تفسیر نسیم رحمت جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 1

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سخن ناشر

قرآن كريم، سخن خداى سبحان است كه بر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده و به عنوان برترين كتاب آسمانى و بزرگ ترين معجزۀ پيامبر اسلام معرفى شده است. عصارۀ همۀ درس ها و پيام هاى نجاتبخش پيامبران الهى را بايد در اين صحيفۀ نورانى جستجو كرد.

قرآن، كتابى سراسر حكمت و معرفت، عالى ترين منبع آگاهى و بصيرت و برترين ميزان سنجش ارزش هاست.

براى نجات از تباهى و درمان جهل و ظلمت و درك حقيقت و رسيدن به هدايت، بايد به قرآن پناه برد، زيرا قرآن نور و شفا و رحمت است.

تمامى جوامع بشرى و همۀ آنان كه در عصر صنعت و تكنولوژى با بحران هاى گوناگون روبه رو شده و در راه دستيابى به اهداف مادى و معنوى خود به بن بست رسيده اند، چاره اى جز مراجعه به وحى و قرآن و سنّت ندارند.

اگر همۀ فرشتگان معارف آسمانى، خود را به اين سرچشمۀ آب حيات برسانند به يقين، روح و جانشان از اين منبع فيض رحمانى سيراب خواهد شد. براى رسيدن انسان به جامعۀ برين و دستيابى او به سعادت و كمال، قرآن كريم برترين قوانين را در ابعاد مختلف اخلاقى، حقوقى، اجتماعى، سياسى و فرهنگى ترسيم نموده است.

متأسفانه مردم جهان تاكنون قرآن را نشناخته و به حقايق بى شمار آن پى نبرده اند و با اندوه و تأسف بيش تر بايد اعتراف كنيم كه جوامع اسلامى نيز هنوز، چنان كه شايسته و بايسته است به قرآن و معارف عميق آن توجه كافى نكرده و از آن بهرۀ چندان نبرده اند.

ص: 5

آن چه مسلّم است، اين ضعف و كوتاهى و خسارت را تنها يك نهضت عظيم جهانى با هدف آشنايى و گسترش فرهنگ قرآنى مى تواند جبران كند.

قرآن، اقيانوس بى كرانى است كه بايد با يارى جستن از منبع علوم آل محمد (صلی الله علیه و آله) و احاديث نورانى پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام) و با استمداد از نيروى انديشه و عقل، گهرهاى بى شمار آن را استخراج نموده و از آن ها بهره مند شد.

آنان كه با بى توجهى به قرآن و قوانين و دستورات آن و با تكيه بر علوم بشرى و گرفتار شدن در غرقاب غرور و جهل، به اسارت زندگى ماشينى و مادى در آمده اند، به خسارت جبران ناپذيرى گرفتار شده اند. در دنياى معاصر، همۀ افراد بشر راهى جز اين ندارند كه با آغوش باز به استقبال قرآن بروند و در مكتب وحى و در پرتو انوار درخشان معارف اهل بيت (عليهم السلام) برنامۀ دين و دنياى خود را تدوين كنند.

اگر كسى همۀ عمرش را در راه آموختن و ترويج معارف قرآن و عمل به احكام آن صرف كند، به يقين سعادت بزرگى نصيبش شده است. امام خمينى (رحمه الله) كه در پرتو گسترش فرهنگ حياتبخش قرآن و عمل به دستورات الهى، توفيق يافت تا با قيام بى نظيرش جمهورى اسلامى را برپا نمايد، با اين حال مى گويد: «به شدّت غصه مى خورم كه چرا عمرم را صرف قرآن نكردم».(1)

ايشان در فرازى ديگر از سخنانش مى فرمايد: «اين كتاب و اين سفرۀ گسترده در شرق و غرب و از زمان وحى تا قيامت، كتابى است كه تمامى بشر: عامى، عالم، فيلسوف، عارف و فقيه همه از او استفاده مى كنند».(2)

***

در قرون گذشته از آغاز ظهور اسلام تاكنون، قرآن كريم و تفسير آيات نورانى آن، همواره مورد توجه شخص پيامبر عزيز اسلام (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومين (عليهم السلام) و اصحاب و شاگردان آنان و نيز علماى بزرگ و مفسران گرانقدر بوده است. در طول تاريخ اسلام تا زمان معاصر، تفاسير بسيارى از علماى شيعه و اهل سنت به رشتۀ تحرير در آمده و به ويژه در زمان معاصر، به تدوين و نوشتن تفسير قرآن توجه بيش ترى شده و در پرتو تلاش هاى انديشمندان علوم قرآنى،

ص: 6


1- صحيفة نور، ج 20، ص 20.
2- كلمات قصار، ص 44.

اكنون تفاسير مختلفى از قرآن كريم در دسترس همگان قرار دارد، خداى مهربان را بر اين نعمت بزرگ شكر و سپاس مى گوييم و زحمات تمامى تلاشگران مكتب قرآن را ارج مى نهيم.

آن چه اكنون شما خوانندۀ فهيم و فرهيخته پيش رو داريد، تفسير ارزشمند «نسيم رحمت» است كه در يك دورۀ چهارده جلدى توسط استاد ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى اكبر دهقان به نگارش در آمده است. مؤسسۀ انتشارات حرم با لطف و عنايت پروردگار متعال و با كمال افتخار چاپ و نشر اين اثر قرآنى را بر عهده گرفته و ضمن سپاس و تشكر از نويسندۀ محترم توفيقات بيش تر ايشان را از خداوند متعال آرزومند است.

قم - مؤسسۀ انتشارات حرم

ص: 7

ص: 8

پيشگفتار

قرآن كريم، هم كتاب دواء است و هم نسخه ى شفاء؛ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«القرآن هو الدواء»(1) و قرآن مى فرمايد: و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة (اسراء، 82). قرآن كريم، هم كتابى است ظاهر، هم كلامى است باطن؛ امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«القرءان ظاهره انيق و باطنه عميق»(2).

قرآن كريم هم احسن الحديث است، هم احسن القصص؛ الله نزّل أحسن الحديث (زمر، 23) و نحن نقص عليك أحسن القصص (يوسف، 3). قرآن كريم، هم مشهور است، هم مستور؛ إنّه لقرءان كريم * فى كتاب مكنون * لا يمسّه الاّ المطهّرون (واقعه، 77-79). قرآن كريم، هم قريب است، هم بعيد، از اين رو با دو اسم اشاره ى نزديك و دور از آن ياد شده است: و هذا كتاب أنزلناه مبارك (انعام، 92)، ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتّقين (بقره، 2) و جهت قرب و بعد آن اين است كه مظهر خدايى است كه او هم به بندگان نزديك است: و اذا سألك عبادى عنى فانى قريب (بقره، 186) هم از علوّ مرتبه برخوردار است: سبّح اسم ربّك الأعلى (اعلى، 1) و خداوند در كتاب خويش تجلى كرده:

«فتجلّى لهم

ص: 9


1- كنز العمال، 2310.
2- نهج البلاغه، خطبه 18.

سبحانه فى كتابه من غير أن يكونوا رأوه»(1).

قرآن كريم، هم كتابى است صامت و هم كلامى است ناطق؛ حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«فالقرآن امر زاجر و صامت ناطق»(2) صامت يعنى مقاصد خويش را به طور آشكار بيان نمى كند و تعبيرات آن چند پهلو است:

«لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمّال ذو وجوه»(3)؛ يعنى فهم مقاصد آن تابع شرايطى است و سخن شناسان بايد او را به نطق در آورند. امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أُخبركم عنه»(4). ناطق بودن قرآن از آن روست كه اين كتاب در هدايتگرى خويش قصورى ندارد و كامل است، آيات ناظر به يكديگرند؛

«و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض»(5). قرآن كريم هم نعمت است هم رحمت؛ نعمت است از آن جهت كه در سوره ى مباركه ى الرحمن كه سوره ى نعمت ها است، به عنوان نخستين نعمت از آن ياد شده است: الرحمن * علّم القرءان، رحمت است؛ زيرا خداوند از او به اين عنوان ياد نموده: و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة. (اسراء، 82)

قرآن كريم كتابى است كه در قيامت هم از بيگانگان شكايت مى كند؛

«ثلاثة يشكون الى الله عزّ و جلّ يوم القيمة: مسجد خراب لا يصلى فيه أهله، و عالم بين جهال، و مصحف معلّق قد وقع عليه غبار لا يقرء فيه»(6)، هم از علاقه مندان شفاعت مى كند. امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«اعلموا انّ القران شافع مشفّع»(7).

قرآن كريم هم ثقيل است هم آسان؛ ثقيل است يعنى خفيف نيست: انا سنلقى عليك القرءان ثقيلاً (مزّمّل، 5)، آسان است: و لقد يسّرنا القرءان للذكر فهل من مدّكر (قمر، 17). آسان است يعنى قابل فهم براى همگان است و فطرت همه ى انسان ها او را مى پذيرد.

امير المؤمنين (علیه السلام) آيات قرآن كريم را به سه قسم تقسيم كرده و مى فرمايد:

«إن الله قسّم كلامه ثلاثةَ أقسامٍ؛ فجعل قِسما منه يعرفه العالم و الجاهل و قسما لا يعرفه الاّ من صفا ذهنه و

ص: 10


1- نهج البلاغه، خطبه 147.
2- نهج البلاغه، خطبه ى 183.
3- نهج البلاغه، نامه ى 77.
4- نهج البلاغه، 158.
5- نهج البلاغه، خطبه ى 133.
6- بحار، ج 83، ص 387.
7- نهج البلاغه، خطبه 171.

لطف حسّه و صح تمييزه ممّن شرح الله صدره للاسلام و قسما لا يعلمه إلاّ الله و ملائكته و الراسخون فى العلم»(1)؛ خداوند كلامش را سه بخش قرار داده است: بخشى از آن را عالم و جاهل مى فهمند، قسمتى از آن را تنها ذهن هاى صاف و حواس هاى لطيف و دارندگان قوه تمييز كه خداوند به آنان شرح صدر عطا كرده است مى فهمند، و بخشى از آن را تنها خداوند و فرشتگان و راسخان در علم در مى يابند.

اين روايت نورانى به دو طرز تفكر افراطى و تفريطى در باره ى فهم قرآن پاسخ صريح و قاطع مى دهد: گروهى افراطى با وجود قرآن كريم خود را بى نياز از عترت طاهره مى دانند با اين كه اين روايت دلالت دارد كه قرآن مراتبى دارد كه حقيقت آن را تنها خداوند و فرشتگان و راسخان در علم مى دانند، و حقايق قرآن تنها در الفاظ آن نيست كه با مراجعه به منابع لغوى بتوان آن را درك كرد. از اين رو امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«ما يستطيع أحد أن يدعّى جميع القرآن كلّه؛ ظاهره و باطنه غير الأوصياء»(2).

علاوه بر اين كسانى كه در فهم قرآن خود را بى نياز از تبيين و تفسير معصومين (عليهم السلام) مى دانند ميان قرآن و عترت جدايى انداختند و در برابر نصّ، اجتهاد كردند با اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: اين دو گوهر گرانبها هرگز از يكديگر انفكاك پذير نخواهند بود؛

«إنى تارك فيكم الثقلين؛ كتاب الله و عترتى ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا أبدا و لن يفترقا حتى يردا على الحوض»(3).

در برابر اين گروه افراطى عده اى مانند اخباريين در باب فهم قرآن كوتاهى نموده و دچار تفريط شده اند و معتقدند كه قرآن كريم قابل فهم نخواهد بود، آن ها به چند روايت، مانند:

«ليس شىء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن»(4) يا به سخن حضرت باقر (علیه السلام) به قتاده كه فرمود:

«يا قتاده إنما يعرف القرآن من خوطب به»(5) يا به سخن امام صادق (علیه السلام) به ابوحنيفه كه فرمود:

«يا أبا حنيفه لقد ادعيت علما ويلك اجعل الله ذلك الاّ عند اهل الكتاب الذين أنزل

ص: 11


1- نور الثقلين، ج 1، ص 313.
2- كافى، ج 1، ص 228.
3- بحار، ج 23، ص 108.
4- بحار، ج 89، ص 81.
5- وسائل، ج 18، ص 136.

عليهم ويلك و لا هو إلاّ عند الخاصّ من ذرية نبينا محمّد و ما ورّثك الله من كتابه حرفا»(1) استناد كرده اند.

پاسخ اين گروه اين است كه: علم به تمام حقايق منحصر به معصومين (عليهم السلام) است و اين طور نيست كه فهم ظواهر قرآن براى انسان ها مقدور نباشد؛ براى اثبات ميسور بودن فهم قرآن به چند دليل مى توان استناد كرد:

1. فهم قرآن مقدور انسان ها است؛ زيرا خداوند متعال مردم را به تدبّر و تفكر در كتاب آسمانى خويش فرا مى خواند: أفلا يتدبّرون القرءان أم على قلوبٍ أقفالها (محمد، 24) و أفلا يدبّروا القول (مؤمنون، 68) و أفلا يتدبرون القرءان و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا (نساء، 82) و كتاب أنزلناه إليك مبارك ليدبروا ءاياته و ليتذكر أولوا الألباب. (ص، 29)

از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه قرآن كريم كتابى است كه مى توان آن را فهميد و اگر قابل درك و فهم نبود، خداوند كسانى را كه در آن تدبر و تفكر نمى كنند، سرزنش نمى كرد، البته بهره ورى صحيح از معارف قرآن تنها نصيب كسانى مى شود كه داراى عقل و خرد باشند؛ و ليتذكر أولوا الألباب.

2. اگر فهم قرآن منحصر به گروه خاصى است، چرا امامان معصوم (عليهم السلام) در موارد مختلفى مردم را در باره ى شناخت احكام الهى به آن ارجاع داده اند چنان كه يكى از اصحاب امام صادق (علیه السلام) به نام عبدالاعلى وقتى از كيفيت مسح كردن و تكليف كسى كه قادر بر مسح كردن بر پوست نيست، از امام (علیه السلام) سؤال كرد، حضرت در پاسخ فرمود: حكم اين مسئله و امثال آن را مى توان از كتاب خدا استفاده كرد. خداوند مى فرمايد: و ما جعل عليكم فى الدين من حرج (حج، 78)؛ بر طبق اين آيه ى شريفه، بايد از روى

«مراره» (پارچه اى كه روى زخم يا موضع شكسته مى بندند) مسح كنى.(2)

چنان كه زراره از امام باقر (علیه السلام) سؤال مى كند چرا بايد قسمتى از سر و پاها را مسح كرد؟ حضرت فرمود:

«لمكان الباء»، و امسحوا برؤسكم و أرجلكم إلى الكعبين (مائده، 6) كه در آيه ى شريفه «باء» به معناى تبعيض است؛ يعنى قسمتى از سر و پاها را مسح كنيد.

ص: 12


1- وسائل، ج 18، ص 30.
2- وسائل، ج 1، ص 327.

3. رواياتى كه در آن ها قرآن كريم مرجع حل اختلاف احاديث متعارض قرار گرفته، دلالت دارد كه قرآن كريم قابل درك و فهم براى انسان هاست؛ در اين احاديث بيان شده كه راه تحصيل اطمينان از درستى احاديث اين است كه آن ها را به قرآن كريم عرضه كنيد، اگر آن ها با آيات قرآن موافق و سازگار بودند، بپذيريد وگرنه كنارشان بگذاريد. پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«إن على كلّ حق حقيقة و على كل صوابٍ نور، فما وافق كتاب الله فخُذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه»(1).

4. خطبه ى حضرت فاطمه در مورد فدك و استناد به آيات كريمه ى قرآن، بهترين دليل بر فهم ظواهر قرآن كريم است:

«كتاب الله بين أظهركم أنواره ظاهرة و أحكامه زاهرة و أعلامه باهرة و زواجره لائحه و أوامره واضحة، قد خلفتموه وراء ظهوركم أرغبة عنه تريدون، أم بغيره تحكمون ؟ بئس للظالمين بدلاً

يابن ابى قحافة! أفى كتاب الله أن ترث أباك و لا أرِث أبى لقد جئت شيئا فريا مريم، 27».(2)

خلاصه ى سخن اين كه شكى نيست كه درك و فهم قرآن كريم وظيفه ى هر انسان مسلمانى است و اين طور نيست كه انسان در فهم اين كتاب آسمانى از ائمه ى معصومين (عليهم السلام) بى نياز باشد، و اين گونه هم نيست كه فهم آن فقط ويژه ى گروه مخصوصى باشد، بلكه قرآن كريم داراى مراتب و درجات مختلفى است كه هر فردى متناسب با قدرت درك خويش مى تواند در آن تدبر نمايد و از معارف آن بهره ببرد. از اين رو، امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«كتاب الله على أربعة أشياء؛ العبارة و الإشارة و اللطائف و الحقائق؛ فالعبارة للعوام و الاشارة، للخواص و اللطائف للاولياء، و الحقائق للانبياء».(3)

تذكر مهم:

آنچه در اين تفسير و برخى از تفاسير ديگر ميِخوانيد اعم از تفسير و نكته ها از ظاهر آيات قرآن كريم استفاده شده و اگر درباره آيه اى چند وجه بيان شده گاهى به جهت آن است كه آن آيه شريفه متحمل چند معناست، چنانكه در روايتى از حضرت رضا (علیه السلام) سؤال شد: منظور از درختى كه آدم و حوا از آن نهى شدند آيا گندم است يا انگور يا درخت حسادت ؟ حضرت

ص: 13


1- كافى، ج 1، ص 69.
2- بحار، ج 29، ص 220.
3- بحار، ج 75، ص 278.

فرمودند: تمام اين ها درست است. «والكلّ حق»(1) و مانند برخى از وجوه تفسيرى در آيه شريفه و شاهد و مشهود كه تا 30 تفسير بيان شده، ولكن برخى از وجوه تفسيرى مانند اينكه شاهد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است و مشهود امّت او يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً، يا اينكه شاهد فرشتگان اند و مشهود مردم هستند وَ جَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ دليل قرآنى دارد و گاهى چند وجه تفسيرى به جهت قصور علمى نويسنده است كه يك سلسله احتمالاتى را بيان كرده ولكن از حقيقت آن آگاه نيست مانند آيه شريفه 102 بقره وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ... كه احتمالات زيادى را مفسران درباره اين آيه داده اند و هر كدام سخنى گفته اند. و روشن است كه مفسر واقعى قرآن كريم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و اهل بيت معصوم او هستند. چنانكه امام صادق (علیه السلام) پيرامون آيه شريفه بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ مَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلاَّ الظَّالِمُونَ مى فرمايد: مقصود از صاحبان علم كه آيات قرآن براى آنها روشن و واضح است امامان معصوم (عليهم السلام) هستند «هم الائمّه»(2). و در روايتى ديگر امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: براى هيچ انسانى مقدور نيست كه ادعا كند كه تمام قرآن ظاهر و باطن آن در نزد اوست جز اوصياى پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛

«ما يستطيع احدان يدعى انّ عنده جميع القرآن كله ظاهره و باطنه غير الاوصياء»(3)

ويژگى هاى اين تفسير

ويژگى هاى اين تفسير(4)

1. برخى از مطالب تفسيرى و نكته ها تلخيص شده و اندك تصرفى در برخى از مطالب شده است.

2. مطالب تفسيرى مربوط به هر آيه، به طور جداگانه با حروف ابجد و نكته ها با شماره بيان شده است تا بهره ورى خوانندگان بيشتر باشد.

3. حدود 1000 نكته در مجموع چهارده جلد تفسير از نويسنده است كه برخى از آنها در ساير آثار بيان شده است.

ص: 14


1- . نورالثقلين، ج 1، ص 60.
2- . صافى، ج 1، ص 20.
3- . صافى، ج 1، ص 20.
4- تذكر: برخى از مطالب تفسيرى از تفسير الميزان مترجم و تفسير نمونه و ترجمه آيات نيز از ترجمه آيت الله مكارم شيرازى و قسمتى از نكته ها پيرامون آياتى است كه نظير يكديگر است كه از تفسير مبين (قرآن به قرآن) استفاده شده است.

4. مستند مصادر و منابع تفسيرى و نكته ها در پاورقى اشاره شده است

5. خلاصه مضمون آيات در قسمت تفسير در بند «الف» بيان شده است.

در پايان از دوستان گرانقدر و همكاران محترم حجج اسلام آقايان محمدرضا خادميان، جعفر طرزى، مهدى مؤيدى، احمد ياسر وافى و حاج اسماعيلى كه در قسمتى از تحقيق همكارى نموده اند و از مؤسسه انتشارات حرم كه نشر اين اثر را به عهده گرفت و از خانواده و فرزندانم كه فرصت مطالعه بيشترى را فراهم كردند و نيز از استاد گرانقدر روحانى بافضيلت، معلم اخلاق جناب حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد مهدى طباطبايى كه همواره مشوق نويسنده بوده اند صميمانه تشكر مى كنم.

از خداوند متعال مسألت دارم اين اثر را به لطف و كرم خويش بپذيرد و ذخيره قبر و قيامت نويسنده قرار دهد و از ذات مقدس او براى همگان آرزوى سعادت و سيادت و طلب مغفرت بويژه براى والدين مكرم خويش دارم. اين اثر را به ارواح طيبه چهارده معصوم (عليهم السلام) اهداء مى كنم و اميدوارم كه همگان مشمول شفاعت آن بزرگواران واقع شويم.

ربّنا اغفرلى و لوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب (ابراهيم، 41)

(الحمدلله رب العالمين على اتمامه)

اكبر دهقان

1391/10/10

ص: 15

ص: 16

سوره حمد

اشاره

ص: 17

ص: 18

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (1) الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ (5) اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (6) صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر*

ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است * بخشنده و بخشايشگر است. * (خداوندى كه) مالك روز جزاست. * (پروردگارا) تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم. * ما را به راه راست هدايت كن. * راه كسانى كه آنان را مشمول نعمت خود ساختى، نه كسانى كه بر آنان غضب كردى و نه گمراهان.

تفسير

الف. «اله» به معناى «مألوه» است و «مألوه» يا به معناى معبود است يا «متحير فيه» يعنى ذاتى كه همه عقل ها و دل ها در باره او متحير و سرگردانند يا مفهومى جامع بين اين دو معناست.

ب. بسيار مى شود مردم عملى را كه انجام مى دهند يا مى خواهند آغاز كنند عمل خود را به نام عزيزى يا بزرگى شروع مى كنند تا به اين وسيله متبرك شود يا آن عمل مايه يادآورى آن عزيزان يا بزرگان باشد. عين اين منظور را در نامگذارى ها رعايت مى كنند؛ مثلاً مولود جديد يا خانه يا مؤسسه خود را به نام محبوب و عزيزى نامگذارى مى كنند تا نام با بقاى مسماى جديد خود باقى بماند و مسماى اولى (مثلاً نام پدرش را به روى فرزندش گذارده) تا مسماى دوم باقى است باقى مانده و فراموش نشود.

كلام خداى متعال طبق اين معنا جريان يافته تا آنچه در كلامش هست مرتبط با نام او

ص: 19

باشد و نيز ادبى باشد تا بندگان خود را در اعمال و اقوال و افعال به آن مؤدب كنند.(1)

ج. كلمه «رحمان» صيغه مبالغه است كه بر كثرت و بسيارى رحمت دلالت مى كند و كلمه «رحيم» بر وزن فعيل صفت مشبهه اى است كه ثبات و بقا و دوام را مى رساند، پس خداى رحمان معنايش خداى كثير الرحمة و معناى رحيم خداى دائم الرحمة است.

د. تفاوت حمد و مدح آن است كه حمد تنها در برابر كارهاى اختيارى است، اما مدح در باره امور خارج از اختيار نيز به كار مى رود مانند مدح از زيبايى چهره با اين كه اختيارى نيست قابل مدح است، اما قابل حمد نيست. تفاوت ديگر حمد و مدح اين است كه حمد تنها در برابر صاحب كمالى است كه داراى عقل و انديشه باشد، ولى مدح كه در مقابل ذم است در باره غيرعاقل نيز به كار مى رود. مثلاً در باره گوهرى زيبا و ارزشمند مى توان گفت ممدوح است، اما نمى توان گفت محمود است.(2)

ه -. تفاوت حمد و شكر: در اين است كه حمد فقط از طريق زبان صورت مى گيرد، ليكن شكر به لسان و قلب و عمل تحقق مى پذيرد.

و. حمد فقط مخصوص خداست. زيرا كلمه «الله» جامع همه كمالات وجودى است؛ «ذات مستجمع جميع كمالات» و چون حمد در برابر كمال بوده و هر كاملى محمود است، پس خداى سبحان محمود است. آيه «الحمد لله» با تعليق حكم (ثبوت حمد) بر وصف «الله» مشعر به عليت است.(3)

ز. از آيه شريفه ذلكم الله ربّكم خالق كل شىء (غافر، 62) استفاده مى شود كه هر چيز مخلوق خداست و نيز مى فرمايد: الّذى أحسن كل شىء خلقه (سجده، 7) و اين ثابت مى كند كه هر چيز از لحاظ نسبت به خدا خوب است. اين ها از جهت فعل، اما از جهت اسم فرموده: له الاسماء الحسنى (طه، 8)، پس خدا از حيث افعال و اسما زيبا است و هر زيبايى كه در مقابل آن حمد مى شود از اوست پس جنس حمد و هر حمد براى خداى سبحان است.(4)

ص: 20


1- الميزان، ج 1، ص 24.
2- الميزان، ج 1، ص 30.
3- تسنيم، ج 1، ص 335.
4- الميزان، ج 1، ص 31.

ح. توصيف «الله» به ربّ العالمين در واقع از قبيل ذكر دليل بعد از بيان مدعاست گويا كسى سؤال مى كند چرا همه حمدها مخصوص خداست در پاسخ گفته مى شود براى اين كه او «رب العالمين» است.(1)

ط. كلمه «رب» به طور مطلق به خدا گفته مى شود و اگر بر غير خدا اطلاق گردد حتما به صورت اضافه است مانند: ربّ الدار، ربّ السفينه....(2)

ى. گرچه كلمه «رب» به معناى صاحب است، اما نه هر صاحب و مالكى، بلكه صاحبى كه عهده دار تربيت و پرورش مى باشد.(3)

ك. كلمه «عالمين» شامل همه عوالم پيش از دنيا، عالم دنيا و عوالم پس از دنيا (برزخ و قيامت) و همچنين عالم انسان، عالم فرشتگان و ساير عوالم هستى خواهد شد.(4)

ل. در آيات گذشته سخن از توحيد ذات و صفات بود و در اينجا سخن از توحيد عبادت است؛ توحيد عبادت آن است كه هيچ كس و هيچ چيز را شايسته پرستش جز ذات خدا ندانيم. توحيد افعالى، آن است كه معتقد باشيم تنها مؤثر حقيقى در جهان هستى خداوند متعال است:

«لا مؤثر فى الوجود الا الله»(5).

راغب در مفردات گويد: عبادت به معناى نهايت اظهار خضوع و تذلل است و اين عبادت و پرستش سزاوار كسى است كه نهايت افضال و انعام به بندگان را دارد و آن خداوند متعال است، از اين رو مى فرمايد: و قضى ربّك الا تعبدوا الاّ اياه. (اسراء، 23)

م. هدايت در لغت به معناى دلالت و ارشاد است و آن دو گونه است: يكى نشان دادن راه دستيابى به مقصد كه به آن ارائه طريق گويند و ديگرى رساندن راهيان به هدف كه از آن به

«ايصال به مطلوب» تعبير مى شود.

ن. منظور از اين هدايت كه انسان درخواست مى كند هدايت تكوينى است نه تشريعى؛ زيرا انسان نمازگزار قطعا آشنا به مبدأ و تعاليم دينى است، مؤمنان صالحى كه از نور هدايت

ص: 21


1- نمونه، ج 1، ص 29.
2- نمونه، ج 1، ص 30.
3- همان.
4- تسنيم، ج 1، ص 333.
5- نمونه، ج 1، ص 43.

تكوينى بهره مند شدند هم در دنيا نورانى هستند و هم در آخرت. در باره دنيا؛ قرآن مى فرمايد: و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (انعام، 122) و در باره آخرت آنان مى فرمايد: نورهم يسعى بين أيديهم و بايمانهم(1).

س. از آنجا كه ممكن است در هر لحظه انسان به خاطر عواملى از صراط مستقيم منحرف و گمراه شود، به علاوه اين

«صراط مستقيم» كه همان آيين حق است مراتب و درجاتى دارد كه همه افراد در پيمودن اين درجات يكسان نيستند هر مقدار از اين درجات را انسان طى نمايد باز درجات بالاتر و والاترى وجود دارد كه انسان بايد از خدا بخواهد او را به آن درجات هدايت كند.(2)

ع. نعمت يافتگان در قرآن؛ در اين آيه هدايت به راه نعمت يافتگان درخواست مى شود و قرآن كريم آنان را چنين معرفى مى كند: و من يطع الله و الرسول فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين و الصّدّيقين و الشّهداء و الصّالحين و حسن أولئك رفيقا؛ كسانى كه از خدا و پيامبرش پيروى كنند با نعمت يافتگان همراهند و آنان پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحانند و اين سالكان رفيقانى نيكويند.

ف.

«مغضوب عليهم» و «ضالين» كيانند؟ «مغضوب عليهم» مرحله اى سخت تر و بدتر از «ضالين» است و به تعبير ديگر «ضالين» گمراهان عادى هستند و «مغضوب عليهم» گمراهان لجوج يا منافق و به همين دليل در بسيارى از موارد، غضب و لعن خداوند در مورد آن ها ذكر شده است.

نكته ها

1. طبيعت افراد اقتضا دارد در چند چيز تسليم باشند و مراتب خضوع خود را ابراز كنند:

الف. نعمت؛ كسى كه به او نعمت داده و نيكى كرده است.

ب. رحمت؛ كسى كه به او به ديده رحمت بنگرد و از لغزش او درگذرد.

ج. قدرت؛ كسى كه داراى قدرت است و بر او سلطه و استيلا دارد. خداوند مى فرمايد: اى

ص: 22


1- تحريم، 8؛ تسنيم، ج 1، ص 458.
2- نمونه، ج 1، ص 46.

بندگان من اگر شما از كسانى هستيد كه در برابر نعمت ها تسليم مى شويد من پروردگار جهانيانم و به شما نعمت هاى فراوان دادم. اگر از كسانى هستيد كه در برابر كسى كه از لغزش شما چشم پوشى كند او را ستايش مى كنيد من از لغزش مى گذرم؛ من رحمان و رحيم هستم، پس متواضع باشيد. اگر از كسانى هستيد كه از مالكيت و قدرت مى ترسيد من مالك روز قيامت هستم، پس فروتن باشيد.

2. در تمام سوره ها خداوند با انسان سخن مى گويد، ولى در سوره حمد انسان با خداوند سخن مى گويد.

3. انسان در سوره حمد با گفتن «بسم الله» از غير خدا قطع اميد مى كند، با جمله «الحمد لله» نعمت هاى او را سپاسگزارى مى كند، با جمله «الرحمن الرحيم» اقرار به رحمت عام و خاص الهى مى كند، با جمله «مالك يوم الدين» اقرار به معاد و با گفتن جمله «اياك نعبد» معبودان ديگر را نفى مى كند و با جمله «اياك نستعين» از ابرقدرت ها نمى هراسد و با جمله «اهدنا الصراط المستقيم» هدايت در راه درست و صحيح را درخواست مى كند و با جمله «صراط الّذين» راه نعمت داده شدگان يعنى انبيا و اوليا را طلب مى كند.(1)

4. از نظر اعتقاد دانشمندان شيعه بسم الله جزو سوره و آيه اى مستقل است. «بسم الله الرحمن الرحيم» 114 بار نازل شده گرچه سوره برائت بسم اللهِ ندارد؛ زيرا بر طبق سخن امير المؤمنين (علیه السلام) «بسم الله» امان و رحمت است و اعلام برائت از مشركان با اظهار محبت سازگار نيست، اما در سوره نمل دو بار «بسم الله» آمده يكى در طليعه سوره و دوم در نامه حضرت سليمان (علیه السلام).

5. نزول «بسم الله الرحمن الرحيم» به عنوان اولين آيه سوره جديد نشانه پايان يافتن سوره قبلى است؛

«و انّما كان يعرف انقضاء السوره بنزول «بسم الله الرحمن الرحيم» ابتداءً للاخرى.(2)

6. امام باقر (علیه السلام) نسبت به كسانى كه بسم الله را در نماز نمى خواندند فرمودند: «

سرقوا أكرم آية»؛ بهترين آيه را به سرقت بردند.(3)

ص: 23


1- نور، ج 1، ص 17.
2- نور الثقلين، ج 1، ص 6.
3- بحار، ج 85، ص 20.

روزى معاويه در نماز «بسم الله» را نگفت، مردم به او اعتراض كردند كه آيا آيه شريفه «بسم الله» را دزديدى يا فراموش كردى؛ «اسرقت ام نسيت».(1)

7. «بسم الله الرحمن الرحيم» سرآغاز كتاب الهى است و نه تنها در ابتداى قرآن بلكه در آغاز همه كتب آسمانى است و سرلوحه همه كارهاى ارزشمند است، از اين رو حضرت سليمان (علیه السلام) نامه خود را به ملكه سبأ با جمله «بسم الله الرحمن الرحيم» آغاز كرد و حضرت نوح (علیه السلام) به ياران خود فرمود: حركت و توقف كشتى به نام خداوند است: بسم الله مجريها و مرسيها. (هود، 41)

8. انبياى الهى وقتى درخواستى را از خداوند داشتند، وصفى از اوصاف الهى را كه متناسب با درخواست بود مطرح مى كردند؛ مثلاً حضرت عيسى (علیه السلام) كه درخواست غذا و مائده مى كند چنين مى گويد: اللّهمّ ربّنا أنزل علينا مائدة من السّماء... و ارزقنا و انت خير الرازقين. حضرت نوح (علیه السلام) براى پياده شدن در جايگاه مناسب اين گونه دعا مى كند: و قل ربّ انزلنى منزلاً مباركا و انت خير المنزلين (مؤمنون، 29). حضرت زكريا وقتى از خداوند فرزند طلب مى كند مى گويد: ربّ لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين (انبياء، 89). بنا بر اين وقتى ما مى خواهيم كارى را با نام خدا شروع كنيم و نياز مبرمى به اعانت او داريم خداوند را به رحمت عام و خاص او ياد مى كنيم كه از جامع ترين اوصاف الهى است: بسم الله الرحمن الرحيم.

9. بنا بر اين كه «باء» در «بسم الله» مفيد استعانت باشد چرا به اسم خداوند استعانت مى جوييم و به خود «الله» متمسك نمى شويم ؟ پاسخ اين كه از نظر فقهى سوگند به خدا به سه صورت ياد مى شود: «بالله، تاللّه، والله» حال اگر به جاى «بسم الله الرحمن الرحيم» گفته شود «بالله الرحمن الرحيم» ممكن است چنين استنباط شود كه گوينده در مقام ياد كردن سوگند است نه تبرك جستن به نام خدا.

10. گفتن «بسم الله الرحمن الرحيم» در آغاز هر كارى سفارش شده؛ در غذا خوردن، خوابيدن، نوشتن، سخن گفتن، سوار شدن بر مركب و مانند آن و اين رمز آن است كه جهت همه كارها بايد الهى باشد.

ص: 24


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 233.

11. «الله» برترين نام خداوند متعال است كه داراى همه كمالات وجودى است و «الرحمن» و «الرحيم» از اوصاف است كه نشانه رحمت آن هستى بى پايان است. اين نام مبارك كه از آن به لفظ جلاله ياد مى شود 2697 بار در قرآن بيان شده است.

12. از جمله آثار نام خداوند آن است كه قرآن كريم مى فرمايد: به هنگام ذبح يا نحر حيوان در صورتى كه نام خدا بر آن برده شد از آن حيوان استفاده كنيد: فكلوا مما ذكر اسم الله عليه (انعام، 118) و اگر نام خدا برده نشد حرام است و از آن حيوان استفاده نكنيد: و لا تأكلوا ممّا لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق. (انعام، 121)

13. معناى ابتداى كار به نام خدا اين نيست كه خصوصِ لفظ «بسم الله» در آغاز آن مورد عنايت قرار گيرد، بلكه هر چه مايه تذكر الهى است هر چند كلمه ويژه «بسم الله» نباشد كافى است(1) ؛ بر اين اساس برخى از ادعيه بدون كلمه «بسم الله» و با تحميد يا تسبيح و يا تكبير آغاز مى شود، از اين رو در هنگام ذبح حيوان نام خدا برده شود چه به صورت بسم الله يا الحمد لله و مانند آن كافى است. راوى گويد: از امام صادق (علیه السلام) پرسيدم عن رجل ذبح فسبّح او كبّر او هلّل او حمد الله قال:

«هذا كلّه من أسماء الله لا بأس به».(2)

14. «بسم الله» گفتن در آغاز هر كار هم به معناى استعانت جستن به نام خداست و هم شروع كردن به نام او و اين به يك ريشه بر مى گردد خلاصه اين كه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند؛ يعنى هم با نام او شروع مى كنم و هم از ذات پاكش استمداد مى طلبم.(3)

15. گفتن «بسم الله» به جاى بسم الخالق يا بسم الرازق و... اشاره به اين نكته است كه «الله» جامع ترين نام هاى خداست و همه صفات او را يك جا بازگو مى كند، اما نام هاى ديگر اشاره به بخشى از كمالات اوست.(4)

16. آغاز كردن كار با نام خدا و ابتداى آن به اسم «الله» اشارتى لطيف و رمزگونه به لزوم حق بودن فعل و پاك بودن فاعل يعنى جمع بين «حسن فعلى» و «حسن فاعلى» دارد، بنا بر اين كارى را مى توان با نام خدا آغاز كرد كه هم حسن فعلى داشته باشد و هم حسن فاعلى؛

ص: 25


1- تسنيم، ج 1، ص 283.
2- وسائل الشيعه، ج 16، ص 327.
3- نمونه، ج 1، ص 15.
4- نمونه، ج 1، ص 15.

يعنى هم حق باشد و هم از قلب پاك و نيت خالص فاعل برخاسته باشد و اگر عملى فاقد هر دو حسن يا يكى از آن دو باشد قابل شروع با نام خدا نيست و به مقصد نيز نمى رسد.(1)

17. در برابر نام خداوند سه وظيفه است: 1. تسبيح گفتن: سبح اسم ربك الاعلى. (اعلى، 1)

2. مبارك دانستن: تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام. (الرحمن، 78) 3. ياد كردن: و اذكر اسم ربّك بكرة و اصيلاً. (انسان، 25)

18. در حديثى داريم كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«كل امر ذى بال لم يبدأ فيه باسم الله فهو أبتر»(2)؛ هر كار مهمّى با نام خدا آغاز نگردد ابتر است.

19. دو صفت رحمن و رحيم كه از مهمترين اوصاف الهى است در نمازهاى روزانه ما حداقل 30 بار تكرار مى شوند و به اين ترتيب 60 مرتبه خدا را به اين صفت رحمتش مى ستاييم اين در حقيقت درسى است براى همه انسان ها كه خود را در زندگى بيش از هر چيز به اين اخلاق الهى متخلق كنند.(3)

20. انجام كارها با نام خدا مايه رحمت اوست توصيه به انجام دادن كارها به نام خدا و تذكر به رحمانيت و رحيميت او به عنوان حكمت اين توصيه، گوياى اين است كه نام خدا در كارها موجب جلب رحمت الهى و در نتيجه به كمال رسيدن كارها است.(4)

21. فخر رازى گويد: سر اين كه خداوند فرمود الحمد للّه ربّ العالمين و نفرمود

«الحمد لله خالق العالمين» آن است كه احتياج موجودات و اشيا جهان به موجد در حال حدوث، امر مسلمى است، اما نياز به آن ها به مبقى و مربى در حال بقا امر اختلافى است خداوند تعبير به «رب» نمود براى تفهيم اين معنا كه موجود تحت تربيت در حال بقا نيز نيازمند به مربى است.(5)

22. منظور از «ربّ العالمين» تمام ماسوى الله را شامل مى شود چنان كه وقتى فرعون از حضرت موسى (علیه السلام) مى پرسد: «رب العالمين» كيست ؟ حضرت موسى (علیه السلام) خداوند را ربّ تمام

ص: 26


1- تسنيم، ج 1، ص 297.
2- بحار، ج 73، 305.
3- نور، ج 1، ص 25.
4- راهنما، ج 1، ص 4.
5- تفسير كبير، ج 1، ص 180.

موجودات معرفى مى كند: فاتيا فرعون فقولا انا رسول ربّ العالمين... قال فرعون و ما ربّ العالمين * قال ربّ السموات الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين. (شعراء، 16، 23، 24)

23. در قرآن كريم بعضى از دعاهاى پيامبران با كلمه «ربنا» بيان شده و به دنبالش اجابت دعاى آنان نيز مطرح شده است؛ از اينجا معلوم مى شود كه گفتن «ربنا» و اعتقاد به ربوبيت الهى نقش مهمّى در اجابت خواسته انسان دارد.

الف. حضرت آدم (علیه السلام) گويد: ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكوننّ من الخاسرين (اعراف، 23) خداوند پاسخ مى دهد: فتلقّى ءادم من ربه كلمات فتاب عله ان هو التوّاب الرّحيم. (بقره، 37)

ب. حضرت نوح (علیه السلام) گويد: ربّ انصرنى بما كذّبون (مؤمنون، 26) خداوند پاسخ مى دهد: فاوحينا اليه ان اصنع الفلك بأعيننا و وحينا. (مؤمنون، 27)

ج. حضرت يوسف (علیه السلام) گويد: ربّ السجن احبّ الى مما يدعوننى اليه (يوسف، 23) خداوند پاسخ مى دهد: فاستجاب له ربّه فصرف عنه كيدهنّ انّه هو السميع العليم. (يوسف، 34)

د. حضرت موسى (علیه السلام) گويد: ربّ اشرح لى صدرى * و يسّر لى امرى (طه، 25-26) خداوند پاسخ مى دهد: قد اوتيت سؤلك يا موسى. (طه، 36)

ه -. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گويد: ربّ زدنى علما (طه، 114) خداوند گويد: و علّمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما. (نساء، 113)

24. حمد در برابر نعمت است و چون همه نعمت ها از اوست؛ و ما بكم من نعمة فمن الله (نحل، 53)، پس محمود حقيقى تنها اوست و خداوند را بايد در برابر آيات و نعمت هايش سپاسگزارى كرد: الحمد لله الّذى له ما فى السموات و ما فى الارض (سبأ، 1)

25. ناتوانى متنعمان از اداى حق شكر؛ توفيق حمد و شكر براى انسان شرافت و سعادت است چنان كه امام سجاد (علیه السلام) در برابر خداوند عرضه مى دارد:

«يا من ذكره شرف للذاكرين و يا من شكره فوز للشاكرين»(1) و متنعمان از سپاسگزارى نعمت هاى او عاجز و ناتوانند چنان كه آن حضرت عرضه مى دارد:

ص: 27


1- صحيفه سجاديه، دعاى يازدهم.

«فكيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى شكر فكلما قلت لك الحمد وجب على لذلك ان أقول لك الحمد».(1)

در عظمت حمد الهى همين بس كه نخستين گروهى كه به بهشت دعوت مى شوند حامدان هستند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«اول من يدعى الى الجنة الحمادون الّذين يحمدون الله فى السّرّاء و الضّرّاء»(2) و حمد آخرين سخن بهشتيان است: و ءاخر دعواهم أن الحمد للّه ربّ العالمين. (يونس، 10)

26. حمد در برابر جمال و جلال خداوند؛ يكى از فضايل و كمالات امام معصوم (علیه السلام) اين است كه انسان ها اگر خدا را حمد مى كنند تنها در برابر نعمت حمد مى كنند، اما امام (علیه السلام) خداوند را در برابر نعمت و بلا حمد مى كند. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«نحمده على آلائه كما نحمده على بلائه»(3). سرّش آن است كه امام (علیه السلام) ابتلا و آزمون الهى را نيز نعمت حق مى داند كه آن را شكرگزارى مى كند، از اين رو در دعا مى خوانيم:

«اللهمّ لك الحمد ان خلقت فسوّيت و قدّرت و قضيت و امتّ و احييت و امرضت و شفيت و عافيت و ابليت».(4)

27. حمد نكردن و خروج از مرز انسانيت؛ امام سجاد (علیه السلام) مى فرمايد: اگر انسان ها نعمت هاى خداوند را حمد نكنند از حد و مرز انسانيت خارج مى شوند و در حد حيوان قرار مى گيرند؛... و لو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانية الى حدّ البهيميه فكانوا كما وصف فى محكم كتابه: ان هم الاّ كالانعام بل هم أضلّ سبيلاً. (فرقان، 44)

28. در تفاوت ميان «رحمن» و «رحيم» مى توان گفت كه رحمان نام و وصف مخصوص خداست به خلاف رحيم كه وصف پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز آمده بالمؤمنين رؤف رحيم (توبه، 128) علاوه بر اين «رحمن» بيانگر رحمت وسيع و گسترده خداوند است، ليكن رحيم ناظر به رحمت خاصه خداوند است، از اين رو در آيه شريفه الرحمن الرحيم متعلق هر دو كلمه حذف شده و دلالت بر عموم رحمت دارد حذف المتعلق يفيد العموم، ليكن در برخى از آيات رحيم بودن خداوند اختصاص به مؤمنان يافته است: و كان بالمؤمنين رحيما. (احزاب، 43)

ص: 28


1- مناجات الشاكرين.
2- بحار، ج 90، ص 215.
3- نهج البلاغه، خطبه 114.
4- دعاى روز چهارشنبه.

29. مالكيت اقسامى دارد:

1. مالكيت اعتبارى مانند مالكيت انسان نسبت به لباس و خانه خودش كه اين مالكيت در حوزه امور اعتبارى و در حيطه قراردادهاى عقلايى است و با خريد و فروش و ساير معاملات قابل تغيير است.

2. مالكيت حقيقى محدود مانند مالكيت انسان نسبت به اندام و جوارح خويش كه اين مالكيت حقيقى است، اما چون خود انسان موجود محدودى است مالكيت وى نيز محدود خواهد بود.

3. مالكيت حقيقى مطلق و آن مالكيت نامحدود خداى سبحان نسبت به عالم است همان گونه كه علت تامه مالك همه شئون هستى معلول خويش است خداى سبحان نيز قيوم سراسر هستى و مالك همه شئون آن است.(1)

30. مالكيت خداوند گرچه شامل هر دو جهان مى شود، اما بروز و ظهور اين مالكيت در قيامت بيشتر است چرا كه در آن روز همه پيوندهاى مادى و مالكيت هاى اعتبارى بريده مى شود و هيچ كس در آنجا چيزى از خود ندارد.(2)

31. در سوره مباركه حمد در كنار رحمت الهى سخن از مالكيت يوم الدين است تا انسان ها را بين خوف و رجا قرار دهد. اگر خداى سبحان تنها به عنوان رحمان و رحيم معرفى شود و همواره سخن از رحمت حق باشد، زمينه تجرى و غرور انسان فراهم مى شود، اما اگر خداى رحمان و رحيم با صفت «مالك يوم الدين» نيز شناخته شود انسان در بيم و اميد حركت مى كند؛ زيرا مى داند روز پاداش، هم بهشتى سراسر رحمت دارد و هم جهنمى سوزان كه هيچ رحمتى در آن نيست:

«دارُ ليس فيها رحمة».(3)

32. «مالك يوم الدين» اثبات مالكيت آخرت است براى خدا همان گونه كه اثباتمالكيت دنياست. عن الرضا (علیه السلام):

«مالك يوم الدين... و ايجاب ملك الاخرة له كايجاب ملك الدنيا».(4)

33. قرآن كريم در برخى از آيات ملِك و ملك جهان آفرينش را به خداوند نسبت مى دهد

ص: 29


1- تسنيم، ج 1، ص 394.
2- نمونه، ج 1، ص 39.
3- تسنيم، ج 1، ص 391.
4- نور الثقلين، ج 1، ص 19.

مانند: ألم تعلم انّ الله له ملك السموات و الأرض (بقره، 107) و و ما ادريك ما يوم الدين * ثم ما ادريك ما يوم الدين * يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الأمر يومئذ للّه (انفطار، 17-19). آيه نخست در باره فرمانروايى خداوند بر آسمان ها و زمين است و آيه دوم مِلك و ملك روز قيامت را به طور مطلق براى خدا ثابت مى كند با تعبيرهايى كه مشعر بر عظمت قيامت است كه مى فرمايد: در آن روز مالكيت براى احدى از موجودات نيست.

34. آيات قرآن كريم در باره انحصار مالكيت خداوند به دو لسان اثبات و نفى بيان شده است: الف. لسان اثبات: للّه ملك السموات و الارض. ب. نفى: و لم يكن له شريك فى الملك. (اسراء، 111)

35. قرآن كريم پنج تعبير را در باره سلطه خداوند متعال بر نظام هستى بيان كرده است:

1. مالك: قل اللّهمّ مالك الملك... (آل عمران، 26).2. ملِك: هو الملك القدوس. (حشر، 23)

2. مليك: فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (قمر، 55) كه اين سه تعبير سه نام از نام هاى مقدس خداوند است و به معناى فرمانرواست.

4. مُلك: ذلكم الله ربّكم له المُلك (فاطر، 13).5. ملكوت: قل من بيده ملكوت كل شىء (مؤمنون، 88) كه هر دو به معناى فرمانروانى و حاكميت خداوند متعال است با اين تفاوت كه ملك فرمانروايى بر ظاهر اشيا و ملكوت فرمانروايى بر باطن اشياء است.

36. به نظر مى رسد بنده با گفتن جمله اياك نعبد عبادت را به خودش نسبت مى دهد و به ملازمه براى خود دعوى استقلال در وجود و در قدرت و اراده مى كند با اين كه مملوك هيچ گونه استقلالى در هيچ جهتى از جهاتش ندارد چون مملوك است و گويا براى تدارك و جبران همين نقص كه به نظر مى رسد جمله اياك نستعين را اضافه كرد.(1)

37. ابتدا بايد بندگى كرد، آن گاه از او حاجت خواست: نعبد... نستعين.(2)

38. تقديم ضمير فصل «اياك» بر «نستعين» دلالت بر اختصاص استعانت جستن از خداوند دارد چنان كه نمونه عينى آن حضرت ابراهيم (علیه السلام) است كه وقتى خواستند او را به آتش

ص: 30


1- الميزان، ج 1، ص 43؛ نمونه، ج 1، ص 44.
2- نور، ج 1، ص 28.

بياندازند جبرئيل به او گفت:

«هل لك من حاجة»؛ آيا نيازى دارى ؟ فرمود: از تو كمك نمى طلبم. جبرئيل گفت: پس از خداوند بخواه تا تو را نجات دهد. گفت: علم الهى به حال من از درخواست كفايت مى كند؛

«حسبى من سؤالى علمه بحالى».(1)

39. عبادت واقعى خدا به اين است كه انسان هميشه خود را در محضر خداوندببيند چنان كه در برخى از احاديث آمده است:

«اعبد الله كانك تراه».

40. سرّ التفات از غيبت به حضور: الف. گويا نمازگزار در موقع شروع به نماز اجنبى و بيگانه است. وقتى خداوند را حمد و سپاس كرد و او را به رحمت عام و خاص ياد نمود علاوه مالك روز جزا است زمينه حاصل مى شود كه تقرب به خدا پيدا كند در اين صورت حجاب برطرف مى شود و به او اجازه حضور مى دهند و خود را نزديك و در محضر خدا مى بيند:

«أعبد الله كانك تراه».(2)

41. در اين كه چرا «اياك» بر «نعبد» مقدم شده وجوهى است از جمله:

1. موحدى كه ذات اقدس الهى را منشأ همه كمالات مى داند در آغاز و پيش از هر چيز او را مشاهده مى كند و با تقديم «اياك» عبادت را حق انحصارى او مى داند.

2. اگر انسان در عبادت اول معبود را ببيند و او را به عنوان جمال محض و كمال صرف بداند سختى و سنگينى عبادت براى او آسان مى شود: و انّها لكبيرة الاّ على الخاشعين.

3. عبادت داراى سه ركن است: عبادت، عابد، معبود. اگر انسان در عبادت و بندگى خويش نه عبادت خود را ديد و نه عابد را بلكه فقط معبود را ديد، موحّد و مؤمن حقيقى است و با تقديم «اياك» نمازگزار تنها معبود را مى بيند، ولى با گفتن «نعبد» عابد را هم مى بيند، پس تقديم «اياك» براى حصر معبود است.

42. در اين كه چرا «نعبد» به صورت جمع تعبير شده وجوهى است از جمله:

1. اگر به صورت مفرد «اعبد» بگوييم فقط تو را عبادت مى كنيم ممكن است اين جمله دروغ باشد براى نفى شائبه كذب و دروغ مى گوييم «نعبد» در اين صورت جمله صادق است؛ زيرا بعضى از انسان ها واقعا خدا را عبادت مى كنند.

ص: 31


1- روح البيان، ج 1، ص 24.
2- نهج الفصاحة، ص 909؛ تفسير كبير، ج 1، ص 250؛ تسنيم، ج 1، ص 417.

2. اگر به صورت مفرد بگوييم تو را عبادت مى كنم شايد انسان به عبادت خويش مغرور شود وقتى به صورت جمع گفت روشن مى شود تنها او عابد نيست، بلكه ديگران هم هستند.

43. علت تقدم «نعبد» بر «نستعين» آن است كه خواست خداوند كه عبادت است بايد بر خواست انسان كه كمك جويى است مقدم شود.

44. در مقام استعانت گاهى انسان خود را در انجام كارى ناتوان مى بيند از ديگرى كمك مى طلبد اين اعانت و شفاعت است. گاهى براى خويش شأنى قائل نيست همه چيز را تحت ولايت او مى داند: اللّه ولى الّذين ءامنوا اين ولايت است. مانند فرزند رشيد بالغ كه گاهى از پدر خود در زندگى كمك مى طلبد اين اعانت است، اما گاهى فرزند نوزاد است و عاجز و ناتوان است و قادر به هيچ كارى نيست اين فرزند تحت ولايت پدر است. عبادت حقيقى آن است كه انسان خود را تحت ولايت خدا بداند: حسبنا اللّه و نعم الوكيل (آل عمران، 173) و نعم المولى و نعم النصير. (انفال، 40)

45. جمله اياك نعبد و اياك نستعين دو مذهب جبر و تفويض را ردّ مى كند؛ زيرا عبادت به انسان نسبت داده شده كه از روى اختيار عبادت مى كند نه جبر نعبد و از اين كه خداوند را به كمك مى طلبد روشن مى شود انسان نيازمند است و كار به او واگذار نشده است.(1)

46. سرّ اين كه بعد از اياك نعبد مى گوييم اياك نستعين آن است كه به خداوندعرضه مى داريم اگر تنها تو را عبادت مى كنيم اين عبادت مقدور ما نيست مگر به كمك تو و استمداد از ناحيه تو و نيز با گفتن جمله اهدنا الصراط المستقيم منظور از استعانت روشن مى شود كه هدايت به صراط مستقيم است؛ هدايتى كه بالاصاله از ناحيه خداوند است: و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (هود، 88) و ثابت ماندن بر هدايت الهى به استعانت و كمك خداوند است.(2)

47. گروهى مانند وهابيت معتقدند كه استعانت از غير خداوند درست نيست چون استعانت و توسل جستن منافى با جمله اياك نعبد و اياك نستعين است. پاسخ اين كه استعانت در اصل بايد از خداوند باشد، ليكن استعانت از آنچه را كه خداوند روا دانسته و به

ص: 32


1- روح البيان، ج 1، ص 24؛ اطيب البيان، ج 1، ص 111.
2- روح البيان، ج 1، ص 25.

آن فرمان داده مانعى ندارد چنان كه قرآن مى فرمايد: و استعينوا بالصبر و الصلوة (بقره، 45) و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«استعينوا على اموركم بالكتمان فانّ كلّ ذى نعمة محسود».(1)

علاوه بر اين اگر استعانت جستن از غير خدا روا نيست، پس چرا ذوالقرنين كه مى خواهد در قبال يأجوج و مأجوج كه مفسد فى الارض بودند استحكامات نظامى بنا كند از مردم كمك طلب مى كند و مى گويد: فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما. (كهف، 95)

48. به كارگيرى «اهدنا» به جاى «اهدنى» حاوى اين نكته است كه هدايت همگان به صراط مستقيم آرمان انسان موحد است.(2)

49. بهترين نمونه استعانت از خدا، درخواست راه مستقيم است: اياك نستعين اهدنا الصراط المستقيم.(3)

50. در واژه استقامت دو قيد ملحوظ است: 1. مستقيم به چيزى مى گويند كه كژى و انحراف نداشته باشد. 2. پايدارى و استوارى، از اين رو خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: فاستقم كما أمرت (هود، 112) چه اين كه افرادى را توصيف مى كند كه در اعتقادات خود ثابت قدم و استوارند: انّ الذين قالوا ربّنا الله ثم استقاموا.... (فصلت، 30)

51. همان گونه كه عبادت درجات گوناگونى دارد و به اقسامى مانند عبادت بردگان، تاجران و عاشقان تقسيم مى شود استعانت نيز درجات و مراتب متفاوت دارد؛ گاهى انسان ابتدا خود را ديده مى گويد: «من از خدا يارى مى طلبم» اين نازلترين مرتبه استعانت است. اگر انسان كارى را خود انجام دهد، ولى كمبودش را ديگرى جبران و ترميم كند ديگرى ناصر و معاون و شفيع اوست و كار با «نصرت»، «معاونت» و «شفاعت» انجام گرفته نه ولايت، ولى اگر انسان خود را صاحب هيچ سهمى نداند و همه شئون را به خدا بسپارد تحت ولايت خداست.(4)

52. معناى «صراط مستقيم» همان راه استقامت و در برابر راه اعوجاج است. مصداق صراط مستقيم از نظر قرآن كريم همان دين قيم است: قل انّنى هدانى ربى الى صراط مستقيم

ص: 33


1- بحار، ج 74، ص 153.
2- راهنما، ج 1، ص 16.
3- نور، ج 1، ص 34.
4- تسنيم، ج 1، ص 448.

دينا قيما ملّة ابراهيم حنيفا) (انعام، 161) و دين قيم دينى است كه خود ايستاده است و ديگران را بر پا مى دارد و سرّ اين كه از دين قيمى كه همان صراط مستقيم است به ملّت ابراهيم ياد مى شود و دين به روش او نسبت داده مى شود اين است كه برجسته ترين روش را ابراهيم خليل ارائه كرده است و اين دين قيم همان راه عبادت و بندگى خداست: و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم.(1)

53. صراط مستقيم راه خداوند متعال است: انّ ربى على صراط مستقيم (هود، 56)؛ رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز بر صراط مستقيم است: انك لمن المرسلين * على صراط مستقيم (يس، 3-4) و اگر كسى بخواهد در اين صراط قدم بردارد بايد به خداوند اعتصام بجويد و توكل كند و تنها او را عبادت كند: و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم (آل عمران، 101) و و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم (يس، 61)؛ قابل توجه اين كه شيطان براى منحرف ساختن مردم در همين صراط مستقيم كمين مى زند: لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم (اعراف، 16)، از اين رو بسيار بايد مراقب بود.

54. صراط الهى در آيه شريفه به استقامت و در آيه فستعلمون من اصحاب الصراط السّوى (طه، 135) به «استواء» وصف شده و هر دو تعبير ناظر به اين جهت است كه صراط الهى هيچ اعوجاجى در آن نيست و هيچ شيطانى را بدان دسترسى نيست.

گرچه در اين مسير مى نشيند تا مردم را اغوا كند: لاقعدن لهم صراطك المستقيم، اما هرگز دسترسى به اصل راه را ندارد؛ زيرا مصاديق صراط مستقيم در جهان عينى همان دين، قرآن و پيشوايان معصوم هستند و اين ها از نفوذ شيطان مصونند:... و لاغوينهم أجمعين * الاّ عبادك منهم المخلصين * قال هذا صراط على مستقيم. (حجر، 39-41)

55. صراط و سبل گرچه از نظر معنا به هم نزديك است، اما در قرآن كريم «صراط» به صورت مفرد و «سبيل» به صورت جمع بيان شده هم به صورت مفرد: و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل. (انعام، 153)

56. سرّ مفرد بودن «صراط» آن است كه راه الهى بيش از يكى نيست، اما راه هاى انحرافى

ص: 34


1- تسنيم، ج 1، ص 466.

متعدد است، البته در قرآن همان گونه كه از پيروى راه هاى انحرافى نهى شده؛ و لا تتبعوا السبل، از راه هاى فرعى درست كه به بزرگراه يعنى «صراط» منتهى مى شود ياد شده و خداوند وعده هدايت اهل مجاهدت به اين سبل مختلف را مى دهد: و الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا (عنكبوت، 69). دستورهاى صحيح اخلاقى، فقهى و حقوقى راه هاى فرعى است كه به صراط مستقيم توحيد مرتبط است.

57. صراط هم به خداوند متعال اسناد داده مى شود؛ هذا صراط ربّك مستقيما (انعام، 126) هم به راهيان؛ صراط الّذين أنعمت عليهم اسناد صراط به خداوند به خاطر آن است كه مجموعه معارف دين را خدا به وسيله وحى بر پيامبران نازل كرده است، اما استناد آن به راهيان و سالكان به عنوان (اصحاب الصراط السّوى) به دليل آن است كه اين دين كه عبارت از عقيده و اخلاق و عمل است حركت در اين معارف و صراط مستقيم جز معتقد و متخلق و عامل شدن چيز ديگرى نيست و اين امور از جان انسان سالك جدا نيست؛ زيرا اين امور مسائل مادى نيست، بلكه يك سلسله امور معنوى است كه انسان هايى اين معارف و اخلاق و احكام را درك كرده و به آن معتقد و متصف شدند همچون امامان معصوم كه خود صراط مستقيم هستند. بنا بر اين، دين الهى دو مصداق دارد: يكى مجموعه تعاليم و معارف آسمانى كه در كتاب و سنت آمده است و ديگرى وجود شخص پيامبران و امامان كه هر دو مصداق صراط مستقيم اند؛ بر همين اساس فرمودند:

«و الله نحن الصراط المستقيم».(1)

58. اين آيه كريمه از راه تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است عامل و سبب پيمودن صراط مستقيم را انعام الهى معرفى مى كند و بدين معناست كه ما را به راه كسانى هدايت كن كه چون به آنان نعمت دادى توفيق پيمودن صراط مستقيم را يافتند.(2)

59. همان گونه كه راه مستقيم به خداوند اسناد داده مى شود: و انّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوه (انعام، 153)، راه مستقيم به بندگان خدا نيز اسناد داده مى شود چنان كه مى فرمايد: صراط الذين انعمت عليهم نظير آن موضوع دين و هدايت است كه گاهى به خداوند نسبت داده مى شود و گاهى به بندگان. اسناد دين به خدا مانند: أفغير دين الله يبغون (آل عمران، 83).

ص: 35


1- نور الثقلين، ج 1، ص 22.
2- تسنيم، ج 1، ص 518.

اسناد دين به مردم مانند: أليوم أكملت لكم دينكم. (مائده، 3)

اسناد هدايت به خداوند مانند: انّ الهدى هدى الله (مائده، 73). اسناد هدايت به بندگان مانند: فبهديهم اقتده.(1)

60. در اين آيه خداوند اعطاى نعمت را به خود اسناد مى دهد: «أنعمتَ»، ولى غضب و گمراهى را به خود اسناد نمى دهد؛ سرّ اين تغيير سياق آن است كه از طرف ذات اقدس خداوند جز خير و رحمت چيز ديگرى نازل نمى شود و او در آغاز نه كسى را گمراه مى كند و نه بر كسى خشم مى گيرد، بلكه اضلال و غضب او كيفرى است و اين تبهكارانند كه به سوء اختيار خود بى راهه مى روند و بر اثر آن گرفتار غضب الهى مى شوند.(2)

ص: 36


1- انعام، 90؛ روح البيان، ج 1، ص 27.
2- همان، ص 523.

سوره بقره

اشاره

ص: 37

ص: 38

آیه 1 - 7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الم (1) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ (2) الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3) وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِاْلآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4) أُولئِكَ عَلى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (7) ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الم * آن كتاب باعظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است. * (پرهيزكاران) كسانى هستند كه غيب [آنچه از حس پوشيده و پنهان است] ايمان مى آورند و نماز بپا مى دارند و از تمام نعمت ها و مواهبى كه به آنان روزى داديم انفاق مى كنند * و آنان كه به آنچه به تو نازل شده، و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين) نازل گرديده ايمان مى آورند و به رستاخيز يقين دارند * آنان بر طريق هدايت پروردگارشانند و آنان رستگارانند. * كسانى كه كافر شدند، براى آنان تفاوت نمى كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى يا نترسانى؛ ايمان نخواهند آورد. * خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده؛ و بر چشمهايشان پرده اى افكنده شده؛ و عذاب بزرگى در انتظار آن هاست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم شك در قرآن كريم و هدايت آن براى پرهيزكاران، بيان برخى از اوصاف پرهيزكاران مانند ايمان به غيب، برپا داشتن نماز، انفاق، ايمان به كتب آسمانى و يقين به آخرت عدم تأثير انذار پيامبر در كفار معاند و بسته بودن قلب و گوش آنان از شنيدن سخن حق.

ب. برخى از شك ها براى انسان نگرانى و اضطراب به وجود نمى آورد مانند شك در عدد كوه ها براى زمين شناسان، ليكن برخى از شك ها مانند شك در قيامت براى انسان نگرانى و

ص: 39

اضطراب پديد مى آورد به چنين شكى «ريب» اطلاق مى شود، همچنين شكى كه با سوء ظن و تهمت همراه باشد «ريب» ناميده مى شود و چنين شكى در برابر اطمينان است كه آن اطمينان بر اثر ايمان حاصل مى شود.(1)

ج. منظور از نفى ريب از قرآن كريم اين است كه در ظرف قرآن جاى هيچ گونه شكى نيست؛ زيرا زمينه ريب و شك آنجاست كه حق و باطل به هم آميخته باشد در حالى كه قرآن حق محض است؛ بل هو الحقّ من ربّك (سجده، 3) و در حريم قرآن باطل اصلاً راه ندارد؛ لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه. (فصلت، 42)

مثال: اگر در يك كتابخانه هم قرآن باشد هم مفاتيح، در يك كتابى ممكن است شك كنيم كه آيا قرآن است يا مفاتيح، اما اگر در كتابخانه فقط قرآن بود ديگر جاى شك وجود ندارد؛ حال اگر قرآن كتاب حق بود و باطل اصلاً در آن راه نداشت ديگر شك معنا ندارد.

د. غيب برخلاف شهادت، عبارت است از چيزى كه در تحت حس و درك آدمى قرار ندارد و آن عبارت است از خداى سبحان و آيات كبراى او كه همه از حواس ما غايب اند و يكى از آن ها وحى است كه در آيه و الّذين ءامنوا بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك به آن اشاره فرمود، پس مراد از ايمان به غيب در مقابل ايمان به وحى و ايمان به آخرت عبارت است ايمان به خداى تعالى.(2)

ه -. منظور از كفار در آيه الّذين كفروا مطلق كفار نيست؛ زيرا برخى از كفار مسلمان شدند يا مى شوند، بلكه منظور كفار معاند و لجوج در صدر اسلام است و به همين جهت مى فرمايد: سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم.(3)

و. تقابل بين آيات نخست سوره كه سخن از هدايت متقين داشت با آيه مورد بحث كه بيانگر «هدايت ناپذيرى كافران» است اقتضا مى كرد كه در اين آيه شريفه به جاى تعبير ءأنذرتهم أم لم تنذرهم گفته شود

«اهديتهم ام لم تهدهم». شايد سرّ تعبير اين باشد كه قرآن كريم در امر هدايت انسان ها براى انذار و هشدار جايگاه ويژه اى قائل است و با اين كه قرآن

ص: 40


1- تسنيم، ج 2، ص 132.
2- الميزان، ج 1، ص 72.
3- الميزان، ج 1، ص 214.

هم مبشّر مؤمنان است و هم نذير آنان؛ هدى و بشرى للمؤمنين (بقره، 97) و تبارك الّذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا (فرقان، 1)، ليكن هسته مركزى تبليغ و هدايت، انذار است چرا كه بسيارى از انسان ها با بشارت صرف هدايت نمى پذيرند و منطق آنان اين است كه نقد امروز را به نسيه فردا نمى فروشيم، از اين رو در آغاز رسالت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: قم فانذر و موضوع انذار را در برخى از آيات به صورت حصر بيان كرد: انما أنت نذير (هود، 13)، ان هو الا نذير (سبأ، 46) و انما انت منذر من يخشيها (نازعات، 45) و چنين حصرى در باره بشارت نيست.

ز. گاهى «لام» به معناى سود است و در مقابل «على» به معناى ضرر به كار مى رود مانند: من اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضلّ فانّما يضلّ عليها (اسراء، 15) و گاهى «لام» به معناى اختصاص است مانند: ليس للانسان الاّ ما سعى (نجم، 39)؛ يعنى هر عملى مخصوص عامل خويش است مانند: ان أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و ان أسأتم فلها (اسراء، 7). در آيه شريفه و لهم عذاب عظيم «لام» به معناى اختصاص است؛ يعنى عذاب موصوف به عظمت مخصوص كفار است.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 2 تا 5 بقره، آيات 2 تا 5 لقمان است: تِلْك آياتُ الْكتَابِ الْحَكيمِ. هُدًى وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ. الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالاْخِرَةِ هُمْ يوقِنُونَ. أُولئِك عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِك هُمُ الْمُفْلِحُونَ

2. قرآن كريم در زمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جمع آورى شده و به صورت كتاب تدوين شده است: «الكتاب».(2)

3. در قرآن كريم از واژه كتاب گاهى بدون اسم اشاره ياد مى شود: هو الذى انزل عليك الكتاب (آل عمران، 7) و گاهى با اشاره نزديك: و هذا كتاب أنزلناه مبارك (انعام، 92) و گاهى نيز با اشاره دور: ذلك الكتاب و تلك ءايات الكتاب (يوسف، 1)؛ سرّ اين تفاوت

ص: 41


1- تسنيم، ج 2، ص 226.
2- نور، ج 1، ص 43.

تعبير آن است كه قرآن كريم حقيقتى گسترده است كه مراحلى به هم پيوسته دارد كه مرحله نازل اش در دست انسان هاست و مرحله متوسط آن در دست فرشتگان الهى: بأيدى سفره * كرام بررة (عبس، 15-16) و مرحله عاليه آن نيز نزد خداوند سبحان است: انّا جعلناه قرءانا عربيا لعلّكم تعقلون * و انّه فى أم الكتاب لدينا لعلى حكيم (زخرف، 3-4). مراحل گوناگون قرآن كريم مصحّح اشارات مختلف است.

علاوه بر اين قرآن كريم تجلّى خداوندى است كه هم بالا است؛ سبّح اسم ربّك الاعلى (اعلى، 1) هم نزديك است؛ و اذا سألك عبادى عنى فانّى قريب (بقره، 186). قرآن كريم كه تجلى اوست؛

«فتجلّى لهم سبحانه فى كتابه من غير ان يكونوا اراؤه»(1) هم عالى است كه اسم اشاره دور و نزديك بدين لحاظ است.(2)

4. اوصاف مشترك مؤمنان و پرهيزكاران

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: قرآن مايه ى هدايت براى مؤمنان است؛ طس * تلك ءايات القرءان و كتاب مبين * هدى و بشرى للمؤمنين * الّذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزّكوة و هم بالاخرة هم يوقنون (نمل، 1-3)، در آيه ى ديگر مى فرمايد: قرآن مايه ى هدايت براى پرهيزكاران است؛ ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتّقين * الّذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوة و ممّا رزقناهم ينفقون... و بالاخرة هم يوقنون. (بقره، 2-4)

از جمع آيات شريفه استفاده مى شود مؤمنان همان پرهيزكاران هستند چرا كه در بسيارى از اوصاف مانند اقامه صلوة و انفاق در راه خدا و يقين به آخرت نيز مشترك هستند.

5. سرّ اختصاص هدايت به پرهيزكاران؛ خداوند در بعضى از آيات مى فرمايد: قرآن كريم مايه هدايت همه انسان هاست: شهر رمضان الّذى أنزل فيه القرءان هدى للنّاس (بقره، 185) و و ما هى الاّ ذكرى للبشر (مدثر، 31). از سوى ديگر مى فرمايد: قرآن مايه هدايت پرهيزكاران يا محسنان يا مؤمنان و مسلمين است؛ هدى للمتقين، هدى و رحمة للمحسنين (لقمان، 3)، هدى و رحمة للمؤمنين (يونس، 57) و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين (نحل، 89) جمع ميان آيات شريفه به چه كيفيت است ؟

ص: 42


1- نهج البلاغه، 147.
2- تسنيم، ج 2، ص 133.

الف. مفسران مانند مرحوم علامه طبرسى مى گويند: قرآن كريم مايه هدايت همه انسان هاست، ليكن تنها پرهيزكاران و مؤمنان از هدايت آن استفاده مى كنند همان گونه كه انذار قرآن و پيامبر همگانى است: ليكون للعالمين نذيرا (فرقان، 1) و و أوحى الى هذا القرءان لانذركم به و من بلغ (انعام، 19)، ولى تنها گروه خاصى بهره مند مى شوند: لينذر من كان حيا (يس، 70) و انما أنت منذر من يخشيها. (نازعات، 45)

ب. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: منظور از هدايت در آيه شريفه هدى للمتّقين هدايت تكوينى پاداشى است نه هدايت تشريعى ابتدايى و سر اين مطلب آن است كه متقين سرمايه پذيرش هدايت قرآن را كه همان سلامت فطرت است حفظ كرده اند(1) ؛ يعنى آن ها پيش از عمل به هدايت تشريعى ابتدايى قرآن، از هدايت تكوينى ابتدايى بهره مى گيرند كه آيه أولئك على هدى من ربّهم ناظر به آن است و اين تقواى فطرى زمينه ساز پذيرش هدايت تشريعى قرآن است و سپس در پرتو عمل به ره آورد وحى مشمول هدايت تكوينى پاداشى قرآن مى شوند و

«هدى للمتقين» به آن نظر دارد.

6. قرآن كريم از سويى ريب و شك را از قرآن نفى مى كند و مى فرمايد: لا ريب فيه و از سوى ديگر سخن از وجود ريب كفار و منافقان را در باره آن بيان مى كند: و ان كنتم فى ريب ممّا نزّلنا على عبدنا (بقره، 23) ميان اين دو آيه هيچ گونه تنافى نيست؛ زيرا آيه دوم اثبات ريب را با تعبير ان كنتم ريب را به كفار نسبت مى دهد و در جاى ديگر منشأ شك را دل بيمار و چشم نابيناى كافران و منافقان مى داند: بل هم فى شك منها بل هم منها عمون (نمل، 66) چنان كه در روز روشن در وجود نور آفتاب جاى هيچ شكى نيست، ولى شخص نابينا بر اثر كورى خود در وجود آن شك مى كند.(2)

7. كفار و منافقان هم در باره دعوى قرآن شك دارند، هم در باره دعوت آن. در باره دعوى مى فرمايد: بل هم فى شك من ذكرى (ص، 8) و به آنان پاسخ مى دهد كه در استناد قرآن به خدا هيچ شكى نيست: تنزيل الكتاب لا ريب فيه من ربّ العالمين (سجده، 2) و براى زوال

ص: 43


1- الميزان، ج 1، ص 45.
2- تسنيم، ج 2، ص 137.

شك بى جايشان آنان را دعوت به مبارزه كرد: و ان كنتم فى ريب ممّا نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله. (بقره، 23)

درباره ريب كفار در مورد دعوت قرآن اين چنين مى فرمايد: و انّا لفى شك ممّا تدعونا اليه مريب (ابراهيم، 9) و به آنان پاسخ مى دهد: أفى الله شك فاطر السموات و الارض.(1)

8. در قرآن كريم هدايت و مرادف هاى آن با «على» به كار مى رود كه نشانه رفعت و علوّ است مانند: ان كان على الهدى (علق، 11)، على بينة من ربّه (هود، 17)، أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربّه (زمر، 22) و ضلالت و مرادف هاى آن با «فى» به كار رفته كه نشانه سركوب و منكوب شدن است مانند: انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين (سبأ، 24)، و الّذين كذّبوا باياتنا صم بكم فى الظلمات (انعام، 39) همان گونه كه تقوا زمينه بهره مندى از قرآن كريم است؛ هدى للمتّقين زمينه رسيدن به فلاح و رستگارى خواهد بود؛ و اتقوا الله لعلكم تفلحون.(2)

9. هدايت پرهيزكاران و همچنين رستگاريشان از سوى خدا تضمين شده است. على هدى من ربّهم اشاره به اين كه هدايت الهى همچون مركب راهوارى است كه آن ها بر آن سوارند و به كمك اين مركب به سوى رستگارى و سعادت پيش مى روند.(3)

10. اطلاق هدى بر قرآن به جاى هادى تنها از باب مبالغه نيست تا نظير

«زيد عدلٌ» باشد، بلكه نشانه آن است كه اين كتاب هم خود عين هدايت است و هم هادى ديگران؛ نظير نور كه هم خود روشن است و هم روشنگر ديگران.(4)

11. تعبير به «هدى» به صورت نكره اشاره به عظمت هدايتى است كه از ناحيه خداوند شامل پرهيزكاران مى شود.(5)

12. در آيات شريفه 3-4 از فعل مضارع كه معمولاً براى استمرار است استفاده شده و اين نشان مى دهد كه پرهيزكاران و مؤمنان راستين كسانى هستند كه در برنامه هاى خود ثبات و

ص: 44


1- ابراهيم، 10؛ تسنيم، ج 2، ص 139.
2- بقره، 189؛ تسنيم، ج 2، ص 208-210.
3- نمونه، ج 1، ص 78.
4- تسنيم، ج 2، ص 152.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 22.

استمرار دارند؛ فراز و نشيب زندگى در روح و فكر آن ها اثر نمى گذارد و خللى در برنامه هاى سازنده آن ها ايجاد نمى كند.(1)

13. از جمله مما رزقناهم استفاده مى شود كه پرهيزكاران اولاً: بخشى از رزق خود را انفاق مى كنند. «من» براى تبعيض است. ثانيا: آنچه را انفاق مى كنند رزق خدا مى دانند نه مال خود؛ زيرا قرآن مى فرمايد: و اتوهم من مال الله الذى اتاكم. (نور، 33)

ثالثاً: انفاق بايد از مال حلال باشد چون مال حرام شرعا

«رزق الله» نيست، بلكه مبغوض خداست، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: از طيبات انفاق كنيد؛ انفقوا من طيبات ما كسبتم. گرچه اصل مال رزق خداست، ولى مال حلال هر كس روزى خاص اوست و خداوند دستور انفاق از رزق خاص انفاق كننده داده است.

رابعاً: انفاق نبايد محدود به مال باشد، بلكه علم، عقل، قدرت و... را انفاق مى كنند؛ زيرا همه اين ها از مصاديق رزق الهى است، از اين رو فرمود: مما رزقناهم و نفرمود

«من اموالهم»(2)، از اين رو در حديثى از امام صادق (علیه السلام) در تفسير آيه شريفه مى فرمايد:

«ممّا علّمناهم يبثّون و مما علّمناهم من القرآن يتلون».(3)

14. ايمان از عمل جدا نيست؛ در كنار ايمان به غيب، وظايف و تكاليف عملى مؤمن بازگو شده است. (يؤمنون - يقيمون)(4)

15. بعد از اصل ايمان مهم ترين اصل عملى اقامه نماز و انفاق است.(5)

16. پيامبر اكرم آخرين پيامبر الهى است. كلمه

«من قبلك» بدون ذكر

«من بعدك» نشانه خاتميت آن حضرت است.(6)

17. وجه ترتب انفاق؛ مما رزقناهم ينفقون بر اقامه نماز؛ و يقيمون الصلاة آن است كه حب مال و جاه و بخل و منع طبع، جلوگير انفاق است و تنها نمازگزاران راستين اند كه جان

ص: 45


1- نمونه، ج 1، ص 79.
2- تسنيم، ج 2، ص 169.
3- بحار، ج 2، ص 17.
4- نور، ج 1، ص 45.
5- بحار، ج 2، ص 17.
6- همان.

خود را از اين قيود رهانيده قدرت انفاق دارند: و اذا مسه الخير منوعا الاّ المصلّين * الّذينهم على صلوتهم دائمون * و الذين فى اموالهم حق معلوم * للسائل و المحروم.(1)

18. اشاره با لفظ «اولئك» كه ناظر به دور است براى بزرگداشت مقام پرهيزكاران است چنان كه تكرار اين كلمه با ذكر «واو عاطفه» براى تفهيم استقلال هر يك از هدايت و فلاح براى تكريم است.(2)

19. قرآن كريم در جايى كه به يك فضيلت اخلاقى مانند عبادت، كار خير، ذكر نعمت هاى خداوند و توبه فرمان مى دهد، تعبير به «لعلكم» مى كند مانند: و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون (حج، 77)، فاذكروا الاء الله لعلكم تفلحون (اعراف، 69) و و توبوا الى الله جميعا أيه المؤمنون لعلكم تفلحون (نور، 31) و در جايى كه صاحبان فضيلتاخلاقى را معرفى مى كند با كلمه «اولئك» از آن ها تمجيد و توصيف مى كند مانند: و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون (حشر، 9)،... اولئك حزب الله الا انّ حزب الله هم المفلحون (مجادله، 22) و لكن الرسول و الذين ءامنوا معه جاهدوا باموالهم و انفسهم اولئك لهم الخيرات و اولئك هم المفلحون. (توبه، 88)

نظير همين تفاوت تعبير در مورد فرمان به تقوا و صاحبان تقوا و فضيلت اهتدا و هدايت يافتگان حقيقى در قرآن ديده مى شود: يا ايها الذين ءامنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون (بقره، 183)، ليس البرّ ان تولوا وجوهكم... اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون (بقره، 177) و... فامنوا بالله و رسوله النبى الامى الذى يؤمن بالله و كلمته و اتبعوه لعلكم تهتدون (اعراف، 158)، اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون. (بقره، 157)

20. تنها متقين رستگار هستند؛ ضمير فصل «هم» مفيد انحصار است.(3)

21. قيام گاهى در مقابل قعود و سجود است و به معناى ايستادن. مانند: الّذين يذكرون الله قياما و قعودا (آل عمران، 191) و و الذين يبيتون لربّهم سجّدا و قياما (فرقان، 64) و

ص: 46


1- معارج، 21-25؛ تسنيم، ج 2، ص 179.
2- همان، ص 210.
3- نمونه، ج 1، ص 78.

گاهى در مقابل حركت است و به معناى سكون و توقف. مانند: كلّما اضاء لهم مشوا فيه و اذا أظلم عليهم قاموا (بقره، 20) و گاهى در برابر انحراف و اعوجاج است و به معناى ايستادگى است نه ايستادن ظاهرى. مانند: جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس. (مائده، 97)

22. قرآن كريم همان گونه كه امر به اقامه نماز كرده است؛ اقيموا الصلوة، امر به اقامه دين نيز كرده است؛ ان أقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه. مناسبت و ارتباط اقامه دين و اقامه نماز اين است كه اقامه نماز عامل اقامه دين است اگر انسان ها اهل قيام به قسط باشند و در برابر شرك و كفر ايستادگى كنند مى توانند نماز را كه ستون دين است بپا دارند تا خيمه دين به طور كامل برافراشته گردد و بدين جهت است كه در آيه شريفه از ميان همه عبادات تنها اقامه نماز بيان شده است.(1)

23. عدول از ايمان به يقين و بالاخرة هم يوقنون بدان جهت است كه به لازمه يقين كه عبارت است از فراموش نكردن آخرت اشاره كرده باشد؛ چون بسيار مى شود كه انسان نسبت به چيزى ايمان دارد و هيچ شكى در آن ندارد، اما پاره اى از لوازم آن را فراموش مى كند و در نتيجه عملى منافى با ايمانش انجام مى دهد به خلاف يقين كه ديگر با فراموشى نمى سازد.(2)

24. نظير آيه 6 بقره: إِنَّ الَّذِينَ كفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ

آيه 10 يس است: وَ سَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ

25. برخى از كافران به مرحله اى از كفر مى رسند كه زمينه ايمان در آنان نابود مى شود: سواء عليهم ءأنذرتهم....(3)

26. خداوند مُهر بر دل ها و گوش هاى كافران را به خود نسبت داده، ولى پرده برچشمان را به خود كفار نسبت داده و اين اختلاف تعبير مى فهماند كه يك مرتبه از كفر از ناحيه خودشان بوده و آن اين مقدار بوده كه زير بار حق نمى رفته اند و يك مرتبه شديدترى را خداوند به عنوان مجازات بر دل هاشان افكنده؛ پس اعمال آنان در وسط دو حجاب قرار گرفته يكى حجاب خودشان و يكى حجاب خدا.(4)

ص: 47


1- تسنيم، ج 2، ص 167.
2- الميزان، ج 1، ص 73.
3- راهنما، ج 1، ص 35.
4- الميزان، ج 1، ص 83.

27. مختوم شدن دل ها و گوش هاى كافران و كور بودن آنان گرچه محدود به دنيا نيست؛ و من كان فى هذه أعمى فهو فى الاخرة أعمى و أضل سبيلاً، اما اين بدان معنا نيست كه در جهان آخرت هيچ حقيقتى را نمى فهمند، بلكه آنان حقايق بسيارى از جمله عذاب الهى را درك مى كنند و مى دانند به سوء اختيار خود خويشتن را كور كرده اند.(1)

28. در ميان همه اعضاى بدن فقط قلب و گوش و چشم نامبرده شد؛ زيرا اين اعضا يا محل علم اند چون قلب و يا راه فراگيرى و ياد گرفتن اند چون چشم و گوش.(2)

آیه 8 - 20

اشاره

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ (8) يُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (9) في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (10) وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (12) وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (13) وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15) أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ (16) مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نارًا فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (18) أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ (19) يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (20)

ترجمه

گروهى از مردم كسانى هستند كه مى گويند: «به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده ايم.» در حالى كه ايمان ندارند. * مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند؛ در حالى كه جز خودشان

ص: 48


1- تسنيم، ج 2، ص 237.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 70.

را فريب نمى دهند؛ (اما) نمى فهمند. * در دلهاى آنان يك نوع بيمارى است؛ خداوند بر بيمارى آنان افزوده؛ و به خاطر دروغهايى كه مى گفتند، عذاب دردناكى در انتظار آن هاست. * و هنگامى كه به آنان گفته شود: «در زمين فساد نكنيد.» مى گويند: «ما فقط اصلاح كننده ايم». * آگاه باشيد! اين ها همان مفسدانند؛ ولى نمى فهمند. * و هنگامى كه به آنان گفته شود: «همانند (ساير) مردم ايمان بياوريد.» مى گويند: «آيا همچون ابلهان ايمان بياوريم ؟!» بدانيد اينها همان ابلهانند ولى نمى دانند. * و هنگامى كه افراد باايمان را ملاقات مى كنند، مى گويند: «ما ايمان آورده ايم.» (ولى) هنگامى كه با شيطان هاى خود خلوت مى كنند، مى گويند: «ما با شماييم؛ ما فقط (آنها را) مسخره مى كنيم.» * خداوند آنان را استهزا مى كند؛ و آن ها را در طغيانشان نگه مى دارد، تا سرگردان شوند. * آنان كسانى هستند كه «هدايت» را به «گمراهى» فروخته اند؛ و (اين) تجارت آن ها سودى نداده؛ و هدايت نيافته اند. * آنان [= منافقان] همانند كسى هستند كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك، راه خود را پيد كند)، ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند؛ و در تاريكى هاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، آن ها را رها مى سازد. * آن ها كران، گنگ ها و كورانند؛ لذا (از راه خطا) باز نمى گردند. * يا همچون بارانى از آسمان، كه در شب تاريك همراه با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران) ببارد. آن ها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوش هاى خود مى گذارند؛ تا صداى صاعقه را نشنوند. و خداوند به كافران احاطه دارد (و در قبضه قدرت او هستند). * (روشنايى خيره كننده) برق، نزديك است چشمانشان را بربايد. هر زمان كه (برق جستن مى كند، و صفحه بيابان را) براى آن ها روشن مى سازد، (چند گامى) در پرتو آن راه مى روند؛ و چون خاموش مى شود، توقف مى كنند. و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آن ها را از بين مى برد؛ چرا كه خداوند بر هر چيز تواناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان برخى از اوصاف و افعال ناپسند منافقان مانند ايمان دروغين، فريب كارى، بيمارى روح، فساد در جامعه، سفاهت، استهزا، انتخاب گمراهى بر هدايت و بيان دو مثال براى حال منافقان.

ص: 49

ب. مراد از خدعه منافقان با خدا و مؤمنان اين است كه آن ها چون خدا و مؤمنان را نشناخته اند مى پندارند كه ايشان را مى فريبند و يا صورت كار و رفتارشان با خدا و مؤمنان، صورت كار فريبنده است و يا اين كه مراد از خدعه با خدا و مؤمنان خدعه با رسول خدا و مؤمنان است.(1)

ج. سنت الهى بر اين نيست كه در ابتدا دل آدمى را بيمار كند يا بر بيمارى او بيفزايد، بلكه با دستور ايمان و تقوا از بيماردلى پيشگيرى يا آن را درمان مى كند، ليكن بيماردلانى كه به سوء اختيار خود از درمان هاى الهى بهره اى نمى برند خداوند بر بيماريشان مى افزايد.(2)

د. اطلاق شيطان بر منافقان و كافران به نحو حقيقت است نه مجاز؛ زيرا شيطان به هر موجود مكار متمرد و گريزان از حق گفته مى شود كافران و منافقان كه از هدايت رهبران الهى، متمرد و گريزان هستند از راه هاى مرموز با وسوسه كردن ميل به باطل را در دل هاى ديگران تزريق مى كنند.(3)

ه -. گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بى ايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانان اند، اما باطنا دل در گرو كفر دارند، ولى نفاق معناى وسيعى دارد كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن و گفتار و عمل را شامل مى شود.(4)

و. استهزاى منافقان نسبت به مؤمنان هيچ اثر واقعى و نقش تكوينى ندارد، بلكه اعتبارى محض است، اما استهزاى خداى سبحان نسبت به منافقان تكوينى و واقعى است بدين معنا كه خداوند آنان را سبك مغز مى كند: و افئدتهم هواء (ابراهيم، 43) و در قيامت كه ظرف ظهور حقايق است؛ و الوزن يومئذ الحق (اعراف، 8) حقيقت آن ها و اعمالشان به قدرى بى وزن مى گردند كه ديگر ترازويى براى سنجش آنان برپا نمى شود: فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا. (كهف، 105)

ز. در آيه 17 و 19 دو تمثيل براى منافقان بيان مى كند؛ در تمثيل نخست مى فرمايد: منافقان مانند كسى هستند كه در شب تاريك نار و آتش مى افروزند و خيال مى كنند به وسيله آن

ص: 50


1- تسنيم، ج 2، ص 254.
2- همان، ص 262.
3- تسنيم، ج 2، ص 284.
4- نمونه، ج 1، ص 100.

مى توانند با تاريكى ها به مبارزه برخيزند، ناگهان باد تندى مى آيد كه بدين وسيله نور از بين مى رود و در تاريكى باقى مى مانند.

در تمثيل دوم منافق را به اشخاص در باران مانده اى تشبيه كرده كه مشكلات باران تند، شب تاريك و غرش رعد و برق و ترس از مرگ او را فراگرفته و او هيچ جاى امن و امانى را پيدا نمى كند كه از آن نجات يابد.

ح. حال منافقين اين گونه است كه به ظاهر مسلمانند و از بعضى از فوايد دين برخوردار مى شوند چون خود را مؤمن قلمداد كرده اند از مؤمنين ارث مى برند و با آنان ازدواج مى كنند و از اين قبيل منافع برخوردار مى شوند، اما همين كه مرگشان يعنى آن موقعى كه هنگام برخوردارى از تمامى آثار ايمان است فرا مى رسد، خداى تعالى نور خود را از ايشان مى گيرد و آنچه به نام دين انجام داده اند تا به اجتماع بقبولانند كه مسلمانيم، باطل نموده در ظلمتشان قرار مى دهد.(1)

ط. خداوند منافقان را ترك نمى كند و به صفت ترك وصف نمى شود، ليكن هنگامى كه آن ها از كفر و ضلال بازگشت نمى كنند لطف و يارى خويش را از آنان منع مى كند.(2)

نكته ها

1. ايمان قولى كه فقط از طريق زبان باشد ايمان حساب نمى شود هر چند از نظر فقهى، احكام اسلام از قبيل طهارت و جواز نكاح و حرمت جان و مال بر آن مترتب گردد.(3)

2. نيرنگ با مؤمنان به قدرى خطير است كه در آيه كريمه 9 در كنار نيرنگ با خدا از آن ياد شده است.(4)

3. منافقين نيرنگ مداوم و مستمر با خدا و مؤمنان دارند (تداوم از فعل مضارع يخادعون استفاده مى شود).

4. ريا، نيرنگ با خداست. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) پرسيدند: كيف يخادع

ص: 51


1- الميزان، ج 1، ص 88؛ مجمع البيان، ج 1، ص 81.
2- همان.
3- نمونه، ج 1، ص 62.
4- تسنيم، ج 2، ص 260.

الله ؟ فرمود:

«يعمل بما امر الله ثم يريد به غيره».(1)

5. تلاش انسان در پنهان كردن باطن خويش از خداوند خدعه به خداوند است. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«و اعلم انك لا تقدر على اخفاء شىء من باطنك عليه تعالى و تصير مخدوعا بنفسك قال الله تعالى : يخادعون الله».(2)

6. هر گناهى عامل عذاب دنيوى يا اخروى نيست، بلكه در صورتى گناه عامل عذاب مى شود كه استمرار داشته باشد، از اين رو در قرآن جمله بما كانوا كه مفيد استمرار است زياد ديده مى شود از جمله: و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون (بقره، 10)، لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون (بقره، 70) و ولكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون. (اعراف، 96)

7. مجهول آوردن فعل «قيل» براى افاده عموم است و گوينده يا دعوت كننده خاصى مراد نيست؛ دعوت منافقان به ترك فساد هم با تلاوت و تفسير قرآن صورت مى گيرد هم با سخنان معصومين (عليهم السلام) و هم با نهى از منكر مؤمنان، ليكن آنان در برابر همه اين دعوت ها و هدايت ها يك سخن دارند كه ما فقط اهل اصلاحيم نه افساد.(3)

8. خداوند متعال در برابر منافقان كه ادعاى اصلاح دارند اسرارشان را فاش مى كند و با تأكيد آنان را مفسد مى خواند.(4)

9. انسان ها در برابر دين خدا سه گروه اند: برخى در باطن و ظاهر آن را مى پذيرند؛ اينان مؤمنان و پرهيزكاران اند. برخى نيز در ظاهر و باطن منكرند؛ اينان كافران اند. گروه سوم منافقان اند كه در باطن كافرند، ولى اظهار ايمان مى كنند؛ كفر درونى منافقان در روز امتحان بروز مى كند: هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان يقولون بأفواههم ما ليس فى قلوبهم... (آل عمران، 167)، پس منافقان در واقع كافرند و از اين رو در برخى احكام با كافران شريك اند مانند سقوط در آتشَ قهر خدا: ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا.(5)

ص: 52


1- نور الثقلين، ج 1، ص 35.
2- همان.
3- تسنيم 2.
4- تسنيم، ج 2، ص 274.
5- نساء، 140؛ همان، ص 246.

10. خداى سبحان در آيات نخستين سوره مباركه بقره شرايط 5 گانه بهره مندى از قرآن را بيان كرد: ايمان به غيب، ايمان به وحى و رسالت، يقين به آخرت، اقامه نماز و انفاق. سه شرط اول ايمان به اصول سه گانه دين و دو شرط ديگر نمونه اى از فروع دين است و منافقان كه نه ايمان به اصول و مبانى اعتقادى دين دارند؛ و ما هم بمؤمنين و نه امتثالى از سر اخلاص نسبت به فروع دين؛ و لا يأتون الصلوة الاّ و هم كسالى و لا ينفقون الا و هم كارهون (توبه، 54)، نه تنها از هدايت قرآنى محروم اند، بلكه مشمول اضلال كيفرى قرآن نيز هستند: و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الاّ خسارا.(1)

11. جدايى منافقان از مومنان

نظير آيه 14 بقره: وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلَى شَياطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ

آيه 56 توبه است: وَ يحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكمْ وَ مَا هُمْ مِنْكمْ وَ لكنَّهُمْ قَوْمٌ يفْرَقُونَ

12. نظير آيه 16 بقره: أُولئِك الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَ مَا كانُوا مُهْتَدِينَ

آيه 175 همين سوره است: أُولئِك الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ

با اين تفاوت كه آيه نخست مربوط به منافقان است اما آيه دوم مربوط به كتمان كنندگان از اهل كتاب است.

13. سنت الهى بر اين نيست كه در ابتدا قلب انسانى را بيمار كند يا بر بيمارى كسى بيافزايد، بلكه در ابتدا براى پيشگيرى از مرض قلب دستور به ايمان و تقوا و پرهيز از دين فروشى مى دهد: و ءامنوا بما انزلت مصدقا لما معكم و لا تكونوا اول كافر به و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلاً و اياى فاتّقون. (بقره، 41)

در مرحله دوم بعضى از امور را به عنوان بيمارى قلبى معرفى مى كند مانند طمع نامحرم: فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض يا گرايش به كفار: فترى الّذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم. (مائده، 52)

ص: 53


1- اسراء، 82؛ تسنيم، ج 2، ص 249.

مرحله سوم اگر بيمارى در قلب آن ها جاى گرفت، راه درمان را نشان مى دهد: و استغفروا ربّكم ثم توبوا اليه. (هود، 90)

در مرحله چهارم اگر به نسخه شفابخش توجه نكردند آنان را به افشاى اسرارشان تهديد مى كند: أم حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج الله اضغانهم (محمد، 29) و در مرحله پنجم اگر اين تهديد هم مؤثر نشد آنان را تهديد به تبعيد يا قتل مى كند (احزاب، 60) آن گاه اگر به راه نيامدند چون كارشان از درمان گذشته آنان را به خود رها مى كند و مى گويد هر كارى مى خواهيد بكنيد: اعملوا ما شئتم.(1)

14. همان گونه كه فرعون خود بزرگ ترين عامل فساد بود: فاكثروا فيها الفساد (فجر، 12)، ليكن خود را هادى و مرشد مى دانست: و ما اهديكم الاّ سبيل الرشاد (غافر، 29). منافقان كه فسادگر هستند: و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل (بقره، 205)، خود را مصلح مى پندارند: انّما نحن مصلحون كه قرآن كريم پاسخ مى دهد: مفسد واقعى اين ها هستند؛ الا انّهم هم المفسدون.

15. بايد غرور متكبرانه منافق، شكسته و با آن مقابله به مثل شود: انهم هم السفهاء.(2)

16. خداوند متعال در آيه 14 با چهار تعبير تمايل باطنى منافقان را به كفر افشا مى كند:

الف. منافقان در ملاقات و برخورد با مؤمنين از جمله فعليه «ءامنّا» و بدون تأكيد استفاده مى كردند كه دلالت بر حدوث مى كرد، ليكن در برخورد با كافران از جمله ثبوتيه «انا معكم» كه دلالت بر ثبوت و همراه با تأكيد است استفاده مى كردند.(3)

ب. از اجتماع منافقان با مؤمنان با تعبير «اذا لقوا» ياد مى كند تا نشانه اين نكته باشد كه اصرارى بر ملاقات با مؤمنان ندارند و اگر روزى ناخواسته با آن ها برخورد كردند به دروغ اظهار ايمان مى كنند و از ملاقات با كافران با تعبير «اذا خلوا» ياد مى كند؛ منافقان با رغبت به سوى خانه هاى امن كافران رفته، در مجالس خصوصى با آنان خلوت مى كنند؛ اين دوگانگى تعبير نشانه تمايل اينان به كفر است.

ص: 54


1- فصلت، 40؛ همان، ص 266.
2- نور، ج 1، ص 58.
3- روح المعانى، ج 1، ص 160.

ج. ضمير «شياطينهم» به منافقان بر مى گردد و منظور از شياطين كفار هستند؛ از اين تعبير معلوم مى شود كه منافقان و كفار از يك سنخ اند.

د. خودشان تصريح مى كنند كه كار ما با مؤمنان تنها استهزا است: انّما نحن مستهزؤن، البته منافقان روز امتحان تمايل خود را به كافران علنى مى كنند: هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان.(1)

17. استهزا و تمسخر ديگران گرچه در همه موارد ناروا و حرام است: لا يسخر قوم من قوم، اما مراتب قبح آن نسبت به موارد استهزا متفاوت است. منافقان گاهى مؤمنان را استهزا مى كردند، گاهى اولياى الهى و گاهى امام و پيامبر (عليهم السلام) و گاهى نيز آيات الهى را.

استهزاى مؤمنان گرچه فسق است، اما استهزاى خدا و رسول و آيات الهى همتاى كفر است: قل ابالله و اياته و رسوله كنتم تستهزؤن * لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم.(2)

18. آنچه كه يك تاجر در خريد و فروش طلب مى كند سلامت سرمايه و سود است و منافقان هر دو را از دست دادند؛ زيرا هدايت كه سرمايه آنان بود با ضلالت از بين رفت و وقتى سرمايه نابود شود سود هم به دست نمى آيد، از اين رو خداوند مى فرمايد: فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين.(3)

19. از نظر اسلام دنيا تجارت خانه است:

«ان الدنيا دار صدق لمن صدقها... مسجد احباء الله و مصلى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله...»(4). حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: مردم در دنيا دو گروه هستند گروهى جان خود را به دنيا مى فروشند و بنده دنيا مى شوند و برخى جان خود را مى خرند و آن را از اسارت دنيا آزاد مى كنند؛

«الدنيا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها».(5)

اگر انسان در اين تجارت خانه اعمال صالح كسب كرد اين دنيا بهترين تجارت خانه براى اوست و اگر انسان به دنبال كسب ماديات حركت كرد و جان خود را به دنيا فروخت اين دنيا

ص: 55


1- آل عمران، 167؛ تسنيم، ج 2، ص 283.
2- توبه، 65-66؛ تسنيم، ج 2، ص 285.
3- كشاف، ج 1، ص 72؛ مفاتيح الغيب، ج 2، ص 311.
4- نهج البلاغه، حكمت 131.
5- نهج البلاغه، حكمت 133.

بدترين تجارت خانه براى اوست. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«و لبئس المتجر ان ترى الدنيا لنفسك ثمنا و مما لك عندالله عوضا»(1)، از اين رو آن حضرت مى فرمايد: ارزش جان شما بهشت است مبادا به كمتر از بهشت بفروشيد؛

«الا حرّ يدع هذه اللمازة لاهلها انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوا الاّ بها».(2)

20. تجارت از ديدگاه قرآن كريم دو نوع است: تجارت رابح و سودمند و تجارت بايرو زيانبار. تجارت رابح همان تجارت انسان با خداوند است كه شرط آن ايمان به خدا و پيامبر و جهاد در راه خداست: يا أيها الذين ءامنوا هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم * تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم (صف، 10-11). در تجارت سودمند خداوند جان و مال مؤمن را مى خرد و به آنان بهشت را عنايت مى كند: ان الله اشترى من المؤمنين أنفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة (توبه، 111)؛ از اين تجارت به عنوان تجارت رابح ياد مى شود: يرجون تجارة لن تبور. (فاطر، 29)

تجارت باير و زيانبار تجارت با غير خداست؛ خداوند به اين افراد مى فرمايد: و كنتم قوما بورا.(3)

21. در تجارت با خداوند دو نكته قابل توجه است: الف. تعبير به خريدن جان و مال از باب تشويق است؛ زيرا انسان مالك جان و مال نيست تا بخواهد به خدا بفروشد و خداوند هم فاقد نيست تا بخواهد مالك شود.

ب. وقتى انسان با خداوند در جهاد اكبر معامله كرد، بعد از آن بايد با اذن خداوند در جان و مال تصرف كند. بنا بر اين مجاز به گناه كردن نيست.(4)

22. از ظاهر آيه شريفه 15 استفاده مى شود كه منافقان هدايت را فروختند و ضلالت را خريدند در حالى كه آنان مالك هدايت (مبيع) نبوده و نيز فاقد ضلالت (ثمن) نبودند تا يكى را به ديگرى تبديل كنند. در تصحيح اين بيع و شراء گفته شده كه معناى خريدن ضلالت همان انتخاب و برگزيدن گمراهى آنان قبل از بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بوده و همچنان باقى

ص: 56


1- نهج البلاغه، خطبه 32.
2- نهج البلاغه، حكمت 456؛ اقتباس از تسنيم، ج 2، ص 303-313.
3- فتح، 12؛ تسنيم، ج 2، ص 298.
4- تسنيم، ج 2، ص 306.

مانده بود يا اين كه هدايت فطرى را كه بر آن متولد شده بودند فروختند و ضلالت عارضى را خريدند.(1)

23. وصف مشترك منافقان و كفار

نظير آيه 18 بقره: صُمٌّ بُكمٌ عُمْى فَهُمْ لاَ يرْجِعُونَ

آيه 171 همين سوره است: وَ مَثَلُ الَّذِينَ كفَرُوا كمَثَلِ الَّذِى ينْعِقُ بِمَا لاَ يسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَ نِدَاءً صُمٌّ بُكمٌ عُمْى فَهُمْ لاَ يعْقِلُونَ

آيه نخست مربوط به منافقان است اما آيه دوم مربوط به كفار است.

24. قرآن كريم همان گونه كه در باره كافران سخن از غرق شدن در گرداب خطاها دارد: احاطت به خطيئته (بقره، 81) در باره منافقان نيز سخن از غوطه ور شدن در گرداب طغيان و كوردلى دارد: فى طغيانهم يعمهون.(2)

25. تعبير به «اصابع» (انگشتان) به جاى انامل (سرانگشتان) گذشته از آن كه تعبيرى رايج است مفيد مبالغه نيز هست؛ زيرا تعبير انگشت نهادن در گوش نشانه شدت هراس آدمى است كه همه انگشت را در گوش فرو مى برد نه خصوص سر انگشت را.(3)

26. سرّ اين كه خداوند به منافقان فرصت روشن كردن اين نور را مى دهد، سپس آن را خاموش مى كند آن است كه اگر در لحظه اول به آنان فرصت افروختن نور ندهد در همان آغاز حركت همانند كسى كه در آغاز حركت بماند چندان متحير و سرگردان نيست، ولى اگر در بين راه نور او گرفته شود در حيرت فرو مى رود.(4)

27. خداوند در اين آيات منافقان را كور و كر و گنگ معرفى مى كند و در جاى ديگر بدترين جنبندگان را كرها و گنگ ها مى داند كه فاقد تعقل و انديشه اند: انّ شرّ الدّواب عند الله الصّم البكم الذين لا يعقلون (انفال، 22) از جمع دو آيه استفاده مى شود كه منافقان بدترين جنبندگان روى زمين اند، از اين رو در پايين ترين دركات جهنم خواهند بود: انّ المنافقين فى الدرك الاسفل من النار.

ص: 57


1- تسنيم، ج 2، ص 309.
2- همان، ص 291.
3- همان، ص 341.
4- همان، ص 322.

28. انسان در عالم طبيعت مسافرى است كه رهسپار لقاى مهر يا قهر الهى است و سير و سفر بدون نورى كه راه را روشن كند ممكن نيست و منافق كه در باطن كافر است نه از خود نورى دارد و نه از نور خدايى بهره مند است و منبع ديگرى براى تأمين نور نيست: و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور، پس او در تاريكى ها به سر مى برد.(1)

29. جمع بودن «ظلمات» و نكره بودن آن اشاره به انبوه بودن ظلمت هاست همين معنا در جاى ديگر با تعبير ظلمات بعضها فوق بعض (نور، 40) از آن ياد شده است.(2)

30. در مثل هايى كه قرآن كريم براى تبيين كارهاى منافقان و كافران مى آورد گاهى مفرد به مفرد تشبيه مى شود مانند تشبيه رياكار به سنگ صافى كه خاكى روى آن باشد و بارانى درشت قطره بر آن ببارد و همه را بشويد: فمثله كمثل صفوان عليه تراب (بقره، 264)، گاهى جمع به جمع تشبيه مى شود مانند اعراض كنندگان از قرآن به حمارهايى كه از شيرها فرار مى كنند: فمالهم عن التذكرة معرضين * كانهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة (مدثر، 49-51) و گاهى جمع به مفرد تشبيه مى شود مانند تبه كاران اهل كتاب به حمار: مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار و مانند آيه مورد بحث تشبيه منافقان به كسى كه آتشى افروخته است: مثلهم كمثل الذى استوقد نارا.

در تمام اين اقسام سه گانه تمثيل، اوصاف كفار و منافقان به اوصافى است كه در مثال هاى مذكور آمده؛ يعنى جريانى به جريان ديگر تشبيه شده است و سخن از جمع و فرد نيست تا نياز به تكلف ادبى داشته باشد و گفته شود «الذى» به معناى «الّذين» است.(3)

31. انسانى كه نمى بيند، گاهى به خاطر تاريكى است و گاهى بر اثر كورى و منافق كه راه را نمى بيند هم از نور محروم است و هم از ديده بينا. بنا بر اين، اگر نورى هم باشد او نمى بيند زيرا كور است در نتيجه آيه صمٌ بكمٌ عمى تكرار آيه تركهم فى ظلمات لا يبصرون نيست.(4)

32. اگر انسان چشم حق بين داشت او در حقيقت داراى چشم است، از اين رو قرآن

ص: 58


1- تسنيم، ج 2، ص 317.
2- مفاتيح الغيب، ج 2، ص 314؛ تسنيم، ج 1، ص 316.
3- تسنيم، ج 2، ص 320.
4- همان، ص 324.

مى فرمايد: و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار (ص، 45) و اگر انسان چشم حق بين نداشت و جز دنيا چيزى را نديد او در حقيقت كور است و اگر گوش شنوا نداشت در حقيقت كر است، از اين رو قرآن مى فرمايد: صمٌ بكمٌ عمى فهم لا يرجعون و به همين جهت كسى كه دنيا را هدف بداند نه ابزار و چشم حق بين نداشته باشد امير المؤمنين (علیه السلام) نيز او را كور معرفى كرده است:

«انّما الدّنيا منتهى بصر الأعمى لا يبصر مما وراءها شيئا».(1)

آیه 21 - 24

اشاره

يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ فِراشًا وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدادًا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22) وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ (24)

ترجمه

اى مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد؛ آن كس كه شما، و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد؛ تا پرهيزگار شويد. * آن كس كه زمين را بستر شما، و آسمان [= جوّ زمين] را همچون سقفى بالاى سر شما قرار داد؛ و از آسمان آبى فرو فرستاد؛ و به وسيله آن، ميوه ها را پرورش داد؛ تا روزى شما باشد. بنا بر اين، براى خدا همتايانى قرار ندهيد، در حالى كه مى دانيد (هيچ يك از آن ها، نه شما را آفريده اند، و نه شما را روزى مى دهند). * و اگر درباره آنچه بر بنده خود [= پيامبر] نازل كرده ايم شك و ترديد داريد، (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد؛ و گواهان خود را - غير خدا - (براى اين كار) فرا خوانيد اگر راست مى گوييد. * پس اگر چنين نكنيد - كه هرگز نخواهيد كرد - از آتشى بترسيد كه هيزم آن، (بدنهاى) مردمِ (گنهكار) و سنگها [= بتها] است؛ و براى كافران، آماده شده است!

ص: 59


1- نهج البلاغه، خطبه 133.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فرمان به عبادت خداوند، عبادت زمينه براى رسيدن به پرهيزكارى، بيان آيات انفسى و برخى از آيات آفاقى، تحدّى در برابر كفار به آوردن مانند قرآن و ناتوان بودن همه انسان ها از آوردن كتابى همانند قرآن.

ب. بعد از آن كه خداى سبحان حال فرقه هاى سه گانه يعنى متقين، كفار و منافقان را بيان نمود در آيه 21 مردم را به سوى بندگى خود دعوت مى كند تا به متقين ملحق شوند.(1)

ج. از آن جا كه نفاق و كفر كه موضوع بحث آيات پيشين بود گاهى از عدم درك محتواى نبوت و اعجاز پيامبر (صلی الله علیه و آله) سرچشمه مى گيرد. در آيات مورد بحث به اين مسأله پرداخته و مخصوصا انگشت روى معجزه جاويدان (قرآن) مى گذارد تا هر گونه شك و ترديد را نسبت به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از ميان ببرد.(2)

د. امر در «فأتوا» امر تعجيزى است تا به همه بفهماند كه قرآن معجزه است و هيچبشرى نمى تواند نظيرش را بياورد و اين كه اين كتاب از ناحيه خدا نازل شده و در آن هيچ شكى نيست، معجزه ايست كه تا زمين و زمان باقى است آن نيز به اعجاز خود باقى است.(3)

ه -. تنوين «بسورة» تنوين وحدت است؛ يعنى يك سوره در برابر آياتى كه به ده سوره تحدى كرده است: فأتوا بعشر سور مثله مفتريات.(4)

منظور از عبد

و. منظور از ازواج مطهره

... وَ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ... (البقرۀ، 25)

منظور از ازواج مطهره حورالعين است كه در آيات ديگر بيان شده است: وَ عِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ. كأَنَّهُنَّ بَيضٌ مَكنُونٌ (الصافات، 48 و 49)

وَ حُورٌ عِينٌ. كأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكنُونِ (الواقعۀ، 22 و 23)

ص: 60


1- الميزان، ج 1، ص 91؛ نمونه، ج 1، ص 117.
2- نمونه، ج 1، ص 126.
3- الميزان، ج 1، ص 92.
4- تسنيم، ج 2، ص 412.

وَ كوَاعِبَ أَتْرَابا (النباء، 33)

و ممكن است منظور از ازواج مطهره همسران پرهيزكار در دنيا باشند.

ز. در اين كه ضمير «مثله» به عبد راجع است يا به قرآن دو وجه بيان شده: برخى گفته اند ضمير به «عبده» راجع است؛ يعنى پيامبر امى و درس نخوانده و نانويس بود و قرآن آورد، شما هم به دست انسان امى بياوريد. شيخ طوسى اين احتمال را نقل و بعد تضعيف كرده و گفته لازمه اش آن است كه در باره اعجاز قرآن دليل محكمى نداشته باشيم؛ زيرا اعجازش بدين جهت است كه آن را انسان امّى آورده و اين تعبير از عظمت قرآن مى كاهد در حالى كه عظمت قرآن در اين است كه گفته شود محتواى آن بى مانند و بى نظير است، از اين رو در جاى ديگر مى فرمايد: اگر انس و جن جمع شوند نمى توانند مانند آن را بياورند.

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: ممكن است ضمير به «عبده» برگردد و ممكن است به «ما» در «ممّا» يعنى قرآن؛ يعنى شما اگر مى توانيد به وسيله شخص امّى نظير آن را بياوريد، ليكن نمى توانيد. خلاصه اين كه قرآن كريم در حدّ نصاب اعجاز هست به ويژه كه آورنده اش امّى باشد؛ پيامبر اگر درس هم مى خواند و تمام عمر را در مدرسه مى گذراند و قرآن مى آورد باز هم قرآن كلام الله بود؛ زيرا اين سخنان از انسان نيست چه عالم و چه امّى، گرچه در فرض عالم بودن، افراد باطل گرا شك مى كردند: اذا لارتاب المبطلون.(1)

ح. «وقود» به معناى

«ما يوقد به النار» است مانند كبريت در امروزه و سنگ چخماق در قديم كه به وسيله آن آتش را روشن مى كردند. آيه شريفه مى فرمايد: آتشگيره جهنم هم خود انسان ها هستند و هم سنگ ها كه از آن بايد خود را نگه داشت: فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة.

ط. وَ إِنْ كنْتُمْ فِى رَيبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ... (البقرۀ، 23)

نام اين عبد در آيه ديگر مشخص شده است: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ... (محمد، 2)

ى. منظور از عهد خداوند

ص: 61


1- عنكبوت، 48؛ الميزان، ج 1، ص 92؛ صافى، ج 1، ص 101؛ تسنيم، 2، ص 424.

در يك آيه ميفرمايد كفار عهد شكن هستند: وَ أَمَّا الَّذِينَ كفَرُوا فَيقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِه ذَا مَثَلاً... وَ مَا يضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ. الَّذِينَ ينْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ (البقرۀ، 26 و 27)

در آيه ديگر عهد الهى، عبادت بيان شده است: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيكمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيطَانَ إِنَّهُ لَكمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِى هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (يس، 60 و 61)

نكته ها

1. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: خداى سبحان يگانه كسى است كه سزاوار پرستش است چون اهليت اين كه ديگران براى كسى خاضع شوند جز به دليل كمالى كه در آن شخص وجود دارد نيست، بنا بر اين تنها و تنها كمال است كه نفس در برابر آن خاضع مى شود و آن كمال، يا عبارت است از جمالى كه نفس به سوى آن مجذوب مى شود، يا جلالى است كه عقل در برابر آن خضوع مى كند؛ هر كدام را در نظر بگيريم حدّ اعلايش در خداوند است، بلكه جمال ها و جلال ها از اوست.(1)

بيان مرحوم علامه طباطبايى را به زبان ساده ذيل مى توان تقرير كرد. علت لزوم پرستش خداوند عبارت است از:

الف. چون خداوند تنها شايسته پرستش است: لا اله الا أنا فاعبدون. (انبياء، 25)

ب. چون خداوند خالق انسان ها است: يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم.

ج. چون خداوند رازق انسان ها است: فليعبدوا ربّ هذا البيت * الذى أطعمهم من جوع.

د. چون خداوند تأمين كننده امنيت انسان هاست: و ءامنهم من خوف. (قريش، 3-4)

2. آثار عبادت: از نظر قرآن كريم و روايات، عبادت و بندگى خداوند آثار و بركات فراوانى دارد از جمله:

الف. تقوا: يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون.

ب. اطاعت موجودات: قال الحسن (علیه السلام):

«من عبدالله عبّد الله له كل شىء».(2)

ج. لياقت براى آزادى: قال على (علیه السلام):

«من قام بشرائط العبودية اهلّ للعتق».(3)

ص: 62


1- الميزان، ج 14، ص 124.
2- مجموعه ورام، ج 2، ص 108.
3- غرر الحكم، 8529.

د. نزول بركات: قالت فاطمة الزهراء (علیها السلام):

«من اصعد الى الله خالص عبادته اهبط الله اليه افضل مصلحته».(1)

ه -. مظهر قدرت خداوند شدن: قال الصادق (علیه السلام):

«العبودية جوهرة كنهها الربوبية».(2)

3. خداوند متعال با خطاب يا أيها الناس همه انسان ها را دعوت به عبادت مى كند؛ كفار را به حدوث عبادت، منافقان را به خلوص در عبادت و مؤمنان را به دوام عبادت.(3)

4. آيه شريفه اعبدوا ربكم الذى خلقكم علّت عبادت خداوند را ربوبيت او مى داند كه متلازم با خالقيت اوست. تعليق حكم (عبادت) بر وصف (ربوبيت) بيانگر عليت وصف مزبور براى ضرورت عبادت است. ميان ربوبيت و خالقيت نيز تلازم است؛ زيرا تنها خالق شىء است كه از هويت و ذات آن باخبر است و از علل و عوامل و موانع رشد آن آگاه است و قدرت آن را دارد كه امور آن را تدبير كند و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به استناد ربوبيت الهى خدا را عبادت مى كند: و انّ الله ربّى و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم. (مريم، 36)

5. از نظر قرآن كريم رسيدن به تقوا هدف نهايى نيست، بلكه خود زمينه اى براى مرتبه برتر و بالاتر است؛ زيرا هدف از خلقت عبادت است: و ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و هدف از عبادت رسيدن به ملكه تقواست: يا أيها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلّكم تتقون (بقره، 21) و از آنجا كه تقوا به عنوان زاد و توشه مسافر معرفى شده: تزوّدوا فان خير الزاد التقوى (بقره، 197) و زاد و توشه مسافر مقصد نيست، بلكه خود زمينه و مقدمه براى هدفى بالاتر است، از اين رو مى فرمايد: تقوا پيشه كنيد تا به فلاح و سعادت برسيد؛ و اتقوا الله لعلكم تفلحون.(4)

6. در قرآن كريم از سه راه بر ضرورت عبادت استدلال شده است:

1. مبدأ فاعلى: اعبدوا ربكم الذى خلقكم.

2. مبدأ غايى:... ولكن اعبدوا الله الذى يتوفاكم. (يونس، 104)

ص: 63


1- بحار، ج 68، ص 184.
2- مصباح الشريفة، ص 536.
3- تسنيم، ج 2، ص 355.
4- آل عمران، 200؛ همان، ص 271.

3. مبدا فاعلى و غايى مانند سخن مؤمن آل فرعون كه گويد: و مالى لا اعبد الذى فطرنى و اليه ترجعون.(1)

7. عبارت الذى خلقكم اشاره به آيات انفسى و آيه و الذين من قبلكم اشاره به آيات آفاقى است؛ زيرا هر چه جداى از نفس انسان باشد از آيات آفاقى است گرچه آن شىء خارج از متفكر نسبت به ديگران از آيات انفسى است. دليل تقدم آيات انفسى بر آيات آفاقى آن است كه انسان پيش از پرداختن به ديگران بايد به خود بپردازد تا خدا را بشناسد.(2)

8. عبادت، عامل تقوا است؛ اگر عبادتى تقوا ايجاد نكند عبادت نيست: اعبدوا... لعلكم تتقون(3). هرگز نبايد به عبادت خويش مغرور شويم؛ زيرا هر عبادتى تقواساز نيست، از اين رو تعبير به «لعلّ» كرد: لعلّكم تتقون.(4)

9. خداوند براى برانگيختن حس شكرگزارى مردم و جذب آنان به عبادت پروردگار از مهمترين نعمت شروع مى كند كه نعمت خلقت و آفرينش همه انسان هاست.(5)

10. نظير آيه 26 و 27 بقره:... وَ مَا يضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ. الَّذِينَ ينْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يوصَلَ وَ يفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِك هُمُ الْخَاسِرُونَ

آيه 25 رعد است: وَ الَّذِينَ ينْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يوصَلَ وَ يفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِك لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ

با اين تفاوت كه آيه دوم خسارت در آيه نخست را بيان كرده است.

11. جمله فلا تجعلوا لله اندادا بعد سلبى توحيد عبادى است كه بعد اثباتى آن در صدر آيه ذكر شده اعبدوا ربكم و علت تقدم بعد ايجابى آن است كه در فطرت آدمى اصل بر توحيد است و شرك امر تحميلى بر فطرت انسان است.

12. انسان داراى دو گونه علم است:

ص: 64


1- يس، 22؛ همان، ص 376.
2- همان، ص 379.
3- نور، ج 1، ص 71.
4- همان.
5- نمونه، ج 1، ص 117؛ مجمع البيان، ج 1، ص 89.

1. علم اكتسابى كه وسيله آن سمع و بصر است: و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون. (نحل، 78)

2. علم فطرى كه همان فطرت توحيدى است: فطرة الله الّتى فطر الناس عليها (روم، 30) شاهد بر اين امر آن است كه وقتى حضرت ابراهيم (علیه السلام) بت ها را شكست آن ها به فطرت خويش مراجعه كردند و شرمنده شدند: فرجعوا الى انفسهم.... (انبياء، 64)

جمله و انتم تعلمون در آيه شريفه فلا تجعلوا لله اندادا ناظر به همين معناست كه شما مشركان با فطرت توحيدى خدا را مى يابيد و مى دانيد كه نبايد شرك بورزيد.(1)

13. «ارض» اسم جنس است و بر هر چه در مقابل «سماء» قرار بگيرد اطلاق مى شود. گاهى بر منطقه خاصى از زمين اطلاق مى شود مانند: يا قوم ادخلوا الارض المقدّسة (مائده، 21)، گاهى مراد همه كره زمين است مانند: و الارض مددناها و القينا فيها رواسى. (حجر، 19)

14. قرآن در آغاز سوره بقره مى فرمايد: ذلك الكتاب لا ريب فيه؛ در اين كتاب هيچ شكى نيست و در اين آيه مى فرمايد: ان كنتم فى ريب مما نزلنا.... مفسران ميان اين دو سخن دو گونه جمع كرده اند:

الف. جمله لا ريب فيه در مقام نفى است؛ يعنى در قرآن هيچ منشأ ريبى وجود ندارد اين شما هستيد كه در شك فرو رفته ايد وگرنه شك به حريم كتاب الهى راه نمى يابد، از اين رو با كلمه «كنتم» شك را به كافران و منافقان نسبت مى دهد نه به خود قرآن كريم كه كتاب هدايت، شفا و رحمت است: و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين.(2)

ب. جمله لا ريب فيه در مقام نهى از ريب است نه نفى؛ زيرا اگر در مقام نفى باشد بدين معناست كه در اين كتاب ريب نيست در صورتى كه گروه زيادى شك دارند، ولى اگر در مقام نهى باشد بدين معناست كه كافران نبايد در باره قرآن شك كنند مانند آيه لا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج (بقره، 197) كه در مقام نهى است نه نفى و بدين معناست كه اين كارها در حج نبايد انجام شود.

15. سرّ اين كه كافران و منافقان با وجود ديدن و شنيدن آيات الهى به آن ايمان نمى آورند

ص: 65


1- همان، ص 401.
2- تسنيم، ج 2، ص 415.

آن است كه بين نفس انسان و ايمان كه فعل اختيارى اوست اراده او فاصله شده است. علم امرى بديهى يا نظرى است كه هر گاه مقدمات آن حاصل شود نتيجه كه آگاهى است نيز حاصل مى شود. انسان در برابر دليل نمى تواند بگويد من نمى خواهم بفهمم، بلكه خواه ناخواه آن را مى فهمد، اما ايمان فعل اختيارى نفس است انسان پس از آگاهى به يك حقيقت مى تواند به آن ايمان بياورد و مى تواند به آن ايمان نياورد.(1)

16. خداوند در آيه و اتقوا النار التى... ترس از جهنم را مطرح مى كند؛ زيرا بيشتر انسان ها بر اثر هراس از جهنم بر صراط ايمان و تقوا پايدارند بدين جهت قرآن كريم گذشته از اين كه از رسول خدا به عنوان «بشير و نذير» ياد مى كند در هيچ موردى پيامبر (صلی الله علیه و آله) را تنها به عنوان «مبشر» معرفى نمى كند در حالى كه گاهى به صورت حصر به عنوان «منذر» معرفى مى كند: ان انت الا نذير.(2)

17. در برخى از آيات واژه «سوره» به يك سوره كامل اطلاق شده است مانند: سورة انزلناها و فرضناها (نور، 1) كه مقصود سوره نور است و گاهى بر برخى از آيات اطلاق شده مانند: يحذر المنافقون ان تنزّل عليهم سورة تنبّئهم بما فى قلوبهم (توبه، 64) و در آيه 23 احتمال دارد منظور از سوره، سوره اصطلاحى نباشد، بلكه مراد هر دسته از آيات است كه مضمون منسجم داشته باشد.(3)

18. تعبير قرآن كريم در باره خداوند و نيز در باره قرآن اين است كه هر كدام از اين دو نورند: اللّه نور السموات و الارض (نور، 35) و قد جائكم من الله نور و كتاب مبين (مائده، 15) بديهى است كه نور شك پذير نيست مگر آن كه بيننده نابينا باشد و آن كسى كه شك مى كند لجوج و معاند باشد: بل هم فى شك منها بل هم منها عمون (نمل، 66) و وارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يتردّدون.(4)

19. «وقود» اختصاصى به برافروختن (نار) ندارد، بلكه در فروزندگى نور هم به كار مى رود؛ يعنى هم در مورد غضب و قهر الهى و هم در مورد رحمت و مهر خداوند به كار

ص: 66


1- همان، ص 418.
2- همان، ص 447.
3- تسنيم، ج 2، ص 411.
4- توبه، 45؛ تسنيم، ج 2، ص 417.

مى رود مانند: فاتقوا النار الّتى وقودها الناس و يوقد من شجرة مباركة (نور، 35). امير المؤمنين (علیه السلام) در باره ثقلين مى فرمايد:

«اقيموا هذين العمودين و اوقدوا هذين المصباحين».(1)

20. حكمت انداختن بت هاى سنگى در آتش با اين كه جزايى براى سنگها حساب نمى شود اين است كه بدين وسيله خداوند اين بت ها را كه معبود كافران بود تحقير كند و به طريق آشكار و واضح خطاى بندگان را در پرستش اين بت ها اعلام كند.(2)

21. يقين به حقانيت راه و هدف يكى از اصول رهبرى است: (و لن تفعلوا).(3)

آیه 25 - 29

اشاره

وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قالُوا هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهًا وَ لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فيها خالِدُونَ (25) إِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيرًا وَ يَهْدي بِهِ كَثيرًا وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ (26) الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (27) كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتًا فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (29)

ترجمه

به كسانى كه ايمان آورده، و كارهاى شايسته انجام داده اند، بشارت ده كه باغهايى از بهشت براى آنهاست كه نهرها از زير درختانش جارى است. هر زمان كه ميوه اى از آن، به آنان داده شود، مى گويند: «اين همان است كه قبلاً به ما روزى داده شده بود. (ولى اينها چقدر از آن ها بهتر و عالى تر است.)» و ميوه هايى كه براى آن ها آورده مى شود، همه (از نظر خوبى و زيبايى)

ص: 67


1- نهج البلاغه، نامه 23.
2- التحرير و التنوير، ج 1، ص 339.
3- نور، ج 1، ص 75.

يكسانند. و براى آنان همسرانى پاك و پاكيزه است، و جاودانه در آن خواهند بود. * خداوند از اين كه به (موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه، و حتى كمتر از آن، مثال بزند شرم نمى كند. (در اين ميان) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن، حقيقتى است از طرف پروردگارشان؛ و امّا آن ها كه راه كفر را پيموده اند، (اين موضوع را بهانه كرده) مى گويند: «منظور خداوند از اين مَثَل چه بوده است ؟!» (آرى،) خدا جمع زيادى را با آن گمراه، و گروه بسيارى را هدايت مى كند؛ ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد. * (فاسقان) كسانى (هستند) كه پيمان خدا را، پس از محكم ساختن آن، مى شكنند؛ اين ها زيانكارانند. * چگونه به خداوند كافر مى شويد؟! در حالى كه شما مردگان (و اجسام بى روحى) بوديد، و او شما را زنده كرد؛ سپس شما را مى ميراند؛ و بار ديگر شما را زنده مى كند؛ سپس به سوى او بازگردانده مى شويد. (بنا بر اين، نه حيات و زندگى شما از شماست، و نه مرگتان؛ آنچه داريد از خداست). * او (خدايى) است كه همه آنچه را (از نعمت ها) در زمين وجود دارد، براى شما آفريد؛ سپس به آسمان پرداخت؛ و آن ها را به صورت هفت آسمان مرتّب نمود؛ و او به هر چيز آگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بشارت به مؤمنان صالح به نعمت هاى بهشتى و جاويدان بودن آنان در بهشت، عدم خجالت خداوند از تبيين مثال به پشه و كوچك تر از آن، بيان برخى از اوصاف فاسقان مانند پيمان شكنى و قطع فرمان الهى مانند قطع صله رحم و فساد در زمين، بيان قدرت الهى در زنده ساختن انسان ها و خلقت زمين و آسمان.

ب. خداوند در آيه 25 به بيان سرنوشت مؤمنان مى پردازد و مى فرمايد: به آن ها كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بشارت ده كه براى آن ها باغ هايى است كه نهرها از زير درختانش جريان دارد و مى دانيم باغ هايى كه آب دائم ندارند و بايد گاهگاه از خارج، آب براى آن ها بياورند، طراوت زيادى نخواهد داشت. طراوت از آن باغى است كه هميشه آب در اختيار دارد؛ خشكسالى و كمبود آب آن را تهديد نمى كند و چنين است باغ هاى بهشت.(1)

ص: 68


1- نمونه، ج 1، ص 140.

ج. در اين كه مقصود از جمله (هذا الذى رزقنا من قبل)؛ هر گاه به بهشتيان نعمتى داده شود مى گويند: اين همان است كه روزى ما شده بود چيست ؟ (با توجه به اين كه نعمت هايى كه به آنان داده مى شود عين نعمت پيشين نيست چون عين آن مصرف شد و هيچ چيزى در عين وحدت تعدد ندارد بلكه مثل آن است) سه نظريه مطرح شده است:

1. مراد بهشت است؛ يعنى هرگاه نعمتى به بهشتيان برسد مى گويند اين نعمت را قبلاً در بهشت دريافت كرده ايم. در پاسخ به اين اشكال كه نعمت هاى بعدى عين نعمت هاى قبلى نيست گفته اند كلمه «هذا» اشاره به وحدت نوعى دارد؛ يعنى اين ميوه از نوع ميوه هايى است كه قبلاً در بهشت به ما داده اند اين رأى خلاف ظاهر آيه است زيرا «هذا» ظهور در وحدت شخصى دارد افزون بر اين بهشتيان هنگام دريافت اولين نعمت بهشتى نيز چنين سخنى دارند.

2. منظور از «من قبل» برزخ است. اين احتمال نيز صحيح نيست؛ زيرا اولاً: برزخ دالان ورودى آخرت و جزو آن معرفى شده و جهان بر دو قسم است: دنيا و آخرت. پس، برزخ جزو آخرت و در مقابل دنياست. ثانيا: معلوم نيست همه ميوه هايى كه در جنت قيامت به بهشتيان داده مى شود در برزخ نيز داده باشند.(1)

3. مراد از «من قبل» دنياست؛ زيرا از نظر قرآن كريم عمل انسان زنده است و در آخرت نزد او حاضر مى شود: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا (آل عمران، 30) و قرآن به صورت حصر مى فرمايد: و لا تجزون الا ما كنتم تعملون (يس، 54)، پس عمل انسان مانند خودش جاويد است و چون ميوه هاى بهشتى ظهور همين اعمال است هر گاه نعمتى به آنان داده شود مى يابند كه آن نعمت ثمره عقيده و اعمال صالح آن هاست. اين احتمال با ظاهر آيه هماهنگ است.(2)

د. خلود بهشتيان در بهشت مورد اشكال نيست؛ زيرا ثواب و پاداش بر اساس لطف است و اشكالى ندارد كه در مقابل عمل محدود پاداش نامحدود داده شود، اشكال در مورد دوزخيان است كه چرا در برابر گناه محدود كيفر نامحدود داده مى شود و چگونه با عدل الهى سازگار است ؟ پاسخ اين است كه نيت آن ها اين بوده كه اگر هميشه در دنيا باشند مرتكب گناه شوند

ص: 69


1- تسنيم، ج 2، ص 477.
2- تسنيم، ج 2، ص 477.

و منظور از نيت در بحث خلود قصد و اراده نيست تا اشكال شود كه خداوند به مجرد نيت گناه كيفر نمى دهد، بلكه نيت به معناى اعتقاد و شاكله اى است كه انسان بر اساس آن عمل مى كند: قل كل يعمل على شاكلته. (اسراء، 84)

و از آن جا كه جان كفار مجرد و زوال ناپذير است و كفر نيز وصف قلبى و زوال ناپذير است به همين دليل تا ابد در جهنم مى سوزند. كسى كه بر اثر بينش انحرافى به پيامبر گويد: سواء علينا او عظت ام لم تكن من الواعظين (شعراء، 136) تا ابد هم اگر در دنيا باشد با اين عقيده زندگى مى كند و اگر او را از جهنم هم برگردانند به گناه بر مى گردد: و لو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه، اين چنين شخصى بايد دائما در عذاب باشد.(1)

ه -. سؤال: اگر كفر و ايمان دو امر مجرد و زوال ناپذير است، پس چرا برخى از كفار مؤمن مى شوند و برخى از مؤمنان مرتدّ مى گردند؟

پاسخ: 1. موجود مجرد تام از هر گونه تبدل علمى و عملى مصون است. 2. نفس انسان مادامى كه تعلق تدبيرى به بدن دارد مجرد تام نخواهد بود. 3. چون تجرد نفس متعلق به بدن تام نيست، تبدل در اوصاف علمى و عملى او راه دارد. 4. همان طورى كه عروض سهو و نسيان با اتحاد عالم و معلوم امكان دارد، تغيير ايمان به كفر و بالعكس ممكن است. 5. بعد از مرگ و انتقال به آخرت، انسان در اختيار كفر يا ايمان است: كل نفس بما كسبت رهينة و تغيير ممكن نيست. (مدثر، 38)

و. خداى سبحان در پاسخ اعتراض مخالفان به مثل هاى قرآن مى فرمايد: خدا از تمثيل به امورى مانند پشه حيا نمى كند و انسان ها نيز در برابر چنين مثل هايى دو گروه اند: مؤمنان كه آن مثل ها را حق و از جانب خدا مى دانند و كافران كه نقد بى جا دارند و خداوند با اين مثل ها گروهى را هدايت و بسيارى را گمراه مى كند.(2)

ز. در

«فما فوقها» دو قول است: 1. از پشه بزرگ تر. 2. مثال زدن به پشه و بالاتر از آن از جهت كوچكى.(3)

ص: 70


1- تسنيم، ج 2، ص 483.
2- همان، ص 505.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 102؛ كشاف، ج 1، ص 115.

ح. قرآن در آيات 28-29 با ذكر يك سلسله از نعمت هاى الهى، انسان ها را متوجه پروردگار و عظمت او مى سازد و براى اثبات وجود خدا از نقطه اى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمى گذارد و آن مسأله پيچيده حيات و زندگى است. نخست مى گويد: چگونه شما خدا را انكار مى كنيد در حالى كه اجسام بى روحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد و پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مسأله مبدأ و معاد به يكى ديگر از نعمت هاى گسترده خداوند اشاره كرده مى گويد: او خدايى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده سپس خداوند به آسمان پرداخت و آن ها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است.(1)

ط. مراد از اموات در جمله و كنتم امواتا هم مى تواند نطفه اى باشد كه در اصلاب و ارحام است و هم مى تواند خاك باشد كه مرحله پيشين نطفه است گرچه در نطفه و خاك نيز حيات ضعيفى وجود دارد، ليكن حيات انسانى در آن ها نيست و به همين اعتبار تعبير اموات بر آن مواد اولى صدق مى كند.(2)

ى. برخى از مفسران آيه محل بحث را مفسر آيه 11 سوره غافر دانسته اند: قالوا ربنا امتّنا اثنتين و احييتنا اثنتين؛ زيرا در سوره غافر دو اماته و دو احياء مطرح شده، ليكن روشن نشده منظور چيست آيه مورد بحث آن را روشن مى كند. مى فرمايد: انسان قبل از حيات دنيا مرده بود نطفه يا خاك بود بعد به حيات دنيايى رسيد: كنتم أمواتا فاحياكم با اماته الهى انسان از دنيا مى رود: ثم يميتكم احياى دوم مربوط به قيامت است: ثم يحييكم.

اين احتمال مردود است؛ زيرا در سوره غافر سخن از دو اماته و دو احياء است، اما در آيه مورد بحث سخن از يك موت و يك اماته و دو احياء است. فرق موت با اماته آن است كه موت ناظر به ارتباط به فاعل نيست و سابقه حيات را نيز نمى فهماند به خلاف اماته، پس آيه مورد بحث شارح آيه سوره غافر نيست، بلكه مكمل يكديگرند كه هر دو آيه دو اماته در دنيا و برزخ و سه احيا در دنيا و برزخ و قيامت را اثبات مى كند.(3)

ص: 71


1- نمونه، ج 1، ص 163.
2- تسنيم، ج 2، ص 584.
3- همان، ص 593.

ك. مقصود از

«سموات سبع» همان معناى واقعى آسمان هاى هفتگانه است، ليكن تمام كرات و ثوابت و سياراتى را كه ما مى بينيم همه جزو آسمان اول است و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس و ديد ما و ابزارهاى علمى امروز بيرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل مى دهند.(1)

نكته ها

1. جنات به صورت نكره آمده است؛ زيرا بهشت محل دريافت پاداش است و داراى باغ هاى بسيارى است كه بر حسب مقام و منزلت و شايستگى افراد و گروه هايى كه اهل بهشت هستند درجه بندى شده است، ولى «انهار» به صورت معرفه آمده؛ زيرا جنس آن اراده شده است.(2)

2. با اين كه قرآن كريم پيامبران را مبشّر و منذر براى همه انسان ها دانسته است: و ما نرسل المرسلين الاّ مبشّرين و منذرين (انعام، 48)، لكن تنها كسانى كه داراى ايمان و عمل صالح هستند از بشارت و انذار آنان بهره مند مى شوند: و بشّر الذين ءامنوا و عملوا الصالحات انّ لهم جنات تجرى من تحتها الانهار (بقره، 25) و انّما انت منذر من يخشيها. (نازعات، 45)

3. تنها وصفى كه براى همسران بهشتى در آيه 25 بيان شده وصف «مطهرۀ» استو اين اشاره اى است به اين كه اولين و مهم ترين شرط همسر، پاكى و پاكيزگى است و غير از آن همه تحت الشعاع قرار دارد.(3)

4. همسران بهشتى دو نوع هستند: يكى حورالعين كه در همان عالم آفريده شده اند: انّا أنشأناهنّ انشاء (واقعه، 35)، دوم همسران مؤمن دنيايى چنان كه قرآن مى فرمايد: و من صلح من ءابائهم و ازواجهم.(4)

5. عبارت الذين ءامنوا حاكى از حُسن فاعلى و عملوا الصالحات بيانگر حسن فعلى است؛ يعنى بشارت به بهشت ويژه كسانى است كه افزون بر اعتقاد به مبدأ و معاد و ساير

ص: 72


1- نمونه، ج 1، ص 167.
2- جوامع الجامع، ج 1، ص 51.
3- نمونه، ج 1، ص 143.
4- رعد، 13؛ نور، ج 1، ص 77.

اصول دين داراى عمل صالح نيز باشند.(1)

6. فضاى بهشت پوشيده از درختان است و با اين وجود فضاى آن روشن است؛ زيرا نور بهشت از خورشيد نيست چون بساط خورشيد و ماه در قيامت برچيده مى شود: و جمع الشمس و القمر (قيامت، 9) و در بهشت خورشيدى نيست: لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا، بلكه سرچشمه نور همان جان پاك و نورانى مؤمنان آرميده در آغوش نعمت هاى بهشتى است: نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم.(2)

7. قرآن كريم در توصيف خردمندان مى فرمايد: آنان كسانى اند كه به عهد و پيمانخويش وفادارند و پيمان شكن نيستند و آنچه را خداوند به آنان فرمان وصل داده امتثال مى كنند (صله رحم مى كنند): انما يتذكر اولوا الالباب * الذين يوفون بعهدالله و لا ينقضون الميثاق و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل. (رعد، 20-21)

در آيه 26 بقره مى فرمايد: فاسقان پيمان شكن هستند و آنچه را خداوند امر به وصل آن كرده قطع مى كنند؛ از مجموع اين دو آيه استفاده مى شود كه فاسقان خردمند نيستند و خردمندان فاسق نيستند.

8. فسق به معناى خروج بر دو قسم است:

1. فسق عملى و جزئى مانند عيب جويى كه قرآن مى فرمايد: بئس الاسم الفسوق بعد الايمان. (حجرات، 11)

2. فسق اعتقادى و كلى مانند نفاق كه قرآن مى فرمايد: انّ المنافقين هم الفاسقون (توبه، 67) و فسق در آيه 26 بقره به قرينه تقابل آن باايمان فسق اعتقادى است.(3)

9. همان گونه كه خداوند از تقواى پرهيزكاران به صورت صفت مشبهه ياد كرد نه به صورت فعل آن گاه اوصاف پنج گانه را به صورت فعل مضارع آورد كه دلالت بر استمرار دارد مانند ايمان به غيب، اقامه نماز و انفاق... متقابلاً ملكه نفسانى فسق را به صورت صفت مشبهه آورد كه آن اوصاف سه گانه مانند نقض عهد و قطع آنچه خدا به آن دستور داده و فساد به

ص: 73


1- تسنيم، ج 2، ص 472.
2- تحريم، 8؛ تسنيم، ج 2، ص 468.
3- همان، ص 538.

صورت استمرار از آن ها صادر مى شود.(1)

10. كتاب هاى الهى كه از طريق پيامبران (عليهم السلام) به امت ها و جوامع بشرى داده شده

«عهد الله» و

«حبل الله» است و كسى كه بخواهد اين عهود الهى را نقض كند گاهى كتاب الهى را تحريف مى كند و گاهى آن را تحريف نمى كند، ليكن پيوند خود را با آن قطع مى كند.(2)

11. خداوند در عمق روح و باطن سرنوشت انسان، شعور مخصوص و نيروهاى ويژه اى قرار داده كه از طريق هدايت آن مى تواند راه راست را پيدا كند و از شيطان و هواى نفس تبعيت ننمايد، به دعوت رهبران الهى پاسخ مثبت داده و خود را با آنان هماهنگ سازند؛ اين همان عهدى است كه انسان ها با خدا بسته اند.(3)

12. امام صادق مى فرمايد: علت آن كه خداوند پشه را ضرب المثل قرار داد آن است كه پشه با همه كوچكى بدنش آنچه خداوند در فيل با جثه بزرگى كه دارد آفريده در پشه قرار داده است به اضافه دو عضو ديگر و خداوند خواسته است به وسيله اين مثال مؤمنين را از لطافت خلقت خويش آگاه سازد.(4)

13. علت تشبيه به پشه آن است كه چون اين حيوان تا گرسنه است زنده است و همين كه سير و فربه شد مى ميرد، همچنين مردمى كه اين مثل در باره آنان زده شده است وقتى همه چيز برايشان فراهم شد و موقع كاميابى فرا رسيد كه ناگاه دست حق گريبان آنان را مى گيرد.(5)

14. مثال هاى مناسب، نقش فوق العاده حساس و غير قابل انكارى براى روشنساختن حقايق و دلنشين كردن مطالب مختلف دارد و مثال هايى كه در قرآن بيان مى شود اولاً حقّ است، ثانيا عامل تربيت و پرورش فكر انسان است: انّه الحق من ربّهم.(6)

15. مَثَل گاهى كلامى است كه براى تفهيم مطلب عميق به كار مى رود مانند: انّ الله لا يستحيى ان يضرب مثلاً ما بعوضة و گاهى به معناى اسوه و قدوه است كه در باره الگوهاى

ص: 74


1- همان.
2- جوامع الجامع، ج 1، ص 58؛ تسنيم، ج 2، ص 554.
3- نمونه، ج 1، ص 153.
4- نور الثقلين، ج 1، ص 45.
5- مجمع البيان، ج 1، ص 102.
6- نمونه، ج 1، ص 148؛ نور، ج 1، ص 80.

عملى به كار مى رود مانند: فجعلناهم سلفا و مثلاً للاخرين (زخرف، 56) چنان كه در باره حضرت عيسى (علیه السلام) مى فرمايد: ان هو الاّ عبد انعمنا عليه و جعلناه مثلاً لبنى اسرائيل.(1)

16. هدايت و ضلالت در قرآن به معناى اجبار بر انتخاب راه درست يا غلط نيست، بلكه به شهادت آيات متعددى از خود قرآن «هدايت» به معناى فراهم آوردن وسايل سعادت و «اضلال» به معناى از بين بردن زمينه هاى مساعد است بدون اين كه جنبه اجبارى به خود گيرد.(2)

17. در جمله فاما الذين ءامنوا فيعلمون خداوند مؤمنان را به علم مى ستايد و مى فرمايد علم آن است كه با ايمان آميخته باشد و وحى را بشناسد چنانچه در جاى ديگر مى فرمايد: عالمان مى دانند آنچه تو آوردى حق است: و يرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق (سبأ، 6)؛ يعنى علم آن است كه وحى را بشناسد. پس مقصود آيه صرف علوم كسبى مدرسه اى نيست؛ زيرا ممكن است كسى اهل خواندن و نوشتن نباشد، ولى داراى روحى مؤمن و آگاه باشد و برعكس.(3)

18. ضلالتى كه بر اثر اعمال بد آدمى دامنگير وى مى شود به سبب اضلال كيفرى خداوند است، پس اين اضلال متأخر از عمل بد است نه متقدم بر آن و تعليق حكم اضلال كيفرى بر وصف «فسق» بيانگر آن است كه اضلال كيفرى خداوند بر اثر فسق فاسقان است.(4)

19. مدار حيا و عدم حياى الهى، حق و باطل بودن چيزى است. جريان ضرب المثل از راه جماد، نبات و حيوان براى تبيين معارف امرى است حق و خداوند از هيچ حقى حيا نمى كند.(5)

20. سبقت رحمت خداوند بر غضب مقتضى تقدم لفظى هدايت بر ضلالت است مانند: فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضلّ فانما يضلّ عليها (يونس، 108)، ليكن گاهى بر اثر تناسب با محور بحث ضلالت يا اضلال مقدم بر هدايت مى شود مانند آيه مورد بحث؛ زيرا فسق آن ها موجب اضلال كيفرى شده است.(6)

21.

ص: 75


1- زخرف، 59؛ تسنيم، ج 2، ص 506.
2- نمونه، ج 1، ص 152.
3- تسنيم، ج 2، ص 513.
4- همان، ص 521.
5- همان، ص 524.
6- تسنيم، ج 2، ص 536.

مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمت ها يا عذاب هاى خداوند مى باشد.(1)

22. علت آن كه خدا در ميان همه نعمت ها تنها حيات (زندگى) را نام برد براى آن است كه اولين نعمتى كه به انسان بخشيده حيات است و به وسيله آن توانايى بهره مند شدن از لذايذ و نعمت هاى ديگر خداوند را پيدا كرد.(2)

23. كلمه «ثم» مفيد تأخر است. بنا بر اين، از آيه 29 استفاده مى شود كه خلقت آسمان بعد از زمين بوده: ثم استوى الى السماء در حالى كه از آيه و الارض بعد ذلك دحيها زمين را بعد از آن گسترش داد عكس آن استفاده مى شود كه خلقت زمين بعد از آسمان است. پاسخ اين است كه از جمله «دحيها» فقط گسترش زمين استفاده مى شود نه آفرينش آن؛ يعنى آفرينش چنين بوده كه اول زمين خلق شده بعد از آن آسمان ها و سپس گسترش زمين.(3)

24. قرآن كريم براى تثبيت توحيد ربوبى و عبادى گاهى به آيات انفسى استناد مى كند مانند: و كنتم امواتا كه ناظر به آيات انفسى است؛ يعنى اگر در باره خودتان درست بينديشيد به وحدت خداى سبحان يقين پيدا مى كنيد و گاهى به آيات آفاقى چنانچه مى فرمايد: ائنّكم لتكفرون بالذى خلق الارض فى يومين (فصلت، 9) و گاهى نيز بين آيات آفاقى و انفسى جمع مى كند: و فى الارض ءايات للموقنين و فى انفسكم أفلا تبصرون.(4)

25. آيه 29 نظير آيات فراوان مربوط به تسخير مخلوقات براى انسان است. آيات تسخير بر دو قسم است:

1. تسخير عام: سخر لكم الفلك... سخر لكم الشمس و القمر دائبين (ابراهيم، 32) و هو الذى خلق لكم ما فى الارض كه از اين آيات استفاده مى شود انسان از همه موجودات نظام كيهانى برتر است زيرا همه آن ها براى بهره ورى او آفريده شده است.

2. تسخير خاص: كه عبارت از معجزه است مخصوص انبيا و اوليا است مانند شق الحجر براى موسى (علیه السلام): فقلنا اضرب بعصاك الحجر (بقره، 60) يا شق الجبل براى صالح (علیه السلام): انا مرسلوا

ص: 76


1- نمونه، ج 1، ص 162.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 111.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 114؛ مفاتيح الغيب، ج 2، ص 380.
4- ذاريات، 20-21؛ تسنيم، ج 2، ص 584.

الناقة فتنة لهم يا شق القمر براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): اقتربت الساعة و انشقّ القمر. (قمر، 1)

26. هو الذى خلق لكم...؛ هدف از خلقت و تسخير موجودات معرفت انسان به علم و قدرت خداوند و تهذيب نفس مانند تكبير، تحميد، تسبيح و تهليل است: الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهنّ لتعلموا ان الله على كل شىء قدير (طلاق، 12) و كذلك سخّرها لكم لتكبروا الله على ما هديكم (حج، 37). بنا بر اين اگر انسان عمر خويش را صرف جمع اين نعمت هاى مادى كند، خسارت ديده است چه رسد كه خود را به اين اوهام بفروشد و سرّ اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«و الله لو وضعوا الشمس فى يمينى و القمر فى يسارى على ان اترك هذا الامر حتى يظهره الله او اهلك فيه ما تركته»(1) اين است كه اگر همه كهكشان ها را به كسى بدهند، ليكن دين و عقيده خود را از دست بدهد خسارت ديده است چون انسان ابدى است، نبايد به نعمت زايل خود را بفروشد.(2)

آیه 30- 33

اشاره

إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (31) قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (32) قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمين» جانشينى [= نماينده اى] قرار خواهم داد.» (فرشتگان) گفتند: «(پروردگارا!) آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟! (زيرا موجودات زمينى ديگر، كه قبل از اين آدم

ص: 77


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 266.
2- تسنيم، ج 2، ص 610.

وجود داشتند نيز، به فساد و خونريزى آلوده شدند. اگر هدف از آفرينش اين انسان، عبادت است،) ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم، و تو را تقديس مى كنيم.» پروردگار فرمود: «من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد.» * سپس علم اسماء [= علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت. بعد آن ها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مى گوييد، اسامى اين ها را به من خبر دهيد.» * (فرشتگان) عرض كردند: «منزّهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى، نمى دانيم؛ تو دانا و حكيمى.» * فرمود: «اى آدم! آنان را از اسامى (و اسرار) اين موجودات آگاه كن.» هنگامى كه آنان را آگاه كرد، (خداوند) فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمان ها و زمين را مى دانم ؟! و نيز مى دانم آنچه را شما آشكار مى كنيد، و آنچه را پنهان مى داشتيد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سخن الهى با فرشتگان پيرامون قرار دادن خليفه در زمين، سؤال فرشتگان از حكمت اين كار و بيان فضايل خود مانند تسبيح و تقديس و مطرح ساختن نقش بشر، آگاه شدن فرشتگان به محدوديت علمى خويش، خداوند متعال معلّم انسان كامل و انسان كامل معلم فرشتگان، اعتراف فرشتگان به عدم علم در برابر خداوند و اقرار به علم و حكمت الهى.

ب. منظور از قول (قال) تلفظ به الفاظ نيست تا گفته شود چنين قولى در باره خداوند چگونه متصور است. مرحوم علامه گويد: حقيقت قول و كلام كشف مقصود است؛ يعنى تكوينا خداوند چنين فهم و شعورى را در ملائكه به وجود آورد.(1)

ج. پاسخى كه در آيه 30 از ملائكه حكايت شده، اشعار بر اين معنا دارد كه آنان از كلام خداى تعالى كه فرمود مى خواهم در زمين خليفه بگذارم چنين فهميده اند كه اين عمل باعث وقوع فساد و خونريزى در زمين مى شود چون مى دانسته اند كه موجود زمينى به خاطر اين كه مادى است بايد مركب از قوايى غضبى و شهوى باشد و چون زمين دار تزاحم و محدود الجهات است، ناگزير زندگى در آن جز به صورت زندگى نوعى و اجتماعى فراهم نمى شود

ص: 78


1- الميزان، ج 13، ص 106.

معلوم است كه اين نحوه زندگى بالاخره به فساد و خونريزى منجر مى شود.(1)

د. خليفة: خليفه فعيله به معناى فاعل است نه به معناى مفعول. فرق بين خليفه و امام در اين است كه خليفه ناظر به گذشته و امام ناظر به آينده است چه سبق و لحوق زمانى باشد يا رتبى. اگر كسى به دنبال ديگرى جاى او را اشغال كند خليفه نام دارد و اگر كسى راهنماى ديگران باشد و ديگران به او اقتدا كنند امام نام دارد، البته ممكن است كسى هم خليفه باشد هم امام و انسان كامل چنين است؛ هم نسبت به مردم امام است هم نسبت به موجود سابق يعنى خداوند خليفه است.(2)

ه -. خليفه كيست و خلافت چيست ؟ در تبيين مصداق خليفه پنج احتمال مطرح است كه مورد بررسى قرار مى گيرد:

1. شخص حقيقى حضرت آدم (علیه السلام).

2. تعميم آن به انسان هاى كامل. 3. همه انسان هاى پرهيزكار. 4. تعميم آن به همه انسان ها اعم از مؤمن و كافر. مطلق انسان ها به طور بالفعل به اين تاج كرامت مكرّم شده اند.(3)

3. تعميم آن به همه انسان ها اعمّ از مؤمن و كافر، ليكن نه به گونه اى كه در احتمال چهارم گذشت (جعل خلافت بالفعل براى همه انسان ها)، بلكه در اين وجه كه مختار ماست. آنچه جعل شده حقيقت جامع خلافت براى حقيقت انسان و هر دو مقول به تشكيك است به هر ميزانى كه انسان از علم و معرفت برخوردار باشد در همان حدّ خليفه خداوند است.

احتمال اول درست نيست؛ زيرا موضوع جعل خليفه به صورت جمله اسميه: انّى جاعل فى الارض خليفة ارائه شده و مفيد استمرار است. 2. مسئله قدرت بر تسخير و كشف منابع و منافع زمين به نوع انسان واگذار شده است نه انسانى خاص. 3. آگاهى از اسما به آدم اختصاص ندارد؛ آيه و لقد خلقناكم ثم صوّرناكم ثم قلنا للملئكة اسجدوا لادم (اعراف، 11) نشان مى دهد حضرت آدم (علیه السلام) به عنوان نمونه بشريت مطرح است.

احتمال دوم مؤيد به برخى از روايات است. وقتى خداوند فرشتگان را از مسميات اسما

ص: 79


1- الميزان، ج 1، ص 177؛ نمونه، ج 1، ص 173.
2- تسنيم، ج 3، ص 28.
3- كاشف، ج 1، ص 80؛ المنار، ج 1، ص 258.

آگاه ساخت: فعلموا انّهم احق بان يكونوا خلفاء الله فى أرضه و حججه فى بريته(1) و نيز روايت امير المؤمنين (علیه السلام):

«انى اريد ان اخلق خلقا بيدى اجعل ذريته انبياء مرسلين و عبادا صالحين و ائمّة مهتدين اجعلهم خلفايى على خلقى فى ارضى».(2)

پاسخ احتمال دوم اين است كه اين گونه روايات مفيد حصر نيست و دلالت بر نفى خلافت انسان هاى پرهيزكار در حد متوسط را ندارد.

احتمال سوم مقتضاى سنخيت ميان خليفه و مستخلف عنه است؛ زيرا وقتى مستخلف عنه خدا باشد انسان هاى معاند و ظالم هيچ سنخيتى در اوصاف كمال با خداوند را ندارند لازمه اين توجيه تنها اثبات خلافت فعلى براى همه انسان هاى مؤمن است.

احتمال چهارم كه مختار «الكاشف» و «المنار» است ممكن است از برخى روايات به دست آيد چنان كه از قول جبرئيل نقل شده:

«انا لا نتقدّم على الادميين منذ امرنا بالسجود لادم فليس لنا ان نؤمّ احدا من ولده»(3). ثانيا: كفر و فسق ملازمه اى با عدم سنخيت بين نوع انسان و خلافت ندارد؛ زيرا كافر و فاسق هم از علم و عقل و امكانات بالفعل يا بالقوه برخوردار است كه فرشتگان ندارند به تعبير ديگر اگر تفكيك ميان خليفه و خلافت ممكن باشد مى توان گفت تمام مبتكران ملحد و منافق گرچه خودشان خليفه نيستند ولى فعل آن ها خلافت فعل خدا را ارائه مى كند و آنچه در مورد تأييد دين به دست شخص فاجر وارد شده مؤيد اين احتمال است:

«انّ الله يؤيد هذا الدين باقوام لاخلاق لهم».(4)

نارسايى اين وجه در تثبيت وجه پنجم روشن مى شود و آن اين كه خليفه بايد نمايانگر اوصاف مستخلف عنه باشد و به تعبير ديگر حق مدار باشد نه هواپرست. قرآن مى فرمايد: يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتّبع الهوى فيضلّك عن سبيل الله.(5)

و. خلافت انسان داير مدار علم است بر اين اساس هر انسانى كه عالم تر است خلافت

ص: 80


1- برهان، ج 1، ص 73.
2- نور الثقلين، ج 1، ص 52.
3- نور الثقلين، ج 1، ص 58.
4- بحار، ج 24، ص 361.
5- ص، 26؛ اقتباس از تسنيم، ج 2، ص 40-53.

الهى را بهتر نشان مى دهد، البته هر علمى معيار خلافت نيست، بلكه تنها علم به اسما چنين اثرى دارد و اگر كسى زمين شناس يا ستاره شناس خوبى بود اما موحد نبود، هيچ سهمى از خلافت را ندارد، از اين رو قرآن كريم در نكوهش دانشمندان مادى مى فرمايد: فلمّا جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عنده من العلم (غافر، 83). علاوه بر اين، انسان تبهكارى كه به دست برخى از فرشتگان عذاب مى شود چگونه مى تواند خليفة الله و مسجود ملائكه باشد؟

يضربون وجوههم و ادبارهم (محمد، 27) و خذوه فغلّوه * ثمّ الجحيم صلّوه.(1)

تقديس به معناى تطهير است قدَس سطلى است كه براى تطهير استفاده مى شود. شيخ طوسى مى گويد: تسبيح منزه ساختن خداوند از شريك و تقديس تنزيه او از هر عيبى است.(2)

ملا عبدالرزاق كاشانى مى گويد: تسبيح تنزيه خداوند از شريك و هر گونه عجز و نقص است و تقديس منزه ساختن خداوند از هر گونه نقايص مادى و طبيعى است. تسبيح خصوص تنزيه ذات خداوند است، اما تقديس اعم است، از اين رو ارض مقدس يا انسان مقدس گفته مى شود، اما انسان مسبّح يا ارض مسبّح گفته نمى شود.

ز. منظور از انّى أعلم ما لا تعلمون چيست ؟ دو قول نقل شده است:

1. كبر و غرور ابليس از ابن عباس و ابن مسعود. 2. پيامبران و صالحان از ذريه آدم. احتمال دوم با بعضى روايات سازگار است.(3)

ح. در برخى از روايات وارد شده است كه عمر دنيا بيش از پنجاه هزار سال است و در قسمتى از اين زمان ها خداوند انسان هايى خلق كرد كه مرتكب فساد شدند و به همين لحاظ فرشتگان گفتند: أتجعل فيها من يفسد فيها. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ان الله خلق لها خمسين الف عام» اين گونه از روايات به جهت ضعف سند قابل اثبات نيست و با خبر واحد هم نمى توان مطالبى را كه در آن ها تعقل معتبر است نه تعبد اثبات كرد. از طرفى هم چون دليل معتبرى بر خلاف اين حديث اقامه نشده است صحّت آن محتمل است.(4)

ط. منظور از اسما در آيه شريفه همانند اسماى بى مسما در آيه ان هى الاّ أسماء سمّيتموها

ص: 81


1- حاقه، 30-31؛ تسنيم، ج 3، ص 192.
2- تبيان، ج 1، ص 135.
3- تسنيم، ج 3، ص 30.
4- تسنيم، ج 3، ص 150.

انتم و ءابائكم (نجم، 23) نيست، بلكه مراد از اسما همان حقايق غيبى عالم است كه به لحاظ نشانه خدا بودن به اسم نامگذارى شده است؛ حقايقى كه با شعور و عقل و مستور به حجاب غيب هستند و در عين حال خزاين اشياى عالمند. شاهد باشعور بودن آن ها ضمير مذكر عاقل «عرضهم»، اسم اشاره مختص به عقلا (هولاء) و شاهد غيبى بودن آن ها جمله ألم أقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض در دو آيه بعد است. بنا بر اين، منظور از اسما الفاظ و علم به لغات نيست؛ زيرا اگر مقصود از تعليم اسما، علم به لغات بود، لازم بود با خبر دادن آدم، فرشتگان نيز عالم مى شدند علاوه بر اين فضيلتى براى آدم محسوب نمى شد؛ زيرا فرشتگان مى توانستند بگويند خداوند اگر آن الفاظ را به ما تعليم مى كردى ما نيز شايستگى مقام خلافت را پيدا مى كرديم.(1)

ى. در اين كه مجموع جريان تعليم اسما به آدم (علیه السلام) و عرضه آن بر فرشتگان و سجده آن ها و اباى ابليس وقوع خارجى يافته يا تمثيل است اختلاف است و امر به سجده حقيقى نيست؛ زيرا يا امر مولوى تشريعى است مانند اقيموا الصلوة ى ا امر تكوينى مانند فقال لها و للارض ائتيا و هر دو قسم محذور دارد؛ زيرا امر تكوينى قابل عصيان نيست، از سويى هم فرشتگان اهل تكليف نيستند تا امر تشريعى متوجه آن ها شود. منظور از تمثيل اين نيست كه قصه اى ذهنى باشد كه مطابق خارجى نداشته باشد، بلكه حقيقتى معقول است كه وقوع عينى يافته؛ توضيح اين كه شامخ ترين مقام در جهان امكان، مقام انسانيت و خليفة اللهى است كه فرشتگان در برابر آن خضوع مى كنند و شيطان هم رهزن است، خداوند اين حقيقت را به صورت امر به فرشتگان و ابليس و خضوع ملائكه و تمرد شيطان بيان كرده است.(2)

نكته ها

1. انتخاب خليفه با خداوند متعال است و وساطتى از ملائكه در كار نيست.

2. خليفه خدا هم معلم اهل زمين است: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزّل اليهم و هم معلم اهل آسمان است: يا ءادم انبئهم بأسمائهم. تسبيح و تقديس فرشتگان به تعليم

ص: 82


1- الميزان، ج 1، ص 180؛ همان، ص 168.
2- تسنيم، ج 2، ص 286-288.

خليفة الله بود:

«سبّحنا فسبّحت الملائكة بتسبيحنا».(1)

3. خلافت موجودى از موجود ديگر. گاهى فقط از جهت تاريخ و زمان است در اين صورت ممكن است خليفه همتاى مستخلف عنه يا برتر از او باشد؛ يعنى درجه وجودى نسل دوم اعلم و اتقى از نسل اول باشد مانند: ما ننسخ من ءاية او ننسها نأت بخير منها او مثلها (بقره، 106) و گاهى به جهت مقام و منزلت وجودى و رتبى است در اين صورت خليفه از مستخلف عنه پايين تر است مانند: انّى جاعل فى الارض خليفة.(2)

4. خليفه كسى است كه پس از مستخلف عنه ظهور پيدا مى كند و اين مبتنى بر غيبت و نبود مستخلف عنه است و در مورد خداوندى كه بكل شىء محيط (فصلت، 54) و على كلّ شىء شهيد (فصلت، 53) است خداوند غيبتى ندارد تا خليفه جاى او را پر كند.

پاسخ اين كه اشكال در صورتى وارد است كه منظور از استخلاف تفويض و واگذارى صحنه باشد و در مورد خداوند چنين نيست، بلكه منظور از استخلاف مظهريت و مرآتيت ويژه است؛ يعنى منظور از خلافت از خداوند اين است كه او مظهر اوصاف و مرآت افعال اوست. در زيارت امام حسين (علیه السلام) مى خوانيم:

«و ارادة الربّ فى مقادير اموره تهبط اليكم و تخرج من بيوتكم».(3)

و به تعبير ديگر علت نصب خليفه آن است كه فيض خداوند گرچه دائم است، ليكن به خاطر اين كه نوع انسان ها استعداد دريافت فيض و كمال را ندارند بايد فيض حق نخست به انسان كامل برسد و از طريق او به ساير انسان ها برسد. ثانيا نظام خلقت به وسيله اسباب جريان مى يابد با اين كه خداوند مى تواند هر كارى را انجام دهد، ليكن از طريق اسباب انجام مى دهد. با اين كه مدبّر اصلى اوست: اللّه الذى... يدبر (يونس، 3)، ليكن فرشتگان را مدبّر نظام هستى قرار داده است: فالمدبرات أمرا (نازعات، 5) و با اين كه شفا به دست اوست: فاذا مرضت فهو يشفين (شعراء، 80)، ليكن عسل را شفا قرار داده است: فيه شفاء.(4)

5. شخصى در حضور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به حضرت على (علیه السلام) گفت: السلام عليك يا رابع

ص: 83


1- بحار، ج 24، ص 88.
2- تسنيم، ج 1، ص 101.
3- تسنيم، ج 1، ص 108.
4- نحل، 69؛ نور، ج 1، ص 87.

الخلفاء و رحمة الله و بركاته. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: تو رابع خلفايى چنان كه اين شخص به تو گفت. آيا او را شناختى ؟ حضرت على (علیه السلام) عرض كرد: خير.

پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: او برادرت حضرت خضر بود او بدان جهت به تو چنين سلام كرد كه خليفه اول حضرت آدم بود: انى جاعل فى الارض خليفة، خليفه دوم حضرت داود (علیه السلام) بود: يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض، خليفه سوم هارون بود: يا هارون اخلفنى فى قومى و چهارمى تو هستى چون خداوند فرمود: بلّغ ما انزل اليك.(1)

6. قيد

«فى الارض» قيد جعل است نه مجعول. جايگاه بدنى خليفه در ارض است انسان كامل كه خليفه خداست در همه عوالم خليفة الله است.(2)

7. خداوند ابتدا اسباب زندگى را براى انسان فراهم كرد، سپس او را آفريد: خلقلكم ما فى الارض جميعا... اذ قال ربك.(3)

8. فرشتگان فساد و خونريزى انسان را مى دانستند: من يفسد فيها و يسفك الدماء و از علم و آگاهى بشر خبر داشتند، از اين رو گفتند: «من» نه «ما».(4)

9. اين سؤال، استكبارى و اعتراضى نبود. مانند بنى اسرائيل در باره زمامدارى طالوت كه گفتند: انّى يكون له الملك و نحن احقّ بالملك منه و لم يؤت سعة من المال (بقره، 247)، بلكه از قبيل سؤال هاى موسى از خضر است كه ناشى از محدوديت علمى است.(5)

توقع نداشته باشيد همه مردم بى چون و چرا حرف يا كار شما را بپذيرند؛ زيرا فرشتگان نيز از خداوند سؤال كردند.(6)

10. خلقت فرشتگان قبل از انسان بوده است.(7)

11. جمله يسفك الدماء بعد از جمله يفسد فيها از قبيل ذكر خاص بعد از عام مفيد اهميت است؛ يعنى بالاترين مصداق فساد قتل نفس بى گناه است.

12.

ص: 84


1- نورالثقلين، ج 1، ص 48.
2- تسنيم، ج 3، ص 39.
3- نور، ج 1، ص 88.
4- همان.
5- تسنيم، ج 3، ص 66.
6- نور، ج 1، ص 88.
7- همان، ص 89.

در اين كه چه ضرورتى داشت خداوند فرشتگان را از آفرينش آدم و جعل خلافت او باخبر سازد تا چنان سؤالى از آنان صادر شود و اين اعلام چه پيامى دارد، پاسخ هايى داده شده از جمله:

الف. خداوند خواست به انسان بياموزد كه بزرگى كسى نبايد مانع از مشورت با كوچك ترها شود.(1)

ب. به ملائكه تفهيم كرد كه نبايد خير كثير را فداى شرّ قليل كرد.(2)

ج. وقتى برخى از اسرار كار خداوند بر فرشتگان مخفى باشد پس خفاى آن بر انسان هاى عادى و متعارف به طريق اولى است.

13. هر كس علم و ساير كمالات خويش را به خداوند نسبت دهد، فرشته صفت است: لا علم لنا الاّ ما علّمتنا و هر كس علم و ساير فضايل را به خودش نسبت دهد قارون صفت است: انما أوتيته على علم عندى. (قصص، 78)

14. فرشتگان در برابر خداوند ادب به خرج دادند و به جهل خويش اعتراف كردند. جملات سبحانك، لا علم لنا، الاّ ما علمتنا و انّك أنت العليم الحكيم همه نشانه ادب است.(3)

15. مطرح ساختن جمله الاّ ما علمتنا بعد از لا علم لنا بيانگر اين نكته است كه ما و هر مخلوق ديگرى هر چه مى دانند همه و همه از فيض تعليم و ياد دادن خداست وگرنه لا علم لنا در جواب سؤال كافى است.(4)

16. آيه فلما انبأهم... مشعر به اين است كه خدا تمامى اسامى را با مبانى آن ها به آدم آموخت و زبانش را به آن ها گشود تا از اين طريق معجزه اى براى ملائكه اقامه نمايد و دليلى بر نبوت حضرت آدم و نيز عظمت و شأن و برترى او بر آن ها باشد.(5)

17. ما كنتم تكتمون اشاره به اين است كه فرشتگان خود را واقعا شايسته تر از هر

ص: 85


1- . تسنيم، ج 3، ص 87؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 220.
2- همان.
3- نور، ج 1، ص 91.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 122.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 66.

شخصى براى خلافت الهى بر روى زمين مى دانستند(1) و عده اى ديگر بر اين عقيده اند كه اشاره به كفر ابليس دارد.

18. فرشتگان عبادت بيشترى داشتند و آدم علم بيشترى، رابطه مقام خلافت با علم بيشتر از عبادت است: نسبّح بحمدك... علّم ءادم الاسماء.(2)

19. گرچه فرشتگان به بسيارى از امور غيبى به تعليم الهى عالمند، ليكن برخى از معارف غيبى از قلمرو علم و حوزه اطلاع آنان خارج است.(3)

20. آنچه به آدم داده شد علم و دريافت حقيقت اشيا بوده است، ولى آنچه به فرشتگان داده شد صرفا نبأ و گزارشى از اشيا بوده است: أنبأهم.(4)

21. شكى نيست كه در تعليم اسما، فرشتگان واسطه نبودند و تعليم الهى بى واسطه بود؛ زيرا واسطه در فيض بودن ملائكه بدون آگاهى از آن امكان ندارد و سرّ آن اين است كه فرشتگان از اسما آگاهى نداشتند و تنها آدم از اسما آگاه شد و فرشتگان اگر به آن آگاه شدند با تعليم آدم بود: أنبئهم بأسمائهم.(5)

22. مقصود از عرضه در جمله ثم عرضهم در معرض گذاشتن و آگاهى دادن اجمالى از طريق الهام و مانند آن است؛ زيرا عرضه بر دو قسم است: يكى عرضه جسمانى و ديگرى عرضه علمى. مثل اين كه به انسان مدعى علم و ملكه اجتهاد مسأله اى عرضه شود كه اگر مجتهد هستى آن را حل كن و شكى نيست كه عرضه محل بحث عرضه قسم دوم است.(6)

23. خداوند در پاسخ فرشتگان كه افساد و خونريزى آدم را از يك سو و تسبيح و تقديس خود را از سوى ديگر مطرح كردند دو مطلب را گوشزد مى كند: يكى اين كه كسانى كه اهل افساد و خونريزى هستند از خلافت و عهد نصيبى ندارند و ديگر اين كه در خلافت الهى معرفتى برتر از تسبيح و تقديس لازم است و آن علم ويژه كه در شما فرشتگان نيست.(7)

ص: 86


1- نمونه، ج 1، ص 178؛ الميزان، ج 1، ص 187.
2- نور، ج 1، ص 90.
3- تسنيم، ج 3، ص 160.
4- همان، ص 247.
5- همان، ص 167.
6- همان، ص 181.
7- همان، ص 210.

فرشتگان و ابليس هر كدام به نوعى خود را برتر از آدم مى ديدند؛ فرشتگان به واسطه عبادت و تسبيح: نحن نسبح بحمدك و ابليس به واسطه خلقت: انا خير منه، ليكن بعد از روشن شدن حقيقت، فرشتگان تواضع كردند و اقرار به عدم علم كردند: لا علم لنا، ليكن شيطان استكبار ورزيد.(1)

آیه 34- 39

اشاره

إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ (34) وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ (35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا كانا فيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي اْلأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حينٍ (36) فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (37)

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعًا فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (38)

وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (39)

ترجمه

و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده و خضوع كنيد.» همگى سجده كردند؛ جز ابليس كه سرباز زد، و تكبر ورزيد، و (به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافران شد. * و گفتيم: «اى آدم! تو با همسرت در بهشت سكونت كن؛ و از (نعمت هاى) آن، از هر جا مى خواهيد، گوارا بخوريد؛ (اما) نزديك اين درخت نشويد؛ كه از ستمگران خواهيد شد. * پس شيطان موجب لغزش آن ها از بهشت شد؛ و آنان را از آنچه در آن بودند، بيرون كرد. و (در اين هنگام) به آن ها گفتيم: «همگى (به زمين) فرود آييد، در حالى كه بعضى دشمن ديگرى خواهيد بود. و براى شما در زمين، تا مدّت معينى قرارگاه و وسيله بهره بردارى خواهد بود.» * سپس آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت؛ (و با آن ها توبه كرد.) و خداوند توبه او را پذيرفت؛ چرا كه خداوند توبه پذير و مهربان است. * گفتيم: «همگى از آن، فرود آييد! هر گاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى بر

ص: 87


1- نور، ج 1، ص 91.

آن هاست و نه غمگين شوند.» * و كسانى كه كافر شدند، و آيات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند؛ و هميشه در آن خواهند بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سجده فرشتگان در برابر انسان كامل (مقام آدميت) و تخلف ابليس به جهت استكبار و كفر، فرمان الهى به آدم (علیه السلام) و همسرش و بهره مند شدن از نعمت هاى بهشتى جز يك درخت، ترك اولى حضرت آدم باعث خروج از بهشت، پذيرفته شدن توبه حضرت آدم (علیه السلام)، هبوط آدم و همسرش و شيطان از بهشت و ابدى بودن كفار در جهنم.

ب. از مجموع آيات 30 و 31 و 34 سوره بقره استفاده مى شود كه اول خداوند خليفه جعل كرد بعد به او علم اسما و حقايق اشيا را آموخت و سپس به فرشتگان فرمان داد تا در برابر او سجده و خضوع كنند، ليكن مقتضاى آيه 72 سوره ص اين است كه سجده بر آدم بعد از نفخ روح بوده است: فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين مگر اين كه گفته شود تعليم اسما توأم با نفخ روح بوده است.

تناسب حكم و موضوع و تفسير قرآن به قرآن اين است كه گفته شود آيه سوره ص درصدد تشريح همه رخدادهاى مربوط به آدم نيست، از اين رو اجمالى از جريان وقوع سجده بعد از نفخ روح را ارائه كرده است.

ج. در اين كه شيطان از طايفه جن است يا فرشته دو نظر است. شيخ طوسى معتقد است كه از طايفه فرشتگان است. شيخ مفيد معتقد است كه از طايفه جن است و حق، قول دوم است چنان كه قرآن كريم تصريح به جنّ بودن او كرده است: كان من الجنّ ففسق عن امر ربّه (كهف، 50) به علاوه احكامى كه بر جن مترتب است مانند زاد و ولد و امكان عصيان در ملائك راه ندارد.

د. در برخى از روايات وارد شده كه عطاى الهى به ابليس به جهت دو ركعت نمازى بوده كه او خوانده و چهار هزار سال طول كشيده است:

«ركعتين ركعهما فى السماء أربعة ءالاف سنة»(1)

ص: 88


1- تفسير برهان، ج 1، ص 78.

و نيز روايتى كه گويد: ذريه ابليس از شخص اوست و بدون نكاح با همسر از او متولد شده اند؛ توجيه اين گونه روايات با صرف نظر از سند آسان نيست و مورد تأمل است(1) يا روايتى ديگر كه گويد: حضرت آدم دچار معصيت حرص شد كه به طرف درخت منهى نزديك شد، از آنجا كه تحقّق اصل شريعت و امر تشريعى در جريان سجده براى آدم (علیه السلام) احراز نشد، حمل عصيان آدم بر معصيت تشريعى دشوار است.

ه -. آيه 31، سخن از عظمت آدم و شايستگى آن حضرت براى منصب خلافت دارد و به مقام كرامت و حرمت او كه مترتب بر مقام علم است نظر دارد.(2)

و. استثناى الاّ ابليس در آيه گرچه در ظاهر متصل است(3) ؛ زيرا ابليس برحسب ظاهر جزو فرشتگان بود، ليكن در باطن منقطع است زيرا در جاى ديگرى به جن بودن وى تصريح شده است.(4)

ز. سجده براى آدم امكان دارد كه براى تكريم بوده نه عبادت(5) و آن سجده كه براى غير خدا اشكال دارد براى عبادت است و امكان هم دارد كه سجده براى خدا بوده به خاطر شكر بر خلقت آدم.(6)

ح. انگيزه شيطان در اين مخالفت كبر و غرور و تعصب خاصى بود كه بر فكر او چيره شد او مى پنداشت كه از آدم برتر است و نمى بايست در برابر آدم سجده كند، بلكه او بايد مسجود باشد.(7)

ط. منظور از جنت، بهشت جاويد در آخرت نيست؛ زيرا آنجا دار الخلد است و كسى كه به آنجا وارد شود هرگز خارج نمى شود. ثانيا شيطان را به آنجا راهى نيست. ثانيا الف و لام در «الجنة» الف و لام عهد خارجى است و نشان آن است كه اين بهشت براى آدم معهود بوده است. ثالثا اوصافى كه براى اين بهشت ذكر شده مانند عارى بودن از گرسنگى و تشنگى و

ص: 89


1- تسنيم، ج 3، ص 319.
2- تسنيم، ج 3، ص 267.
3- كشاف، ج 1، ص 127.
4- تسنيم، ج 3، ص 268.
5- همان؛ تبيان، ج 1، ص 150.
6- آلاء الرحمن، ج 1، ص 85؛ كشاف، ج 1، ص 127؛ التحرير و التوير، ج 1، ص 407.
7- نمونه، ج 1، ص 182.

سرما و گرما؛ انّ لك الا تجوع فيها و لا تعرى و انك لا تظمأ فيها و لا تضحى (طه، 118-119) با باغ هاى دنيا هماهنگى ندارد. بنا بر اين، مقصود از جنت، بهشت برزخى است.(1)

ى. شخصى از حضرت رضا (علیه السلام) سؤال كرد: در تفسير شجره، آراى مختلفى بيان شده مانند گندم، علم محمد و ال محمد، كدام يك درست است ؟ حضرت فرمودند: همه اين تفاسير درست است؛ زيرا درخت بهشت برزخى مانند درخت دنيوى نيست. در باره درخت ممنوع بايد گفت اختلاف روايات ممكن است برخى ناظر به تفسير ظاهر و برخى ناظر به تفسير باطن باشد. از اين جا روشن مى شود كه امامان معصوم (عليهم السلام) به اندازه فهم مخاطب سخن مى گفتند چنان كه در تفسير روايى ذيل آيه ن و القلم چند نوع تفسير شده: قلم معروف كه به وسيله آن مى نويسند و نهر روان كه خداوند دستور داده جامد شده به مركب تبديل گردد و گاهى به نور ساطع تفسير شده و در برخى از روايات آمده كه لوح و قلم دو فرشته هستند: «هما ملكان».(2)

در برخى از روايات آمده است كه خداوند به حضرت آدم فرمود: اين درخت علم آل محمد است مبادا به چشم حسادت بنگرى و مقام آن ها را طلب كنى كه از بهشت خارج مى شوى، ليكن آدم نگريست و از بهشت خارج شد:

«فنظر اليهم بعين الحسد و تمنّى منزلتهم فتسلّط عليه الشيطان...»(3).

ك. امر به آدم در مورد سكونت در بهشت به عقيده بعضى تعبدى و براى بيان واجب و به عقيده بعضى ديگر براى بيان اباحه و جايز بودن و غير تعبدى بوده است؛ زيرا در آن مشقت و ناراحتى نبود كه تكليف به آن تعبدى باشد و همين طور امر به بخوريد (كلا) مسلما براى اباحه است ولى نهى از نزديك شدن به آن درخت (لا تقربا) براى بيان حرمت است.(4)

ل. نقد: از آنجا كه ما كه انبيا را از گناه چه صغيره و چه كبيره معصوم مى دانيم نهى را تنزيهى دانسته و معتقديم براى آدم بهتر بود كه از ميوه آن نخورد و با خوردنش ترك اولى مرتكب شد نه گناه، بنا بر اين «لا تقربا» براى حرمت نيست.(5)

ص: 90


1- تسنيم، ج 3، ص 329.
2- همان، ص 359-361.
3- صافى، ج 1، ص 102.
4- روح المعانى، ج 1، ص 234؛ مجمع البيان، ج 1، ص 132.
5- نمونه، ج 1، ص 188؛ مجمع البيان، ج 1، ص 133.

م. قرآن كريم در يك جا به آدم و حوا مى فرمايد: اهبطا منها جميعا (طه، 123)، در جاى ديگر به شيطان مى فرمايد: فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبّر فيها (اعراف، 13). آيه شريفه و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو به منزله جمع دو خطاب پيشين است. تفاوت ميان اين دو هبوط آن است كه هبوط آدم همراه با توبه و هدايت است، ليكن هبوط شيطان همراه با رجم و لعن است.(1)

مرحوم طبرسى مى فرمايد: سرّ جمع آوردن «اهبطوا» به لحاظ ذريه آدم و حوا درخطاب است و شيطان مشمول اين خطاب نبود؛ زيرا او با هبوط قبلى از منزلت فرشتگان هبوط يافته بود.

شاهد اين مطلب خطاب تثنيه به آدم و حوا در جاى ديگر است: اهبطا منها جميعا و قيد «جميعا» به لحاظ نسل آدم و حوا است، شاهد ديگر جمله فاما يأتينكم منى هدى است كه مقصود از ضمير «كم» آدم و حوا و نسل اين دو نفر است.

پاسخ اين كه خطاب «اهبطوا» شامل آدم و حوا و شيطان است و اساس عداوت از شيطان نشأت مى گيرد و هر گونه دشمنى در نژاد بشر پديد بيايد نخست بر اثر وسوسه شيطان است، حتى عداوتى كه ميان پدر و فرزند پديد آيد: ان من أزواجكم و اولادكم عدوّ لكم. (تغابن، 14)

ن. منظور از «هبوط» و نزول آدم به زمين نزول مقامى است نه مكانى؛ يعنى از مقام ارجمند خود از آن بهشت سرسبز پايين آييد.(2)

س. ظاهر جمله فازلهما الشيطان عنها اين است كه شيطان آدم را فريب داد و با توجه به آيه فقلنا يا ءادم ان هذا عدو لك و لزوجك كه خدا با كلمه «هذا» اشاره به شيطان كرده فهميده مى شود كه خدا وى را به آدم و همسرش نشان داده و معرفى اش كرده بود معرفى به شخص او و عين او نه وصف او.(3)

ع. از آيه 37 روشن مى شود كه توبه دو قسم است: يكى توبه خدا كه عبارت است از برگشتن خدا به سوى عبد به رحمت و يكى توبه عبد كه عبارت است از برگشتن بنده به سوى خدا به استغفار و دست بردارى از معصيت.(4)

ص: 91


1- الميزان، ج 1، ص 132.
2- نمونه، ج 1، ص 187.
3- الميزان، ج 1، ص 201.
4- الميزان، ج 1، ص 204؛ نمونه، ج 1، ص 196؛ صافى، ج 1، ص 120؛ مراغى، ج 1، ص 92.

ف. گرچه آدم و حوا هر دو توبه كردند، ليكن ضمير در جمله فتاب عليه مفرد است. سرّش آن است كه اولاً: در سوره اعراف كه مكى است هر دو گفتند: ربّنا ظلمنا أنفسنا در سوره بقره كه مدنى است نيازى به ذكر توبه حوا نيست.

ثانيا: از آن جا كه اصل كار و هدف يكى است ضمير به صورت مفرد ذكر شده مانند: والله و رسوله احق ان يرضوه (توبه، 62) ضمير، مفرد آمده با اين كه مرجع متعدد است. اين بدان جهت است كه پيامبر هدفى جز دستور الهى و هدف خدا ندارد.

ثالثا: افراد ضمير براى آن است كه يكى اصل است و ديگرى فرع.(1)

ص. مقصود از «هدى» خصوص پيامبر و كتاب آسمانى نيست؛ زيرا هم عنوان هدايت كه در آيه مطرح شد مطلق است و هر گونه دليل تام عقلى و نقلى معتبر را شامل مى شود و هم سبب تقييدكننده اى وجود ندارد.(2)

ق. «خوف» نگرانى از دست رفتن چيزى در آينده است در حالى كه «حزن» غالبا اندوه از دست رفتن چيزى در گذشته است.(3)

ر. كسى كه در اصرار بر كفر بميرد و توبه نكند براى هميشه در آتش خواهد ماند و آيات خدا همان دليل ها و كتاب هاى نازل شده بر انبيا و رسل است.(4)

ش. برخى از مفسران گفته اند: منظور از كلمات در آيه فتلقى ءادم من ربه كلمات آيه شريفه ربّنا ظلمنا أنفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين است.(5)

ت. منظور از كلمات تلقى شده ظاهرا جزو همان اسمايى است كه خداوند به آدم تعليم داد؛ زيرا «الاسماء» جمع محلى به الف و لام با توجه به تأكيد «كلها» افاده عموم مى كند و منظور از كلمات صرف الفاظ و مفاهيم ذهنى آن ها نيست؛ زيرا خداوند كلمات را بر حقايق وجودى اطلاق كرده مانند: قبل ان تنفد كلمات ربى (كهف، 109)، پس اگر در روايات آمده

ص: 92


1- تسنيم، ج 3، ص 439.
2- همان، ص 468.
3- همان، ص 461؛ روح المعانى، ج 1، ص 241؛ مراغى، ج 1، ص 97.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 144؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 170.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 70؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 165؛ نمونه، ج 1، ص 198؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 423؛ مراغى، ج 1، ص 92.

منظور از كلمات اصحاب كسا است، بايد چنين توجيه شود كه آدم انوار اهل بيت (عليهم السلام) و اشباح آن ها را زيارت كرد و كلمات تلقى شده همان آيات وجودى اهل بيت بود كه اسماى آن ها را به هنگام توبه بر لسان جارى كرد.

در برخى از روايات نيز آمده منظور از كلماتى كه ابراهيم به آن ها آزمون شد: و اذا ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات همان كلماتى است كه حضرت آدم (علیه السلام) آن ها را تلقى كرد: فتلقى ءادم من ربه كلمات و روشن است كه اين كلمات از سنخ حقايق خارجى است نه از سنخ الفاظ و مفاهيم ذهنى.(1)

ث. تفاوت ميان خوف و خشيت آن است كه در خشيت انسان قلبا معتقد به مبدأ اثر بودن چيزى يا شخصى باشد و بر اساس اعتقاد مزبور بترسد و متأثر شود كه فقط بايد از خداوند خشيت داشت نه ديگرى؛ زيرا در جهان غير از او مؤثرى وجود ندارد: يخشونه و لا يخشون احدا الاّ الله برخلاف خوف كه صرف ترتيب اثر عملى است و از اعتقاد به استقلال در تأثير نشأت نمى گيرد. مثل اين كه انسان از گزنده مى ترسد و فاصله مى گيرد يا ترس پيامبر (صلی الله علیه و آله) از پيمان شكنى مشركان: و اما تخافنّ من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء.(2)

خ. مقتضاى جمع ميان آيات نفى خوف و حزن در آيه شريفه مورد بحث و مانند آن و آيات اثبات خوف و حزن مانند و لمن خاف مقام ربّه جنّتان (الرحمن، 46) آن است كه گفته شود آيات نفى خوف و حزن مربوط به معاد است كه بهشتيان مى گويند: الحمد لله الذى اذهب عنّا الحزن (فاطر، 34) و همان وعده اى كه در قيامت با خطاب لا خوف عليكم و لا انتم تحزنون (زخرف، 68) انجاز مى شود.

نكته ها

1. نظير آيه 34 بقره، آيات ذيل است

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ قَالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينا (الإسراء، 61)

ص: 93


1- تسنيم، ج 3، ص 432.
2- انفال، 58؛ همان، ص 460.

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِى وَ هُمْ لَكمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً (الكهف، 50)

وَ لَقَدْ خَلَقْنَاكمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يكنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (الأعراف، 11)

آيات 71 تا 74 ص نيز در همين مورد است.

2. آنچه در نزد خداوند اهميت دارد تعبد انسان است؛ يعنى آن گونه باشيم كه خدا مى خواهد نه آن گونه كه خود مى خواهيم. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: وقتى خداوند شيطان را فرمان به سجده آدم داد، او گفت: اگر مرا عفو كنى جورى تو را عبادت مى كنم كه احدى عبادت نكرده باشد؛

«لا عبدنك عبادة ما عبدك احد قط مثلها». خداوند فرمود: آن گونه كه من مى گويم عبادت كن؛

«انّى احبّ ان اطاع من حيث اريد».(1)

3. تفاوت شيطان با فرشتگان در اين است كه فرشتگان اهل استكبار نيستند، از اين رو فرمان الهى را اطاعت كردند و به همين جهت از مقام عنداللهى برخوردارند: انّ الّذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبّحونه و له يسجدون (اعراف، 206) و و الملائكة و هم لا يستكبرون (نحل، 49). مقام عنديت گاهى به اين است كه بنده نزد خدا باشد كه بايد از استكبار منزه باشد مانند فرشتگان و گاهى به اين است كه فيض ويژه الهى نزد بنده خاص باشد و جمله

«سئل اين الله ؟ فقال: عند المنكسرة قلوبهم»(2) ناظر به آن است كسى كه نزد خدا است از فيض خاص سهم مى برد مانند متقين كه مى فرمايد: ان المتّقين فى جنات و نهر * فى مقعد صدق عند مليك مقتدر. (قمر، 54-55)

4. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: امامان معصوم (عليهم السلام) برتر از فرشتگان هستند؛ زيرا خداوند آدم را كه خلق كرد ما را در صلب او قرار داد و به فرشتگان فرمان خضوع داد تا ما را تعظيم و اكرام كنند؛

«انّ الله تبارك و تعالى خلق آدم فاودعنا فى صلبه و امر الملائكة بالسجود له تعظيما لنا و اكراما و كان سجودهم للّه عبودية و لادم اكراما و طاعة لكوننا فى صلبه...».(3)

ص: 94


1- بحار، ج 2، ص 262.
2- بحار، ج 70، ص 157.
3- نور الثقلين، ج 1، ص 58.

5. امر به ملائكه به سجود شامل همه ملائكه حتى ابليس نيز مى شد؛ زيرا در آن زمان در ميان آنان بود اگرچه از جن بود و مى دانست كه اين امر شامل حال او هم مى شود چرا كه عذر نياورد به اين كه امر شامل او نمى شده است.(1)

6. لياقت از سابقه مهم تر است؛ فرشتگان قديمى بايد براى انسان تازه به دوران رسيده اما لايق سجده كنند: اسجدوا لادم.(2)

7. نظير آيه 35 و 36 بقره آيه 19 تا 24 اعراف است با اين تفاوت كه در سوره اعراف بطور مبسوط اين داستان بيان شده است.

8. كلمه «استكبر» و آمدن آن پس از «ابى» دلالت دارد كه امتناع ابليس از روى استكبار بود نه از روى اشفاق و ترس كه در مسأله امتناع آسمان ها، زمين و كوه ها از پذيرش بار امانت مطرح است: انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها.(3)

9. مراد از «اكل» در جمله و كلا منها خصوص خوردن نيست، بلكه نظير «اكل» در آيه و لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل كنايه از مطلق تصرف است چنان كه تعبير «مال مردم خوردن» در عرف شيوع دارد و از آن مطلق غصب را اراده مى كنند خواه مال مغصوب خوراكى باشد يا پوشاكى يا مسكن و مانند آن.(4)

10. نهى در لا تقربا... نهى ارشادى است نه مولوى زيرا اولا: پس از پذيرش توبه آدم حالت قبلى برنگشت، بلكه آثار وضعى آن (هبوط به زمين و تحمل رنج هاى عالم ماده) به حالت خود باقى ماند. ثانيا: از عصيان آدم به غوايت تعبير شده است: و عصى ءادم ربه فغوى (طه، 121) و غوايت همان ضلالت و گم كردن راه است در حالى كه اگر حكم در اين جا مولوى بود مى بايست تعبير به غضب مى شد و عاصى از مغضوب عليهم قرار مى گرفت نه از «ضالين» چنان كه امر در «اسكن» و «كلا» نيز مفيد اباحه ارشادى است نه اباحه اصطلاحى كه از

ص: 95


1- آلاء الرحمن، ج 1، ص 85؛ تبيان، ج 1، ص 148؛ راهنما، ج 1، ص 101.
2- نور، ج 1، ص 93.
3- احزاب، 72؛ تسنيم، ج ص، ص 280.
4- همان، ص 336.

احكام خمسه است؛ زيرا تشريعى هنوز پديد نيامده است.(1)

11. گرچه در بسيارى از آيات مربوط به آدم و حوا خطاب الهى به طور مساوى متوجه هر دو با هم شده است مانند اين آيه، ليكن در برخى موارد خطاب بالاصالة متوجه حضرت آدم است و حوا تابع واقع شده است و علت اين است كه حوا تحت تدبير آدم (علیه السلام) بود و آدم با قطع نظر از زوجيت، امام و پيامبر آينده حوا بود، از اين رو اگر آدم در اين وسوسه آسيب نمى ديد حوا نيز مصون مى ماند و به هر حال محور و اساس چه از جهت فضيلت و چه از لحاظ وسوسه شدن و خروج از بهشت آدم (علیه السلام) بود.(2)

12. شيطان دو نحوه هبوط داشت نخست هبوطى از منزلت و جايگاه فرشتگان كه پس از استكبار از سجده براى آدم حاصل شد و لازمه آن هبوط از بهشت به عنوان منزلت و شأن رفيع بود و آيه قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها... (اعراف، 13) اشاره به آن دارد و ديگر هبوطى از بهشت به عنوان يك مسكن موقت كه براى اغواى آدم و حوا به آن راه پيدا كرده بود.(3)

13. كلمه «الى حين» كه مراد آن «الى حين موت» يا «الى حين البعث» است دليل بر اين است كه استقرار در زمين و بهره بردارى از آن، استمرار و دوام ندارد و بهره مندى انسان از زندگى دنيا محدود است.(4)

14. برخى از خطاب «اسكن» به آدم (علیه السلام) استفاده كردند كه شوهر عهده دار تأمين مسكن و هزينه است اين معنا از آيه شريفه استفاده نمى شود؛ زيرا نمى توان نشئه اولى آفرينش آدم و حوا كه هنوز وحى تشريعى صورت نپذيرفته را به عالم دنيا قياس كرد.(5)

15. در شيوه تربيت، هر گاه خواستيد كسى را از كارى يا چيزى باز داريد، ابتداراه هاى صحيح باز گذاشته شود و سپس مورد نهى اعلام شود. ابتدا فرمود: كلا منها رغدا حيث شئتما سپس فرمود: لا تقربا.(6)

ص: 96


1- همان، ص 340.
2- تسنيم، ج 3، ص 353.
3- تسنيم، ج 3، ص 372.
4- همان.
5- تسنيم، ج 3، ص 334.
6- نور، ج 1، ص 95.

16. تخلف از راهنمايى هاى الهى، ظلم به خويشتن است.(1)

17. ضرورت فاصله گرفتن از محدوده گناه در صورتى كه آدمى در خطر ارتكاب آن گناه باشد: و لا تقربا....(2)

18. اسناد فعل اخراج به شيطان با آن كه خداوند آن ها را از منزلتى كه داشتند اخراج كرد به اين جهت است كه شيطان سبب اخراج بود و با وسوسه او خروج تحقق يافت.(3)

19. خطر شيطان براى بزرگان نيز هست او به سراغ آدم و حوا رفت و با وسوسه خود باعث شد آن ها مرتكب ترك اولى شدند: ازلّهما الشيطان.

20. تكرار «اهبطوا» علاوه بر تأكيد بودن همان «اهبطو» ى اول اشاره به اين واقعيت است كه آدم گمان نكند با پذيرش توبه او هبوط به زمين منتفى شده است، بلكه او اين راه را بايد برود يا به اين جهت كه از اول براى اين هدف آفريده شده بود.(4)

21. مستفاد از تلقى كلمات در جمله فتلقى... اين است كه آدم آگاهانه و باشوق و رغبت و براى اخذ كلمات به عنوان عمل و طاعت، به استقبال كلمات و معارف رفت تا آن ها را دريافت كرده مشمول فيض الهى گردد و چنين هم شد.(5)

22. تفريع تلقى كلمات و ذكر آن با «فاء» تفريع نشانه آن است كه آدم (علیه السلام) پس ازذلّت ارتكاب مورد نهى فورا به لقاى كلمات مناسب رجوع و بازگشت رفت تا خطاى خويش را جبران كند و خداى سبحان كه سريع الرضاست فورا بنده تائب خود را پذيرفت و او را با رحمت ويژه مورد محبت خود قرار داد و اگر توبه بنده كمبودى داشته باشد خداوند از آن مى گذرد؛ كلمه عن عباده در آيه انّ الله هو يقبل التوبة عن عباده (توبه، 104) براى تجاوز و گذشت از بندگان ملحوظ شده است.(6)

23. استقرار بر دو قسم است: 1. موقت و محدود: و لكم فى الارض مستقر و متاع

ص: 97


1- همان.
2- راهنما، ج 1، ص 106.
3- تسنيم، ج 3، ص 369؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 68.
4- نمونه، ج 1، ص 199؛ تسنيم، ج 3، ص 464.
5- تسنيم، ج 3، ص 425.
6- همان، ص 437.

الى حين. 2. دائم و نامحدود: اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا. (فرقان، 24)

24. نكوهش جدايى علم از عمل

نظير آيه 44 بقره: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكتَابَ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ

آيه 2 صف است: يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ (الصف، 2)

آیه 40-44

اشاره

يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيّايَ فَارْهَبُونِ (40)

وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً وَ إِيّايَ فَاتَّقُونِ (41) وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعينَ (43) أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (44)

ترجمه

اى فرزندان اسرائيل! نعمت مرا، كه به شما ارزانى داشتم به ياد آوريد؛ و به پيمانى كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم. و (در راه انجام وظيفه، و عمل به پيمانها) تنها از من بترسيد! * و به آنچه نازل كرده ام [= قرآن] ايمان بياوريد؛ كه نشانه هاى آن، با آنچه در كتابهاى شماست، مطابقت دارد؛ و نخستين كافر به آن نباشيد؛ و آيات مرا به بهاى ناچيزى نفروشيد؛ (و به خاطر درآمد مختصرى، نشانه هاى قرآن و پيامبر اسلام را، كه در كتب شما موجود است، پنهان نكنيد؛) و تنها از من (و مخالفت دستورهايم) بترسيد (نه از مردم)! * و حق را به باطل نياميزيد؛ و حقيقت را با اين كه مى دانيد نماز را با جماعت بگزاريد). * آيا مردم را به نيكى (و ايمان به پيامبرى كه صفات او آشكارا در تورات آمده) دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش مى نماييد؛ با اين كه شما كتاب (آسمانى) را مى خوانيد؟! آيا نمى انديشيد؟!

ص: 98

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان دستورات الهى به بنى اسرائيل مانند ياد نعمت ها، وفاى به عهد، ترس از خداوند، نفروختن آيات الهى به بهاى اندك، عدم كتمان حق به باطل، برپا داشتن نماز و پرداختن زكات، اقامه نماز جماعت و نكوهش از عالمان بى عمل.

ب. اين سه دستور (يادآورى نعمت هاى خدا، وفاى به عهد پروردگار و ترس از نافرمانى او) اساس تمام برنامه هاى الهى را تشكيل مى دهد. ياد نعمت هاى او انسان را به معرفت او دعوت مى كند و حس شكرگزارى را در انسان بر مى انگيزد، سپس توجه به اين نكته كه نعمت ها بى قيد و شرط نيست و در كنار آن خدا عهد و پيمانى گرفته انسان را متوجه تكليف مى كند و بعد از آن نترسيدن از هيچ كس و هيچ مقام در راه انجام وظيفه سبب مى شود كه انسان همه موانع را در اين راه از پيش پاى خود بردارد.(1)

ج. منظور از «نعمت» همان نعمت هايى است كه به پدران و گذشتگان ايشان داده است مانند فرستادن آن همه پيامبران و كتاب ها و نجات دادنشان به طرز عجيبى از غرق و از چنگال فرعون و فرستادن «منّ» و «سلوى» بر آنان و سلطنت يافتنشان در زمان سليمان و مانند آن ها.(2)

د. منظور از «عهد» در جمله أوفوا بعهدى... همان عهدى است كه خداوند از گذشتگان اينان گرفت مبنى بر اين كه به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ايمان بياورند.(3)

ه -. بدون شك آيات خدا را با هيچ بهايى نبايد عوض كرد چه كم باشد و چه بسيار، ولى اين جمله در حقيقت اشاره به دون همتى اين دسته از يهود است كه به خاطر منافع اندكى همه چيز را به دست فراموشى مى سپردند و آن ها كه تا آن روز از مبشران قيام پيامبر (صلی الله علیه و آله) و كتاب آسمانى او بودند، هنگامى كه منافع خويش را در خطر ديدند اين بشارت ها را انكار و آيات تورات را تحريف كردند.(4)

و. اين خطابات متوجه رؤساى بنى اسرائيل است كه شما حق را با باطل نياميزيد و چهره

ص: 99


1- نمونه، ج 1، ص 201.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 146؛ آلاء الرحمن، ج 1، ص 88.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 72؛ صافى، ج 1، ص 123.
4- نمونه، ج 1، ص 208.

نورانى حق را با غبار باطل مپوشانيد همان گونه كه قسمتى از كتاب آسمانى خود را پذيرفته و قسمت هاى ديگر را كه مربوط به بيان صفات رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بود انكار مى كرديد.(1)

ز. مراد از اوليت در كفر اوليت رتبى است نه زمانى؛ زيرا قرآن در مكه نازل شد و اولين كافران بت پرستان بودند. منظور از اولين كافران اين است كه اين كفر شما پس از اقامه حجت و برهان، كفر فاحش و آشكار است. اگر بت پرستان يك بينه دارند كه قرآن است شما دو بينه داريد شما در برابر قرآن، تورات و انجيل را هم ديده ايد و پيامبر اسلام را مى شناسيد: يعرفونه كما يعرفون أبنائهم و ويژگى هاى پيامبر را در تورات و انجيل يافته ايد: الّذين يتبعون النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل (اعراف، 157). وجه ديگر اوليت اين است كه كفر عالمان آنان بر اثر نفوذى كه دارند و مورد توجه و اعتماد مردم هستند سنتى قابل تأسى خواهد شد و در واقع آن ها زمامدار كفر خواهند بود.

نكته ها

1. آيه شريفه اذكروا نعمتى الّتى أنعمت عليكم داراى دو پيام است: اصل نعمت مخلوق خداست و كسى آن را نيافريده و ديگر آن كه رساندن آن نعمت به مخاطبان به فرمان خدا است و كسى در انعام سهمى ندارد.

2. قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: به ياد نعمت هاى من باشيد؛ اذكروا نعمتى الّتى أنعمت عليكم و در آيه ديگر مى فرمايد: طبيعت انسان بر سوء استفاده از نعمت است؛ و اذا انعمنا على الانسان أعرض و ن بجانبه (اسراء، 83)، در آيه ديگر مى فرمايد: هر كس از نعمت سوء استفاده كند خدا آن را تغيير مى دهد؛ ذلك بانّ الله لم يك مغيرا نعمة أنعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم (انفال، 53) و در آيه ديگر مى فرمايد: نعمتى را كه خداوند گرفت كسى قادر بر اعطاى آن نيست: و ما يمسك فلا مرسل له من بعده. (فاطر، 2)

3. از تقدم «اياى» بر «فارهبون» مى توان فهميد كه در راه وفاى به عهدهاى الهى و اطاعت فرمانش از هيچ چيز و هيچ كس نبايد ترس و وحشت داشت.(2)

4. گرچه اين نعمت ها مربوط به پدران و اجداد يهود نيست كه زمان رسول اكرم بوده اند،

ص: 100


1- مجمع البيان، ج 1، ص 152؛ صافى، ج 1، ص 124؛ كشاف، ج 1، ص 132.
2- نمونه، ج 1، ص 203.

ولى چون افتخارات پدر و جد در فرزند محفوظ مى ماند و اولاد معمولاً به آن ها مى بالند، پس همه اين نعمت ها براى آن ها نيز بوده است.(1)

5. سرّ تقديم و اياى فارهبون در آيه 40 بر و اياى فاتقون در آيه 41 آن است كه تا انسان راهب نباشد و راه پرخطر را نبيند و نهراسد، از آن نمى پرهيزد و از خطر نجات نمى يابد، پس در مراحل سلوك نخست بايد هراسناك شد، سپس پرهيز كرد.

6. عالمان اهل كتاب هم قرآن را به خوبى مى شناختند: فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به (بقره، 89) هم رسول گرامى اسلام را به خوبى مى شناختند: يعرفونه كما يعرفون (بقره، 124). بنا بر اين، انكار آن ها از روى علم و معرفت بود منتها عناد و لجاج آن ها مانع پذيرش حق شد؛ در آيه مورد بحث مى فرمايد: و تكتموا الحق و انتم تعلمون چنان كه قرآن در باره فراعنه نيز مى فرمايد: وجحدوا بها و استيقنتها انفسهم. (نمل، 14)

7. از آن جا كه حقيقت دنيا هم قليل نفسى است هم قليل نسبى (نسبت به آخرت)؛ قل متاع الدنيا قليل، اهل كتاب كه حق را كتمان مى كنند و دنيا را انتخاب مى كنند گرچه متاع فراوانى گرفته باشند باز ثمن اندك خواهد بود؛ زيرا از بين رفتنى است. اين اشتراء حق به ثمن قليل تنها وصف اهل كتاب نبود، بلكه قرآن آن را وصف مشركان نيز بيان مى كند: اشتروا بايات الله ثمنا قليلاً فصدّوا عن سبيله انّهم ساء ما كانوا يعملون.(2)

8. راز نفى عقل از آن گروه اين است كه جمع بين امر مردم به كار نيك و بين خودفراموشى با عقل هماهنگ نيست.(3)

9. محور توبيخ در آيه شريفه أتأمرون الناس... اصل امر به معروف نيست تا اين گونه برداشت شود كه در صورت عامل نبودن شخص آمر به معروف، امر به معروف بر او واجب نيست، بلكه محور توبيخ، نسيان نفس و عمل نكردن خود آمر به معروف است. به تعبير ديگر آيه نمى گويد كه وقتى خود عمل نمى كنى چرا به ديگران امر مى كنى، بلكه بدين معناست كه وقتى به ديگران امر مى كنى چرا خود عمل نمى كنى ؟(4)

ص: 101


1- مجمع البيان، ج 1، ص 146؛ نور، ج 1، ص 100.
2- توبه، 9؛ تسنيم، ج 4، ص 99.
3- تسنيم، ج 4، ص 135.
4- همان، ص 137.

10. جمله اقيموا الصلوة به اصل نماز و جمله واركعوا مع الراكعين به مصداق برتر نماز كه نماز جماعت است اشاره مى كند در نتيجه از دو جهت مراد از صلاة مطلق نماز نيست كه شامل نماز يهوديان شود، بلكه منظور، نماز مسلمانان است؛ جهتش آن است كه نماز آنان فاقد ركوع بود و ديگر اين كه آن ها نماز را فرادى به جا مى آوردند.

آیه 45- 48

اشاره

وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعينَ (45) الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ (46) يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (47) وَ اتَّقُوا يَوْمًا لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (48)

ترجمه

از صبر و نماز يارى جوييد؛ (و با استقامت و مهار هوسهاى درونى و توجه به پروردگار، نيرو بگيريد؛) و اين كار، جز براى خاشعان، گران است. * آن ها كسانى هستند كه مى دانند ديدار كننده پروردگار خويشند، و به سوى او باز مى گردند. * اى بنى اسرائيل! نعمت مرا، كه به شما ارزانى داشتم به خاطر بياوريد؛ و (نيز به ياد آوريد كه) من، شما را بر جهانيان برترى بخشيدم. * و از روزى بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى شود؛ و نه غرامت از او قبول خواهد شد؛ و نه يارى مى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

استعانت جستن از نماز و صبر در مشكلات، سنگين بودن نماز جز بر خاشعان، اعتقاد خاشعان به معاد، دستور خداوند به بنى اسرائيل پيرامون ياد نعمت و فضيلت آن ها بر مردم زمان خويش و هشدار خداوند نسبت به قيامت.

ب. اين كه فرموده از صبر و نماز براى مهمات و حوادث خود كمك بگيريد، براى اين است كه در حقيقت ياورى به جز خداى سبحان نيست، در مهمات ياور انسان مقاومت و

ص: 102

خويشتن دارى آدمى است به اين كه استقامت به خرج داده ارتباط خود را با خدا وصل نموده از صميم دل متوجه او شود و به سوى او روى آورد و اين همان صبر و نماز است.(1)

ج. در اين كه ضمير «ها» در «انّها» به چه چيز رجوع مى كند وجوه مختلفى بيان شده است. عده اى بر اين باورند كه ضمير به «صلاة» رجوع مى كند(2) ، عده اى ديگر به «صلاة» و استعانت مستفاد از جمل قبل(3) و عده اى هم احتمال داده اند كه به همه تكاليفى كه در مجموع آيه و آيات قبل مطرح شده است.(4)

د. در آيه شريفه ضمير «انها» در ظاهر لفظ به «صلوة» بر مى گردد و مضمون جمله و انّها لكبيرة الاّ على الخاشعين ممكن است شامل صبر نيز بشود. نظير آنچه در آيات ديگر ضمير گرچه به مفرد بر مى گردد، ليكن در حقيقت به تثنيه و دو امر بر مى گردد مانند: و اذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا اليها (جمعه، 11) كه ضمير به «تجارة» بر مى گردد و در واقع به تجارت و لهو راجع است چنان كه در آيه الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله (توبه، 34) ضمير به «فضه» بر مى گردد و در واقع مرجع آن ذهب و فضه است.(5)

ه -. منظور از صبر «صوم» است. قال ابوعبدالله (علیه السلام):

«الصبر هو الصوم».(6)

و. مراد از «لقاء» در آيه شريفه، لقاى خاص پروردگار و رسيدن به مقام قرب الهى است؛ زيرا: تعبير به ملاقات رب آن هم با اضافه رب به ضمير «هم» كه ظهور در اضافه تشريفى دارد دلالت بر نوعى انس و قرب مى كند.(7)

ز. «لقاء» به معناى ديدن نيست، بلكه به معناى حضور است چنان كه اگر شخصى نابينا به حضور كسى برود مى گويد با او ملاقات كردم گرچه او را نديده است. مرحوم طبرسى مى فرمايد: منظور از ملاقات خداوند ملاقات پاداش الهى است.(8)

ص: 103


1- الميزان، ج 1، ص 229.
2- الميزان، ج 1، ص 229؛ تسنيم، ج 4، ص 170.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 77.
4- كشاف، ج 1، ص 134.
5- تسنيم، ج 4، ص 170.
6- نور الثقلين، ج 1، ص 76.
7- تسنيم، ج 4، ص 177.
8- نور، ج 1، ص 107.

ح. قرآن كريم دستور به يادآورى نعمت هاى الهى را به ويژه خطاب به ملتاسرائيلى كه محتاج به تكرار موعظه بليغ بوده و هستند مكررا بازگو مى كند اين تكرار به دليل:

1. فراوانى اسباب غفلت و براى آن است كه زمينه هر گونه غفلت برطرف گردد.(1)

2. دليل ديگر تكرار اهميت مطلب و لازم بودن شكر نعمت هاى پروردگار است.

3. در خطاب اول نعمت ها اجمالاً و در اين آيه تفصيلاً بيان شده است.(2)

4. در آيه 40 نعمت هاى خدا بر خودشان و در اين آيه نعمت هاى خدا بر پدرانشان يادآورى شده است.(3)

ط. سؤال: آيا منظور از فضلتكم على العالمين اين نيست كه آن ها را بر تمام جهانيان در تمام ادوار برترى بخشيده است.

جواب: خير. زيرا با توجه به ساير آيات قرآن روشن مى شود كه مقصود برترى آن ها نسبت به افراد محيط و عصر خودشان است؛ زيرا در قرآن مى خوانيم كنتم خير امة اخرجت للناس (آل عمران، 110)؛ شما (مسلمانان) بهترين امتى بوديد كه براى نفع انسان ها آفريده شده ايد.(4)

ى. در آيه و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة... قرآن خط بطلانى بر خيال هاى باطل يهود مى كشد؛ زيرا آن ها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آن ها را شفاعت خواهند كرد يا گمان مى كردند مى توان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود يا از دوستان كمك گرفت كه اين ها طرق مختلف فرار از مجازات در دنياست كه در عالم آخرت هيچ يك از اين امور به كار نمى آيد.(5)

ص: 104


1- همان، ص 197.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 163؛ تسنيم، ج 4، ص 201؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 467.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 163.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 162.
5- نمونه، ج 1، ص 221.

نكته ها

1. قرآن كريم مى فرمايد: خاشعان كسانى اند كه معتقد به قيامت و لقاى الهى هستند: و انّها لكبيرة الاّ على الخاشعين * الذين يظنون انّهم ملاقوا ربهم و انّهم اليه راجعون. در آيه 250 مى فرمايد: كسانى كه معتقد به قيامت اند اهل صبر و جهاد هستند و منطق آنان اين است كه گروه اندك به گروه زياد پيروز مى شود: قال الذين يظنون انّهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت قئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين.

2. انسان، فقير محض است و هر فقير صرفى در همه امور نيازمند كمك است. بنا بر اين استعانت انسان مطلق خواهد بود نه مقيد چنان كه حذف متعلق «استعينوا» شاهد عموم موارد استعانت است.(1)

3. خشوع مربوط به قلب انسان است برخلاف خضوع كه مربوط به اعضاى ظاهرى است، در خضوع ريا وجود دارد برخلاف خشوع زيرا امرى است قلبى به همين جهت نيت مؤمن چون امرى است قلبى و رياناپذير از عمل ظاهر و رياپذير بهتر است و به همين نسبت از هر كارى سنگين تر است و از هر عملى بافضيلت تر؛ زيرا اخلاص از هر چيزى دشوارتر است.(2)

4. اعتقاد به آخرت، امرى است كه هر كس بايد به آن يقين حاصل كند همچنان كهدر جاى ديگر فرمود: و بالاخرة هم يوقنون با اين حال در آيه مورد بحث مظنه و گمان را كافى دانست. ممكن است وجهش اين باشد كه براى حصول و پيدايش خشوع در دل انسان، مظنه قيامت و لقاى پروردگار كافى است.(3)

5. سرّ اين كه از ميان همه مكارم اخلاق نظير شكر، حلم، حسن خلق، رضا، تسليم و توكل. موضوع صبر در كنار نماز قرار گرفته آن است كه در آيات قبل يك سلسله واجبات و محرمات مطرح شد كه همه آن دستورات نيازمند به صبر از يك سو و سفارش ارتباط با خدا (نماز) از سوى ديگر است.

ص: 105


1- تسنيم، ج 4، ص 166.
2- همان، ص 164.
3- الميزان، ج 1، ص 229؛ نمونه، ج 1، ص 216؛ تفسير مراغى، ج 1، ص 107.

به علاوه از آيه 153 سوره بقره استفاده مى شود كه از برخى جهات صبر از نماز برتر است، از اين رو مى فرمايد: يا أيها الذين ءامنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين. در اين آيه مى فرمايد: خدا با صابران است نفرمود خداوند با مصلين است؛ زيرا وقتى انسان صابر بود صبر بر اطاعت هم دارد؛ نماز را مى خواند و اصولاً صبر در اقامه نماز سهم دارد، از اين رو مى فرمايد: وامر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها. (طه، 132)

6. از آن جا كه انسان ضعيف است: خلق الانسان ضعيفا (نساء، 28) و از سويى خداوند قوى مطلق است: انّ القوّة للّه جميعا (بقره، 165)، پس بايد از او كمك گرفت: استعينوا بالله و اصبروا (اعراف، 128). راه كمك گرفتن نماز خواندن و صبر كردن است: و استعينوا بالصبر و الصلاة (آيه مورد بحث)، از اين جهت در نماز نيز از خداوند كمك مى خواهيم: اياك نعبد و اياك نستعين و شاهد بر اين كه تنها بايد از خداوند كمك گرفت آيه شريفه والله المستعان (يوسف، 18) است كه دلالت بر حصر دارد مانند: اياك نستعين.(1)

7. دستور تقوا و پروا در قرآن كريم يا به لحاظ مبدأ هستى است يا به لحاظ منتهاى آن؛ يعنى غالب آيات قرآنى كه ناظر به دستور پرهيزكارى است يا راجع به خداوند است مانند اتقوا الله يا راجع به معاد و چون بازگشت معاد به همان مبدأ است، عنصر محورى تقوا در قرآن كريم راجع به خداوند است.(2)

8. «لا تجزى» به معناى «لا تقضى» است؛ يعنى كسى به جاى ديگرى و از طرف او نمى تواند حقى را ادا كند خواه حق الله باشد يا حق الناس.(3)

9. نعمت فضيلت و برترى بر جهانيان بعد از ياد نعمت، ذكر خاص بعد از عام مفيد اهميت است؛ زيرا خداوند علاوه بر نعمت هاى عام بنى اسرائيل را از نعمت هاى ويژه اى برخوردار كرد مانند نزول من و سلوى، رهايى از چنگال فرعون، شكافتن دريا و شكافتن سنگ و مبعوث ساختن بسيارى از پيامبران از ميان آنان.

10. محور فضيلت برترى جميع بنى اسرائيل بر جميع اقوام و ملل حتى نسبت به معاصران

ص: 106


1- تسنيم، ج 4، ص 180.
2- همان، ص 208.
3- آلاء الرحمن، ج 1، ص 92؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 92؛ كشاف، ج 1، ص 135.

خود نيست، بلكه مدار رجحان مجموع آن ها بر مجموع ديگران است. بنا بر اين، اگر برخى از افراد ديگر بر برخى افراد يهود حتى در زمان نزول تورات برترى داشته باشد، منافاتى با محتواى آيه ندارد.

11. «شفع» به معناى جفت در مقابل «وتر» به معناى تك است. از آنجا كه در شفاعت عرفى يا شرعى شخص شفيع جفت انسان شفاعت شونده مى شود به او شفيع و به عمل او شفاعت مى گويند اگر عبد به تنهايى به محكمه خدا دعوت شود محكوم است چنان كه اگر خداوند عادل بخواهد فقط با وصف عدالتش حكم كند باز عبد محكوم است، اما اگر عبد به ضميمه صفت ذلت و مسكنت در محكمه حضور يابد يا حاكم عادل به ضميمه فضل و احسان خود داورى كند، عبد گنهكار نجات پيدا مى كند.

12. از نظر قرآن و احاديث شفيعان مختلفى وجود دارد مانند: پيامبران، ملائكه، قرآن، مؤمنان، شهيدان و توبه. مؤثرترين شفيع در دنيا توبه است؛ زيرا نفوذ شفاعت ساير شفيعان تنها در غير شرك و كفر و نفاق است و فقط شامل مسلمانان و موحدان مى شود، اما شفاعت توبه وسيع تر است كه شامل مشرك و منافق نيز مى شود:

«لا شفيع انجح من التوبة»(1)، البته نقطه امتياز ساير شفيعان از توبه اين است كه شفاعت آنان در قيامت نيز مؤثر است در حالى كه توبه اختصاص به دنيا دارد.(2)

13. پاسخ به شبهات پيرامون شفاعت:

1. شفاعت سبب رفع عقاب است و مرتفع شدن عقاب يا عدل است يا ظلم؛ اگر عدل است، پس عقاب ظلم است و اگر ظلم است و وجود عقاب عدل است، پس شفاعت شافعان براى رفع عقاب ظلم است. پاسخ اين كه عدل و ظلم اگر نقيضين بودند مانعة الجمع يا مانعة الخلو بودند در حالى كه رفع هر دو ممكن است؛ يعنى رفع عقاب كه عدل است ممكن است فضل باشد و هيچ يك از عناوين ظلم و عدل بر آن صدق نكند.

2. شفاعت با سنت الهى سازگار نيست؛ زيرا سيره و سنت خدا بر آن است كه قانونى را براى اجرا جعل كند و متخلّف را كيفر دهد و سنت الهى تغييرپذير نيست: فلن تجد لسنة الله

ص: 107


1- نهج البلاغه، حكمت 371.
2- تسنيم، ج 4، ص 246.

تبديلاً (فاطر، 43). پاسخ اين كه اين سخن از قبيل تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام است، به تعبير ديگر اين كه خداوند هميشه بر طبق عدل عمل كند نه فضل خود از آيه استفاده نمى شود همان گونه كه وصف عادل از اسماى حسناى خداوند است: انا من المجرمين منتقمون (سجده، 22) و جزاء سيئة سيئة مثلها (شورى، 40)، عفو و بخشش هم از سنت اوست: و يعفوا عن كثير (مائده، 15) و يعفوا عن السيئات. (شورى، 25)

3. شفاعت سبب تجرّى در گناه است. پاسخ اين كه از آنجايى كه معلوم نيست از چه كسى و از چه گناهى و در كدام زمان شفاعت مى شود موجب تجرى نمى گردد به تعبير ديگر اگر قرآن مى فرمايد: لا تقنطوا من رحمة الله در جاى ديگر نيز مى فرمايد: از مكر خدا در امان نباشيد: أفأمنوا مكر الله فلا يأمن مكر الله الاّ القوم الخاسرون. (اعراف، 99)

14. نظير آيه 48 بقره: وَ اتَّقُوا يوْما لاَ تَجْزِى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيئا وَ لاَ يقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَ لاَ يؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لاَ هُمْ ينْصَرُونَ

آيه 123 همين سوره است: وَ اتَّقُوا يوْما لاَ تَجْزِى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيئا وَ لاَ يقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لاَ تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَ لاَ هُمْ ينْصَرُونَ

15. انسان گرفتار عمل خويش

نظير آيه 48 بقره: وَ اتَّقُوا يوْما لاَ تَجْزِى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيئا...

آيه 15 اسراء:... وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى...

و آيه 19 انفطار است: يوْمَ لاَ تَمْلِك نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيئا...

ص: 108

آیه 49-54

اشاره

وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ (49) وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (54)

ترجمه

و (نيز به ياد آوريد) آن زمان كه شما را از چنگال فرعونيان رهايى بخشيديم؛ كه همواره شما را به بدترين صورت آزار مى دادند: پسران شما را سر مى بريدند؛ و زنان شما را (براى كنيزى) زنده نگه مى داشتند. و در اينها، آزمايش بزرگى از طرف پروردگارتان براى شما بود. * و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم؛ و شما را نجات داديم؛ و فرعونيان را غرق ساختيم؛ در حالى كه شما تماشا مى كرديد. * و (به ياد آوريد) هنگامى را كه با موسى چهل شب وعده گذارديم؛ (و او، براى گرفتن فرمانهاى الهى، به ميعادگاه آمد؛) سپس شما گوساله را بعد از او (معبود خود) انتخاب نموديد؛ در حالى كه ستمكار بوديد. * سپس شما را بعد از آن بخشيديم؛ شايد شكر (اين نعمت را) به جا آوريد. * و (نيز به خاطر آوريد) هنگامى را كه به موسى، كتاب و وسيله تشخيص (حق از باطل) را داديم؛ تا هدايت شويد. * و زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من! شما با انتخاب گوساله (براى پرستش) به خود ستم كرديد؛ پس توبه كنيد؛ و به سوى خالق خود باز گرديد؛ و خود را [= يكديگر را] به قتل برسانيد؛ اين كار، براى شما درپيشگاه پروردگارتان بهتر است.» سپس خداوند توبه شما را پذيرفت؛ زيرا كه او توبه پذير و رحيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

يادآورى بنى اسرائيل به نجات يافتن از عذاب هاى سخت فرعون و شكافته شدن دريا

ص: 109

براى آن ها و به هلاكت رسيدن فرعونيان، وعده الهى به حضرت موسى در چهل شب و گوساله پرستى بنى اسرائيل در غيبت موسى، عفو و بخشش الهى نسبت به آنان، عطاى الهى به موسى و دادن تورات به او براى هدايت يابى مردم، سخن گفتن حضرت موسى با قوم خويش پيرامون ظلم به نفس به جهت پرستش گوساله و فرمان به توبه آنان و بيان پذيرش توبه آنان در درگاه الهى.

ب. بلا به معناى مصيبت و بيچارگى است. اگر «ذلكم» اشاره به رفتار فرعونيان با بنى اسرائيل باشد و در صورتى كه اشاره به نجات آنان از ستم فرعون باشد به معناى نعمت است(1) ، البته احتمال سومى نيز هست كه بلا به معناى امتحان و آزمايش باشد؛ چنانكه راغب در مفردات گويد.(2)

هنگامى كه پارچه كهنه مى شود، عرب مى گويد «بلى الثوب»، از اين رو كسى كه ديگرى را آزمايش مى كند گويا او را در اين جهت كهنه كرده است و خوبى و بدى او برايش آشكار شده است و اندوه را از آن جهت «بلاء» گويند كه سبب فرسايش جسم است.(3)

ج. يسومونكم؛ اصل در ماده «سوم» عرضه كردن چيزى و قرار دادن آن در معرضچيز ديگر است مانند عرضه مبيع براى فروش يا عرضه ثمن براى خريدن و از مصاديق ديگر آن اين است كه حيوان سائمه خود را به چراگاه عرضه مى دارد در مقابل حيوان معلوفه كه به چراگاه نمى رود. از ديگر مصاديق آن عرضه كردن كسى بر بلا و عذاب است؛ بر اين اساس يسومونكم سوء العذاب به اين معناست كه عذاب بد را بر بنى اسرائيل عرضه كردند.(4)

د. در اين كه بنى اسرائيل دچار چه نوع شكنجه و عذابى بودند وجوهى ذكر شده است:

1. همان گونه كه آيه بيان مى كند از كشتن فرزندان و زنده نگه داشتن زنان آنان.(5)

2. اعمال شاقه اى كه به آنان تكليف مى كردند و از آن جمله آنان را صنف صنف كردند و

ص: 110


1- مجمع البيان، ج 1، ص 167؛ صافى، ج 1، ص 129؛ نمونه، ج 1، ص 248؛ كشاف، ج 1، ص 138؛ روح المعانى، ج 1، ص 255؛ تسنيم، ج 4، ص 346.
2- نمونه، ج 1، ص 248؛ روح المعانى، ج 1، ص 255.
3- مفردات راغب.
4- تسنيم، ج 4، ص 329.
5- مجمع البيان، ج / 1 ص 167؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 183؛ نمونه، ج 1، ص 248؛ كشاف، ج 1، ص 138.

هر صنفى را به كارى وا مى داشتند؛ يك صنف خدمتگزار، ديگرى كشت كار و اگر افرادى توانايى و صلاحيت كار نداشتند بر آنان جزيه قرار مى دادند.(1)

3. فرزندانتان را كشته و زنانتان را نگاه مى داشتند تا خدمتگزارى آنان كنند و كنيز باشند و منظور از «نساء» اعم از دختران و زنان مى باشد؛ زيرا فرعونيان هر دو دسته را زنده نگه مى داشتند.(2)

4. احتمال ديگر اين كه معناى يستحيون نساءكم اين باشد كه با زنان شما كارهايى مى كردند كه حيا و شرم از ايشان برود؛ اين احتمال درست نيست زيرا به قرينه تقابل با «يذبحون» به معناى زنده نگه داشتن است به علاوه «يستحيى» يعنى شرمنده مى شود نه اين كه شرم را از بين ببرد.(3)

ه -. اگر ذكرى از خود فرعون به ميان نيامده از نظر روشن بودن آن است زيرا هدف، هلاك و نابودى فرعون و ياران اوست و طبعا خود او در درجه اول بايد نابود گردد.(4)

و. واژه «فرقنا» از ماده «فرق» در اصل به معناى جدا كردن دو چيز است؛ فرق دريا به معناى شكافتن قسمتى از آب دريا از قسمت ديگر است، از اين رو به كسى كه موى سر خود را بشكافد و بر دو قسم كند گفته مى شود فرق باز كرد و به فرشتگانى كه حق و باطل را جدا مى سازند فارقات اطلاق مى شود: فالفارقات فرقا (مرسلات، 4) و به روز بدر «يوم الفرقان» اطلاق شده است. (انفال، 41)

ز. «بحر» مكان واسع را بحر گويند و كسى كه علم وسيع دارد متبحّر است.

ح. پس از نجات بنى اسرائيل از دريا و نابودى فرعونيان وقتى به مصر بازگشتند خدا به آنان وعده نازل كردن تورات و قوانين داد پس موسى يارانش را واگذارد و هارون را نماينده خود بر آنان قرار داد و به كوه طور رفت و در آنجا چهل شب ماند و تورات بر الواحى بر او نازل شد.(5)

ص: 111


1- مجمع البيان، ج 1، ص 167؛ صافى، ج 1، ص 128؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 183.
2- الميزان، ج 1، ص 286.
3- الميزان، ج 1، ص 286.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 168؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 186؛ روح المعانى، ج 1، ص 258.
5- مجمع البيان، ج 1، ص 173؛ صافى، ج 1، ص 131.

ط. اين آيات از بزرگ ترين انحراف بنى اسرائيل در طول تاريخ زندگى اشان سخن مى گويد و آن انحراف از اصل توحيد به شرك و گوساله پرستى است و به آنان هشدار مى دهد كه شما يك بار در تاريخ زندگى تان بر اثر اغواى مفسدان گرفتار چنين سرنوشتى شديد اكنون بيدار باشيد راه توحيد خالص به روى شما گشوده شده آن را رها نكنيد.(1)

ى. در آيه ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون خداوند به بنى اسرائيل مى گويد: ما با پذيرش توبه شما عقاب و عذابى را كه با پرستش گوساله مستحق آن شده بوديد برداشتيم.(2)

ك. كتاب و فرقان ممكن است هر دو اشاره به تورات باشد(3) و نيز ممكن است كتاب اشاره به تورات و فرقان اشاره به معجزاتى باشد كه خداوند در اختيار موسى گذارده بود.(4)

ل. در ادامه يادآورى نعمت هايى كه بر بنى اسرائيل ارزانى شده مانند نعمت هاى آزادى ازستم فرعون و... آيه مورد بحث نعمتى ديگر را يادآور مى شود كه نعمت اعطاى كتاب است؛ كتابى كه عامل نجات بنى اسرائيل از كوته نظرى هاست و آموختن آن و عمل به آن مى تواند ضعف ها و خطاهاى گذشته را جبران كند.(5)

م. منظور از ظلم بنى اسرائيل به خويش در آيه شريفه انّكم ظلمتم أنفسكم از اين جهت بود كه با اين عمل ناشايست استحقاق عقاب و عذاب پيدا كردند و هر كه چنين كند بى شك به خود ستم كرده است.(6)

ن. كشتن يكديگر براى پذيرفته شدن توبه اگر چه سخت و دردناك است ولى چون باعث قبولى توبه و آمرزش گناه شما است بهتر است از اين زندگى چند روزه اى كه بالاخره تمام مى شود و پس از آن بايد به عذاب هميشگى گرفتار شد.(7)

ص: 112


1- نمونه، ج 1، ص 253.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 174؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 191.
3- نمونه، ج 1، ص 254؛ مجمع البيان، ج 1، ص 176؛ روح المعانى، ج 1، ص 260.
4- نمونه، ج 1، ص 254؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 485؛ فى ظلال القرآن، ج 1، ص 71.
5- تسنيم، ج 4، ص 428.
6- مجمع البيان، ج 1، ص 177؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 515.
7- مجمع البيان، ج 1، ص 179؛ صافى، ج 1، ص 132.

س. بنى اسرائيل به همان صورت كه خدا فرمان داد توبه كردند و خداوند توبه آنان را پذيرفت.(1)

ع. منظور از «انفسكم» در فاقتلوا انفسكم اين نيست كه هر انسانى دست به خودكشى بزند و خودش را از بين ببرد گرچه در المنار چنين احتمالى مطرح شده است، بلكه مراد نفوس اقربا و ارحام و همه كسانى است كه از فرزندان اسرائيل به حساب مى آيند به بيان ديگر اين جمله از قبيل فاذا دخلتم بيوتكم فسلّموا على أنفسكم (نور، 61) و و لا تلمزوا انفسكم (حجرات، 11) است.

نكته ها

1. نظير آيه 49 بقره، آيات ذيل است: وَ إِذْ أَنْجَينَاكمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يسُومُونَكمْ سُوءَ الْعَذَابِ يقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكمْ وَ يسْتَحْيونَ نِسَاءَكمْ وَ فِى ذلِكمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكمْ عَظِيمٌ (الأعراف، 141)

وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيكمْ إِذْ أَنْجَاكمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يسُومُونَكمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ يذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكمْ وَ يسْتَحْيونَ نِسَاءَكمْ وَ فِى ذلِكمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكمْ عَظِيمٌ (إبراهيم، 6)

2. بنى اسرائيل به طور دائم و پيوسته در معرض اضطراب و وحشت و شكنجه فرعونيان بسر مى بردند؛ «يسومونكم» فعل مضارع دلالت بر دوام دارد.(2)

3. علت اين كه فرعونيان فرزندان را مى كشتند اين بود كه كاهنان، فرعون را بيم دادند كه در ميان بنى اسرائيل پسرى به دنيا مى آيد كه نابودى اش به دست او خواهد بود همان گونه كه به نمرود نيز بيم داده شد، ولى حفاظت و حراست آن دو از خود و سلطنتشان سودى به آن ها نبخشيد.(3)

4. كشتن پسران ضررهاى فراوانى به دنبال داشت: 1. باعث انقطاع نسل مى شد. 2. از جهت اقتصادى و اداره زندگى زن ها دچار مشكل مى شدند. 3. اكثر مردم از داشتن پسر خوشحال و از داشتن دختر ناراحت و كشتن پسران مايه ناراحتى آنان مى شد. 4. زنان در

ص: 113


1- مجمع البيان، ج 1، ص 179؛ تسنيم، ج 4، ص 457.
2- تسنيم، ج 4، ص 330.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 81؛ صافى، ج 1، ص 129؛ تسنيم، ج 1، ص 342.

صورت كشته شدن مردهايشان ناچارند نسبت به بيگانگان تن به ذلت دهند.(1)

5. قرآن كريم مى فرمايد: ما دريا را براى شما بنى اسرائيل شكافتيم و شما را نجات داديم و آل فرعون را غرق كرديم؛ و اذ فرقنا بكم البحر فانجيناكم و اغرقنا ءال فرعون (بقره، 50). در اين آيه بيان نشده كه خداوند چگونه دريا را براى آن ها شكافته است، ليكن در آيه ى ديگر بيان شده است؛ مى فرمايد: پس ما به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را به دريا (ى نيل) بزن چون زد دريا شكافته شد و آب هر قطعه ى دريا مانند كوهى بزرگ بر روى هم قرار گرفت؛ فأوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم. (شعراء، 63)

6. خداوند گاهى انسان را با مصيبت و رنج مى آزمايد تا ببيند صابر كيست و گاهى با نعمت مى آزمايد تا ببيند شاكر كيست. بنا بر اين، امتحان به حسنات و سيئات براى آن است كه انسان به وسيله شكر يا صبر به خداوند رجوع كند: و بلوناهم بالحسنات و السيئات لعلّهم يرجعون. (اعراف، 168)

7. شكافتن دريا دو فايده براى قوم موسى داشت: از عذاب فرعونيان نجات پيدا كردند، از غرق شدن در دريا به معجزه الهى نجات يافتند و آل فرعون نيز از دسترسى به شما ممنوع شدند و در كام دريا به هلاكت رسيدند. ظاهر «أنجيناكم» و «ءال فرعون» عموم بنى اسرائيل و عموم فرعونيان است؛ يعنى آيه شريفه ظهور دارد همه فرعونيان بدون استثنا غرق شدند و همه پيروان موسى (علیه السلام) بدون استثنا نجات يافتند چنان كه در آيات ديگر به اين مطلب تصريح شده است: و أنجينا موسى و من معه أجمعين (شعراء، 65) و فاغرقناه و من معه جميعا. (اسراء، 103)

8. كليددار نظام هستى خداوند است: و عنده مفاتح الغيب (انعام، 59) و كليد دو گونه چرخش دارد: با يك چرخش آب دريا را براى پيروان موسى باز مى كند تا نجات يابند: و اذ فرقنا بكم البحر با چرخش ديگر آب دريا را به هم متصل مى كند تا فرعونيان را غرق كند: فغشيهم من اليمّ ما غشيهم (طه، 78) و اين شكافتن اختصاص به دريا ندارد؛ گاهى قمر را

ص: 114


1- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 505.

مى شكافد: اقتربت الساعة و انشقّ القمر (قمر، 1) و گاهى زمين را براى نابودى قارون مى شكافد: فخسفنا به و بداره الارض. (قصص، 81)

9. در خطاب «نجيناكم» مخاطب يهوديان معاصر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) هستند در حالى كه نجات از آل فرعون مربوط به اجداد آنان است مصحح چنين خطابى آن است كه نجات اسلاف آنان سبب نجات خودشان نيز هست؛ زيرا اگر نياكان نجات نمى يافتند قهرا نسل اين قوم منقطع شده از يهوديان معاصر نزول قرآن اثرى نبود.(1)

10. نظير آيه 51 بقره: وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظَالِمُونَ

آيه 88 طه است كه بطور مبسوط تر بيان شده است.

11. بنى اسرائيل از اين جهت ظالم بودند كه پرستش غير خدا نمودند. ظلم يعنى نهادن شىء در غير موضع و محل خود؛ آن ها چون عبادت را در غير جاى خود قرار داده بودند و غير از خدا را پرستش مى كردند، ظالم ناميده شدند، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: انّالشّرك لظلم عظيم.(2)

12. عفو و بخشش از گناه يك نوع نعمت است كه بايد از آن تشكر كرد: عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون، بنا بر اين اگر كسى از گناه و معصيت ما نيز صرف نظر كرد، لازم است از او تشكر كنيم.

13. بنى اسرائيل مرتكب گناه بزرگى شدند و آن گوساله پرستى بود و خداوند آن ها را عفو كرد: ثم عفونا عنكم.

سؤال: اگر خداوند آن ها را عفو كرد، پس چرا دستور داد يكديگر را بكشند؟

پاسخ: منظور از عفو در آيه مطلق بخشش و قبول توبه است و اين منافاتى ندارد كه عفو الهى مقدماتى داشته باشد و زمينه هايى را طلب كند به تعبير ديگر در اين آيه سخن از اصل عفو و قبول توبه است در آيه بعد سخن از كيفيت و شرايط آن مطرح است به عبارت ديگر مرتد دو حكم دارد: حكم كلامى و آن قبولى توبه او بين خود و خداوند است و حكم فقهى

ص: 115


1- تسنيم، ج 4، ص 337.
2- لقمان، 13؛ تسنيم، ج 4، ص 396؛ فى ظلال القرآن، ج 1، ص 71.

كه اعدام و كشته شدن مرتدّ فطرى است مراد از عفو همان حكم كلامى است.(1)

14. بسيارى از بركات در شب نصيب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است مانند نزول قرآن كريم بر پيامبر در شب: انا انزلناه فى ليلة مباركة (دخان، 3) معراج پيامبر در شب: سبحان الذى اسرى بعبده ليلاً تهجّد در شب: و من الليل فتهجّد به نافلة لك. (اسراء، 79)

15. تعبير به «لعلّ» به معناى شايد در جمله لعلكم تشكرون با آن كه شكر نعمت واجب است و بايد شكر كنند از اين جهت است كه شكر در عين حال كه شكر تشريعا واجب است تكوينا اختيارى است؛ يعنى بايد تشريعى با شايد تكوينى آميخته است به علاوه ممكن است «لعل» به معناى «كى» باشد يعنى براى اين كه شكر كنيد.

16. اگر انسان محور شناخت را حس قرار داد منهاى عقل، تفاوتى ميان تحوّل عصا به مار و گوساله سامرى قائل نمى شود يك روز به دنبال موسى (علیه السلام) حركت مى كند و يك روز به دنبال سامرى، اما اگر محور شناخت را عقل قرار داد. پس از مشاهده معجزه چنان ايمان آوردند كه حاضر به شهادت در راه خدا شدند و به فرعون گفتند: فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحيوة الدنيا. (طه، 72)

17. نظير آيه 53 بقره، آيه 49 مومنون است: وَ لَقَدْ آتَينَا مُوسَى الْكتَابَ لَعَلَّهُمْ يهْتَدُونَ

18. گروهى از مفسران عامه مراد از شكر در لعلكم تشكرون را شكر براى نعمت عفو دانسته اند(2) در حالى كه ظاهر آيه اعم از آن است، بلكه ممكن است از نعمت عفو منصرف باشد زيرا شكر در مقابل كفران بنى اسرائيل نسبت به نعمت هايى است كه خداوند پيش از گوساله پرستى بر آنان ارزانى داشت. گويا چنين مى فرمايد: تاكنون كه شكر نعمت هاى ما را به جا نياورديد، بلكه با گوساله پرستى كفر ورزيديد و ظلم كرديد، از اين ظلم شما مى گذريم و شما را مى بخشيم شايد از اين پس شكر آن نعمت ها را به جا آوريد.(3)

19. همان طورى كه قرآن كريم به فرقان توصيف شده: تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده (فرقان، 1) تورات غير محرّف نيز به فرقان توصيف شده است: و اذ ءاتينا موسى

ص: 116


1- تسنيم، ج 4، ص 399.
2- روح المعانى، ج 1، ص 260؛ كشاف، ج 1، ص 139.
3- تسنيم، ج 4، ص 400.

الكتاب و الفرقان لعلّكم تهتدون و راه تحصيل فرقان كه تميز حق از باطل تقوا است: ان تتّقوا الله يجعل لكم فرقانا. (انفال، 29)

20. شكر بر سه قسم است: 1. شكر قولى كه عبارت از ذكر نعمت است. 2. شكر عملى كه عبارت از صرف نعمت الهى در طاعت خداوند و معصيت نكردن. 3. شكر اعتقادى كه عبارت از آن است كه انسان نعمت را و توفيق شكر را از خداوند بداند.(1)

21. تعبير به «يا قوم»؛ اى قوم من يعنى اضافه قوم به ياى متكلم، تعبيرى عاطفه انگيز است و نشان مى دهد حكمى كه صادر شد از روى رحمت است، گرچه بر حسب ظاهر خشونت و سختى دارد علت رحمت بودن آن اين است كه كشتن يكديگر؛ فاقتلوا أنفسكم سبب تطهير آنان از گناه شرك و رهايى آن ها از عذاب جاويدان است.(2)

22. علت اين كه خدا فرمان داد بنى اسرائيل همه يكديگر را بكشند اين بود كه اگر چه دسته اى از آنان گوساله نپرستيدند و آن را كارى زشت و باطل دانسته بودند ولى گناه اين دسته آن بود كه ديگران را از گوساله پرستى نهى و منع نكردند از ترس اين كه مبادا كشته شوند با اين كه مى دانستند گوساله پرستى باطل است، از اين رو خداوند دستور داد همديگر را بكشيد.(3)

23. شك نيست كه پرستش گوساله سامرى، كار كوچكى نبود ملتى كه بعد از مشاهده آن همه آيات خدا و معجزات پيامبر بزرگشان موسى همه را فراموش كنند و با يك غيبت كوتاه پيامبرشان، به كلى اصل اساسى توحيد و آيين خدا را زير پا گذارند بايد شدت عمل در مورد آنان به خرج داد و هرگز تنها با پشيمانى و اجراى صيغه توبه بر زبان نبايد قناعت كرد، از اين رو فرمان شديدى از طرف خدا صادر شد كه در تمام طول تاريخ پيامبران مثل و مانند ندارد.(4)

24. اين كه ابتدا خدا فرمود ما شما را عفو كرديم، سپس فرمود: فاقتلوا انفسكم بدين گونه است كه منظور از عفو اين است كه شما با گوساله پرستى پس از آن همه بيانات، مستحق عذاب استيصال شديد، ولى ما شما را عفو كرديم و چنين عذابى را نفرستاديم، بلكه راه تطهير از چنان گناه عظيمى را به شما نشان داديم تا مقتولان با كشته شدن و ملحق شدن به شهيدان

ص: 117


1- روح البيان، ج 1، ص 137.
2- تسنيم، ج 4، ص 448.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 178.
4- نمونه، ج 1، ص 256؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 85.

پاك شوند و قاتلان با صبر بر كشته شدن بستگان و آشنايان و تحمل فقدان آنان تطهير شوند.(1)

مرگ در رحمت الهى بهتر از زندگى در لعنت الهى است و اجراى حدود الهى گرچه به قيمت قتل انسان باشد به نفع اوست: ذلكم خير لكم.(2)

آیه 55-61

اشاره

وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56) وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57) وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ (58) فَبَدَّلَ الَّذينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذي قيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (59) وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي اْلأَرْضِ مُفْسِدينَ (60) وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61)

ترجمه

و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه گفتيد: «اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد؛ مگر اين كه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم؛» پس صاعقه شما را گرفت؛ در حالى كه تماشا مى كرديد. * سپس شما را پس از مرگتان، حيات بخشيديم؛ شايد شكر (نعمت او را) به جا آوريد. * و ابر را بر شما سايبان قرار داديم؛ و «منّ» [= شيره مخصوص و لذيذ درختان] و

ص: 118


1- تسنيم، ج 4، ص 475.
2- نور، ج 1، ص 117.

«سلوى» [= مرغان مخصوص شبيه كبوتر] را بر شما فرستاديم؛ (و گفتيم:) «از نعمتهاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم بخوريد؛» (ولى شما كفران كرديد.) آنها به ما ستم نكردند؛ بلكه به خود ستم مى نمودند. * و (به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيم: «در اين شهر [= بيت المقدس] وارد شويد؛ و از نعمتهاى فراوان آن، از هر جا مى خواهيد بخوريد؛ و از (معبد بيت المقدس) با خضوع و خشوع وارد گرديد؛ و بگوييد: «خداوندا! گناهان ما را بريز.» تا خطاهاى شما را ببخشيم؛ و به نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد.» * امّا افراد ستمگر، اين سخن را كه به آن ها گفته شده بود، تغيير دادند؛ (و به جاى آن، جمله استهزاآميزى گفتند؛) لذا بر ستمگران، در برابر اين نافرمانى، عذابى از آسمان فرستاديم. * و (به ياد آوريد) زمانى را كه موسى براى قوم خويش، آب طلبيد؛ به او دستور داديم: «عصاى خود را بر آن سنگ مخصوص بزن!» ناگاه دوازده چشمه آب از آن جوشيد؛ آن گونه كه هر يك (از طوايف دوازده گانه بنى اسرائيل)، چشمه مخصوص خود را مى شناختند. (و گفتيم:) از روزى هاى الهى بخوريد و بياشاميد و در زمين فساد نكنيد و فساد را گسترش ندهيد (و نيز به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيد: «اى موسى! هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم. از خداى خود بخواه كه از آنچه زمين مى روياند، از سبزيجات و خيار و سير و عدس و پيازش، براى ما فراهم سازد.» (موسى) گفت: «آيا غذاى پست تر را به جاى غذاى بهتر انتخاب مى كنيد؟! (اكنون كه چنين است، بكوشيد از اين بيابان) در شهرى فرود آييد؛ زيرا هر چه خواستيد، در آنجا براى شما هست.» و خداوند مهر ذلت و نياز بر پيشانى آن ها زد و مجدّدا گرفتار غضب پروردگار شدند چرا كه آن ها نسبت به آيات الهى كفر مى ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى كشتند. اين ها بهخاطر آن بود كه گناهكار و متجاوز بودند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

درخواست غير معقولانه بنى اسرائيل پيرامون رؤيت حسى خداوند و نزول عذاب بر آن ها و زنده شدن آن ها بعد از مدتى براى شكرگزارى خداوند. بيان برخى از نعمت هاى ويژه بر بنى اسرائيل مانند سايبان قرار گرفتن ابر و نزول من و سلوى بر آنان، تخلف بنى اسرائيل از

ص: 119

فرمان الهى در ورود به قريه، نزول عذاب بر آنان، فرمان الهى به حضرت موسى در زدن عصا به سنگ و به وجود آمدن دوازده چشمه آب و بهره مندى آن ها از نعمت الهى، بى صبرى بنى اسرائيل بر طعام واحد و درخواست نعمت هاى مختلف و ذلت و بيچارگى بنى اسرائيل به جهت كفر به آيات الهى و قتل پيامبران.

ب. آيه و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله... و آيه بعد يكى ديگر از نعمت هاى بزرگ خدا را بر بنى اسرائيل يادآور مى شود كه چگونه آن ها مردمى لجوج و بهانه گير بودند و چگونه مجازات الهى دامانشان را گرفت، ولى بعد از آن باز لطف الهى شامل حالشان شد. بنى اسرائيل به موسى (علیه السلام) گفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه خدا را با چشمان خود ببينيم؛ اين درخواست به علت جهل آنان بود چرا كه درك افراد نادان فراتر از محسوساتشان نيست يا به خاطر لجاجت و بهانه جويى آن ها كه يكى از ويژگى هاى اين قوم بوده است.(1)

ج. مخاطب در خطاب «قلتم»، «فاخذتكم»، «بعثناكم» و «تنظرون»، يهود زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) هستند در حالى كه داستان تقاضاى رؤيت خدا و فرود آمدن صاعقه اولاً مربوط به يهود زمان موسى است، ثانيا مربوط به گروه خاصى از آنان است كه به ميقات رفتند. وجه اين نحو خطاب وجود تشابه قلبى و اتحاد فكرى بين اين دو گروه است: تشابهت قلوبهم (بقره، 118)؛ زيرا اهل كتاب زمان پيامبر نيز مى خواستند كتابى بر آن ها نازل شود: يسئلك اهل الكتاب ان تنزّل عليهم كتابا من السماء فقد سألوا موسى اكبر من ذلك (نساء، 153)؛ يعنى اگر از تو كتاب ديدنى مى خواهند از موسى خداى ديدنى مى خواستند.(2)

د. در اين كه صاعقه چه بود چند احتمال است: 1. آتشى از آسمان آمد و اينان را كشت. 2. صيحه اى از آسمان شنيده شد. 3. خداوند سپاهى را از آسمان فرو فرستاد كه اينان صداى هولناكى را شنيدند، و بر اثر آن از بين رفتند.(3)

ه -. حضرت موسى (علیه السلام) از جريان نزول صاعقه و مرگ سران بنى اسرائيل بسيار ناراحت

ص: 120


1- نمونه، ج 1، ص 257.
2- الميزان، ج 1، ص 287؛ تسنيم، ج 4، ص 486.
3- كشاف، ج 1، ص 142؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 521.

شد، از اين رو از خداوند تقاضاى بازگشت آنان را به زندگى كرد و اين تقاضاى او پذيرفته شد كه قرآن در اين آيه مى فرمايد: سپس شما را بعد از مرگتان حيات نوين بخشيديم شايد شكر خدا را به جا آوريد. همه مفسران جز دسته كمى اتفاق دارند كه 70 نفر هلاك شدند و موسى (علیه السلام) فقط بيهوش شد.(1)

و. كفران و معصيت بنى اسرائيل و سرپيچى آنان از نبرد با عمالقه براى ورود به بيت المقدس سبب سرگردانى چهل ساله آنان با شكايت بنى اسرائيل از گرماى شديد و تقاضاى حضرت موسى (علیه السلام) خداى منّان ابرى را سايبان آنان قرار داد كه از آن نسيم خنكى مى وزيد و در پى شكواى از گرسنگى، من و سلوى را بر آنان فرو فرستاد(2) ؛ «منّ» چيزى شبيه به ترنجبين و به شيرينى عسل بوده كه خداوند بدون رنج و زراعت به بنى اسرائيل ارزانى كرد و «سلوى» طعامى لذيذ پرنده اى شبيه كبوتر و اندكى خردتر از آن.(3)

ز. قرآن در اين جا به فراز ديگرى از زندگى بنى اسرائيل اشاره مى كند كه مربوط به ورودشان در سرزمين بيت المقدس است بيشتر مفسران(4) معتقدند كه مراد از قريه در اين آيه بيت المقدس است و آيه شريفه ادخلوا الارض المقدسة آن را تأييد مى كند، بعضى هم معتقدند مراد «اريحا» است كه نزديك بيت المقدس است(5) ، سپس به آن ها سه دستور مى دهد:

1. از همه نعمت هاى آن به طور فراوان هر چه مى خواهيد بخوريد در اين جا خداوند برخلاف محدوديتى كه در بيابان در مورد مواد غذايى داشتند خوراكى هاى متنوعى براى آن ها فراهم ساخته و همه اين غذاها را براى آن ها اباحه مى كند.

2. از در (بيت المقدس) با خضوع و تواضع وارد شويد.

3. بگوييد خداوندا گناهان ما را بريز و در پايان اضافه مى كند براى افراد پاك و نيكوكار علاوه بر مغفرت و بخشش گناهان اجر ديگرى نيز اضافه مى كند.(6)

ص: 121


1- مجمع البيان، ج 1، ص 182.
2- تسنيم، ج 4، ص 525؛ مجمع البيان، ج 1، ص 186.
3- صافى، ج 1، ص 135؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 196؛ تسنيم، ج 4، ص 526؛ آلاء الرحمن، ج 1، ص 95.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 188؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 196؛ نمونه، ج 1، ص 268؛ مراغى، ج 1، ص 124؛ روح المعانى، ج 1، ص 265؛ تسنيم، ج 4، ص 558.
5- صافى، ج 1، ص 135؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 196.
6- نمونه، ج 1، ص 268.

ح. معناى «حطة» آن است كه خدايا! گناه ما را بريز و ما را بيامرز(1). بعضى گويند آن ها مأمور شدند بگويند: «لا اله الا الله» كه خود اين كلمات گناه آنان را ريخت.

ط. و سنزيد المحسنين كسانى كه سه فرمان مزبور ورود به قريه، ورود باب در حال خضوع و گفتن حطة را نيكو به جا آورند افزون بر مغفرت و بخشش گناهانشان به آنان رحمت و ثواب نيز مى دهيم.(2)

ى. كسانى كه ظلم و گناه كردند فرمان خدا را تغيير دادند و غير از آن سخنى را كهبايد بگويند گفتند و به جاى اين كه بگويند «حطه» گفتند «حنطه» (گندم) و در هر حال مقصودشان استهزا و تمسخر بود و نيز مأمور بودند كه خم شوند و از آن در وارد شوند، ولى آنان به اين دستور عمل نكردند و نشسته از در گذشتند.(3)

ك. با بيمارى طاعون در يك ساعت بيست و چهار هزار نفر از بزرگان و پيرمردها هلاك شدند و فرزندانشان باقى ماندند و در نتيجه علم و عبادت از آنان رفت و از دست دادن دانشمندانشان عذابى براى باقى ماندگان شد.(4)

ل. خداوند در آيه و اذاستسقى موسى لقومه... به يكى ديگر از نعمت هاى مهم كه به بنى اسرائيل ارزانى داشته اشاره مى كند كه: به خاطر آوريد هنگامى كه موسى (علیه السلام) در آن بيابان خشك و سوزان براى قومش تقاضاى آب نمود و خدا اين تقاضا را قبول كرد به اين صورت كه ما به او دستور داديم عصاى خود را بر آن سنگ بزن؛ ناگهان آب جوشيدن گرفت و دوازده چشمه آب از آن با سرعت و شدت جارى شد به گونه اى كه قبايل بنى اسرائيل هر كدام به خوبى چشمه خود را مى شناختند.(5)

م. منظور از رزق خداوند همان منّ و سلوى است.(6)

ن. منظور از «مصر» يكى از وجوه ذيل است: مفهوم كلى شهر، كشور مصر و بيت المقدس.(7)

ص: 122


1- نمونه، ج 1، ص 268؛ مراغى، ج 1، ص 124.
2- تسنيم، ج 4، ص 566.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 189.
4- همان؛ صافى، ج 1، ص 136؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 198.
5- نمونه، ج 1، ص 271.
6- صافى، ج 1، ص 137؛ آلاء الرحمن، ج 1، ص 96؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 92؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 201.
7- مجمع البيان، ج 1، ص؛ كشاف، ج 1، ص 145؛ فى ظلال القرآن، ج 1 /ص 75.

س. در جمله أتستبدلون الذى هو... احتمالاتى ذكر شده است:

1. آيا آنچه را خداوند براى شما اختيار كرده ترك مى كنيد و آنچه كه پست است بر آن بر مى گزينيد.

2. آيا شما چيزى را كه با زراعت و صناعت به دست مى آوريد بر چيزى كه خداوند آن را از روى عفو «من و سلوى» به شما عطا نموده ترجيح مى دهيد.(1)

نكته ها

1. نزول عذاب صاعقه بر قوم موسى

نظير آيه 55 بقره: وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَك حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ

آيه 153 نساء است: يسْأَلُك أَهْلُ الْكتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيهِمْ كتَابا مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكبَرَ مِنْ ذلِك فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ

2. با اين كه اين درخواست از ناحيه پدران آن دسته از بنى اسرائيل كه در زمان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بودند نسبت به موسى شد، خداوند بنى اسرائيل زمان پيامبر را توبيخ و مذمت مى كند؛ زيرا آنان نيز به راه پدران خود مى رفتند و به رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و آنچه او آورده بود ايمان نمى آوردند و مانند اجداد خود مى گفتند تو را تصديق نمى كنيم تا خدا را علنى ببينيم.(2)

3. روحيه سؤال كنندگان يكسان نيست؛ حضرت موسى (علیه السلام) و مردم هر دو تقاضاى ديدن خدا كردند، ليكن با اين تفاوت كه حضرت موسى به نمايندگى از مردم و باادب گفت: ربّارنى انظر اليك. خطاب آمد: لن ترانى (اعراف، 143)، اما قوم موسى از روى تكبر گفتند: لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة كه عذاب الهى به سراغ آن ها آمد.(3)

4. بيان خواسته هاى جزئى مانند سير و پياز و سبزى و عدس نشانه شدّت وابستگى و حقارت طبع است و رفاه طلبى عامل سقوط آنان شد: اهبطوا.(4)

ص: 123


1- تبيان، ج 1، ص 276.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 181.
3- نور، ج 1، ص 118.
4- همان، 125.

5. سرّ فرو فرستادن صاعقه در برابر تقاضاى مشاهده حسى ممكن است اين باشد كه خداى سبحان از اين طريق مى خواست بفهماند ديده اى كه تاب مشاهده يكى از مخلوقات خدا يعنى نور مادى و محدود را ندارد چگونه مى تواند ذات او را كه آفريننده همه مخلوقات است رؤيت كند.(1)

6. آيه شريفه ثم بعثناكم... دلالت واضحى است بر جواز رجعت(2) چرا كه وقوع آن در يك مورد دلالت بر امكان جواز در موارد ديگر نيز دارد.

7. نظير آيه 57 و 58 بقره، آيات 160 و 161 اعراف است: وَ أَنْزَلْنَا عَلَيهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوَى كلُوا مِنْ طَيبَاتِ مَا رَزَقْنَاكمْ وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لكنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يظْلِمُونَ. وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكنُوا هذِهِ الْقَرْيةَ وَ كلُوا مِنْهَا حَيثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدا نَغْفِرْ لَكمْ خَطِيئَاتِكمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ

8. تظليل غمام گاهى بشير رحمت است مانند: و ظلّلنا عليكم الغمام و گاهى نذير نقمت است مانند عذاب يوم الظُلّة (شعراء، 189) و ان يأتيهم الله فى ظلل من الغمام. (بقره، 210)

9. در آيه فبدل الذين... به جاى آن كه بگويد

«فانزلنا عليهم» مى فرمايد: فانزلنا على الذين ظلموا تا روشن گردد كه اين عذاب و مجازات الهى تنها دامان ستمگران بنى اسرائيل را گرفت و هرگز خشك و تر باهم نسوختند.(3)

ثانيا: انزال رجز بر اينان به خاطر ظلم ايشان بود.(4)

10. نظير ايه 59 و 60 بقره آيه 160 و 162 اعراف است: وَ قَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَى عَشْرَةَ أَسْبَاطا أُمَما وَ أَوْحَينَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاك الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَينا قَدْ عَلِمَ كلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ... فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيهِمْ رِجْزا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كانُوا يظْلِمُونَ

ص: 124


1- تسنيم، ج 4، ص 493.
2- صافى، ج 1، ص 133؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 195.
3- نمونه، ج 1، ص 270؛ آلاء الرحمن، ج 1، ص 96؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 499؛ تسنيم، ج 4، ص 572.
4- كشاف، ج 1، ص 143؛ روح المعانى، ج 1، ص 267؛ تسنيم، ج 4، ص 572.

11. نظير آيه 61 بقره، ايه 112 آل عمران است: وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيهِمُ الْمَسْكنَةُ ذلِك بِأَنَّهُمْ كانُوا يكفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيرِ حَقٍّ ذلِك بِمَا عَصَوْا وَ كانُوا يعْتَدُونَ

12. تعبير به بما كانوا يفسقون با توجه به اين كه فعل ماضى «كانوا» بر سر مضارع آمده دلالت بر استمرار آنان در فسق دارد و پيامش اين است كه آنچه سبب رجز آسمانى شد اصرار آنان بر گناه و استمرارشان در معصيت و خوددارى از توبه است و هشدارى است براى هر شخص و ملتى كه به گناه آلوده است و بر آن اصرار مى ورزد و عادت به آن كرده است.(1)

13. در آيه 60 «فانفجرت» آمده و در سوره اعراف «فانبجست»، فرق بين اين دو در اين است كه: الف) «انبجاس» در زمانِ نيازِ كم است و «انفجار» در زمان حاجت زياد يعنى هر وقت احتياج آنان به آب زياد بود. ب) انفجار عبارت از انشقاق است خواه مجرا و منفذ باريك باشد و خواه وسيع و انبجاس مخصوص انشقاق باريك؛ يعنى انفجار عام و انبجاس خاص و جمع هر دو ممكن است. ج) انبجاس ناظر به مرحله ابتدايى جوشش آب است كه كم است، انفجار ناظر به مرحله نهايى جوشش آب است كه فراون است.(2)

14. الف و لام در «الحجر» يا براى عهد است و مقصود از آن سنگ مخصوص و معينى است چنان كه نقل شده كه اين همان سنگ بوده كه موسى آن را از كوه طور همراه خود آورده و ممكن است براى جنس باشد.(3)

15. «لا تعثوا» و «مفسدين» دلالت بر دو چيز مى كند: قرآن مى خواهد بگويد عمل اينان هم در صورت ظاهر و هم در واقع فاسد بود كلمه «لاتعثوا» اشاره به ظاهر عمل آنان و كلمه «مفسدين» به روح و حقيقت آن اشاره مى كند.(4)

16. بنى اسرائيل دقيقا همان چيزى را كه حضرت موسى (علیه السلام) سفارش كرده بود كه فرمود: استعينوا بالله و اصبروا (اعراف، 128) صبر و استقامت را نفى كردند و گفتند ما صبر نمى كنيم آن هم با نفى اكيد؛ يعنى كلمه «لن» كه دليل بر خيره سرى و لجاجت آنان است همانند: لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتهم الصاعقة. (نساء، 153)

17.

ص: 125


1- تسنيم، ج 4، ص 575.
2- تبيان، ج 1، ص 269؛ تفسير كبير، ج 3-4، ص 69؛ تسنيم، ج 4، ص 595؛ نمونه، ج 1، ص 274.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 92؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 501؛ كشاف، ج 1، ص 144.
4- مجمع البيان، ج 4، ص 191.

كسى كه محاط به خطاست: احاطت به خطيئته (بقره، 81) محكوم به ضرب ذلت و محكوم به مسكنت خواهد بود؛ زيرا گرچه در اين آيه مى فرمايد: باءوا بغضب من الله، ولى در آيه ديگر مى فرمايد: فباءوا بغضب على غضب (بقره، 90) و چنين غضب متراكم نشانه احاطه خطيئه است و روشن است كه غضب خدا حالت نفسانى نيست، بلكه همان قهر فعلى خداست غضب الهى مايه سقوط است: و من يحلل عليه غضبى فقد هوى. (طه، 81)

18. آيا سؤال بنى اسرائيل گناه بود؟ بعضى گويند اين سؤال گناه نبود؛ زيرا آنچه داشتند مباح بود، ولى آن ها مباح ديگرى را خواستار شدند، ولى برخى معتقدند كه گناه بود زيرا آن ها با آنچه خداوند برايشان اختيار كرده بود راضى نشدند و از همين جهت است كه قرآن آن هارا سرزنش مى كند.(1)

19. آوردن فعل ماضى «كان» بر سر مضارع؛ كانوا يكفرون، دليل بر استمرار كفرورزى آنان است و نشان مى دهد كه كفر و قتل و اعتدا براى بنى اسرائيل عادت مستمر و هميشگى بوده، به صورت ملكه سيئه اى درآمده بود گويا كار آنان اين بود كه با مشاهده هر آيه و معجزه اى به آن كفر بورزند و پيامبران بزرگى چون شعيب، زكريا و يحيى را به شهادت برسانند.(2)

20. ممكن است از تعبير به و كانوا يعتدون استفاده شود كه معصيتى انسان را به چنين عاقبت شوم مبتلا مى كند كه با اعتدا يعنى تعدى و هتك حرمت همراه باشد به ويژه هتك حرمت رهبر دينى و آسمانى، نظير اين كه به پيامبر بگويد سخن شما را مى شنوم، ولى گوش نمى دهم.(3)

21. قرآن كريم به برخى از پيامدهاى بى صبرى اشاره كرده است مانند ذلت و مسكنت: لن نصبر على طعام واحد... ضربت عليهم الذلة و المسكنة (بقره، 61) و مانند جدايى حضرت خضر (علیه السلام) از حضرت موسى (علیه السلام): هذا فراق بينى و بينك سأنبئك بتأويل ما لم تستطع عليه صبرا. (كهف، 78)

ص: 126


1- مجمع البيان، ج 1، ص 194.
2- تسنيم، ج 4، ص 649.
3- صافى، ج 1، ص 137.

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62) وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ (64) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ (65) فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ (66)

ترجم -- ه

كسانى كه (به پيامبر اسلام) ايمان آورده اند، و كسانى كه به آيين يهود گرويدند و نصارى و صابئان [= پيروان يحيى] هرگاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آوردند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هيچ گونه ترس و اندوهى براى آن ها نيست. (هر كدام از پيروان اديان الهى، كه در عصر و زمان خود، بر طبق وظايف و فرمان دين عمل كرده اند، مأجور و رستگارند.) * و (به ياد آوريد) زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم؛ و كوه طور را بالاى سر شما قرار داديم؛ (و به شما گفتيم:) «آنچه را (از آيات و دستورهاى خداوند) به شما داده ايم، با قدرت بگيريد؛ و آنچه را در آن است به ياد داشته باشيد (و به آن عمل كنيد)؛ شايد پرهيزگار شويد.» * سپس شما پس از اين، رويگردان شديد؛ و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، از زيانكاران بوديد. * به طور قطع از حال كسانى از شما، كه در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند، آگاه شده ايد؛ ما به آن ها گفتيم: «به صورت بوزينه هايى طرد شده درآييد!» * ما اين كيفر را درس عبرتى براى مردم آن زمان و نسل هاى بعد از آنان، و پند و اندرزى براى پرهيزگاران قرار داديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پاداش مؤمنان صالح در قيامت، گرفتن پيمان از بنى اسرائيل و اعراض آن ها، خسارت انسان ها در صورت عدم فضل و رحمت خداوند و كيفر مسخ، براى متجاوزان.

ب. قرآن در آيه 62 به يك اصل كلى و عمومى اشاره مى كند و مى گويد: آنچه ارزش دارد

ص: 127

واقعيت و حقيقت است نه تظاهر و ظاهرسازى در پيشگاه خداوند بزرگ، ايمان خالص و عمل صالح پذيرفته مى شود؛ كسانى كه به پيامبر اسلام ايمان آورده اند و همچنين يهوديان و نصارا (پيروان يحيى يا نوح يا ابراهيم) آن ها كه ايمان به خدا و روز قيامت آوردند و عمل صالح انجام دهند پاداش آن ها نزد پروردگارشان ثابت است.(1)

ج. در اين كه مراد از ان الّذين ءامنوا چه كسانى هستند، وجوهى بيان شده است:

1. كسانى كه به عيسى (علیه السلام) ايمان آوردند و پس از آن يهودى و ستاره پرست نشدند.

2. جويندگان و پژوهندگان آيين واقعى خدا مانند حبيب نجار و...

3. مؤمنين از امت هاى گذشته.(2)

د. در اين كه «صابئان» چه كسانى هستند طبرى شش قول نقل مى كند: 1. دينى ندارند. 2. بين مجوس و يهودند. 3. قائل به لا اله الا الله هستند و پيامبر را قبول ندارند. 4. ملائكه را مى پرستند و به طرف كعبه نماز مى خوانند. 5. فرقه اى از اهل كتابند و زبور داود را قرائت مى كنند. 6. طايفه اى از اهل كتابند.(3)

صابئين جمع صابى به كسى گويند كه دين اولش را ترك كرده و به آيين ديگر گرويده است و بنا بر نظر بعضى از مفسرين، صابئين منتسب به «صاب» فرزند ادريس پيامبر هستند.(4)

آنچه در باره صابئين ذكر شده ممكن است نسبت به يكديگر متباين نباشد، ولى نسبت به ظاهر آيه مورد بحث تباين دارد زيرا طبق آيه شريفه، صابئين مانند يهود و نصارا مى توانند مؤمن واقعى باشند اما ستاره پرست مشرك مؤمن واقعى نيست و اگر منظور آن است كه صابئين بعد از توبه و پذيرش اسلام واقعى از اجر الهى برخوردار مى شوند در اين صورت مجوس و مشركان كه در آيه سوره حج ياد شده اند نيز همين گونه اند.

ه -. حكم فقهى و كلامى اهل كتاب؛ گروهى كه اهل كتابند يا شبهه كتابى بودن آن ها مطرح است از نظر فقهى اگر شرايط ذمه را بپذيرند كاملاً از امنيت برخوردارند و همانند ساير شهروندان داراى زندگى مسالمت آميز هستند، اما از نظر كلامى بعد از روشن شدن حق و

ص: 128


1- نمونه، ج 1، ص 283.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 199.
3- جامع البيان، ج 1، ص 253.
4- تسنيم، ج 5، ص 33.

حقيقت اگر دست از شريعت سابق برندارند و به اسلام گرايش پيدا نكنند از اجر و مزد در قيامت محروم اند و از خوف و حزن قيامت در امان نيستند.

و. رفع كوه طور منافى با اختيار و مباين با رضايت نبوده تنها در حدّ علامت عذاب براى گرفتن ميثاق غليظ بر اطاعت در مقام عمل پس از ايمان آوردن آنان بود نه بر وادار كردن آن ها به اصل ايمان. بنا بر اين، آيه شريفه ناسخ آيه لا اكراه فى الدين نيست چنان كه آلوسى پنداشته است.(1)

ز. اكثر مفسران گويند منظور از «طور» همان كوه معروف طور محل مناجات حضرت موسى است كه در سوره تين به «طور سينين» يا در سوره مؤمنون آيه 20 به طور سينا و در سوره طه آيه 12 به وادى مقدس و در سوره اعراف به «الجبل» با الف و لام عهد تعبير شده است.

ح. منظور از پيمان چيست ؟ عده اى قائلند كه منظور از پيمان همان است كه در آيه 40 و 83 و 84 آمده است و آن عبارت است از توحيد به پروردگار، نيكى به پدر و مادر و بستگان و يتيمان و مستمندان، گفتار نيك، بر پا داشتن نماز، اداى زكات و پرهيز از خونريزى كه در تورات نيز بيان شده است.(2)

ط. مراد از «قوة» در جمله خذوا ما ءاتيناكم بقوة هم قوت بدنى و مادى است و هم قوت قلبى و معنوى، پس منظور از اخذ بقوة، خوب فهميدن كتاب و خوب عمل كردن به آن و خوب حمايت كردن از آن است.(3)

ى. در صورتى كه دليل عقلى بر امتناع بر افراشته شدن كوه نباشد يعنى دليلى از خارج مانع انعقاد ظهور براى جمله و رفعنا فوقكم الطور نشود، بايد ظاهر آن را بدون ترديد اخذ كرد و روشن است كه چنين مانعى وجود ندارد؛ زيرا خداوندى كه مى تواند دريا را براى موسى (علیه السلام) و مؤمنان به او بشكافد و نيز كوه را بشكافد كه شتر از آن خارج شود، قدرت رفع طور براى علامت عذاب را دارد.(4)

ص: 129


1- روح المعانى، ج 1، ص 444.
2- نمونه، ج 1، ص 293؛ آلاء الرحمن، ج 1، ص 99؛ كشاف، ج 1، ص 147.
3- تسنيم، ج 5، ص 100.
4- تسنيم، ج 5، ص 96.

ك. امر «كونوا» از باب انّما امره اذا اراد شيئا أن يقول له كن فيكون كنايه از سرعت تكوين و نفوذ اراده الهى است چنان كه مراد از «قول» در فقلنا لهم گفتار لفظى نيست، بلكه قول الهى همان فعل و اراده او در عالم تكوين است و چيزى نمى تواند مانع امر و اراده الهى شود: و كان امر الله مفعولاً.

ل. منظور از فضل خدا چيست ؟ در اين مورد احتمالاتى داده شده است:

1. پس از روى گرداندن و بازگشت بنى اسرائيل خداوند آنان را مهلت داد تا توبه كنند و آنان را هلاك نكرد.(1)

2. منظور از فضل، قدرت ايمانى است كه خداوند به آنان داد و موانع را از جلوى راه آنان برداشت.(2)

نكته ها

1. در آيه 62 مسأله ايمان تكرار شده و منظور از ايمان دومى به طورى كه از سياق استفاده مى شود حقيقت ايمان است و اين تكرار مى فهماند كه مراد از الّذين ءامنوا در ابتداى آيه كسانى هستند كه ايمان ظاهرى دارند و با اين نام و به اين سمت شناخته شده اند.(3)

2. ايمان فقط اعتقاد قلبى است و عمل و طاعت اثر آن است نه داخل در حقيقت آن چون در اين آيه پس از ايمان به خدا و روز قيامت اين قسمت را (عمل نيك انجام دهد) اضافه مى كند و نمى توان جمله (و عمل صالحا) را تأكيد ايمان به خدا و روز قيامت دانست.(4)

3. مقصود آيه 62 اين نيست كه انتخاب هر دينى آزاد و در نتيجه هر كس هر دينى را پذيرفت در قيامت اهل نجات است؛ زيرا در قرآن كريم، خداى سبحان صاحبان اديان ديگر را به اسلام دعوت مى كند و غير آيين اسلام را قابل پذيرش نمى داند: و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه.(5)

ص: 130


1- التحرير و التنوير، ج 1، ص 525؛ مجمع البيان، ج 1، ص 203؛ صافى، ج 1 / ص 139؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 206.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 203.
3- الميزان، ج 1، ص 292.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 200.
5- آل عمران، 85؛ نمونه، ج 1، ص 284؛ تسنيم، ج 5، ص 39.

4. تعبير به فضل و رحمت از اين روست كه آنان طبق قانون عدل و قسط هيچ گونه استحقاقى نسبت به نجات از عذاب را نداشتند، بلكه همه زمينه هاى عذاب براى آنان فراهم بود، ولى برابر فضل و رحمت بى كران الهى از تعذيب رهايى يافتند.(1)

5. آيه شريفه 62 دليل بر پلوراليزم دينى و تكثرگرايى نيست. پيام آيه شريفه اين است كه هر يك از طوايف چهارگانه مؤمن به حق و داراى عمل صالح باشد اهل نجات است و عمل صالح بايد بر طبق شريعت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) باشد. بنا بر اين، با توجه به آيات ذيل روشن مى شود كه هر مذهب و مكتبى حق نيست و مزيت تفسير قرآن به قرآن روشن مى شود: فان ءامنوا بمثل ما ءامنتم به فقد اهتدوا (نساء، 162) و و لو انّهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم... كه منظور از ما انزل اليهم قرآن كريم است.

6. آنچه در جريان رفع طور حاصل شد اين است كه:

الف. به اراده خاص الهى بوده است نه صرف جريان طبيعى.

ب. صبغه قدرت نمايى و جنبه اعمال مولويت به آن داده شده تا يهود عنود با شهود قدرتِ رعب آور خدا تعديل گردند.

3. ماجراى رفع طور با فعل متكلم مع الغير بيان شده و نكته آن يا قصد تفخيم متكلم است يا قصد حضور فرشتگان.

4. جريان رفع كوه طور به حد سلب اختيار نرسيد.(2)

7. تعبير به لقد علمتم نشان آن است كه ماجراى تاريخى روز شنبه به طور قطع و يقين در نزد بنى اسرائيل معاصر رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مشهور و معروف بوده است، بلكه با توجه به اين كه «علمتم» در اين آيه به معناى «عرفتم» است و مفعول آن اشخاص عصيانگر و متجاوز روز شنبه هستند شايد بتوان گفت حتى رجال سرشناس اين ماجرا نيز نزد بنى اسرائيل عصر نزول شناخته شده و معروف بودند.(3)

8. جمله فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين كنايه از سرعت عمل است كه با يك اشاره و

ص: 131


1- همان، ص 103.
2- تسنيم، ج 5، ص 108.
3- تسنيم، ج 5، ص 127؛ روح المعانى، ج 1، ص 282.

فرمان الهى چهره همه آن عصيانگران دگرگون شد و در حقيقت امر تكوينى خداوند متعال بود.(1)

9. در فرمان بنى اسرائيل در روز شنبه كه روز تعطيل آن ها بود ماهيان دريا ظاهر مى شدند، خداوند به آنان فرمود: در روز شنبه تعدى نكنيد و ماهيان را صيد نكنيد؛ و قلنا لهم لا تعدوا فى السبت... (نساء، 154). در اين كه آيا بنى اسرائيل اين فرمان الهى را امتثال كردند يا مخالفت، از اين آيه ظاهر نمى شود، در آيات ديگر اين معنا روشن شده و مى فرمايد: بنى اسرائيل فرمان الهى را مخالفت كردند؛ و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت (بقره، 65) و و اسئلهم عن القرية الّتى كانت حاضرة البحر اذ يعدون فى السبت.(2)

10. تكرار «لنا» در ادع لنا ربك و تعبير «ربك» به جاى «ربنا» نشانه خودخواهى و تكبر و بى ادبى بنى اسرائيل است چنان كه در جاى ديگر گفتند: فاذهب انت و ربّك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (مائده، 24) و خطاب جهنمى ها به خازن دوزخ يا مالك ليقض علينا ربّك (زخرف، 77) نيز از همين قبيل است.

11. انتساب قتل نفس به همه بنى اسرائيل قتلتم از اين جهت است كه همه آن ها در اين جنايت به نحوى دخالت داشتند، از اين رو همگى اصرار بر كتمان آن داشتند: كنتم تكتمون چنان كه در داستان ناقه صالح (علیه السلام) با اين كه يك نفر ناقه را كشت، ليكن به همه نسبت داده شد: فكذبوه فعقروها زيرا ديگران به اين كار راضى بودند. در آيه 74 مى فرمايد: ثم قست قلوبكم علت قساوت قلب را در آيه 13 مائده بيان مى كند كه بنى اسرائيل پيمان شكنى كردند: فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية.

12. انسان مجرم و گناهكار كه به صورت بوزينه در مى آيد انسان با عقل و شعورى است كه به صورت حيوان در آمده و به تعبير روشن تر انسان با عقل و شعورى است كه مى فهمد به سبب گناه و معصيت، خلقت او تغيير يافته است و همين مقدار كه درك مى كند اعضا و جوارح او به صورت ديگر درآمده است براى او عذابى خواهد بود.(3)

ص: 132


1- منهج الصادقين، ج 1، ص 208؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 541؛ تسنيم، ج 5، ص 129.
2- اعراف، 163؛ اضواء البيان، ج 1، ص 254.
3- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 542؛ تسنيم، ج 5، ص 135.

مسخ بر دو قسم است: ملكى و ملكوتى. مسخ مُلكى اگر به معناى صرف تغيير صورت مادى با بقاى حقيقت انسانى باشد نه تنها دليل عقلى بر استحاله آن نداريم، بلكه دليل نقلى نيز آن را ثابت مى كند چنانچه ظاهر آيه 65 بر آن دلالت دارد. مسخ ملكوتى آن است كه آدمى در عالم طبيعت كژراهه برود و برخلاف مسير مستقيم انسانيت حركت كند و روزى كه حق ظهور مى كند و اسرار آشكار مى شود حقيقت و درون او ظاهر مى شود.(1)

آیه 67-74

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُوًا قالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (67) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِرينَ (69) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنّا إِنْ شاءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ اْلأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قالُوا اْلآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (71) وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادّارَأْتُمْ فيها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللّهُ الْمَوْتى وَ يُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (74)

ترجمه

و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد، تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند؛ و غوغا خاموش گردد.)» گفتند: «آيا ما را مسخره مى كنى ؟» (موسى) گفت: «به خدا پناه مى برم از اين كه از جاهلان باشم!» * گفتند: «(پس) از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين (ماده گاو) چگونه (ماده گاوى) باشد؟» گفت: (خداوند) مى فرمايد: «ماده گاوى است كه نه پير و از كار افتاده باشد، و نه بكر و جوان؛ بلكه

ص: 133


1- همان، ص 144.

ميان اين دو باشد. آنچه به شما دستور داده شده، (هر چه زودتر) انجام دهيد.» * گفتند: «ازپروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد رنگ آن چگونه باشد؟» گفت: (خداوند) مى گويد: «گاوى باشد زرد يكدست، كه بينندگان را شاد و مسرور سازد.» * گفتند: «از خدايت بخواه براى ما روشن كند كه چگونه (گاوى) بايد باشد؟ زيرا اين گاو براى ما مبهم شده، و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد.» * گفت: (خداوند) مى فرمايد: «گاوى باشد كه نه براى شخم زدن رام شده؛ و نه براى زراعت آبكشى كند؛ از هر عيبى بركنار باشد، و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد.» گفتند: «الان حق (مطلب) را آوردى.» سپس (چنان گاوى را پيدا كردند و) آن را سر بريدند؛ ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند. * و (به ياد آوريد) هنگامى را كه فردى را به قتل رسانديد؛ سپس در باره (قاتل) او به نزاع پرداختيد؛ و خداوند آنچه را مخفى مى داشتيد، آشكار مى سازد. * سپس گفتيم: «قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد (تا زنده شود، و قاتل را معرفى كند). خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند؛ و آيات خود را به شما نشان مى دهد؛ شايد انديشه كنيد.» * سپس دلهاى شما بعد از اين واقعه سخت شد؛ همچون سنگ، يا سخت تر! چرا كه پاره اى از سنگ ها مى شكافد، و از آن نهرها جارى مى شود؛ و پاره اى از آن ها شكاف بر مى دارد، و آب از آن تراوش مى كند؛ و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى افتد؛ (امّا دلهاى شما، نه از خوف خدا مى تپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است.) و خداوند از اعمال شما غافل نيست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

داستان گاو بنى اسرائيل، فرمان خداوند به كشتن گاو، بهانه جويى بنى اسرائيل، پرسش هاى فراوان آنان از خصوصيات گاو، عدم تمايل بنى اسرائيل نسبت به امتثال فرمان الهى و اختلاف آنان در مورد كشته شدن شخصى، مشخص شدن قاتل به وسيله زنده شدن مقتول و قساوت قلب بنى اسرائيل.

ب. در اين آيات قرآن كريم ماجراى گاو بنى اسرائيل را به صورت مشروح بيان مى كند. ماجرا اين گونه است كه يك نفر از بنى اسرائيل به طرز مشكوكى كشته مى شود در حالى كه

ص: 134

قاتل به هيچ وجه معلوم نيست در ميان قبايل و اسباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى شود، هر يك آن را به طايفه و افراد قبيله ديگر نسبت مى دهد و خويش را تبرئه مى كند.

داورى را براى حل و فصل خصومت نزد موسى (علیه السلام) مى برند و چاره را از او خواستار مى شوند و چون از طرق عادى حل اين قضيه ممكن نبود و از طرفى ادامه اين كشمكش احتمالاً منجر به فتنه عظيمى در ميان بنى اسرائيل مى گرديد، موسى (علیه السلام) با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجازآميزى به حل اين مشكل مى پردازد.

آن ها گفتند: از خداى خود بخواه كه روشن كند آن گاو چگونه است و در اين پرسش تصريحى به سن آن ننمودند، ليكن به گونه اى كه از پاسخ استفاده مى شود، منظور همان سؤال از سن و عمر بوده است و حضرت در جواب فرمود: خداوند مى فرمايد: آن گاوى است نه پير از كار افتاده و نه خرد و كوچك است؛ ميان آن دو است حد متوسط ميان بزرگ و كوچك.(1)

ولى آنان باز دست از پرگويى و لجاجت برنداشتند و گفتند: از پروردگارت بخواه كه براى ما روشن كند كه رنگ آن بايد چگونه باشد؟ موسى (علیه السلام) در پاسخ گفت: خدا مى فرمايد: گاو ماده اى باشد زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد.(2)

براى مرتبه سوم بنى اسرائيل به حضرت موسى (علیه السلام) گفتند: از خداوند براى ما بخواه كه روشن كند آن گاو از گاوهاى كار است يا گاو چرنده. زيرا آن گاو از نظر اوصاف براى ما مشتبه است و ما در اثر لطف و عنايت و تعريف كامل خداوند ان شاء الله هدايت خواهيم يافت.

حضرت موسى (علیه السلام) در جواب فرمود: خداوند مى فرمايد: آن گاوى است كه در اثر شيار شكسته و رام نشده و زمين مزروعى را آبيارى نتواند كرد سالم است و رنگ ديگرى جز رنگ زرد بر او نيست. قوم گفتند: در اين هنگام حق را آشكار كردى. در انتها خداوند مى فرمايد: آنان گاو را كشتند و نزديك بود نافرمانى كنند؛ زيرا يا از رسوايى و شهرت قاتل بيم داشتند يا از گرانى قيمت گاو.(3)

ص: 135


1- مجمع البيان، ج 1، ص 212.
2- نمونه، ج 1، ص 304.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 214؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 550؛ صافى، ج 1، ص 143؛ كشاف، ج 1، ص 152.

ج. تفاوت ميان ذلول و ذليل آن است كه اولى به معناى منقاد و رام است و جمع آن «ذلل» است: ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللاً (نحل، 69) و دومى به معناى خوارى است مانند: ضربت عليهم الذلّة كه جمع آن «اذلّه» است. البته استعمال اذلّه در برخى از موارد در معناى انقياد و نرمى بعيد نيست مانند: اذلّة على المؤمنين؛ يعنى محبوبان خدا در برابر مؤمنان نرم و ملايم هستند نه خوار و ذليل.

د. به ياد بياوريد وقتى كه انسانى را كشتيد و يكديگر را در آن متهم كرده و نزاع بر پا كرديد و خداوند رازها را كه پنهان مى داشتيد آشكار فرمود. در ارتباط آيه 72 با آيات گذشته دو احتمال است:

1. اين آيه از نظر معنا تقدم بر آيات گذشته دارد به گونه اى كه پرسش از موسى و جواب او بعد از جريان كشتن و اختلاف كردن است.

2. ارتباط اين آيه با آيه بعدى به اين نحو كه چون موضوع كشتن و اختلاف روى داد ما دستور داديم پاره اى از اعضاى گاو را بر بدن كشته بزنيد.(1)

نكته ها

1. استهزاء در ابتداى نظر يك گناه ولى در باطن چند گناه است، مثلاً در مسخره كردن گناهان «تحقير»، «خوار كردن»، «كشف عيوب»، «اختلاف افكنى»، «غيبت»، «كينه»، «فتنه»، «تحريك»، «انتقام» و «طعنه به ديگران» نهفته است.

ريشه هاى مسخره كردن:

1. گاهى مسخره كردن برخاسته از ثروت است؛ ويل لكلّ همزة لمزة الّذى جمع مالاً وعدّده. (همزه، 1-2)

2. گاهى ريشه استهزاء علم و دانش است؛ فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون. (غافر، 83)

3. گاهى ريشه مسخره توانايى جسمى است. كفّار مى گفتند؛ من اشدّ منّا قوّة. (فصلت، 15)

ص: 136


1- مجمع البيان، ج 1، ص 217؛ تفسير مراغى، ج 1، ص 144.

4. گاهى انگيزه مسخره كردن فقر مالى است. كفّار فقرايى را كه همراه حضرت نوح (علیه السلام) بودند تحقير مى كردند و مى گفتند: ما نريك اتّبعك الاّ الّذين هم اراذلنا. (هود، 27)

5. گاهى طمع به مال باعث مسخره كردن ديگران مى شود، مثلاً گروهى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) درباره زكات عيب جويى مى كردند؛ و منهم من يلمزك فى الصدقات فإن اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها اذا هم يسخطون. (توبه، 58)

6. گاهى ريشه مسخره جهل و نادانى است. همين كه حضرت موسى (علیه السلام) دستور ذبح گاوى را داد، بنى اسرائيل گفتند: آيا مسخره مى كنى ؟ موسى (علیه السلام) گفت: اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين. (بقره، 67)

2. خداوند از ميان حيوانات آنان را مأمور به كشتن گاو نمود؛ زيرا آنان در زمان گذشته گاوپرست بودند و منظور اين بود كه با كشتن گاو عظمت و بزرگى آن كه در گذشته معتقد بودند از بين برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحيت گاو براى پرستش راه پيدا كرده بود زايل گردد.(1)

3. خداوند مقتول را با كشتن موجود زنده اى حيات ثانوى بخشيد تا قدرت كامله خداوندى بيشتر روشن گردد و اختراع چيزى را از راه ضدش به آنان بنماياند.(2)

4. حضرت موسى (علیه السلام) در جواب سؤال هاى سه گانه بنى اسرائيل اصرار داشت از اين رو با تعبير انه يقول در هر بار جواب استفسار را به خداوند استناد مى دهد تا هر گونه بهانه جويى را از آنان سلب كند.(3)

5. تكرار «لنا» در جمله ادع لنا ربك... با آن كه با ذكر يك بار آن، غرض فهمانده مى شد، نشانه بى ادبى، تكبر و خودخواهى بنى اسرائيل است چنان كه تعبير ادع لنا ربك به جاى «ادع الله» يا «ادع ربنا» نيز ضمن دلالت بر بى ادبى و گستاخى آنان، برخوردى طلبكارانه و ناسازگارانه با روح توحيد است.(4)

6. از نبى اكرم (صلی الله علیه و آله) روايت كرده اند كه فرمود: دستور اول اين جماعت كشتن گاوى بيش

ص: 137


1- مجمع البيان، ج 1، ص 211؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 210؛ نمونه، ج 1، ص 313؛ تسنيم، ج 5، ص 187.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 212.
3- تسنيم، ج 5، ص 191؛ روح المعانى، ج 1، ص 288.
4- تسنيم، ج 5، ص 192؛ نمونه، ج 1، ص 303.

نبود، ليكن در اثر پرسش هاى پياپى، خداوند بر آنان سخت گرفت و سوگند به خدا اگر بنى اسرائيل انشاء الله نمى گفتند هرگز آن گاو را نمى يافتند.(1)

7. تعبير به الان جئت بالحق طبق يك احتمال در معناى اين جمله هم تعبيرى غيرمؤدبانه است چون مفادش اين است كه گويا حضرت موسى (علیه السلام) تاكنون از بيان حق خوددارى كرده و هم از جلوه هاى حس گرايى بنى اسرائيل است؛ زيرا پس از پايان يافتن پرسش هاى آنان و هنگامى كه فرمان الهى براى آنان ظهور كاملاً حسى پيدا كرد اظهار داشتند الان جئت بالحق.(2)

8. اسناد قتل در آيه به يهوديان معاصر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) داده شد چرا كه اولاً: گذشتگان اصل و اساس اينان بودند. ثانيا: معاصرين پيامبر به فعل گذشتگان خود راضى بودند همان گونه كه كشنده و قاتل يك نفر بود، ليكن آن را به همه نسبت داد.(3)

9. اين كه به جاى «ما كتمتموه» به ما كنتم تكتمون تعبير شده يعنى «كان» به استخدام درآمده، به اصرار و كوشش آنان بر كتمان و استمرار و مقاومت آن ها بر پوشيدن جنايت اشاره دارد.(4)

10. گاهى انسان با نسبت دادن جرم به ديگران مى خواهد خود را از آن گناه تبرئه كند غافل از آن كه اگر خداوند بخواهد انسان را رسوا مى كند.

11. ديدن نشانه هاى قدرت الهى براى تعقّل دائمى انسان هاست نه تعجب لحظه اى: لعلكم تعقلون.(5)

12. از جمله هاى كذلك يحى الله الموتى و يريكم ءاياته لعلكم تعقلون بر مى آيد كه اتخاذ اين روش براى فصل خصومت و مشخص كردن قاتل براى اين بود كه از اين طريق برهانى بر معاد و قدرت خداوند بر احياى مردگان در قيامت اقامه شود.(6)

ص: 138


1- مجمع البيان، ج 1، ص 213؛ صافى، ج 1، ص 142؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 214؛ روح المعانى، ج 1، ص 290.
2- تسنيم، ج 5، ص 196.
3- تفسير مراغى، ج 1، ص 144؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 543؛ تسنيم، ج 5، ص 203.
4- تسنيم، ج 5، ص 202.
5- نور، ج 1، ص 139.
6- همان، ص 203.

13. علّت اين كه خداوند قلوب بنى اسرائيل را از سنگ سخت تر دانست آن است كه سنگ ها اگر اين آيات و معجزات را مى ديدند، مى پذيرفتند همان گونه كه فرمود: لو أنزلنا هذا القرءان على جبل لرأيته خاشعا... (حشر، 21) علاوه بر اين احجار از بعضى جهات قابل بهره ورى هستند و در بعضى احوال آب از آن ها ظاهر مى شود و بنى اسرائيل جوشيدن آب را از سنگ ها ديده بودند، ليكن قلب آن ها سخت تر از سنگ بود كه هيچ متأثر نشدند.(1)

آیه 75-83

اشاره

أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75) وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (76) أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (77) وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ (78) فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ (79) وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (80) بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (81) وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (82) وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاّ قَليلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83)

ترجمه

آيا انتظار داريد به (آيين) شما ايمان بياورند، با اين كه عدّه اى از آنان، سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مى كردند، در حالى كه علم و اطلاع داشتند؟! * و هنگامى كه مؤمنان را ملاقات كنند، مى گويند: «ايمان آورده ايم.» ولى هنگامى كه با يكديگر خلوت مى كنند، (بعضى به بعضى ديگر اعتراض كرده،) مى گويند: «چرا مطالبى را كه خداوند

ص: 139


1- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 556؛ روح المعانى، ج 1، ص 296.

(در باره صفات پيامبر اسلام) براى شما بيان كرد، به مسلمانان بازگو مى كنيد تا (روز رستاخيز) در پيشگاه خدا، بر ضد شما به آن استدلال كنند؟! آيا نمى فهميد؟! * آيا اين ها نمى دانند خداوند آنچه را پنهان مى دارند يا آشكار مى كنند مى داند؟! * و پاره اى از آنان عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند؛ و تنها به پندارهايشان دل بسته اند. * پس واى بر آن ها كه نوشته اى با دست خود مى نويسند، سپس مى گويند: «اين، از طرف خداست.» تا آن را به بهاى كمى بفروشند. پس واى بر ان ها از آنچه با دست خود نوشتند؛ و واى بر آنان از آنچه از اين راه به دست مى آورند! * و گفتند: «هرگز آتش دوزخ، جز چند روزى، به ما نخواهد رسيد.» بگو: «آيا پيمانى از خدا گرفته ايد؟! - و خداوند هرگز از پيمانش تخلّف نمى ورزد - يا چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد»؟! * آرى، كسانى كه مرتكب گناه شوند، و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند، آن ها اهل آتشند؛ و جاودانه در آن خواهند بود. * و آن ها كه ايمان آورده، و كارهاى شايسته انجام داده اند، آنان اهل بهشتند؛ و هميشه در آن خواهند ماند. * و (به ياد آوريد) زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداوند يگانه را پرستش نكنيد؛ و به پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و بينوايان نيكى كنيد؛ و به مردم نيك بگوييد؛ و نماز را بر پا داريد؛ و زكات بدهيد. سپس (با اين كه پيمان بسته بوديد) همه شما - جز عده كمى - سرپيچى كرديد؛ و (از وفاى به پيمان خود) رويگردان شديد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تحريف آنان نسبت به كلام الهى، برخورد نفاق گونه آنان، توصيف عوام يهود، هشدار و تهديد به دانشمندان دروغگو و بيان ادّعاى باطل آنان و اخذ پيمان از بنى اسرائيل پيرامون عبادت خداوند و احسان به والدين و....

ب. مخاطب در «تطمعون» بى ترديد رسول گرامى (صلی الله علیه و آله) و مسلمانان صدر اسلام هستند كه حرص شديدى در دعوت اهل كتاب به حق داشتند و در نتيجه از عناد و تمرد آنان دلگير و دلتنگ شدند، از اين رو خداى سبحان مى فرمايد: آيا انتظار داريد كه يهوديان به دين شما ايمان بياورند در حالى كه يك عده از آنان بعد از شنيدن آيات خدا و فهميدنش آن را تحريف كردند.(1)

ص: 140


1- تسنيم، ج 5، ص 255.

ج. در اين كه بعضى از اينان چه كسانى بوده اند اقوالى است:

1. طايفه اى از اسلاف يهوديان عصر نزول كه همان احبار بودند.(1)

2. هفتاد نفرى بودند كه موسى آنان را از ميان قومش برگزيده و آن ها كلام خدا را شنيدند و فرمان نبردند.(2)

د. مقتضاى سياق آيه اين است كه مخاطب در أفلا تعقلون همان مخاطب «أتحدثونهم» باشد؛ يعنى منافقان يا اوساط از يهود كه حقايق تورات را افشا مى كردند و مورد سرزنش رؤساى دينى خود قرار مى گرفتند.(3)

ه -. «أمّى» يعنى درس نخوانده يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده است و مكتب و استادى را نديده است و يا به خاطر اين كه جمعى از مادران روى علاقه هاى جاهلانه فرزندان خود را از خود جدا نمى كردند و اجازه نمى دادند به مكتب بروند(4) و منظور از «أمانى» گفته شده دروغ هاى گوناگون و آيات تحريف شده اى است كه دانشمندان يهود در اختيار عوام مى گذاشتند و آن ها كوركورانه تقليد مى كردند.(5)

و. منظور از آيه فويل للذين يكتبون الكتاب... اين است كه احكام تورات را تحريف مى كردند بدين طريق كه صفاتى را براى پيامبر (صلی الله علیه و آله) در تورات ذكر مى كردند و مى نوشتند كه خلاف آن صفات اصلى بود كه براى پيامبر در تورات ذكر شده بود و به مردم عوام مى گفتند اين صفات پيامبر آخرالزمان است تا بدين طريق بر عوام و مستضعفين رياست كنند.(6)

ز. جمله ليشتروا به... دليل بر اين است كه آنان از عمل تحريف و افتراى به دين، هدفى جز فروش دين و به دست آوردن متاع دنيا نداشته و ندارند(7) و چنان كه مقصود از ثمنا قليلاً اين نيست كه متاع اندكى به عنوان ثمن اين كالا به دست آوردند، بلكه كنايه از آن

ص: 141


1- صافى، ج 1، ص 146؛ مجمع البيان، ج 1، ص 224.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 224؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 219.
3- تسنيم، ج 5، ص 281.
4- نمونه، ج 1، ص 317؛ الميزان، ج 1، ص 324؛ مجمع البيان، ج 1، ص 230.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 113؛ صافى، ج 1، ص 147؛ نمونه، ج 1، ص 318؛ كشاف، ج 1، ص 157؛ روح المعانى، ج 1، ص 302.
6- صافى، ج 1، ص 148؛ مراغى، ج 1، ص 151؛ روح المعانى، ج 1، ص 303.
7- تسنيم، ج 5، ص 307؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 565.

است كه اساسا متاع دنيا اندك است، پس اگر همه دنيا را هم در برابر دين فروشى بگيرند باز هم كم است.(1)

ح. ذكر كلمه «بايديهم» براى تأكيد است و مقصود از اين كلمه اين است كه معناى كتابت واقعا صورت گرفته است و رفع مجاز بودن از كتابت نمايد و دلالت كند بر اين كه اين محرّفين عامدا و قاصدا اين عمل را صورت داده اند.(2)

ط. منظور از «أيام معدودة» چهل روز مى باشد؛ زيرا زمان پرستش گوساله چهل روز بود.(3)

ى. كسب و اكتساب به معناى تحصيل كردن چيزى از روى اراده و اختيار است. بنا بر اين جمله بلى من كسب سيئة اشاره به كسانى است كه با علم و اختيار مرتكب گناهان مى شوند و تعبير كسب شايد از اين نظر باشد كه گنهكار در يك محاسبه كوته بينانه انجام گناه را به سود خويش و ترك آن را به زيان خود مى پندارد.(4)

ك. احاطه خطيئه باعث مى شود كه انسان محاط بدان، دستش از هر راه نجاتى بريده شود مثل اين كه چنان خطيئه او را محاصره كرده كه هيچ راه و روزنه اى براى اين كه هدايت به وى روى آورد باقى نگذاشته، در نتيجه چنين كسى جاودانه در آتش خواهد بود.(5)

ل. منظور از آيات 81-82 جواب از يهود است كه مى گفتند آتش بيش از چند روزى به سراغ ما نخواهد آمد خداوند در رد عقيده آنان مى فرمايد: اين گونه نيست كه مى پنداريد، بلكه هر كس اعمال زشتى اندوخته و كردار بد او را احاطه نموده چنين كسى اهل دوزخ است و پيوسته معذب خواهد بود و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيك و شايسته كردند آنان اهل بهشت هستند و پيوسته در آن متنعم خواهند بود.

م. در اين كه منظور از سيئه چيست اقوالى است: 1. شرك به خداوند. 2. گناه بزرگى است كه كيفر آتش را ايجاد مى كند.(6) 3. گناهانى است كه خداوند در برابر ارتكاب آن ها وعده آتش داده است.(7)

ص: 142


1- تسنيم، ج 5، ص 307؛ تبيان، ج 1، ص 322.
2- التحرير و التنوير، ج 1، ص 559؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 565؛ تبيان، ج 1، ص 322.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 113؛ صافى، ج 1، ص 148؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 223؛ كشاف، ج 1، ص 158؛ مراغى، ج 1، ص 153.
4- نمونه، ج 1، ص 323.
5- الميزان، ج 1، ص 325؛ نمونه، ج 1، ص 324؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 223.
6- مجمع البيان، ج 1، ص 235؛ روح المعانى، ج 1، ص 306.
7- روح البيان، ج 1، ص 171؛ كشاف، ج 1، ص 158.

ن. مقصود از خطيئه همان شرك است زيرا احاطه گناه از هر سو گناه او را فرا گرفتهباشد و اگر كسى مؤمن باشد و مقدارى از طاعات الهى را انجام داده باشد ديگر گناه او را از هر سو فرا نگرفته است و ممكن است اهل سعادت گردد.(1)

س. مصاديقى از ميثاق كه در اين آيه مطرح شده عبارت است از: 1. پرستش خداوند. 2. احسان به والدين، خويشاوندان و.... 3. گفتار نيك با همه مردم. 4. اقامه نماز. 5. پرداخت زكات. 6. پرهيز از كشتن يكديگر. 7. آواره نساختن يكديگر كه اين دو مورد در آيه بعدى اشاره شده. 8. ايمان و احترام به همه انبيا. 9. تقويت رسولان الهى در جنگ. 10. قرض الحسنه كه در آيه 12 مائده به آن اشاره شده منشور ده ماده اى را تشكيل مى دهد كه بيانگر ميثاق هايى است كه در ابعاد مختلف اعتقادى، فقهى، حقوقى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى از بنى اسرائيل گرفته شده است.

نكته ها

1. سرّ اسناد طمع به مؤمنان صدر اسلام اين بود كه آنان پيرو راستين پيامبر اكرم بودند همان گونه كه پيامبر نسبت به ايمان آوردن مردم حريص بود: فلعلك باخع نفسك على ءاثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا (كهف، 6). پيامبر و پيروانش نسبت به ايمان آوردن اهل كتاب نيز طمع مى ورزيدند: أفتطمعون ان يؤمنوا لكم.(2)

2. تعبير به فريق منهم نشانه اين است كه محرّفان گروه خاصى مانند علما و احبار بودند چنان كه در ميان اهل كتاب گروهى متعبّد بودند: من اهل الكتاب امّة قائمة يتلون ءايات الله. از اين جا روشن مى شود كه در انتقاد بايد انصاف را رعايت كرد؛ همه يهوديان اهل تحريف نبودند: فريق منهم.(3)

3. مردم نسبت به پذيرش حق و نپذيرفتن آن بر سه گروه اند:

1. گروهى با داشتن قلب و عقل يا استماع از عالمان، حق را مى پذيرند: انّ فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او ألقى السمع و هو شهيد. (ق، 37)

ص: 143


1- الميزان، ج 1، ص 325.
2- تسنيم، ج 5، ص 256.
3- آل عمران، 113؛ همان؛ نور، ج 1، ص 242.

2. گروهى نه تعقل مى كنند نه استماع، كه اهل جهنم اند: لو كنّا نسمع أو نعقل ما كنّا فى أصحاب السعير. (ملك، 10)

3. گروهى آيات الهى را مى شنوند، ليكن دست به تحريف مى زنند؛ به ايمان آوردن چنين افرادى نمى توان اميد داشت مانند برخى از اهل كتاب كه آيه مورد بحث ناظر به اين گروه است: يسمعون كلام الله ثم يحرّفونه.(1)

4. دانشمندى كه اهل عناد و لجاجت است از ارشاد و هدايت دورتر از شخص جاهل است و به تعبير ديگر به اصلاح عوام فاسد اميد هست، ليكن به اصلاح دانشمند منحرف اميدى نيست.(2)

5. و هم يعلمون يعنى در حالى كه مى دانستند راه و كلام صحيح چيست نه در حالى كه فراموش كرده باشند و اين دو صفت من بعد ما عقلوه، هم يعلمون اشاره دارد به اين كه اينان در فسق و عصيان فرو رفته بودند.(3)

6. «يسرّون» بر «يعلنون» مقدم شده به علت اين كه مرتبه سِرّ بر مرتبه آشكار مقدماست؛ زيرا هر چيزى كه آشكار شود قبلاً به طور سر و پنهان بوده بعدا آشكار شده است.(4)

7. واژه «امّى» گاهى از صفات ذم به حساب مى آيد مانند: و منهم أميون لا يعلمون الكتاب الاّ امانى گاهى هم از صفات مدح به حساب مى آيد مانند الّذين يتبعون الرسول النبى الامى. (اعراف، 157)

8. قرآن كريم به طور كلى مى فرمايد: ان الظن لا يغنى من الحق شيئا (نجم، 28)؛ يعنى گمان مشكل اعتقادى و فكرى انسان را حل نمى كند نمونه و مصداق كسانى كه به گمان تكيه كردند، اهل كتاب بودند كه قرآن در باره آن ها مى فرمايد: ان هم الاّ يظنون. نتيجه اين كه مشكل اعتقادى اهل كتاب به خاطر گمان حل نمى شود و آن ها به مقصد نمى رسند.(5)

9. تكرار سه بار كلمه «ويل» در يك آيه، دليل بر اين است كه تحريف از معاصى بسيار

ص: 144


1- تسنيم، ج 5، ص 266.
2- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 562؛ نور، ج 1، ص 142.
3- تفسير مراغى، ج 1، ص 149.
4- روح المعانى، ج 1، ص 301.
5- تسنيم، ج 5، ص 281.

بزرگ و نابخشودنى است اين گونه تهديدى كه در باره عالمان تحريف گر وارد شده در كمتر آيه اى مشاهده مى شود.(1)

10. قرآن كريم در باره بنى اسرائيل سه بار كلمه «ويل» را بيان كرده كه اين تثليث و سه عقاب در برابر سه گناه بسيار بزرگ آن هاست: يكى اصل تحريف و تبديل؛ دوم اسناد محرّف و مجعول به خداوند سوم دريافت رشوه اعم از مال، جاه و رياست.

11. قرآن كريم در باره برخى از اهل كتاب و دانشمندان محرّف و منحرف آن ها تعبيرات بسيار تند و تكان دهنده اى دارد از جمله در سوره بقره آيه 79 سه بار كلمه «ويل» بيان كرده است و در آيه 159 بقره مى فرمايد: اين ها مورد لعنت خداوند و لعنت لاعنان هستند؛ اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون و در آيه 174 بقره مى فرمايد: اولئك ما يأكلون فى بطونهم الا النار.

در سوره آل عمران آيه 75 و 77 مى فرمايد: اولئك لا خلاق لهم فى الاخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم و در سوره مائده آيات 44-45 و 47 مى فرمايد: اين ها چون بر طبق «ما انزل الله» حكم نكردند، ظالم و فاسق و كافر هستند.

12. قرآن كريم در آيه 41 بقره خطاب به بنى اسرائيل مى فرمايد: آيات الهى را به ثمن اندك نفروشيد: و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلاً، در آيه 79 تمرّد و تخلف دانشمندان اهل كتاب را بيان مى كند: فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمنا قليلاً.

13. ادعاى تماس موقت آتش در ايامى معدود و نجات پس از آن نشانه استخفاف و كوچك شمردن گناه تحريف و بدعت از ناحيه يهوديان است.

14. راز قرار گرفتن دستور احسان به والدين در كنار فرمان به عبادت افزون بر بيان اهميت ويژه اين فريضه الهى آن است كه اولاً پدر و مادر مظهر فيض خداوند در خالقيت و ربوبيت اند. ثانيا احسان آن ها در حق فرزند مانند انعام خداوند بى طمع و بدون انتظار پاداش است. ثالثاً آن ها همچون خداوند بخلى در رساندن خير به فرزند ندارند چنان كه لطف الهى متوقف بر حسن طاعت او نيست.(2)

ص: 145


1- همان، ج 5، ص 306.
2- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 176؛ تسنيم، ج 4، ص 354.

15. يتيم مصاديقى دارد كه با اعتبارات مختلف عنوان يتيم بر آن اطلاق مى شود؛ زيرا گاهى يتيم به معناى انفراد و تنهايى است، از اين رو درّى را كه در صدف باشد «درّ يتيم» گويند و نابغه كم نظير را

«يتيمة الدهر» خوانند و تك شعرى كه سابقه و لاحقه ندارد «بيت يتيم» گويند و زمانى به معناى غفلت و از ذهن رفتن يا بردن است و چون كودك بى سرپرست دير به كار او رسيدگى مى شود او را يتيم گويند.(1)

16. بر اساس قانون هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان (الرحمن، 60) خدمت فرزند به والدين خدمت جديدى نيست، بلكه جزاى احسان و تربيتى است كه در جمله كما ربيانى صغيرا به آن اشاره شده است و حتى مى توان گفت اين عمل احسان نيست زيرا احسان همان خدمت بى سابقه است.

17. در قرآن كريم در مورد همسر و فرزند سفارش به احسان نشده، اما در باره پدر و مادر سفارش به احسان شده، بلكه در برخى از آيات اشاره به دشمنى همسر و فرزنده شده: يا أيها الذين ءامنوا انّ من أزواجكم و اولادكم عدوّا لكم فاحذروهم (تغابن، 14) سرّ آن اين است كه پدر و مادر در معرض فراموشى فرزندان قرار دارند و فرزند هنگامى كه خانواده تشكيل مى دهد و مستقل مى شود ارتباط عاطفى او نسبت به والدين كم مى شود، از اين رو خداوند سفارش پدر و مادر را به فرزند كرده است.

احسان به والدين بايد بدون واسطه انجام گيرد؛ بنا بر اين كه «باء» در «بالوالدين» به معناى الصاق باشد.

18. گرچه والدين و فرزندان حقوق متقابل دارند، ليكن حقوقشان مانند زن و شوهر متماثل نيست: لهن مثل الّذى عليهنّ (بقره، 228)، بلكه حق والدين افزون تر است، از اين رو امير المؤمنين (علیه السلام) در باره حقوق فرزند بر پدر مى فرمايد: «ان يحسن اسمه و يحسن ادبه و يعلمه القران»، ليكن در مقام حق پدر بر فرزند مى فرمايد:

«ان يطيعه فى كل شىء الاّ فى معصية الله سبحانه».(2)

19. جمله قولوا للناس حسنا كه فرمان به حسن خلق مى دهد يك فرمان اخلاقى است

ص: 146


1- روح المعانى، ج 1، ص 486.
2- نهج البلاغه، حكمت 399.

كه همه آحاد جامعه بشرى را در بر مى گيرد؛ زيرا به جاى تعبير «للمؤمنين» يا «للمسلمين» مى فرمايد: «للناس».

20. دلالت جمله خبريه اى كه به داعى انشاء صادر شده باشد از دلالت جمله انشايى بر حكم قوى تر است(1). اصل عبادت و لزوم آن و تعهد و دوام بر آن در پيروان حضرت موساى كليم (علیه السلام) بود، از اين رو به اصل عبادت امر نشد، بلكه فقط به نهى از شرك توجه شده است.(2)

21. آنچه از آيه 83 استفاده مى شود ترتيب و تقديم و تأخير حقوق است و اول آن ها حق خداوند كه از هر حقى مقدم است؛ زيرا او خالق و صاحب نعمت است و سپس حق پدر و مادر بر همه حقوق مقدم است. زيرا آنان سبب وجودند و علاوه بر اين مربى مى باشند و پس از آن حق خويشان زيرا آنان از ديگران نزديك ترند و پس از آن حق يتيمان و فقرا كه آنان ضعيف هستند.(3)

22. جمله و انتم معرضون با توجه به اين كه جمله، اسميه است دلالت مى كند براين كه وصف اعراض، يك صفت دائمى و عادت معروف ايشان بوده است.(4)

23. از امام صادق (علیه السلام) روايت شده كه در مورد آيه و قولوا للناس حسنا فرمودند:

«قولوا للناس احسن ما تحبون ان يقال فيكم»؛ به مردم بهترين سخنى را كه دوست داريد در مورد شما بگويند بگوييد.(5)

24. از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد:

«و بالوالدين احسانا» احسان چيست ؟ حضرت فرمودند: با آنان نيكو صحبت كنى و آنان را در آنچه كه بدان محتاج هستند به سختى و زحمت نيندازى هر چند آنان بى نياز باشند.(6)

25. مقصود از «حسنا» گفتن سخن نيك با مردم است و قطعا از مصاديق آن، امر به معروف و نهى از منكر است؛ زيرا مراد از سخن نيك سخنى نيست كه خوشايند ديگران

ص: 147


1- تسنيم، ج 5، ص 358؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 564.
2- تسنيم، ج 5، ص 358.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 242؛ الميزان، ج 1، ص 330.
4- التحرير و التنوير، ج 1، ص 566؛ كشاف، ج 1، ص 159؛ روح المعانى، ج 1، ص 310.
5- نور الثقلين، ج 1، ص 94.
6- صافى، ج 1، ص 150.

باشد، بلكه مراد آن است كه محتواى آن سخن به مصلحت آنان و روش آن مقبول و دلپذير باشد.(1)

آیه 84-86

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَريقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (85) أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِاْلآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (86)

ترجمه

و هنگامى را كه از شما پيمان گرفتيم كه خون هم را نريزيد؛ و يكديگر را از سرزمين خود، بيرون نكنيد. سپس شما اقرار كرديد؛ و (بر اين پيمان) گواه بوديد. * امّا اين شما هستيد كه يكديگر را مى كشيد و جمعى از خودتان را از سرزمينشان بيرون مى كنيد؛ و در اين گناه و تجاوز، به يكديگر كمك مى نماييد؛ (و اينها همه نقض پيمانى است كه با خدا بسته ايد) در حالى كه اگر بعضى از آن ها به صورت اسيران نزد شما آيند، فديه مى دهيد و آنان را آزاد مى سازيد؛ با اين كه بيرون ساختن آنان بر شما حرام بود. آيا به بعضى از دستورات كتاب آسمانى ايمان مى آوريد، و به بعضى كافر مى شويد؟! براى كسى از شما كه اين عمل (تبعيض در ميان احكام و قوانين الهى) را انجام دهد، جز رسوايى در اين جهان، چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز به شديدترين عذابها گرفتار مى شوند. و خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست. * اينها همان كسانند كه آخرت را به زندگى دنيا فروخته اند؛ از اين رو عذاب آن ها تخفيف داده نمى شود؛ و كسى آن ها را يارى نخواهد كرد.

ص: 148


1- تسنيم، ج 5، ص 364.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گرفتن پيمان از بنى اسرائيل پيرامون بيرون نكردن يكديگر از منزل و ديار خود و عدم قتل يكديگر و شكستن اين پيمان و كمك كردن همديگر در گناه و ظلم، قطعى بودن عذاب دنيا و آخرت براى افراد پيمان شكن.

ب. ثم أنتم هؤلاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان...؛ يعنى شما هم پيمان اول را با كشتن يكديگر نقض كرديد و هم پيمان دوم را با آواره ساختن جمعى از خودتان زير پا گذاشتيد و در اين گناه و تجاوز يكديگر را يارى مى كنيد و شگفت است كه پس از درگيرى با يكديگر و اسير شدن بعضى براى آزادى اسيران فديه مى پردازيد و به بهانه اين كه تورات به فديه فرمان داده است آنان را آزاد مى سازيد با اين كه اين كتاب؛ كشتن و آواره ساختن را نيز حرام كرده است چگونه در عمل به احكام اين كتاب آسمانى تبعيض روا مى داريد.

ج. منظور از «قفّينا» همان چيزى است كه در آيه ثم ارسلنا رسلنا تترا (مؤمنون، 44) بدان اشاره شده است؛ يعنى انبيا را پشت سر موسى و پى در پى آورديم و هرگز جريان رسالت و نبوت را قطع نكرديم تا عذرى براى بنى اسرائيل باقى نماند.

د. طايفه بنى قريضه و بنى نضير كه هر دو از طوايف يهود بودند و باهم قرابت داشتند، به جهت منافع دنيوى با يكديگر به مخالفت برخاستند. بنى نضير به طايفه خزرج كه از مشركان مدينه بودند پيوستند و بنى قريضه به طايفه اوس؛ در جنگ هايى كه ميان آنان رخ مى داد هر يك از اينها طايفه هم پيمان خود را كمك مى كرد، اما هنگامى كه جنگ تمام مى شد همه يهود جمع مى شدند و دست به دست هم مى دادند تا از طريق پرداختن فديه اسيران خود را آزاد كنند و در اين عمل استناد به حكم و قانون تورات مى كردند در حالى كه اوس و خزرج هر دو مشرك بودند و كمك به آنان جايز نبود. ثانيا همان قانونى كه دستور فدا را داده بود دستور خوددارى از قتل نيز صادر كرده بود.(1)

ص: 149


1- نمونه، ج 1، ص 331.

نكته ها

1. از تعبيراتى چون «دماءكم»، «انفسكم» و «دياركم» استفاده مى شود كه خون، جان و خانه هر يك از افراد اين امت، خون، جان و خانه بقيه افراد است، پس اگر كسى خون ديگرى را بريزد در حقيقت خون خود را ريخته است.(1)

2. خطاب به «ميثاقكم» و ساير خطاب هاى اين آيات، يهود عصر نزول قرآن هستند با آن كه پيمان هاى مذكور در آيه از سلف و گذشتگان آنان گرفته شده، ولى اين گناهان بزرگ اعم از قتل و آواره ساختن از مرز و بوم و يارى رساندن به دشمن كه در آيه دوم آمده به عنوان نقض آن پيمان ها به خلف و معاصران رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نسبت داده شده و اين دليلى بر هماهنگى فكرى و رفتارى اين فرزندان با پدران و گذشتگان خود است.(2)

3. از جمله تظاهرون على الاثم و العدوان استفاده مى شود كه حرمت و معصيت به اتيان عمل حرام به نحو استقلال اختصاص ندارد، بلكه پشتيبان يكديگر شدن در انجام معصيت نيز حرام است.(3)

4. قرآن يهود را در برابر تبعيضشان در ميان احكام خدا شديدا مورد سرزنش قرار داده و به اشدّ مجازات تهديد مى كند به خصوص اين كه آن ها اعمال و احكام كوچك تر را عمل مى كردند، اما در برابر احكام مهم تر يعنى قانون تحريم ريختن خون يكديگر و آزاد ساختن هم مذهبان از خانه و ديارشان مخالفت مى كردند؛ در حقيقت آن ها تنها براى دستوراتى ارج و بها قائل بودند كه از نظر زندگى دنيا به نفعشان بود و اصولاً عمل كردن به دستوراتى كه به سود انسان است نشانه اطاعت از فرمان خدا محسوب نمى شود. زيرا انگيزه آن فرمان خدا نبوده، بلكه حفظ منافع شخصى بوده است.(4)

5. از آن جا كه اخراج ديگران از سرزمين و كشتن بعضى بعض ديگر را امرى مشكل و عظيم است و نياز به كمك ديگران دارد، از اين رو خداوند مى فرمايد: تظاهرون عليهم....(5)

ص: 150


1- تسنيم، ج 5، ص 417.
2- همان، ص 416.
3- تسنيم، ج 5، ص 421؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 592.
4- نمونه، ج 1، ص 332؛ تسنيم، ج 5، ص 422.
5- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 592؛ تسنيم، ج 5، ص 422.

6. انسان آزاد است و حق انتخاب دارد. از تمام آياتى كه مى فرمايد: انسان حيات دنيا را خريد و آخرت را فروخت اين معنا استفاده مى شود.(1)

7. جمله فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون بر اين دلالت دارد كه آنان نه تنها به شديدترين عذاب گرفتار مى شوند، بلكه از آن رهايى نمى يابند و هيچ گونه تخفيفى در عذاب آنان اعم از انقطاع و غير آن نسبت به آنان صورت نمى گيرد چنان كه شفاعتى هم شامل حال آنان نمى شود.(2)

8. قرآن كريم در آيه 86 بقره مى فرمايد: اهل كتاب آخرت خويش را به دنيا فروختند؛ اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة و در آيه 90 مى فرمايد: اين ها به خاطر كفر و ظلم و حسد در حقيقت خودشان را فروختند؛ بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل الله بغيا... كه اين تعبير دوم بسيار شديدتر است؛ زيرا كسى كه سرمايه اصلى خود را از دست بدهد راهى براى جبران نيست.

آیه 87-90

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقًا كَذَّبْتُمْ وَ فَريقًا تَقْتُلُونَ (87)

وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَليلاً ما يُؤْمِنُونَ (88) وَ لَمّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرينَ (89) بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباءُو بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ مُهينٌ (90)

ترجمه

ما به موسى كتاب (تورات) داديم؛ و بعد از او، پيامبرانى پشت سر هم فرستاديم؛ و به عيسى بن مريم دلايل روشن داديم؛ و او را به وسيله روح القدس تأييد كرديم. آيا چنين

ص: 151


1- نور، ج 1، ص 154.
2- تسنيم، ج 5، ص 430.

نيست كه هر زمان، پيامبرى چيزى برخلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او تكبّر كرديد (و از ايمان آوردن به او خوددارى نموديد)؛ پس عده اى را تكذيب كرده، و جمعى را به قتل رسانديد؟! * و (آنها از روى استهزا) گفتند: دلهاى ما در غلاف است؛ (و ما از گفته تو چيزى نمى فهميم. آرى، همين طور است؛) خداوند آن ها را به خاطر كفرشان از رحمت خود دور ساخته، (به همين دليل، چيزى درك نمى كنند؛) و كمتر ايمان مى آورند. * و هنگامى كه از طرف خداوند، كتابى براى آن ها آمد كه موافق نشانه هايى بود كه با خود داشتند، و پيش از اين، به خود نويد پيروزى بر كافران مى دادند (كه با كمك آن، بر دشمنان پيروز گردند.) با اين همه، هنگامى كه اين (كتاب، و پيامبرى) را كه (از قبل) شناخته بودند نزد آن ها آمد، به او كافر شدند؛ لعنت خدا بر كافران باد! * ولى آن ها در مقابل بهاى بدى، خود را فروختند؛ كه به ناروا، به آياتى كه خدا فرستاده بود، كافر شدند. و معترض بودند، چرا خداوند به فضل خويش، بر هر كس از بندگانش بخواهد، آيات خود را نازل مى كند؟! از اين رو به خشمى بعد از خشمى (از سوى خدا) گرفتار شدند. و براى كافران مجازاتى خواركننده است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دادن كتاب تورات به موسى (علیه السلام) و آمدن پيامبرانى بعد از او براى هدايت مردم، آمدن حضرت عيسى (علیه السلام) با معجزات و تأييد او به وسيله روح القدس، استكبار مردم در برابر انبيا و قتل آن بزرگواران يا تكذيب آنان، دور بودن كفار از رحمت خداوند به جهت كفر آنان، كفر آنان بعد از شناخت قرآن كريم و غضب الهى بر كفار حسود.

ب. خداوند در مقام بيان نعمت هاى معنوى كه به بنى اسرائيل عطا فرموده است فرمود: ما به موسى كتاب تورات را عطا كرديم و از پى او پيامبرانى فرستاديم. پيامبرى بعد از پيامبر كه هر كدام روش اولى را پيروى مى كرد و مردم را به وحدانيت خداوند تعالى دعوت مى كرد، و عيسى پسر مريم را معجزات و ادله روشن داديم؛ معجزاتى كه مردم را به پيامبرى او هدايت مى كرد مانند زنده كردن مردگان و خوب كردن كسى كه كور است يا پيسى دارد و او را به وسيله روح القدس توانايى داديم.

ص: 152

آيا هر پيامبرى كه از جانب خدا امرى برخلاف نفس شما آورد سرپيچى مى كنيد و خويشتن را بزرگ و از پيروى گفتارش امتناع مى ورزيد. پس گروهى را تكذيب كرده و عده اى را به قتل مى رسانيد.

ج. در اين كه منظور از «روح القدس» چيست ؟ برخى از مصاديق كه در روايات و سخن مفسران آمده عبارت است از:

1. فرشته اى برتر از جبرئيل و ميكائيل كه تأييد شدن به وسيله آن از مختصات انسان كامل مانند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و معصومين (عليهم السلام) است و روح در دو آيه و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى (اسراء، 85) و و كذلك أوحينا اليك روحا من أمرنا (شورى، 52) بر آن تطبيق شده است.

2. جبرئيل امين چنان كه در آيه قل نزله روح القدس من ربّك بالحق (نحل، 102) آمده و به گفته بسيارى از مفسران به قرينه آيه قل من كان عدوا لجبرئيل فانّه نزله على قلبك باذن الله (بقره، 97)، منظور جبرئيل است.

3. كتاب هاى آسمانى و از جمله انجيل زيرا گاهى از كتاب آسمانى به روح تعبير مى شود چنان كه منظور از روح در آيه و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا، بنا بر نظر برخى از مفسران قرآن كريم است.

4. مرتبه برين روح انسان هاى كامل و در آيه مورد بحث روح خود عيسى (علیه السلام) است. منظور از «روح القدس» در آيه مورد بحث مى تواند احتمال اول و دوم و چهارم باشد.(1)

د. در اين كه منظور از فقليلاً ما يؤمنون قلّت از نظر فعل يعنى ايمان اندك است يا به لحاظ فاعل يعنى مؤمنان اندكند، دو احتمال وجود دارد. با توجه به آيه ثم تولّيتم الاّ قليلاً منكم (بقره، 83) و آيه ولكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤمنون الا قليلاً (نساء، 46) معلوم مى شود قلّت به لحاظ فاعل است يعنى ايمان آورندگان كم بودند.(2)

ه -. و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم... يهود گفتند دل هاى ما پذيرنده و قابل نيست و فايده اى در انذار و تهديد تو وجود ندارد؛ زيرا ما درك نمى كنيم آنچه را كه تو

ص: 153


1- الميزان، ج 13، ص 329؛ تسنيم، ج 5، ص 453.
2- جوامع الجامع، ج 1، ص 124؛ مجمع البيان، ج 1، ص 157؛ صافى، ج 1، ص 158؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 234.

مى گويى چون قابل فهم نيست. خداوند مى فرمايد: مطلب آن گونه كه اينان ادعا مى كنند نيست، بلكه خداوند به سبب انكار و كفرشان نسبت به خدا و پيامبر آنان را از رحمت خود دور كرده است.(1)

و. از سياق آيه و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا... استفاده مى شود كه كفار عرب قبل از بعثت متعرض يهود مى شدند و ايشان را آزار مى دادند و يهود در مقابل بعثت خاتم الانبيا را آرزو مى كرده اند و مى گفتند اگر پيغمبر ما كه تورات از آمدنش خبر داده مبعوث شود ما را از اين ذلت و از شر شما اعراب نجات مى دهد.(2)

ز. «اشتراء» به معناى خريدن است، ولى گاهى با قرينه به معناى فروختن به كار مى رود مانند: لبئس ما شروا به أنفسهم. (بقره، 102)

ح. در اين كه منظور از فباؤا بغضب على غضب چيست ؟ وجوهى بيان شده است:

1. مقصود خشم هاى متوالى و پى در پى است و اين تتابع خشم به جهت اعمال و عقايد فاسد پى در پى آنان است مانند اعتقاد به اين كه مسيح پسر خداست يا دست خدا بسته است يا خداوند فقير است و ما توانگر و مانند كفر به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

2. مقصود غضب مؤكد و شديد است.

3. منظور دو غضب است: غضب اول به خاطر كفر به آيات الهى و كشتن انبيا چنان كه مى فرمايد: و باؤا بغضب من الله ذلك بانّهم كانوا يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير الحق (بقره، 61) و غضب دوم به خاطر كفر به پيامبر اكرم و بغى نسبت به آن حضرت.(3)

ط. منظور از «بينات» چيست ؟ منظور از «بينات» آيات و معجزات مانند زنده كردنمرده، شفا دادن مريض پيسى و كور مادرزاد و غيره و همچنين خبر دادن از آنچه كه مردم ذخيره كرده اند مى باشد.(4)

ص: 154


1- مجمع البيان، ج 1، ص 250.
2- الميزان، ج 1، ص 334؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 234؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 599.
3- تسنيم، ج 5، ص 503.
4- صافى، ج 1، ص 157؛ مجمع البيان، ج 1، ص 250؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 232؛ كشاف، ج 1، ص 161؛ مراغى، ج 1، ص 165؛ تسنيم، ج 5، ص 455.

نكته ها

1. گاهى تواصل و تواتر در صحيفه هاى مستقل و پيام آوران جداگانه است مانند قفينا من بعده الرسل و گاهى اين تداوم به لحاظ سُوَر و آيات يك كتاب آسمانى است مانند آنچه در باره قرآن كريم مى فرمايد: و لقد وصّلنا لهم القول لعلّهم يتذكرون. (. قصص، 51)

2. تعبير به «ابن مريم» ممكن است هم اشاره به بطلان سخن كسانى باشد كه عيسى (علیه السلام) را فرزند خدا مى دانند و هم اشاره به بطلان سخن كسانى كه آن حضرت را فرزند مرد نجار مى دانستند گويا پيام آيه اين است كه حضرت عيسى (علیه السلام) بدون پدر متولد شد.(1)

3. تعبير به «تقتلون» به صيغه مضارع به جاى «قتلتموهم» دليل بر استمرار اين عمل زشت از جانب بنى اسرائيل بوده است.(2)

4. اين كه يهود عصر نزول قرآن مخاطب واقع شده اند نشانه همراهى و هم عقيده بودن آنان با اجداد و گذشتگان خود در اين عمل نارواست.(3)

5. قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: و الله يؤيد بنصره من يشاء (آل عمران، 13) و در آيه مورد بحث: و ايدناه بروح القدس كه در باره حضرت عيسى (علیه السلام) است نمونه و مصداق «من يشاء» را معرفى مى كند.

6. نكره آمدن «رسول» و عدم ذكر پيامبر مشخّص، دلالت دارد كه قوم يهود نسبت به هر پيامبرى بدرفتارى داشتند.

7. مقدم داشتن «فريقا» بر «كذبتم» و «تقتلون» دليل بر نهايت عناد و طغيان بنى اسرائيل نسبت به رسولان الهى است؛ زيرا چنين ترتيبى مى رساند كه گويا انبيا در نزد آنان هيچ وصفى نداشتند جز اين كه دسته اى به تكذيب اختصاص يابند و دسته ديگر به كشته شدن.

8. دو صفت براى كتاب ذكر شده است يكى آن كه از نزد خداوند است: من عند الله وديگر آن كه تصديق كتاب آسمانى بنى اسرائيل؛ مصدّق لما معهم معناى مصدق بودن آن است كه چون خود قرآن صدق و حق است، مى تواند معيار صدق چيز ديگر باشد وگرنه

ص: 155


1- تسنيم، ج 5، ص 451.
2- همان، ص 457.
3- تسنيم، ج 5، ص 457؛ مجمع البيان، ج 1، ص 252.

تصديق آن بى ثمر خواهد بود؛ زيرا اگر خود ميزان مورد نقد باشد هر گونه اثرى كه بر توزين بار شود نقدپذير خواهد بود.

همين دو وصف در باره پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز وارده شده است: و لما جائهم رسول من عند الله مصدّق لما معهم. (بقره، 101)

9. لعن خداوند نسبت به كفار، مخالفت با آيه شريفه قولوا للناس حسنا (بقره، 83) نيست؛ زيرا يهود عنود لجوج از مرز انسانيت خارج شدند و ناس بر آن ها اطلاق نمى شود، بلكه مصداق اولئك كالانعام بل هم أضلّ (اعراف، 179) هستند كه از باب تخصص خارج است.

10. در جمله و كانوا من قبل... از كلمه «كانوا» استفاده مى شود اين آرزو را قبل از بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همواره داشتند به حدى كه در ميان همه كفار عرب نيز معروف شده بود.(1)

11. خداوند در آيه 90 فرمود: للكافرين عذاب مهين و نفرمود «لهم» تا دلالت كند بر اين مطلب كه اين عذاب مخصوص يهوديان نيست، بلكه براى كفار است چه يهود و چه غير يهود.(2)

12. مراد از فضل در جمله من فضله على من يشاء وحى و نبوت است و اين جمله به حسادت بنى اسرائيل نسبت به پيامبر اسلام اشاره دارد؛ زيرا آنان چنين مى پنداشتند كه پيامبر موعود همانند ساير انبياى پيشين از موسى تا عيسى از نسل اسرائيل و اسحاق است و چون غير از اين شد به سبب نژادپرستى و حسادت به رسول اكرم ايمان نياوردند.(3)

ص: 156


1- الميزان، ج 1، ص 334.
2- كشاف، ج 1، ص 164.
3- تسنيم، ج 5، ص 501.

آیه 91-96

اشاره

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (91) وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (92) وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ أُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (93) قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدّارُ اْلآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (94) وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (95) وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (96)

ترجمه

و هنگامى كه به آن ها گفته شود: «به آنچه خداوند نازل فرموده، ايمان بياوريد.» مى گويند: «ما به چيزى ايمان مى آوريم كه بر خودِ ما نازل شده است.» و به غير آن، كافر مى شوند؛ در حالى كه حق است؛ و آياتى را كه بر آنان نازل شده، تصديق مى كند. بگو: «اگر (راست مى گوييد، و به آياتى كه بر خودتان نازل شده) ايمان داريد، پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين، به قتل مى رسانديد؟! * و (نيز) موسى آن همه معجزات را براى شما آورد، و شما پس از (غيبت) او، گوساله را انتخاب كرديد؛ در حالى كه ستمگر بوديد. * و (به ياد آوريد) زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم؛ و كوه طور را بالاى سر شما برافراشتيم؛ (و گفتيم:) «اين دستوراتى را كه به شما داده ايم محكم بگيريد، و درست بشنويد.» آن ها گفتند: «شنيديم؛ ولى مخالفت كرديم.» و دلهاى آن ها، بر اثر كفرشان، با محبّت گوساله آميخته شد. بگو: «ايمان شما، چه فرمان بدى به شما مى دهد، اگر ايمان داريد!» * بگو: «اگر (آن چنان كه مدّعى هستيد) سراى آخرت در نزد خدا، مخصوص شماست نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد.» * ولى آن ها، به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد؛ و خداوند از ستمگران آگاه است. * و آن ها را حريص تريم مردم - حتى حريص تر از مشركان - بر زندگى (اين دنيا، و اندوختن ثروت) خواهى يافت؛ (تا آنجا) كه هر

ص: 157

يك از آن ها آرزو دارد هزار سال عمر به او دادهشود؛ در حالى كه اين عمر طولانى، او را از كيفر (الهى) باز نخواهد داشت. و خداوند به اعمال آن ها بيناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم ايمان بنى اسرائيل به تورات به جهت كشتن پيامبران و عدم ايمان به قرآن كريم و گوساله پرستى آنان، پيمان گرفتن خداوند از آنان پيرامون تمسك به تورات و عصيان ورزى و كفر آنان، باطل ساختن ادعاى آنان پيرامون اختصاص بهشت براى آن ها، عدم درخواست مرگ به جهت گناه و معصيت و حريص بودن آنان نسبت به زندگى در دنيا حتى از مشركان.

ب. در تعقيب آيات گذشته در اين آيات به جنبه تعصبات نژادى يهود كه در تمام دنيا به آن معروف اند اشاره كرده چنين مى گويد: هنگامى كه به آن ها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده ايمان بياوريد مى گويند ما به چيزى ايمان مى آوريم كه بر خود ما نازل شده (نه بر اقوام ديگر) و به غير آن كافر مى شوند آن ها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن، بلكه تنها جنبه هاى نژادى و منافع خويش را در نظر مى گرفتند در حالى كه اين قرآن حق است و منطبق بر نشانه ها و علامت هايى است كه در كتاب خويش خوانده بودند، پس از آن پرده از روى دروغ آن ها برداشته و مى فرمايد: اگر بهانه عدم ايمان شما اين است كه محمد (صلی الله علیه و آله) از شما نيست، پس چرا به پيامبران خودتان در گذشته ايمان نياورديد پس چرا آن ها را كشتيد اگر راست مى گوييد و ايمان داريد.(1)

ج. خداوند براى روشن كردن ضعف ايمان و سستى عقيده و كمى آشنايى آنان فرمود: موسى براى شما دلايل و معجزاتى آورد كه راهنماى صدق و دليل بر پيامبرى او بود مانند يد بيضا، بيرون آمدن آب از سنگ و شكافتن دريا و... كه خداوند آنان را بينات ناميد چون هر بيننده را راهنمايى مى كند و روشن مى سازد كه بشر عادى قدرت آوردن آن را ندارد.(2)

ص: 158


1- نمونه، ج 1، ص 349.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 263.

منظور از بينات

د. در برخى از آيات ميفرمايد: وَ لَقَدْ جَاءَكمْ مُوسَى بِالْبَينَاتِ... (بقره، 92)

و بينات در آيه ديگر بيان شده است: قَالَ إِنْ كنْتَ جِئْتَ بِآيةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ كنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ * فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِى ثُعْبَانٌ مُبِينٌ * وَ نَزَعَ يدَهُ فَإِذَا هِى بَيضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ (الأعراف 106 تا 108)

ه -. منظور از جمله قالوا سمعنا و عصينا اين است كه آن ها با عمل خود اين واقعيت را نشان دادند نه اين كه اين سخن را به زبان جارى كردند و اين يك نوع كنايه زيبا است.(1)

و. جمله بما قدمت ايديهم كنايه از عمل است از اين جهت كه بيشتر اعمال ظاهرى انسان با دست انجام مى شود و انسان بعد از انجام، آن را به هر كس كه به دردش بخورد و يا از او بخواهد تقديم مى دارد.(2)

ز. جمله و لتجدنهم احرص الناس على حيوة و من الذين اشركوا... به منزله دليلى است كه جمله و لن يتمنوه ابدا را بيان مى كند و شاهد بر اين است كه ايشان هرگز تمناى مرگ نمى كنند چون مى بينيم كه از هر مردمى ديگر به زندگى دنيا حريص ترند.

نكته ها

1. تقديم «هو» بر «الحق» افاده حصر مى كند بدين معنا كه تنها او در عصر خود حق مطلق است. ثانيا وصف قرآن به «و هو الحق» به اين نكته اشاره دارد كه ايمان نياوردن آنان به قرآن هيچ عاملى جز عناد و بغى و حسد نداشت.(3)

2. از صيغه «امِنوا» كه فعل امر است و مخاطب آن يهوديان هستند بر مى آيد كه يهوديان نيز در گستره دعوت پيامبر بودند و اهل كتاب نيز موظف به پذيرش اسلام و مكلف به ايمان به قرآن هستند و عربى بودن زبان قرآن و عرب بودن رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نشانه اختصاص قرآن به نژاد عرب نيست.(4)

ص: 159


1- نمونه، ج 1، ص 352؛ مجمع البيان، ج 1، ص 265؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 237.
2- الميزان، ج 1، ص 343؛ مجمع البيان، ج 1، ص 269.
3- تسنيم، ج 5، ص 524.
4- همان، ص 525.

3. تعبير به «اشراب» و آوردن نام خود گوساله (عجل) به جاى محبت به گوساله نشانه محبت و عشق افراطى به گوساله است.

4. جمله خذوا ما ءاتيناكم بقوة مى رساند كه در اجراى احكام و حدود الهى هيچ سستى و تسامحى روا نيست؛ احكام خدا را بايد با استوارى تمام به آن پايبند بود و براى دوست يابى و جلب رضاى آشنايان نبايد دستورهاى خدا را هزينه كرد.(1)

5. تكرار آيه 63 در آيه 93 آن هم با زيادتى كلمه «سمعنا» و «عصينا» علاوه بر تأكيد بودن و اتمام حجت بر خصم، اين را مى رساند كه يهود لجاجت را به نهايت رسانده بودند(2) ثانيا دلالت دارد بر اين كه طريقه و روش اينان با پيامبر طريقه و روش نياكانشان با حضرت موسى (علیه السلام) بوده است.(3)

6. تنوين در «حيوة» مفيد تحقير است؛ زيرا هيچ حياتى پست تر از حيات دنيا نيست. اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد: عالمى پست تر از دنيا نيست زيرا اولاً: در هيچ عالمى خدا معصيت نمى شود مگر در عالم دنيا. ثانيا: براى رسيدن به آنچه نزد خداست چاره اى جز ترك دنياى پست وجود ندارد؛

«من هو ان الدنيا على الله انّه لا يعصى الاّ فيها و لا ينال ما عنده الاّ بتركها»(4)، البته بايد دانست كه از همين دنيا اولياى خداوند بهترين استفاده را براى عالم آخرت مى كنند:

«الدنيا متجر اولياء الله».(5)

اين احتمال نيز وجود دارد كه نكره بودن «حيوة» براى بيان قلّت باشد؛ يعنى آنان حريص ترين مردم بر زندگى دنيا هستند گرچه كم باشد، البته همه دنيا اندك است: قل متاع الدنيا قليل. (نساء، 77)

7. پيمان شكنى اهل كتاب و كفار

نظير آيه 100 بقره: أَ وَ كلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكثَرُهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ

آيه 56 انفال است: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كفَرُوا فَهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ. الَّذِينَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ

ص: 160


1- تسنيم، ج 5، ص 541.
2- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 604.
3- التحرير و التنوير، ج 1، ص 592.
4- نهج البلاغه، حكمت 385؛ تسنيم، ج 5، ص 553.
5- نهج البلاغه.

ثُمَّ ينْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِى كلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لاَ يتَّقُونَ

از دو آيه فوق استفاده مى شود يكى از اوصاف مشترك برخى از اهل كتاب و كفار پيمان شكنى بود.

8. سرّ اين كه يهود از مشركان و كافران هم بدتر هستند آن است كه كافران اعتقادى به جهنم و بهشت ندارند: ان هى الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما نحن بمبعوثين (مؤمنون، 37)، پس طبيعى است كه خواهان زندگى در دنيا باشند، اما يهود كه معتقد به بهشت و جهنم است: لن يدخل الجنة الا من كان هودا أو نصارى چگونه اين اندازه به زندگى در دنيا حرص مى ورزد؟ از اين جا معلوم مى شود كسى كه معتقد به زندگى در آخرت هست در عين حال علاقه بيشتر به زندگى در دنيا دارد از مشرك كه معتقد نيست بدتر است.(1)

9. عدم آرزوى مرگ از ناحيه يهوديان با دو تعبير بيان شده: و لا يتمنوه أبدا (جمعه، 7) و و لن يتمنونه أبدا. سر اين تفاوت در تعبير آن است كه آنجا كه با حرف «لا» نفى شده «اولياء الله» بودن خود را مطرح كردند كه ادعاى جزاف بود، اما در آيه مورد بحث ادعاى اختصاص آخرت بر خويش را مطرح كردند كه ادعاى جزاف تر كردند، از اين رو با «لن» كه مفيد نفى ابد است تعبير شده است.(2)

10. علت اساسى عدم تمناى مرگ، گناه و ظلم و ستم است: و لن يتمنوه ابدا بما قدمت أيديهم و الله عليم بالظالمين. نظير همين تعبير در سوره جمعه آيه 7 آمده است: و لا يتمنونه أبدا بما قدمت أيديهم و الله عليم بالظالمين.

11. علت اين كه دانستن خدا را به ستمكاران اختصاص داد در صورتى كه خداوند عالم به هر كسى است چه ستمكار باشد و چه نباشد آن است كه منظور ترساندن و بازداشتن آنان است از ستمگرى همان طور كه انسان به ديگرى مى گويد من به عمل تو آگاهى دارم كه منظور ترساندن و جلوگيرى است.(3)

ص: 161


1- تسنيم، ج 5، ص 564.
2- همان، ص 574.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 269؛ صافى، ج 1، ص 166؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 239.

و لن يتمنوه أبدا خبرى است قاطع از آينده كه اين امر واقع نخواهد شد و اين خبر از غيب است.(1)

12. مقصود از هزار سال عدد هزار نيست، بلكه كنايه از عمر بسيار طولانى است و به تعبير ديگر عدد تكثير است نه تعداد.(2)

13. بهره گيرى از ماده «وجدان» در جمله «لتجدنهم» براى نشان دادن اين نكته است كه حرص و علاقه آنان به دنيا در حدى است كه اگر كسى از وضع و حال آنان باخبر گردد به روشنى و آشكارا شدت دلبستگى آنان به دنيا را مى يابد.(3)

14. حرص بر دو قسم است: پسنديده و ناپسند. حرص پسنديده مانند حرص بر هدايت مردم: لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم (توبه، 128) و حرص ناپسند مانند آيه 96 سوره بقره: و لتجدنهم احرص الناس على حيوة....

آیه 97-101

اشاره

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدًى وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنينَ (97) مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ وَ ميكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ (98) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ (99) أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (100) وَ لَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101)

ترجمه

(آنها مى گويند: «چون فرشته اى كه وحى را بر تو نازل مى كند، جبرئيل است، و ما با جبرئيل دشمن هستيم، به تو ايمان نمى آوريم.») بگو: «كسى كه دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خداست؛ چرا كه) او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل كرده است؛ در حالى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند؛ و هدايت و بشارت است براى مؤمنان.» *

ص: 162


1- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 608؛ كشاف، ج 1، ص 167.
2- نمونه، ج 1، ص 357؛ مراغى، ج 1، ص 174؛ تسنيم، ج 5، ص 566.
3- تسنيم، ج 5، ص 568.

كسى كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئيل و ميكائيل باشد (كافر است؛ و) خداوند دشمن كافران است. * ما نشانه هاى روشنى براى تو فرستاديم؛ و جز فاسقان كسى به آن ها كفر نمى ورزد. * و آيا چنين نيست كه هر بار آن ها [= يهود] پيمانى (با خدا و پيامبر) بستند، جمعى از ايشان آن را دور افكندند (و مخالفت كردند)؟! آرى، بيشتر آنان ايمان نمى آورند. * و هنگامى كه فرستاده اى از سوى خدا به سراغشان آمد، و با نشانه هايى كه نزد آن ها بود مطابقت داشت، جمعى از آنان كه به آن ها كتاب (آسمانى) داده شده بود، كتاب خدا را پشت سر افكندند؛ گويى هيچ از آن خبر ندارند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن با اذن پروردگار بر قلب مطهر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، كافر بودن انسان به جهت عداوت با خداوند و پيامبران و فرشتگان، فسق علت كفرورزى، پيمان شكنى اكثر انسان ها و اعراض اكثريت بنى اسرائيل از كتاب آسمانى.

ب. منظور از «ءايات بينات» چيست ؟ عده اى قائلند تمام معجزات پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است كه خداوند به او عنايت فرمود(1) عده اى ديگر مى گويند: منظور قرآن كريم و انواع راهنمايى هاى آن است.(2)

ج. در آيه او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم بل اكثرهم لا يؤمنون خداوند به يكى از اوصاف بسيار بد جمعى از يهود يعنى پيمان شكنى كه گويا با تاريخ آنان همراه است اشاره مى كند و مى فرمايد: آيا هر بار آنان پيمانى با خدا بستند جمعى از آن ها آن را دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند آرى اكثرشان ايمان نمى آورند.

د. در اين كه منظور از پيمان ها چيست، احتمالاتى داده شده است:

1. پيمانى كه از ايشان گرفتند كه به پيامبر درس نخوانده ايمان بياورند.(3)

2. پيمانى كه ميان پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و يهود بسته شد و آنان نقض كردند مانند پيمان كه با

ص: 163


1- تبيان، ج 1، ص 365؛ مجمع البيان، ج 1، ص 277.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 277؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 243؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 614.
3- منهج الصادقين، ج 1، ص 244؛ نمونه، ج 1، ص 366؛ روح المعانى، ج 1، ص 335؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 615.

يهود بنى قريظه و بنى نضير بسته بود كه دشمنان پيامبر را يارى نكنند.(1)

ه -. در اين كه مقصود از رسول چيست دو احتمال است: اكثر مفسران بر اين عقيده اند كه منظور رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است و عده قليلى نيز بر اين عقيده اند كه منظور از رسول، رسالت و پيامبرى است.(2)

و. مقصود از «كتاب الله» چيست ؟ دو احتمال وجود دارد: 1. منظور از «كتاب الله» قرآن مجيد است. 2. منظور تورات است.(3)

نكته ها

1. با اين كه در آيه قل من كان... نزله على قلبك اسمى از قرآن برده نشده، ليكن ضمير مفعولى در «نزله» به قرآن بر مى گردد و اين براى عظمت شأن قرآن است و گويى به خاطر شهرت زياد قرآن ضمير مربوط به آن به منزله اسم ظاهر است.(4)

ارجاع ضمير بدون ذكر مرجع در قرآن در مورد ديگر نيز آمده است مانند ما ترك على ظهرها من دابة (فاطر، 45) كه ضمير «ها» به «ارض» راجع است با اين كه اسمى از زمين برده نشده است.

2. در آيه فانه نزله على قلبك التفاتى از تكلم به خطاب رفته زيرا جمله هر كس دشمن جبرئيل باشد كلام رسول خدا است، از اين رو بايد مى فرمود بر قلب من نازل كرد نه اين كه «بر قلب تو نازل كرد» و سرّ اين التفات اين است كه قرآن همان گونه كه جبرئيل در نازل كردنش هيچ استقلالى ندارد و تنها مأمورى است مطيع، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز تابع كلام الهى است؛ همان چيزى را كه بر او نازل شده نقل مى كند.(5)

3. ذكر جبرئيل و ميكائيل بعد از ملائكه از قبيله ذكر خاص بعد از عام به جهت اهميت خاص است نظير فيهما فاكهة و نخل و رمّان.(6)

ص: 164


1- روح المعانى، ج 1، ص 335؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 615.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 279.
3- منهج الصادقين، ج 1، ص 244؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 616.
4- جوامع الجامع، ج 1، ص 135؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 241؛ روح البيان، ج 1، ص 189؛ كشاف، ج 1، ص 169.
5- الميزان، ج 1، ص 346.
6- الرحمن، 68؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 136؛ مجمع البيان، ج 1، ص 276؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 243؛ روح المعانى، ج 1، ص 333.

4. علت اين كه هدى و بشرى للمؤمنين هدايت و راهنمايى كتاب را از امتيازات مؤمنين قرار داده اين است كه تنها آنان از راهنمايى كتاب استفاده برده و بر طبق دستوراتش عمل مى كنند.(1)

5. در جمله عدو للكافرين به جاى اين كه بفرمايد «عدو لهم» اسم ظاهر آنان را آورده و نكته اش اين است كه بر علت حكم دلالت كند و بفهماند اگر دشمن ايشان است به خاطر اين است كه ايشان كافرند و به طور كلى خداى تعالى دشمن كفار است.(2)

6. انگيزه اين كه كفر «فسق» ناميده شد اين است كه فسق بيرون آمدن از چيزى به چيز ديگر است و يهود در اثر انكار پيامبر اسلام از دين خودشان كه دين موسى است بيرون رفتند.(3)

7. عهد بر سه قسم است:

الف. عهدى كه انسان با خدا مى بندد كه با صيغه عاهدت الله منعقد مى شود كه وفاى به آن لازم است.

ب. عهدى كه انسان با انسان ديگر مى بندد كه در قرآن از آن به عقد تعبير شده و آيه شريفه اوفوا بالعقود (مائده، 1) ناظر به آن است مانند عقد بيع و عقد اجاره و مانند آن.

ج. عهدى كه خداوند با انسان مى بندد كه شامل همه تكاليفى كه بر عهده انسان آمده مى شود و در آيه ألم أعهد اليكم يا بنى ءادم ان لا تعبدوا الشيطان (يس، 60) به آن اشاره شده است. وجوب وفاى به هر سه قسم، از آيه اوفوا بالعقود استفاده مى شود. آيه شريفه اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولاً (اسراء، 34) ميان وفاى به عهد و تهديد به عذاب در روز قيامت جمع مى كند، البته نسبت به مشركان پيمان شكن وفاى به عهد لازم نيست كه در سوره انفال آيه 55-58 و در سوره توبه آيه 4 به آن اشاره شده است.

8. عهد غير از وعد است؛ زيرا صبغه اخلاقى وعد بيش از عهد است و صبغه فقهى عهد بيش از وعد است. عهد با خداوند شرايط خاص خود را دارد كه متعلق آن نبايد مرجوح باشد و بعد از اجراى صيغه لازم الوفا است همان گونه كه عهد انسان با انسان ديگر در بيع يا اجاره

ص: 165


1- مجمع البيان، ج 1، ص 275.
2- الميزان، ج 1، ص 346؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 136؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 606؛ روح المعانى، ج 1، ص 334؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 614.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 278.

و مانند آن كه آيه شريفه اوفوا بالعقود ناظر به آن است آن هم دو طرف معامله بايد به عهد خويش وفا كنند.

9. خداوند فرمود نبذ فريق چرا كه در يهود عده اى بودند كه به عهدهايى كه با خدا يا رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بسته بودند پايدار ماندند.(1)

10. «نبذ» به معناى طرح و افكندن چيزى از روى بى اعتنايى است مانند دور انداختن كفش يا لباس كهنه. قرآن مى فرمايد: بنى اسرائيل نسبت به دين بى اعتنا بودند؛ نبذه فريق منهم بل اكثرهم لا يؤمنون. كسى كه در دنيا با بى اعتنايى دين خدا را ترك كند در قيامت بى اعتنايى مى بيند و روانه جهنم مى شود: لينبذنّ فى الحطمة.(2)

آیه 102-105

اشاره

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (103) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ (104) ما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِكينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (105)

ترجمه

و (يهود) از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند پيروى كردند. سليمان هرگز (دست به سحر نيالود؛ و) كافر نشد؛ ولى شياطين كفر ورزيدند؛ و به مردم سحر آموختند. و (نيز يهود) از آنچه بر دو فرشته بابل «هاروت» و «ماروت»، نازل شد پيروى كردند.

ص: 166


1- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 616؛ كشاف، ج 1، ص 171.
2- ضحى، 4؛ تسنيم، ج 5، ص 617.

(آن دو، راه سحر كردن را، براى آشنايى با طرز ابطال آن، به مردم ياد مى دادند.) و به هيچ كس چيزى ياد نمى دادند، مگر اين كه از پيش به او مى گفتند: «ما وسيله آزمايشيم، كافر نشو (و از اين تعليمات، سوء استفاده نكن.)» ولى آن ها از آن دو فرشته، مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن، ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند؛ ولى هيچ گاه نمى توانند بدون اجازه خداوند، به انسانى زيان برسانند. آن ها قسمت هايى را فرا مى گرفتند كه به آنان زيان مى رسانيد و نفعى نمى داد. و مسلّما مى دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد، در آخرت بهره اى نخواهد داشت. و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند، اگر مى دانستند! * و اگر آن ها ايمان مى آوردند و پرهيزگارى پيشه مى كردند، پاداشى كه نزد خداست، براى آن ها بهتر بود، اگر آگاهى داشتند. * اى افراد با ايمان! (هنگامى كه از پيغمبر تقاضاى مهلت براى درك آيات قرآن مى كنيد) نگوييد: «راعنا»؛ بلكه بگوييد: «انظرنا». (زيرا كلمه اوّل، هم به معنى «ما را مهلت بده»، و هم به معنى «ما را تحميق كن» مى باشد؛ و دستاويزى براى دشمنان است.) و (آنچه به شما دستور داده مى شود) بشنويد. و براى كافران (و استهزاكنندگان) عذاب دردناكى است. * كافرانِ اهل كتاب، و (همچنين) مشركان، دوست ندارند كه از سوى خداوند، خير و بركتى بر شما نازل گردد؛ در حالى كه خداوند، رحمت خود رابه هر كس بخواهد، اختصاص مى دهد؛ و خداوند، صاحبِ فضلِ بزرگ است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كفرورزى شياطين در زمان حضرت سليمان (علیه السلام) به جهت تعليم سحر به مردم، بيان اثر زشت سحر مانند جداسازى زن و شوهر، ضرر داشتن سحر و عدم منفعت آن، پاداش ايمان و تقوا، بهانه ندادن به دشمن و عدم علاقه كفار اهل كتاب و مشركان به نزول خيرات به مسلمانان.

ب. مقصود از «واتبعوا» همان يهوديانى است كه بعد از حضرت سليمان بودند و آنچه را شيطان ها در عهد سليمان و عليه سلطنت او از سحر به كار مى بردند نسل به نسل ارث برده و همچنان در بين مردم به كار مى بردند.

ص: 167

ج. راغب اصفهانى براى سحر سه معنا بيان مى كند:

1. نيرنگ و خيال پردازى هايى كه حقيقتى ندارد نظير آنچه شعبده باز از طريق چشم بندى ها انجام مى دهد و آيه سحروا اعين الناس و استرهبوهم به آن ناظر است.

2. جلب معاونت و يارى شياطين جن از طريق افعالى كه سبب تقرب به آنان مى شود و آيه هل انبّئكم على من تنزّل الشياطين تنزّل على كل أفاك اثيم (شعراء، 221-222) به آن اشاره دارد.

3. آنچه به عنوان تغيير صورت و تغيير طبيعت اشيا مثل تغيير انسان به صورت حيوان مطرح است كه حقيقت ندارد و پندارى بيش نيست.

د. كلمه «ما» در جمله و ما انزل على الملكين موصوله است نه نافيه چنان كه قرطبى آن را پذيرفته است. بنا بر اين، معناى آيه شريفه چنين مى شود: شياطين غير از سحر آنچه را كه بر هاروت و ماروت نازل شده بود نيز به مردم تعليم مى دادند. هم آن شياطين و هم اين دو فرشته معلّم سحر بودند با اين تفاوت كه قصد شياطين افساد بود، از اين رو عمل آن ها حرام بلكه موجب كفر شد، ليكن نيت و هدف هاروت و ماروت كه دو فرشته معصوم بودند دفع مفسده سحر و ابطال سحر ساحران بود كه اين عمل آنان مباح بلكه راجح شد.

ه -. منزه ساختن كفر از سليمان در جمله و ما كفر سليمان در حقيقت به منزه ساختن او از سحر و جادوگرى است. سليمان كافر نشد يعنى سليمان ساحر نبود؛ زيرا تنها راه توهّم كفر آن حضرت اسناد كفر از ناحيه شياطين همين پندار سحر بود. غرض آن كه از آيه شريفه كفر عملى سحر استفاده مى شود و بر همين اساس اين آيه از ادلّه حرمت سحر و اسباب كفر در نزد فقهاست.(1)

و. در اين كه منظور از شياطين در آيه شريفه شياطين جنى است يا انسى يا هر دو، سه احتمال وجود دارد، ليكن از قرينه مقام استفاده مى شود منظور، شياطين جن است چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: همين شيطان ها بودند كه تحت سيطره سليمان در آمدند و با اين تسخير از اضلال ممنوع شدند: و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملاً دون ذلك و كنّا لهم حافظين.(2)

ص: 168


1- جواهر الكلام، ج 22، ص 86.
2- انبياء، 82؛ الميزان، ج 1، ص 354؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 609؛ روح البيان، ج 1، ص 190.

ز. در اين كه ضمير فاعلى «يعلّمون» به شياطين بر مى گردد يا به يهوديان و تابعان شياطين، دو وجه محتمل است، ليكن اكثر مفسران وجه اول را اختيار كرده اند.

ح. ظاهر آيه شريفه اين است كه هاروت و ماروت دو فرشته بودند نه انسان متظاهر و فرشته نما و ظاهر آيه طهارت و عصمت آن دو فرشته است نه نيرنگ. بنا بر اين، هر چه مخالف ظاهر آيه باشد فاقد اعتبار است نظير آنچه در برخى تفاسير(1) آمده كه حديث مرفوعا نقل شده كه هاروت و ماروت دو فرشته اى بودند كه با مشاهده تبه كارى مردم به درگاه خدا شكايت بردند. خداوند با دادن شهوت به آن دو فرشته آنان را به زمين نازل كرد و به شرب خمر و بت پرستى و قتل نفس آلوده شدند و آن گاه گرفتار كيفر الهى گشتند.(2)

ط. منظور از «اذن» در جمله و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله اذن تكوينى است نه تشريعى چنان كه در مطلق محرمات چنين است. مثلاً غيبت يا حرام خوارى گرچه تشريعا ممنوع است، اما تكوينا مأذون است وگرنه فاعل مضطر خواهد بود و زمينه امتحان و تكامل اختيارى فراهم نخواهد بود. كسى كه مى گويد اگر سحر مرضى خدا نبود خداوند به آن اذن نمى داد و چون به آن اذن داد پس به آن راضى است، بين تكوين و تشريع خلط كرده است چنان كه بت پرستان مى گفتند: لو شاء الله ما أشركنا (انعام، 148) كه آنان نيز ميان خواسته تكوينى و تشريعى خلط كردند.(3)

ى. مؤمنين به رسول خدا عرض مى كردند «راعنا» يعنى مطالب ما را گوش فرا دار، يهود اين لفظ را تحريف كرده و مى گفتند اى محمد «راعنا» و منظور آنان نسبت دادن حمق و سستى است و هنگامى كه مورد عتاب مؤمنين واقع مى شدند، مى گفتند همان لفظ را كه مسلمين به كار مى برند ما هم آن لفظ را استعمال مى كنيم، از اين رو خداوند مؤمنين را نهى فرمود از گفتن اين كلمه و دستور داد به جاى آن لفظ «انظرنا» به كار برده شود. امام باقر (علیه السلام) فرمود: كلمه «راعن» در لغت عبرى، دشنام و منظور يهود همان دشنام بود.(4)

ص: 169


1- عياشى، ج 1، ص 52.
2- تسنيم، ج 5، ص 673.
3- تسنيم، ج 5، ص 676.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 297.

ك. در معناى «أنظرنا» چند وجه است: 1. رو كن به ما.(1) 2. مراقبت كن ما را تا آنچه ما را آموزش داده اى درك كنيم و بفهميم.(2) 3. آشنا ساز ما را و بيان كن براى ما اى محمد.(3)

ل. آيه ما يود الذين كفروا من اهل الكتاب... پرده از روى كينه توزى و عداوت گروه مشركان و گروه اهل كتاب نسبت به مؤمنان برداشته مى گويد: كافران اهل كتاب و همچنين مشركان دوست ندارند خير و بركتى از سوى خدا بر شما نازل گردد، ولى اين تنها آرزويى بيش نيست؛ زيرا خداوند رحمت و خير و بركت خويش را به هر كس بخواهد اختصاص مى دهد.

م. اگر چه فضل و رحمت خداى سبحان در اين آيه شريفه معلّق بر مشيت خداوند شده است، ليكن مشيت الهى بر مدار علم و حكمت اوست، از اين رو در سوره آل عمران بين دو تعبير «من يشاء» سخن از علم به ميان آورده و مى فرمايد: قل انّ الفضل بيد اللّه يؤتيه من يشاء و الله واسع عليم * يختص برحمته من يشاء و اللّه ذو الفضل العظيم (آل عمران، 73-74) تأكيد بر عليم بودن حق تعالى ناظر به اين نكته مهم هست كه خدا از درون افراد هم آگاه است، پس براى راهيابى به رحمت ويژه الهى تطهير دل لازم است.(4)

ن. منظور از كافرين در آيه شريفه يهود مى باشد، ليكن خداوند تعبير به يهود نفرمود، بلكه فرمود كافرين تا اين كه از آنان نكوهش كرده باشد.(5)

نكته ها

1. در حكومت حق و زمامدارى حاكم الهى مانند حكومت حضرت سليمان (علیه السلام) نيز همه مردم اصلاح نمى شوند؛ گروهى منحرف از شيطان پيروى مى كنند، از اين رو خداوند دو فرشته را به نام هاروت و ماروت به صورت انسان در شهر بابل كه در عراق بوده است در ميان مردم قرار داد تا روش ابطال سحر را به آنان بياموزند و آن ها با مردم شرط كردند كه از

ص: 170


1- منهج الصادقين، ج 1، ص 252؛ روح المعانى، ج 1، ص 348.
2- صافى، ج 1، ص 178.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 297.
4- تسنيم، ج 6، ص 60.
5- التحرير و التنوير، ج 3، ص 634.

اين كار سوء استفاده نكنند، اما يهود از آن آموزش سوء استفاده كرد و ميان زن و شوهرها تفرقه مى انداخت.(1)

2. سؤال: هاروت و ماروت دو فرشته الهى بودند كه براى مبارزه با اذيت و آزار ساحران به تعليم مردم پرداختند. آيا به راستى فرشته مى تواند معلم انسان باشد؟

پاسخ: خداوند آن ها را به صورت انسان هايى در آورد تا بتوانند اين رسالت خود را انجام دهند اين حقيقت را مى توان از آيه 9 سوره انعام نيز دريافت آن جا كه مى گويد: لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلاً.(2)

3. موضوع تعليم سحر در زمان حضرت سليمان (علیه السلام) امر رايج و مستمرى بوده است. فعل مضارع «يعلمون» دال بر استمرار است.(3)

4. «مثوبه» از مادّه «ثوب» به معناى رجوع است و به جزاى عمل از آن رو ثواب و مثوبه اطلاق مى شود كه جزاى عمل انسان به خود انسان باز مى گردد چنان كه به لباس ثوب گفته مى شود زيرا نخى كه لباس از آن تشكيل شده به حالتى كه برايش مقدر شده بازگشته است.(4)

5. نكره بودن «مثوبة» دليل بر وحدت و تنوين تفخيم آن نشان از نهايت عظمت ثواب الهى دارد به تعبير ديگر يك ثواب هر چند اندك از طرف خدا از همه منافعى كه همه ساحران در دوران عمر خود مى بردند بهتر است؛ زيرا اساسا چيزى كه از ناحيه خداوند است با معيارهاى دنيايى قابل ارزيابى نيست و اين اختصاص به ثواب بهشت ندارد، بلكه شامل عذاب جهنم نيز مى شود.

6. همان گونه كه مردها مرتكب گناه سحر مى شدند: سحروا أعين الناس و جاءوا بسحر عظيم (اعراف، 116) زن ها نيز گناه سحر را مرتكب شده اند: و من شرّ النفّاثات فى العقد و خداوند متعال هم همان گونه كه عمل سحر را مردود مى داند و باطل مى كند؛ ما جئتم به السحر انّ الله سيبطله (يونس، 81)، ساحر را نيز مطرود مى داند و مى فرمايد: ساحر به فلاح نمى رسد؛ و لا يفلح الساحر حيث اتى.(5)

ص: 171


1- نور، ج 1، ص 170.
2- نمونه، ج 1، ص 376.
3- تسنيم، ج 5، ص 650.
4- مفردات راغب.
5- طه، 69؛ تسنيم، ص 5، ص 650.

7. از نظر فقهى سحر از شراب خوارى و شراب فروشى بدتر است؛ زيرا قرآن كريم در باره شراب مى فرمايد: انما الخمر... رجس من عمل الشيطان (مائده، 90)، ليكن به نفع اجمالى آن اشاره شده گرچه گناه آن بيشتر است: و اثمهما اكبر من نفعهما (بقره، 219)، ولى در باره سحر منفعت به طور كلى نفى شده است: و يتعلّمون ما يضرّهم و لا ينفعهم.

8. طبق جمله يفرقون به بين المرء و زوجه اجمالاً تأثير سحر پذيرفته شده ليكن اين پذيرش با ربوبيت خداوند و توحيد افعالى منافاتى ندارد؛ زيرا سحر نيز جزو قضا و قدر الهى است نه اين كه در برابر مقدرات خداوند باشد؛ يعنى همان گونه كه در جانب خير دعا و صدقه و صله رحم به اذن خدا در تكوين اثر دارد سحر و شعبده و مانند آن در جانب سوء اثر دارد و به منظور آزمايش مردم صورت مى گيرد.

9. تفرقه انداختن ميان زن و شوهر كارى شيطانى است: فيتعلمون منهما ما يفرّقون به بين المرء و زوجه.

10. دانش و آموزش هميشه مفيد نيست؛ گاهى مضرّ و زيان آور است: يتعلمون ما يضرّهم و لا ينفعهم.(1)

11. سحر پديده عصر حضرت سليمان (علیه السلام) نبود چنان كه اتهام به آن هم مخصوص آن حضرت نبوده است، از اين رو طاغيان به آن حضرت و ساير انبيا مى گفتند تو ساحر هستى: كذلك ما أتى الذين من قبلهم من رسول الاّ قالوا ساحر أو مجنون.(2)

12. هر جا مؤمنين به الذين ءامنوا تعبير شده اند منظور مؤمنين اين امتند، اما از امت هاى قبل از اسلام به كلمه «قوم» تعبير مى كند مثل اين كه فرمود: قوم نوح أو قوم هود يا به لفظ اصحاب تعبير كرده و از آن جمله مى فرمايد: و اصحاب مدين و در خصوص قوم موسى (علیه السلام) تعبير به «بنى اسرائيل» و «يا بنى اسرائيل» آورده است، پس تعبير به لفظ الذين ءامنوا تعبير محترمانه اى است كه اين امت را بدان اختصاص داده است.(3)

13. علت اين كه يهود دوست نمى دارند كتابى بر مسلمانان نازل شود اين بود كه چون

ص: 172


1- نور، ج 1، ص 172.
2- ذاريات، 52؛ تسنيم، ج 5، ص 688.
3- الميزان، ج 1، ص 370.

خود آنان اهل كتاب بودند و دوست نمى داشتند كتابى بر مسلمانان نازل شود چون نازل شدن كتاب بر مسلمانان باعث مى شود ديگر تنها يهوديان اهليت كتاب نداشته باشند و اين اختصاص از بين برود و ديگران نيز اهليت و شايستگى آن را داشته باشند.(1)

آیه 106-110

اشاره

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (106)

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (107) أَمْ تُريدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِاْلإيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ (108) وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (109) وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (110)

ترجمه

هر حكمى را نسخ كنيم، و يا (نسخ) آن را به تأخير اندازيم، بهتر از آن، يا همانند آن را مى آوريم. آيا نمى دانستى كه خداوند بر هر چيز تواناست ؟! * آيا نمى دانستى كه حكومت آسمان ها و زمين، از آنِ خداست (و حق دارد هر گونه تغيير و تبديلى در احكام خود طبق مصالح بدهد)؟! و جز خدا، ولى و ياورى براى شما نيست. (و اوست كه مصلحت شما را مى داند و تعيين مى كند). * آيا مى خواهيد از پيامبر خود، همان تقاضا (ى نامعقولى) را بكنيد كه پيش از اين، از موسى كردند؟! (و با اين بهانه جويى ها، از ايمان آوردن سرباز زدند.) كسى كه كفر را به جاى ايمان بپذيرد، از راه مستقيم (عقل و فطرت) گمراه شده است. * بسيارى از اهل كتاب، از روى حسد - كه در وجود آنان ريشه دوانده - آرزو مى كردند شما را بعد از اسلام و ايمان، به حال كفر باز گردانند؛ با اين كه حق براى آنان كاملاً روشن شده است. شما آن ها را عفو كنيد و گذشت نماييد؛ تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را بفرستد؛ خداوند بر هر

ص: 173


1- الميزان، ج 1، ص 374.

چيزى تواناست. * و نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد؛ و هر كار خيرى را براى خود از پيش مى فرستيد، آن را نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت؛ خداوند به اعمال شما بيناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قدرت خداوند بر آوردن آيه بهتر در صورت نسخ آيه پيشين، مالكيت خداوند بر نظام هستى، تقاضاى بى جاى مسلمانان عصر پيامبر مانند تقاضاى بى جاى بنى اسرائيل و گمراهى آنان، علاقه كفار اهل كتاب به كفرورزى مسلمانان به جهت حسادت، دستور به نماز و زكات و تجسم اعمال در قيامت.

ب. هر چه نشان حق تعالى باشد، (در نظام تكوين يا تشريع) مصداق آيه است، از اين رو مفاد آيه مورد بحث اين است كه اگر مشيت حق تعالى بر ازاله و نسخ آيه اى قرار گيرد، حتما جايگزينى همتا يا برتر خواهد آورد. مثلاً هر گاه امامى رحلت كند خداوند امامى ديگر به جامعه بشرى عطا مى كند. همچنين از عموم و اطلاق آيه استفاده مى شود كه هر گاه عالمى از عالمان دينى از دنيا برود بهتر يا همانند او را مى آفريند.(1)

ج. «ءاية» در لغت به معناى نشانه و علامت است و در قرآن در معانى گوناگون به كار رفته از جمله:

1. فرازهاى قرآن كه با نشانه هاى خاصى از هم تفكيك شده و به آيه معروف است.

2. معجزات: و اضمم يدك الى جناحك... ءاية اخرى. (طه، 22)

3. اشياى چشمگير مانند بناهاى مرتفع و عالى: أتبنون بكل ريع ءاية تعبثون. (شعراء، 128)

4. دليل و نشانه خداشناسى: و جعلنا الليل و النهار ءايتين.

ولى روشن است اين معانى گوناگون در واقع همه به يك قدر مشترك بازگشت مى كند و آن مفهوم، «نشانه» است و در آيه مورد بحث اشاره به «احكام» مى باشد كه اگر يكى نسخ گردد بهتر از آن نازل مى شود.(2)

ص: 174


1- تسنيم، ج 6، ص 82.
2- نمونه، ج 1، ص 393.

د. آيه ما ننسخ من ءاية پاسخ به تبليغات سوء يهود است آن گاه كه به مسلمانان مى گفتند: دين، دين يهود است و قبله، قبله يهود، اما هنگامى كه حكم قبله تغيير يافت و مسلمانان موظف به خواندن نماز به سوى كعبه شدند آن ها گفتند: اگر قبله اولى صحيح بود پس دستور دوم چيست و اگر دستور دوم صحيح است اعمال گذشته شما باطل است. قرآن در اين باره به آن ها پاسخ مى دهد كه ما هيچ حكمى را نسخ نمى كنيم يا آن را به تأخير نمى اندازيم مگر بهتر از آن يا همانند آن را به جاى آن مى آوريم.(1)

ه -. جمله اول آيه الم تعلم ان الله له ملك السموات و الارض و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير اشاره به حاكميت خدا در احكام و قادر بودن او بر تشخيص همه مصالح بندگان است. بنا بر اين، نبايد مؤمنان به حرف هاى نابجاى افراد مغرض كه در مسأله نسخ احكام ترديد مى كنند گوش فرا دهند و جمله دوم هشدارى است به آن هايى كه تكيه گاهى غير از خدا براى خود انتخاب مى كنند زيرا در جهان تكيه گاه واقعى جز او نيست.(2)

و. دشمنان اسلام نمى خواهند خيرى به مسلمانان برسد و در مقام بقا نيز مى خواهند خير رسيده را از آنان بگيرند. آيه مورد بحث اشاره به مقام بقا دارد، و امّا آيه دالّ بر مقام حدوث، اين آيه شريفه است: ما يودّ الذين كفروا من اهل الكتاب و لا المشركين أن ينزّل عليكم من خير من ربّكم.(3)

ز. منظور از امر در حتى يأتى الله بامره به گفته بسيارى از مفسران(4) فرمان جهاد است كه در آن هنگام هنوز نازل نشده بود شايد به اين علت كه هنوز آمادگى همه جانبه براى اين فرمان نداشته، از اين رو بسيارى معتقدند كه اين آيه به وسيله آيات جهاد نسخ شده است.(5)

ح. چون خداوند به مؤمنان فرمان داد كه از كفار صرف نظر نموده و بگذرند و امتثال آن با توجه به شدت دشمنى يهود و ديگران براى مسلمانان دشوار بود، از اين رو به آنان دستور داد

ص: 175


1- همان.
2- نمونه، ج 1، ص 389.
3- بقره، 105؛ تسنيم، ج 6، ص 152.
4- جوامع الجامع، ج 1، ص 150؛ صافى، ج 1، ص 180؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 653؛ مراغى، ج 1، ص 191؛ كشاف، ج 1، ص 176.
5- نمونه، ج 1، ص 399.

كه در برابر اين مشكل از نماز و روزه استمداد جويند و با پرداخت زكات كه رمز همبستگى اجتماعى است روح و جسم خود را نيرومند سازند و تصور نكنيد كارهايى كه انجام مى دهيد و اموالى را كه در راه خدا انفاق مى كنيد از بين مى رود، آنچه از نيكى ها از پيش مى فرستيد آن ها را نزد خدا و در سراى ديگر خواهيد يافت.(1)

نكته ها

1. انسان از يك سو اصل ثابت و نامتغيرى به نام فطرت دارد، از سوى ديگر از لحاظ بدن و امور بدنى در نشئه حركت و تحوّل به سر مى برد و همواره شرايط زيست او در دگرگونى و به تبع آن مصالح جوامع بشر همواره در تغير است؛ بر اين اساس، دين واحد است و تغير نه تنها در اصول كلّى آن مانند توحيد، نبوت و معاد راه ندارد، بلكه در فروع كلى دين مانند اصل عبادت، اصل عدالت و مبارزه با ستم و... نيز راه ندارد و تنها در فروع جزئى مانند شمار ركعات نماز، قبله نماز و... راه دارد، اما شريعت كه پاسخ گوى نيازهاى دگرگون شونده آدمى است، همواره دگرگون شده و شريعتى پس از شريعت ديگر آمده تا به مرحله نهايى خود رسيده است و از آن پس نيز اجتهاد مستمر فقيهان پاسخگوى نيازهاى متنوع در شرايط متغير جوامع انسانى است.

غرض آن كه در جهان طبيعت، هم اصل جوامع بشر در نقل و انتقال است و هم احكامى كه براى اداره جوامع آمده دگرگون مى شود، البته همه اين تحوّل ها داراى اصل ثابت و تغييرناپذيرى در امّ الكتاب است.(2)

2. كلمه «سئل» به صورت مجهول ذكر شده تا دلالت بر حقارت سائلين نمايد كه نيازى به ذكر آن ها نيست.(3)

3. اسلام هرگز از پرسش هاى علمى و سؤالات منطقى و همچنين تقاضاى معجزه براى پى بردن به حقانيت دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) جلوگيرى نمى كند چرا كه راه درك و فهم و ايمان

ص: 176


1- مراغى، ج 1، ص 194.
2- تسنيم، ج 6، ص 94.
3- روح المعانى، ج 1، ص 354.

همين هاست، ولى گروهى بودند كه براى نرفتن زير بار دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) سؤالات بى اساس را بهانه قرار مى دادند.(1)

4. بازگويى مشكلات و تاريخ انبيا، دلدارى به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است؛ اگر افرادى از تو سؤال و درخواست نامعقول دارند از انبياى پيشين نيز همين قبيل درخواست ها را داشتند.

5. تعبير و اعفوا و اصفحوا دلالت دارد بر اين كه مؤمنين بر قتال و كشتن يهوديان قدرت داشتند زيرا صفح ترك ملامت از شخص قادر صادر مى شود نه ناتوان.(2)

6. علت اين كه در آيه تعبير به «كثير» شده است اين است كه برخى از اهل كتاب مانند عبدالله بن سلام و... ايمان آوردند.(3)

7. در برخورد با دشمن نيز بايد انصاف داشت؛ ودّ كثير يعنى بسيارى از اهلكتاب دوست دارند شما مسلمانان دست از ايمان خود برداريد نه همه آنان.(4)

8. با مخالفان نبايد فورا با خشونت برخورد كرد؛ گاهى لازم است حتى با علم به كينه و حسادتشان با آن ها مدارا كرد.(5)

9. مقدار كمك مهم نيست؛ هر كس به هر مقدار مى تواند بايد كمك كند (من خير).(6)

10. گستره كار خير، شامل كارهايى نيز مى شود كه طبق وصيت انجام مى گيرد با اين تفاوت كه آنچه طبق وصيت انجام مى گيرد، تأخير عمل خير است نه تقديم آن؛ چنان كه اثر و فايده تقديم را نيز ندارد.

ص: 177


1- نمونه، ج 1، ص 397.
2- مراغى، ج 1، ص 191؛ مجمع البيان، ج 1، ص 311.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 311.
4- نور، ج 1، ص 180.
5- همان.
6- همان، ص 182.

آیه 111-115

اشاره

وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (111) بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (112) وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (113) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى في خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاّ خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (114) وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَليمٌ (115)

ترجمه

آن ها گفتند: «هيچ كس، جز يهود يا نصارى، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.» اين آرزوى آن هاست. بگو: «اگر راست مى گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد!» * آرى، كسى كه روى خود را تسليمِ خدا كند و نيكوكار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است؛ نه ترسى بر آن هاست و نه غمگين مى شوند. (بنا بر اين، بهشت خدا در انحصار هيچ گروهى نيست). * يهوديان گفتند: «مسيحيان هيچ موقعيتى (نزد خدا) ندارند»، و مسيحيان نيز گفتند: «يهوديان هيچ موقعيتى ندارند (و بر باطلند)»؛ در حالى كه هر دو دسته، كتاب آسمانى را مى خوانند (و بايد از اين گونه تعصب ها بركنار باشند). افراد نادان (ديگر، همچون مشركان) نيز، سخنى همانند سخن آن ها داشتند! خداوند، روز قيامت، در باره آنچه در آن اختلاف داشتند، داورى مى كند. * كيست ستمكارتر از آن كس كه از بردن نام خدا در مساجد او جلوگيرى كرد و سعى در ويرانى آن ها نمود؟! شايسته نيست آنان، جز با ترس و وحشت، وارد اين (كانون هاى عبادت) شوند. بهره آن ها در دنيا (فقط) رسوايى است و در آخرت، عذاب عظيم (الهى)! * مشرق و مغرب، از آنِخداست. و به هر سو رو كنيد، خدا آنجاست. خداوند بى نياز و داناست.

ص: 178

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان ادعاى باطل و پندار خام يهود و نصارى، پاداش الهى در پرتو تسليم و نيكوكارى، انحصارطلبى يهود و نصارى، تلاش كنندگان در تخريب مساجد ستمكارترين افراد، و مالكيت خداوند نسبت به مشرق و مغرب.

ب. در آيه و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا أو نصارى خداوند طرز فكر و ادعاى بدون دليل گروهى از يهود و نصارى را بيان مى كند و آن اين كه هر يك از دو گروه، ديگرى را بر باطل و خود را اهل سعادت و نجات مى دانند. قرآن كريم به آن ها پاسخ مى دهد كه اين آرزويى بيش نيست، بعد به پيامبر مى فرمايد به آن ها بگو هر ادعايى دليل مى خواهد شما نيز ادعاى خود را ثابت كنيد. اين جمله گرچه ظاهرش طلب دليل بر صدق ادعاى آن هاست، اما در حقيقت تكذيب آن هاست.(1)

ج. ادعاهاى اهل كتاب اين گونه پاسخ داده شده كه آرزو و امنيه براى هيچ كس خواه مسلمان باشد يا يهودى يا ترسا، كارگشا نيست: ليس بأماينكم و لا امانى اهل الكتاب (نساء، 123) در آمدن به بهشت و در افتادن به دوزخ معيارى دارد.

بنا بر اين براى بهشتى شدن نه تنها بايد چهره جان را متوجه خدا كرد: من أسلم وجهه للّه (بقره، 112)، بلكه بايد كار خوب نيز كرد: و هو محسن (بقره، 112). صدر آيه شريفه يعنى من أسلم وجهه للّه ناظر به حسن فاعلى و داشتن اعتقاد صحيح است و ذيل آن (يعنى هو محسن) ناظر به حسن فعلى و داشتن عمل صالح است و مجموع آن، ايمان تام را در بر دارد كه جامع بين عقيده قلبى، اقرار زبانى و عمل جوارحى است.(2)

د. وجه به چه معناست ؟

1. وجه به معناى ذات است؛ يعنى آن ها با تمام وجود خود تسليم فرمان پروردگارند.(3)

2. وجه به معناى صورت است. اسلام را به وجه نسبت داده به علت اين كه روشن ترين

ص: 179


1- تفسير مراغى، ج 1، ص 194.
2- همان، ص 192.
3- نمونه، ج 1، ص 404؛ كاشف، ج 1، ص 179؛ روح البيان، ج 1، ص 207؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 656.

دليل براى تسليم در برابر چيزى آن است كه انسان با تمام وجه و صورت متوجه آن شود.(1)

ه -. در اين كه منظور از من أظلم كيست ؟ چند احتمال بيان شده از جمله:

1. منظور از اين ستمكاران كفار مكه اند.(2)

2. اشاره به هر سه گروه يهود و نصارى و مشركان است.(3)

و. مراد از «خزى» در دنيا، چند وجه است:

1. پرداخت ماليات با خوارى و كوچكى.

2. كشتن كافر حربى و اسير كردن اطفال آنان و گرفتن ماليات از كافر ذمى.

3. دور كردن از مساجد مسلمين.(4)

ز. در آيه 114 سخن از ستمگرانى بود كه مانع از مساجد الهى مى شدند و در تخريب آن مى كوشيدند. آيه مورد بحث دنباله همين سخن است، مى فرمايد: مشرق و مغرب از آن خداست، به هر طرف رو كنيد خدا آنجاست. چنين نيست كه اگر شما را از رفتن به مساجد و پايگاه هاى توحيد مانع شوند راه بندگى خدا بسته شود نه، شرق و غرب اين جهان تعلق به ذات پاك او دارد و به هر سو رو كنيد او آنجاست.(5)

ح. منظور از شرق و غرب در آيه فوق، خصوص دو سمت خاص نيست، بلكه اين تعبير كنايه از تمام جهات است.(6)

ط. منظور از «وجه الله» صورت خدا نيست، بلكه مراد نفس و ذات خداوند است.(7)

ى. همان گونه كه هر موجودى مخلوق و معلوم خداست، همه ويژگى هاى كمالى هر موجود نيز مخلوق و معلوم خداست. قرآن كريم اين معنا را هم مطلق و هم به تفصيل بيان كرد. در بيانى مطلق مى فرمايد: هر چه مصداق «شىء» است مخلوق خداى سبحان است: الله خالق كل شىء (رعد، 16) و در تفصيل همين معنا مى فرمايد: همه مكان ها، زمان ها و

ص: 180


1- نمونه، ج 1، ص 404.
2- الميزان، ج 1، ص 390؛ تبيان، ج 1، ص 416؛ صافى، ج 1، ص 182؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 660؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 11.
3- نمونه، ج 1، ص 409.
4- روح البيان، ج 1، ص 209؛ مجمع البيان، ج 2، ص 4؛ روح المعانى، ج 1، ص 363؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 13.
5- نمونه، ج 1، ص 414.
6- نمونه، ج 1، ص 415؛ الميزان، ج 1، ص 390؛ مراغى، ج 1، ص 199؛ روح البيان، ج 1، ص 211؛ كشاف، ج 1، ص 180.
7- صافى، ج 1، ص 182؛ نمونه، ج 1، ص 415؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 665؛ روح البيان، ج 1، ص 211.

جهات زير پوشش احاطه فراگير علمى خداوند است. مكان، زمان و جهت سه امر جداى از يكديگر است.

قرآن در باره احاطه علمى خداى سبحان از نظر مكان مى فرمايد: و هو معكم اين ما كنتم و اللّه بما تعملون بصير (حدى، 4) و در باره احاطه علمى خداى سبحان از نظر زمان مى فرمايد: سواء منكم من أسرّ القول و من جهر به و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار (رعد، 10) و در باره احاطه علمى خداى سبحان از نظر جهت مى فرمايد: و للّه المشرق و المغرب فأينما تولّوا....(1)

نكته ها

1. قرآن كريم مى فرمايد: اهل كتاب قرآن را امانى و آرزو مى دانند: و منهم اميون لا يعلمون الكتاب الاّ امانى. در آيه 111 مى فرمايد: ورود آنان به بهشت نيز صرف امانى و آرزو است: و قالوا لن يدخل الجنة الاّ من كان هودا أو نصارى تلك امانيهم.

2. انحصارطلبى و خود را برتر از ديگران دانستن اگر متكى به دليل و برهان نباشد آرزويى خام و خيالى واهى است.(2)

3. تلك امانيهم اشاره به اين است كه آنان داراى آرزوهاى مختلف بودند از جمله: الف. عدم نزول خير از جانب خدا بر مؤمنين. ب. برگشت دادن مؤمنين به كفر. ج. عدم ورود به بهشت غير از خودشان.

4. قرآن كريم در آيه 112 مى فرمايد: كسى كه چهره جان خود را تسليم خداوند كند در صورتى كه نيكوكار باشد علاوه بر پاداش خداوند هيچ خوف و حزنى ندارد. در آيات ديگر نمونه چنين افرادى را پيامبر اكرم و پيروان او معرفى مى كند: فان حاجّوك فقل أسلمت وجهى للّه و من اتبعن (آل عمران، 20) و نيز در باره ابراهيم (علیه السلام) مى فرمايد: انّى وجهت وجهى للّذى فطر السموات حنيفا و ما أنا من المشركين. (انعام، 79)

5. سرّ اين كه از ميان تمام اعضاى بدن «وجه» (صورت) را ذكر كرد وجوهى استاز جمله:

ص: 181


1- تسنيم، ج 6، ص 266.
2- نمونه، ج 1، ص 406؛ نور، ج 1، ص 182.

الف. چون وجه اشتراك اعضاى بدن و معدن حواس فكر و تخيل است؛ وقتى كه اشرف اعضا تواضع و انقياد داشته باشد ساير اعضا سهل است.(1)

ب. اعظم عبادات سجده است كه فقط با صورت (وجه) حاصل مى شود، از اين رو «وجه» را ذكر نمود.(2)

6. كسى كه تسليم محض خدا باشد از هيچ كس و هيچ چيز نمى ترسد و هميشه خدا را با خود احساس مى كند و به او توكل دارد و به او پناه مى برد.(3)

7. ذكر جمله و هو محسن بعد از بيان تسليم، اشاره به اين است كه تا ايمان راسخ وجود نداشته باشد نيكوكارى به معناى وسيع كلمه حاصل نخواهد شد.(4)

8. مساجدى مورد قبول هستند كه در آن ها ياد خدا زنده شود و احكام الهى در آن بيان شود.(5)

9. مساجد سنگر مبارزه اند، از اين رو دشمن سعى در تخريب آن دارد: سعى فى خرابها.(6)

10. مساجد اسلامى بايد به اندازه اى قدرتمند باشد كه دشمن از نفوذ در آن در هراس و اضطراب باشد: ما كان لهم ان يدخلوها الاّ خائفين.(7)

11. مسجد داراى اوصاف، ويژگى ها و آثارى است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

الف. سراسر زمين عبادتگاه است؛ چنان كه رسول اكرم فرمود:

«جعلت لى الارض مسجدا و طهورا»(8)، ليكن مهم ترين مركز عبادى مسجد است.

ب. خداى سبحان انسان ها را به قسط و عدل فراخواند و پايگاه اين امر، مراكز عبادى است، از اين رو به انسان ها فرمود تا به مساجد رو آورند: (قل امر ربّى بالقسط و أقيموا وجوهكم عند كل مسجد). (اعراف، 29)

ص: 182


1- مفاتيح الغيب، ج 4، ص 6؛ روح المعانى، ج 1، ص 358؛ روح البيان، ج 1، ص 207؛ مجمع البيان، ج 1، ص 316.
2- مفاتيح الغيب، ج 4، ص 6.
3- نور، ج 1، ص 183.
4- نمونه، ج 1، ص 404.
5- نور، ج 1، ص 186.
6- همان.
7- همان.
8- بحار الانوار، ج 8، ص 38.

ج. زينت انسان با حضور در مراكز عبادى تأمين مى شود؛ زيرا آنچه از جان آدمى جداست اگر در زمين است، زيور زمين است: انّا جعلنا ما على الارض زينة لها (كهف، 7) و اگر در آسمان است، زينت آسمان است: انّا زينّا السّماء الدنيا بزينة الكواكب (صافات، 6). تنها زيور جان آدمى، ايمان و اعتقاد به خداى سبحان و محبّت اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) است: حبّب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم (حجرات، 7). زينت جان انسان را بايد در مراكز عبادى فراهم كرد، از اين رو خداى سبحان مى فرمايد: يا بنى ءادم خذوا زينتكم عند كلّ مسجد.(1)

12. جلوگيرى از ورود به مسجد و ذكر نام پروردگار و كوشش در تخريب آن، تنها به اين نيست كه مثلاً با بيل و كلنگ ساختمان آن را ويران سازند، بلكه هر عملى كه نتيجه آن تخريب مساجد و از رونق افتادن آن باشد نيز مشمول همين حكم است.(2)

13. ظاهر آيه شريفه اقتضا مى كند كسى كه تلاش در تخريب مساجد مى كند در بزرگ ترين مراحل فسق باشد. بنا بر اين، (به قرينه تقابل) روشن مى شود كسى كه تلاش در آبادى و عمران مساجد مى كند در بزرگ ترين درجات ايمان مى باشد.(3)

14. اين آيه شريفه با ساير آياتى از قبيل و مانند و من اظلم ممن افترى على الله كذبا (انعام، 21) و آيه و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله (بقره، 140) تنافى ندارد؛ به دليل اين كه از مجموع آيات «من اظلم» به دست مى آيد كه اين گروه ها نسبت به سايرين ظالم ترين هستند.(4)

ص: 183


1- اعراف، 31؛ تسنيم، ج 6، ص 242.
2- نمونه، ج 1، ص 411.
3- مفاتيح الغيب، ج 4، ص 13.
4- روح المعانى، ج 1، ص 362.

آیه 116-119

اشاره

وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (116) بَديعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْرًا فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117) وَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (118) إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيرًا وَ نَذيرًا وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحيمِ (119)

ترجمه

(و يهود و نصارى و مشركان) گفتند: «خداوند، فرزندى براى خود انتخاب كرده است». - منزه است او - بلكه آنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ اوست؛ و همه در برابر او خاضعند. * هستى بخش آسمان ها و زمين است؛ و هنگامى كه فرمانِ وجود چيزى را صادر كند، تنها مى گويد: «موجود باش!» و آن، فورى موجود مى شود. * افراد ناآگاه گفتند: «چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟! و يا چرا آيه و نشانه اى براى خودِ ما نمى آيد؟!» پيشينيان آن ها نيز، همين گونه سخن مى گفتند؛ دلها و افكارشان مشابه يكديگر است؛ ولى ما (به اندازه كافى) آيات و نشانه ها را براى اهل يقين (و حقيقت جويان) روشن ساخته ايم. * ما تو را به حق، براى بشارت و بيم دادن (مردم جهان) فرستاديم؛ و تو مسئول (گمراهى) دوزخيان (پس از ابلاغ رسالت) نيستى.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

منزّه بودن خداوند از داشتن فرزند، تسليم بودن نظام هستى براى خداوند، عدم تخلف اراده خداوند از مرادش در خلقت موجودات، انتظار بى جاى كفار پيرامون سخن گفتن خداوند با آنان يا ظهور نشانه و مبشّر و منذر بودن پيامبر اكرم.

ب. قنوت يا تشريعى است: و قوموا للّه قانتين (بقره، 238) و يا مريم اقنتى لربّك و اسجدى (آل عمران، 43)،

يا تكوينى است: و له من فى السموات و الارض كل له قانتون (روم، 26). قنوت در آيه

ص: 184

مورد بحث از قبيل قنوت تكوينى است: كلّ له قانتون؛ يعنى همه موجودات در برابر خدا خاضع و فرمانبردارند.(1)

ج. و قالوا اتّخذ الله ولدا؛ مرجع ضمير «قالوا» مى تواند همه گروه هاى سه گانه يهود، نصارى و مشركان باشند؛ زيرا يهود عزير را پسر خدا، نصارى حضرت مسيح (علیه السلام) را پسر خدا و مشركان فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند:

و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بأفواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انّى يؤفكون.(2)

د. منظور اهل كتاب در اولين مرتبه اى كه اين سخن را گفتند يعنى خدا فرزند براى خود گرفته اين بوده كه از پيغمبر خود احترامى كرده باشند همان گونه كه در احترام و تشريف خود مى گفتند:

نحن أبناؤ الله و احباؤه، ليكن چيزى نگذشت كه اين تعارف صورت جدى به خود گرفت و آن را يك حقيقت پنداشتند.(3)

ه -. منزه است خداوند از چنين نسبتى بلكه آنچه در آسمان ها و زمين است از آن اوست و مالك آن هاست و ملائكه (كه مشركين قائل بودند دختران خدايند) و عزير و مسيح از جمله مخلوقات او هستند، پس چگونه ممكن است اين سه نفر كه از مخلوقات او هستند فرزند او باشند.

و. مراد از جمله كن فيكون چيست ؟ اين تعبير در آيات متعددى از جمله آيه 47 و 59 آل عمران و آيه 73 انعام و آيه 40 نحل و... آمده است و از اراده تكوينى خداوند و حاكميت او در امر خلقت سخن مى گويد؛ توضيح اين كه منظور از جمله كن فيكون اين نيست كه خداوند يك فرمان لفظى با معناى موجود باش صادر مى كند، بلكه هر گاه كه اراده او به چيزى تعلق مى گيرد خواه بزرگ باشد يا كوچك و... بدون نياز به هيچ علت ديگرى تحقق مى يابد و

ص: 185


1- تسنيم، ج 6، ص 292.
2- توبه، 30؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 157؛ صافى، ج 1، ص 184؛ نمونه، ج 1، ص 416؛ تبيان، ج 1، ص 426؛ كاشف، ج 1، ص 186؛ كشاف، ج 1، ص 180؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 23؛ الميزان، ج 1، ص 394؛ مجمع البيان، ج 2، ص 9.
3- الميزان، ج 1، ص 394.

ميان اين اراده و پيدايش آن موجود حتى يك لحظه نيز فاصله نخواهد بود.(1)

ز. «بديع» از مادّه «بَدع» به معناى انشاء و اختراع بدون نمونه و الگوى پيشين است. روش بى سابقه را نيز «بدعت» مى نامند. واژه «بديع» هم بر فاعل (مُبدِع) و هم بر مفعول (مُبدَع) اطلاق مى شود. خداى سبحان نه تنها مالك كه خالق است و نه تنها خالق، بلكه «بديع» است و فرق خالق با بديع (به معناى مُبدِع) آن است كه اگر كسى مواد محقق شده در خارج را جمع آورى كرده به آن ها صورت دهد، او خالق است، اما بديع كسى است كه هم مواد خام اشيا را آفريده و هم صورت هايى به آن ها داده است كه ابتكارى و نوظهور مى باشد.(2)

ح. پس از آن كه خداوند گفتار ايشان را در باره اتخاذ فرزند و انكار توحيد بيان فرمود در دنبال آن عقيده آنان را در مورد پيامبران بازگو كرد و گفت: افراد بى اطلاع مى گفتند چرا خدا با ما سخن نمى گويد و چرا آيه و نشانه اى بر خود ما نازل نمى شود؛ يعنى همان گونه كه با موسى و پيامبران ديگر سخن گفت چرا به همان كيفيت با ما سخن نمى گويد.

قرآن در پاسخ اين ادعاهاى لجوجانه و خودخواهانه مى فرمايد: پيشينيان آن ها نيز همين گونه سخنان داشتند؛ دل ها و افكارشان مشابه است، ولى ما آيات و نشانه ها را (به مقدار كافى) براى آن ها كه حقيقت جو و اهل يقين هستند روشن ساختيم. اگر به راستى منظور آن ها درك حقيقت و واقعيت است همين آيات را كه بر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نازل كرديم نشانه روشنى بر صدق گفتار اوست چه لزومى دارد كه بر هر يك از افراد مستقيما و مستقلاً آياتى نازل شود.(3)

ط. منظور از پيشينيان، يهود هستند؛ زيرا آنان بودند كه امور ممتنع را از موسى (علیه السلام) درخواست مى كردند و عده اى قائلند كه منظور يهود و نصارى و امت هاى گذشته هستند.(4)

ى. جمله لا تسئل عن اصحاب الجحيم نوعى دلدارى براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است تا اين كه از اصرار ورزيدن اهل كتاب بر كفرشان رنجور و دلتنگ نشود: و ما از تو راجع به اهل آتش سؤال نمى كنيم كه چرا آنان پس از اين كه تو رسالت خود را انجام دادى و براى دعوت

ص: 186


1- نمونه، ج 1، ص 419؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 158.
2- تسنيم، ج 6، ص 317.
3- نمونه، ج 1، ص 423.
4- جوامع الجامع، ج 1، ص 159؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 671؛ مراغى، ج 1، ص 202؛ روح المعانى، ج 1، ص 369.

آنان به اسلام تلاش كردى آن ها ايمان نياوردند.(1)

ك. در رابطه با مسئوليت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بايد گفت كه رسول خدا افزون بر تكليف عبادى، تكليف رسالى نيز دارد؛ از او در كار رسالت سؤال مى شود كه آيا پيام خدا را به خوبى دريافت و ابلاغ كردى يا نه ؟ و نسبت به تبهكاران كه انذار در آن ها اثر نكرده هيچ مسئوليتى ندارد: ولا تسئل عن أصحاب الجحيم. كار پيامبر بلاغ مبين است: و ما على الرسول الاّ البلاغ المبين (نور، 54). او رسول و مبلّغ است نه مسئول و وكيل و حفيظ امت: و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما أنت عليهم بوكيل (انعام، 107) چنان كه دخالت و سيطره بر امت وظيفه او نيست: فذكر انّما أنت مذكر * لست عليهم بمصيطر.(2)

نكته ها

1. جمله بديع السموات... مشتمل بر 2 برهان است كه مسأله ولد داشتن خدا را نفى مى كند:

الف. فرزند گرفتن وقتى ممكن مى شود كه يك موجود طبيعى بعضى از اجزاى طبيعى خود را از خود جدا نموده و آن گاه با تربيت تدريجى آن را فردى از نوع خود و مثل خود كند و خداى سبحان منزه است از مثل و مانند، بلكه هر چيزى كه در آسمان ها و زمين است مملوك او و هستيش قائم به ذات اوست و چگونه ممكن است فرزند او باشد.

ب. خداى سبحان بديع و پديدآورنده آسمان ها و زمين است و آنچه را خلق مى كند بدون الگو خلق مى كند، پس هيچ چيزى از مخلوقات او الگويى سابق بر خود ندارد پس فعل او مانند فعل غير او به تقليد و تشبيه و تدريج صورت نمى گيرد و متوسل به اسباب نمى گردد، بلكه چون قضاى چيزى را براند همين كه گويد باش، موجود مى شود.(3)

2. همچنان كه خداوند در يك آن مى آفريند در مقام قهاريت نيز مى تواند در يك آن همه چيز را از بين ببرد، چنان كه مى فرمايد: ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد (ابراهيم، 19)

ص: 187


1- جوامع الجامع، ج 1، ص 161؛ مجمع البيان، ج 2، ص 17؛ مراغى، ج 1، ص 203؛ كشاف، ج 1، ص 182.
2- غاشيه، 21-22؛ تسنيم، ج 6، ص 361.
3- الميزان، ج 1، ص 394؛ كاشف، ج 1، ص 187.

ايمان به چنين قدرتى كه وجود و عدم همه چيز به دست اوست انسان را از يأس و نااميدى باز مى دارد.(1)

3. سؤال: چه مانعى داشت كه آن نشانه هايى را كه آنان درخواست كردند از جانب خداوند مى آمد تا دليل و برهان، محكم تر و استوارتر گردد؟

پاسخ: ميزان در مورد آمدن يا نيامدن آيات مصلحت است و چنانچه خدا مى دانست كه در آمدن آن نشانه ها نيز مصلحت موجود است حتما آن ها را اظهار مى كرد.(2)

4. جمله كذلك قال الذين من قبلهم نوعى دلدارى براى پيامبر است به اين كه آنچه از قوم خود مى بيند مانند آنچه است كه پيامبران گذشته از قوم خود ديده اند.(3)

5. بشارت و انذار يا تشويق و تهديد بخش مهمى از انگيزه هاى تربيتى و حركت هاى اجتماعى را تشكيل مى دهد؛ تشويق به تنهايى براى رسيدن به تكامل فرد يا جامعه كافى نيست؛ زيرا انسان در اين صورت مطمئن است انجام گناه براى او خطرى ندارد.(4)

آیه 120-123

اشاره

وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (120) الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (121) يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (122) وَ اتَّقُوا يَوْمًا لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (123)

ترجمه

هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد، تا (به طور كامل، تسليم خواسته هاى آنها شوى)، و از آيين (تحريف يافته) آنان، پيروى كنى. بگو: «هدايت الهى، تنها هدايت است.» و

ص: 188


1- نور، ج 1، ص 190.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 16.
3- التحرير و التنوير، ج 1، ص 671.
4- نمونه، ج 1، ص 425.

اگر از هوى و هوسهاى آنان پيروى كنى، بعد از آن كه آگاه شده اى، هيچ سرپرست و ياورى از سوى خدا براى تو نخواهد بود. * كسانى كه كتاب آسمانى به آن ها داده ايم [= يهود و نصارى] آن را چنان كه شايسته آن است مى خوانند؛ آن ها به پيامبر اسلام ايمان مى آورند؛ و كسانى كه به او كافر شدند، زيانكارند. * اى بنى اسرائيل! نعمت مرا، كه به شما ارزانى داشتم، به ياد آوريد؛ و (نيز به خاطر آوريد كه) من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم. * از روزى بترسيد كه هيچ كس از ديگرى دفاع نمى كند؛ و هيچ گونه عوضى از او قبول نمى شود؛ و شفاعت، او را سود نمى دهد؛ و (از هيچ سويى) يارى نمى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم رضايت يهود و نصارى از مسلمانان جز در صورت پيروى از آنان، هدايت حقيقى در پرتو هدايت خداوند، ايمان واقعى در پرتو تلاوت حقيقى كتاب آسمانى، فرمان به بنى اسرائيل پيرامون يادآورى نعمت خاص و هشدار نسبت به قيامت.

ب. قرآن كريم بعد از آن خطاب ها و توبيخ ها كه از يهود و نصارى كرد روى سخن به رسول خدا كرده كه اين يهوديان و مسيحيان كه تاكنون در باره آن ها سخن گفتيم هرگز از تو راضى نمى شوند مگر وقتى كه تو به دين آنان درآيى؛ دينى كه خودشان به پيروى از هوى و هوسشان تراشيده و با آراى خود درست كرده اند.(1)

ج. در جمله قل ان هدى الله هو الهدى خداوند در مقام پاسخ گفتن به يهود مى فرمايد: اى پيامبر! بگو راهنمايى خدا تنها راهنمايى است و منظور اين است كه هدايت خدا يعنى اسلام تنها هدايت واقعى است كه شايسته است هدايت ناميده شود.

د. اكثر مفسران علم را عبارت از وحى دانسته اند، ليكن عده اى هم به معناى دينى كه با دلايل قاطعه صحتش معلوم است گرفته اند.(2)

ه -. تلاوت، خواندن همراه با تدبّر است و از اين رو غير از قرائت است، چنان كه در

ص: 189


1- الميزان، ج 1، ص 400.
2- التحرير و التنوير، ج 1، ص 675؛ نمونه، ج 1، ص 429؛ روح المعانى، ج 1، ص 370؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 271؛ كشاف، ج 1، ص 183؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 29.

فرمانِ و اتل عليهم(1) ادراك معانى مطرح است؛ گواه اين تفاوت تلاوت و قرائت با يكديگر اين است كه مطابق آيه شريفه مورد بحث، اگر كسى كتاب آسمانى را به حق تلاوت كند، غالبا ايمان مى آورد در حالى كه قرائت هر چند با رعايت قواعد تجويدى باشد، چنين اثر غالبى ندارد. قرائت، زمينه تلاوت را فراهم مى كند و تلاوت مقدمه تعليم حكمت و تعليم حكمت، مقدمه تزكيه و تزكيه، هدف است و كسى كه به هدف برسد به فلاح رسيده است.(2)

و. مراد از «كتاب» تورات و انجيل است، احتمال ديگر اين كه مراد از كتاب قرآن باشد.(3)

ز. بار ديگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده و نعمت هاى خويش را بر آن ها مى شمارد مخصوصا برترى و فضيلتى را كه خداوند براى آن ها نسبت به مردم زمانشان قائل شده يادآورى مى كند و مى فرمايد: اى بنى اسرائيل به خاطر بياوريد نعمت هايى را كه به شما ارزانى داشتم و نيز به خاطر بياوريد كه من شما را بر جهانيان (بر تمام مردمى كه در آن زمان زندگى مى كردند) برترى دادم، ولى از آنجا كه هيچ نعمتى بدون مسئوليت نخواهد بود و خداوند در برابر بخشيدن هر موهبتى تكليف و تعهدى بر دوش انسان مى گذارد. هر زمان قرآن مى خوانند روح تازه اى در كالبد آنان پيدا مى شود؛ تصميم و اراده تازه اى از آنان انتظار مى رود.(4)

ح. نظير اين دو آيه قبل از اين در آيات 47 و 48 گذشت و چون بيان اين دو آيه و آياتى كه سابقا به همين مضمون عنوان شده فاصله افتاده، اعاده و تكرار آن به منظور تأكيد بر توجه دادن بنى اسرائيل به نعمت هايى كه خداوند به آنان ارزانى داشته است. ديگر اين كه نعمت هاى خداوند چون كه ريشه ها و پايه هاى تمام نعمت هاست از اين جهت خداوند مكررا يادآورى مى فرمايد به منظور مبالغه در دعوت آنان به شكر نعمت ها تا فرمانبردارى او را پذيرفته و شكر نعمت هاى او را به جاى آورند و بدانند كه او از هيچ نعمتى دريغ نفرموده است.(5)

ص: 190


1- مائده، 27.
2- تسنيم، ج 6، ص 379.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 161؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 678؛ مراغى، ج 1، ص 205؛ روح البيان، ج 1، ص 220؛ روح المعانى، ج 1، ص 371.
4- نمونه، ج 1، ص 431.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 163؛ مجمع البيان، ج 2، ص 22.

ط. خداى سبحان اگر چه ابتدائا در باره شفاعت با نفى جنس فرمود در قيامت شفاعت نيست: يا أيها الذين ءامنوا أنفقوا ممّا رزقناكم من قبل أن يأتى يوم لا بيع فيه و لا خلّة و لا شفاعة (بقره، 254)، ليكن بعد از آن با رقيق كردن مسئله، شفاعت در قيامت را به صورت امرى يقينى ثابت كرده است و در آيه مورد بحث مى فرمايد: و لا تنفعها شفاعة؛ اين تعبير گوياى آن است كه اصل شفاعت محقّق است، ليكن برخى از آن بى بهره اند، و در جاى ديگر اصل شفاعت منوط به اذن خداوند دانسته شده است: يومئذ لا تنفع الشفاعة الاّ من أذن له الرحمن (طه، 109) و در آيات ديگر توسعه داده شده كه شفيع كسى است كه مالك عهد باشد: لايملكون الشفاعة الاّ من اتّخذ عند الرحمن عهدا. (مريم، 87)

بنا بر اين، در قيامت بسيارى شفاعت مى كنند، ليكن به حال هر كس نافع نيست: فما تنفعهم شفاعة الشافعين (مدثر، 48)، البته هيچ شفيعى برتر از توبه نيست:

«لا شفيع أنجح من التوبة»(1)، گرچه نبايد در اين باره نااميد شد؛ زيرا آخرين شفيع خداى أرحم الراحمين است:

«آخر من يشفع أرحم الراحمين».(2)

نكته ها

1. نظير آيه 120 بقره، آيات ذيل است: وَ لَئِنْ أَتَيتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكتَابَ بِكلِّ آيةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَك وَ مَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ مَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ إِنَّك إِذا لَمِنَ الظَّالِمِينَ (البقرة، 145)

وَ كذلِك أَنْزَلْنَاهُ حُكما عَرَبِيا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ مَا لَك مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِى وَ لاَ وَاقٍ (الرعد، 37)

2. آيه و لن ترضى... دلالت مى كند راضى كردن يهود و نصارى امكان ندارد؛ زيرا خداوند اين امر را معلق كرده به اين كه يهود مى گويد ما از پيامبر راضى نمى شويم مگر اين كه يهودى شود و نصارى هم راضى نمى شوند مگر اين كه پيامبر نصرانى شود و در آن واحد هم يهودى بودن و هم نصرانى امكان ندارد.(3)

ص: 191


1- بحار الانوار، ج 6، ص 19.
2- علم اليقين، ج 2، ص 1325؛ تسنيم، ج 6، ص 408.
3- تبيان، ج 1، ص 440.

3. و لئن اتبعت اهواءهم؛ گرچه مخاطب اين نهى و تحذير رسول خداست، ليكن از باب

«اياك اعنى و اسمعى يا جارة» است؛ يعنى در ظاهر متوجه رسول خداست و در واقع خطاب متوجه مردم است.(1)

4. اين گونه جمله ها چون از يك سو جمله شرطيه است و جمله شرطيه دليل بر وقوع شرط نيست، منافاتى با مقام عصمت ندارد. ثانيا معصوم بودن، گناه را بر پيامبران محال نمى كند، بلكه پيامبر و امام با اين كه قدرت بر گناه دارند دامنشان را به گناه آلوده نمى كنند، از اين رو اين شبهه كه مگر پيامبران گناه مى كنند كه خطاب متوجه آنان شده وارد نيست.(2)

5. مؤمنان راستين قرآن را به عنوان يك كتاب عمل و يك برنامه كامل زندگى پذيرفته اند. خواندن الفاظ و انديشه در معانى و درك مفاهيم اين كتاب بزرگ را مقدمه اى براى عمل مى دانند.

6. در دنيا اگر حلّ مشكل آسيب ديده مقدور كسى نبود و كمك عادى نيز ميسور نبود مى توان با دلجويى و احوال پرسى به آسيب ديدگان كمك عاطفى كرد، امّا در قيامت كمك عاطفى نيز ممكن نيست حتّى دوست صميمى انسان نيز حال انسان را نمى پرسد، و لا يسئل حميم حميما (معارج، 10)؛ زيرا سائل بايد مأذون باشد و خدا اين اذن را به او نمى دهد: يوم يأت لا تكلّم نفس الاّ باذنه (هود، 105) و برخى افراد مأذون نيستند حتى عذرخواهى كنند تا با اعتذار از خزى و شرم و انفعال درونى خود كاسته خود را از لحاظ روانى تخليه كنند: هذا يوم لا ينطقون * و لا يؤذن لهم فيعتذرون. (مرسلات، 35-36)

ص: 192


1- كاشف، ج 1، ص 192؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 271؛ روح المعانى، ج 1، ص 371.
2- نمونه، ج 1، ص 430.

آیه 124-126

اشاره

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ (124) وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْنًا وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفينَ وَ الْعاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (125) وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدًا آمِنًا وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَليلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النّارِ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (126)

ترجمه

(به خاطر بياوريد) هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود؛ و او به خوبى از عهده اين آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم.» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده.)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقامند)». * و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مرگز امن و امان براى مردم قرار داديم. و (براى تجديد خاطره،) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد. و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه: «خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد.» * و (به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم عرض كرد: «پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده؛ و اهل آن را (آن ها كه به خدا و روز بازپسين، ايمان آورده اند - از ثمرات (گوناگون)، روزى ده.» گفت: «(دعاى تو را اجابت كردم؛ و مؤمنان را از انواع بركات، بهره مند ساختم؛) اما به آن ها كه كافر شدند، بهره كمى خواهم داد؛ سپس آن ها را به عذابِ آتش مى كشانم و چه بد سرانجامى است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

موفقيت حضرت ابراهيم (علیه السلام) در آزمايش الهى، امامت آن حضرت بعد از آزمايش، خانه خداوند محل رجوع براى همه مردم مسلمان، نماز خواندن در مقام ابراهيم، پاك ساختن خانه خدا توسط ابراهيم و اسماعيل براى طواف كنندگان و عبادت كنندگان، دعاى ابراهيم نسبت به

ص: 193

امنيت شهر مكه و تأمين رزق مؤمنان و پاسخ خداوند به ابراهيم در تأمين رزق همه انسان ها.

ب. «ابتلاء» ثلاثى مزيد از ماده «بلى» به معناى كهنگى است و چون همه خصوصيات ذاتى و عرضى اشيا پس از كهنه شدن آن ها آشكار مى شود، امتحان را ابتلا گفته اند. تعبير عرفى «من فلانى را كهنه كرده ام» نيز بدين معناست كه بر اثر مصاحبت درازمدت، ويژگى هاى نفسانى او براى من آشكار شده است.

از همين قبيل يعنى استعمال لفظ و اراده لازم معناى آن است كاربرد كلمه «افتنان» و مشتقات آن در معناى امتحان: أحسب الناس... و هم لا يفتنون (عنكبوت، 2-3)؛ زيرا فتنه در لغت به معناى گداختن است. با توجه به همين نكته است كه گاه هر يك از كلمات «ابتلاء» و «افتنان» را به جاى ديگرى يا به همراه ديگرى به كار مى برند يا يكى را مفعول مطلق ديگرى قرار مى دهند: و نبلوكم بالشر و الخير فتنة.(1)

خداى سبحان در معرفى ابراهيم (علیه السلام) فرمود: او كاملاً و به خوبى وفا كرد: و ابراهيم الّذى وفّى (نجم، 37)، پس آن كلمات، عهدهاى الهى بوده است چنان كه از ارجاع ضمير جمع مؤنث «هنّ» به كلمات معلوم مى شود كه آن ها حقايقى وجودى بوده نه الفاظ و حروف و مفاهيم وگرنه مى فرمود: «فأتمّها» چنان كه ارجاع ضمير «هم» به اسما در آيه شريفه و علم ءادم الاسماء كلّها ثمّ عرضهم على الملائكة (بقره، 31) نيز بر همين اساس است.(2)

ج. منظور از «كلمات» چيست ؟ از بررسى آيات قرآن و اعمال مهم و چشمگيرى كه ابراهيم انجام داد و مورد تحسين خداوند قرار گرفت چنين استفاده مى شود كه مقصود از كلمات يك سلسله وظايف سنگين و مشكل بوده كه خدا بر دوش ابراهيم (علیه السلام) گذارده بود و اين پيامبر مخلص همه آن ها را به بهترين وجه انجام داده اين دستورات عبارت بودند از:

1. بردن فرزند به قربانگاه و آمادگى جدى براى قربانى او به فرمان خدا.

2. بردن زن و فرزند و گذاشتن آن ها در سرزمين خشك و بى آب و علف مكه.

3. قيام در برابر بت پرستان بابل و شكستن بت ها، مهاجرت از سرزمين بت پرستان و پشت پا زدن به زندگى خود و ورود در سرزمين هاى دور دست براى اداى رسالت خويش و مانند اين ها.(3)

ص: 194


1- انبياء، 35؛ تسنيم، ج 6، ص 416.
2- تسنيم، ج 6، ص 432.
3- نمونه، ج 1، ص 437؛ الميزان، ج 1، ص 408.

د. «امام» در لغت به معناى الگو و پيشواست، از اين رو راهى كه ورود در آن انسان را به مقصد مى رساند و مسافر از آغاز تا پايان آن با راه هاى ديگر مواجه نمى شود تا سرگردان مانده نياز به علامت داشته باشد، به امام موسوم است. چنان كه در باره بزرگراه حجاز به شام كه ويرانه هاى قوم لوط و اصحاب ايكه در كنار آن واقع است مى فرمايد: و انّهما لبإمام مبين. (حجر، 79)

اطلاق «امام» بر كتاب هاى آسمانى: و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة (هود، 17) از اين روست كه مقتداى انسان ها و راهى بدون حيرت است و عمل كننده به آن به مقصد مى رسد. انسان كامل را نيز به اين جهت امام گويند كه معارف كتاب هاى آسمانى را داراست و سيره و سنت او روش معروفى است كه اقتداى به آن سالك را به مقصد مى رساند: و جعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا.(1)

ه -. در اين كه منظور از امامت چيست آراى مختلفى بيان شده است:

1. نبوت: بسيارى از مفسران، مراد از امامت را نبوت دانسته و «اماما» را به «نبيا» تفسير كرده اند؛ راز چنين برداشتى اين است كه اينان بر اساس احتمالى خلاف ظاهر، ضمير «اتمّ» را به خداى سبحان بازگردانده آنگاه جمله قال انّى جاعلك للناس اماما را عطف تفسيرى بر أتمّ گرفته اند در نقد اين سخن، به دو شاهد در آيه شريفه مى توان اشاره كرد:

1. نكته ادبى: اسم فاعل در صورتى عامل است كه به معناى حال يا استقبال باشد نه ماضى. بنا بر اين، اگر معناى انّى جاعلك للناس اماما اين باشد كه تو را از هم اكنون يا در آينده پيامبر خواهيم كرد، مفهوم آن اين خواهد بود كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) پيش از اين پيامبر نبوده در حالى كه همين مكالمه الهى نشانه نبوت اوست، پس «اماما» به معناى «نبوت» نيست.(2)

2. قرينه لفظى: آنگاه كه خداى سبحان فرمود: انّى جاعلك للناس اماما، حضرت ابراهيم عرض كرد: و من ذريتى از اين درخواست معلوم مى شود كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) در آن هنگام داراى ذريه بود يا آن را پيش بينى مى كرد. اين نكته نيز روشن است كه آن حضرت در پيرى داراى فرزند و ذريه شد:

ص: 195


1- سجده، 24؛ تسنيم /ج 6، ص 419.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 35.

الحمد للّه الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق (ابراهيم، 39)، بنا بر اين درخواست مزبور، در زمان پيرى حضرت ابراهيم (علیه السلام) يعنى پس از آن بوده كه وى ساليان زيادى از دوران نبوّت را گذرانده بود در حالى كه مفهوم آيه شريفه مورد بحث، بر اساس پندار مفسران مزبور، اين خواهد بود كه آن حضرت تا اين زمان پيامبر نبوده است.

2. قدوه و نمونه: گفته شده «امام» به معناى «قدوه»، نمونه و پيشواست. بنا بر اين، امام كسى است كه جامعه انسانى بتواند همه عقايد، اخلاق و اعمال خود را بر اساس عقيده، خُلق و عمل او تنظيم كند، ليكن در خصوص آيه شريفه مورد بحث اين وجه ناصواب است؛ زيرا حضرت ابراهيم (علیه السلام) ساليانِ متمادى قبل از زمانى كه وحى را دريافت و رسالت الهى را ايفا مى كرد، نيز الگو و قدوه جامعه و مردم بوده است.

امامت به اين معنا، اگر چه غير از نبوت است، ليكن با آن ملازم بوده و از ويژگى هاى نبوت عامّه است. خداى سبحان در اين باره فرمود: و ما أرسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن الله (نساء، 64)، پس عقيده و خُلق و عمل هر پيامبرى امام عقايد و اخلاق و اعمال ديگران است.

3. امامت بر پيامبران: امامت در اين آيه شريفه، امامتى خاص و بدين معناست كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) به امامتى فايق نائل شده كه بر اساس آن امام انبيا و ائمه (عليهم السلام) است كما اين كه خداى متعال فرمود: اتّبع ملة ابراهيم حنيفا. بنا بر اين، ابراهيم خليل، امام همه پيامبران و امامان معصوم (عليهم السلام) است، از اين رو خداى سبحان فرمود: و جاهدوا فى اللّه حقّ جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملّة أبيكم ابراهيم. (حج، 78)

اين وجه لطيف است، ليكن مواجه با سه اشكال است: نخست اين كه خداى سبحان فرمود: انّى جاعلك للناس اماما؛ يعنى من تو را امام مردم قرار دادم نه امام پيامبران و رسولان. دوم اين كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) همين امامت را براى ذريه خود درخواست كرد و خداوند هم نسبت به ذريه معصوم آن حضرت پاسخ مثبت داد، و حضرت ابراهيم (علیه السلام) و برخى از ذريه اش كه امام هستند قطعا از پيامبر اكرم بالاتر نيستند تا بتوانند امام آن حضرت باشند.

اشكال سوم اين است كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) در وسط تاريخ است نه آغاز آن؛ زيرا وى اگر چه به تعبير قرآن كريم پدر مسلمانان و نسبت به آيندگانِ خود امام است، ليكن خود مأمومِ نوح (علیه السلام) و از شيعيان وى است: و انّ من شيعته لابراهيم (صافات، 83)، بنا بر اين اگر

ص: 196

امامت به معنايى باشد كه در اين وجه آمده است، پس نوح (علیه السلام) نيز امام انبيا و امت هاست و بايد از وى به اين عنوان ياد شود همان گونه كه از او به عنوان «شيخ الانبياء» ياد مى شود. بر اين اساس امامتِ خودِ حضرت ابراهيم، به اين لحاظ كه وى از شيعيان نوح (علیه السلام) است نسبى است نه نفسى.

در باره مؤيد وجه ياد شده نيز بايد گفت پيامبر گرامى اسلام و نيز امامان معصوم پس از او تابع هيچ يك از پيامبران پيشين نبوده اند چنان كه در بيانى فراگير به آن حضرت فرمان اقتداى به هدايت مشتركى داده كه به همه پيامبران رسيده است: أولئك الذين هدى اللّه فبهداهم اقتده (انعام، 90)؛ در اين آيه شريفه تبعيت از دينى است كه بين همه پيامبران (عليهم السلام) مشترك بوده است و سخن از تابع كسى بودن نيست.

4. زعامت سياسى - اجتماعى: امامت به معناى رهبرى و زعامت سياسى - اجتماعى و تشكيل حكومت براى تدبير امور دينى و دنيوى مردم باشد، بنا بر اين حضرت ابراهيم (علیه السلام) تا آن هنگام داراى امامتِ به اين معنا نبوده است. بر همين اساس، امين الاسلام طبرسى، نبوت و رسالت را غير از امامت به معناى زعامت و رهبرى دانسته است و مى گويد: ممكن است خداى سبحان كسى را به پيامبرى برگزيند، ولى به او فرمان امامت و رهبرى ندهد.(1)

و. تعبير و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى، نشان حضور پيوسته و مداوم نمازگزاران در آن مقام است چنان كه گويا اين ويژگى ملكه آن مقام است؛ زيرا «مصلّى» به صورت ملكه، به مكانى گفته مى شود كه دائما در آن نماز خوانده شود. كعبه از آن جهت كه مرجع انسان هاست و مراجعه به آن فراوان است قهرا طواف بر گرد آن نيز بسيار خواهد بود و چون پس از هر طواف، نماز طواف به جا آورده مى شود و خداى سبحان جاى ايستادن حضرت ابراهيم را جايگاه نماز قرار داد، آنجا «مصلّى» مى شود.(2)

ح. دعاى ابراهيم (علیه السلام) براى تأمين اقتصادى ساكنان مكه در دو آيه از قرآن كريم نقل شده است. نخست در آيه و ارزق اهله من الثمرات من ءامن منهم باللّه و اليوم الاخر (بقره، 126) و ديگر بار در آيه شريفه ربّنا انّى أسكنت من ذرّيتى بوادٍ ذى زرع عند بيتك المحرم ربّنا ليقيموا الصلاة

ص: 197


1- تسنيم، ج 6، ص 441.
2- همان، ص 546.

فاجعل أفئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون (ابراهيم، 37). در اين آيه، قيد من ءامن منهم نيامده است؛ زيرا در اين دعا ابراهيم خليل الرحمان براى خصوصِ ذريه صالح خود دعا مى كند، از اين رو قيد ايمان مجددا ذكر نشده است.(1)

ط. خانه كعبه به اين مناسبت «محل امن» ناميده مى شود كه در دين اسلام مقرر شده است كه قانون جزايى اسلام در مورد هر كسى كه پس از جنايت در خارج به خانه كعبه يا به «حرم» پناهنده شود تا هنگامى كه از حرم خارج نشده است اجرا نمى شود.(2)

ى. به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه را براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاكيزه داريد. منظور از تطهير اين است كه خانه كعبه را از بت هايى كه بر آن مى آويختند و نيز از پليدى ها پاك نمايند. بعضى گفته اند از آلودگى هاى ظاهرى و مخصوصا از خون و محتويات شكم حيواناتى كه قربانى مى كردند و بعضى ديگر گفته اند طهارت به معناى خلوص نيت به هنگام بناى اين خانه توحيد است.(3)

ك. بعد از آن كه از پروردگار خود امنيت را براى شهر مكه درخواست و سپس براى اهل مكه روزى از ميوه ها را خواست، ناگهان متوجه شد كه ممكن است در آينده مردم مكه دو دسته شوند: يك دسته مؤمن و يكى كافر و نعمت هايى را كه از خدا براى مردم مكه خواسته متوجه هر دو مى شود و خود او از كسانى كه بت مى پرستيدند بيزارى جسته عموميت دعاى خود را مقيد نمود و گفت: خدايا! روزى را تنها به مؤمنين از اهل مكه بده تا بدين طريق تبرى خود را از كفار همه جا رعايت كرده باشد.(4)

خداوند در پاسخ اين تقاضاى ابراهيم (علیه السلام) چنين فرمود: اما آن ها كه راه كفر را پوييده اند بهره كمى از ثمرات (هر گونه نعمت مادى اعم از ميوه ها و مواد ديگر غذايى و نعمت هاى معنوى) به آن ها خواهم داد و به طور كامل محروم نخواهم كرد، اما در سراى آخرت آن ها را به عذاب آتش مى كشانم و چه بد سرانجامى دارند.(5)

ص: 198


1- تسنيم، ج 6، ص 590.
2- جوامع الجامع، ج 1، ص 169.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 170؛ روح البيان، ج 1، ص 227؛ كاشف، ج 1، ص 201؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 693؛ روح المعانى، ج 1، ص 379؛ مراغى، ج 1، ص 212.
4- همان.
5- نمونه، ج 1، ص 452.

نكته ها

1. براى منصوب كردن افراد به مقام هاى بزرگ آزمايش لازم است.(1)

2. مسئوليت ها بايد تدريجا و پس از موفقيت در هر مرحله به افراد واگذار شود: فاتمهنّ.(2)

3. خداوند ابراهيم (علیه السلام) را به امور بسيار بزرگى آزمايش كرد؛ زيرا تنوين «كلمات» مفيد تفخيم و تعظيم است.

4. جعل امامت از طرف خداوند به سود و منفعت مردم است. لام در «للناس» مفيد منفعت است.

5. لفظ امام بر زمامدار باطل و پيشواى غيرعادل نيز اطلاق مى شود مانند كلمه «اله»، ليكن هنگام اطلاق و بدون قرينه، پيشواى عادل به ذهن مى آيد؛ چنان كه مستفاد از كلمه «اله» بدون قيد، همانا «اله» حق و معبود راستين است.(3)

6. از آنجا كه در جمله لا ينال عهدى الظالمين، هم عهد خداوند و هم ظالمين مطلق است، اصل كلى مستفاد از آن اين است كه هيچ عهدى از عهدهاى الهى به هيچ ظالمى نمى رسد. ظاهر اين است كه امامت به عنوان مصداق عهد مطرح است نه مفهوم آن؛ يعنى نه تنها امامت به ظالم نمى رسد، بلكه اصل عهد الهى كه هر يك از نبوت، رسالت، امامت، ولايت و وصايت از مصاديق آن است به ظالمان نمى رسد. بر اين اساس و نيز با توجه به اين كه عهد الهى به عصمت متكى است، اگر فردى غير معصوم داعيه يكى از عهدهاى الهى را داشت، آيه شريفه لا ينال عهدى الظالمين دعوى او را باطل مى كند.(4)

7. رواياتى كه محور آن ها بحث از امامت است، حداقل به سه دسته تقسيم مى شود:

الف. رواياتى است كه بيانگر شئون ظاهرى امام، همچون بيان حلال و حرام، زعامت و رهبرى مردم، اداره حكومت و مانند آن است. مانند اين روايت كه امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«نحن

ص: 199


1- نور، ج 1، ص 198.
2- همان.
3- تسنيم، ج 6، ص 420.
4- همان، ص 482.

قوم فرض اللّه طاعتنا و أنتم تأتمّون بمن لا يعذر الناس بجهالته».(1)

ب. رواياتى است كه شئون معنوى امام را بيان مى كند مانند آگاهى امام از اعمال مردم و اين كه نيل ديگران به كمالات به بركت امامت امام است. مانند اين كه از امام صادق (علیه السلام) در باره آيه شريفه اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون (توبه، 105) سؤال كردند، حضرت جواب فرمودند: «هم الائمة».

ج. دسته سوم جامع بين دو دسته مذكور است؛ يعنى هم شئون ظاهرى و هم ويژگى هاى معنوى امام را بيان مى كند. مانند روايت مفصّلى كه از امام على بن موسى الرّضا (علیه السلام) وارد شده است:

«هل يعرفون قدر الامامة و محلّها من الامّة فيجوز فيها اختيارهم ؟ انّ الامامة أجلّ قدرا و أعظم شأنا و أعلى مكانا و أمنع جانبا...».(2)

8. هر دو بعد عالم (مادى و معنوى) تحت ولايت أئمه (عليهم السلام) است و همان گونه كه كوه مانع اضطراب و لرزش زمين است: و جعلنا فى الارض رواسى أن تميد بهم (انبياء، 31) وجود مبارك امام معصوم (علیه السلام) نيز مانع اضطراب زمين و اهل آن است:

«جعلهم اللّه أركان الارض أن تميد بهم»(3) و مانع متلاشى شدن زمين است:

«لو بقيت الارض يوما بلا امامٍ منّا لساخت بأهلها».(4)

9. اگر در آيه نامبرده نامى از امتحانات نبرده، براى اين بود كه غرضى به ذكر آن ها نداشته، همين كه فرموده چون از امتحانات پيروز در آمدى ما تو را امام خواهيم كرد، مى فهماند كه آن امور، امورى بوده كه لياقت آن جناب را براى مقام امامت اثبات مى كرده چون امامت را مترتب بر آن امور كرد.(5)

10. ظلم در جمله لا ينال عهد الظالمين تنها ستم كردن به ديگران نيست، بلكه ظلم در برابر عدل در معناى وسيعى به كار رفته و در مقابل عدالت كه هر چيز را جاى خويش قرار دادن است مى باشد، پس ظلم آن است كه شخص يا كار يا چيزى را در موقعيتى كه شايسته

ص: 200


1- كافى، ج 1، ص 186.
2- تسنيم، ج 6، ص 519.
3- كافى، ج 1، ص 197.
4- بحار الانوار، ج 23، ص 37؛ تسنيم، ج 6، ص 525.
5- الميزان، ج 1، ص 408.

آن نيست قرار دهند، از آن جا كه مقام امامت و رهبرى ظاهرى و باطنى خلق مقام فوق العاده پرمسئوليت و باعظمتى است، يك لحظه گناه و نافرمانى و سوء پيشينه سبب مى گردد كه لياقت اين مقام سلب گردد.(1)

11. علت اين كه خداى سبحان «بيت» را به خود نسبت داده بيان اين نكته است كه كعبه بر ساير اماكن عالم فضيلت و برترى دارد.(2)

12. و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى؛ يعنى در آنجا محل نماز انتخاب كنيد ونفرمود كه در مقام ابراهيم نماز بخوانيد و اين حكايت از عظمت و بزرگى مقام ابراهيم (علیه السلام) دارد.(3)

13. كسى كه در راه خداوند حاضر شود، خود و همسر و فرزندش را تسليم كند بايد تمام سرهاى طواف كنندگان در جاى پاى او براى خداوند به زمين برسد.(4)

14. عبادت و نماز به اندازه اى مهم است كه حتى ابراهيم و اسماعيل براى انجام آن مراسم بايد مأمور پاكسازى شوند.(5)

15. فقهاى اماميه براى وجوب نماز طواف به آيه و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى استدلال كرده اند؛ زيرا خداوند به خواندن نماز در مقام ابراهيم (علیه السلام) امر فرموده و امر دلالت بر وجوب دارد و از طرفى غير از نماز طواف مسلما هيچ نمازى در آن مكان واجب نيست. نتيجه اين مى شود كه متعلق امر واقع در آيه نماز طواف است.(6)

16. سنّت الهى آن است كه به همه مردم روزى بدهد چه مسلمان چه كافر و اين سنت حتى با دعاى ابراهيم (علیه السلام) خدشه بردار نيست.(7)

17. در كمك رسانى به همنوع كارى به مكتب او نداشته باشيد: و من كفر فامتعه.(8)

18. كاميابى هاى مادى هر اندازه باشد نسبت به نعمت هاى آخرت اندك است: قليلاً.(9)

ص: 201


1- نمونه، ج 1، ص 443.
2- جوامع الجامع، ج 1، ص 170؛ روح المعانى، ج 1، ص 379.
3- الميزان، ج 1، ص 424.
4- نور، ج 1، ص 200.
5- نور، ج 1، ص 200.
6- تبيان، ج 1، ص 453.
7- نور، ج 1، ص 201.
8- همان.
9- همان.

آیه 127-134

اشاره

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (127) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (128) رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (129) وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ (130) إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ (131) وَ وَصّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهًا واحِدًا وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ (134)

ترجمه

و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل، پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند (و مى گفتند:) «پروردگارا! از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايى. * پروردگارا! ما را تسليمِ فرمانِ خود قرار ده؛ و از دودمان ما، امتى كه تسليم فرمانت باشند، (به وجود آور؛) و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذير، كه تو توبه پذير و مهربانى. * پروردگارا! در ميان آن ها پيامبرى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند و آن ها را كتاب و حكمت بياموزد، و پاكيزه كند؛ زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار، قادرى).» * جز افراد سفيه و نادان، چه كسى از آيين ابراهيم، (با آن پاكى و درخشندگى،) رويگردان خواهد شد؟! ما او را در اين جهان برگزيديم و او در آخرت، از صالحان است. * در آن هنگام كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور (و در برابر حق، تسليم باش. او فرمان پروردگار را از جان و دل پذيرفت؛ و) گفت: «در برابر پروردگار جهانيان، تسليم شدم.» * و ابراهيم و يعقوب (در واپسين لحظات عمر،) فرزندان خود را به اين آيين، وصيت كردند (و هر كدام به فرزندان خويش گفتند:) «فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده است و شما، جز آيين اسلام [= تسليم در برابر فرمان خدا] از دنيا نرويد.» * آيا هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد، شما حاضر بوديد؟!

ص: 202

در آن هنگام كه به فرزندان خود گفت: «پس از من، چه چيز را مى پرستيد؟» گفتند: «خداى تو، و خداى پدرانت، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداوند يكتا را، و ما در برابر او تسليم هستيم.» * آن ها امّتى بودند كه درگذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نيز مربوط به خودِ شماست؛ و شما هيچ گاه مسئول اعمال آن ها نخواهيد بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

درخواست پنج گانه حضرت ابراهيم و اسماعيل بعد از ترفيع پايه هاى خانه كعبه، پذيرفته شدن عمل، تسليم در برابر فرامين الهى، نشان دادن راه اطاعت، پذيرفته شدن توبه و مبعوث شدن پيامبرى از ميان مردم، سفاهت اعراض كنندگان از آيين ابراهيم (علیه السلام)، رسالت حضرت ابراهيم (علیه السلام) در دنيا و صالح بودن او در آخرت، فرمان خداوند به تسليم شدن و امتثال آن حضرت، سفارش ابراهيم و يعقوب به فرزندان خويش در مسلمان مردن، تسليم بودن فرزندان يعقوب در برابر خداوند و اختصاص عمل به عامل.

ب. از بعضى احاديث استفاده مى شود كه شالوده هاى خانه كعبه پيش از ابراهيم حتى از زمان آدم بر پا شده بود و ابراهيم و اسماعيل پايه هاى آن را بالا بردند مثلاً در خطبه قاصعه نهج البلاغه آمده است: «الا ترون ان الله سبحانه اختبر الاولين من لدن آدم صلوات الله عليه الى الاخرين من هذا العالم باحجار فجعلها بيته الحرام...». بياد آوريد هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه كعبه را بالا مى بردند و مى گفتند: پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانايى و از همين آيه شريفه نيز استفاده مى شود كه شالوده هاى خانه كعبه از قبل بوده است و ابراهيم و اسماعيل شالوده هاى آن را بالا بردند.(1)

ج. در اين معنا هيچ حرفى نيست كه اسلام به معناى اولين مراتب عبوديت است كه با آن شخص ديندار از كسى كه دينى نپذيرفته مشخص مى شود و اين اسلام عبارت است از ظاهر اعتقادات و اعمال دينى چه اين كه توأم با واقع هم باشد يا نه. در دو آيه اخير ابراهيم و اسماعيل 5 تقاضاى مهم خود را از خداوند جهان مى كنند كه اين تقاضاها به هنگام اشتغال به

ص: 203


1- نمونه، ج 1، ص 454.

تجديد بناى خانه كعبه صورت گرفت و به قدرى حساب شده و جامع تمام نيازمندى هاى زندگى مادى و معنوى است كه انسان را به عظمت روح اين دو پيامبر بزرگ خدا كاملاً آشنا مى سازد:

1. پروردگارا ما را تسليم فرمان خود قرار ده.

2. از دودمان ما نيز امتى مسلمان و تسليم در برابر فرمانت قرار ده.

3. طرز پرستش و عبادت خودت را به ما نشان ده و ما را از آن آگاه ساز.

4. توبه ما را بپذير و رحمتت را متوجه ما گردان.

5. پروردگارا در ميان آن ها پيامبرى از خودشان مبعوث كن تا آيات تو را بر آن ها بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و آن ها را پاكيزه كند.(1)

د. در اين كه مراد از حكمت چيست، اقوال مختلفى بيان شده است: 1. سنت پيامبر. 2. معرفت به امور دين و تأويل آيات قرآن. 3. احكامى كه فقط به وسيله تعليم انبيا به دست مى آيد. 3. حكمت چيزى است كه خداوند قلب را به وسيله آن روشن مى كند. 4. مواعظ و حلال و حرامى است كه در قرآن ذكر شده است. 5. حكمت صفت كتابى است كه در آيه ذكر شده است.

ه -. بعد از آن كه خداوند در آيات گذشته مقام حضرت ابراهيم (علیه السلام) و راه و روش او را بيان كرد و مرتبه خلوص او را در عبادت و دعا ذكر نمود و روشن شد كه آيين او انسان را به سوى توحيد و تسليم در برابر حق و اخلاص در عمل دعوت مى كند، در آيه شريفه 130 مى فرمايد: چه كسى جز افراد سفيه از آيين او روى گردان خواهد شد و چگونه رها كردن آيين ابراهيم سفاهت نباشد و حال آن كه ما ابراهيم را از بين خلق خود برگزيديم و در آخرت از صالحين خواهد بود و سرّ اين كه او صالح است تسليم او در برابر فرمان خداوند است.

و. اعتقاد جمعى از يهود اين بود كه «يعقوب» به هنگام مرگ، فرزندان خويش را به دينى كه هم اكنون يهوديان به آن معتقدند (با تمام تحريفاتش) توصيه كرد. خداوند در ردّ اعتقاد آنان اين آيه را نازل كرد كه: مگر شما به هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد حاضر بوديد كه

ص: 204


1- نمونه، ج 1، ص 456.

چنان توصيه اى را به فرزندانش كرد. آرى، آنچه شما به او نسبت مى دهيد نبود آنچه بود اين بود كه در آن هنگام از فرزندان خود پرسيد بعد از من چه چيز را مى پرستيد؟ آن ها در پاسخ گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مى پرستيم، خداى يگانه و يكتا را و ما در برابر فرمان او تسليم هستيم.(1)

ز. آيه تلك أمة قد خلت لها ما كسبت گويا پاسخ به يكى از اشتباهات يهود است چرا كه آن ها بسيار روى مسأله نياكانشان و افتخارات و عظمتشان در پيشگاه خدا تكيه مى كردند و گمانشان اين بود كه اگر خودشان آلوده باشند در پرتو چنين نياكانى اهل نجاتند. قرآن مى گويد: آن ها امتى بودند كه در گذشتند و اعمالشان مربوط به خودشان است و اعمال شما نيز مربوط به خود شماست و شما هرگز مسئول اعمال آن ها نخواهيد بود.(2)

نكته ها

1. در قرآن كريم بيش از بيست نوع دعا از حضرت ابراهيم (علیه السلام) نقل شده از جمله دعا براى فرزندان و ذريه خويش در سه بخش اعتقادى و عملى و اخلاقى بيان گرديده است:

الف. اعتقادى (توحيد): و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (ابراهيم، 35) (امامت): قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى. (بقره، 124)

ب. عملى (اقامه نماز): ربّ اجعلنى مقيم الصلوة و من ذريتى. ج. اخلاقى: ربّنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امّة مسلمة لك. (بقره، 128)

2. ابراهيم و اسماعيل در كلام خود نگفتند خدايا چه خدمتى را از ما قبول كند، تنها گفتند: ربّنا تقبّل منّا؛ خدايا از ما قبول كن تا در مقام بندگى رعايت تواضع و ناقابلى خدمت خود يعنى بناى كعبه را برسانند.(3)

3. كار مهم نيست، قبول شدن آن اهميت دارد حتى اگر كعبه بسازيم ولى مورد قبول خداوند قرار نگيرد ارزش ندارد.(4)

ص: 205


1- نمونه، ج 1، ص 464.
2- همان، ص 465.
3- الميزان، ج 1، ص 427.
4- نور، ج 1، ص 203.

4. خداوند بين ابراهيم و اسماعيل به وسيله مفعول كه جمله القواعد من البيت است جدايى انداخت و اسماعيل را جدا ذكر كرد در حالى كه هر دو فاعل «يرفع» هستند تا بدين وسيله دلالت كند بر تفاوت كار اين دو و به اين كه اصل در بالا بردن قواعد ابراهيم (علیه السلام) است و اسماعيل (علیه السلام) پيرو حضرت است.(1)

5. به كمالات امروز خود قانع نشويد؛ تكامل و تداوم آن را از خداوند بخواهيد: ربنا واجعلنا مسلمين لك.(2)

6. راه و روش بندگى را بايد از خداوند آموخت وگرنه انسان گرفتار انواع انحرافات مى شود.(3)

7. تا انسان تسليم خداوند نشود، بيان احكام سودى ندارد؛ در اينجا ابراهيم (علیه السلام) ابتدا از خداوند تسليم بودن را درخواست مى كند، سپس ارائه راه بندگى و اطاعت را.(4)

8. روش دعا

يكى از مهم ترين موضوعات در دعا، دعا كردن در موقعيت هاى مناسب است به عنوان نمونه:

الف. به هنگام جنگ بايد از خداوند صبر و پيروزى را طلب كرد: ربّنا افرغ علينا صبرا و ثبّت أقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين. (بقره، 250)

ب. به هنگام مواجه شدن با دشمن سرسخت بايد از خداوند شرح صدر طلب كرد چنان كه وقتى حضرت موسى (علیه السلام) نزد فرعون مى رود چنين تقاضايى را مطرح مى كند: اذهب الى فرعون انه طغى * قال رب اشرح لى صدرى. (طه، 25-26)

ج. به هنگامى كه انسان كار مقدسى را انجام مى دهد بايد تقاضاى قبولى عمل را بكند چنان كه ابراهيم (علیه السلام) در ترفيع خانه كعبه چنين درخواست كرد: و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربّنا تقبّل منّا انّك أنت السميع العليم. (بقره، 127)

د. به هنگامى كه انسان داراى پست و مقام مى شود بايد دعا كند عاقبت به خير شود چنان

ص: 206


1- التحرير و التنوير، ج 1، ص 699؛ روح البيان، ج 1، ص 230؛ روح المعانى، ج 1، ص 382.
2- نور، ج 1، ص 203.
3- همان.
4- همان.

كه يوسف (علیه السلام) اين گونه درخواست كرد: ربّ قد ءاتيتنى من الملك... توفّنى مسلما و ألحقنى بالصالحين. (يوسف، 101)

ه -. به هنگامى كه انسان آثار هدايت را در خود مشاهده كرد از خداوند ادامه آن را درخواست كند: ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا. (آل عمران، 8)

و. به هنگامى كه انسان مرتكب گناه و لغزش مى شود بايد از خدا درخواست عدم مؤاخذه كند: ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا أو أخطأنا ربّنا و لا تحمّل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا.... (بقره، 286)

ز. بعد از مراسم حج بايد از خداوند دنيا و آخرت را طلب كرد: فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم اباءكم او اشدّ ذكرا فمن الناس من يقول ربّنا ءاتنا فى الدنيا حسنة و ما له فى الاخرة من خلاق * و منهم من يقول ربّنا ءاتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار * اولئك لهم نصيب مما كسبوا و الله سريع الحساب. (بقره، 200-202)

ح. به هنگامى كه انسان موفق به نماز شب شد دعا كند خدايا راه ورود و خروج صادقانه كار را به من تفهيم كن: و من الليل فتهجّد نافلة لك... و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق.

ط. وقتى زكريا ديد خداوند به مادر مريم فرزندى عنايت كرده و رزقش از ناحيه خدا مى رسد، فرزند طيب درخواست كرد: هنا لك دعا زكريا ربّه قال هب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء. (آل عمران، 38)

ى. براى پدر و مادر بايد طلب رحمت كرد: و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيرا. (اسراء، 24)

ك. به هنگام رنج و بيمارى بايد خداوند را به رحمت ياد كرد. حضرت ايوب (علیه السلام) گويد: ربّ انى مسّنى الضّرّ و انت أرحم الراحمين. (انبياء، 83)

ل. پيش از رسيدن عذاب بايد از خداوند دفع آن را طلب كرد: ربّنا اصرف عنّا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما. (فرقان، 65)

9. حضرت ابراهيم (علیه السلام) كه از صالحان به شمار آمده است: و نجّيناه و... و كلاًّ جعلنا صالحين (انبياء، 71-72) به خداى سبحان عرض مى كند: ألحقنى بالصالحين (شعراء، 83).

ص: 207

صلاح انسان از كمال هاى وجودى است و كمال هاى هستى همانند خود وجود داراى مراتب است، از اين رو صلاح درجاتى دارد و صالحان داراى مراتب متفاوت هستند. خداى سبحان به دعاى حضرت ابراهيم (علیه السلام) پاسخ مثبت داد و فرمود: و انّه فى الاخرة لمن الصالحين.

راز تأكيد بر پيوستن حضرت ابراهيم (علیه السلام) به صالحان را در آخرت بايد اين دانست كه گروهى از صالحانِ محض و كاملان اهل صلاح مانند پيامبر اكرم چنان تعالى يافته اند كه گروهى از اولياى الهى كه جزو صالحان اند، خواهان پيوستن به آن ها هستند، قرآن كريم مى فرمايد: انّ وليى الله الّذى نزّل الكتاب و هو يتولّى الصالحين (اعراف، 196) از اين آيه استفاده مى شود پيامبر اكرم صالح كامل و برتر خواهد بود.(1)

10. در قرآن كريم سفاهت هم در امور معنوى و هم در امور مادى مطرح است. گرچه در بيشتر موارد ناظر به مسائل معنوى است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

الف. خداى سبحان در باره كافران و منافقان مى فرمايد: ألا انّهم هم السّفهاء ولكن لا يعلمون. (بقره، 13)

ب. پس از تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه، يهوديان به اين حكم اعتراض كردند. خداوند آن ها را سفيه خوانده است: سيقول السفهاء من الناس ما ولّيهم عن قبلتهم الّتى كانوا عليها قل للّه المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم. (بقره، 142)

دو مورد نيز از سفاهت در امور مادى و دنيوى شمرده شده است:

ج. از شرايط صحت معامله، رشد متعاقدين است. سَفَه متعاقدين مانع صحت معامله آن هاست: و لا تؤتوا السفهاء أموالكم. (نساء، 5)

د. رشد اقتصادى در مقابل سَفَه مالى است. اموال يتيمان آنگاه در اختيار آنان قرار مى گيرد كه بالغ شوند و به رشد اقتصادى رسيده، توان اداره اموال خود را داشته باشند: و ابتلوا اليتامى حتّى اذا بلغوا النكاح فإن ءانستم منهم رشدا فادفعوا اليهم أموالهم.(2)

11. سؤال: با اين كه ابراهيم و اسماعيل هر دو پيامبر خدا بودند چگونه در هنگام بناى كعبه از خدا اولين و ابتدايى ترين مراتب عبوديت را خواستند؟

ص: 208


1- تسنيم، ج 7، ص 127.
2- نساء، 6؛ تسنيم، ج 7، ص 130.

پاسخ: اين اسلام كه آن دو درخواست كردند غير از اسلام متداول و غير آن معنايى است كه از اين لفظ به ذهن ما تبادر مى كند؛ چون اسلام داراى مراتبى است به دليل اين كه در آيه اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت ابراهيم را با اين كه داراى اسلام بود باز امر مى كند به اسلام، پس مراد از اسلامى كه در اين جا مورد نظر است غير آن اسلامى است كه خود آن جناب داشت و آن عبارت است از تمام عبوديت و تسليم انسان در برابر خداوند متعال.(1)

12. سؤال: چرا حضرت ابراهيم (علیه السلام) فقط براى ذريه خود دعا كرد و براى همه انسان ها دعا نكرد؟

پاسخ: به دليل اين كه شفقت و مهربانى انسان به ذريه و فرزندان خود بيشتر است. ثانيا اين دعا گرچه از نظر ظاهرى خصوصى به نظر مى رسد، اما از نظر معنا و واقع امر، عمومى است و براى همه انسان هاست به علت اين كه اولاد و فرزندان انبيا به سبب صلاح، سبب هدايت مردم مى شوند.(2)

13. حضرت ابراهيم و اسماعيل جمله و تب علينا را نه از آن جهت كه مرتكب گناه صغيره يا كبيره شده اند بيان كردند، بلكه براى تحقق بندگى كامل و انقطاع به تمام معنا نسبت به خدا اين جمله صادر گرديده است تا مردم ديگر از آن ها پيروى كنند، يا منظور ابراهيم و اسماعيل درخواست توبه پذيرى از خداوند نسبت به ستمكاران ذريه خود بوده است.(3)

14. جمله و ابعث فيهم رسولاً كه دعاى ابراهيم (علیه السلام) است نشانه عظمت روحى و سوز و اخلاص آن بزرگوار است؛ با آن كه خود از پيامبران بزرگ الهى است براى نسل هاى آينده دعا مى كند كه پروردگارا! در ميان ذريه من پيامبرى را براى هدايت مردم مبعوث كن. پيامبر اكرم مى فرمايد:

«انا دعوة ابراهيم».(4)

15. در قرآن كريم در سه مورد تزكيه مقدم بر تعليم و در يك مورد تعليم بر تزكيه مقدم شده است. با اين كه مى دانيم معمولاً تا تعليمى نباشد تربيتى صورت نمى گيرد، بنا بر اين آن جا كه تعليم بر تربيت مقدم شده اشاره به وضع طبيعى است و در موارد بيشترى كه تربيت

ص: 209


1- الميزان، ج 1، ص 428.
2- روح المعانى، ج 1، ص 383؛ روح البيان، ج 1، ص 234؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 54.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 59؛ جوامع الجامع، ج 1، 174؛ روح البيان، ج 1 /ص 235؛ روح المعانى، ج 1، ص 384.
4- نور، ج 1، ص 204.

مقدم ذكر شده گويا اشاره به مسأله هدف بودن آن است چرا كه هدف اصلى تربيت است و بقيه مقدمه هستند.(1)

16. در آيه و وصى بها ابراهيم... علت اين كه توصيه را اختصاص به فرزندان خود داد اين بود كه محبت و دلسوزى بيشترى نسبت به فرزندان خويش داشت و آنان نيز به قبول وصيت وى شايسته تر بودند وگرنه اين نكته معلوم است كه او همه مردم را به اسلام دعوت مى كرد.(2)

17. نهى از مردن، با اين كه مردن به دست خود آدمى نيست و تكليف به امر اختيارى بايد متوجه شود از اين باب است كه برگشت اين امر غير اختيارى به اختيار است؛ يعنى همواره ملازم با اسلام باشيد تا مرگتان در حال اسلام واقع شود.(3)

18. مسلمان بودن مهم نيست، بلكه مسلمان مردن و حسن عاقبت مهم است، از اين رو حضرت يوسف (علیه السلام) وقتى به مقام و منصب رسيد، دعا كرد: خدايا مرا مسلمان بميران: توفّنى مسلما و ألحقنى بالصالحين(4). اگر مسلمان مردن مهم نبود، حضرت على (علیه السلام) وقتى خبر شهادتش را شنيد از پيامبر نمى پرسيد:

«افى سلامة من دينى ؟»

19. ذكر يعقوب از ميان تمام پيامبران شايد براى اين هدف باشد كه به يهود و نصارى كه هر كدام خود را نوعى به يعقوب ارتباط مى دهند بفهماند اين آيين شرك آلودى كه شما داريد اين عدم تسليم خالص در برابر حق كه برنامه شما را تشكيل مى دهد با روش كسى كه خود را به او پيوند مى زنيد سازگار نيست.(5)

20. آوردن لفظ وصيت به جاى امر براى آن است كه وصيت تأكيدش از امر بيشتر است و وصيت هنگام ترس از مرگ است كه در اين هنگام احتياط انسان براى دينش بيشتر است و فرزندان انسان در اين موقعيت پذيرش بيشترى دارند.(6)

ص: 210


1- نمونه، ج 1، ص 457.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 67؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 64.
3- الميزان، ج 1، ص 461.
4- يوسف، 101.
5- نمونه، ج 1، ص 463.
6- مفاتيح الغيب، ج 4، ص 64.

21. حضرت اسماعيل (علیه السلام) جدّ يا پدر يعقوب نبود، بلكه عموى او بود در حالى كه در آيه ام كنتم... كلمه «ءاباء» (جمع أب) به كار رفته و از اينجا روشن مى شود كه در لغت عرب گاهى كلمه «أب» به عمو اطلاق مى گردد و از همين رو مى گوييم كه اگر اين كلمه در مورد آزر در قرآن به كار رفته مانع از آن نيست كه آزر عموى ابراهيم باشد نه پدرش.(1) عرب به خاطر تعظيم عمو همانند تعظيم پدر بر عمو اطلاق «أب» مى كند.(2)

22. علت اين كه يعقوب به فرزندان خود «ما تعبدون» گفت و «من تعبدون» نگفت اين بود كه مردم در آن زمان بت مى پرستيدند.(3)

آیه 135-141

اشاره

وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (135) قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ في شِقاقٍ فَسَيَكْفيكَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (137) صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ (138) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139) أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطَ كانُوا هُودًا أَوْ نَصارى قُلْ ءَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (140) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ (141)

ترجمه

(اهل كتاب) گفتند: «يهودى يا مسيحى شويد، تا هدايت يابيد.» بگو: «(اين آيين هاى تحريف شده، هرگز نمى تواند موجب هدايت گردد،) بلكه از آيين خالص ابراهيم پيروى كنيد و او هرگز از مشركان نبود.» * بگوييد: «ما به خدا ايمان آورده ايم و به آنچه بر ما نازل شده و

ص: 211


1- الميزان، ج 1، ص 462؛ نمونه، ج 1، ص 465.
2- صافى، ج 1، ص 192؛ كاشف، ج 1، ص 209؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 303.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 69؛ نمونه، ج 1، ص 464؛ كاشف، ج 1، ص 209؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 303.

آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديد، (و همچنين) آنچه به موسى و عيسى و پيامبران (ديگر) از طرف پروردگارشان داده شده است، و در ميان هيچ يك از آن ها جدايى قائل نمى شويم، و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم؛ (و تعصّبات نژادى و اغراض شخصى، سبب نمى شود كه بعضى را بپذيريم و بعضى را رها كنيم.)» * اگر آن ها نيز به مانند آنچه شما ايمان آورده ايد ايمان بياورند، هدايت يافته اند و اگر سرپيچى كنند، از حق جدا شده اند و خداوند، شرِّ آن ها را از تو دفع مى كند؛ و او شنونده و داناست. * رنگ خدايى (بپذيريد: رنگ ايمان و توحيد و اسلام.) و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است ؟! و ما تنها او را عبادت مى كنيم. * بگو: «آيا در باره خداوند با ما محاجّه مى كنيد؟! در حالى كه او، پروردگار ما و شماست؛ و اعمالِ ما از آنِ ما، و اعمال شما از آنِ شماست؛ و ما او را با اخلاص پرستش مى كنيم؛ (و موحّد خالصيم.)» * يا مى گوييد: «ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، يهودى يا نصرانى بودند»؟! بگو: «شما بهتر مى دانيد يا خدا؟! (و با اين كه مى دانيد آن ها يهودى يا نصرانى نبودند، چرا حقيقت را كتمان مى كنيد؟)» و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد اوست، كتمان مى كند؟! و خدا از اعمال شما غافل نيست. * (به هر حال) آن ها امتى بودند كه درگذشتند. آنچه كردند، براى خودشان است و آنچه هم شما كرده ايد، براى خودتان است و شما مسئول اعمال آن ها نيستيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدايت واقعى در پرتو پيروى از آيين ابراهيم (علیه السلام)، لزوم ايمان به خدا و همه كتب آسمانى و همه پيامبران، هدايت يهود و نصارى در صورت ايمان به قرآن كريم و پيامبر اكرم، ايمان به خدا و عبادت او بهترين رنگ، مسئوليت انسان در برابر اعمال خويش، نسبت بى مورد اهل كتاب در باره يهودى بودن يا نصرانى بودن ابراهيم و اسماعيل و كتمان شهادت، بزرگ ترين ظلم.

ب. اين آيه ناظر به انحصارطلبى و تعصّب زشت اهل كتاب است كه با همه انحراف و گمراهى كه به آن مبتلا بودند، راه و معيار هدايت را يهودى شدن و نصرانى شدن معرفى

ص: 212

مى كردند. در پاسخ آنان، در آيه مورد بحث ملت و آيين ابراهيم كه همان توحيد و تسليم در برابر حقّ است ميزان نجات و هدايت معرفى شده است.(1)

ج. منظور از «اسباط»، فرزندان يعقوب (علیه السلام) مى باشند و سبطهاى بنى اسرائيل دوازده تيره و امت بودند كه هر تيره از آنان به يكى از دوازده فرزند يعقوب منتهى مى شدند و از هر يك از آن دوازده فرزند امتى پديد آمده بود.(2)

د. ما أنزل الينا كه يكى از مصاديق آن نيز قرآن كريم است، همه معارف را در بر مى گيرد، بنابراين قرآن نه تنها براى هدايت انسان ها بلكه به سوى آنان نيز نازل شده است: يا أيها الناس قد جاءكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا.(3)

ه -. در اين كه محاجه يهود و نصارى با پيامبر اسلام به چه كيفيت بوده اقوالى است:

1. آن ها مى گفتند كه ما نسبت به حق شايسته تر مى باشيم به دليل اين كه نبوت در ميان ما پيش از شما تحقق يافته است و كتاب آسمانى در ميان ما قبل از شما نازل گرديده است.

2. ما نسبت به ايمان به حق شايسته تر از اعرابى هستيم كه مدت ها بت پرست بودند.

3. به پيامبر اسلام مى گفتند پيامبران سابق از ما بودند و از عرب نبودند و تو اگر راستى پيغمبر بودى مى بايست از ما باشى.(4)

نكته ها

1. خداوند با جمله و ما كان من المشركين شرك را از آيين ابراهيم نفى كرده و اشاره فرموده به مشرك بودن اهل كتاب و غير آنان؛ زيرا هر يك از اين گروه ها ادعا مى كردند كه از دين ابراهيم پيروى مى كنند در صورتى كه همه آن ها مشرك بودند.(5)

2. اين كه خداوند تنها به پيروى از آيين ابراهيم امر كرد و فرمود: بل ملة ابراهيم حنيفا از اين جهت است كه تناقض هايى كه در يهود و نصرانيت موجود است در ملت ابراهيم

ص: 213


1- تسنيم، ج 7، ص 196.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 75؛ روح البيان، ج 1، ص 243؛ روح المعانى، ج 1، ص 393؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 72.
3- نساء، 174؛ تسنيم، ج 7، ص 119.
4- صافى، ج 1، ص 194؛ كاشف، ج 1، ص 214؛ نمونه، ج 1، ص 474؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 76.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 181؛ صافى، ج 1، ص 192؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 306؛ روح البيان، ج 1، ص 242؛ روح المعانى، ج 1، ص 392؛ كشاف، ج 1، ص 194.

اصلاً وجود ندارد، از اين رو آن ملت براى پيروى و لزوم عمل به آن از ملت هاى ديگر شايسته تر است.(1)

3. نام و عنوان مهم نيست، ايمان و عمل اهميت دارد؛ يهودى يا نصرانى يك عنوان بيش نيست، آنچه ارزشمند است توحيد و يكتاپرستى است: بل ملة ابراهيم حنيفا.(2)

4. اگر خداوند از ميان همه احكامى كه بر پيامبران نازل شده موضوع ايمان به خدا را مقدم ذكر كرد و فرمود: بگوييد به خدا ايمان مى آوريم و به همه احكامى كه بر ما نازل شده، بدان جهت بود كه خصوص ايمان به خدا فطرى بشر بود كه ديگر احتياج به معجزات انبيا نداشت.(3)

5. اگر موسى و عيسى را از ساير انبيا جدا كرد و آنچه را بر آن دو نازل شده به خصوص ذكر كرد، بدان جهت بود كه در آيه شريفه روى سخن با يهود و نصارى بود و آن ها مردم را تنها به سوى آنچه بر موسى و عيسى نازل شده دعوت مى كردند.(4)

6. ايمان به همه انبيا و كتب آسمانى لازم است و ما به آنچه بر موسى (علیه السلام) و عيسى (علیه السلام) نازل شده ايمان داريم نه آنچه امروز به نام تورات و انجيل وجود دارد: و ما اوتى موسى و عيسى.(5)

7. كفايت الهى و امداد غيبى، گاه تأثير مادى دارد مانند برانگيختن طوفان شن براى بر هم زدن امكانات دشمن؛ چنان كه در جنگ احزاب واقع شد و گاه تأثير معنوى دارد مانند آرامش بخشيدن به دل هاى مؤمنان و القاى رعب و هراس در دل هاى كافران و مشركان. از كفايت هاى خاص و متعدد الهى كه در قرآن كريم به آن ها اشاره شده به برخى از آن موارد اشاره مى شود:

1. پس از آن كه پيامبر گرامى فرمان يافت تا دعوت خود را علنى كند، خداى سبحان وعده داد كه شرّ مشركان و استهزاكنندگان را از او دور دارد و او را كفايت كند: فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين * إنّا كفيناك المستهزئين. (حجر، 94-95)

ص: 214


1- مجمع البيان، ج 2، ص 73.
2- نور، ج 1، ص 211.
3- الميزان، ج 1، ص 470؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 719.
4- الميزان، ج 1، ص 470؛ مجمع البيان، ج 2، ص 76.
5- نور، ج 1، ص 213.

2. در جنگ بدر كه براى مسلمانان از راه هاى عادى پيروزى ميسور نبود، خداوند با فرشتگان آن ها را كفايت كرد، به گونه اى كه خود مسلمانان متوجه پيروزى نشدند: و لقد نصركم الله ببدر و أنتم أذلّة فاتقوا الله لعلّكم تشكرون * اذ تقول للمؤمنين ألن يكفيكم أن يمدّكم ربّكم بثلاثة ءالاف من الملائكة منزلين. (آل عمران، 123-124)

3. در جنگ احزاب نيز با تشديد سردى هوا و ارسال طوفان و افكندن هراس در دل هاى كافران، مؤمنان به گونه اى كفايت شدند كه بدون جنگ پيروز شدند: و ردّ الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المؤمنين القتال.(1)

8. در مرحله نخست انسان بايد تسليم خدا شود: نحن له مسلمون (بقره، 136) بعد از آن بايد براى او عبادت كند: نحن له عابدون (بقره، 138) و سپس بايد او را خالصانه عبادت كند: نحن له مخلصون. (بقره، 139)

9. به فطرت و اسلام «صبغه» مى گويند زيرا صبغه (رنگ) زيبايى براى مصبوغ است. اسلام و فطرت هم مايه زيبايى انسان مى شود و مراد آن است كه اسلام رنگ اصل خلقت و آفرينش حق تعالى است كه

«كل مولود يولد على الفطرة...».(2)

10. و نحن له مخلصون بنا بر روايات، اخلاص از اسرار الهى است كه جز در قلب حبيب خدا نمى گنجد. خداوند اين سرّ را به عنوان وديعه در قلب محبوب خود مى گذارد. ممكن است كسى محبّ خدا باشد، ليكن محبوب او نباشد و چون به مقام محبوبيت نرسيده امين و حافظ آن سرّ نيست، از اين رو به مرحله اخلاص راه نمى يابد. خداى سبحان ويژگى ها و منازل و نشانه هاى منطقه محبت را مشخص و محبوب هاى خود را چنين معرفى مى كند: انّ الله يحب المحسنين (بقره، 195)، انّ اللّه يحبّ التوّابين و يحبّ المتطهّرين (بقره، 222)، ان الله يحبّ المتّقين (آل عمران، 76)، و اللّه يحبّ الصابرين (آل عمران، 146)، انّ الله يحبّ المتوكلين (آل عمران، 159)، ان الله يحبّ المقسطين (مائده، 42) و آياتى ديگر.

براى حبيب اللّه شدن بايد در پى حبيب الله، يعنى رسول اكرم حركت كرد: ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه (آل عمران، 31). انسان آنگاه كه محبوب خدا شد در آسايش

ص: 215


1- احزاب، 25؛ تسنيم، ج 7، ص 246.
2- صافى، ج 1، ص 193؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 193.

است؛ چون چيزى كه زوال پذير است مورد علاقه او نيست و چيزى كه مورد علاقه اوست زوال پذير نيست؛ در اين حال آثار لطف خدا كه محبّ است در محبوب كه همان سالك واصل باشد ظهور مى كند.(1)

آیه 142-145

اشاره

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (142) وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبيرَةً إِلاّ عَلَى الَّذينَ هَدَى اللّهُ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضيعَ إيمانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَءُوفٌ رَحيمٌ (143) قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا يَعْمَلُونَ (144) وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ (145)

ترجمه

به زودى سبك مغزان از مردم مى گويند: «چه چيز آن ها [= مسلمانان] را، از قبله اى كه بر آن بودند بازگردانيد؟!» بگو: «مشرق و مغرب، از آن خداست؛ خدا هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.» * همان گونه (كه قبله شما يك قبله ميانه است) شما را نيز، امت ميانه اى قرار داديم (در حدّ اعتدال، ميان افراط و تفريط؛) تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه باشد و ما، آن قبله اى را كه قبلاً بر آن بودى، تنها براى اين قرار داديم كه افرادى كه از پيامبر پيروى مى كنند، از آن ها كه به عقب باز مى گرداند، مشخّص شوند. و مسلما اين حكم، جز بر كسانى كه خداوند آن ها را هدايت كرده، دشوار بود. (اين را نيز بدانيد كه نمازهاى شما در برابر قبله سابق، صحيح بوده است؛) و خدا هرگز ايمان [= نماز] شما را

ص: 216


1- تسنيم، ج 7، ص 264.

ضايع نمى گرداند؛ زيرا خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است. * نگاه هاى انتظارآميز تو را به سوى آسمان (براى تعيين قبله نهايى) مى بينيم. اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن خشنود باشى، باز مى گردانيم. پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن و هر جا باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد. و كسانى كه كتاب آسمانى به آن ها داده شده، به خوبى مى دانند اين فرمان حقّى است كه از ناحيه پروردگارشان صادر شده؛ (و در كتاب هاى خود خوانده اند كه پيغمبر اسلام، به سوى دو قبله نماز مى خواند). و خداوند از اعمالِ آنان (در مخفى داشتنِ اين آيات) غافل نيست. * سوگند كه اگر براى (اين گروه از) اهل كتاب، هر گونه آيه (و نشانه و دليلى) بياورى، از قبله تو پيروى نخواهند كرد و تو نيز، هيچ گاه از قبله آنان، پيروى نخواهى نمود. (آن ها نبايد تصوّر كنند كه بار ديگر، تغيير قبله امكان پذير است.) و حتّى هيچ يك از آن ها، پيروى از قبله ديگرى نخواهد كرد. و اگر تو پس از اين آگاهى، متابعتِ هوس هاى آنان كنى، مسلما از ستمگران خواهى بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قرار دادن امت وسط به منظور شاهد بودن بر اعمال مردم و مشهود بودن نسبت به پيامبر اكرم، تغيير قبله جهت آزمايش مردم، قرار دادن كعبه به عنوان قبله جهت رضايت پيامبر اكرم، توجه به قبله و مسجدالحرام به هنگام نماز، عدم پذيرش كعبه به عنوان قبله توسط يهوديان متعصب و عدم پيروى پيامبر از قبله آنان.

ب. مراد از مشرق و مغرب در اين گونه آيات، همه جهات و سمت هاست؛ زيرا اگر مراد از آن خصوص مشرق و مغرب باشد، دليل مذكور اخصّ از مدعا مى شود. مدعا آن است كه فأينما تولّوا فثمّ وجه اللّه (بقره، 115) و دليل اين است كه خصوص مشرق و مغرب از آنِ خداست: للّه المشرق و المغرب. وجه سازگارى اين دليل با مدعاى ياد شده آن است كه اولاً همه نقاط زمين با توجه به حركت وضعى زمين، مشرق و مغرب است. ثانيا جهات ديگر يعنى شمال و جنوب و... به اين دو باز مى گردد، بنا بر اين مشرق و مغربى كه در آيه شريفه و للّه المشرق و المغرب آمده شامل همه جهت ها مى شود و اگر جهتى خاص براى عبادت

ص: 217

معين نشود مى توان به هر سمتى رو كرد. اگر چه ممكن است رو كردن به كعبه بهتر باشد، ليكن تعين ندارد و شرط نيست.(1)

ج. منظور از سفيهان از مردم، يهود و مشركين عرب است، البته بعضى از مفسران بر اين عقيده اند كه منظور از «سفهاء» فقط يهود هستند؛ زيرا آنان بر مسلمين به خاطر نماز خواندن بر بيت المقدس طعنه مى زدند.(2)

د. براى ماده «قلب» دو معناى مستقل ذكر كرده اند:

1. خالص ترين بخش هر چيزى و شريف ترين قسمت آن مانند قلب انسان و ساير موجودات زنده.

2. دگرگون كردن شىء از صورتى به صورت ديگر مانند پشت و رو كردن لباس.

از طرفى مشتقات ريشه قلب، هم در دگرگونى مكانى به كار مى رود مانند: و نقلّبهم ذات اليمين و ذات الشمال (كهف، 18) و هم در تحوّل زمانى مانند: يقلب الله الليل و النهار (نور، 24) و هم در دگرگونى فكرى و روحى مانند: ممّن ينقلب على عقبيه (بقره، 143) وهم در زير و رو شدن سياسى و اجتماعى مانند: و سيعلم الّذين ظلموا أى منقلب ينقلبون.(3)

ه -. منظور از «امت وسط» چيست ؟ بعضى از مردم مانند مشركين و يهودى ها فقط به يك جنبه انسانيت پرداخته و آن هم فقط ماديت است و هدف آنان به كمال رساندن لذت ها و زخارف دنيا است. عده اى ديگر مثل نصارى فقط به تقويت روح پرداخته جز به ترك دنيا و رهبانيت دعوت نمى كنند، اما خداوند براى امت اسلام دينى قرار داد كه متدينين به آن دين را به راه وسط و ميانه هدايت مى كند؛ راهى كه نه افراط آن طرف (يهودى ها) را دارد و نه تفريط نصارى را بلكه راهى كه هر دو طرف را تقويت مى كند هم جانب جسم را و هم جانب روح را.(4)

نقد مطلب پيشين: برخى از مفسران مراد از «وسط» را در اين آيه، بين افراط و تفريط

ص: 218


1- تسنيم، ج 7، ص 297.
2- الميزان، ج 1، ص 480؛ صافى، ج 1، ص 194؛ مراغى، ج 2، ص 5؛ روح البيان، ج 1، ص 247؛ كاشف، ج 1، ص 221؛ مجمع البيان، ج 2، ص 89.
3- شعراء، 50؛ تسنيم، ج 7، ص 317.
4- الميزان، ج 1، ص 482؛ كاشف، ج 1، ص 224؛ مراغى، ج 2، ص 6.

دانسته اند و گفته اند: امت وسط، امتى است كه هم از آسيب افراط محفوظ و هم از گزند تفريط مصون باشد. بر اين مبنا همان گونه كه رسول اكرم الگويى تامّ براى امت اسلام و حجّت بر آنان است، امت اسلامى نيز حجت و شاهد و نمونه اى كامل براى امت هاى ديگر است، ليكن اين معنا اگر چه در جاى خود حق است، ولى آيه شريفه ناظر به آن نيست و شواهد داخلى و خارجى آيه آن را تأييد نمى كند.

شاهد داخلى بر عدم اراده اين معنا از آيه، ذكر دو طرف «وسط» در خود آيه است. دو طرف اين وسط، پيامبر و مردم عادى اند، چنانچه آيه شريفه به طور مطلق مى فرمود: «ما شما را امت وسط قرار داديم»، قابل تطبيق بر اعتدال ميان افراط و تفريط بود، حال آن كه در آيه شريفه افزون بر مشخص بودن دو طرف وسط، شهادت، محور وساطت قرار گرفته است. اين شهادت به قرينه آيات و روايات، به معناى شهادت بر اعمال است، از اين رو مراد از وسط، واسطه در محور عمودى خواهد بود نه محور افقى و بين افراط و تفريط.

و امّا شاهد خارجى آن است كه اگر مراد آيه اين باشد كه امت اسلام بين يهوديت و مسيحيت قرار گرفته اند، اولاً خود پيامبر نيز داخل در عنوان مزبور است. ثانيا نيازى به ذكر شهادت رسول اكرم بر امت نبود؛ زيرا هر پيامبرى شاهد بر امت خويش است و اين مطلب اختصاصى به آن حضرت ندارد. بر اين اساس هر امتى مى تواند امت وسط باشد.(1)

و. شهادت به معناى حضور و آگاهى است و مراد از آن در اين آيه شريفه، شهادت بر اعمال مردم است. قرآن كريم عده اى را حاضر و شاهد بر اعمال انسان ها معرفى مى كند. اين گروه اعمال جامعه بشرى را در دنيا مى بينند و در قيامت بازگو مى كنند. شهادت آنگاه در محكمه عدل مسموع است كه شاهدِ موثق آن را كاملاً به صورت حضورى تحمل كرده باشد تا در محكمه بتواند ادا كند، از اين رو شاهدان در دنيا بايد نسبت به مسائل علمى و عملى از درون انسان ها آگاه باشند و آنچه در باره مقرّبان نسبت به ابرار وارد شده از اين قبيل است: يشهده المقرّبون.(2)

ز. خداى سبحان در بيان راز تغيير قبله مى فرمايد: (اين آزمونى بود) تا بدانيم...؛ لنعلم من

ص: 219


1- تسنيم، ج 7، ص 327.
2- مطفّفين، 21؛ همان، ص 332.

يتّبع الرسول ممّن ينقلب على عقبيه، نظير اين تعبير در باره آزمون هاى ديگر آمده است مانند: و لنبلونّكم حتّى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين (محمد، 31).

اين در حالى است كه خداى سبحان به هر چيز، حتّى قبل از ايجاد آن ها عالم است و مفسران در صدد توجيه «لنعلم» در آيه مورد بحث و موارد مشابه بر آمده اند و وجوهى به قرار ذيل عنوان كرده اند:

1. خداى سبحان كارها را با تدبير مدبّران انجام مى دهد: فالمدبّرات أمرا (نازعات، 5) و همان گونه كه سلاطين و فرمانروايان، كار مأموران را به خود نسبت مى دهند مانند اين كه

«فتح الأمير البلد»، خداوند نيز علمى را كه بر اثر آزمون انسان ها براى مأموران او، يعنى فرشتگان و پيامبران و اولياى الهى (عليهم السلام) حادث مى شود به خود نسبت داده است، از اين رو با صيغه متكلم مع الغير تعبير مى فرمايد: و ما جعلنا القبلة الّتى كنت عليها الاّ لنعلم....

2. اين كه:

لنعاملكم معاملة المختبر؛ تا ما شما را همانند امتحان كننده بيازماييم.

3. مراد از علم، در اين گونه موارد، علم فعلى است كه خارج از ذات است؛ نه علم ذاتى كه عين ذات اوست.(1)

ح. در اين كه رسول چگونه شهيد بر امت است اقوالى است:

1. پيامبر گواه اعمال شما باشد. 2. پيامبر دليل و راهنماى شما باشد. 3. بعضى معتقدند كه «على» و «عليكم» به معناى لام است؛ يعنى پيامبر اسلام به نفع شما روز قيامت شهادت بدهد به اين كه شما در آنچه شهادت مى دهيد راست مى گوييد. 4. پيامبر در ميان شما يك فرد نمونه بود؛ «شهيدا» به معناى الگو بودن است.(2)

ط. و ما كان الله ليضيع ايمانكم يعنى خداوند نمازهاى سابق شما را كه در جهت بيت المقدس بود با اين تغيير قبله باطل نمى كند و قول ديگرى هست كه خداوند ثبات و پايدارى شما را بر ايمان و اين كه شك و ترديدى به خود راه نداديد ضايع نمى كند.(3)

ى. در آيه شريفه قد نرى... فول وجهك شطر السجد الحرام و حيث ما كنتم... اول حكم را

ص: 220


1- الميزان، ج 1، ص 488؛ نمونه، ج 1، ص 489؛ تسنيم، ج 7، ص 344.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 95؛ كشاف، ج 1، ص 199؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 315؛ روح البيان، ج 1، ص 248؛ نمونه، ج 1، ص 484.
3- صافى، ج 1، ص 198؛ مجمع البيان، ج 2، ص 96؛ مراغى، ج 2، ص 8؛ روح البيان، ج 1، ص 250؛ كشاف، ج 1، ص 200.

مختص به رسول خدا كرد و فرمود: پس روى خود به جانب بعضى از مسجد الحرام كن و سپس حكم را عموميت داده به آن جناب و عموم مؤمنين خطاب مى كند كه هر جا بوديد روى خود به آن سو كنيد و اين خود مؤيد اين احتمال است كه آيه نامبرده وقتى نازل شد كه رسول خدا با مسلمانان مشغول نماز بوده و معلوم است كه در چنين حالى اول بايد به پيشنماز بگويد روى خود برگردان و بعد به عموم بگويد.(1)

ك. در آيه ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انّه الحق من ربهم... مى فرمايد: اهلكتاب مى دانند كه اين برگشتن قبله حق است و از ناحيه خداست و اين را بدان جهت مى فرمايد كه كتب آسمانى ايشان صريحا بر نبوت رسول خدا پيشگويى كرده بود يا صريحا گفته بود كه قبله اين پيغمبر صادق قسمتى از مسجد الحرام است.(2)

نكته ها

1. مسلمانان بايد بهانه جويى هاى دشمن را پيش بينى كنند و با پاسخ به آن ها از نفوذ و گسترش آن پيشگيرى كنند: سيقول... قل.(3)

2. نكره بودن صراط بدين جهت است كه استعداد امت ها براى هدايت به سوى كمال و سعادت يا به عبارتى براى رسيدن به صراط مستقيم مختلف است.(4)

3. خداوند نفرمود

«لنعلم من يتبعك»؛ تا افرادى از تو پيروى كنند، بلكه فرمود: من يتبع الرسول؛ از رسول خدا پيروى كنيد، اشاره به اين كه تو رهبرى و فرستاده خدايى و صفت رسالت در اين جداسازى دخالت داشته است و به همين جهت بايد در همه كارها تسليم فرمان تو باشند.(5)

4. جز فرمان خدا به چيز ديگرى از قبيل جهت، رنگ، زمان، مكان و شيوه خاصى خود را عادت ندهيم تا هر گاه دستورى برخلاف آن صادر شد، به دنبال فرار نباشيم: لنعلم من يتبع

ص: 221


1- الميزان، ج 1، ص 490.
2- الميزان، ج 1، ص 490؛ مجمع البيان، ج 2، ص 103؛ صافى، ج 1، ص 200؛ مراغى، ج 2، ص 11.
3- نور، ج 1، ص 219.
4- الميزان، ج 1، ص 480.
5- نمونه، ج 1، ص 484؛ روح المعانى، ج 1، ص 405.

الرسول ممن ينقلب على عقبيه.(1)

5. تفاوت صفات ذات با صفات فعلى الهى در اين است كه صفات ذات، آن دسته از اوصاف كمالى را گويند كه مقابل ندارد و نامحدود است؛ يعنى مقابل آن چيزى جز عدم و نقص نيست. مانند علم و حيات و قدرت كه مقابل آن جهل و مرگ و عجز است و خداى سبحان هرگز به آنها متّصف نمى شود، اما صفات فعل، آن صفاتى است كه مقابل دارند و هر دو كمال بوده و مرز مشخص دارند و خداى سبحان به هر دو طرف متصف مى شود. مانند ضارّ و نافع، محيى و مميت، راضى و غضبان و... آن علمى كه مقابل ندارد علم ذاتى است كه عين ذات خداست، امّا علم فعلى كه حادث است و مقابل دارد، عين معلوم و صفت آن است. بنا بر اين، علم هم از صفات ذات و هم از صفات فعل است. علمى كه عين ذات خداست، علمى است كه به همه اشيا، قبل از آفرينش و بعد از آن براى خداوند ثابت است، امّا علمى كه در آيه مورد بحث و موارد مشابه آن آمده، علم فعلى است كه خارج از ذات خداوند بوده و حادث است و از مقام فعل او انتزاع مى شود.(2)

6. مستفاد از مجموع رواياتى كه در ذيل آيه و جعلناكم أمة وسطا نقل شده اين است كه مراد از «امةً»، برجستگان امّت هستند و اين كه آن عنوان، امامان معصوم (عليهم السلام) اراده شده مَجاز نيست چنان كه مضمون آيه اى كه خطاب به بنى اسرائيل مى فرمايد: جعلكم ملوكا (مائده، 20) اين نيست كه همه شما مَلِك هستيد، بلكه مقصود اين است كه در ميان شما فرمانروايى هست. آيه مورد بحث نيز بدين معناست كه افرادى از امت اسلامى واسطه ميان پيامبر گرامى و مردم و شاهد بر اعمال آن ها هستند.(3)

7. رأفت به معناى رِقّت و رحمت، بلكه شدت رحمت است. بر اين اساس «رأفت» به معناى رحمت شديد خالصى است كه از هر نوع كراهت و ناگوارى، دور باشد. در فرق بين رأفت و رحمت كه هر دو در اصل معنا مشترك هستند، علامه طباطبايى در الميزان فرموده است: رأفت مخصوص به اشخاص مبتلا و بيچاره است، ولى رحمت اعم است.(4)

ص: 222


1- نور، ج 1، ص 223.
2- تسنيم، ج 7، ص 360.
3- همان، ص 366.
4- تسنيم، ج 7، ص 320.

8. جهت تقديم «رئوف» بر «رحيم» اين است كه رئوف مبالغه در رحمت خاص است كه عبارت است از رفع مكروه و زايل نمودن ضرر و رحمت اعم از آن است و چون دفع ضرر نوعا مهم تر از جلب منفعت است، از اين رو رأفت مقدم بر رحمت ذكر شده است.(1)

9. آيه و كذلك... بر جواز نسخ در احكام دين، بلكه بر وقوع آن دلالت كامل دارد؛ زيرا خداوند فرمود: و ما جعلنا القبلة... و مفاد اين عبارت اين است كه خداوند اول قبله اى براى مردم قرار داد و بعد آن را نسخ نمود و قبله را از نقطه اى به نقطه ديگر انتقال داد و نسخ چيزى جز اين نيست.(2)

10. ادب پيامبر اكرم در نزد خداوند به اندازه اى است كه تقاضاى تغيير قبله را نمى كند، بلكه تنها با نگاهش انتظار خود را مطرح مى كند: قد نرى.(3)

11. خداى سبحان هرگز رضايتمندى خليفه كامل خود را ناديده نمى گيرد؛ چه دردنيا و چه در آخرت، از اين رو در باره قبله در دنيا چنين فرمود: فلنولينّك قبلة ترضيها و در باره عطاى الهى در آخرت فرمود: و لسوف يعطيك ربّك فترضى؛ در هيچ يك از اين دو مورد خداى سبحان نفرمود «أرضى» بلكه فرمود: «ترضى». خداى سبحان رضاى خليفه كامل خود را مى طلبد، تا بندگان وى نيز بكوشند رهبرى او را پذيرفته و در رضايت خاطر او كوشا باشند، از اين رو در مقام فعل دست پيامبر دست خداست: و ما رميت اذ رميت و لكنّ اللّه رمى (انفال، 17) رضاى او نيز چنين است؛ زيرا چنين انسان كاملى رضاى شخصى، قومى و مانند آن ندارد، از اين رو فرمود: فلنولينك قبلة ترضيها.

رسول اكرم بارزترين مصداق صاحب نفس مطمئنه و مقام شامخ رضاست كه خداى سبحان در باره آن ها فرمود: يا أيتها النفس المطمئنة * ارجعى الى ربّك راضية مرضية (فجر، 27-28)؛ اگر نفسى از خداى سبحان راضى باشد، نه تنها اوصاف و كارهايى كه از آن نفس نشئت مى گيرد خداپسند است، بلكه گوهر ذات او نيز خداپسند خواهد بود، از اين رو رضاى او كاشف از رضاى خداست.(4)

ص: 223


1- روح المعانى، ج 1، ص 406.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 99.
3- نور، ج 1، ص 225.
4- تسنيم، ج 7، ص 384.

12. سؤال: چرا پيامبر دوست داشت كه قبله به كعبه منتقل شود؟

پاسخ: در اين مسأله چند قول است: الف. اين موضوع به اين جهت بود كه خانه كعبه قبله ابراهيم (علیه السلام) و پدران آن حضرت بود.

ب. اين امر به اين علت بود كه يهود مى گفتند محمد با دين ما مخالفت مى كند، ولى از قبله ما تبعيت مى كند.

ج. يهود طعنه مى زدند مى گفتند محمد و اصحابش قبله را نمى شناختند ما آن ها را به قبله هدايت كرديم.

د. اعراب چون كعبه را دوست داشتند و در تعظيم آن فوق العاده مى كوشيدند، از اين رو قبله بودن آن موجب جلب توجه آنان به سوى اسلام مى گرديد.(1)

13. در آيه فول وجهك شطر المسجد الحرام به جاى كلمه كعبه

«شطر المسجد الحرام» ذكر شده؛ اين تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه براى آن ها كه در نقاط دور از مكه نماز مى خوانند محاذات با خانه كعبه بسيار دشوار يا غير ممكن است، از اين رو به جاى كعبه، مسجد الحرام كه محل وسيع ترى است ذكر شده مخصوصا با كلمه «شطر» كه به معناى سمت و جانب است انتخاب گرديده تا انجام اين دستور الهى براى همگان در هر جا باشند ميسر گردد.(2)

14. علم به تنهايى براى هدايت يافتن كافى نيست، بلكه روحيه حق پذيرى لازم است؛ يهود صاحب كتاب بودند، ولى با وجود تعصب نابجا اين علم چاره ساز نشد.(3)

ص: 224


1- مجمع البيان، ج 2، ص 101؛ صافى، ج 1، ص 199؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 319؛ نمونه، ج 1، ص 493؛ روح المعانى، ج 1، ص 407؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 94؛ كشاف، ج 1، ص 202.
2- نمونه، ج 1، ص 493.
3- نور، ج 1، ص 226.

آیه 146-150

اشاره

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (146)

الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ (147) وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَميعًا إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (148) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْني وَ ِلأُتِمَّ نِعْمَتي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150)

ترجمه

كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم، او [= پيامبر] را همچون فرزندان خود مى شناسند؛ (ولى) جمعى از آنان، حق را آگاهانه كتمان مى كنند. * اين (فرمانِ تغيير قبله) حكم حقّى از طرف پروردگار توست؛ بنا بر اين، هرگز از ترديدكنندگان در آن مباش. * هر طايفه اى قبله اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است؛ (بنا بر اين، زياد در باره قبله گفتگو نكنيد؛ و به جاى آن،) در نيكى ها و اعمالِ خير، بر يكديگر سبقت جوييد. هر جا باشيد، خداوند همه شما را (براى پاداش و كيفر در برابر اعمال نيك و بد، در روز رستاخيز،) حاضر مى كند؛ زيرا او بر هر كارى تواناست. * از هر جا (و از هر شهر و نقطه اى) خارج شدى، (به هنگام نماز،) روى خود را به جانبِ «مسجدالحرام» كن. اين دستور حقّى از طرف پروردگار توست و خداوند، از آنچه انجام مى دهيد، غافل نيست. * و از هر جا خارج شدى، روى خود را به جانب مسجدالحرام كن و هر جا بوديد، روى خود را به سوى آن كنيد تا مردم، جز ظالمان (كه دست از لجاجت بر نمى دارند،) دليلى بر ضدّ شما نداشته باشند؛ (زيرا از نشانه هاى پيامبر، كه در كتب آسمانى پيشين آمده، اين است كه او، به سوى دو قبله، نماز مى خواند.) از آن ها نترسيد و (تنها) از من بترسيد! (اين تغيير قبله، به خاطر آن بود كه) نعمت خود را بر شما تمام كنم، شايد هدايت شويد.

ص: 225

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شناخت اهل كتاب نسبت به ويژگى هاى پيامبر اكرم، كتمان برخى از آنان نسبت به حق، صدور حق از خداوند، بودن قبله براى هر امتى، سبقت جستن به خيرات، حضور انسان ها در قيامت، توجه به مسجدالحرام به هنگام نماز در هر مكانى كه انسان باشد، تغيير قبله جهت عدم حجت مخالفان و نترسيدن از دشمنان و لزوم ترس از خداوند.

ب. كاربرد تعبير «يعرفونه» در آيه مورد بحث به جاى «يعلمونه» گوياى اين حقيقت است كه ويژگى هاى پيامبر اكرم به گونه اى براى علماى اهل كتاب شناخته شده و متمايز بود كه تصديق آن حضرت براى هيچ منصفى قابل انكار نبود.(1)

ج. تشبيه معرفت رسول اكرم به معرفت فرزند براى آن است كه تمام خصوصيت هاى آن حضرت بازگو شده بود: يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل (اعراف، 157). در اين تشبيه، اصل معرفت مطرح است نه كيفيت آن و نه خصوصيت معروف و سرّ انتخاب پسر يعرفون أبناءهم، نه دختر، شدت ارتباط پدر به پسر است چنان كه ارتباط مادر به دختر شديد است، البته در صورتى كه قائل به تغليب نشويم.(2)

د. و لكلّ وجهة هو مولّيها فاستبقوا الخيرات يعنى قبله يك امر قراردادى و اعتبارى است نه يك امر ذاتى و تكوينى تا تغيير و تحول نپذيرد با اين حال ديگر بحث كردن و مشاجره به راه انداختن در باره آن فايده اى براى شما ندارد و به دنبال خيرات شتاب بگيريد و از يكديگر سبقت بجوييد. عده اى ديگر قائلند كه منظور از «

ولكلّ وجهة» اين است كه براى هر قوم قبله اى است.(3)

ه -. در معناى جمله و من حيث خرجت اقوالى است از جمله: بعضى مى گويند كه از هر كجا كه بيرون شده و به هر كجا كه وارد شدى روى خود به سوى مسجد الحرام كن، بعضى مى گويند از هر شهر كه درآمدى و ممكن است مراد از جمله و من حيث خرجت مكه باشد

ص: 226


1- تسنيم، ج 7، ص 434.
2- همان، ص 436.
3- الميزان، ج 1، ص 492؛ صافى، ج 1، ص 200؛ مجمع البيان، ج 2، ص 110؛ نمونه، ج 1، ص 501؛ مراغى، ج 2، ص 15.

كه رسول خدا از آنجا بيرون آمد و آيه و من قريتك التى اخرجتك از آن خبر مى دهد.(1)

و. به لحاظ اهميت قبله، خداى سبحان هم رسول اكرم را مخاطب قرار داد و فرمود: فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و هم به مؤمنان خطاب كرد و فرمود: فولّوا وجوهكم شطره.(2)

نكته ها

1. علت اين كه اهل كتاب (علماى يهود و نصارى) از قبله مسلمانان تبعيت نمى كردند شك در حق بودن آن نبود، بلكه از روى عناد و هوى و هوس بود.(3)

2. ضمير در آيه شريفه الذين ءاتيناهم... يعرفونه به رسول اكرم بر مى گردد با اين كه ذكرى از حضرت رسول در آيه قبل نشده بود و آوردن ضمير به جاى ظاهر دلالت بر تعظيم و بلند مرتبه بودن رسول و اين كه پيامبر آن قدر در ميان آنان شهرت داشت كه گويا مانند اسم ظاهر بود و همه او را مى شناختند.(4)

3. خداوند كتمان را به گروهى از اينان نسبت مى دهد؛ زيرا عده اى از اينان اعتراف به پيامبر كردند و به او ايمان آوردند و هدايت شدند و عده اى ديگر كتمان كردند، ليكن به خاطر جهل؛ زيرا از روى تقليد كافر شده بودند نه از روى علم.(5)

4. سؤال: چرا خداوند نفرمود «يعرفون انفسهم» بلكه فرمود: يعرفون ابناءهم با اين كه معرفت انسان به خودش از ديگران بيشتر و نزديك تر است ؟

پاسخ: معرفت انسان به خودش بعد از گذشت مدتى از ايام عمرش است و در ابتدا خودش را نمى شناسد، ليكن معرفت انسان به فرزندش از همان ابتداى خلقت و وجود فرزند است.(6)

5. نظير آيه 146 بقره، آيه 20 انعام است: الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الْكتَابَ يعْرِفُونَهُ كمَا يعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ

ص: 227


1- الميزان، ج 1، ص 492.
2- تسنيم، ج 7، ص 473.
3- مراغى، ج 2، ص 11؛ روح البيان، ج 1، ص 252؛ روح المعانى، ج 1، ص 410.
4- روح المعانى، ج 1، ص 204؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 111.
5- مراغى، ج 2، ص 13؛ روح البيان، ج 1، ص 253؛ مجمع البيان، ج 2، ص 108.
6- روح البيان، ج 1، ص 253.

الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ

6. رهبر بايد از قاطعيت و يقين برخوردار باشد به خصوص وقتى كه قانونى را از طرف خداوند تغيير مى دهد (مانند تغيير قبله).(1)

7. خداوند در موضوع تغيير قبله مى فرمايد: تغيير قبله براى آن است كه در آينده نعمت خود را بر شما تمام كنم: لاتمّ نعمتى. اين حادثه در سال دوم هجرى بوده است و در سال هشتم هجرى نيز به مناسبت فتح مكه مى فرمايد: و يتمّ نعمته عليك در هر دو آيه اتمام نعمت به صورت فعل مضارع بيان شده است كه نشانه حدوث آن در آينده است، ولى در موضوع نصب امامت به صورت فعل ماضى مى فرمايد: امروز نعمت را بر شما تمام كردم: اتممت عليكم نعمتى. جالب اين كه در موضوع تغيير قبله و نيز تعيين امام تذكر مى دهد: لاتخشوهم واخشونى مبادا از دشمنان بترسيد؛ زيرا در هر دو احتمال مقاومت و مقابله و بهانه گيرى از سوى ديگران مى رود.(2)

8. جمله فولّ وجهك شطر المسجد الحرام... در آيه 144 نيز ذكر شده و همچنين در آيه 149 تكرار شد، در علت اين تكرار وجوهى است:

الف. چون مدتى بيت المقدس قبله مسلمانان بود و به آن عادت كرده بودند، از اين رو نسخ آن احتياج به تأكيد و تكرار داشت.(3)

ب. اين تكرارها، تكرار محض نيست، بلكه دستورات تازه اى نيز همراه دارد. در آيات گذشته تكليف مسلمانان در ارتباط با مسأله قبله نسبت به شهرى كه در آن زندگى مى كردند مشخص شده بود، اما در اين آيه و آيه بعد حكم نمازگزاران را به هنگام مسافرت در هر نقطه و هر ديار مشخص مى سازد.(4)

ص: 228


1- نور، ج 1، ص 228.
2- نور، ج 1، ص 232.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 112؛ نمونه، ج 1، ص 506؛ كشاف، ج 1، ص 205؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 119.
4- نمونه، ج 1، ص 507؛ صافى، ج 1، ص 201.

آیه 152-157

اشاره

كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151) فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لي وَ لا تَكْفُرُونِ (152) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ (153) وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ (154) وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اْلأَمْوالِ وَ اْلأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ (155) الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (156) أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)

ترجمه

همان گونه كه (با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما كامل كرديم،) رسولى از خودتان در ميان شما فرستاديم؛ تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما، كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را نمى دانستيد، به شما ياد دهد. * پس به ياد من باشيد، تا به ياد شما باشم و شكرِ مرا گوييد و (در برابر نعمتهايم) كفران نكنيد. * اين افرادى كه ايمان آورده ايد! از صبر (و استقامت) و نماز، كمك بگيريد؛ (زيرا) خداوند با صابران است. * و به آن ها كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد؛ بلكه آنان زنده اند، ولى شما نمى فهميد. * قطعا همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مى كنيم و بشارت ده به استقامت كنندگان. * آن ها كه هر گاه مصيبتى به ايشان مى رسد، مى گويند: «ما از آنِ خداييم؛ و به سوى او باز مى گرديم.» * اين ها، همان ها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آن ها هستند هدايت يافتگان.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تبيين نعمت رسالت پيامبر اكرم براى تعليم و تزكيه مردم، ياد انسان از خداوند عامل ياد خداوند از انسان، استعانت جستن از صبر و نماز در مشكلات، زنده بودن شهيدان، آزمايش مردم به امور مختلف و تبيين منطق صابران.

ب. «كاف» در «كما» براى تشبيه است و به همين قرينه، آيه مورد بحث به آيات قبل متصل

ص: 229

است. خداى سبحان با اين تشبيه مى فرمايد: ما بر شما انعام كرده خانه اى را كه ابراهيم (علیه السلام) بنا نهاد و براى آن دعا كرد قبله شما قرار داديم، همان گونه كه با اجابت دعاى آن حضرت، پيامبرى فرستاديم.(1)

ج. اين آيه شريفه، اشاره به ضرورت و دوامِ نياز به پيامبر دارد؛ زيرا معارف الهى از سنخ علوم بشرى نيست، از اين رو پيشرفت هاى شگرف علمى و صنعتى نيز انسان ها را از وحى و نبوت و ره آورد پيامبران (عليهم السلام) بى نياز نخواهد كرد؛ زيرا پيامبران علوم و امورى را براى جوامع انسانى مى آورند كه تحصيل آن جز از راه وحى مقدور بشر نيست.(2)

د. «فاذكرونى» خطاب به عموم است، ليكن مخاطبانِ آن، برداشت هاى گوناگون دارند، از اين رو اوساط اهل ايمان به ياد نعمت هاى خدا هستند و اوحدى از آنان به ياد خود منعم اند. كسى كه «

خوفا من النار» يا «شوقا الى الجنّة» به ياد حقّ است، از خطاب «

فاذكرونى»، «فاذكروا نعمتى» يا «فاذكروا عذابى» را مى فهمد.

ه -. كلمه «منكم» ممكن است اشاره به اين معنا باشد كه او از نوع بشر است و تنها بشر مى تواند مربى و رهبر و سرمشق انسان ها گردد و از دردها و نيازها و مسائل او آگاه باشد، يا منظور اين است كه او از نژاد شما و هموطن شما است؛ زيرا عرب هاى جاهلى بر اثر تعصب شديد نژادى ممكن نبود زير بار هر پيامبرى غير از نژاد خود بروند.(3)

و. در اين كه منظور از كتاب قرآن است، همه مفسران اتفاق نظر دارند، ليكن در اين كه حكمت چيست اقوالى ذكر شده است: عده اى قائلند كه منظور از حكمت سنت مى باشد و عده اى ديگر قائلند كه علم شريعت و احكام آن از حلال و حرام كه اين اعم از كتاب است.(4)

ز. در معناى آيه فاذكرونى اذكركم چند قول است:

1. مرا به واسطه اطاعت به ياد بياوريد تا من هم شما را به وسيله رحمت خود به ياد بياورم.(5)

ص: 230


1- تسنيم، ج 7، ص 492.
2- همان، ص 505.
3- نمونه، ج 1، ص 510؛ مجمع البيان، ج 2، ص 117؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 123.
4- منهج الصادقين، ج 1، ص 330؛ نمونه، ج 1، ص 512؛ مجمع البيان، ج 2، ص 117؛ مراغى، ج 2، ص 19.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 118؛ صافى، ج 1، ص 202؛ كاشف، ج 1، ص 238.

2. مرا به وسيله اطاعت به ياد آوريد تا شما را به وسيله كمك و امداد خود يادآورى كنم.(1)

3. مرا به وسيله شكر نعمت من به ياد آوريد تا من شما را به واسطه افزودن نعمت هاى خود ياد كنم.(2)

4. مرا در دنيا ياد كنيد تا شما را در جهان ديگر ياد كنم.(3)

ح. ان الله مع الصابرين؛ اين معيت غير از معيتى است كه در آيه و هو معكم اين ما كنتم... آمده براى اين كه معيت در آن آيه به معناى قيوميت است و مى خواهد بفرمايد خدا بر همه شما احاطه دارد، ليكن در اين آيه به معناى يارى كردن صابران است.(4)

ط. «صبر» در برابر جزع به معناى خود نگهدارى و ثبات است: سواء علينا أجزعنا أم صبرنا (ابراهيم، 21). صبر كه از ملكات نفسانى است گاه به انجام عبادت و امتثال وظيفه الهى است: فاعبده واصطبر لعبادته (مريم، 65) و گاه به ترك معصيت و پرهيز از گناه: ستجدنى ان شاء الله صابرا و لا أعصى لك أمرا (كهف، 69) و گاه به شكيبايى در برابر مصيبت و حادثه ناگوار است: و اصبر على ما أصابك.(5)

ى. «صلاة» اگر از ريشه «صَلِى» باشد به معناى نزديك كردن به آتش و عرضه كردن بر آن است: حسبهم جهنم يصلونها (مجادله، 8)، امّا اگر از ريشه «صلو» باشد و با حرف «على» به كار رود به معناى هر گونه ثناى جميل و ستودن نيكو است: انّ اللّه و ملائكته يصلّون على النّبى يا أيها الذين ءامنوا صلوا عليه (احزاب، 56) و اگر بدون حرف «على» به كار رود به معناى عبادتى ويژه است. قبل از اسلام نيز «صلاة» به معناى عبادت و «صلوات» به معناى كنيسه هاى يهود بوده است: لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا.(6)

ك. ظاهر آيه شريفه 153 آن است كه صبر مهم تر

ص: 231


1- مجمع البيان، ج 2، ص 118؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 331.
2- التحرير و التنوير، ج 2، ص 50؛ روح البيان، ج 1، ص 256؛ الميزان، ج 1، ص 510.
3- نمونه، ج 1، ص 514.
4- الميزان، ج 1، ص 518.
5- لقمان، 17؛ مجمع البيان، ج 2، ص 120؛ تسنيم، ج 7، ص 571.
6- حج، 40؛ تسنيم، ج 7، ص 572.

از نماز است، ولى از ظاهر آيه شريفه واستعينوا بالصبر و الصلاة و انّها لكبيرة الاّ على الخاشعين (بقره، 45) برمى آيد كه نماز مهم تر است. راز اين تفاوت آن است كه قرآن كريم در هر موردى حكم خاص آن مورد را بيان مى كند، از اين رو از آن آيه كه عبادت مطرح است اهميت را به نماز مى دهد و در اين آيه كه جنگ و نبرد مطرح است به بيان صبر اهتمام ورزيد: انّ اللّه مع الصابرين.(1)

ل. آيه 154 پاسخى است به وهم و طعن بدانديشانى كه مى پنداشتند جنگ كردن، خود را به هلاكت افكندن است. قرآن كريم پاسخ مى دهد كه انسان خواهان حيات است و زندگى اساسى وى بعد از مرگ است، از اين رو ايثارگرى و شهادت، زمينه نيل به حيات طوبا و نعيم ابد و نجات از هلاكت است.(2)

م. «لاتشعرون» به معناى محال بودن فهم حيات شهيدان نيست، بلكه بدين معناست كه بيشتر شما نمى دانيد، نظير آنچه در باره تسبيح همگانى موجودات آمده است: و ان من شىء الاّ يسبّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم.(3)

ن. مقصود از «ثمرات» چيست ؟ بعضى گفته اند مراد از «ثمرات» از بين رفتن ميوه هاى درختان و كمبود زراعت و گياهان است و برخى ديگر بر اين عقيده اند كه منظور از ثمرات فرزندان است چون نقص فرزندان و كم شدن مردان و جوانان با جنگ مناسب تر است.(4)

س. سؤال: ترس و جوع و نقص اموال و انفس به چه طريق است ؟

پاسخ: ترس به اين علت پيش مى آيد كه دشمنانى از مشركين همواره قصد اذيت آنان را داشتند و علت گرسنگى اين بود كه در نتيجه اشتغال به جهاد در راه خدا به معاش و اقتصاد آن ها لطمه بزرگى وارد مى آمد، به علاوه براى تأمين بودجه جهاد از مال خود بايد انفاق مى كردند يا علت گرسنگى، قحطى و كمبود مواد غذايى بود كه در ميان آنان پديد آمد و علت نقصان اموال اين بود كه به واسطه اشتغال به جنگ هاى مداوم فرصت آباد كردن زمين ها را نداشتند و جهت نقصان نفوس كشته شدن در جنگ ها به همراه پيامبر بود.(5)

ص: 232


1- الميزان، ج 1، ص 518؛ تسنيم، ج 7، ص 582.
2- تسنيم، ج 7، ص 607.
3- اسراء، 44؛ همان، ص 624.
4- تبيان، ج 2، ص 37؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 343؛ نمونه، ج 1، ص 524؛ روح البيان، ج 1، ص 216؛ الميزان، ج 1، ص 531؛ روح المعانى، ج 1، ص 420.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 127؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 343؛ مراغى، ج 2، ص 24؛ روح البيان، ج 1، ص 261.

ع. معناى جمله انّا للّه اقرار به بندگى خداوند است؛ يعنى ما بنده خدا هستيم و انّا اليه راجعون اقرار به بعث روز قيامت است؛ يعنى بازگشت ما به سوى حكم پروردگار است.(1)

ف. «صوب» به معناى نزول و استقرار چيزى در جايگاه خود است. از اين رو گفتار و كردار بجا را صواب مى نامند و به باران نافع و بجا صوب مى گويند و ابرى كه داراى باران مفيد باشد به «صيب» موسوم است: أو كصيب من السّماء (بقره، 19). تير نيز وقتى به هدف اصابت كند مى گويند:

«أصاب السهم الغرض».(2)

ص. در اين كه منظور از «صلوات» و «رحمت» چيست وجوهى ذكر شده است:

1. «صلوات»، تكريم و علوّ منزلت است و «رحمت» مدارا كردن و تفضل و انعام نسبت به آنان است.(3)

2. «صلوات» به معناى بركات يا مغفرت و «رحمت» به معناى نعمت دنيا و آخرت است.(4)

ق. از آن جا كه صلوات به صورت جمع و رحمت به صورت مفرد تعبير شده و از سويى در آيه شريفه هو الذى يصلّى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رحيما نسبت صلوات به رحمت نسبت مقدمه است به ذى المقدمه، به تعبير ديگر چون عادت خداوند بر اين جارى شده كه نسبت به مؤمنين رحمت داشته باشد و شما نيز مؤمن هستيد، صلوات مى فرستد تا شما را مشمول رحمت خويش كند.(5)

نكته ها

1. در آيه شريفه فعل «يعلمكم» را تكرار نمود تا بدين وسيله دلالت كند بر اين مطلب كه اين تعليم دوم غير از تعليم در يعلّمكم الكتاب و الحكمة است و قرآن كريم مخصوصا آن را تفكيك مى كند تا به آن ها بفهماند اگر پيامبران نبودند بسيارى از علوم براى هميشه از شما مخفى بود؛ آن ها تنها رهبر اخلاقى و اجتماعى نبودند، بلكه پيشواى علمى نيز بودند كه بدون

ص: 233


1- كاشف، ج 1، ص 243؛ مجمع البيان، ج 2، ص 128؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 133.
2- تسنيم، ج 7، ص 671.
3- كاشف، ج 1، ص 243.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 129؛ روح المعانى، ج 1، ص 421.
5- الميزان، ج 1، ص 543.

رهبرى آن ها علوم انسانى رشد و تكامل نمى يافت.(1)

2. رسول را نكره ذكر كرد رسولاً به خاطر تعظيم و به خاطر اين كه صفاتى را بر اين رسول مترتب كند كه هر كدام از اين صفات يك نعمت خاص مى باشند.(2)

3. با اين كه شكر از مصاديق ذكر خداوند متعال است، ليكن در عين حال آن را جداگانه ذكر كرد؛ زيرا ذكر خاص بعد از عام نشانه اهميت آن است و شكر به عنوان مصداق بارز ذكر است.(3)

4. ذكر گاهى در مقابل غفلت قرار مى گيرد مانند و لا تطع من أغفلنا قلبه عنذكرنا (كهف، 28) و گاهى در مقابل نسيان مانند و اذكر ربك اذا نسيت.(4)

5. منظور از «ذكر» تنها يادآورى به زبان نيست كه زبان ترجمان قلب است هدف اين است كه با تمام قلب و جان به ذات پاك خدا توجه داشته باشيد همان توجهى كه انسان را از گناه باز مى دارد و به اطاعت فرمان او دعوت مى كند.(5)

6. خداى سبحان در چند مورد، به عنوان لطف خاص و مهر مخصوص، در حدّ يك پيمان متقابل بين خود و بنده خويش تعهدى را مطرح مى كند. نظير آن كه مى فرمايد: و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم (بقره، 40) و نيز در توسعه محفل براى تازه وارد مى فرمايد: فافسحوا يفسح الله لكم.(6)

7. ذكر خداوند همانند ديگر توفيق هاى الهى محفوف به دو نعمت خداست؛ يعنى اول ياد خدا نسبت به بنده ظهور مى كند تا وى از غفلت به تنبّه و از سهو و نسيان به ذكر منتقل شود، آنگاه او به ياد خداوند خواهد بود و سپس خداوند به عنوان پاداش وى را مورد لطف خود قرار مى دهد و به ياد او خواهد بود.(7)

8. چون محور اصلى انسان قلب اوست و انسان بيش از يك قلب ندارد: ما جعل اللّه

ص: 234


1- منهج الصادقين، ج 1، ص 331؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 49؛ نمونه، ج 1، ص 513.
2- التحرير و التنوير، ج 2، ص 47.
3- نور، ج 1، ص 235.
4- الميزان، ج 1، ص 510.
5- نمونه، ج 1، ص 515.
6- مجادله، 11؛ تسنيم، ج 7، ص 518.
7- همان.

لرجل من قلبين فى جوفه (احزاب، 4)، اگر قلب كسى هميشه به ياد خدا بود، ماسواى او را فراموش مى كند، از اين رو توحيد تام و توجه محض به خدا كه ذكر حقيقى قلب است سبب نسيان ماسواست.(1)

9. اگر كسى يك لحظه به ياد خدا بود، خدا چندين لحظه به ياد اوست. زيرا اصلِ من جاء بالحسنة فله عشر امثالها (انعام، 160) در همه موارد حاكم است و اگر كسى خواست پيوسته مذكور خدا باشد بايد غالب عمر متذكر خداى سبحان باشد.

از طرف ديگر تلازم بين دو نسيان نيز اين چنين است. قرطبى از ابوعثمان نهدى نقل كرده كه وى گفته است: من ساعتى را كه خداوند به ياد ماست مى دانم. به او گفته شد از كجا مى دانى ؟ گفت: هر وقت ما به ياد او باشيم چنان كه از آيه فاذكرونى أذكركم برمى آيد.(2)

10. خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم: فاذكرونى أذكركم (بقره، 152)، در برخى از آيات هدف از نماز را علاوه بر نهى از فحشا و منكر موضوع ياد خدا دانسته كه به مراتب مهم تر خواهد بود:

انّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر (عنكبوت، 45) چه اين كه به حضرت موسى (علیه السلام) گويد: أقم الصلوة لذكرى (طه، 14). در برخى از آيات ديگر قرآن را مايه ى ذكر و ياد حق دانسته است: و انّه لذكر لك و لقومك (زخرف، 44) و نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون (حجر، 9). از جمع آيات شريفه استفاده مى شود كه نمونه ياد انسان از خدا در نماز و تمسك به قرآن تجلّى مى كند.

11. خداى سبحان فقط در باره ذكر دستور به كثرت داده است: يا أيها الذين ءامنوا اذكروا اللّه ذكرا كثيرا (احزاب، 41). در كثرت ذكر، كيفيت و كميت هر دو ملحوظ و مراد است؛ زيرا خداى سبحان از ذكرِ بدون اخلاص و حضور قلب به عنوان ذكر قليل ياد كرده مى فرمايد: منافقان كم به ياد خدا هستند؛ و لايذكرون الله الاّ قليلاً (نساء، 142) با اين كه منافق هرگز به ياد خدا نيست، بنا بر اين منظور از ذكر قليل منافقان اين نيست كه آنان گاهى به ياد خدا هستند يا اين كه ذكر معنوى آنان كم است. آن ها به طور مطلق خدا را فراموش

ص: 235


1- همان، ص 520.
2- همان، ص 524.

كرده اند: نسوا الله فنسيهم (توبه، 67). اين آيه شريفه قرينه است بر اين كه ذكر منافقان به صورت ظاهر ذكر و در واقع غفلت و همچون نماز آنان ريايى است. اين ذكر لفظى كه با غفلت قلبى همراه است چون از سنخ دنيا و براى دنياست اندك است.(1)

12. ياد خدا عبادت و حسنه است و اگر كسى به ياد خدا بود، بر اساس من جاء بالحسنة فله عشر امثالها (انعام، 160) پاداش چند برابر مى گيرد، بنا بر اين؛ اين كه خداى سبحان فرمود فاذكرونى أذكركم بدين معنا نيست كه هر اندازه شما به ياد من باشيد من نيز به همان اندازه ياد شما هستم؛ زيرا اولاً اگر اين معنا مراد باشد چنين مى شود:

«من جاء بالحسنة فله مثلها». ثانيا ياد خداى سبحان همواره كامل تر و قوى تر از ياد عبد است چنان كه مى فرمايد: انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه أكبر (عنكبوت، 45). ذكر خدا نسبت به شما بزرگ تر از ذكر شما نسبت به خداست نه اين كه «ذكر الله» از نماز بزرگ تر است.

البته بر اساس اقم الصلاة لذكرى (طه، 14) معناى اخير نيز يكى از معانى محتمل آيه است، ليكن بايد توجه داشت كه مراد از «ذكر اللّه» در اين آيه شريفه، ذكر عام نيست؛ زيرا ساير اذكار هرگز از نماز كه عمود دين است بزرگ تر نيست. اكبر بودنِ ذكر الله در اين آيه در صورتى معنا دارد كه در مقابل نماز باشد و منظور اين است كه ياد خداوند از بنده بزرگ تر از ياد بنده از خداوند است.(2)

13. آثار ذكر:

1. از بصيرت و بينايى در دنيا و آخرت به عنوان يكى از آثار ذكر خدا ياد مى شود. خداى سبحان مى فرمايد: انّ الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فإذا هم مبصرون. (اعراف، 201)

2. اثر ديگر ذكر اين است كه خداى سبحان به ياد انسان متذكر است، از اين رو او را از گناه و خطر معصيت حفظ مى كند؛ چنان كه در باره حضرت يوسف (علیه السلام) واقع شد. مشاهده حضور حق و شهود قلبى رءا برهان ربّه (يوسف، 24) از كامل ترين مصاديق ياد و ذكر حقّ است.

ص: 236


1- تسنيم، ج 7، ص 527.
2- تسنيم، ج 7، ص 536.

3. ياد حق همان گونه كه خطر معصيت را از انسان دور مى سازد، او را از خطرهاى ديگر نيز مى رهاند چنان كه راز نجات حضرت يونس (علیه السلام) از خطر ماندن در شكم ماهى تا قيامت اين بود كه وى اهل تسبيح و جزو مسبّحان بود: فلولا انّه كان من المسبّحين * للبث فى بطنه الى يوم يبعثون.(1)

14. تپش و آرامش دل، دو تأثير متفاوت از ذكر خدا در قلب است؛ يكى از اوصاف مؤمنان حقيقى و راستين اين است كه هر گاه نام و ياد خدا مطرح شود، قلب هايشان مى تپد: انّما المؤمنون الذين اذا ذكر اللّه وجلت قلوبهم... اولئك هم المؤمنون حقا (انفال، 2-3) اين تپش ممكن است در اوايل امر مضطربانه و بر اثر ترس و در اواخر مشتاقانه و بر اثر شوق و محبت باشد، بنا بر اين اگر نام خدا مطرح شد و چنين حالت و احساسى در قلب پديد نيامد، اين نشان آن است كه صاحب چنين قلبى حتّى در طليعه ايمان حقيقى نيز نيست. تأثير ديگر ذكر خدا در قلب كه ممكن است پس از مرحله ياد شده باشد آرامش است: الّذين ءامنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه ألا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب.(2)

15. غفلت از ياد خدا آثار شوم و پيامدهاى تلخى دارد:

1. نابينايى دل: همان گونه كه اثر ياد خدا بصيرت و بينش دل است، نسيان خدا نيز با كورى همراه است چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: أعينهم فى غطاء عن ذكرى (كهف، 101) اگر كسى ياد خدا را با قلب نديد، نام خدا را هم بر زبان نمى آورد؛ زيرا كسى كه قلب او نابيناست به دام شيطان مى افتد: و من يعش عن ذكر الرحمان نقيض له شيطانا فهو له قرين (زخرف، 36). آنان كه ياد خدا را عمدا فراموش كرده و در قيامت مى فهمند كه گرفتار قرين سوء بوده اند و آن روز آرزو دارند ميان آن ها و قرين سوء فاصله زياد باشد: حتّى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين. (زخرف، 38)

2. محروميت از رحمت خاص: خداى سبحان با اين كه به همه چيز بيناست، ولى در قيامت به عده اى نمى نگرد و با آنان سخن نمى گويد: لا يكلّمهم اللّه و لا ينظر اليهم يوم القيامة (آل عمران، 77) خداوند به آنان نگاه تشريفى همراه با لطف و رحمت ندارد.

ص: 237


1- صافات، 143-144؛ تسنيم، ج 7، ص 537.
2- رعد، 28؛ تسنيم، ج 7، ص 541.

3. قرار گرفتن در فشار و تنگناى زندگى: و من أعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة أعمى.(1)

16. انسان يا در حال نعمت بسر مى برد كه بايد شاكر باشد و يا در سختى بسر مى برد كه بايد صابر باشد؛ از اين رو در آيه 152 و 153 به هر دو مطلب اشاره كرد: و اشكروا لى و و استعينوا بالصبر.(2)

17. با اين كه با مردن ارواح وارد برزخ مى شوند و همه آن ها زنده اند، ليكن آيه فقط شهيدان را به زنده بودن اختصاص داد به اين علت است كه اشاره اى به جايگاه ويژه شهيدان در نزد خدا كرده باشد. ثانيا ترغيبى براى كسانى كه زنده اند به شهادت كرده باشد.(3)

18. قرآن كريم شهيدان را بهره مند از رزق حَسَن مى داند. بهره مندى از رزق حسن به ويژه در باره كسانى كه در راه يارى دين خدا و هجرت براى فراگيرى معارف الهى كشته شوند يابميرند به صراحت بيان شده است:

و الذين هاجروا فى سبيل الله ثم قتلوا أو ماتوا ليرزقنّهم الله رزقا حسنا (حج، 58). ممكن است همه اين ها اصطلاحا شهيد فقهى نباشند، ولى حكم كلامى همه آن ها به لحاظ اصل اجر و برخوردارى از رزق حسن، يكسان است.(4)

19. روح بعد از مرگ باقى است هر چند جسم انسان متلاشى شود: «احياء».(5)

20. سرچشمه بسيارى از تحليل ها ناآگاهى از واقعيات است: «لا تقولوا»، «لا تشعرون».(6)

21. موضوع آزمايش انسان ها يك برنامه مستمر و سنت قطعى الهى است لام و نون تأكيد ثقيله؛ در «لنبلونكم» نشانه قطعيت و تعبير به فعل مضارع نشانه استمرار است.

22. و لنبلونكم بشىء من الخوف...؛ خداوند مؤمنين را قبل از وقوع مشكلات از آن ها خبر داد تا بدين وسيله خودشان را براى اين گرفتارى ها آماده كنند؛ زيرا اطلاع از چيزى قبل

ص: 238


1- طه، 124؛ تسنيم، ج 7، ص 544.
2- نور، ج 1، ص 237.
3- كاشف، ج 1، ص 241.
4- تسنيم، ج 7، ص 614.
5- نور، ج 1، ص 239.
6- همان.

از وقوع آن صبر بر آن راحت تر است تا صبر بر چيزى كه به طور ناگهانى اتفاق مى افتد.(1)

در آيه و بشّر الصابرين الذين اذا... صابران را دوباره نام برد تا اولاً بشارتشان دهد، ثانيا راه صبر را و اين كه چه صبرى جميل است به آن ها ياد بدهد، ثالثا آن علت واقعى كه صبر را بر آدمى واجب مى سازد بيان كند و آن اين كه ما مملوك خداييم و مالك حق دارد هر گونه تصرفى در ملك خود بكند، رابعا پاداش عموم صابران را كه عبارت است از درود خدا و رحمت و راه يافتن معرفى نمايد.(2)

23. عدم ذكر متعلق تبشير، براى توجه دادن به اهميت و گستردگى آن است. وقتى پاداش صبر به اندازه اى مهم باشد كه حدّ مشخصى نداشته باشد ذكر عهده دار آن نيست و پاداش صابران اين گونه است كه اصلاً به شمارش و حساب در نمى آيد: انّما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب.(3)

24. مراد از گفتن انا للّه... صرف تلفظ به اين الفاظ و بدون توجه به معناى آن نيست و حتى با گفتن و صرف توجه به معنا هم نيست، بلكه بايد به حقيقت معنايش ايمان داشت به اين كه آدمى مملوك خداست و مالكيت خدا حقيقى است.(4)

25. هدف خداوند از آزمايش انسان ها پرورش و تربيت است. اين يك قانون كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعدادهاى نهفته (و از قوه به فعل رساندن آن ها) و در نتيجه پرورش دادن بندگان، آنان را مى آزمايد؛ يعنى همان گونه كه فولاد را براى استحكام بيشتر در كوره مى گذارند تا به اصطلاح آبديده شود، آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى دهند تا مقاوم گردد.(5)

26. هدايت يافتن صابران يك امر مسلّم و قطعى است؛ زيرا در برخى از آيات در باره افراد ديگر مى فرمايد: لعلكم تهتدون كه نشانه امكان هدايت است چون ممكن است به دستور الهى عمل نكنند، اما در باره صابران چون عمل به وظيفه كردند مى فرمايد: اين ها قطعا هدايت يافتگان هستند: اولئك هم المهتدون.

ص: 239


1- روح البيان، ج 1، ص 261؛ روح المعانى، ج 1، ص 420؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 129.
2- الميزان، ج 1، ص 531.
3- زمر، 10؛ الميزان، ج 1، ص 531؛ تسنيم، ج 7، ص 644.
4- الميزان، ج 1، ص 531؛ التحرير و التنوير، ج 2، ص 56.
5- نمونه، ج 1، ص 527.

آیه 158-163

اشاره

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَليمٌ (158) إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ (159) إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ (160) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ (161) خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (162) وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ (163)

ترجمه

«صفا» و «مروه» از شعائر (و نشانه هاى) خداست؛ بنا بر اين كسانى كه حجِ خانه خدا و يا عمره انجام مى دهند، مانعى نيست كه بر آن دو طواف كنند؛ (و سعى صفا و مروه انجام دهند و هرگز اعمال بى رويه مشركان، كه بت هايى بر اين دو كوه نصب كرده بودند، از موقعيت اين دو مكان مقدس نمى كاهد.) و كسى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كند، خداوند (در برابر عمل او) شكرگزار، و (از افعال وى) آگاه است. * كسانى كه دلايل روشن، و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم، بعد از آن كه در كتاب براى مردم بيان نموديم، كتمان كنند، خدا آن ها را لعنت مى كند و همه لعن كنندگان نيز، آن ها را لعن مى كنند؛ * مگر آن ها كه توبه و بازگشت كردند، و (اعمال بد خود را، با اعمال نيك،) اصلاح نمودند، (و آنچه را كتمان كرده بودند، آشكار ساختند؛) من توبه آن ها را مى پذيرم، كه من توبه پذير و مهربانم. * كسانى كه كافر شدند، و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آن ها خواهد بود. * هميشه در آن (لعن و دورى از رحمت پروردگار) باقى مى مانند؛ نه در عذاب آنان تخفيف داده مى شود، و نه مهلتى خواهند داشت. * و خداى شما، خداوند يگانه اى است كه غير از او معبودى نيست. اوست بخشنده و مهربان (و داراى رحمت عام و خاصّ).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

صفا و مروه از شعائر الهى، لزوم طواف ميان صفا و مروه در حج و عمره، دور بودن

ص: 240

رحمت خداوند از كتمان كنندگان دستورات الهى، پذيرش توبه تائبان واقعى، لعنت خدا و ملائكه و مردم نسبت به كفارى كه در حال كفر از دنيا رفته اند، مخلّد بودن آنان در جهنم و يگانگى خداوند متعال.

ب. ان الصفا و المروة من شعائر الله؛ يعنى صفا و مروه از جمله علائم عبادات خداست. بعضى گفته اند يعنى هر يك از صفا و مروه محل عبادت و اطاعت خداوند مى باشد و بعضى گفته اند توجه به آن ها جزو دين است.(1)

ج. صفا از ريشه «صفو» به معناى ناب و خالص است. به سنگ كبودرنگ كه از گِل و شىء ناخالص باشد صفا گويند و «صفوان» نيز به همين معناست: كمثل صفوان عليه تراب. (بقره، 264)

«المروة»؛ «مرو» و «مروة» به معناى سنگ نرم برّاق است و مروه نام كوه كوچكى است در شمال شرقى مسجدالحرام و رو به روى ركن عراقى.

د. طواف سيرى است كه پايان آن به آغازش بينجامد، خواه به صورت استداره اى و گردش بر گرد چيزى باشد مانند طواف برگرد كعبه: و ليطّوّفوا بالبيت العتيق (حج، 29) يا به صورت رفت و برگشت مكرر و استطاله اى: يطوفون بينها و بين حميم ءان (الرحمن، 144) و مانند سعى بين صفا و مروه كه با چهار مرتبه از صفا به مروه و سه مرتبه برگشت از مروه به صفا صورت مى گيرد، از اين رو در آيه از سعى مزبور به طواف تعبير شده است: فلا جناح عليه ان يطّوّف بهما؛ «يطّوّف» در اصل «يتطوّف» بوده كه براى سهولت تلفظ، «تاء» به «طاء» تبديل و در طاء ادغام شده است.(2)

ه -. شايد راز اين كه سعى ميان صفا و مروه به حج و عمره مقيده شده اين باشد كه سعى، عبادتى نفسى و مستحبى مستقل نيست چنان كه وقوف در عرفات و مشعر و مبيتِ در منا نيز عبادت هايى مستقل نيست، برخلاف طواف كه مانند نوافل، عبادت و مستحبى نفسى و مستقل است و پس از انجام مناسك، در هر بار تشرف به مسجدالحرام مى توان هفت شوط بر گرد كعبه طواف كرد، بلكه در هر شبانه روز ده مرتبه طواف كردن و در طول توقف در مكه مكرمه،

ص: 241


1- مجمع البيان، ج 2، ص 131؛ صافى، ج 1، ص 205.
2- تسنيم، ج 8، ص 24.

به عدد ايام سال يعنى 360 مرتبه طواف كردن مستحب است. چنين استحبابى در باره سعى، محل بحث و تأمل است و دليل قاطعى بر آن نيست.(1)

و. جمله فانّ اللّه شاكر عليم دليل براى جزاى محذوف است؛ يعنى اگر كسى خيرى را تطوع كرد خداى سبحان به او پاداش خوب خواهد داد. زيرا خداوند شاكر است و در برابر هر احسانى پاداش خوب مى دهد. بين تعبير به شكر و تعبير اشترا و اجر، تفاوت ادبى به لحاظ لطف و ظرافت يافت مى شود، ليكن همچون آن دو، تعبيرى تشويقى و از روى تلطّف است؛ يعنى شما براى خودتان كار خير انجام مى دهيد، ولى خداوند از شما تشكر مى كند چنان كه اجر و مزد نيز در برابر كارى است كه شخص آن را براى غير خود انجام مى دهد. اگر كسى براى خود كار كند و خود را از نقص رهانيده و به كمال برساند ديگر نبايد از خدا مزد بگيرد؛ با اين حال خداى سبحان در آيات متعددى از روى تشويق، عنايت و تلطّف سخن از مزد به ميان مى آورد مانند: من ءامن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربّهم. (بقره، 62)

تعبير «شراء» كه در قرآن كريم در باره جهاد و شهادت آمده نيز تعبيرى تشويق آميز است؛ زيرا با اين كه هيچ كس مالك هيچ چيز نيست، در عين حال چنين آمده است: انّ اللّه اشترى من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنّة.(2)

ز. اصلاح عمل، پالايش آن از هر گونه زشتى است. صلاح و اصلاح هم در مقابل فساد و افساد است: و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها (اعراف، 56) و هم در مقابل سيئه و اسائه: خلطوا عملاً صالحا و ءاخر سيئا (توبه، 102). در قرآن كريم عنوان صلاح و فساد بيشتر در مورد اعمال به كار رفته است.(3)

ح. مراد از «هدى» همان معارف و احكامى است كه دين الهى متضمن آن است؛ معارفى كه پيروان دين را به سوى سعادت هدايت مى كند و مراد از «بينات» آيات و معجزاتى است كه دلالتشان واضح و بين است.(4)

ط. كسى كه حج و عمره به جا مى آورد اشكالى ندارد طواف يعنى سعى ميان آن دو كند.

ص: 242


1- همان، ص 30.
2- توبه، 111؛ همان، ص 35.
3- همان، ص 48.
4- الميزان، ج 1، ص 585.

تعبير «لا جناح» به معناى استحباب نيست، بلكه منظور بيان اصل تشريع است؛ زيرا اگر منظور استحباب بود مى بايست بگويد طواف مزبور خوب است نه اين كه گناهى ندارد.(1)

ى. در تفسير آيه و من تطوع خيرا... چند قول است:

1. كسى كه بعد از انجام طواف و سعى واجب طواف و سعى مستحب به جا آورد.(2)

2. كسى كه پس از انجام حج و عمره واجب حج مستحبى به جا بياورد.(3)

3. كسى كه به انواع خيرات و طاعات اقدام كند.(4)

ك. اكثر مفسران معتقدند كه مراد از آيه شريفه ان الذين يكتمون ما أنزلنا من البينات و الهدى... يهود و نصارى هستند كه امر پيامبر اكرم و نبوت او را با اين كه در تورات و انجيل وارد گرديده بود كتمان كردند، ولى بعضى معتقدند آيه شريفه شامل كليه كسانى است كه كتمان مى كنند آنچه را از خداوند متعال نازل گرديده است.(5)

ل. «اله» به معناى معبود است نه واجب الوجود يا خالق و مانند آن و موارد كاربرد قرآنى اين لفظ در معناى ياد شده مؤيد آن است. مانند اين كه مى فرمايد: أرأيت من اتّخذ الهه هواه (فرقان، 43) در پيشنهاد بنى اسرائيل به حضرت موسى (علیه السلام) نيز كه گفتند: همان گونه كه مردم اين سرزمين بت هايى براى پرستش دارند، تو نيز براى ما «اله» محسوسى قرار ده: قالوا يا موسى أجعل لنا الها كما لهم ءالهة (اعراف، 138) اله به آن معناست.(6)

نكته ها

1. با اين كه تمام موجودات اين جهان علائم و نشانه هايى از وجود او هستند، ليكن خداوند فقط صفا و مروه را نام برد و آن ها را از شعائر دانست؛ زيرا صفا و مروه را محل عبادت خود قرار داده و به اين وسيله مردم از مشاهده آن ها به ياد او مى افتند.(7)

ص: 243


1- الميزان، ج 1، ص 580.
2- صافى، ج 1، ص 206؛ كاشف، ج 1، ص 246؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 350.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 133.
4- صافى، ج 1، ص 206؛ نمونه، ج 1، ص 538؛ مراغى، ج 2، ص 28.
5- تبيان، ج 2، ص 45؛ صافى، ج 1، ص 207؛ مراغى، ج 2، ص 30؛ روحالمعانى، ج 1، ص 425؛ كشاف، ج 1، ص 209.
6- تسنيم، ج 8، ص 103.
7- الميزان، ج 1، ص 580.

2. خداوند متعال با اين كه منبع جميع نعمت هاست و همه غرق در احسان او هستند و هيچ كس حقى بر او ندارد كه شكرش بر وى لازم آيد، ولى در عين حال اعمال صالحى را كه بندگانش انجام مى دهند يك نوع احسان از آن ها نسبت به خود دانسته با اين كه در واقع او به آن ها احسان كرده كه راهنمايى فرموده و توفيق عمل داده است. از اين بيان نتيجه مى گيريم كه اطلاق شاكر بر خداوند متعال به عنوان معناى حقيقى كلمه است نه به عنوان معناى مجازى.(1)

3. اگر مراكز حق توسط گروهى با خرافات آلوده شد نبايد از آن دست كشيد، بلكه بايد با حضور در آن مراكز آنجا را پاك سازى كرده و دست گروه منحرف را از آن كوتاه كرد: فلاجناح عليه....(2)

4. كوه صفا و مروه به ما درس هايى مى دهد:

الف. براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت آيين او همه حتى كودك شيرخوار بايد تا پاى جان بايستد.

ب. در نوميدى ها بسى اميد است؛ هاجر مادر اسماعيل در جايى كه آب به چشم نمى خورد تلاش كرد خدا هم از راهى كه تصور نمى كرد او را سيراب كرد.

ج. سعى صفا و مروه مى گويد روزگارى بر سر آن ها بت هايى نصب بود، اما امروز بر اثر فعاليت هاى پيگير پيامبر اسلام شب و روز در دامنه اش بانگ لا اله الا الله طنين انداز است.(3)

5. كتمان، گاه به اين است كه كسى اصل حقّ را مستور كند و متن آيه و حكم را بيان نكند و گاهى به اين است كه حقّ و آيه كتاب الهى مانند تورات و انجيل و قرآن را به ميل خود تفسير كند. جامع هر دو، مفهوم كتمان است و عنوان مزبور هر دو را در بر مى گيرد، ليكن يكى كتمان و ديگرى تلبيس است؛ صورت نخست كه حق را نمى گويد كتمان و آن ديگرى تلبيس است. پس تلبيس از برخى جهات غير از كتمانِ معهود است چنان كه آيه شريفه و لا تلبسوا الحقّ بالباطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون (بقره، 42) بيانگر آن است.(4)

6. توبه هر گناهى متناسب با همان گناه است؛ توبه ترك نماز، بجا آوردن نماز و توبه

ص: 244


1- همان، ص 581.
2- نور، ج 1، ص 246.
3- نمونه، ج 1، ص 542.
4- تسنيم، ج 8، ص 55.

نپرداختن خمس و زكات، پرداخت آن است، توبه كتمان، بيان حقيقت براى مردم است.

7. يگانه عامل اختلاف توده مردم در مسائل دينى و تفرقه آن ها در طريقه هدايت و ضلالت همان كتمان علم از ناحيه علماى منحرف است و دين يك موضوع فطرى است كه هر فطرتى آن را مى پسندد و در برابر آن خاضع مى گردد به شرط اين كه براى او درست بيان شود.(1)

8. لعن كردن يا از جانب خداى سبحان است يا از جانب فرشتگان يا انسان هاى باايمان: عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين (بقره، 161). لعنت خدا خواه در دنيا و خواه در آخرت همان عذاب و عقوبت اوست: عليهم لعنة الله... * خالدين فيها لا يخفّف عنهم العذاب (بقره، 161-162)؛ مسخ برخى از بنى اسرائيل به صورت بوزينه، نمونه اى از لعنت خدا در دنياست: لعنّا اصحاب السبت. (نساء، 47)

لعنت ساير لعنت كنندگان يعنى ملائكه، انبيا و مردمِ باايمان درخواست دورى از رحمت الهى است.(2)

9. اگر لعنت در آيه تكرار شده بدان جهت است كه لعنت خدا با ديگران فرق مى كند؛ لعنت خداوند يعنى ايشان را از رحمت و سعادت دور كند و لعنت مردم يعنى درخواست لعنت از خدا.(3)

10. كتمان حق در صورتى كه مردم به اظهار آن نياز داشته باشند از بزرگ ترين گناهان است و لعن اختصاص به كتمان اهل كتاب ندارد، بلكه شامل هر كسى كه كتمان حق كند مى شود؛ زيرا اولاً جمله يكتمون ما انزلنا مطلق است و مقيد به چيزى نشده است. ثانيا ترتب حكم بر وصف مشعر به عليت خواهد بود و در اين جا لعن مترتب بر كتمان حق شده است. بنا بر اين، شامل هر كسى كه كتمان حق كند مى گردد.(4)

11. كلمه «تواب» در جمله (انا التواب الرحيم) براى مبالغه يا به جهت آن است كه او توبه

ص: 245


1- الميزان، ج 1، ص 586.
2- تسنيم، ج 8، ص 67.
3- الميزان، ج 1، ص 587؛ روح المعانى، ج 1، ص 426.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 136؛ كاشف، ج 1، ص 247.

را زياد و به طور مكرر قبول مى كند يا به جهت اين كه تائب حقيقى را رد نمى كند.(1)

12. سرّ اين كه رحيم را مقرون به تواب قرار داد براى آن است كه بفهماند سبب در قبول توبه آن ها رحمت الهى است.(2)

13. جمله و ماتوا و هم كفار كنايه از اصرار اين اشخاص در كفر و لجاجت در مقابل حق است؛ زيرا كسى كه از روى بى اطلاعى نه از راه عناد و لجاجت و انكار، حق را نپذيرد در واقع كافر نيست، بلكه مستضعف است و حكم او به دست خداست.(3)

14. نظير آيه 161 بقره: إِنَّ الَّذِينَ كفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كفَّارٌ أُولئِك عَلَيهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلاَئِكةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ

آيه 91 آل عمران است: إِنَّ الَّذِينَ كفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كفَّارٌ فَلَنْ يقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبا وَ لَوِ افْتَدَى بِهِ أُولئِك لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَ مَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ

با اين تفاوت كه در آيه دوم نتيجه لعنت خدا و ملائكه و مردم بيان شده است وآن گرفتارى در جهنم است.

15. لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون؛ در اين قسمت از آيه به جاى آن كه لعنت ذكر شود، عذاب ذكر شد و اين خود مى رساند كه آن لعنت و دورى از خدا: اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و... تبديل به عذاب مى شود.(4)

16. گرفتاران در آتش به نگهبانان جهنم مى گويند: از خداى خويش بخواهيد يك روز به ما تخفيف دهد: و قال الذين فى النار لخزنة جهنّم ادعوا ربّكم يخفّف عنّا يوما من العذاب (غافر، 49)، اما اين خواسته آنان پذيرفته نمى شود: و ما دعاء الكافرين الاّ فى ضلال.(5)

17. گروهى هم در دنيا و هم در آخرت ملعون اند؛ چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: لعنهم اللّه فى الدنيا و الاخرة (احزاب، 57) همچنين لعنت صفت فعل خدا (يعنى عذاب) و آتش مصداق بارز آن است در نتيجه آنان كه هم اكنون ملعون اند هم اكنون نيز در آتش اند. اگر

ص: 246


1- تبيان، ج 2، ص 49.
2- تبيان، ج 2، ص 49؛ كاشف، ج 1، ص 248.
3- الميزان، ج 1، ص 588.
4- الميزان، ج 1، ص 589.
5- غافر، 50؛ تسنيم، ج 8، ص 93.

كسى همچون رسول اكرم اهل معراج و درون بينى باشد، حقيقت جهنّم و معذّبانِ در آن را هم اكنون مى بيند. توضيح اين كه اگر ظاهر آيه اى بر آتش بودن گناه دلالت كند و دليل عقلى يا نقلى معتبر برخلاف آن نباشد، بلكه ادله عقلى آن را تأييد كند، چنان ظاهرى حجت است.

خداى سبحان مى فرمايد: رهبران شرك و كفر، مردم را به آتش فرا مى خوانند؛ و جعلناهم أئمة يدعون الى النار (قصص، 41). ظاهر اين آيه آن است كه هر عقيده و عمل بد مانند الحاد و ظلم كه سران كفر مردم را به آن فرا مى خوانند، آتش است. اين نكته در باره كسانى كه اموال يتيمان را ظالمانه تصرف مى كنند چنين آمده كه هم اكنون آنان آتش مى خورند: انّ الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما انّما يأكلون فى بطونهم نارا.(1)

18. سؤال: چگونه خداوند لعنت همه مردم را بيان فرموده است و حال آن كه در ميان مردم كسانى هستند كه كافر را لعن نمى كنند؟

پاسخ:

1. هر فردى از افراد مردم، كافر را يا در دنيا يا در آخرت يا در دنيا و آخرت لعن مى كنند چنان كه قرآن مى فرمايد: و يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا. (عنكبوت، 25)

2. هيچ فردى از لعن كردن به ظالم خوددارى نمى كند و كافر هم جزو ظالمين است.

3. اين تعبير در واقع يك نوع تأكيد و ابراز تنفر و بيزارى همه جهانيان از افرادى است كه مرتكب چنين گناه بزرگى مى شوند.(2)

19. در آيه 159 و 160 چند التفات به كار رفته است:

الف. در ذيل آيه ان الذين يكتمون... از تكلم التفات به غيبت شده؛ يعنى به جاى اين كه بفرمايد من آن ها را لعن مى كنم فرموده: خدا آنان را لعن مى كند. نكته اين التفات آن است كه مقام تشديد و غضب است و در چنين مواردى اگر نام فاعل بزرگى ذكر شود آن هم نام با عظمتى مثل «الله» شدت و اهميت را بهتر مجسم مى سازد.

در آيه الا الذين تابوا... التفات به تكلم آن هم متكلم وحده شده است: اتوب عليهم؛

ص: 247


1- نساء، 10؛ تسنيم، ج 8، ص 96.
2- نمونه، ج 1، ص 556.

نكته آن هم اين است كه اينجا مورد ترحم و اظهار لطف و محبت است. در چنين موردى هر چه اسما و صفات كنار گذاشته شود و شخص فاعل خود مستقيما انجام عمل را به عهده بگيرد دلالت بر ميزان لطف و رحمت بيشترى دارد.(1)

20. و الهكم اله واحد دلالت بر توحيد و انحصار الوهيت در ذات مقدس خدا دارد و البته مراد از اين وحدت، وحدتى است كه لايق ساحت مقدس اوست (كه همان بى مثال بودن و شبيه و نظير نداشتن ذات اوست.)(2)

21. از اين نظر وصف الرحمن الرحيم را پس از لا اله الا هو ذكر نمود كه علت استحقاق عبادت را بيان كرده باشد؛ يعنى او از اين جهت شايستگى الوهيت دارد كه از روى رحمت خود نعمت هاى بزرگى كه غير او قدرت اعطاى آن ها را ندارد به بندگان خود بخشيده است؛ زيرا رحمت به معناى نعمت بخشى بر محتاجان است.(3)

آیه 164-167

اشاره

إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164) وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا وَ أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعَذابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ (166) وَ قالَ الَّذينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّءُوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النّارِ (167)

ترجمه

در آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و شدِ شب و روز، و كشتى هايى كه در دريا به سود مردم در حركتند و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده و با آن زمين را پس از مرگ زنده

ص: 248


1- الميزان، ج 1، ص 589.
2- الميزان، ج 1، ص 594.
3- الميزان، ج 1، ص 596.

نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخرند، نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند. * بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى كنند آن ها را همچون خدا دوست مى دارند. امّا آن ها كه ايمان دارند، عشقشان به خدا (از مشركان نسبت به معبودهايشان) شديدتر است و آن ها كه ستم كردند، (و معبودى غير خدا برگزيدند،) هنگامى كه عذاب (الهى) را مشاهده كنند، خواهند دانست كه تمامِ قدرت، از آنِ خداست؛ و خدا داراى مجازات شديد است؛ (نه معبودهاى خيالى كه از آن ها مى هراسند.) * در آن هنگام، رهبران (گمراه و گمراه كننده) از پيروانِ خود، بيزارى مى جويند و كيفر خدا را مشاهده مى كنند و دستشان از همه جا كوتاه مى شود. * و (در اين هنگام) پيروان مى گويند: «كاش بار ديگر به دنيا بر مى گشتيم، تا از آن ها [= پيشوايان گمراه] بيزارى جوييم، آن چنان كه آنان (امروز) از ما بيزارى جستند! (آرى،) خداوند اين چنين اعمال آن ها را به صورت حسرت زايى به آنان نشان مى دهد و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نشانه هاى خداوند در آفرينش نظام هستى، علاقه مشركان به معبودان خويش، علاقه شديدتر مؤمنان نسبت به خداوند، انحصار قدرت در خداوند، بيزارى جستن رهبران شرك از پيروان خود به هنگام مشاهده عذاب و بيزارى پيروان از رهبران كافر، تجسم اعمال در قيامت و خلود كفار در جهنم.

ب. «خلق» گاهى به معناى آفريدن است و زمانى به معناى مخلوق و در قرآن كريم در دو معنا آمده است مانند أفعيينا بالخلق الاول (ق، 15) كه به معناى خلقت است و مانند و من نعمّره ننكسه فى الخلق (يس، 68) كه به معناى مخلوق است.

خلق به معناى خلقت و به معناى مخلوق يك حقيقت است نظير ايجاد و وجود و با تعدد نسبت متفاوت مى شود و چنين تعدّدى مايه تعدّد حقيقت نخواهد شد.(1)

ص: 249


1- تسنيم، ج 8، ص 174.

ج. واژه سحاب در قرآن گاهى به لحاظ لفظ، مفرد محسوب مى شود مانند و السحاب المسخّر و گاهى به لحاظ معنا جمع ملحوظ مى گردد مانند سحابا ثقالاً.(1)

د. تنها خداى سبحان خالق است و غير او احدى خالق نيست: خلق السموات بغيرعمد ترونها... * هذا خلق اللّه فأرونى ماذا خلق الذين من دونه (لقمان، 10-11) و خالق با غير خالق يكسان نيست: أفمن يخلق كمن لا يخلق أفلا تذكرون (نحل، 17) و تنها خالق است كه شايسته عبادت است.

آفرينش آسمان ها و زمين، از آن رو كه تنها آفريننده آن خداى سبحان است، آيت كبراى خداوند و نشان توحيد اوست و غير خدا اگر به عنوان مجراى فيض خالقيت، چيزى را آفريد به اذن خداست چنان كه عيساى مسيح فرمود: انّى أخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله (آل عمران، 49) اگر از ديگران خَلق، رزق، حفظ و مانند آن نشئت مى گيرد همه آن ها مظاهر قدرت و مجارى فيض خداى متعالى هستند، از اين رو اگر خداى سبحان در برخى آيات فرمود: فتبارك الله أحسن الخالقين (مؤمنون، 14) يا و هو خير الرازقين (مؤمنون، 72) براى اين است كه كسى نپندارد خدا خالق و رازق است و ديگران نيز خالق و رازق اند، ولى خداوند احسن و خير است.

در جاى ديگر به لسان حصر تنها خدا را خالق و رازق معرفى مى كند: انّ اللّه هو الرّزاق ذو القوّة المتين (ذاريات، 58) و اللّه خالق كلّ شىء (رعد، 16). خلاصه تحليلى كه از برهان خلقت ارائه شد اين بود كه فقط خداى سبحان خالق است و چون خالق ربّ و ربّ معبود است، پس تنها خدا معبود است.(2)

ه -. مراد از «سماء» در اينجا فضاى بالاى سر انسان است، نه سماواتى كه در انّ فى خلق السموات و الارض و مانند آن آمده است.(3)

و. آمد و رفت منظم شب و روز از لحاظ اين كه داراى نظام مخصوصى است و هيچ گاه در اين نظام اختلال و هرج و مرج راه پيدا نمى كند، دليل بزرگى بر وجود خداوند داناست.

ص: 250


1- اعراف، 57؛ همان، ص 177.
2- تسنيم، ج 8، ص 184.
3- همان، ص 193.

منظور از اختلاف شب و روز، كوتاهى و بلندى آن هاست كه بر اثر دو عامل طبيعى پيدا مى شود: نخست حركت شبانه روزى زمين بر گرد خود كه شب و روز را به وجود مى آورد. دوم حركت انتقالى به دور خورشيد.(1)

ز. در اين كه مراد از «انداد» چيست سه قول است:

1. بيشتر مفسرين بر اين عقيده اند كه مراد از «انداد» بت هايى است كه مشركين آن ها را مانند خدا قرار مى دادند.(2)

2. منظور پيشوايان ستمكار و بت ها هستند.(3)

3. منظور فقط پيشوايان ستمكار است.(4)

ح. محبّت انواعى دارد:

1. محبّتى كه منشأ آن لذت باشد مانند محبّت دو همسر به يكديگر.

2. محبّتى كه منشأ آن نفع رسيدن به محبّ باشد مانند محبّت به اشياى سودآور.

3. محبّتى كه منشأ آن فضل و كمال محبوب باشد خواه نفعى به محبّ برسد يا نه مانند محبت اهل علم با يكديگر به خاطر علم.

4. محبت عاطفى مانند محبت والدين به فرزند.(5)

ط. بعضى از مفسران كلمه «لو» را براى تمنى دانسته اند، ولى برخى شرطيه مى دانند و جزاى آن محذوف است و جمله اى همچون

«لروأ سوء فعلهم و سوء عاقبتهم» خواهد بود.(6)

ى. حذف جواب «لو» در آيه 167 براى بيان شدّت عذاب مشركان است. گويا دردناكى عقوبت خدايى كه همه قدرت ها از آنِ اوست و عذابش بسيار سخت است، در عبارت نمى گنجد و قابل بيان نيست و حسرت و ندامت مشركان غير قابل وصف است.(7)

ص: 251


1- الميزان، ج 1، ص 600.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 151؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 358؛ روح البيان، ج 1، ص 270؛ روح المعانى، ج 1، ص 432.
3- صافى، ج 1، ص 209.
4- مراغى، ج 2، ص 39.
5- تسنيم، ج 8، ص 268.
6- نمونه، ج 1، ص 566.
7- تسنيم، ج 8، ص 294.

ك. منظور از كسانى كه پيروى شدند، پيشوايان و رؤساى مشرك از نوع انسان است.(1)

ل. در معناى آيه و تقطعت بهم الاسباب چند وجه است: 1. يعنى وسايل ارتباطى كه در دنيا ميان آن ها برقرار بود قطع شود.(2) 2. اسباب خويشاوندى كه به وسيله آن عاطفه و ترحم نسبت به هم داشتند قطع گردد.(3) 3. پيمان هاى الفت و محبت و مودت كه با هم بسته بودند منقطع شود.(4)

نكته ها

1. آيه شريفه 164 بقره نظير آيه 190 آل عمران و آيه 6 يونس است با اين تفاوت كه در دو آيه اول مى فرمايد: در خلقت نظام هستى نشانه هايى است براى خردمندان يا كسانى كه تعقل كنند: لايات لاولى الالباب و لايات لقوم يعقلون، در سوره يونس مى فرمايد: نشانه هايى است براى پرهيزكاران: لايات لقوم يتقون؛ از مجموع آيات فوق استفاده مى شود تنها پرهيزكاران خردمند هستند.

2. كاربرد «ريح» در قرآن كريم به صورت مفرد، گاهى براى عذاب و گاه براى غير آن است مانند اذ أرسلنا عليهم الريح العقيم (ذاريات، 41) و آن جا كه به صورت جمع استعمال شده براى رحمت است مانند و ارسلنا الرياح لواقح.(5)

3. علت اين كه در حركت كشتى ها منفعت را ذكر كرد با اين كه گاهى وسيله ضرر نيز واقع مى شوند اين است كه كلام در بيان ذكر نعمت هاست به علاوه هر كس كه آن ها را وسيله و ضرر و خسارت ديگرى قرار مى دهد منفعت خود را قصد مى كند و منفعت كشتى ها، مسافرت و حمل و نقل كالاها در كسب و تجارت است.(6)

4. اگر خداوند مؤمنين را مدح فرمود كه آن ها محبت بيشترى به خدا دارند، به اين جهت است كه شدت محبت انحصار تبعيت از امر خدا را دنبال دارد؛ يعنى كسى كه محبتش به خدا

ص: 252


1- مجمع البيان، ج 2، ص 154؛ كاشف، ج 1، ص 256؛ مراغى، ج 2، ص 40.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 155؛ مراغى، ج 2، ص 40.
3- روح البيان، ج 1، ص 271؛ روح المعانى، ج 1، ص 434؛ كشاف، ج 1، ص 212.
4- كشاف، ج 1، ص 212؛ مجمع البيان، ج 2، ص 155.
5- حجر، 22؛ همان، ص 201.
6- مجمع البيان، ج 2، ص 146.

شدت يافت متابعتش هم منحصر در خدا مى شود.(1)

5. استعمال محبت در خداوند در امثال آيه قل ان كنتم تحبون الله... (آل عمران، 31) استعمالى حقيقى است براى اين كه در آيه مورد بحث جمله اشد حبّا للّه دلالت دارد بر اين كه محبت به خدا شدت و ضعف دارد و اين محبت در مؤمنين شديدتر است.(2)

6. عمل كافر اقسامى دارد كه براى هر كدام از آن ها حكم خاصّ است:

الف. عمل اقتصادى و مانند آن در دنيا؛ اين گونه از عمل ها اثر وضعى و تكوينى خاص خود را دارد و در اصل بارورى آن نه ايمان شرط است و نه الحاد مانع. تعبير قرآن كريم در اين باره چنين است: من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها نوفّ اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون. (هود، 15)

ب. كارهاى خير توصلى كه مشروط به قصد قربت نيست مانند احسان، ايثار، انفاق غير عبادى و... اين گونه از اعمال ممكن است مايه ازدياد نعمت، طول عمر، شكوه مادى و نظير آن گردد. هر چند اثر معنوى را به همراه نخواهد داشت.

ج. عمل عبادى؛ مانند پرستش بت، قصد تقرب به سوى خدا، نيت دريافت شفاعت بت نزد خدا و مانند آن. اين گونه از اعمال همانند بت هاى آنان اسم بى مسمّاست و چون پوچ و درون تهى است هيچ وزنى ندارد و از همين رو براى آن ها ميزان نصب نمى شود: اولئك الذين كفروا بايات ربّهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا. (كهف، 105)

ص: 253


1- الميزان، ج 1، ج 613.
2- الميزان، ج 1، ص 612؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 176.

آیه 168-172

اشاره

يا أَيُّهَا النّاسُ كُلُوا مِمّا فِي اْلأَرْضِ حَلالاً طَيِّبًا وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (168) إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (169) وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ (170) وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ (171) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ (172)

ترجمه

اى مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه بخوريد و از گام هاى شيطان، پيروى نكنيد؛ چه اين كه او دشمن آشكار شماست. * او شما را فقط به بدى ها و كار زشت فرمان مى دهد (و نيز دستور مى دهد) آنچه را كه نمى دانيد، به خدا نسبت دهيد. * و هنگامى كه به آن ها گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد.» مى گويند: «نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مى نماييم.» آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آن ها پيروى خواهند كرد)؟! * مَثَل (تو در دعوت) كافران، بسان كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر،) صدا مى زند، ولى آن ها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند. اين كافران، در واقع) كر و لال و نابينا هستند؛ از اين رو چيزى نمى فهمند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از نعمت هاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم، بخوريد و شكر خدا را به جا آوريد؛ اگر او را پرستش مى كنيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

استفاده از غذاى حلال و پاكيزه و عدم پيروى از گام هاى شيطان، عداوت شيطان و فرمان او به زشتى ها، پيروى كفار از نياكان خويش، تمثيل كفار به گوسفندانى كه از نهيب چوپان جز خواندن و ندايى چيزى نمى شنوند، استفاده از رزق طيب الهى و شكرگزارى در برابر نعمت ها خداوند.

ص: 254

ب. كلمه «اكل» در اصل به معناى جويدن و بلعيدن است، ليكن به عنوان كنايه در مطلق تصرفات در اموال استعمال مى شود و جهتش اين است كه در آن تصرفات نيز منظور اصلى انسان، خوردن است.(1)

ج. بخوريد از آنچه در زمين است در حالى كه حلال و پاك است؛ حلال به معناى چيزى كه ممنوعيتى نداشته باشد و طيب به چيزهايى گفته مى شود كه موافق طبع سالم انسانى است.(2)

د. مقصود از شيطان، هر جنّ و انس و حيوان سركش و متمرد است.(3)

ه -. تعبير «خطوات» شايد اشاره باشد به اين كه انحرافات فردى و ناهنجارى هاى اجتماعى نوعا تدريجى است و افراد و جوامع غالبا گام به گام به سقوط و انحطاط كشيده مى شوند.(4)

و. در اين كه منظور از خطوات چيست وجوهى ذكر شده است: 1. اعمال شيطان. 2. وسوسه هاى شيطان. 3. گام هاى شيطان.(5)

ز. سوئى كه شيطان اولياى خود را به آن امر مى كند معصيت الهى و به ويژه بزرگ ترين گناه يعنى شرك است.(6)

ح. نخستين گام شيطان در اضلال انسان بعد از تلقين جهل علمى و القاى انديشه باطل، وسوسه عملى است. گاه اين وسوسه در همان حدّ تشويق كردن و نشان دادن راه گناه است و در صورتى كه اين راهنمايى تأثيرى در به دنبال كشيدن و به پيروى واداشتن انسان نداشت، شيطان با افزودن بر وسوسه و رساندن آن به حدّ امر، كوشش مى كند كه خواسته خود را بر انسان تحميل كند. بنا بر اين، نخست وسوسه و پس از آن امر است. «وسوسه» زمينه امر و امر همان وسوسه متكامل است.(7)

ط. «سوء» مرتبه ضعيف گناه و «فحشاء» مرتبه شديد آن است. فحشا گناهى است كه زشتى و قبح آن روشن و غير قابل انكار است و اختصاص به انحراف هاى جنسى ندارد. بنا

ص: 255


1- الميزان، ج 1، ص 632.
2- نمونه، ج 1، ص 569؛ روح البيان، ج 1، ص 272؛ الميزان، ج 1، ص 613.
3- تسنيم، ج 8، ص 479.
4- همان، ص 495.
5- روح المعانى، ج 1، ص 437؛ مجمع البيان، ج 2، ص 158؛ كاشف، ج 1، ص 258؛ مراغى، ج 2، ص 43؛ روح البيان، ج 1، ص 272.
6- تسنيم، ج 8، ص 519.
7- همان، ص 521.

بر اين، هر گناهى هم سوء است و بدين جهت از آن به سيئه ياد مى شود و هم فاحش است؛ زيرا عموم «الفواحش» شامل آن خواهد شد، ليكن چون تقابل قاطع شركت است مى توان گفت اگر دو عنوان ياد شده با هم جمع شوند، نظير آنچه در جمله يأمركم بالسوء و الفحشاء آمده هر كدام معناى خاص خود را دارد، امّا چنانچه به يكى از دو عنوان اكتفا شود، احتمال عموم يا اطلاق كاملاً موجّه است.(1)

ى. در مرجع ضمير «لهم» اختلاف است: عده اى قائلند كه به مشركين عرب بر مى گردد و برخى قائلند كه منظور همان «الناس» مى باشد و از خطاب يا أيها الناس به غيبت «لهم» عدول كرد تا بفهماند اين ها به خاطر غوطه ور شدن در جهل و نادانى شايسته خطاب نيستند.(2)

ك. در تقدير و تفسير و تأويل آيه شريفه و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء... وجوهى ذكر شده است از جمله:

1. بعضى معتقدند مراد اين است كه مثل تو اى پيامبر كه كفار را به ايمان و توحيد دعوت مى كنى چون آوازدهنده چهارپايان است به اين معنا كه همان گونه كه چهارپايان تنها صداى چوپان را مى شنوند ولى معناى آن را درك نمى كنند، كفار نيز از دعوت تو فقط آوازى مى شنوند و حقيقت را درك نمى كنند.

2. مقصود اين است كه مثل كافران در خواندن بت ها مانند چوپانى است كه چهارپايان را با كلماتى مى خواند و حال آن كه آن ها از آن كلمات چيزى نمى فهمند.(3)

ل. «دعاء» مطلق درخواست توجه است مانند و ما دعاء الكافرين الاّ فى ضلال (رعد، 14) و «دعوت» دعاى خاص است يا از جهت تاى مرة يا از جهات ديگر مانند له دعوة الحقّ (رعد، 14). برخى از مفسران دعا و ندا را مرادف دانسته اند.(4)

م. جمله ان كنتم اياه تعبدون كه در پى واشكروا للّه آمده بدين معناست كه اگر شما در ادعاى عبادت و ايمان راستگو هستيد، خدا را شكر كنيد كه لازمه عبادت، شكر كردن است

ص: 256


1- همان، ص 522.
2- مراغى، ج 2، ص 44؛ روح البيان، ج 1، ص 247؛ صافى، ج 1، ص 211؛ روح المعانى، ج 1، ص 438؛ كشاف، ج 1، ص 213؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 188.
3- روح البيان، ج 1، ص 274؛ روح المعانى، ج 1، ص 439؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 190.
4- تسنيم، ج 8، ص 578.

هر چند خود شكر الهى نحوى از عبادت خداست، چنان كه عبادت خدا را مى توان مصداق كامل شكر او دانست و چون عبادت براى غير خدا روا نيست اين گونه از شكر عبادى نيز براى غير او سزا نخواهد بود.(1)

نكته ها

1. واژه شيطان به صورت مطلق و نكره به شيطان جنّى انصراف دارد مانند: و حفظا من كلّ شيطان مارد (صافات، 7) و كاربرد آن در انسان يا حيوان با قرينه است مانند: و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انّا معكم (بقره، 14). گاه منظور از شيطان خصوص ابليس است كه با وسوسه موجب لغزش آدم و حوا و اخراج آنان از بهشت شد: فوسوس لهما الشيطان (اعراف، 20) و گاه معناى عام و فراگير آن مقصود است مانند: انّما الخمر و الميسر... من عمل الشيطان.(2)

2. در قرآن كريم هر جا دستور به استفاده از مواهب طبيعى را مى دهد، دستور به كار خيرى مى دهد يا اين كه انسان را از كار زشتى برحذر مى دارد مانند: كلوا و اشربوا و لاتسرفوا (اعراف، 31)، كلوا و اطعموا البائس الفقير (حج، 38)، كلوا و ارعوا انعامكم (طه، 54)، كلوا من رزق ربكم و اشكروا له (سبأ، 15) و كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا (مؤمنون، 51). به زنبور عسل هم كه از مواهب طبيعى استفاده مى كند بعد از آن دستور به حركت مى دهد: ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللاً.(3)

3. وسوسه، در كلّ نظام آفرينش خير و بركت و رحمت است؛ زيرا در پى وسوسه، انسان در مبارزه و جنگ درون به جهاد اكبر راه يافته و به تهذيب نفس و تزكيه روح مى رسد و به ولايت الهى نايل مى شود.(4)

4. جمله خطوات الشيطان گويا اشاره به يك مسأله دقيق تربيتى دارد و آن اين كه انحراف ها و تبهكارى ها غالبا به تدريج در انسان نفوذ مى كند نه به صورت دفعى و فورى. مثلاً

ص: 257


1- همان، ص 609.
2- مائده، 90؛ تسنيم، ج 8، ص 479.
3- نحل، 69؛ نور، ج 1، ص 257.
4- تسنيم، ج 8، ص 504.

براى آلوده كردن يك جوان به مواد مخدر ابتدا به صورت تماشاچى حاضر مى شود، سپس استفاده از مواد مخدر به صورت تفريحى و رفع خستگى، بعد به قصد اين كه در مدت كوتاهى آن را ترك مى كند و در آخر شخص به صورت يك معتاد كامل در آمده است.(1)

5. اين كه در آخر آيه انه لكم عدو مبين شيطان دشمن آشكار معرفى شده است يا به خاطر دشمنى او از روز اول با آدم است كه به واسطه نافرمانى در برابر سجده آدم همه چيز خود را از دست داد، يا به دليل اين است كه دستورات او همچون قتل و جنايت و تبهكارى براى همه آشكار است يا به علت اين است كه شيطان صريحا دشمنى خود را با انسان خبر داده و كمر به عداوت او بسته است و اعلام نموده لاغوينهم أجمعين.(2)

6. با اين كه جمله و ان تقولوا على الله... بعض سوء و فحشاء است، ليكن آن را جداگانه ذكر كرد زيرا ان تقولوا... مشتمل بر اكبر كبائر كه شرك به خدا و افترا بر اوست مى باشد.(3)

7. يكى از راه هاى تربيت راه تمثيل و تشبيه معقول به محسوس است كه در قرآن كريم مطرح شده به نمونه اى از آن اشاره مى شود:

الف. تمثيل حق و باطل به آب حيات بخش و كف روى آب. (رعد، 17)

ب. تمثيل حق و باطل به شجره طيبه و شجره خبيثه. (ابراهيم، 26)

ج. تمثيل اعمال كفار به خاكستر در برابر باد. (ابراهيم، 18)

د. تمثيل ديگرى از اعمال كفار به سراب. (نور، 39)

ه -. تمثيل معبودان دروغين به بيت عنكبوت. (عنكبوت، 41)

و. تمثيل غيبت به خوردن گوشت برادر مرده. (حجرات، 12)

8. فرمود: و اشكروا لله... و نفرمود

«واشكروا لنا» تا بر مسأله توحيد دلالت بيشترى داشته باشد و به همين جهت به دنبال آن فرمود: ان كنتم اياه تعبدون تا انحصار را دلالت كند چون اگر فرموده بود

«ان كنتم تعبدونه» اين انحصار را افاده نمى كرد.(4)

ص: 258


1- نمونه، ج 1، ص 572.
2- نمونه، ج 1، ص 573.
3- التحرير و التنوير، ج 2، ص 104.
4- الميزان، ج 1، ص 645.

9. قبل از تأمين زندگى مردم و محبت به آنان انتظار تشكر از آنان را نداشته باشيد: كلوا... و اشكروا.(1)

10. در آيه يا أيها الناس كلوا مما فى الارض... فرمود: از آنچه در زمين است، ليكن در آيه يا أيها الذين ءامنوا... من طيبات ما رزقناكم فرمود: از غذاهاى پاكى كه به شما مؤمنين روزى داديم. اين تفاوت گويا اشاره به اين است كه نعمت هاى پاكيزه در اصل براى افراد باايمان آفريده شده است و افراد بى ايمان به بركت آن ها روزى مى خورند.(2)

11. تكيه بر روى «طيب» از آن جهت است كه ملاك حلال و حرام روشن گردد آنچه پاكيزه و طبع پسند است بايد حلال و مجاز باشد و آنچه خبيث، تنفرآور و كثيف است بايد تحريم گردد.(3)

12. شكرگزارى خدا به انحاى سه گانه قلبى، جوارحى و لسانى تقسيم مى شود؛ اعتقاد به اين كه نعمت از خداى سبحان است، شكر قلبى است و صرف نعمت در جاى مناسب خود شكر جوارحى، و با زبان خدا را سپاس كردن شكر لسانى است.(4)

آیه 173-176

اشاره

إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (173) إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (174) أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النّارِ (175) ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ (176)

ترجمه

خداوند، تنها (گوشت) مردار، خون، گوشت خوك و آنچه را نام غيرِ خدا به هنگام ذبح بر

ص: 259


1- نور، ج 1، ص 262.
2- نمونه، ج 1، ص 581.
3- احسن الحديث، ج 1، ص 314.
4- تسنيم، ج 8، ص 608.

آن گفته شود، حرام كرده است. (ولى) آن كس كه مجبور شود، در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نيست (و مى تواند براى حفظ جان خود، در موقع ضرورت، از آن بخورد؛) خداوند آمرزنده و مهربان است. * كسانى كه كتمان مى كنند آنچه را خدا از كتاب نازل كرده، و آن را به بهاى كمى مى فروشند، آن ها جز آتش چيزى نمى خورند؛ (و هدايا و اموالى كه از اين رهگذر به دست مى آورند، در حقيقت آتش سوزانى است.) و خداوند، روز قيامت، با آن ها سخن نمى گويد؛ و آنان را پاكيزه نمى كند و براى آن ها عذاب دردناكى است. * اينان، همان هايى هستند كه گمراهى را با هدايت، و عذاب را با آمرزش مبادله كرده اند؛ راستى چه قدر در برابر عذاب خداوند، شكيبا هستند! * اين ها، به خاطر آن است كه خداوند، كتاب (آسمانى) را به حق، (و توأم با نشانه ها و دلايل روشن،) نازل كرده و آن ها كه در آن اختلاف مى كنند، (و با كتمان و تحريف، اختلاف به وجود مى آورند،) در شكاف (و پراكندگى عميقى قرار دارند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان برخى از محرمات مانند مردار، خون، گوشت خوك و حيوانى كه نام خدا به هنگام سربريدن بر آن برده نشده، عدم حرمت استفاده از برخى محرمات به هنگام اضطرار، تجسم اعمال كتمان كنندگان حقايق و عدم لطف خداوند به آنان، علت عذاب كفار اختيار گمراهى بر هدايت و اختلاف آنان در كتاب آسمانى خداوند.

ب. اهلال، بلند كردن صدا را گويند و مقصود از آن در تلبيه نيز همين معناست. راز تعبير از ماه شب اول به «هلال» و از ديدن آن به «استهلال» نيز اين است كه بيننده هنگام ديدن آن با صداى بلند مى گويد: هذا قمرٌ.(1)

ج. در جاهليت گاهى برخى ساربان ها كه در بيابان براى فرو نشاندن عطش خود آبى نمى يافتند، خون پاى شتر را مى مكيدند. عنوان حرمت دم در قرآن كريم به اين خون خوارى ها و مانند آن ناظر است.(2)

ص: 260


1- تسنيم، ج 8، ص 615.
2- همان، ص 630.

د. اضطرار مذكور در آيه شريفه، اعمّ از اضطرار و اكراه فقهى است و از اين رو حلّيت مردار براى مضطر، اختصاص به اضطرار در مقابل اكراه ندارد.(1)

ه -. جمله فلا اثم عليه و مانند آن در اين گونه آيات ناظر به نفى اصل گناه بوده و بهاين معناست كه خداى مبدأ مغفرت و رحمت، حرمت خوردن مردار را از مضطرّ برداشته و آن را بر وى حلال كرده است و چيزى را كه خداوند كه تنها مصدر تشريع و قانون گذارى است حلال كرده باشد هيچ محذورى در ارتكاب آن نيست.(2)

و. در تفسير جمله فمن اضطر غير باغ و لا عاد... اقوال مختلفى وجود دارد:

1. بعضى گفته اند يعنى از محرمات مزبور به قصد طلب لذت نخورد و از مقدارى كه به آن رفع گرسنگى مى شود تجاوز نكند.(3)

2. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: منظور از باغى كسى است كه عليه امام حق خروج كند و مراد از عادى كسى است كه راهزنى كند كه در حال اضطرار هم خوردن مردار بر آنان حلال نيست و امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: عادى يعنى سارق و باغى كسى است كه براى خوشگذرانى يا سرگرمى به شكار مى رود نه براى انتفاع خانواده خويش.(4)

3. اين كه با توجه به معناى «بغى» كه ظلم و ستم است منظور اين است كه اجازه خوردن گوشت هاى حرام مخصوص كسانى است كه سفر آن ها سفر ستم و گناه نباشد.(5)

ز. در معناى جمله و ما اهلّ به لغير الله دو قول است: 1. در موقع ذبح غير نام خدا برده شود. 2. براى غير خدا (بت و امثال آن) كشته شود.(6)

ح. منظور از آيه 174 تعريض به اهل كتاب است؛ زيرا آن ها بسيارى از چيزهاى حلال و پاكيزه داشتند كه رؤسا و بزرگانشان تحريم كرده بودند و در كتاب هاى آن ها هيچ گونه دليلى بر حرمت آن ها نبود، از اين رو آن ها حقيقت را كتمان مى كردند تا رياست و جاه و جلال و

ص: 261


1- همان، ص 643.
2- همان، ص 645.
3- احسن الحديث، ج 1، ص 316؛ روح المعانى، ج 1، ص 441؛ مراغى، ج 2، ص 49.
4- نورالثقلين، ج 1، ص 154-155.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 168؛ نمونه، ج 1، ص 584؛ روح المعانى، ج 1، ص 441.
6- كاشف، ج 1، ص 264؛ مراغى، ج 2، ص 49؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 192.

منافع مالى خود را حفظ كنند.(1)

ط. در مقصود از جمله و انّ الذين اختلفوا فى الكتاب دو وجه ذكر شده است:

1. عده اى بر اين عقيده اند كه منظور كفار مى باشند كه در قرآن اختلاف كردند، عده اى گفتند سحر است و بعضى گفتند اين كلامى است كه از ديگران ياد گرفته است.(2)

2. قول دوم اين است كه منظور اهل كتاب است كه در تورات اختلاف كردند.(3)

ى. منظور از «الذين» در آيه ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتاب... يهود مى باشند و مقصود از آنچه كتمان مى كردند دو احتمال است: بعضى مى گويند علايم و اوصاف پيامبر است و بعضى مى گويند آن ها احكام الهى را پنهان داشتند. بنا بر اين مراد از كتاب بنا بر قول اول تورات است و بنا بر قول دوم ممكن است قرآن باشد و ممكن است بر كتب آسمانى ديگر حمل گردد.(4)

ك. تعبير و بيان حصرى جمله اولئك ما يأكلون فى بطونهم الاّ النار افزون بر افاده اين مطلب كه عملِ قبيح و مال حرام، به ظاهر مال و در باطن آتش است به اين نكته نيز اشاره دارد كه گرچه برخى انسان ها كه گاهى از مال حلال و گاه از حرام تغذيه مى كنند، هم آتش مى خورند و هم غير آتش، و همه شكم خويش را با آتش پر نمى كنند؛ زيرا اصل دين آن ها فى الجمله محفوظ است، ليكن كسى كه با دين فروشى تغذيه كند، تغذيه او فقط از آتش است و چيزى جز آتش نمى خورد؛ زيرا كتمان حق و دين فروشى، چيزى از دين و حق براى چنين شخصى باقى نمى گذارد تا گاهى از غير آتش و گاهى از آتش تغذيه كند.(5)

ل. مقصود آيه شريفه و لا يكلّمهم الله يوم القيامة اين است كه خداوند با آن ها مكالمه تشريفى ندارد و آنان كلام لطف آميز او را نمى شنوند، وگرنه سخنان قهرآميز مانند «اخسئوا» (مؤمنون، 108) را خواه بى واسطه و خواه باواسطه فرشته مى شنوند.(6)

ص: 262


1- الميزان، ج 1، ص 645.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 176.
3- كشاف، ج 1، ص 217.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 170.
5- همان، ص 35.
6- همان، ص 38.

م. در مفهوم جمله فما اصبرهم على النار 2 احتمال است: 1. آن ها چقدر بر آتش جرأت دارند. 2. آن ها چقدر در آتش باقى خواهند ماند چنان كه گفته مى شود فلان شخص چقدر بر توقف در زندان صبر دارد.(1)

ن. راز قرار گرفتن مغفرت پس از هدايت و عذاب پس از ضلالت اين است كه مغفرت نتيجه شيرين هدايت، و عذابْ ثمر تلخ ضلالت است، چنان كه خداى سبحان فرمود: آن ها پيش از اين كه مغفرت را بدهند و عذاب را بگيرند هدايت را دادند و ضلالت گرفتند: اولئك الّذين اشتروا الضّلالة بالهدى و العذاب بالمغفرة، بنا بر اين منشأ مغفرت، هدايت و منشأ عذاب، ضلالت است.(2)

س. معناى اين تعبير كه «آنان هدايت را فروختند و ضلالت را گرفتند» اين نيست كهاين داد و ستد در بيرون از محدوده جان آنان انجام گرفته و اصل هويت آنان همچنان محفوظ است، بلكه آنان در حقيقت خودشان را كه با فطرت الهى آفريده شده و مهتدى بودند به آتش فروختند.(3)

ع. اگر كسى خود را به آتش فروخت و آتش بر او ولايت يافت و اصل او شد، چگونه مى تواند بر آتش صبر كند: فما أصبرهم على النار. صبر در صورتى است كه شخص هويت خود را از دست ندهد. اگر كسى طعمه آتش شد توان صبر بر آن را ندارد، بنا بر اين اگر چه خداى سبحان به صورت صيغه تعجب مى فرمايد: فما أصبرهم، ليكن اين تعجب براى آن است كه آنان توان صبر ندارند.(4)

ف. «شقاق» آن است كه كسى در يك سو و ديگرى در سوى ديگر قرار گيرد كه گفته مى شود: بين اين دو، شكاف است. شكاف و شقاق سبب مى شود كه هيچ يك از اين دو به ديگرى دسترسى نداشته باشد.(5)

ص: 263


1- مفاتيح الغيب، ج 5، ص 206؛ كشاف، ج 1، ص 216.
2- تسنيم، ج 9، ص 55.
3- همان، ص 59.
4- همان، ص 61.
5- همان، ص 74.

نكته ها

1. علت اين كه لحم خنزير را مورد حرمت قرار داد با اين كه كليه قسمت هاى بدن خنزير حرام است، آن است كه لحم آن مهم ترين قسمت هاى بدن را تشكيل مى دهد و انتفاع از آن برده مى شود.(1)

2. با توجه به اين كه خوردنى هاى حرام بيش از مواردى است كه در آيه مطرح شده، بنا بر اين كلمه «انّما» نشانه حصر است و منظور از آن حصر اضافى در برابر تحريم هاى جاهليت است. قاعده اضطرار اختصاص به خوردنى ها ندارد؛ از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: پزشكى به مريض دستور استراحت داده است براى نمازش چه كند؟ امام (علیه السلام) آيه شريفه را تلاوت كردند و فرمودند: نماز را خوابيده بخواند.(2)

3. جمله ان الله غفور رحيم دليلى است بر اين كه اين تجويز خدا و رخصتى كه داده از باب اين بوده كه خواسته است به مؤمنين تخفيفى دهد وگرنه مناط نهى و حرمت در صورت اضطرار نيز هست.(3)

4. اين آيات اشارتى بر مسأله تجسم اعمال دارد؛ زيرا در ابتدا مى فرمايد: اين عمل كه آن ها دارند و احكام خدا را به قيمتى نازل مى فروشند، آتش خوردن است و در آيه بعد مى فرمايد: اين كه آن ها درآمد ناچيز را بر بيان آيات خدا ترجيح مى دهند ترجيح گمراهى بر هدايت است. سپس مى فرمايد: ترجيح عذاب بر مغفرت است.(4)

5. از اين كه قرآن كريم فرمود آن ها كتمان حق را به بهاى كمى فروختند، منظور اين نيست كه اگر كتمان حق در برابر بهاى زياد بود اين معاوضه جايز بود، بلكه منظور و فايده اين تعبير آن است كه در برابر كتمان ما انزل الله هر اندازه از متاع دنيا كه بگيرند باز اندك مى باشد.(5)

6. اطلاق نار بر اكل حرام از باب اطلاق مسبب بر سبب است و سرّ اين كه كلمه بطون را ذكر نمود با اين كه اكل در بطون واقع مى شود آن است كه اشاره به اين معنا كند كه آن ها

ص: 264


1- مجمع البيان، ج 2، ص 167.
2- نور الثقلين، ج 1، ص 154.
3- الميزان، ج 1، ص 645؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 194.
4- الميزان، ج 1، ص 645.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 171.

قصدى جز پر كردن بطون خود نداشتند.(1)

7. از آيه شريفه و لا يكلمهم الله يوم القيامة و آيه ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلاً اولئك لا خلاق لهم فى الاخرة و لا يكلمهم الله... (آل عمران، 77) استفاده مى شود كه يكى از بزرگ ترين مواهب الهى در جهان ديگر اين است كه خداوند با مردم باايمان از طريق لطف سخن مى گويد؛ بديهى است مفهوم سخن گفتن خداوند با بندگانش اين نيست كه خدا زبان دارد و جسم است، بلكه او با قدرت بى پايانش امواج صوتى را در فضا مى آفريند و به گونه اى كه قابل درك و شنيدن باشد (همان گونه كه در وادى طور با موسى سخن گفت) و يا از طريق الهام و با زبان دل با بندگان خاصش سخن مى گويد. به هر حال اين لطف بزرگ پروردگار مخصوص بندگان شايسته الهى است.(2)

8. سؤال: از بعضى آيات استفاده مى شود كه خداوند با مجرمان و كافران نيز سخن مى گويد: فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلنّ المرسلين (اعراف، 6) يا اخسئوا فيها و لا تكلمون (مؤمنون، 108) در حالى كه اين آيه مى فرمايد: خداوند با آنان سخن نمى گويد؟

پاسخ: منظور از سخن گفتن در آيات مورد بحث، سخن از روى لطف و احترام و محبت خاص است نه سخنى كه به عنوان بى مهرى و تحقير و طرد و مجازات باشد كه اين خود يكى از دردناك ترين كيفرهاست يا اين كه گفته شود در قيامت مراحل و مواقف مختلفى وجود دارد؛ در برخى مواقف خداوند سخن مى گويد و در برخى از مواقف با آنان سخن نمى گويد.(3)

9. شأن نزول آيه شريفه ان الذين يكتمون اگر چه يهود مى باشد، ليكن مورد مخصص نيست و عموميت آيه شريفه به حال خود باقى است و شامل هر انسانى كه احكام الهى را كتمان كند مى شود. بنا بر اين، كسانى كه فضايل اهل بيت را كه در قرآن كريم صريحا و به اشاره بيان شده كتمان كنند و آيات را به نحو ديگرى تفسير و تأويل كنند مشمول اين آيه هستند.(4)

ص: 265


1- كاشف، ج 1، ص 267.
2- نمونه، ج 1، ص 592.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 172؛ نمونه، ج 1، ص 593؛ روح البيان، ج 1، ص 280.
4- اطيب البيان، ج 2، ص 303.

10. براى گناه كتمان، هشت تهديد پى در پى آمده است. پنج تهديد در آيه 174 و دو تهديد در آيه 175 و يك تهديد در آيه 176. شايد در مورد هيچ گناه ديگرى اين همه تهديد پشت سر هم نيامده باشد؛ زيرا خداوند كتاب آسمانى را چنان روشن و همراه با دلايل مختلف نازل كرد، ليكن در عين حال گروهى منفعت طلب دست به تحريف زدند يا كتمان كردند.(1)

آیه 177-182

اشاره

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اْلأُنْثى بِاْلأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ (178) وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (179) كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ (180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (181) فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (182)

ترجمه

نيكى، (تنها) اين نيست كه (به هنگام نماز،) روى خود را به سوى شرق و (يا) مغرب كنيد؛ (و تمام گفتگوى شما، در باره قبله و تغيير آن باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازيد؛) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسى است كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب (آسمانى) و پيامبران، ايمان آورده و مال (خود) را، با همه علاقه اى كه به آن دارد، به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگانى در راه و سائلان و بردگان، انفاق مى كند؛ نماز

ص: 266


1- نور، ج 1، ص 267-268.

را بر پا مى دارد و زكات را مى پردازد و (همچنين) كسانى كه به عهد خود - به هنگامى كه عهد بستند - وفا مى كنند و در برابر محروميت ها و بيمارى ها و در ميدان جنگ، استقامت به خرج مى دهند؛ اين ها كسانى هستند كه راست مى گويند؛ (و گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است؛) و اين ها هستند پرهيزگاران. * اى افرادى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده و زن در برابر زن. پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او، تبديل به خونبها گردد،) بايد از راه پسنديده پيروى كند؛ (و صاحب خون، حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد) و او [= قاتل] نيز، به نيكى ديه را (به ولى مقتول) بپردازد؛ (و در آن، مسامحه نكند.) اين، تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما. و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت. * و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است، اى صاحبان خرد! شايد شما تقوا پيشه كنيد. * بر شما نوشته شده: «هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبى [= مالى] از خود به جاى گذارده، براى پدر و مادر و نزديكان، به طور شايسته وصيت كند. اين حقّى است بر پرهيزگاران.» * پس كسانى كه بعد از شنيدنش آن را تغيير دهند، گناه آن، تنها بر كسانى است كه آن (وصيت) را تغيير مى دهند؛ خداوند، شنوا و داناست. * و كسى كه از انحرافِ وصيت كننده (و تمايل يك جانبه او به بعض ورثه)، يا از گناه او (كه مبادا وصيت به كار خلافى كند) بترسد، و ميان آن ها را اصلاح دهد، گناهى بر او نيست؛ (و مشمولِ حكم تبديلِ وصيت نمى باشد.) خداوند، آمرزنده و مهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تبيين اوصاف ابرار در 15 امر اعتقادى، عملى و اخلاقى، مقرر شدن حق قصاص در مورد كشته شدگان؛ آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده و زن در برابر زن، گذشتن از قصاص از ناحيه ولى مقتول و گرفتن ديه، لزوم وصيت به هنگام احتضار، معصيت بودن تبديل وصيت از ناحيه وصى بدون دليل و عذر و عدم گناه تغيير وصيت در صورت مصلحت و پيشگيرى از نزاع در ميان وارثان.

ص: 267

ب. قرآن كريم همواره ابن سبيل را در رديف نيازمندانى شمرده كه بايد به آنان كمك شود. در روايت نيز ابن سبيل به «المنقطع به»، يعنى مسافر وامانده تفسير شده است(1) ، بنا بر اين مقصود از ابن سبيل در قرآن مسافر وامانده و نيازمند است هر چند در شهر خود ثروتمند باشد.(2)

ج. «برّ» جامع بين عقايد، اخلاق و اعمال، و نماز يكى از اعمال برّ است. اساسِ بر و نيكى، عقايد حق است؛ عقايد صحيح، اخلاق طاهر و اعمال صالح را در بر و در پى دارد. برّ در امتثال فرمان خداى سبحان است؛ نه صِرف توجه به بيت المقدس، از اين رو برّ و نيكى و مسائل ارزشى را خداوند بايد معين كند، بر همين اساس در آيه مورد بحث پس از آن كه تلازم ميان برّ و توجّه به شرق و غرب نفى شد، با توضيح فرمان خداى سبحان در بخش عقايد، اخلاق و اعمال، تلازم ميان ايمان و اخلاق و اعمال صالح با برّ و فضيلت ثابت شد.(3)

د. برّ و نيكى مركب از اعتقاد و عمل صالح است، پس اگر كسى به اصول دين معتقد نبود يا معتقد به مبانى دين بود ليكن بر اساس آن اعتقاد عمل نكرد اين مركب از او منتفى است و او از بّر و نيكى سهمى ندارد؛ زيرا مركب با انتفاى برخى اجزاى آن از بين مى رود، بدين سبب قرآن كريم ايمان و عمل صالح را در كنار يكديگر ذكر مى كند. آيه مورد بحث نيز به منزله شرح آياتى است كه مدار سعادت را ايمان و عمل صالح بيان مى كند.(4)

ه -. از عناصر محور برّ، ايمان و اعتقاد و ارادت يكسان به همه فرشتگان است، از اين رو «ملائكه» به صورت جمع مُحلى به الف و لام الملائكة آمده است، پس مؤمن همان گونه كه به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل كه به ترتيب با اذن پروردگار عهده دار علم، رزق و حيات اند، ايمان دارد بايد به عزرائيل هم ايمان و ارادت داشته باشد و اگر كسى بر اثر انزجار از مرگ، به حضرت عزرائيل بى ايمان يا كم ارادت بود مشمول آن برّ نيست.(5)

و. راز تقديم ملائكه بر كتاب و تقديم كتاب بر نبييين: الملائكة و الكتاب و النّبيين اين

ص: 268


1- مجمع البيان، ج 1-2، ص 477.
2- تسنيم، ج 9، ص 81.
3- همان، ص 91.
4- همان، ص 105.
5- همان، ص 107.

است كه به وسيله «فرشته ها»، «كتاب آسمانى» بر «پيامبر» نازل مى شود.(1)

ز. نظر به اهميت آزاد كردن بردگان و رفع بردگى در اسلام، خداى سبحان نفرمود به بردگان انفاق مال كنيد، بلكه فرمود: ءاتى المال... و فى الرّقاب. مراد از فى الرّقاب نيز «فى فك الرقاب» است. از سوى ديگر بنده ها تحت تكفّل سرپرست خويش اند و همچون يتيمان و مساكين نيستند كه اگر به آن ها مال داده نشد بميرند.(2)

ح. اطلاق عنوان عهد شامل عهد خدا با خلق و خلق با خالق و خلق ها با هم مى شود و بعضى آيات شاهدند.(3)

ط. صابر در «بأساء و ضراء» غير از صابر «حين البأس» است. آنچه در آيه مورد بحث واقع شده ترتيب از شديد به اشدّ است؛ زيرا ضرّاء از بأساء شديدتر است چنان كه حين البأس از ضرّاء شديدتر است. (4)«بأساء و ضرّاء» آن فقر و ضرر و بيمارى است كه زمانى طولانى دامنگير انسان است، اما «حين البأس» شدّت تألّم و سهمگينى خطر زودگذر، مانند زمان جنگ را گويند و از همين رو كه استمرار ندارد با عنوان «حين» از آن ياد شده است.(5)

ى. منظور از اين ايمان در آيه ولكن البر من امن بالله... همان ايمان كاملى است كه هيچ گاه آثار آن از آن جدا نمى شود؛ گواه بر اين معنا جمله اولئك الذين صدقوا است. در اين جمله راستگويى را به طور مطلق ذكر فرموده؛ يعنى از هر نظر و از هر جهت راست مى گويند چه در اعمال قلبى و چه در اعمال بدنى. بنا بر اين، آن ها در ايمان خود صادق و راستگو هستند چنان كه خداوند مى فرمايد: فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما....(6)

ك. در معناى جمله و اتى المال على حبّه چند وجه گفته شده است:

1. ضمير «على حبه» به مال بر مى گردد؛ يعنى مال را با محبتى كه به آن دارند انفاق مى كنند.(7)

ص: 269


1- همان.
2- تسنيم، ج 9، ص 121.
3- همان، ص 124.
4- روح المعانى، ج 2، ص 72.
5- تسنيم، ج 9، ص 126.
6- نساء، 65؛ الميزان، ج 1، ص 650.
7- منهج الصادقين، ج 1، ص 371؛ نمونه، ج 1، ص 599.

2. ضمير به «ايتاء» بر مى گردد و آن (ايتاء) هر چند در جمله نيست، ليكن از و ءاتى المال استفاده مى شود؛ يعنى مال را از روى علاقه و محبت به اعطا و بخشش به خويشاوندان و غير آن ها بدهد.(1)

3. ضمير به «الله» بر مى گردد؛ يعنى مال را در راه محبت خدا و خالصا لوجه الله به خويشاوندان و غير آن ها بدهد.(2)

ل. «قصاص» به معناى مقابله به مثل در جنايت عمدى است. قصاص را از آن جهت قصاص گويند كه در تعقيب جنايت و در پى آن است از اين رو به داستان و سرگذشت دنباله دار و پى در پى قصّه مى گويند.(3)

م. منظور از من عفى له قاتل است و مقصود از اخيه ولى مقتول است.(4)

ن. بر عفوكننده كه ولى مقتول است لازم است كه روشى نيكو پيش بگيرد و آن اين است كه در مطالبه ديه سختگيرى نكند.(5)

س. فمن اعتدى بعد ذلك يعنى بعد از عفو و گرفتن ديه قاتل را بكشد يا بعد از عفو و گرفتن ديه كس ديگرى غير از قاتل را بكشد.(6)

ع. «معروف»، مطلق خير است. آنچه نزد شرع با عقل برهانى يا دليل نقلى معتبر به رسميت شناخته شده «معروف» و آنچه نزد شرع به وسيله يكى از دو راه ياد شده، نكره و ناشناخته است «منكر» است، بر همين اساس خير را خواه واجب يا مستحب، معروف مى گويند و به همين معيار شرّ، منكر است.(7)

ف. به صرف قتل بى گناه، كسى از حوزه اسلام و ايمان خارج نمى شود و از آنجا كه ايمان او محفوظ است از برادران ايمانى جامعه مؤمن محسوب مى شود و مى توان او را برادر مقتول ناميد، بنا بر اين در تعبير از قاتل به «اخ» توجيهاتى مانند اخوت قومى و قبيله اى، اخوت به

ص: 270


1- كشاف، ج 1، ص 218؛ مجمع البيان، ج 2، ص 179.
2- كاشف، ج 1، ص 271؛ كشاف، ج 1، ص 218.
3- قاموس، ج 6، ص 12.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 188.
5- همان.
6- الميزان، ج 1، ص 656؛ مراغى، ج 2، ص 63؛ روح البيان، ج 1، ص 286؛ مجمع البيان، ج 2، ص 188؛ روح المعانى، ج 1، ص 448.
7- تسنيم، ج 9، ص 168-169.

لحاظ قبل از قتل و اخوت به لحاظ توبه پس از قتل، ضرورى نيست، گرچه هر يك از آن ها ممكن است.(1)

ص. براى تذكر به اين نكته كه حكم الهى قصاص بر اساس عقل است نه بر پايه عاطفه، خداى سبحان فرمود: اگر چه تخفيف و رحمت جعل شده و به اولياى دم اجازه تخفيف و دستور رحمت داده شده و آنان نيز حق عفو دارند، ليكن اين تخفيف و امكان عفو، فرع است و اصل و اساس، اعمال قصاص است: و لكم فى القصاص حيوة يا أولى الألباب لعلّكم تتّقون.(2)

ق. قصاص، از سويى به سود جانى و قاتل است؛ زيرا اگر پيش از مبادرت به جنايت و قتل بداند كه در صورت ارتكاب، او را قصاص خواهند كرد دست به جنايت و قتل نمى زند. پس از آلوده شدن به قتل عمد نيز با بررسى حكم قصاص اگر به آن راضى شود و توبه كند از عذاب قيامت رهايى مى يابد؛ و از سوى ديگر، به سود مجنى عليه است، زيرا در مظلوميت نمى ماند؛ از سوى سوم به سود اولياى مقتول زيرا با قصاص تشفّى مى جويند و هم به سود جامعه است؛ زيرا با عبرت گرفتن ديگران و هراس آنان از قصاص، جلو خونريزى و آدم كشى ظالمانه در جامعه گرفته مى شود.(3)

ر. وصيت ذاتا واجب نيست و تنها از برخى ادله، استحباب آن استظهار مى شود، مگر آن كه حق اللّه يا حقّ النّاس بر ذمه او باشد و كسى نداند يا بر فرض دانستن تعهّدى نسبت به اداى آن نداشته باشد، بنا بر اين حتى در مورد وجوب، واجب نفسى و تكليف تعبّدى محض نيست، بلكه واجب مقدّمى است و براى اعلام حق خدا يا حق مخلوق، وجوب طريقى دارد.(4)

ش. مقصود از «خير» در ان ترك خيرا مطلق مال است نه مال زياد. استنباط «مال فراوان» از كلمه «خير» در اين آيه، به دليل خارجى يعنى روايت مأثور از حضرت على بن ابيطالب (علیه السلام) است(5) وگرنه عنوان خير در آيه مورد بحث مانند آيه و انّه لحبّ الخير لشديد

ص: 271


1- همان، ص 170.
2- همان، ص 187.
3- همان، ص 196.
4- همان، ص 213.
5- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 159؛ درّ المنثور، ج 1، ص 422-423.

(عاديات، 8) و و ما تنفقوا من خير (بقره، 272 و 273) مطلق مال را مى فهماند.(1)

ت. واژه «أقربين» در الوصية للوالدين و الاقربين همه ارحام، حتى پدر و مادر را شامل مى شود، ولى براى بيان اهميت وصيت براى پدر و مادر، آن دو جداگانه ذكر شده اند. اگر تنها يكى از پدر و مادر زنده بودند نيز اين حكم ثابت است و قيد اجتماع مدخليت ندارد.(2)

ث. قيد بالمعروف ناظر به عادلانه و معقول بودن وصيت است، به گونه اى كه هم وصيت به نحو معروف باشد و هم مالى كه آن را وصيت مى كند (موصى به)، بنا بر اين نبايد پيكره وصيت، غيرِ معروف باشد مانند آن كه وصيت كند مقدارى از اموالش را در راه نشر كتب ضلال هزينه كنند؛ همچنين نبايد مقدار مال وصيت شده غير معروف باشد مانند آن كه وصيت كند يك درهم يا نصف درهم به فلان شخص بدهيد كه موجب هتك حيثيت موصى له است.(3)

خ. جنفا: «جنف» به معناى انحراف از صراط مستقيم و تمايل به گمراهى است. در برابر آن «حنف» است كه به معناى انصراف از ضلالت و تمايل به استقامت و درستى است.(4)

ذ. سرّ اين كه خداوند در باره اصلاح كننده وصيت فرمود: «گناهى بر او نيست» و از مأجور بودن وى سخن نگفت، آن است كه غالبا ميانجى اصلاح، با پرس و جو موجب منقصت ذى حق مى شود و شايد تصور شود كه اين كار گناه است، از اين رو نياز بود خداوند براى نفى چنين تصورى بفرمايد: آنگاه كه تغييردهنده قصد اصلاح داشته باشد، گناهى بر او نيست.(5)

نكته ها

1. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: با صادقين و راستگويان باشيد؛ يا أيها الذين ءامنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (توبه، 119). در آيه 177 بقره اوصاف و ويژگى هاى

ص: 272


1- تسنيم، ج 9، ص 218.
2- همان.
3- تسنيم، ج 9، ص 220.
4- همان، ص 250.
5- همان، 254.

صادقين را معرفى مى كند: اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون.

2. از اين آيه شريفه استفاده مى شود گرچه قبله يك امر مهم است و از شعائر الهى محسوب مى شود، ليكن شعائر وقتى الهى خواهد بود كه ريشه در درون انسان داشته باشد. بنا بر اين، قبله چه بيت المقدس باشد چه مسجدالحرام، اصالت و موضوعيت ندارد آنچه كه اصالت دارد همان ايمان درونى انسان به خداوند و قيامت است كه آن ايمان در ابعاد زندگى انسان تجلى پيدا كند و آن افعال و اوصافى كه در آيه شريفه بدان اشاره شده است از انسان ظاهر شود.(1)

3. شايد راز تقديم انفاق هاى قبلى بر آزاد كردن برده آن باشد كه انفاق به سائل، يتيم و ابن سبيل براى حفظ اصل حيات آن هاست، ولى انفاق براى آزاد كردن برده جهت تحصيل كمال حيات آن هاست.(2)

4. در جمله ليس البر خداوند به جاى اين كه «برّ» به كسر «راء» را تعريف فرمايد «برّ» به فتح «راء» را بيان فرمود براى اين كه توصيف و تعريف كسانى كه داراى اين صفت اند شده باشد، ضمنا اشاره به اين است كه مفاهيم خالى از مصداق هيچ گونه ارزشى ندارد و اساسا روش قرآن همين است كه در هر مورد افرادى را كه داراى اين اوصاف هستند بيان مى كند و به شرح مفهوم صفات قطع نظر از دارندگان قناعت نمى كند.(3)

5. سرّ اين كه در مسأله بخشش مالى خويشاوندان را بر ديگران مقدم داشت، آن است كه آن ها در اين مورد از ديگران سزاوارتر هستند چون هم صدقه حساب مى شود، هم صله رحم انجام شده است.(4)

6. سرّ اين كه يتيمان بر ساير مصارف مقدم داشت آن است كه طفل صغيرى كه تهيدست است و پدرش را از دست داده و هيچ راه درآمدى ندارد به طور معمول نيازش از ديگران بيشتر است.(5)

ص: 273


1- تسنيم، ج 9، ص 121.
2- همان.
3- الميزان، ج 1، ص 649.
4- كشاف، ج 1، ص 219؛ روح البيان، ج 1، ص 282؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 371.
5- روح البيان، ج 1، ص 282.

7. علت اين كه صداقت ابرار را به صورت فعل ماضى «صدقوا» بيان كرد، آن استكه بفهماند اين صفات و ويژگى ها در اين گروه استقرار يافته است.(1)

8. كلمه «صابرين» منصوب آورده شد و مرفوع خوانده نشد (صابرون) تا به عظمت امر صبر اشاره كرده باشد و مى خواهد فضيلت و شرافت صبر را بفهماند كه مبدأ همه كمالات انسانى است.(2)

9. اوصافى كه خداى سبحان در اين آيه از ابرار شمرده همان اوصافى است كه در آيات ان الابرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا برشمرده است و نيز در آيات ديگر فرموده: كلا ان كتاب الابرار لفى عليين * و ما ادريك ما علييون * كتاب مرقوم * يشهده المقربون... عينا يشرب بها المقربون. با جمع بندى اين آيات به دست مى آيد كه خداوند ايشان را به عباد الله بودن توصيف كرده و براى عباد خود اين وصف را بيان كرده كه ان عبادى ليس لك عليهم سلطان و از سوى ديگر مقربين را توصيف كرده به اين كه: و السابقون السابقون * اولئك المقربون. از مجموع همه اين آيات به دست مى آيد كه اين «عباد الله» كه در آخرت به سوى نعمت خدا سبقت مى گيرند همان هايى هستند كه در دنيا به سوى خيرات سبقت مى گيرند.(3)

10. مقصود از «شىء» حق قصاص است و نكره بودن براى آن است كه هر گونه حقى را شامل شود؛ چه تمام حق قصاص باشد يا قسمتى از آن مانند مواردى كه اولياى دم متعدد باشند و بعضى از اولياى دم حق خويش را نسبت به قاتل عفو كنند، در اين موقع قصاص در كار نخواهد بود و به جاى آن بايد ديه پرداخت شود.(4)

11. تعبير از صاحب خون در آيه شريفه به برادر به منظور تحريك حس محبت و رأفت است و حكايت از اين مى كند كه عفو و بخشش در اين گونه موارد محبوب تر است.(5)

12. سؤال: اگر گفته شود كه خداوند چگونه فرموده قصاص واجب است با اين كه اوليا

ص: 274


1- روح المعانى، ج 1، ص 445.
2- الميزان، ج 1، ص 651.
3- الميزان، ج 1، ص 652.
4- همان، ص 656.
5- الميزان، ج 1، ص 656؛ احسن الحديث، ج 1، ص 326؛ نمونه، ج 1، ص 612.

مخير هستند كه قصاص كنند يا ديه بگيرند يا به طور كلى عفو كنند؟

پاسخ: 1. يا منظور اين است كه قصاص در صورتى كه اولياى مقتول آن را اختيار كنند واجب است؛ زيرا واجب گاهى به طور تعيين ثابت مى شود و گاهى به طور تخيير.

2. قصاص يك امر واجب است، ليكن موضوع اين امر واجب مطالبه ولى مقتول است؛ زيرا قصاص حق الناس است و اداى حق الناس فقط در صورت مطالبه آن لازم است.(1)

13. جمله ان الله سميع عليم دلالت بر وعيد و تهديد نسبت به تغييردهندگان وصيت دارد.(2)

14. در آيه و لكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب، فقط ارباب عقل را مخاطب قرار داد تا دلالت كند بر اين مطلب كه كسانى كه ارزش و اهميت حيات را مى فهمند و بر آن محافظت مى كنند، عقلا هستند.(3)

15. در باره قصاص، دو نكته را بايد در نظر داشت:

الف. اگر ولى دم نتوانست در محكمه ثابت كند كه كسى را كه كشته قاتل عمد بوده و بر اساس قصاص او را كشته است، به حكم حاكم شرع مجازات مى شود، گرچه نزد خدا عذر دارد.

ب. براى پيشگيرى از هرج و مرج، احتياط آن است كه در قصاص نيز به حاكم مراجعه شود تا به نظم جامعه و حكومت عهده دار نظم آسيبى نرسد.(4)

16. مفهوم آيه الانثى بالانثى اين نيست كه مرد نبايد در برابر زن قصاص شود، بلكه اولياى زن مقتول مى توانند مرد جنايتكار را به قصاص برسانند به شرط آن كه نصف مبلغ ديه را بپردازند.(5)

17. شايد تعبير از مال به خير براى اين است كه بايد از طريق خير و مشروع به دست آيد و به طريق مشروع صرف شود؛ زيرا مالى كه از طريق مشروع تحصيل نشود، خير نيست، بلكه

ص: 275


1- مجمع البيان، ج 2، ص 185.
2- كشاف، ج 1، ص 224.
3- مراغى، ج 2، ص 64.
4- تسنيم، ج 9، ص 179.
5- نمونه، ج 1، ص 611.

شر است. ضمنا اطلاق مال به «خير» نشان مى دهد كه اسلام ثروت و سرمايه اى را كه از طريق مشروع به دست آمده باشد و در مسير سود و منفعت اجتماع به كار گرفته شود خير و بركت مى داند و بر افكار نادرست آن ها كه ذات ثروت را چيز بدى مى دانند خط بطلان مى كشد.(1)

18. در آيه شريفه فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه موضوع تبديل را تكرار كرد، حال آن كه مى توانست به جاى آن از ضمير استفاده نمايد: «فانما اثمه عليهم» تا بدين طريق به علت گناه يعنى تبديل وصيت اشاره كرده باشد.(2)

19. قصاص سبب بازدارى مردم از تكرار قتل است: لعلكم تتقون.(3)

20. وصيت بايد بر اساس معروف يعنى عقل پسند باشد نه از روى كينه و انتقام. زيرا از ارث تنها برخى بهره مند مى شوند؛ اگر در ميان اقوام كسانى هستند كه از ارث محروم اند يا ارث آن ها كم است با وصيت به طور معروف در مورد توسعه سهميه آنان اقدام كند.(4)

21. تغيير و تبديل وصيت صحيح، ممنوع است، ليكن اگر عمل به وصيت عامل فتنه ميان ورثه شود، تغيير آن زير نظر حاكم شرع اشكالى ندارد و به تعبير ديگر عمل به وصيت مهم است، ولى رفع فتنه اهمّ است و اصل اهمّ و مهم را بايد رعايت كرد.(5)

ص: 276


1- نمونه، ج 1، ص 615.
2- الميزان، ج 1، ص 667؛ روح المعانى، ج 1، ص 453.
3- نور، ج 1، ص 277.
4- نور، ج 1، ص 378.
5- همان.

آیه 183-187

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (183) أَيّامًا مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضًا أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184) شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَريضًا أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (185) وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (186) أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَاْلآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ اْلأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ اْلأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (187)

ترجمه

اى افرادى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما نوشته شده، همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد؛ تا پرهيزگار شويد. * چند روز معدودى را (بايد روزه بداريد.) و هر كس از شما بيمار يا مسافر باشد تعدادى از روزهاى ديگر را (روزه بدارد.) و بر كسانى كه روزه براى آن ها طاقت فرساست، (همچون بيماران مزمن، و پيرمردان و پيرزنان،) لازم است كفّاره بدهند: مسكينى را اطعام كنند. و كسى كه كار خيرى انجام دهد، براى او بهتر است و روزه داشتن براى شما بهتر است اگر بدانيد. * (روزه، در چند روز معدود) ماهِ رمضان است؛ ماهى كه قرآن، براى راهنمايى مردم، و نشانه هاى هدايت، و فرق ميان حق و باطل، در آن نازل شده است. پس آن كس از شما كه در ماه رمضان در حضر باشد، روزه بدارد. و آن كسى كه بيمار يا در سفر است، روزهاى ديگرى را به جاى آن روزه بگيرد. خداوند، راحتى شما را مى خواهد، نه زحمت شما را. هدف اين است كه اين روزها را تكميل كنيد و خدا را بر اين كه شما را هدايت كرده، بزرگ بشمريد باشد كه شكرگزارى كنيد. * و هنگامى كه بندگان من،

ص: 277

از تو در باره من سؤال كنند (بگو:) من نزديكم؛ دعاى دعاكننده را، به هنگامى كه مرا مى خواند، پاسخ مى گويم. پس بايد دعوت مرا بپذيرند، و به من ايمان بياورند تا راه يابند (و به مقصد برسند). * آميزش جنسى با همسرانتان، در شبِ روزهايى كه روزه مى گيريد، حلال است. آن ها لباس شما هستند و شما لباس آن ها؛ (هر دو زينت هم و سبب حفظ يكديگريد). خداوند مى دانست كه شما به خود خيانت مى كرديد؛ (و اين كارِ ممنوع را انجام مى داديد؛) پس توبه شما را پذيرفت و شما را بخشيد. اكنون با آن ها آميزش كنيد و آنچه را خدا براى شما مقرر داشته، طلب نماييد. و بخورى و بياشاميد تا رشته سپيد صبح، از رشته سياه (شب) براى شما آشكار گردد؛ سپس روزه را تا شب، تكميل كنيد و در حالى كه در مساجد به اعتكاف پرداخته ايد، با زنان آميزش نكنيد. اين، مرزهاى الهى است؛ پس به آن نزديك نشويد! خداوند، اين چنين آيات خود را براى مردم، روشن مى سازد، باشد كه پرهيزگار گردند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وجوب روزه بر مسلمانان، هدف از روزه تحصيل تقوا، وجوب روزه در ايام معين (ماه رمضان)، لزوم افطار روزه بر مريض و مسافر و ناتوان، ماه رمضان ماه نزول قرآن، لزوم افطار بر مريض و مسافر به منظور آسان گيرى بر آنان، اجابت دعا در صورت درخواست از خداوند، حلال بودن مباشرت در شب هاى ماه رمضان و زن و مرد به منزله لباس براى يكديگر.

ب. چنان كه از ظاهر آيه كما كتب على الذين من قبلكم و ساير مواردى كه اين كلمه در قرآن به كار رفته است استفاده مى شود منظور از «من قبلكم» همان امت هاى پيش از اسلام و پيروان پيامبران پيشين مانند حضرت موسى و حضرت عيسى است، ولى اين آيه در مقام اثبات اين معنا نيست كه تمام امت هاى گذشته مكلف به انجام روزه بوده اند يا اين كه روزه آنان همانند اين روزه بوده است. پس اين تشبيه فقط از جهت اصل وجوب روزه است نه از جهت وقت و ديگر خصوصيات آن و به اصطلاح آيه از جهت تشبيه و خصوصيات آن اطلاق ندارد.(1)

ص: 278


1- الميزان، ج 2، ص 7؛ مجمع البيان، ج 2، ص 200.

ج. منظور از على سفر در آيه، كوچ كردن و در حال مسافرت بودن است (نه آنكه هنوز سفر نكرده يا از سفر بازگشته است) كه در اين حال، روزه در ايام ديگرى بر انسان واجب مى گردد.(1)

د. راز تفاوت تعبير در باره مرض و سفر: فمن كان منكم مريضا أو على سفر اين است كه مرض بر بيمار قاهر است، از اين رو نمى توان شخص را مسلّط بر مرض دانست و گفت «على مَرَضٍ»، ليكن سفر مقهور شخص است و با تصميم او پديد مى آيد، از اين رو مى توان گفت «على سفرٍ».(2)

ه -. «تطوع» به معناى داوطلب بودن است؛ يعنى انسان خودش داوطلبانه كارى را انجام دهد كه اطاعت خدا هم هست بدون اين كه در انجام آن كراهتى داشته باشد حال چه اين كه آن عمل الزامى و واجب باشد و چه غير الزامى و مستحب. پس معناى آيه مى شود: روزه بر شما واجب شده است... پس آن را به طور رغبت بجا بياوريد نه با كراهت چون هر كس عمل خير را با رغبت بياورد بهتر است تا همان عمل را با اكراه بياورد، ليكن بعضى بر اين عقيده اند كه اين جمله مى فرمايد: غذا به بيش از يك مسكين دهد يا زيادتر از مقدار خوراك به يك مسكين دهد بهتر است.(3)

و. شاهد ماه رمضان بودن به اين معناست كه انسان همچنان زنده و هوشيار بماند تا ماه رمضان فرا رسد و آدمى از فرا رسيدنش آگاه شود و اين شهادت هم نسبت به تمامى ماه صادق است و هم نسبت به بعضى از آن (مانند اين كه آدمى در اوايل ماه مسافر باشد و اواخر آن حاضر شود).(4)

ز. از ماه هاى سال تنها نام ماه رمضان در قرآن آمده است. از ماه هاى رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرّم با تعبير عام الاشهر الحرم (توبه، 5) و منها أربعة حرم (توبه، 36) و از ماه هاى حج يعنى شوال، ذيقعده و ذيحجه نيز به عنوان أشهر معلومات (بقره، 197) ياد شده است نه نام ويژه آن ها.(5)

ص: 279


1- تسنيم، ج 9، ص 262.
2- همان.
3- الميزان، ج 2، ص 15؛ مجمع البيان، ج 2، ص 206؛ كاشف، ج 1، ص 283؛ روح البيان، ج 1، ص 291؛ كشاف، ج 1، ص 226.
4- الميزان، ج 2، ص 14.
5- تسنيم، ج 9، ص 325.

ح. خداى سبحان ماه رمضان را به نزول قرآن در آن معرفى مى كند، پس عظمت اين ماه به لحاظ روزه نيست، بلكه معرّف حقيقى ماه رمضان، «ظرف نزول قرآن بودن» آن است؛ قرآنى كه حاوى معارف و احكام فراوانى است كه يكى از آن ها روزه است.(1)

ط. عنوان هدايت اگر در مقابل فرقان قرار گيرد هدايتِ خاص خواهد بود، چون تفصيل، قاطع شركت است و اگر مطلق ذكر شود هدايت عام است كه تفريق بين حق و باطل از مصاديق آن محسوب مى گردد. در آيه 185 عنوان هدايت دو بار ذكر شده؛ يك بار به طور مطلق كه در قبال چيزى (فرقان) واقع نشده. در اين جا منظور از هدايت همان معناى عام است. بار ديگر در قبال فرقان واقع شده كه در اين جا مقصود از آن هدايت خاص است.(2)

ى. من شهد به معناى «من رأى الهلال» (هر كه هلال را ديد) نيست تا به صرف رؤيت هلال رمضان، روزه بر همه واجب باشد، بلكه «شاهد» در مقابل غايب است و غيبت و شهادت، همان سفر و حضر است.(3)

ك. دعا سه درجه دارد: 1. دعا به زبان استعداد؛ اين گونه دعا قطعا اثر مى كند چون اگر موجودى استعداد دريافت كمال و فيض را داشت و نقص در قبول قابل نبود در فاعل يعنى خداوند سبحان، بخل و امساك نيست و او هر موجودى را كه به استعدادى مجهز شود، به مقصد مى رساند: قال ربّنا الّذى أعطى كلّ شىء خلقه ثمّ هدى (طه، 50). در باره اين قسم از دعا چنين آمده است كه همه آنچه در آسمان ها و زمين اند، خدا را مى خوانند: يسئله من فى السّموات و الارض (الرحمن، 29) و نيز مى فرمايد: و ءاتكم من كلّ ما سألتموه (ابراهيم، 34)؛ يعنى هر چه را به لسان استعداد خواستيد به شما داد، وگرنه خداوند بسيارى از ادعيه به لسان مقال را كه با استعداد همراه نيست رد مى كند.

تذكر: اگر سؤال به زبان استعداد تام باشد حرف «مِن» در و ءاتكم من كلّ ما سألتموه براى تبعيض نيست وگرنه مى تواند معناى تبعيض را در بر داشته باشد.

2. دعا به زبان حال كه نازل تر از لسان استعداد است. نزد بعضى حال همان استعداد است،

ص: 280


1- همان.
2- همان، ص 372.
3- همان، ص 373.

گاهى انسان حال و استعداد مقطعى و گذرا پيدا مى كند و قلبش با خلوص متوجه خدا مى شود كه در اين حال دعايش مستجاب است. در اين قسم نيز همچون قسم اول، يعنى زبان استعداد، دعاى لفظى مطرح نيست فقط حالت خضوع، درخواست، التجا و مانند آن پديد مى آيد كه شخص چيزى را طبق حالت ويژه اى كه دارد از خداوند درخواست مى كند، هر چند استعداد آن به نصاب تام نرسيده باشد.

3. دعا به زبان قال؛ اين گونه دعا كردن در تأثير مانند دو قسم سابق نيست، هر چند صبغه عبادى آن محفوظ است:

«الدعاء مخّ العبادة».(1)

ل. مقصود از الخيط الابيض و الخيط الاسود سفيدى صبح و سياهى شب است. در ابتداى طلوع فجر صادق هر يك از روشنايى صبح و تاريكى شب به صورت نخى در امتداد افق نمودار مى شود.(2)

م. مقصود از ليلة الصّيام به قرينه ثمّ أتمّوا الصّيام الى الّيل شبهايى است كه فرداى آن روزه گرفته مى شود؛ مانند «ليلة الجمعه» كه قبل از روز جمعه است نه شبى كه روز قبل آن زمان روزه بوده است و چون جنس شب مراد است، همه شب هاى روزه در ماه رمضان و غير آن را شامل مى شود.(3)

ن. هنّ لباس لكم و أنتم لباس لهنّ؛ در اين تشبيه لطيف تشبيه همسر به لباس نكات تربيتى دقيقى است كه برخى از آن ها بدين شرح است:

1. لباس مانع از آسيب است. ازدواج هر چند اطفاى غريزه را به همراه دارد، ليكن صبغه ملكوتى آن صيانت از گناه و حراست از نگاه آلوده است. آنچه از حضرت رسول اكرم رسيد كه

«من تزوّج فقد أحرز نصف دينه»(4) ناظر به همين نكته فاخر است. زن با انتخاب شوهر و مرد با انتخاب همسر بهانه اى براى آسيب پذيرى ندارد.(5)

2. لباس عيوب انسان را مى پوشاند و آبرو را حفظ مى كند. زن و شوهر نيز بايد عيوب هم

ص: 281


1- تسنيم، ج 9، ص 405-406.
2- تسنيم، ج 9، ص 450.
3- همان، ص 455.
4- مكارم الاخلاق، باب هشتم، ص 196.
5- روض الجنان، ج 3، ص 51؛ كشف الاسرار، ج 1، ص 504.

را بپوشانند و آبروى اجتماعى يكديگر را حفظ كنند.

3. لباس، انسان را از گرما و سرما و... حفظ مى كند. زوجين نيز بايد در حوادث تلخ و شيرين و گرم و سرد زندگى، موجبات دلگرمى هم را فراهم كنند.

4. ميان لباس و كسى كه آن را پوشيده رابطه اى تنگاتنگ و صميمى است كه بيگانه ميان آن دو راه ندارد. رابطه زوجين نيز بايد به اندازه اى گرم و باصفا باشد تا بيگانه اى به درون زندگى آنان راه نيابد كه به اسرارشان پى برده، احيانا فتنه گرى كند.

5. انسان پوشيدن لباس آلوده و وصله دار را خوش ندارد. در انتخاب همسر نيز بايد چنين دقت هايى اعمال شود.

6. لباس مايه آرامش انسان است. زن و شوهر نيز موجب آرامش يكديگرند. قرآن از شب، هم به «لباس» تعبير كرده است: و جعلنا الّيل لباسا (نبأ، 10) و هم به سكونت و آرامش: هو الّذى جعل لكم الّيل لتسكنوا فيه. (يونس، 67) اين دو تعبير در باره زوجين نيز آمده است: هنّ لباس لكم و انتم لباس لهنّ، و من ءاياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة. (روم، 21)

7. لباس به انسان زينت مى بخشد. زن و شوهر نيز بايد زينت يكديگر باشند. زن و شوهر كنار هم موقعيتى در خانواده و اجتماع پيدا مى كنند كه در گذشته آن را نداشته اند، از اين رو به آن ها با احترام بيشترى برخورد مى شود.(1)

8. لباس بودن دو طرفه است؛ زن براى مرد لباس و مرد براى زن لباس است، تساوى زن و مرد در برخى از امور نيز استفاده مى شود.

س. تعبير «أنفسكم» نيز مى فهماند كسى كه بر اثر معصيت، حكم خدا را زير پا مى گذارد، در حقيقت به خود خيانت كرده است، از اين رو قرآن ظلم ستمگران، كفر كافران و معصيت تبهكاران را خيانت و ستم آنان به خويشتن مى شناساند: و ما ظلمونا ولكن كانوا أنفسهم يظلمون (بقره، 57) و اعلام مى دارد ستم آن ها ضررى به خدا نمى رساند؛ زيرا او غنى عن العالمين (آل عمران، 97) است.(2)

ص: 282


1- نمونه، ج 1، ص 650؛ تسنيم، ج 9، ص 460-461.
2- همان، ص 463.

ع. هر گاه عملى ناشايست بسيار خطرناك باشد يا جاذبه هايى داشته باشد كه فرار از جاذبه ها دشوار باشد و انسان به ايستادگى برابر آن ها مصمّم نباشد، در مقام نهى از چنين مواردى به «لاتقربوا» تعبير مى كنند نظير و لا تقربوا مال اليتيم.(1)

ف. امر در آيه فالان باشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم چون بعد از منع واقع شده است تنها بر جواز دلالت دارد و مى فهماند از هم اكنون رفث با زنان در شب هاى رمضان جايز است و منظور از طلب كردن آنچه خدا نوشته است طلب فرزند است كه خداى سبحان آن را نوشته و مقرر كرده است كه نوع انسانى اين كار را از راه مباشرت انجام دهند.

نكته ها

1. خطاب آيه شريفه ويژه مؤمنان است؛ زيرا اولاً آن ها حكم الهى را مى پذيرند، ثانيا اين كه عبادت فقط از مؤمنان صحيح مى باشد، ليكن در هر دو صورت اختصاص خطاب به مؤمنان منافات ندارد كه روزه بر غير آنان هم واجب باشد.(2)

2. خداوند در حكم «صوم» نهايت فضل و رحمت خود را بيان و روشن ساخته است چون اولاً فرموده امم سابق نيز مشمول حكم صوم بوده اند و هنگامى كه عبادت سختى مانند روزه همگانى شد، تحمل آن آسان مى شود. ثانيا حكمت وجوب صوم را كه تحصيل تقوا است بيان كرده است.

ثالثاً فرموده حكم وجوب صوم منحصر به ايام محدودى است كه اگر براى هميشه يا در اكثر ايام و اوقات آن را واجب مى كرد، مشقت بزرگى پديد مى آمد. رابعا حكم وجوب صوم را در ماه پرفضيلت رمضان قرار داد كه ماه نزول قرآن كريم است. خامسا مشقت و زحمت لزوم روزه را از مسافر و مريض و ناتوان برطرف نمود كه بر آن ها در حال مرض و سفر و ناتوانى روزه واجب نيست.(3)

3. با توجه به جمله يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر مى توان يك قاعده عمومى نسبت به تمام احكام اسلامى استفاده كرد و از مدارك قاعده لا حرج باشد اين قاعده مى گويد

ص: 283


1- انعام، 152؛ تسنيم، ج 9، ص 479.
2- اطيب البيان، ج 2، ص 331؛ مجمع البيان، ج 2، ص 200.
3- مفاتيح الغيب، ج 5، ص 243.

اساس قوانين اسلام بر سختگيرى نيست و اگر در جايى حكمى توليد مشقت شديد كند، موقتا برداشته مى شود.(1)

4. در قرآن چند چيز براى استفاده و بهره ورى همه مردم قرار داده شده است از جمله:

الف. رحمت و رأفت خداوند: انّ الله بالناس لرؤف رحيم.

ب. هدايت قرآن كريم: شهر رمضان الذى انزل فيه القرءان هدى للنّاس.... (بقره، 185)

ج. رسالت پيامبر اكرم:... و أرسلناك للنّاس رسولاً.... (نساء، 79)

د. زيارت و عبادت در مسجد الحرام: انّ أوّل بيت وضع للنّاس للّذى ببكة مباركا و هدى للعالمين. (آل عمران، 96)

5. از جمله (فانى قريب) استفاده مى شود كه خداوند مكان ندارد؛ زيرا اگر مكان داشت، نسبت به تمام دعاكنندگان نزديك نبود.(2)

6. نكات و دقايقى در آيه و اذا سألك... به كار رفته است:

الف. اساس گفتار بر تكلم وحده است نه غيبت و اين دلالت دارد بر اين كه خداى تعالى نسبت به مضمون آيه كمال عنايت را دارد.

ب. فرمود «بندگانم» و نفرمود مردم و اين، عنايت ياد شده را بيشتر مى سازد.

ج. واسطه نينداخت و نفرمود در پاسخشان بگو، بلكه فرمود: «چون بندگانم سراغ مرا مى گيرند من نزديكم».

د. جمله «من نزديكم» را با حرف «انّ» كه تأكيد را مى رساند بيان كرده و فرمود: فانى قريب.

ه -. نزديكى را با صفت بيان كرد و فرمود: «نزديكم» نه با فعل (من نزديك مى شوم) تا ثبوت و دوام نزديكى را برساند.

و. در افاده اين كه دعا را مستجاب مى كند تعبير به مضارع آورد نه ماضى تا تجدد اجابت و استمرار آن را برساند.

ز. وعده اجابت يعنى عبارت «اجابت مى كنم دعاى دعاكننده» را مقيد كرد به قيد «اذا دعان؛

ص: 284


1- نمونه، ج 1، ص 637.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 215.

در صورتى كه مرا بخواند» با اين كه اين قيد چيزى جز مقيد نيست چون مقيد خواندن خداست و قيد هم همان خواندن خداست تا دلالت كند بر اين كه دعوت دعاكننده بدون هيچ قيد و شرطى مستجاب است نظير آيه ادعونى استجب لكم و اين هفت نكته دلالت دارد بر اين كه خداى سبحان به استجابت دعا اهتمام و عنايت دارد.(1)

7. برخى از افراد از پيامبر اكرم پرسيدند: خداوند را چگونه بخوانيم ؟ آيا خداوند به ما نزديك است كه او را آهسته بخوانيم يا اين كه دور است كه با صداى بلند او را بخوانيم ؟ آيه شريفه اذا سألك در پاسخ آنان نازل شد.(2)

آیه 188-195

اشاره

وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقًا مِنْ أَمْوالِ النّاسِ بِاْلإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188) يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (189) وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (190) وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى يُقاتِلُوكُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ (191) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (192) وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَى الظّالِمينَ (193) الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (194) وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (195)

ترجمه

و اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد. و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه، (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهيد، در حالى كه مى دانيد

ص: 285


1- الميزان، ج 2، ص 42.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 500.

(اين كار، گناه است). * در باره «هلال هاى ماه» از تو سؤال مى كنند؛ بگو: «آن ها بيان اوقات (و تقويم طبيعى) براى (نظامِ زندگى) مردم و (تعيين وقتِ) حج است». و (آن چنان كه در جاهليت مرسوم بود كه به هنگام حج، كه جامه احرام مى پوشيدند، از درِ خانه وارد نمى شدند، و از نقبِ پشتِ خانه وارد مى شدند، نكنيد.) كار نيك، آن نيست كه از پشتِ خانه ها وارد شويد، بلكه نيكى اين است كه پرهيزگار باشيد و از درِ خانه ها وارد شويد و تقوا پيشه كنيد، تا رستگار گرديد. * و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنيد و از حدّ تجاوز نكنيد، كه خدا تعدّى كنندگان را دوست نمى دارد. * و آن ها را [= بت پرستانى كه از هيچ گونه جنايتى ابا ندارند] هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد؛ و از آن جا كه شما را بيرون ساختند [= مكه]، آن ها را بيرون كنيد و فتنه (و بت پرستى) از كشتار هم بدتر است. و با آن ها در نزد مسجدالحرام (در منطقه حرم) جنگ نكنيد؛ مگر اين كه در آن جا با شما بجنگند. پس اگر (در آن جا) با شما پيكار كردند، آن ها را به قتل برسانيد. چنين است جزاى كافران! * و اگر خوددارى كردند، خداوند آمرزنده و مهربان است. * و با آن ها پيكار كنيد تا فتنه (و بت پرستى، و سلب آزادى از مردم،) باقى نماند؛ و دين، مخصوص خدا گردد. پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحمِ آن ها نشويد؛ زيرا) تعدّى جز بر ستمكاران روا نيست. * ماه حرام، در برابر ماه حرام. (اگر دشمنان، احترام آن را شكستند، و در آن با شما جنگيدند، شما نيز حق داريد مقابله به مثل كنيد.) و تمام حرام ها (قابلِ) قصاص است. و (به طور كلّى) هر كس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد. و از خدا بپرهيزيد (و زياده روى ننماييد)؛ و بدانيد خدا با پرهيزگاران است. * و در راه خدا انفاق كنيد؛ و (با ترك انفاق،) خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد؛ و نيكى كنيد كه خداوند، نيكوكاران را دوست مى دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حرمت اكل مال به باطل (حرمت رشوه خوارى)، سؤال مردم از پيامبر پيرامون اول ماه و پاسخ آن حضرت، بر و نيكوكارى در پرتو تقوا، لزوم پيكار در راه خداوند، وجوب كشتن

ص: 286

كفار معاند و مهاجم، ممنوعيت قتال در نزد مسجدالحرام مگر به عنوان قصاص، وجوب قتال براى از بين بردن شرك، عدم رعايت حرمت ماه حرام در صورت قتال كفار در ماه حرام يا قتال در نزديكى مسجدالحرام، ضرورت داشتن تقوا و لزوم انفاق در راه خدا.

ب. در آيات متعدد، مانند آيه مورد بحث، مال به اشخاص نسبت داده شده است: أموالكم و اين نشان مى دهد كه خدا مال را به افراد تمليك شرعى كرده است و آنان كه از راه صحيح به مال دست يابند، مالك شرعى آن شناخته مى شوند، البته اين ملكيت، در حدّ ملكيت تشريعى و اعتبارى است نه ملكيت تكوينى؛ زيرا ملكيت تكوينى مخصوص خداى سبحان است و تفويض و اعتباربردار نيست، مگر به نحو مظهريت.(1)

ج. منظور از «اكل اموال مردم» گرفتن آن يا مطلق تصرف در آن است كه به طور مجاز در خوردن مال مردم اطلاق مى شود مصحح اين اطلاق مجازى آن است كه خوردن نزديك ترين و قديمى ترين عمل طبيعى است كه انسان محتاج به انجام آن است.(2)

د. كلمه «تدلوا» به عنوان كنايه در دادن رشوه به حكام تا بر طبق ميل آدمى رأى دهند استعمال مى شود.(3)

ه -. منظور از فى سبيل الله در راه خدا بودن اين عمل به اين است كه غرض تصميم گيرنده اقامه دين و اعلاى كلمه توحيد باشد چنين قتلى عبادت است كه بايد با نيت انجام شود و آن نيت عبارت است از رضاى خدا و تقرب به او نه استيلا بر اموال مردم و ناموس آنان.(4)

و. مراد از جمله و لا تعتدوا؛ يعنى از حد تجاوز نكنيد مطلق هر عملى است كه عنوان تجاوز بر آن صادق باشد مانند قتال قبل از پيشنهاد مصالحه بر سر حق، قتال ابتدايى، قتل زنان و كودكان و قتال قبل از اعلان جنگ با دشمن.(5)

ز. جمله و أتوا البيوت من ابوابها، بيان اين اصل جامع و كلى است كه هر كارى را بايد از

ص: 287


1- مجمع البيان، ج 2، ص 504-505.
2- الميزان، ج 2، ص 73؛ نمونه، ج 2، ص 4؛ مراغى، ج 2، ص 81.
3- الميزان، ج 2، ص 75.
4- همان، ص 87.
5- همان، ص 89.

راه خاصّ آن وارد شد و بيراهه نرفت. راه ورود انسان به كارها خصوص مسير مشروع آن است و راه نامشروع، هر چند به حسب ظاهر سهل و سريع باشد، بيراهه است و از پشت خانه وارد شدن است و بايد از آن پرهيز شود.(1)

ح. واژه «بيت» در اين آيه، به بيت ظاهرى اختصاصى ندارد، بلكه بيت معنوى را شامل مى شود. بيت معنوى، بيت نبوت، امامت و ايمان است كه در آياتى از قرآن به آن اشاره شده است؛ مثلاً حضرت نوح (علیه السلام) از خدا چنين مى طلبد: ربّ اغفر لى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا (نوح، 28). مقصود از «بيتى» بيت نبوت و ايمان است نه خانه شخصى حضرت نوح (علیه السلام). هر كس كه داخل آن خانه شود، مشمول دعاهاى مخصوص حضرت نوح (علیه السلام) خواهد شد.(2)

ط. در معناى جمله ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها 3 احتمال است:

1. در جاهليت رسم اين بود كه اگر كسى براى حج محرم مى شد از در خانه اش وارد نمى شد تا حجش تمام شود و سوراخ هايى در پشت خانه ها به اين منظور درست كرده بودند كه در آن ها در اين هنگام داخل و خارج مى شدند و مسلمانان از عمل به اين كار نهى شدند.(3)

2. در كارها از راهش وارد شويد و منظور داخل شدن خانه ها نيست.(4)

3. نيكى آن نيست كه از افراد نالايق انتظار كار نيك داشته باشيد، بلكه نيكى در اين است كه كارهاى خوب را از افرادى شايسته طلب كنيد.(5)

ى. مراد از «فتنه» در آيه و الفتنة اشد من القتل شرك مى باشد.(6)

ك. سياق آيات دلالت دارد كه اگر آنان از قتال با شما دست كشيدند، شما هم ترك قتال كنيد و آن ها را ببخشيد، ليكن اكثر مفسرين بر اين عقيده اند كه اگر از كفر و شرك خود توبه كردند و به خدا و رسول ايمان آوردند خداوند آنان را مى آمرزد.(7)

ص: 288


1- تسنيم، ج 9، ص 548.
2- الميزان، ج 20، ص 37؛ همان، ص 549.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 228؛ نمونه، ج 2، ص 12؛ احسن الحديث، ج 1، ص 349؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 285.
4- نمونه، ج 2، ص 12.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 228.
6- كاشف، ج 1، ص 299؛ مجمع البيان، ج 2، ص 233؛ روح المعانى، ج 1، ص 471؛ الميزان، ج 2، ص 89.
7- كاشف، ج 1، ص 299؛ الميزان، ج 2، ص 90؛ مجمع البيان، ج 2، ص 233؛ نمونه، ج 2، ص 24؛ مراغى، ج 2، ص 90.

ل. بر اساس برنامه وحى، تزكيه نفوس جامعه و تعليم كتاب و حكمت به آنان است، از اين رو خداوند قبل از هر سخن ديگر در باره جنگ، به ذكر هدف آن مى پردازد: و قاتلوا فى سبيل الله الّذين يقاتلونكم. هدف جنگ، اقامه دين و اعلاى كلمه توحيد است؛ زيرا قبل از اين كه بگويد با چه كسى بجنگيد مى گويد: چرا بجنگيد و به چه منظور دفاع كنيد.(1)

م. جنگ براى مسلمانان در ماه هاى حرام جايز نيست و حرام است جز اين كه به صورت قصاص و مقابله به مثل با مشركان باشد.(2)

ن. منظور از احسان خوددارى از قتال يا رأفت و مهربانى كردن با دشمنان دين و امثال اين معانى نيست، بلكه منظور از احسان اين است كه هر عملى كه انجام مى دهند خوب انجام دهند؛ اگر قتال مى كنند به بهترين وجه قتال كنند.(3)

س. مقصود از فان انتهوا در اين آيه خوددارى مشركان از ستيز با مسلمانان در مسجدالحرام است و منظور از فان انتهوا فلا عدوان در آيه بعد پايان دادن به شرك و پذيرش اسلام است.(4)

ع. از تعبير حتّى لا تكون فتنة بر مى آيد كه بايد با فتنه و شرك آشوبگر مبارزه كرد نه با شخص مشرك؛ زيرا ممكن است تا آخرين لحظه در دنيا گروهى مشرك يا كافر اهل كتاب يا منافق باشند، هر چند بايد در پناه اسلام زندگى كنند، با اين تفاوت كه اهل كتاب موظّف به پرداخت جزيه اند، اما منافق همانند ساير مسلمانان زندگى مى كند، گرچه عذاب او در معاد همانند كافر قطعى است. مشرك نيز مى تواند مستأمن باشد؛ يعنى از دولت اسلامى درخواست پناهندگى كند و هيچ گاه در صدد فتنه و ترفند نباشد.(5)

ف. «عدوان» ظاهرا به معناى عقوبت، قتل و تعدّى است؛ يعنى اگر آنان از شرك و بت پرستى دست شستند، قتل و تعدّى به آنان روا نيست. كفر مانند موجبات حدّ نيست كه پس از ثبوت موجب، حتى با توبه نيز حد ساقط نشود، بلكه اگر كافران از كفر دست كشيده

ص: 289


1- تسنيم، ج 9، ص 573.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 237؛ روح البيان، ج 1، ص 308.
3- الميزان، ج 2، ص 93.
4- تسنيم، ج 9، ص 608.
5- همان، ص 628.

اسلام را پذيرفتند، عقوبتى بر ايشان نيست.(1)

ص. سرّ تعبير به عدوان در آيه 193 اين است كه ظالم آن را تعدّى تلقى مى كند وگرنه حكم عدل الهى نسبت به ظالم، اعتدال است نه اعتدا.(2)

ق. مقصود از الظالمين به قرينه انّ الشّرك لظلم عظيم (لقمان، 13) مشركان و كافرانند.(3)

ر. اتصاف «شهر» به «حرام»، مانند اتصاف بلد به حرام... براى آن است كه جنگ در آن حرام است، چنان كه اتصاف ذيقعده به اين وصف براى آن است كه اين ماه وقت قعود از نبرد است نه قيام به جنگ.(4) حرمت جنگ در شهر حرام، همچون حرمت كعبه و مسجدالحرام، ميراثى است كه از عصر حضرت ابراهيم (علیه السلام) بر جاى مانده است.(5)

ش. سرّ تعبير به جمع، يعنى واژه «حُرُمات» آن است كه در جريان حُديبيه چند حرمت نقض شد؛ يعنى حرمت حرم و حرمت ماه حرام و حرمت احرام رعايت نشد.(6)

ت. قصاص در همه شئون: فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم؛ خداى سبحان در اين بخش به صورت كلى تر مى فرمايد: هر كس هر گونه تعدّى را بر شما روا داشت، مى توانيد به مثل آن مقابله كنيد. اين حكم به ماه حرام يا حرمت ها اختصاص ندارد، بلكه مطلق است مگر دليلى خاص مانع از قصاص شود، نظير قذف.(7)

ث. استفاده از سلاح هاى شيميايى ابتدائا حرام است و در مورد ضرورت جهت دفاع نيز لازم است از كاربرد آن در مواردى كه بى گناه آسيب مى بيند و كودك، زن، سالمند و ساير افراد غير جنگجو مصدوم مى شوند حتما پرهيز شود(8). عمده آن است كه منظور از اعتداى به مثل، مقابله در اصل مطلب است نه در ابزار و وسايل؛ يعنى اگر دشمنان اسلام با تعدّى جان

ص: 290


1- همان، ص 634.
2- همان، ص 635.
3- همان.
4- تبيان، ج 2، ص 149.
5- تسنيم، ج 9، ص 645.
6- تفسير كبير، ج 5، ص 145؛ همان، ص 646.
7- تسنيم، ج 9، ص 647.
8- كافى، ج 5، ص 28؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 62.

عده اى را گرفتند، مسلمانان مى توانند دفاع كنند و مهاجمان را به قتل برسانند، اما لازم نيست با همان وسيله نامشروع و ابزار نامعقول چنين كنند.(1)

نكته ها

1. از اين كه جمله لا تأكلوا اموالكم را به «بينكم» مقيد كرد دلالت دارد بر اين كه مجموعه اموال دنيا متعلق است به مجموعه مردم دنيا، منتها خداى تعالى از راه وضع قوانين عادله اموال را ميان افراد تقسيم كرده تا مالكيت آنان به حق تعديل شود و در نتيجه ريشه فساد قطع گردد.(2)

2. مالكيت بايد از راه صحيح و شرعى باشد مانند تجارت، زراعت، صنعت، ارث، هديه و امثال آن، ولى تصرف از طريق باطل و رشوه ايجاد مالكيت نمى كند.(3)

3. خداوند براى اثبات خوب بودن تقوا مى توانست بفرمايد

«ولكن البرهو التقوى» ولى به جاى آن فرمود: ولكن البر من اتّقى تا بفهماند كمال آدمى در اتصاف به تقوا است كه مقصود هم همين اتصاف و داشتن تقواست نه صرف مفهوم.(4)

4. از جمله اموالكم بينكم بالباطل با توجه به ضمير «كم» دلالت دارد بر اين كه امت، امت واحد است و احترام به مال غير، احترام به مال خويش است همان گونه كه بى حرمتى به مال ديگران بى حرمتى به مال خويش است.(5)

5. احكام مسجدالحرام

احكام مختلفى در باره مسجد الحرام در قرآن كريم بيان شده است از جمله:

الف. امنيت كامل براى كسانى كه وارد آن مركز عبادت مى شوند: انّ أوّل بيت وضع للنّاس... * و من دخله كان ءامنا.... (آل عمران، 69-97)

ب. لزوم طهارت مسجدالحرام از آلودگى ظاهرى و باطنى:... أن طهّرا بيتى للطّائفين و

ص: 291


1- تسنيم، ج 9، ص 649.
2- الميزان، ج 2، ص 74.
3- نور، ج 1، ص 298.
4- الميزان، ج 2، ص 75.
5- مراغى، ج 2، ص 81.

العاكفين و الرّكع السّجود (بقره، 125) و... إنّما المشركون نجس فلاتقربوا المسجد الحرام.... (توبه، 28)

ج. ممنوعيت قتل مشركان در آن مكان مگر به عنوان دفاع:... و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام.... (بقره، 191)

د. سرپرستى بر مسجدالحرام تنها شايسته تقواپيشگان:... و ما كانوا أولياؤه إن أولياؤه إلاّ المتّقون.... (انفال، 34)

ه -. طواف و نماز از آداب زيارت مسجدالحرام:... و طهّر بيتى للطّائفين و القائمين و الرّكع السّجود. (حج، 26)

6. جمله و ءاتوا البيوت من ابوابها ميان دو تقوا قرار گرفته است. شايد از آيه شريفه بتوان استفاده كرد كه شناخت راه كار و ورود و خروج در امور مختلف نياز به تقواى فوق العاده دارد و كسانى كه تقواى اندك دارند باز هم بى راهه مى روند.(1)

7. در قرآن كريم براى برخورد با دشمن بعد از اتمام حجت مراحلى بيان شده است:

الف. بى اعتنايى: دع اذا هم (احزاب، 48). ب. اعراض: فاعرض عنهم (نساء، 63). ج. مقابله به مثل: فقاتلوا الذين يقاتلونكم.(2)

8. حرم و مسجدالحرام مقدس است، اما خون مسلمانان مقدس تر است و در اين جا مسئله اهم و مهم مطرح است: لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتى يقاتلوكم.(3)

9. از آيه فان انتهوا فان الله مى توان فهميد كه توبه قاتل عمومى نيز مقبولمى شود؛ زيرا شرك بالاتر از قتل و گناه شرك بيشتر از گناه قاتل است.(4)

10. و لاتلقوا بأيديكم كنايه است از اين كه مسلمانان نبايد نيرو و استطاعت خود را هدر دهند چون كلمه «دست» به معناى مظهر قدرت و قوت است.(5)

11. از آيه شريفه و انفقوا... استفاده مى شود كه مسلمانان بايد در راه خدا و در گسترش

ص: 292


1- نور، ج 1، ص 300.
2- همان، ص 303.
3- همان.
4- همان، ص 234.
5- الميزان، ج 2، ص 93.

دين و تأمين بيچارگان و رفع احتياجات عموم، مال خرج كنند و اگر به اين وسيله شكاف هاى جامعه را پر نكنند جز هلاكت و عقب ماندن از دين و دنيا نخواهد بود و بايد به ذلت و بيچارگى تن در دهند.

12. آيه و لاتلقوا بايديكم... يك قاعده كلى است؛ انسان نمى تواند بدن و مال خويش را به مهلكه اندازد و در راه هايى كه نه نفع دنيا دارد و نه نفع آخرت اسباب دردسر و گرفتارى براى خويش فراهم آورد.(1)

13. از نظر قرآن كريم روح جهاد ابتدايى نيز به دفاع از مظلومان باز مى گردد؛ زيرا مستكبران مانع نفوذ تعليم و تبليغ اسلام به تشنه كامان علم و ايمان اند و جهاد با طاغيان به معناى طرد مانع و دفع حاجب براى رسيدن معارف ناب به محرومان است، پس جنگ هاى اسلامى دفاعى است.(2)

14. معيت در فرهنگ قرآن سه گونه است:

1. معيت عمومى: و هو معكم أين ما كنتم (حديد، 4). خداى سبحان با همگان و در همه جا هست.

2. معيت خصوصى منتقمانه؛ خدا با عاملان هر توطئه، مخفى كارى و شب نشينى هاى خداناپسندانه همراه است تا آنان را بگيرد: يستخفون من النّاس و لا يستخفون من اللّه و هو معهم اذ يبيتون ما لايرضى من القول (نساء، 108). در مواردى خدا دستِ افتادگان را مى گيرد و در پاره اى دستِ دست درازها را مى بُرد.

3. معيت خصوصى رحيمانه كه مخصوص انبيا و اوليا و متقيان است؛ نظير آيه مورد بحث و گفته پيامبر اكرم: انّ اللّه معنا.(3)

15. در انفاق مالى، جهت آن مهم است نه كميت آن، از اين رو هر كس بايد به اندازه توان «در راه خدا» انفاق كند.(4)

16. انفاق هاى واجب تنها خمس، زكات، كفارات و نظاير آن نيست، بلكه انفاق به فقيرانِ

ص: 293


1- احسن الحديث، ج 1، ص 357.
2- تسنيم، ج 9، ص 586.
3- توبه، 40؛ تسنيم، ج 9، ص 652-653.
4- همان، ص 661.

بيچاره كه بودجه هاى عمومى نياز آنان را كفايت نكرده نيز واجب است؛ يعنى متمكنى كه همه وجوه شرعى خود را نيز پرداخته است چنانچه از فقر و اضطرار كسى تنها او آگاه باشد، بر وى واجب عينى است آن فقير را تأمين كند و اگر ديگران هم بدانند، بر همه حفظ جان آن فقير هر چند نامسلمان (بر اساس حفظ نفس محترم) واجب كفايى است.(1)

آیه 196-199

اشاره

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (196) الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ (197) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ (198) ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (199)

ترجمه

و حج و عمره را براى خدا به اتمام برسانيد. و اگر محصور شديد، (و مانعى مانند ترس از دشمن يا بيمارى، اجازه نداد كه پس از احرام بستن وارد مكه شويد،) آنچه از قربانى فراهم شود (ذبح كنيد، و از احرام خارج شويد). و سرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به محلش برسد (و در قربانگاه ذبح شود). و اگر كسى از شما بيمار بود، يا ناراحتى در سر داشت، (و ناچار بود سر خود را بتراشد،) بايد فديه و كفّاره اى از قبيل روزه يا صدقه يا گوسفندى بدهد و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن) در امان بوديد، هر كس با ختم عمره، حج را آغاز كند، آنچه از قربانى براى او ميسّر است (ذبح كند). و هر كه نيافت، سه روز در ايام حج و هفت روز

ص: 294


1- همان، ص 665.

هنگامى كه باز مى گرديد، روزه بدارد. اين، ده روز كامل است. (البته) اين براى كسى است كه خانواده او، نزد مسجدالحرام نباشد [= اهل مكه و اطرافِ آن نباشد]. و از خدا بپرهيزيد؛ و بدانيد كه او، سخت كيفر است. * حج، در ماه هاى معينى است و كسانى كه (با بستن احرام، و شروع به مناسك حج،) حج را بر خود فرض كرده اند، (بايد بدانند كه) در حجّ آميزش جنسى با زنان، و گناه و جدال نيست و آنچه از كارهاى نيك انجام دهيد، خدا آن را مى داند. و زاد و توشه تهيه كنيد، كه بهترين زاد و توشه، پرهيزگارى است و از من بپرهيزيد اى خردمندان! * گناهى بر شما نيست كه از فضلِ پروردگارتان (و از منافع اقتصادى در ايام حج) طلب كنيد (كه يكى از منافع حج، پى ريزى يك اقتصادِ صحيح است). و هنگامى كه از «عرفات» كوچ كرديد، خدا را نزد «مشعرالحرام» ياد كنيد. او را ياد كنيد همان طور كه شما را هدايت نمود؛ و قطعا شما پيش از اين، از گمراهان بوديد. * سپس از همان جا كه مردم كوچ مى كنند، (به سوى سرزمين منى) كوچ كنيد و از خداوند، آمرزش بطلبيد كه خدا آمرزنده مهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وجوب اتمام حج و عمره براى خداوند و لزوم قصد قربت در حج و عمره، لزوم قربانى در محل خود به هنگام مريضى و يا ممنوع شدن از رفتن، نتراشيدن سر در صورت نرسيدن قربانى به محل خود مگر در صورت ضرورت، بجا آوردن حج در ماه هاى مشخص، حرمت مباشرت با همسر و دروغ گفتن و جدال و سوگند خوردن به نام خدا در حال احرام، لزوم تحصيل تقوا به عنوان زاد و توشه قيامت، عدم منع كسب و تجارت در ايام حج، لزوم ياد خدا به هنگام كوچ كردن از عرفات، وقوف در مشعرالحرام و لزوم كوچ كردن ساكنان حرم از عرفات به مشعرالحرام همانند ساير مردم.

ب. «اذى» به معناى آسيب رسانى و ضرر دنيوى يا اخروى است كه به انسان يا حيوان مى رسد. آسيب جسمانى مانند: فمن كان منكم مريضا او به اذى من رأسه ففدية (بقره، 196). «اذى» به معناى آزار روحى مانند: اذيت هاى منافقان نسبت به پيامبر اكرم: و منهم الذين يؤذون النبى.(1)

ص: 295


1- توبه، 61؛ همان، ص 27.

ج. در آيه شريفه فمن لم يجد منظور از پيدا نكردن قربانى اعم از نبود آن يا عدم تمكن از خريد آن است مانند فلم تجدوا ماء (نساء، 43) كه مراد اعم از نبود آب يا عدم تمكن از فراهم آوردن آن است زيرا گاهى از تمكن و عدم تمكن به وجود و عدم وجود تعبير مى شود.(1)

د. در معناى جمله و اتموا الحج و العمرة لله دو نظريه مختلف است:

1. آيه شريفه حفظ وجوب اتمام حج و عمره را مى رساند و وجوب اصل حج از آيه شريفه و للّه على الناس حج البيت (آل عمران، 97) استفاده مى شود.

2. «اتمّوا» به معناى «اقيموا» كه به معناى وجوب اقامه حج و عمره است هم در اصل آوردن و هم در پايان رساندن آن دو نه فقط به معناى ادامه دادن آن بنا بر اين آيه شريفه ثم اتمّوا الصيام الى الليل (بقره، 187) است كه اصل وجوب صوم و هم وجوب ابقاى آن را مى فهماند. لازم به ذكر است كه اگر اتمام به معناى «اقيموا» باشد وجوب عمره از اين آيه معلوم مى شود در حالى كه وجوب عمره به طور مستقل مانند وجوب حج مورد بحث و گفتگو است. علاوه بر اين بسيارى از مفسران مانند مرحوم طبرسى و شيخ طوسى و طبرى اتمام را به معناى ادامه بعد از شروع دانسته اند نه به معناى «اقيموا».(2)

ه -. «احصار» در «احصرتم» اصطلاحى قرآنى است كه مانع ظاهرى و باطنى، هر دو را در بر مى گيرد، از اين رو اطلاق آن مصدود و محبوس را هم كه در اصطلاح فقهى در برابر محصور است در بر مى گيرد. محصور كسى است كه بر اثر مانع درونى مانند بيمارى نتواند حج يا عمره انجام دهد، ولى مصدود بر اثر مانع بيرونى مانند دشمن از اتمام عمل ناتوان است، علاوه بر اين محصور بايد قربانى خويش را به مكه يا منا بفرستد تا از احرام خارج شود، ولى مصدود قربانى را در همان مكان صد ذبح كند.

دليل اين كه احصار در آيه شريفه به احصار فقهى اختصاص ندارد، دو شاهد داخلى و خارجى است:

1. شاهد داخلى؛ تقابل فان احصرتم با فاذا ءامنتم است چون در مقابل احصار امنيت آمده. «احصرتم» يقينا مصدود و محبوس را در بر مى گيرد؛ زيرا اينان فاقد امنيت هستند.

ص: 296


1- همان، ص 29؛ مفردات راغب.
2- تسنيم، ج 10، ص 31.

2. شاهد خارجى؛ اطلاق احصار در آيات ديگر است كه منحصر به مريض نيست شامل صدّ از دشمن نيز مى شود مانند: للفقراء الذين احصروا فى سبيل الله (بقره، 273) و فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم.(1)

و. حج و عمره مانند نماز و روزه نيست كه اگر كسى نتوانست آن را به پايان برساند قطع كند و چيزى بر ذمّه او نباشد، بلكه عبادت ويژه اى است كه نبايد بر اثر احصار يا حبس آن دو را بدون كفاره ناتمام گذارد، بلكه بايد با قربانى از احرام بيرون آمد و محلّ شد وگرنه شخص در همان احرام باقى مى ماند.(2)

ز. حج بر سه قسم است: تمتع، قران و افراد؛ اين سه قسم با يكديگر تفاوت هايى دارند:

1. حج تمتع ويژه كسانى است كه 48 ميل يا بيشتر (16 فرسخ حدود 96 كيلومتر) با مكه فاصله دارند و حج قران و افراد براى كسانى است كه در اين محدوده بسر مى برند.

2. در حج تمتع، اعمال عمره، بر اعمال حج مقدم است برخلاف حج قران و افراد.

3. در حج قران همراه كردن قربانى هنگام تلبيه و احرام لازم است، از اين رو آن را حج قران ناميده اند. علاوه بر اين احرام حج و عمره در حج تمتع و افراد از يكديگر جداست.(3)

ح. آيه شريفه با لحن تهديدآميز مى فرمايد: و اتقوا اللّه و اعلموا انّ الله شديد العقاب. راز اين لحن تهديدآميز حادثه اى است كه دربردارنده انكار و استكبار برخى از صحابه نسبت به حكم حج تمتع است(4) ؛ بر پايه روايات اهل بيت (عليهم السلام) و شهادت تاريخ اصل حج به صورت حج قران و افراد در ميان مردم جاهلى رواج داشت و حج تمتع در جاهليت نبود، بلكه حج تمتع از بركات اسلام است.

وقتى پيامبر اكرم تشريع حج تمتع را از طرف خداوند اعلام كرد، برخى از صحابه مانند خليفه دوم كه هنوز رسوبات جاهلى در ذهن او بود، اين فرمان بر او گران آمد و او را به استبعاد واداشت كه چگونه از احرام بيرون برويم و از محرمات احرام مانند همبستر شدن با زنان بهره مند شويم در حالى كه آب غسل از سرهايمان مى ريزد براى حج تمتع محرم شويم.

ص: 297


1- توبه، 5؛ همان، ص 34.
2- همان، ص 37.
3- همان، ص 51؛ وسائل، ج 11، ص 211-239.
4- الميزان، ج 2، ص 115.

پيامبر اكرم فرمود: هرگز تو به اين حكم ايمان نمى آورى. سپس سراقة بن مالك برخاست و سؤال كرد اين حكم مربوط به امسال است يا هر سال ؟ حضرت فرمود: هر سا ل. اين استبعاد زمينه بدعت گذارى خليفه دوم را در زمان خلافتش فراهم كرد تا جايى كه گفت: متعتان محلّلتان فى عهد رسول الله و انا احرّمهما و اعاقب عليهما.(1)

ط. اهل سنت براى توجيه اين بدعت گفته اند كه خليفه دوم والى مسلمانان بود و والى مسلمانان ولايت دارد و مى تواند احكام دين را تغيير دهد. پاسخ اين كه: اين توجيه از دو جهت به طور جزئى و كلى مخدوش است: اولاً: خليفه دوم از نظر شيعه هيچ گونه ولايتى بر مسلمانان نداشته زيرا منصب خلافت را غصب كرده است. ثانيا: محدوده ولايت والى مسلمانان به اندازه اى وسيع نيست كه بتواند احكام الهى را تغيير دهد. قرآن كريم وظايف واليان را در امور ذيل بيان كرده است:

1. تبيين قوانين و احكام الهى قرآن: لتبين للناس ما نزل اليهم. (نحل، 44)

2. حفظ قوانين و جلوگيرى از تفسير به رأى: و الحافظون لحدود الله. (توبه، 112)

3. تبليغ قوانين و احكام ثابت الهى: الذين يبلغون رسالات الله يخشونه و لا يخشون احدا الاّ الله. (احزاب، 39)

4. تهيه و تنظيم قوانين جزئى با لحاظ مصلحت حوزه ولايت خود مانند مقررات راهنمايى و رانندگى.

5. اجراى حدود و قوانين براى جلوگيرى از سهل انگارى و بى حرمتى به آن ها.

بنا بر اين، حق تغيير و تبديل احكام قوانين در حيطه وظايف والى مسلمانان نيست.(2)

ى. فمن كان منكم مريضا او به اذى من رأسه...؛ اين قسمت از آيه نتيجه سخن قبلى است؛ در جمله قبل نهى از تراشيدن سر بود، اين قسمت از آيه دلالت مى كند كه مراد از مرض خصوص آن مرضى است كه با نتراشيدن سر برايش مضر است و اگر سر را بتراشد آن مرض بهبودى مى يابد.(3)

ص: 298


1- تسنيم، ج 10، ص 48-58.
2- تسنيم، ج 10، ص 73-76.
3- الميزان، ج 2، ص 112.

ك. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: منظور از محصور مريض است:

«المحصور المريض». حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: اقلّ قربانى گوسفند است:

«فما استيسر من الهدى» يعنى شاه.(1)

ل. ماه هاى حج، شوال و ذى القعده و ده روز اول از ذى الحجه است.(2)

م. جدال به معناى گفتگوى همراه با كشمكش و به انگيزه غلبه بر ديگرى است. اينواژه برگرفته از «جدلت الحبل» (ريسمان را محكم تافتم و پيچيدم) است گويا دو طرف مجادله تلاش دارند يكديگر را بپيچانند و از رأى خود برگردانند.(3)

ن. مراد از «رفث» آميزش با زنان و مراد از «فسوق» دروغ گفتن و مراد از «جدال» رد سخن ديگرى با گفتن نه به خدا بلى به خدا است كه اقل مرتبه مجادله است.(4)

س. در اين كه مقصود از آيه ثم افيضوا من حيث افاض الناس چيست 2 احتمال است:

1. مقصود كوچ كردن از عرفات است و اين آيه متوجه قريش و هم پيمانان قريش است كه به نام «حمس» خوانده مى شوند و آنان به عرفات نمى رفتند و مى گفتند: ما اهل حرم الهى هستيم و از آن نبايد بيرون برويم و در همان مزدلفه مى ماندند از آنجا كوچ مى كردند. خداوند با اين آيه آنان را نيز امر به حركت به سوى عرفات و وقوف در آنجا و افاضه از عرفات فرمود.(5)

2. منظور حركت از مزدلفه است براى «منى» در روز عيد قربان قبل از طلوع خورشيد براى رمى جمره و قربانى.(6)

نكته ها

1. موارد اخلاص

الف. اخلاص در عمل؛ قل انّما أعظكم بواحدة أن تقوموا للّه مثنى و فردى. (سبأ، 46)

ب. اخلاص در انفاق؛ الّذين ينفقون أموالهم فى سبيل الله. (بقره، 262)

ص: 299


1- نور الثقلين، ج 1، ص 183-185.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 250؛ مراغى، ج 2، ص 99.
3- تسنيم، ج 10، ص 88؛ مفردات راغب.
4- احسن الحديث، ج 1، ص 366؛ الميزان، ج 2، ص 117.
5- الميزان، ج 2، ص 118؛ كاشف، ج 1، ص 306؛ روح البيان، ج 1، ص 318؛ كشاف، ج 1، ص 247.
6- مجمع البيان، ج 2، ص 256؛ صاف، ج 1، ص 235؛ احسن الحديث، ج 1، ص 367؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 331.

ج. اخلاص در تبليغ؛ و ما أسئلكم عليه من اجر ان اجرى الاّ على رب العالمين. (شعراء، 109)

د. اخلاص در توبه؛ يا أيها الّذين ءامنوا توبوا الى الله توبة نصوحا. (تحريم، 8)

ه -. اخلاص در حج و عمره؛ و اتموا الحج و العمرة لله. (بقره، 196)

و. اخلاص در اطعام؛ انّما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا. (دهر، 9)

ز. اخلاص در دين؛ فادعوا الله مخلصين له الدين و لو كره الكافرون. (غافر، 14)

ح. اخلاص در صبر؛ و الّذين صبروا ابتغاء وجه ربهم... اولئك لهم عقبى الدار. (رعد، 22)

ط. اخلاص در زكات؛ و ما ءاتيتم من زكوة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون. (روم، 39)

ى. اخلاص در سجده؛ انّ الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبّحونه و له يسجدون. (اعراف، 206)

ك. اخلاص در گواهى؛ و أقيموا الشهادة لله (طلاق، 2) و يا أيها الذين ءامنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء لله. (نساء، 135)

ل. اخلاص در نذر؛ اذ قالت امرأت عمران رب انّى نذرت لك ما بطنى محرّرا فتقبل منى. (آل عمران، 35)

م. اخلاص در نماز و تمام عبادت ها؛ قل انّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله ربّ العالمين. (انعام، 162)

2. اگر در جمله فمن كان منكم مريضا او به اذى... كلمه «او» را كه مفيد ترديد است به كار برد، براى اين بود كه بفهماند مراد از ناراحتى سر، ناراحتى غير از سردرد و بيمارى است، بلكه ناراحتى از ناحيه حشرات است. پس عبارت اذى من رأسه كنايه است از متأذى شدن از حشرات از قبيل شپش كه در سر مى افتد.(1)

3. سؤال: اگر ماه هاى حج، شوال و ذيقعده و 10 روز اول ذيحجه است، چگونه كلمه «اشهر» بر آن دو ماه و 10 روز اطلاق مى شود؟

پاسخ: در عرب معمول است كه لفظ جمع را به دو فرد هم اطلاق مى كنند، ديگر اين كه

ص: 300


1- الميزان، ج 2، ص 113.

كارى كه در يك قسمت و جزئى از زمان واقع مى شود گاهى به همه آن زمان نسبت مى دهند چون حج در دهه اول ذيحجه واقع مى شود به همه آن ماه، ماه حج مى گويند.(1)

4. در آيه و اتقوا الله ان الله شديد العقاب به جاى ضمير از اسم جلاله «الله» استفاده شد تا عظمت و هيبت خداوند باعث تربيت آنان شود. ثانيا باعث خوف و ارعاب آنان از سرپيچى فرمان الهى شود.(2)

5. جمله الحج أشهر معلومات يكى از رسوم خرافى جاهليت را نفى مى كند كهگاه به خاطر درگيرى يا جنگ ها يا غير آن، ماه هاى حج را تغيير و تبديل مى دادند و جلو و عقب مى كردند.(3)

6. جمله و تزودوا فان خير الزاد التقوى ممكن است اشاره لطيفى به اين حقيقت باشد كه در سفر حج موارد فراوانى براى تهيه زادهاى معنوى وجود دارد كه نبايد از آن غفلت كنيد.(4)

7. قرآن كريم بهترين زاد و توشه را تقوا مى داند: تزوّدوا فان خير الزاد التقوى و در برخى از احاديث بدترين زاد و توشه ظلم به بندگان الهى معرفى شده است. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«بئس الزاد الى المعاد العدوان الى المعاد» و آن حضرت با اين كه به مورچه اى حاضر نبود ظلم كند اگر تمام جهان را به او مى دادند، در عين حال از اندك بودن زاد و توشه مى ناليد:

«آه من قلة الزاد و بعد السفر و طول الطريق و عظيم المورد».

8. خداى سبحان از خردمندان خواست تا از او پروا و تقوا داشته باشند: و اتقون يا أولى الالباب، اين بيان نشان مى دهد كه تقوا درجاتى دارد؛ برخى انسان ها تنها تقواى از آتش جهنم دارند: فاتقوا النار الّتى وقودها الناس و الحجارة (بقره، 24). برخى گذشته از تقواى از آتش تقواى شوق به بهشت را دارند و برخى تمام كارهاى خويش را «حبّا للّه» انجام مى دهند و مشمول درجه كامله آيه و اتقون يا أولى الألباب هستند.(5)

9. خداوند امر به اجتناب از فسق و جدال در حج كرد با اين كه اين امور در غير از حج

ص: 301


1- مجمع البيان، ج 2، ص 251؛ روح البيان، ج 1، ص 314؛ روح المعانى، ج 1، ص 482.
2- روح المعانى، ج 1، ص 481.
3- نمونه، ج 2، ص 53.
4- نمونه، ج 2، ص 56؛ مجمع البيان، ج 2، ص 253.
5- تسنيم، ج 10، ص 102.

نيز بايد ترك مى شد و علت آن است كه انجام اين امور در حج قبيح تر مى باشد مانند پوشيدن لباس حرير در نماز كه در غير از نماز هم بر مرد حرام است.(1)

10. فضل در قرآن در مصاديق ذيل به كار رفته است:

1. فضل معنوى يعنى نعمت هاى معنوى بهشت مانند: فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل. (نساء، 175)

2. فضل مادى يعنى نعمت هاى مادى مانند: و ان خفتم عليه فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء. (توبه، 28)

3. جامع فضل معنوى و مادى مانند: انّ الفضل بيد الله يؤتيه من يشاء و اللّه ذوالفضل العظيم. (حديد، 29)

4. از فضل در آيه مورد بحث، فضل مادى است كه توهّم جاهلى آن را در موسم حج روا نمى دانست، ولى خداوند با اين تعبير آن را تجويز كرد.(2)

11. راز تعبير از نعمت هاى دنيايى و منافع مادى به فضل الهى آن است كه همه بهره هاى مادى و معنوى كه نصيب انسان مى شود تفضل خداست نه استحقاق بنده چون اعمال صالحى كه افراد انجام مى دهند به توفيق و فيض الهى است.(3)

12. عبارت «من عرفات» مى رساند كه علاوه بر وجوب وقوف در عرفات بايد نقطه آغاز مناسك بعد از احرام سرزمين عرفات باشد چنان كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) به اين روش عمل كرد و خداوند حج ابراهيمى را به پيامبر آموخت كه آن حضرت فرمود: خذوا عنى مناسككم.(4)

13. جمله فاذكروا الله عند المشعر الحرام دو حكم را در بر دارد:

الف. حكم فقهى لزوم بازگشت از عرفات به مشعرالحرام نه راه هاى ديگر.

ب. حكم اخلاقى ياد خدا در مشعرالحرام. خداى سبحان جز در جريان حج در هيچ مورد ديگر با اين عظمت به ياد خود دعوت نكرده است؛ چون خداوند در حج مهماندار است، پس

ص: 302


1- روح البيان، ج 1، ص 315؛ روح المعانى، ج 1، ص 482.
2- تسنيم، ج 10، ص 122.
3- همان، ص 125.
4- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 420.

لحظه به لحظه و در هر زمان و مكان به ياد خود فرا مى خواند تا از مائده اسماى حسناى وى بهره مند شوند.(1)

14. در اين كه آيا جمله فاذكروا الله عند المشعر الحرام بر وجوب وقوف در مشعر الحرام دلالت دارد يا نه، اختلاف است. غالب مفسران و فقيهان امر به ذكر حق را بر استحباب حمل كرده و دلالت اين جمله را بر وقوف در مشعرالحرام نپذيرفته اند و تعيين وقوف و مقدار آن به وسيله احاديث مشخص شده است و ظاهرا همين قول صحيح است.(2)

15. شايد نامگذارى سرزمين عرفات به اين معنا اشاره به اين حقيقت باشد كه اين سرزمين محيط بسيار آماده اى براى معرفت پروردگار و شناسايى ذات پاك اوست يا اين كه اين سرزمين مكان اعتراف و اقرار به گناهان خويش است چنان كه حضرت آدم (علیه السلام) در اين سرزمين اعتراف به ترك اولى خويش كرد: اعترف بذنبك.(3)

آیه 200-203

اشاره

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (200) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ (201) أُولئِكَ لَهُمْ نَصيبٌ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّهُ سَريعُ الْحِسابِ (202) وَ اذْكُرُوا اللّهَ في أَيّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ في يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (203)

ترجمه

و هنگامى كه مناسك (حجِ) خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد همانند يادآورى از پدرانتان (آن گونه كه رسم آن زمان بود) بلكه از آن هم بيشتر. (در اين مراسم، مردم دو گروهند:) بعضى از مردم مى گويند: «خداوندا! به ما در دنيا، «نيكى» عطا كن.» ولى در آخرت بهره اى ندارند. * و بعضى مى گويند: پروردگارا! به ما در دنيا «نيكى» عطا كن؛ و در آخرت نيز «نيكى» مرحمت فرما؛ و ما را از عذابِ آتش نگاه دار.» * آن ها از كار (و دعاى) خود، نصيب

ص: 303


1- همان، ص 130.
2- تسنيم، ج 10، ص 134.
3- نمونه، ج 2، ص 59.

و بهره اى دارند؛ و خداوند، سريعُ الحساب است. * و خدا راا در روزهاى معينى ياد كنيد: (روزهاى 11 و 12 و 13 ماه ذى حجه). و هر كس شتاب كند، و (ذكر خدا را) در دو روز انجام دهد، گناهى بر او نيست و هر كه تأخير كند، (و سه روز انجام دهد نيز) گناهى بر او نيست؛ براى كسى كه تقوا پيشه كند. و از خدا بپرهيزيد؛ و بدانيد شما به سوى او محشور خواهيد شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم ياد خداوند بعد از به جا آوردن اعمال حج، تقسيم شدن مردم به دو گروه از جهت درخواست: برخى خواهان دنيا و بى نصيب بودن آنان در آخرت و برخى خواهان دنيا و آخرت و مصونيت از عذاب الهى، ضرورت ياد خداوند در ايام تشريق 11 و 12 و 13 ذيحجه، لزوم پرهيزكارى و هشدار خداوند به معاد.

ب. «قضاء» به معناى فيصله دادن با قول يا فعل است كه هم در قول و فعل خداى سبحان به كار مى رود مانند: و قضى ربّك الاّ تعبدوا الاّ اياه (اسراء، 23) و فقضيهنّ سبع سموات فى يومين (فصلت، 12) و هم در قول و فعل انسان مانند: فاقض ما انت قاض انّما تقضى هذه الحيوة الدنيا (طه، 72). كاربرد قضا در حكم و داورى حاكم نيز از اين باب است.(1)

ج. ياد خداوند در قرآن هم به كثرت و زيادى وصف شده است: اذكروا الله ذكرا كثيرا (احزاب، 41) هم به شدّت: فاذكروا الله كذكركم ءاباءكم او اشدّ ذكرا كه ناظر به كيفيت ذكر است. شدت ياد خدا يعنى با حضور قلب بيشتر به ياد خدا بودن.(2)

د. جمله من يقول ربّنا ءاتنا فى الدنيا كنايه از منطق و روش مستمرّ دنياطلبان است. «يقول» فعل مضارع استمرار را مى رساند.(3)

ه -. از اين كه قرآن كريم فرمود: مما كسبوا نه «ممّا دعوا» نشان مى دهد كه بهره آنان با دعا و ياد حق به دست نمى آيد، بلكه به كسب و تلاش نياز دارد چه براى آنان كه تنها دنيا

ص: 304


1- تسنيم، ج 10، ص 160.
2- همان، ص 164.
3- همان، ص 169.

مى طلبند چه براى خواستاران حسنه دنيا و آخرت، پس هر چند دعا يكى از مصاديق كسب نيست، ليكن دعاى فرد بيكار و تن پرور مستجاب نيست، بلكه در صورتى دعا به اجابت مى رسد كه انسان تلاش لازم را داشته باشد و خداوند تأثير دعا را با كسب و عمل صحيح تأييد كرده است.(1)

و. منظور از «حسنة» به معناى هر گونه خير و خوبى است و مفهومى وسيع و گسترده دارد كه تمام مواهب مادى و معنوى را شامل مى شود و آنچه را كه در كلمات مفسران يا روايات آمده است (علم و عبادت در دنيا و بهشت در آخرت يا مال در دنيا و بهشت در آخرت يا همسر خوب و صالح در دنيا و بهشت در آخرت) بيان مصداق هاى روشن آن مى باشد.(2)

ز. سؤال: مراد از تشبيه ذكر خداوند به ذكر آباء چيست ؟

پاسخ: مراد از اين تشبيه، در كثرت و تكرار است؛ يعنى همان گونه كه پدران خود را زياد و متعدد ياد مى كنيد، خداوند را هم همان گونه بلكه بيشتر ياد كنيد.(3)

ح. مراد از ذكر چيست ؟ ذكرى كه در آيه امر به آن شده است همين است كه پس از هر نماز در اين 3 روز اين تكبيرات خوانده شود:

«الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، و لله الحمد الحمد لله على ما هدانا و الحمد لله على ما اولانا و الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام».(4)

ط. در معناى جمله (فلا اثم عليه) 2 قول است:

1. چون به سبب حج گناهان شخص بخشيده است، بنا بر اين گناهى بر او نيست.(5)

2. در تأخير و تعجيل (كوچ كردن) گناهى بر او نيست چون ممكن بود بعضى گمان كنند كه عجله كردن در حركت گناه است. آيه مى فرمايد: كسى هم كه عجله كند گناهى بر او نيست.(6)

ص: 305


1- همان، ص 174.
2- نمونه، ج 2، ص 66؛ روح البيان، ج 1، ص 320؛ روح المعانى، ج 1، ص 486.
3- التحرير و التنوير، ج 2، ص 241.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 262؛ صافى، ج 1، ص 238.
5- نمونه، ج 2، ص 71.
6- منهج الصادقين، ج 1، ص 443؛ روح البيان، ج 1، ص 322؛ روح المعانى، ج 1، ص 489.

نكته ها

1. بعضى از مفسرين گفته اند: دليل اين كه در اين آيه سخن از پدران گفته اين است كه در جاهليت رسم بوده بعد از تمام كردن عمل حج ساعتى در منا توقف مى كردند و در آنجا به شعرى و نثرى كه از پدران خود به يادگار داشتند بر ديگران فخر مى فروختند، خداى تعالى در اين آيه مى فرمايد: به جاى يادآورى از پدران، خدا را ياد كنيد بلكه بيشتر و كامل تر از پدران خود ياد كنيد.(1)

2. اين كه خداوند فرمود: «بعضى از مردم مى گويند» منظور گفتن به زبان قال نيست، بلكه گفتن به زبان حال است.(2)

3. اين كه كلمه «حسنه» را در نقل كلام اهل آخرت ذكر كرد و در اهل دنيا ذكر نكرد به اين علت است كه كسى كه چيزى از امور دنيا مى خواهد مقيد نيست به اين كه آن چيز نزد خدا هم حسنه باشد يا نباشد؛ او دنيا را مى خواهد كه همه اش نزد او حسنه و خوب است چون مايه زندگى دنيايى اوست.(3)

4. در دعا كردن بايد از خداوند حسنه دنيا و آخرت درخواست كرد و تعيين مصداق را بايد به عهده خداوند گذاشت. ما از خداوند حسنه طلب مى كنيم، ولى در اين كه رشد و سعادت ما در چه چيزى است آن را نمى دانيم؛ هر چه را خداوند بپسندد بايد پذيرفت.(4)

5. در اين كه خداوند از ميان همه اسماى قيامت كلمه «حشر» را انتخاب نمود و فرمود: اليه تحشرون اشاره لطيفى است به حشرى كه حاجيان دارند و همه در منا و عرفات يك جا جمع مى شوند و نيز اشعار دارد به اين كه حاجى بايد از اين حشر و از اين كوچ كردن به ياد روزى افتد كه همه مردم به سوى خدا محشور مى شوند.(5)

ص: 306


1- الميزان، ج 2، ص 118؛ صافى، ج 1، ص 237؛ روح البيان، ج 1، ص 320.
2- الميزان، ج 2، ص 119؛ احسن الحديث، ج 1، ص 370.
3- الميزان، ج 2، ص 120؛ احسن الحديث، ج 1، ص 370.
4- نور، ج 1، ص 319.
5- الميزان، ج 2، ص 122.

آیه 204-207

اشاره

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللّهَ عَلى ما في قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (204) وَ إِذا تَوَلّى سَعى فِي اْلأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (205) وَ إِذا قيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِاْلإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ (206) وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ (207)

ترجمه

و از مردم، كسانى هستند كه گفتار آنان، در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود؛ (در ظاهر، اظهار محبّت شديد مى كنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گيرند. (اين در حالى است كه) آنان، سرسخت ترين دشمنانند. * (نشانه آن، اين است كه) هنگامى كه روى بر مى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند)، در راه فساد در زمين، كوشش مى كنند، و زراعت ها و چهارپايان را نابود مى سازند؛ (با اين كه مى دانند) خدا فساد را دوست نمى دارد. * و هنگامى كه به آن ها گفته شود: «از خدا بترسيد!» (لجاجت آنان بيشتر مى شود؛ و) لجاجت و تعصّب، آن ها را به گناه مى كشاند. آتش دوزخ براى آنان كافى است و چه بد جايگاهى است! * بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على (علیه السلام) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

توصيف برخى از اوصاف منافقان مانند سخن گفتن به طرزى كه مايه اعجاب و شگفتى پيامبر اكرم شود و شاهد گرفتن خداوند بر افكار خويش و سرسختى آنان در دشمنى، ايجاد فساد و نابود ساختن كشاورزى و نسل به هنگام قدرت و اظهار تكبر به سبب گناه و معصيت به هنگام توصيه به تقوا.

ب. در معناى جمله و من الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا دو قول بيان شده است:

1. قيد فى الحيوة الدنيا متعلق به «يعجبك» است؛ يعنى گفتار آنان تنها در دنيا اعجاب آور است نه در آخرت. زيرا آخرت

«يوم تبلى السرائر» است. علاوه بر اين در آخرت زبان آن ها بسته است: اليوم نختم على أفواههم.

ص: 307

2. قيد فى الحيوة الدنيا متعلق به «قوله» است؛ يعنى گفتار او در باره مسائل دنيايى مايه شگفتى مى شود.(1)

ج. تعجب و اعجاب در باره رخدادى صادق است كه انسان به علت و سبب آن جاهل باشد. اين شگفت زدگى مى تواند نشان ناآگاهى پيامبر از درون آنان باشد، با اين كه طبق آيه شريفه و لتعرفنّهم فى لحن القول پيامبر اكرم از باطن آن ها خبر داشته است؛ اين دو مطلب چگونه با هم قابل جمع است ؟

در پاسخ بايد گفت: پيامبر اكرم به لحاظ نشئه انّما بشر مثلكم (كهف، 110) نه به لحاظ نشئه خلافت و ولايت الهى از درون و باطن منافقان آگاه نبود و بدين لحاظ از گفتار آنان تعجب مى كرد، ليكن خداى سبحان آن حضرت را از راه وحى آگاه مى ساخت و از نفاق آنان پرده بر مى داشت و همين آيات نوعى افشاى باطن منافقان است.(2)

د. جمله و اذا تولّى دو معنا دارد: 1. اعراض و انصراف و دور شدن. در اين صورت كلمه «عنكم» در تقدير است؛ يعنى منافق با دور شدن از شما دست به فساد مى زد. 2. سرپرست كارى شدن؛ يعنى منافق با رسيدن به سمت دست به فساد مى زند به قرينه دو شاهد داخلى و خارجى.

معناى دوم بهتر و مناسب تر است. نخست اين كه تلاش براى فساد زمين و نابود كردن حرث و نسل كار انسان هاى مقتدر است نه هر منافق هر چند اصل آشوب گرى نيازى به حكومت ندارد، ليكن عنصر محورى اين گونه از فسادها در گرو حكومت ظالمانه است: انّ الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها. (نمل، 34)

دوم اين كه وقتى به تقواى الهى دعوت مى شود عزت دروغينى كه در جامعه كسب كرده مانع پذيرش نصيحت و توصيه به تقوا مى شود كه اين عزت دروغين ويژه متوليان مناصب و صاحبان قدرت است: و اذا قيل له اتق الله اخذته العزّة بالاثم.(3)

ه -. و الله لايحب الفساد؛ منظور از فساد در اين گونه موارد فساد تشريعى است نه

ص: 308


1- تسنيم، ج 10، ص 209.
2- همان، ص 210.
3- بقره، 206؛ الميزان، ج 2، ص 144؛ مجمع البيان، ج 2، ص 266؛ التحرير و التنوير، ج 2، ص 252؛ صافى، ج 1، ص 240؛ كاشف، ج 1، ص 308؛ نمونه، ج 2، ص 74؛ تسنيم، ج 10، ص 221.

تكوينى؛ زيرا به تعبير مرحوم علامه طباطبايى نظام طبيعت با فساد تكوينى اداره مى شود و اين سنت و تقدير خداست تا چيزى فاسد نشود گياه يا حيوان رشد نمى كند چون رشد و نموّ آن دو به تغذيه است؛ دستگاه تغذيه مواد اوليه را جذب و آن را فاسد مى كند تا رشد اندام ها پديد آيد. بنا بر اين، فساد در آيه شريفه، فساد تكوينى نيست كه لازمه نظام و قوام هستى است، بلكه فساد تشريعى مقصود است؛ همان تباهى كه بر اثر ارتكاب معاصى و مناهى خداوند پديد مى آيد مانند تخريب حرث و نسل از راه هاى گوناگون كه يكى از آن ها بمباران مناطق مسكونى است. قرآن مى فرمايد: انّ الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها(1) و ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت أيدى الناس.(2)

و. در اين كه «باء» در «بالاثم» به چه معناست وجوهى بيان شده: تعديه، مصاحبت و سببيت. اگر «باء» را به معناى مصاحبت بگيريم بهتر است تا سببيت؛ زيرا گناه سبب عزّت نخواهد بود.(3)

ز. در معناى جمله اخذته العزة بالاثم 2 قول است:

1. غرور، بزرگى و تعصب جاهليت او را وادار به گناه مى كند كه آن را انجام دهد.(4)

2. گناهى كه در اثر كفر در دل داشت او را مغرور كرد كه خود را بزرگ بشمارد(5). از اين دو قول معلوم مى شود كه گناه و عزت كاذب تأثير متقابل دارند؛ يعنى مرحله اى از خودخواهى سبب ارتكاب گناه مى شود آن گاه همان گناه مايه تورّم همين عزت خواهى كاذب مى شود.

نكته ها

1. منافقان براى پيشبرد اهداف شوم و فاسدشان از هر گونه اسباب ظاهرى بهره مى بردند تا جامعه اسلامى و انسانى را فريب دهند: يخادعون الله و الذين ءامنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون (بقره، 9). برخى از ابزار فريب كارى آنان عبارت است از:

ص: 309


1- نمل، 34.
2- روم، 41؛ تسنيم، ج 10، ص 221؛ الميزان، ج 2، ص 145.
3- تسنيم، ج 10، ص 231-236.
4- نمونه، ج 2، ص 75؛ الميزان، ج 2، ص 145؛ كشاف، ج 1، ص 251؛ روح البيان، ج 1، ص 324.
5- احسن الحديث، ج 1، ص 376.

1. قيافه هاى شگفت انگيز: و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم. (منافقون، 4)

2. گفتار شگفت انگيز: و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا.

3-4. اموال و اولاد: فلا تعجبك أموالهم و لا أولادهم.(1)

2. اگر خداوند نابود كردن حرث و نسل را بيان فساد قرار داده براى اين است كه قوام نوع انسانى در بقاى حياتش به غذا و توليد مثل است اگر غذا نخورد مى ميرد و اگر توليد مثل نكند نسلش قطع مى شود و انسان در تأمين غذايش به حرث يعنى زراعت نيازمند است چون غذاى او يا حيوانى است يانباتى و حيوان هم در زندگى و نموش نيازمند نبات است.(2)

3. هر انسانى فطرتا خواستار عزت است، ليكن بايد بداند كه عزيز بالذات كيست و راه عزت چيست و راهنمايان اين راه چه كسانى هستند. بر اساس آيات قرآن، عزيز محض خداوند سبحان است: ان الله عزيز حكيم (بقره، 209)، اگر در جاى ديگر پيامبر اكرم و مؤمنان را به عزت مى ستايد: و للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين (منافقون، 8)، در آيه ديگر عزت را بالاصاله منحصر به خدا دانسته است: فانّ العزة لله جميعا (نساء، 139). پس عزت پيامبر و مؤمنان بالعرض است و عزت هاى بالعرض به عزت بالذات منتهى مى شود. راه عزت پيوند با عزيز بالذات از راه اعتقاد و عمل صالح حاصل مى شود: من كان يريد العزة فلله العزة جميعا اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه. (فاطر، 10)

پيامبر اكرم راهنماى عزت است: الر كتاب أنزلناه اليك لتخرج الناس منالظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد. (ابراهيم، 1)

مشركان براى كسب عزت به بت پرستى تن مى دهند: و اتخذوا من دون الله الهة ليكونوا لهم عزا (مريم، 81) و منافقان عزت را در سايه ارتباط با مشركان مى پندارند در حالى كه همه عزت از آن خداست: أيبتغون عندهم العزة فانّ العزّة لله جميعا.(3)

4. از جمله و الله لايحب الفساد باطل بودن قول «جبر» استفاده مى شود؛ زيرا خداوند مى فرمايد كه فساد را دوست نمى دارد و اگر خود او فاعل زشتى ها و فساد باشد بايد اراده به

ص: 310


1- توبه، 55؛ تسنيم، ج 10، ص 215.
2- الميزان، ج 2، ص 144.
3- نساء، 139؛ تسنيم، ج 10، ص 239.

آن ها داشته باشد و اراده همان شوق و محبت است در حالى كه خداوند محبت به فساد ندارد.(1)

5. تعبير به «مهاد» كه به معناى آمادگاه و قرارگاه راحت است، در باره جهنمى ها مانند تعبير بشارت به عذاب است: فبشّره بعذاب اليم كه از باب استهزا بيان مى شود و به تعبير ديگر بشارت يا قرارگاه راحت در مورد نعمت است، اما چون گنه كار است به جاى نعمت به عذاب بشارت داده مى شود.

6. از جمله و الله رئوف بالعباد اين نكته به دست مى آيد كه وجود چنين فردى يشرى نفسه در ميان انسان ها خود رأفتى است از خداى سبحان به بندگانش. آرى اگر مردان الهى كه داراى اين صفات هستند بين مردم و در مقابل آن دسته از مردان منافق و مفسده جو وجود نداشتند اركان دين منهدم مى شد و در بناى صلاح و رشاد سنگى روى سنگ قرار نمى گرفت.(2)

7. انگيزه مردم در عبادت بر سه قسم است: 1. ترس از جهنم. 2. اشتياق به بهشت. 3. محبت به خداوند: و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان (حديد، 20). آيه شريفه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله قسم سوم را بيان مى كند.(3)

8. فضيلتى كه آيه شريفه براى امير المؤمنين على (علیه السلام) بيان مى كند به حدى است كه براى دشمنان اسلام قابل تحمل نبود. ابن ابى الحديد از استادش ابو جعفر اسكافى نقل مى كند كه روايت شده معاويه صد هزار درهم به سمرة بن جندب داد تا حديثى را جعل كند كه آيه ومن الناس من يعجبك در شأن حضرت على (علیه السلام) نازل شده و آيه و من الناس من يشرى در شأن ابن ملجم. آن منافق جنايت پيشه ابتدا نپذيرفت، ولى وقتى چهارصد هزار درهم به او دادند چنين حديثى را جعل كرد، البته همان طور كه انتظار مى رفت هيچ كس اين حديث ساختگى را نپذيرفت.(4)

9. بعضى از مردم جان خود را به خداوند مى فروشند: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء

ص: 311


1- مجمع البيان، ج 2، ص 266.
2- الميزان، ج 2، ص 147؛ نمونه، ج 2، ص 80.
3- تسنيم، ج 10، ص 248.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3-4، ص 289.

مرضات الله و اللّه رؤف بالعباد و بعضى جان خود را به بيگانه مى فروشند: و لبئس ما شروا به انفسهم. (بقره، 102)

آیه 208-212

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (208)

فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (209) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللّهُ في ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ اْلأَمْرُ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ (210) سَلْ بَني إِسْرائيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (211) زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (212)

ترجمه

اين كسانى كه ايمان آورده ايد! همگى در صلح و آشتى درآييد؛ و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد؛ كه او دشمن آشكار شماست. * و اگر بعد از (اين همه) نشانه هاى روشن، كه براى شما آمده است، لغزش كرديد (و گمراه شديد)، بدانيد (از چنگال عدالت خدا، فرار نتوانيد كرد؛) كه خداوند، توانا و حكيم است. * آيا (پيروان فرمان شيطان، پس از اين همه نشانه ها و برنامه هاى روشن) انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان، در سايه هايى از ابرها به سوى آنان بيايند (و دلايل تازه اى در اختيارشان بگذارند؟! با اين كه چنين چيزى محال است!) و همه چيز انجام شده و همه كارها به سوى خدا بازگردانده مى شود. * از بنى اسرائيل بپرس: «چه اندازه نشانه هاى روشن به آن ها داديم ؟» (ولى آنان، نعمت ها و امكانات مادى و معنوى را كه خداوند در اختيارشان گذاشته بود، در راه غلط به كار گرفتند.) و كسى كه نعمت خدا را، پس از آن كه به سراغش آمد، تبديل كند (و در مسير خلاف به كار گيرد، گرفتار عذاب شديد الهى خواهد شد) كه خداوند سخت كيفر است. * زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است؛ از اين رو افراد باايمان را (كه گاهى دستشان تهى است)، مسخره مى كنند؛ در حالى كه پرهيزگاران در قيامت، بالاتر از آنان هستند؛ (چرا كه ارزش هاى حقيقى در آن جا آشكار مى گردد، و صورت عينى بهخود مى گيرد؛) و خداوند، هر كس را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد.

ص: 312

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ضرورت تسليم شدن مؤمنان در برابر اوامر و نواهى خداوند و عدم تبعيت از گام هاى شيطان، هشدار به لغزش انسان ها بعد از اتمام حجت، هشدار به كفار به نزول عذاب الهى در صورت تبديل نعمت ها، زينت داده شدن زندگى دنيا براى كفار و علاقه افراطى به دنيا و بهره مندى از آن عامل استهزا نسبت به مؤمنان و برترى اهل تقوا بر كفار در قيامت؛ ورود مؤمنان به بهشت و ورود كفار در دوزخ.

ب. سلمى كه بدان دعوت شده اند عبارت است از تسليم شدن براى خدا، بعد از ايمان به او. پس بر مؤمنين واجب است امر خدا را تسليم باشند و براى خود صلاحديد و استبداد به رأى قائل نباشند و به غير از آن طريقى كه خدا و رسول بيان كرده اند طريقى ديگر اتخاذ ننمايند.(1)

ج. مراد از پيروى خطوات شيطان، پيروى او در تمامى دعوت هايى است كه به عنوان دين مى كند و باطلى را كه اجنبى از دين است زينت داده و در لفافه زيباى دين مى پيچد و نام دين بر آن مى گذارد و انسان هاى جاهل هم آن را مى پذيرند.(2)

د. منظور از بينات چيست ؟ «بينات» به معناى دلايل روشن است و مفهوم گسترده اى دارد كه هم دلايل عقلى را شامل مى شود و هم آنچه از طريق وحى يا معجزات براى مردم تبيين شده است.(3)

ه -. قضى الامر يعنى اشاره به نزول عذاب الهى (در همين جهان) به كافران لجوج مى باشد.(4)

و. آيات كريمه قرآن در رابطه با اسناد اتيان به خداوند بر دو قسم است:

1. آيات متشابه قرآن كه اتيان را به خداوند نسبت داده مانند آيه مورد بحث و آيه و جاء ربك و الملك صفا صفا (فجر، 22) و فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا. (حشر، 2)

ص: 313


1- الميزان، ج 2، ص 151؛ مجمع البيان، ج 2، ص 270؛ روح البيان، ج 1، ص 326.
2- الميزان، ج 2، ص 151.
3- نمونه، ج 2، ص 84؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 355؛ التحرير و التنوير، ج 2، ص 263.
4- نمونه، ج 2، ص 86.

2. آياتى كه مبين و شارح آيات گذشته است كه آمدن را به امر خدا نسبت مى دهد مانند: فاذا جاء امر الله قضى بالحق و خسر هنا لك المبطلون (غافر، 78) و اتى امر الله فلا تستعجلوه.(1)

ز. منظور از

«ءاية» همان «يد بيضا» و اژدها شدن عصاى موسى و شكافتن دريا و مانند آن هاست يا نشانه هايى در تورات كه دلالت بر صدق نبوت پيامبر اسلام مى كرد.(2)

ح. خداى سبحان در اين آيه از معجزات و عطاياى خويش به بنى اسرائيل به «آيه بينه» و نيز به «نعمة الله» ياد مى كند. اين امور از آن جهت كه نشانه روشن خدا و فيض آشكار پروردگارند آيه بينه اند و چون براى فرد و جامعه برخوردار از آن گوارا و آرامش بخش اند نعمت الهى هستند.(3)

ط. منظور از تبديل نعمت تبديل و تغيير تشريعى است كه همان كفران نعمت و ناسپاسى به جاى شكرگزارى است نه تبديل تكوينى كه مقدور هيچ كس نيست: و تمّت كلمة ربك صدقا و عدلاً لا مبدّل لكلماته (انعام، 115) و لا تبديل لخلق الله؛ زيرا خداوند هر چه را آفريد نيكو آفريد: الذى احسن كل شىء خلقه (سجده، 7) و اگر شيطان تهديد به تغيير كرد: و لامرنّهم فليغيرنّ خلق الله (نساء، 119)، در محدوده شريعت است نه خلقت؛ يعنى تغيير خُلق و خوى، وصف و فعل نه خارج از آن.(4)

ى. براى آيه و من يبدل نعمة الله... دو معنا ذكر شده است:

1. اينان نعمت خدا را تغيير داده به آيات الهى ايمان نياوردند و به مخالفت برخاستند در نتيجه خود گمراه و سبب گمراهى ديگران شدند.(5)

2. آن كس كه دليل ها را با تأويلات ناصحيح و باطل از ظاهرشان برگرداند.(6)

ك. در اين كه زينت دهنده كيست 2 قول است:

ص: 314


1- نحل، 1؛ تسنيم، ج 10، ص 306.
2- الميزان، ج 2، ص 164؛ مجمع البيان، ج 2، ص 275؛ كاشف، ج 1، ص 314؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 268؛ صافى، ج 1، ص 244؛ روح المعانى، ج 1، ص 494.
3- تسنيم، ج 10، ص 329.
4- همان، ص 334.
5- منهج الصادقين، ج 1، ص 454؛ نمونه، ج 2، ص 90؛ روح البيان، ج 1، ص 328.
6- كاشف، ج 1، ص 314.

1. شيطان دنيا را به آن ها جلوه داد به اين كه انگيزه شر و گناه را در وجودشان تقويت كرد.(1)

2. خداوند دنيا را براى آن ها زينت داد به اين كه چيزهاى دوست داشتنى و خوشايند آفريد.(2)

ل. و يسخرون من الذين ءامنوا؛ 1. آنان مردم باايمان را از نظر اين كه فقيرند مسخره مى كنند. 2. مؤمنين را به خاطر ايمانشان به قيامت و كوشش و جديت آن ها در اين راه يا به خاطر ترك دنيا و زهد مسخره مى كنند.(3)

م. بر اساس توحيد افعالى هر كارى از هر شخصى يا چيزى در نظام هستى به اذن خداى سبحان صورت مى گيرد. كارهاى طبيعى جمادها غريزى گياهان و هوى و هوس حيوانات و كارهاى ارادى و اختيارى انسان ها با حفظ مبادى خاص خود به خداوند منتهى مى شود؛ زيرا اگر به خداوند منتهى نشود مستلزم تفويض باطل است. تزيين مطرح در آيه شريفه چون به تزيين اغوايى و اضلالى باز مى گردد كار مستقيم ابليس است. بنا بر اين، تحليل تزيين را مى توان به خداوند و ابليس نسبت داد.(4)

نكته ها

1. دخول» گاهى محسوس و مادى است مانند دخول در مكان: و قال ادخلوا مصر (يوسف، 99) و زمانى معقول و معنوى است مانند دخول در مكانت: يدخلون فى دين الله أفواجا. (نصر، 2)

2. قرآن كريم همه انسان ها را از تبعيت گام هاى شيطان برحذر داشته است. راه ها و گام هاى شيطان عبارت است از:

الف. تفرقه و اختلاف: يا أيها الذين ءامنوا ادخلوا فى السلم كافة و لا تتبعوا خطوات الشيطان.

ب. فحشا و منكرات: يا أيها الذين ءامنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات

ص: 315


1- منهج الصادقين، ج 1، ص 454.
2- روح البيان، ج 1، ص 328.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 278؛ صافى، ج 1، ص 244؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 454؛ مراغى، ج 2، ص 119؛ التحرير و التنوير، ج 2، ص 279.
4- تسنيم، ج 10، ص 352.

الشيطان فانه يأمر بالفحشاء و المنكر. (نور، 21)

ج. زبان و كشمكش هاى زبانى: و قل لعبادى يقولوا التى هى أحسن ان الشيطان ينزغ بينهم ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا. (اسراء، 53)

د. حرام خوارى و افترا و دروغ: يا ايها الناس كلوا مما فى الارض حلالاً طيبا و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين * انما يأمركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون.(1)

3. علامت شيطانى بودن دستوراتى كه شيطان مى دهد و نام دين بر آن مى گذارد اين است كه خدا و رسول در ضمن تعاليم دينى خود نامى از آن نبرده باشند.(2)

4. جمله من بعد ما جاءته دلالت دارد كه عقوبت خداوند بعد از اتمام حجت است.(3)

5. از مفهوم آيه يا ايها الذين ءامنوا ادخلوا... چنين استفاده مى شود كه صلح و آرامش تنها در پرتو ايمان امكان پذير است و تنها با اتكا به قوانين مادى هرگز جنگ و ناامنى و اضطراب از دنيا برچيده نخواهد شد.(4)

6. آيات قرآن در باره زندگى دنيا سه دسته است: دسته نخست آياتى است كه در آن ها زندگى دنيا در برابر آخرت قرار گرفته و ناظر به آفريده هاى خدا و نعمت هاى اوست مانند: ربّنا ءاتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة. (بقره، 201)

دسته دوم زندگى دنيا را جز فريب ندانسته: و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور (آل عمران، 185) و مراحل زندگى دنيا را به عناوين اعتبارى و خيالى، سرگرمى و... دانسته است: اعلموا انّما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد (حديد، 20). از همين دسته است آياتى كه مى گويد: كافران و منافقان آخرت را دادند و زندگى دنيا را خريدند: اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة (بقره، 86)، در مقابل مردان الهى وقتى به جبهه مى روند دنيا مذموم را فروخته و آخرت را مى خرند: فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخرة. (نساء، 74)

ص: 316


1- بقره، 168-169؛ همان، ص 275.
2- الميزان، ج 2، ص 152.
3- تسنيم، ج 10، ص 338.
4- نمونه، ج 2، ص 81.

دسته سوم از آيات شاهد جمع دو دسته سابق است كه براى دنياى مذموم مثال ذكر مى كند: انّما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما يأكل الناس و الانعام حتى اذا اخذت الارض زخرفها وازّينت و ظنّ اهلها انّهم قادرون عليها ءاتاها امرنا ليلاً او نهارا فجعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس (يونس، 24)؛ مثل دنيا مانند بارانى است كه از آسمان نازل كرديم و با كمك مواد غذايى زمين سرسبز و خرم شد و اهل آن پنداشتند كه آن باقى است و همواره بر آن قدرت دارند حال آن كه شبانه يا روزانه امر الهى آمد و آن زينت زمين را خزان و پژمرده كرد گويا ديروز چنين چيزى وجود نداشته است. مثل دنيا از باب تشبيه امر موهوم به محسوس مانند آن است كه كسى به اوج قدرت برسد، سپس از آن مقام عزل شود و اثرى از آن نماند.

اگر منظور از دنياى مذموم همان نشأة دنيا و عالم شهادت باشد اتّحاد مثل و ممثل لازم مى آيد كه باطل است چون نزول باران رويش گياه و خرمى موقت و پژمردگى زودرس آن هم جزئى از دنياست؛ از اين مثال روشن شد كه مقصود از دنياى مذموم عناوين اعتبارى و تعلقات مادى است.

7. همان گونه كه شكرگزارى سه مرحله دارد: اعتقادى، زبانى و عملى، كفران نعمت نيز چنين است:

الف. كفران اعتقادى مانند قارون كه اعتقاد ندارد نعمت ها از خداوند است، بلكه فكر مى كند محصول علم اوست: قال انما اوتيته على علم عندى.

ب. كفران زبانى: كسى كه در برابر نعمت هاى الهى «الحمد لله» نمى گويد، بلكه در محدوده زبان همانند قارون سخن مى گويد.

ج. كفران عملى: يعرفون نعمت الله ثم ينكرونها و اكثرهم الكافرون.

د. شكر اعتقادى مانند سليمان كه اعتقاد دارد نعمت ها از خداوند است: هذا من فضل ربّى ليبلونى ءأشكر أم أكفر. (نمل، 40)

ه -. شكر عملى: اعملوا ءال داود شكرا. (سبأ، 13)

و. شكر زبانى: همان ثناگويى منعم و گفتن «الحمد لله» است. قرآن كريم در باره شكرزبانى مى فرمايد: و الذى خلق الازواج كلّها و جعل لكم من الفلك و الانعام ما تركبون * لتستووا

ص: 317

على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم اذا استويتم عليه و تقولوا سبحان الذى سخّر لنا هذا و ما كنّا له مقرنين * و انّا الى ربنا لمنقلبون. (زخرف، 12-14)

بنا بر اين جمله سبحان الذى سخّر لنا هذا... نمونه شكر زبانى است.(1)

8. آيه شريفه استفاده مى شود عامل اساسى براى مسخره كردن علاقه به دنياست. كفار امور ذيل را به مسخره و استهزا گرفته اند:

1. دين: الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا. (مائده، 57)

2. نماز: و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا. (مائده، 58)

3. آيات الهى: و لا تتخذوا ءايات الله هزوا. (بقره، 231)

4. پيامبران: يا حسرة على العباد ما يأتيهم من رسول الاّ كانوا بها يستهزؤن. (يس، 30)

9. مؤمنان: زين للذين كفروا الحيوة الدنيا و يسخرون من الذين ءامنوا.(2)

10. در آيه شريفه التفاتى از خطاب فان زللتم به غيبت هل ينظرون به كار رفته و تازه خطاب را متوجه رسول خدا كرده تا بفهماند از سخن گفتن با آنان اعراض دارد چون حال آنان حال كسانى است كه منتظر آمدن عذابى هستند كه ما قضايش را رانده ايم.(3)

11. حكمت در نزول عذاب از ابر، اولاً انزال عذاب به طور ناگهانى و بدون مقدمه و آمادگى بودن آن است؛ يعنى عذاب از ابر كه بيايد هيچ گونه زمينه براى آمادگى عذاب از طرف اهل لجاج نيست. ثانيا ابر منشأ رحمت مى باشد و اگر زمانى از آن عذاب نازل شود دلالت بر شدت عذاب مى نمايد.(4)

12. اين كه مى فرمايد: سل بنى اسرائيل براى اين است كه هم از آن ها اعتراف گرفته شود و هم درس عبرتى براى مسلمانان و هشدار به كسانى باشد كه از نعمت هاى الهى بهره گيرى لازم را نمى كنند.(5)

13. در آيه زين للذين... اگر كلمه ايمان يعنى من الذين ءامنوا به كلمه تقوا يعنى

ص: 318


1- تسنيم، ج 10، ص 344.
2- تسنيم، ج 10، ص 358.
3- الميزان، ج 2، ص 153.
4- مراغى، ج 2، ص 116؛ روح البيان، ج 1، ص 326؛ روح المعانى، ج 1، ص 493؛ كشاف، ج 1، ص 253.
5- نمونه، ج 2، ص 90.

الذين اتقوا مبدل شده براى اين بوده كه بفهماند ايمان بدون تقوا به درد نمى خورد؛ بايد توأم با عمل باشد.(1)

14. نظير 212 بقره: زُينَ لِلَّذِينَ كفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللَّهُ يرْزُقُ مَنْ يشَاءُ بِغَيرِ حِسَابٍ

آيه 29 و 30 مطففين است: إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يضْحَكونَ. وَ إِذَا مَرُّوا بِهِمْ يتَغَامَزُونَ

آیه 213-216

اشاره

كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ۚ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۖ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ ۗ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (213) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَريبٌ (214) يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ (215) كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (216)

ترجمه

مردم (در آغاز) يك دسته بودند؛ (و تضادى در ميان آن ها وجود نداشت. به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آن ها پيدا شد؛ در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت؛ تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى، كه به سوى حق دعوت مى كرد، با آن ها نازل نمود؛ تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند. (افراد باايمان، در آن اختلاف نكردند؛) تنها (گروهى از) كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند، و نشانه هاى روشن به آن ها رسيده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف

ص: 319


1- الميزان، ج 2، ص 152؛ كاشف، ج 1، ص 315؛ كشاف، ج 1، ص 255.

كردند. خداوند، آن هايى را كه ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبرى نمود؛ (امّا افراد بى ايمان، همچنان در گمراهى و اختلاف، باقى ماندند.) و خدا، هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند. * آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آن كه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتارى ها و ناراحتى ها به آن ها رسيد، و آنچنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه با او ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا كى خواهد آمد؟!» (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او كردند، و به آن ها گفته شد:) آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است! * از تو سؤال مى كنند چه چيز انفاق كنند؟ بگو: «هر خير و نيكى (و سرمايه سودمند مادى و معنوى) كه انفاق مى كنيد، بايد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد.» و هر كار خيرى كه انجام دهيد، خداوند از آن آگاه است. (لازم نيست تظاهر كنيد، او مى داند). * جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالى كه برايتان ناخوشايند است. چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است؛ و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آن كه شرّ شما در آن است و خداوند مى داند و شما نمى دانيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدف از بعثت انبيا، بشارت به مؤمنان و انذار به كفار، نزول كتاب آسمانى با انبيا جهت حل اختلافات، اختلاف بعد از علم و ديدن معجزه نشانه ظلم و حسادت، بيان پندار باطل برخى از انسان ها در باره ورود به بهشت بدون آزمايش و تحمل سختى ها، لزوم اولويت در انفاق به پدر و مادر و ساير نيازمندان، آگاه بودن خداوند از عمل خير، وجوب قتال با كفار و كراهت انسان از تحمل سختى ها و آگاه نبودن از خير و شر حوادث جهان.

ب. تفاوت رسول و نبى: به نظر برخى رسول كسى است كه از طرف خدا به رسالت برانگيخته شود و مأمور به تبليغ پيام الهى هم باشد، ولى نبى كسى است كه از طرف خدا به او وحى شود؛ خواه مأمور به دعوت مردم باشد يا نه. اين مطلب مورد تأييد قرآن نيست. زيرا در برخى از آيات نبى و رسول هر دو به عنوان فرستاده خدا معرفى شده اند: و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبى. (حج، 53)

ص: 320

تفاوت جوهرى رسول با نبى آن است كه نبوت مقام بيان معارف دينى براى مردم است تا دنيا و آخرت و معاش و معادشان با آن اصلاح شود و به سعادت مطلوب برسند، ولى رسالت يك سفارت مخصوصى است كه با آن حجت الهى بر مردم تمام مى شود و كارشان يكسره مى گردد، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: رسلاً مبشرين و منذرين لئلاّ يكون للناس على الله حجة بعد الرسل.(1)

ج. جمله كان الناس أمة واحدة دلالت مى كند بر اين كه مردم امت واحدى بودند، اما اين امت واحد بر حق بودند يا باطل بر آن دلالتى ندارد، از اين رو در اين مورد بين مفسرين اختلاف هست: 1. عده اى بر اين عقيده اند كه مردم بر حق و بر ايمان بوده اند.(2) 2. مردم بر كفر بودند.(3) 3. مردم بر فطرتى كه خداوند آنان را بر آن فطرت خلق كرده بودند نه بر كفر نه بر اسلام و حق.(4)

د. در اين كه كتاب مفرد آمده و نبيين جمع، چند وجه بيان شده است:

1. با هر يك از پيامبران يك كتاب فرستاد.

2. خدا با فرستادن و بعث انبيا كتاب هم با آنان فرستاد و مراد بعضى از انبيا است.

3. «كتاب» اسم جنس است؛ يعنى خدا پيامبران را فرستاد و كتب هايى بر آنان نازل كرد.(5)

ه -. مفسرين گفته اند كه آيه يسئلونك ماذا ينفقون قل ما انفقتم من خير... سؤال و جوابى است كه جواب آن طبق اسلوب حكمت داده شده براى اين كه سؤال از جنس و نوع انفاقات كرده اند كه از چه جنس و نوعى انفاق كنند و اين سؤال بى شباهت به لغو نيست؛ براى اين كه هر كس مى داند كه انفاق با چه چيز انجام مى شود، پس جا داشت بپرسند به چه كسى انفاق كنيم و به همين جهت سؤال ايشان را پاسخ نداده جواب را از سؤال صحيحى داد كه آن ها نكرده بودند؛ يعنى بيان حال و انواع كسانى كه بايد به ايشان انفاق كرد.(6)

ص: 321


1- نساء، 165؛ الميزان، ج 2، ص 139-140.
2- مفاتيح الغيب، ج 6، ص 372؛ كشاف، ج 1، ص 255؛ روح المعانى، ج 1، ص 495؛ روح البيان، ج 1، ص 330.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 280.
4- صافى، ج 1، ص 244.
5- روح المعانى، ج 1، ص 496؛ مجمع البيان، ج 2، ص 281؛ كشاف، ج 1، ص 256.
6- الميزان، ج 2، ص 240.

نكته ها

1. از نظر قرآن كريم اختلاف بر دو قسم است: اختلاف ممدوح كه مربوط به قبل از علم است و اختلاف مذموم كه مربوط به بعد از علم و به خاطر حسد و ظلم است. آيه شريفه به هر دو اختلاف اشاره كرده و مى فرمايد: مردم گروه واحدى بودند و زندگى ساده و بسيطى داشتند: كان الناس أمة واحدة، سپس بر اثر پيشرفت علم و صنعت و كيفيت بهره ورى از منابع طبيعى و تشخيص حق و باطل اختلاف كردند، اين اختلاف ممدوح است؛ زيرا قبل از بعثت انبيا اين نوع اختلاف طبيعى است و انبيا آمدند تا اختلاف را حل كنند: ليحكم بين الناس فيما اختلفوا.

اختلاف مذموم اختلافى است كه بعد از روشن شدن حق و واقع رخ مى دهد كه بر اثر بغى و ظلم است كه نوعا از ناحيه دانشمندان صورت مى گيرد: و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم.(1)

2. سرّ تعبير از فرستادن انبيا به بعث و نه ارسال آن است كه گويا انسان هاى اوليه گروهى واحد و ساده بودند كه در خواب به سر مى بردند و پيامبران با ره آورد معارف، اخلاق و قوانين حقوقى آنان را به سوى كمال برتر هدايت كردند.

كاربرد واژه «بعث» در جايى است كه فرد خوابيده، بيدار شود يا فرد نشسته برخيزد. انسان ها هنگام ورود به صحنه قيامت گويا از خواب بيدار شده اند، از اين رو مى پرسند چه كسى ما را از خوابگاه برزخيمان بيدار ساخت: من بعثنا من مرقدنا.(2)

3. خداوند انسان كامل را به رسالت مبعوث و قرآن را نازل كرد و محور معيت اين دو چيز و انزل معهم الكتاب انسان كامل است؛ يعنى خداوند پيامبران را به همراه كتاب نفرستاد تا كتاب الهى اصل باشد و انسان كامل در معيت او قرار گيرد، بلكه كتاب خود را به همراه انسان كامل كه خليفه اوست فرستاد چنان كه در باره قرآن فرمود: و اتبعوا نور الذى انزل معه.(3)

4. كتاب الهى از دو ويژگى برخوردار است: 1. مصاحبت با حق يعنى اين كتاب هماهنگ

ص: 322


1- الميزان، ج 2، ص 192؛ تسنيم، ج 10، ص 410.
2- يس، 52؛ همان، ص 392؛ الميزان، ج 2، ص 194.
3- اعراف، 157؛ تسنيم، ج 10، ص 396.

با واقعيت و حقيقت است. «باء» در «بالحق» براى مصاحبت است. 2. داورى در ميان مردم: ليحكم بين الناس فيما اختلفوا.(1)

5. از آيه شريفه چند مطلب به دست مى آيد:

الف. تعريف دين و آن روش و برنامه مخصوصى است كه مصلحت دنيا را به گونه اى كه با كمال اخروى موافق باشد تضمين مى كند.

ب. دين در ابتدا براى رفع اختلافات فطرى و سپس براى رفع اختلافات غيرفطرى قرار داده شده است.

ج. علت فرستادن پيامبران اين است كه انسان قهرا به طرف اختلاف و به طرف اجتماعى شدن پيش مى رود و چون فطرت سر منشأ اين اختلاف است قهرا نمى تواند آن را برطرف سازد؛ خداوند اين اختلاف را در پرتو تعليمات پيامبران برطرف مى سازد و انسان ها را به كمال لايق خود مى رساند.(2)

6. آيه شريفه مورد بحث كه مى فرمايد: اختلاف در دين به خاطر بغى و ظلم دانشمندان است، مصداق كبراى كلى آيه شريفه ديگر است كه مى فرمايد: انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق اولئك لهم عذاب اليم (شورى، 42).

عالمان دينى كه سبب اختلاف در دين هستند باغى اند؛ آيه مورد بحث (صغرى).

عقاب الهى تنها بر ستمگران و اهل بغى است؛ آيه 42 شورى (كبرى). نتيجه اين كه عقاب تنها بر همين مدعيان علم دينى و مناديان اختلاف است.

در آيه ديگر قرآن كريم مسلمانان را از اختلاف در دين نهى كرد كه مبادا شما مانند علماى يهود باشيد كه در قيامت روسياهى دامنگيرتان مى شود: لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البينات و اولئك لهم عذاب عظيم *... فاما الذين اسودّت وجوههم....(3)

7. از آيه كان الناس... به خوبى اين حقيقت استفاده مى شود كه دين و جامعه بشرى در حقيقت ناگسستنى هستند؛ هيچ جامعه اى نمى تواند بدون مذهب و ايمان به خدا و رستاخيز

ص: 323


1- همان، ص 399.
2- الميزان، ج 2، ص 194.
3- آل عمران، 105-106؛ تسنيم، ج 10، ص 419.

زندگى صحيحى داشته باشد.(1)

8. از آيه كان الناس... به طور ضمنى اين حقيقت نيز روشن شد كه آغاز پيدايش دين و مذهب به معنى واقعى كلمه، همان زمان پيدايش جامعه انسانى به معنى حقيقى بوده است. بنا بر اين، جاى تعجب نيست كه نخستين پيامبر اولواالعزم و صاحب كتاب و قانون و شريعت حضرت نوح (علیه السلام) بوده است.(2)

9. سؤال: چرا تمام اديان بزرگ الهى از منطقه خاور ميانه برخاسته اند؟

پاسخ: زيرا به گواهى تاريخ گاهواره تمدن بشرى در اين منطقه از جهان به حركت درآمد و نخستين تمدن هاى بزرگ از اين منطقه برخاستند.(3)

10. ورود به بهشت مرهون موفقيت در آزمون الهى و تحمل سختى هاست. نظير آيه شريفه آيات ديگرى است از جمله آيه 16 سوره توبه و آيات 2 و 3 سوره عنكبوت و در جاى ديگر مى فرمايد: شما قبل از آزمون الهى مشتاق مرگ بوديد و مردن را كار آسانى مى پنداشتيد، ولى هنگام جنگ و امتحان الهى تماشاچى صحنه شديد: أم حسبتم ان تدخلوا الجنة و لمّا يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين * و لقد كنتم تمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد رأيتموه و انتم تنظرون. (آل عمران، 142-143)

11. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: انبيا و مؤمنان قطعا پيروزند: كتب الله لاغلبنّ انا و رسلى (مجادله، 21) و و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * انهم لهم المنصورون * و ان جندنا لهم الغالبون (صافات، 171-173). در مقابل برخى از آيات دلالت دارد كه انبيا و پيروان آنان به شهادت رسيدند: ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس. (آل عمران، 21)

اين دو دسته از آيات با هم هماهنگ اند؛ زيرا منظور از يارى انبيا حفظ دين و مكتب و شخصيت حقوقى آن هاست نه بدن و شخص آنان؛ زيرا شخص آنان به احدى الحسنين (توبه، 52) نائل شده؛ يا سالم و فاتح باز مى گردند يا مجروح يا اسير يا شهيد شده و به

ص: 324


1- نمونه، ج 2، ص 97.
2- همان، ص 98.
3- همان.

سعادت ابدى مى رسند.

خداى سبحان تضمين نكرده است كه پيكر مبارزان در راهش را نگه دارد، بلكه اولاً دين آنان را حفظ مى كند ثانيا آن ها را به بهشت رهنمون مى سازد. بنا بر اين، منظور از پيروزى و نصرت الهى، پيروزى دين است كه مى فرمايد: يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم و الله متمّ نوره و لو كره الكافرون. (صف، 8)

12. در آيه شريفه يسئلونك ماذا... خداوند رعايت ترتيب در انفاق را نمودهاست؛ والدين را مقدم داشت چرا كه والدين فرزند را بوجود آوردند و او را در حالى كه بسيار ناتوان و ضعيف بود تربيت و پرورش دادند، سپس اقربين را ذكر نمود زيرا انسان به تمام فقرا نمى تواند رسيدگى كند، بلكه به بعضى رسيدگى مى كند و اين بعض بايد داراى مرجح باشند تا بر بعض ديگر و قرابت سبب ترجيح است چرا كه قرابت سبب مخالطه و رفت و آمد مى شود و اين رفت و آمد سبب اطلاع هر كدام از حال ديگرى مى شود.

سپس يتيم را ذكر كرد زيرا به خاطر كوچكى قادر بر كسب درآمد نيستند و چون كوچك هستند كسى را كه براى آنان كسب كند ندارند. سپس مسكين را ذكر فرمود كه حاجتشان از يتيم كمتر است و قدرتشان بر تحصيل مال بيشتر از يتيم و در آخر ابن سبيل كه به خاطر انقطاع از بلد نيازمند شده است.(1)

13. در آيه شريفه كتب عليكم... نفرمود «كتب الله» بلكه فرمود: «كتب» و اين بدان جهت است كه در ذيل آن دارد و هو كره لكم... و در چنين مقامى نام خدا بردن و فاعل را معرفى كردن نوعى هتك حرمت خداست و تعبير به صيغه مجهول نام خداوند متعال را از سبكى و استخفاف حفظ مى كند چون در آيه فرمانى صادر شده كه مورد كراهت مؤمنين است.(2)

14. سؤال: چرا جنگيدن و قتال بر مؤمنين گران بود؟

پاسخ: يا از اين جهت است كه در جنگ جان ها در خطر قرار مى گيرد و حداقل خستگى و كوفتگى دارد و ضررهاى مالى به بار مى آورد و امنيت و ارزانى ارزاق و آسايش را سلب مى كند يا از اين جهت بوده كه مؤمنين به تربيت قرآن بار آمده اند و عرق شفقت و رحمت بر

ص: 325


1- مفاتيح الغيب، ج 6، ص 383.
2- الميزان، ج 2، ص 246.

تمامى مخلوقات در آنان شديدتر از ديگران است.(1)

15. «عسى» در كلام خداوند به معناى اميد است، ولى نه از اين جهت كه خود او اميد دارد، بلكه به اين عنايت است كه مخاطب يا شنونده اميدوار شود و تكرار «عسى» در آيه شريفه براى اين است كه مؤمنين از جنگ كراهت داشتند و علاقه مند به صلح و سلم بودند، خداى سبحان خواست تا ارشادشان كند بر اين كه در هر دو جهت اشتباه مى كنند؛ هم از قتال كراهت داشتند و هم به سلم و صلح علاقه مند بودند.(2)

16. تعبير به الذين خلوا من قبلكم به مسلمانان مى گويد اين تنها شما نيستيد كه گرفتار انواع مشكلات از سوى دشمنان در تنگناهاى زندگى شده ايد، بلكه اقوام پيشين نيز گرفتار همين مشكلات و شدايد بوده اند.(3)

17. خداى سبحان در باره چيزى كه بايد انفاق شود مى فرمايد: ما انفقتم من خير؛ واژه «خير» در برابر شر عام است و شامل همه خوبى ها اعم از انفاق مالى سفارش به حق، ايثار آبرو، تعليم آموزش نظامى و... مى شود، ليكن در اين آيه مراد مال است چنان كه در آيات ديگر از مال به خير تعبير شده است: و انّه لحب الخير لشديد (عاديات، 8) و ان ترك خيرا.(4)

18. اولويت انفاق به پدر و مادر و تقديم ذكر آن بر ساير مصارف انفاق از آن جهتاست كه اولاً غالبا فرزندان با تشكيل خانواده پدر و مادر را از ياد مى برند و خداوند آن را يادآورى كرده تا فراموش نكنند. ثانيا پدر و مادر نزديك ترين افراد به انسان اند كه سختى هاى فراوانى را براى آسايش فرزندان تحمل مى كنند. ثالثا حق پدر و مادر از حقوق ديگران بالاتر است؛ زيرا مظهر و مجراى فيض خالقيت خداى سبحان اند، از اين رو فرمود: ان اشكر لى و لوالديك و احسان به آن ها را در رديف توحيد آورد: و قضى ربّك الا تعبدوا الاّ اياه و بالوالدين احسانا.(5)

19. در جمله و ما تفعلوا من خير انفاق در جمله قبل به كلمه «خير» تبديل شده، همچنان كه در اول آيه مال به كلمه «خير» تبديل شده بود و اين اشاره به اين نكته است كه

ص: 326


1- همان.
2- الميزان، ج 2، ص 248.
3- نمونه، ج 2، ص 102.
4- بقره، 180؛ همان، ص 515.
5- اسراء، 23؛ همان؛ تفسير كبير، ج 20، ص 322.

انفاق چه كم و چه زياد عملى پسنديده و سفارش شده است، ليكن در عين حال بايد چيزى باشد كه مورد رغبت و علاقه هم باشد هم چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا ممّا تحبون (آل عمران، 92) و نيز اشاره باشد به اين كه انفاق بايد به صورت زشت و شر نباشد، مانند انفاق توأم با منت و اذيت: ثم لا يتبعون ما انفقوا منّا و لا اذى.(1)

20. خداى سبحان جنگ و قتال را براى انسان ها ناخوشايند دانست. و هو كره لكم به قرينه آياتى كه جعل حكم حرجى در دين الهى را به طور كلى نفى كرده و به حرجى نبودن خصوص جهاد تصريح مى كند معلوم مى شود و رنج و زحمت قتال به حد حرج نمى رسد و دليل نفى حرج حكم مجعول در وضع حرج را شامل نمى شود وگرنه اصل جعل آن حكم لغو خواهد بود.

خداى سبحان نه تنها اصل جهاد بلكه حق جهاد را كه عالى ترين مرحله آن است واجب كرد و به دنبال همين حكم فرمود كه در دين هيچ حكم حرجى جعل نكرده است: و جاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتبيكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج (حج، 78) و اگر منظور از حق جهاده جهاد اكبر باشد: «كره» آن بيشتر است؛ زيرا سختى جهاد اكبر بيش از دشوارى جهاد اصغر است.(2)

21. قرآن كريم مى فرمايد: قتال بر شما لازم شده: كتب عليكم القتال و هو كره لكم. مردم در برابر اين حكم الهى دو گونه برخورد دارند: اكثريت اعراض مى كنند: قالوا و ما لنا الاّ نقاتل فى سبيل الله و قد اخرجنا من ديارنا و ابناءنا فلمّا كتب عليهم القتال تولّوا الاّ قليلاً منهم و الله عليم بالظالمين (بقره، 246)، ليكن اقليت اين دستور را مشتاقانه استقبال و امتثال مى كنند و از نرفتن به جنگ اشك حزن مى ريزند:... تولوا و اعينهم تفيض من الدمع الاّ يجدوا ما ينفقون.(3)

22. در اين كه آيا راهى براى درمان درد كراهت از جنگ وجود دارد كه اين دشوارى تبديل به آسانى شود يا نه دو راه وجود دارد:

راه اول آن است كه بدانيم در اين كار سخت خيرى وجود دارد گرچه ما نمى دانيم: عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم. راه دوم اين كه با خودسازى و دل كندن از مظاهر طبيعت اين

ص: 327


1- بقره، 262؛ الميزان، ج 2، ص 242؛ نمونه، ج 2، ص 105.
2- تسنيم، ج 10، ص 540.
3- تسنيم، ج 10، ص 552.

دشوارى تبديل به آسانى مى شود: فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخرة (نساء، 74)؛ يعنى مجاهد در راه خدا بايد از زندگى دنيا قطع علاقه كند و آن را در برابر خريدن آخرت بفروشد، از همين رو دل كندن از تعلقات پيش از تهذيب نفس همانند كشيدن دندان بدون داروى بى حس كننده، دردآور است.

هر گاه انسان با تهذيب نفس از مظاهر دنيا دل بريد جان دادن در راه خدا براى او آسان مى شود، از اين رو امام حسين (علیه السلام) در نامه اى به برادرش محمد حنفيه نوشت:

«اما بعد فكانّ الدنيا لم تكن و كانّ الاخرة لم تزل و السلام.»(1)

ص: 328


1- بحار، ج 45، ص 87؛ همان، ص 558.

آیه 217-221

اشاره

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (217) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (218) يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (219) فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ َلأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (220) وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّى يُؤْمِنَّ وَ لأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221)

ترجمه

از تو، در باره جنگ كردن در ماه حرام سؤال مى كنند؛ بگو: «جنگ در آن، (گناهى) بزرگ است؛ ولى جلوگيرى از راه خدا (و گرايش مردم به آيين حق و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجدالحرام، و اخراج ساكنان آن، نزد خداوند مهمتر از آن است و ايجاد فتنه، (و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق و از ايمان باز مى دارد) حتّى از قتل بالاتر است. و مشركان، پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند؛ ولى كسى كه از آيينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته) او در دنيا و آخرت، بر باد مى رود؛ و آنان اهل دوزخند و هميشه در آن خواهند بود. * كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده اند، آن ها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است. * در باره شراب و قمار از تو سؤال مى كنند، بگو: «در آن ها گناه و زيان بزرگى است و منافعى (از نظر مادى) براى مردم در بر دارد (ولى) گناه آن ها از نفعشان

ص: 329

بيشتر است. و از تو مى پرسند: «چه چيز انفاق كنند؟» بگو: «از مازاد نيازمندى خود.» اينچنين خداوند آيات را براى شما روشن مى سازد؛ شايد انديشه كنيد. * (تا انديشه كنيد) در باره دنيا و آخرت. و از تو درباره يتيمان سؤال مى كنند، بگو: «اصلاحِ كار آنان بهتر است. و اگر زندگى خود را با زندگى آنان بياميزيد، (مانعى ندارد؛) آن ها برادر (دينى) شما هستند». (و همچون يك برادر با آن ها رفتار كنيد.) خداوند، مفسدان را از مصلحان، باز مى شناسد. و اگر خدا بخواهد، شما را به زحمت مى اندازد؛ (و دستور مى دهد در عين سرپرستى يتيمان، زندگى و اموال آن ها را به كلّى از اموال خود، جدا سازيد؛ ولى خداوند چنين نمى كند؛) زيرا او توانا و حكيم است. * و با زنان مشرك و بت پرست، تا ايمان نياورده اند، ازدواج نكنيد؛ (اگر چه جز به ازدواج با كنيزان، دسترسى نداشته باشيد؛ زيرا) كنيز باايمان، از زن آزاد بت پرست، بهتر است؛ هر چند (زيبايى يا ثروت يا موقعيت او) شما را به شگفتى آورد. و زنان خود را به ازدواجِ مردان بت پرست، تا ايمان نياورده اند، در نياوريد؛ (اگر چه ناچار شويد آن ها را به همسرى غلامان باايمان در آوريد؛ زيرا) يك غلام باايمان، از يك مرد آزاد بت پرست، بهتر است؛ هر چند (مال و موقعيت و زيبايى او،) شما را به شگفتى آورد. آن ها دعوت به سوى آتش مى كنند؛ و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود مى نمايد، و آياتخويش را براى مردم روشن مى سازد؛ شايد متذكر شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سؤال از حرمت قتال در ماه هاى حرام، بزرگ تر بودن شرك از نظر گناه از قتال در ماه هاى حرام، تداوم مقاتله كفار با مسلمانان براى كافر شدن آنان، بيان عذاب الهى براى كفار مرتدّ، اميدوارى مؤمنان مهاجر و مجاهد به خداوند و آمرزش خداوند نسبت به آنان، سؤال از حكم خمر و قمار و پاسخ خداوند به حرمت و گناه آن، سؤال از مقدار انفاق و پاسخ خداوند به لزوم انفاق از مقدار زايد بر احتياج، سؤال از كيفيت معاشرت با يتيمان و پاسخ خداوند به در نظر گرفتن مصالح يتيمان، حرمت ازدواج مسلمان با مشرك و تبيين آيات براى متذكر شدن انسان ها.

ص: 330

ب. در اين كه سؤال كننده چه كسانى هستند، نظر اكثر مفسرين اين است كه سؤال از ناحيه مشركان قريش بود كه مى خواستند بر مسلمانانى كه جنگ در ماه حرام را روا دانسته بودند عيب بگيرند، ليكن نظر بعضى ديگر اين است كه سؤال كننده خود مسلمانان بودند كه مى خواستند نظر اسلام را در اين باره بدانند.(1)

ج. مراد از «سبيل الله» عبادت ها و مخصوصا مراسم حج است و مراد از كفر، كفر عملى است نه اعتقادى.(2)

د. و اخراج اهله منه اكبر... يعنى اين عملى كه مشركين مرتكب شدند و رسول خدا و مؤمنين به وى را كه همان مهاجرين باشند از مكه كه زادگاه ايشان بود بيرون كردند از قتال در مسجد الحرام بزرگ تر است.(3)

ه -. مراد از «فتنه» يا خارج كردن مسلمانان از مكه و مسجدالحرام است يا منظور شرك ورزيدن به خداوند است.(4)

و. به گفته برخى از مفسران آيه مورد بحث (آيه 219) بر حرمت شراب و قمار دلالت ندارد؛ زيرا منظور از «اثم» به قرينه مقابله با منفعت (ضرر) است: قل فيهما اثم كبير و منافع للناس. بنا بر اين، آنچه ضرر محض دارد حرام است، اما آنچه هم ضرر و هم منفعت دارد حرام نيست. آن ها در اين باره به اجتهاد صحابه تمسك كرده اند.(5)

در پاسخ بايد گفت كه اولاً منفعت در و منافع للناس منفعت حلال عقلايى و حقيقى امضا شده از طرف شارع نيست؛ نشانه اش آن است كه خداوند از شراب و قمار به صورت مطلق به پليد و عمل شيطان بودن ياد كرده است: انّما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان (مائده، 90)، بلكه مراد سود كاذبى است كه مردم جاهل حجاز آن را منفعت مى پنداشتند و خداوند به زبان مردم آن روز از سود پندارى آن دو به منافع تعبير كرده؛ زيرا قسمت مهم اقتصاد آنان از اين دو راه تأمين مى شد.(6)

ص: 331


1- مجمع البيان، ج 2، ص 291؛ مفاتيح الغيب، ج 6، ص 387.
2- الميزان، ج 2، ص 249.
3- الميزان، ج 2، ص 250.
4- جوامع الجامع، ج 1، ص 277؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 467؛ روح البيان، ج 1، ص 335.
5- كشاف، ج 1، ص 261؛ جامع الاحكام، ج 3، ص 49.
6- تسنيم، ج 11، ص 60.

ز. مراد از منافع شراب و قمار، منافعى است كه در خريد و فروش يا ساختن آن و يا در سرگرمى با آن است.(1)

ح. مفسران براى كلمه «عفو» سه معنا ذكر كرده اند:

1. گذشت اخلاقى (عفو اصطلاحى)؛ افزون بر گذشت مالى گذشت انسان از گناه ديگران را عفو گويند. چون انتقام حد اعتدال و گذشت از آن و زايد بر حد اعتدال عفو است كه از آن به احسان تعبير مى شود.

2. زايد بر ضروريات زندگى؛ اين معنا از امام باقر (علیه السلام) روايت شده است.

3. مقدار متوسط و معتدل؛ انفاقى مطلوب است كه نه اسراف و افراط باشد نه تقتير و تفرى ط. اين معنا از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است كه شاهد قرآنى نيز دارد: و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما.(2)

ط. منظور از ولو شاء الله لاعنتكم اين است كه اگر خدا بخواهد مى تواند شما را از اين نظر دچار مشقت نمايد كه يتيمان را با اهل و عيال خودتان در خورد و خوراك شريك نكنيد، بلكه ايشان را به طور مجزا سرپرستى نماييد.(3)

ى. ظاهر آيه شريفه و لا تنكحوا المشركات حتى يؤمن تنها مى خواهد ازدواج با زن و مرد بت پرست را تحريم كند نه ازدواج با اهل كتاب را.(4)

ك. منظور از دعوت به نار دعوت به شرك و ضلالت است كه حقيقت آن آتش قهر الهى است و منظور از دعوت خدا به سوى مغفرت، همان حكم عدم ازدواج با زنان مشركه است تا زمانى كه ايمان بياورند و معاشرت با زنان مؤمن دعوتى از خداوند به سوى بهشت.(5)

ل. فى الدنيا و الاخرة مفعول «تتفكرون» و متعلق به آن است نه ظرف تفكر؛ يعنى خداوند بدين گونه آيات و احكام الهى را برايتان تبيين مى كند تا در باره دنيا و آخرت بيانديشيد. بر اين اساس فى الدنيا و الاخرة ظرف تفكر نيست؛ چون آخرت شهود است نه

ص: 332


1- الميزان، ج 2، ص 294.
2- فرقان، 67؛ مجمع البيان، ج 2، ص 558.
3- آسان، ج 2، ص 43.
4- الميزان، ج 2، ص 305؛ نمونه، ج 2، ص 134.
5- الميزان، ص 2، ص 307.

فكر. بنا بر اين، بايد به گونه اى انديشيد كه حسنه دنيا و آخرت نصيب انسان شود چنان كه دعاى مؤمنان همين است: و منهم من يقول ربنا ءاتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة (بقره، 201) و قرآن در باره حضرت ابراهيم (علیه السلام) مى فرمايد: و ءاتيناه فى الدنيا حسنة (نحل، 122) و اگر از حسنه دنيا بهره مند نبود براى مهمانش نان و پنير مى آورد نه گوساله بريان شده: فما لبث ان جاء بعجل حنيذ.(1)

م. منظور از اصلاح در امور يتيمان:... وَ يسْأَلُونَك عَنِ الْيتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَيرٌ تصرف به نحو شايسته است كه در آيه 152 انعام بيان شده است: وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ

ن. واژه «خير» در آيه شريفه براى تعيين است نه تفضيل؛ به دليل وجود دو نهى در آيه كه مى گويد: لاتنكحوا المشركات و لاتنكحوا المشركين كه ظهور در حرمت دارد. اگر خير به معناى تفضيل باشد از آيه حرمت نكاح با مرد و زن مشرك استفاده نمى شود با اين كه نهى ظهور در تحريم دارد. علاوه بر اين اگر خير براى تفضيل باشد معناى اولئك يدعون الى النار اين است: زن مشرك كه به آتش دعوت مى كند خوب است، ولى كنيز مؤمن از او بهتر است با اين كه هر دعوت كننده اى به سوى آتش شرّ است.

در اين كه نكاح با اهل كتاب حرام است يا نه چند قول است:

1. محتواى آيه عام است و مشرك و اهل كتاب را شامل مى شود و از نسخ و تخصيص مصون است.

2. محتواى آيه عام است ولى منسوخ به آيه سوره مائده است.

3. محتواى آيه عام است، اما مخصص به آيه مورد بحث است.

4. محتواى آيه خاص مشرك است و اصلاً شامل اهل كتاب نمى شود. برخى از مفسران مانند شيخ طوسى و طبرسى قول اول را پذيرفته اند گرچه قول چهارم راجح به نظر مى رسد چنان كه طبرى و زمخشرى گفته اند.(2)

ص: 333


1- هود، 69؛ تسنيم، ج 11، ص 71.
2- تسنيم، ج 11، ص 139.

نكته ها

1. «صد» و «صدود» گاهى لازم و به معناى امتناع و انصراف است مانند: رأيت المنافقين يصدّون عنك صدودا (نساء، 61) و گاهى متعدى و به معناى بازداشتن و بازگرداندن است مانند: ان صدّوكم عن المسجد الحرام. (مائده، 2)

2. آيات كريمه قرآن در زمينه ارتداد مسلمانان در چهار مرحله خلاصه مى شود:

الف. دشمنان با شما على الدوام مى جنگند تا شما را از دين برگردانند: و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا.

ب. در آيه ديگر علت برگرداندن را حسادت دشمنان مى داند: ودّ كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من انفسهم. (بقره، 109)

ج. در آيه سوم تهديد مى كند كه اگر شما از دين برگشتيد، خداوند گروه ديگرى را براى يارى دين مى آورد: يا ايها الذين ءامنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتى الله بقوم يحبهم و يحبونه أذلّة على المؤمنين أعزّة على الكافرين. (مائده، 54)

د. در آيه چهارم اثر ارتداد از دين را خسارت معرفى مى كند:

يا ايها الذين ءامنوا ان تطيعوا الذين كفروا يردّوكم على أعقابكم فتنقلبوا خاسرين (آل عمران، 149) و در آيه مورد بحث تعبير به حبط عمل كرده است: و من يرتدد منكم عن دينه و هو كافر فأولئك حبطت أعمالهم فى الدنيا و الاخرة....

3. حبط و پوچ و بى اثر شدن اعمال نيك در اثر بعضى از عوامل مورد تأييد قرآن است. قرآن مجيد اعمال حبط شده را به خاكسترى تشبيه مى كند كه طوفانى آن را پراكنده نمايد؛ مطالب زير در اين مورد شايان تذكر است:

الف. حبط راجع به اعمال نيك است.

ب. شرك و كفر باعث حبط اعمال هستند: ولو اشركوا لحبط عنهم. (انعام، 88)

ج. بى احترامى به پيامبر در سخن، منافق بودن، منت و اذيت در پى احسان و... حبط كننده عمل مى باشند.(1)

ص: 334


1- احسن الحديث، ج 1، ص 400.

4. علت اين كه سه كار (ايمان، هجرت و جهاد) در آيه با هم ذكر شد براى بيان فضيلت و ترغيب به آن هاست نه اين كه هريك از آن ها به تنهايى سزاوار پاداش نيست، بلكه به طور انفراد نيز ثواب دارد.(1)

5. مهاجرت در اصل به معناى بريدن از غير و ترك وى است خواه با بدن مانند واهجروهن فى المضاجع (نساء، 34) يا با زبان يا قلب مانند انّ قومى اتخذوا هذا القرءان مهجورا (فرقان، 30) و گاهى با هر سه (بدن، زبان و قلب) است مانند واهجرهم هجرا جميلاً.(2)

6. از اين كه كلمه «الذين» در آيه تكرار شده معلوم مى شود اميدواران به رحمت الهى مراتبى دارند؛ هم مؤمنان مهاجر به رحمت حق اميدوارند و هم مؤمنانى كه توفيق هجرت و جهاد نيافته اند و مرتبه مؤمنان مهاجر و مجاهد از نظر رجاى به حق و رحمت خاص الهى بيشتر است.(3)

7. «رجاء» از نظر متعلق مختلف است؛ اگر متعلق آن مبدأ و معاد باشد به معناى اعتقاد است و اگر متعلق آن عمل باشد به معناى اميدوارى است:

الف. رجاء به اصل مبدأ به معناى اعتقاد مانند مالكم لا ترجون للّه وقارا. (نوح، 13)

ب. رجاء به معاد مانند يا قوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر و لا تعثوا فى الارض مفسدين. (عنكبوت، 36)

ج. رجاء به مبدأ و معاد مانند لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر. (احزاب، 21)

د. رجاء به معناى اميدوارى مانند آيه مورد بحث.(4)

8. قرآن كريم در برخى از آيات به طور كلى «اثم» را حرام كرده است: قل انّما حرمربّى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق (اعراف، 33)، در آيه مورد بحث شراب و قمار را از مصاديق و نمونه هاى اثم معرفى كرده و هر اثمى را خداوند حرام كرده،

ص: 335


1- مجمع البيان، ج 2، ص 295.
2- مزمل، 10؛ تسنيم، ج 11، ص 34.
3- همان؛ روح المعانى، ج 1، ص 506.
4- تسنيم، ج 11، ص 42.

پس شراب و قمار حرام است: قل فيهما اثم كبير.(1)

9. از آنجا كه اصلاح بدون الف و لام و نكره آمده است دلالت دارد بر اين كه آنچه مرضى خداست نوع خاصى از اصلاح است نه هر اصلاحى. پس بايد گفت نكره آمدن اصلاح براى افاده تنوع است و در نتيجه مراد از اصلاح، اصلاح حقيقى است نه صورى.(2)

10. ظاهر اولئك يدعون الى النار اين است كه مشرك ديگران را به سوى آتش مى خواند نه به گناهى كه سبب ورود در آتش باشد؛ زيرا حقيقت شرك و گناه آتش است چنان كه اكل مال يتيم از روى ظلم در حقيقت خوردن آتش است: انّ الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما انما يأكلون فى بطونهم نارا (نساء، 10). در قرآن كريم دعوت به آتش به سران كفر نيز نسبت داده شده است: و جعلناهم ائمة يدعون الى النار. (قصص، 41)

11. سر اين كه جنت بر مغفرت مقدم شده آن است كه در دعوت نخست هدف نهايى مى آيد و سپس اهداف ميانى برخلاف مقام اجرا كه هدف ميانى قبل از هدف نهايى ياد مى شود مانند تقديم تعليم بر تزكيه در دعاى ابراهيم (علیه السلام) كه ناظر به مقام اجرا و عمل است: ربنا وابعث فيهم رسولاً يتلوا عليهم ءاياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم. (بقره، 129)

ص: 336


1- الميزان، ج 2، ص 291.
2- همان.

آیه 222-227

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ (222) نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا ِلأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (223) وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (224) لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ (225) لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاءُو فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (226) وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (227)

ترجمه

و از تو، در باره حيض سؤال مى كنند، بگو: «چيز زيانبار و آلوده اى است؛ از اين رو در حالت قاعدگى، از زنان كناره گيرى كنيد؛ و با آن ها نزديكى ننماييد، تا پاك شوند و هنگامى كه پاك شدند، از طريقى كه خدا به شما فرمان داده، با آنان آميزش كنيد. خداوند، توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را (نيز) دوست دارد.» * زنان شما، محل بذرافشانى شما هستند؛ پس هر زمان كه بخواهيد، مى توانيد با آنان آميزش كنيد. و (سعى نماييد از اين فرصت بهره گرفته، با پرورش فرزندان صالح) اثر نيكى براى خود، از پيش بفرستيد. و از خدا بپرهيزيد و بدانيد او را ملاقات خواهيد كرد و به مؤمنان، بشارت ده! * خدا را در معرضِ سوگندهاى خود قرار ندهيد؛ و براى اين كه نيكى كنيد، و تقوا پيشه سازيد، و در ميان مردم اصلاح كنيد (سوگند ياد ننماييد). و خداوند شنوا و داناست. * خداوند شما را به خاطر سوگندهايى كه بدون توجه ياد مى كنيد، مؤاخذه نخواهد كرد، امّا به آنچه دل هاى شما كسب كرده، (و سوگندهايى كه از روى اراده و اختيار، ياد مى كنيد،) مؤاخذه مى كند. و خداوند، آمرزنده و بردبار است. * كسانى كه زنان خود را «ايلاء» مى نمايند [= سوگند ياد مى كنند كه با آن ها، آميزش جنسى ننمايند،] حق دارند چهار ماه انتظار بكشند؛ (و در ضمن اين چهار ماه، وضع خود را با همسر خويش، از نظر ادامه زندگى يا طلاق، روشن سازند.) اگر (در اين فرصت،) بازگشت كنند، (چيزى بر آن ها نيست؛ زيرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است. * و اگر تصميم به جدايى گرفتند، (آن هم با شرايطش مانعى ندارد؛) خداوند شنوا و داناست.

ص: 337

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سؤال از حكم حيض و پاسخ خداوند به لزوم پرهيز از مباشرت با همسر در حال حيض تا زمان پاك شدن، محبوبيت تائبان نزد خداوند، تشبيه همسر به كشت، بيان هدف از ازدواج ذخيره بودن فرزند براى قيامت، خداوند را در معرض سوگند قرار ندادن براى انجام ندادن كارهاى خير و شايسته، عدم مؤاخذه خداوند از قسم خوردن از روى عادت و غيرارادى و مؤاخذه خداوند از سوگند خوردن ارادى و قلبى، مهلت داشتن شوهر چهار ماه براى نجات دادن زن از گرفتارى در صورت ايلاء و سوگند خوردن بر عدم مباشرت.

ب. ظاهر جمله فاعتزلوا النساء فى المحيض هر چند امر به مطلق كناره گيرى است، ليكن جمله فأتوهن من حيث امركم الله با در نظر داشتن اين كه منظور از (آنجايى كه خدا دستور داده) همان مجراى خون است كه در آخر آيه است خود قرينه است بر اين كه جمله فاعتزلوا و جمله دوم و لاتقربوهن جنبه كنايه دارند نه تصريح و مراد از آمدن زنان و نزديكى با ايشان، نزديكى از محل خون است فقط نه مطلق مخالطت و معاشرت و نه مطلق تمتع و لذت گيرى از آنان.(1)

ج. طهارت در حتى يطهرن به معناى قطع شدن جريان خون از زنان است و در جمله فاذا تطهرن يا به معناى شستن محل خون است و يا به معناى غسل كردن.(2)

د. در معناى جمله و لاتجعلوا لله عرضة لايمانكم چند قول است: 1. سوگند به خدا را مانع از نيكوكارى و پرهيزكارى قرار ندهيد به اين كه از سوگند به خداوند استفاده كرده و آن را علت قرار دهيد و بگوييد ما به خدا سوگند خورده ايم. 2. سوگند به خدا را حجت براى ترك امور ياد شده قرار ندهيد؛ يعنى خداوند را ميان خود و كارهاى نيك حجت و دليل منع قرار ندهيد تا سبب شود كه امور خير را انجام ندهيد. 3. سوگند به خدا را وسيله عادى در هر حق و باطل قرار ندهيد.

ص: 338


1- الميزان، ج 2، ص 313؛ منهج الصادقين، ج 2، ص 2؛ احسن الحديث، ج 1، ص 410.
2- الميزان، ج 2، ص 315؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 285؛ كاشف، ج 1، ص 336؛ نمونه، ج 2، ص 139؛ احسن الحديث، ج 1، ص 410.

در حقيقت آيه شريفه از زيادى سوگند منع مى كند و آن را عملى ناپسند مى شمارد. اين وجه از همه بهتر است زيرا مؤيد روايى دارد. در تفسير قمى ج 1، ص 73 مى فرمايد: «

هو قول الرجل فى كل حالة لا و الله و بلى والله»؛ زياد سوگند ياد كردن به نام خدا سبب شكستن حرمت نام خداست و ادب دينى اقتضا مى كند كه انسان براى هر كارى فورا به نام خدا سوگند ياد نكند.(1)

ه -. سر اين كه نيكى و تقوا بر اصلاح ميان مردم مقدم شده همانا تقدم اصلاح نفس بر اصلاح غير است؛ يعنى تا شخص در شئون فردى صالح نشود به مقام اصلاح جمعى نمى رسد.(2)

و. سوگند زياد انسان را فرومايه مى كند و خطر نفاق را در پيش دارد: و لاتطع كل حلاّف مهين (قلم، 10). در آيات ديگر برخى از موارد سوگند منافقان را بيان كرده است:

1. قسم براى جبهه نرفتن: و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم. (توبه، 42)

2. سوگند براى اثبات مؤمن واقعى بودن: و يحلفون بالله انّهم لمنكم و ما هو منكم. (توبه، 56)

3. سوگند براى جلب رضايت مؤمنان: يحلفون بالله لكم ليرضوكم و الله و رسوله احقّ ان يرضوه ان كانوا مؤمنين. (توبه، 62)

ز. مراد از سوگند لغو، آن سوگندى است كه هيچ اثرى در قصد صاحب سوگند نداشته باشد؛ سوگندهاى بيهوده اى است كه صاحبش نمى خواهد به وسيله آن عقدى و پيمانى ببندد و به اصطلاح فارسى زبان ها، تكيه كلامى است كه بعضى به آن عادت كرده اند و مرتب مى گويند: آره والله! نه والله!(3)

ح. مراد از يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم سوگندهايى است كه از روى عمد و قصد باشد مانند كسى كه به دروغ قسم مى خورد تا مال كسى را انكار كند.(4)

ط. «يؤلون» ايلاء از ريشه «الو» به معناى كوتاهى كردن است: لا يألونكم خبالاً

ص: 339


1- الميزان، ج 2، ص 333؛ مجمع البيان، ج 2، ص 313؛ نمونه، ج 2، ص 146؛ احسن الحديث، ج 1، ص 417؛ مراغى، ج 2، ص 161؛ تسنيم، ج 11، ص 207.
2- تسنيم، ج 11، ص 211.
3- الميزان، ج 2، ص 334؛ نمونه، ج 2، ص 147؛ كاشف، ج 1، ص 339؛ مراغى، ج 2، ص 161.
4- احسن الحديث، ج 1، ص 418؛ تفسير آسان، ج 2، ص 55؛ روح المعانى، ج 1، ص 521؛ روح البيان، ج 1، ص 351.

(آل عمران، 118)؛ يعنى از هيچ تباهى در حق شما كوتاهى نمى كنند.

«ايلاء» نوعى سوگند به خداست كه در آن شوهر به قصد اضرار به همسر دائمى خود سوگند ياد مى كند كه با او همبستر نشود. بعد از تحقق ايلاء شوهر تا چهار ماه فرصت دارد كه به همسرش رجوع كند يا او را طلاق دهد.(1)

نكته ها

1. سرّ اين كه كلمه «محيض» تكرار شده آن است كه محيض در و يسئلونك عن المحيض مصدر ميمى است يعنى حيض شدن و احتمال اسم زمان يا مكان در آن نمى رود، ولى در فاعتزلوا النساء فى المحيض مصدر ميمى نيست، بلكه اسم مكان يا احتمالاً اسم زمان است به همين جهت كلمه «محيض» تكرار شده است.(2)

2. «امر» در من حيث امركم الله دو احتمال دارد:

الف. امر تشريعى كه يا به معناى امر به اعتزال در حال عادت يا امر به ارتكاب در حال عادى است؛ در صورت دوم به معناى استحباب مباشرت در محل مخصوص است نه وجوب.

ب. امر تكوينى كه به معناى ايجاد اعضا و قواى هدايت كننده به توليد مثل و مودت و رحمت ميان زن و شوهر است: و جعل بينكم مودة و رحمة كه با آيات و ابتغوا ما كتب الله لكم (بقره، 187) و نساؤكم حرث لكم (بقره، 223) هماهنگ است كه همگى ناظر بر نظام تكوين اند. بنا بر اين استبعاد، صاحب تفسير آلاء الرحمن كه حمل امر را بر تكوينى غريب دانسته صائب نيست.(3)

3. طهارت بر دو قسم است: ظاهرى و معنوى.

طهارت ظاهرى خود بر دو قسم است: 1. طهارت از خبث مانند و ثيابك فطهّر (مدثر، 4) و طهارت از حدث مانند و ان كنتم جنبا فاطهّروا (مائده، 6). آيه شريفه و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطان (انفال، 11) به هر دو قسم اشاره كرده است.

طهارت معنوى و نفسانى مانند انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت. (احزاب، 33)

ص: 340


1- تسنيم، ج 11، ص 231.
2- الميزان، ج 2، ص 313؛ تسنيم، ج 11، ص 165.
3- تسنيم، ج 11، ص 169.

4. جمله فأتوهن... امرى است كه تنها جواز را مى رساند و دلالت بر وجوب ندارد؛ زيرا بعد از نهى واقع شده است و مى خواهد به طور كنايه بفهماند بعد از پاك شدن يا غسل كردن زن، نزديكى كردن با او جايز است.(1)

5. عبارت و قدّموا لانفسكم نشان اين است كه انسان ها با اين كه در عمل مباشرت با حيوانات ديگر اشتراك دارند بايد براى خودشان چيزى پيش بفرستند كه در قيامت برايشان سودمند باشد چنان كه مى فرمايد: و لتنظر نفس ما قدّمت لغد (حشر، 18) و و ما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عندالله.(2)

6. برخى فرزند را مايه فخر و مباهات بر ديگران مى دانند: انا اكثر منك مالاً و اعزّ نفرا (كهف، 34) در حالى كه فرزند بايد پيش فرستى براى آخرت باشد: و قدّموا لأنفسكم. بر اين اساس آيات قرآن بر دو دسته است: برخى از آيات فرزند را در رديف مال دنيا و زينت حيات دنيوى شمرده كه در آخرت نفعى به حال انسان ندارد: زين للناس حبّ الشّهوات من النساء و البنين (آل عمران، 14) و يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من أتى الله بقلب سليم. (شعراء، 88-89)

اما برخى از آيات از فرزند با عظمت ياد مى كند و آن را مايه خير دنيا و آخرت مى داند: المال و البنون زينة الحيوة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير أملاً (كهف، 46) يا اين كه فرزند را مايه روشنى چشم مى داند: هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرّة أعين. (فرقان، 74)

بر پايه اين آيات انسان بايد فرزند را پيش فرستى براى آخرت بداند و در تربيت او تلاش و كوشش كند نه اين كه آن را مايه فخر بر ديگران بداند تا در قيامت از آن گريزان باشد.(3)

7. از اين كه آخر آيه للذين يؤلون فرمود: غفور رحيم، اشاره به اين است كه اين حركت صحيح سبب مى شود كه گذشته گناه آلود مشمول غفران و رحمت الهى گردد.(4)

8.

ص: 341


1- همان، ص 316.
2- بقره، 110؛ الميزان، ج 2، ص 320.
3- تسنيم، ج 11، ص 199.
4- نمونه، ج 2، ص 152.

سوگندهاى قلبى و جدى بر پنج قسم است:

1. سوگندى كه با درخواست ديگرى همراه است كه به آن «مُناشدَه» گويند مانند اين كه كسى ديگران را به خداوند سوگند مى دهد كه كارى را انجام دهند چنين سوگندى تكليف آور نيست گرچه مرحوم طبرسى در ذيل آيه و لاتجعلوا الله عرضة لايمانكم مى فرمايد: در مورد قسم مناشده بر غير تكليف هست، ليكن اين سخن سند فقهى ندارد، بلكه مستفاد از سخن پيامبر اكرم است كه اگر كسى چنين سوگندى ياد كرد و پناهنده شد به او پناه دهيد. بر فرض صحت سند حكم اخلاقى و استحبابى است مخالفت با اين سوگند اثر فقهى ندارد.

امام مجتبى (علیه السلام) از اين نوع سوگند گاهى استفاده كرده است و براى اثبات خلافت اهل بيت (عليهم السلام) جمله «انشدكم بالله» را به كار برده است.

2. سوگند جدى كه نسبت به آينده است و تخلف از آن معصيت كه مخالفت آن كفاره دارد مانند سوگند بر ترك مواد مخدر.

3. سوگند جدى كه مربوط به گذشته و دروغ باشد اين در حقيقت اخبارى دروغ است. اين نوع سوگند كفاره ندارد فقط معصيت است.

4. سوگند جدى در محاكم قضايى كه دو نوع است: الف. سوگند راست كه اثرى جز ثبوت حق ندارد. ب. سوگند دروغ كه خودش گناه بزرگ است.(1)

ص: 342


1- تسنيم، ج 11، ص 225.

آیه 228-230

اشاره

وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللّهُ في أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحًا وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (228) الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاّ أَنْ يَخافا أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (229) فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنّا أَنْ يُقيما حُدُودَ اللّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (230)

ترجمه

زنان مطلقه، بايد به مدّت سه مرتبه عادت ماهانه ديدن و پاك شدن انتظار بكشند [= عدّه نگه دارند]؛ و اگر به خدا و روز رستاخيز، ايمان دارند، براى آن ها حلال نيست كه آنچه را خدا در رحمهايشان آفريده، كتمان كنند. و همسرانشان، براى بازگرداندن آن ها (و از سر گرفتن زندگى زناشويى) در اين مدّت، (از ديگران) سزاوارترند؛ در صورتى كه (براستى) خواهان اصلاح باشند. و براى زنان، همانند وظايفى كه بر دوش آن هاست، حقوق شايسته اى قرار داده شده و مردان بر آنان برترى دارند؛ و خداوند توانا و حكيم است. * طلاق، (طلاقى كه رجوع و بازگشت دارد،) دو مرتبه است؛ (و در هر مرتبه) بايد به طور شايسته همسر خود را نگاهدارى كند (و آشتى نمايد)، يا با نيكى او را رها سازد (و از او جدا شود). و براى شما حلال نيست كه چيزى از آنچه به آن ها داده ايد، پس بگيريد؛ مگر اين كه دو همسر، بترسند كه حدود الهى را بر پا ندارند. اگر بترسيد كه حدود الهى را رعايت نكنند، مانعى براى آن ها نيست كه زن، فديه و عوضى بپردازد (و طلاق بگيرد). اين ها حدود و مرزهاى الهى است؛ از آن تجاوز نكنيد. و هر كسى از آن تجاوز كند، ستمگر است. * اگر (بعد از دو طلاق و رجوع، بار ديگر) او را طلاق داد، از آن به بعد، زن بر او حلال نخواهد بود؛ مگر اين كه همسر ديگرى انتخاب كند (و با او، آميزش جنسى نمايد. در اين صورت،) اگر (همسر دوم) او را طلاق گفت، گناهى ندارد كه بازگشت كنند؛ (و با همسر اوّل، دو باره ازدواج نمايد؛) در

ص: 343

صورتى كه اميد داشته باشند كه حدود الهى را محترم مى شمرند. اين ها حدود الهى است كه (خدا) آن را براى گروهى كه آگاهند، بيان مى نمايد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ضرورت نگه داشتن سه ماه عدّه براى زنان مطلّقه و روشن شدن وضع زن از نظر باردارى و اولويت شوهر سابق به رجوع در ايام طلاق رجعى؛ لزوم رعايت حقوق متقابل زن و شوهر، طلاق رجعى فقط دو بار است، اما در طلاق سوم حق رجوع نيست. لزوم صفا و صميميت و نيكوكارى به هنگام نگهدارى زن يا جدايى از او، حلال نبودن مهريه از زن به هنگام طلاق و لزوم محلّل در طلاق سوم.

ب. آيه (228) شش بخش دارد: 1. مدت عدّه طلاق. 2. وظيفه زنان در كتمان نكردن آنچه خدا در رحم آنان قرار داده است. 3. حق رجوع شوهر در ايام عده در طلاق رجعى. 4. حقوق متقابل زن و شوهر. 5. تفوّق مرد بر زن. 6. عزيز و حكيم بودن خداى سبحان.(1)

ج. به استناد آيات 4 سوره طلاق و 49 سوره احزاب، شش گروه از زنان مطلّقه از عموم و المطلّقات بيرون اند: 1. زنانى كه عادت نمى شوند و در يأس آن ها ترديد است. 2. زنان يائسه. 3. زنانى كه عادت نمى شوند و در بلوغ آن ها ترديد است. 4. زنان غير بالغ. 5. زنان باردار. 6. زنانى كه با شوهرانشان مباشرت زناشويى نداشته اند. گروه اول و سوم به جاى سه طهر، سه ماه عده نگه دارند. گروه دوم و چهارم و ششم، اصلاً عده ندارند و گروه پنجم تا زمان وضع حمل عده نگه مى دارند. غير از اين شش گروه، بقيه زنان مطلّقه مشمول عموم والمطلّقات يتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء بوده و بايد سه طهر عده نگه دارند.(2)

د. مقصود از آنچه در رحم هايشان خدا آفريده و بايد كتمان نكنند: 1. پنهان كردن عادت حيض است. 2. به پنهان كردن آبستنى است. 3. پنهان كردن حيض و آبستنى است.(3)

ص: 344


1- تسنيم، ج 11، ص 244.
2- همان، ص 251.
3- الميزان، ج 2، ص 347؛ مجمع البيان، ج 3، ص 6؛ منهج الصادقين، ج 2، ص 14؛ صافى، ج 1، ص 257؛ كاشف، ج 1، ص 341؛ نمونه، ج 2، ص 155؛ مراغى، ج 2، ص 165.

ه -. ضمير در كلمه «بعولتهنّ» به مطلقات برمى گردد، ليكن منظور از مطلقات همه زنان مطلقه نيست، بلكه حكم در اين آيه يعنى رجوع شوهر به همسرش در ايام عده مخصوص طلاق رجعى است و شامل طلاق هاى بائن نمى شود.(1)

و. و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف؛ منظور حقوقى است كه زنان بر شوهران دارند از قبيل نيكى معاشرت با آنان، ضرر نزدن به آن ها، مساوات در نفقه و لباس همان گونه كه مردها بر همسرانشان حقوقى دارند مانند اطاعت زن از مرد در چيزهايى كه خدا واجب كرده است.(2)

ز. در اين كه مراد از اين برترى چيست چند قول است:

1. لزوم اطاعت زنان از مردان بيشتر بودن ارث مردان.(3)

2. وجوب نفقه زن بر شوهر.(4)

3. حق طلاق يا رجوع در عده يا قضاوت به دست مردان است.(5)

ح. مراد از طلاق، طلاق رجعى است كه شوهر مى تواند در بين عده برگردد.(6)

ط. «سرح» درختى است كه ميوه خاصى دارد و «تسريح»، شتر را به چراى برگ آندرخت بردن است؛ سپس مطلق رها كردن حيوان براى چريدن را تسريح خواندند: و لكم فيها جمال حين تريحون و حين تسرحون (نحل، 6) و به استعاره در طلاق زن كه نوعى رها كردن اوست به كار رفته است همچنان كه واژه طلاق برگرفته از «اطلاق الإبل» (رها كردن شتر) است و به استعاره در رها كردن زن از پيوند زوجيت به كار مى رود.(7)

ى. در آيه او تسريح باحسان مراد طلاق سوم است. مقصود از احسان آن است كه به صورتى كه شرع آن را تجويز كرده است همسرش را طلاق دهد نه اين كه به منظور اعمال غضب و انتقام جويى طلاق دهد.(8)

ص: 345


1- الميزان، ج 2، ص 348.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 8.
3- كاشف، ج 1، ص 343؛ مجمع البيان، ج 3، ص 9.
4- روح المعانى، ج 1، ص 530؛ كشاف، ج 1، ص 272.
5- نمونه، ج 2، ص 158.
6- الميزان، ج 2، ص 349.
7- مفردات، ص 406؛ تسنيم، ج 11، ص 298.
8- الميزان، ج 2، ص 350-351؛ مجمع البيان، ج 3، ص 13؛ نمونه، ج 2، ص 167؛ آسان، ج 2، ص 67.

ك. در دوران جاهليت براى طلاق محدوديتى نبود، به گونه اى كه شوهرانِ بداخلاق، زنان خود را طلاق مى دادند و در ايام عدّه به آن ها باز مى گشتند بى آن كه بر اساس اصول خانوادگى رفتار كنند و پس از مدّتى ناسازگارى، دوباره زنان را طلاق مى دادند و مجددا در ايام عدّه رجوع مى كردند و با تكرار اين كار، زنان را سرگردان مى گذاشتند و به آن ها آسيب مى رساندند.

اسلام با ظهور خود، براى طلاق حدّى معين كرد و بازگشت به همسر را تنها پس از دو بار طلاق رجعى جايز شمرد: الطّلاق مرّتان؛ آن گاه ديگر شوهر حقّ رجوع ندارد و بايد آن زن را با نيكوكارى رها كند: أو تسريح بإحسان.(1)

ل. الا ان يخافا الا يقيما حدود الله؛ اين در صورتى است كه زن و شوهر هر دوتشخيص دهند كه توافق اخلاقى ندارند و در نتيجه نه اين بتواند حوايج او را برآورد و نه او بتواند حوايج اين را برآورد و در آخر كارشان به دشمنى يكديگر منجر شود در چنين فرضى براى مرد جايز است چيزى از مهريه زنش را از او بگيرد و طلاقش دهد.(2)

م. در آيه فان طلقها... با اين كه در فرض طلاق سوم عقد ازدواج يا هم بسترى با آن زن بر مرد حرام است، حرمت را به خود زن نسبت داده و فرمود: فلا تحل له؛ ديگر اين زن بر او حلال نيست تا بفهماند حرمت تنها مربوط به آميزش نيست هم آميزش او حرام است و هم عقد كردنش و نيز اشاره كرده باشد به اين كه منظور از جمله حتى تنكح زوجا غيره اين است كه هم بايد به عقد شوهر ديگرى درآيد و هم آن شوهر او را وطى كند.(3)

نكته ها

1. اگر خداى تعالى كتمان را در آيه للمطلقات... مقيد به قيد ان كن يؤمن بالله و... كرد، ولى اصل حكم عده را مقيد به اين قيد نكرد براى اين است كه زنان را به نوعى تشويق كند تا حكم او را اطاعت كنند چون اين قيد به طور اشاره مى فهماند كه اين حكم از لوازم

ص: 346


1- تسنيم، ج 11، ص 299-300.
2- الميزان، ج 2، ص 352؛ مراغى، ج 2، ص 173.
3- الميزان، ج 2، ص 354.

ايمان به خدا و روز جزايى است كه پايه و اساس شريعت اسلام است.(1)

2. اگر خداوند رجوع در عده طلاق رجعى را مقيد به ان ارادوا اصلاحا نمود براى اين بود كه بفهماند رجوع بايد به منظور اصلاح باشد نه به منظور اضرار كه در جمله ولاتمسكوهن ضرارا لتعتدوا در سه آيه بعد صريحا از آن نهى شده است.(2)

3. در آيه الطلاق مرّتان... كلمات «يخافا» و «يقيما» را تثنيه آورد، ولى در جمله فان خفتم... جمع آورد و اين گويا اشاره به اين باشد كه بايد خوف نامبرده خوف غير متعارف نباشد، بلكه ناجورى اخلاق آن دو نفر طورى باشد كه اگر يك يك همه شما مسلمانان از وضع آنان خبردار شديد شما هم دچار آن ترس بشويد.(3)

4. از جمله الطلاق مرتان استفاده مى شود كه دو يا سه طلاق در يك مجلس انجام نمى شود و بايد در جلسات متعددى واقع شود.(4)

5. گاهى قرآن كريم مى فرمايد كه مردها پس از طلاق، زنان را آزاد بگذارند و كارى به آنان نداشته باشند و براى بيان چگونگى رها كردن، قيد «معروف» را مى آورد: أو سرّحوهنّ بمعروف (بقره، 231) و زمانى بالاتر از آن مى فرمايد كه نه تنها مردان بايد زن ها را با رفتارى پسنديده رها كنند، بلكه بايد با «احسان» آنان را رها سازند، از اين رو نفرمود

«فامساك بمعروف أو تسريح بمعروف»؛ و در كنار احسان، بر مردان حرام كرد كه در برابر رها كردن زنان چيزى از آن ها بگيرند يا آن قدر بر زنان سختگيرى كنند كه آن ها چيزى در عوض طلاق بدهند: أو تسريح باحسان و لا يحلّ لكم أن تأخذوا ممّا ءاتيتموهنّ شيئا. در اين موارد كه قرآن كريم حكم جديدى را مطرح مى كند، براى بيان چگونگى رها كردن زنان، قيدِ «احسان» به كار مى برد.(5)

6. علت اين كه دانايان را نام برد اين است كه تنها علما و دانايان هستند كه احكام خدا را فهميده و بدان عمل مى كنند و در حقيقت ديگران مورد توجه نيستند و ديگر اين كه توجه و احترام ويژه اى نسبت به دانشمندان شده باشد.(6)

ص: 347


1- الميزان، ج 2، ص 347.
2- همان، ص 348.
3- الميزان، ج 2، ص 352؛ نمونه، ج 2، ص 169.
4- نمونه، ج 2، ص 170؛ آسان، ج 2، ص 67.
5- تسنيم، ج 11، ص 303-304.
6- مفاتيح الغيب، ج 6، ص 451؛ مجمع البيان، ج 3، ص 19.

آیه 231-232

اشاره

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرارًا لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللّهِ هُزُوًا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (231) وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (232)

ترجمه

و هنگامى كه زنان را طلاق داديد، و به آخرين روزهاى «عدّه» رسيدند، يا به طرز صحيحى آن ها را نگاه داريد (و آشتى كنيد)، و يا به طرز پسنديده اى آن ها را رها سازيد و هيچ گاه به خاطر زيان رساندن و تعدّى كردن، آن ها را نگاه نداريد. و كسى كه چنين كند، به خويشتن ستم كرده است و (با اين اعمال، و سوء استفاده از قوانين الهى،) آيات خدا را به استهزا نگيريد. و به ياد بياوريد نعمت خدا را بر خود، و كتاب آسمانى و علم و دانشى كه بر شما نازل كرده، و شما را با آن، پند مى دهد. و از خدا بپرهيزيد، و بدانيد خداوند از هر چيزى آگاه است (و از نيات كسانى كه از قوانين او، سوء استفاده مى كنند، باخبر است). * و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و عدّه خود را به پايان رساندند، مانع آن ها نشويد كه با همسران (سابقِ) خويش، ازدواج كنند؛ اگر در ميان آنان، به طرز پسنديده اى تراضى برقرار گردد. اين دستورى است كه تنها افرادى از شما، كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند، از آن، پند مى گيرند (و به آن، عمل مى كنند). اين (دستور)، براى رشد (خانواده هاى) شما مؤثرتر، و براى شستن آلودگى ها مفيدتر است و خدا مى داند و شما نمى دانيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مهلت داشتن شوهر براى رجوع به زن در طلاق رجعى تا آخرين روزهاى عدّه كه بعد از طلاق يا به طرز پسنديده آشتى كنيد و آن ها را نگه داريد يا به نحو شايسته آن ها را رها سازيد، ضرر نزدن به زن، ظلم به همسر ظلم به خويشتن و مانع نشدن اوليا براى ازدواج زن با شوهر

ص: 348

سابق در صورت رضايت طرفين.

ب. مراد از بلوغ اجل، رسيدن و مشرف شدن بر انقضاى عده است.(1)

ج. تعبير و لاتتخذوا ءايات الله هزوا مى تواند اشاره به كارهاى خلاف عصر جاهليت باشد كه رسوبات آن در افكار مانده بود. در حديثى آمده كه در عصر جاهليت بعضى از مردان هنگامى كه طلاق مى دادند مى گفتند: هدف ما شوخى و بازى بود. اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه ناظر به حال كسانى است كه براى اعمال خلاف خود كلاه شرعى درست مى كنند و ظواهر را دستاويز قرار مى دهند از جمله همين مسأله ازدواج و طلاق و بازگشت در زمان عده به نيت انتقام جويى و آزار زن به اين كه از حقوق قانونى خود استفاده مى كنيم مى باشد.(2)

د. مراد از نعمت، نعمت دين است از جمله سعادت زندگى كه مختص است به الفت ميان زن و شوهر و نيز ممكن است مراد از نعمت مطلق نعمت هاى الهيه باشد چه نعمت هاى تكوينى و چه غير آن.(3)

ه -. خطاب در جمله فلا تعضلوهن به اولياى زنان مطلقه و كسانى است كه اگر شرعا ولايت بر آن زنان ندارند ليكن زنان از ايشان رودربايستى دارند و نمى توانند با آنان مخالفت كنند و مراد از «ازواجهنّ» شوهران سابق و قبل از طلاق مى باشند؛ يعنى اگر زنان خواستند با شوهر سابق خود آشتى كنند و زندگى كنند اوليا مانع نشوند.(4)

و. منظور از اين كه مى فرمايد: و شما نمى دانيد، اين است كه شما به غير آنچه خدا تعليمتان داده نمى دانيد و آنچه مى دانيد او به شما تعليم داده است.(5)

نكته ها

1. خداوند در باره مردى كه زن را به قصد آزار و اذيت نگه مى دارد فرمود: فقد ظلم نفسه و اين ظلم نفس مى شود يا به خاطر اين است كه بعدا دچار عقوبت خدا خواهد شد يا

ص: 349


1- الميزان، ج 2، ص 355؛ كاشف، ج 1، ص 352.
2- نمونه، ج 2، ص 179.
3- الميزان، ج 2، ص 356.
4- همان؛ مجمع البيان، ج 3، ص 26؛ منهج الصادقين، ج 2، ص 27؛ نمونه، ج 2، ص 182.
5- الميزان، ج 2، ص 359.

مى توان گفت چون زن مؤمنه و عفيفه به منزله نفس و جان شوهر است، پس اگر شوهرى زوجه مطلقه خود را به منظور اين كه وى را اذيت و آزار كند رجوع نمايد مثل اين است كه به نفس خود ظلم و ستم نموده باشد.(1)

2. جهت اين كه خداوند مؤمنان را ذكر كرده است اين است كه آنان هستند كه از اين احكام، بهره مى برند.(2)

3. علت اين كه «ازكى» و «اطهر» است اين است كه چنين رجوعى، رجوع از دشمنى و جدايى به پيوستن است و غريزه توحيد را در نفوس تقويت مى كند و بر اساس آن همه فضايل دينى رشد نموده ملكه عفت و حيا در ميان زنان تربيت مى شود و نمو مى كند و معلوم است كه چنين تربيتى در پوشاندن معايب زن و پاكى دل هايشان مؤثرتر است.(3)

4. قرآن كريم گاهى تزكيه و تطهير را كنار يكديگر ذكر مى كند:

ذلكم أزكى لكم و اطهر و زمانى نيز هر يك را جداگانه مى آورد: و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و اللّه بما تعملون عليم (نور، 28) و ذلكم أطهر لقلوبكم و قلوبهن.(4)

ص: 350


1- آسان، ج 2، ص 73.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 26؛ مفاتيح الغيب، ج 6، ص 457.
3- الميزان، ج 2، ص 359.
4- احزاب، 53؛ تسنيم، ج 11، ص 363.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109