مظلومی گمشده در سقیفه جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : لباف، علی، 1353 -

عنوان و نام پديدآور : مظلومی گمشده در سقیفه/ مولف علی لباف؛ با مقدمه محمد ضیاءآبادی؛ به سفارش شورای عالی حوزه علمیه قم٬ مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران.

وضعيت ويراست : [ویراست2؟].

مشخصات نشر : تهران : منیر ، 1385-

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : 99000 ریال (دوره) ؛ 25000 ریال: ج.1 9789645601858 : ؛ 34000 ریال: ج.2، چاپ چهارم: 978-964-5601-99-1 ؛ 20000 ریال : ج.3، چاپ چهارم: 978-964-7965-15-6 ؛ 20000 ریال: ج.4، چاپ سوم 978-964-7965-32-3 :

وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری.

يادداشت : چاپ چهارم.

يادداشت : ج.2( چاپ چهارم: 1385).

يادداشت : ج.3 (چاپ چهارم: 1385).

يادداشت : ج.4 (چاپ سوم: 1385).

يادداشت : جلد اول تا پنجم این کتاب در سال های 1385- 1397 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج.1. قرائت های وحدت اسلامی در سال های اخیر.- ج.3. سیزده سال زمامداری خلفا پس از سقیفه.- ج.4. بیعت امیرالمومنین علیه السلام با خلفا نفوذ انحراف در عقیده شیعه به امامت.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع : سقیفه بنی ساعده

شناسه افزوده : ضیاءآبادی، سیدمحمد، 1309-1399.، مقدمه نویس

شناسه افزوده : حوزه علمیه قم. مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران

رده بندی کنگره : BP223/54/ل 2م 6 1385

رده بندی دیویی : 297/452

شماره کتابشناسی ملی : 1194315

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

به سفارش:

سفارش شورای عالی حوزه علمیه قم

مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران

شابک 1_99_5601_964 1_99_5601_964 ISBN

مظلومی گمشده در سقيفه _ جلد دوم

مؤلف: على لبّاف

ناشر: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر

حروفچینی و صفحه آرایی: شبیر

لیتوگرافی: کیان

نوبت چاپ: چهارم/ 1385

شمارگان: 1000 نسخه

چاپ: کیان گرافیک

وب سایت:http://www.monir.com

پست الکترونیک: info@miniT.com

تهران، خیابان مجاهيدين، چهار راه آبسردار، ساختمان پزشکان واحد 9_ تلفن و فاکس: 77521836 (4 خط)

دیگر مراکز پخش: نشر نیک معارف: 66950010* نمایشگاه کتاب اعراف: 22208529

نشر رایحه: 88976198* پخش آینه: 33930496

3400 تومان

قیمت دوره چهار جلدی 9900 تومان

ص: 1

اشاره

لباف، على: 1353

مظلومی گمشده سقيفه _ جلد دوم/ به اهتمام على لباف_تهران: مرکز

فرهنگی انتشاراتی منیر. 1383 .

348ص. 1_99_5601_964: ISBN

فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا.

کتابنامه به صورت زیرنویس .

1.علی بن ابی طالب علیه السّلام،امام علی.23 قبل از هجرت_40ق. اثبات خلافت .

2. سقينه بنی ساعده. الف.عنوان_ب_عنوان :مظلومی گمشده در سقیفه .

9 ر 2ل/ 5/ 233 BP

452/ 297

کتابخانه ملی ایران 25005_81 م

به سفارش:

شورای عالی حوزۂ علميّه قم

مرکز مدیریت موزیهای علمیّۀ خواهران

شابک 1_99_5601_964 1_99_5601_964 ISBN

مظلومی گمشده در سقيفه _ جلد دوم

مؤلف: على لبّاف

ناشر: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر

حروفچینی و صفحه آرایی: شبیر

لیتوگرافی: کیان

نوبت چاپ: چهارم/ 1385

شمارگان: 1000 نسخه

چاپ: کیان گرافیک

وب سایت:http://www.monir.com

پست الکترونیک info a miniT.com

تهران، خیابان مجاهيدين، چهار راه آبسردار، ساختمان پزشکان واحد 9_ تلفن و فاکس: 77521836 (4 خط)

دیگر مراکز پخش: نشر نیک معارف: 66950010* نمایشگاه کتاب اعراف: 22208529

نشر رایحه: 88976198* پخش آینه: 33930496

3400 تومان

قیمت دوره چهار جلدی 9900 تومان

ص: 2

بسم الله الرحمن الحیم

تقدیم به

حضرت زهرا سلام الله علیها

که تا لحظۀ شهادتش،

بیشترین رنج ها را از سقیفه کشید.

گروه طرح و تحقیق فاطمیّه

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

گفتار یکم : نقد و بررسی تحلیل های مطرح شده دربارۀ سکوت اميرالمؤمنين علیه السّلام

دسته بندی شبهات سکوت اميرالمؤمنين علیه السلام

اشاره

تحلیل های انحرافی از سکوت امیرالمؤمنین علیه السّلام را می توان به سه دسته تقسیم نمود:

دستۀ یکم: شبهاتی که مدّعی «واگذاری خلافت، توأم با رضایت» می باشند

یکی از مهم ترین تبعات انحرافی این شبهات، خروج حکومتِ ابوبکر از حصار غصب و القای مشروعیت خلافت او می باشد.

این رویکرد، در میان منابع اهل سنّت، از پشتوانه هایی دروغین مبنی بر «بیعت فوریه» حضرت امیر علیه السّلام با ابوبکر برخوردار می باشد.

به همین دلیل، گاهی به جای ادّعای واهی «واگذاری خلافت، توأم با رضایت» از «بیعت مختارانه اميرالمؤمنین علیه السّلام با ابوبکر» _آن هم در روزهای آغازین خلافت او _سخن به میان می آید!؟

ص: 9

روش نقد شبهات دستۀ یکم ادّعای واهی «واگذاری رضایتمندانۀ خلافت» را می توان با استناد به دو دسته از اسناد معتبر تاریخی به نقد کشید: (1)

الف) اسناد حاکی از «تلاش های امیرالمؤمنین علیه السّلام جهت سرنگون ساختن خلافت غاصبانۀ ابوبكر».

ب)اسناد حاکی از «مطالبۀ زورمندانۀ بیعت» و «امتناع شديد اميرالمؤمنين علیه السّلام از پذیرش آن».

(اسناد و مدارک هجوم به بیت فاطمه علیها السّلام)

دسته دوم: شبهاتی که مدّعی «کناره گیری امیرالمؤمنین علیه السّلام از خلافت» می باشند

صرفنظر از آن، پس از گذشت شش ماه از خلافت ابوبکر» می باشند یکی از مهم ترین تالی فاسدهای این شبهات، به فراموشی سپردن اسناد تاریخی هجوم به بیت فاطمه علیها السّلام می باشد.

زیرا در این رویکرد انحرافی، که از بیعت أمير المؤمنين علیه السّلام با ابوبکر البتّه پس از طیّ «چندین ماه» _ سخن به میان می آید؛ «القا کنندۀ شبهه» به آرامی و با زیرکی، از کنار رویدادهای تلخ روزهای آغازین خلافت ابوبکر میگذرد و در نتیجه، آن فجایع شوم تا حدّ «کدورتی جزئی» تقلیل می یابند!؟

ص: 10


1- ر.ک: علی لبّاف: مظلومی گمشده در سقیفه،ج 4،فصل یکم، گفتارهای یکم و دوم .

همچنین، از دیگر تبعات انحرافی این شبهه، شکل گیری بستر مناسبی برای القای شبهات «حُسن روابط امير المؤمنين علیه السّلام با خلفا» می باشد که این سنخ از شبهات نیز به نوبۀ خود، سعی در به فراموشی سپردن جنایات شومِ روزهای نخستین خلافت ابوبکر دارند!؟ روش نقد شبهات دستۀ دوم ادّعای واهی «کناره گیری تدریجی امیرالمؤمنین علیه السّلام از خلافت و صرفنظر از آن» البتّه پس از طیّ چندين ماه از خلافت ابوبکر، را می توان با دو روش زیر به نقد کشید:

الف) نقد و بررسی «نقل های دروغین بیعت مختارانه امیرالمؤمنين علیه السّلام، پس از گذشت شش ماه از خلافت ابوبکر». (1)

ب) نقد و بررسی «شبهات حاکی از همکاری امیرالمؤمنين علیه السّلام با خلفا». (2)

دسته سوم: شبهاتی که مدّعی «عدم طرح حقّ خلافت و امامت» می باشند

مکتب امامت» می باشند این شبهات، گاهی به صورت غیر مستقیم و در ضمن «شبهاتِ دو دستۀ پیشین» و گاه نیز در قالب شبهۀ «امتناع از تبیین ولایت و امامت علوی» القا می گردند.

ص: 11


1- ر.ک: علی لبّاف: مظلومی گمشده در سقیفه، ج 4، فصل یکم، گفتار چهارم.
2- در گفتارهای بعدی از همین نوشتار، به نقد و بررسی این سنخ از شیبات خواهیم پرداخت.

هدف از القای این قبیل شبهات، «دعوت شیعیان به خاموشی گزیدن از طرح مباحث مربوط به خلافت و وصایت امير المؤمنين علیه السّلام » می باشد.

روش نقد شبهات دستۀ سوم ادّعای واهی «امتناع امير المؤمنين علیه السّلام از طرح حقّ خلافت و خاموشی گزیدن ایشان از تبیین مکتب امامت» را با استناد به «احتجاج های امیرالمؤمنين على علیه السّلام» به ویژه با استناد به «سخنان آن حضرت علیه السّلام» در جریان تلاش های سرسختانۀ ایشان جهت اعادۀ حقّ به تاراج رفته شان می توان به نقد کشید. (1)

ص: 12


1- علاوه بر نقد ضمنی شبهۀ «عدم طرح حقّ خلافت» در کنار نقدهای مربوط به «شبهات دستۀ یکم و دوم»، شبهۀ «امتناع امیرالمؤمنین علیه السّلام از تبیین مقام ولایت و امامتشان» را به صورت مستقل نیز پاسخ خواهیم داد.

آیا امیرالمؤمنین علیه السّلام خلافت را واگذار و از حقّ خویش صرفنظر نمودند؟

از جمله تحلیل های وحدت طلبانه دربارۀ مواضع سیاسی و اجتماعی حضرت امیر علیه السّلام پس از رحلت پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله، ارائۀ تفسیرهای غیر واقعی از برخی عملکردهای ایشان می باشد که از آنها به «سکوت» تعبیر می شود.

نخستین هدف القا کنندگان شبهۀ سکوت این است که مواضع آن حضرت علیه السّلام را به واگذاری حقّ خویش و دست شستن از اقامۀ آن تفسیر کنند!؟ به گونه ای که مخاطب تصوّر کند که آن حضرت علیه السّلام نه تنها در قبال غصب خلافت، هیچ گونه ابراز مخالفت و یا عکس العملی نشان ندادند؛ بلکه، گمان نماید که آن حضرت علیه السّلام ، حتّی از اقدامات دیگران در این زمینه نیز به شدّت جلوگیری نمودند!؟ دامنه این شبهات تا آنجا گسترش یافته است که با سوء استفاده از

ص: 13

معنای لغوی واژۀ سکوت، با شبهۀ «خاموشی گزیدن امیرالمؤمنین علیه السّلام از طرح حقّ خلافتشان» مواجه می گردیم.

چنانچه ابراز شده: «اولین قضیه، قضیه خلافت بود که امام علی(ع) در قبال این مسأله سکوت اختیار کرد.

ایشان به هیچ کس اجازه نداد تا با ارائه مكتب خلافت، به تفرقه میان مردم دامن بزند و نقشه های خودشان را پیاده کنند.»! (1)جهت بررسی و تحلیل این شبهه، ابتدا لازم است تا بدانیم که القا کننده آن، با سوء برداشت از کدام حادثۀ تاریخی قائل به این تحلیلِ انحرافی شده است که: «امام علیه السّلام به هیچ کس اجازه ارائۀ مكتب خلافت را نمی دهند.»! بررسی حوادث تاریخی پیش آمده پس از سقیفۀ بنی ساعده نشان می دهد:

«وقتی ابوسفیان از جریان سقیفه و بیعت ابوبکر مطلع شد، با انگیزه های قومی و نژادی فریاد زد ... و سپس به علی علیه السّلام گفت: دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم و به خدا سوگند اگر بخواهی مدینه را برایت پر از مردان جنگی و اسب خواهم کرد ...علی بن ابیطالبعلیه السّلام با ردّ این پیشنهاد نشان داد که در مکتب سیاسی او صحیح نیست که جهت رسیدن به هدف، از هر وسیله ای استفاده نماید. علی علیه السّلام در این تردید نداشت که حق از آن اوست ولی رسیدن به آن را از هرجا جایز نمی دانست و لذا با پی بردن به نیّت ابوسفیان صریحاً به وی جواب رد داد، چرا

ص: 14


1- محمّد على تسخیری: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شمارۀ 184 ، بهمن 80، ص 34 .

که قصد ابوسفیان ایجاد اختلاف و فساد و فتنه انگیزی در میان مسلمانان بود و لذا علی علیه السّلام این عمل ابوسفیان را به عنوان فتنه انگیزی یاد می نماید.» (1)با توجه به این که این واقعه، مشهورترین موردی است که امير المؤمنین علیه السّلام حمایت از خلافتشان را رد نموده اند؛ چنین به نظر می رسد که القا کنندۀ شبهه به همین واقعه نظر داشته و واکنش امام علیه السّلام را دلیلی بر صحّت ادّعای خود گرفته است. در حالی که واکنش امیرالمؤمنین علیه السّلام تنها در مقابل حمایت نظامی ابوسفیان و خنثی سازی اهداف او (یعنی: ربودن قدرت _ آن هم به طور کامل _ و یا اخذ سهمی از آن برای حزب بنی امیّه) بوده است.

(2) بنابراین: تحلیل صحیح از واکنش امیرالمؤمنین علیه السّلام در قبال غصب خلافت را نمی توان از این قبیل ماجراها به دست آورد.

تحلیل صحیح از واکنش امیرالمؤمنین علیه السّلام در قبال غصب خلافت

اشاره

امّا اگر دلیل پاسخ منفی امیرالمؤمنین علیه السّلام به ابوسفیان، خاموشی گزیدن در قبال غصب خلافتشان بود، چرا در مقابل حمایتهای یاران، هیچ عکس العملِ منفی (شبیه آنچه در این شبهه ادّعا شده است) نشان ندادند و بلکه فراتر از آن، اگر امام علیه السّلام قصد سکوت و عدم موضع گیری در قبال غصب خلافت را داشتند، اقدامات خود آن حضرت علیه السّلام جهت

ص: 15


1- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین، ص 42.
2- جهت آشنایی دقیق تر با انگیزۀ ابوسفیان و اهداف او در این زمینه، به کتاب «تحلیل نیم قرن سیاستهای تبلیغی امویان در شام»، ص 48 _ 50، تألیف: فهیمه فرهمندپور؛ و یا به بخش پایانی مقالۀ«واقع بینی در سیرۀ امیرالمؤمنین و موضع گیری دشمنان»، تألیف: عبدالرضا خلیلی، مندرج در روزنامۀ جام جم، مورّخ 4 آذر 1381 ، مراجعه فرمایید.

اعادۀ حقّ غصب شدۀشان_ که با طرح حقّ خلافت نیز همراه بود _ چه معنایی می دهد؟ «علی علیه السّلام بیعت ابوسفیان را نپذیرفت ... از جانب دیگر به شدت از بیعت با حاکمیت جدید (ابوبکر) هم پرهیز کرد و به این وسیله مخالفت خود را نشان داد.» (1) «فراهم کردن نیرو و متحد کردن یارانش، از اقدامات دیگر او بود.

علی علیه السّلام هنگامی که با ابی بکر بیعت شد به تلاش در جمع آوری یاران و انسجام آنان پرداخت، و در این راه شخصیت معنوی و روحی همسرش فاطمه علیها السّلام_ دختر رسول اللہ صلّى اللهُ عليه وسلم ۔ نیز با او همراه بود.» (2)«از این مرحله به بعد است که مبارزه حضرت به صورت جدی تر در مقابل حاکمیت جدید پدیدار می گردد و حالتی ویژه به خود میگیرد و طبعاً خانه فاطمه دختر پیامبر اکرم صلّى اللهُ عليه وآله به عنوان کانون این مخالفت در می آید و فاطمه علیها السّلام در این کشمکش نقش پشتوانه پر قدرت علی علی السّلام را ایفا می کند و حتی در بعضی موارد پیشتاز ابراز مخالفت می شود تا جایی که از درگیر شدن با دشمن نیز نهراسید.» (3) «علی بن ابیطالب علیه السّلام جهت اعادۀ حقّ خويش حتی مردم را به بیعت خود فرا می خواند.

از جمله این حرکت ها رفتن حضرت علی علیه السّلام و حضرت

ص: 16


1- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین، ص 43.
2- اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب علیه السّلام ، ص 83.
3- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین، ص 44 .

فاطمه علیها السّلام به مجالس انصار است که از آنها طلب یاری می کردند.» (1) «امام علی علیه السّلام برای آنکه بر مسلمین اتمام حجّت شود تا بعدها کسی سکوت امام را دلیل بر انصراف ایشان از رهبری اسلامی تلقّی ننماید و نیز برای اعتراض به دستگاه حاکم به در خانه های مسلمانان مدینه آمد و آنها را به یاد سفارشات پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله در زمینه خلافت بعد از خود انداخت و از آنها برای ارجاع رهبری به مسیر اصلی اش کمک خواست.» (2)«آن حضرت ... در همان روزهای نخست، دست زن و فرزندان خود را گرفت و به خانه های انصار رفت تا حقّ از دست رفته خود را بازیابد.

این اصرار در حدّی بود که او را متّهم کردند که حریص پر خلافت خلافت است.» (3)

«بنابراین مسلّم است که امیرمؤمنان علیه السّلام، به مقابله با جنبش ارتجاعی و بازگشت جاهلی برخاست.» (4) «اگر فعّالیّت های امام علیه السّلام در این باره نبود، چه بسا آیندگان درباره خلیفۀ بلافصل بودن امیرمؤمنان علیه السّلام شک می کردند، و این احتمال قوت می گرفت که رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله اصرار خود بر خلافت امیرمؤمنان علیه السّلام را نسخ کرده است.» (5)

ص: 17


1- همان منبع، ص 45.
2- علی محّمد میرجلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران، ص 79 _80.
3- رسول جعفریان: تاریخ و سیرۀ سیاسی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام ، ص 18 .
4- مصطفی دلشاد تهرانی: میراث ربوده، ص 89.
5- سیّد حسن فاطمی: مقالۀ «سقیقه» مندرج در دانشنامۀ امام علی علیه السّلام، ج 8، ص 446.

«او به نیکی دریافته بود که سکوت مطلق ممکن است با توجه به حجم گسترده تبلیغات دستگاه کودتا در افکار عمومی به عنوان تأیید حادثۀ سقیفه قلمداد شود و برای مردم آن روزگار و همیشۀ تاریخ دلیلی بر حقّانیّت حاکمان کودتا شمرده شود.پس می بایست سکوت را شکست.» (1) «در این مسئله یاران نزدیک حضرت او را همراهی می کردند و

بعضی از صحابه نزدیک پیامبر چون ابوذر، سلمان، خالد ابن سعید، ابوایوب انصاری، عثمان بن حنیف، براء بن عازب در مسجد مدينه رسماً حمایت گسترده ای از حقّ على ابن ابیطالب علیه السّلام کردند.» (2)«سخنان آنان به گونه ای صریح و گویا بود که ابوبکر سه روز از خانه بیرون نیامد، تا سرانجام در روز سوم، شماری بسیار از هواخواهانش با شمشیر کشیده او را از خانه بیرون آوردند و به منبر نشاندند و دیگران را با شمشیر تهدید کردند که دیگر حق ندارند مانند آن سخنان را به زبان آورند.

پس از آن بود که احدی جرئت نکرد سخن بگوید.» (3)

تمام شواهد تاریخی حاکی از آن است که آن حضرت علیه السّلام جهت اعاده حقّ غصب شدۀ خویش، از انجام هرگونه اقدامی که برای ایشان امکان پذیر بود و شرایط زمانی اجازۀ آن را می داد،کوتاهی نفرمودند؛

ص: 18


1- حشمت الله قنبری همدانی: اسرار و آثار سقیفۀ بنی ساعده، ص 85.
2- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین، ص 43 - 44.
3- سیّد حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامۀ امام علی علیه السّلام ، ج 8، ص 358؛ به نقل از: احتجاج طبرسی، ج 1، ص 186 - 199.

چه رسد به این که بخواهند هیچ سخنی از حقّ خلافتشان به میان نیاید!؟ شواهد تاریخی حاکی از احتجاج های کوبندۀ ایشان می باشد: «ابوبکر در همان روزهای نخست خلافت، برای امام علیه السّلام پیام فرستادکه خواستۀ خلیفۀ رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله را برای بیعت اجابت کند.

امام عیه السّلام به قاصد فرمود: چه زود به رسول خدا صلّى اللهُ عليه وآله دروغ بستید؛ او و اطرافیانش خوب می دانند که خدا و رسولش جز مرا خلیفه نکرد. (1)چون امام علیه السّلام را به مسجد بردند، در ابتدای برخورد با ابوبکر به وی فرمود: ... آیا دیروز به امر رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله با من بیعت نکردی؟ (2)

امام علیه السّلام خطاب به مسلمانان حاضر در مسجد، همۀ آن چه را پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله در روز غدیر خم فرموده بود، یادآور شد و آنان را به خدا سوگند داد که آیا آن سخنان را شنیده اند یا نه.

حاضران جواب مثبت دادند و حتی ابوبکر نیز تأیید کرد. (3)

برابر گفتۀ زید بن ارقم، دوازده پدری به صحّت سخن امام علیه السّلام گواهی دادند و بحث در مسجد بالا گرفت و سر و صدا بلند شد.

عمر از ترس این که مردم به امام علی السّلام متمایل شوند، مجلس را برهم زد و مردم از مسجد رفتند. (4)» (5)

ص: 19


1- به نقل از: کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 583.
2- به نقل از: همان منبع، ج 2، ص 865.
3- به نقل از: همان منبع، ج 3، ص 589.
4- به نقل از: احتجاج طبرسی، ج 1، ص 185.
5- سیّد حسن فاطمی: مقالۀ «سقیفه» مندرج در دانشنامۀ امام علی علیه السّلام، ج 8، ص 456.

این سندهای تاریخی نشان می دهند که آن حضرت علیه السّلام در سخت ترین شرایط، یعنی در زمانی که می خواستند ایشان را با تهدید به قتل، وادار به انجام بیعت با ابوبکر نمایند، به نصوص خلافت خویش استناد جسته و با طرح مباحث امامت و ارائۀ مكتب خلافت حقّۀ علوی، سعی در بازگرداندن حق غصب شدۀ خویش داشته اند.

«علی علیه السّلام پیوسته در دوران خلافت خلفا از بیان این مطلب که پخلافت، حقِ طلق اوست خودداری نمی کرد.» (1) «علی علیه السّلام از اظهار و مطالبۀ حق خود و شکایت از ربایندگان آن خودداری نکرد، با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتّحاد اسلامی را مانع آن قرار نداد.» (2) «این که علی بن ابی طالب علیه السّلام از حقّانیّت خود هیچ نگفته باشد نظری بر خلاف واقعیت تاریخی است.» (3) دقّت و توجّه در نقل های مطرح شده به وضوح ثابت می کند که آن حضرت علیه السّلام هرگز از حقّ خود نمی گذرند و هیچگاه از آن صرفنظر نمی کنند و به هیچ روی آن را به خلفا واگذار نمی نمایند؛ چه رسد به آن که خاموشی گزینند!؟ هر چند که متأسفانه، حتّی شاهد تحریف در احتجاج های عمومی آن حضرت علیه السّلام در بین مسلمین هستیم؛ چنانچه ابراز شده: «البته در دوران خلفا چند نوبت! در شوراها و در میان صحابه خاص به عنوان احتجاج آن را مطرح فرمود و نه در بین عامّه مسلمین! که خوف

ص: 20


1- استاد مرتضی مطهری: سیری در سیرۀ ائمّۀ اطهار علیهم السّلام ، ص 22.
2- همان منبع، ص 20 .
3- يوسف غلامی: پس از غروب، ص 191.

فتنه و تحریک علیه دستگاه خلافت می رفت و به همین خاطر به تشخيص من و به اعتراف برخی از محققینِ در داستان غدیر خم، حقّ الهی ولایت اهل بیت در بین عامّه مردم به سکوت برگزار شد.»! (1) براساس این شبهه، اوّلاً: اقدامات علنی و احتجاج های عمومی و همگانی آن حضرت علیه السّلام ، خصوصی و محدود تلقّی می شوند؛ گویا آن حضرت علیه السّلام بنایی بر بیدار سازی عمومی نداشته اند! ثانياً: علّت عدم افشاگری های آشکار و فراگیر امام علیه السّلام، پرهیز از تحریک آفرینی علیه دستگاه خلافت و تلاشی در جهتِ ایجاد آرامشِ خیال برای خلفا محسوب می شود! آری، این شبهه در نهایت این تصویر را در ذهن خواننده ایجاد می کند که امام علیه السّلام نسبت به اعلام عمومی حقّ الهیِ ولايت خود سکوت نموده اند!؟ حال آن که اگر شاهد بیدار سازی های پیاپی و مکرّر از سوی امام علیه السّلام نمی باشیم، دلایل آن را در جای دیگری (غیر از سکوت در برابر غصب خلافت) باید جُست.

به راستی باید پرسید: «آیا مردمان آن روزگار، همۀ آنچه رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله در منزلت پسر عمویش على علیه السّلام بيان فرموده بود، یکسره فراموش کرده بودند تا انتظار رود على علیه السّلام یکایک آنان را به رعایت حقّ

ص: 21


1- محمّد واعظ زادۀ خراسانی: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد، شماۀ 19 (ج 2)، تابستان 80،ص 21.

خویش بیدار سازد؟

کناره گیری آنها از علی بن ابی طالب علیه السّلام از بی اطلاعی کامل ایشان به مرتبه معنوی آن جناب نبود تا با سخنرانی و اظهار مظلومیت، هوشیار شوند و به طرفداری از او قیام نمایند.

رسالت او مانند وظیفه رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله در اوایل بعثت نبود که ناچار باشد به منظور زمینه سازی برای بعثت و نشر اسلام در جستجوی یاور باشد.

در روزگار پس از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله آن که می خواست على ابن ابی طالب علیه السّلام را پیشوای خود قرار دهد، به قدر لازم او را می شناخت و آن که پیرو دیگری بود چنان نبود که با اندرزعلی علیه السّلام یکباره به حمایت از وی برخیزد و از انگیزه های مخالفتش کاسته گردد.» (1)

جمع بندی

تفسیر سکوت حضرت علی علیه السّلام به رویکردهایی از قبیل «صرفنظر کردن از خلافت، واگذاری آن توأم با رضایت و نیز عدم طرح حقّ خلافت»، برخلاف اسناد و واقعیّت های تاریخی است و استناد به حفظ وحدت اسلامی نیز نمی تواند سرپوشی جهتِ اِعمال این قبیل تحریفات در تحلیل حوادث تاریخی باشد؛ هر چند که ادّعا شود: «امام به تعبیر خویش دست خود نگاه می دارد و از حقّ خود کریمانه در می گذرد! چرا که مصلحت و منفعت دین در گرو سکوت دردآلود او و واگذاری! حقّی است که شایستگی آن را چه در نظر خود و چه در نظر

ص: 22


1- يوسف غلامی: پس از غروب، ص 194.

دیگران داراست.»! (1)«آنگاه که جمعی حقّ مسلّم علی بن ابی طالب (ع) را غصب کردند، با آنکه می توانست قیام به شمشیر کند، تنها به خاطر مصالح کلّی اسلام و حفظ وحدت و یکپارچگی مسلمین و اینکه تازه مسلمانها از دینشان برنگردند و دشمنان اسلام از فرصت استفاده نکرده از هر سو بر آن ننازند و اسلام نوظهور را در نطفه خفه نکنند، از حقّ مسلّم خود صرفنظر! کرد.»! (2)«علی (ع) برای حفظ وحدت مسلمین، از حقّ خود و همسرش گذشت! ناکامی ها و ناروایی ها را تحمّل کرد و اتحاد و اتفاق مسلمین را بر خود و همسر و فرزندان و تمام شؤون خویش مقدم می داشت.»! (3)

«و بدین ترتیب از نص جانشینی خود که یاران و نزدیکانش به آن تمسک می جستند، گذشت.»! (4) «آنان ضمن پافشاری بر حقّ خود، به هنگامه از آن صرفنظر! می کردند.»! (5)

ص: 23


1- مرکز پژوهش های صدا و سیما: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شمارۀ 182 ، آذر80، ص 35.
2- زین العابدین قربانی: علل پیشرفت و انحطاط مسلمین،ص 87_88.
3- سیّد جواد مصطفوی: مقالۀ مندرج در «کتاب وحدت» ،ص 131؛ مقالۀ مندرج در مجلۀ مشكوة،شمارۀ 2، بهار62،ص 41.
4- ابراهيم بيضون(مترجم:علی اصغر محمّدی سبحانی): رفتار شناسی امام علی علیه السّلام آیینۀ تاریخ (چاپ اوّل 1379)،ص 35 .
5- محمّد جواد حجّتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد،مورخ 8 خرداد 1381.

تفسير صحیح از سکوت امیرالمؤمنين علیه السّلام

امیرالمؤمنین علی علیه السّلام به جهت انجام وظایفی که در جایگاه تصدّی مقام امامت و در مسیر حفظ دین، از جانب خدای متعال بر دوش داشتند (1)، نوع و شیوۀ خاصّی از برخورد با غصب خلافت و غاصبان آن را_ به ویضژه پس از هجوم به بیت فاطمه علیها السّلام_ (2) در پیش گرفتند که اصطلاحاً بدان «سکوت» گفته می شود.

سکوت امام علیه السّلام به معنای واگذاری حقّ خویش به خلفا و گذشتن از آن؛ و نه به معنای عدم طرح خلافت و صرفنظر نمودن از آن، بلکه

ص: 24


1- عزالدّين ابوحامد معتزلی [ابن ابی الحدید] می نویسد: روزی پیامبرخدا بر شانۀ علی زند و گریست و فرمود: برای گینه هایی می گریم که در دل قومی است و برای تو آشکار نمی کنند مگر پس از آن که مرا از دست بدهند. و نیز ابن عساکر می نویسد: پس از بیان این جمله، علی پرسید: ای رسول خدا، وظيفۀ من در آن هنگام چیست؟ پیامبر فرمود: صبر کن. علی گفت: اگر نتوانستم صبر کنم چه می شود؟ حضرت فرمود: به زحمت خواهی افتاد.» (يوسف غلامی: پس از غروب، ص 160؛به نقل از: شرح نهج البلاغه، ج 4، ص107؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 2، ص 325)
2- این حادثه در سومین هفتۀ خلافت ابوبکر رخ داده است.

تنها و تنها به معنای انصراف از «قیام به سيف» در مقابل غاصبين خلافت _ آن هم (حدوداً) پس از بیست روز مقاومت سرسختانه در مقابل غصب خلافت و تلاش گسترده برای براندازی حکومت نامشروع ابوبكر _ می باشد.

«به هر سان، امام علی علیه السّلام برای بازگردانیدن خلافت به جایگاه راستینش بسیار کوشید، اما کوتاهی مسلمانان سبب شد که حضرت نتواند به موفقیت دست یابد.

اگر حضرت به مخالفت خود ادامه می داد، نه تنها کنار زدن ابوبکر امکان نداشت، بلکه جان خود را به خطر می انداخت.» (1) «نکتۀ سومی نیز وجود داشت و آن جوّ وحشتی بود که دستگاه حاکم بر جامعه اسلامی مسلط ساخته بود.» (2)برای مثال: «در پی بیعت سقیفه نشینان با ابوبکر، برخی به مخالفت برخاستند.

با اشارۀ عمر، گروهی حباب بن منذر را به زیر لگد گرفتند و در دهانش خاک ریختند و بینی او را شکستند.

سعد [بن عباده] را تا آستانه مرگ کتک زدند.

هر کس فریادی برمی آورد، دهانش را پُر از خاک می کردند.

در مسیر بازگشت مهاجران به سوی مسجد، یاران عمر هر که را می یافتند پیش میکشیدند و دستش را به نشانۀ بیعت به دست ابوبکر میمالیدند و روانه اش می کردند.

ص: 25


1- سیّد حسن فاطمی: مقالۀ «سقیفه» مندرج در دانشنامۀ امام علی علیه السّلام ، ج 8، ص 449.
2- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام که در قبال مخالفین، ص 49 _50.

در آن معرکه، بادیه نشینان قبيلۀ أسلم وارد مدینه شدند و چون سرکردۀ مهاجران از قبل به ایشان وعده داده بود که اگر ما را یاری کنید به شما آذوقه فراوان می دهیم، با چماق بر سر و روی مردم می زدند تا به اجبار با خلیفه جدید بیعت کنند.

عمر بارها می گفت: زمانی به پیروزی اطمینان یافتم که أسلميان وارد مدینه شدند.

آنها با مهاجران پیوند داشتند و جمعیت ایشان چنان انبوه بود که راه کوچه ها برای عبور تنگ آمد.» (1)

«حقیقت آن است که کوشش های آمیخته با خشونت برخی صحابیان سالخورده و سرشناس برای عهده داری جانشینی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله، گویای تصمیمی عمیق بر کنارگذاری خاندان پیامبر از حکومت بود و داماد پیامبر، علی بن ابی طالب علیه السّلام ، از این حقیقت به خوبی آگاه بود و شاید همین امر وی را از دفاع جدّی از حقّ خود باز داشت... زیرا ریاست خواهی مخالفان خود را در اوج می دید و کمترین دفاع، آنان را به رفتارهایی به مراتب پرخشونت تر و مخاطره انگیزتر وامی داشت.» (2) بنابراین: «حضرت با در نظر گرفتن واقعیت های سیاسی موجود در جامعه مسلمين، صبر پیشه کردن را جایز دانسته چرا که برای هر اقدامی نیاز به نیروهای کارآمد و معتقدی داشت که او در

ص: 26


1- يوسف غلامی: بحران جانشینی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله،ص 34_35 .
2- يوسف غلامی: پس از غروب، ص 191 _ 192.

آن هنگام از آن بی بهره بود.» (1)«حضرت محمّد صلّی اللهُ علیه وآله وقوع چنین ایّامی را به علی بن ابی طالب علیه السّلام خبر داده بود و به وی گفته بود که:... امّت پس از من به تو خیانت می کند.

اگر باراني يافتي قيام کن وگرنه سکوت اختیار کن.» (2)«مقصود ما از سکوت امام علیه السّلام، ترک مبارزه مسلحانه است وگرنه حضرت هرگز از ادّعای خود که حکومت اسلامی حقّ قطعی وی بوده، دست برنداشته و در تمام دوران حکومت خلفا و پس از آن نیز دائما به آن اشاره می کند.» شکی نیست که اگر فرزند ابوطالب بیش از آن چه کرد، مردم را به دفاع از خویش فرامی خواند، مخالفان وی، در پایمال کردن حق او و خاندان نبوی بیشتر می کوشیدند.» (3) در شرایطی که ترسیم گردید، هرگونه جهاد مسلّحانه، جز کشته شدن امیرالمؤمنین علیه السّلام و پایمال شدن خون آن حضرت علیه السّلام ، حاصلی در پی نداشت.

بدیهی است که وقوع چنین حادثه ای، بهترین فرصت برای تحقّق آمال صحابیان سالخورده! و پیشکسوتی بود که سالیان متمادی، «ریاکارانه و منافقانه» گرد رسول خدا حلقه زده بودند.

در پی شهادت فرزند ابو طالب علیه السّلام_ که به شهادت رسیدن معدود

ص: 27


1- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین،ص49 .
2- يوسف غلامی: بحران جانشینی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله،ص 65.
3- علی محمّد میرجلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران،ص 160 .

یاران با وفای ایشان را نیز به همراه داشت _، مهاجرین منافق که با نقابی از تقدّس، چهره واقعی خود را پنهان می داشتند، نه تنها قادر بودند تا با «عوام فریبی»، خون امام علیه السّلام را پایمال کنند؛ بلکه از آن پس، به راحتی می توانستند دین مبین اسلام را از محتوای واقعی آن تهی ساخته و مرحلۀ تحریف دین را با سرعتی هرچه تمام تر طی نمایند؛ به گونه ای که پس از اندک زمانی، هیچ اثری از تعالیم حقیقی اسلام باقی نمی ماند.

از سوی دیگر، حزب بنی امیّه به رهبری ابوسفیان، با مشاهدۀ جای خالی حامی اصلی دین اسلام (علی بن ابی طالب علیه السلام ) و شیعیان باوفایش، برای تصاحب دوبارۀ قدرت، آغازگر جنگی خانمان سوز می گردید و در نهایت، پس از تصاحب حکومت، جامعۀ مسلمانان را به راحتی به سرمنزل ارتداد و بت پرستی فرود می آورد.

به عبارت دیگر، با گذشت اندک زمانی از شهادت امیرالمؤمنین علیه السّلام، دین اسلام به طور کامل «محو و نابود» می گردید.

لذا، با یک نگاه واقع بینانه به شرایط حسّاس آن مقطع از تاریخ، در خواهیم یافت که «حفظ اسلام از خطر نابودی و ارتداد» منوط به «حفظ جان امیرالمؤمنین علیه السّلام» گردیده بود.

دلیل پرهیز امام علیه السّلام از جهادِ شهادت طلبانه، سرّ حمایت ها و دفاع خون بار حضرت زهرا علیها السّلام از جان امير المؤمنين علیه السّلام و نیز پیشتازی حضرت زهرا علیها السّلام در عرصۀمبارزه با طاغوتِ حاکم را در همین نکته می توان جستجو نمود.

ص: 28

اميرالمؤمنین علیه السّلام و خودداری شدید از انجام بیعت با ابوبکر

عدم سکوت امیرالمؤمنين علیه السّلام در مقابل غصب خلافت و میزان صحّت ادّعای «واگذاری کریمانۀ حقّ خود به خلفا» را می توان در ماجرای هجوم به بیت فاطمه علیها السّلام و شدّت استنکاف آن حضرت علیه السّلام نسبت به قبول انجام بیعت با ابوبکر مشاهده نمود. (1)

«ابوبکر و عمر با آگاهی کامل از حقّ علی علیه السّلام و احترام خاصی که وی در گروهی از اصحاب پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله داشت و ترس اینکه عکس العمل جدی از طرف او و یارانش صورت گیرد، آنان را برای بیعت به مسجد فرا می خواندند، ولی حضرت صریحاً از آمدن سرباز زدند و در جواب فرمودند: من به خلافت حقّ بیشتری دارم؛ با شما بیعت نمی کنم و شما به بیعت کردن با من اولی تر اید...ولی عمربن خطاب به على علیه السّلام گفت که تا بیعت نکنی تو را رها نخواهیم کرد.

در این میان بیشترین تلاش را عمر صورت می داد تا جائی که علی علیه السّلام به او فرمود: شیری را بدوش که بخشی از آن متعلّق به توست و امروز در تقویت ابوبکر تلاش کن که فردا خلافت بتو برسد. سپس هرگونه بیعت با حاکمیت مسلط را رد می کند...» (2)

هرچند ادّعا شود: «علی با علو طبع و فداکاری همیشگی خود نسبت به این دین و با

ص: 29


1- ر. ک : على لبّاف: مظلومی گمشده در سقیفه، ج 4، فصل يکم.
2- جلال در خشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین ص 44 - 45 .

نگرانی بسیار از این که کوچکترین اختلافی در میان اصحاب آموزگار بروز نکند، بی درنگ! با ابوبکر بیعت کرد!... علی در پاسخ گفت... اگر ابوبکر را شایسته این کار نمی دانستیم! هرگز خلافت را به او واگذار! نمی کردیم... حضرت علی در اولین یا دومین روز رحلت پیامبر بیعت کرد! و صحیح هم همین است...»! (1) «در پی مخالفتهای علی علیه السّلام و یاران وی و اجتماع در خانه فاطمه علیها السّلام ، عمر که پیرو سیاست شمشیر برنده و زور بود به ابوبکر توصیه کرد که وی سريعاً و قبل از اینکه اوضاع برگردد وارد عمل شود و لذا با گروه مسلحی به طرف خانه على علیه السّلام رفت و خانه حضرت را محاصره کرده و تهدید کرد که اگر وی و هوادارانش از خانه خارج نشوند و با خلیفه بیعت نکنند آن را به آتش خواهند کشید و این مطلب مؤیّد این حقیقت است که مخالفت على علیه السّلام برای حاکمیت جدید چقدر بحران زا بوده است.

عمر در راستای تهدید خویش مقدّمات کار را نیز فراهم کرد و دستور داد هیزم جهت این کار جمع کنند و وقتیکه تصمیم گرفت درب خانه را به آتش بکشد به عمر گفته شد که فاطمه علیها السّلام در خانه است، وی گفت: اگر چه... ولی هیچ کدام از اینها باعث نشد که علی علیه السّلام جهت بیعت بیرون آید و نشان داد که در مقابل غصب حاکمیت مقاومت خواهد کرد.

...عمر مُصرّانه تلاش می کرد که به ابوبکر توصیه کند به هر ترتیب شده باید بیعت على علیه السّلام را به دست آورد، لذا ابوبکر

ص: 30


1- عبدالقادر دهقان سراوانی: مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 15، پاییز 82، ص 11.

مجدداً على علیه السّلام را به بیعت فراخواند ولی علی علیه السّلام در پاسخ اینکه خلیفه رسول خدا شما را فرامی خواند، فرمودند چه سریع بر رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله دروغ بستید.

ولی عمر دست بردار نبود و مجدداً به ابوبکر تأکید کرد که نباید به علی لیه السّلام مهلت داد و ابوبکر نیز مجدداً درخواست بیعت کرد ولی علی علیه السّلام قاطعانه آن را رد کرد و فرمود: چیزی را ادعا می کند که از آن او نیست.

تحمل این وضع برای عمر قابل قبول نبود و لذا با تکیه بر سیاست زور و شمشیر برنده به خانه على علیه السّلام هجوم می بَرد و از وی می خواهد که بیعت کند وگرنه گردنش را خواهد زد و نهایتاً او را با تهدید و زور و اهانت به مسجد کشاندند... این جریان به خوبی بیان کننده عمق مقاومت علی علیه السّلام در مقابل مخالفان خود و غصب خلافت می باشد.» (1)با وجود این، باید پرسید: آیا اگر چنانچه ادّعا شده: «او خلافت را به خاطر وحدت مسلمین به ابوبکر و عمر واگذار نمود.»!(2) «در برابر مصلحت مسلمانان و قاعده دنیوی تسکین فتنه و جلب قلوب عموم مسلمانان، خلافت را به ابوبکر واگذار نمودند.»ذ(3) «علی با اراده خود_ و نه تسلیم در برابر زور _در کنار خلافت ابوبکر قرار گرفت، و تأیید کامل! خود را برای فایق آمدن بر چالشهای آن مرحلۀ دشوار در اختیار خلیفه قرار داد.» (4)

ص: 31


1- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین، ص 46 - 47.
2- فاروق صفی زاده: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 170 ، آذر 79، ص 82.
3- همو: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 170 ، آذر 79، ص 82.
4- ابراهيم بيضون (مترجم: علی اصغر محمّدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السّلام در آیینۀ تاریخ (چاپ اوّل 1379)، ص 37.

پس دیگر مقاومت شدید ایشان در خودداری از انجام بیعت با ابوبکر برای چیست؟ و هجوم نظامی، اعمال زور، آتش افروزی و تهدید به قتل برای اخذ بیعت از ایشان_ که به شهادت حضرت زهرا عابها السّلام و حضرت محسن علیه السّلام انجامید _ چه معنایی دارد؟ آیا چنین ادّعاهایی که هیچ ریشه معتبر تاریخی ندارند، تلاشی جهت بیرون کشیدن حکومت خلفا از حصار غصب و به فراموشی سپردن جنایات آنان نسبت به خاندان وحی علیهم السّلام نمی باشد؟ ظاهراً چنین است؛ زیرا علیرغم شواهدی که تاریخ آنها را ثبت نموده، ادّعا شده است که: «علی با سکوت چندین ساله خود، مهر تأیید بر خلافت سه خلیفه دیگر نهاد.»! (1)

امیرالمؤمنین علیه السّلام و اعلان عدم مشروعیّت خلافت

جهت احراز میزان اعتبار شبهۀ اخیر کافی است از یاد نبریم که پاسخ امام در مقابل پیشنهاد عبدالرحمان بن عوف در «شورای شش نفرۀ تعیین خلیفه پس از عمر» چه بود.

«با همه احتیاطی که امام علیه السّلام داشت، در زمان شورای خلافت، حاضر به پذیرفتن شرط عبدالرحمان بن عوف برای قبول خلافت نشد... این رد آشکاری از امام علیه السّلام نسبت به روش و سیره شیخین (ابوبکر و عمر) بود.» (2) «این مطلب بیانگر آن است که علی علیه السّلام هیچ مشروعیت دینی و

ص: 32


1- فاروق صفی زاده: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شمارۀ 170 ، آذر 79، ص 80.
2- رسول جعفریان: تاریخ و سیرۀ سیاسی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام ، ص 18.

عقیدتی برای دو خلیفۀ قبل از خود قایل نبوده و به عبارتی، مخالفت خویش را با سیاستها و روشهای حکومتی آن دو اعلام می کرد.» (1) همچنین پس از واقعۀ قتل عثمان و بیعت عمومی با حضرت علی ، شاهد آن هستیم که: «یک نفر نیز اصرار داشت تا علاوه بر کتاب خدا و سنت رسول صلى اللهُ عليه وآله، سیرۀ شیخین را جزو شروط بیعت آورد؛ امّا امام نپذیرفت و فرمود: حتی اگر ابوبکر و عمر به چیزی جز کتاب خدا و سنت رسول صلّى اللهُ عليه وآله عمل نکنند، بر حق نیستند.» (2)

بنابراین حتّی پس از گذشت چندین سال، نه تنها اميرالمؤمنين علیه السّلام بر حکومت آنها مهر تأیید نمی گذارد، بلکه با صراحت كامل بر غاصبانه بودن حکومت خلفا انگشت می نهد و آن را از اساس باطل اعلام می فرماید؛ هر چند که ادّعا شود: «بسیاری از کارهای عمر را با روشِ خود منطبق می دید.»! (3)«روشهای آن دو (4) به اندازه ای به هم نزدیک و همسو شده بود که در جهت دادن به سیاست کلی دولت، مکمل یکدیگر بودند.»! (5)

ص: 33


1- اصغر قائدان، تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب علیه السّلام ، ص 127 .
2- رسول جعفریان: تاریخ و سیرۀ سیاسی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 29؛ به نقل از: تاریخ طبری، ج 5، ص 76 .
3- ابراهیم بیضون (مترجم: علی اصغر محمّدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السّلام در آیینۀ الله تاریخ (چاپ اوّل 1379)، ص 44.
4- [منظور امیرالمؤمنین علیه السّلام و عمر است.]
5- ابراهیم بیضون (مترجم: علی اصغر محمدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السّلام در آیینۀ به تاریخ (چاپ اوّل 1379)، ص 41.

قضاوت نهایی دربارۀ معنای سکوت امیرالمؤمنين علیه السّلام

اشاره

شاید در یک نگاه ابتدایی، چنین تصوّر شود که امیرالمؤمنین علیه السّلام در قبال غصب خلافت، هیچ واکنش و عکس العملی از خود نشان ندادند و به هیچ اقدامی علیه حکومت غاصبانۀ ابوبکر دست نیازیدند. ّ

در حالی که شواهد تاریخی گویای آن است که آن خضرت علیه السّلام موضع گیری های خود علیه ارتجاع حاکم را از احتجاج های کوبنده و رسواگر _ آن هم در مسجد النبي _ آغاز نمودند.

این سخنرانی های کوبنده در روزهای دوشنبه و سه شنبه (روز رحلت رسول خدا صلّی اللهُ علیه و آله و فردای آن، یعنی نخستین روز حکومت غاصبانه ابوبکر) و با هدف اعادۀ حقّ به یغما رفتۀ خلافت، ایراد گردید.

امیرالمؤمنین علیه السّلام در ضمن این احتجاج های کوبنده، به صراحت از حقّ خلافت خویش سخن به میان آورده و بر غاصبانه بودن خلافت ابوبکر و نامشروع بودن آن، تأکید ورزیدند.

ص: 34

به دنبال تلاش نظام حاکم جهت اخذ بیعت اجباری از ساکنین شهر مدینه که با حمایت چماق به دستان قبيلۀ أسلم و در نخستین روز حکومت ابوبکر (سه شنبه) صورت گرفت؛ منزل مسکونی امیرالمؤمنین و فاطمۀ زهرا علیهما السّلام (بیت فاطمه علیها السّلام ) به کانون تحصّن و اجتماع برخی از مخالفین خلافت ابوبکر تبدیل گردید. مخالفینی که به

تصریح برخی اسناد تاریخی، سلاح به همراه داشتند.

رفت و آمد «مخالفینِ خلافت ابوبکر» به بیت فاطمه علیها السّلام و تحصّن آنان در این مکان شریف، از چشم خلیفه و هواداران او پنهان نبود.

حتّی برخی اسناد تاریخی حاکی از نفوذ عناصر هوادار خلیفه در جمع متحصّنین میباشد و از حضور خطر آفرین افرادی چون طلحه و سعدبن ابی وقاص یاد می کند.

سرانجام، این تحصّن با هجوم نظامی هواداران خلیفه و تهدید عمر مبنی بر به آتش کشیدن بیت فاطمه علیها السّلام ، به شکست انجامید.

با توجه به برخی قرائن می توان گفت: این تحصّن، حدّاکثر سه روز به طول انجامید که در نهایت، با هجوم مسلّحانۀ هواداران خلیفه و ضرب و شتم شدید متحصّنین، در روز جمعه (چهارمین روز پس از رحلت رسول خدا صلّى اللهُ عليه وآله) پایان یافت و تنها امیرالمؤمنین علیه السّلام بود که با توجه به حمایت خاصّ حضرت زهرا علیها السّلام از ایشان، از گزند این هجوم مصون ماند.

هر چند شکست این تحصّن_ که با تهدیدهای عمر بن خطاب مبنی بر احراق بیت فاطمه علیها السّلام همراه بود _، اجتماع «اندکْ مخالفینِ بیعت با ابوبکر» را پراکنده ساخت؛ امّا این حادثۀ ناگوار هیچ خللی در عزم

ص: 35

راسخ امیرالمؤمنين علیه السّلام و حضرت زهرا جهت سرنگون ساختن طاغوت حاکم وارد نیاورد.

شهر مدینه در پنجمین روز پس از رحلت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله شاهد اقدامات جدیدی از سوی امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیهما السّلام گردید.

نخستین حادثۀ مهم در این ایّام (روزهای پنجم تا هفتم پس از رحلت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله) استنصارهای شبانه می باشد.

مطابق برخی اسناد معتبر تاریخی، امیر المؤمنين علیه السّلام با اتّکا به همراهی و مساعدت حضرت زهرا علیها السّلام، در سه شب متوالی به در خانه های مهاجرین و انصار مراجعه فرمودند و از آنان برای سرنگون ساختن خلافت ابوبکر طلب یاری نمودند.

به موازات این استنصارهای شبانه_ که در حقیقت دعوت به جهاد بود _ حضرت زهرا علیها السّلام از طریق مطالبۀ حقوق مالی غصب شدۀ شان، به رسواسازی نظام حاکم و آشکار ساختن چهرۀ واقعی خلیفه اقدام فرمودند.

این مطالبات مالی _ که با حمایت و پشتیبانی حضرت علی علیه السّلام و در چندین روز متوالی صورت یافت _، نخست شامل مطالبۀ ميراث و سهم ذی القربا بود. دادخواست های مالی حضرت زهرا علیها السّلام_ که همچون پُتکی بر سر نظام خلافت فرود می آمد _ سرانجام در دهمین روز پس از رحلت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله، با ایراد خطبۀ آتشين حضرتِ زهرا علیها السّلام در مسجدالنبی (خطبۀ فدک) به نقطه اوج خود رسید.

همچنین مطابق برخی شواهد تاریخی، حضرت امیر علیه السّلام نیز در نهمین روز پس از رحلت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله به ایراد سخنرانی پرداخته و

ص: 36

در شامگاه همان روز، برای چهارمین بار از مهاجرین و انصار طلب یاری نمودند تا با مساعدت آنان، ابوبکر را از مسند خلافت ساقط گردانند.

البتّه این استنصار نیز همچون دفعات قبل، بی پاسخ باقی ماند و از کوتاهی صحابه در یاری رساندن به وصیّ بر حقّ رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله حکایت داشت.

این سستی و رخوت در یاری رساندن به امیر المؤمنين علیه السّلام آن چنان تلخ و رنج آور بود که حضرت زهرا علیها السّلام بخشی از خطابۀ خود در مسجدالنبی را به سرزنش انصار اختصاص دادند و با قرائت آیۀ شریفۀ (فَقاتِلُوا أئِمَّةَ الْكُفْر) (1)، بار دیگر آنان را به جهاد عليه ارتجاع حاكم فرا خواندند.

به جرئت می توان روزهای دهم (پس از رحلت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله) به بعد را روزهای اوج غربت، تنهایی و مظلومیّت خاندان وحی علیهم السّلام نامگذاری کرد.

از جمله حوادث ناگوار در این ایّام، ماجرای غم انگیز مصادره و غصب باغ فدک می باشد که به احتمال زیاد، در پانزدهمین روز پس از رحلت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله به وقوع پیوسته است.

از آنجایی که امیرالمؤمنین علی السّلام و حضرت زهرا علیها السّلام(با توجّه به برخی سخنان عمر بن خطاب) از تصمیم خلیفه مبنی بر غصب فدک بی اطّلاع نبودند؛ لذا، حضرت زهرا علیها السّلام بلافاصله پس از رسواسازی ابوبکر در ماجرای میراث، اقدام به طرح و اثبات مالکیّت خود بر باغِ

ص: 37


1- توبه:12.

فدک نموده و سرانجام طیّ چندین نوبت متوالی، استرداد فدک را خواستار گردیدند.

پشتیبانی و حمایت های گستردۀ حضرت علی علیه السّلام از مطالبات مالی حضرت زهرا علیها السّلام از یک سو، و نیز ترس و وحشت نظام حاکم از بیداری افکار عمومی و خارج شدن ابوبکر از گردونۀ قدرت _ به ویژه پس از سخنرانی دوازده تن از یاران امیرالمؤمنین علیه السّلام در مسجد النبی _ موجب گردید تا خلیفه و اطرافیانش در اندیشۀ شوم «هجوم اصلی» به بیت فاطمه علیها السّلام و اخذ بیعت اجباری از امیرالمؤمنین علیه السّلام فرو روند.

لذا، دار و دستۀ خلیفه در روزهای پایانی دومین هفتۀ خلافتِ ابوبکر و به قصد سرکوب امیرالمؤمنين علیه السّلام ، حملۀ نظامی دَدْمنشانه ای را تدارک دیدند که با نظارت و دستور مستقیم خلیفه آغاز گردید و با دفاع خون بار حضرت زهرا علیها السّلام از جان امیرالمؤمنین علیه السّلام پایان یافت.

آن چه در این ماجرا قابل تأمّل فراوان است، شدّت استنکاف امیرالمؤمنین علیه السّلام از پذیرش انجام بیعت با ابوبكر _ علیرغم رفتارهای خشونت آمیز هواداران خلافت _ می باشد.

امتناع شدید حضرت علی علیه السّلام از قبول پیشنهاد مهاجمین و پایداری در مقابل درخواست آنان_ که با دفاع خون بار حضرت زهرا علیها السّلام از مقاومت و ایستادگی ایشان همراه بود _؛ از اوج مخالفت اهل بیت علیهم السّلام با دستگاه حاکم حکایت دارد.

نکتۀ ظریفی که در روند حوادث مذکور حائز اهمیّت می باشد، ناامیدی امیرالمؤمنین علیه السّلام از امکان سرنگون ساختن خلافت غاصبانۀابوبکر، به ویژه در روزهای دهم به بعد (پس از رحلت رسول خدا صلّى اللهُ عليه وآله)

ص: 38

می باشد.

چرا که در طول این ده روز، استنصارهای مکرّر امیرالمؤمنين و حضرت زهرا علیهما السّلام بی پاسخ مانده بود و همین امر، امکان ثمر بخشی «قیام به سیف» را منتفی می ساخت.

بار دیگر خاطر نشان می گردد: جهاد مسلّحانه جهت سرنگون ساختن خلافت ابوبکر، در صورتی حکیمانه بود که آن حضرت علیه السّلام از نیروهای کافی برای در افتادن با نظام

حاکم برخوردار بودند.

زیرا هدف از «قیام به سیف» صرفاً مبارزه با ارتجاع حاکم نبود؛ بلکه این مبارزه باید به سقوط طاغوت حاکم و به ویژه، تسلّط امیرالمؤمنين علیه السّلام بر اوضاع و احوال آشفته ای که بر اثر این مبارزه پدید می آمد، می انجامید.

لذا، هرگونه اقدام نظامی که به «سرنگونی ابوبکر و تسلّط حضرتِ علی علیه السّلام بر امور» منجر نمی گردید _ اعمّ از این که حضرت علی علیه السّلام و یارانش در این قیام به شهادت می رسیدند و یا قوّت و انسجام آنان به قدری به ضعف می گرایید که قادر به ادارۀ امور نبودند _، هیچ حاصلی جز «تحریف و نابودی اسلام» در پی نداشت.

همان طور که گفتیم، اگر در این قیام، حضرت علی علیه السّلام به علّت تعدادِ اندکِ یارانشان به شهادت می رسیدند؛ صحابیان سالخوردۀ پیامبر _که چهره های مقدّسی را از خود به نمایش گذاشته بودند _، به راحتی در مسیر تثبیت پایه های قدرت خود، اسلام را از حقایق آن تهی می ساختند و برای همیشۀ تاریخ جای حقّ و باطل را عوض میکردند؛

به گونه ای که با گذشت مدّت زمان اندکی از حکومت آنان، هیچ اثر و

ص: 39

نشانه ای از اسلام راستین و دین مورد رضایت خدای متعال ( = تشیّع) باقی نمی ماند.

البته این احتمال هم می رفت که پس از شهادت حضرت امیر علیه السّلام و یاران اندکش، حزب بنی امیّه به رهبری ابوسفیان، به طمع به چنگ آوردن قدرت از دست رفتۀ شان، نبردی خونین را آغاز نمایند و در نتیجه، به دنبال دست یابی به قدرت، اسلام را به طور کامل محو و نابود ساخته و مردم را به دوران بت پرستی و جاهلیّت باز گردانند.

همچنین یادآور می شویم که اگر در این قیام، از یاران امیرالمؤمنین علیه السّلام به قدری کشته می شدند که علیرغم سرنگونی ابوبکر و پراکنده شدن هواداران او، آن حضرت علیه السّلام توان سامان دهی امور جامعه را نداشته و نمی توانستند (به سرعت) بر اوضاع و احوال آشفته ای که پدید آمده بود مسلّط گردند، باز هم خطر جنگ افروزی ابوسفیان و کشته شدن حضرت علی علیه السّلام توسّط حزب بنی امیّه و تبعات شوم به قدرت رسیدن آنان، به قوّت خود باقی بود.

به عبارت دیگر، کوتاهی صحابه در حمایت و یاری رساندن به امیرالمؤمنین علیه السّلام از یک سو، و تشدید تمایل نظام خلافت به سرکوب امیرالمؤمنین علیه السّلام از سوی دیگر، اوضاع را به گونه ای دگرگون ساخت که در آن شرایط بحرانی و حسّاس، به ویژه پس از آغاز دومین هفتۀ حکومت ابوبکر، پیوند میان «حفظ اسلام از خطر نابودی و ارتداد» و

«حفظ جانِ امیرالمؤمنین علیه السّلام» روز به روز ظهور بیشتری می یافت.

به همين دليل، از هفتۀ دوم به بعد است که از تلاش های امیرالمؤمنین علیه السّلام برای سرنگون ساختن خلافت ابوبکر کاسته شده و

ص: 40

اقدامات آن حضرت علیه السّلام به پشتیبانی و حمایت قاطع از افشاگری های حضرت زهرا علیها السّلام معطوف می گردد. (به عبارت دیگر، پس از گذشت یک هفته از خلافت ابوبکر، حضرت زهرا علیها السّلام پیشتاز عرصۀ مبارزه با نظام حاکم می گردند.) بنابراین، پس از تثبیت و استمرار کوتاهی صحابه در یاری رساندن به امیرالمؤمنین علیه السّلام و تقارن آن با تشدید تمایل هواداران خلافت به سرکوب آن حضرت علیه السّلام ، شکل و شیوۀ مواجهۀ حضرت علی علیه السّلام با نظام خلافت، تغییر محسوسی یافته و در نهایت، مطابق بخش دوم از وصیّت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله ، گونۀ دیگری به خود می گیرد که از آن به «صبر» تعبیر می نماییم.

بدیهی است که التزام رفتاری _و نه اعتقادی_ به «صبر» به هیچ روی با «قيام به سیف» آن هم بدون همراهی یارانِ کافی، قابل جمع نیست؛ امّا این امر (:صبر) به هیچ روی مستلزم «واگذاری خلافت» یا «امتناع از طرح حقّ خلافت و اجتناب از تبیین مکتب امامت» نبوده و هیچ مجالی را برای طرح این قبیل تحلیل های انحرافی فراهم نمی آورد.

در مجموع می توان گفت: پیوند میان «حفظ اسلام از خطر نابودی و ارتداد» با «محفوظ ماندن جان امیرالمؤمنین علیه السّلام »، از آغاز خلافت ابوبکر شكل گرفته بود.

با این تفاوت که در روزهای نخست، امير المؤمنين علیه السّلام «پیشتاز» مخالفت با ابوبکر بوده و حضرت زهرا علیها السّلام در مقام «حامی و حافظ جانِ ایشان» عمل می فرمود؛ ولی با گذشت یک هفته و تثبیت و استمرار کوتاهی صحابه از یک سو، و نیز بروز تمایل شدید هواداران ابوبکر به

ص: 41

سرکوب ایشان ( = بروز نشانه های آغاز دوران صبر و سکوت)، حضرت زهرا علیها السّلام، علاوه بر عهده داری «مسئولیّت خطیر حفاظت از جان امیرالمؤمنین علیه السّلام »، در مقام پیشتازِ» مخالفت با ارتجاع حاکم نیز قرار گرفته و از آن پس، حضرت علی علیه السّلام ، عمدتاً در مقام «پشتیبان»، از اقدامات ایشان علیهم السّلام ، «حمایت و جانبداری» می نمود و این نوع از مقاومت و ایستادگی امیرالمؤمنین و حتی برای لحظه ای به سردی نگرایید.

تحلیل های فوق با استفاده از اسناد مندرج در مآخذ ذيل الرائه گردیده است : 1_علّامه محمّد باقر مجلسی: بحارالأنوار (جلد 28 و 29) .

2_ شیخ عبدالزهرا مهدی، دراسة و تحليل حول الهجوم على بيت فاطمه علیها السّلام.

3_ شیخ عبّاس قمی: بیت الأحزان في مصائب سيّدة النسوان علیها السّلام.

4_ سید محمّد باقر موسوی: الكوثر في أحوال فاطمة بنت النبيّ الأطهر علیها السّلام (جلد 5و 6).

5_ سیّد جعفر مرتضی عاملی: مأساة الزهرا علیها السّلام(جلد 2) .

6_سیّد مهدی هاشمی: فاطمۀ زهرا علیها السّلام در کلام اهل سنّت (جلد 2).

7_عدنان درخشان: عبور از تاریکی.

8_ مسعود پور سیّد آقایی: حور در آتش.

9_ محمّد دشتی: تحلیل حوادث ناگوار زندگانی حضرت زهرا علیها السّلام.

ص: 42

امیرالمؤمنین علیه السّلام تا چه اندازه قائل به حفظ سکوت بودند؟

البتّه باید توجّه داشت که سکوت امام علیه السّلام(به همان معنای صحیحی که ارائه شد) نیز سقف معیّنی داشت که خلفا نیز از آن به خوبی مطّلع بوده و می دانستند که اگر فراتر از آن میزان حرکت کنند، آن حضرت علیه السّلام دست به شمشیر خواهند بُرد.

اسناد تاریخی نشان می دهد که: «روزی عمربن خطاب در میان جمع چنین گفت: اگر شما را به سوی آنچه آن را انکار می کنید (دورۀ جاهلیّت و بت پرستی) بازگشت دهیم، چه خواهید کرد؟ راوی می گوید: همگان ساکت بودند و خلیفه این جمله را تا سه بار تکرار کرد.

در این شرایط اميرالمؤمنین علیه السّلام به پا خاست و فرمود: ای عمر! در این صورت تو را توبه می دهیم و اگر توبه کردی، از تو قبول می کنیم.

خلیفه گفت: و چنانچه توبه نکردم؟!! امام علیه السّلام فرمودند: در این صورت گردنت را خواهم زد.» (1)

ص: 43


1- نجم الدين عسکری: علیَّ و الخلفاء،ص 120؛ به نقل از: مناقب خوارزمی، ص 59.

آیا امیرالمؤمنین علیه السّلام از طرح مباحث امامت امتناع فرمودند؟

یکی دیگر از شبهاتی که در راستای تحلیل سیرۀ عملی و مواضع آن حضرت علیه السّلام در رابطه با حکومت خلفا مطرح گردیده و می توان آن را بیان جدیدی از شبهۀ سکوت برشمرد، ادّعای خاموشی گزیدن آن حضرت علیه السّلام در قبال طرح مباحث امامت و ولایت ایشان می باشد.

چنانچه ابراز شده: «علی (ع) از اظهار نظر و بزرگ کردن اختلاف مردم درباره امامت او پرهیز دارد و این همان چیزی است که در موضع گیری آن حضرت در برابر خلقا چه در هنگام خلافت آنان و چه پس از آنان در هنگام خلافت خودش... کاملا نمایان است.»! (1) واقعاً جای بسی شگفتی است که مطابق ادّعای فوق، آن حضرت علیه السّلام

ص: 44


1- محمّد واعظ زادۀ خراسانی: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد،شمارۀ 19(ج2)،تابستان 80. [این مقاله، با اضافاتی بسیار جزئی، در «مجموعۀ مقالات کنگرۀ بین المللی امام علیه علیه السّلام (چاپ اوّل 1381 )،ج 2»نیز به چاپ رسیده است؟!]

دیگران را از انجام کاری منع می نمایند که خود بدان اقدام می فرمودند.

تاریخ گویای آن است که امیر المؤمنین علیه السّلام عملکردی مغایر با آن چه در این شبهه به ایشان نسبت داده شده، داشته اند.

«به طوری که منابع نشان می دهند، علی بن ابی طالب علیه السّلام به محض از دست رفتن حقّ خود، سکوت و انزوا اتخاذ نکرد.

او براساس آنچه که معتقد بود جانشینی رسول الله صلّی اللهُ علیه وآله به مثابۀ حقّ طبیعی و الهی، براساس نصِّ خدا و رسوله صلّی اللهُ علیه وآله از آن اوست، هر فرصتی که می یافت، با مخالفان به احتجاج و استدلال پرداخته، حقّانیّت خویش را به مردم گوشزد می کرد و بر باران و دوستدارانش اتمام حجّت می کرد، تا آیندگان چنین به قضاوت ننشینند که اگر او را حقّی در حکومت بود، چرا به دنبال آن، برنخاست، و چون هیچ تلاشی در این خصوص انجام نداد، پس خود به وصایت خویش اعتقادی نداشت.» (1)«شماری از یاران امیرمؤمنان علیه السّلام نیز به نصوص استناد کرده اند.

چند تن از مهاجران و انصار، در همان آغاز خلافت ابوبکر به مسجد رفتند و هرکدام جداگانه ایستادند و او را برای غصب خلافت، سرزنش و نصیحت کردند و دلایل خود را بر حقّانیّت

امیرمؤمنان علیه السّلام بیان کردند که به وجود نص صراحت دارند.» (2)

ص: 45


1- اصغر قائدان :تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 82.
2- سیّد حسن قاطمی: مقالۀ «سقیقه» مندرج در دانشنامۀ امام علی علیه السّلام، ج8،ص 457 .

قصد ما در این بخش روشن ساختن گوشه ای از تلاش های امیر المؤمنين علی السّلام در احقاق حقّ غصب شده و احیای ولایت و امامت فراموش شدۀ خویش، از میان سخنان خود آن حضرت علیه السّلام است؛ تا در نهایت به نقد پندارهای عدّه ای بپردازیم که معتقداند: امام علیه السّلام به محض از دست رفتن حقّ خود، انزوا برگزید و دیگران را نیز از دفاع از حریم امامت و ولایت الهیّۀ خود منع فرمود!! «امام علی علیه السّلام در موارد زیادی (1) واقعه غدیر خم را یادآور می شود؛ (2) روزی که در آن پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله ایشان را به عنوان رهبر بعد از خود نصب کردند.

امام علیه السّلام در میان جمعی از اصحاب پیامبر که خلفا نیز در بین آنها بودند، جریان غدیر را یادآور شده و فرمودند: لِذلِكَ اَقامَنی لَهُمْ اِماماً و اَخبرَهُم بِه بِغَديرِ خُمًّ رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله در روز غدیرخم مرا رهبر و امام مردم معیّن نمود.

وای! وای بر آن کس که در قیامت خدا را در حالی که دامنش آلوده به ظلم به من باشد، ملاقات کند.

هنگامی که خواستند به زور از امام علیه السّلام برای ابی بکر بیعت بگیرند، جریان غدیر را یادآور شد و در این باره از مردم اعتراف گرفت، همانگونه که در جریان شورائی که از طرف عمر برای

ص: 46


1- [ر. ک: محمّد باقر انصاری، چهارده قرن با غذير (اتمام ّبحثهای علمی، مناظرات...)، ص 39 _61]
2- [در کتاب «چهارده قرن با غدیر» 31 مورد اتمام حجت حضرت امیر علیه السّلام با استناد به حدیث غدير جمع آوری گردیده است.]

جانشینی بعد از وی تشکیل شد و نیز در زمان عثمان به حدیث غدير استدلال فرمود.

ایشان در نهج البلاغه می فرماید: و فيهِمُ الوَصِيَّةُ.

وصیت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله دربارۀ آنان (اهل بیت پیامبر) می باشد.

مراد از وصیّت در این خطبه چیست؟ آیا مراد این است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله و اهل بیت خویش را وصی قرار داده یا اینکه در مورد رعایت حال اهل بیت به مردم توصیه کرده و با اینکه مراد، سفارش پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله به رهبری امام على علیه السّلام بعد از خود می باشد؟ با دقت در همین خطبه می توان به مطلب بالا پی برد.

در جملات قبلی، امام علیه السّلام اهل بیت را بر تمام امّت برتری داده و رهبری را حقّ ایشان دانسته و تنها آنها را شایسته رهبری امت اسلام می داند.

در جمله بعدی می فرماید: الان حق به اهلش برگشته و به جایگاه اصلی اش که از آن خارج شده بود، بازگردید.

این خطبه در زمان حکومت امام علیه السّلام ، پس از دوران خلفا بیان گردیده است.

امام علیه السّلام در این خطبه و نیز در موارد دیگر حکومت اسلامی را حقّ مسلّم و بالفعل خود می داند و تأکید می کند که خلفای قبلی حقّ قطعی وی را ربوده اند.

زمانی حکومت اسلامی حقّ امام علیه السّلام است که از ناحیه پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله نصّی در زمینه رهبری ایشان وجود داشته باشد.

(1)

ص: 47


1- [با توجّه به این که حقّ امام علیه السّلام در خلافت، حقّی داتی و ناشی از تصّ الهی بوده است و نه حقّ اولویّت و برخاسته از شایستگی های اکتسابي، لذا احقاق این حقّ، در واقع احیای آن نصوص می باشد؛ زیرا طرح آن در جامعه مبتنی بر درک پیشینِ مردم از مسئلۀ رعایت آن حضرت علیه السّلام است. ]

در اینجا به برخی از سخنان حضرت على علیه السّلام که رهبری پس از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله را حقّ بالفعل خود دانسته و غصب آن را ظلم به خویش می داند اشاره

می کنیم: ... از زمان رحلت رسول اکرم صلّی اللهُ علیه وآله همواره حقّ مسلّم من، از من سلب شده است.

(1)

شخصی در حضور جمعی به امام علیه السّلام گفت: ای پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حریصی! حضرت در جواب فرمود: بلکه شما از من به خلافت حریص ترید در حالی که از نظر شرایط و موقعیّت بسیار از آن دورترید و من برای خلافت سزاوارتر و نزدیک ترم.

من حقّ خود را می طلبم که شما میان من و آن مانع هستید و می خواهید مرا از آن منصرف سازید. (2)... در ذیل همین خطبه، امام علیه السّلام از قریش به درگاه ایزد متعال شکوه برده و می فرماید:... با هم اتفاق نمودند تا عليه امری که حقّ خاصّ من است، قیام کنند.

همچنین در روز شوری امام علیه السّلام به حاضرین گوشزد نمود: حکومت اسلامی حقّ من است که اگر به من واگذار شود خواهم گرفت...

پس امام علیه السّلام خلافت را حقّ مسلّم خود دانسته و حکومت خلفای ثلاثه را غصب حقّ قطعی خود می داند... امام علیه السّلام خلافت را حقّ بالفعل خود دانسته، بطوری که ردّ

ص: 48


1- سيّد رضی: نهج البلاغه، خطيۀ 6.
2- همان منبع، خطبة 172 .

رهبری خود را ظلم قریش به ایشان برشمرده و غصب حقّ خویش قلمداد می نماید...

سخن امام علیه السّلام این نیست که چرا مرا با تمام شایستگی کنار گذاشتند و دیگران را برگزیدند؛ بلکه سخن این است که حقّ قطعی و مسلّم مرا ربوده اند.

این مطلب کاملاً از سخنان امام علیه السّلام که علیه خلفا به حدیث غدیر تمسک می نمود، مشهود و معلوم است.

امام علیه السّلام خود و اهل بیت پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله را پرچمدار حق می داند، حقّی که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله در میان آنان باقی گذارده و هرگونه سبقت بر اهل بیت یا جدائی از آنان را سبب خروج از دین و انحراف از آن قلمداد میکند (1)...»! (2) با نگاهی به این روایات، نکته ای مهمّ را می توان دریافت: امیرالمؤمنین علیه السّلام تنها خود را برای خلافت سزاوار می داند و حکومت را از آن خود و حقّ خود قلمداد می کند و تکیه زدن دیگران بر آن مسند را چیزی جز غصب نمی شمارد، چرا که خلافت حقّی است که از جانب خداوند متعال در اختیار و بر عهدۀ ایشان قرار گرفته است.

چنین حکومتی نه تنها برای امیرالمؤمنین علیه السّلام ارزشمند است بلکه فراتر از آن، تمام تلاش ایشان را برای در اختیار گرفتن این نوع حکومت _که منشأ الهی دارد _ به خود اختصاص می دهد.

امیرالمؤمنین علیه السّلام در برخی دیگر از سخنانشان خود را برای خلافت «احقّ» و «اولی» معرّفی فرموده اند، چنانچه در نهج البلاغه آمده است:

ص: 49


1- همان منبع، خطبۀ 100.
2- علی محمّد امیر خلیلی: امام علی علیه السّلام وزمامداران،ص83_87.

«اَنَا اَحَقُّ بِها مِنْ غَيْری.» (1) و یا فرموده اند: «اَنْتُمْ اَوْلى بِالبَيْعَةِ لي.» (2) نکتۀ مهمّ در فهم این عبارات آن است که دو واژۀ «احقّ و اولی» در کتب لغت دارای دو معنا می باشند. در کتاب «مصباح المنير» به این دو معنا چنین اشاره شده است: «قَوْلُهُمْ هُوَ اَحَقُّ بِكَذا، در دو معنا به کار

می رود.

یکی اختصاص چیزی به کسی بدون مشارکت دیگری در آن؛ مانند عبارت «زِيدٌ اَحَقُّ بِمالِهِ» یعنی جز زید کسی در مال او حق ندارد، و دوم به معنای «اَفْعَلِ تَفْضِيل» یعنی به معنای وجود مشارکت با غیر است و بر ترجیح نسبت به غیر دلالت دارد. (3) بنابراین واژۀ «احقّ» و «اولی» مشترک لفظی اند و برای تعیین هریک از دو معنا باید به قرینه ها نگریست. وقتی به قرینه های متّصل و منفصل در کلمات حضرت امیر علیه السّلام می نگریم، در می یابیم که منظور آن حضرت علیه السّلام از این دو کلمه «حقّ در مقابل باطل» است.

تعدّد و فراوانی این قبیل سخنان حضرت علیه السّلام در مسیر احیای ولایت و امامت حقّۀ الهیّه و اقدامات آن حضرت علیه السّلام جهت یادآوری خاطرۀ غدیر و نصوص وصایت و خلافت، تا آنجا پیش رفت که می توان گفت: «اقدامات خود امام على علیه السّلام برای ترویج نظريّه «امامت الهی»، از دلایل عمدۀ رواج تشیّع در دوران خلافت آن حضرت به بعد

است.» (4)

ص: 50


1- سیّد رضی: نهج البلاغه، خطبۀ 74.
2- ابن قتيبة: الامامة و السياسه، ص206 .
3- دانشنامه امام علی علیه السّلام،ج 5،ص 162؛به نقل از:مقری فیومی:المصباح المنیر،ص 198 .
4- رسول جعفریان: تاریخ و سیرۀ سیاسی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام،ص 134 .

«در خور توجّه است که امیرمؤمنان علیه السّلام در اوایل، به شایستگی خویش بیش از نصوص استناد می کرده است که این کار به ادلۀ زیر بوده است: _گذشت که وقتی پیروان امام علیه السّلام به نصوص احتجاج کردند، ابوبکر نتوانست از عهدۀ پاسخ برآید و اطرافیانش با شمشیر دیگران را تهدید کردند که دیگر از این سخنان بر زبان نیاورند و این تهدید مؤثر افتاد.

از سوی دیگر، امیرمؤمنان نیز بارها تهدید به قتل شد... _فاصلۀ میان دو حادثۀ غدیر و سقیفه حدود دو ماه است و زمانی پافشاری بر نص درست است که مخاطبان _ اعم از

حاکمان و مردم _ نصوص را نشنیده یا به دلیل فاصلۀ زياد فراموش کرده باشند، اما آن مردمان، خود، شاهد سخنان پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله در غدیر خم بودند.

از این رو، امام صلّی اللهُ علیه وآله به نصوص کمتر استناد می کرد و بیشتر شایستگی های خود را بر می شمرد؛ اما پس از گذشت چندین سال و با درگذشت بسیاری از شاهدان، می بینیم که حضرت بر نصوص بیشتر تأکید می کند.

_بهترین روش استدلال، بهره گیری از شیوۀ الزام است؛ یعنی چیزی مبنای احتجاج قرار گیرد که طرف مقابل آن را پذیرفته است.

مدعیان خلافت در برابر انصار به خویشاوندی با رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله و بیان فضایل خود استناد میکردند، امام علیه السّلام نیز به همان شیوه با آنان احتجاج می فرمود.

ص: 51

_گاه بیان شایستگی های فردی بایسته می نمود... این بدان دلیل بوده که کسی از امام علیه السّلام پرسیده است: چگونه شما را با این که شایسته تر بودید، به کنار نهادند؟» (1)جالب است که در شرایطی سیرۀ ثابت امام علیه السّلام خاموشی گزیدن و به فراموشی کشاندن مباحث اعتقادی در باب امامت و ولایت قلمداد شده است که شاهد هستیم: توجّه امام علبه السّلام به ترویج امامت شیعی تا بدان حدّ زیاد بوده است که؛ «امام علیه السّلام در نامه مفصلی که به معاویه نوشته اند به تفصيل دربارۀ این مسأله توضیح داده اند. نامۀ مزبور نکات جالبی را دربارۀ سهم امام علیه السّلام در نشر اندیشه ولایت شیعی نشان می دهد...» (2) به هر حال شدّت تأکیدهای انجام شده از سوی امیر المؤمنين علیه السّلام دربارۀ حقّ خلافت و امامت خود تا اندازه ای است که حتّی القا کنندگان این قبیل شبهات را هم به یک قدم عقب نشینی واداشته و آنها را مجبور ساخته تا ضمن اعتراف ضمنی به این گونه اقدامات امام علیه السّلام ، مجبور در انحراف افکار عمومی در فهم و تفسیر دقیق و صحیح این بیانات داشته باشند و معنای سخنان آن حضرت علیه السّلام را از اقامۀ یک حقّ معیّن شخصی و مبتنی بر نصّ الهی (که به ناحقّ و توسّط افراد معیّنی غصب شده است) تغییر دهند و به یک مفهوم مبهمِ کلّی که در آن نه سخنی از مصداق صاحب این حقّ و نه سخنی از غاصبان آن می رود،

ص: 52


1- سیّد حسن فاطمی: مقالۀ «سقیفه» مندرج در دانشنامۀ امام علی علیه السّلام ، ج 8، ص 459 - 460 .
2- رسول جعفریان: تاریخ و سیرۀ سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام ، ص 135؛ به نقل از: الغارات، ج 1، ص 195 - 204.

تبدیل سازند.

به گونه ای که در این تأویل وحدت طلبانه، امام علیه السّلام دربارۀ این که اسلام حکومت و خلافتی دارد (که تابع شرایط و ضوابط خاصّی است) سخن می گویند، ولی هرگز دربارۀ این که مصداق عهده دارندۀ این امر خود ایشان اند و خلافت حقّ متعلّق به آن حضرت علیه السّلام می باشد، سخنی به میان نمی آورند؛ چه رسد به آن که دربارۀ غصب خلافت و غاصبین آن سخنی بگویند؛ چنانچه ابراز شده: «آیا علی(ع) در حالی که از مطالبۀ حقّ شخصی خود به خاطر وحدت مسلمین و حفظ اسلام صرفنظر کرد، انتظار دارید از بیان رکن عظیم اسلام که ضامن کیان اسلام است سکوت می کرد؟»! (1)

«این سخنان را نباید بر دفاع از حقّ شخصی و نقل یک اتفاق تاریخی حمل کرد، خیر باید آنها را حامل یک پیام الهی و افشای یک حقّ ضایع شده دانست تا در تاریخ باقی بماند.»! (2) «علی(ع) بنا به وظیفه الهی، می خواست رکنی از ارکان اسلام را که برای اسلام و مسلمین سرنوشت ساز است و حقی از حقوق الهی را که ضایع و فراموش شده برملا کند... بدون ایجاد تفرقه در صفوف مسلمین.»! (3) ین شبهات به قدری ظریف، پیچیده و در کنار هم ترسیم گردیده که در مرحله نخست، خواننده را در این سرگردانی نگه می دارد که آیا نویسنده از ادعاهای نخستین خود دست برداشته است؟!

ص: 53


1- محمّد واعظ زادۀ خراسانی: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد، شماره 19 ( جد 9)، تابستان 90،ص20_21.
2- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد، شماره 19 ( ج2)، تابستان 80، ص 21 .
3- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 23.

ولی باید گفت: این قبیل اظهارات، هم راستا با همان شبهۀ قبلی بوده و تنها به عنوان سرپوشی بر شواهد فراوان تاریخی (که همگی بر ارائۀ مباحث ولایت و امامت و طرح حقّ غصب شده امیر المؤمنين علیه السّلام از سوی خود آن حضرت علیه السّلام دلالت دارند) مطرح گردیده است.

چنین طرحی خواننده را چنان در حیرانی نگه می دارد که در نمی یابد امیرالمؤمنين علیه السّلام دقیقاً به دنبال احیای چه موضوعی بوده اند؟! یک خلافت کلّی و مبهم که در چنگ نمی آید... و یا حقّی شخصی و معیّن که هم مصداق دارندۀ آن معرّفی شده و هم غاصبان آن رسوا شده اند... البتّه بایستی به خاطر داشت که علّت ارائۀ چنین تحلیل های ناروایی از سیرۀ امیرالمؤمنین علی علیه السّلام از اعتقادی پیشینی مبتنی بر تفکیک «اصل وجود حکومت در اسلام» از «حقّانیّت امیرالمؤمنین علیه السّلام به عنوان

خلیفه بر حقّ و بلافصل رسول اللہ صلّى اللهُ عليه وآله» برخوردار می باشد.

چنانچه ابراز شده: «به نظر من کسانی که امروزه می گویند در اسلام سیاست و حکومت نیست، انحرافشان از اسلام بیشتر از کسانی است که میگویند مثلاً على خليفۀ

بلافصل نبوده است، برای این که این مسئله نسبت به آن مسئله، فرعی است و آنها دارند اساساً دین را از سیاست جدا می کنند، که کاری است بسیار خطرناک و انحرافش هم بیشتر است؛ یعنی می شود گفت که اینان یک امر ضروری را انکار کرده اند، ولی در مورد منکران خلافت بلافصل علی(ع) نمی شود گفت که آنان انکار ضروری اسلام کرده اند...»! (1)

ص: 54


1- همو: مصاحبه با فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ بیایی 9 و 10، بهار و تابستان 80، ص 15 .

جالب است که در راستای القای تفکیک میان مقام خلافت و امامت و نیز سرپوش نهادن بر همين مباحثِ مطرح شده از سوی أمير المؤمنين علیه السّلام ادعا شده است: «امام بجای تأکید بر خلافت اهل بیت، بر علم و دانش و محوریت علمی و معنوی آنان تأکید دارد.»! (1)

این در حالی است که اظهار کنندۀ این جملات، خود در یک تناقض گویی آشکار مدّعی است: «امام مردم را از تندروی دربارۀ خود و اینکه برخلاف نظر عمومی، مقام و منزلتی برای او قایل شوند، جز آنچه مردم می پندارند، به شدت منع فرموده است.» (2) و این نه تنها تعارضی آشکار میان بيانات گوینده است، بلکه برخلاف ادّعای مطرح شده دربارۀ عملکرد آن حضرت علیه السّلام نیز می باشد؛ چرا که اوّلاً: سخنان آن حضرت علیه السّلام دربارۀ مقامات معنوی اهل بيت علیهم السّلام برخلاف نظر عمومی دربارۀ مقام و منزلت ایشان است! زیرا خود گوینده معترف است که پس از پیامبر صلّى الله عليه وآله،«اکثریت راه انتخاب را برگزیدند و امام و هواخواهانش بر نص تأکید داشتند.»! (3) بنابراین اعتراف، عموم مردم قائل به جایگاه ویژه ای برای امام علیه السّلام نبودند و در واقع باید گفت منکر و غفلت زده از منزلت شناخته شدۀ

ص: 55


1- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد، شمارۀ 19 ( ج2)، تابستان 80، ص 22 .
2- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد، شمارۀ 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 13.
3- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد، شمارۀ 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 10.

ایشان به سر می بردند؛ بر مبنای تصریح نویسندۀ مقاله، تأکید بر علم و دانش و محوریّت علمی و معنوی امام علیه السّلام در چنین شرایطی، قائل شدن به مقام و منزلتی بر خلاف نظر عمومی برای ایشان و تندروی درباره آن حضرت علیه السّلام می باشد!

ثانیاً باید توجّه داشت که: اقدامات امیرالمؤمنين علیه السّلام به جهت احیای مرجعیّت علمی فراموش شدۀ اهل بیت علیهم السّلام (1) در راستای تأکید بر حقّ خلافت انحصاری ایشان صورت می پذیرفت، نه به قصد انصراف افکار عمومی از خلافت علوی.

این اقدامات، خود دلیلی بر انحصار شایستگی خلافت در آن حضرت علیه السّلام می باشد؛

تا نزد همگان به خوبی روشن گردد: «علوم و معارف ایشان از یک منبع الهی سرچشمه می گیرد و سایر انسانها قابل مقایسه با آنان نیستند، لذا دیگران باید از اهل بیت تبعیّت کنند.

حضرت علی علیه السّلام اهل بیت را چنین معرّفی میکند: اهل بیت جایگاه راز خدا، پناهگاه دین او، صندوق علم او، مرجع حکم او، گنجینۀ کتابهای او و کوههای دین اویند. خداوند به وسیله اهل بیت پشت دین را راست کرده و تزلزلش را رفع نمود.

هیچ یک از امّت اسلامی با آل محمّد علیهم السّلام قابل قیاس نیست.

ص: 56


1- «زمانی که مردم در شناخت سنّت نبوی یا ویژگی های رسول الله صلّی اللهُ علیه وآله دچار تردید می شدند به جای پرسش از علی علیه السّلام به سوی عایشه می شتافتند و او آن چه می گفت _ درست یا نادرست _ می پذیرفتند.» (یوسف غلامی: پس از غروب، ص 281 )

کسانی که از نعمت اهل بیت برخوردارند با خود آنها نتوان برابر دانست.

آنها ستون دین و پایه یقین هستند. تندروها باید به سوی آنها برگشته و دست از تندروی بردارند و کندروها باید خود را به آنها برسانند.

شرایط رهبری مسلمین در آنها جمع است.

امام علیه السّلام هنگامی که به خلافت رسید می فرماید: الان حکومت به اهلش بازگشته است.» (1)

ص: 57


1- على محمّد میرجلیلی: امام علی علی السّلام و زمامداران، ص 87 _88؛ به نقل از: نهج البلاغه، خطبۀ 2 .

آیا شیعه باید از طرح مباحث خلافت خودداری نماید؟

یکی از شبهاتی که به طور غیر مستقیم با شبهه سکوت مرتبط است، دعوت به خاموشی گزیدن مطلق شیعیان از طرح مباحث امامت و خلافت امیرالمؤمنين علیه السّلام و پرهیز از اظهار غاصبانه بودن خلافت خلفا و عدم افشای جنایات آنان به بهانۀ نهی از افشای اسرار آل محمّد علیهم السّلام می باشد.

همان طور که در جلد یکم کتاب اشاره نمودیم، این شبهات در واقع بیانی نو از دعوت به سکوت (و فراموش کاری همیشگی در طرح اختلافات علمی میان دو مکتب) می باشد؛ که پاسخ هایی هم در این زمینه ارائه گردید و خلاصۀ آن «توجّه به وجود تفاوت میان اسرار علمی و اسرار سیاسی اهل بیت علیهم السّلام » می باشد.

آن چه در این نوشتار به تبیین آن می پردازیم بیان یک نکتۀ جدید در پاسخ به این شبهه است.

«سِرّ و اسرار» به حقیقتی پوشیده و پنهان از افراد اطلاق می گردد؛

ص: 58

اعمّ از این که دقّت و ظرافت هایی که برای فهم و کشف آن موضوع لازم است، موجب پنهانی آن گردیده و یا به دلیل عوامل بیرونی و دست های خارجی از نظرها مستور مانده و یا به مصلحتی دیگر پنهان نگاه داشته شده است.

در هر حال، آن چه مسلّم است این که: حقیقتی که می تواند آشکارا و علنی در معرض کشف افراد قرار گیرد، وقتی به هر دلیلی پنهان و پوشیده می گردد، به یک راز و سِرّ تبدیل می شود.

در عین حال هیچ لزومی ندارد که اگر موضوعی به هر دلیلی (ذاتی، خارجی یا مصلحتی) از نظرها پنهان و پوشیده ماند، حفظ این موقعیّت در رابطه با آن موضوع، همواره واجب و لازم باشد، به گونه ای که هرگز نباید از آن راز گشایی کرد.

به عبارت دیگر، تکلیف به حفظ موقعیّت سری یک موضوع، چیزی است که از صرف اطلاق سِرّ به آن اثبات نمی گردد، زیرا یک حقیقت به معانی و دلایل مختلفی به سِرّ تبدیل می شود و تکلیف به افشاگری یا استمرار پوشیده نگاه داشتن آن را باید با توجّه به دلایل پوشیده ماندن آن دریافت.

در واقع، بین پوشیده بودن و استمرار پوشیده ماندنِ یک مطلب، هیچ ملازمه ای وجود ندارد، مگر آن که دلیلی بر ضرورت این ملازمه اقامه گردد.

بنابراین، پوشیده بودن لزوماً به معنای محرمانه بودن نیست، لذا پنهان نگاه داشتن هر سرّی واجب نمی باشد.

بسیاری از حقایق اند که لازم است همگان از آن مطّلع و باخبر

ص: 59

باشند، امّا دست زورگوی عوامل مسلّط بر جامعه با ارعاب و سرکوب و تحریف، از رسیدن آن حقایق به نسل های بعدی جلوگیری می کند؛ به گونه ای که پس از مدّتی همان حقایق آشکار و عیان به دلیل محدود شدن دایره مطّلعان از آن، به یک راز تبدیل می شود و سِرّ نام می گیرد.

بدیهی است که نه تنها پنهان داشتن این حقیقت واجب نیست، بلکه پوشیده نگه داشتن آن، همکاری با عواملی است که سعی در محدود نگهداشتن این اطّلاعات داشته اند؛ به ویژه اگر این حقایق و اطّلاع از آن، با سعادت اخروی و تفکیک راه ضلالت از هدایت در ارتباط مستقیم باشد.

حال برمی گردیم به مطالبی که از آن به «اسرار آل محمّد علیهم السّلام » تعبیر می گردد.

این واژه که در واقع به احادیث کتاب سليم بن قيس هلالی اطلاق شده مربوط به وقایع و حوادثی است که در صدر اسلام و جهت غصب خلافت و تصاحب حکومت پس از آن حضرت صلّی اللهُ علیه وآله رخ داده است.

امّا سؤال اساسی این است که چرا و به چه معنا به این حقایق اسرار می گویند؟

آیا این وقایع به خودی خود پنهان بودند یا اینکه آن ها را پنهان کرده اند؟ و آیا مصلحتی برای عدم افشای آن وجود دارد؟ در پاسخ می گوییم: آن حوادثی که در سطح جامعه و در منظر افراد آن عصر رخ داده است، با دخالت زمامداران غاصب و به جهت حفظ حکومت غاصبانۀ شان به سرّ تبدیل شده است. زیرا پس از هر کودتایی، به قدرت

ص: 60

رسیدگان سعی و تلاش خود را جهت سرپوش نهادن و پنهان داشتن اعمال و رفتار زشت خود به کار خواهند بست و نقل و ثبت آن حوادث تلخ را برای نسل های آینده جرم خواهند شمرد

لذا اطلاق اسرار به این گونه اطّلاعات، تنها دلالت دارد که این مطالب در شرایطی بیان گردیده که به دلیل فشارهای شدید زورمندان حاکم بر جامعه) برای همگان قابل دسترس نبوده است و راه نقل این تلخ را در طول نسل ها مسدود؛ و امکان تبادل آن از نسلی به نسل دیگر از میان رفته است؛ به گونه ای که دیگر پس از گذشت دهها سال همگان

از آن حوادثِ آشکار مطّلع نمی باشند.

پس، از آن رو به مطالب مندرج در کتاب سلیم الاسرار» گفته اند که در این کتاب از حقایقی ناب و ویژه (1) سخن می رود که عوامل خارجی و حاکم بر جامعه آن را به صورت محرمانه در آورده اند و لذا خوانندۀ کتاب سلیم از حقایقی ریشه ای و اساسی دربارۀ تاریخ خلفا مطّلع می گردد که در شرایط عادی و برای سایر افراد جامعه قابل دسترس نمی باشند.

این نوع محرمانه شدن، نمی تواند معنای درستی در تفسیر کلمۀ «اسرار» باشد؛ چراکه دیگر امروز فشار حکومت های جور از میان رفته است.

البتّه باید گفت برخی مباحث کتاب سلیم را در شرایط مکانی و زمانی خاصّی نباید به صورت صریح بازگو کرد، ولی این حکم تنها به

ص: 61


1- با مراجعه به کتب لغت همچون تاج العروس و قاموس مشخص می گردد که «سِرّ» در لغت تنها به معنای «ما يُكتم» نمی باشد؛ بلکه معنای «خالص کُلّ شيء _ الأصل _ جوفُ كلّ شيء و لُيّه» را نیز می دهد .

مطالب این کتاب اختصاص ندارد و اگر بر این کتاب اطلاق «اسرار» نیز نمی گردید، باز بایستی در شرایطی این دقّت به کار می رفت.

لذا کلمۀ اسرار را نمی توان به محرمانه بودن همیشگیِ همۀ مطالب کتاب سلیم تفسیر نمود.

به راستی، اگر اطّلاعات مهمّی تنها به دلیل جوّ خفقان حاکم بر قرن های قبل، محدود به افراد خاصّی گردیده، این محدودیّت اجباری، چگونه بر وجوب پنهان نگاهداشتن آن از نسل امروز دلالت می نماید؟! این سؤالی است که از القا کنندگان این شبهه باید پرسید که ادّعا می کنند:«این نگارنده، براساس آنچه از سیره اهل بیت (ع) دریافته است نقل بسیاری از روایات موجب بروز فتنه و بلوا و سوء استفاده دشمن و راه انداختن جنگ سنی و شیعه و ریختن خون مسلمانان از شیعه و سنی و مشمول تقیّه و نهی ائمّه اطهار (ع) از افشای اسرار آل محمد(ص) دانست و بر آن دلیل و شاهد واضح و روشن اقامه کرد.» (1) چنانچه گفته شد تنها با اطلاقِ واژۀ اسرار به برخی از روایاتِ تاریخی، نمی توان نهی ائمّه علیهم السّلام از افشای آن را استنباط کرد؛ بلکه تکلیف شیعه در بازگویی یا عدم آن حوادث را باید با ادلّۀ مستقلّ از دلالت کلمۀ «اسراره» و از مباحث فقهی به دست آورد.

هر چند که به برخی مصادیق صحیح آن در همین شبهه اشاره گردیده است؛ امّا باید دقّت داشت که چون افشای این اسرار لزوماً به عواقب ناگوار فوق نمی انجامد، دلیلی ندارد که همۀ این حقایق جزء

ص: 62


1- محمّد جواد حجّتی کرمانی: روزنامۀ جام جم، مورخ 10 بهمن 1379.

اسرار مصلحتی باشند.

در فقه نیز حکم افشای اسرار کاملاً به شرایط زمانی و مکانی و نحوۀ بازگویی آن بستگی دارد و مستقلّ از اطلاق سرّ به آن حوادث، بررسی می گردد.

زیرا هر مطلبِ سرّی (یعنی پنهان مانده از کشف ناظران) به معنای محرمانه بودن آن (یعنی لزوم عدم حضور ثالث) نمی باشد و چه بسا اساساً دلایل دیگری در میان باشد که برخی ثابت و برخی تابع شرایط زمان و مکان و در نتیجه متغیّر اند.

ابراز کنندۀ این شبهه، هر سرّی را محرمانه دانسته و علّت محرمانه بودن آن را نیز تنها عواقب ناگوار افشای آن برشمرده است تا بتواند در صورت اطلاق واژۀ اسرار به هر موضوعی، نهی از افشاگری آن حادثه را استنباط کند؛ و بدین ترتیب از بازگویی بسیاری حقایق تاریخی (که اوّلاً طرح آن در شرایط فعلی ضروری است و ثانیاً با رعایت شیوه های علمی در طرح آنها هیچ عوارض ناگواری هم ایجاد نخواهد شد) پرهیز دهد.

به هر روی حتّی اگر بپذیریم که برخی از اخبار و اطّلاعات مربوط به حوادث صدر اسلام و اختلاف امّت در امر خلافت، چون اسرار نامیده شده، محرمانه هم می باشند؛ هنوز این سؤال باقی می ماند که اگر جزئیّات همین حوادث و با کلیّات آن، در کتب اهل سنّت بافت گردد و با استناد به آنها قابل کشف، اثبات و دفاع باشد، آیا باز هم باید آنها را پنهان داشت؟!

در شرایطی که کتابخانه های عمومی جهان مجموعۀ آثار حدیثی و تاریخی تألیف شده توسّط دانشمندان اهل سنّت را گردآوری کرده اند و

ص: 63

به راحتی می توان ردّ پای بسیاری از وقایع تلخ دوران صدر اسلام را در این کتب یافت، جایی برای استناد به کلمۀ «اسرار» وجود ندارد.

همچنین در عصر حاضر که تاریخ و تحلیل های تاریخی به صورت یک دانش در آمده و محقّقان و پژوهشگران بی شماری در دانشگاه های سراسر جهان به گذشتۀ اقوام و ملّت ها می پردازند، چگونه می توان مسلمانان را از تحلیل حوادث صدر اسلام محروم داشت.

اگر ادّعا می شود که هتک حرمت خانۀ وحی و احراق آن، سقط حضرت محسن علیه السّلام ، تهدید امیر المؤمنين علیه السّلام به قتل جهت اخذ بیعت از ایشان، هم دستی عدّه ای از مهاجرين منافق و تبانی آنان با برخی از انصار جهت نرسیدن حکومت به امام علیه السّلام ، همگی جزو اسرار محرمانۀ شیعه است و به حکم سرّ بودن هرگز نباید فاش گردد؟! در پاسخ می گوییم: در شرایط فعلی هیچ کدام از این موضوعات جزو اسرار محرمانه به حساب نمی آیند، زیرا که عین وقایع مورد نظر و یا کلیّاتی از آن حوادث را به وضوح می توان در کتب اهل سنّت مشاهده نمود و وقوع آنها را با استناد به مندرجات این کتاب ها اثبات کرد.

علاقمندان را به مطالعۀ کتاب «الهجوم على بيت فاطمه علیها السّلام » تألیف دانشمند محقّق عبدالزهراء مهدی دعوت می نماییم. وی در این کتاب مدارک و مآخذ صحیحی که در کتب معتبر عامّه وجود دارد را جمع آوری نموده و اسنادِ تاریخی وقایع و رخدادهای پس از سقیفه را در معرض افكار حق جویان قرار داده است.

همچنین مستشرقانی چون ویلفرد مادِلونگ با اجتهاد دلاورانه در تاریخ توانسته اند سرّی ترین موضوع مربوط به حوادث آن دوران یعنی

ص: 64

پیمانی برخی مهاجرین و انصار (اصحاب صحیفۀ ملعونه) را با دقّت در حوادث و بازیابی شواهد تاریخی به اثبات برسانند.

«ویلفرد مادلونگ، مستشرق آلمانی الاصل، در کتاب خود (1)، ابتدا نظرية لامنس (2) (ammensا) را دربارۀ مثلث قدرت (ابوبکر، عمر، ابوعبیدۀ جرّاح) مطرح می کنند و از قول کایتانی (3) (castian) تصریح می کند که در این مثلث، الهام بخش اصلی عمر بوده است... مادلونگ معتقد است که ابوبکر طالب خلافت بود و بی تردید پیش از رحلت پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله تصمیم گرفته بود که آن خلیفه خود او باشد،... لذا تصمیم گرفت برای رسیدن به این آرزو مخالفان قدرتمند خود را که از اهل بیت پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله بودند از میان بردارد و به انتظار فرصت نشست... بدین ترتیب مادلونگ نیز بر وجود نقشه و طرحی قبلی برای رسیدن به خلافت از جانب ابوبکر تأکید دارد؛ منتها بروز و ظهور این تصمیم را در سقیفه امری اتّفاقی میداند و همیاری چند تن دیگر از مردان قریش را در این کار، در گردن نهادن اکثریت قریش و انصار به خلافت ابوبکر مؤثر می شمارد...» (4) به هر روی اعترافات شخص خلیفۀ دوم، پرده از محرمانه ترین سرّ مندرج در کتاب سلیم بن قیس هلالی برداشته و آن را به حقیقتی آشکار تبدیل ساخته است، آن جا که:

ص: 65


1- [جانشین حضرت محمّد صلّی اللهُ علیه وآله.]
2- [مستشرق بلژیکی.]
3- [مستشرق ایتالیایی.]
4- علّامۀ عسکری: سقیفه ص 11 _ 13 : پیشگفتار به قلم دکتر مرادی دشتی.

«در جریان سفر عمر به شام وقتی به منطقه سَرْع رسید به او خبر دادند در شام بیماری و با شیوع دارد و روزانه گروهی را از بین می برد.

عمر می گوید: اگر من بمیرم و ابوعبیده زنده باشد او را جانشین خواهم ساخت و اگر ابوعبیده فوت کرده باشد، معاذبن جبل (1) را خليفه خواهم ساخت.

این سخن هنگامی که با جریان سقیفه کنار هم گذاشته شود بوی تبانی می دهد؛ زیرا مهم ترین افرادی که در جریان سقیفه و پس از آن، از نامزدی ابابکر برای خلافت حمایت می کردند، عبارت اند از عمر، ابوعبیده جرّاح، سالم و معاذبن جبل.» (2)

«وی نه تنها معاذ، بلکه سالم را نیز برای رهبری شایسته دانست و گفت: اگر سالم (3) زنده بود وی را انتخاب می کردم.» (4) بنابراین جز در مواردی که فقه جعفری معیّن می نماید، هر موضوعی که از نظر وحدت طلبان افراطی پوشیده نگه داشتن آن لازم است، اگر اصل آن واقعه در منابع اهل سنّت ذکر گردیده و با نشانه ها و شواهد وقوع آن در کتب اهل سنّت قابل بازیافت باشد، افشای آن را با مصلحت اندیشی های وحدت طلبانه نمی توان ممنوع اعلام کرد.

ص: 66


1- [او از انصار بود]
2- على محمّد میر جلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران،ص 58؛به نقل از:تاریخ طبری،ج4،ص 227 .
3- [او از فارس بود.]
4- على محمّد میر جلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران، ص 59؛ به نقل از: تاریخ طبری، ج 4، ص 227 . [نکتۀ قابل توجّه این است که خلیفه در شرایطی از جانشینی معاذ و سالم سخن می رانْد که پیش از آن، در سقیفۀ بنی ساعده به بهانۀ «خلافت از آن قریش است» و گوی قدرت از انصار ربوده شُد.]

آنچه در کتب شیعه به طور دقیق و جزئی درباره خلفا، هوّیت و اقدامات آنها آمده است، حدّاقلّ زمانی سرّ (ولو به معنای محرمانه) تلقی می گردد که ردّ پایی در کتب سنّی ها نداشته و با استناد به این کتاب ها قابل اثبات نباشد.

حال باید دانست موضوعی به نام «تقیّۀ مداراتی» در این زمان چه معنایی می دهد؟ به طور قطع، معنای آن سکوت از طرح مباحث علمی اختلاف برانگیز که بر مبنای پژوهش و تحقیق استوار است، نمی باشد و هرگز شامل طرح این نوع از اختلاف نمی گردد؛ هرچند ابراز شود :«امام صادق (ع) توصيه به وحدت می کنند و در جنب مسأله تقیّه اضطراری که در برابر ستمگران است، تقيّۀ مداراتی را مطرح می کنند که این مخصوص برادران اهل تشیع و اهل تسنن است که می فرمایند مسلمانان باید تقوا داشته باشند و تقیه و پرهیز کنند از ایجاد هر نوع! اختلاف.»! (1) به هر حال بررسی منطقی حوادث تاریخی مربوط به صدر اسلام، یکی از نیازهای فعلی جامعۀ اسلامی و نسل جوان ما است و خود یکی از پایه های تقریب به معنای صحیح آن می باشد.

ص: 67


1- عبدالکریم بی آزار شیرازی: پيام تقريب، ص 80.

آیا شیعه باید از طرح مباحث امامت خودداری نماید؟

اشاره

همان طور که تاکنون ملاحظه فرمودید، آن چه وحدت طلبان افراطی سعی در به فراموشی سپردن آن می نمودند، به هویّت و عملکرد خلفای غاصب باز می گشت؛ در حالی که اخیراً دایرۀ دعوت به سکوت، آن هم به بهانۀ حفظ اسرار افزوده شده و شامل مباحث مربوط به امامت و ولایت اهل بیت علیهم السّلام نیز گردیده است.

نظریّه ای که از شبهات قبلی فراتر رفته و متأسّفانه سعی در خاموش کردن حقایق تشیّع و تحریف معارف امامیّه در مبحث ولایت علوی دارد؛ چنانچه ابراز شده: «من انکار نمی کنم که در دل رازدار علی (ع) اسراری بوده که مصلحت نمی دیده آنها را اظهار کند، حال اگر گاهی به طور خصوصی آن اسرار را فاش می کرده، ما نیز باید به پیروی مولی، راز دار آن حضرت باشیم و اسرار او را فاش نکنیم و آن چه را او از نزدیک ترین خویشان و یارانش پنهان می داشتند، آن را سر هر کوچه و بازار و نزد خودی و بیگانه فاش نکنیم.»! (1)

ص: 68


1- محمّد واعظ زادۀ خراسانی: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80،ص 24 .

در تجزیه و تحلیل این شبهه، ابتدا باید دید که از نظر مطرح کنندۀ آن، اسراری که حضرت امیر علیه السّلام اظهار آن را مصلحت نمی دیده اند، چه بوده است؟

نگاهی به مقالۀ (امام علی علیه السّلام و وحدت) (1) نشان می دهد که منظور از اسراری که (مطابق این ادّعا) بایستی از افشای آن پرهیز نمود، «مقامات معنوی امامان یعنی شأن ولایت، امامت و هدایت ایشان» می باشد؛ چنانچه ابراز شده: «پذیرش مقامات معنوی امامان، نیاز به طول زمان و طرح مراحلی از معرفت و شناخت دارد، علی (ع) قبل و بعد از خلافت در آغاز، مسئله خلافت را مطرح می کرد، ولی هنوز در مردم آن آمادگی و رشد لازم را برای افشای سرّ ولایت نمی دید، تدریجاً که در کوفه مستقر گردید و عده ای از اصحاب خاص و صاحبان سرّ دور او جمع شدند و به افشا و کشف این سرّ مکتوم برای آنان پرداخت. این قبیل سخنان غالباً در کوفه و برای خود شیعیان ایراد گردیده است و در گذشته جز همان افراد انگشت شمار از قبیل سلمان و ابوذر و عمار و مقداد، دیگران از این سرّ

آگاه نبودند. عده صاحبان ست، قبل از خلافت انگشت شمار و مأمور به كتمان آن بودند.»! (2)

این ادّعا در حالی مطرح می شود که با تحقیق در کتب اهل سنّت می توان شواهد فراوانی جهت اثبات مقام معنوی و فضایل خدادادی امیرالمؤمنین علیه السّلام به دست آورد؛ همان مقاماتی که در این شبهه از آن، به «سرّ مكتومِ ولايت» تعبیر شده است.

ص: 69


1- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب تقد، شمارۀ 19 (ج 2)، تابستان 80،ص 2_31 .
2- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد،شمارۀ 19،(ج2)، تابستان 80،ص 22_23 .

همچنین می توان نصوص امامت و ولایت آن حضرت علیه السّلام را نیز از آن منابع استخراج نمود؛ زیرا که تاریخ رسالت پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله به از تاریخ تبلیغ این تعالیم جدایی ناپذیر است.

تلاش های علمی علّامه مجاهد شيخ عبدالحسین امینی قدس سرة در کتاب گرانقدر «الغدير في الكتاب و السنّة و الأدب»، اثر ارزشمند علّامه میر حامد حسین هندی قدس سرة به نام «عبقات الانوار»، تألیف گرانقدر قاضی نورالله شوشتری به نام «احقاق الحق» و مکاتبات عالمانۀ علّامه سیّد عبدالحسین شرف الدين قدس سرة من در «المراجعات»، به روشنی اثبات می کند که آن چه شیعه به عنوان «مکتب امامت و خلافت علوی و مقامات معنوی امامان علیهم السّلام» و بدان معتقد است و از آن در این دوران دفاع می کند،

همگی با استفاده از کتب مخالفان این مکتب قابل دفاع و اثبات می باشد، و این خود مؤیّد آن است که این مباحث هرگز جنبۀ محرمانه نداشته اند.

اگر حضرت امیر علیه السّلام به افشاگری در این باره نمی پرداختند، تنها به آن سبب بود که با توجه به اقدامات بیست و سه سالۀ پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله از یوم الانذار تا غدیر خم، برای آن حضرت علیه الاسّلام وظيفۀ ویژه ای همچون پیامبر صلّی اللهُ عیه وآله و در ابلاغ، دفاع و ترویج این مقامات وجود نداشت؛ زیرا جامعۀ مسلمانِ آن زمان به اندازه کافی در این باره مطّلع و آگاه بود.

لذا آن حضرت علیه السّلام و جز اتمام حجّت با منکران و تنبّه غافلان، کار دیگری انجام ندادند؛ چرا که دیگر در این مرحله، امّت اسلامی است که وظیفه دارد به امام و حجّت الهی رجوع نماید.

از این رو افشاگري محدود و خصوصی امام علیه السّلام در آن دوران، دلیلی بر محرمانه بودن این معارف و نیز دلیلی بر عدم رشد و آمادگی

ص: 70

مخاطبان آن نمی باشد؛ بلکه خود نشانگر جوّ خفقان عمومی و سلطۀ استبدادی خلفا بر جامعه است که بیش از این به امير المؤمنين علیه السّلام اجازۀ تبلیغ علنی داده نمی شُد.

به راستی باید پرسید: آن حضرتعلیه السّلام از کدام مقام معنوی میخواست سخن بگوید که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله تا به حکم وظیفۀ ابلاغ هدایت، جامعۀ اسلامی را از آن آگاه نکرده بودند؟ آیا مقامات معنوی امیرالمؤمنین علیه السّلام را «سرّ مكتوم» تلقّی کردن، معنایی جز فراموش نمودن و زیر سؤال بردن تبلیغات پیامبر صلّی اللهِ علیه وآله در دوران نبوّت دارد؟! به راستی کدام مقام معنوی است که جامعۀ اسلامی برای پیمودن راه هدایت نیازمند به آگاهی یافتن از آن باشد و شیعه نتواند اصول آن را از کتاب های اهل سنّت اثبات کند؟

ص: 71

نکتۀ دیگر

با توجه به تضادّ آشکار شبهۀ مذکور با ادّعای دیگر ابراز کنندۀ آن مبنی بر این که :«امام بجای تأکید بر خلافت اهل بیت، بر علم و دانش و محوریت علمی و معنوی آنان تأكيد دارد.» (1) و تأکید این نظریِّه پرداز وحدت اسلامی به تداوم این شیوه در این

زمان، چنانچه مطرح کرده: «فرق بین مسأله خلافت و امامت یکی از پایه های محکم تقریب است.»! (2) این سؤال مطرح می شود: هدف از این تناقض گویی ها در این قبیل اظهارات چیست؟ پاسخی که می توان دریافت این است: به زعم این افراد، مقامات معنوی اهل بیت علیهم السّلام و تا آنجایی قابلیّت

طرح عمومی را دارند که شنونده را به این نتیجه نرساند که حقّ شخصی امیر المؤمنين علیه السّلام غصب گردیده و آن حضرت علیه السّلام از این حقّ شخصیِ خدادادی محروم گشته و خلفای ثلاث ميراث آن حضرت علیه السّلام را به تاراج برده اند.

به زعم این افراد، هر کجا که طرح مقامات معنوی اهل بیت علیهم السّلام به مطرح شدن غصب حقّ شخصی حضرت امیر علبه السّلم از سوی خلفا بیانجامد، دیگر این مطالب از اسرار مکتوم محسوب خواهد شد؟! لذا هرگاه تأكید بر خلافت و با تأکید بر مقامات معنوی و مرجعیّت

ص: 72


1- محمّد واعظ زادۀ خراسانی: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقده شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 22 .
2- همو: مقالۀ مندرج در «کتاب وحدت»، ص 256 .

علمی اهل بیت علیهم السّلام بخواهد به طرح مباحث فوق منجر گردد و یا سؤالاتی را در این زمینه پدید آورد، به دلیل آن که از محدودۀ اثبات وجود حکومت در اسلام فراتر رفته و در پی شناخت خلیفۀ حقّ و معرّفی خلیفۀ غاصب می باشد؛ بایستی به بهانۀ اسرار بودنِ آنها، به فراموشی سپرده شود و یا فراتر از آن، به دلیل مطرح کردن غصب حقّ

شخصی امیر المؤمنين علیه السّلام توسّط خلفا، از اعتبار ساقط گردد؛ چنانچه با تأکید بر این که: «این سخنان را نباید بر دفاع از حقّ شخصی... حمل کرد.»! (1)ابراز شده :«دربارۀ مسائل مربوط به خلافت از قول علی (ع) در تواریخ و احادیث، مطالب زیادی دیده می شود که هیچگاه با یک میزان و معیار علمی، همساز و همخوان با شيوۀ آن حضرت و با هدف او از طرح این مسئله ارزیابی نگردیده است و اگر چنین ارزیابی شوند، بسیاری از آن مطالب با

منش و روش و رفتار علی(ع) با خلفا سازگار نیست... اگر همین را معیار برای تشخیص صحّت و سقم منقولات از آن حضرت در مورد خلافت قرار دهیم، خواهیم دید بخش مهمی از آنها از جمله فقراتی از کتاب معروف «مسلیم بن قیس» با این معیار همخوانی ندارد.»! (2)

حال باید پرسید: روش امير المؤمنین عایه السّلام در رفتار با خلفا چگونه و از کجا تشخیص داده می شود؟ آیا کشف این سیره جز از طریق مراجعه به آن چه در تواریخ و احادیث (از اقوال و افعال امام علیه السّلام ) به ثبت رسیده است، امکان پذیر می باشد؟

ص: 73


1- همو: مقالۀ مندرح در فصلنامۀ کتاب نقد، شمارۀ 19 (ج 2)، تابستان 80، ص21.
2- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد،شمارۀ 19(ج 2)،تابستان 80،ص 21 .

دقّت فرمایید: معیار و ملاک برای دست یابی به سیرۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام در رابطه با خلافت و خلفا، رجوع به اخبار و اطّلاعات مندرج در کتب تاریخ و حدیث است. (1)لذا هرگز منطقی نمی نماید که قبل از مراجعه به منابع فوق و تنها براساس ساخته های ذهنی خود، معیاری برای عملکردهای حضرت امیر علیه السّلام بسازیم و سپس آن را پایه و معیاری برای تشخیص صحّت و سقمِ اسناد تاریخی و احادیث مربوط به عملکردهای آن حضرت علیه السّلام با خلفا قرار دهیم.

به عبارت دیگر، کشف سیرۀ حضرت امیر علیه السّلام در رابطه با خلافت و خلفاء از بررسی مطالب مندرج در تواریخ و احادیث به دست می آید و در واقع فرع بر مراجعۀ به این روایات و منقولات و نتیجۀ حاصل شده از مطالعۀ آن ها است، حال چگونه می توان همین ثمره و مکشوف را به طور کاذب از جایی دیگر به دست آورد و آن را در جهت تشخیص

صحّت و سقمِ منبع واقعی و اصیلِ کشف این نتیجه گیری ها به کار بُرد و حاکم قرار داد؟! این معیار باطلی است که به کار بردن آن جز بر تلاش همه جانبۀ ابراز کنندۀ آن برای فراموشی غصب حقّ شخصی امیر المؤمنين علیه السّلام و مطاعن خلفا، دلیل دیگری ندارد؛ زیرا که بر هر پژوهش گری مبرهن است که فهم رفتار علوی از مراجعه به تاریخ و احادیث مربوط به سیرۀ ایشان به دست می آید و تا بدین منابع رجوع نگردد، سخن گفتن از

ص: 74


1- البتّه تشخیص صحّت این روایات شیوه های خاصّ خود را دارد که در کتاب های مربوط به این موضوع مندرج است؛ ولی تنها همین ضوابط اند که بر تعیین صحّت این احادیث حاکم می باشند.

سیرۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام در هر موردی بی معنی خواهد بود.

ادّعای پرهیز امام علیه السّلام از تأکید بر حقّ شخصی غصب شدۀ خود توسّط خلفا از کجا به دست آمده است که بخواهد به عنوان معیاری معتبر و علمی جهت زیر سؤال بردن مندرجات کتب تاریخ و احادیث شیعه عنوان گردد؟! این چنین منش در مشی علمی، معنایی جز تأویل متون و برگرفتنِ مؤيّد، و ردّ کردن آن چه بر خلاف نظر شخصی و از پیش طراّحی شدۀ محقّق است، ندارد.

در واقع در چنین روشی، فرد به دنبال کشف واقعیّت نمی باشد؛ بلکه سعی دارد تا آن چه را خود از پیش به عنوان واقعیّت مسلّم پذیرفته و پسندیده است، با توسّل به شواهدی چند و ردّ سایر مدارک، به کُرسی بنشاند!!

ص: 75

ص: 76

گفتار دوم : نقد و بررسی تحلیل های مطرح شده دربارۀ مشاورۀ خلفا با اميرالمؤمنين علیه السّلام

چه شبهاتی در این باره مطرح می شود؟

یکی از تحلیل های ناسّرِه تاریخی که از سوی برخی وحدت طلبان افراطی و جهت انکار هرگونه اختلافات اساسی میان امير المؤمنين علیه السّلام و خلفا ابراز گردیده، مربوط به مشاورۀ خلفا با آن حضرت علیه السّلام و مراجعۀ آنان به ایشان می باشد.

چنانچه ادّعا شده: «او (1)پاسخ مشکلات خویش را نزد علی می جست و مسائلی را که برایش روشن نبود از على سؤال می نمود و فتاوای قضایی علی را اجرا می کرد و علی نیز چون معشوق مهربان! عاشق خویش! را هدایت و راهنمایی می کرد و از هیچ گونه خیرخواهی و کوششی دریغ نمی ورزید

ص: 77


1- [عمر .]

که به سیرۀ عملی آن حضرت در عهد خلافت عمر نیز می پردازیم تا حُسن روابط! این دو شخصیت بزرگ تاریخ اسلام روشن گردد.»! (1)

آیا صِرف مشاوره برای احراز حُسن روابط کافی است؟

در بخش های بعدی به طور مشروح به نقد و بررسی نظريّۀ «حُسن روابط» می پردازیم و شواهد تاریخی مختلفی را جهت تقض این دیدگاه می آوریم؛ امّا آن چه هم اکنون در صدد ارزیابی آن هستیم پاسخ به این سؤال است که آیا صرف ارائۀ مشورت و رایزنی در مسائل مختلفی که گریبان گیر خلفای غاصب گردیده و آثار سوء عجز يا انحراف آنها در حلّ و فصلِ این مسائل، پایه های دین اسلام را هدف قرار داده است، می تواند دلیلی برای روابط «عاشق و معشوقی»! میان طرفین این مشاوره قلمداد شود؟ یا این که: «باید اذعان داشت که اگر امام علیه السّلام در این موارد به کمک خلفا نمی شتافت، مسلمانان دچار سرگشتگی بزرگی می شدند و ممکن بود بسیاری از آنها دست از اسلام بردارند، به ویژه با توجّه به این که گاهی سؤال کننده هنگام دریافت نکردن پاسخ، اصل اسلام را زیر سؤال برده و آن را دین باطل اعلام می کرد.» (2) پاسخ به این سؤال نیازمند به پژوهشی گسترده در موارد مشاورۀ خلفا یا امیرالمؤمنین علیه السّلام و ارائۀ تحلیل و تفسیر صحیح از آنها می باشد.

امّا نخست، تنها به عنوان یک پاسخ نقض، به بیان این نکته می پردازیم که

ص: 78


1- محمّد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اول 1380)، ص 95 .
2- على محمّد میر جلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران،ص 175 .

با مطالعۀ تاریخ می توان به مواردی نظیر نظر خواهی معاویه از حضرت امیر علیه السّلام نیز دست یافت .

جدول زیر نمایشگر موارد مراجعۀ معاویه به حضرت علی علیه السّلام می باشد که از کتاب ارزشمند «علىِّ علیه السّلام و الخلفاء» تأليف محقّقِ مُعاصر شیخ نجم الدين عسکری اقتباس شده است.

ص: 79

بر هیچ پژوهشگر آگاهی پوشیده نیست که روابط معاویه و أمير المؤمنين علیه السّلام هرگز دوستانه نبوده و این مراجعات و کسب مشورت ها، هیچ گاه بر حُسن روابط طرفین این رایزنی ها دلالت ندارد.

مگر این که بخواهیم در تیره بودن روابط امام علیه السّلام با معاویه نیز احتیاط به خرج داده و جهت حفظ وحدت اسلامی تنها به این مقدار اکتفا کنیم که: «اما اینکه معاویه را مورد موّاخذه قرار داد بدین جهت بود که... کار او از مرز اختلاف در رأی گذشت..»! (1)

تحليل مراجعات خلفا به امیرالمؤمنین علیه السّلام بر اساس بررسی آماری

بنابراین صِرف انجام مشورت، بیانگر انگیزۀ طرفین آن نمی باشد و برای دست یابی به تحلیل صحیحی از مراجعات خلفا به حضرت امیر علیه السّلام لازم است تا تک تک موارد این مراجعات را به طور دقیق مورد بررسی قرار داده، در هر یک، موضوع و نحوۀ مراجعه را معیّن نموده و آن گاه براساس اطّلاعات آماری و دقّت نظرهای علمی به نتیجه گیری بپردازیم.

لذا با مراجعه به کتاب «من نور علىّ، الجزء الثاني، علىّ و الخلفاء»(2) تألیف شیخ نجم الدين عسکری، جدولی تنظیم شده است که علاوه بر

ارائه فهرست مراجعات درج شده در این کتاب، موضوع و نحوۀ هر مراجعه نیز در آن مشخّص می باشد

ص: 80


1- عبدالکریم بی آزار شیرازی: مشعل اتحاد، ص 30 .
2- دار الزهراء، بيروت، چاپ اوّل 1414 .

ص: 81

ص: 82

ص: 83

ص: 84

ص: 85

ص: 86

ص: 87

ص: 88

ص: 89

ص: 90

ص: 91

ص: 92

ص: 93

ص: 94

بررسی های آماری چه چیز را نشان می دهد؟

الف) موارد مشاورۀ ابوبکر با اميرالمؤمنين علیه السّلام

نتایجی که از بررسی این جدول در رابطه با مراجعات خلیفۀ اوّل به امیرالمؤمنین علیه السّلام حاصل می شود، بدین قرار است: در مجموع، 14 مورد مراجعه جمع آوری گردیده که به ترتیب شامل: پرسش های علمی _ مذهبی، 9 مورد؛ احکام شرعی (اعمّ از سؤالات فقهی، احکام جزایی و قضاوتها)، 4 مورد و امور نظامی، تنها 1 مورد می باشد و در امور مالی نیز هیچ مراجعه ای در این کتاب ثبت نگردیده است.

نکتۀ قابل توجّه در این موارد، نحوۀ مراجعۀ خليفۀ اول به امیرالمؤمنین علیه السّلام است که تنها در 4 مورد به امام علیه السّلام مراجعۀ مستقیم و ابتدایی صورت گرفته است که 3 مورد آن مربوط به پرسش های علمی _ مذهبی و 1 مورد آن مربوط به احکام شرعی می باشد.

ص: 95

در سایر موارد، تنها در 1 مورد دیگر (نظامی) پس از مشاوره با صحابه از ایشان نیز نظرخواهی شده است. به عبارت دیگر در 9 مورد باقی مانده، امکان مراجعه به امام علیه السّلام و یا حضور ایشان در صحنه نادیده انگاشته شده و در واقع هیچ مراجعه ای از سوی خلیفه به أمير المؤمنين علیه السّلام صورت نگرفته است؛ بلکه این خود امام علیه السّلام بوده اند که علیرغم این بی توجّهی ها در 2 مورد پس از مشاورۀ خلیفه با صحابه نظرشان را مطرح کرده؛ در 2 مورد به علّت حضور در صحنه، خودشان اقدام به مداخله نموده اند؛ در 3 مورد نیز چون به امام علیه السّلام خبر رسیده، اقدام فرموده اند؛ و در نهایت، در 2 مورد هم خود سؤال کننده به ایشان مراجعه داشته است.

با این اوصاف، قضاوت دربارۀ این قبیل اظهار نظرها را به عهدۀ خواننده فرهیخته می نهیم؛ اظهاراتی که با استناد به ردیف 3 مندرج در جدول مدعی است: «و اینچنین ابوبکر خلیفه اول، مسائل مشکل و قضایای دشوار را از امام علی (ع) استفتاء میکرد.»! (1) و یا گفته اند: «ابوبکر در مدّت خلافت خود در کارهای مهمّ با علی (ع) مشورت میکرد.»! (2) در تاروا بودن ادّعای اخیر کافی است بدانید که ابوبکر در پایان حیات خود، عمر را به جانشینی اش منصوب کرد.

ص: 96


1- عبدالکریم بی آزار شیرازی: سیمای امام متّقین، ج6 ، ص 14.
2- همو: سیمای امام متّقین، ج 7، ص 8.

«ابوبکر با در نظر گرفتن مخالفتهایی که بعداً خواهد شد ابتدا عبدالرحمان بن عوف را فراخواند و تصمیم خود را با وی در میان گذاشت و پس از امتناع وی، اجازه وی را به چنگ آورد.

شخص دومی را که ابوبکر از تصمیمش باخبر ساخت عثمان ابن عفان بود.

مطلب قابل ذکر در اینجا این است که وقتی ابوبکر با هر دوی آنها صحبت کرد، به آنها گفت که جریان گفتگوها را با کسی در میان نگذارند... به هر حال مضاف بر اینکه نَفس جریان سؤال برانگیز است، این مسئله نیز وجود دارد که چرا ابوبکر، فقط با این دو مشورت کرد و دیگران از جمله صحابه بزرگ رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله را دخیل نکرد؟ جالب توجه است که عبدالرحمان بن عوف از قبیله بنی زهره و عثمان بن عفان از قبیله بنی امیّه هر دو از دوستان قدیمی ابوبکر بودند و توسّط او نیز مسلمان شده بودند و جزء گروه ابوبکر و عمر بوده و بعدها نیز دیده می شود که جزء شورای شش نفره عمر در می آیند.

به هر حال در صورتی هم که ابوبکر واقعاً نظر مشورتی داشته است، متأسفانه با علی علیه السّلام که به قول دکتر نوری جعفر _ نویسنده مصري_ (1) أولى به رعایت و حساب از دیگران بود، مشورت نکرد و این مشخص ترین حق کشی مجدد، در این جریان بود.» (2)

ص: 97


1- [ر.ک: علی و متاوتود، مطبوعات النجاح، قاهره 1396 ھ_ 1976 م.]
2- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین،ص 53.

ب) موارد مشاورۀ عمر با اميرالمؤمنين علیه السّلام

اشاره

نتایجی که از بررسی جدول در رابطه با مراجعات خلیفه دوم به امیرالمؤمنین علیه السّلام حاصل می شود، بدین قرار است:در مجموع، 85 مورد مراجعه گردآوری گردیده که به ترتیب شامل: احکام شرعی (اعمّ از سؤالات فقهی، احکام جزایی و قضاوت ها)، 59 مورد؛ پرسش های علمی _ مذهبی، 21 مورد؛ امور مالی، 3 مورد و امور نظامی، 3 مورد می باشد.

جالب است که در مجموع این 85 مورد، تنها در 27 مورد به امام علیه السّلام مراجعۀ ابتدایی و مستقیم صورت گرفته که 13 مورد آن در احکام شرعی، 13 مورد دیگر در پرسش های علمی _مذهبی و 1 را مورد هم در امور مالی است؛ در حالی که عوام فریبانه ادّعا شده: «حضرت عمر پیوسته! در مشکلات و گرفتاریها به حضرت علی (ع) مراجعه می کرد.»! (1) دقّت در این موارد به وضوح ثابت می کند که خليفه تنها در مواردی که گمان می کرده سایر صحابه از گره گشایی در کار او ناتوان اند، به امیر المؤمنين علیه السّلام رجوع کرده است؛ چرا که در 13 مورد دیگر _که باز هم مربوط به احکام شرعی و قضایی است _ ابتدا از صحابه سؤال گردیده و ابتدا آنان طرف مشورت خلیفه بوده اند و سپس نظر امام علیه السّلام پرسیده شده است.

همچنین خلیفه در 2 مورد باقی مانده از امور مالی و نیز 1 مورد مواجهه با پرسش های علمی _مذهبی، باز هم ابتدا به صحابه مراجعه کرده و سپس نظر آن حضرت علیه السّلام را جویا شده است.

ص: 98


1- محمّد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اوّل 1380)، ص 104 .

بنابراین، آمار علمی نشان می دهد در 42 مورد دیگر، هیچ گونه مراجعه ای از جانب خلیفۀ دوم به امام علیه السّلام صورت نپذیرفته و امکان دسترسی به ایشان و بالاتر از آن، حضور امیر المؤمنين علیه السّلام در صحنه نادیده انگاشته شده و خلیفه به واسطۀ اتّکا به رأی خود با نظر دیگران، خود را از مراجعه به امام علیه السّلام بی نیاز دانسته است؛ به نحوی که آن حضرت علیه السّلام _جهت جلوگیری از ایجاد انحراف و بدعت _ خود اقدام به مداخله فرموده اند.

هر چند که با تحلیل غلط از همین اقدامات امير المؤمنین علیه السّلانم ادّعا می شود :

«علی (ع) حضور گسترده و بالایی در دوران عمر می یابد، و در میان صحابه جایگاه صدارت! را به دست می آورد.»! (1) اینک با عنایت به وجود 42 مورد بی توجّهی خلیفه نسبت به امکان مراجعه به امير المؤمنين علیه السّلام و نادیده انگاشتن آن از سوی خلیفۀ دوم، نظر شما را به نقل دیگری در این زمینه جلب می کنیم:

آیا خلیفۀ دوم همواره با امیرالمؤمنین علیه السّلام مشورت می کرد و آیا همواره نظر ایشان را برمی گرفت؟

در منابع تاریخی چنین ثبت شده است که از عمر دربارۀ مسأله ای در باب احکام ازدواج و طلاق سؤال گردید و خلیفه در این زمینه حکمی داد که امیرالمؤمنین علیه السّلام درباره اش چنین فرمودند: «این مطلب را نوشت در حالیکه من حاضر بودم ولی با من مشورت نکرد و از من سؤال ننمود، گویی خود را با علمش از

ص: 99


1- ابراهیم بیضون(مترجم: علی اصغر محمّدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السّلام در آیینۀ تاریخ (چاپ اوّل 1379)،ص 42 .

من مستغنی می دید. خواستم او را نهی کنم ولی با خود گفتم: باکی ندارم تا خدا رسوایش کند. ولی مردم بر او عیب نگرفتند، بلکه تحسینش کردند و آن را سنّت قرار دادند و از او قبول کردند و آن را عمل درست حساب کردند، در حالیکه قضاوتی کرد که اگر دیوانه ای حکم می کرد بر او ایراد می گرفتند که چرا چنین قضاوتی کرده است (1)(2) همچنین سندهایی حاکی از استنکاف خلیفۀ دوم از قبول مشاوره های امیرالمؤمنین علیه السّلام وجود دارد که ارائه می گردد: «در سال پانزدهم هجرت عمربن خطاب با علی علیه السّلام مشورت کرد و علی علیه السّلام به او گفت شخصاً به بیت المقدس ترود، ولی عمر نپذیرفت.

می گویند که علی علیه السّلام را به جای خود در مدینه مستقر کرد و خود به جابِيَۀ شام و فلسطین رفت.

و باز در همین سال با على علیه السّلام مشورت کرد که عایدی عراق و سایر دیار مفتوحه را چه باید کرد؟ و امیرالمؤمنین علیه السّلام گفت: آنچه عاید شود، باید هر ساله میان مقاتلين و مجاهدین همان دیار تقسیم گردد. ولی عمر نپذیرفت و عایدی را خزانه کرد و با صوابدید دیگران به تدوین دواوین پرداخت و حقوق ماهیانه و سالیانه مقرر کرد، آن چنان که در ایران باستان مرسوم بود.» (3)

ص: 100


1- در نسخۀ دیگری آمده است: «در حالی که این حکمی بود که اگر دیوانه ای می خواست دربارۀ آن قضاوت کند، بیش از این نمی گفت .
2- ر.ک: محمّد اسماعیل انصاری زنجانی: ترجمۀ اسرار آل محمد علیهم السّلام،ص 340 .
3- محمّد باقر بهبودی: سیرۀ علوی (چاپ اوّل)،ص 41؛ به نقل از :تاریخ تبری ،ج3،ص 608 وج4، ص 209.

ج) موارد مشاوره عثمان با امیرالمؤمنين علیه السّلام

اشاره

نتایجی که از بررسی جدول در رابطه با مراجعات خلیفۀ سوم به امیرالمؤمنین علیه السّلام حاصل می شود، بدین قرار است:در مجموع، 8 مورد مراجعه جمع آوری گردیده که تنها شامل احكام شرعی (اعمّ از سؤالات فقهی، نحوۀ اجرای حدود و قضاوت ها) است و در سایر موارد هیچ مراجعه ای ثبت نشده است که البتّه خود نشانگر مشاورۀ خلیفه با دیگران و عدم توجّه او به حضور امام علیه السّلام در جامعه و امکان بهره گیری از هدایت ها و رهنمودهای ایشان می باشد.

با کمال تأسف مشاهده می کنیم که در این موارد اندک هم تنها در 3 مورد رجوع مستقیم به امیرالمؤمنین علیه السّلام صورت پذیرفته و در سایر موارد (به واسطۀ حضور امام علیه السّلام در صحنه با خبر دار شدن) خود ایشان علیه السّلام اقدام به مداخله فرموده اند.

جالب تر این که در یکی از همین معدود موارد (ردیف 5 جدول) عثمان با این جمله امام علیه السّلام را مورد خطاب قرار می دهد که : «اِنَّكَ لَكثِيرُ الخِلافِ عَلَيْنا؛ تو بسیار با ما مخالفت می کنی .» (1) دقّت در این عبارات حاکی از اوج حُسن روابطی است که می توان در بحث مراجعات خلیفۀ سوم به امير المؤمنين علیه السّلام بدان قائل شد! چراکه :«از سخن عثمان که به امام علیه السّلام می گوید: «اِنَّکَ لَکثِیرُ الخِلافِ

عَلَيْنا» به خوبی می توان استفاده کرد که امام علیه السّلام در موارد

ص:101


1- علی محمّد میرجلیلی: امام علی علیه السّلامو زمامداران،ص 289؛به نقل از: مسند احمد،ج1، ص100 .

مختلفی با عثمان درگیر می شده است.

البته معلوم است که مخالفت امام علیه السّلام با وی از روی عناد و هوای نفس و خودخواهی نبوده است؛ بلکه هنگامی که امام علیه السّلام می بیند خلیفه با حکمی از احکام الهی مخالفت نموده و بدعتی را پایه ریزی می نماید با وی به مخالفت می پردازد و این مطلب از تتبّع موارد درگیری امام علیه السّلام با عثمان کاملاً روشن می گردد.

مثلاً در مورد خوردن از گوشت صیدی که دیگری به انسان هدیه کرده است، عثمان در حال احرام آن را تناول می کند و هنگامی که امام علیه السّلام و آیه قرآن را که می فرماید:

(حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً) (1) تلاوت می کند، بجای آنکه به اشتباه خود اعتراف نماید با ناراحتی تمام می گوید: این غذا را بر ما تلخ کردی!» (2) در حالی که در راستای تحلیل های وحدت طلبانه ابراز شده: «اوضاع در دوران عثمان بن عفان نیز به مانند خلیفه پیشین بود که او در بسیاری از مسائل اعتقادی و فقهی به شکلی که کتب حدیث و فقه و تاریخ آن را نگاشته اند، به آن حضرت رجوع می کردند.»! (3)جهت درک اعتبار علمی ادّعای فوق به این سند تاریخی نیز توجّه نمایید: «عثمان با امام علیه السّلام در نحوه برخورد با فرزند عمر مشورت نمود.

حضرت نظر داد که وی را قصاص نموده و اعدام نمایید

ص: 102


1- مائده: 96 .
2- همان منبع،ص 290؛ به نقل از : وسائل الشیعه،ج 5،ص 44_46 .
3- محمّد علی تسخیری: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی،شماۀ184 ، بهمن 80،ص 32 .

زیرا دستش به خون مسلمان بی گناهی آلوده شده است.

البته عثمان نظر امام علیه السّلام را نپذیرفت.» (1) بدین ترتیب در این ماجرا (2) ؛ «عثمان سخن عمرو بن العاص را بر سخن امام علی علیه السّلام و مهاجرین و انصار ترجیح داد.» (3)

ص: 103


1- علی محمّد میرجلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران ،ص 174؛ به نقل از : انساب الاشراف،ج5،ص 24 .
2- همان منبع ،ص 264_269 .
3- همان منبع ،ص 269 .
از بررسی های آماری چه نتایجی گرفته می شود؟

نتيجۀ الف) از مجموع 107 مورد مراجعۀ گردآوری شده در این جدول، تنها 3 مورد مربوط به امور مالی و 3 مورد نیز مربوط به امور نظامی می باشد که در هیچ کدام از این موارد اندک نیز امیرالمؤمنین علیه السّلام قبل از نظر خواهی عمومی یا خصوصی خلیفه، آغاز به ارائۀ مشورت نفرموده اند.

حال این سؤال مطرح است که در طول دوران 25 سالۀ حکومت خلفا، تنها با استناد به وجود 6 نوبت مداخلۀ غير ابتدائیِ امام علیه السّلام در امور مالی و نظامی (که در واقع مربوط به امور دولتی و فعّالیّت های سیاسی و جهادی می شود) چگونه می توان گفت: «آن حضرت در تمام! صحنه های سیاسی و جهادی آن دوران در نقش عالی ترین مشاور امین و صديق خلفاء حضور فعال داشت.»! (1)

ص: 104


1- محمّد جواد حجّتی کرمانی: روزنامۀ اطّلاعات،مورخ 26 خرداد 1379 .

آیا تمام صحنه های سیاسی و جهادی در آن دوران 25 ساله، در همین 6 مورد اندک خلاصه می شود؟! تاریخ نشان می دهد که این گونه موارد در هر حکومتی بیش از این تعداد است .

با کمی تأمّل «به صراحت می توان گفت که با حاکم شدن گروه ابوبکر و عمر، دوران انزوای سیاسی حضرت علیعلیه السّلام شروع شد و این دوران 25 سال بطول انجامید.» (1)

ص: 105


1- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین ،ص 51 .

نتیجۀ ب) از مجموع 107 مورد مراجعۀ گردآوری شده در این جدول، 71 مورد مربوط به مراجعه در مسائل فقهی و احکام قضایی و 30 مورد مربوط به مراجعه در پرسش های علمی و مذهبی می باشد که در مجموع 101 مورد را تشکیل می دهند.

توقّع ما از مطالعۀ تحلیل های وحدت طلبان افراطی آن است که با توجه به ادعاهایی از قبیل: «عمر نیز کاری را بدون مشورت او انجام نمی داد.»! (1) «خلیفه دوم می گفت:... ما از جانب پیامبر مأموریم که با علی مشورت کنیم.»! (2) «خلیفه دوم معمولاً نظر آن حضرت را بر نظر سایر صحابه مقدم می داشت.»! (3) «قبل از وی ابوبکر و بعد از وی عثمان نیز همواره! از علی مشورت می کردند.»! (4) «مضاف بر نقشی که حضرت علی(ع) در بیست و پنج سال حکومت خلفای راشدین داشت که تمامأ نقش مشاوره و راهنمایی بود.»! (5) «آنها نیز او را بعنوان مشاور در کلیۀ امور مورد توجه قرار داده اند.»! (6) در تمامی این 101 مورد و یا حدّاقلّ در اکثر این موارد، خلفا به طور مستقیم و بی واسطه به امیرالمؤمنین علیه السّلام مراجعه نمایند؛ در حالی که (در

ص: 106


1- عبدالکریم بی آزار شیرازی: سیمای امام متّقین،ج7،ص 8.
2- همو: سیمای امام متّقین،ج6،ص 6.
3- همو: مصاجبۀ مندرج در کیهان فرهنگی،شمارۀ 184، بهمن 80،ص 16 .
4- همو: سیمای امام متّقین، ج2، ص 7 .
5- محمّد جواد حجّتی کرمانی: مصاحبۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ4، زمستان 79،ص 62.
6- عبد الرحیم محمودی: مقام صجابه و زندگی خلفا راشدین در یک نگاه،ص 36_37 .

طول 25 سال) ارقام تنها 17 مورد مراجعۀ مستقیم در مسائل و احکام فقهی_ قضایی و 16 مورد مراجعۀ مستقیم در مسائل علمی _ مذهبی را نشان می دهد که در مجموع شامل 33 مورد از 101 مورد بوده و کمتر از یک سوم موارد ثبت شده است.

به عبارت دیگر در 68 مورد باقی مانده یا از سوی خلیفه هیچ توجّهی به حضور امام علیه السّلام صورت نگرفته (42 مورد) و یا به هر دلیلی؟! خليفة وقت نخواسته است تا به امام علیه السّلام رجوع نماید.

لذا ابتدا نظر سایرین را جویا شده و سپس از امام علیه السّلام سؤال کرده است (16 مورد).

در مواردی هم، چون خليفه حضور ایشان را نادیده انگاشته، امیرالمؤمنین علیه السّلام خود به عنوان یکی از افراد حاضر در جمعیّت نظرشان را بیان فرموده اند (10 مورد).

البتّه کشف دلایل این بی توجّهی ها چندان هم دشوار نمی باشد؛ کافی است سیاست های خلفا در هدف قرار دادن امامت را از یاد نبریم.

در یک جمله می توان گفت که خلفا ،«از هر نوع عمل و حتی سختی که به تقویت اعتبار اجتماعی او بیانجامد احتراز می کردند.» (1)

ص: 107


1- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین،ص 51.

تحليل نهایی از مشاورۀ خلفا با امیرالمؤمنين علیه السّلام

اشاره

«این طور نبوده است که خلفا از آن حضرت به عنوان مشاور و وزیر دعوت به شرکت در ادارۀ حکومت کنند و آن حضرت نیز بپذیرند و سپس این مطلب نشانی بر موافقت و همدلی

حضرت با خلفا دانسته شود. بلکه خلفا این مقدار نیز انصاف و دلسوزی برای امّت نشان ندادند و مردم را از تدبیر و درایت امیرالمؤمنین محروم کردند و آن حضرت در انزوای سیاسی و اجتماعی به کشاورزی و حفر چاه مشغول گشتند.

و اگر گهگاه برای حلّ مشکلات به سراغ آن حضرت میرفتند، از این جهت بود که برای باز شدن گره ها چاره ای جز این نداشتند.

و اگر تحسین و تمجیدی از جانب آنها در حقّ امیرالمؤمنین در تاریخ به چشم می خورد برای آن است که انکار فضايل آن بزرگوار ممکن نبوده است.» (1)

ص: 108


1- دکتر سیّد محمّد تقی نبوی: جزوۀ بر آستانۀ غدير (گفتارهایی با موضوع غدير و الجماعت، مقالۀ موضع امير المؤمنین در عصر خلفا_مؤسسۀ فرهنگی اعراف نور_ زمستان - 80)، ص 19 . این جزوه در سال 1382 با ویرایش جدید و به صورت کتاب در سال 1382 به چاپ رسیده است.

خلفا براساس نیازشان به عدم رسوایی و به علّت جهل در شناخت اسلام (1) و قوانین شرعیِ حکومت داری _به ویژه در امور قضایی _ تنها

گاهی به ایشان علیه السّلام مراجعاتی داشته اند که خود دلیلی بر عدم لیاقت و کاردانی آنها «به عنوان تکیه زننده بر جای پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله» به در امر خلافت

می باشد.

در مقابل نیز اميرالمؤمنين علیه السّلام در 42 مورد نادیده انگاشتن آن حضرت علیه السّلام كه از سوی خلفا، با مداخلۀ خود در حلّ و فصل این مسائل، ضمن جلوگیری از برخی بدعت ها و انحرافات، عدم شایستگی آنان در رهبری امّت را اعلان و اثبات فرموده اند؛ به گونه ای که صفحات تاریخ شاهد ثبت موارد فراوانی از اعترافات خلیفۀ دوم به عجز علمی خود و برتری امام می باشد.

البتّه این قبیل اعتراف ها هرگز دلیل بر همیاری، حُسن روابط و نظر مُساعد امام علیه السّلام به آنان نمی باشد، چرا که معاویه نیز در مواردی به منزلت والای امام علیه السّلام اعتراف می کند (2) و بدیهی است که اگر صرف این قبیل اعترافات بتواند به عنوان نشانه ای بر وجود روابط حسنه تلقّی شود، باید قائل به وجود این رابطۀ دوستانه میان معاویه و امیر المؤمنین علیه السّلام نیز بشویم؟!! همان طور که گفتیم یکی از دلايل مداخلۀ امام علیه السّلام در حلّ پاره ای مسائل مطرح شده در عصر خلفا، اعلان و اثبات عدم لیاقت خلفا در رهبری جامعۀ اسلامی بود؛ شواهد تاریخی نشان می دهد که خلیفۀ دوم

ص: 109


1- «خليفه دوم به دليل همین ضعف بنیۀ علمی بود که چندان از بحث و جدل دینی خشنود نبود.» (عبدالله خانقلی همدانی: سایت امام علی و حسنین علیهم السّلام رابطه با حکومت وفتوحات خلفا، ص 97 )
2- ر. ک: همان منبع، ص 191 _320.

در عصر خویش دربارۀ یکی از مسائل و احکام ارث (که از آن به «عَوْل» تعبیر می شود) قانونی وضع کرد که تا کنون مورد قبول پیروان او باقی مانده است.

(1) امام علیه السّلام حکم عمر در این زمینه را بدعتی می دانست که ناشی از جهل وی به احکام خدای متعال است؛ آن حضرت علیه السّلام ضمن مخالفت با خلیفه در این مسئله، امّت اسلامی را نیز مورد مؤاخذه قرار داده و می فرمایند:

«سبب بروز این بدعتها آن است که رهبری جامعه اسلامی را به افرادی که لیاقت آن را نداشتند سپردید. اگر قدرت حکومت در دست کسی که خداوند او را مشخص کرده است بود، مسئله عَوْل مطرح نمی شد و هیچگاه اختلاف در احکام خدا پیش نمی آمد؛ زیرا علم تمام این امور نزد على وجود دارد.» (2) همچنین به هنگام مواجهه با جملاتی نظير «اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود» به یاد داشته باشید که: عمر این جمله را درباره کسی بکار بُرد که خود با قریش

همدست شده و حقّ او را غصب کردند.» (3) نکتۀ مهمّی که در تحلیلِ اعترافات خلفا نباید از یاد بُرد، این است که این قبیل ادّعاها در یک افق دیگر، به جهت توجیه و سرپوش نهادن بر غصب حکومت حقّه و الهیّۀ امام علیه السّلام عنوان گردیده است.

لذا ادّعای مشورت همیشگی با امير المؤمنین علیه السّلام آن هم در تمامی

ص: 110


1- على محمّد میرجلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران، ص 273 - 276.
2- همان منبع، ص 276؛ به نقل از: وسائل الشيعة، ج 17، ص 426 .
3- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفين، ص 55.

امور کشوری و لشکری، در واقع مغالطه ای بود که در پاسخ به اعتراض کنندگانی همچون ابن عبّاس مطرح می شُد.

به این مستند تاریخی دقّت نمایید: «عمر در دوران خلافتش به ابن عبّاس گفت: علی برای حکومت از من و ابی بکر سزاوارتر بود.

ابن عباس بلافاصله پرسید: چرا با اعتراف به این مطلب، وی را کنار زدید؟ عمر فوراً پاسخ داد: بدون مشورت و اذن او تصمیم نمی گیریم!» (1) و بدین ترتیب راه اعتراض را بر هرگونه مخالفتی با حکومت غاصبانه خود، مسدود کرد.

همچنین اقدامات خلفا جهت کسب مشورت از صحابه را می توان به نوعی سیاستمداری نیز تحلیل کرد که به واسطۀ آن، صحابه احساس مشارکت در امور مملکتی و اداره جامعه را نموده و به مقدار زیادی از اعتراضات آنان کاسته می شُد؛ به ویژه آن که ابوبکر در سقیفه باهمین شگرد انصار را ساکت ساخت.

همچنین شواهد تاریخی نشانگر آن است که خلیفۀ دوم در برخورد با برخی صحابه (که به کار گماردن آنان در پست های حکومتی به مصلحتش نبود) پیشنهاد مشاور بودن را می داده است؛ برای مثال: خلیفه از یک طرف در تلاش بود تا از خاندان عباس در مسائل حکومتی بهره بگیرد، ليكن همواره از اینکه آنان با کسب

ص: 111


1- ر.ک: علی محمّد میرجلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران، ص 167؛ به نقل از: محاضرات الأدباء ،ج 4، ص 478.

قدرت به حکومت دست یابند در هراس بود، و لذا از این امر منصرف می شد. هنگامی که عامل و حاکم حِمْص (1) مرد، خلیفه نزد عبدالله بن عباس آمد و نظر او را نسبت به حکومت حمص جویا شد؛ ولی قبل از هر چیز نگرانی خود را با وی بی پرده مطرح ساخت... (2) ابن عباس نیز در جواب خلیفه گفت: نمیخواهم عامل تو شوم...

عمر سرانجام به عبدالله گفت: پس به من مشورت بده...» (3) به نظر می رسد عمربن خطاب این سیاست را در سقیفۀ بنی ساعده و از ابن ابی قحافه آموخته بود؛ زیرا همان طور که گفتیم ابوبکر با همین شگرد توانست انصار را وادار به سکوت کند: «ابوبکر در پایان به آنها اطمینان داد که در صورت پذیرفتن زمامداری مهاجران، گروه انصار معاون ایشان خواهند بود و هیچ کاری بدون مشورت آنها صورت نمی گیرد.» (4) این سیاست در قبال امیرالمؤمنین علیه السّلام نیز پیگیری می شُد تا به دیگران _ تا بدین زمان _، چنین القا شود:«امامت و مرجعیّت علمی امام علی (ع) حتی برای خلفا کاملاً شناخته شده و مورد قبولشان بوده است.»! (5)

ص: 112


1- [شهری در سوریه ]
2- «به عبدالله پیشنهاد کرد فرماندار حمص شود به شرط آنکه از موقعیت خود برای خلافت على علیه السّلام تا پس از خلیفه استفاده نکند.» (يوسف غلامی: پس از غروب، ص 281)
3- اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 120۔
4- يوسف غلامی: بحران جانشینی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله ،ص 27؛ به نقل از: الكامل، ج 2، ص 329؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 243؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 582 .
5- عبدالکریم بی آزار شیرازی: مصاحبه مندرج در کیهان فرهنگی، شمارۀ 184، بهمن 80،ص 156 .

از سوی دیگر خلفا همواره برای کسب مشروعیّت خود در تلاش بودند تا به هر نحوی که با توجّه به شرایط زمانی امکان پذیر بود، نظر امام علیه السّلام را به سوی خود جلب کرده و یا دست کم در انظار عمومی چنین وانمود کنند که میان آنها و امير المؤمنين علیه السّلام تفاهم برقرار می باشد، بنابراین از هیچ گونه تلاش عملی جهت دستیابی به این

هدف کوتاهی نمی کردند؛ چه رسد به اعترافات زبانی و ادّعاهای آن چنانی که برای دستگاه خلافت نه تنها هیچ هزینه ای در بر نداشت، بلکه در جهت فریبِ افکار عمومی و سرپوش نهادن بر نقاط ضعف خودشان نیز کار آمد و مؤثر بود .

زیرا هرگاه مداخله امیرالمؤمنین علیه السّلام در حلّ مسائل پیچیدۀ قضایی با پاسخ به سؤالات غامض مذهبی، این سؤال را در ذهن ناظران مطرح سازد که: «چرا باید فردی با این همه توانایی علمی، عهده دار مسئولیت مهمّی چون خلافت اسلامی نگردیده و به جای او فردی سرپرستی جامعه را بر عهده داشته باشد که از تمام این قابلیّت های خدادادی

محروم است؟» در پاسخِ او، خلیفه به واسطۀ اعترافات شگفت انگیزش، همراه و در کنار عالم ترین فرد امّت جلوه داده می شود؛ چنانچه ابراز شده: «برحسب نقل فريقين خلیفه دوم که میگفت لولا على لهلك عمر و خطاب به حضرت علی(ع) میگفت انت مولای، مُشعر بر روابط متقابل حسنه ای است که میان او و امام علی(ع) وجود داشته است.»! (1)

ص: 113


1- محمّد جواد حجّتی کرمانی: روزنامۀ آفتاب یزد، مورّخ 9 تير 1381.

گویی امام علیه السّلام برای او در نقش یک مشاور و وزیر، ایفای وظیفه می نماید؟!! و با حضور خود در کنار خليفه، حکومت او را از حصار بی لیاقتی بیرون می کشاند و عهده دار جبران ضعف ها و نقص های آن می شود؟!! چنانچه ابراز گردیده: «خلفا در بسیاری از مسائل از آن حضرت نظرخواهی و مشورت می کردند و حضرت بر کار زمامداران نظارت و آنان را نصیحت و راهنمایی می فرمود.» (1) «عمر در زمان خلافتش بارها! با علی بن ابی طالب مشورت می کند و یا بدون درخواست او، علی(ع) نظر خود را بیان می کند و عمر تصدیق می نماید.»! (2)«عمر در بدترین شرایط از حضرت علی (ع) مساعدت خواسته و با راهنمایی های آن بزرگوار، مشکلاتش حل و فصل گردیده است.»! (3) «از آنجا که انقلاب اسلامی، انقلابی دینی و فرهنگی بود، بیش از مبارزه مسلحانه، نیاز به مبارزه علمی و فرهنگی داشت. امام علی(ع) بعد از رحلت پیامبر عالیقدر اسلام، به این امر مهمّ پرداخت.»! (4)«به این ترتیب امام همچنان خواستار حفظ موقعیّت پیشین خود در جامعه به عنوان یک مشاور و وزیر ارزنده و نیکخواه برای حاکمان و یک مرجع و مأخذ معتبر برای مؤمنین و مسلمین در سیره و سنّت

ص: 114


1- عبدالكريم بی آزار شیرازی: مشعل اتحاد، ص 25 .
2- سیّد جواد مصطفوی: مقالۀ مندرج در «کتاب وحدت»، ص 139؛ مقالۀ مندرج در مجلۀ مشكوة ،شمارۀ 2 ، بهار 62، ص 52 .
3- فاروق صفی زاده: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شمارة 170 ، آذر 79، ص 81.
4- عبدالكريم بی آزار شیرازی: مصاحبۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شمارۀ 184 ، بهمن 80 ،ص 16 .

اسلامی پیامبر اکرم (ص) بود.»! (1) «امام علی(ع) در عین حال از ارائه هرگونه مشورتی به خلفای راشدین دریغ نمی ورزید.»! (2) «امام علی (ع) بعد از رحلت پیامبر(ص) در زمان هر سه خلیفه با وزارت و تدبیرهای الهی خود، قطب و محور انقلاب اسلامی بود و بار انقلاب فرهنگی را به عهده داشته و به حفظ وحدت مسلمین و دادن رهنمود

به مردم و خلفا پرداخت.»! (3) نکته ای که در تبیین و تحلیل فعّالیّت های علمی _ اعتقادی و قضاوت های فقهی _ قضایی امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السّلام بایستی بدان توجّه نمود این است که زمانی اقدامات امام علیه السّلام (مواردی که جدول آن ترسیم شد) هویّت اصلی خود را آشکار می نماید که قبل از آن، به حرکت تخریبی و اسلام زُدایانۀ خلفا نظر نماییم.

برای مثال در زمان خلیفه دوم، «انبوه قضاوتهایی که از علی علیه السّلام در این دوران بر جای مانده، حیرت انگیز است. همۀ اینها پس از زمانی بوده است که خليفه حکمی خلاف میداده و على علیه السّلام آن را اصلاح می کرده است.» (4) در این صورت است که تمامی رفتارهای حضرت علی علیه السّلام را تنها در راستای زدودن غبار تحریف و تخریب از چهرۀ تعالیم واقعی اسلام و جلوگیری از بدعت ها و خلاف شرع های واقع شده در مسائل فقهی و

ص: 115


1- مرکز پژوهش های صدا و سیما: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شمارۀ 182 ، آذر 80 ،ص37
2- محمّد علی تسخیری: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 184، بهمن 80، ص 34
3- عبدالکریم بی آزار شیرازی: سیمای امام متّقین، ج 7،ص 18 .
4- اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب علیه السّلام،ص 125 .

قضایی و در نهایت تبلیغ و تبیین مبانی دین اسلام می یابیم؛ نه رابطۀ دوستی، همراهی، همکاری و همیاریِ فرهنگی با جوّ حاکم و همراه با سایر سیاست های نظامی _اقتصادیِ به اجرا در آمده در دوران غصب خلافت؟! چنانچه ابراز شده:«رفتار حضرت علی (ع) در دوران 25 ساله زمامداری خلفای ثلاث آکنده است از همکاری و معاضدت، ارشاد و نصیحت، جلوگیری از انحرافات و اشتباهات خلفا و ممانعت از هرگونه عملی که به اقتدار و محوریت آنان لطمه وارد آورد. آیا اینها دشمنی است؟»! (1) «از دیگر موارد همراهی! و وحدت طلبی علی(ع) مسئله همکاری! و همفکری! و رایزنی و طرف شور قرار گرفتن آن حضرت با خلفای قبل

از خود بود، چه در مسائل پیچیده سیاسی، نظامی و چه در مسائل غامض و پیچیده قضایی و اجتماعی و حتّی شخصی»! (2)

«در دوران عمر نیز، حضرت با ورود فعالتر و بیشتر در صحنه حیات فکری _ اجتماعی جامعه اسلامی، در ادامه و استمرار خط مشی همساز گرایانۀ خود! طرف شور و راهنمایی خلیفه وقت قرار می گرفت و عمر در زمان خلافتش بارها! با آن حضرت مشورت می نمود یا بدون درخواست اور حضرت نظر خود را بیان کرده (3) و او تصدیق می نمود.»! (4) «در اینجا گوشه ای از همکاری سیدنا علی با سیدنا عمر را یادآور می شویم و به بیان رابطه و دوستی مخلصانه و صمیمیت زایدالوصف!

ص: 116


1- محمّد جواد حجتّی کرمانی: روزنامۀ آفتاب یزد، مورّخ 9 تير 1381.
2- سیّد احمد موثّقی: استراتل وحدت، ج 1، ص125 .
3- [ مواردی که امام علیه السّلام از نظر خود را «قبل از آن که رأی خلیفۀ دوم اعمال شود» ابراز فرموده اند، تنها شامل 8 مورد از مجموع 85 مورد مراجعۀ ثبت شده در جدول مي باشد.]
4- همو: استراتژی وحدت، ج 1، ص 125 _126.

آنها با یکدیگر و همکاری در کارهای خیر و پیشبرد اهداف خلافت! و خیرخواهی آنها می پردازیم.»! (1)«علی مرتضی بهترین مشاور و خیرخواه صمیمی! سیدنا عمر... بود.»! (2) «حضرت علی... همواره! در طول خلافت ابوبکر اور مخلص و مشاور دلسوز او بود.»! (3)

تذكّر كلامي

یکی از مهمّ ترین موارد کاربرد اعترافات خلفا (در اثبات حقّانیّت عقاید شیعه در مبحث امامت) نقض ادّعای افضلیّت خلفا و در نتیجه زیر سؤال بردن مشروعیّت خلافت آن دو می باشد.

باید دانست که اهل سنّت در شرایط خليفه اختلاف نظر دارند؛ عده ای مانند فضل بن روزبهان افضلیّت را از شرایط خلافت نمی دانند؛ لیکن برخی دیگر همچون ابن تیمیّه ضمن قبول این شرط، تمام سعی خود را در اثبات افضليّت خلفا و تکذیب کردن تمام ادلّه ای که امامیّه بر افضلیت مطلق امير المؤمنین علیه السّلام اقامه می نماید، به کار برده اند. (4)

ص: 117


1- عبدالقادر دهقان سراوانی: مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 11، پاییز 81، ص 7.
2- همو: مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شماره 11، پاییز 81، ص 7.
3- همو: مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام،شمارۀ 15،پاییز82، ص11 .
4- ر.ک: سیّد علی حسینی میلانی، امامت، بلافصل (تهیّه و تنظیم: محمد رضا کریمی)، ص 160 .

چه تفاوتی میان اهداف خلفا و اميرالمؤمنين علیه السّلام در زمينۀ مشورت های صورت گرفته وجود دارد؟

در یک نگاه کلی می توان خطّ مشی خلفا و امیر المؤمنين علیه السّلام را بدین گونه تفکیک نمود: «على علیه السّلام، در عهد خلافت ابوبکر و در عهد خلافت عمر نیز در

هیچ کاری راه خلاف نپوئید. او در کارهای سیاسی و اجتماعی دخالت نمی کرد. گویا مصالحهای صورت گرفته بود که آنان از سر على علیه السّلام و خاندان مبارکش دست بردارند و علی علیه السّلام از کارهای سیاسی دست بشوید، مگر آنکه خلیفه خود صلاح بداند که از فکر و درایت و دانش او کمک بگیرد.» (1) «عمر در اموری که اهمیت فوق العاده داشت و خود توان تصمیم گیری فردی نداشت با افرادی چون على علیه السّلام مشورت می کرد.» (2)

ص: 118


1- محمّد باقر بهبودی، سیرۀ علوی (چاپ اوّل)، ص 41
2- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفين، ص 55.

زیرا «یکی از ویژگیهای فکري عمدۀ خلیفه دوم آن است که برای خود بعنوان حاکم جامعه اختیارات گستردهای قائل بود، او نه تنها در محدوده امور سیاسی و اجرایی، بلکه دربارۀ تشریع و قانونگذاری، حقّ خاصی برای خود قائل بود. وی در دورۀ خلافت خود با اتّکا به همین اختيارات، به ابداع (به تعبیر مذهبی تر یعنی بدعت) و ابتکار پرداخته و به هیچ روی خود را مقید به چیزی جز شناخت کلّیِ خود از قرآن و شرع نمی کرد.

در مواردی نیز که خود را عاجز می دید، دست به مشورت زده و با رایزنی صحابه (از جمله على علیه السّلام) کارها را به پیش می برد.» (1) «... بعید است که ما جز عمر و عثمان که اختیارات خود را در حدّ تشریع و دخالت در عبادات نیز می دانستند، خلیفه دیگری را پیدا کنیم...

چنین آزاد منشی در امور عبادی، در بخش امور غیر عبادی می توانست ادعای تصرف بیشتری را نیز به همراه داشته باشد.

خلیفه از نوآوری پرهیز نداشت، توسعه یکباره کشور اسلامی در عهد وی او را با مسائل زیادی روبرو کرد و لذا اغلب می کوشید حتی اگر با مشورت صحابه نیز شده، راه حلی برای آن بیابد.

مجموعه این راه حلها که از یک سو بر پایه میراث رسول اکرم صلّی اللهُ علیه وآله (2) و از سوی دیگر مشورت با صحابه و از ناحیه

ص: 119


1- عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حستین علبهم السّلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفاء،ص 97 .
2- «البته اگر چیزی به ذهنش نمیرسید، در پی سنت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله می بود» (همان منبع، ص99)

سوم معلول ابتکارات خود خليفه بود، (1) به وسعت دامنه

تشکیلات حکومتی انجامید.» (2) و در مقابل، «به وضوح دیده می شود همکاری و راهنمایی حضرت بخاطر رفع اشتباهات بی شمار خلیفه بوده است تا بدین ترتیب جامعه مسلمین را از خطر سقوط نجات دهد و اساس اسلام از بین نرود.

اگر حضرت علیه السّلام در خصوص مسائل مذهبی، سیاسی دخالت و همکاری نمی کردند، به منزلۀ انحراف اسلام از مسیر حقیقی و ایجاد چالش های عظیم در آئین و دستورات آن به حساب می آمد، على علیه السّلام هرگز نمی خواست چنین چیزی اتفاق بیفتد.» (3) لذا آن چه مورد اعتقاد قلبي امير المؤمنين علیه السّلام بود، حفظ اسلام از خطر نابودی و تحریف کامل می باشد و در این میان خلیفه و نظام خلافت هیچ جایگاهی نزد ایشان نداشت؛ هرچند که جهت وارونه نمودن حقایق اظهار شود:

«آیا همکاری حضرت علی (ع) با خلفای ثلاث در مدت 25 سال که تا آخرین لحظه حیات خلیفه سوم ادامه داشت، بدون اعتقاد قلبی! به لزوم و وجوب این همکاری ها و مساعدتها و مشاورتها در عرصه های اجتماعی و سیاسی و نظامی بوده است؟»! (4)

ص: 120


1- «اینها اجتهادات شخصی خلیفه بود که نوعاً براساس «مصالح» مورد نظر او صورت می گرفت.» (همان منبع، ص 99)
2- همان منبع، ص 98 _ 99
3- همان منبع،ص 56 .
4- محمّد جواد حجّتی کرمانی: روزنامۀ آفتاب یزد، مورّخ 9 تیر 1381 .

« البته این نکته را نباید فراموش کرد که او [حضرت علی علیه السّلام ] تا مرحله ای وارد میدان فعّالیّت و دخالت در بعضی از امور، آن هم تا حد مشورت می شد؛ که دستگاه خلافت در مسیر تقویت خود، از همگامی و همراهی او به نفع خویش بهره نگیرد و مشروعیت دینی به کار خود ندهد، زیرا او می دانست که امّت اسلامی، بین مقبولیت و اعتبار سیاسی برشدگان خلافت با مشروعیت دینی خویش (على علیه السّلام ) تفاوت می نهند و تمام تلاش دستگاه خلافت نیز این بود که بتواند با همگام و همراه ساختن على علیه السّلام ، مشروعیت دینی را با مقبولیت سیاسی و عُرفی به دست آمده از طریق سقیفه همدوش و تکمیل کند که موفق نشدند و سرانجام على علیه السّلام با انگشت نهادن بر عدم مشروعیت دینی ایشان، مقبولیت عُرفی سیاسی پذیرفته شدۀ آنان از سوی مردم را برای حفظ مصلحت عُلیایی دین پذیرفت (1) و این شکست بزرگی برای خلافت بود. آنان تا آخر کار نیز افسوس می خوردند که نتوانستند این دو را با هم توأمان کنند.» (2) «على علیه السّلام هرگاه در مسائل سیاسی، فرهنگی و قضایی جامعه، با نوعی خلأ سوء مدیریت و کجروی از سوی طبقه حاکم روبه رو می شد که این نواقص به طور مستقیم در سرنوشت اسلام و مردم

ص: 121


1- [این فراز نیاز به تصحیح دارد و عیادت «عدم قيام به سیف» جایگزین مناسب تری می باشد؛به نظر می رسد که مؤلّفِ آن، سعی در ارائۀ تحلیلی تو دوبارۀ بيعت آن حضرت علیه السّلام با خلفا داشته است (رفتاری که تا حدودی شبیه به رفتار بیعت کنندگان می باشد) و آن را پذیرا رعایت مقبولیّتِ عُرفي سیاسی خلافت (و نه اعتبار آن) دانسته است که به طريق اَولی فاقد مشروعیت دینی هم می باشد.]
2- اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسي علي بن ابي طالب علیه السّلام،ص 97_98 .

مسلمان و حدود و احکام الهی تأثیر داشت، خود را [موظّف] به دخالت در آن امور و هدایت افکار خواص و عوام می دید؛ تا از خسارات و زیاتهای جانی و مالی مترتب بر آن جلوگیری کند.

در اینجا، او که بر سر یک دو راهی اجتناب ناپذیر قرار می گرفت هر جایی که احساس خطر می کرد، وارد عمل می شد.» (1) لذا «در هیچ یک از منابع دیده نشده است که خلیفه از او نظری مشاورانه خواسته و او ارائه نکرده باشد، چرا که او حتی به عنوان یک فرد دلسوز و فداکار در جامعۀ اسلامی و کسی که سالها برای اعتلای اسلام در تلاش و ایثار و از جان گذشتگی بود، نمی توانست نسبت به جان و مال مسلمانان و آنچه در جامعه میگذشت، بی تفاوت بماند. و می بینیم که هرگاه خلیفه از او در این خصوص و یا در هر موردی نظری مشاورانه می خواست با وجود آنکه حقّ خویش را پایمال شده می دید، به هیچ وجه دریغ نمی داشت.» (2)

ص: 122


1- همان منبع، ص 103 - 104 .
2- همان منبع، ص 109.

گفتار سوم : نقد و بررسی تحلیل های مطرح شده درباره همکاری اميرالمؤمنين علیه السّلام با حکومت خلفا

چه شبهاتی در این باره مطرح می شود؟

از دیگر تحلیل های تاریخی مطرح شده دربارۀ مواضع سیاسی و سیرۀ عملی امير المؤمنين علیه السّلام در رابطه با خلفا، مسألۀ مشارکت و همکاری آن حضرت علیه السّلام با دستگاه خلافت و قبول پُست و مناصب لشکری و کشوری از جانب ایشان و برخی از یارانشان می باشد.

تلاش افراطی وحدت طلبان جهت اثبات حُسنِ روابط میان امام علیه السّلام و خلفا، موجب تفسیرهای ناسَرِه و انحرافی از برخی رویدادهای تاریخی گردیده که با نادیده گرفتن برخی سندهای تاریخیِ دیگر قرین شده و در نهایت خواننده را به این نتیجۀ غلط می رساند که: میان امیر المؤمنين علیه السّلام و یارانش با خلفا، نوعی همکاری و همیاری

ص: 123

متقابل در امر خلافت و ادارۀ حکومت برقرار بوده است که وجود این نوع همکاری ها به نفی هرگونه شکاف میان این دو جناح مخالف می انجامد.

چنانچه ادعا شده :«اگر او 25 سال با خلقا همکاری کرد و... اگر او با حکومت خلفا، با نرمش و مدارا رفتار کرد و... شما هم در مواردی چنین کنید... و از سیره آن حضرت (ع) در مورد خلفا پیروی کنیم.»! (1)«آن حضرت در هیچ لحظه ای از حضرت ابوبکر کناره نگرفت.»! (2) « وقتی آن حضرت با ابوبکر بیعت کرد، در پذیرش هر مأموریتی که به وی داده میشد، درنگ نمی کرد و این حالت بر روابط او با خلیفه نیز حاکم بود.»! (3)«اما همکاری و همیاری و همسازگاری امام علی (ع) و یارانشان با عمر، به همفکری صرف و مشورتها و رایزنی ها محدود نمی شد، بلکه آنها عملاً نیز در این راه گام نهاده و حتی از قبول پستهای حکومتی و شرکت در جنگها نیز پرهیز نمی نمودند.»! (4)«در دوران خلیفه دوم، حضرت علی همواره به حل مشکلات عقیدتی و مسائل پیچیدۀ فقهی و غیره که خلافت با آن مواجه می شد می پرداخت.

در برخوردها و مسائل جنگ... به دور از هرگونه حساسیت فردی و احساسات منفی گرایانه مشارکت می فرمود.»! (5)

ص: 124


1- محمّد جواد حجّتی کرمانی: روزنامۀ آفتاب یزد، مورّخ 8 خرداد 1381.
2- فریدون اسلام نيا: عشره مبشره (چاپ اوّل 1380)، ص 140.
3- ابراهيم بيضون (مترجم: علی اصغر محمّدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السّلام در آیینۀ تاریخ (چاپ اوّل 1379)، ص 38.
4- سیّد احمد موثّقی: استراتزی وحدت، ج 1، ص 128.
5- محمّد برفی: سيمای علی از نظر اهل سنّت (چلپ اوّل 1380)، ص 104 .

اسناد و مدارک تاریخی چه می گویند؟

جهت پاسخ به چنین تحریف هایی در تحلیل وقایع تاریخی، نخست به ارائۀ چند سند تاریخی نقض کننده می پردازیم که از آن هابه صراحت به دست می آید: حضرت امیر علی السّلام از قبولِ مطلق و همیشگی پست های حکومتی در زمان حکومت خلفا خودداری می ورزید؛ و بلکه فراتر از آن، خلفا نیز از این نوع موضع گیری امام علیه السّلام در مقابل آنان به خوبی اطّلاع داشتند.

در ارتباط با همکاری امام علیه السّلام با خلیفۀ اوّل می توان گفت: سند الف) هنگامی که برخی نظیر اسود عنسی و مسیلمه و سّجاح، ادّعای پیامبری کردند و ابوبکر لشکری برای جنگ با آنها آماده کرد، برای انتخاب فرماندۀ سپاه با «عمروبن عاص» مشورت کرد و نظرش را در مورد حضرت امیر علیه السّلام پرسید. عمرو عاص جواب داد: علی با تو همکاری نخواهد نمود؛ (1) از این رو ابوبکر از فرماندهی آن حضرت علیه السّلام منصرف گردید. (2) سند ب) همچنین خلیفه تلاش داشت تا آن حضرت علیه السّلام را برای سرکوبی قبایل کِنْده اعزام کند، ولی عمر ضمن تأیید تلاش ابوبکر، آن را بیهوده دانست. (3)

ص: 125


1- تاریخ، در آینده (جنگ صفین) نشان داد که علّت مراجعۀ ابوبکر به عمروعاص، شناخت عمیق او از شخصیّت امیرالمؤمنین علیه السّلام که بوده است. غديریّۀ او كه به قصيدۀ جُلجْليه معروف است حاکی از شناخت عمیق این دشمن مکّار حضرت امیر علیه السّلام نسبت به ایشان می باشد.
2- یعقوبی: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 129 .
3- علّامه جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السّلام (چاپ اول)، ص198 ؛ به نقل از: فتوح ابن اعثم، ج 1، ص 72 .

تنها موردی که ادّعا می شود ابوبکر مسئولیّتی حکومتی را به حضرت امیر علیه السّلام واگذار کرد، حفاظت از گذرگاههای اصلی مدینه در زمانی است که لشکر مرتدّین خود را برای حمله به شهر آماده ساخته و تا نزدیکی مدینه پیش آمده بودند.

شایان ذکر است که این نقل تنها در منابع اهل سنّت مطرح گردیده و تردیدهای جدّی نیز در صحّت آن عنوان شده است که (1) به یک نمونه از آنها اشاره می کنیم: «ابن اثیر در آن قسمت از تاریخ خود که اختصاص به مبارزه خلیفه اوّل با پیامبران دروغین... داده است، ذکر می کند که:

ابوبکر... علی و زبیر و عبدالله بن مسعود و طلحه را بر راههای کوهستانی (اطراف مدینه) گماشت... حضرت علی علیه السّلام اصل مسألۀ خلافت را که اهمیّتش بیشتر از درگیری با شخصی که ادّعای نبوت کرده است را نپذیرفته است و در موارد بیشماری مسأله خلافت ابوبکر را زیر سؤال برده... آیا صحیح است که بعد از آن بیاید و در یک نزاع و درگیری موردی شرکت کند؟ آیا از فرمایشی که ابن اثیر دارد این مسأله استنباط نمی شود که وی و دیگر همفکرانش تلاش دارند که علی علیه السّلام را به عنوان یکی از کارگزاران خلیفه اوّل معرفی کنند، ولو به قیمت اینکه نام حضرت را در موردی جزئی نقل کنند!» (2)

ص: 126


1- ر.ک: علی لبّاف: مظلومی گمشده در سقیفه، ج 3، ص 143 - 144.
2- عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهم السّلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفا، ص 85 - 84.

با توجّه به این که: «عقیده شیعه و سنّی دربارۀ این همکاری امام علیه السّلام یکسان نیست.» (1)؛ «لازم به ذکر است بر فرض این که اصل چنین موضوعی صحّت داشته باشد، جنگیدن با مدعیان نبوت (که مسئله بسیار مهمی است) چیزی نیست که نیاز به اذن خلیفه غاصب داشته باشد؛ بلکه به عکس، هم امّت و هم غاصب حقّ خلافت موظفند که به فرمان امام معصوم با این مدّعیان مبارزه کنند، مضافاً بر این که این مسئله بر خود امام علیه السّلام نیز فرض می باشد.» (2) لذا بر خلاف ادعای مطرح شده دربارۀ همراهی دائمی امام علیه السّلام با ابوبکر باید اذعان کرد: «روابط امام علیه السّلام با ابوبکر بسیار سرد بوده و گویا خاطره ای باقی نمانده است.» (3)

ص: 127


1- یوسف غلامی: پس از غروب، ص 225 .
2- عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهم السّلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفاء ،ص 85.
3- رسول جعفریان: تاریخ و سیرۀ سیاسی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام،ص 16 .

در ارتباط با همکاری امام علیه السّلام با خلیفۀ دوم می توان گفت: «خلیفۀ دوم نیز از سرپیچی امام علیه السّلام از فرمان وی گله مند بود، و چه بساکسانی را واسطه می ساخت تا امام علیه السّلام را به همکاری با حکومت وا دارند؛ امّا امیرمؤمنان جز به مصلحت اسلام نمی اندیشید و در صورت نیاز، از ارائۀ نظرهای کارشناسانه دریغ نمی ورزید، ولی همچنان درخواست خلفا را برای همکاری همه جانبه با آنان، نادیده می گرفت.» (1) سند الف) «البته این چنین نبود که همواره امام علیه السّلام مسئولیتهای محوّلۀ خلفا را بپذیرد، چنانچه در جریان سفر عمر به شام، خلیفه از امام علیه السّلام خواست به همراه ایشان حرکت کند؛ ولی امام علیه السّلام نپذیرفت و به همین جهت خلیفه از حضرت نزد ابن عباس شکوه کرد و گفت: من از پسر عمویت علی گله دارم، از وی خواستم با من به شام بیاید؛ ولی نپذیرفت... سند ب) همچنین در جریان جنگ قادسیه که مبارزین مسلمان از عمر طلب کمک نمودند... خلیفه از امام علیه السّلام خواست که به عنوان فرمانده جنگ به سوی جبهه جنگ با ایرانیان حرکت کند، ولی امام علیه السّلام نپذیرفت.» (2) از این رو خلیفه سعدبن ابی وقاص را اعزام کرد. (3)

ص: 128


1- حسن یوسفیان: مقالۀ «امام علی علیه السّلام و مخالفان»، مندرج در دانشنامۀ امام علی علیه السّلام ، ج 6، ص 216 .
2- علی محمّد میرجلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران، ص 227؛ به نقل از: شرح نهج البلاعۀابن ابی الحدید، ج 12، ص 78 _ 79 و به نقل از: فتوح البلدان بلاذری، ص 264 .
3- مسعودی نیز در کتاب «مروج الذهب» (ج 2، ص 309 310) بر این مطلب تصریح کرده است که عثمان واسطه این مذاکره شد و حضرت امیر علیه السّلام این فرماندهی را خوش نداشت و رد کرد.

متأسّفانه با وجود آنکه به صراحت در این موارد به صراحت ذکر شده است که امام علیه السّلام از همراهی خلیفه در سفر شام و قبول فرماندهیِ جنگ خودداری ورزیده اند؛ باز هم شاهد این گونه ادّعاها هستیم: «بدین ترتیب علی(ع) همواره! در کنار عمر بود.»! (1) «هنگامی که عمر از حضرت علی(ع) خواست که شخصاً فرماندهی لشکر مسلمانان را برای فتح ایران در اختیار بگیرد، امام می پذیرد.»! (2) دقّت و تأمّل در این موارد که حاکی از «عدم قبول همراهی و مسئولیّت پذیریِ» همیشگی است، هر پژوهشگر و محقّقی را در این اندیشه فرو می برد که وقتی آن حضرت علیه السّلام همواره و بدون هیچ قید و شرطی در صدد همکاری با نظام خلافت نبوده اند، پس حتماً همکاری مسئولیّت پذیری ایشان به انتخاب و صلاح دید خود امام علیه السّلام بستگی داشته و در واقع مقيّد به ضوابطی بوده است؛ به گونه ای که امیرالمؤمنين علیه السّلام اهداف و مقاصد معیّنی را در قبول یا ردّ این موارد تعقیب می نموده اند.

لذا در مرحلۀ نخست، این اسناد تاریخی در مرحلۀ نخست بر این تصوّر خطّ بطلان میکشد که آن حضرت علیه السّلام «همواره» به همکاری و همراهی با نظام خلافت پرداخته اند؛ و در مرحلۀ دوم نشان می دهد که آن حضرت علیه السّلام در مواردی نیز دستِ ردّ به سینۀ حاکمان زده و از همکاری با آنان در پاره ای امور دولتی و نظامی «خودداری» ورزیده اند.

ص: 129


1- ابراهيم بيضون (مترجم: علی اصغر محمّدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السّلام در آیینۀتاریخ (چاپ اوّل 1379)، ص 43 .
2- محمّد على تسخیری: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شمارۀ 184 بهمن 80، ص 35 .

نتیجه گیری

عملکرد آن حضرت علیه السّلام در قبول یا ردّ همکاری با حکومت، برگرفته از نگرش خاصّ و ویژه ای بوده است که درک آن می تواند ما را به کشف تفسیر صحیح از این نوع ارتباط با خلفا رهنمون گرداند.

درک این بینش امیرالمؤمنین علیه السّلام به ما کمک خواهد کرد تا هدف و انگیزۀ خلفا از اعطای این پست ها و مسئولیّت ها را در یافته، در نهایت با دست یابی به انگیزۀ طرفینِ این همکاری ها، به تحلیل جامعی از این مناسبات برسیم.

در واقع پس از اثبات این نکته که امام علیه السّلام از اقدام به پذیرش بی قید و شرطِ هرگونه همکاری با نظام خلافت خودداری می نمودند و تنها تحت شرایط ویژه ای اقدام به قبول مسئولیّت می فرمودند، این دو سؤال جدّی مطرح می شود که: اوّلاً: هدف و انگیزۀ اميرالمؤمنین علیه السّلام از انجام همکاری با خلفا یا استنکاف از قبول آن، چه بوده است؟ ثانياً: خلفا براساس چه سیاستی به دعوت آن حضرت علیه السّلام جهت تصدّی برخی پست های دولتی یا نظامی اقدام می نمودند؟ در ادامۀ این گفتار به سؤالات فوق پاسخ خواهیم داد.

ص: 130

تحلیل مشارکت امیرالمؤمنین علیه السّلام در حکومت خلفا

اشاره

«بررسی برخوردهای امام علیه السّلام با خلفا نشان می دهد، حضرت در مواردی که همکاری با آنها به نفع جامعه اسلامی و پیشبُرد اسلام بود، با آنها همکاری می نمود؛ ولی در مواردی که یاری دادنِ آنها سبب تأیید شخص خلفا به حساب می آمد، خود را کنار میکشید و بدین وسیله اعتراض خود را اعلام می کرد؛ مخصوصاً در اوایل حکومت ابابکر که آغاز انحراف رهبری از مسیر خود می باشد و دوران اصطکاک حضرت با آنهاست، کمتر حضرت را در بین همکاران حکومت می بینیم.» (1) «البته در این مرحله هم او از پذیرفتن هر نوع منصبی که به تحکیم و تثبیت و یا تأیید حاکمیت انحرافی بیانجامد احتراز می کرد.

ص: 131


1- على محمّد میرجلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران، من 225 .

امّا با وجود این در مواردی که از وی درخواست می شده و مصحلت اسلام اقتضا میکرد، از همکاری با خلیفه ابانداشت.» (1) «این همکاری بدین صورت موجود بود، چرا که تحت آن شرایط خاصّ اجتماعی _ سیاسی که اسلام با آن روبرو بود، علی علیه السّلام این نکته را مورد توجه قرار می داد که همبستگی و امنیت جامعه در گرو همکاری او با گروههای مخالف است، وی واقعیتهای موجود زمان را درک می کرد و آنچه را برای بقای اسلام ضروری بود، پذیرفت؛ هر چند برای شخص او بسیار تلخ بود ولی همان طور که تذکر دادیم این باعث نشد که مؤید کلیه اعمال حاکمیت موجود باشد و عدم شایستگی آنها در زمینه خلافت را بدست فراموشی بسپارد.

آنها هم از این موضعگیری علی علیه السّلام بخوبی مطلع بودند.» (2) «این نکته را باید افزود که برای او نمی توانست قابل قبول باشد که از سوی همان کسانی که حقّ جانشینی او را به خود اختصاص داده اند، به مأموریتهای چنین گمارده شود.» (3) «به هر روی زندگی منزویانۀ امام علیه السّلام در آن جامعه، نشان آن است که هم امام علیه السّلام و هم خلفا می دانستند که نمی توانند با دیگری به نحوی برخورد کنند که به معنای تأیید دیدگاه او به ویژه در امر خلافت باشد.» (4)

ص: 132


1- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام ما در قبال مخالفین، ص 50 .
2- همان منبع، ص 51 .
3- اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب علیه السّلام،ص 104 .
4- رسول جعفریان: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 60.

«کمترین تردیدی وجود ندارد که امام علیه السّلام در دوره خلافت سه خلیفۀ نخست، مشارکت فعّال سیاسی در امور جاری نداشته و جز مشورتهایی که در برخی امور قضایی و محدودتر از آن در مسائل سیاسی در کار بوده، حضور جدّی در صحنه سیاست نداشته است.

به عبارت دیگر، در مجموع ترکیب حکومتی خلفا، امام علی علیه السّلام عضویتی نداشته و توان گفت که دورادور رهبری حزب مخالف را عهده دار بوده ده است.» (1)

ص: 133


1- همان منبع، ص 61.

هدف خلفا از ارائۀ مسئولیّت های حکومتی به امیرالمؤمنین علیه السّلام چه بود؟

براساس آن چه بیان شد می توان سیاست خلفا در اعطای این گونه مسئولیّت ها به امیرالمؤمنین علیه السّلام را چنین ترسیم کرد: «برای آنان خیلی بهتر بود که مردم علی علیه السّلام را به عنوان یک فرمانده نظامی تحت امر حکومت بشناسند، تا اینکه رقیبی توانا و قدرتمند که با گفته های رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله با آنان محاجّه و استدلال می کند.» (1) «آیا می توان پذیرفت که خلیفه ای که خالدبن سعیدبن عاص را از فرماندهی سپاه عزل کرد به این خاطر که او به علی علیه السّلام تمایل دارد، می خواهد که علی علیه السّلام در این پست فرمانده باشد؟! مگر اینکه بگوییم: آنها برنامه ای داشتند که فرماندهی سپاه را به

ص: 134


1- سیّد جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السّلام، ص 199.

علی علیه السّلام پیشنهاد کنند، اگر پذیرفت، در حكم تأیید خلافت آنان است، و پس از آن وی را عزل نمایند و به مردم بگویند که على علیه السّلام كفایت این مقام را نداشت و در هر دو حال برنده خواهند بود.» (1) همچنین نظام خلافت سعی داشت تا از این طریق علاوه بر جلب نظر طرفداران امیر المؤمنين علیه السّلام ، صدای معترضین به غصبِ خلافت را توسّط خود آن حضرت علیه السّلام از خاموش سازد؛ برای نمونه :«قبایل کنده، از جمله حضرموت، از حامیان علی علیه السّلام بودند و آنان از اینکه خلافت از اهل بیت پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله منحرف شده است، دست به اعتراض و عصيان زدند.

به نظر می رسد دستگاه خلافت و به ویژه ابویکر، در این پیشنهاد و اقدام_ به تلاش برای فرستادن علی علیه الیسّلام به جنگ با آنها _ می کوشیدند تا نظر این قبایل را جلب کنند و از نام على علیه السّلام و حضور او در دستگاه خلافت، جهت آرام ساختن عصیان آنان استفاده کنند.» (2)در مجموع می توان گفت: «خلیفه در تلاش بود تا على علیه ااسّلام را در این مسأله وارد سازد و بدین مناسبت با عمر مشورت کرد... عمر ضمن تأیید نظر خلیفه در مورد فضایل علی بن ابی طالب علیه السّلام ، بیم و نگرانی خود را از این عمل چنین بیان کرد که علی در این کار بسیار محتاط

ص: 135


1- همان منبع، ص 199 ؛ به نقل از شیخ علی احمدی میانجی.
2- اصغر قائدان، تحلیلی بر مواقع سیاسی علی بن ابی طالب علیه ااسّلام،ص 102.

است (در برخورد با مرتدان، بی میل است) و اگر او به جنگ این عده رغبت نکند، در اسلام توقّفی پدید می آید که هیچ احدی رغبت نبرد و جنگ با ایشان را نخواهد کرد... این گفت و گو علاوه بر اینکه بیانگر ترس عمر از عدم به رسمیت شناختن جنگ با مرتدان از سوی علی علیه السّلام است، نمایانگر جایگاه فکری و معنوی على علیه السّلام در میان امّت اسلامی است که اگر او این نبرد را به رسمیت نشناخته و تأیید نکند، هرگز کسی حاضر به شرکت در این نبرد نخواهد شد؛ لذا با توجه به همین ترس و نگرانی است که ابوبکر در برخورد با على علیه السّلام در این مورد، بسیار محتاطانه وارد عمل شده است.» (1) «البته عمر ترس دیگری نیز داشت و نمی خواست که در حضرموت يمن جبهۀ دیگری علیه خلافت گشوده شود.

اگر چه علی علیه السّلام به جنگ آنها نمی رفت، ولی دستگاه خلافت حتی قبل از خواستن رأی علی علیه السّلام از این مسأله ترسیده، عکرمه را فرستادند.» (2) از این رو می توان گفت: خلفا نیز در هر شرایطی مایل به اعطای پست و مقام های حکومتی به حضرت امیر علیه السّلام نبودند و این عدم تمایل به همکاری مستمر، متقابل بوده است.

ص: 136


1- همان منبع، ص 102 .
2- همان منبع، ص 102، پاورقی 3

عبارت دیگر، تمام سعی خلفا در این بود که از این گونه موقعیت ها تنها جهت تثبیت پایه های حکومت خود بهره بَرَند؛ در حالی که امیر المؤمنين علیه السّلام در همکاری های خود مسیری مخالف این اهداف را می پیمودند.

به هر حال این گونه تلاش ها پس از اقدام خلفا به کشورگشایی نیز همچنان ادامه یافت، چراکه :«خلیفه و یارانش در این برهۀ حساس نمی توانست از نیروی کارآمدی همچون او بی نیاز و غافل باشد.

نقش تعیین کنندۀ او [حضرت علی علیه السّلام] در جنگهای دوران حیات پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله... از او یک مرد جنگی تمام عیار و بلامنازع ساخته بود که این نکته برای بسیاری از کسانی که او را می شناختند و شجاعتهای وی را از نزدیک ملاحظه کرده بودند، مسأله کم اهمیتی نبود.

خلیفه و یارانش نیز از کسانی نبودند که به این امر واقف نباشند و یا نسبت به آن بی تفاوتی گزینند.

از یک طرف دیگر، عدم شرکت او در فتوحات و انزوای وی می توانست در جامعه سؤال انگیز باشد... لذا خلیفه و یارانش می کوشیدند با ورود و شرکت دادن على علیه السّلام در فتوحات، از یک طرف میدانی برای طرح چنین ابهامی فراهم نساخته و از طرف دیگر، با ورود او به عرصۀ فتوحات، اعتبار و مشروعیت چنین اقدامی را در اذهان بسیاری از هواخواهان وی و به ویژه بنی هاشم مستحکم سازند.» (1)

ص: 137


1- همان منبع، ص 103

علی بن ابی طالب علیه السّلام در قبال فتوحات این دوران، تنها همان موضعی را اتخاذ کرد که در دوران خليفۀ اول در پیش گرفته بود... خلیفه نمی توانست از راهنماییها و همکاریهای او در این زمینه غافل باشد. او که... می دانست علی علیه السّلام به طور مستقیم حاضر به همکاری و شرکت در فتوحات نیست، لااقل در تلاش بود تا از مشاورت وی بهره بگیرد و على علیه السّلام نیز از آنجا که نسبت به سرنوشت مسلمانان و اسلام نمی توانست بی تفاوت باشد، تنها در قالب مشورت و ارائه نظرات خویش، آنان را یاری می رسانده است... به نظر می رسد على علیه السّلام اكراه داشته است تا به طور مستقیم در این خصوص مسؤولیتی بپذیرد، که ناخودآگاه با این اقدام مؤيد خلفا باشد.» (1) همان گونه که ملاحظه می شود سعی دستگاه خلافت بر آن بود تا به هر طریقی، از ارتباط امام علیه السّلام با حکومت بهره بگیرد.

حال که همکاری مستقیم امکان پذیر نبود، خلیفه ایجاد یک ارتباط غیر مستقیم (از طریق مشاوره) را دنبال می کرد .

او قبل از این، در زمان خلافت ابوبکر هم این پیشنهاد را مطرح ساخته بود. آن گاه که ابوبکر دربارۀ فرماندهی سپاهیان جهت جنگ با اشعث بن قیس، با عمر مشورت کرد؛ عمر پس از ابراز نگرانی خود مبنی بر امکان عدم مسئولیّت پذیری امیر المؤمنين علیه السّلام و برشمردن آثار سوء آن برای دستگاه خلافت، به ابوبکر پیشنهاد داد:

ص: 138


1- همان منبع، ص 109

«نظر من این است که علی علیه السّلام را در کنارت در مدینه نگهداری؛ چه از او بی نیاز نیستی و لازم است در امور مملکت با وی مشورت کنی.» (1) به راستی، خلیفه چه نیازی به مشورت با امام علیه السّلام و همراهی با ایشان داشت؟

چرا عمر نسبت به رعایت آن به خلیفه تذکّر می داد؟ پاسخ این سؤال را از نگرانی های عمر نسبت به ردّ پیشنهاد فرماندهی سپاه از طرف امير المؤمنين علیه السّلام می توان دریافت، آن گاه که گفت: «می ترسم على از جنگ با این قوم خودداری کند و با آنان جهاد نکند که اگر چنین کرد، هیچ کس به طرف آنان حرکت نخواهد نمود، مگر از روی اکراه و اجبار» (2)حال باید پرسید: چگونه می توان جهت القای حُسن روابط میان امام علیه السّلام و خلفا و نیز اثبات فعّال بودن مقام ولایت در زمان حکومت آن دو، ادّعا کرد که: «خلیفه اوّل با اینکه در میدانهای جنگ نیاز فراوان به شجاعت و دلاوریهای وی داشت، همواره در مدینۀ منوره پایتخت دولت جدید! از رأی و حکمت و علم و حسنِ بصیرت آن حضرت در امور استفاده می کرد.» (3)

ص: 139


1- سیّد جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی اتر زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السّلام،ص 199؛به نقل از فتوح ابن اعثم، ج 1، ص 72
2- همان منبع، ص 199؛ به نقل از: فتوح ابن اعثم، ج 1، ص 72
3- عبدالکریم بی آزار شیرازی: سیمای اعدام متّقین، ج 4، ص 17

آیا در عصر خلفا به اميرالمؤمنین علیه السّلام مسئولیّت حکومتی واگذار شد؟

اشاره

پس از این بررسی ها، تنها موردی که نیاز به تحلیل و تفسیر دارد، این ادّعا است که: «حضرت علی در طول دوران خلافت حضرت عمر به هنگام خروج خلیفه از مدینه به جانشینی منصوب می شده است و ادارۀ امور را به دست می گرفته است.»! (1) پاسخ به این شبهه را در دو بخش پی خواهیم گرفت:

بخش الف) تحلیل مسئولیّت پذیری حضرت علی علیه السّلام در چند مورد خاصّ

براساس منابع اهل سنّت، علی بن ابی طالب علیه السّلام در طول خلافت عمربن خطاب، سه بار به جانشینی وی در مدینه و ادارۀ این شهر منصوب شده است... البته به نظر نمی رسد که علی علیه السّلام با توجه به اینکه خلیفه را غاصب حقّ خویش می دانسته و در همه جا بارها افضلیت و حقّانیّت خویش را بر خلافت تأکید

ص: 140


1- محمّد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اوّل 1380)، ص 110.

داشته، پذیرفته باشد تا از سوی همان کسی که حقّ او را گرفته، به جانشینی وی در ادارۀ مدينه بپردازد.

باید قدری در این گونه روایات احتیاط کرد. مورخان شیعه نیز این مسأله را نقل نکرده اند... البته بیشتر به نظر می رسد جانشینی علی علیه السّلام در این دوران، جانشینی قضایی و فتوایی و نه سیاسی و حکومتی بوده...» (1) «کتاب های شیعه، این جانشینی علی علیه السّلام را چندان تأیید نمی کنند.

به نظر می رسد که امام على علیه السّلام در زمان حکمرانی عمر فقط عهده دار امور قضایی و رسیدگی به مشکلات مردم بوده است و هرگز منصب سیاسی و حکومتی را بر عهده نگرفته است.» (2) «اساساً سؤال این است که چرا باید امام علی علیه السّلام جانشینی خلیفه دوم را پذیرفته باشد، مگر نه این است که حضرت برای اصل مسئلۀ خلافت و حاکمیت وی مشروعیتی قائل نبوده است، پس چرا باید چنین عنوانی را از ناحیه عمر پذیرفته باشد؟ پاسخی که می توان داد این است که اگر چنانچه نقل طبری و ابن اثیر با عقاید شیعه سازگار باشد، همانگونه که اصل مسئله خلافت عمر از دیدگاه حضرت مشروعیت ندارد، پستهای حساس و کلیدی که به افراد واگذار می کند نیز به طریق اولی مشروعیت نخواهد داشت.

ص: 141


1- اصغر قائدان، تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب علیه السّلام،ص 123_124 .
2- يوسف غامی: پس از غروب، ص 282 .

پس بنابراین پذیرش چنین مسئولیّت هایی در واقع زمینه را برای واگذاری آن به افراد غیر صاحب صلاحیت مسدود خواهد کرد، زیرا در صورتی که مناصب به غیر اهلش واگذار شود اقدامی خلاف موازین الهی و ارزشی اسلام صورت گرفته است و علی علیه السّلام نیک می داند در جایی که قدرت دارد و می تواند جلوی چنین خلافهایی را بگیرد، باید چنین کند؛ پس حضرت علیه السّلام کسی نیست که موارد مخالفت با شرع را مشاهده کند و آرام بنشیند.» (1)

بخش ب) تحلیل مسئولیّت سپاری به حضرت علی علیه السّلام در چند مورد خاصّ

«در این دوره على علیه السّلام همچنان از صحنه سیاست و رزم دور بود.

وی همان طور که در زمامداری ابوبکر مسندی را به عهده نگرفت، در زمان عمر نیز چنین کرد و حتی پیشنهاد فرماندهی سپاه را در حمله به ایران نپذیرفت.

تنها مورد استثناء در این باره این بود که هنگام سفر عمر به فلسطین که وی همه اصحاب عمده پیامبر را برای تأیید مقررات فتح و پیروزی با خود برد، على علیه السّلام مسئوليّت اداره مدینه را عهده دار شد.

البته شایان ذکر است که عمر به شدت با خروج بنی هاشم از مدینه مخالفت به عمل می آورد تا بدین ترتیب یا از نفوذ آنها در مناطق دیگر بکاهد و یا از خطر ایجاد تشکّلهای مخالف نظامی که از ناحیه آنها احساس می کرد جلوگیری کند.» (2)

ص: 142


1- عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهم السّلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفاء، ص 101 .
2- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین،ص 54.

با تمام این احوال باید از عملکردهای خلیفۀ دوم تعجّب کرد که چگونه از یکسو _ بنابر نقل های اهل سنّت _ امير المؤمنين علیه السّلام را در سه نوبت به عنوان جانشین خود در مدینه قرار می دهد و از سویی دیگر در جریان شورای شش نفره، جایگاه ارزشمندی را برای ایشان تعیین نمی کند؟! به راستی سیاست خلیفۀ دوم در واگذاری این گونه مسئولیّت ها به حضرت امیر علیه السّلام چه بود؟ در پایان برای درک عمیق تر از نوع روابط حکومتی خلفا با آن حضرت علیه السّلام به یک سند تاریخی دیگر اشاره می کنیم:

«چون محمّد فرزند ابوبکر در پی نامه ای، معاویه را به نافرمانی از امام علی علیه السّلام سخت نکوهش کرد، معاویه در پاسخ به وی نامه ای نگاشت که به صراحت در آن میگوید آنچه او پیش گرفته است به پیروی از دو زمامدار نخست بوده است.

معاویه می نویسد... هرگز این دو نفر او را در کارهای خود شرکت نمی دادند و در امور محرمانه، وی را آگاه نمی کردند...» (1) از این نامه می توان به روشنی دریافت که خلفا هرگز خواستار همکاری و مشورت با امیرالمؤمنین علیه السّلام نبودند و در مواردی هم که اقدام به برقراری این گونه مناسبات می نمودند، اهداف و اغراض خاصّی را در نظر می پروراندند که (بر خلاف انگیزه های امام علیه السّلام در قبول این همکاری ها) هرگز در جهت حفظ اسلام و وحدت اسلامی نبود.

ص: 143


1- يوسف غلامی: پس از غروب، ص 136_ 137؛ به نقل از: مروج الذهب، ج 3، ص 21- 22؛ انساب الاشراف، ج 2،ص 31. ص 393_397.

در حالی که ادّعا شده است :«روابط متقابل! علی (ع) و خلفای ثلاثه و سیره و روش آنها! در جهت حفظ بیضه اسلام و وحدت اسلامی بود.» (1) سعی ما در این بررسی ها بر آن بود که اهداف و انگیزه های امیرالمؤمنين علیه السّلام و خلفا را در خصوص همکاری های نظامی _ دولتیِ آن حضرت علیه السّلام با حکومت وقت تبیین و تشریح کنیم؛ تا خوانندۀ گرامی ملاحظه نماید که بین مصلحت سنجی های طرفین این مناسبات، چه اختلافات ریشه ای و ماهوی ای وجود دارد؛ به گونه ای که هرگز نمی توان با استناد به دیدگاه های حضرت امیر علیه السّلام و جهت گیری های آن حضرت علیه السّلام در این قبیل موارد، از توجّه به سیاست بازی های خلفا غفلت نمود و اظهار داشت: «تا دوران روی کار آمدن معاویه... با درایت و صبر و تحمّل وصی و جانشین رسول خدا(ص)، یعنی امام علی(ع) و مودّت و دوستی و مشورت و همکاری متقابل! آن حضرت و خلفای سه گانه قبل از ایشان، روابط و مناسبات میان مسلمين، عليرغم انتقادات و ایراد و اشکالهایی که... از طرف امام علی (ع) ابراز می شد، بر مبنای دیانت و اخلاق و تعهّد اسلامی بود.»! (2) آری! دیانت، اخلاق، تعهّد اسلامی و تلاش جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین، انگیزه های همکاری های محدود و کنترل شدۀ امام علیه السّلام با خلفا را تشکیل می دادند، امّا آیا مبنای درخواست های حکومت و پیشنهادهای آنها به امير المؤمنین علیه السّلام نیز بر همین امور استوار بود؟

ص: 144


1- سیّد احمد موثّقی: استراتزی وحدت، ج 1، ص 120
2- همو:استراتژی وحدت،ج 1،ص 120 .

تورّق صفحات تاریخ حکایت گر آن است که: «حکومت انتظار داشت که امام علیه السّلام ، همان طور که بیعت کرده، (1) دست از ادّعای حقّانیّت خود نیز بردارد و شمشیر به دست برای تحکیم پایه های قدرت آنان با مخالفانشان از مرتدان بجنگد.

امام علیه السّلام به این درخواست را رد کرد. با چنین موضعی، طبیعی بود که حکومت باید او را در دیدگان مردم تحقیر می کرد.

این سیاست می توانست به انزوای بیشتر آن حضرت بیانجامد.» (2) همچنین: «از انتقادهای امام علیه السّلام بر خلفا آن است که آنها سعی در خُرد کردن شخصیّت و منزلت حضرت داشتند؛ شخصیتی که در زمان پیامبر صلّی اللهُ علی وآله و بعد از ایشان بالاترین منزلت را نزد مسلمین

داشت.» (3) حال با این وصف چطور می توان ادّعا نمود: «آن چه این نگارنده ادّعا و اثبات می کند این است که روابط حضرت علی(ع) و خلفای ثلاث دوستانه بوده...»! (4) برخی نمونه های سیاست تحقیرِ امیرالمؤمنین علیه السّلام عبارت اند از:

ص: 145


1- [دربارۀ بیعت، ر.ک: علی لبّاف: مظلومی گمشده در سقیفه، ج 4، فصل یکم .] مؤلف کتاب «پس از غروب» می نویسد: «هر چند بیعت علی بن ابی طالب علیه السّلام با ابوبکر در بسیج الشكر علیه شورشیان مؤثر بود، نباید از نظر دور داشت که انگیزۀ حکومت ابوبکر در نبرد با شورشیان مورد تأیید حضرت نبود» (یوسف غلامی: پس از غروب، ص 171)
2- رسول جعفریان: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 53.
3- علی محمّد میرجلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران، ص 105 _ 106 .
4- محمّد جواد حجّتی کرمانی، روزنامۀ آفتاب یزد، مورّخ 8 خرداد 1381.

«عمر برای شکستن على علیه السّلام ، ابن عبّاس را بزرگ می کرد.

این یک سیاست بود که ابن عبّاس حدیث روایت کند و تفسیر بگوید.» (1)«عمر در زمانی که شش نفر را برگزید، هر یک از آنان را متّهم به صفتی کرد.

در این میان، صفتی به امام علیه السّلام نسبت داد که بی اندازه بی پایه بود و در عین حال خرد کننده. عمر امام علیه السّلام را متّهم کرد که فرد شوخی است.» (2) در مجموع می توان گفت: «شیخین او را از چشم مردم ساقط کرده و حرمت او را در میان مردم شکسته بودند.» (3) «جندب بن عبدالله می گوید: زمانی پس از بیعت با عثمان به عراق رفتم، در آنجا برای مردم فضایل علی علیه السّلام را نقل می کردم.

بهترین پاسخی که از مردم می شنیدم این بود که این حرفها را کنار بگذار، به چیزی فکر کن که نفعی برایت داشته باشد.

من می گفتم: این مطالب، چیزهایی است که برای هر دوی ما سودمند است، اما طرف برمی خاست و می رفت.» (4) «درست به دلیل همین فراموشی امام علی السّلام در جامعۀ مسلمانان بود که آن حضرت در دوره خلافت، می کوشید تا از هر فرصتی برای معرّفی خود و تلاشهایش برای اسلام در زمان رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله برای مردم سخن بگوید.» (5)

ص: 146


1- علّامۀ عسکری: سقیفه، ص 73
2- رسول جعفریان: تاریخ و سیرۀ سیاسی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام،ص 14 .
3- همان منبع، ص 15 .
4- همان منبع، ص 14 _ 15.
5- همان منبع، ص 16 .

آیا اميرالمؤمنين علیه السّلام نسبت به فتوحات عصر خلفا نظر مساعد داشتند ؟

همان طور که می دانید یکی از وقایع تاریخی که در ابعاد گوناگون مورد توجه برخی از نظریّه پردازان وحدت اسلامی قرار گرفته، فتوحات اسلامی در عصر خلفا (به ویژه فتوحات خليفۀ دوم) می باشد.

چنانچه اظهار شده :«متأسفانه یکی از اشکالات ما این است که اصلاً برای فتوحات اسلامی ارزش قائل نیستیم... ببینید علی چقدر از این جنگها حمایت می کرد.»! (1) جهت بررسی این ادّعا شما را به مطالعۀ تحلیل های استاد ارجمند علّامه جعفر مرتضی عاملی در ترجمۀ کتاب او به نام «تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السّلام » (ویرایش دوم)، صفحات

ص: 147


1- محمّد واعظ زادۀ خراسانی: مصاحبه با فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ پیاپی 9 و 110 بهار و تابستان 80 ،ص 34 .

170 _200 دعوت می نماییم که در اصل، جهت نقض شبهۀ شرکت حسنین علیهما السّلام در فتوحات دوران خلفا تدوین یافته است. (1) امّا آنچه در این بخش متذکّر می گردیم، بررسی و نقد مستند ساختن این قبیل فتوحات به همیاری و همکاریِ امير المؤمنين علیه السّلام و یارانش در امور حکومتیِ خلفا است که همانند اصل شبهۀ مشارکت، سعی در یکی ساختن اهداف و انگیزه های طرفین این مناسبات دارد؛ چنانچه ابراز شده: مسالمت «اگر این وحدت و آرامش از ناحیه آن حضرت حفظ نمی شد و آن رفق و مسالمت تفاهم و همسازگری و همیاری و همکاری در امور مسلمین میان خلفای راشدین نبود، محال بود آن همه فتوحات در مدتی بسیار کوتاه نصیب مسلمانان گردد.»! (2) در حالی که نباید از خاطر بُرد که در تمام این گونه امور، میان انگیزه های امیرالمؤمنین علیه السّلام و سیاستهای نظام خلافت شکافی عمیق وجود دارد که همگون دانستن و متقابل تلقّی کردن آنها، یکی از آشکارترین خطاها در تحلیل و تفسیر مواضع امام علی علیه السّلام می باشد.

«ما عقیده داریم که پیشوایان حقّ، شرکت در این فتوحات و حتّی خود آن را به مصلحت اسلام و مسلمانان نمی دیدند... ائمّه _ بدون شک _ میل داشتند که دامنۀ نفوذ اسلام گسترش یابد و اسلام در سراسر گیتی منتشر شود، امّا آنطور که نصوص تاریخی بیان میکند، راه و روشی را که خلفا برای انجام آن در

ص: 148


1- همانند این ادّعا که: «فرزند برومندش امام مجتبی علیه السّلام را نیز در زمرۀ فرماندهان ارتش اسلام به مناطق جنگی اعزام می فرمود.»! (زین العابدین قربانی: علل پیشرفت و انحطاط مسلمین، ص 88)
2- سیّد احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 137.

پیش گرفته بودند، اشتباه و خطرناک می دانستند.» (1) «بر این اساس اگر هم ما أصل فتوحات و عملیات نظامی خلفا را بپذیریم، این واقعیت را نمی توانیم انکار کنیم که بسیاری از شیوه های کارگزاران خلفا نه تنها با اصول اخلاقی جنگاوران غیرتمند مسلمان زمان رسول الله صلّی اللهُ علیه وآله منطبق نبوده است، بلکه در برخی موارد نیز مغایرت داشته است، لذا با این وضع، موضع امام علی علیه السّلام و به تبع آن حسنین علیهما السّلام در برابر این فتوحات مشخص است.... پر واضح است که وقتی امام علی و حسنین علیهم السّلام ، اصل مسئله خلافت خلفا را قبول نداشته باشند، بطریق اولی، سیاست و حکومت و جنگهای آنان را هم قبول نخواهد داشت.» (2) لذا هر چند :آنان می خواستند على علیه السّلام با آنها همراه باشد، خود حضرت از آن امتناع می ورزید.» (3) بنابراین نه تنها هیچ اقدامِ ابتدایی دربارۀ فتوحات از جانب آن حضرت علیه السّلام صورت نپذیرفت؛ بلکه، «ما در منابع تاریخی شیعه موردی را سراغ نداریم که حاکی از حضور عینی و فیزیکی امام علی علیه السّلام و حسنین علیهما السّلام در فتوحات

ص: 149


1- علّامه جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السّلام، ص 193_194 .
2- عبدالله خانقلی همدانی: سیاست الهام علی و حسنین علیهم السّلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفا، ص 58_59.
3- سیّد جعفر مرتضی عاملی:تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه ااسّلام، ص 197 .

خلفا باشد، بلکه در تاریخ اهل سنّت نیز نقلی که بیانگر شرکت مستقیم امام علی علیه السّلام در جنگهای خلفا باشد، نیست.» (1) «ما ضمن اینکه حضور آن بزرگواران در فتوحات خلفا را انکار می کنیم، حداکثر نقشی که برای ایشان قائلیم، نقش مشاورانه آنان است (آن هم بدان دلیل که درصد اشتباه خلفا و یارانشان را کاهش داده باشند) و معتقدیم ابداً قولی و یا فعلی از ناحیه ایشان صادر نشده است که مؤید سیاست و حکومتشان باشد.» (2) هر چند که ادّعا شده:«پر واضح است که اگر حضرت علی نسبت به حضرت عمر سوءنیتی می داشت یا قلباً از او ناراضی بود و او را غاصب حقّ خود میدانست، همواره منتظر فرصتی برای اعادۂ حقّ خود می شد و برای از بین بردن غاصب حقّ خود... او را راهنمایی می کرد که شخصأ به میدان نبرد برود و در آن جا کشته شود.»! (3) « یکی از روشن ترین دلایل اخلاص و صداقت علی با ابوبکر... و حمایت از خلافت!... موضع او در مورد خروج ابوبکر.... و به عهده گرفتن فرماندهی سپاه اسلام بود... اگر حضرت علی خدای ناکرده از حضرت

ابوبکر دل خوشی نداشت و با اکراه بیعت کرده بود یا از در تقیه وارد شده بود، این یک فرصت طلایی بود که به نفع وی می انجامید و نباید از رفتن او به میدان نبرد ممانعت می کرد.»! (4)

ص: 150


1- عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهم السّلام در رابطه با حكومته و فتوحات خلفاء ص 124 .
2- همان منبع، ص130 .
3- عبدالقادر دهقان سراوانی؛ مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 11، پاییز 81، ص 7 .
4- همو: مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 15، پاییز 82، ص 11 و ص 12 .

از این رو می توان گفت: تنها زمانی که خلفا آغاز به کشورگشایی کردند و در ضمن این لشکرکشی های نظامی، حوادثی پیش آمده که دخالت امیر المؤمنين علیه السّلام _آن هم تنها در حدّ مشاوره _ مانع قتل و غارت بیشتر و یا حافظ اساس اسلام و مسلمین بود، شاهد انجام اقداماتی از جانب آن حضرت علیه السّلام می باشیم؛ در حالی که انگیزۀ خلفا از این فتوحات و تلاش آنها برای جلب نظر امام علیه السّلام به آن، با انگیزه های آن حضرت علیه السّلام کاملاً متفاوت می باشد.

در این جا به یکی از این اهداف سیاسی اشاره می کنیم: «راه اندازی جبهه های جنگ با نام جهاد در راه خدا، بهترین وسیله برای جلوگیری از اختلافات داخلی و مخالفت های اصولی بود.

در آن موقعیت اگر کسی می خواست برای ارجمندترین حقّ پایمال شدۀ خود، دادخواهی کند، هر چند شریف ترین مردم باشد، فردی دنیا دوست یا ریاست طلب معرفی می شد.

بنابراین، آن دوره برای حکومتیان بهترین زمان برای نیل به اهداف سیاسی و تثبیت موقعیّت شناخته می شد.» (1)

ص: 151


1- يوسف غلامی: پس از غروب، ص 393 _294 .

آیا یاران اميرالمؤمنين علیه السّلام در حکومت خلفا حضور فعّال داشتند؟

یکی دیگر از شبهاتی که در استمرار تحلیل های ناسّرِه از مشارکت و همکاری های امیر المؤمنين علیه السّلام با خلفا و شرکت ایشان در امورحکومتی مطرح می باشد، همانند سازی میان عملکرد صحابه و یاران خاصّ امام علیه السّلام با مواضع خود آن حضرت علیه السّلام در ارتباط با خلفا می باشد؛ به گونه ای که در نهایت، این بزرگان را تحت فرمان خلیفه قرار می دهد؛ چنانچه ابراز شده: «صحابه و یاران خاصّ علی (ع) در این خصوص در رفتار و گفتار از مولای خود پیروی می کردند، و مانند او با خلفای پیش از او چه در هنگام خلافت آنان و چه پس از آن رفتار می کردند. از سوی خلیفه دوم، سلمان فارسی به استانداری ملاین و عمار یاسر به حکومت کوفه و دیگران به فرمان خلیفه ! به میدان های جنگ می روند...»! (1)

ص: 152


1- محمّد واعظ زادۀ خراسانی: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ کتاب نقد، شمارۀ 19 (ج 2)، تابستان 80،ص 24_25 .

جهت آشنایی با دلایل شرکت یاران امیرالمؤمنین علیه السّلام در حکومت خلفا، شما را به مطالعۀ بررسی و تحلیل های استاد ارجمند سیّد جعفر مرتضی عاملی، مندرج در ترجمه کتاب وی به نام سلمان فارسی» (چاپ جدید (1) ، صفحات 67- 76) دعوت نموده و در این بخش تنها به ذکر برخی نکات دیگر اکتفا می کنیم.

نکتۀ اوّل اینکه تمام تحلیل هایی که در خصوص انگیزۀ امير المؤمنین علسه السّلام نسبت به قبول این مشارکت ها به اثبات رسید، عيناً برای یاران آن حضرت علیه السّلام نیز صادق است؛ یعنی حضور غیر رسمی و محتاطانه در صحنه به جهت حفظ دین؛ با این تفاوت که: «على علیه السّلام در عمل نیز همین روش را دارد. از طرفی شخصاً هیچ پستی را از هیچ یک از خلفا نمی پذیرد، نه فرماندهی جنگ و نه حکومت یک استان و نه امارة الحاج و نه یک چیز دیگر از این قبیل را.

زیرا قبول یکی از این پست ها به معنی صرفنظر کردن او از حقّ مسلّم خویش است و به عبارت دیگر کاری بیش از همکاری و همگامی و حفظ وحدت اسلامی است.

اما در عین حال که خود پستی نمی پذیرفت، مانع نزدیکان و خویشاوندان و یارانش در قبول آن پستها نمی گشت، زیرا قبول آنها صرفاً همکاری و همگامی است و به هیچ وجه امضای خلافت تلقی نمی شود.» (2)

ص: 153


1- این کتاب در سال پ1382توّسط شرکت چاپ و نشر بين الملل تجدید چاپ شده است.
2- استاد مرتضی مطهری: امامت و رهبری، ص 20 _21 .

«نکتۀ مهم دیگری که در این مبحث باید بدان پرداخت، عدم تمایل دستگاه خلافت برای بهره گیری تام از یاران و پیروان علی علیه السّلام در مسائل حکومتی جز در موارد معدود است.

در این دوران، از یاران علی علیه السّلام_ از صحابۀ بزرگ _ در کارهای سیاسی و حکومتی کمتر بهره گرفته شده است.

خلیفه اوّل علت و انگیزه این عمل را اغلب به کار نیالودن آنان ذکر کرده است... خلیفۀ دوم نیز انگیزه خود از عدم استفاده از یاران علی علیه السّلام و اصحاب خاصّ پیامبر را جلوگیری ازخروج صحابه از مدینه ذکر میکرد... شاید خلیفه از این موضوع نگرانی و هراس داشته که ایشان از مدینه خارج شده، کم کم محور مستقلی شوند، آن گاه تسلط بر آنان دیگر ممکن نباشد و بدیهی است، این امر می توانست دردسر فراوانی برای خلیفه فراهم آورد.» (1) همچنین «در دورۀ هر سه زمامدار، هیچ یک از بنی هاشم به کاری گماشته نشد.» (2) بنابراین زمانی می توان در این گونه موارد، از همکاری متقابل سخن گفت که تمایل به تشریک مساعی در هر دو طرف مشاهده گردد.

در غیر این صورت، باید به دنبال کشف سیاستهای پنهان خلفا در این قبیل موارد بود.

«ابن شهر آشوب در اینباره می گوید: عمر، سلمان را به عنوان

ص: 154


1- اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 118.
2- یوسف غلامی: پس از غروب، ص 282

امیر به مدائن فرستاد. هدف او این بود که سلمان مرتکب اشتباهی شود و آن را دستاویزی برای کوبیدن او قرار دهد.

اما سلمان پیش از اجازه گرفتن از امیر المؤمنين على علیه السّلام آن را نپذیرفت.

او به مدائن رفت و تا زمانی که در قید حیات بود، در آنجا ماند.

در عبایی هیزم جمع می کرد که نصف آن زیر اندازش بود و نصف دیگر روانداز او.» (1)

با توجّه به این نوع عملکرد فریبنده و سیاسیِ دستگاه حکومت می توان گفت: «در مورد اینکه بعضی از بزرگان و مخلصین صحابه در این فتوحات شرکت داشته اند باید متذکر شد که ظاهراً از حقیقت امر غافل بوده اند و منظورشان خدمت به دین خدا و یاری اسلام و مسلمین بوده است و از طرفی آن طور که برمی آید، از نظر پیشوایان معصوم درباره این فتوحات بی اطلاع بوده اند، زیرا همان طور که دیدیم آشکارا تلاش می شد تا مردم نظر علی علیه السّلام را در این باره ندانند و چه بسا که هیأت حاکمه آنان را با اعمال فشار در چنین کارهای مهمی اعزام می کردند.» (2) همچنین: «لازم به ذکر است که حضور یاران و پیروان علی علیه السّلام در فتوحات، نه به منزلۀ تأیید حکومت و خلافت، بلکه به علت

ص: 155


1- سیّد جعفر مرتضی عاملی: سلمان فارسی، ص 85؛ به نقل از: الدرجات الرقيعه، ص 215 .
2- همان منبع، ص 200 .

تمایل و علاقۀ آنان جهت گسترش و اعتلای اسلام در خارج از مرزها است.

ایشان، خالصانه، نه برای سرازیر ساختن غنایم و به دست آوردن زمینها و اِقطاعات (1) ، بلکه تنها برای رضای خدا و اعتلای اسلام، در این فتوحات شرکت جستند.» (2) «تردیدی نیست که علی بن ابی طالب علیه السّلام و فرزندانش در هیچ یک از این کشورگشایی ها شرکت نجسته اند و مردم نیز می دانستند که با توجه به سابقۀ دلاوری و شهامت آن جناب، این سیاست نه به دلیل انزوا و بی تفاوتی ایشان پیش گرفته شده است و نه به موجب ترس از مرگ.

تنها علت آن بود که وی نمی خواست خود را در خدمت کسانی قرار دهد که آنان را غصب کنندۀ حقّ خود می دانست.

این همکاری، دور از شأن او و تأیید کنندۀ سیاست خلیفه وانمود می شد و به رفتار خلیفه و سپاهیانش در این جنگها اعتبار و مشروعیت می بخشید.

جز اینها، اطلاع ایشان از انگیزۀ این کشورگشایی ها مانع از آن بود که وی بدین آسانی، در آن نبردها شرکت جوید.

آنچه برای امام علی روا بود و از آن جلوگیری نمی کرد، شرکت یاران و پیروانش در آن نبردها بود. حضور آنان... از رخ دادن بسیاری رفتارهای غیر اسلامیِ سربازان جلوگیری می کرد.» (3)

ص: 156


1- [اِقطاغه به معنای قطعه زمینی است که در قدیم از طرف پادشاه به کسی واگذار می شد تا فرد از درآمد آن امرار معاش کند.]
2- اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص116 .
3- یوسف غلامی: پس از غروب، ص 290 .

نتیجه گیری

در یک جمع بندی کلّی دربارۀ حضور برخی یاران خاصّ امیرالمؤمنین علیه السّلام در فتوحات می توان گفت: 1_برخی از این بزرگان جهت کاستن از عمق فجایعی که در این کشورگشایی ها رخ داد و به دنبال دست یابی به اهداف و مقاصدی که از سوی امامشان ترسیم شده بود؛ عازم این فتوحات شدند.

2_ برخی دیگر از این بزرگان تحت فشار دستگاه خلافت و در راستای اهداف مرموزی که خلفا از فرستادن این افراد به جبهه های نبرد دنبال می کردند؛ به اجبار عازم این فتوحات شده و در واقع تبعید گردیدند.

تبعیدیانی که امید می رفت هرگز از کارزار نبرد زنده بازنگردند.

3_ دست خیانتگر تحریف گران و وارونه نویسانِ حقایق تاریخی جهت خارج ساختن حکومت خلفا از حصار غصب و مشروعیّت بخشیدن به نظام خلافت سقیفه ای، نام این افراد را به فهرست لشکریان خلفا اضافه کرده است.

با توجّه به این که عمدۀ فهرست هایی که در این باب به رُخ کشیده می شود برگرفته از منابع سنّیان است، شاید این تحلیل، از همۀ تحلیل ها به واقع نزدیک تر باشد.

ص: 157

شبهۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان و پاسخ بدان

(1)

این شبهه که با استناد به مواردی از مشاورۀ خلفا با امیرالمؤمنين علیه السّلام و نیز ارائۀ تحلیل های ناسّرِه از مشارکت حضرت امیر علیه السّلام و یارانش در حکومت خلفا، سعی دارد تا به دفاع از فتوحات صورت گرفته در عصر خلفا بپردازد، چنین آغاز می شود: «ما بررسی کوتاه خود را از جنگهای دوران خلفا با سه پرسش در این باره انجام می دهیم: پرسش یکم: شما با این دیدگاه، کمک های علی(ع) به خلفا در انبوهی از رخدادها، و راهنماییهای سرنوشت ساز او به آنان در هنگامه های بحرانی _ به ویژه در چند جنگ مهمّ که اکنون مورد کاوش ماست _ را و نیز شرکت حسنین(ع) و چند تن از خوب ترین اصحاب رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) در برخی از جنگ های خلفا را و نیز مسئولیّت پذیری اینان در حکومت خلفا را چگونه توجیه می کنید؟»! (2) در ادامۀ این پرسش، سه نمونه از سوی نویسندۀ آن مطرح می شود که یکی مربوط به مشاورۀ ابوبکر در سال اوّل خلافت خود با امیرالمؤمنين علیه السّلام درباره جنگ با مردم کِنْده است.

آن حضرت علیه السّلام در این مورد ابوبکر را از این کار بازداشته و فرمودند بهتر است دیگران را بفرستد و خود در مدینه بماند. دو مورد دیگر هم مربوط به مشاورۀ عمر با آن حضرت علیه السّلام در جنگ با رومیان و ایرانیان است که امام خلیفه را از حضور مستقیم در این جنگ ها پرهیز

ص: 158


1- از آن جایی که پاسخ گویی به این شبهه نیازمند مقدّماتی است که در فصل دوم و سوم این نوشتار بدانها پرداختیم، شایسته است که خوانندۀ گرامی مبانی مطرح شده در این دو فصل را هنگام مطالعۀ پاسخ ما به این شبهه به یاد داشته باشد.
2- سیّد محمّد رضا طباطبایی: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13 ، زمستان 80 و بهار 81، ص 225 .

دادند.

سپس مؤلّفِ مقاله از این چند نمونه_ که تنها منحصر به همین موارد هم می باشد (1) _ چنین نتیجه می گیرد: «خدا را، آیا اگر علی(ع) دیدگاه شما... را دربارۀ جنگ های خلفا داشت، نمی توانست از ارائه رهنمودهای سودبخش و سرنوشت ساز، خودداری ورزد؟! آیا او ناچار به گفتن بود، آن هم گفتار خوب و سازنده؟»! (2) مؤلّفِ مقاله در ادامۀ پرسش یکم به نمونه های دیگری دربارۀ رایزنی خلفا با حضرت امیر علیه السّلام اشاره کرده و می افزاید: «اميرالمؤمنین(ع) بارها! به هنگام نبود عمر در مدینه_ که به بازدید جبهه های جنگ می رفت و یک بار نیز برای امضای عهدنامه با مردم بیت المقدس به آن سرزمین رفت _ جانشینی او را در مدینه پذیرفت.»! (3)وی در ادامۀ این سه مورد منحصر به فرد (که نمی ئانیم چرا عوام فریبانه از آن به «بارها» تعبیر می کند) به مواردی که دلالت بر شرکت یاران امام علیه السّلام در فتوحات دارند، اشاره نموده و نتیجه می گیرد: «راستی با این نمونه ها... همچنان باید بر این ایده پای فشرد که جنگ های خلفا، گونه ای سرگرمی برای مردم بوده است و سد و مانع، در راه انتشار اسلام؟! آیا پذیرفتنی است که دربارۀ همکاریِ بزرگمردانی چون سلمان و عمّار و حجربن عدی و عدی بن حاتم و دیگران، گفته شود که اینان به حقایق امور و به رأی ائمّه(ع) آگاه نبوده اند؟»! (4)

ص: 159


1- ر.ک: جدول مندرج در فصل دوم
2- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ پیاپی 12 و 13 ، زمستان 80 و بهار 81، ص 226 .
3- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ پیاپی 12 و 13 ، زمستان 80 و بهار 81، ص 228 .
4- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ پیاپی 12 و 13 ، زمستان 80 و بهار 81، ص 229.

وی در ادامۀ نوشتار خود و متأثّر از آنچه بدانها اشاره شد، نتیجه می گیرد: «ائمّه اهل البیت(ع) به جنگ های خارجیِ مسلمین _به صورت کلّی _به دید مثبت می نگریسته اند. برخی از پشتوانه های این برداشت دلایلی است که در زیر می آوریم: الف) دلواپسی های امیرالمؤمنین(ع) دربارۀ جنگ های مسلمانان در روزگار خلفا و دلبستگیِ وی به پیروزیِ آنان در آن جنگ ها و نیز گره گشایی های او از کار خلفا که زمامدار جنگها نیز بوده اند.

ب) شرکت حسنین(ع) در برخی از جنگها.

ج) شرکت برخی از اصحاب بلند آوازۀ رسول اکرم و ائمّه(ع) چونان سلمان و عمّار و حُجربن عدی در فتوحات و ادارۀ مناطق فتح شده که بی تردید این اقدام از چنین نخبگانی، بدون موافقت امام معصوم(ع) نبوده است... (1)»! (2) با توجّه به نقل هایی که ارائه گردید، عمدۀ دلایل ابراز کنندۀ آنها در دفاع از فتوحات عصر خلفا و این ادّعا كه ائمّه علیم السّلام به جنگ های خارجی مسلمین به دید مثبت می نگریسته اند، عبارت اند از: ردیف 1 - کمک های حضرت علی علیه السّلام به خلفا در انبوهی از رخدادها و گره گشایی از کار خلفایی که زمامدار جنگها نیز بوده اند!

ص: 160


1- [دلایل مؤلّف ادامه دارد!]
2- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ پیاپی 12 و 13 ، زمستان 80 و بهار 81، ص 231_232.

ردیف 2 - مشاوره و راهنمایی های سرنوشت ساز حضرت علی علیه السّلام به خلفا در هنگامه های بحرانی به ویژه چند جنگ مهمّ و عدم خودداری آن حضرت علیه السّلام از ارائۀ رهنمودهای سودبخش و سرنوشت ساز و ابراز گفتار خوب و سازنده! رديف 3 _دلواپسی های حضرت علی علیه السّلام دربارۀ جنگ های مسلمانان در روزگار خلفا و دلبستگی وی به پیروزی آنان در آن جنگ ها! ردیف 4 _بارها جانشینی حضرت علی علیه السّلام به جای عمر در مدینه، آن هم در زمان فتوحات! ردیف 5 _شرکت حسنین علیهما السّلام در برخی از جنگهای خلفا! ردیف 6 _شرکت یاران حضرت علی علیه السّلام در برخی از جنگ های خلفا با مفروض دانستن اطّلاع آنان از نظر امام معصوم علیه السّلام ! ردیف 7_مسئولیّت پذیری یاران حضرت علی علیه السّلام در حکومت خلفا و شرکت در ادارۀ مناطق فتح شده، آن هم با موافقت امام معصوم علیه السّلام !

ص: 161

نقد و بررسی نگاه مثبت امیرالمؤمنین علیه السّلام به فتوحات

(1) یک مرور اجمالی بر مباحثی که تاکنون دربارۀ آن سخن گفتیم، ضعف استدلال ها و بی ارتباط بودن آن ها با ادّعای: «مثبت بودن نگاه ائمّه علیهم السّلام به فتوحات»! را به روشنی به اثبات می رساند.

زیرا این گونه نتیجه گیری ها مبتنی بر مقدّماتی است که همۀ آنها را در بخش های پیشین این نوشتار مورد نقد و نقض قرار دادیم.

اگر نتایج به دست آمده دربارۀ ارائۀ مشاوره به خلفا از سوی اميرالمؤمنین علیه السّلام را به خاطر بیاورید و بررسیهای آماری در این باره را ها دوباره مرور نمایید؛ به روشنی به مغالطۀ استناد کنندگان به مشاورۀ خلفا با آن حضرت علیه السّلام پی خواهید بُرد. چراکه آمار و ارقام نشان می دهد که تحلیل این قبیل نویسندگان از مراجعات خلفا به امیرالمؤمنين علیه السّلام ، تنها مبتنی بر ساخته های فکری آنان بوده و ربطی به واقعیّات تاریخی ندارد.

ص: 162


1- نقد و بررسی ردیف 1 _4 شبهه.

همچنین استناد به این گونه راهنمایی ها ( که حکمت های آن را بر شمردیم) و ارتباط دادن آن با فتوحات، آن هم تنها به این دلیل که طرف این مشاوره ها، هم زمان زمامدار جنگها نیز بوده است، کاملاً نامربوط و غیر منطقی به نظر می رسد.

زیرا اگر قرار باشد که ارائۀ مشاوره به خلفا دلیلی برای دید مثبت امیرالمؤمنین علیه السّلام به اموری محسوب شود که خلفا در حین وقوع مشاوره زمامدار آن نیز بوده اند، قبل از هر چیز شامل غصب مقام خلافتِ آن حضرت علیه السّلام می گردد، زیرا خلفا در لحظۀ انجام مشاوره زمامدار خلافت نیز بوده اند؟!

همچنین در همین بررسی ها دریافتیم که مشاوره های نظامی آن حضرت با خلفا، تنها محدود به 3 مورد بوده و از دقّت در محتوای آن، علّت ارائۀ این مشورت ها هم به خوبی آشکار می گردد و ثابت می شود که هیچ ربطی به شخص خلیفه یا اصل فتوحات نداشته است.

آنچه در این گونه موارد براي اميرالمؤمنين علیه السّلام مهمّ بوده است جلوگیری از وقوع اشتباهاتی در این جنگها است که می توانسته به محو و نابودی کامل اسلام و غلبۀ کفّار بر مسلمین منتهی گردد.

لذا در این قبیل رایزنی ها، به هیچ روی شخص خلیفه و یا فلسفۀ فتوحات مدّ نظر آن حضرت علیه السّلام نبوده است که بخواهیم از آنها «دید مثبت ائمّه علیهم السّلام نسبت به فتوحات» را نتیجه بگیریم.

بدیهی است در شرایطی که حفظ اسلام و جلوگیری از نابودی ظاهری و کامل آن توسّط کفّار، با موضع گیری و عملکرد خلیفه در جنگها ارتباط مستقیم و ناگسستنی پیدا میکند، حضرت علی علیه السّلام در

ص: 163

این امور مداخله خواهند فرمود؛ امّا از یاد نبریم که امیرالمؤمنین علیه السّلام در شرایطی به ارائۀ گفتار خوب و سازنده دربارۀ فتوحات می پردازند که خلیفه مصمّم به انجام لشکرکشی گردیده و در واقع بدون مشورت و خودسرانه، به اقدام نظامی دست زده است.

بدیهی است در چنین شرایطی که امکان جلوگیری از لشکرکشی وجود ندارد، حکیمانه است که در برخی اقدامات، اصلاحاتی صورت پذیرد؛ تا آنچه قرار است اتّفاق بیافتد و گریزی از وقوع آن نیست، در نهایت به یک خطر و ضرر عظیم و بنیان افکن برای اسلام و مسلمین تبدیل نشود.

دلواپسی های حضرت امیر علیه السّلام تنها به همين معنا است و هرگز دلیلی بر تأیید فتوحات محسوب نمی گردد.

به عبارت دیگر، آن گاه که تصمیم گیری های نابخردانۀ خلفا در مسائل نظامی موجب می شده تا جان خلیفه با حفظ اسلام گره بخورد، جهت مصون نگهداشتن اسلام از خطر محو و نابودی توسّط کفّار، چاره ای جز ارائۀ رهنمودهایی سود بخش و سرنوشت ساز به خلیفه در این موضوع نبوده است.

در مقابل آن جا هم که بقای خلیفه و حیات او با بازگشت امّتِ اسلام به دوران شرک و بت پرستی عجین گشته، امیرالمؤمنین علیه السّلام هیچ ارزشی برای جان خلیفه قائل نبوده اند؛ چنان که آن حضرت علیه السّلام در پاسخ به نظر سنجی خلیفۀ دوم در این باره فرمودند: اگر خلیفه توبه نکند و از بازگرداندن مردم به دورۀ جاهلیّت منصرف نشود، سرش را از تن جدا خواهم نمود. (1)

ص: 164


1- ر.ک: نجم الدین عسکری: علّى و الخلفاء، ص 120؛ به نقل از: مناقب خوارزمی، ص 59.

جمع میان این دو برخورد و موضع گیری های متفاوت امیرالمؤمنین علیه السّلام در این دو مورد نشان می دهد که در شرایط عادی، جان خلیفه به تنهایی و تا آن زمان که با حفظ اسلام گره نخورده باشد، نه تنها هیچ اهمیّتی برای آن حضرت علیه السّلام ندارد، بلکه برعکس، اگر موجبات ایجاد شرک و بت پرستی یعنی نابودی اسلام را در جامعه فراهم آورد، بی ارزش و ستاندنی نیز خواهد شُد.

لذا رایزنی های نظامی امام علیه الّسّلام در دوران خلفا، نه دلیلی بر حُسن روابط متقابل بوده و نه تأییدی بر عملکردهای نظامی آنان به شمار می آید؛ چه رسد به آن که بخواهیم آن را کوششی جهت تحکیم مبانی قدرت و حکومت خليفه تلقّی کنیم.

چنانچه ابراز شده :«استنباط درست! از موضعی که حضرت علی(ع) در مدت 25 سال خلافت خلفای ثلاث و نیز دوران نزدیک به 5 سال حکومت خودش داشت، به وضوح و بدون کمترین تردید و شبهه ای نشان می دهد که آن حضرت(ع).. از هیچ گونه کوششی برای تحکیم میانی قدرت و حاکم مسلمین دریغ نمی ورزید...»! (1) به هر حال دوباره یادآور می شویم که اگر حضرت امیر نسبت به فتوحات نظر مثبتی داشتند و آن را جهاد در راه خدا می دانستند، پس چرا از شرکت مستقیم در آنها خودداری فرمودند و بلکه فراتر از آن، چرا پیشنهاد فرماندهی نظامی در این جنگ ها را با قاطعیت کامل رد نمودند؟

ص: 165


1- محمّد جواد حجّتی کرمانی: روزنامۀ أقلاب برده م.رخ 9 تير 1381.

اما در مورد ادعای عوام فریبانۀ «بارها! جانشینی حضرت علی علیه السّلام به جای عمر در مدینه که (با توجّه به تقارن آن با ایّام فتوحات) دلیلی بر دید مثبت ائمّه علیهم السّلام نسبت به فتوحات تلقّی شده است، کافی است شواهد تاریخی و تحلیل های ارائه شده در این زمینه را دوباره به یاد آوریم تا میزان صحّت و اعتبار علمی سخنان نویسندۀ مقاله معلوم گردد.

ص: 166

شرکت حسنین علیهم السلام در فتوحات خلفا

اشاره

شرکت حسنین علیهما الّسلام در فتوحات خلفا (1) درباره شرکت حسنین علیهما السّلام در فتوحات خلفا، علّامه جعفر مرتضی پدر کتاب خود که به نام «تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السّلام ، ویرایش جدید» ترجمه گردیده بحث مبسوطی را ارائه داده اند.

ضمن تأکید بر لزومِ مطالعهۀ دیدگاه های استاد، توجّه شما را به نقدهای دیگری در این زمینه جلب می نماییم»

مقدّمه

«قبل از ورود به اصل بحث (سیاست حسنین علیهما السّلام در ارتباط با حکومت و فتوحات خلفا) در این خصوص، باید به چند نکته توجه کرد: 1- هیچ محقّقی حقّ ندارد که قبل از تطبیق منابع و متون تاریخی چیزی را بپذیرد و یا انکار کند، زیرا پرواضح است که

ص: 167


1- بررسي ردیف 5شبهه.

برخی از کتب تحت تأثیر عامل قدرت یا عامل تعصب (که نتیجه هر دو جعل و تحریف و افتراست) نگارش یافته است و از این جهت ابداً نباید آنها را سند قرار داد، این نه سختی است که فقط اعتقاد ما باشد، بلکه می نگریم که شیخ شلتوت مفتی اخیر مصر و رئیس اسبقِ «جامع الأزهر» که خود با نوع مؤلفان ملل و نحل هم مذهب است، چنین می گوید: بیشتر کسانی که درباره فرق و مذاهب اسلامی کتاب نوشته اند تحت تأثیر روح پلید تعصّب بوده اند. از این رو، تأليفشان همواره آتش دشمنی و کینه را در میان فرزندان یک امّت، دامن زده است. هر یک از این ملل و نحل نویسان، تنها و تنها از یک زاویه، به مخالفان خویش می نگریسته اند: رأي مذهب مخالف را سخیف شمردن و عقیده طرف مقابل را به سفاهت منسوب داشتن، آن هم با اسلوبی که شر و زیانش بسی بیشتر است تا خیر و سودش، از این جهت است که هر کس که اهل انصاف باشد، نباید از روی این کتابها، درباره مذاهب اسلامی اظهار نظر کند، بلکه باید درباره هر فرقه ای به کتابها و مأخذ مخصوص آن فرقه رجوع کند، تا بدینوسیله به حق نزدیک شود و از خطا دور ماند.

(1) بنابراین، جای تأسّف است در دانشگاههای ما نیز این کتب را مستند قرار می دهند و معلومات خود را از آنها می گیرند و به شاگردان (جوانان سرزمینهایی که باید حقیقت تشیع را نیک فراگیرند) می آموزند، بی داشتن تخصص و

ص: 168


1- به نقل از: اسد حيدر: الامام الصادق والمذاهب الاربعه، ج 6،ص 391_ 392 .

بی مراجعه به مأخذی که به نقد اینگونه کتب پرداخته اند، مانند جلد سوم الغدير.

2 _اصولاً باید به این نکته توجه داشت که اقوال تاریخی مانند مواد خامی هستند که در دسترس ما قرار گرفته است و مورخ در این راستا بیش از یک عنصر اطلاع رسان وظیفه دیگری ندارد، آنچه مهمّ است عقل ماست که در هنگام خردورزی و انجام عملیات با کنار یکدیگر قرار دادن منابع و متون تاریخی و تدوین آن می تواند به صحّت و سقم قضیه ای پی ببرد (1)(2)

نقد و بررسی

همان طور که می دانید، در منابع شیعه و سنّی هیچ گزارشی مبنی بر شرکت امیر المؤمنين علیه السّلام در فتوحات خلفا وجود ندارد؛ همچنین هیچ منبع شیعه ای از شرکت حسنین علیهما السّام در کشورگشایی های عصر خلفا سخن نگفته است که این، خود محل تأمّل و دقّت می باشد.

امّا برخی از مورّخین اهل سنّت از حضور امام حسن و امام حسین علهما السّلام در این فتوحات خبر داده اند که به تدریج موجب شهرت یافتن این مسأله و در نتیجه راه یافتن گزارش های آنان در آثار مورّخان مُعاصر شیعه (3) و حتّی برخی از علما و فقها (4)گردیده است.

ص: 169


1- و نیز اگر چنانچه تحلیلی هم انجام داد، در صورتیکه تحليلش با موازین عقلی و علمی سازگار نباشد، ملزم به پذیرش آن نخواهیم بود.
2- عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهم السّلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفاء ص 121 _122
3- ر.ک: باقر شريف القرشی: حياة الامام الحسين بن على علیه السّلام، ج 1، ص 201 - 202؛
4- هاشم معروف حسنی: سيرة الأئمّة الاثني عشر، ج 1، ص 482_483 و ج 2، ص 15 - 16.

از آن جایی که بسیاری از نویسندگان اهل سنّت_ همانند ابن اثیر و ابن کثیر_ به نقل طبری (متوفّی 310) در این باره استناد کرده و گزارش هایی شبیه به عبارات طبری را در آثار خود به ثبت رسانده اند؛ در این نوشتار تنها به بررسی و نقد همین مأخذ اكتفا می کنیم.

طبری در کتاب تاریخش به نام «تاریخ الامم و الملوک» در این باره می نویسد: «در سال سی ام سعید بن عاص با تنی چند از صحابه هم چون حسن، حسین و ... به همراه سپاهی از کوفه به قصد خراسان به راه افتادند...»! (1) خبر فوق که نقل اوّل طبری می باشد؛ گذشته از ضعف هایی که در سلسله راویان خود دارد (2) ، حاوی نکتۀ دیگری است که پذیرش حضور حسنین علیهما السّلام در آن فتوحات را سخت دچار مشکل می گرداند.

طبری در ادامۀ همین گزارش درباره چگونگی و نحوۀ فتح یکی از شهرهای طبرستان (گرگان) به نام «طَمِیسَه» می نویسد: «سعید بن عاص (3) به مردم شهر امان داد به شرط آن که حتی یک تن از آنان کشته نشوند، امّا حصار شهر را که گشود، به جز یک تن، همۀ آنان را به قتل رساند.» (4) افزون بر این، نقل دوم طبری نیز از همان راویان نقل اوّل اخذ شده است؛ با این تفاوت که ضمن تکرار نام بعضی از افراد شرکت کننده در

ص: 170


1- طبری: تاريخ الامم و الملوک، ج 3، ص 323 .
2- برای مثال: کتاب های رجالی اهل سنّت از علی بن مجاهد (یکی از راویان این خبر) با عنوان كذّاب و جاعل حدیث یاد کرده اند. ر.ک: مزّی: تهذيب الكمال، ص 118_119 ؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج 4، ص 72 .
3- [یعنی فرماندۀ همان لشکری که حسنين علیهما السّلام تحت فرمان او بودند.]
4- طبري: تاريخ الامم و الملوک، ج 3، ص 324.

فتح طبرستان، نامی از حسنین علیهم السّلام در این فهرست به چشم نمی خورد.

نکتۀ جالب دیگری که از گزارش مورّخین اهل سنّت در این باره استنباط می گردد، مربوط به سال شرکت آن دو امام همام علیهما السّلام در فتوحات است؛ یعنی سال سی ام هجری که مصادف با ایّام زمامداری خلیفۀ سوم می باشد.

به عبارت دیگر، آن دسته از نقل های تاریخی که متعرّض سال شرکت حسنین علیهما السّلام در فتوحات شده اند، حاکی از حضور ایشان در فتوحات عصر عثمان می باشند. یعنی همان دورانی که امیر المؤمنين علیه السّلام حتّی از ارائۀ مشاوره دربارۀ فتوحات نیز اجتناب مینمودند؛ تاچه رسد به این که فرزندان خود را به همراه لشکریان عثمان و تحت فرمان بنی امیّه به جبهۀ نبرد در طبرستان گسیل دارند.

جالب تر آن که طبری نقل می کند که امیر المؤمنين علیه السّلام_ جهت حفظ جان حسنین علیهما السّلام _ از شرکت آنها در معركۀ صفين ممانعت به عمل می آوردند.

(1) حال چگونه می توان پذیرفت که آن حضرت علیه السّلام آن دو یادگار فاطمه علیهم السّلام را تحت فرماندهی بنی امیّه به طبرستان گسیل دارند؟! بنابراین، با توجّه به وجود چنین اشکال های سندی و محتوایی و نیز انضمام این موارد به تحلیل های علّامه جعفر مرتضی، حضور حسنین علیهما السّلام در فتوحات عصر خلفا، مورد پذیرش نمی باشد.

ص: 171


1- طبری: تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 44.

بررسی شرکت یاران امیرالمؤمنین علیه السّلام در فتوحات و حکومت خلفا

اشاره

(1)

اشاره

با توجه به ابراز تعجّب نویسندۀ مقاله از عدم اطّلاع برخی از صحابه نسبت به حقایق امور و رأی ائمّه علیهم السّلام دربارۀ فتوحات، بیان می داریم که این تحلیل به عنوان علّت منحصر به فرد شرکت برخی از یاران امام علیه السّلام در فتوحات مطرح نشده، بلکه تنها به صورت یک احتمال در کنار سایر دلایلی مطرح گردیده است که متأسّفانه از توجّه به آنها غفلت شده است.

لذا عدم قبول این احتمال، هیچ تأییدی برای فتوحات خلفا به دنبال خود نمی آورد، زیرا بر فرض که همۀ یاران امیر المؤمنين علیه السّلام باکسب موافقت ایشان در فتوحات خلفا شرکت جسته و تحت فشار نبوده و یا به علت خوش بینی، «به خیال جهاد» در سپاه خليفه حضور نیافته باشند و نیز برفرض که آن حضرت علیه السّلام هم می توانسته در آن شرایط خاصّ، نظر خود را به صراحت به همۀ آنانی که به ایشان رجوع کرده اند (بر

ص: 172


1- بررسی ردیف6_7 شبهۀ

فرض رجوع)، بازگو نمایند؛ باز هیچ دلیلی وجود ندارد که موافقت امیرالمؤمنین علیه السّلام با شرکت پارانش در فتوحات، تنها به دلیل دید مثبت ایشان به فتوحات خلفا باشد و به زعم مؤلّفِ مقاله هیچ دلیل دیگری هم نداشته باشد؟! در حالی که می توان گفت آنان به دلایل سازندۀ دیگری در این فتوحات شرکت جسته اند که نه تنها دلیل بر تأیید فتوحات نبوده، بلکه خود نشان دهندۀ انحرافی است که در اصل این اقداماتِ نظامی وجود داشته و حال که امکان جلوگیری از وقوع آن میسّر نیست، به انجام برخی اصلاحات اكتفا گردیده است تا عمق فاجعه از آن چه می توانسته باشد، کمتر گردد و از شدت قتل و غارت های سپاهيان خلیفه کاسته شود و حضور یاران امام علیه السّلام به عنوان اهرم های کنترل نظامی و رعایت موازین شرعی و اخلاقِ انسانی مؤثر واقع گردد .

با توجه به آنچه گذشت، باید گفت که متأسّفانه تحلیل های صورت گرفته از مسئولیت پذیری های یاران آن حضرت علیه السّلام در حکومت خلفا و سرزمین های فتح شده نیز ناروا بوده و به غلط، حمل بر موافقت آن حضرت علیه السّلام با اصل فتوحات شده است.

در این مورد نیز، بر فرض که بپذیریم این مشارکت ها و مسئولیت پذیری ها در همۀ موارد و نسبت به همۀ اصحاب، توأم با موافقت امام علیه السّلام بوده است؛ این موافقت می تواند به دلایل و حکمت های متعدّدی صورت گیرد که در تحلیل علّامه جعفر مرتضی به برخی از آنها اشاره گردید.

حال باید پرسید: به چه دلیل فلسفۀ این همکاری ها تنها در تأیید

ص: 173

فتوحات منحصر گردیده است؟ و چرا از کنار سایر دلایل به سادگی و غافلانه گذر شده است؟ در حالی که قبول این دیدگاه (یعنی نگاه مثبت حضرت علی علیه السّلام به فتوحات) در تعارض آشکار با این فرموده ایشان است که: «لا يَخْرُجِ المُسْلِمُ فِي الْجِهادِ مَعَ مَنْ لا يُؤْمِنُ عَلَى الحُكْمِ وَ لایُنْفِذُ فِی الفَیْءِ اَمْرَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ.

فَاِنَّهُ اِنْ ماتَ فی ذلِكَ الْمَكانِ كانَ مُعِيناً لِعَدُوِّنا في حَبْسِ حَقَّنا وَ الْاِشاطَةِ بِدِمائِنا و ميه ميتَةٌ جاهِلَيّةٌ. (1) مسلمان نباید در رکاب کسی که به حکم خدا ایمان ندارد و فرمان خداوند را دربارۀ غنایم جنگی اجرا نمی کند، به جهاد برود.

که اگر برود و کشته شود، دشمن ما را در حبس حقوق ما و ریختن خونهای ما یاری نموده و مرگش همچون مرگ دوران جاهلیت است.»

ص: 174


1- شیخ حرّ عاملی، وسائل الشيعة، ج 11، ص 34.

آیا فتوحات خلفا قابل دفاع است؟

القا کنندۀ این شبهه در ادامۀ دفاع خود از فتوحات خلفا، در پاسخ به این ایراد که در زمرۀ فرماندهان این نبردها افرادی چون خالدبن وليد بوده اند، این سؤال را مطرح می کند که:

«با مأموریت های همین خالدبن ولید از سوی شخص رسول اکرم(ص) چه می کنید.»! (1) و سپس نمونه هایی از فرماندهی او در عصر پیامبر صلّى اللهُ عليه وسلّم را بر می شمارد (2) و بدین ترتیب سعی دارد تا از عملکرد سپاه اسلام در فتوحات خلفا دفاع نماید؛ چنانچه می نویسد:

ص: 175


1- سیّد محمّد رضا طباطبایی: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ پیاپی 12 و 13 ، زمستان 80 و بهار 81، ص 229.
2- بر فرض که صحت این فرماندهی ها از نظر تاریخی به اثبات برسد (که خود اول کلام است) می توان گفت:انتصاب خالدبن ولید (جنگ آور معروف قریش که روزگاری فرماندهی سپاه کفّار و مشرکینِ مکّه در جنگ احد را بر عهده داشت) نشان دهنده تسلیم قریش در مقابل قدرت اسلام و شدّت نفوذ آن بود. این انتصاب تأثیر عمیقی در به زانو درآوردن قبایلی داشت که در تنظیم موضع گیریهای خود نسبت به اسلام و مسلمین، چشم به عملکرد مکّیان دوخته بودند.

«عملکرد مسلمانان در جنگ ها و فتوحات به خوبی قابل دفاع است و با نادیده گرفتن لغزش هایی اندک! که مانند آن در هر درگیری دیگری نیز به چشم می خورد، می توان از مجموعۀ جنگهای مسلمانان _ و نه هر آنچه در آن جنگها گذشته است مو به مو - دفاع کرد.»! (1) وی در ادامه، با این بیان که: «در جنگهای خود رسول اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) نیز تخلّفات قابل ملاحظه ای! از جانب سربازان و افراد تحت امر سر می زده است.»! (2) به ذکر برخی از این نمونه ها پرداخته و چنین نتیجه می گیرد: «وقتی یک گروه هشت یا دوازده نفره به سرکردگیِ عموزادۀ رسول خدا(ص) به مأموریت می رود و دست به کاری ناخواسته و ناشایست مانند کشتن دو نفر در ماه حرام بدون دستور فرماندهی کل، بلکه با نافرمانی از دستور بازدارندۀ او می زند... وقتی فرمانده ای از به کار بستن دستور پیامبر(ص) سرپیچی می کند و شماری از مردم بی گناه _ و احتمالاً مسلمان _ را با ناجوانمردی و سنگدلی، به خاک و خون می کشد؛

وقتی سربازان تحت امر فرماندهی چونان علی(ع)، بی باکانه! به بیت المال دست درازی می کنند... شما از فرماندهان و سربازان شرکت کننده در جنگها و فتوحات اسلامی که گاهی عدد آنان به شصت هزار نفر می رسیده است، چه انتظاری دارید؟

ص: 176


1- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ پیاپی 12 و 13 ، زمستان 80 و بهار 81، ص 235 .
2- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ پیاپی 12 و 13 ، زمستان 80 و بهار 81،ص 241 .

... آیا با همۀ این ملاحظات باز هم می توان گفت: حقیقت این است که شیوۀ جنگ های پیامبر(ص) با این کشورگشایی ها کاملا متفاوت بوده است؟»! (1) همان طور که ملاحظه می شود، در این بخش سعی شده است تا ثابت گردد شیوه جنگهای پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله با فتوحات خلفا و عملکردهای نظامی آنان، همانند و یکسان است و هیچ تفاوتی در این زمینه وجود ندارد؛ چرا که اگر در زمان خلفا افرادی چون خالدبن وليد به مأموریّت های نظامی گماشته شدند، پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله نیز خالدبن ولید را به مأموریتّ های نظامی اعزام فرموده اند و اگر در زمان خلفا از خالد و

امثال او خلاف هایی سر زده، امثال این تخلّفات در جنگ های پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله و از سوی سربازان امیرالمؤمنین علیه السّلام و امام حسن علیه السّلام نیز قابل

مشاهده است؟! در پاسخ باید گفت بر فرض که صحّت و اعتبار تاریخی حوادثی که وقوع آن به عصر رسالت نسبت داده شده را بپذیریم، اوّلاً: میان عملکردهای نظامی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله و ائمّه علیهم السّلام با رفتارهای جنگی خلفا، یک تفاوت اصلی و ماهوی وجود دارد و آن «اذن خدای متعال» می باشد؛ که درباره غاصبان خلافتِ الهیّه هرگز چنین اذنی وجود ندارد؛ «بنابراین، کسانی که بدون داشتن صلاحیت اذن و فرمان الهی، خود را جانشین حضرت داعی الی الله _ عليه و على آله صلوات الله و سلامه _ قلمداد کرده اند، از نظر قرآن، مُفتريان كذّاب و

ص: 177


1- همو: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ پیاپی 12 و 13 ، زمستان 80 و بهار 81، ص 225 _226 .

ستمگر ترین افراد بشر به حساب می آیند و لزوماً مستحق سخت ترین کیفرها و شدیدترین عذابها می باشند؛ اگر چه از مواضع منبر و محراب غصبی، با قیافه های زاهدنمای سالوسی، ندای ارشاد و هدایت سر داده، مردم را به خداپرستی و صدق و صفا و امانت و تقوی دعوت کرده باشند و با جنگیدن با کفّار و سرکوب کردن آنان، دامنۀ حکومتِ_ به نامْ_ اسلامی را گسترش داده و مملکتهایی را به زیر پرچم قرآن آورده باشند.» (1) ثانياً: آن چه در این مغلطه ها ساده انگارانه از توجّه بدان غفلت شده است، عدم بررسی نحوۀ عکس العمل پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله و ائمه علیهم السّلام نسبت به تخلّفات مأموران و زیردستان خود و عدم توجّه به تفاوت آشکار آن با عملکردها و موضع گیری های خلفا در شبیه این موارد می باشد.

به راستی، چرا در متن شبهات به فرماندهی خالد در زمان پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله و رفتار او با مردم قبیلۀ بنی جَذیمه اشاره شده (2) ، ولی هیچ ذکری از عکس العمل پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله در این زمینه به میان نیامده است؟ در حالی که شواهد تاریخی نشان می دهد آنگاه که: «خبر جنایات خالد به پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله رسید، آن حضرت سخت ناراحت شد و برآشفت. دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا از آنچه خالد کرده است، به نزد تو بیزاری می جویم.

ص: 178


1- استاد سیّد محمد ضیاءآبادی: در جستجوی علم دین، ص 170 _171.
2- ر.ک: سیّد محمّد رضا طباطبایی: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ پیاپی 12 و 13 ، زمستان و بهار 81، ص 244.

چون خالد به حضور رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله رسید، آن حضرت بر او خشمگین بود.

بلافاصله به علی علیه السّلام مأموریت داد که نزد قبیلۀ بنی جَذیمه رود و خسارتها و خونبهای افراد را بپردازد.

پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود: نزد بنی جذیمه برو، کارهای دورهٔ جاهلی را زیر پا بنه و آنچه را که خالد از میان برده است، فدیه اش را پرداخت کن.

علی علیه السّلام دیه کشتگان آنها را پرداخت و غرامت هر خسارتی را که به ایشان رسیده بود، داد؛ حتّی قیمت ظرفهایی را که برای سگها آب و غذا در آن می ریختند و همراهان خالد برده بودند، پرداخت.

سپس از آنان پرسید که آیا خونی بی دیه یا مالی بی غرامت مانده است؟ و چون گفتند دیگر چیزی نمانده است.

مالی را هم که باقی مانده بود، به عنوان احتیاط و برای آنکه از رسول خدا صلّی اللهُ عیه وآله خشنود باشند، به آنان پرداخت و گفت: این مقدار را هم به عنوان احتیاط از طرف رسول خداصلّى اللهُ عليه وآله به شما می پردازم که اگر چیزی مانده است که شما اکنون از آن اطلاعی ندارید، ذمّۀ رسول خدا صلّی اللخُ علیه وآله از آن بری شده باشد.

سپس نزد رسول خدا صلّى اللهُ عليه وآله بازگشت و گزارش کار خود را به آن حضرت داد.

پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله فرمود: بسیار خوب کردی، من به خالد فرمان جنگ نداده بودم، بلکه به او فرمان داده بودم تا آنها را به اسلام فراخواند.

و نیز روایت شده است که حضرت دستهای خود را به سوی

ص: 179

آسمان بلند کرد و سه بار گفت: خدایا از آنچه خالد کرده است، نزد تو بیزاری می جویم.» (1) متأسّفانه نه تنها از ذکر این عکس العمل پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله و اجتناب شده بلکه معلوم نمی باشد که چرا آنجا هم که مؤلّف در متن مقاله اش پس از یادآوری عملکرد ناشایست عموزادۀ رسول خدا صلّی الله علیه وآله به ناراحتی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله و توبیخ فرستادگان توسّط ایشان اشاره کرده است، از توجّه دادن به این عکس العمل پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله _که حتّی منجر شد آن حضرت به غنائم آنان دست نزنند _ غفلت ورزیده و در آن دقّت نکرده است؟ همچنین آن جا که از دست درازی سربازان تحت امر امیرالمؤمنين علیه السّلام به بیت المال سخن به میان آورده، مؤلّفِ مقاله از توجّه دادن و دقّت به این نکته که این اعمال زشت در غیاب آن حضرت علیه وآله

صورت پذیرفته و امیرالمؤمنین علیه السّلام از این کردار، سخت بر آشفتند و جامه ها را از تن آنان درآوردند، غفلت کرده است؛ حال آن که خود نیز در ضمن نقل این حادثه، همه موارد فوق را نگاشته است. (2) به هر حال غفلت از توجه به این نکات و عدم دقّت در آنها از یکسو و نادیده انگاشتن عکس العمل های خلفا در برخورد با تخلّفات زیردستان حکومتی خود از سوی دیگر، منجر به دفاع نامعقول از فتوحات خلفا گردیده است. گویا القا کنندۀ این مطالب از یاد برده است

ص: 180


1- مصطفی دلشاد تهرانی میراث ربوده، ص 171 _172؛ به نقل از: المغازی، ج 2، س 875 _882؛ سيرة ابن هشام، ج 4، ص 53_55 ؛ الطبقات الکبری، ج 2، ص 147 _148؛ تاریخ الطبری، ج 3، ص 66 _68؛ الکامل فی التاریخ، ص 255 _256؛ سيرة ابن کثیر، ج 2، ص 201 _202 .
2- ر. ک: سید محمّد رضا طباطبایی: مقالۀ مندرج در فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ پیاپی 12 و 13 ، زمستان 80 و بهار 81، ص 244 .

که خالدبن ولید در زمان خلافت ابوبکر با مالک بن نویره و قبیلۀ او _که تنها حکومت ابوبکر را مشروع نمی دانستند _ چه کرد؟! آن گاه که: «خالد، مالک را در حالی که می گفت: من مسلمانم کشت و سر او را پایه دیگ غذا قرار داد و در همان شب با زن او...» (1) پس از این جنایت فجیع، که توسط خالد _ فرمانده و فرستادۀ خلیفۀ اوّل _ صورت پذیرفت؛ «ابوبکر گفت: من او را سنگسار نمیکنم، او اجتهاد کرده و در اجتهاد خود به خطا رفته است... من شمشیری را که خدا از نیام کشیده در غلاف نخواهم کرد. (2) » (3) البتّه عكس العمل خلیفۀ اوّل به همین مورد منحصر نبود؛ بلکه آن گونه که «طبری می نویسد: ابوبکر هرگز گماشتگان و سپاهیان خود را قصاص نمی کرد. گویا وی در سیاست خود اعتقادی به مجازات کارگزاران و سپاهیانش نداشته است.» (4)خلیفۀ دوم نیز شبیه همین سیاست را نسبت به اطرافیان و هواداران خود اجرا میکرد، یکی از این افراد مُغِيرة بن شُعبه بود که در زمان خلافت عمر فرماندار بصره گشت. تلاش عمر جهت رهانیدن مغیره از مجازات شرعی سنگسار، نمونۀ بارزی از نحوۀ برخورد خلیفه با خلاف کاری های گماردگان حکومتی و طرفدارانش بود.

ص: 181


1- علّامه سیّد مرتضی عسکری: نقش ائمّه در احیاء دین، ج 16، ص 44 .
2- [ر.ك: البداية والنهاية، ج 4، ص 322.]
3- همان منبع، ج 16 ، ص 45 .
4- یوسف غلامی: پس از غروب، ص 229 .

خلیفه دوم نه تنها چهارمین شاهد را از ادای شهادت شرعی علیه او بازداشت، بلکه به دست خود مغیره بر سه شاهد نخست نیز حد جاری ساخت ؟! (1) حال با توجّه به این دو نمونۀ پر اهمیت، چگونه می توان انتظار داشت که خلفا به جنایات جنگی سربازان خود در فتوحات اهمّیّتی بدهند، چه رسد که بخواهند به آنها رسیدگی هم بکنند؟! این تفاوت بارز و آشکاری است که میان عملکردهای نظامی در عهد پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله و خلفا وجود دارد و نمی دانیم به چه دلیل و انگیزه ای از سوی نویسنده مقاله نادیده انگاشته شده است؟! شاید به این دلیل که ابراز کنندۀ این دیدگاه قائل به نادیده گرفتن

لغزشهایی اندک! که مانند آن در هر درگیری دیگری به چشم می خورد! می باشد؟! مانند آنچه به نام اسلام و حکومت اسلامی بر سر مالک بن نویره و همسرش آمد! (2)

اما پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله هرگز لغزش سربازان و فرماندهانش را کوچک نشمرد و از عملکردهای زشت آنان دفاع نکرد و آنها را توجیه ننمود و سعی در رهانیدن متخلّفان از مجازات های شرعی نفرمود. بلکه برعکس در عین قبول مسئولیّت و جبران آن، از اعمال و رفتارهای غلط آنان نیز ابراز بیزاری و تنفّر فرمود؛ در حالی که خلیفۀ اوّل و دوم، نه تنها

از رفتار فرماندهان و استانداران خود دفاع میکردند و تمام تلاش خود

ص: 182


1- ر.ک: سيد عبدالحسين شرف الدين اجتهاد در مقابل نصّ (ترجمۀ على دوانی)، ص 340- 345 .
2- ر.ک: علی غلامی دهقی: جنگ های ارتداد و بحران جانشینی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله، فصل ششم، ص 81-94.

را جهت سرپوش نهادن بر این اقدامات ناشایست به کار می بستند، بلکه به نظر می رسد: این قبیل جنایات با اتکا به حمایت های بی دریغ آنان صورت می پذیرفت؛ زیرا بنای خلفا بر حمایت کُور از طرفداران سیاسی و نظامی شان بوده است، ولو این هواداران مرتكب فجیع ترین جنايات شوند؟!

ص: 183

مشارکت های اجباری امیرالمؤمنین علیه السّلام در حکومت خلفا

نكتۀ آخری که باید در خاتمۀ بحث دربارۀ مشارکت امیرالمؤمنين علیه السّلام در حکومت خلفا خاطرنشان کرد این است که در برخی موارد، سیاست دستگاه خلافت به گونه ای بود که آن حضرت علیه السّلام را ناخواسته مجبور به انجام برخی اقدامات می نمود؛ برای مثال یکی از اهرم های فشار خلفا جهت تثبیت پایه های خلافتشان عبارت بود از:

«اهمیّت دادن به لزوم جماعت، محکوم کردن و حتی تکفیر کسانی که در جماعت آنان شرکت نمی کردند.

احادیثی که در مذمّت ترک جماعت مسلمین و ایجاد تفرقه یا شق عصای مسلمین وارد شده بود، لزوم همراهی با جماعت حق به رهبری پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله یا امام را با خود مطابقت دادند و حتی احادیثی هم در این باره جعل شد...» (1)

ص: 184


1- دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 1، ص 354.

در چنین شرایطی نه تنها عدم شرکت امیر المؤمنین علیه السّلام در این گونه مراسم، بهانۀ کافی را برای سرکوب بیشتر ایشان در اختیار حکومت قرار می داد (1) ؛ بلکه فراتر از آن، امکان هرگونه مداخله امام علیه السّلام در امور حکومتی و تلاش برای حفظ دین اسلام را از وی می ستاند.

در حالی که امام علیه السّلام به دنبال چنین انزوایی از جامعه اسلامی نبودند.

بنابراین همان طور که تا کنون به اثبات رسید، هیچ دلیلی وجود ندارد تا در مواردی که برخی همکاری ها صورت پذیرفته است، میان انگیزه های امیرالمؤمنین علیه السّلام و مقاصد خلفاهمگونی و همسانی برقرار سازیم.

بلکه برعکس، با دقّت نظر در مطالب مطرح شده می توان به تضادّ و شکاف عمیقی میان اهدافِ مورد نظر طرفین این نوع مناسباتِ سیاسی پی برد.

در سرتاسر این قبیل امور یک اصل اساسی وجود دارد: امیرالمؤمنین علیه السّلام هرگز به گونه ای رفتار نمی فرمودند که عملکرد آن حضرت به تأیید خلافت و سيرۂ خلفا بیانجامد و با آنان امکان هر نوع سوء استفاده از رفتار ایشان را جهت تأمین مقاصد خود به دست آورند.

آنچه امام علیه السّلام در این قبیل موارد به دنبال آن بودند با خطّ مشی نظام خلافت در جلب نظر و کسب همکاری ایشان کاملا اختلاف داشت.

این در حالی است که همچنان شاهد برخی تفسیرها و تحلیل های بی پایه از سیره علوی در آن دوران می باشیم.

ص: 185


1- چنانچه سعدبن عُباده تنها به دلیل عدم بیعت با خلیفه و حاضر نشدن در جماعت ایشان او نه اقدام براندازانه) محکوم به مرگ گردید و پس از تبعید به شام ترور شد . درباره عملکرد او نوشته اند: «فَكانَ لا يُصلّی بِضلاتِهِمْ وَلا يَجْمَعُ بِجَماعَتِهِمْ ولا يَقضى بِقَضاتِهِمْ وَ لَوْ وَجَدَ اَعْوانا لَضارَبَهُم» (ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج6، ص 10)

چنانچه ادّعا شده: «نمونه بارز دیگری از این همسازگری! علی (ع)، شرکت ایشان در نماز جماعت به امامت ابوبکر می باشد.» (1)«بنا به گفتار اندیشمند شیعی دکتر سید محمّد باقر حجّتی، امیرالمؤمنین... در نماز جماعت آنها شرکت می فرمود تا مردم خلأ وجود آن حضرت را در اجتماع احساس نکنند و تصور ننمایند که امیرالمؤمنين علی در سوی دیگر را می سپرد! و پوند! خود را از جامعه ای که خلفا، زمامداری و قدرت اجرائی را در میان مردم این جامعه در دست دارند!

گسسته است.»! (2) البتّه تحلیل دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که هیچ گونه انگیزۀ خاصّی از این گونه اقدامات امام علیه السّلام را برنمی تابد، زیرا معتقد است: «در عین حال رفت و شد در مسجد... امری معمول بود.» (3) این تحلیل نیز در نهایت این اقدامات را مؤيّد خلافت و سيرۀ خلفا نمی انگارد.

«حضور امیرمؤمنان علیه السّلام در مجالس آنان از سرِ عمد و قصد نبوده است.

حضرتش بسیاری از وقتهای خود را در مسجد پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله می گذراند و همین حضور، شرکت در مجالس آنان را در پی داشت.

بنابراین آن حضرت در مجالس خاص و ویژۀ آنان شرکت نداشت.

دیگر آن که اگر از سرِ عمد نیز در مجالس ایشان شرکت

ص: 186


1- سيّد احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 124 .
2- محمّد برفی: سمیای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اوّل 1380)، ص 130 .
3- رسول جعفریان: تاریخ و سیرۀ سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 20.

می جست به انگیزۀ نهی از منکر بود، زیرا آنان در بسیاری از کارها به حضرتش مراجعه می کردند. (1) بنابراین جهتی صحیح و ارتباطی محکم با امور دین، عامل حضور و روایی شرکت ایشان در محافل آنان بود.» (2)اسناد و مدارک تاریخی نشان می دهد پس از خروج ابوبکر از انزوای سه روزه (3) گفتگوها و درگیری هایی رخ داد و سرانجام امیرالمؤمنین علیه السّلام ضمن دعوت یارانش به بازگشت فرمودند: «فَوَ اللهِ لا دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ اِلّا كَما دَخَلَ اَخَوایَ مُوسی و هارُونُ، إذْ قالَ لَهُ اَصْحابُهُ: (فَاذْهَبْ اَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا اِنّا هيهُنا قاعِدُونَ) (4) وَ اللهِ لا دَخَلْتُهُ اِلّا لِزِيارَةِ رَسُولِ اللهِ صلّی اللهُ علیه وآله اَوْ لِقَضِيَّةٍ اَقْضِيها...» (5) این نقل به صراحت حکایت از حضور محدود و تعریف شدۀ آن حضرت علیه السّلام در مسجد دارد

ص: 187


1- [بررسی های گفتار دوم روشن ساخت که این موارد در مقایسه با 25 سال زمامداری خلفاء اندکبوده است. ]
2- سیّد مرتضی علم الهدی: تنزيه الأنبياء (ترجمۀ امير سلمانی رحیمی)، ص 227 .
3- سیّد حسن فاطمی: مقالۀ «سقیفه» مندرج در دانشنامۀ امام علی علیه السّلام،ج 8، ص 458 .
4- مائده: 24 .
5- طبرسی : احتجاج، ج 1، ص 80؛ مجلسی: بحارالأنوار، ج 28،ص 208 .

آیا امیرالمؤمنین علیه السّلام همواره در نماز جماعت خلفا حاضر می شدند؟

اشاره

استاد سیّد علی حسینی میلانی در این زمینه می گویند: «می توان ادّعا کرد قضیّه حضور امیرالمؤمنین علیه السّلام به نماز خلفاء از مصادیق بارز: رُبَّ مَشْهُورٍ لا أصْل لَهُ : چه بسیار مطالب و قضایای مشهوری که اصل و ریشۀدرستی ندارند، می باشد؛ و علیرغم اینکه حتّی بعضی از خواصّ، این قضیّه را بعنوان امر مسلّمی اتّخاذ کرده اند، ولی ما تاکنون مدرک معتبر و قابل اعتنایی برای تثبیت این مطلب نیافته ایم، چه سند معتبر و غیر قابل مناقش های در دست است که آن حضرت همواره به نماز خلفاء حاضر می شده اند؟ آنچه موجود است مطلبی است که ابوسعد سمعانی در کتاب (الانساب) آورده که در واقع می توان آن را از معجزات امیرالمؤمنین علیه السّلام در ارتباط با رسوا کردن مخالفين محسوب داشت، و ما قضيّه را قبلاً نقل کرده ایم.

ص: 188

و خود این واقعه شاید حاکی از آن باشد که هنوز امیرالمؤمنین علیه السّلام با ابوبکر بیعت نکرده بودند و یا عدم رضایتشان بر همگان معلوم بوده، و الّا وجهی برای این نبود که

تصمیم به قتل آن حضرت بگیرند.» (1) ایشان در جای دیگر با اشاره به اصل ماجرا می گویند: «البته ما تاکنون در مصدر معتبری نیافته ایم که امیرالمؤمنین علیه السّلام مقیّد بوده اند که در نماز ابوبکر یا غیر او از سایر صحابه حاضر شوند، ولی برطبق آنچه در انساب سمعانی (2) نقل شده است: آن حضرت در نماز ابویکر حاضر شده در حالی که ابوبکر

فرمان قتل آن سرور را به خالد داده است، و پس از ندامت، قبل از دادن سلام نمازش، خالد را از انجام این کار نهی می کند.

و چه بسا کسی اصلاً بر این موضوع دست نیابد، زیرا کتاب «الأنساب» تأليف سمعانی، کتاب روایت و حدیث نیست تا مظانّ دسترسی احادیث مورد نظر باشد.

و این خواست خداست که خبری را صاحبان کتب حدیث نخواسته اند نقل شود به توسط این کتاب به ما برسد.» (3)

ص: 189


1- استاد سیّد علی حسینی میلانی: امامت، بلافصل (تنظیم: محمّدرضا کریمی)، ص 232 _224 .
2- سمعاني: الأنساب، ج 6، ص 170 ، نشر محمّد امين دمچ، بیروت، 1400 ھ ق.
3- استاد سیّد علی حسینی میلانی: امامت بلافصل (تنظیم: محمّدرضا کریمی)، ص 143.
تحریف در نقل از منابع شیعه

یادآور می شویم که در مسیر القای حُسن روابط میان امیرالمؤمنین علیه السّلام و خلفا به دو نقل از کتب علمای امامیّه استناد شده و تحت عنوان «نماز با خلفاء» ابراز گردیده:

«شیخ حر عاملی در کتاب وسائل الشيعه كتاب الصلوه ص 534 از قول امام (ع) نقل می کند: پیامبر خدا(ص) با خلفا وصلت کرد و علی (ع) پشت سر آنها نماز خواند.

و مرحوم علّامه سیّد عبدالحسین شرف الدين عالم بزرگ شیعه در کتاب اجوبة مسائل موسی جارالله می نویسد: امّا صَلوةُ عَلِىً وَراءَ اَبی بَکْرٍ و عُمَرَ، فَلَيْسَتْ تَقِيْةً اِذْ حاشى الاِمامُ اَنْ يَجْعَلَ عِبادَتَهُ تَقِیةُ و يَجُوزُ لِلشيعِىً اَنْ يَفْتَدِىَ بِالسنی.

اما نماز علی (ع) پشت سر ایویکر و عمر، از راه تقیه نبوده چون امام منزه و دور است از اینکه عبادت خود را بطور تقیه انجام دهد و جایز است که شیعی در نمازش به سنی اقتدا کند.»! (1)

در پاسخ به این شبهه، ابتدا به بررسی روایت مندرج در کتاب وسائل الشیعه می پردازیم و در این زمینه به سه نکتۀ اساسی اشاره می نماییم:

نکته یکم عبارت «قَدْ اَنْکَحَ رَسُولُ اللهِ صلّی اللهُ علیه وآله وَ صَلّى عَلِىِّ وَراءَ هُمْ» که ترجمۀ آن در نقل فوق آمده است، از بیان علّت و کیفیّت انجام این اعمال ساکت

ص: 190


1- عبدالكریم بی آزار شیرازی مقالۀ نهج البلاغه و وحدت اسلامی، مندرج در کتاب «مشعل اتحاد»، ص 26؛ سيّد أحمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 124_125 .

بوده و برای درک فضای حاکم بر تحقّق این عملکردها بایستی به عناوین باب هایی که توسّط محدّثین شیعه (همانند شیخ حرّ عاملی قدس سِرَة ) تأسیس گردیده و امثال این حدیث در ذیل آن درج شده است دقّت نمود.

شیخ حرّ عاملی قدس سرَة روایات کتابش را بر اساس درایت و فهم محتوای احادیث باب بندی فرموده و در واقع عناوین این بابها ناشی از بصیرت وی نسبت به معنای این روایات است.

نکتۀ جالب توجّه این است که مرحوم شیخ حرّ عاملی قدس سرة در کتاب وسائل الشيعه این روایت را ذیل عنوان «بابُ اسْتِحْبابِ حُضُورِ الْجَماعَةِ خَلْفَ مَنْ لا يُقْتَدى بِهِ لِلتَّقِيَّةِ و الْقِيامِ فِی الصَّفِّ الْاَوَّلِ مَعَهُ .

باب استحباب حاضر شدن در نماز جماعت از روی نقیّه، پشت سر کسی که اقتدای به او جایز نیست و ایستادن با او در صف اوّل.» آورده اند.

همچنین این روایت در کتاب بحارالانوار (1) او مستدرک الوسائل (2) به ترتیب تحت این عناوین آمده است: بابُ نِكاحِ الْمُشْرِكينَ و الْکُفّارَ و الْمُخالِفينَ و النُّصّابِ.

باب ازدواج با مشرکان و کفّار و اهل سنّت و دشمنان اهل بیت علیهم السّلام. » «بابُ جَوازِ مُناكَحَةِ المُسْتَضْعَفينَ و الشُّكّاکِ الْمُظْهِرينَ لِلْاِسلامِ، وَ کَراهَةِ تَزويجِ المُؤْمِنَةِ مِنْهُمْ.

باب جایز بودن ازدواج با مستضعفین و اهل شک که به اسلام تظاهر میکنند و مکروه بودن این که زن مؤمنه (شيعه) را به عقد ایشان در آورند.»

ص: 191


1- علّامۀ مجلسی : بحارالأنوار، ج 103 ، ص 375 .
2- محدّت نوری: مستدرک الوسائل، ج 14، ص 440 .

نتایجی که از دقّت در این عناوین گرفته میشود عبارت اند از: اوّلاً: امام جماعت در این روایت قابل اقتدا کردن نبوده و در واقع از اوصاف و ویژگی هایِ شخصیّتی و شرایط فقهیِ مربوط به امام جماعت برخوردار نمی باشد.

به عبارت دیگر میان امام و مأموم در این نماز دوگانگی وجود دارد و نماز خواندن به امامت او، تنها به موجب «تقيّه» جایز بوده و ثوابی هم که برای این عمل ذکر گردیده ناظر به ارزشمندی تقیّه است و هیچ ارتباطی با امام جماعت ندارد .

ثانياً: محدّثینی که این روایت را با توجّه به بخش مربوط به «قَدْ اَنْکَحَ رَسُولُ اللهِ صلّی اللهُ علیه وآله» در مبحث نکاح آورده اند، به صراحت از هویّت و شخصیّت درونی طرف مقابل (یعنی همسر و امام جماعت) پرده بر می دارند و نشان می دهند که شرایط نامتعارف و غير متداولی بر این فضا حاکم بوده است که از آن به ضرورت و تقیّه یاد می شود.

نکتۀ دوم برای فهم فرازی از یک روایت نمی توان از عبارت های قبلی و یا بعدیِ مرتبط با آن چشم پوشی کرده و روایت را تحریف به نقصان نمود.

بدیهی است که چنین نگاهی به حدیث، ما را به درک های متضادّی نسبت به معنای واقعی آن می رساند؛ لذا متن کامل این روایت را از کتاب وسائل الشيعه نقل می نماییم. در کتاب وسائل الشيعه (چاپ آل البيت علیهم السّلام ) متن حدیث چنین است: «اَحْمَدُبْنُ مُحَمَّدِبْنِ عيسى، في نَوادِرِهِ عَنْ عُثْمانِ بْنِ عيسى، عَنْ سَمّاعَةِ

ص: 192

قالَ: سَاَلْثُهُ عَنْ مُناكَحَتِهِمْ وَ الصَّلاةِ خَلْفَهُمْ، فَقالَ هذا اَمْرٌ شَديدٌ لَنْ تَسْتَطيعُوا ذاكَ، (1) قَدْ اَنْکَحَ رَسُولُ اللهِ صلّى اللهُ علیه وآله وَ صَبَی عَلِیِّ علىه السّلام وَراءَهُمْ.» (2) در بخش اوّل حدیث می خوانیم: این کار سخت و دشواری است که انجام آن از شما خواسته شده است و شما توان قطع رابطه با آنان را ندارید و ناچار به انجام آن هستید.» که به روشنی ثابت می کند اجبار و اضطراری در میان است که ما را به

عدم ترک رابطه با مخالفين وادار می سازد.

گویا اصل بر جدا بودن است؛ ولی از روی ناچاری بایستی با آنان همراه بود.

نکتۀ سوم در صورتی که از ابتدای این حدیث و دلالت آن صرفنظر کرده و تنها به همان فرازی که در متن شبهه درج گردیده اکتفا نماییم، بر این نکته تأکید می گردد که متن حدیث از بیان کیفیّتِ تحقّق این رفتارها ساکت بوده و جهت درک فضای حاکم بر آن بایستی به روایات مشابهی که به توضیح این اعمال پرداخته اند مراجعه کرد.

این حدیث همچون حديث نهمِ همین باب از کتاب وسائل الشيعه می باشد که عبارت آن چنین است: «عَلِىُّ بْنُ جَعْفَرٍ فی كِتابِهِ عَنْ اَخیهِ؛ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السّلام قال: صَلَی حَسَنٌ و حُسَيْنٌ علهما السّلام خَلْفَ مَرْوانَ و نَحْنُ نُصَلّی مَعَهُمْ.» (3)

ص: 193


1- اَیْ: لَنْ تَسْتَطيعُوا مُقاطَعَتهُمْ. (مستدرک الوسائل، ج 14، ص 144)
2- شیخ حر عاملی، وسائل الشيعة، ج 8، ص 301، ح 10.
3- همان منبع،ج 8،ص 310،ح 9 .

دقّت فرمایید که از متن هیچ کدام از این دو روایت (صَلّی حَسَنٌ وَ حُسَیْنٌ علیهما السّلام خَلْفَ مَرْوانَ _ صَلّى عَلِىٌّ وَراءَهُمْ) نمی توان دریافت که آیا این نمازها به اقتدا بوده و یا فُرادا خواندنِ نماز همراه با جماعت بوده است؟ و در هر کدام از این دو صورت آیا تقیّه بوده و یا شرایط دیگری وجود داشته است؟

لذا باید در جستجوی روایات مبیّنی بود که می توان با دقّت در ابواب مربوط به «نماز جماعت همراه با مخالفين مذهب» بدان ها دست یافت.

تفاوت بارزی که در کیفیّت این نمازها با نماز جماعت به امامت شیعۀ عادل و واجد شرایطِ امامتِ جماعت وجود دارد، به وضوح ثابت می کند که نماز جماعت با مخالفین مذهب اماميّه ( که مورد تأکید هم قرار گرفته است) هرگز به معنای پذیرش عقاید امام جماعت و یا تأیید شخصیت او نمی باشد؛ زیرا که شرط عدالت در این موارد ساقط است.

همچنین در کنار این دسته از روایات، حدیث راهگشای دیگری در این زمینه وجود دارد که متن آن چنین است: «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ اَبيهِ علیهم السّلام قالَ: كانَ الحَسَنٌ و الْحُسَیْنُ علیهما السّلام يَقْرَآنِ خَلْفَ الاِمامِ.

(1) حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهما السّلام در جماعت با مخالفين _ حمد و سوره را خود می خواندند.» این روایت در واقع مبیّن کیفیّت نماز معصومین علیهم السّلام به امامت مخالفین می باشد که نه تنها به تشریح شیوه نماز خواندن حسنين علیهما السّلام

ص: 194


1- علّامۀ مجلسی: بحارالانوار، ج 88 ، ص 47، ح 5؛ به نقل از: قرب الأسناد.

در روایت مربوط به نماز جماعت به امامت مروان می پردازد؛ بلکه به

درک کیفیت نماز امیرالمؤمنین علیه السّلام با خلفا نیز کمک کرده و کیفیّت این

نماز را هم معین می نماید.

از سوی دیگر بیان و توضیح علّامۀ مجلسی قدس سرة در ذیل این روایت

نیز قابل تأمّل و توجه است؛ وی می نگارد:

« تَبیینٌ: خَلْف الْامامِ اَی اَئمهِ الْجورِ الَّذینَ کانُوا فی زمانهِما علیهماالسلام ، کانا یصلِّیانِ خَلْفَهم تَقیهً و لا ینْوِیانِ الْاقْتداء بِهِم و کانا یقْرَآنِ و یصلِّیانِ لاَنْفُسهِما و یستَحب حضُور جماعتهِم استحباباً مؤَکَّداً کَما ذَکَرَه الْاَکْثَرُ و دلَّت علَیه الْاَخْبار و یجِب عنْد التَّقیهِ، لکنْ یستَحب اَنْ یصلِّی فی بیته ثُم یاْتی و یصلّی معهم انْ اَمکَنَ و الّا فَیجِب اَنْ یقْرَاَ لنَفْسه و لا تَسقُطُ الْقَراءهُ عنْه بِالْایتمامِ بِهِم علَی الْمشْهورِ، بلْ قالَ فی الْمنْتَهی: لا نَعرِف فیه خلافاً و لایجِب الْجهرُ بِالْقَراءهِ فی الْجهرِیهِ و تَجزِیهُ الْفاتحهِ وحدها مع تَعذُّرِ قَراءهِ السورهِ و انْ قُلْنا بِوجوبِها و لا خلاف فیها ظاهراً و لَو رکَع الْامام قَبلَ اکْمالِ الْفاتحهِ فَقیلَ انَّه یقْرَء فی رکُوعه و قیلَ تَسقُطُ الْقَراءهُ للضَّرُورهِ کَما قُطع بِه فی التَّهذیبِ، حتّی قالَ: انَّ الْانْسانَ اذا لَم یلْحقِ الْقَراءهَ معهم جاز لَه تَرْک الْقَراءهِ و الْاعتداد بِتلْک الصلاهِ، بعد اَنْ یکُونَ قَد اَدر ک الرُّکُوع و الْاَحوطُ الاعادهُ حینَئذ و کَذا لَو قَرَء فی النَّفْسِ تَقیهً.

ص: 195

توضیح: مقصود از «پشت سر امام» پیشوایان ستم پیشه ای است که در زمان آن بزرگواران بودند، و ایشان از سر تقیّه پشت سر آنها نماز می خواندند و نیّت اقتدای به آنها را نمی کردند و نمازشان را به صورت فرادا می خواندند و حمد و سوره را هم قرائت می نمودند.

و به استحباب مؤكّد مستحب است که در جماعت ایشان حاضر شوند، هم چنان که بیشتر فقها فرموده اند و اخبار بر آن دلالت دارد و به هنگام تقّيه واجب می شود.

اما مستحب است که اگر بتواند در خانه اش نماز بخواند، سپس بیاید و با ایشان بخواند و گرنه واجب است که حمد و سوره را برای خودش بخواند و طبق نظر مشهور با اقتدای به ایشان قرائت ساقط نمی شود، بلکه در کتاب «منتهی» فرموده است: در این مطلب نظر خلافی سراغ نداریم، و در نمازهای جهریّه لازم نیست حمد و سوره بلند خوانده شود و اگر نتوانست سوره را بخواند، خواندن سورۀ حمد به تنهایی کافی است؛ هر چند که نظرمان به وجوب قرائت سوره در نماز باشد و ظاهراً در این مطلب اختلاف نظری نیست، و اگر امام جماعت قبل از تکمیل شدن فاتحه به رکوع رود، بعضی گفته اند: ادامۀ حمد را در رکوعش بخواند و بعضی گفته اند به جهت ناچاری قرائت حمد و سوره ساقط می شود، هم چنان که در کتاب «تهذيب» به طور قطعی این نظر را داده اند و همين نماز هم قبول است، تا جایی که فرموده اند: اگر نمازگزار به قرائت ایشان نرسید، می تواند قرائت را نخواند و چنانچه رکوع را درک کند، نمازش هم صحیح است و احتياط این است که چنین نمازی را اعاده نماید و نیز اگر حمد و سوره را از سر تقیّه در دل خود بخواند.»

ص: 196

پیام این دیدگاه که در واقع بیانگر نظر عموم فقهای امامیّه می باشد، از جهات زیادی همانند پاسخ مرحوم علّامه شرف الدین در کتاب «اَجْوِبَةُ مَسائِلِ جارِ اللهِ» است که عین عبارت ایشان را خواهیم آورد تا مشخّص شود که در نقل از این کتاب نیز ردّ پای تحریف و قربانی کردن حقیقت به پای وحدت از سوی دکتر بی آزار شیرازی به وضوح مشاهده می شود و نه تنها عبارت هایی که به نام مرحوم علّامه سيّد عبدالحسین شرف الدین در شبهۀ مذکور آورده شده، در کتاب ایشان مندرج نمی باشد، بلکه حتّی نقلِ به مضمون دیدگاه ایشان هم نبوده و نشانگر خیانت آشکاری در نقل از کتب علمای امامیّه است.

براساس آنچه مرحوم شرف الدین قدس سرة در کتابش از قول جارالله نقل می کند، او معتقد است که: « اَما التَّقیهُ بِالْعبادهِ بِاَنْ یعملَ الْامام عملاً لَم یقْصد بِه وجه اللهِ و انَّما اَتاه خَوفاً منْ سلْطانٍ جائرٍ و التَّقیهَ بِالتَّبلیغِ باَنْ یسند الْامام الَی الشّارِعِ حکْماً لَم یکُنْ منَ الشّارِعِ، فَانَّ مثْلَ هذه التَّقیهِ لا تَقَع اَبداً اَصلاً منْ امامٍ لَه دینٌ و یمتَنع صدورها منْ امامٍ معصومٍ و حملُ رِوایهِ الْامامِ و عبادهِ الْامامِ علَی التَّقیهِ طَعنٌ عنْ عصمته و طَعنٌ علی دینه …(1) و امّا تقّه در عبادت آن است امام عملی را انجام دهد بدون آن که در آن عمل عبادی خدا را قصد کند و فقط آن را در ظاهر به جهت ترسی که از سلطان ستمگر دارد انجام دهد.

ص: 197


1- علّامه شرف الدين: اجوبة مسائل جار الله (مطبعة العرفان _ صيدا _ 1953 م، 1373 ھ_الطبعة الثانيه)، ص 84.

و امّا تقيّه در تبلیغ دین آن است که امام حکمی را به شارع نسبت دهد که از شارع صادر نشده باشد. البتّه پر واضح است که مانند این دو نوع تقيّه هرگز از امامی که دیانت داشته باشد، سر نخواهد زد و انجام آن از سوی امام معصوم امکان پذیر نیست و حمل نمودن روایت یا عبادت امام بر تقیه، طعنی بر عصمت و دینداری وی محسوب می شود.»

به عبارت دیگر موسی جارالله در این بیان می خواهد در ذهن خوانندگانِ دیدگاهش چنین القا کند که تقیّه به معنای انجام کاری از سوی امام علیه السّلام است که ایشان این عمل را نه به جهت رضای خداوند متعال و نه به قصد قربت، بلکه تنها به دلیل ترس از سلطان و حاکم ستمگر انجام می دهند و چنین رفتاری برازندۀ امام علیه السّلام نبوده و اگر

بخواهیم عبادت امام علیه السّلام را از روی تقیّه بدانیم، ناگزیریم که ورود خدشه بر عصمت و دین امام علیه السّلامرا قبول کنیم؟! جارالله پس از این مقدّمه چینی ها و قرار دادن تقیّه و عصمت در مقابل یکدیگر، با آماده کردن ذهن خواننده (جهت اعتراف به تقیّه نبودن اعمال عبادی امام علیه السّلام) چنین می گوید: وَ عَلِىِّ اَميرُ المُؤمِنينَ عَلَیْهِ وَ عَلَىْهِ اَولادِهِ السّلامُ كانَ یُحافِظُ عَلَى الصَّلَواتِ و يُراعِی الاَوْقاتِ و یَحْضُرُ الْجَماعاتِ و یُصَلّی الْمكْتُوباتِ و يُصَلّى صَلاةَ الجُمْعَةِ مُقْتَدِياً خَلْفَ الاَوَّلِ و الثَاني وَ الثّالِثِ كانَ يَقْصِدُ بِها وَجْهَ اللهِ فَقَطّ، وَ لَمْ يَكُنْ يُصَلَي صَلاةَ اِلّا تَقَرُّباً و تَقْویّ و اَداءً ... (1)

ص: 198


1- همان منبع، ص 86.

امیرمؤمنان حضرت علی _ که درود بر وی و فرزندانش باد _ در مورد نمازها دقیق بود و فضيلت اوّل وقت را رعایت می نمود و در نمازهای جماعت شرکت می فرمود و نماز جمعه را پشت سر خلفای ثلاثه با اقتدای به آنان به جای می آورد و از این امر فقط خدا را در نظر داشت و او هیچ نمازی را جز برای تقّرب و تقوا و ادای فریضه به پای نمی داشت.» بدین ترتیب موسی جارالله می خواهد از این بیان به نفع خلقا استفاده کره و قائل به مشروعیّت خلافت و نیز عدالت و مقبولیّت شخصيت خلفا، از سوى أمير المؤمنین علیه السّلام شود.

موسی جارالله از یک سو با تعریف غلطی که از تقیّه ارائه می دهد، آن را در ردیف یک عمل ریاکارانه قرار داده و عبادت امام علیه السّلام بر اساس تقیّه را عملی خارج از دایرۀ عبودیّت و فاقد قصد قربت می داند و از سوی دیگر به شرکت امير المؤمنین علیه السّلام در نمازهایی که به امامت خلفای ثلاث اقامه شده اشاره نموده و با نفی تقیّه از این حرکت أمير المؤمنين علیه السّلام ، به دنبال اثبات اهداف خاصّ خود حرکت می کند.

علّامه سیّد عبدالحسین شرف الدین قدس سرة در مقابل چنین جوسازی هایی دست به قلم برده و می نگارد: « قُلْت: حاشا اَمیرُالْمؤْمنینَ اَنْ یصلِّی الّا تَقَرُّباً للهِ و اَداء لما اَمرَه اللهُ بِه و صلاتُه خَلْفَهم ما کانَت الّا للهِ خالصهً لوجهِه الْکَریمِ و قَد اقْتَدینا بِه علَیه السلام فَقَرَّبنا الَی اللهِ عزَّوجلَّ بِالصلاهِ خَلْف کَثیرٍ منْ اَئمهِ جماعهِ اَهلِ السنَّهِ، مخْلصینَ فی تلْک الصلَوات للهِ تَعالی و هذا جائزٌ فی مذْهبِ اَهلِ الْبیت و یثاب الْمصلّی منّا

ص: 199

خَلْف الْامامِ السنِّی کَما یثاب بِالصلاهِ خَلْف الشِّیعی و الْخَبیرُ بِمذْهبِنا یعلَم انّا نَشْتَرِطُ الْعدالَهَ فی امامِ الْجماعهِ اذْ کانَ شیعیاً، فَلا یجوز الْائْتمام بِالْفاسقِ منَ الشِّیعهِ و لا بِمجهولِ الْحالِ، اَما السنِّی فَقَد یجوز الْائْتمام بِه مطْلَقاً. (1) گفتم حاشا از این که امیرمؤمنان علیه السّلام جز برای تقرّب به خدای متعال و به جا آوردن آن چه خداوند به آن مأمورش فرموده است نمازی را بخواند.

و نماز خواندن ایشان پشت سر خلفا فقط برای خدا و خالصانه و به نیّت رضای او بود و ما نیز به ایشان علیه السّلام اقتدا کردیم.

بنابراین ما با نمازگزاردن پشت سر بسیاری از امامان جماعت سنّی مذهب در حالی که آن نمازها را خالصانه برای خدای تعالی خوانده ایم، به ذات اقدسش تقرّب جسته ایم.

و این مسأله در مذهب اهل بیت علیهم السّلام جایز است و فرد نمازگزاری از شیعه که پشت سر امام جماعت سنّی مذهب نماز گزارده، همان گونه ثواب می برد که اگر به امام جماعت شیعه مذهب اقتدا می نمود.

و فردی که از قوانین شرعی مذهب ما اطّلاع داشته باشد می داند که ما عدالت را در مورد امام جماعتی که شیعه باشئ شرط می دانیم؛ بنابراین اقتدا به فرد شیۀ فاسق و ناشناس جایز نبوده در حالی که این شرط در امام جماعت سنّی وجود ندارد و اقتدا به هر فردی از آنان جایز است.»

ص: 200


1- همان منبع، ص 87

از کلام علّامه شرف الدين به روشنی می توان دریافت که وی ابتدا به تصحیح تعریف مطرح شده از سوی جارالله درباره تقیّه پرداخته و با تبیین موضع اختلاف، به جای آن که تقیه را عملی بدون قصد قربت بداند، آن را یک عمل «تعبّدی» دانسته که عمل بدان در حقیقت امتثال امر خدای متعال بوده و تحت پوشش عمل به تعالیم شریعت قرار دارد.

علّامه شرف الدین در پاسخ خود، تقیّه را همراستا و نه متعارض با تقرّب به خدای متعال و انجام دستور پروردگار دانسته و آن را عملی شرعی و خداپسندانه مطرح کرده است و بدین ترتیب با دیدگاه جارالله که تقیّه را نقطۀ مقابل و متضادّ قرب خدای متعال قرار داده بود، به مخالفت برخاسته و آن را رد نموده است .

از سوی دیگر برای این که بیان وی حمل بر تأیید عقاید و شخصیت امام جماعت (خلفا) در این گونه نمازها نشود و از شرایط و ویژگی هایی که برای تقیّه در مکتب اهل بیت علیهم السّلام ذکر گردیده به نفع شخصیّت امام جماعت و کسب مقبولیّت و مشروعیّت برای او (خلفا) سوء استفاده نگردد، با صراحت تمام به این نکته اشاره کرده است که «عدالت در امام جماعت غیر شیعه شرط نمی باشد.» وی در واقع با این بیان ظریف به تفاوت کیفیّت نماز جماعت به امامت فرد شیعه با فرد سنّی (خلفا) اشاره نموده و عدالت خلفا را به طور صريح نفی می نماید؛ تا خواننده باتوجّه به این اختلاف و دوگانگی به یاد داشته باشد که هرگز نمی توان از این عملکرد امیرالمؤمنین علیه السّلام و شیعیان ایشان تأییدی برای مخالفین امامیّه به دست

آورد.

ص: 201

به هر حال اوّلاً: باید پاسخ علّامه شرف الدین را با توجّه به سؤال موسی جارالله و فضای حاکم بر کتاب، و نه براساس تمایلات شخصی و گرایش های فکری خود فهمید و نقل به مضمون نمود.

و ثانياً: باید این پاسخ را به دنبال اشاره به سؤال موسی جارالله آورد و نه به دنبال یک فراز تحریف به نقصان شده از یک روایتی که خود مجمل بوده و به مبیّن نیاز مند می باشد؟!

چرا که چنین تلفیقی از عبارات، خواننده را در درک کیفیّت عملکرد اميرالمؤمنين علیه السّلام دچار اشتباه کرده و ناخودآگاه وی را به سوی تفسیری سوق می دهد که خواست این طیف از وحدت طلبان تحریف گرا است؛ چنانچه ابراز شده:«... حضرت علی همواره با سیدنا ابوبکر بوده و در تمام نمازها پشت سر او حضور داشته است.» (1)و خود علی(ع) نیز در نماز خلفای راشدین شرکت می کرد.» (2)

ص: 202


1- عبدالقادر دهقان سراوانی: مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 15، پاییز 82،ص 11 .
2- محمّدجواد حجّتی کرمانی: مصاحبۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 3، زمستان 79، ص 60 .

گفتار چهارم : نقد و بررسی تحلیل های مطرح شده دربارۀ روابط متقابل خلفا و امیرالمؤمنين علیه السّلام

چه شبهاتی در این باره مطرح می شود؟

اشاره

آخرین دسته از شبهات وحدت طلبانه در زمینۀ روابط خلفا و امیرالمؤمنين علیه السّلام، مربوط به القای حُسن روابط میان سردمداران حکومت و خاندان عترت علیهم السّلام می باشد.

در یک نگاه ابتدایی، این شبهات را می توان به دو گروه تقسیم نمود:

گروه یکم

شبهاتی که جهت اثبات روابط دوستانه، اقدام به کلّی گویی کرده و بدون اشاره به موارد معیّن تاریخی، سعی در اثبات حُسن روابط خلفا با اهل بیت علیهم السّلام نموده اند.

ص: 203

گروه دوم

شبهاتی که جهت اثبات روابط دوستانه، به برخی وقایع معيّن تاریخی استناد کرده و به تحلیل آن اقدام نموده اند.

لذا بررسی های این گفتار را _به طور مختصر _ از گروه یکم آغاز کرده و در ضمن آن به برخی شبهات رایج در گروه دوم نیز پاسخ خواهیم داد.

کلّی گویی جهت اثبات روابط دوستانۀ سه خلیفه با خاندان وحی علیهم السّلام با چنین بیانهایی مطرح می شود :«آن چه مسلم است تمام اصحاب پیامبر به ویژه خلفاء راشدین... مانند برادر با یکدیگر رفتار می کردند...» (1) «علی (ع) مدّت 23 سال در حیات پیغمبر (ص) و 25 سال بعد از وفات آن حضرت با ایشان رفت و آمد و برخورد نزدیک داشت، رابطۀ خانوادگی و قرابت سببی داشت.»! (2) «علی(ع) چه در دوران حیات پیامبر(ص) و چه بعد از وفات آن حضرت، با خلفای ثلاثه، رفت و آمد و تماس نزدیک و نیز رابطه خانوادگی و قرابت سببی داشت...»! (3) جهت تجزیه و تحلیل این ادّعاها، نخست باید روابط هر یک از خلفا با خاندان وحی علیهم السّلام را به طور جداگانه مورد کنکاش قرار داده و صحّت این نوع روابط را در دو مقطع قبل و بعد از رحلت پیامبر صلّی اللهِ علیه وآله ) ارزیابی نماییم.

ص: 204


1- عبدالرحيم محمودی: مقام صحابه و زندگی خلفا راشدین در یک نگاه، ص 36 .
2- سیّد جواد مصطفوی: مقالۀ مندرج در «کتاب وحلت»، ص 139؛ مقالۀ مندرج در مجلۀ مشكوة شمارۀ 2، بهار 62، ص52 .
3- سيّد احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 125 .

بخش الف) روابط متقابل خلیفۀ اوّل و خاندان وحی علیهم السّلام

اشاره

در این زمینه شاهد یک ادّعای کلّی هستیم: «ابوبکر صديق به خاندان و خویشاوندان رسول ارادت خاص و فوق العاده ای داشت.»! (1) بررسی این شبهه را از تحلیل روابط ابوبکر با اهل بیت علیهم السّلام «در زمان حیات پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله» آغاز می کنیم: «اگر این سخن درست باشد که در حیات رسول خدا صلِّی اللهُ علیه وآله دو جریان سیاسی مختلف در میان مهاجران وجود داشته و کسانی برای به دست آوردن خلافت تلاش می کرده اند، باید پذیرفت که میان امام علیه السّلام و شیخین از همان زمان مناسبات خوبی نبوده است.

در اخبار سیره چیزی که شاهد نزاع اینان باشد دیده نشده، اما هیچ خاطره ای نیز که رفاقت اینها را با یکدیگر نشان دهد وجود ندارد.

ص: 205


1- خدا رحم لکزایی: مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 5، بهار 80، ص 35.

دشمنی های عایشه با امام علی علیه السّلام که به اعتراف خودش از همان زمان پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله نیز وجود داشته، می تواند شاهدی بر اختلاف آل ابی بکر با آل على علیه السّلام تلقي شود.

گفته اند زمانی که فاطمه علیها السّلام رحلت کرد، همۀ زنان پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله در عزای بنی هاشم شرکت کردند، اما عایشه خود را به مریضی زد و نیامد و حتی برای علی علیه السّلام چیزی تقل کردند که گویا عایشه اظهار سرور کرده بود.

هر چه بود، بلافاصله پس از خلافت ابوبکر و اصرار امام علیه السّلام در اثبات حقّانیّت خود نسبت به خلافت، سبب بروز مشکلاتی در روابط آنان شد.» (1) شاید تنها خاطرۀ به ظاهر دوستانه ای که از دوران حیات پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله باقی مانده است، این ادّعا باشد که :«ابوبکر، حضرت زهرا(س) را برای علی(ع) خواستگاری می کند و سپس مأمور خرید جهیزیه می شود.»! (2) «ابوبکر، حضرت زهرا(س) را برای علی (ع) خواستگاری می کند و سپس مأمور خرید جهیزیه می شود... این نوع پیوندها و روابط بین صحابه امری رایج بود و در الفت بین مسلمین و تألیف قلوب و وحدت آنها، نقش مؤثری داشت.» (3)

ص: 206


1- رسول جعفریان: تاریخ و سيرۀ سياسي اميرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 13 .
2- سیّد جواد مصطفوي: مقالۀ مندرج« کتاب وحدت»،ص 139 مقالۀ مندرج در مجلۀ مشکوة،شمارۀ 2،بهار 62، ص 52 .
3- سيّد أحمد موثّقی: استراتزی وحدت، ج 1، ص 125 .

در پاسخ می گوییم: «اوّلاً: ازدواج حضرت علی علیه السّلام با حضرت فاطمه علیها السّلام در سال دوم هجری و سالها قبل از ماجرای سقیفه و بروز منازعات مربوط به خلافت صورت پذیرفته، بنابراین استناد به آن در اثبات این موضوع کاملاً غلط و بی مورد است.

ثانیاً: در موضوع ازدواج حضرت علی و فاطمه علیهما السّلام بسیاری از بزرگان اهل سنت با سند معتبر از پیامبر اکرم صلّى الله عليه وآله روایت کرده اند که فرمود: همانا خداوند متعال مرا فرمان داد که دخترم فاطمه علیها السّلام را به ازدواج علی علیه السّلام درآورم.

این در شرایطی است که آنها هر دو قبلاً برای خویش جداگانه به خواستگاری حضرت فاطمه رفته اند و پاسخ منفی گرفته اند... با این تفصیل در امر این ازدواجی که مستقیماً به دستور خداوند متعال صورت پذیرفته است، و آن هم پس از آن که ابوبکر و عمر هر دو در تلاش برای خویش در خواستگاری حضرت فاطمه علیها السّلام پاسخ منفی گرفته و مأیوس برگشته اند، فکر می کنید این دو نفر یا دیگران در تحقق یا عدم تحقق آن چه نقشی داشته اند؟» (1) این در حالی است که برخی منابع شیعی ماجرای این خواستگاری را چنین گزارش می دهند: «روزی ابوبکر و عمر و سعدبن معاذ در مسجد حضرت رسول صلّى اللهُ عليه وآله نشسته بودند و سخن مزاوجت حضرت فاطمه علیها السّلام

ص: 207


1- مهندس سیّد جواد حسینی طباطبایی: در پاسخ افسانۀ شهادت، ص 171 _173 .

در میان آوردند... پس ابوبکر با عمر و سعدبن معاذ گفت که برخیزید که به نزد على برویم و او را تکلیف نمائیم که خواستگاری فاطمه بکند و اگر تنگدستی او را مانع شد، ما او را در این باب مدد کنیم... پس ایشان به هرگونه بود آن حضرت را راضی کردند... چون ابوبکر و عمر آن حضرت را «برای امتحان» (1) فرستاده بودند و انتظار بیرون آمدن آن حضرت را می کشیدند، سر راه بر او گرفتند و پرسیدند: چه خبر داری؟ حضرت فرمود: حضرت رسول صلّى اللهُ عليه وآله دختر خود فاطمه را به من تزویج کرد و مرا خبر داد که حق تعالی در آسمان او را به من تزویج نموده است... چون ایشان این خبر را شنیدند «به ظاهر» اظهار خشنودی کردند...» (2) خاطرۀ دیگری که در این دوران از روابط خليفۀ اول با امیرالمؤمنین علیه السّلام بر جای مانده است، مربوط به هجرت پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله از مکّه به یثرب و توقّف ایشان در قبا می باشد؛ در آن زمان، «ابوبکر اصرار داشت زودتر وارد مدینه شوند ولی پیامبر فرمود: هرگز داخل مدينه نمی شوم مگر وقتی که برادرم و پسر مادرم علی علیه السّلام و فاطمه دخترم وارد شوند و ابوبکر به تنهایی به مدینه رفت حسداً لِعَلى.» (3)

ص: 208


1- [زیرا هر کسی که به خواستگاری حضرت زهرا علیها السّلام می رفت، پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله _ با استناد به امر الهی _ به او پاسخ منفی می دادند.]
2- علّامۀ مجلسی: جلاء العیون، ص 202 - 208.
3- دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 1، ص 179.

منابع تاریخی نوشته اند: «پیغمبر حدود پانزده روز در قبا ماند تا على علیه السّلام، برسد.

ابوبکر به پیغمبر گفت: شاید علی تا یک ماه دیگر نیاید! مردم مدينه چشم به راه شمایند! رسول اکرم صلّی اللهُ علیه وآله می فرمود: چنین نیست. او به زودی خواهد آمد.

من نیز حرکت نخواهم کرد تا عموزاده ام، برادرم و محبوب ترین خاندانم و کسی که با جان خود، جان مرا پاس داشته است، از راه برسد.

ابوبکر رنجید و پیغمبر را در قبا رها کرد و نزد یکی از دوستانش در محله ای به نام سُئح رفت.» (1) لذا در یک جمع بندی کلّی می توان گفت: «روابط امام علیه السّلام با ابوبکر بسیار سرد بوده و گویا خاطره ای باقی نمانده است.» (2)

اکنون با توجّه به این که تاریخِ حیات پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله هیچ نشانه ای از وجود روابط گرم و صمیمانه میان خلیفۀ اوّل با خاندان وحی علیهم السّلام را در اختیار ما نمی نهد، به بررسی این ادّعا می پردازیم که می گوید: «... در صدد آنيم تا... دوام! آن روابط گرم و صمیمانۀ! جان نثاران رسول خدا را در دوران خلافت خلیفه اول صدیق اکبر به اثبات برسانیم.»! (3)

ص: 209


1- محمّد حسین رجبی: مقالۀ «امام علی علیه السّلام در عهد پیامبر»، مندرج در دانشنامۀ امام علی علیه السّلام، ج8،ص161_162؛ به نقل از: رسولی محلّلاتی: زندگانی امیرالمؤمنین علیه السّلام،ص 76 .
2- رسول جعفریان: تاريخ و سيرۀ سياسي امير مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام،ص 16.
3- خدارحم لکزایی: مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 5، بهار 80،ص 30 .

جهت بررسی این شبهه، چاره ای نداریم تا با مراجعه به تاریخ، رفتار و عملکرد خلیفۀ اوّل با خاندان رسول علیهم السّلام را ترسیم نماییم و میزان ارادت خاصّ و فوق العاده او به اهل بیت علیهم السّلام را تنها با چند سند تاریخی کوتاه و گویا معیّن سازیم. (1) «بلاذری در کتاب انساب الاشراف می نویسد: چون علی علیه السّلام از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را با خشونت هر چه تمامتر بیاورد... ابن عبد ربه در کتاب العقد الفريد آورده است: ابوبکر به عمربن خطاب مأموریت داد که برود و آنان را از خانه بیرون بیاورد و به وی گفت: چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خودداری کردند با آنان جنگ کن...» (2) لذا می توان گفت: «هر چه بود، بلافاصله پس از خلافت ابوبکر، اصرار امام علیه السّلام در اثبات حقّانیّت خود نسبت به خلافت، سبب بروز مشکلاتی در روابط آنان شد.

حمله به خانۀ امام علیه السّلام و حالت قهر حضرت فاطمه علیها السّلام و عدم اجازه برای حضور شیخین بر جنازۀ آن حضرت، اختلاف را عمیق تر کرد.» (3)

ص: 210


1- جهت آشنایی با سایر اسناد و مدارکِ هجوم، ر.ک: استادان محقّق: سیّد علی حسینی میلانی: محاضرات في الاعتقادات، ج 2، مظلوميّة الزهراء علیها السّلام؛ آية الله جعفر سبحاني: الحجة الغرّاء على شهادة الزهراء علیها السّلام : عبدالزهراء مهدی: الهجوم على بيت فاطمه علیها السّلام ؛ حسین غیب غلامی: احراق بیت فاطمه علیها السّلام (عربی) و نیز: سیّد محمد حسین سجّاد: آتش به خانۀ وحی؛ مسعود پور سیّدآقایی: حور در آتش (فارسی).
2- مهندس سیّد جواد حسینی طباطبایی: در پاسخ افسانۀ شهادت، ص 109 _111.
3- رسول جعفریان، تاریخ و سیرۀ سیاسی امیر مومنان علی بن ابی طالب علی بن ابی طالب علیه السّلام ، ص 13 .

بنابراین نه تنها در دوران حیات پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله نشانه ای از وجود روابط گرم و صمیمانه به دست نمی آید، بلکه شواهد تاریخی حاکی از اِعمال سیاست سرکوب و خشونت در برخورد با خاندان وحی علیهم السّلام پس از غصب خلافت توسّط ابوبکر می باشد؛ حال چگونه می توان مدّعی شد: «آیا کسی که چنین ارادت و اعتقادی نسبت به زهرا داشته باشد، حقّ او را ضایع و تلف می نماید؟» (1) این شبهه ای است که تاریخ پاسخ آن را به روشنی ارائه می دهد: آن گاه که ابوبکر فدک را از تصرّف حضرت صدّیقۀ زهرا علیها السّلام خارج ساخت و از ایشان که به حکم آیۀ تطهیر معصوم می باشند، جهت اثبات مالکیت فدک شاهد طلب نمود، و سپس با ردّ شهادت شهود و بی اعتبار دانستن شهادت شرعی آنها، به طور ضمنی نشان داد که جز شکستن مقام عصمت و پس ندادن فدک هدفی در سر ندارد؛ امیرالمؤمنين علیبه السّلام به دفاع از حضرت فاطمه علیها السّلام می پردازند و بین ایشان و ابوبکر سخنانی ردّ و بدل می شود که در پایان، «امام علیه السّلام بعد از گفتن این سخنان با ناراحتی به منزل رفتند.

هیاهوی عجیبی بین مردم پیدا شد. می گفتند: حقّ با علی علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام است، علی علیه السّلام راست می گوید.

در این هنگام ابابکر به منبر رفت و برای خاموش کردن مردم گفت: هان ای مردم! این چه سر و صدایی است که ایجاد کرده اید و گوش به سخن هر کس می دهید. او روباهی است که شاهد او دُم اوست، ماجراجو و برپاکننده فتنه است و مردم را به آشوب

ص: 211


1- خدا رحم لکزایی، مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 5، بهار 80، ص 35 .

دعوت می نماید، کمک از ضعفا و باری از زنان می طلبد، او مانند امّ طحال است که عزیز ترین تزدیکان وی نزد او افراد فاحشه بودند.

خلیفه با استفاده از اهرم قدرت چه جسارتهائی که به ساحت امام علیه السّلام نکرد. ما می توانیم به میزان ادب و وقار خلیفه پی بریم که چگونه به شخصی که خود به نزول آیه تطهیر درباره وی اعتراف نموده است، توهین می نماید...ابن ابی الحدید که از این همه جسارتهای خلیفه تعجّب نموده است از استاد خود جعفربن يحيى بصری می پرسد آیا این همه تعرّضات در مورد على علیه السّلام است؟ و جواب می شنود:.... بله فرزندم، مسئله سلطنت در کار است... آری خلفا برای تثبیت حکومت خود از هیچ توهینی به اهل بیت پیامبر صلّی اللهِ علیه وآله ايانداشتند.» حال باید پرسید، چگونه می توان با استناد به ارادتی ساختگی و دروغین مدّعی شد: «در عصر صدیق و فاروق حقوق خاندان پیامبر بطور کامل به أنان می رسید.»! (1)

ص: 212


1- خدارحم لکزایی: مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 5، بهار 80، ص 33.

تذکّر تاریخی

در پایان خاطرنشان می گردد که: «برخی از طرفداران ابوبکر خبری با مضمون نماز گزاردن ابوبکر بر جنازه آن حضرت را جعل کرده اند (1) و خوشبختانه شخصیتی چون ابن حجر عسقلانی تصریح به دروغ بودن آن خبر نموده است. (2) » (3) اسناد تاریخیِ معتبر حاکی از عدم حضور ابوبکر در مراسم تدفین حضرت زهرا علیها السّلام می باشند؛ چنانچه بخاری و مسلم (دو تن از حدیث نگاران مشهور اهل سنّت) در کتاب هایشان که به «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» شهرت دارد، تصریح نموده اند: «فَلَمّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَها زَوْجُها عَلِىِّ لَيْلاً وَ لَمْ يُؤْذِنْ بِها ابابکرٍ و صَلّی عَلَيْها.

(4) فَلَمَا تُوُفِّيَتْ دَفَتَها زَوْجُها عَلِىُّ بنُ اَبی طالِبٍ لَيْلاً وَ لَمْ يُؤْذِنْ بِها ابابکرٍ و صَلّى عَلَيْها عَلِىِّ .» (5)

ص: 213


1- [ عبدالعزیز نعمانی در مقالۀ «فاطمۀ زهرا از ولادت تا افسانۀ شهادت» مندرج در فصلنامۀ ندای اسلام (شمارۀ 3، پاییز 79) این روایت جعلی را به نقل از کتاب «المنتظم في تاريخ الامم و الملوک» (تأليف: ابن جوزی)، ج 4، ص 96 ، مورد استناد قرار داده است.]
2- به نقل از: لسان المیزان، ج 3، ص 334.
3- استاد سیّد علی حسینی میلانی: گفتارهایی پیرامون مظلومیّت برترین بانو (ترجمه: مسعود شکوهی)، ص 106.
4- محمّدبن اسماعیل بخاری: صحیح بخاری، حدیث شمارۀ 3913.
5- مسلم بن حجّاج نیشابوری: صحیح مسلم، حدیث شمارۀ 3304.

نمونه هایی از تصریحات منابع اهل سنّت به غضب حضرت زهرا علیها السّلام بر ابوبکر

اشاره

سند شمارۀ 1) «فَغَضِبَتْ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ فَهَجَرَتْ ابابکرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهاجِرَتَهُ حتّى تُوُفُّيَتْ.

(1) فاطمه دختر رسول خدا بر ابوبکر غضب نموده و با او قطع رابطه کرد.

این قهر او با ابوبکر پیوسته ادامه داشت تا از دنیا رفت.» سند شمارۀ 2) «فَوَجَدَتْ فاطِمَةُ عَلى ابي بكرٍ فی ذلك فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حتِّى تُوُفِيَتْ .

(2) [در ماجرای مطالبۀ ارث، فدک و خمس غنائم خیبر، ]فاطمه بر ابوبکر غضبناک شد و با او قطع رابطه کرد و تا زنده بود با ابوبکر سخن نگفت.»

ص: 214


1- محمّد بن اسماعیل بخاری: صحیح بخاری، حدیث شمارۀ 2862 .
2- همان منبع، حدیث شمارۀ 3913 .

سند شمارۀ 3) «فَهَجَرَتْهُ فاطِمَةُ فَلَمْ تُكَلّمْهُ حتَى ماتَتْ. (1) فاطمه با ابوبکر قطع رابطه نموده و تا زنده بود با او سخن نگفت.» سند شمارۀ 4)

«فَوَجَدَتْ فاطِمِةُ عَلى ابي بكرٍ في ذلك فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلّمْهُ حتّى تُوُقّيَتْ.

(2) [در ماجرای مطالبۀ ارث، فدک و خمس غنائم خیبر،] فاطمه بر ابوبکر غضبناک شد و با او قطع رابطه کرد و تا زنده بود با ابوبکر سخن نگفت.» سند شمارۀ 5) «فَغَضِبَتْ فاطِمَةُ فَهَجَرَتْ ابابكرٍ فَلَمْ نَزَلْ مَهاجِرَتَهُ حتّى تُوُفّيَتْ.

(3) در ماجرای مطالبۀ میراث پیامبر،] فاطمه غضبناک شد و با ابوبکر قطع رابطه کرد و این قهر وی ادامه داشت تا از دنیا رفت.»

سند شمارۀ 6) «فَوَجَدَتْ فاطِمَةُ عَلى ابی بكرٍ فی ذلك. (4) [در ماجرای مطالبۀ ارث، فدک و خمس غنائم خیبر،] فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و بر او غضب نمود.

ص: 215


1- همان منبع، حدیث شمارۀ 6230 .
2- مسلم بن حجّاج نیشابوری: صحیح مسلم، حدیث شمارۀ 3304 .
3- احمدبن حنبل: مسند احمد، حدیث شمارۀ 25 .
4- همان منبع، حدیث شمارۀ 52.

سند شماره 7) «قالَتْ و اللهِ لا اُكَلِّمُكُما اَبَداً فَماتَتْ و لاتُكَلّمُهُما. (1) [در ماجرای مطالبۀ میراث پیامبر، فاطمه خطاب به ابوبکر و عمر ] گفت: به خدا سوگند هرگز با شما دو تن سخن نخواهم گفت؛ پس فاطمه از دنیا رفت در حالی که تا زنده بود با آن دو سخن نگفت.» هر چند که برخلاف همه اسناد تاریخی اظهار شود: «به منابع معتبری که اثبات کند حضرت علی(ع) و حضرت زهرا و ائمه اطهار(ع) از خلفای ثلاث تعبیر به دشمن کرده باشند، دست نیافته ام و از این رو، برآنم که اختلاف میان صحابه پیامبر(ص) پس از وفات آن حضرت، ماهیتا یک اختلاف میان صحابه رسول خدا(ص) بوده که عملاً توسّط حضرت علی(ع) در دوران حکومت خلفا و پس از آن در زمان زمامداری آن حضرت(ع) و پس از آن در زمان ائمه اطهار(ع) در قول و عمل نادیده گرفته شد.»! (2)

ص: 216


1- محمّدبن عیسی بن ضحاک سُلمی: سنن تِرمِذی، حدیث شمارۀ 1534.
2- محمّد جواد حجتی کرمانی: روزنامۀ آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381.

هدف اميرالمؤمنین علیه السّلام از سرپرستی محمّدبن ابی بکر چه بود؟

شبهۀ دیگری که در راستای روابط متقابل خلیفۀ اوّل و امیرالمؤمنین علیه السّلام مطرح گردیده، مربوط به سرپرستی امام علیه السّلام از همسر و فرزند ابوبکر پس از مرگ خلیفه می باشد؛ چنانچه ابراز شده: «آن حضرت نهایت ارادت خویش را به حضرت ابوبکر پس از وفات نشان داد و اسماء بیوۀ ابوبکر را به زنی گرفت و محمّد فرزند ابوبکر را در خانۀ خویش بزرگ نمود....»! (1) «محمّد فرزند ابوبکر مورد علاقۀ فراوان حضرت امیر بود و در کنار فرزندان خود، او را بزرگ کرد و هنگام خلافت، وی را به زمامداری مصر نصب فرمودند.»! (2) جهت بررسی این شبهه ابتدا لازم است تا قدری دربارۀ اسماء بنت عمیس سخن بگوییم:

ص: 217


1- محمّد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اوّل 1380)، ص 80.
2- عبدالکریم بی آزار شیرازی: مشعل اتحاد، ص 27 .

«این زن گرچه در ظاهر همسر ابوبکر بود، بیشتر اوقات خود را در خانۀ داماد پیامبر و برادر شوهرش (علی بن ابی طالب علیه السّلام ) و به خدمت فاطمه علیها السّلام می گذراند.» (1) لذا می توان گفت: «در اینکه بانو اسماء بنت عميس، آغازی خوب و فرجامی خوبتر در زندگی خود داشته است، شکّی نیست؛ یعنی ابتدا همسر جعفربن ابی طالب و در آخر همسر امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بوده و چند سالی که با ابوبکر می زیسته توانسته در دامن پاک خود بذری ناپاک را پاک و پاکیزه تربیت کند و محمّدابن ابی بکر را از فرزندی ابوبکر به فرزندی علی علیه السّلام منتقل نماید و آن از مسلّمیات تاریخ است. چه اشکالی دارد که بگوییم بانویی با چنین شرافت، به هنگام مشاهدۀ انحراف مسیر خلافت و ظهور کارهای ناشایست و نفاق گونه از شوهرش، از خانه او بیرون آمده، همدم و انیس حضرت زهرا علیها السّلام گشته تا با این کار هم برائت خود را از آنان و هم پیوستگی و ولایت خود را به اینان اثبات کند...» (2) بنابراین آن چه محلّ تأمّل است، ازدواج اسماء و ابوبکر می باشد که: «سبب و انگیره این ازدواج_ با توجه به اختلاف فکری و اخلاقی آن دو زن و شوهر _ از نظر تاریخی در هاله ای از ابهام قرار دارد.» (3)

ص: 218


1- یوسف غلامی: پس از غروب، ص 201.
2- احمد رحمانی همدانی: فاطمه زهرا علیها السّلام شادمانی دل پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله ؛ پاورقی مترجم؛ دکتر سید حسن افتخار زادۀ سبزواری، ص 773.
3- یوسف غلامی: پس از غروب، ص 201.

لذا دلایل ازدواج امیرالمؤمنین علیه السّلام با اسماء و سرپرستی فرزندش محمد را باید در ویژگی های شخصیّتی و منحصر به فرد خود اسماء جست؛ حمایت او از حریم ولایت و امامت علوی را می توان از این اقدام اسماء به خوبی دریافت: «برخوردهای شدید اميرالمؤمنین علیه السّلام ، اغتشاش عجیبی در افکار ابوبکر و عمر و مشاورینشان پیش آورده بود؛ بطوری که آنان را وادار به تصمیم گیریهای شتابزده ای نمود. با آنکه غاصبین به شدت از امیرالمؤمنین علیه السّلام وحشت داشتند ولی بالاخره تصمیم بر قتل آن حضرت گرفتند... اسماء بنت عمیس که همسر ابوبکر و بانوی صالحه ای بود از این توطئه که در خانه ابوبکر صورت گرفت آگاه شد.

لذا خدمتکار خود را فرستاد و گفت: نزد فاطمه علیها السّلام برو و به او سلام برسان و آنگاه که از در وارد می شوی این آیه را (به کنایه) بخوان، (إنَّ المَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ اِنّى لَكَ مِنَ النِّاصِحينَ) (1) یعنی این گروه توطئه می کنند که تو را بکشند. خارج شو که من خیرخواه تو هستم. همچنین اسماء به خادمه اش گفت: اگر با خواندن آیه منظور تو را متوجه نشدند، آن را تکرار کن...» (2) همچنین میزان ارتباط محمّد (فرزند اسماء) با خاندان پدرش ابوبکر را می توان از موضع گیری او در جنگ جمل، علیه خواهرش عایشه به خوبی مشاهده کرد؛ چراکه در این نبرد، محمّد در کنار امامِ

ص: 219


1- قصص: 20.
2- محمّد باقر انصاری _ سید حسین رجایی: اسرار فدک، ص 59 _ 60.

خویش و مقابل خواهرش عایشه دختر ابوبکر شمشیر می زد.

محمّد در پایان جنگ جمل در جمله ای خطاب به عایشه خود را چنین معرّفی می کند: «نزدیکترین و در عین حال دشمن ترین فامیل و خویشاوند تو.» (1) لذا ازدواج اميرالمؤمنین علیه السّلام با اسماء پس از مرگ ابوبکر و سرپرستی محمد فرزند ابوبکر، هیچ ارتباطی به حُسن رابطۀ آن حضرت علیه السّلام با ابوبکر ندارد، بلکه ارتباط مستقیم با ویژگی های روحی خود اسماء داشته است که از او زنی حامی ولایت علوی و دوستدار خاندان وحی علیهم السّلام ساخته بود، به گونه ای که حضرت علی علیه السّلام نه تنها ایشان را به عنوان همسری شایسته برمی گزینند، بلکه فرزند او را که از این مادر به دنیا آمده است تربیت نموده و پرورش می دهند، تا محمّد (فرزند ابوبکر) به عنوان نمونه ای از یک شیعه در تاریخ بدرخشد و در این مقام تا بدان جا رِسَد که فرزند او قاسم از معتمدان و مخصوصان امام سجاد علیه السّلام شُد (2) و دخترش (امّ فروه) همسر امام باقر علیه السّلام و مادر امام صادق علیه السّلام گردید. (3) حال قضاوت به عهده خوانندگان است که این فضایل و ویژگی هایِ فردی اسماء بنت عمیس و فرزندش را به حساب ابوبکر بگذارند و یا آن را امری کاملاً مستقل و بی ارتباط با شخص خلیفه بدانند.

هر چند که علیرغم تمام این حقایق ابراز شده:

ص: 220


1- سیّد مرتضی عسکری، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج 2، ص 210 .
2- علّامۀ مجلسی: جلاء العیون، ص 870.
3- امام صادق علیه السّلام فرمودند: «مادرم از آنها بود که ایمان آوردند و پرهیزگار و نیکوکار بودند، و خدا دوست می دارد نیگواران را.» (علّامۀ مجلسی: جلاء العیون، ص 870)

«مگر امام سجاد(ع) نوه دختری خلیفه اول را به زنی نگرفت و مگر جناب ابوبکر نیای مادری امام باقر(ع) و ائمّه اطهار بعدی(ع) نبود...؟ و مگر بین دشمنان می تواند این گونه روابط خویشاوندی پدید آید؟» (1) «ائمه ما از امام باقر(ع) به بعد همگی از نوادگان دختری جناب ابوبکر هستند.

ائمه ما با خلفا نزدیکی خانوادگی داشتند.»! (2) بنابر آن چه ملاحظه فرمودید، دیگر جایی برای این ادّعای ساختگی باقی نمی ماند که: «گذشته از همکاریِ سیدنا علی با حضرت ابوبکر... این دو شاگرد پیامبر (ابوبکر و علی) با هم همانند اعضای یک خانواده، دوست و صمیمی بودند.»! (3)

ص: 221


1- محمّد جواد حجّتی کرمانی: روزنامۀ جام جم، مورّخ 12 بهمن 1379.
2- همو: مصاحبۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 4، زمستان 79،ص 62 .
3- عبدالقادر دهقان سراوانی: مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شماره 15، پاییز 82، ص 12 .

بخش ب) روابط متقابل خلیفه دوم و خاندان وحی علیهم السّلام

اشاره

در این زمینه شاهد یک ادّعای کلّی هستیم: «سیاست حضرت عمر نسبت به اهل بیت ترکیبی بود از محبت و بزرگداشت.»! (1) «عمر به علی نگاه عاشقانه ای داشت که با تعظیم و تکریم همراه بود.»! (2)

جهت بررسی این شبهه بایستی با مراجعه به تاریخ، به ترسیم رفتار و عملکرد خلیفۀ دوم در رابطه با خاندان رسول صلّى اللهُ عليه وآله بپردازیم و میزان محبّت و بزرگداشت او نسبت به اهل بیت علیهم السّلام و نیز تعظیم و تکریم عاشقانه او نسبت به امیرالمؤمنین علیه السّلام را تنها با چند سند تاریخی کوتاه و گویا معیّن کنیم.

ص: 222


1- محمّد برقی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اوّل 1380)، ص 110.
2- همو: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اوّل 1380)، ص 87 .

نگاهی به اسناد تاریخی

«بلاذری در کتاب انساب الاشراف می نویسد: عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه علیها السّلام رفت.

فاطمه علیها السّلام پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطاب! آیا تویی که می خواهی در خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آن چه راکه پدرت آورده محکم تر می سازد.

تاریخ طبری نوشته است که: عمر گفت: به خدا قسم یا خانه را بر شما می سوزانم یا اینکه جهت بیعت خارج می شوید.

ابن عبد ربه در کتاب العقد الفريد آورده است: ...عمر با شعله آتش که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه برداشته بود، به سوی آنها حرکت کرد.

فاطمه علیها السّلام گفت: ای پسر خطاب! آتش آوردهای خانه مرا بسوزانی؟

گفت: بلی، مگر این که به آنچه امّت در آن داخل شده اند (بیعت با ابوبکر) شما هم داخل شوید...» (1)

اسناد تاريخیِ مربوط به برخورد خشونت آمیز خلیفۀ دوم با خاندان وحی علیهم السّلام (جهت اخذ بیعت از امیر المؤمنين علیه السّلام ) را می توانید در سه کتاب «الهجوم على بيت فاطمه علیها السّلام »، «احراق بیت فاطمه علیها السّلام» و «الحجّة الغراء على شهادة الزهراء علیها السّلام » دنبال فرمایید و با مطالعۀ شواهد نقل

ص: 223


1- مهندس سیّد جواد حسینی طباطبایی: در پاسخ افسانۀ شهادت، ص 109 _110.

شده از منابع معتبر اهل سنّت، به میزان صحّت این ادّعاها دست یابید که: «عمر همیشه حضرت علی را قرة العین (نور چشمان) می نامید.»! (1) همچنین از سوی دیگر شاهد این ادّعا هستیم که: «اصحاب سقیفه و حضرات ابوبکر و عمر و عثمان و هواداران آنها تشکیل دولت دادند و حضرت علی هم تا آخر با آنها همکاری داشت و با آنها اختلاف نظر هم داشت، اما هیچگاه با آنها دشمنی نداشت.»! (2) «با این که حقّ خود را غصب شده می دانست، همان گونه که در خطبه شقشقیه آمده است، صبر پیشه کرد و این صبر تنها در ظاهر نبود.

او قلباهم هیچ گاه با صحابه پیغمبر دشمن نبود.»! (3) «روابط خود آن بزرگان روابطی برادرانه و اسلامی همراه با حفظ کیان اسلام و عزّت اسلامی بوده است، نه دشمنانه و کینه توزانه و خصمانه.»! (4) «آیا این سکوت پرمعنی، به معنای آن نیست که آن حضرت تمايل نداشته اند این واقعه بازگو شود (5) و آتش دشمنی را پیوسته شعله ور سازد و روابط آن حضرت و خلفای ثلاث را به خصوص در دوران خلیفه دوم که دوران پر حادثه و پر فتوحاتی بود، تحت تأثیر عواطف شخصی! قرار دهد؟»! (6)

ص: 224


1- فاروق صفی زاده: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شمارۀ 170 ، آذر 79، ص 81.
2- محمّد جواد حجّتی کرمانی: مصاحبۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 4، زمستان 70، ص 62.
3- همون روزنامۀ جام جم، مورّخ 12 بهمن 1379.
4- همه روزنامۀ اطّلاعات، مورّخ 30 خرداد 1379.
5- [منظور مؤلّف به تصریح او در جملات پیشین، حوادث رخ نموده پس از رحلت رسول اکرم صلّی اللهُ علیه وآله است.]
6- همو: روزنامۀ آفتاب یزد، مورّخ 9 تیر 1381.

هر چند بررسی عملکردهای خلیفۀ دوم پس از رحلت پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله جای هیچ گونه تردیدی را در دشمنی و کینه ورزی گروه برندگان سقیفه با اهل بیت علیهم السّلام باقی نمی گذارد، امّا از آنجا که سعی شده تا در کنار این شبهات، تصویری دوستانه از سیره و عملکرد امیرالمؤمنین علیه السّلام با خلفا ترسیم گردد، به چند اعتراف تاریخی از خود خلیفۀ دوم اشاره می کنیم تا با نحوۀ برخورد و مواجهۀ اميرالمؤمنین علیه السّلام با او نیز آشنا شویم.

نمونۀ نخست حدیثی است که در کتاب صحیح مسلم و تاریخ مدینۀابن شبه نقل شده؛ «در این احادیث، خلیفۀ دوم به علی علیه السّلام و عباس نسبت می دهد که آنان خلیفۀ اوّل و دوم را دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خیانتکار [حیله گر] و یا ستمگر و فاجر می دانسته اند.» (1) در نقل صحیح مسلم آمده: «خلیفۀ دوم، عباس و علی علیه السّلام را مخاطب قرار داده چنین می گوید: ... هنگامی که پیامبر از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من بعد از پیامبر ولیّ مسلمانان می باشم؛ شما دو نفر (عباس و علی علیه السّلام) آمدید و میراث خود را طلب کردید. تو (عباس) میراثت را از پسربرادرت و این (علی علیه السّلام) میراث همسرش را از پدرش.

پس ابوبکر گفت: پیامبر خدا فرموده است: ما ارث برده نمی شویم؛ آنچه به جاگذاریم صدقه است، ولی شما وی را دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خیانتکار [حیله گر] دانستید...» (2)

ص: 225


1- رضا سلمانی: روابط متقابل خلفا با خاندان پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله، ص 42 .
2- همان منبع، ص 41؛ به نقل از: صحیح مسلم، ج 4، کتاب الجهاد و السير، باب حكم الفیء، ص 27، ح 49 (3302) ، مؤسّسة عزالدين .

متن کلام خلیفۀ دوم دربارۀ نوع نگاهِ حضرت على علیه السّلام به ابوبكر و خودش چنین است: همچنین این شبه در تاریخ مدینه... به جای کاذب، آثم، غادر و خائن؛ ظالم و فاجر را نقل کرده است.» متن اصلی عبارت او چنین است: «فَرَاَیْتُماهُ کاذِباً، اَثِماً ، غادِرَاً، حائناً... وَ اَنَا ... وَلِیُّ اَبی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمانی کاذِباً، اَثِماً، غادِراً، خائناً....» همچنین « ابن شبّه در تاریخ مدینه ... به جای کاذب ،آثم، غاذر و خائن؛ ظالم و فاخر را نقل کرده است .» (1) متن اصلی عبارت او چنین است: «تَزْعَمانِ اَنَّ اَبابَكْرٍ فيها ظالِمٌ فاجِرٌ... فَتَزْعَمانِ اَنّی فيها ظالِمٌ فاجِرٌ...» در یک جمع بندی می توان گفت: آنچه «در حقیقت شاهد اصلی در این مبحث می باشد این است که عمربن خطاب نصریح می نماید که علی بن ابی طالب علیه السّلام و عباس عموی پیامبر که صرفنظر از هاشمی بودن، دو نفر از صحابۀ خوش نام و نشان می باشند، شیخین را ظالم و خیانتکار می دانسته اند، پس چطور ممکن است کسی تفوّه نماید که در بین اهل بیت و خلفا كمال دوستی و مودّت بوده است، با وجودی که اهل بیت به اعتراف خودِ دشمن، چنین اعتقادی در مورد آنها داشته اند؟ این نصوص بیانگر این مطالب است که... علی بن ابی طالب علیه السّلام و عباس، شیخین را ظالم و خیانتکار، کاذب، آثم، غادر، خائن می دانستند.

ص: 226


1- همان منبع، ص41_ 42؛ به نقل از: تاريخ المدینه، ج 1، ص 202_204، دارالفکر .

اینکه می گویند: در بین خلفا و اهل بیت علیهم السّلام بعد از رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله و صمیمیت و دوستی بوده است زمانی ّصحّت می یابد که همدیگر را تصدیق نموده باشند.

پس اگر به بهانۀ بعض از روایات جعلی و غیر صادر از اهل بیت علیهم السّلام در لابه لای کتب حدیثی می خواهند محبت دشمنان اهل بیت را در میان مردمِ ضعیف انتشار دهند، باید دانسته باشند که صحّت این روایات متفرع بر نبودن دلیلی قوی بر خلاف آنها می باشد، که با بودن آن دلیل مافوق، تمامی این روایاتِ مورد ادعای دشمن از اعتبار ساقط میگردد.

به این نصوص توجّه فرمائید:... ترجمۀ مختصر این روایات این است که علی بن ابی طالب علیه السّلام و عباس بن عبدالمطلب در زمان خلافت عمر، اموال رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله را از خیبر وفدک از او مطالبه می نمایند و عمر به آنها می گوید: شما در زمان خلافت ابوبکر نیز این اموال را مطالبه نمودید و حال آنکه او را دروغگو و معصیت کار و ظالم و خائن میدانستید، و اکنون که خلافت به من رسیده از من نیز این اموال را مطالبه می نمائید و حال آنکه مرا نیز همانند ابوبکر دروغگو و گنهکار و ظالم و خائن می دانید.

با این تصريحات و اقرار بی شائبۀ خلیفه، آن هم در معتبرترین کتاب اهل سنّت (1) که هیچ گونه تردیدی در اعتبار و صحّت آن در نزد عامه نمی باشد، دیگر گمان نمی رود کسی بدور از تعصب

ص: 227


1- صحیح مسلم، رقم 3302 .

بوده و نپذیرد که نظریۀ بنی هاشم و اهل بیت رسول علیهم السّلام دربارۀ خلفا چگونه بوده است.» (1) هر چند ادّعا شود:

«حضرت علی(ع) نه تنها هیچ گاه به خلفای قبل از خود جسارتهایی از آن قبیل که در میان پاره ای عوام ما متداول بوده و هست، نکرده است، بلکه در بسیاری از موارد! لب به مدح آنان گشوده است.»! (2) سند تاریخی دیگری گویای آن است که: «در جریان سفر عمر به شام، خلیفه از امام علیه السّلام خواست به همراه ایشان حرکت کند، ولی امام علیه السّلام نپذیرفت و به همین جهت خلیفه از حضرت نزد ابن عباس شکوه کرد و گفت: من از پسر عمویت علی گله دارم، از وی خواستم با من به شام بیاید ولی نپذیرفت؛ من دائماً او را ناراحت میبینم، به نظر تو از چه ناراحت است؟ گفت: ابن عباس پاسخ داد: معلوم است، تو خود هم میدانی.

عمر گفت: آری، ناخشنودی او به جهت از دست دادن خلافت است... پس امام علیه السّلام اعتراض و خشم درونی خود از غصب خلافت را به دیگران نشان می داد، تا آنجا که خلیفه و مردم به وضوح به آن پی بردند.» (3)

ص: 228


1- حسین غیب غلامی: علی بن ابی طالب علیه السّلام و رمز حدیث فلک، ص 52 _59.
2- محمّد جواد حجّتی کرمانی، روزنامۀ اطلاعات، مورّخ 29 خرداد 1379.
3- علی محمّد میرجلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران، ص 227؛ به نقل از: شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید، ج 12، ص 78 _79.

متن کلام خلیفۀ دوم دربارۀ نحوۀ مواجهۀ حضرت علی علیه السّلام با خودش چنین است: «وَ لَمْ اَزَلْ اَراهُ واجِداً، فِيمَ تَظُنُّ مُوجِدَتَهُ ؟ وی را پیوسته نسبت به خود در حال غضب می یابم، به نظر تو علّت خشم گرفتن او چیست؟» با توجّه به این دو سند معتبر که هر دو از کتب معتبر اهل سنّت اخذ گردیده و در هر یک از آنها نیز با اعتراف شخص خلیفه مواجه هستیم، قضاوت دربارۀ میزان صحّت و اعتبار علمی این ادّعا را به عهدۀ خود شما می نهیم که ابراز می دارد: «رفتار و گفتار آن حضرت(ع) مطابق آنچه در کتب معتبر فریقین آمده است، نه تنها اشارهای [به] عداوت و امثال اینها ندارد...»! (1) «بنده ادعا و اثبات می کنم که حضرت علی (ع) با خلفای ثلاث هیچ گاه دشمن نبوده و با ایشان دشمنی نکرده است.»! (2) «با این خلیفه نیز برخوردی مناسب و گشاده! داشت.

وی با این تصمیم همۀ اعتراضیات خود نسبت به خلیفۀ جدید را پشت سر گذاشت.»! (3)«پس شک میان دو طرف از بین رفت و فاصلۀ آنها تا حد به هم پیوستن کم شد و اعتماد عنوان مرحلۀ جدید گشت.»! (4) «اهل بیت رسول خدا در زمان خلفای راشدین برای گسترش اسلام و امنیت و استحکام حکومت اسلامی جان و مالهای خود را فدا می کردند

ص: 229


1- محمّد جواد حجتی کرمانی: روزنامۀ آفتاب یزد، مورخ 9 تير 1381 .
2- همون: روزنامۀ آفتاب یزد، مورخ 9 تير 1381.
3- ابراهيم بيضون (مترجم: علی اصغر محمّدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السّلام در آیینۀتاريخ (چاپ اوّل)، ص 40 .
4- همو: رفتار شناسی امام علی علیه السّلام در آیینۀ تاریخ (چاپ اوّل 1379)، ص 42.

و این خود دلیل رضایت! و محبت! این بزرگواران است.»! (1) هنگامی که حضرت عمر وفات کردند، جسد مبارک ایشان با چادری پوشانده شده بود، من در آنجا حضور داشتم. حضرت علی تشریف آورد و چادر را از چهره حضرت عمر کنار زد و گفت: ابوحفص! خدا غريق رحمتت کند، قسم به خدا بعد از رسول الله بجز تو کسی نیست که من دوست داشته باشم که کاش نامه اعمالش مال من می بود و با نامه اعمال وی به ملاقات خدا می رفتم.»! (2) «او با حکومت خلفا، با نرمش و مدارا رفتار کرد.»! (3) «بنابراین به کسانی که به زعم پیروی از حضرت علی (ع) خود را ملزم به تبری می دانند واجب است ثابت کنند که حضرت علی (ع) از آنان تېری کرده است که ما هم تبری کنیم.»! (4) در پایان این دو بخش، توجّه شما را به سند تاریخی دیگری جلب می نماییم :

« أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ لَمَّا انْصَرَفَ إِلَی رَحْلِهِ قَالَ لِبَنِی أَبِیهِ :یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، إِنَّ قَوْمَکُمْ عَادَوْکُمْ بَعْدَ وَفَاةِ اَلنَّبِیِّ کَعَدَاوَتِهِمْ اَلنَّبِیَّ فِی حَیَاتِهِ وَ إِنْ یُطِعْ قَوْمُکُمْ لاَ تُؤَمَّرُوا أَبَداً ؛ وَ اللَّهِ لاَ یُنِیبُ هَؤُلاَءِ إِلَی الْحَقِّ ِلاَّ بِالسَّیْفِ.

قَالَ: وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ دَاخِلٌ إِلَیْهِمْ، قَدْ سَمِعَ الْکَلاَمَ کُلَّهُ، فَدَخَلَ وَ قَالَ: یَا أَبَا الْحَسَنِ، أَتُرِیدُ أَنْ تَضْرِبَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ! فَقَالَ اسْکُتْ وَیْحَکَ فَوَ اللَّهِ لَوْ لاَ أَبُوکَ وَ مَا رَکِبَ مِنِّی قَدِیماً وَ حَدِیثاً مَا

ص: 230


1- عبدالحمید اسماعیل زهی: گزارش مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شماره 9، بهار 81، ص 71.
2- عبدالله فتوحی: نوشتۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 10، تابستان 81، ص 78.
3- محمّدجواد حجّتی کرمانی: روزنامۀ آفتاب یزد، مورّخ 8 خرداد 1381.
4- همو: روزنامۀ آفتاب یزد، مورّخ 9 تير 1381.

نَازَعَنِی اِبْنُ عَفَّانَ وَ لاَ اِبْنُ عَوْفٍ فَقَامَ عَبْدُ اللَّهِ فَخَرَجَ. (1) زمانی که علی بن ابی طالب [از مجلس شش نفرۀ شورای تعیین خلیفه] به خانه بازگشت به خاندان عبدالمطّلب فرمود: ای خاندان عبدالمطّلب! خویشان شما پس از درگذشت پیامبر با شما به دشمنی برخاستند؛ همچنان که با رسول خدا در طول زندگیش دشمنی ورزیدند و اگر قوم شما به حکومت رسند، هرگز شما را به مشورت هم نخواهند خواست.

قسم به خدا که اینان جز با شمشیر به راه حقّ بازنخواهند گشت.

راوی گفت: عبدالله فرزند عمر نیز در میان ایشان بود و تمام سخنان حضرت را شنید؛ پس داخل شد و گفت: ای ابا الحسن، آیا می خواهی گروهی [از خویشانت] را با گروهی دیگر به دشمنی واداری؟ در آن لحظه فرمودند: وای بر تو! ساکت باش! قسم به خدا که اگر پدرت [عمربن خطاب] نبود و با من در طول زندگیش آن گونه رفتار نمی کرد، پسر عفّان (عثمان) و پسر عوف (عبدالرحمان) با من منازعه نمی کردند.

در این زمان عبدالله بن عمر برخاست و از آنجا خارج شد.»

ص: 231


1- ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 54 .

جمع بندی

تیرگی روابط متقابل حضرت علی علیه السّلام و عمربن خطاب یکی از حقایق مسلم و آشکاری است که شدّتِ وضوح آن موجب گردیده تا مطرح نمودن آن در ضمن یک نقل ساختگی، به عنصری کارآمد جهت راست جلوه دادن آن دروغ تاریخی تبدیل شده و از این رو، به استخدام تحریف گران تاریخ در آید.

برای مثال: تاریخ نگاران دروغ پردازی که به دنبال راست جلوه دادن نقل های ساختگی خود دربارۀ بیعت دوم امیرالمؤمنین علیه السّلام با ابوبکر بوده اند، تصریح و اعتراف به این روابط تیره را در لابه لای جعلیات خود گنجانده اند تا از این راه بسترهای پذیرش ادّعاهای واهی خود را در ذهن مخاطبین فراهم آورده و چنین وانمود کنند که امیرالمؤمنين علیه السّلام پس از شهادت حضرت زهرا علیها السّلام با کمال میل و در نهایت صلح و صفا با ابوبکر بیعت نموده اند؟! (1)

از این رو شاهد اعتراف بزرگانی از اهل سنّت همچون محمّدابن اسماعیل بخاری، مبنی بر صحت «کراهت شديد اميرالمؤمنين علیه السّلام از ملاقات با عمربن خطاب» می باشیم؛ چنانچه می نویسد: آن حضرت علیه السّلام خطاب به ابوبکر پیغام فرستادند که: «... اَنِ ائْتِنَا وَ لا يَأيِنا اَحَدٌ مَعَکَ كَراهِيَّةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ. (2) تو نزد ما بیا و فرد دیگری همراه تو نیاید _ از آن رو که کراهت داشت عمر نیز به نزدش بیاید _.»

ص: 232


1- ر.ک: على لبّاف: مظلومی گمشده در سقیقه، ج 4، فصل یکم.
2- محمّدبن اسماعیل بخاري: صحیح بخاری، ج 3، ص 253، کتاب المغازی باب 155، غزوۀ خیبر، ح 704 (3913).

آیا خلیفۀ دوم خواستار خلافت اميرالمؤمنين علیه السّلام پس از خود بود؟

یکی دیگر از شبهاتی که در راستای القای روابط دوستانه خلیفۀ دوم با امير المؤمنین علیه السّلام مطرح گردیده، این ادّعا می باشد که: «عمر در آخرین خطبه اش، دریچه قلبش را می گشاید و سخنانی بر زبان می آورد که مثل و مانندش در هیچ یک از خطبه هایش وجود نداشته است.

او وصیت می کند: ای مؤمنين، من به شما توصیه میکنم که پس از مرگ، در درجه اول علی بن ابی طالب را به خلافت انتخاب کنید...»! (1) قبل از بررسی این شبهه، تذكر به این نکته را لازم می دانیم که ابراز کنندۀ این شبهه سعی دارد تا با کنار هم قرار دادن شبهۀ فوق با این ادّعا که: «واقعیت دیگری که باید ذکر شود این است که حضرت علی (ع) چه پس از رحلت نبی مکرم و چه پس از شهادت عمر بر اثر یک سلسله دسیسه و نیرنگ به خلافت منصوب نشد.»! (2)

ص: 233


1- فاروق صفی زاده: مقالّ مندرج در کیهان فرهنگی، شمارۀ 170، آذر 79،ص 82 .
2- همو: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شمارۀ 170، آذر 79،ص 80 .

ذهن خوانندگان مقاله اش را از نقش کلیدی خلیفۀ دوم در غصب خلافت امیر المؤمنين علیه السّلام منحرف سازد.

در حالی که عملکرد خلیفۀ دوم، چه در زمان حیات پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله و ماجرای قلم و دوات؛ و چه در جریان شورای شش نفره، خلاف این ادّعا را نشان می دهد.

«عمر با اعطای حقّ خاص به عبدالرحمان بن عوف در شورا و تصمیم گیرنده نهائي، به نحو مؤثری علی علیه السّلام را تضعیف و دست عثمان را در تصاحب خلافت بازگذاشت و تلویحاً انتصاب عثمان را تضمین نمود و آنچه از نزدیک در شخصیت علی علیه السّلام دیده و سنجیده بود نادیده گرفت و اگر چه صریحاً دستور نداد، ولی غیر صریح راه را برای وی، (خلافت علی علیه السّلام ) مسدود کرد.

عمر در ضمن انتخاب شورا اعلام نکرد که علی علیه السّلام باید کنار رود ولی با قرین ساختن وی با این اشخاص (شورا) اعلام نمود که علی علیه السّلام از نظر او با دیگران یکسان است و برتری ندارد و با این عمل دست علی علیه السّلام را از خلافت کوتاه نمود.» (1)

«عمر با انتخاب شورا بدین شکل کینه های دیرین قریش بر کینه سلالۀ هاشم را برانگیخت، آیا بنی تیم با علی علیه السّلام کنار می آمد؟ در حالیکه علی علیه السّلام معارض و مخالف شیخ آنها بود.

مگر کینه های اموی از میان رفتنی بود، کینه هایی که سالیان دراز ریشه دوانیده و از پدرها به همه اولادها رسیده بود، عمر در بستر مرگ نقشه شورا را چنان طرح کرد که انگیزه های نژاد

ص: 234


1- جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین، ص59.

پرستانه قومی را یکسره در برابر علی علیه السّلام بسیج کرد و مسلّم بود که مظلوم مغلوب خواهد شد؛ عبدالفتاح عبدالمقصود می گوید: سیاست ثابت قریش همیشه پایبندی به اصول جاهلیت و پیش بردن تعصب قبیله ای تا قبیله ای تا سر حد تقدس و پرستش بود.

اصحاب شورا همان اعراب متعصب قریش بودند، و همیشه آرزوی قریش، شکستن خاندان بنی هاشم بود، با این ترتیب عمر وظیفه دور نگهداشتن خلافت از بنی هاشم و کوششی که بلافاصله پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللهُ علیه وآله تقبّل نموده بود را تمام کرد.

دیگر جائی برای این خوش گمانی نباید باشد تا بگوئیم عمر به هیچ یک از این شش نفر نظر نداشته است، هر کس نام اعضای شورا را می شنید می دانست عثمان انتخاب خواهد شد.» (1) «چطور عمر اعضای دیگر را با عیب هایشان که خود بدان معترف است در کنار علی علیه السّلام قرار می دهد، این نشان می دهد که

عمر چشم بسته کاری نکرده و هدف نهائی قضیه را دیده بوده است، و با آن دید به تشکیل چنین شورایی مبادرت ورزیده، و لذا نتیجه کارش عدم انتخاب شایسته ترین فرد جهت خلافت بوده است.» (2) همچنین عمر در ضمن گفتگویی با ابن عبّاس (در سفر شام که در دوران خلافت او صورت گرفت) پرده از ماجرای قلم و دوات افکنده و اعتراف می کند:

ص: 235


1- همان منبع، ص 59 _60.
2- همان منبع، ص 66.

«پیامبر می خواست علی علیه السّلام را در ایام بیماریش مطرح سازد ولی من از آن جلوگیری نمودم.» (1) خلیفه دوم در جایی دیگر می گوید: «آن حضرت در هنگام بیماری تصمیم داشت در این مورد تصریح نماید ولی من از آن جلوگیری کردم.» (2)

این اعترافات به خوبی نشان می دهد که چه نوع دسیسه هایی قبل از رحلت پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله با مانع از رسیدن حضرت علی علیه السّلام به خلافت شده است.

در مجموع می توان گفت: «نه تنها رفتار خلفا با علی علیه السّلام خوب نبود و علی علیه اسّلام کمترحاضر به همکاری می شد، رفتار ابوبکر بسیار با او سرد بود و عمر هیچ پُستی به بنی هاشم نمی داد.

برعکس به بنی امیه پست های کلیدی می سپرد و گاهگاهی با احیاء سنن و کینه های جاهلی به این انزوای علی علیه السّلام دامن می زد.

عمر در محفلی با حضور علی علیه السّلام به سعیدبن عاص اموی گفت: به گونه ای نگاهم میکنی که گویی من قاتل پدرت هستم، پدرت را علی کشته است!» (3)

ص: 236


1- على محمّد میرجلیلی: امام علی علیه السّلام و زمامداران، ص 51؛ به نقل از: شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید، ج 12، ص 77_78 .
2- يوسف غلامی: پس از غروب، ص 44؛ به نقل از: شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید، ج 3، ص 97.
3- دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 2، ص 3؛ به نقل از: ارشاد شیخ مفید، ج1، ص 76.

علّامۀ عسکری در کتاب «سقيفه» ضمن نقل این گفتگو از طبقات ابن سعد (ج 5، ص 20_22) این واقعۀ تاریخی را چنین تحلیل می نماید:

«گذشته از این، نقشۀ تحریک افراد برای ترور و از میان برداشتن امام ما نیز مطلب مهمّ دیگری است..... آیا با این سخن، عمر سعی نداشت که سعید را به گرفتن انتقام از کشندۀپدرش، علی بن ابی طالب، تحریک کند؟» (1)

ص: 237


1- علّامۀ عسکری: اسقیقه (به کوشش: مهدی دشتی)، ص 135 .

بررسی شبهۀ ازدواج خلیفۀ دوم با امّ کلثوم

اشاره

یکی از مسائلی که در جوامع اسلامی سؤال برانگیز شده و عدّه ای را به شک و شبهه انداخته و دسته ای را متحیّر و سرگردان نموده است، مسأله ازدواج امّ کلثوم دختر گرامی امیرالمؤمنين علیه السّلام و خلیفۀ دوم می باشد.

ناگفته پیداست آن دسته که ادّعای این ازدواج را مطرح می کنند به دنبال دست یابی به اهداف معیّنی می باشند که برخی از آنها عبارت است از: الف) سعادت اخروى خليفۀ دوم به دلیل این ازدواج چنانچه ابراز شده: «مؤدت اهل بیت در سرنوشت انسان چه در دنیا و چه در آخرت تأثیر بسزایی دارد و به طور کلی نزدیکی به خاندان محمّدی، رحمت ایزدی و غفران و مغفرت ابدی در پی دارد. در سال هفدهم هجری، حضرت

ص: 238

عمر تصمیم گرفت از طریق ازدواج با دختر حضرت علی (ع) روابط خود را با آن حضرت مستحکم سازد، لذا _ امّ كلثوم _ را از آن حضرت خواستگاری کرد ...» (1) ب) تبرئۀ خلیفه دوم از جنایاتی که در حقّ اهل بیت علیهم السّلام روا داشت چنانچه ابراز شده:

«حضرت علی دخترش (امّ كلثوم) را به حضرت عمر داده است؛ پس حضرت علی پدر زن و حضرت فاطمه مادر زن عمر بوده اند... بنابراین چیزهایی که نسبت به حضرت عمر گفته شده بنا به عقائد مسلمانان اهل سنّت بی اساس و جز تفرقه... ثمرۀ دیگری در پی نخواهد داشت.»! (2) «حضرت علی (ع) دخترش را به همسری عصر در آورد و جناب عمر داماد حضرت علی بود... بنابراین تمام آن دشمنی های ساختگی، همه باطل است...»! (3)«مگر حضرت علی (ع) با این بزرگان با یکدیگر روابط خانوادگی و خویشاوندی نداشتند؟ مگر حضرت علی (ع) پدر همسر جناب عمر نبود؟ و جناب عمر داماد حضرت علی نشده بود؟... و مگربین دشمنان می تواند این گونه روابط خویشاوندی پدید آید»! (4)

ص: 239


1- مصطفی شیرزادی: مقالۀ مندرج در کیهان فرهنگی، شمارۀ 184، بهمن 80،ص 64_65.
2- عبدالرحيم محمودی: مقام صحابه و زندگی خلفا راشدین در یک نگاه، ص 37 .
3- محمّد جواد حجّتی کرمانی: مصاحبۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شماره 4، زمستان 79،ص2.
4- همو: روزنامۀ جام جم ، مورّخ 12 بهمن 1389 .

ج) القای رضایت اهل بیت علیهم السّلام به ویژه حضرت زهرا علیها السّلام از خلیفۀ دوم چنانچه ابراز شده: «امّ كلثوم دختر علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا در عقد حضرت عمر

فاروق بوده است. مسلّم است که این کار بدون رضایت حسنین و خواهرش زینب و به ویژه مادر ایشان فاطمه انجام نگرفته است.»! (1) د) زیر سؤال بردن برائت که از ارکان اصلی تشیّع می باشد چنانچه ابراز شده: «اگر حضرت علی سبّ و اهانت خلفا را روا می داشتند، چگونه امّ كلثوم را به عقد عمربن خطاب در می آوردند؟»؟! (2) ھ) سرپوش نهادن بر کینه و دشمنی خلیفۀ دوم نسبت به امیرالمؤمنین علیه السّلام چنانچه ابراز شده: «حضرت عمر به حضرت علی عشق می ورزید و ارادت نشان می داد و با پیوند ازدواج با دختر آن حضرت، یعنی ام کلثوم، ارادت خویش را به کمال رساند.»! (3) و) دوستانه جلوه دادن روابط متقابل امیرالمؤمنین علیه السّلام و خلیفۀ دوم چنانچه ابراز شده: «حضرت علی دخترش ام کلثوم بنت فاطمه را به ازدواج سیدنا عمر درآورد.

و این بزرگترین دلیل صمیمیت آنها و احترام عمر در نگاه

ص: 240


1- امین الله کریمی: اهل بیت از دیدگاه اهل سنّت (چاپ اوّل 1380)، ص 89.
2- جلال جلالی زاده: مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 7، پاییز 80 ، ص 63 .
3- محمّد برقی: مجموعۀ مقالات کنگرۀ بین المللی امام علی علیه السّلام (چاپ اوّل 1381)، ج 2، ص 57.

حضرت علی می باشد.»؟! (1) «رابطه دوستی و اتحاد بین آن دو به حدی مستحکم بود که حضرت علی دخترش ام کلثوم را که از بطن فاطمه زهرا بود به حیاله نکاح فاروق اعظم درآورد.»! (2)

ز)خارج نمودن خلافت خلفۀ دوم از حصار غصب و مشروعیّت بخشیدن به آن چنانچه ابراز شده: «اگر عمر خلیفۀ بر حق نبود و خلافت را از حضرت علی غصب کرده بود و با نص و فرمایش رسول خدا مخالفت نموده بود، درست نبود که علی دخترش را از فاطمه به نام ام کلثوم به عقد او درآورد.»! (3) «فرض کنیم حضرت علی... بر خلاف میل باطنی با ایشان بیعت نموده باشد، دخترش را که از حضرت زهرا می باشد چرا به عقد و نکاح عمر درمی آورد؟»!

(4) لذاست که اهمیّت شفاف سازی این ماجرا در اذهان و افکار عمومی اقتضا می کند تا به بررسی و تحلیل این واقعه پرداخته و میزان صحّت و کیفیّت وقوع آن را از دیدگاه دانشمندان شیعه و سنّی مشخّص نماییم، تا حقیقت ماجرا برای همگان آشکار گردد.

اما قبل از این بررسی، با طرح یک سؤال، توجّه شما را به نکتۀ مهمّی دربارۀ این ازدواج جلب می نماییم.

ص: 241


1- عبدالقادر دهقان سراوانی: مقالۀ مندرج در مجلۀ نداي اسلام، شمارۀ 11، پایر 81 ص 8.
2- همو:مقالۀ مندرج در مجلۀ ندای اسلام، شمارۀ 11، پاییز 81، ص12.
3- جمال بادروزه: خلافت و امامت از دیدگاه اهل سنّت (چاپ اوّل 1381)، ص 27.
4- همو: خلافت و امامت از دیدگاه اهل سنّت، ص 80.

آیا صرف ازدواج با بنی هاشم دلیل دوستی با آنان است؟

یک ازدواج می تواند با اهداف و انگیزه های مختلفی صورت گیرد و در نتیجه مغرضانه باشد.

«تاریخ از این گونه ازدواجها نمونه های متعددی را نشان می دهد.

و از همین نمونه است ازدواج غاصبانه حجّاج بن یوسف ثقفی (1)با دختر «عبدالله بن جعفر بن ابی طالب» که به منظور توهین به خاندان بنی هاشم مبادرت به غصب این ناموس هاشمی کرد.

ابن جوزی محدث و فقیه بزرگ اهل سنت در کتاب «اخبار النساء» می نویسد: و تَزَوَّجَ الْحَجَاجُ ابْنَة عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَرٍ، فَلَمّا دَخَلَتْ عَلَيْهِ نَظَرَ اِلَيْها وَ عَبْرَتُها تَجُودُ عَلى خَدِّها، فَقالَ لَها: بِاَبی و اُمّی ، مِمَّ تَبْكِينَ؟ فَقالَتْ: مِنْ شَرَفٍ اتَّضَعَ، وَ مِنْ ٌضِعَةٍ شَرِفَتْ . (2) حجّاج بن یوسف که دختر عبدالله بن جعفر را به ازدواج خود درآورد چون بر او وارد شد دید اشک بر گونه هایش جاری است.

گفت: چرا گریانی؟

ص: 242


1- [مسعودی می گوید که بهترین لذّت او خونریزی بود.... این کثیر می گوید در سال (68ھ) دستور داد عاشورا را عید بگیرند و لباس نو بپوشند و افسوس میخورد چرا در کربلا نبوده است. سه هزار قیر را در نجف شکافت تا جنازۂ على علیه السّلام را بیرون بیاورد. در عصرش سالیان درازی کسی نام علی و حسن و حسین را بر فرزندانش نگذاشت... در عصر او کفر به اندازه تشیّع چرم نبود، گفتن کافرم بهتر بود تا بگوید شیعه هستم. (دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 2، ص 81_82)]
2- ابن جوزی: اخبار التساء، ص 65.

گفت: از شرافتی که خوار و حقیر شد و از پستی که بزرگی یافت.

آیا پس از آن همه ظلم و جنایت حجّاج بن یوسف نسبت به خاندان پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله و بنی هاشم که صفحات تاریخ از آن انباشته است، می توان به استناد این ازدواج تجاهل کرد که روابط حجّاج بن يوسف با اهل بیت پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله دوستانه بوده و او مرتکب هیچ ظلم و جنایتی نسبت به آنها نشده است؟!» (1)

نقد و بررسی

دیدگاه علمای شیعه درباره این موضوع به دو بخش قابل تقسیم است.

دیدگاه گروه یکم از دانشمندان شیعه

این بزرگان همانند شیخ مفید قدس سرة وقوع چنین ازدواجی را از اصل انکار کرده و معتقد به انجام گرفتن آن نمی باشند؛ بلکه درج چنین نقل هایی را در تاریخ، ساختۀ دست دشمنان اهل بیت علیهم السّلام می دانند.

مضمونِ استدلال و برهانِ عالم بزرگوار شیعه مرحوم شیخ مفید قدس سرة که در جواب مسألۀ دهم از کتاب مسائل سِر۫وِيّه آمده، چنین است: اوّلاً: خبری که می گوید امیرالمؤمنین علیه السّلام دخترش را به عمر تزویج کرده، قابل اثبات نیست و این خبر از طریق زبیربن بكّار نقل شده و او نزد اهل تحقیق معروف است که مورد اطمینان و وثوق نیست و در آن چه که نقل می کند، متّهم است.

ص: 243


1- مهندس سیّد جواد حسینی طباطبائي: در پاسخ افسانۀ شهادت، ص 178.

او از کسانی است که بغض و کینۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام در دل اوست و [به همین دلیل] در آن چه بر بنی هاشم ادّعا میکند، رعایت امانت داری را نکرده و لذا مورد قبول و پذیرش نیست.

ثانياً: حدیثی هم که نقل کرده عباراتش مختلف و متضاد است. (1) زیرا گاهی می گوید: خود امیرالمؤمنين علیه السّلام تزویج دخترش با عمر را به عهده گرفت و گاهی می گوید: عباس (عموی حضرت) آن را به عهده گرفت در جای دیگر می گوید: عقدی واقع نشده مگر با تهدید و تخویف و وعید عمر نسبت به بنی هاشم و گاهی می گوید: عقد از روی اختیار و ایثار بود. بعضی روات گفته اند: از عمر برای او بچه ای به دنیا آمد به نام زید و بعضی گویند: عمر قبل از همبستر شدن با او کشته شد. دستهای دیگر گفته اند: زید فرزندانی هم دارد و برخی گفته اند: زید کشته شد و فرزندی برای او نیست.

طایفه ای گویند: زید با مادرش کشته شد و بعضی دیگر گویند: مادرش بعد از او زنده ماند.

پس روایتی که راویِ آن چنان و روایتِ آن هم چنین است، باطل و با این همه اختلاف و تعارض بی اثر می شود و مورد قبول نیست و به طور کلّی پیدایش این حدیث از اوّل و پس از اختلافاتی که در آن پدید آمده، بطلان اصل حدیث را اثبات می کند و به هر حال تأثیری ندارد.» (2)

ص: 244


1- [به عبارت دیگر برقرار دارنده های این نقل ها با یکدیگر در تعارض آشکار می باشند.]
2- احمد رحمانی همدانی: فاطمۀ زهرا علیها السّلام شادمانی دل پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله (ترجمۀ دکتر افتخارزاده)، ص 875_876.

«در اصل این ازدواج اختلاف است. مرحوم مفيد باب جداگانه ای برای آن باز کرده است.

در پاسخ مسائل حاجبيه مسئله 15 و در مسائل سرویه مسئله 10؛ و دیگران به بحث درباره اش تألیف جدا اختصاص داده اند. (1) مرحوم شیخ مفید، ابوسهل نوبختی و ابن شهر آشوب منکر آن هستند و محمد علی دخیل در رساله حياة امّ كلثوم به بحث در این مورد پرداخته است.

شیخ محمّد جواد بلاغي متوفای (1352 ھ) رساله مفصلی در نفی آن دارد و آیتی در بررسی عاشورا و عبدالرزاق مقرّم، سید ناصر حسین اللكنهویی متوفای (1361 ھ) شدیداً آن را انکار کرده اند. (2) » (3) وضوح این آشفتگی ها موجب گردیده تا علی محمّد دخیّل نیز در کتاب «اعلام النساء» چنین بنگارد: «از جمله ازدواجهای موهومی_ که زیاد هم هست _ ازدواج امّ کلثوم دختر امام امیرالمؤمنین علیه السّلام با عمربن خطاب است.

ابن عبدالبرّ و ابن حجر و دیگران روایت کرده اند که عمرابن خطاب او را از علی بن ابی طالب علیه السّلام خواستگاری کرد.

حضرت فرمود: او هنوز کوچک است.

عمر گفت: ای ابوالحسن، او را به عقد من درآور که من بهتر از

ص: 245


1- ر.ک: الذریعه، ج 2، ص 396.
2- [ای بسا بتوان نظر این گروه از بزرگان شیعه همانند شیخ مفید قدس سرة را با نظر گروه دوم از دانشمندان امامیّه جمع کرد و گفت: نظر امثال شیخ مفید این است که: سنّی ها با استناد به نقل های مندرج در کتاب هایشان، نمی توانند وقوع این ازدواج را ثابت کنند.]
3- دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 2، ص 57.

دیگران از او نگهداری خواهم کرد! حضرت فرمود: من او را نزد تو می فرستم، اگر از او خوشت آمد او را به ازدواج با تو درخواهم آورد. بُردی را به ام کلثوم داد و او را نزد عمر فرستاد و فرمود: به عمر بگو این همان بُردی است که به تو گفتم. وی این مطلب را به عمر گفت.

عمر به او گفت: به پدرت بگو من راضی هستم! و بعد دست بر پای او گذاشته برهنه کرد؟! امّ كلثوم گفت: چرا چنین میکنی؟ اگر تو امیرالمؤمنین نبودی بینی تو را می شکستم. از نزد او بیرون آمد و نزد پدر رفته داستان را به آن حضرت گفت و اظهار داشت: مرا نزد پیرمرد بدی فرستادی!

حضرت فرمود: دخترکم! او شوهر تو می باشد.

(الاصابة، ج 4، ص 492؛ الاستیعاب، ص 490)» (1) وی همچنین گفته است: «تمام کسانی که ازدواج او را با عمر ذکر کرده اند، چنین اظهار داشته اند که ازدواج عون با او پس از کشته شدن عمر بود، با اینکه عون در جنگ تستر (2) در سال هفدهم هجری در دوران خلافت عمر کشته شده است و چگونه توان پذیرفت که وی (3)پس از قتل عون با او (4) ازدواج کرده است؟...

ص: 246


1- احمد رحمانی همدانی: فاطمۀ زهرا علیها السّلام شادمانی دل پیامبر صلِی اللهُ علیه وآله ، ص 872 - 873
2- شوشتر.
3- [عمر.]
4- [امّ كلثوم ]

و عجیب ترین چیزی که موجب شده عدّه ای را به هوس اعتقاد به این داستان مسخره بیندازد، گفتار این عبدالبرّ است که گوید: محمّدبن جعفرابن ابی طالب همان کسی است که پس از مرگ عمر بن خطاب با امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب ازدواج کرده است.

با اینکه خود او در همین کتاب می گوید:

عون بن جعفر و برادرش محمّدبن جعفر در شوشتر شهید شدند، با اینکه می داند که جنگ شوشتر در دوران خلافت عمر و هفت سال پیش از مرگ او بوده است؛ چگونه با توجّه به این تاریخ، گفتار او درست از کار درآید؟» (1)لذا می توان گفت: این عدّه از اهل تسنّن که منکر روایات مربوط به این ازدواج شده اند، (زیرا آنچه در روایات آنها دربارۀ نحوه مواجهۀ خلیفه با امّ كلثوم ذکر شده را در شأن عمر بن خطاب ندیده اند) در واقع مفهوم انکارشان این است که چنین ازدواجی رُخ نداده است.

علّت رواج یافتن وقوع این ازدواج در افکار عمومی چیست؟

شاید این سؤال مطرح شود که اگر چنین ازدواجی رخ نداده، پس چرا چنین حادثه ای در میان مردم رواج یافته و عدّه ای را به این توهّم انداخته که چنین ازدواجی صورت گرفته است؟

ص: 247


1- احمد رحمانی همدانی: فاطمۀ زهرا علیها السّلام شادمانی دل پیامبر صلّی اللهّ علیه وآله،ص 873 .

«این حدیث از آن جهت منتشر شد که ابومحمّد حسن بن یحیی صاحب النسب در کتابش آن را آورده و عدّه ای پنداشته اند که چون یک فردی علوی آن را روایت کرده، پس حدیث درستی است، با اینکه وی از زبیربن بکّار نقل کرده است.» (1) همچنین در پاسخ به این سؤال می توان گفت: «شاید منشأ این وهم و خیال، این باشد که یکی از زنهای عمر، نامش امّ کلثوم بوده و او مادر عبیدالله بن عمر، امّ کلثوم دختر جرول خزاعیه است، و چون هم نام با دختر مطهّر امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بوده و امّ کلثوم مشهور و معروف هم، همان حضرت است، وقتی می گویند امّ کلثوم زن عمر بوده است، ذهن ها به سوی حضرت امّ کلثوم رختر علی ابن ابی طالب علیه السّلام منتقل می شود. به همین جهت بعضی خيال کرده اند که آن حضرت، زن عمر بوده است.

و از آن سو امّ کلثوم دیگری هم بوده که عمر به خواستگاری او رفت و آن امّ کلثوم دختر ابوبکر است و بعضی به اشتباه خیال کرده اند او دختر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بوده است.

اینک برای روشن شدن مطلب به آن اشاره میکنیم: ابوالفرج اصفهانی (از علماء اهل سنت) در کتاب «أغاني» (2) روایت کرده است که: مردی از قریش به عمر بن خطاب گفت: آیا با امّ کلثوم _ دختر ابوبکر _ ازدواج نمیکنی تا دوستی خود را

ص: 248


1- احمد رحمانی همدانی: فاطمۀ زهرا علیها السّلام شادمانی دل پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله، ص 876، به نقل از: شیخ مفید قدس سرة
2- ج 16 ، ص 103 ، دارالفکر بیروت.

بعد از مرگ با ابوبکر حفظ نمایی و در خاندان او جایگزین وی باشی؟ عمر گفت: بله دوست می دارم چنین کنم. اکنون تو به سوى عایشه برو و به او بگو، و جواب او را برای من بیاور.

او نزد عایشه رفت و آنچه عمر گفته بود به عایشه اطلاع داد.

عایشه با خوشرویی (البتّه در ظاهر) از این پیشنهاد استقبال کرد.

بعد از آن، مغيرة بن شعبه بر عایشه وارد شد و او را غصّه دار و غمگین دید.

به او گفت: تو را چه شده است؟ او پیغام عمر را برای مغیره بازگو کرد و گفت: این دخترک نوجوان است و من دوست دارم زندگی خوشتر و نرمتری از زندگی با عمر داشته باشد. (یعنی عمر خشن است و نمی خواهم با او زندگی کند).

مغیره گفت: این کار را به عهدۀ من بگذار تا برایت مشکل را حل کنم.

سپس نزد عمر رفت و گفت: خوش باشی و پُرپسر، شنیده ام می خواهی با خاندان ابوبکر وصلت کنی و دختر او - امّ کلثوم - را خواستگاری کرده ای؟ گفت: بله چنین است. مغیره گفت: این خوب است، لکن تو مردی تندخو نسبت به خانواده ات هستی و این دخترکی نورس است. پس تو دائماً بر او ایراد میگیری و او را میزنی و او فریاد می زند ای پدر! پس تو را غمگین می کند؛ و عایشه نیز از این کار رنج می برد و همگی ابوبکر را یاد می کنند و مصیبت او بر آنها تازه می شود؛ و هر روز چنین می شود.

ص: 249

عمر گفت: چه وقت از پیش عایشه آمدی که چنین می گویی؟ او مرا برای خواهرش پذیرفته! مغیرة گفت: الآن از نزد او می آیم.

عمر گفت: گواهی می دهم که آنها از من خوششان نمی آید و تو برای آنها ضمانت کرده ای و به آنها قول داده ای که مرا از خواسته ام منصرف کنی؛ باشد از آن گذشتم.

مغيرة نزد عایشه رفت و این خبر را به او رساند و عمر هم دیگر برای این دختر به آنها مراجعه نکرد.

خوانندگان محترم توجه دارند که وجود این دو امّ کلثوم (مادر عبیدالله بن عمر و دختر ابوبکر) و ارتباط آنها با عمربن خطاب باعث شده که بعضی خیال کنند امّ كلثوم دختر امیرالمؤمنين علی بن ابی طالب علیه السّلام همسر عمر بوده است.» (1)

دیدگاه گروه دوم از دانشمندان شیعه

عدّۀ زیادی از علمای شیعه معتقداند که این ازدواج نه از روی اختيار، بلکه از روی جبر و اضطرار صورت گرفته و این عقد نتیجۀ تهدیدهای مکرّر امیرالمؤمنین علیه السّلام از سوی عمر بوده است.

این دسته از علما برای گفته های خویش دلایلی آورده اند که بدانها اشاره می کنیم: «مرحوم شیخ بزرگوار و محدّث نامدار، کلینی رضوان الله عليه در کتاب کافی، از هشام بن سالم از لسان به حقّ ناطق حضرت امام جعفر صادق روایت کرده که آن حضرت فرمودند:

ص: 250


1- فريد سائل: افسانۀ ازدواج (بررسی ازدواج حضرت امّ کلثوم با عمر در مدارک شیعه و سنّی) ص 20_22 .

زمانی که عمر به خواستگاری رفت، امیرالمؤمنين علیه السّلام به او فرمودند: او (امّ كلثوم) کوچک (و خردسال) است. پس عمر، عباس _ عموى اميرالمؤمنین علیه السّلام را ملاقات کرد و گفت: چیست مرا؟! آیا مشکلی دارم؟ عباس گفت: مگر چه شده؟ گفت: برای خواستگاری پیش پسر برادرت رفتم ولی مرا رد کرد.

بدان به خدا قسم، که چاه زمزم را پُر خواهم کرد تا خشک شود، (1) و هیچ فضیلت و کرامتی برای شما نمی گذارم مگر اینکه نابود می کنم و دو نفر شاهد علیه علی درست میکنم که شهادت (دروغ) بدهند که او دزدی کرده و حتماً دست او را قطع خواهم کرد.

پس عباس به نزد حضرت آمد و به او خبر داد و از او خواست امر را به دست او بدهد و حضرت چنین کردند. (2) در خبر دیگری آمده است: عمر، عباس بن عبدالمطلب را به سوی امیرالمؤمنین علیه السّلام فرستاد و از او خواست که امّ کلثوم را به ازدواج او درآورد.

ولی حضرت امتناع کردند.

عباس برگشت و خبر امتناع حضرت را به عمر داد.

عمر گفت: ای عباس آیا او از اینکه دخترش را به ازدواج من درآورَد خودداری میکند؟

ص: 251


1- شاید چون افتخار سقایت مسجدالحرام و آب زمزم به دست عباس بود، عمر می خواست این افتخار را از بین ببرد و عبّاس را به آن تهدید می کرد.
2- ثقة الاسلام کلینی، کافی، ج 5، ص 346، ج 1، حرّ عاملی، وسائل، ج 14، ص 433، ج 2 .

به خدا قسم اگر او را به ازدواج من در نیاورد، علی را میکشم. (1)

عباس برگشت و این خبر را به حضرت رسانید.

باز هم حضرت بر امتناع خود ایستادگی کردند.

پس عباس به عمر خبر داد. عمر به عباس گفت: روز جمعه به مسجد بیا و پای منبر بنشین تا آنچه واقع می شود را بشنوی و بدانی که اگر بخواهم او را بکشم، می توانم.

روز جمعه عباس در مسجد حاضر شد. هنگامی که عمر از خطبه خود فارغ شد گفت: ای مردم، در این شهر مردی از اصحاب محمد هست که با اینکه محصن است (یعنی زن دارد) زنا کرده است و فقط امیرالمؤمنین عمر از این کار خبر دارد؛ شما در اینباره چه میگوئید؟

پس مردم از هر طرف با صدای بلند گفتند: اگر امیرالمؤمنين (عمر) از این قضیه مطلع است، نیازی به اطلاع دیگران نیست،(2)باید حکم خدا را در حق او جاری کند (یعنی او را سنگسار کند و بکشد).

هنگامی که سخن عمر پایان یافت، در خلوت رو به عباس کرد و گفت: به نزد علی برو و آنچه شنیدی به او بگو. اگر او را به ازدواج من در نیاورد، فردا در خطبه ام خواهم گفت:

ص: 252


1- شريف مرتضى: الشافی، ج 3، ص 272
2- وجه به این نکته لازم است که از نظر شریعت اسلام، چنین ادعایی تنها با شهادت چهار شاهد عادل که هم زمان شهادت دهند، ثابت می گردد و در غیر این صورت بر شهود حد قذف هشتاد ضربه تازیانه) جاری می گردد. خود خلیفه دوم نیز در ماجرای مغيرة بن شعبه از همین حربه استفاده کرد و با منصرف ساختن چهارمین شاهد، حد را بر مغیره جاری نساخته و برعکس، بر سه شاهد نخست، حل جاری نمود (سید عبدالحسین شرف الدین: اجتهاد در مقابل نص (ترجمة على دوانی)، ص 340 - 345 )

مردی که می گفتم، علی است و حتماً او را به این اتهام سنگسار خواهم کرد. (1)

پس عباس به سوی امیرالمؤمنین رفت و سخنان عمر را به او عرض کرد.

حضرت فرمودند: من میدانم این کار از چیزهایی است که بر او سهل و آسان است (یعنی نسبت ناروا دادن و در پی آن بیگناه کشتن برای او آسان است) و من هرگز آنچه او می خواهد، انجام نمی دهم.

عباس عرض کرد: اگر شما انجام نمی دهی، پس من انجام می دهم و شما را قسم می دهم که با گفتار و كردار من مخالفت نکنی. پس به سوی عمر رفت و به او گفت: من کاری که تو می خواهی انجام می دهم (یعنی ام کلثوم را به عقد تو در می آورم). عمر مردم را جمع کرد و گفت: این عباس عموی علی بن ابی طالب است که اختیار دخترش ام کلثوم را به عهده او نهاده و او را امر کرده که مرا به تزویج وی درآورد. و پس از مدت کمی عباس او را به عقد عمر درآورد.(2) (3)

این روایت با عبارت دیگری نیز نقل شده است: «عمر در آخر خطبه اش گفت: ای مردم اگر خلیفه اطلاع داشته باشد که مردی از شما با زنی زنا کرده و شاهدی نداشته باشد چه می کنید؟

ص: 253


1- همین سند تاریخی دلالت دارد بر این که حضرت امیری پیوسته در نماز جماعت مسجد و مراسم های مشابه، حاضر نمی شده اند.
2- بحرانی: عوالم العلوم، ج 2؛ به نقل از: اللمعة البيضاء، ص 139
3- فريد سائل: افسانه ازدواج، ص 23 - 26 .

گفتند: قول خلیفه حجت است، اگر امر کند او را سنگسار میکنیم.

پس عمر ساکت شد و از منبر پایین آمد، پس عباس را در خلوتی پیش کشید و گفت: قضیه را دیدی؟

گفت: آری.

عمر گفت: و الله اگر على خواستگاری را نپذیرد، فردا در خطبه ام میگویم آن مردی که چنین کرده علی است پس او را سنگسار کنید. »(1) (2)

بنابراین باید گفت:

براساس مدارک معتبر شیعی ازدواج عمر با ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب با میل، رغبت و رضایت آن حضرت و دخترشان صورت نپذیرفته و عمر بن خطاب این بار نیز چون همیشه با تکیه بر قدرت، مقام خلافت و روش های تهدید آمیزش، کار خویش را پیش برده است.

جدیت او در انجام تهدیداتش نشان می داد که وی تا رسیدن به مقصود خویش از ارتکاب هیچ عملی فروگذار نیست، زیرا پیوسته بر انجام آن سوگند یاد میکرد.

این نوع ستم و تعدی از غم انگیزترین و دردناک ترین جفاها بر خاندان وحی است.

بیهوده نیست که آن حضرت در همین سالهای رنج، غریبانه سر

ص: 254


1- بحرانی: عوالم العلوم، ج 2؛ به نقل از : اللمعة البيضاء، ص 139.
2- فريد سائل: افسانه ازدواج، ص 38 - 29.

درون چاه می نمودند و دردهای جانکاهشان را این گونه بروز می دادند. عمل ایشان حاکی از شدت داغ ظلمها و ستم هایی است که بر سینه ایشان سنگینی می نمود؛ چنانچه امام صادق فرمودند:

همانا این ناموسی بود که از ما به غصب و ستم بردند.»(1)

نکته جالب توجه این که مرحوم شیخ حر عاملی ، آنگاه که می خواهد بر اساس درایت حدیث، ماجرای این ازدواج را در کتاب وسائل الشيعه نقل کند، آن را ذیل عنوان «جوار مناگئة الناصب عند الضرورة و التقنية، درج می نماید که معنای این عنوان در درک فضای وقوع این ازدواج بسیار مؤثر می باشد.

با توجه به آنچه از تهدیدات خلیفه بیان شد، می توان گفت:

در اینکه عمر بر این کار اصرار زیاد نمود و حضرت را تهدید کرد، میان شیعه و سنی اختلافی نیست؛ چنانچه در کتب اهل سنت، مثل طبقات ابن سعد و ذرية طاهرة دولابی و مجمع الزوائد (2)به تهدید اشاره شده و در دو کتاب اخیر، اسم از تازیانه عمر (3)در قضیه خواستگاری به میان آمده است.(4)

لذا اگر این ازدواج درست بوده و از حقیقت برخوردار باشد، خود گواه بر شدت مظلومیت حضرت علی بلا و بیان کننده جو سیاسی حاکم بر مسلمانان آن زمان است؛ به ویژه که برخی از اسناد تاریخی،

ص: 255


1- کلینی: کافی ج 5، ص350 حر عاملی، وسائل الشيعد، ج 3، ص 129.
2- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 462؛ الذرية الطاهره، ص 160، ح 210؛ مجمع الزوائد، ج 4،
3- بن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (ج 1، ص 181) تازیانه عمر را ترسناک تر از شمشیر حجاج بن يوسف می داند
4- فریط سائل: افسانه ازدواج، ص 27-26

حاکی از توطئه چینی عایشه و عمرو عاص جهت وقوع این ازدواج می باشند:

«تاریخ طبری و بسیاری از منابع دیگر اهل سنت نوشته اند: عمربن خطاب ابتدا به خواستگاری ام کلثوم دختر ابوبکر رفت، عایشه این پیشنهاد را با خواهرش مطرح کرد؛ در پاسخ گفت: مرا با او کاری نیست.

عایشه گفت: آیا امیرالمؤمنین (عمر) را نمی خواهی؟

گفت: آری نمی خواهم، او در زندگی سخت و خشن و با زنان تندخو و بدرفتار است.

عایشه کسی را نزد عمرو عاص فرستاد و ماجرا را به او گفت.

عمروعاص گفت: من ماجرا را درست میکنم، آن گاه نزد عمر رفت و گفت: خبری شنیده ام که خدا نکند.

عمر گفت: چیست؟

گفت: ام کلثوم دختر ابوبکر را به زنی خواسته ای؟

گفت: بله، مرا برای او نمی پسندی یا او را برای من نمی پسندی؟

گفت: هیچکدام، ولی او نوسال است و در نزد عایشه با ملایمت و مدارا بزرگ شده و تو تندخویی و ما از تو می ترسیم و نمی توانیم هیچ یک از عادات تو را برگردانیم.... و من بهتر از او را به تو نشان می دهم؛ ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب را... » (1)(2)

ص: 256


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 321؛ العقد الفريد، ج 4، ص 91؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 213؛ البداية و النهاية ابن کثیر، ج 7، ص 157.
2- مهندس سید جواد حسینی طباطبایی: در پاسخ افسانه شهادت، ص 175.

نظر استاد سید علی حسینی میلانی

(1)

اما در مقام بررسی و تحقیق مطلب دوم، یعنی ازدواج ام كلثوم ع دختر حضرت امیرالمؤمنین ع با عمربن خطاب، باید گفت:

این قضیه از دو جهت باید مورد بررسی و دقت قرار گیرد

1- از جهت روایات شیعه.

2- از جهت روایات مخالفین

اما آنچه از نظر روایات معتبر شیعه به دست می آید، که مجموعة سه روایت است (2)این است که :

عمربن خطاب از امیرالمؤمنین ، دختر کوچکترشان سیده جليله ام کلثوم را خواستگاری نمود، حضرت از راه اینکه این دختر کم سن است و آمادگی ازدواج ندارد به او جواب رد دادند، پس از مدت زمانی، عمر، عباس عموی رسول خدا را ملاقات نموده و از او پرسید: آیا عیب و عاری در من سراغ داری؟!! عباس در جواب گفت: مگر چه اتفاقی افتاده و مرادت از این سؤال چیست؟ - عمر گفت: از فرزند برادرت . یعنی امیرالمؤمنین صلى الله عليه وسلم - دخترش را خواستگاری نمودم ولی جواب رد به من داده است، پس از آن عمر در مقام تهدید عباس (بلکه تهدید امیرالمؤمنین و بنی هاشم) اضافه کرد: بخدا قسم چاه

ص: 257


1- علاقمندان می توانند مشروح این مبحث را در دو کتاب ایشان به نام های والرسائل العشر في الأحاديث الموضوعة في كتب الستها و المحاضرات في الاعتقاداته پیگیری فرمایند
2- کلینی: فروع کافی ج5 ص 346 و ج 6 ص 115

زمزم را پر کرده، و آثار جلالت و عظمت بنی هاشم را (در مگه و مدينه) از بین می برم، و نیز دو شاهد عليه امیرالمؤمنین 2 مبنی بر اینکه دزدی کرده اقامه می نمایم، و به دنبال آن، حد سارق را بر او جاری می نمایم.

عباس نزد امیرالمؤمنین آمده و آنچه بین او و عمر گذشته بود به عرض آن حضرت رساند. وی از آن بزرگوار درخواست نمود که تصمیم گیری درباره این ازدواج را آن حضرت به او واگذار نماید، امیرالمؤمنین نیز به تقاضای عمویشان پاسخ مثبت دادند، پس از آن عباس، ام کلثوم را به عقد عمر درآورد، و پس از آنکه عمر مقتول گردید، امیرالمؤمنین طلا آن مخدره را به خانه خودشان انتقال دادند.

و از امام صادق در ارتباط با این ازدواج سؤال شد، حضرت فرمودند: مخدرهای را از ما غصب کردند!!! (1)

آنچه از روایات شیعه . که از نظر سند قابل مناقشه نیست . برمی آید، چیزی بیش از اینکه بیان گردید نمی باشد.

قبل از ورود در بررسی روایات مخالفین نذگر یک نکته ضروری است و آن اینکه :

شرح قضية تزويج ام کلثوم نه در صحیح بخاری و نه صحيح مسلم و نه سایر صحاح ششگانه موجود است، و نیز در اکثر قریب به اتفاق مسانید و معاجم مشهور و معتبر عامه، اثری از

ص: 258


1- شایان ذکر است که: عدهای از قدماء يزرگان شیعه مانند شیخ مفید و سید مرتضی اصل واقعة تزویج و حتی مجرد اجراء تعقد را انکار کردهانده و عده کثیری از بزرگان شیعه ظهور روایات وارده را در وقوع حئی صيغة عقد یا ادلهای عقلی و شواهدی از نقل از کار انداخته اند

کیفیت این واقعه یافت نمی شود.

و جداً جای دقت و توجه است که واقعه ای که این چنین برای آنها در تثبیت خلافت امامانشان مؤثر است، چگونه از روایت تفصیل آن غفلت کرده اند، و اساساً آیا غفلت یا تغافل در نقل چنین امری با این همه اهمیت جا دارد؟

خیر، بلکه معلوم می شود اصل واقعه چندان پایه و اساسی ندارد، و الا واقعه تزویج حضرت دختر خویش را به عمر - آن هم با کمال میل و رغبت - واقعه ای نیست که اگر آنان بتوانند وقوع آن را اثبات کنند، به این آسانی از آن بگذرند، ولو اینکه در نظر ما شیعیان، اثبات امر امامت و خلافت با آن رفعت و جلالتی که دارد، با چنین اموری حتی اگر وقوعش مسلم باشد (تا چه رسد به اینکه اصل وقوع، هنوز مورد ابهام است) آب در هاون کوفتن و خط بر آب نقش کردن است.

پس از تذکر این نکته، در مقام بررسی روایات وارده در کتب فریقین چنین گفته می شود:

أهل خلاف، این واقعه را در کتابهایشان از دو طریق نقل کرده اند:

1 - طريق اهلبیت (1)

2 - طريق غير اهلبیت (2)

ص: 259


1- - تهذيب التهذيب، ج 1، ص 44، ج 11، ص 382؛ ج 3، ص 106
2- الطبقات الکبری، ج 8، ص 462؛ المستدرک: ج 3، ص 142 ؛ السنن الکبری: ج 7، ص 63 و 114؛ تاریخ بغداد، ج 6، ص 183 ؛ الاستيعاب: ج 4، ص 1954 ؛ اسد الغابه، ج 5، ص 614؛ الذرية الطاهرة: ص 157 - 165 ؛ مجمع الزوائد: ج 4، ص 499؛ المصنف صنعانی: ص 10354.

و آنچه قابل توجه است اینکه: بزرگان اهل جرح و تعدیل از اعلام و محققین عامه، روایات وارده از هر دو طریق را تضعیف کرده اند و هیچیک را قابل اعتنا ندانسته اند!

علاوه اینکه محتوای این روایات از اضطراب عجیبی برخوردار است که خود این اضطراب متن از اسباب تضعیف حدیث نزد محققین است.

نتیجه سخن اینکه:

أولا: در میان کتب اهل سنت، کتبی که از اعتبار خاصی برخوردارند (مانند صحاح و اکثر قریب به اتفاق مسانید و معاجم) نام و نشانی از وقوع این تزويج با میل با رضایت حضرت امیر در آنها یافت نمی شود.

ثانيا: در سایر کتابهایشان که این واقعه را از دو طریق (طريق اهلبیت، و طریق غیر ایشان) نقل کرده اند، حدیثی که خودشان اتفاق بر صحت سند آن داشته باشند موجود نیست.

ثالثا: متن روایات موجود (صرفنظر از نقاش سندی) از اضطرابی عجیب در ذکر جوانب مختلف واقعه برخوردار است،(1) و محققین حدیث شناس، روایاتی را که اضطراب متن در آنها به مراتب کمتر از آنست که در روایات این واقعه به چشم می خورد، از حيز اعتبار ساقط کرده و تضعیف می نمایند.

مبنی بر آنچه گذشت چنین گفته می شود پس از آنکه نقل قابل اعتنايي از مخالفین به دست نیامد، بنابر

ص: 260


1- الطبقات الكبر: ج 8، ص 463، چاپ بیروتة الأصابه: ج 4، جزء ، ص 275، رقم 1473 دار الكتب العلمية - بيروت البداية و النهایه جلا، ص ، دار احياء القوات العربي - بيرونة الساب الأشراف: ج 2، ص 412، دار الفكر - بيروت المستدرک: ج 3، ص 142، دار المعرقه - بیروت

ظاهر روایات شیعه - در صورتی که اصل واقعه را انکار نکنیم، و روایات وارده را نیز از ظاهرش که دلالت بر وقوع واقعه می نماید منصرف ننمائیم، که البته خود این دو مطلب نیز جای بحث و تحقیق عمیقی دارد . نهایت آنچه که امکان دارد به آن ملتزم شویم این است که:

امیرالمؤمنین با مراجعات مکرر و پافشاری و اصرار بسیار زیاد عمربن خطاب (که در روایات مخالفین نیز کاملا مشهود است) و پس از رد و انکارها و اعتذارهای مختلف از جانب آن حضرت، و بالاخره تهدیدهای گوناگون از ناحیه عمر و واسطه قرار دادن عمر، عقیل و عباس را (که مدارک عامه، با صراحت حاکی از تمام این امور است) در شرایطی ناهنجار و بدون رضایت قلبی، امر تزويج ام کلثوم را به عمویشان عباس واگذار فرمودند، عمو نیز پس از اجراء عقد، آن علوية جليله را به خانه عمر برده، و بعد از مدتی کوتاه، قتل خلیفه واقع گردید و امیرالمؤمنین ، دخترشان را به منزل خودشان برگرداندند.

کدامین عاقل که از ذرهای انصاف بهره مند باشد، واقعه ای که مشتمل بر چنین خصوصیتی می باشد را دلیل بر وجود ارتباطات به اصطلاح حسنه بين أمير المؤمنين و عمربن خطاب می داند، که در نتیجه از این راه بخواهد تصحيح خلافت او را بنماید، و همچنانکه مکرر گفته شد، بعد از اثبات مدعای شیعه با دلائل متقن و غیر قابل خدشه، مبنی بر اینکه حق تعیین امام و خلیفه و جانشین رسول خداوٹ، حق انحصاری خداوند متعال

ص: 261

می باشد، و بندگان را در این زمینه هیچگونه حقی نیست، جائی برای استدلال به این گونه وقایع (بر فرض وقوع، و اینکه حتی وقوعش با رضایت انجام گرفته باشد) برای اثبات مقام منيع امامت براي غیر امام حق و غير منتخب خداوند متعال نمی ماند.

اما وقوع مضاجعت، ولادت فرزندانی از این مخدره برای عمر، و فرستادن امیرالمؤمنین آن مخدره را برای عمر در حالیکه آرایش و زینت کرده باشد!! برانداز کردن خلیفه آن مکرمه را!! و سایر مطالب واهی و بی اساس که در متون روایات اهل خلاف موجود است تمامی کذب و افتراء و جعل و وضع بوده، و فاقد کوچکترین ارزشی می باشد.

و ظاهر اظهارات خلیفه حاکی از این است که منشأ اصرار زیادش برای تحقق این ازدواج، روایتی است که رسول خداصلى الله عليه وسلم فرموده اند: هر حسب و نسبی روز قیامت منقطع است الا حسب و نسب من، (1)و بنا به ادعای خودش می خواهد با انتساب به فاطمه زهرا، انتساب به رسول خدا پیدا کند، تا روز قیامت از این انتساب انتفاع ببرد.

ولكن قضیه ای که هم اکنون از نظرتان می گذرد، وجود غرضي دیگر را در اصرار جهت انجام این ازدواج تقویت میکند:

محمدبن ادریس شافعی می گوید: چون حجاج بن یوسف ثقفی، دختر عبدالله بن جعفر را به ازدواج خود درآورد، خالدابن

ص: 262


1- الطبقات الكبری، ج 8، ص 333، چاپ بیروت

یزید بن معاویه به عبدالملک مروان گفت: آیا در امر این ازدواج، حجاج را به حال خود گذاشتی؟ عبدالملک در جواب خالد گفت: آری، مگر مشکلی در میان است؟ خالد گفت: بخدا قسم این کار منشأ بزرگترین مشکلات است، عبدالملک گفت: چگونه و به چه سببی؟ خالد گفت: به خدا ای خلیفه، از زمانی که له دختر زبیر را به ازدواج در آورده ام، تمام کینهها و عداوتی که نسبت به زبیر داشتم از دلم بیرون رفته است، انگار عبدالملک خواب بود و با این کلام بیدار گشت و فورا به حجاج نوشت: دختر عبدالله را طلاق بگو، و حجاج نیز امتثال امر خليفة وقت را نمود (1)

و البته طبع مصاهرت و ایجاد فامیلی همین است که منشا از بین بردن عداوتها و کدورتهای گذشته خواهد شد، و یا لااقل آنها را تعدیل می نماید، و این مطلب منافات با اغراض سوء بنی امیه داشت که در صدد بودند به هر وسیله ممکئی بغض بنی هاشم را در دلها (و به خصوص دلهای عمالشان بپرورانند.

و عمربن خطاب را جز این در سر نبود که شاید از طریق این فامیلی با بنی هاشم و بالخصوص بیت امیرالمؤمنین (ع) بتواند مسیر فکری جامعه مسلمین را نسبت به قضایای سقیفه و آنچه که از طرف او و هوادارانش بر سر فاطمه زهرا (س) آمده بود منحرف سازد.»(2)

ص: 263


1- مختصر تاریخ دمشق ج نگری میں 20
2- استاد سید علی حسینی سالانی: امامت بلافصل (تنظیم : محمدرضا کریمی) ص 235-227

اميرالمؤمنين علیه السّلام چند دختر به نام ام كلثوم داشته اند؟

علامه محمد تقی شوشتری در کتاب «قاموس الرجال» گوید :(1)

ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين :

نقل شده است که ام كلثوم کنیه زینب صغری است این همان موضوعی است که از کتاب «ارشاد» (2)استفاده می شود؛ چرا که در تعداد فرزندان حضرت علی می نویسد :

زینب صغری، کنیه اش ام كلثوم و از فاطمه ای بوده است.

ولی شيخ مفيد ظاهرة اشتباه کرده است؛ زیرا هم وی و هم دیگران اتفاق نظر دارند بر این که هرچند زینب صغری دختر علی می باشد ولی مادرش کنیز بوده است.

اگر دومین دختر حضرت زهرا هم اسمش زینب باشد، در این

ص: 264


1- اقتباس از متن عربی مندرج در فاطمة الزهرا عانة بهجة قلبي المصطفی ج 2 ص 455-656
2- تألیف شیخ مفید

صورت زینب وسطی خواهد بود و نه زینب صغری.

البته از ظاهر عبارات دیگران فهمیده می شود که ام کلثوم نام او بوده و کسی برای او اسم دیگری نگفته است.

بلکه درباره دختران حضرت علی از حضرت فاطمه گفته اند:

زینب کبری و ام کلثوم کبری.

و گفته اند: زینب صغری و ام کلثوم صغری از کنیز و ام ولد بوده اند؛ چنانکه در کتاب «نسب قريش» نوشته مصعب الزبیری و در تاریخ طبری و دیگر کتاب ها آمده است.

خلاصه آنکه حضرت علی دو دختر به نام ام کلثوم داشته است.

ام کلثوم کبری از حضرت زهرا و ام كلثوم صغری از ام ولد کنیز و برای هیچ یک از آن دو اسمی شناخته نشده است.»(1)(2)

شاید بر اثر اشتباهات مورخین، تاریخ زندگانی و ازدواج این دو ام كلثوم در هم آمیخته و موجبات این توهم را فراهم آورده که عمر بن خطاب، ام کلثوم کبری دخت گرامي حضرت فاطمه را خواستگاری نموده است.

ص: 265


1- با توجه به دیدگاه مرحوم محقق شوشتری، عبارت مندرج در کتاب ارشاد به صورت های زیر قابل تغییر می باشد: الف) زینب وسطی، کنیه اش از کلتوم گیری و از فاطمه زهرا این بوده است. ب) زینب صغری، کنیه اش ام کلثوم صفری و از ام ولد بوده است. البته با توجه به عدم ذکر نام زینب برای این دو ام کلثوم بهتر است بگوییم: الف) ام کلثوم گیری از فاطمه زهرا بوده است. ب ام کلثوم صفری از ام ولد بوده است. ج) زینب کبری از فاطمه زهرا بوده است. د) زینب صغری از ام ولد بوده است. ]
2- - ر.ک: محقق شوشتری: قاموس الرجال، ج 10، ص 205

دیدگاه آیة الله العظمی مرعشی نجفی

«تحقیق دیگر آن است که ام کلثوم همسر عمر، دختر ابوبکر از اسماء بنت عمیس بود و وی پس از شهادت جعفر همسر ابوبکر شد. او کودک بود و پس از مرگ ابوبکر، اسماء همسر امیرمؤمنان علی شد.

این کودک هم مانند محمدبن ابوبکر به خانه علی آمد و در واقع ربیبہ علی بود و عمر او را به همسری گرفت. استفتاء و نامه ای از آیت الله العظمی مرعشی با مهرش در مورخ ربیع الاول 1407 ه . ق. به همین مضمون آمده است:

ام کلثوم که با عمر ازدواج کرد ربیبه علی بود. دختر اسماء بنت عمیس از ابوبکر، او کودک بود و با ازدواج اسماء ب-ا علی پس از مرگ ابوبکر، به خانه علی آمد و بزرگ شد ر با عمر ازدواج کرد. او را همه جا ام كلثوم بنت علی می گفتند...» (1)

ص: 266


1- دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 2، ص 059

تحلیل دیگری از ازدواج عمر با ام كلثوم

با توجه به اسناد تاریخی مربوط به مذاکره دو تن از زیرکان عرب یعنی عمروبن عاص و مغيرة بن شعبه با عمر بن خطاب (1)، می توان به این دو نکته دست یافت:

الف) تلاش آن دو جهت منصرف ساختن خلیفه دوم از ازدواج با ام کلثوم - دختر نوجوان ابوبکر که تحت سرپرستی عایشه بود) - (2)نشان می دهد که: شرایط زمانی و اوضاع سیاسی - اجتماعی حاکم بر آن مقطع خاص از دوران زمامداری عمر اقتضا می کرد تا خلیفه دوم با آل ابی بکر وصلت کند.

ب) عایشه که بعد از پدرش هدایت حزب ابوبکر و طرفداران او را بر عهده داشت، به شدت با انجام این وصلت مخالف بود.

این مخالفت هم تا آنجا بود که عایشه برای حل این مشکل از مغیره و عمرو عاص یاری خواست.

ص: 267


1- رک: علامه جعفر مرتضی عاملی: ظلامه ام کلثوم، ص 127 - 131.
2- متابع تاریخی نوشته اند که ام حبیبه دختر خارجة بن زید انصاری - همسر ابوبکر - پس از مرگ او، دختری به دنیا آورد که نامش ام کلثوم است. (نویری: نهاية الارب (ترجمه دکتر محمود دامغانی)، ج 4، س 117) اسناد تاریخی حاکی اند که: عمربن خطاب نیز از دختر ابوبکر به نام ام کلثوم خواستگاری کرد (ابن قتیبه: المعارف، ص 175 ؛ مقدسی: البدء و التاریخ، ج 5، ص 93) همچنین در هر سه سند فوق تصریح شده است که: ام کلثوم مذکور در این اسناد را به عقد طلحة بن عبیدالله پسر عموی ابوبکر که سخت مورد حمایت عایشه بود) درآوردند. لذا باید گفت: عمر در ابتدا از ام کلتوم - که دختر ام حبیبه بود . خواستگاری کرده است. (همین ام کلثوم است که طبق تصریح ابن سعد در کتاب طبقات الكبرى (ج 8، ص 270 - 271) عایشه را در عمل به فتوای انحصاری اش سیتی بر رضاع کبیر یاری می داد

از کنار هم نهادن این دو نکته مهم با دیدگاه مرحوم آية الله العظمى سید شهاب الدین مرعشی نجفی (1)مبنی بر این كه اس-ماء بنت عميس (همسر ابوبکر) فرزند دختری به نام ام کلثوم داشته است، می توان دریافت: سیاست اصلی عمر، ازدواج با یکی از دختران ابوبکر بود و عمرو عاص که با زیرکی خاص خود از این هدف آگاهی یافت؛ ابتدا خلیفه را از ازدواج با دختری که تحت حمایت عایشه ب-ود م-نصرف ساخت؛ سپس (2)او را به ازدواج با دختر دیگر ابوبکر (که همچون برادرش محمد تحت سرپرستی و تربیت حضرت علی رشد و تکامل معنوی یافته و عایشه نیز هیچ توجهی به او نداشت) ترغيب کرد. (3)بدین ترتیب نه تنها عمر به هدف نخستین خود دست می یافت؛ بلکه با ادعای علاقه به وصلت با بنی هاشم و خاندان نبوی، (ضمن منحرف ساختن آل ابی بکر از کشف هدف اصلی اش) می توانست خاطرات تلخ هجوم به بیت فاطمه را از بین برده و با مجبور ساختن امير المؤمنين به قبول این وصلت، وی را بار دیگر تحقیر و تضعیف نماید. (4)

ص: 268


1- ر.ک: دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 2، ص 59.
2- حتی اگر برمبنای نظر آية الله مرعشی ب-ه ای-ن م-اجرا نگاه نکنیم؛ دست کم می توان گفت: عمروبن عاص با طرح پیشنهاد ازدواج خلیفه یا دختر امیرالمؤمنین انگیزه جدیدی را برای او پدید آورد.
3- بنابراین به نظر می رسد که ابوبکر دو دختر به نام ام کلثوم داشته است.
4- استاد جعفر مرتضی بر این عقیده است که هدف اصلی عمر از ازدواج با دختر امیرالمؤمنین صلى الله عليه وسلم خواه این دختر را ام کلثوم کبری از حضرت زهرا ، یا ام کلثوم صفری از ام ولد و یا ربیبه ایشان بدانیم ] خوار کردن آن حضرت بوده است. (ر.ک: علامه جعفر مرتضی عاملی: ظلامه ام کلثوم، ص 78 و 110)

بخش ج) روابط متقابل خلیفه سوم با خاندان وحی

اشاره

ادعای روابط دوستانه امیرالمؤمنين و خلیفه سوم، بیشتر در میان وقایع تاریخی مربوط به شورش عمومی علیه عثمان عنوان گردیده است.

چنانچه ابراز شده:

«در شکایت از عثمان به نزد امام علی(ع) می آمدند و او نیز با روابط مسالمت آمیز و ارشادی و تفاهم آمیزی که با خلفا! و از جمله عثمان داشت! شکایت مردم را به نزد عثمان برده.... (1)

نگاهی به اسناد تاریخی

اما تاریخ نشان می دهد که روابط عثمان با امیرالمؤمنین ، آن چنان هم که ادعا شده مسالمت آمیز نبوده است؛ چراکه شاهد هستیم:

«سعیدبن مسیب می گوید: شاهد منازعه لفظي تند على

ص: 269


1- سید احمد موثقی : استراتژی وحدت ج1 ص 133

عثمان بودم؛ کار به جایی رسید که عثمان برای علی تازیانه به بلند کرد و من آنان را مصالحه دادم.» (1)

در جریان تبعید ابوذر توسط عثمان و بدرقه امیر المؤمنین از وی که بر خلاف دستور خلیفه صورت گرفت «مردم به حضور امام رسیده و گزارش دادند عثمان از بدرقه ای که ایشان از اباذر نموده ناراحت و خشمگین شده است. امام آن را بی اهمیت تلقی نمود و فرمود: اسب از لجام خود خشمناک می شود.

شب هنگام عثمان به امام اعتراض کرد چرا با وجود دستور من، اباذر را بدرقه نمودی؟

امام با کمال قاطعیت جواب داد: در دستوراتی که بر خلاف حق و رضای الهی صادر نمایی، از تو تبعیت نمیکنیم. (2)

همچنین در همین ماجرا عثمان به امیرالمؤمنین گفت:

«به خداکه نزد من تو برتر از مروان نیستی!» (3)

در ماجرای حمایت امیرالمؤمنین یا از عمار یاسر، «بین امام و عثمان بحثی طولانی درگرفت تا آنجا که عثمان گفت: تو خود نیز سزاوار تبعید میباشی (4)

ص: 270


1- رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابی طالب ، ص 21؛ به نقل از:انساب الاشراف، ج 3، ص 132.
2- علی محمد میرجلیلی: امام علی و زمامداران، ص 219؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 354 - 355 و مروج الذهب، ص 356 - 360.
3- یوسف غلامی: پس از غروب، ص 337؛ به نقل از: مروج الذهب، ج 1، ص 689
4- علی محمد میرجلیلی: امام علی و زمامداران، ص 195؛ به نقل از: انساب الاشراف، ج 5، ص 54 - 55 .

این درگیری بدان جهت رخ داد که:

«عثمان حمایت امام از امثال عمار را جنگ با خ-ود می دانست؛ ولی امام با اطلاع از این برداشت خلیفه، به حمایت از مظلومین می پرداخت.» (1)

این تضاد به حدی بود که عثمان در همین ماجرا به آن حضرت صلى الله عليه وسلم گفت:

«نمی دانم که آیا دوستدار مرگ تو یا زندگی تو باشم...» (2)

همچنین در جریان شورش های عمومی، «مروان و بنی امیه نزد عثمان سعایت میکردند و ادعا میکردند علی مردم را علیه خلیفه شورانده و رهبری مصریان را بر عهده دارد. از این رو عثمان، امام را به تنبع تبعید نمود.» (3)

در حالی که این تبعید، علیرغم وجود شواهد تاريخي مؤيد آن، چنین تحریف شده است:

نسبت به عثمان که علی بن ابی طالب دلسوزی و خیرخواهی بیشتری میکند و چون مردم بر او می شورند، عثمان پیغام می دهد که آن حضرت از مدینه خارج شود... و علی(ع) می پذیرد و از مدینه خارج می شود. حتی این عمل چند بار تکرار می شود...»!(4)

همچنین نمونه دیگری از این نوع روابط دوستانه را در عکس العمل های تند خلیفه و اطرافیانش نسبت به امير المؤمنين

ص: 271


1- همان منبع، ص 196.
2- همان منبع، ص 164 ؛ به نقل از: انساب الاشراف، ج 5، ص 48،
3- همان منبع، ص 236 ؛ به نقل از: انساب الاشراف، ج 5، ص 63
4- سید جواد مصطفوی: مقاله مندرج در «کتاب وحدت»، ص 139 - 140؛ مقاله مندرج در مجله مشكوة، شماره 3 ، بهار 63، ص 53.

می توان مشاهده نمود؛ برای مثال:

«بعد از خلیفه دوم، عثمان نیز به پیروی از وی پرداخت و حج تمتع را تحریم نمود. علی که به ناروا بودن ای-ن ب-دعت اعتراض داشت هم با زبان و هم در عمل به مخالفت با این بدعت پرداخت و تا آنجا پیش رفت که در مقابل عثمان ایستاد، بطوری که احتمال ترور امام توسط اصحاب خلیفه وجود داشت.

عبدالله بن زبیر می گوید:... من فراموش نمیکنم که مردی از اهل شام گفت: این مرد را بنگر که چگونه به امیرالمؤمنین (عثمان) اعتراض مینماید، به خدا قسم! اگر خلیفه دستور دهد وی را گردن می زنم.» (1)

همچنین در جریان خریدن ملک وقفی توسط عثمان و اعتراض امیر المؤمنين به او، می خوانیم:

«بحث بین او و امام درگرفت تا آنجا که خلیفه، امام را با تازیانه تهدید کرد و حضرت نیز عصای خود را بالا برد. عباس عموی پیامبر به میان آنها آمد و به مشاجره آن دو پایان داد.»(2)

ص: 272


1- علی محمد میرجلیلی: امام علی و زمامداران، ص 282؛ به نقل از: تاریخ دمشق ابن عساکر، ج 6، ص 24.
2- همان منبع، ص 297 ؛ به نقل از: مجمع الزوائد، ج 7، ص 226.

گفتار پنجم: بررسی های پراکنده درباره روابط اميرالمؤمنين علیه السّلام با خلفا

الف) انتقادات اميرالمؤمنين علیه السّلام از خلفا

خطبة شقشقیه و سایر برخوردهای انتقادی امام با انحرافات خلفا به روشنی ثابت میکند که:

«امام علی هرگاه خطایی از خلفا و اطرافیان آنها می دید با جدیت تمام از آنان انتقاد می نمود.» (1)

حال باید پرسید چگونه می توان ادعا کرد:

«تاریخ به یاد ندارد حضرت علی جمله یا حرفی علیه دیگر خلفا بر زبان آورده باشد.»! (2)

ص: 273


1- علی محمد میر جلیلی: امام علی و زمامداران، ص 101
2- فاروق صفی زاده: مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 170 ، آذر 79، ص 80

آن چه در این مبحث قابل توجه می باشد، شرایط دشوار اجتماعی جهت ایراد نقد بر خلفا است؛ به گونه ای که آن حضرت را از اظهار هرگونه نقد تندی علیه خلفا باز می دارد.

این سکوت امیرالمؤمنين ، نه به واسطه بی عیب و نقص بودن خلفا و یا پرهیز امام از اظهار این قبیل نقدها، بلکه تنها به واسطة فشار افکار عمومی و جو حاکم بر جامعه بوده است.

ابن ابی الحدید در همین زمینه می نویسد:

«علی درباره خلافت مسایلی دردآور در دل نهفته داشت که به سبب قدرت و خشونت عمر نمی توانست آن را در ایام ابوبکر و عمر اظهار دارد.»

لذاست که امیرالمؤمنین (در دوره حیات خلفای ثلاث و نیز در دوران خلافتشان) در رابطه با بازگویی انحرافات خلفا و انتقادهای وارد بر آنها، به سکوتی تلخ واداشته شدند.

به هر حال:

«مخالفت با حکومت برای امام کار دشواری بود. امام ، به ویژه در سالهای نخست کوشید تا با پناه بردن به انزوا خود را از رو در رو شدن با حکومت باز دارد.

سرنوشت سعد بن عباده تجربه تلخی و در عن حال عبرت آمیزی بود.

او با ابوبکر بیعت نکرد و ناگهان در زمان خلافت خلیفه اول یا دوم، خبر رسید که جانیان در شام او را کشتند.

ص: 274

برخی از مصادر (1) اشاره دارند که قتل او سیاسی بوده است.»(2)

همچنین :

درباره ارزیابی امام از خلافت سه خلیفه، باید گفت: امام لیلا در هیچ زمانی آزاد نبود تا ارزیابی خود را از شیخین به دست بدهد. برعکس نسبت به عثمان، هر آنچه که به آن اعتقاد داشت، فرصت بازگو کردن آن را داشت.

دلیل این امر این بود که سپاه او در کوفه، کسانی بودند که جز عدة محدودی، شیخین را پذیرفته بودند و امام بلا نمی توانست در جمع آنان در سخن گفتن درباره آنان آزاد باشد. یکبار که فرصتی بدست آمد، به بیان بخشی از رنج های خود پرداخت و بلافاصله از ادامه سخن باز ماند. (3)

چرا که :

وی در دوره زمامداری خود هواداران سیاسی انبوهی داشت که با اعتقاد به صلاحیت دو خلیفه نخست، پیرو او شده بودند و برای علی بن ابی طالب نکوهش رفتار زمامداران گذشته و عمل بر ضد شيوة آنان مشکل آفرین بود(4)

در مجموع می توان گفت:

امیرالمؤمنین شرایط سختی را مقابل خود می دیدند.

ص: 275


1- ر.ک : شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج17 ، ص 223
2- رسول جعفریان، تاریخ و سیره سیاسی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب ص17
3- همان منبع، ص 18
4- یوسف غلامی: پس از غروب، ص 239

علی در تغییر سیاست پیشینیان باید می کوشید تا با چیزی به مخالفت برخیزد که یک ربع قرن، چهره ای دیگر پذیرفته است. در همین دگرگونی، حضرت کسانی را به زیر پرچم داشت که بر خلیفه قبل (عثمان) خرده گرفته بودند که چرا به سيرة ابوبکر و عمر رفتار نمی کند.(1)

لذا قبل از ارائه هرگونه تحلیلی از برخی بیانات امام للخ درباره خلفا بر فرض صحت آن، که اول کلام است باید به یاد داشته باشیم که:

مردم آن روزگار. اکنون نیز که به سراغ امام علی آمدند، از او انتظار داشتند مانند عمر رفتار کند.»(2)

برخی از مردم صریحا به امام گفتند که به سیرة خلفای گذشته رفتار کند.»(3)

عزالدين ابوحامد معتزلی در همین باره گام را فراتر نهاده، مینویسد: عادت مردم به روش عمربن خطاب سبب اصلی مخالفت اصحاب با علی بن ابی طالب بود. این اعتراضات گاهی بالا می گرفت و علی را هم به خشم می آورد که بگوید: آیا سنت پیامبر به پیروی سزاوارتر است یا سنت عمر؟؟؟ ..(4)

بدعت ها چنان پابرجا شده بود که اگر حکم واقعی را اظهار میکردم و تحریف ها را کنار می زدم، بدون شک از گرد من متفرق می شدند.

ص: 276


1- همان منيع، ص 240
2- رسول جعفریان، تاریخ و سیره سیاسی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علی ، ص 230 .
3- همان منيع ص 232
4- به نقل از: دعائم الاسلام، ج 1، ص 384؛ نهج السعاده، ج 1، ص 239.

قسم به خدا، به مردم گفتم که در ماه رمضان جز برای نماز واجب حاضر نشوید و اعلام کردم که جماعت در نمازهای مستحب بدعت است.

بعضی از لشکریانم که همراهم می جنگیدند، بانگ برداشتند:

أي أهل اسلام! سنت عمر تغییر یافت. علی ما را از نماز مستحب در ماه رمضان باز می دارد .

همانا ترسیدم در گوشه ای از لشکرم شورش به پا شود.(1)(2)

وجود چنین فضایی در جامعه، یکی از دلایلی بود که ایشان حتی از بازگرداندن فدک نیز صرفنظر نمودند(3)

در عین حال آن حضرت هرگز از ابراز مظلومیت خویش امتناع نمی ورزیدند ؛ به طوری که ابن ابی الحدید می نویسد:

و اعلم أنه قد تواترت الأخبار عنه عليه السلام بنحو من هذا القول، خو قوله: مازلت مظلومة من بين الله رشوله حتى يوم الناس هذا....(4)

و بدان که اخبار رسیده مشابه این قول از آن حضرت به تواتر رسیده است. مانند این فرموده:

از زمانی که خداوند متعال روح رسولش را قبض فرمود؛ تا به امروز مظلوم بوده ام.

ص: 277


1- به نقل از: روضية كافی، ص 63-58 ؛ تاریخ الخلفاء، ص 136
2- يوسف غلامی: پس از غروب، ص 240
3- ر.ک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 221
4- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 30.

اسناد تاریخی نشان میدهند که فشار شدید افکار عمومی بر امیر المؤمنين آن چنان بود که آن حضرت در هنگام یاد نمودن از خلفا چاره ای جز اتخاذ برخوردی کاملا محتاطانه نداشت، چه رسد به آنکه بتواند در برابر مردم و در حضور آنان به ابراز انتقادات شدید و علنی بپردازد.

جهت آشنایی با ضرورت هایی که امیرالمؤمنین بلا را به پذیرفتن چنین برخوردی وادار گردانید؛ به بخش مربوط به تأثیر عظمت زمامداران بر حکومت امیرالمؤمنین علیه مندرج در جلد سوم این مجموعه مراجعه فرمایید.

دقت در اسناد تاریخی این بخش به روشنی نشان میدهد که در زمان خلافت ایشان چه عواملی مانع از طرح انتقادات آن حضرت از خلفا - به ویژه انتقاد از عمر گردید.

ص: 278

ب) آیا روایات منسوب به امیرالمؤمنین علیه السّلام در مدح خلفا صحت دارد؟

اشاره

پاسخ به این سؤال را در دو بخش پی خواهیم گرفت :

بخش الف : روایات مندرج در کتب اهل سنت

در کتابهای اهل خلاق به امیرالمؤمنین چنین نسبت داده شده است که آن بزرگوار با عباراتی مختلف، شیخین را مدح کرده اند، از جمله آنها عبارات زیر می باشد:

خير الناس بعد الثبيين أبوبكر ثم عمر (1)

بهترین مردم بعد از رسول خدا ابوبکر و سپس عمرابن خطاب است. بلکه ابن تیمیه در کتاب خودش «منهاج الته» نقل می کند که همواره این کلام از علی شنیده می شد که: اگر مردی را به نزد من بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد، بر آن مرد،حد

ص: 279


1- شرح المواقف جبار، ص 367

شخص افتراء زننده را جاری می کنم و شلاقش میزنم.

ما در گذشته راجع به این موضوع مختصر صحبت کردیم و كلام ابن عبدالبر را آوردیم،(1) در اینجا بطور تفصیل میگوئیم:

اولا: این گونه مطالب که به امیرالمؤمنین عال نسبت داده شده، فقط در کتابهای آنان موجود است، و در هیچ یک از کتابهای شیعه ولو به ضعیف ترین طرق وجود ندارد، و استدلال به امری که مورد ادعای یک طرف از متخاصمين است خروج از قواعد مقررة باب مناظره است.

ثانيا: هیچ یک از کتابهای اهل خلاف، با اسنادی که ولو خودشان صحیح بدانند، این نسبتها را نقل نکرده اند، بلکه آنچه از این مقوله نقل شده نوعا به لفظ «روى عن علئ » و روایت شده از على ليلا، يا «و قد حكى عن علئ ل » به تحقیق حکایت شده از علی و امثال این الفاظ است، و به اصطلاح، این مطالب از آن حضرت به نحو «از سال» نقل شده است نه با سندی معتبر و قابل توجه، و مسلم است که چنین منقولاتی از درجه اعتبار ساقط است.

ثالثا: وجود قرائن زیادی در سخنان اميرالمؤمنين و نیز روایات متواتر و بلکه فوق حد تواتر که از رسول خدا در افضلیت امیرالمؤمنین از جميع افراد نقل شده است، تکذیب می کند که چنین مطالبی در مدح و منقبت شیخین از امیرالمؤمنین صلى الله عليه وسلم صادر شده باشد.

ص: 280


1- این کلام در ادامه همین متن تکرار توامل شد]

رابعا: شواهدی در دست است که به ضرس قاطع دلالت بر کذب این نسبتها می نماید، که برای نمونه به نقل یک شاهد اکتفا مي شود :

ابن عبدالبر» در کتاب «الاستيعاب في معرفة الأصحاب» که از معتبرترین کتابهای رجالی عامه است از قول عده ای مانند: سلمان، مقداد، ابوذر، حباب، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری و زید بن ارقم نقل می کند:

که علی بن ابی طالب اولین کسی است که اسلام آورده است، و به دنبال آن می نویسد: و قله هؤلاء على غيره، يعنی: این جماعت، على را بر غیرش برتری می دادند. (1)

ولازم به ذکر است که افرادی از بزرگان صحابه که دارای این عقیده بودند حدود بیست نفرند، ولی صاحب کتاب الاستيعاب» چنین مصلحت دیده که فقط این عده را تامپر کند!!

البته این مطلب، خود عنوانی جداگانه در کتب اهل خلاف دارد که اول کسی که اسلام آورد چه کسی بود؟

صاحب کتاب «الاستيعابه از قول این عده نقل می کند که اولین کس، امیرالمؤمنین علا است، و نیز خودشان در روایت صحیح نقل می کنند که ابوبکر بن ابی قحافه بعد از پنجاه نفر اسلام آورد،(2) ولی در عین حال، برای اینکه این مقام را هم درباره امیرالمؤمنین علا انکار کند، اقوالی را درست کرده اند که دلالت

ص: 281


1- الاستیعاب: ج 3، ص 109، تحقيق يجاویں۔
2- تاریخ طبری ج 2، ص 316

دارد بر اینکه اول کسی که اسلام آورده است ابوبکر بوده، و ما اکنون در مقام رد و نقض این اقوال بی اساس و کاذب نیستیم، آنچه مربوط به بحث ماست این است که: شخصي مانند ابن عبدالبر قرطبی که از بزرگان حفاظ در بین اهل خلاف است در کتابش به عده ای از اصحاب رسول خدا به نسبت می دهد که آنان امیرالمؤمنین علی را بر ابوبکر تفضیل می دادند، و همه می دانیم که دیده یا شنیده نشده که امیرالمؤمنین علیه السلام بالا با اینکه در زمان خلافت ظاهری نیز دسترسی بر غالب این افراد داشتند، حتی در ارتباط با این عقیده بر کسی جاری فرموده باشند.

و اینجاست که «ابن حجر عسقلانی» به دست و پا افتاده، از طرفی می بیند که به امیرالمؤمنین علا چنین نسبت داده اند که بر قائلين به تفضیل حضرتش بر ابوبکر و عمر، حد جاری می سازد از طرفی چنین افرادی قائل به تفضیل شده و حتی بر آنان جاری نگردیده است، پس چه خوب است که بیاییم و کلام صاحب الاستيعاب» را ناقص کنیم، تا اعتراف به وجود چنین افرادی با این عقیده که از طرفی حدی هم بر آنان جاری نگردیده، نکرده باشیم، لذا در مقام نقل كلام ابن عبدالبر، قسمت آخر عبارت او را که: و قله هؤلاء على غيره، نقل نکرده و کلام صاحب الاستيعابه را تحریف به نقصان نموده است..

و ما شواهد بسیاری در موضوعات مختلف در دست داریم که بناء این توجیه گران بر این است که هر یک از متأخرينشان که مشاهده میکند کلمات و عباراتی از متقدمین برایشان ایجاد

ص: 282

بخش ب : روایات مندرج در نهج البلاغه و الغارات

دردسر می کند و در راه به کرسی نشاندن ادعاهای بی اساسشان مشکلی را ایجاد می نماید، به هر وسيلة ممكن، عبارت شخص جلوتر را دستکاری کرده، و حتی الامکان آن را از دلالت ساقط می نمایند.»(1)

در پایان خاطرنشان می گردد که اعترافات خلفا به عجز علمی خود در حل مسائلی که امیر المؤمنين گره گشای آن بوده اند و در کتب فریقین ثبت شده است، یکی دیگر از شواهد نفض ادعای ابن تیمیه می باشد.

بخش ب: روایات مندرج در نهج البلاغه و الغارات

چنانچه ابراز شده:

همانگونه که حضرت عمر به حضرت علی عشق می ورزید و ارادت نشان می داد. حضرت علی نیز به نیکی از آن مرد یاد می کرد و تا می توانست آن را یاری می کرد تا جائی که بعد از شهادت حضرت عمر، آن حضرت فرمود: خداوند به او (عمر) خیر دهد که کژیها را راست کرد و...!(2)

حضرت علی (ع) در بسیاری موارد! لب به مدح آنان گشوده است. از آن جمله در نهج البلاغه در مورد خلیفه دوم می فرماید....! (3)

ص: 283


1- استاد سید علی حسینی میلانی، امامت، بلافصل (تنظیم: محمدرضا کریمی)، ص 237 - 241 -
2- محمد برفی: سیمای عالی از منظر اهل سنت اجاب اول 1380)، ج 11.
3- محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه اطلاعات، مورخ 29 خرداد 1379.

دکتر محمد اسدی گرمارودی در پاسخ به این شبهه می نویسد:

می گویند در خطبه 228 نهج البلاغه (1)تعریف و تمجید از خلیفه دوم به میان آمده است.

ما، در اینجا می خواهیم بدانیم :

اولا: این خطبه، با آن همه مطالبی که در منابع دیگر و حتی خطبه شقشقیه و نامه های آن حضرت در اعتراض و انتقاد به خلفا آمده است، منافات دارد یا ندارد؟

ثانيا: با توجه به تعادل و تراجیح و دقت اصولی گری و نه اخباریگری که آقای حجتی کرمانی به عنوان یک ضعف استدلالی به آن تأکید دارند. اگر به این خطبه بنگریم، آیا باز هم می توان از عبارات آن، تعریف از خلیفه دوم را استنباط کرد؟ و آیا منظور از «فلان» همان خلیفه دوم است؟

ثالثا: آیا اصولا استناد این خطبه به حضرت امیر مورد تردید محققین نیست؟ در تاریخ طبری که از منابع تاریخ معتبر اهل سنت است آمده است: لما مات مبكته ابن أبي خثيمة فقال: وامراه، قام الأوۃ و ابرة الممتد وقال المغيرة بن شعبة لما بن عمر ابن علي وأنا أحب أن اسمع منه في غمر شيئا فخرج ينفض رأسه ويخيه وقد اغتسل و هو منتج بوب لا شك أن الأمر يصير إليه فقال: رحم الله

ص: 284


1- خطبة 219، نسخة فيض الاسلام

ابن خطاب لقد صدقت ابنة أبي حثيمة لقد ذهب بخيرها و نجا من شرها! اما و الله ما قالت ولكن قولت...(1)

وقتی عمر مرد، دختر ابی حثیمه گفت: واعمراه؛ کجی ها را راست کرد و بیماریها را مداوا نمود و...

مغيرة بن شعبه می گوید: وقتی عمر دفن شد، من نزد علی رفتم و دوست داشتم از او سخنی در خصوص عمر بشنوم. آن حضرت خارج شد در حالی که تازه خود را شسته بود و آب از سر و رویش می ریخت و خود رادر جامهای پیچیده بود و گویا شکی نداشت که امر خلافت به او می رسد. سپس فرمود: خدا او را رحمت کند؟! دختر ابی حثیمه راست گفت که همانا خیر دنیا را برد و از شر آن نجات یافت؟! به خدا که دختر ابی حثیمه، این مطلب را نگفته است، بلکه به او گفته اند که بگو...

این عبارت، با عبارت خطبه 228 (219 فیض الاسلام) که می گوید:

لله بلاد فلان فقد قوم الأود و داوى العمد... أصاب خيرها و سبق شرها...

خداوند به او خیر دهد که کژیها را راست کرد و بیماریها را مداوا نمود... به خیر دنیا رسید و از شر آن رهایی یافت... از گونه ای به هم شباهت دارند.

اکنون با توجه به این که طبری، واقعه سال 23 (ه-ق) را بیان میکند و این عبارات فرموده مولای متقیان هم در سال 23 (ه-ق)

ص: 285


1- تاریخ طبری: ج 3، ص 285 ، ذکر واقعة سنة 23.

289

است و شأن إصدور آن نیز مشخص است و حتى آن حضرت می فرمایند که این مطالب؛ گفته های دختر ابی حثیمه نیست بلکه به او گفته اند که بگوید.!!!(1) از این رو باید گفت که آن حضرت، به عنوان تعجب، گفته آنان را تکرار می فرماید.

از طرف دیگر، دقت اصولی ایجاب می کند که به مغيرة بن شعبه توجه کنیم که از نظر نقل روایت قابل اعتماد نیست. بنابراین، چگونه می توان به نقل او تکیه نموده و این مطالب را به عنوان گفتار امیرالمؤمنین (ع) پذیرفت؟!

از طرف دیگر، از کجای عبارات على طلا در این خطبه می توان استنباط کرد که منظور آن حضرت، خلیفه دوم بوده است؟

ابن ابی الحدید معتزلی در جلد 12 شرح نهج البلاغه خود در شرح خطبه 228 ، به این مطلب اشاره کرده و حاج میرزا حبيب الله هاشمی خونی شارح معروف نهج البلاغه در جلد 14 منهاج البراعة في شرح نهج البلاغه (ص 371 به بعد شرح مبسوطی دارد که علی با آن همه اعتراض و ایراد که برخلفاء نموده آیا می شود پذیرفت که چنین فرموده باشند؟! بنابراین اگر تکیه بر تحقیق و بررسی است چرا آن همه مطالب را نادیده میگیریم؟؟!

مرحوم استاد مطهری در مقالات سیری در نهج البلاغه می فرمایند:

ابن ابی الحدید این داستان را مؤيد نظر خودش قرار می دهد که جمله های نهج البلاغه در ستایش عمر گفته شده است

ص: 286


1- یعنی کسانی بوده اند که این گونه مطالب را نشر داده و می تواند خلقا را این گونه بشتابانند

ولی برخی از متتبعين عصر حاضر از مدارک دیگر غیر از طبری داستان رابه شکل دیگر نقل کرده اند و آن اینکه علی پس از آنکه بیرون آمد و چشمش به مغیره افتاد به صورت سؤال و پرسش فرمود: آیا دختر ابی حثیمه آن ستایشها را که از عمر میکرد، راست می گفت؟

علیهذا جمله های بالا نه سخن علی است و نه تأییدی از ایشان است نسبت به گوینده اصلی که زنی بوده است و سیدرضی که این جمله ها را ضمن كلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است. (1)

البته از نظر دقت در عبارت طبری و گفته های دختر ابی حثیمه و عبارت خطبه 228 کاملاً مطالب فوق مشخص می گردد.» (2)

پس از آن که مشخص گردید امير المؤمنين سخن دختر ابی حثیمه را از روی تعجب تکرار فرموده اند؛ به نکته جالب توجه دیگری می پردازیم:

آن حضرت در جملات پایانی همین عبارات، خود می فرمایند: «لا يهتدى فيها الضال و لا يستيقن المهتدى. مردم را در راههای گوناگون انداخت (به طوری که گمراه در آنها هدایت نمی یابد و هدایت یافته بر یقین و باور نمی ماند.»

ص: 287


1- سیری در نهج البلاغه، ص 164
2- دکتر محمد اسدی گرمارودی: حقیقت سوخته، ص 39 - 054

دیدگاه محقق شوشتری

شاید در پایان این نقد هنوز هم پذیرش وقوع چنین اشتباهی از سوی سیدرضی برای شما دشوار باشد، چرا که ابراز شده:

الشیعه... نهج البلاغه را با تمام محتوایش و با تمام روابط نزدیکی که میان علی(ع) و خلفا ثلاثه نقل کردیم! از معتبرترین کتب شیعه می شمارند و اخ القرآنش می دانند، لذا هر روایت و حدیثی که در کتب دیگر یافت شود، اگر مخالف با نهج البلاغه باشد، نهج البلاغه را مقدم می دارند.»! (1)

ولی باید گفت:

«شارحان پیشین بنا به شهرت فوق العاده نهج البلاغه، شیفته کار شریف رضی بودند و آن را از هر نظر کامل می دیدند.

همه آن را سراسر سخن امام می انگاشتند و به همین دلیل هرگز جرأت نقد و بررسی آن را در خود نمی دیدند.

اما محقق شوشتری همچنان که پیشتر در آثار دیگرش مثل قاموس الرجال و الاخبار الدخيله - نشان داده بود، بیش از آن که عالمی شارح یا محدثی ناقل و راوی باشد، منتقدی شجاع و پژوهشگری نقاد است. با وجود این که در روزگار ما به ویژه در حوزه علوم انسانی، انتقاد و نقد علمی چندان جا افتاده نیست و هرگز از انتقاد منتقد استقبال نمی شود، امام حق شوشتری دور از این تبلیغات متداول...در شهر شوشتر خود جهانی بود که در گوشه ای بنشسته بود. انصاف را که اگر گفته

ص: 288


1- سید جواد مصطفوی: مقاله مندرج در « کتاب وحدت»، ص 143 ؛ مقالة مندرج در مجله مشكوة، شماره 2، بهار 62 ص ات.

شود او در زمانه ما در میدان نقد و بازبینی، مردی یگانه و بی نظیر بود سخن به سزا خواهد بود. به هر حال او در اثر پربارش بھج الصباغه بیش از هر کار به نقد و بررسی دست بازیده است. نخست به تهذیب و تنقید کار شریف رضی در انتخاب و تنظیم نهج البلاغه پرداخته، سپس شرحهای شارحان را بر رسیده است. ضمن این که آنها را گرامی داشته و یافته های علمی و فکری هر یک را با صراحت به نام هر کدام آورده و بسیاری از آنها را به ویژه گردآورنده نهج البلاغه، شریف رضی را ستوده است، اشتباهات ... آنها را نیز نشان داده است و در این کار تعارفات معمول را مجاز ندانسته، علم و حقیقت را فراتر از عالم و محقق نشانده است.

حال گزارشی را از برخی نقدهای عالمانه او ارائه می کنیم و تفصيل و تحقیق بیشتر را به بهج الصياغه ارجاع می دهیم...

یک:

سخنانی که با عنوان «کتاب 62» آورده شده است، نامه ای نیست که امام با مالک اشتر به مصر فرستاده باشد، بلکه مضامین خطبه ای است که پس از شهادت محمد بن ابی بکر - چه رسد به شهادت مالک اشتر که بی گمان پیش از محمد بود . در کوفه خوانده شد. نهایت این که امام لیلا آن را نوشته بود و میخواست آن را برای مردم بخواند.(1)

ص: 289


1- برج الاسبائية ج 3، ص 39 - 322.

دو:

جملة «لا تقتلوا الخوارج بعدی...» بعید است که از امام باشد؛ زیرا که مستند سید رضی را در این سخن نیافتیم و اگر امام چنین دستوری داده بود، لازم می نمود که پیروانش به قتال خوارج دست نزنند، در حالی که در ای-ن ک-ار شیعیان مولا و در رأس آنها صعصعة بن صوحان، سپس معقل بن قیس الجلد و عدی بن حاتم و شریک بن اعور، نیز شیعیان کوفه و بصره، بسیار کوشا هم بودند. (1)

سه :

خطبه 168 : (يا إخوتا: إني لست أجهل ما تعلمون ولكن كيف لى بقوة و القوم المجلبون على حد شوكتهم يملكوننا و لاتملكهم...). (2)از سخنان امام علی نیست، بلکه کلمه ها و جمله هایی است که آنها را معاویه به تقلید از امام علی ساخته و سروده است.(3)

چهار: نامه 58 : (و كان بدء أمرنا أنا التقينا و القوم من أهل الشام، و الظاهر أن ربنا واحد، و نبينا واحد و دعوتنا في الإسلام واحدة ولا تستزيدهم في الإيمان بالله و التصديق برسوله و لايستزيدوننا و الأمر واحد إلا ما اختلفنا فيه من دم عثمان...)

ص: 290


1- همان منبع، ج 5، ص 373.
2- جهت استفاده بیشتر خوانندگان گرامی متن عربی برخی عبارات مندرج در این مقاله را تکمیل نموده ایم.]
3- همان منبع، ج 9، ص 4348 - 365، به ویژه صفحات 428 و 449

را نیز از امام نمی داند و معتقد است که این نامه را نیز - مثل خطبه پیش گفته - سیف ساخته و پرداخته است، و سید رضی نادانسته آن دو را به نام امام علی آورده است. ق-رائ-ن و شواهد گواهی می دهند که بیگمان هر دو افترایی است که بر امام بسته اند. (1)

پنج:

خطبه 228 : (لله بلاد فلان...) بنا به تصریحاتی که محقق شوشتری نموده است هرگز نمی تواند از سخنان امام باشد. وی می نویسد: کسانی که به پیروی از ابن ابی الحدید آن را از امام دانسته و پنداشته اند که حضرت علی این خطبه را در م-دح خلیفه دوم و در بزرگداشت وی ایراد کرده است، بیگمان خبط و خطا کرده اند. مضمون خطبه خودگواه است که هرگز از مولای متقیان نیست؛ بافته ای است که بر ساحت حضرتش بسته اند.

نسبت دادن آن به امام علی ، افترا و بهتان است. تردیدی نیست که ساختگی است. (2)به این خطبه تنها طبری در تاریخ خود اشارتی کرده است که به آن نیز نمی توان استناد کرد.

شش: خطبه 8 : (يزعم أنه قد بايع...) بنا به تصریح شیخ مفید - استاد سید رضی - از امام حسن است.(3)

ص: 291


1- همان منبع، ج 9، ص 446 - 480
2- همان منبع، ج 9، ص 480 - 0509
3- همان منبع، ج 9، ص 536 ؛ به نقل از: الجمل، ص 332 - 327.

هفت:

خطبة 92: (دعوني و التمشوا غيري... و إن تركتمونی اثا أحدكم ولعل اشمم و اطوم لمن ووه آمرگم و آتا لكم وزيرة خير لكم بنی امیرا)، از اخبار و روایات ساختگی سیف است و از امام نیست.(1) (2)

هشت :

خطبه 169 : (إن الله تع رشوة...)، یا همه آن از ساخته های سیف است و یا این که وی در آن دست برده و آن را تحریف کرده است.(3)

نه :

در خطبه 27 جملة (الا و الله اليوم المضمار و غدة الباق) غلط و صحیح آن (آلا وا المضمار اليوم و الباق قدا) است.(4)

ص: 292


1- همان منبع، ج 9، ص 564
2- [لازم به یادآوری می باشد که این فراز از نهج البلاغه جهت القای تفکیک میان مقام امامت و خلافت و در نهایت بی ارزش جلوه دادن حکومت از سوی امیرالمؤمنین علی و در نتيجه القای شبهة توجه ایشان به خلافت انتخابي " از سوی برخی وحدت طلبان به کار می رود . ار. ک: عبدالکریم بی آزار شیرازية سيعای امام متقین، ج 2، ص 17) همچنین این فراز از نهج البلاغه که از اخبار ساختگی است، در راستای انكار خلافت انتصاب اميرالمؤمنين ها نیز مورد استناد قرار گرفته است. چنانچه ابراز شده : علاوه بر آن، اگر علی از جانب خدا و رسول به خلافت منصوب شده بود، هرگز برای الو جایز نبود که بنابر مصالح اجتماعی با شخصی، خلاف فرسان خدا عمل کند و از این حق صرفنظر نماید، به خصوص هنگامی که مردم به طور اتفاق بعد از شهادت حضرت عثمان نزد او آمدند به هیچ وجه برایش جایز نیود که بگويدعونی و التمسوا غیری" واتا لكم وزيرا خير لكم من أميرا . عبدالقادر دهقان سراوان مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 10 ، تابستان 81، ص 33]
3- بهح ابصباغه : ج10 ص 44-40
4- - همان منبع، ج 12، ص 90 - 91

ده:

حکمت 289 : (كان لي في ما مضى أخ في الله...) از سخنان امام علی نیست؛ از خطبه های امام حسن است...

یازده:

حکمت 22 : (من أبطأ به عمله لم يشرع به حسبه) را سید رضی به همین ترتیب در کتاب دیگرش (1)به رسول خدا نسبت داده و در نهج البلاغه نیز بدون آنکه اشارتی کند و یا توضیحی دهد، به امام علی نسبت داده است.(2)

دوازده:

حکمت 296: (إنّما أنت كالطاعن نفسه...) از سخنانی است که سیف ساخته و پرداخته است. (3)

در این جا به همین 12 موردی که نقل شد، بسنده می کنیم و موارد دیگر را با ثبت جلدها و صفحات به متن بهج الصباعه ارجاع می دهیم. به این ترتیب:

ج 4/ 67 ، 401، 519

ج 6 / 369، 371 ، 401، 443

ج 7 / 334، 598 ج 8 / 82

ج 9 / 59، 360، 362، 423

ج 10 / 339، 562 ، 577

ص: 293


1- سيد رضي، المجازات النبويه، ص 401، ج 0317 3 - بهج الصباغه، ج 14، ص 477.
2- بهج الصباغه ج14 ص 477
3- همان منبع، ج 13، ص 573

ج 11 / 526

ج 12 /59-60،94-95،217،541،574

ج13 /23،355،361

ج 14/ 330،552،595

اینها نمونه هایی است که ما ضمن تورق بهج الصباغه ديديم. هریک از آنها ممکن است که در نظر نخست، جزئی به نظر رسد، ولیکن برای شرح و تفسیر، تحقیق و ترجمه، تبیین و تصحيح نهج البلاغه بسیار به کار می آیند و پژوهشگران نهج البلاغه را گریزی از آنها نیست.

ناگفته پیدا است که محقق شوشتری - افزون بر تمجید و تجلیل بسیار از کار شریف رضی - با شرح موضوعی نهج البلاغه، بیش ترین عنایت را در عمل به اثر جاودان سید نشان داده اند و با تهذیب آن از موارد معدودی که گفته شد، برترین تأکید و تبلیغ را برای نهج البلاغه به کار برده اند.

حتی پیش از متن به شرح مقدمه سید پرداخته و بیشترین التفات را به نوشته های سید در دیباچه نهج البلاغه روا ديده است که این کار در شرح های دیگر دیده نمی شود.» (1)

ص: 294


1- محمد سختی سردرودی، مقاله مندرج در کتاب «مشعل جاوید»، انتشارات دلیل.

همچنین ادعای مدح خلیفه از سوی امیرالمؤمنین علی در این جملات نیز به چشم می خورد که:

ابراهيم بن محمد ثقفی در کتاب الغارات: 307، از قول علی (ع) دربارة عمر نقل می کند که فرمود معنا و اطعنا و ناخنا و تولي الأثر وكان مضى الشيرة، ميمون الفينة »(1)

جهت بررسی و تحلیل این ادعا بایستی در مرحله نخست به چند نکته توجه نمود.

نکته یکم :

فرازی که از کتاب «الغارات نقل گردید، در واقع بخشی از نامه آن حضرت بالا به پیروانش می باشد و در کتاب مذکور نیز ذیل عنوان رسالة على إلى أصحابه» درج گردیده است .

لازم به ذکر است که این نامه علاوه بر کتاب «الغارات» در منابع و مآخذ معتبر دیگری (14 منبع(2)) همچون کتاب «المسترشد في الأمامه» (3)تأليف محمد بن جریر طبری امامی کبیر (متوفی حدود 310ق) نیز درج گردیده که رجوع به متن آنها در تشخیص مواضع اختلاف، بسیار راهگشا است.

ص: 295


1- محمد واعظ زاده خراسانی: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقده شماره 19 (ج 2تابستان 80 ص 31
2- ر.ک: علی اکبر ذاکری: حکومت و سیاست (نامه امیرالمؤمنین به شیعیان دربارة خلفا) ص 29-36
3- تحقيق: احمد محمودیه بالسنة الثقافة الأسلامیه ص 409-427

نکته دوم:

آن چه امير المؤمنين بالا در این نامه درباره عمر فرموده اند عطف به فرمایش سابق ایشان درباره ابوبکر است که بایستی در درک و فهم فضای حاکم بر این جملات مد نظر قرار گیرد.

در همان صفحه از کتاب «الغاراته و در چند سطر قبل، چنین درج شده است که آن حضرت درباره خلیفه اول فرمودند:

و أطعته فيما أطاع الله (فيه جاهد..» (1)و سپس درباره خلیفه دوم سخن از «قسيغنا و أطعناه به میان آوردند.

بنابراین اطاعت امير المؤمنين از خلفا، بنا به تصریح خود ایشان تنها در محدوده کارهایی بوده که اطاعت از خداوند در آن نهفته است و نه هیچ کار دیگر.

نکته سوم:

آن چه درباره نیکخواهی آن حضرت درباره خلفا آمده است تابع همان شرایط و ضوابط و حاوی همان علل و تحلیل هایی است که در فصل مربوط به مشاوره و مشارکت بدانها پرداختیم.

به علاوه در نسخه «المسترشد، ص 415» اختلافی در نقل عبارات وجود دارد و مؤید این دیدگاه است که ارائه راهنمایی به خلفا تنها به جهت حفظ دین اسلام از خطر بازگشت امت به بت پرستی جاهلیت می باشد، چرا که آن حضرت می فرمایند: «قمع و أطفت و ناصح للذين...

ص: 296


1- این فراز در کشف المحجه، تألیف: سید بن طاووس»، «المسترشد، تألیف: طبری اعلمی کیره و الأمامية و السياسة، تألیف: این قتیبه» نیز عینا مندرج می باشد

نکته چهارم :

عبارت «پسندیده سیرت و خجسته روان» بر نگاه عمومی مردم آن عصر نسبت به خلیفه دلالت دارد و حضرت امیر در این فراز، در واقع دیدگاه عوام را درباره خلیفه به تصویر کشیده و نظر و دیدگاه آنان را گزارش نموده اند .

هر چند دقت در کیفیت و نحوه بیان امير المؤمنین و مؤید این تحلیل است، اما جهت تقویت صحت این تحلیل لازم است تا نخست مراجعه ای به کتاب «الغارات» (که با تصحیح و تعلیقات میر جلال الدين حسینی معروف به محدث آر وی به چاپ رسیده است) داشته باشیم.

مصحح کتاب در همان صفحه، در پاورقی شماره 5 از قول علامه مجلسی می نگارد :

قوله : فكان مژضئ الشيرة أن ظاهرة عند الناس، و كذا ما مر في وصفي آبي بكر، و آثار التقنية و المضلة في الخطبة ظاهرة؛ بل الظاهر آنها من الحالات المخالفين

وی همچنین در پاورقی شماره 6 در همان صفحه به متن مندرج در کتاب المسترشد، ص 98، طبع نجف اشاره کرده که متن آن حاوی قید عندهم، پس از عبارت «مرضى الشيرة، ميمون الثقيبة، می باشد و تصریح دارد که آن حضرت در حال گزارش نمودن از دیدگاه عمومی جامعه دربارۀ خليفه می باشند.

این قاعده درباره نامه اميرالمؤمنین علی خطاب به مردم مصر هم صادق است.(1)

ص: 297


1- سید ابوالفضل برقعی در مقدمه اش بر کتاب «شاهراه اتحاده با استناد به همین نامه قائل به حسن روابط امیرالمؤمنین با خلفا شده است.

مرحوم میرزا حبیب الله هاشمی خوئی در شرح خویش بر نهج البلاغه، درباره فراز مورد نظر در این نامه - که حاکی از مدح خلفا است . می نگارند :

ای ظاهرة عند الناس وتخيل أن يكون من الحاق المخالفين (1)

از جمله قرائنی که بر صحت نظر علامه خوئی دلالت دارد، اختلاف میان متن نامه موجود در کتاب «الغارات] (2)با متن مندرج در کتاب الدرجات الرفيعه» (3)می باشد. هرچند مرحوم سیدعلی خان مدنی این نامه را عینا از کتاب «الغارات نقل نموده است ولی متن موجود در کتاب وی فاقد برخی عبارات تمجید آمیز در متن فعلی کتاب «الغارات» میباشد. و همین اختلاف جدی میان این دو متن، مؤید آن است که متن اصلی الغارات» به تدریج مورد دستبردهای متعددی قرار گرفته و فرازهایی بدان افزوده شده است.(4)

قرینه دیگری که بر صحت نظر علامه مجلسی و علامه خوئی دلالت دارد و به وضوح ثابت می کند که آن حضرت از دیدگاه مردم درباره خلفا را گزارش نموده و آنچه در کلامشان آمده واگویه ای از تلقی برخی مردم نسبت به حکومت آن دو بوده است؛ متن نامه ایشان خطاب به مردم مدائن می باشد که در ضمن آن می فرمایند:

ص: 298


1- هاشمی خوئی: منهاج البراعه، ج 6، ص 106
2- تقف كوفي: التيارات ج أهم 210
3- سيد علي خان مدنی: الدرجات الرفيعه، ص 336
4- این احتمال درباره کتاب «الدرجات الرفيعيده و به ویژه متن «الغارات که در اختیار مرحوم سید علی خان ملنی قرار داشته نیز صادق است؛ چرا که نقل وی نیز حاوی علوح خلفا می باشد

ثم إن بعض المسلمين آقاموا بعده لين ضوا بهذيهما و سيرتهما (1) (2)

در پایان خاطرنشان می گردد :

عملکرد امير المؤمنین ویلا در شورای شش نفره تعیین خلیفه و پاسخ صریح و کوبنده آن حضرت در رد پیشنهاد عبدالرحمان بن عوف مبنی بر پذیرش شرط عمل به سیره شیخین، بهترین گواه بر بطلان ادعاهای فوق و نشانه آشکاری بر دروغ بودن مدح آن حضرت (3) علا از خلیفه اول و دوم می باشد.

عکس العمل امیرالمؤمنین در مقابل پیشنهاد فرزند عوف به قدری روشن است که جای هیچ تردیدی را در عدم مشروعیت دینی و عقیدتی آن دو نفر باقی نمی گذارد.

ص: 299


1- [ جهت آشنایی با بررسی های تکمیلی، به فصل يکم از جلد چهارم این مجموعه مراجعه فرمایید.]
2- محمدباقر محمودی: نهج السعادة في مستدرک نهج البلاغه، ج 4، ص 23
3- ر.ک: ابن قتیب: الأمانة و السياسه ج 1، ص 264؛ ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 1 ص 18؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 22

ج) آیا اميرالمؤمنين علیه السّلام قائل به مشروعیت حکومت خلفا بوده اند؟

اشاره

یکی از شبهاتی که در مسير القای مشروعیت خلافت سقيفه ای و تفکیک آن از مقام امامت انتصابی مطرح می شود، تفسیری انحرافی از نامه شماره ششم نهج البلاغه، خطاب به معاویه می باشد؛ چنانچه ابراز شده :

...اگر مردم با مشورت امام و ولی امر(1)، شخص مورد قبولشان را برای امیری برگزینند(2) تا زیر نظر و با راهنمایی آن حضرت به اداره دولت

ص: 300


1- نکته جالب توجه این که القا کنندة كمحافظة این شبهه فراموش کرده است که خود در جایی دیگر نگاشته: بعد از رحلت پیامبر بلون مشورت آن حضرت سقيفة بني ساعده تشکیل و ابوبکر به جانشینی انتخاب شده! (ر.ک: مشعل اتحاد، تن 30 می بایست با آن حضرت به جهت مقام ولایت و امامتش مشورتی صورت می گرفت و با نظر آن حضرت خلیفه برای انلرة مملکت اسلامی انتخاب می شده! (ر. که ادعای امام مستقلین، ج ، ص 22)
2- [به راستی انتخاب کلام یک از سه خلیفه با گزینش مردم بود ابوبکر که با بیعت پنج نفر از یارانش در سقیفه که همگی هم پیمان دیرین بودند. به خلافت رسید ؟! او بيا عصر که تنها با وایت ابو بکر خلیفه شد و با عثمانی که از شورایی برخاست که شش نفره بوده و عمر همه اعضای آن را تابع فرزند عوف کرده بود؟!]

گفتار پنجم: بررسی های پراکنده و 301 اسلامی بپردازد، مورد رضایت خداوند است و آن حضرت با رهبری معنوی و وزارت الهی و انتصابی بهتر خواهد توانست از بالا مراقب انقلاب اسلامی باشد و آن را از سقوط به ورطة تفرقه جنگ داخلی نجات دهد، همچنانکه امام علی (ع) بعد از رحلت پیامبر در زمان هر سه خلیفه با وزارت و تدبیرهای الهی خود، قطب و محور انقلاب اسلامی بود.»!(1)

استاد شیخ جعفر سبحانی در پاسخ به این شبهه می نویسد:

یگانه خلیفه ای که در اسلام با اکثریت قریب به اتفاق مهاجرین و انصار، انتخاب گردید، امام امیرمؤمنان بود. در تاریخ خلافت اسلامی، این امر کاملا بی سابقه بود و دیگر نیز برای آن نظری پیش نیامد.

در این میان وقتی معاویه (که از مدتها قبل اساس حکومت و امپراتوری خود را در شام پی ریزی کرده بود، و عداوت دیرینه و ریشه داری با خاندان پیامبر داشت) آگاه شد که مهاجرین و انصار علی علی را برای خلافت انتخاب نموده اند، سخت ناراحت شد و حاضر به بیعت با امام ا نگشت. او نه تنها با امام بیعت ننمود، بلکه حضرت را متهم به قتل عثمان و حمایت از قاتلان او ساخت!

أمام برای اسکات معاویه، و برای اینکه همه نوع درهای عذر را به روی او ببندد، در یکی از نامه های خود بادآور میشود که همان افرادی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند با من نیز بیعت کرده اند؛ هرگاه خلافت آنان را از این نظر

ص: 301


1- عبدالکریم بی آزار شیرازی: سیمای امام متقین، ج 7، ص 18.

محترم میشماری که مهاجرین و انصار با آنان بیعت کرده بودند، این شرط در خلافت من نیز موجود است.

اینک متن نامه امام :

انه بايعنى القوم الذين بايعوا أبابکر و عمر و عثمان علی ما بايثوهم عليه فلم يكن للشاهد أن يختار ولا يلغائب أن يرد و اما الشورى المهاجرين و الأنصار فإن اجتمعوا على رجل و موه إماما كان ذلك (الله) رضا (1)

همان افرادی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند با من نیز بیعت نمودند؛ در این صورت برای شخص حاضر در مدینه، حق انتخاب امام دیگر و برای فرد غایب از مرکز شورا نیز، حق رد نظریه آنان نیست. عضویت شورا از آن مهاجرین و انصار است، هرگاه آنان بر امامت و پیشوایی فردی اتفاق نظر پیدا کردند و او را امام نامیدند، این کار مورد رضایت (خدا) خواهد بود.

هدف امام مان از این نامه چیزی جز اسکات و بستن راه هر نوع بهانه جویی و غرض ورزی، و به اصطلاح قرآن: مجادله به وجه احسن، نیست .

زیرا «معاویه» مدتها استاندار «عمر»، و پس از وی استاندار عثمان» در منطقه شام بود و آنها را خليفة رسول خدا، و خویش را نماینده خلفا می شمرد.

امام يادآور می شود چنانچه احترام به خلافت آنان برای این جهت بوده که آنان از طرف مهاجرین و انصار انتخاب شده بودند، عین همین انتخاب درباره امام ، به طور واضح و کامل

ص: 302


1- نهج البلاغة عبده نامه گر

انجام گرفته است و دیگر دلیل ندارد یکی را محترم شمرده و دیگری را رد کند.

أمام از طریق مجادله که در قرآن مجید به آن امر شده است، افکار و مخالفت معاویه با خلافت خویش را، محکوم کرده، و سخن خود را براساس احتجاج با اصل مسلم در نزد طرف مقابل استوار ساخته و چنين آغاز نمود :

کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده با من نیز بیعت کرده اند؛ در این صورت چرا خلافت مرا به رسمیت نمی شناسی؟ حقیقت مجادله جز این نیست که آنچه را که طرف مخالف، مقدس و محترم می شمارد پایه استدلال قرار داده و او را با معتقد خودش محکوم ساخت.

بنابراین، این نامه هرگز گواه بر آن نیست که امام لي اروش حکومت اسلامی را پس از درگذشت رسول خدا روش شورائی می داند و انتخاب خلیفه را از طریق شورای مهاجرین و انصار یک امر صد در صد صحیح می داند و عقیده درونی امام نیز همین است که باید خلیفه، به طور مطلق از طریق مشاوره و انتخاب مهاجرین و انصار انجام بگیرد و هرگز مسئله امامت یک مسئله انتصابی نیست، بلکه یک مسئله انتخابی است.

هرگاه هدف امام از این بود، نباید نامه خود را با گفتگو از بیعت خلفای سه گانه آغاز کند:

بلکه بدون گفتگو از خلافت آن سه نفر، سخن خود را باید چنین آغاز کند

مهاجرین و انصار با من بیعت کردند، و هر فردی که آنان با او بیعت نمایند، پیشوای مسلمانان خواهد بود.»

ص: 303

اینکه امام بل در جمله های بعدی می فرماید: فإن اجتمعوا على رجل و سموه إماما، كان ذلك (الله) رضا، آن نیز احتجاج روی عقیده طرف مخالف است و لفظ «الله» در نسخه های صحيح نهج البلاغه، موجود نیست و در چاپهای مصرى عبده ] در میان پرانتز قرار دارد اشاره به اینکه وجود این لفظ در نامه امام لیلا مورد شک و تردید است.)

در حقیقت امام علی می فرماید: هرگاه مسلمانان در قبول پیشوایی فردی اتفاق نظر پیدا کردند، یک چنین کار مورد رضایت است یعنی مورد رضایت شما [امت کنونی است و همین کار درباره من انجام گرفته است، دیگر چرا در بیعت با من مخالفت می ورزید؟

نخستین کسی که با این خطبه برای اثبات نظرية اهل تستن استدلال کرده است شارح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، می باشد. وی روی غفلت از قرائنی که در خود نامه و دیگر خطبه های نهج البلاغه وجود دارد با این خطبه به استواری نظرية اهل تسنن استدلال نموده و گفتار امام لیلا را به صورت یک امر جدی که روشنگر عقيدة أمام است تلقی نموده است .(1)دانشمندان شیعه هر موقع به شرح این خطبه رسیده اند، مطلبی را که ما یادآوری کردیم بازگو نمودهاند.»"(2)

ص: 304


1- شرح نهج البلاغية خليلی، ج 12، ص 36
2- استاد جعفر سبحانی: رهبری اقت، ص64-66 اضافات داخل کروشه برگرفته از نوشته دیگر ایشان به نام مشاوره در قرآن و نهج البلاغه مندرج در کتاب لا کاوشی در نهج البلاغه، ص 143 - 197 می باشد
متن نامه به معاویه به نقل از کتاب «وقعة صفين»

گواه دیگر بر اینکه نامه به عنوان احتجاج براساس مسلمات طرف، تنظیم گردیده است، جمله هائی است که مرحوم «سید رضی» (1)- جامع نهج البلاغه - حذف نموده ولی در کتابی که او این نامه را از آن نقل کرده است، موجود است. و شیوه رضي در گردآوری خطبه ها و نامه ها و سخنهای امام به این است که قسمت های حساس نامه را نقل کرده، و قسمت های دیگر که به نظر او حساس نیست، حذف می نماید. وی بیشتر روی زیبائی جمله توجه دارد، و به اصطلاح آن چه از نظر فصاحت و بلاغت ممتاز می باشد، در مد نظر می آورد.

نامه مورد بحث را «نصر بن مزاحم منقری» متوفای سال 312، که 147 سال قبل از تولد «سید رضی درگذشته است، در کتاب معروف خود «وقعه صفین» در صفحه 29 (طبع مصر) آورده است که ما به برخی از این قسمت های حذف شده اشاره میکنیم :

1-امام نامه خود را چنین آغاز می کند:

أما بعد: فإن بیعتی بالمدينة لزمك و أنت بالشام، لأنه باعني الذين

بیعت (مهاجر و انصار) با من در مدینه در حالی که تو در شام بودی بر تو حجت را تمام کرده و الزام آور است و فرد غائب حق اعتراض بر تصمیم حاضران ندارد)

ص: 305


1- مرحوم سید رضی در سال 359 ديده به جهان گشوده و در سال 406درگذشته است

2- در ذیل نامه دارد :

وإن طلحة و التربير بايعانی ثم نقضا بيعتي و كان تفهما گردهما قجاهدتهما على ذلك حتى جاء الح و ظهر آژالله و هم کار مون ادخل فيما ذل فيه المسلمون

طلحه و زبیر با من بیعت نمودند، سپس بیعت خود را شکستند و شکستن بیعت آنان بسان رد ابتدائی آنهاست (و هرگز نمی تواند به موضوع خلافت من خدشه ای برساند و من با هر دو نبرد کردم تا حق فرا رسید. او در جای خود قرار گرفت و امر الهي پیروز گردید، در حالی که آنان ناراضی بودند، پس در آنچه که مسلمین به آن داخل شده اند، داخل شو.

3 -به این جمله نیز توجه نمایید:

وقد أكثرت في قتلة عثمان ادخل فيما دخل فيه المسلمون ثم حاكم القوم إلى أخمل و ایاهم على كتاب الله قاما تلك التي پریدها دقة الطب عين اللبني.

درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتی، پس در آنچه مسلمانان وارد شده اند، وارد شو، سپس موضوع قتل عثمان را مطرح ساز؛ من تو و آنان را به سوی کتاب آسمانی رهبری می کنم و مطابق قرآن داوری می نمایم، آنچه تو می خواهی مانند خدعه ای است که کودک شیرخواره را با آن فریب می دهند.

معاویه از امام ليلا چه می خواست؟

معاویه از امام مالا به گواهی نامه هائی که «سلیم بن قیس» در

ص: 306

«اصل» نقل کرده است،(1) می خواست که امام لا اقل قاتلان عثمان را به ایشان تحویل دهد و او انتقام خون عثمان را از آنها بگیرد، سپس خود با پیروان شامی خویش با وی بیعت کنند. أمام لا یک چنین درخواستی را که به منظور متوقف ساختن على از هر نوع تصمیم درباره شامیان پیشنهاد می شد، جز خدعه و حیله چیز دیگری نمی داند.

آغاز و انجام نامه به روشنی، گواهی میدهد که این نامه یک نامه «احتجاجی» در برابر طرف معانده است، نه فرد حق بین و هرگز در چنین موقعی لازم نیست که امام الا براساس معتقدات خود سخن بگوید، بلکه لازم است که روی معتقدات و مسلمات طرف مقابل، احتجاج و استدلال نماید، با توجه به این نکته نمی توان گفت که این نامه بیانگر عقیده واقعی امام می باشد.»(2)

هرچند که با چشم پوشی از عقاید حقه شیعه در مبحث «ولایت و امامت و زیرپانهادن مفهوم واقعی نص و نصب الهی در این موضوع، با استناد به این نامه و از قول آن حضرت - ادعا شود:

« آزادی مردم را در انتخاب امام و زمامدار، حکمی الهی و اسلامی می شناسد که بر آنها واجب است قبل از هر عملی به آن اقدام نمایند.»!(3)

ص: 307


1- این نامه ها میان امام و معاویه مبادله شده و در کتاب «اصل سليم بن قيسه طيع نجف ص 159-176نقل گشته است
2- استاد جعفر سبحانی: مقاله مشاوره در قرآن و نهج البلاغه، مندرج در کتاب «کاوشی در نهج البلاغه، ص 195-197ء
3- عبدالعلی بازرگان، شورا و بیعت ص 71.
جمع بندی

شورا حق مهاجرین و انصار است، پس اگر بر شخصی متفقأ رأی دادند و او را امام نامیدند، این عمل مورد رضایت خداست.! (1)

در کلام فوق، شورا و اجماع یا رأی اکثریت صاحبان رأی و اندیشه و صلاحیت را، که در آن مقطع زمانی، مهاجرین و انصار بودند، در انتخاب امام و رهبر جامعه مورد رضایت خدا می شمارد.»!؟ (2)

در این نامه امام صریحا اجماع مهاجرین و انصار را بر امامت کسی باعث مشروعیت آن! دانسته، از جمله آن را مصحح خلافت خودا میداند و آن را مورد رضایت خدا! و... می داند.»! (3)

جمع بندی

براساس آنچه بیان شد، تردیدی باقی نمی ماند که استناد امیر المؤمنين لا به بیعت مهاجر و انصار تنها در مقام اسکات خصم و الزام معاویه به تبعیت از حکومت علوی بوده است؛ لیکن جهت درک عمیق تر این فضا به بیان دیگری از آن حضرت لیلا خطاب به معاویه اشاره می نماییم. علامه مجلسی در جلد 33 از کتاب بحارالانوار» بابی را تحت عنوان اته إلى معاوية و اختجاجاته عليه و مراسلاته إليه و إلى أضحاب؛ گشوده است و در ذیل شماره 421 نقل می کند که معاویه در جنگ صفین ابوالدرداء و ابوهریره را فرا خواند و آن دو را نزد امیرالمؤمنین می فرستاد تا حامل پیغام و نامه او به سوی ایشان باشند. آن حضرت پس از شنیدن سخنان آنها، پاسخ هایی را مطرح فرمودند که بخشی از آن چنین است:

ص: 308


1- همو: شورا و بیعت، ص86
2- همو: شورا و بیعت، ص88
3- محمد واعظ زاده خراسانی، فصلنامه نهج البلاغ در شماره پیایی 4 و5 ص 177

و إن أول ما ينبغي للمسلمين أن يفعلوه أن يختاروا إماما يجمع آمرهم إن كانت الخير لهم و يتابعوه ويطبقوه وإن كانت الخير إلى الله عز وجل وإلى رسوله ان الله قد كفاهم النظر في ذلك و الإختيار و ترشول الله صلى الله عليه و آلي قد رضى لهم إماما و أمرهم بطاعي و اتباعه وقد بايعني الناس بعد قتل عثمان و باعى المهاجرون و الأنصار بعد ما تشاؤوا بی ثلاثة أيام و هم الذين بايعوا أبابکر و عمر و عثمان و عقدوا إمامتهم ولی بذلك آمل بذر و السابقة من المهاجرين و الأنصار غير انهم باعوهم قبل على غير مشورة من العامة فان بیعتی کانت بمشورة من العامة ان كان الله جل اسمه جعل الإختيار إلى الأمة وهم الذين يختارون و ينظرون لأنفسهم و اختيارهم لأتفهم و تظرهم لها مميز لهم من اختيار الله و رسول لهم و كان من اختاروه و بايعوه، بيع بيع هدئ و كان إمامة واجبا على الناس طاعته و تضرته قد تشاوروا ف و اختارونی پاجماع منهم وإن كان الله جل و عر هو الذي يختار وله الخير قد اختارنی للأمة و استخلفني عليهم و أمرهم بطاعتی و صرتي في كتابه المنزلي و شير نبيه صلى الله عليه و آلو ذلك أقوى ب جتی و أوجب بحقي (1)

ص: 309


1- علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 23، ص 134

نخستین چیزی که لازم است مسلمانان انجام دهند، این است که شخصی را به امامت برگزینند تا امورشان را اداره کند و از او پیروی کنند؛ اگر انتخاب امام، حق مردم باشد.

ولی اگر انتخاب این امر، حق خدا و رسولش باشد، نظر و انتخاب آنان برای مردم کافی است و او خشنودی خود را از امامی که برای آنها برگزیده بیان کرده و آنان را به پیروی او دستور داده است.

و مردم پس از قتل عثمان، و مهاجران و انصار بعد از سه روز مشورت، با من بیعت کردند و آنان همان اشخاصی هستند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت، و امامت آنها را اثبات کرده بودند، و اهل بدر و پیشی گیرندگان از مهاجران و انصار با من بیعت کردند و آنان پیش از من بدون مشورت عمومی با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند؛ ولی بیعت با من با مشورت عمومی بود پس اگر خدای تعالی حق انتخاب امام را به امت واگذاشته است و حق آنها است که برای خودشان امامی را انتخاب کرده، به او رأی دهند و انتخاب و رأی آنها برای خودشان بهتر از انتخاب خدا و رسولش برای آنها باشد و کسی که او را اختیار کرده و با او بیعت می کنند، بیعت هدایت باشد و یا امامی باشد که اطاعت و یاری اش بر مردم واجب است، آنان به اجماع مرا بعد از مشورت به امامت برگزیده اند.

و اگر اختیار و انتخاب امام فقط حق خدا باشد، پس او نیز مرا

ص: 310

برای امامت امت انتخاب کرده و مرا خلیفه بر آنها قرار داده و آنها را در کتابش که نازل فرموده و سنت پیامبرش امر به اطاعت و یاری من کرده است، و این قوی ترین حجت برای من است و وجوب مراعات حق مرا به روشنی بیان می کند.»

این پیام أمير المؤمنین علاوه بر تأکیدی که بر دیدگاه شیعه درباره انتصابی بودن مقام امامت دارد که به طور ضمنی انتخاب امت را هم زیر سؤال برده و بر نظریه شورا خط بطلان میکشد) معاویه را بر سر یک دو راهی گریزناپذیر قرار می دهد که هر دوی آنها در نهایت به اطاعت معاویه از ایشان ختم می گردد، چرا که امام له می فرمایند:

اگر امام و خلیفه را امت تعیین می کند، مردم با من بیعت کرده اند؛ و اگر خداوند متعال تعیین می فرماید، باز هم با توجه به قرآن و سنت من امام و خلیفه بر حق میباشم؛ لذا معاویه به هر کدام از این دو دیدگاه که معتقد باشد، (1)چاره ای جز قبول بیعت با من ندارد و عذری از او پذیرفته نمی باشد.

ص: 311


1- معاویه خود را حاکم برگزيده خلفای پیشین در منطقه شام می دانست؛ لذا قادر نبود تا صحت شیوة انعقاد خلافت آن ها را انکار کند

د) چرا امیر المومنین علیه السلام نام خلفا را بر فرزندان خود نهادند ؟

اشاره

یکی دیگر از شبهاتی که در مسیر القای روابط دوستانه حضرت علی با خلفا و با هدف سرپوش نهادن بر ظلم هایی که بر اهل بیت علا روا داشته اند، مطرح می شود؛ این ادعا است که:

از دیگر نشانه های الفت و مودت و تفاهم و پیوند میان علی(ع) و خلفای ثلاثه اینکه آن حضرت نام سه تن از فرزندان خود را به ترتیب ابوبکربن على، عمربن علی و عثمان بن علی، نهاده بود.»!(1)

امام جمعه اهل سنت زاهدان، با بیان اینکه در صحنه ی دلخراش کربلا سه تن از برادران حضرت امام حسین بنامهای ابوبکر، عمر و عثمان در کنار برادرشان حضرت امام حسین جنگیدند و این مسئله را نشان دهنده ی محبت خاندان پیامبر و حضرت علی نسبت به خلفا ابوبکر، عمر و عثمان) دانست.! (2)

ص: 312


1- سید احمد موثقی: استراتژی وحدتج 1، ص 135.
2- عبدالحمید اسماعیل زهی: گزارش مندرج در محله ندای اسلام، شماره 1، بهار 81، ص 71.

به هر حال باید توجه داشت:

این قبیل دلایل آن هم برای اثبات ادعایی که روند تحولات صدر اسلام و سیر تاریخی حوادث و سرنوشت سیاسی، اجتماعی خاندان پیامبران و همچنین بسیاری شواهد مسلم تاریخی، خلاف آن را گواهی می دهند، چیزی جز «ساده انگاری» مخاطب نیست و با عرض پوزش باید گفت در آن نوعی عوام فریبی احساس می شود .

کسانی که اندک اطلاعی از تاریخ و فرهنگ اسلام و عرب دارند به این نکته واقف هستند که نامهایی از قبیل ابوبکر و عمر و عثمان اختصاصي خليفه اول، دوم و سوم نیست، این نامها قبل از ظهور اسلام و پس از آن (1)رایج و متداول بوده است.

در فرهنگ اجتماعی رایج هر جامعه این گونه نیست که مخالفتها و نزاعها موجب تحریم نامها و کنیه ها شود.

کما این که در عرف اجتماعی امروز نیز اگر دو خانواده به اختلاف و نزاع برخیزند و حتی در میان آنها قتلى واقع شود و مشخص گردد که نام قاتل مثلا «عبدالله» است، خانواده مقتول از شخص قاتل که می توانست هر نام دیگری داشته باشد متنفر و رویگردان می شوند و چه بسا که در صدد قصاص و احقاق حق برمی آیند، اما رویگردانی آنها از کلمه «عبدالله» توجیهی ندارد. بالاتر از این باید گفت، چه کسی است که به دشمنی معاویه و بنی امیه نسبت به خاندان پیامبر و شیعیان آنها اذعان

ص: 313


1- (در سطح جامعه عربستان

نداشته باشد؟

معذلک اندک توجهی به کتب تاریخ و رجال نشان می دهد که نامگذاری به نامهای «معاویه» و حتى يزيد» در بین بنی هاشم و شیعیان (1)تا قرنها متداول بوده است.

به نمونه های زیر توجه فرمایید.(2)

تسمیه به نام معاویه :

- معاوية بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب از بنی هاشم؛

- معاوية بن حارث و معاوية بن صعصعه از شیعیان و اصحاب حضرت علی .

- معاوية بن عمار و معاوية بن وهب از شیعیان و اصحاب امام باقر ؛

- معاوية بن سعيد، معاوية بن سلمه، معاوية بن سواده، معاوية ابن صالح، معاوية بن طریف، معاوية بن عبدالله، معاوية بن العلاء، معاوية بن کلیب و معاوية بن میسره، همگی از شیعیان و اصحاب امام صادق ؛

- معاوية الجعفری از شیعیان و اصحاب امام موسی کاظم ؛

-معاوية بن حکیم و معاوية بن يحيى از اصحاب امام رضا و ...

ص: 314


1- [عرب زبان
2- برای کسب اطلاع بیشتر به کتب رجالی شیعی نظیر: رجال طوسی، رجال برقی، رجال کشی معجم رجال الحدیت خوبی و مراجعه کنيد

تسمیه به نام یزید:

-يزيد بن معاوية بن عبدالله بن جعفر (مادرش فاطمه بنت حسین بن حسن بن علی(1)

-یزیدبن احنف، يزيدين احنف، یزیدبن جبله، یزیدبن طعمه، یزیدبن قیس، يزيد بن نويره، يزیدبن هانی از شیعیان و اصحاب حضرت علی ؛

-یزیدبن لهيط، یزیدبن حصین، یزیدبن زیاد از شیعیان و اصحاب امام حسین و هر سه از شهدای کربلا؛

-یزیدبن حاتم از شیعیان و اصحاب امام زین العابدین ؛

-يزيد الكناسي، يزيد البزاز، یزیدبن خيثم، یزیدبن زیاد، یزید ابن عبدالله، یزیدبن عبدالملک جعفی، یزیدبن محمد نیشابوری و یزیدبن عبدالملک نوفلی از شیعیان و اصحاب امام باقر؛

- يزيد الاعور، يزيد القماط، يزيدبن اسباط، يزيدبن اسحاق، یزیدین خالد، یزیدبن خلیل، یزیدبن عمر بن طلحه، یزیدبن فرقد، یزیدبن هارون واسطی از شیعیان و اصحاب امام صادق ؛

- یزیدبن حسن، یزیدبن خلیفه و یزیدبن سلیط از شیعیان و اصحاب امام موسی کاظم؛

-یزیدبن عثمان، یزیدبن عمر از شیعیان و اصحاب امام رضا ملاحظه میکنید که این اسامی حتی در میان شیعیان همچون

ص: 315


1- [پدر و فرزند هر دو از بنی هاشم و تسمیه به نام یزید پس از فاجعه کربلا بوده است. يزيد بن معاوية بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب دارای دو برادر دیگر به نامهای حسن و صالح می باشد. این سه برادر از یک مادر بوده و به همراه محمد بن عبدالله نفس زکیه خروج کرده اند ارک: ابوالفرج اصفهانی: مقاتل الطالبتين)]

بسیاری اسامی دیگر رایج و متداول بوده است.

آیا به استناد این نامگذاریها می توان نتیجه گرفت روابط معاوية بن ابی سفیان» با «امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب » و بنی هاشم و شیعیان آنها بسیار حسنه بوده است و آنگاه کدام انسان ساده اندیش است که نتیجه بگیرد «یزیدبن معاویه» هیچ ظلم و جنایتی در حق خاندان پیامبر مرتکب نشده و در قتل سیدالشهدا حضرت امام حسین نقشی نداشته است؟

آن چه بدیهی و مسلم است این که در عرف اجتماعی آن زمان این نامگذاریها به هیچ وجه بیانگر کیفیت روابط صاحبان این اسامی با یکدیگر نبوده است.

متروک و منسوخ شدن کاربرد یک اسم در عرف اجتماعی هر جامعه روندی طبیعی دارد و تابع تحولات فرهنگی و سلایق افراد آن است، به گونه ای که در زمان ما و حتی در میان اهل سنت نامهایی همچون ابوبکر، عمر و عثمان و... کمتر اختیار می شوند. به عنوان نمونه من هر چه در شماره های متعدد نشریه ندای اسلام و در میان اسامی نویسندگان مقالات آن جستجو کردم کسی را با این اسامی نیافتم. در صورتی که در قرون اولیه اسلامی چنین نیست و این نامها از جمله اسامی رایج آن دوره بوده است.

اما متروک شدن کامل این اسامی در میان شیعیان علاوه بر روند طبیعی و عرفی اش می تواند ناشی از یک موج و اراده نسبتا همگانی و عمومی در طی قرون اخیر نیز باشد.

ص: 316

تحت شرایطی که درگیریها و جنگهای سلاطین صفوی و عثمانی از جانب هر دو دولت رنگ مذهبی به خود گرفت، این روند تسریع شد.

شیعیان (1)در طی قرون و در حرکتی فرهنگی که سرانجام کاملا فراگیر شد، در گزینش نامها به عنوان انتخابي أحسن، غالبا به اسامی مقدس پیامبران و ائمه معصومین ع روی آوردند و از نامگذاری فرزندان خویش به نامهایی که یادآور مخالفین اهل بیت بود اجتناب ورزیدند. اینک و در قرنهای اخیر است که این عمل در میان شیعیان نمادی از «توتي و تبري» محسوب می شود؛ در صورتی که در قرون اولیه چنین نبوده است.

بنابراین عرف اجتماعی عصر حاضر به هیچ وجه نمی تواند دلیلی بر روابط صمیمانه یا غیر صمیمانه افرادی در 14 قرن قبل باشد، بلکه برای اثبات آن باید شواهد و دلایل دیگری جستجو کرد.»(2)

انتزاعی که ما اکنون از این گونه نامگذاریها مینمائیم (یعنی نامگذاری به نامهای مخالفین را نشانه موافقت شخص نامگذاری با مخالفش می دانیم) در آن زمان نبوده است.

توضیح اینکه غالب این نامها، نامهای مرسوم و متداولی در بین عرب بوده است، و هر خانواده ای به مقتضای ذوق و سلیقه خود این نامها را برای مولودینشان برمی گزیدند، و به تعبیر دیگر، ذاتا قبحی در

ص: 317


1- به ويژه غیر عرب زبانان -
2- سيد جواد حسین طباطبایی: در پاسخ افسانه شهادت ص 181 - 184 .

این اسماء نبوده است، لذا در هیچ یک از کتابهای مخالفین حتی متأخرين آنان (یعنی تا حدود 50 سال قبل) نمی یابید که از این جهت علیه شیعه استفاده ای کرده باشند، و این همنامی را دستاویز نفی منازعه بین امامان ما و رؤسای خودشان قرار داده باشند.» (1)

در پایان خاطرنشان می گردد که «متداول بودن نام های "عمر" و "عثمان" در میان مردمان آن روزگار» را به راحتی می توان به اثبات رساند؛ چنانچه با مراجعه به کتاب «اسدالغابه» تأليف «ابن اثیر»، با 23 صحابی دیگر به نام «عمر» و 19 صحابی دیگر به نام «عثمان» آشنا می شویم.

ص: 318


1- استاد سید علی حسینی میلانی: امامت بلافصل (تنظیم: محمدرضا کریمی)، ص 337

دیدگاهی دیگر درباره این نامگذاری ها

(1)

عمربن على ، نخستین فرد از فرزندان اميرالمؤمنين که مورخين، نام یکی از خلفا را برای وی برشمرده اند

در نامگذاری فرزند امیرالمؤمنین علی از همسرش صهباء (: ام حبيب بنت ربیعه، از بني تغلب) به نام عمر»(2)، هیچ اختلافی بین مورخین مشاهده نمی شود و جای تردیدی در این زمینه وجود ندارد؛ اما سؤال اصلی این است که انگیزه نامیده شدن فرزند علی بن ابی طالب به چنین نامی چه بوده است و دلیل این اتشابه در اسما چیست؟

ص: 319


1- خاطرنشان می گردد که مطالب مندرج در این بخش، پیش از این به صورت جداگانه و با عنوان المعتای نام» به چاپ رسیده است
2- برخی منابع تاریخی از گنية او نیز یاد کرده و آن را ابوالقاسها تليت نموده اند . ک: العبيدلي ابوالحسن محمد بن ابی جعفر، 335 ط تهذيب الأنساب و نهاية الأعقاب، ص 32؛ ابن تقنية الحسنی جمال الدین احمد بن علي، 828 د: عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ج 361؛ قتلوز سليمان بن ابراهيمه 1293 ه: ينابيع الموده، ج 2، ص 148

اهل سنت، این نامگذاری را نشاندهنده محبت خاندان پیامبر و حضرت علی نسبت به خلفا می دانند!(1)

در حالی که اسناد معتبر تاریخی، وجود چنین رابطه دوستانه ای را به شدت انکار می نمایند.

سند شماره 1)

اعتراف عمربن خطاب، مندرج در کتاب «صحیح مسلم»

مسلم بن حجاج نیشابوری (متوفی 261 ه) در کتاب اصحیح سخنانی را از عمربن خطاب نقل می کند که در حضور عثمان، عبدالرحمان بن عوف، ژبير، سعد ابی وقاص) خطاب به عباس ابن عبدالمطلب» و «علی بن ابی طالب » ایراد گردیده است.

وی می نویسد: خلیفه دوم در حضور افراد مذکور، رو به عباس و حضرت علی کرد و خطاب به آنان چنین گفت:

ثم تقى أبوبكر و أنا ولي ولي الله و ولى أبي بكر، قرامانی كاذبة آثمة غادرة خائنا. (2)سپس ابوبکر از دنیا رفت و من جانشین پیامبر و ابوبکر (در سرپرستی و زعامت شما می باشم؛ پس شما دو نفر، مرا دروغگو، گناهکار، حیله گر و پیمان شکن می دانید.

ص: 320


1- مجلة ندای اسلام، گزارش خطبه های نماز جمعه مولوی عبدالحميده ، شماره 9، ص 71
2- صحیح مسلم حدیث شماره 3202

سند شماره 2)

اعتراف عایشه، مندرج در کتاب «صحیح بخاری»

محمد بن اسماعیل بخاری (متوفی 256 ه) در کتاب «صحیح» از قول عایشه نقل می کند که «علی بن ابی طالب » از ملاقات با «عمرابن خطاب» کراهت داشته است. عایشه دلیل امتناع حضرت علی از ملاقات با خلیفه دوم را چنین بازگو می کند:

كراهية لمحضر عمر. (1)

به دلیل ناخوشایندی از حضور عمر

سند شماره 3)

اعتراف ابن عباس، مندرج در کتاب «شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید»

ابوحامد معتزلی (متوفی 656 ه) در کتاب «شرح نهج البلاغه» از قول ابن عباس نقل می کند که «علی بن ابی طالب » پیوسته بر «ع-م-راب-ن خطاب» غضبناک و خشمگین بود. وی می نویسد: خلیفه دوم در سفر شام، رو به ابن عباس کرد و درباره

حضرت علی چنین گفت:

ص: 321


1- صحیح بخاری، حدیث شماره 3931 این سخن عایشه در کتاب الاصحیح مسلم، حدیث شماره 3304» چنین ثبت شده است: كراهية محضر عمربن الخطاب.

أشكو إلث ابن عمك، سأل أن يخرج معي فلم يفعل، و لم أزل أراء و اجدة. فيم تظ موجدته؟(1)

من از پسر عمویت به تو گله دارم، از وی خواستم که با من به شام بیاید، ولی نپذیرفت؛ من پیوسته وی را نسبت به خود در حالت غضب می یابم. به نظر تو علت خشم گرفتن او چیست؟

آنچه ملاحظه فرمودید، تنها دورنمایی از «رابطة امير المؤمنین ع با خلیفه دوم » می باشد و تدبر در فرازهای آن، خواننده فرهیخته را به این نتیجه می رساند که:

دلیل این نامگذاری و تشابه اسمی را در جای دیگری باید جست.

ص: 322


1- شرح نهج البلاغه (چاپ، اسماعیلیان)، ج 12، ص 78

چه کسی نام فرزند حضرت امیر را «عمر» نهاد؟

اسناد و مدارک معتبر تاریخی، قضاوت نهایی درباره علت نامگذاری فرزند حضرت على به نام «عمر» را بسیار سهل و آسان نموده اند.

سند شماره 1)

دیدگاه بلاذری، مورخ مشهور اهل سنت(1)

احمد بن يحيى بن جابر بلاذری (متوفی 279 ه) می نویسد:

وكان عمربن الخطاب من عمربن علی باسمه (2)

عمر بن خطاب، عمر بن علی را به اسم خود نام نهاده بود.

ص: 323


1- اهل سنت بلاذری را در کتب رجالی خود، در مرتبه بالایی مورد مدح و تمجید قرار داده اند برای مثال: ر.ک: ذهبي ابو عبدالله محمد بن الحمل، 13 د تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 92
2- انساب الاشراف، ج 2، ص 192 (تحقیق: محمد باقر محمودی: جمل من انساب الاشراف، ج2، 213 تحقیق: سهيل زكار 324

سند شماره 2)

تأیید دیدگاه بلاذری از سوی سایر مورخین اهل سنت

-جمال الدین مزی (متوفی 742ھ)

در کتاب «تهذيب الكمال»، جلد 21، صفحه 467

-شمس الدین ذهبی (متوفی 748ھ)

در کتاب «سير أعلام النبلاء»، جلد 4، صفحه 134

-ابن حجر عسقلانی (متوفی 852ھ)

در کتاب «تهذيب التهذيب»، جلد 7، صفحه 411 سخن بلاذری (متوفی 279 ه) را تأیید کرده و تصریح نموده اند که:

هنگامی که از اصهباء بنت ربیعه» فرزند پسری برای اميرالمؤمنين متولد شد، عمربن خطاب نام این فرزند را «عمر» گذارد.

ص: 324

آیا جلوگیری از نتیجه اقدام خلیفه دوم امکان پذیر بود؟

شاید تصور نمایید که تغییر نام یک فرد - به گونه ای که اسم اصلی او

فراموش گردد - چندان هم ساده نمی باشد!

حال چطور می توان پذیرفت که خلیفه دوم، نام خود را بر فرزند امیرالمؤمنین بنهد و نام اصلی او از خاطرها پاک شود؟

در پاسخ می گوییم:

از بررسی اسناد تاریخی چنین به دست می آید که تغییر ن-ام اف-راد و شهرت آنان به اسم جدیدشان، چندان هم در میان قریش بی سابقه نمی باشد.

نمونه اول)

جناب عبدالمطلب

همگان، جد بزرگ رسول خدا را با نام «عبدالمطلب می شناسند؛ در حالی که نام اصلی وی «شيبة الحمد» می باشد. «پژوهشگران» جریان فراموشی نام وی را چنین نگاشته اند:

ص: 325

«هاشم» در یکی از سفرهای خود به مدینه با «سلمی» دختر «عمرو خزرجی» ازدواج کرد و «عبدالمطلب» از وی تولد یافت، و در موقع وفات «هاشم»، «عبدالمطلب» نزد مادر خویش در مدینه ماند و هنوز پسری نابالغ بود، «مطلب ابن عبد مناف» بعد از برادرش «هاشم» امر مکه و سقایت و رفادت حاجیان را به عهده گرفت، و چون «عبدالمطلب» بزرگ شد، «مطلب» خود به مدینه رفت و از مادر وی اجازه گرفت و او را با خود به مکه آورد، و چون او را ردیف خویش سوار مرکب کرده بود، مردم بی خبر از حقیقت گفتند: «مطلب» بنده ای خریده است، اما «مطلب» می گفت: وای بر شما! این پسر برادر من «هاشم» است و او را از مدینه می آورم. از آن روز برای او نام «عبدالمطلب» معروف گشت و نام اصلی او که «شنبه» یا «شيبة الحمد» بود از یاد رفت. (1)

نمونه دوم)

ابوجهل

همگان، یکی از سرسخت ترین دشمنان رسول خداصلى الله عليه وسلم را با نام «ابوجهل» می شناسند؛ در حالی که کنیه و نام اصلی او «ابوالحكم، عمرو بن هشام» می باشد. شهرت نام «ابوجهل» در میان مسلمانان که آغاز آن، دوران صدر اسلام می باشد؛ موجب گردید که حتی در دايرة المعارف ها نیز زندگینامه او را تحت عنوان «ابوجهل» به ثبت برسانند.(2)

ص: 326


1- دکتر محمد ابراهیم آیتی: تاریخ پیامبر اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، ص 36.
2- ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 305؛ المنجد في الاعلام، ص 14

آشنایی با سایر قربانیان دخالتهای خلیفه دوم در نامگذاری افراد

نمونه اول)

ابن اثیر جزری (متوفی 630 ها) نقل می کند:

و تشأ عبد الرحمن (1)في حجر عمر، و كان اسمه إبراهيم. في غم انه لا غير أسماء من تسمى بالأنبياء و شما عبدالرحمني.(2)

عبدالرحمان در دامان عمر بزرگ شد و اسم او ابراهیم بود.

پس عمر اسم او را تغییر داد، همان زمانی که اسم افرادی که با نام های پیامبران خوانده می شدند را تغییر می داد و او را عبدالرحمان نامید.

ص: 327


1- عبدالرحمن بن الحارث بن الشيام بين المسيرة الهرمی 2- أشد الغابه، ج 3، ص 283
2- تسدالغاله ج3 ص284

نمونه دوم)

ابن سعد بصری (متوفی 230 ه) نقل می کند:

كان اسم أبي مسروق الأجدع، فسماه عمر عبدالرحمن. (1)

اسم ابومسروق «أجدع» بود، پس عمر او را عبدالرحمان نامید.

نمونه سوم)

عبدالرزاق صنعانی (متوفی 211 ه) نقل میکند:

طحيل بن رباح أخو بلال بن رباح و قد سماه عمر خالدابن رباح(2)

طحیل برادر بلال است و عمر او را خالد نام نهاده است.

نمونه چهارم)

ابن حجر عسقلانی (متوفی 852ھ) نقل می کند:

كان اسم كثير بن الصلت قليلاً، فسماه عمر كثيراً."

نام کثیر بن صلت «قلیل» بود، پس عمر او را کثیر نامید. (3)

ص: 328


1- الطبقات الکبری، ج 6، ص 74.
2- المصنف، ج 1، ص 61
3- فتح الباری، ج 2، ص 1374

آیا مخالفت با دخالتهای خلیفه دوم در تغییر نام افراد، برای قربانیان آن امکان پذیر بود؟

پاسخ به این سؤال، نیازمند رفتارشناسی دقیقی از خلیفه دوم می باشد که تنها از طریق تدبر در اسناد معتبر تاریخی می توان بدان دست یافت.

رفتارشناسی خلیفه دوم

«پژوهشگران» در تحلیل شخصیت خلیفه دوم به موارد ذیل استناد جسته اند:

نمونه اول)

او نخستین کسی بود که شلاق (دره) در دست گرفت. (1)

ص: 329


1- رسول جعفریان، تاریخ خلفا، ص 65؛ به نقل از: طبری (محمد بن جرير بن يزيد، 310 ھ): تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 209.

نمونه دوم)

شخصی به عمر گفت:

مردم از تو خشمگین اند! مردم از تو خشمگین اند؟

مردم از تو متنفرند؟

عمر پرسید: برای چه؟

آن مرد گفت: از زبان و عصای تو!(1)

نمونه سوم)

عایشه فرزند عثمان بر این اعتقاد بود که تندی عمر، دیگران را از انتقاد به او باز داشته است.(2)

نمونه چهارم)

یک بار غلام بير بعد از نماز عصر، به نماز ایستاد؛ در همان لحظه متوجه شد که عمر با دژه خود به طرف او می آید. بلافاصله از آنجا فرار کرد(3)

نمونه پنجم)

ابن عباس می گوید: من برای پرسیدن یک سؤال از عمر، دو سال صبر کردم. مانع من از پرسش، ترس از عمر بود

(4)

ص: 330


1- همان منبع، من و به نقل از: ميني (ابوزيد عمر بن شبه، 242 ه) تاريخ المدينة المنوره ج2، اص858
2- همان منبع، من و به نقل از: آبي (ابوسعید منصور بن الحسين، 421 ه): قثر الأر، ج 4، ص 34.
3- همان منبع، ص 66؛ به نقل از: فتوى (ابویوسف يعقوب بن سفیان، 277 هاد المعرفة و التاريخ، ج1و ص 364-365
4- علی محمد میر جلیلی: امام علی و زمامداران، ص 110؛ به نقل از: ابن جوزی ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، 97 ها تاريخ عمر بن الخطاب، ص126

نمونه ششم)

خشونت عمر به حدی رسید که ابن عباس در عصر وی، وی، جرأت ابراز حکم شرعی ارث را نداشت.

وقتی بعد از مرگ عمر، بر خلاف نظر وی در زمینه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد که چرا در زمان عمر نمیگفتی؛ جواب داد: به خدا قسم از او می ترسیدم. (1)

جمع بندی

همین برخوردها را می توان به عنوان مانعی بر سر راه اعتراض-ات مردم نسبت به عملکرد خلیفه دوم - در زمینه تغییر نام افراد - به شمار آورد؛ چرا که برای همگان آشکار بود که مخالفت با خلیفه در این خصوص، به طور حتم، منجر به بروز مزاحمتهای شدیدتری از سوی او می گردید و عمر را به اتخاذ تصمیم های ظالمانه تری که می توانست نتایج سوء و عواقب جبران ناپذیری به همراه خود بیاورد - وامی داشت.

ص: 331


1- همان منبع، ص 110؛ به نقل از: این حزم اندلسی (ابومحمد علی بن احمد، 456 ه): المحلي، ج 8، ص 279 - 280.

ابوبکربن علی، دومین فرد از فرزندان امیرالمؤمنین که مورخین، کنیه یکی از خلفا را برای وی برشمرده اند

همان طور که می دانید «ابوبکر، کنیه است و نام محسوب نمی گردد. همین نکته، قضاوت «شبهه افکنان» درباره روابط امير المؤمنين علی با ابوبکر - آن هم بر اساس کنیه یکی از فرزندان ایشان را با ابهام مواجه می سازد. دلیل این ابهام نیز در این نکته نهفته است که در میان عرب، دلایل متعددی برای که گذاری بر روی یک فرد وجود دارد که از مشهورترین این دلایل «رایج بودن همراهی یک کنیه با یک اسم در یک مقطع خاص زمانی» یا «مطلوب بودن این همراهی در نظر اطرافيان فرد، میباشد.

از این رو، شناسایی «نام» ابوبكرين على از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

ص: 332

دیدگاه مورخین درباره «نام» ابوبکربن على

دیدگاه یکم)

نام وی «عبدالله» میباشد

ابوالمؤيد الموفق بن احمد خوارزمی (متوفی 568 ه) در کتاب مقتل الحسین » و نجم الدین ابوالحسن علی بن محمد علوی (متوفی قرن هه) در کتاب «المجدی» می نویسند :

أبوبکربن على و اسمه عبدالله(1)

ابوبکر فرزند علی و نامش عبدالله است.

دیدگاه دوم)

نام وی «محمد» می باشد

ابوالحسن علی بن الحسین مسعودی (متوفی 346 ه) در کتاب

ص: 333


1- مقتل الحسين ، ج 2، ص 38؛ المجدی، ص 17

«التنبيه و الإشراف»، ابن بطريق (متوفی 600 ه) در کتاب «عمدة عيون» و ابن صباغ مالکی (متوفی 855 ه) در کتاب «الفصول المهمه» می نویسند:

و محمد الأصغر المكنى أبابكر. (1)

کنیه محمد کوچکتر، ابوبکر می باشد.

دیدگاه سوم)

نام وی «عبدالرحمان» میباشد

احمد بن علی مقریزی (متوفی 834 ه) در کتاب «اتعاظ الحنفاء»

می نویسد:

و عبدالرحمن الذي يكنى أبابكر (2)

کنیه عبدالرحمان، ابوبکر می باشد.

دیدگاه چهارم)

نام وی ناشناخته میباشد

ابوالفرج اصفهانی (متوفی 356 ه) در کتاب «مقاتل الطالبيين»

می نویسد:

و أبوبكربن علي بن أبي طالب ، لم يعرف اسمه(3)

و ابوبکربن علی بن ابی طالب ، نامش شناخته نشد.

ص: 334


1- لتنبيه و الاشراف، ص 297؛ عمدة عيون، ص 29؛ الفصول المهمه، ص 141.
2- اتعاظ الحنفاء، ص 5.
3- مقاتل الطالبتين، ص56

جمع بندی و قضاوت میان دیدگاه ها

به دو قرینه، احتمال بسیار زیادی وجود دارد که دیدگاه یکم درست بوده و در نتیجه، «نام» ابوبکر بن علی همان «عبدالله» باشد.

قرینه اول)

برخی مورخین «ابوبکر بن علی » را به جای «عبدالله بن علی » در شمار فرزندان «أم البنين» ذکر کرده اند (1)و این اشتباه - به احتمال زیاد - ناشی از آن بوده است که از نظر آنان، «نام» أبو بكر بن علی نیز «عبدالله» می باشد.

قرینه دوم)

جمع كثيري از مورخین «محمد الأصغر» را فرزندی غیر از «ابوبکر بن علی» و حتی از مادری غیر از «مادر ابوبکر بن علی لیلی بنت مسعود» دانسته اند.(2)

ص: 335


1- ابن قتيبه (ابومحمد عبدالله بن مسلم، 276 ه): الامامة و السياسه، ج 2، ص 6؛ ابن عبد ربه ابو عمرو يوسف بن عبدالله، 363 هاد العقد الفريد، ج 4، ص 385؛ باعوني (شمس الدین ابوالبرکات محمد بن احمد، 871 ها: جواهر المطالب، ج 2، ص 277
2- کلبی (ابومنذر هشام بن محمد، 304 ه: جمهرة النسب، ص 31؛ ابن سعد محمدبن سعد 230 ه-): الطبقات الكبری، ج 3 - 1، ص 11؛ طبری (محمد بن جریر بن يزيد، 310 ه-): تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 154 ؛ ابن جوزی (ابو الفرج عبدالرحمن بن علی، 597 هاد المنتظم، ج 5، ص 169 این قدام-ه (ابومحمد عبدالله بن أحمد، 630 ه: التبيين، ص 137؛ سبط بن جوزی (یوسف ای-ن عبدالرحمن، 654 ه): تذكرة الخواص، ص 54؛ ابن كثير (ابوالفداء اسماعيل بن كثير، 774 ه-ا الب-داي-ة و النهاية، ج 8، ص 187 .

نتیجه گیری

همان طور که گفتیم، یکی از رایج ترین دلایل انتخاب یک گنیه، همراهی عرفی آن با یک اسم معين و یا مطلوبیت این همراهی نزد مردمان یک عصر خاص، می باشد.

برای مثال، در غرف عرب - به ویژه شیعیان ، کنیه ابوالحسن» با نام علی» همراهی و مطلوبیت دارد.

لذا این احتمال به طور جدی وجود دارد که نام «عبدالله» نیز پس از به خلافت رسیدن خلیفه اول(1)، باكنية «أبوبكر» قرین گردیده و به همین دلیل، این گنیه از سوی اطرافیانی که این همراهی مورد پسند شان بوده ، بر فرزند حضرت علی اطلاق شده است.

ص: 336


1- خليفة اول، ابوبکر، عبدالله بن عثمان می باشد

یادآوری

در میان عرب، انتخاب کنیه برای فرزند، در انحصار پدرش نمیباشد و دیگران نیز - به جهات گوناگونی - می توانند بر روی یک فردکنیه بگذارند.

به عبارت دیگر، در بسیاری موارد، پدر در کنیه گذاری فرزندش هیچ دخالتی نداشته و رسم عرب، به دیگران این اجازه را می دهد که در کنیه گذاری بر روی یک فرزند، دخالت نمایند.

احتمال این دخالت نیز، به ویژه در مواردی که «نام و کنیه ای در کنار هم متعارف شده اند یا این همراهی، مطلوب اطرافیان می باشد» بسیار زیاد است.

در نتیجه:

نمی توان به طور قاطع ابراز کرد که حضرت علی کنیه «ابوبکر» را برای فرزند خویش برگزیده اند.

ص: 337

چه کسانی گنیه «ابوبکر» را بر فرزند حضرت امیر نهادند؟

جهت شناخت «اطرافیان» امیرالمؤمنین که به احتمال زیاد کنیه فرزند ایشان را «ابوبکر» نهاده اند، نخست باید سال تولد «ابوبكر بن علی» را بیابیم. سپس باید به رفتار شناسی دقیقی از «اطرافیان» حضرت علی در سالهای نزدیک به تولد «ابوبکربن علی » دست پیدا کنیم.

سال تولد «ابوبکر بن علی »

از جمع بندی میان دو سند تاریخی ذیل می توان گفت:

«ابوبکربن علی» در سال 35 هجری، یعنی در نخستین سال خلافت ظاهری امیرالمؤمنین، به دنیا آمده است.

سند شماره 1)

هو ابن خمس و عشرين سنة.(1)

وی در هنگام مرگ بیست و پنج سال داشت.

ص: 338


1- ابن فندق (ابوالحسن علی بن ابی القاسم، 565 ها: لباب الانساب، ج 1، ص 399.

سند شماره 2)

و أبو بكر على قتل مع الحسين. (1)

و ابوبکر بن على (ع) به همراه حسین (ع) به قتل رسید.

رفتارشناسی اطرافیان» حضرت امیر در سال های 35 - 40 هجری که به طور عمده از «لشکریان» آن حضرت والا تشکیل می گردید.

یکی از گویاترین سندهای معتبر تاریخی که «پژوهشگران بدان استناد جسته اند، ماجرای ذیل می باشد:

نمونه اول)

چون خوارج از کوفه بیرون رفتند، یاران على لا نزدش آمدند و با او بیعت کردند و گفتند: ما دوستان دوست تو و دشمنان دشمن تو هستیم.

حضرت با آنان شرط کرد که بر سنت رسول خدا عمل کند. ربيعة بن ابی شداد خثعمی که در جنگهای جمل و صفین در رکابش جنگیده و پرچمدار قبيلة خثعم بود، نزد حضرت آمد

حضرت به او گفت: بر اساس کتاب خدا و سنت رسول خدا بیعت کن.

ص: 339


1- این تعهد محمد بن سعد 230 ه) الطبقات الکبری، ج 3 - 1 11 و نیز ر.ک: ابن عبا رتيه احمد بن محمد بن عبد ربه، T28 هاد العقد الفريل ج 3، 385؛ ابن حزم ابومحمد علی بن احمل، 45 هزة الجمهره، ج 1، ص 38؛ هیثمی ابوالحسن بن ابی بکر، 807 ها مجمع الزوائد ج 1، ص 197 .

ربیعه گفت: بر اساس سنت ابوبکر و عمر.

حضرت به او فرمود: وای بر تو! اگر ابوبکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنت رسول خدا عمل کرده باشند، از حق به دور بوده اند.

سپس ربیعه با حضرت بیعت کرد. (1)

آنچه ملاحظه شد، دورنمایی از رفتارشناسی «اطرافیان» حضرت علی پس از جدا شدن گروه خوارج از جمع سپاهیان حضرت امیر می باشد.

همچنین «پژوهشگران» در مسیر دست یابی به رفتارهای «اطرافیان» حضرت علی قبل از فتنه خوارج، به سند تاریخی ذیل استناد جسته اند:

نمونه دوم)

أشعث بن قيس در ارتباط با انتخاب ابوموسی اشعری برای حکمیت، به حضرت علی گفت:

این ابوموسی است، فرستاده مردم يمن به نزد رسول خدا و متولی غنایم ابوبکر و کارگزار عمر بن خطاب. (2)

اسناد تاریخی فوق، به روشنی از گرایش و علاقه جمع کثیری از اطرافیان حضرت علی به خلیفه اول و دوم حکایت دارد؛ اطرافیانی که سربازان سپاه او را تشکیل می دادند و حضرت علی با اتکا به نیروی نظامی آنان به جنگ با معاویه برخاسته بود.

ص: 340


1- علامه جعفر مرتضی عاملی: سلمان فارسی ترجمه محمد سپهری - چاپ اول، ص 175 - 176؛ به نقل از: ابن قتیبه (ابومحمد عبدالله بن مسلم، 276 ه): الأمامية و السياسة، ج 1، ص 146 .
2- همان منبع، ص 176؛ به نقل از: این قتیبه: الامامة و السياسه، ج 1، ص 130.

جمع بندی

همین برخوردها را می توان به عنوان مانعی بر سر راه اعتراض امیرالمؤمنین به دخالت «لشکریانش» - در زمینه کنیه گذاری بر فرزندش - به شمار آورد؛ چرا که ابراز کوچک ترین مخالفتی در ای-ن زمینه، می توانست انسجام سپاه آن حضرت را از هم بگسلد و زمینه را برای پیروزی سپاه معاویه فراهم آورد.

ص: 341

عثمان بن على ، سومين فرد از فرزندان اميرالمؤمنين که مورخین، نام یکی از خلفا را برای وی برشمرده اند

اسناد و مدارک معتبر تاریخی، سخن گفتن درباره علت نامگذاری فرزند حضرت علی به نام «عثمان» را بسیار سهل و آسان نموده اند.

هیچ ارتباطی میان نام خلیفه سوم (عثمان بن عفان) و نامگذاری فرزند اميرالمؤمنين علا به «عثمان» وجود ندارد

شاهد اول)

ابوالفرج اصفهانی (متوفی 356 ها از قول امير المؤمنين على می نویسد:

إما ته باشم أخي عثمان بن مظعون(1)

همانا او را به اسم برادرم عثمان بن مظعون نامگذاری نمودم.

ص: 342


1- مقاتل الطالبيين، ص 55

شاهد دوم)

العبیدلی، ابوالحسن محمد بن ابی جعفر (متوفی 435 ه) درباره مجاهدین جنگ بدر می نویسد:

منهم عثمان بن مظعون الذى سمى أمير المؤمنين على ابن أبي طالب ابنه باسمه. (1)

از جمله آنان عثمان بن مظعون میباشد؛ همو که امیرمؤمنان علی بن ابی طالب فرزندش را به اسم او نامگذاری نمود.

ص: 343


1- تهذیب الانساب، ص 27.

نتیجه پایانی: شهادت حضرت زهرا علیها السّلام افسانه نیست

اشاره

برخی با دست یازیدن به همین شبهاتی که به نقد و بررسی آنها پرداختیم، سعی در زیر سؤال بردن شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا دارند، چنانچه ابراز شده:

«افسانه شهادت حضرت فاطمه زهرا:

برخی آگاهانه یا ناآگاهانه شهادت حضرت فاطمه را عنوان می نمایند، تا از این رهگذر مظلومیت اهل بیت پیامبر را به اثبات برسانند... در صورتی که بررسی روابط دوستانه حضرت علی و حضرت عمر و ازدواج حضرت عمر با ام کلثوم دختر گرامی حضرت علی و نامگذاری حضرت علی تعدادی از فرزندان خویش را به نامهای ابوبکر، عمر و عثمان و مشورتهای مهم حضرت عمر با حضرت علی در مورد ام-ور خلافت، قضاوتها، احکام و... نشانه همکاری صمیمانه و ارتباط دوستانه میان آن بزرگواران و بیانگر خلاف این ادعا است.»! (1)

ص: 344


1- عبدالعزیز نعمانی: مقالة «حضرت فاطمه زهرا از ولادت تا افسانه شهادت»، مندرج در مجله ندای اسلام (زیر نظر حوزه علمیه دارالعلوم زاهدان)، شماره 3، پاییز 76، ص 68 لازم به ذکر است که در شماره هفتم این نشریه (پاییز 180 در بخش سرمقاله، توضیحی درباره مقاله فوق به چاپ رسید که به فرازهایی از آن اشاره می نماییم: المجله ندای اسلام ارگان حوزه علمیهی اهل سنت و سخنگوی آن است... خوانندگان استحضار دارند که در شماره ی سوم مجله (شماره ی پاییز 79) مطلبی درباره ی سرور زنان بهشت، دخت گرامی حضرت خاتم النبيين ام الحسن و الحسین حضرت فاطمه زهرا به قلم یکی از نویسندگان اهل سنت در مجله چاپ و منتشر گردید. انگیزه ی اصلی نوشتن آن مقاله از این قرار بود که در روزنامه ها، مجلات و صدا و سیما مطالبی عرضه می شد که در آن به صراحت آمده بود که حضرت فاطمه زهرا بلافاصله بعد از رحلت جانگدار حضرت رسول الله مورد تعرض و بی حرمتی حضرت ابوبکر و حضرت عمر فاروق واقع شده و سپس به شهادت رسیده است. لذا علمای اهل سنت و مجله ی «ندای اسلام» از هر طرف مورد فشار واقع شدند که موضع صریح اهل سنت را در خصوص رحلت حضرت فاطمه زهرا بیان دارند. که در نهایت یکی از نویسندگان اهل سنت مطلبی علمی و تحقیقی پیرامون حضرت فاطمه زهرا ارایه نمود و عقیده و نظر اهل سنت را مبنی بر این که حضرت فاطمه زهرا با آن که درجه و رتبه اش از همه زنان عالم و شهدا برتر است ولی رحلتش به صورت طبیعی بوده و...»!

«امام جمعه اهل سنت زاهدان، در بخشی دیگر از خطبه ها با عنوان این موضوع که مسایل بسیاری در تاریخ است که از روی بغض نوشته اند، افزود:

آنچه امروز مطرح می شود و یا نوشته می شود مورد قبول ما نیست و طبق عقیده ی ما حضرت فاطمه در بستر (خویش) وفات نموده و کسی ایشان را به شهادت نرسانده است...

امام جمعه اهل سنت، محبت بین خلفای راشدین و حضرت فاطمه و اهل بیت را مورد اشاره قرار داد و موضوع خواستگاری حضرت عمر از ام کلثوم دختر حضرت علی و فاطمه را نشانه ی محبت بین آن بزرگواران و علاقه ی خلفا نسبت به خاندان رسول اکرم عنوان نمود.»! (1)

«امام جمعه اهل سنت زاهدان در خطبه های جمعه مورخ 16 مرداد 1383 به مناسبت وفات حضرت ابوبکر صدیق و حضرت فاطمه و آغاز خلافت حضرت عمر فاروق مطالبی درباره فضایل صحابه کرام و ارتباط حسنه ایشان با یکدیگر، خصوصاً با اهل بیت آن حضرت بیان کردند... ایشان در ادامه با اشاره به روابط و همکاری صحابه کرام با یکدیگر و احترام گذاشتن آنها به خاندان حضرت رسول اکرم خاطر نشان کردند:

اصحاب پیامبر با هم یکی بودند. سیدنا علی، سیدنا ابوبکر، سیدنا عمر و سیدنا عثمان با هم روابط حسنه

ص: 345


1- عبدالحمید اسماعیل زهی: مجله ندای اسلام، شماره 4 تابستان 80، ص 070

و همکاری خوبی داشتند و بین آنها فاصله و شکافی وجود نداشت. حضرت ابوبکر و عمر، اهل بیت و خویشاوندان رسول الله را بر خویشاوندان خود ترجیح می دادند...

خطیب جمعه اهل سنت زاهدان در خصوص وفات حضرت فاطمه زهرا که در چند سال اخیر تحت عنوان شهادت از آن یاد می کنند و آن را تبلیغ می کنند، فرمودند:

عنوان کردن شهادت و تبلیغ کردن آن به این صورت نه به نفع اسلام است و نه به نفع فریقین شیعه و سنی.

این تنها نظر بنده نیست بلکه علمای روشن شیعه و سنی موافق مطرح کردن این مسئله نیستند و ما نباید این مسائل را به این شکل بيان کنیم...

تا همین چند سال پیش خبری از این مسئله نبود.»! (1)

در حالی که بررسی های صورت گرفته در این نوشتار، كذب ادعاهای فوق را به روشنی به اثبات می رساند.

ص: 346


1- همو: مجلة ندای اسلام، شماره 18 ، تابستان 93، ص 8

هشدار

چنین رویکردهایی که سعی در دوستانه جلوه دادن روابط خلفا و خاندان وحی دارد و ابراز می دارد:

«نگارنده ادعا و اثبات می کند... که روابط حضرت علی و خلفای ثلاث دوستانه بوده...»! (1)

تیری در جای خود، در مورد دشمنان شناخته شده محمد و آل محمد(ص) جاری است نه در مورد کسانی که حضرت علی(ع) 25 سال با آنان کمال مساعدت و معاضدت و همکاری و همیاری را داشته است.»! (2)

به تدریج به این سو پیش خواهد رفت که در جامعه شیعه نیز در پاسخ به این سؤال که:

«علت درگذشت آن حضرت چه بود؟ آیا مرگ طبیعی بود؟»(3)

با این جواب مواجه شویم:

«حضرت زهرا(س) پس از رحلت حضرت رسول(ص) چندان غمگین شد که شب و روز می گریست و چندان دلسوخته و لاغر و نحیف و به شدت بیمار شد که پس از اندک مدتی رحلت فرمود...! (4)

ص: 347


1- محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381.
2- همو روزنامه آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381
3- دکتر جواد محدثین: مقاله مندرج در روزنامه جام جه مورخ 3 شهریور 1390 این مقاله در پاسخ به شبهات محمد جواد حجتی کرمانی نگاشته شده و او را به پاسخگویی به پرسش فوق فراخوانده است.
4- محمد جواد حجتی کرمانی، روزنامه آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381.

و یا درباره سابقه تاریخی مجالس عزاداری و سوگواری بر مصائب حضرت زهرا با این تحلیل انحرافی مواجه می شویم:

ه «سفارت انگلیس! به طور غیرمستقیم بانی میشد تا هر روز و هر شب بعد از نماز در مساجد، روضه پهلو شکسته فاطمه زهرا - سلام الله عليها - با آب و تاب بسیار! خوانده شود...»!(1)

***

این نوشتار را با یادآوری فتوای مرجع عالیقدر

آية الله العظمی تبریزی

درباره تردیدکنندگان در شهادت حضرت زهرا به پایان می بریم.

متن نظر ایشان بدین شرح است:

«بسمه تعالى، لايجوز تأييد من يشك في شهادة الزهراء و لا تعتقد بفقاهته؛ لأنه لو كان فقيهاً لاطلع على الرواية الصحيحة المصرحة بشهادتها و سائر الروايات المتعرضة لسبب شهادتها ، و الله الهادي إلى سواء السبيل.» (2)

ص: 348


1- عبدالکریم بی آزار شیرازی: همبستگی مذاهب اسلامی (مقدمه بر چاپ سوم)، ص 20.
2- آية الله العظمى الميرزا جواد التبریزی: ظلامات فاطمة الزهراء (مركز البحوث العقائدية، دار الصديقة الشهيده)، ص 30.

ص: 349

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109