جز چهارم
از جلد ششم
ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام
تالیف :مورخ شهیر دانشمند لسان الملک میرزا محمد تقی سپهر طاب ثراه
با تصحیح کامل ، ترجمه بعضی اشعار ولغات و مزایای دیگر ، تحت نظر عده ای
از فضلا و دانشمندان تهیه شده
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ص: 1
و دیگر در عيون المعجزات عطاء بن سایب از برادرش حدیث میکند که: روز شهادت حسين علیه السلام، در کربالا حاضر بودم، عبدالله بن جويره از لشکر عمر بن سعد بیرون شد و پیش تاخت
فقَالَ: يَا حُسَيْنُ! أَبْشِرْ بِالنَّارِ.
و این وقتی بود که سید الشهداء اطراف لشکر گاه خود را خندقی کرده بود و آتشی افروخته بشرحی که از این پیش مسطور گشت(1)
فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : کَلاَّ إِنِّی أَقْدَمُ عَلَی رَبٍّ غَفُورٍ وَ شَفِیعٍ مُطَاعٍ وَ أَنَا مِنْ خَیْرٍ إِلَی خَیْرٍ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا عبد الله ِبْنُ جُوَیْرَهَ
فرمود: حاشا و کلا(2) که من بسوی آتش روم ، بنزد پروردگار آمرزنده وشفيع مطاع(3) ميروم و از خیر بسوی خیر کوچ میدهم ، تو کیستی؟ گفت: من عبدالله بن جویره . آنحضرت دست بر داشت .
فَقالَ : اَللَّهُمَّ جُرَّهُ إِلَی اَلنَّارِ .
گفت: ای پروردگار من! بکشان او را بسوی دوزخ. ابن جويره در خشم شد و بجانب آنحضرت حمله افکنده اسب بر جهاند، اسب او آغاز حرونی(4) کرد و او را از
ص: 2
پشت در انداخت ، چنانکه یکپایش در حلقه ركاب علاقه گشت(1) و اسب شموس دویدن گرفت و سرو مغز او را بر حجر و شجر همی زد ، چند که قدم او وساق او و ران او پاره پارگشت ، جانش بآتش دوزخ شتاب گرفت و هنوز يك نيمه تنش علاقة ركاب بود .
و دیگر درخرایج و جرايح مسطور است که : حسن و حسین علیهما السلام در کنار نخل عجوة(2) آمدند و از برای قضای حاجت بزمين پستی فرود شدند . خداوند تبارك و تعالی در میان ایشان دیواری برانگیخت و پس از قضای حاجت، در کنار چشمه آبی که در آنجا بود ، وضو بساختندو طریق مراجعت گرفتند. در عرض راه مردی فظی غلیظی(3) با ایشان دچار شد و گفت : بیم نکردید از خصم خویش؟ از کجا میرسید ؟ صورت حال باز گفتند ، پس قصد کرد که ایشان را آسیبی رساند ناگاه صوتی گوشزد ایشان شد
یَقُولُ: یَا شَیْطَانُ أَ تُرِیدُ أَنْ تُوِذیَ ابْنَیْ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ عَلِمْتَ بِالْأَمْسِ مَا فَعَلْتُ وَ نَاوَیْتَ أُمَّهُمَا وَ أَحْدَثْتَ فِی دِینِ اللَّهِ وَ سَلَکْتَ عَنِ الطَّرِیقِ؟
گفت : ای شیطان؛ آیا اراده کرده باشی که پسرهای مصطفی را آسيبي رسانی؟؟ میدانی که دی چه صنعت کردی ؟ وچه خصومت با مادر ایشان افکندی و در دین خدا ثلمه(4) انداختی و از طريق حق بگشتی؟! حسين علیه السلام با او آغاز غلظت فرمود و او دست بر افراشت تا بر روی حسين عليه السلام لطمه زند ، دستش از کار شد و همچنان افراشته(5) بماند . دست دیگر را بر آورد ، نیز بر جای سرد گشت .
اینوقت آغاز زاری وضراعت(6) نهاد و عرض کرد: خدای را بخوان تا دستهای مرا از این بند و بالا رهائی دهد.
ص: 3
فَقَالَ الْحُسَیْنُ اللَّهُمَّ أَطْلِقْهُ وَ اجْعَلْ لَهُ فِی هَذَا عِبْرَهً وَ اجْعَلْ ذَلِکَ عَلَیْهِ حُجَّهً
عرض کرد : ای پروردگار من! دست او را نیرومندکن بدانسان که بود و این بلا را از بهر او عبرتی روشن و حجتی ممتحن فرما(1) پس خداوند دست های او را مستوى بداشت(2) و او از پیش روی حسنین روان شد و همگان بحضرت علی علیه السلام آمدند. آن مرد بیرون ادب عرض کرد: ایشانرا پنهانی بکجا گسیل داشتی ؟ فرمود : از بهر قضای حاجت بیرون شدند. مردی از آن اعادی ردای(3) امیرالمؤمنین را بگرفت و بکشید چنانکه چاك زد ، بر حسين علیه السلام دشوار آمد
فَقَال : لَا أَخْرَجَکَ اللَّهُ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّی تُبْتَلَی بِالدِّیَاثَهِ فِی أَهْلِکَ وَ وُلْدِکَ .
فرمود: خداوند تو را از دنیا بیرون نبرد تا دیاثتی(4) که در نهاد تو است ، در حق اهل و اولادت آشکار. نفرماید . در خبر است که آن مرد از در دیاثت دختر خود را از برای مردی عراقی همی برد. بما رسیده است که اینواقعه روزی چند بعد از سقیفه بنی ساعده بود.
بالجمله، حسنين عليهما السلام بسرای خویش باز شدند و حسین از برای حسن حديث کرد
سَمِعْتُ جَدِّی یَقُولُ : انَّمَا مَثَلُکُمَا مَثَلُ یُونُسَ إِذْ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ وَ أَلْقَاهُ بِظَهْرِ الْأَرْضِ وَ أَنْبَتَ عَلَیْهِ شَجَرَهً مِنْ یَقْطِینٍ وَ أَخْرَجَ
ص: 4
لَهُ عَیْناً مِنْ تَحْتِهَا فَکَانَ یَأْکُلُ مِنَ الْیَقْطِینِ وَ یَشْرَبُ مِنْ مَاءِ الْعَیْنِ
وَ سَمِعْتُ جَدِّی یَقُولُ : أَمَّا الْعَیْنُ فَلَکُمْ وَ أَمَّا الْیَقْطِینُ فَأَنْتُمْ عَنْهُ أَغْنِیَاءُ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ فِی یُونُسَ : « وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُم الی حین(1) » وَ لَسْنَا نَحْتَاجُ إِلَی اَلْیَقْطِینِ وَ لَکِنْ عَلِمَ اَللَّهُ حَاجَتَنَا إِلَی اَلْعَیْنِ فَأَخْرَجَهَا لَنَا وَ سَنُرْسَلُ إِلَی أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَیَکْفُرُونَ وَ یَتَمَتَّعُونَ إِلَی حِینٍ فَقَالَ اَلْحَسَنُ : قَدْ سَمِعْتُ هَذَا
فرمود: شنیدم از جد خود رسول خدا فرمود : شما همانند یونسید، گاهی که خداوند او را از شکم ماهی بپشت ارض افكند و درخت يقطين(2) از بهر او برویانید و چشمه آب از برای او پدید آورد ، تا از يقطين بخورد و از ماء العين(3) بنوشید . و نیز شنیدم که رسول خدا فرمود : آب خاص شماست ، لكن با کدو حاجت ندارید و خداوند در حق یونس میفرماید : ما اورا فرستادیم بسوی صد هزار کس ، بل افزون(4) و ایشان ایمان آوردند ، لاجرم ایشان را از دنیا بر خوردار کردیم . امروز ما محتاج باكل يقطین نیستیم ، چون خداوند ما را محتاج بآب دید، چشمه آب از بهرما پدید آورد و زود باشد که خداوند ما را بسوی افزون از امت یونس گسیل سازد و ایشان کافر شوند . و نیز از دنیا بر خوردار کردند . حضرت حسن علیه السلام فرمود: من نیز از رسول خدا اینکلمات اصغا نمودم :
در شرح شافیه و کتب دیگر مسطور است که : گروهی از لشکر عبیدالله بن
ص: 5
زیاد شتری از شاه حسين علیه السلام بغارت بردند و کشتند و پختند ، بمرارت علقم(1) بر آمد و بروایتی شتر حسین را چون بکشتند ، گوشت آن آتش افروخته گشت .
و مردی از اموال منهوبه آن حضرت مقداری زعفران با خود آورد، چون بکوفت تا بکار برد، آتش گشت و زنی از آن زعفران بر خود طلی کرد(2)، مرض برص با دید آورد . و هر شتر که نحر کردند و پختند از قدر و دیکدان آتش بر افروخت و از طيب ورس آنچه بردند ، هر زن که خود را بدان طيب خوشبوی ساخت ، مبروص گشت. وشمر ذي الجوشن مبلغی زر با خود بکوفه آورد تاصايغي از بهر او حلی کند(3)، چون مرد زرگر آن زر را بآتش برد هبا گشت(4) ونابود شد ، چون این خبر بشمر لعین آورد، گفت : در نزدمن این صنعت بباید کرد، لاجرم صايغ در نزد شمر آنذهب را در آتش افکند ، همچنان هما شد و بروایتی نار یا نحاس(5) گشت
و دیگر محمد بن جریر طبری در کتاب دلائل الامامه از حذيفه روایت میکند گفت : که شنیدم از حسین بن علي عليهما السلام که فرمود: البته فراهم آیند طاغيان بنی امیه بر قتل من وسرهنك ایشان باشد عمر بن سعد . من بحضرت رسول رفتم و گفتم : حسین چنین خبر داد ، فرمود ؛ علم من علم او، و علم او علم منست . و ما میدانیم آنچه واقع میشود از آن پیش که واقع شود .
خدا فراوان آن نحر رجبین را بوسه میزد
در خبر است که یكروز فاطمه از خواب انگیخته شد و نگران گشت که گاهواره حسین جنبش میکند و گوینده ای ذکر خواب میگوید و کس دیدار نیست بحضرت رسول آمد و اينقصه بعرض رسانید، فرمود : آن کس جبرئیل بود .
و دیگر در کتاب مدينة المعاجز از محمد بن جریر طبری حدیث میکند و او سند بابو محمد واقدی وزرارة بن صالح میرساند که گفتند : حاضر حضرت امام حسین علیه السلام شدیم سه روز از آن پیش که بجانب عراق بیرون شود، و اورا آگهی دادیم از ضعف مردم کوفه و باز نمودیم که قلوب ایشان با شماست و شمشیر ایشان بر شما . حسین علیه السلام با دست مبارك اشارتی بسوی آسمان فرمود ، پس ابواب آسمان مفتوح گشت و فرشتگان چندانکه جز خدای شمار ایشان را کس نداند ، فرود شدند .
فقالَ علیه السلام: لَولا تَقارُبُ الأَشیاءِ، وَ حُبوطُ الأَجرِ، لَقاتَلتُهُم بِهؤُلاءِ، وَ لکِن أعلَمُ عِلما أنَّ هُناکَ مَصرعَی و هُناکَ مَصارِعُ أصحابی، لا یَنجو مِنهُم إلّا وَلَدی عَلِیٌّ
فرمود : اگر اتفاق توارد اشیاء و تواتر حوادث و ناچیز شدن اجر و ثواب نبود ، دشمنان را با این فریشتگان رزم میزدم وقتال میدادم . لكن مکشوف است برمن که محل نزول من و خوابگاه اصحاب من در آنخاك است ، و جز فرزند من سید سجاد ، هیچیك را از آن مهلکه رهائی نیست .
و دیگر محمد بن جریر طبری سند بابن عباس میرساند، فرمود: هنگام بیرون شدن حسین علیه السلام بسوی عراق ، عرض کردم : يا ابن رسول الله بنزديك من چنان صورت میبندد که بترك اینسفر گوئید
فَقالَ لي : یا بْنَ عَبَّاسِ أَما عَلِمْتَ أن مَصرَعي مِنْ هُناکَ وَ أنَ
ص: 7
مَصَارِعَ أَصْحَابِی هُنَاکَ؟
فرمود : ای پسر عباس ! مگر نمیدانی که مضجع من در آنجاست و وقتلگاه اصحاب من آنجاست ! و نیز ابوجعفر سند بابراهيم بن سعید میرساند، میگوید : با زهير بن القین حاضر خدمت حسین بودیم
فقَالَ : یا زُهَیْرٍ ! اِعْلَمْ أَنَّ هَهُنَا مَشْهَدِی وَ یَحْمِلُ هَذَا مِنْ جَسَدِی-یَعْنِی رَأْسَهُ-زَحْرُ بْنُ قَیْسٍ فیَدْخُلُ عَلَی یَزِیدَ وَ یَرْجُو نَائِلَةً فَلاَ یُعْطِیهِ شَیْئاً
فرمود : ای زهیر! دانسته باش که مشهد و مقتل من در کربلاست و زحر بن قیس سرمرا حمل میدهد از برای یزید بامید عطای او، و او را عطیتی عاید نخواهد شد(1).
و دیگر در مدينة المعاجز از راشد بن مزيد حدیث میکند، میگوید: در خدمت حسین بن على عليهما السلام از مکه بجانب عراق کوچ دادیم ، چون بمنزل قطقطانه رسیدیم ، خواستار مراجعت شدیم ، چون رخصت فرمود ، نگریستم که شیری درنده آنحضرت را پذیره(2)میکند ، چون نزدیک شد بایستاد
فَقَالَ له : مَا حَالُ النَّاسِ بِالْکُوفَهِ قَالَ: قُلُوبُهُمْ مَعَكَ وَ سُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ
فرمود : چونست حال مردم کوفه ؟ عرض کرد: دلهای ایشان با شماست و شمشیرهای ایشان بر شما
قَالَ : وَ مَنْ خَلَّفْتَ بِهَا ؟ قَالَ : ابْنُ زیاد وَ قُتِلَ ابْنُ عَقِيلٍ .
فرمود : چه در کوفه از پس پشت افکندی ؟ عرض کرد: عبیدالله بن زیاد را . واو مسلم بن عقیل را بکشت . فرمود : اکنون بكجا میشوی ؟ عرض کرد: بارض عدن
ص: 8
و دیگر در مدينة المعاجز از ابو محمد عبد الله بن محمد روایت میکند که گفت: حاضر حضرت حسین بن علی بودم ، فرزندش علی اکبر صلوات الله عليه در آمد و از پدر در غير وقت عنب ( انگور ) طلب نمود آنحضرت دست بر ستون مسجد زد و انگور و موز (1)برآورد
فَقَالَ : مَا عِنْدَ اللَّهِ لِأَوْلِيَائِهِ أَكْثَرُ .
فرمود : در نزد خداوند از برای دوستانش از این افزون تواند بود
و همچنان در مدينة المعاجز از مردی از اولاد زبير بن العوام حدیث میکند که : در خدمت حسین بن علی در سفری بمنزلی در آمدیم و در تحت نخلی خشك فرود شدیم ، فرشی بگستردند و آنحضرت بنشست و در برابرش نخل دیگر بود که از رطب(2) بار داشت . حسين علیه السلام دست برداشت و خدای را بکلماتی که ما فهم نتوانستیم کرد بخواند ، در زمان آن نخل سبز و ریان گشت و از رطب گرانبار شد(3) آن جمال که شتر بکری داده بود ، چون این بدید ، گفت : سوگند با خدای که سحر است
فَقَالَ الْحُسَيْنُ : وَيْلَكِ لَيْسَ بِسَحَرٍ ، وَ لَكِنَّ دَعَوْة ابْنُ نَبِيٍّ مُسْتَجَابَةُ
فرمود: وای بر تو این سحر نیست ، بلکه دعای پسر پیغمبر است که خداوند باجابت مقرون میدارد ، پس بر آن نخله بر آمدند و چند که رطب داشت ، فراهم آورده مضبوط نمودند
ص: 9
و دیگر در بصائر الدرجات ، سند بحمزة بن حمران پیوسته میشود میگوید : از خروج حسين بن علی و تخلف محمد بن حنفیه از صادق آل محمد سؤال کردم
فقال علیه السلام: إِنِّی احَدِّثُکَ فِی هَذَا اَلْحَدِیثِ لاَ تَسئلْ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنَا هَذَا إِنَّ اَلْحُسَیْنَ بْنَ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهِمَا لَمَّا مثلَ مُتَوَجِّهاً دَعَا بِقِرْطَاسٍ فکَتَبَ فیه : بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ مِنَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام إِلَی بَنِی هَاشِمٍ : أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِی مِنْکُمْ اُسْتُشْهِدَ مَعِی وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ یَبْلُغِ اَلْفَتْحَ
صادق آل محمد فرمود : در این مسئلت تو را حدیثی خواهم گفت ، از پس این مجلس دیگر پرسش مکن ، همانا گاهی که حسین بن علی عزیمت درست کرد تا بعراق شود ، كاغذ طلبید و این کلمات را بنگاشت .
میفرماید. این کتاب خطا بیست بسوی بنی هاشم . همانا هر کس با من ملحق شود کشته گردد. و آنکس که مخالفت کند روی نصرت نبیند. از این حدیث در خاطر بعضی از ناس(1) صورت می بندد که محمد بن حنفیه از ملازمت رکاب حسین علیه السلام متقاعد(2) گشته ، و این درست نباشد ، چه در ذیل قصه خروج حسین علیه السلام از مکه بجانب عراق نگاشته آمدکه : محمد بن حنفیه هنگام وداع اینکلمات را بعرض رسانید و از ملازمت رکاب باز ماند .
فقال : واللّه يا اَخي لا اَقْدِرُ اَقْبِضُ قائِمَ سَيْفي وَ لا كَعْبَ رُمْحي ، ثُمَّ لا فَرِحْتُ بَعْدَكَ اَبَدا ، ثُمَّ وَدَّعَهُ وَ قالَ : اَسْتَوْدِعُكَ اللّه تَعالى مِنْ شَهيدٍ مَظْلُومٍ
ص: 10
عرض کرد : اي برادر ! سوگند با خدای که نیروی گرفتن قبضه شمشیر ندارم وحمل کعب نیزه نتوانم ، از این روی از حضرت تو دورافتادم . اکنون شهید مظلومی را بخدای میسپارم ومیروم. لاجرم چون رنجور بود ، از زحمت سفر معذور بود . و همچنان این کتاب خاص محمد نبود، بلکه خطا بیست عامه بنی هاشم را ، بیرون بیماران و رنجوران ، آنانکه قدرت حرکت و نیروی جهاد دارند.
و دیگر در مدينة المعاجز سند بام اسلم پیوسته میشود ، میگوید : در طلب حضرت رسول بمنزل ام سلمه رفتم و پرسش نمودم که رسولخدای بکجاشد؟ فرمود : لختي بباش که هم اکنون فرا میرسد، لاجرم ساعتی ببودم تا آن حضرت فراز آمد، عرض کردم: پدر و مادرم فدای تو باد ، من از کتب پیشین خوانده ام و دانسته ام که هر پیغمبر را مردی رصی بود، چنانکه موسی را در حیات مردی وصی بود و چون جهانرا وداع گفت ، کار بوصی گذاشت . بگوی : تا وصی تو کیست ؟ فرمود : وصی من در حیات من و بعد از ممات من یکی است ، و آنکس وصی من تواند بود که کار چنان کند که من کنم ، و دست برد و پاره سنگی از زمین برداشت و با سرانگشتان مبارك چنانکه مومی را مالش داد تا سخت دقیق(1) گشت ، پس خمیر نمود و با خاتم خویش مختوم داشت
ثُمَّ قَالَ : مَنْ فَعَلَ فَعَلَى هَذَا ، فَهُوَ وَصِيِّي فِي حيوتي وَ بَعْدَ مَمَاتِي .
فرمود : کسی که کار چنان کند که من کردم ، او وصی منست درحیات من و پس از وفات من. ام اسلم گوید: من از خدمت او بنزد على علیه السلام آمدم و عرض کردم: توئی وصی رسول خدا ؟ فرمود : منم و سنك پاره ای بر گرفت و بمالید و دقیق کرد و عجین نمود و خاتم بر زد و فرمود : ای ام اسلم ! آنکس که کار بدینگونه کند
ص: 11
وصی من باشد .
از آنجا بحضرت حسن رفتم و او غلامی نورس بود ، عرض کردم : ای مولای من ! وصی پدر تو باشي ؟ فرمود : منم وصی پدر و سنگپاره ای بگرفت و کار چنان کرد که علی کرد . از خدمت او بحضرت حسین آمدم و او کودک خرد سال بود .. عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد، توئی وصی برادر ؟ فرمود : بیرون من نیست . و با سنگپاره آن صنعت کرد که برادرش حسن کرد و خداوند ام اسلم را زنده بگذاشت ناگاهی که حسين علیه السلام شهید شد و اهل بیت مراجعت کردند.
آنگاه حاضر خدمت سید سجاد شد و عرض کرد: توئی وصی پدر و فرمود : منم و حصاتی را بدست کرد و چون موم بمالید و خمیر ساخت و خاتم بزد و آن کار راچون پدر بخاتمت آورد.
و دیگر در کتاب ثاقب المناقب قاسم بن اصبغ بن نباته از مردیکه در سپاه حسین بود حدیث میکند که : چون زحمت عطش بر سپاه حسين مستولی گشت ، آنحضرت بر مرکب مسناة(1) بر نشست و آهنك فرات فرمود . مردی از بنی ابان ابن دارم ، که حافظ شریعه بود ، تیری بقصد آن حضرت پرتاب کرد و بزخم پیکان حنك(2) مبارکش را جراحت نمود
فَقَالَ علیه السَّلَامُ : اللَّهُمَّ ! أظمِئهُ ، اللَّهُمَّ أَظمِئهُ .
یعنی ای پروردگار من! این را می را زحمت عطش بچشان . در زمان بالای عطش بروی استیلا یافت . قاسم بن اصيغ میگوید: نگران بودم که قله های آب(3) در نزد او حاضر بود ، می آشامید و فریاد بر می آورد:
وَیْلَکُمْ اسقونی قَتَلَنِی الظَّمَاءُ
ص: 12
یعنی ای وای بر شما ! سقایت کنید مرا که تشنگی مرا کشت.
قَالَ : فَوَاللَّهِ مَا لَبِثَ إِلَّا يَسِيراً، حَتَّى انْقُدْ بَطْنِهِ انقداد بَطْنِ الْبَعِيرِ .
قاسم بن اصبغ میگوید : سوگند با خدای زمانی دیر برنیامد که شکمش مانند شکم شتر از درازا بشکافت و بروایتی قلال و اقداح سرشار از آب در پیش روی او بود و از قفای او آتش بر میدهید و فریاد بر می آورد:
اسْقُونِي قَتَلَنِیَ الظَّمَأُ
تا جان بدوزخ روان کرد. و دیگر ابن شهر آشوب روایت میکند که : مردی از قبيلة كلب خدنگی بجانب حسین علیه السلام گشاد داد و بر شدق(1) آن حضرت آمد
فقال علیه السلام:
فقال علیه السلام: لاَ أَرْوَاکَ اَللَّهُ.
فرمود : خداوند تو را سیراب نکند. در حال چنان تشنه شد که بكثرت آشامیدن آب عطش او شکسته نمیگشت . در پایان کار خویشتن را بفرات افکند و آب می خورد تا بمرد
و دیگر در ثاقب المناقب مسطور است : جابر بن عبدالله میفرماید: گاهی که حسین بن علی آهنك سفر عراق داشت . بحضرت او شتافتم و عرض کردم : تو پسر رسول خدائی و یکتن از سبطين صواب آنست که با این جماعت طریق مصالحت و مسالمت سپاری و کار چنان کنی که برادرت حسن کرد
فقال : يا جابرُ! قَد فَعَلَ ذلكَ أَخي بِأَمرِ اللَّهِ و رَسولِهِ وَ أَنا أَيضاً أَفعَلُ بِأَمرِ اللَّهِ و رَسولِهِ. أَ تُرِيدُ أَنْ أستشهد رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ عَلِيّاً وَ أَخِي الْحَسَنُ بِذَلِكَ الْآنَ
فرمود: ای جابر! برادر من جز بامر خدا و رسول خدا تقدیم امری نفرمود .
ص: 13
و من نیز جز بحکم خدا ورسول او اقدام در امری نکنم. اگر خواهی هم اکنون رسول خدا و على مرتضی و برادرم حسن را بشهادت حاضر سازم . این هنگام نگریستم ، دیدم که درهای آسمان گشوده شد و رسول خدا وعلى وحسن وحمزه وجعفر فرود شدند و بر زمین قرار گرفتند . من سخت بترسیدم و مذعورا(1) از جای بجستم
فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ : ياجابر ؟ أَلَمَ أَقُلْ لَكَ فِي أَمْرِ الْحَسَنِ قَبْلَ الْحُسَيْنِ لَا تَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى تَكُونَ لِأَمْرِهِ مُسْلِماً وَ لَا تَكُونُ مُعْتَرِضاً .
رسول خدای فرمود: ای جابر ! آیا تو را آگهی ندادم از امر حسن قبل از حسين ؟ تو مؤمن نبوده باشی تا گاهی که بر کردار حسین سر تسلیم فرود آری و طریق اعتراض نسپاری . آنگاه فرمود : ای جابر ! اگر خواهی ، نشستگاه معاویه و مقام حسین و جای یزید قاتل او را دیدار کنی؟ عرض کردم : چگونه نخواهم ؟! پس پای مبارك را بر زمین کوفت و زمين بشكافت و دریائی نمودار شد و دریا نیز شکافته گشت و زمین دیگر بادید آمد. و آنزمین نیز بشكافت. بدینگونه هفت زمین و هفت دریا شکافته شد. آنگاه دریا های آتش دیدار کردم و ولید بن مغیره و ابو جهل و یزید با جماعتی از شیاطین را در سلسله نار دیدم(2) وعذاب ایشان از همه دوزخیان شدید تر بود. آنگاه رسول خدا فرمود : سر بردار، چون سر برداشتم، ابواب سموات را گشاده دیدم و جنت را باعلى درجت نظاره کردم . پس رسول خدای با آنان که در ملازمت او بودند صعود داد
فَلَمَّا صَارُوا فِي الْهَوَاءِ ، صَاحَ بِالْحُسَيْنِ : يَا بُنَىَّ أُلْحِقَ بِي ، فَلَحِقَهُ الْحُسَيْنُ
چون از زمین لختى فزاز شد ، حسین را بانك زد که : ای فرزند ! با من ملحق شو . پس حسین با رسول خدای پیوست و صعود دادند تا بجنت در آمدند و و من نگران بودم که رسولخدا دست جابر را در دست داشت .
ص: 14
وَ قَالٍ : يَا جَابِرُ ، هَذَا وَلَدِي مَعِي هَا وَ هُنَا ، فَسَلَّمَ لَهُ أَمْرِهِ وَ لَا تَشُكَّ فَتَكُونُ مُومِنًا
یعنی رسول خدا فرمود : ای جابر ! این فرزند من حسین است در نزد من امر او را دست با زده تا بصوابدید او باشد و در کار او شك مكن تا در شمار مؤمنان باشی . جابر میفرماید : دیدگانم نابینا باد. گر آنچه دیدم بزیاد و کم روایت کردم .
و دیگر در ثاقب المناقب مسطور است ، که در کتاب البستان محمد بن سنان روایت میکند که : از حضرت رضا عليه السلام سؤال کردند که : حسین بن علی عطشانا شهید شد ؟ فرمود : از کجا ؟
وَ قَدْ بَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِ أَرْبَعَةَ أَمْلَاكٍ مِنْ عُظَمَاءِ الْمَلَائِكَةِ ، فَهَبَطُوا إِلَيْهِ وَ قَالُوا : اللَّهُ وَ رَسُولَهُ يَقْرَءَانِ عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ يَقُولَانِ: أختر إِنْ شِئْتَ أَنْ تَخْتَارَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا بِأَسْرِهَا إِلَيْهِ شَرْبَةِ مَاءٍ ، فَشَرُّ بِهَا ، فَقَالُوا لَهُ : أَمَا إِنَّكَ لَا تَظْمَأَ بَعْدَهَا أَبَداً .
همانا خداوند چهار فریشته از بزرگان فریشتگان بسوی او رسول فرستاد ایشان بحضرت او شتافتند و عرض کردند : خدا و رسول تورا سلام میرسانند و میفرمایند : اگرخواهی اختیار کن دنیا و آنچه در دنیاست بجمله عطا کرده می۔ شوی و بردشمنان نیز چیره خواهی بود و اگرنه بنزدیک ما بشتاب . حسین علیه السلام فرمود : دنیا نمیجویم و بحضرت حق میپویم. اینهنگام فریشتگان اورا شربتی آب دادند تا بیاشامید و عرض کردند : از این پس هرگز تشنه نخواهی شد .
ص: 15
و نیز در ثاقب المناقب از حضرت رضا علیه السلام مرویست ، میفرماید چون از شدت عطش كار بر اصحاب حسین علیه السلام سخت افتاد ، بحضرت او شکایت آوردند . هم در اینوقت خداوند ملکی را بسوی او رسول فرستاد
فَقَالَ : إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ : هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَةٍ ؟ فَقَالَ الْحُسَيْنُ : هُوَ السَّلَامُ . (1)
عرض کرد : خداوند ترا سلام میرساند و میفرماید : آیا هست از برای تو حاجتی؟ عرض کرد: خداوند داناتر است از آنچه اصحاب من از عطش بنزد من شکایت آورده اند
أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مِلْكٍ : قُلْ لِلْحُسَیْنِ: خُطَّ لَهُمْ بِإِصْبَعِکَ خَلْفَ ظَهْرِکَ یَرْوُوا..
خداوند ملکی را وحی فرستاد که حسین را بگو : با سرانگشت خود از قفای خودخطی رسم کن ، تااصحاب تو سیراب شوند، لاجرم آنحضرت با سر انگشت سبا به(2) خطی کرد
فَجَرَی نَهرٌ أَبْیَضُ مِنَ اللَّبَنِ وَأحْلَی مِنْ الْعَسَلِ.
پس نہری سفید تر از شیر و شیرین تر از عسل جریان یافت ، آنحضرت و اصحابش بیاشامیدند . آنفريشته عرض کرد: یابن رسول الله ؛ اجازت میفرمائی من از این آب بنوشم ؟ چه این آب خاص تست و آن رحیق مختوم است(3) و ختام از مشکی اذفر دارد. حسین علیه السلام فرمود : اینک در نزد تست ، اگر دوست داری بیاشام.
ص: 16
و نیز بما رسیده است که : قاسم بن حسن علیهما السلام چون لختی با لشكر ابن سعدرزم داد، باز آمد
یا عَمّاهُ، اَلْعَطَش اَلْعَطَشْ، اَدْرِکْنی بِشَرْبَهٍ مِنَ الْماءِ.
از عطش بنالید و از عم شربتی آب طلب نمود . آن حضرت او را صبر(1) فرمود ، و خاتم خویش را بدو عطا کرد و فرمان داد که : در دهان گذارد و بمکیدن صورت عطش را بشکند . از قاسم روایت کرده اند که فرمود: چون در دهان گذاشتم گویا چشمه آب بود . پس سیراب شدم و دیگر باره بسوی میدان تاختن کردم .
ابن شهر آشوب از ابی مخنف روایت میکند که : اعور سلمی و عمرو بن الحجاج الزبیدی با چهار هزار نفر حافظ شریعه فرات بودند . حسین علیه السلام حمله افکند و صفوف ایشانرا بدرید و فرس در فرات راند
قَالَ : أَنْتَ عَطْشَانُ وَ أَنَّ عَطْشَانُ وَ اللَّهِ لأذقت الْمَاءِ حَتَّى تَشْرَبْ .
فرمود : تو تشنه ای و من تشنه ام ! سوگند با خدای آب ننوشم تاتو نیاشامی چنان مینمود که اسب فهم آنكلمات میکند، سر برداشت، یعنی آب نخورم تا تو نخورده باشی . حسین دست فرا برد که کفی آب بر گیرد . یکتن از لشکر ابن سعد فریاد بر آورد : که هان ای حسین ! تو آب مینوشی و حرم تو پایمال لشکر میشود . آن حضرت آب را از کف بریخت و اسب بر جهاند وصف بشکافت و بکنار خيام خویش بشتافت و این خبر را بكذب یافت(2)
ص: 17
و دیگر راوندی از باقر علیه السلام حدیث میکند که: جماعتی بعد از حسن سلام الله عليه بحضرت حسین علیه السلام آمدند و عرض کردند : یا ابن رسول الله ! از آن کرامات عجیب که امیر المؤمنين علیه السلام با ما مینمود در نزد تو چیست و فرمود: پدر مرا میشناسید؟ عرض کردند چگونه نشناسیم؟! دست بز دو پرده ای که بر باب بيت آويخته بود بر کشید و فرمود: نگران شوید، چون نظر کردند، امير المؤمنين رادر آن بیت نگریستند
فَقالُوا : نَشْهَدُ أَنَّهُ خَلِیفَةَ اللَّهِ حَقّاً وَ أَنَّکَ وَلَدُهُ.
گفتند : شهادت میدهیم که امیر المؤمنین خلیفه بر حق است خدای را و تو فرزند اوئی
و دیگر در ثاقب المناقب سند بحضرت باقر علیه السلام پیوسته میشود، میفرماید :
نجاد مولای امیر المؤمنين مرا حديث کرد که : نگران بودم ، گاهی که امیر المؤمنين على علیه السلام هر خدنگی را که بجانب دشمن پرتاب میکرد. فریشتگان آن تبر را بر میگرفتند و بنزد امیر المؤمنین حاضر میکردند . چون اینصورت را بدیدم نابینا شدم و بخضرت حسين علیه السلام شتافتم
فَقَال: لَعَلَّكَ رَأَيْتُ الْمَلَائِكَةَ تُرَدُّ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ سَهْمُهُ قُلتُ : أجَل
فرمود: مگر دیده باشی فریشتگان تیر بحضرت امیر المؤمنين باز میآورند؟ عرض کرد: چنین است ، پس با دست مبارك چشم های او را مسح کرد تا بینش باز آورد .
ودیگر در مدينة المعاجز مسطور است که : در یوم عاشورا چون اصحاب
ص: 18
معجزات علیه السلام بجمله کشته شدند ، آن حضرت پیرهن خلقانی را از چند جای خرق(1) کرد و در تحت ثياب بپوشید، تا گاهی که اورا شهید کنند و ثياب او بر گیرند، آن پیرهن خلقانرا بجای گذارند ، بعد از شهادت آنحضرت مردی بر آن پیرهن نیز طمع بست و از بدن مبارکش بیرون کرد، در زمان از هر دو دست شل گشت.
و نیز در مدينة المعاجز مسطور است، راوی میگوید : مردی را در مکه دیدار کردم که با حالی تباه وچهری سیاه فریاد بر می آورد که :
أَيُّهَا النَّاسُ دُلُّونِي عَلَى أَوْلَادُ مُحَمَّدٍ .
گفتند : کیستی ؟ گفت : من فلان پسر فلان . گفتند: دروغ مزن ، اوصحيح وصبيح(2) بود، تو سیاه و تباهی. گفت: گوش دارید تا چگويم . من جمال حسینی علیه السلام در بعضی از منازل با او بودم
فَرَأَيْتُ تِكَّةٍ لِبَاسُهُ .
بند زیر جامہ اورا دیدار کردم و طمع در آن بستم و بعد از شهادت آنحضرت چون راه کوفه پیش داشتیم ، در عرض راه مرا آن بند زیر جامه فرا یاد آمد.
از آنجا باز آمدم بمقتل شهدا، و آن حضرت را با سر بریده آغشته بخون دیدم، دست فرا بردم که آن بند را مأخوذ دارم . دست مبارك را بر آورد و بردست من زد، چنانکه عروق من خواست بگسلد. برخاستم و پای بر سینه آن حضرت گذاشتم و بند را بگرفتم و چند که کشیدم نتوانستم باندازه اصبعی از دست او فرا کشید، پس کاردی بر آوردم و انگشتان مبارکش را قطع کردم و دیگر باره آن بند را بگرفتم تا بگشایم ، ناگاه خیلی را دیدم که از جانب فرات فراز آمدند و استشمام
ص: 19
رایحه ای کردم که هرگز اطيب(1)از آن ندیدم . با خود اندیشیدم که این جماعت از لشکر ابن سعد باز شتافته اند ، تا اگر در میان کشتگان زنده ای بدست کنند، سر بردارند . سخت بترسیدم و خود را در میان کشتگان در افکندم و مخفی داشتم .
اینوقت آن مردی که از پیش روی آن جماعت بود، با چهره ای که شنعت آفتاب میکرد(2). ندا در داد که : منم محمد رسول خدای - و آن دیگر گفت : منم علی مرتضی - و سه دیگر فرمود : منم حمزه اسدالله - چهارم گفت : منم جعفر طیار ۔ پنجم بانگ بر آورد : منم حسن بن على، پس فاطمه علیها السلام نزدیک شد و همی گریست و گفت :
حَبِيبِي وَ قُرَّةَ عَيْنِي ! أَبْكِي عَلَى رَأْسِكَ ألتقطوع ؟ أَمْ عَلى يَدَيْكَ المَقطُوعَتَينِ ؟ أَمْ عَلَى بَدَنِكَ المَطروُحِ : أَمْ عَلَى أَوْلَادِكَ الأُساری؟
فرمود: ای محبوب من! ای روشنی چشم من ! بر سر بریده ات بگریم؟ بردست های قطع شده ات ناله کنم ؟ بر بدن بخاك افتاده ات زاری نمایم ؟ بر اولاد اسیرت جزع فرمایم ؟
آنگاه رسول خدا فرمود : سر محبوب من در کجاست ؟ ناگاه دیدم سر حسین بردست پیغمبر است . پس آن سر را بر پیکر حسین گذاشت و آن حضرت برخاست و مستوى بنشست و پیغمبر با او معانقه(3) کرد و بگریست و فرمود : ای فرزند! ترا جوعان وعطشان می بینم ، خداوند سیر و سیراب نکناد دشمنان ترا، قاتل ترا نمی۔ شناسم بگوی : تا کدام کس قطع کرد اصابع ترا ؟ عرض کرد: اينك در پهلوی من است جمال(4) را گفتند : رسول خدا ترا طلب میکند و مرا در نزد او حاضر کردند. فرمود : ای دشمن خدای! ترا چه افتاد که انگشتان فرزند مرا قطع کردی؟
ص: 20
خداوند روی ترا سیاه کناد. جمال گفت: از آنوقت من بدینصورت بر آمدم. جماعتی که در گرد او بودند ، زبان بلعن او گشودند.
در جلد هفدهم عوالم مسطور است که : سعید بن المسيب روایت کرده که: بعد از شهادت سیدالشهداء علیه السلام، چون هنگام موسم برسید ، در رکاب سید سجاد علیه السلام زیارت مکه شتافتم . هنگام طوف کعبه مردی را دیدم با روئی سیاه چون شب مظلم و دو پای لنگ و دو دست شل، خویش را با ستار(1)کعبه آویخته و میگوید:
اللَّهُمَّ رَبَّ هذَا الْبَيْتَ ، اغْفِرْ لِي وَ مَا أَحْسَبُكَ أَنْ تَفْعَلَ وَ لَوتَشَفَعَ فِي سُكَّانِ سَمواتِكَ وَ أَرَضيكَ وَ جَمِيعَ مَا خَلَقْتُ لِعِظَمِ جُزمي .
یعنی ای پروردگار من! ای خداوند این خانه بیامرز مرا ومیدانم نمی آمرزی اگر چند شفاعت کنند مرا ساکنان آسمانها و زمینها و تمام آفریدگان ، چه گناه من بزرگتر از آنست که آمرزیده شوم . سعید بن مسیب میگوید : من و جماعتی از مردم در گرد او انجمن شدیم و گفتیم : ابلیس از رحمت خدای مأيوس نیست ، تو کیستی و جرم و جریرت تو چیست و آنگاه قصه خویش را دراز تر از آنچه من بنده نگاشتم تقریر کرد، تا بدانجا که شمشیر شکسته ای در قتلگاه بدست کردم ودست های حسین را قطع نمودم و قصد بند شلوار کردم.
اینوقت زمين بجنبید و آسمان باهتزاز آمد و شنیدم که گوینده ای میگوید:
وَا إبناء ، وَا مَقتُولاة وَا ذَبیحاة وَاحُسَيناه ، وَا غَريباه ! يا بَنِي قَتَلُوكَ وَ مَا عَرَفُوكَ وَ مَنْ شُرِبَ الْمَاءَ مَنَعُوكَ .
ومن از خوف و خشیت ، خویش را در میان کشتگان افکندم تا کس مرا نداند.
ص: 21
بالجمله، جمال قصه خویش را بشرح کرد تا بدانجا که رسول خدای از حسین پرسش فرمود : دست های ترا کدام کس قطع کرد ؟ و آنحضرت مرا بنمود ، پس پیغمبر سخت بگریست و بر سر من آمد
فَقالَ : مَا لِي وَ مَا لَكَ يَا جَمَالِ: تُقْطَعُ يَدِينُ طَالَ مَا قَبْلَهُمَا جَبْرَئِيلُ وَ مَلَائِكَةُ اللَّهِ أَجْمَعُونَ وَ تبارکت بِهمَا أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ أَمَّا كَفَاكَ مَا صَنَعَ بِهِ الْمَلاعِينِ مِنَ الذُّلِّ وَ الْهَوَانِ ؟ هَتَكُوا نِسَائَهُ مِنْ بَعْدِ الْخُدُورِ وَ انسدال السُّتُورُ سُودُ اللَّهِ وَجْهَكَ يَا جَمَالُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ قَطَعَ اللَّهُ يَدَيْكَ وَ رِجْلَيْكَ وَ جَعَلَكَ فِي حِزْبِ مِنْ سَفْكِ دِمَائنَا وَ تَجَرَّء عَلَى اللَّهِ
فرمود: ای جمال ! چه افتاده است ترا با من و مرا با تو؟ قطع کردی دست هائیکه میبوسیدند جبرئیل و فرشتگان خدا و تبرك بدان میجستند اهل آسمان و زمين !! كافی نبود آنچه این ملاعين از خواری و ذلت بر حسین فرود آوردند و حرمت حریم او را نگاه نداشتند و زنان او را در پس پرده ها نگذاشتند .
هان ای جمال ! خداوند روی تو را در دنیا و آخرت سیاه کناد و دستها و پاهای تو را قطع کناد و تو را در شمار آنان بحساب گیراد که بر خدای بیرون شدند و خون ما را بر یختند۔
از پس اینقصه جمال گفت : در طلب شفاعت بدین حضرت ضراعت آوردم و دانسته ام آمرزیده نشوم. مردمان چون قصه او بشنیدند، «تَقَرُّباً إِلَی اَللَّهِ» در لعن او هم آواز گشتند- لعنة الله عليه -
و دیگر در مدينة المعاجز مسطور است که : مردی از قبیله بنی اسد روایت کرده که بعد از کوچ دادن لشکر بنی امیه از کربلا باضجيع(1) خود بر نهر علقمی در آمدیم شگفتیها دیدم که قدرت بر گفتن ندارم، گاهی که باد وزیدن میگرفت، نفحات مشك و
ص: 22
عنبر میپراکند و شبانگاه مینگریستم که ستار های آسمان بزمین فرود می شدند و از زمین بسوی آسمان صعود می دادند و هنگام غروب آفتاب، از جانب قبله شیری در میرسید و بقتلگاه کشتگان در میرفت و بامدادان مراجعت مینمود .
با خویش اندیشیدم که این جماعت خوارجند که بر عبیدالله بن زیاد در آمدند و بامر او کشته شدند ، لكن من از قتلی(1)این عجایب ندیده ام. سوگند با خدای يك امشب بیدار خواهم بود، تا بدانم این شیر با کشتگان چه صنعت پیش خواهد داشت : وهنگام غروب آفتاب حاضر شدم، ناگاه دیدم: شیری هايل المنظر(2) بادید آمد . مرا از خوف رعدتی(3) بگرفت و بیم کردم که مباد قصد من کند. آن شیر بمیان کشتگان در آمد و بر جسدیکه طليعة شمس داشت(4) بخفت و چهره خود بر آن جسد مسح همی کرد ، و همهمه ودمدمه همیداشت . گفتم : الله اكبر!! این چه اعجوبه(5) است ؟ و ببودم ، چون تاریکی جهان را بگرفت ، روی زمین را بشموع افروخته معلقه آکنده دیدم و بانگ لطمات مفجع شنیدم و های های بکا و نحيب اصغا نمودم و از تحت الأرض شنیدم که ناعی میگوید : « واحسيناه! وا اماماه ! » پشت من بلرزید، پیش شدم و یکتن باکی(6) را سوگند دادم که این هنگامه از کجاست ؟ گفت : این جماعت زنان جن اند که هر روز و هر شب بر حسین ذبیح عطشان میگریند ، گفتم : این حسین همانست که شیر در کنار او است؟ گفتند: جز او نیست. آیا میشناسی آن شیر را؟ گفتم : نمیشناسم ، گفتند : او پدرش علی بن ابی طالب است، پس من باز شدم و آب چشمم بر چهره روان بود(7)
ص: 23
ذکر جملتی از فضایل حسین بن علی عليهما السلام
مکشوف باد که فضایل حسين علیه السلام را هیچ زبان و بیان بر نسنجد و در هیچ باب و کتاب در نگنجد. بلکه ملائك سموات أدراك درجات او نتوانند کرد . من بنده که موری دقیق را نیرزم(1)، چگونه تن در این بحر عمیق در اندازم ؟
وَ مَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ .
در کتاب مسایل البلدان سند بسلمان فارسی منتهی میشود میفرماید: بخانه فاطمه در آمدم و حسنين را نگریستم که در خدمت مادر ملاعب بودند. از دیدار ایشان سخت فرحان وشادان شدم . زمانی دیر سپری نشد که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آمد ، عرض کردم : یا رسول الله! از فضایل حسنين مرا لختی آگهی ده تا بر محبت ایشان بیفزایم
فَقَالَ یَا سَلْمَانُ لَیْلَةَ أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ إِدرَأَنی جَبْرَائِیلَ فِی سَمَاوَاتِهِ وَ جِنَاتهِ، فَبَیْنَمَا أَنَا أَدُورُ فی قُصُورَهَا وَ بَسَاتِینَهَا وَ مَقَاصِرَهَا إِذْ شَمِمْتُ رَائِحَهً طَیِّبَهً ، فَأَعْجَبَتْنِی تِلْكَ الرَّائِحَةُ فَقُلْتُ یَا حَبِیبِی مَا هَذِهِ الرَّائِحَةُ الَّتِی غَلَبَتْ عَلَی رَائِحِه الْجَنَّةِ كُلِّهَا فَقَالَ یَا مُحَمَّد تُفَّاحَةٌ خَلَقَها اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی بِیَدِهِ مُنْذُ ثَلَثِمِاة عَامٍ مَا نَدْرِی مَا یُرِیدُ بِهَا فَبَیْنَما أَنَا كَذَلِكَ إِذْ رَأَیْتُ مَلَائِكَةً وَ مَعَهُمْ تِلْكَ التُّفَّاحَةُ فَقَالَوا : یَا مُحَمَّد
ص: 24
رَبُّنَا یَقْرء عَلَیْكَ السَّلَامَ وَ قَدْ أَتْحَفَكَ بِهَذِهِ التُّفَّاحَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله فَأَخَذْتُ تِلْكَ التُّفَّاحَةَ فَوَضَعْتُهَا تَحْتَ جَنَاحِ جَبْرَئِیلَ علیه السلام فَلَمَّا هَبَطَ بِی إِلَی الْأَرْضِ أَكَلْتُ تِلْكَ التُّفَّاحَةَ فَجَمَعَ اللَّهُ مَائهَا فِی ظَهْرِی فَغَشِیتُ خَدِیجَةَ بِنْتَ خُوَیْلِدٍ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ علیهاالسلام مِنْ مَاءِ التُّفَّاحَةِ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیَّ : أَنْ قَدْ وُلِدَ لَكَ حَوْرَاءُ إِنْسِیَّةٌ فَزَوِّجِ النُّورَ مِنَ النُّورِ: فَاطِمَةُ مِنْ عَلِیٍّ فَإِنِّی قَدْ زَوَّجْتُهَا فِی الجنة و جَعَلْتُ خُمُسَ الْأَرْضِ مَهْرَهَا وَ سَیخْرَجُ فِیمَا بَیْنَهُمَا ذُرِّیَّةٌ طَیِّبَةٌ وَ هُمَا سِرَاجَا اهل الْجَنَّةِ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ أَئِمَّةٌ یُقْتَلُونَ وَ یُخْذَلُونَ فَالْوَیْلُ لِقَاتِلِهِمْ وَ خَاذِلِهِمْ
فرمود : ای سلمان ، آنشب که مرا بآسمان عروج دادند و جبرئيل مرا بسموات وجنات عبور میداد و من برقصرها و بستانها میگذشتم ، استشمام رایحه ای نمودم که بر روایح جنت غلبه داشت . مرا شگفت آمد. با جبرئیل گفتم : ای محبوب من! این رایحه چیست ؟ گفت : خداوند تبارك و تعالی سیصد سال از این پیش سیبی را بیافرید و ما ندانستیم چه اراده فرموده و در این سخن بودم ، که جماعتی از فرشتگان در آمدند و آن سیب را بمن آوردند و گفتند: خداوند تو را سلام میرساند و این سیب را تحفة خاص تو فرموده
رسول خدا میفرماید : آن سیب را بگرفتم و در زیر پر جبرئیل نهفتم و چون زمین باز آمدم ، آنرا بخوردم و خداوند آب آن سیب را در پشت من فراهم داشت ، پس با خديجة بنت خويلد مضاجعت(1) کردم و از آب آن بفاطمه علیها السلام حامل گشت .
ص: 25
آنگاه خداوند مراوحی فرستاد که : خدیجه از بهر تو حورای انسیه ای می- آورد. او را با على علیه الله تزویج کن ، چه من او را در بهشت با علی کابین بستم(1) و خمس زمینرا بکابين او مقرر داشتم و از وی ذریه طیبه بادید آید ؛ حسن و حسین که چراغ اهل بهشتند و دیگر امامان که همگان کشته شوندومخذول کردند، وای بر قاتل و خاذل ایشان .
و دیگر در مدينة المعاجز از ابن عباس مرویست میفرماید : هنگام ولادت حسین علیه السلام خداوند لعیا را وحی فرستاد و او حورائی از حور بهشت بود ، واهل بهشت گاهی که اراده میکردند بهتر چیز را نظاره کنند ، نگران لعیا میشدند و او را هفتاد هزار خدمتگذار و هفتاد هزار قصر و هفتاد هزار مقصوره(2) و هفتاد هزار غرفه مكلل(3) بجواهر بود. و قصر لعیا از قصور جنت اشرف و اعلى(4) بود و از فروغ چهره لعیا ساحات(5)بهشت کسب نور وضیا مینمود .
بالجمله خداوند بسوی لعیا وحی فرستاد که : فرود شو بسوی زمین ودختر حبیب من محمد را تنها نگذار و رضوان(6) را وحی فرستاد که بهشت را بیارائید وزینت کنید بکرامت ولادت حسین و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را وحی فرستاد که : با هزار هزار ملک فرود شوید بجانب ارض، و ایشان از آسمانی بآسمانی فرود شدند ، چون بآسمان چهارم در آمدند ، صلصائیل را دیدار کردند و حديث صلصائیل با اندك اختلافی در جای خود مسطور است.
بالجملة، لعیا برفاطمه علیها السلام در آمد و آن حضرت را تهنیت(7) گفت
ص: 26
فاطمه علیها السلام را ار لعيا حيا آمد که کدام فرش از برای او بگستراند ، در این اندیشه بود که حورائی از بهشت در رسید و در نوکی از درانيك جنت بیاورد(1) و بگسترد تا لعیا بنشست و هنگام فجر حسین علیه السلام متولد شد. لعیا آنحضرت را خدمت کرد و او را در مندیلی از مناديل بهشت در پیچید وچشمش را بوسه زد و در دهان مبارکش بدهید
وَ قالَتِ لَهُ : بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ مِنْ مَوْلُودٍ وَ بَارِكْ فِي وَالِدَيْكَ .
و هفت روز جبرئیل و دیگر فریشتگان بحضرت رسول میشتافتند و آنحضرت را تهنیت میگفتند . روز هفتم جبرئیل در خدمت رسول خدا بخانه فاطمه در آمد ، پیغمبر حسين عليهما السلام را که محفوف بود بنسیجی(2) صفرا، بگرفت وجبرئیل را سپرد. جبرئیل میان هر دو چشمش را بوسه زد و در دهانش بدمید
وَ قَالٍ : بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ مِنْ مَوْلُودٍ وَ بَارَكَ اللَّهِ فِي وَالِدَتِكَ يَا صَرِيعٍ كَرْبَلَاءُ .
وبجانب حسین نگریست و سخت بگریست و ملائکه بگریستند
وَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ : إقرأ فَاطِمَةَ إبنتك مِنِّي السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُمَا : سمیه الْحُسَيْنَ فَقَدْ سَمَّاهُ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ وَ إِنَّمَا سَمَّى أَ لِحُسَيْنٍ لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ فِي زَمَانِهِ أَحْسَنُ مِنْهُ وَجْهاً .
جبرئیل عرض کرد: که دختر خود فاطمه را از من سلام برسان(3) که این مولود را بنام حسین بخواند ، چه خداوند او را حسین نامید، از این روی که در زمان او نیکو روی ترا از آن کس نبود . رسولخدا فرمود: ای جبرئيل مرا تهنيت
ص: 27
میگوئی و میگرئی ، عرض کرد: خدا تورا اجر بدهد در این مولود
فَقَالَ : يَا حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ ، وَ مَنْ يَقْتُلَهُ ؟ قَالَ : شَرُّ أَمَةً مِنْ أُمَّتِكَ يَرْجُونَ شَفَاعَتِكَ لأ أَنَا لَهُمُ اللَّهُ ذَلِكَ .
فرمود : ای دوست من جبرئیل کشنده او کیست ؟ عرض کرد : بد ترین کسان از امت تو و آرزو میکنند شفاعت تورا و خداوند بهره نمیرساند از شفاعت تو ایشان را
فَقَالَ النَّبِيُّ : خَابَتْ أُمَّةً قَتَلَتْ إبن بِنْتِ نَبِيِّهَا . قَالَ جَبْرَئِيلُ : خَابَتْ ثُمَّ خَابَتْ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وخاضت فِي عَذَابِ اللَّهِ .
رسولخدا فرمود : چه بسیار زیانکار است(1) امتی که پسر دختر پیغمبر خود را بکشد . جبرئیل دو کرت فرمود : چه بسیار زیان کرد و فروشد در عذاب خدا، پس پیغمبر برفاطمه در آمد و او را از خداوند سلام رسانید و فرمود : اینمولود را بنام حسین بخوان ، چه خداوند اورا حسین نامید
فَقَالَتْ : مِنْ مَوْلَايَ السَّلَامُ وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السَّلَامُ
اینهنگام پیغمبر فاطمه را تهنیت گفت و بگریست. عرض کرد: ای پدر! مرا تهنیت میگوئی و میگرئی ! فرمود : چنین است اي فرزند ! خداوند در این مولود تو را اجر دهاد ، پس فاطمه سخت بنالید و بگریست و لعیا و خدمة او بگریستند .
آنگاه فاطمه عرض کرد : ای پدر! کدام کس فرزند و روشنائی چشم من و میوه دل مرا میکشد ؟ فرمود : بدترین جماعت از امت من که آرزومند شفاعت من اند و خداوند بهره نمیرساند ایشان را ، عرض کرد: چه بزرك زیان کرد امتی که پسر
ص: 28
پیغمبر خود را بکشت ! لعیا گفت : زیان کرد رحمت خدای را و غرقه شد در غضب خدا .
فاطمه گفت : ای پدر ؛ از جبرئیل پرسش کن که در کدام زمین کشته میشود؟ گفت : در زمین کربلا و در آنروز کس مسئلت حسین را اجابت نمیکند. لعنت خداوند و فریشتگان و آدميان بر آنان که از نصرت او تقاعد ورزند. همانا از صلب او نه تن امامان بادید میآیند و نام همگان را بشمار گرفت، و فرمود قائم ایشان آنکس است که با عیسی بن مریم بیرون میشود ! ایشانند مصابيح خداوند وعروه اسلام(1) و دوستان ایشان سکنه بهشت اند و دشمنان ایشان بهره آتش .
اینوقت جبرئیل ولعيا و دیگر فریشتگان عروج کردند ولعيا مباهی بود باینکه قابله حسين علیه السلام است. و دیگر سید مرتضی در کتاب عيون المعجزات مینویسد :
قَالَ : روی أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ وَلَدَتِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ مِنَ فَخِذِهَا الْأَيْسَرِ .
یعنی حسن و حسین از ران چپ فاطمه متولد شدند .
و نیز در مدينة المعاجز مسطور است که ملکی از ملائك صفح اعلى مشتاق دیدار رسول خدا گشت و از خداوند اجازت خواست تا بزیارت آن حضرت رود وهیچگاه سفر ارض نکرده بود(2)، چون آهنگ ارض کرد ، خداوند او را وحی فرستاد که :
ایها الْمَلَكِ ، أَخْبَرَ مُحَمَّداً أَنَّ رَجُلًا مِنْ أُمَّتِهِ اسْمُهُ يَزِيدَ يُقْتَلُ فَرْخُهُ الطَّاهِرِ بْنِ الطَّاهِرَةِ نظیرة الْبَتُولِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ.
ص: 29
فرمود : محمد را آگهی ده که مردی از امت تو که نامش یزید است می کشد فرزند اورا ، آن فرزندی که طاهر پسر طاهره است ، یعنی فاطمه که نظير مریم مادر عیسی است. چون آن فریشته بزیر آمد و از دیدار رسول خدای برخوردار شد، با خود اندیشید که چگونه این خبر فظيع(1) را با پیغمبر برم و دل اورا از قتل فرزندش بدرد آرم. کاش بزمین نیامدم . از آسمان ندا در رسید که ای فریشته پذیرای فرمان شو بدانچه مأموری، لاجرم آن فریشته بحضرت رسول آمد و عرض کرد: کاش خداوند بال مرا در هم شکستی ، تا این خبر با تو نیاوردمی، لکن از نفاذ(2) امر پروردگار ناچارم بدان ای محمد؛ که : مردی از امت تو که یزید نام دارد ، میکشد فرزند تورا که طاهر پسر طاهره است ، و قاتل او بعد از او از دنیا جز قلیل بهری نمیبرد و ابدالابدین جای او در جهنم خواهد بود. رسول خدای سخت بگریست
وَ قَالٍ : أَيُّهَا الْمَلِكُ هَلْ تُفْلِحْ أَمَةً تُقْتَلُ وُلْدِي وَ فَرَّخَ ابْنَتِي ؟ فَقَالَ : لِأَيِّ مُحَمَّدِ بْنِ یَرميهِم اللَّهِ بأختِلافِ قُلُوبُهُمْ فِي دَارِ الدُنیا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ أَلِيمُ
فرمود : ای ملك آیا رستگار میشود امتی که میکشد پسر مرا و فرزند دختر مرا ؟ عرض کرد : هرگز رستگار نمیشود و خداوند در دنیا دلهای ایشان را باختلاف میاندازد و در آخرت گرفتار عذاب الیم میشوند
و دیگر ابن بابویه سند بعبدالله بن عباس میرساند
قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ لِعَلِيِّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ : لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى
ص: 30
عَزَّ ذِكْرُهُ آدَمَ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ أَسْجُدُ لَهُ مَلَائِكَتُهُ وَ أَسکَنَهُ جَنَّتَهُ وَ زَوَّجَهُ حَوَّاءَ أُمَّتِهِ ، فَرَفَعَ طَرْفَهُ نَحْوَ ألعرش ، فَإِذَا هُوَ بِخَمْسٍ سُطُور مَکتُوباتٍ .
یعنی رسولخدا باعلى علیه السلام فرمود : وقتی خداوند آدم را بیافرید و از روح خود در او دمید و فریشتگان اورا سجده کردند(1) و خداوند او را در بهشت جای داد و حوا را با او تزویج فرمود ، آدم بجانب عرش نظاره کرد و پنج سطر مکتوب دید
قَالَ آدَمَ : یا رب ! مَا هَؤُلَاءِ ؟
عرض کرد . ای پروردگار من! اینصورت چیست ؟
قال الله عز وجل : هَؤُلاَءِ اَلَّذِینَ إِذَا تَشَفَّعُوا بِهِمْ إِلَیَّ خَلْقِی شَفَّعْتُهُمْ فَقَالَ آدَمُ یَا رَبِّ بِحَق قَدْرِهِمْ عِنْدَکَ مَا اِسْمُهُمْ فَقَالَ عَز وَ جَلَ : أَمَّا اَلْأَوَّلُ فَأَنَا اَلْمَحْمُودُ وَ هُوَ مُحَمَّدٌ- وَ اَلثَّانِی فَأَنَا اَلْعَالِی وَ هَذَا عَلِیٌّ- وَ اَلثَّالِثُ فَأَنَا اَلْفَاطِرُ السمواتِ وَ هَذِهِ فَاطِمَهُ- وَ اَلرَّابِعُ فَأَنَا اَلْمُحْسِنُ وَ هَذَا حَسَنٌ- وَ اَلْخَامِسُ فَأَنَی ذُو اَلْإِحْسَانِ وَ هَذَا اَلْحُسَیْنُ کُلٌّ یَحْمَدُ اَللَّهَ تعالی
خداوند تبارك و تعالی فرمود : اینانند که اگر برانگیخته شوند در نزد من بشفاعت ، پذیرفته آید ، آدم عرض کرد: ای پروردگار من! تورا بمقام و منزلت ایشان سوگند میدهم که نام ایشان را بر من مکشوف داری ، خطاب آمد که منم
ص: 31
محمود و او است محمد، و منم عالی و او است علی ، و منم فاطر واو است فاطمه ، ومنم محسن واو است حسن ، ومنم ذوالاحسان واو است حسین ، کنایت از آنکه ایشان مظاهر جلال و جمال منند(1) و نامهای ایشان نیز از نامهای من اشتقاق یافته و همواره مرا سپاس گویند .
و دیگر ابو جعفر محمد بن جریر طبری در کتاب الامامه سند بمعاذ بن جبل میرساند
قال : قال رسول الله : إِنَّ اللَّهَ عز و جل خَلَقَنِي وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الدُّنْيَا بِسَبْعَةِ آلاَفِ عَامٍ قُلْتُ فَأَيْنَ كُنْتُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ قُدَّامَ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نَحمَدُهُ نُقَدِّسُهُ وَ نُمَجِّدُهُ
معاذ بن جبل میگوید : رسولخدا فرمود: خداوند خلق کرد مرا و على را و فاطمه را وحسن را و حسین را هفت هزار سال پیش از آنکه دنیا را بیافریند.
عرض کردم : یا رسول الله ! در کجا بودید ؟ فرمود : در پیش روی عرش خدای را تسبیح گفتیم و سپاس گذاشتیم و تقدیس و تمجید کردیم . عرض کردم : برچه مثال ؟
قَالَ : أَشْبَاح نُورٍ حَتَّى إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ أَنْ يَخْلُقَ صُوَرَنَا ، صَیرَنا عَمُودُ نُورٍ ، ثُمَّ قَذَفَنا فِي صُلْبِ آدَمَ ، ثُمَّ أَخْرَجْنَا إِلَى أَصْلَابِ الْآبَاءِ وَ أَرْحَامِ الْأُمَّهَاتِ لَا يُصِيبُنَا نَجَسُ الشِّرْكِ وَلأسَفاحُ الْكُفْرِ ، لِیَسعَدَ بِنَا قَوْمٍ وَ يَشقی بِنَا آخَرُونَ . فَلَمَّا صيرنا إِلَى صُلْبِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، أُخْرِجَ
ص: 32
ذَلِكَ النُّورَ فَشَقَّهُ نِصْفَيْنِ، فَجَعَلَ نِصْفَهُ فِي عَبْدِ اللَّهِ، وَ نِصْفَهُ فِي أَبِي طَالِبٍ، ثُمَّ أَخْرَجَ النِّصْفَ الَّذِي لِي إِلَى آمِنَةَ، وَ النِّصْفَ الْآخَرَ إِلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ، فَأَخْرَجَتْنِي آمِنَةُ، وَ أَخْرَجَتْ فَاطِمَةُ عَلِيّاً. ثُمَّ أَعَادَ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَمُودَ إِلَيَّ فَخَرَجَت مِنِّي فَاطِمَةُ ثُمَّ أَعَادَ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَمُودَ إِلَيْهِ، فَخَرَجَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ. يَعْنِي مِنَ النِّصْفَيْنِ جَمِيعاً. فَمَا كَانَ مِنْ نُورِ عَلِيٍّ صَارَ فِي وُلْدِ الْحَسَنِ، وَ مَا كَانَ مِنْ نُورِي صَارَ فِي وُلْدِ الْحُسَيْنِ، فَهُوَ يَنْتَقِلُ فِي الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ
فرمود : ما اشباح نور بودیم . گاهی که خداوند خواست خلق کند ما را ، بگردانید ما را عمود نوری و در صلب آدم افکند ، پس بگردانید ما را در اصلاب پدران و ارحام مادران و ساحت ما آلوده دناست شراء وبيفرمانی کفرنگشت(1) هر آینه قومي بما سعید شدند و جماعتی شقی گشتند. گاهی که خداوند ما را در صلب عبد المطلب جای داد آن نور را برآورد و دو نیمه ساخت ، پس نیمی را در صلب عبدالله و نیمی را در صلب ابوطالب نهاد . آن نیم که بهره من بود: در رحم آمنه فرود آمد و بخش علی در رحم فاطمه بنت اسد قرار گرفت، پس من از آمنه متولد شدم و علی از فاطمه بنت اسد . آنگاه عود داد.(2) خداوند آن عمود نور را بسوی من و نیم دیگر را بسوی علی ، پس از من فاطمه بیرون شد و از علی حسن وحسين و نورعلی در ولد حسن تافت و نور من در ولد حسين وهمچنان منتقل میشود در ائمه از فرزندان او تا روز قیامت .
ص: 33
ودیگر در مدينة المعاجز سند بابوحمزه ثمالی منتهی میشود میگوید : خدمت على بن الحسين عليهما السلام عرض کردم: جانم فدای تو باد ، بیرون تقیه از سه چیز مسئلت خواهم جست ، فرمود : کار بدست تو است
قِلَّت: أَسْئَلَكَ عَنْ فُلَانُ وَ فُلَانُ . قَالَ : عَلَيْهِمَا لَعْنَةُ اللَّهِ بِلِعانِه کُلِها مَاتَا وَ اللَّهِ وَ هُمَا کافران مُشرِکانِ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ .
عرض کردم : سؤال میکنم از تو از فلان وفلان، فرمود : لعنت خدای برایشان، سوگند با خدای ، ایشان هر دوتن كافر ومشرك بودند
ثُمَ قَلتُ: اَلْأَئِمَّهُ یُحْیُونَ اَلْمَوْتَی وَ یُبْرِؤُنَ اَلْأَکْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ وَ یَمْشُونَ عَلَی اَلْمَاءِ؟
عرض کردم : ائمه ما میتوانند مردگان را زنده کنند و بی آلتی بر فراز آب مشی نمایند و کور را بینا گردانند و مبروص را شفا دهند
قَالَ مَا أَعْطَی اَللَّهُ نَبِیّاً شَیْئاً إِلاَّ وَ قَدْ أَعْطَاهُ مُحَمَّداً صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَعْطَاهُ مَا لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُمْ فکُلُّ مَا کَانَ عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَدْ أَعْطَاهُ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ ثُمَّ مِنْ بَعْدُ کُلَّ إِمَامٍ الی الآخر إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَمَهِ مَعَ اَلزِّیَادَهِ اَلَّتِی تَحْدُثُ فِی کُلِّ سَنَهٍ وَ فِی کُلِّ شَهْر وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ .
فرمود: خداوند عطا نکرد انبیا را چیزی ، الا آنکه محمد را عطا کرد و بزیادت عطا کرد محمد را آنچه انبیا را عطا نفرمود، و عطا کرد امیر المؤمنين را آنچه محمد را اعطا کرد و از پس او حسن و حسین و دیگر امامان را تا روز قیامت و بزیادت
ص: 34
هر سال و هرماه وهر ساعت عطا کرده میشوند چیزی که از پیش نبود.
و دیگر در بصائر الدرجات شیخ مفید از ابی عبدالله علیه السلام روایت میکند !
قَالَ اَلْحَسَنُ علیه السلام: إِنَّ لِلَّهِ مَدِینَتَیْنِ : إِحْدَیهُمَا بِالْمَشْرِقِ وَ اَلْأُخْرَی بِالْمَغْرِبِ عَلَیْهِمَا سُورٌ مِنْ حَدِیدٍ وَ عَلَی کُلِّ مَدِینَهٍ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ مِصْرَاعَیْنِ مِنْ ذَهَبٍ وَ فِیمَا أَلْفَ أَلْفِ لُغَهٍ تتَکَلَّمُ کُلُّ لُغَهٍ بِخِلاَفِ لُغَهِ صَاحِبَتِهَا وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِیعَ اَللُّغَاتِ وَ مَا فِیهِمَا وَ مَا عَلَیْهِمَا حُجَّهٌ غَیْرِی وَ غَیْرُ أَخِی اَلْحُسَیْنِ
حسن بن على علیه السلام میفرماید: خدای را دو شهر است : یکی در مشرق و آن دیگر در مغرب و دیوار باره(1) ایندو شهر از آهن است و هر شهری هزار هزار دروازه دارد که مصراعين آن از ذهب است و مردم هر شهری بهزار هزار لغت تكلم میکنند که قبيله دیگر نمیدانند . ومن بجميع آن لغات و آنچه در آن شهر ها اندر است داننده ام . و نیست آن دو شهر را حجتی الامن و برادرم حسين
و دیگر هشام بن عروة از ام سلمه حدیث میکند که فرمود : رسول خدای را دیدم که جامه ای بر حسين علیه السلام میپوشانید که از جامه های دنیا نبود ، عرض کردم: یا رسول الله . این حله از کجاست؟
فَقَالَ : هَذِهِ أَهْدَاهَا إِلَى رَبِّي لِأَجْلِ الْحُسَيْنِ وَ انَّ لَحْمَتُهَا مِنْ زَغَبُ جُناحَ جَبرَئیلَ وَ أَنَا أَلْبَسَهُ اياها وَازَينُهُ بِهَا ، فَإِنَّ الْيَوْمَ يَوْمُ الزِّينَةِ فَإِنِّي أُحِبُّهُ .
ص: 35
فرمود : این هدیه ایست که خداوند بسوی من فرستاده از براي حسين و تارو پود آن از پرهای کوچک جبرئیل است ، من میپوشانم وزینت میکنم حسين را بآن ، چه امروز روز زینت است و من دوست میدارم او را
و دیگر در ثاقب المناقب جابر بن عبدالله حدیث میکند که: از خداوند بحضرت رسول اترجی هدیه آوردند(1) و رایحه آن مدینه را فرو گرفت. بامدادان در منزل ام سلمه رسولخدا آن اترجه را پنج بخش کرد: بخشی را بخورد و بخشی علیرا داد و بخشی فاطمه را و بخشی حسن را و بخشی حسین را . ام سلمه عرض کرد : یا رسول الله ! مگر من از ازواج تو نیستم؟
قال : بَلی يا اُمَّ سَلَمَةَ ولكِنَّها تُحْفَةٌ مِنَ الجَنَّةِ أتَانِي بِهَا جَبْرَئِيلُ أَمَرَنِي أَنْ آكُلَ وَ أُطْعِمَ عِتْرَتِي يا اُمَّ سَلَمَةَ إِنَّ رَحِمَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ مُوصَّلَةٌ بِالرَّحْمنِ مَنُوطَةٌ بِالْعَرْشِ فَمَنْ وَصَلَهَا وَصَلَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ قُطَعَهَا قَطَعَهُ اَللَّهُ
فرمود : ای ام سلمه تو از ازواج من هستی ، لكن این اترجه تحفه ایست از بهشت که جبرئیل بمن آورده ، امر کرد که من بخورم و اطعام کنم عترت خود را . همانا رحم ما اهل بیت پیوسته با رحمن است و آویخته است از عرش ، پس هر که بدو پیوست، خداوند پیوند میکند او را و هر که قطع کرداز از او خداوندش منقطع میدارد
ودیگر در ثاقب المناقب از سعید بن مسیب مرویست میگوید : در عهد رسول خدا شبانگاهی آسمان ببارانی نرم باریدن گرفت ، بامدادان علی علیه السلام را فرمود : برخیز تا بوادی عقیق رویم ونگران نیکوئی آب در حفر ارض(2) شویم. علی میفرماید: آن حضرت تکیه بر دست من همی داشت ، پس طی طریق کردیم تا بعقيق رسیدیم و
ص: 36
صفوة(1) آب را در حفر ارض نظاره کردیم . عرض کردم : یا رسول الله ! اگر دوش مرا انها فرمودی(2) از بهر تو سفره ای از طعام بر گرفتم
فَقَالَ : يَا عَلِيُّ ، الَّذِي أَخْرَجْنا إِلَيْهِ لَا يُضَيَعُنا .
فرمود: ای علی، آنکس که ما را بدینسوی روان میدارد ، ضایع نمیگذارد. در اینوقت ابری بادید آمد و رعد و برقی بیاغاليد(3) وچون با ما نزديك شد، در پیش روی رسول خدا سفره ای افکنده از رمانی که هیچ چشمی مانند آن ندیده بود، وهر رمانه(4) را سه پوست بود : یکی از مروارید سفید و یکی از سیم خام ودیگر از ذهب ناب ، پس رسول خدا فرمود :
قَلَّ : بِسْمِ اللَّهِ وَ كَّلَ يَا عَلِيُّ هَذَا الطِّيبَ مِنَ سُفرَتِكَ .
یعنی بگو : بسم الله و بخور از این نار نیکو از سفر خود . علی میفرماید : شکستیم ناری را و قشور(5) آنرا بر گرفتیم و حبوب(6) آن بسه رنك بر آمد : حبی مانند یاقوت سرخ و حبی چون مروارید سفيد و حبي انباز زمرد سبز. و آن را طعمی بود جامع جميع لذتها(7). این هنگام مرا فاطمه و حسن و حسین فرایاد آمد ، پس دست بردم و سه تار بر گرفتم و در آستین خود بنهفتم . اینوقت آنسفره متصاعد گشت(8) وما بجانب مدینه مراجعت کردیم. در عرض راه با دو تن از اصحاب رسول خدا ملاقات نمودیم : یکی از ایشان گفت : یا رسول الله و از کجا میائی ؟ فرمود : از عقیق ، عرض کرد: اگر ما را آگهی دادی ، بسیج راه را سفرة طعامی
ص: 37
بساختیم(1) فرمود : آنکس که ما را بیرون شدن حکم داد، ضایع نگذاشت آن دیگر گفت : ای ابوالحسن از شما استشمام رایحه ای نیکومیشود، آیا از آنطعام این رایحه میدمد و می فرماید : من دست بردم در آستين خویش تا از آن سه نار یکی را بدیشان دهم، چیزی نیافتم، غمگین گشتم . چون پیغمبر براه خویش برفت و من طریق خویش گرفتم ، در باب فاطمه خشخشه ای(2) در آستین خویش یافتم دست فرا بردم و آن نار ها در آستین خویش یافتم. دست فرا بردم و آن نارها را بجای دیدم(3)، پسر داخل خانه شدم و فاطمه و حسنين را هر يك ناری دادم. آنگاه حضرت رسولخدای شدم ، چون مرا دیدار کرد فرمود : يا أبا الحسن تو میگوئی یا من حديث کنم ؟ عرض کردم : تو حديث کن
فَإِنَّهُ أَشْفَى لِلْعَلِيلِ .
پس از آنچه در میان ما رفت از فقدان نار و بادید شدن دیگر بار بیان فرمود :
مکشوف باد که سید رضی در کتاب مناقب المفاخرة این حدیث را باندك بینونتی بیان میفرماید و میگوید: آنکس را که على خواست نار عطا کند و در آستين نیافت ابو بکر بود .
و دیگر شیخ برسی از ابن عباس حدیث میکند که رسولخدای شربتی آب خواست و نزد او امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین حاضر بودند ، آنحضرت شربتی بنوشید و حسن را داد ، چون بنوشید، پیغمبر فرمود:
هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ .
آنگاه حسين را داد، چون بنوشید، فرمود :
ص: 38
هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ .
آنگاه فاطمه را داد ، چون بنوشید فرمود:
هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا أُمَّ الْأَبْرَارِ الطَّاهِرِينَ.
آنگاه علی علیه السلام را داد ، چون بنوشید، رسولخدا سر بسجده نهاد و چون سر برداشت ، بعضی از ازواج سؤال کردند که : یا رسوالله از برای هر يك از اهل بیت هنيا مريئا فرمودی ، چون نوبت بعلی رسید، این سجده چه بود؟ فرمود : چون من آب بنوشیدم ، جبرئیل و ملائکه هنيا مريئا گفتند و در شرب حسنین و فاطمه جبرئیل و فرشتگان هنيا مريئا گفتند ، من نیز در اینكلمه با ایشان موافقت کردم، چون على آب بنوشید
قَالَ اللَّهُ لَهُ : هَنِيئاً مَرِيئاً يَا وَلِيِّي وَ حُجَّتِي عَلَى خَلْقِي
پس من سجده شکر گذاشتم بدین نعمت که خداوند اهل بیت مرا مخصوص داشت.
و دیگر در ثاقب المناقب سند بحسین بن علی علیهما السلام منتهی میشود، میفرماید: من و برادرم حسن بنزد جدم رسولخدای شتافتیم و اینوقت جبرئیل بصورت دحیه کلبی حاضر بود و گاهی که دحیه کلبی از سفرشام مراجعت میکرد . از برای من و برادرم خرنوب که نبتی است و نبق که ثمر درخت سدر است ، بارمغان مي- آورد ، لاجرم ما در آستین او کاوش میکردیم. جبرئیل عرض کرد: یارسول الله ! چه اراده دارند ؟
قَالَ : إِنَّهُما شَبهاکَ بِدِحْيَةَ بْنِ خَلِيفَةَ الكَلبى وَ إِنْ دحیة كَانَ یَحمِلُ لَهُمَا إِذَا قَدِمَ مِنِ الشَّامِ نِبْقاً وَ خُرْنُوباً.
ص: 39
فرمود : تورا دحیه کلبی دانسته اند و گاهی که دحيه از شام باز آمدی ، از برای ایشان نبق و خرنوب آوردی . در زمان جبرئیل دست فرا فردوس اعلى برد و مبلغی نبق وخرنوب و بهی و نار مأخوذ داشت و ما را سپرد ، پس از آنجا شادمانه بیرون شدیم و پدرم امیرالمؤمنین را دیدار کردیم، آنحضرت میوه چند با ما دید که هرگز در دنیا دیده نشد پس از هريك مقداری بر گرفت و بحضرت رسول شتافت و از آن اثمار اكل ميفرمود(1)
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : يَا أَبَا الْحَسَنِ كُلْ وَ ادْفَعْ لِي أَوْفَرُ نَصیب ، فَإِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَى بِهِ آنِفاً .
رسولخدای فرمود : ای ابوالحسن بخور و بگذار بهره نیکو از برای من، چه این اثمار را جبرئیل همگان را آورده
ودیگر در ثاقب المناقب سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود، میفرماید : حسن بن علی بن ابیطالب بمسجد در آمد و خود را بر سینه پیغمبر در افکند. آن حضرت او را در بر کشیده فرمود : جدت فدای تو شود، چه میخواهی ؟ عرض کرد: خربزه میخواهم . پیغمبر دست مبارك در زیر کش(2) فرا برده ، بجانب آسمان جنبشی داد ، اینوقت مردی بادید آمد که دادن بر زده بود ، در نزد پیغمبر دامن بگشود، دو بطيخ و دونار و دو بھی و دو سیب فرو گذاشت. رسول خدا تبسمی فرمود
وَ قَالٍ : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَكُمْ مِثْلَ خِيَارَ بَنِي إِسْرَائِيلَ يَنْزِلُ اليكم رَزَقَكُمْ مِنْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ .
فرمود: سپاس خداوندی را که شما را همانند بزرگان بنی اسرائیل ساخت و رزق شما را از جنات نعیم عطا فرمود. آنگاه حسن راگفت : از این اشیاء بخور
ص: 40
و برادر و پدر و مادر را بخوران و نصیبه ای از برای جدت بگذار ، پس حسن برفت و اهلبيت همواره از این اشیاء میحوردند . لكن بجای خود عود میکرد و کاسته نمی گشت ، گاهی که رسولخدای از این جهان برای دیگر تحویل داد ، بطيخ دیگر گون شد و چون آن را بخوردند ، دیگر عود نکرد. و چون فاطمه جهان را بدرود کرد ، نار متغیر شد، آن را بخوردند دیگر عود نکرد ، وچون امیرالمؤمنین درگذشت بهی را بخوردند دیگر بازنگشت حسین علیه السلام میفرماید : آن سیبها با من و برادرم حسن بود، چون حسن خواست برای دیگر شود ، آن سیب را که در فراز سر او بود ، متغیر دیدم ، بخوردم و دیگر باز نشد .
ابی محیص گوید: در کربلا ملازم جیش عمر بن سعد بودم ، چون عطش بر حسین غلبه کرد ، آن سیب را بر آورد و ببوئید ، چون شهید شد بشتافتم و چند که فحص کردم آن سیب را نیافتم و بانگی ازجماعتی گوش رد من شد ، ایشان را میدیدم لكن بدیشان نمیتوانستم رسيد :
إِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَلَذَّذَ بِرَوايِحِها عِنْدَ قَبْرِهِ عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ قِيَامِ النَّهَارِ
یعنی فریشتگان در بامدادان و چاشتگاهان از رایحه آن بهره مند میشوند و این حديث بروایات مختلفه دیده شده ، چنانکه ابوموسی در کتاب فضائل البتول که از مصنفات او است مینویسد که: جبرئیل دوسیب و دونار و دو بهی حسنین علیهما السلام را آورد و اهل بیت میخوردند وعود میکرد، بعد از وفات فاطمه نار و بهی متغیر شد و دو سیب با حسن و حسین بجای ماند
فَمَنْ زَارَ أَلِحُسَيْنٍ بِالْأَسْحَارِ مِنْ مُخِلصي شِيعَتِهِ ، وُجِدَ ريحَتَها .
یعنی هر کس از شیعیان مخلص حسین علیه السلام، سحرگاهان قبر مبارکش را زیارت کند ، استشمام بوی سیب خواهد نمود .
ص: 41
و دیگر در ثاقب المناقب بروایات معتبره مرقوم است که : رسولخدا بخانة فاطمه علیهما السلام در آمد و او را و شوهر او على علیه السلام را وپسرهای او حسن و حسین را باحاديث طويله بستود ، فاطمه عرض کرد: یا رسول الله ! حسن و حسین گرسنه بخفته اند ، فرمود : ای فاطمه برخیز و آن طبق را نزد من حاضر کن عرض کرد: طبقی در اینجا حاضر نیست
قَالَ : يَا فَاطِمَةُ قُومِي ، فَإِنَّ مَنْ أَطَاعَنِي أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصانِي فَقَدْ عُصِيَ اللَّهُ .
فرمود : بر خیزای فاطمه: آنکس که مرا اطاعت کند، اطاعت خدای کرده باشد و آنکس که بیفرمانی من کند، بیفرمانی خدای کرده است . پس فاطمه برخاست و از جایگاه نماز طبقی که از منديل(1) شامی زبر پوش داشت برداشته بنز در سولخدای فرو گذاشت ، آنحضرت فرمود : على را بخوان و حسن و حسین را از خواب بر انگیز و آن منديل را از طبق بیکسوی کنید ، در آنطبق نانی سفید مانند كمك شام و زبیبی چون زبيب طایف و خرمایی شبیه بعجوة(2) بود، پس اهلبیت را فرمود تا اكل نمایند.
و نیز در ثاقب المناقب مسطور است و سند بابوعبدالله علیه السلام منتهی میشود که: روزی در مدینه ابری بر آمد و نیکو بیارید، چون سحاب منقشع شد(3)، رسول خدا با جماعتی از اصحاب از مدينه بیرون شد و چون على حاضر نبود، لختی از آن سوی دروازه بنشست تا حاضر شود ، زمانی دیر نیامد، علي برسید
ص: 42
فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : هَذَا عَلَى قَدْ أَتَاكَ نَقِي ألکَفَينِ نَقِي الْكَعْبِ ، يَمْشِي کَمالأ ، وَ يَقُولُ صَوَاباً ، تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا يَزُولُ .
جبرئیل عرض کرد : یا رسول الله! اینك على است که از هر دنسی پاك و پاکیزه است، بنزد تو می آید و جز در طریق کمال نمی پوید و جز بطریق صواب نمیگوید ، کوه از جای میرود و او از جای نمیرود ، پیغمبر از جای برخاست و با دست مبارك روی او و بدن او را مسح کرد
وَ هُوَ يَقُولُ : أَنَا الْمُنْذِرُ وَ أَنْتَ ألهادي مِنْ بَعْدِي .
فرمود : منم پیغمبر ترساننده و توئی ای علی بعد از من هدایت کننده . در زمان خداوند این آیت مبارك بفرستاد :
« أَنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (1) »
پس پیغمبر برخاست و جبرئیل صعود فرمود. واینوقت دستی سفیدتر از ثلج(2) بادید آمد و ناری سبزتر از زمرد بنزد پیغمبر فرو گذاشت و بانك ضجیجی برخاست پیغمبر آن نار را بر گرفت و چند کرت با دندان بگزید، پس علی را داد و فرمود : بخور و دخترم فاطمه و فرزندانم حسن و حسین را بده . آنگاه روی با اصحاب کرد
وَ قَالٍ : أَيُّهَا النَّاسُ ! هَذِهِ هَدِيَّةُ مِنَ اللَّهِ إِلَى وَ إِلَى وَصِيِّي وَ إِلَى ابْنَتِي وَ إِلَى سِبْطَيْ ، فَلَوْ أَذِنَ اللَّهَ لِي أَنْ آتيکم مِنْهَا لَفَعَلْتُ ، فَاعذِروُني عَافَاكَ اللَّهُ .
فرمود، ایمردم این هدیه ایست که خداوند خاص من ووصی من و دختر من و فرزندان من فرستاده . اگر از برای شما سهمی بود انفاذ میداشتم، مرا معذور
ص: 43
دارید، خداوند شما را معفو داراد، سلمان عرض کرد: جان من فدای تو باد : این ضجيج(1) چه بود که گوشزد ماگشت ؟ فرمود : گاهی که این نار را از درخت چیدند، انشجر خدای را تسبیح گفت، عرض کرد: تسبیح شجر چیست؟
قَالَ : سُبْحَانَ مَنْ سَبَّحَتْ لَهُ الشَّجَرَةِ النَّاضِرَةُ ، سُبْحَانَ رَبِّيَ الْجَلِيلُ ، سُبْحَانَ مَنْ قَدَحٍ أَغْصَانِهَا النَّارِ الْمُضِيئَةِ ، سُبْحَانَ رَبِّيَ الْكَرِيمِ .
یعنی پاکیزه و منزه است کسی که تسبیح میکند از برای او درخت سبز، و منزه است از جمیع ناستودگی پروردگار بزرك من ، و منزه است کسی که آتش تابناك از شاخهای شجر سبز برافروخت(2) و منزه است پروردگار کریم من، و روایت کرده اند که این کلمات تسبيح مريم عليها السلام است
و دیگر در مدينة المعاجز سند بعلي علیه السلام منتهی میشود میفرماید: رسولخدا بمنزل من در آمد و فرمود : از چیز خوردنی چه داری؟ گفتم: سوگند بآنکس که بزرگوار داشت تورا باکرام خود، سه روز میگذرد که من و فاطمه و حسن وحسين طعام نخورده ایم. فرمود: ای فاطمه، داخل شو این خانه را و نگران شو، مگر چیزی بیابی، در ساعت برخاست و عرض کرد: یارسول الله! داخل شوم؟
فَقَالَ : ادخُلى بِسْمِ اللَّهِ .
فاطمه میفرماید: داخل شدم و طبقی از خرما وقدحی آکنده از ثرید دیدم(3) آنجمله را حمل داده بحضرت رسول آوردم
فَقَالَ : أَ فَرَأَيْتَ الرَّسُولُ الَّذِي حَمْلُ هَذَا الطَّعَامِ ؟
فرمود: آیا دیدی فرشته ایرا که حمل این طعام نمود؟ گفتم بلی، فرمود:چگونه
ص: 44
بود؟ عرض کردم : بین سرخی و سبزی و زردی
فَقَالَ : كُلُّ خَطِّ مِنْ جَنَاحِ جَبْرَئِيلَ مُكَلَّلُ بِالدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ .
فرمود : این جمله خطوط بال جبرئیل است که با مروارید و یاقوت ترصیع یافته ، پس همگان از آن ثرید بخوردیم تا بی نیاز شدیم.
و دیگر در کتاب جامع الاخبار از رسولخدا روایت میکند که فرمود: هر که قرائت کند «بسم الله الرحمن الرحیم» را در بهشت از برای او هشتاد هزار قصر از یاقوت سرخ بنیان میکنند، و در هر قصری هشتاد هزار خانه از مروارید سفید بر می آورند و در هر بیتی(1) هفتاد هزار سریر از زبرجد سبز(2) میگذارند ، و در فراز هر سریری هفتاد هزار فراش از سندس و استبرق(3)میگسترند، و بر آنفراش زوجه ایست از حور العين، و از برای آن حوراء هفتاد هزار گیسوان است مكلل بدر و یاقوت و بر گونه راست او « محمد رسول الله» مرقوم است و بر گونه چپ «علی ولی الله» و بر جبین اوحسن و برذقن(4) او حسين نگاشته است ولبهای او مشغول بقرائت «بسم الله الرحمن الرحيم»
راوی میگوید: عرض کردم: یارسول الله از برای کیست این کرامت
قَالَ : لمَنْ يَقُولُ بِالْحُرْمَةِ وَ التَّعْظِيمِ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ .
و دیگر اهل سنت در جزو ثالث از كتاب حلية الأولياء بروایت ابو نعیم سند بحذيفة الیمان میرسانند که میگوید: مادر من مرا گفت: چندگاه است که پیغمبر را دیدار نکرده باشی؟ گفتم: مرا با پیغمبر عهدی نیست، چه خاطری رنجیده داشتم گفت : چرا؟ گفتم ایمادر مرادست بازدار، امشب بحضرت او ميروم و نماز مغرب را با او میگذارم
ص: 45
و مسئلت میکنم که از برای من و از برای تو استغفار کند، شامگاه برفتم و با او نماز مغرب بگذاشتم و ببودم تا نماز عشا بگذاشت و چون از مسجد بیرون شد در عرض راه دیدم کسی با او سخن میکند، لختی باز پس شدم، چون سخن او بنهایت شد، با او نزديك رفتم بدانست کسی از قفای او است ، فرمود، کیستی؟ گفتم :حذيفه فرمود:چه حاجت داری صورت حال را بعرض رسانیدم، استغفار کرد از برای من و از برای مادرم، آنگاه فرمود: ایحذيفه دیدی ان عارض را که در عرض راه بر من در آمد گفتم بلی، فرمود: ملکی بود هرگز زمین فرود نشده است، این ساعت اذن گرفت از خداوند و سلام من آمد.
وَ بَشَّرَنِی أَنَّ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ وَ أَنَّ فَاطِمَهَ سَیِّدَهُ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ .
و بشارت داد مرا که حسن و حسین سید جوانان اهل بهشت وفاطمه سیده زنان اهل بهشت است .
و دیگر از ابی عبدالله علیه السلام مرویست
قَالَ : إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُ الْمُؤْمِنِ الْحَنْجَرَةِ ، وَ أَهْوَى مِنِ الْمَوْتِ بِيَدِهِ اليها ، یرى قُرَّةُ عَيْنٍ وَ يُقَالُ لَهُ : انْظُرْ عَنْ يمينيك ، فيری رَسُولَ اللَّهِ وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، فَيَقُولُونَ : إِلَيْنَا إِلَى الْجَنَّةِ .
میفرماید ، گاهی که جان مرد مؤمن بگلوگاه رسید و ملك الموت بروی در آمد، او را بینشی بدست میشود و گفته میشوداز برای او که: بجانب راست نظر کن، چون نگران میگردد، رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین را دیدار میکند که میفرمایند، باما بسوی بهشت روان شو، آنگاه فرمود:
ص: 46
وَ اللَّهُ بَلَغَتْ رُوحَ عَدُوِّنَا إِلَى صَدْرِهِ ، فَأَهْوَى مَلَكُ الْمَوْتِ بِيَدِهِ إِلَيْهَا ، لَا بُدَّ أَنْ يُقَالَ : انْظُرْ عَنْ يَسارِکَ فَیَری مُنکِراً وَ نَکیراً یُهَدِدانِه بِالْعَذَابِ
سوگند با خدای ، گاهی که روح دشمن ما بسینه میرسد ، ناچار او را میگویند : بجانب چب نظاره کن، چون نگران میگردد ، نکیر و منکر را می بیند که او را تهدید بعذاب مینمایند
و دیگر شرف الدین نجفی در کتاب تاويل الايات الباهرة في العترة الطاهرة سند بعبدالله عجلان السكونی میر ساند میگوید: از ابوجعفر علیه السلام شنیدم
يَقُولُ : يَبِيتُ علی وَ فاطمه حُجْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَقْفُ بَيْتِهِمْ عَرْشِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ فِي قَعْرِ بُيُوتِهِمْ فَرَّجْتَ مَكشُوطَة إِلَى ألعَرشِ مِعْرَاجُ أَ لِوَحْيِ وَ الْمَلَائِكَةِ تَنْزِلُ عَلَيْهِمْ بِالْوَحْيِ صَبَاحاً وَ مَسآءً وَ كُلَّ سَاعَةٍ وَ طَرْفَةَ عَيْنٍ ، واللائكة لَا يَنْقَطِعُ فَوجُهُم ، فَوْجُ یَنزِلُ وَ فَوْجُ یَصعَدُ
می فرماید : بخفتند علی و فاطمه در حجره رسول خدا و حال آنکه سقف خانه ایشان عرش خداوند بود و در قعر بيوت ایشان راهی بسوی عرش که معراج وحی است گشاده است(1) و فرشتگان فرود میشدند ابلاغ وحی را برایشان میکردند در هر صبح و شام ، بلکه در هر ساعت و طرفة عينى(2) و افواج ملائکه منقطع نمیشدند،فوجی فرود میشدند و فوجی صعود میدادند .
ص: 47
وَ إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعَالی كَشَفَ لإِبراهِيمَ عَلَيهِ السَّلاَمُ عَنِ السَّموَاتِ حَتّی أَبْصَرَ الْعَرْشَ وَ زَادَ اَللَّهُ فِي قُوَّةِ نَاظِرِهِ وَ أَنَّ اَللَّهَ زَادَ فِي قُوَّةِ نَاظِرِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيِّ وَ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِم وَ كَانُوا يُبْصِرُونَ اَلْعَرْشَ وَ لاَ يَجِدُونَ لِبُيُوتِهِمْ سَقْفاً غَيْرَ اَلْعَرْشِ و بُيُوتُهُمْ مُسَقَّفَةٌ بِعَرْشِ اَلرَّحْمَنِ وَ مَعارِجُ الملائِكَةِ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِاذْنِ رَبِّهِم مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلاَمٌ قَالَ قُلْتُ: مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قَالَ بِكُلِّ أَمْرٍ! فَقُلْتُ: هَذَا اَلتَّنْزِيلُ؟ قَالَ نَعَمْ.
یعنی خداوند تبارك و تعالی آسمانها را مکشوف داشت از برای ابراهيم، و بزیادت کرد بینش او را تاعرش خدای را بدید، و نيرو داد بینش محمد و على و فاطمه و حسن و حسین را که دیدار میکردند عرش را ، و از برای بيوت خود جز عرش رحمن سقفی نمیدیدند و جبرئیل و فریشتگان بفرمان خداوند، در بیوت ایشان از برای هر امری مختلف(1)بودند، عبدالله بن عجلان عرض کرد:
مِنْ کُلّ أَمْرٍ . فرمود: بکُلّ اَمرٍ.
گفت : قرآن بدینسان نازل شد؟ فرمود: بلی.
و دیگر بروایات معتبره از رسولخدا مرویست .
قَالَ : لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ ، كَشَفَ لَهُ عَنْ بَصَرِهِ ، فَنَظَرَ إِلَى جَانِبِ الْعَرْشِ نُوراً ، فَقَالَ : إِلَهِي وَ سَيِّدِي ! مَا هَذَا النُّورُ قَالَ :
ص: 48
يَا إِبْرَاهِيمُ! هَذَا مُحَمَّدٌ صَفِيِّي، فَقَالَ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي! أَرَى إِلَى جَانِبِهِ نُوراً آخَرَ فَقَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! هَذَا نور عَلِيٌّ نَاصِرُ دَيْنِي، قَالَ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي! أَرَى إِلَى جَانِبِهِمَا نُوراً ثَالِثاً؟ یلی النور ین قَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! هَذِهِ فَاطِمَةُ تَلِي أَبَاهَا وَ بَعْلَهَا، فَطَمْتُ مُحِبِّيهَا مِنَ النَّارِ. قَالَ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي! أَرَى نُورَيْنِ يَلِيَانِ الثَّلَاثَةَ الْأَنْوَارَ؟ قَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! هَذَانِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يَلِيَانِ أَبَاهُمَا وَ أُمَّهُمَا وَ جَدَّهُمَا . قَالَ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي! انی أَرَى تِسْعَةَ أَنْوَارٍ أَحْدَقُوا بِالْخَمْسَةِ الْأَنْوَارِ؟ قَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، وَ مُحَمَّدٌ وَلَدُ عَلِيٍّ، وَ جَعْفَرٌ وَلَدُ مُحَمَّدٍ، وَ مُوسَى وَلَدُ جَعْفَرٍ، وَ عَلِيٌّ وَلَدُ مُوسَى، وَ مُحَمَّدٌ وَلَدُ عَلِيٍّ، وَ عَلِيٌّ وَلَدُ مُحَمَّدٍ، وَ الْحَسَنُ وَلَدُ عَلِيٍّ، وَ مُحَمَّدٌ وَلَدُ الْحَسَنِ، الْقَائِمُ الْمَهْدِي
میفرماید: خداوندجلیل از برای ابراهیم خلیل کشف حجبات فرمود(1) تا در کنار عرش رحمن نوری نگریست، عرض کرد: الهی این نور چیست؟ خطاب رسید که: ای ابراهیم این نور محمد صفی من است، عرض کرد: در کنار آن بنوری دیگر نگرانم، فرمود : آن نور علی ناصر دین منست، عرض کرد: در جنب اینده نور نیز نوری نمایان است ، فرمود : آن فاطمه است که در پهلوی پدر و شوهر در آمده است و او است که دوستان خود را از آتش دوزخ باز میدارد، عرض کرد: دو نور دیگر در پهلوی این سه نور رخشنده و رخشان است، فرمود: آن حسن و حسین است که در پهلوی پدر و مادر و جد خود آشکارند ، عرض کرد: الهى بنه نور دیگر
ص: 49
نگرانم که دیدها بدین انوار خمسه دوخته اند، فرمود: ای ابراهیم، اول ایشان علی بن الحسین و دیگر محمد بن على و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی ومحمد علی و علی بن محمد و حسن بن علی و محمد بن حسن، که او است قائم و مهدی صلوات الله عليهم اجمعين، پس ابراهیم عرض کرد:
قَالَ : إِلَهِی وَ سَیِّدِی أَرَی عِدَّة أَنْوَارٍ حَوْلَهُمْ لاَ یُحْصِی عِدَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْتَ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ هَؤُلاَءِ شِیعَتُهُمْ وَ مُحِبُّیهُمْ قَالَ إِلَهِی وَ بِمَا یُعْرَفُون شِیعَتُهُمْ وَ مُحِبُّیهُمْ قَالَ یا ابراهیم بِصَلوة َ اَلْخَمْسِینَ وَ اَلْجَهْرِ بِبسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ وَ اَلْقُنُوتِ قَبْلَ اَلرُّکُوعِ وَ سَجْدَهِ اَلشُّکْرِ وَ اَلتَّخَتُّمِ بِالْیَمِینِ قَالَ إِبْرَاهِيمُ: اللَّهُی اجْعَلْنِي مِنْ شِيعَتِهِمْ وَ مُحِبِّيهِمْ، قَالَ: قَدْ جَعَلْتُكَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِيهِ: « وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ، «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ(1) »
ابراهیم عرض کرد : ای پروردگار من ! در اطراف این انوار نورهای بیرون از شمار می بینم که جز خداوند کس احصای آن نتواند. فرمود: اینان شیعه ایشان و دوستان ایشانند، عرض کرد: بچه چیز شناخته شوند شیعیان و دوستان ایشان فرمود : به پنجاه رکعت نماز واجب و مستحب شبانروزی و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم و قرائت قنوت قبل از رکوع و سجده شکر و پوشیدن انگشتری بدست راست ، عرض کرد: ای پروردگار من! مرا از شیعیان و دوستان ایشان بحساب گیر، فرمود: در شمار شیعیان ایشان باش، پس خداوند این آیت مبارك را بدین معنی فرستاد
« وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ- إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ »
ص: 50
مفضل بن عمران میگوید: چون ابوحنیفه احساس مرك کرد، این حدیث را روایت نمود و سر بسجده گذاشت و از جهان برفت .
شرف الدین نجفی در کتاب تأويل الآيات الباهرة في العترة الطاهرة باسناد خود از جابر بن یزید جعفی حدیث میکند که از جعفر صادق علیه السلام از تفسیر این آیه مبارکه سؤال کردم، آنحضرت اینحدیث را بشرحی که نگارش یافت ، ذکر فرمود تا آنجا که ابراهیم عرض کرد: الهی مرا از شیعیان امیر المؤمنين محسوب دار .
و دیگر از اصبغ بن نباته مرویست میگوید: بر امير المؤمنين علیه السلام در آمدم حسن و حسین در نزد او حاضر بودند و آنحضرت ایشان را نظاره میکرد بنظری شديد ؛ عرض کردم: خداوند ایشان را بر تو مبارك گرداند و هر دو آن را بآمال(1) خویش برساند، سوگند باخدای نگرانم که زمانی دراز بدیشان نگرانی
فَقَالَ : نَعَمْ یَا أَصْبَغُ ذَکَرْتُ لَهُمَا حَدِیثاً.
همانا از ایشان حدیثی فرایاد من آمد ، عرض کردم : جان من فدای تو باد، مرا حديث کن .
قال : كُنْتُ فِي ضَيْعَةٍ لِي فَأَقْبَلْتُ نِصْفَ النَّهَارِ فِي شِدَّةِ الْحَرِّ وَ أَنَا جَائِعٌ، فَقُلْتُ لِابْنَةِ مُحَمَّدٍ : أَ عِنْدَكِ شَيْ ءٌ نطْعمُهُ؟ فَقَامَتْ لِتُهَيِّا لِي شَيْئاً، حَتَّى إِذَا ْقلَتُّ مِنَ الصَّلَوةِ، قَدْ أَحْضَرَتْ فأَقْبَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ حَتَّى جَلَسَا فِي حَجْرِهَا، فَقَالَتْ لَهُمَا: یا ابنی مَا حَبَسَكُمَا وَ أَبْطَأَكُمَا
قَالا: حَبَسَنَا رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ الْحَسَنُ : أَنَا کُنْتُ فِی حَجْرِ رَسُولِ اللهِ وَ قال الْحُسَیْنُ : انا کُنتُ فِی حَجْرِ جَبْرَئِیلَ فَکُنْتُ أَنَا أَثِبُ مِنْ حَجْرِ رَسُولِ اللهِ إِلَی حَجْرِ جَبْرَئِیلَ وَ کَانَ الْحُسَیْنُ : یَثِبُ
ص: 51
مِنْ حَجْرِ جَبْرَئِیلَ إِلَی حَجْرِ رَسُولِ اللهِ حَتَّی إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ ، قَالَ جَبْرَئِیلُ قُمْ فصلی فإِنَّ الشَّمْسَ قَدْ زَالَتْ ، فَعَرَجَ جَبْرَئِیلُ إِلَی السَّمَاءِ، فقَامَ رَسُولُ اللهِ حَتَّى إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ، قَالَ جَبْرَئِيلُ : قُمْ فَصَلِّ، فإِنَّ الشَّمْسَ قَدْ زَالَتْ، فَعَرَجَ جَبْرَئِيلُ إِلَى السَّمَاءِ، فقَامَ رَسُولُ اللَّهِ يُصَلِّي، فَجِئْنَا
امير المؤمنین میفرماید: در ضیعه خویش بودم(1) و روز را بنیمه بردم وحدت گرما بشدت بود و من سخت گرسنه بودم، دختر پیغمبر راگفتم: آیا چیزی برای اكل توانی بدست کرد؟ بر خاست تا ساختگی کند، این وقت هنگام نماز برسید ، حسن و حسین در آمدند و بنشستند ، فاطمه گفت: دیر می آئید، شما را که باز داشت ؟ عرض کردند: رسولخدا و جبرئیل، حسن گفت : من در کنار رسول خدا بودم و حسین عرض کرد: من در کنار جبرئیل بودم ، حسن فرمود: من از دامن رسول خدا خویش را بدامن جبرئیل افکندم، حسین فرمود: من از دامن جبرئیل بدامن رسولخدا جستن نمودم تا گاهی که آفتاب بزوال رسید، جبرئیل عرض کرد: یارسول الله! برخیز و نماز بگذار ، چه آفتاب بزوال رسید، این بگفت و بجانب آسمان عروج داد، لاجرم رسولخدای از برای نماز برخاست و ما حاضر خدمت شدیم ، اصبغ بن نباته عرض کرد: یا امیر المؤمنين حسن و حسین جبرئیل را بکدام صورت دیدار کردند؟ فرمود بهمان صورت که بر رسولخدا نازل میشود، آنگاه فرمود: چون وقت نماز برسید، بیرون شدم و بارسولخدای نماز گذاشتم، گاهی که رسولخدای از نماز فراغت یافت.
فقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي كُنْتُ فِي ضَيْعَةٍ لِي فَجِئْتُ نِصْفَ النَّهَارِ وَ أَنَا جَائِعٌ، فَسَأَلْتُ ابْنَةَ مُحَمَّدٍ هَلْ عِنْدَكِ شَيْ ءٌ فتُطْعِمِنیهِ؟ فَقَامَتْ لِتُهَيِّا شَيْئاً، حَتَّى أَقْبَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ حَتَّى جَلَسَا فِي حَجْرِ أُمِّهِمَا فَسَأَلَتْهُمَا: مَا
ص: 52
أَبْطَأَكُمَا وَ مَا حَبَسَكُمَا عَنِّي؟ فَسَمِعْتُهُمَا يَقُولَانِ: حَبَسَنَا رَسُولُ اللَّهِ و جبرئیل فَقالْتُ: و كَيْفَ حَبَسَكُمَا جَبْرَئِيلُ وَ رَسُولُ اللَّهِ ؟ فَقَالَ الْحَسَنُ : كُنْتُ أَنَا فِي حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ وَ الْحُسَيْنُ فِي حَجْرِ جَبْرَئِيلَ فَكُنْتُ أَنَا أَثِبُ مِنْ حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى حَجْرِ جَبْرَئِيلَ، وَ الْحُسَيْنُ يَثِبُ مِنْ حَجْرِ جَبْرَئِيلَ إِلَى حَجْرِ رَسُولِ اللَّه . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : صَدَقَ ابْنَايَ مَا زِلْتُ أَنَا وَ جَبْرَئِيلُ نَزْهُوا بِهِمَا مُنْذُ أَصْبَحْنَا إِلَى أَنْ زَالَتِ الشَّمْسُ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فبِأَيِّ صُورَةٍ كَانَا يَرَيَانِ جَبْرَئِيلَ ؟ فَقَالَ: فی ِالصُّورَةِ الَّتِي كَانَ يَنْزِلُ فِيهَا عَلَيَّ
امير المؤمنين علیه السلام اینقصه را بشرحیکه بفارسی ترجمه شد، بعرض رسولخدای رسانید، آنحضرت فرمود: پسرهای من براستی سخن کردند، من و جبرئیل از بامداد تا گاهی که شمس بزوال رسید، باحسن و حسین مشغولبودیم
على عرض کرد: حسن و حسین بچه صورت جبرئیل رادیدار میکردند؟ فرمود: بهمان صورت که بر من نازل میشود .
و دیگر در بستان الواعظین از محمد بن ادریس مرویست میگوید : در مکه معظمه یکتن از اساقفه(1) نصاری را دیدار کردم که مشغول طواف بود، گفتم: تو را چه افتاد که از دین پدران دست باز داشتی(2) گفت: دینی نیکوتر از آن اختیار کردم ، گفتم: چه دانستی که نیکوتر است؟ گفت: وقتی سفردریا کردم، کشتی من در وسط
ص: 53
بحر بشکست، از قضا پاره چوبی مرا بدست شد و بدستیاری موج بجزيره رسیدم و آنجزیره از اشجار بالیده(1)و اثمار پسندیده آکنده بود، خدای را سپاس گفتم و باخود اندیشیدم که از میوه ایندرختها میخورم تا خداوند فرج برساند، چونشب در آمد و سیاهی جهان را فرو گرفت، بدرختی بلند بر آمدم تا از جانوران درنده آسیبی نه بینم و در شاخی انبوه بخفتم، چونشب بنیمه رسید دابه ای بر زبر آب دیدار شد که خدای را تسبیح همیکرد و همیگفت ،
لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارِ ، مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ النَّبِيَّ الْمُخْتَارِ ، عَلِيُّ ابْنِ ابیطالب سَیفُ اللَّهُ عَلَى الْكُفَّارِ ، فاطمه وَ بَنَوْهَا صَفْوَةَ الْجَبَّارِ ، عَلَى مُبغِضيهِم لَعْنَةُ الْجَبَّارِ ، وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ ألقَرارُ .
همچنان اینکلمات را بتكرار همی قرائت کرد تا سفیده صبح بدمید ، اینوقت گفت :
لا إِلهَ الَّا اللَّهُ صَادِقَ الْوَعْدِ وَ ألوَعيدِ ، مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ الْهَادِي الرَّشِيدُ ، عَلِيُّ ذُو الْبَأْسِ الشَّدِيدِ ، وَ فاطِمه وَ بَنَوْهَا خِيَرَةً الرَّبِّ ألحَميدِ ، فَعَلَى مُبغِضيهِم لَعَنَهُ الرَّبِّ الْمَجِيدِ .
این بگفت و بکنار آمد، نگران شدم سر او چون سر نعامه(2) دیدم و چهره اش چون چهره انسان بود و دست و پایش بکردار قوائم(3) شتر بود و دمی بسان دم ماهی داشت، سخت بترسیدم و بیکسوی شدم، گفت: بجای باش و اگرنه تورا زنده نمیگذارم، ناچار ایستاده شدم، گفت: چه مذهب داری؟ گفتم: بر دین نصار ایم، گفت: وای بر تو! مسلمانی گیر، هماناوارد بر مسلمانان جن شدی که جز مسلمان کس از ایشان جان
ص: 54
نبرد، گفتم : چگونه مسلمان شوم ؟ گفت : بگو:
أَشْهَدُ أَنْ لَا اله الَّا اللَّهِ وَ أَنْ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ .
بگفتم، گفت: تمام کن اسلام خود را بموالات علی بن ابیطالب و اولاد او و صلوات فرست بر ایشان و برائت بجوی از اعدای ایشان. از وی پذیرفتم و گفتم کدام کس این دین و آئین را بشما آورد؟ گفت: جماعتی از مادر نزد رسولخدای حاضر شدند، شنیدند که آنحضرت می فرماید: در روز قیامت بهشت می آید و ندا در میدهد و بزبان فصیح میگوید:
يَا إِلَهِي ! قَدْ وَعَدْتَنِي تَشُدُّ أَرْكَانِي وَ تزیيني .
ای پروردگار من! مرا وعده نهادی که ارکان مرا مشید فرمائی و مرا بزینت کنی.
فَيَقُولُ أَ لَجَلِيلِ جَلَّ جَلَالُهُ : قَدْ شَدَّدْتُ أَرْكَانِكَ وَ زِينَتُكَ بِابْنَةِ حَبِيبِي فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ بَعْلِهَا عَلِيِّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ وَابنَیهما الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ التِّسْعَةُ مِنْ ذُرِّيَّةِ أَ لِحُسَيْنٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ .
خداوند خطاب فرمود : که من أركان تو را محکم کردم و تو را مزین ساختم بدختر حبیب خود فاطمه زهرا و شوهرش علی بن ابیطالب و پسرهایش حسن و حسين ونه تن از فرزندان حسين. اینوقت اندابه گفت : در این جزیره توقف میکنی یا بوطن خویش میروی؟ گفتم : مراجعت میکنم ، گفت : بباش تا کشتی برسد، چون کشتی بر سید بر نشستم و روان شدم، در کشتی دوازده تن نصاری بود، چون قصه خویش بگفتم ، همگان مسلمان شدند.
و دیگر در ثاقب المناقب از ام ایمن مرویست میگوید : روزی خواستم حاضر حضرت خاتون خود فاطمه زهرا علیها السلام شوم، چون بدرخانه رسیدم ، در را بسته
ص: 55
دیدم ، از شكاف در نگران شدم ، فاطمه در خواب بود و دست آسيا بيعاملی بخویشتن دور میزد وطحن گندم مینمود و گاهواره حسين بخويشتن جنبش میکرد و جنباننده دیدار نبوده دستی نزديك بدست فاطمه تسبیح میکرد ، مرا سخت شگفت آمداز آنجا باز شدم و بحضرت رسول آمدم وصورت حال بعرض رسانیدم .
فقال : یَا أُمَّ أَیْمَنَ اعْلَمِی أَنَّ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءَ صَائِمَةٌ وَ هِیَ مُتْعَبَةٌ وَ الزَّمَانُ قَبض(1) فَأَلْقَی اللَّهُ عَلَیْهَا النُّعَاسَ فَنَامَتْ فَسُبْحَانَ مَنْ لَا یَنَامُ فَوَکَّلَ اللَّهُ مَلَکاً یَطْحَنُ عَنْهَا قُوتَ عِیَالِهَا وَ أَرْسَلَ مَلَکاً آخَرَ یَهُزُّ مَهْدَ وَلَدِهَا الْحُسَیْنِ لِئَلَّا یُزْعِجَهَا عنْ نَوْمِهَا وَ وَکَّلَ اللَّهُ تعالی مَلَکاً آخَرَ یُسَبِّحُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَرِیباً مِنْ کَفِّ فَاطِمَةَ ثَوَابُ تَسْبِیحِهِ لَهَا لِأَنَّ فَاطِمَةَ لَمْ تَفْتُرْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ عز و جل فَإِذَا نَامَتْ جَعَلَ اللَّهُ ثَوَابَ تَسْبِیحِ ذَلِکَ الْمَلَکِ لِفَاطِمَةَ
رسول خدا فرمود : ای ام ایمن ! دانسته باش که فاطمه زهرا روزه دار است و سخت تعب ناك(2) بود ، خداوند خواب را بر او گماشت تا بخفت و ملکی را فرمان کرد تا دست آس او را بگردانید(3) وگندم او را از برای قوت(4) عيال او آرد نمود . و ملك دیگر را بفرمود تا مهد حسین را جنبش داد تا مبادا از خواب انگیخته شود و فاطمه را از خواب برانگیزاند و چون از ذکر خدا هیچگاه فاطمه را فتوری(5) انباز نشود ، خداوند فريشتۂ دیگر گماشت تاگاهی که فاطمه بخواب شود ، نزديك بدست او خدای را تسبیح کند و ثواب آن خاص فاطمه باشد.
ص: 56
ام ایمن عرض کرد : یا رسول الله ! کدام فریشته دست آس را بگردانید و مهد را بجنبانید و خدای را تسبیح گفت ؟ رسول خدای تبسم فرمود
وَ قَالٍ : أَمَّا الطَّحَّانِ ، فَهُوَ جَبْرَائِيلُ ، وَ أَمَّا الَّذِي یَهُزُ مَهْدُ الْحُسَيْنِ فَهُوَ مِيكَائِيلُ ، وَ أَمَّا الْمُسَبِّحَ فَهُوَ إِسْرَافِيلَ .
و دیگر در مدينة المعاجز از حسین بن علی علیهما السلام مرویست
قَالَ : أَتَيْتَ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ ، فَرَأَيْتُ أَبَى بْنِ کَعب جَالِساً عِنْدَهُ فَقَالَ جَدْيُ : مَرْحَباً بِكَ يَا زین السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ .
میفرماید : رفتم بنزد جدم رسولخدا، دیدم ابی بن کعب در نزد او نشسته است چون مرا دید، فرمود: ترحيب باد تورا ای زینت آسمانها و زمین! ابی بن کعب عرض کرد: یارسول الله! آیا جز تو کسی زینت آسمانها و زمینها تواند بود ؟
فَقَالَ النَّبِيُّ : يَا أُبَيِّ بْنِ كَعْبٍ ، وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً ، إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنُ عَلِيٍّ فِي السَّمَوَاتِ أَعْظَمُ مِمَّا هُوَ فِي الْأَرْضِ وَ أَسَمِّهِ مَكْتُوبُ عَنْ یَمينِ ألعَرشِ، إِنَّ أُ لِحُسَيْنٍ مِصْبَاحُ الْهُدَى وَ سَفِينَةِ النَّجَاةِ.
رسول خدای فرمود: ای ابی بن کعب؛ سوگند بآنکس که مرا براستي مبعوث فرمود ، حسين بن علی در آسمانها عظیم تر از آنست که در زمین است ، و اسم او در طرف راست عرش مکتوب است که : حسین مصباح هدى وسفینه نجات است(1)
ابی بن کعب میگوید : آنگاه پیغمبر دست حسین را بگرفت
وَ قَالَ : یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ هَذَا اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ أَلاَ فَاعْرِفُوهُ وَ فَضِّلُوهُ
ص: 57
كَمَا فَضَّلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجِلَ ، فَوَ اَللَّهِ لَجَدُّهُ عَلَی اَللَّهِ أَکْرَمُ مِنْ جَدِّ یُوسُفَ ابْنِ یَعْقُوبَ هَذَا اَلْحُسَیْنُ جَدُّهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ جَدَّتُهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ أُبوهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ أخوهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ عَمُّهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ عَمَّتُهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ خَالُهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ خَالَتُهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ مُحِبُّوهُ وَ مُحِبُّو هِمْ فِی اَلْجَنَّهِ .
رسولخدا فرمود : ای مردمان این حسین بن علی است، او را بر کاینات تفضيل گذارید ، چنانکه خداوند تفضیل گذاشت ، سوگند با خدای که جد او در نزد خداوند گرامی تر است از جد يوسف بن يعقوب . این حسین است جد او محمد مصطفی در بهشت است ، وجده او خدیجه کبری در بهشت است ، و مادر او فاطمه زهرادر بهشت است و پدر او على مرتضی در بهشت است ، و برادر او حسن مجتبی در بهشت است ، و عم او جعفر طیار در بهشت است ، و عمه او ام هانی در بهشت است ، و خال او ابراهیم در بهشت است ، وخاله او رقيه در بهشت است ، و دوستان او و دوست داران دوستان او در بهشت اند .
و دیگر ابن بابویه سند بابی ذر غفاری رضي الله عنه میرساند که فرمود : از رسولخدا شنیدم که فرمود :
اِفْتَخَرَ إِسْرَافِیلُ عَلَی جَبْرَائِیلَ علیهماالسلام قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْکَ فقَالَ وَ لِمَ أَنْتَ خَیْرٌ مِنِّی قَالَ : لِأَنِّی صَاحِبُ اَلثَّمَانِیَهِ حَمَلَهِ اَلْعَرْشِ وَ أَنَا صَاحِبُ اَلنَّفْخَهِ فِی اَلصُّورِ وَ أَنَا أَقْرَبُ اَلْمَلاَئِکَهِ إِلَی اَللَّهِ عز و جل فقَالَ له جَبْرَئِیلُ أَنَا خَیْرٌ مِنْکَ فَقَالَ اسرافیل و بِمَا أَنْتَ خَیْرٌ مِنِّی قَالَ لِأَنِّی أَمِینُ اَللَّهِ عَلَی وَحْیِهِ وَ رَسُولُهُ إِلَی اَلْأَنْبِیَاءِ وَ اَلْمُرْسَلِینَ
ص: 58
وَ أَنَا صَاحِبُ اَلْخُسُوفِ وَ القرون وَ مَا أَهْلَکَ اَللَّهُ أُمَّهً مِنَ اَلْأُمَمِ إِلاَّ عَلَی یَدَیَّ
میفرماید : اسرافیل از در مفاخرت جبرئیل را گفت : من از تو نیکو ترم ، گفت : از چه روی ؟ گفت : منم آنکس که نفخه در صور میدمد ، و منم آنکس که در حضرت خداوند قربت من از فریشتگان افزون است ، جبرئیل گفت : برتری مرا است ، زیرا که من امین وحی خداوندم بر رسول او و بر تمامت انبیای مرسلین ، و منم صاحب خسوف وقرون(1) ومنم آنکس که هلاك نکردند هیچ امتی را از امم جز بدست من
قَالَ : فَاخْتَصَمَا إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمَا : اسکُتا فَوَعِزَتي وَ جَلَالِي لَقَدْ خُلِقَتْ مَنْ هُوَ خَيْرُ مِنْكُمَا ، قَالَا : یا رَبِّ ، أَوْ تَخْلُقُ مَنْ هُوَ خیر مِنَّا وَ نَحْنُ خُلِقْنَا مِنْ نُورٍ ؟! فَقَالَ اللَّهُ : نَعَمْ ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى الْحُجُبِ الْقُدْرَةِ (2) : انکَشِفی فَانكَشَفَت ، فَإِذَا عَلَى سَاقِ الْعَرْشِ: « لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ ، وَ عَلَى وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ خَيْرِ الْخُلُقِ » فَقَالَ جَبرَئیلُ : یا رَبِّ ، فَأَسئَلُهُم بِحَقِّهِمْ عَلَيْكَ أَنْ تَجْعَلَنِي خَادِمُهُمْ، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى : قَدْ فَعَلْتُ ، فَجَبرائیلُ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ وَ إِنَّهُ لَخادِمُنا .
رسولخدا فرمود : این دو فریشته داوری بحضرت خداوند آوردند و خداوند ایشان را وحی فرستاد که : دم در کشید ، قسم بعزت و جلال من که از شما نیکو تر خلق کردم ، عرض کردند : آیا بیافریدي نیکوتر از ما و حال آنکه آفرینش ما
ص: 59
از نور است ؟! خداوند کشف حجب قدرت فرمود ، ایشان نگران شدند در ساق عرش دیدند نگاشته است : خدائی جز خداوند نیست ، و محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین بهترین خلق خداوندند . جبرئیل عرض کرد : ای پروردگار من! سوگند میدهم تورا بحق ایشان ، مرا خادم ایشان فرمای ، خداوند مسئلت او را باجابت مقرون داشت، لاجرم جبرئیل خادم ماست .
و دیگر در مدينة المعاجز از ابن مسعود روایت میکند در حدیثی طویل که : عمر بن سعد بر رسول خدای در آمد ، رنگ از چهره آنحضرت بپرید و در تلو(1)این حدیث حسين علیه السلام را خبر داد که اینک عمر بن سعد قاتل تو است .
ودیگر سید ابن طاوس در کتاب طرائف از مؤلفات حنابله که سند بابن عباس برده اند و همچنان صاحب در النظيم سند با بن عباس میرساند که فرمود : درحضرت رسولخدای حاضر شدم . فرزندش ابراهیم بر ران چپ جای داشت و حسین بن علی بر ران راست آن حضرت بود، گاهی این یك را بوسه می داد و گاهی آن دیگر را این هنگام جبرئیل در آمد و از رب جلیل وحی آورد
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : أَتَانِي جَبْرَئِيلُ مِنْ رَبِّي عَزَّ وَجِلَ ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ یَقْرَأُ عَلَیْکَ اَلسَّلاَمَ وَ یَقُولُ : لَسْتُ أَجْمَعُهُمَا لَكَ فَافْدِ أَحَدَهُمَا بِصَاحِبِهِ فَنَظَرَ النَّبِيُّ إِلَى إِبْرَاهِيمَ فبَكَى وَ نَظَرَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ فبَكَى ثم قَالَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ أُمُّهُ أَمَةٌ وَ مَتَى مَاتَ لَمْ يَحْزَنْ عَلَيْهِ غَيْرِي وَ أُمُّ اَلْحُسَيْنِ فَاطِمَةُ وَ أَبُوهُ عَلِيٌّ ابْنُ عَمِّي لَحْمِي وَ دَمِي وَ مَتَى مَاتَ حَزِنَتْ عَلَيْهِ ابْنَتِي وَ حَزِنَ علیه ابْنُ عَمِّي وَ حَزِنْتُ أَنَا أُوثِرُ حُزْنِي عَلَى حُزْنِهِمَا
ص: 60
يَا جَبْرَئِيلُ رضیت يُقْبَضُ إِبْرَاهِيمُ قَدْ فَدَيْتُ اَلْحُسَيْنَ بِهِ
رسول خدا فرمود : جبرئیل در رسید و مرا از رب جلیل سلام رسانید و گفت: خداوند این هر دو تن را از برای تو باقی نمی گذارد، یکی را فدای آن دیگر کن پیغمبر بجانب ابراهیم نگریست و سخت بگریست و بنظره دیگر حسین را بدید و اشکش بر چهره بدوید. آنگاه فرمود : مادر ابراهیم کنیزکی است، گاهی که او را مرك در رسد، جز من کسی محزون نگردد ، اما حسين مادرش فاطمه و پدرش علی پسر عم من و گوشت من وخون من است ، چون او را وفات برسد، دختر من فاطمه و پسر عم من على محزون گردند و مرا نیز حزن و الم فراگیرد، لاجرم من اختيار کردم حزن خود را بر حزن علی و فاطمه .
هان ای جبرئیل! رضا دادم بقبض روح ابراهيم وفدا کردم او را از برای حسین لاجرم بعد از سه روز ابراهیم وفات نمود ورسولخدا گاهی که حسین را دیدار میکرد او را بر سینه خویش میچفسانید و میبوسید ولب و دندان او را میمزید(1)
وَ قَالَ فَدَیْتُ مَنْ فَدَیْتُهُ بِابْنِی إِبْرَاهِیمَ.
می فرمود : فدا کرده شوم کسی را که فدای او کردم ابراهیم را
و دیگر در مدينة المعاجز مسطور است که: هند جگر خواره مادر معاویه صبح گاهی بخانه رسولخدای در آمد و عایشه را گفت : خوابی عجیب دوش دیدم مگر بتوانی بعرض رسول خدا برسانی و تعبیر آن را باز دانی و مرا آگهی دهی . همانا در خواب دیدم شمسی مشرق(2) که بر همه جهان مشرف بود ، و از آنشمس قمری بزاد که جهان را در نور خود فرا گرفت و از آن قمر دو ستاره روشن بزاد که از مشرق تا مغرب محفوف نور ایشان گشت(3). آنگاه سحابی تاريك چون
ص: 61
شبی مظلم بادید گشت و متولد شد از آن ابر سیاه ماری سیاه، و نرم نرم بسوی آندو ستاره همی رفت تا هر دو آن را بلعید و مردمان در حرمان آن دو ستاره تابان بگریستند و قرین حزن و اسف گشتند . عایشه این قصه را بحضرب رسول معروض داشت، رنگ رخسار آنحضرت دیگرگون گشت و سخت بگریست
وَ قَالٍ : يَا عَائِشَةُ ، أَمَّا الشَّمْسُ المُشرقَةُ فَأَنَا ، وَ أَمَّا الْقَمَرِ فَهُوَ فَاطِمَةَ ابْنَتِي ، وَ أَمَّا النَجمانِ فَهُوَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، وَ أَمَّا السَّحَابَةُ السَّوْدَاءِ فَهُوَ مُعَاوِيَةَ وَ أَمَّا ألحیة فَهُوَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ .
فرمود: اي عایشه آن آفتاب روشن منم، و آن ماه فاطمه دختر من است ، و آندو ستاره حسن و حسین اند ، و آن ابر سیاه معاویه است ، و آن مار سیاه یزید. عليه اللعنه است.
و دیگر در مدينة المعاجز مسطور است که : در یوم طف افواج جن طياره بحضرت حسین آمدند و عرض کردند : یا ابن رسول الله ما انصار توایم ، فرمان کن تا دشمنان تورا بتمامت عرضه هلاك و دمار داریم
فَقالَ لَهُمْ : إِنِّي لَا أُخَالِفُ قَوْلِ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ، حَيْثُ أَمَرَنِي بِالْقَدُومِ عَلَيْهِ عَاجِلًا، وَ إِنِّي الْآنَ قَدْ رَقَدَتْ سَاعَةٍ ، فَرَأَيْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ قَدْ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيَّ وَ قَالَ لِي : يَا حُسَيْنُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ قَدْ شآء أَنْ تَرَاكَ مَقْتُولًا مُلَطَّخاً بدمائك ، مَذْبُوحاً مِنْ قَفَاكَ وَقَدْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَرَى حَرَمَكَ سَبَايَا عَلَى أقطاب الْمَطَايَا ، وَ أَنِّي وَ اللَّهِ سَأَصْبِرُ حَتَّی یَحْکُمَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِین.
ص: 62
پاسخ داد جماعت جن را که : من بیفرمانی نکنم جد خود رسولخدا را ، چه فرمان کرد مرا که تعجیل کنم در این سفر ، و اینك بخفته بودم ، در خواب رسول خدای را دیدار کردم، مرا بر سینه خود بچفسانید و میان هر دو چشم مرا بوسه داد و فرمود: ای حسين خداوند میخواهد تورا کشته و در خون غلطیده و از قفا سر بریده بیند ، و زنان و دختران تو را چون اسيران بر شتران بی وطا نشانده دیدار کند ، لاجرم من بر حکم اوصابر و بر امر او شاکرم ، چه او نیکوتر آمر است
و دیگر ابن قولویه باسناد خود از عروة بن زبیر حدیث میکند
قَالَ قَالَ أبوذر : مَا مِنْ يَوْمِ الَّا تَعَرَّضَ رُوحَ الْحُسَيْنِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فتلتقيان.
میفرماید : روزی نمی گذرد که روح حسین بر روح رسولخدا در نیاید و با یکدیگر متلاقی نشوند
و دیگر ابن بابویه در علل باسناد خود حدیث میکند که : از صادق آل محمد پرسش کردند که اصحاب حسین چگونه نا پروا مرك را تلقی مینمودند؟
فَقالَ : إِنَّهُم کُشِفَ لَهُم الغِطاءُ حَتَّى رَأَوْا مناز لَهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ ، فَكَانَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ يَقْدَمُ عَلَى الْقَتْلِ لْيُبَادِرْ إِلَى حَوْرَاءَ يُعَانِقُهَا وَ إِلَى مَكَانِهِ إِلَى الْجَنَّةِ .
فرمود : از برای اصحاب حسین حجابها مكشوف گشت ، چنانکه جای خویش را در بهشت دیدار کردند، لاجرم مبادرت مینمودند . در قتل تا زود تر با حواری خود معانقه کنند و در بهشت فرود آیند
ص: 63
و دیگر ابن شهر آشوب روایت میکند که : غانم بن ام غانم با مادر خویش داخل مدينه گردید و از مردم مدینه پرسش نمود که مرا دلالت کنید بمردی از بنی هاشم که نام او على باشد ، او را بعلی بن عبدالله بن عباس دلالت کردند ، بنزد او آمد و گفت مرا سنگی است که على وحسن وحسین علیهم السلام بر آن خاتم زده اند ، و مرا گفته اند مردی از بنی هاشم که نام او على است. این حصاة را بخاتم مزین تواند فرمود(1) على بن عبدالله بن عباس گفت : ای دشمن خدا بر علی وحسن وحسين عليهم السلام دروغ میبندی؟! غانم میگوید: از پس آنکه مرا بکذب نسبت کردند ، جماعتی از بنی هاشم که خویشاوندان علي بن عباس بودند ، مرا چندان بزدند که از گفته پشیمان گشتم و آنحصاة را نیز از من بگرفتند و من با سر و مغز کوفته و رو و موی آشوفته بمنزل خویش باز شدم ، و شبانگاه چون بخفتم در خواب حسین بن على علیه السلام را دیدار کردم
وَ هُوَ يَقُولُ لِي : هَاكَ الْحَصَاةَ يَا غَانِمٍ وَ امْضِ إِلَى عَلِيِّ ابْنِي ، فَهُوَ صَاحِبُک
فرمود : ای غانم اینك حصاة تو است، بر گیر و بنزد فرزند من علي رو. او است که حصاة را طبع کند و خاتم بر زند ، چون از خواب برانگیخته شدم ، آن حصاة را که از من مأخوذ داشتند، در دست خویش دیدم ، از جای برجستم و بنزد علي بن الحسين آوردم ، بگرفت و خاتم بر نهاد
فَقَالَ لِي : إِنَّ فِي أَمْرِكَ لَعِبْرَةً فَلَا تُخْبِرَ بِهِ أَحَداً
فرمود : ای غانم در این امر که از برای تو رخنمود . عجبی و عبرتی است ، از این قصه هیچکس را آگهی مده ، آنگاه غانم بن ام غانم بانشای این اشعار پرداخت :
ص: 64
أَتَیْتُ عَلِیّاً أَبْتَغِی الْحَقَّ عِنْدَهُ *** وَ عِنْدَ عَلِیٍّ عِبْرَةٌ لَا أُحَاوِلُ(1)
فَشَدَّوا وَثَاقِی ثُمَّ قَالَ لِیَ اصْطَبِرْ *** كَأَنِّی مَخْبُولٌ عَرَانِی خَابِلٌ(2)
فَقُلْتُ لَحَاكَ اللَّهُ وَ اللَّهِ لَمْ أَكُنْ *** لِأَكْذِبَ فِی قَوْلِ الَّذِی أَنَا قَائِلٌ(3)
وَ خَلَّی سَبِیلِی بَعْدَ ضَنْكٍ فَأَصْبَحَتْ *** مُخَلَّاةُ نَفْسِی وَ سِرْبِی مثَاقلٌ(4)
وَ قُلْتُ وَ خَیْرُ الْقَوْلِ مَا كَانَ صَادِقاً *** وَ لَا یَسْتَوِی فِی الدِّینِ حَقٌّ وَ بَاطِلٌ
وَ لَا یَسْتَوِی مَنْ كَانَ بِالْحَقِّ عَالِماً *** كَآخَرَ یُمْسِی وَ هُوَ لِلْحَقِّ جَاهِلٌ
و أَنْتَ الْإِمَامُ الْحَقُّ یُعْرَفُ فَضْلُهُ *** وَ إِنْ قَصُرَتْ عَنْهُ النُّهَی وَ الْفَضَائِلُ(5)
وَ أَنْتَ وَصِیُّ الْأَوْصِیَاءِ مُحَمَّدٌ *** أَبُوكَ وَ مَنْ نِیطَتْ إِلَیْهِ الْوَسَائِلُ(6)
و دیگر در امالی شیخ از صادق آل محمد علیه السلام مرویست
قَالَ: مَا خَلَقَ اَللَّهُ خَلْقاً أَکْثَرَ مِنَ اَلْمَلاَئِکَهِ وَ إِنَّهُ لَیَنْزِلُ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ فَیَأْتُونَ اَلْبَیْتَ اَلْمَعْمُورَ فَیَطُوفُونَ بِهِ فَإِذَا هُمْ طَافُوا بِهِ نَزَلُوا فَطَافُوا بِالْکَعْبَهِ فَإِذَا طَافُوا بها أَتَوْا قَبْرَ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ ثُمَّ أَتَوْا قَبْرَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ ثُمَّ أَتَوْا قَبْرَ
ص: 65
اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ ثُمَّ عَرَجُوا وَ یَنْزِلُ مِثْلُهُمْ أَبَداً إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ
میفرماید : خداوند خلقی را بشمار از فریشتگان افزون نیافرید و از ایشان روزی هفتاد هزار فریشته نخست بیت المعمور را طواف میدهند، آنگاه از آسمان فرود میشوند و بطوف خانه کعبه میپردازند و از آنجا حاضر قبر رسول الله میگردند و سلام میفرستند، آنگاه قبر امیر المؤمنين را زیارت میکنند و از آن پس بزیارت قبر حسین میشتابند و سلام میدهند ، پس صعود مینمایند بسوی آسمان و هفتاد هزار دیگر فرود میشود ، کار بدین منوال میکنند تا گاهی که قیامت قیام کند
وَ قَالَ علیه السلام: مَنْ زَارَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَارِفاً بِحَقِّهِ غَیْرَ مُتَجَبِّرٍ وَ لَا مُتَكَبِّرٍ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْرَ مِاة أَلْفِ شَهِیدٍ وَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ بُعِثَ مِنَ الْآمِنِینَ وَ هُوِّنَ عَلَیْهِ الْحِسَابُ وَ اسْتَقْبَلَهُ الْمَلَائِكَةُ فَإِذَا انْصَرَفَ شَیَّعَتوه إِلَی مَنْزِلِهِ فَإِنْ مَرِضَ عَادُوهُ وَ إِنْ مَاتَ تَبِعُوهُ بِالاسْتِغْفَارِ إِلَی قَبْرِهِ
میفرماید: هر کس زیارت کند امير المؤمنين را « عارفا بحقه » بيرون تجبر و تکبر(1) خداوند اجر صد هزار شهید از برای او تقریر میکند ، و گناهان پیشین و پسین او را معفو میدارد ، و روز برانگیزش حساب را بر وی آسان میفرماید ، و فریشتگان هنگام مراجعت تا بمنزل او را مشایعت مینمایند، و اگر مریض شود عیادت میکنند واگر بمیرد تا بمقبرة او نعش او را از در متابعت قدم میزنند ، و از بهر او استغفار میکنند.
وَ قَالَ : و مَنْ زَارَ الحسین علیه السلام عَارِفاً بِحَقِّهِ کَتَبَ لَهُ ثَوَابَ أَلْفِ حَجَّهٍ مَقْبُولَهٍ وَ أَلْفَ عُمْرَهٍ مقبولة وَ غَفَرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ
ص: 66
فرمود: هر که زیارت کند حسین علیه السلام را « عارفا بحقه » نوشته میشود از برای او ثوات هزار حج مقبول و هزار عمره مقبول و می آمرزد خداوند گناهان گذشته و آینده او را
و دیگر در بحار الانوار سند ببعض صحابه پیوسته میشود، می گوید: رسول خدای را دیدم که لعاب دهان حسین را میمزید چنانکه مردم شكر را(1) و میفرمود:
حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اَللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً وَ أَبْغَضَ اَللَّهُ مَنْ أَبْغَضَ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ اَلْأَسْبَاطِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ
فرمود : حسین از من است و من از حسینم ، دوست دارد خدا دوستدارحسین را و دشمن دارد دشمن حسین را ، حسین سبطی از اسباط است ، خداوند لعنت کناد کشنده او را ، پس جبرئیل فرود شد و گفت : ای محمد خداوند بخون یحیی هفتاد هزار کس بکشت ، و زود باشد که بخون فرزند تو حسین دو کرت هفتاد هزاز کس مقتول سازد ، و قاتل حسین در تابوتی است از آتش و دستها و پاهای او با زنجیر آتشین بسته است و نگونسار بقعر جهنم در افتاده است(2) و يك نيمه عذاب اهل جهنم خاص او است ، و از بوی بد او اهل جهنم پناهنده اند و او ابدالآ باد در عذاب الیم است ، و هیچ گاه عذاب او سستی نگیرد ، و او را از حمیم جهنم شقایت کنند.
و دیگر کعب الاحبار چون در ایام خلافت عمر بن الخطاب مسلمانی گرفت مردمان از ملاحم و خطبهای بزرك از وی پرسش میکردند و از حوادث استعلام
ص: 67
و استخبار(1) مینمودند و کعب از آنچه از کتب سالفه استدراك(2) کرده بود آگهی میداد . يك روز گفت: اکبر ملاحم(3) واشد مفاسد واعظم مصائب که ابدالابدين فراموش نشود و از خاطر ها زدوده نگردد ، مصیبت حسین بن على علیه السلام است و آن فسادیست در عالم که خداوند در قرآن مجید خبر میدهد
قال: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کسَبَتْ اَيدِى النَّاسِ(4)»
همانا فتح فساد بقتل هابيل بود ، و ختم آن بقتل حسين علیه السلام افتاد ، آیا نمیدانید روز قتل او درهای آسمان گشاده می گردد و آسمان خون میگرید ؟ گاهی که سرخی در آسمان نظاره کنید، بدانید که بر حسین میگرید ، گفتند: ای کعب ! چونست که آسمان در قتل انبیا نمیگرید که از حسین فاضل ترند ؟ گفت : وای بر شما! قتل حسین امری عظیم است ، او پسر سید المرسلین است و او را آشکارا از در ظلم و عدوان سر میبرند، و وصیت جدش رسولخدا را در حق او بچیزی نمیخرند ، و حال آنکه او پاره ای از گوشت بدن مصطفی است .
کشته میشود در ارض کربلا، سوگند بدانکس که جان من در دست او است، فریشتگان در هفت آسمان «الى آخر الدهر»(5) بر وی می گریند . و بدانید که مدفن او بهترین بقاع روی زمین است و نیست پیغمبری، جز اینکه حاضر میشود در زیارت او و میگرید در مصیبت او و در کربلا ملائكه و جن و انس بزیارت او حاضر می شوند ، و در شبهای جمعه نودهزار فریشته بر آنحضرت می گریند و فضایل او رانذکره مینمایند ، و او در آسمان حسين مذبوح نام دارد و در زمين ابوعبدالله مقتول ، و او را در بحار فرخ مظلوم مینامند، و روز قتل او شمس منکسف میگردد و شبانگاه قمر منخسف می شود ، و سه روز ظلمت جهان را فرو می گیرد و آسمان
ص: 68
خون می بارد و کوهسارها فرو میریزد و دریاها در هم می آویزد ، و اگرنه این بود که بقيت ذریت او و جماعتی از شیعت او در طلب خون او بیرون خواهند شد ، خداوند آتش بر ایشان می بارید و زمین را و هر که بر روی زمین است محترق می ساخت(1)
ثُمَّ قَالَ کَعْبٌ : یَا قَوْمِ کَأَنَّکُمْ تَتَعَجَّبُونَ بِمَا أُحَدِّثُکُمْ فِیهِ مِنْ أَمْرِ الْحُسَیْنِ وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَمْ یَتْرُکْ شَیْئاً کَانَ أَوْ یَکُونُ مِنْ أَوَّلِ الدَّهْرِ إِلَی آخِرِهِ إِلَّا وَ قَدْ فَسَّرَهُ لِمُوسَی علیه السلام
اینوقت کعب گفت : هان ای مردم! شما را شگفت می آید از آنچه در امر حسين حديث کردم ، همانا خداوند از «ما كان و ما یکون» چیزی بجای نگذاشت، جز آنکه موسی را آگهي داد و همچنان آفرینشی بادید نیاورد ، جز اینکه در عالم ذر(2) بر آدم صفی در گذرانید، و همچنان امت محمد را بر آدم عرضه داد، چون مخاصمت و مخالفت ایشان را در دنیای دنی(3) دیدار کرد .
فقال: یَا رَبِّ مَا لِهَذِهِ الْأُمَّهِ الزَّکِیَّهِ وَ بَلَاءِ الدُّنْیَا وَ هُم أَفْضَلُ الْأُمَمِ؟
عرض کرد : ای پروردگار من! این امت زکیه را که افضل امم اند ، این چه خصلت است که دیدار می شود؟
ص: 69
فَقَالَ لَهُ یَا آدَمُ إِنَّهُمْ اخْتَلَفُوا فَاخْتَلَفَتْ قُلُوبُهُمْ وَ سَیُظْهِرُونَ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ کَفَسَادِ قَابِیلَ حِینَ قَتَلَ هَابِیلَ وَ إِنَّهُمْ یَقْتُلُونَ فَرْخَ حَبِیبِی مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی ثُمَّ مُثِّلَ لِآدَمَ مَقْتَلُ الْحُسَیْنِ وَ مَصْرَعُهُ وَ وُثُوبُ أُمَّهِ جَدِّهِ عَلَیْهِ فَنَظَرَ إِلَیْهِمْ فَرَآهُمْ مُسْوَدَّهً وُجُوهُهُمْ فَقَالَ یَا رَبِّ ابْسُطْ عَلَیْهِمُ الِانْتِقَامَ کَمَا قَتَلُوا فَرْخَ نَبِیِّکَ الْکَرِیمِ عَلَیْهِ أَفْضَلُ الصَّلَوهِ وَ السَّلَامِ
پس خداوند خطاب کرد که : ای آدم ایشان مختلف شدند و اختلاف در دلهای ایشان افتاد ، زود باشد که ظاهر شود فساد در ارض ، همانند فساد قابیل در قتل هابيل، و ایشان می کشند فرزند حبیب من محمد مصطفی را آنگاه ممثل کرد(1) مقتل حسین و مصرع او را از برای آدم و حمله افکندن امت جد حسین را بر حسین ، چون آدم نظاره کرد، روی آن قاتلرا چون قیر سیاه و تاريك ديد ، عرض کرد: ای پروردگار من! انتقام ایشان را وسیع کن و عظيم فرمای بجای آنکه پسر پیغمبر تورا شهید کردند.
و دیگر در علل الشرایع سند بعمارة منتهی می شود و او روایت می کند از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله از خصلت اصحاب حسین علیه السلام و اقدام ایشان بی باکانه برمرك سؤال کردم .
فَقَالَ إِنَّهُمْ کُشِفَ لَهُمُ اَلْغِطَاءُ حَتَّی رَأَوْا مَنَازِلَهُمْ مِنَ اَلْجَنَّهِ فَکَانَ اَلرَّجُلُ مِنْهُمْ یُقْدِمُ عَلَی اَلْقَتْلِ لِیُبَادِرَ إِلَی حَوْرَآءَ یُعَانِقُهَا وَ إِلَی مَکَانِهِ الی اَلْجَنَّهِ
ص: 70
فرمود : همانا از برای اصحاب حسین چنان حجابها منقشع کشت که بر منازل خود در بهشت مشرف ومطلع شدند(1)که از برای معانقة (2) حورو نشیمن در قصور جنت ، از یکدیگر سبقت می گرفتند.
و دیگر در معانی الاخبار سند بعلي بن الحسين عليهما السلام منتهی می شود، میفرماید: گاهی که کارجنك برحسین صعب میافتاد واصحاب او دست خوش تیغ و سنان می شدند : آنان که ملتزم رکاب آنحضرت بودند ، چهره مبارکش رابشاش وشاداب تر میدیدند ، و جماعتی از خاصان او نیز این خصلت داشتند، بر خلاف آنان که بارنگ پریده و قلب رمیده ، رعده در اندام داشتند و بعضی با بعضی همیگفتند: نگران باشید که آن حضرت بهیچوجه باك از موت ندارد.
فقال لهم الحسين : فَقَالَ لَهُمُ اَلْحُسَیْنُ : صَبْراً بَنِی اَلْکِرَامِ، فَمَا اَلْمَوْتُ إِلاَّ قَنْطَرَهٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ اَلْبُؤْسِ وَ اَلضُّرّاءِ إِلَی اَلْجِنَانِ اَلْوَاسِعَهِ وَ اَلنِّعَیمِ اَلدَّائِمَهِ، فَأَیُّکُمْ یَکْرَهُ أَنْ یَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَی قَصْرٍ، وَ ما هَو أَعْدَاؤُکُمْ الا کَمَنْ یَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَی سِجْنٍ وَ عَذَابٍ أَلِیمٍ. إِنَّ أَبِی حَدَّثَنِی عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ : أَنَّ اَلدُّنْیَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِنِ وَ جَنَّهُ اَلْکَافِرِ . وَ اَلْمَوْتَ جِسْرُ هَؤُلاَءِ إِلَی جَحِیمِهِمْ، مَا کَذَبْتُ وَ لاَ کُذِبْتُ
حسین علیه السلام اصحاب را مخاطب داشته فرمود: دل بر شکیبائی بندیدای زادگان بزرگان! واز مرك بيمناك نباشید ، زیرا که مرك قنطره ایست که شما را در میگذراند از ضرر و زیان اینجهان، وميرساند بجنت جاویدان و نعیم بیکران ، پس کداميك
ص: 71
از شما مكروه می شمارد که از زندان کوچ دهد بقصر جنان ؟ و خاض دشمنان شما است که بعجلت و شتاب بهشت را پشت پای میزند و بسمج و سجن (1) عذاب جای می گیرند.
این در همانا پدر من على مرتضی از مصطفی مرا حديث کرد که : دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرك قنطره(2) ایست از برای ایشان که یکیرا بسوی بهشت میکشاند و آندیگر را بجهنم میدواند و من دروغ نگفته ام و مرا دروغگو نگفته اند.
و دیگر در خرایج از علی بن الحسين عليهما السلام مرویست .
قال: کُنْتُ مَعَ أَبِی فِی اَللَّیْلَهِ اَلَّتِی قُتِلَ فِی صَبِیحَتِهَا فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ: هَذَا اَللَّیْلُ(3) فَاتَّخِذُوهُ جُنَّهً فَإِنَّ اَلْقَوْمَ إِنَّمَا یُرِیدُونَنِی وَ لَوْ قَتَلُونِی لَمْ یَلْتَفِتُوا إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ فِی حِلٍّ وَ سَعَهٍ فَقَالُوا وَ اَللَّهِ لاَ یَکُونُ هَذَا أَبَداً فَقَالَ إِنَّکُمْ تُقْتَلُونَ غَداً کُلُّکُمْ وَ لاَ یُفْلِتُ مِنْکُمْ رَجُلٌ قَالُوا اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی شَرَّفَنَا بِالْقَتْلِ مَعَکَ
سید سجاد علیه السلام می فرماید : در شب عاشورا ملازم خدمت پدرم حسین علیه السلام بودم ، آنحضرت اصحاب خویش را طلب فرمود و گفت : خویشتن را واپائید و سلامت خود را از دست باز مدهید، این جماعت جز در طریق خصومت من نپویند و جز مرا نجویند، گاهی که مرا بقتل رسانند، نگران شما نشوند ، من ذمت شما را از بیعت خویش بری ساختم ، در این تاریکی شب ره خویش پیش گیرید و جان بسلامت ببرید .
گفتند : لاوالله هرگز این نکوهیده (4) کار نکنیم ، فرمود : بدانید فردا همگان
ص: 72
کشته شوید و یکتن از شما زنده نماند ، گفتند : سپاس خدای را که در رکاب توعز(1) شهادت خواهیم یافت و بسرچشمه سعادت خواهیم شتافت ، اینوقت اصحاب را پیش خواند .
فَقَالَ لَهُمُ: اِرْفَعُوا رُءُوسَکُمْ وَ اُنْظُرُوا فَجَعَلُوا یَنْظُرُونَ إِلَی مَوَاضِعِهِمْ وَ مَنَازِلِهِمْ مِنَ اَلْجَنَّهِ وَ هُوَ یَقُولُ لَهُمْ : هَذَا مَنْزِلُکَ یَا فُلاَنُ فَکَانَ و کان اَلرَّجُلُ یَسْتَقْبِلُ اَلرِّمَّاحَ وَ اَلسُّیُوفَ بِصَدْرِهِ وَ وَجْهِهِ لِیَصِلَ إِلَی مَنْزِلهِ مِنَ اَلْجَنَّهِ
فرمود : سر بردارید و بجانب آسمان نگران شوید، چون سر برافراختند منازل خویش را در بهشت دیدار کردند ، و آنحضرت يك يك را ندا میکرد و منزل هريك را با او مكشوف میداشت و ایشان بشوق وصول بمنزل خویش ، حدود سیف و سنان را استقبال میکردند ، وزخم تیغ و تیر را بر سر و سینه دوای درد و مرهم جرح میدانستند.
و دیگر در کتاب خصال و امالى صدوق مسطور است که. يك روز علی بن الحسين عليهما السلام، بجانب پسر عم خودعبدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب نگریست و سخت بگریست
ثُمَّ قَالَ : مَا مِنْ یَوْمٍ أَشَدَّ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ مِنْ یَوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِیهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ یَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِیهِ ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ وَ لَا یَوْمَ کَیَوْمِ الْحُسَیْنِ ازْدَلَفَ الَیْهِ ثَلَثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ
ص: 73
کُلٌّ یَتَقَرَّبُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللَّهِ یُذَکِّرُهُمْ فَلَا یَتَّعِظُونَ حَتَّی قَتَلُوهُ بَغْیاً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً
فرمود: روزی سخت تر وصعب تر از روز احد بر رسول خدا نبود، چه در آن روز اسد الله واسد رسول الله ، عم او حمزه را شهید کردند، و از پس آن در جنك موته ، پسر عمش جعفر طیار را بکشتند. آنگاه فرمود : روزی چون روز حسین دیده نشد. سی هزار مرد سپاهی او را در پره افکندند وهمگان خود را در شمار این امت می پنداشتند و «تقربا الی الله» قصدجان او داشتند و چند که ایشان را باندرز و پند موعظت کرد، نپذیرفتند و از در طغیان و سرکشی و ستم بارگی(1) او را شهید کردند
ثم قال : رَحِمَ اللهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ اَبْتلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَة
آنگاه فرمود: خداوند رحمت کناد عباس را که مرك را اختیار کرد و ممتحن(2) شد و فدا کرد خویشتن را در راه برادر و چند بکوشید که شربت شهادت بنوشید از پس آنکه هر دو دستش قطع شد و خداوند در ازای آن او را دو بال عطا فرمود که با فریشتگان در بهشت پرواز کند، چنانکه جعفر طیار ، همانا عباس را روز قیامت در نزد خداوند تبارك و تعالی آن مکانت و منزلت است که دیگر شهدا از در غبطه آرزو میکنند مقام او را
ص: 74
و دیگر در کامل الزيارة مسطور است (مرفوعا عن ابی بصیرا۔)
قال ابو عبدالله علیه السلام : مَا مِنْ شَهِيدٍ إِلاَّ وَ هُوَ يُحِبُّ لَوْ أَنَّ اَلْحُسَيْنَ ابْنَ عَلِيٍّ حَيٌّ حَتَّى يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ مَعَهُم.
جعفر صادق علیه السلام میفرماید: که نیست شهیدی که ادراك شهادت کندو دوست ندارد که حسین بن علی زنده باشد و در رکاب او جهاد کند و جان بدهد و با او داخل بهشت شود .
من بنده را شگفت میآید که قلم بدست کنم و دفتر گیرم تا مکارم اخلاق حسين علیه السلام را در هندسه تقریر و حوصله تحریر گنج دهم(1). چگونه شيء غير متناهی را كما هي عقول نارسا و نفوس نا پارسا بدستیاری خاطر خطا اندیش، دست فرسود خویش سازند(2) همانا محاسن و مکارمی که خداوند تبارك و تعالی از مبتدا تا منتهای آفرینش آفريده ، چند که بادید آمد و چند که دیدار گردد ، از مکارم اخلاق حسین و اهل کسا است .
دریای اخضر راهیچکس با پیمانه پیماید ؟! وفلك اطلس را با بدست مساحت فرماید(3) چون بزرگان دین ما را رخصت کرده اند ، سطری چند که عوام را
ص: 75
پسند افتد و چند که نیرومند باشند نصیبه ای بر گیرند نگاشته میآید. این بدان ماند که خورشید بر وزن پیره زن در رود یا از چشمه سوزن بیرون شود . اکنون با سر سخن رویم . مکارم اخلاق حسین علیه السلام را این کتاب مبارك از بدایت تأنهایت حاکی است، کلمه ای چند نیز رقم میشود :
فاضل مجلسی از تفسیر عیاشی حدیث میکند که هنگام عبور کوی و برزن ، حسین علیه السلام جماعتی از فقرا و مساکین را نگریست که حلقه زده اند و کسای خویش را گسترده اند(1) و مشتی نان پاره بر زبر آن افشانده اند ، چون حسین را دیدار کردند
فَقَالُوا هَلُمَّ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ .
آن حضرت را بمائدة (2)خویش دعوت نمودند . حسین علیه السلام زانو بزمین زد و در پهلوی ایشان بنشست و از آن نان پاره لختی بخورد و این آیت مبارك را قرائت کرد
« إنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ المُتَکَبِّرینَ(3) » ثم قال : قَدْ أَجَبْتُکُمْ فَأَجِیبُونِی.
فرمود : چنانکه من دعوت شما را اجابت کردم ، شما نیز مرا اجابت کنید و ایشان را با خویشتن بسرای آورد
فَقَالَ لِلْجَارِيَةِ : اَخْرِجِي مَما كُنْتِ تَدَّخِرِينَ.
کنیزک خویش را فرمود : چیزی که ذخیره داری حاضر کن و ایشان را از اكل طعام مستغنی ساخت .
ص: 76
و دیگر ابن شهر آشوب از عمرو بن دینار روایت میکند که : حسين علیه السلام بعیادت اسامة بن زید حاضر شد و او در بستر خفته بود و همی گفت :
وَا غَمَّاهْ ! فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَیْنُ: وَ مَا غَمُّکَ یَا أَخِی؟
حسین فرمود : ای برادر! چه غم داری ؟ عرض کرد: شصت هزار درهم مدیونم ، فرمود: ادای دین تو بر ذمت من است ، گفت : بیم دارم که قبل از ادای دین بمرده باشم
فَقَالَ اَلْحُسَیْنُ : لَنْ تَمُوتَ حَتَّی أَقْضِیَهَا عَنْکَ.
فرمود : از آن پیش که تو را مرك فراگیرد . من این بار از تو فرو گذارم و قرض اورا قبل از مرك او ادا فرمود و این کلمات را تذکره کرد:
شَرُّ خِصَالِ اَلْمُلُوکِ اَلْجُبْنُ مِنَ اَلْأَعْدَاءِ وَ اَلْقَسْوَهُ عَلَی اَلضُّعَفَاءِ وَ اَلْبُخْلُ عِنْدَ اَلْإِعْطَاءِ.
میفرماید : از صفات پادشاهان زشت تر و نا ستوده تر آنست که از خصم بترسند و از مکاوحت و مناطحت او بهراسند(1) و از در قساوت و سنگدلی بر ضعیفان و بیچارگان رحمت نیاورند ، وهنگام بذل و عطا بخیل و لئیم باشند.
و دیگر در کتاب انیس المجالس مسطور است که مروان بن الحكم گاهی که فرزدق شاعر را فرمان کرد از مدينه بیرون کنند ، بنزد حسين علیه السلام آمد و آنحضرت او را چهار هزار دینار عطا داد ، عرض کردند: اینمردی است شاعر و فاسق و دروغ زن
فَقَالَ إِنَّ خَیْرَ مَالِکَ مَا وَقَیْتَ بِهِ عِرْضَکَ وَ قَدْ أَثَابَ رَسُولُ اَللَّهِ
ص: 77
کَعْبَ بْنَ زُهَیْرٍ وَ قَالَ فِی عَبَّاسِ بْنِ مِرْدَاسٍ اِقْطَعُوا لِسَانَهُ عَنِّی .
میفرماید : بهترین مال آنستکه در بذل آن عرض(1) خویش را محفوظ بداری ، همانا رسولخدای کعب بن زهير را معفو داشت و پاداشی نیکو کرد و در حق عباس بن مرداس فرمود : زبان او را از زیان من قطع کنید ، کنایت از آنکه او را ببذل مال شاد کنید تا از من ببد یاد نکند . و ما قصه ایشان را در کتاب رسول خدای بشرح نگاشتیم.
و دیگر روایت میکنند که : مردی اعرابی بمدينه در آمد و پرسش نمود که اجود و اکرم ناس(2) کیست ؟ اورا دلالت کردند بحسين بن على عليهما السلام ، داخل مسجد شد و سید الشهدا را نگریست که در نماز ایستاده در برابر آن حضرت بنشست و این اشعار را انشاء وانشاد نمود :(3)
لَمْ يَخِبِ ألآن مِنْ رجاک وَ مَنْ *** حَرَّكَ مِنْ دُونِ بَابِكَ ألحلقة
أَنْتَ جَوَادُ وَ أَنْتَ مُعْتَمَدُ *** أبوک قَدْ كَانَ قَاتِلَ أَلِفَسَقَةِ
لَولَا أَ لِذِي كَانَ مِنْ أوائلکم *** كَانَتْ عَلَيْنَا الْجَحِيمُ مُنْطَبِقَةً (4)
چون حسین علیه السلام نماز بپای آورد و سلام باز داد و بازسرای شد
قَالَ : يَا قَنْبَرُ ؛ هَلْ بَقِيَ مِنْ مَالِ الْحِجَازِ شيء ؟ قَالَ : نَعَمْ أَرْبَعَةُ
ص: 78
آلَافُ دِينَارٍ ، فَقَالَ : هَاتِهَا قدجائها مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِهَا مِنَّا .
فرمود : ای قنبر آیا از مال حجاز چیزی بجای مانده ؟ عرض کرد : چهار هزار دینار ، فرمود : حاضر کن . همانا مردی که احق از ما است(1)، در تصرف این مان ، حاضر گشته ، پس آن دنانير را در برد خویش ملفوف داشت(2) و از شرم قلت زر، آن ملفوفه را از يك شق در بدست اعرابی گذاشت(3) وروی بنهفت و گفت :
خُذها و إنّی إلَیکَ مُعتَذِرٌ *** وَ اعلَم بِأَنّی عَلَیکَ ذو شَفَقَه(4)
لَوْ کانَ فی سَیرِنا الْغَدَاةَ عَصًا *** أَمْسَتْ سَمَانَا عَلَیکَ مُندَفِقَه (5)
لكِنِ رَيْبَ الزَّمَانِ ذُو غَيْرِي *** وَ الکَفُّ مِنّی قَلیلَةُ النَّفَقَه(6)
چون اعرابی آن زر بگرفت ، سخت بگریست
فَقَالَ لَهُ : لَعَلَکَ اسْتَقْلَلْتَ مَا أَعْطَيْنَاكَ ؟ قَالَ : لَا ، وَ لَكِنْ كَيْفَ يَأْكُلُ التُّرَابُ جُودَکَ ؟
حسين علیه السلام فرمود: مگر بر قلت عطای من میگرئی؟ عرض کرد: بر این می۔ گریم که چگونه مانند تو شخصي کریم در زیر خاك ميرود و این دست جود نابود میشود .
و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب از شعیب بن عبد الرحمن خزاعی مرویست
ص: 79
که دریوم طف بر پشت مبارك حسين بن علي عليهما السلام اثری پدیدار بود ، از سید سجاد سؤال کردند که : این چه اثر است ؟
فَقَالَ : هَذَا مِمَّا كَانَ يُنْقَلُ الْجِرَابَ عَلَى ظَهْرِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَرَامِلِ وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينُ .
فرمود : حملهای گران از انبانهای طعام و دیگر اشیاء چندان بر پشت مبارك کشید و بخانه زنهای بیوه و کودکان بی پدر و مادر و فقرا و مساکین رسانید، که این اثر با دید گشت .
در بحارالانوار مسطور است که بروایتی عبدالرحمن السلمي معلم بعضی از اطفال حسين علیه السلام بود و سوره مبارکه حمد را تلقين(1) آن طفل نمود ، وقتی آن كودك بحضرت پدر همی آمد و حمد را که فراگرفته بود قرائت کرد، عطا فرمود معلم را هزار دینار و هزار حله(2) و دهان او را از مروارید آکنده نمود ، گفتند : این چه عطا است در چنین امر ؟
فَقَالَ : وَ أَيْنَ يَقَعُ هَذَا مِنْ عَطَائِهِ يَعْنِي تَعْلِيمَهُ .
فرمود : این بذل قليل باعطای کثير او بمیزان نمیرود و این شعر انشاد کرد
إِذَا جَادَتِ الدُّنْیَا عَلَیْکَ فَجُدْ بِهَا *** عَلَی النَّاسِ طُرّاً قَبْلَ أَنْ تَتَفَلَّتْ(3)
فَلَا الْجُودُ یُفْنِیهَا إِذَا هِیَ أَقْبَلَتْ *** وَ لَا الْبُخْلُ یُبْقِیهَا إِذَا مَا تَوَلَّتْ(4)
و همچنان وقتی حسين علیه السلام برجماعتی از مساکین عبور داد، نگریست که
ص: 80
مشتی نان پاره که از کدیه(1) فراهم آورده ، بر زبر کسای خویش افشانده اند و مشغول باكل اند. آن حضرت برایشان سلام داد و جواب بستد، جنابش را بسفره خویش دعوت کردند ، در حلقه ایشان در آمد و بنشست و فرمود : اگر نه این بود که این بارها بصدقه فراهم آمده با شما شريك در اکل میگشتم، لكن صدقه بر بنی هاشم حرام است. آنگاه ایشان را بهمراهی خویش بسرای آورده و طعام خورانید و جامه و کسوه(2) بداد و بعطای دراهم شاد خاطر ساخت .
و دیگر صولی از صادق آل محمد خبر میدهد که فرمود : وقتی محمد حنفیه از برادرش حسین متوقع دلدادگی بود ، بدینگونه بحضرت او مکتوبی کرد:
أَمَّا بَعْدُ ياأخي ؛ إِنَّ أَبِي وَ أَبَاكَ عَلَيَّ ، لأ تُفْضِي فِيهِ ، فَلَا أَ فَضْلِكَ وَ أُمِّكَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ : وَ لَوْ كَانَ مِنِ الْأَرْضِ ذَهَباً مِنْكَ أُمِّي مَا وَفَتْ بِأُمِّكَ ، فَإِذا قَرَأْتَ كِتَابِي هَذَا فَسَّرَ إِلَى حَتَّى ترضاني، فَإِنَّكَ أَحَقُّ بِالْفَضْلِ مِنِّي، وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ .
میفرماید : ای برادر من ! همانا پدر من و پدر توعلى علیه السلام است، لاجرم از جهة پدر نه تو را بر من فضیلتی و نه مرا بر تو فضلی است ، اما مادر تو فاطمه دختر رسول خدا است ، اگر روی زمین بجمله از زر خالص آکنده شود و ملك مادر من شود ، همانند مادر تو نتواند بود . واجب میکند که مکتوب مرا چون قرائت فرمودي ، بنزديك من شتاب گیری و دل مرا باز جوئي ، زیرا که تواحقی بفضل و بزرگواری از من . حسين علیه السلام پس از قرائت این کتاب بيتواني بسوی او شتاب گرفت و او را شاد خاطر ساخت و از آن پس هرگز خاطر محمد را از زنك كدر آلایش ندید .
ص: 81
مکشوف باد که منزلت و مكانت محمد حنفیه افزون از آنستکه من بنده علو قدر او را بدانم یا وصف او را بتوانم ، لكن چون معصوم نبود ، تواند شد که سر امام را نداند و در بعضی از امور غامضه ضجرتی در خاطرش راه کند(1)
و دیگر ابن شهر آشوب حدیث میکند که : وقتی میان حسین بن علی و ولیدبن عقبه بر سر ضیعتی منازعتی افتاد(2) واینوقت وليد حاکم مدینه بود، با اینهمه حسين در خشم شد و عمامه ولید را از سرش بر گرفت و بر گردنش افکند و فرو کشید ، مروان بن الحكم حاضر بود
فَقَالَ : بِاللَّهِ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ جُرْأَةِ رَجُلُ عَلَى أمیره ، فَقَالَ الْوَلِيدِ : وَ اللَّهِ مَا قُلْتَ هَذَا غَضَباً لِي وَ لَكِنَّكَ حَسَدتَني عَلَى حِلمي عَنْهُ وَ إِنَّمَا كَانَتِ الضَّيْعَةُ لَهُ .
مروان خواست فتنه برانگیزد ، گفت : سوگند با خدای هرگز ندیدم مرد رعیتی که بدینگونه جرئت کند و بر امير خود بیرون شود ، وليد گفت : ایمروان سوگند با خدای که این سخن را از در رحمت و حمايت من نگفتی ، بلکه حسد بردی بر من که با حسین بدینگونه شکیبائی نمودم ، همانا این مزرعه ملك حسين است و مرا سخنی نیست . چون حسین اینكلمات بشنید فرمود :
اَلضَّیْعَهُ لَکَ یَا وَلِیدُ.
یعنی ای ولید از این مزرعه دست بازداشتم و با تو گذاشتم . این بگفت و برخاست و روان گشت .
و دیگر در یوم طف چنانکه رقم کردیم ، سران ابن سعد گفتند : حكم پسر عم خود یزید را اجابت کن
ص: 82
قال : لَا وَ اللَّهِ لَا أُعطيکُم يَدَيِ إِعْطَاءِ الذَّلِيلُ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيدِ .
فرمود: سوگند با خدای از در ذلت دست به بیعت یزید نمیدهم و مانند عیدها فرار نمیکنم ، آنگاه ندا درداد
يا عباد الله : « إنِّي عُذتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّر لاَيُؤمِنُ بِيَومِ الحِسَابِ(1)» وَقال : مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاتٍ فی ذُلٍّ
فرمود : ای بندگان خدای من پناهنده میشوم بپروردگار خود و پروردگار شما از هر متکبری که ایمان بروز حساب ندارد. آنگاه فرمود: مردن در عزت بهتر است از زندگانی در ذلت
اَلْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ اَلْعَارِ *** وَ اَلْعَارُ خَیْرٌ مِنْ دُخُولِ اَلنَّارِ
وَ اَللَّهَ مِنْ هَذَا وَ هَذَا جَارٍی(2)
ابن نباته گوید :
الْحُسَیْنُ الَّذِی رَأَی الْقَتْلَ فِی الْعِزِّ حَیَوهً وَ الْعَیْشَ فِی الذُّلِّ قَتْلًا.
یعنی حسین آنکس بود که قتل را با عزت حیات دانست و زندگانی را در ذلت ممات .
آبانة بن بطه از عبدالله بن عبید ابوعمير روایت میکند که : حسین علیه السلام بيست و پنج کرت پیاده از مدينه بطواف خانه خدا شتافت و جنيبت های(3) آن حضرت را از پیش روی میکشیدند
در خبر است که عرض کردند: یا ابن رسول الله ! چه بسیار از پروردگار
ص: 83
خویش خائف و ترسانی !
قَالَ لاَ یَأْمَنُ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ إِلاَّ مَنْ خَافَ اَللَّهَ فِی اَلدُّنْیَا.
فرمود : روز قیامت ایمن نباشد کسی که در دنیا از خوف خداوند ترسان نباشد.
و دیگر در عيون المجالس مسطور است که : انس بن مالك روایت کرد که : من در ملازمت حسین بودم ، گاهی که بر سر قبر خدیجه رسید سخت بگریست
ثُمَّ قالَ : اِذهَب عَنّی
فرمود : دور باش از من ، لاجرم من بیکسوی شدم و آنحضرت نماز ایستاد و زمانی دیر سپری شد، پس شنیدم که همی گفت :
یَا رَبِّ یَا رَبِّ أَنْتَ مَوْلَاهُ *** فَارْحَمْ عَبِیداً إِلَیْکَ مَلْجَاهُ(1)
یَا ذَاالْمَعَالِی عَلَیْکَ مُعْتَمَدِی *** طُوبَی لِمَنْ کُنْتَ أَنْتَ مَوْلَاهُ(2)
طُوبَی لِمَنْ کَانَ خَادِماً أَرِقاً *** یَشْکُو إِلَی ذِی الْجَلَالِ بَلْوَاهُ(3)
وَ مَا بِهِ عِلَّهٌ وَ لَا سَقَمٌ *** أَکْثَرَ مِنْ حُبِّهِ لِمَوْلَاهُ(4)
إِذَا اشْتَکَی بَثَّهُ وَ غُصَّتَهُ *** أَجَابَهُ اللَّهُ ثُمَّ لَبَّاهُ(5)
ص: 84
إِذَا ابْتَلَا بِالظَّلَامِ مُبْتَهِلًا *** أَکْرَمَهُ اللَّهُ ثُمَّ أَدْنَاهُ(1)
چون حسین علیه السلام این فقرات را بینهایت آورد از حضرت کبریا بدينكلمات مسئلت او را اجابت رسید
لَبَّیْکَ عَبْدِی وَ أَنْتَ فِی کَنَفِی *** وَ کُلَّمَا قُلْتَ قَدْ عَلِمْنَاهُ(2)
صَوْتُکَ تَشْتَاقُهُ مَلَائِکَتِی *** فَحَسْبُکَ الصَّوْتُ قَدْ سَمِعْنَاهُ(3)
دُعَاکَ عِنْدِی یَجُولُ فِی حُجُبٍ *** فَحَسْبُکَ السِّتْرُ قَدْ سَفَرْنَاهُ(4)
لَوْ هَبَّتِ الرِّیحُ مِنْ جَوَانِبِهِ *** خَرَّ صَرِیعاً لِمَا تَغَشَّاهُ(5)
سَلْنِی بِلَا رَغْبَهٍ وَ لَا رَهَبٍ *** وَ لَا حِسَابٍ إِنِّی أَنَا اللَّهُ(6)
در مناقب ابن شهر آشوب این شعر را نیز نسبت بحسین علیه السلام داده اند
یَا أَهْلَ لَذَّهِ دُنْیَا لَا بَقَاءَ لَهَا *** إِنَّ اغْتِرَاراً بِظِلٍّ زَائِلٍ حُمُقٌ(7)
ص: 85
و نیز این شعر از حسین علیه السلام مرویست :
سَبَقْتُ الْعَالَمِینَ إِلَی الْمَعَالِی *** بِحُسْنِ خَلِیقَةٍ وَ عُلُوِّ هِمَّةٍ(1)
وَ لَاحَ بِحِكْمَتِی نُورُ الْهُدَی فِی *** لَیَالٍی فِی الضَّلَالَةِ مُدْلَهِمَّةٌ(2)
یُرِیدُ الْجَاحِدُونَ لِیُطْفِئُوهُ *** وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّهُ(3)
از حسین بن على عليهما السلام مرویست
قَالَ : صَحَّ عِنْدِي قَوْلُ النَّبِيِّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ بَعْدَ الصلوة إِدْخَالُ السُّرُورِ فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِينَ بِمَا لَا إِثْمَ فِيهِ .
میفرماید : درست شد بر من قول رسولخدا که فرمود : فاضل ترین اعمال بعد از نماز ، شاد ساختن دل مؤمنان است بچیزی که در آن گناه نباشد ، آنگاه فرمود :
فَإِنِّی رَأَیْتُ غُلاَماً یُؤَاکِلُ کَلْباً فَقُلْتُ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنِّی مَغْمُومٌ أَطْلُبُ سُرُوراً بِسُرُورِهِ لِأَنَّ صَاحِبِی یَهُودِیٌّ أُرِیدُ ان أُفَارِقُهُ.
میفرماید : غلامی را دیدم که با سك غذا می خورد ، گفتم : این چیست ؟ گفت : یا ابن رسول الله ! من مردی غمزده و اندوهگینم ، بسرور این سك خودرا مسرور میدارم(4) چون حسین اینکلمات بشنید ، بنزد انجهود که صاحب غلام بود آمد
ص: 86
آزادی کنيزك بشاخه ريحان و دویست دینار زر خالص در ازای بهای غلام بنزد او گذاشت
فَقَالَ أَ لِيَهُودِيٍّ : أَ لِغُلَامٍ فِدَاءُ لخطآئك وَ هَذَا ألبُستان لَهُ وَ رَدَدْتُ عَلَيْكَ الْمَالَ ، فَقَالَ علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا قَدْ وَ هَبْتُ لَكَ أَ لِمَالِ ، قَالَ : قِبْلَةً أَ لِمَالِ وَ وَهَبْتُهُ لِلْغُلَامِ ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ : أَعْتَقْتُ الْغُلَامَ وَ لَهُ جَمِيعاً .
یهودی عرض کرد: یا ابن رسول الله ! اینغلام را فدای مقدم تو ساختم ، واین بستان را خاص او نهادم و این دنانير را نیز با تو باز دادم . حسين علیه السلام فرمود : ایندنانير را با تو هبه کردم ، عرض کرد: بپذیرفتم ، لكن بدین غلام بخشیدم حسین فرمود : اینغلام را آزاد کردم و دنانير و بستان را نیز با او بخشیدم . زن یهودی چون کرامت و بزرگواری حسین را دیدار کرد، گفت : من کابین خویش را بشوهر بخشیدم و مسلمانی گرفتم ، یهودی نیز ایمان آورد و خانه خود را بزن هبه کرد .
و دیگر در کشف الغمه از انس بن مالك مرویست میگوید : در نزد حسین علیه السلام بودم، ناگاه کنیزکی در آمد و آنحضرت را بشاخه ريحان تحیت آورد
فَقَال لَها : أَنْتِ حُرَّهٌ لِوَجْهِ اَللَّهِ.
فرمود : تورا در راه خدا آزاد کردم ، من بعرض رسانیدم که : تو را بشاخ ریحان که هیچ بها ندارد تحیت کرد و تو او را آزاد فرمودی ؟!
قَالَ : كَذَا أَدَّبَنَا اللَّهُ ، قَالَ اللَّهُ : « وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ زدوها (1) » وَ كَانَ أَحْسَنُ مِنْهَا عِتْقُهَا .
فرمود : خداوند ما را بدینخصلت مؤدب ساخته و در قرآن کریم میفرماید:
ص: 87
که گاهیگه شما را بشیئی تحیت فرمایند ، تحيت کنید بنيکو تر چیزی و اگرنه مسترد دارید(1). و نیکوتر از تحیت او آزادی او بود ، لاجرم او را آزاد ساختم .
گویند : روزی حسین علیه السلام بنزد برادرش حسن مجتبی آمد
وَ قَالَ: یَا حَسَنُ وَدِدْتُ أَنَّ لِسَانَکَ لِی وَ قَلْبِی لَکَ.
عرض کرد : ای حسن ! دوست داشتم که زبان تو که آیت رحمت الهی و ودیعت حلم و برد باری است مرا بودی، و قلب من که میدان معادیرا اسد سدید و دهان اعاديرا سندان حدید است تو را(2)بود.
گویند: وقتی حسن مجتبی حسین علیه السلام را مکتوب کرد که شعراء را فراوان عطيت میفرمائی ، در پاسخ نگاشت :
أَنْتَ أَعْلَمُ مِنِّي بِأَنَّ خَيْرَ أَلِمَالِ مَا وَ فِي الْعَرْضَ .
تو داناتر از منی باینکه نیکوترین مال آنستکه وقایه زبان بدگو گردد و حفظ عرض نماید(3)
در خبر است که غلامی از آن حضرت بارتكاب جرم و جریرت موجب نكال و عقوبت گشت ، حسین علیه السلام فرمان کرد تا او را کیفر کنند
فقال : یا مولای وَ اَلْکاظِمِینَ اَلْغَیْظَ.
عرض کرد : إلى مولای من! خداوند در قرآن مجید ، کظم غیظ را ستوده فرموده(4)
ص: 88
قَالَ : خَلُّوا عَنْهُ.
حکم داد تا از وی دست باز دارند
فَقالَ : یا مَولایَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ
عرض کرد :!! ای مولای من ! خداوند عفو از خطا های ناس را نیکو میشمارد
قَالَ : قَدْ عَفَوْتُ عَنْکَ
فرمود : من گناه تو را معفو داشتم
فقال : یَا مَوْلاَیَ وَ اَللّهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ(1)
عرض کرد : ای مولای من! خداوند دوست میدارد احسان کنندگان را
قَالَ : أَنْتَ حُرُّ لِوَجْهِ اللَّهِ وَ لَكَ ضِعْفَ مَا كُنْتَ أَعْطَيْتُكَ .
فرمود : تو را در راه خدا آزاد کردم ، و دو چندان بهای تو، عطای تورا تقریر دادم(2)
و دیگر ابن عبدربه در کتاب عقد روایت میکند که : بعرض سید سجاد علیه السلام رسانیدند :
مَا أَقَلَّ وُلْدَ أَبِيكَ ؟ فَقَالَ : أَ لَعَجَبُ كَيْفَ وَلَدَتْ ، كَانَ يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ رَكْعَةٍ .
عرض کردند : پدرتو حسین چه بسیار کم فرزند آورده ! فرمود : شگفت میآید مرا از این پرسش: چگونه فرزند میآورد(3) کسیکه روز و شبی هزار رکعت نماز میگذارد؟!
ص: 89
و دیگر فاضل مجلسی باسانید خود میفرماید :
قَالَ رَجُلُ لِلْحُسَيْنِ : انَّ فِيكَ كِبْراً .
یعنی مردی نسبت تكبر و تنمر بحسين علیه السلام داد
فَقَالَ : كُلُّ التکبر لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ لَا يَكُونُ فِي غَيْرِهِ ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى « فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ (1)»
فرمود : کبریائی وعظمت خاص خداوند تبارك و تعالی است و هیچکس با او شريك نيست و خدای در قرآن مجید میفرماید: عزت از برای خدا و از برای رسول خدا و از برای مؤمنان است .
و دیگر خوارزمی در کتاب خود در مقتل آل رسول میگوید : مردی اعرابی حاضر حضرت حسین علیه السلام شد و عرض کرد: یا ابن رسول الله ! ضامن شده ام ادای دیت کامله را(2) و ادای آنرا توانا نیستم ، لاجرم با خویش دوراندیش شدم که این مسئلت بحضرت اکرم ناس برم و بیرون اهل بیت رسول الله اکرم ناس نشناسم
فَقَالَ الْحُسَيْنُ : يَا أَخَا الْعَرَبِ أَسْئَلَكَ عَنْ ثُلُثِ مَسَائِلَ ، فَإِنْ أَجَبْتُ عَنْ وَاحِدٍ ، أعطيتُکَ ثُلُثٍ أَ لِمَالِ ، وَ إِنْ أَجَبْتُ عَنِ اثْنَتَيْنِ ، أَعْطَيْتُكَ ثلثى أَلِمَالِ ، وَ إِنْ أَجَبْتُ عَنْ أَلِكُلِّ ، أَعْطَيْتُكَ أَ لِكُلِّ .
فرمود: ای برادر اعرابي ! سه سؤال از تو خواهم کرد ، اگر يكي را پاسخ گفتی ، يك ثلث مال را با تو عطا میکنم و اگر از عهده جواب دو سؤال بیرون شدی
ص: 90
دو ثلث مال را مأخوذ خواهی داشت و اگر همگان را جواب گوئی ، تمامت دیت را عطیت خواهم کرد. اعرابی گفت : یا ابن رسول الله ! آیا چون توئی از چون منی سؤال میکند !! و حال آنکه تو اهل علم وشرفي
فَقَالَ : بَلَى ، سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ : الْمَعْرُوفُ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَةِ .
فرمود : از رسولخدا شنیدم که میفرماید : باب معروف وموهبت باندازه معرفت بر روی مردم گشاده باید داشت ، اعرابی عرض کرد: از هر چه میخواهی سؤال میکن اگر بدانم بعرض میرسانم و اگرنه از اینحضرت فرا میگیرم
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ، فَقَالَ أَ لِحُسَيْنٍ : أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ ؟ فَقَالَ : الْإِيمَانُ بِاللَّهِ .
فرمود : فاضلترین اعمال کدام است ؟ عرض کرد: اقرار بوحدانیت خدا
فَقَالَ : فَمَا النَّجَاةَ مِنَ المهلكة . فَقَالَ : الثِّقَةُ بِاللَّهِ .
فرمود : چه چیز مردم را از مهالك ميرهاند ؟ عرض کرد: توکل و توسل بقادر متعال
فَقَالَ : فَمَا یُزَیِّنُ الرَّجُلِ ؟ فَقَالَ : عَلَّمَ مَعَهُ حِلْمُ .
فرمود چه چیز مرد را زینت میدهد و بزرگوار میکند ؟ عرض کرد: علمی که با حلم توأم باشد ، فرمود : اگر بدین شرف دست نیابد و عرض کرد: مال را با مروت انباز دارد ، فرمود : اگر اکتساب آن نتواند ؟ عرضکرد: فقر را با صبرهم آغوش سازد ، فرمود: اگر بدین هنر نیرومند نشود ؟
فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ : فَصَاعِقَۀٌ تَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ تُحْرِقُهُ فَإِنَّهُ أَهْلٌ لِذَلِکَ
اعرابی عرضکرد: چنین کسی سزاوار آنستکه صاعقه ای از آسمان فرود
ص: 91
آید و او را فراگیرد و پاك بسوزاند . حسین علیه السلام بخندید وصره ایکه(1) هزار دینار زرسرخ داشت بدو افکند. وانگشتری عطا کرد که نگین آن دویست درهم بها داشت ، آنگاه فرمود: ای اعرابی ! بدین ذهب ذمت خود را از ادای دیت بری کن و بدین خاتم صرف نفقه میفرما . اعرابی آن زر را بگرفت و این آیت مبارك را تلاوت کرد :
« اللّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (2)»
و دیگر فاضل مجلسی میفرماید که در بعضی از مؤلفات علمای امامیه دیده ام که از ابوسلمه حدیث میکنند که گفت : هنگام موسم(3) باتفاق عمر بن الخطاب صفر مکه پیش داشتم ، چون بابطح(4) رسیدیم ، مردی اعرابی در آمد و با عمر خطاب کرد که : یا امیرالمؤمنين من بقصد زیارت مکه از خانه بیرون شدم ومحرم گشتم، در عرض راه بتخمهای شتر مرغ رسیدم ، بعضی را بر گرفتم و پختم وخوردم ، اکنون چیست بر من ؟ عمر بن الخطاب در پاسخ گفت جواب این مسئلت از برای من حاضر نیست ، بنشین و بباش، باشد که خداوند بدست اصحاب محمد باب این علم بر تو بگشاید در این سخن بودند که امیر المؤمنين على علیه السلام در آمد و فرزندش حسین علیه السلام از قفای او برسید ، عمر گفت : ای اعرابی ! اینك على بن ابی طالب حاضر است ، مسئلت خویش از وی باز پرس کن ، اعرابی صورت حال را بعرض على علیه السلام رسانید ، فرمود: این غلام یعنی حسین در نزد تست ، اسعاف حاجت خویش را از وی بجوی ، اعرابی گفت . این چیست که اجابت مسئلت مرا هريك با دیگری حوالت میکنید؟ همگنان او را باشارت انها دادند که بجای باش که او پسر رسول خدا است لاجرم اعرابی روی با حسين آورد و قصه خویش را بعرض رسانید
ص: 92
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ : أَ لَكَ إِبِلُ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، قَالَ : خُذْ بِعَدَدِ الْبَيْضِ الَّذِي أَصَبْتَ نُوقاً فَاضْرِبْهَا بِالْفُحُولَةِ فَمَا فُصِلَتْ فَاهْدِهَا إِلَی بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ.
حسين علیه السلام با اعرابی فرمود : هیچ شتر داری ؟ گفت : دارم ، فرمود : بشمار بيضه نعام(1) که برداشته ای شتران ماده از مال خود بر شتران فحل(2)عرضه کن تا آبستن شوند ، گاهی که بزادند شتر بچگانرا به بیت الله الحرام فرست تا از در فدي نحر کنند
فَقَالَ عُمَرُ یَا حُسَیْنُ اَلنُّوقُ یُزْلِقْنَ فَقَالَ اَلْحُسَیْنُ : یَا عُمَرُ إِنَّ اَلْبَیْضَ یَمْرَقْنَ فَقَالَ صَدَقْتَ وَ بَرِرْتَ
عمر گفت : ای حسین بسیار می افتد که ناقها بچه خود سقط کنند ، حسین فرمود : نیز بسیار می افتد که بيضها فاسد میشوند و فرخ نمی آورند ، عمر گفت : سخن بصدق آوردی ، اینوقت امیر المؤمنين علي علیه السلام برخاست و حسین را بر سینه خود بچفسانید
و قال : « ذُرِّیَّهٌ بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ(3) »
ودیگر در جلد هفدهم عوالم از جامع الاخبار حدیث میکند که: گاهی که حسین از برای نماز تجدید وضو میفرمود ، از خوف وخشیت خداوند رنك رخسار مبارکش دیگر گون میگشت و رعده در مفاصلش میافتاد و سخت میلرزید. ابن شهر آشوب میگوید ، عرض کردند : یا ابن رسول الله ؛ چه بسیار است خوف و خشیت تو از خداوند ؟!
قال : لا یَأمَنُ يَوْمَ الْقِيمَةِ إِلَّا مَنْ خَافَ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا .
ص: 93
فرمود : در روز قیامت کسی ایمن نمیباشد، مگر آنکس که در دنیا از خدای بترسد
و دیگر در عوالم از کافی حدیث میکند و سند با بی شيبة الاسدی پیوسته میدارد
قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : خَضَبَ الْحُسَيْنُ علیه السَّلَامُ بِالْحِنَّاءِ وَ الْكَتَمِ .
یعنی حسین بوسمه وحنا خضاب میفرمود : و نیز از ابوعبدالله مروی است که
قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ هُوَ مُخْتَضِبٌ بِالْوَسِمَةِ(1)
از این پیش در این کتاب مبارك مرقوم افتاد که : اول کس آدم صفی علیه السلام بود که جلالت قدر حسین را بشناخت و قتله(2) آنحضرت را لعن فرستاد و از پس او انبیای مرسلین ابتدا بلعن قتله او نمودند ، بتکرار آنچه بشرح رفت نمیپردازیم . همانا در کامل الزیاره سند بكعب الأحبار میرساند که گفت : اول کسیکه لعن کرد قاتل حسین را ، ابراهیم خلیل بود و او فرزندان خود را بلعن قاتل آن حضرت امر فرمود و از ایشان عهد بستد و از پس او موسی بن عمران بدینگونه کار کرد . آنگاه داود بنی اسرائیل را بلعن قاتل حسین فرمان داد ، چون نوبت بعيسی على نبينا و آله و عليه السلام رسید
قال : یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْعَنُوا قَاتِلَهُ وَ إِنْ أَدْرَکْتُمْ أَیَّامَهُ فَلَا تَجْلِسُوا عَنْهُ فَإِنَّ الشَّهِیدَ مَعَهُ کَالشَّهِیدِ مَعَ الْأَنْبِیَاءِ مُقْبِلٍ غَیْرِ مُدْبِرٍ وَ کَأَنِّی
ص: 94
أَنْظُرُ إِلَی بُقْعَتِهِ وَ مَا مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا وَ قَدْ زَارَ کَرْبَلَاءَ وَ وَقَفَ عَلَیْهَا وَ قَالَ إِنَّکِ لَبُقْعَةٌ کَثِیرَةُ الْخَیْرِ فِیکِ یُدْفَنُ الْقَمَرُ الْأَزْهَرُ ،
فرمود : ای جماعت بني اسرائيل لعن کنید قاتل حسین را و اگر زمان او را دریافتيد ، از ملازمت رکاب او تقاعد نجوئيد . همانا شهید در راه او همانند کسی است که در جهاد مقبل غير مدبر باشد(1) و در رکاب پیغمبران شهید شود . كانه(2) نگرانم بسوی بقعه او که هیچ پیغمبری نیست ، الا آنکه حاضر زیارت او شود و اعتكاف کند و گوید: تو بقعه كثير الخيری زیراکه ماه درخشان در تو مدفون است .
ودیگر در کتاب عوالم از کامل الزيارة مرقوم است و سند بداود رقی پیوسته میشود میگوید : حاضر خدمت ابوعبدالله علیه السلام بودم ، شربتی آب طلب فرمود و چون مشروب داشت ، اشك از دیدگانش بدوید و سرشك در چشم های مبارکش موج زد .
ثُمَّ قَالَ لِی : یَا دَاوُدُ لَعَنَ اَللَّهُ قَاتِلَ اَلْحُسَیْنِ فَمَا مِنْ عَبْدٍ شَرِبَ اَلْمَاءَ فَذَکَرَ اَلْحُسَیْنَ وَ لَعَنَ قَاتِلَهُ إِلاَّ کَتَبَ اَللَّهُ لَهُ مِاة أَلْفِ حَسَنَهٍ وَ حَطَّ عَنْهُ مِاة أَلْفِ سَیِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ مِاةَ أَلْفِ دَرَجَةٍ وَ کَأَنَّمَا أَعْتَقَ مِاةَ أَلْفِ نَسَمَهٍ وَ حَشَرَهُ اَللَّهُ یَوْمَ اَلْقِیَمَهِ ثَلِجَ اَلْفُؤَادِ
فرمود : ای داود ! خداوند لعن کناد کشنده حسین را. همانا نیست بنده ایکه آب بنوشد و تشنگی حسین را فرا خاطر آورد ولعن کند قاتل حسین را ، الا آنکه مینویسد خداوند از برای او صد هزار حسنه، و فرو میریزد از او صد هزار
ص: 95
سيئه ، و بلند میکند از برای او صد هزار درجة ، و کانه آزاد کرده است صدهزار بنده و بر می انگیزد خداوند او را در قیامت شاد خاطر و آرمیده دل
و دیگر در عیون اخبار سند بريان بن شبیب پیوسته میشود
قال الرضا علیه السلام : یَابنَ شَبیبٍ! إن سَرَّکَ أن یَکونَ لَکَ مِنَ الثَّوابِ مِثلُ ما لِمَنِ استُشهِدَ مَعَ الحُسَینِ فَقُل مَتی ذَکَرتَهُ: یا لَیتَني کُنتُ مَعَهُم فَأَفوزَ فَوزاً عَظیماً. یَابنَ شَبیبٍ! إن سَرَّکَ أن تَسکُنَ الغُرَفَ المَبنِیَّهَ فِی الجَنَّهِ مَعَ النَّبِیِّ فَالعَن قَتَلَهَ الحُسَینِ
حضرت رضا علیه السلام فرمود : ای پسر شبیب! اگر خوشدل میشوی که بوده باشد از برای تو ثوابی مانند آنان که در رکاب حسين علیه السلام شهید شدند ، وقتیکه آن حضرت را فرایاد آوردی بگوی :
یا لَیتَنِی کُنت ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِیماً.
ای پسر شبیب ! اگر شاد میشوی که با رسول خدا در غرفات بهشت جای کنی ، لعن کن بر قاتلان حسین
و نیز در عیون اخبار از حضرت رضا علیه السلام مروي است
قالَ : مَنْ نَظَرَ إِلَی اَلْفُقَّاعِ أَوْ إِلَی اَلشِّطْرَنْجِ فَلْیَذْکُرِ اَلْحُسَیْنَ وَ لْیَلْعَنْ یَزِیدَ وَ آلَ زِیَادٍ یَمْحُو اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ ذُنُوبَهُ
میفرماید : کسی که نظر کند بفقاع واگرنه بشطرنج ، باید که حسین رابخاطر آورد و لعن کند بر یزید و آل زیاد ، خداوند جل جلاله محو میفرماید گناهان او را ، اگر چند بشمار ستارگان آسمان باشد- اللهم العن يزيد و آل زیاد -
ص: 96
و دیگر در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام مروی است
قال قال رسول الله : لَمَّا نَزَلَتْ « وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ(1)» الْآیَةَ فِی الْیَهُودِ أَیِ الَّذِینَ نَقَضُوا عَهْدَ اللَّهِ وَ كَذَّبُوا رُسُلَ اللَّهِ وَ قَتَلُوا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ
رسولخدا میفرماید : وقتی بحکم این آیه مبارکه خداوند فرمود : عهد از یهود بستدیم که خون ریزی نکنند ، ایشان عهد بشکستند و دروغ بر پیغمبران بستند و و دوستان خدای را بکشتند
أَفَلا أُنَبِّئُكُمْ بِمَنْ يُضَاهِيهِمْ مِنْ يَهُودِ هَذِهِ الْأُمَّةِ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّه.
فرمود: آیا شما را آگهی ندهم از جهودان این امت که برطریق یهود میروند ؟ عرض کردند : یارسول الله آگهی میده
قَالَ قَوْمٌ مِنْ أُمَّتِی یَنْتَحِلُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أَهْلِ مِلَّتِی یَقْتُلُونَ أَفَاضِلَ ذُرِّیَّتِی وَ أَطَائبَ أَرُومَتِی وَ یُبَدِّلُونَ شَرِیعَتِی وَ سُنَّتِی وَ یَقْتُلُونَ وَلَدَیَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ كَمَا قَتَلَ أَسْلَافُ الْیَهُودِ زَكَرِیَّا وَ یَحْیَی
فرمود : قومی از امت من که خود را در شمار اهل ملت من در آورده اند میکشند بزرگان ذریت مرا و نیکوان فرزندان مرا وشریعت مرا دیگر گون می کنند و سنت مرا واژگون مینمایند و شهید میکنند پسرهای من حسن و حسین را بدانسان که پیشینیان یهود زکریا و یحیی را شهید کردند
ص: 97
أَلا وَ إِنَّ اللَّهَ يَلْعَنُهُمْ كَمَا لَعَنَهُمْ وَ يَبْعَثُ عَلَى بَقَايَا ذَرَارِيِّهِمْ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ هَادِياً مَهْدِيّاً مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ يُحْرِقُهُمْ بِسُيُوفِ أَوْلِيَائِهِ إِلَى نَارِجَهَنَّمَ ، أَلا وَ لَعَنَ اللَّهُ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ وَ مُحِبِّيهِمْ وَ نَاصِرِيهِمْ وَالسَّاكِتِينَ عَنْ لَعْنِهِمْ مِنْ غَيْرِ تَقِيَّةٍ يُسْكِتُهُمْ، أَلا وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى الْبَاكِينَ عَلَى الْحُسَيْنِ رَحْمَةً وَ شَفَقَةً وَ اَللاَّعِنِینَ لِأَعْدَائِهِمْ وَ اَلْمُمْتَلِئِینَ عَلَیْهِمْ غَیْظاً وَ حَنَقا
میفرماید : بدانید که خداوند لعن میکند این امت را چنانکه لعن کرد جهودان را و بر می انگیزد بر دودمان این جماعت ، از آن پیش که قیامت آشکار شود ، قائم آل محمد را از فرزندان حسین مظلوم تا بسوزاند ایشان را بآتش شمشير دوستان خود ، و در اندازد بآتش جهنم . بدانید که خداوند لمن فرمود کشندگان حسین را و دوستان کشندگان را و آنان را که بیرون وجوب تقیه از لعن بر اینان زبان بسته اند(1)و بدانید که خداوند رحمت میکند بر گریه کنندگان حسین از فرط رحمت و شفقت و بر آنان که لعنت میفرستند بر دشمنان ایشان و دل آکنده اند از خشم و کین ایشان ، آنگاه فرمود :
أَلاَ وَ إِنَّ اَلرَّاضِینَ بِقَتْلِ اَلْحُسَیْنِ شُرَکَاءُ قَتْلِهِ أَلاَ وَ إِنَّ قَتَلَتَهُ وَ أَعْوَانَهُمْ وَ أَشْیَاعَهُمْ وَ اَلْمُقْتَدِینَ بِهِمْ بُرَآءُ مِنْ دِینِ اَللَّهِ إِنَّ اَللَّهَ لَیَأْمُرُ مَلاَئِکَتَهُ اَلْمُقَرَّبِینَ أَنْ یَتَلَقَّوْا دُمُوعَهُمُ اَلْمَصْبُوبَهَ بِقَتْلِ اَلْحُسَیْنِ إِلَی اَلْخُزَّانِ فِی اَلْجِنَانِ فَیَمْزُجُونَهَا بِمَاءِ اَلْحَیَوَانِ فَتَزِیدُ عُذُوبَتَهَا وَ طِیبِهَا أَلْفَ ضِعْفِهَا. وَ إِنَّ اَلْمَلاَئِکَهَ لَیَتَلَقَّوْنَ دُمُوعَ اَلْفَرِحِینَ اَلضَّاحِکِینَ لِقَتْلِ اَلْحُسَیْنِ وَ یُلْقُونَهَا
ص: 98
فِی اَلْهَاوِیَهِ ، وَ یَمْزُجُونَهَا بِحَمِیمِهَا وَ صَدِیدِهَا وَ غَسَّاقِهَا وَ غِسْلِینِهَا، فَتَزِیدُ فِی شِدَّهِ حَرَارَتِهَا وَ عَظِیمِ عَذَابِهَا أَلْفَ ضِعْفِهَا، یُشَدِّدُ عن اَلْمَنْقُولِینَ إِلَیْهَا مِنْ أَعْدَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ عَذَابَهُا
هان ای مردمان بدانید آنانکه رضا دادند بقتل حسین ، شریکند در قتل او و بدانید که کشندگان او و اتباع کشندگان و اشیاع کشندگان(1) و پیروان ایشان از دین خداوند بیگانه اند . همانا خداوند فرمان کرد فریشتگان مقرب را تا مأخوذ دارند آب چشم گریه کنندگان حسین را و باخازن بهشت بسپارند تا ممزوج کنند با آب حیوان و برعذوبت و طیب آن بیفزاید هزار چندان ، و همچنان فریشتگان آب چشم مردم خندان و شادان را در قتل حسین فرا میگیرند و بآتش دوزخ در میبرند و ممزوج میکنند با آب جراحات اهل جهنم ، پس زیاد مینمایند شدت حزارت وعذاب آن را هزار چندان، و بر شدت وحدت عذاب وعقاب دشمنان آل محمد که در عقابین هاویه اند(2) هر لحظه افزوده میشود .
و دیگر فاضل مجلسی از کتاب خصال حدیث میکند و سند بعلی بن الحسین عليهما السلام میرساند
قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ : سِتَّهٌ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ وَ کُلُّ نَبِیٍّ مُجَابٍ : اَلزَّائِدُ فِی کِتَابِ اَللَّهِ وَ اَلْمُکَذِّبُ بِقَدَرِ اَللَّهِ وَ اَلتَّارِکُ لِسُنَّتِی وَ اَلْمُسْتَحِلُّ مِنْ عِتْرَتِی مَا حَرَّمَ اَللَّهُ وَ اَلْمُتَسَلِّطُ بِالْجَبَرُوتِ لِیُذِلَّ مَنْ أَعَزَّهُ اَللَّهُ وَ یُعِزَّ مَنْ أَذَلَّهُ اَللَّهُ وَ اَلْمُسْتَأْثِرُ بِفَیْءِ اَلْمُسْلِمِینَ اَلْمُسْتَحِلُّ لَهُ
ص: 99
میفرماید رسولخدا فرمود: خداوند تبارك وتعالی و پیغمبر أن مستجاب الدعوة شش کس را هدف لعن ساخته اند : نخستین آنکس که در کتاب خدای بیفزاید ، دوم آنکس که تکذیب کند قدر خدای را ، سه دیگر آنکه سنت پیغمبر را پشت پای زند و در طریق دیگر مشی کند، چهارم آنکس که از عترت پیغمبر چشم پوشد و در حليت آنچه خدای در حق ایشان حرام کرده بكوشد ، پنجم آنکس که سلطنت جور بدست کند وذلیل بخواهد کسی را که خدای عزیز داشته و عزیز بخواهد کسیرا که خدای ذلیل خواسته ، ششم کسی که بقهر و غلبه استيلا و استقلال بدست کند در فیى ء(1) مسلمانان و غنیمت ایشان و خاص خویش شمارد.
ودیگر در بحار الانوار و عوالم از بعض مؤلفات متاخرین مسطور است که : عبیدالله زیاد هفتاد هزار کس از ابطال رجال را از برای جنك حسين بن علی علیهما السلام عرض داد، آنگاه بزرگان کوفه را مخاطب ساخت اور
وَ قَالٍ : أیها النَّاسَ مَنْ مِنْكُمْ يَتَوَلَّى قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَلَهٍ ولآيه أَيِّ بَلَدٍ شَآءَ ، فَلَمْ يُجِبْهُ أَحَدُ مِنْهُمْ
گفت : ای صنادید کوفه ! کیست از شما که قاید این سپاه شود و بقتل حسین عزیمت درست کند تا حکومت هرشهر که خواهدعطا کرده آید؟ هیچکس او را پاسخ نگفت ، اینوقت کس بطلب عمر بن سعد فرستاد و اورا حاضر ساخت و گفت : ای عمر تو راخواسته ام تا قائد این لشکر گردی و برقتل حسین کمربندی ، گفت : ای امیر مرا از این امر خطير(2) معفو دار ، گفت : مسئلت تو را با اجابت مقرون داشتم ، لكن منشور حکومت مملکت ری را که با تو گذاشتم باز ده و براه خویش میرو ،
ص: 100
گفت : يك امشب مرا مهلت گذار ، گفت : روا باشد
اینوقت عمر بن سعد باز سرای خویش شد و اصحاب و احباب خود را از بهر مشاورت حاضر ساخت و در این معنی سخن در انداخت ، هیچیك از اصحاب او انديشه اورا بصواب نشمردند . در میانه مردی ستوده خصایل که او را کامل نام بود و با پدرش سعد سابقه صفا وصداقت داشت، آغاز سخن کرد و گفت : ای عمر این چیست که در تو مینگرم؟ این چه نکوهیده کاریست که بکار میخواهی بست ؟ و این چه ناستوده امریست که استوار میخواهی داشت ؟
پسر سعد گفت: ای کامل همی خواهم که امیر این جیش شوم و بمقاتلت حسین روم ، همانا قتل او در نزد من سهل تر است از لقمه ای که گرسنه بياغالد (1)با شربتی که تشنه بیاشامد و چون این خدمت بپذیرم، پس از قتل او سلطنت ری بدست میگیرم، کامل گفت: وای بر تو ای عمر ! وای بر تو حق را پشت پای زدی و گمراه شدی! آیا میدانی با کدام کس آغاز مناجزت خواهی کرد و و با چه کس مبارزت خواهی آورد «إِنَّا لِلَّهِ و اِنا اِلَيه راجِعُونَ» سوگند باخدای اگر دنیا و آنچه در دنیاست با من عطا کنند، خون یکتن از امت محمد را بر ذمت نگیرم . این چه کاریست که سهل انکاشته ای ؟ و این چه اندیشه است که پیش داشته ای؟ پسر دختر پیغمبر را میکشی ، فردا جواب رسولخدا را چه خواهی گفت وقتی بر او وارد شوی و کشته باشی پسر او را و روشنی چشم او را و میوه دل او را و پسر سیده نسا را و پسر علی مرتضی را و سید جوانان اهل بهشت را ! و حال آنکه او در این زمان منزلت رسولخدا را دارد و طاعت او چون طاعت رسولخدا بر ما واجب است و او است باب بهشت و دوزخ ، اکنون خویشتن را واپای(2) و آنچه از بهر خود پسنده دانی اختیار کن ، و من خدایرا گواه میگیرم اگر با او محاربت آغازی باطریق مقاتلت
ص: 101
سپاری یا بر قتل او اعانت فرمائی ، در دنیا جز زمانی اندك نپائی .
عمر سعد گفت : مرا از مرك بيم میدهی ! گاهی که من از قتل او فراغت بدست کردم ، امیر هفتاد هزار تن سپاه گردم و در مملکت ری پادشاه باشم ، كامل گفت : اکنون از برای تو بیان حدیثی خواهم کرد ، ارجو(1) که موفق شوی و بر طریق حق روی .
هان ای عمر وقتی چنان افتاد که من با پدرت سعد سفر شام پیش داشتیم و روزی در عرض راه شتر من بترقیب جنبشی کرد و مرا از اصحاب دور افکند ، ناگاه سخت تشنه و سرگشته شدم و از دور دیر راهبی دیدم، مرکب را بمهمیز(2) انگیز دادم و در رسیدم و پیاده شدم و بر در دیر آمدم ؛ راهبی از فراز باره مرا نظاره میكرد ، گفت : کیستی ؟ و از کجا میرسی؟ و چه میجوئی ؟ گفتم : مردی عطشانم ، مرا بشربتی آب سیراب کن ، گفت: تو از امت آن پیغمبری که میکشند بعضی بعضیرا در حب دنیا و با یکدیگر طریق مخاصمت و منافست می سپارند(3)گفتم : ای راهب این چیست که میگوئی؟ من از امت مرحومه محمد مصطفایم ، گفت: اینگمان بيقين پبوست ، بدترین امتها شمائيد ، وای بر شما در روز بر انگیزش.
همانا بامداد میکنید و بر عترت پیغمبر خویشتن تاختن میبرید و زنان او را اسیر میگیرید و اموال اورا بنهب و غارت مأخوذ میدارید، گفتم : ای راهب ما عامل اینکاریم ؟ گفت : حامل این بارید ، لكن دانسته باشید : چون اینكار یکران آوردند آسمانها و زمینها و دریا بارها و کوهسارها وصحاری و براری(4) ووحوش و طیور در لعن قاتل آنحضرت همساز و هم آواز گردند ، و دانسته باش که قاتل او را طول مدت نشاید و در اینجهان جز زمانی اندك نپاید و زودا که مردی در طلب خون او بیرون تازد و قاتلان او را دست خوش تیغ و تیر سازد و خداوند
ص: 102
جان ایشانرا بدوزخ دراندازد.
آنگاه راهب گفت : مرا در خاطر خلجان می کند که تو را با قاتل پسر پیغمبر قرابتی است ، سوگند با خدای اگر ادراك كنم ایام اورا، جان خود را در نصرت او فدا خواهم کرد ، گفتم : ای راهب ! من باخدای پناهنده میشوم از اینکه با پسر دختر پیغمبر مقاتلت آغازم ، گفت : اگر تو نباشی مردی باشد که با تو قرابتی دارد .
دانسته باش که عذاب یکنیمۀ دوزخ خاص قاتل او است ، و عذاب او عظیم تر است از عذاب فرعون وهامان . چونسخن بدينجا آورد در دیر بر روی من فروبست و بمعبد خویش شتافت .
من همچنان تشنه بر مرکب خویش بر نشستم و باصحاب خویش پیوستم ، پدرت سعد گفت : ای کامل سخت دیر می آئی ، من آنچه از راهب شنیدم بشرح باز گفتم ، سعد گفت : سخن بصدق کردی ، چه مرا از این پیش روزی بدیر راهب عبور افتاد، بدینگونه خبر بازداد و مرا قاتل پسر دختر پیغمبر دانست .
هان ای عمر خویشتن را واپای و از تقدیم این امر بر حذر باش ، پدرت سعد بر تو میترسید که مبادا خویش را در این داهيه دهياء ، دراندازی ، ای عمر ! برخود بترس اگر بر حسین بیرون شوی یكنیمه عذاب جهنم خاص تو خواهد گشت .
چون اینقصه بابن زیاد بردند، کامل را طلب کرد و فرمانداد تا زبانش را از بیخ بزدند، روزی و اگر نه نیمروزی زنده بود ، پس در گذشت .
در عیون اخبار بطرق متعدده سند بحضرت رضا علیه السلام پیوسته میشود .
قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : إِنَّ قَاتَلَ حُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ فِي تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ ، عَلَیْهِ نِصْفُ عَذَابِ أَهْلِ اَلدُّنْیَا، وَ قَدْ شُدَّ یَدَاهُ وَ رِجْلاَهُ بِسَلاَسِلَ
ص: 103
مِنْ نَارٍ مُنَکَّسٌ فِی اَلنَّارِ حَتَّی یَقَعَ فِی قَعْرِ جَهَنَّمَ ، وَ لَهُ رِیحٌ یَتَعَوَّذُ أَهْلُ اَلنَّارِ إِلَی رَبِّهِمْ مِنْ شِدَّهِ نَتْنِهِ، وَ هُوَ فِیهَا خَالِدٌ ذَائِقُ اَلْعَذَابِ اَلْأَلِیمِ مَعَ جَمِیعِ مَنْ شَایَعَ عَلَی قَتْلِهِ، کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِمُ اَلْجُلُودَ حَتَّی یَذُوقُوا اَلْعَذَابَ اَلْأَلِیمِ، لاَ یُفَتَّرُ عَنْهُمْ سَاعَهً وَ یُسْقَوْنَ مِنْ حَمِیمِ جَهَنَّمَ . فَالْوَیْلُ لَهُمْ مِنْ عَذَابِ اَلنَّارِ.
میگوید : رسولخدای فرمود : قاتل حسين را در تابوتی آتشین میگذارند و یکنيمه عذاب اهل دنیا را خاص او مي دارند ، و هردو دست و هر دو پای او را با زنجیرهای آتشین بسته ، او را نگونسار در آتش دوزخ دست باز می دارند تا گاهی که در قعر جهنم فرود آید ، و دوزخیان از بوی بد او بحضرت پروردگار پناهنده می شوند ، واو ابدالآبدین در تنگنای جحیم دست فرسود عذاب الیم است با آنان که در قتل حسين متابعت قتله کردند
و گاهی که از سورت آن پوست برتن ایشان مكلس(1) گردد و از تأثیر و تأثر ساقط شود ، خداوند قادر قاهر پوست دیگر بر تن ایشان برویاند تا نیکتر احساس عذاب توانند کرد و عذاب ايشان در هیچ ساعت سستی نپذیرد و از حمیم دوزخ سقایت شوند . وای بر ایشان از عذاب خداوند قهار وسورت نار.
و در صحيفة رضا علیه السلام نیز این حدیث مسطور است و دیگر در عیون اخبار و صحيفة رضا علیه السلام از آنحضرت مروی است .
قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ : إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ سُئِلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَقَالَ : يَا رَبِّ إِنَّ أَخِي هروُنَ مَاتَ ، فَاغْفِرْ لَهُ . فَأوَحي اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ إِلَيْهِ : يا مُوسی لَوْ سَأَلْتَنِي فِي الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَأجبتُکَ ،
ص: 104
مَا خَلَا قَاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ، فَإِنِّي أَنْتَقِمُ لَهُ مِنْ قَاتِلَهُ .
فرمود: رسولخدای میفرماید که: موسی علی نبینا و آله و عليه السلام بحضرت یزدان مسئلت برد که: ای پروردگار من ! برادرم هارون جهانرا وداع گفت : او را بجلباب مغفرت خویش تشریف فرمای خطاب آمد که ایموسي، اگر جرم وجريرت اولین و آخرین را از من مسئلت کنی ، تورا اجابت میفرمایم، مگر قاتل حسین بن علي را که بخویشتن از وی انتقام، خواهم کشید ، ودیگر در کتاب ثواب الاعمال سند بعيص بن قاسم منتهی میشود، میگوید : در خدمت ابوعبدالله علیه السلام از قاتل حسين علیه السلام تذكره کردند یکتن از اصحاب بعرض رسانیدند که: دوست داشتم که خداوند قادر قاهر در دنیا از کشنده حسین انتقام بکشد.
فَقَالَ کَأَنَّکَ تَسْتَقِلُّ لَهُ عَذَابَ اَللَّهِ وَ مَا عِنْدَ اَللَّهِ أَشَدُّ عَذَاباً وَ أَشَدُّ نَکَالاً
فرمود . چنان مینماید که عذاب قاتل حسین را اندك میخواهی و تمنای قلت مینمائی ، همانا عذابی که از برای او در نزد خداوند است و در آن جهان برای نازل میشود ، اشد عذاب و نکال است
در امالی شیخ حسن بن ابي فاخته میگوید : در خدمت ابی عبدالله بعرض رسانیدم که: بسیار وقت یاد می کنم حسین بن علی را، چون آنحضرت را فراخاطر میاورم چه بگویم
فَقالَ : قُل : صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ تُکَرِّرُهَا ثَلاَثاً.
فرمود : سه کرت بگو .
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(1)
ص: 105
و نیز در ثواب الاعمال سند بجابر پیوسته میشود و او از ابوجعفر علیه السلام روایت می کند .
قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : إِنَّ فِي النَّارِ مَنْزِلَةً لَمْ يَكُنْ يَسْتَحِقُّهَا أَحَدُ مِنَ النَّاسِ ، إِلاَّ بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِيٍّ وَ يَحْيَي بْنِ زکریا .
فرمود که: رسولخدای میفرماید که: در جهنم جایی است که هیچیك از بنی نوع بشر را استحقاق آن بدست نشود، مگر بکشتن حسين بن على و قتل یحیی بن زکریا، و دیگر در کامل الزیاره سند بعمرو بن هبيره منتهی می شود میگوید : رسول خدایر ا دیدار کردم که حسن و حسین را در کنار خویش داشت و کرتی این یکرا بوسه می داد و کرتی آن دیگر را و میفرمود :
اَلْوَیْلُ لِمَنْ یَقْتُلُکَ
و دیگر در کامل الزيارة سند بسعد الاسكاف پیوسته می شود و او از ابو عبدالله روایت می کند.
قال قال رسول الله : مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَحْیَی حَیَوتی وَ یَمُوتَ مَمَاتِی وَ یَدْخُلَ جَنَّهَ عَدْنٍ قَضِیبٍ غَرَسَهُ رَبِّی بِیَدِهِ فَلْیَتَوَلَّ عَلِیّاً وَ اَلْأَوْصِیَاءَ مِنْ بَعْدِهِ وَ لْیُسَلِّمْ لِفَضْلِهِمْ فَإِنَّهُمُ اَلْهُدَاهُ اَلْمَرْضِیُّونَ أَعْطَاهُمُ اَللَّهُ فَهْمِی وَ عِلْمِی وَ هُمْ عِتْرَتِی مِنْ خَلقی وَ دَمِی
میفرماید که رسول خدا فرمود: هر کس دوست دارد که در حیات و ممات بامن باشد و داخل شود بهشت عدن را که خداوند بدست قدرت خودغرس شاخ و شجر فرموده(1)، واجب میکند که دوست دارد علی را و اوصیای او را بعد از او، و تسلیم کند فضل ایشان را، چه ایشان راه نمایندگان دین خدای اند، و خداوند عطا کرده است
ص: 106
علم مرا و فهم مرا با ایشان ، و ايشانند عترت من که از خون من و خلقت من آفريده شده اند ، آنگاه میفرماید:
إِلَي اَللَّهِ أَشْکُو عَدُوَّهُمْ مِنْ أُمَّتِیَ اَلْمُنْکِرِینَ لِفَضْلِهِمُ اَلْقَاطِعِینَ فِیهِمْ صِلَتِي وَ اَللَّهِ لَیَقْتُلُنَّ اِبْنِی لاَ نَالَتْهُمْ شَفَاعَتِي .
يعني شکایت دشمنان فرزندان خود را که از امت من اند ، بحضرت حق خواهم برد. این جماعت اند که منکر فرزندان من اند و قاطع پیوستگی من اند از ایشان . سوگند با خدای که میکشند پسر مرا و ادراك نخواهند کرد شفاعت مرا
ودیگر از کتب اخبار واحادیث فاضل مجلسی روایت میکند که : مردی جهود موسی بن عمران علی نبینا و آله و عليه السلام را دیدار کرد، با چهرى صفرت(1) انگیز وتنی ضعف آمیز و فرائص فروتوفيده(2)و دیدگان واپس خزیده(3) از در عجل وشتاب میشتافت و بر عادت بود که هر گاه خطاب خدای را اصغا میفرمود و از برای مناجات بیرون میشد ، از خوف وخشیت خداوند حال او بدین منوال بلکه از این صعب تر دیدار میگشت
بالجمله اسرائیلی آنحضرت را بشناخت ، عرض کرد: یا نبي الله ! مرتکب گناهی بزرك شده ام ، خدای را بخوان تا جرم وجريرت مرا معفو دارد ، موسی مسئلت او را مجیب گشت و برگشت ، و چون بمناجات ایستاد
قَالَ یَا رَبَّ اَلْعَالَمِین أَسْأَلُكَ َو أَنْتَ اَلْعَالِمُ قَبْلَ نُطْقِی بِهِ فَقَالَ تَعَالَی یَا مُوسَی مَا تَسئَلنِی أُعْطِيكَ وَ مَا تُرِيدُ أُبَلِّغَكَ ، قالَ رَبِّ إِنَّ
ص: 107
فُلاَناً عَبْدَکَ اَلْإِسْرَائِیلِیَّ أَذْنَبَ ذَنْباً وَ یَسْئلُکَ اَلْعَفْوَ قَالَ یَا مُوسَی أَعْفُو عَمَنِ اِسْتَغْفَرَت بی إِلاَّ قَاتِلَ اَلْحُسَیْنِ . قَالَ مُوسَی یَا رَبِّ وَ مَنِ اَلْحُسَیْنُ قَالَ لَهُ اَلَّذِی مَرَّ عَلَیْکَ ذِکره بِجَانِبِ اَلطُّورِ قَالَ یَا رَبِّ وَ مَنْ یَقْتُلُهُ قَالَ یَقْتُلُهُ أُمَّهُ جَدِّهِ اَلْبَاغِیَهُ اَلطَّاغِیَهُ فِی أَرْضِ کَرْبَلاَءَ وَ تَنْفِرُ فَرَسُهُ وَ تُحَمْحِمُ وَ تَصْهِلُ وَ تَقُولُ فِی صَهِیلِهَا اَلظَّلِیمَهَ اَلظَّلِیمَهَ مِنْ أُمَّهٍ قَتَلَتْ اِبْنَ بِنْتِ نَبِیِّهَا فَیَبْقَی مُلْقًی عَلَی اَلرِّمَالِ مِنْ غَیْرِ غُسْلٍ وَ لاَ کَفَنٍ وَ تنْهَبُ رَحْلُهُ وَ تسْبَی نِسَاؤُهُ فِی اَلْبُلْدَانِ وَ یُقْتَلُ نَاصِرُهُ وَ تُشْهَرُ رُءُوسُهُمْ مَعَ رَأْسِهِ عَلَی أَطْرَافِ اَلرِّمَاحِ یَا مُوسَی صَغِیرُهُمْ یُمِیتُهُ اَلْعَطَشُ وَ کَبِیرُهُمْ جِلْدُهُ مُنْکَمِشٌ یَسْتَغِیثُونَ وَ لاَ نَاصِرَ وَ یَسْتَجِیرُونَ وَ لاَ خَافِرَ.
عرض کرد : ای پروردگار! از تو مسئلت میکنم و حال آنکه تو دانائی از مکنون خاطر من از آن پیش که بر زبان آرم . خطاب آمد که : ای موسی ! آنچه بخواهی و اراده کنی عطا میفرمایم ، موسی عرض کرد : ای پروردگارمن؛ ابنك بنده تو اسرائیلی عصیانی کرده و بزه کار(1) شده، اکنون امیدوار بعفو و مغفرت پروردگار است ، خطاب آمد که : ای موسی ! مسئلت تو را با اجابت مقرون داشتم و از گناه عبد اسرائیلی در گذشتم، تواز برای هر کس طلب مغفرت کنی در حضرت ما پذیرفته است ، مگر کشنده حسین بن علی ، موسی عرض کرد: ای خدای من! کیست حسین بن علی؟ فرمود: آنکس است که در کوه طور تو را از وی آگهی دادم، عرض
ص: 108
کرد: ای پروردگار من ! کیست قاتل او ؟ خطاب آمد که : ای موسی از امت جد او آنانکه گمراهان و سرکشانند او را میکشند در زمین کربلا و اسب او ميرمد و حمحمد مینماید و صهیل بر می آورد و بزبان صهیل میگوید : الظليمه الظليمه: سر گرای شد ظلم ، آشکار شد ستم از امتی که پسر دختر پیغمبر خود را میکشند و جسدش را بی غسل و کفن برریگ بیابان می افکنند و اموال و اثقالش را بنهب و غارت میبرند و زنان و فرزندانش را اسیر میگیرند و در بلاد و امصار میگردانند وهر ناصر و معین که دارند با تیغ در میگذرانند و سرهای ایشان را بر سر نیزهانصب میکنند و بر سر بازارها طواف میدهند ، صغیر ایشان را تشنگی هلاك میکند و کبیر ایشان را پوست خوشیده میگردد(1)، و استغائه مینمایند و هیچ ناصر ندارند پناهنده میشوند و هیچ پناه دهنده بدست نشود
چون این کلمات بنهایت شد ، موسی سخت بگریست و عرض کرد: ای پروردگار من! سزای کشندگان او چیست ؟
قَالَ یَا مُوسَی عَذَابٌ یَسْتَغِیثُ مِنْهُ أَهْلُ اَلنَّارِ بِالنَّارِ لاَ تَنَالُهُمْ رَحْمَتِی وَ لاَ شَفَاعَهُ جَدِّهِ وَ لَوْ لَمْ تَکُنْ کَرَامَة لَهُ لَخَسَفَتْ بِهِمُ اَلْأَرْضُ. قَالَ مُوسَی بَرِئْتُ إِلَیْکَ اَللَّهُمَّ مِنْهُمْ وَ مِمَّنْ رَضِیَ بِفِعَالِهِمْ فَقَالَ سُبْحَانَهُ یَا مُوسَی کَتَبْتُ رَحْمَة لِتَابِعِیهِ مِن عِبَادِی وَ اِعْلَمْ أَنَّهُ مَنْ بَکَی عَلَیْهِ أَوْ أَبْکَی أَوْ تَبَاکَی حَرَّمْتُ جَسَدَهُ عَلَی اَلنَّارِ
میفرماید : ای موسی ! عذابی بر قاتلان حسين فرود آرم که اهل جهنم از دیدار آن بجهنم پناهنده شوند و از رحمت من و شفاعت جدا و هرگز بهره نبرند، واگر کرم و کرامت او نبود ، زمین ایشان راخسف میکرد . موسی عرض کرد : الهی من
ص: 109
برائت میجویم در حضرت تو از این جماعت و از آنانکه بکردار این جماعت رضا دادند ، خطاب آمد که : ای موسی! من از برای شیعیان و متابعان ایشان رحمتی بزرك مقرر داشته ام ، دانسته باش آنکسکه بر حسین بگرید یا کسی را بگریاند یا خویشتن را بگریه بدارد ، حرام میکنم جسد او را بر آتش جهنم .
نخستين از زنا زادگان معاویه است که او را بدروغ پسر ابو سفیان گویند. همانا بروایت اهل سنت وجماعت زمخشری صاحب کشاف که از اجله علمای عامه است ، بیرون بو سفیان معاویه را بچهار پدر نسبت میکند و از میانه معاویه را پسر غلام ابوسفیان میداند و بر کشیدن(1) معاویه یزید را بولایت عهد، از برای قتل حسین سببی بزرك بود .
ومن بنده چون نسب معاویه را در کتاب امام حسن علیه السلام بشرح رقم کردم، در دراین مقام بتکرار نمیپردازم و نسب یزید نیز در این کتاب مبارك نگاشته آمد(2) و بشرح رفت که : مادر یزید ملعون ميسون نام داشت و او دختر بجدل بن انیف کلبیه بود و از سفاح غلام بجدل حامل گشت و چون از بادیه سرای معاویه آمد ، حمل او پوشیده بماند ، زیرا که معاویه شوی نخستین نبود و از میسون مهر دوشیزگان طلب نمیفرمود، لاجرم وقتی یزید متولد شد ، معاویه اورا پسر خویش دانست و از آن پس میسون برنجید و معاویه را هجا گفت(3) و بحوارين رفت . اشعار او نیز نگاشته آمد. نسابه بکری در این معنی گوید :
فَإِنْ یكن الزَّمَانِ أَتَى عَلَيْنَا *** بِقَتْلِ التَّرْكِ وَ الْمَوْتِ أَلِوَحْيِ
ص: 110
فَقَدْ قَتَلَ الدَّعِيُّ وَ عَبْدِ كَلْبُ *** بِأَرْضِ الْطُفْ أَوْلَادِ النَّبِيِّ (1)
از دعی عبیدالله بن زیاد را اراده کرده ، چه پدرش زیاد پسر سمیه است که بكثرت زنا در میان قبایل عرب نام بردار بود : چون او را حارث بن کلده طبيب عرب طلاق گفت ، بارض طایف سفر کرد و در آنجا بحباله نکاح ابو عبيد عبد بنی علاج از قبيله ثقیف در آمد و همچنان زانیه بود.
وقتی چنان افتاد که ابوسفیان سفر طایف کرد و سمیه با او هم بستر شد و زیاد حامل گشت وچون مدت حمل سپری شد و زیاد را بزاد و او را پدری شناخته نبود . عایشه اورا زیاد بن ابیه نام نهاد . این ببود تا گاهی که بشیخوخت رسید و مردی کهل گشت(2) ومعاویه او را برادر خویش خواند و مردمانش دعی خواندند ، چه دعی حرامزاده را گویند.
وما شرح حال زیاد بن ابیه و کردار و آثار اورا و الحاق او را با ابوسفیان در کتاب خلفا در کتاب امير المؤمنين و کتاب امام حسن عليهما السلام رقم کردیم ، و نسابه بکری از عبد کلب یزید را دعی میخواند ، چه پدر او سفاح غلام بجدل كلبي بود . اما عمر بن سعد نیز ولد زنا زاده بود ، چه پدر او سعد پسر مردی از بنی عذره است و مادر او بدین معنی گواهی داد و از اینجاست که وقتی سعد با معاویه گفت :
أَنَا أَحَقُّ بِهَذَا اَلْأَمْرِ مِنْکَ
یعنی من سزاوار ترم بامر خلافت از تو ، معاویه در پاسخ گفت :
يَأْبَى عَلَيْكِ ذَلِكَ بَنُو عَذِرَةٍ وَ ضَرطَ لَهُ .
یعنی تو از قریش نیستی و بنو عذره متصدی امر خلافت نتواند بود ، و از در سخره
ص: 111
تیزی بسوی او پرانيد(1) و سيد حميری بدین معنی اشارت میکند :
قَدَماً تداعوا زنیما ثُمَّ سادَهُمَ *** لَولا خمُولُ نَبي سَعد لَما سادُوا(2)
در کامل الزیاره سند بابن مكان منتهی می شود
قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ : قَاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلَى وَلَدَ زِنًا
در طریق دیگر كليب بن معوية از ابی عبدالله روایت میکند
قَالَ قَالَ: کَانَ قَاتِلُ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَلَدَ زِنًا وَ قَاتِلُ اَلْحُسَیْنِ وَلَدُ زِنًا وَ لَمْ تَبْکِ اَلسَّمَاءُ عَلَی أَحَدٍ إِلاَّ عَلَیْهِمَا
و در طریق دیگر داود بن فرقد بدینگونه روایت میکند.
در کتاب عوالم سند بعبدالله بن بکر الارجانی پیوسته میشود میگوید : در ملازمت خدمت ابی عبدالله علیه السلام از مدينه بجانب مکه سفر کردم و در طی طریق بارض عسفان رسیدیم ، و ازجانب يسار جاده بکوهی وحشت انگیز عبور دادیم که هیچگاه مكاني چنان هولناك ندیدم عرض کردم : يا ابن رسول الله ! این جبل پر خوف وخشیت چیست که از این پیش دیدار نبود ؟
فَقَالَ : يَا ابْنَ بَكْرٍ ، أَ تَدْرِي أَيُّ جَبَلٍ هَذَا ؟ جَبَلُ يُقَالُ لَهُ : الْکَمَدُ، وَ هُوَ عَلَی وَادٍ مِنْ أَوْدِیَهِ جَهَنَّمَ فِیهِ قَتَلَهُ أَبِیَ اَلْحُسَیْنِ اِسْتَوْدَ بهُمُ فیه
ص: 112
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِ مِیَاهُ جَهَنَّمَ مِنْ الغِسْلِینٍ وَ اَلصَّدِیدِ وَ اَلْحَمِیمِ اَلْآنِ ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنْ جَهَنَّمَ ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنْ طِینَهِ خَبَالٍ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنْ لَظَی، وَ مَا یَخْرُجُ مِنَ اَلْحُطَمَهِ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنْ سَقَرَ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنَ اَلْجَحِیمِ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنَ اَلْهَاوِیَهِ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنَ اَلسَّعِیرِ، وَ مَا مَرَرْتُ بِهَذَا اَلْجَبَلِ فِی مَسِیرِی فَوَقَفْتُ إِلاَّ رَأَیْتُهُمَا یَسْتَغِیثَانِ وَ یَتَضَرَّعَانِ.
فرمود : ای پسر بکر ! آیا میدانی این کدام کوه است و این کوهی است که مکد نام دارد و در یکی از وادیهای جهنم جای گرفته و بر فراز کشندگان پدر من حسین استوار گشته و در تحت آن آبهای جهنم در جریان است و چرك و خون دوزخیان در سیلان و در تمام طبقات جهنم از غسلين وصديد(1) و دیگر میاه گوناگون که همگان عفن ومنتن بود، از مساکن ایشان جاری بود ، آنگاه فرمود: یا ابن بكر! هیچگاه این جبل را گذاره نکردم(2) جز اینکه در ایستادم و نظاره نمودم آن دو مرد را که از در استغاثت کار بزاری و ضراعت دارند
وَ إِنِّی لَأَنْظُرُ إِلَی قَتَلَهِ أَبِی فَأَقُولُ لَهُمَا: إِنَّ هَؤُلاَءِ إِنَّمَا فَعَلُوا لِمَا أَسَّسْتُمَا لَمْ تَرْحَمُونَا إِذْ توُلِّیتُمْ وَ قَتَلْتُمُونَا وَ حَرَمْتُمُونَا وَ وَثَبْتُمْ عَلَی حَقِّنَا وَ اِسْتَبْدَدْتُمْ بِالْأَمْرِ دُونَنَا، فَلاَ رَحِمَ اَللَّهُ مَنْ رَحِمَکُمَا ، ذُوقَوا وَ بَالَ مَا صَنَعْتُمَا وَ مَا اَللَّهُ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِیدِ .
میفرماید : کشندگان پدر خود را نظاره کردم و روی بآن دو مرد آوردم و گفتم: تاسیس این ستم و تشیید این جفا بدست شما شد ، گاهی که ولایت بدست کردید
ص: 113
وغصب خلافت نمودید ، کشتید ما را و محروم گذاشتید ما را و مأخوذ داشتید حق ما را و بیرون ما امر خلافت را مستولی شدید ، خداوند رحم نکناد کسی را که شما را رحم کند، اکنون بچشید ناگوار طعامی که خود ساخته اید ، خداوند جل جلاله و عم نواله ستمکاره نیست مر بندگان خود را
صاحب عوالم میگوید : مانند این حدیث در كامل الزياره مسطور است ، جز اینکه در پایان اینحدیث جملتي بزيادت آورده و آن متضمن است کفر آن سه تن را و نفاق ایشان را ولعن ایشانرا و عذاب ایشان را
و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود:
قَالَ : خَرَجْنَا مَعَ الْحُسَيْنِ فَمَا نَزَلَ مَنْزِلًا وَ لَا ارْتَحَلَ عَنْهُ إِلَّا وَ ذَكَرَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ قَالَ يَوْماً : مَنْ هُوَ انَّ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ ، أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى يَهْدِي إِلَى بَغِيٍّ مِنَ بَغَايَا بَنِي إِسْرائِيلَ .
فرمود : در خدمت پدرم حسین بجانب عراق بیرون شدیم ، در هیچ منزلی فرود نشد و از آنجا کوچ نداد ، جز اینکه از یحیی بن زکریا تذکره میفرمود. یکروز همیگفت : خواری وخوار مایگی دنیا در حضرت خداوند چندان است که سر یحی را بنزديك زنی زانیه از زناکاران بنی اسرائیل بهدیه فرستادند
و هم در کتاب مقاتل از زین العابدين علیه السلام مرویست
إِنَّ امْرَأَةَ مَلِكِ بَنِي إِسْرائيلَ كَبُرَتْ وَ أَرادَتْ أَنْ تُزَوِّجَ بِنْتَها مِنْهُ لِلْمَلِكِ، فَاسْتَشارَ الْمَلِكُ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيّا فَنَهاهُ عَنْ ذلِكَ، فَعَرَفَتِ الْمِرْأَةُ ذلِكَ وَ زَيَّنَتْ بِنْتَها وَ بَعَثَتْها إِلَى الْمَلِكِ فَذَهَبَتْ وَ لَعِبَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقالَ لَهَا الْمَلِكُ: مَا حَاجَتُكَ؟ قالَتْ: رَأْسُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا.
ص: 114
فَقالَ الْمَلِكُ: يا بُنَيَّةُ سلی حاجَةً غَيْرَ هذِهِ. قالَتْ: ما أُريدُ غَيْرَهُ وَ کانَ المَلِکُ إذا کَذَبَ فیهِم عُزِلَ عَن مُلکِهِ، فَخُیِّرَ بَینَ مُلکِهِ وبَینَ قَتلِ یَحیی فَقَتَلَهُ. ثُمَّ بَعَثَ بِرَأسِهِ إلَیها فی طَستٍ مِن ذَهَبٍ فَأُمِرَتِ اَلْأَرْضُ و أَخَذَتْهَا
میفرماید : چون ضجيع(1)پادشاه بنی اسرائیل سال فراوان بافت و پیری فرتوت گشت ، نخواست تا زنی بیگانه با شوهرش طریق زناشوئی سپرد، لاجرم دختر خویش را عرضه داد تا مگر پادشاه از بهر خود کابین بندد ، لاجرم هیردوش که اینوقت ملك بنی اسرائیل بود ، از يحيي علی نبینا و آله و عليه السلام استفتا(2) فرمود که : آیا میتواند هیرودیا را بحباله نكاح خویش در آورد ؛ يحيى علیه السلام فرمود: هر گز هیرو دیا بر تو حلال نخواهد بود، و با او همبستر نتوانی شد. چون مادر هیرودیا این بدانست ، دختر را بهرهفت(3) آراسته ، بمجلس هیردوش فرستاد تا او را بجلوهای گوناگون و بلعبهای رنگارنك شیفته خویش ساخت ، پس با هیرودیا گفت: بگوی ، تا چه خواهی که هیچ چیز از تو دریغ ندارم . هیرودیا او را با سوگند های مشید مؤکد ساخت ، آنگاه گفت : اگرخواهی بر گردن آرزو سوار شوی ، واجب میکند که سر یحیی را بمن فرستی ، هیردوش گفت : ای دخترك من ! بیرون این اندیشه حاجتی بخواه ، گفت : بيرون این اندیشه حاجتی ندارم ، و بر قانون بود که اگر پادشاه عهد بشکند و سوگند را وقعی نگذارد، از مسند سلطنت فرود آید ، اینوقت واجب افتاد که با ترك سلطنت گوید و اگر نه يحیی را از مرکب حیات پیاده کند، لاجرم یحیی را بکشت و سر او را در طشتی از ذهب گذاشته بنزديك هيروديا فرستاد و او را بشرط زناشوئی بخواند و آرزو براند
ص: 115
وَ سَلَّطَ اَللَّهُ عَلَیْهِمْ بُخْتَ نَصَّرَ فَجَعَلَ یَرْمِی عَلَیْهِمْ بِالْمَنَاجِیقِ وَ لاَ تَعْمَلُ شَیْئاً فَخَرَجَتْ الَیْهِ عَجُوزٌ مِنَ اَلْمَدِینَهِ فَقَالَتْ أَیُّهَا اَلْمَلِکُ إِنَّ هَذِهِ مَدِینَهُ اَلْأَنْبِیَاءِ لاَ تَنْفَتِحُ إِلاَّ بِمَا أَدُلُّکَ عَلَیْهِ قَالَ لَکَ مَا سَأَلْتَ قَالَتْ اِرْمِهَا بِالْخَبَثِ وَ اَلْعَذِرَهِ فَفَعَلَ فَتَقَطَّعَتْ فَدَخَلَهَا فَقَالَ عَلَیَّ بِالْعَجُوزِ فَقَالَ لَهَا مَا حَاجَتُکَ قَالَتْ فِی اَلْمَدِینَهِ دَمٌ یَغْلِی فَاقْتُلْ عَلَیْهِ حَتَّی یَسْکُنَ فَقَتَلَ عَلَیْهِ سَبْعِینَ أَلْفاً حَتَّی سَکَنَ یَا وَلَدِی یَا عَلِیُّ وَ اَللَّهِ لاَ یَسْکُنُ دَمِی حَتَّی یَبْعَثَ اَللَّهُ اَلْمَهْدِیَّ یَقْتُلَ عَلَی دَمِی مِنَ اَلْمُنَافِقِینَ اَلْکَفَرَهِ اَلْفَسَقَهِ سَبْعِینَ أَلْفاً.
پس خداوند قاهر غالب بخت نصر را برانگیخت تا با لشکری ساخته جنك از بابل آهنك بيت المقدس کرد و کوچ بر کوچ طی طریق کرده در ظاهر آن بلده لشکرگاه فرمود و مناجیق نصب نمود و چند که لشکریان بر می احجار رنج بردند نصرتی بدست نکردند، یکروز عجوزی از شهر بیرون شده بنزد بخت نصر آمد و گفت ايها الملك : این شهر پیغمبران است هرگز گشاده نشود ، الابد انچه من دلالت کنم نورا ، بخت نصر گفت : آنچه بخواهی از تو دریغ ندارم ، گفت : بجای حجاره پلیدی ها و عذره بدین شهر در افکن ، چون بفرمودۂ عجوز کار کردند ، دیوار بار(1) پاره پاره شد و از هم فروریخت ، بخت نصر با لشكر بشهر در آمد و بفرمود تا : عجوز را حاضر کردند، گفت: اکنون چه حاجت داری ؟ عرض کرد: خون یحیی که بنا حق ریخته شد هنوز در غليان است ، چندان بر سر خون یحیی خون بریز که از غليان باز ایستد ، هفتاد هزار کس را بر سر خون یحیی سر بریدند تا از جوشش باز ایستاد .
ص: 116
چون سید الشهدا سخن بدینجا آورد ، روی با سید سجاد کرد و فرمود : ای فرزند من ! سوگند با خدای که خون من هرگز باز نمی ایستد ، تا خداوند مبعوث نکند از اولاد من مهدی را و او بقتل نرساند از منافقين و كفره وفسقه دو کرت هفتاد هزار کس . همانا قصه قتل یحیی در آخر جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ بشرح نگاشته آمد و در این مقام ما بايجاز تذکره نمودیم(1)
در کتاب عقاب الأعمال سند باسمعیل بن جابر پیوسته میشود میگوید : از صادق آل محمد شنیدم که فرمود :
الْقَائِمُ وَ اللَّهِ يُقْتَلُ ذَرَارِیَّ قَتَلَهُ الحُسین بِفِعَالِ آبَائِهَا .
یعنی سوگند با خدای قائم آل محمد صلی الله علیه و آله میکشد فرزندان قاتلان حسين علیه السلام را بکیفر کردار پدران ایشان ، و دیگر در کامل الزیاره سند بابوجعفر علیه السلام منتهی میشود که تلاوت فرمود این آیه مبار که را:
« إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَيوة الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ (2) »
میفرماید : نصرت میکنیم پیغمبران وفرستادگان خود را و آنان را که ایمان آوردند در زندگانی دنیا و در قیامت ، آنگاه فرمود : حسين بن علی از آنجماعت است که خداوند نصرت کرد او را، سوگند با خدای ، قاتلان او بجمله کشته شدند و از این پس خون اورا كس طلب نکند و او را نصرت نفرماید و همچنان سند بابوجعفر علیه السلام پیوسته میگردد از این آیه مبارکه خبر میدهد :
«أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ(3)»
یعنی آنانکه از در جور و جفا قتال دادند و ستم نمودند ، خداوند غالب و قاهر قادر است بر نصرت ستم رسیدگان . ابوجعفر میفرماید : روی اینكلام
ص: 117
با علی و حسن و حسین است و از ستم رسیدگان، ایشان را خواهند .
و دیگر در کامل الزیاره سند بسماعه میرسد میگوید: ابو عبدالله علیه السلام میفرماید از این آیه مبارکه که خداوند تبارك و تعالی فرموده :
«لاَ عُدْوانَ إِلاّ عَلَی اَلظّالِمِینَ».
خداوند از این ظالمين أولاد قاتلان حسين علیه السلام را خواسته ، و در طریق دیگر عثمان بن عیسی اين حديث را بدینگونه آورده . ودر تفسیر عیاشی نیز ظالمين ذرية قتله حسين علیه السلام است ، و در کتاب عوالم مسطور است :
« فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ(1) » قال : لاَ یَعْتَدِی اَللَّهُ عَلَی أَحَدٍ إِلاَّ عَلَی نَسْلِ وُلْدِ قَتَلَهِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ
يعني خصمی نمیکند خداوند جز بر ستمگاران و ایشان در به قتله حسين علیه السلام اند ، و مراد از عدوان خداوند با ظالمان ، عدالت و نصفت(2) خداوند است در کیفر جرم و جريرت ذرية قاتلان حسین علیه السلام
در کامل الزیاره سند بصالح بن سهل منتهی می شود و او در تفسیر این آیه مبارکه از صادق آل محمد بدینگونه حدیث میکند
«وَ قَضَيْنَآ إِلَىَ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنّ فِي الأرْضِ مَرّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنّ عُلُوّاً كَبِيراً(3)»
می فرماید : از دو کرت فساد در ارض اشارت بقتل اميرالمؤمنين و حسن بن على عليهما السلام است
ص: 118
و مراد از : لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً شهادت حسين علیه السلام میباشد.
فإذا جاء وعد أوليهما يعني وقتي كه زمان وفای عهد برسید و هنگام نصرت حسین بن علي علیه السلام فراز امد، «بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ(1)»:
بر می انگیزیم بر شما جماعتی از بندگان خود را قبل از قیام قائم که در طلب شما کاوش کنند(2)و شما را بعذابي سخت فرسایش دهند ، ودیدار نکنند هیچکس از خونداران(3) آل محمد را ، الا آنکه در آتش بسوزانند
وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا .
و همچنان در کتاب عوالم باسناد معتبره مسطور است راوی میگوید : از ابو عبدالله علیه السلام از تفسیر این آیه مبارکه سؤال کردم؛
«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی اَلْقَتْلِ(4)»
خداوند می فرماید : آنکسکه مظلوم کشته شد ، ولی خون(5) او را سلطنت عطا کرده ایم تا خونخواهی کند
قَالَ أبو عبدالله : ذَلِکَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ یَخْرُجُ فَیَقْتُلُ بِدَمِ اَلْحُسَیْنِ ابْنِ عَلِیٍّ فَلَوْ قَتَلَ أَهْلَ اَلْأَرْضِ لَمْ یَکُنْ مسَرَفاً وَ قَوْلِهِ تَعَالَی: « فَلا یُسْرِفْ فِی اَلْقَتْلِ » لَمْ یَکُنْ شَیْئاً یَکُونُ سَرَفاً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ
ص: 119
یَقْتُلُ وَ اَللَّهِ ذَرَارِیَّ قَتَلَهِ اَلْحُسَیْنِ بِفِعَالِ آبَائِهَا.
ابوعبدالله علیه السلام میفرماید : خونخواه آل محمد و ولی دم حسين علیه السلام قائم آل محمد است ، گاهی که خروج میکند ذرية قاتلان حسین را با تیغ در میگذراند ، و اگر مردم روی زمین را بجمله گردن زند اسراف در قتل نکرده باشد، و اینکه خداوند میفرماید : «فَلا یَسرِفُ فِی القَتلِ» اسرافی درقتل ذریۂ قاتلان حسين واقع نتواند شد چه آفرینش جمله باخونبهای حسین بیکمیزان میرود ، آنگاه ابوعبدالله علیه السلام فرمود : سوگند با خدای قائم آل محمد با تیغ در میگذراند ذرية قتله حسين را بکیفر کردار پدران ایشان .
در علل الشرایع وعیون اخبار الرضا از هروی مرویست میگوید : در حضرت رضا علیه السلام عرض کردم : يا ابن رسوالله ! چه میفرمائید و در این حدیث که صادق آل محمد علیه السلام چه می فرماید :
إنّهُ قالَ : إذا خَرَجَ القائِمُ، قَتَلَ ذَراريَ قَتَلَة الحُسَيْنِ بِفِعالِ آبائِها. فقال: هُوَ كذلِكَ، فقُلْتُ وقَوْل اللَّه تعالى: « و لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (1)» ما مَعناهُ؟
حضرت صادق علیه السلام میفرماید : گاهی که قائم آل محمد علیه السلام خروج کند، هر که از پشت و پروز(2) قاتلان حسين در روی زمین باشد ، بکیفر کردار پدران ایشان بقتل رساند ، راوی عرضکرد : معنی این آیه مبارکه چیست که خداوند میفرماید : ولاتزر وازرة وزر اخرى ؟ کسی را از جرم و جریرت دیگر کس باز پرس نکنند و جنایت زید را بر عمرو نبندند . این چگونه با عدل و اقتصاد خداوند راست آید ؟
ص: 120
قال: صَدَقَ اللَّهُ في أقْوالِهِ، ولكِنْ ذَرارِي قَتَلَةِ الحُسَينِ يَرْضَوْنَ بِفِعالِ آبائِهِمْ وَ يَفْتَخِرُونَ بِها، وَ مَنْ رَضِيَ شَيْئاً كانَ كَمَنْ أتاهُ، وَ لَوْ أنّ رَجُلًا قُتِلَ بالمَشْرِقِ فَرَضِيَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ بالمَغْرِبِ، لكانَ الرّاضي عِنْدَ اللَّهِ شَريكَ القاتِلِ، وَ إنّما يَقْتُلُهُمُ القائِمُ إذا خَرَجَ، لَرِضاهُمْ بِفِعْلِ آبائِهِمْ. قالَ قُلْتُ له: بأيِّ شَي ءٍ يَبْدءُ القائِمُ مِنْكُمْ إذا قامَ؟ قالَ: يَبْدءُ بِبَني شَيْبَةَ لأنّهُمْ سُرّاقُ بَيْتِ اللَّهِ عَزّ وجَلّ.
آنحضرت فرمود: خداوند در جميع اقوال خود سخن بصدق فرمود، لكن ذرية قتله حسين از آن خبث فطرت و دناست طبیعت(1) که در سرشت و نهاد ایشان از مبتدا تا منتها سیر کرده ، رضا میدهند بکردار پدران بر گذشته خویش و مفتخر و مباهی اند با فعال ایشان ، و کسی که رضا میدهد بامری چنان است که خود عامل آن امر است ، اگر مردی در مشرق کشته شود و در مغرب مردی از کشتن او شاد گردد ، در نزد خداوند شريك قاتل خواهد بود ، همانا میکشد قائم آل محمد ذرية قتله حسين علیه السلام را بکیفر رضای ایشان بفعل آبای ایشان .
اینوقت راوی عرض کرد: یا ابن رسول الله ! حضرت قائم علیه السلام ابتدا بقتل کدام قبیله میفرماید ؟ فرمود : ابتدا بقتل بنی شیبه میکند، چه ایشان دزدان بیت الله الحرام اند . در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که : در طلب خون حسين علیه السلام صد هزار کس مقتول گشت .
در تفسیر امام علیه السلام و احتجاج سند بابو محمد عسكري علیه السلام منتهی میشود و آنحضرت از پدران خود بعلي بن الحسين عليهما السلام . پیوسته میدارد که حديث
ص: 121
میفرمود از حال جماعتی از بنی اسرائیل که خداوند ایشانرا بصورت بوزینگان مسخ فرمود ، چون قصه ایشان بپای آورد
قَالَ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی مَسَخَ أُولَئِکَ اَلْقَوْمَ لاِصْطِیَادِ اَلسَّمَکِ فَکَیْفَ تَرَی عِنْدَ اَللَّهِ یَکُونُ حَالُ مَنْ قَتَلَ أَوْلاَدَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ هَتَکَ حَرِیمَهُ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی وَ إِنْ لَمْ یَمْسَخْهُمْ فِی اَلدُّنْیَا فَإِنَّ اَلْمُعَدَّ لَهُمْ مِنْ عَذَابِ اَلْآخِرَهِ أَضْعَافُ أَضْعَافِ عَذَابِ اَلْمَسْخِ
فرمود: خداوند تبارك و تعالی مسخ فرمود قوم بنی اسرائیل را بصورت قرده بگناه اینکه در روز شنبه صید ماهی مینمودند ، چگونه است در نزد خداوند حال کسیکه کشت اولاد رسولخدای را و درید پرده حرمت او را اگر چند خدای تعالی مسخ نفرمود قتله أولاد پیغمبر خودرا ، لكن از برای ایشان مهیا داشت عذاب آخر تراکه ده چندان و صد چندان از مسخ بزیادت است، مردی گفت: یا ابن رسول الله ! از این پیش این حدیث را فرموده اید و شنیده ام و روایت کرده ام ، بعضی از دشمنان ما را گویند: اگر قتل حسين باطل بود و کشتن او بزرگتر از صید ماهی در روز شنبه بود ، چگونه خداوند بر قاتلان او غضب نکرد ، چنانکه غضب کرد بر صیادان ماهی،
قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قُلْ لِهَؤُلَاءِ النُّصَّابِ فَإِنْ كَانَ إِبْلِیسُ مَعَاصِیهِ أَعْظَمَ مِنْ مَعَاصِی مَنْ كَفَرَ بِإِغْوَائِهِ فَأَهْلَكَ اللَّهُ مَنْ شَاءَ مِنْهُمْ كَقَوْمِ نُوحٍ وَ فِرْعَوْنَ وَ لَمْ یُهْلِكْ إِبْلِیسَ وَ هُوَ أَوْلَی بِالْهَلَاكِ فَمَا بَالُهُ أَهْلَكَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ قَصُرُوا عَنْ إِبْلِیسَ فِی عَمَلِ الْمُوبِقَاتِ وَ أَمْهَلَ إِبْلِیسَ مَعَ إِیثَارِهِ لِكَشْفِ الْمُخْزِیَاتِ أَلَا كَانَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ حَكِیماً بِتَدْبِیرِهِ وَ حُكْمِهِ فِیمَنْ أَهْلَكَ وَ فِیمَنِ اسْتَبْقَی فَكَذَلِكَ هَؤُلَاءِ الصَّائِدُونَ فِی السَّبْتِ
ص: 122
وَ هَؤُلَاءِ الْقَاتِلُونَ لِلْحُسَیْنِ یَفْعَلُ فِی الْفَرِیقَیْنِ مَا یَعْلَمُ أَنَّهُ أَوْلَی بِالصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ عِبَادُهُ یُسْأَلُونَ
سید سجاد علیه السلام در پاسخ فرمود : جماعت دشمنان ما را بگوی : باغوای(1) ابلیس جماعتی کافر میشوند و خداوند هر قومی را که بخواهد از این کفره هلاك میفرماید ، چنانکه قوم نوح و فرعون را عرصه هلاك و دمار داشت و با اینکه گناه ابليس بزرگتر از عصیان ایشان بود، او را بسلامت گداشت و حال آنکه ابلیس اولی بود بهلاکت ، چه افتاد که خداوند هلاك کرد جماعتی را که جرم و جریرت ایشان فرود گناه ابليس است(2) و ابليس را که کاشف مخزيات(3) و محرمات است مهلت گذاشت ؟
همانا خدای عزوجل دارا است بتدبير خود و حکمتهای خود، آنانرا که دست فرسود هلاك میدارد و آنان را که بجای میگذارد و همچنان آنانکه روز شنبه باصطياد ماهی بیرون شدند و آنان که با حسين علیه السلام قتال دادند ، آنچه خدای میداند و در حق فريقين بکار میبرد ، عين صواب و محض حکمت است و خداوند هرگز مسؤل نشود ، بلکه بندگان بکردار خويش مسؤل توانند بود
وَ قَالَ اَلْبَاقِرُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : لَمَّا حَدَّثَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ بِهَذَا اَلْحَدِیثِ قَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ فِی مَجْلِسِهِ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ کَیْفَ یُعَاتِبُ اَللَّهُ وَ یُوَبِّخُ هَؤُلاَءِ اَلْأَخْلاَفَ عَلَی قَبَائِحَ أَتَی بِهَا أَسْلاَفُهُمْ وَ هُوَ یَقُولُ « وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْری(4) »؟ فَقَالَ زَیْنُ اَلْعَابِدِینَ علیه السلام : إِنَّ اَلْقُرْآنَ نَزَلَ
ص: 123
بِلُغَهِ اَلْعَرَبِ فَهُوَ یُخَاطِبُ فِیهِ أَهْلَ اَللِّسَانِ بِلُغَتِهِمْ ثُم یَقُولُ اَلرَّجُلُ لتَّمِیمِیُّ قَدْ أَغَارَ قَوْمُهُ عَلَی بَلَدٍ وَ قَتَلُوا مَنْ فِیهِ : أَغَرْتُمْ عَلَی بَلَدِ کَذَا(1) لاَ یُرِیدُ أَنَّهُمْ بَاشَرُوا ذَلِکَ وَ لَکِنْ یُرِیدُ هَؤُلاَءِ بِالْعَذْلِ وَ أُولَئِکَ بِالاِفْتِخَارِ : أَنَّ قَوْمَهُمْ فَعَلُوا کَذَا وَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی هَذِهِ اَلْآیَهِ إِنَّمَا هُوَ تَوْبِیخٌ لِأَسْلاَفِهِمْ وَ تَوْبِیخُ اَلْعَذْلِ عَلَی هَؤُلاَءِ اَلْمَوْجُودِینَ لِأَنَّ ذَلِکَ هُوَ اَللُّغَهُ اَلَّتِی نَزَلَ بِهَا اَلْقُرْآنُ وَ لِأَنَّ هَؤُلاَءِ اَلْأَخْلاَفَ أَیْضاً رَاضُونَ بِمَا فَعَلَ أَسْلاَفُهُمْ مُصَوِّبُونَ ذَلِکَ لَهُمْ فَجَازَ أَنْ یُقَالَ لَهُمْ : أَنْتُمْ فَعَلْتُمْ أَیْ إِذْ رَضِیتُمْ قَبِیحَ فِعْلِهِمْ .
حضرت باقر علیه السلام میفرماید : گاهی که علی بن الحسين عليهما السلام اینحديث را بپایان آورد ، مردی از مجلسیان گفت : یا ابن رسول الله ! چگونه خداوند عتاب میفرماید و توبیخ میکند اخلاف را بقبایح اسلاف(2) و حال آنکه خود در قرآن کریم میفرماید: « وَ لا تَزِرُ وَ أُزِرْتَ وِزْرَ أُخْرى » گناه پدران را چگونه حمل کنند بر پسران ؟ سید سجاد فرمود : قرآن نازل شد بلغت عرب و خداوند خطاب میفرماید : اهل زبان را بزبان ایشان .
اینوقت سید سجاد بقانون لسان عرب مثلي میپردازد و میفرماید : میگوید مردی با مردی دیگر از قبیله بنی تمیم هنگامیکه قبيلة بني تميم غارت کرده اند
ص: 124
بلدي را و اهل بلد را کشته باشد : فلان بلد را غارت کردید و مردمش را بکشتيد و حال آنکه مخاطب او جز اینکه مردی از بنی تمیم است عصیانی نکرده ، نه کس را کشته، نه غارت برده، بلکه چون او را از کردار قبیله بنی تمیم شاد خاطر میداند، این سخن را از در شناعت و ملامت میراند. وهمچنان اگر بجای قتل و غارت بذل مال و بث نعمت کرده بودند ، مخاطب را بمفاخرت ميستود و فرمان خدای تعالی شأنه در آیه مبارکه « لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً » توبيخ اسلاف و تشنیع اخلاف است(1) از ذراری کشندگان حسین که موجود باشند بقانون لغتی که قر آن فرود شده و این اخلاف رضا داده اند با فعال اسلاف وصواب شمرده اند کردار ایشانرا ، لاجرم روا باشد که بگویند: شما کردید و شما کشتید، چه شادند بفعل زشت ایشان، پس شريك باشند در خون حسين علیه السلام
در کتاب بصائر الدرجات موافق اخبار صحابه و تابعین سند بسلمان منتهی میشود
قَالَ: وَ هَلْ بَقِیَ فِی اَلسَّمَاوَاتِ مَلَکٌ لَمْ یَنْزِلْ إِلَی رَسُولِ اَللَّهِ یُعَزِّیهِ فِی وَلَدِهِ اَلْحُسَیْنِ وَ یُخْبِرُهُ بِثَوَابِ اَللَّهِ إِیَّاهُ وَ یَحْمِلُ إِلَیْهِ تُرْبَتَهُ مَصْرُوعاً عَلَیْهَا مَذْبُوحاً مَقْتُولاً طَرِیحاً مَخْذُولاً فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ اَللَّهُمَّ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ اُقْتُلْ مَنْ قَتَلَهُ وَ اِذْبَحْ مَنْ ذَبَحَهُ وَ لاَ تُمَتِّعْهُ بِمَا طَلَبَ قَالَ عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ فَوَ اَللَّهِ لَقَدْ عُوجِلَ اَلْمَلْعُونُ یَزِیدُ وَ لَمْ یَتَمَتَّعْ بَعْدَ قَتْلِهِ وَ لَقَدْ أُخِذَ مُغَافَصَهً بَاتَ سَکْرَانَا وَ أَصْبَحَ مَیِّتاً مُتَغَیِّراً کَأَنَّهُ مَطْلِیٌّ بِقَارٍ
ص: 125
أُخِذَ عَلَی أَسَفٍ وَ مَا بَقِیَ أَحَدٌ مِمَّنْ تَابَعَهُ عَلَی قَتْلِهِ أَوْ کَانَ فِی مُحَارَبَتِهِ إِلاَّ أَصَابَهُ جُنُونٌ أَوْ جُذَامٌ أَوْ بَرَصٌ وَ صَارَ ذَلِکَ وِرَاثَهً فِی نَسْلِهِمْ
میگوید : آیا در آسمانها بجای ماند فريشته ای که بر رسولخدا فرود نشود و آن حضرت را در شهادت فرزندش حسين تعزيت نگوید و در اجر او و محل او در حضرت حق اخبار نکند و تربت حسین را بسوی او حمل ندهد، آن تربتی که بر زبر آن مصروع و مذبوح ومطروح در افتاد ، در حالتیکه مقتول و مخذول بود؟ ، رسولخدای در حق دشمنان از زبان بدعای بدگشاد و عرض کرد: الهی خوار و ذلیل دار کسی که او را خوار داشت و بکش آنکس را که او را بکشت و سر بر گير آنکس را که سر از تن او بر گرفت و متمتع مكن بدانچه طلب میکند
عبدالرحمن میگوید : سوگند. با خدای که یزید ملعون بعد از قتل حسین با آرزوی خویش هم آغوش نگشت ، ناگاهان مأخوذ شد، مست طافح(1) بخفت و بامدادانش جيفة(2) بیجان یافتند که تاریکتر و گندناك تر از قیر و قطران بود ، و هیچکس از مردم او بجای نماند که او را متابعت کردند و با او طریق اطاعت سپردند ، الا آنکه مجنون يا مجذوم و اگرنه ابرص گشتند و این بلیات در دودمان ایشان بوراثت سیر کرد .
در کتب مناقب ومؤلفات معتبره سند بعبدالملك بن کردوس میرسد و او از حاجب ابن زیاد روایت میکند که از قفای عبیدالله زیاد بقصر دار الاماره در آمدم ، ناگاه آتشی نظاره کردم که بر گونه های او زبانه میزند و همچنان از آستين او آتش بر چهره او میدود ، در من نگریست و گفت : این بدیدی ؟ گفتم : بدیدم ، گفت : پوشیده بدار .
ص: 126
در کتاب عقاب الاعمال سند بعمارة بن عمير التميمی پیوسته میشود، میگوید :
وقتی سر عبیدالله بن زیاد و سرهای اصحاب او را حاضر کردند .
قالَ : اِنْتَهَیْتُ إِلَیْهِمْ وَ اَلنَّاسُ یَقُولُونَ قَدْ جَاءَتْ قَدْ جَاءَتْ قَالَ فَجَاءَتْ حَیَّهٌ تَتَخَلَّلُ اَلرُّءُوسَ حَتَّی دَخَلَتْ فِی مَنْخِرِهِ عُبَیْدِ اَللَّهِ بْنِ زِیَادٍ لَعْنَهُ اَللَّهِ عَلَیْهِ ثُمَّ خَرَجَتْ مِنَ اَلْمَنْخِرِ اَلْآخَرِ
گفت : من نیز بنظارة سرها حاضر شدم ، مردمان همی گفتند: آمد، چون نگران شدم، ماری را دیدم که در خلال سرهای بریده از این سوی بدانسوی شود ، چون بر فراز سر عبیدالله زیاد رسید ، بمنخر(1) او داخل شد ، آنگاه سر برون کرد و بمنخر دیگر رفت.
و همچنان در مناقب ابن شهر آشوب و کتاب ابن بطه و کتاب ترمذی و خصائص النظري و اللفظ اللاول، عمارة بن عمیر میگوید : گاهی که سر عبیدالله بن زیاد واصحاب او را بجانب مسجد حمل دادند ، من نیز برفتم و دیدم مردم همی گفتند : آمد آمد ، ماری را نگریستم که با دید آمد و بسوراخ بینی عبیدالله بن زیاد در رفت و از سوراخ دیگر بینی بیرون آمد ، دیگر باره مردم بانك در دادند که: آمد آمد تا سه کرت مرا مشاهدت رفت که آن مار بدینگونه کار کرد.
ودیگر از سید مرتضی رضی الله عنه روایت کرده اند از خبري که نعمانی در کتاب تسلی از صادق آل محمد حدیث میکند
قَالَ علیه السلام : وَ إِذَا احْتُضِرَ الْكَافِرُ حَضَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِيٌّ وَ جَبْرَئِيلُ وَ مَلَكُ الْمَوْتِ فَيَدْنُو الیه عَلِيٌّ فَيَقُولُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ هَذَا
ص: 127
كَانَ يُبْغِضُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَأَبْغِضْهُ وَ يَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ : يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّ هَذَا كَانَ يُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِ رَسُولِهِ فَأَبْغِضْهُ فَيَقُولُ جَبْرَئِيلُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ إِنَّ هَذَا كَانَ يُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِه فَأَبْغِضْهُ وَ اعْنُفْ به فَيَدْنُو مِنْهُ مَلَكُ الْمَوْتِ فَيَقُولُ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَخَذْتَ فَكَاكَ رِقبتكَ أَخَذْتَ أَمَانَ بَرَائتِكَ تَمَسَّكْتَ الْعِصْمَةِ الْكُبْرَي فِي دار الْحَيوةِ الدُّنْيَا فَيَقُولُ وَ مَا هِیَ فَیَقُولُ وَ لاَیَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَیَقُولُ مَا أَعْرِفُهَا وَ لاَ أَعْتَقِدُ بِهَا فَیَقُولُ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا عَدُوَّ اَللَّهِ وَ مَا کُنْتَ تَعْتَقِدُ فَیَقُولُ لَهُ جَبْرَئِیلُ أَبْشِرْ یَا عَدُوَّ اَللَّهِ بِسَخَطِ اَللَّهِ وَ عَذَابِهِ فِی اَلنَّارِ أَمَّا مَا کُنْتَ تَرْجُو فَقَدْ فَاتَکَ وَ أَمَّا اَلَّذِی کُنْتَ تَخَافُ فَقَدْ نَزَلَ بِکَ ثُمَّ یَسُلُّ نَفْسَهُ سَلاًّ عَنِیفاً ثُمَّ یُوَکِّلُ بِرُوحِهِ مِاة شَیْطَانٍ کُلُّهُمْ یَبْصُقُ فِی وَجْهِهِ وَ یَتَأَذَّی بِرِیحِهِ فَإِذَا وُضِعَ فِی قَبْرِهِ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اَلنَّارِ یَدْخُلُ إِلَیْهِ مِنْ فَوْحِ رِیحِهَا وَ لَهَبِهَا
حضرت صادق علیه السلام میفرماید :گاهی که مرك كافر فراز آید و محتضر شود محمد مصطفى وعلى مرتضى وجبرئیل امین و ملك الموت بر سر او حاضر شوند، پس على علیه السلام نزديك شود و عرض کند : یا رسول الله ! این مرد دشمن ما اهلبیت است ، او را دشمن دار ، رسولخدا با جبرئیل گوید : اینمرد دشمن خدا و رسولخدا و اهل بیت رسول خدا است، او را مبغوض دار . آنگاه جبرئیل ملك الموت را فرماید این مرد دل آکنده از بغض خدا و بغض اهلبیت رسولخدا است ، او را مبغوض دار و بروی سخت بگیر
ص: 128
اینوقت ملك الموت با آن کافر نزدیک میشود و میفرماید : ای بنده خدا مأخوذ داشتم فك رقبه تو را و امان برائت تورا ، آیا چنك در عصمت کبری زدی در دار دنیا ؟ گفت : چیست عصمت کبری ؟ فرمود : ولایت علی بن ابی طالب ، گفت : ولایت را ندانسته ام و بدان معتقد نیستم ، جبرئیل فرمود: ای دشمن خدا ! پس با چه متمسك ميباشی؟ شاد باش ای دشمن خدا ! بخشم خدا و عذاب خدا در آتش. دانسته باش که بدانچه امید وصول داشتی از دست تو بیرون شد و از آنچه بیمناك بودی بر تو نازل گشت
آنگاه او را در سلاسل میکشد و صد تن شیطان بر روح او میگمارد وهمگان خیر بر روی او می افکنند و از بوی او میرمند و گاهی که او را در قبر میگذارند ؛ گشاده میشود دري از ابواب جهنم بروی اد و داخل میکند خداوند بوی جهنم و آتش جهنم را در قبر او
ثُمَّ إِنَّهُ یُؤْتَی بِرُوحِهِ إِلَی جِبَالِ بَرَهُوتَ ثُمَّ إِنَّهُ یَصِیرُ فِی الْمُرَکَّبَاتِ بَعْدَ أَنْ یَجْرِیَ فِی کُلِّ مَسْخٍ مَسْخُوطٍ عَلَیْهِ حَتَّی یَقُومَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَیَبْعَثُهُ اللَّهُ لِیَضْرِبَ عُنُقَهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ : «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ(1)» وَ اللَّهِ لَقَدْ أُتِیَ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَعْدَ مَا قُتِلَ وَ إِنَّهُ لَفِی صُورَهِ قِرْدٍ فِی عُنُقِهِ سِلْسِلَهٌ فَجَعَلَ یَعْرِفُ أَهْلَ الدَّارِ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَهُ وَ اللَّهِ لَا یَذْهَبُ الایام حَتَّی یُمْسَخَ عَدُوُّنَا مَسْخاً ظَاهِراً حَتَّی إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ لَیُمْسَخُ فِی حَیَوتِهِ قِرْداً أَوْ خِنْزِیراً وَ مِنْ وَرَائِهِمْ عَذَابٌ غَلِیظٌ وَ مِنْ وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً.
ص: 129
آنگاه روح او را بکوهساران برهوت(1) جای می دهند و در اجسام مختلفة مرکبات جنبش می فرمایند و از کمال سخط در هیکل هر مسخی سیر میدهند، تا گاهی که خداوند غالب قاهر قائم آل محمد را برانگیزد و او را گردن بزند، آنگاه چنانکه خدای فرماید ، بانك در دهند که : ای پروردگار ما! دو کرت ما را بمیرانیدی و دو کرت زنده گردانیدی و ما جرم و جریرت خویش را بدانستیم ، آیا از این مضيق بلا ما را بکوی. سلامت طریقی تواند بود ؟
اینوقت آنحضرت فرمود: سوگند با خدای ، عمر بن سعد از آن پس که مقتول شود ، بصورت قرده بر آید و گردنش در زیر سلسله بفرساید و او اهل دار را نیکو بشناسد و اهل دار او را ندانند ، قسم با خدای روزگار سپری نشود. جز اینکه دشمنان ما مسخ شوند، چندانکه بعضی از ایشان بین(2)و آشكار بصورت بوزینه و خنزير بر آیند و ساخته عذاب عظيم و مذقة نار جحيم گردند(3)
مکشوف باد که واجب نمیکند که روح او بطريق تناسخ در اجساد گوناگون سیر کند، بلکه تواند شد که جسد عنصری و اگر نه جسد مثالی او متغير شود و بصور گوناگون بر آید(4)
در کتاب عقاب الأعمال محمد بن علي الحلبي از ابوعبدالله حدیث میکند
قال : إِنَّ آلَ أَبِی سُفْیَانَ قَتَلُوا اَلْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ فَنَزَعَ اَللَّهُ مُلْکَهُمْ وَ قَتَلَ هِشَامٌ زَیْدَ بْنَ عَلِیٍّ فَنَزَعَ اَللَّهُ مُلْکَهُ وَ قَتَلَ اَلْوَلِیدُ یَحْیَی بْنِ زَیْدٍ
ص: 130
رَحِمَهُ اَللَّهُ فَنَزَعَ اَللَّهُ مُلْکَهُ
در امالى صدوق سند بابی عمارة المنشد منتهی میشود و او از ابی عبد الله علیه السلام حدیث میکند:
قال قَالَ لِی یَا أَبَا عُمَارَهَ أَنْشِدْنِی فِی اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ فَأَنْشَدْتُهُ فَبَکَی فَبَکَی قَالَ فَوَ اَللَّهِ مَا زِلْتُ أُنْشِدُهُ وَ یَبْکِی حَتَّی سَمِعْتُ اَلْبُکَاءَ مِنَ اَلدَّارِ قَالَ فَقَالَ یَا ابَا عُمَارَهَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام فَأَبْکَی خَمْسِینَ فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَأَبْکَی ثَلثِینَ فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَأَبْکَی عِشْرِینَ فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَأَبْکَی عَشَرَهً فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَأَبْکَی وَاحِداً فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَبَکَی فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَتَبَاکَی فَلَهُ اَلْجَنَّهُ
میگوید : صادق آل محمد مرا فرمود : ای ابو عماره ! شعری در مرثیه حسين علیه السلام انشاد کن ، چون آغاز مرثیه نمودم ، آنحضرت بگریست ، سوگند با خدای چندان بگریست که جدران خانه با گریه آنحضرت هم آواز گشت و بانك گریه دار را نيك بشنیدم. آنگاه فرمود: ای ابا عماره ! کسیکه انشاد کند از مرائی حسین و پنجاه تن را بگریاند ، از برای او است بهشت خدای. و کسی که قرائت
ص: 131
کند مرثیه حسین را و سی تن را بگریاند ، بهشت بروی فرض افتد، و کسیکه مرثیه گوید و ده تن را بگریاند ، بهشت از برای او است و کسیکه انشاد شعری کند و یکتن را بگریاند ، در بهشت جای کند ، و کسیکه شعری گوید و خویشتن بگرید. جزای خویش بهشت یابد ، و کسی که در مرثیه حسين انشاد شعری کند و خویشتن را چون گریه کنندگان وا نماید ، هم بدان تباکی از سکنه بهشت گردد .
در کتاب ثواب الاعمال و کامل الزیاره نیز بدینگونه این حدیث مسطور است .
و دیگر در رجال کشی سند بزيد شحام پیوسته میشود میگوید : ما جماعتی از اهل کوفه در حضرت ابو عبدالله حاضر شدیم ، جعفر بن عفان بر آنحضرت در آمد و آنحضرت او را پیش خواند
فقَالَ یَا جَعْفَرُ قَالَ لَبَّیْکَ جَعَلَنِیَ اَللَّهُ فِدَاکَ قَالَ بَلَغَنِی أَنَّکَ تَقُولُ اَلشِّعْرَ فِی اَلْحُسَیْنِ وَ تُجِیدُ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ جَعَلَنِیَ اَللَّهُ فِدَاکَ قَالَ قُلْ فَأَنْشَدَتهُ فَبَکَی وَ مَنْ حَوْلَهُ حَتَّی صَارَتِ اَلدُّمُوعُ عَن وَجْهِهِ وَ لِحْیَتِهِ ثُمَّ قَالَ یَا جَعْفَرُ وَ اَللَّهِ لَقَدْ شَهِدَتْ مَلاَئِکَهُ اَللَّهِ اَلْمُقَرَّبُونَ هَهُنَا یَسْمَعُونَ قَوْلَکَ فِی اَلْحُسَیْنِ وَ لَقَدْ بَکَوْا کَمَا بَکَیْنَا وَ أَکْثَرَ وَ لَقَدْ أَوْجَبَ اَللَّهُ تَعَالَی لَکَ یَا جَعْفَرُ فِی سَاعَتِهِ اَلْجَنَّهَ بِأَسْرِهَا وَ غَفَرَ اَللَّهُ لَکَ فَقَالَ یَا جَعْفَرُ أَ لاَ أَزِیدُکَ قَالَ نَعَمْ یَا سَیِّدِی قَالَ مَا مِنْ أَحَدٍ قَالَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَبَکَی وَ أَبْکَی بِهِ إِلاَّ أَوْجَبَ اَللَّهُ لَهُ اَلْجَنَّهَ وَ غَفَرَ لَهُ .
یعنی صادق آل محمد فرمود : ای جعفر ! عرض کرد : جان من فدای تو باد ، فرمان چیست ؟ فرمود بمن رسیده است که تو در مرثية حسين انشاد شعر نیکو توانی کرد ، عرض کرد: چنین است . فرمود انشاد کن ، لاجرم آغاز قرائت مراثي
ص: 132
کرد ، آنحضرت چندان بگریست که آب چشم مبارکش از چهره و لحیه در گذشت.
آنگاه فرمود : ای جعفر! فریشتگان خدای کلمات تورا اصغا نمودند و سخت بگریستند ، چنانکه ما میگرئیم بلکه افزون گریستند و خداوند در این ساعت بهشت را بر تو واجب گردانید و گناهان تو را باسرها(1) معفو داشت . آنگاه فرمود : ای جعفر هیچ خواهی که این فضيلت را بزيادت از این باز گویم ؟ عرض کرد: ای مولای من! نيك روا باشد ، فرمود: نیست کسیکه شعری در مرثیه حسين گوید و بگرید یا بگریاند الا آنکه خداوند بهشت را بروی واجب گرداند و گناهان او را بجمله در گذراند .
و دیگر در کامل الزیارة از عبدالله بن غالب مرویست که گفت داخل شدم بر ابی عبدالله علیه السلام و ابتدا کردم بمراثی حسین علیه السلام، چون سخن بقرائت این شعر رسید :
لَبَلِیَّهٌ تَسْقُوا حُسَیْناً *** بِمِسْقَاهِ اَلثَّرَی غَیْرِ اَلتُّرَابِ(2)
از پس پرده بانك ناله وعويل برخاست. و دیگر ابوهارون المكفوف میگوید: در آمدم بر ابي عبدالله علیه السلام، مرا فرمود انشاد شعری کن ، قرائت کردم ، فرمود : چنان انشاد کن مرثیه حسین را که گوئی بر سر قبر اوئی این شعر بگفتم :
أُمْرُرْ عَلَىْ جَدَثِ الحُسَيْنِ بكربلاء *** فَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّکِیَّه(3)
آنحضرت سخت بگریست و من خاموش شدم
فَقالَ : مُرَّ فَمَرَرْتُ ثم قَالَ زِدْنِي
پس من این شعر را انشاد كردم :
ص: 133
یا مَرْیَمُ قُومی فَانْدُبی مَوْلاکِ *** وَ عَلَی الْحُسَیْنِ فَاَسْعِدی ببُکاکِ(1)
آنحضرت بگریست وضجيج زنان از پس پرده بالاگرفت، گاهی که بانك گریه و ناله مرتفع شد
قَالَ لِي يَا بَا هَارُونَ مَنْ أنشَدَ فِی الحُسَینِ، فَأَبکی عَشَرَهً ثُمَّ جَعَلَ یَنقُصُ واحِداً واحِداً حَتّی بَلَغَ الواحِدَ،فَقالَ :مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ فَأَبکی واحِداً فَلَهُ الجَنَّهُ ،ثُمَّ قالَ :مَن ذَکَرَهُ فَبَکی فَلَهُ الجَنَّه
فرمود: ای ابا هرون کسیکه شعری در مرثیه حسین گوید و ده تن رابگریاند آنگاه از این عدد يك يك بكاست و فرمود : اگر کسی انشاد شعری کند و یکتن را بگریاند ، بهشت بروی واجب گردد دیگر باره فرمود : که کسی که یاد کند حسين را و بگرید ، بپاداش آن در بهشت جای کند، و هم در ثواب الاعمال از ابی هرون مکفوف مرویست میگوید: ابوعبدالله علیه السلام مرا فرمان کرد که در مرثيه حسين علیه السلام شعری بعرض رسانم ، چون امتثال فرمان کردم،
قالَ : أَنْشِدْ كَمَا تُنْشِدُونَ يَعْنِي بِالرَّقَّةِ.
فرمود : شعر مراثی حسین را چنان با حزن و رقت انشاد کن که در مجالس سوگواری خود مرعی میدارید ، لاجرم ابتدا بقصیده دیگر کردم ، آنحضرت بهای های بگریست و از پس پرده بانک هایاهای برخاست ، چون از قرائت مراثی فراغت جستم ، فرمود: ای ابی هرون ؛ هر که شعری در مرثیه حسین بخواند و بگرید و ده تن را بگریاند ، بهشت بر او واجب گردد و از این شمار يك يك بكاست ، تا گاهی که فرمود : هرکه یاد کند حسین را و از چشمش بمقدار بال مگسی سرشك بیرون شود ، ثواب آن با خداوند جل و علا است و بیرون جنت از برای او رضا نمیدهد .
ص: 134
و نیز در ثواب الاعمال از ابوعبدالله علیه السلام مروی است
قال : مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ بَیتاً مِن شِعرٍ فَبَکی وأبکی عَشَرَهً فَلَهُ و لَهُمُ الجَنَّهُ. و مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ بَیتاً فَبَکی وأبکی تِسعَهً فَلَهُ و لَهُمُ الجَنَّهُ، فَلَم یَزَل حَتّی قالَ: و مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ بیتا فَبَکی-وأظُنُّهُ قالَ:أو تَباکی-فَلَهُ الجَنَّه
فرمود: هر که شعری در سوگواری حسین گوید و بگرید و بگریاند ده تن را پاداش او و آن ده کس بهشت است ، و هر که بیتی گوید و بگرید و بگریاند نه کس را ، همچنان از برای او و آن نه کس بهشت است ، بدینگونه از شماره بكاست تا گاهی که فرمود: هر که بیتی گوید و بگرید و اگر نه خویشتن را چون گریه کنندگان باز نماند(1) پاداش او جز بهشت نخواهد بود .
در مجالس شیخ مفید و امالی طوسی سند بابراهیم بن راجه پیوسته میشود میفرماید : اول کس که در شهادت حسین بن علي عليهما السلام مرثیه گفت ، از قبيله بني سهم بن عود بن غالب بن عقبة بن عمرو السهمی بود - و هي هذه -
إذَا الْعَیْنُ قَرَّتْ فی الْحَیاهِ وَ أَنْتُمْ *** تَخافُونَ فی الدُّنْیا فَأَظْلَمَ نُورُها(2)
مَرَرْتُ عَلی قَبْرِ الْحُسَیْنِ بِکَرْبَلا *** فَفاضَ عَلَیْهِ مِنْ دُمُوعی غَزیرُها(3)
ص: 135
وَ مَا زِلْتُ أَرْثِیهِ وَ أَبْکِی لِشَجْوِهِ *** وَ یَسْعَدُ عَیْنِی دَمْعَهَا وَ زَفِیرَهَا(1)
وَ بَکَیْتُ مِنْ بَعْدِ اَلْحُسَیْنِ عِصَایِبا *** أَطَافَتْ بِهِ مِنْ جَانِبَیْها قُبُورُهَا(2)
سَلاَمٌ عَلَی أَهْلِ اَلْقُبُورِ بِکَرْبَلاَءَ *** وَ قَلَّ لَهَا مِنِّی سَلاَمٌ یَزُورُهَا
سَلاَمٌ بِآصَالِ اَلْعَشِیِّ وَ بِالضُّحَی *** تُؤَدِّیهِ نَکْبَاءُ اَلرِّیَاحِ وَ مُورُهَا(3)
وَ لاَ بَرِحَ اَلْوُفَّادُ زُوَّارُ قَبْرِهِ *** یَفُوحُ عَلَیْهِمْ مِسْکُهَا وَ عَبِیرُهَا(4)
در کتاب مثیر الاحزان سند بسلیمان بن قتيبة العدوی مولی بنی تیم پیوسته میشود که سه روز بعد از قتل حسین علیه السلام بکربلا عبور داد و بر مصارع شهدانگران شد، اسب خویش را بازداشت و این شعر بگفت :
مَرَرْتُ عَلَى اَبياتِ آلِ مُحَمَّدٍ *** فَلَمْ اَرَها اَمْثالَها يَوْمَ حَلَّتِ(5)
اَلَمْ تَرَ اَنَّ الشَمْسَ اَضْحَتْ مَريضَةً *** لِفَقْدِ الْحُسَيْنِ وَ ألبلاد أقشعرت (6)
وَ كانوا رَجاء ثُمَّ اَضْحَوا رَزِيَّةً *** لَقَدْ عَظُمَتْ تِلْكَ الرَّزايا وَ جَلَتِ(7)
وَ تَسْأَلُنَا قَيْسٍ فَتُعطي فَقِيرَهَا *** فَيَقتُلُنا قَيْسٍ إِذَا النَّعْلِ زِلْتُ (8)
وَ عِنْدَ غَنِيُّ قَطْرَةُ مِنَ دمآئنا *** سَنَطُلُبُهُم يَوْماً بِهَا حَيْثُ حَلَّتْ (9)
ص: 136
فَلا يُبْعِدِ اللّهُ الدِّيارَ وَ اَهْلَها *** وَ اِنْ اَصْبَحَتْ مِنْهُمْ بِزَعمي تَخَلَّتِ
وَ إِنْ قَتِيلُ الْطُفْ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** أَذَلَّ رِقَابَ اَلْمُسْلِمِینَ فَذَلَّتِ
وَ قَدْ أَعَوَّلْتَ تَبْكِي النِّسَاءِ لِفَقْدِهِ *** وَ أنجُمُنا نَاحَتْ عَلَيْهِ وَ صَلْتَ (1)
در بحارالانوار و عوالم از مرزبانی این حدیث کرده آمد که ابوالرمح خزاعی بر فاطمه دختر حسين علیه السلام در آمد و انشاد این مرثیه نمود :
أَجَالَتِ عَلَى عَيْنِي سَحآئِبُ عِبْرَةً *** فَلَم تَصحُ بَعدَ الدَّمعِ حَتَّی ارمَعَلَّتِ(2)
فَبَكَى عَلَى آلِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله *** وَ مَا أَكْثَرْتُ فِي الأدمع لَا بَلْ أَقَلَّتِ
أُولَئِكَ قَوْمٍ لَمْ يَشيمُوا سُيُوفَهُمْ *** وَ قَدْ نُکات أَعْدَائِهِمْ حِينَ سُلْتُ (3)
وَ إِنْ قَتِيلُ الْطُفْ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** أَذَلَّ رِقَاباً مِنْ قُرَيْشٍ فَذَلَّتْ
فاطمه فرمود : ای ابو رمح ! مصراع آخر را این چنین قرائت مکن ، عرض کرد : جان من فدای تو باد، چگونه قرائت کنم ؟ فرمود بگو
أَذَلَّ رِقَابِ الْمُسْلِمِينَ فَذَلَّتْ .
عرض کرد: از این پس جز بدینگونه انشاد نکنم و دیگر در کتاب عوالم از دعبل خزاعی مرویست میگوید : در ایام عاشورا بر سید و مولای خود علی بن موسی الرضا علیه السلام در آمدم، او را دیدم در میان اصحاب خود حزين و كئيب نشسته . چون مرا دیدار کرد
قَالَ لِي : مَرْحَباً بِكَ يَا دِعْبِلُ ، مَرْحَباً بناصرنا بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ.
ص: 137
یعنی آنحضرت انصار خود را ترحيب وترجیب فرمود ، خواه بدست نصرت کنند و خواه بزبان . آنگاه دعبل را بنزديك خویش جای جلوس فرمود
قَالَ لِي يَا دِعْبِلُ أُحِبُّ أَنْ تُنْشِدَنِي شِعْراً فَإِنَّ هَذِهِ الْأَيَّامَ أَيَّامُ حُزْنٍ كَانَتْ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَيَّامُ سُرُورٍ كَانَتْ عَلَى أَعْدَائِنَا خُصُوصاً بَنِي أُمَيَّةَ لعنهم الله يَا دِعْبِلُ مَنْ بَكَى و أَبْكَى عَلَى مُصَابِنَا وَ لَوْ کان وَاحِداً أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ يَا دِعْبِلُ مَنْ ذَرَفَتْ عَيْنَاهُ عَلَى مُصَابِنَا وَ بَكَى لِمَا أَصَابَنَا مِنْ أَعْدَائِنَا حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَنَا فِي زُمْرَتِنَا يَا دِعْبِلُ مَنْ بَكَى عَلَى مُصَائبِ جَدِّيَ الْحُسَيْنِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ الْبَتَّةَ
فرمود : ای دعبل دوست دارم که انشاد شعری در مرثيه حسین کنی در این ایام که ایام حزن ما اهلبيت و ایام سرور دشمان ما خاصه بنی امیه است ، ای دعبل ! کسیکه بگرید و بگریاند در مصائب ما یکتن را ، اجرا و بر خداوند است ای دعبل ! کسیکه بگرید چشمش در مصائب ما و مصائبی که از اعدای ما برما فرود آمد، خداوند بر می انگیزد او را با ما و در زمره ما مبعوث(1) میفرماید . اي دعبل! کسیکه بگرید در مصائب جد من حسين ، البته خداوند گناهان او را معفو میدارد و او را میآمرزد، چون این فقرات را بپایان آورد ، فرمان داد تا پرده بر کشیدند و اهل بیت خود را در پس پرده جای داد
وَ قَالٍ : يَا دِعْبِلُ ، إِرْثِ الْحُسَيْنُ ، فَأَنْتَ نَاصِرُنَا وَ مَادِحُنَا مَا دُمْتَ حَيّاً ، فَلَا تُقَصِّرْ عَنْ نَصْرِنَا مَا اسْتَطَعْتَ .
فرمود: ای دعبل مرثیه کن حسین را، چه تو چند که زنده باشي ناصر و مادح مائی(2) و هرگز تقصير مکن از نصرت ما چند که توانا باشی. اینوقت سرشك دعبل بر چهرگان سیلان یافت و این قصیده را انشاء و انشاد فرمود :
ص: 138
أفاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَیْنَ مُجَدَّلاً *** وَ قَدْ ماتَ عَطْشاناً بِشَطِّ فُراتٍ
اِذاً لَلَطِمْتِ الْخَدَّ فَاطِمُ عِنْدَهُ *** وَ اَجْرَیْتِ دَمْعَ الْعَیْنِ فِی الوَجَناتِ(1)
أفاطم قَوْمِي يَا ابْنَةَ الْخَيْرِ وَ اندبي *** نُجُومُ سَمواتٍ بِأرْضِ فَلاتٍ (2)
قُبُورٌ بِکوفان وَ أخْری بَطَیْبَه *** وَ اُخْری بِفَخٍّ نالَها صَلَواتٍی(3)
قُبُورٌ بِبَطْنِ النَّهْرِ مِنْ جَنْبِ کَرْبَلَا *** مُعَرَّسُهُمْ منهَا بِشَطِّ فُرَاتٍ(4)
تُوُفُّوا عِطَاشَا بِالْعَرَاءِ فَلَیتَنِی *** تُوُفِّیتُ فِیهِمْ قَبْلَ حِینِ وَفَاتِی(5)
إِلَی اللَّهِ أَشْکُو لَوْعَهً عِنْدَ ذِکْرِهِمْ *** سَقَتْنِی بِکَأْسِ الثُّکْلِ وَ الفَضِعات(6)
إِذَا فَخَرُوا یوْماً أَتَوْا بِمُحَمَّدٍ *** وَ جِبْرِیلَ وَ الْقُرْآنِ وَ السُّورَاتِ(7)
وَ عَدُّوا عَلِیاً ذَا الْمَنَاقِبِ وَ الْعُلَی *** وَ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءَ خَیرَ بَنَاتِ(8)
ص: 139
وَ حَمْزَةَ وَ الْعَبّاسَ ذَا الدِّينَ وَ التُّقى *** وَ جَعْفَرَهَا الطَيّارُ في الْحَجَباتِ(1)
اولئِكَ مَشْؤمُونَ هِنْد وَ حَرْبَها *** سُمَيَّةَ مِنْ نُوكي وَ مِنْ قَذَراتِ(2)
هُمُ مَنَعُوا الآباءُ مِن أَخْذِ حَقِّهِمْ *** وَ هُمْ تَرَكُوا الاَْبْناءَ رَهْنَ شَتاتِ(3)
سَأَبْكيهِمْ ما حَجَّ للهِِ راكِبٌ *** وَ ما ناحَ قُمْريٌ عَلَى الشَّجَراتِ (4)
فَياعَيْنُ بَكِّيهِم وَجُودي بِعَبْرَة *** فَقَدْ آنَ لِلتَّسْكابِ وَ الهَمَلاتِ(5)
بَناتُ زِياد في الْقَصُورِ مَصُونَةٌ *** وَ آلُ رَسُولِ اللهِ مُنْهَتَكاتِ (6)
وَ آلُ زِياد فِي الْحُصونِ مَنيعَةٌ *** وَ آلُ رَسُولِ اللهِ في الْفَلَواتِ(7)
دِيارُ رَسُولِ اللهِ أَصْبَحْنَ بَلْقَعاً *** وَ آلُ زِياد تَسْكُنُ الْحُجُراتِ(8)
وَ آلُ رَسُولِ اللهِ نُحفَ جُسُومُهُمْ *** وَ آلُ زِياد غُلِّظَ الْقَصَراتِ(9)
و آلُ رَسُولِ اللهِ تُدْمى نُحُورُهُمْ *** وَ آلُ زِياد رَبَّةُ الْحَجَلاتِ(10)
ص: 140
وَ آلُ رَسُولِ اللهِ تُسْبى حَريمُهُمْ *** وَ آلُ زِياد آمَنُوا السَّرَباتِ(1)
إذا وَ تَرُوا مَدُّوا إلى واتِريهِم *** أَكُفّاً مِنَ الاَْوْتارِ مُنْقَبَضاتِ(2)
سَأَبْكيهِم ما ذَرَّ في الاَْرْضِ شارِقٌ *** وَ نادى مُنادِي الْخَيْرِ لِلصَّلواتِ(3)
وَ ما طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ حانَ غُرُوبُها *** وَ بِاللَّيلِ أَبْكيهِمْ وَ بِالْغَدَواتِ(4)
و نیز دعبل خزاعی در مرثیة حسين علیه السلام گوید :
أأَسبَلتَ دَمعَ العَینِ بِالعَبَراتِ *** وَ بِتَّ تُقاسی شِدَّةَ الزَّفَراتِ(5)
و تَبکی لآثارِ لآلِ مُحَمَّدٍ *** فقَد ضاقَ مِنکَ الصَّدرُ بِالحَسَراتِ(6)
ألا فَابکِهِم حَقّاً و بلِ عَلَیهِمُ *** عُیوناً لِرَیبِ الدَّهرِ مُنسَکِباتِ(7)
فلا تَنسَ فی یَومِ الطُّفوفِ مُصابَهُم ***وَداهِیَةٍ مِن أعظَمِ النَّکَباتِ
سَقَی اللّهُ أجداثاً عَلی ارض کَربَلا *** مَرابِیعَ أمطارٍ مِنَ المُزُناتِ(8)
وصَلِّ عَلی روحِ الحُسَینِ وحبیبه *** قتیلاً لدی النَّهرَینِ بِالفَلَواتِ
ص: 141
قَتیلاً بِلا جُرمٍ فَجیعاً بفقدهِ *** فَریداً یُنادی أینَ أینَ حُماتی
أَنَا الظامِیء الْعَطْشَانُ فی ارْضَ غُرْبَةُ *** قَتیلاً وَ مَظْلُوماً بِغَیرِ تِراتِ (1)
وَ قَد رَفَعُوا رَاسَ الحُسَینِ عَلی القَنا *** وَ ساقُوا نِسآء وُ لَها خَفِرات(2)
فَقُل لابنِ سَعدٍ عَذبَ اللّهُ رُوحَهُ *** سَتَلقی عَذابَ النّارِ وَ اللَّعَناتِ
سَأَقِت طولَ الدَّهرِ ما هَبَّتِ الصَّبا *** و أَقنُتُ بِالآصالِ وَالغُدُواتِ(3)
عَلی مَعشَرٍ ضَلّوا جَمیعاً و ضیعوا *** مَقَالٍ رَسُولُ اللَّهِ بِالشُّبُهَاتِ
و همچنان دعبل خزاعی گوید :
يَا أُمَّةً قَتَلَتْ حُسَيْناً عَنْوَةً *** لَمْ تُرَعِ حَقَّ اللَّهِ فیه فتهتدی (4)
قَتَلُوهُ يَوْمَ الْطُفْ طَعْناً بألقنا *** وَ بِکُل ابیَضَ : صَارِمَ وَ مُهند
وَ لَطالَ مانادا هُمْ بِكَلَامِهِ *** جَدِّي النَّبِيِّ خَصیمُکُم فِی الْمَشْهَدِ(5)
جَدی النَبیُ اَبی عَلی فَاعلَمُوا *** وَ الْفَخْرِ فَاطِمَةَ الزکیة مَحتَدی (6)
یا قَوْمٍ انَّ الْمَاءِ یَشرَبُهُ الوَری *** وَ لَقَدْ ظَمِئتُ وَ قَلَّ مِنْهُ تَجَلُدی (7)
ص: 142
قَدْ شفنی عَطَشِي وَ أَقْلَقَنِي الَّذِي *** أَلْقَاهُ مِنْ ثِقْلِ الْحَدِيدِ الْمُؤَيَّدِ (1)
قَالُوا لَهُ هَذَا عَلَیکَ مُحْرِمُ هَذَا *** يُبَايَعُ لِلْغَبِيِّ وَ اَلْمُرْشِدِ(2)
فَأَتَاهُ سَهْمٌ مِنْ يَدٍ مُشْؤُمَةٍ *** مِنْ قَوْسٍ مَلْعُونٍ خَبِيثٍ أَلْمَوْلِدُ (3)
يَا عَيْنُ جُودِي بِالدُّمُوعِ وُجُودِي *** وَابْكِي اَلْحُسَيْنَ اَلسَّيدَ بْنَ اَلسَّيِّدِ
و دیگر ابن شهر آشوب در کتاب مناقب این شعر را از دعبل روایت میکند :
هَلَّا بَكَیْتَ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ أَهْلِهِ *** هَلَّا بَكَیْتَ لِمَنْ بَكَاهُ مُحَمَّدٌ
فَلَقَدْ بَكَتْهُ فِی السَّمَاءِ مَلَائِكٌ *** زُهْرٌ كِرَامٌ رَاكِعُونَ وَ سُجَّدٌ(4)
لَمْ یَحْفَظُوا حُبَّ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله*** إِذْ جَرَّعُوهُ حَرَارَةً مَا تَبْرُدُ(5)
قَتَلُوا الْحُسَیْنَ فَأَثْكَلُوهُ بِسِبْطِهِ *** فَالثُّكْلُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ مُبَدَّدٌ(6)
هَذَا حُسَیْنٌ بِالسُّیُوفِ مُبَضَّعٌ *** مُتَرمل بِدِمَائِهِ مُسْتَشْهِدٌ(7)
عَارٍ بِلَا ثَوْبٍ صَرِیعٌ فِی الثَّرَی *** بَیْنَ الْحَوَافِرِ وَ السَّنَابِكِ یُقْصَدُ(8)
ص: 143
كَیْفَ الْقَرَارُ وَ فِی السَّبَایَا زَیْنَبُ *** تَدْعُو بِفَرْطِ حَرَارَةٍ یَا أَحْمَدُ
یَا جَدِّ إِنَّ الْكَلْبَ یَشْرَبُ آمِناً *** رَیّاً وَ نَحْنُ عَنِ الْفُرَاتِ نُطْرَدُ
یَا جَدِّ مِنْ ثَكْلِی له مُصِیبَتِی ***وَ لِمَا أُعَایِنُهُ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ(1)
و نیز دعبل خزاعی گوید :
جَاؤُا مِنَ اَلشَّامِ اَلْمُشْؤُمُ أَهْلُهَا *** لِلشَّئِمِ يُقَدِّمُ جُنْدَهُمْ إِبْلِيسَ(2)
لُعِنُوا وَ قَدْ لُعِنُوا بِقَتْلِ أَمَامَهُمْ *** تَرَكوهُ وَ هُوَ مُبضَعٌ مَخموسٌ(3)
وَ سَبَوْا فَوَا حُزْنِي بَنَاتِ مُحَمَّدٍ *** عِبْرِي حَوَاسِرُ مَا لَهُنَّ اَلْمَحْبُوسُ (4)
تبا لكم يَا وَيْلَكُمْ أَرَضِيتُمْ *** بِالنَّارِ ذَلَّ هُنَالِكَ الْمَحْبُوسِ (5)
بِعتُم بِدُنْيَا غَيْرِكُمْ جَهْلًا بِكُمْ *** عَزَّ أَلْحَيوَةٌ وَ إِنَّهُ لَنَفِيسٌ(6)
أُخِّرَ بِهَا مِنْ بَيْعَةٍ أُمَوِيَّةٍ *** لُعِنْتَ وَحْظَ أَلْبَايِعِينِ خَسِيسٍ(7)
بُؤساً لِمَن بايَعتُم وَ كأنَّني *** بِإِمَامِكُمْ وَسَطَ اَلْجَحِيمِ حَبِيسُ(8)
ص: 144
یا آلِ أَحْمَدُ مَا لَقِيتُمْ بَعْدَهُ *** مِنْ عُصْبَةٍ هُمْ فِي الْقِيَاسِ مَجُوسُ (1)
كَمْ عِبْرَةً فَاضَتْ لَكُمْ وَ تَقَطَّعَتْ *** يَوْمَ الطُّفُوفِ عَلَى الْحُسَيْنِ نُفُوسُ
صَبراً مَوَالِينَا فَسَوْفَ ندیلکم *** يَوْماً عَلَى آلِ اللَّعِينِ عُبُوسُ (2)
مَا زِلْتُ مُتَّبِعاً لَكُمْ وَ لِأَمْرِكُمْ *** و علَيْهِ نفسي مَا حِييتُ أَسْوسُ(3)
در بحار الانوار این اشعار را از حضرت زینب دختر فاطمه علیهما السلام روایت میکند:
تُمْسِكُ بِالْكِتَابِ وَ مَنْ تلاه *** فَأَهْلُ الْبَيْتِ هُمْ أَهْلِ الْكِتَابِ
بِهِمْ تَزَلِ الْكِتَابِ وَ هُمُ تَلَوهُ *** وَ هْمُ كَانُوا الْهُدَاةِ إِلَى الصَّوَابِ
إِمَامِي وَحَّدَ الرَّحْمَنِ طِفْلًا *** وَ آمَنَ قَبْلَ تَسْدِيدِ الْخُطَّابِ (4)
عَلَى كَانَ صِدِّيقُ ألبَرايا *** عَلِيُّ كَانَ فارُوقَ أَلَعَذابُ (5)
شَفِيعِي فِي الْقِيمَةِ عِنْدَ رَبِّي *** نَبِيٍّ وَ الْوَصِيِّ أَبُو تُرَابٍ
وَ فَاطِمَةُ الْبَتُولُ وَ سَیدا مِنْ *** یُخَلدُ فِي الْجِنَانِ مَعَ الشَّبَابِ (6)
ص: 145
عَلَى الْطُفْ السَّلَامَ وَ سَاكِنَيْهِ *** وَ رُوحَ اللَّهِ فِي تِلْكَ الْقِبَابِ (1)
نُفُوسُ قُدِّسَتْ فِي الْأَرْضِ قَدَماً *** وَ قَدْ خَلَصَتْ مِنِ النُّطَفُ الْعَذَابِ (2)
مضاجع فِتْيَةُ عَبَدُوا فناموا *** هُجُودا فِي الفَدافِدِ وَ الشِّعَابِ (3)
عَلَتهُم فِي مَضَاجِعِهِمْ كعابٌ *** بأوراق مُنْعِمَةُ رِطابٍ (4)
وَ صَیرَتِ ألقُبُورُ لَهُمْ قُصُوراً *** مَناخًا ذَاتَ أَفْنِيَةِ رِحابٍ (5)
لَئِنْ وارتهم أَطْبَاقِ ارْضَ *** كَمَا أغمدت سَيْفاً فِي قِرَابِ (6)
كأنمار إِذَا جاسوا رواض *** وَ آساد إِذَا رَكِبُوا غضاب (7)
لَقَدْ كانُوا ألبِحارَ لِمَنْ أَتاهُمْ *** مِنِ الْعافِينَ وَ الْهَلْكَى السِغابِ (8)
فَقَدْ نَقَلُوا إِلَى جَنَّاتِ عَدْنٍ *** وَ قَدْ عيضوا النَّعِيمِ مِنَ الْعِقابِ (9)
بَنَاتُ مُحَمَّدِ أضحَت سَبَايَا *** یُسَقنَ مَعَ الْأُسَارَى وَالنَهابِ (10)
ص: 146
مَغَبرَة الذُيُول مُكشفاتٌ *** کَسَبي الرُّومِ دَامِيَةً ألکِعابِ (1)
لَئِنْ أَ بَرْزَنُ كَرْهاً مِنْ حِجَابُ *** فهن من التعفف في الحجاب(2)
أیبخل في الفُراتِ عَلَى الحُسَينِ ***وَقَد أضحى مُباحاً لِلكِلابِ
فِي قَلْبِ عَلَيْهِ وَ ذُو التهاب *** وَلِيُّ جَفْنٍ عَلَيْهِ ذوا نِسكاب (3)
در کتاب بحار الانوار و کتاب عوالم مسطور است که هنگام ورود اهل بیت بشام زينب عليها السلام این مرثیه را انشاد فرمود:
أما شَجاکَ یا سَکَن(4) قَتلُ الحُسَینِ وَالحَسَن
ظَمَأن مِن طول الحَزَن و کُلُّ وَغدٍ ناهِلُ(5)
یَقولُ یا قَومُ أبی عَلِیٌّ البَرُّ الوصی
و فاطِمٌ امی التی لَهَا التُقی وَ النَّائِلِ (6)
مَنُّوا علی ابْنِ المصطفی بِشْرٍبة یحیی بِهَا
أطفالنا مِنْ الظما حَيْثُ الْفُرَاتِ سَائِلٍ (7)
ص: 147
قَالُوا لَهُ لَا مَاءُ لَا الَّا السُّيُوفَ وَ الْقَنَا
فَأَنْزَلَ بِحُكْمِ الأدعيا فَقَالَ بَلْ أفاضل
حتى أَتَاهُ مِشقَص رَمَاهُ وَ غَدٍ أَبْرَصَ
مِنْ سَقَرَ لَا يَخْلُصُ رِجْسُ دَعِی واغِل (1)
فَهَللوُا بِخَتله وَأعصَو صَبُّوا لِقَتيه
وَ مَوْتِهِ فِي نُصْلِهِ قَدْ أَقْحَمَ المُناضِلُ (2)
وَ عَفَّرُوا جَبِينُهُ وَ خضبوا عثنونه
بِالدَّمِ یا مُعينَهُ مَا أَنْتَ عَنْهُ غَافِلٍ (3)
وَ هتکوا حَرِيمَهُ وَ ذَبَحُوا فطيمه
وَ أَسِرُّوا کُلثُومَهُ وَ سیقَت ألحَلائلُ (4)
يَسْقُنُ بِالتَّنَايُفِ بِضَجَّةِ اَلْهَوَاتِفِ
وَ أدمَعُ زَوارِفَ عُقولِها زَوائِلُ(5)
يَقُلْنَ يَا مُحَمَّدُ يَا جَدُّنَا یا احمد
قَدْ أَسَرَتْنَا اَلْأَعِبَد وَ كَّلْنَا ثَوَا کِلُ
ص: 148
تَهْدِي سَبَايَا كَرْبَلاَءَ إِلَى اَلشِّئَامِ
قَدِ اِنْتَعَلْنَ بِالدَّمَا لَيْسَ لَهُنَّ ناعِل (1)
إِلَى يَزِيدَ الطَّاغِيَةِ مَعْدِنِ كُلِّ دَاهِيَةُ
مِنْ نَحْوِ بَابُ الجابیَهِ فَجاحِدٌ وَ خاللٌ (2)
حَتَّى دنى بَدْرِ الدُّجَى رَأْسِ الْإِمَامِ المُرتَجي
بَيْنَ يَدَىْ شَرِّ الْوَرَى ذالك اللَّعِينِ أَلَقَاتَلَ
یظل فِي بَنَانُهُ قضیب خیزرانه
ینکت فِي أَسْنَانِهِ قُطِعَتِ الْأَنَامِلِ (3)
اَنَامِلَ بِجَاحِدٍ وَ حَافِدٌ مُرَاصِدٌ
مَكَايِدُ مُعَانِدٌ فِي صَدْرِهِ غَوَائِلُ (4)
طوائل بَدْرِيَّةُ غوائل كفريّة
شَوْهَاءَ جَاهِلِيَّةً ذَلَّتْ لَهَا الْأَفَاضِلِ (5)
ص: 149
فَيَا عُيُونِي اسْكُبِي عَلَى بَنِي بِنْتَ النَّبِيِّ
بفيض دَمْعٍ ناضب كَذَاكَ يَبْكِي العاقل(1)
این اشعار را در مرثيه حسین علیه السلام ابن شهر آشوب از شافعی روایت میکند :
تَأَوَّهَ قَلْبِي وَ اَلْفُؤَادُ كَئِيبٌ * * * وَ أَرَقُّ نَوْمِي وَ اَلسُّهَادُ عجیب(2)
وَ مِمَّا نُضِيَ جِسْمِي وَ شیَب لمتی *** تَصَاريفُ اِيَامٍ لَهُنَّ خُطُوبٌ(3)
فَمَنْ مُبْلِغٌ عَنِّي اَلْحُسَيْنَ رِسَالَهُ * * * وَ إِنْ كَرِهَتْهَا أَنْفُسٌ وَ قلوب
ذَبِيحٌ بِلاَ جُرْمٍ كَأَنَّ قَمِيصَهُ * * * صَبِيغٍ بِمَاءِ اَلْأُرْجُوَانِ خَضِيبٌ(4)
فَلِلسَّيْفِ إِعْوَالٌ وَ لِلرُّمْحِ رَنَّهُ * * * وَ لِلْخَيْلِ مِنْ بَعْدِ اَلصَّهِيلِ نحیب(5)
تَزَلْزَلَتِ اَلدُّنْيَا لآِلِ مُحَمَّدٍ * * * وَ كَادَتْ لَهُمْ صُمُّ اَلْجِبَالِ تَذُوبُ(6)
وَ غَارَتْ نُجُومٍ وَ اقْشَعَرَّتْ كَوَاكِبِ *** وَ هَتَكَ أَسْتَارِ وَ شَقِّ جُيُوبٍ(7)
يُصَلَّى عَلَى الْمَبْعُوثُ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** وَ يُغْزَى بَنُوهُ إِنَّ ذَالعجيب
ص: 150
لَئن كانَ ذَنبي حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ *** فَذَلِكَ ذَنبٌ لَستُ عَنهُ أتوبُ
هُمُ شُفَعائي يَومَ حَشري و مَوقِفي *** اذا ما بَدَتْ لِلنّاظِرینَ خُطوبُ(1)
و دیگر فاضل مجلسي و صاحب عوالم ازكافي الكفاة صاحب، هو اسمعیل ابن عباد ، اشعار این مرائي را روایت میکند :
يا أصلَ عِترَةِ أحمَدٍ لَولاكَ لَم *** يَكُن أحمَدُ المَبعوثُ ذا أعقابِ(2)
رُدَّت عَلَیکَ الشَّمسُ وهِیَ فَضیلَهٌ *** بَهَرَت فَلَم تُستَر بِلَفِّ نِقابِ(3)
لَمْ أحکِ إِلَّا مَا رَوَتهُ نَواصِبٌ *** عادَتکَ و هِیَ مُباحَهُ الأَسلابِ(4)
عُومِلْتَ يَا تَلُوَّ اَلنَّبِيُّ وَصَنُوهُ *** بِأَوَابِدَ جَائَتْ بِكُلِّ عِجَابٍ (5)
قَدْ لقبوك أَبَا تُرَابٍ بَعْدَ مَا *** بَاعُوا شَرِيعَتِهِمْ بِكَفٍّ تُرَابٍ
أَ تَشُكَّ فِي لَعْنِي أُمَيَّةَ بَعْدَ مَا *** كَفَرْتُ عَلَى الْأَحْرَارِ والأطياب
قَتَلُوا الْحُسَيْنَ فَيَا لِعولي بَعْدَهُ *** وَ لِطُولِ حُزْنِي أَوْ أُصَيِّرُ لِمَا بِي(6)
فَسَبُّوْا بَنَاتِ مُحَمَّدٍ فَكَأَنَّمَا *** طَلَبُوا ذُحولَ الفَتحِ والأحزابِ(7)
ص: 151
رِفْقاً فَفِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ غَنِيَّةُ *** وَ النَّارِ باطشة بِصَوْتٍ عِقابِ (1)
این اشعار را سید مرتضی- رضی الله عنه- در مرثیه حسين علیه السلام میفرماید:
خَلِيلِي مِنْ شَهْرِ الْمُحَرَّمِ غلني *** مُصَابِ لَهُ عَيْنَايَ أسبلتا دما(2)
و ذلت رِقَابِ الْمُسْلِمِينَ لأجله *** و هدّ قُوَى الْإِسْلَامِ قَصْراً وَ هَدْماً(3)
وَ مِثْلُ لِي يَوْمَ الْحُسَيْنِ بْنِ فاطم *** غَرِيبُ بشاطىء نينوا يَشْتَكِي الظلما
وَ قَدْ أحدقت خَيْلُ الضَّلَالِ بِهِ وَ لَمْ *** يَجِدْ نَاصِرُا يَحْمِيَ لَهُ مِنْهُمْ حِما(4)
فَلَمَّا رَأَى أَنْ لَا مَناصٍ مِنَ الرَّدَى *** تدرّع دِرْعاً للوغا و تحزّما (5)
وِصَالَ بجيش أَلَماً رقين مُشَمِّراً *** وَ تَحْسُبْهُ بِالْقَوْمِ سَرْحاً وَ ضَيغَما (6)
يَفْلِقُ هَامَاتِ اَلْكُمَاةِ بِصَارِمٍ *** اذا مَا رَآهُ الْمَوْتِ فِي الرَّوْعِ أحجَما (7)
فَلِلَّهِ مَوْتُورٌ تَرَاهُ لِمَا بِهِ *** مِنَ اَلسَّيْفِ أَمْضَى بَلْ مِنَ اَللَّيْثُ أَهْجَمَا(8)
ص: 152
الى أَنْ هَوًى فَوْقَ اَلثَّرَى عَنْ جَوَادِهِ *** بِسَهْمٍ لِخَوَلِيٍ اَلْأَصْبَحِيِّ بِهِ دَماً(1)
كَأَنِّي بِهِ وَ الصَّافِناتُ عواكِفُ *** عَلَيْهِ وَ شَمَّرَ فَوْقَهُ قَدْ تَحَكُّماً (2)
وَ نَادَتْ بِهِ لِمَا رَأَتْهُ مجدلا *** أَبِي كُنْتُ ملجانا إِذِ الْخُطَبِ أَبِهِمَا
كَأَنِّي بِهِ يَوْمِي اليها بِطَرْفِهِ *** ثُلُثَا كَذَا لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُكلما
كأنّي بشمر قَدْ عَلَاهُ بِظُلْمِهِ *** وَ حَكَمَ فِي نَحْرِ الْحُسَيْنِ مُخَذما(3)
دَعَتْ زَيْنَبَ عمّتا مَاتَ وَالِدَيَّ *** وَ أَصْبَحَ وَجْهِ الدِّينِ أَجْدَعَ مُظْلِماً(4)
فَلَمَّا رَأَتْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ مُتَربًا *** رَهِينُ الْمَنَايَا شَيْبِهِ قَدْ تَعَندَما (5)
أَكُبِتَ عَلَيْهِ تَلَثَّمْ الْخَدِّ حَاسِراً *** وَ تدعوأ أَبَاهَا وَ النَّبِيُّ المُكَرما
فيالك مِنْ رزء عَظِيمُ مُصَابَهُ *** بَكَتْهُ الْوَرَى وَ الطَّيْرِ والارض والسما
سید رضي - رضي الله عنه- در مرثيه حسين علیه السلام فرماید :
کربلا لَا زِلْتَ کربا وَ بِلَا *** مَا لقی عندک آلِ المصطفي
كَمْ عَلَى تربك لِمَا صُرِعُوا *** مِنْ دَمٍ سَالَ وَ مَنْ دَمْعٍ جَرَى
و ضُيُوفٍ لفلات قَفْرَةٍ *** نَزَلُوا فِيهَا عَلَى غَيْرِ قُرَى (6)
ص: 153
لمْ یَذوقوا الماءَ حتَّی اجْتَمَعوا *** بِحدی السیفِ عَلی وِرْدِ الرَّدی(1)
تکْسِفُ الشمسُ شُموساً منْهُمُ *** لا تُدانیها علوا و ضِیاءً
وَ تَنُوشُ الوَحْشُ مِنْ أجسادِهِمْ *** أرْجُلَ السَّبْقِ وَ أَیمانَ النّدی(2)
وَ وُجُوهاً کالمصابیحِ، فَمِنْ *** قَمَرٍ غابَ، و نَجْمٍ هَوی
غَیَّرَتْهُنَّ اللیالی، وَ غَدا *** جائِرَ الحُکْمِ علیْهِنَّ البِلی(3)
یا رسُولَ اللهِ لوْ عایَنْتَهُمْ *** و همُ ما بیْنَ قَتْلٍ و سِبا(4)
مِنْ رَمیضٍ یُمْنَعُ الظلَّ و مِنْ *** عاطشٍ یسقی أنابیبُ القَنا(5)
و مَسُوقٍ عاثِرٍ یُسْعی بِهِ *** خَلْفَ مَحْمُولٍ علی غَیْرِ وِطَا(6)
جَزَرُوا جَزْرَ الأضاحی نَسْلَهُ *** ثمَّ ساقوا أهْلَهُ سَوْقَ الإما(7)
قَتَلوهُ بَعدَ عِلمٍ مِنهُمُ *** أنَّهُ خامِسُ أصحابِ الکِسا
ص: 154
مَیِّتٌ تَبکی لَهُ فاطِمَةٌ *** و أَبوها و عَلِیٌّ ذُو العُلی
لَيْسَ هذا لِرَسُولِ اللهِ يا *** اُمَةَ الطُغْيانِ وَالبَغْيِ جَزا
یا قَتیلاً قَوَّضَ الدَّهرُ بِهِ *** عُمُدَ الدّینِ و أَعلامَ الهُدی(1)
لَوْ رَسُولُ اللَّهِ یحیی بَعْدَهُ *** قَعَدَ الیوم علیه لِلْعِزِّی
یا جِبَالِ الْمَجْدِ عِزّاً وَ عَلَا * * * وَ بُدُورَ الْأَرْضِ نُوراً وَ سِنّاً(2)
لاَ أُرِيَ حُزْنَكُمْ يُنْسِي وَ لَا * * * رُزِئَكُمْ يُسَلِّي وَ إِنْ طَالَ المدی(3)
و نیز سید رضي-رضي الله عنه - فرماید :
شُغُلُ اَلْعُيُونِ عَنِ اَلدِّيَارِ بُكَاؤُهَا *** لِبُكَاءِ فَاطِمَةَ عَلَى أَوْلاَدِهَا(4)
لَمْ يخلفوها فِي الشَّهِيدِ وَ قَدْ رَأَى *** دَفَعَ الْفُرَاتِ يذاد عَنْ روادها(5)
أتَری دَرَتْ أنَّ الحُسیْنَ طَرِیدَهٌ *** لَقِّنَا بَنِي اَلطَّرَدَاءِ عِنْدَ وِلاَدِهَا (6)
کَانَتْ مَآتِمُ بِالْعِرَاقِ تَعُدُّهَا *** امَوِيَّةٌ بِالشَّامِ مِنْ أَعْيَادِهَا(7)
ص: 155
ما راغَبَت غَضَبُ اَلنَّبِيِّ وَ قَدْ غَدَا *** زَرَعَ اَلنَّبِيُّ مَظَنَّهُ لِحَصَادِهَا(1)
جَعَلْتُ رَسُولَ اللّٰهِ مِنْ خُصَمَائِهَا *** فَلَبِئْسَ مَا اِدَّخَرْتَ لِيَوْمِ مَعَادِهَا
نَسْلِ اَلنَّبِيِّ عَلَيٌ صِعَابُ مَطِيِّهَا *** وَ دَمُ اَلْحُسَيْنِ عَلِيٌ رُءُوسُ صِعادِها(2)
وَا لَهْفَتَاهْ لِعُصَبَةٍ عَلَوِيَّةٍ *** تَبِعَتْ أُمَيَّةُ بَعْدَ ذُلِّ قِيَادِهَا(3)
جَعَلْتُ عران الذُّلِّ فی آنافها *** وَ غِلَاظٍ وَسْمِ الضیم فی أجیادها(4)
وَ اسْتَأْثَرْتُ بِالْأَمْرِ عَنْ غیابها *** وَ قَضَتْ بِمَا شَاءَتْ علی أشهادها(5)
إِنَّ قوضت تِلْكَ الْقِبَابِ فَإِنَّهَا *** خَرَّتْ عمادالدین قَبْلَ عِمَادُهَا
يَرْوِي مَنَاقِبِ فَضْلِهَا أعدائها أَبَداً فَيُسْنِدُهَا إِلَى أَضْدَادِهَا(6)
یا فِرْقَةُ ضَاعَتْ دِمَاءَ مُحَمَّدِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ *** وَ بَنِيهِ يَزِيدَهَا وَ زيادها
صَقْراً بِمَالِ اللَّهِ ملا أَ كَفَّهَا *** وَ أَكَفَّ آلِ اللَّهِ فِي أصفاها (7)
ص: 156
ضَرَبُوا بسیف مُحَمَّدِ أَبْنَائِهِ * * * ضَرَبَ الْغَرَائِبِ عَدْنٍ بَعْدَ ذیادها (1)
طَلَبْتُ ترات الجاهلیة عِنْدَهَا *** وَ شَفَت قدیم الْغِلَّ مِنْ احقادها
زَ عَمَتْ بِأَنَّ الَّذِينَ سَوَّغَ قَتَلَهَا *** أَوْ لَيْسَ هَذَا الدِّينِ عَنْ أجدادها
إِنَّ ألخلافة أَصْبَحْتَ مَرْوِيَّةُ *** عَنِ شُعَبِهَا بَيَاضِهَا وَ سَوَادِهَا (2)
طَمَسَتْ مَنَابِرَ هَا زَمَانُ أُمَيَّةَ *** تنزو ذئابهم عَلَى أعوادِها (3)
هِيَ صَفْوَةَ اللَّهِ الَّتِي أَوْحى لَهَا *** وَ قَضَى أَوَامِرِهِ إِلَى أمجادها
يا يَوْمَ عَاشُورَاءَ كَمْ لَكَ لَوْعَةَ *** تَتَرقص الْأَحْشَاءِ مِنْ إيقادها (4)
ما عُدْتَ إلا عادَ قَلْبی غلّهٌ *** حرّا و لَوْ بالَغْتُ فی إبْرادِها(5)
و همچنان سید رضي را است :
وَ خِرْ لِلْمَوْتِ لاکف يُقَلِّبُهُ *** إِلاَّ بِوَطِىءٍ مِنَ اَلجرْدِ اَلْمَخَاصِيرِ(6)
ظِمَانٌ يُسْلِي نَجِيعٌ أَلِمَوْتِ غَلَّتِهِ *** عَنْ بَارِدٍ مِنَ عُبَابٍ أَلْمَاءُ عَرُورٍ(7)
ص: 157
کأنَّ بیضَ المَواضِی، وَ هیَ تنْهَبُهُ *** نارٌ تَحَکّمُ فی جِسْمٍ مِنَ النّورِ(1)
للهِ مُلْقًی علی الرَّمْضاءِ عضَّ بِهِ *** فمُ الرَّدی بَعد إقْدامٍ و تَشْمِیرِ(2)
تَحْنو علیْهِ الرُّبا طورا و تَسْتُرُه *** عَنِ النّواظِرِ أذیالُ الأعاصِیرِ(3)
تَهابُهُ الوَحْشُ أنْ تَدْنُوا لمَصْرَعِهِ *** وَ قَدْ أقامَ ثلاثاً غیرَ مَقْبُورِ(4)
والنَّقعَ يُسحَبُ مِن أذيالِهِ وَ لَهُ * * * عَلَى الغزالة جَيْبُ غَيْرُ مَزْرُورٍ (5)
وَ كَّلَ يَوْمَ لآِلِ الْمُصْطَفَى قَمَرُ *** يَهْوِي بِوَقْعِ المباضيع المباتير (6)
وَ كُلُّ يَوْمٍ لَهُمْ بَيْضَاءَ صَافِيَةً *** يَشُوبُهَا الدَّهْرِ مِنْ رَنِقُ وَ تَكْدِيرٍ (7)
يا جِدٍّ لَا زَالَ لِي هُمْ يحرّضني *** عَلَى الدُّمُوعَ وَ وَجَدَ غَيْرِ مَقهُورٍ(8)
إِنَّ السُّلُوُّ لَمَحذور عَلَى كبِدي *** وَ مَا السُّلُوُّ عَلَى قَلْبِي بِمَحْظُورٍ (9)
ص: 158
سید محمد مهدي طباطبا ملقب به بحرالعلوم درمرثیه حسين علیه السلام فرماید :
اللَّهُ أَكْبَرُ مَا ذَا الْحَادِثُ الجلل * * * فَقَدْ تَزَلْزَلُ سَهْلِ الْأَرْضِ وَ ألجَبَلُ
مَا هَذِهِ الزفرات الصاعدات أسی *** کأنّها عَنْ لهیب الْقَلْبِ تَشْتَعِلُ (1)
مَا لِلْعُيُونِ عُيُونِ الدَّمْعِ جَارِيَةً *** مِنْهَا تَخُدُّ خدودا وَ هَى تَنهَمِلُ (2)
کأنّ نَفْخِهِ صَوَّرَ الْحَشْرِ قَدْ فَجْأَت *** فَالنَّاسُ سکری ، وَ لَا سکر وَ لَا ثَمِلُ (3)
قَدْ هَلْ عاشور وَ غَمِّ الْهِلَالَ بِهِ * * * کأنّما هُوَ مِنْ شئوم بِهِ زُحَلُ (4)
أُمَّةُ قِيَامِهِ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ اِنْكَسَرَتْ *** سُفُنُ اَلنَّجَاةِ وَ فِيهَا اَلْعِلْمُ وَ الْعَمَلِ
وَ أُرْتِجَتْ الْأَرْضِ وَ السَّبْعُ الشِّدَادِ وَ قد *** أصاب أَهْلِ السَّمَاوَاتِ العلی الْوَجَلُ(5)
وَ اِهْتَزَّ مِنْ دَهْشِ عَرْشِ اَلْجَلِيلُ فَلَوْ *** لاَ اَللَّهُ مَاسِكُهُ أَهْوِي بِهِ اَلْمَيلُ
جَلَّ اَلْإِلَهُ فَلَيْسَ اَلْحُزْنُ بَالِغَهُ *** لَكِنْ قَلْباً حَوَاهُ حُزْنُهُ جَلَلٌ
و نیز سید بحر العلوم گوید :
هذا مُصابُ الذّیَ جِبریُل خادِمُهُ *** ناداهُ فِی المَهْدِ اذ نیطَت ثَمائمُهُ(6)
ص: 159
هذا مُصابُ الشَهیدُ المُسْتضَامَ وَ مَنْ *** فَوقَ السَّمواتِ قَد قامَت ماتِمُهُ(1)
سِبطُ النَّبِیِ اَبِو الاطهارِ والِدُهُ *** الکَرارُ مَولیً اَقامَ الَّذینَ صارِمُهُ
صِنوُ الَزّکِیَ جَنی قَلبِ البَتوُلِ لَهُ *** اُقْسُومَةٌ لَیْسَ فِیها مَن یُقاسِمُهُ(2)
مَطَّهرٌ لَیسَ تَغشَی الرَّیبُ ساحَتَهُ *** وَ کَیفَ یَغشی مِنَ الرَّحمنِ عاصِمُهُ(3)
لَلّهِ طُهُرٌ تَوَلَی اللهُ عِصمَتَهُ *** اَردیهُ رِجسٌ عَظیماتٌ جَرائِمُهُ(4)
للهِ مَجدٌ سَما الاَفلاکَ رَفعَتَهُ *** ماذا العُلی عِندَ ما مادَت دَعائِمُهُ (5)
ضَیفٌ اَلَم بِارَصٍ وِرَدُها شَرَعٌ *** قَضی بِهِا وَ هُوَ ظامِی القَلبُ جائمُهُ(6)
لَهفی عَلَی الالِ صَرُعی فِی الطُفوفِ فَما *** غَیرُ العَلیلِ بِذاکَ الیَومَ سالِمُهُ(7)
حُزنٌ طَویلٌ اَبی اَنْ ینجلی اَبداً *** حَتی یَقومُ بِاَمرِ اللهِ قائِمُهُ
و هم سید بحر العلوم گوید :
کَیفَ الُسُلوِ وَ نارُ القَلبِ تَلهَبُ *** وَ العَینُ خَلْفَ قَذاها دَمعُها سَرِبٌ(8)
لا صَبرَ فی فادِحٍ عَمَت رَویَتَهُ *** حَتی اعتَرَی الکل عنهُ الحُزنُ وَ الوَصَبُ (9)
ص: 160
اَلقی الصُابُ عَلَی الاِسلامِ کَلْکَلَهُ *** فَکُلُ مُنْتَسِبٍ لِلدینِ مُکتَسُبٌ (1)
کَیفَ الغَراءُ وَ جُثمانُ الحُسینَ عَلی *** الرَمْضاءِ عارٍ جَریحٌ بِالثَری تَرِبٌ (2)
وَ الرَاسُ فِی رَاسِ مَیالٍ یُطافِ بُه *** وَ یَقَرَعُ السِنَّ مِنهَ شامِتٌ طَرِبٌ(3)
قائل این مرثیه را فاضل مجلسي نسبت بمردي از تابعین صحابه میدهد :
يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ يَا قتیل ابْنِ زیاد
يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ يَا صَرِيعاً فِي اَلْبَوَادِي
لَوْ رَأَتْ فَاطِمُ بَكَتْ بِدُمُوعٍ كَالْعِهَادِ
لَوْ رَأَتْ فَاطِمُ نَاحَتَ نُوحٍ وَرِقَاءُ بِوَادِي(4)
وَ لَقَامَتْ وَ هِيَ وَلَهَاءُ تَبْكِي وَ تُنَادِي
وَلَدِي سِبْطُ نَبِيٍ قَدْ بِالسُّمْرِ الشِّدَادِ(5)
آهِ مَنْ شَمَّرَ بغی کافر وَ ابْنِ زیاد
لعن اللَّهِ یزیدا وَ ابْنِ حَرْبٍ لَعَنَ عاد
هم أعادی لِرَسُولِ اللَّهِ أَبْنَاءِ أعادی
و لَهُمْ عَاجِلِ خزی وَ عَذَابِ فی التَّنادِ (6)
ص: 161
وَ مِهَادٍ فِي اَلْجَحِيمِ إِنَّهَا شَرِّ مِهَادٍ(1)
خالد بن معدان در مرثیه حسين بن علي علیه السلام گوید :
جاؤا بِرَأْسِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ *** مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْميلا
قَتَلُوکَ عَطشاناً وَ لَم یَتَرَقَبوا *** فی قَتلِکَ التَاوِیلَ وَ التَّنزیِلا
وَ کَاَنَّما بِکَ یَابنَ بِنتَ مُحَمَّدٍ *** قَتَلوا جِهاراً عامِدینَ رَسولاً
وَ یُکَبِّروُنَ بِاَن قُتِلتَ وَ اِنَّما *** قَتَلُو بِکَ التَّکبِیرَ وَ التَّهلِیلا(2)
و فاضل مجلسي این مرثیه را از موسی روایت کردند :
لَهفی عَلَی السِّبطِ و ما نالَهُ *** قَدْ مَاتَ عَطْشَاناً بِكَرْبِ اَلظَّمَا
لَهفی لِمَن نُکِّسَ مِن سَرجِهِ *** لَیسَ مِنَ النّاسِ لَهُ مِن حِما(3)
لَهفی عَلی بَدرِ الهُدی إذ عَلا *** فی رُمحِهِ یَحکیهِ بَدرُ الدُّجی
لَهفی عَلَی النِّسوَةِ إذ برِزَت *** تُساقُ سَوقاً بِالعَنا وَالجَفا(4)
لَهفی عَلی تِلکَ الوُجوهِ الَّتی *** اُبرِزنَ بَعدَ الصَّونِ بَینَ المَلا(5)
لَهفی عَلی ذاکَ العِذارِ الَّذی *** عَلاهُ بِالطَّفِّ تُرابُ العَرا(6)
لَهفی عَلی ذاکَ القِوامِ الَّذی *** احناه بِالطَّفِّ سُیوفُ العِدی(7)
ص: 162
و نیز او راست :
کَم دُموعٍ مَمزوجَةٍ بِالدِّماءِ *** سَکَبَتهَا العُیونُ فی کَربَلاءِ
لَستُ أنساه فی الطُّفوفِ غریبا *** مُفرَداً بَینَ صَحبِهِ بِالعَراءِ
و کَأَنِّی بِهِ و قَد خَرَّ فِی التُّربِ *** صَریعاً مُخَضَّباً بِالدِّماءِ(1)
و کَأَنّی بِهِ و قَد لَحَظَ النِّسوانَ *** یُهتکنَ مِثلَ هَتکِ الإِماءِ(2)
و موسی هم گوید :
جُودِي عَلَى الْحُسَيْنِ يَا عَيْنٍ بانغزاري
جُودِي عَلَى الْغَرِيبِ إِذِ الْبِحَارُ لأيجار (3)
جُودِي عَلَى النِّسَاءِ مَعَ الصَّبِيَّةَ الصِّغَارِ
جُودِي عَلَى الْقَتِيلِ مَطْرُوحُ فِي الْقِفَارِ(4)
أَلَا يَا بُنَيَّ الرَّسُولِ لَقَدْ قُلْ الإصطبار
أَلَا يَا بُنَيَّ الرَّسُولِ خَلَتْ مِنکُمْ الدِّيَارِ
أَلَا يابني الرَّسُولِ فَلَا قرلي قَرارٍ
ص: 163
و نیز او گوید:
لَا عُذْرَ للشيعي يَرْقَى دَمْعَهُ *** وَ دَمِ الْحُسَيْنِ بِكَرْبَلَاءَ أُريقا(1)
يَا يَوْمُ عَاشُورَا لَقَدْ خَلَّفْتَنِي *** مَا عِشْتُ فِي بَحْرِ الْهُمُومِ غَرِيقاً
فِيكَ اُسْتُبِيحَ حَرِيمُ آلِ مُحَمَّدٍ *** وَ تَمَزَّقَتْ أَسْبَابُهُمْ تَمْزِيقاً (2)
ءأذوق رَيَّ الْمَاءِ وَ ابْنَ مُحَمَّدٍ *** لَمْ يَرْوِ حَتَّى لِلْمَنُونِ أذيقا (3)
و نیز او راست :
وَ كُلُّ جُفْنَيٍ بِالسِّهَادِ *** مُذْ عرْسِ الْحَزَنَ فِي فُؤَادِي (4)
نَاعٍ نعا بالطفوف بَدْراً *** أَكْرَمَ بِهِ رایحا وَ غادي (5)
نَعَى حُسَيْناً فَدَتْهُ رُوحِي *** لِمَا أَحَاطَتْ بِهِ الْأَعَادِي
فِي فِتْيَةٍ سَاعَدُوا وَوَاسُوا وَ جاهَدُوا أَعْظَمِ الْجِهَادِ
حَتَّى تفانوا وَ ظِلُّ فَرْداً *** وَ نكّسوه عَنْ الجواد
وجاء شِمْرٍ إِلَيْهِ حَتَّى *** جرّعه الْمَوْتِ وَ هُوَ صَادَ(6)
وَ رَكِبَ الرَّأْسِ فِي سِنَانٍ *** كالبدر يَجْلُو دُجًى السواد(7)
واحتملوا أَهْلِهِ سَبَايَا *** عَلَى مَطَايَا بِلَا مِهَادٍ
ص: 164
و هم موسی راست :
ءَأُنْسِي حُسَيْناً بِالطُّفُوفِ مُجَدَّلاً * * * وَ مَنْ حَوْلَهُ الْأَطْهَارُ كَالْأَنْجُمِ اَلزُّهْرِ(1)
ءأُنْسِي حُسَيْناً يَوْمَ سَيْرَ بِرَأْسِهِ * * * عَلِيُّ اَلرُّمْحَ مِثْلُ اَلْبَدْرِ فِي لَيْلَةُ اَلْبَدْرِ
ءأُنْسِي اَلسَّبَايَا مِنْ بَنَاتِ مُحَمَّدٍ * * * يَهْتِكْنَ مِنْ بَعْدِ اَلصِّيَانَةِ وَ اَلْخَدْرُ.(2)
ابو الفرج بن جوزی فرماید:
احُسَيْنُ وَ الْمَبْعُوثُ جَدِّكَ بِالْهُدَى *** قَسَماً يَكُونُ الْحَقِّ فیه مَسَائِلِي(3)
لَوْ كُنْتُ شَاهِدَ كَرْبَلَاءَ لَبَذَلْتُ فِيَّ *** تَنْفِيسُ كَربك جَهْدٍ بَذَلَ الْبَاذِلُ (4)
وَ سُقِيَتْ حَدِّ السَّيْفَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ *** جَلَلاً وَ حَدُّ اَلسَّمْهَرِيِّ اَلذَّابِلُ (5)
لَكِنَّنِي أُخِّرَتْ عَنْكَ بِشَقوَتي *** فَبَلاَبِلِي بَيْنَ اَلْغَرِيِّ وَ بَابِلَ (6)
إِنْ لَمْ أفز بِالنَّصْرِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ *** فأقلّ مِنْ حَزِنَ وَ دَمْعٍ سَائِلٍ
و نیز او راست :
يَا حُرُّ صَدْرِي يَا لَهِيبَ اَلْحَشَا *** إنهدّ ركني يَا أَخِي وَ الْقَوْا (7)
كُنتَ أخي رُكني وَ لَم يَبقَ لِي *** ذُخْرٌ وَ لاَ رُكْنٌ وَ لاَ مُلْتَجَا
ص: 165
و نیز ابن جوزي راست :
وَ كُنْتُ أَرْجُوكَ فَقَدْ خَابَنِي * * * مَا كُنْتُ أَرْجُوهُ فَخَابَ اَلرَّجَا
أَيَا اِبْنَ أُمِّي لَوْ تَأَمَّلْتَنِي * * * رَأَيْتَ مِنِّي مَا يَسُرُّ اَلْعَدَا(1)
حَلَّ بِأَعْدَائِكَ مَا حَلَّ بِي *** مِنْ أَلَمِ اَلسَّيْرِ وَ ذُلُّ اَلسِّبَا
وَ يَا شَقِيقِي أَنَا أَفْدِيكَ من *** يَوْمِكَ هَذَا وَ أَكُونُ اَلْفِدَا(2)
وَ لاَ هَنَّأَنِي اَلْعَيْشُ يَا سَيِّدِي *** مَا عِشْتُ مِنْ بَعْدِكَ أَوْ أُدْفِنَا(3)
و هم او راست :
يا من رَأَى حَسَناً شلوى لَدَى الْفُرَاتِ *** وَ الرَّأْسَ مِنْهُ عَالَ فِي ذِرْوَةِ الْقَنَاةَ (4)
وَ زَيْنَبُ تُنَادِي قَدْ قَتَلُوا حماتي *** يَا جَد لَوْ تَرَانَا أَسْرَى مهتكات (5)
صاحب عوالم میگوید در بعضي از مؤلفات اصحاب این مرثیه از شیخ خليعي مسطور است:
لِمَ أَبِكَ رُبُعاً للأحبة قَدْ خَلًّا *** وَ عَفَا وَ غَيْرُهُ الْجَدِيدِ وَ أمحَلا (6)
ص: 166
كَلاَّ وَ لاَ كُلِّفْتُ صُحْبِي وَقَة *** فی الدَّارِ إِنْ لِمَ أَشَفَّ صَبّاً علّلا(1)
وَ مَطَارِحُ اَلنَّادِي وَ غِزْلَانٍ النَقا *** وَ الْجَزَعَ لَمْ أَحْفَلَ بِهَا مُتَغَزِّلاً(2)
وَ بَوَاكِرِ اَلْأَظْعَانِ لَمْ أَسْكُبْ *** لَهَا دمعا وَ لَا خَلِّ نآی وَ ترحّلا(3)
لَكِنْ بَكَيْتُ لِفَاطِمٍ وَ لِمَنْعِهَا *** فَدَكاً وَ قَدْ أَتَتِ اَلْخَئُونُ اَلْأَوَّلاَ(4)
إِذْ طَالَبْتُهُ بإرثها فروی لَهَا *** خَبَرَايَنَا فِي اَلْمُحْكَمِ اَلْمُنْزِلاَ(5)
لَهْفِي لَهَا وَ جُفُونَهَا قُرْحِي *** وَ قَدْ حَمَلَتْ مِنِ الْأَحْزَانِ عِبْئاً مُثَقَّلاً (6)
وَ قَدِ اِعْتَدَّتْ مَنْفِيَّةً وَ حَمِيَهَا *** مُتَطَيِّراً بِبُكَائِهَا مُتَثَقِّلاً(7)
تُخْفِي تَفْجَعُهَا وَ تَخْفِضُ صَوْتَهَا *** وَ تَظَلُّ نَادِبَةٌ أَبَاهَا اَلْمُرْسَلاَ(8)
تَبْكِي عَلَيَّ تَكْدِيرُ دَهْرٍ مَا صَفّاً *** مِنْ بَعْدِهِ وَ قَرِيرُ عَيْشٍ مَا حِلّا(9)
ص: 167
لَمْ أُنْسِهَا إِذْ أَقْبَلَتِ فی نِسْوَةً *** مِنْ قَوْمِهَا تَرْوِي مَدَامِعَهَا اَلْمَلاَّ(1)
و تَنَفَّسْتَ صُعُداً وَ نَادَتْ أیّها *** اَلْأَنْصَارِ يَا أَهْلَ اَلْحِمَايَةِ وَ اَلْكَلاَ(2)
أَ تَرَوْنَ يَا نُجِبْ الرِّجَالِ وَ أَنْتُمْ *** أَنْصَارَنَا وحماتنا أَنْ نخذلا(3)
ما لِي وَ مَا لِدْ عِيُّ تَيْمٍ ادَّعَى *** إرثي وَ ضَلَّ مكذبا وَ مُبَدِّلَا(4)
أَعَلَيْهِ قَدْ نَزَّلَ الْكِتابَ مُبِيناً *** حُكْمِ الْفَرَائِضِ أَمْ عَلَيْنَا نزلا
أم خَصَّهُ الْمَبْعُوثُ مِنْهُ بِعِلْمٍ مَا *** أَخْفَاهُ عَنَّا كَيْ نَضِلٌ وَ نَجْهَلاَ
أَمْ أُنْزِلَتْ آيٍ بمنعي إرثه *** قَدْ كَانَ يُخْفِيهَا النَّبِيُّ إِذا تلا(5)
أم كَانَ فِي حُكْمِ النَّبِيِّ وَ شَرَعَهُ *** نَقَصَ فَتَممَهُ الْغَوِيِّ وَ كَمَلًا
أُمُّ كَانَ دِينِي غَيْرِ دِينِ أَبِي فَلَا *** مِيرَاثَ لِي مِنْهُ وَ لَيْسَ لَهُ ولا(6)
قومُوا بِنَصْرِي إِنَّهَا لَغَنيمَةٌ *** لِمَنِ اِغْتَدَى لِي نَاصِراً مُتَكَفِّلاً(7)
واستَعْطِفُوهُ وخَوَّفُوهُ وَ اشْهَدُوا *** ذُلِّي لَهُ وجفاه لِي بَيْنَ المَلا(8)
إِنْ لَجَّ فِي سَخَطِي فَقَدْ عَدَمِ الرِّضَى *** مِنْ ذِي الْجَلَالِ وَ لِلْعِقَابِ تَعَجَلا
أو دَامَ فِي طُغْيَانِهِ فَقَدْ اقْتَنَى *** لَعْناً عَلَى مَرِّ الزَّمَانِ مُطَوَلا(9)
ص: 168
أَيْنَ الْمَوَدَّةِ وَ الْقَرَابَةِ يَا ذَوِي *** الْأَيْمَانِ مَا هذي الْقَطِيعَةَ والقلی(1)
أفهل عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ بِأَنْ تَمْضُوا عَلَى سَنَنِ الْجَبَابِرَةِ الْأُولَى
وتنكبوا نَهْجَ السَّبِيلِ بِقَطْعِ مَا *** أَمَرَ الْإِلَهُ عِبَادِهِ أَنْ تُوصِلا(2)
ولقد أزالَكُمُ الْهَوَى وأحَلكُم *** دارَ الْبَوارِ مِنَ الْجَحِيمِ وأدخلا
وَ لَسَوْفَ يُعَقِّبُ ظَلَمَكُمْ أَنْ تُتْرَكُوا *** وُلْدِي برمضاء الطُّفُوفِ مجدلا(3)
في فِئَةُ مِثْلَ البدور كواملا *** عَرَضَ الْمُحَاقِ بِهَا فاضحَت افلا (4)
وَ أَقْوَمُ مِنْ خَلَلِ اللُّحُودِ حَزينَة *** وَ الْقَوْمُ قَدْ نَزَلَتْ بِهِمْ غَيْرَ البلاء(5)
و يُرَوِّعُنِي نُقَطَ الْقَنِيِّ بِجُسُومِهِمْ *** و يَسُوءُنِي شَكْلُ اَلسُّيُوفِ عَلَى اَلطَّلَى(6)
فَأقبَلَ النَّحرُ الخَضيبُ وَأمسَحَ *** الوَجهَ اَلتَّرِيبُ مُضَمَخاً وَ مُرَمَّلاً(7)
و يَقومُ سَيِّدُنا النَّبِيُّ وَ رَهطُهُ *** مُتَلَهِّفاً مُتَأَسِّفاً مُتَقَلْقِلاً(8)
فَيَرَى الْغَرِيبِ الْمُسْتَضَامُ النازح *** الْأَوْطَانَ مُلْقًى فِي الثَّرَى مَا غَسْلًا(9)
ص: 169
وَ تَقُومُ آسَيْتَ وَ تَأْتِي مَرْيَمَ *** يَبْكِينَ مِنْ كَرْبِي بعرصة كربلاء
ويطفن حَوْلِي نادبات الْجِنِّ إِشْفَاقاً *** عَلِيِّ يفضن دمعا مُسْبِلًا
وَ تَضِجُّ أَمْلَاكِ السَّمَاءِ لعبرتي *** وَ تَعِجُّ بالشكوى إِلَى رَبِّ العُلى(1)
و أرى بَناتِي يَشْتَكِينَ حَواسِرا *** نَهْبٍ المعاجر وَالِهَاتُ ثكلا(2)
وأرى إِمَامِ الْعَصْرِ بَعْدَ أَبِيهِ فِي *** صَفَدُ اَلْحَدِيدِ مُغَلَّلاً وَ مُعَلَّلاً(3)
وَ أَرَى كَرِيمُ موملي فِي ذابل *** كَالْبَدْرِ فِي ظُلَمِ اَلدَّيَاجِي يَجْتَلِي(4)
يُهدى إِلَى الرِّجْسَ اللَّعِينِ فَيَشتَفي *** مِنْهُ فواد بالحُقُود قَدْ امتَلا(5)
وَ يَظَلَّ يُقْرَعُ مِنْهُ ثَغْراً طَالَ مَا *** قَدَماً ترشفه النَّبِيِّ وقبلا(6)
ومضلل أَضْحًى يُوَطِّئُ عُذْرَهُ *** وَ يَقُولُ وَ هُوَ مِنَ الْبَصِيرَةَ قَدْ خلا(7)
لو لَمْ يُحْرَمِ أَحْمَدَ مِيرَاثُهُ *** لَمْ يَمْنَعُوهُ أَهْلِهِ و تأولا(8)
فَأَجَبْتُهُ إِصْرَ بِقَلْبِكَ أَمْ قذی *** فِي الْعَيْنِ مِنْكَ عِدَتُكَ تَبْصِرَةِ الجَلا (9)
ص: 170
أوَلَيسَ أَعْطَاهَا ابْنَ خَطَّابٍ لحيدرة *** الرِّضَا مُسْتَعْتَباً مُتَنَصِّلاً(1)
أتراه حُلَلِ مَا رَآهُ مُحْرِماً *** أَمْ ذَاكَ حَرَّمَ مَا رَآهُ مُحللا(2)
يا رَاكِباً تَطْوِي اَلْمَهَامَةُ عِيسُهُ *** طَيِّ الرِّدَا وَ تَجُوبُ أَجْوَازِ الفَلا(3)
عُرِجَ بأكناف الْغَرِيِّ مَبْلَغاً *** شَوْقِي وَ نَادِ بِهَا الْإِمَامُ الأفضلا
و من الْعَجِيبِ تشوقي لمزار مَنْ *** لَمْ يَتَّخِذْ إِلَّا فَوُدِيَ منزلا
فاحبس وَ قُلْ يَا خَيْرَ مَنْ وَ طِئَ الثَّرَى *** وَ أَعَزَّهُمْ جَاراً وَ أَعْذَبُ مَنْهَلًا(4)
لَوْ شِئْتَ قُمْتَ بِنَصْرِ بَضْعَةُ أَحْمَدَ الْهَادِي *** بِعَقْدٍ عَزِيمَةُ لَنْ تحللا(5)
و رميت أَعْدَاءِ الرَّسُولِ بِجَمْرَةِ *** مِنْ حَدِّ سَيْفِكَ حَرُّهَا لَا يُصطلى(6)
لكن صَبَرْتَ لِأَنَّ تُقَامُ عَلَيْهِمْ *** حِجَجِ الْإِلَهِ وَ لَنْ تَرَى أَنَّ تَعجَلا
كَيْلًا يَقُولُوا إِنْ عَجَّلْتَ عَلَيْهِمْ *** كُنَّا نراجع أَمَرَنَا لَوْ أمهلا(7)
مولاي يَا جُنُبُ الْإِلَهِ وَ عَيْنِهِ *** يَا ذَا الْمَنَاقِبِ وَ الْمَرَاتِبِ وَ الْعُلَا
ص: 171
إحياو الْعَظْمَ الرميم وَ رَدُّكَ *** الشَّمْسُ الْمُنِيرَةُ وَ الدُّجَى قَدْ أسبلا
وخضوعها لَكَ فِي الْخَطَّابِ وَ قَوْلِهَا *** يَا قَادِراً يَا قَاهِراً يَا أولا
و كلام أَصْحَابِ الرَّقِيمِ وَ رَدَّهُمْ *** مِنْكَ السَّلَامُ وَ مَا اسْتَنَارَ وَ مَا انْجَلَى
وَ حَدِيثُ سَلْمَانَ وَ نُصْرَتَهُ عَلَى *** أَسَدِ الْفُرَاتِ وَ عَلِمَ مَا قَدْ أشكلا
لايستفز ذَوِي النُّهَى وَ يُقَلُّ مِنَ *** أَنْ يرتضى وَ يُجِلُّ مِنْ أَنْ يذهلا(1)
أخذ الْإِلَهُ لَكَ الْعُهُودِ عَلَى الْوَرَى *** فِي الذَّرِّ لَمَّا أَنْ بَرّاً وَ بِكَ ابْتَلَا(2)
فِي يَوْمٍ قَالَ لَهُمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ *** وَ عَلِيِّ مَوْلَاكُمْ مَعاً قَالُوا بَلى
قسما بوردي مِنْ حِيَاضِ معارفي *** وَ بِشُرْبِيِ اَلْعَذْبِ اَلرَّحِيقِ اَلسَّلْسَلاَ(3)
و من اسْتَجارَكَ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ *** وَ دَعَی بِحَقِّكَ ضارعا مُتَوَسِّلًا (4)
لَوْ قُلْتَ إِنَّكَ رَبُّ كُلِّ فَضِيلَةٍ *** مَا كُنْتُ فِيمَا قُلْتُهُ مُتَنَحلا(5)
أو بَحْتٍ بالخطر الَّذِي أَعْطَاكَ رَبِّ *** الْعَرْشِ كادوني وَ قَالُوا قَدْ غَلَا(6)
ص: 172
فَإِلَيْكَ مِنْ تَقْصِيرٍ عَبْدُكَ عُذْرَهُ *** فَكَثِيرُ مَا أُنْهِي يَرَاهُ مُقللا(1)
بل كَيْفَ يُبْلَغَ كُنْهُ وَصْفَكَ قَائِلٍ *** وَ اللَّهِ فِي علياك أَبْلِغْ مِقولا(2)
و نفائس الْقُرْآنِ فِيكَ تَنَزَّلَتْ *** وَ بِكَ اِغْتَدَى مُتَحَلِّياً مُتَجَمِّلاً(3)
فَاستَجلِها بِكْراً فَأَنْتَ مليكها *** وَ عَلَى سِوَاكٍ تُجِلَّ مِنْ أَنْ تُجتلى(4)
و لئن بَقِيَّةَ لأنظمن قلائدا *** يَنْسَى تَرْصَعُهَا النِّظَامِ الأولا(5)
شهد الْإِلَهُ بأنني مُتَبَرِّیءٌ *** مِنْ حبتر وَ مَنْ الدلام وَ نَعثَلا(6)
وَ بَرَاءَةً الخلعي مِنْ عَصَبِ الْخَنَا *** تُبْنَى عَلَى أَنْ البرا أَصْلِ الولا(7)
در منتخب طريحي و کتاب عوالم این قصیده را در مرثیه حسين علیه السلام نسبت بابن حماد دادند :
أَ هِجْرَت یا ذَاتَ الْجَمَّالِ دلالا *** وَ جَعَلْتُ جِسْمِي لِلصُدُودِ خَبالاً(8)
ص: 173
وَ سَقَیتنی کأس الْفِرَاقَ مَرارة *** وَ مُنِعَتِ عذُبَّ رِضَا بَكَ اَلسِّلْسَالاَ(1)
أَسَفاً كَمَا مَنَعُوا اَلْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاَ *** مَاءَاَلْفُرَاتِ وَ أَوْسِعُوهُ خَبَالاً(2)
وَ سَقَوْهُ أَظْرَافَ اَلاِسْنِهِ وَ الْقَنَا *** وَ يَزِيدُ يَشْرَبُ فِي الْقُصُورِ زُلَالًا(3)
لَمْ أَنْسَ مولای الحُسین بکربلا *** ملقیً طریحا بِالدِّمَاءِ رمالا(4)
وَاحسَرَتا كَم يَستَغيثُ بِجِدِّهِ *** وَ الشِّمْرِ مِنْهُ یقطع الاوصالا(5)
وَ يَقُولُ يَا جَدَّاهْ لَيْتَكَ حَاضِرُ *** فَعَساکَ تَمْنَعُ دُونَنَا الأنذالا(6)
وَ يَقولُ لِلشّمرِ اللَّعينِ وَ قَد عَلاَ *** صَدْراً يُرَبِّي فِي تَقِيٍ وَ دلالا(7)
یا شِمْرٍ تَقْتُلْنِي بِغَيْرِ جِنَايَهْ *** حَقّاً سَتُجْزِي فِي اَلْجَحِيمِ نَكَالاً(8)
وَ اِجْتَزَّ بِالْعَضْبِ اَلْمُهَنَّدِ رَأْسَهُ *** ظُلْماً وَ هَزَّ بِرَأْسِهِ اَلْعَسَالاَ(9)
وَ عَلَا بِهِ فَوْقَ السِّنَانِ وَ کبرّوا *** لِلَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ وَ تعالی
ص: 174
فَازَ تجت السَّبْعِ الطباق وَ أَظْلَمَتْ *** وَ تَزَلْزَلَتِ لِمُصَابِهِ زلزالا(1)
و بکین أَطْبَاقِ السَّمَاءِ وَ أَمْطَرَتْ *** أَسَفاً لمصرعه دَماً قَدْ سالا
يَا وَيْلَكُمْ أتکبّرون لِفَقْدِ مِنْ *** قَتَلُوا بِهِ التَّكبيرُ وَالتَّهليلا
تَرَكُوهُ شِلْواً فِي اَلْفَلاَهِ وَ صُيِّرُوا لِلْخَيْلِ فِي جَسَدِ اَلْحُسَيْنِ مَجالا(2)
و لَقَدْ عَجِبْتُ مِنِ الْإِلَهِ وَ حِلْمُهُ *** فی الْحَالِ جَلَّ جَلَالُهُ وَ تَعالی
کَفروا فَلَمْ یَخسف بِهِمْ أرضا بِما *** فَعَلُوا وَ أَمْهِلْهُمْ بِهِ إمهالا
وَعْداً الْحَصَانُ مِنْ الوقعیه عاریا *** ینعی الحسین وَ قَدْ مضی إجفالا(3)
متوجّها نحوالخیام مخضّبا *** بِدَمِ الحسین وَ سَرْجُهُ قَدْ مالا
و تَقُولُ زینب یا سکینه قداتی *** فَرَسِ اَلْحُسَيْنِ فَانْظُرِي ذَا اَلْحَالاَ
قَاتَتْ سِكينُهُ عَايَنْتُهُ مُحَمْحِماً *** مُلْقِيَ اَلْعِنَانِ فَأَعْوَلْتُ اِعْوَالاً(4)
فَبَكَتْ وَ قَالَتْ وَا شِمَاتُهُ *** قَتِلُواالحُسَيْنَ وَأيتِمُوا الاطْفالا
يَا عَمَّتَا جَاءَالْحَصَّانُ مُخَضَّباً *** بِدَمِ الشهید وَ دَمْعَهُ قَدْ سالا
لمّا سَمِعْنَ الطَّاهِرَاتُ سکینه *** تُنْعِي اَلْحُسَيْنَ وَ تُظْهِرُ اَلاِعْوَالاَ
أَ بَرْزَنُ مِنْ وَسَطِ الْخُدُورِ صوارخا *** یندبن سِبْطِ مُحَمَّدٍ المفضالا
و لَطَمْنَ مِنْهُنَّ الْخُدُودُ وَ کَشفت *** مِنْهَا الْوُجُوهِ وَ أَعْلَنْتُ إعوالا
ص: 175
وَ خشمن مِنْهُنَّ الْوُجُوهِ لِفَقْدِ مِنْ *** نادی مُنَادٍ فی السَّمَاءِ وَ قالا(1)
قتل الامام بْنِ الامام بکربلا *** ظُلْماً وَ قاسی مِنْهُمْ الاهوالا(2)
و تَقُولُ یا جدّاه نَسْلُ امیه *** قَتَلُوا الحسین وَ ذَبَحُوا الاطفالا
یا جَدُّنَا فَعَلُوا عُلُوجُ امیه *** فِعْلًا شَنِيعاً يَدْهَشُ اَلاِفْعَالاَ(3)
یا جَدُّنَا هَذَا اَلْحُسَيْنُ بِكَرْبَلاَ *** قَدْ بَضَعُوهُ اُسْنُهُ وَ نِصَالاً(4)
مُلْقِي عَلَيَّ شَاطِيَ اَلْفُرَاتِ مُجَدَّلاً *** فِي اَلْغَاضِرِيهِ لِلْوَرِيِّ أَمْثَالاً(5)
ثُمَّ اِسْتَبَاحُوا فِي اَلطُّفُوفِ حَرِيمُهُ *** نَهَبَوالسِّراهُ وَ قَوّضُوا الاحْمالا(6)
وَ غَدَوْا بِزَيْنِ اَلْعَابِدِينَ مُكَتَّفاً *** فَوْقَ اَلْمَطِيِّهِ يَشْتَكِي اَلاَهْوَالاَ(7)
يَبْكِي أَبَاهُ بِعِبْرِهِ مَسْفُوحَهُ *** أَسَرُّوهُ مُضنا لایطیق نزالا(8)
و أَتَوْا بِهِ نَحْواً الخیام وَ أُمِّهِ *** تَبْكِي وَ تَسْحَبُ خَلْفَهُ اَلْأَذْيَالاَ
وَ تَقُولُ لیت الْمَوْتِ جَاءَ وَ لَمْ أری *** هذی الْفِعَالُ وَ أَنْظُرُ الأنذالا
لَوْ كَانَ وَالِدُهُ عَلِيٌ اَلْمُرْتَضِي *** حَيّاً لَجَدَلٌ دو نَهُ اَلاِبْطَالاَ
ص: 176
وَلْفَرَ جَيْشُ الْمَارِقِينَ هَزِيمُهُ *** مِنْ سَيْفُهُ لَايَسْتَطِيعُ قِتَالًاً
يا وَيْلَكُم فَسَتَسحَبونَ أذلَّهُ *** و سَتَحمِلونَ بِفِعْلِكُمْ أَثْقَالاً
فعلی بْنِ سَعْدٍ والّلعین عُبَیده *** لَعَنَ تَجَدُّدِ لَا یَزُولَ زَوالا
وَ علی مُحَمَّدٍ ثُمَّ آلِ مُحَمَّدٍ *** رَوْحُ وَ رَیحان یَدُومُ مَقالا(1)
وَ عَلَیهُم صَلی المُهَیمنُ مَا حَدّاً *** فی البَیدِ رُکبان تَسیرُ عِجالا(2)
فَمَتی تَعُودَ لَالِ احْمَدِ دَولَة *** وَ نَری لمُلکِ الظالِمینََ زَوالا(3)
یا آلِ احْمَدِ أَنْتُمْ سُفُنِ النجا *** وَ أَنَا وَ حَقّکُم لَکم أتوالا(4)
ارجُوکُمُ لی فی الْمَعَادِ ذَریعَةً *** وَ بِکُم أفُوزُ وَ أَبْلَغَ الآمالا
فلأتتم حِجَجِ الْإِلَهُ عَلیَ الوَاری *** مَنْ لَمْ یَقُل مَا قُلْتَ قَالَ مُحالا(5)
وَ اللَّهُ أَنْزَلَ هَلْ أتی فی مَدحِکم *** وَ النَّمْلِ وَ الْحُجُرَاتِ وَ الَّانفالا
والمُرتَقی مِنْ فَوْقِ مَنکِب أَحْمَدَ *** مِنکُمْ وَ لَو رامَ السَّمَاءِ لَنالا(6)
و علیکم نَزَلَ الکِتابُ مُفَصَّلًا *** وَ اللَّهَ أَنْزَلَهُ لَکُم اِنزالا
ص: 177
نَصَّ بِإِذْنِ اللَّهُ لَا مِنْ نَفْسِهِ *** ذوالعَرش نَصَّ بِهِ لَکُم إفضالا(1)
فتکلّم الْمُخْتَارِ لَمَّا جَائهُ *** مِنْ رَبِّهِ جَبریلُهُم أرسالا
اذ قَالَ هَذَا وارِثی وَ خَلیفَتی *** فی امتی فَتَسَمَّعُوا مَا قالا(2)
أفدیکُمُ آلِ النَبی بمُهجَتي *** وَ أبي وَ أَبَذَلَ فیکُمُ الاموالا(3)
وَ أَنَّا ابْنُ حَمَّادٍ ولیّکم الذی *** لَمْ یرض غیرکم وَ لَمْ یتوالا
أصبحت مُعْتَصِماً بِحَبْلِ ولائکم *** جِدّاً وَ انَّ قَصَّرَ الزَّمَانِ و طالا(4)
و أَنَا الذی أهوا کُمُ یا سادَتي *** أَرْجُو بذاک عنایه وَ نَوَالًا(5)
بَعْدَ الصَلوه عَلیَ النَبی مُحَمَّدِ *** ما غرّد القُمری وَ أرخَی البالا(6)
ابو منصور بن على القطيفي المعروف بالقطان كويد :
يا أَيُّهَا الْمَنْزِلِ المَحُولُ *** غاثك مُستَخفر هَطُولُ(7)
أورى عَلَيْكَ الزَّمَانِ لِمَا *** شَجاكَ مِنْ أَهْلِهِ الرَّحِيلَ(8)
لَا تغترر بِالزَّمَانِ وَ اعْلَمْ *** أَنَّ يَدَ الدَّهْرِ تستطيل
ص: 178
فَإِنْ آجَالَنَا قَصَّارٍ *** فِيهِ وَ آما لَنَا تَطُولُ
تَفْنَى اللَّيَالِي وَ لَيْسَ يَفْنَى *** شَوْقِي وَ لَا حسرتي تَزُولُ
لا صَاحِبُ مُنْصِفُ فأسلو *** بِهِ وَ لَا حَافِظَ وُصُولِ(1)
وَ كَيْفَ أَبْقَى بِلَا صَدِيقٍ *** بَاطِنِهِ بَاطِنِ جميل
يكون فِي الْبُعْدِ وَ التداني *** يَقُولُ مِثْلَ الَّذِي أقولُ(2)
هيهات قُلِ الْوَفَاءُ فِيهِمْ *** فَلَا حَمِيمٍ وَ لا وُصُولِ
يا قَوْمِ مَا بَالُنَا جفينا *** فَلَا كِتَابُ وَ لَا رسول(3)
لو وَجَدُوا بَعْضَ مَا وَجَدْنَا *** لكاتبونا وَ لَمْ يَحُولُ
لكن خَانُوا وَ لَمْ يجَوُدُوا *** لَنَا بُوَصل وَ لَمْ يَنيلوُا
قَلْبِي قريح بِهِ كُلُومِ *** أَفْتَنَهُ طَرْفُكَ النَجيلُ(4)
أنحل جِسْمِي هَوَاكَ حَتَّى *** كَأَنَّهُ خَصرُكَ النَحيلُ(5)
يا قَاتِلِي بالصُدُودِ رِفْقاً *** بِبَهجَة شَفَها غَلِيلَ(6)
ص: 179
غُصنٌ مِنَ البانِ حَیثُ مالَت *** ریحُ الخزامی بِهِ یَمیلُ(1)
یَسطو عَلَینا بغنج لَحظِ *** کَأَنَّهُ مُرهَفٌ صَقیلُ(2)
کَما سَطَت بِالحُسَینِ قَومٌ *** أراذِلٌ ما لَهُم اصولُ(3)
یا أهلَ کُوفانَ کم غَدَرتُم *** بِنا و لِم أنتُمُ نُکولُ(4)
أنتُم کَتَبتُم إلَیَّ کُتبا *** و فی طَوِیّاتِها ذُحولُ(5)
فَراقِبُوا اللّهَ فی جنای *** فیهِ لَنا صِبیَةٌ غُفولُ(6)
وَ اُمُّ کُلثومَ قَد تُنادی *** لَيْسَ اَلَّذِي حَلَّ بِي قَلِيلٌ
تَقولُ لَمّا رَأَتهُ خلواً *** قَد خَسَفَت صَدرَهُ الخُیولُ(7)
جَاشَتْ بِشَطِّ الْفُرَاتِ تَدْعُوَ *** مَا فَعَلَ السَید القَتیلُ(8)
أینَ الَّذی حینَ أرضَعوهُ *** ناغاهُ فی المَهدِ جَبرَئیلُ(9)
ص: 180
أَيْنَ اَلَّذِي حِينَ غَمَدُوهُ *** قَبْلَهُ احْمَدِ الرَّسُولِ(1)
أین الذی جَدِّهِ النبی * * * وَ أُمِّهِ فاطم البَتُولُ
أنا أَبُو مَنْصُورِ لی لِسَانُ * * * عَلی ذَوِی النُّصُبِ یَستَطیلُ(2)
ما الرَّفْضِ دینی وَ لَا اعتقادی * * * وَ لَسْتُ عَنْ مَذهَبی أَحْوَلَ .(3)
و دیگر در کتاب عوالم مسطور است که : عبد السلام بن محمد القزويني ثم البغدادی ، ابو العلاي معری را گفت : آیا در مصائب اهل بیت مصطفی شعري گفته باشی , همانا شعرای قزوین شعر ها گفته اند، چنانکه شعرای تنوح نتوانند گفت. معری گفت : آن کدام است ؟ این شعر بگفت :
رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ ووَصِیِّه *** لِلْمُسلمینَ، عَلی قَناهٍ یُرْفَعُ
وَالْمُسلِمُونَ بِمَنظَرٍ و بِمَسْمَعٍ *** لا جازِعٌ مِنْهُمْ وَلا مُتَوَجِّعٌ
اَیْقَظْتَ اَجْفاناً وَ کُنْتَ لَها کَریً *** وَ اَنَمْتَ عَیْناً لَمْ تَکُنْ بِکَ تَهْجَعُ(4)
کَحَلَتْ بِمَنْظَرِکَ الْعُیُونُ عِمایَهً *** وَ اَصَمَّ رُزْؤُکَ کُلَّ اُذْنٍ تَسْمَعُ(5)
ص: 181
ما رَوْضَهٌ إلاّ تَمَنَّتْ اَنَّها *** لکَ مَضْجَعٌ وَ لِخَطِّ قَبْرِکَ مَوضِعٌ(1)
ابو العلاء معری در پاسخ او گفت : که من گفته ام :
مَسَحَ اَلرَّسُولُ جَبِینَهُ *** فَلَهُ بَرِیقٌ فِی اَلْخُدُودِ
أَبَوَاهُ مِنْ عَلْیَا قُرَیْشٍ *** وَ جَدُّهُ خَیْرُ اَلْجُدُودِ(2)
و نیز كافي الكفاة صاحب بن عباد فرماید :
عَینُ جُودی عَلَی الشهید القَتیلِ *** وَ آترُکِی الخَدَّ کَالمَحیلِ المَحیلِ(3)
كَيْفَ يَشْفِي الْبُكَاءِ فِي قَتَلَ *** مَوْلَايَ إِمَامُ التَّنْزِيلَ وَ التَّأْوِيلِ(4)
وَ لَوْ أَنَّ الْبِحَارُ صَارَتْ دُمُوعي *** ما كفتني لِمُسْلِمٍ بْنِ عَقِيلٍ
قاتِلُوا اللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ مَوْلَاهُمْ *** عَلِيّاً إِذْ قاتِلُوا ابْنِ الرَّسُولِ
صَرعُوا حَوْلَهُ كَوَاكِبِ دَجْنٍ *** قَتَلُوا حَوْلَهُ ضَراغِمَ خَيْلُ(5)
إِخْوَةً كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ لَيْثُ *** عَرين وَحَّدَ سَيْفِ صقيل(6)
أوسعوهم ضَرْباً وَ طَعْناً و نَحرا *** وَ انْتِهَاباً يَا ضَلَّة مِنْ سَبِيلٍ
وَ الْحُسَيْنِ الْمَمْنُوعِ شَرْبَةِ مَاءٍ *** بَيْنَ حُرُّ الظَّبْيِ وَحَرِ الغَليل(7)
ص: 182
مثكلا بِابْنِهِ وَ قَدْ ضَمَّهُ *** وَ هُوَ غَرِيقُ مِنَ الدِّمَاءِ الهمول(1)
فجعوه مِنْ بَعْدِهِ برضيع *** هل سَمِعْتُمْ بمرضع مَقْتُولُ
ثُمَّ لَمْ يشفهم سِوَى قَتَلَ نَفْسٍ *** هِيَ نَفْسُ التَّكْبِيرُ وَ التَّهْلِيلُ
هِيَ نَفْسُ الْحُسَيْنِ نَفْسٍ رَسُولُ *** اللَّهِ نَفْسِ الْوَصِيُّ نَفْسِ الْبَتُولِ
ذَبَحُوهُ ذَبَحَ الْأَضَاحِيِّ فَيَا قَلْبِ *** تَصَدَّعَ عَلَى الْعَزِيزِ الذَّلِيلِ(2)
وَطِّئُوا جِسْمِهِ وَ قَدْ قَطَعُوهُ *** وَيْلَهُمْ مِنْ عِقَابِ يَوْمَ و بيل(3)
أَخَذُوا رَأْسَهُ وَ قَدْ بضعوه *** إِنْ سَعْيُ الْكُفَّارِ فِي تَضْلِيلٍ(4)
نَصَبُوهُ عَلَى الْقَنَا فدمائي *** لَا دُمُوعِي تَسِيلُ كُلِّ مَسِيلٍ
وَاستَباحُوا بَنَاتِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ *** لَمَّا صَرَخْنَ حَوْلَ الْقَتِيلِ
حَملوُهُنَ قَدْ كُشِفنَ عَلَى الْأَقْتَابَ *** سَبْياً بالعُنفِ التَّهْوِيلَ(5)
يَا لِكُرَبِ بِكَرْبَلَاءَ عَظِيمُ *** وَ لِرزء عَلَى النَّبِيِّ ثَقِيلُ
كَمْ بَكَى جَبْرَئِيلُ مِمَّا دَهاهُ *** فِي بَنِيهِ صَلُّوا عَلَى جَبْرَئِيلَ(6)
سَوْفَ تَأْتِي الزَّهْرَاءِ تَلْتَمِسَ *** الْحَكَمِ إِذْ حَانَ مَحشَرُ التَعديلِ(7)
وَ أَبُوهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنَوْهَا *** حَوْلَهَا وَ الْخِصامِ غَيْرُ قَلِيلُ
ص: 183
وَ تُنَادِي يَا رَبِّ ذَبَحَ أَوْلَادِي *** لِمَاذَا وَ أَنْتَ خَيْرُ مديل(1)
فَيُنَادِي بِمَالِكَ أَلْهَبَ النَّارِ *** وَ أَجَّجَ وَ خُذْ بِأَهْلِ الْغُلُولُ(2)
يَا بُنَيَّ الْمُصْطَفَى بَكَيْتَ وَ أَبْكَيْتَ *** وَ نَفْسِي لَمْ تَأْتِ بَعْدَ بسولَ(3)
ليْتَ رُوحِي ذَابَتْ دُمُوعاً فأبكي *** لِلَّذِي نالكم مِنْ التذليل
فولائي لَكُمْ عتادي وَ زَادِي *** يَوْمَ أَلْقَاكُمْ عَلَى سَلْسَبِيلَ(4)
لِي فِيكُمْ مَدَائِحِ و مراث *** حَفِظْتَ حَفِظَ مُحْكَمُ التَّنْزِيلِ
قَدْ كَفَاهَا فِي الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ فَخْراً *** أَنْ يَقُولُوا هِيَ مِنْ قِيلَ اسمعيل
وَ مَتَى كَادَنِي النَّوَاصِبِ فِيكُمْ *** حَسْبِيَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ وَكِيلُ
و نیز صاحب بن عباد فرماید :
هُمْ وَ كَدُّوا أَمَرَ الدَّعِيُّ *** يَزِيدَ ملفوظ السِّفَاحِ(5)
سَطوا عَلَى رُوحَ الْحُسَيْنِ *** وَ أَهْلَهُ جَمِّ الجماح(6)
صرعوهم قَتَلُوهُمْ نحرو *** هم نَحَرَ الْأَضَاحِيِّ
ص: 184
يَا دَمْعٍ حَيَّ عَلَى انسجام *** ثُمَّ حَيَّ عَلَى انسفاح(1)
فِي أَهْلِ حَيَّ عَلَى الصَّلَوةِ *** وَ أَهْلِ حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ
يَحْمِيَ يَزِيدَ نِسَائهُ *** بَيْنَ النَضائِدِ والوِشاح(2)
وَ بَنَاتِ أَحْمَدَ قَدْ كُشفنَ *** عَلَى حَرِيمِ مُستَباح
لَيْتَ النَّوَائِحَ مَا سَكَتنَ *** عَنِ النِّيَاحَةِ وَ الصِّيَاحِ
يَا سَادَتِي لَكُمْ و دادي *** وَ هُوَ دَاعِيَةُ امتِداحي(3)
وَ بِذِكْرِ فَضْلُكُمْ اغتباقي *** كُلِّ يَوْمٍ واصطِباحي(4)
لَزِمَ ابْنِ عَبَّادٍ ولاكم *** الصَّرِيحِ بِلَا بَراح(5)
نتيجة الاشراف المعظم و مقتدانا المفخم على بن ابى الحسن المدعو بالرضا در مرثیه سیدالشهدا علیه السلام کوید:
يا فاطم الطُّهْرَ قَوْمِي غَيْرِ قَائِمَةً *** فِي جَحْفَلٍ مِنْ نِسَاءِ هاشميات
بلطم خَدَّ و تشقيق الْجُيُوبَ *** وَ تَحسير الشُّعُورَ وَ نُوحٍ الأعجَمياتِ(6)
وَ نَحْنُ مِثْلَ حَمَامَاتُ مُطَوَّقَةٍ *** عَلَى الْقَتِيلِ بِأَرْضِ الغاضِريات
ص: 185
مَقْطَعِ الشاو مَذْبُوحُ القفاء وَ *** مَشْقُوقَ الرِّدَاءَ بِحَدٍّ السَمهرِيات(1)
فانظرن وَجْهِ تُرَابِ الْطُفْ مِنْ دَمِهِ *** مُخَطَطاً كَبُروُدِ الحَمِياتِ
يا لَيْتَ صُمْ صَماخي قَبْلَ أَنْ قَرْعَت *** أُذُنِي بِسَبْيٍ بَنَاتِ فاطِمياتٍ(2)
مُكَشَّفَاتٌ عَلَى اَلْأَقْتَابِ حَاسِرَةٌ *** مَصْفُودَةٌ بِجُسُومِ عَبْهَرِيَّاتٍ(3)
علي بن أبي الحسن این اشعار را از عقبة بن عمر والسهمي چنانکه رقم شد بانتحال واقتباس آورد(4):
اذا إغبرّت الْآفاقِ وَ احْمَرَّتْ السَما *** وَ زَعزَعَتِ الدُّنْيَا فَأَظْلَمَ نُورُهَا
وَقَفْتَ عَلَى أَرْضِ الطُّفُوفِ بِدَمْعَةٍ *** يُساعِدُني مِنْ مُقلتيّ غَزيرُها
فَبَكَيْتُ جِسْماً بِالْعَراءِ مُرَمَّلًا *** تَمُرُّ عَلَيْهِ الْعَاصِفَاتِ و مورها
وَ بَكَيْتُ أجساما عُرَاةً دَمِيَة *** مَطْهَرَةُ طَافَتْ عَلَيْهِ قُبُورِهَا
فَأَسْعِدْنِي شَجْوَي وَ حُزْنِي وَ لَوْعَتِي *** وَ أَغْوَرُ عَيْنِي دَمَّعَهَا وَ زَفِيرَهَا
سَلاَمٌ عَلَى تِلْكَ اَلْقُبُورِ بِكَرْبَلاَ *** فَتَسْلِيمُهَا حَقٌ عَلَى مَنْ يَزُورُهَا
أَخُصَّ بِهِ أَرْضاً إِذَا قُمْتَ عِنْدَهَا *** يَفُوحُ عَلَيْكَ مَسْكُهَا وَ عَبِيرُهَا
ص: 186
و نیز او میفرماید :
لا أَضْحَكَ اللَّهُ سِنّاً لَا يَعَضَّ عَلَى ** شلى الْيَدَيْنِ لفرط الْحُزْنِ وَ الْأَسَفَ(1)
عَلَى مَصَائِبِ أَوْلَادُ الرَّسُولُ وَ مَا *** جَرَى عَلَيْهِمْ مِنِ الْعُدْوَانِ وَ الْعَسْفِ(2)
لَا أَشْرَقَتْ شَمْسٍ يَوْمَ صَارَ لَيْلَتِهِ *** بُدُورَ آلِ رَسُولِ اللَّهِ فِي خَسَفَ
لَا أقمرت لَيْلَةَ صَارَتْ صَبِيحَتِهَا *** شُمُوسُ آلِ رَسُولِ اللَّهِ فِي كَسَفَ
وَ لَا بَكَتْ عَيْنُ مِنْ فَاضَتْ مَدَامِعُهُ *** فِي طَرْفَهُ ثُمَّ سَالَتْ مِنْهُ فِي الطُّرَفِ(3)
يا عَيْنٍ جُودِي غزير الدَّمْعَ مِنْ سَرَفٍ *** جَرَى عَلَيْهِمْ فَمَا بِالدَّمْعِ مِنْ سرف(4)
نفسي فدا أَنْفُسٍ صَارَتْ نُفُوسُهُمْ *** غَدَاةٍ طُفْ رَهِينُ الْقَتْلِ وَ التَّلَفِ
کمیت شاعر در این مراثي ، شهدای بنی فاطمه را تواند شد که بشار گرفته است ، و اگر نه شهیدان بني هاشم از سی تن افزونند ، چنانکه مرقوم شد :
أَضْحَكَنِي الدَّهْرِ وَ أَبْكَانِي *** وَ الدَّهْرِ ذُو صَرْفُ وَ أَلْوَانٍ
لِتِسْعَةِ بالطف قَدْ غودروا *** صَارُوا جَمِيعاً رَهَنَ أَكْفَانُ(5)
ص: 187
وَ سِتَّةً لَا يتجازى بِهِمْ *** بَنُو عَقِيلٍ خَيْرُ فَرَسَانِ(1)
ثُمَّ عَلِيَّ الْخَيْرِ مولاهم *** ذكرهم هَيَّجَ أحزاني
این شعر را ابن شهر آشوب بسري الرفا نسبت میدهد :
أَقَامَ رَوْحُ وَ رَيْحَانٍ عَلَى جَدَثِ *** ثَوَى الْحُسَيْنِ بِهِ ظَمْآنَ آمينا(2)
كَأَنَّ أحشاءنا مَنْ ذَكَرَهُ أَبَداً *** تُطْوَى عَلَى اَلْجَمْرِ أَوْ تَخْشَى اَلسَّكَاكِينَا(3)
مَهْلًا فَمَا نَقَضُوا أوتار وَالِدِهِ *** وَ إِنَّمَا نَقَضُوا فِي قَتْلِهِ الدينا(4)
و هم در مناقب ابن شهر آشوب از کشاجم مینویسد :
إِذَا تَفَكَّرْتُ فِي مُصابِهِم *** أَثَقَبَ زَنْدُ الْهُمُومِ قادِحُهُ(5)
فَبَعْضُهُمْ قُرْبَةُ مَصارعُهُ *** وَ بَعْضُهُمْ بَعُدَتْ مَطارِحُهُ
أَظْلَمُ فِي كَرْبَلَاءَ يَوْمَهُمُ *** ثُمَّ تَجَلَّى وَ هُمُ ذَبائِحُهُ
ذَلَّ حِمَاهُ وَ قُلْ ناصره *** وَ نال أَقْوَى مُنَاهُ كاشِحُهُ(6)
ص: 188
و نیز در مناقب این مرثیه را از عوفي نكاشته است:
فیا بُضْعِهِ مِنْ فُؤادُ النبی * * * بالطف أضحَت کَثِیباً مَهِیلًا(1)
وَ يَا كَبِداً مِنْ فُؤَادِ الْبَتُولِ * * * بِالطَّفِّ شَلَّتْ فَأَضْحَتْ أَكِيلاً
قُتِلْتَ فَأَبْكَيْتَ عَيْنَ اَلرَّسُولِ * * * وَ أَبْكَيْتُ مَنْ رَحِمَهُ جَبْرَئِيلاَ
و هم او راست:
يَا قَمَراً غَابَ حِينَ لاَحَا * * * أَوْرِثْنِي فَقْدَكَ اَلْمَنَاحَا(2)
يَا نُوْبَ اَلدَّهْرِ لَمْ يَدَعْ لی * * * صَرَفَكَ مِنْ حَادِثٍ صَلاَحاً(3)
أ بَعْدَ يَوْمُ اَلْحُسَيْنِ وَيْحِي * * * اِسْتَعْذِبَ اَللَّهْوَ وَ اَلْمِزَاحَا(4)
يَا بِأَبِي أَنْفُسٍ ظَلْمَاءَ * * * مَاتُوا وَ لَمْ يَشْرَبُوا اَلْمُبَاحَا
یا بِأبی غَرَّهُ هَدَاة * * * بَاكِرَهَا حَتْفُهَا صَبَاحاً(5)
يَا سَادَتِي يَا بُنَيَّ عَلِيٌ * * * بَكَيِ اَلْهَدْيُ فَقْدُكُمْ وَ نَاحِي
يَا سَادَتِي يَا بُنَيَّ إِمَامِي * * * أَقُولُهَا عَنُوهُ صِرَاحاً(6)
ص: 189
أَوْحَشْتُمُ اَلْحَجَرَ وَ اَلْمَسَاعِي * * * آنَسْتُمُ اَلْقَفْرَ وَ اَلْبِطَاحَا(1)
أَوْحَشْتُمُ اَلذِّكْرَ وَ اَلْمَثَانِي * * * وَ اَلسُّوَرُ اَلنَّزَّلُ اَلْفَصَاحَا(2)
و نیز او را ست :
لَمْ أَنْسَ یَوماً لِلحُسَین وَ قَدْ ثَوی * * * بِالطف مَسْلُوبُ الرِّدَاءَ خَلیعاً(3)
ظَمآنَ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ مُعَطشاً * * * رَیانَ مِنْ غُصَصُ الْحُتُوفِ نَقیعاً(4)
یَرنو إلی مَاءِ الْفُرَاتِ بِطَرْفِهِ * * * فَیَراهُ عَنْهُ مُحْرِماً مَمْنُوعاً(5)
این مرثیه را زاهي شاعر انشاء نموده:
أُعَاتِبُ عینی إِذَا أَقْصَرْتَ * * * وَ أُفْنِيَ دُمُوعِي إِذَا مَا جَرَت(6)
لِذِكْرَاكُمْ يَا بَنِي اَلْمُصْطَفِي * * * دُمُوعِي عَلَيَّ اَلْخَدُّ قَدْ سَطَرْتَ(7)
لَكُمْ وَ عَلَيْكُمْ جَفَّتْ غَمْضُهَا * * * جَفَوْنِي عَنِ اَلنَّوْمِ وَ اِسْتَشْعَرْتُ(8)
أَمْثَلُ أَجْسَادِكُمْ بِالْعِرَاقِ * * * وَ فِيهَا اَلْأَسِنَّهُ قَدْ كُسِرَتْ
ص: 190
أَمْثَلُكُمْ فِي عُرَاضِ اَلطُّفُوفِ * * * بُدُوراً تُكَسَّفُ إِذْ أَقْمَرَتْ(1)
غُدَّتْ أَرْضُ يَثْرِبَ مِنْ جَمْعِكُمْ * * * كَخَطِّ اَلصَّحِيفِهْ إِذْ أَقْفَرَتْ
وَ أُضْحِّي بِكُمْ كَرْبَلاَءَ مُغَرِباً * * * كَزَهْرِ اَلنُّجُومِ إِذَا غَوَّرَتْ
كَأَنِّي بِزَيْنَبَ حَوْلَ اَلْحُسَيْنِ * * * وَ مِنْهَا الذَّوَائِبِ قَدْ نُشْرَت(2)
تَمَرَّغَ فی نَحَرَهُ شَعْرِهَا * * * وَ تبدی مِنْ اَلْوَجْدُ مَا أَضْمَرْتَ(3)
و فاطمه عَقْلِهَا طَائِرٍ * * * إِذَا السَّوْطِ فی جَنْبِهَا أبصَرَت(4)
وَ لِلسِّبْطِ فَوْقَ اَلثَّرِيِّ شَيْبُهُ * * * يَفِيضُ دَمُ اَلنَّحْرِ قَدْ عُفِّرَتْ(5)
وَ رَأْسُ اَلْحُسَيْنِ أَمَامَ اَلرِّفَاقِ * * * كَغَّرَهُ صُبْحٌ إِذَا أَسْفَرْتَ(6)
و نیز او گفته است:
لَسْتُ أُنْسِي اَلنِّسَاءَ فِي كَرْبَلاَءَ * * * وَ حُسَيْنٌ ظَامٌ فَرِيدٌ وَحِيدٌ(7)
سَاجِدٌ يَلْثِمُ اَلثَّرِيَّ وَ عَلَيْهِ * * * قَضْبُ اَلْهِنْدِ رُكْعٌ وَ سُجُودٌ(8)
ص: 191
یَطلُبُ الْمَاءِ وَ الْفُرَاتُ قَریبٌ * * * وَ یَرَی الْمَاءَ وَ هُوَ عَنْهُ بَعیدُ
این شعر را ناشی شاعر انشاء نموده :
مَصائِبُ نَسلِ فاطِمَةَ البَتولِ *** نَکَت حَسَراتُها کَبِدَ الرَّسولِ(1)
ألا بِأَبِی البُدورُ لَقینَ کَسفاً *** وَ أَسلَمَها الطُّلوعُ إلَی الاُفولِ
ألا یا یَومَ عاشورا رَمانی *** مُصابی مِنکَ بِالدّاءِ الدَّخیلِ(2)
کَأَنّی بِابنِ فاطِمَةٍ جَدیلا *** یُلاقِی التُّربَ بِالوَجهِ الجَمیلِ
صَریعاً ظَلَّ فَوقَ الأَرضِ أرضاً *** فَوا أَسَفاً عَلَی الجِسمِ النَّحیلِ(3)
يَخِرْنَ فِي اَلثَّرَى قَدّاً وَ نَحْراً *** عَلَى اَلْحَصْبَاءِ بِالْخَدِّ اَلتَّلَيُّلِ(4)
أعادیهِ تَوَطَّاهُ و لکِن *** تَخَطّاهُ العِتاقُ مِنَ الخُیولِ(5)
و قَد قَطَع العُداةُ الرَّأسَ مِنهُ *** وَ عَلَّوهُ عَلی رُمحٍ طَویلِ
و قَد بَرَزَ النِّساءُ مُهَتَّکاتٍ *** یُجَزِّزنَ الشُّعورَ مِنَ الاُصولِ(6)
ص: 192
فَطَوراً یَلتَثِمنَ بَنی عَلِیٍّ *** و طَوراً یَلتَثِمنَ بَنی عَقیلِ(1)
و فاطِمَةُ الصَّغیرَةُ بَعدَ عِزٍّ *** کَساها الحُزنُ أثوابَ الذَّلیلِ
تُنادی جَدَّها یا جَدُّ إنّا *** طُلِبنا بَعدَ فَقدِکَ بِالذُّحولِ(2)
سید مرتضی - رضي الله عنه- فرماید :
إِنَّ يَوْمَ اَلطَّفِّ يَوْمٌ *** كَانَ لِلدِّينِ عَصِيباً(3)
لَمْ يَدْعُ لِلْقَلْبِ مِنِّي *** فِي اَلْمَسَرَّاتُ نَصِيباً
لَعَنَ اللَّهُ رِجَالًا *** أَتْرِعُوا اَلدُّنْيَا غُصُوبا(4)هنگام ناتوانی تسلیم شدند و چون توانا شدند ، جنگها بر پا کردند (5)اوتار ؛ جمع وتر (چو حبر) : كينه . حوب : گناه وهلاکت(6) لاتوسی : مداوا نمی شود . جبر: شکسته بندی کردن استخوان (7) یا اسیریکه با نیزه ها رانده میشد و با کشته ای که خاک آلود بود
وَ جرحى كَمَا اخْتَارَتْ رِمَاحَ وأنصل
وَ صَرْعَى كَمَا شَاءَتْ ضباع وَ أَ نَسْرُ(1)
و نیز در مناقب مسطور است:
تَبِيتُ النشاوى مِنْ أُمَيَّةَ نَوْماً *** وَ بِالطف قَتْلَى مَا يَنَامُ حَميمُها(2)
و ما قَتَلَ الْإِسْلَامِ إِلَّا عِصَابَةُ *** تَأْمُرُ نَوكاها وَ نَامَ زَعيمُها(3)
فأضحت قَنَاةً الدِّينِ فِي كَفِّ ظَالِمٍ *** إِذَا إعوج مِنْهَا جَانِبُ لَا يُقِيمَهَا
در جلد هفدهم عوالم مسطور است :
وَا خَجِلَتْ الاسلام مِنْ أَضْدَادَهُ *** ظَفِرُوا لَهُ بمعایب وَ معاير(4)
آل العزير يُعَظِّمُونَ حِمَارَهُ *** وَ يَرَوْنَ فَوْزاً كُلِّهِمْ لِلحافِرِ(5)
وَ سُيُوفِكُمْ بِدَمِ ابْنِ بِنْتِ نبيكم *** مخضوبة لرضا يَزِيدَ الْفَاجِرِ
و بدینگونه نیز قرائت کرده اند :
وَا خَجِلَة الْإِسْلَامِ مِنْ أضداده *** ظفروا لَهُ بِمَعَايِبِ وَ مَعايِرِ
رأس ابْنِ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ وَصيَه *** یُهدى جِهَاراً لِلشَقِي الْفَاجِرِ
ص: 194
از منتخب طريحي این اشعار از محمود طريحي نقل شده :
هُجُوعِي وَ تَلَذَّاذِي علی مَحْرَمُ *** إِذَا أُهِلَّ فی دُورِ الشُّهُورِ مُحْرِمُ(1)
أُجَدِّدُ حُزْناً لَا یزال مُجَدَّداً *** وَلِيُّ مُدْمِعٌ هَامٍ هَمُولٌ مُجَسِّمُ(2)
وَ أبکی علی الْأَطْهَارُ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** وَ مَا ظَفِرْتُ أیدی أولی البغی مِنْهُمْ
هُمْ الْعُرْوَةِ الوثقی هُمْ الْمَعْدِنِ التقی *** هُمْ الشَّرَفِ اَلسَّامِي نُورُ اَلْهَدْيِ هُمْ(3)
هم الْعِتْرَةِ الداعی إلی الرُّشْدِ حُبَّهُمْ *** يُنْبِئُنَا فِيهِ اَلْكِتَابُ اَلْمُعَظَّمُ
بهم نَطَقَتْ مَدْحاً مِنَ اللَّهِ هَلْ أتی *** وَ طه وَ یس وَ عَمٍّ وَ مَریَم
وَجَدَهُمُ اَلْهَادِي اَلنَّبِيُّ وَ أُمُّهُمْ *** بَتُولُ وَ مَوْلَنَا علی أَبُوهُمْ
یعزّ علی الْمُخْتَارِ وَ الطُّهْرَ حَیدَر *** وَ فاطِمةَ بالطف زُرءٌ مُعَظَّمُ (4)
وَ قَدْ سَارَ بِالرَّهْطِ اَلْحُسَيْنُ بْنِ فاطمه *** لَكُتِبَ مِنَ اَلطَّاغِينَ بِالْخُدَعِ تَقَدَّمَ(5)
إلی أَنْ أتی أَرْضِ الطُّفُوفِ بِأَهْلِهِ *** فَلَمْ ینبعث مَهْرُ وَ لَمْ يُجُرُّ مَنْسَمٌ(6)
فقال فَمَا هذی الْبِقَاعِ التی بِهَا *** وَ قَفْنَ اَلْخُيُولَ اَلسَّابِقَاتِ فَاعْلَمُ
فَقَالُوا تُسَمِّي نِينَوِي قَالَ أَوْضِحُوا *** فَقَالُوا تُسَمِّي كَرْبَلاً قَالَ خِيمُوا(7)
ص: 195
نعم هَذِهِ وَ اللَّهِ أَخْبَرَ جَدُّنَا *** بِأَنْ بِهَا تَسْبِي نِسَانِي وَ تُظْلِمُ
و فی هَذِهِ الْآذَانِ تَهْوِي إِلَيَّ اَلثَّرِيُّ *** وَ فی هَذِهِ الْأَطْفَالِ بِالرَّغْمِ توتم(1)
و فی هَذِهِ تَبْدُوَ الْبَنَاتِ حواسرا *** وَ تُوجَعُ ضَرْباً بِالسِّيَاطِ وَ تَشْتِمُ(2)
وَ تَخَرُّمُ أقراط وَ تدمی أَساوِرَ وَ تُسْلَبُ خَمْرُ وَ الْخَلَاخِلِ تقصم(3)
وَ تُسْتَعْطَفُ النِّسْوَانُ آلِ أمیّة *** فَلَمْ تَرَ مِنْ يَحْنُو عَلَيْهَا وَ يَرْحَمُ(4)
و سَارَ ابْنِ سَعْدٍ وَ اللعین خَوْلَی *** وَ شِمْرٍ وَ طَمُّ الْأَرْضِ جَيْشُ عَرَمْرَمٍ(5)
فَلَمَّا أَحَاطُوا بِالْحُسَيْنِ تَنَادَبُوا *** وَ أَكْنَفُهُمْ لَيْلٌ مِنَ اَلْكُفْرِ مُظْلِمُ(6)
وَ أَقْبَلْتُ الْأَعْدَاءَ مِنْ کلّ وجهة *** علی الظُّلْمِ وَ اشْتَاقَتْ إِلَيْهِمْ جَهَنَّمُ
وِصَالَ إِمَامِي بِالطِّفَافِ مُجَادِلاً *** کمَا صَالَ بِالْأَغْنَامِ لَيْثٌ غَشَمْشَمٌ(7)
وَ جَالِدَهُمْ بِالْبَيْضِ ضَرْباً وَ بالقنا *** طَعَّاناً وَ رُوِيَ اَلْأَرْضُ بِالدَّمِ مِنهُمُ(8)
إلی أَنْ فَنُوا أَصْحَابِهِ وَ رِجَالِهِ *** وَ أُضْحِي فَرِيداً لَفَّهُ اَلتُّرْبُ وَ الدمُ(9)
فَنادی أَلَالا نَاصِرُ وْ مُجَاهِدٍ *** يُجَاهِدُ عَنْ آلِ اَلنَّبِيِّ وَ یَغنمُ
ص: 196
فَلَمْ یلق إِلَّا سمهریّا یجیبه *** وَ إِلَّا یمانیّا بِهِ الْمَوْتُ یُعلم
و دَارُوا علیه بالقِسِیّ فَأَرْسَلَتْ *** لِجُثمانه نَبْلُ (1)
فَأَصدَفَهُ سَهْمُ الردی مُتَشَعَّباً *** ثُلُثَا تَلَقَّاهَا الوَریدُ المُکَرمُ
فَجَد لَهُ الْأَرْضُ مُلقی عَلی الثَری *** طَریحاً لَهُ الذاري شَرَابٍ وَ مَطْعَمُ(2)
فَقَامَ إلیه الشِّمْرِ یسعی وَ قَدْ جثی *** علی صَدْرِهِ وَ الشِّمْرِ رِجْسُ مزنّم(3)
و أَقْبَلَ مَهْرَ السِّبْطِ نَحْوَ خیامه *** یحمحم عریانا وَ ینعی وَ یلطم
فلمّا رأین الطَّاهِرَاتُ خَرَجْنَ فی *** أَذَلَّ السبا کلّ إلیه تَقَدَّمَ
وَ بادرن نَحْوَ السِّبْطِ وَ هُوَ مرمّل *** یکلّمنه شجوا وَ لَا یتکلّم
و زینب فی صَدْرِ الحسین مرضّضا *** فَصَاحَتْ وَ نَارِ الْحُزْنِ فی الْقَلْبِ تضرم(4)
و صکّت مِنَ الضَّرْبِ المبرح وَجْهِهَا *** فَلَمْ تَرَ صَبْراً مِنَ جوی الثکل یعصم(5)
تَقُولُ أخی قَدْ کنت سُوَراً لشملنا *** فیا سورنا لَمْ أَنْتَ فینا مهدّم(6)
أخي يَا أَخِي قَدْ كُنْتُ کنزا لِفَقْرِنَا *** فَهَا أَنْتَ فِي أَيْدِي أَ لِعَدِيِّ تَتَقَسُم
ص: 197
أخی یا أخی قَدْ کنت کهفا لعزّنا *** أَلَمَ تُرِنَا بِالذُّلِّ نسبی وَ نُشتَمٌ
اخی هَذِهِ النِّسْوَانُ بعدک ضیع *** اخی هَذِهِ الاطفال بَعدَکَ یُوتَمُ(1)
أخی زَوَّدَ الْأَطْفَالِ منک بإربة *** فَلَیسَ سِوَی الباري وَ إیّاکَ یَرَحَمُ
أخی زَوَّدَ الولهی سکینة نَظَرْة *** فَمُهجَتُها حرّی وَ عَبرَتُها دَمُ(2)
أخی تَهتَوي التَقبیلَ مِنکَ سُکینةٌ *** وَ حُمْرُ لَهَا بِالسَّوْطِ ضَرْباً یؤلم(3)
أخی فاطِمُ الصُغری تُحِبُّ التعابة *** وَ حَطَّتْ هَذَا قَلْبِهَا فیکَ مُغرَمٌ(4)
أخی بِنتُکَ الأُخری رُقیّةُ ضَمَّهَا *** إلیک فَأَخشاها مِنْ الوَجدِ تُضرَمُ
تَقُولُ هَلُمّی یا سُکَینَة نَرتَمی *** عَلی والِدی دَعْنَا مِنَ الْمَوْتِ نُسَلِّمُ(5)
وَ إِلَّا تقومی وَ دّعیه فَإِنَّهُ *** یَروُمُ ارتحالا بَعْدَهُ لَیسَ یَقدِمُ
و لَمْ أَنْسَ وُجِدَا أَمْ کلثوم تشتکی *** إلی جَدَّهَا یا جَدٍّ لَوْ کُنتَ تَعلَمُ
أیا جَدٍّ هَلْ تَنْظُرُ حسینا مُرَمَّلًا *** لأضلعه خیل الْعُدَاةِ تحطّم(6)
و هَلْ تَنْظُرُ السَّجَّادِ بالقَید مَوْثِقاً *** یضرّ بِهِ التَکبیلُ سَحباً وَ یُشتَمُ (7)
أیا جَدُّنَا سَاقُوا عَلَیّا مُکبّلا *** لینظره الطاغی یَزیدُ المُزَنَمُ(8)
ص: 198
أیا جَدُّنَا رَأْسِ الحسین یفلّه *** سِنَانٍ سِنَانٍ بالقناة محکّم(1)
فیا لک مَقْتُولًا أصیب بِقَتْلِهِ *** ملائکة الرَّحْمَنِ وَ الْجِنِّ معهم
و یا لک مِنْ رزء عظیم إذابه *** تُقَاسُ الرزایا کلّها فَهُوَ أعظم
و یا لک مِنْ یوم مهول تَزَلْزَلَتِ *** لَهُ الْأَرْضُ وَ الأطیار بالجوّ حَوْمَ(2)
وَ یا لک مِنْ حُزْنٍ کأنّ مَذَاقِهِ *** علی شیعة الْمُخْتَارِ صَبَرَ وَ علقم(3)
أتسبی کریمات الحسین علی النضا *** وَ یکنف نسوان الْعُلُوجَ المخیم(4)
ألا لَعَنَ الرَّحْمَنِ آلِ أمیّة *** وَ أشیاخهم مَعَ مَنْ تَنَاسَلَ منهم
و أَتْبَاعَهُمْ وَ التابعین لِقَوْلِهِمْ *** وَ مَنْ لَهُمْ بِالْقَلْبِ یهوی وَ یرحم
فیا عِتْرَةَ الهادی خُذُوهَا بمدحکم *** خَدَلَّجَةُ کالدّرّ حینَ یُنظم(5)
علی کلّ بیت للمَدیح یَتیمَة *** بِأَسماعِ مِنْ یَهویکُم تَتَقَسَّمُ(6)یهویكم: دوست دارد شما را
تزفّ إلیکم کلّ عَشَرَ مُحْرِمُ *** یَتُوُق إلَیهَا الشَّاعِرِ المُتَرَنَمُ(7)
مديحا لمحمود الطُّرَيْحِيُّ عبدكم *** لَهُ بأعاديكم مِنِ اللَّعْنِ أسهم
مُوالی مَوالیکُم مُعادی عَدُوَّکُم *** مَوَدَّتِهِ فی حُبّکُم لَا تُکَتمُ
ص: 199
بِهَا یَرتَجی یَومَ القیمةِ شَرْبَةً *** مِنَ الْحَوْضِ یا أَهْلِ الشَّفَاعَةِ مِنکُم
خذوا لی وَ آبائی وَ أمّی وَ والِدی *** وَ ولدی أَمَاناً مِنْ أذی النَّارِ فَأرحَمُوا
وَ رَهطی وَ إخوانی وَ قارینَ مِدحَتی *** وَ مُستَمِعیها وَ اعْطِفُوا وَ تَکَرمُوا(1)
و فی الْخُلْدِ نَرْجُو تدخلونا بجاهکم *** فَلَیسَ لَنَا إِلَّا النَبيُ وَ أَنْتُمْ
صَلوة وَ تَسلیمٌ مَسَاءٍ وَ بکرة *** مِنَ اللَّهِ عَدَّ الذَّرِّ تتری عَلَیکُم(2)
و نیز در منتخب طریحی این قصیده از خليعی مسطور است :
جُفُونِ لَا تَمَلَّ مِنَ الهمول *** وَ جِسْمٍ لَا يُفَكُّ مِنْ النحول(3)
و قلب لَا يُفِيقُ مِنِ الرَّزَايَا *** لتذكار الْقَتِيلِ بْنِ القتيل(4)
قتيل أَوْرَثَ الْمُخْتَارِ حُزْناً *** و أذكى النَّارِ فِي قَلْبِ البتول(5)
قتيل وَ هُوَ يَسْرِي وَ الْمَنَايَا *** أَمَامَ الرَّكْبُ يَسْرِى بالحمول(6)
قَتِيلُ بالطفوف أَطَالَ نُوحِي *** وأسلمني الَىَّ الْحُزْنِ الطَّوِيلِ
بِنَفْسِي وَ هُوَ يَسْرِي مُسْتَدِلًّا *** وُضُوءٍ سنائه هَدْيُ الدَّلِيلُ(7)
يَقُولُ أَلَا أَخْبِرُونِي مَا اسْمُ أَرْضٍ *** أَرَانِي كَارِهاً فِيهَا نزولي
أبينوا مَا اسْمُهَا الْمَشْهُورُ عَنْهَا *** فَقَالُوا كربلا يَا ابْنَ الْبَتُولِ
ص: 200
فَقَالَ هِيَ الْبَلَاءِ وَ فِيُّ ثَرَاهَا *** تريق دِمَاؤُنَا أَيْدِي السفول
بِهَا تَضْحَى أعزّتنا أُسَارَى *** يُلَوِّحُ عَلَيْهِمْ كَرْبُ الذَّلِيلِ(1)
بِهَا تُسْبَى كرائمنا وَ فِيهَا *** يتامانا تَعْثُرَ بالذيول
الَىَّ الرَّحْمَنِ أستعدي وَ أَشْكُو *** عَلَى عَصَبٍ رموني بالذحول(2)
أَضاعُوا عَهْدِ جَدِّي عَنْ قَرِيبٍ *** وساقوني الَىَّ الْوَرْدِ الْوَبِيلِ(3)
أَلَا حُطُّوا رحالكم وَ قِيلُوا *** فَلَيْسَ مِنَ الْمُنْيَةِ مِنْ مَقِيلٍ(4)
وَ مَنْ رَامَ النَّجَاةِ وَ حَادَّ عَنِّي *** الَىَّ الدُّنْيَا فَفِي دَعَتْ الْجَلِيلُ(5)
فَقَالُوا مَا لَنَا فِيهَا خُلُودِ *** وَ لَيْسَ مَتَاعَهَا غَيْرِ الْقَلِيلُ
وَ كَيْفَ يَلَذَّ بَعْدَكَ طِيبُ عَيْشٍ *** لِأَرْبَابِ الْبَصَائِرِ وَ الْعُقُولِ
أَمَا وَ أَبِيكَ لَا نلوى وَ ظِلُّ *** السُّيُوفِ مُظِلَّةُ الظِّلِّ الظليل(6)
فَمَرَّ الَىَّ الْمُضَارِبِ غَيْرَ وَانٍ *** بِقَلْبٍ عَاطِفَ بِرِّ وصول(7)
ونادى زَيْنَبَ يَا أُخْتُ قَوْمِي *** الَىَّ التوديع مِنْ قِبَلِ الرَّحِيلَ
ص: 201
و اُصيكم بِتَقْوَى اللَّهِ إِنَّا *** قُبَيْلَ مُحَمَّدٍ خَيْرُ القبيل(1)
عليك بِطَاعَةِ السَّجَّادِ بَعْدِي *** مُحِلُّ الذِّكْرِ وَ الْعِلْمِ الجزيل(2)
و أن نُودِيَ بِقَتْلِ أَخِيكَ بَيْنَ *** الْوَرَى فَعَلَيْكَ بِالصَّبْرِ الجميل
و قولي فِي سَبِيلِ اللَّهِ إِنِّي *** رَزِيَّت فَإِنَّهُ خَيْرُ السَّبِيلِ
وَ لَطْمِ الْخَدِّ يَقْبُحُ بالموالي *** و شق الْجَيْبِ يُزْرِي بالأصيل(3)
و مرّ مُشَمِّراً لِلْحَرْبِ يسطو *** على الْأَبْطَالِ بِالسَّيْفِ الصَّقِيلَ(4)
فَلَمَّا أثخنوه وَ خِرْ مُلْقًى *** وَ رَاحَ الْمَهْرِ يُعْلِنُ بالصهيل(5)
بَرْزَنُ الطَّاهِرَاتُ مهتكات *** حَيَارَى لَا يَقِفَنَّ مِنِ الْعَوِيلِ(6)
وَ نَادَتْ زَيْنَبَ لِمَا رَأَتْهُ *** يَجُودُ بِنَفْسِهِ تَحْتَ الخيول
أخي هَلْ للسبايا مِنْ وَلِيٍّ *** أَخِي هَلْ لِلْيَتَامَى مِنْ كَفِيلٍ
وَ خَرَّتْ فَوْقَهُ تَلْقَى دماه *** براحتها عَلَى الْخَدِّ الأسيل(7)
و تدعو أُمَّهَا الزَّهْرَاءِ تطفي *** بسحّ دُمُوعُهَا حُرُّ الغليل(8)
ألا يَا أُمَّ قَوْمِي وَ اسعديني *** عَلَى نكبات دَهْرِي واندبي لِي(9)
ص: 202
فَقَالَ هِيَ الْبَلَاءِ وَ فِيُّ ثرایها *** تريق دِمَائنَا أَيْدِي السفول
بها تَضْحَى أعزّتنا أسارى *** يلوح عَلَيْهِمْ كَرْبُ الذليل(1)
بها تُسْبَى كرائمنا و فيها *** يتامانا تَعْثُرَ بالذيول
الى الرَّحْمَنِ أستعدي و أشكو *** على عَصَبٍ رموني بالذحول(2)
أَضاعُوا عَهْدِ جَدِّي عَنْ قريب *** و ساقوني الَىَّ الْوَرْدِ الوبيل(3)
ألا حُطُّوا رحالكم وقيلوا *** فليس مِنَ الْمُنْيَةِ مِنْ مقيل(4)
و من رَامَ النَّجَاةِ وَ حَادَّ عني *** الى الدُّنْيَا فَفِي دَعَة الجليل(5)
فقالوا مَا لَنَا فِيهَا خلود *** و ليس مَتَاعَهَا غَيْرِ الْقَلِيلُ
وَ كَيْفَ يَلَذَّ بَعْدَكَ طِيبُ عيش *** لأرباب الْبَصَائِرِ والعقول
أما وَ أَبِيكَ لَا نلوى و ظل *** السيوف مُظِلَّةُ الظِّلِّ الظليل(6)
فمر الَىَّ الْمُضَارِبِ غَيْرِ و انٍ *** بقلب عَاطِفَ بِرِّ وصول(7)
و نادى زَيْنَبَ يَا أُخْتُ قومي *** الى التوديع مِنْ قِبَلِ الرَّحِيلَ
ص: 203
يُواليكم و يَبرَء مِنْ عِداكم *** و لايصغي الَىَّ عذل العذول(1)
ينوح عَلَيْكُمْ مَا دَامَ حيا *** و يبكيكم وَ مَا هُوَ بالملول
لقد بَلَغَ الْمُنَى عَبْدِ عطفتم *** عليه وَ فَازَ مِنْكُمْ بِالْقَبُولِ
این قصیده مرثیه را طریحی از مفلح نگاشته :
أَلَا إِنَّمَا الدُّنْيَا غُرُورٍ وباطل *** و ما رَاغِبٍ عَنْهَا مِنَ النَّاسِ عاقل
زَخارفُها لِلجاهِلينَ مَصائِد *** لها شِرْكُ مَنْصُوبَةً وحبائل(2)
و ما هِيَ إِلَّا حَيَّةً لَانَ لمسها *** و لامسها الْمَغْرُورُ وَ السُّمُّ قاتل
و لا خَيْرَهَا يَبْقَى وَ لَا بُؤْسٍ دائما *** و لايبق إِلَّا أَجْرَ مَا أَنْتَ فاعِلُ
وَ صَاحِبُهَا كالضيف حَلَّ بمنزل *** اذا مَا انْقَضَتْ أوطاره فَهُوَ راحل(3)
و آمالنا فِيهَا طِوَالُ بعيدة *** و آجالنا فِيهَا لَيَالٍ قلائل(4)
فكم وَاثِقٍ فِيهَا أَتَاهُ نكالها *** بياتا أَتَاهُ أَوْ أَتَى وَ هُوَ غافل
وَ کم سَلَبَتْ اسحارها الْمَرْءِ بغته *** مُجَلِّلَةً فَاستَرجَعَتهَا الاصائِلُ (5)
و تبّا لِدُنْيَا لَا يُنَالُ نعيمها *** لفضل وللمفضول فِيهَا الْفَضَائِلِ
ص: 204
تَرَى هَلْ أَنْتَ عَالِمَةً بأنّا *** نجرّر بالحزون وبالسهول(1)
و هل أَخْبَرْتُ بالسجاد أضحى *** مع الْأَعْدَاءِ فِي قِيدَ ثقيل
عليلا يَشْتَكِي مَرَضاً و أسرا *** فوا أَسَفاً عَلَى الْعَانِيَ العليل(2)
و تدعو السِّبْطِ وَ هُوَ لقى رميل *** يلاحظها بناظره الْكَلِيلَ(3)
فَيَا لِلَّهِ مِنْ نوب رمتنا *** بأسهمها وَ مَنْ خَطَبَ جليل(4)
أيحمل رَأْسِ مَوْلَى النَّاسِ طرا *** الى الْأَمْصَارِ فِي رُمْحٍ طويل
و تهدى الطَّاهِرَاتُ الَىَّ يزيد *** سبايا بِالْمَذَلَّةِ والخمول
ألا يَا ابْنِ النَّبِيِّ وَ مَنْ هداني *** بحبّكم الَىَّ نَهْجَ السَّبِيلِ
مُصَابَكَ يَا قَتِيلَ الْطُفْ أدمى *** جفوني لَا الْبُكَاءِ عَلَى الطلول(5)
و بعدي عَنْ مَزَارِ ثراك أضنى *** فؤادي لَا مُفَارَقَةِ الخليل
و أن وَلِيِّكَ الخلعي يَرجَو *** الشفاعة مِنْكَ فِي الْيَوْمِ المهول(6)
مُحبُكُمُ و عارِفكُم يَقينا *** بايضاح الْمَحَجَّةِ وَ الدَّلِيلُ(7)
ص: 205
وَ لَا نَالَ مِنْهَا ذوحجى مِنْ مُرَادُهُ *** وَ مَا رَامَ مِنْهَا أَحْمَقُ وَ هوحاصل (1)
تَسْوَدُّ عَلَى السَّادَاتِ فِيهَا عَبِيدِهَا *** وَ يَتْلُو عَلَى ألعالين فِيهَا الأساف (2)
وَ يُتْرَكُ فِيهَا قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ *** وَ لَوْلَاهُمْ مَا قَالَ لِلْحَقِّ قَائِلٍ
وَ لأ قَامَ لِلدِّينِ الْحَنِيفِيِّ دعامه *** وَ لَا دَلَّ لِلشَّرْعِ الشَّرِيفُ دَلَائِلِ (3)
وَ لَا أفترقت لِلْمُشْرِكِينَ جَمَاعَةً *** وَ لَا اجْتَمَعَتْ لِلْمُسْلِمِينَ قَبَائِلَ
وَ لَا عَرَفَ الْمَعْرُوفِ فِي النَّاسِ عَارِفٍ *** وَ لَا فِعْلِ الْقُرُبَاتِ لِلَّهِ فاعِلُ
فَأَمْوَالُهُمْ للوافدين غنیمة *** وَ عَلَّمَهُمْ لِلطَّالِبِينَ مَنَاهِلَ (4)
فابائهم فِي الْجَاهِلِيَّةِ سَادَةُ *** وَ أَبْنَائِهِمْ فِي الْمُسْلِمِينَ أَفَاضِلِ
لَهُمْ خَلَقَ اللَّهُ الزَّمَانِ وَ أَهْلَهُ *** وَ هُمْ عِنْدَهُ لِلسَّائِلِينَ وَسَائِلِ (5)
يُسَوِّدُ عَلَيْهِمْ حبتر ثُمَّ نعثل *** وَ نغل ابْنُ صَهَّاكِ الْجَمِيعِ أَرَاذِلُ (6)
فَمِنْهُمْ أُجْبِرَ لِلْيَهُودِ مُعَلَّمُ *** أَبُوهُ دعی ضايع الْأَصْلِ جَاهِلُ (7)
وَ مِنْهُمْ أَبُوهُ جَدِّهِ ثُمَّ خَالَهُ *** وَ عَمَّتَهُ أُمٍّ وَ أُخْتٍ مماثل
ص: 206
لَهُ أُمَّهَاتُ كُلَّهُنَّ عَوَاهِرُ *** إِذَا عُدْتَ الْإِنْسَانُ سَبْعَ کوامل (1)
وَ مِنْهُمْ أَبُوهُ قَالَ عَنْهُ ابْنُ سَائِبٍ *** وَ لوع بِضَرْبِ الدَّفِّ مَفْعُولُ فاعِلُ (2)
لَهُ عَاهِرُ تَرَنِي وَ تَأْتِي بجذرها *** إِلَيْهِ وَ ذَاكَ النغل للجذر آكُلُ (3)
وَ نغل أَبِي سُفْيَانَ يروی بانه *** أَبُوهُ تروج أُمَّهُ وَ هِيَ حَامِلُ (4)
فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا ثَلَّثْتَ أَشْهُرٍ *** وَ قالَتِ هنید نغلب وَ هُوَ كَامِلُ (5)
فتبا لِدُنْيَا هَؤُلَاءِ مُلُوكِهَا *** فَمَا ملکوها وَ هِيَ وَ اللَّهِ طَائِلٍ
وَ ما هِيَ إِلاَّ جِيفَةً هُمْ كِلَابُهَا *** وَ لَا شَكَّ أَنَّ الْكَلْبَ لِلْمَيِّتِ آكُلُ
فَلَوْ سَاوَتْ الدُّنْيَا جَنَاحَ بَعُوضَةٍ *** لَكَانَ لَهُمْ عَنْهَا مِنَ اللَّهِ حَائِلُ (6)
وَ لَكِنَّهَا عِنْدَ الإ لَهُ رذيلة *** وَ مرذولة فاستملكتها الْأَرَاذِلِ (7)
وَ ضَاقَتْ إِلَى آلِ النَّبِيِّ وَ جَارُهَا *** فَلَيْسَ لَهُمْ إِلَّا الْقُبُورِ مَنَازِلَ (8)
فَلَا لَهُمْ بالشرق وَ الْغَرْبِ مَنْزِلٍ *** وَ لَا مَسْلَكٍ إِلَّا لَهُمْ فِيهِ قَاتَلَ
بِطُوسَ وَ سامِراً لَهُمْ وَ بِطِيبَةِ *** وَ بَغْدَادَ أَيْضاً وَ ألغري مَنَازِلَ (9)
ص: 207
فَمَا أُنْسٍ لَا أَنَسِ الطُّفُوفِ وَ نارها *** لَهَا كُلَّ حِينٍ بَيْنَ جَنْبَيِ شاعل (1)
فَهَلْ بَعْدَ يَوْمِ الْطُفْ يلتذ مُؤْمِنُ *** وَ هَلْ حُزْنُهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ زَائِلٍ ؟
بِهِ صَرْعَةَ أَنْصَارِ آلِ مُحَمَّدٍ *** وَ غالت بِهِ آلِ الرَّسُولِ الْغَوَائِلَ (2)
وَ نادی ابْنِ سَعْدِ أَمَّا الْجُنْدُ أَ سَبَوْا *** حَرِيمُ حُسَيْنٍ وَ اقْتُلُوا مَنْ قاتِلُوا
فَغَارَ عَلَيْهَا الْقَوْمِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ *** فَصَارَتْ سَبَايَا تفتسمها القَبَائِلِ
ینادين يَا جداه صِرْنَا غَنِيمَةُ *** وَ لَمْ يَبْقَ لِلْأَيْتَامِ یا جَدٍّ کافل (3)
أَيًّا جَدُّنَا أَمَّا الرِّجَالُ فَقُتِلُوا *** أیا جَدُّنَا أَمَّا النِّسَاءُ فأرامل
أَيًّا جَدُّنَا أَمَّا أَ لَبُونٍ فَذَبَحُوا *** أَيًّا جَدُّنَا أَمَّا الْبَنَاتِ ثواكل (4)
أَيًّا جَدُّنَا أَمَّا الْعَدُوِّ فَقَاتَلَ *** أَيًّا جَدُّنَا أَمَّا الصَّدِيقِ فخاذل (5)
أَيًّا جَدُّنَا فِي السِّبْطِ تُشْكِلَ بَيْضَهَا *** وَ تنقط یا جداه فِيهِ الْعَوَامِلِ
أَيًّا جَدُّنَا بِالسَّيْفِ يَنْحَرُ نَحَرَهُ *** وَ يَقْطَعُ یا جداه وَ الذُّلِّ بَاذِلُ (6)
أيا جَدُّنَا عَلَوْا عَلَى الرُّمْحُ رَأْسِهِ *** وَ جثهانه تُلْقَى عَلَيْهِ الْجَنَادِلِ (7)
أَيًّا جَدُّنَا مَاتَ أَ لِحِينِ مِنْ الظما *** وَ وَحْشَ الفلا مِنْ بَارِدُ الْمَاءِ وَ ناهل (8)
ص: 208
أَيًّا جَدُّنَا أَ لِوَجْهِ الَّذِي لَا يُرَى لَهُ *** الشكل یا جداه وَ الذُّلِّ باذل
أيا جَدُّنَا أَ لِوَجْهِ القصون عَنْ ألوراي *** فَلَيْسَ لَهُ مِنْ أَعْيُنِ النَّاسِ حائل
أيا جَدُّنَا ألجيد الَّذِي كَانَ حاليا *** قلائده مَسْلُوبَة وَ هُوَ عاطل (1)
فَهَلْ مَثَلُنَا خَلَقَ أُصِيبَ بمثلنا *** وَ هَلْ بَعْدَ نا جِيلٍ بِهِ الْأُمِّ نَازِلُ(2)
أَلَا لَعَنَ الرَّحْمَنِ أَوَّلِ ظَالِمُ *** فَمَا ظَلَمَهُ إِلَّا إِلَى الْحَشْرِ شامل
و مَا قَتَلَ السِّبْطِ الشَّهِيدِ وَ رَهْطُهُ *** سوی عَصَبَةُ حَقُّ الْوَصِيُّ تداول(3)
وَ حَازُوا تُرَاثَ المصطفي دُونَ أَهْلِهِ *** وَ قالُوا دُخُولِ الْآلِ فِي الْإِرْثِ باطل
و لِمَا أزالو هُمْ عَنِ الْمُلْكِ عَنْوَةً *** تداوله مِنْ بَعْدِ ذالك قبايل
و مَا النَّاسِ حَتَّى الْآنَ إِلَّا ثَلَّثْتَ *** لَهُمْ غَاصِبُ أَوْ خاذل أَوْ مُقَاتِلٍ
وَ مَا فَعَلَ الْقَوْمِ الْأَوَاخِرِ فِيهِمْ *** نتایج مَا قَدْ قَدَّمْتُهُ الأوايل(4)
فَهُمْ أَ صَلُّوهُ وَ الَّذِي بَعْدَ فرعوا *** وَ فَاعِلِ أَصْلِ الْفَرْعِ للفرع فاعل
عليهم مِنَ الرَّحْمنِ لَعَنَ مُجَدَّدُ *** يَدُومُ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً مُتَواصِلٌ
ص: 209
أَيًّا سیدي يَا صَاحِبَ الْحَوْضِ وَ اللوا *** وَ مَنْ حُكْمِهِ يَوْمَ الْقِيمَةِ فاصل
أتاني رَسُولُ منک قَالَ لإنني *** رَسُولُ عَلَى للرسالة حامل
يقول وَ مَنْ يَبْدُ لَنَا مِنْ قَصِيدَةً *** فَإِنِّي لَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ كافل
و یرني بِهَا إبني الْحُسَيْنِ وَ يبتدي *** أَلَا إِنَّمَا الدنیا غُرُورٍ وَ باطِلُ
فماالحكم فِي رؤياک أَضْغاثُ حالم *** وَ أمرک فَرْضُ وَ الْمُخْبِرِ عَادِلٍ (1)
فَبَادَرْتُ يَا مَوْلَايَ للامر طَائِعاً *** فَهَا أَنَا حِينَ الْأَمْرِ للجهد بَاذِلُ
فقد أنزل الرحمن فيک مدائحا *** بها الذكر و الانجيل و الصحف نازل
فَمَا بِمُدٍّ مَدَحَ اللَّهُ يُمْدَحُ مادح *** وَ لَا بَعْدَ قَوْلِ اللَّهِ يَبْلُغُ قائل
و لَكِنْ ذَا جُهْدُ الْمُقِلِّ وَ قَدْ أَتَى *** بِأَخْبَارِكُمْ جَهْدٍ المقلين فَاضِلِ (2)
فَمَدَّ حُكْمِ تَاجُ لَهَا وَ فلائد *** كَمَا أَنَّ لَهَا هجو الْأَعَادِيَ خلاخل
أيا سَادَتِي يَا آلَ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ *** بِكُمْ مُفْلِحُ يَعْلُو عَلَى مَنْ يُطَاوَلُ (3)
إِذَا عاقت الدُّنْيَا كَفَانِي وَ لَا كَمْ *** فَلَسْتُ أُبَالِي مَا بِي الدَّهْرِ فاعِلُ(4)
ص: 210
فَأَنْتُمْ حسامي إِنْ أَتَانِي مقاتل *** و أنتم سِهَامِي إِنْ أَتَانِي مناضل(1)
و أنتم أَمانِيِّ فِي مَعَادِي مِنْ اللظى *** و أنتم لِسَانِي إِنْ أَتَانِي مسائل(2)
عليكم سَلَامُ اللَّهِ مَا عَسْعَسَ الدجى *** و ما طَلَعَتْ شَمْسُ وَ مَا الْغَيْثَ نَازِلُ(3)
این مرثیه را فاضل مجلسي از صنوبري نقل نموده :
يَا خَيْرَ مَنْ لَبِسَ النبوة من جَمِيعِ الأنبياء *** وجدي عَلَى سِبْطَيْكَ وجد ليس يؤذن بانقضاء(4)
هذا قَتِيلُ الأشقياء و ذا قَتِيلُ الأدعياء *** يوم الْحُسَيْنِ أهرقت دمع الْأَرْضِ بَلْ دَمْعٍ السماء (5)
يوم الْحُسَيْنِ تَرَكْتَ باب العز مَهْجُورٍ الفناء *** يا كَرْبَلَاءَ خَلَّفْتُ من كرب عَلَيَّ وَ مَنْ بلاء (6)
كم فِيكَ مِنْ وَجْهٍ تشرب مائه مَاءٍ البهاء *** نفسي فِدَاءُ المصطلی نار الْوَغَى أَيُّ اصطلاء (7)
ص: 211
حینَ الأسنّه فی الجواشِنِ کالکَواکِبِ فی السَّماءِ *** فاختارَ دِرعَ الصَّبرِحَیثُ الصَّبر مِن لُبْسِ السّناءِ (1)
وَ أبی إباءَ الأُسْدِ اِنَّ الاسُدَ صَادِقَهُ الاِبَاء *** وَ قضی کریما إِذْ قضی ظَمْآنَ فی نَفَرٍ ظماء (2)
منعوه طَعْمُ الْمَاءُ لَا وَجَدُوا لِمَا طَعْمَ مَاءٍ *** مَنْ ذَا لمعفور الْجَوَادِ ممال أَعْوَادِ الْخِبَاءِ ؟ (3)
من للطریح الشلو عریانا مخلی بِالْعَراءِ *** مِنْ للمحنط بِالتُّرَابِ وَ للمغسل بِالدِّمَاءِ ؟ (4)
مِنْ لِابْنِ فاطمه المغیب عَنْ عیون الأولیاء؟
فاضل مجلسي عليه الرحمه این مرثیه را از جوهري نكاشته:
عاشورنا ذَا أَلَا لهفي عَلَى الدِّينِ *** خُذُوا حدادكم يَا آلَ يَاسِينَ (5)
الْيَوْمَ شقق جَيْبُ الدِّينِ وَ انْتَهَتْ *** بَنَاتُ أَحْمَدَ نَهْبِ الرُّومِ وَ الصينُ
ص: 212
الْيَوْمَ قَامَ بِأَعْلَى الْطُفْ نادبهم *** يقول مِنْ ليتيم أَوْ لمسكين(1)
اليوم خَضَبَ جَيْبُ الْمُصْطَفَى بدم *** أمسى عبير نُحُورِ الْحُورِ و العين(2)
اليوم خَرَّ نُجُومِ الْفَخْرِ مِنْ مضر *** على مناخر تذليل و توهين (3)
اليوم أَطْفِئْ نَوَّرَ اللَّهُ متقدا *** وَ جُزِّرَت لَهُمْ التَّقْوَى عَلَى الطين(4)
اليوم هَتَكَ أَبوابِ الْهُدَى مزقا *** و برقعت غُرَّةُ الْإِسْلَامِ بالهُون (5)
أَ لِيَوْمِ زُعزِعَ قُدِّسَ مِنْ جَوَانِبِهِ *** وَ طاح بالخیل سَاحَاتِ الميادين (6)
الْيَوْمَ نَالَ بَنُو حَرْبٍ طوائلها *** ممَّا صَلُّوهُ بِبَدْرٍ ثُمَّ صفین (7)
ألیوم جدک سِبْطُ المصطفی شَرْقاً *** مِنْ نَفْسِهِ بنجيبع غُبرٍ مَسْنُونٍ (8)
و نیز در رثاي آنحضرت انشاد کرده اند :
یا کَربَلا یَا کربَتی وَ زَفرتی *** کم فیک مَنْ سَاقٍ وَ مَنْ جُمجُمة
و مِنْ یمین بالحسام تبت *** للفاطمیّات الْعِظَامِ الحرمة (9)
ص: 213
قَدْ خَرَّ أَرْكَانِ أَ لِعَلِىٍّ وَ انهدت *** وَ غُلِّقَتْ أَبْوَابَهُ وَ سُدَّتْ
تِلْكَ الرَّزَايَا عَظَمَةً وَ جَلَّتْ
ايضا في المرائي :
كَمْ سید لِي بكَربلا فَدِيَتُهُ السَّيِّدَةُ الْغَرِيبِ *** كَمْ سید لِي بكَربلا لِلْمَوْتِ فِي صَدْرِهِ وَ جَيْبُ (1)
كَمْ سید لِي بكَربلا عسکره بالعرانهيب *** كَمْ سید لِي بكَربلا لَيْسَ لِمَا يَشْتَهِي طَبِيبٍ
كَمْ سید لِي بكَربلاخاتمه وَ الرِّدَا سَلِيبُ *** كَمْ سید لِي بكَربلا خضيب مِنْ نَحَرَهُ ألمشيب
كَمْ سَيِّدُ لِي بكَربلا ملثمه وَ الرِّدَا خضیب *** كَمْ سید لِي بكَربلايَسمعُ صَوْتِي وَ لَا یجيب
كَمْ سید لِي بكَربلا ینقر فِي تَغُرَّهُ الْقَضِيبُ (2)
این شعر از دعبل خزاعی است:
حَسَبَ الَّذِي قُتِلَ الْحُسَيْنِ مِنَ الخسارة وَ النَّدَامَةَ *** أَنَّ الشَّفِيعُ لَدَى الْإِلَهُ خَصِيمَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ(3)
ص: 214
و نیز دعبل راست:
مَنَازِلَ بَيْنَ أَكْنَافِ ألغري *** إِلَى وَادِي الْمِيَاهِ إِلَى الطَّوِيَّ (1)
قَدْ شُغُلِ الدُّمُوعَ عَنْ ألغواني *** مُصَابِ الْأَكْرَمِينَ بُنِيَ عَلَى (2)
أَيًّا أَسَفِي عَلَى هَفَوَاتِ دَهْرٍ *** بِقَتْلِ فِيهِ أَوْلَادُ الزَّكِيُّ (3)
أَلَمَ تَقِفُ الْبُكَاءِ عَلَى حُسَيْنٍ *** وَ ذكرک مَصْرَعِ الْحَبِرَ التَّقِيِّ (4)
أَلَمَ يَحْزُنْكَ أَنَّ بَنِي زِيَادٍ *** أَصَابُوا بِالتُّرَابِ بَنِي النَّبِيِّ
وَ أَنَّ بَنِي ألحصان يَمُرُّ فِيهِمْ *** عَلَانِيَةً سُيُوفِ بُنَيَّ الْبَغْيِ (5)
سید رضی الموسوی ، نقيب نقباء البغداد فرماید:
سَقَى اللَّهِ الْمَدِينَةِ مَنْ مَحَلٍّ *** لُبَابِ الْوَدْقَ بالنطف الْعَذَابِ (6)
وَ جَادَ عَلَى الْبَقِيعِ وَ سَاكِنَيْهِ *** رِخِيَّ الْبَالِ ملانَ ألوطاب (7)
وَ أَعْلَامُ الْغَرِيِّ وَ مَا أَسَاخَتْ *** معالمها مِنِ الْحَسَبِ اللُّبَابِ (8)
ص: 215
وَ قَبْراً بالطفوف یضم شلوا *** وَ قَضَى ظما إِلَى بَرْدَ الشَّرَابِ
وَ بغدادا وَ سامِراً وَ طوسا *** هطول الْوَدْقَ منخرق العباب (1)
بکم فِي الشَّعْرِ فَخْرِي لأ بشعري *** وَ عَنْكُمْ طَالَ باعي فِي الْخِطابِ (2)
وَ مَنْ أَوْلَى بِكُمْ مِنِّي وَلِيّاً *** وَ فِي أيديکم طَرَفِ انتسابي (3)
أبو الحسن علی بن احمد الجرجاني كوید:
وَجْدِي بکوفان مَا وَجْدِي بکوفان *** تهمي عَلَيْهِ ضلوعي قَبْلَ أَ جَفَانِي (4)
أَرْضُ إِذَا نَفَحَتْ رِيحُ الْعِرَاقِ بِهَا *** أَتَتْ بشاشتها أَقْصَى خُرَاسَانَ (5)
وَ مَنْ قَتِيلٍ بِأَعْلَى كَرْبَلَاءَ عَلَى *** جَهْدٍ الصدی فَتَرَاهُ غَيْرِ صديان (6)
وَ ذِي صفايح يَسْتَسْقِي الْبَقِيعِ بِهِ *** رَيَّ الجوانح مِنْ رؤح وَ رِضْوَانٍ (7)
هَذَا قسیم رَسُولَ اللَّهِ مَنْ أُدْمٍ *** قدا مَعاً مِثْلَ مَا قَدْ الشراكان (8)
ص: 216
وَ ذَاكَ سِبْطاً رَسُولُ اللَّهِ جَدِّهِمَا *** وَجْهُ الْهُدَى وَ هُمَا فِي الْوَجْهِ عینان
واخجلتا مِنْ أَبِيهِمْ يَوْمَ يشهدهم *** مضرجين نشاوی مِنْ دَمٍ قاني (1)
یقول يَا أَمَةَ حَفَّ الضَّلَالِ بِهَا *** فاستبدلت للعمی کفرا بایمان
ماذا جَنَيْتُ عَلَيْكُمْ إِذْ أتيكم *** بِخَيْرٍ مَا جَاءَ مِنْ آيٍ وَ فُرْقَانٍ
أَ لَمْ أُخْبِرْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي ضلالتكم *** عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ حَرِّ نِيرَانِ (2)
أَ لَمْ أءلفت قُلُوباً مِنکُمْ فُرِّقَا *** مثارة بَيْنَ أَحْقَادِ وَ أضغان (3)
أَمَّا تَرَكَتْ كِتَابِ اللَّهِ بینکم *** وَ آیه الْعِزَّ فِي جُمَيْعٍ وَ قُرْآنَ (4)
أَ لَمْ أَكُنْ فِيكُمْ غوثا لمضطهد *** أَلَمَ أَكُنْ فيکم مَاءٍ لظمآن (5)
قُتِلْتُمْ وُلْدِي صَبْراً عَلَى ظماء *** هَذَا وَ تَرْجُونَ عِنْدَ الْحَوْضِ إِحْسَانِي (6)
سبیتم ثکلتکم أمهاتکم *** بَنِي الْبَتُولِ وَ هُمْ لَحْمِي وَ جثماني
مرقتم وَ نکثتم عَهْدُ وَ الدُّهْمِ *** وَ قَدْ قَطَعْتُمْ بذالك النَّكْثِ أقراني (7)
یا رَبِّ خُذْ مِنْهُمْ هُمْ ظَلَمُوا *** کرام رَهْطِي وَ رَامُوا هَدَمَ بنياني(8)
ص: 217
ماذا تجيبون وَ الزَّهْرَاءِ خصمکم *** وَ الْحَاكِمُ اللَّهَ لِلْمَظْلُومِ وَ الْجَانِي
أَهْلِ الكسا صَلَوَاتُ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ *** الدَّهْرُ مِنْ مثنی وَ وَ حَدَّانِ
أَنْتُمْ نُجُومِ بَنِي حَوَّاءَ مَا طَلَعَتْ *** شَمْسِ النَّهَارِ وَ مَا لَاحَ السما كَانَ (1)
مَا زِلْتُ مِنکُمْ عَلَى شَوْقَ يهیجني *** وَ الدَّهْرُ يَأْمُرُنِي فِيهِ وَ يَنْهَانِي (2)
حَتَّى أتيتک وَ التَّوْحِيدِ رَاحِلَتِي *** وَ الْعَدْلُ زَادِي وَ تَقْوَى اللَّهِ امكاني (3)
هذي حقایق لَفْظَ کلما بُرْقَةُ *** رُدَّتْ تلالؤها أَبْصَارِ عُمْيَانَ(4)
هِىَ الْحَلْىَ لِبَنِي طه وَ عِتْرَتِهِمْ *** هِيَ الرَّدِيِّ لِبَنِي حَرْبٍ وَ مَرْوَانُ
هِيَ الْجَوَاهِرِ جَاءَ الْجَوْهَرِيِّ بِهَا *** مَحَبَّةُ لَكُمْ مِنْ أَرْضِ جرجان
شعری چند از قصیده جوهری نگاشته آمد، ابن شهر آشوب این اشعار را پاره ای از آن قصیده داند که مرقوم شد:
زَادُوا عَلَيْهِ بِحَبْسِ الْمَاءِ غَلَّتِهِ *** فَيَا لرأي فَرِيقُ فِيهِ مَغْبُونُ
قادوا أَزِمَّةُ دُنْيَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ *** فليتهم سمحوا مِنْهُمْ بماعون (5)
حَتَّى يَصِيحَ بقنسرین راهبها *** یا فِرْقَةُ الْغَيِّ يَا حِزْبَ الشَّيَاطِينِ
أتهزون بِرَأْسِ بَاتَ مُنْتَصِباً *** عَلَى الْقَنَاةَ بِدِينِ اللَّهِ یوصيني
ص: 218
آمَنْتُ وَ يَحْكُمُ بِاللَّهِ مُهْتَدِياً *** وَ بِالنَّبِيِّ وَ حُبُّ الْمُرْتَضَى ديني
فجلوه صَرِيعاً فَوْقَ جَبْهَتِهِ *** وَ قَسَمُوهُ باطراف السكاكين(1)
وَ أَ وَقِّرُوا صهوات الْخَيْلِ مَنِ إحن *** عَلَى أساريهم فَعَلَ الفراعين(2)
مصفدين عَلَى أَ فَتَابَ أَ رَحْلَهُمْ *** مَحْمُولَةُ بَيْنَ مَضْرُوبُ وَ مَطْعُونُ(3)
أَطْفَالُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ قَدْ فطموا *** مِنَ الثَّدْيِ بأنياب الثَّعَابِينَ (4)
يَا أَمَةَ وَلِيُّ الشَّيْطَانِ رايتها *** وَ مکن الْغَيِّ مِنْهَا كُلُّ تَمْكِينِ (5)
مَا المرتضی وَ بَنُوهُ مِنْ معوية *** وَ لَا الْفَوَاطِمِ مِنْ هِنْدُ وَ ميسون (6)
آلُ الرَّسُولِ عباديد السیوف فَمَنْ *** هَامُ عَلَى وَجْهُهُ خَوْفاً وَ مَسْجُونُ(7)
يا عَيْنٍ لَا تَدْعِي شَيْئاً لغادية *** تهي وَ لَا تَدْعِي دمعا لَمَحْزُونُ (8)
ص: 219
قَوْمِي عَلَى جَدَثِ بالطف فانتفضي *** بِكُلِّ لؤلوء دَمْعٍ فِيكَ مَكْنُونُ (1)
یا آلِ أَحْمَدُ إِنَّ الجوهرى لَكُمْ *** سَيْفُ يَقْطَعُ عنکم كُلِّ موضون(2)
قال الصاحب ايضا في المراثي:
بَلَغَتْ نَفْسِي مناها بالموالي آلِ طه *** بِرَسُولِ اللَّهُ مِنْ حَازَ المعالي وَ حَوَاهَا (3)
وَ ببنت الصطفى مِنْ أَشْبَهْتَ فَضْلًا أَبَاهَا *** وَ بِحُبِّ الْحَسَنِ الْبَالِغِ فِي الْعُلْيَا مَدَاهَا (4)
وَ الْحُسَيْنُ الْمَرْضَى یوم المساعي إِذْ حَوَاهَا *** لَيْسَ فِيهِمْ غَيْرِ نَجْمٍ قَدْ تَعَالَى وَ تناها (5)
عِتْرَةَ أَصْبَحْتَ أَ لِدُنْيَا جَمِيعاً فِي حُمَّاهَا *** مَا يَحْدُثُ عَصَبِ الْبَغْيِ بِأَنْوَاعِ عَمَاهَا ؟ (6)
ص: 220
أَرَدْتَ الْأَكْبَرِ بِالسَّمِّ وَ مَا كَانَ كَفَاهَا *** وَ انبرت تَبْغِي حُسَيْناً وَ عَرَتْهُ وَ عراها (1)
مَنَعَتْهُ شَرْبَةً وَ الطَّيْرِ قَدْ أَ رَوَتِ صداها *** فافاتت نَفْسِهِ يا لَيْتَ رُوحِي قَدْ فداها (2)
بِنْتِهِ تَدْعُو أَبَاهَا أُخْتَهُ تَبْكِي أَخَاهَا *** لَوْ رآي أَحْمَدَ ماكان دهاه وَ دهاها (3)
وَ رآی زینب إِذْ شَهْرِ أَتَاهَا وَ سباها *** اشكا الْحَالِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدْ كَانَ شکاها (4)
وَ إِلى اللَّهِ سَيَأْتِي وَ هُوَ أَوْلَى مِنَ جزاها
از این قصیده مطلع و شعری چند نگاشته آمد، و این اشعار هم از آن قصیده است، از بحارالانوار نقل میشود:
إِذا جاءَ عاشورا تُضَاعَفُ حسرتي *** لآِلِ رَسُولِ اللَّهِ وَ انهل عَبْرَتِي
هُوَ الْيَوْمَ فِيهِ أَ غَبَرَةُ الْأَرْضُ كُلِّهَا *** وجوما عَلَيْهِمْ وَ السَّمَاءِ اقْشَعَرَّتْ(5)
مَصَائِبِ سائت كُلُّ مَنْ كَانَ مُسْلِماً *** وَ لَكِنَّ عُيُونِ الْفَاجِرِينَ أَقَرَّتْ
ص: 221
إِذَا ذَكَرْتَ نَفْسِي مُصِيبَةٍ كربلا *** وَ أَشْلَاءً سَادَاتِ بِهَا قَدْ تفرت (1)
أضافت فُؤَادِي وَ اسْتِبَاحَةِ تجاربي *** وَ عَظُمَ کربي ثُمَّ عَيْشِي أُمِرْتَ (2)
أُرِيقَتْ دِمَاءَ الْفَاطِمِيِّينَ بالملا *** فَلَوْ عَقَلْتُ : شَمْسِ النَّهَارِ لخرت
أَلَا بإبي تِلْكَ الدِّمَاءِ الَّتِي جَرَتِ *** بايدي كِلَابُ فِي الْجَحِيمِ اسْتَقَرَّتْ
توالبيت مِنْ نَارٍ عَلَيْهِمْ قَدْ أَطْبَقَتِ *** لَهُمْ زَفْرَةً فِي جَوْفِهَا بَعْدَ زَفْرَةً(3)
فشتان مَنْ فِي النَّارِ قَدْ كَانَ هَكَذَا *** وَ مَنْ هُوَ فِي الْفِرْدَوْسِ فَوْقَ الأيسرة (4)
بِنَفْسِي خُدُودٍ فِي التُّرَابِ تعفرت *** بِنَفْسِي جسوم بِالْعَراءِ تعرت
نَفْسِي روس معليات عَلَى الْقَنَا *** إِلَى الشَّامِ تَهْدِي بارقات الْأَسِنَّةُ
بِنَفْسِي شَفَاهُ ذَا بلات مِنْ الظما *** وَ لَمْ تحظ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ بِقَطْرَةِ (5)
بِنَفْسِي عُيُونِ غابراتٌ سَواهِر *** إِلَى الْمَاءُ مِنْهَا نَظَرْتُ بَعْدَ نَظِرَةً(6)
بِنَفْسِي مِنْ آلِ النَّبِيِّ خرائد *** حواسر لَمْ یقذف عَلَيْهِمْ بِسِتْرِهِ (7)
تُفِيضُ دُمُوعاً بِالدِّمَاءِ مَشُوبَةَ *** کقطر الغوادي مِنْ مدامع شِرَّةُ(8)
ص: 222
عَلی خَیرِ قَتلی مِنْ كُهُول وَ فتیة *** مَصالیت أنجاد إِذَا الخیل كَرَّت(1)
ربیع الیتامی وَ الْأَرَامِلِ فابكها *** مَدَارِسُ لِلْقُرْآنِ فی كُلِّ سحرة(2)
و أَعْلَامِ دین المصطفی وَ وُلَاتِهِ *** وَ أَصْحابُ قُرْبَانُ وَ حُجَّ وَ عمرة(3)
یُنادون یا جَدَّاه أیة مِحْنَةً *** تَرَاهُ علینا مِنْ أمیة مرت
ضغائن بَدْرٍ بَعْدَ ستین أَظْهَرْتُ *** وَ كَانَتْ أَجِنَّةُ فی الحشا وَ أَسَرْتُ(4)
شَهِدْتُ بِأَنْ لَمْ تَرْضَ نَفْسٍ بِهَذِهِ *** وَ فیها مِنَ الْإِسْلَامِ مِثْقالَ ذرة
كأنی بِبَنت المُصطفی قَدْ تَعَلَّقَتْ *** یداها بِسَاقِ الْعَرْشِ وَ الدَّمْعِ أذرت(5)
و فی حَجْرِهَا ثَوْبٍ الحسین مُضَرَّجاً *** وَ عَنْهَا جمیع العالمین بحسرة
تقول أیا عَدْلِ اقْضِ بینی وَ بین مِنْ *** تَعَدی عَلی ابنی بَعْدَ قُهِرَ وَ قَسرة
أجالوا علیه بِالصَّوَارِمِ وَ الْقَنَا *** وَ كَمْ جَالَ فیهم مِنْ سِنَانٍ وَ شفرة(6)
علی غیر جَرَمَ غیر إِنْكَارِ بیعة *** لمنسلخ مِنْ دین أَحْمَدَ عرة (7)
فیقضی علی قَوْمٍ علیه تألبوا *** بِسُوءٍ عَذَابَ النَّارِ مِنْ غیر فَتْرَةٍ(8)
ص: 223
وَ یُسْقَوْنَ مِنْ ماءٍ صَدیدٍ إذا دَنا *** شَوَی الْوَجْهُ وَ الْأَمْعاءُ مِنْهُ تَهَرتِ(1)
مَوَدَّهُ ذِی الْقُرْبی رَعَوْها کَما تَری *** وَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ: اوصی بِعِتْرَة (2)
فَکَمْ عَجْرَهٍ قَدْ أتْبَعُوها بِعَجْرَهٍ *** وَ کَمْ غَدْرَهٍ قَدْ أَلْحَقُوها بِعذرَة(3)
هُمُ أوَّلُ الْعادینَ ظُلْماً عَلَی الْوَری *** وَ مَنْ سارَ فِیهِمْ بِالْأَذی وَ الْمَضَرَّة
مَضَوْا وَ انْقَضَتْ أیَّامُهُمْ وَ عُهُودُهُمْ *** سَوی لَعْنَهً باؤُا بِها مُسْتَمَرَّة(4)
لآِلِ رَسُولِ اللٰه ودی خَالِصاً *** كَمَا لموالیهم وَ لائی وَ نُصرتي
و هَا أَنَا مُذْ أَدْرَكْتَ حَدُّ بلاغتی *** أصلَّی علیهم فی عَشي وَ بُكْرَةً (5)
و قَوْلِ النبی الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّهُ *** یُقَوِّی رجائی فی إِقَالَةَ عثرتی (6)
علی حُبَّهُمْ یا ذَا الْجَلَالِ تُوَّفَّنی *** وَ حُرِّمَ علی النیران شیبی وَ كبرتی (7)
لعلی بْنِ الحسین الدوادی
بَنُو حیدر الْمَخْصُوصِ بِالدَّرَجَاتِ *** مِنَ اللَّهِ وَ الخواض فی الْغَمَرَاتِ (8)
بنو المصطفی الْمُخْتَارِ أَحْمَدَ طَهِّرُوا *** وَ أثنی علیهم مُحْكَمُ السورات (9)
ص: 224
فُرُوعُ النَّبیِّ المَصطَفی وَ وصیَّه *** وَ فاطم طَابَتْ تِلْكَ مِنْ شجرات(1)
و سَائِلَةُ لَمْ تَسْكُبُ الدَّمْعِ دائبا *** وَ تَقْذِفُ نَاراً مِنْكَ فی الزفرات(2)
فقلت علی وَجْهِ الحسین وَ قَدْ ذَرَّت *** علیه السوافی ثَائِرُ الهبوات(3)
فقد غَرِقَتِ مِنْهُ الْمَحَاسِنِ فی دَمُ *** وَ أهدی لِلْفُجَّارِ فَوْقَ قناة
و خلئ عَنْ مَاءِ الْفُرَاتِ وَ قَدْ صِفَت *** مَوَارِدُهُ للشاء وَ الحمرات(4)
علی أُمَّ كُلْثُومٍ تُسَاقُ سبیة *** وَ زینب وَ السَّجَّادِ ذی الثَّفِنَاتِ(5)
أصیبوا بِأَطْرَافِ الرِّمَاحَ فَأُهْلِكُوا *** وَ هُمْ للوری أَمِنَ مِنَ الهلكات
بهم عَنْ شفیر النَّارَ قَدْ نجی الوری *** فجازوهم بالسیف ذی الشفرات
فیا أَقَبْراً حُطَّتْ علی أَنْجُمٍ هَوَتِ *** وَ فُرَّقن فی الْأَطْرَافِ مغتربات(6)
و لیس قُبُوراً هُنَّ بَلْ هی رَوْضَةِ *** منورة مُخْضَرَّةً الجنبات(7)
و مَا غَفَلَ الرَّحْمَنِ عَنْ عَصَبَةُ طَغَتْ *** وَ مَا هَتَكْتِ ظُلْماً مِنْ الحرمات
أمقروعة فی كُلِّ یوم صَفَاتِكُمْ *** بأیدی رزایا فِتَنٍ كُلِّ صَفَات(8)
ص: 225
فَحَتّام ألقی جَدِّكُمْ وَ هُوَ مُطْرِقُ *** غضیض وَ ألقی الدَّهْرِ غَیرَ موات(1)
فیا رَبِّ غیر مَا تَرَاهُ معجلا *** تعالیت یا ربی عَنِ الْغَفَلَاتِ
صاحب بن عباد فرماید :
ما لِعَليِّ العَلاءِ أَشباهُ *** وَ الَّذي لا الهَ الا هُو(2)
مَبناه مَبنى النَبِيِّ نَعرِفُهُ *** و ابناهُ عِندَ التفاخُرِ ابناهُ(3)
لَوْ طَلَبَ النَّجْمِ ذَاتَ أخمصه *** عَلَاهُ وَ الفرقدان نَعْلَاهُ (4)
یا بأبی السید الحسین وَ قَدْ *** جَاهَدَ فی الدین یوم بَلْوَاهُ (5)
یا بأبی أَهْلِهِ وَ قَدْ قَتَلُوا *** مِنْ حَوْلِهِ وَ العیون ترعاه (6)
یا قَبَّحَ اللَّهُ أُمَّةً خَذَّلَتْ *** سیّدها لَا ترید مرضاه
یا لَعَنَ اللَّهُ جیفة نَجِساً *** یقرع مِنْ بُغْضِهِ ثنایاه (7)
و نیز صاحب بن عباد راست :
بَرَأَتْ مِنِ الْأَرْجَاسَ رَهْطٍ امیه *** لَمَّا صَحَّ عندی مِنْ قبیح عدائهم(8)
ص: 226
وَ لَعَنَهُمْ خیر الوصییَّنَ جهره *** لِکُفرهِمُ الْمَعْدُودِ فی شردائهم(1)
و قَتَلَهُمْ السَّادَاتِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** وَ سَبیهمُ عَنْ جرأة لِنِسائهم
و ذبحهم خیر الرِّجَالِ أرومة *** حسین الْعُلَی بالکرب فی کربلائهم(2)
وَ تشتیتهم شَمِلَ النبی مُحَمَّدٍ *** لَمَّا وَرِثُوا مِنْ بُغْضِهِ فی فنائهم(3)
و مَا غَضِبْتَ إِلَّا لأصنامها التی *** أدیلَت وَ هُمْ أنصارُها لشقائهم(4)
أیا رَبِّ جنبنی المکاره وَ اعْفُ عَنْ *** ذُنُوبی لِمَا أَ خَلَّصَتْهُ مِنْ ولائهم(5)
أیا رَبِّ أعدائی کثیر فزُدَّهم *** بغیظهم لَا یظفروا بابتغائهم(6)
أیا رَبِّ مَنْ کان النبی وَ أَهْلَهُ *** وَ سَائِلُهُ لَمْ یخش مِنْ غلوائهم(7)
حسین توسلُ لي إلی اللَّهِ إنني *** بُلیت بِهِمْ فَادْفَعْ عظیم بلائهم
فکم قَدْ دَعَونی رافِضیَّا لِحُبِّکُم *** فَلَمْ ینثنی عنکم طویلُ عُوائِهِم(8)
ص: 227
همچنان صاحب بن عباد گوید:
أجرَوا دِم-اءَ أخ-ي النبيِّ محمّدٍ *** فلتُجرِ غَزرُ دُمُوع-َنا وَ لتَهملِ(1)
وَ لْتص-دُر اللّعناتُ غير مُزال-ةٍ *** لعِداهُ من ماضٍ وَ مِن مُس-تقبِلِ(2)
وَ تج-رّدوا لبني-هِ ث-مّ بنات--هِ *** بعظائ-م فاس-مَعْ حديثَ المقتلِ
مَنعوا الحسينَ الماءَ و هْو مجاه-دٌ *** في كربلاءَ فنُحْ كن-َوْحِ المُعوِلِ
منَع-وه أعذبَ منه-لٍ و كذا غداً *** يَرِدُونَ في النيرانِ أوْ خمَ مَنهلِ(3)
أيُجَ-زُّ رأسُ ابن النبی و في الوَرى *** حيٌّ أمامَ ركاب-هِ لم يُقتَلِ(4)
و بن-و ال-سِّفاحِ تحكّموا في أهلِ حَيَّ *** على الفلاحِ بفُرصةٍ و تَعجُّلِ(5)
نُكَتُ الدَّعِيُّ ابْنِ الْبَغْيِ ضواحكما *** هِيَ لِلنَّبِيِّ الْخَيْرِ خَيْرُ مُقْبِلٍ (6)
تَمْضِيَ بَنُو هِنْدٍ سُيُوفِ الْهِنْدِ فِي *** أَوْدَاجٍ أَوْلَادِ النَّبِيِّ وَ تعتلي (7)
نَاحَتْ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ لِقَتْلِهِمْ *** وَ بَكَوْا فَقَدْ أَ سُقُوا كؤس الذُّبُلُ (8)
ص: 228
فَأَرَى الْبُكَاءِ عَلَى الزَّمَانِ محللا *** وَ الضَّحك بَعْدَ الْطُفْ غَيْرِ محلل
كم قُلْتُ لِلْأَحْزَانِ دومي هكذا *** و تنزلي فِي الْقَلْبَ لَا تترحَلي
فاضل مجلسي از جعفر بن عفان الطائي روایت میکند :
ليبك عَلَى الْإِسْلَامِ مِنْ كَانَ بَاكِياً *** فَقَدْ ضَيْعَةً أَحْكَامِهِ وَ استحلت
غداة حُسَيْنِ للرماح دَوِّيَّةُ *** وَ قَدْ نهلت مِنْهُ السُّيُوفَ وَ عِلَّةٍ (1)
و غُودِرَ فِي الصَّحْرَاءِ لَحْماً مبددا *** عَلَيْهِ عَنَاقُ الطَّيْرِ بَاتَتْ وَ ظُلَّةَ (2)
فما نُصْرَتِهِ أَمَةً السَّوْءِ إِذْ دَعَا *** لَقَدْ طَاشَتْ الْأَحْلَامِ مِنْهَا وَ ضَلَّتِ (3)
ألا بَلْ مَحَواً أَنْوَارَهُمْ بأكُّفهم *** فَلَا سَلَمَةَ تِلْكَ الْأَكُفِّ وَ شَلَّتْ (4)
و نَادَاهُمْ جَهْراً بِحَقِّ مُحَمَّدٍ *** فَإِنَّ ابْنُهُ مِنْ نَفْسَهُ حَيْثُ حَلَّتْ (5)
فَمَا حَفِظُوا قُرْبِ الرَّسُولِ وَ لارعوا *** وَ زَلَّةً بِهِمْ أَقْدَامِهِمْ وَ استزلت (6)
أذاقته حُرُّ الْقَتْلِ أَمَةً جَدِّهِ *** هفت نَعْلَهَا فِي كَرْبَلَاءَ وَ زَلَّةً (7)
فلا قَدَّسَ الرَّحْمَنِ أَمَةً جَدِّهِ *** وَ إِنْ هِيَ صَامَتْ للإله وَ صَلَّتْ
ص: 229
كَمَا فُجِّعْتِ بِنْتِ الرَّسُولِ بنسلها *** وَ كَانُوا کمَّاةً الْحَرْبِ حِينَ اسْتَقَلَّتْ(1)
أيضا في المرائي:
بَكَى الْحُسَيْنِ لركن الدِّينِ حِينٍ وَ هَا *** وَ لِلْأُمُورِ الْعَظِيمَاتُ الجليلات(2)
هل لِامْرِئٍ عَاذِرُ فِي حُزْنٍ دَمْعَتُهُ *** بَعْدَ الْحُسَيْنِ وَ مَسبَى الفاطميات(3)
أم هَلْ لمكتئب مِنْ أَجْلِ فَقَدَتْهُ *** لَذَاذَةً الْعَيْشِ تَكْرَارِ الفجيعات
مثل النُّجُومِ الدراري فِي مَرَاتِبِهَا *** إِنْ غَابَ نَجْمُ بَدَا نَجْمٍ لِمِيقاتِ(4)
يَا أَمَةَ السَّوْءِ هَاتُوا مَا حجاجُكُم *** إِذَا بَرَزْتُمْ لجبار السماوات(5)
و أحمد خَصْمُكُمْ وَ اللَّهِ مُنصِفُهُ *** بِالْحَقِّ وَ الْعَدْلُ مِنْهُ لَا المُحاباتِ
ألم أَبْيَنُ لَكُمْ مَا فِيهِ رُشْدِكُمْ *** مِنَ الْحَلَالِ وَ مَنْ تَرَكَ الخبيثات؟
فما صَنَعْتُمْ أَضَلَّ اللَّهُ سَعْيُكُمْ *** فِيمَا عَهِدْتُ إِلَيْكُمْ فِي وصاياتي
أما بَنِي فمقتول وَ مُكْتَبَلُ *** وَ هَارِبُ فِي رؤوس المشمخرات(6)
وَ قَدْ أَخِفْتُمْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ *** مَا ذَا أَرَدْتُمْ شَفَيتُم مِنْ بُنيّاتي(7)
ص: 230
ينقلن مِنْ عِنْدِ جَبَّارٍ يُعَاهَدُ *** إِلَى جبابر أَمْثَالِ السبيات
أَكَانَ هَذَا جزاني : أَبَا لَكُمْ *** فِي أَقْرِبَائِي وَ فِي أَهْلِ الحريمات (1)
رُدُّوا الْجَحِيمِ فحلوها بسعيكم *** ثُمَّ أُخِذُوا فِي عُقُوبَاتِ أليمات (2)
أَيْضاً فِي الْمَرَاثِيَ :
مَتَى يَشْفِيَكَ دمعك مِنْ همول *** وَ بِبُرْدٍ مَا بِقَلْبِكَ مِنْ غَلِيلَ (3)
قتیل مَا قتیل بَنِي زِيَادٍ *** أَلَا بِأَبِي وَ نَفْسِي مِنْ قَتِيلٍ
أُرِيقَ دَمِ الْحُسَيْنُ فَلَمْ يراعوا *** وَ فِي الْأَحْيَاءِ أَمْوَاتُ الْعُقُولِ (4)
فدت نَفْسِي جبینك مِنْ جبين *** جَرَى دَمَهُ عَلَى خَدِّ أَ سَيْلِ (5)
أیخلو قَلْبِ ذِي وَرَعَ تَقِيٍّ *** مِنِ الْأَحْزَانِ وَ الْأُمِّ الطويل
و قَدْ شَرِقَتْ رِمَاحَ بَنِي زِيَادٍ *** بَرْيِ مِنْ دِمَاءِ بَنِي الرَّسُولِ (6)
فؤادک وَ السُّلُوُّ فَإِنْ قَلْبِي *** سیأبى أَنْ يَعُودَ إِلَى ذهول (7)
ص: 231
فَيَا طُولُ الْأَسَى مِنْ بَعْدِ قَوْمٍ *** أُدِيرُ عَلَيْهِمْ كَأْسُ الْأُفُولِ(1)
تماورهم أَسَنَّتْ آلِ حَرْبٍ *** وَ سیاف قليلات الفلول(2)
بِتُرْبَةِ كَرْبَلَاءَ لَهُمْ دیار *** نیام الْأَهْلِ دَارِسَةُ الطلول(3)
تحیات وَ مَغْفِرَةُ وَ رُوحُ *** عَلَى تِلْكَ الْمُحِلَّةُ وَ أَ لِحُلُولِ(4)
وَ أَ وِصَالَ الْحُسَيْنِ بِبَطْنِ قَاعُ *** ملاعب للدبور وَ للقبول(5)
بَرِئْنَا یا رَسُولُ اللَّهِ مِمَّنْ *** أَصَابَكَ بالأذاء وَ بالذحول(6)
چون شاهنشاه عادل باذل، خسرو گردون نوال (7)دریا دل، وارث دیهیم جم(8) ملك الملوك عجم ناصر الدین شاه «رفع الله لوائه و أبد بقائه»، همواره در تقویت دین مبین و ترویج شریعت سیدالمرسلين مساعی مشکوره معمول میفرماید، لاجرم چاکران حضرت وخانه زادان دولت را بشمول مرحمت های خدیوانه (9)و بذل نعمت های بیکرانه (10)مستغنی داشته، تا برفاه حال و فراغ بال (11) بتحصیل علوم و کسب معارف پرداخته اند.
ص: 232
در جمله فرزند من بنده میرزا هدایت که صنيع(1) دولت و تربیت یافته حضرت است او را بمنصب استیفای خاص مشمول اختصاص داشت، و در شمار اجزای تنظیمات حسنه دار الخلافة باجرای عدل و داد گماشت، چه در فنون فضائل محسود اشباه و امائل(2) و در فن ادب ممدوح عجم و عربست و در شعر تازی و دری دست پخت(3) بحتری و عنصریست، او را همگنان صاحب اللسانين و راكب البحرین خوانند، اگر چند بسیاقت جاهلين سخن میراند، در انشای این رثا بطريقت متأخرین میرود و ثواب این مراثی را «شكرأ لنعمته»،هدیه پیشگاه حضرت سلطنت ساخت
- و هي هذه۔
مَا بَالُ عَيْنِي لَا تَبْكِي الدِّمَاءِ أسا *** عَلَى الْمَرْءِ مَاجِدُ مِنْ آلِ یسن
مَاذِيٍّ الرزیا الَّتِي صُبَّتْ عَلَى ظيء *** معفر الْخَدِّ مَقْطُوعُ الشرآئین(4)
مَاذِيٍّ ألمانيا الَّتِي أَبْدَتْ نواجدها *** لمصرع فِي الثَّرَى مِنْ غَيْرِ تَكْفِينِ
مَاذِيِّ الْمَصَائِبِ قَدْ قَدِ الْجُيُوبَ لَهَا *** وَ ضعضعت عُمُدَ الْإِسْلَامِ وَ الدِّينِ(5)
هَذَا الصريع حُسَيْنُ مَنْ لَهُ سَجْدَةً *** غَلَبَ الرِّقابِ هُمْ شَمِّ ألعرانين(6)
هَذَا الْقَتِيلِ حُسَيْنُ مَنْ لَهُ خُلِقَتْ *** سَبْعَ الشِّدَادِ وَ جَنَّاتُ الثَّمَانِينَ
فعين جُودِي لِمَنْ يَبْكِي الرَّسُولِ لَهُ *** وَ لَيْسَ يَنْسَاهُ حِيناً مِنْ أحايين
ص: 233
وَ أَبْكِي الدِّمَاءِ لِمَنْ يَبْكِي أَ لِوَصِيِّ لَهُ *** وَ مَا سِوَى اللَّهِ فِي شَجَنُ وَ تأنين (1)
لَوْ لا مَخَافَةُ إِلْحَادُ وَ زندقة *** لفلت رَبِّي إِذاً أَبْكِي یواسیني
يَا لِلرَّسُولِ لِأَمْرِ منکر عَجَبٍ *** قَدْ لَاحَ مِمَّنْ هُمْ مِنْ أَهْلِ سِجِّينٍ
یا للإله لِقَوْمٍ قاتِلُوا رَجُلًا *** مِنْ آلِ أَحْمَدُ مِنْ غَرَّ الْمَيَامِينِ (2)
تَبّاً وَ تعسا لِقَوْمٍ اهرقوا دَمِهِ *** بِأَمْرِ طاغية كَانَ ابْنُ مَيسون (3)
لَا بَرْدُ اللَّهِ مثویهم وَ مضجعهم *** وَ لَمْ يَزَلْ كُلِّهِمْ ملسوع تِنِّينُ (4)
وَ زَادَ هُمْ يَوْمَ یحيبهم عَذَابُهُمْ *** أَذاقَهُمْ مَاءٍ يَحْمُومٍ وَ غِسْلِينٍ
يا لَيْتَ مَا وَلَدَتْ أَمَاتَهُمُ وَلَداً *** يُحَدَّ فِي قَتْلِهِمْ سَيْفاً بسکین (5)
وَ لیت قَدْ عَقِمَتِ خواه لَمْ تَلِدَ *** وَ مَاتَ آدَمُ بَيْنَ أَ لِمَاءِ وَ الطِّينُ
وَ لَيْتَ كَانَ شِهَابِ اللَّهِ أَحْرَقَهُمْ *** وَ كَانَ مِنْ قِبَلِ رُجِمَا لِلشَّياطِينِ
وَ لیت قَاتَلَهُمُ يَوْمَ الوغی مِلْكٍ *** دَانَتْ لَدَيْهِ مُلُوكِ الرُّومِ وَ الصِّينَ
وَ لَيْتَ كَانَ مَلِيكِ الْأَرْضِ نَاصِرَهُ *** وَ أَدْرَكَ الثار مِنْهُمْ نَاصِرُ الدِّينِ
أبوالمظفر شَمْسِ الْمَجْدِ ذُو حَسَبْ *** لأيبلغن بِهِ أَيْدِي السَّلَاطِينِ
إِنْ لَمْ يَكُنْ يَوْمَ طُفْ يَبْذُلَ المهجا *** فجاد فِيهِ كنوزا لِلْمَسَاكِينِ
ص: 234
لَا زِلْتَ دهرک مُلْقًى فِي بلهنية *** مَا يَزْهَرُ النُّورِ أکمام الْبَسَاتِينِ(1)
فاضل مجلسی از کتاب ارشاد نقل میفرماید که حسين عليهم السلام را شش فرزند بود: چهار تن پسران بودند، نخستین علی بن الحسين الاكبر و کنیت او ابو محمد است و مادرش شاه زنان دختر یزدجرد شهریار است و از کلام شیخ مفید چنان مستفاد میشود که: امام زین العابدین علیه السلام بزرگتر از علی اکبر بود.
دوم علی اصغر که در طف شهید شد بشرحی که مرقوم افتاد، و مشهور بعلی اکبر گشت و مادرش لیلی دختر ابو مرة بن عروة بن مسعود الثقفيه است.
و سیم جعفر بن الحسین و مادر او زنی از قبیلۂ قضاعیه است و او در حیاب پدر وفات یافت و عقبی نداشت(2)
چهارم عبدالله بن الحسین و او نیز در یوم طف در کنار پدر بزخم تیری شهید گشت چنانکه بشرح رفت.
أما دختران: یکی سکینه، مادر او رباب دختر امرءالقیس بن عدی از قبیله كلبيه که شعبه ای از معدیه است، و این رباب نیز مادر عبدالله بن الحسين است و دختر دیگر فاطمه نامداشت و مادر او ام الحق دختر طلحة بن عبدالله تمیمیه است، و همچنان مواف کتاب البدع وصاحب شرح اخبار سید سجاد را علی اکبر دانند و گویند: در يوم طف مردی بود سی ساله و علی اصغر مقتول، دوازده ساله بود و جماعتی از زیدیه گویند : هفت ساله بود و گروهی گویند : چهار سال داشت ، در کتب نسب مسطور است:
قَالَ يَزِيدُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ : وَا عَجَبَا لِأَبِيكَ سَمَّى عَلِيّاً وَ عَلِيّاً .
ص: 235
فَقَالَ : إِنَّ أَبِي أَحَبُّ أَبَاهُ فَسَمَّى بِاسْمِهِ مِرَاراً .
یعنی یزید با سید سجاد گفت: مرا شگفت می آید که حسین پسران خود را بجمله مسمى بعلی می نمود، فرمود: حسین پدر خود را دوست میداشت و از تکرار نام او مسرور می گشت.
و نیز از مناقب می نگارد که : در زمان خلافت عمر بن الخطاب گاهی که اسرای فارس را بمدينه در آوردند، همی خواست که مردان ایشانرا چون عبيد و زنان را مانند کنیز كان بمعرض بيع وشری در آورد، و از برای فروش بی پرده در گرد شهر طوف(1)دهد على علیه السلام فرمود:
إِنَّ النَّبِيِّ قَالَ : أَكْرِمُوا کریم کل قَوْمٍ وَ انَّ خَالَفُوكُمْ ، وَ هَؤُلَاءِ الْفَرَسِ حُكَمَاءُ کرماء ، فَقَدْ أَلْقَوْا إِلَيْنَا السَّلَمُ
یعنی رسول خدا فرمود: اکرام بداريد(2) و بزرگ بشمارید زعیم(3)قوم را، اگر چند طریق مخالفت شما پیمایند. هم اکنون این جماعت حکما و کرمای پارسیانند که بنيروي سر پنجه اسلام در پره طاعت ما افتادند.
وَ رَغِبُوا فِي الاسلام وَ قَدْ أَعْتَقْتُ مِنْهُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ حقی وَ حَقُّ بَنِي هَاشِمٍ ، فَقَالَتِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ قَدْ وَهَبْنَا حَقَّنَا لَكَ يَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ ، فَقَالَ : اللَّهُمَّ فَاشْهَدْ أَنَّهُمْ قَدْ وَهَبُوا وَ قَبِلَتْ وَ أُعْتِقَتْ.
و می فرماید : چون بتمام رغبت طریق مسلمانی گرفتند، حقی که مر او بنی هاشم را در این غنیمت بود، در راه خدا بذل کردم. این وقت جماعت انصار و
ص: 236
مهاجریان عرض کردند: ای برادر رسول خدا ما همگان حق خود را با تو همه ساختیم.
عمر بن الخطاب گفت: على ابوطالب عزیمت مرا برتافت و از آنچه من خواستم پیشی گرفت. این وقت مسلمانان خواستند دختران ملوك را کابین بندند و با سرای خویش برند، امير المؤمنین فرمود: ایشانرا باختیار خویش گذارید و به اکراه و اجبار بکاری مدارید و شهربانویه را اشارتی فرمود تا كرا اختیار کند . وی ابا نمود(1)و امتثال فرمان نفرمود، گفتند ای دختر کریمه بر خیز و بر گزین کسی را تا تو را خطبه کند، آیا رضا نمیدهی که تو را بشوی دهند؛ شهر بانویه خاموش گشت.
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ : قَدْ رَضِيتُ وَ بَقِيَ الِاخْتِيَارُ بَعْدَ سُكُوتِهَا إِقْرَارُهَا .
امير المؤمنین فرمود: سکوت شهربانویه در معنی اقرار او است دیگر باره او را مخیر ساخت تاهر کرا بخواهد ، بدورضا دهد.
فَقَالَتْ : لَسْتَ مِمَّنْ يُعْدَلُ عَنِ النورالساطع وَ الشِّهَابِ اللَّامِعِ ، الْحُسَيْنُ إِنْ كُنْتَ مُخَيَّرَةٍ.
فرمود: من آنکس نیستم که از نور فروزنده و شهاب (2)درخشنده بدیگر کس سر فرود آرم، یعنی حسین را اختیار می کنم اگر مخیرم. امير المؤمنین علیه السلام فرمود : کرا میخواهی تاولی تو باشد؟ عرض کرد: ولی من تو باشی، لاجرم حذيفة الیمان را فرمود: تا شهر بانویه را با حسين علیه السلام تزویج بست.
اما ابن کلبی گوید: على علیه السلام در ایام خلافت خویش حریث بن جابر الحنفي
ص: 237
را در بعضی از اراضی مشرق امارت داد و او در حکومت خویش دختر یزدجرد را اسیر گرفت و بحضرت امیرالمؤمنین فرستاد و آنحضرت او را بحسين علیه السلام بخشید و سیدسجاد از وی متولد گشت
و نیز گفته اند ، که حریث بن جابر دو دختر از يزدجرد بن شهریار بحضرت امیرالمؤمنین فرستاد، آنحضرت یكي را بحسين عطا کرد و آندیگر را به محمد بن ابی بكر بخشید ، این یك سید سجاد علیه السلام را بزاد و آندیگر قاسم بن محمد بن ابی بکر را، لاجرم سید سجاد و قاسم پسر خاله گانند و این خبر در نزد بنده درست تر می آید.
و دیگر در کشف الغمه از کمال الدين بن طلحه مرویست که: اولاد حسین بن علی ده تن باشند: شش تن پسرانند و چهار تن دختران، اما پسران، نخستین علی اکبر که در یوم طف شهادت یافت۔ دوم على الأوسط یعنی امام زین العابدين - سيم على الاصغر که در یوم طف بزخم تیر شهید گشت چنانکه رقم شد- چهارم محمد - پنجم عبدالله، بروایتی عبدالله نیز در یوم طف شهید شد. ششم جعفر . اما دختران ، نخستین زینب- دوم سکینه- سه دیگر فاطمه- چهارم رانام نبرده است و نیز می گوید: بروايتی بنين وبنات آنحضرت افزون از چهار تن نبوده اند، لکن روایت نخستین مشهورتر است . ابن خشاب گوید: آنحضرت را شش پسر بود و سه دختر ، اما پسران، أول علی اکبر شهید۔ دوم على الامام زین العابدین- سه دیگر علی اصغر - چهارم محمد. پنجم عبدالله. ششم جعفر. اما دختران اول زینب ۔ دوم سکینه. سه دیگر فاطمه.
حافظ عبدالعزيز بن اخضر الخباندی گوید: فرزندان حسين شش تن بودند: چهار تن پسران. اول علي اکبر شهید. دوم علی اصغر- سیم جعفر. چهارم عبدالله، و دختران اول سکینه. دوم فاطمه و نسل حسین از علی اصغر است و مادر او أم ولد بود و او افضل اهل زنان بود، همانا از علی اصغر سید سجاد را خواسته و اینکه گوید: مادرش ام ولد بود، چون شهر بانویه را اسير گرفتند، او را در شمار کنیزکان نام برده
ص: 238
زهری گوید: علی اصغر راحافظ از قلم انداخته و صحیح آنست که سه تن از پسران آنحضرت علی نام داشت، و در مناقت مسطور است: پسران آنحضرت، اول علی اکبر شهید و نام مادرش بره دختر عروة بن مسعود ثقفی است. دوم على الأمام و او على اوسط است. سیم علی اصغر و مادر ایندو پسر شہر بانويه است چهارم محمد پنجم، عبدالله شهید مادرش رباب دختر امرءالقیس. ششم جعفر مادرش از قبيله قضاعه است.
اما دختران، اول سکینه مادرش رباب دختر امرء القیس کندی . دوم فاطمه مادرش ام اسحق دختر طلحة بن عبد الله . سیم (زینب و اولاد حسین از سید سجاد است.
و دیگر محمد رضای حسینی در شمار اولاد حسین علیه السلام اقتفا(1) بفاضل مجلسی نموده، لاجرم بتكرار حدیث نمی پردازیم.
در کشف الغمه و مناقب مسطوراست که: علی بن الحسين علیه السلام را ابن الخيرتین می نامیدند؛ چه رسول خدای فرموده:
إِنَّ لِلَّهِ مَنْ عِبَادِهِ خیرتین ؛ فخيرته مِنَ الْعَرَبِ قُرَيْشٍ وَ مَنِ الْعَجَمِ فَارِسَ
ابو الاسود در این معنی گوید،
وَ إِنْ غُلَاماً بین کسری وَ هَاشِمِ *** لَأَكْرَمُ مِنْ نِيطَتْ عَلَيْهِ التَّمَائِمِ (2)
صاحب کتاب فصول المهمة في معرفة الائمه در شمار فرزندان حسین بن علی عليهما السلام مختار شیخ مفید وفاضل مجلسی را اختیار کرده، دیگر باره به شرح نگاشتن، کتاب را با طناب ممل انباشتن است (3)و دیگر محمد بن طلحة در کتاب مطالب السؤل في مناقب آل الرسول، فرزندان حسین علیه السلام را ده تن بشمار می آورد: شش تن پسران و چهار تن دختران بشر حیکه از کشف الغمه نگاشته آمد، وی نیز دختر
ص: 239
چهار مرا نام نمیبرد و محمد بن طلحه شافعی مذهب است.
و دیگر ابن جوزی که از فحول علمای عامه است در کتاب خواص الأمة في معرفة الائمه می گوید: فرزندان حسین علیه السلام، نخستين على اكبر است که دریوم طف شهید شد و مادرش آمنه دختر ابی مرة ابن عروة بن مسعود ثقفی است و مادر آمنه دختر ابی سفیان بن حریست- دوم علی اصغر است و او است زین العابدین که نسل امام علیه السلام از وی است و مادر او ام ولد است، ابن قتیبه گوید: سلافه و بروایتی غراله نامداشت و بعد از شهادت حسين علیه السلام. زبید غلام آنحضرت او را کابین بست و عبدالله از وی متولد گشت ، لاجرم عبدالله با زین العابدین علیه السلام از جانب مادر برادر است و به روایتی نام زبید زید است و در ارض ينبع (1)فرود آمد و منزل ساخت
زهری گوید : سید سجاد او را با زبيد تزویج فرمود، آنگاه کنیز کی را نیز آزاد ساخت و بحباله نكاح او در آورد. چون عبدالملك بن مروان این بشنید، آن حضرت را شناعت (2)نمود، سیدسجاد بدو نوشت:
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةُ حَسَنَةُ ، أَعْتَقَ رَسُولُ اللَّهِ جویرية وصفیة وَ تزوجهما ، وَ أَعْتَقَ زَيْدِ بْنِ حَارِثَةَ وَ زَوَّجَهُ زَيْنَبُ بِنْتُ حجش بِنْتَ عَمَّتِهِ .
میفرماید: شما بر سنت رسول خدا میروید، آنحضرت جویریه و صفیه را آزاد ساخت و بزنی بخواست، و زيد بن حارثه را آزاد کرد و دختر عمه خود را با او کابین بست.
زهری گوید: سید سجاد مادر خود را عظیم بزرك ميداشت و هرگز با او
ص: 240
او دست در کاس (1) واحد نمی فرمود، گفتند: چرا؟ فرمود: بیم دارم که مبادا لقمه ای را بر گیرم که از بهر خود نگران بوده، و دیگر از فرزندان حسین جعفر است و مادر او سلافة قضاعیه است، و دیگر فاطمه است و مادر او ام الحق دختر طلحة ابن عبدالله است و دیگر از فرزندانش عبدالله است که در یوم طف شهید شده و دیگر سکینه است و مادر او رباب دختر امرءالقیس است، و دیگر محمد است، او نیز در يوم طف شهید شد.
همانا ابن جوزی فرزندان حسین را بدین شمار نگاشته و كوچك و بزرك ایشانرا بدین ترتیب پنداشته، لكن مادر سید سجاد شهربانویه بدیگر کس شوهر نفرموده، بلکه در نفاس وفات یافت و جز از ابن جوزی این حدیث کمتر شنیده شده
بالجمله در کتب سیر و تواریخ (فارسيا كان او عربيا) اسامی اولادحسین علیه السلام و اختلاف اقوال علماء و مورخین در اسامی ایشان و شمار ایشان بیرون از اینجمله نیست که مرقوم افتاد، دیگران هر يك اقتفا بیکی از این اقوال کرده اند، جز اینکه بروایتی دیدم که پسران حسین را پنج تن بشمار آورده و نام یکتن ایشانرا عمر دانسته، گوید: چهار ساله بود و بعد از شهادت آن حضرت بزمانی اندك وفات یافت.
مکشوف باد که آنچه این بنده بی بضاعت باستقراء و استيعاب (2)رنج بر در اختیار نمود آنست که: حسین علیه السلام را چهار پسر بود: علی اکبر شهید و علی اوسط هو الامام و علی اصغر و عبدالله. سه تن از ایشان در یوم طف شهید شدند بشرحی که مرقوم افتاد امام زین العابدین زنده بماند و نسل حسین از وی باقی است و آنحضرت را دو دختر افزون نبود: نخستین فاطمه و آن دیگر سکينه. شرح اولاد زين العابدین انشاء الله در کتاب آنحضرت مرقوم خواهد شد و اکنون شرح حال دختران نگاشته می آید.
ص: 241
از این پیش بشرح مرقوم داشتیم که حسین علیه السلام دختر خود فاطمه را با برادرزادۀ خود حسن مثنی عقد زناشوئی بست و از وی عبدالله محض و ابراهیم عمر و حسن مثلت و دودختر؛ نخستین زینب و آن دیگر ام كلثوم متولد گشت و از عبدالله محض محمد نفس زکیه و ابراهیم قتیل باخمری بوجود آمد وما شرح حال ایشان و اولاد ایشان را نسلابعد نسل در کتاب حسن علیه السلام نگاشتیم، در این مقام مستغنی از تکراریم و بعداز حسن مثنی فاطمه بحباله نكاح عبدالله بن عمر بن عثمان بن عفان در آمد و محمد دیباج از وی متولد گشت.
و بعد از عبدالله عبدالرحمن بن ضحاك بن قيس الفهری که حکومت مدینه داشت خواست تا فاطمه را خطبه کند، آنحضرت رضا نداد، اینکار بر عبدالرحمن ناگوار افتاد و ساخته خصومت و زحمت فاطمه گشت و کار بر آن حضرت سخت گرفت. فاطمه ازدر شكوى بسوی یزید بن عبدالملك مكتوب کرد و گسیل شام داشت. یزید بن عبدالملك غضبان گشت و بر آشفت و گفت : بمن رسیده است که عبدالرحمن متعرض دختران رسول خدای گشته . کیست که خبر مرگ او را بمن باز دهد و حال آنکه من بر فراز این فراش باشم.
پس کس بمدينه فرستاد تا او را از عمل باز کرد و اموال او را به جمله مأخوذ داشت، چنانکه در سختی فقر و فاقه از اينمقام برای انتقام تحویل داد.
بالجمله فاطمه بجمال زیبا و کمال تقوی و بلوغ فضائل و محاسن مخائل نظیری و عدیلی(1)نداشت ، و از کمال حسن و بها(2) اورا حور العين مینامیدند. در سال یکصد و هفدهم هجری در مدینه وفات یافت، و خواهرش سکینه هم در این سال از این جهان فانی بسرای جاودانی تحویل داد،
ص: 242
سکینه عليها السلام باعبدالله بن الحسين از يك مادرند، و مادر ایشان رباب دختر امرءالقيس بن عدی از قبیله کلبیۀ که شعبه ای از معدیه است بود ، نام سکینه آمنه و بروایتی امیمه است، مادرش رباب او را ملقب بسکینه ساخت و آن حضرت را امينه نیز گفته اند که مصغر آمنه باشد، لكن اصح اميمه است، زیرا که عبدالله محض پسر حسن مثنی از محمد بن سائب کلبی که از علمای نسابه است پرسش فرمود که نام سکینه دختر حسین چیست؟ عرض کرد: امیمه است، فرمود: درست گفتی، همانا عبدالله نیکوتر داند، چه او پسر فاطمه خواهر سکینه است و سكينه سيدۀ نساء و عقيله قریش است، با حصافت(1)عقل و اصابت رأی سيری جميل و جمالی فایق داشت، جملتی از احوال آن حضرت و مصائبی که بر وی فرود آمده ، در این کتاب به شرح رفت.
بعد از سیدالشهداء علیه السلام نخستین مصعب بن زبیر بن العوام بن خویلد او را بحباله نكاح در آورده و سکینه دوشیزه بوده عوام جد مصعب برادر خدیجه کبری زوجۀ رسول الله است.
بروایتی سکینه بتزويج او رضا نمی داد، چون مصعب سلطنت داشت کار بر آن حضرت سخت گرفت، مصلحت چنین افتاد، از مصعب دختری آورد و او را مسمی بفاطمه فرمود و صداق سکینه را مصعب بششصد هزار درهم بست و گاهی که عبدالملك بن مروان بر مصعب غلبه کرد و او را بكشت، خواست تا سکینه را از بهر خود کابین بندد.
فَقَالَتْ : أَبْعَدُ مَا قُتِلَ ابْنُ الزبیر ؟ ! لَا وَ اللَّهِ لأ كَانَ هَذَا أَبَداً.
فرمود: سوگند با خدای بعد از قتل پسر زیر هرگز اینکار صورت نبندد،
ص: 243
بالجمله بعد از مصعب عبدالله بن عثمان بن عبدالله بن حکیم بن حزام بن خویلد آن حضرت را کابین بست و از وی پسری آورد که عثمان نام داشت و او را قريرهمی گفتند، و حزام نیز برادر خدیجه زوجه رسول خدا است و بعد از او اصبغ بن عبد العزيز بن مروان برادر عمر بن عبدالعزیز او را خطبه کرد و قبل از مضاجعت بينهما مفارقت افتاد.
آنگاه زید بن عمر بن عثمان بن عفان آ نحضرت را بخواست، چون سليمان بن عبدالملك که خليفتی داشت در مصالح ملك بسنده نداشت، فرمان کرد تا او راطلاق گفت و از آن علم و بصیرت که سکینه را در فضل وادب بود، شعرا در حضرت او حاضر میشدند و رد و قبول اورا در نيك و بد اشعار گردن مینهادند و بعطایا و جوایز برخوردار می گشتند.
یکروز بعرض رسانیدند: که فرزدق و جریر و کثير غرة(1)و نصيب وجميل اذن بار می طلبند، بفرمود : پرده در آویختند و ایشانرا در آوردند و از پس پرده جای دادند، اینوقت کنیزکی از پرده بیرونشد و گفت: از شما فرزدق کدامست؟ فرزدق گفت: اینک حاضرم، گفت: تو نیستی که این شعر را گفته باشی؟
هُمَا دلتانی مِنْ ثَمَانِينَ قَامَةً *** كَمَا انْقَضَّ بَازُ أَقْتَمَ الرِّيشُ كاسره (2)
فَلَمَّا اسْتَوَتْ رِجْلَايَ فِي الْأَرْضِ قَالَتَا *** أَحْيِ فَیُرجی أَمْ قَتِيلُ نُحاذره
فَقُلْتُ ارفعو الْأَسْتَارَ لَا يشعروا بِنَا *** وَ أَقْبَلْتُ فِي أَعْجَازِ لَيْلٍ أَ بَادَرَهُ (3)
أُبَادِرُ بوابین قَدْ وَ كُلاًّ بِنَا *** وَ أَحْمَرَ مِنَ سارج تَبِصُّ مَسامِرُهُ (4)
ص: 244
فرزدق گفت: من گفته ام، گفت: چرا سر خویش و سر محبوب خویش را مستور نساختی و از پرده بیرون انداختی؟ اکنون عطای خویش را که هزار دینار زرسرخ است مأخوذ دار و با اهل خویش ملحق شو، آنگاه گفت: جریر کدام است ؟ گفت: حاضرم، گفت: این شعر تو گفتی؟
طَرْقَةً صائدة الْقُلُوبِ وَ لَيْسَ ذَا *** وَقْتُ الزِّيَارَةِ قاذهي بِسَلَامٍ (1)
تَجْرِي السواک عَلَى أَغَرَّ كَأَنَّهُ *** بُرْدٍ تَحْدُرُ مِنْ بُطُونِ غَمَامٍ (2)
لَوْ كانَ عهدک کالذي حدثينا *** لَوَصَلَتْ ذَاكَ وَ كَانَ غَيْرَ ذِمَامُ
أَنِّي أَ وَاصِلْ مَنْ أَرَدْتَ وصاله *** بِجِبَالِ لأصلف وَ لَا لوام(3)
جریر گفت: این شعر مراست گفت: کدام ساعت نیکوتر از ساعت زیارتست؟ بگیر این هزار دینار زرناب را و باز سرای خویش شو. آنگاه گفت: كثيرغره کدامست؟ گفت: اينك منم، گفت: گوینده این شعر توئی؟
یقر بعیني مَا يُقِرُّ بِعَيْنِهَا *** وَ أَحْسَنُ شَيْ ءٍ مَا بِهِ العین قَرَّتْ(4)
كثير گفت: این شعر را من انشاء کرده ام، گفت: محبت را بدین تعریض فاسد ساختی، همچنان جایزه تو هزار دینار است، مأخوذ دار و طریق خویش سپار.
در اغانی بجای این بیت این اشعار رااز کثير نقل کرده:
وَ أَعْجَبَنِي يَا غَرَّهُ مِنْكَ خَلَائِقِ *** کرام إِذَا عَدَّ الْخَلَائِقِ أَرْبَعٍ(5)
ص: 245
دنوک حتی يَدْفَعُ الْجَاهِلُ الصَّبِيِّ *** وَ دَفْعُكَ أَسْبَابِ الْمَنِيِّ حِينَ يَطْمَعُ (1)
فَوَاللَّهِ مايدري گرميم مماطل *** أینساك إِذْ باعدت أَوْ يَتَصَدَّعَ(2)
آنگاه وصيفۀ (3)آنحضرت در پاسخ گفت :
سَنَحتَ وَ شَكَلتَ.
آنگاه گفت: نصیب کدام کس است؟ گفت: اینک منم، گفت: این شعر تو راست؟
مِنْ عاشقين تواعدا وَ تراسلا *** حَتَّى إِذا نَجْمِ الثُّرَيَّا حَلْقاً (4)
باتا بِأَنْعُمِ لَيْلَةً وَ ألذها *** حَتَّى إِذا وَضَحَ الصَّبَّاحِ تَفَرَّقَا(5)
نصیب گفت: من گفتم؟
قَالَتْ وَ هَلْ فِي الْحَبِّ تُدَانُ؟
این هزار دینار را بجایزه فرا گیر وبراه خویش میرو.
دراغانی بجای ایندو شعر، این ابیات را نگاشته اند:
وَ لَولَا أَنْ يُقَالَ صَبّاً نَصِيبُ *** لِقِلَّةِ بِنَفْسِي النِّسَاءِ الصِّغَارِ
بِنَفْسِي كُلِّ مهضوم حشاها *** إِذَا ظُلِمْتَ فَلَيْسَ لَهَا انْتِصَارُ (6)
وَ قالَتِ رَبَّيتَنا صِغَاراً وَ مَدَحتَنا كِبَاراً
یعنی تربیت کردی کودکان ما را و مدح گفتی بزرگان ما را، از پس آن پرسش
ص: 246
که جميل کدامست؟ چون او را بشناخت، گفت: صاحب من تو را سلام میرساند و نيك مشتاق تست از آنگاه که اینشعر بعرض اورسیده:
فَيَا لَيْتَ شِعْرِي هَلْ أبيتن لَيْلَةً *** بِوَادِي الْقُرَى إِنِّي إِذَا لسعيد (1)
لِكُلِّ حَدِيثٍ بینهن بَشَاشَةً *** وَ كُلُّ قَتِيلٍ بَيْنَهُنَّ شهید (2)
میفرماید: «جزاك الله خيرا»، حديث مارا بجمله خاص بشاشت داشتی و کشتكان ما را شهید انگاشتی، این چهار هزار دینار زر خالص خاص تواست، مأخوذ دار و به سلامت طریق مراجعت سپار، در هر کرت آن كنيزك بحضرت سکینه می شتافت و شعر آن شعرا را بعرض میرسانید و جایزه می آورد و پاسخ باز ميداد.
ابن جوزی می گوید: وفات سکینه در سال یکصد و هفده هجری در مدینه بود و حکومت مدینه را خالد بن عبدالله بن حارث بن حکم داشت، او را کاری افتاد، گفت: بباشید تا باز آیم و برای نماز گذارم، چون دیر می آمد سی دینار بهای کافور دادند و بر بدن مبارکش نثار کردند و شيبة بن نصاح بروی نماز گذاشت
بروایت ابن سعد سکینه در این سال در مکه وفات کرد، خواهرش فاطمه هم در این سال در گذشت. ابن خلكان در کتاب خود مینویسد که : یکروز سکینه عروة بن اذينه را که از اعیان علما، بود دیدار کرد فرمود: تو این شعر گفته باشی؟
إِذَا وَجَدْتَ أُوَارِ الْحُبُّ فِي كبدي *** ذَهَبَتْ نَحْوَ سِقَاءً أَلماءِ أبترد (3)
هَبْنِي بُرْدَت بِبُرْدٍ ألماء ظَاهِرِهِ *** فَمَنْ لِنَارٍ عَلَى الْأَحْشَاءِ تتقد(4)
عرض کرد: من گفته ام ، فرمود : این شعر را نیز تو گفته ئی؟
ص: 247
قَالَتْ وَ أبثثتها سِرِّي فبحت بِهِ *** قَدْ كُنْتُ عِنْدِي تُحِبُّ السِّتْرَ فاستتري (1)
أَلَسْتَ تُبَصَّرُ مِنْ حَوْلِي فَقُلْتُ لَهَا *** غَطِّي هَوَاكَ وَ مَا أَلْقَى عَلَى بَصَرِي (2)
گفت: من گفته ام.
فَالْتَفَتَ إِلَى جِوَارِ گن حَوْلَهَا ، فَقَالَتْ هُنَّ حَرَائِرَ إِنْ كَانَ خَرَجَ هَذَا مِنْ قَلْبٍ سَلِيمٍ .
این هنگام سکينه بجانب کنیز کان که حاضر خدمت بودند نگران شد و فرمود: اینان همه آزادگان باشند، اگر این سخنان از قلب بی محبت زایش کرده باشد
گویند عروة را برادری بود که بكر نام داشت، چون وفات کرد، این شعر در مرثیه او گفت :
سَرَّى هَمِّي وَ هُمْ ألمرء يَسْرِي *** وَ غَابَ النَّجْمِ إِلَّا قید فَتَرَ (3)
أَرَاقَبَ فِي ألمجرة كُلِّ نَجْمٍ *** تَعَرَّضَ أَوْ عَلَى المجراة يَجْرِي (4)
لَهُمْ ما أَزَالَ لَهُ قَرِيناً *** كَأَنْ أَ لِقَلْبِ أَبْطُنٍ حُرُّ جَمْرٍ (5)
عَلَى بَكْرٍ أَخِي فَارَقْتَ بِكْراً *** وَ أَيُّ ألعيش يَصْلُحُ بَعْدَ بَكْرٍ (6)
چون این شعر بعرض سکینه رسید، فرمود: این بکر کدامست؟ شمایل او را بشرح کردند:
ص: 248
فَقَالَتْ : أَ هُوَ ذَاكَ الأسیود الَّذِي كَانَ يَمُرُّ بَنَاهُ
فرمود: این همان سیاه است که گاهی در حضرت ما عبور میدهد؛ گفتند : جز او نیست.
قَالَتْ : طَابَ بَعْدَهُ كُلَّ شَيْ ءٍ حَتَّى الْخُبْزَ وَ الزَّيْتِ.
فرمود: پس از مرگ او هر چیز نیکواست حتی نان وزيت.
گویند: در مجلس انس ولید بن یزید اموی ابن ابیات را تغنی کردند.(1) مغنی را گفت: قائل این شعر کیست؟ عرض کرد: عروة بن اذينه، گفت برغم عروه هم اکنون بعداز بکر ما بدين عيش مهنا (2) اندريم.
در خبر است که جماعتی از شعرا از حجاز سفر شام کردند و بر هشام بن عبدالملك در آمدند، از میان انجماعت عروة بن اذينه را بشناخت و او مردی قلیل البضاعه و کثيرالقناعة بود، گفت : هان ای عروة ابنشعر تو گفتی؟
لَقَدْ عُلِّمْتَ وَ مَا الاسراف مِنْ خلقی *** انَّ الذین هُوَ رزقی سَوْفَ یاتینی
أسعی الیه فَیُعییني تَطْلُبُهُ * وَ لَوْ قَعَدَتْ اتاني لَا یُعَّییني(3)
همانا نمی بینم ترا که آنچه میگوئی بکار بندی، چه در شعر خبر میدهی که اگر من در طلب رزق نروم رزق بطلب من می آید، و این در طلب رزق از حجاز بشام تکتاز کرده ای . عروة گفت: یا امیرالمؤمنین مرانیکو موعظتی آوردی و حق موعظت را بنهایت بردی و آنچه روز گار از خاظر من سترده بود، فرایاد من دادی،
ص: 249
این بگفت و از نزد هشام بیرون شد و بی توانی برنشست و طریق حجاز پیش داد.
آنروز را هشام بشام برد و شبانگاه از خواب انگیخته شد و یاد از عروة کرد و در خاطر گذرانید که او مردی عالم وشاعر است، چگونه از زیان زبان او بتوان ایمن بود .
با مدادان از وی پرسش کرد، گفتند: باز حجاز گشت، گفت: راست گفته است عروة: اگر تو در طلب رزق دق الباب (1) نکنی، او بسوی تو شتاب گیرد. و غلام خویش را پیش خواند و دو هزار دینار زر سرخ اورا سپرد و فرمان داد که از دنبال عروة بشتاب تا کجا او را در یابی تسلیم کن، غلام چند که توانست بشتافت، وقتی عروة را دریافت که داخل بيت شد، در بکوفت ، عروة سر بیرون کرد و آن عطا بستند و غلامرا گفت:
أَبْلِغْ أميرَالمُؤمِنينَ السَّلَامَ وَ قَالَ لَهُ : كَيْفَ رَأَيْتَ قَوْلِي : سَعَيْتَ فاکديت وَ رَجَعَتْ إِلَى بَيْتِي فَأَتَانِي فِيهِ الرِّزْقِ !!
یعنی امیر المؤمنين را سلام برسان و بگو: چگونه دیدی قول مرا، در طلب رزق راندم در اندوه شدم، بخانه خود باز آمدم، رزق از در فراز آمد، محمد بن ادریس بمرج كحل اندلسی در این معنی اینده بیت گفته است
مَثَلُ الرِّزْقِ الَّذِي تَطْلُبُهُ *** مِثْلُ الظِّلِّ الَّذِي يَمْشِي مَعَكَ
أَنْتَ لَا تُدْرِكُهُ مُتَّبِعاً *** وَ إِذَا وُلِّيتَ عَنْهُ تبعک (2)
صاحب کتاب اسعاف، نسب عروق را بدینگونه رقم کرده، گوید: کنیت او ابو عامر است، هو عروة بن اذينة بن حارث بن عمر بن عمرو بن عوف بن کعب بن عامر
ص: 250
ابن ليث بن بکر بن عبد مناة بن كنانة الليثی الحجازی، و او شاعری معروف بود و آن خطا باتیکه ابن خلکان از سكينه عليها السلام بعروة مرقوم می دارد، صاحب اسعاف بزنی مجهول نسبت میکند، و در تاریخ یافعی آنچه از شرح حال سكينه مرقومست با تحریر ابن خلكان بینونتی ندارد، و در سال وفات سکینه اهل سير همگان متفق اند که در یکصد و هفدهم هجری بود.
یافعی گوید: مدفن آنحضرت در مدینه طیبه است و جماعتی از علمای عامه در خارج مکه معظمة در طریق عمره دانسته اند، ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی از سکینه عليها السلام شرح مبسوط نگاشته، من بنده چند که افزون از آنچه مرقوم داشته ام بدست شود مینگارم، تا مورث (1) تطويل و تكرار نباشد.
بالجمله صاحب اغانی نسب رباب مادر سکینه را بدین ترتیب آورده، گوید: رباب دختر امرءالقيس بن عدی بن جابر بن کعب بن على بن برة بن ثعلبة بن عمران ابن الحاف بن قضاعه است، و مادر رباب هند دختر ربیع بن مسعود بن مروان بن حصين بن کعب بن عليم بن كليب است، و رباب در نزد امام حسين علیه السلام مكانتی عظیم داشت.
بروات موثقه سند بمالك بن اعين منتهی میشود میگوید: از سکینه دختر حسين علیه السلام شنیدم فرمود که: پدرم با عم من حسن علیهما السلام در حق من و مادرم چنین فرمود:
لعمرک إِنَّنِي لَأُحِبُّ دَاراً *** تکون بِهَا سَكِينَةٍ وَ الرَّبَابُ
أَحَبُّهُمَا وَ أَبَذَلَ جَلَّ مَالِي *** وَ لَيْسَ لعاتب عِنْدِي عِتَابٍ(2)»
ص: 251
و این شعر را بر این دو بیت بر افزود :
فَلَسْتُ لَهُمْ وَ إِنْ غَابُوا مُضَيِّعاً *** حَيَاتِي أَوْ یغیبني التُّرَابِ(1)
ابوالفرج گوید: امرءالقیس پدر رباب در زمان عمر بن الخطاب مسلمانی گرفت و دختر او رباب فاضل ترین زنان بود، بعد از شهادت حسين علیه السلام اورا خواستار آمدند که خطبه کنند.
فَقَالَتْ : لأ أَتَّخِذُ وَ حما بَعْدَ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ .
انا ابوالفرج میگوید: این ابیات را رباب بعد از قتل سیدالشهداء در مرئیه آن حضرت انشاء فرمود :
إِنَّ الَّذِي كَانَ نُوراً يُسْتَضَاءُ بِهِ *** بِكَرْبَلَاءَ قَتِيلُ غَيْرِ مَدْفُونُ
سِبْطُ النَّبِيِّ جَزَاكَ اللَّهُ صَالِحَةً *** عَنَّا وَ جُنُبَةً خُسْرَانُ الموازین (2)
قَدْ كُنْتُ لِي جَبَلًا صَعْباً ألوذ بِهِ *** وَ كُنْتُ تَصْحَبُنَا بالرحيم وَالِدَيْنِ (3)
مِنْ لِلْيَتَامَى وَ مَنْ لِلسَّائِلِينَ وَ مَنْ *** يَعْنِي وَ يَأْوِي إِلَيْهِ كُلِّ مِسْكِينٍ؟(4)
وَ اللَّهِ لَا أَبْتَغِي صِهْراً بصهرکم *** حَتَّى أَغِيبُ بَيْنَ الرَّمْلِ وَ الطِّينُ (5)
ابوالفرج در کتاب اغاني سند با بیعبدالله الزبیری میرساند، میگوید: در مدینه راوی اشعار جرير و راوی کثير غره و راوی نصیب و راوی احوص انجمن شدند ،
ص: 252
و هر يك اشعار صاحب خودرا بستودند و بر شعر دیگران فضیلت نهادند، بعداز مخاطبات و مناقشات (1) سخن بر آن نهادند که این داوری بحضرت سکینه برند چه از افصح و اعلم ناس است در زبان عرب و علم وفضل و ادب، لاجرم هر کرا او برگزیند بی سخن فاضل تر او است.
پس همگان حضرت سکینه آمدند و باز طلبيدند و پس از رخصت در آمدند و صورت حال را بعرض رسانیدند، کنیزکی بیرون شد و گفت: راوی جریر را: مگر نه صاحب تو گوید:
طَرَقَتكِ صائِدَةُ الْقُلُوبِ وَ لَيْسَ ذَا *** وَقْتُ الزِّيَارَةِ فَارجعي بِسَلَامٍ (2)
کدام ساعت شیرین تر از طروقست، زشت کناد خداوند صاحب تو را و شعر او را. آنگاه راوی احوص را گفت: نه این شعر اور است؟
يُقِرَّ بِعَيْنِي مَا یقر بعینها *** وَ أَحْسَنَ شییء مَا بِهِ العین قَرَّتْ(3)
و صیفه گفت: روشنی چشم او را هیچ چیز نیکوتر از نکاح نیست، همانا صاحب تو دوست میدارد که نکاح شود، زشت کنادخدای صاحب تورا و شعر او را. آنگاه راوی جمیل را گفت: این شعر جميل راست؟
فَلَوْ تَرَكَتْ عَقْلِي مَعِي مَا طلتها *** وَ لَكِنَّ طلابیها لِمَا فَاتَ مِنَ عَقْلِي(4)
گفت: نمی بینم صاحب تورا که عاشق باشد، در طلب عقل می رود، دور دارد خداوند او را و شعر او را. از آن پس باراوی نصیب گفت : آیا نه صاحب تو این شعر گفت؟:
ص: 253
أهيمُ بدعد ماحبيت فَإِنْ أَمَةً *** فواحزني مَنْ ذَا یهيم بِهَا بَعْدِي؟(1)
گفت نصیب را همتی بکمال نیست که دید(2) را دست بازداشت تا دیگر کس با او عشق بازد، چرا چنین نگفت؟:
أهيمُ بدعد مَا حبيت فَإِنْ أَمَةً *** فَلَا صَلَحَتْ دعد لِذِي خَلَتْ بَعْدِي(3)
آنگاه راوی احوص را گفت : این شعر را صاحب تو گفت؟
مِنْ عاشقين تراسلا وَ تواعدا *** لَيْلًا إِذَا نَجْمِ الثُّرَيَّا حَلْقاً
بَا تا بِأَنْعُمِ لَيْلَةً وَ ألذها *** حَتَّى إِذا وَضَحَ الصَّبَّاحِ تَفَرَّقَا (4)
راوی گفت: احوص راست. فرمود: زشت کناد خداوند او را، چرا بجای تفرقا تعانقا(5) نگفت؟ گو