد از حضرت موسى (علیه السلام)، ويژگى هاى كتاب حضرت عيسى (علیه السلام)، لزوم حكم به دستورات الهى بر طبق انجيل، نزول قرآن كريم بر پيامبر و حكم بر طبق آن، وجود شرايع مختلف در ميان رسولان الهى، برحذر داشتن پيامبر از پيروى از هواى نفس مردم و بهترين حكم قانون و دستورات الهى.

ب. كسى كه قصاص را صدقه كند يعنى از آن چشم پوشى كند كفاره گناهش خواهد بود.(1)

ج. منظور از و ليحكم اهل الانجيل بما أنزل الله فيه اين است كه پس از نزول انجيل بر عيسى (علیه السلام) به پيروان او دستور داديم كه به آن عمل كنند و بر طبق آن داورى نمايند.(2)

د. آيه 48 به موقعيت قرآن كريم اشاره مى كند و از آن جا كه قرآن در حفظ و نگهدارى اصول كتب پيشين مراقبت كامل دارد و بر آن ها سلطه دارد، لفظ «مهيمن» بر آن اطلاق شده است.

ص: 212


1- مجمع البيان، ج 7، ص 53.
2- نمونه، ج 4، ص 399؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 122.

ه -. كلمه «مهيمنا» جمله مصدقا لما بين يديه را روشن تر مى كند؛ يعنى قرآن قبول دارد كه تورات و انجيل و معارف و احكامش از ناحيه خدا نازل شده، اما در عين حال امروزه نسخ و تكميل شده، چيزى از آن حذف و چيزى ديگر اضافه شده است.(1)

و. فاحكم بينهم دو احتمال دارد: 1. خصوص اهل كتاب. 2. عموم مردم.(2)

ز. «شرع» و «شريعه» راهى را مى گويند كه به سوى آب مى رود و به آن منتهى مى شود و اين كه دين را شريعت مى گويند از آن نظر است كه به حقايق و تعليماتى منتهى مى گردد كه مايه پاكيزگى و طهارت و حيات انسانى است. كلمه «نهج» و «منهاج» به راه روشن مى گويند.(3)

ح. و لو شاء الله لجعلكم أمة واحدة؛ مراد اين است كه از نظر اعتبار آن ها را امتى واحد كند به گونه اى كه استعداد همه آن ها برابر باشد و در نتيجه نزديك به هم بودن درجاتشان همه بتوانند يك شريعت را قبول كنند نه اين كه آن ها را تكوينا يك امت قرار دهد و همه انسان ها يك نوع باشند.(4)

ط. مراد از «خيرات» همان احكام و تكاليف شريعت است.(5)

ى. انما يريد الله ان يصيبهم ببعض ذنوبهم؛ اين كيفر همان اخراج يهوديان بنى نضير از مدينه است. آن ها به خاطر اين كه كافر شدند و كتمان حق كردند به كيفر جلاى وطن مبتلا شدند و به قولى منظور يهود بنى قريظه است كه بر اثر پيمان شكنى در جنگ خندق به كيفر قتل مبتلا شدند.(6)

نكته ها

1. از مجموع آيه 45 استفاده مى شود كه اجازه قصاص براى ايجاد ترس و وحشت جانيان و در نتيجه تأمين امنيت جانى براى مردم بى گناه است و در عين حال راه عفو و بازگشت نيز در آن گشوده شده است. با ايجاد اين حالت ترس و اميد، اسلام مى خواهد هم جلوى جنايت

ص: 213


1- الميزان، ج 5، ص 571.
2- كاشف، ج 3، ص 67؛ مراغى، ج 6، ص 129؛ روح البيان، ج 2، ص 400؛ الميزان، ج 5، ص 572.
3- نمونه، ج 4، ص 402.
4- الميزان، ج 5، ص 576.
5- همان، ص 579.
6- مجمع البيان، ج 7، ص 68؛ مراغى، ج 6، ص 133؛ روح المعانى، ج 3، ص 323.

را بگيرد و هم تا آنجا كه ممكن است و شايستگى دارد جلو شستن خون را با خون بگيرد.(1)

2. صدقه تنها انفاق مالى نيست، عفو و گذشت از مجرم هم نوعى صدقه است: فمن تصدق به.(2)

3. تعبير به «تصدق» براى مبالغه در ترغيبِ ولى مقتول به عفو و بخشش است.(3)

4. و قضينا على ءاثارهم...؛ منظور از آوردن اين تعبير اين بوده كه بفهماند عيسى بن مريم (علیه السلام) همان راهى را رفت كه انبياى قبل از او رفتند و آن عبارت بود از طريق دعوت به توحيد و تسليم شدن در برابر خداى تعالى.(4)

5. خداوند متعال از قرآن، تورات و انجيل هر سه تعبير به نور كرده است و اين نشان دهنده اين است كه همان گونه كه تمام موجودات جهان براى ادامه حيات و زندگى خود احتياج شديد به نور دارند همچنين آيين هاى الهى و دستورهاى كتب آسمانى براى رشد و تكامل انسان ها ضرورت قطعى دارد.(5)

6. خداوند در وصف انجيل دو بار كلمه «هدى» را بيان فرمود كه در وصف اول ءاتيناه الانجيل فيه هدى مراد معارف و احكام بود و در مرتبه دوم هدى و موعظة كه مراد از هدايت دوم معارفى است كه بشر به وسيله آن در مرحله عمل هدايت مى شود.(6)

7. از جمله هدى و موعظة للمتقين به دست مى آيد كه انجيل نازل شده بر عيسى (علیه السلام) علاوه بر آنچه كه از معارف اعتقادى تورات و احكام عملى داشته عنايت خاصى هم بر تقواى در دين داشته است.(7)

8. تخصيص متقين به هدايت شدگان از اين باب است كه تنها اين گروه هستند كه از هدايت انجيل بهره مند مى شوند.(8)

ص: 214


1- نمونه، ج 4، ص 394.
2- نور، ج 3، ص 95.
3- روح البيان، ج 2، ص 397؛ روح المعانى، ج 3، ص 317.
4- الميزان، ج 5، ص 565.
5- نمونه، ج 4، ص 396.
6- الميزان، ج 5، ص 567؛ كاشف، ج 3، ص 64.
7- الميزان، ج 5، ص 568.
8- روح المعانى، ج 3، ص 319؛ روح البيان، ج 2، ص 399؛ مراغى، ج 6، ص 127.

9. قرآن در مورد يهود تعبير به كفر و ظلم كرد؛ زيرا يهود نسبت به دين موسى هيچ شبهه اى نداشتند و اگر احكام و معارف تورات را رد كردند عالما و عامدا رد كردند و اين خود كفر به آيات خدا و ظلم به آن است.(1)

10. از جمله و ليحكم اهل الانجيل... به دست مى آيد كه انجيل مشتمل بر احكامى بوده است و حضرت عيسى (علیه السلام) داراى شرع مستقلى بوده است كه مأمور به عمل كردن به آن بوده است.(2)

11. سؤال: چگونه ممكن است پيامبر از هواى ايشان پيروى كند با اين كه او معصوم است ؟

پاسخ: مانعى ندارد كه پيامبر را از كارى كه مى دانند انجام نمى دهد منع كنند، ممكن است اين خطاب به پيامبر و منظور همه قضات و حكام باشد.(3)

12. كتاب هاى آسمانى و اديان الهى، همسو و هماهنگ با يكديگر: و ءاتيناه الانجيل... وانزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب.(4)

13. عظمت و ارزش برتر قرآن نسبت به ديگر كتاب هاى آسمانى: و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا... و مهيمنا عليه. حفاظت و نگهدارى از كتاب هاى آسمانى كه به عهده قرآن گذارده شده است، نشانه برترى آن است.(5)

14. خطرى كه رهبران را تهديد مى كند پيروى از تمايلات مردم و ناديده گرفتن حق است: و لا تتبع أهواءهم.(6)

15. حكم و داورى در بين مردم، از شئون و مناصب پيامبر (صلی الله علیه و آله): و ان احكم بينهم بما انزل الله.(7)

16. ذكر بعض گناهان (نه همه آن ها) ممكن است به خاطر آن باشد كه مجازات همه گناهان در زندگى دنيا انجام نمى شود و تنها قسمتى از آن دامن انسان را مى گيرد و بقيه به

ص: 215


1- الميزان، ج 5، ص 569.
2- روح البيان، ج 2، ص 399؛ مراغى، ج 6، ص 127؛ روح المعانى، ج 3، ص 320.
3- مجمع البيان، ج 7، ص 63؛ كاشف، ج 3، ص 68؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 372.
4- راهنما، ج 4، ص 417.
5- همان.
6- نور، ج 3، ص 99.
7- راهنما، ج 4، ص 422.

جهان ديگر موكول مى شود.(1)

17. در جمله واحذرهم ان يفتنوك... خداوند به پيامبر امر كرده كه از فتنه آنان برحذر باشد و اگر اين گونه دستور داده با اين كه پيامبر معصوم است، ليكن عصمت اختيار را از معصوم سلب نمى كند به گونه اى كه ديگر نتواند راه خطا برود و در نتيجه نشود به او تكليف كرد.(2)

18. رهبرى جوامع ايمانى، همواره در خطر توطئه ها و دسيسه هاى دشمنان: واحذرهم ان يفتنوك. خطاب هاى «لاتتبع» و «احذرهم» و كاف خطاب در «ان يفتنوك» مى رساند كه توطئه هاى دشمنان اسلام، متوجه شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) بوده؛ يعنى رهبرى جامعه اسلامى همواره هدف توطئه هاى دشمنان است.(3)

19. آيه 49 دلالت دارد كه بايد از بدعت گزاران و گمراهان و هوى و هوس پرستان دورى و از آميزش با آنان خوددارى كرد.(4)

20. جمله فان تولوا فاعلم... نوعى دلدارى و تسليت و آرامش خاطر به حضرت رسول است و مى خواهد بفرمايد كه اعراض كفار خود كيفرى است از ناحيه خداى تعالى و دست خدا در آن دخالت دارد ديگر جا ندارد كه رسول گراميش غصه بخورد كه چرا مردم از پذيرفتن دعوت به حق او روى گردانند.(5)

21. جمله لقوم يوقنون گوشه و كنايه اى است به همان افرادى كه حكم خدا را نمى پذيرند به اين بيان كه اگر اين ها در ادعايشان (ايمان به خدا) صادق باشند بايد به آيات خدا يقين داشته باشند و كسانى كه به آيات خدا يقين دارند قطعا منكر اين هستند كه حكم كسى بهتر از حكم خداى سبحان باشد.(6)

22. آنان كه با داشتن احكام الهى از آن روى مى گردانند و سراغ قوانين بشرى مى روند در مسير جاهليت گام بر مى دارند: فان تولوا... افحكم الجاهلية يبغون.(7)

ص: 216


1- نمونه، ج 4، ص 405؛ مجمع البيان، ج 7، ص 68؛ روح المعانى، ج 3، ص 323.
2- الميزان، ج 5، ص 580.
3- راهنما، ج 4، ص 423.
4- مجمع البيان، ج 7، ص 67.
5- الميزان، ج 5، ص 582.
6- الميزان، ج 5، ص 584.
7- نور، ج 3، ص 103.

آیه 51-54

اشاره

آيات 54-51

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (51)

فَتَرَى الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ (52)

وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرينَ (53)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (54)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! يهود و نصارى را ولى (و دوست و تكيه گاه خود،) انتخاب نكنيد. آن ها اولياى يكديگرند؛ و كسانى كه از شما با آنان دوستى كنند، از آن ها هستند؛ خداوند، جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند. * (ولى) كسانى را كه در دل هايشان بيمارى است مى بينى كه در (دوستى با) آنان، بر يكديگر پيشى مى گيرند، و مى گويند: «مى ترسيم حادثه اى براى ما اتّفاق بيفتد (و نياز به كمك آن ها داشته باشيم.)» شايد خداوند پيروزى يا حادثه ديگرى از سوى خود (به نفع مسلمانان) پيش بياورد؛ و اين دسته، از آنچه در دل پنهان داشتند، پشيمان گردند. * آن ها كه ايمان آورده اند مى گويند: «آيا اين (منافقان) همان ها هستند كه با نهايت تأكيد به خدا سوگند ياد كردند كه با شما هستند؟! (چرا كارشان به اينجا رسيد؟!)» (آرى،) اعمالشان نابود گشت، و زيانكار شدند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد، (به خدا زيانى نمى رساند؛) خداوند جمعيتى را مى آورد كه آن ها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند؛ آن ها در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مى دهد؛ و (فضلِ) خدا وسيع، و خداوند داناست.

ص: 217

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرپرست قرار ندادن يهود و نصارى، بيان بيمارى قلبى و انحراف سياسى آنان، ندامت آنان در صورت پيروزى مسلمانان، قضاوت مؤمنان در باره تباهى و خسارت كار يهوديان و نصارى، تهديد خداوند نسبت به مؤمنان در باره ارتداد از دين و آوردن اشخاص مؤمن فداكار و شجاع.

ب. آيه شريفه 52 اشاره به عذرتراشى هايى مى كند كه افراد مريض القلب در ارتباط با بيگانگان دارند و اصرار دارند آن ها را تكيه گاه خود قرار دهند و مى گويند: مى ترسيم يك روزى قدرت دست آن ها بيفتد، از اين رو آن ها را دوست و هم پيمان خويش قرار مى دهيم. قرآن به آنان پاسخ مى دهد كه ممكن است در آينده مسلمانان بر دشمنان خود يا از طريق جنگ غلبه كنند يا بدون جنگ آن قدر قدرت بيابند كه دشمن بدون جنگ تسليم گردد. كلمه «فتح» اشاره به پيروزى هاى نظامى مسلمانان است: او امر من عنده اشاره به پيروزى هاى اجتماعى و اقتصادى و مانند آن مى باشد.(1)

ج. مراد از «دائرة» مى تواند چرخش وضع موجود و برگشت به حالت سابق باشد؛ يعنى شكست اسلام و برگشت كفر و شرك.(2)

د. مراد از ولايت، تنها ولايت محبت است و لا غير. دوستى به حدى كه باعث كشش روحى بين مسلمين و اهل كتاب شود و در نتيجه اخلاق اهل كتاب در بين مسلمين راه يابد.(3)

ه -. كلمه «هؤلاء» اشاره به يهود و نصارى و خطاب در «معكم» به كسانى است كه بيماردل بودند.(4)

و. مراد از ارتداد همان دوستى با يهود و نصاراست.(5)

ص: 218


1- نمونه، ج 4، ص 412.
2- راهنما، ج 4، ص 436.
3- الميزان، ج 5، ص 605.
4- همان، ص 618.
5- همان، ص 629.

نكته ها

1. همكارى و روابط دوستانه يهود و نصارا، در جهت مقابله با اسلام است: يا ايها الذين ءامنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض. با توجه به اين كه يهود و نصارا نسبت به يكديگر دشمنى و كينه دارند، معلوم مى شود دوستى آنان با يكديگر كه از جمله بعضهم... استفاده مى گردد، در جهت مقابله با اسلام است.(1)

2. علت اين كه فقط يهوديان و مسيحيان را ياد مى كند اين است كه هر گاه يارى خواستن از اين ها ممنوع شود از ساير كفار نيز نمى تون يارى خواست.(2)

3. جمله بعضهم اولياء بعض دلالت دارد بر اين كه اهل كفر، همگى تابع كيش واحدى هستند و از لحاظ ارث يك ملت به حساب مى آيند.(3)

4. سستى ايمان زمينه گرايش به يهود و نصارا و طرح دوستى با آنان: فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم. مراد از بيماردلان، كسانى هستند كه نسبت به حقانيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) يا برخى از معارف دين در شك بوده و ايمانى ضعيف دارند.(4)

5. خداوند فرمود: يسارعون فيهم و نفرمود «يسارعون اليهم» زيرا تأكيد جمله اول و بلاغت آن در ثبات بيشتر است. ثانيا كسى كه داخل در چيزى است از آن چيز بهتر استفاده مى كند تا كسى كه به سوى آن مى رود و به تعبير بهتر اين افراد مريض القلب از يهود و نصارى هستند و در گمراهى به جاى آنان نشسته اند.(5)

6. خداوند به جاى ضمير «هم» اسم ظاهر «ظالمين» را قرار داد تا اشاره كند به اين كه دوست داشتن يهود و نصارى ظلم است.(6)

7. مسلمانان فريب خورده و دلگرم به يارى يهود و نصارا، مورد ملامت مؤمنان راستين پس از فتح و پيروزى: أهؤلاء الذين أقسموا بالله جهد ايمانهم انهم لمعكم.(7)

ص: 219


1- راهنما، ج 4، ص 432.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 72.
3- همان.
4- راهنما، ج 4، ص 435.
5- الميزان، ج 5، ص 570؛ كاشف، ج 3، ص 75؛ روح البيان، ج 2، ص 404.
6- روح المعانى، ج 3، ص 325.
7- راهنما، ج 4، ص 440.

8. برقرارى پيوندهاى دوستى با كافران از سوى اهل ايمان، تباه كننده اعمال نيك آنان: حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرين.(1)

9. اگر در آيه 54 خطاب را متوجه خصوص مؤمنين كرد براى اين بود كه خطاب قبلى نيز متوجه به مؤمنين بود و مقام آيه مقام بيان اين نكته است كه دين حق از ايمان چنين مؤمنينى كه ايمانشان مشوب به دوستى با دشمنان خداست بى نياز است چون خدا چنين ايمانى را شرك و كفر خوانده است.(2)

10. تعبير از آن مردم به كلمه «قوم» و آوردن آن اوصاف و افعال با صيغه جمع، همه و همه اشعار به اين معنا دارد كه آن قومى كه خدا وعده آمدنش را داده، مردمى هستند كه دسته جمعى مى آيند نه تك تك و دوتا دوتا.(3)

11. نويد الهى به اعتلاى دين خويش با بسيج مردمانى مجاهد و نستوه، باصلابت و بى باك از ملامت دشمنان دين: من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتى الله بقوم... لا يخافون لومة لائم.(4)

12. عشق به خدا و محبوب وى شدن، عطيه و فضلى خدادادى است: يحبهم و يحبونه... ذلك فضل الله.(5)

13. اين كه فرمود: يحبّهم و يحبّونه از آن جهت كه حب را مطلق آورده معلوم مى شود حب خدا مربوط به ذات آن قوم و متعلق به ذات ايشان است بدون اين كه مقيد به وصفى يا چيز ديگرى باشد و اما دوست داشتن خدا توسط آنان لازمه اش آن است كه پروردگارشان را بر هر چيز ديگرى غير خدا كه مربوط به خودشان باشد از قبيل مال و جاه يا خويشاوند و... مقدم دارند.(6)

14. جمله اذلة على المؤمنين كنايه است از شدت تواضعشان در برابر مؤمنين.(7)

ص: 220


1- همان، ص 441.
2- الميزان، ج 5، ص 629.
3- همان، ص 630.
4- راهنما، ج 4، ص 445.
5- همان، ص 447.
6- الميزان، ج 5، ص 630.
7- همان، ص 633.

15. اگر در ميان همه فضايل اين افراد، فقط جهاد در راه خدا را نام برده براى اين بوده كه مقام نياز به ذكر آن داشته چون خداى تعالى در اين آيه در مقام اين است كه به وسيله اين افراد دين خود را يارى دهد.(1)

16. مؤمن به فكر عاقبت خود باشد چه بسا مؤمنانى كه مرتد شدند: يا أيها الذين ءامنوا من يرتد.(2)

17. در روايات زيادى از فريقين نقل شده كه آيه 54 در باره حضرت على (علیه السلام) در فتح خيبر يا مبارزه با ناكثين و قاسطين و مارقين (آتش افروزان جنگ جمل و سپاه معاويه و خوارج) نازل شده كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «لاعطين الرأيه غدا رجلاً يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرارا غير فرار لا يرجع حتى يفتح الله على يده». در روايت ديگر وارد شده هنگامى كه از پيامبر در باره اين آيه سؤال كردند دست خود را بر شانه سلمان زد و فرمود: اين و ياران او و هموطنان او هستند و اگر دين به ستاره ثريا بسته باشد و در آسمان ها قرار گيرد مردانى از فارس آن را فرا خواهند گرفت:

«لو كان الدين معلقا بالثريا لتناوله رجال من ابناء الفارس».(3)

ص: 221


1- همان، ص 634.
2- نور، ج 3، ص 108.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 208؛ نمونه، ج 4، ص 417.

آیه 55-56

اشاره

آيات 56-55

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (55)

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (56)

ترجمه

سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده اند؛ همان ها كه نماز را بر پا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند. * و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند، (پيروزند؛ زيرا) حزب و جمعيتِ خدا پيروز است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان ولايت خداوند و پيامبر و مؤمنان خاص مانند حضرت على (علیه السلام)، ارزش سرپرست قرار دادن خدا و پيامبر و اهل ايمان و پيروزى حزب خداوند.

ب. منظور از «ولى»، سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است بخصوص اين كه اين ولايت در رديف ولايت خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله) قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است.(1)

ج. مراد از ركوع، ركوع نماز است نه به معناى خضوع؛ زيرا در عرف شرع و اصطلاح قرآن هنگامى كه ركوع گفته مى شود به همان معناى معروف آن يعنى ركوع نماز است.(2)

د. در كتاب غاية المرام 24 حديث از طرق اهل تسنن و 19 حديث از طرق شيعه نقل شده كه آيه شريفه 55 در باره اميرالمؤمنين (علیه السلام) نازل شده كه در حال نماز به سائل انگشترى را بخشيد. از جمله مفسران اهل سنت كه اين داستان را نقل كرده اند عبارتند از: فخر رازى در مفاتيح الغيب، ج 3، 431 - فتح الغدير، ج 2، ص 50 - درالمنثور، ج 2، ص 393 و...

ه -. آيه 56 تكميل آيه پيش است و هدف آن را تأكيد مى كند و به مسلمانان اعلام مى دارد كه كسانى كه ولايت و سرپرستى خدا و پيامبر و افراد باايمانى كه در آيه قبل به آن ها اشاره شد بپذيرند قطعا پيروزند.

ص: 222


1- نمونه، ج 4، ص 423؛ كاشف، ج 3، ص 82.
2- نمونه، ج 4، ص 423.

نكته ها

1. اهميت ويژه نماز، زكات و انفاق، در ميان عبادات و فرايض دينى: الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة.(1)

2. اين آيه از واضح ترين دلايلى است كه بر امامت بلافصل على (علیه السلام) دلالت دارد؛ زيرا هر گاه ولى كسى باشد كه مدبر امور مردم و اطاعتش بر مردم واجب باشد و (از طريق روايات فريقين) ثابت شود كه مقصود از الذين ءامنوا على (علیه السلام) است، به وسيله نص قرآن به ضميمه روايات امامت آن حضرت ثابت و واضح خواهد بود.(2)

3. جمعى از متعصبان اهل سنت اصرار دارند كه ايرادهاى متعددى بر نزول اين آيه در مورد على (علیه السلام) و همچنين به تفسير ولايت به عنوان سرپرستى و تصرف و امامت بنمايند:

الف. اين آيه با توجه به كلمه «الذين» كه براى جمع است قابل تطبيق بر يك فرد نيست. پاسخ اين كه: در ادبيات عرب مكرر ديده مى شود كه از مفرد به لفظ جمع تعبير آورده شده است مانند آيه مباهله كه از يك نفر زن تعبير به «نسائنا» نموده است.(3)

ب. ولى به معناى كلمه دوست و يارى دهنده و امثال آن است نه به معناى متصرف و سرپرست. پاسخ اين كه: ولى نمى تواند به معناى دوست باشد زيرا اين صفت براى همه مؤمنان ثابت است نه مؤمنان خاصى كه در آيه ذكر شده است؛ به عبارت ديگر دوستى و يارى كردن، يك حكم عمومى است در حالى كه آيه ناظر به بيان يك حكم خصوصى مى باشد.(4)

ج. حضرت على (علیه السلام) چه زكات واجبى بر ذمه داشت با اين كه از مال دنيا چيزى براى خود فراهم نساخته بود و اگر منظور صدقه مستحب است كه به آن زكات نمى گويند. پاسخ اين كه: به گواهى تاريخ على (علیه السلام) از دسترنج خود اموال فراوانى تحصيل كرد و در راه خدا داد تا آنجا كه مى نويسند از دسترنج خود هزار برده آزاد نمود. ثانيا اطلاق زكات بر زكات مستحب در قرآن مجيد فراوان است مانند آيه 3 سوره نمل، 39 سوره روم و 4 سوره لقمان.(5)

ص: 223


1- راهنما، ج 4، ص 452.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 88.
3- الميزان، ج 6، ص 9؛ نمونه، ج 4، ص ؟
4- نمونه، ج 4، ص 429.
5- نمونه، ج 4، ص 430؛ الميزان، ج 6، ص 11.

4. علت جمع آمدن با اين كه آيه بر يك فرد دلالت دارد اين است كه مردم به اين كار تشويق شوند و به ثوابى مانند آن برسند.(1)

5. در آيه شريفه سخن از ولايت خدا و پيامبر و اهل ايمان است بايد بگويد «انّما اولياءكم». از اين كه تعبير به مفرد كرده: انما وليكم روشن مى شود ولايت پيامبر و حضرت على (علیه السلام) مظهر همان ولايت خداوند است.

6. پيروزى حتمى تنها از آن حزب الله (ياران و پيروان خدا) است: فان حزب اللّه هم الغالبون. ضمير فصل «هم» دلالت بر حصر دارد.(2)

ص: 224


1- كشاف، ج 1، ص 649.
2- راهنما، ج 4، ص 455.

آیه 57-60

اشاره

آيات 60-57

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (57)

وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (58)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ (59)

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ (60)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! افرادى از اهل كتاب كه آيين شما را به باد استهزا و بازى مى گيرند و مشركان را ولى خود انتخاب نكنيد؛ و از خدا بپرهيزيد اگر ايمان داريد. * آن ها هنگامى كه (اذان مى گوييد، و مردم را) به نماز فرا مى خوانيد، آن را به مسخره و بازى مى گيرند؛ اين به خاطر آن است كه آن ها جمعى نابخردند. * بگو: «اى اهل كتاب! آيا به ما خرده مى گيريد؟! (مگر ما چه كرده ايم ؟!) جز اين كه به خداوند يگانه، و به آنچه بر ما نازل شده، و به آنچه پيش از اين نازل گرديده، ايمان آورده ايم. و اين، به خاطر آن است كه بيشتر شما، از راه حق، خارج شده ايد.» * بگو: «آيا شما را از كسانى كه موقعيت و پاداششان نزد خدا بدتر از اين است، باخبر كنم ؟ كسانى كه خداوند آن ها را از رحمت خود دور ساخته، و مورد خشم قرار داده، (و مسخ كرده،) و از آن ها، ميمون ها و خوك هايى قرار داده، و پرستش بت كرده اند؛ موقعيت و محلّ آن ها، بدتر است؛ و از راه راست گمراه ترند.»

شأن نزول

(آيه 57): دو نفر از مشركان به نام رفاعه و سويد اظهار اسلام كردند و جزو منافقان شدند. برخى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مى كردند آيه شريفه نازل شد و به آنان اخطار داد.

(آيه 58): جمعى از يهود و برخى از نصارى صداى مؤذن را كه مى شنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مى ديدند، شروع به استهزا مى كردند، قرآن كريم مسلمانان را از طرح

ص: 225

دوستى با اين گونه افراد برحذر داشت.(1)

(آيه 60-59): از عبدالله بن عباس نقل شده جمعى از يهود نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند و درخواست كردند عقايد خود را براى آنان شرح دهد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من به خداوند ايمان دارم و آنچه را بر ابراهيم و اسحاق و اسماعيل و يعقوب و موسى و عيسى نازل شده حق مى دانم. آن ها گفتند: ما عيسى را نمى شناسيم و به پيامبرى نمى پذيريم و گفتند ما هيچ آيينى را بدتر از آيين شما نمى دانيم؛ آيات فوق نازل شد و به آنان پاسخ داد.(2)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

برحذر داشتن مؤمنان از سرپرست قرار دادن تبهكاران، بيان سيره زشت كفار در ارتباط مسخره كردن نماز و اذان، ايمان مؤمنان عامل انتقام جويى كفار از آنان، بيان شرّ بودن راه انحرافى كفار و لعن و غضب الهى بر آنان.

ب. منظور از واتقوا الله ان كنتم مؤمنين اين است كه صفت مؤمن، دوستى با مردمى كه طعن به دين مى زنند نيست؛ مؤمن بايد نسبت به چنين اشخاصى دشمنى كند نه دوستى.(3)

ج. مراد از «ناديتم» اذانى است كه در اسلام قبل از هر نماز واجب يوميه تشريع شده است.(4)

د. منظور از تمسخر آنان اين بود كه هر گاه مسلمانان براى نماز اذان مى گفتند، آنان با يكديگر مى خنديدند و به مسلمين اشاره مى كردند؛ اين عمل را بدين جهت انجام مى دادند كه اهل نماز را جاهل معرفى كنند و مردم را از نماز و دعوت به آن متنفر نمايند.(5)

ه -. آيه قل هل أنبّئكم بشر من ذلك مثوبة عندالله... دستورى است كه خداوند به نبى خود داده كه وى كفارى را كه دين اسلام را استهزا مى كردند از راه تسليم مؤاخذه نمايد و در محاوره و استدلال با آنان راه انصاف را پيش گيرد تا زودتر آنان را قانع و يا ساكت كند و آن

ص: 226


1- مجمع البيان، ج 3، ص 328؛ نمونه، ج 4، ص 435.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 330؛ نمونه، ج 4، ص 440.
3- مجمع البيان، ج 7، ص 92.
4- الميزان، ج 6، ص 38؛ مراغى، ج 6، ص 146؛ آسان، ج 4، ص 206.
5- آسان، ج 4، ص 204.

راه اين است كه بگو ما تسليم گفته شما شده و قبول مى كنيم كه ايمان به خدا شر است، ليكن اگر بنا شود شر، رسوا و استهزا شود نخست بايد چيزى را به باد استهزا گرفت كه از هر شرى بدتر است و اتفاقا آن راه شماست براى اين كه كافران مشمول لعنت خدا هستند و برخى از آنان را به صورت ميمون و خوك مسخ شده قرار داد.(1)

نكته ها

1. از آيه يا ايها الذين ءامنوا... مى توان استفاده كرد كه علت نهى از محبت كفار اين است كه چون دوستى بين دو طايفه باعث اختلاط ارواح آنان است و هرگز بين دو طايفه كه يكى مقدسات و معتقدات ديگرى را مسخره مى كند دوستى و صميميت برقرار نمى ماند، از اين رو مسلمين بايد دوستى كسانى را كه اسلام را به مسخره مى گيرند ترك كنند.(2)

2. نماز و اذان از اركان اساسى دين و شعاير مقدس آن: الذين اتخذوا دينكم هزوا... و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا. آيه مورد بحث، استهزاى نماز و اذان را نمونه اى از استهزاى دين شمرده است و اطلاق دين بر نماز و اذان نشان مى دهد كه اين دو از اركان اساسى دين مى باشند.(3)

3. در آيه قل يا أهل الكتاب... از اين كه نفرمود «و ما انزل اليكم» تعريض به مخاطبين است در حقيقت مى خواهد بفهماند كه شما دستورات الهى خود را هم عمل نكرديد و به آنچه كه با خدا عهد كرده بوديد وفا نكرديد و پرواضح است كه يهود و نصارايى كه به كتاب آسمانى خود عمل نكند يهود و نصارا نيست و مى توان گفت كه انجيل و تورات به آنان نازل نشده و آنان اهل تورات و انجيل نيستند، پس در خطاب به آنان مى توان گفت: انجيل و توراتى كه خداوند قبلاً نازل كرده: ما انزل من قبل.(4)

4. در برابر سختگيرى هاى دشمن، عدالت و انصاف را از دست ندهيم و همه را يكسان و فاسق مپنداريم: اكثركم فاسقون.(5)

ص: 227


1- الميزان، ج 6، ص 41؛ نمونه، ج 4، ص 443؛ مجمع البيان، ج 7، ص 99؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 390.
2- الميزان، ج 6، ص 38.
3- راهنما، ج 4، ص 460.
4- همان، ص 40.
5- نور، ج 3، ص 117.

آیه 61-67

اشاره

وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ (61)

وَ تَرى كَثيرًا مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (62)

لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ (63)

وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّما أَوْقَدُوا نارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ (64)

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لأَدْخَلْناهُمْ جَنّاتِ النَّعيمِ (65)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ (66)

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ (67)

ترجمه

هنگامى كه نزد شما مى آيند، مى گويند: «ايمان آورده ايم.» (اما) با كفر وارد مى شوند و با كفر خارج مى گردند؛ و خداوند از آنچه كتمان مى كردند، آگاه تر است. * بسيارى از آنان را مى بينى كه در گناه و تعدّى و خوردن مال حرام، شتاب مى كنند. چه زشت است كارى كه انجام مى دادند! * چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود، آن ها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام، نهى نمى كنند؟! چه زشت است عملى كه انجام مى دادند! * و يهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دست هايشان بسته باد! و به خاطر اين سخن، از رحمت (الهى) دور شوند! بلكه هر دو دست (قدرتِ) او، گشاده است؛ هر گونه بخواهد، مى بخشد. ولى اين آيات كه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، بر طغيان و كفر بسيارى از آن ها مى افزايد. و ما در ميان آن ها تا روز قيامت عداوت و دشمنى افكنديم. هر زمان آتش جنگى افروختند، خداوند آن را خاموش ساخت؛ و براى فساد در زمين، تلاش مى كنند؛ و خداوند مفسدان را دوست ندارد. * و اگر اهل كتاب ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، گناهان آن ها را مى بخشيم؛ و آن ها را در باغ هاى پر نعمت بهشت، وارد مى سازيم. * و اگر آنان، تورات و انجيل و آنچه را از سوى

ص: 228

پروردگارشان بر آن ها نازل شده [= قرآن] بر پا دارند، از آسمان و زمين، روزى خواهند خورد؛ جمعى از آنان معتدل و ميانه رو هستند؛ ولى بيشترشان اعمال بدى انجام مى دهند. * اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان؛ و اگر انجام ندهى رسالت خود را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطراتِ احتمالى) مردم، نگاه مى دارد؛ و خداوند، جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمى كند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تثبيت كفر اهل كتاب و سرعت ورزى آنان در گناه و تجاوز و رشوه خوارى، سرزنش دانشمندان به جهت ترك نهى از منكر، بيان تفكر زشت يهود در باره خداوند و مردود ساختن آن، خاموش ساختن آتش جنگ افروزى يهوديان، پاداش ايمان و تقوا براى اهل كتاب و پاداش برپا داشتن كتب آسمانى، لزوم تبليغ امر ولايت توسط پيامبر اكرم و مصونيت پيامبر از آسيب رسانى كفار.

ب. مقصود از «اثم» همان خرده گيرى و خوض در آياتى است كه بر مؤمنين نازل شده و مراد گفتن مطالبى است كه در معارف دين موجب كفر و فسق مى شود.(1)

ج. «ربّانى» از كلمه «ربّ» گرفته شده و به معناى دانشمندانى است كه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند، ولى در برخى از موارد به علماى مسيحى اطلاق مى شود و «احبار» جمع «حبر» به معناى دانشمندانى است كه اثر نيكى از خود به جا مى گذارند، ولى در برخى از موارد به علماى يهود اطلاق مى شود و آيه 63 در باره سرزنش از دانشمندان يهود و نصارى است كه چرا در برابر گناه سكوت كرده اند و نهى از منكر نمى كنند.(2)

د. وقتى نظاير آيات من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا به گوش يهود رسيده آن آيات را بهانه كرده و خواستند مسلمين را مسخره كنند و بگويند اين چه خدايى است كه براى ترويج دين خود و احياى آن اين قدر قدرت مالى ندارد كه حاجت خود را دفع كند و ناچار دست

ص: 229


1- الميزان، ج 6، ص 43.
2- نمونه، ج 4، ص 446.

حاجت به سوى بندگان خود دراز مى كند.(1)

ه -. در آيه 64 به يكى از مصداق هاى روشن سخنان گناه آلود يهود كه در آيه قبل به طور كلى ذكر شد به آن اشاره شده است كه گفتند: دست خدا بسته است. از روايات استفاده مى شود كه آيه شريفه اشاره به اعتقادى است كه يهود در باره قضا و قدر داشتند و معتقد بودند خداوند در آغاز خلقت همه چيز را معين كرده و آنچه بايد انجام بگيرد انجام گرفته و تغيير ممكن نيست و حتى خداوند هم نمى تواند در آن تغييرى ايجاد كند.(2)

و. ضمير «هم» در «بينهم» به يهود بر مى گردد گرچه افتتاح اين سياق به اهل كتاب شده و اهل كتاب تنها يهود نيستند و مقصود از «عداوة» و «بغضاء»، تشتت عقايد و اختلاف مذاهب خواهد بود و مراد از عداوت، خشم توأم با تجاوز عملى است و مراد از «بغضاء» تنها خشم درونى است كه ممكن است با تجاوزات عملى هم همراه باشد يا نباشد.(3)

ز. منظور از اقامه تورات و انجيل عمل به اصول تعليمات آن هاست و مراد از تقوا بعد از ايمان، پارسايى و پرهيز از محرمات الهى و گناهان كبيره است و مراد از سيئات عبارت است از گناهان صغيره.(4)

ح. مراد از... و ما انزل اليهم ساير كتبى است كه منسوب به انبياى سلف است و آن روز در دسترس اهل كتاب بوده است مانند مزامير داود (علیه السلام).(5)

ط. مراد از اقامه اين كتاب ها، حفظ عملى يعنى استفاده كردن از دستورات آن ها در بين جامعه و عمل كردن به شرايع آن است.(6)

ى. مراد از خوردن، مطلق تنعم و تمتع است چه اين كه از راه خوردن باشد يا از راه هاى ديگر و مراد از پايين و بالا آسمان و زمين است.(7)

ك. منهم أمة مقتصدة؛ يعنى آنچه تاكنون از معايب و پليدى هاى اهل كتاب برشمرديم

ص: 230


1- الميزان، ج 6، ص 46.
2- نمونه، ج 4، ص 449.
3- الميزان، ج 6، ص 50.
4- همان، ص 51.
5- الميزان، ج 6، ص 52؛ آسان، ج 4، ص 217؛ احسن الحديث، ج 3، ص 106؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 398.
6- الميزان، ج 6، ص 53؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 398؛ كاشف، ج 3، ص 95.
7- الميزان، ج 6، ص 53؛ نمونه، ج 4، ص 456.

مربوط به فرد فرد آن ها نيست زيرا در ميان اهل كتاب اشخاصى معتدل و ميانه رو بوده اند كه هيچ يك از اين معايب و كجروى ها را نداشته اند.(1)

ل. ظاهر عصمت به معناى نگهدارى و حفاظت از شر مردم است، شرى كه انتظار مى رفته متوجه نفس شريف رسول الله (صلی الله علیه و آله) شده يا مانع مقاصد و هدف هاى مقدس دينى اش يا مانع موفقيت در تبليغ او شود.(2)

م. مراد از هدايت، هدايت به مقاصد شوم آن هاست و معنايش اين است كه خداوند ابزار كار و اسباب موفقيت آنان را در دسترسشان قرار نمى دهد.(3)

نكته ها

1. ضمير «هم» در جمله و هم قد خرجوا به براى تأكيد و مشخص كردن آنان در نفاق و تثبيت كفرشان ذكر شده است از اين جهت خداوند صفت كفر را براى اين گروه در حالت دخول و خروج از نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) ذكر كرد.(4)

2. صيغه تفضيل در و الله اعلم براى اين است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گمان بر نفاق اينان از روى آثار حركات و اعمال اينان داشت و توقع داشت كه خداوند اين نفاق را ظاهر سازد.(5)

3. تظاهر به اسلام، شيوه گروهى از اهل كتاب براى فريب مسلمانان و ضربه زدن به اسلام: و اذا جاءوكم قالوا ءامنا... و اللّه اعلم بما كانوا يكتمون. جمله الله اعلم بما كانوا يكتمون با توجه به دشمنى اهل كتاب با مسلمانان، مى رساند كه آنان در تظاهر به اسلام اهداف پليدى را تعقيب مى كردند و آن از بين بردن اسلام بوده است.(6)

4. افشاى اسرار پليد منافقان اهل كتاب از سوى خداوند: و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به.(7)

ص: 231


1- الميزان، ج 6، ص 54.
2- همان، ص 73.
3- همان، ص 76.
4- الميزان، ج 6، ص 43؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 392.
5- روح البيان، ج 2، ص 412.
6- راهنما، ج 4، ص 470.
7- همان.

5. از تعبير كانوا يعملون در جمله لبئس ما كانوا يعملون استفاده مى شود كه انجام اين اعمال براى آن ها جنبه اتفاقى نداشته، بلكه بر آن مداومت داشته و مكرر مرتكب آن شده اند.(1)

6. كلمه «مسارعت» بيشتر در كار خير استعمال مى شود و فايده استعمال اين كلمه در اينجا اين است كه مى خواهد بگويد آن ها در راه گناه و ستم و رشوه چنان مى شتابند كه گويى به راه حق مى شتابند و از مردم حقى و طلبى دارند.(2)

7. در انتقاد از منحرفان بايد انصاف داشت: ترى كثيرا منهم.(3)

8. لفظ «اثم» شامل جميع معاصى و منهيات مى شود و اين كه خداوند بعد از ذكر آن از عدوان و رشوه خوارى نام برده دلالت مى كند بر اين كه اين دو نوع گناه از اعظم معاصى هستند.(4)

9. تعبير به قولهم الاثم ممكن است اشاره به اين بوده باشد كه دانشمندان موظفند مردم را هم از سخنان گناه آلود باز دارند و هم از اعمال گناه.(5)

10. از آيه لولا ينه - هم... استفاده مى شود كه هر كسى نهى از منكر نكند مثل كسى است كه مرتكب منكر مى شود و ديگر اين كه امر به معروف و نهى از منكر واجب است.(6)

11. گرچه اين آيه در باره علماى اهل كتاب نازل شده است، ولى در عين حال چون مورد نزول باعث تخصيص نمى شود، از اين رو عموميت آن شامل حال عموم دانشمندان خواهد شد.(7)

12. سكوت عالمان يهود و نصارا در برابر منكرات جامعه خويش، بسيار زشت و ناپسند: لبئس ما كانوا يصنعون. ظاهرا مراد از ضمير در «كانوا» و «يصنعون»، «ربانيون» و «احبار» مى باشد نه توده اهل كتاب؛ قابل ذكر است كه در برداشت فوق مراد از «ما» ى موصوله،

ص: 232


1- نمونه، ج 4، ص 446؛ روح البيان، ج 2، ص 413.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 103؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 392.
3- نور، ج 3، ص 119.
4- مفاتيح الغيب، ج 12، ص 392.
5- نمونه، ج 4، ص 447.
6- مجمع البيان، ج 7، ص 105.
7- آسان، ج 4، ص 211.

سكوت عالمان اهل كتاب در برابر گناهان دانسته شده است.(1)

13. ترك نهى از منكر در برابر ستمگران، از سوى علماى اهل كتاب به انگيزه حفظ منافع شخصى - تأمين شده از ناحيه آن ستمگران - يا ترس از تهديداتشان: لولا ينههم الربانيون و الحبار. از امام حسين (علیه السلام) در توضيح آيه فوق روايت شده:

«... انما عاب الله ذلك عليهم لانهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين اظهرهم المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون...».(2)

14. يهود گفته بود دست خدا بسته است، ليكن خداوند در جواب فرمود بلكه دستان خدا (بصورت تشبيه) و اين به خاطر اين است كه دست، كنايه از قدرت است و دو دست كنايه از كمال قدرت و به همين جهت خداى تعالى به صورت تثنيه آورد تا به كمال قدرت خود اشاره كرده باشد.(3)

15. سخن نارواى يهود در باره خداوند (نافذ نبودن قدرت او) موجب دورى آنان از رحمت الهى: و لعنوا بما قالوا.(4)

16. معارف نازل شده بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) موجب افزايش طغيانگرى و كفرورزى بسيارى از يهوديان: و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربّك طغيانا و كفرا.(5)

17. آيه كلما اوقدوا نارا للحرب أطفاها الله يكى از نكات اعجازآميز زندگانى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است؛ زيرا خداوند خبرى داده است كه بر طبق آن عمل كرده، يهوديان در ميان مردم حجاز به قدرت و شوكت شناخته شده بودند تا آنجا كه قريش از آن ها كمك مى گرفت و دو قبيله اوس و خزرج براى هم پيمان شدن با آنان بر يكديگر سبقت مى گرفتند، ليكن خداوند آنان را منكوب ساخت. پيامبر يهوديان بنى نضير و بنى قينقاع را تبعيد و يهوديان بنى قريضه را قتل عام و يهوديان خيبر را تار و مار و يهوديان فدك را مغلوب ساخت.(6)

ص: 233


1- راهنما، ج 4، ص 475.
2- همان.
3- الميزان، ج 6، ص 47.
4- راهنما، ج 4، ص 478.
5- همان.
6- مجمع البيان، ج 7، ص 111؛ نمونه، ج 4، ص 452.

18. براى دريافت الطاف الهى، بايد ابتدا گناهان را پاك كرد: لكفرنا... ادخلنا.(1)

19. آيه 65 اشاره دارد بر اين كه گناهان اهل كتاب بسيار زياد بوده است و از طرفى به سعه رحمت الهى و باز بودن درِ توبه دلالت دارد و اين كه رحمت الهى بسيار گسترده است هر چند گناهانى عظيم مانند اهل كتاب باشد.(2)

20. آمرزش گناهان، شرط ورود به بهشت: لكفّرنا عنهم سيئاتهم و لادخلنهم جنّات النعيم. تقدم آمرزش بر ورود به بهشت مى تواند اشاره به اين باشد كه تا گناهان آدمى آمرزيده نشود، به بهشت وارد نخواهد شد.(3)

21. آيه 66 اشاره اى است به اين مطلب كه آنچه بر سر اينان از سختى و فشار وارد شد همه بر اثر جنايات و بدى هايى بود كه خود آنان انجام دادند و هيچ قصورى از طرف خداوند نبوده است.(4)

22. بپا داشتن كتب آسمانى و فرامين الهى در جامعه، موجب رفاه اقتصادى و بهره مند شدن از نعمت هاى الهى: و لو انهم اقاموا التوراة و الانجيل... لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم.(5)

23. علت اين كه خداوند از ميان تمام منافع نعمت ها تنها به خوردن اشاره مى كند، اين است كه معظم منافع خوردن است بدين ترتيب خداوند متعال يهود را به ياد نعمت هايى كه از دست داده اند افكنده و آنان را به تأسف وامى دارد.(6)

24. در آيه 67 چند نكته هست:

الف. در اين آيه رسول الله (صلی الله علیه و آله) با اين كه داراى القاب زيادى است به عنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته و از اين جهت است كه در اين آيه گفت و گو از تبليغ است و مناسب ترين القاب و عناوين آن جناب در اين مقام همان عنوان رسالت است.

ص: 234


1- نور، ج 3، ص 124.
2- مراغى، ج 6، ص 156؛ كشاف، ج 1، ص 657.
3- راهنما، ج 4، ص 484.
4- مراغى، ج 6، ص 156؛ روح البيان، ج 2، ص 416.
5- راهنما، ج 4، ص 486.
6- مجمع البيان، ج 7، ص 114؛ روح المعانى، ج 3، ص 351.

ب. در اين آيه از خود آن مطلبى كه بايد تبليغ شود اسم نبرده تا هم به عظمت آن اشاره كرده باشد و هم به آن چيزى كه لقب رسالت به آن اشاره داشت اشاره كند؛ يعنى بفهماند كه اين مطلب امرى است كه رسول الله (صلی الله علیه و آله) در آن هيچ گونه اختيارى ندارد.(1)

25. رسالت الهى پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى ابلاغ وحى، جلوه اى از ربوبيت خداوند: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك. گزينش اسم «رب» نشانه ارتباط رسالت و وحى با ربوبيت الهى است.(2)

26. پيام ويژه و مهم خداوند در آيه تبليغ (ولايت على (علیه السلام)، داراى ارزشى هم طراز با تمامى رسالت: بلغ ما انزل... و ان لم تفعل فما بلغت رسالته.(3)

27. خداوند تضمين كننده حفاظت پيامبر (صلی الله علیه و آله) از خطرات احتمالى ابلاغ پيامبر ويژه الهى (ولايت على (علیه السلام): بلغ ما انزل... و اللّه يعصمك من الناس.(4)

28. اعلان نكردن ولايت على (علیه السلام) از سوى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) موجب حبط عمل آن حضرت: و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روايت شده كه بعد از خواندن آيه فوق خطاب به على (علیه السلام) فرمود:

«و لو لم ابلغ ما امرت به من ولايتك لحبط عملى...».(5)

29. جمله و ان لم تفعل فما بلغت رسالته گرچه صورت تهديد دارد، ليكن در حقيقت در صدد بيان اهميت مطلب است و مى خواهد بفهماند مطلب اينقدر مهم است كه اگر در حق آن كوتاهى شود حق چيزى از اجزاى دين رعايت و ادا نشده است.(6)

30. خداوند از بيان نوع شكنجه و آزار مردم سكوت كرد تا افاده عموم كند و همه انواع آزارها را شامل شود، ليكن از همه بيشتر همان كارشكنى ها و اقداماتى كه باعث سقوط دين و كاهيدن رونق آن است به ذهن مى رسد.(7)

31. مهم ترين ايرادى كه در مورد حديث غدير مى شود اين است كه «مولى» به معناى

ص: 235


1- الميزان، ج 6، ص 71.
2- راهنما، ج 4، ص 491.
3- همان، ص 492.
4- همان.
5- همان، ص 493.
6- همان.
7- همان، ص 73.

دوست و يار و ياور است. پاسخ اين كه: اگر «مولى» در سخن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به اين معنا باشد اين مطلبى نبود كه پيامبر تا آن زمان بيان نكرده باشد. ثانيا چيزى نبود كه از ابلاغ آن ترس داشته باشد. ثالثا مسأله اى نبود كه خداوند در عدم ابلاغ آن تهديد كند.(1)

آیه 68-71

اشاره

آيات 71-68

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ (68)

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحًا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (69)

لَقَدْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَريقًا كَذَّبُوا وَ فَريقًا يَقْتُلُونَ (70)

وَ حَسِبُوا أَلاّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثيرٌ مِنْهُمْ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (71)

ترجمه

بگو: «اى اهل كتاب! شما هيچ آيين صحيحى نداريد، مگر اين كه تورات و انجيل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، بر پا داريد.» ولى آنچه بر تو از سوى پروردگارت نازل شده، (نه تنها مايه بيدارى آن ها نمى گردد، بلكه) بر طغيان و كفر بسيارى از آن ها مى افزايد. بنا بر اين، از اين قوم كافر، (و مخالفت آن ها،) غمگين مباش. * آن ها كه ايمان آورده اند، و يهود و صابئان و مسيحيان، هر گاه به خداوند يگانه و روز جزا، ايمان بياورند، و عمل صالح انجام دهند، نه ترسى بر آن هاست، و نه غمگين خواهند شد. * ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم؛ و رسولانى به سوى آن ها فرستاديم؛ (ولى) هر زمان پيامبرى حكمى بر خلاف هوس ها و دلخواه آن ها مى آورد، عدّه اى را تكذيب مى كردند؛ و عده اى را مى كشتند. * گمان كردند مجازاتى در كار نخواهد بود؛ از اين رو (از ديدن حقايق و شنيدن سخنان حق،) نابينا و كر شدند؛ سپس (بيدار گشتند، و) خداوند توبه آن ها راپذيرفت؛ ديگر بار (در خواب غفلت فرو رفتند، و) بسيارى از آن ها كور و كر شدند؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهند، بيناست.

ص: 236


1- نمونه، ج 5، ص 15-16.

شأن نزول

جمعى از يهود خدمت پيامبر رسيدند و گفتند: آيا تو اقرار ندارى تورات از ناحيه خداوند است ؟ فرمود: آرى، آن ها گفتند: ما تورات را كه مشترك بين ما و شماست قبول داريم و قرآن را قبول نداريم. آيه شريفه در پاسخ آن ها نازل شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ارزش و عظمت اهل كتاب در پرتو اقامه و عمل كردن به دستورات تورات و انجيل وقرآن كريم، آرامش روحى براى مؤمنان صالح اعم از مسمانان و غير آنان، پيمان شكنى بنى اسرائيل و هواپرستى آنان عامل تكذيب و قتل پيامبران و انحطاط فكرى بنى اسرائيل.

ب. كتب آسمانى همه از يك مصدر و مبدأ نازل شده گرچه آخرين كتاب آسمانى كامل ترين و جامع ترين آن هاست و به همين دليل لازم العمل است به علاوه در كتب پيشين بشارت هاى متعددى نسبت به قرآن آمده؛ اگر آن ها تورات و انجيل را پذيرفتند طبعا بايد قرآن را نيز بپذيرند، ولى اكثريت آنان راه طغيان را پيش گرفتند.

ج. مراد از ما انزل اليكم ظاهرا چيزهايى است كه توسط پيامبران بنى اسرائيل غير ازموسى و عيسى نازل شده است.(1)

د. فلا تأس على القوم الكافرين؛ بر زيادتى كفر و طغيان اين گروه اندوهگين مباش وازمخالفت هاى اين جمعيت كافر ناراحت مشو.(2)

ه -. آيه ان الذين ءامنوا و... در مقام بيان اين مطلب است كه در باب سعادت ونيك بختى براى اسما و القاب هيچ اثرى نيست. بنا بر اين افرادى كه خود را به نام مؤمنين وجمعى به نام يهودى و طايفه اى به نام صابئين و فرقه اى نصارى نام نهاده اند از اين نامگذارى ها چيزى از سعادت عايدشان نمى شود؛ چيزى كه در جلب سعادت دخالت دارد ايمان به خدا و روز جزا و عمل صالح است. كوتاه سخن اين كه صرف ادعاى يهوديت

ص: 237


1- احسن الحديث، ج 3، ص 113.
2- نمونه، ج 5، ص 26؛ مراغى، ج 6، ص 161.

ونصرانيت كارساز نيست بايد اقدام عملى كرد و تورات و انجيل را اقامه كرد و اقامه آن به اين است كه قرآن كريم را نيز بپذيرند.(1)

و. در باره آيين صابئى ها نظرات مختلفى بيان شده است: علامه طباطبايى در تفسير الميزان پس از اشاره به اقوالى گوناگون تأييد مى كند كه آيين صابئى آيينى ممزوج از يهود، مجوس و حرانيه بوده است.(2)

ز. مراد از ميثاق، پيمان عمل به آنچه خدا بر آن ها نازل كرده بود مى باشد كه در آيه 93 بقره بيان شده است. بعد مى فرمايد: نه تنها به پيمان عمل نكردند، بلكه هر گاه پيامبرى براى هدايت آن ها آمد يا تكذيب كردند يا آن ها را كشتند.(3)

ح. علت اين كه آنان گمان نمى كردند امتحانى در كار باشد اين بود كه براى خود فضيلت و كرامتى مى پنداشتند و آن فضيلت اين بود كه مى گفتند ما از شاخه هاى شجره يعقوب هستيم و مى گفتند ما پسران خدا و دوستان اوييم.(4)

نكته ها

1. اهل كتاب مدعى داشتن شخصيت دينى و اعتقادات صحيح مذهبى: يا اهل الكتاب لستم على شىء حتى تقيموا التوراة و الانجيل. به نظر مى رسد مراد از «شىء» دين و آيين باشد، بنا بر اين معنى جمله لستم على شىء چنين است: اى اهل كتاب شما هيچ پايگاه دينى و مذهبى نداريد، و اين رد پندار آنانى است كه خويشتن را به صرف داشتن كتاب آسمانى مردمى اهل دين و آيين مى پنداشتند.(5)

2. منفى آمدن كلمه «شىء» يعنى لستم على شىء دلالت دارد بر اين كه براى اين گروه حتى كمترين حظّ از دين و تقوا كه بتوان تصور كرد هم وجود ندارد.(6)

3. اهل كتاب، موظف به پذيرش و اقامه قرآن و تعاليم نازل شده بر پيامبر (صلی الله علیه و آله): و ليزيدن

ص: 238


1- الميزان، ج 6، ص 97؛ نور، ج 3، ص 134.
2- راهنما، ج 4، ص 500.
3- نمونه، ج 5، ص 29.
4- الميزان، ج 6، ص 98؛ مراغى، ج 6، ص 164؛ روح البيان، ج 2، ص 422؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 167.
5- راهنما، ج 4، ص 495.
6- التحرير و التنوير، ج 5، ص 158.

كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا. ظاهرا ازدياد كفر و طغيان اهل كتاب بر اثر نپذيرفتن قرآن است. بنا بر اين آنان موظف به پذيرش قرآن و تعاليم آن هستند.(1)

4. آمدن اسم ظاهر به جاى ضمير در جمله فلا تأس على القوم الكافرين به علت تنبيه بر اين مطلب است كه اى پيامبر علت اين كه مى گوييم ناراحت نباش اين است كه اين قوم كافر هستند و از روى عناد آن را پذيرفته اند.(2)

5. آيه با تعبير عمل صالحا اين حقيقت را مشخص مى سازد كه بايد در مورد تفاوت مذاهب به آخرين قانون عمل كنند؛ زيرا عمل به قوانين نسخ شده، عمل صالح نيست، بلكه عمل صالح به قوانين موجود و آخرين قانون موجود است.(3)

6. در جمله فريقا كذبوا و فريقا يقتلون، «كذبوا» به صورت ماضى و «يقتلون» به صورت مضارع آمده است و شايد علت اين باشد كه به حكم دلالت فعل مضارع بر استمرار مى خواهد ادامه اين روح را در آن ها بيان كند كه تكذيب و قتل پيامبران در زندگى آن ها يك امر اتفاقى نبوده است، بلكه به صورت يك برنامه و مكتب بوده است.(4)

7. استقامت و پايدارى انبياى بنى اسرائيل در انجام رسالت خويش، تا مرز شهادت: فريقا كذبوا و فريقا يقتلون.(5)

8. ريشه تكذيب و كشتن انبيا، هواى نفس بنى اسرائيل است: بما لاتهوى أنفسهم.(6)

9. مصونيت از امتحان و عذاب الهى بر اثر انتساب به پيامبران و آيين ايشان، پندارى موهوم و بى اساس: ان الذين ءامنوا و الذين هادوا... و حسبوا الا تكون فتنة. ارتباط اين آيه با آيه 69 مى رساند كه آسودگى خاطر بنى اسرائيل از امتحان و عذاب الهى برخاسته از انتساب آنان به بنى اسرائيل و دين يهود بوده است و جمله «حسبوا...» بيانگر پوچى اين پندار مى باشد.(7)

10. شايد علت مقدم داشتن «عموا» (نابينا شدن) بر «صموا» (كر شدن) اشاره به اين باشد

ص: 239


1- راهنما، ج 4، ص 497.
2- روح المعانى، ج 3، ص 366.
3- نمونه، ج 5، ص 27.
4- نمونه، ج 5، ص 29؛ مجمع البيان، ج 7، ص 127؛ آسان، ج 4، ص 224.
5- راهنما، ج 4، ص 503.
6- نور، ج 3، ص 135.
7- راهنما، ج 4، ص 505.

كه نخستين بار بايد آيات خدا و معجزات پيامبر (صلی الله علیه و آله) را ببينند و سپس به دستورات او گوش فرا دهند.(1)

11. تكرار جمله عموا و صموا يا به عنوان تأكيد است يا اشاره به دو سرگذشت مختلف مى باشد كه براى بنى اسرائيل واقع شد؛ يكى به هنگام حمله مردم بابل و ديگرى به هنگام حمله ايرانيان كه بنى اسرائيل به جهت دو انحراف اجتماعى و دو فساد و برترى طلبى خداوند دو بار آنان را سخت مجازات كرد چنان كه در آيه 4 اسراء مى فرمايد: لتفسدن فى الارض مرّتين و لتعلنّ علوّا كبيرا.(2)

12. بسيارى از بنى اسرائيل با شكستن توبه بينش بازيافته خويش را از دست داده و به اعمال ناروا گراييدند: فعموا و صموا ثم تاب الله عليهم ثم عموا و صموا... و اللّه بصير بما يعملون.(3)

ص: 240


1- نمونه، ج 5، ص 30.
2- همان، ص 31؛ مجمع البيان، ج 7، ص 128؛ كاشف، ج 3، ص 101.
3- راهنما، ج 4، ص 507.

آیه 72-75

اشاره

آيات 75-72

لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قالَ الْمَسيحُ يا بَني إِسْرائيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النّارُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ (72)

لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (73)

أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (74)

مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ اْلآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّى يُؤْفَكُونَ (75)

ترجمه

آن ها كه گفتند: «خداوند همان مسيح فرزند مريم است»، به يقين كافر شدند، (با اين كه خودِ) مسيح گفت: «اى بنى اسرائيل! خداوند يگانه را، كه پروردگار من و شماست، پرستش كنيد؛ زيرا هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است؛ و جايگاه او دوزخ است؛ و ستمكاران، يار و ياورى ندارند.» * آن ها كه گفتند: «خداوند، يكى از سه خداست» (نيز) به يقين كافر شدند؛ معبودى جز معبود يگانه نيست؛ و اگر از آنچه مى گويند دست برندارند، عذاب دردناكى به كافرانِ آن ها (كه روى اين عقيده ايستادگى كنند،) خواهد رسيد. * آيا به سوى خدا باز نمى گردند، و از او طلب آمرزش نمى كنند؟! (در حالى كه) خداوند آمرزنده مهربان است. * مسيح فرزند مريم، فقط فرستاده (خدا) بود؛ پيش از وى نيز، فرستادگان ديگرى بودند؛ مادرش، زن بسيار راستگويى بود؛ هر دو، غذا مى خوردند؛ (با اين حال، چگونه دعوى الوهيتِ مسيح و پرستش مريم را داريد؟!) بنگر چگونهنشانه ها را براى آن ها آشكار مى سازيم؛ سپس بنگر چگونه از حق بازگردانده مى شوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ابطال معبود بودن عيسى با ذكر دو دليل 1. حضرت عيسى را فرزند مريم دانسته است. 2. سخن عيسى (علیه السلام) را در امر به عبادت خدا و پيامد شرك را در روز قيامت بيان مى كند، كفرورزى معتقدان به تثليث و عذاب آنان در قيامت، دعوت به توبه و استغفار از اعتقاد باطل

ص: 241

واثبات رسول بودن مسيح (علیه السلام) و نياز او به طعام مانند ساير رسولان.

ب. در اين كه منظور از الذين كفروا چه كسانى هستند اقوالى است:

1. منظور مشركان مكه اند كه يهود با آنان طرح دوستى ريخته بودند.

2. منظور ستمگران و جبارانى بوده اند كه يهود در اعصار گذشته با آنان طرح دوستى مى ريختند.(1)

ج. در اين كه ضمير «منهم» به چه گروهى بر مى گردد دو احتمال است: 1. اهل كتاب. 2. مشركان و بت پرستان.(2)

نكته ها

1. جمله و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا ربى و ربكم دلالت دارد بر اين كه او (حضرت مسيح) خود مربوب است؛ يعنى ديگرى رب و پرورش دهنده اوست و در مربوبيت بين او و مردم فرقى نيست و اين كه فرمود انه من يشرك بالله فقد حرم...، دلالت دارد بر اين كه اين گناه يعنى در الوهيت براى خداوند انباز و شريك گرفتن، شرك است ومرتكب آن كافر و نيز دلالت دارد بر اين كه بهشت بر كفار حرام است.(3)

2. در آيه ليمسن الذين كفروا... علت اين كه اين عذاب را اختصاص به كافران ايشان داده اين است كه او علم دارد كه برخى از ايشان توبه خواهند كرد.(4)

3. آيه 73 دلالت دارد بر اين كه هر كس بگويد خداوند يكى از 3 عنصر است كافر خواهد بود و كسانى كه مى گويند كفر انكار قلبى است معتقدند كه افعال ظاهرى، نظير همين گفتار وسجده كردن براى بت ها، نمايشگر آن اعتقاد قلبى است.(5)

4. علت اين كه به جاى ضمير موصول آورد ليمسن الذين كفروا و نفرمود «ليمسنكم...»، اين است كه با تكرار «الذين كفروا» شهادت بر كفر ايشان داده باشد.(6)

ص: 242


1- نمونه، ج 5، ص 45؛ مجمع البيان، ج 7، ص 141؛ كاشف، ج 3، ص 109؛ مراغى، ج 6، ص 172؛ صافى، ج 2، ص 75.
2- الميزان، ج 6، ص 114؛ نمونه، ج 5، ص 46.
3- همان؛ مراغى، ج 6، ص 166؛ كشاف، ج 1، ص 663.
4- مجمع البيان، ج 7، ص 132.
5- همان.
6- كشاف، ج 1، ص 664؛ روح البيان، ج 2، ص 424.

5. مسيحيان به خاطر پافشارى به عقايد باطل خويش (الوهيت مسيح (علیه السلام) و تثليث) مورد توبيخ خداوند: لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح... أفلا يتوبون الى الله. استفهام توبيخى در «أفلا يتوبون...» براى سرزنش مسيحيان بر ترك توبه و استغفار از عقايد كفرآميز به كار رفته است.(1)

6. تكرار «انظر» در آيه 75 اشاره به اين است كه از يك سو در اين دلايل روشن بنگر كه براى توجه هر كس كافى است و از يك سو به عكس العمل هاى منفى و حيرت انگيز آن ها بنگر كه براى هر كس تعجب آور است.(2)

7. خداوند از ميان تمام صفات، صفت خوردن را براى حضرت مسيح و مادرش بيان كرد؛ زيرا اولاً اين صفت ظاهر و عيان بود و ثانيا در تمام اناجيل اين صفت را براى حضرت عيسى (علیه السلام) ذكر كرده بودند.(3)

8. خداوند جمله قد خلت من قبله الرسل را بيان نمود تا بدين طريق بيان كند كه كسانى كه قبل از حضرت عيسى (علیه السلام) آمدند رسولانى بودند كه آمدند و درگذشتند و حتى بعضى از آن ها معجزاتى به مراتب عجيب تر از معجزه حضرت عيسى داشتند تا بدين طريق بشريت مسيح و امكان مرگ و حيات او را تأكيد كند.(4)

9. روا بودن مرگ براى مسيح (علیه السلام) نشانه خدا نبودن وى: قالوا ان الله هو المسيح... الا رسول قد خلت من قبله الرّسل. جمله قد خلت من قبله الرسل كه اشاره به امكان رحلت و مرگ مسيح (علیه السلام) دارد، برهانى براى رد پندار الوهيت آن حضرت است.(5)

10. مريم مادر مسيح (علیه السلام)، بانويى بسيار راستگو: و امّه صديقة. «صدّيق» به كسى گفته مى شود كه بسيار راستگو باشد.(6)

11. گفتار و كردار مريم هماهنگ يكديگر و مطابق با واقع: امّه صدّيقة. «صديق» به

ص: 243


1- راهنما، ج 4، ص 516.
2- نمونه، ج 5، ص 39؛ مجمع البيان، ج 7، ص 135.
3- التحرير و التنوير، ج 5، ص 175.
4- الميزان، ج 6، ص 106؛ روح المعانى، ج 3، ص 373؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 174.
5- راهنما، ج 4، ص 519.
6- همان.

كسى گفته مى شود كه سخن و اعتقادش مطابق واقع باشد و راستگويى خودش را با كردارش ثابت كند.(1)

12. توانايى زن براى نيل به درجات والاى كمال و ارزش هاى معنوى: و امه صديقة.(2)

13. تاريخ مسيحيت مى گويد: تثليث در قرون نخستين و مخصوصا در عصر عيسى (علیه السلام) وجود نداشت و حتى در اناجيل تحريف شده سخن از تثليث نيست و محققين از مسيحيت به اين حقيقت معترفند، بنا بر اين اصرار قرآن بر مسأله توحيد با منابع موجود مسيحيت هماهنگ است، ليكن برخى از مسيحيان معتقد به تثليث شدند؛ يعنى معتقدند خداوند و عيسى و روح القدس در عين حال كه سه تا هستند يكى هستند و آيه شريفه چنين اعتقادى را كفر مى داند و مى فرمايد خداوند يگانه است: و ما من اله الا اله واحد.(3)

ص: 244


1- همان.
2- همان.
3- نمونه، ج 5، ص 34-35.

آیه 76-81

اشاره

آيات 81-76

قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا وَ اللّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (76)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثيرًا وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبيلِ (77)

لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائيلَ عَلى لِسانِ داوُودَ وَ عيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (78)

كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (79)

تَرى كَثيرًا مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ (80)

وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ (81)

ترجمه

بگو: «آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه مالك سود و زيان شما نيست ؟! و خداوند، شنوا و داناست.» * بگو: «اى اهلِ كتاب! در دين خود، غلوّ (و زياده روى) نكنيد؛ و غير از حق نگوييد؛ و از هوس هاى جمعيتى كه پيشتر گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند، پيروى ننماييد.» * كافرانِ بنى اسرائيل، بر زبان داود و عيسى بن مريم، لعن (و نفرين) شدند. اين به خاطر آن بود كه گناه كردند، و تجاوز مى نمودند. * آن ها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند، يكديگر را نهى نمى كردند؛ چه بدكارى انجام مى دادند! * بسيارى از آن ها را مى بينى كه كافران (و بت پرستان) را دوست مى دارند (و با آن ها طرح دوستى مى ريزند)؛ نفسِ (سركشِ) آن ها، چه بد اعمالى از پيش براى (معاد) آن ها فرستاد، كه نتيجه آن، خشم خداوند بود؛ و در عذاب (الهى) جاودانه خواهند ماند. * و اگر به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده، ايمان مى آوردند، (هرگز) آنان [= كافران] را به دوستى اختيار نمى كردند؛ ولى بسيارى از آن ها فاسقند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ذكر چند دليل بر معبود نبودن حضرت عيسى (علیه السلام)، برحذر داشتن اهل كتاب از غلوّ در دين الهى و پيروى نكردن از افراد گمراه، دور بودن كفار بنى اسرائيل از رحمت الهى به جهت

ص: 245

عصيان و ظلم و ترك فريضه نهى از منكر، عذاب الهى براى سرپرست قرار دادن كفار اهل كتاب و ايمان به خدا و پيامبر و قرآن كريم مانع پذيرفتن سلطه تبهكاران.

ب. در آيات 75 و 76 چهار دليل ذكر مى كند بر اين كه حضرت عيسى (علیه السلام) نمى تواند خدا و معبود باشد: 1. اين كه عيسى رسول است مانند ساير انبيا، پس چرا ساير انبيا را خدا نمى دانيد. 2. مادرش راستگو است كه او را پرورش داده و فرزندى كه نياز به پرورش دارد چگونه مى تواند از خدا باشد. 3. مادر و فرزند هر دو محتاج به غذا و طعام بودند با اين احتياج چگونه مى تواند معبود باشد. 4. عيسى علاوه بر اين كه مالك نفع و ضرر خويش نيست مالك نفع و ضرر شما هم نخواهد بود و معبود كسى است كه بتواند مالك نفع و ضرر شما باشد.

ج. غلو اهل كتاب همين بوده كه انبيا و احبار و راهبان خود را تا مقام ربوبيت بالا برده و در برابر آنان به نحوى كه جز براى خدا شايسته نيست خضوع مى كرده اند.(1)

د. مراد از اين قوم در لا تتبعوا اهواء قوم كسانى اند كه چشم مردم عوام به دستشان دوخته و همواره سر در اطاعتشان دارند و گمراهى مردم تنها به خاطر پيروى آنان است و اين گروه بت پرستانند؛ زيرا داستان پدرى و پسرى اعتقادى بوده است كه قبلاً در ميان بت پرستان بوده و از ايشان به طور ناخودآگاه به مسيحيان و ساير اهل كتاب راه يافته است.(2)

نكته ها

1. مسيح (علیه السلام) و مادرش مريم، مالك هيچ سود و زيانى براى مردم نيستند: أتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا.(3)

2. دفع زيان و جلب منفعت، انگيزه اى براى پرستش: اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا.(4)

3. در آيه ما لا يملك...، به جاى كلمه «مَن»، «ما» به كار برده شده است شايد به خاطر آن باشد كه ساير معبودها و بت ها از قبيل سنگ و چوب را در عموميت جمله داخل كند

ص: 246


1- الميزان، ج 6، ص 111.
2- همان، ص 112.
3- راهنما، ج 4، ص 523.
4- همان.

و بگويد اگر پرستش مخلوقى جايز باشد بايد بت و بت پرستى بت پرستان نيز مجاز شمرده شود زيرا در مخلوق بودن مساوى اند.(1)

4. كلمه «انظر» دو بار بيان شده؛ «انظر» اول اشاره به اين است: به اين دلايل روشن بنگر كه براى توجه هر كسى كافى است. «انظر» دوم يعنى به عكس العمل هاى منفى آنان بنگر كه براى هر كسى جاى تعجب است.

5. ضرر را خداوند بر نفع مقدم داشت: لا يملك لكم ضرّا و لا نفعا چرا كه اهميت دفع ضرر از جلب منفعت بيشتر است و فطرت آدمى بر اين است كه ابتدا ضرر را از خويش دفع كند سپس به دنبال جلب منفعت برود و بيشترين چيزى كه باعث مى شد كه مردم عبادت بت ها را انجام دهند اين بود كه از بت ها مى خواستند كه ضررها را از آن ها دور سازد.(2)

6. غلو در باره رهبران دينى، غلو در دين است با توجه به آيات قبل كه مسيح را خدا مى دانستند: لا تغلوا فى دينكم.(3)

7. پيروى از تمايلات در عقايد دينى، موجب خارج شدن از حد اعتدال و راه ميانه: ولا تتبعوا أهواء قوم... و ضلوا عن سواء السبيل.(4)

8. در آيه 78 فقط نام حضرت داود و عيسى برده شده است و اين شايد به خاطر اين است كه سرشناس ترين پيامبران بعد از موسى اين دو پيامبر هستند يا به اين علت كه بسيارى از اهل كتاب افتخار مى كردند كه فرزندان داودند.(5)

9. قرآن با جمله لعن الذين كفروا اعلام مى كند كه داود از كسانى كه راه كفر را پيش گرفتند متنفر بود و علت لعن عيسى و داود به جهت چهار امر بود: عصيان، ظلم و تجاوز، ترك نهى از منكر و دوستى با كفار.

10. بعثت داود (علیه السلام) قبل از بعثت عيسى (علیه السلام): على لسان داود و عيسى ابن مريم. تقديم ذكرى داود بر عيسى حاكى از سبقت زمانى حضرت داود است.(6)

ص: 247


1- نمونه، ج 5، ص 40؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 177؛ كاشف، ج 3، ص 107.
2- الميزان، ج 6، ص 109؛ روح المعانى، ج 3، ص 374؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 177.
3- نور، ج 3، ص 142.
4- راهنما، ج 4، ص 527.
5- نمونه، ج 5، ص 43؛ مجمع البيان، ج 7، ص 140.
6- راهنما، ج 4، ص 530.

11. مسخ گروهى از بنى اسرائيل به صورت خوك، در اثر لعن حضرت داود (علیه السلام) و به صورت ميمون، در اثر لعن حضرت عيسى (علیه السلام): لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى. از امام صادق (علیه السلام) در باره آيه فوق روايت شده:

«الخنازير على لسان داود (علیه السلام) والقردة على لسان عيسى ابن مريم (علیه السلام)».(1)

12. علت اين كه در آيه 79 كار زشت را منكر ناميد اين است كه عقل كار نيكو را مى پسندد و با آن آشناست و كار زشت را نمى پسندد و با آن ناآشنا است. بنا بر اين هر چه را عقل انكار كند ناپسند و زشت و هر چه را انكار نكند پسنديده است.(2)

13. ترك نهى از منكر از اعمال زشت و ناپسند گروهى از بنى اسرائيل: كانوا لا يتناهون... لبئس ما كانوا يفعلون.(3)

14. در آيه 78 جمله بما عصوا و كانوا يعتدون، به جاى تعبير مصدر يعنى «عصيانهم و كونهم معتدين» از دو جمله فعلى استفاده نمود تا دلالت بر استمرار اعتداء و تجاوز آن ها نمايد و از صيغه ماضى استفاده نمود تا بيان كند كه اين عصيان امرى قديمى و از گذشته بوده است.(4)

15. خداوند بر ترك نهى از منكر با اين كه ترك است و عملى نيست لفظ «فعل» يعنى انجام دادن را قرار داد و لبئس ما كانوا يفعلون چرا كه سكوت بر منكر، خالى از اظهار رضا و مشاركت بر عمل نيست.(5)

16. روابط دوستانه و ولايى بنى اسرائيل با كافران مشرك، رابطه اى مداوم، علنى و آشكار: ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا. كلمه «ترى» مى رساند كه روابط دوستانه بنى اسرائيل با مشركان علنى بوده و فعل مضارع «يتولون» حاكى از استمرار و تداوم آن روابط مى باشد.(6)

17. انسان خود تعيين كننده سرنوشت و فرجام خويش: قدمت لهم انفسهم.(7)

ص: 248


1- همان، ص 531.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 141.
3- راهنما، ج 4، ص 533.
4- التحرير و التنوير، ج 5، ص 180.
5- التحرير و التنوير، ج 5، ص 181.
6- راهنما، ج 4، ص 534.
7- همان، ص 535.

18. ايمان به خدا، پيامبر (صلی الله علیه و آله) و قرآن، ناسازگار با گزينش كافران براى دوستى و ولايت: لو كانوا يؤمنون باللّه و النبى و ما أنزل اليه ما اتخذوهم أولياء.(1)

آیه 82-86

اشاره

آيات 86-82

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَ رُهْبانًا وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (82)

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ (83)

وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصّالِحينَ (84)

فَأَثابَهُمُ اللّهُ بِما قالُوا جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ (85)

وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ (86)

ترجمه

به طور مسلّم، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان را، يهود و مشركان خواهى يافت؛ ونزديك ترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى يابى كه مى گويند: «ما نصارى هستيم»؛ اين به خاطر آن است كه در ميان آن ها، افرادى عالم و تارك دنيا هستند؛ و آن ها (در برابر حق) تكبّر نمى ورزند. * و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشم هاى آن ها را مى بينى كه (از شوق،) اشك مى ريزد، به خاطر حقيقتى كه دريافته اند؛ آن ها مى گويند: «پروردگارا! ايمان آورديم؛ پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره ياران محمد) بنويس. * چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسيده است، ايمان نياوريم، در حالى كه آرزو داريم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!» * خداوند به خاطر اين سخن، به آن ها باغ هايى از بهشت پاداش داد كه از زير درختانش، نهرها جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است جزاى نيكوكاران! * و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، همان ها اهل دوزخند.

ص: 249


1- همان، ص 539.

شأن نزول

اين آيات در باره نجاشى زمامدار حبشه و ياران او نازل شده وقتى مسلمانان مورد اذيت و آزار مشركان قرار گرفتند، به پيشنهاد پيامبر، مسلمانان به طرف حبشه هجرت كردند. در مرحله اول 11 مرد و 4 زن در ماه رجب سال پنجم بعثت كه مهاجرت اول بود بعد از مدتى جعفر بن ابى طالب با 82 مرد و جمعى از زنان هجرت كردند. طرح اين هجرت براى مشركان سخت بود چون ديدند در آينده با جمعيت زيادى از مسلمانان كه در منطقه امن و امان به سر مى برند مواجه مى شوند، از اين رو دو نفر به نام عمرو بن عاص و عمارة بن وليد را فرستادند تا از اين ها سعايت و بدگويى كنند كه با تقديم هدايايى خود را به نزد پادشاه رساندند و از اين مسلمانان بدگويى كردند.

نجاشى گفت: تا من با نمايندگان اين ها تماس نگيرم و حرف آن ها را نشنوم نمى توانم در اين زمينه سخن بگويم، از اين رو جلسه اى مهم تشكيل داد. نجاشى پس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و گفت: نظر خود را بيان كنيد؛ او هم آيات سوره مريم را قرائت كرد كه باعث شد اشك شوق از ديدگان آن ها جارى شود، اينجا بود كه نجاشى آن دو نفر را اخراج كرد و به مسلمانان گفت: شما در كشور من در امن و امان هستيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شدت عداوت و دشمنى يهود و مشركان نسبت به مسلمانان و محبت نصارى به مؤمنان به جهت داشتن دانشمندان و ترسايان، بيان برخى از ويژگى هاى آنان.

نكته ها

1. دشمنى يهود با مسلمانان بيش از دشمنى مشركان با آنان است: لتجدن أشد الناس عداوة للذين ءامنوا اليهود و الذين أشركوا. تقديم ذكرى «يهود» بر «مشركان» مى تواند اشاره به برداشت فوق باشد.(1)

ص: 250


1- راهنما، ج 4، ص 541.

2. نقش مؤثر عالمان دينى و عابدان خداترس در بهبود و اصلاح آرا و افكار مردم: ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا. به عالمان دينى كه عهده دار رياست مذهبى مسيحيان هستند، قسيسين (كشيش) گفته مى شود و رهبان جمع راهب است و راهب به كسى گفته مى شود كه از ترس خدا بى اندازه عبادت مى كند و در اصطلاح به عابدان مسيحى اطلاق مى شود.(1)

3. علت نزديك تر بودن نصارا به اسلام 4 چيز است: 1. در بين ملت نصارا علما زيادند. 2. اين كه در ميان آنان زهّاد و پارسايان فراوانند. 3. ملت نصارا مردمى متكبر نيستند. 4. وقتى آيات الهى را مى شنوند به جهت شناخت و معرفتى كه نسبت به حق دارند اشك شوق مى ريزند.(2)

4. سؤال: با اين كه اهل كتاب و مشركين از لحاظ حال و عقايد متفاوت با مسلمين هستند به چه سبب نصارا را از جهت دوستى با اسلام نزديك ترين ملت ها معرفى كرد؟

پاسخ: از اين ملت عده بيشترى به اسلام گرويده و به رسول الله (صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند و درست است كه از ملت هاى ديگر و يهود و مشركين نيز به رسول الله (صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند، ليكن نحو ايمان آوردن اين سه ملت متفاوت بود؛ مثلاً نصارا بدون مبارزه، بلكه پس از تشخيص حقانيت با كمال شيفتگى و شوق به اسلام گرويدند در حالى كه هيچ اجبارى در كارشان نبود و مى توانستند با جزيه دادن به دين خود باقى بمانند، اما مشركين درست است كه اسلام آوردند، ليكن بعد از آن همه آزار و شكنجه كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از ايشان تحمل كرد و آن همه جفا و قساوت و بى رحمى كه نسبت به مسلمين روا داشتند و يهود درست است كه اسلام را قبول كردند، ليكن مدت ها در نخوت و عصبيت خود پافشارى كردند، مكر و خدعه به كار بردند، عهدشكنى ها كردند و خواهان بلا و مصيبت مسلمين بودند.(3)

5. تأثير شديد و آشكار مسيحيان زمان پيامبر از شنيدن آيات قرآن: و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع. فيض به معناى جارى شدن است، «من» در من الدمع نشويه و «دمع» مصدر و به معناى اشك ريختن است و نسبت فيضان به چشم براى مبالغه

ص: 251


1- همان، ص 542.
2- الميزان، ج 6، ص 116.
3- همان، ص 115.

در گريستن و متأثر شدن است؛ يعنى آن قدر متأثر شدند كه گويا چشم هاى آنان بر اثر گريستن، جارى شد.(1)

6. كفر به خداوند، قرآن و رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله) فاقد هر گونه دليل: و ما لنا لا نؤمن باللّه و ما جاءنا من الحق. استفهام در جمله فوق استفهام انكارى است؛ يعنى براى ما هيچ گونه عذر و دليلى وجود ندارد كه از ايمان به خداوند يكتا و پذيرش اسلام رويگردان باشيم.(2)

آیه 87-89

اشاره

آيات 89-87

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (87)

وَ كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّبًا وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (88)

لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَيْمانَ فَكَفّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْريرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ ذلِكَ كَفّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (89)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده است، حرام نكنيد؛ و از حدّ، تجاوز ننماييد؛ زيرا خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد. * و از نعمت هاى حلال و پاكيزه اى كه خداوند به شما روزى داده است، بخوريد. و از (مخالفتِ) خداوندى كه به او ايمان داريد، بپرهيزيد. * خداوند شما را به خاطر سوگندهاى بيهوده (و خالى از اراده،) مؤاخذه نمى كند؛ ولى در برابر سوگندهايى كه (از روى اراده) محكم كرده ايد، مؤاخذه مى نمايد. كفاره اين گونه قسم ها، اطعام ده نفر مستمند، از غذاى معمولى است كه به خانواده خود مى دهيد؛ يا لباس پوشاندن بر آن ده نفر؛ يا آزاد كردن يك برده؛ و كسى كه هيچ كدام از اين ها را نيابد، سه روز روزه مى گيرد؛ اين، كفّاره سوگندهاى شماست به هنگامى كه سوگند ياد مى كنيد (و مخالفت مى نماييد). و سوگندهاى خود را حفظ كنيد (ونشكنيد.) خداوند آيات خود را اين چنين براى شما بيان مى كند، شايد شكر او را به جا آوريد.

ص: 252


1- راهنما، ج 4، ص 544-545.
2- همان، ص 548.

شأن نزول

روزى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در باره اوضاع قيامت سخن گفت. به دنبال آن جمعى از اصحاب تصميم گرفتند قسمتى از لذايذ را بر خود حرام كنند. حضرت على (علیه السلام) سوگند ياد كرد شب ها كمتر بخوابد و به عبادت بپردازد، عثمان بن مظعون قسم ياد كرد آميزش جنسى را ترك كند، بلال سوگند ياد كرد روزها روزه باشد. همسر عثمان نزد پيامبر آمد و شكايت كرد. پيامبر بر منبر رفت و فرمود چرا امور حلال را بر خود حرام مى كنيد؟ من يك روز روزه مى گيرم روز ديگر روزه نمى گيرم و قسمتى از شب را مى خوابم و در قسمتى از آن عبادت مى كنم و در كنار همسر خود هستم. آيات فوق نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تحريم نكردن امور طيب و حلال و بهره مند شدن از رزق حلال و لزوم تقوا، عدم مؤاخذه خداوند از سوگند لغو و بيهوده و مؤاخذه از سوگند رسمى و بيان كفاره شكستن سوگند.

ب. سوگند بر دو قسم است: سوگند لغو و سوگند جدى. مراد از لغو در سوگندها، سوگندهاى بيهوده ايست كه غرض از آن ها عقد و پيمان و معاهده اى نباشد و صرفا از روى عادت يا سبب ديگرى بر زبان جارى شود و سوگند لغو عبارت است از همان گفتن نه والله وآرى والله كه مخصوصا در معامله ها و خريد و فروش ها بر زبان جارى مى شود.

و منظور از سوگند جدى آن است كه بر طبق اراده و تصميم صادر مى شود. «عقد» به معناى جمع كردن اطراف يك چيز محكم است و گره زدن دو سر طناب را عقد گويند و هر گونه پيمان معنوى را نيز عقد مى گويند، البته جدى بودن سوگند تنها براى صحت سوگند كافى نيست، بلكه محتواى سوگند بايد امر مباح باشد و سوگند به نام غير خدا معتبر نيست. اگر كسى سوگند جدى خود را شكست بايد يكى از سه كفاره را بدهد: اطعام ده مسكين يا پوشاندن آنان يا آزاد كردن بنده.(2)

ص: 253


1- نمونه، ج 5، ص 60.
2- نمونه، ج 5، ص 63؛ الميزان، ج 6، ص 163.

نكته ها

1. آيه 87 مؤمنين را از تحريم حلال نهى مى كند؛ يعنى دستور مى دهد آنچه را كه خدا برايشان حلال كرده بر خود حرام نكنند و اين تحريم حلال يا به اين مى شود كه در مقابل حليت شارع حرمتش را تشريع كنند يا به اين مى شود كه كسى از انجام آن عمل حلال جلوگيرى نموده يا خودش از انجامش امتناع بورزد چه همه اين ها تحريم و منع و در حقيقت نزاع با خداى سبحان است.(1)

2. خداوند تنها مرجع شايسته جعل و تشريع قوانين و احكام: لا تحرموا طيبات ما احل اللّه لكم.(2)

3. اين كه كلمه «طيبات» را به جمله احل الله لكم اضافه كرده است با اين كه كلام بدون ذكر آن هم تمام بود براى اين بود كه به تتميم جهت نهى اشاره كرده باشد و بفهماند تحريم حلال علاوه بر اين كه تجاوز از حد بندگى و معارضه با سلطنت خدا و مناقض با ايمان و تسليم است، خروج از حكم فطرت هم هست؛ زيرا فطرت خود هر حلالى را پاكيزه و طيب مى داند و از آن هيچ نفرتى ندارد.(3)

4. ايمان با تغيير و دست بردن در احكام الهى سازگار نيست.(4)

5. در آيه كلوا مما رزقكم خداوند نفرمود «كلوا ما رزقكم» و «مِن» براى تبعيض است گويا مقصود اين بوده است كه در خوردن به بعضى از آنچه خدا به شما داده اكتفا كنيد و بعض ديگر را در راه خيرات صرف كنيد.(5)

6. جمله كلوا مما رزقكم دلالت دارد بر اين كه خداوند متكفل روزى همه انسان ها شده است و حال كه اين گونه است شايسته است در طلب رزق تلاش خارج از حد اعتدال نداشته باشيم.(6)

ص: 254


1- الميزان، ج 6، ص 158.
2- راهنما، ج 4، ص 553.
3- همان، ص 159؛ احسن الحديث، ج 3، ص 134.
4- نور، ج 3، ص 153.
5- مفاتيح الغيب، ج 12، ص 418.
6- مفاتيح الغيب، ج 12، ص 418؛ روح البيان، ج 2، ص 432.

7. ضرورت رعايت تقوا در بهره گيرى از امكانات و روزى هاى خدادادى: و كلوا مما رزقكم الله حلالاً طيبا و اتقوا الله.(1)

8. ذكر حكم لا تحرموا طيبات ما... ممكن است اشاره به اين باشد كه اگر در آيات گذشته مدح و تمجيدى از جمعى از دانشمندان و رهبانان مسيحى شد به خاطر انعطاف وتسليم آنان در برابر حق بود و نه به خاطر برنامه ترك دنيا و تحريم طيبات و مسلمانان نمى توانند در اين قسمت از آن ها پيروى كنند.(2)

9. جمله اطعام عشرة مساكين... او كسوتهم... او تحرير رقبة دلالت دارد بر اين كه يكى از اين سه خصلت وجوب دارد و نه هر سه آن و از اين هم كه فرمود: فمن لم يجد فصيام... استفاده مى شود كه خصال مذكور تخييرى است و چنان نيست كه سومى در صورت عجز از دومى و دومى عجز از اولى باشد، بلكه هر سه در عرض هم واجبند و ترتيبى بينشان نيست.(3)

10. شكستن سوگند، گناه و پرداخت كفاره موجب بخشايش آن است: و لكن يؤاخذكم بما عقدتم الأيمان فكفّارته... ذلك كفّارة أيمانكم. مؤاخذه سوگندشكنان دليل عصيانگرى آنان است و كلمه كفاره كه به معناى پوشاننده است اشاره به بخشودگى گناه - در پى پرداخت كفاره - دارد.(4)

11. از آيه لا يؤاخذكم... استفاده مى شود كه قسم براى كار حرام ارزشى ندارد؛ زيرا اگر ارزشى داشت مخالفت آن حرام بود، بنا بر اين كفاره هم ندارد.(5)

12. قوانين اسلام در مسير فقرزدايى است و احكام فردى اسلام با مصالح جامعه هماهنگ است اطعام، پوشاندن، برده آزاد كردن، براى رفع فقر و حاجت مردم است: فكفارته اطعام عشرة مساكين.(6)

ص: 255


1- راهنما، ج 5، ص 558.
2- نمونه، ج 5، ص 62.
3- الميزان، ج 6، ص 164.
4- راهنما، ج 4، ص 561.
5- مجمع البيان، ج 7، ص 163.
6- نور، ج 3، ص 157.

13. انجام تكاليف دين منوط به توان و قدرت مكلف است: فمن لم يجد فصيام ثلاثة أيام.(1)

14. سوگند بى هدف و غير جدى به نام خداوند، مؤاخذه الهى را در پى ندارد: لايؤاخذكم الله باللغو فى أيمانكم. امام صادق (علیه السلام) در توضيح معناى «لغو» در آيه فوق فرمود:

«اللغو قول الرجل «لا والله» و «بلى و الله» و لا يعقد على شىء».(2)

آیه 90-93

اشاره

آيات 93-90

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ اْلأَنْصابُ وَ اْلأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (90)

إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91)

وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبينُ (92)

لَيْسَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (93)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بت ها و ازلام [= نوعى بخت آزمايى]، پليد واز عمل شيطان است، از آن ها دورى كنيد تا رستگار شويد. * شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قمار، در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند، و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد. آيا (با اين همه زيان و فساد، و با اين نهى اكيد،) خوددارى خواهيد كرد؟! * اطاعتِ خدا واطاعتِ پيامبر كنيد؛ و (از مخالفت فرمان او) بترسيد. و اگر روى برگردانيد؛ (مستحق مجازات خواهيد بود؛ و) بدانيد بر پيامبر ما، جز ابلاغ آشكار، چيز ديگرى نيست (و اين وظيفه را در برابر شما، انجام داده است). * بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، گناهى در آنچه خورده اند نيست؛ (و نسبت به نوشيدن شراب، قبل از نزول حكم تحريم، مجازات نمى شوند؛) اگر تقوا پيشه كنند، و ايمان بياورند، و اعمال صالح انجام دهند؛ سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند؛ سپس تقوا پيشه كنند و نيكى نمايند. و خداوند، نيكوكاران را دوست مى دارد.

ص: 256


1- راهنما، ج 4، ص 562.
2- همان، ص 564.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اجتناب از محرمات مانند خمر و قمار و... عامل رستگارى، بيان آثار برخى از محرمات و اهداف شوم شيطان از ترغيب به گناهان و ضرورت اطاعت از خدا و پيامبر اكرم پاداش ايمان و عمل صالح.

ب. بازى داراى برد و باخت (حتى با چيزهايى مثل استخوان و گردو)، قمار شمرده مى شود و حرام است: يا ايها الذين ءامنوا انما الخمر و الميسر... رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پاسخ سؤال از معناى «ميسر» در آيه فوق روايت شده:

«كلما تقومر به حتى الكعاب و الجوز...».(1)

ج. لزوم پرهيز از حيوانات قربانى شده براى بت ها: و الانصاب... رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پاسخ سؤال از معناى انصاب در آيه فوق روايت شده:

«ما ذبحوه لآلهتهم...».(2)

د. ظاهر اين است كه ايمان بعد از ايمان معتبر است و مراد از آن همان ايمان تفصيلى است؛ يعنى ايمان به يك يك احكامى كه رسول الله (صلی الله علیه و آله) از ناحيه پروردگار خود آورده به گونه اى كه يكى از آن ها را انكار و رد نكند؛ در حقيقت در برابر اوامر و نواهى رسول الله (صلی الله علیه و آله) تسليم شود.(3)

ه -. مراد از آيه شريفه ليس على الذين ءامنوا و عملوا الصالحات... اين است كه بر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح نموده اند نسبت به آنچه از شراب نوشيده يا از ساير محرمات مرتكب شده اند حرجى نيست، اما به شرطى كه علاوه بر ايمان و عمل صالحشان در جميع مراحل ايمان به خدا و رسول و احسان در عمل را دارا باشند و جميع واجبات را انجام داده و از جميع محرمات پرهيز كنند.(4)

و. حرمت تقسيم اشيا به وسيله تيرهاى قمار، كه نوعى قرعه كشى در عصر جاهليت بوده

ص: 257


1- راهنما، ج 4، ص 568.
2- همان.
3- الميزان، ج 6، ص 189.
4- همان، ص 190.

است: و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پاسخ از معناى «ازلام» در آيه فوق روايت شده:

«قداحهم التى يستقسمون بها».(1)

ز. بازى با شطرنج و نرد، قمار و حرام است: و الميسر... رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه. از امام باقر (علیه السلام) روايت شده:

«الشطرنج و النرد ميسر».

نكته ها

1. رجس و شيطانى بودن شراب و ساير مذكورات در آيه از اين جهت است كه اين ها آدمى را به ارتكاب اعمال زشتى كه مخصوص شيطان است مى كشاند و شيطان هم جز اين كارى ندارد كه وسوسه هاى خود را در دل ها راه داده و دل ها را گمراه كند.(2)

2. فلاح و رستگارى، از اهداف تشريع احكام دين: انما الخمر... فاجتنبوه لعلكم تفلحون.(3)

3. در آيات شريفه، تأكيدهاى مختلفى بر حرمت خمر و ميسر شده است از جمله:

الف. آيه با خطاب يا ايها الذين ءامنوا شروع شده اشاره به اين كه مخالفت با اين حكم با روح ايمان سازگار نيست. ب. شراب و قمار همرديف انصاب (بت هايى كه شكل مخصوصى نداشتند و تنها قطعه سنگى بودند) ذكر شده است و نشان مى دهد خطر شراب و قمار به قدرى زياد است كه در رديف بت پرستى قرار گرفته است.(4) ج. خداوند خوردن خمر و قمار و بت پرستى و... را از افعال شيطان دانست و به شيطان نسبت داد تا بر نهايت زشتى اين كارها دلالت كند و انسان ها را از آن ها متنفر سازد.(5) د. امر به اجتناب شده است. ه -. پرهيز از آن عامل رستگارى است. و. آثار زيانبار آن بيان شده است.

4. در آيه 90 خمر و ميسر و انصاب و ازلام با هم ذكر شد، ليكن در آيه 91 فقط نامى از خمر و ميسر آمده است و اين به خاطر اين است كه آيه خطاب به مؤمنين است و مؤمنين مشغول به خمر و قمار بودند و براى اين كه به زشتى و پليدى اين دو عمل پى ببرند خداوند

ص: 258


1- راهنما، ج 4، ص 568.
2- الميزان، ج 6، ص 179.
3- راهنما، ج 4، ص 568.
4- نمونه، ج 5، ص 72؛ نور، ج 3، ص 159؛ مجمع البيان، ج 7، ص 167.
5- روح المعانى، ج 4، ص 16؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 198؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 424.

انصاب و ازلام را كه از اعمال جاهليت و شرك بود همراه خمر و ميسر ذكر كرد تا مؤمنين به قبح اين دو فعل پى ببرند.(1)

5. اين كه عداوت و بغضا را تنها از آثار شراب و قمار دانسته از اين جهت است كه اين اثر در آن دو ظاهرتر است؛ چون معلوم است كه نوشيدن شراب باعث تحريك سلسله اعصاب شده و عقل را تخدير و عواطف عصبى را به هيجان در مى آورد و اين هيجان اعصاب اگر در راه خشم و غضب به كار رود معلوم است كه چه آثار زيانبارى دارد.(2)

6. از اين كه در جمله و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة نماز را جداى از ذكر خدا اسم برده با اين كه نماز هم ذكر خداست، استفاده مى شود كه چون نماز فرد كامل از ذكر است خداى تعالى اهتمام بيشترى به امر آن دارد.(3)

7. جمله فهل انتم منتهون مختصر دلالتى بر اين كه مسلمين آن روز خيلى گوش به فرمان خدا نبوده اند دارد؛ چون از آيه استفاده مى شود كه نواهى ديگرى را كه قبل از اين نهى به گوششان خورده اطاعت نكرده اند.(4)

8. آيه فان توليتم... تأكيدى است كه در آن معناى تهديد است مخصوصا از جهت اين كه مى فرمايد: «فاعلموا» زيرا اين خود اشاره است به اين كه شما مرتكبين خمر و ميسر و غيره نافرمانى هاى خود را يك نوع غلبه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پنداشتيد و نفهميديد يا فراموش كرده ايد كه رسول الله (صلی الله علیه و آله) در اين بين سود و زيانى ندارد.(5)

9. شرط ابلاغ احكام الهى پذيرش مردم نيست، ما بايد اتمام حجت كنيم: فان توليتم... على رسولنا البلاغ.(6)

10. اضافه رسول به ضمير «نا» بزرگداشت و تعظيم رسالت حضرت است و دليلى بر معذور بودن حضرت رسول در ابلاغ؛ رسالت است.(7)

ص: 259


1- كشاف، ج 1، ص 675؛ روح البيان، ج 2، ص 436؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 425.
2- الميزان، ج 6، ص 181.
3- همان، ص 182؛ روح البيان، ج 2، ص 436؛ روح العانى، ج 4، ص 17.
4- الميزان، ج 6، ص 184.
5- همان، ص 185.
6- نور، ج 3، ص 162.
7- التحرير و التنوير، ج 5، ص 203.

11. اين كه در آيه 93، سه بار تقوا را تكرار كرد و مراحل سه گانه ايمان و عمل صالح و احسان را به آن تقييد نمود، براى اين بود كه تأكيد كند در اشاره به لزوم مقارنت اين مراحل با تقواى واقعى و اين كه نبايد در اين مراحل هيچ گونه غرض غيردينى در كار باشد.(1)

آیه 94-96

اشاره

آيات 96-94

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ (94)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْيًا بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفّارَةٌ طَعامُ مَساكينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِيامًا لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللّهُ عَمّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَ اللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ (95)

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعًا لَكُمْ وَ لِلسَّيّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُمًا وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (96)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خداوند شما را به چيزى از شكار كه (به نزديكى شما مى آيد، به طورى كه) دست ها و نيزه هايتان به آن مى رسد، مى آزمايد؛ تا معلوم شود چه كسى در نهان از خدا مى ترسد؛ و هر كس بعد از آن تجاوز كند، مجازات دردناكى خواهد داشت. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال احرام، شكار نكنيد؛ و هر كس از شما عمدا آن را به قتل برساند، بايد كفاره اى معادل آن از چهارپايان بدهد؛ (كفاره اى) كه دو نفر عادل از شما، معادل بودن آن را تصديق كنند؛ و به صورت قربانى به (حريم) كعبه برسد؛ يا (به جاى قربانى،) اطعام مستمندان كند؛ يا معادل آن، روزه بگيرد، تا كيفر كار خود را بچشد. خداوند گذشته را عفو كرده، ولى هر كس تكرار كند، خدا از او انتقام مى گيرد؛ و خداوند، توانا وصاحب انتقام است. * صيدِ دريا و طعام آن براى شما و كاروانيان حلال است؛ تا (در حال احرام) از آن بهره مند شويد؛ ولى مادام كه محرم هستيد، شكار صحرا براى شما حرام است؛ واز (نافرمانى) خدايى كه به سوى او محشور مى شويد، بترسيد!

ص: 260


1- الميزان، ج 6، ص 190؛ كاشف، ج 3، ص 124؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 207.

شأن نزول

هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و مسلمانان در سال حديبيه براى عمره با حال احرام حركت كردند، در وسط راه با حيوانات وحشى فراوانى مواجه شدند به گونه اى كه مى توانستند آن ها را با دست و نيزه ها صيد كنند. اين شكارها به قدرى زياد بودند كه نوشته اند دوش به دوش مركب ها و از نزديك خيمه ها رفت و آمد مى كردند؛ اين آيات نازل شد و مسلمانان را از صيد آن ها برحذر داشت.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حتمى بودن سنت آزمايش و هدف از آن عذاب الهى براى تجاوزكاران، حرمت شكار در حال احرام و بيان كفاره شكار در حال احرام، حلال بودن صيد دريايى و حرمت صيد صحرايى و لزوم تقوا.

ب. منظور از تعبير ليعلم الله من يخافه اين است كه مى خواهيم به واقعيت علمى خود جامه عمل و تحقق خارجى بپوشانيم زيرا نيت هاى درونى و آمادگى هاى اشخاص به تنهايى كافى براى تكامل و پاداش و كيفر نيست، بلكه بايد به صورت افعال خارجى پياده شود تا اين آثار را داشته باشد.(1)

ج. مقصود از «بالغيب» در حال خلوت و تنهايى است و به قولى ترس از عقاب، در آن حالى كه هيچ كس او را نمى بيند.(2)

د. آيا تحريم صيد تمام انواع حيوانات صحرايى اعم از حلال گوشت و حرام گوشت را شامل مى شود يا اختصاص به حلال گوشت دارد؟ مشهور ميان علما عموميت حكم است، ولى برخى از فقهاى اهل سنت مانند شافعى آن را مختص به حلال گوشت مى داند.(3)

ه -. مراد از «عود» تكرار عملى است كه كفاره به آن متعلق شده است و مراد از «انتقام»، عذاب الهى است.(4)

ص: 261


1- نمونه، ج 5، ص 82؛ كاشف، ج 3، ص 126.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 179.
3- نمونه، ج 5، ص 82.
4- همان، ص 207.

و. مراد از «مثل» همانندى در شكل و اندازه حيوان است؛ يعنى اگر كسى حيوان وحشى بزرگى را همانند شترمرغ صيد كرد بايد كفاره آن را شتر انتخاب كند و اگر آهو صيد كرد بايد گوسفند بدهد، يا اين كه منظور از مثل همانندى در قيمت است. مشهور در ميان فقها همان معناى اول است، البته اين در صورتى است كه همانندى از نظر شكل و اندازه پيدا شود و در غير اين صورت بايد همانندى در قيمت را از حيوانات حلال گوشت انتخاب كنند و از آن جا كه ممكن است مسأله همانندى براى برخى مورد شك و ترديد واقع شود، مى فرمايد: اين مسأله زير نظر دو نفر انسان عادل انجام پذيرد و اين كفاره بايد به كعبه برسد و آنجا قربانى شود و اگر قربانى ممكن نشد به همان اندازه از نظر قيمت بايد به مستمندان اطعام كند و در برابر هر يك مدّ طعام يك روز و برخى از روايات است در برابر هر دو مدّ طعام يك روز روزه بگيرد.(1)

ز. از اين كه مى فرمايد: صيد بحر و طعام آن صيد در حال احرام براى شما حلال است، معلوم مى شود در حال احرام صيد برّى و صحرايى و طعام آن صيد حرام است چنان كه فتواى معروف فقها همين است.

نكته ها

1. اهميت آزمايش مؤمنان و اهتمام الهى به آن: ليبلونكم الله. لام تأكيد و قسم و نون تأكيد ثقيله در «ليبلونكم» حكايت از تأكيد خداوند بر آزمايش مؤمنان دارد و تأكيد نسبت به يك موضوع همواره حكايت از اهميت آن موضوع دارد.(2)

2. از اين كه فرمود بشىء من الصيد مى خواهد ناچيزى و بى مقدارى شكار را تلقين كند يا اين كه اين آزمايش از آزمايش هاى مهم نيست، بلكه يك آزمايش كوچك است زيرا شكار نكردن در حال احرام براى هر كسى قابل تحمل است برخلاف جان و مال دادن در راه خدا.(3)

3. اين كه فرمود: تناله ايديكم و رماحكم مى خواهد به شكار از جهت آسانى و دشوارى

ص: 262


1- نمونه، ج 5، ص 83؛ مجمع البيان، ج 7، ص 180.
2- راهنما، ج 4، ص 582.
3- روح البيان، ج 2، ص 439؛ الميزان، ج 6، ص 203؛ آسان، ج 4، ص 264؛ صافى، ج 2، ص؛ 87؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 428؛ كشاف، ج 1، ص 677.

تعميم دهد؛ يعنى چه آن شكار آسان به دست آيد مانند جوجه هاى مرغ و بره هاى وحشى وچه به دشوارى به دست آيد مانند حيوانات وحشى.(1)

4. بعيد نيست جمله ليعلم الله من يخافه بالغيب كنايه باشد از اين كه به زودى پيشامدى را مقدر مى كند تا مردم تشخيص داده شوند كه كدام يك از آنان از عذاب ناديده خداوند مى ترسند و كدام يك نمى ترسند.(2)

5. خداترسى آنجا آشكار مى شود كه زمينه گناه فراهم باشد و انسان خطا نكند.(3)

6. تعداد روزهاى روزه در كفاره صيد، بايستى به تعداد مساكين در آن كفّاره باشد: اوكفارة طعام مساكين او عدل ذلك صياما. اگر مكلف روزه را به عنوان كفاره برگزيند بايد حساب كند كه به طور معمول چند مسكين را مى توان با قيمت شكار اطعام كرد، به همان تعداد بايد روزه بگيرد. امام باقر (علیه السلام) در باره آيه فوق فرمود:

«... فان لم يكن عنده فليصم بقدر ما بلغ لكل مسكين يوما».(4)

7. روزه كفاره شكار در حال احرام، بيش از شصت روز نيست، اگر چه معادل خوراكى آن، از شصت تجاوز كند: او عدل ذلك صياما. از امام صادق (علیه السلام) در توضيح آيه فوق روايت شده:

«... ثم يصوم لكل مد يوما فاذا زادت الامداد على شهرين فليس عليه اكثر منه».(5)

8. خطرناك تر از عمل و تخلف، انگيزه و هدف و سوء قصد آگاهانه است: من قتله منكم متعمدا.(6)

9. حج و عمره از عباداتى است كه انسان را از جهان ماده جدا كرده و در محيطى مملو از معنويت فرو مى برد. تعينات زندگى مادى، جنگ و جدال ها، خصومت ها، هوس هاى جنسى، لذات مادى در مراسم حج و عمره نوعا به كنار مى روند و انسان به يك نوع رياضت مشروع و الهى دست مى زند و به نظر مى رسد كه تحريم صيد در حال احرام نيز به همين منظور است.(7)

ص: 263


1- الميزان، ج 6، ص 203؛ مجمع البيان، ج 7، ص 178.
2- الميزان، ج 6، ص 204.
3- نور، ج 3، ص 165.
4- راهنما، ج 4، ص 587.
5- همان، ص 589.
6- همان، ص 167.
7- نمونه، ج 5، ص 870.

آیه 97-100

اشاره

آيات 100-97

جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (97)

اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (98)

ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (99)

قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبيثِ فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي اْلأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (100)

ترجمه

خداوند، كعبه - بيت الحرام - را وسيله اى براى استوارى و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده؛ و همچنين ماه حرام و قربانى هاى بى نشان، و قربانى هاى نشاندار را؛ اين گونه احكام (حساب شده و دقيق،) به خاطر آن است كه بدانيد خداوند، آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، مى داند؛ و خدا به هر چيزى داناست. * بدانيد خدا داراى مجازات شديد، و (در عين حال) آمرزنده و مهربان است. * پيامبر وظيفه اى جز رسانيدن پيام (اله) ندارد؛ (و مسئول اعمال شما نيست). و خداوند آنچه را آشكار، و آنچه را پنهان مى داريد مى داند. * بگو: (هيچ گاه) ناپاك و پاك مساوى نيستند؛ هر چند فزونى ناپاك ها، تو را به شگفتى اندازد. از (مخالفت) خدا بپرهيزيد اى صاحبان خرد، شايد رستگار شويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدف از قرار دادن كعبه به عنوان بيت الله الحرام و هدف از قرار دادن مراسم حج در ماه حرام، علم و معرفت مردم به تأمين نيازهاى آنان از طرف خداوند، ايجاد روحيه خوف و رجا به خاطر آثار اعمال، پيام رسانى پيامبر اكرم، عدم مساوات خبيث و طيب و تقوا عامل رستگارى.

ب. مقصود از «قيام» اين است كه مردم مسلمان با وجود كعبه در ميانشان، قيام مى كنند و امر معيشت و احوال آن ها بدين وسيله اصلاح مى شود؛ زيرا در زيارت كعبه، تجارت آن ها سامان مى گيرد و از انواع خير و بركت، برخوردار مى شوند.(1)

ص: 264


1- مجمع البيان، ج 7، ص 187؛ صافى، ج 2، ص 90؛ روح البيان، ج 2، ص 446.

اين خانه مقدس رمز وحدت مردم و مركزى براى اجتماع دل ها و كنگره عظيم براى استحكام پيوندهاى گوناگون است و از آنجا كه اين مراسم بايد در محيطى آرام و دور از جنگ و نزاع صورت بگيرد، اشاره به اثر ماه هاى حرام (ماه هايى كه در آن مطلقا جنگ حرام است) در اين موضوع كرده مى فرمايد: و الشهر الحرام و نيز نظر به اين كه وجود قربانى هاى بى نشان (هدى) و نشاندار (قلائد) كه تغذيه مردم را در ايام حج و عمره تأمين مى كند و تأثيرى در تكميل اين برنامه دارد نيز اشاره كرده است.

ج. از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تحريم خمر و قمار و صيد در حال احرام بود، بعضى از افراد ممكن است براى ارتكاب اين گونه از گناهان عمل اكثريت را ملاك قرار دهند به بهانه اين كه اكثر مردم شراب مى نوشند ما هم مرتكب شديم. براى اين كه اين بهانه از دست افراد گرفته شود، قرآن كريم به صورت يك قانون كلى مى فرمايد: طيب و خبيث هرگز يكسان نيستند.

د. مراد از «طيب» و «خبيث» پاكى و پليدى هاى خارجى و حقيقى مى باشد.(1)

نكته ها

1. كعبه از آن تمامى مردم نه قشر و طايفه اى خاص: جعل اللّه الكعبة البيت الحرام قياما للناس.(2)

2. ممنوعيت ورود مشركان به خانه خدا، سبب نامگذارى آن به بيت الله الحرام: جعل الله الكعبة البيت الحرام. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه در پاسخ سؤال از سبب نامگذارى خانه خدا به بيت الله الحرام فرمود:

«لانه حرم على المشركين يدخلوه».(3)

3. اين كه در آيه 98 «شديد العقاب» بر «غفور رحيم» مقدم داشته شده شايد اشاره به اين است كه مجازات خداوند را با تمام شدتى كه دارد مى توان با آب توبه شست و مشمول مغفرت و رحمت خدا گشت.(4)

ص: 265


1- الميزان، ج 6، ص 218.
2- راهنما، ج 4، ص 595.
3- همان، ص 597.
4- نمونه، ج 5، ص 91.

4. انسان بايد همواره بيمناك از گناهان خويش و اميدوار به رحمت و مغفرت الهى باشد: اعلموا ان الله شديد العقاب و ان الله غفور رحيم.(1)

5. علت اين كه «هدى و قلائد» در رديف كعبه و ماه هاى حرام، وسيله قوام زندگى مردم معرفى مى شود اين است كه اين ها هم قسمتى از اعمال حج هستند، بنا بر اين به شئون خانه خدا بستگى دارد.(2)

6. كسى حق قانون گذارى دارد كه از تمام هستى آگاه است.(3)

7. علت اين كه «خبيث» بر «طيب» مقدم شده، آن است كه در آيه مورد بحث روى سخن با كسانى است كه فزونى خبيث را دليل بر اهميت آن مى گيرند.(4)

8. ملاك در ارزش ها، حق و باطل است نه كثرت و قلت.(5)

ص: 266


1- راهنما، ج 4، ص 599.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 188.
3- نور، ج 3، ص 171.
4- الميزان، ج 6، ص 217؛ نمونه، ج 5، ص 95.
5- نور، ج 3، ص 173.

آیه 101-105

اشاره

آيات 105-101

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ (101)

قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرينَ (102)

ما جَعَلَ اللّهُ مِنْ بَحيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (103)

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ (104)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از چيزهايى نپرسيد كه اگر براى شما آشكار گردد، شما را ناراحت مى كند؛ و اگر به هنگام نزول قرآن، از آن ها سؤال كنيد، براى شما آشكار مى شود؛ خداوند آن ها را بخشيده (و ناديده گرفته) است. و خداوند آمرزنده و بردبار است. * جمعى از پيشينيان شما، از آن سؤال كردند؛ و سپس با آن به مخالفت برخاستند. (ممكن است شما هم چنين سرنوشتى پيدا كنيد.) * خداوند هيچ گونه «بحيره» و «سائبه» و «وصيله» و «حام» قرار نداده است [اشاره به چهار نوع از حيوانات اهلى است كه در زمان جاهليت، استفاده از آن ها را به عللى حرام مى دانستند؛ و اين بدعت، در اسلام ممنوع شد.] ولى كسانى كه كافر شدند، بر خدا دروغ مى بندند؛ و بيشتر آن ها نمى فهمند. * و هنگامى كه به آن ها گفته شود: «به سوى آنچه خدا نازل كرده، و به سوى پيامبر بياييد.»، مى گويند: «آنچه از پدران خود يافته ايم، ما را بس است.»؛ آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى دانستند، و هدايت نيافته بودند (باز از آن ها پيروى مى كنند)؟! * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مراقب خود باشيد. اگر شما هدايت يافته ايد، گمراهى كسانى كه گمراه شده اند، به شما زيانى نمى رساند. بازگشت همه شما به سوى خداست؛ و شما را از آنچه عمل مى كرديد، آگاه مى سازد.

شأن نزول

آيات 101-102: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خطبه اى خواند و دستوراتى را در باره حج بيان كرد. شخصى به نام عكاشه يا بر طبق روايتى سراقه گفت: اين دستور براى هر سال است و

ص: 267

همه سال حج به جا آوريم ؟ پيامبر به او پاسخ نگفت تا اين كه چندين بار سؤال كرد. پيامبر فرمود: چرا اين اندازه سؤال مى كنى ؟ اگر بگويم آرى، كار بر شما مشكل مى شود و در صورت تخلف گناهكار خواهيد بود؛ اينجا بود كه آيات شريفه نازل شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پرهيز از سؤالات بى جا و بى مورد، كفرورزى پرسش گران بى مورد و اشاره اى به برخى از بدعت ها در زمان جاهليت، تعصب ورزى كفار در بت پرستى و عدم هدايت يابى نياكان آنان، لزوم خود نگهدارى از گناه و عدم آسيب رسانى گمراهان.

ب. مراد از سؤال از اشياء، سؤالاتى بوده مربوط به خرده ريزهاى احكام دين و چيزهايى كه تفحص و كاوش در آن ها جز دشوار كردن بار تكليف نتيجه ديگرى ندارد.(1)

ج. در اين كه مراد از اين قوم چيست و سؤال آن ها چه بوده وجوهى بيان شده از جمله: عده اى بر اين باورند كه آن قوم شاگردان حضرت مسيح بودند كه تقاضاى نزول مائده نمودند و عده اى احتمال داده اند مربوط به تقاضاى معجزه از حضرت صالح بوده است.

اين دو احتمال اشتباه است؛ زيرا آيه در باره سؤال به معناى پرسش است و از كشف مجهول سخن مى گويد نه سؤال به معناى تقاضا و درخواست گويا استعمال كلمه «سؤال» در هر دو معنا باعث چنين اشتباهى شده است ولى ممكن است مراد جمعيت بنى اسرائيل بوده باشد كه چون مأمور به ذبح شدند، از حضرت موسى سؤال نمودند و از جزئيات گاو كه هرگز دستور خاصى نداشت پى در پى سؤال كردند.(2)

د. كفر 2 احتمال دارد: 1. مراد از كفر عصيان و مخالفت باشد. 2. معنى معروف آن؛ زيرا گاهى شنيدن پاسخ هاى ناراحت كننده كه بر ذهن شنونده سنگين آيد سبب مى شود كه به انكار اصل موضوع و صلاحيت گوينده بپا خيزد.(3)

ص: 268


1- الميزان، ج 6، ص 224.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 200؛ مراغى، ج 7، ص 42؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 235؛ الميزان، ج 6، ص 225؛ نمونه، ج 5، ص 101.
3- نمونه، ج 5، ص 101.

ه -. آيه 103 اشاره به چهار بدعت نابجا كه در ميان عرب جاهلى معمول بود مى كند كه آن ها بر قسمتى از حيوانات به جهتى از جهات علامت و نامى گذارده و استفاده از آن حيوانات را در خوردن و سوار شدن ممنوع مى دانستند و حيوانات را آزاد مى گذاشتند و بيهوده رها مى ساختند كه قرآن كريم هيچ كدام از اين احكام را به رسميت نمى شناسد و مى فرمايد: خداوند «بحيره» و «سائبه»... قرار نداده است؛

1. «بحيرة» به حيوانى مى گفتند كه پنج بار زاييده بود و پنجمين آن ها ماده و به روايتى نر بود و گوش اين چنين حيوانى را شكاف مى دادند و از كشتن آن صرف نظر مى كردند.

2. «سائبه» شترى بوده كه 12 يا به روايتى 10 بچه مى آورد، آن را آزاد مى ساختند كسى سوارش نمى شد.

3. «وصيلة» به گوسفندى مى گفتند كه هفت بار فرزند مى آورد و به روايتى به گوسفندى مى گفتند كه دوقلو مى زاييد.

4. «حام» كه اسم فاعل از ماده حمايت است به معناى حمايت كننده به حيوان نرى مى گفتند كه از وجود آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده مى شد؛ هنگامى كه 10 بار از آن براى تلقيح استفاده مى شد، ديگر كسى حق سوار شدن بر آن را نداشت.

نكته ها

1. شناخت برخى مجهولات آثار ناخوشايند و زيانبارى دارد: لا تسئلوا عن أشياء ان تبد لكم تسؤكم.(1)

2. مكلف نساختن مردم به پاره اى از احكام، پرتوى از عفو و گذشت الهى است: لاتسئلوا... عفا الله عنها.(2)

3. اين كه افشا كردن اين گونه سؤالات را به زمان نزول قرآن اختصاص مى دهد، به خاطر آن است كه سؤالات مربوط به مسائلى بوده است كه مى بايست از طريق وحى روشن گردد.(3)

4. درست است كه در تمام موارد 4 گانه بحيرة، سائبة، وصيله و حام جلوه هايى از روح

ص: 269


1- راهنما، ج 4، ص 606.
2- نور، ج 3، ص 175؛ الميزان، ج 6، ص 224.
3- نمونه، ج 5، ص 99.

شكرگزارى و قدردانى حتى در برابر خدمت حيوانات به چشم مى خورد، ليكن يك نوع اتلاف مال و از بين بردن نعمت هاى الهى و معطل ساختن آن ها محسوب مى شد و از همه گذشته، اين حيوانات به خاطر اين احترام، گرفتار زجرها و شكنجه هاى جانكاه مى شدند؛ زيرا كمتر كسى حاضر مى شد غذاى درستى به آن ها بدهد و از آن ها مراقبت و نگهدارى كند.(1)

5. از كلمه «اكثر» چنين بر مى آيد كه در آن محيط جهل و تاريكى نيز اقليتى هر چند ضعيف، فهميده وجود داشتند كه به اين گونه اعمال به چشم حقارت و تنفر نگاه مى كردند.(2)

6. گرچه آيه شريفه قسمتى از خرافات مردم زمان جاهليت را به رخ آنان مى كشد، ولى در عين حال هر نوع عملى را كه جنبه عقيده و عبادت به خود بگيرد و مدرك شرعى نداشته باشد و از طرف خدا و پيامبر اعلام نشده باشد را شامل مى شود.(3)

7. اهل جاهليت با اين كه معترف به وجود خدا بودند، ليكن خداوند آنان را كافر ناميد چرا كه آنان به خداوند نسبت افترا و تحريم هاى دروغين دادند، بنا بر اين هر كس به خداوند چيزى را كه از كتاب و سنت دليلى بر آن نيست نسبت دهد كافر است.(4)

8. ارزش و تعالى انسان در سايه پيروى از قرآن و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است: و اذا قيل لهم تعالوا. به كارگيرى كلمه «تعالوا» كه از ريشه «علو» به معناى بالا است مى تواند اشاره به اين باشد كه تعالى واقعى انسان با گرايش به دستورات خدا و رسول او امكان پذير است.(5)

9. نتيجه ترك انديشه و تعقل، تعصب و تقليد كوركورانه است: و اكثرهم لا يعقلون... قالوا حسبنا ما وجدنا عليه ءابائنا.(6)

10. اصل، فرهنگ الهى است نه فرهنگ پيشينيان: ما أنزل الله.(7)

11. اقتدا فقط در صورتى جايز است كه عالم هدايت شده باشد و عالم، زمانى هدايت شده است كه قولش بر دليل و حجت بنا شده باشد در غير اين صورت عالم مهتدى نيست

ص: 270


1- نمونه، ج 5، ص 104.
2- همان، ص 105.
3- آسان، ج 4، ص 277.
4- كاشف، ج 3، ص 137؛ نور، ج 3، ص 176.
5- راهنما، ج 4، ص 614.
6- همان، ص 615.
7- نور، ج 3، ص 177.

واقتدا به او هم جايز نيست.(1)

12. از جمله لا يضركم من ضل اذا اهتديتم اين معنا را استفاده مى توان كرد كه كفار هيچ وقت نمى توانند به جامعه اسلامى پرداخته و آن را به صورت جامعه غير اسلامى در آورند.(2)

13. بعضى از راحت طلبان در هر زمانى براى اين كه راه فرارى از مسئوليت امر به معروف و نهى از منكر داشته باشند به آيه شريفه عليكم أنفسكم تمسك مى كنند و روشن است بين آيه شريفه و مسأله امر به معروف و نهى از منكر هيچ تضادى نيست؛ زيرا آيه اشاره به موقعى مى كند كه امر به معروف و نهى از منكر كارگر نمى شود يا شرايط تأثير آن جمع نيست در اين صورت هر كسى بايد مواظب خويشتن باشد كه گمراهى ديگران در او تأثيرى ندارد.

آيه دليل است بر اين كه شخص اطاعت كننده به گناه ديگران مؤاخذه نمى شود.(3)

14. اگر حريف ديگران نمى شويم، حريف نفس خود باشيم: عليكم أنفسكم.(4)

آیه 106-109

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَري بِهِ ثَمَنًا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ إِنّا إِذًا لَمِنَ اْلآثِمينَ (106)

فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقّا إِثْمًا فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ اْلأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنّا إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ (107)

ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (108)

يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ (109)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد، در موقع وصيت بايد

ص: 271


1- مفاتيح الغيب، ج 12، ص 448؛ روح البيان، ج 2، ص 452.
2- الميزان، ج 6، ص 249.
3- نمونه، ج 5، ص 110؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 449؛ مجمع البيان، ج 7، ص 209.
4- نور، ج 3، ص 179.

از ميان شما، دو نفر عادل را به شهادت بطلبد؛ يا اگر مسافرت كرديد، و مصيبتِ مرگِ شما فرا رسيد، (و در آن جا مسلمانى نيافتيد،) دو نفر از غير خودتان را به گواهى بطلبيد. و اگر به هنگام اداى شهادت، در صدق آن ها شك كرديد، آن ها را بعد از نماز نگاه مى داريد تا سوگند ياد كنند كه: «ما حاضر نيستيم حق را به چيزى بفروشيم، هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد؛ و شهادت الهى را كتمان نمى كنيم، كه از گناهكاران خواهيم بود.» * و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو، مرتكب گناهى شده اند (و حق را كتمان كرده اند)، دو نفر از كسانى كه نسبت به ميت، اولى هستند، به جاى آن ها قرار مى گيرند، و به خدا سوگند ياد مى كنند كه: «گواهى ما، از گواهى آن دو، به حق نزديك تر است؛ و ما تجاوزى نكرده ايم؛ كه اگر چنين كرده باشيم: از ظالمان خواهيم بود.» * اين كار، نزديك تر است به اين كه گواهى به حق دهند، (و از خدا بترسند،) و يا (از مردم) بترسند كه (دروغشان فاش گردد؛ و) سوگندهايى جاى سوگندهاى آن ها را بگيرد. از (مخالفت) خدا بپرهيزيد، و گوش فرا دهيد و خداوند، جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند. * (از) روزى (بترسيد) كه خداوند، پيامبران را جمع مى كند، و به آن ها مى گويد: «(در برابر دعوت شما،) چهپاسخى به شما داده شد؟»، مى گويند: «ما چيزى نمى دانيم؛ تو خود، از همه اسرار نهان آگاهى.»

شأن نزول

يك نفر از مسلمانان به نام ابن ابى ماريه به اتفاق دو نفر از مسيحيان عرب به نام تميم وعدى كه دو برادر بودند به قصد تجارت از مدينه خارج شدند، در اثناى راه ابن ماريه كه مسلمان بود بيمار شد. وصيت نامه اى نوشت و آن را در ميان اثاث خود مخفى كرد و اموال خويش را به دست دو همسفر نصرانى سپرد و وصيت كرد كه آن ها را به خانواده او برسانند واز دنيا رفت. آن ها متاع او را گشودند، اجناس قيمتى را برداشتند و مابقى را به ورثه دادند. ناگاه چشمان آنان به وصيت نامه افتاد؛ صورت اموال را ثبت شده ديدند و به آن ها گفتند: اجناس را شما برداشتيد، ليكن آن ها انكار كردند. ناچار به پيامبر شكايت كردند آيات فوق نازل شد.

ص: 272

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

در آيه شريفه 106 دستور مى دهد به هنگام مرگ بايد در زمان وصيت كردن دو نفر از افراد عادل را گواه بگيريد و اموال خود را به عنوان امانت براى تحويل دادن به ورثه به آن ها بسپاريد كه اين دو نفر هم وصى اند و هم گواه. بعد مى فرمايد اگر در مسافرت بوديد و از مسلمان ها كسى نبود، از غير مسلمان ها شاهد و وصى بگيريد، سپس دستور مى دهد به هنگام اداى شهادت بايد آن دو نفر را بعد از فريضه نماز در زمينه ترديد و شك وادار كنند كه به نام خدا سوگند ياد كنند و بايد شهادت آن ها اين گونه باشد كه بگويند ما حاضر نيستيم حق را به منافع مادى بفروشيم و به ناحق گواهى دهيم و ما هيچ گاه شهادت الهى را كتمان نمى كنيم گرچه از اقوام باشند.

در آيه 107 مى فرمايد: حال اگر اين دو شاهد مرتكب جنايت شدند دو نفر ديگر از كسانى كه گواهان نخست به آن ها ستم كرده اند يعنى (ورثه ميت) به جاى آن ها قرار گرفته و براى احقاق حق خود گواهى دهند. در آيه 108 مى فرمايد: اين كار بيشتر سبب مى شود كه به حق گواهى دهند و از خدا بترسند يا از مردم بترسند كه مبادا سوگندشان با سوگند ورثه ميت ردّ شود. از روزى بترسيد كه خداوند پيامبران را جمع مى كند و از آن ها در باره رسالت ومأموريت آنان سؤال مى كند و بالاخره سر و كار شما با خداوند علاّم الغيوب است، از اين رو در گواهى هاى خود مراقب باشيد.

ب. منظور از «استحق» به قرينه كلمه «اثم» همان جرم و تجاوز به حق ديگرى است. «اوليان» در اين جا به معناى «اولان» است؛ يعنى آن دو شاهدى كه در آغاز مى بايست شهادت بدهند و از راه راست منحرف شده اند.

نكته ها

1. انتخاب وقت نماز براى شهادت به خاطر آن است كه روح خداترسى به مقتضاى الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر در انسان بيدار مى شود.(1)

ص: 273


1- نمونه، ج 5، ص 116.

2. از اين كه علم همه غيب ها را به طور انحصار براى خداوند اثبات مى كند استفاده مى شود كه مراد از علمى كه از خود نفى مى كنند و مى گويند لا علم لنا اصل علم نيست، بلكه همان جميع علوم غيبى است كه براى خداوند اثباتش مى كند.(1)

3. سؤال: در آياتى ديگر داريم كه پيامبران شاهد بر امت خويش هستند، اما در اين آيه آنان نفى علم از خود مى كنند و همه چيز را به خدا وا مى گذارند.

پاسخ: اين دو گروه از آيات مربوط به 2 مرحله است: در مرحله نخست كه آيه مورد نظرشان اشاره به آن دارد كه انبيا در پاسخ سؤال پروردگار اظهار ادب كرده و از خود نفى علم نموده و همه چيز را به علم خدا موكول مى كنند، اما در مرحله دوم آنچه را كه در مورد امت خود مى دانند بازگو مى كنند.(2)

آیه 110-111

اشاره

آيات 111-110

إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْني وَ تُبْرِئُ اْلأَكْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ بِإِذْني وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ (110)

وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بي وَ بِرَسُولي قالُوا آمَنّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (111)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم گفت: «ياد كن نعمتى را كه به تو و مادرت بخشيدم؛ زمانى كه تو را با «روح القدس» تقويت كردم؛ كه در گاهواره و به هنگام بزرگى با مردم سخن مى گفتى؛ و هنگامى كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو آموختم؛ و هنگامى كه به فرمان من، از گِل چيزى به صورت پرنده مى ساختى و در آن مى دميدى، و به فرمان من پرنده اى مى شد و كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان

ص: 274


1- الميزان، ج 6، ص 291؛ احسن الحديث، ج 3، ص 161.
2- نمونه، ج 5، ص 120؛ كاشف، ج 3، ص 144؛ روح المعانى، ج 4، ص 53.

من، شفا مى دادى؛ و مردگان را (نيز) به فرمان من زنده مى كردى؛ و هنگامى كه بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو، باز داشتم؛ در آن موقع كه دلايل روشن براى آن ها آوردى، ولى جمعى از كافرانِ آن ها گفتند: «اينها جز سِحر آشكار نيست.» * و (به ياد آور) زمانى را كه به حواريون وحى فرستادم كه: «به من و فرستاده من، ايمان بياوريد.» آن ها گفتند: «ايمان آورديم، و گواه باش كه ما مسلمانيم.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين دو آيه در چند محور سخن مى گويد:

يادآورى حضرت عيسى (علیه السلام) به نعمت خاص بر او و مادرش مانند تأييد به روح القدس، سخن گفتن در گهواره و تعليم كتاب و حكمت به او و برخى از معجزات، وحى الهى به حواريون در ايمان به خدا و حضرت عيسى و پذيرفتن آنان.

ب. اذ ايدتك بروح القدس تكلم الناس فى المهد و كهلاً؛ ظاهرا همين تأييد به روح القدس بوده كه مسيح را براى تكلم با مردم در گهواره آماده ساخته است نه اين كه آن يك كرامت و اين يك كرامت ديگر و مراد از روح القدس يا جبرئيل است يا همان نيروى غيبى كه عيسى را براى انجام معجزات و تحقق بخشيدن به رسالت مهمش تقويت مى كرد.(1)

ج. جمله اذ تخرج الموتى باذنى كنايه از زنده كردن آنان است و در اين تعبير عنايت روشنى است و آن اين كه مردگانى را كه مسيح زنده مى كرده مردگان مدفون بوده اند و آن جناب افاضه حيات به آنان مى كرده و براى از سر گرفتن زندگى در دنيا از قبرها بيرونشان مى آورده است.(2)

نكته ها

1. از لفظ «الموتى \مردگان» استفاده مى شود كه اين مرده زنده كردن مكرر اتفاق افتاده است.(3)

2. عيسى (علیه السلام)، ارائه كننده معجزات خويش (حيات بخشى به اجسام بى جان، درمان كورى و

ص: 275


1- الميزان، ج 6، ص 318؛ نمونه، ج 5، ص 124.
2- الميزان، ج 6، ص 319.
3- الميزان، ج 6، ص 319.

پيسى و زنده كردن مردگان)، در بسيارى از مواقع: اذ تخلق... و تبرئ الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج. برداشت فوق از فعل مضارع «تخلق» و «تبرئ» و «تخرج» كه حاكى از استمرار انجام كار مى باشد، استفاده شده است.(1)

3. در آيه 110 كلمه «باذنى» 4 مرتبه تكرار شده است تا جايى براى غلو و ادعاى الوهيت در مورد حضرت عيسى (علیه السلام) باقى نماند؛ يعنى آنچه او را انجام مى داد گرچه بسيار عجيب بود ولى هيچ يك از ناحيه او نبود، بلكه از ناحيه خدا انجام مى گرفت. ثانيا دليلى بر صدق ادعاى حضرت عيسى در مورد نبوت باشد.(2)

4. اولياى خاص خدا ولايت تكوينى دارند (تخلق، فتنفخ،... به حضرت عيسى خطاب شده است).(3)

5. كلمه «باذنى» اشاره به اين مطلب است كه حضرت عيسى (علیه السلام) اين قدرت را هميشه نداشت كه امور خارق العاده را انجام دهد، بلكه هر گاه خداوند اراده مى كرد صاحب اين قدرت مى شد.(4)

6. قيد «و كهلاً» براى اين است كه اشاره كند كلام حضرت عيسى (علیه السلام) در طفوليت و پيرى يكى بوده است و از اين جهت كه هر دو از روى كمال عقل و موافق با كمالات انبيا بوده است تفاوتى ندارد؛ عيسى (علیه السلام) در گهواره كلامش همانند سخن او در سن بالا يكى است.(5)

7. سؤال: چرا خداوند فقط حضرت عيسى (علیه السلام) و نعمت هايى را كه به او ارزانى داشته است را ذكر كرد و از ذكر و نعمت هاى انبيا ديگر سخنى نيامده است ؟

پاسخ: زيرا پيروان حضرت عيسى در مورد او غلو كرده و او را خدا ناميدند در حالى كه پيروان پيامبران ديگر چنين كارى را نكردند.(6)

8. ذكر عنوان رسالت براى حضرت عيسى (علیه السلام) ءامنوا بى و رسولى براى اشاره و آگاهى

ص: 276


1- راهنما، ج 4، ص 639.
2- نمونه، ج 5، ص 125؛ كاشف، ج 3، ص 144.
3- نور، ج 3، ص 188؛ نمونه، ج 5، ص 126.
4- مراغى، ج 7، ص 56.
5- روح البيان، ج 2، ص 460؛ كشاف، ج 1، ص 691.
6- كاشف، ج 3، ص 146.

به اين مطلب است كه اگر به حضرت عيسى ايمان مى آوريد از باب رسول بودن باشد و حد و مرز حضرت عيسى (علیه السلام) را بدانيد و از اين حد فراتر نرويد.(1)

9. ايمان خالصانه حواريون از جمله نعمت هاى ارزانى شده خداوند بر حضرت مسيح (علیه السلام): اذكر نعمتى... اذ أوحيت الى الحواريون ان ءامنوا بى و برسولى قالوا ءامنا. امام رضا (علیه السلام) در پاسخ سؤال از سبب نامگذارى حواريون به اين نام فرمود:

«... لانهم كانوا مخلصين فى أنفسهم و مخلصين لغيرهم من اوساخ الذنوب بالوعظ و التذكير...».(2)

10. تسليم در برابر فرمان هاى الهى در گرو رسيدن به مراحل والاتر ايمان: و اذ اوحيت الى الحواريين... قالوا ءامنا واشهد باننا مسلمون. حواريون مؤمن تنها پس از تقويت ايمانشان بر اثر الهام الهى به مقام تسليم رسيدند.(3)

11. حواريون حضرت عيسى (علیه السلام) دوازده مرد بوده اند: و اذ أوحيت الى الحواريين. از امام رضا (علیه السلام) در پاسخ سؤال از تعداد حواريون حضرت عيسى (علیه السلام) روايت شده:

«... اما الحواريون فكانوا اثنى عشر رجلاً...».(4)

ص: 277


1- روح المعانى، ج 4، ص 56.
2- راهنما، ج 4، ص 643.
3- همان، ص 644.
4- همان.

آیه 112-115

اشاره

آيات 115-112

إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (112)

قالُوا نُريدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشّاهِدينَ (113)

قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عيدًا لأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّازِقينَ (114)

قالَ اللّهُ إِنّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنّي أُعَذِّبُهُ عَذابًا لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ (115)

ترجمه

در آن هنگام كه حواريون گفتند: «اى عيسى بن مريم! آيا پروردگارت مى تواند مائده اى از آسمان بر ما نازل كند؟» او (در پاسخ) گفت: «از خدا بپرهيزيد اگر با ايمان هستيد!» * گفتند: «(ما نظر بدى نداريم،) مى خواهيم از آن بخوريم، و دل هاى ما (به رسالت تو) مطمئن گردد وبدانيم به ما راست گفته اى و بر آن، گواه باشيم.» * عيسى بن مريم عرض كرد: «خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده اى بر ما بفرست؛ تا براى اول و آخر ما، عيدى باشد ونشانه اى از تو؛ و به ما روزى ده؛ تو بهترين روزى دهندگانى.» * خداوند (دعاى او را مستجاب كرد؛ و) فرمود: «من آن را بر شما نازل مى كنم؛ ولى هر كس از شما بعد از آن كافر گردد (و راه انكار پويد)، او را مجازاتى مى كنم كه احدى از جهانيان را چنان مجازات نكرده باشم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پرسش حواريون از حضرت عيسى در مورد قدرت الهى در ارتباط نزول مائده آسمانى وتوصيه به تقوا به آنان، بيان هدف از اين پرسش، درخواست حضرت مسيح (علیه السلام) از خداوند در باره نزول مائده آسمانى، اجابت دعاى آن حضرت و تهديد در باره كفرورزان.

ب. اذ قال الحواريون يا عيسى بن مريم هل يستطيع ربك...؛ متن اين سؤال حواريون كه «آيا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان بر ما نازل كند» معناى ظاهرى اش معنايى است كه بسيار بعيد به نظر مى رسد كه از مثل حواريون صدور يابد و حال آن كه آنان اصحاب مسيح وشاگردان و خواص و ملازمين او بودند و پست ترين مراتب ايمان در آدم اين مقدار اثر را دارد كه بفهمد خدا بر هر چيز قادر است با اين حال چطور ممكن است حواريون با داشتن

ص: 278

مراتبه عاليه ايمان اين معنا را نفهمند و چنين سؤالى را از پيامبر خود بپرسند، از اين رو مفسرين اكثرا اين آيه را توجيه كرده اند زيرا ساحت حواريون را از چنين جهاتى منزه دانسته اند.

عده اى (بهترين توجيه) استطاعت را كنايه از اقتضاى مصلحت و وقوع اذن و رخصت دانسته اند(1) عده اى ديگر گفته اند اين سؤال براى به دست آوردن اطمينان از راه ايمان به رأى العين است نه به خاطر رفع شك در قدرت خدا(2) و توجيه ديگر اين كه اين سؤال از فعل است نه قدرت بر فعل مگر اين كه حواريون لازمه فعل را كه قدرت است ذكر كرده اند.(3)

توجيه ديگر اين كه از كلام حواريون چيزى حذف شده و تقدير آن است كه «هل تستطيع سؤال ربك» آيا مى توانى از خدايت خواهش كنى(4) ، ليكن آنچه صحيح به نظر مى رسد اين است كه چون عصمت حواريون ثابت نشده است مجبور نيستيم كلام آنان را به گونه اى تفسير كنيم كه از ركاكت و زشتى خارج شود و خلاصه اين كه اين درخواست از حواريون زشت و غير متوقع بود، از اين رو حضرت عيسى (علیه السلام) آنان را از اين كه كلامشان مشتمل بر پرسش بى جا بود توبيخ كرد و از ظاهر آن پرسش استفاده مى شود كه ايمان قلبى به قدرت ربوبى ندارند.(5)

ج. قالوا نريد ان نأكل منها...؛ در اين كلام براى بيان غرض خود از درخواست معجزه 4 چيز را شمرده اند:

1. خوردن و گويا مرادشان از ذكر اين جهت اين است كه بگويند غرض ما از اين درخواست غير عقلانى نبود و نمى خواستيم معجزه را بازيچه بگيريم، بلكه مى خواستيم از آن بخوريم. 2. اطمينان قلب. 3. اين كه بدانند عيسى (علیه السلام) در آنچه كه آنان را از ناحيه پروردگار به آن تبليغ نموده است راست گفته است. 4. اين كه اين معجزه را به چشم خود ببينند و در مواقع لزوم شهادت دهند؛ حال يا شهادت در نزد خداوند يا شهادت در نزد كسانى كه حاضر

ص: 279


1- صافى، ج 2، ص 97.
2- نمونه، ج 5، ص 129.
3- روح المعانى، ج 4، ص 56.
4- مراغى، ج 7، ص 57؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 462.
5- الميزان، ج 6، ص 336.

نبودند تا به وسيله شهادت اينان ايمان آنان افزوده گردد.(1)

د. تكون لنا عيدا لأوّلنا و ءاخرنا...؛ يعنى مى خواهيم روز نزول مائده عيدى باشد براى نسل حاضر از امت و هم براى نسل آينده آن و اين عيد از مختصات قوم عيسى (علیه السلام) است وعيد از ماده «عود» و به معناى برگشتن و تكرار شدن و عيد، عيد نمى شود مگر اين كه براى هميشه و هر چند وقت يك بار تكرار شود.(2)

نكته ها

1. حواريون عيسى (علیه السلام) تا قبل از نزول مائده، در مراحل پايين ايمان و فاقد روحيه تسليم در برابر خدا بودند: اذ قال الحواريون يا عيسى ابن مريم... قال اتقوا اللّه ان كنتم مؤمنين.(3)

2. حواريون عيسى مورد سرزنش وى به خاطر رعايت نكردن ادب در ياد كردن از نام خدا: هل يستطيع ربك... قال اتقوا اللّه. رعايت ادب در مورد آيه اين بود كه حواريون به جاى «ربك» (پروردگارت) بگويند: «ربّنا».(4)

3. منظور از تقاضاى مائده اين بود كه ترديدى كه در زواياى قلب آنان مانده با صدور اين معجزه آن ترديد از بين برود چنان كه نظير آن را در باره ابراهيم (علیه السلام) مى خوانيم: ولكن ليطمئن قلبى، اما اين كه اين مائده آسمانى چه بود از برخى روايات استفاده مى شود كه چند قرص نان و چند ماهى بود و شايد علت اين درخواست آن بود كه شنيده بودند بر بنى اسرائيل غذاى آسمانى نازل مى شد آن ها هم چنين تقاضايى را كردند.(5)

4. غلبه گرايش هاى مادى در حواريون عيسى (علیه السلام) بر جنبه هاى معنوى آنان: قالوا نريد ان نأكل منها و تطمئن قلوبنا. برداشت فوق از تقديم «نأكل» كه اشاره به جنبه مادى دارد، بر «تطمئن» و «نعلم» كه از امور معنوى است، استفاده شده است.(6)

5. «عيد» در لغت از ماده «عود» به معناى بازگشت است، از اين رو به روزهايى كه مشكلات

ص: 280


1- الميزان، ج 6، ص 338؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 463.
2- الميزان، ج 6، ص 339؛ مجمع البيان، ج 7، ص 237؛ روح المعانى، ج 4، ص 59؛ كشاف، ج 1، ص 693.
3- راهنما، ج 4، ص 646.
4- همان، ص 647.
5- نمونه، ج 5، ص 129.
6- راهنما، ج 4، ص 649.

از جمعيتى برطرف مى شود و بازگشت به پيروزى ها و راحتى هاى نخستين مى كند عيد گفته مى شود و عيد در اصطلاح اسلامى مانند عيد فطر و قربان به جهت توفيق انجام وظيفه است كه يك صفاى روحى در پرتو آن حاصل مى شود و از آنجا كه روز نزول مائده روز بازگشت به پيروزى و پاكى و ايمان به خدا بوده، حضرت عيسى (علیه السلام) آن روز را عيد ناميده است.(1)

6. رعايت ادب با ابراز خضوع و كاربرد تعابير شايسته از آداب نيايش به درگاه خداوند: قال عيسى ابن مريم اللّهم ربنا... وارزقنا و انت خير الرازقين.(2)

7. رهبران الهى، وظيفه دار جهت دهى معنوى به خواسته هاى مادى مردمان: نريد ان نأكل منها... تكون لنا عيدا لأوّلنا و ءاخرنا و ءاية منك و ارزقنا. حضرت مسيح (علیه السلام) با ذكر مسأله تغذيه به عنوان آخرين هدف و با جمله و ارزقنا... كه خود ابراز نياز و تذلل در پيشگاه خداوند است، اشاره به ناموجه بودن سخن حواريون دارد كه آنان مسأله تغذيه را قبل از اهداف معنوى مطرح كردند.(3)

آیه 116-120

اشاره

آيات 120-116

وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ (116)

ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (117)

إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (118)

قالَ اللّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّادِقينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (119)

لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (120)

ترجمه

و آن گاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى گويد: «آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را

ص: 281


1- همان.
2- راهنما، ج 4، ص 651.
3- همان، ص 652.

به عنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟!»، او مى گويد: «منزّهى تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست، بگويم! اگر چنين سخنى را گفته باشم، تو مى دانى. تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهى؛ و من از آنچه در ذراتِ (پاك) توست، آگاه نيستم. به يقين تو از تمام اسرار و پنهانى ها باخبرى. * من، جز آنچه مرا به آن فرمان دادى، چيزى نگفتم؛ (به آن ها گفتم:) خداوندى را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شماست. و تا زمانى كه در ميان آن ها بودم، مراقب و گواهشان بودم؛ ولى هنگامى كه مرا از ميانشان برگرفتى، تو خود مراقب آن ها بودى؛ و تو بر هر چيز، گواهى. * (با اين حال،) اگر آن ها را مجازات كنى، بندگان تواند. (و قادر به فرار از مجازات تو نيستند)؛ و اگر آنان را ببخشى، توانا و حكيمى. (نه كيفر تو نشانه بى حكمتى است، و نه بخشش تو نشانه ضعف.)» * خداوند مى گويد: «امروز، روزى است كه راستى راستگويان، به آن ها سود مى بخشد؛ براى آن ها باغ هايى از بهشت است كه نهرها از زير درختان آن مى گذرد، و تا ابد، جاودانه در آن مى مانند؛ هم خداوند از آن ها خشنود است، و هم آن ها از خدا خشنودند؛ اين، رستگارى بزرگ است.» * حكومت آسمان ها و زمين و آنچه در آن هاست، از آن خداست؛ و او بر هر چيزى تواناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گفتگوى خداوند با حضرت عيسى در روز قيامت در باره دعوت او مردم را به بندگى (براى اتمام حجت)، منزه بودن حضرت عيسى از اين عمل، دعوت حضرت عيسى مردم را به بندگى خداوند و اقرار به عظمت و مشيت حكيمانه خداوند در باره عذاب و غفران آنان، ويژگى روز قيامت مانند سوددهى صداقت راستگويان و پاداش آنان در بهشت و مالكيت خداوند بر نظام هستى.

ب. منظور از جمله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم، صدق و راستى در گفتار و كردار در دنياست كه در آخرت مفيد واقع مى شود.(1)

ص: 282


1- نمونه، ج 5، ص 138؛ روح البيان، ج 2، ص 467؛ الميزان، ج 6، ص 359.

نكته ها

1. شكى نيست كه حضرت عيسى مردم را دعوت به بندگى خود نكرده است؛ منظور از اين استفهام اقرار گرفتن از او در برابر امتش و بيان محكوميت آن هاست.

2. با توجه به جمله هذا يوم ينفع الصادقين... كه سخن از روز قيامت است، آيه 116 گفت و گوى خداوند با حضرت عيسى در روز قيامت است ثانيا جمله فلما توفّيتنى... دليل ديگرى است بر اين كه اين گفت و گو بعد از دوران نبوت حضرت مسيح (علیه السلام) واقع شده است.(1)

3. سؤال: چگونه حضرت مسيح (علیه السلام) با عبارتى كه بوى شفاعت مى دهد در باره مشركان خود سخن مى گويد و عرض مى كند: اگر آن ها را ببخشى تو عزيز و حكيمى، مگر مشرك قابل شفاعت و قابل بخشش است ؟

پاسخ: اگر هدف حضرت عيسى (علیه السلام) شفاعت مى بود، بايد مى گفت «انك انت الغفور الرحيم»؛ زيرا غفور بودن و رحيم بودن خداوند متناسب با مقام شفاعت است در حالى كه حضرت خداوند را به عزيز و حكيم توصيف مى كند، بنا بر اين از اين تعبير استفاده مى شود كه هدف عيسى (علیه السلام) سلب هر گونه اختيار از خود و واگذار كردن امر به اختيار پروردگار است.(2)

4. جمله ءأنت قلت للناس اتخذونى و امى... اگر چه سؤالى است ولى به منظور تهديد مسيحيانى است كه مدعى خدايى مسيح و مريم هستند در حقيقت چنين بيانى به منظور نشان دادن شناعت و زشتى ادعاى كسانى است كه گمراه شده، عيسى و مادرش را خدا پنداشته اند.(3)

5. سؤال: مگر مسيحيان حضرت مريم را معبود قرار داده اند؟

پاسخ: آن ها مريم را معبود نمى دانستند، ليكن در عين حال در برابر او و مجسمه اش مراسم عبادت را انجام مى داده اند.(4)

ص: 283


1- نمونه، ج 5، ص 134.
2- همان، ص 137؛ مجمع البيان، ج 7، ص 249.
3- مجمع البيان، ج 7، ص 246؛ نور، ج 3، ص 195.
4- نمونه، ج 5، ص 136.

6. علت اين كه حضرت عيسى (علیه السلام) فرمود: «نفس من و نفس تو»، اين است كه كلام هماهنگ و برابر شود وگرنه خداوند منزه از اين است كه داراى نفس يا قلبى باشد.(1)

7. پيامبران به هنگام حضور در ميان امت هاى خويش، گواه و ناظر بر اعمال و عقايد آنان: و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم.(2)

8. حضرت عيسى (علیه السلام) به خاطر ادب و اين كه خود را در مقابل خداوند چيزى به حساب نياورد تا خودش و خدا را دو امركننده حساب كند، به جاى «ما امرتهم الا ما امرتنى به» فرمود: ما قلت لهم الا ما امرتنى به؛ به جاى لفظ «امر» لفظ «قول» را استفاده نمود.(3)

9. از جمله هذا يوم ينفع الصادقين... استفاده مى شود كه تمام نيكى ها را مى توان در عنوان صدق و راستى خلاصه كرد.(4)

10. عيسى (علیه السلام) از زمره راستگويان و درست كرداران: هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم. ازمصاديق مورد نظر براى «الصادقين» - به قرينه آيات گذشته - حضرت مسيح (علیه السلام) است.(5)

11. اين كه خداوند فرمود: رضى الله عنهم، دلالت مى كند بر اين كه خداى تعالى نه تنها از صداقت صادقين خشنود است، بلكه از خود آنان نيز راضى است و خشنودى خدا وقتى به خود آنان تعلق مى گيرد كه هدف از خلقتشان كه همان عبادت است حاصل شده باشد.(6)

ص: 284


1- مجمع البيان، ج 7، ص 248؛ روح البيان، ج 2، ص 467؛ كشاف، ج 1، ص 694.
2- راهنما، ج 4، ص 660.
3- مفاتيح الغيب، ج 12، ص 466؛ روح المعانى، ج 4، ص 64.
4- نمونه، ج 5، ص 139.
5- راهنما، ج 4، ص 664.
6- الميزان، ج 6، ص 361.

سوره انعام

اشاره

ص: 285

ص: 286

آیه 1-5

اشاره

آيات 5-1

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (1)

هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2)

وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ (3)

وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ (4)

فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ستايش براى خداوندى است كه آسمان ها و زمين را آفريد، و ظلمت ها و نور را پديد آورد، اما كافران براى پروردگار خود شريك و شبيه قرار مى دهند (با اين كه دلايل توحيد و يگانگى او، در آفرينش جهان آشكار است). * او كسى است كه شما را از گِل آفريد؛ سپس مدتى مقرّر داشت (تا انسان تكامل يابد)؛ و اجل حتمى نزد اوست (و فقط او از آن آگاه است). با اين همه، شما (مشركان در توحيد و يگانگى و قدرت او،) ترديد مى كنيد. * اوست خداوند در آسمان ها و در زمين؛ پنهان و آشكارِ شما را مى داند؛ و از آنچه (انجام مى دهيد و) به دست مى آوريد، باخبر است. * هيچ نشانه و آيه اى از آيات پروردگارشان براى آنان نمى آيد، مگر اين كه از آن رويگردان مى شوند. * آنان، حق را هنگامى كه سراغشان آمد، تكذيبكردند، ولى به زودى خبر آنچه را به باد مسخره مى گرفتند، به آنان مى رسد؛ (و از نتايج كار خود، آگاه مى شوند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اختصاص حمد به آفريدگار نظام هستى، خلقت انسان از گل، انسان داراى دو اجل حتمى و غير حتمى، خداوند آگاه به امور نهانى و آشكار و اعمال انسان، اعراض كفار از آيات حق و تكذيب آن، قيامت روز آگاهى و ديدن كيفر استهزا.

ب. تفاوت ميان خلق و جعل آن است كه خلقت در باره اصل وجود چيزى است و جعل

ص: 287

در باره خواص و آثار و كيفيت هايى است كه به دنبال آن ها وجود پيدا مى كند و از آنجا كه نور و ظلمت جنبه تبعى دارد از آن تعبير به جعل شده است.(1)

اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد: آيه شريفه در حقيقت به سه طايفه از منحرفان پاسخ مى گويد: اول به مادى ها كه جهان را ازلى مى پنداشتند و منكر خلق و آفرينش بودند. دوم به دوگانه پرستانى كه نور و ظلمت را دو مبدأ مستقل مى دانستند. سوم ردّ بر مشركان عرب كه براى خدا شبيه و شريك قائل بودند.(2)

ج. در جمله هو الذى خلقكم من طين ثم قضى أجلاً... به صورت كوتاه به خلقت عالم صغير انسانى اشاره نموده و اين نكته مهم را خاطرنشان مى سازد كه آن كسى كه انسان را آفريده و امورش را تدبير نموده و براى بقاى ظاهرى و دنيوى اش مدتى مقرر فرموده همانا خداى سبحان است و در نتيجه انسان وجودش محدود است از يك طرف به گل كه خلقت نوع انسان از آن است و از طرف ديگر به اجل مقرّرى كه با رسيدن مرگ به سر مى آيد.(3)

د. مراد از «اجل» روز مرگ است و ممكن هم هست مقصود از آن روز بعث باشد چون قرآن كريم گويا مى خواهد زندگى بين مرگ و بعث (عالم برزخ) را جزو زندگى دنيا بشمارد.(4)

ه -. «سرّ» و «جهر» دو چيز متقابل و دو وصف براى اعمال هستند. منظور از سرّ، كارهايى بوده كه كفار در خفا مى كرده اند و منظور از جهر كارهايى بوده كه بى پرده انجام مى داده اند.(5)

و. در دو آيه فوق (4 و 5) در حقيقت اشاره به سه مرحله از كفر شده كه مرحله به مرحله تشديد مى گردد: نخست مرحله اعراض و روى گردانيدن، سپس مرحله تكذيب و بعدا مرحله استهزا و مسخره كردن حقايق و آيات خدا. اين امر نشان مى دهد كه انسان در طريق كفر در يك مرحله متوقف نمى شود، بلكه هر چه پيش مى رود بر شدت انكار و عداوت با حق وبيگانگى از خدا مى افزايد.(6)

ص: 288


1- نمونه، ج 5، ص 145.
2- نمونه، ج 5، ص 145.
3- الميزان، ج 7، ص 9.
4- همان.
5- الميزان، ج 7، ص 15.
6- نمونه، ج 5، ص 154.

ز. اين تخويف و انذار در آيه فقد كذّبوا بالحقّ... ما كانوا به يستهزؤن براى اين است كه استهزا به آيات پروردگار، استهزاى به حق است و حق چيزى است كه خواه ناخواه روزى ظهور مى كند و از مرحله خبر تجاوز نموده به مرحله خارج و عيان مى رسد.(1)

ح. مراد از خبرهاى بزرگ (انباء) در آيه، خبر فتح مكه يا شكست مشركين در جنگ بدر و امثال آن مى باشد.(2)

ط. مراد از «آية» و «آيات»، حجت هاى الهى همانند شق القمر و آيات قرآن كريم ومعجزات ديگر است.(3)

نكته ها

1. جهت اين كه «ظلمات» به صورت جمع و «نور» به صورت مفرد آمده است اين است كه وجود ظلمت از نبود نور و بلكه همان عدم نور در چيزى است كه مى بايست نور داشته باشد و چيزى كه جا دارد نور داشته باشد و ندارد از جهت دورى و نزديكى اش به نور متعدد مى شود. جمع آوردن «ظلمات» در برابر «نور» به صورت مفرد، مى تواند اشاره به تعدد راه هاى گمراهى و يگانه بودن راه مستقيم هدايت باشد.(4)

2. «أجل» را نكره آورده تا ابهام را برساند؛ يعنى دلالت كند كه «أجل» براى بشر مجهول است و بشر از راه معارف و علوم متداول راهى به سوى يقين آن ندارد.(5)

3. از بيان ثم قضى أجلاً و أجل مسمّى عنده معلوم مى شود كه «اجل» دو گونه است: يكى اجل مبهم و يكى اجل مسمّى يعنى معين در نزد خداى تعالى و اين همان اجل محتومى است كه تغيير نمى پذيرد و به همين جهت آن را مقيد كرده به «عنده» و معلوم است چيزى كه نزد خداست دستخوش تغيير نمى شود؛ به شهادت اين كه فرمود: ما عندكم ينفدوا ما عندالله باق نحل، 96 و اين همان اجل محتومى است كه تغيير و تبديل بر نمى دارد. خداى متعال مى فرمايد: اذا جاء أجلهم فلا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون (يونس، 49)؛ وقتى اجلشان

ص: 289


1- الميزان، ج 7، ص 23.
2- نور، ج 3، ص 209؛ تفسير مراغى
3- مجمع البيان، ج 4، ص 426.
4- الميزان، ج 7، ص 8؛ راهنما، ج 5، ص 14.
5- راهنما، ج 5، ص 10.

برسد نمى توانند حتى يك لحظه آن را پس و پيش كنند، پس نسبت اجل مسمى به اجل غير مسمى نسبت مطلق و منجز است به مشروط و معلق به اين معنا كه ممكن است اجل غير مسمى به خاطر تحقق نيافتن شرطى كه اجل معلق بر آن شرط شده تخلف كند و در موعد مقرر فرا نرسد، ليكن اجل حتمى و مطلق راهى براى عدم تحقق آن نيست و به هيچ وجه نمى توان از رسيدن آن جلوگيرى نمود.

و اگر آيات سابقه به ضميمه آيه شريفه لكل اجل كتاب يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (رعد، 41) (براى هر اجلى نوشته ايست، خداوند محو مى كند نوشته اى را كه بخواهد و تثبيت مى كند آن را كه بخواهد و نزد اوست ام الكتاب) مورد دقت قرار گيرند به دست مى آيد كه اجل مسمى همان اجل محتومى است كه در ام الكتاب ثبت شده و اجل غير مسمى آن اجلى است كه در لوح محو و اثبات نوشته شده است.(1)

مثال: يك چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن ممكن است مثلاً بيست ساعت استعداد روشنايى داشته باشد، اما وزش يك باد شديد ممكن است عمر آن را كوتاه كند. در اين جا اگر چراغ با هيچ مانعى برخورد نكند تا آخرين قطره نفت خود بسوزد سپس خاموش شود، به اجل حتمى خود رسيده است و اگر موانعى قبل از آن باعث خاموشى چراغ گردد، مدت عمر آن را «اجل غير حتمى» مى گوييم.

حال در مورد انسان مى گوييم اگر تمام شرايط زندگى براى بقاى او جمع شود و موانع برطرف گردد اين مدت بالاخره پايانى دارد كه «اجل مسمى» نام دارد، اما ممكن است بر اثر سوء تغذيه يا ابتلا به اعتياد عمر او كم شود كه اين را «اجل» گويند؛ يعنى اجل غير حتمى و مرگ زودرس نامند. از اين جا رواياتى كه مى گويد صله رحم عمر را طولانى يا قطع رحم عمر را كوتاه مى كند، روشن مى شود.(2)

4.

عن أبى عبدالله (علیه السلام) فى قوله : ثم قضى أجلاً و أجل مسمى عنده

قال: «الأجل الذى غير مسمى موقوف يقدم منه ما شاء و يؤخر منه ما شاء و أما الأجل المسمى فهو الذى ينزل مما يريد أن يكون من ليلة القدر إلى مثلها من قابل...».(3)

ص: 290


1- همان، ص 11؛ مجمع البيان، ج 4، ص 424؛ الميزان، ج 7، ص 11-12.
2- نمونه، ج 5، ص 149.
3- راهنما، ج 5، ص 18.

آیه 6-10

اشاره

آيات 10-6

أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ (6)

وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا في قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ (7)

وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِيَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ (8)

وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ (9)

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (10)

ترجمه

آيا نديديد چه قدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم ؟! اقوامى كه (از شما نيرومندتر بودند؛ و) قدرت هايى به آن ها داده بوديم كه به شما نداديم؛ باران هايى پى در پى براى آن ها فرستاديم؛ و از زير (آبادى هاى) آن ها، نهرها را جارى ساختيم؛ (اما هنگامى كه سركشى و طغيان كردند،) آنان را به خاطر گناهانشان نابود كرديم؛ و جمعيت ديگرى بعد از آنان پديد آورديم. * (حتى) اگر ما نامه اى روى صفحه اى بر تو نازل كنيم، و (علاوه بر ديدن و خواندن،) آن را با دست هاى خود لمس كنند، باز كافران مى گويند: «اين، چيزى جز يك سحر آشكار نيست»! * (از بهانه هاى آن ها اين بود كه) گفتند: «چرا فرشته اى بر او نازل نشده (تا او را در دعوت مردم به سوى خدا همراهى كند؟!)» ولى اگر فرشته اى بفرستيم، (و موضوع، جنبه حسّى و شهود پيدا كند،) كار تمام مى شود؛ (يعنى اگر مخالفت كنند،) ديگر به آن ها مهلت داده نخواهد شد (و همه هلاك مى شوند). * و اگر او را فرشته اى قرار مى داديم، حتما وى را به صورت انسانى در مى آورديم؛ باز (به پندار آنان،) كار را بر آن ها مشتبه مى ساختيم؛ همان طور كه آن ها كار را بر ديگران مشتبه مى سازند. * (با اين حال، نگران نباش.) جمعى از پيامبران پيش از تو را استهزا كردند؛ اما سرانجام، آنچه را مسخره مى كردند، دامانشان را گرفت؛ (و عذاب الهى بر آن ها فرود آمد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم توجه به سرگذشت اقوام پيشين، بهره مندى اقوام سابق از نعمت ها و نابودى آنان به جهت گناهان، نسبت سحر به آيات

ص: 291

الهى، انتظار بى جاى كفار بر نزول فرشته بر آنان، تمثل فرشته به صورت انسان بر فرض نزول و تسلى خاطر به پيامبر.

ب. «قرن» گرچه معمولاً به معناى يك زمان طولانى آمده است، ولى گاهى به قوم و جمعيتى كه در يك زمان قرار دارند گفته مى شود. اصولاً قرن از ماده «اقتران» به معناى نزديكى است و چون اهل عصر واحد و زمان هاى متقارب به هم نزديكند، به آن ها و هم به زمان آن ها «قرن» گفته مى شود.(1)

ج. «كتاب» بدون الف و لام و نكره آمده تا بفهماند كه نزول آن نوع خاصّى از نزول است كه ناگزير بايد به تدريج صورت گيرد و اگر آن را مقيد كرده به اين كه در كاغذ باشد فى قرطاس براى دفع اين توهّم بوده كه آيات نازله بر رسول خدا از انشائات خود اوست.(2)

د. لمس با «يد» (دست) در احساس ابلغ و رساتر از ساير اعضا است، از اين رو چنين تعبير كرده است: فلمسوه بأيديهم.(3)

ه -. درخواست فرود آمدن ملك براى يكى از دو جهتى بوده كه از آيات كريمه ديگر استفاده مى شود: اول اين كه عذابى را كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از آن انذارشان مى داده درخواست كنند يا معجزه اى ببينند. دوم اين كه غرضشان از نزول ملائكه اين بوده كه به جاى يك فرد بشر، ملائكه كار رسالت و دعوت به سوى خدا را انجام دهد يا لااقل فرشته اى با اين پيغمبر همكار شده و شاهد صدق او باشد.

آيه 7 فرقان مؤيد اين وجه است: و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشى فى الاسواق لولا أنزل اليه ملك فيكون معه نذيرا.(4)

و. آيه 8 اشاره به يكى از بهانه جويى هاى مشركان كرده كه چرا بر پيامبر فرشته نازل نمى شود. از اين اعتراض و بهانه جويى دو پاسخ مى دهد: اگر فرشته نازل شود غيب تبديل به شهود مى گردد و آخرين مرحله اتمام حجت است در اين صورت اگر كسى مخالفت كند كيفر و مجازات او قطعى است همچنان كه فرمود: لو أنزلنا ملكا لقضى بينهم ثم لا ينظرون

ص: 292


1- نمونه، ج 5، ص 156؛ نور، ج 3، ص 210؛ مجمع البيان، ج 4، ص 427.
2- الميزان، ج 7، ص 25.
3- مجمع البيان، ج 4، ص 428.
4- فرقان، 7؛ الميزان، ج 7، ص 26.

ونيز فرمود: و قال الذين لا يرجون لقاءنا لولا انزل علينا الملائكة أو نرى ربنا لقد استكبروا فى أنفسهم و عتوا عتوا كبيرا * يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا. (فرقان، 22)

دوم رهبر هر گروهى بايد از جنس خود آن ها باشد تا درد آن ها را بفهمد و از غرايز ونيازهاى آن ها باخبر باشد به همين دليل فرشته نمى تواند رهبر مردم باشد.(1)

ز. اگر ملكى را به عنوان رسالت به سوى ايشان بفرستد نفعى به حال آنان نداشته و ازاله حيرتشان نمى كند؛ براى اين كه در چنين فرضى ناچار آن ملك به صورت مردى از بشر در خواهد آمد و آش همان آش و كاسه همان كاسه خواهد بود، چون كفار مى خواستند از حكومت يك مرد عادى از جنس خود خلاص شوند، علاوه بر اين با اين پيشنهاد شك وترديد خود را مبدل به يقين كنند و اين پيشنهاد غرض آنان را تأمين نمى كند.(2)

ح. مشتبه كردن بر ديگرى نظير تبليغات سوئى است كه دانشمندان منحرف انجام مى دهند؛ از جهل مريدها سوء استفاده نموده حق را با باطل خلط و مشتبه مى نمايند و نيز نظير تبليغاتى كه گردنكشان عالم نسبت به رعاياى ضعيف خود داشته و حق را با باطل خلط مى كردند ومشتبه كردن بر خودشان به اين است كه خود را به اين خيال بياندازند كه حقّ باطل است وباطل حق، آنگاه همين خيال را در دل خود هم جاى بدهند و به دنبال باطل راه بيفتند.(3)

ط. كلمه «يلبسون» از آنجايى كه متعلقش حذف شده، هم شامل التباس بر خودشان و هم شامل التباس بر يكديگر مى شود.(4)

ى. استهزاى كفار به پيغمران عبارت بوده از اين كه عذابى را كه آن حضرات مردم را از آن بيم مى داده اند و به نزول آن تهديد مى كرده اند مسخره مى نمودند و در نتيجه همان عذاب بر آنان نازل مى شد.(5)

ص: 293


1- الميزان، ج 7، ص 26 و 27؛ نمونه، ج 5، ص 160.
2- الميزان، ج 7، ص 35.
3- الميزان، ج 7، ص 30.
4- همان، ص 34.
5- همان، ص 36.

نكته ها

1. آيه فأهلكناهم بذنوبهم دلالت دارد بر اين كه گناهان در پيش آمدن بلايا و محنت هاى عمومى دخالت قطعى دارد.(1)

2. از روش هاى تربيتى قرآن است كه داستان هاى واقعى و آموزنده را براى عبرت مردم نقل مى كند. در قرآن كريم مكرّر به اين حقيقت اشاره شده كه امكانات فراوان مادى باعث غرور و غفلت افراد كم ظرفيت مى شود چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: كلا انّ الانسان ليطغى * ان رءاه استغنى.(2)

3. به جاى «ارسلنا من السماء» فرمود: أرسلنا السماء تا نهايت لطف الهى را بيان كند.(3)

4. ارسال سه گونه است: الف. گاهى با بعث كسى است كه اختيار دارد مانند ارسال رسل.

ب. گاهى با تسخير است مانند ارسال ريح و مطر.

ج. گاهى با برداشتن مانع است مانند ارسال شياطين بر كافران: انا ارسلنا الشياطين على الكافرين.(4)

5. «قرطاس» به معناى هر چيزى است كه روى آن مى نويسند اعمّ از كاغذ و پوست و الواح و اگر امروز قرطاس را فقط به كاغذ مى گويند براى اين است كه كاغذ متداول ترين چيزى است كه روى آن نوشته مى شود.(5)

6. آيه و للبسنا عليهم ما يلبسون نظير آيه فلمّا زاغوا أزاغ الله قلوبهم است و از آن به خوبى استفاده مى شود كه اگر خدا آنان را گمراه كرد بعد از آن بود كه خودشان گمراهى را براى خود اختيار كردند نه اين كه خداوند در ابتدا گمراهشان كرده باشد؛ زيرا چنين چيزى لايق ساحت قدس خدا نيست.(6)

7. اين كه فرمود «رجلاً» و نفرمود «بشرا» براى اين بود كه بشر شامل مرد و زن هر دو

ص: 294


1- الميزان، ج 7، ص 24.
2- نور، ج 3، ص 210؛ همان.
3- نور، ج 3، ص 210.
4- تفسير مراغى، ج 7، ص 76.
5- نمونه، ج 5، ص 158؛ نور، ج 3، ص 212.
6- الميزان، ج 7، ص 34.

مى شود. رجل گفت تا اشاره كند به اين كه غير مرد پيغمبر نمى شود همچنان كه خالى از اشعار به اين معنا هم نيست كه اين تغيير شكل به طور انقلاب ماهيت ملكى به ماهيت بشرى نيست، بلكه به طور تمثل به صورت انسانى است.(1)

8. امكان تجسم فرشتگان به صورت آدمى: و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلاً. آنچه در آيه نفى شده، پيامبر شدن فرشتگان است، نه تجسم آنان به صورت آدمى.(2)

9. آيه شريفه 10 در حقيقت هم مايه تسلّى خاطرى است براى پيامبر كه در راه خود كمترين تزلزلى در اراده اش واقع نشود و هم تهديدى است براى مخالفان لجوج كه به عواقب شوم دردناك كار خود بيانديشند.

آیه 11-17

اشاره

آيات 17-11

قُلْ سيرُوا فِي اْلأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (11)

قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (12)

وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (13)

قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ (14)

قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (15)

مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ (16)

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (17)

ترجمه

بگو: «روى زمين گردش كنيد؛ سپس بنگريد سرانجام تكذيب كنندگان آيات الهى چه شد؟!» * بگو: «آنچه در آسمان ها و زمين است، از آن كيست ؟» بگو: «از آنِ خداست.» رحمت (و بخشش را بر خود)، حتم كرده؛ (و به همين دليل،) به طور قطع همه شما را در روز قيامت، كه در آن شك و ترديدى نيست، گرد خواهد آورد. (آرى،) فقط كسانى كه سرمايه هاى وجود خويش را از دست داده و گرفتار خسران شدند، ايمان نمى آورند. * و براى اوست آنچه در

ص: 295


1- الميزان، ج 7، ص 35؛ مجمع البيان، ج 4، ص 429.
2- راهنما، ج 5، ص 33.

شب و روز قرار دارد؛ و او، شنوا و داناست. * بگو: «آيا غير خدا را ولى خود انتخاب كنم ؟! (خدايى) كه آفريننده آسمان ها و زمين است؛ اوست كه روزى مى دهد، و از كسى روزى نمى گيرد.» بگو: «من مأمورم كه نخستين مسلمان باشم؛ و (خداوند به من دستور داده كه) از مشركان نباش.» * بگو: «من (نيز) اگر نافرمانى پروردگارم كنم، از عذاب روزى بزرگ [= روز رستاخيز] مى ترسم. * آن كس كه در آن روز، مجازات الهى به او نرسد، خداوند او را مشمول رحمت خويش ساخته؛ و اين همان پيروزى آشكار است.» * اگر خداوند زيانى به تو برساند، هيچ كس جز او نمى تواند آن رابرطرف سازد؛ و اگر خيرى به تو رساند، او بر همه چيز تواناست؛ (و از قدرت او، هر گونه نيكى ساخته است.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مالكيت خداوند نسبت به همه موجودات در ظرف مكان لمن ما فى السموات والارض، مالكيت خداوند نسبت به همه موجودات در ظرف زمان له ما سكن فى الليل والنهار، حكم عقل بر لزوم انتخاب سرپرست منزه از احتياج و حكم شرع بر لزوم تسليم در برابر آفريدگار جهان، ترس از پروردگار در صورت عصيان، رستگارى در پرتو نجات از عذاب و تنها خداوند قادر بر جلب منفعت و دفع ضرر نسبت به انسان.

ب. شكى نيست كه مشاهده آثار گذشتگان و اقوامى كه بر اثر پشت پا زدن به حقايق راه فنا و نابودى را پيمودند، تأثيرش بيشتر از مطالعه تاريخ آن ها در كتاب هاست؛ زيرا اين آثار حقيقت را محسوس و قابل لمس مى سازد. شايد به خاطر همين است كه جمله انظروا (نگاه كنيد) را به كار برده نه تفكروا (بينديشيد).(1)

ج. كتابت به معناى اثبات و حكم حتمى است و چون رحمت كه عبارت است از افاضه نعمت بر مستحق و ايصال هر چيزى به سعادتى كه لياقت و استعداد رسيدن به آن را دارد از صفات فعليه خداى تعالى است، از اين جهت صحيح است اين صفت را به كتابت خود نسبت دهد.(2)

ص: 296


1- نمونه، ج 5، ص 163.
2- الميزان، ج 7، ص 39.

د. در آيه شريفه با ذكر دو مقدمه براى اثبات معاد استدلال شده است:

1. نخست مى گويد آسمان و زمين براى چه كسى است ؟ پاسخ مى دهد براى خداوند كه اين پاسخ فطرت است؛ طبق اين مقدمه همه جهان هستى ملك خداست و تدبير آن به دست اوست.

2. پرودگار جهان سرچشمه تمام رحمت هاست: كتب على نفسه الرحمة آيا ممكن است خداوند رحمت واسعه داشته باشد و به پاداش و كيفر مؤمنان و كافران در جهان بعدى رسيدگى نكند؟ استفهام در آيه شريفه تقريرى است، چون اين مطلب هم از نظر فطرت مسلم بوده و هم خود مشركان به آن اعتراف داشته اند، بلافاصله پاسخ را ذكر مى كند.(1)

ه -. سؤال: زندگى در قيامت براى مؤمنان رحمت است براى كفار و منافقان كه رحمت نيست بلكه براى آنان رنج و زحمت است. پاسخ اين كه خداوند پيامبران را براى هدايت همه فرستاد تا از نعمت هاى الهى درست بهره ببرند، ليكن آن ها به سوء اختيار خويش زمينه هاى رحمت را به شكنجه و زحمت تبديل كردند.(2)

و. اين كه از بين همه نعمت هاى بى شمار تنها اطعام را اختصاص به ذكر داده است براى اين بوده است كه در نظر ساده عوام مسأله اطعام روشن ترين حاجتى است كه موجودات زنده از آن جمله انسان در زندگى خود بدان محتاجند و به تعبير ديگر بيشتر وابستگى در زندگى مادى بشر بر اثر همين نياز مادى است و به اصطلاح خوردن يك لقمه نان است كه افراد را در برابر زر و زور وا مى دارد و گاهى تا سر حد پرستش در مقابل آن ها كرنش مى كند. قرآن كريم مى فرمايد: روزى شما به دست خداوند است نه به دست اين گونه افراد.(3)

ز. «فاطر» يعنى آفريننده مبتكر، بنا بر اين خداوند آسمان و زمين را بدون الگوى قبلى آفريد.(4)

ح. برخى براى آيات شريفه شأن نزولى ذكر كرده اند كه جمعى از اهل مكه خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند: اى محمد! تو آيين قوم خود را ترك گفتى و مى دانيم عاملى جز فقر

ص: 297


1- نمونه، ج 5، ص 165.
2- همان.
3- الميزان، ج 7، ص 48؛ نمونه، ج 5، ص 172؛ مجمع البيان، ج 4، ص 433.
4- نور، ج 3، ص 219؛ مجمع البيان، ج 4، ص 433.

ندارد ما حاضريم اموال خود را با تو تقسيم كنيم و تو را كاملاً ثروتمند كنيم تا دست از خدايان ما بردارى و به آيين اصلى ما بازگردى؛ آيات فوق نازل شد و به آن ها پاسخ گفت.(1)

ط. آيه شريفه 16 اين حقيقت را اثبات مى كند كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز بدون تكيه بر رحمت خدا نمى تواند كارى بكند و هر چه هست به دست اوست و حتى شخص پيامبر چشم اميدش را به رحمت بى پايان پروردگار دوخته است، بنا بر اين آيه شريفه آخرين درجه توحيد را بيان مى كند حتى به كسانى كه براى پيامبران در برابر خدا دستگاه مستقلى قائل بودند همانند مسيحيان كه مسيح را ناجى و نجات دهنده مى دانستند صريحا پاسخ مى دهد كه حتى پيامبران نياز به رحمت او دارند.(2)

ى. اين احتمال تفسيرى وجود دارد كه معناى آيه من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه آن است كه عذاب از كسى منصرف نخواهد شد مگر به واسطه رحمت خداوند همچنان كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روايت شده است: قسم به خداوند كه احدى با عملش داخل در بهشت نخواهد شد. از او پرسيدند حتّى شما اى رسول خدا؟ حضرت فرمودند: حتّى من نيز داخل بهشت نخواهم شد مگر آن كه رحمت خداى سبحان مرا فرا بگيرد.(3)

ك. اين كه از اصابه خير و شرّ به «مسّ» تعبير مى كند، دلالت دارد بر اين كه اين خيرات و شرور در مقابل قدرت بى نهايت پروردگار كه هيچ چيز در قبال آن ايستادگى نمى كند و هيچ مخلوقى ملاقات تحمل آن را ندارد، بسيار اندك و ناچيز است.(4)

ل. و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو تا آخر آيه، آن دو برهانى كه در آيات پيشين بود، يكى نمونه اى از خيراتى را كه آدمى آرزوى دستيابى به آن را دارد ذكر مى كرد و ديگرى نمونه اى از شرور را كه همواره خائف و گريزان از آن است خاطرنشان مى ساخت و متعرض ساير انواع خيرات و شرور نبودند با اين كه همه آن ها از ناحيه خداى سبحان به آدمى مى رسد، از اين رو در اين آيه صريحا توضيح مى دهد كه خيرات و شرور منحصر به طعام و عذاب قيامت نيستند، بلكه خيرات و شرور ديگرى نيز هست كه خداوند آدمى را به آن متنعم

ص: 298


1- نمونه، ج 5، ص 170.
2- نمونه، ج 5، ص 173.
3- مجمع البيان، ج 4، ص 435.
4- الميزان، ج 7، ص 51.

و به اين عذاب مى كند؛ نه كسى مى تواند جلوى آن را بگيرد و نه اين را دفع كند، آرى اوست كه بر هر چيز قادر است و همين اميد خير آدمى را وادار مى كند كه تنها او را معبود و اله خود بگيرد و چون اين جا جاى اين توهم بود كه: اين برهان بيش از اين اقتضا ندارد كه بايد خدا را پرستيد؛ و اين را مشركين هم معترف هستند و اما اين كه جز او را نبايد پرستش كرد از كجا خدايانى كه مورد احترام آنان بوده به زعم آنان اسبابى بودند كه بين خلق و خالق وساطت و شفاعت مى كردند.

از اين رو خداى تعالى در مقام دفع اين توهم فرمود: و هو القاهر...؛ تنها خداى سبحان است كه قاهر و غالب بر بندگان است، مخلوقات چه خودشان و چه كارهايشان و چه آثار و خواصى كه دارند همه در تحت قهر و قدرت اويند.(1)

نكته ها

1. فرمان سيروا فى الارض شش بار در قرآن آمده است. متأسفانه كافران بيشتر از ما به اين دستور عمل كردند و وجب به وجب كشورهاى اسلامى را كاوش كردند و از منابع، نقاط ضعف و قدرت مسلمانان آگاه شده و آن ها را غارت كردند.(2)

2. نابود نشدن انسان با مرگ: ليجمعنكم الى يوم القيامة. جمله «ليجمعنكم» و تعديه آن به «إلى»، بيانگر گردآورى مستمر آدميان تا قيامت است و لازمه آن نيز فانى نشدن آدمى پس از مرگ است.(3)

3. جمله لا ريب فيه هم در باره قرآن آمده است، هم در باره قيامت.(4)

4. سلمان از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل كرده كه فرمود: رحمت خداوند صد درجه است؛ يك درجه آن منشأ همه الطاف الهى در دنيا شده است، خداوند در قيامت با همه صد درجه رحمت خود با مردم معامله خواهد كرد.(5)

ص: 299


1- الميزان، ج 7، ص 50-51.
2- نور، ج 3، ص 215.
3- راهنما، ج 5، ص 41.
4- همان، ص 216.
5- همان، ص 217.

5. يكى از شيوه هاى تبليغى كه پيامبر مأمور به آن است، طرح سؤال و جواب است.(1)

6. مالكيت و حاكميت مطلقه الهى بر هر موجود مستقر در شب و روز: و له ما سكن فى اليل و النهار. «سكن» از مادى «سكنى» (به معناى مسكن گزيد) و «ما سكن...» شامل هر موجودى است كه در ظرف شب و روز قرار گرفته باشد.(2)

7. تنها خداوند مالك اشياى ساكن و متحرك در شب و روز: و له ما سكن فى اليل و النهار. بنا بر اين كه «ما سكن» به معناى ساكن، مقابل متحرك باشد. نكته ديگر در آيه اين كه گاهى در زبان عرب يكى از ضدين ذكر مى گردد و ديگرى مسكوت مى ماند، چون مذكور، خود كافى از غير مذكور است. در آيه نيز گرچه تنها «ما سكن» آمده، ولى مراد متحرك ها نيز مى باشد.(3)

8. شنوايى و دانايى گرچه از صفات ذاتى خداى تعالى و عين ذات مقدس اويند، ليكن يك قسم از شنوايى و بينايى و دانايى هست كه از صفات فعل و خارج از ذات هستند و آن شنوايى و دانايى است كه ثبوتش موقوف بر تحقق متعلق است نه بر ذات مقدسش؛ نظير خلق و رزق و احيا و اماته كه متوقفند بر وجود مخلوق و مرزوق و حى و ميت.(4)

9. انسان در جست و جوى ولى و سرپرست براى خويش و نيازمند به آن است: قل أغير الله أتّخذ وليا. در استفهام انكارى صدر آيه، موضوعى مسلم فرض شده و آن نياز به ولى وسرپرست است، از اين رو سخن از آن است كه چه كسى را بايد به عنوان ولى وسرپرست برگزيد.(5)

10. نيازمندى و فقر آدمى، فلسفه احتياج او به ولى و سرپرست: قل أغير الله أتخذ وليا... و هو يطعم.(6)

11. ضرورت پيشگامى رهبران الهى در پايبندى به اصول و مبانى خويش: قل إنى

ص: 300


1- همان.
2- راهنما، ج 5، ص 43.
3- همان.
4- الميزان، ج 7، ص 44.
5- راهنما، ج 5، ص 44.
6- همان، ص 45.

أمرت أن أكون أول من أسلم و لا تكونن من المشركين.(1)

12. پيامبر (صلی الله علیه و آله) بايد در بالاترين مرتبه تسليم در برابر خداوند باشد: قل إنى أمرت أن أكون أول من أسلم. اگر اوليت مطرح شده در آيه از نظر رتبه و درجه تسليم باشد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) مأمور به كسب پيشتازى در مقام تسليم است.(2)

13. آنچه كه از تاريخ وثنيت و بت پرستى بر مى آيد، اين است كه باعث پيدايش مرام خضوع در برابر بت و پرستش آلهه يكى از دو غريزه زير بوده است: غريزه جلب منفعت و غريزه دفع ضرر. جمله (يطعم) ناظر به جلب منفعت از سوى خداوند است و اشاره است به موضوع وجوب شكر منعم كه عبادت خداوند به جهت انعام اوست و جمله انى اخاف ناظر به دفع ضرر است.(3)

14. توجه به ربوبيت خداوند، مقتضى پرهيز از عصيان او: قال إنى أخاف إن عصيت ربى.(4)

15. تساوى همه انسان ها، حتى پيامبران الهى، در برابر قانون الهى و پيامدهاى اخروى آن: قال إنى أخاف إن عصيت ربى عذاب يوم عظيم. چون پيامبر (صلی الله علیه و آله) با تمام عظمتش مى فرمايد در صورت نافرمانى از عذاب مى ترسم، بنا بر اين استثنايى در كار رسيدگى به امور بندگان در قيامت وجود ندارد و اگر چنين تبعيضى بود، ديگر ترس پيامبران از عصيان معنا نداشت.(5)

16. آيه و ان يمسسك الله بضرّ فلا كاشف له با صراحت كامل عقيده ثنويين (دوگانه پرستان) را كه قائل به مبدأ خير و شر بودند ردّ مى كند و هر دو را از ناحيه خدا مى داند.(6)

17. شرّ مطلق در جهان وجود ندارد، بنا بر اين هنگامى كه شرّ به خدا نسبت داده مى شود، منظور امورى است كه به ظاهر سلب نعمت است ولى در واقع و در مورد خود خير است.(7)

18. هيچ موجودى توان دفع آسيب يا خيرى را كه از ناحيه خدا باشد ندارد: و إن يمسسك الله بضر فلا كاشف له إلا هو و إن يمسسك بخير.(8)

ص: 301


1- همان، ص 46.
2- همان.
3- الميزان، ج 7، ص 45.
4- راهنما، ج 5، ص 49.
5- همان.
6- نمونه، ج 5، ص 175؛ نور، ج 3، ص 222.
7- نمونه، ج 5، ص 175.
8- راهنما، ج 5، ص 52.

19. اقتدار بر رساندن هر گونه خير و شر، از شئون ولايت الهى است: أغير الله أتخذ وليا... و إن يمسسك الله بضر... فهو على كل شىء قدير.(1)

آیه 18-25

اشاره

آيات 25-18

وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ (18)

قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّني بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ (19)

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (20)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ (21)

وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (22)

ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ (23)

انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (24)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (25)

ترجمه

اوست كه بر بندگان خود، قاهر و مسلّط است؛ و اوست حكيم آگاه. * بگو: «بالاترين گواهى، گواهى كيست ؟» (و خودت پاسخ بده و) بگو: «خداوند، گواه ميان من و شماست؛ و (بهترين دليل آن اين است كه) اين قرآن بر من وحى شده، تا شما و تمام كسانى را كه اين (قرآن) به آن ها مى رسد؛ با آن بيم دهم (و از مخالفت فرمان خدا بترسانم). آيا به راستى شما گواهى مى دهيد كه معبودان ديگرى با خداست ؟!» بگو: «من هرگز چنين گواهى نمى دهم». بگو: «اوست تنها معبود يگانه؛ و من از آنچه براى او شريك قرار مى دهيد، بيزارم.» * آنان كه كتاب آسمانى به ايشان داده ايم، به خوبى او [= پيامبر] را مى شناسند، همان گونه كه فرزندان خود را مى شناسند؛ فقط كسانى كه سرمايه وجود خود را از دست داده اند، ايمان نمى آورند. * چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ بسته [= همتايى براى او قائل شده]، يا

ص: 302


1- همان.

آيات او را تكذيب كرده است ؟! مسلما ظالمان، رستگار نخواهند شد. * آن روز كه همه آن ها را محشور مى كنيم؛ سپس به مشركان مى گوييم: «معبودهايتان، كه همتاى خدا مى پنداشتيد، كجايند؟!» (چرا به يارى شما نمى شتابند؟!) * سپس پاسخ و عذر آن ها، چيزى جز اين نيست كه مى گويند: «به خداوندى كه پروردگار ماست سوگند كه ما مشرك نبوديم!» * ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مى گويند، و آنچه را به دروغ همتاى خدا مى پنداشتند، از دست مى دهند! * پاره اى از آن ها به (سخنان) تو، گوش فرا مى دهند؛ ولى بر دل هاى آنان پرده اى افكنده ايم تا آن را نفهمند؛ و در گوش آن ها، سنگينى قرار داده ايم. و (آن ها به قدرى لجوجند كه) اگر تمام نشانه هاى حق را ببينند، ايمان نمى آورند؛ تا آنجا كه وقتى به سراغ تو مى آيند كه با تو پرخاشگرى كنند، كافران مى گويند: «اين ها فقط افسانه هاى پيشينان است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسلط خداوند بر بندگان، خداوند بهترين گواه بر رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به واسطه نزول قرآن، خداوند تنها معبود يگانه، شناخت اهل كتاب نسبت به پيامبر اكرم مانند شناخت نسبت به فرزندان خويش، عدم رستگارى افترازنندگان بر خداوند، محاكمه مشركان در قيامت و دروغ گويى مشركان در قيامت و عناد و لجاجت آنان.

ب. به طورى كه جمعى از مفسران گفته اند عده اى از مشركان مكه نزد پيامبر آمدند و گفتند: تو چگونه پيامبرى هستى كه احدى را با تو موافق نمى بينيم حتى از يهود نصارى تحقيق كرديم آن ها نيز گواهى به حقانيت تو بر اساس تورات و انجيل نمى دهند؛ آيه شريفه نازل شد و به آن ها پاسخ داد: خداوند شاهد بر اين معناست و بهترين دليل بر نبوت كتابى است كه بر او وحى شده كه آوردن نظير آن براى شما مقدور نيست، علاوه بر اين، اين گونه نيست كه يهود و نصارى پيامبر را نشناسند، بلكه به خوبى او را مى شناسند چنان كه پدر فرزندش را مى شناسد.(1)

ج. شناخت برادر، پدر و مادر براى انسان ماه ها پس از تولد است چنان كه شناخت همسر

ص: 303


1- نمونه، ج 5، ص 178.

نيز پس از ازدواج مى باشد، ولى شناخت فرزند، اصلى ترين و قديمى ترين شناخت هاست؛ چون او را از هنگام تولد مى شناسند، از اين رو آيه مى فرمايد: آنان پيامبر را مانند فرزندان خود مى شناسند.

د. در اين آيات به سياق اصلى كه سياق خطاب بود برگشته مجددا آن جناب را مخاطب قرار داده مظالم مشركين و انحرافاتى را كه در اصول عقايد پاك يعنى توحيد و نبوت و معاد داشتند برايش بيان مى فرمايد؛ آيه و من اظلم... راجع به توحيد، آيه و منهم من يستمع اليك... راجع به نبوت و آيه و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا... مربوط به معاد است. بعد از بيان اين سه جهت مى فرمايد: اينان با اين انحرافات خود به خويشتن شديدترين ظلم را كرده و خود را به هلاكت و خسران مى كشند، سپس بيان مى كند كه اين مظالم در روز قيامت به چه صورتى منعكس شده به چه كيفيت وحشت زايى به ايشان مى رسد به گونه اى كه از شدت آن با انكار آنچه كه در دنيا مى گفتند خود را تكذيب كرده تمناى بازگشت به دنيا مى كنند باشد كه اين بار عمل صالح انجام دهند و به خاطر كوتاهى هايى كه در حق خداى سبحان نموده اند اظهار حسرت مى كنند.(1)

ه -. و من اظلم ممن افترى على الله كذبا أو كذب باياته؛ ظلم يكى از شنيع ترين گناهان است، بلكه با كمى دقت و تحليل عقلى بايد گفت زشتى و شناعت گناهان ديگر هم به مقدار ظلمى است كه در آن هاست و معناى ظلم عبارت است از خروج از عدالت و حد وسط ظلم همان گونه كه از جهت اختلاف خصوصيات مرتكب، مختلف و كم و زياد مى شود، همچنين نسبت به اختلاف اشخاصى كه ظلم بر ايشان مى شود يا اراده ظلم بر آنان شده است اختلاف و شدت و ضعف پيدا مى كند؛ به اين معنا كه هر چه موقعيت و شأن او عظيم تر باشد ظلم بر او شنيع تر و بزرگ تر خواهد بود و معلوم است كه ساحتى مقدس تر و منزلتى رفيع تر و عزيزتر از ساحت و منزلت پروردگار و آيات داله بر آن حضرت نيست، بنا بر اين آن كسى هم كه به چنين ساحت قدسى يا به چيزى كه منسوب به اين ساحت است ظلم روا بدارد از هر ظالمى ظالم تر خواهد بود.(2)

ص: 304


1- الميزان، ج 7، ص 66.
2- همان.

و. بعضى از مفسران خواسته اند قائلين به جواز شفاعت پيامبر و معصومين از ذريه آن جناب و اولياى كرام از امتش را نيز مشمول آيه قرار داده و آنان را هم مشرك بدانند وگفته اند: اين آيه علاوه بر بت پرستان منطبق بر معتقدين به شفاعت نيز هست و هر كس اين حضرات را در باره حاجتى از حوائج دنيا و آخرت خود شفيع درگاه خدا قرار دهد نيز مشرك است؛ گويا از اين معنا غفلت ورزيده اند كه پروردگار متعال خودش شفاعت را در صورتى كه به اذن او بوده باشد در كلام مجيدش بدون تقييد به دنيا و آخرت اثبات كرده و فرموده است: من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه؛ كيست آن كسى كه بدون اذن او در درگاه او شفاعت كند.(1)

ز. افترا بر خداى تعالى عبارت است از اثبات شريك براى او با اين كه او را شريكى نيست و همچنين ادعاى نبوت و نسبت دادن حكمى به وى از راه دروغ و بدعت و تكذيب آيات اوعبارت است از تكذيب پيغمبر صادق الوعدى كه دعوى اش توأم با آيات و معجزات الهيه است يا انكار دين حق كه از آن جمله انكار خداوند متعال است.(2)

ح. كيفيت دروغ بستن مشركان بر خودشان به اين صورت است كه وقتى سوگند خوردند كه هرگز مشرك نبوديم در حقيقت انكار كردند دعوايى را كه در دنيا مى كردند و مى گفتند: براى خدا شركايى است و از روى غرور و طغيان زير بار هيچ حجت و برهانى هر چند دندان شكن بود نمى رفتند؛ اين همان دروغ به خود بستن است.(3)

ط. مقصود از جمله و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون آن است كه حقيقت شركاى خيالى مشركان در قيامت، ظاهر شده و معلوم مى شود كه فاقد وصف شركت و شفاعتند و به خوبى دستگيرشان مى شود كه آن جلوه اى كه اين شركا در نظرشان داشتند جز جلوه اى سرابى نبود.(4)

ى. مراد از آيات، قرآن كريم و رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و معجزات آن حضرت است.(5)

ك. «هذا» در ان هذا الاّ أساطير الاولين اشاره به قرآن كريم است.(6)

ص: 305


1- بقره، 255؛ همان، ص 67.
2- الميزان، ج 7، ص 66؛ نمونه، ج 5، ص 184.
3- همان، ص 74.
4- همان، ص 76.
5- مجمع البيان، ج 4، ص 438.
6- همان، ص 444.

ل. آيه 22 در باره سرنوشت مشركان در قيامت سخن مى گويد كه وقتى از آنان سؤال مى شود كه معبودهاى شما كه آن ها را شريك خداوند مى دانستيد كجا هستند، سوگند ياد مى كنند كه ما مشرك نبوديم.

در اين كه فتنه در آيه شريفه به چه معناست وجوهى بيان شده است: برخى آن را به معناى پوزش و معذرت و بعضى به معناى پاسخ و بعضى به معناى شرك گرفته اند و محتمل است فتنه و افتنان به معناى دلباختگى به چيزى باشد؛ يعنى نتيجه دلباختگى آن ها به شرك پرده اى بر روى افكار آن ها افكنده شده روز قيامت كه پرده كنار مى رود منكر مى شوند و محتمل است معناى آيه اين باشد كه وقتى آن ها در قيامت در فشار و سختى قرار مى گيرند، بيدار مى شوند وبه خطاى خود واقف مى گردند و براى نجات خود اعمال گذشته را انكار مى كنند.(1)

نكته ها

1. علماى اهل كتاب به قدرى راجع به اوصاف آن حضرت استحضار دارند كه او را نديده مى شناسند، همان گونه كه بچه هاى خود را مى شناسند و در جاى ديگر راجع به اين مطلب فرموده: الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل (اعراف، 156)؛ آن كسانى كه پيروى مى كنند رسول و نبى درس نخوانده اى را كه اوصافش در تورات و انجيلى كه در دست دارند نوشته شده و نيز فرموده: محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلاً من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التوراة و مثلهم فى الانجيل (فتح، 29) و نيز مى فرمايد: أو لم يكن لهم ءاية ان يعلمه علماء بنى اسرائيل.(2)

2. لفظ «قاهر» از اسمايى است كه هم بر خداى متعال اطلاق مى شود و هم بر سلسله اسباب صادق است الاّ اين كه بين قهر او و قهر اسباب فرق است؛ اگر مى گوييم خداوند بر بندگان قاهر است، قهر او نظير قهر بعضى از بندگان بر بعض ديگر (كه همه در عرض هم هستند) نيست. براى اين كه توهم پيش نيايد كه خداوند مانند برخى از صاحبان قدرت ممكن

ص: 306


1- نمونه، ج 5، ص 186.
2- شعراء، 187؛ الميزان، ج 7، ص 60.

است كمترين سوء استفاده اى از قدرت نامحدود خود كند، در پايان آيه مى فرمايد: با اين حال او حكيم است و همه كارش از روى علم و حكمت است و كمترين اشتباه را در اعمال قدرت ندارد.(1)

3. قرآن، كتاب جهانى و براى همه عصرها و انذاردهنده كسى كه به معارف آن دست يابد: و أوحى إلى هذا القرءان لأنذركم به و من بلغ.(2)

4. قرآن، گواه خداوند بر حقانيت رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله): قل اللّه شهيد بينى و بينكم و أوحى الى هذا القرءان.(3)

5. از جمله شرايط براى رهبر آسمانى موارد ذيل است:

1. ايمان به مكتب: أوحى الى هذا القرءان. 2. اميد به آينده؛ و من بلغ. 3. صلابت در برابر انحراف مشركان: قل لا اشهد. 4. برائت از شرك: انّنى برىء ممّا تشركون.(4)

6. راغب «فلاح» را به رسيدن به آرزو كه همان معناى سعادت است تفسير نموده و در مفردات خود گفته: «فلح» به معناى شكافتن است و در مثل گفته شده است «الحديد بالحديد يفلح»؛ يعنى آهن با آهن شكافته مى شود، و اگر برزگران را هم فلاح مى گويند به همين عنايت است كه آنان زمين را مى شكافند.

«فلاح» به معناى ظفر يافتن به مقصود است و اين دو جور است: يكى دنيوى و يكى اخروى؛ فلاح و رستگارى دنيوى عبارت است از ظفر يافتن به سعادت هايى كه با دستيابى به آن ها زندگى دنيايى آدمى خوش و خرم مى شود مانند بقا و توانگرى و عزت؛ و فلاح اخروى به داشتن چهار چيز است: 1. بقا بدون فنا. 2. غناى بدون فقر، 3. عزتى كه آميخته و دستخوش لذت نگردد. 4. علمى كه جهل در آن راه نبرد؛ اين بود گفتار راغب.(5)

7. چه بسا ستمگرانى كه طغيان شهوت وادارشان كند به اين كه عزت صورى و قدرت كاذبه خود را كه از راه غير مشروع به دست آورده اند در راه تحصيل آرزو و سعادت موهومى

ص: 307


1- الميزان، ج 7، ص 52؛ نمونه، ج 5، ص 176.
2- راهنما، ج 5، ص 56.
3- همان، ص 57.
4- نور، ج 3، ص 225.
5- الميزان، ج 7، ص 69.

به كار بزنند كه مخالف با اعتقاد حق و توحيد خداى سبحان و مزاحم با حقوق مشروعه ديگران باشد؛ يعنى تعدى به اموال نموده و آن را به زور و قلدرى غصب كنند يا به ناموس آنان دست درازى كرده و به عنف عرضشان را به باد دهند يا به جان آنان تجاوز كرده بدون حق، خونشان را بريزند يا رسمى از مراست عبوديت پروردگار از قبيل نماز و روزه و حج و امثال آن را عصيان ورزند و خوشحالى و خرمى هم بكنند كه چه خوب شد به كام دل رسيديم؛ همه اين ها ممكن است،

ليكن بايد دانست كه چنين كسى در دنيا و آخرت خود را زيانكار ساخته و سعى و كوشش يك عمر را هدر داده است، اما در دنيا خود را چنين كرده براى اين كه راهى كه اين بينوا رفته راه هرج و مرج و اختلال نظام بوده به شهادت اين كه اگر اين راه حق بود جايز بود كه همه چنين راهى را سلوك كنند و اگر براى همه جايز باشد قطعا نظام اجتماع بر هم مى خورد و معلوم است كه با ابطال نظام اجتماعى حيات مجتمع انسانى باطل مى شود، پس نظامى كه ضامن بقاى نوع انسانى است به هر شكل باشد با چنين شخص در آنچه كه از راه غير مشروع كسب كرده مبارزه نموده. اما در آخرت خود را زيانكار و كوشش يك عمر خود را بى نتيجه كرده است براى اين كه ظلمى كه كرده در نامه عملش ثبت شده و در قيامت بر طبق آن نامه كيفر ديده است.(1)

8. در اين جا راجع به آيه مورد بحث سؤالى پيش مى آيد و آن اين است كه از آياتى كه متعرض وصف روز قيامت است همان گونه كه گذشت بر مى آيد كه آن روز، روز بروز حقايق و بيرون افتادن اسرار است و خدعه و دروغى كه از لوازم نشئه دنيوى است در آن روز تصور ندارد به شهادت خود قرآن كه مى فرمايد: يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شىء (مؤمن، 16) و با اين حال به فرض كه مشركين به دروغ سوگند ياد كنند چه نفعى بر دروغشان مترتب مى شود و چطور ممكن است دروغ بگويند و حال آن كه هر دروغى كه بگويند خلافش مشهود و عيان است به شهادت اين كه خداى تعالى مى فرمايد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء (آل عمران، 30). جواب اين است كه: كفّار

ص: 308


1- همان، ص 71-72.

از آنجايى كه در دنيا عادت كرده بودند كه به وسيله دروغ و خدعه و فريب و سوگندهاى دروغى خود را از مهلكه ها رهانيده و منافع را به خود جلب كنند و دروغ گويى، ملكه راسخه اى در دل هايشان شده بود، در قيامت نيز روى عادت و ملكه اى كه در دنيا داشتند بى اختيار لب به دروغ مى گشايند؛ همچنان كه مرد فحاش وقتى ملكه دشنام دادن در نفس او مستقر گشت نمى تواند از آن خوددارى كند.(1)

9. اين كه چطور بر خدا دروغ بستند، براى اين كه وقتى سوگند خوردند كه ما هرگز مشرك نبوديم در حقيقت انكار كردند دعوايى را كه در دنيا مى كردند و مى گفتند: براى خدا شركايى است؛ اين همان دروغ به خود بستن است، و اما اين كه چطور در قيامت آلهه دروغى خود را نمى يابند، براى اين است كه روز قيامت روزى است كه بر هر كس عيان مى شود كه امر و ملك و قوت همگى از آن خداست. خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العقاب (بقره، 165)

10. در قرآن كريم پانزده مرتبه تعبير من أظلم آمده كه در مورد افترا بر خدا، بازداشتن مردم از مسجد و كتمان شهادت و حق است. در اين جا اين سؤال مطرح است كه چگونه همه اين طوايف جزو ظالم ترين افراد هستند؟ پاسخ اين كه: همه اين امور در حقيقت از يك جا نشأت مى گيرد و آن مسئله شرك و كفر و عناد است؛ زيرا منع مردم از ذكر خدا در مسجد نشانه كفر است چه اين كه كتمان حقيقت كه باعث سرگردانى مردم در وادى كفر مى شود از چهره هاى گوناگون شرك و كفر است و به تعبير ديگر مى توان گفت: ظلم فرهنگى و بازداشتن مردم از رشد و فهم بدترين ظلم ها به جامعه است.(2)

11. بازخواست و محاكمه مشركان در قيامت به سبب شريك پنداشتن براى خداوند: أين شركاؤكم الذين كنتم تزعمون.(3)

12. سؤال: از آيه و الله ربنا ما كنّا مشركين استفاده مى شود كه آن ها شرك خود را انكار مى كنند. برخى از آيات ديگر مى گويد كه روز قيامت كه روز كشف حقايق است:

ص: 309


1- الميزان، ج 7، ص 77.
2- نمونه، ج 5، ص 185؛ نور، ج 3، ص 227.
3- راهنما، ج 5، ص 67.

و لا يكتمون الله حديثا، به گناه شرك خود اعتراف مى كنند: فاعترفوا بذنوبهم؛ جمع بين اين آيات چگونه است ؟

پاسخ: روز قيامت مراحلى دارد؛ در مراحل نخستين مشركين خيال مى كنند با دروغ گفتن مى توانند از كيفر الهى رهايى يابند، از اين رو طبق عادت ديرينه خود متوسل به دروغ مى شوند، ولى در مراحل بعدى كه مى فهمند روزنه اى براى فرار نيست، به اعمال خود اعتراف مى كنند.(1)

13. افكنده شدن حجاب بر انديشه و قلب آدمى، زمينه انكار هر گونه معجزه و آيت الهى است: و جعلنا على قلوبهم أكنّة أن يفقهوه... و إن يروا كل ءاية لا يؤمنوا بها.(2)

ص: 310


1- نمونه، ج 5، ص 187.
2- راهنما، ج 5، ص 73.

آیه 26-31

اشاره

وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (26)

وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (27)

بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (28)

وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ (29)

وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (30)

قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ حَتّى إِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (31)

ترجمه

آن ها ديگران را از آن باز مى دارند؛ و خود نيز از آن دورى مى كنند؛ آن ها جز خود را هلاك نمى كنند؛ ولى نمى فهمند. * كاش (حال آن ها را) هنگامى كه در برابر آتش (دوزخ) ايستاده اند، ببينى! مى گويند: «اى كاش (بار ديگر، به دنيا) بازگردانده مى شديم، و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم، و از مؤمنان مى بوديم.» * (آن ها در واقع پشيمان نيستند،) بلكه اعمال و نياتى را كه قبلاً پنهان مى كردند، در برابر آن ها آشكار شده (و به وحشت افتاده اند). و اگر باز گردند، به همان اعمالى كه از آن نهى شده بودند باز مى گردند؛ آن ها دروغگويانند. * آن ها گفتند: «چيزى جز اين زندگى دنياى ما نيست؛ و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد.» * اگر آن ها را به هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان ايستاده اند، ببينى! (به آن ها) مى گويد: «آيا اين حق نيست ؟!» مى گويند: «چرا، قسم به پروردگارمان (حق است.)» مى گويد: «پس مجازات را بچشيد به سزاى آنچه انكار مى كرديد!» * آن ها كه لقاى پروردگار را تكذيب كردند، مسلما زيان ديدند؛ (و اين تكذيب، ادامه مى يابد) تا هنگامى كه ناگهان قيامت به سراغشان بيايد؛ مى گويند: «اى افسوس بر ما كه در باره آن، كوتاهيكرديم!» و آن ها (بارِ سنگينِ) گناهانشان را بر دوش مى كشند؛ چه بد بارى بر دوش خواهند داشت!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دورى مشركان از قرآن و منصرف ساختن ديگران، پشيمانى مشركان در قيامت، بازگشت

ص: 311

به شرك در صورت بازگشت به دنيا، مشركان منكر قيامت، بازپرسى از مشركان در قيامت و مشاهده كيفر كفرورزى و حسرت و اندوه تكذيب كنندگان قيامت.

ب. بدا لهم؛ موضوع فريب وجدان از جمله امورى است كه در قيامت آشكار مى شود و اين جاى تعجب نيست كه انسان حقيقتى را از خودش كتمان كند و بر وجدان و فطرت خويش سرپوش بگذارد تا به آرامش كاذبى دست يابد مثل بسيارى از افراد هوسران كه به زيان اعمال زشت خويش آگاه هستند، اما براى اين كه با خيال راحت كار زشت خود را ادامه دهند سعى مى كنند به نوعى اين آگاهى را مستور بدارند.(1)

ج. اين كه در آيه ولو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه مى فرمايد: اگر آن ها به دنيا برگردند باز همان كارها را تكرار مى كنند، به خاطر اين است كه بسيارى از مردم هنگامى كه با چشم خود نتايج اعمال خويش را ببينند و به مرحله شهود برسند، موقتا ناراحت و پشيمان شده و آرزو مى كنند كه بتوانند اعمال خويش را به نوعى جبران نمايند، اما هنگامى كه مشاهدات عينى كنار رفت اين خاصيت نيز زايل مى شود و وضع سابق تكرار مى گردد؛ همانند بت پرستانى كه به هنگام گرفتار شدن در طوفان هاى سخت دريا خدا را خالصانه مى خوانند و بعد از نجات شرك مى ورزند.(2)

د. منظور از «ساعة» روز قيامت است و علت انتخاب اين نام براى روز قيامت يا به خاطر آن است كه با سرعت حساب مردم در آن ساعت انجام مى گيرد و يا اشاره به ناگهانى وقوع آن است كه در ساعتى برق آسا مردم از جهان برزخ منتقل به عالم قيامت مى شوند.(3)

ه -. راغب در مفردات در باره معناى حسرت گفته است: «حسر» عبارت است از كنار زدن لباس از هر چيزى كه ملبس به آن است. گفته مى شود «حسرت عن الذراع» يعنى آستين را از ذراع بالا زدم. و «حاسر» كسى را گويند كه زره بر تن و خود بر سر نداشته باشد و «محسرة» به معناى جاروب است تا آنجا كه مى گويد خسته و فرسوده را هم كه حاسر مى خوانند براى اين است كه اندازه توانايى اش براى ديگران معلوم شده تا آنجا كه مى گويد: حسرت به معناى

ص: 312


1- نمونه، ج 5، ص 201.
2- نمونه، ج 5، ص 202.
3- نمونه، ج 5، ص 205.

اندوه و ندامت بر امرى است كه فوت شده باشد و ارتباط اين معنا با معناى كشف از اين راه است كه گويد شخص اندوهناك برايش كشف شده و پى برده به جهلى كه او را وادار نمود به ارتكاب كارى كه مرتكب شده است.(1)

و. وزر به فتح پناهگاه در كوه را گويند: كلا لاوزر * الى ربك يومئذ المستقر و وزر به كسر به معناى سنگينى است و رابطه بين اين لغت و لغت وزر (به دو فتحه) شباهتى است كه سنگينى با كوه دارد، از اين رو گناه را هم وزر مى خوانند و هم از آن به ثقل تعبير مى كنند. از جمله آياتى كه در آن وزر به معناى گناه به كار رفته آيه ليحملوا أوزارهم كاملة (نحل، 25)؛ (تا به طور كامل گناهان خود را حمل كنند) است و مانند آيه و ليحملن أثقالهم و اثقالاً مع أثقالهم.(2)

ز. منظور از «أوزار» گناهان است و اين آيه مى تواند يكى از دلايل تجسّم اعمال بوده باشد؛ زيرا مى فرمايد: آن ها گناهان خود را بر دوش مى كشند.(3)

ح. در تفسير جمله و قالوا ان هى الاّ حياتنا الدنيا دو قول وجود دارد:

1. اين كه دنباله جمله قبل باشد كه اگر اين ها به دنيا باز گردند به كارهاى خود ادامه مى دهند از جمله مى گويند: ان هى الاّ حياتنا الدنيا. اين احتمال در تفسير المنار بيان شده است.

2. آيه شريفه بحث جداگانه اى را در باره جمعى از مشركان مطرح مى كند كه معاد را به كلى انكار مى كردند.(4)

ط. منكران معاد در قيامت با بار سنگين گناهان خويش حضور مى يابند: قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله... و هم يحملون أوزارهم على ظهورهم. «أوزار» جمع «وزر» به معناى سنگينى است و مقصود از «اوزار» در آيه، سنگينى گناهان است.(5)

ى. عن النبى (صلی الله علیه و آله) فى قوله: (يا حسرتنا) قال: «يرى أهل النار منازلهم من الجنة فيقولون: (يا حسرتنا)».(6)

ص: 313


1- الميزان، ج 7، ص 86.
2- همان.
3- همان، ص 206.
4- نمونه، ج 5، ص 204.
5- راهنما، ج 5، ص 86.
6- همان.

نكته ها

1. وضعيت هول انگيز و ذلت بار كافران به هنگام رو به رو شدن با آتش جهنم و مشاهده آن: و لو ترى إذ وقفوا على النار.(1)

2. حسرت به معناى تأسف بر چيزى است، ولى عرب هنگامى كه زياد متأثر مى شود خود حسرت را مخاطب قرار داده و مى گويد: (يا حسرتنا) گويا شدت حسرت چنان است كه به صورت موجودى در مقابل او مجسّم شده است.

3. لجاجت پيشگان مشرك، پس از ديدن جهنم نيز اگر به دنيا باز گردند اصلاح نمى شوند: و لو ترى إذ وقفوا على النار... و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه.(2)

4. از نظر قرآن كريم حيات داراى انواعى است:

الف. حيات دنيا: زهرة الحياة الدنيا. (طه، 131)

ب. حيات اجتماعى: و لكم فى القصاص حياة. (بقره، 179)

ج. حيات معنوى: دعاكم لما يحييكم انفال، 24 و فلنحيينّه حياة طيبة. (نحل، 97)

د. حيات برزخى: من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون. (مؤمنون، 100)

ه -. حيات اخروى: يقول يا ليتنى قدّمت لحياتى فجر، 24 و انّ الدّار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون. (عنكبوت، 64)

5. منكران معاد در قيامت به حقانيت رستاخيز با سوگند اقرار مى كنند: و لو ترى إذ وقفوا على ربهم قال أليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا.(3)

6. مؤاخذه كافران به توحيد، نبوت و معاد در مواقف قيامت: و يوم نحشرهم جميعا... و لو ترى إذ وقفوا على ربهم قال أليس هذا بالحق. «أين شركاؤكم» در آيه 22 مؤاخذه در باره توحيد، «لا نكذب بايات ربنا» در آيه 27 مؤاخذه در باره نبوت و «أليس هذا بالحق» در آيه 30 مؤاخذه در باره قيامت است.(4)

ص: 314


1- راهنما، ج 5، ص 77.
2- راهنما، ج 5، ص 80.
3- راهنما، ج 5، ص 82.
4- همان، ص 83.

آیه 32-36

اشاره

وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (32)

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ (33)

وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلينَ (34)

وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ (35)

إِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (36)

ترجمه

زندگى دنيا، چيزى جز بازى و سرگرمى نيست؛ و سراى آخرت، براى آن ها كه پرهيزگارند، بهتر است. آيا نمى انديشيد؟! * ما مى دانيم كه گفتار آن ها، تو را غمگين مى كند؛ ولى (غم مخور؛ و بدان كه) آن ها تو را تكذيب نمى كنند؛ بلكه ظالمان، آيات خدا را انكار مى نمايند. * پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند؛ و در برابر تكذيب ها، صبر و استقامت كردندو (در اين راه) آزار ديدند، تا هنگامى كه يارى ما به آن ها رسيد. (تو نيز چنين باش. واين يكى از سنت هاى الهى است؛) و هيچ چيز نمى تواند سنن خدا را تغيير دهد؛ و اخبار پيامبران به تو رسيده است. * و اگر اعراض آن ها بر تو سنگين است، چنانچه بتوانى نقبى در زمين بزنى، يا نردبانى به آسمان بگذارى (و اعماق زمين و آسمان ها را جستجو كنى، چنين كن) تا آيه (و نشانه ديگرى) براى آن ها بياورى! (ولى بدان كه اين لجوجان، ايمان نمى آورند.) اما اگر خدا بخواهد، آن ها را (به اجبار) بر هدايت جمع خواهد كرد. (ولى هدايت اجبارى، چه سودى دارد؟) پس هرگز از جاهلان مباش. * تنها كسانى (دعوت تو را مى پذيرند كه گوش شنوا دارند؛ اما مردگان (و آن ها كه روح انسانى را از دست داده اند، ايمان نمى آورند؛ و) خدا آن ها را (در قيامت) بر مى انگيزد؛ سپس به سوى او، بازگردانده مى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسلى خاطر نسبت به پيامبر، صبر پيامبران در برابر تكذيب كنندگان، نصرت الهى در پرتو

ص: 315

تحمل اذيت ها، لجاجت ورزى كفار در برابر معجزات پيامبر، عدم اجبار در هدايت تبهكاران وپذيرش دعوت پيامبر از ناحيه دارندگان گوش شنوا.

ب. جهت اين كه چرا دار آخرت براى متّقين فقط خير است اين است كه دار آخرت حياتى حقيقى و ثابت است و چنين حياتى جز متقين را شامل نمى شود.(1)

ج. زندگى دنيوى چيزى جز يك سلسله عقايد اعتباريه و غرض هاى موهوم نيست و چون لعب هم عبارت است از سرگرمى به موهومات، بنا بر اين دنيا نيز يك نوع لعب خواهد بود واز آنجايى كه آدمى را از مهمات حيات اخروى اش كه حيات حقيقى و دائمى است باز مى دارد و لهو هم چيزى است كه آدمى را از مهماتش باز بدارد، پس دنيا هم نوعى لهو است.(2)

د. اين آيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در لغزش هايى كه مشركين در باره امر دعوت وى داشتند تسليت داده و با وعده حتمى نصرتش دلخوش مى سازد و بيان مى كند كه دعوت دينى دعوتى است كه بايد در محيط آزاد و با حفظ اختيار اشخاص صورت گيرد تا هر كه بخواهد ايمان آورده و هر كه مى خواهد كفر ورزد و ظاهر اين است كه «فاء» در «فانهم» براى تفريع است؛ گويا مى خواهد بفرمايد: به تحقيق ما مى دانيم سخنان مشركين تو را اندوهناك ساخته، ليكن سزاوار نيست كه از اين سخنان ناراحت شوى؛ براى اين كه تكذيب مشركين تكذيب تو نيست چون تو آنان را جز به سوى ما نمى خوانى و در اين امر جز يك رسول و پيغام آور نيستى، پس تكذيب آنان تكذيب ما و ظلم به آيات ماست. بنا بر اين، مضمون اين آيه به ضميمه جمله آخر آن يعنى جمله ثم اليه يرجعون همان مضمونى است كه آيه و من كفر فلا يحزنك كفره الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا ان الله عليهم بذات الصدور.(3)

ه -. ولكن الظالمين بايات الله يجحدون؛ ظاهر سياق اقتضا داشت بفرمايد «ولكنهم» و اگر از ضمير به اسم ظاهر عدول نموده و فرموده ولكن الظالمين براى اين بود كه بفهماند انكار آنان ناشى از ظلمشان بود نه از قصور و جهل و امثال آن، پس انكارشان جز ياغى گرى و ستم و طغيان چيزى ديگرى نبوده است.(4)

ص: 316


1- الميزان، ج 7، ص 87.
2- همان.
3- لقمان، 23؛ الميزان، ج 7، ص 95.
4- همان، ص 96.

و. جمله حتّى أتاهم نصرنا بيان نتيجه صبر انبيا و اشاره به وعده الهى به يارى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، و در اين كه فرمود: لا مبدل لكلمات الله تأكيد نصرت و حتمى بودن آن است و خلاصه همان معنايى را كه در آيه كتب الله لاغلبن انا و رسلى (مجادله، 21)؛ خدا حكم كرده كه من و فرستادگانم هر آينه غلبه خواهيم نمود، و آيه و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * انهم لهم المنصورون.(1)

ز. راغب مى گويد: «نفق» به معناى تونل و راهى است كه در زيرزمين برود، آن گاه آيه مورد بحث را كه مى فرمايد: فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الارض ذكر كرده، سپس مى گويد: و از همين باب است كه سوراخ و لانه موش صحرايى را «نافقاء» ناميده و مى گويند: نافق يا نفق اليربوع؛ يعنى موش صحرايى به سوراخ رفت و نيز از اين باب است كلمه نفاق يعنى دخول در دين از درى و خروج از آن از درى ديگر. خداى تعالى نيز به همين معنا اشاره كرده و فرموده: ان المنافقين هم الفاسقون.(2)

ح. كلماتى كه خداى تعالى از آن خبر داده كه قابل تبديل نيستند امورى هستند كه از لوح محو و اثبات خارجند در نتيجه مى توان گفت كه «كلمة الله» و «قول الله» و «وعدالله» به طور كلّى در عرف قرآن عبارتند از: احكام حتميه اى كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد.(3)

ط. مراد از «ءاية» چيزى است كه مشركين را مجبور به ايمان كند نه صرف معجزه؛ زيرا اگر مشركين به صرف ديدن معجزه ايمان مى آوردند و قرآن خود بهترين معجزه براى دلالت بر حقانيت دعوت آن جناب است.(4)

ى. ولو شاء الله لجمعهم على الهدى مراد از اين هدايت، هدايت اجبارى و اضطرارى است و از اين جا معلوم مى شود كه مراد از شاء الله، مشيت تكوينى پرورگار است.(5)

ك. از ظاهر سياق آيه شريفه استفاده مى شود كه خداى تعالى چنين چيزى را نخواسته، ليكن خداى سبحان در آيات ديگرى كه مشابه با اين آيه است مانند آيه و لو شئنا لاتينا كل

ص: 317


1- همان، ص 97.
2- همان، ص 98.
3- همان.
4- همان، ص 97.
5- الميزان، ج 7، ص 99؛ نمونه، ج 5، ص 216.

نفس هداها ولكن حتى القول منى لأملأنّ جهنم من الجنّة و النّاس أجمعين.(1)

ل. آيه انّما يستجيب الّذين يسمعون... ثم اليه يرجعون دلالت مى كند بر اين كه به زودى در عالم آخرت خداى تعالى حقيقت را به كفّار و مشركين فهمانيده و دعوت خود را به آن ها مى رساند همان گونه كه در دنيا به مؤمنين فهمانيده است و شنوايند. بنا بر اين انسان چه مؤمن و چه كافر ناگزير از فهميدن حق در دنيا يا در آخرت است.(2)

م. آيه شريفه انّما يستجيب الّذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون به منزله بيانى است براى جمله و ان كان كبر عليك اعراضهم...؛ زيرا ماحصل جمله مزبور اين بود كه تو نمى توانى كفار را از اين اعراضشان منصرف كنى و به معجزه اى كه آنان را سوق به ايمان دهد دست يابى.

در اين آيه نيز همين معنا را توضيح داده مى فرمايد: به جهت اين كه اينان به منزله مرده اند، شعور ندارند، داراى گوش شنوا نيستند تا دعوتِ دعوت كننده اى كه پيامبر خداست شنيده معناى دعوت دينى را بفهمند.(3)

نكته ها

1. بسيار ديده مى شود كه كودكان دور هم مى نشينند و بازى را شروع مى كنند؛ يكى را امير و ديگرى وزير و يكى را دزد و ديگران را قافله قرار مى دهند، اما ساعتى نمى گذرد كه خبرى از هيچ كدام نيست و يا در نمايشنامه اى كه به منظور سرگرمى انجام مى شود صحنه هايى از جنگ يا عشق يا عداوت مجسم مى گردد، پس از ساعتى از هيچ كدام خبرى نيست؛ زندگى دنيا در برابر آخرت چنين است.(4)

2. اشتغال به دنيا و سرگرم شدن به آن، انسان را از آخرت باز مى دارد: و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الاخرة خير للذين يتقون.(5)

ص: 318


1- سجده، 13؛ الميزان، ج 7، ص 99-100.
2- الميزان، ج 7، ص 105.
3- همان، ص 103.
4- نمونه، ج 5، ص 207.
5- راهنما، ج 5، ص 89.

3. به كار نگرفتن عقل و انديشه زمينه توجه به دنيا و غفلت از آخرت: و ما الحيوة الدنيا الا... أفلا تعقلون.(1)

4. ستيز كافران با پيامبر (صلی الله علیه و آله)، مقابله با مقام الوهيت خداوند است: قد نعلم انه ليحزنك... ولكن الظالمين بايات الله يجحدون.(2)

5. آيه شريفه 33 به منظور تسلى خاطر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. خداوند بارها پيامبر را در سختى ها دلدارى مى داد تا با دلگرمى و استقامت بيشترى برنامه خويش را تعقيب كند. آيه 35 و 36 نيز در ادامه تسلى خاطر به پيامبر است زيرا پيامبر از عدم ايمان آن ها پريشان خاطر بود قرآن مى فرمايد: اگر بتوانى زمين را بشكافى يا نردبانى به آسمان بگذارى و معجزه اى بياورى آن ها ايمان نمى آورند.(3)

6. اجابت كنندگان دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و مؤمنان به او، زندگانند: إنما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله.(4)

ص: 319


1- همان.
2- همان، ص 91.
3- نمونه، ج 5، ص 214.
4- راهنما، ج 5، ص 99.

آیه 37-41

اشاره

آيات 41-37

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (37)

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (38)

وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (39)

قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَ غَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (40)

بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ (41)

ترجمه

و گفتند: «چرا نشانه (و معجزه اى) از طرف پروردگارش بر او نازل نمى شود؟!» بگو: «خداوند، قادر است كه نشانه اى نازل كند؛» ولى بيشتر آن ها نمى دانند. * هيچ جنبنده اى در زمين، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند، نيست مگر اين كه امت هايى همانند شما هستند. ما هيچ چيز را در اين كتاب، فرو گذار نكرديم؛ سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند. * آن ها كه آيات ما را تكذيب كردند، كرها و لالهايى هستند كه در تاريكى ها قرار دارند. هر كس را خدا بخواهد (و مستحق باشد،) گمراه مى كند؛ و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند،) بر راه راست قرار خواهد داد. * بگو: «به من خبر دهيد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد، يا رستاخيز برپا شود، آيا (براى حل مشكلات خود،) غير خدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد؟!» * (نه،) بلكه تنها او را مى خوانيد؛ و او اگر بخواهد، مشكلى را كه به خاطر آن او را خوانده ايد، برطرف مى سازد؛ و آنچه را (امروز) همتاى خدا قرار مى دهيد، (در آن روز) فراموش خواهيد كرد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهانه جويى مشركان در باره عدم نزول معجزه، وجود رستاخيز براى همه جنبندگان و پرندگان، تكذيب كنندگان آيات الهى فاقد درك صحيح، خواندن خداوند در صورت نزول عذاب و خداوند تنها برطرف كننده عذاب در صورت خواستن.

ب. مراد مشركان از «ءاية»، معجزه بود؛ زيرا وقتى اين كلام از آنان صادر شد بهترين آيات

ص: 320

و معجزات يعنى قرآن كريم در دستشان بود و معلوم مى شود قرآن را آيه و معجزه قانع كننده اى نمى دانستند چون قرآن مشتمل بر گزاف گويى هايى كه دل هوسباز آنان را راضى كند نبود.(1)

ج. تنها چيزى كه به چنين پيشنهادى وادارشان نمود جهل به دو امر بود: يكى اين كه اينان معتقد بودند كه خدايانشان هر كدام در امرى كه از امور جهان به آن ها محول شده مستقل در تأثيرند، مثلاً خداى جنگ و همچنين خداى صلح و خداى خشكى و خداى دريا، ليكن در عين حال معتقد بودند رب الارباب هرگز نمى تواند معجزه اى را كه دلالت بر نفى الوهيت خدايان مى كند به كسى نازل نموده اختيارات خدايان را باطل سازد.

دوم اين بود كه اينان نمى فهميدند كه معجزه اگر از قبيل معجزاتى باشد كه خود خداى تعالى هر كدام را به يكى از انبياى كرام خود اختصاص داده و به تقاضاى مردم نازل نشده باشد، البته اين گونه معجزات مفيد به حال مردم هست؛ چون شاهد صحت دعوى پيامبر صاحب معجزه بوده و هيچ محذورى هم بر آن مترتب نمى شده مانند عصا و يد بيضاى موسى (علیه السلام) و مرده زنده كردن و به كور مادرزاد و جذامى شفا دادن و مرغ آفريدن حضرت مسيح (علیه السلام) و قرآن رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، اما اگر از قبيل معجزاتى باشد كه خود مردم درخواست آن را كرده اند سنت پروردگار در چنين معجزاتى اين بوده كه درخواست كنندگان را در صورت ديدن آن معجزه و ايمان نياوردن بدون مهلت عذاب مى فرموده مانند معجزات نوح و هود و صالح و امثال آنان.

در قرآن كريم آيات بسيارى بر اين معنا دلالت مى كند مانند آيه و قالوا لولا أنزل عليه ملك و لو أنزلنا ملكا لقضى الامر ثم لا ينظرون (انعام، 8) و آيه و ما منعنا أن نرسل بالايات الا أن كذب بها الاولون و ءاتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها و ما نرسل بالايات الا تخويفا.(2)

د. اين كه مشركان گفتند از ناحيه پروردگارش (ربه) و نگفتند از ناحيه پروردگار ما، معلوم مى شود تعصّب نسبت به بت ها وادارشان ساخته كه چنان از پروردگار متعال نام ببرند كه گويى خداى تعالى پرودگار آنان نيست و گويا مى خواستند به منظور توهين به امر رسول

ص: 321


1- الميزان، ج 7، ص 109.
2- اسراء، 59؛ الميزان، ج 7، ص 109-110.

خدا (صلی الله علیه و آله) و اين كه بيشتر به ستوه اش آورند چنين تعبير كردند.(1)

ه -. در معناى كتاب دو احتمال هست:

1. مراد از آن لوح محفوظى باشد كه خداى سبحان در مواردى از كلام خود آن را كتابى ناميده كه تمامى اشيايى كه بوده و هست و خواهد بود در آن نوشته شده است.

2. مراد از آن همين قرآن باشد به شهادت اين كه در چند جا از كلام مجيد خود قرآن را كتاب ناميده است.(2)

و. هر يك از حيوانات براى خود امتى هستند همانند انسان ها. در اين كه در چه جهت همانند و شبيه انسان ها هستند، سه وجه بيان شده است:

1. از جهت اين كه خلقت آن ها شگفت انگيز است.

2. از جهت نيازمندى ها همانند انسان هستند.

3. از جهت درك و شعور همانند انسانند؛ زيرا خدا را مى شناسند و تسبيح و تقديس دارند گرچه از نظر سطح فكر در مراحل نازلترى هستند و به همان ميزانى كه درك و شعور دارند در قيامت ممكن است در برابر ظلم و ستم خود كيفر داشته باشند.(3)

ز. آيا حيوانات غير انسانى هم نظير انسان حشر دارند يا نه ؟ آيه ثم الى ربهم يحشرون متكفل جواب از اين سؤال است همچنان كه آيه و اذا الوحوش حشرت (تكوير، 5) قريب به آن مضمون را افاده مى كند، بلكه از آيات بسيار ديگرى استفاده مى شود كه نه تنها انسان و حيوانات محشور مى شوند، بلكه آسمان و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگ ها و بت ها و ساير شركايى كه مردم آن ها را پرستش مى كنند و حتى طلا و نقره اى كه اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگرديده همه محشور خواهند شد و با آن طلا و نقره پيشانى و پهلوى صاحبانشان داغ مى شود.(4)

ح. جمله ثمّ الى ربّهم يحشرون عموميت حشر را به حدى كه شامل حيوانات هم مى شود بيان مى كند و از آن بر مى آيد كه زندگى حيوانات نوعى از زندگى است كه مستلزم

ص: 322


1- همان.
2- همان، ص 126؛ نمونه، ج 5، ص 222؛ نور، ج 3، ص 247؛ مجمع البيان، ج 4، ص 461.
3- نمونه، ج 5، ص 227.
4- الميزان، ج 7، ص 118.

حشر به سوى خداوند است همان طورى كه زندگى انسانى مستلزم آن است، از اين رو ضمير «هم» را كه مخصوص ذوى العقول است در باره حيوانات به كار برده است و اين خود اشاره است به اين كه ملاك اصلى رضاى خدا و سخطش و ثواب و عقابش در حيوانات نيز هست و به تعبير ديگر آيه شريفه به مشركان اخطار مى كند و مى گويد: خداوندى كه براى اصناف حيوانات حشر و نشر قرار داده چگونه ممكن است براى شما حشر و نشرى نباشد، البته بعضى مانند تفسير المنار گفته اند منظور از حشر الى الله همان بازگشت به پايان زندگى و مرگ است و ربطى به قيامت ندارد.(1)

ط. مراد از من يشأ همان كسانى اند كه آيات الهى را تكذيب نمودند.(2)

ى. از اين كه صراط مستقيم را مقابل كورى و كرى و تاريكى قرار داد، استفاده مى شود كه مراد از صراط مستقيم داشتن گوشى است كه دعوت خداى را بشنود و آن را بپذيرد و چشمى است كه حق را ببيند و در باره آن روشن باشد، اين است پاداش آن كه آيات خدا را تكذيب نكند.(3)

ك. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: منظور از افراد كر مقلدينى هستند كه بدون چون و چرا از رهبران گمراه تبعيت مى كنند و گوش خود را بسته اند كه صداى رهبران الهى را نشنوند و منظور از افراد گنگ كسانى اند كه حقايق را به خوبى درك مى كنند، اما براى حفظ موقعيت و منافع مادى خويش مهر سكوت زده اند.

ل. مقيد كردن جمله فيكشف ما تدعون اليه به جمله ان نشأ براى اين بود كه قدرت مطلقه خداى سبحان را برساند و بفهماند كه براى خداى متعال چنين قدرتى هست كه حتى گرفتارى هاى اخروى را هم كه در آن ترديدى نيست رفع كند.(4)

ص: 323


1- الميزان، ج 7، ص 129؛ نمونه، ج 5، ص 223؛ نور، ج 3، ص 247.
2- الميزان، ج 7، ص 131.
3- همان.
4- همان، ص 135.

نكته ها

1. كفار جمله لولا نزّل عليه ءاية من ربّه را از روى حقيقت جويى نمى گفتند؛ زيرا پيامبر به اندازه كافى براى آنان معجزات آورده بود از جمله قرآن كريم كه به وسيله آن تحدى كرد، اما اين بوالهوسان مى خواستند از سويى قرآن را تحقير كنند و از سوى ديگر از دعوت پيامبر اعراض كنند و مسلما اگر پيامبر تسليم خواسته آن ها مى شد با جمله (هذا سحر مبين) همه را انكار مى كردند.(1)

2. تقاضاى معجزات ويژه و دلخواه، برخاسته از نادانى است: ولكن اكثرهم لا يعلمون. نفى علم از درخواست كنندگان معجزات ويژه بيانگر اين است كه نادانى زمينه پيدايش اين نوع تقاضاهاست.(2)

3. درك نكردن و غوطه ور بودن در تاريكى جهل و گمراهى، ريشه تكذيب آيات الهى است: و الذين كذبوا باياتنا صم بكم فى الظلمات. «صم و بكم» كرى و لالى، علاوه بر بيان حقيقت حال تكذيب كنندگان، اشاره به ريشه تكذيب آيات نيز مى تواند باشد.(3)

4. نكته اين كه يك جا همه به وصل آمده: صمّ بكم و يكجا به فصل: صمّ و بكم فى الظلمات خواسته است اشاره بفرمايد به اين كه آنان كه كر بودند غير كسانى بودند كه لال بودند، ليكن هر دو در كورى و تاريكى مشتركند.(4)

5. منظور از «اضلال» در آيه شريفه، اضلال كيفرى است؛ يعنى گمراه كردن خدا كيفر فسق و ظلم آن هاست، از اين رو در آيات ديگر مى فرمايد: يضل الله الظالمين و نيز مى فرمايد: و ما يضل به الا الفاسقين.

6. استدلالى كه در آيه 40 و 41 ديده مى شود، همان استدلال به توحيد فطرى است كه در دو بحث مى توان از آن استفاده كرد: يكى در اصل اثبات وجود خداوند، دوم در اثبات يگانگى خداوند متعال كه به هنگام بروز شدايد قلب انسان متوجه خداوند مى شود.

7. خداوند برطرف كننده عذاب و سختى از مشركان، پس از توجه و دعاى خالصانه آنان:

ص: 324


1- نمونه، ج 5، ص 218.
2- راهنما، ج 5، ص 102.
3- همان، ص 107.
4- الميزان، ج 7، ص 132.

بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه.(1)

8. مقيد كردن جمله فيكشف ما تدعون اليه به جمله ان شاء براى اين بود كه قدرت مطلقه خداى سبحان را برساند و بفهماند كه براى خداى متعال چنين قدرتى هست كه حتى گرفتارى هاى اخروى را هم كه در آن ترديدى نيست رفع كند چه درست است كه قضاى حتمى خدا وقتى امرى را واجب نموده حتمى مى شود، ليكن چنان هم نيست كه قدرت بر ترك را هم از خود سلب نمايد، پس قدرت او در هر چيز چه مورد قضايش باشد و چه نباشد مطلقه است.(2)

9. مراد از دعا در آيه و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال دعايى است كه كفار در جهنم به منظور رفع عذاب و تخفيف آن مى كنند و معلوم است كه با قطعى بودن حكم و حتمى بودن قضا ديگر دعاى واقعى محقق نمى شود؛ زيرا از خدا خواهش كردن اين كه: «خدايا مخلوقات را از قبرها مبعوث مكن و يا اهل جهنم را در جهنم عذاب مفرما» به منزله اين است كه از خدا خواهش شود كه: «اى خدا تو خدا مباش» براى اين كه معناى الوهيت خدا همين است كه خلق بر طبق اعمالشان به سوى او بازگشت كنند.(3)

10. آيه 50 از سوره مؤمن هيچ منافاتى با آيه مورد بحث ندارد، بلكه جمله هاى ماقبل آن هم اين معنا را كه دعاى كفار از روى حقيقت نيست تأييد مى كند؛ زيرا در آن جمله ها مى گويند چنان كه مى فرمايد: و قال الذين فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفف عنا يوما من العذاب * قالوا اولم تك تأتيكم رسلكم بالبينات قالوا بلى قالوا فادعوا و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال (مؤمن، 50) و اين كلام ظهور در اين دارد كه كفار از استجابت دعاى خودشان مأيوسند، از اين رو به خازنان دوزخ مى گويند: شما دعا كنيد.

و معلوم است دعاى از روى نوميدى دعاى حقيقى نيست؛ زيرا دعا عبارت است از طلب كردن و چيزى كه يقين داريم واقع نمى شود طلبش معنا ندارد.(4)

ص: 325


1- راهنما، ج 5، ص 113.
2- الميزان، ج 7، ص 135.
3- همان، ص 137.
4- همان، ص 138-139.

آیه 42-46

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (42)

فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (43)

فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (44)

فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (45)

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ (46)

ترجمه

ما به سوى امت هايى كه پيش از تو بودند، (پيامبرانى) فرستاديم؛ (و هنگامى كه با اين پيامبران به مخالفت برخاستند،) آن ها را با شدّت و رنج و ناراحتى مواجه ساختيم؛ شايد (بيدار شوند و در برابر حق،) خضوع كنند و تسليم گردند. * چرا هنگامى كه مجازات ما به آنان رسيد، (خضوع نكردند و) تسليم نشدند؟! بلكه دل هاى آن ها قساوت پيدا كرد؛ و شيطان، هر كارى را كه مى كردند، در نظرشان زينت داد. * (آرى،) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد، و) آنچه را به آن ها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمت ها) را به روى آن ها گشوديم؛ تا (كاملاً خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آن ها را گرفتيم (وسخت مجازات كرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند؛ (و درهاى اميد به روى آن ها بسته شد). * و (به اين ترتيب،) دنباله (زندگى) جمعيتى كه ستم كرده بودند، قطع شد. وستايش مخصوص خداوند، پروردگار جهانيان است. * بگو: «به من خبر دهيد اگر خداوند، گوش و چشم هايتان را بگيرد، و بر دل هاى شما مهر نهد (كه چيزى را نفهميد)، چه كسى جز خداست كه آن ها رابه شما بدهد؟!» ببين چگونه آيات را به گونه هاى مختلف براى آن ها شرح مى دهيم، سپس آن ها روى مى گردانند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قساوت قلب مانع تضرع به هنگام نزول بلا و عذاب، نسيان حق عامل عذاب ناگهانى، لزوم شكرگزارى در برابر نعمت نابودى تبهكاران، قدرت الهى نسبت به كفار و اعراض آنان از حقيقت.

ص: 326

ب. در اين آيه و آيات بعدى تا چهار آيه، خداى سبحان براى پيامبر گرامى اش رفتار خود را با اممى كه قبل از وى مى زيسته اند ذكر مى كند و بيان مى فرمايد كه آن امم بعد از ديدن معجزات چه عكس العملى از خود نشان مى دادند و حاصل مضمون آن اين است كه خداى تعالى انبيايى در آن امم مبعوث نمود و هر كدام از آنان امت خود را به توحيد خداى سبحان وتضرع در درگاه او و به توبه خالص متذكر مى ساختند و خدا امت هاى نامبرده را تا آنجا كه پاى جبر در كار نيايد و مجبور به تضرع و التماس و اظهار مسكنت نشوند به انواع شدت ها ومحنت ها امتحان مى نمود و به اقسام بأساء و ضراء مبتلا مى كرد باشد كه با حسن اختيار به درگاه خدا سر فرود آورده و دل هايشان نرم شده از خوردن فريب جلوه هاى شيطانى و از ركون به اسباب ظاهرى اعراض نمايند، ولى زحمات انبيا به جايى نرسيد.

آن وقت بود كه به طور ناگهانى و از جايى كه احتمالش را نمى دادند عذاب را بر آنان نازل كرد.(1)

ج. «ضراعة» به معناى ذلّت و خوارى و «تضرع» به معناى تذلل است و مراد از آن در اينجا ذليل شدن در برابر خداى سبحان است به اين منظور كه شايد گرفتارى ها را رفع نمايد.(2)

د. كلمه «كلّ شىء» بى حسابى نعمت هاى دنيوى را مى رساند نه اين كه از هر چيز حتّى از نكبت و بدبختى هم درى به رويشان گشوديم. براى اين كه گرچه كلمه «كل شىء» عام است، ليكن قرينه مقام دلالت بر اين دارد كه مراد از آن خصوص نعمت هاست علاوه بر اين، خود كلمه «فتح باب» اشاره به اين معنا دارد؛ زيرا فتح باب تعبيرى است كه در مورد حسنات و نعمت ها به كار مى رود، همچنان كه در مورد بليات سدّ باب استعمال مى شود: ما يفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له.(3)

ه -. معناى جمله فقطع دابر القوم الذين ظلموا اين است كه هلاكت و نابودى، همه تيره و تبار مشركين را فرا گرفت و از آنان عين و اثرى را باقى نگذاشت يا از آنان احدى نجات نيافت.(4)

ص: 327


1- الميزان، ج 7، ص 140.
2- الميزان، ج 7، ص 140.
3- فاطر، 2؛ همان، ص 144.
4- همان، ص 145.

و. اين كه به جاى ضمير «هم» اسم ظاهر القوم الذين ظلموا را به كار برد و نفرمود «دابرهم» براى اين بود كه دلالت كند بر اين كه ظلمشان سبب شد كه خداى تعالى محكوم به هلاكشان كند.

ز. توصيف كفار به ظلم بر ستايش خدا به ربوبيت به خوبى فهميده مى شود كه در جميع بلاهايى كه بر سر كفار آمده تا جايى كه مستأصل و منقرضشان ساخته تقصير با خودشان بوده چون مردمى ستمگر بوده اند و هيچ ملامتى بر خداى تعالى نيست، بلكه او سزاوار مدح وثنا است.

ح. «نصرّف» از ماده «تصريف» به معناى تغيير است و در اينجا منظور بيان استدلالات گوناگون در اشكال مختلف است و «يصدفون» از ماده «صدف» به معناى جانب و ناحيه است و چون به هنگام روى گردانيدن و اعراض انسان متوجه جانب و ناحيه ديگرى مى شود، اين كلمه در معناى اعراض به كار مى رود. راغب مى گويد: اين واژه به معناى اعراض و روى گردانيدن شديد است.

ط. جمله و الحمد للّه ربّ العالمين نشانه آن است كه قطع ريشه ظلم و فساد ونابود شدن نسلى كه بتواند اين كار را ادامه دهد، به قدرى اهميت دارد كه جاى شكر وسپاس است.(1)

نكته ها

1. مشكلات، راهى براى بيدارى فطرت و توجّه به خداوند است.(2)

2. تضرع نكردن مردم به درگاه خداوند، حتى در شدايد و سختى ها، امرى شگفت و سزاوار سرزنش: فلولا اذ جاءهم بأسنا تضرعوا.(3)

3. سنگدلى، مانع تضرع به درگاه خداوند حتى در شدايد و سختى ها: فلولا... ولكن قست قلوبهم.(4)

ص: 328


1- نمونه، ج 5، ص 239.
2- نور، ج 3، ص 253.
3- راهنما، ج 5، ص 117.
4- همان.

4. خداوند متعال براى بيدارى مشركان از دو راه وارد مى شود: نخست از طريق سختگيرى ها و پديد آوردن مشكلات، اگر مؤثر نيفتاد از راه لطف و محبت و در حقيقت اين همه نعمت خاصيت دو جانبه داشت؛ هم ابراز محبتى براى بيدارى و هم مقدمه اى است براى عذاب دردناك و به تعبير ديگر نعمت ها نعمت استدراجى است كه تدريجا بنده را در سرور ويك نوع غفلت فرو مى برد، سپس يكباره همه چيز را از او مى گيرد. اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«يابن آدم اذا رأيت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره».(1)

5. ان النبى (صلی الله علیه و آله) قال: «اذا رأيت الله يعطى العباد ما يسألون على معاصيهم إياه فإنما ذلك استدراج منه لهم ثم تلا: فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم أبواب كل شىء». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر گاه ديدى خداوند على رغم معاصى بندگان، آنچه را از او بخواهند به آنان مى دهد، اين استدراج (نزديك كردن تدريجى عذاب) خداست بر آنان، سپس آن حضرت آيه فلمانسوا... را تلاوت كرد.(2)

6. گاهى تصور مى شود ميان آيات قبل و اين آيات تنافى است؛ زيرا در آيات گذشته فرمود: مشركان به هنگام بروز مشكلات متوجه خدا مى شوند، در اين آيات مى فرمايد به هنگام بروز مشكلات متوجه خدا نمى شوند. پاسخ اين كه: آن توجه به هنگام بروز مشكلات توجه زودگذر و مقطعى است كه بيان توحيد فطرى بود كه براى اثبات توحيد همان بيدارى مقطعى كافى است، ولى در اين آيات سخن از هدايت يافتن و از بيراهه به راه برگشتن است؛ مسلما بيدارى زودگذر و موقت اثرى در آن ندارد.(3)

7. شنوايى، بينايى و عقل و درك آدمى، از مهم ترين نعمت هاى الهى در وجود انسان: إن أخذ الله سمعكم و أبصاركم و ختم على قلوبكم.(4)

8. هيچ بخشنده نعمتى در مقابل خداوند وجود ندارد: من إله غير اللّه يأتيكم به. كلمه «من» استفهام انكارى است و به منزله آن است كه فرموده باشد: «لا إله غير الله يأتيكم به».(5)

ص: 329


1- نهج البلاغة، حكمت 25.
2- راهنما، ج 5، ص 121.
3- نمونه، ج 5، ص 237.
4- راهنما، ج 5، ص 125.
5- همان، ص 126.

آیه 47-51

اشاره

آيات 51-47

قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظّالِمُونَ (47)

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (48)

وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (49)

قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمى وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ (50)

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (51)

ترجمه

بگو: «به من خبر دهيد اگر عذاب خدا به طور ناگهانى (و پنهانى) يا آشكارا به سراغ شما بيايد، آيا جز جمعيت ستمكار هلاك مى شوند؟!» * ما پيامبران را، جز (به عنوان) بشارت دهنده و بيم دهنده، نمى فرستيم؛ آن ها كه ايمان بياورند و (خويشتن را) اصلاح كنند، نه ترسى بر آن هاست و نه غمگين مى شوند. * و آن ها كه آيات ما را تكذيب كردند، عذاب (پروردگار) به خاطر نافرمانى ها به آنان مى رسد. * بگو: «من نمى گويم خزاين خدا نزد من است. و من، (جز آنچه خدا به من بياموزد،) از غيب آگاه نيستم. و به شما نمى گويم من فرشته ام. تنها از آنچه به من وحى مى شود پيروى مى كنم.» بگو: آيا نابينا و بينا مساويند؟! پس چرا نمى انديشيد؟! * و به وسيله آن (قرآن)، كسانى را كه از روز حشر و رستاخيز مى ترسند، بيم ده! (روزى كه در آن،) ياور و سرپرست و شفاعت كننده اى جز او [= خدا] ندارند؛ شايد پرهيزگارى پيشه كنند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نابودى ستمگران در صورت نزول عذاب، رسالت انبيا در پرتو بشارت و انذار، آرامش مؤمنان صالح در قيامت و عذاب كفار، پيامبر تابع وحى الهى و انذار نسبت به خائفان قيامت.

ب. آيه 47 به دنبال ذكر اين سه نعمت بزرگ الهى چشم و گوش و فهم كه سرچشمه همه نعمت هاى الهى است اشاره به امكان سلب همه نعمت ها به طور كلى كرده است.

ج. مراد از «خزائن الله» آن مقام از مقامات پروردگار است كه هر عطايى كه مى كند

ص: 330

صدورش از آن مقام است و هيچ بذل و بخششى از آن مقام نكاهيده و آن را به ستوه در نمى آورد و اين مقام تنها و تنها براى خداى سبحان است.(1)

د. غرض از لا أعلم الغيب اين است كه من (پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در علم به چيزى از خود استقلال ندارم و چنان نيستم كه بى اين كه از وحى بياموزم به چيزى علم پيدا كنم.(2)

ه -. جمله و لا أقول لكم انّى ملك كنايه از اين است كه آثارى را كه فرشتگان دارند من (پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ندارم؛ زيرا آن ها منزّه از حوائج زندگى مادى هستند و من چنين نيستم.(3)

و. «فسق» معناى وسيعى دارد و هر گونه نافرمانى و خروج از راه و رسم بندگى خدا حتّى كفر را شامل مى شود و منظور از آن در آيه فوق همين معناست.(4)

ز. ضمير «به» به قرآن بازگشت مى كند، اگر چه قرآن در آيات قبل با صراحت ذكر نشده ولى از قرائن روشن مى شود.(5)

ح. منظور از «يخافون» همان احتمال زيان و ضرر است. اين يكى از نخستين شرطهاى هدايت است و همان است كه علماى عقايد آن را به عنوان لزوم دفع ضرر محتمل، دليل وجوب مطالعه در دعوت مدعى نبوّت و لزوم مطالعه در باره شناسايى خدا قرار داده اند.(6)

ط. منظور از ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع نفى شفاعت و ولايت بالذات است. بنا بر اين اين آيه شريفه منافاتى با شفاعت و ولايت مردان خدا ندارد.(7)

ى. اگر بعد از جمله فوق الذكر نفرمود «الاّ باذنه» براى اين بود كه مشركين معتقد بودند كه بت ها اوليا و شفعاى خدايند و اين ولايت و شفاعت بت ها را مقيد به اذن خدا نمى دانستند، از اين رو در آيه فوق الذكر در برابر اثبات ولايت و شفاعت مطلق و بدون استثناى مشركين همان ولايت را به طور مطلق نفى نمود.(8)

ص: 331


1- الميزان، ج 7، ص 150.
2- همان؛ نمونه، ج 5، ص 247.
3- الميزان، ج 7، ص 151.
4- همان، ص 245.
5- همان، ص 249؛ الميزان، ج 7، ص 153؛ نور، ج 3، ص 264.
6- نمونه، ج 5، ص 250.
7- همان.
8- الميزان، ج 7، ص 155.

نكته ها

1. ايجاد بيم و اميد از روش هاى اساسى در تبليغ: و ما نزل المرسلين إلا مبشرين و منذرين.(1)

2. «ظلم» معناى وسيعى دارد كه انواع شرك و گناهان را شامل مى شود، بلكه در آيات قرآن شرك به عنوان ظلم عظيم معرفى شده است چنان كه لقمان به فرزند خود مى گفت: لاتشرك باللّه انّ الشرك لظلم عظيم.(2)

3. آيه هل يهلك الا القوم الظالمون مى گويد: تنها ظالمين از عذاب الهى هلاك مى شوند و در آيه اى ديگر فراگيرى فتنه و شعله هاى عذاب نسبت به همه بيان شده است: و اتقوا فتنة لا تصيبن الّذين ظلموا منكم خاصّة (انفال، 25). جمع ميان مفهوم اين دو آيه اين گونه است كه هر فتنه اى هلاك نيست؛ در حوادث تلخ آنچه به ظالمان مى رسد هلاك و قهر است وآنچه به مؤمنان مى رسد، آزمايش و رشد است.(3)

4. در اين جا ادعا نفرمود كه به من وحى مى شود، بلكه اصل وحى را مسلم گرفته و گفت: من پيروى نمى كنم مگر همان دستورهايى را كه به من وحى مى شود و اين طرز بيان براى اين بود كه دلالت كند بر اين كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مأمور به تبليغ حقايقى است كه به وى وحى مى شود و جز پيروى از آن دستورات وظيفه ديگرى ندارد.(4)

5. معناى قل لا يستوى الاعمى و البصير أفلا تتفكرون به طورى كه از سياق آن استفاده مى شود اين است كه گر چه من در بشر بودن و ناتوانى مثل شمايم، ليكن اين دليل نمى شود كه من شما را به پيروى خود دعوت نكنم؛ زيرا خداى تعالى مرا با وحى خود به معارفى آشنا كرده و شما را نكرده و در نتيجه فرق من با شما مثل تفاوتى است كه بينا با نابينا دارد؛ همان گونه كه نابينا و بينا در عين اين كه در انسانيت مشتركند در عين حال اوضاع و احوال آن دو حكم مى كند كه بايد نابينا پيروى بينا را بكند همچنين جاهل بايد متابعت عالم را بكند.(5)

ص: 332


1- راهنما، ج 5، ص 129.
2- لقمان، 13؛ نمونه، ج 5، ص 244.
3- نور، ج 3، ص 259؛ مجمع البيان
4- الميزان، ج 7، ص 153.
5- همان.

6. از آيه 48 استفاده مى شود تنها راه نجات از عذاب الهى ايمان و عمل صالح است.(1)

7. پيشوايان و مبلغان دين وظيفه دار مبارزه با پندارهاى غلوآميز مردم در باره آنان: قل لا اقول لكم... إنى ملك. الزام پيامبر (صلی الله علیه و آله) به اعلام موارد مذكور در آيه الزامى است براى همه مبلغان و پيشوايان دين كه اين موارد را براى مردم بيان نمايند.(2)

8. پيامبر (صلی الله علیه و آله) تنها تابع وحى الهى است نه تابع درخواست هاى مشركان: إن أتبع إلا ما يوحى إلى.(3)

9. آمادگى افراد، شرط تأثيرگذارى هدايت انبياست، بنا بر اين صرف وجود رهبر لايق وبرنامه جامع تربيتى براى هدايت افراد كافى نيست: انذر به الذين يخافون.(4)

10. از جمله ان اتبع الاّ ما يوحى الى به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) هر چه داشت و هر چه كرد از وحى آسمانى سرچشمه گرفته بود و آن گونه كه بعضى پنداشته اند به اجتهاد و قياس و غير آن عمل نمى كرد، بلكه برنامه او در امور دينى تنها پيروى از وحى بود.(5)

ص: 333


1- نمونه، ج 5، ص 241.
2- راهنما، ج 5، ص 134.
3- همان.
4- نمونه، ج 5، ص 249.
5- همان، ص 248.

آیه 52-58

اشاره

وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ (52)

وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرينَ (53)

وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (54)

وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لِتَسْتَبينَ سَبيلُ الْمُجْرِمينَ (55)

قُلْ إِنّي نُهيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدينَ (56)

قُلْ إِنّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ (57)

قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ اْلأَمْرُ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِالظّالِمينَ (58)

ترجمه

و كسانى را كه صبح و شام خدا را مى خوانند، و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود دور مكن. نه چيزى از حساب آن ها بر توست، و نه چيزى از حساب تو بر آن ها، كه اگر آن ها را طرد كنى و از ستمگران گردى. * و اين چنين بعضى از آن ها را با بعض ديگر آزموديم (توانگران را به وسيله فقيران)؛ تا بگويند: «آيا اين ها هستند كه خداوند از ميان ما (برگزيده، و) بر آن ها منّت گذارده (و نعمت ايمان بخشيده) است ؟!». آيا خداوند، شاكران را بهتر نمى شناسد؟! * هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آن ها بگو: «سلام بر شما! پروردگارتان، رحمت را بر خود فرض كرده؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند، سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد، (مشمول رحمت خدا مى شود؛ چرا كه) او آمرزنده مهربان است.» * و اين چنين آيات را بر مى شمريم، (تا حقيقت بر شما روشن شود،) و راه گناهكاران آشكار گردد. * بگو: «من از پرستش كسانى كه غير از خدا مى خوانيد، نهى شده ام.» بگو: «من از هوى و هوس هاى شما، پيروى نمى كنم؛ اگر چنين كنم، گمراه شده ام و از هدايت يافتگان نخواهم بود.» * بگو: «من دليل روشنى از پروردگارم دارم؛ و شما آن را تكذيب كرده ايد. آنچه شما در باره آن (از نزول عذاب الهى) عجله داريد، به دست من نيست.

ص: 334

حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست؛ حق را از باطل جدا مى كند و او بهترين جداكننده (حق از باطل) است.» * بگو: «اگر آنچه در باره آن عجله داريد نزد من بود، (و به درخواست شما ترتيب اثر مى دادم، عذاب الهى بر شما نازل مى گشت؛ و) كار ميان من و شما پايان گرفته بود؛ ولى خداوند ظالمان را بهتر مى شناسد (و به موقع مجازات مى كند.)»

شأن نزول

آيات 52-53: جمعى از قريش از كنار مجلس پيامبر اكرم گذشتند در حالى كه افراد تهيدستى مانند عمار، صهيب، بلال، خباب و امثال آن ها در خدمت پيامبر بودند. آن ها از ديدن اين افراد تعجب كردند زيرا شخصيت را در مال و مقام مى دانستند. گفتند: اى محمد، آيا به همين افراد از ميان جمعيت قناعت كرده اى ؟ اين ها هستند كه خداوند از ميان ما انتخاب كرده ؟ ما پيرو اين ها بوده باشيم ؟ هر چه زودتر اين ها را از طرف خود دور كن تا ما به تو نزديك شويم. آيه شريفه در پاسخ آن ها نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دور نساختن موحدان حقيقى، آزمايش ثروتمندان به وسيله تهيدستان، لزوم سلام كردن به مؤمنان گنهكار، پذيرش توبه در صورت اصلاح گذشته، منزه بودن پيامبر از پيروى راه مشركان، پيامبر داراى معجزه از ناحيه خدا و نبودن عذاب در اختيار پيامبر اكرم.

ب. و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه؛ آنچه از ظاهر سياق آيه بر مى آيد و آيه بعدى كه مى فرمايد: و كذلك فتنا بعضهم ببعض... نيز آن را تأييد مى كند اين است كه مشركين معاصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از آن جناب توقع داشته و پيشنهاد مى كرده اند كه: «اين يك مشت فقير و بيچاره اى كه دور خود جمع كرده اى متفرق ساز».

قرآن كريم از قوم نوح اين نوع خواهش هاى بيجا را حكايت مى كند: فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نريك اتبعك الا الذين هم أراذلنا بادى الرأى و ما

ص: 335


1- نمونه، ج 5، ص 251.

نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين و و ما انا بطارد الذين ءامنوا انهم ملاقوا ربهم. اگر اين آيات را با آيات مورد بحث دقيقا مقايسه نموده تطبيق دهيم اين معنا به دست مى آيد كه ناگزير بايد مراد از الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه مؤمنين بوده باشند و اگر صريحا نفرموده مؤمنين بلكه وصف آنان را كه همان دعاى صبح و شام يا نماز صبح و شامشان است ذكر كرده، براى اين بوده كه بفهماند ارتباط و دوستى اشان نسبت به خداى تعالى در امرى است كه جز خدا كسى در آن مداخله ندارد.(1)

ج. «حساب» عبارت است از استعمال عدد و جمع و تفريق و چون تزكيه اعمال بندگان ومعدل گيرى آن براى دادن پاداش عادتا از استعمال عدد و جمع و تفريق خالى نيست، از اين جهت خود اين معدل گيرى حساب اعمال ناميده شده است و از آن جايى كه رسيدن به حساب اعمال بندگان براى دادن كيفر و پاداش است و كيفر و پاداش هم از ناحيه خداى سبحان است از اين رو قرآن كريم اين حساب را به عهده خداى تعالى دانسته است.(2)

د. منظور از «حساب»، حساب اعمال است، اما چگونه خداوند مى فرمايد حساب اعمال ياران فقير پيامبر بر تو نيست در حالى كه آن ها عمل بدى نداشته اند كه ذكر چنين جمله اى لازم باشد؟ اين به خاطر آن است كه مشركان ياران فقير پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به واسطه داشتن مال وثروت متّهم به دورى از خدا مى كردند كه اگر اعمال آن ها در نزد خداوند مقبول است پس چرا تهيدست و فقير هستند؟

قرآن پاسخ مى دهد به فرض اين كه آن ها چنين بوده باشند، ولى حسابشان با خداست وبه اين ترتيب جلو بهانه جويى هاى اشراف قريش را مى گيرد.(3)

ه -. هر چيزى كه منسوب به خداوند است و به هر نوعى از نسبت به وى انتساب دارد از اسما و صفاتش گرفته تا اديان و اعمال صالح بندگان و همچنين مقربين درگاهش از انبيا وملائكه و شهدا و مؤمنين همه و همه وجه خدايند و به اين بيان معناى آيات زير به خوبى روشن مى شود: و ما عندالله باق (نحل، 96)؛ و آنچه نزد خداست باقى است، و و من

ص: 336


1- الميزان، ج 7، ص 157-158.
2- همان، ص 167.
3- نمونه، ج 5، ص 255.

عنده لا يستكبرون عن عبادته (انبياء، 19)؛ و آن هايى كه نزد اويند از عبادت او سرپيچى ندارند، و ان الذين عند ربك يسبحون (اعراف، 205)؛ آن هايى كه نزد پروردگار تواند تسبيح مى كنند، و و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون (آل عمران، 169)؛ كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، بلكه آنان زنده و در نزد خداى خود روزى مى خورند، و و ان من شىء الا عندنا خزائنه (حجر، 21)؛ و هيچ چيزى نيست مگر اين كه خزينه هاى آن نزد ماست.

اين آيات به ضميمه آيه اولى دلالت دارند بر اين كه اين امور تا خدا خدايى كند باقى خواهند بود و نابودى و هلاك بر ايشان نيست، و وقتى آيه كل شىء هالك الا وجهه (قصص، 88)؛ هر چيزى نابودشدنى است مگر وجه او را هم ضميمه اين آيات كنيم نتيجه مى دهد كه همه آن امور وجه خداى سبحانند و به عبارت ديگر همه آن ها در جهت خداوند قرار داشته از گزند حوادث و از نابودى مصون اند.(1)

و. لفظ «هؤلاء» را كه اشاره به مؤمنين است جلوتر از كفّار ذكر فرمود تا بر مؤمنين منّت گذاشته باشد.(2)

ز. آيه كذلك فتنّا بعضهم... أليس اللّه بأعلم بالشاكرين اين معنا را مى رساند كه كفّار از در جهل و نادانى، كرامت و عزت را در پيشروى در ماديات و داشتن مال و فرزند و جاه بيشتر مى دانند و حال آن كه اين زخارف در نزد خداوند قدر و احترامى ندارد، بلكه كرامت همه داير مدار شكر نعمت است و نعمت حقيقى هم همانا ولايت الهيه است و خداوند به وسيله فقيران در جامعه ثروتمندان را آزمايش مى كند، علاوه بر اين همين مؤمنان فقير شكرگزار نعمت خداوند هستند كه دعوت پيامبر را پذيرفته اند نه شما ثروتمندان كه كفران نعمت مى كنيد.(3)

ح. سلام ممكن است از ناحيه خدا و به وسيله پيامبر (صلی الله علیه و آله) بوده باشد يا مستقيما از ناحيه خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) و در هر حال دليل بر پذيرا شدن و استقبال كردن و تفاهم و دوستى با آن هاست.(4)

ص: 337


1- الميزان، ج 7، ص 161.
2- الميزان، ج 7، ص 164.
3- همان، ص 165.
4- نمونه، ج 5، ص 259.

ط. «كتابت» در بسيارى از موارد كنايه از الزام و ايجاب و تعهّد مى باشد؛ زيرا يكى از آثار نوشتن مسلّم شدن و ثابت ماندن چيزى است. جمله انه من عمل منكم سوء بجهالة... توضيح و تفسير رحمت الهى است.(1)

ى. منظور از «جهالت» در اين گونه موارد، همان غلبه و طغيان شهوت است كه انسان به خاطر غلبه هوى و هوس آن چنان مى شود كه فروغ عقل و كنترل شهوت را از دست مى دهد؛ چنين كسى با اين كه عالم به گناه و حرام است، امّا چون علمش تحت الشعاع هوى و هوس واقع شده به آن «جهل» اطلاق گرديده است.(2)

ك. جهالت در مقابل عناد و لجاجت و تعمد است؛ كسى كه صبح و شام خداى خود را مى خواند و در صدد جلب رضاى اوست و به آياتش ايمان دارد هرگز از روى استكبار و لجاجت گناهى مرتكب نمى شود و گناهى هم كه از او سر زند از روى جهالت و دستخوش شهوت و غضب شدن است.(3)

ل. آيه شريفه انّه من عمل منكم سوء فقط متعرّض توبه از گناهان و كارهاى ناستوده است نه كفر و شرك. به دليل اين كه فرمود: و من عمل منكم؛ يعنى و هر كسى از شما مؤمنين به آيات خدا، عملى انجام دهد.(4)

م. جمله ان الحكم الا لله معناى روشنى دارد و آن اين كه هر گونه فرمان در عالم آفرينش و تكوين و در عالم احكام دينى و تشريع به دست خداست، بنا بر اين اگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) مأموريتى پيدا مى كند آن هم به فرمان اوست. قابل توجه اين كه اگر كسى به دستور خداوند در موضوعى حكميت پيدا كرد با جمله ان الحكم الا لله مخالف نيست، از اين رو در مورد رفع اختلاف خانوادگى قرآن كريم دستور مى دهد فردى را حكم قرار دهيد: فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها.(5)

ن. مراد از مرجع ضمير در «به»، قرآن كريم است. بنا بر اين مقصود از «بينه» در قل انّى

ص: 338


1- همان، ص 259.
2- همان، ص 260؛ نور، ج 3، ص 268.
3- الميزان، ج 7، ص 166.
4- همان، ص 165.
5- نساء، 35؛ نمونه، ج 5، ص 265.

على بينة من ربّى همان قرآن است.(1)

س. «بينه» در اصل به چيزى مى گويند كه ميان دو شىء فاصله و جدايى بياندازد به گونه اى كه هيچ اتصالى و ارتباطى نباشد، سپس به دليل و برهان آشكار نيز اطلاق شده از اين نظر كه حق و باطل را كاملاً از هم جدا مى كند و اگر به معجزات بينه گفته مى شود نيز به همين جهت است كه حق را از باطل جدا مى سازد و اطلاق بينه به دو شاهد عادل يكى از مصاديق معناى بينه است.(2)

ع. بسيارى از اقوام انبيا اين درخواست نابجا را داشتند كه اگر راست مى گويى پس چرا مجازاتى را كه براى ما انتظار دارى به سراغ ما نمى فرستى ؟ مانند اين كه قوم نوح گفتند: يانوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين (اعراف، 77) و نيز قوم عاد چنين پيشنهادى به پيامبرشان هود داشتند (اعراف، 70) و به پيامبر اكرم گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم مگر زمانى كه يكى از چند كار را بكنى از جمله اين كه سنگ هاى آسمانى را قطعه قطعه بر سر ما بيفكنى: او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا. (اسراء، 92)

نكته ها

1. دعا راهى براى رسيدن به قرب خدا و جلب رضايت اوست: يدعون ربهم... يريدون وجهه. «وجه» به معناى صورت است و چون لحاظ معناى حقيقى اين كلمه در باره خداوند معقول نيست بنا بر اين مى تواند مراد از يريدون وجهه «يريدون مرضاته» باشد، چنان كه اغلب مفسران اين احتمال را گفته اند.(3)

2. ميزان، حال فعلى اشخاص است. اگر مؤمنان فقير خلاف قبلى داشته باشند، حسابشان با خداست.(4)

3. هر كس مسئول عمل خويش است: ما عليك من حسابهم من شىء و ما من حسابك عليهم من شىء.(5)

ص: 339


1- الميزان، ج 7، ص 180.
2- نمونه، ج 5، ص 263.
3- راهنما، ج 5، ص 141.
4- نور، ج 3، ص 265.
5- راهنما، ج 5، ص 142.

4. رهبران و مبلغان دينى در صورت طرد مؤمنان مستمند و ضعيف از اطراف خويش، ستمكارند: فتطردهم فتكون من الظالمين.(1)

5. مؤمنان در پيشگاه خداوند ارزشمندند؛ هر چند كه فقير و فاقد موقعيت اجتماعى باشند: أهؤلاء منّ الله عليهم من بيننا.(2)

6. مقيد كردن «تاب» به «أصلح» براى اين است كه دلالت كند بر اين كه توبه وقتى قبول مى شود كه از روى حقيقت و واقع باشد.(3)

7. مربّى و مبلّغ بايد با برخوردى محبت آميز با مردم، به آنان شخصيت دهد.(4)

8. مؤمنان با درك محضر و زيارت پيامبر (صلی الله علیه و آله) سلام آن حضرت و پيام و رحمت خداوند را دريافت خواهند نمود: و اذا جاءك الذين يؤمنون بأياتنا فقل سلام عليكم. آمدن نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه مضمون جمله اذا جاءك است، ظاهرا اختصاصى به زمان حيات ظاهرى آن حضرت ندارد و شامل پس از آن نيز مى گردد. كلمه «زيارت» در برداشت فوق براى اشاره بدين نكته آورده شده است.(5)

9. گنهكار نبايد از آمرزش و رحمت خداوند مأيوس باشد: من عمل منكم سوء... فأنه غفور رحيم.(6)

10. جمله «نُهيت» (ممنوع شده ام) كه به صورت فعل ماضى مجهول آورده شده است، اشاره به اين است كه ممنوع بودن پرستش بت ها چيز تازه اى نيست، بلكه همواره چنين بوده و خواهد بود. لحن آيات نشان مى دهد كه گويا آن ها از پيامبر دعوت كرده بودند كه به آيين آن ها گرايش پيدا كند، از اين رو پيامبر صريحا پاسخ مى دهد من از اين كار نهى شده ام.(7)

11. اين كه اين آيه از پرستش بت با بيانى تمام نهى نموده و علت نهى و جهت اين را كه چرا بايد از بت پرستى دورى نمود ذكر فرموده است، علت عبارت از اين است كه پرستش

ص: 340


1- همان، ص 143.
2- همان، ص 145.
3- الميزان، ج 7، ص 166؛ نور، ج 3، ص 269.
4- نور، ج 3، ص 268.
5- راهنما، ج 5، ص 149.
6- همان، ص 151.
7- نمونه، ج 5، ص 262.

بت پيروى هوى است و در پيروى هوى ضلالت و خروج از صف كسانى است كه هدايت الهيه دستگيرشان شده است.(1)

12. ما عندى ما تستعجلون به...؛ با انضمام اين جمله خلاصه معنايى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه: آن چيزى كه خداى تعالى رسالت مرا به آن تأييد نموده همانا قرآن است كه بينه رسالت من است و شما آن را تكذيب مى كنيد و معجزه و بينه ديگرى طلب مى نماييد كه نه من به خودى خود اختيار آن را دارم و نه پروردگارم امر آن را به من واگذار نموده، بنا بر اين آب من و شما به يك جوى نمى رود؛ زيرا معجزه اى كه به من واگذار شده شما قبول نداريد و آن چيزى كه مورد قبول شماست به من واگذار نشده است.(2)

13. شرك و پرستش غير خدا، پندارى مبتنى بر هوا و هوس و تمايلات نفسانى است: الذين تدعون من دون الله قل لا أتبع أهواءكم.(3)

14. احاطه كامل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به محتواى قرآن: إنى على بينة من ربّى. «على» حرف استعلاست و به كارگيرى آن در «على بينة» اشاره به اين است كه پيامبر بر بينه خويش (قرآن) احاطه و اشراف كامل دارد.(4)

15. «حكم» در كليه امور تكوين و تشريع تنها از آن خداوند و در صلاحيت اوست: إن الحكم إلا للّه.(5)

16. ماده «ح - ك - م» دلالت دارد بر اتقان و استحكامى كه در هر چيزى وجود داشته باشد، اجزاى آن از تلاشى و تفرقه محفوظ است خلاصه هر موجودى كه از روى حكمت به وجود آمده باشد اجزايش متلاشى نگشته و در نتيجه اثرش ضعيف و نيرويش در هم شكسته نمى شود؛ اين است آن معناى جامعى كه برگشت جميع مشتقات اين ماده از قبيل احكام و تحكيم و حكمت و حكومت و غير آن به آن است.

حكم هم كه يكى از صفات است از نظر اين كه خود نوعى از تأثير است معناى

ص: 341


1- الميزان، ج 7، ص 180.
2- همان.
3- راهنما، ج 5، ص 154.
4- همان، ص 156.
5- همان، ص 157.

استقلالى اش تنها از آن خداوند است چه حكم در حقايق تكوينى و چه در شرايع و احكام وضعى و اعتبارى. قرآن كريم هم در آيات بسيارى اين معنا را تأييد نموده است از آن جمله آيات زير است: ان الحكم الا للّه (انعام، 57؛ يونس، 67)، ألا له الحكم (انعام، 62)، وله الحمد فى الاولى و الاخرة و له الحكم (قصص، 88) و و الله يحكم لا معقب لحكمه (رعد، 43) و معلوم است كه اگر غير خداوند كسى داراى حكم بود مى توانست حكم خدا را به وسيله حكم خودش دنبال كند و با خواست او معارضه نمايد: فالحكم لله العلى الكبير (مؤمن، 12) و همچنين آيات ديگرى كه به طور عموم يا به طور خصوص دلالت دارند بر اختصاص حكم تكوينى به خداى تعالى.

اما حكم تشريعى از جمله آياتى كه دلالت دارند بر اختصاص حكم تشريعى به خداى تعالى آيه ان الحكم الا لله امر أن لا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم (يوسف، 40) است با اين كه اين آيه و ظاهر آيات قبلى دلالت دارند بر اين كه حكم تنها براى خداى سبحان است و كسى غير از او با او شريك نيست. در عين حال در پاره اى از موارد حكم را و مخصوصا حكم تشريعى را به غير خداوند هم نسبت داده از آن جمله اين چند مورد است: يحكم به ذوا عدل منكم (مائده، 98)، يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق (ص، 26) و در باره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: ان احكم بين الناس بما أريك الله (مائده، 25)، فاحكم بينهم بما انزل الله (مائده، 51)، يحكم بها النبيون (مائده، 47) و همچنين آيات ديگرى كه اگر ضميمه شوند با آيات دسته اول اين نتيجه را مى دهد كه حكم به حق به طور استقلال و اولا و بالذات تنها از آن خداى سبحان است و غير از او كسى مستقل در آن نيست و اگر هم كسى داراى چنين مقامى باشد خداى سبحان به او ارزانى كرده است.

آياتى كه حكم را به اذن خداى تعالى به غير او نسبت مى داد همان گونه كه ملاحظه كرديد مختص بود به احكام وضعى و اعتبارى و تا آنجا كه من ياد دارم در اين سنخ آيات آيه اى كه احكام تكوينى را هم به غير خدا نسبت داده باشد وجود ندارد.(1)

17. مراد از حكم در جمله ان الحكم الا لله حكم تكوينى است و اين جمله علت نفيى

ص: 342


1- الميزان، ج 7، ص 181-184.

را كه در جمله ما عندى ما تستعجلون به بود ذكر مى كند.(1)

18. ارائه هر گونه معجزه مورد درخواست مردم، اگر در اختيار پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود، كار آن حضرت با مشركان زمان خود سريعا با نزول عذاب خاتمه مى يافت: لو أن عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم. مراد از «ما تستعجلون»، به قرينه آيات گذشته همين سوره، مانند آيه 7 و 37 مى تواند نزول معجزات مورد درخواست كافران باشد. بر فرض نزول اين گونه معجزات، عذاب مشركان و مخالفان در پى آن صورت خواهد گرفت.(2)

19. قل لو أن عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم؛ يعنى اگر مى توانستم خواسته هاى بى جاى شما را عملى سازم و معجزه پيشنهادى شما را كه اگر به هر پيغمبرى نازل شود قطعا كار او و قومش را يكسره مى كند جامه عمل بپوشانم ناچار كار من و شما نيز يكسره گشته و يكى از ما دو طرف دعواى نجات يافته، طرف ديگر هلاك و دچار عذاب مى شد و معلوم است كه در اين ميان تنها شما معذب و هلاك مى شديد؛ چون ستمكار شماييد و عذاب الهى هم شامل حال ستمكاران است. زيرا خداى سبحان منزه تر از آن است كه ستمكار را از غير ستمكار نشناخته و مرا به جاى شما عذاب كند.(3)

20. اين كه فرمود: و الله أعلم بالظالمين، اشاره است به مطلبى كه در آيه قل أرأيتكم ان اتاكم عذاب الله بغتة أو جهرة هل يهلك الا القوم الظالمون گذشت.(4)

ص: 343


1- همان، ص 184.
2- راهنما، ج 5، ص 159.
3- الميزان، ج 7، ص 195.
4- همان.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109