ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام جلد 1

مشخصات کتاب

ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام

تالیف: مورخ شهیر دانشمند لسان الملک میرزا محمد تقی سپهر طاب ثراه

با تصحیح کامل و ترجمه بعضی اشعار و لغات و مزایای دیگر تحت نظر عدهء از فضلا و دانشمندان تهیه شده

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

جلد ششم

«ناسخ التواریخ»

(در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام)

بسم الله الرحمان الرحیم

چنین گوید بنده یزدان و چاکر سلطان : محمد تقی لسان الملك ، مستوفی اول دیوان اعلی که چون از کتاب حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام بپرداختم ، ابتدا میکنم بكتاب نور چشم مصطفی ، وقوت قلب مرتضى ، وشقيق حسن مجتبی ، و پارهء جگر فاطمه زهرا ، حسين بن علی بن ابیطالب سَلَامُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ وَ أَ خِلَافِهِ المَعصومِینَ الطَّاهِرِينَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ . واین مجلد ششم است از کتاب دوم ناسخ التواریخ .

اکنون چنان صواب مینماید که از بدو خلقت . حسين بن علي عليهما السلام حدیثی چند رقم کنم ، پس از آن در سال و ماه و روز ولادت آنحضرت اختلاف کلمه روات واصحاب روایات را باز نمایم ، آنگاه مختار خویش را بنگارم ، و نگارش این روایات مختلفه از بهر آنستکه اگر کسی مختار من بنده را در اختیار اخبار ، معتبر نداند ، در اختیار هر يك از این اخبار متشتته مختار باشد.

«اَللَّهُمَّ وَفِّقْنِی لِلاِتمامِ بِالنَّبِيِّ وَ آلِهِ أَلِكَرَّامٍ»

ص: 2

(ذکر بدو خلقت حسین بن علی و آفرینش نور آنحضرت علیه السلام)

سر اول بروجه اطلاق ، وحدت حقه وحقیقت محمدیه است که سبقت دارد بر مبتدا ومنتها ، و پیشی گرفته است از ارض و سما ، هنوز عقل کیانی نبود که ادراك کلیات کند ، ومحد د جهات صورت مکانی نداشت که تحدید ماه و سال شود، لاجرم ظهور نور حسین که شقيق (1) نور محمد و اول عدد است ، بشمار ماه و سال نتوان گرفت ، ومن بنده در جائی گفته ام :

لقای حق بخفا می نداشت نام و نشان *** گه ظهور محمد شد آن خجسته لقا

و اینکه معصوم ما را خبر میدهد که نور پاك محمد و آل او چند هزار سال قبل از خلقت آدم صفی بادید(2) شد، کنایتی است از قدمت آن نور پاك ، و اگر نه بیرون متناهی را در حيز ماه و سال نتوان گنج داد . اکنون بر سر سخن رویم .

عبدالله بن نور الله در جلد هفدهم عوالم میگوید:

كِتَابُ الْمُخْتَصَرِ لِلْحَسَنِ بْنِ سُلَيْمَانَ مِنْ كِتَابِ السَّيِّدِ حَسَنِ بْنِ كَبْشٍ مِمَّا أَخَذَهُ مِنْ ألمُقتَضَبِ ، وَ وُجِدَ فِي ألمُقتَضَبِ أَيْضاً مُسْنَداً عَنْ سَلْمَانَ الفارسِی قال قال رسول الله صلی الله علیه و آل و سلم: يَا سَلْمَانُ خَلَقَنِيَ اللَّهُ مِنْ صَفَاءُ نُورِهِ فَدَعَانِي فَأَطَعْتَهُ ، وَ خَلَقَ مَنْ نورى عَلِيّاً فَدَعَاهُ إِلَى طَاعَتِهِ فَأَطَاعَهُ، وَ خَلَقَ مِنْ نُورِي وَ نُورِ عَلِيٍّ فَاطِمَةَ فَدَعَاهَا فَأَطَاعَتْهُ، وَ خَلَقَ مِنِّي وَ مِنْ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَدَعَاهُمَا فَأَطَاعَاهُ، فَسَمَّانَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَمْسَةِ أَسْمَاءٍ مِنْ أَسْمَائِهِ، فَاللَّهُ المَحْمُودٌ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ، وَ اللَّهُ الْعَلِيُّ وَ هَذَا عَلِيٌّ، وَ اللَّهُ فَاطِرٌ وَ هَذِهِ فَاطِمَةُ، وَ اللَّهُ الْإِحْسَانِ وَ هَذَا الْحَسَنُ وَ اللَّهُ

ص: 3


1- شقيق : پاره
2- بادید : پدید

الْمُحْسِنُ وَ هَذَا الْحُسَيْنُ، ثُمَّ خَلَقَ مِنْ نُورِ الْحُسَيْنِ تِسْعَةَ أَئِمَّةٍ فَدَعَاهُمْ فَأَطَاعُوهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ سَمَاءً مَبْنِيَّةً، أَوْ أَرْضاً مَدْحِيَّةً، أَوْ هَوَاءً اَوَ ماءً اوَ مَلَكاً أَوْ بَشَراً، وَ كُنَّا بِعِلْمِهِ أَنْوَاراً نُسَبِّحُهُ وَ نَسْمَعُ لَهُ وَ نُطِيعُ

در جمله میفرماید که سلمان فارسي از رسول خدا حديث میکند که فرمود: ای سلمان خداوند مرا از نور خویش بیافرید و فرمان کرد و من پذیرای فرمان شدم و از نور من على را خلق کرد و فرمان داد پس فرمانبردار شد ، و از نور من و نور على فاطمه را خلق کرد ومثال داد او امتثال نمود ، پس از من و علی و فاطمه - حسن وحسين را خلق نمود و فرمان داد و ایشان سر بفرمان نهادند ، آنگاه ما را به پنج نام از اسماء حسنای خویش نامور ساخت ، پس خداوند محمود است و من محمد و اوست على وهذا على ، و اوست خالق و فاطر و فرزند من فاطمه ، و خاص خداست احسان و فرزند فاطمه حسن ، و خداوند محسن است و برادر حسن حسين ، واز نور حسين نه تن ائمه هدی را بیافرید از آن پیش که خداوند آسمانرا بنیان کند، و زمین را بگستراند ، و آب را و هوا را بادید آورد، و ملکی یا بشری را کسوت وجود بخشد ، ما مغمور علم خداوند بودیم و خدايرا تسبیح و تهلیل همی گفتیم و گوش مطيع داشتیم .

و دیگر در کنز الفوائد از ابن مسعود مرویست :

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَنِی وَ خَلَقَ عَلِیّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ مِنْ نُورِ قُدْسِهِ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یُنْشِا خَلْقَهُ فَتَقَ نُورِی وَ خَلَقَ مِنْهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ فَتَقَ نُورَ عَلِیٍّ وَ خَلَقَ مِنْهُ الْعَرْشَ وَ الْکُرْسِیَّ وَ عَلِیٌّ وَ اللَّهِ أَجَلُّ مِنَ الْعَرْشِ وَ الْکُرْسِیِّ وَ فَتَقَ نُورَ الْحَسَنِ وَ خَلَقَ مِنْهُ الْحُورَ الْعِینَ وَ الْمَلَائِکَةَ وَ الْحَسَنُ وَ اللَّهِ أَجَلُّ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ

ص: 4

وَ الْمَلَائِکَةِ وَ فَتَقَ نُورَ الْحُسَیْنِ وَ خَلَقَ مِنْهُ اللَّوْحَ وَ الْقَلَمَ وَ الْحُسَیْنُ وَ اللَّهِ أَجَلُّ مِنَ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ

یعنی رسول خدا میفرماید خداوند بیافرید مرا وعلى را وحسن را و حسين را از نور قدس خود ، و چون خواست آفرینش را بادید آورد بشکافت نور مرا و از نور من بیافرید آسمان و زمین را ، و بشکافت نور على را و بیافرید عرش و کرسی را ، سوگند با خدا که علی بزرگتر از عرش و کرسی است، و بشکافت نور حسن را و بیافرید حور العين و ملائکه را ، سوگند با خدای که حسن بزرگتر از ملائکه وحور العين است ، و بشکافت نور حسین را و بیافرید لوح و قلم را ، سوگند با خدای که حسين بزرگتر از لوح و قلم است .

ودیگر در کتاب منهج التحقيق سند بابی جعفر علیه السلام منتهی میشود که از رسول خدا حدیث میکند :

قال قال رسول الله : إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ قَبْلَ خَلْقِ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَهِیَ أَرْوَاحُنَا. فَقِیلَ لَهُ : یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عُدَّهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَمَنْ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً؟ فَقَالَ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ ذُریةِ الْحُسَیْنِ وَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ ثُمَّ عَدَّهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ ثُمَّ قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَوْصِیَاءُ الْخُلَفَاءُ مِنْ بَعْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ

میفرماید رسول خدا فرمود خداوند چهارده نور از نور عظمت خود بیافرید ، چهارده هزار سال از آن پیش که آدم را بیافریند و این جمله ارواح ما باشند ، گفتند یابن رسول الله نام ایشان چیست ؟ فرمود محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و نه تن فرزندان حسین و نهم ایشان قائم ایشان است . آنگاه يك يك را بنام برشمرد ، پس

ص: 5

فرمود سوگند با خدای مائیم اوصیای ، خلفا بعداز رسول خدا صلوات الله عليهم .

(ذکر ولادت حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام)

در مصباح المتهجد از توقيع صاحب الامر سلام الله عليه بقاسم بن العلاء الهمداني مكشوف ميافتد که میلاد حسين علیه السلام در روز پنجشنبه سوم شهر شعبان بود .

و دیگر ابن عياش از حسین بن علی بن سفیان آورده که گفت مرا روز سیم شعبان جعفر صادق علیه السلام طلب کرد و فرمود امروز روز میلاد حسین است ودعای روز سیم شعبانرا قرائت نمود .

ودیگر در کتاب عوالم در جلد هفدهم از مصباح متهجد سند با بوعبدالله منتهی میشود که فرمود میلاد حسين در پنجم شهر شعبان در سال چهارم هجری بود.

و دیگر از ابن شهر آشوب در مناقب مسطور است که روز پنجشنبه و بروایتی سه شنبه در سال چهارم هجری ، ده ماه و بیست روز بعد از ولادت حسن عليه السلام متولد شد، در سال غزوهء خندق . و دیگر در روضه بحار مرقوم است که حسين علیه السلام در مدینه روز پنجم شعبان در سال چهارم هجری متولد شد.

ودیگر در شرح شافيه ولادت آنحضرت را روز پنجشنبه سیم شعبان در سال چهارم هجری رقم کرده اند. ودیگر یافعی در کتاب مرآة الجنان في عبرة اليقظان ولادت آنحضرترا در سال پنجم نگاشته و بروایتی در شهر شعبان و سال چهارم مینویسد.

و دیگر در جنات الخلود ولادت آنحضرت را باختلاف رقم کرده بروز پنجشنبه وروز سه شنبه ، وهمچنان در ایام ماه اختلاف اورده سیم شعبان و پنجم شعبان ، وسال را نیز مختلف نوشته بسال سیم وسال چهارم .

و دیگر در ارشاد مفید مسطور است که ولادت حسین بن علی در پنجم شعبان وسال چهارم هجریست بعداز میلاد حسن بده ماه و بیست روز ، و بروایتی در میان حسن و حسین نیست مگر مدت حمل و آن شش ماه بود ، چه حسين علیه السلام شش ماهه متولد شد. و دیگر در مقاتل الطالبيين ولادت آنحضرت در پنجم شعبان در سال چهارم هجری مسطور است. و دیگر در اعلام الوری روز سه شنبه و بروایتی پنجشنبه

ص: 6

در سیم شعبان و بروایتی در پنجم شعبان در سال چهارم هجری حسین بن على علیه السلام متولد شد. ونیز رقم کرده که ولادت حسين در سال سیم هجری در آخر ربیع الاول بود. و دیگر در کشف الغمه مسطور است که چون پنجاه روز از ولادت حسن منقضی شد فاطمه علیها السلام بحسين حامل گشت ، و در سال چهارم هجری در پنجم شعبان بار فرو گذاشت . ودیگر حافظ جنابذی نیز بدینگونه روایت کرده .

و دیگر حافظ عبدالعزيز گويد حسين علیه السلام چند شب از شعبان گذشته در سال چهارم متولد گشت. ودیگر ابن جوزی در کتاب تذكرة خواص الامه في معرفة الأئمه ولادت آن حضرت را در شهر شعبان در سال چهارم هجری رقم کرده .

و دیگر ابن سعد در طبقات آورده که حامل شد فاطمه علیها السلام پنجاه روز بعد از ولادت حسن علیه السلام در پنجم ذیقعده سال سیم هجری و در شعبان سال چهارم هجری حسين علیه السلام متولد شد. و در کتاب مطالب السؤل في مناقب آل الرسول مرقوم است که ولادت حسين علیه السلام در پنجم شهر شعبان در سال چهارم هجریست

و در کتاب فصول المهمه في فضائل الائمه رقم شده که بعد از پنجاه روز از ولادت حسن علیه السلام فاطمه بحسين حامل گشت و آنحضرت در سال چهارم هجری در پنجم شهر شعبان متولد گشت . و دیگر فاضل مجلسی در کتاب جلاء العيون آورده که حسين علیه السلام در روز پنجشنبه واگرنه در سه شنبه در سال چهارم هجری در سیم شعبان واگرنه در پنجم شعبان متولد شد.

و ودیگر شیخ طوسی در تهذیب آورده که ولادت حسین علیه السلام در آخر ربیع الاول در سال سیم هجریست ، وبروایتی روز پنجشنبه سیزدهم رمضان بود .

ودیگر شیخ بن نما در مثیر الاحزان آورده که ولادت حسین علیه السلام در پنجم شعبان در سال چهارم هجریست ، و بروایتی در آخر ربیع الاول در سال سیم هجریست ومدت حمل فاطمه شش ماه بود و جز عیسی ، و بروایتی جز یحیی علیهما السلام شش ماهه کس متولد نشد.

ص: 7

اکنون که اختلاف روایات بنهایت شد مختار خویش را بر مینگارم . همانا در کتاب امام حسن که مجلد پنجم از کتاب دویم است ولادت حسن علیه السلام را موافق احادیث و اخبار كثيره در سه شنبه نیمه شهر رمضان در سال دویم هجری نگاشتم .

و در کشف الغمه مسطور است که پنجاه روز بعد از ولادت حسن، فاطمه علیهاالسلام بحسين حامل گشت . حافظ جنابذی نیز چنین گوید در کتاب تذكرة خواص الامه في معرفة الائمه ، همچنان ابن جوزی گوید که: فاطمه علیها السلام در پنجم ذیقعده که پنجاه روز بعد از ولادت حسن است ، بحسين علیه السلام حامل شد . و در کتاب فصول المهمه في فضائل الائمه نیز مرقوم است که فاطمه پنجاه روز بعد از ولادت حسن حامل آمد ومدت حمل آنحضرت شش ماه بود چنانکه از ارشاد شیخ مفید برمیآید آنجا که آورده

رَوَى : أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَخِيهِ إِلَّا الْحَمْلُ ، وَ أَ لِحَمْلِ سِتَّةِ أَشْهُرٍ

وروز ولادت آنحضرت موافق بیشتر از این احادیث که مرقوم شد روز پنج شنبه پنجم ماه بوده چنانکه شیخ بن نما ولادت حسین علیه السلام را در پنجم ربیع الاول نگاشته الا آنکه در سال خلاف کرده . وهمچنان شیخ بن نما ولادت آنحضرترا در سال سیم در آخر ربیع الاول مرقوم داشته . وشیخ طوسی نیز در تهذیب میلاد آنحضرترا در آخر ربیع الاول در سال سیم دانسته، از این جمله مکشوف میافتد که ولادت حسین علیه السلام روز پنجشنبه پنجم شهر جمادی الاولی در سال سیم هجریست، و این در صورتی است که مدت حمل شش ماه باشد، واگرنه ولادت آنحضر - روز پنجشنبه پنجم شهر شعبان در سال سیم هجریست، و این بصواب اقربست چه بیشتر از محدثين وعلمای اخبار ولادت آن حضرت را در شهر شعبان نوشته اند ، لكن اینوقت ولادت حسين علیه السلام ده ماه و بیست روز بعد از ولادت امام حسن است ، و فاطمه علیها السلام نه ماهه حمل خویش را فرو گذاشته است ، اکنون بر سر سخن میرویم .

در خبر است که قبل از ولادت حسین علیه السلام موافق روایت ابن بابویه که سند به جعفر صادق علیه السلام میرساند ، و ابن شهر آشوب در مناقب ، وصاحب فضائل الصحابه ،

ص: 8

در ولادت آنحضرت در کتاب علل الشرایع سند بعبدالرحمن بن مثنای هاشمی منتهی میشود .

قال: قُلْتُ لِأَبِي عبدالله علیه السَّلَامُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ أَيْنَ جَاءَ لِوُلْدِ أَلِحُسَيْنِ الْفَضْلُ عَلَى وَلَدُ أَلِحَسَنِ وَ هُماً يَجْرِيَانِ فِي شَرْعِ وَاحِدٍ ؟ فَقَالَ لأ أُرِيكُمْ تَأْخُذُونَ بِهِ (1).

میگوید عرض کردم خدمت صادق آل محمد علیه السلام فدای تو شوم از کجاست فضیلت فرزندان حسین بر اولاد حسن وحال آنکه ایشان در طريق واحد و مکان و منزلت واحدند و فرمود مگر معتقد نیستید و باور ندارید آنچه من گویم و بیان سبب فرمایم همانا جبرئیل برسول خدای نازل شد و عرض کرد که از براي تو پسری متولد خواهد شد که بعداز تو بدست امت تو شربت شهادت خواهد نوشید ، فرمود مرا با چنین پسر حاجت نیست سه کرت در میان ایشان این مخاطبت رفت، آنگاه رسول خدا امیرالمؤمنین را طلب فرمود و گفت مرا جبرئیل خبری بدینگونه آورد ، على نیز فرمود مرا بچنین فرزند رغبتی نیست ، و همچنان این گفتار سه کرت تکرار یافت ودر کرت سیم فرمود آن فرزند خداوند امامت(2) خواهد بود، و آثار پیغمبران را بوراثت خواهد نمود ، و علوم اولین و آخرین را بتمامت خواهد داشت . آنگاه فاطمه علیها السلام را مخاطب داشت و فرمود خداوند ترا بشارت میدهد بفرزندی که امت من بعد از من او را عرضه شهادت دارند . عرضکرد ای پدر اینچنین فرزند نخواهم ، همچنان سه کرت این سخن اعادت شد در کرات سیم فرمود این فرزند که از تو آید فرزندان او پیشوایان دین من ووارث آثار من و خازن علم من خواهند بود ، فاطمه عرضکرد ای پدر بقضای خدا رضا دادم پس بحسين علیه السلام حمل یافت و پس از شش ماه بار فرو گذاشت ، و فرزند شش ماهه نپاید جز حسین و عیسی (و بروایتی یحیی) این دوتن زندگانی یافتند .

ص: 9


1- لا اریكم تاخذون به : ای لاتعتقدون
2- خداوند امامت : یعنی صاحب امامت

(ذکر کیفیت ایام حمل حسین بن علی بن ابیطالب)

درشکم مادر عليهم الصلوة والسلام

اگرچه شطری از این حدیث که بشرح میرود ذکر فضیلتی است که بعد از ولادت حسنین علیهما السلام واقع شده و نیم دیگر ذکر ایام حمل حسين علیه السلام است چون نخواستم در میان حدیث فصلی و فصمی(1) واقع شود تمامت حدیث را نگاشتم همانا در جلد هفدهم عوالم از کتاب خرایج وجرايح از محمد بن اسمعیل البرمکی از حسین بن حسن واو از یحیی بن عبدالحميد و او از شريك بن حماد و او از ابی ثوبان الاسدی که از اصحاب ابی جعفر علیه السلام بود و او از صلت بن منذر و او از مقداد بن اسود الكندی آورده که مقداد گفت : که یکروز رسول خدا علیه السلام در طلب حسن وحسین بیرون شد، و گاهی که از خانه بر آمد من ملازم خدمت بودم ، لختی برفتیم ناگاه درختی دیدار شد و بر روی ارض، ماری افعی نگریستم ، چون افعی احساس رسیدن رسول خدایرا کرد برپای ایستاد از نخل بلندتر و از شتر ضخیم تر مینمود و از دهانش زبانهای آتش ساطع میگشت ، چون رسول خدایرا نگریست دیگرگون شد و مانند خیطی دقیق گشت ، پس رسول خدای روی با من آورد .

وَ قالَ : أَلَا تَدْرِي مَا تَقُولُ هَذِهِ يَا أَخَا کِندَةَ؟

فرمود آیا نمیدانی این افعی چه میگوید ای برادر کندی ؟ عرض کردم خدا ورسول داناتر باشند.

قَالَ : قَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُمِتْنِی حَتَّی جَعَلَنِی حَارِساً لِابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ.

فرمود میگوید سپاس خداوندیرا که مرا زنده گذاشت تا گاهی که حراست فرزندان رسول خدای را کردم . اینوقت آن افعی در رمل روان شد و غایب گشت . آنگاه در آن زمین درختی دیدم که تا آنروز ندیده بودم و بعد اليوم در آنجا ندیدم ، بشاخ

ص: 10


1- فصم : بمعنی شکست است

و برگ خود حسنين را مظله(1) بود ، رسول خدای در میان ایشان بنشست ، و نخستین سرحسین را برداشت و بر ران راست نهاد ، آنگاه سرحسن را برداشت و بر ران چپ نهاد ، آنگاه زبان مبارك را در دهان حسين در برد، و او را اندك بخویش آورد چشم بگشود و گفت يا أبه. و دیگر بخواب رفت . آنگاه حسن را انگیزشی داد آنحضرت نیز گفت : یا أبه و همچنان بخواب شد ، مقداد عرضکرد یا رسول الله چنان مینماید که حسین بسال بزرگتر از حسن است.

فقال النَّبِیُّ: إِنَّ لِلْحُسَیْنِ فِی بَوَاطِنِ الْمُؤْمِنِینَ مَعْرِفَهً مَکْتُومَهً سَلْ أُمَّهُ عَنْهُ اُمهُ. فرمود از برای حسین در قلوب مؤمنین معرفتی است پنهانی از مادرش پرسش کن .

مقداد گوید چون رسول خدا حسنین را از خواب برانگیخت و بردوش خویش حمل داد ، من بدر خانه فاطمه آمدم و بر باب خانه بایستادم ، حمامه بر در سرای آمد و گفت : ای برادر کندی، مرا شگفتی آمد ، گفتم ترا که آموخت که من برباب ایستاده ام ؟ گفت سیده من مرا آگهی داد : که مردی از کنده بر در ایستاده است از برای خبری طیب، سؤال میکند از محل و مقام قرة العين من ، مقداد میگوید این کرامت در نزد من بزرك شد ، پس بدانسان که حاضر خدمت رسول خدای میشدم گاهی که در خانه ام سلمه بود روی خویش را واژون(2) کردم.

فَقُلْتُ لِفَاطِمَهَ مَا مَنْزِلَهُ الْحُسَیْنِ ؟ قَالَتْ : إِنَّهُ لَمَّا وَلَدْتُ الْحَسَنَ أَمَرَنِی أَبِی أَنْ لَا أَلْبَسَ ثَوْباً أَجِدُ فِیهِ اللَّذَّهَ حَتَّی أَفْطِمَهُ(3) فَأَتَانِی أَبِی زَائِراً فَنَظَرَ إِلَی الْحَسَنِ وَ هُوَ یَمَصُّ النَویَ فَقَالَ فَطَمْتِهِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ إِذَا أَحَبَّ عَلِیٌّ الِاشْتِمَالَ فَلَا تَمْنَعِیهِ فَإِنِّی أَرَی فِی مُقَدَّمِ وَجْهِکِ ضَوْءً وَ نُوراً وَ ذَلِکِ إِنَّکِ

ص: 11


1- مظله : سایبان
2- واژون : بروزن و معنی وارون است
3- فطام ، به کسر : از شیر باز گرفتن کودك

سَتَلِدِینَ حُجَّهً لِهَذَا الْخَلْقِ.

مقداد میگوید عرضكردم خدمت فاطمه منزلت و مكانت حسین چیست ؟ فرمود گاهی که حسن متولد شد رسول خدا فرمان کرد که باعلى علیه السلام مضاجعت نکنم و نزدیکی نجویم تا گاهی که حسن را از شیر باز کنم ، چون روزی چند سپری شده رسولخدا بدیدار من آمد وحسن را نگریست که رطبی میمزد ، فرمود حسن را از شیر باز کردی ؟ گفتم باز کردم ، فرمود اکنون اگر علی را بمضاجعت حاجت افتد از در ممانعت بیرون مشو ، چه در جبین تو بشعشعه نوری نگرانم که عنقریب فرزندی میاوری که از برای خلایق حجت باشد.

آنگاه حضرت فاطمه علیها السلام از برای مقداد ابتدا کرد بذکر کیفیت حمل و فرمود :

فَلَمَّا تَمَّ شَهْرٌ مِنْ حَمْلِی وَجَدْتُ فِیَّ سُخْنَهً فَقُلْتُ لِأَبِی ذَلِکَ فَدَعَا بِکُوزٍ مِنْ مَاءٍ فَتَکَلَّمَ عَلَیْهِ وَ تَفَلَ عَلَیْهِ وَ قَالَ اشْرَبِی فَشَرِبْتُ فَطَرَدَ اللَّهُ عَنِّی مَا کُنْتُ أَجِدُ وَ صِرْتُ فِی الْأَرْبَعِینَ مِنَ الْأَیَّامِ فَوَجَدْتُ دَبِیباً فِی ظَهْرِی کَدَبِیبِ النَّمْلِ فِی بَیْنِ الْجِلْدَهِ وَ الثَّوْبِ فَلَمْ أَزَلْ عَلَی ذَلِکَ حَتَّی تَمَّ الشَّهْرُ الثَّانِی فَوَجَدْتُ الِاضْطِرَابَ وَ الْحَرَکَهَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ تَحَرَّکَ وَ أَنَا بَعِیدٌ عَنِ الْمَطْعَمِ وَ الْمَشْرَبِ فَعَصَمَنِیَ اللَّهُ کَأَنِّی شَرِبْتُ لَبَناً حَتَّی تَمَّتِ الثَّلَاثَهُ أَشْهُرٍ وَ أَنَا أَجِدُ الزِّیَادَهَ وَ الْخَیْرَ فِی مَنْزِلِی فَلَمَّا صِرْتُ فِی الْأَرْبَعَهِ آنَسَ اللَّهُ بِهِ وَحْشَتِی وَ لَزِمْتُ الْمَسْجِدَ لَا أَبْرَحُ مِنْهُ إِلَّا لِحَاجَهٍ تَظْهَرُ لِی فَکُنْتُ فِی الزِّیَادَهِ وَ الْخِفَّهِ فِی الظَّاهِرِ وَ الْبَاطِنِ حَتَّی تَمَّتِ الْخَمْسَهُ

فرمود: چون یکماه از حمل من سپری شد حرارتی دردناك در من بادید آمد،

ص: 12

چون بعرض پدر رسانیدم کوزه از آب طلب فرمود و کلمه چند بگفت و بر آن دمید و فرمان کرد تا شربتی بنوشیدم ، پس خداوند آن رنج را از من بگردانید، و چون مدت چهل روز رسید در میان جلد وجامه در پشت من دبیبی(1) چون مشی مورچگان آشکار گشت ، و این ببود تا ماه دویم بنهایت شد آغاز اضطراب و حرکت نمود ، سوگند با خدای حرکت نمود و رغبت من از أكل وشرب منقطع گشت ، و با حفظ خداوند چنان مینمود که شربت شیر میاشامم تا ماه سیم در گذشت ، پس در منزل من خير وسعادت بزيادت گشت ، ودرماه چهارم زحمت وحشت از من. زایل شد و ملازمت مسجد اختیار کردم ، و از مصلای خویش جز بحكم حاجتی بیرون نشدم ، و در ظاهر و باطن قرین زیادت وخفت همی زیستم تا ماه پنجم نیز بکران (2) رفت

آنگاه فرمود : فَلَمَّا صَارَتِ السِّتَّهُ کُنْتُ لَا أَحْتَاجُ فِی اللَّیْلَهِ الظَّلْمَاءِ إِلَی مِصْبَاحٍ وَ جَعَلْتُ أَسْمَعُ إِذَا خَلَوْتُ بِنَفْسِی فِی مُصَلَّایَ التَّسْبِیحَ وَ التَّقْدِیسَ فِی بَاطِنِی فَلَمَّا مَضَی فَوْقَ ذَلِکَ تِسْعٌ ازْدَدْتُ قُوَّهً فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لِأُمِّ سَلَمَهَ فَشَدَّ اللَّهُ بِهَا أَزْرِی فَلَمَّا زَادَتِ الْعَشْرُ غَلَبَتْنِی عَیْنِی وَ أَتَانِی آتٍ فِی مَنَامِی وَ عَلَیْهِ ثِیَابُ بِیضٌ فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِی وَ نَفَخَ فِی وَجْهِی وَ فِی قَفَایَ فَقُمْتُ وَ أَنَا خَائِفَةٌ فَأَسْبَغْتُ الْوُضُوءَ وَ أَدَّیْتُ أَرْبَعاً ثُمَّ غَلَبَتْنِی عَیْنِی فَأَتَانِی آتٍ فِی مَنَامِی فَأَقْعَدَنِی وَ رَقَانِی وَ عَوَّذَنِی فَأَصْبَحْتُ وَ کَانَ یَوْمَ أُمِّ سَلَمَةَ فَدَخَلْتُ فِی ثَوْبِ حَمَامَةَ ثُمَّ أَتَیْتُ أُمَّ سَلَمَةَ فَنَظَرَ النَّبِیُّ إِلَی وَجْهِی فَرَأَیْتُ أَثَرَ السُّرُورِ فِی وَجْهِهِ فَذَهَبَ عَنِّی مَا کُنْتُ أَجِدُ وَ

ص: 13


1- دبیب ، نرم نرفتن
2- کران : بفتح اول بر وزن امان بمعنی کنار باشد ، و بمعنى انتها هم آمده

حَکَیْتُ ذَلِکَ لِلنَّبِیِّ فَقَالَ أَبْشِرِی أَمَّا الْأَوَّلُ فَخَلِیلِی عِزْرَائِیلُ الْمُوَکَّلُ بِأَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ أَمَّا الثَّانِی فَخَلِیلِی مِیکَائِیلُ الْمُوَکَّلُ بِأَرْحَامِ أَهْلِ بَیْتِی فَنَفَخَ فِیکِ قُلْتُ نَعَمْ فَبَکَی ثُمَّ ضَمَّنِی إِلَیْهِ وَ قَالَ وَ أَمَّا الثَّالِثُ فَذَاکِ حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ یُخْدِمُهُ اللَّهُ وَلَدَکِ فَنَزَلَ تَمَامَ السَّنَةِ.

فرمود چون ماه ششم فرا رسید در شبهای تاريك از فروغ نور حسین مرا از طلب چراغ فراغ بود ، و در خلوت خانه مصلای خویش بانك تسبیح و تهلیل او را از درون خویش اصغاء مینمودم ، چون نه روز بزيادت شد، نیروئی بدست کردم و خداوند پشت مرا قوی ساخت و ام سلمه را آگهی دادم ، وچون ده روز دیگر سپری گشت چشم مرا خواب در ربود و در خوابگاه من تنی سفید پوش بادید آمد و بر بالین من بنشست و بر روی و پشت من بدمید ، من ترسناك بپای شدم و کار وضوی بپای بردم و چهاررکعت نماز بگذاشتم ، دیگر باره من بی خویشتن شدم، وتنی حاضر شد ومرا بنشانید، و بر من افسون خواند و تعویذ کرد، بامدادان روز ام سلمه بود و رسولخدا در من نگریست آثار سرور در چهره مبارکش آشکار شد و حال من نیکو شد، و قصه خویش را بعرض رسانیدم ، فرمود بشارت باد ترا ای فاطمه ، نخستین دوست من عزرائیل بود که موکل است بارحام زنان ، و دویم ، دوست من میکائیل بود که موکل است بارحام اهل بیت من و او درتو بدمید ؟ عرضکردم آری ، پس بگریست ومرا بر سینه بچفسانيد(1)، آنگاه فرمود سه دیگر حبيب من جبرئیل است که خداوند او را بتقديم خدمات فرزند تو گماشته.

«ذکر کیفیت ولادت حسین بن علی علیهما السلام» و تعیین نام آن حضرت

ابن بابویه باسناد خود حدیث میکند که قابله حسين علیه السلام صفیه دختر

ص: 14


1- چفسیدن : بفتح اول بروزن و معنی چسبیدن است

عبدالمطلب بود. و نیز در عيون المعجزات مسطور است که علائی در کتاب خود مرفوع میدارد حديث را بصفية بنت عبد المطلب .

قَالَتْ : لَمَّا سَقَطَ الْحُسَيْنُ مِنْ فَاطِمَةَ كُنْتُ بَيْنَ يَدَيْهَا ، فَقَالَ لِى النَّبِيِّ : هَلُمِّی إِلَیَّ بِابْنَیَّ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا لَمْ انظَفهُ بَعْدُ ، فَقَالَ لِى النَّبِيِّ : أَنْتَ تُنَظِّفِینَهُ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ نَظَّفَهُ وَ طَهَّرَهُ ، وَ رُوِيَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَامَ إِلَيْهِ وَ أَخَذَهُ فَکَانَ یُسَبِّحُ وَ یُهَلِّلُ وَ یُمَجِّدُ

صفيه گفت چون حسین علیه السلام از شکم مادر فرود آمد من در پیش روی فاطمه حاضر بودم ، رسولخدا فرمود فرزند مرا بمن آور ، عرض کردم یارسول الله من هنوز اورا پاکیزه نکرده ام ، فرمود تو اورا پاکیزه چکنی ! خداوند او را پاکیزه ومطهر آورده است ، هم در خبر است که اینوقت رسول خدای برخاست و بسوی او رفت و اورا بگرفت و تسبیح و تهلیل و تمجید میکرد .

وهم سند بصفيه منتهی میشود که فرمود چون حسین متولد شد و او را نزد پیغمبر بردم ، آنحضرت او را بگرفت و زبان مبارك در دهان او گذاشت وحسين آغاز مکیدن فرمود ، ومن چنان گمان کردم که پیغمبر اورا غذا میدهد از شیر و عسل ، پس رسول خدای پیشانی اورا بوسه زد و بمن سپرد وهمی بگریست، وسه کرت فرمود:

لَعَنَ اللَّهُ قَوْماً هُمْ قَاتِلُوکَ یَا بُنَیَّ.

عرض کردم پدر و مادرم فدای تو باد که او را میکشد؟

قال : بَقِیَّهُ اَلْفِئَهِ اَلْبَاغِیَهِ مِنْ بَنِی أُمَیَّهَ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ .

فرمود بازماندگان ستمکاران بنی امیه لعنهم الله او را شهید میکنند.

وهم ابن شهر آشوب از کتاب الانوار حدیث میکند که خداوند تهنیت گفت پیغمبر را بحمل حسین و ولادت او ، و تعزیت گفت بقتل او ، از اینجاست که فاطمه

ص: 15

چون این بدانست بجای آنکه از آوردن چنین پسری شاد شود غمنده گشت ، و خداوند این آیه مبارکه را بدین فرستاد :

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (1)

خلاصه معنی آنست که حمل فاطمه حسين علیه السلام را از در کراهت بود ، و زادن او را نیز مکروه میداشت چه دانسته بود آنحضرترا شهید میکنند ، ومدت حمل و از شیر باز کردن او سی ماه بود چه شش ماه در شکم مادر بود و دو سال ایام رضاع است، و چون نیرومند شد و چهل ساله گشت گفت إلها، پروردگارا الهام کن مرا بشکر نعمت خود آن نعمتی که بر من و بر والدين من فرود آوردی ، و اینکه آن کار کنم که تو خشنود شوی ، و شایستگی بخش مرا در اولاد من چه من بسوی تو بازگشت میکنم و از مسلمانانم ، و حدیث قابله بودن لعيا حسين علیه السلام را در ذیل فضایل آن حضرت انشاء الله مرقوم خواهیم داشت.

«ذکر احوال فرشتگان که برکت ولادت حسین علیه السلام» سبب نجات ایشان شد

(2)در اكمال الدين سند با بن عباس منتهی میشود که گفت از رسول خدا شنیدم که فرمود : خداوند را فرشته ایست که او را دردائیل نام است، و از شانزده

ص: 16


1- الاحقاف : 15
2- بعضی از علماء این روایت و دو روایت بعد را معتبر نمیداند نظر باینکه خطا وتقصير درحق ملائکه قبول ندارند و مخالف میدانند با قول خداوند تعالى : لَّا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ. التحریم-6 (ج1)

هزار بال دارد ، وازهر بالی تا بالی پانصد ساله راه است ، و آن مقدار فضای میان آسمان و زمین است، و آن فرشته را روزی در خاطر خلید که از پروردگار ما شیئی رفیع تر تواند بود ؟ چون مکنون خاطر او درحضرت یزدان مکشوف بود، بالهای او را دو چندان کرد تا صاحب سی و دو هزار بال گشت ، پس حكم داد تا صعود گیرد و پرواز کند ، پانصد سال بپرید وسرش بقائمه عرش نرسید، آنگاه از خداوند بسوی او خطاب رفت که :

أَیُّهَا الْمَلَکُ عُدْ إِلَی مَکَانِکَ فَأَنَا عَظِیمٌ فَوْقَ کُلِّ عَظِیمٍ وَ لَیْسَ فَوْقِی شَیْ ءٌ وَ لَا أُوصَفُ بِمَکَانٍ .

یعنی : ای فرشته باز شو بمكان خود که من بزرگتر از هر بزرگی هستم و نیست رفیع تر از من چیزی ، و بمكاني وحدي موصوف نمیشوم ، پس خداوند بالهای او را از تن باز کرد و مقام او را از صفوف فریشتگان فرود آورد، و گاهی که حسين ابن علی علیهما السلام متولد گشت در عشته(1)پنجشنبه شب جمعه خداوند بفریشته که گنجور(2) آتش بود وحی فرستاد که آتش دوزخ را از دوزخیان فرو نشان از برای کرامت مولودی که از برای محمد متولد گشت ، آنگاه برضوان که گنجور جنان است آگهی رفت که جنت را بزینت کن و پاکیزه نمای برای کرامت این مولود در اینجهان ، وحور العين را وحی کرد که زینت بزیادت کنید از برای کرامت این مولود که از برای محمد در دنیا بوجود آمد ، وملائك را فرمان کرد که بصف ایستاده شوید و رده(3) بندید و بتسبیح و تحمید و تمجیدو تکبیر مدت بیای برید از برای کرامت این مولود در دنيا ، وجبرئیل را وحی فرستاد که فرود شو بسوی محمد با هزار گروه از فریشتگان که در هر گروه هزار هزار فریشته بشمار آید و همگان بر اسبهای ابلق سوار باشند

ص: 17


1- عشبه : شامگاه
2- گنجور : بروزن رنجور خزانه دار را گویند
3- رده : بفتح اول وثانی صف

وزین ولگام (1) اسبان منضد(2) بقباب در و یاقوت باشد، و با ایشان جماعتی دیگر از فریشتگانند که روحانیون نام دارند و در دست ایشان طبقهای نور است تا محمد را باین مولود مبارك تهنیت گویند، آنگاه از حضرت یزدان تنبیهی رفت که ای جبرئیل همانا من این مولود را حسین نام کردم و گرامی داشتم ، بگو من محمد را که این مولود را میکشند شرار أمنت تو که بر شرار دواب سوار باشند، پس وای بر کشنده ، و وای بر راننده ، و وای بر کشنده ، من از قاتل حسین بیزارم و او از من بیزار است ، و هیچ بزه کاری در قیامت حاضر نشود الا آنکه جنایت قاتل حسين ازوی افزون باشد ، و قاتل حسین با جماعتی بجهنم میرود که با خداوند خدای دیگر شريك دانند ، و آتش دوزخ بقاتل حسين شوقمندتر است از بهشت بآنان که اطاعت یزدان کردند.

بالجمله چون جبرئیل از آسمان فرود شد بدردائیل عبور داد ، دردائیل گفت ای جبرئیل این آثار چیست که در این شب از آسمان بادید میشود مگرقیامت براهل دنیا بپای ایستاد ، جبرئیل گفت نه چنین است بلکه فرزندی از برای محمد متولد گشت و ما را خداوند بتهنیت آنحضرت مبعوث فرمود ، دردائیل گفت ایجبرئیل ترا سوگند میدهم بآنکس که ترا و مرا بیافرید چون بنزد محمد شوی از من سلام برسانی و بگوئی ترا بحق این مولود سوگند میدهم که از خداوند مسئلت کنی که از من خشنود شود زبالهای مرا بازدهد و مقام مرا در صفوف فریشتگان عنایت فرماید ، پس جبرئیل فرود شد و رسول خدارا چنانکه خدای فرمود تهنیت گفت و تعزیت نمود ، پیغمبر فرمود امت من او را میکشند ، عرضکرد آری ، پیغمبر فرمود من از این امت بیزارم و دیگر باره فرمود سوگند با خدای من از این امت بری و بیزارم ، جبرئیل عرض کرد که من نیز بری باشم ، پس پیغمبر بنزد فاطمه آمد و او را تهنیت گفت و تعزیت فرمود ، فاطمه بگریست و گفت کاش نزائیدم اورا، آیا قاتل حسین دردوزخ است،

ص: 18


1- لگام : بضم اول بر وزن و معنی لجام است
2- منضد : برهم نهاده ، قباب : بکسر جمع قبه بضم

رسول خدا فرمود من شهادت میدهم که او در دوزخ است ، لكن کشته نمیشود حسين الا آنکه بجای میگذارد از فرزندان خود بعد از خود امامی هادی .

ثم قال : الْأَئِمَّهُ بَعْدِ الْهَادِی عَلِیٌّ الْمُهْتَدِی الْحَسَنُ النَّاصِرُ الْحُسَیْنُ الْمَنْصُورُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الشَّافِعُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ النَّفَّاعُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، الْأَمِینُ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الْفَعَّالُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْمُؤْتَمَنُ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَّامُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ مَنْ یُصَلِّی خَلْفَهُ عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ

چون هنگام ظهور قائم آل محمد عیسی علیه السلام از آسمان فرود میآید و اقتدا بآنحضرت مینماید ، بالجمله چون رسولخدا امامانی که از صلب حسين علیه السلام بادید میآید بشمار گرفت- فاطمه از گریه باز ایستاد ، اینوقت جبرئیل قصه دردائیل را بعرض رسانید .

ابن عباس گوید رسولخدا حسین را فراگرفت و او ملفوف بخرقه از صوف بود پس او را برداشت و بجانب آسمان اشارت کرد .

ثُمَّ قَالَ : اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْمَوْلُودِ عَلَیْکَ لَا بَلْ بِحَقِّکَ عَلَیْهِ وَ عَلَی جَدِّیهِ مُحَمَّدٍ وَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ إِنْ کَانَ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ابْنِ فَاطِمَهَ عِنْدَکَ قَدْرٌ فَارْضَ عَنْ دَرْکائِیلَ(1) وَ رُدَّ عَلَیْهِ أَجْنِحَتَهُ وَ مَقَامَهُ مِنْ صُفُوفِ الْمَلَائِکَه.

عرضکرد ای پروردگار من بحق حسین بر تو بلکه بحق تو برحسین و بر پدران حسين اگر حسین را در نزد تو حقی است از درکائیل خشنود شو ، و گناه او را

ص: 19


1- دردائیل : او را نیز درکائیل نامند

معفو دار ، و پرهای او را بازده ، وجای او را در صفوف فریشتگان برقرار فرمای ، پس دعای پیغمبر باجابت مقرون شد ، و در کائیل هم آغوش آرزو گشت ، و در بهشت نامور شد که او غلام حسين بن على است .

ذکر نجات یافتن صلصائیل ببر کت ولادت حسین بن علی علیهما السلام

در کتاب الغيبه در حدیث مفصل سند بصادق آل محمد منتهی میشود میفرماید ملکی بود که اورا صلصائیل مینامیدند او را خداوند در انجام امر مبعوث داشت و او در امتثال امرتوانی جست ، پس خداوند بال او را باز گرفت وجناحين اورا بشکست و در یکی از جزایر بحر درافکند ، این ببود تا آن شب که حسين علیه السلام متولد گشت و فریشتگان بفرمان خداوند تبارك وتعالى از برای تهنیت رسولخدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا از آسمانی باسمانی فرود میشدند ، گاهی که بجزیره صلصائیل عبور میدادند او را دیدار کردند و ایستاده شدند ، صلصائیل گفت ای فریشتگان پروردگار من - بکجا میروید و بکجا فرود میشوید ، گفتند در این شب مولودی متولد گشته که بعد از جدش محمد و پدرش علی و مادرش فاطمه و برادرش حسن علیهم السلام از همه موجودات اکرم و اشرف است ، و او حسين علیه السلام است و ما طلب اذن و اجازت از خداوند جل وعلا کرده ایم که حبيب او محمد را بدین مولود تهنیت گوئیم ، صلصائیل گفت أى فریشتگان خدا - من سؤال میکنم از شما بخداوندی که پروردگار من و پروردگار شماست ، و بحبيب او محمد و بحق این مولود که مرا حمل کنید با خود بسوی حبیب خدا و خواستار شوید ازو و من نیز خواهنده شوم که از خدای بخواهد بحق این مولود که با او عنایت شده تا جنایت مرا معفو دارد، و کسر جناحين مرا جبر فرماید ، و مرا بآن مقام رساند که با ملائکه مقربین داشتم ، پس او را بسوی رسول خدا حمل دادند ، و آنحضرترا بولادت حسين تهنیت گفتند ، و قصه صلصائیل را نیز بعرض رسانیدند و خواستار شدند که از خداوند بخواهد تا بر صلصائیل ببخشاید

ص: 20

وجرم اورا عفو فرماید و بالهای او را باز دهد ، پس رسولخدای برخاست و بسرای فاطمه آمد.

فقال لها : نَاوِلِینِی ابْنِیَ الْحُسَیْنَ

فرمود فرزند من حسین را بمن آور ، فاطمه حسین را نزد پدر آورد و او در قماطي محفوف بود ، پس پیغمبر اورا بر زبر(1)دست نهاده بنزد فریشتگان آورد، ایشان آغاز تهلیل وتکبیر نمودند وخدایرا حمد گفتند و بر پیغمبر درود فرستادند ، اینوقت پیغمبر از جهت قبله توجه بجانب آسمان فرمود :

فقال : اللَّهمّ إنِّي أسألُكَ بحقِّ ابْني الحُسين أن تَغْفِرَ لِصَلْصائيلَ خَطيْئتَهُ وتَجْبُرَ كَسْرَ جَناحَيْهِ وتَرُدَّهُ إلى مَقامِهِ مع المَلائِكَةِ المُقرّبين؟

یعنی فرمود ای پروردگار من از تو سؤال میکنم بحق فرزند من حسین که جرم و جریرت صلصائیل را معفو داری و از خطای او در گذری و پرهای شکسته او را جبر فرمائی و او را با ملائکه مقرب بمقام خود باز فرستی؟ و این مسئلت باجابت مقرون شد.

(ذکر نجات یافتن فطرس بیرکت ولادت) حسین علیه الصلوة والسلام

در کتاب سراير سند بابوعبدالله علیه السلام منتهی میشود .

قال : إِنَّ فُطْرُسَ مَلَکٌ کَانَ یَطُوفُ بِالْعَرْشِ فَتَلَکَّأَ فِی شَیْءٍ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ فَقَصَّ جَنَاحَهُ وَ رَمَی بِهِ عَلَی جَزِیرَهٍ مِنْ جَزَائِرِ اَلْبَحْرِ.

فرمود فطرس فریشته بود که بطواف عرش خداوند روزگار می سپرد در امتثال امری

ص: 21


1- زبر : بفتح اول بمعنی بالا باشد

از امور توانی جست ، خداوند پرهای او را در هم شکست و او را در جزیره از جزائر دریا درافکند.

و در مصباح طوسی مرقوم است که خداوند فطرس را در کیفر این گناه بعذاب دنیا و آخرت مخير ساخت ، فطرس عذاب دنیا را اختیار کرد ، لاجرم او را با مژگانهای هر دو چشم در جزیره بحر معلق ساخت ، و هیچ جانوری در آنجا عبور نداشت ، و در تحت او دخانی منتن(1) مرتفع میگشت و هرگز منقطع نمیشد .

ودر امالی صدوق مسطور است که فطرس هفتصد سال در آن جزیره خدایرا عبادت میکرد این ببود تا گاهی که حسین بن علی علیهما السلام متولد گشت، پس خداوند جبرئیل را فرمان کرد تا با هزار فریشته فرود شود و رسول خدایرا بولادت این مولود تهنیت گوید ، چون فطرس احساس نزول فریشتگان کرد از جبرئيل که برای عبور میداد پرسش کرد که بکجا میشوید و بچه کار فرمان پذیرید .

فَقَالَ : وُلِدَ لِلْحَاشِرِ(2) النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ أَحْمَدَ مِنْ بِنْتِهِ وَ وَصِیِّهِ وَلَدٌ یَکُونُ مِنْهُ أَئِمَّهُ الْهُدَى إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ.

جبرئیل گفت پسری از برای احمد از دختر او فاطمه ووصی او علی متولد شده که امامان امت تا روز قیامت از فرزندان او خواهند بود ، اینک مبعوث شده ام که رسول خدا را از جانب خداوند و از جانب خود تهنیت گوئیم . فطرس گفت ای جبرئيل مرا بحضرت محمد با خود کوچ میده ، باشد که محمد بشفاعت من خدایرا بخواند و مرا از این عذاب برهاند . جبرئیل او را با خود حمل داد و چون بر رسولخدای در آمد و شرط تحیت و تهنیت بپای آورد، شرح حال فطرس را بعرض رسانید . پیغمبر فطرس را فرمود خویشتن را بدین مولود مسح فرمای و بمحل خود باز شو ، پس فطرس خویشتن را با حسین علیه السلام مسح داد و بالها باز آورد و آهنك صعود کرد.

ص: 22


1- منتن : یعنی بد بوی
2- حاشر : جمع کننده ، از اسماء رسول خداست

فَقَالَ : یَا رَسُولَ اَللَّهِ أَمَا إِنَّ أُمَّتَکَ سَتَقْتُلُهُ وَ لَهُ عَلَیَّ مُکَافَأَهٌ أَلاَّ یَزُورَهُ زَائِرٌ إِلاَّ أَبْلَغْتُهُ عَنْهُ وَ لاَ یُسَلِّمَ عَلَیْهِ مُسَلِّمٌ إِلاَّ أَبْلَغْتُهُ سَلاَمَهُ وَ لاَ یُصَلِّیَ عَلَیْهِ مُصَلٍّ إِلاَّ أَبْلَغْتُهُ صَلاَتَهُ

عرض کرد یا رسول الله همانا زود باشد که این مولور را امت تو شهیدکنند، و ذمت من بپاداش این نعمت که از وی دیده ام مشغول است بر اینکه زیارت نمیکند اورا زائرى الا آنکه کردار اورا من بحضرت حسین ابلاغ میکنم ، وسلام نمیفرستد بر او هیچ سلام کننده الا آنکه من سلام او را میرسانم ، وصلوة نمیگذارد براو هیچ مصلى الا آنکه من صلوة اورا بعرض میرسانم ، آنگاه طریق آسمان گرفت و تامقام خود ارتقا یافت ،

وَ هُوَ یَقُولُ : مَنْ مِثْلِی وَ أَنَا عَتَاقَهُ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَهَ وَ جَدِّهِ أَحْمَدَ اَلْحَاشِرِ.

یعنی در مراحل صعود همی گفت کیست مانند من وحال آنکه من آزاد کرده حسین بن علی و فاطمه و محمدم.

(ذکر کیفیت رضا علیه السلام حسين علیه السلام و ظهور ائمه دین علیهم السلام) از صلب آنحضرت

از اخبار صحابه و تابعین و روایت ابن شهر آشوب در مناقب هنگام ولادت حسین علیه السلام فاطمه مریض شد و شیر در پستان مبارکش بخوشید (1) رسولخدا مرضعی (2) طلب فرمود و بدست نشد ، خویشتن بحجرۂ فاطمه آمد و ابهام مبارکرا در دهان حسین گذاشت تا بمکید و شير بجوشید تا سیراب گشت

ص: 23


1- خوشید: بمعنی خشك شدنست
2- مرضع : شير دهنده

وَ یُقَالُ : بَلْ کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ یُدْخِلُ لِسَانَهُ فِی فِیهِ فَیَغُرُّهُ کَمَا یَغُر(1) اَلطَّائِرُ فَرْخَهُ فَجَعَلُ اَللَّهُ لَهُ فِی ذَلِکَ رِزْقاً أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ لَیْلَهً فَنَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اَللَّهِ .

یعنی بروایتی رسولخدا زبان مبارک را در دهان حسين گذاشت و او را زقه (2) داد چنانکه مرغ جوجه خود را زقه دهد ، تا چهل روزوشب کار بدینسان کرد و بروئید گوشت حسين از گوشت رسولخدا .

در کتاب مناقب سند به بره دختر امیه خزاعی منتهی میشود که گفت : گاهی که فاطمه علیها السلام بحسن حامل گشت رسولخدا از مدينه بجانبی خروج میداد فرمود ای فاطمه مرا جبرئیل تهنیت آورد که تو پسری خواهی آورد او را شير نباید داد تا من باز آیم ، سه روز بعد از ولادت حسن بنزد فاطمه شدم و هنوز دهان حسن از آلایش شیر بی بهره بود ، عرضکردم حسن را بمن سپار تا شير دهم ، فرمود :

حاشا وَ كَلّا، ثُمَّ أدرَكَها رِقَّةُ الاُمِّهاتِ فَأرضَعَتهُ.

یعنی محبت مادری فاطمه را گماشت تا اورا شیرداد ، گاهی که رسول خدا باز آمد با فاطمه فرمود با این مولود چگونه زیستی.

قالت : أَدْرَکَنِی عَلَیْهِ رِقَّةُ الاُمِّهاتِ فَأرضَعَتهُ

چون این سخن بعرض رسانید،

فقال رسول الله : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِلا ما أرادَ .

یعنی خداوند أبا دارد که بیرون مشیت و اراده خود کار کند، کنایت از آنکه اگر حسن از دیگر کس غذا نیافتی تا رسولخدای باز آمدی - امامان امت از صلب او

ص: 24


1- غر الطاير فرخه غرا : ای زقه
2- زق : اطعام طایر است جوجه خود را

بودی، و این ببود تا گاهی که فاطمه بحسين علیه السلام حامل گشت ، همچنان رسول خدا فرمود هان ایفاطمه مرا جبرئیل تهنیت میگوید باینکه زود باشد که تو پسری آوری اورا شیر مده تا من حاضر شوم اگرچه پس از یکماه باشد ، عرضکرد چنین کنم ، و رسولخدای از مدينه بجانبی سفر کردوحسين علیه السلام متولد شد ، فاطمه اورا شير نداد تا گاهی که رسولخدای باز آمد .

فَقَالَ لَهَا مَا ذَا صَنَعْتَ ؟ قَالَتْ : ما أرضَعْتُهُ، فَأخَذَهُ فَجَعَلَ لِسانَهُ فی فَیهِ فَجَعَلَ الحُسَینَ یَمُصُّ حَتّی قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وسلم: إِيهاً حُسَيْنُ إِيهاً حُسَيْنُ ثُمَّ قَالَ : أَبَى اللَّهُ إِلَّا مَا يُرِيدُ هِيَ فِيكَ وَفِيُّ وَلَدَكَ ، يَعْنِي الْإِمَامَةِ .

یعنی رسول خدا با فاطمه فرمود چه صنعت پیش داشتی با حسین ، عرضکرد او را شیر ندادم ، پس حسین را بر گرفت و زبان مبارک را در دهان او گذاشت تا بمکید وشيرهمی نوشید چند که سیراب شد ، پیغمبر دو کرت فرمود کامیاب شدی ای حسین کافیست ترا، آنگاه فرمود خداوند أبا دارد الا آنچه را خود خواهد . هي فيك وفي ولدك ، یعنی امامت در تو و در فرزندان تست .

ودیگر در کتاب علل الشرایع در ذیل حدیثی که در فضیلت اولاد حسین بر فرزندان حسن وارد است چنانکه مذکور شد، جعفر صادق علیه السلام میفرماید چون حسین علیه السلام متولد شد.

فَکَفَلَتْهُ أُمُّ سَلَمَهَ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَأْتِيهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ يَضَعُ لِسَانَهُ فِي فَمِ الْحُسَیْنِ فَیَمُصُّهُ حَتَّی یَرْوَی فَأَنْبَتَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَحْمَهُ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَمْ یَرْضَعْ مِنْ فَاطِمَهَ وَ لا مِنْ غَیْرِهَا لَبَناً قَطُّ فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِیهِ وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی

ص: 25

أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ(1)

یعنی بعد از آنکه حسين علیه السلام متولد شد ام سلمه کفالت امر او میکرد ، و رسول خدا هر روز حاضر میشد و زبان مبارك در دهان حسین میگذاشت تا بمکیدی و سیراب گشتی ، پس خداوند گوشت او را از گوشت رسولخدا برویانید ، و او را نه فاطمه و نه غير فاطمه هرگز شیر نداد ، وخدا این آیه مبارکه را فرو فرستاد چنانکه ازین پیش رقم کردیم : یعنی مدت حمل او و رضاع او سی ماه بود و چون توانا شد وسال او بچهل رسید گفت ای آفریدگار من مرا بشکر نعمت خود الهام کن آن نعمتی که مرا و پدر و مادر مرا بدان مخصوص داشتی و چنان بداری که برضای تو کار کنم و شایستگی عطا کن در اولاد من چه بازگشت من بسوی تست و در شمار مسلمانانم .

فلَوْ قَالَ أَصْلِحْ لِي ذُرِّيَّتِي كَانُوا كُلُّهُمْ أَئِمَّةً لَكِنْ خَصَّ هَكَذَا.

صادق آل محمد میفرماید هر گاه حسين علیه السلام میفرمود : أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي تاقیامت فرزندان او امامان بودند : لكن چون فرمود : فِي ذُرِّيَّتِي، مخصوص شد در نه تن از فرزندان او عليهم السلام.

ودیگر در کتاب کافی مسطور است وسند بحضرت رضا علیه السلام منتهی میشود .

قال : إِنَّ النَّبِيَّ كَانَ يُؤْتَى بِهِ الْحُسَيْنُ فَيُلْقِمُهُ لِسَانِهِ فَيَمُصُهُ فَتَجري بِهِ وَ لَمْ يَرْضِعُ مِنْ أنثي .

یعنی هرروز پیغمبر بنزد حسین آمد و زبان در دهان او گذاشت تا بمکید و شير جاری شد و هیچ زنی اورا شیر نداد .

ص: 26


1- الاحقاف - 15

و نیز در کافی سند بابوعبدالله علیه السلام ميرسد .

قال : لَمْ يَرْضَعِ الْحُسَيْنُ مِنْ فَاطِمَةَ وَ لَا مِنْ أُنْثَي كَانَ يُؤْتَي بِهِ النَّبِيَّ فَيَضَعُ إِبْهَامَهُ فِي فِيهِ فَيَمَصُّ مِنْهَا مَا يَكْفِيهَه الْيَوْمَيْنِ وَ الثَّلَثَ فَنَبَتَ لَحْمُ الْحُسَيْنِ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ دَمِهِ وَ لَمْ يُولَدْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ إِلَّا عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي

میفرماید حسین علیه السلام از فاطمه واز زنی دیگر شیر نیاشامید ، پیغمبر هر روز حاضر شد و ابهام مبارك در دهانش نهاد تا بمکید - و این مکیدن او را دو روز سه روز کافی بود ، پس گوشت حسین از گوشت رسولخدا روئیده گشت ، و خون حسین از خون پیغمبر بادید آمد ، وهیچ فرزندی جزعیسی بن مریم وحسین بن علی ششماهه از مادر متولد نشد که بپاید .

و هم در کتاب امالی صدوق سند بابی عبدالله منتهی میشود میفرماید: همسایگان ام ایمن بحضرت رسول آمدند و عرض کردند ام ایمن دوش تا بامداد همی گریست و هیچ از گریستن باز نایستاد ، رسول خداکس فرستاد و ام ایمن را حاضر ساخت فقال: لَها : يا اُمَّ أيمَنَ ، لا أبكَى اللّهُ عَينَيكِ! إنَّ جيرانَكِ أتَوني وأخبَروني أنَّكِ لَم تَزل اللَّيلَة تَبكينَ أجمَعَ ، فَلا أبكَى اللّهُ عَينَكِ! مَا الَّذي أبكاكِ

فرمود ای ام ایمن خداوند نگریاند چشم ترا همانا همسایگان تو بنزد من آمدند و آگهی دادند که تو دوش همه شب گریستی آن چیست که ترا همی گریاند ، عرض کرد یارسول الله خوابی هولناك دیده ام و همه شب خواهم گریست ، رسولخدا فرمود خواب خویش را بر من قصه کن چه خدا و رسول بر تعبير آن داناتر است، گفت بر من ثقیل میآید که از آنچه دیدم سخن کنم، پیغمبر فرمود تعبیر این خواب نه چنانست که تو دانسته شرح کن ، عرضکرد چنان دیدم که بعضی از اعضای مبارکت در خانه

ص: 27

من افتاده است ، رسول خدا فرمود آسوده باش أي ام ایمن همانا از فاطمه متولد میشود حسين وتو پرستار او خواهی بود و حسین پاره از اعضای منست درخانه تو، این ببود تا حسین علیه السلام متولد شد، وروز هفتم رسولخدا فرمان کرد تا سر مبارکش را از موی بستردند و با سیم ناب بمیزان بردند و تصدق دادند و عقیقه نمودند ، آنگاه ام أيمن حسين علیه السلام را در برد رسولخدای در پیچید و بنزد آنحضرت آورد ، فَقَال رَسول اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم: مَرْحَباً بِالْحَامِلِ وَ الْمَحْمُولِ، يَا أُمَّ أَيْمَنَ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَاكِ. رسول خدا ترحيب(1) کرد اورا و حسین را ، وفرمود ای ام ایمن اینست تأویل خواب تو .

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ

در تفسیر این آیه مبارکه ازین پیش لختی نگارش یافت، علی بن ابراهیم در تفسير خویش میگوید : بعد از نزول این آیه مبارکه رسولخدا بولادت حسین علیه السلام بشارت داد و از انسان تعبير برسول خدا مینماید چنانکه محققین عرفا انسان کامل وانسان كبير و عالم كبير و صورت جامعه و عنوان الظاهر و خمیر مایه آفرینش ، حقیقت محمدیه را دانند، و از والديه تعبير بحسن و حسین علیهما السلام فرمایند چه امام از برای امت و تربیت رعیت ، بجای پدر و از پدر مهربان تر است ، و جماعتی در قرائت خویش الف والديه را انداخته ، بولدیه خوانند. یعنی وصیت کردیم محمد را . باحسان و اکرام دو فرزند خود حسن وحسين پوشیده نماند که آیات قرآن کریم

ص: 28


1- ترحيب : بحاء غير منقوطه مرحبا گفتن

و احادیث ائمه هدی ، شامل معاني كثيره است ، و این معنی نیز بجای خود است که هر انسانی پدرومادر خود را احسان کند وجانب اورا از جهت خیروخوبی فرو نگذارد. بالجمله خداوند بشارت داد پیغمبر را قبل از آنکه فاطمه حامل شود بحسین که امامت امت تا قیام قیامت در فرزندان حسین خواهد بود، آنگاه خبر داد که حسین را و فرزندان او را همی کشند ، و امامت ابدی در فرزندان او بپاداش این شهادت است، و نیز خداوند خبر داد پیغمبر را که حسین کشته میشود و دیگر باره بدنیا رجعت میکند وخدایش نصرت میفرماید تا بر دشمنان غلبه میجوید وهمگانرا بقتل میرساند و دارای زمین میگردد بمفاد این آية مبارك که میفرماید :

وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ(1). و در جای دیگر میفرماید : وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ(2)

پس رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم : فاطمه را بخبر حسين تهنیت گفت وبقتل او تعزیت فرستاد ، و از اینجاست که صادق آل محمد علیه السلام میفرماید : هیچ دیده باشید کسیرا که بشارت بدهند بوجود پسری ، و او بکراهت حامل شود و بکراهت بار بگذارد ؟ و این از بهر آن بود که فاطمه از شهادت حسين علیه السلام آگهی داشت. ومیان حسن وحسين طهر واحد بود ، و در شکم مادر ششماه افزون نزيست ، و فصال (3) او بیست و چهار ماه بود چنانکه خدای فرماید : وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلثُوْنَ شَهْرَاً(4) و مقدار اقل طهر واحد ده روز است ، وموافق این خبر میان حسن و حسین شش ماه و ده روز است.

در کتاب کافي سند بابي جعفر علیه السلام منتهی میشود ، قال: لَمَّا عُرِجَ بِرَسُولِ اللَّهِ نَزَلَ بِالصَّلَاهِ عَشْرَ رَکَعَاتٍ رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ فَلَمَّا وُلِدَ الْحَسَنُ

ص: 29


1- القصص -4
2- الانبياء -105
3- فصال : از شیر گرفتن کودک
4- الأحقاف -15

وَ الْحُسَيْنُ زَادَ رَسُولُ اللَّهِ سَبْعَ رَكَعَاتٍ شَكَرَاً للَّهِ ، فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذلکَ

یعنی در شب معراج ده رکعت نماز واجب برسول خدای فرود آمد و آن پنج دو رکعت بود، بعد از ولادت حسن و حسین علیهماالسلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از در شکر گذاری هفت رکعت بر آن افزود، و خداوند بپذیرفت. روا نیست که خاطری را در این حدیث صحیح غشی عارض شود که قبل از ولادت حسنین نمازهای فریضه نیز هفده رکعت بوده است. همانا در شب معراج، بلکه در عالم الست برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز های فریضه و ولادت حسنین را عرضه دادند ؛ و بشکرانه ولادت ایشان هفت رکعت بزيادت آورد .

در کتاب عیون اخبار سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود ، و این خبر را علماء باسماء بنت عمیس منسوب داشته اند ، و من بنده در کتاب رسول خدا در ذیل قصه فتح خیبر بشرح رقم کردم؛ و نسب اسماء بنت عمیس و خواهر های او را و شوهران و دختران و پسران هريك را باز نمودم ؛ ومکشوف داشتم که اسماء بنت عمیس در زفاف فاطمه و ولادت حسنين عليهم السلام با شوهر خویش جعفر بن ابیطالب در حبشه بود ، و روز فتح خیبر از حبشه در رسیدند ، لهذا در زفاف فاطمه وولادت حسنین حاضر نبود، بلکه خواهر او سلمی حاضر بود ، لاجرم راوی اینحدیث سلمی خواهد بود، چنانکه در کتاب امام حسن علیه السلام در قصه ولادت آنحضرت رقم کردم. بالجمله میگوید : چون حسين علیه السلام متولد شد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بسرای فاطمه در آمد و مرا فرمود فرزند مرا حاضر کن، پس حسین را در خرقه سفید محفوف داشته بنزد آنحضرت بردم ، از من فرا گرفت و در گوش راست او اذان گفت و در گوش چپ اقامه قرائت کرد ؛ و او را در کنار خویش گرفت و سخت بگریست

عرض کردم این گریه چیست؟ فرمود بر این فرزند خود میگریم . گفتم : پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله این کودك هم اکنون متولد شده .

فَقالَ : تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ مِنْ بَعْدِي ، لَا أَنَا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي .

ص: 30

فرمود : او را بعد از من جماعتی گمراه وستمكاره بقتل میرسانند ، خداوند ایشان را از شفاعت من بهره ونصیبه نمیگذارد .

آنگاه فرمود : ای سلمی ، فاطمه را از این قصه آگهی مده ، چه عهد او با فرو گذاشتن حمل نزدیکست ، آنگاه با علی فرمود : فرزند مرا بچه نام خواندی؟

عرضکرد که من در اختیار نام او بر تو سبقت نکنم ، لكن دوست داشتم که او را بحرب نامبردار کنم . فرمود: من در نام او بر خداوند پیشی نگیرم . اینوقت جبرئیل فرود شد

فَقالَ: يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى تَقرَءُ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ يَقُولُ لَكَ : عَلَى مِنْكَ کَهروَن مِنْ مُوسى ، سَمِّ ابْنَكَ بِاسْمِ ابْنِ هرُوَن، قال النبي : وَ مَا اسْمُ ابْنِ هروُنَ ؟ قَالَ : شَبِيرٍ . قَالَ النَّبِيُّ : لِسَانِي عَرَبِيُّ . قَالَ جَبْرَئِيلُ : سَمِّهِ الحُسَینَ ، فَسَمَّاهُ الْحُسَيْنَ .

گفت ای محمد خداوند تورا سلام میرساند و میفرماید على ترا چنان است که هرون موسی را ، لاجرم پسر خویش را نام بردار کن بنام پسر هرون . فرمود او را نام چیست ؟ گفت شبير . فرمود زبان من عربیست . گفت اورا حسین بخوان ، پس اورا حسین نامید . و روز هفتم او را بدو قوچ فربی(1) عقیقه فرمود، و از قوچ يكران بزيادت دیناری قابله را عطا داد ، و موی سر آنحضرت را بسترد(2) وبميزان برده بسنك آن از سیم ناب تصدق داد ، و سر مبارکش را با خلوق(3) طلی کرد و فرمود: ای سلمی آن علامت که از خون بر کودک رسم میکردند ، قانون جاهلت بود(4)

ص: 31


1- فر بی۔ بفتح اول وسکون ثانی : فربه
2- ستردن - بر وزن فشردن : پاك کردن و تراشیدن
3- خلوق: دارو ئیست خوشبو . طلی: ماليدن
4- از بعضی روایات استفاده میشود که در زمان جاهلیت از خون گوسفند عقیقه ، برسر طفل میمالیدند و این عمل در اسلام نهی شده ، فروع کافی کتاب عقيقه باب ۔21.

آنگاه حسين علیه السلام را در کنار گرفت و فرمود: ای ابوعبدالله امر تو بر من سخت صعب می آید وهمی بگریست . عرض کردم : پدر و مادرم برخی (1) راه تو باد ، این چه گریه است که امروز و روز نخستین از تو معاینه میکنم ؟

قَالَ : أَبْكِي عَلَى ابْنِي هَذَا تَقْتُلْهُ فِئَةُ بَاغِيَةُ كَافِرَةُ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ ، لأأنا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيمَةِ ، يُقْتَلَ رَجُلُ يَثْلِمُ الدِّينِ وَ يَكْفُرْ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ .

فرمود: بر این فرزندم میگیریم که اورا گروهی از بنی امیه که کافران وستمكارانند میکشند ، خداوند ایشان را در قیامت از شفاعت من بی بهره کناد ، او را مردی میکشد که خداوند کافر میشود ، وخلل در دین می اندازد.

آنگاه در حق ایشان بدعای بد زبان مبارك گشاد :

ثُم قالَ : اللَّهُمَّ إِنِّي أَسئَلُکَ فِيهِمَا مَا سَئَلَكَ إِبْرَاهِيمَ فِي ذُرِّيَّتِهِ ، أَللَّهُمَّ أَحَبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا وَ الْعَنْ مَنْ یُبْغِضُهُمَا مِلْ ءَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ.

فرمود : ای پروردگار سئوال میکنم از تو چنانکه ابراهیم در فرزندان خود کرد؟ ای پروردگار دوست دار ایشانرا و دوست دار کسی را که دوست دارد ایشان را ، و دشمن دار دشمنان ایشانرا.

(ذكر اسامی و کنی و القاب و شمایل و شش خاتم) (حسین بن علی علیهما السلام)

در کتاب علل الشرایع سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود قال : أَهْدَى جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ إسم الْحَسَنِ بْنُ عَلِيٍّ فِي خِرْقَةٍ حَرِيرٍ مِنْ ثِيَابِ الْجَنَّةِ وَ اشْتَقَّ إسمَ الْحُسَيْنِ مِنَ إسمِ الْحَسَنِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ .

ص: 32


1- برخی : فدا شدن باشد ، و بمعنى حصه و بهره و اندکی از بسیار هم آمده (ج2)

یعنی جبرئیل اسم حسن را در نسیجی از حریر های بهشت نگاشته بحضرت رسول هدیه آورد، و اسم حسین از حسن مشتق شد.

و هم در علل الشرایع مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : این دو پسر خود را بنام دو پسر هارون نامبردار کردم ، که یکی شبر، و آن دیگر شبیر است .

و نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند :

قال النبي يافاطمة حسن و حسین بنام پسرهای هرون شبر و شبیر است

لِکَرَامَتِهِمَا عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ .

و دیگر ابن شهر آشوب حدیث میکند که حسن و حسین دو اسم از اسامی اهل بهشت است ، که از این پیش کسی در دنیا نامور نگشت .

و دیگر جابر حدیث میکند(1) قالَ النَّبیُّ: سُمِّیَ الْحَسَنُ حَسَناً لِأَنَّ بِإِحْسَانِ اللَّهِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ اشْتُقَّ الْحُسَیْنُ مِنَ الْإِحْسَانِ وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ اسْمَانِ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ تَعَالَی وَ الْحُسَیْنُ تَصْغِیرُ الْحَسَنِ

میفرماید بدین نام حسن نامبردار شد از بهر آنکه خداوند به احسان خویش آسمان و زمین را بیافرید ، کنایت از آنکه آفرینش آسمان و زمین بترشح وجود حسن و پدر حسن و جد حسن و مادر حسن و برادر حسن است ، وعلی و حسن دو نام است از نامهای خداوند، وحسين تصغير حسن است.

و هم در علل الشرایع مسطور است که آنگاه که فاطمه حسن را بزاد ، بنزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد، و آنحضرت او را حسن نام نهاد. و چون حسین را بزاد نیز بنزد رسول خدا آمد. فَقَالَتْ : یَا رَسُولَ اَللَّهِ هَذَا أَحْسَنُ مِنْ هَذَا فَسَمَّاهُ حُسَیْناً

در کتاب کافی سند به رضا علیه السلام منتهی میشود فَقَالَ إِنَّهُ لَمَّا وُلِدَ اَلْحَسَنُ

ص: 33


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص-141

ابنُ عَلِيٍّ هَبَطَ جَبرَئيلُ بِالتَّهنِئَةِ عَلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله فِي اليَومِ السّابِعِ ، وَأمَرَهُ أن يُسَمِّيَهُ وَ يُكَنِّيَهُ وَ يَحلِقَ رَأسَهُ وَ يَعُقَّ عَنهُ وَ يَثقُبَ أُذُنَهُ

یعنی وقتی حسن متولد شد جبرئیل در روز هفتم بر پیغمبر فرود شد و تهنیت بگفت ، و فرمان آورد که او را بنام و کنیت نامبردار کن، و سرش را از موی سترده فرما و هم از بهر او عقیقه میفرمائی و گوشش را سوراخ میکنی . و چون حسین متولد شد نیز در روز هفتم بدینگونه حکم آورد .

قال : وَ کَانَ لَهُمَا ذُؤَابَتَانِ فِی اَلْقَرْنِ اَلْأَیْسَرِ وَ کَانَ اَلثَّقْبُ فِی اَلْأُذُنِ اَلْیُمْنَی فِی شَحْمَهِ اَلْأُذُنِ وَ فِی اَلْیُسْرَی فِی أَعْلَی اَلْأُذُنِ فَالْقُرْطُ فِی اَلْیُمْنَی وَ اَلشَّنْفُ فِی اَلْیُسْرَی.

میفرماید از برای ایشان در گیسو بود در جانب چپ ، ودر شحمه(1) گوش راست سوراخی و در فراز گوش چپ سوراخی بود پس گوش راست را بقرطه (2)و گوش چپ را بشنف علاقه فرمود . و بروایتی ذوابتين ایشان از وسط سر مرسل بود ، و این بصحت نزدیکتر است .

جنابذی گوید (3) على علیه السلام نخستین حسن را حمزه نام نهاد وحسين را جعفر نامید پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم على را طلب فرمود ،

وَ قَالَ لَهُ : قَدْ أَمَرْتُ أَنْ أُغَيِّرَ اسْمُ ابْنَىْ هَذَيْنِ . قَالَ : فَمَا شَاءَ اللَّهُ وَ رَسُولَهُ قَالَ : هُمَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ .

ص: 34


1- شحمه گوش : نرمه گوش است
2- قرط : گوشواره ایست که مخصوص است به نرمه گوش راست شنف : مخصوص است به بالای گوش چپ
3- کشف الغمه در ذکر امام ثانی ابی محمد الحسن (علیه السلام) ص -155، ومناقب از مسند احمد ومسند ابی یعلی جلد دوم ص۔ 140 نظیرش را نقل میکند

فرمود: از خدای مأمورم که نام فرزندان خود را تغيير دهم . على علیه السلام عرض کرد آنچه خدا و رسول خواهند . فرمود نام ایشان حسن وحسین است . از اینحديث چنان مستفاد میشود که نام حسن تاگاهی که حسین متولد شد حمزه بوده است الله اعلم. کنیت حسين علیه السلام چنانکه در کشف الغمه مسطور است ابوعبدالله است . والقاب شریفش بسیار است. نخستين الرشید ، و دیگر الطيب، و دیگر الوفي ، و دیگر السيد ، و دیگر الزکی ، و دیگر المبارك ، و دیگر التابع ۔ لمرضات الله ، و دیگر السبط ، چنانکه از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم حديث کرده اند قال : حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ. و ابن الخشاب «اَلدَّلِیلُ عَلَی ذَاتِ اَللَّهِ» را نیز از القاب آن حضرت بشمار آورده . و مشهور ترین این القاب «الز کي» است و فاضلتر آنست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حق او و برادرش حسن علیهم السلام فرموده قال : إِنَّهُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ. لاجرم «سید» اشرف است.

ابن شهر آشوب در مناقب خویش میگوید:

اسْمُهُ الْحُسَیْنُ وَ فِی التَّوْرَاهِ شَبِیرٌ وَ فِی الْإِنْجِیلِ طاب وَ کُنْیَتُهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ الْخَاصُّ أَبُو عَلِیٍّ وَ أَلْقَابُهُ الشَّهِیدُ السَّعِیدُ وَ السِّبْطُ الثَّانِی وَ الْإِمَامُ الثَّالِثُ. وَ اَلْمُبَارَکُ وَ اَلتَّابِعُ لِمَرْضَاهِ اَللَّهِ، المُتحقِّقُ لصِفاتِ اللَّهِ، والدّليلُ على ذاتِ اللَّهِ، أفضَلُ ثِقاتِ اللَّهِ، المَشْغُولُ ليلًا و نهاراً بطاعةِ اللَّهِ، الشّاري نفسهُ للَّهِ، النّاصرُ لأولياءِ اللَّهِ، المُنتقِمُ مِنْ أعداءِ اللَّهِ، الإمامُ المظْلُومُ، الأسيرُ المحْرُومُ، الشّهيدُ المرحُومُ، القَتيلُ المجْزومُ (1)، الإمامُ الشّهيدُ، الوَليُّ الرّشيدُ، الوَصيُّ السّديدُ، الطّريدُ

ص: 35


1- نسخه مناقب چنين است : القتيل المرجوم جلد دوم ص -200

الفَريدُ، البَطَلُ الشّديدُ، الطَّيِّبُ الوَفيُّ، الإمامُ الرّضيُّ، ذُو النّسبِ العَليِّ، المُنفِقُ المَليُّ أبو عبداللَّه الحسينُ بنُ عليٍّ، مَنْبَعُ الأئمّةِ، شافعُ الأُمّةِ، سَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنّةِ، و عَبْرَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ و مُؤْمِنَةٍ، صاحِبُ الِمحْنةِ الكُبرى، والواقِعَةِ العُظْمى، و عَبْرَةُ المُؤُمِنينَ في دارِ البَلوى، و مَنْ كانَ بالإمامَةِ أحَقُّ و أوْلى، المَقْتُولُ بِكَرْبلاء، ثاني السّيِّد الحَصُورِ يَحْيَى النّبيِّ الشّهيد ابنِ زَكَرِيّا، الحُسينُ بنُ عليٍّ المُرتضى، زَينُ المجْتَهِدينَ، و سِراجُ المُتوكِّلينَ، مَفْخَرُ الأئِمّةِ المُهتَدينَ، و بَضْعَةُ كَبِدِ سَيِّدِ المُرسَلينَ، نُورُ العِتْرَةِ الفاطِميّةِ، و سِراجُ الأنسابِ العَلَوِيّةِ، و شَرَفُ غَرْسِ الأحْسابِ الرّضَويّةِ، المَقْتُولُ بأيدي شَرِّ البَرِيّةِ، سِبْطُ الأسْباطِ، و طالِبُ الثّار يومَ الصِّراطِ، أكرَمُ العِتَرِ، و أجَلُّ الأُسَرِ، وأثْمَرُ الشّجَرِ، و أزْهَرُ البِدَرِ، مُعظّمٌ، مُكَرّمٌ، مُوَقّرٌ، مُنَظَّفٌ، مُطَهَّرٌ، أكْبَرُ الخَلائِقِ في زمانِهِ في النّفسِ، و أعَزّهُمْ في الجِنْسِ، أذْكاهُمْ في العُرْفِ، و أوْفاهُمْ فی العُرْفِ، أطْيَبُ العِرْقِ، وأجْمَلُ الخَلْقِ، و أحْسَنُ الخُلْقِ، قِطْعةُ النُّورِ، لِقَلْبِ النّبيِّ السُّرورُ، المُنزَّهُ عنِ الإفْكِ والزُّورِ، و على تَحَمُّلِ الِمحَنِ والأَذى صَبُورٌ، معَ القَلْبِ المشْروحِ جَسُورٌ، مُجْتَبى المَلِكِ الغالِبِ، الحُسَينُ بنُ عليِّ بنِ أبيطالبِ عليهما السّلام

چون علمای امامیه از این پیش اسامی و القاب حسين علیه السلام را بدینگونه تلفيق(1)

ص: 36


1- تلفيق : بهم آوردن . تنميق : نوشتن و نقش کردن

و تنميق فرموده اند ما نیز اقتفا (1) بدیشان نمودیم

در مناقب ابن شهر آشوب و دیگر کتب و از اخبار صحابه و تابعین مکشوف افتاده که فاطمه علیها السلام حسنین را بحضرت رسول آورد

وَ قَالَتِ: اِنْحَلْ اِبْنَیَّ هَذَیْنِ یَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ فِی رِوَایَهٍ هَذَانِ اِبْنَاکَ فَوَرِّثْهُمَا شَیْئاً فَقَالَ : أَمَّا اَلْحَسَنُ فَلَهُ هَیْبَتِی وَ سُؤْدُدِی وَ أَمَّا اَلْحُسَیْنُ فَإِنَّ لَهُ جُرْأَتِی وَ جُودِی

عرض کرد یارسول الله حسن وحسین فرزندان توأند، ایشانرا عطائی کن و از میراث بذلی فرمای . فرمود هیبت وسیادت خودرا باحسن گذاشتم ، و شجاعت وجود خود را باحسين دادم . عرض کرد راضی شدم .و از این روی حسن علیه السلام حليم وباحشمت و هیبت بود ، و حسين جود و شجاعت داشت . و بروایتی فرمود حسن را هیبت وحلم دادم ، و حسین را جود و رحمت .

در کتاب ارشاد ، و روضه ، و اعلام انوری، و شرف النبي ، و جامع الترمذي ، و ابانة العکبری، بطرق ثمانيه سند بانس و ابوجحیفه میرسانند که : حسين علیه السلام شبیه بود برسول خدا از سر تا سینه ، وحسن شبیه بود بآنحضرت از سینه تا پای .

و در مناقب مسطور است که فاطمه چون حسن را ترقص میداد میفرمود:

أَشْبِهْ أَباکَ یا حَسَن *** وَ اخْلَعْ عَن الْحَقِّ الرَّسَن(2)

وَاعْبُدْ اِلهاً ذَا الْمِنَنِ *** وَ لا تُوالِ ذَا الْاِحَنِ (3)

و چون حسين علیه السلام را ترقص میداد میفرمود :

أَنْتَ شَبِيهٌ بِأَبى *** لَستَ شَبِيهاً بِعَلىّ

ص: 37


1- اقتفا: دنبال رفتن
2- الرسن : ریسمان وافسار ، الحق : اگر بفتح حاء باشد ، بیت کنایه است از کشف اسرار و اگر بضم حاء یا بكسر حاه که جمع حقه بضم ياحقه بكسر باشد ، بیت کنایه از جود و بخشش است .
3- احن : كينه

در کتاب عوالم از کتب معتبره حدیث میکند ، که حسين علیه السلام گاهی که در مکانی تاريك جلوس میفرمود مردمان از ضياء جبين و فروغ سینه مبارکش بدو راه میبردند ، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همواره آن جبين ماه پیکر و سینه منور را بوسه میزد.

و هم ابن شهر آشوب از جامع ترمذی آورده ، که عبیدالله بن زیاد لعنهما الله ، بعد از شهادت حسين علیه السلام چوبی که در دست داشت در بینی آنحضرت داخل کرد

وَ یَقُولُ : مَا رَأَیْتُ مِثْلَ هَذَا اَلرَّأْسِ حُسْناً.

همی گفت ندیدم مانند این سر بحسن جمال و نیکوئی . موافق اخبار صحابه و تابعین و آنچه از امالى صدوق مکشوف می افتد. سند بجعفر صادق علیه السلام منتهی میشود :

قال : کَانَ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِما السَّلاَمُ خَاتَمَانِ نَقْشُ أَحَدِهِمَا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ عُدَّهٌ(1)لِلِقَاءِ اَللَّهِ وَ نَقْشُ اَلْآخَرِ إِنَّ اَللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ وَ کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ خَزِیَ وَ شَقِیَ قَاتِلُ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِما السَّلاَمُ

و در کافی سند بجعفر صادق علیه السلام منتهی میشود

قال : كَانَ فِي خَاتَمِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنَ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ الْحَمْدُ لِلَّهِ .

و در امالی صدوق مسطور است که محمد بن مسلم میگوید که از صادق آل محمد سئوال کردم که خاتم حسين علیه السلام بدست که افتاد ؟ شنیدم که از انگشت مبارکش بیرون کردند .

قال : لَیْسَ کَمَا قَالُوا إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام أَوْصَی إِلَی ابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ جَعَلَ خَاتَمَهُ فِی إِصْبَعِهِ وَ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَهُ کَمَا فَعَلَ رَسُولُ

ص: 38


1- عدة - بضم عین : استعداد و تهیه اسباب

اللَّهِ صلی الله علیه وآله بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَعَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ بِالْحَسَنِ علیهماالسلام وَ فَعَلَهُ الْحَسَنُ بِالْحُسَیْنِ علیهما السلام ثُمَّ صَارَ ذَلِکَ الْخَاتَمُ إِلَی أَبِی علیه السلام بَعْدَ أَبِیهِ وَ مِنْهُ صَارَ إِلَیَّ فَهُوَ عِنْدِی وَ إِنِّی لَأَلْبَسُهُ کُلَّ جُمُعَةٍ وَ أُصَلِّی فِیهِ

فرمود نه چنان است که مردم میگویند، همانا حسین علیه السلام با فرزند خود زین العابدین وصیت فرمود ، و خاتم خویش را در انگشت او کرد و امر خلافت را با او گذاشت چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با علی گذاشت، وامير المؤمنين باحسن ، وحسن باحسين تفویض نمود ، بدینگونه دست بدست همی رفت تا پدرم محمد باقر علیه السلام بمیراث یافت ، و از باقر بمن رسید ، اينك من در هر روز جمعه در انگشت میکنم و با آن نماز میگذارم ، محمد بن مسلم گوید من روز جمعه بر آن حضرت در آمدم چون از نماز فراغت یافت ، دست مبارك را فرا من داشت و من بر آن خاتم نگران شدم این نقش داشت :

لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ عُدَّهٌ لِلِقَاءِ اَللَّهِ .

آنگاه فرمود : این است خاتم جد من ابیعبد الله علیه السلام. مکشوف باد که تواند بود که خاتمی که در یوم طف انگشت آن حضرت را قطع کردندو ببردند ، جز این خاتم است که امامی از امامی بمیراث همی برد .

(ذکر محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت بحسین علیه السلام)

ابتدا میکنم باخباری که خاصه مشعر است در فضیلت حسین ، و خبر میدهد. از شدت محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با آن حضرت . در کتاب امالی صدوق سند بحذيفة اليمان منتهی میشود میگوید : که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که دست حسين علیه السلام را بگرفت و ندا در داد :

یَا أَیُّهَا النَّاسُ! هَذَا الحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ فَاعْرِفُوهُ ، فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ

ص: 39

إِنَّهُ لَفِی الجَنَّهِ وَمُحِبِّیهِ فِی الجَنَّهِ وَ مُحِبِّی مُحِبِّیهِ فِی الجَنَّهِ

یعنی ای مردم این حسین پسر علی بن ابیطالب است بشناسید او را، قسم بآنکس که جان من بدست اوست حسين در بهشت است ، و دوستان حسين در بهشت اند ، و دوستان دوستان حسین نیز در بهشتند.

و دیگر فاضل مجلسی از امالی شیخ سند ببراء بن عازب میرساند میگوید : رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که حسین را در آغوش داشت و میفرمود:

اللَّهُمَّ إِنِّی أُحِبُّهُ فَأَحِبَّه. يعني ای پروردگار من ، همانا من حسين را دوست میدارم ، تو نیز او را دوست میدار .

و دیگر در کامل الزیاره مسطور است باسنادی که به یعلی بن مره پیوسته میشود

قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الأَسباطِ .

وهم در کامل الزیاره سند به يعلي بن العامری میرسد میگوید : در خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بضيافتگاهی روان بودیم ، در عرض راه حسين علیه السلام دیدار شد که با کودکان مشغول بلعب بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آهنگ او کرد و دست بگشاد تا او را مأخوذ دارد ، و حسین علیه السلام از اینسوی بدانسوی همی جست ، رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم خندان خندان او را مأخوذ داشت، و با یکدست ذقن او را بگرفت و دست دیگر بر قفای او گذاشت و لبهای مبارك را در دهان حسین نهاد و بوسه داد

ثُمَ قالَ : حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الأَسباطِ.

و دیگر فاضل مجلسی از روایت معتبر سند بام سلمه میرساند که گفت : حسين عليه السلام را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حله در پوشانید که از جامه های دنیا نبود . عرض کردم:

ص: 40

یا رسول الله این حله چیست ؟

فَقَالَ : هَذِهِ هَدِیَّهٌ أَهْدَاهَا إِلَیَّ رَبِّی لِلْحُسَیْنِ وَ إِنَّ لُحْمَتَهَا مِنْ زَغَبِ جَنَاحِ جَبْرَئِیلَ وَ هَا أَنَا أُلْبِسُهُ إِیَّاهَا وَ أُزَیِّنُهُ بِهَا فَإِنَّ اَلْیَوْمَ یَوْمُ اَلزِّینَهِ وَ إِنِّی أُحِبُّهُ (1)،

فرمود این جامه ایست که خداوند بسوی من هدیه فرستاده از برای حسین ، همانا تار و پود این جامه از پرهای خرد بال جبرئیل است ، و من میپوشانم حسین را وزينت میدهم او را ، همانا امروز روز زینت است ، و من دوست میدارم حسين را.

و دیگر از اسناد معتبره سند بسلمان فارسی میرسد میفرماید حسين علیه السلام بدامان مبارك رسول خدای جای داشت پیغمبر او را میبوسید و میفرمود :

أَنْتَ السَّيِّدُ ابْنُ السَّيِّدُ أبوالسادَةِ ، أَنْتَ الاِمامِ ابْنِ الامام أَبُو الْأَئِمَّةِ ، أَنْتَ الْحُجَّةُ ابْنِ الْحِجَّةِ أَبُو الْحُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ ، وَ تاسِعُهُم قَائِمِهِمْ

یعنی تو سید و پسر سیدی و پدر ساداتی ، وامام پسر امامی و پدر امامانی ، و تو حجت خدائی برخلق و پسر حجتی و پدر حجتهای خدائی ، چه نه تن حجت خدا از صلب تو بادید آید ، و نهم ایشان قائم ایشان باشد .

و نیز در خبر است که رسول خدای در منبر قرائت خطبه میفرمود ناگاه حسين علیه السلام بمسجد در آمد و پای مبارکش بدامن در پیچید و در افتاد و بگریست . رسول خدا از منبر فرود شد و او را بر گرفت .

وَ قَالٍ : قَاتَلَ اللَّهُ الشَّيْطانَ إِنَّ الْوَلَدَ لِفتنَةٌ ، وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مادَرَيتُ

ص: 41


1- بعضی از علماء اینگونه روایات که ظاهر است در اینکه جبرئیل با فرشته دیگر برداشت مانند پر مرغ و از او میر یخت و محسوس بود تضعیف کرده اند

أَنِّی نَزَلْتُ عَنْ مِنْبَرِی(1)

فرمود خداوند شیطانرا بکشد ، همانا فرزند فتنه ایست ، سوگند بآنکس که جان من در دست اوست ندانستم چگونه از منبر فرود شدم!

و هم در خبر است(2) که رسول خدا از بیت عایشه بیرون شد و بر بیت فاطمه عبور داد ، وبانگ گریه حسين علیه السلام را اصغاء (3) فرمود:

فَقَالَ : أَلَمَ تَعَلُّمِي أَنْ بُكَائِهِ يُؤْذِينِي .

فرمود آیا نمیدانی که گریه حسين مرا آسیب میزند و زحمت میکند .

در مناقب ابن شهر آشوب از مغيرة بن عبدالله حدیث میکند که حسین علیه السلام عبور میداد ابوظبیان او را دیدار کرد و گفت: چه افتاد رسول خدایراکه میان پای او را میگشاید وزبيبة (4)اورا بوسه میزند

و نیز در خبر است (5) که روزی رسول خدا با جماعتی نماز میگذاشت وحسين علیه السلام بود ، گاهی که رسول خدای سر بسجده میگذاشت ، حسين علیه السلام بر پشت مبارکش سوار میشد و هر دو پای خود را جنبش میداد و میگفت : حل حل (6) و چون رسول خدای همیخواست سر از سجده بردارد ، او را مأخوذ میداشت و در کنار خود جای میداد ، چون دیگر باره بسجود میرفت همچنان بر دوش نبی سوار میشد و حل حل میگفت ، چون نماز بپای رفت مردی یهود حاضر بود عرض کرد ای محمد شما با کودکان خویش طریق رافت و شفقتی میسپارید که هرگز شیمت

ص: 42


1- این خبر در مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 195 از ابن عمر نقل شده، این خبر و نظیر این که چند صفحه بعد ذکر میشود و چند روایت که مشتمل است بر بوسیدن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم موضع مخصوص را ، بعضی از علماء تضعیف کرده اند، و منافی میدانند با مقام رسالت
2- مناقب جلد دوم ص-195 از کتاب فضائل العشره ابوالسعادات نقل میکند.
3- اصغاء : شنیدن و گوش فرا داشتن
4- زبیبه : تصغير زب بضم بمعنی ذکر ، یا خصوص ذکر انسان است
5- مناقب جلد دوم ص۔ 195 از لیث بن سعد نقل میکند
6- حل حل : کلمه ایست که بدان شتر دا میرانند

وطريقت ما نبوده .

فَقَالَ النَّبِيُّ : أَمَا لَوْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ لَرَحِمْتُمُ اَلصِّبْیَانَ.

فرمود اگر شما نیز ایمان بخدا و رسول میآوردید اطفال را مورد رحمت و رأفت میداشتید ، عرض کرد : یا رسول الله من ایمان آوردم با این عظمت قدر که تراست چندین کرم و کرامت میفرمائی .

در مناقب از ابو رافع حدیث میکند که گفت : با حسين علیه السلام بامداحی، لعب (1) میکردم . و مداحی سنگی چند خرد و مدور است واطفال حفيره در زمین میکنند و کودکی سنگ بدان حفيره رها میکند و آن دیگر سنگی از دنبال آن روان میسازد اگر باسنگ نخستین مصادمه (2) کرد غالب است و بر دوش خصم سوار میشود واگرنه مغلوب ومر کوب ، در اینمعنی است حدیث ابو رافع .

قال : کُنْتُ أُلاَعِبُ اَلْحُسَیْنَ وَ هُوَ صَبِیٌّ بِالْمَدَاحِی فَإِذَا أَصَابَتْ مِدْحَاتِی مِدْحَاتَهُ قُلْتُ : اِحْمِلْنِی فَیَقُولُ : أَتَرْکَبُ ظَهْراً حَمَلَهُ رَسُولُ اَللَّهِ؟ فَأَتْرُکُهُ فَإِذَا أَصَابَتْ مِدْحَاتُهُ مِدْحَاتِی قُلْتُ : لاَ أَحْمِلُکَ کَمَا لَمْ تَحْمِلْنِی فَیَقُولُ : أَ مَا تَرْضَی أَنْ تَحْمِلَ بَدَناً حَمَلَهُ رَسُولُ اَللَّهِ فَأَحْمِلُهُ

میگوید من با حسين آغاز لعب کردم ، و هر گاه سنک مدحاة من سنک او را میزد عرض میکردم : مرا بردوش خود سوار کن ، میفرمود تو میخواهی بر دوشی سوار شوی که رسول خدا آنرا بر پشت خود حمل میدهد ؟ ناچار من دست باز میداشتم و چون مدحاة او مدحاة مرا میزد عرض میکردم: ترا سوار نمیکنم چنانکه مرا سوار نکردی میفرمود : آیا راضی نیستی که حمل کنی بدنی را که رسول خدا حمل میکند ؟ ناچار او را بر پشت خود سوار میکردم .

ص: 43


1- لعب : بازی
2- مصادمه : بیکدیگر خوردن دو چیز

ودیگر در مناقب سند به رضا علیه السلام منتهی میشود :

قال : قال رسول الله : مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی أَحَبِّ أَهْلِ اَلْأَرْضِ إِلَی أَهْلِ اَلسَّمَاءِ فَلْیَنْظُرْ إِلَی اَلْحُسَیْنِ .

یعنی رسول خدا فرمود کسی که دوست دارد که دیدار کند محبوبترین اهل زمین را در نزد اهل آسمان واجب میکند که در روی حسین نظاره کند

و نیز ابن شهر آشوب در مناقب وسمعانی در فضایل باسانید معتبره حدیث میکنند ، که حسين علیه السلام بر عبدالله بن عمرو بن العاص بر گذشت.

فَقَالَ عَبْدُ اَللَّهِ: مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی أَحَبِّ أَهْلِ اَلْأَرْضِ إِلَی أَهْلِ اَلسَّمَاءِ فَلْیَنْظُرْ إِلَی هَذَا اَلْمُجْتَازِ.

عبدالله گفت کسی که دوست دارد که محبوبترین جهانیان را در نزد اهل آسمان دیدار کند ، بر این گذرنده یعنی حسین بایدش نظاره کرد، ابوسعید خدری او را بحضرت حسين علیه السلام آورد با او فرمود:

أَتَعْلَمُ أَنّی أَحَبُّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلی أَهْلِ السَّماءِ وَ تُقاتِلُنی وَ أَبی یَوْمَ صِفّینِ وَ اللَّهِ إِنَّ أَبی لَخَیْرٌ مِنّی .

فرمود ای عبدالله تومیدانی که من فاضل ترین جهانیانم و يوم صفين با من و پدر من رزم زدی و قتال دادی ! سوگند با خدای که پدر من از من فاضل تر بود. عبدالله عذری بر تراشید و گفت : رسول خدا مرافرمان داده که اطاعت پدر کنم و عمرو بن العاص مرا بر این گماشت . حسين علیه السلام اورا گفت :

اَما سَمِعْتَ قَوْلَ اللهِ تَعالی: وَ اِنْ جاهَداکَ عَلی اَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما (1)

ص: 44


1- لقمان - 14

میفرماید مگر نشنیدی حکم خدای را که میفرماید : اگر پدر و مادر بگمارند (1) ترا که از برای من شريك بگیری چیزیرا که دانا نیستی ، از اطاعت ایشان روی برتاب . و نیز رسول خدا میفرماید : اِنَّمَا الطّاعَهُ فِی الْمَعْرُوفِ. یعنی اطاعت در کارهای معروف و پسندیده است ، نه در کارهای زشت و نکوهیده (2) و هم چنان میفرماید : لاطاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصیَهِ الْخالِقِ. هیچ مخلوقی را در معصیت خداوند اطاعت نتوان کرد .

و نیز در خبر است (3) که جبرئیل بسرای فاطمه علیها السلام فرود شد و آنحضرت را در خواب یافت ، وحسين علیه السلام را قلق (4) و اضطرابی بود که اطفال را در طلب مادرهاست ، جبرئیل علیه السلام حسین را از گریستن با خویش مشغول داشت ، تاگاهی که فاطمه از خواب انگیخته (5) گشت .

و هم این حدیث از ابن عباس مرویست قال رسول الله : رَأَيْتُ فِي اَلْجَنَّةِ قَصْراً مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ لاَ صَدْعَ فِيهَا وَ لاَ وَصْلَ فَقُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ لِمَنْ هَذَا اَلْقَصْرُ؟ قَالَ : لِلْحُسَيْنِ اِبْنِكَ ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامَهُ فَإِذَاً أَنَا بِتُفَّاحٍ فَأَخَذْتُ تُفَّاحَةً فَفَلَقْتُهَا فَخَرَجَتْ مِنْهَا حَوْرَاءُ كَأَنَّ مَقَادِيمَ اَلنُّسُورِ أَشْفَارُ عَيْنَيْهَا فَقُلْتُ : لِمَنْ أَنْتِ ؟ فَبَكَتْ ثُمَّ قَالَتْ : لاِبْنِكَ اَلْحُسَيْنِ

یعنی رسول خدا فرمود در بهشت قصری دیدم از يك مروارید سفید و آنرا هیچ خرقی و التیامی (6) نبود ، با جبرئیل گفتم این قصر کراست ؟ گفت : خاص فرزند تو حسین است ، پس از پیش روی او روان شدم و بتفاحی (7) عبور دادم و سیبی

ص: 45


1- گمار ، و گماردن بضم اول : وا داشتن بر کاری
2- نکوهیده بفتح اول : نا پسندیده و عیب کرده شده
3- در کتاب بحار جلد دهم در باب فضائل حسنين عليهما السلام از کتاب مسئلة الباهره في تفضيل الزهراء الطاهره نقل میکند
4- قلق : بي آرام شدن
5- انگیختن : جنبانیدن از جای ، و بلند ساختن
6- خرق : سوراخ و دریدگی ، التیام : بهم دیگر پیوسته شدن
7- تفاح : سیب

مأخوذ داشتم و بشکافتم ، از میان آن حورائی بیرون شد که مژگانهای چشم او چون پرهای عقابی مینمود : گفتم تو از بهر کیستی ؟ بگریست و گفت خاص فرزند تو حسینم .

در کتاب کافي سند بأبي عبد الله میرسد قال : قال أمير المؤمنين علیه السلام :

رقا النبي حسنا حسینا فقال : أُعِیذُکُما بِکَلِماتِ اللَّهِ التَّامَّهِ، وَأَسْمَائِهِ الْحُسْنَی کُلِّها عامَّهً، مِنْ شَرِّ السَّامَّهِ (1) وَالْهامَّهِ (2)، وَمِنْ شَرِّ کُلِّ عَیْنٍ لامَّهٍ (3) وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ.

امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید : چون رسول خدا این کلمات بگفت فرمود : چنین بود تعویذ (4) ابراهیم علیه السلام مراسماعیل و اسحاق را.

در تهذیب مسطور است که رسول خدا در نماز بایستاد وحسين علیه السلام در پهلوی آن حضرت بود ، چون پیغمبر تکبیر بگفت بر زبان حسین که کودکی خردسال بود نیکو جاری نمیگشت ، هفت کرت رسول خدا تکرار تکبیر فرمود در کرات هفتم زبان حسين علیه السلام نيرو یافت و نیکو جاری فرمود ، واین خصلت در شریعت سنتی گشت .

دیلمی در فردوس الأخیار از امیر المؤمنين علیه السلام حدیث میکند قال : إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ : یَا رَبِّ إِنَّ أَخِی هَارُونَ مَاتَ فَاغْفِرْ لَهُ فَأَوْحَی اَللَّهُ أَنْ یَا مُوسَی لَوْ سَأَلْتَنِی فِی اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ لَأَجَبْتُکَ مَا خَلاَ قَاتِلَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِیطَالِبٍ فَإِنِّی أَنْتَقِمُ لَهُ مِنْهُ.

میفرماید موسى علیه السلام در حضرت پروردگار عرضکرد : که ای خدای من برادرم

ص: 46


1- سامة : جانورانی که سم دارند
2- هامة : دواب الارض
3- عين لامه . چشم بد که آسیب رساند
4- تعویذ : در پناه آوردن ، و نوشتن چیزی برای دفع بلا و آفة

هارون از جهان در گذشت او را بیامرز ، خداوند او را وحی فرستاد که ای موسی اگر از برای گناهکاران اولین و آخرین سؤال کنی مسئلت ترا با اجابت مقرون دارم، جز قاتل حسین بن علی را، که اورا انتقام خواهم کرد .

و نیز در خبر است(1) که موسی علی نبینا و آله و علیه السلام از خداوند زیارت قبر حسين علیه السلام را سؤال کرد و با هفتاد هزار فرشته حاضر زیارت شد.

و نیز أبو هريره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت میکند قال : اللّهُمّ إنّی أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُ ثَلاَثاً یَعْنِی اَلْحُسَیْنَ. و بروایت أبي سعد قال : الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ إِلاَّ اِبْنَیِ اَلْخَالَهِ عِیسَی وَ یَحْیَی بْنَ زَکَرِیَّا (2).

یعنی حسن و حسین سید جوانان اهل بهشت اند ، حتى عیسی و یحیی بن زکریا عليهما السلام که یکدیگر را پسر خالگانند و جوانان بهشتند .

(ذكر فضایل حسین علیه السلام و محبت رسول خدا با آن حضرت)

أمير المؤمنين على علیه السلام میفرماید : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْقِيمَةَ مِنْ جَنْبِي عَرْشِ الرَّحْمَنِ ، بِمَنزِلَةِ الشَّنفَينِ مِنَ الوَجهِ .

یعنی حسن و حسین در روز قیامت از دوجانب عرش ، منزلت دو گوشواره دارند از برای رخسار .

و نیز عایشه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت میکند قال : سَئلَتِ اَلْفِرْدَوْسُ رَبَّهَا عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَتْ : أَیْ رَبِّ زَیِّنِّی فَإِنَّ أَصْحَابِی وَ أَهْلِی أَتْقِیَاءُ أَبْرَارٌ .

ص: 47


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص۔ 234 نقل میکند از فردوس دیلمی
2- این روایت وروایت حذیفه که بعدا میآید هر دوعامی است و ظاهرا معنی «الا» و «ماخلا» استثناست

میفرماید بهشت عرض کرد : ای پروردگار من مرا زینت کن زیرا که ساکنین من پرهیزکاران و نیکوکارانند

فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهَا : أَ وَلَمْ أُزَیِّنْکِ بِالْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ؟

خداوند او را وحی فرستاد : که آیا زینت نکردم ترا بحسن وحسين .

و نیز حذيفه از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم حدیث میکند : الْحُسَیْنُ أُعْطِیَ مِنَ الْفَضْلِ مَا لَمْ یُعْطَ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِ آدَمَ مَا خَلَا یُوسُفَ بْنَ یَعْقُوبَ .

یعنی خداوند حسین علیه السلام را فضلی وفضیلتی عطا فرمود که هیچیك از فرزندان آدم را عطا نکرد ، یعنی یوسف بن يعقوب هم این موهبت و فضیلت نیافت .

و نیز على علیه السلام میفرماید : إِنَّ اَلنَّبِیَّ کَشَفَ عَنْ أُرْبِیَّتِهِ (1) الْحُسَیْنِ ، فَقَبَلَ زُبَّه وَ قَامَ فَصَلَّی مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتَوَضَّأَ.

یعنی رسول خدا از فرود (2) ناف تا فراز زانوی حسين علیه السلام را از جامه باز کرد ، و زبه (3) اورا ببوسید ، و برخاست و نماز گذاشت بی آنکه وضو بسازد .

ابن شهر آشوب در مناقب خویش سند بابن عباس میرساند که فرمود : در نزد رسول خدای بودم و آن حضرت حسین رابر زانوی راست و ابراهیم را بر زانوی چپ جای داده بود ، وکرتی روی این یکرا بوسه میزد و کر تی روی آن دیگر را ، اینوقت آن حضرت را وحی رسید .

قال : أَتَانِي جَبْرَئِيلُ مِنْ رَبِّي فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَسْتُ أَجْمَعُهُمَا لَكَ ، فَافْدِ أَحَدَهُمَا بِصَاحِبِهِ .

میفرماید از جانب خداوند جبرئیل آمد مرا و گفت : ای محمد پروردگارت سلام

ص: 48


1- ارببه . ران، یا بين ران و شکم
2- فرود بکسر اول . زیر و پائین
3- زب. معنی و بیان آن گذشت ص-2 (ج3)

میرساند و میفرماید من حسين و ابراهیم را با تو نخواهم گذاشت ، یکی را فدای آن دیگر کن، چون این کلمات را بفرمود بجانب ابراهیم نظری افکند و بگریست، آنگاه بسوی حسین نگران شد و گریان گشت

وقال : إنَّ إبْرَاهِیمَ أُمُّهُ أَمَهٌ، و مَتَی مَاتَ لَمْ یَحْزَنْ عَلَیْهِ غَیْرِی، وَأُمُّ الْحُسَیْنِ فَاطِمَهُ وَ أَبُوهُ عَلِیٌّ ابْنُ عَمِّی لَحْمِی وَ دَمِی، وَ مَتَی مَاتَ حَزَنَتْ عَلَیْهِ ابْنَتِی وَ حَزَنَ ابْنُ عَمِّی وَ حَزَنْتُ. أنَا أُؤْثِرُ حُزْنِی عَلَی حُزْنِهِمَا. یَا جَبْرَئِیلُ یُقْبَضُ إبْرَاهِیمُ فَدَیْة للْحُسَیْنَ

فرمود مادر ابراهیم کنیزکی است و چون در گذرد کس جز من بر وی محزون نشود، و مادر حسین فاطمه است و پدرش علیست، که پسر عم و گوشت من و خون منست، و چون در گذرد دختر من و پسرعم من حزین گردند و من نیز محزون شوم ، لاجرم اختیار کردم حزن خود را بر حزن ایشان، هان ای جبرئیل مقبوض میشود ابراهیم ومن او را فدای حسین کردم. ابن عباس میگوید بعد از سه روز ابراهیم در گذشت، و چون رسول خدا حسین را دیدار میکرد، او را میبوسید و بر سینه خود میچفسانید و دندانهای او را بوسه میداد

وَ قَال : فَدَیْتُ مَنْ فَدَیْتُهُ بِابْنِی إِبْرَاهِیمَ.

و میفرمود فدا شوم کسی را که فدای او کردم پسرم ابراهیم را

و نیز در خبر است (1) که جبرئیل فرود شد و فاطمه علیها السلام را در خواب یافت و حسين در مهد(2) خویش میگریست وجبرئیل او را تسليه (3) میداد، چون فاطمه بیدار شد بانگی شنید که کس حسین را تسلیه میکند نگران شد کسی را ندید، این خبر به پیغمبر برداشت ، فرمود او جبرئیل بود

ص: 49


1- نظير اين خبر گذشت درس- 48
2- مهد : گهواره
3- تسليه : دلخوشی دادن ، و بردن اندوه از دل کسی

و دیگر در کتاب فصول المهمة في معرفة الأئمة که از مصنفات علمای اهل سنت و جماعت است از بغوی سند بام سلمه منتهی میشود میگوید : گاهی که جبرئیل در خدمت رسول خداي بود حسين علیه السلام در کنار من جای داشت، ناگاه مرا بگذاشت و بحضرت رسول خدای شتاب گرفت، پیغمبر حسین را مأخوذ داشت و بر زانوی خویش بنشانید، جبرئیل عرض کرد یا رسول الله او را دوست میداری فرمود دوست میدارم،

فَقالَ : أَمَا إِنَّ أُمَّتَکَ سَتَقْتُلُهُ وَ إِنْ شِئْتَ أَرَیْتُکَ تُرْبَهَ اَلْأَرْضِ اَلَّتِی یُقْتَلُ فیهَا فَبَسَطَ جَنَاحَهُ إِلَی اَلْأَرْضِ وَ أَرَاهُ أَرْضاً یُقَالُ لَهَا کَرْبَلاَءُ تُرْبَةُ حَمْرَاءَ بِطَفِّ الْعِرَاقِ

عرض کرد آگاه باش زود باشد که امت تو او را شهید کنند ، و اگر خواهی ترا مینمایم آن خاکی را که در آن مقتول میشود، و بال خود بگسترد وزمین کربلا را بآن حضرت نمودار ساخت، و آن خاك سرخ را در طف عراق بنمود .

صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَى الحسین وَ جَدِّهِ وَ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِيهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ .

(در اثبات آنکه فرزندان فاطمه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اند)

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: كُلُّ بَنِي أُمٍّ یَنْتَمُونَ إِلَی عَصَبَتِهِمْ إِلاَّ وُلْدَ فَاطِمَةَ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ وَ عَصَبَتُهُمْ

میفرماید فرزندان هر مادری منسوبند يقبیله خود ، مگر فرزندان فاطمه ، زیرا که پدر ایشان منم وقبیله ایشان منم .

و دیگر در مفردات معجم طبرانی سند بابن عباس میرسد و در اربعين مؤذن، و تاریخ خطیب از جابر روایت میشود

قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : إِنَّ اَللهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ ذُرِّیَّةَ کُلِّ نَبِیٍّ مِنْ صُلْبِهِ خَاصَّةً

ص: 50

وَ جَعَلَ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِي وَ مِنْ صُلْبِ عَلِيِّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ، إِنْ كُلُّ بَنِي أُمٍّ يَنتَمُونَ إِلَى أَبِيهِمْ ، إِلاَّ أَوْلَادُ فَاطِمَةَ ، فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ

یعنی رسول خدا فرمود خداوند تبارك و تعالی فرزندان هر پیغمبری را از صلب او آورد، و فرزندان مرا از صلب من واز صلب على ابن ابیطالب آفرید، همانا فرزندان هر مادری را نسبت بسوی پدر دهند، مگر اولاد فاطمه را زیراکه من پدر ایشانم.

و اینکه خداي فرمايد: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ (1) در حق زید بن حارثه است ، چنانکه مرقوم شد. و نیز خداوند میفرماید محمد پدر رجال شما نیست ، همانا رجال مردان را گویند که بسال بلوغ رسیده باشند ، و حسن و حسین بالاتفاق بالغ نبودند و از جمله رجال شمرده نمیشدند.

و دیگر سخن امیر المؤمنين على علیه السلام برهان است بر اینکه حسن و حسین پسران رسول خدایند ، چنانکه یکروز در ایام صفين حسن سرعت کرد از برای جنگ با لشگر معويه ،

قالَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: أَمْلِکُوا عَنِّی هَذَا الْغُلَامَ لَا یَهُدَّنِی فَإِنِّی أَنْفَسُ بِهَذَیْنِ یَعْنِی الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ عَنِ الْمَوْتِ لِئَلَّا یَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ (2) میفرماید باز دارید حسن را و مگذارید بسوى جنگ گرایان (3) شود، و ناچیز مکنید مرا ، چه من دریغ دارم و بیمناکم که حسن و حسین کشته شوند و نسل رسول خدای منقطع گردد . ابن ابی الحدید گوید :

اگر گویند حسن و حسین پسران پیغمبر ند، گویم هستند ، چه خداوند که در آیه مباهله فرماید : أبنائنا (4) جز حسن و حسین را نخواسته، و خداوند عیسی را

ص: 51


1- الاحزاب - 40
2- نهج البلاغه خطبه - 198
3- گرای - بكسر اول : قصد و آهنک
4- آل عمران - 54

از ذریت ابراهیم شمرده، واهل لغت خلافی ندارند که فرزندان دختر از نسل پدر دخترند. واگر کس گوید که خداوند فرماید :

ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ.

یعنی نیست محمد پدر هیچیك از مردان شما . در جواب گویم که محمد را پدر ابراهیم بن ماریه دانی یا ندانی؟ بهر چه پاسخ دهد، جواب من درحق حسن و حسین همانست همانا این آیت مبارك در حق زید بن حارثه وارد شد ، چه اورا بسنت جاهلیت فرزند رسول خدای میشمردند ، و خداوند در بطلان عقیدت ایشان این آیت فرستاد: که محمد پدر هیچیك از مردان شما نیست ، لكن نه آنست که پدر فرزندان خود حسن و حسین و ابراهیم نباشد.

و دیگر مسعودی سند به ابن عباس میرساند که گفت. از پدر خود عباس بن عبدالمطلب شنیدم که فرمود در نزد رسول خدا بودم ناگاه علی علیه السلام در آمد، چون چشم رسول خدا بر على افتاد رنگ رخسار مبارکش دیگر گون گشت.

فقلت: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ لتصفر فِي وَجْهِ هَذَا الْغُلَامِ ، فَقَالَ : يَا عَمِّ وَ اللَّهُ أَشَدُّ حُبّاً لَهُ مِنِّی، لَمْ يَكُنِ نَبِيُّ إِلَّا وذريه الْبَاقِيَةَ بِعِدَّةٍ مِنْ صُلْبَهُ ، وَ إِنْ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِ هَذَا ، إِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ دُعِيَ النَّاسِ بِأَسْمَائِهِمْ لَا بِأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ ، سِتْراً مِنَ اللَّهِ عَلَيْهِمْ ، إلأ هَذَا وَ شِیعَتِهِ فَإِنَّهُمْ يَدْعُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ ، لِصِحَّهِ وِلادَتِهِمْ

عباس میگوید گفتم یا رسول الله هنگام دیدار این غلام چهره مبارکت دیگرگون شد. فرمود: ايعم خداوند از من دوست تر دارد علی را، نیست پیغمبری مگر اینکه فرزندان او از صلب او باقی مانده و فرزندان من از صلب على بجای خواهند ماند، همانا در قیامت مردمانرا بنام دعوت خواهند کرد و نام پدران ایشانرا مستور خواهند داشت چه خداوند بستاریت خویش زنازادگانرا شناخته مردم نخواهد خواست، مگر علی

ص: 52

شیعیان علی را که بنام ایشان و نام پدران ایشان طلب میکنند، زیرا که در شیعیان علی زنا زاده یافت نمیشود.

احتجاج موسی بن جعفر عليهما السلام (1) را با هارون الرشید انشاءالله در جای خود مرقوم خواهیم داشت ، لختی از آن حدیث را که برهان است بر اینکه فرزندان فاطمه فرزندان رسول خدایند مینگارم: چون هارون الرشید از مسئلتی چند بپرداخت سخن بدينجا آورد گفت: ای موسی چگونه جایز داشته اید که عامه وخاصه شما را بسوی رسول خدا منسوب. دارنده و فرزندان رسول خدای خوانند؛ وحال آنکه شما فرزندان علی مرتضی ئید، و مرد را با پدر نسبت کنند نه با مادر، وفاطمه مرشمارا بمنزله وعائی بود، و پیغمبر از جانب مادر جد شماست. موسی علیه السلام فرمود:

لَوْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ نُشِرَ فَخَطَبَ إِلَيْكَ کَرِیمَتَکَ هَلْ کُنْتَ تُجِیبُهُ ؟ فَقَالَ: سُبْحَانَ اَللَّهِ! وَ لِمَ لاَ أُجِیبُهُ، بَلْ أَفْتَخِرُ عَلَی اَلْعَرَبِ وَ اَلْعَجَمِ وَ قُرَیْشٍ بِذَلِکَ. یعنی اگر رسول خدای زنده شود و دختر ترا خواستار گردد، او را با رسول خدای تزویج میکنی یا اجابت نخواهی کرد؟ هرون گفت چگونه اجابت ننمایم بلکه بدین نسبت فخر میکنم بر عرب وعجم وقریش موسی علیه السلام فرمود:

لکِنَهُ لا يَخْطُبُ إِلَيَّ وَلا أُزَوِّجُهُ.

یعنی خواستار دختر من نمیشود تا خطبه کند، و من هم دختر خود را با او تزویج نمیکنم هارون گفت مانع چیست؟ فرمود

لِأَنَّهُ وَلَدَنِی وَ لَمْ یَلِدْکَ فَقَالَ أَحْسَنْتَ یَا مُوسَی.

گفت از بهر آنکه من فرزند پیغمبرم و فرزند من حرام است با پیغمبر، نتواند فرزند زاده خود را نکاح کند، و من نتوانم دختر خود را با پیغمبر تزویج کنم لكن توفرزند پیغمبر نیستی و توانی دختر خویش را بشرط زناشوئی بسرای پیغمبر فرستی هارون

ص: 53


1- احتجاج طبرسي ص- 211

گفت آفرین بر تو باد ای موسی، اکنون بگوی شما خود را چگونه ذریت پیغمبر شمارید و حال آنکه پیغمبر بلاعقب است، چه عقب مخصوص پسر است و دختر را عقب نخوانند و شما فرزندان دخترید، موسی علیه السلام فرمود:

أَسْأَلُكَ بِحَقِّ الْقَرَابَةِ وَ أَ لِقَبْرِ وَ مَنْ فِيهِ إلأ أَعْفَیْتَنی عَنْ هذِهِ المَسْأَلَهِ

گفت ترا بحق خویشاوندی و رحم و قبر و کسی که در قبر است سوگند میدهم که مرا از جواب این مسئله معفو داری . هارون گفت: دست باز ندارم، باید حجت فرزندان على را بدانم که خود را چرا فرزند پیغمبر دانند، و تو امروز ای موسی سید و امام فرزندان علی میباشی، واجب میکند که آنچه از تو بپرسم اقامه برهان از کتاب خدای کنی، و شما ای فرزندان على دعوی دارید که هیچ حرفی از قرآن فرود نشده الا آنکه تأويلش در نزد شماست، وحجت میآورید بقول الله تعالی:

ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ(1)

و بیان هیچ چیز را هم بیرون قرآن نمیشمارید، و خود را از رأي علما و قياس ایشان مستغنی میدارید. موسی علیه السلام فرمود اکنون اجازت کن تا جواب گویم گفت بگوی

فَقَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ اَلشَّیْطَانِ اَلرَّجِیمِ بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ * وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحِینَ(2)

آنگاه باهارون گفت پدر عیسی کیست ؟ گفت عیسی را پدری نیست، فرمود: همانا خداوند عیسی را در سلك فرزندان انبیاء کشید از جانب مریم علیها السلام و ماذريت پیغمبر شمرده شدیم از جانب فاطمه علیها السلام که مادر ما است، و از این بزيادت گویم هارون گفت بگوی گفت قال الله تعالى:

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْنائَنا وَ

ص: 54


1- الانعام - 38
2- الانعام - 85

أبْنَآئَکُمْ وَ نِسَآئَنَا وَ نِسَآئَکُمْ وَ أنْفُسَنَا وَ أنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَة اللهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ (1).

و این معنی مکشوف است که رسول خدای، جز علی و فاطمه و حسن و حسین را در تحت کسا از برای مباهله جای نداد ، واز «ابنائنا» حسن و حسین را که پسران پیغمبرند خواسته، و از «نسائنا» فاطمه علیهاالسلام را خواسته، و از « انفسنا» علی بن ابیطالب را اراده فرموده، زیرا که بجای نفس پیغمبر است.

اِنَّ اَلْعُلَمَاءَ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَی أَنَّ جَبْرَئِیلَ قَالَ یَوْمَ أُحُدٍ: یَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ اَلْمُوَاسَاهُ مِنْ عَلِیٍّ، قَالَ: لِأَنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ، فَقَالَ جَبْرَئِیلُ: وَ أَنَا مِنْکُمَا یَا رَسُولَ اَللَّهِ ثُمَّ قَالَ: لاَ سَیْفَ إِلاَّ ذُو اَلْفَقَارِ، وَ لا فَتی إِلاّ عَلِیٌّ فَکانَ کَمَا مَدَحَ اَللَّهُ به خَلِیلَهُ إِذْ یَقُولُ: فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ.

فرمود همانا علما، همگان مفتق اند که در روز أحد جبرئیل فرود شد و عرض کرد ای محمد اینست نهایت مواساة در جانبازی علی با تو، فرمود از آنست که علی از من است و من از علی باشم، جبرئیل عرض کرد یا رسول الله من نیز از شمایم آنگاه ندا در داد که لاسیف الا ذوالفقار ولافتی الاعلى، و خداوند مدح فرموده است خلیل خود را بلفظ فتى ، و من نیز فخر میکنم بسخن جبرئیل که خود را از ما دانست و بما پیوست ، چون موسی علیه السلام سخن بدینجا آورد هارون گفت: احسنت یا موسی اکنون حوائج خود را از من بخواه، فرمود اول حاجت من اینست که پسرعم خودرا اجازت فرمائی ، تا بسوی حرم جدش مراجعت نماید و با اهل و عیال خود روزگار برد، گفت نگران باش انشاءالله باز مدینه خواهی گشت.

ص: 55


1- آل عمران - 61

وهم در خبر است (1) که یکروز ابوجعفر علیه السلام ابوالجارود را فرمود: که مردمان درحق حسن وحسین چه گویند عرض کرد که انکار میکنند که حسنین پسران پیغمبر باشند، فرمود شما از بهر ایشان چه حجت دارید، عرضکرد که بقرآن مجید حجت کنیم آنجا که خداوند فرماید:

وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحِینَ.

از آن پس که عیسی در شمار فرزندان ابراهیم رود ، چگونه حسن و حسین پسران پیغمبر نباشند ، و همچنان بآيات قرآن برهان آریم آنجا که خداوند با رسول خود میفرماید :

قُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَکُم وَ نِسائَنا وَ نِسائَکُم وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُم همانا خداوند از ابناء پسران پیغمبر را خواسته است که حسن وحسین باشند ، فرمود ایشان چه گویند ؟ عرض کرد گویند فرزند دختر از صلب پدر دختر، نیست .

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام: وَاللَّهِ يَا أَبَا الْجَارُودِ لأُعْطِيَنَّكَهَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ آيَةً تُسَمّي لِصُلْبِ رَسُولِ اللَّهِ لا يَرُدُّهَا إِلّا كَافِرٌ .

فرمود ای ابوالجارود ترا آیتی از کتاب خدا عطا میکنم که حسن و حسین را پسران صلبی رسول خدا نامیده باشد و آنرا رد نکند مگر کافری ، ابوالجارود عرض کرد

بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی: آن کدام است ؟ قَالَ حَیْثُ قَالَ اللَّهُ حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ إِلَی قَوْلِهِ وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ (2)

فرمود آنجا که خداوند میفرماید : حرام کرده شد بر شما مادرهای شما و دخترهای شما و خواهر های شما ، تا آنجا که میفرماید : حرام کرده شد بر شما

ص: 56


1- تفسیر علی بن ابراهیم قمی ص- 196
2- النساء - 27

زنان پسران شما آن پسران که از صلب شما باشند ، آنگاه فرمود که ای ابوالجارود آیا حلال است از برای رسول خدا نکاح بزنان حسن وحسين ؟ اگر بگویند روا باشد با خدا دروغ گفته اند ، واگر گویند حرام باشد ، سوگند باخدای حسن و حسين فرزندان صلبی رسول خدایند ، زیرا که حرام نشده است بر رسول خدا جز زنان فرزندان صلبی او .

ودیگر يحيى بن يعمر العامری میگوید(1) که حجاج بن يوسف الثقفي مرا طلب کرد

فقالَ : یَا یَحْیَی أَنْتَ الَّذِی تَزْعُمُ أَنَّ وُلْدَ عَلِیٍّ مِنْ فَاطِمَهَ وُلْدُ رَسُولِ اللَّهِ.

گفت ای یحیی تو آنی که گمان میکنی که فرزندان على از فاطمه فرزندان رسول خدایند ، یحیی گفت اگر مرا ایمن سازی بشرح میگویم ، گفت تورا امان دادم ، پس یحیی از قرآن مجید این آیت مبارك را قرائت کرد :

وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِه داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ اَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هرُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنین * وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ اِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحینَ (2)

یعنی بخشیدیم مر ابراهیم را اسحاق و یعقوب و ایشانرا هدایت فرمودیم و همچنان از فرزندان ابراهیم داود وسليمان وایوب ويوسف وموسى وهارون را و همچنین جزا میدهیم نیکوکارانرا چون زکریا یحیی وعیسی والیاس را ، چون یحیی این ایت نهایت برد گفت : ای حجاج همانا عیسی کلمة الله و روح الله است که از عذرای بتول متولد شد و او را پدری نبود، با اینهمه خداوند تبارك وتعالی او را منسوب بابراهیم خلیل میدارد و از فرزندان ابراهیم میشمارد ، پس چرا فرزندان فاطمه فرزند رسول خدای نباشند ، حجاج را جای سخن نماند لاجرم روی با یحیی کرد و گفت: هان ای یحیی ترا چه افتاده که بنشر این احادیث میپردازی و از تذکره آن زبان باز

ص: 57


1- بحارالانوار جلد دهم ، باب اولاد فاطمه زهراء عليها السلام
2- الانعام - 85

نمیگیری. گفت از بهر آنکه خداوند واجب کرده است بر صاحبان علم که مردم را از علم خویش بهره مند سازند ، قال الله تبارك وتعالى :

وَ إِذَ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لاَ تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاء ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ(1).

در جمله میفرماید که خداوند عهد بستند از آنان که بر کتاب خدای دانا بودند، تا احکام خدایرا بر مردمان مکشوف سازند و پوشیده ندارند ، و ایشان این احکام را از پس پشت انداختند و در ازای آن از هواجس نفسانی ببهای اندك رضا دادند ، چون سخن بدینجا آورد حجاج گفت : سخن بصدق کردی لکن دیگر باره بدین سخن بر مگرد ، و بنشر اینحدیث واشاعت (2) این خبر میپردازد.

و هم در خبر است (3) که حجاج شبی کس بطلب عامر الشعبي فرستاد ، عامر برجان خویش بترسید ، پس برخاست و وضو بساخت و با اهل خویش وصیت کرد و بدرگاه حجاج آمد، نطعی گسترده و شمشیری کشیده دید، بایستاد و بر حجاج سلام فرستاد و او جواب سلام باز داد و گفت : بيمناك مباش که من امشب تا فردا چاشتگاه ترا امان دادم ، و او را اذن جلوس داد تا بنشست ، آنگاه فرمان کرد تا مردیرا حاضر کردند که در بند وز نجیر کشیده بودند ، او را نیز در پیش روی خویش جای داد ، اینوقت حجاج روی باعامر کرد و گفت : این شیخ میگوید حسن وحسین پسران رسول خدایند، اکنون باید از قرآن مجید در اثبات اینمعنی برهانی محکم آرد و اگرنه بفرمایم تا سرش را از تن دور کنند ، عامر گفت نخستین فرمان کن تا این غل و بند از وی بر گیرند ، چه اگر حجت تمام کند او را معفوخواهی داشت و رها خواهی ساخت، و اگر در اقامت برهان فروماند باین قیدحدید و زنجیر گران حاجت نباشد، و هیچ چیز شمشیر برانر احاجز (4) نفاذ نخواهد شد ، پس حجاج بفرمود تا قید و بند او را

ص: 58


1- آل عمران - 184
2- اشاعت : آشکار کردن
3- بحار الانوار جلد دهم ، باب اولاد فاطمه زهراء عليها السلام
4- حاجز : بازدارنده . نفاذ : روان شدن ، فرو رفتن تیر

فروگذاشتند ، عامر نگریست که او سعید بن جبیر است ، سخت غمنده(1) گشت و در اندیشه رفت که این مرد چگونه از قرآن حجت تواند آورد ، پس حجاج باسعیدبن جبیر گفت اکنون بیار از قرآن تا چه داری ، سعید گفت لحظه صابر باش ، حجاج زمانی سرفروداشت ، پس دیگرباره روی با سعید کرد و آن سخن را اعادت نمود ، سعید دیگر باره او را منتظر ساخت ، در کرت سیم گفت : هان ای سعید حجت خود را از قرآن قرائت کن و اگر نه سرتورا از تن بر گیرم ، سعید گفت :

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ اَلشَّیْطَانِ اَلرَّجِیمِ بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِیمِ : وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَ نُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَ مِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسَی وَ هَرُونَ وَ کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ آنگاه روی باحجاج کرد و گفت نیم دیگر را از این آیت مبارك قرائت کن حجاج گفت:

وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ اِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحینَ.

سعید گفت ای حجاج عیسی در اینجا چه کند ، خداوند چرا عیسی را از جمله این جماعت بحساب گرفته ، گفت از بهر آنکه عیسی نیز از ذریت ابراهیم است ، سعید گفت از پس آنکه خداوند عیسی را از فرزندان ابراهيم بشمار گیرد و حال آنکه عیسی را پدری نبوده ؟ واز ولادت ابراهیم تا ولادت عیسی دو هزار و دویست و شصت و دو سال میگذرد ، آیا سزاوار نیست که حسن و حسین با قرب زمان پسر پیغمبر باشند ، حجاج را مجال سخن بدست نماند ، پس فرمان کرد تا سعید را ده هزار دینار عطا آوردند ، وغلامان خود را فرمود تا آن عطا را حمل کردند ، و در خدمت سعید تا خانه او برفتند و تسلیم دادند ، عامر شعبی در بامداد با خود اندیشید، که من گمان داشتم که از همه کس در فهم معانی قرآن داناترم ، اکنون دانستم که باید در نزد این شیخ حاضر شد و معانی قرآنرا بتعلیم فرا گرفت ، و در طلب سعید بیرون شد و او

ص: 59


1- غمنده : غمگین و آزرده

در مسجد یافت و نگران(1) گشت که آن دنانير را در نزد خود نهاده و مردم در گرد او انبوه (2) شده اند ، وهر کس را ده دینار تصدق میکند و میگوید:

هَذَا بِبَرَكَةِ أَلِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنُ ، لَئِنْ كُنَّا أغممنا وَاحِداً لَقَدْ فَرِحْنَا أَلْفاً وَ أَرَضِينَا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ .

یعنی این بذل واحسان در حق فقرا و مساکین ببرکت حسن و حسین است ، اگرتنی را غمگین آوردیم هزار تن را شاد نمودیم ، وخدا ورسول را راضی داشتیم ، بالجمله سعید بن جبیر را حجاج امامت جماعت داد و از پس آن قضاوت مکه داد ، لكن چون سعید حجاج را کافر میدانست بهر نوع که امکان یافتی جهاد او را واجب شمردی، لاجرم آنگاه که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قیس کندی بر عبدالملك بن مروان خروج کرد ، سعید بعبدالرحمان پیوست ، وچون عبدالرحمان هزیمت شد، سعید بمکه گریخت ، اوراحاکم مکه بگرفت و بنزد حجاج فرستاد وحجاج اورا شهید ساخت ، وما شرح شهادت او را در کتاب اميرالمؤمنين علیه السلام در ذیل احوال تابعين مرقوم داشتیم .

اکنون چنان صواب مینماید که ذكر نسب عیسی را علی نبینا و آله و علیه السلام از جانب مادر بابراهيم خليل علیه السلام باز نمائیم .

همانا مريم عليها السلام دختر یوقيم است و او را ادر کیم نیز گویند، که بعربي عمرانش خوانند ، و عمران پسر متن ، بن ايليعازر ، بن ايلیود ، بن آكين، بن زادوق، بن عازور ، بن ايليا قيم ، بن أبيود، بن زور ابابل، ابن شلتائیل، بن يوكانيا ، بن يوشيا ، بن آمون ، بن منسي، بن حزقيا ، ابن آحاز ، بن يوثام، بن عوزيا، بن یورام، بن يهو شافاط ، بن آسي، بن

ص: 60


1- نگران : بیننده و تأمل کننده
2- انبوه : بسیار

ابیا ، بن رحبعام ، بن سليمان بن داود ، بن ایسا، بن عوبید، بن باعاز، بن سالأ ، بن نحسون ، بن عميناداب، بن آرام، بن حصرون ، بن فارص ، ابن يهودا، بن يعقوب پسر اسحاق است، و اسحاق پسر ابراهيم خليل علیه السلام است، سخت عجب میآید مرا که خداوند تبارك وتعالی بعد از چهل ويك پشت ومدت دو هزار و دویست و شصت و دو سال عیسی را از جانب مادر فرزند ابراهیم خواند و دشمنان آل رسول حسن وحسين عليهما السلام را پسران پیغمبر نخوانند .

(ذکر شدت محبت رسول خدا نسبت بحسن و حسین) عليهما السلام مشتمل بر سی و پنج حدیث ازعامه و خاصه

در مجالس مفید از جابر بن عبد الله انصاری مرویست قال : خَرَجَ عَلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ آخِذاً بِیَدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ فَقَالَ إِنَّ ابْنَیَّ هَذَیْنِ رَبَّیْتُهُمَا صَغِیرَیْنِ وَ دَعَوْتُ لَهُمَا کَبِیرَیْنِ وَ سَئلْتُ اللَّهَ لَهُمَا ثَلَاثاً فَأَعْطَانِی اثْنَتَیْنِ وَ مَنَعَنِی وَاحِدَهً سَئلْتُ اللَّهَ لَهُمَا أَنْ یَجْعَلَهُمَا طَاهِرَیْنِ مُطَهَّرَیْنِ زَکِیَّیْنِ فَأَجَابَنِی إِلَی ذَلِکَ وَ سَئلْتُ اللَّهَ أَنْ یَقِیَهُمَا وَ ذُرِّیَّتَهُمَا وَ شِیعَتَهُمَا النَّارَ فَأَعْطَانِی ذَلِکَ وَ سَئلْتُ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَ الْأُمَّهَ عَلَی مَحَبَّتِهِمَا فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنِّی قَضَیْتُ قَضَاءً وَ قَدَرْتُ قَدَراً وَ إِنَّ طَائِفَهً مِنْ أُمَّتِکَ سَتَفِی لَکَ بِذِمَّتِکَ فِی الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی وَ الْمَجُوسِ وَ سَیَخْفِرُونَ ذِمَّتَکَ فِی وُلْدِکَ وَ إِنِّی أَوْجَبْتُ عَلَی نَفْسِی لِمَنْ فَعَلَ ذَلِکَ ان لَّا أُحِلَّهُ مَحَلَّ کَرَامَتِی وَ لَا أُسْکِنَهُ جَنَّتِی وَ لَا أَنْظُرَ إِلَیْهِ بِعَیْنِ رَحْمَتِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ

ص: 61

میگوید یکروز رسول خدا برما در آمد و دست حسن و حسین را مأخوذ داشت و فرمود : این دو فرزند خود را تربیت کردم گاهی که صغیر بودند، و خدایرا ز بهر ایشان خواندم گاهی که کبیر شدند ، خواستار شدم برای ایشان از خداوند سه چیز ، پس خداوند دو دعوت مرا اجابت فرمود و یکیرا منع نمود ، همانا خواستار شدم تا ایشانرا طاهر ومطهر و پاکیزه دارد، این مسئلت باجابت مقرون گشت ، ودیگر خواستار شدم که محفوظ دار وایشانرا و فرزندان ایشانرا و شیعیان ایشانرا از دوزخ، این نیز پذیرفته گشت ، وهمچنان خواهنده گشتم که امت را بتمامت در محبت ایشان همدستان کند ، خطاب آمدکه ای محمد من قضائی رانده ام وقدری فرموده ام : همانا طایفه از امت تو وفا کنند بعهد تو درحق یهود و نصاری و مجوس ، لكن عهد ترا فرو گذارند در حق اولاد تو، ومن بر خویشتن واجب فرموده ام که ایشانرا کیفر کنم ، و در محل کرامت خود جای ندهم ، ودر بهشت خود مسکن نگذارم ، و در روز قیامت بچشم رحمت در ایشان نگران نشوم

و دیگر در جامع ترمذی ، وفضایل احمد، وشرف المصطفى ، و فضایل سمعانی ، و امالی ابن شريح ، وابانة ابن بطه مرقوم است :

إِنَّ النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم أَخَذَ بیَدَ الْحُسَیْنِ وَ صِنْوِهِ یَوْماً وَ قَالَ وَ صَحِبَهُ فِی مَجْمَع: مَنْ وَ دَّنِی یَا قَوْمِ أَوْ هَذَیْنِ أَوْ أَبَاَْهِمَا وَ أُمَّهُمَا کَانَ مَعِی فِی اَلْجَنَّهِ، یَوْمِ اَلْقِیمَهِ.

یعنی رسول خدا یکروز دست حسین و حسن را بداشت واصحابش انجمن بودند فرمود : هان ايجماعب آنکس که مرا دوست دارد یا ایشان را یا پدر ایشان علی را دوست دارد یا مادر ایشان فاطمه رادوست دارد ؟ در قیامت با من در بهشت خواهد بود ، این حدیث را ابو الحسن را در نظم الأخبار بنظم آورده .

اَخَذَ النَّبِیُّ یَدَ الْحُسَیْنِ وَ صِنْوِهِ (1) *** یَوْماً، وَ قالَ وَ صَحْبُهُ فی مَجْمَعٍ

ص: 62


1- صنوه : شاخه درخت که با شاخه دیگر از يك ريشه باشد، صحب : جمع صاحب

مَنْ وَدَّنِی یَا قَوْمِ أَوْ هَذَیْنِ أَوْ *** أَبَوَیْهِمَا فَالْخُلْدُ مَسْکَنُهُ مَعِی

و دیگر ترمذی بحدیث صحیح گوید که رسول خدای در حق حسنین فرمود :

إِنَّکُمَا مِنْ رَیْحَانِ اَللَّهِ . یعنی حسن و حسین ریحانه های خدایند .

وهم عتبة ابن غزوان (1) گوید : رسول خدا حسنین را در کنار خود جای داده بود و هریکرا جداگانه بوسه میداد ، بعضی گفتند یا رسول الله آیا ایشانرا دوست میداری؟

فقال : مَا لِی لاَ أُحِبُّ رَیْحَانَتَیَّ مِنَ اَلدُّنْیَا .

فرمود چیست مراکه دوست ندارم دوريحان خود را از دنیا . گویند ایشانرا بريحان تشیه کرد ، از بهر آنکه فرزند را میبویند ، چنانکه ریحان را میبویند .

و دیگر در تاریخ بغداد سند بخوله بنت حکیم میرساند که گفت : رسول خدای دست حسن و اگرنه حسین را داشت و میفرمود :

إِنَّکُم لتُجَبِّنُون و تُبَخِّلون و تُجهِّلون و إِنَّکُم لِمن رَیْحَان اللّهِ .

یعنی شمائید که از زبان شما ترسناك باید بود، و شمائید که مکانت و منزلت شما ناشناخته خواهد ماند، و شمائید که حفظ و حراست شما واجب است، وشمائید که ریحان خدائید .

ودیگر در جامع ترمدي وابانه عکبری و کتاب سمعانی سند باسامة بن زید برند میگوید: شبی بنزد رسول خدای رفتم تا حاجت خود را بعرض رسانم آن حضرت بیرون آمد و چیزی محفوف(2) داشت که من ندانستم، چون از حاجت خویش پرداختم عرض کردم : چیست که پوشیده داری ؟ مکشوف داشت ، دیدم که حسن و حسین را بر ورکین (3) خویش دارد ،

فقالَ: هَذَانِ اِبْنَایَ وَ اِبْنَا اِبْنَتِی اَللَّهُمَّ إِنِّی أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا

ص: 63


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص- 130
2- محفوف : پیچیده
3- ورك: ران

فرمود ایشان پسرهای منند و پسرهای دختر من فاطمه اند ، ای پروردگار من همانا من دوست دارم ایشانرا تو نیز دوست دار ایشانرا و دوست دار دوستان ایشانرا .

ودیگر درجامع ترمذیست که رسول خدا فرمود :

اللَّهُمَّ إِنِّي أَحَبَّهُمَا ، وَ أُحِبُّ مَنْ أَحَبَّهُمَا .

یعنی ای پروردگار من همانا من دوست میدارم حسن و حسین را ، و دوست میدارم کسی را که دوست میدارد ایشانرا.

و دیگر ابوالحويرث (1) گوید که رسول خدا فرمود:

أَللَّهُمَّ أَحَبَّ حَسَناً وَ حُسَيْناً ، وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُهمُا .

و دیگر از معوية بن عمار مر ویست (2) که رسول خدا فرمود :

إِنَّ حُبَّ عَلِیٍّ قُذِفَ فِی قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِینَ فَلاَ یُحِبُّهُ إِلاَّ مُؤْمِنٌ وَ لاَ یُبْغِضُهُ إِلاَّ مُنَافِقٌ وَ إِنَّ حُبَّ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ قُذِفَ فِی قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُنَافِقِینَ وَ اَلْکَافِرِینَ فَلاَ تَرَی لَهُمْ ذَامّاً.

میفرماید حب على افتاده است در دلهای مؤمنين ، ودوست ندارد او را مگر مؤمن ودشمن ندارد او را مگر منافق ، وحب حسن و حسین افتاده است در دلهای مؤمنين و منافقین و کافرین ، و هیچکس ایشانرا نکوهش ننماید ، وهم میفرماید که رسول خدا هنگام رحلت از این جهان ، حسن وحسین را طلب فرمود وایشانرا ببوئید و ببوسید و بمکید و از چشمهای مبارکش اشك میبارید .

و دیگر از صحیح بخاری و دیگر کسان و نیز از حضرت رضا علیه السلام حدیث میکند که رسول خدا فرمود: الو لِدْ رَيْحَانَةُ ، وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ رَیْحَانَتَایَ مِنَ الدُّنْيَا

ص: 64


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص- 130
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص۔ 130 «ج 4»

یعنی فرزند ریحانه ایست ، وحسن وحسين دو ريحانه منند از دنيا

و دیگر ابن مسعود (1) میگوید که حسن و حسین بر زانوی رسول خدا نشسته بودند و آن حضرت می فرمود : مَنْ أَحَبَّنِی فَلْیُحِبَّ هَذَیْنِ .

یعنی هر که دوست دارد مرا واجب میکند که حسن و حسین را دوست دارد

و دیگر ابن مسعود و ابوهریره (2) حديث کنند که رسول خدای برما بیرون آمد و حسن وحسین را بردوش راست و چپ نشانده بود ، و گاهي یکی را بوسه میداد ، چون بنزديك ما آمد مردی گفت : یا رسول الله دوست میداری ایشان را

فقال : مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّنی ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَنی .

فرمود هر که دوست دارد ایشان را مرا دوست دارد ، وهر که دشمن دارد ایشان را مرا دشمن دارد .

و دیگر سند بعبدالله بن عمر بن الخطاب میرسانند(3) که گفت : در خدمت رسول خدای نشسته بودیم ناگاه حسنین عبور دادند

فقال رسول الله : هَاتِ ابْنِي أَعُوذُ هُمَا بِمَا عَوَّذَ بِهِ إِبْراهِيمَ ابْنَيْهِ إِسْمَعِیلَ وَ إِسْحَقَ . فرمود بیاورید پسر های مرا تا تعویذ کنم ایشان را بچیزی که ابراهیم خلیل تعویذ نمود پسر های خود اسماعیل و اسحاق را ، آنگاه روی بحسنین کرد.

فقال : اُعیذُ کُما بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ ، مِنْ كُلِّ عَيْنٍ لِأُمَّةِ ، وَ مِنْ كُلِّ شَیطانٍ ، وَ هَامَة.

فرمود تعویذ میکنم شما را بکلمات تامه خداوند که محفوظ ماند از هر چشم

ص: 65


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 130
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص۔ 130
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 131

زخمی ، وازهر شیطانی ، وازهر جانور گزنده ، و در بیشتر از تفاسير مرقوم است که رسول خدای به معوذتين (1) حسنین را تعویذ فرمود، و از این روی این دو سوره مبارکه به معوذتین معروف گشت . و گفته اند که رسول خدای چندان حسنين را به معوذتين تعویذ فرمود که ابن مسعود ودیگر کسان ایندو سوره مبارکه را ، عوذتان حسنین گفتند و از قرآن کریم ندانستند. و دیگرذر بن جيش (2) از رجال اميرالمؤمنين سند بابن مسعود میرساند

قال : کَانَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ یُصَلِّی، فَجَاءَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ فَارْتَدَفَاهُ، فَلَمَّا رَفَعَ رَأْسَهُ أَخَذَهُمَا أَخْذاً رَفِیقاً، فَلَمَّا عَادَ عَادَا، فَلَمَّا اِنْصَرَفَ أَجْلَسَ هَذَا عَلَی فَخِذِهِ اَلْأَیْمَنِ وَ هَذَا عَلَی فَخِذِهِ اَلْأَیْسَرِ، ثم قَالَ مَنْ أَحَبَّنِی فَلْیُحِبَّ هَذَیْنِ وَ کَانَا حُجَّهَ اَللَّهِ لِنَبِیِّهِ فِی اَلْمُبَاهَلَهِ وَ حُجَّهَ اَللَّهِ مِنْ بَعْدِ أَبِیهِمَا أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَی اَلْأُمَّهِ فِی اَلدِّینِ وَ اَلْمِنَّهُ لِلَّهِ

میگوید که رسول خدا در نماز بود سر بسجده فروداشت ، حسن وحسين در آمدند و بر شانه مبارك پیغمبر سوار شدند ، چون پیغمبر سر از سجده برداشت ایشان را برفق و مدارا فرود آورد، و دیگر باره سر بسجده گذاشت ایشان نیز دیگر باره برشانه رسول خدا بر آمدند و سوار شدند، چون آن حضرت از نماز فراغت جست، حسن رابر زانوی راست و حسین را بر زانوی چپ جای داد ، آنگاه فرمود: آنکس که مرا دوست دارد واجب میکند که حسن و حسین را دوست دارد ، چه ایشان حجت خدایند از برای پیغمبر خدا در روز مباهله ، و حجت خدایند در دین بعد از پدر خود امیرالمؤمنین بر امت و دیگر از علمای عامه احمد حنبل در مسند، وابن ما جد در سنن، وابن بطه در ابانه، وابوسعید در شرف النبي وسمعانی در فضائل الصحابه و هم چنان ابویعلی در مسند خود حدیث کرده اند که رسول خدا فرمود:

ص: 66


1- معوذتين : سورة الفلق ، والناس
2- ارشاد شیخ مفید ، باب احوال امام حسین «علیه السلام»

مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَقَدْ أَحَبَّنِي ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي .

یعنی هر که دوست دارد حسن و حسین را مرا دوست دارد ، وهر که ایشان رادشمن دارد مرا دشمن دارد . و دیگر ذاذان (1) که مکنی بابو عمره فارسی است از خواص على علیه السلام ، از سلمان فارسی حدیث میکند

قال : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ فِي الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ : اللَّهُمَّ إِنِّي أَحَبُّهُمَا فَاَحِبَّهُما، وَ أُحِبُّ مَنْ أَحَبَّهُمَا .

یعنی شنیدم از رسول خدا که فرمود در حق حسن و حسين : الهی من دوست دارم ایشان را پس دوست دار ایشان را ، و دوست دار کسی را که دوست دارد ایشان را . و دیگر در جامع ترمذی سند بانس بن مالك رساند

قَالَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : أَيُّ أَهْلِ بَيْتِكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ ؟ قَالَ : أَلِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنُ، أَحَبَّهُمَا ، وَ مَنْ أَحَبَّهُمَا أَحْبَبْتُهُ ، وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ أَحَبَّهُ اللَّهُ ، وَ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ، وَ أَبْغَضَهُمَا أَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضْتُهُ أَبْغَضَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ اَللَّهُ ادخَلَّهُ اَلنَّارَ.

یعنی از رسول خدا پرسش کردند که از اهل بیت تو در نزد تو محبوب تر کیست ؟ فرمود حسن و حسین ، دوست دارم ایشان را ، وهر که دوست دارد ایشان را دوست دارم اورا، وهر که را من دوست دارم خدای دوست دارد ، هر که را خدای دوست دارد در بهشت جای دهد، و کسی که ایشان را دشمن دارد من او را دشمن دارم و کسی را که من دشمن دارم خداوند دشمن دارد، و آنراکه خداوند دشمن دارد بدوزخ درافکند. و دیگر احمد حنبل در مسند خویش میگوید بروایت ابوهریره ، که یکروز رسول

ص: 67


1- ارشاد شیخ مفید ، باب احوال امام حسین «علیه السلام»

خدا حسن و حسین را بوسه میداد ، عيينه فزاری واگرنه اقرع بن حابس عرض کرد: یا رسول الله مرا ده تن فرزند است و هرگز هیچیك را بوسه ندادم ، رنگ رسول خدای از غضب گلگون گشت و فرمود:

إِنْ كَانَ اللَّهُ قَدْ نَزَعَ الرَّحْمَةِ مِنْ قَلْبِكَ مَا أَصْنَعُ بِكَ ، مَنْ لَمْ يَرْحَمْ صَغِیرَنَا وَ لَمْ یُعَزِّزْ کَبِیرَنَا فَلَيْسَ مِنَّا .

یعنی همانا خداوند رحمت را از دل تو بر گرفته است و اصلاح امر ترا نتوان کرد ، کسیکه رحم نکند صغیر ما را و عزیز نشمارد کبیر ما را از ما نیست .

و دیگری یحیی ابن ابی کثیر و سفيان بن عينيه (1) باسناد خود حدیث میکنند ، که یکروز رسول خدا گاهی که در منبر جای داشت بانگ گریه حسن وحسین را بشنید ، از روی فزع برخاست، ثُمَّ قَالَ : أیها النَّاسُ مَا أَلِوُلْدِ إِلاَّ فِتْنَةٍ ، لَقَدْ قُمْتُ إِلَيْهِمَا وَ مَا مَعِي عَقْلِي .

فرمود هان ای مردم بدانید که فرزند جز فتنه نیست. هر آینه من از بانگ گریه حسين برخاستم وعقل من با من نبود .

ودیگر از امیرالمؤمنين علیه السلام علیه السلام(2) روایت کرده اند که یک روز آب بدست ما نبود و مسلمانان را عطش زحمت میکرد ، فاطمه علیها السلام حسن و حسین را بحضرت رسول آورد و عرض کرد: ایشان کودکانند و بر تشنگی صبر نتوانند ، پیغمبر حسن را طلب فرمود وزبان مبارك در دهانش گذاشت تا بمکید وسیراب گشت ، آنگاه حسین را فراگرفت و زبان در دهانش گذاشت تا بمکید وسیراب گشت .

و دیگر ابوحازم از ابوهریره (3) روایت میکند که دیدم رسول خدا رضاب (4) دهان حسن و حسین را میمکد ، چنانکه مردمان خرما را .

ص: 68


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 132
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 132
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص-132
4- رضاب : آب دهان

و دیگر در تفسیر ابی یوسف سند بابن مسعود میرسد میگوید : رسول خدا حسن و حسین را بر پشت مبارك سوار کرد ، وحسن را بر اضلاع (1) راست وحسين را بر اضلاع چپ و لختي برفت و گفت :

نِعْمَ اَلْمَطِیُّ مَطِیُّکُمَا وَ نِعْمَ اَلرَّاکِبَانِ أَنْتُمَا، وَ أَبُوکُمَا خَیْرٌ مِنْکُمَا .

یعنی بهترین شترها شتر شماست ، و بهترین سوارها شمائید، و پدر شما فاضلتر از شماست . و روایت کرده اند که رسول خدای را در گیسوی بافته بر وسط سر بود، گیسوان بدست حسنین داد (2). و نیز روایت کرده اند که رسول خدا با هر دو دست هردو کتف حسنین را بگرفت و قدمهای ایشان بر قدم رسول خدای بود ، پس آن حضرت فرمود تَرَقَّ عَینَ بَقَّهَ يعني بالا بیا ای چشم پشه ، یکتن از ایشان صعود داد ، تا پای بر سینه پیغمبر گذاشت ، رسول خدا فرمود دهان باز کن، چون دهان بگشاد دهان او را بوسه داد

ثم قال : اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی أُحِبُّهُ.

فرمود الهی من دوست میدارم اورا تو نیز او را دوست بدار(3)

و جماعتي رقم فرموده اند که فرمود: حُزُقَّهٌ حُزُقَّهٌ تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّهٍ، اللّهُمَّ إنّی اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ ، وَ أحِبَّ مَن یُحِبُّهُ (4)

یعنی ای کوچك اندك خطوه اي (5) ای کوچک چون چشم پشه ، بالا بیا، آنگاه میفرماید : الهی او را دوست میدارم ، تو دوست دار او را و دوست دار کسی را که دوست میدارد او را و گفته اند که از بقه فاطمه علیهاالسلام(6) را اراده فرموده است ، وخطاب کرده است با حسين عليه السلام

ص: 69


1- اضلاع : استخوانهای پهلو
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134
4- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134
5- خطوه : قدم برداشتن
6- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134

یَا قُرَّهَ عَیْنِ بَقَّهَ تَرَقَّ.

و در خبر است (1) که فاطمه ترقص میداد حسن را و میفرمود :

أَشْبِهْ أَباکَ یا حَسَن *** وَ اخْلَعْ عَن الْحَقِّ الرَّسَن

وَ اعْبُدْ إِلَهاً ذَا مِنَنٍ *** وَ لَا تُوَالِ ذَا الْإِحَنِ

و از برای حسین فرمود:

أَنْتَ شَبِيهٌ بِأَبى *** لَستَ شَبِيها بِعَلىّ

در مسند موصلی مرقوم است که ابوبکر با حسن علیه السلام خطاب میکرد :

أَنْتَ شَبِیهٌ بِنَبِیٍّ *** لَستَ شَبِيها بِعَلىّ

وعلى عليه السلام اصغا مینمود و تبسم میفرمود، وام سلمه با حسن میگفت :

بِاَبِی ابنٌ عِلىٍّ *** أَنْتَ بِاالْخَيْرِ َملِیٍ (2)

کُنْ کَأَسْنَانِ حُلِیٍّ (3) *** کُنْ کَکَبْشِ حَوْلِیِ

وام الفضل زوجه عباس بن عبدالمطلب با حسین خطاب میکرد :

بِابْنِ رَسُولِ اَللَّهِ *** یَا ابْنَ کَثِیرِ الْجَاهِ *** فَرْدٌ بِلَا أَشْبَاهٍ *** أَعَاذَهُ إِلَهِی

مِنْ أَمَمِ الدَّوَاهِی

ودیگر خر گوشی در کتاب لوامع وشرف النبي، وسمعانی در فضایل، و ترمذی در جامعه و ثعلبی در کشف، وواحدی در وسيط، و احمد بن حنبل در فضایل، وجماعتی سند بعبدالله بن بریده میرسانند که از پدر خود روایت میکند : که رسول خدای در منبر جای

ص: 70


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 135
2- ملی : پر ، و توانگر
3- أسنان حلی : کنایه از استوای حسن است ، کبش حولی : قوچیکه سالش تمام شده باشد ، کنایه از فربه بودن است

داشت وخطبه قرائت میفرمود، ناگاه حسن وحسين بمسجد در آمدند و پیراهن احمر در برداشتند و در عرض راه لغزشی کردند و در افتادند ، رسول خدای قطع سخن فرمود و بعجلت از منبر فرود شد، و هردوتن را بر گرفت و در نزد خود جای داد و فرمود :

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَ أَوْلَادُکُمْ فِتْنَهٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ(1)

و ابوطالب الحارثی در کتاب قوة القلوب این حديث مخصوص بامام حسين علیه السلام دانسته . ودیگر از ابن حماد(2) مردیست که رسول خدای بخفت، وحسنين عليهما السلام را بر پشت مبارك سوار کرد، حسن را بر اضلاع راست ، و حسین را بر اضلاع چپ ، و فرمود : نِعْمَ اَلْجَمَلُ جَمَلُکُمَا. ودیگر از مقدام بن معد(3) يكرب حديث کرده اند که گفت :

قال النبي : حَسَنُ مِنِّي وَ حُسَيْنُ مِنْ عَلَيَّ ، وَ قَالَ هُمَا وَدِيعَتِي فِي أُمَّتِي .

یعنی حسن از من است وحسين از على ، واین هردو امانت منند در میان امت من ودیگر در شرف النبي مسطور است که رسول خدا نشسته بود ، ناگاه حسن و حسین در آمدند ، پیغمبر برخاست و از بهر آنکه زودتر ایشان را مأخوذ دارد پذیره (4) گشت و هر دو تن را بر گرفت و بر کتف خود سوار کرد

وقال: نعَمُّ الْمَطِيَّ مَطيکُما ، وَ نِعْمَ الراكِبانِ أَنْتُمَا ، وَ أبوكُما خَيْرٌ مِنْكُمَا .

فرمود بهترین شتران شتر شماست ، و بهترین سواران شمائید ، و پدر شما على علیه السلام بهتر از شماست. و دیگر ابن بطه در ابانه سند بجابر بن عبدالله میرساند که گفت : بر رسول خدای در آمدم ، وحسن وحسین بر دوش آن حضرت سوار بودند ؟ و پیغمبر از بهر ایشان بر زانو نشسته بود و میفرمود :

ص: 71


1- الانفال - 28
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134
3- بحار الانوار جلد دهم ، باب فضائل حسنين عليهما السلام
4- پذیره : پیشواز رفتن و استقبال کردن

نِعمَ ألجَمَلُ جَمَلُکُما وُ نِعمَ ألعِد لأنِ أنتُما .

یعنی بهترین شترها شتر شماست ، و بهترین دو عدل که حمل کنند شمائید . وهم در خبر است (1)که حسن و حسین بر پشت رسول خدا سوار بودند . و يقولان حل حل و میگفتند حل حل واین کلمه ایست که عرب وقت راندن شتر میگوید، و آن حضرت میفرمود : نِعمَ ألجَمَلُ جَمَلُکُما.

ودیگر سمعانی سند بعمر بن الخطاب میرساند که گفت : حسن وحسین را بر دوش رسول خدای دیدم

فَقُلْتُ : نِعْمَ اَلْفَرَسُ لَکُمَا فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ وَ نِعْمَ اَلْفَارِسَانِ هُمَا .

یعنی گفتم بهترین اسبها از بهر شماست ، رسول خدا فرمود : بهترین سواران ایشانند ودیگر على علیه السلام (2) میفرماید: که رسول خدای فرمود ،

یَا عَلِیُّ لَقَدْ أَذْهَلَنِی هَذَانِ اَلْغُلاَمَانِ - یَعْنِی اَلْحَسَنَ وَ اَلْحَسَنَ - أَنْ أُحِبَّ بَعْدَهُمَا أَحَداً أَبَداً، إِنَّ رَبِّی أَمَرَنِی أَنْ أُحِبَّهُمَا وَ أُحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا .

فرمود ای علی مرا محبت حسن و حسین بازداشت از اینکه بعد از ایشان کسی را دوست دارم ، همانا پروردگارمن مرا امر فرمود که دوست دارم ایشان را ، ودوست دارم هر که ایشانرا دوست دارد .

و دیگر از ابوذر (3)مرویست که رسول خدا حسین را میبوسید و میفرمود :

مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ ذُرِّيَّتِهِمَا لَمْ تَلفَحهُ النَّارِ .

یعنی هر کس دوست دارد حسن و حسین را آتش دوزخ نمیسوزاند او را ، ودیگر از ابی عبدالله علیه السلام (4) مرویست

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : مَنْ أَبْغَضَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، جَاءَ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ لَيْسَ

ص: 72


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134
2- کامل الزیارات باب چهاردهم ص 50
3- کامل الزیارات باب چهارم ص 51
4- كامل الزيارات باب چهاردهم ص 51

عَلَى وَجْهِهِ لَحْمُ ، وَ لَمْ تُنِلْهُ شَفَاعَتِي .

یعنی رسول خدا فرمود کسی که دشمن دارد حسن و حسین را، در قیامت حاضر میشود و حال آنکه در چهره اش گوشت نباشد، و شفاعت من او را فرا نگیرد. و دیگر احمد بن حنبل در فضایل و مسند ، و ترمذی در جامع ، وابن ماجه در سنن، و ابن بطه در ابانه ، وخطيب درجامع ، وموصلی در مسند ، وواعظ در شرف المصطفی، وسمعانی در فضایل و ابونعیم در حلیه ، از سه طریق، این جمله در کتب مسطوره رقم کرد اند ، و همچنان ابن حشیش التميمي از اعمش، ودارقطني بعبدالله بن عمر بن الخطاب سند میرساند که گفت :

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : ابنای هَذَانِ سیدا شَبَابَ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهُمَا. یعنی رسول خدا فرمود دو پسر من حسن و حسین ، سید جوانان اهل بهشتند ، و پدر ایشان علي علیه السلام بهتر از ایشان است . و دیگر عمران بن حصین (1) گوید که رسول خدا فرمود:

یا عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ إِنَّ لِكُلِّ شَيْ ءٍ مَوْقِعاً مِنَ الْقَلْبِ، وَ مَا وَقَعَ مَوْقِعَ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ مِنْ قَلْبِي شَيْ ءٍ قَطُّ ، فَقُلْتُ : كُلُّ هَذَا يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : يا عِمْرَانَ وَ مَا خَفِيَ عَلَيْكَ أَكْثَرَ مِمَّا أَمَرَنِی اَللَّهَ بِحُبِّهِمَا

فرمود ای عمران هر چیز را در دل من جائیست ، و نیست چیزی که در دل من جای حسن و حسین را فرو گیرد ، عمران گفت یا رسول الله هیچ مقام ایشان را فرا نگیرد ، فرمود : ای عمر آنچه بر تو پوشیده است بیشتر است از آنچه خدای در محبت ایشان مرا مامور داشته. و دیگر از ابوذرغفاری (2) مرویست گوید : رسول خدا مرا بمحبت حسن و حسین سامورداشت ، لاجرم ایشان را دوست دارم ، ودوست

ص: 73


1- کامل الزیارات باب چهاردهم ص 50
2- کامل الزیارات باب چهاردهم ص 51

دارم کسی را که ایشان را دوست دارد، از بهر آنکه رسول خدا ایشان را دوست داشت. ودیگر از ام سلمه(1) و میمونه وعلى علیه السلام مرویست که فرمودند : دیدیم رسول خدای را که پای مبارك در لحاف یا در جامه داشت، ناگاه حسن علیه السلام آب طلبید، رسول خدا بسرعت برجست و از آنجا که وعای آب بود مقداری آب بر گرفته بدست حسن نهاد و حسین علیه السلام جنبش میکرد تا آن آبرا فرا گیرد، رسول خدای مانع بود، فاطمه عرض کرد یارسول الله چنان مینماید که حسن نزد تو محبوبتر است.

قالَ : مَا هُوَ بأحبهما إِلَيَّ ، وَ لَكِنَّهُ اسْتَسْقَى أَوَّلَ مَرَّةٍ ، وَ إِنِّي وَ إِيَّاكَ وَ هَذَيْنِ النَّجْدَيْنِ يَوْمَ الْقِيمَةُ فِي مَكَانٍ وَاحِدٍ .

فرمود حسن را افزون دوست ندارم ، لكن او نخست آب خواست. همانا من وتو و این دوصاحب نجد در روز قیامت در يك مكان خواهیم بود. و دیگر سند بانس (2) بن مالك منتهی میشود که گفت : از رسول خدای پرسش کردند که از اهل بیت خویش کدامیک را محبوبتر داری ؟ فرمود حسن و حسین را ، آنگاه فاطمه رافرمان داد که پسرهای مرا پیش خوان ، و ایشان را بر سینه خود میچسفانید و میبوئید.

و دیگر سند (3) بجابر منتهی میشود که گفت :

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : إِنَّ الْجَنَّةَ تَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَةً مِنْ أَهْلِي قَدْ أَحَبَّهُمُ اللَّهِ وَ أَمَرَنِي بِحُبِّهِمْ ، عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ، وَ الْحَسَنِ ، وَ الْحُسَيْنُ ، وَ المهدی الَّذِي يُصَلِّي خَلْفَهُ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ .

یعنی رسول خدا فرمود بهشت مشتاق چهار کس است از اهل بیت من، که دوست میدارد ایشان را خدای و امر کرد مرا بدوستی ایشان ، نخست علی بن ابیطالب

ص: 74


1- بحارر الانوار جلد دهم باب فضائل حسنين عليهما السلام
2- کشف الغمة باب احوالات امام حسن «علیه السلام» ص 155
3- کشف الغمة باب احوالات امام حسن «علیه السلام» ص 157

عليهما السلام ، ودیگر حسن و حسين ، وچهارم مهدی قایم آل محمد که وقتی ظهور کند عیسی بن مریم از قفای او نماز گذارد و اقتدا باو کند صلوات الله عليهم اجمعين و دیگر در کتاب اربعین سند بجابر بن عبدالله منتهی میشود که گفت : داخل بررسول خدای شدم و حسن و حسين بر پشت مبارکش سوار بودند و آن حضرت با دو دست و دو پای مشی میفرمود ومیگفت :

نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُکُمَا وَ نِعْمَ الْحَمْلَانِ أَنْتُمَا.

یعنی بهترین شترها شتر شماست و بهترین بارها شمائید . و دیگر هنگامیکه (1) رسول خدای مریض بود ، عباس بن عبدالمطلب بعيادت آن حضرت حاضر شد، و پیغمبر را از بستر برانگیخت و بر سریر بنشاند ، رسول خدا فرمود: رفعك الله يا عم عباس عرض کرد على علیه السلام اجازت بار میطلبد ، فرمود در آید پس علی در آمد وحسن وحسین ملازم خدمت او بودند ، عباس عرض کرد:

هَؤُلاَءِ وُلْدُکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ؟ قال : ثُمَّ وُلْدِكَ يَا عَمُّ ، فقال : أَحَبُّهُمْ، قال : أَحَبَّکَ اَللَّهُ کَمَا أَحَبَّهُمَا .

گفت ایشان فرزندان تواند یا رسول الله، فرمود فرزندان تواند ایعم ، عرض کرد دوست دارم ایشان را فرمود، دوست دارد خداوند ترا چندانکه ایشان را دوست داری .

(در ذکر احادیثی که آتش دوزخ بر اولاد فاطمه) (عليها السلام حرام است)

در کتاب معانی الاخبار باسناد محکم مرقوم است که علی بن موسی الرضا عليهما السلام گاهی که در خراسان سکون داشت ، یکروز از بزرگان اصحاب جماعتی در مجلس او حاضر بودند ، و زید بن موسی نیز در آن مجلس حاضر بود و با اهل مجلس از مفاخر خویش سخن همی کرد ، و ما و من همی گفت ، علی بن موسی

ص: 75


1- کشف الغمة باب احوالات امام حسن علیه السلام ص -157

عليهما السلام اگر چند با اهل مجلس حدیث میفرمود ، نیز سخنان زید را میشنود پس روی بازید کرد

فقال : یا زَیدُ ، أغَرَّکَ قَولُ بَقّالِی الکوفَهِ : إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا وَ اَللَّهِ مَا ذَلِکَ إِلاَّ لِلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ وَ وُلْدِ بَطْنِهَا خَاصَّهً فَأَمَّا أَنْ یَکُونَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ یُطِیعُ اَللَّهَ وَ یَصُومُ نَهَارَهُ وَ یَقُومُ لَیْلَهُ وَ تَعْصِیهِ أَنْتَ ثُمَّ تَجِیئَانِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ سَوَاءً فَأَنْتَ أَعَزُّ عَلَی اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ اَلْحُسَیْنِ کَانَ یَقُولُ : لِمُحْسِنِنَا کِفْلاَنِ مِنَ اَلْأَجْرِ وَ لِمُسِیئِنَا ضِعْفَانِ مِنَ اَلْعَذَابِ

فرمود ای زید آیا بفریفته است ترا سخن بقالان کوفه، از این حدیث که میفرماید همانا فاطمه معصومه است از همه محرمات ، و خداوند حرام کرده است آتش جهنم را بر فرزندان او ، سوگند با خدای که این حدیث وارد نشده است مگر در حق حسن وحسين وزينب و ام کلثوم که از بطن فاطمه علیها السلام اند ، هان ای زید چون موسی بن جعفر عليهما السلام اطاعت خدا کند ، و روزها روزه بدارد و شبها از بهر عبادت برپای بایستد ، وتوعصیان خداوند کنی ، چون هردوان حاضر محشر شوید ، تو با او در نزد خداوند یکدرجه خواهید داشت ! این وقت از روی تعرض میفرماید : پس تو در پیشگاه خداوند عزوجل از موسی گرامی تر خواهی بود ؛ مگر ندانسته که علی بن الحسين عليهما السلام میفرماید : که خوبان ما را در ازای يك ثواب دو اجر دهند ، و بدان ما را بجای يك بی فرمانی دوعذاب فرمایند ، چون سخن بدینجا آورد روی باحسن الوشاکرد و فرمود : ای حسن این آیت مبارك را از قرآن کریم چگونه قرائت میکنی :

قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ(1)

ص: 76


1- هود - 48

حسن عرض کرد یا ابن رسول الله جماعتی (عمل غير صالح) خوانند، و گروهی تنوین داخل (عمل) نکنند(عمل غير صالح ) دانند ، و کنعانرا پسر نوح نخوانند ، فرمود: حاشا او پسر نوح بود لكن چون در حضرت حق گناهکار شد ، خداوند او را از پسری نوح نفی کرد

كَذا مَن كانَ مِنّا لَم يُطِعِ اللّه َ فَلَيسَ مِنّا ، وأنتَ إذا أطَعتَ اللّه َ فَأَنتَ مِنّا أهلَ البَيتِ.

یعنی همچنین است کسی که در نسبت و نژاد از ما باشد واطاعت خدای را نکند از ما نیست ، و تو ای حسن با اینکه از خویشاوندان مانیستی، چون خدای رافرمان بردار باشی ، در شمار اهل بیت ما خواهی بود . ودیگر در لمعان الاخبار سند بمحمدبن مروان منتهی میشود که گفت : در خدمت ابوعبدالله عرض کردم که آیا رسول خدا فرمود:

إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَى النَّار؟

فرمود چنین است لكن مقصود از این حدیث حسن وحسین و زینب و ام كلثوم است ودیگر در معانی الاخبار سند بحماد بن عثمان منتهی میشود که مانند این حدیث از ابی عبد الله علیه السلام روایت میکند ، و همچنان در عیون اخبار از رضا علیه السلام، و در مصباح الانوار از ابی عبدالله مانند این احادیث روایت شده ، و دیگر در عیون اخبار سند بیاسر پیوسته میشود که زیدبن موسی برادر حضرت رضا سلام الله عليهما در مدينه خروج کرد، و جماعتی را مقتول ساخت و گروهی را در آتش انداخت ، چنانکه در جای خود انشاء الله مرقوم خواهد شد ، ازین روی او را زیدالنار نامیدند مأمون خلیفه کس فرستاد اورا اسیر کرده بخراسان آوردند، آنگاه بفرمود او را بحضرت رضا بردند، آن حضرت روی بازید کرد و فرمود :

يازيد أَ غَرَّكَ قَوْلِ سَفَلَتِ أَهْلِ الْكُوفَةِ : إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ

ص: 77

اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَی النَّارِ ذَاکَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ خَاصَّهً إِنْ کُنْتَ تَرَی أَنَّکَ تَعْصِی اللَّهَ وَ تَدْخُلُ الْجَنَّهَ وَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ أَطَاعَ اللَّهَ وَ دَخَلَ الْجَنَّهَ فَأَنْتَ إِذاً أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ اللَّهِ مَا یَنَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تَنَالُهُ بِمَعْصِیَتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْت

خلاصه این کلمات بفارسی چنین میآید فرمود : ای زید کلمات سفلگان(1) کوفه ترا مغرور کرده است از این حدیث که آتش جهنم بر فرزندان فاطمه حرام است ، این حدیث مخصوص حسن وحسين است ، چنان میدانی که تو خدای را عصیان کنی و داخل بهشت شوی ، و موسی بن جعفر با اطاعت خدا داخل بهشت شود ، پس تو در نزد خدا گرامی تر از موسی بن جعفری سوگند با خدای هیچکس از ما را در حضرت حق قربتی نباشد الا بطاعت او ، و اینکه تو گمان کرده که با معصیت حق درحضرت حق راه توانی کرد، گمانی ناستوده است، زیدعرض کرد آیا من برادر تو نیستم پسر پدرتو نیستم ؟ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ : أَنْتَ أَخِي مَا أَطَعْتَ اللَّهِ عَزَّ وَجِلَ .

فرمود ای زید تو برادر منی مادام که اطاعت کنی خدای را ، مگر ندانسته گاهی که کنعان پسر نوح وزوجه نوح علیه السلام، پی سپر طوفان میگشتند ، ودستخوش هلاك ودمار بودند ، چنانکه خدای فرماید :

قالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ (2)

عرض کرد پروردگارا اینك پسر منست و از اهل منست ، و تو وعده فرمودی که اهل مرا ازین داهيه نجات دهی .

فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجِلَ : يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلُ غیر صَالِحُ (3)

ص: 78


1- سفلگان : اشخاص پست
2- هود - 47
3- هود - 48.

فرمود ای نوح، کنعان از اهل تو نیست، زیرا که عمل غير صالح است، آنگاه فرمود:

فأَخْرَجَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ مِنْ أَنْ يَكُونَ مِنَ أَهْلِهِ بِمَعْصِيَتِهِ .

یعنی چون کنعان مرتکب عصیان شد خداوند او را از پسری نوح بیرون برد.

(ذکر فضایل امام حسن و امام حسين عليهما الصلوة والسلام)

در کتاب امالی صدوق سند بعبدالله بن عمر بن الخطاب پیوسته میشود

قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ زَيْنُ عَرْشِ رَبِّ الْعَالَمِينَ بِكُلِّ زِينَةُ ، ثُمَّ یُؤْتَی بِمِنْبَرَیْنِ مِنْ نُورٍ طُولُهُمَا مِأةُُ مِیلٍ فَیُوضَعُ أَحَدُهُمَا عَنْ یَمِینِ اَلْعَرْشِ وَ اَلْآخَرُ عَنْ یَسَارِ اَلْعَرْشِ ثُمَّ یُؤْتَی بِالْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ فَیَقُومُ الْحَسَنُ عَلَی أَحَدِهِمَا وَ الْحُسَیْنُ عَلَی الْآخَرِ یُزَیِّنُ اَلرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بِهِمَا عَرْشَهُ کَمَا تُزَیِّنُ اَلْمَرْأَهَ قُرْطَاهَا.

یعنی رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود : در روز قیامت عرش خداوند مزین میشود بتمام زینت ، پس دو منبر که درازی هريك صد میل است بر جانب راست و چپ عرش نصب میکنند ، وحسنين هريك بر منبری قرار میگیرند، و خداوند عرش خود را مزین میفرماید بایشان ، چنانکه زن را زینت میکند گوشوارهای او .

و دیگر در کتاب امالی سند بجابر بن عبدالله میرسد

قال : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ قَبْلَ مَوْتِهِ بِثَلَاثٍ: سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْکَ أَبَا الرَّیْحَانَتَیْنِ أُوصِیکَ بِرَیْحَانَتَیَّ مِنَ الدُّنْیَا فَعَنْ قَلِیلٍ یَنْهَدُّ رُکْنَاکَ وَ اللَّهُ خَلِیفَتِی عَلَیْکَ .

یعنی شنیدم که رسول خدا سه روز از آن پیش که جهان را وداع گوید ؛ علی علیه السلام

ص: 79

را فرمود : سلام خدای بر تو باد ای پدر دوریحانه ، وصیت میکنم ترا بدو ریحانه خود ، زود باشد که دور کن تو منهدم شود و خداوند خلیفه من باشد برتو ، لاجرم چون رسول خدا از جهان برفت على علیه السلام فرمود : این یکی از آن دو رکن است که پیغمبر فرمود ، وچون فاطمه وداع جهان گفت، فرمود این رکن دیگر بود که رسول خدا مر خبر داد. و دیگر در کتاب خصال سند بعبدالله ابن عمر بن الخطاب میرسد قال: کَانَ عَلَی اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ تَعْوِیذَانِ حَشْوُهُمَا مِنْ زَغَبِ جَنَاحِ جَبْرَئِیلَ یعنی حسن و حسین را هريك تعویذیست که آکنده (1) است از پرهای تازه رسته كوچك جبرئيل . و دیگر در کتاب معالم العترة الطاهرة سند بام ولد میرسد، واو از زوجات امیر المؤمنين على علیه السلام مادر عثمان بود ، حدیث میکند که رسول خدای را قطیفه بود که خاصه از برای جلوس جبرئیل گسترده میداشت ، و چون جبرئیل عروج میکرد ، از پرهای کوچک او چیزی بر آن قطيفه میافتاد ، ورسول خدای آن پرها را فراهم آورده ، در تمیمه (2) و تعویذ حسنین می آکند. و دیگر در کتاب كامل الزياره از ابوجعفر علیه السلام مرويست که فرمود:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ : مَنْ أَرَادَ أَنْ یَتَمَسَّکَ بِعُرْوَهِ اَللَّهِ اَلْوُثْقَی اَلَّتِی قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ فَلْیَتَوَالَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ عَلَیهمُ السَلامَ فَإِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یُحِبُّهُمَا مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ.

یعنی رسول خدا فرمود کسی که بخواهد متمسك شود بعروة الوثقی که در قرآن کریم خداوند یاد فرموده ، آنجا که میفرماید :

لا اِکْراهَ فِی الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ و

ص: 80


1- آكنده : پر کرده شده ، بیان روایت گذشت
2- تمیمه : از قبیل بازو بند و غیره که برای حفظ با کودک همراه میکنند

يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(1)

واجب میکند که تو لاجويد بعلی بن ابی طالب وحسنين ، زیرا که خداوند از فراز عرش خویش حسن و حسین را دوست میدارد . و نیز این حدیث (2) از رسول خداست که فرمود: قُرَّةُ عَيْنِي النِّسَاءُ وَرَيْحَانَتَيَّ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ .

و دیگر در کتاب ارشاد این حدیث بدینگونه مسطور است :

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ: إِنَّ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ شَنَفَا اَلْعَرْشِ وَ إِنَّ اَلْجَنَّهَ قَالَتْ یَا رَبِّ أَسْکَنْتَنِی اَلضُّعَفَاءَ وَ اَلْمَسَاکِینَ فَقَالَ اَللَّهُ لَهَا أَ لاَ تَرْضَیْنَ أَنِّی زَیَّنْتُ أَرْکَانَکِ بِالْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ قَالَ فَمَاسَتْ کَمَا تَمِیسُ اَلْعَرُوسُ فَرَحاً یعنی رسول خدا فرمود : حسن و حسین دو گوشوار عرش اند ، همانا بهشت عرض کرد ای پروردگار من ، ضعیفان ومسکینان را در من جای میدهی ، خداوند او را مخاطب داشت که آیا رضا نمیدهی که ارکان تو را با حسن و حسین زینت کنم ؟ اینوقت بهشت برخود ببالید و متبختر (3) شد، چنانکه عروس شادمانه تبختر کند. ودیگر در کتاب امالی شیخ از رسول خدای خدیث میکند :

قال : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ القیمة عَنْ جَنْبَيِ عَرْشِ الرَّحْمَنِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ، بِمَنْزِلَةِ الشَّنفَينِ مِنَ الوَجه .

یعنی رسول خدا فرمود حسن و حسین در روز قیامت بردوجانب عرش خداوند جای دارند؛ مانند دو گوشواره در کنار چهره . و دیگر در کتاب کفایه سند بطارق بن شهاب منتهی میشود که گفت :

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنُ: أأَنْتُمَا إِمَامَانِ بِعَقِبِی، وَ سَيِّدَا شَبَابِ

ص: 81


1- البقرة - 257
2- کامل الزیارات باب چهاردهم ص 52
3- تبختر : خرامیدن

أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ اَلْمَعْصُومَانِ حَفِظَکُمَا اَللَّهُ وَ لَعْنَهُ اَللَّهِ عَلَی مَنْ عَادَاکُمَا. یعنی امیرالمؤمنين علیه السلام با حسن وحسین فرمود : شما بعد از من دور امام باشید امت را ، ودو سیدید جوانان اهل جنت را، و دومعصومید از هر نازیبا ، خداوند حفظ کند شما را ، ولعنت خدا بر کسی که دشمن دارد شما را . و دیگر در عیون اخبار الرضا علیه السلام مرویست

قَالَ النَّبِيُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ خَيْرُ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ بَعْدِي وَ بَعْدَ أَبِيهِمَا ، وَ أُمِّهِمَا أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْأَرْضِ.

یعنی رسول خدا فرمود : حسن و حسین بهترین مردم روی زمین اند بعد از من و بعد از على ، و مادر ایشان بهترین زنان روی زمین است . و دیگر در کتاب قرب الاسناد مرقوم است که رسول خدا فرمود :

الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، وَ أَبُوهُمَا خیر مِنْهُمَا ، أَمَّا الْحَسَنِ فأنحله الْهَيْبَةِ وَ الْحِلْمِ ، وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ فأنحله الْجُودِ وَ الرَّحْمَةِ .

میفرماید حسن وحسین دوسیدند جوانان بهشت را ، و پدر ایشان بهتر از ایشان است ومن عطا کردم هیبت وحلم خود را بحسن ، وعطا کردم جود و رحمت خود را با حسین . همچنان در کتاب خصال مسطور است که آنگاه که رسول خدای مریض بود ، فاطمه علیها السلام حسن وحسین را حاضر حضرت نمود و عرض کرد:

یَا رَسُولَ اَللَّهِ هَذَانِ اِبْنَاکَ فَوَرِّثْهُمَا شَیْئاً فَقَالَ : أَمَّا اَلْحَسَنُ فَانَ لَهُ هَیْبَتِی وَ سُؤْدَدِی وَ أَمَّا اَلْحُسَیْنُ فَلَهُ شَجَاعَتِی و جُودِی

عرض کرد: حسن و حسین پسر های تواند ، ایشان را میراث چیزی عطا فرما ، فرمود : هیبت وسیادت خود را باحسن گذاشتم ، و شجاعت وجود خود را باحسين عطا کردم. و نیز در کتاب ارشاد بدینگونه جدیث رفته . و دیگر در عیون اخبار از

ص: 82

حضرت رضا علیه السلام مرویست ، که شبی حسن و حسین در خدمت رسول خدا مشغول لعبت بودند ، تا لختی از شب بگذشت ، آنگاه پیغمبر ایشان را از رخصت، انصراف داد تا بنزد مادر شوند ، چون طریق مراجعت گرفتند، برقی برمید و پیش روی ایشان را روشن همی داشت ، تاگاهی که بنزديك مادر شدند، چون رسول خدای این بديد قال : اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی أَکْرَمَنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ.

یعنی شکر خداوند را که ما اهل بیت را مکرم داشت . و دیگر در امالی مسطور است که ابن ابی نعیم میگوید: در نزد عبدالله بن عمر حاضر بودم مردی در آمد ، و از قتل پشه سئوال کرد عبدالله عمر گفت : مردم کجائی ؟ گفت: از عراق عرب ، پس روی با اهل مجلس کرد و گفت نگران (1) باشید این مردم را که پسر رسول خدای را میکشند ، و از من خون پشه پرسش میکنند ! و حال آنکه از رسول خدای شنیدم که فرمود : أَنَّهُمَا رَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا ، يَعْنِي الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ .

ودیگر در امالی صدوق از جعفر صادق علیه السلام مرویست که رسول خدای مریض بود، و شبانگاهی فاطمه علیها السلام دست حسن و حسین را گرفته از بهر عیادت پدرروان شد ، و حسنين علیه السلام از جانب يمين وشمال روان بودند تا بسرای عایشه در آمدند و رسول خدای را خفته یافتند ، حسن برطرف راست پیغمبر نشست ، و حسین بر طرف چپ ، و بدن آن حضرت را فشار میدادند ، چون رسول خدای از خواب انگیخته نشد فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنُ : حَبِيبِي إِنْ جَدَّکُمَا قَدْ غَفَا فَانْصَرِفَا سَاعَتَکَمَا هَذِهِ وَ دَعَاهُ حَتَّی یُفِیقَ وَ تَرْجِعَانِ إِلَیْهِ فَقَالا: لَسْنَا بِبَارِحَیْنِ فِی وَقْتِنَا هَذَا

فاطمه با فرزندان خود فرمود ای محبوبان من ، همانا جد شما در خواب است ، درینساعت مراجعت کنید و او را بحال خود باز گذارید تا بیدار شود ، آنگاه

ص: 83


1- نگران : بیننده و تأمل کننده

بسوی او بازشوید ، گفتند ما از اینجا بیرون نشویم وحسن بر بازوی راست ، وحسين بر بازوی چپ آن حضرت بخفتند و در خواب شدند ، اینوقت فاطمه برخاست و بسرای خویش شد ، حسنین لختی بخفتند و بیدار شدند، ورسول خدای راهنوز در خواب دیدند ، با عایشه گفتند مادر ما بكجا شد ؟ گفت بسرای خویش رفت، پس برخاستند تا در آن تاریکی شب نزديك مادر شوند، چون راه پیش گرفتند ، رعدی بخروشید و برقی بدمید، و آن روشنی در پیش ایشان (1) بپائید پس حسن با دست راست دست حسین را بگرفت ، وهردوتن با یکدیگر سخن همی کردند و طی طریق نمودند تا بحديقه بني النجار در آمدند ، و متحیر گشتند، حسن با حسين عليهما السلام گفت ما حيرت زده بجای ماندیم ، صواب آنست که هم در اینجا بخسبیم ، تا صبح دیدار شود ، پس هردوتن دست در گردن یکدیگر در آورده بخفتند، از آن سوی چون رسول خدای بیدار شد ، در طلب حسنين بسرای فاطمه آمد، هیچکس را نیافت ، پس بر سر پای ایستاد وَ هُوَ یَقولُ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ ، هذانِ شبلاي خَرَجَا مِنِ الْمَخْمَصَةُ وَ الْمَجَاعَةِ، اللَّهُمَّ أَنْتَ وَکِیلِی عَلَیْهِمَا.

عرض کرد ای پروردگار من ایسید و مولای من ، حسن وحسین فرزندان منند که گرسنه بیرون شدند ، تو وکیل منی برایشان ، اینوقت نوری ساطع شد از پیش روی رسول خدای ، و آن حضرت در ظل آن نور بحديقه بني النجار آمد، این هنگام سحابی متراکم (2) بود ، و بشدت باریدن داشت ، رسول خدای نگران شد ، حسن وحسين را دست در گردن خفته دید ، وابريرا نظاره کرد که از فراز سر ایشان مانند طبقی منقشع (3) شده ، چنانکه قطره از باران برایشان چکیدن نداشت ، و ماری عظیم که تنش از موهای درشت نیستانی مینمود ، و او را دو بال بود ، یکی را بر فراز سرحسن ، و آن دیگری را بر فراز سر حسین گسترده میداشت ، رسول خدای چون این بدید تنحنحی فرمود ، آن مار برخاست و بیکسوی شد

ص: 84


1- پائیدن : توقف کردن
2- متراکم : بر روی هم جمع شده
3- منقشع : برطرف شده

وَ هِيَ تَقُولُ : اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ أُشْهِدُ مَلَائِكَتَكَ ، أَنَّ هَذَيْنِ شِبلا نَبِيِّكَ قَدْ حَفِظَهَا عَلَيْهِ وَ دَفَعْتَهُمَا إِلَيَّ سَالِمِينَ ، صَحِيحَيْنِ.

آن مار بزبان آمد و عرض کرد ای خدای من همانا تو را شاهد میگیرم، وفریشتگان تورا بشهادت میخوانم ،که شیر بچگان پیغمبر تو را حفظ و حراست نمودم ، و ایشان را صحیح و سالم با پیغمبر تو سپردم ، رسول خدای فرمود : ای مار تو کیستی و از کجائی؟ عرض کرد از جانب جن بسوی تو برسالت آمده ام ، فرمود از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از جن نصيبين ، همانا جماعتی از بنی ملیح آیتی از قرآن را فراموش کرده اند ، لاجرم مرا بسوی تو گسیل (1) داشتند ، تا آنچه فراموش شده فراگیرم و بسوی ایشان باز شوم، چون بدینموضع رسیدم شنیدم که یکی ندا در داد که :

أَيَّتُهَا الْحَيَّةِ هَذَانِ شبلا رَسُولَ اللَّهِ ، فَاحْفَظِیهِمَا مِنَ الْعَاهَاتِ وَ الْآفَاتِ وَ مِنْ طَوَارِقِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ .

یعنی ای مار، حسن و حسین شیر بچگان رسول خدایند ، حفظ کن ایشان را از آفات وحوادث لیل و نهار ، پس ایشان را حراست کردم و بسلامت با تو سپردم ، آنگاه رسول خدا آنچه از قرآن فراموش کردند آموزگاری فرمود، و جنی را رخصت مراجعت داد، اینوقت حسن را بر شانه راست، وحسین رابرشانه چپ سوار کردوباز شتافت، در عرض راه على علیه السلام فرا رسید، و بعضی از اصحاب عرض کردند : بابی انت وامی یکی را با ماگذار تا حمل شما سبك باشد، فرمود : دست باز دارید خداوند سخن شما را شنید و مقام شما را دانست ، آنگاه با حسن علیه السلام فرمود : رضا میدهی که بردوش پدر خود على سوار شوی ، عرض کرد: سوگند با خدای دوش ترا از دوش پدر خود دوست تر دارم، آنگاه با حسین فرمود : اگر توخواهی بر دوش پدر باش عرض کرد : من نیز همان گویم که برادرم حسن گفت ، بالجمله رسول خدای هردو

ص: 85


1- گسیل - بضم اول وسكون آخر : فرستادن کسی باشد بجائی

تن را بسرای فاطمه آورد ، و فاطمه خرمائی چند که از برای ایشان ذخیره کرده بود بدیشان داد ، تا بخوردند و سیر شدند و شاد گشتند، رسول خدا فرمود : اکنون برخیزید و بکشتی یکدیگر را فرا گیرید ، پس برخاستند ویکدیگر را فرو گرفتند ، اینوقت فاطمه که از بهر کاری از بیت بیرون شده بود برسید ، و نگریست که رسول خدای میفرماید : إیهن یَا حَسَنُ شُدَّ عَلَی الْحُسَیْنِ فَاصْرَعْهُ.

یعنی ای حسن حمله کن و زیادت در کار میجوی و حسین را بیفکن فاطمه علیها السلام چون این کلمات را بشنید عرض کرد ای پدر

أتُشَجِّعُ الکَبیرَ عَلَی الصَّغیرِ؟

آیا بزرگتر را بر کوچکتر تشجيع ميفرمائی و دلیر میکنی؟

فَقَالَ لَهَا : يَا بُنَيَّةُ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ أَقُولَ أَنَا ياحُسَینُ شُدَّ عَلَى الْحُسَيْنِ فَاصْرَعْهُ وَ هَذَا حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ يَقُولُ : ياحُسَين شُد عَلَى الْحَسَنِ فَاصْرَعْهُ

رسول خدا فرمود : ای دختر من آیا رضا نیستی که من حسن را دلیر کنم بر حسين و بگویم : او را بیفکن ، وحال آنکه دوست من جبرئیل بهمان کلمات حسين را بر حسن تشجیع میکند و فرمان میدهد که او را بیفکن. و دیگر در کشف الغمه مسطور است که رسول خدای مریض شد ، وجبرئیل طبقی از نار و انگور نزد آن حضرت حاضر ساخت ، و رسول خدای مقداری بخورد، و آن نار و انگورخدای را تسبیح گفتند ، و آنگاه حسن و حسین در آمدند و لختی بخوردند ، و آن نار و انگور تسبیح نمودند ، و از پس ایشان امیر المؤمنين على علیه السلام در آمد ، هم از آن نار و انگور بخورد ، و بانگ تسبیح و تهلیل از نار وانگور برخاست ، اینوقت مردی از اصحاب بیامد و مقداری بخورد ، و از انگور ونار بانگ تسبیح برنخاست

فَقَالَ جِبْرِيلَ : إِنَّمَا يَأْكُلُ هَذَا نَبِيٍّ ، أَوْ وَصِيٍّ ، أَوْ وَلَدُ نَبِيٍّ .

جبرئیل گفت این فضیلت خاص پیغمبر ، یا وصی پیغمبر یا فرزندان پیغمبر انست

ص: 86

و دیگر از ام سلمه (1) وحسن بصری حدیث کرده اند ، که حسن وحسین بر رسول خدای در آمدند ، واینوقت جبرئیل در خدمت رسول خدای حاضر بود، ایشان اورا دحیه کلبی دانستند و برگرد او بر می آمدند ، وجبرئیل دست فرا برد و چنان نمود که چیزی فرا گرفت، پس سیبی، و بهی، و ناری، بدست کرد و بدست حسنین دادایشان بنزد پیغمبر آوردند ، آن حضرت بگرفت و ببوئیدو باز داد و فرمود بنزديك مادر شویدو اگرنه نخست بنزد پدر برید نیکوتر باشد، و ایشان بحسب فرمان کار کردند و از آن میوه ها نخوردند، تا گاهی که رسول خداحاضر شداین هنگام بخوردند، لکن هر وقت میخورند دیگر باره بجای خود میآمد و همچنان بر جای بود ،حسین علیه السلام میفرماید : بعد از رسول خداي نیز آن میوه ها برجاي بود ، چون فاطمه وداع جهان گفت بازمفقود شد ، و سیب و بهی بر جای بود ، آنگاه که امیر المؤمنين علیه السلام شهید شد بهی نیز برفت ، و سیب از بهر حسن باقی بود ، و بعد از حسن همچنان آن سیب بود و آنگاه که آب فرات را بر روی من بستند و تشنه شدم ، آن سیب را میبوئیدم و سورت (2) تشنگی را ببوی سیب میشکستم ، و چون عطش غلبه کرد آن سیب را با دندان بگزیدم، ويقين من برمرگ استوار شد . علی بن الحسين عليهما السلام میفرماید: این کلمات را از پدرم شنيدم يك ساعت قبل از شهادت آن حضرت ، و بعد از او بوی سیب بپائید لکن سیب مفقود شد، و چون بزیارت قبر پدر حاضر شدم ، استشمام بوی آن سیب همی کردم ، و از خاصان شیعیان آن کس که بزیارت آن قبر حاضر شود هنگام سحر، استشمام آن بوی تواند کرد . و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب سند بموسی بن جعفر عليهما السلام منتهی میشود ، در تفسیر این سوره مبارکه :

وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ (3) قال : اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ، وَ طُورِ سِینِینَ قَالَ: عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، وَ هذَا اَلْبَلَدِ اَلْأَمِینِ قَالَ: مُحَمَّدٌ: صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قال : لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ قَالَ : اَلْأَوَّلُ ، يعني أبو بكر ، ثُمَّ رَدَدْناهُ

ص: 87


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 136
2- سورت : تیزی
3- التين 2- 8

أَسْفَلَ سٰافِلِينَ يُبغِضُهُ أمير المُؤْمِنِينَ.

یعنی از پس آن نیکوئی آنکس که علی را دشمن است خداوندش به اسفل السافلين انداخت، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ .

باین معنی ، این آیت مبارك در حق على علیه السلام فرود شد :

فَلَهُمْ أَجْرُ غیر مَمْنُونٍ فَمَا یکذبک بَعْدُ بِالدِّينِ يَا مُحَمَّدُ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أبیطالب ، أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ .

ودیگر در کتاب امالی ابوالفتح حفار بن عباس و ابورافع حديث کرده اند، که در حضرت رسول خدای نشسته بودیم که جبرئیل فرود شد ، و با او جامی از بلور احمر آکنده (1) از مشك و عنبر بود،

فَقَالَ لَهُ : السَّلَامُ عَلَيْكَ إِنَّ اللَّهَ يقرء عَلَيْكَ السَّلَامُ ، وَ يُحْيِيكَ بِهَذِهِ التَّحِيَّةِ وَ یَأمُرُکَ أَنْ تُحْيِي بِهَا عَلِيّاً وَ وَلَدَيْهِ .

درود فرستاد بر رسول خدا ، و عرض کرد که خداوند تو را تحیت میفرماید باین تحیت ، وامر میکند تورا که تحیت فرمائی باین تحیت، على و فرزندان اورا، چون آن جام را بدست رسول خدای داد ، سه کرت از آن جام بانگ تهليل، وسه کرت بانگ تکبیر برخاست، آنگاه بزبان فصیح گفت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى(2).

پس رسول خدا آن جام را ببوئيد ، و بدست علی مرتضی داد ، در دست علی گفت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ (3)

ص: 88


1- آكنده : پر کرده شده
2- طه -1
3- المائده - 60

پس علی آن جام را ببوئید و بدست حسن داد ، در دست حسن گفت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ عَم َّ يَتَساءَلُون َ * عَن ِ النَّبَإِ العَظِيم ِ(1)

همچنان حسن ببوئيد و بدست حسین داد ، در دست حسین گفت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورُ شکور (2)

آنگاه دیگر باره آن جام بدست رسول خدا رسید و گفت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ (3).

راوی گوید ندانستم از آن پس آن جام بجانب آسمان صعود داد و یا بزمین فرودشد. ودیگر در کتاب معالم مسطور است که فریشته بصورت طیری از آسمان فرود شد و بردست رسول خدای بنشست و سلام داد او را به نبوت ، و بردست على علیه السلام بنشست و سلام داد بوصيت ، و بردست حسن و حسین نشست و سلام داد ایشان را بخلافت، فقال رسول الله : لِمَ لَا تَقْعُدْ عَلَى يَدِ فُلَانٍ ؟ فَقَالَ : إِنَّما لأ أَقْعُدُ فِي أَرْضٍ عُصِیَ عَلَيْهَا اللَّهُ ، فَكَيْفَ أَقْعُدُ عَلَى يَدِ عَصَتِ اللَّهَ .

یعنی رسول خدا فرمود : چرا بردست فلان، نشیمن نساختی ؟ عرض کرد من بر زميني که خدای را بر بالای آن عصیان کرده باشند نشیمن نکنم چگونه بر دستی نشینم که خدای را عصیان کرده باشد ، ودیگر رکن الائمه عبدالحمید بن میکائیل سند بعايشه میرساند که گفت : روزی رسول خدا سخت گرسنه بود از مأكولات برچیزی دست نداشت ، مرا فرمود ردای مرا حاضر کن، تا بسرای فاطمه روم وحسن وحسین را دیدار کنم و گرسنگی خود را لختی بشکنم ، چون بخانه فاطمه آمد فرمود: فرزندان من در کجا باشند ؟ عرض کرد: سخت گرسنه بودند گریان از خانه بیرون شدند ،

ص: 89


1- النبأ - 2
2- الشورى - 22
3- النور - 35

لاجرم رسول خدا در طلب ایشان بیرون شد، ودرعرض راه ابو دردا را دیدار کرد ، فرمود یا عویمر پسر های مرا دیده باشی ، عرض کرد در سایه دیوار بنی جذعان خفته باشند ، پس پیغمبر بنزد ایشان آمد و هردوتن را بر سینه خود بچفسانید، و اشك از رخسارایشان بسترد. (1) ابودردا عرض کرد: اجازت فرمای تا ایشان را بر دارم، یَا أَبَا الدَّرْدَاءِ دَعْنِی أَمْسَحِ الدُّمُوعَ عَنْهُمَا فَوَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ قَطَرَ قَطْرَهً فِی الْأَرْضِ لَبَقِیَتِ الْمَجَاعَهُ فِی أُمَّتِی إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ. فرمود ای ابودردا بگذار تا آب دیده ایشان را بسترم ، سوگند بدان کس که مرا به پیغام بری فرستاده ، اگر قطره از آب دیده ایشان بر زمین افتد ، تا قیامت بلای گرسنگی از میان امت بیرون نشود، پس هردوتن را برداشت و ایشان میگریستند ورسول خدای نیز میگریست ، اینوقت جبرئیل در رسید

فقال : السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ رَبُّ ألعزة جَلَّ جَلَالُهُ يُقْرِئُكَ السَّلَامُ ، وَ يَقُولُ : مَا هَذَا الْجَزَعُ ؟

عرض کرد یا رسول الله خداوند تورا سلام میرساند و میفرماید : این جزع چیست؟ رسول خدا فرمود: ای جبرئیل من از درجزع نمیگریم ، بلکه از ذلت دنیا میگریم

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ : أيسرک أَنْ أَحْوَلَ أَحَداً ذَهَباً ، وَ لَا يَنْقُصُ لَكَ مِمَّا عِنْدِي شَيْ ءُ ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : لَمْ ؟ قَالَ : لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُحِبُّ الدُّنْيَا ، و لؤ أَحَبَّهَا كَمَا جَعَلَ لِلْكَافِرِ أَكْمَلَهَا .

جبرئیل گفت خداوند تبارك وتعالی میفرماید : آیا شاد میشوی که کوه احد را از بهر تو زر خالص کنم ، و از مقام تو در نزد من چیزی کاسته نشود ، فرمود نخواهم جبرئیل عرض کرد از بهرچه ، فرمود : از بهر آنکه خداوند دوست نمیدارد دنیارا ،

ص: 90


1- ستردن : پاك کردن

اگر دوست داشتی از برای کافران تکمیل بهره نفرمودی ، آنگاه جبرئیل عرض کرد : ای محمد آن کاسه بزرگ را که در میان خانه است طلب فرما ، چون حاضر کردند سرشار از ترید(1) بود و آکنده از گوشت فراوان ، جبرئیل عرض کرد: بخور، و فرزندان و اهل بیت خود را بخوران ، ابودردا گوید بخوردند و سير شدند و بسوی من فرستادند ، تا بخوردیم وسیر شدیم و آن کاسه همچنان آکنده از نرید بود ، قال : مَا رَأَيْتُ جَفْنِهِ أَعْظَمُ بَرِّكَةً مِنْهَا .

ابودردا گفت : هرگز کاسه بزرگتر و با بر کت تر از آن ندیدم، پس آن کاسه از نزد ایشان مرفوع شد فَقَالَ النَّبِيُّ : وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَوسَکَتَ ، لَتَداوَلَها فُقَرَاءِ أُمَّتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ.

رسول خدا فرمود : قسم به آنکس که مرا بحق مبعوث فرمود اگر سخن نکردی ، تا قیامت این کاسه در میان فقرای امت من بودی ، وبدان رفع حاجت کردندی :

ودیگر طبری سند بسلمان رساند که گفت : در نزد رسول خدای بودم ، ناگاه ام ایمن در آمد عرض کرد : یا رسول الله حسن و حسین (2) یاوه گشته اند ، و اکنون روز به نیمه رسیده و ایشان نا پیدایند ، رسول خدا فرمود : برخیزید و فرزندان مرا بجوئيد ، وروان شد واصحاب از قفای او روان شدند ، تا بفراز کوه آمدند و حسن وحسين را نگریستند که بر هم چفسیده اند(3)، و از بهر حراست ان يك افعی بردم ایستاده ، و از دهانش چیزی مانند آتش زبانه میزند، رسول خدای بجانب افعی روان شد و او بسوی پیغمبر همی نگران گشت ، پس سرعت نمود و بسوراخ خویش در رفت ، آنگاه رسول خداحسن وحسین را از یکدیگر جدا کرد و چهره مبارکشان را مسح فرمود، و قال : بِأَبِی وَ أُمِّی أَنْتُمَا مَا أَکْرَمَکُمَا عَلَی اللَّهِ.

فرمود پدر و مادرم فدای شما ، عظیم بزرگوارید در نزد خداوند ، ویکی را بر دوش

ص: 91


1- تريد : تليت
2- یاوه : گم شده
3- چفسيدن : بر وزن و معنی چسبیدن

راست و آن دیگری را بر دوش چپ سوار کرد

قَالَ سَلْمَانَ : طُوبَاکُمَا، نِعْمَ اَلْمَطِیَّهُ مَطِیَّتُکُمَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : وَ نِعْمَ اَلرَّاکِبَانِ هَمّاً ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهُمَا

سلمان گفت خوشا حال شما ، بهترین شترها شتر شماست ، رسول خدا فرمود : و بهترین سواران ایشانند ، و پدر ایشان بهتر از ایشان است و دیگر از مراسیل این حديث مرقوم میشود که حسن وحسین خطی نگاشتند ، وهريك از درمفاخرت خط خویش را نیکوتر دانست ، این داوری بحضرت فاطمه علیها السلام آوردند، آن حضرت مکروه داشت که یک تن را برنجاند و خط يك تن را از آن دیگر بهتر خواند، فرمود بنزد پدر شوید و از وی پرسش کنید، لاجرم به حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام آمدند و او نیز ایشان را غمنده (1) نخواست ، و ایشان را بحضرت رسول دلالت نمود و پیغمبر فرمود من حكم نكنم ، تا گاهی که جبرئیل فرود شود ، چون جبرئیل حاضر شد عرض کرد من این حکم نیز نخواهم کرد مگر اسرافیل بدین حکم اقدام فرماید ، اسرافیل گفت : من در میان ایشان حكم نكنم الا آنکه از خداوند رسول سئوال کنم چون سئوال کرد ، خطاب رسید که من حكم نفرمایم ، این حکومت با فاطمه است ، فاطمه فرمود : من حكم میكنم، و او را قلاده بود با فرزندان فرمود : من جواهر این قلاده را در میان شما پراکنده میکنم ، هر کس از آن جواهر بیشتر بدست میکند خطش نیکوتر است ، وجواهر آن قلاده را بپراکند ، اینوقت خداوند جبرئیل را از قائمه عرش فرو فرستاد ، تا در حفظ تکریم و تعظیم ایشان آن جواهر را دو نیمه ساخت ، تا هريك نيمی بدست کرد ، و بر آن يك فزونی نتوانست جست. و دیگر در بحار الانوار مسطور است که مردی اعرابی حضرت رسول آمد وعرض کرد : یا رسول الله آهو بره صید کرده ام و آورده ام خاص از بهر حسنين ، رسول خدا بپذیرفت و او را دعای خیر گفت ، اینوقت حسن علیه السلام حاضر بود و آن آهو بره

ص: 92


1- غمنده : غمگین و آزرده

را رغبت فرمود ، و پیغمبر با او عطاکرد ، و زمانی دیر برنگذشت حسین علیه السلام در آمد و آهو بره را با برادر دید عرض کرد: یا جداه آهو بره را با برادر من عطا کردی تا بدان لعب کند ، مرا نیز آهو بره عطاكن ، واین سخن را چند کرت همی گفت ، و پیغمبر خاموش بود و گاهی او را ملاطفت میفرمود ، باشد که از طلب آهو بره بگذرد بر اینگونه لختی بر گذشت ، پس حسین علیه السلام آغاز گریستن نمود ، و این هنگام بانگ صیحه از باب مسجد برخاست ، چون نگران شدند ، گرگی ماده نگریستند آهوئی راکوس (1) همیزند و با بچه میدواند، بدینگونه بحضرت پیغمبر آورد ، این آهو بسخن آمد و عرض کرد:

یَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ کَانَتْ لِی خِشْفَتَانِ إِحْدَایهُمَا صَادَهَا الصَّیَّادُ وَ أَتَی بِهَا إِلَیْکَ وَ بَقِیَتْ لِی هَذِهِ الْأُخْرَی وَ أَنَا بِهَا مَسْرُورَهٌ وَ إِنِّی کُنْتُ الْآنَ أُرْضِعُهَا فَسَمِعْتُ قَائِلًا یَقُولُ أَسْرِعِی أَسْرِعِی یَا غَزَالَهُ بِخِشْفِکِ إِلَی النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ أَوصِلِیهِ سَرِیعة لِأَنَّ الْحُسَیْنَ وَاقِفٌ بَیْنَ یَدَیْ جَدِّهِ وَ قَدْ هَمَّ أَنْ یَبْکِیَ وَ الْمَلَائِکَهُ بِأَجْمَعِهِمْ قَدْ رَفَعُوا رُءُوسَهُمْ مِنْ صَوَامِعِ الْعِبَادَهِ وَ لَوْ بَکَی الْحُسَیْنُ لَبَکَتِ الْمَلَائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ لِبُکَائِهِ وَ سَمِعْتُ أَیْضاً قَائِلًا یَقُولُ أَسْرِعِی یَا غَزَالَهُ قَبْلَ جَرَیَانِ الدُّمُوعِ عَلَی خَدِّ الْحُسَیْنِ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلِی سَلَّطْتُ عَلَیْکِ هَذِهِ الذِّئْبَهَ تَأْکُلُکِ مَعَ خِشْفِتکِ فَأَتَیْتُ بِخِشْفِی إِلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ قَطَعْتُ مَسَافَهً بَعِیدَهً وَ لَکِنْ طُوِیَتْ لِیَ الْأَرْضُ حَتَّی أَتَیْتُکَ سَرِیعَهً وَ أَنَا أَحْمَدُ اللَّهَ رَبِّی عَلَی أَنْ جِئْتُکَ قَبْلَ جَرَیَانِ دُمُوعِ الْحُسَیْنِ عَلَی خَدِّهِ

يعني آن عرض کرد که از برای من دو بچه بود ، یکی را صیاد صید کرد و بحضرت

ص: 93


1- کوس : دو کس که دوش بردوش یا پهلو بر پهلو زنند

تو آورد ، دل به آن دیگر خوش داشتم و اینوقت او را شیر میدادم ، ناگاه شنیدم که گوینده گفت : بسرعت این بچه خود را بنزد رسول خدا رسان ، زیرا که حسین در پیش روی او قصد گریستن دارد ، و فرشتگان از معابد خود سر ها فراز کرده اند ، اگر حسین بگرید فریشتگان جمله گریان شوند. ودیگرباره شنیدم که گوینده گفت هان ای ماده آهو سرعت کن از آن پیش که اشک بر چهره حسين جاری شود و اگر توانی و تراخی جوئی ، این گرگ را بر تو مسلط میکنم که تو را و بچه تو را مأكول سازد ، لاجرم بچه خود را برداشته بحضرت تو آوردم ، و راهی دراز در نوشتم(1) لكن زمین از بهرمن پیچیده همی گشت ، اکنون شکر میکنم خدای را که قبل از ریختن اشک حسین بدین حضرت رسیدم، چون سخن بدینجا آورد، بانگ تسبیح و تهلیل از اصحاب بالا گرفت ، و پیغمبر آن آهورا دعای خیر گفت ، و حسين آهو بره را بگرفت و شاد خاطر بنزدیک فاطمه علیها السلام آورد و دیگر سند (2) باسحق بن سليمان هاشمی منتهی میشود که از پدرش روایت میکند که با جماعتی در مجلس هارون الرشید بودیم ، سخن از اميرالمؤمنين على علیه السلام بمیان آمد، هارون گفت : جماعتی از عوام گمان میکنند که علی و فرزندان او را دشمن میدارم ، لاوالله چنین نیست ، بلکه اولاد ایشان میگمارند ما را بخونخواهی حسين علیه السلام بر سهل و صعب زمین ، آنگاه بر ما در می آیند و خروج میکنند و حسد میبرند ، همانا پدرم مهدی از ابی جعفر منصور از محمد بن علی بن عبدالله بن عباس مرا حديث کرد که ابن عباس گفت : که در خدمت رسول خدای بودیم ، ناگاه فاطمه علیها السلام در آمد و میگریست، پیغمبر فرمود : ای فاطمه این گریستن از چیست ؟ عرض کرد یا رسول الله حسن و حسین از خانه بیرون رفته اند و نمیدانم بكجا شده اند

فَقَالَ النَّبِيُّ : لا تَبكينَ فِدَاكَ أَبُوكَ ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ خَلَقَهُمَا وَ هُوَ أَرْحَمُ بِهَا ، اللَّهُمَّ إِنَّ كَانَا أُخِذَا فِي بَرٍّ فَاحْفَظْهُمَا وَ إِنْ کَانَا قَدْ أَخَذَا فِی بَحْرٍ فَسَلِّمْهُمَا

ص: 94


1- در نوشتن - بفتح نون و واو : طی کردن
2- کشف الغمه باب احوالات امام حسن «علیه السلام» ص 156

پیغمبر فرمود گریه مکن پدرت فدای تو شود ، همانا خداوند آفریده است ایشان را و او مهربان تر است برایشان ، آنگاه عرض کرد : ای پروردگار من اگر فرزندان من طریق بیابان پیش داشتند ، حفظ فرمای ایشان را ، و اگر براه دریا رفتند، سالم بدار ايشان را

فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ : يَا أَحْمَدُ لَا تَغْتَمَّ وَ لا تَحْزَنْ ، هُمَا فاضلان فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهَا ، وَهْماً فِي حَظِيرَةِ بَنِي النَّجَّارِ نَائِمَيْنِ ، وَ قَدْ وَكَّلَ اللَّهُ بِهِمَا مُلْكاً عَظِيماً يَحْفَظُهَا .

یعنی جبرئیل فرود شد و گفت : ای احمد غمگین وحزين مباش ، ایشان در دنیا و عقبی فاضل اند و پدر ایشان على عليه السلام بهتر از ایشان است ، هم اکنون درحظيرة بني النجار خفته اند ، وخداوند فريشته عظیم بحفظ و حراست ایشان گماشته است ، ابن عباس گوید اینوقت رسول خدای برخاست ، و با گروهی در خدمت او بحظيرة بني النجار آمدیم ، حسن وحسين دست در گردن بخفته بودند ، و فریشته خداوند با یک بال خود ایشان را پوشیده میداشت ، اینوقت رسول خدا حسن را بر گرفت وحسين را آن فریشته حمل داد ، وهمگنان (1) چنان مینگریستند که هر دوتن را . پیغمبر حمل میدهد ، ابوبکر و ابو ایوب انصاری عرض کردند : یا رسول الله یکی از ایشان را با ما سپار

فقال : دَعاهُما فَإِنَّهُمَا فاضلان فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهُمَا .

فرمود بگذارید ایشان را که ایشان در دنیا و آخرت فاضل اند ، پدر ایشان بهتر از ایشان است، آنگاه فرمود سوگند باخدای تشریف میدهم امروز ایشان را ، چنانکه خداوند تشریف داده ، و آغاز خطبه فرمود

فقال : يا أَيُّهَا النَّاسُ أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ النَّاسِ جِدّاً وَجَدْتَ ، قالُوا : بَلَى

ص: 95


1- همگنان - بکسر كافي: همه کسان

یا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : أَلِحُسْنِ والحُسَینُ جَدِّهِمَا رَسُولَ اللَّهِ ، وَ جَدَّتُهُمَا خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ .

فرمود ای مردم میخواهید شما را خبر بدهم از بهترین مردم از جهت جد و جده ، عرض کردند آری یا رسول الله ، فرمود آن حسن و حسین است ، که جد ایشان رسول خدا وجده ایشان خدیجه کبری است ، دیگرباره فرمود :

أَلَا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ بِخَیْرِ النَّاسِ أَباً وَ أُمّاً قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ أَبُوهُمَا عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ وَ أُمُّهُمَا فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم

فرمود میخواهید آگاهی دهم شما را از بهترین خلق از جهت پدر و مادر ، عرض کردند آری ، فرمود اينك حسن وحسین است که پدر ایشان علی بن ابیطالب ، و مادر ایشان فاطمه دختر پیغمبر است ، آنگاه فرمود

أَلَا أُخْبِرُكُمْ أیها النَّاسُ بِخَيْرِ النَّاسِ عَمّاً وَ عَمَّةٍ ، قالُوا : بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، عَمُّهُمَا جَعْفَرِ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ، وعمتهما أُمَّ هَانِي بِنْتَ أَبِيطَالِبٍ .

فرمود خبر میدهم شما را از بهترین مردم از جهت عم و عمة ، و اوحسن وحسین است عم ایشان جعفر بن ابیطالب ، وعمه ایشان ام هانی دختر ابوطالب است

أَلَا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ بِخَيْرِ النَّاسِ خَالًا وَ خَالَهُ ؟ قالُوا : بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : أَ لَحَسَنُ وَ الحُسَینُ ، خالُهُمَا الْقَاسِمُ بْنَ رَسوُلِ اللَّهِ ، وخالتُهُما زَيْنَبُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ .

ص: 96

فرمود: ای مردمان میخواهید شما را به نیکوترین مردم آگهی دهم از جهت خال وخاله عرض کردند : بلى يارسول الله ، فرمود حسن وحسین ، خال ایشان قاسم پسر رسول خدا ، خاله ایشان زینب دختر رسول خداست ، آنگاه فرمود:

أَلَا إِنَّ أَبَاهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ أُمِّهِمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ جَدَهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ جَدَّتُهُمَا فی الْجَنَّةِ، وَ خَالُهَما فِي الْجَنَّةِ ، وخالَتُهُما فِي الْجَنَّةِ ، وَ عَمُّهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ عَمَتُهُما فِي الْجَنَّةِ ، وَ مَنْ أَحَبَّهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ مَنْ أَحَبَّ مِنْ أَحَبَّهَا فِي الْجَنَّةِ

ودیگردر کتاب ارشاد، وجامع ترمذی و ابانه عکبری و کتاب شرف النبي، وروضه، واعلام، از انس بن مالک وابو جحیفه حدیث میکنند که حسين علیه السلام از سینه تافرق- سر برسول خدای شبیه بود ، و حسن علیه السلام از سینه تا پای با پیغمبر شباهت داشت و نیز در مناقب مسطور است

وَ اجْتَمَعَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ عَلَى أَنَّ النَّبِيَّ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ إِمَامَانِ ، قَامَا ، أَوْ قَعَدَا

یعنی علمای خاصة وعامه متفق اند که رسول خدا فرمود : حسن وحسين دو امامند ، چه ایستاده و چه نشسته باشند ، تواند شد که این سخن کنایتی است از اینکه خواه ایشان خلیفه باشند و حق خود را بدست گیرند، و خواه مظلوم و مقهور گردند، امام وخلیفه بحق ایشانند ، و از کثرت فضیلت حسنين ، ومحبت رسول خدا با ایشان، رکعات چهار گانه نوافل مغرب را دو رکعت در ولادت حسن ودو رکعت در ولادت حسین مقرر داشت(1) و دیگر در تفسیر فرات بن ابراهيم مسطور است که ابن عباس در تفسیر این آیه میگوید : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ کفلين مِنْ رَحْمَتِهِ (2). یعنی حسن وحسين

وهمچنان از آن حضرت مرویست

ص: 97


1- علل الشرایع باب 15 ص 116
2- الحديد - 28

قال : مَا ضَرَّ مَنْ أَكْرَمَهُ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ مِنْ شِيعَتِنَا مَا أَصَابَتْ فِي الدُّنْيَا ، وَ لَوْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى شَيْ ءٍ يَاکُلُهُ إِلَّا ألحَشیشَ

میفرماید زیان نمیرساند اگر مصیبتی برسد در دنیا کسی را که خداوند گرامی داشت به پیروی ما، اگرچه قادر نشود بر چیزی که بخورد مگر گیاه زمین و دیگر (1) این حديث باسامة بن زید پیوسته میشود که گفت : رسول خدا حسن را بر ران خویش جای داد ، و حسين را بر ران دیگر و فرمود : دارد

اللَّهُمَّ ارْحَمْهُما فَإِنِّي أَرَحِمِهِمَا .

و دیگر از ابن عباس (2) مرویست که گفت :

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : لَيْلَةُ عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ ، رَأَيْتُ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ مَكْتُوباً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ ، عَلِيُّ حَبِيبَ اللَّهُ ، الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ صَفْوَةَ اللَّهُ ، فَاطِمَةَ أَمَةَ اللَّهُ ، عَلَى باغضيهم لَعْنَةُ اللَّهِ .

فرمود در شب معراج که مرا به آسمان عروج دادند ، بر در بهشت نوشته دیدیم :

لا اله الا الله ، عمل پیغمبر خداست ، و علی دوست خداست ، حسن و حسین صفوة اللهند ، وفاطمه کنیز خداست ، بر دشمنان ایشان لعنت خدای باد . و دیگر محمد بن احمد بن على بن شاذان (3) باسناد خود از ابن عباس روایت میکند که گفت: در خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بودیم ، و علی و فاطمه و حسن و حسین حاضر بودند ، اینوقت جبرئیل فرود شد وسیبی آورد و بدست رسول خدا داد ، آن حضرت بپذیرفت و بامیرالمؤمنین علی داد ، وعلى علیه السلام بگرفت و ببوئید و بازداد ، رسول خدا بگرفت و بدست حسن داد، امام حسن نیز بگرفت و ببوئید و بازداد، آنگاه بدست حسین علیه السلام داد ، آن حضرت بگرفت و ببوئید و بازداد ، از پس آن بفاطمه سپرد ، و فاطمه

ص: 98


1- کشف الغمه ، باب احوالات امام حسن «علیه السلام» ص 158
2- کشف الغمه ، باب احوالات امام حسن «علیه السلام» ص 157
3- بحارالانوار جلد دهم ، باب فضائل حسنین علیهما السلام

همچنان بگرفت و ببوئید و باز داد ، رسول خدا بگرفت و کرت دیگر بدست على داد ، چون على علیه السلام خواست دیگر باره بدست رسول خدا دهد ، آن سیب بشکافت و دو نيمه شد، و نوری از آن بسوی آسمان دنیا ساطع گشت ، و خطی بدینگونه در دو سطر مکتوب کرد :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، تَحِيَّةً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى إِلَى آلِ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى ، وَ عَلِيُّ المرتضی ، وَ فَاطِمَةَ الزهرآء ، وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سِبطَی رَسُولَ اللَّهِ ، وَ أَمَانُ لِمُحِبیهِما يَوْمَ الْقِيمَةَ مِنَ النَّارِ .

يعني این تحیتی است از خداوند بسوی آل محمد ، على مرتضى . و حسن و حسين فرزندان رسول خدا ، وامانی است از برای دوستان حسن وحسین در روز قیامت از آتش جهنم و نیز سند (1) بعمر منتهی میشود که گفت شنیدم از رسول خدای که فرمود: إِنَّ فَاطِمَةَ وَ عَلِيّاً وَ أَ لِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنِ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ ، فِي قُبَّةٍ بیضآء ، سَقَّفَهَا عَرْشِ الرَّحْمَنَ عَزَّ وَجِلَ .

یعنی فاطمه وعلى وحسن وحسین در بهشت خدای جای دارند ، در میان قبه سفید که سقف آن عرش خداوند است و دیگر شاذان (2) سند بسلمان فارسی میرساند که گفت بحضرت رسول خدای رفتم وسلام دادم ، و از آنجا حاضر خدمت فاطمه عليها السلام شدم ، فرمود : ای سلمان حسن و حسین گرسنه اند و میگریند ، ایشان را برداشته به حضرت رسول خدای شو، بحسب فرسان ، ایشان را بر گرفتم و بنزدیک پیغمبر آوردم

قَالَ : مَا لَكُمَا ياحَسَنَيَ : قَالَا : نَشتَهِي طَعَاماً یارَسُولَ اللَّهُ ، فَقَالَ النَّبِيُّ اللَّهُمَّ أَطَعْمِهِمَا ثَلَاثاً .

ص: 99


1- کشف الغمه ، باب احوالات امام حسن «ع» ص 157
2- بحار الانوار جلد دهم ، باب فضائل حسنین علیهما السلام

رسول خدا فرمود چیست شما را ایفرزندان من ؟ عرض کردند گرسنه ایم و طعام میخواهیم ، پیغمبر سه کرت فرمود : الهم اطعمهما ، یعنی ای خداوندایشان را اطعام بده، سلمان گوید نگران شدم ، بهی دردست پیغمبر دیدم بصورت سبوئی ، سفید تر از برف ، شیرین تر از عسل و نرم تر از کف شیر ، پس پیغمبر با ابهام مبارک آن را مالش داد و دو نیمه ساخت ، پس نیمی حسن را و نیمی حسين را عطا فرمود ، ومن بدست ایشان نگران بودم و دوست داشتم که از آن بخورم،

قَالَ : ياسَلمانُ لَعَلَّكَ تشتَهِيها ، قِلَّةُ : نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : يَا سَلْمَانُ هَذَا طَعَامُ مِنَ الْجَنَّةِ ، لا یَأكُلُهُ أَحَدٍ حَتَّى يَنْجُو مِنَ الْحِسَابِ .

فرمود ای سلمان دوست میداری که از این طعام بخوری ، عرض کردم آری یا رسول الله ، فرمود ای سلمان این طعام بهشت است ، هیچکس از آن نخورد تا در قیامت حساب خویش را نپردازد . و دیگر ابوعبدالله مفید نیشابوری در کتاب امالی خود آورده که حضرت رضا علیه السلام حدیث میکنند که عید نزديك شد وحسن وحسین را جامه در خور عید نبود ، بنزديك مادر شدند و گفتند اطفال مدینه را در روز عید جامهای نیکوست ، چیست که ما را زینت میکنی؟ فاطمه علیهاالسلام فرمود که جامهای شما در نزد خیاط است و هنگام حاجت حاضر خواهد ساخت این ببود تا شب عید برسید حسنين عليهما السلام بنزديك مادر آمدند و آن سخن را اعادت کردند ، فاطمه برایشان رقت (1) کرد و بگریست ، و همچنان جواب باز داد که لباس شما در نزد خیاط است و ایشان را ساکت فرمود ، چون شب تاريك شد بانگ سندان (2) از در برخاست ، فاطمه فرمود کیستی ؟

قَالَ : يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ أَنْ ألخياط جِئْتُ بِالثِّيَابِ .

ص: 100


1- رقت : ترحم کردن
2- سندان : آهنی که بدرب خانه نصب کنند ، تا برای خبر کردن حلقه را بآن بزنند

عرض کرد ای دختر رسول خدا من خیاطم، ولباس عید آورده ام ، فاطمه در بگشود مردی با جامه عید در آمد

قَالَتْ فَاطِمَةَ : وَ اللَّهُ لَمْ أَرَ رَجُلًا أَهيَبَ هَيْبَةً مِنْهُ .

فرمود سوگند یا خدای هرگز مردی مهیب تر از وی ندیدم . بالجمله رزمه (1)سر بسته بفاطمه داد ، و آن حضرت مراجعت فرمود و سر آن رزمه را بگشود، در میانش دو پیراهن و دو دراعه (2) و دو سراویل (3) و دو رداء ، و دوعمامه و دو موزه (4) سیاه بود و آن موزه ها از دنبال حمرتی(5) داشت ، پس فاطمه عليها السلام حسنین علیهما السلام را از خواب برانگیخت ، و آن جامه ها را بدیشان در پوشانید ، و اینوقت رسول خدا در آمد و ایشان را در جامه زیبا نگریست هردو تن را بر گرفت و ببوسید ، و با فاطمه فرمود خیاط را دیدار کردی ، عرض کرد بلی یا رسول الله برسید و آن لباسها که انفاذ (6) فرمودی برسانید

قَالَ : يَا بُنَيَّةُ مَا هُوَ خَيَّاطٍ ، إِنَّمَا هُوَ رِضْوَانُ خَازِنُ الْجَنَّةِ .

فرمود ای دختر آن مرد خیاط نبود ، اورضوان بهشت و خزینه دار جنت بود، فاطمه عرض کرد یا رسول الله کدام کس تورا آگهی داد ؟ فرمود : تا او بنزد من نیامد و مرا آگهی نداد بسوی آسمان عروج نکرد، و دیگر سند(7) بجماعتی از صحابه میرسد گویند : رسول خدا بخانه فاطمه در آمد

فَقَالَ : يَا فَاطِمَةُ إِنَّ أَبَاكَ الْيَوْمَ ضَيْفُكَ

فرمود ای فرزند امروز پدر تو مهمان تست ، عرض کرد ای پدر حسن و حسین از من خواستند و دست نیافتم بر چیزی که ایشان قوت کنند، پس رسول خدا بنشست وعلی و فاطمه و حسن و حسین بنشستند ، لكن فاطمه در حیرت بود که از کجا طعامی

ص: 101


1- رزمه ، بفتح اول وسكون ثاني : بوقچه رخت
2- دراعه ، بضم اول و تشدید راء : جامه
3- سراويل : شلوار
4- موزه : کفش ، چکمه
5- حمره ؛ سرخی
6- انفاز : فرستادن
7- بحار الانوار جلد دهم ، باب فضائل حسنين عليهما السلام

بدست کند . اینوقت رسول خدا بجانب آسمان نگران شد وجبرئیل فرود آمد

وَ قَالٍ : يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى يُقْرِئُكَ السَّلَامَ ويخصك بِالتَّحِيَّةِ وَ الْإِكْرَامِ ، وَ يَقُولُ لَكَ قُلْ لِعَلِيٍّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، أَيُّ شَيْ ءٍ يَشْتَهُونَ مِنْ فَوَاكِهِ الْجَنَّةِ .

جبرئیل گفت ای محمد خداوند تو را سلام میرساند و میفرماید : با علی و فاطمه و حسن وحسین بگو: از میوه های بهشت چه میخواهید؟ پیغمبر با ایشان فرمود : خداوند از گرسنگی شما آگاه است، از میوه های بهشت با كدام يك رغبت دارید ؟ ایشان از رسول خدای شرم ناك شدند و سخن نکردند ، حسين علیه السلام گفت : ای پدر ، ای امیرالمؤمنین، ای مادر ای سيدة نساء العالمين ، ای برادر ، ای حسن زکی مرا اذن میدهید تا از برای شما یکی از میوه های بهشت را اختیار کنم ؟ گفتند : ما رضادادیم بهر چه خواهی از برای ما اختیار میکن ؛ پس روی با پیغمبر کرد

فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ فَانٍ لِجَبْرَئِيلَ إِنَّا نشتَهِي رُطَباً جَنِيًّا .

عرض کرد یا رسول الله جبرئیل را بگوی : ما رطب تازه میخواهیم ، پیغمبر فرمود خداوند داناست ، آنگاه با فاطمه فرمود : برخیز و آنچه در خانه می بینی بنزد ما حاضر کن، پس فاطمه بدرون خانه رفت و طبقی از بلور دید، آکنده از رطب تازه چیده، وحال آنکه در غیروقت رسیدن رطب بود ، و مندیلی از سندس سبز روپوش داشت ، فاطمه عليها السلام آن طبق را بر گرفت و بنزد رسول خدا آورد ،

فَقَالَ النَّبِيُّ : يَا فَاطِمَةُ أَنَّى لَكِ هَذَا ؟ قَالَتْ : هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بغیر حِسَابٍ (1) كَمَا قَالَتْ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ .

پیغمبر فرمود : این از کجا خاص تو گشت ، عرض کرد از نزد خداوند رسید ، همانا

ص: 102


1- آل عمران - 32

خداوند روزی میدهد هر که را بخواهد بیرون از حساب ، همچنان که مریم دختر عمران را ، پس پیغمبر برخاست و آن طبق را بر گرفت و در پیش روی خود گذاشت و فرمود : بسم الله الرحمن الرحيم ، ويك رطب بر گرفت و در دهان حسين علیه السلام گذاشت

فَقَالَ : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا حُسَيْنٍ .

یعنی ای حسین بر تو گوارا باد ، آنگاه رطب دیگر برداشت و در دهان حسن گذاشت و فرمود : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا حَسَن .

و طب سیم را در دهان فاطمه گذاشت و گفت :

هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا فَاطِمَةَ .

ورطب چهارم را در دهان علی گذاشت و فرمود:

هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا عَلِيُّ .

آنگاه از جای بجست و بایستاد ، ودیگر باره بنشست ، و آن رطب را با اهل بیت بخوردند ، تا همگان سير شدند، و آن طبق بسوی آسمان عروج کرد ، اینوقت فاطمه عرض کرد : ای پدر مرا ازین برخاستن و نشستن توعجب آمد، رسول خدای فرمود : ای فاطمه گاهی که رطب در دهان حسين گذاشتم ، شنیدم که میکائیل و اسرافیل گفتند : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا حُسَيْنٍ . من نیز در تقریر این کلمات با ایشان موافقت کردم ، چون رطب دویم را در دهان حسن گذاشتم ، هم این دو فرشته این کلمه بگفتند ، من نیز موافقت کردم ، چون رطب سیم را در دهان تو نهادم ، حور بهشت شادی کنان برما مشرف شدند ، واین کلمه را بگفتند ، من نیز بگفتم چون رطب چهارم را در دهان علی گذاشتم از حضرت خداوند تبارك وتعالی ندا در رسید که:

هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا عَلِيُّ .

من اقتفا بخداوند جل جلاله کردم، و رطب های دیگر را که نیز با على خورانیدم همچنان این ندا بشنیدم و اقتفاکردم ، پس برخاستم اجلالا لرب العزة جل جلاله ،

ص: 103

فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ : يَا مُحَمَّدُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْناً وَ لُتَّ عَلِيّاً مِنْ هَذِهِ السَّاعَةِ إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ رَطْبَةً رَطْبَةً ، لِقِلَّةِ لَهُ : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ ياعَلِيُ بَعْدَ انْقِطَاعَ .

یعنی شنیدم ندای خداوند را که فرمود: ای محمد بعزت و جلال خود قسم یاد میکنم : اگر تا قیامت از رطب عددی از پس عددی در دهان علی میگذاشتی ، چون دست باز میبردی میگفتم: هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا علی ، ودیگر از سلمان فارسی (1) مرویست که وقتی در نزد رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم در غير وقت انگور خوشه انگور دیدم ،

فَقَالَ لِي : يَا سَلْمَانُ ائْتِنِي بِوُلْدِي الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، لِيَأكُلا مَعِي مِنْ هَذَا الْعِنَبِ .

یعنی رسول خدا فرمود : ای سلمان فرزندان من حسن وحسین را حاضر کن ، تا با من از این انگور بخورند ، من شباهنگام (2) بسرای فاطمه رفتم ایشان را ندیدم بخانه ام کلثوم شتافتم هم ایشان را نیافتم ، لاجرم بحضرت رسول آمدم و خبر باز دادم ، پیغمبر مضطرب شد و برخاست و گفت :

وَا وَلَدَاهُ ، وَا قَرَّتْ عَيْنَاهُ ، مِنْ یُرشِدنِی عَلَيْهِمَا فَلَهُ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ .

پس پیغمبر دریغ خورد بر فرزندان خود ، وفرمود کسی که دلالت کند مرا بر ایشان بر خداست که او را جای در بهشت دهد ، اینوقت جبرئیل در رسید و عرض کرد : ای محمد این اضطراب چیست ؟ فرمود بر فرزندان خود از کید یهود ترسناکم ، جبرئیل عرض کرد: از کید منافقین بیمناك تر باش که کید ایشان اشد از کید یهود است ، و و نیز عرض کرد که : حسن و حسین در حديقه أبود حداح بخفته اند ، پس پیغمبر سلمان را برداشته بحديقه أبود حداح أمد ، وحسنین را دست در گردن خفته دید، و اژدهائی را نگریست که بسته از ریحان در دهان دارد، و بجای بادبیزن با ریحان

ص: 104


1- بحارالانوار جلد دهم ، باب فضائل حسنین علیهما السلام ، بیان این روایت در روایت دردائیل اول کتاب گذشت
2- شباهنگام در وقت شب

ایشان را باد میزند، چون اژدها پیغمبر را بدید ، ریحان را از دهان بیفکند و رسول خدای را سلام داد ، وعرض کرد: یا رسول الله من اژدها نیستم ، بلکه فرشته هستم يك چشم زد از ذکر خدا غافل شدم ، خداوند بر من غضب کرد ، و مرا مسح فرمود ، و از آسمان بزمين افكند ، سالها میگذرد که در آرزوی کریمی هستم که مرا شفاعت کند ، باشد که خداوند بر من رحم فرماید ، و مرا بصورت نخستین باز برد ، رسول خدا بنزد حسنين آمد و ایشان را بوسه داد ، تا بیدار شدند و بر زانوی پیغمبر بنشستند ، آن حضرت با ایشان فرمود : ای فرزندان من این اژدها فريشته ایست از فریشتگان کروبی، از ذکر خداوند غفلتی کرد ، و خداوندش بدین صورت برآورد ، از شما میخواهم او را در حضرت یزدان شفاعت کنید ؛ پس حسنين ازجای بجستند و تجدید وضو کردند و دو رکعت نماز بگذاشتند

وَ قَالَا : أَللَّهُمَّ بِحَقِّ جَدُّنَا الْجَلِيلُ الْحَبِيبِ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى ، وبِأبِینا عَلِيِّ المُرتَضی ، وَ بِأمَنا فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ، إِلاَّ ما رَدَدْتُهُ إِلَى حَالَتِهِ الْأُولَى .

عرض کردند: پروردگارا سوگند میدهیم تورا بحق جد ما محمد مصطفی، و بحق پدر ما على مرتضى ، و بحق مادر ما فاطمه زهرا ، مگر اینکه این فریشته را بصورت نخستين آری . هنوز دعای ایشان بنهایت نشده بود ، که جبرئیل با يك فوج از فریشتگان از آسمان بزیر آمدند ، و او را بمغفرت خداوند و باز آمدن بصورت نخستين بشارت دادند، و با خویشتن بسوی آسمان عروج دادند ، و خداوند را تسبیح گفتند ، هم در زمان جبرئیل به حضرت رسول مراجعت نمود و خنده ناك عرض کرد : یا رسول الله این فریشته برفریشتگان هفت آسمان فخر میکند و میگوید ، کیست مانند من ؟ زیرا که من در امان شفاعت پسران رسول خدا حسن و حسینم و دیگر از عروة البارقی مروریست(1) که در مراجعت سفر مکه معظمه بمدینه آمدم و بمسجد رسول خدای در رفتم نگریستم که آن حضرت نشسته و دو كودك که

ص: 105


1- بحار الانوار جلد دهم، باب فضائل حسنین علیهما السلام

هنوز سنين عمرشان به ده سال نرسیده در کنار پیغمبرند ، و پیغمبر گاهی این یکی را بوسه میدهد ، و گاهی آن دیگر را ، و مردمان مینگرند و خاموشند ، من از میانه پیش شدم و عرض کردم : یا رسول الله ایشان پسران تواند

فَقَالَ : إِنَّهُما ابْناً ابْنَتِي ، وَ ابْناً أَخِي ، وَ ابْناً ابْنُ عَمِّي ، وَ أَحَبَّ الرِّجَالِ إِلَيَّ ، وَ مَنْ هُوَ سَمْعِي وَ بَصَرِي ، وَ مَنْ نَفْسِهِ نَفْسِي وَ نَفْسِي نَفْسِهِ ، وَ مَنْ أَحْزَنَ لِحُزْنِهِ وَ يَحْزَنُ لحزني .

فرمود ایشان پسران دختر من ، و پسران برادر من و پسران پسرعم من که محبوبترین مردان بنزد منست ، و کسی است که گوش من و چشم من است، و کسی است که جان اوجان منوجان من جان اوست ، و کسی است که محزون میشوم از حزن او ومحزون میشود از حزن من، عروة عرض کرد یارسول الله عجب میآید مرا از کردار تو با ایشان و شدت محبت تو مر ایشان را. رسول خدا فرمود : ای عروه آن شب که مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم ؛ بپای درختی رسیدم که سخت شگفت(1) آورد مرا از نیکوئی بوی ، جبرئیل گفت عجب مکن از این شجره ، همانا میوه آن نیکوتر است از رایحه(2) آن ، و از میوه آن لختی مرا داد(3) تا بخوردم وسخت نیکویافتم ، پس به شجره دیگر عبور دادم ، جبرئیل گفت : ای محمد از میوه این درخت نیز بخور ، که شبیه است شجر نخستین را ، و نیکوتر است از جهت طعم و رایحه از ثمر و رایحه نخستین، پس مرا بهره مند ساخت ، و رغبت من از آن نعمت هر گز سستی نپذیرد ؛ گفتم : ای برادر من جبرئیل هرگز از این دو شجره نیکوتر ندیدم ؛ گفت میدانی نام این دو شجره چیست ؟ گفتم ندانم ، گفت یکی حسن نام دارد، و آندیگر حسین ، آنگاه گفت : ای محمد گاهی که فرود شدی بزمين ، خديجه را طلب فرمای و در ساعت با او مضاجعت کن ، تا از رایحه ثمر این دو شجره حامل شود ، و از وی فاطمه زهرا

ص: 106


1- شگفت ، بكسر اول وثاني : عجب و تعجب
2- رائحه : بوی
3- لخت : بعض ، جزء.

متولد گردد ؛ پس او را با برادرت على تزویج فرما ، تا دو پسر آرد، یکی را حسن نام بگذار، و آندیگر را حسين ، و آنگاه که حسن و حسین متولد شدند جبرئیل بنزد من آمد ، گفتم : ای جبرئیل دوست دارم که از آن دو درخت بهره گیرم ، گفت : ای محمد گاهی که رغبت کنی باكل (1) و رایحه ثمر آندو درخت ، حسن و حسين را ببوی ، لاجرم هر گاه رسول خدای مشتاق رایحه آندو شجره میشد ، حسنین عليهما السلام را میبوئید و میبوسید ، و میفرمود :

صَدَقَ أَخِي جَبْرَئِيلُ ، ثُمَّ يُقَبِّلُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنِ وَ يَقُولُ : يا أَصْحَابِي إِنِّي أَوَدِ أَنْ أَقاسَمَهُما حيوتي لِحُبِّي لَهُمَا ، وَ هُماً ريحانتاي مِنَ الدُّنْيَا .

یعنی میبوسید حسن وحسین را و میفرمود : ای اصحاب من دوست دارم که قسمت کنم عمر خود را بر حسن وحسين از برای محبتی که با ایشان دارم ، وایشان دوريحان منند از دنیا ، عروه سخت شگفتی گرفت از محبت رسول خدا ، و از صفت کردن رسول خدا حسنين را. ودیگر ابن شهر آشوب در مناقب خویش حدیث میکند که مردی در زمان رسول خدا گناهی کرد و از بيم پنهان شد، تا گاهی که حسنین را در کوی تنها یافت، پس ایشان را بر گرفت و بر دوش خود سوار کرد و بحضرت رسول آورد، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ إِلَيَّ مُسْتَجِيرُ بِاللَّهِ وَ بِهِمَا .

عرض کرد : ای پیغمبر خدا من پناهنده ام بخدا ، و بحسن و حسین از این گناه که کرده ام ، رسول خدای چنان بخندید که دست بدهان مبارك گذاشت ، فرمود :

إذهَب فَأَنْتَ طَلِيقُ .

یعنی برو که آزادی ، وحسنين را فرمود که شفاعت کنید او را ، پس این آیت مبارك فرود شد: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحيماً(2)

ص: 107


1- اكل : خوردن
2- النساء - 67

یعنی اگر این منافقان گاهی ستم کردند برخویشتن و در حضرت تو حاضر شدند؛ و از خدای طلب آمرزش کردند، پس تو خواستار شدی آمرزش ایشانرا ، هر آینه خدای را پذیرنده توبت وانابت و مهربان یافتند . ودیگردر بحار الانوار ومناقب ابن شهرآشوب مسطوراست که مردی اعرابی از عبدالله زبيروعمرو بن عثمان از مسئله پرسش کرد ، ایشان چون ندانسنتد پاسخ او را بیکدیگر حوالت کردند ، اعرابی آزرده خاطر گشت .

فَقَالَ اتَّقِیَا اللَّهَ فَإِنِّی أَتَیْتُکُمَا مُسْتَرْشِداً أَ مُوَاکَلَهٌ فِي الدَّيْنِ .

گفت : از خدای بترسید من بنزديك شما آمدم ، تا مرا ارشاد کنید و شما جواب مسئلت مرا با یکدیگر حوالت مینمائید ، گفتند از حسن و حسین پرسش کن ، پس بنزد حسنين عليهما السلام آمد ، واستفتای خویش را پاسخ گرفت و این شعر در ثنای ایشان بگفت :

جَعَلَ اَللَّهُ حُرَّ وَجْهَیْکُمَا *** نَعلَینِ سِبطاً يَطَأهُمَا ألحَسَنانِ(1)

دیگر در خبر است (2) که مردی برذمت نهاد ، که هر دو پای مردی را که افضل قریش باشد تدهين (3) کند، گفتند امروز افضل قریش مخرمه است ، پس قاروره (4) دهن را برداشت و بنزد مخرمه آمد، و مسئلت خویش را باز نمود ومخرمه هر دو پای خویش را کشیده داشت تا با روغن طلی(5) کند مسور پسر مخرمه حاضر بود گفت ای مرد خرافت شيخوخت پدر مرا دریافته است، او را در جاهلیت سری وسروری بود ، امروز آنروز گار سپری شد و او را بنزدیک حسن وحسین فرستاد

وَ قَالٍ : أَدَّهِنُ بِهَا أَرْجُلِهِمَا فَهُمَا أَفْضَلُ النَّاسِ وَ أَكْرَمَهُمْ الْيَوْمِ .

گفت امروز افضل ناس حسن و حسین است بنزد ایشان رو ، و هر دو پای ایشان را

ص: 108


1- قرار بدهد خداوند رخسار آن دو نفر را نعلین دباغی شده ، که زیر پا بگذارند آن دو راحسنین علیهما السلام
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 142
3- تدهين : با روغن چرب کردن
4- قاروره : شیشه
5- طلي : ماليدن

تدهین کن. و دیگر در خبر است (1) که ابن عباس وقتی هنگام سوار شدن رکاب حسنین را بگرفت ، مدرك بن ابی زیاد گفت : یا ابن عباس تو بسال از ایشان افزونی واجب نمیکند که رکاب ایشان گیری

فَقَالَ يَا لُكَعُ : وَ مَا تَدْرِي هذین ؟ هذانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ، أوَلَيسَ مِمَّا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيَّ أَنْ أَمْسَكَ لَهُمَا وَ أُسَوِّي عَلَيْهِمَا .

فرمود ای مرد فرومایه، نمیدانی ایشان کیستند؟ اینان پسران رسول خدایند، آیانیست بر من در ازای نعمتی که خداوند مرا داده ،رکاب ایشانرا بگیرم و ایشان را نیکو بر اسب بنشانم و دیگر در عيون المحاسن مسطور است که حسن و حسین برشیخی عبور دادند که وضو میساخت ، نگران شدند که وضوی او ناتندرست است ، روا ندیدند که او را در تعلیم این امر مورد شناعتی و خجالتی دارند، در کار وضو سخن در انداختند و آغاز مناقشت ومنازعت ساختند ، پس بنزديك شيخ آمدند و گفتند : ياشيخ ماهر دو تن بنزد تو بکار وضو میپردازیم ، تو نگران باش که وضوی کدام يك بصحت مقرون است ، وهريك جداگانه وضو ساختند ، و گفتند : یا شیخ اکنون بگوی تا ورزی کدام يك نيکوست، شیخ گفت : رضوی شما هردو تن قرين صواب و صحت است ، لكن وضوی این پیر جاهل ناتندرست است، اکنون تعليم گرفت از شما وتائب شد بدست شما ، ببرکت شما وشفقت شما براهت جدشما . در خبر است (2) که حسین عظمت حسن را در نزد او سخن نمیکرد ، ومحمد بن حنفیه حشمت حسین را در نزد او تکلم نمیفرمود . و دیگر در تاریخ بلادری مسطور است که رسول خدای عزم سرای فاطمه کرد ، واو را از پس در ایستاده دید ، فرمود: ای محبوبه من تورا چه رسیده؟ عرض کرد که پسرهای تو صبحگاه بیرون شدند ، و تاکنون خبری از ایشان ندارم ، رسول خدای بر اثر ایشان روان شد و هر دو تن را در کهف جبل خفته یافت ، و ماری

ص: 109


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 142
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 143

را نگریست که بر گردن طوق داشت ، و بر فراز سر ایشان خفته بود ، پیغمبر سنگی برداشت و بدو پرانید

فَقَالَتْ : ألسَلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ، وَ اللَّهِ مَا نِمْتَ عِنْدَ رُؤُسِهِما إِلَّا حِرَاسَةِ لَهُمَا .

آن مار بسخن آمد و عرض کرد: ای پیغمبر خدای سوگند با خدای من بر فراز سر ایشان نخفتم ، مگر از بهر حراست ایشان ، پس پیغمبر اورا دعای خیر گفت ، وحسنين رابر دوش راست و چپ خود سوار کرد، اینوقت جبرئیل علیه السلام فرود شد و حسین را بر دوش خویش حمل داد ، از آن پس ایشان مفاخرت میفرمودند

فَيَقُولُ الْحَسَنِ : حَمَلَنِي خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ ، وَ يَقُولُ الْحَسَنِ : حَمَلَنِي خَيْرُ أَهْلِ السَّمَاءِ .

حسن میفرمود : مرا بهترین اهل زمین حمل داد و حسین میفرمود : مرا بهترین اهل آسمان بر دوش کشید ، سلام الله عليهم اجمعین،

( ذکر آیات و اخباری که منصوص است بر امامت ) ( حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام )

نخستین ابتدا میکنیم بذکر آیات قرآن کریم که ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین، بنص امامت حسین بن علی علیهما السلام تعبیر و تاویل فرموده اند ، در خدمت (1) صادق آل محمد از حسین بن علی علیهم السلام تذکره شد، و این آیه مبارکه قرائت گشت :

وَ أَنْ هَذَا صِرِاطی مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بکم عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصيكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (2)

ص: 110


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -176
2- الانعام - 154.

حضرت صادق فرمود : لفظ هذا أشارت برسول خداست و پیروان او ائمه هدایند، ابوهریره حدیث میکند(1) که از رسول خدا از این آیه مبارکه سؤال کردم ، که میفرماید : وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (2).

عرض کردم : این کلمه باقیه در عقب کیست ؟

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : جَعَلَ الْإِمَامَةَ فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ ، يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِهِ تِسْعَةٍ مِنَ الْأَئِمَّةِ ، مِنْهُمْ مَهْدِيِّ هَذِهِ الْأُمَّةُ .

فرمود خداوند خلافت و امامترا در فرزندان حسین مقرر داشت، که یکی از قفای دیگری ظاهر شود ، و از ایشان است مهدی این امت مفضل بن عمرو (3) گوید : از جعفر صادق علیه السلام از تاویل این آیه مبارکه سؤال کردم

قَالَ : يَعْنِي بِهَذِهِ الْآيَةِ الِامامَةَ ، جَعَلَهَا فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ .

فرمود از این آیت امامت را خواسته ، که تا قیامت در اولاد حسین علیه السلام گذاشته عرض کردم : چگونه است که این کرامت را از اولاد حسن برداشت و در اولاد حسین گذاشت ؟ فرمود: همانا موسى وهارون دو پیغمبر مرسل و دو برادر بودند ، خداوند نبوت را در صلب هارون گذاشت دون صلب موسی ، و سخن بدینجا آورد که خداوند در کردار خویش حکیم است :

لأيُسئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمُ يُسْئَلُونَ (4).

از او سئوال نمیکنند از آنچه میکند، و از دیگران پرسش مینماید ، و نیز در خبر است(5): قَوْلُهُ فِي عَقِبَهُ ، أَيْ فِي آلِ مُحَمَّدٍ .

ص: 111


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -176 ، و نظیرش در کمال الدین صدوق ، واصول کافی روایت شده
2- الزخرف - 27
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -177
4- الانبياء -23
5- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -177

و دیگر حماد بن عیسی الجهنی(1) از صادق آل محمد علیه السلام حدیث میکند :

قَالَ : لَا تَجْتَمِعْ الامامة فِي أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ، إِنَّمَا هِيَ فِي الْأَعْقَابِ ، وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ .

فرمود بعد از حسن و حسین امامت در میان دو برادر جمع نمیشود، مگر در اعقاب واعقاب اعقاب ، زید بن علی میگوید در تأویل این آیه ، که خلافت اصلاح نپذیرد الا بدست ما . در خبر است(2) که حسين علیه السلام را چون هنگام وفات رسید، جایز نبود از برای او که خلافت را باولاد برادر گذارد ، چه خداوند فرماید :

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ (3)

همانا امام زین العابدين علیه السلام قرب رحم داشت با پدر ، واز برای حسین اولی بود که امامت را بفرزند خود گذارد ، نه اینکه بفرزند برادر تفویض فرماید، و این آیه مبارکه ، امامت را از اولاد امام حسن علیه السلام بیرون برد، ودر اولاد امام حسین علیه السلام گذاشت ، ودر ایشان بپائید (4) تا روز قیامت ، وهم چنان خدای میفرماید :

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً(5).

لاجرم علی بن الحسين عليهما السلام در خونخواهی پدر ، و ایستادن بجای پدر ، اولی واحرى از دیگر کس است . و دیگر عبد الله حسين(6) گفت واجب میکند که امامت از فرزندان حسن و حسین بیرون نشود ،

لِأَنَّهُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ

و ایشان در فضل و شرف همانندند، الا آنکه چون حسن بسال بزرگتر است افضل است،

ص: 112


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص- 177 ، نظیرش در کمال الدین صدوق ، و اصول کافی روایت شده
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -177
3- الانفال -76
4- پاییدن : همیشه و جاوید بودن
5- الاسراء -35
6- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -177

درین صورت باید امامت در فرزندان حسن فرود آید . ربیع بن عبدالله او را پاسخ داد و گفت : موسى وهارون در پیغمبر مرسل بودند : وموسي اكبر وافضل ازهارون بود ، و خداوند نبوت را در فرزندان هارون گذاشت ، دون فرزندان موسی، و همچنان امامت را در فرزندان حسین گذاشت دون فرزندان حسن تا این سنت حذو النعل بالنعل با آنچه در امم سابقه رفته بيك میزان رود ، چون این خبر بصادق آل محمد رسید فقال احسنت يا ربيع. ودیگر موسی بن جفعر (1) از حسین بن علی عليهم السلام حدیث میکند در این آیه مبارکه :

الَّذِينَ إِنْ مَكَنّام فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ وَ أْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (2) .

حسين علیه السلام فرمود : این آیه مبارکه در شان ما اهل بیت فرود شد. و دیگر ابو بصیر (3) از صادق آل محمد حدیث میکند في قوله تعالی :

قُلْ إِنَّمَا یُوحَی إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ(4).

میفرماید : رسول خدا در مفاد این آیه مبارکه فرموده : الوصية لعلى بعدی وحضرت باقر علیه السلام (5) میفرماید نیز در تشدید این تاویل تنزیلی است که جبرئیل عليه السلام بر رسول خدا آورد :

فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (6). میفرماید علی وصی رسول خداست ، و بعد از آن حضرت امامت امت خاص على و اولاد اوست.

ص: 113


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص- 177
2- الحج 42
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص- 177
4- الانبياء - 108
5- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 177
6- البقره - 126

(ذکر احادیثی که رسول خدا صلی الله عليه وآله ) (در امامت حسین علیه الصلوة والسلام منصوص داشته)

موافق اخبار صحابه و تابعين ابن شهر آشوب سند به سلمان فارسی میرساند، میفرماید: حسین علیه السلام بر ران رسول خدای جای داشت ، پیغمبر او را می بوسید و میفرمود :

أَنْتَ السَّيِّدِ بْنُ السَّيِّدُ أَبُو السَّادَةِ ، أَنْتَ الاِمامُ ابْنِ الْإِمَامُ أَبُو الْأَئِمَّةِ ، أَنْتَ الْحُجَّةُ ابْنِ الْحِجَّةِ أَبُو الْحُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ ، تاسِعُهُم قَائِمُهُمْ .

یعنی تو سید پسر سید وپدر ساداتی ، وامام پسر امام پدر امامانی ، وحجت پسر حجت و پدر حجتهای خدائی، از صلب تو نه تن امامان بادید آیند ، و نهم ایشان قائم آل محمد است که تا قیامت بجای باشد ، ودر كفاية الاثر سند با بوسعید الخدری منتهی میشود میگوید : از رسول خدای شنیدم که با حسین فرمود :

أَنْتَ الاِمامُ بْنِ الاِمامِ وَ أَخُو الامام ، تِسْعَةُ مِنْ صُلْبِكَ أَئِمَّةِ أَبْرَارُ ، وَ التَّاسِعُ قَائِمِهِمْ

ودر كفاية سند بابی سعید منتهی میشود میگوید : از رسول خدا شنیدم فرمود :

ياحُسَينُ أَنْتَ الْإِمَامُ أَخُو الِامامِ ، تِسْعَةُ مِنْ وُلْدِكَ أَئِمَّةِ أَبْرَارُ ، تاسِعُهُم قَائِمِهِمْ .

عرض کردند : یا رسول الله ائمه چند تن باشند ؟ فرمود : دوازده تن ، و نه تن از ایشان از صلب حسین بادید آیند .

(ذکر احادیثی که فاطمه علیها السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم) ( در نص امامت حسین روايت میکند )

در کتاب کفاية الاثر سند به زینب دختر علی علیه السلام میرساند ، که از فاطمه علیها السلام روایت میکند :

ص: 114

قَالَتْ : دَخَلَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ عِنْدَ وِلَادَةِ ابْنِي ألحُسَینِ وَ نَاوَلْتُهُ إِیَّاهُ فِی خِرْقَهٍ صَفْرَاءَ فَرَمَی بِهَا وَ أَخَذَ خِرْقَهً بَیْضَاءَ فَلَفَّهُ فِیهَا ثُمَّ قَالَ خُذِیهِ یَا فَاطِمَهُ فَإِنَّهُ اَلْإِمَامُ وَ أَبُو اَلْأَئِمَّهِ تِسْعَهٌ مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّهٌ أَبْرَارٌ وَ اَلتَّاسِعُ قَائِمُهُمْ

فاطمه علیها السلام میفرماید : که بعد از ولادت حسین علیه السلام رسول خدا بر من در آمد من حسین را در قماطي زرد فام پیچیده ، بنزد آن حضرت بردم ، بگرفت و آن خرقه زرد فام را از وی باز کرد و بیفکند ، و او را در خرقه سفید در پیچیده ، و فرمود: ای فاطمه بگیر حسین را ، که او امام است و پدر نه تن امامان است ، که نهم ایشان قائم ایشان است . و نیز سند به ابوذر(1) منتهی میشود :

قَالَ : سَمِعْتُ فَاطِمَهَ تَقُولُ: سَأَلْتُ أَبِی عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ تَعَالَی: وَ عَلَی اَلْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ (2) قَالَ: هُمُ اَلْأَئِمَّهُ بَعْدِی عَلِیٌّ وَ سِبْطَایَ وَ تِسْعَهٌ مِنْ صُلْبِ اَلْحُسَیْنِ هُمْ رِجَالُ اَلْأَعْرَافِ لاَ یَدْخُلُ اَلْجَنَّهَ إِلاَّ مَنْ یَعْرِفُهُمْ وَ یَعْرِفُونَهُ وَ لاَ یَدْخُلُ اَلنَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ یُنْکِرُونَهُ لاَ یُعْرَفُ اَللَّهُ إِلاَّ بسَبِیلِ مَعْرِفَتِهِمْ.

میگوید از فاطمه شنیدم که میفرمود : از رسول خدا سئوال کردم از معنی این آیه مبارکه: وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالُ يَعُرَّ فون کلا بِسِیماهُم .

و فرمود ایشان امامانند بعد از من ، نخستین علی و دو فرزند من حسن و حسين و نه تن اما مانند از صلب حسین ، ایشانند رجال اعراف ، وداخل بهشت نمیشود ، کسی الا آن کس که بشناسد ایشان را ، و ایشان بشناسند اورا ، وداخل نمیشود در جهنم مگر آنکس که نشناسد ایشان را و ایشان نشناسند اورا ، وکس خدای را نشناسد

ص: 115


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد اول ص- 210
2- الأعراف - 44

جز بشناختن ایشان و نیز در کفایه سند بسهل بن سعد الانصاری منتهی میشود میگوید : سؤال کردم از فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ائمه هدی

فَقَالَتْ : كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ لِعَلِيٍّ : کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ لِعَلِیٍّ : یَا عَلِیُّ أَنْتَ اَلْإِمَامُ وَ اَلْخَلِیفَهُ بَعْدِی وَ أَنْتَ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَیْتَ فَالْحَسَنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی اَلْحَسَنُ فَالْحُسَیْنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی اَلْحُسَیْنُ فَابْنُهُ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ جَعْفَرٌ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی مُوسَی فَابْنُهُ عَلِیٌّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ عَلِیٌّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفسِهِمْ فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ اَلْحَسَنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی اَلْحَسَنُ فَالْقَائِمُ اَلْمَهْدِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَفْتَحُ اَللَّهُ بِهِ مَشَارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَهُمْ أَئِمَّهُ اَلْحَقِّ وَ أَلْسِنَهُ اَلصِّدْقِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُمْ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُمْ.

خلاصه معنی آنست که فاطمه میفرماید : که رسول خدا باعلى علیه السلام خطاب کرد که يا على توخلیفه منی و امام امتی بعد از من ، و توسزاوارتری در تصرف جان و مال مؤمنان از ایشان ، وهمچنان هريك از فرزندان تو ، تا قائم آل محمد که یکی از پی دیگری بادید آید، در تصرف جان و مال مؤمنان از نفوس ایشان اولی باشند

ص: 116

و خداوند از برای قائم آل محمد مشارق و مغارب جهان را مفتوح میدارد ، و ایشانند امامان برحق والسنه صدق(1) کسی که نصرت کند ایشان را ، منصور ومظفر است ، و آنکس که مخذول دارد ایشان را ، خوار ومخذول است.

(ذکر احادیثی که أمير المؤمنين علیه السلام برامامت حسین ) ( از رسول خدا منصوصا آورده است )

در كفاية الاثر در نصوص برائمه اثنا عشر در حدیثی طویل مسطور است

إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ قِلَّةٍ : يَا رَسُولَ اللَّهِ أَفَلَا تُسَمِّيهِمْ لِي ؟ قَالَ : نَعَمْ أَنْتَ الْأَمَامَ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي ، تَقْضِيَ دَيْنِي وَ تَنَجُّزَ عِدَاتِی وَ بَعْدَکَ ابْنَاکَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ بَعْدَ الْحُسَیْنِ ابْنُهُ عَلِیٌّ زَیْنُ الْعَابِدِینَ وَ بَعْدَ عَلِیٍّ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ یُدْعَی بِالْبَاقِرِ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ جَعْفَرٌ یُدْعَی بِالصَّادِقِ وَ بَعْدَ جَعْفَرٍ ابْنُهُ مُوسَی یُدْعَی بِالْکَاظِمِ ، وَ بَعْدَ مُوسَی ابْنُهُ عَلِیٌّ یُدْعَی بِالرِّضَا وَ بَعْدَ عَلِیٍّ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ یُدْعَی بِالزَّکِیِّ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِیٌّ یُدْعَی بِالنَّقِیِّ وَ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْحَسَنُ یُدْعَی بِالْأَمِینِ وَ الْقَائِمُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ سَمِیِّی وَ أَشْبَهُ النَّاسِ بِی یَمْلَا هَا قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.

امیر المؤمنينعلیه السلام میفرماید : در حضرت رسول خدا عرض کردم که اسامی ائمه را از برای من بشمار نمیگیری ؟ وفرمود : از بهر تو شمرده میکنم ، همانا تو بعد از من امام امت وخلیفه منی ؛ دین مرا ادا میکنی و مواعيد مرا وفا میفرمائی ، و بعد از

ص: 117


1- السنه - جمع لسان : زبان

تو فرزندان تو حسن و حسین ، و بعد از حسین نه تن از فرزندان حسین را بدینگونه که مرقوم افتاد ، بشمار گرفت، و فرمود قائم آل محمد از فرزندان حسين ، همنام من است ، و شبیه ترین مردم است بامن جهان را از نصفت (1) وعدل انباشته (2) کند، از پس آنکه از ظلم و ستم انباشته باشد . در اكمال الدين بحدیثی طویل از على علیه السلام مرویست :

قَالَ : قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ سَمِّهِمْ لِي ، فَقَالَ : ابْنِي هَذَا ، وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِ الْحَسَنِ ، ثُمَّ ابْنِي هَذَا ، وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنُ ، ثُمَّ ابْنُ لَهُ يُقَالُ عَلَيَّ .

میفرماید عرض کردم : یا رسول الله نام ائمه را بر من شماره کن ؟ فرمود اینک فرزند من ، ودست مبارك را بر سر حسن گذاشت ، وفرمود : بعد از و فرزند من، و دست بر سر حسین نهاد ، آنگاه فرمود فرزند حسین ، و او را على بن الحسين خواهند گفت ودیگردر عیون اخبار رضا باسناد معتبره مسطور است که حضرت امیر المؤمنين عليه السلام سئوال کردند که رسول خدا فرموده :

إِنِّی مُخَلِّفٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی

از عترت که را خواسته است ؟ فَقَالَ : أَنَا وَ أَلِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنُ ، وَ الْأَئِمَّةِ التِّسْعَةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنُ ، تاسِعُهُم مَهدِیُّهُم، لا یُفارِقونَ كِتابِ اللَّهِ ، وَ لا یُفارِقُهُم حَتَّى يَرُدُّوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ حَوْضِهِ

فرمود عترت رسول خدا منم وحسن وحسین و نه تن اماماند از فرزندان حسین ، که نهم ایشان مهدی ایشان است ، ایشان از قرآن جدا نشوند ، و قرآن از ایشان جدا نشود ، تاگاهی که در کنار حوض کوثر بر رسول خدا در آیند.

ص: 118


1- نصفت : انصاف دادن
2- انباشتن پر کردن

(ذکر اخباریکه خاصة از امير المؤمنین علی بنص خلافت) (وامامت حسین علیهما السلام وارد شده)

در کتاب عوالم از كفاية الأثر سند بطارق بن شهاب منتهی میشود ،

قَالَ : قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنُ : أَنْتُمَا إِمَامَانِ بعقبي ، و سَیِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، والمعْصُومان حفظكُما اللَّه، ولعنةُ اللَّهِ على مَنْ عاداكُما فرمود : حسن وحسین بعد از من دوامامند ، وهردوتن سید جوانان اهل بهشتند و حق هردو تن را غصب کنند ، خداوند حفظ فرماید ایشان را و لعنت کند بر کسی که با ایشان خصومت آغازد . وهم در اكمال الدین سند باصبغ بن نباته میرساند میگوید : امير المؤمنین بیرون شد ، و دست مبارکش در دست حسن بود، حديثي چند بر زبان مبارکش برفت ، آنگاه فرمود:

أَلَا وَ إِنِّي أَقُولُ : خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدِي وَ سَيِّدُهُمْ ابْنِي هَذَا ، وَ هُوَ إِمَامُ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ أَمِيرُ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدَ وَفَاتِي ، أَلَا وَ إِنَّهُ سيظلم بَعْدِي كَمَا ظَلَمْتُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ، وَ خَيْرِ الْخَلْقِ وَ سَيِّدُهُمْ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنِي أَخُوهُ ، أَلِحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ بَعْدَ أَخِيهِ ، الْمَقْتُولُ فِي أَرْضٍ کَربٍ وَ بَلَآءٍ ، الأ وَ انْهَ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ سَادَاتِ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيمَةِ

میفرماید گوش فرا دارید بدانچه من میگویم ، بهترین خلق بعداز من، وسيد مردمان، پسر من حسن است ، اوست امام همه مسلمانان و امیر همه مؤمنان بعد از وفات من و بدانید که او مظلوم میشود بعد از من ، چنانکه من مظلوم شدم بعد از رسول خدا ، و بهترین خلق و سید خلق بعد از حسن ، فرزند من و برادر حسن، حسین مظلوم است ، و او کشته میشود در زمین کربلا ، و بدانید که او واصحاب او سادات

ص: 119

شهداء اند در روز قیامت . و دیگر الشيخ ابراهيم بن محمد الحموینی که از اجله علمای سنت و جماعت است ، در کتاب فرائد السمطين ، في فضائل المرتضی و البتول والسبطين ، باسناد معتبره خود آورده ، که در ایام خلافت عثمان ، على علیه السلام در مسجد رسول خدای جای داشته ، وجماعتی از مهاجر و انصار در خدمت او انجمن بودند ، و از فضایل قریش لختی سخن رفت و امير المؤمنين على علیه السلام خاموش بود ، عرض کردند : چرا سخن نکنی ؟ آن حضرت آغاز منا شده نهاد ، و من بنده این حديث را در کتاب عثمان یاد کرده ام، و هريك از حاضرین مجلس را نام برده ام ، اکنون به تکرار نمیپردازم ، جز اینکه از پایان این طویل مناشده (1) شطری (2) مینگارم :

قَالَ أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَامَ خَطِيباً وَ لَمْ يَخْطُبُ بعد ذَلِكَ ؟ فَقَالَ : يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ ، كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي ، فتمسکوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا ، فَإِنَّ اللَّطِيفَ أَخْبِرْنِي وَ عَهِدَ إِلَيَّ أَ بِهَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَى الْحَوْضِ .

فرمود : هان ای مردم شما را با خدای سوگند میدهم، آیا دانا نیستید براینکه رسول خدای از برای خطبه برپای شد و این واپسین خطبه بود، فرمود : ای مردم من در میان شما باز گذاشتم ثقلین : و آن کتاب خدا و عترت من : اهل بیت منست متمسك شوید باین هردو ، و بر طریق ضلالت مروید ، همانا خداوند مرا خبر داده است ، وعهد محکم فرموده است ، که این هر دو از هم دور نشوند، تا گاهی که در کنار حوض کوثر برمن در آیند، چون سخن بدینجا رسید ، عمر بن الخطاب مانند مردی غضبان برخاست و عرض کرد : یا رسول الله آیا این سخن شامل تمامت اهل بیت تست ، فرمود : شامل همگان نیست ، لكن خاص اوصیای منست .

ص: 120


1- منا شده : کسی را قسم دادن
2- شطر : جزء ، جانب

أَوَّلُهُمْ أَخِی وَ وَزِیرِی وَ وَارِثِی خَلِیفَتِی فِی أُمَّتِی، وَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی هُوَ أَوَّلُهُمْ، ثُمَّ اِبْنِی اَلْحَسَنُ ثُمَّ اِبْنِیَ اَلْحُسَیْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَیْنِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّی یَرِدُوا عَلَیَّ اَلْحَوْضَ، شُهَدَاءُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَجُهُ فِی خَلْقِهِ، وَ خُزَّانُ عِلْمِهِ وَ مَعْادِنُ حِکْمِتهِ، مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَد أَطَاعَ اَللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَد عَصَی اَللَّهَ

فرمود: اول اوصیای من ، برادر من ، ووزير من ، ووارث من، وخلیفه من در میان امت من ، وولي ووالی هر مؤمنی بعد از من ، على است ، اوست اول اوصیای من، بعداز او ، پسر من حسن است ، و بعداز حسن فرزند من حسین است ، آنگاه نه تن از فرزندان حسین است ، که یکی بعد از دیگری بادید میشود ، و بر امامت وخلافت من میپایند تا گاهی که در کنار حوض کوثر بر من در آیند ، ایشانند شهدای خدا در زمین خدا ، و حجت خدا بر خلق خدا و گنجوران (1) علم خدا ، ومعدنهای حکمت خدا ، کسی که اطاعت کرد ایشان را خدای را اطاعت کرد ، و آنکس که عصیان کرد ایشان را خدای را عصیان کرد ، چون سخن برینجا آورد ، مهاجران و انصار (2) همگان گفتند ما حاضر بودیم ، و از رسول خدای این کلمات را شنیدیم . و دیگر ابوالحسن الفقيه ابن شاذان از طریق علمای سنت وجماعت از اميرالمؤمنين علي عليه السلام حديث میکند :

قَالَ : وَ اَللَّهِ لَقَدْ خَلَّفَنِی رَسُولُ اَللَّهِ فِی أُمَّتِهِ وَ أَنَا حُجَّهُ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ بَعْدَ نَبِیِّهِ وَ إِنَّ وَلاَیَتِی لَتَلْزَمُ أَهْلَ اَلسَّمَاءِ کَمَا تَلْزَمُ أَهْلَ اَلْأَرْضِ وَ إِنَّ اَلْمَلاَئِکَهَ لَتَتَذَاکَرُ فَضْلِی وَ ذَلِکَ تَسْبِیحُهَا عِنْدَ اَللَّهِ أَیُّهَا اَلنَّاسُ اِتَّبِعُونِی أَهْدِکُمْ

ص: 121


1- گنجور-بر وزن رنجور : خزانه دار
2- مهاجریان - نسخه اصل

سَواءَ السَّبِيلِ وَ لاَ تَأْخُذُوا یَمِیناً وَ شِمَالاً فَتَضِلُّوا وَ أَنَا وَصِیُّ نَبِیِّکُمْ وَ خَلِیفَتُهُ وَ إِمَامُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ أَمِیرُهُمْ وَ مَوْلاَهُمْ وَ أَنَا قَائِدُ شِیعَتِی إِلَی اَلْجَنَّهِ وَ سَائِقُ أَعْدَائِی إِلَی اَلنَّارِ أَنَا سَیْفُ اَللَّهِ عَلَی أَعْدَائِهِ وَ رَحْمَتُهُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ أَنَا صَاحِبُ حَوْضِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ لِوَائِهِ وَ صَاحِبُ مَقَامِهِ وَ شَفَاعَتِهِ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ تِسْعَهٌ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمُ خُلَفَاءُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَی وَحْیِهِ وَ أَئِمَّهُ اَلْمُسْلِمِینَ بَعْدَ نَبِیِّهِ وَ حُجَجُ اَللَّهِ عَلَی بَرِیَّتِهِ

میفرماید سوگند با خدای مخلف گذاشت رسول خدا مرا در میان امت خود، ومنم حجت خدا در میان امت بعد از پیغمبر خدا، همانا قبول ولايت من واجب است بر أهل آسمان ، چنانکه واجب است بر اهل زمين ، و فریشتگان بذکر فضایل من مشغولند ، و ذكر فضائل من تسبیح فریشتگان است در نزد خدا ، هان ای مردم متابعت کنید مرا تا شما را بر صراط مستقیم عبور دهم ، وبسوی چپ و راست گام نزنید تا گمراه نشوید، همانا منم وصی پیغمبر شما وخلیفه پیغمبرشما ، وامام مؤمنین و امیر مؤمنین و مولای مؤمنين ، منم که شیعیان خود را بسوی جنت میکشانم ، و دشمنان خود را بجانب جهنم میرانم ، منم شمشیر خدا بر دشمنان خدا، و رحمت خدا بر دوستان خدا ، منم صاحب حوض کوثر رسول خدا و لوای حمد ، و صاحب مقام شفاعت ، و حسن و حسین و نه تن فرزندان حسین خلفای خدایند در ارض خدا ، و امنای خدایند بروحی خدا ، و امامان مسلمانانند بعد از پیغمبر خدا و حجت های خداوند بر بندگان و دیگر ابن جوزی که از اجله علمای عامه است در کتاب تذكرة خواص الأمة في معرفة الأئمة سند بواثلة بن الاسقع میرساند که گفت : در باب سرای فاطمه علیها السلام حاضر شدم ، و پرسش کردم که على علیه السلام در کجا باشد ؟ فرمود بحضرت رسول خدا رفته ، بانتظار نشستم ، ناگاه رسول خدا دیدار شد ، و

ص: 122

علی و حسنین ملازم خدمت بودند ، پیغمبر دست ایشان را همی داشت تا بدرون سرای رفت، آنگاه حسن را بر ران راست وحسين را بر ران چپ جای داد ، وعلى وفاطمه در پیش روی او بودند ، پس کسای خود یا جامه خود را بر سر ایشان کشید ، و این آیه مبارکه را قرائت کرد :

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهُرَا (1) آنگاه فرمود : أَللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي حَقّاً.

یعنی ای پروردگار من اینانند براستی اهل بیت من . وهم ابن جوزی از ثعلبی حدیث میکند در تاویل این آیه مبارکه :

مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ (2)

از سفیان ثوری و سعید بن جبیر روایت میکند که « بحرین » علی و فاطمه است و « برزخ » رسول خداست و « لؤلؤ و مرجان » حسن و حسين عليهما السلام است

(ذکر تفویض امام حسن هنگام وفات خلافت و امامت) (را بحسین بن علی علیهما السلام )

در کتاب بحار الانوار ، و در کتاب عوالم ، و در کتاب اعلام الوری، ودیگرکتب از عامه وخاصه مسطوراست

لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ الْوَفَاةُ قَالَ : یَا قَنْبَرُ انْظُرْ هَلْ تَرَی وَرَاءَ بَابِکَ مُؤْمِناً مِنْ غَیْرِ آلِ مُحَمَّدٍ ؟ فَقَالَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ قَالَ : امْضِ فَادْعُ لِی مُحَمَّدَ ابْنَ عَلِیٍّ قَالَ : فَأَتَیْتُهُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ قَالَ : هَلْ حَدَثَ إِلَّا خَیْرٌ قُلْتُ : أَجِبْ أَبَا مُحَمَّدٍ فَعَجِلَ عَنْ شِسْعِ

ص: 123


1- الاحزاب - 33
2- الرحمن 19 -20

نَعْلِهِ فَلَمْ یُسَوِّهِ فَخَرَجَ مَعِی یَعْدُو فَلَمَّا قَامَ بَیْنَ یَدَیْهِ سَلَّمَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ اجْلِسْ فَلَیْسَ یَغِیبُ مِثْلُکَ عَنْ سَمَاعِ کَلَامٍ یَحْیَی بِهِ الْأَمْوَاتُ وَ یَمُوتُ بِهِ الْأَحْیَاءُ کُونُوا أَوْعِیَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الدُّجَی فَإِنَّ ضَوْءَ النَّهَارِ بَعْضُهُ أَضْوَأُ مِنْ بَعْضٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ وُلْدَ إِبْرَاهِیمَ أَئِمَّةً وَ فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ آتَی دَاوُدَ زَبُوراً وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَا اسْتَأْثَرَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَیْکَ الْحَسَدَ وَ إِنَّمَا وَصَفَ اللَّهُ تَعَالَی بِهِ الْکَافِرِینَ فَقَالَ : کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُ (1) وَ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لِلشَّیْطَانِ عَلَیْکَ سُلْطَاناً یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ أَ لَا أُخْبِرُکَ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ أَبِیکَ فِیکَ ؟ قَالَ: بَلَی قَالَ سَمِعْتُ أَبَاکَ یَقُولُ یَوْمَ الْبَصْرَةِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَبَرَّنِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَبَرَّ مُحَمَّداً یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَکَ وَ أَنْتَ نُطْفَةٌ فِی ظَهْرِ أَبِیکَ لَأَخْبَرْتُکَ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ بَعْدَ وَفَاةِ نَفْسِی وَ مُفَارَقَةِ رُوحِی جِسْمِی إِمَامٌ مِنْ بَعْدِی وَ عِنْدَ اللَّهِ فِی الْکِتَابِ الْمَاضِی وِرَاثَةَ النَّبِیِّ أَصَابَهَا فِی وِرَاثَةِ أَبِیهِ وَ أُمِّهِ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ خَیْرُ خَلْقِهِ فَاصْطَفَی مِنْکُمْ مُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِیّاً وَ اخْتَارَنِی عَلِیٌّ لِلْإِمَامَةِ وَ اخْتَرْتُ أَنَا الْحُسَیْنَ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ أَنْتَ إِمَامِی وَ سیلَتِی إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ نَفْسِی ذَهَبَتْ قَبْلَ

ص: 124


1- البقره - 103

أَنْ أَسْمَعَ مِنْکَ هَذَا الْکَلَامَ أَلَا وَ إِنَّ فِی رَأْسِی کَلَاماً لَا تَنْزِفُهُ الدِّلَاءُ وَ لَا تُغَیِّرُهُ بُعْدُ الرِّیَاحِ کَالْکِتَابِ الْمُعْجَمِ فِی الرَّقِّ الْمُنَمْنَمِ کُلما أَهُمُّ بِإِبْدَائِهِ فَأَجِدُنِی سُبِقْتُ إِلَیْهِ سَبْقَ الْکِتَابِ الْمُنْزَلِ وَ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ إِنَّهُ لَکَلَامٌ یَکِلُّ بِهِ لِسَانُ النَّاطِقِ وَ یَدُ الْکَاتِبِ وَ لَا یَبْلُغُ فَضْلَکَ وَ کَذَلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُحْسِنِینَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْحُسَیْنُ أَعْلَمُنَا عِلْماً وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ رَحِماً کَانَ فَقیهاً إِمَاماً قَبْلَ أَنْ یُخْلَقَ وَ قَرءَ الْوَحْیَ قَبْلَ أَنْ یَنْطِقَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فی أَحَدُ غیر مُحَمَّدِ خیراً مَا اصطفی مُحَمَّداً فَلَمَّا اخْتَارَ مُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدُ علیا أَمَاماً واختارَکَ عَلی بَعْدَهُ وَ اخْتَرْتُ الحُسَینَ بَعدَکَ سَلَّمْنَا وَ رَضَینا بِمَنْ هُوَ الرِّضَا بِمَنْ نَسْلَمُ بِهِ مِنْ المَشکِلاتِ

خلاصه این کلمات فارسی چنین می آید ، یعنی : چون حسن مشرف بر مرگ شد قنبر را فرمود : برادرم محمد بن حنفیه را حاضر کن ، قنبر برفت ومحمد را گفت : اجابت کن برادرت ابو محمد را ، محمد بن حنفیه بی آنکه بند نعل استوار کند ، دوان دوان به حضرت حسن آمد و سلام داد ، حسن علیه السلام او را رخصت کرد تا بنشست و فرمود : مانند تو کس غایب نباید بود ، از اصغای سخنی که مرده را برانگیزاند ، وزنده را بميراند ، واجب میکند که شما جواهر علم را گنجور ، ومسالك جهل را مشاعل (1) نور باشید ، همانا فروغ روز زمان تا زمان بعضی بر بعضی فزونی دارد مگر ندانی خداوند فرزندان ابراهیم را بعضی بر بعضی فزونی داد ، و داود را زبور فرستاد ، و محمد را از میان ایشان برگزید ، هان ای محمد بن علي من برتو

ص: 125


1- مشاعل - جمع مشعله : چراغ

از حسد نمیترسم ، چه خداوند کافرانرا بحسد صفت کرده ، و در قرآن کریم یاد فرموده ؟ وابليس را بر توسلطنت نداده ، اگر خواهی خبر دهم تورا بدانچه پدرتو در حق تو خبر داده ، عرض کرد نیکو باشد، فرمود شنیدم که على علیه السلام در یوم بصره فرمود : آنکس که خواهد در دنیا و آخرت با من نیکوئی کند ، با فرزندان من محمد نیکوئی کند ، هان ای محمد بن علی اگر خواهی تورا بیاگاهانم (1) از وقایعی که تو در پشت پدر بودی ، ای محمد دانسته باش که بعد از مفارقت روح من ازجسم من برادرم حسین امام است، و این میراثی است که از پدر و جد بر وی فرود آمده ، ودر کتابهای خدا رقم گشته ، همانا خداوند شما اهل بیت را از آفریدگان برگزیده و از میان شما محمد را به پیغمبری بر کشید ، ومحمد على را بخلافت خویش مخصوص داشت ، وعلى مرا بعد از خود بامامت امت گماشت ، و من اینك حسين را خاص امامت اختیار کرده ام ، اینوقت محمد آغاز سخن نمود و عرض کرد: تو امام منی و سید منى ووسيله منی بسوی محمد، کاش جان من بر آمدی پیش از آنکه این سخن از تو بشنودمی ، همانا در نزد من سخنی چند درصفات تومكنونست که شرح آن از اندازه بیان بیرونست ، و آن کلمات مكنونه برياح شبهات (2) پراکنده نگشته ، و تغيير نپذیرفته ، کتابی است سر بسته در ورقهای نیکو نگاشته ، و چون خواهم ابتدا باظهار کلمه فرمایم نگران میشوم ، که از پیش در کتاب خدا نوشته و بر زبان انبیا گذشته ، همانا کلامی است که کندی میگیرد از ادای آن زبان گوینده ، و از تحریر آن از کار میشود دست نویسنده ، وفضل تو در حيز احصا (3)در نمی آید ، چنین است از خداوند جزای نیکوکاران ، آنگاه عرض کرد : حسين اعلم ماست در علم و گران تر ماست درحلم، و نزدیکتر ماست با پیغمبر، و او امام بود و فقیه بود ، از آن پیش که از پشت پدر و رحم مادر بوجود آید ، وقرائت قرآن میفرمود ، و از آن پیش که در عالم کیانی و کودکی بزبان آید ، اگر خداوند جز در محمد خیری داشت او را برگزید ، لاجرم محمد را

ص: 126


1- بیاگاهانم : آگاه کنم
2- رباح - جمع ریح : باد. شبهات - جمع شبهه ؛ پوشیدگی
3- حیز : مكان و ناحيه . احصا : شمرادن و نوشتن و ضبط کردن

اختیار کرد، ومحمد ، علی را بامامت اختیار کرد، وعلى تورا اختیار کرد بعد از خود وتوحسين را بعد از خود اختیار کردی ، ما مسلم داشتیم ورضا دادیم بامامت او ، و خویشتن را جز با او با کدام کس سپاریم ، و مشکلات خویش را جز بحضرت او با کدام کس بریم :

(ذکر ظهور امامت و خلافت حسین بن علی بن ابیطالب) ( عليهم الصلوة والسلام در سال پنجاهم هجری )

در صدر قصه ظهور امامت حسین بن علی علیهما السلام ، از کتاب اسرار الانوار فی مناقب الأئمة الأطهار ، این چند بیت که در ثنا وستایش حسين بن علي عليهما السلام بنظم کرده ام برمینگارم :

جنگ را چون حسین ، شیر نبود *** هیچ شیری چنو ، دلير نبود

شير ، کز پشت شیر حق راند *** بر همه شیر ها ، سبق راند

دل و جان جز، بسوی شاه نکرد *** جان پی شاه داد و آه نکرد

نیک و بد ، رشته زو به پیوسته است *** سر هر رشته هم، بدو بسته است

دوست را جمله ، در ترازو اوست *** شمر را نیز ، زور بازو اوست

تن او در غزا ، چو خسته شدی *** آفرینش همه ، شکسته شدی

آفرینش همه ، تن او بود *** زین زهر شیء رگی زخون بگشود

خون ، چو از حلق او بخاک چکید *** خون گرست آن یزید و شمر پلید

گرچه درخون، زدشمن آغشته است *** هم نگهدار دشمن ، او گشته است

هیچ ازینسان کریم ، نامد مرد *** که دوا مینهند ، بکیفر درد

این گهر، از صدف شرف جسته است *** صدف از بحر لم يزل رسته است

در کتاب حسن علیه السلام بشرح نگاشتم ، که چون(1) علی علیه السلام على علیه السلام از این جهان بسرای دیگر تحویل میداد، اکابر فرزندان و اعاظم اهل بیت وزعمای (2) شیعیان را انجمن

ص: 127


1- اصول کافی ، چاپ جدید ص -298
2- زعماء - جمع زعيم : رئیس

ساخت ، و کتاب وسلاح خود با حسن علیه السلام عطا فرمود :

ثُمَّ قَالَ : يَا بُنَيَّ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ : أَنْ أُوصِيَ إِلَيْكَ وَأَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكَ كُتُبِي وَ سِلَاحِي ، کَما أَوْصی إِلَیَّ رَسُولُ اللّهِ وَ دَفََع إِلَیَّ کُتُبَهُ وَ سِلاحُهُ، وَأَمَرَنی أَنْ آمُرَکَ إِذا حَضَرَکَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَها إِلی أَخیکَ الْحُسَیْنِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی ابْنِهِ الْحُسَیْنِ فقالَ وَآَمَرَکَ انَّ تَدْفَعُ وَصیتَکَ اِلی عَلی ابْنِ الحُسینِ وَ آمُرُ علی بْنِ الحُسَینِ انَّ یَدفَع الوَصیةَ اِلی وَلَدِهِ مُحَمدِ ابنِ عَلی فَاَقرَءهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَنی السَّلَامُ .

يعني على علیه السلام با حسن فرمود : که مرا رسول خدا فرمان داد که تورا وصی خویش گردانم : و کتاب وسلاح خود را با تو سپارم ، چنانکه رسول خدا مرا وصی خویش داشت ، و کتاب و سلاح را بمن گذاشت ، وفرمان کرد مرا که تورا فرمان کنم :گاهی که مرگ تو را فرا رسد ، این جمله را به برادرت حسين سپاری ، آنگاه روی بفرزندش حسين آورد ، و فرمود : نیز فرمان میکنم تو را که وصیت خویش را بفرزندت علی بن الحسين مقرر داری ، و امر ميفرمایم علی بن الحسين را ، که فرزندش محمد بن علی را وصی خویش داند، و از جانب رسول خدا و از قبل خود اورا سلام میرسانم ، لاجرم چون حسن علیه السلام را وفات برسید ، حسين علیه السلام را وصی خویش فرمود ، وکتب و سلاح را باو گذاشت ، واثاثه (1) امامت را با او تفویض فرمود ، و مواريث انبیا و اسم اعظم ، او را داد ، و این واقعه در روز بیست هشتم شهر صفر المظفر ، در سال پنجاهم هجری بود ، و این اول روزی است که حسين علیه السلام بصورت ظاهر ، متصدی امامت و هدایت امت گشت ، و محمد بن حنفیه و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر ، ودیگر صنا دید بنی هاشم وعلمای اصحاب و زعمای شیعیان اطاعت

ص: 128


1- اثاثه : ودایع

حضرتش را متقلد و متابعت او را متفق گشتند، و در معضلات(1) فرایض و مشکلات سنن ، جنابش را پناهنده آمدند .

(ذکر طغیان معاویه در قتل و نهب شیعیان علی ابن ابیطالب) ( بعد از قتل و شهادت حسین علیهم السلام)

حسن بن علی علیهما السلام چند که در این جهان زندگانی داشت، معاویه را آن نیرو بدست نمیشد که شیعیان علی را بر حسب آرزو عرضه هلاك و دمار دارد ، چه قلوب دوست و دشمن از حشمت وهيبت حسن علیه السلام آکنده بود ، و مسلمانان را بحضرت او شعف و شفقتی(2) میرفت ، و از آن مصالحت که با معاویه رفته بود ، جنابش را هدف ملامت مینمودند، ودر طلب حق خویش و مقاتله با معاویه انگیزش میدادند، ازینروی معاویه هراسناك بود و با شیعیان امیر المؤمنين علیه السلام كار برفق و مدارا میفرمود ، چندانکه شیعیان علی سفر شام میکردند و معاویه را بشنعت (3) و شتم می آزردند و با اینهمه ، عطای خود را از بیت المال میگرفتند ، و بسلامت میرفتند ، چنانکه در کتاب وافدين بشرح رقم کردم . و معاویه را این تحمل و عطا بحكم حلم و سخا نبود ، بلکه بموجبات مصلحت و تدبیر مملکت کار میکرد ، و اگر بداعی ضرورت بذل وعطا کردی بيع وشری کردی ، واگر عصیانی را از بیم زیانی معفوداشتی ، این کرامت را وسیله سلامت پنداشتی ، واگرنه معاویه راچه افتاد که بعد از وفات حسن علیه السلام بر مرد وزن دریغ نخورد ، وشيعيان على علیه السلام را دستخوش تیر و تیغ ؛ و پایمال اسر ونهب (4) نمود، اکنون با سر سخن رویم . در سال پنجاهم هجری پس از آنکه حسن علیه السلام ازین سرای فاني بجنان جاویدانی تحویل داد ، معاوية بن ابی سفیان باتفاق پسرش یزید ، زیارت مکه را تصمیم عزم داد، چنانکه فاضل مجلسی در جلد فتن از کتاب سليم بن قيس ، و در کتاب روضه از احتجاج سند بعمر بن ابی سلمه

ص: 129


1- معضلات : سختیها
2- شعف : محبت و شیفته شدن
3- شنعت : زشتی
4- اسر : اسیر کردن ، نهب : غارتگران

و سليم میرساند ، که چون معاویه از شام خیمه بیرون زد ، وکوچ بر کوچ طی مسافت کرده ، روزی که وارد مدینه خواست شد ، اهل مدينه او را پذیره شدند ، معاویه نگران شد که پذیرندگان بیشتر قرشی اند ، و از انصار کمتر کس پدیدار است : گفت چه افتاد انصار را که ما را استقبال نکردند، گفتند ایشان درویشان و مسکينانند چندانکه بر دابه دسترسی ندارند که پای بر پشتش گذارند، معاویه گفت نواضح ایشان را چه رسید ؟ و از این سخن تشنيع وتحقیر انصاررا خواست ، چه نواضح شتران آب کش را گویند ، کنایت از آنکه انصار در شمار مزدورانند، نه در حساب اکابر و اعیان، این سخن بر قیس بن سعد بن عباده که سید و سیدزاده انصار بود، ثقیل افتاد

فَقالَ : أفنَوها يَوْمَ بَدْرٍ وَ أَحَدُ ، وَ مَا بَعْدَهُمَا مِنَ مَشَاهِدِ رَسُولُ اللَّهِ حِينَ ضَربُوك وَ أَبَاكَ عَلَى الاسلامِ ، حَتَّى ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ کار هَوَّنَ . گفت : هان ای معاویه انصار شتران خود را در غزوه بدر واحد و دیگر غزوات رسول خدا تباه کردند گاهی که شمشیر میزدند بر تو و بر پدر تو در راه اسلام تا آنگاه که امر خداوند ظاهر شد ، و بر شما مكروه مینمود ، معاویه لختی خاموش نشست ، دیگر باره قیس آغاز سخن کرد :

فَقَالَ : أَمَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ عَهِدَ إِلَيْنا أَنَا سَنَلقی بَعْدَهُ أَثَرَةً ، قَالَ مُعويَةُ : فَمَا أَمَرَكُمْ بِهِ ؟ فَقَالَ : أَمَرَنَا أَنْ نَصْبِرَ حَتَّى نَلْقَاهُ ، قَالَ : فَاصْبِرُوا حَتَّى تَلْقَوْهُ .

گفت : رسول خدا ما را خبر داده است که بعد از او برما کسی فرمانروا خواهد گشت که فضیلت خواهد داد دیگران را بر شما در بذل فييء(1) وغنیمت ، و نگران حق شما نخواهد بود ، معاویه گفت : از پس این خبر شما را چه امر فرمود؟ قیس . گفت ما را امر فرمود که بر این زحمت و زجرت صبر کنیم ، تا گاهی که اورا دیدار

ص: 130


1- فييء: خراج ملك و مالی که از کافر مسلمان رسیده باشد

نمائیم، گفت : پس صبر کنید تا او را دیدار کنید، درین سخن بکنایت ، عقیدت ایشان را قرین شناعت (1) داشت ، یعنی چه ساده مردمی بوده اید که گمان دارید در سرای دیگر با پیغمبر دیدار خواهید کرد ، دیگر باره قيس بسخن آمد و گفت : ای معاویه ما را بشتران آبکش تعيير(2) و تشنیع میکنی ! سوگند با خدای که شما را در بوم بدر بر شتران آبکش دیدم که رزم میزدید ، که نورخدای را فرو نشانید و سیرت شیطان را استوار کنید ، و تو و پدرت ابوسفیان از بیم شمشیر ما ، بتمام کراهت قبول اسلام کردید ، معاویه گفت : ای قیس تو بر ما منت میگذاری که انصار، رسول خدای را نصرت کرده است ، خاص خداوند و حق قریش است که بر شما منت گذارد، چه رسول خدا از قریش است و پسر عم ماست، پس این نعمت و منت از ماست بر شما چه خداوند شما را انصار و اتباع ما ساخت ، تا بما هدایت یافتید، قیس گفت : خداوند محمد را برانگیخت ورحمة للعالمين فرمود ، و بر جن و انس و سیاه و سفید بعثت داد ، وبرسالت و نبوت اختصاص فرمود : واول کس علی بود که او را تصدیق کرد و ایمان آورد ، وابوطالب آن حضرت را حارس وحافظ ، واز زحمت کفار قریش، حاجز (3) و حایل بود، و رسول خدای را بتبليغ رسالت خویش تحريص (4) میداد ، تا گاهی که زمانش برسید ، پس فرزند خود علی را بوزارت و نصرت او بگماشت ، وعلی در هر خطبى (5) و شدتی جان خویش را برخی(6) راه او ساخت و خداوند علی را بدین کرامت ، از تمامت عرب و عجم اختصاص داد ، اینوقت رسول خدا بنی عبدالمطلب را ، چه ابوطالب وچه ابولهب وچه دیگر مردم را، چهل تن در سرای ابوطالب انجمن ساخت ،

فَقَالَ : أيکم يَنتَدِبُ أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي

ص: 131


1- شناعت : زشت
2- تعیير : وادار کردن ، تشنیع : زشت گفتن، و عیب کردن
3- حاجز و حايل : بازدارنده
4- تحر یص : وادار کردن
5- خطب : کارهای عظیم ناگوار
6- برخی : فدا شدن

أُمَّتِی وَ وَلِیَّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی

فرمود كدام يك از شما میخواهید برادر من و وزير من ووصی من وخليفه من در میان امت من و ولی همه مؤمنان بعد از من باشید ؟ قوم سخن نکردند ، رسول خدا سه کرت این کلمات را اعادت فرمود، و در هر کرت علی گفت من حاضرم یا رسول الله پس پیغمبر سر او را در کنار گرفت و در دهان او بدمید

وَ قَالٍ : اللَّهُمَّ امْلَأْ جَوْفَهُ عِلْماً وَ فَهْماً وَ حِکَما ، ثُمَّ قَالَ لأبيطالب : يَا أَبَا طَالِبِ اسْمَعْ الأن لأِبنِكَ وَ أَطِعْ ، فَقَدْ جَعَلَهُ اللَّهُ مِنْ نبیه بِمَنْزِلَةِ هرون مِنْ مُوسی

یعنی ای پروردگار آکنده کن سینه علی را از علم وحکمت، آنگاه روی با ابوطالب کرد و فرمود : گوش دار تا علی چه گوید ، و او را اطاعت میکن ، چه خداوند او را در نزد پیغمبر خود آن منزلت داد که هارون را در نزد موسى ، و از برای علی با خویشتن عقد اخوت استوار کرد، و ازینگونه قیس فراوان از فضايل على علیه السلام بشمار آورد ، و گفت از ایشان است جعفر بن ابیطالب که او را خداوند با دو بال در بهشت اختصاص داد ، و از ایشان است حمزه سیدالشهداء ، و از ایشان است فاطمه سیده نساء اهل جنت ، اگر رسول خدا و اهل بیت اورا از قریش بیکسو نهی، سوگند با خدای ایمعشر قریش که ما بهتر از شما و محبوب تر از شمائیم در نزد خدا و رسول خداو اهل بیت رسول خدا ، گاهی که انصار فراهم شدند و خواستند که با پدر من بیعت کنند ، قریش با ما خصومت کردند و با قرابت رسول خدا احتجاج کردند ، و از پس آن برانصار و آل محمد ستم نمودند ، قسم بجان خودم که نه از انصار و نه از قریش و نه يك تن از عرب وعجم جز على مرتضى واولاد او هیچکس را در خلافت حقی نیست ، معاویه از این کلمات خشمناك شد ، گفت ای پسر سعد از کدام کس این کلمات آموختی و از کدام کس این خبر شنیدی ، پدرت این حدیث از بهر تو کرد و از وی

ص: 132

فراگرفتی ، قیس گفت از کسی شنیدم وفراگرفتم که بهتر از من بود ، و بهتر از پدر من است ، وحق او بر من بزرگتر است از حق پدر بر من ، گفت آن کیست ؟ گفت علی بن ابیطالب عالم این امت وصدیق این امت، آن کسی که خداوند در حق او این آیت مبارک فرستاد :

قُلْ کَفَی بِاللهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ(1)

و بسیاری از آیات قرآن که در حق على فرود شده قرائت کرد ، معاویه گفت صدیق امت ابوبکر است ، وفاروق امت عمر است و آنکس که در نزد اوست علم کتاب ، عبدالله بن سلام است ، قیس گفت: نه چنین است بلکه احق واولی باین اسماء ، آنکس است که خداوند این آیت در شأن او فرستاد :

أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدُ مِنْهُ (2) .

و آنکس احق و اولی است که رسول خدا او را در غدیر خم نصب کرد، و فرمود ،

مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ ، فَعَلَيَّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ .

و در غزوه تبوك با او فرمود : أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هرون مِنْ مُوسى ، إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي .

چون قیس سخن بدینجا آورد ، معاویه فرمان کرد تا منادی مردم بیاگاهاند (3) که هر کس در فضايل على علیه السلام سخن گوید ، واز على برائت نجوید مالش هبا (4)وجانش هدر است ، بالجمله معاویه یکروز در مدينة برجماعتی از قریش عبور داد ، قرشیان حشمت او را بپای خاستند ، جز ابن عباس که از جای جنبش نکرد ، این معنی برمعاویه گران افتاد، گفت : یا ابن عباس ، چه باز داشت تورا که تکریم مرا بپای

ص: 133


1- الرعد - 43
2- هود - 19
3- بیاگاهاند : آگاه کند
4- هبا : ریزه های خاك که در هوا پراکنده میشود

نخاستی ؛ چنانکه اصحاب تو برخاستند ، همانا آن خشم و کین در خاطر داری که در صفین با شما قتال دادم ، خشمگین مباش یا ابن عباس، پسرعم من عثمان مظلوم مقتول گشت .

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَعُمَرُ بْنِ الْخَطَّابِ قَدْ قُتِلَ مَظْلُوماً ، قَالَ : إِنَّ عُمَرَ قَتَلَهُ كَافِرُ ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَمَنْ قُتِلَ عُثْمَانُ ؟ قَالَ : قَتَلَهُ الْمُسْلِمُونَ ، قَالَ : فَذَاكَ أَدْحَضَ لحُجَتِكَ .

ابن عباس گفت پس عمر نیز مظلوم مقتول گشت ، معاویه گفت : اور کافری کشت ، ابن عباس گفت : قاتل عثمان کیست ؟ گفت او را مسلمانان کشتند ، ابن عباس گفت: هان ای معاویه این سخن حجت تو را باطل کرد ، اگر عثمان را مسلمانان باتفاق کشتند ، چه سخن داری ؟ اینوقت معاویه گفت : من در بلاد و امصار منشور کرده ام و نهی فرموده ام ، که هیچکس ذكر مناقب على واهل بیت او را بر زبان نگذارد ، تو نیز با ابن عباس زبان خویش کشیده دار ، گفت ای معاویه آیا ما را از قرائت قرآن منهی میداری ، گفت نهی نمیکنم ، گفت از تاویل قرآن ما را نهی میکنی ؟ گفت آری ، قرائت کن قرآن را لكن مگوی خداوند از این کلمه چه خواهد ، ابن عباس گفت : قرائت قرآن واجب تر است یا عمل باحكام آن ، گفت: عمل واجب تر است ، ابن عباس گفت اگر کس نداند که خدای از کلمات چه خواسته است ، چگونه عمل میکند ، معاویه گفت : از دیگری سئوال کن ، تا از برای تو تاویل کند ، بیرون آنکه تو و اهل بیت تو تاویل میکند ، ابن عباس گفت : هان ای معاویه قرآن بر اهل بیت من فرود شده ، تومیگوئی من از آل ابی سفیان سئوال کنم ، آیا نهی میکنی ما را که اطاعت کنیم خدای را بحكم قرآن ، و حلال و حرام را باز دانیم ، اگر تو نیز پرسش نکنی و ندانی هلاك میشوی در دین ، معاویه گفت قرائت کنید قرآن را وتاویل کنید لکن آنچه خداوند در حق شما فرو فرستاده باز مگوئید

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ فِي الْقُرْآنِ : يُرِيدُونَ أَنْ يُطفِئوا

ص: 134

نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کرة الْكَافِرُونَ (1)

ابن عباس گفت خداوند میفرماید : اگر کافران بخواهند نور خدای را فرونشانند توانند چه خداوند ابا دارد و نور خود را بكمال قوت افروخته سازد ، اگر چند بر کافران مکروه آید، معاویه گفت : یا ابن عباس برجای باش و زبان خویش را از اینگونه کلمات کشیده میدار ، و اگر ناچار بخواهی گفت چنان بگوی که بیگانگان اصغا نفرمایند و آشکار نباشد ، این بگفت و بسرای خویش رفت و صد - هزار درهم بابن عباس فرستاد ، وفرمان کرد تا منادی در کوی و بازار مدينه ندا در داد ، که از عهد معاویه و امان او بیرونست کسی که در مناقب على وفضیلت اهل بیت او حدیثی روایت کند ، و منشور کرد تا در هر مکانی خطیبی بر منبری عروج میداد و على علیه السلام را لعن میفرستاد ، و از وی برائت میجست ، و اهل بیت آن حضرت را نیز بلعن یاد میکرد ، بالجمله معاویه از مدينه بجانب مکه کوچ داد ، و بعد از فراغت از مناسك حج پی سپر مسالك شام گشت و بتشديد قواعد پادشاهی خویش و تمهید تباهی شیعت علی پرداخت ، و درین سال جویریه (2) زوجه رسول خدا که شرح حالش در کتاب آن حضرت مرقوم افتاد ، در مدینه وفات یافت ، اما یافعی در تاریخ خویش وفات جویریه را در سال پنجاه و ششم هجری رقم کرده .

(ذکر وقایع سال پنجاه و یکم هجری و طغیان معاوية ) ( درخصمي شيعيان على علیه السلام )

در کتاب سلیم بن قیس هلالی سند با بان بن ابی عیاش منتهی میشود ، وفاضل مجلسی روایت میکند که معاویه قراء و قضات اهل شام را حاضر ساخت، و ایشان را ببذل عطایا و حمل مطایا بنواخت، وفرمان کرد که در نواحی شام ودیگر بلادپراکنده شوند ، و تاسیس احادیث کاذبه کنند ، و بروایات منحوله و اصول باطله ، عقیدت

ص: 135


1- التوبه - 32
2- جلد هجرت ص 619 مناقب ابن شهر آشوب جلد اول ص -109

مسلمانان را از اهل بیت بگردانند ، ودیدن (1) مردم را در دین دیگر گون نمایند و نمودار کنند که علی عثمان را بکشت ، و از ابو بكر وعمر برائت جست ، و بدینگونه معاویه بیست سال کار همی کرد، و بدست آویز خونخواهی عثمان ، مردم شام را مستمال(2) همی ساخت و مردم دنیا دوست ، بر سرخوان طعام وشراب او حاضرهمی شدند ، و سیر و سیر آب همی گشتند ، و باخذ اموال وضبط سیورغال (3) شاد و شادخوار آمدند ، این کار را چنان استوار کرد که مردم شام لعن شیطان را متروك ساختند و به لعن على و اهل بیت علیهم السلام پرداختند . ابان بن سلیم میگوید: از شیعیان على يك تن که با من صديقي شفيق (4) بود، در نزد زیاد بن ابیه منصب دبیری داشت ، یکروز مکتوب معاویه را که در جواب زیاد رقم کرده بود ، بمن داد تا صورت آن را بنگاشتم و برداشتم ، وهي هذه :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ كَتَبْتُ إِلَيَّ تَسْأَلُنِي عَنِ الْعَرَبِ ، مَنْ أَكْرَمَ مِنْهُمْ ؟ وَ مَنْ أَهَيِّنُ ؟ وَ مَنْ أَقْرَبُ ؟ وَ مَنْ أَبْعَدُ ؟ وَ مَنْ آمِنُ ؟ وَ مَنْ أَحْذَرُ ؟

وَ فِي رِوَايَةُ أُخْرَى : وَ مَنْ آمِنُ ؟ وَ مَنْ أَخِيفَ , وَ أَنَّا يا أَخي أَعْلَمُ النَّاسِ بِالْعَرَبِ ، أَنْظُرُ إِلَى هَذَا الْحَیِّ مِنَ الْیَمَنِ فَأَکْرِمْهُمْ فِی الْعَلَانِیَهِ وَ أَهِنْهُمْ فِی السِّرِّ فَإِنِّی کَذَلِکَ أَصْنَعُ بِهِمْ ، أُکْرِمُهُمْ فِی مَجَالِسِهِمْ وَ أُهِینُهُمْ فِی الْخَلَاءِ إِنَّهُمْ أَسْوَءٍ النَّاسِ عِنْدِی حَالًا وَ یَکُونُ فَضْلُکَ وَ عَطَاؤُکَ لِغَیْرِهِمْ سِرّاً مِنْهُمْ وَ انْظُرْ إِلَی رَبِیعَهَ بْنِ نِزَارٍ فَأَکْرِمْ أُمَرَآئهُمْ وَ أَهِنْ عَامَّتَهُمْ فَإِنَّ عَامَّتَهُمْ تَبَعٌ لِأَشْرَافِهِمْ وَ سَادَاتِهِمْ وَ انْظُرْ إِلَی مُضَرَ فَاضْرِبْ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ فَإِنَّ فِیهِمْ غِلْظَهً وَ کِبْراً وَ نَخْوَهً شَدِیدَهً فَإِنَّکَ إِذَا

ص: 136


1- دیدن : عادت
2- مستمال : محبوب داشتن و بزرك شمردن
3- سیورغال : عطيه
4- شفیق : مهربان

فَعَلْتَ ذَلِکَ وَ ضَرَبْتَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ کَفَاکَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ لَا تَرْضَ بِالْقَوْلِ مِنْهُمْ دُونَ الْفِعْلِ وَ لَا بِالظَّنِّ دُونَ الْیَقِینِ وَ انْظُرْ إِلَی الْمَوَالِی وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنَ الْأَعَاجِمِ فَخُذْهُمْ بِسُنَّهِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ خِزْیَهُمْ وَ ذُلَّهُمْ : أَنْ یَنْکِحَ الْعَرَبُ فِیهِمْ وَ لَا یُنْکِحُونَهُمْ وَ أَنْ یرثوهم الْعَرَبُ وَ لَا یَرِثُوا الْعَرَبَ وَ أَنْ تَقْصُرَ بِهِمْ فِی عَطَائِهِمْ وَ أَرْزَاقِهِمْ وَ أَنْ یُقَدَّمُوا فِی الْمَغَازِی یُصْلِحُونَ الطَّرِیقَ وَ یَقْطَعُونَ الشَّجَرَ وَ لَا یَؤُمَّ أَحَدٌ مِنْهُمُ الْعَرَبَ فِی صَلَاهٍ وَ لَا یَتَقَدَّمْ أَحَدٌ مِنْهُمْ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ إِذَا أُحْضِرَتِ الْعَرَبُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ الصَّفَّ وَ لَا یُوَلِّی أَحَداً مِنْهُمْ ثَغْراً مِنْ ثُغُورِ الْمُسْلِمِینَ وَ لَا مِصْراً مِنْ أَمْصَارِهِمْ وَ لَا یَلِی أَحَدٌ مِنْهُمْ قَضَاءَ الْمُسْلِمِینَ وَ لَا أَحْکَامَهُمْ فَإِنَّ هَذِهِ سُنَّهُ عُمَرَ فِیهِمْ وَ سِیرَتُهُ جَزَاهُ عَنْ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ بَنِی أُمَیَّهَ خَاصَّهً أَفْضَلَ الْجَزَاءِ.

خلاصه این کلمات بفارسی چنین میآید میگوید : سئوال کردی از من صفت عرب را از زیبا و زشت ، ونرم ودرشت ، وقريب و باین (1) وامين وخابن ، واز آنکه باید ایمن زیست و از آن کس که باید خایف بود ؟ همانا ای برادر من عرب را از هر کس نیکوتر شناسم ، نيك نظر کن در مردم یمن و ایشان را آشکار احساس میکن، و پوشیده زیان میرسان ، و صنعت من با ایشان بدین روش است ، چه ایشان بد تر مردم اند در نزد من، و چون با دیگر کس عطیتی کنی ، از ایشان مستور میدار تا مصدر شرور نشوند، و نيك بیندیش قبیله ربيعة بن نزار را ، و بزرگان ایشان را اعانت کن و عامه را اهانت فرما ، چند که بزرگان برطریق طاعت شتابند، عامه سر

ص: 137


1- باین : دوری ، و جدائی

از متابعت برنتابند ، و در قبیله مضر نیز نظر کن ، و در میان ایشان انگیزش فتنه میكن، و بعضی را بمخاصمت بعضی مشغول میدار ، و خود فارغ بال میباش، چه ایشان جماعتی با غلظت خوی و شر است طبع و نخوتی (1) شدیدند و گفتار این جماعت را استوار مدار چند که گفتار ایشان با کردار موافق گردد ، و با حسن ظن در ایشان نگران مباش چند که آن ظن بایقین پیوسته شود ، و نيك بیندیش در موالی و مسلمانان عجم ، و با ایشان چنان باش که عمر بن الخطاب بود ، وعرب از موالی و عجم دختر بشرط زناشوئی میبردند ، لكن دختران خویش را با موالی وعجم نكاح نمی بستند، وعرب از عجم اخذ میراث میکرد ، لكن عجم را میراث نمیدادند ، و عطای ایشان را از بیت المال کمتر از عرب بحساب میگرفتند ، و روز جنگ ایشان را مقدمة الجيش میفرمودند ، و باصلاح طريق وحمل آزوقه وعلف مامور میداشتند ، وهرگز در صلواة ، امامت جماعت بدیشان نمیگذاشتند ، و ایشان را در صف اول جای نمیدادند الا گاهی که عرب اندك بود و ضرورت از برای تکمیل صف بحضور ایشان داعی میگشت ، و هرگز ایشان را بحدود و ثغور(2) مسلمين حارس و حافظ نفرمود ، و حکومت بلدى از بلاد نداد ، وبقضات امور مسلمین نگماشت ، این بود کردار عمر با ایشان که او را از امت محمد خاصه از بنی امیه فاضل ترین جزای خیر عاید شود . هم از این مکتوب است که میگوید :

فَلَعَمْرِی لَوْ لَا مَا صَنَعَ هُوَ وَ صَاحِبُهُ وَ قُوَّتُهُمَا وَ صَلَابَتُهُمَا فِی دِینِ اللَّهِ لَکُنَّا وَ جَمِیعَ هَذِهِ الْأُمَّهِ لِبَنِی هَاشِمٍ الْمَوَالِیَ وَ لَتَوَارَثُوا الْخِلَافَهَ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ کَمَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ کِسْرَی وَ قَیْصَرَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَخْرَجَهَا مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ صَیَّرَهَا إِلَی بَنِی تَیْمِ بْنِ مُرَّهَ ثُمَّ خَرَجَتْ إِلَی بَنی عَدِیِّ بْنِ کَعْبٍ وَ لَیْسَ فِی قُرَیْشٍ حَیَّانِ أَذَلَّ مِنْهُمَا وَ لَا أَنْذَلَ فَأُطْمِعْنَا

ص: 138


1- نخوت : نازیدن و تکبر کردن
2- ثغور : سرحدات

فِیهَا وَ کُنَّا أَحَقَّ بِهَا مِنْهُمَا وَ مِنْ عَقِبِهِمَا لِأَنَّ فِینَا الثَّرْوَهَ وَ الْعِزَّ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الرَّحِمِ مِنْهُمَا ثُمَّ نَالَهَا صَاحِبُنَا عُثْمَانُ بِشُورَی وَ رِضًا مِنَ الْعَامَّهِ بَعْدَ شُورَی ثَلَاثَهِ أَیَّامٍ مِنَ السِّتَّهِ وَ نَالَهَا مَنْ نَالَهَا قَبْلَهُ بِغَیْرِ شُورَی فَلَمَّا قُتِلَ صَاحِبُنَا عُثْمَانُ مَظْلُوماً نِلْنَاهَا بِهِ لِأَنَّ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً وَ لَعَمْرِی یَا أَخِی لَوْ کَانَ عُمَرُ سَنَّ دِیَهَ الْعَبْدِ نِصْفَ دِیَهِ الْمَوْلَی لَکَانَ أَقْرَبَ إِلَی التَّقْوَی وَ لَوْ وَجَدْتُ السَّبِیلَ إِلَی ذَلِکَ وَ رَجَوْتُ أَنْ تَقْبَلَهُ الْعَامَّهُ لَفَعَلْتُ وَ لَکِنِّی قَرِیبُ عَهْدٍ بِحَرْبٍ فَأَتَخَوَّفُ فُرْقَهَ النَّاسِ وَ اخْتِلَافَهُمْ عَلَیَّ وَ بِحَسْبِکَ مَا سَنَّهُ عُمَرُ فِیهِمْ وَ هُوَ خِزْیٌ لَهُمْ وَ ذُلٌّ وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَی: یَا أَخِی لَوْ أَنَّ عُمَرَ سَنَّ دِیَهَ الْمَوَالِی عَلَی النِّصْفِ مِنْ دِیَهِ الْعَرَبِیِّ فَذَلِکَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی لمَا کَانَ لِلْعَرَبِ فَضْلٌ عَلَی الْعَجَمِ فَإِذَا جَائَکَ کِتَابِی هَذَا فَأَذِلَّ الْعَجَمَ وَ أَهِنْهُمْ وَ أَقْصِهِمْ وَ لَا تَسْتَعِنْ بِأَحَدٍ مِنْهُمْ وَ لَا تَقْضِ لَهُمْ حَاجَهً فَوَ اللَّهِ إِنَّکَ لَابْنُ أَبِی سُفْیَانَ خَرَجْتَ مِنْ صُلْبِهِ وَ قَدْ کُنْتَ حَدَّثْتَنِی- وَ أَنْتَ یَا أَخِی عِنْدِی صَدُوقٌ- أَنَّکَ قَرَأْتَ کِتَابَ عُمَرَ إِلَی الْأَشْعَرِیِّ بِالْبَصْرَهِ وَ کُنْتَ یَوْمَئِذٍ کَاتِبَهُ وَ هُوَ عَامِلٌ بِالْبَصْرَهِ وَ أَنْتَ أَنْذَلُ النَّاسِ عِنْدَهُ وَ أَنْتَ یَوْمَئِذٍ ذَلِیلُ النَّفْسِ تَحْسَبُ أَنَّکَ مَوْلًی لِثَقِیفٍ

در جمله میگوید : قسم بجان خودم اگر نه این بود که عمر کرد آنچه کرد وصاحب او ابوبکر ، و اگر نه قوت و صلابت ایشان در دین خدا بكار میرفت ، هر آینه ما و تمامت این امت از برای بنی هاشم بندگان فرمانبردار بودیم

ص: 139

و ایشان هر یکی از پی دیگری این خلافت و سلطنت را بحكم ميراث ، دست بدست میداد چنانکه فرزندان کسری و قيصر همی کردند ، لكن خداوند این منصب را از بنی هاشم خلع کرد ، و بر ابو بکر که از بنی تیم بن مره است ، فرود آورد ، و از پس او عمر که از قبیله بنی عدی بن کعب است ، بدین منصب دست یافت و حال آنکه در میان قریش ازین دو قبيله ذلیل تر و زبون تر کس بدست نشود ، اینوقت ما ، در امر خلافت طمع بستیم ، و ازین هردو واز فرزندان ایشان احق و اولی بودیم ، چه ما صاحب ثروت و حشمتیم و با رسول خدا قربت رحم داریم ، پس عثمان در مجلس شوری بعد از سه روز ، از میان آن شش تن که مرشح(1) خلافت بودند برگزیده آمد ، وزمام خلافت بدست کرد، و از آن دو تن که قبل از وی این منصب داشتند فاضل تر بود ، چه ایشان بیرون مصلحت و مشورت بدین مقام ارتقا (2) جستند ، وچون عثمان مظلوما مقتول شد، ما دست طلب از آستین بیرون کردیم ، چه خداوند ولی مقتول را در خونخواهی او سلطنت داده ، سوگند بجان خودم ای برادر ، در اینکه عمر بن الخطاب دیه عبد را نصف دیه عربی مقرر داشت نزدیکتر است بتقوی و پرهیز کاری ، چه عرب را فضلی است بر عجم ، لاجرم چون این مکتوب را قرائت

کردی ، عجم را ذلیل کن ، وخوار و زبون میدار ، و اعانت مکن هیچیك از ایشان دا ، و در اسعاف (3) حاجات ایشان چند که توانی خویشتن داری میكن ، سوگند با خدای پسر ابو سفیانی و از صلب او بادید آمدی ، شقيق من وصديق منی ، و کتاب عمر را که بابی موسی اشعری کرده بود ، در بصره قرائت کردی ، و او عامل بصره بود و تو کاتب او ، وفرمانبردار او بودی ، وچون گمان داشتی که عبدی از مردم ثقیقی خویش را ذلیل و زبون می پنداشتی ، هم از این مکتوب است که میگوید :

وَ لَوْ كُنْتُ تَعْلَمُ يَوْمَئِذٍ يَقِيناً كَيَقينِكَ الْيَوْمِ : أَنَّكَ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ ، لأَعظَمتَ نَفْسِكَ وَ أَنَفَةُ أَنْ تَكُونَ كَاتِباً لِدَعِى الْأَشْعَرِيَّيْنِ ، وَ أَنْتَ

ص: 140


1- مرشح : پرورده شده ، واهل شده
2- ارتقا : بالا رفتن
3- اسعاف : روا کردن حاجت

تَعْلَمُ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ یَقِیناً أَنَّ أَبَا سُفْیَانَ کَانَ یَحْذُو حَذْوَ أُمَیَّهَ بْنِ عَبْدِ شَمْسٍ وَ حَدَّثَنِی ابْنُ أَبِی الْمُعَیْطِ أَنَّکَ أَخْبَرْتَهُ أَنَّکَ قَرَأْتَ کِتَابَ عُمَرَ إِلَی أَبِی مُوسَی الْأَشْعَرِیِّ وَ بَعَثَ إِلَیْهِ بِحَبْلٍ طُولُهُ خَمْسَهُ أَشْبَارٍ وَ قَالَ لَهُ أَعْرِضْ مَنْ قِبَلَکَ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَهِ فَمَنْ وَجَدْتَ مِنَ الْمَوَالِی وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنَ الْأَعَاجِمِ قَدْ بَلَغَ خَمْسَهَ أَشْبَارِ فَقَدِّمْهُ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ فَشَاوَرَکَ أَبُو مُوسَی فِی ذَلِکَ فَنَهَیْتَهُ وَ أَمَرْتَهُ أَنْ یُرَاجِعَ فَرَاجَعَهُ وَ ذَهَبْتَ أَنْتَ إِلَی عُمَرَ بِالْکِتَابِ وَ إِنَّمَا صَنَعْتَ مَا صَنَعْتَ تَعَصُّباً لِلْمَوَالِی وَ أَنْتَ یَوْمَئِذٍ تَحْسَبُ أَنَّکَ ابْنُ عَبْدِ ثَقِیفٍ فَلَمْ تَزَلْ تَلْتَمِسُ حَتَّی رَدَدْتَهُ عَنْ رَأْیِهِ وَ خَوَّفْتَهُ فُرْقَهَ النَّاسِ فَرَجَعَ وَ قُلْتَ لَهُ یَوْمَئِذٍ وَ قَدْ عَادَیْتَ أَهْلَ هَذَا الْبَیْتِ أَخَافُ أَنْ یَثُورُوا إِلَی عَلِیٍّ فَیَنْهَضَ بِهِمْ فَتَرکَ الکُلَ فَکَفَّ عَنْ ذَلِکَ وَ مَا أَعْلَمُ یَا أَخِی وُلِدَ مَوْلُودٌ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ أَعْظَمَ شُؤْماً عَلَیْهِمْ مِنْکَ حِینَ رَدَدْتَ عُمَرَ عَنْ رَأْیِهِ وَ نَهَیْتَهُ عَنْهُ وَ خَبَّرَنِی أَنَّ الَّذِی صَرَفْة عَنْ رَأْیِهِ فِی قَتْلِهِمْ أَنَّکَ قُلْتَ إِنَّکَ سَمِعْتَ عَلِیَّ بْنَ أَبِیطَالِبٍ یَقُولُ لَتَضْرِبَنَّکُمُ الْأَعَاجِمُ عَلَی هَذَا الدِّینِ عَوْداً کَمَا ضَرَبْتُمُوهُمْ عَلَیْهِ بَدْءً وَ قَالَ لَیَمْلَأَنَّ اللَّهُ أَیْدِیَکُمْ مِنَ الْأَعَاجِمِ وَ لَیَصِیرُنَّ أَسَداً لَا یَفِرُّونَ فَلَیَضْرِبُنَّ أَعْنَاقَکُمْ وَ لَیَغْلِبُنَّکُمْ عَلَی فَیْئِکُمْ فَقَالَ لَکَ وَ قَدْ سَمِعَ ذَلِکَ مِنْ عَلِیٍّ یَرْوِیهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَذَلِکَ الَّذِی دَعَانِی إِلَی الْکِتَابِ إِلَی صَاحِبِکَ فِی قَتْلِهِمْ وَ قَدْ کُنْتُ عَزَمْتُ عَلَی أَنْ أَکْتُبَ إِلَی عُمَّالِی فِی سَائِرِ الْأَمْصَار

ص: 141

فَقُلْتَ لِعُمَرَ لَا تَفْعَلْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنِّی لَسْتُ آمَنُ أَنْ یَدْعُوَهُمْ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَی نُصْرَتِهِ وَ هُمْ کَثِیرٌ وَ قَدْ عَلِمْتَ شَجَاعَهَ عَلِیٍّ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ عَدَاوَتَهُ لَکَ وَ لِصَاحِبِکَ فَرَدَدْتَهُ عَنْ ذَلِکَ میگوید: اگر ازین پیش دانستی چنانکه امروز میدانی که تو پسر ابو سفیانی ، نفس خویش را بزرگ میداشتی و سر بر میگاشتی (1) از اینکه کاتب مردی باشی که خویشتن را باشعریون بسته ، وتومیدانی و ما نیز بر یقینیم که ابوسفیان نعلا بالنعل برطریق امية بن عبد شمس همی رفت ، وابن ابی معیط مرا حديث کرد که تو او را آگهی دادی که مكتوب عمر را که بابو موسی اشعری کتابت کرده قرائت نمودی ، همانا حبلی بسوی او گسيل فرمود که پنج شبر طول داشت و فرمود : اعراض کن از آن موالی و اعاجم که در بصره سكون دارند وقتل ایشان مورث دهشت خاطرها ، وتشتت (2) آرای سکنه آن بلده میشود ، پس هر که را از موالی و اعاجم که مسلمانی گرفته اند، چون باین اندازه رسیدند و دست یافتی ، بی توانی (3) گردن بزن، چون ابوموسی منشور عمر را قرائت کرد، با تو سخن بمشورت افکند ، تو او را نهی کردی و این رای بصواب نشمردی پس ابو موسی صحبت تو مکتوبی بسوی عمر فرستاد وتو در رعایت موالی ، کردی آنچه کردی و این رعایت از در تعصب بود ، چه آن ایام تو خود را عبد ثقيف می پنداشتي ، ازین روی استوار ایستادی وعمر را از تفرقه مردم بیم دادی و گفتی.: تواند شد که مردم بشورند، و بر علی بن ابوطالب گرد آیند، و او در طلب حق خویش جنبش کند، لاجرم عمر از انجام این امر خویشتن داری کرد ، هان ای برادر، دانا نیستم در فرزندان ابی سفیان شوم تر از تو کسی برایشان ، گاهی که عمر را بصوابدید خویش نگذاشتی ، و از آن اندیشه که داشت سر بر کاشتی ، و مرا آگهی داد که مراجعت عمر را از قتل اعاجم نیز بدین خبر استوار (4) کردی و گفتی : شنیدم علی بن

ص: 142


1- کاشتن : گردانیدن
2- تشتت : پراکنده شدن
3- توانی : سستی کردن
4- استوار : محکم

ابی طالب فرمود : که اعاجم در پایان امر شمشیر در شما خواهند گذاشت چنانکه شما در اول امر شمشیر در ایشان گذاشتید، وزمين آکنده میشود از اعاجم ، و ایشان چون شیران شرزه(1) هرگز پشت باجنگ نمیکنند ، وشمشیر در شما میگذارند ، و بر شما غلبه میکنند ، وفييء شمارا بدست میگیرند : عمر گفت : این سخن از علی شنیده شد که از رسول خدای روایت کرد و گفت : هان ای زیاد این خبر داعی شد که من بسوی صاحب تو ابوموسی رقم کردم که در قتل اعاجم خویشتن داری مکن ، و عزیمت درست کردم که بسوى عمال خود در همه بلدان و امصار رقم کنم که يك تن از اعاجم را زنده نگذارند ، تو گفتی : یا امیرالمؤمنین این رای ستوده نیست چه من سخت ترسناکم که علی مرتضى علیه السلام فرصت بدست کند، و مردم را بنصرت خویش دعوت فرماید ، و لشگری بزرگ بر سر او انجمن شود ، و توعداوت علی را با خود و ابوبكر نيك دانسته ، و شجاعت اورا و اهل بیت او را میدانی ، از اینگونه فراوان سخن کردی تا او را ازین اندیشه بازداشتی هم از این مکتوب است که میگوید:

فَأَخْبَرْتَنِی أَنَّکَ لَمْ تَرُدَّهُ عَنْ ذَلِکَ إِلَّا عَصَبِیَّهً وَ أَنَّکَ لَمْ تَرْجِعْ عَنْ رَوأْیِهِ جُبْناً وَ حَدَّثْتَنِی أَنَّکَ ذَکَرْتَ ذَلِکَ لِعَلِیٍّ فِی إِمَارَهِ عُثْمَانَ فَأَخْبَرَکَ أَنَّ أَصْحَابَ الرَّایَاتِ السُّودِ وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَی وَ خَبَّرْتَنِی أَنَّکَ سَمِعْتَ عَلِیّاً علیه السلام فِی إِمَارَهِ عُثْمَانَ یَقُولُ إِنَّ أَصْحَابَ الرَّایَاتِ السُّودِ الَّتِی تُقْبِلُ مِنْ خُرَاسَانَ هُمُ الْأَعَاجِمُ وَ أَنَّهُمُ الَّذِینَ یَغْلِبُونَ بَنِی أُمَیَّهَ عَلَی مُلْکِهِمْ وَ یَقْتُلُونَهُمْ تَحْتَ کُلِّ کَوْکَبٍ فَلَوْ کُنْتَ یَا أَخِی لَمْ تَرُدَّ عُمَرَ عَنْ ذَلِکَ لَجَرَتْ سُنَّهً وَ لَاسْتَأْصَلَهُمُ اللَّهُ وَ قَطَعَ أَصْلَهُمْ وَ إِذَاً لَا ْتَسَتْ بِهِ الْخُلَفَاءُ بَعْدَهُ حَتَّی لَا یَبْقَی مِنْهُمْ شَعْرٌ وَ لَا ظُفُرٌ وَ لَا نَافِخُ نَارٍ فَإِنَّهُمْ

ص: 143


1- شرزه - بروزن هرزه : خشمگین

آفَهُ الدِّینِ فَمَا أَکْثَرَ مَا قَدْ سَنَّ عُمَرُ فِی هَذِهِ الْأُمَّهِ بِخِلَافِ سُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَتَابَعَهُ النَّاسُ عَلَیْهَا وَ أَخَذُوا بِهَا فَیَکُونُ هَذِهِ مِثْلَ وَاحِدَهٍ مِنْهُنَّ فَمِنْهُنَّ تَحْوِیلُهُ الْمَقَامَ عَنِ الْمَوْضِعِ الَّذِی وَضَعَهُ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ وَ صَاعُ رَسُولِ اللَّهِ وَ مُدُّهُ وَ حِینَ غَیَّرَهُ وَ زَادَ فِیهِ وَ نَهْیُهُ الْجُنُبَ عَنِ التَّیَمُّمِ وَ أَشْیَاءُ کَثِیرَهٌ شَتَّی أَکْثَرُ مِنْ أَلْفِ بَابٍ أَعْظَمُهَا وَ أَحَبُّهَا إِلَیْنَا وَ أَقَرُّهَا لِأَعْیُنِنَا تنزَیْلُهُ الْخِلَافَهَ عَنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ عَنْ أَهْلِهَا وَ مَعْدِنِهَا لِأَنَّهَا لَا تَصْلُحُ إِلَّا لَهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْأَرْضُ إِلَّا بِهِمْ

در جمله میگوید مرا آگهی دادی که عزم عمر را در قتل موالی و اعاجم دیگر گون نساختی مگر از در عصبیت ، چه خود را عبد ثقيف می پنداشتی ، و از اصغای حدیث علی بیم نداشتی ، و خویشتن مرا حديث کردی که در زمان خلافت عثمان قصه منشور عمر را در قتل موالی و اعاجم ، بعرض علي بن ابیطالب رسانیدم ، فرمود : صاحبان علمهای سیاه اعاجم اند که از جانب خراسان جنبش میکنند، و بر بنی امیه غلبه میجویند و سلطنت را بدست میگیرند ، و در هر زاویه و بیغوله (1) ایشان را دستگیر مینمایند ، وسر از تن بر میدارند ، هان ای برادر اگر عزیمت عمر را کندی ندادی و حکم او بنفاذ میشد ، خداوند اصل ایشان را از بیخ میزد و بنیان این جماعت را از بن برمیکند ، چنانکه هیچ صامت و ناطقی و نافخ ناری (2) بجای نماندی ، و از پس او خلفا را کس بسب و شتم یاد نکردی ، چه این گروه آفت دینند ، و بساكارها که عمر بصوابدید خویش در این امت ، بخلاف سنت رسول ، بكار بست و مردمان بپذیرفتند، که یکی از آن جمله فتوای خون اعاجم است ، و دیگر تحویل مقام است از آن موضع که پیغمبر وضع کرده بود ، و دیگر تغییر مد وصاع

ص: 144


1- بیغوله : گوشه
2- نافخ نار : دمنده آتش

رسول خداست ، که بر آن بیفزود ، ودیگر نهی جنب است از تیمم ، از اینگونه هزار باب بحساب میتوان گرفت ، بهتر از همه که چشم ما بدان روشن است ، زایل کردن خلافت بود از بنی هاشم و خانواده ایشان ، از برای اینکه بر پای نمیشد. خلافت مگر از بهر ایشان ، و بنظم نمیگشت جهان مگر حکومت ایشان . بالجمله چون معاویه سخن بدینجا آورد رقم کرد که ای برادر چون این مکتوب را قرائت کردی پاره میكن، واسرار آنرا در گنجینه (1) خاطر ذخیره میدار ، چون زیاد این نامه را قرائت کرد بر زمین افکند ، وروی با کاتب خویش کرد

فَقَالَ وَيْلِي مِمَّا خَرَجْتُ وَ فِيمَا دَخَلْتَ کُنتُ مِنْ شِيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ فَدَخَلْتُ فِي شِيعَةِ آلِ الشَّيْطَانِ وَ حِزْبُهُ ، وَ فِي شِيعَةُ مَنْ يَكْتُبُ مِثْلِ هَذَا الْكِتَابِ ، إِنَّما وَ اللَّهُ مِثْلِي كَمَثَلِ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَسْجُدَ لآِدَمَ کفرا وَ كَبَّرَا وَ حَسَداً . گفت وای برمن از چه بر آمدم و بچه در آمدم، شیعه آل محمد بودم شیعه آل شیطان شدم ، وداخل شدم در لشگر او ودر شیعه آنکس که چنین مکتوب کند ، سوگندباخدای مرا با ابليس باید همانند ساخت ، که از کمال کبرو کفر وحسد ، از سجده آدم صفی . على نبينا وآله عليه السلام سر برتافت

(ذكرمنا شير معاويه بعمال بلاد وأمصار در استیصال ) «شیعیان علیعلیه السلام »

در نسخه واحده در تمامت بلدان وامصار از معاویه بجانب حکام و عمال بدینگونه منشور رفت،

انْظُرُوا مَنْ قَامَتْ عَلَیْهِ الْبَیِّنَهُ أَنَّهُ یُحِبُّ عَلِیًّا وَأَهْلَ بَیْتِهِ فَامْحُوهُ مِنَ الدِّیوَان، وَ أَسْقِطُوْا عَطَاءَهُ وَ رِزْقَهُ وَ شَفَعَ ذَلِکَ بِنُسْخَةٍ أُخْرَی مَنِ اتَّهَمْتُمُوهُ

ص: 145


1- گنجینه: محل ذخیره

بِمُوَالاَةِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ وَ لَمْ تُقَمْ عَلَیْهِ بَیِّنَهٌ فَاقْتُلُوهُ

عمال خود را فرمان میدهد که نيك نگران باشید ، در حق هر کس که استوار افتاد که از دوستداران علی بن ابیطالب و محبان اهل بیت اوست ، نام او را در دیوان عطایا که از بیت المال مقرر است ، خط ترقين (1)برکشید و ساقط سازید ، وجيبه(2) و اجرای او را هم بدین قدر رضا نداد ، وخطی دیگر نگاشت که هر کس را بدرستی على و اهل بیت او متهم سازند ، اگر چند استوار نباشد و گواهی بر این معنی حاضر نشود ، بهمان تهمت او را دستخوش نقمت (3) سازید و سر از تنش بردارید ، چون این حکم از معاویه پراکنده شد، عمال و حکام او بقتل و غارت شیعیان امیرالمؤمنین پرداختند، و بسیار کس را بتهمت نا تندرست و گمان سست با تیغ در گذرانیدند ، وخانهای ایشان را خراب یباب(4)ساختند ، چه بسیار افتاد که مردی بی آنکه بیندیشد و معنی کلمه را سنجیده باشد ، سقطه در کلام او افتاد که حمل بر حب اهل بیت توان کرد، بی آنکه از او بپرسند و بازرسند ، سرش را با تیغ از تن برداشتند ، چنان افتاد که شیعه على علیه السلام، چون خواست با رفیقی موافق و صدیقی موثق سخن گوید ، او را بسرای خویش در می آورد ، و از پس سترات و حجابات می نشست ، و بر روی خادم و مملوك نیز در می بست ، آنگاه او را بایمان مغلظه (5) سوگند میداد، که از مکنون ضمير سری بیرون نیفکند ، پس با تمام خوف ودهشت حدیثی روایت میکرد و از آنسوی احادیث کاذبه و اکاذیب کثیره وضع کردند ، وعلى و اهل بیت علیهم السلام را هدف بهتان و تهمت ساختند، و مردمان بتعليم وتعلم آن مجعولات پرداختند ، و کار بدینگونه همی رفت ، تا فقها و قضاة و ولاة این قانون بدست کردند ، وقراء ریاکار و پارسایان نابهنجار(6) بجعل احادیث پرداختند و آنرا وسیله قربت ولاة وحكام دانستند ، و بدین دست آویز از ایشان

ص: 146


1- ترقين . سیاه کردن
2- وجیبه . مواجب و دیه
3- نقمت . عذاب وعتاب
4- يباب. ویران
5- قسم های اکید شده
6- نابهنجار . زشت کردار

اموال ، و سيور غال بهره بردند ، در پایان کار چنان شد که این احادیث مجعوله را . حق دانستند ، دینداران که هرگز ساحت ایشان بكذب آلوده نگشتی، این روایا ترا بپذیرفتند و باز گفتند و باور داشتند ، وروایت کردند در این وقت یکباره حق جلباب (1) باطل پوشید ، وباطل بکسوت (2) حق بر آمد وصدق دستخوش (3) کذب گشت ، و کذب سرکوب صدق آمد و بعد از وفات حسين علیه السلام فروغ این فتنه بزیادت گشت ، وزیان این فساد بر افزون آمد ، شیعیان علی را در هیچ موضعی از ارض ایمنی نبود ، برجان ومال ترسنده و در پست و بلند ارض پراکنده بودند ، در خلافت عبدالملك بن مروان مردی که بروایتی جد اصمعی بود ، در پیش روی حجاج حاضر شد و فریاد برداشت :

فَقَالَ : أَيُّهَا الْأَمِيرَ إِنَّ أَهْلِي عَقُّونِی وَ سَمَّوْنِی عَلِيّاً ، وَ إِنِّي فَقِيرٍ بِائِسٍ ، وَ أَنَّا إِلَى صِلَهِ الْأَمِیرِ مُحْتَاجُ .

گفت ای امیر پدر و مادر مرا عاق کردند و بنام على خواندند، ومن مردی فقیر و مسکینم و بعطای امیر حاجتمندم ، حجاج بخندید و او را در موضعي عمل داد وخشنود ساخت و نیز ابوالحسن علی بن محمد بن ابی سیف المداینی در کتاب الاحداث رقم کرده ، که چون امر سلطنت بر معاویه استوار ایستاد ، فرمانگذاران خویش را در امصار و بلاد فرمان داد که:

بَرِئَتِ اَلذِّمَّهُ مِمَّنْ رَوَی شَیْئاً مِنْ فَضْلِ أَبِی تُرَابٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ .

یعنی عهد خویش را شکستم ، وحبل بيعت و پیمان خود را گسستم از آنکس که از فضایل علی بن ابیطالب و اهل بیت اوسخنی بر زبان آرد ، و روایت حدیثی کند ، چون این خبر در بقاع و بلاد پراکنده گشت ، در هر بقعه و بلده خطیبی بر منبری عروج داد ، نخستین زبان بلعن وشتم على واهل بيت او گشاد ، و برائت از حضرت

ص: 147


1- جلباب . چادر
2- کسوت . جامه پوشیدنی
3- دستخوش . زبر دست

اوجست خاصه در کوفه که شیعیان علی از دیگر امکنه افزون بود ، و زیاد بن ابیه که در اینوقت حکومت کوفه و بصره داشت ، و شیعیان علی را چه مرد و چه زن از شیخ فرتوت(1) و كودك برزن (2) همه را نیکومیشناخت، چه سالهای فراوان چنانکه در کتاب على علیه السلام مرقوم افتاد ، در شمار عمال آن حضرت بود و شیعیان علی را نيك ميشناخت و منزل و مأوای ایشان را اگر چند در زاویها و بیغوله ها بود نيك میدانست ، دست ظلم و ستم بيازيد (3) وهمکاران را دستگیر ساخت و با تیغ در گذرانید ؛ جماعتی را میل در کشید نابینا ساخت ، و گروهی را دست وپا به برید و از شاخهای نخل در آویخت ، و گروهی در مغاکهای (4) صحاری و شکاف های کهسارها متواری شدند ، یکتن از شناختگان شیعیان علی در عراق بجای نماند ، و همچنان در تمامت آفاق بدینگونه بعمال خویش ابلاغ کرد :

لاَّ یُجِیزُوا لِأَحَدٍ مِنْ شِیعَةِ عَلِیٍّ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ شَهَادَةً وَ کَتَبَ إِلَیْهِمْ أَنِ انْظُرُوا مَنْ قِبَلَکُمْ مِنْ شِیعَةِ عُثْمَانَ وَ مُحِبِّیهِ وَ أَهْلِ وَلاَیَتِهِ وَ الَّذِینَ یَرْوُونَ فَضَائِلَهُ وَ مَنَاقِبَهُ فَادْنُوا مَجَالِسَهُمْ وَ قَرِّبُوهُمْ وَ أَکْرِمُوهُمْ وَ اکْتُبُوا الِی بِکُلِّ مَا یَرْوِی کُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ وَ اسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ وَ عَشِیرَتِهِ.

یعنی جار مدهید و رخصت مفرمائید شیعه على و اهل بیت اورا ، که حاضر شوند از برای ذکر احادیث و اخباری که مشعر است بر فضایل على علیه السلام، و نیز مکتوب کرد که نيك بیندیشید آنان که در شمار شیعیان و دوستداران عثمانند، و آنان که از فضائل و مناقب عثمان حدیث میکنند ، حاضر مجلس ایشان شوید، و بزرگ دارید ایشان را واظهار مهر و حفاوت (5) فرمائید ، و آنانکه از فضایل عثمان همی

ص: 148


1- فرتوت - بروزن مربوط . پیر سالخورده
2- برزن . کوچه و محله
3- بیازید . زیاد کرد
4- مغاك - بر وزن کنار : گودال
5- حفاوت . مهربانی

روایت کنند ، هریکی را جداگانه بنام و نشان وحسب و نسب ، و بدانچه روایت کرده اند بسوی من مکتوب کنید ، تا عطایا و مواهب ایشان مهمل نماند ، لاجرم حکام و عمال معاویه بدین منوال کار همی کردند ، و احادیث مجعوله وروایات منحوله (1) را در فضایل عثمان چون وحی آسمان استوار همی داشتند ، و بسوی معاویه مکتوب همی کردند ، و از جانب او بدایع اموال و قطايع(2) سیورغال و انواع کسا وعطا بسوی عرب وعجم متواتر گشت ، ودر هر شهری و بلدی ، جز ذکر فضایل عثمان بر زبان ها نمیرفت ، وهر کس منقبتی وفضیلتی از عثمان حديث کرد و دروغی بر خدا و رسول بست ، نام او را در دیوان جريده (3) کردند، و افزون از طمع و طلب او وحبيبه دادند ، اینوقت دیگر باره معاویه بعمال خویش بدینگونه مکتوب کرد :

أَنَّ الْحَدِیثَ فِی عُثْمَانَ قَدْ کَثُرَ وَ فَشَا فِی کُلِّ مِصْرٍ وَ فی کل وَجْهٍ وَ ناحِیَةِ فَاِذا جائَکُم کِتابی هَذَا فَادْعُوا النَّاسَ إِلَی الرِّوَایَه ِفِی فَضَائِلِ اَلصَّحَابَةِ وَ الْخُلَفَاءِ الْأَوَّلِینَ وَ لاَ تَتْرُکُوا خَبَراً یَرْوِیهِ أَحَدٌ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ فِی أَبِی تُرَابٍ إِلاَّ وَ آتُونِّی بِمُنَاقِضٍ لَهُ فِی اَلصَّحَابَةِ فَإِنَّ هَذَا أَحَبُّ إِلَیَّ وَ أَقَرُّ لِعَیْنِی وَ أَدْحَضُ لِحُجَّةِ أَبِی تُرَابٍ وَ شِیعَتِهِ وَ أَشَدُّ اِلَیهِم مِنْ مَنَاقِبِ عُثْمَانَ وَ فَضْلِهِ

يعني چند که باید فضائل ومناقب عثمان در انحا(4) واقصای جهان پراکنده گشت و در هر شهری و بلدی ذکر زبانها و نقش روانها افتاد ، اکنون چون این نامه قرائت کردید ، مرمان را انجمن فرمائید وفرمان کنید که بذكر فضائل صحابه ، و مناقب ابو بكر وعمر پردازند، و چون يك تن از مسلمانان حدیثی در فضیلت على روایت

ص: 149


1- نحل . بخود بستن کلام یا شعر دیگری را
2- قطائع - جمع قطيعه ، قطعه های اراضی خراج
3- جریده . دفتر
4- انحاء - جمع نحو . جانب

کند، دست باز ندهند الا آنکه بنقض اوحدینی بروایت صحابه بر تراشند؛ و این معنی در نزد من محبوب تر است ، و چشم مرا نيك تر روشنی بخشد ، و در بطلان حجج وبراهين على وشيعة اوفاضلتر باشد ، پس مكتوب معاویه را عمال او بر مردمان قرائت کردند ، تا بطمع جاه و مال در حق صحابه بجعل احادیث پرداختند ، و در منابر قرائت کردند ، چنان شد که معلمین کتب در تعلیم دختران و پسران و خدم و حشم ، بجای قرآن تعلیم این احادیث مجعوله کردند و کار بدینگونه رفت و هم در این سال عتبان (1) بن مالك ؛ بن عمر بن العجلان الأنصاري السالمي ثم من بني عوف ابن الخزرج ، از طبقه اولی که در غزوه بدرواحد ويوم خندق حاضر بود ، ازین سرای فانی بجنان جاودانی تحویل داد ، در زمان رسول خدای نابینا گشت و در میان اصحاب جز او کس عتبان نام نداشت ، او را سعادت صحبت روزی بود ، لكن ازوی روایتی بدست نیست. و هم در این سال (2)عمرو بن الحمق سعادت شهادت یافت همانا عمرو بن الحمق از صناديد(3) اصحاب على و حواری آن حضرت است ، چنانکه در کتاب امير المؤمنين از وی باد کردیم ، و نیز در شمار اصحاب حسن علیه السلام است و آن کس است که رسول خدا جماعتی را که بسريه (4) مامور فرموده بود گفت:

إنکم تَضِلُونَ وَ تَمُرُّونَ بِرَجُلٍ وَ يَذْبَحُ لَكُمْ كَبْشاً ، فَاقرَؤهُ مِنِّي السَّلَامَ میفرماید: شما در راه یاوه (5)میشوید و بر کسی میگذرید که از برای شما گوسفندی ذبح خواهد کرد ، او را از من سلام برسانید، و این سخن روی با عمرو بن حمق داشت ، ایشان بدانسان که رسول خدا خبر داده بود ، در آن سريه راه را یاوه کردند ، و بر عمرو بن حمق عبور دادند ، ایشان را فرود آورد و طعام داد و راه را بنمود ، آن جماعت فراموش کردند که سلام رسول خدای را بدو رسانند ، عمرو

ص: 150


1- عتبان - بکسر عين وسكون تاء ، در نزد علماء رجال مجهول است
2- عمر و بن الحمق - بفتح حاء و کسر میم ، علماء رجال او را از اصحاب على «ع» بلکه از حواری آن حضرت شمرده اند ، و قضایای او وكلمات على «ع» در باره او در کتب رجال مسطور است ممقانی
3- صناديد - جمع صنديد بكسر صاد ، دلاور و مهتر
4- سریه - جنگهائی که لشگر کمی میفرستادند
5- یاوه شدن . گم شدن

پرسش نمود که آیا رسول خدا در مدینه دعوت خویش را آشکار ساخت ، گفتند چنین است ، پس از مکان خود هجرت کرده بمدينه آمد و در خدمت رسول خدای ببود ، يك روز چنان افتاد که عمرو بن حمق در برابر رسول خدای ایستاده بود و آن حضرت فرمود:

ماشاء اللَّهِ ارْجِعْ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي مِنْ هَاجَرَتْ ، فَإِذَا تَوَلَّى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَأْتِهِ

یعنی بمنزل خویش مراجعت کن و چون خلافت برعلی علیه السلام تقریر یافت بنزد او بشتاب ، لاجرم چون امر خلافت برعلى علیه السلام فرود آمد ، بحکم رسول خدا بملازمت حضرت او شتافت ، امير المؤمنين بدین کلمات او را بدانچه قضا بر سر او میراند خبر میدهد :

يَقولَ: أَيْنَ دَارِكَ وَ اِجْعَلْهَا فِی اَلْأَزْدِ فَإِنِّی غَداً لَوْ غِبْتُ لَطُلِبْتَ فَمَنَعَکَ اَلْأَزْدُ حَتَّی تَخْرُجَ مِنَ اَلْکُوفَهِ مُتَوَجِّهاً إِلَی حِصْنِ اَلْمَوْصِلِ فَتَمُرَّ بِرَجُلٍ مُقْعَدٍ فَتَقْعُدَ عِنْدَهُ ثُمَّ تَسْتَسْقِیَهُ فَیُسْقِیَکَ وَ یَسْأَلَکَ عَنْ شَأْنِکَ فَأَخْبِرْهُ وَ اُدْعُهُ إِلَی اَلْإِسْلاَمِ فَإِنَّهُ یُسْلِمُ وَ اِمْسَحْ بِیَدِکَ عَلَی وَرِکَیْهِ فَإِنَّ اَللَّهَ یَمْسَحُ مَا بِهِ وَ یَنْهَضُ قَائِماً فَیَتَّبِعُکَ وَ تَمُرُّ بِرَجُلٍ أَعْمَی فَتَسْتَسْقِیهِ وَ یُسْقِیکَ وَ یَسْأَلُکَ عَنْ شَأْنِکَ فَأَخْبِرْهُ وَ اُدْعُهُ إِلَی اَلْإِسْلاَمِ فَإِنَّهُ یُسْلِمُ وَ اِمْسَحْ بِیَدِکَ عَلَی عَیْنَیْهِ فَإِنَّ اَللَّهَ یُعِیدُهُ بَصِیراً فَیَتَّبِعُکَ وَ هُمَا یُوَارِیَانِ بَدَنَکَ ثُمَّ تَتْبَعُکَ اَلْخَیْلُ فَإِذَا صِرْتَ فِی مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا رَهَقَتْکَ اَلْخَیْلُ فَانْزِلْ عَنْ فَرَسِکَ وَ مُرَّ إِلَی اَلْغَارِ فَإِنَّهُ یَشْتَرِکُ فِی دَمِکَ فَسَقَهٌ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ

ص: 151

میفرماید : ای عمرو در هر کجا خانه داری در قبیله ازد، جای کن ، زیرا که چون من نباشم دشمن تورا بجوید و از و حفظ فرماید، تا از کوفه بجانب موصل سفر کنی ، و در عرض راه مردی را نگری که زمن (1) باشد و جنبش نتواند ، پس بنزد او می نشینی و آب میطلبی تورا سقایت میکند ، و از حال تو فحص میفرماید تو او را از خویشتن آگهی میده و باسلام دعوت میکن ، چون مسلمانی گیرد هر دو ورك او را با دست خود مسح میكن در زمان شفا یابد ، و ایستاده شود و از قفای تو پوید(2) آنگاه بمردی نابینا عبور دهی و ازو آب خواهی ، او نیز تو را سقایت کند و حال بپرسد همچنان او را خبر میده و باسلام دعوت میکن، چون مسلمان شود چشم اورا مسح فرما که بینا خواهد شد ، و این هردوتن متابعت تو خواهند کرد ، دانسته باش که این دو مردند که بدن تو را پوشیده دارند ، و گاهی که لشگر دشمن دررسد و تو را بخواهد مأخوذ داشت ، از اسب پیاده شو و خویشتن را بدرون غار پوشیده میدار ، همانا گمراهان جن و انس در خون تو شريك خواهند بود .

بالجمله عمرو در خدمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میزیست، و این حدیث از وی روایت کرده اند می فرماید : در مسجد الحرام بروایتی در مسجد مدینه رسول خدا مرا مخاطب داشت فرمود :

یَا عَمْرُو! هَلْ لَکَ فِی أَنْ أُرِیَکَ آیَةَ الْجَنَّةِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ! وَ آیَةَ النَّارِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ؟

میفرماید : ای عمرو میخواهی تورا نمودار کنم آیت بهشت را که میخورد و میآشامد و در بازارها عبور میدهد ؟ و همچنان بنمایم آیت دوزخ را که میخورد و می آشامد وعبور میکند در بازارها ، عمرو بن حمق عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد این

ص: 152


1- زمن . آنکس که از هر دو پای عاجز و نشسته طی مسافت کند
2- پوییدن . راه رفتن

هردو را بر من آشکارساز، دراینوقت على علیه السلام از راه فرا رسید وسلام داد و بنشست رسول خدا فرمود :

یَا عَمْرُو هَذَا وَ قَوْمُهُ آیَهُ اَلْجَنَّهِ.

على وشیعیان او آیت بهشت اند ، از قفای آن حضرت معاویه در آمد و سلام داد و بنشست ، رسول خدا فرمود:

یَا عَمْرُو هَذَا وَ قَوْمُهُ آیَهُ النارِ .

یعنی معاویه واتباع او آیت جهنم اند . بالجمله عمرو بن حمق در حضرت امیر المؤمنين روزگار همی برد ، تا گاهی که آن حضرت وداع جهان گفت ، پس طوق رقيت حسن در گردن افکند ، وچند که حسن علیه السلام زنده بود، معاویه واتباع او در زحمت عمرو شدت نمیکردند ، چون حسن علیه السلام نیز در گذشت و حکومت کوفه بزياد بن ابیه افتاد ، عمارة بن عقبة بن ابی معیط بنزديك زیاد آمد و گفت : عمرو بن الحمق از دوستان على است ، وسرای او مطاف ومآب شیعیان ابي تراب است ، عمرو بن حریث حاضر بود ، چون این کلمه بشنید گفت ای عماره واجب نمیکند سخنی را که ندانسته و عاقبت آن را ندانی بیان کنی ، زیاد گفت : شما هيچيك اصابه نکردید ، نخستين عماره را چه افتاد که این خبر را در مجلس عام بمن رسانید ، ودیگرعمرو بن حریث را چه آمد که در دهن عماره سخن بشکست، اکنون هردو تن برخیزید و عمرو بن حمق را دیدار کنید، و بگوئید این چیست که از تو بما میرسد و از این بیهوده سکالیدن (1) و نابهنجار پوئیدن ، چه اندیشه داری ، چون این خبر بعمرو رسید وقت دانست که وصیت علی علیه السلام را بکار بندد ، لاجرم از کوفه بیرون شد و بشهر زور که از توابع موصل است سفر کرد، چون این خبر بمعاویه بردند بدینگونه بسوی او مکتوب کرد

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ أَطْفَأَ النَّائِرَةِ وَ أَخْمَدَ ألفتنة ، وَ جَعَلَ السافية لِلْمُتَّقِينَ

ص: 153


1- سکالیدن - بر وزن خراشیدن گفتگو کردن

وَ لَسْتَ بِأَبْعَدِ أَصْحَابِکَ هِمَّةً وَ لَا أَشَدِّهِمْ فِی سُوءِ الْأَثَرِ صُنْعاً کُلُّهُمْ قَدْ أَسْهَلَوا بِطَاعَتِی وَ سَارَعَوا إِلَی الدُّخُولِ فِی أَمْرِی وَ قَدْ بَطُأ بِکَ مَا بَطُأ فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ یُمْحَ عَنْکَ سَالِفُ ذُنُوبِکَ وَ یُخبَِیَ دَائِرُ حَسَنَاتِکَ وَ لَعَلِّی الَا أَکُونُ لَکَ دُونَ مَنْ کَانَ قَبْلِی إِنْ أَبْقَیْتَ وَ اتَّقَیْتَ وَ وَقَیْتَ وَ أَحْسَنْتَ فَاقْدَمْ عَلَیَّ آمِناً فِی ذِمَّةِ اللَّهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِهِ ص مَحْفُوظاً مِنْ حَسَدِ الْقُلُوبِ وَ إِحَنِ الصُّدُورِ وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً.

یعنی خداوند نایره (1) فساد و نيران فتنه را فرونشانید ، و پرهیزکاران را آسایش داد ، و تو ای عمرو بن حمق از اکفاء(2) و اقران خود همتی فاضلتر نداری ، و در سوء آثار صنعتی کاملتر نیاوردی ، همگان طریق طاعت من گرفتند ، در پذیرائی امر من سرعت کردند، و تو از همگان باز پس ماندی ، داخل شو در امر من تا محو شود سیئات تو و زنده گردد حسنات تو ، امید میرود که نیکوئی من از برای تو کمتر نباشد از آنکس که پیش از من ، یعنی علی بن ابیطالب اگر با من بیائی ، و بر طریق نیکوئی روی تعجیل میكن ، و بنزد من میشتاب و ایمن میباش بحكم عهد خدا و رسول خدا ، وخویشتن را از حسد بد خواه و کین بداندیش محفوظ و محروس میشمار، عمرو بن الحمق مکتوب معاویه را وقعی ننهاد ، وجوابی بسوی او نفرستاد لاجرم بحکم معاویه سواری چند بدفع واخذ عمرو بن الحمق مامور شد، و عمرو خویشتن را نگران بود ، و آندوکس را که شفا داد بحراست او اشتغال داشتند ، هرروز بتلی که مشرف بر صحاری (3) بود عروج میدادند و دیدبانی میکردند يك روز او را از رسیدن خیل خبر دادند ، عمرو بحکم امیرالمؤمنین که خبر داده بود ، اسب خود را رها کرد و بغار در رفت ، اندرغار ماری سیاه او را بگزید چنانکه در

ص: 154


1- نائره : برانگیخته شده
2- اكفاء : امثال
3- صحاری - جمع صحرا : بیابان

جای خود سرد گشت، از آنسوی سواران در رسیدند و اسب او را بدیدند دانستند که جز در این اراضی نخواهد بود ، بفحص حال او بر آمدند ، واورادر غار مرده یافتند چنانکه هر عضوی از او را فرا می گرفتند از سورت (1) زهر از تن باز میشد ، پس سر او را از تن جدا کردند ، و بر سنان نیزه برافراشتند و بنزد معاویه بردند، و این اول سری بود که در اسلام ، از شهری بشهری حمل دادند ، معاویه سر عمرو را بنزد زوجه او فرستاد و در خانه او نهاده

فَقالَت : سَتَرتُموهُ عَنّی طَویلاً و أهدَیتُموهُ إلَیَّ قَتیلاً فَأَهلاً و سَهلاً مِن هَدِیَّهٍ غَیرَ قالِیَهٍ و لا بمقلِیَّهٍ ، بَلِّغ أیُّهَا الرَّسولُ عَنّی مُعوِیَهَ ما أقولُ : طَلَبَ اللّهُ بِدَمِهِ ، وعَجَّلَ لهُ الوَبیلَ مِن نِقَمِهِ فَقَد أتی أمرا فَرِیّا، و قَتَلَ بارّا تَقِیّا فَأبلِغ أیُّهَا الرَّسولُ مُعوِیَهَ ما قُلتُ .

گفت ایامی چند اورا از من پوشیده میداشتید ، چه از بیم شما متواری میزیست ، آنگاه او را مقتولا بسوی من هدیه فرستادید ، اهلا وسهلا از هدیه ، که نه خصمي باکس داشت و نه کس او را خصم بود ، هان ای رسول ابلاع کن از منه معاویه راکه ، خداوند خون عمرو را از تو بجوید ، و در کیفر ونقمت تو تعجیل فرماید، چه مرتکب شدی بدروغ در امری ، وکشتی مردی پرهیز کار را ، پس ای رسول بگوی معاویه را بدانچه گفتم چون این خبر بمعاویه آورد کس بدو فرستاده او را حاضر ساخت و گفت این سخنها تو گفتی و بمن پیام کر دی ،

قَالَتْ نَعَمْ غَیْرَ نَاکِلَةٍ عَنْهُ وَ لَا مُعْتَذِرَةٍ مِنْهُ.

گفت آری من گفتم و از آنچه گفتم بر نگردم و عذرخواه نشوم ، معاویه گفت اکنون از بلاد من بیرون شو ،

ص: 155


1- سورت : شدت و تیزی

قَالَتْ : أَفْعَلُ ، فَوَ اللَّهِ ماهُوَ لِي بِوَطَنٍ ، وَ لَا أَحَنَّ فِيهَا إِلَّا شَحَناً ، وَ لَقَدْ طَالَ بِهَا سَهَرِي ، وَ اشْتَهَرَ بِهَا عِبْرِيٍّ ، وَ كَثُرَ فِيهَا دَيْنِي مِنْ غَيْرِ مَا قَرَّتْ بِهِ عَینی .

گفت : سوگند با خدای بیرون شوم ، نه آنجا را وطن گیرم و نه جز محزون در آنجا نشیمن نمایم ، چه بسیار دراز شد در آنجا بیخوابی من ، و سمر(1) گشت عبرت من و فراوان شد قرض من ، بی آنکه هرگز روی شادی را دیدار کرده باشم اینوقت عبدالله بن ابی سرح گفت : یا امیرالمؤمنین این منافق را با شوهرش ملحق کن ، بجانب او شرزا(2) نگریست ،

فَقالَت : يا مَن بَينَ لِحيَتَيهّ کَجُثمانِ الضِّفْدِعِ ، الأ قَتَلَتْ مِنْ أَنْعُمِكَ خُلْعاً وأَصفيكَ بِكِسَاءٍ ، إِنَّما أَلِمَارِقِ الْمُنَافِقِ مَنْ قَالَ بِغَیرِ الصَّوابِ ، وَاتَّخَذَ العِبادَ کَالأَربابِ ، فَاُنزِلَ کُفرُهُ فِی الکِتابِ .

گفت ای کسی که چانه تو مانند جسد ضفدع (3) نمودار است، کشتی کسی را تورا بتشریف برگزید، و ببذل جامها اختیار کرد، همانا بيدين منافق کسی است که که جز بكذب سخن نکند ، و بندگان خدای را بخدائی بگیرد ، همانا کفر او در کتاب خدای مسطور است : معاویه را ازین کلمات خشم آمد، و بجانب حاجب اشارت کرد تا او را از مجلس خروج دهد ،

فَقَالَتْ وَا عَجَبَاهْ مِنِ ابْنِ هِنْدٍ یُشِیرُ إِلَیَّ بِبَنَانِهِ وَ یَمْنَعُنِی بنَوَافِذُ لِسَانِهِ أَمَا وَ اللَّهِ لَأَنقُرَنَّهُ بِکَلَامٍ کَنَوَافِذِ الْحَدِیدِ أَ وَ مَا أَنَا بِآمِنَةَ بِنْتِ الشَّرِیدِ ؟

گفت ای مردمان نگران این شگفتی شوید از پسر هند ، مرا ببنان اشارت میکند

ص: 156


1- سمر : افسانه
2- شرزا : نگاه کردن از روی غضب
3- ضفدع : قورباغه

و بزخم زبان زحمت میدهد ، سوگند با خدای او را بسخنی چون دم شمشير آسيب خواهم زد ، مگر من آمنه دختر رشید نیستم ، این بگفت و از نزد او بیرون شد در خلاصه و کشی است که حسین بن علی علیهما السلام مكتوبي طويل الذيل بمعاویه فرستاد ، و این کلمات را در حق عمرو بن الحمق بنگاشت :

أوَلَسْتَ قاتِلَ عَمْرِو بْنِ الحَمْقِ صاحِبِ رَسُولِ اللهِ الْعَبْدِ الصّالِحِ الَّذی أَبْلَتْهُ الْعِبادَهُ، فَنَحَلَ جِسْمُهُ، وَ اصَفَرَ لَوْنُهُ، بَعْدَ ما آَمَّنْتَهُ وَ أَعْطَیْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللهِ وَ مَواثیقِهِ، ما لَوْ أَعْطَیْتَهُ طائِراً لَنَزَلَ إِلَیْکَ ؟ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَهً عَلی رَبِّکَ، وَاسْتِخْفافاً بِذلِکَ الْعَهْدِ.

میفرماید : آیا تو قاتل عمرو بن حمق نیستی ؟ مردی صالح از اصحاب پیغمبر که کثرت عبادت بدنش را فرسوده (1) وجسمش را لاغر و رنگش را زرد کرد، از پس آنکه او را امان دادی ، و این پیمان را بعهود و مواثيق خداوند پیوند کردی ، که اگر مرغی را بدانگونه امان داده بودی ، بسوی تو فرود می آمد، پس او را بکشتی و بر خدای بیرون شدی ، وعهد او را پست کردی ، واین عمرو بن الحمق آنکس است که در یوم دار بر سینه عثمان بن عفان بنشست ، و او را نه زخم بزد، چنانکه در کتاب عثمان بشرح نگاشته آمد . و هم در این سال معاوية بن ابی سفیان فرزندش یزید را مامور بفتح قسطنطنیه نمود . و او را با لشگری در خور جنک روان داشت یزید در دیر مر ان سکون اختیار کرد، و بشراب و شکار پرداخت ، سفیان بن عوف با لشگر برفت ، و در اراضی روم لشگر گاه ساخت ، و آزوقه وعلف دیر بدست آمد ، چندان که مردمان دستخوش (2) قحط و غلا گشتند و مریض شدند ، چون این خبر بمعاویه رسید یزید را منشور کرد، که بتعجيل وتقريب با سفیان بن عوف پیوسته شو ، تا با مسلمانان در این داهيه (3) شريك باشی، اگر چند جان بر سر

ص: 157


1- فرسوده - بر وزن فرموده : افسرده
2- دستخوش : زبر دست
3- داهيه : مصیبت و بلا

این کار نهی ، یزید از دیر مران ، با لشگر بعلبك شتاب گرفت و در اراضی روم با سفیان بن عوف پیوسته شد و از آنجا لشگر براند ، وتا کنار سور قسطنطنیه عنان نکشید ، پادشاه روم که در اینوقت قسطنط بود ، وملقب بپوكانا ، از پی مدافعه لشگر بیرون فرستاد ، وجنگهای صعب در میان ایشان برفت ، در این مقاتله خالد بن (1) زید بن، كلب ، بن ثعلبة بن عبدالله بن عوف ، بن غنم ، بن مالك ، بن النجار که مادرش هند ، دختر سعد بن عمرو بن امرء القيس بن مالك ، بن ثعلبة بن كعب :، بن الخزرج ، بن الحارث ، بن الخزرج الأكبر بود ، ومعروف بابو ایوب الانصاری ، که ذكر حالش در مجلدات ناسخ التواریخ مرقوم افتاده ، وفات یافت ، و چون زمانش فراز (2) آمد فرمود که چون من در گذرم ، جسد مرا در تحت اقدام خود مدفون سازید ، و شما را حدیثی خواهم گفت ، و اگر مرا مرگ فرا نرسید این حدیث را بر شما قرائت نمیکردم ،

قَالَ : سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ مَنْ مَاتَ لاَ یُشْرِکُ بِاللَّهِ شَیْئاً دَخَلَ اَلْجَنَّهَ.

گفت از رسول خدا شنیدم که فرمود : کسی که بمیرد و با خدای در چیزی شرك نیاورد داخل بهشت میشود ، بالجمله چون در گذشت یزید سوار شد وجیش با او سوار شدند ، و نعش او را مشایعت نمودند ، و مردم روم از فراز (3) باره نگران بودند ، و دانستند که مردی بزرگ از مسلمانان در گذشته چون جسد او را در کنار سور بخاك سپردند ، يزيد عليه اللعنه بانگ برداشت که :

يا أَهْلَ القُسطَنطَنِیهِ هَذَا رَجُلُ مِنْ أَكابِرَ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ نَبِيِّنَا صلی الله علیه و آله و سلم وَ قَدْ دَفَنَّاهُ حَيْثُ تَرَوْنَ ، وَ واللهِ لَئِنْ تَعَرَّضْتُمْ لَهُ لاهدِمَنَ كُلِّ كَنِيسَةُ فِي

ص: 158


1- از جمله اصحاب حضرت رسول «صلی الله علیه و آله و سلم» و امير المؤمنین «علیه السلام» میباشد و بعضی از علماء رجال او را د. اما می دانند و رفتن او تحت رايت معویه را برای تقویت اسلام می دانند مامقانی
2- و در آمدن
3- فراز : بلندی ، باره: حصار قلعه

أَرْضُ الْإِسْلَامِ ، وَلأ يُضْرَبُ ناقوُسٌ بِأَرْضِ الْعَرَبِ أَبَداً .

فریاد برداشت که ای مردم روم این مرد یکتن از بزرگان اصحاب پیغمبر ما بود، و او را بخاك سپردیم در این مقام که نگرانید، سوگند با خدای اگر قبر اورا زیانی رسانید هر معبدی و کلسیائی که در ارض اسلام دارید از بن بر می اندازم ، و هرگز بانگ ناقوسی در ارض عرب شنیده نخواهد شد ، این بگفت و با سپاه طریق مراجعت برداشت ، از پس او مردم روم برقبر ابوایوب بنیانی عالی بر آوردند ، و قناديل در آویختند ، وزمان تا زمان بر تکریم آن افزودند و با برکت آن قبر استشفا نمودند

(وقایع سال پنجاه و دویم هجری و قتل سمرة بن) ( جندب مردم بصره را )

از این پیش مرقوم شد که زیاد بن ابیه چون حکومت کوفه یافت ، سمرة بن جندب را در بصره بنیابت گذاشت و طریق کوفه برداشت ، از پس او سمره هشت هزار تن از مردم بصره و بیرون بصره را گردن بزد ، در میان ایشان چهل و هفت تن حافظ و قاری تمامت قرآن بودند ، وجرم وجريرت این جماعت حب علی بن ابیطالب بود ، بلکه بعضی را بتهمت از شیعیان علی گرفتند و سر بر گرفتند، چون زیاد از نظم کوفه پرداخت و برای دفع خوارج بجانب بصره کوچ داد ، سمرة بن جندب را گفت بیم دارم که از این جماعت که مقتول ساختی ، کسی را بيجرم و جنایت کشته باشی ، سمره گفت : من چنان دانم که اگريك چندان دیگر بکشم خطا نکرده باشم ، اینوقت زیاد از برای دفع خوارج و تحريض(1) مردم بصره بقتال ایشان بمسجد جامع آمده بر منبر عروج داد

فَقَالَ : يا أَهْلَ الْبَصْرَةِ وَ اللَّهِ لِتَکفُنُنی هَؤُلَاءِ أَوْ لأبدَانَ بِکُم ، وَ اللَّهُ لَئِنْ أَفْلَتَ مِنْهُمْ رَجُلُ لِأَبَدِ أَنْ بِكُمْ ، ثُمَّ لَا تَأْخُذُونَ الْعَامِ مِنْ عَطائِكُم دِرْهَماً وَاحِداً .

ص: 159


1- تحریض . حریص کردن

گفت ای مردم بصره سوگند با خدای واجب میکند که شما کفایت کنید مرا در دفع این خوارج ، و اگر نه ابتدا میکنم بقتال شما ، سوگند با خدای اگر يك تن از خوارج فرار کند و بسلامت از حربكاه بجهد ، نخستین شمشیر در شماخواهم گذاشت و یکدرهم از عطای شما را در این سال نخواهم داد ، چون این کلمات پای رفت ، مردم بصره در قتل خوارج يك جهت شدند ، و باعداد(1) کار پرداختند و از آن سوى قريب بن مرة الازدی و زحاف الطائی دو تن عابد و مجتهد از اهل بصره بودند ، دین خوارج گرفتند و از بصره بیرون شدند، و گروهی در گرد ایشان انجمن شدند ، مردمان را اختلاف کلمه افتاد که ازین دو تن كداميك رئیس قومند، وایشان با اتباع خود از مردمان بیکسوى شد، رو به ضبعی را که شیخی عبادتكار بود از بنی ضبيعة بن ربيعة بن نزار ، مقتول ساختند ، غوغا در مردم افتاد ، و مردی از بنی قطيعه از قبیله ازد با شمشیر کشیده بیرون تاخت ، جماعتی از پشت خانهای حرورية اورا بانگ زدند که خویشتن را واپای که ما از اهل حروریه نیستیم بلکه از مردم شرط باشیم و او را کشتند چون خبر این خارجیان بمرداس بن ادیه مکنی بابو بلال رسید ، فَقالَ : قَرِيبُ لأ قِرَّ بِهِ اللَّهَ ، وَ زَحافٌ لأعَفَى اللَّهُ عَنْهُ .

هردوتن را بدعای بد یاد کرد، با اینکه ابو بلال خود خارجی بود ، کردار ایشان را پسندیده نداشت ، و بنیان امر ایشان را استوار نمی پنداشت همیخواست تا مردمان از ایشان پراکنده شوند ، همی گفت ایشان بر شتری کور سوارند و در شبی تاريك راه میسپارند. بالجمله قریب وزحاف با اتباع خود بیرون شدند ، بهر قبیله شتافتند بکشتند هر کرا یافتند ، چون بمیان قوم بنی علی بن سود از قبیله ازد، رسیدند دست نیافتند ، چه درین قبیله صد تن مرد کماندار بود اعداد جنك کردند، و آن جماعت را هدف (2) خدنگ ساختند ، خارجیان بانگ برداشتند که ای قوم بنی علی مارا با شما مناضله (3) ومبارات نیست مردی از بنى على، بدین شعر او را پاسخ داد:

ص: 160


1- اعداد . آماده کردن
2- خدنگ. درختی است چوب آن بسیار محکم که از آن تیر میسازند
3- مناضله . بیکدیگر تیراندازی کردن ، مبارات . معارضه ودشمنی کردن

لأشَيء لِلْقَوْمِ سِوَى السِّهَامِ *** مَشحُوذَةً في غَلَسِ الظَلامِ(1)

خارجیان ناچار از آن جماعت بازگشتند ، و از مقبره بنی یشکر عبور دادند ، و انتظار همی بردند که از قبیله مضر ودیگر قبایل ، مردان جنگ با ایشان پیوسته شود ، هشتاد تن از مضر و گروهی از بني طاحیه و بنی سود با ایشان بپیوست ، از آن سوی لشگر زیاد بن ابیه که در طلب ایشان طی مسافت میکرد در رسیدند ، و جنگی پیوسته کردند ، هیچکس از خارجیان نماند جز اینکه دستخوش شمشیر گشت قریب و زحاف نیز کشته شدند ، ودیگر از خوارج عروة بن جدیر بود که يك تن از بني ربيعة بن حنظله از بنی تمیم است ، او را عروة بن اديه گفتند ، وادیه جده او بود در جاهلیت ، عروة بن جدیر را نیز اصحاب و اتباعی فراهم شد ، زیادبن ابیه بر اودست یافت، چه او را دست بگردن بسته نزد زیاد آوردند فرمان کرد تا او را گردن زدند .

فرزدق شاعر مکنی بابو فراس است ؛ و نام او همام پسرغالب بن صعصعه است ، و آنکس است که سید سجاد علیه السلام را در طواف مکه در قصیده که مطلعش رقم میشود ثنا گفت

هذَا الَّذی تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأَتَهُ *** وَ الْبَيْتِ يَعْرِفُهُ ، وَ أَلَحِلَّ وَ الْحَرَمُ (2)

لاجرم ما شرح حسب و نسب و تذكره احوال و اقوال وذكر اشعار و آثار او را با این قصه ودیگرقصاید انشاء الله در کتاب امام زین العابدین علیه السلام رقم خواهیم کرد . درین مقام باقتضای وقت قصه اورا با زیاد بن ابیه مینگاریم ، چنان افتاد که فرزدق بقبیله بنی منقر(3) عبور داد ، و در خانه مردی شاعر که او را لعين(4) مینامیدند فرود آمد، از قضا خواهر لعين که ظميا نام داشت بر فرزدق در آمد، و ماری افعی در مقنعه و گیسوان ظميا دررفته بود ، فرزدق چون این بدید برجست و افعی را دفع داد ، چنانکه از گیسوی ظميا بيرون جست وبرفت ، اینوقت فرزدق ظمیارا

ص: 161


1- میگوید : نیست برای قوم مگر تیرهای تیز شده در تاریکی آخر شب
2- وطاة محل نهادن قدم ، الحل : خارج حرم
3- منقر - بکسر میم وفتح قاف : اسم قبیله ایست
4- لعين - بر وزن امیر ، و كنیه او ابواكيدر ، بضم الف ، وفتح كاف ، وسكون یاء ، و کسر دال

در بر گرفت و بسوی خود در کشید ، باشد که با وی کام براند ، ظميا اورا برد ومنع از خود دور همی کرد، این معنی بر فرزدق گران آمد و او را بدین شعر هجا گفت :

وَ أَهْوَنَ غیر ألمنقریة أَنَّهَا *** شَديدٌ بِبَطنِ الحَنظَلِيَ لُصُوقُها(1)

رَأت مِنقَراً سُوداً قِصاراً وَأبصَرَت *** فَتی دارِميَا كَالهِلالِ يَروُقُها(2)

فَما أنَا هِجتُ ألمِنقَریَةَ لِلصَبا *** وَ لَكِنَّهَا استَعصَت عَلَيْهَا عُرُوقُهَا (3)

چون در میان قبایل این خبر سمر گشت ، صنادید بنی منقر و بنی نهشل و فقیم ، شکایت اورا بنزد زیاد بن ابیه آوردند، زیاد فر مان کرد که فرزدق را حاضر کنند، ازین خبر فرزدق بترسيد و فرار کرده ، نیم شبی بر عیسی بن خصله وارد شد ،

فقالَ : إِنَّ هذا الرَّجُلَ أَخَافَنِي وَ جَمِيعَ مَنْ كُنْتُ أَرْجُوهُ لَفَظَني ، وَ إِنِّي أَشَدُّ غَيْبَتِي عِنْدِكَ .

گفت : زیاد بن ابیه مرا بیم داده است و آنان که مناص ومآب من بودند و من بدیشان رجای وائق داشتم از من دست باز داشتند ، لاجرم غیبت خود را در حضرت تو استوار دانستم ، عیسی او را تکریم کرد و ترحيب(4) گفت : سه روز فرزدق در سرای او ببود ، آنگاه گفت : چنان رای زده ام که بشام روم، عیسی گفت: آنچه تو میخواهی میکن، اگر در انجام این امر تصمیم عزم داده ، ناقه ارحبيه(5) من حاضر است تورا بذل خواهم کرد ، تا بر نشینی و بهر جا که میخواهی میروی، فرزدق آن ناقه را بگرفت و بر نشست و راه پیش داشت و این اشعار انشاد کرد:

کَفاني بِهَا البَهزِيُ حِمْلَانِ مَنْ أَبى * مِنَ النَّاسِ وَ الْجَانِي تَخَافُ جَرآئِمُهُ (6)

ص: 162


1- غير - مصدر : رشگ بردن ، و در بعض نسخه ها ، غير با عين مفتوح : حمار وحشی با اهلی، حنظل : اسم قبیله ایست
2- دارم : نام قبیله ایست : روق : خوشحال شدن و بعجب افتادن
3- عروق : رگ و ریشه ها
4- ترحيب : مرحبا گفتن
5- ارحبيه -بر وزن امجدیه : شتر نر
6- بهز - بفتح اول : نام قبیله ایست ، و زدن دست و پا بسينه ، و دور کردن بمشقت

وَ مَنْ كَانَ يَا عِيسَى يُؤَنَّبُ ضَيْفَهُ *** فَضَيفُکَ مَجنُورٌ مُهَنی مَطاعِمُهُ(1)

فَقَالَ تَعْلَمُ أَنَّهَا أرحَبيَةٌ *** وَ أَنَ لَكَ اللَيلَ الَّذِي أَنْتَ جاشِمُهُ (2)

وَ أصَحتُ وَالمَلقى وَرايَ وَ حَنْبَلٌ *** وَ مَا صَدَرَتْ حَتَّى تَلَا اللَّيْلِ عاتِمُهُ (3)

تَزَاوُرُ عَنْ أَهْلِ الحُفَینِ كَأَنَّهَا *** ظَلِيمُ تُبَارِي جُنَّحَ لَيْلٍ نَعائِمُهُ (4)

رَأَتِ بَيْنَ عَيْنَيْهَا رَوِيَّةٍ وَ انْجَلَى *** لَها الصُّبْحِ عَنْ صَغلٍ أَسَيْلِ وَ مَخاطِمُهُ (5)

كَأَنْ شِراعاً فِيهِ مُثَنًّى زِمَامَهَا *** مِنِ السَّاجِ لَولَا خُطُمُهَا وَ مَلاغِمُهُ (6)

آنگاه کوچ بر کوچ بتعجيل وتقريب برفت تا بمدینه رسید ، و بر سعید بن عاص که اینوقت از جانب معاویه حاکم مدینه بود در آمد و ایستاده شد،

فقال : هَذَا مَقَامُ ألعائِذِ مِنْ حَلَّ بِهِ لَمْ يُصِبْ دَماً وَ لَا مالأً .

فریاد برداشت که این مقام پناهنده است ، که او را بهیچ مالی و خونی کس زیانی نتواند رساند،

فَقَالَ سَعِيدُ قَدْ أُجِرْتَ إِنْ لَمْ تَكُنْ أَصَبْتَ مالأ ولأ دَماً ، مَنْ أَنْتَ ؟

سعید گفت : تو را جا دادم اگر آلوده بخونی و مالی نیستی ، اکنون بگوی توچه کس باشی ؟ فرزدق گفت : من همام بن غالب بن صعصعه ام، و امیر را به بیتی چند ثنا گفته ام اگر اجازت میرود قرائت میکنم ، سعید گفت بیار تا چه گفته ، فرزدق ابتدا کرد بدین مطلع وقصیده را تا بمقطع بر خواند :

وَ كَومٍ تُنْعِمُ الْأَضْيَافُ عَیناً *** وَ تُصْبِحُ فِي مَبارِکِها ثِقالاً (7)

ص: 163


1- يؤنب : ملامت کرده . محبور : مسرور
2- جاشم : دشوار دارنده
3- عاتم : گذشتن بعضی از شب
4- حفین - بر وزن زبیر : نام قبیله ایست ، ظليم و نعام : شتر مرغ
5- رویه : بز کوهی ماده ، و نام زنی است
6- خطم و ملاغم : اطراف دهان و بینی
7- کوم : گله شتر ، مبارك - جمع مبرك : خفتن گاه شتر

اینوقت مردی که حطيئه(1) نام داشت بنزدیک فرزدق آمد،

فقال : قُلْ ما شِئْتَ فَقَدْ أَدْرَكْتَ مَنْ مَضَى ، وَ لَا يُدرِكُکَ مَنْ بَقِيَ.

گفت: بگوی آنچه خواهی، تو در صنعت شعر و فصاحت ، مقام پیشینیان را دریافتی ، و آنان که بجای مانده اند بمقام تو نتوانند رسید ، و روی با سعید بن عاص کرد و از در مبالغه گفت : سوگند با خدای که فرزدق نفس شعر است ، وفرزدق از آن پس گاهی در مکه وزمانی در مدینه روز گار همی برد ، واین شعر گفت و بزياد بن ابیه فرستاد

أَلَا مِنْ مُبْلِغِ عنيِّ زِيَاداً * * * مُغَلغَلةً يَجِبُ بِهَا أَلِبُرَيْدِ(2)

بإني قَدْ فَرَرْتَ إِلَى سَعیدٍ *** وَ لَا یُستطاعُ مَا يَحْمِيَ سَعِيدٍ (3)

فَرَرْتَ إِلَيْهِ مِنْ لَيْثٍ هِزبرٍ *** وَ عادُ عَنْ فَرِيسَتِهِ الْأَسْوَدِ (4)

فَإِنْ شِئْتَ انتَسَبتُ إِلَى النَّصَارَى * * * وَ إِنْ شِئْتَ فَناسَبَني أليَهُودُ(5)

وَ إِنْ شِئْتَ انتَسَبتُ إِلَى فُقَيمٍ * * * فَناسَبَني وَ ناسَبَتِ القُروُدُ (6)

وَ أَبْغَضُهُمْ إِلَى بَنُو فُقَيمٍ * * * وَ لَكِنَّ سَوْفَ آتِي مَا أُرِيدُ (7)

چون این شعر بزيادبن ابیه رسید گفت : مکنون خاطر من زیان و ضرر فرزدق نبود، اگر بنزد من می آمد اورا از بذل مال و مناعت محل و مقام ، شاد خاطر می ساختم ، چون این خبر گوشزد فرزدق گشت بانشاد این قصیده پرداخت :

تَذْكُرُ هَذَا الْقَلْبِ مِنَ شَوْقِهِ ذِکراً * * * تَذَکَرَ شَوْقاً لَیسَ ناسِيهُ عَصْراً (8)

تَذْكُرُ ظَمياءَ الَّتِي لَيْسَ نَاسِياً * * * وَ إِنْ كَانَ أَدْنَى عَینِها حُجَجاً عَشْراً (9)

ص: 164


1- حطيئه - بصيغه تصغير
2- مغلغله - بروزن مدحرجه : رساله با مکتوبی که حمل شود از شهری بشهری
3- يسطاع - لغتی است در یستطاع
4- ليث هزبر : شیر درنده
5- انتساب : اظهار نسب کردن
6- فقيم - بروزن زبیر : نام قبیله ایست ، قرود - جمع قرد بكسر قاف : بوزینه
7- آتی ما اريد : افعل ما اريد
8- عصر : يوم ، دهر ، وقت عصر
9- حجج - جمع حجه بكسر حاء : سال . سنه

وَ مَا مِغْزَلُ بالغور غَوْرُ تِهَامَةَ * * * تَرْعَى أراكا مِنْ مَخارِمِها نَضراً (1)

مِنْ ألعُوِج حَوَّاءَ المَدامِعِ تَرعَوِي * * * إِلَى رِشَاءً طِفْلُ تَخَالُ بِهِ فتراً (2)

أَصَابَتْ بِأَعْلَى وَ لوَلانَ حِبَالِهِ * * * فَمَا اسْتَمْسَكْتُ حَتَّى حُسِبَتْ بِهَا نَفَراً (3)

بِأَحْسَنِ مِنْ ظَمياءَ يَوْمَ لَقِيتُها * * * وَ لَا مُزْنَةُ رَاحَةً غَمامَتُها قَصْراً (4)

إِذَا أَوْ عَدُوني عِنْدَ ظَميآءَ سَاءَهَا * * * وَ عِيدِي وَ قَالَتْ لَا تَقُولُوا لَهُ هُجْراً (5)

دَعَانِي زِيَادٌ لِلعَطاءِ وَ لَمْ أَكُنْ * * * لِأقرِبَهُ مَا سَاقَ ذُوحَسَبٍ وَ فَراً (6)

وَ عِنْدَ زِيَادِ لَوْ يُرِيدُ عطائهم * * * رِجالُ كَثِيرُ قَدْ تَری بِهِمْ فَقَرَأَ

قُعُودٍ لَدَى الْأَبْوَابِ طُلَّابِ حَاجَةٍ * * * عَوَانٍ مِنِ الْحَاجَاتِ أَوْ حَاجَةٍ بِكْراً (7)

فَلَمَّا خَشِيَتْ أَنْ يَكُونَ عَطَاؤُهُ * * * أداهِمَ سُوداً أَوْ مُحَدرَجَةً سُمراً (8)

فَزِعَتْ إِلَى حَرْفٍ أَضَرَّ بَنينَها * * * سَرَّى اللَّيْلِ وَاستِعراضُهَا الْبَلَدِ القَفراً (9)

تَنَفَّسَ مِنْ بِهِوَ مِنَ الْجَوْفِ وَاسِعُ * * * إِذَا مَدَّ حِيزَ وَ مَا شَرّاسَيْفُهَا الضُفراً (10)

تَرَاهَا إِذَا صَامَ النَّهَارَ كَأَنَّمَا * * * تُسامی فَتِیقاً أَوْ تُخالِسُهُ خَطَراً (11)

وَ إِنْ أَعْرَضْتَ زَوراءَ أوشَمَرت بِهَا * * * فَلَاةٍ تَرَى مِنْهَا مخارمها غُبْراً (12)

ص: 165


1- مغزل - بر وزن محسن : ماده آهو - مخارم - جمع مخرم : دامنه کوه
2- عوج - بضم عین جمع عوجاء . شتر میان باریك ، حواء : گیاه سبز که از شدت سبزی میل بسیاهی پیدا کند
3- حبال - جمع حبل : ریسمان، نفر : کراهت داشتن
4- مزنة - بضم ميم و سکون زاء : ابر یا ابر سفید
5- هجر : دوری و جدائی
6- وفر : مال فراوان داشتن
7- عوان : وسط حاجت . بكر : اول حاجت
8- محدرجه : تازیانه
9- سرى الليل : سیر کردن در شب. قفر: بیابان بی آب و علف
10- حيزوم : وسط سيئه . شراسيف - جمع شرسوف : سر استخوان سینه که در شکم است
11- فتبق : گوسفند نر یا حیوان دیگر که او را گرانی دارند نه اذیت کنند و نه او را سوار شوند
12- زوراء : نام زمینی است ، غبر - بضم غین : بقيه هرچیزی :

تُعَادِيَنَّ عَنْ صَهبِ ألحَصى وَ كَأَنَّمَا * * * طُحِنَ بِهِ مِنْ كُلِّ رَضراضَة جَمْراً (1)

عَلَى ظَهْرِ عَادٍ كَانَ مُتونَهُ * * * ظُهُورُ أَلَا يُضَحِّي فَيافِيَهُ حُمراً (2)

يَؤُمُّ بِهَا ألمومات مِنْ لَنْ تُرَى لَهُ * * * إِلَى ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ جَاهاً وَلأعُذراً (3)

وَ حِضنين مِنْ ظَلْمَاءَ لَيْلٍ سُرِّيَّتَهُ * * * بِأَغيَدَ قَدْ كَانَ النُّعَاسُ لَهُ سُكَّراً (4)

رَمَاهُ الْكِرَى فِي الرَّأْسِ حَتَّى كَأَنَّهُ * * * أَمِيرُ جَلاميدٌ تَرْكَنْ بِهِ وَ قراً (5)

جَرَرنا وَ فَدَيْناهُ حَتَّى كَأَنَّمَا * * * یَری بِهَوادِى الصُّبْحِ قُنبَلَةً شَقراً (6)

مِنَ السِّيَرِ والاسادِ حَتَّى كَأَنَّمَا * * * سَقَاهُ الکَري فِي كُلِّ مَنْزِلَةً خَمْراً

فَلَا تَعجَلاني صَاحِبَِي فَرُبَّمَا * * * سَبَقَتْ بِوَردِ الْمَاءِ غادِيَة كُدراً (7)

و هم در این سال عقيل(8) بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم القرشی وداع جهان گفت ، و بروایتی در سال پنجاه ویکم هجری در گذشت ، واومکنی بابویزید است ، و اولاد ابوطالب نخستين طالب است ، دویم عقیل ، سه دیگر جعفر، چهارم على علیه السلام ومادر ایشان فاطمه بنت اسد است ، و این برادران بدین ترتیب که رقم شد ، طالب ده سال از عقیل بزرگتر است ، وعقيل ده سال از جعفر ، وجعفر ده سال از علىعلیه السلام بسال بزرگتر است ، و عقیل در میان عرب بعلم نسب نامبردار است ، چهار تن نسابه عرب بشمار میشدند ، نخستين عقیل ، دیگر خزمة بن نوفل الزهری و دیگر ابوجهم بن حذيفة العدوی ، چهارم حويطب بن عبدالعزي العامري ، و عقیل فاضلتر از ایشان بود، وعرب عقیل را دشمن میداشتند ، چه بر مثالب ومعایب ایشان

ص: 166


1- رضراض : سنگهای ریز و کوچک
2- فیافی : جاهای هموار ، یا بیابان بی آب
3- المومات : بیابان وسیع بی آب
4- حضن - بكسر حاء : از پائین زیر بغل تا پهلو
5- جلاميد - جمع جلمد : شديد سخت
6- جررنا : راندیم ما، شقر : رنگ زرد و سرخ
7- غاده : ابر یا باران صبح . کدر : تیره
8- بعضی از علماء رجال او را مدح کرده اند وصدوق «قدس سره» در کتاب امالی مجلس 27 روایتی از رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» در مدحش بیان میکند

آگهی داشت ، و او از طبقه ثانیه است از مهاجرین ، در سال هشتم هجری مسلمانی گرفت ، و در جواب حاضر دستی قوی داشت ، در زمان شیخوخت دوچشم از بینش معطل گشت ، روزی بر معاویه در آمد و معاویه او را بر سریر خویش جای داد

وَ قَالَ لَهُ : يا بَنِي هَاشِمٍ أَنْتُمْ تُصَابُونَ فِي أَبْصَارَكُمْ ، فَقَالَ لَهُ عَقِيلُ : وَ أَنْتُمْ يَا بَنِي أُمَيَّةَ تُصَابُونَ فِي بَصَائِرِكُمْ

معاویه گفت : ای بنی هاشم بصر شما را زیان میرسد و نابینا میشوید ، عقیل گفت: و شما را ای بنی امیه بصیرت نابود میگردد و کور دل میشوید . وما شرح حال عقيل را در مجلدات ناسخ التواریخ بتمام بسط رقم کرده ایم ، در این مقام حمل اطاله کلام نخواهیم کرد ، و هم در این سال نعیمان(1) بن عمرو از طبقه اولی از انصار که در مکه حاضر عقبه شد در خدمت رسول خدا ، ودرهمه غزوات ملازمت رکاب داشت وفات نمود ، واو مردی خمرخواره بود ، وچند کرت رسول خدا حد خمر بر اوجاری فرمود ، یکروز عمر بن الخطاب گفت :

اللَّهُمَّ أَلْعَنُهُ فَمَا أَكْثَرَ مَا يَشْرَبْ ، رسول خدا فرمود:

لأ تَلْعَنُهُ فَإِنَّهُ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ .

فرمود او را لعن مکن ، چه او دوستدار خدا ورسول است . وقصه های او را و مزاح های او را در کتاب رسول خدا بشرح نگاشتیم . وهم در این سال سفيان بن (2) عون بن المعقل الازدی از تابعین وفات یافت، و این آن کس است که در وقعد يرموك(3) از جانب ابوعبيدة از برای استمداد بسوی عمر بن الخطاب شتاب گرفت و بسوی شام باز تاخت چنانکه در کتاب عمر نگارش یافت ، او را معاویه بر صواف حکومت داد ، و با لشگر معاویه همی بود در غزوات روم ، ودر آن اراضی وفات یافت .

ص: 167


1- نعیمان - بصيغه تصغير : در نزد علماء رجال حالش واضح نیست
2- در نزد علماء رجال مجهول است ، ازدی -بفتح همزه وسکون زاء
3- برموك : نام زمینی است که در آن، زمان خلافت عمر در سال پانزدهم هجری جنگی واقع شد میان مسلمانان و رومیان

وهم در این سال عبدالله بن (1) ابی معقل بن عبديهم المزنی وفات یافت ، و کنیت او ابوسعید است ، و در شمار بكائين است ، و از طبقه ثالثه است از مهاجرين. وهم در این سال میمونه(2) دختر حارث ، زوجه رسول خدا وداع جهان فانی گفت . و هم در این صال ابوموسى الأشعرى(3) وفات یافت ، نام اوعبدالله پسر قیس است در شمار طبقه ثانی است از مهاجرين ، و نام مادرش طيبه دختر و هب است ، از قبیله عک ، گویند در قرائت قرآن صوتی حسن داشت .

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ أُعْطِيَ مِزْمَاراً مِنَ مَزَامِيرَ آلِ دَاوُدَ .

یعنی خداوند ابوموسی را از صوت داود بهره عطا فرموده ، و رسول خدا او را بر قبیله زبید ، واراضي عدن وساحل یمن حکومت داد ، وابو بکر در زمان خود او را از عمل باز نکرد ، وعمر بن الخطاب اورا بحكومت بصره فرستاد ، و در زمان عثمان حکومت کوفه داشت ، و ما نام و نژاد اورا و شرح حالش را در مجلدات ناسخ التواریخ یاد کردیم ، و ذکر حکومت او را در ميان على علیه السلام و معاویه باز نمودیم ، چون مرگش فرا رسید فرزندان خود را حاضر ساخت ،

فَقالَ لَهُمْ : إِذَا أَنَا مِتُّ فَلَا تؤذنوا بِمَوتی أَحَداً ، وَ لَا يَتْبَعُنِي صَوْتٍ وَ لَا نَادِ ، وَ لْيَكُنْ مَمْشَى أَحَدُكُمْ بِحِذَاءِ رُكْبَتَيَّ مِنَ السَّرِيرِ ، وَ أَنَّا بَرْيِ مِمَّنْ حَلَقَ وَ سَلَقَ وَ خُرْقُ .

گفت گاهی که من مردم رخصت ندارید که احدی را آگهی دهید ، و نباید ناله از قفای من روان شود ومنادی ندا کند ، الا آنکه یکنفر از شما بهمراه نعش من

ص: 168


1- در نزد علماء رجال مجهول است . مز نی - بضم ميم وفتح زاء
2- احوالش جلد هجرت ص 622 ومناقب ابن شهر آشوب ، جلد اول ص 109
3- از جمله مبغضين و مخالفين بوده ، و عداوت او با علی «علیه السلام» مشهور است

روان باشید ، و از برابر زانوی من پیشی نگیرید ؛ ودانسته باشید که من بیزارم از آنکس که موی برکند ، وهمی صیحه زند ، و جامه خویش بدرد آنگاه مادرهای فرزندان را طلب کرد و گفت : آنکس که در مرگ من ناله برکشد و صیحه زند مرا با او وصیتی نیست . وهم در این سال کعب بن (1) عجرة ، بن کعب بن ، امية بن، عدی بن ، عبيد بن الحارث البلوی وفات یافت ، و او حليف انصار ، وبروایتی حلیف حارث بن خزرج است ، و کنیت او ابومحمد است ، در مدینه وفات نمود ، و نیز بروایت یافعی عمران بن حصین خزاعی وابو بكر الثقفي وداع جهان گفتند . وهم در این سال جریر بن (2) عبیدالله بجلي ، ونفيع بن الحارث درگذشتند و هم در این سال حسان بن (3) ثابت الانصاری وفات نمود ، او شاعری خندید(4) واز همه مخضرميين (5) فاضلتر بود ، و ما شرح حال او و اشعار او را در کتاب رسول خدا و دیگر مجلدات ناسخ التواریخ نگاشته ایم . در خبر است که زبان حسان چندان دراز بود که بر فراز بینی خود میرسانید .

وَ يَقُولُ : مَا یَسُرنِی بِهِ مقول مِنَ الْعَرَبِ ، وَ اللَّهِ لَوْ وَضَعْتَهُ عَلَى شَعْرٍ لِحَلْقِهِ ، أَوْ عَلَى صَخْرٍ لَقْلَقِهِ .

میگوید : با این زبان که من دارم ، زبان هیچکس از عرب مرا مسرور نمیدارد ، و بشعر خود جنبش نمیدهد ، سوگند باخدای بدان حدت که آنراست ، اگر بر موی فرا نهم برترا شد، اگر بر سنگ گذارم بر شکافد. و هم در این سال و بروایت ابن عبدالبر که در کتاب استيعاب آورده ، حجر بن (6) عدی سعادت شهادت یافت ، هو حجر بن

ص: 169


1- كعب بن عجره - بضم عين وسکون جیم و فتح را ، در نزد علماء رجال توثیق نشده است
2- جرير- بر وزن خبير ، اول از اصحاب امير المؤمنين «علیه السلام» بود و بعدا از مخالفين شد و با معاویه پیوست و علی «علیه السلام» خانه او را در کوفه خراب کرد مامقانی
3- شاعر رسول الله «صلی الله علیه و آله و سلم» بود، و در غدیر خم اشعاری گفته که معروف است ، و حضرت رسول او را دعا کرد که مادامیکه نصرت ما الهی مؤید باشی بروح القدس ، ولكن بعد از رحلت حضرت منحرف شد مامقانی
4- خندید - بكسر خاء : شاعر مجید را گویند
5- مخضرم - بروزن مدحرج : کسیکه مقداری از عمر او در جاهلیت و مقداری در اسلام گذشته باشد
6- حجر - بضم حاء وسکون جیم ، علماء رجال او را توثیق کرده اند، بلکه بعضی او را از بزرگان صحابه گفته اند ، و كلمات على «علیه السلام» در حق او در کتب رجال مسطور است .

عدی بن ، معاوية بن جبلة بن الأدبر الكندي(1) اورا ازینروی ادبر گفتند که الیه او جراحت شمشیر یافت ، و حجر مکنی بود با بوعبدالرحمن ، و در شمار مردم کوفه میزیست ، واو از صنادید صحابه رسول خدا و زعمای اصحاب على مرتضى است دريوم صفين قاید میمنه ، و در نهروان امير ميسره بود ، چون سلطنت معاویه استوار گشت ، و زیاد بن ابیه را امارت عراق داد ، و او بنیان ظلم وستم را بغاية القصوى نهاد، چنانکه در مجلدات ناسخ التواریخ بشرح رفت، یکروز حجر بن عدی در تاخير نماز بر وی اعتراض آورد ، و او را هدف شناعت (2) فرمود، و سر از طاعت او برتافت ، این کردار بر زیاد ناگوار افتاد، و معاویه را در شکایت او مکتوبی فرستاد ، چون حجر بحب علی معروف بود ومعاویه در قتل او منتظر فرصت میزیست این معنی را مغتنم دانست و زیاد را منشور کرد ، که حجر بن عدی را با اصحاب او دست بگردن بسته بنزد من فرست ، چون زیاد بدین حکم نیرومند گشت کس بطلب حجر بن عدی فرستاد ، عبدالله بن خليفة الطائی پسرعم عدی بن حاتم حجررا برداشته ، بمیان قبیله خویش برد و متواری ساخت ، زیادبن ابیه جماعتی از اهل شرط را بیرون فرستاد تا ایشان را ماخوذ دارند، و این جماعت از اهل باخمرا بودند ، معافصة بمیان قبیله عبدالله بن خلیفه تاختن بردند ، وعبدالله را با خود داشتند خواهر او که نوار نام داشت بمیان قبیله آمد.

فَقَالَتْ : يا مَعْشَرَ طيء أَ تَسْلَمُونَ عبدالله بْنِ خَلِيفَةَ

فریاد برداشت : که ای مردم طی ، دست باز میدارید تا عبدالله را کوچ دهند ، و پایمال هلاك سازند ! مردم طی بیرون تاختند ، واهل شرط را سرو دست بکوفتند، وعبدالله را رها ساختند ، آن جماعت مراجعت کرده بكوفه آمدند ، و در مسجد جامع این خبر را بزیاد آوردند ، اینوفت عدی بن حاتم در مسجد جای داشت، زیاد بتمام غضب روی با او کرد و گفت : حاضر کن عبدالله بن خلیفه را ، عدی گفت او را

ص: 170


1- کندی - بکسر كاف وسكون نون و یاء نسبت
2- شناعت : زشتی

چه خواهی ؟ قصه بی فرمانی او را بشرح کردند .

قَالَ : فَهَذَا شَيْ ءُ كَانَ فِي أَلُحِيِّ لَا عِلْمَ لِي بِهِ ، أَجِيئُكَ بِابْنِ عمی تَقْتُلْهُ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ تَحْتَ قَدَمَيَّ مَا رَفَعْتُهَا عَنْهُ .

عدی گفت: این امری است در میان قبیله حديث شده مرا آگهی نیست ، اکنون توهمی خواهی من پسر عم خویش را حاضر کرده با تو سپارم تا با شمشیرش در گذرانی ! سوگند باخدای اگر در زیر قدم من باشد ، پای خود را از سر او بر نگیرم ، زیاد بن ابیه در خشم شد، و فرمان کرد ، تا عدي بن حاتم را بحبس خانه در بردند و بازداشتند ، مردم کوفه از يمني وربعي ، و جز ایشان بنزد زیاد آمدند ، و گفتند : این چیست که با عدی بن حاتم که از اجله صحابه رسول خداست روا میداری؟ گفت من او را بشرط رها میکنم ، گفتند : شرط چیست ؟ گفت : عدی پسرعم خود را از میان قبیله اخراج کند ، و مادام که من سلطنت کوفه دارم داخل این شهر نشود ، این خبر را بعدی بردند گفت : روا باشد ، وعبدالله بن خلیفه را مکتوب کرد که زیاد باتو طریق رفق و مدارا نخواهد سپرد، صواب چنان مینماید که در جبلين (1) سکون اختیار کنی، پس عبدالله طريق جبلين گرفت و با عدى بمكاتبه روز میگذرانید ، این قصیده را نیز بعدی فرستاد :

تَذْكِرَةُ لَيْلَى ، وَ الشَّبِيبَةِ أَ عَصْراً * * * وَ ذَكَرَ الصَّبَا بَرِحٌ ، عَلَى مَنْ تَذَکرا (2)

وَ وَلِيَ الشَّبَابِ فَافتَقَدتُ غُصُونُهُ * * * فَيالكَ مِنْ وَجَدٍ بِهِ حِينَ أَ دُبُراً (3)

فَدَعْ عَنْكَ تَذكارَ الشَّبَابِ وَ فَقَدَهُ * * * وَ أَسْبَابَهُ إذبان عَنْكَ فَأجمَرا (4)

وَ بَكَ عَلَى الخُلانِ لِمَا تُحَرِّمُوا * * * وَ لَم يَجِدُوا عَنْ مَنْهَلَ أَلِمَوْتِ مَصدَراً (5)

ص: 171


1- جبلان : کوه سلمی و کوه أجا بفتح همزه و جیم دو کوه قبیله طی است
2- شبیبه بروزن سفینه : جوانی برح: سخت
3- غصون - جمع غصن : شاخه درخت
4- تذکار - بفتح تاء : یاد آوردن ، شباب : جوانی
5- خلان - بضم خاء : فقير ، منهل : چشمه

دَعَتهُم مَناياهُم وَ مَنْ حَانَ يَوْمَهُ * * * مِنَ النَّاسِ فَاعْلَمْ أَنَّهُ أَنْ لَنْ يُؤَخِّرَا (1)

أُولَئِكَ كَانُوا شِيعَةُ لِي وَ مَوْئِلاً * * * إِذَا الْيَوْمَ أَلْفَيْ ذَا احْتِدَامَ مُذکرا (2)

وَ ما كُنْتَ أَهْوَى بَعْدَ هُمْ مُتَعَلِّلًا * * * بِشَيْ ءٍ مِنَ الدُّنْيَا وَ لَا أَنْ أَعُمُراً (3)

أَقُولُ وَ لَا وَ اللَّهِ أُنْسِي ادکارَهُم * * * سَجِيسُ اللَّيَالِي أَوْ أَمُوتَ فَأقبَرا (4)

عَلَى أَهْلِ عَذْرَاءَ السَّلَامُ مُضَاعَفاً * * * مِنَ اللَّهِ وَ لْيَسُقْ ألغَمام ألكَنَهدرا (5)

وَ لَا قِيٍّ بِهَا حَجَرٍ مِنَ اللَّهِ رَحْمَةُ * * * فَقَدْ كَانَ أَرْضِي اللَّهِ حَجَرٍ وأعذَرا (6)

وَ لَا زَالَ هَطالٌ مُلِثٌ وَ دِيمَةً * * * عَلَى قَبْرِ حَجَرٍ إِذْ يُنَادِي فَيُحشَرا (7)

فَيَا حَجَرٍ مِنْ لِلْخَيْلِ تُدمی نُحُورُها * * * وَ لِلْمَلَكِ المُفرى إِذا ما تَغَشمَرا (8)

وَ مَنْ صَادِقٍ بِالْحَقِّ بَعدَکَ نَاطِقُ * * * بِتَقوی وَ مَنْ إِنْ قِيلَ بِألجَور غِيَراً (9)

فَنَعَمْ أَخُو الاسلام کنت وَ إِنَّنِي * * * لأطمع أَنْ تُعْطَى الْخُلُودِ تُحبَرا (10)

وَ قَدْ كُنْتُ تُعْطِي السَّيْفِ فِي الْحَرْبِ حَقِّهِ * * * وَ تَعریف مَعْرُوفاً وَ تُنکِرُ مُنکَرا (11)

فَيَا أخَوَينا مِنْ تَمِیمِ عُصمتُما * * * وَ بُشرتُما بِالصَّالِحَاتِ فَأَبشرِا (12)

وَ يا إخوَتا مِن حَضْرَمَوْتَ وَ غَالِبُ * * * وَ شَيْبَانَ لُقیتُم جِنَاناً مُبَشِّراً (13)

سَعِدْتُمْ فَلَمْ أَسْمَعُ بأصوَبَ مِنکُمْ * * * حُجَّاجاً لَدَى الْمَوْتِ الْجَلِيلُ وأصبَرا

ص: 172


1- منایا - جمع منيه : مرگ
2- موئل : پناه . احتدام : زیاد گرم شدن
3- متعللا - مشتغلا
4- سجیس: تغير
5- الكنهدر - بز وزن سفرجل : ابر های زیاد رویهم چیده شده
6- حجر : حجر بن عدی
7- هطال ملث: بارانی که چند روز ادامه داشته باشد هطال بروزن شداد . ملث - بصيغه اسم فاعل
8- تغشمر : غضب کرد. واخذ كرد بظلم وقهر
9- جور ، ستم
10- تحبر : مسرور شوی
11- حرب : جنگ
12- تمیم : تام قبیله ایست
13- حضرموت و غالب و شیبان : نام قبیله است

سَأَبكِيكُمُ مَا لَاحَ نَجْمُ وَ غَرَدَ * * * أَلِحَمَامِ بِبَطْنِ الوادِیَينِ وَ قَرقَرا (1)

فَقُلْتُ وَ لِمَ أَظْلَمُ لِغَوثِ بْنِ طَيءِ * * * مَتَى كُنْتُ أَخْشَى بَيْنَكُمْ أَنْ أَسِيراً

هَبَلتُم أَلَا قاتَلتُمُ عَنْ أَخِيكُمْ * * * وَقَدَدتَ حَتَی مَالٍ ثُمَّ تَجَورَا (2)

تَفَرَجتُمُ عَنِّي فَغُودِرتُ مُسْلِماً * * * كَأَنِّي غَرِيبُ مِنْ أيادٍ وَ أَعصرَا (3)

فَمَنْ لَكُمْ مِثْلِي لَدَى كُلِّ غَارَة * * * وَ مَنْ لَكُمْ مِثلي إِذْ ألبَأسُ أَصحَرا (4)

وَ مَنْ لَكُمْ مِثْلِي إِذِ الْحَرْبِ قَلَّصَتْ * * * وَ أَوْضَعُ فِيهَا المُستُمِیت وَ شَمَرا (5)

فَهَا أَنَا ذَا آوِي بأجبال طَيء * * * طَرِيداً فَلَوْ شَاءَ الالهُ لَغَیرا (6)

نَفاني عَدُوِّي ظَالِماً عَنْ مُهَاجِرِيُّ * * * رَضِيتَ بِمَا شَاءَ الالهُ وَ قَدْراً

وَ أَسَلِّمْنِي قَوْمِي بغَیر جِنَايَةً * * * كَأَنْ لَمْ يَكُونُوا لِي قَبیلاً وَ مَعشَراً

فَمَا كُنْتُ أَخْشَى أَنْ أَرَى مُتَغَرِّباً * * * لَحَى اللَّهُ مِنْ لأحى عَلَيْهِ کَثرا (7)

وَ لاقى الرَّدِيِّ الْقَوْمِ الَّذِينَ تَحَزَبُوا * * * عَلَيْنَا وَ قَالُوا قَوْلٍ زُورٍ وَ مُنْكَراً

فَلَا يُدْعي قَوْمِي لِغوثِ بْنِ طَيءٍ * * * إِذَا دَهْرِهِمْ أشقی بِهِمْ وَ تَغَیَرا

فَلَمْ أغزهم فِي الْمُعَلِّمِينَ وَ لِمَ أَتَرَ * * * عَلَيْهِمْ عَجاجاً بِالكُؤَيفَةِ أكدَرا (8)

فَبَلَغَ خَلیلي إِنْ رَحَلَتْ مَشْرِقاً * * * جَديِلَةَ وَ ألحَيينِ مَعَنَا وَ بُحتَرا (9)

أَلَمَ تَذَكَّرُوا يَوْمَ الْعُذَيْبَ أَلْيَتَيِ * * * أَمَامَكُمْ أَنْ لَا أَرَى الدَّهْرِ مُدْبِراً (10)

ص: 173


1- غرد و قرقره : آواز وصوت کبوتر
2- هبل : گریه کردن مادر برای اولاد
3- غودرت : متروك شدم من - ایاد واعصر : نام قبیله است
4- الباس اصحر : سختی و شکنجه فراخ گردد
5- قلصت : ارتفعت
6- آوی . متكم وحده : انزل
7- لحي الله : زشت کند خدا
8- کویفه - بهینه تصغير : محليست نزديك كوفه
9- جديله ، و بعتر ، وحيين ، بنوحی بکسر و بنوحي بفتح نام قبیله است
10- عذیب- بروزن زبير : نهر آبیست مختص بنو تميم ، وروز یست که عرب در آنروزجنگی کرده

وَ كَرِيُّ عَلَى مِهْرَانَ وَ الْجَمْعِ حَابِسٍ * * * وَ قَتْلَى أَلِهَمَّامٍ المُستُمیتَ المُسَودا (1)

وَ يَوْمَ جَلَولاءَ الْوَقِيعَةِ لَمْ أَلَمَ * * * وَ يَوْمَ نَهاوَندَ الْفُتُوحِ وَتُستَرا (2)

وَ تَنسُونَني يَوْمَ الشَّرِيعَةِ وَ الْقَنَا * * * بِصفَین فِي أَكْتَافِكُمْ قَدْ تَکَسَرا (3)

جَزی رَبِّهِ عَنِّي عَدِيِّ بْنِ حَاتِمٍ * * * بِرُّ فضِي وَخِذلاني جَزاءُ مُوفَرَّا (4)

أَ تُنْسِي بَلَائِي سَادِراً یا ابْنِ حَاتِمٍ * * * عَشِيَّةَ مَا أَغْنَتْ عَدَيك جَذمَرا (5)

فَدَافَعْتَ عَنکَ الْقَوْمِ حَتَّى تَخاذَلُوا * * * وَ كُنْتُ أَنَا ألخَصمَ الألَدالعَذوَرا (6)

فَوَلُّوا وَ مَا قَامُوا مَقَامِي کانَما * * * رَأونيَ لَيْثاً بَالًا یائَةِ مُخدَرا (7)

نُصْرَتِكَ إدخانَ الْقَرِيبِ وَ أَنْقَضَ * * * الْبَعِيدُ وَ قَدْ أَفْرَدْتُ نَصْراً مُؤزَرا (8)

فَكَانَ جَزَائِي أَنْ أجَرَر بَيْنَكُمْ * * * سَحِيباً وَ أَنَّ أَوْلَى الْهَوَانِ وأوسَرا (9)

كَأَنِّي لَمْ أَرْكَبُ جَوَاداً لِغارَة * * * وَ لَمْ اترُک الْقَرْنِ الكَمِي مُقَطَراً (10)

وَ لَمْ أَعْتَرِضُ بِالسَّيْفِ مِنکُمْ مُغِيرَةَ * * * إذالنَکسُ مَشْيِ القهقری ثُمَّ جَرجَرا (11)

مع القصه زیاد بن ابیه حجر بن عدی را با بازده تن از اصحاب او ماخوذ داشته بدست عوانان وحارسان سپرد، و از کوفه بسوی دمشق روان داشت ، چون چند میل از کوفه طی مسافت کردند ، بروایت عبوس منصوری که در کتاب زبدة الفكره آورده این اشعار را هند دختر زیدبن محزمة الانصاری انشاد کرد، و بروایت

ص: 174


1- مهران : نام نهر و دهی است . همام - بضم : مرد بزرگ و دلير
2- جلولاء - بالمد : نهر عظیم
3- القنا - بفتح قاف : نیزه . اكتاف . جمع كتف : استخوان شانه
4- موفر : خیلی زیاد
5- سادر : حیرت زده
6- الد : شديد الخصومه ، العذور : مرد بد خلق سخت دل
7- خدر : بیشه شير
8- مؤزر : تقویت شده
9- سحب : کشیدن روی زمین
10- قرن - بكسر قاف : کسیکه مثل و مانند شخص باشد در شجاعت . الكمی : مرد شجاعی که سلاح پوشیده باشد
11- جرجر : آواز یست که شتر در حلقوم خود میگرداند

مسعودی در مروج الذهب ، دختر حجر این شعر خواند ، و جز آن دختر فرزند نداشت

تَرْفَعُ ایَها أَلقَمَرُ ألمنير * * * تُبْصِرُ هَلْ تَری حَجَراً يَسِيرُ

يَسِيرُ إِلَى معوية بْنِ حَرْبٍ * * * لِيَقْتُلَهُ كَمَا زَعَمَ الْأَمِيرُ

وَ يُصَلِّبَهُ عَلَى بابی دِمَشْقَ * * * وَ تَأْكُلُ مِنْ مَحَاسِنِهِ النُّسُورُ (1)

تَجَبَّرْتَ ألجبابر بَعْدَ حِجْرٍ * * * وَ طَابَ لَهَا الخُوَرنَقُ والسَدیرُ (2)

وَ أَصْبَحَتِ الْبِلَادِ لَهُ مَحُولاً * * * كَانَ لَمْ يُحيِها مُزْنُ مَطِيرٌ (3)

أَلَا يَا حَجَرُ حَجَرُ بَنِي عَدِيٍّ * * * تَلقَتكَ السَّلَامَةِ وَ السُّرُورِ

أَخَافُ عَلَيْكَ مَا أَدْرِي عَدِيّاً * * * وَ شَيْخاً فِي دِمَشْقَ لَهُ زَئیرٌ (4)

أَلَا نَادَيْتُ حَجَراً مَاتَ مَوْتاً * * * وَ لَمْ یُنحَر كَمَا نَحَرَ الْجَزُورِ (5)

فَإِنْ یَهلك فَكُلْ زَعِيمُ قَوْمٍ * * * إِلَى هُلَكَ مِنَ الدُّنْيَا يَصِيرَ

بالجمله حجر را بدینگونه کوچ بر کوچ براندند ، چون ده میل تا دمشق مسافت بجای ماند پیکی از پیش روان کردند ، ومعاویه را آگهی دادند که اینك حجر را دست بگردن بسته آورده ایم تا چه فرمائی ، معاویه مردی اعور را با چند تن دژخیم (6) تا مرج عذرا باستقبال ایشان فرستاد ، چون نزدیکت رسیدند ، يك تن از اصحاب حجر گفت : چنان مینماید که یک نیمه ما را گردن بزنند و نیمی رها شوند، گفتند: از کجا میگوئی؟ گفت : مگر نگران نیستید که یک چشم این دژخیم کور است. بالجمله چون نزدیک شدند آن مرد اعور روی با حجر آورد و گفت:

ص: 175


1- النسور - جمع نسر : عقاب
2- خورنق و سدير : نام دو است قصر در عراق
3- محول - بر وزن حسود : زمين خشك . مزن - بر وزن قفل : ابر
4- زئير - بر وزن امیر : آواز شیر
5- جزور- بر وزن صبور : شتر تحر شده
6- دژخیم - بر وزن اقليم : بدخوی و جلاد ، مرج عذرا : محلی است نزديك دمشق

ای امیر گمراهان ، ومعدن کفر وطغيان ، و دوستدار ابوتراب ، همانا امیر المؤمنين مرا فرمان کرده است که تورا و اصحاب تورا با تیغ سر از تن بر گیرم ، الا آنکه از کفر خود بازگشت فرمائید ، وعلى ابوطالب را لعنت کند و از وی برائت جوئید ،

قَالَ حَجَرُ وَ جَمَاعَةٍ مِمَّنْ كَانَ مَعَهُ : إِنَّ الصَّبْرُ عَلَى حَرُّ السَّيْفِ لأيْسَرُ عَلَيْنَا مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ ، ثُمَّ الْقُدُومِ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى نَبِيِّهِ وَ عَلَى صَفِيُّهُ أَحَبُّ إِلَيْنَا مِنْ دُخُولُ النَّارِ .

حجر و پنج تن از اصحاب او گفتند : صبر کردن برحدت شمشیر برما سهل تراست از آنچه شما ما را بدان میخوانید ، ودوست تر داریم که بر خدا و پیغمبر وصفی او وارد شویم ، نه آنکه بجهنم در آئیم ، این هنگام شش تن از اصحاب حجر از بیم جان از امیر المؤمنين على علیه السلام برائت جستند، و بسلامت جستند ، حجر مردانه قدم پیش نهاد و تن بهلاک در داد، گفت: اکنون مرا بگذارید تا دو رکعت نماز بگذارم ، گفتند : روا باشد ، پس بنماز ایستاد ، ودر حضرت حق ابواب نیاز بگشاد گفتند : مگر از مرگ میترسی که چندین انجام نماز را بدرازا میکشی؟

قَالَ : لَا ، وَ لَكِنِّي مَا تَطَهَّرَتْ لِلصَّلَاةِ إِلَّا وَ صَلَّيْتُ ، وَ مَا صلیت أَخَفُّ مِنْ هَذِهِ ، وَ كَيْفَ لَا أَجْزَعَ وَ إِنِّي لَأَرَى قَبْراً مَفْتُوحاً وَ سَيْفاً مَشْهُوراً وَ کفنا مَنْشُوراً .

گفت من هرگز اعداد نماز نکرده ام جز اینکه نماز گذاشته ام ، وهرگز سبکتر ازین نماز بپای نبرده ام ، واگر ترسیده باشم نیز بعید نباشد ، زیرا که خاص خود قبر گشاده ، وشمشیر کشیده ، وکفن گسترده (1) مینگرم . بالجمله حجر را با پنج تن از اصحاب او سر بر گرفتند و بنزدیک معاویه باز شتافتند ، خبر این قتل شنیغ

ص: 176


1- گسترده - بضم گاف : پهن کرده

در بلاد وامصار پراکنده گشت، چون حسین بن علی علیهما السلام آگهی یافت ، این مکتوب بمعاویه فرستاد :

أَمَّا بَعْدُ أو لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِیٍّ أَخِی کِنْدَهَ ؟وَ الصَّالِحِینَ الْعَابِدِینَ الذینَ کَانُوا یُنْکِرُونَ الظُّلْمَ وَ یَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَ لَا یَخَافُونَ فِی اللَّهِ لَوْمَهَ لَائِمٍ ثُم فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً بَعْدَ مَا کُنْتَ أَعْطَیْتَهُمُ الْأَیْمَانَ الْمُغَلَّظَهَ وَ الْمَوَاثِیقَ الْمُؤَکَّدَهَ لَا تَؤخُذُهُمْ بِحَدَثٍ کَانَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ وَ الَا بِإِحْنَهٍ تَجِدُهَا فِی نَفسِكَ.

میفرماید : ای معاویه آیا تو کشنده حجر بن عدی از آل کنده نیستی ، وکشنده پارسایان و عبادتکاران امت من نباشی ؟ که ظلم را نکوهیده (1) میشمردند ، و بدعت را گناه بزرگ میدانستند ، و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کننده باک نداشتند، ایشان را از درظلم وطغیان عرضه هلاك ودمار داشتی، از پس آنکه ایشان را امان دادی ، وسوگندهای مغلظه موکده یاد کردی، بی گناهی وجنایتی وخصومتی که در میان شما رایشان حديث شود همگان را دستخوش شمشیر ساختی.

وهم در آن سال حسین بن علی علیهما السلام بزیارت مکه شتافت ، و از آنسوی معاویه نیز سفر مکه کرد ، چون حسين علیه السلام را دیدار کرد گفت : یا ابا عبدالله هیچ دانستی که ما با حجر و اصحاب و اشیاع او وشیعه پدر تو چه کردیم؟ فرمود : چه کردید و گفت : ایشان را کشتیم و کفن کردیم ، و برایشان نماز گذاشتیم ، حسین عليه السلام بخندید ،

فَقَالَ : خَصْمُكِ أَ لِقَوْمٍ يَا مُعويَةُ ، لكِنَّا لو قَتَلْنَا شِيعَتَكَ مَا کَفَناهُم وَ لَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ ولأ قبرنام ، وَ لَقَدْ بَلَغَنِي وَ قِيعَتَكَ فِي عَلِيٍّ ، وَ قِيَامِكَ

ص: 177


1- نکوهیده . بفتح نون : نا پسندیده

بِنَقْصِنا، وَ إِعْتِراضُکَ بَنی هاشِمٍ بِالْعُیُوبِ. فَإِذا فَعَلْتَ ذلِکَ فَارْجِعْ فی نَفْسِکَ، ثُمَّ سَلْهَا الْحَقَّ، عَلَیْها وَ لَها، فَإِنْ لَمْ تَجِدْها أَعْظَمَ عَیْباً فَي أَصْغَرَ عَیْبُکَ فیکَ. فَقَدْ ظَلَمْناکَ یا مُعوِیَهُ، وَ لا تُوتِرَنَّ غَیْرَ قَوْسِکَ. وَ لا تَرْمِیَنَّ غَیْرَ غَرَضِکَ وَ لاَ تَرْمِنَا بِالْعَدَاوَهِ مِنْ مَکَانٍ قَرِیبٍ فَإِنَّکَ وَ اَللَّهِ قَدْ أَطَعْتَ فِینَا رَجُلاً مَا قَدُمَ إِسْلاَمُهُ وَ لاَ حَدُثَ نِفَاقُهُ وَ لاَ نَظَرَ لَکَ فَانْظُرْ لِنَفْسِکَ وَدَعْ

فرمود : دشمن باد تو را قوم ای معاویه ، لكن ما اگر شیعه تورا گردن زنیم اورا کفن نکنیم، و بر او نماز نگذاریم و بخاك نسپاریم، هان ای معاویه بمن رسید سگالش(1) نا بهنجار تو در حق على ومقالات تو بمثالب(2) ما واعتراض تو بمعایب بنی هاشم نیکو آنست که بعد ازین کردار و گفتار بنفس خویش بازگشت کنی ، و پرسش فرمائی که بر سود تست یا بر زبان تو ، اگر چنان نیافتی که کوچک تر عيب تو بزرگترعیبی است تورا ، از ما ستم رسیده باشد تورا، هان ای معاویه جز از كمان خویش تیر میفکن، وجز بر نشان خود خدنگ رها مکن و با ما طريق مخاصمت ومبارات مسپار ، سوگند با خدای اطاعت کردی مردی را که اسلام او حادث و نفاق او قدیم بود خویشتن را نیکو وابین و این کردار نا ستوده را دست باز دار اگرچه اینوقت سالهای دراز بود که عمرو بن العاص بمرده بود ، لكن روی این سخن با او بود ، بروایت ابن عبدالبر و فاضل مجلسی ، چون خبر قتل حجر به خراسان رسید ، ربیع بن زياد الحارثی که از جانب معاویه حکومت خراسان داشت ، چون این خبر بشنید بمسجد جامع آمد و نماز ظهر بجماعت بگذاشت ، پس بر منبر صعود داد و خدای را حمد و ثنا بگفت ،

وَ قَالَ أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّهُ قَدْ حَدَثَ فِی اَلْإِسْلاَمِ حَدَثٌ عَظِیمٌ لَمْ یَکُنْ

ص: 178


1- سگالش - بر وزن سفارش : دشمنی و خصومت کردن
2- مثالب : معایب ، ودشنام دادن

مُنْذُ قَبَضَ اَللَّهُ نَبِیَّهُ مِثْلُهُ بَلَغَنِی أَنَّ مُعَوِیَهَ قَتَلَ حُجْراً وَ أَصْحَابَهُ فَإِنْ یَکُ عِنْدَ اَلْمُسْلِمِینَ غِیَرٌ فَسَبِیلُ ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُمْ غِیَرٌ فَأَسْئلُ اَللَّهَ أَنْ یَقْبِضَنِی إِلَیْهِ وَ أَنْ یُعَجِّلَ فَقَالَ اَللَّهُمَّ إِنْ کَانَ لِلرَّبِیعِ عِنْدَکَ خَیْرٌ فَاقْبِضْهُ إِلَیْکَ وَ عَجِّلْ

گفت : ای مردمان ، عظیم حادثه در اسلام با دید شد که از آنگاه که رسول خدا وداع این جهان گفت مانند آن دیده نشد ، بمن رسید که معاویه حجر و اصحاب او را مقتول ساخت ، اگر شما را نيروي خونخواهی است جنبش کنید ، و اگرنه من از خدای میخواهم که مرا بجهان دیگر تحویل دهد آنگاه گفت : ای پروردگار اگر ربیع را در حضرت تو قربتی است او را قبض کن و تعجیل فرمای ، هنوز این سخن در دهان داشت که بدیگر سرای تحویل داد ، وچون عایشه این خبر بشنید گفت :

أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كَانَ لِجُمجُمَةِ الْعَرَبِ عَزَّ وَ مُنِعَة وَ فَّقَهُ .

گفت : سوگند با خدای از برای عرب قوت دفع شر و نیروی منع ناشایست نمانده است ! و این دو شعر از لبید قرائت کرد :

ذَهَبَ الَّذِينَ يُعاشُ فِي أَكْنَافِهِمْ * * * وَ بَقِيَتْ فِي خَلْفَ کَجِلدِ الْأَجْرَبِ (1)

لأ يَنْفَعُونَ وَ لَا یُرَجی خَیرُ هُمْ * * * وَ يُعابُ قَاتِلَهُمْ وَ إِنْ لَمْ يَسغبِ (2)

بالجمله جلالت قدر حجر بن عدی فراوان است ، فضل بن شاذان او را از كبار تابعين ، ورؤسای تابعين ، وزهاد تابعين شمرده ، در کشی مرقوم است که يعقوب بن شیبه سند بحجر بن عدی میرساند که گفت امير المؤمنين علیه السلام مرا فرمود :

ص: 179


1- اکناف جمع کنف بروزن شرف : بال پرنده ، اجرب : کسیکه مرض جرب داشته باشد و آن فرضی است که دانه های کوچک بر بدن ظاهر شود و خارش کند
2- سغب : گرسنه شدن ، و بمعنی تجویز هم میباشد

كَيْفَ تَصنَعُ إِذَا ضُرِبَتْ وَ أَمَرْتَ بِلَغَتی ؟ قُلْتُ لَهُ : كَيْفَ أََصْنَعُ ؟ قَالَ : أَلَعْنِي وَ لأ تَبَرء مِنِّي فَإِنِّي عَلَى دِينِ اللَّهِ.

فرمود : چکنی گاهی که تو را بزنند و امر بلعن من کنند ؟ گفتم : چکنم ؟ فرمود : مرا لعن کن لكن برائت از من مجوی ، چه من بردین خدایم ، این ببود تا گاهی که محمد بن يوسف بردر مسجد صنعا او را باز داشت ، و بصعب تر وجهی بزد، و فرمان داد که علی را لعن کن ، حجر باعلى صوت بانگ برآورد:

وَ قَالٍ : الْأَمِيرُ أَمَرَنِي أَنْ أَلْعَنِ عَلِيّاً فَالْعَنُوهُ لَعَنَهُ اللَّهُ .

گفت : امیر امر میکند مرا که علی را لعن کنم ، پس لعن کنید او را که خدایش لعن کناد ، از برقی وابن داود وکتاب خلاصه مستفاد میشود که حجر بن عدی از اصحاب صادق علیه السلام است ، کشی گوید آن حجر بن عدی که از اصحاب صادق است جز این است که در شمار اصحاب على وحسن عليهما السلام است ، وسال شهادت حجررا در سال پنجاهم هجری ، و در سال پنجاه وسیم نیز رقم کرده اند.

(ذكر وقایع سال پنجاه و سوم هجری از کتاب ) و ( سيد الشهداء علیه السلام )

معاوية بن ابی سفیان درین سال عبدالرحمن ام الحكم ثقفي را با لشگری ساخته باراضی روم تاختن فرمود ، جنادة بن ابی امية الازدی که بك تن از سرهنگان سپاه بود با جماعتی از لشگریان بجانب جزیره رودس (1) کوچ داد ، و آنجزیره را بگشاد ، مردم عرب در آنجا سکون اختیار کردند ، وبغرس اشجار پرداختند ، و دور (2) و قصور بساختند ، و حصنهای (3) حصین بر آوردند ، تا هنگام فزع و استیلای خصم حافظ و حارس باشد ، و کشتی های دریا نورد و مراكب بحرپیما

ص: 180


1- رودس - بضم و بفتح راء و کسر دال : نام جزیره ایست در بلاد روم
2- دور - جمع دار : خانه و مسکن
3- حصنهای حصين : قلعه های محکم

ساختند ، و بغارت اهل روم پرداختند ، این ببود تا سال شصتم هجرت که معاريه در گذشت ، پسرش یزید را آن بینش و جنبش در کار نبود ، لاجرم رومیان دیگر باره آن جزیره را بتحت فرمان آوردند ، مادام که معاویه زنده بود مسلمانان را ببذل وجيبه وابری و ایفاذ مواهب وعطايا خرسند میداشت . وهم در این سال زیاد بن ابیه شربت هلاکت نوشید، و او مکنی با بو المغيره بود ، و مادر زیاد سمیه نام داشت و او کنیزک حارث ابن كلدة بن عمرو بن علاج الثقفی بود ، و حارث بن کلده طبيب عرب است ، و شرح حال او را در کتاب رسول خدا مرقوم افتاد ، اما سمیه زنی زانیه بود ، چندانکه صاحب رایت گشت و دست بدست همی رفت ، در پایان کار بحباله نكاح عبید بن اسید(1) که عبدی رومی بود در آمد، و او در طایف شبان گوسفندان بود، ابوسفیان چون سفر طایف نمود با سمیه زنا کرد ، از اینجاست که معاویه زیاد را برادر خویش خواند ، و ما شرح استلحاق او را در کتاب حسن علیه السلام رقم کردیم ، وشرح حال زیاد در مجلدات ناسخ التواریخ بتفاریق نوشته شد ، بالجمله زیاد را چون پدری شناخته نبود ، او را زیاد بن ابیه میگفتند ، و گاهی او را منسوب بمادر میداشتند ، وزياد بن سمیه مینامیدند، و چون در فراش عبید متولد شده بود ، زیادبن عبید مینامیدند ، و بعد از استلحاق بحكم معاویه اورا زیاد بن ابی سفیان خطاب میکردند در زمان ابو بکر مسلمانی گرفت چون امر خلافت بر عمر بن الخطاب تقریر یافت اورا از برای اصلاح امری بیمن فرستاد ، چون مراجعت نمود در برابر عمر بقرائت خطبه پرداخت که کس کمتر شنیده بود ، اینوقت على علیه السلام وابو سفیان وعمرو بن العاص حاضر بودند ، عمر گفت اگر پدر این غلام قرشی بود عرب را بیک چوب همی راند ، ابوسفیان گفت : سوگند با خدای پدر او قرشی است و در نزد من معروف است ، علی علیه السلام فرمود ان کیست ؟ گفت : من او را در رحم مادر وضع کردم ، و این شعر قرائت کرد:

ص: 181


1- عبید و اسید - بصیغه تصغير

أَمَا وَ اللَّهِ لَولَا خَوْفٍ شَخْصُ * * * يَرَانِي يَا عَلِيُّ مَنْ الأَعادِى (1)

لأظهر أَمَرَهُ صَخْرٍ بْنِ حَرْبٍ * * * وَ لَمْ يَخَفِ الْمَقَالَةَ فِي زِيَادٍ (2)

وَ قَدْ طَالَتْ مُجامَلَتي ثَقِیفاً * * * وَ تَرْكِيَ فِيهِمْ ثَمَرٍ ألفُؤادِ (3)

و از این کلمه که گوید «لولاخوف شخص» روی سخن با عمر بن الخطاب دارد، بالجمله سمیه را سه پسر بود ، یکی نفیع ، که مکنی بود با بوبكره و او از عرب بود ، و دیگر نافع، ونسب او از موالی بود ، و دیگر زیاد ، و او را منسوب بابو سفیان خواندند و قرشی گفتند ، چنانکه یزیدبن مفرغ گوید :

إِنَّ زِيَاداً وَ نَافِعاً وَ أَبًّا * * * بُكْرَةً عِنْدِي مَنْ أُعْجِبَ أَ لَعَجَبُ (4)

إِنَّ رِجَالًا ثَلَاثَةَ خُلِقُوا * * * فِي رَحِمٍ انثي مُخَالِفِي النَّسَبِ (5)

ذَا قُرَشِيُّ فَمَا يَقُولُ وَ ذَا * * * مَؤلىً وَ هَذَا بِزَعْمِهِ عَرَبِيُّ (6)

بالجمله ذکر احوال واخلاق زیاد بشرح رفت ، وخصمی او با امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فرزندان و شیعیان آن حضرت نگارش یافت، در این سال که اجلش فرامیرسید بسوی معاویه مکتوب کرد :

إِنِّي قَدْ َضَبطتُ الْعِرَاقِ بِشِمَالِي ، وَ يُمْنِيَ فَارَقْتَ يَعْنِي فَوَلَني الْحِجَازِ أَشْغَلُ یَمِینی بِهِ .

مفاد این کلمات اینست ، میگوید : من ضبط عراق و حکومت ایران و خراسان تا سرحد هندوستان را بدست چپ کفایت میکنم ، ودست راست من در تقديم خدمت عاطل(7) است ، فرمانگذاری حجاز و یثرب را نیز با من گذار، تا مرا شاغلی

ص: 182


1- اعادی - جمع عدو : دشمن
2- صخر بن حرب : نام ابوسفیان پدر معاویه است
3- مجامله . نیکوئی کردن
4- ابا بكره . کنیه نفیع است
5- رجالا ثلاثه ، زیاد و نافع و نفيع
6- زیاد از قریش ، نافع از بندگان ، نفيع از عرب
7- عاطل . خالی

باشد، و این مکتوب را بهیثم بن الأسود النخعی داد و بمعاویه فرستاد ، معاویه آرزوی او را بپذیرفت، ومنشورحکومت حجاز و یثرب را بصحبت هيثم بدو فرستاد،طبری گوید: ششماه در مکه ومدینه اورا خطبه کردند، عبوس منصوری در تاریخ بنی امیه مینویسد : چون این خبر بعبدالله بن عمر رسید دست برداشت ، و مردم را گفت دست بردارید :

فَقَالَ : اللَّهُمَّ اكْفِنَا يَمِينٍ زِيَادٍ .

ای پروردگار ، ما راکفایت فرما از شر دست راست زیاد ، همگان آمین گفتند ، پس دست راست اورا مرض طاعون افتاد ، و نیز در کتب دیگر مسطور است که یکروز در خاطر نهاد که تمامت مردم کوفه راحاضر کند، و بسب ولعن امیر المؤمنين علی علیه السلام فرمان دهد ، تا هر که سر بپیچد سرش را بر گیرد اینوقت اثر طاعون در دستش با دید آمد، اطبا را از بهر مداوا حاضر ساخت ، گفتند: دست او را قطع باید کرد ، باشد که جان بسلامت برد ، کس بطلب شریح قاضی فرستاد ، چون برسید گفت : با تو سخن بمشورت خواهم کرد ، در قطع ید چه فرمائی ؟

فَقَالَ لَهُ : لَكَ رِزْقُ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ ، وَ إِنِّي أَكْرَهُ إِنْ كَانَتْ لَكَ مُدَّةِ أَنْ تَعِيشُ فِي الدُّنْيَا یمین ، وَ إِنْ كَانَ قَدْ دنى أُجِلُّكَ أَنْ تَلْقَى رَبِّكَ مَقْطُوعَ الْيَدِ ، فَإِذَا سَأَلَكَ قَطَعْتَهَا قُلْتُ بُغْضاً فِي لِقَآئِكَ .

گفت مدت ومدا تو درین جهان معين ومعلوم است، دوست نمیدارم اگر زنده بمانی تورا دست راست نباشد، و اگر بمیری خدای را مقطوع الید ملاقات کنی ، و چون خداوند از تو پرسش کند چرا دست خویش را قطع کردی ، کوئی خواستم زنده بمانم زیرا که ملاقات تو را دوست نمیداشتم ، بالجمله زیاد هم در آن روز درگذشت ، شریح را گفتند : اگر دست او را قطع کردند زنده بماندی ، و توزندگانی او را نخواستی .

ص: 183

فَقَالَ : إِنَّما اسْتَشَارَنِي ، وَ الْمُسْتَشَارُ مُؤْتَمَنُ ، وَ لَولَا الْأَمَانَةِ فِي الْمَشُورَةَ لَوَدِدْتُ أَنَّهُ قَطَعَ يَدُهُ يَوْماً ، وَ رِجْلُهُ يَوْماً ، وَ سَائِرِ جَسَدِهِ يَوْماً .

گفت: از من طلب مشورت کرد و در مشورت خیانت روا نیست و اگرنه ، دوست داشتم که دستش را روزی ، و پایش را روزی ، وسایر جسدش را روزی قطع کنند. بالجمله زیاد در شهر رمضان در سال پنجاه و سیم هجری جان بداد ، و عبدالله بن خالد بن اسد بر وی نماز گذاشت ، و او را در ثویه که نزدیک بكوفه موضعی است بخاک سپردند، گویند از وی هزار دینار زر سرخ ، و دوقمیص ودر ازار بجای ماند ، و او را عقار و دار نبود ، و همی گفت :

مادام مُلکُنا قَائِماً فَالدُّنْيَا لَنَا ، وَ إِنْ زَالَ عَنَّا فَالَّذِي يُجْزِينَا مِنَ الدُّنْيَا أَقَلُّهَا .

یعنی مادام که سلطنت ما استقرار دارد دنیا خاص و خالصه ماست ، و آنروز که سلطنت پشت با ما کند آنچه بدست کرده باشیم هم از دست برود، مدت عمرش پنجاه و پنج سال بود ، و پنج سال حکومت عراق داشت ، چون خبر مرگش بمعاویه رسید ، این شعر قرائت کرد :

وَ أَفْرَدْتُ سَهْماً فِي الْكِنَانَةِ وَاحِداً * * * سَيرمی بِهِ أَوْ يَكْسِرُ السَّهْمُ کاسِرُهُ (1)

و زیاد را چهل تن دختران و پسران بودند ، و حارثة بن بدر الغدانی او را بدین شعر ها مرثیه گفت :

أَبَا المُغَیرَةِ وَ الدُّنْيَا مُغَيَرَةٌ * * * وَ إِنْ مِنْ غُرَّةُ الدُّنْيَا لِمَغْرُورٍ (2)

ص: 184


1- و تنها گذاردم تیر را در جعبه او یکی ، زود است که انداخته شود ، یا بشکند آن تير را شکننده
2- ای با مغيره دنیا دیگر گون شونده است ، و بدرستی که فریب خورده کسی است که دنیا او را فریب زند.

قَدْ كانَ عِندَکَ لِلْمَعْرُوفِ مَعْرِفَةِ * * * وَ كَانَ عِنْدَكَ لِلتَنکِیرِ تَنکیرٌ (1)

لَوْ خُلِّدَ الْخَيْرِ وَ الْإِسْلَامِ ذَا شَرَفٍ * * * إِذَا یُخَلَدُکَ الْإِسْلَامِ وَ الخَیرُ (2)

و مردی شاعر از قبیله ضبی گوید :

إِذَا كُنْتَ مِنْ نأدى السَّمَاحَةَ وَ النَّدَى * * * فَنَادِ زِيَاداً أَوْ أَخاً لِزِيَادِ (3)

يُجبِكَ امرُءٌ يُعْطِي عَلَى الْحَمْدُ مَا لَهُ * * * إِذَا ضَنَّ بِالْمَعْرُوفِ كُلِّ جَوَادُ (4)

وَ ما لِيَ لا أُثْنِي عَلَيْهِ وَ إِنَّمَا * * * طَريفيَ مِنْ مَعْرُوفَهُ و تِلادِي (5)

عجلان حاجب زیاد میگوید : که در یکروز در خدمت زیاد مرا بیست هزار دینار زر سرخ و هزار قبضه شمشیر بدست شد، گفتند : چگونه این بهره یافتی ؟ گفت : یک روز هزار تن از لشگریان را عرض داد ، وهرتن را دوست دینار زر و يك قبضه تیغ عطا کرد، چون از خدمت زیاد باز شدند ، هریک ده دینار مرا عطا کردند، و آن شمشیر را نیز بمن گذاشتند ، بالجمله زیاد بحصافت (6) عقل و فصاحت کلام معروف بود، از کلمات اوست که میگوید :

لَيْسَ ألعاقِلُ مِنْ يَحْتَالُ لِلاَمرِ الَّذِي وَقَعَ فِيهِ ، وَ إِنَّمَا الْعَاقِلُ مَنْ يَحْتَالُ الْأَمْرَ قَبْلَ أَنْ يَقَعَ فِيهِ .

یعنی نیست عاقل کسی که از دست حوادث شربت ناگوار نوشد آنگاه از پی چاره کوشد ، بلکه عاقل کسی است که قبل از وقوع امر تدبیری اندیشد که جلباب دواهی نپوشد ، و دیگر مردی در شکایت فرزند خود بسوی زیاد مکتوب کرد ، در پاسخ نوشت :

ص: 185


1- تو عارف بودی بکارهای خوب ، و جاهل بودی بکارهای زشت
2- اگر خیر و اسلام صاحب شرف را مخلد کند دررحمت ، باید حکما تو مخلد شوی
3- هر وقت خواستی ندا کنی جود و بخشش را . ندا کن زیاد و برادر او را
4- جواب میدهد ترا مردیکه عطا میکند بر این ستایش مالش را در وقتی که بخل میکند بجود هر جوادی
5- چرا من ثنا نگویم بر او و حال آنکه مال جديد و کهنه من از احسان اوست
6- حصافت . قوی شدن عقل

رُبَّمَا كَانَ عُقُوقِ الْوَلَدُ مِنْ سُوءِ تَأْدِيبِ ألوالد.

چون پدر عالم بتادیب فرزند نباشد پسر ناستوده سیر گردد ، و از کلمات اوست :

تَأْخِيرُ جَزاءُ الْمُحْسِنُ لَوْمَ ، وتَعجِیلُ عُقُوبَةً الْمُسِي ءِ طيشٌ .

یعنی مماطله (1) پاداش نیکو کار مورث نکوهش (2)و سرزنش است ، و تعجیل در مکافات گناهکار موجب خفت و سبکساریست، و دیگر معاویه بسوی او مکتوب کرد

أَمَّا بَعْدُ ، فَاعزِل حُرَيْثٍ بْنِ جَابِرٍ عَنِ الْعَمَلَ ، فَإِنِّي لأأذكر مَقَامَاتِهِ بِصِفِّينَ إِلَّا كَانَتْ حَزَازَةً فِي صَدْرِي .

یعنی : عزل کن از حکومت حریث را چه هرگاه کردار اورا در يوم صفين بخاطر می آورم سینه من كانون آتش میگردد ، زیاد در پاسخ نوشت :

أَمَّا بَعْدُ فَخَفَضَ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنْ حُريثاً قَدْ سَبَقَ شَرَفاً لأيرفعه مَعَهُ عَمَلٍ ، وَ لَا يُضَيِّعَهُ مَعَهُ عَزَلَ .

یعنی حکومت حریث را بر خویشتن سهل و آسان گیر، چه حریث را آن مناعت (3) محل وعلو شرف است که نه منصب بر مکانت او می افزاید ، و نه عزل از منزلت او میکاهد (4) و از کلمات اوست :

يَقُولُ : هُمَا طَرِيقَانِ لِلْعَامَّةِ الطَّاعَةِ وَ السَّيْفِ وَ كَانَ المُغَیرَةُُ يَقُولُ : لَا وَ اللَّهِ حَتَّى يُحَمِّلُوا عَلَى سَبْعِينَ طَرِيقاً غَيْرِ السَّيْفِ .

میگوید: حکم عامه از دو طریق بیرون نیست ، باید طریق طاعت سپرد ، و اگرنه دستخوش شمشیر گردید ، وچون مغیره این سخن بشنید گفت : لاوالله ، بهفتاد طریق دیگر میتوان کار کرد که بیرون شمشیر باشند، با زیاد گفتند : حظ و بهره نیکوچیست؟

ص: 186


1- مماطله . تأخیر انداختن
2- نکوهش . عیب گوئی و مذمت
3- مناعت . محکم بودن
4- کاهیدن . کاستن و کم شدن

قَالَ : أَنْ يُطَوِّلَ عُمُرِكَ ، وِتْرِى فِي عَدُوِّكَ مَا يَسُرُّكَ

گفت : حظ آنست که زندگانی تو بدراز کشد ، و در دشمن خود به بینی آنچه تورا شاد خاطر سازد، و از کلمات اوست :

أَحْسِنُوا إِلَى أَهْلِ الْخَرَاجِ فَإِنَّكُمْ لَا تَزَالُونَ سِمَاناً مَا سَمِنُوا .

یعنی نیکو کنید با رعیت که خراج گذارند، همانا شما را فربهی است مادام که ایشان فر بهند ، و از کلمات اوست :

مَا قَرَأْتُ كِتَابَ رَجُلٍ قَطُّ ، إِلَّا عَرَفْتُ عَقْلِهِ مِنْهُ .

میگوید مقدار عقل هر کس را بمکتوب او توان دانست ، چه دست و زبان محکوم عقل است ، و نیز از کلمات اوست که در خطبه میگوید:

اسْتَوْصُوا بِثَلَاثَةِ مِنْكُمْ خَيْراً ، الشَّرِيفُ وَ الْعَالِمُ ، وَ الشَّيْخِ ، فَوَاللَّهِ لَا يَأْتِيَنِي وَضَعَ بشريف يَسْتَخِفُّ بِهِ إِلَّا أنتقمت مِنْهُ ، وَ لَا شَابُّ بِشَيْخٍ يَسْتَخِفُّ بِهِ الأ أَوْجَعْتُهُ ضَرْباً وَ لَا جَاهِلُ بِعَالِمٍ يَسْتَخِفُّ بِهِ الأ نَكَلَتْ بِهِ

میگوید پاس حشمت سه کس را بشما میسپارم که شکسته نکنید، نخست شریف کریم الطبع ، و دیگر عالم دانش پژوه (1) سه دیگر شیخ سالخورده ، هر وضیعی که تخفیف شریفی جوید بدست من پایمال مكافات میشود ، و هر جوانی که با پیر در آویزد او را دستخوش کیفر خواهم ساخت، وهر نادان بیخردی که عالم دانشمندی را رنجه سازد در اشکنجه (2) خواهم انداخت، و پسرش عبیدالله را خطاب میکند:

عَلَيْكَ بِالْحِجَابِ وانما اجتَرَأتِ الرُّعَاةَ عَلَى السِّبَاعِ بِكَثْرَةِ نَظَرِها إِلَيْهَا

ص: 187


1- پژوه - بکسر اول . جو ینده
2- اشكنجه . آزار

میگوید: در بار خویش را بحجاب آراسته دار ، و بیشتر محجوب میباش، نه بینی که شبانان بردرندگان از کثرت دیدار دلیر باشند ، و از کلمات اوست :

لأيُستكمَلُ الْمَرْوَةِ عِنْدَ مَنْ يَحَوجُ أَهْلِهِ إِلَى غَيْرِهِ .

بکمال نیست مروت کسی که اهل او بدیگر کس حاجتمند شود ، و هم ازوست که بعمال خود رقم کرده :

أُميطُو الْحُدُودِ عَنِ ذَوِى الْمُرُوَّاتِ .

برداشته میشود حمل حدود از صاحبان مروت. هم او گوید:

اشْتَرِ بَعْضِ دِينِكَ بِبَعْضٍ وَ إِلَّا ذَهَبَ كُلَّهُ .

یعنی دین خود را بنیروی مراقبت در دین خود محفوظ بدار ،

جماعتی از عامل او شکایت کردند در پاسخ نوشت :

مِنْ أَمَالِهِ الْبَاطِلِ قَوْمِهِ الْحَقِّ .

کسی را که باطل از راه بگرداند حق او را بصراط مستقیم آرد

(وفات جبلة بن الايهم الغسانی در سال پنجاه ونهم هجری)

جبلة بن الأيهم (1) از ملوك غسانیان است ، و ما در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ در قصه خرابی سد مارب بشرح نگاشتیم ، و یاد کردیم که عمروبن عامر بن مزيقيا با اهل و عشیرت از شهر سبا کوچ داده باراضی شام آمد، و بر سر چشمه که غسان نام داشت فرود شد ، و ازین روی ایشان را غسانیان گفتند، و سلطنت هريك را در جلد اول ، ومجلد ثانی بجای خود نگاشتیم ، تا نوبت بجبله رسید ، و او در زمان عمر بن الخطاب مسلمانی گرفت ، وقصه اسلام او را و ارتداد او را و جنگهای او را با لشگر اسلام در کتاب عمر بن الخطاب رقم کردیم ، بعد از

ص: 188


1- الایهم - بفتح همزه وهاء ، و غسان - بروزن ریان ، و جبلة بن الایهم آخرین پادشاه غسان بود

غلبه مسلمانان در اراضی شام و بعضی از بلاد روم، جبله در خدمت سلاطین روم میزیست ، و در قسطنطنیه سکون میداشت ، عبدالله بن مسعدة الفزاری گوید : مرا معاوية بن ابی سفیان بسوی قسطنط ملك روم رسول فرستاد ، چون برملک روم در آمدم در مجلس او مردی را نگریستم که بر سریر ذهب جای داشت ؛ و با من ابتدا بسخن کرد، گفتم : تو کیستی ؟ و از کجائی؟ گفت : من مردی هستم که شقاوت بر من غلبه یافت ، انا جبلة بن الايهم الغسانی از پس آنکه بمنزل خود باز شدی مرا ملاقات کن که با تو سخنی خواهم گفت ، لاجرم از منزل خود بدیدار او شتافتم . مرا گفت : چگونه می بینی صاحب خود معاویه را ؟ اگر من از روم بیرون شوم و با او پیوسته گردم ، آیا مردیست که وفا بعهد کند وجانب مرا فرو نگذارد؟ گفتم : بهر شرط که خواهی شرح میده که معاویه مسئلت تو را با اجابت مقرون خواهد داشت ، گفت : از اراضی شام بثنيه (1) را بامن عطا کند ، چه خانهای ما در آنجا بود ، و بیست دیه از قرای غوطه (2)با من گذارد ، و از برای جماعت ما مفروز (3) کند محلی را ، و از حسن جوار و جوایز چیزی از ما دریغ ندارد ، چون از روم باز شدم و بنزد معاویه آمدم پیغام جبله را بعرض رسانیدم، معاویه مسئلت او را بپذیرفت ، و بسوی او مکتوب کرد ، و پسر بشر بن براء بن معرور الانصاری را که بروایتی تمیم نام داشت برسالت روم مامور فرمود، وقتی برسید جبلة بن الأيهم بمرده بود ، چون قصه های جبله را بتمامت در مجلدات سابقه بتفاریق نگاشته ام ، درین مقام زیاده بر این اطاله کلام است . وهم در این سال فضالة بن (4)عبیدبن نافذين قيس الانصاری ، مکنی بابو محمد از طبقه ثانیه از انصار ، ازجماعت اوس وفات یافت و این آن کس است که بشارت ورود رسول خدای را بمدينه آورد ، و مردی شاعر وفاضل بود ، و در جنگ احد و يوم خندق و دیگر غزوات ملازمت رکاب داشت .

ص: 189


1- بثنیه . اسم ناحية از دمشق است
2- غوطه - بضم غین . شهری است از دمشق
3- مفروز ، جدا شده
4- فضاله - بضم فاء ، عبید . بصيغة تصغير ، در نزد علماء رجال از جمله ضعفاست

و از آن جماعت است که در تحت شجره با رسول خدا بیعت نمود ، معاویه در زمان خود قضاوت دمشق را با او گذاشت ، و گاهی که از دمشق غایب میشد او را بنیابت میگماشت ، در این سال بسرای دیگر شتافت ، او را در باب الصغير بخاک سپردند. و هم در این سال وردان(1) غلام عمرو بن العاص که مکنی بود بابوعبدالله وفات یافت ، او از اسرای اصفهان است ، و بحصافت عقل و رزانت(2) رای معروف بود ، عمرو بن العاص بی مشورت او تقديم امری نمیفرمود ، و همه وقت ملازمت عمرو داشت ، سوق وردان در فسطاط مصر از بناهای اوست ، چون عمرو عرضه هلاك گشت معاویه ارتفاع خراج مصررا برذمت وردان نهاد . وهم در این سال سعید بن العاص(3) که از جانب معاویه حکومت مدینه داشت با مردمان تصمیم حج نمود ، و بزیارت مکه معظمه حاضر شد . و هم در این سال ربيع(4) بن زياد الحارثي که از جانب زیاد بن ابیه در خراسان حکومت داشت وفات یافت ، و ما در قصه شهادت حجر بن عدی بدین معنی اشارت کردیم ، تواند شد موافق بعضی از روایات شهادت حجر بن عدی در سال پنجاه و سیم هجری، واگر نه خبر شهادت او در سال پنجاه و سیم بر بیع بن زیاد رسیده باشد ، بالجمله چون خبر شهادت حجر در خراسان گوشزد ربیع گشت ،

فَقَالَ : لَا تَزَالُ الْعَرَبِ تُقْتَلُ صَبْراً بَعْدَهُ ، وَ لَوْ نَفَرَتْ عَنْ قَتَلَهُ لَمْ يُقْتَلَ رَجُلٍ مِنْهُمْ صَبْراً وَ لَكِنَّهَا أَقَرَّتْ وَ ذِلَّت .

گفت : ازین پس بی دافعی و مانعی عرب را دست بگردن بسته با تیغ در گذرانند واگر حمل این ذلت را بر خود سهل نمیگرفتند ، و هنگام قتل او سر بر میتافتند و جنبشی میکردند ، ازین پس عرب مقید و مغلول کشته نمیگشت ، این بگفت و ببود

ص: 190


1- وردان - بفتح واو و سکون راء در نزد علماء رجال از ضعفاست
2- رزانت . گرانی
3- از اشراف و فصحاء قريش بوده در زمان عنوان والی کوفه بود و بعد از او در خانه نشست و با علی «علیه السلام» بیعت نکرد و در جنك جمل و صفین حاضر نبود و معاویه او را بعد از عزل مروان در مدینه والی کرد چنانچه گذشت
4- از عمال معاویه بوده و در نزد علماء رجال ضعیف است

تا روز جمعه فراز (1) آمد پس جامه سفید در بر کرد و حاضر مسجد شد ،

فَقَالَ : أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُ الْحَيَاةِ وَ أنأداع بِهَذِهِ الدَّعْوَةِ فامنوا ثُمَّ رَفَعَ يَدَيْهِ بَعْدَ الضَلاةِ وَ قَالٍ : اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ لِي عِنْدَكَ خَيْرُ فَاقبِضنی إِلَيْكَ عَاجِلًا .

گفت : ای مردم من از زندگانی ملول گشتم ، و اینک شما را وداع میگویم ، پس دست برداشت و گفت : ای پروردگار ، اگر مرا در حضرت تو قربتی است در قبض من عجلت کن ، این بگفت و از مسجد بیرون شد ، هم در زمان در افتاد او را بسوی خانه حمل دادند ، چون بخانه در آوردند در گذشت ، و هم در این سال بعد از هلاكت زیاد بن ابیه معاویه، عبدالرحمن بن خالد بن اسید (2) رابحکومت کوفه گماشت وسمرة بن جندب(3) را در بصره امارت داد ، و پس از ششماه اورا از عمل باز کرد سمره گفت : سوگند با خدای ، اگر اطاعت کردم خدای را چنانکه اطاعت کردم معاویه را ابدا مورد سخط وعذاب خداوند نمیشدم ، و این بار گران و بليه صعب بر من فرود نمی آمد .

ص: 191


1- فراز آمد . باز آمد
2- اسید - بر وزن زيبر
3- جندب - بضم جيم وفتح دال وسکون نون ، ازضعفاست و کسی است که فرمایش رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» را رد کرد ، مطابق روایت ابن مسکان از زراره، درخت خرمائی داشت راه آن از خانه يك مرد از انصار بود هر روز میآمد و بدون اذن میرفت و مزاحم مرد انصار میشد مرد انصار از او خواهش کرد که اذن طلب کند قبول نکرد، مرد انصار خدمت رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» شکایت کرد، حضرت سمزه را خواست و فرمود هر وقت میروی اذن طلب کن مزاحم مرد انصار و اهل او مشو ، گفت : راه خودم هست چرا اذن طلب کنم ، حضرت فرمود از آندرخت بگذر من بتو يك درخت مثل آن در فلان مكان میدهم ، قبول نکرد ، حضرت فرمود دو درخت ، قبول نکرد تا آنکه حضرت فرمود: ده درخت قبول نکرد ، حضرت فرمود از آن بگذر خداوند در عوض يك درخت بتو در بهشت عطا میکند قبول نکرد ، حضرت فرمود تو مرد ضاری هستی و ضرر نباید بر شخص مؤمن وارد آید امر کرد برويد و آن درخت را از ریشه بکنید ، درخت را کندند و افکندند در مقابل حضرت فرمود بردار و بیر هر کجا که میخواهی بکار فروع کافی باب الضرار ص414

(ذكر وقایع سال پنجاه و چهارم هجری )

درین سال معن بن یزید السلمي ، ومحمد بن مالک در اراضی روم ، در صيف (1) و شتا کار غزا (2) داشتند و با لشگر قسطنط رزم میدادند ، وجنادة بن ابی امیه در بحر قتال میداد ، و جزیره ارواد را بگشاد ، و در این سال سعيد بن العاص حکومت مدينه داشت ، معاویه خواست در میان او ومروان الحكم خصومت افکند ، پوشیده از مروان سعید مکتوب کرد ، که خانه مروان را ویران کن ، واز بیخ و بن بر کن. سعید این سخن را پوشیده داشت لکن پذیرای حکم نشد ، و متصدی خرابی خانه مروان نگشت ، دو کرت دیگر بدو نوشت و نپذیرفت ، عصیان سعید بر معاویه سخت افتاد و او را از حکومت باز کرد، و مروان بن الحكم را بجای او نصب نمود ، و بدونوشت که اموال سعید را ماخوذ دار ، و در حجاز چیزی با او مگذار مروان بن الحكم پسرخود عبدالملک را نزد سعید فرستاد و پیام داد که اگر غیر از معاویه که امروز امیرالمؤمنین است بزیان توحکمی فرمود نپذیرفتم ، لكن از اطاعت امر او ناگزیرم سعید مکاتیب(3) معاویه را که در خرابی خانه مروان نوشته بود بدوفرستاد ، مروان خجل گشت ، و از ضبط اموال سعید دست بازداشت ، و از آن سوی سعید شرحی بمعاویه نوشت ، و آغازگله وعتاب کرد ، معاویه گفت : مرا ازین قصه خبری نیست؛ هرگز نگفته ام و ننوشته ام ، وسعيد را بملاطفت وشفقت بنواخت ، و دل او را بجست وهم در این سال چون معاویه سمرة بن جندب را از حکومت بصره عزل نمود ، عبدالله بن عمر بن غيلان (4) را بجای او حکومت داد وحکومت کوفه با عبدالله بن خالد بن اسید بود ، و هم در این سال عبیدالله بن زیاد بن ابیه بنزد معاویه آمد و گفت : چونست که مزا بتقديم خدمتی آزمایش نمیفرمائی و مكانت مرا بتقرير ولایتی فزایش نمیدهی ، معاویه گفت : اگر پدرت زیاد تو را حکومت داده بود

ص: 192


1- صیف : تابستان . شتا : زمستان
2- غزا : جنگ
3- مکاتیب به جمع مکتوب : نامه
4- غيلان - بروزن ريحان

بخدمتی آزمون کرده بود هرگز تو را بی شاغلی نمیگذاشتم، عبیدالله گفت : سوگند میدهم تو را بخدای ، مگذار که بعد از تو مرا گویند اگر پدر تو و عم تو حکومتی تو را بر کشیدند ولایق دانستند ما از تو دریغ نداشتیم ، این سخن در معاویه اثر کرد، و بفرمود : تا منشور حکومت خراسان را بنام عبد الله نگاشتند ، آنگاه او را بدین کلمات وصیت کرد گفت : من با تو عهد میکنم چنانکه با عمال خود عهد کرده ام تو آن قانون را دانسته همان را بکار بند ، و بر زیادت بحكم قرابتی که تو را با من است وصیت میکنم ،

لأتبيعَنَ كَثِيراً بِقَلِيلٍ .

مفروش بسیار را بكم ، یعنی در طلب دنیا آخرت را از دست مده ، واگر نه نام بلند را بطمع اندک پست مکن.

خُذْ لِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِكَ .

یعنی بکاربند از برای خویشتن آنچه را بحكم عقل خود پسنده میداری ، واکتفا کن در چیزی که میان تو ومیان خصم تست بوفای عهد تا کار بر تو واز برای تو بر من سبک بر آید ، و باب سرای خود را بر روی مردم گشاده مدار تا در کار ها چنانکه مردم دانایند داننده باشی ، ودر امور از جزئی و کلی بی خبر نمانی وچون در امری تصمیم عزم دادی ، مردم را از ابرام (1) عزيمت آگهی ده تاکس بر خلاف رای توطمع نبندد و امر را برتو برنگرداند ، و اگر اصحاب تو محتاج شود و با تو مساوات خواهد سر از مساوات برمتاب ، وبترس از خدای ، و چیزی را بر تقوی اختيارمکن ، و پرهیز که ساحت خود را آلوده دناست. (2)کنی و چون با کسی عهدکردی وفا كن بعهد ، و بسیار را باند مفروش ، و چون دشمن را دیدار کردی مصلحت وقت را فرومگذار و کار بعجلت مکن ، وصبر و شکیب را پشت پای مزن و نباید کسی بیرون حق خود در تو ظمع بندد ، یا از آنچه حق دارد مایوس شود

ص: 193


1- ابرام : محکم کردن
2- د ناست : ناپاکی

پس عبیدالله را وداع گفت، و او از شام خیمه بیرون زد و راه خراسان پیش داشت ، و جعدبن قیس از پیش روی او مرثیه زیاد بن ابیه را خواندن گرفت ، کوچ بر کوچ همی براند تا بخراسان آمد، و بلاد وامصار آن مملکت را بنظم کرد، آنگاه با سپاه خویش از جیحون عبور داد ، وهمی براند تا بر کوهستان بخارا صعود گرفت قريه رامیثن(1) ویک نیمه اسکندریه را بگشاد ، در اینوقت سپهسالاری از ترکان با سپاهی گران بترکتاز در رسیدند ، و با لشگر عرب جنگ بپیوستند، در میان ایشان رزمی صعب برفت ، در پایان کار لشگر ترکان شکسته شدند ، وطريق هزیمت پیش داشتند ، و چنان آشفته شدند که خاتون سپهسالار یک خف(2) خویش را بپوشید و مجال لبس(3) خف دیگر را نیافت، بر نشست و بجست ، لاجرم یک خف او را مسلمانان بر گرفتند ، بدویست هزار درهم بها بفروش رسید وعبیدالله بشدت باس معروف شد و او را دو هزار تن مرد کماندار از ترکان ملازم رکاب گشت ، و دو سال در خراسان فرمانگذار بود، وهم در این سال مروان بن الحكم که در مدینه حکومت داشت با مردمان حج بگذاشت ، وهم در این سال ثوبان (4) غلام رسول خدا که مکنی بابی عبدالله بود وفات کرد ، رسول خدا او را بخرید و آزاد فرمود، و او از طبقه ثالثه است از مهاجرين ، وهمواره با رسول خدا میزیست ، و بعد از آن حضرت سفر شام کرد ، و در حمص سکون اختیار فرمود، و او را در حمص دار صدقه بود، و هم در آنجا وداع جهان گفت و او را در حمص بخاك سپردند و هم در این سال زوجه رسول خدا ، سوده(5) بنت زمعة ابن قيس ، بن عبدود، بن نضر ، بن مالك ، بن جندب ، بن عامر ، بن لؤي بن غالب القرشية العامرية وفات یافت ، وکنیت او ابو الاسود است ، ومادرش شموس ، بنت قيس بن عمر ، بن زید،

ص: 194


1- رامیثن - با ثای مفتوح : نام قریه ایست از بخارا
2- خف : چکمه
3- لبس: پوشیدن
4- ثوبان بن بجدد - بضم باء ودال اول و سکون جیم : بعد از آنکه رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» او را آزاد کرد، فرمود اگر میخواهی ملحق شو باهل خود واگر میخواهی در نزد ما باش، اختیار کرد ودن خدمت رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» را
5- سوده . کنیه او ام الاسود ، مادرش - شموس بنت قیس ، شرح حالش در کتاب هجرت ص 611

بن لبيد ، بن خداش است ، وما شرح حال او را در کتاب رسول خدا ، در ذیل زوجات مطهرات نگاشته ایم ، بتکرار نمیپردازیم . وهم در این سال حكيم بن (1) حزام و ابوقتاده و اسامة بن زيد ، و مخرمة بن نوفل بسرای آخرت تحویل دادند ، و شرح حال ایشان در مجلدات ناسخ التواریخ بشرح رفت ، وهم در این سال بعضی ازخراج مملكت يمن را بسوی معاویه حمل میدادند، چون حاملان خراج بمدينه رسیدند حسين بن على علیه السلام فرمان داد تا آن اموال و اثقال (2) را ماخوذ داشتند و آن جمله را بر اهل بیت خود و دوستان خود بخش فرمود ، و بسوی معاویه بدینگونه مکتوب کرد و بدو فرستاد :

مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ علیه السَّلَامَ إِلَى معوية بْنُ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عیراً مَرَّتْ بِنا مِنَ الْیَمَنِ تَحْمِلُ مالاً وَ حُلَلاً وَ عَنْبَراً وَ طیباً إِلَیْکَ، لِتُودِعَها خَزآئِنَ دَمِشْقَ، وَ تَعُلَّ بِها بَعْدَ النَّهَلِ بِبَنی أَبیْکَ وَ إِنّی إِحْتَجْتُ إِلَیْها فَأَخَذْتُها وَالسَّلامُ.

یعنی از حسين بن على بمعاویه مرقوم میشود که قافله برما عبور داد که از یمن بنزد تو می آمد و مبلغی مال وحلل (3) وعنبر وعطر بسوی تو حمل میداد ، تا در خزاین دمشق بودیعت بگذاری و اهل وعشيرت تو كرة (4) بعد كرة بكار برند ، چون مرا بدان اموال و اثقال حاجت بود ماخوذ داشتم ، چون این مکتوب بمعاویه رسید

ص: 195


1- حکیم - بصيغة تصغير ، حزام - بکسر حا، وفتح زاء ، از اشراف قریش بود هم در جاهليت وهم در اسلام ، ولی بعد از رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» با علی «علیه السلام» بیعت نکرد، ابوقتاده - اسم او حارث بن ربعی : از اصحاب رسول «صلی الله علیه و آله و سلم» و علی «علیه السلام» بوده و علی«علیه السلام» در زمان خلافت خود او را والی مکه کرد و بعدا او را عزل کرد و قثم بن عباس را والی کرد ، و بعضی وفات او را در کوفه در زمان خلافت علی «علیه السلام» میدانند و علی «علیه السلام» باو نیاز کرد. اسامة بن زيد : از اصحاب رسول خدا «ص» و مردی جلیل و محبوب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» بود و حضرت او را امير لشگر کرده بود در هنگام وفات ، ولكن بعد از رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» حال او واضح نیست . مخرمة بن نوفل - با خاء : از جمله اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» و در نزد علماء رجال مجهول الحال است.
2- اثقال : بارهای گران
3- حلل : بردهای یمانی و غیر آن
4- کره : نوبت

در پاسخ نوشت :

من عِندِ عَبدِ اللّه ِ مُعوِیَهَ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی الحُسَینِ بن عَلِیٍّ سلامٌ علیکَ ، أمَّا بَعدُ فإنَّ کتابَکَ ورَدَ عَلَیَّ تذکُر أنَّ عِیْراً مرَّت بِکَ مِنَ الیَمَنِ تَحمِلُ مالاً وَ حُلَلاً وَ عَنْبَراً وَ طِیْباً إلیَّ لأُودِعَها خَزَائِنَ دِمَشقَ ، وأعُلُّ بها بَعدَ النَّهَلِ بَنی أَبی ، وأنَّکَ احتَجتَ إلیَها فَأخَذتَها وَ لَم تَکُن جَدیراً بِأَخذِها إذْ نَسَبتَها إلیَّ لأنَّ الوالی أحقُّ بالمالِ ، ثُمَّ عَلَیهِ المَخرَجُ مِنهُ ، وَ أَیمُ اللّه ِ ، لو تُرِکَت ذلِکَ حَتَّی صارَ إلیَّ ، لَم أبْخَسْکَ حَظَّکَ مِنهُ ، وَ لکنِّی قَد ظَنَنتُ یابنَ أخی أنَّ فی رأسِکَ نَزْوَهً ، وَ بِوُدِّی أن یَکونَ ذلِکَ فی زَمانی فَأَعرِفَ لَکَ قَدرَکَ ، وأتجاوَزَ عن ذلِکَ ، وَ لکنِّی واللّه ِ ، أتَخَوَّفُ أنْ تُبتلی بِمَن لا یُنظِرُکَ فُواقَ ناقَهٍ .

میگوید از معاویه بحسين بن على مکتوب میشود ، همانا کتاب تو بمن رسید که کاروانی که حمل مال و حلل وعنبر وطيب بسوی من می آورد ، تا در خزاین دمشق از برای اهل و عشیرت خود بودیعت گذارم ، تاكرة بعد کره بکار برند ، بر تو عبور دادند ، تو حاجتمند بودی و آن جمله را ماخوذ داشتی ، از بهر توسزاوار نبود چه آن مال خاص من بود زیرا که والی احق است باخذ مال ، آنگاه بایثار و اختیار خود بذل میکند ، اگر آن را ترک کردی تا بمن آوردند ، تو را از آنچه بهره و نصیبه بود دریغ نداشتم ، لكن گمان میکنم ای برادر زاده که تو را خیال مدارات و مصافات نیست ، و در زمان من با محبت من این کردار بر توصعب نمی افتد ، چه بر قدر و منزلت تو دانايم ومعفو میدارم ، لكن سوگند با خدای میترسم که بعد از من با کسی دوچار شوی که تو را باندازه فؤاق ناقه (1) مجال ندهد و این شعر بنوشت :

ص: 196


1- فؤاق ناقه : فاصله بين دو دوشیدن ، یا دست برداشتن از پستان و دوباره گذاردن

ياحُسَينُ بْنِ عَلِيُّ لَيْسَ مَا * * * جِئْتُ بِالسائِغِ يَوْماً فِي أَلِعِلَلٍ (1)

أَخَذَکَ الْمَالَ وَ لَمْ تُؤْمَرُ بِهِ * * * إِنَّ هذا مِنْ حُسَيْنِ لَعَجَّلَ (2)

قَدْ أَجَزناها وَ لَمْ تَغْضَبْ لَهَا * * * وَاحتَمَلنا مِنْ حُسَيْنُ مَا فَعَلَ (3)

يَا حُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ذَا الْأَمَلِ * * * لَكَ بَعْدِي وَ ثَبَةٌ ، لَا تَحْتَمِلُ(4)

وَ بؤدي إِنَّنِي شَاهِدَهَا * * * فَإَليها مِنْكَ بِالْخَلْقِ الْأَجَلِ (5)

إِنَّنِي أُرْهَبُ أَنْ تُصَلَّى بِمَنْ * * * عِنْدَهُ قَدْ سَبَقَ السَّيْفِ العَذَل (6)

( ذكر وقایع سال پنجاه و پنجم هجری )

در این سال معاوية بن ابی سفیان عبدالله بن خالد بن اسید را که بعد از وفات زیادبن ابيه حکومت کوفه داده بود از عمل باز کرد ، وضحاك ابن قیس را منصوب ساخت وعبدالله بن عمر بن غیلان را از حکومت بصره معزول نموده وعبیدالله بن زياد بن ابيه را بحکومت بصره گماشت ، و عبدالله بدین گناه معزول شد که روزی در فراز منبر قرائت خطبه میفرمود : جبیر بن ضحاک که مردی از قبیله بنی ضبه بود سنگ پاره بدو پرانید ، عبدالله او را بشناخت و بفرمود تا دستش را قطع نمودند ، جبير گفت : من بدین حکومت رضا دادم از بهر آنکه بنی تمیم معفو بمانند و بسلامت بجهند ، اینوقت بنوضبه انجمن شدند و بنزد عبدالله آمدند و گفتند : جبير مرتکب جرمی شد و کرد آنچه کرد برضرر خویش و امیر در عقوبت او کار بنهایت برد ، با اینهمه ما ایمن نیستیم و بیم داریم که چون این قضیه گوشزد امير المؤمنين معاویه شود حکمی براند که خاص و عام را نيران سخط فرو گیرد ، صواب آن است که

ص: 197


1- سائغ : شراب گوارا ، العدل : دو باره یا پی هم آب خوردن
2- عجل : شتاب کردن
3- و احتملنا : اطقنا و صبرنا
4- وثبة : برجستن و حرکت کردن
5- ود : دوستی
6- العذل : ملامت ، واین مثل است ، و اول کسی که کفت ضبة بن ادر بود وقتی که مردی را کشت در شهر حرام و مردم او را ملامت کردند گفت : سبق السيف العذل

امیرعنایت خویش را از ما دریغ نفرماید ، ومكتوبی بسوی معاویه کند و يك تن از ما را رسول فرماید ، باشد که ساحت او از آلایش غضب وسخط (1) زدوده گردد ، وما آسوده گردیم ، عبدالله این کلمات را باور داشت ، و مکتوبی بدانچه رفته بود بنگاشت ، جماعت بنی ضبه آن مکتوب را بداشتند تا سال بپایان رفت ، این وقت مكتوب عبدالله را بمعاویه آوردند و بنمودند ستمی که از عبدالله بجبیر بن ضحاك رسیده ، معاویه گفت : عامل مرا نتوان بکیفر جبير دست برید، لكن اگر بخواهید دیت دست او را از بیت المال بدهم ، و دیگری را بر شما حاکم فرمایم ، گفتند : روا باشد، پس دیت بستدند آنگاه معاویه گفت : کرا با مارت بر میدارید ، اگر خواهید ابن عامر را بر شما امیر فرستم چه میدانست ایشان را با ابن عامر ابواب مهر وحفاوت (2) گشاده است ، گفتند حکم تو راست ، معاویه لختی بخویشتن فروشد و پشت و روی این کار را بیندیشید پس سر برداشت و گفت : نیکو آنست که برادر زاده خود عبیدالله بن زیاد را بامارت شما بگمارم ، ومنشور حکومت بصره را بنام عبیدالله کرد، وعبیدالله از جانب خود اسلم بن زرعه را بحکومت خراسان فرستاد (3) و هم در این سال سعد بن ابی وقاص وفات نمود ، وهو سعد بن مالك ابن وهب ، بن عبد مناف بن زهرة، بن کلاب بن مره ، همانامالك پدر سعد مکنی بابی وقاص است و سعد مکنی بابی اسحق بود ، در همه غزوات ملازمت رکاب رسول خدا داشت ، در جنگ احد رسول خدا در حق او فرمود :

اللَّهُمّ سَدِّدْ رَمیَتَهُ وَأَجِبْ دَعْوَتَهُ.

از این روی او را مجاب الدعوه میگفتند . و قصه کمانداری او در جنگ احد در کتاب رسول خدا بشرح رفت ، وخبر حکومت های او و سپهسالاری او در جنگ عجم و

ص: 198


1- زدودن - بكسر اول : ازاله کردن و پاك ساختن
2- حفارت : مهربانی کردن
3- از اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» است ، و در نزد عامه مقام شامخی دارد ، او را از جمله عشره مبشره میشمارند ، وعمر او را یکی از شش تن شوری قرار داد و در جنگهای علی «علیه السلام»، با على «علیه السلام» حاضر نشد .

سر برتافتن او از بیعت امير المؤمنين عليه السلام ، در مجلدات ناسخ التواریخ هريك درجای خود نگاشته آمد، و عمر بن الخطاب او را يك تن از اصحاب شوری شمرد ، و علمای سنت وجماعت او را آخر کس از عشره مبشره بشمار گیرند ، وأورا پسران و دختران، چهل تن فرزند بود ، که یکی از آنها عمر سعد بود عليه اللعنه ، که در یوم طف(1) سبب شهادت سیدالشهدا گشت . وهم در این سال سحبان وأبل وفات نمود هو سحبان بن زفر ، بن ایاس ، بن عبد شمس الوابلی ، در بلاغت سخن و فصاحت بیان در میان همه عرب نامبردار بود ، یکروز جماعتی از خطبای عرب در مجلس معاویه حاضر بودند، ناگاه سحبان از در در آمد ، بر آن جماعت ثقیل بود که با سحبان در يك انجمن جای کنند وعرض سخن فرمایند ، یک یک بتفاریق بیرون شدند ، سحبان گفت :

لَقَدْ عُلِمَ أَلُحِيِّ أليَمانُونَ أَنَّنِي * * * إِذَا قُلْتُ أَمَّا بَعْدُ إِنِّى خَطيبُها (2)

معاویه گفت : هان ای سحبان ما را بقرائت خطبه شادکن ، گفت : از برای من عصائی حاضر کنید تا بر آن تکیه زنم ، گفتند عصا چکنی؟ چه در حضرت امیر المؤمنين تورا ترک ادبی واورا کسر حشمتی است،

قالَ ما كَانَ يَصْنَعُ بِهَا مُوسَى وَ هُوَ يُخَاطِبُ رَبِّهِ فَأَحْضَرَهَا .

گفت : موسی در حضرت پروردگار باعصا بود و حال آنکه با خداوند مخاطبه داشت حاضر کنید عصا را ، برفتند و عصائی بیاوردند ، سحبان برخاست و ماخوذ داشت آن عصا را، و از هنگام ظهر ابتدا کرد بقرائت خطبه ، و تا هنگام عصر بی آنکه نفس خود را پست و بلند بر آورد ، یا خراشی در گلوگاه او پدید گردد ، یا آواز اوخشن شود ، یا لکنتی در زبان و تکیه در کلام نمودار کند ، پیوسته تا بعصرسخن کرد، هنوز از خطبه او نیمی بجای بود و وقت نماز سپری میگشت ، معاویه بانگ

ص: 199


1- طف : اسم موضعی است در کربلا
2- بتحقیق میداند طایفه عرب از بلاد یمن که وقتی بگویم من- اما بعد - خطیب آنها هستم

در داد که الصلوه سحبان گفت :

الصَلاة أَمَامَكَ ، أَلَسْنَا فِي تَحْمِيدُ وَ تَمجیدٍ وَ عِظَةُ وَ تَنبیهٍ وَ تَذکیرٍ وَ وَعَدَ وَ وَعِيدٍ .

معاویه گفت : تو بهتر خطیبی از عرب .

قَالَ : أَوِ الْعَرَبِ وَحْدَهَا ، بْنُ أَخْطَبَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ .

سحبان گفت : هان ای معاویه من خطيب ترین عربم و بس ، بلکه من از جن و انس خطیب تر باشم، معاویه گفت: چنین است که تو گوئی. وهم در این سال کعب بن(1) عمرو الانصاری ، وارقم بن(2) ابی ارقم ازین سرای فانی جهان جاودانی شتافتند.

(ذكر وقایع سال پنجاه و ششم هجری و تقرير ) ( وليعهده ی یزید )

در سال پنجاه و سیم هجری از آن پیش که زیاد بن ابیه وداع جهان گوید ، معاویه در خاطر نهاد که پسرش یزید را بولایت عهد بردارد ، و از مردم بیعت گیرد ، از در استشارت بزيادبن ابیه مکتوب کرد ، که تو را در تسدید و تشیید این امر رای چیست؟ زیاد این سخن را با عبيد بن کعب النميري در میان نهاد ، و گفت : معاویه را در خاطر است که ولایت عهد یزید را آشکار کند، و مردم را برای بیعت ، او دعوت فرماید و در این کار تاسیس نفرت ناس خواهد فرمود ، چه یزید را در تقديم امور تهاون (3) وتراخی است ، و در کار شکار ولهو حرصی بکمال است،

فالِقُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مُؤَدِّياً عَنِّي ، فَأَخْبَرَهُ عَنْ فَعَلَاتِ يَزِيدُ ، وَ قُلْ رُوَیدَکَ

ص: 200


1- كعب بن عمرو ، كنیه او ابواليسر - بفتح یاء وسين : از اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» وجليل القدر بوده .
2- ارقم بن ابی ارقم ، کنیه او ابوعبدالله ، و اسم پدر او عبد مناف ، از اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» بوده و حضرت او را متصدی صدقات کرده بودند.
3- تهاون: سستی

بِالْأَمْرِ فَأَخزى لَكَ أَنْ يُتِمَّ لَكَ مَا تُرِيدُ وَ لَا تُعَجِّلْ فَإِنَّ دَرَكاً فِي تَأْخِيرِ خَيْرُ مِنْ تَعْجِيلِ عَاقِبَتَهُ الْفَوْتِ .

گفت : معاویه را دیدار کن و از من او را آگهی بده و کار و کردار یزید را باز نمای و بگوی : عجلت مجوی در کار تاگاهی که استوار بپاید ، و بر حسب آرزوی تو بر آید شتاب زدگی مکن که تأخیر در اسعاف (1)حاجت پسنده تر است از تعجیلی که عاقبت آن بوخامت(2) پیوندد ، عبید گفت : سخن اینست و لاغير ، زیاد گفت : جز این رأی چیست ؟ گفت : من چنان دانم که بفساد رأي معاویه رأى نزنی و یزید را با خوددشمن نکنی ، وصواب آن است که پوشیده یزید را آگهی دهی که معاویه در ولایت عهدتو و بیعت مردم با تو از من مشورت جست ، ومن بيم داشتم که مردمان نپذیرند و در عصیان امر دلیر شوند ، چه هنوز جوانی و در کار لهو و لعب نگران هیچ سهل و صعبی نیستی . خواستم تو را دیدار کنم و نصیحت فرمایم تا از این کردار خویشت ندار باشی ، و اندیشه مردم را در حق خویش دیگر گون کنی تا معاویه بر مردمان حجت تمام کند، و این امر را به نیکوتر وجهی بخاتمت برد، چون چنین کنی هم معاویه خرسند گردد ، هم یزید رضا دهد ، زیاد گفت : برو بنام خدا ، پس عبید. بنزد یزید آمد و او را از این جمله آگهی داد ، و نصیحت زیاد را مکشوف داشت ، یزید بپذیرفت و از کار های ناستوده چند که توانست دست باز داشت ، آنگاه بنزد زیاد مراجعت کرد وزیاد از وی شاد شد، و زمینی او را بسیور غال عطا کرد ؛ از پس آن مکتوبی بمعاویه فرستاد و او را بتوانی ورفق دلالت نمود ، این ببود تا زیاد بمرد وسال پنجاه و ششم هجری فراز آمد ، معاویه وقت دانست که امر ولایت عهد را بریزید استوار دارد ، ضحاك بن قیس را طلب داشت و گفت : فردا بگاه (3) سخن خواهم کرد در چیزی که خدای خواسته است چون سخن بپای بردم

ص: 201


1- اسعاف : روا کردن حاجت
2- وخامت : دشوار شدن
3- گاه : وقت

برخیز و بگوی درحق یزید آنچه سزاوار دانی ، و مردم را بسوی بیعت او دعوت کن ، و همچنان عبدالرحمن بن عثمان الثقفي ، وعبدالله بن عصاة الأشعري ، وثوربن معن السلمی را گفته ام تا تو را بصدق سخن تصدیق کنند، و بدانچه دعوت فرمائی اجابت نمایند ، چون روز دیگر آفتاب بالا گرفت معاویه از سرای بیرون شد ، و مکتوبی که باستخلاف یزید نگاشته بود بر مردمان قرائت کرد، و بنمود که چون مرا مرگ فرا رسد ولایت عهد یزید راست ، اینوقت ضحاک بن قيس برخاست ومعاویه را اجابت کرد، و مردم را بر بیعت یزید دعوت نمود ، و معاویه را بر تصمیم این عزیمت ترغیب فرمود ، و همچنان عبد الرحمن بن عثمان الثقفي ، و عبدالله بن عصاة الاشترى ، وثور بن معن السلمی بپای شدند ، وضحاک بن قیس را تصدیق کردند ، اینوقت معاویه روی با احنف بن قیس کرد که از وافدين (1) عراق بود و گفت یا ابا بحر برخیز و سخنی بگوی ، احنف برخاست

فقالَ : إِنَّ النَّاسَ قَدْ أَمْسَوْا فِي مُنکَرِ زَمَانُ قَدْ سَلَفَ وَ مَعْرُوفُ زَمَانُ یُوتَنَفُ ، وَ يَزِيدُ حَبِيبٍ قَرِيبُ فَإِنْ تَوَلَهُ عَهدَکَ عَنْ غَیرِ کِبَرٍ مُفنٍ وَ مَرَضٍ مُضِنُّ فَقَدْ حَلَبَتِ الدُّهُورُ وَ جَرَّبَتْ الْأُمُورِ، وَ عُرِفَتْ مِنْ تَسْتَنِدْ إِلَيْهِ عَهْدَكَ وَ مَنْ تَوَلهُ الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِكَ ، فَاقْتَصَرَ عَلَى مَنْ يَأْمُرُكَ وَ لَا يَقْدِرُ لَكَ ، وَ يُشِيرُ عَلَيْكَ وَ لَا يَنْظُرُ لَكَ .

یعنی مردمان روزگار سخت و صعب را در سپردند ، و اینک روز سعد و سهل فرا میرسد ، و یزید در نزد ما دوستی ستوده و یاوری حاضر است ، و اگر امر خلافت را بدو باز گذاری بی آنکه از کبر سن ملول باشی ، یا از مرضی مزمن زبون گردی صواب آن است که با کمال کیاست وفراست امر خلافت را با کسی تفویض میفرمائی که صلاح رعیت واصلاح مملکت را در زمان تو نیك میداند ، و بعد از تو ولی عهد

ص: 202


1- وافدين : واردین

تو میباشد ، بدین خرسند باش که کسی را بر خویشتن امارت خواهی داد که بر امر و نهی تو قدرت نخواهد داشت و کسی را مشیر خواهی ساخت ، که بر اقرار و انکار تو نگران نتواند بود ، ازین کلمات نمودار کرد که هم اکنون معاویه امر خلافت را با یزید گذارد ، و خویشتن کناری گیرد ، اصحاب معاویه چنان دانستند که احنف بن قیس چنین رای میزنند که مردم را بر معاویه بشوراند، چه مکشوف بود که خلافت یزید بر عموم مسلمانان ثقیل است ، لاجرم ضحاك بن قيس خشمگین وغضبان بپای خاست و گفت : مردم عراق جز از در شقاق و نفاق نیستند ، هان ای معاویه سخن ایشان را در دهان ایشان بشکن ، و از پذیرائی این ترهات(1) پرهیز و همچنان عبدالرحمن بن عثمان برجست و از این گونه کلمه چند پرداخت ، اینوقت مردی از قبیله ازد برخاست وروی با معاویه کرد و گفت : امروز اميرالمؤمنين تو باشی، و چون از این جهان جای پردازی امير المؤمنین یزید خواهد بود .

فَمَنْ أَبِي هَذَا فَهَذَا وَ اخُذَ بِقَآئِمٍ سَيْفَهُ فَسَلْهُ

گفت کسیکه این رأی را پسنده ندارد ، پاسخ او را با زبان شمشیر خواهیم داد ، و تیغ خود را از نیام بکشید و بر افراخت ، معاریه گفت : بنشین تو اخطب ناسی ، بالجمله معاویه اول کس است در اسلام که پسر خود را بولیعهدی برگزید، و برطریق اكاسره (2) وجبابره رفت ، عبدالله بن همام السلولی در این معنی در قدح او میگوید:

فَإِنْ تَأْتُوا بِرَملَة أَوْ بِهِندٍ * * * نُبايِعها بَا مَرَّةً مُؤمِنينا (3)

إِذَا مَا مَاتَ کِسری قَامَ كِسْرَى * * * فَبَعْدَ ثَلَاثَةَ مَتْناً سِقینا (4)

فيالَهفا لَوْ انَّ لَنَا انُوفاً * * * وَ لَكِنَّ لَا نَعُودُ كَمَا عُنينا (5)

ص: 203


1- ترهات - بر وزن أمهات : بیهوده و هرزه
2- اكاسره- جمع کسری : اسم پادشاهان فارس
3- رمله : نام زنی است ، و دختر ابو سفیان ام حبیبه زوجه پیغمبر «صلی الله علیه و آله و سلم» را نیز رمله میگفتند
4- تناسق : مرتب و منظم و پیوستگی چیزی با چیزی
5- انوف . جمع انف : بینی و این کنایه است.

إِذَا لًضُربتُمُ حَتَّى تَعُودُوا * * * بِمَكَّةَ تَلعَقُونَ بِهَا السَخَينا (1)

حُسَيْناً ألغَيظَ حَتَّى لَوْ شَرِبْنَا * * * دِمَاءَ بَنِي أُمَيَّةَ مَا رُوینا (2)

لَقَدْ ضَاعَتْ رَعِيَتکم وَ أَنْتُمْ * * * تَصيدُونَ الْأَرَانِبِ غافِلينا (3)

در این وقت که معاویه تقریر ولایت عهد یزید میداد ، جماعتی از وافدین کوفه در شام جای داشتند ، وهانی بن(4) عروة المرادی که سید قوم وزعيم قبیله خویش بود نیز حضور داشت، و در مسجد دمشق با جماعتی مجلسی کرده بود،

فَقَالَ : الْعُجْبُ لِمُعويَةَ ، يُرِيدُ أَنْ يَقسُرنا عَلَى بِيعَتْ يَزِيدَ وَ حَالُهُ حَالِهِ ، وَ مَا ذَاكَ وَ اللَّهِ بِكَائِنٍ .

گفت: مرا از معاویه سخت شگفت میآید که میخواهد بقهر و غلبه ما را بمتابعت و بیعت یزید بگمارد ، با آن خوی و خصالی که یزید راست ، سوگند بخدای که هرگز این کار بزمین نمی آید ، در میان آن جماعت غلامی از قریش حاضر بود در زمان برفت و معاویه را ازین قضیه آگهی برد، معاویه گفت : توخود شنیدی که هانی چنین سخن کرد ، گفت : خود شنیدم ، گفت: اکنون بازشو وحاضر آنمجلس میباش تاگاهی که مردم پراکنده شوند، آنگاه بی آنکه از من چیزی شنیده باشی پیش شو و بگو ای شیخ ، همانا سخن تو گوشزد معاویه شده است و دانسته است که این ایام زمان ابوبکر و عمر نیست که در کیفر آنچه نپسندند مسامحتی کنند دوست نمیدارم که بدینگونه سخن کنی ، توخود جرئت بنی امیه را و تقدیم ایشانرا

ص: 204


1- لعق : ليسيدن . سخین : نام غذائیست که با آرد درست میکنند
2- حسينا الغيظ : کنده ایم چاه خشم و کینه را
3- ارانب - جمع ارنب : خر گوش
4- هانی بن عروة المرادی ، از اشراف کوفه و اعیان شیمه ورئیس قوم مذحج بوده و زمان رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» را نیز درک کرده و کسی است که مسلم بن عقیل را در کوفه جای داد ، و جان خود را فدای راه دین کرد ، و بعضی از علماء این قضیه که مذکور است در متن قبول ندارند و از مقام هانی بعید میدانند وعلى فرض صحت میگویند تو به کرده مثل حر بن یزید ریاحی «رضي الله عنه»

در کارها دانسته ، من از در حفاوت (1) وشفقت تورا نصيحتی گفتم ، نيك بنگر تا چه میگوئی ، چون سخن بپای آورد غلام قرشی باز شده و در کنارهانی بنشست ، چون مجلس سبك شد آن کلمات را از در نصیحت با هانی در میان نهاد ، هانی گفت : شرط نصیحت بپای بردی ، واین کلمات را که معاویه با تو آموخت نیکو القا کردی چه من كلمات او را میشناسم ، غلام گفت : مرا با معاویه چه کار است اومرا نمیشناسد ، هانی گفت : بر تو نبود الا ابلاغ ، اکنون ای برادر زاده برخیز ومعاویه را از من بگوی ، سوگند با خدای این کار با مراد تو متفق نخواهد گشت، غلام قرشی باز شد و معاویه را بیاگاهانید ، این ببود تا روزی چند بگذشت آنگاه معاويه وافدین را حاضر ساخت و گفت : حوایج خود را عرض دهید تا بشنوم و پاسخ گویم ، هانی که از جمله وافدين بود جریده حاجات خویش را بدست او داد ، معاویه گفت : ای هانی ، این اشیای مختصر چیست که از من خواسته ، بر افزای براین تا چه خواهی، هانی چیزی بر افزود و عرض داد ، معاویه گفت: همچنان همت کوتاه آوردی بر افزای ، اینوقت هانی حاجتی از خویش واز قوم خویش بجای نگذاشت ، الا آنکه عرض داد ، معاویه همگان را بپذیرفت و گفت : ای هانی همت بلند دار، و از من بخواه آنچه میخواهی ، هانی برخاست

فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حَاجَةٍ بَقِيَّةَ ، قَالَ : مَا هِيَ ؟ قَالَ : أَنْ أَتَوَلَّى أَخَذَ الْبَيْعَةَ لِيَزِيدَ بْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِالْعِرَاقِ .

گفت : مرا دیگر حاجتی باقی نمانده است الا آنکه مرا متولی و متصدی فرمائی تا از اهل عراق بولایت عهد یزید بیعت گیرم ، معاویه گفت : ای هانی ، از برای انجام چنین کارها مانند تو کسی سزاوار است ، پس هانی بعراق مراجعت کرد ، و باخذ بیعت پرداخت ، آنگاه معاویه بهر شهری و بلدی جداگانه منشوری نگاشت ، و عمال وحكام خویش را بگماشت تا از مردمان بولایت عهد یزید بیعت گیرند ، و

ص: 205


1- حفاوت : مهربانی کردن

بمروان بن الحكم که اینوقت حکومت مدینه داشت نیز مکتوبی کرد و آگهی داد که ما یزید را بولایت عهد اختیار کردیم ، چون این منشور را قرائت کردی از آن مردم که در خدمت تو و در تحت حکومت تست اخذ بیعت فرما چون مروان از این قضیه آگهی یافت سخت غضبناك شد ، و از مدینه خیمه بیرون زد ، ومغضبا از میان بنی کنانه و اخوال خود عبور داد ، و همچنان خشمگین طی مسافت کرده وارد دمشق شد و بسرای معاویه داخل شد و از آنجا که معاویه بانگ اورا توانست اصغا فرمودسلام داد، و آغاز سخن کردو زبان بتوبيخ و تشنیع(1) گشود و گفت : هان ای معاویه در رتق و فتق امور کار بعدل و اقتصاد میكن، و اطفال را بر قوم خویش سلطنت مده ، و خصمی ایشان را در خاطرها اندوخته مساز ، که قوم تو را در این کار انکاری بکمال است ، معاویه گفت : ای مروان آهسته باش که تو همانند منی و پشتوان من و بازوی منی ، از این کار رنجیده خاطر مباش ، من یزید را ولیعهد خویش کردم ، و تو را بولایت عهد یزید بر گزیدم ، بدین اکاذیب دل مروان را بجست ، و او را بسوی مدینه مراجعت داد، تا بولایت عهد یزید از مردم بیعت گیرد ، از پس روزی چند معاویه او را از عمل باز کرد ، و حکومت مدینه را بوليد بن عقبة بن ابی سفی ان گذاشت .

(ذکر جماعتی که از بیعت یزید بن معاويه مربرتافتند )

در کتاب زبدة الفكره في تاريخ الهجرة ،که خاصة در تاریخ بنی امیه رقم شده عبوس منصوری مینویسد که چون معاویه عمال خویش را فرمان کرد تا از مردمان بولایت عهد یزید بیعت گیرند در همه بلاد وامصار مسلمانان حکم او را گردن نهادند و بولیعهدی یزید رضا دادند از پنج تن که پذیرای فرمان معاویه نشدند ، نخست حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام ، دویم عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب ، سه دیگر عبدالله بن زبیر بن العوام ، چهارم عبدالله بن عمر بن الخطاب ، پنجم عبدالرحمن

ص: 206


1- توبیخ : سرزنش کردن . تشنیع : زشت گفتن وعیب کردن

ابن ابی بکر بن ابی قحافه ، لاجرم معاویه نخست بسوي حسين علیه السلام مکتوب کرد ،

فَقَالَ : يَا ابْنَ أَخِي ، قَدْ اسْتَوْسَقَ النَّاسَ لِهَذَا الْأَمْرِ خَلَا خَمْسَةُ نَفَرٍ أَنْتَ تَقُودُهُمُ ، فَمَا رَأْيُكَ إِلَى هَذَا الْخِلَافِ .

نوشت ای برادر زاده ، مردم بتمامت در قبول ولیعهدی یزید همدست وهمداستان شدند الا پنج تن و تو قاید ایشانی ، بگوی تا رای تو در این مخالفت چیست ؟ و از چه در است ؟ حسين علیه السلام بدینگونه پاسخ کرد،

فَقَالَ : فَاَرسِل إِلَيْهِمْ ، فَإِنْ بایَعُوا کُنتَ رَجُلًا مِنْهُمْ ، وَ إِلَّا تَكُنْ عَجَّلْتَ عَلِيِّ بِأَمْرِ .

فرمود: تو نخست کس بسوی ایشان فرست و ایشان را دعوت کن ، اگر بیعت کردند من نیز يك تن از ایشان خواهم بود ، واگرنه در امر من تعجیل مکن ، گفت اگر ایشان بیعت یزیدرا انکار نکنند تو انکار نکنی ؟ گفت : نکنم آنگاه از آن حضرت عهد بستد که احدی را از این حدیث آگهی ندهد ، از پس آن معاویه کس بسوی عبدالله بن زبیر فرستاد و پیام داد که ای برادر زاده مردم در بیعت یزید یکجهت شدند جز پنج تن از قریش، و تو یکتن از ایشانی ، بگوى تا رای تو درین مخالفت و مناقضت چیست ؟ ابن زبیر نیز در پاسخ اقتفابه (1) حسین علیه السلام کرد و گفت : نخست ایشان را دعوت کن، اگر پذیرفتند من یکی از ایشانم ، از عبدالله زبیر نیز عهد بستد که این سخن را باکس در میان نگذارد ، عبدالله گفت : یا امیر المؤمنين ما در حرم خدا وعهد خدائیم ، عهد خدای را نتوان پست کرد و پیمان بشکست ، اینوقت کس بعبدالله بن عمر فرستاد و سخن نرم و فریبنده آورد ، گفت : ای پسر عمر، من مکروه میدارم که امت محمد را ، چون گله بگذارم که بی شبان باشد ، از این روی یزید را بولایت عهد بر کشیدم ، و مردمان در همه امصار وبلدان او را بپذیرفتند الا پنج تن

ص: 207


1- اقتفا : بدنبال رفتن

از قریش ، تو در این مخالفت چه اندیشیده عبدالله عمر گفت : هیچ میخواهی که تقديم امر کنی که فتنه انگیخته نشود و خون مردم ریخته نگردد ، و بر تو عصیانی فرود نیاید ؟ معاویه گفت : چرا نخواهم و چنین امری را نيك دوست میدارم ، عبدالله گفت : سریر خود را نصب کن و بر فراز آن بنشین تا من نخستین در آیم و باتو بیعت کنم ، بشرط که بعداز تونصب امامت باجماع امت باشد سوگند با خدای بعداز تو اگر امت پیغمبر انجمن شوند، وعبدی حبشی را بامامت بر گزینند من داخل شوم بدانچه امت داخل شوند، این بگفت وداخل سرای خویش شد ، و در بروی خویش و بیگانه فرو بست، و هر کس از دوستان او عزم زیارت او کرد رخصت بار نداد ، از پس او عبدالرحمن ابی بکر را انهی(1) کرد، که تو را چه افتاد که مخالفت مرا سهل شمردی ، و تقدیم معصیت من کردی گفت من خیرخویش را در آن دانستم ،

قَالَ : وَ اللَّهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَقْتُلَكَ ، قَالَ : لَوْ فَعَلْتُ لَمَنَعَكَ اللَّهُ بِهِ فِي الدُّنْيَا ، وَ أَدْخَلَكَ بِهِ النَّارَ فِي الْآخِرَةِ .

معاویه گفت: سوگند با خدای تو را با تیغ در میگذرانم ، عبدالرحمن گفت : اگر چنین خواهی کرد ، خداوند در دنیا تورا دفع میدهد، و در آخرت بدوزخ میفرستد معاویه از عبدالله بن عباس نام نبرد ، بروایت طبری عبدالله در طایف ضیعتی(2) بدست کرده بود و بمنفعت آن کار معیشت راست میکرد، و اینوقت دیدگانش از بینش عاطل (3) بود ، وهمی گفت مرا چشم بیننده نباشد خليفتی را نشایم ، دیگر واجب نمیکند که معاویه از من بیعت یزید ستاند ، چه او را در این « لا » و « نعم » سود و زیانی نیست. بالجمله معاویه صواب ندانست بر آن جماعت در بیعت یزید سخت گیرد ، طريق مسامحت سپرد ، تا موسم برسید و زیارت مکه را تصمیم عزم داد ، وراه بگردانید و به بمدینه آمد و حسين بن علي ، وعبدالله بن زبير ، وعبدالله بن عمر، و

ص: 208


1- انهاء : اعلام
2- ضيعت ، زمین و آب
3- عاطل : خالی

عبدالرحمن بن ابی بکر را گفت : که شما از فرمان من سر برتافتید و من بر شما سخت نگرفتم ، اکنون در میان جماعت سخنی خواهم گفت ، واجب میکند که شما بر سخن من اعتراض نفرمائید ، و آنچه گویم برمن برمگردانید ، و اگرنه همگان را با تیغ در میگذرانم ، این بگفت و بمسجد جامع آمد و بر منبر صعود داد . وابتدا بقرائت خطبه نمود و گفت : حسين بن علي ، وعبدالله بن زبير ، و عبدالله بن عمر ، وعبدالرحمن بن ابی بکر بولایت عهد یزید گردن نهادند ؛ ودست بیعت دادند، و ایشان از بیم تیغ خاموش نشستند، آنگاه از منبر بزیر آمد، و روز دیگر بجانب مکه کوچ داد ، ومرتکب این نیرنگ(1) از بهتر آن شد ، که مردم فتنه جوی منتظر جنبش سرداری و سرهنگی نباشند ، و خاموش نشینند . وهم در این سال زوجه رسول خدای جویریه دختر حارث بن ابی ضرار بن ابی حبیب ، بن عايذ ، ابن مالك ، بن خزیمه خزاعیه وفات یافت ، رقصه او در غزوه مریسیع (2) در کتاب رسول خدا در ذیل احوال زوجات مطهرات بشرح رفت، وفات اورا بعضی در سال پنجاهم هجری رقم کرده اند چنانکه بدان اشارت شد ، بالجمله مروان بن الحكم بر او نماز گذاشت ، و او را در مدینه بخاك سپردند ، و هم در این سال قثم بن عباس ابن عبدالمطلب، بروایت یافعی وفات نمود و من بنده چنان دانم که در جنگ سمرقند کشته شد چنانکه در قصه سعيد بن عثمان رقم کردم .

( ذكر وقایع سال پنجاه و هفتم هجری )

چون معادیه ولایت عهد یزید را بدان شرح که تحریر شد تقریر داد ، و ایامی چند بر این قصه سپری شد وموسم برسید، حسین بن علی علیهماالسلام بسیج(3) راه کرده بزیارت مکه شتافت ، وعبدالله بن جعفر ، وعبدالله بن عباس ، و از بنی هاشم زنان و مردان وجماعتي از موالیان و شیعیان ملازمت رکاب آن حضرت داشتند ، یکروز

ص: 209


1- نیرنگ : مکر و حیله
2- مریسیع - بهینه تصغير : اسم چاه یا آبی است قبیله خزاعه . وغزوه بنی المصطلق را باین اسم میخوانند جلد هجرت ص 619
3- بسیج : آماده شدن و کارسازی برای سفر

در منی گروهی را از هزار تن افزون از بنی هاشم ودیگر مردم انجمن ساخت ، و قبه بر افراخت و بر نشست ، و از اصحاب رسول خدا و تابعین وفرزندان ایشان ، چند که دسترس بود طلب فرمود، آنگاه بپای خاست و ابتدا بقرائت این خطبه نمود ، و بعد از حمد وثنا فرمود :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِیَهَ قَدْ صَنَعَ بِنَا وَ بِشِیعَتِنَا مَا قَدْ عَلِمْتُمْ وَ رَأَیْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ بَلَغَکُمْ وَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِی وَ إِنْ کَذَبْتُ فَکَذِّبُونِی اسْمَعُوا مَقَالَتِی وَ اکْتُمُوا قَوْلِی ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَی أَمْصَارِکُمْ وَ قَبَائِلِکُمْ مَنْ آمِنْتُمْوهُ وَ وَ ثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إِلَی مَا تَعْلَمُونَ فَإِنِّی أَخَافُ أَنْ یَنْدَرِسَ هَذَا الْحَقُّ وَ یَذْهَبَ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ

بعد از حمد و سپاس خداوند و درود بر مصطفی فرمود : معاویه از در طغیان وعصيان کرد بجای ما و بجای شیعیان ما آنچه کرد ، همه را دانستید و نگریستید ، و حاضر شدید و شنیدید ، اکنون از شما از چیزی چند پرسش خواهم کرد ، اگر سخن بصدق کردم مرا تصدیق کنید، و اگر نه تکذیب فرمائید ، بشنوید تا چه گویم ، ومقالات مرا محفوظ دارید ، و گاهی که بامصار و اقوام خود بازگشت نمودید ، جماعتی که بدیشان واثق باشید و منافق ندانید بخوانید، و بدانچه از من اصغا نموديد القا فرمائید چه بیم دارم که دین خدا دستخوش اندراس (1) وانمحا گردد، و کلمه حق مجهول و مخذول ماند ، وحال آنکه خداوند شعشعه (2) نور خود را تابش دهد ، وجگربند کافران را بر آتش نهد، چون حسین علیه السلام این وصیت را بنهایت برد، آغاز سخن فرمود:

ص: 210


1- اندراس : از میان رفتن : انمحا : نابود شدن
2- شعشعه : شعاع

وَ ذَکَرَهُم أََنْ قَالَ: أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبیطالبٍ کانَ اَخا رَسُولِ اللَّهِ حینَ آخا بَیْنَ أَصْحابِهِ فَآخا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ نَفْسِهِ وَ قالَ أَنْتَ أَخی وَ أَنَا أَخُوکَ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ. قالُوا: اَللَّهُمَّ نَعَمْ قالَ : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رُسُولَ اللَّهِ إِشْتَری مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَ مَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَنا فیِه عَشْرَةَ مَنازِلَ، تِسْعَةٌ لَهُ وَ جَعَلَ عاشِرَ ها فِی وَسَطِها لِأَبی. ثُمَّ سَدَّ کُلَّ بابِ شارِعٍ إِلَی الْمَسْجِدِ غَیْرَ بابِهِ، فَتَکَلَّمَ فی ذلِکَ مَنْ تَکَلَّمَ، فَقالَ : ما أَنَا سَدَدْتُ وَ فَتَحْتُ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَمَرَنی بِسَدِّ أَبْوابِکُمْ وَ فَتْحِ بابِهِ ثُمَّ نَهَی النَّاسَ أَنْ یَنامَ فِی الْمَسْجِدِ غَیْرَهُ، وَ کانَ یَجْنُبُ فِی الْمَسْجِدِ، وَ مَنْزِلُهُ فی مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ فَوُلِدَ لِرَسُولِ اللَّهِ فیهِ اَوْلادٌ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ. أَفَتَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حَرَصَ عَلی کُوَّةٍ قَدْرِ عَیْنِهِ یَدَعُها مِنْ مَنْزِلِهِ إِلَی الْمَسْجِدِ فَأَبی عَلَیهِ ثُمَّ خَطَبَ فَقالَ : إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنی أَنْ أَبْنِیَ مَسْجِداً طَاهِراً لا یَسْکُنُهُ غَیْری وَ غَیْرُ أَخی وَ ابَنیهِ قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَصَبَهُ یَوْمَ غَدیرِ خُمٍّ فَنادی لَهُ بِالْوِلایَةِ؟ وَ قالَ: فَلِیُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغائِبَ قالُوا أَللَّهُمَّ نَعَمْ. أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قالَ لَهُ فی غَزْوَةِ تَبُوکٍ: أَنْتَ مِنیّ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی وَأَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدی قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

ص: 211

قال : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ حینَ دَعَا النَّصاری مِنْ أَهْلِ نَجْرانَ إِلَی الْمُباهِلَةِ ؟ لَمْ یَأْتِ إِلّا بِهِ وَ بِصاحِبَتِهِ وَ ابْنَیْهِ قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَفَعَ إِلَیْهِ اللِّواءَ یَوْمَ خَیْبَرٍ ؟ ثُمَّ قالَ: لَأَدْفَعُها إِلی رَجُلٍ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، کَرَّارٌ غَیْرُ فَرّارٍ یَفْتَحُهَا اللَّهُ عَلی یَدَیْهِ قالُوا: أَللَّهُّمَّ نَعَمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ بَعَثَهُ بِبَرائةٍ ؟ وَ قالَ: لا یُبَلِّغُ عَنّی إِلاَّ أَنَا اَوْ رَجُلٌ مِنّی قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَمْ یَنْزَلْ بِهِ شَدیدَةٌ قَطُّ إِلاَّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ ؟ وَ لَمْ یَدْعُهُ بِاِسْمِهِ قَطُّ إِلاَّ بقُولُ یا أَخی وَ ادْعُوا لی أَخی قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ أََتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَضی بَیْنَهُ وَ بَیْنَ جَعْفَرٍ وَ زَیْدٍ فَقالَ : یا عَلیُّ أَنْتَ مِنّی وَ أَنَا مِنْکَ وَ أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدی قالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ کانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ کُلَّ یَوْمٍ خَلْوَةٌ وَ کُلَّ لَیْلَةٍ دَخْلَةٌ ؟ إِذا سَئلَهُ أَعْطاهُ وَ إِذا سَکَتَ إِبْتَدَأَهُ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ فَضَّلَهُ عَلی جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ ؟ حینَ قالَ لِفاطِمَةَ : زَوَّجْتُکَ خَیْرَ أَهْلِ بَیْتی أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمُهُمْ حِلْماً وَ أَکْبَرُهُمْ عِلْماً قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ قالَ: أَنَا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ، وَ أَخی عَلِیٌ سَیِّدُ الْعَرَبِ، وَ فاطِمَةُ سَیِّدَةُ نِسآءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَالْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِبْنایَ سَیِّدا شَبابِ أَهْلِ

ص: 212

الْجَنَّةِ ؟ قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ. قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ جِبْرَئیلَ یُعینُهُ ؟ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ. قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ قالَ فی آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَها إِنّی قَدْ تَرَکْتُ فیکُمُ الثِّقْلَیْنِ کِتابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتی فَتَمَسّکُوا بِهِما لَنْ تُضِلُّوا ؟ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ

درین منا شده حسين علیه السلام فضایل امیر المؤمنين على علیه السلام را يكان يكان تذكره فرمود ، و بهريك اشارتی نمود ، چون این جمله را در کتاب رسول خدا بشرحی مشبع (1) نگاشته ام ، وقصه هريك را از بدایت تا نهایت مکشوف داشته ام ، در این مقام اجتناب از اطاله کلام را بترجمتی نپرداختم ، چه اگر بترجمت این کلمات عزیمت درست میکردم ، واجب میکرد که کتاب رسول خدای را اعادت کنم، بالجمله حسين علیه السلام بزيادت ازین منا شده (2) آیتی از قرآن کریم که در فضیلت على و اهل بیت فرود شد بجای نگذاشت الا آنکه قرائت کرد ، و همگنان (3) تصدیق کردند ، آنگاه فرمود : همانا شنیده باشید که رسول خدا فرمود :

مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَ یُبغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذَبَ ، لَيْسَ یُحِبنُی وَ يُبْغِضُ عَلیّا .

یعنی هر کس گمان کند دوستدار منست وعلى را دشمن دارد سخن بکذب میکند دشمن علی دوست من نتواند بود ، مردی گفت یا رسول الله ، این چگونه باشد ، چه زیان دارد که مردی بمحبت تو پردازد و خصومت علی آغازد (4)

قَالَ : لِأَنَّهُ مِنِّي وَ انا مِنْهُ ، مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِي ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي ، وَ مَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهُ .

فرمود : على منست ومن عليم ، چگونه میشود که یکتن راكس هم دوست باشد و

ص: 213


1- اشباع : سیر کردن و تمام کردن
2- منا شده : کسيرا سوگند دادن
3- همگنان - بکسر گاف : جماعت حاضر
4- آغازیدن : قصد و اراده و ابتدا کردن

هم دشمن ، لاجرم آنکس که علی را دشمن دارد مرا دشمن دارد و آنکس که مرا دشمن دارد خدا را دشمن دارد ، حاضران هم آواز گفتند : یا ابن رسول الله ما همگان از رسول خدای این کلمات را شنیدیم ، آنگاه از منی متفرق شدند . و در این سال عبدالله بن قيس بحکم معاویه ایام شتا (1) را در سرحد روم روزگار گذرانید، معاویه مروان الحكم را از حکومت مدینه باز کرد ، و ولید بن عتبة ابن ابی سفیان را بحکومت نصب نمود ، و او درین سال حج بیت الله را با مسلمانان بگذاشت ، وحکومت کوفه را ضحاك بن قیس داشت ، وحکومت بصره و ایران و خراسان با عبیدالله بن زیاد بن ابیه بود. وهم در این سال شداد بن(2) اوس بن المنذر بن النجار وفات نمود، و او از طبقه ثالثه از انصار بود ، درجنگ يرموك(3) و جابيه(4) بشرحی که در کتاب عمر بن الخطاب نگاشته آمد حاضر بود ، آنگاه در بیت المقدس نزول کرد و سکون فرمود، و همواره باجتهاد کار میکرد ، و بعبادت وزهادت روزگار میبرد ، چون هفتاد و پنج سال روز در نوشت در گذشت، او را در بیت المقدس بخاك سپردند و هم در این سال شیبة بن عثمان(5) ابن ابی طلحه وداع جهان گفت ، و او حاجب کعبه بود ، و سدانت (6) بيت را با فرزند بگذاشت و بگذشت ، و او در مکه اقامت حج مینمود ، و امامت صلوة میفرمود چون پنجاه و هشت سال روز بشمرد ، طریق سرای دیگر سپرد و هم در این سال عبدالرحمن(7) بن ابی بکر در منزلی که تا مکه شش میل راه مصافت داشت بمرگ فجا(8) در گذشت ، کنیت او ابو محمد است ، و پسرش محمد، ابو عتیق کنیت

ص: 214


1- شتا : زمستان
2- شداد بن اوس - بفتح همزه، از اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» است و خیلی عابد و زاهد وخائف از خداوند متعال بوده
3- يرموك : نام زمینی است ، و در سال پانزدهم هجری جنگ میان مسلمانان و رومیان در آن زمین واقع شد
4- جابيه : اسم دهی است نزديك دمشق ، و در سال بیستم مجری جنگ میان مسلمين و مصر واقع شدو فتح مصر شد بدست عمرو عاص
5- شیبه - بفتح شين وسكون یا، و فتح باء . در نزد علماء رجال مجهول الحال است
6- سدانت : خانه خدا را خدمت کردن
7- در نزد علماء رجال مانند پدرش ضعیف است بلکه اضعف
8- فجا : ناگهانی

داشت، و از طبقه ثالثه از مهاجرین است ، و باعایشه صلبا وبطنا برادر است و مادر- ایشان ام رومان است ، وسال وفات او را بعضی در سال پنجاه و سیم هجري و گروهی در سال پنجاه و پنجم نیز نوشته اند ، وما شرح حال عبدالرحمن را از زمان جاهلیت تا این هنگام ، در مجلدات ناسخ التواریخ رقم کرده ایم ، معاویه صد هزار درهم او را عطا کرد ، که اقرار بولیعهدی یزید کند نپذیرفت و برانکار بیفزود ، مکشوف باد که در نزد این بنده نگارنده وفات عایشه وعبدالرحمن، در اواخر سال پنجاه و هشتم واگر نه در اوایل پنجاه و نهم بوده ، چه مخاصمه عایشه و عبدالرحمن در مدینه با معاویه در اواخر سال پنجاه و هشتم هجری است و از آنجا معاویه بمکه رفت و در محرم سال پنجاه و نهم زیارت مکه نمود و بشام رفت ، چنانکه شرح این قصه عنقریب نگارش خواهد یافت. وهم در این سال عایشه (1) دختر ابوبکر زوجه رسول خدا وفات نمود ، وکنیت او ام عبد الله است ، و او شب سه شنبه هفدهم شهر رمضان در سال پنجاه و هفتم هجری، و بروایتی در سال پنجاه وهشتم یا پنجاه و نهم در مدینه وفات نمود ، و در اینوقت شصت و شش ساله بود ، هم در آن شب او را بر داشتند و ابو هریره بروی نماز گذاشت، و او را در بقیع بخاك سپردند . و هم در این سال عبدالله بن سعدی عمیری وفات نمود

(ذكر وقایع سال پنجاه وهشتم هجری )

در این سال معاوية بن ابی سفیان مالك بن عبدالله الخثعمي را باراضی روم حکم جنگ داد تا با لشگر قسطنط رزم داد ، و یزید بن سجره در جنگ بحر مقتول گشت ، و هم در این سال معاويه حکومت کوفه را بعبدالرحمن بن عبدالله بن عثما بن ربيعة الثقفي، تفویض داد و ضحاك بن قیس را از عمل کوفه باز کرد ، و این عبدالرحمن خواهر زاده معاویه بود چه مادر او ام الحكم دختر ابوسفیان است ، ازین پیش در کتاب حسن بن علی

ص: 215


1- در کتاب کامل بهائی تالیف حسن بن محمد بن طبری که اخیرا در قم تجدید چاپ شد میگوید : عایشه را معاویه هلاك کرد ، و قضيه آنرا مفصلا نقل میکند چاپ جدید جلد دوم ص 270

عليهما السلام قصه مستورد خارجی ، و خروج او و رزمهای او را بشرح نگاشتیم، و باز نمودیم که جماعتی از خوارج که با مستورد بن علقمه بیعت کرده بودند دستگیر مغيرة بن شعبه شدند ، واو این جماعت را بزندانخانه انداخت ، و چند که حکومت کوفه او را بود محبوس همیداشت ، این ببود تا مرگ مغيره فرا رسید ، این وقت ایشان از زندان بجستند و پراکنده شدند ، حيان بن ظبيان السلمي ، که یکتن از صنادید خوارج بود فرصتی بدست کرد ، وایشان را بخویشتن دعوت نمود ، چون فراهم شدند در میان ایشان بپای شد

ثُمَّ إِنَّهُ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ، ثُمَّ قَالَ لَهُمْ : أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ كَتَبَ عَلَيکُم الْجِهَادِ : فَمِنَّا مَنْ قَضَى بِحُبِّهِ فَاولئكَ الْأَبْرَارِ الْفَائِزُونَ بِفَضْلِهِمْ وَ مِنَّا مَنْ يَكُونُ يَنْتَظِرُ فَهُوَ مِنَ سَلَفِنَا القاضِينَ نَحبَهُمُ السَّابِقِينَ بِإِحْسَانٍ ، فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ يُرِيدُ اللَّهُ وَ ثَوَابُهُ فَلیَسلُک سَبِيلِ أَصْحَابِهِ وَ إِخْوَانِهِ ، يُؤْتِهِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ .

معنی چنان است که حیان بن ظبیان بعداز حمد وثنا، آن جماعت را مخاطب داشت و گفت : همانا خداوند واجب کرده است بر شما جهاد را ، و جماعتی از ما سرای فانی را بدرود گفتند ، و طریق سرای جاودانی سپردند ، ایشان نیكان و نیکو کارانند که بفضل خویش فایز شدند ، وجماعتی از آن پیشینیان و در گذشتگان که بجای ماندند ، و وقت معلوم و اجل محتوم انتظار میبردند ، آنکس که خدای را نگران باشد و جزای خیر از خدا خواهد ، واجب میکند که بر طریق برادران خود رود ، و کردار اصحاب خود بکار بندد ، تا خداوندش در دو جهان کامران دارد ، وا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد ، چون سخن بدینجا آورد ، معاذبن حویر الطائی برخاست و گفت :

ص: 216

يا أَهْلَ الاِسلامِ ، إِنَّا لَوْ عَلِمْنَا : أَنَّا لَوْ تَرَكْنَا جِهَادِ الظَلَمهِ وَ إِنْكَارُ الْجَوْرِ كَانَ لَنَا بِهِ عِنْدَ اللَّهِ عُذْراً ، لَكَانَ تَرَكَهُ أَيْسَرَ عَلَيْنَا وَ أَخَفَّ مِنْ رُکُوبِهِ وَ لَكِنَّا قَدْ عَلِمْنَا وَاستَيقَنَا أَنَّهُ لَا عُذْرَ لَنَا ، وَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَنَا الْقُلُوبِ وَ الْأَسْمَاعِ ، حَتَّى نُنْكِرُ الظُّلْمِ وَ نُغَیرَ ألجَورَ وَ نُجاهِدَ الظَّالِمِينَ .

گفت : ای مسلمانان اگرما دانستیم که با کافران و جایران ترک جهاد گوئيم ، و خداوند عذرما را بپذیرد البته ترک گفتیم ، چه ترک جنگ و جهاد برما سهل تر مینمود تا حمل سلاح و زخم سنان و ملاقات یوم کریه(1) لكن دانسته ایم و استوار داشته ایم که خداوند عذر ما نپذیرد و حال آنکه ما را دلهای توانا و گوش های شنوا اعطا فرموده تا ظالمان را دفع سازیم ، و با جایران جهاد آغازیم (2) چون این کلمات بپای آورد، روی با حسان بن ظبيان کرد و گفت : دست فرا ده تا با تو بیعت کنیم و با او بیعت کرد، از قفای او همگان پیش شدند و تقدیم بیعت کردند و اینواقعه در امارت عبدالرحمن خواهر زاده معاویه بود و این گروه خوارج روز تا روز در اندیشه قتال با مسلمانان بودند، و بیشتر با فرمان گذاران کوفه رزم زدند چنانکه هریک انشاء الله در جای خود بشرح خواهد رفت. وهم در این سال عقبة ابن عامر بن(3) عبس الجهني، من جهينة بن زید، بن سود ، بن اسلم، بن عمرو بن الحاف ابن قضاعه وفات یافت، کنیت او ابوحماد ، وبروایتی ابو اسید است ، و بعضی ابو اسد و جمعی ابوسعاد ، و گروهی ابواسود ، وجماعتی ابو عمار، و گروهی ابوعامر گفته اند در صفین حاضر بود و بجانب مصر سفر کرد، و او را خانه بود در دمشق در کنار قنطره بنی سنان ، از نواحی باب توما(4)-و او باكتم(5) وسواد خضاب میکرد ، و این مصراع قرائت مینمود :

ص: 217


1- کریه : قبيح
2- آغازیدن : قصد و اراده و ابتدا کردن
3- عقبه - بضم عين و سکون قاف وفتح باء و بعضي بفتح عين و قاف و باء گفته اند : در نزد علماء رجال مجهول الحال است ، جهينه - بصيغة تصغير
4- توما : دهیست بدمشق
5- كتم : گیاهی است وسمه نام که رنگ آن دوام دارد

نُسَودُ أَعْلَاهَا وَ تَأْبى أُصُولُهَا

و او در مصروفات نمود و در فسطاط (1) مدفون گشت در اصحاب جز او عقبة بن عامر نیست . وهم در این سال جبیر بن مطعم(2) وفات نمود ، هوجبير بن مطعم ابن نوفل ، بن عبدمناف ، بن قصى النوفلي القرشی ، کنیت او ابو محمد است و بروایتی ابوعدی ، مادرش ام جميل ، دختر سعید ، بن بني عامر ، بن لؤى است ، در غزوه خیبر ، بروایتی در یوم فتح ایمان آورد ؛ پدرش از اشراف قریش است ، عبوس منصوری میگوید : مطعم در جاهلیت حراستی از رسول خدای داشت ، و روز بدر رسول خدای فرمود:

لَوْ كانَ المَطْعَمِ حَيّاً لَوَهَبتُ لَهُ هَؤُلَاءِ النُتنا يَعْنِي أَهْلَ ألقَلِيبِ .

میفرماید : اگر مطعم زنده بود ، من این جماعت از اهل قریش را که کشتم و اندرین چاه افکندم ، بدوهی بخشیدم ، بشرافتی که او راست ، گویند جبير اول کسی است که در مدینه طیلسان(3) پوشید ، ومدت زندگانی او درین جهان پنجاه و هشت سال بود وهم در این سال عبيدالله (4) بن عباس ، بن عبدالمطلب وفات یافت ، واویکسال از برادرش عبدالله کوچکتر بود ، کنیت او ابومحمد است ، و نام مادرش لبابه ، دختر حارث(5)، بن مزن الهلاليه است ، شرح حال او در مجلدات ناسخ التواریخ مرقوم است .

(ذکر وقایع سال پنجاه و نهم هجری )

در این سال معاوية بن ابی سفیان خواهر زاده خود عبدالرحمن بن ام الحكم را از

ص: 218


1- فسطاط - بضم فاء : نام محلی است
2- جبير - بر وزن زبير . مطعم - بضم میم و سکون طاء و كسر عين ، از اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» بوده
3- طيلسان - بفتح طاء : پارچه است مانند چادر که بخود می پیچند
4- از اصحاب رسول الله «صلی الله علیه و آله و سلم» و امام حسن (علیه السلام) بوده ، لكن امام حسن (علیه السلام) او را با لشگری گران بجنگ معاویه فرستاد ، معاویه صد هزار درهم فرستاد و او فریب خورد و ملحق بمعاویه شد و لشگر امام حسن بدون سر کرده بماند
5- لبابة - بضم لام . مزن - بضم ميم وفتح زاء

عمل کوفه بازداشت ، و نعمان بن بشیر انصاری را بحکومت گماشت. و هم در این سال عبد الرحمن بن زیاد بن ابیه از معاویه منشور حکومت خراسان ماخوذداشت ودر اخذ منشور حکومت تدبیری اندیشید ، و ناگاه وافدا (1) برمعاویه در آمد و گفت : یا امیر المؤمنين مرا در دولت تو حقی و نصيبه ثابت است ، معاویه گفت : چنین است ، اکنون چه خواهی ؟ گفت: مرا بحكومت بلدى منشور کن ، تا تو را خدمتی کنم و خود نعمتی برم ، معاویه گفت : که من حکومت کوفه را بنعمان بن بشیر تفویض کرده ام ، واو مردی از اصحاب رسول خداست ، عملی که دی او را داده ام امروز نتوانم گرفت ، ایالت بصره تا نهایت سر حد خراسان با برادرت عبیدالله بن زیاد است ، و برادر دیگرت عباد بن زیاد والی اراضی سجستان است ، عملی را نگران نیستم که عامل آن تو باشی ، و در خور مكانت تو باشد الا آنکه تو را در عمل با عبیدالله مشارکت دهم ، عبدالرحمن گفت : یا امیرالمؤمنین نیکو رای زدی ، چه ایالت او را طول وعرضی بکمال است ، لاجرم منشور ایالت خراسان بنام عبدالرحمن نگاریافت، و او طریق خراسان پیش داشت . وهم در این سال جماعتی از اهل عراق سفر دمشق کردند ، و برمعاویه و افدا نزول نمودند ، چون معاویه را از ورود ایشان آگهی دادند ، رخصت بار داد تا در آمدند و احنف بن قیس نیز با آن جماعت بر معاویه در آمد، و از عبيدالله بن زیاد سخت آزرده خاطر بود، لكن بحكم مناعت(2)محل و منزلت قدر ، در مجلس معاویه خاموش نشست ، معاویه چون احنف رانگران شد او را ترحيب(3) وترجیب گفت ، و بر سریر خویش جای داد ، درینوقت وافدين آغاز سخن کردند ، وهريك شرحی مشبع از معالي مكارم ومحاسن فضایل عبیدالله بن زیاد پرداختند ، و کردار او را در رعایت رعیت و نظام مملکت بستودند ، احنف اینکلمات را اصغا مینمود و خاموش بود ، معاویه گفت : ای ابو بحر چیست که توسخن نمیکنی و دم نمیزنی ؟ احنف گفت : چگويم که قوم را پسندیده خاطر نیفتد ؟

ص: 219


1- وافدا : آمدن با شتاب
2- مناعت : محکم بودن
3- ترحيب : مرحبا گفتن . ترجيب : تعظیم کردن و بزرگ شمردن

معاویه دانستکه احنف بحکومت عبید الله رضا نمیدهد، با قوم گفت برخیزید و راه خویش گیرید که من عبیدالله را معزول کردم، اکنون هر کرا بخواهید بر شما امارت خواهم داد بزرگان قوم هريك بخواهش آرزوی خویش مردی را از بنی امیه ، و اگر نه ازصنادید مردم شام بحکومت بصره اختیار کردند، هم در اینوقت احنف بن قیس ساکت نشست ، و نام هیچیك را بر زبان نیاورد، و روزی چند بر اینگونه گذشت ، پس یکروز که دیگر باره وافدين برمعاویه در آمدند ، پرسش فرمود که چه کس را بامارت خویش اختیار کردید ، هر کس مکنون خاطر خویش رامکشوف داشت ، معاویه چون اختلاف کلمه ایشان را نگریست روی با احنف کرد و گفت: ای ابو بحر، چه شد که باز سخن نمیکنی ورائی نمیزنی؟ احنف گفت : یا امیر المؤمنين اگر از اهل بیت خود کسی را بامارت بر کشی ؟ هیچکس او را همسنك عبدالله نخواهد دانست ، واگر جز از بنی امیه کسي را برگماری واجب میکند که در این امر غوری(1) بسزا فرمائی ، تامبادا ازین کرده پشیمانی بدست شود ، معاویه گفت ازین جمله واجب است که عبیدالله را بشما برگردانم ، ومنشور حکومت بنام او کرد ، واحنف را گفت : تو را وصیت میکنم که باعبيدالله براه مباعدت نروی، بلکه طریق مرافقت و موافقت سپری، و ایشان را رخصت مراجعت داد ، و از آن پس در جنبش هر فتنه و انگیزش هر فسادی ، احنف پشتوان عبيدالله بود ، و دستیاری اور مینمود . و هم در این سال یزید بن ربيعة بن مفرغ الحميري ، وعباد بن زیاد بن ابیه، از جانب عبیدالله بن زیاد حکومت سجستان داشتند، این وقت فرمانگذار خوارزم تصمیم عزم داد که با مسلمانان رزم آغازد ، و لشگری در خورجنگی جنبش داد ، از این سوى عباد بن زیاد پذيره او را اعداد کرده خیمه بیرون زد ، و با سپاهی لایق استقبال جنگ را آهنگ نمود ، ویزید بن مفرغ تن آسائی را بجای بود ، از قضا در لشگر گاه عباد کار قحط وغلا بالاگرفت و علف و آزوغه ديرهمی بدست آمد و کار

ص: 220


1- غور : دقیق نظر کردن

بر لشگریان سخت و صعب همی شد ؛ چون یزید بن مفرغ این بشنید این شعر در قدح عباد گفت:

الأ لَیتَ اللِّحَى كَانَتْ حَشِيشاً * * * فَنُعلِفَها دَوَابَّ ألمُسلِمِينا (1)

و این شعر از بهر آن گفت که عباد كث اللحية(2) بود میگوید اگر این شعر(3) که در زنخ(4) دارد اگر شعیر بود علف اسب های مسلمانان را کفایت میکرد ، چون این خبر بعباد بردند یزید را طلب کرد تا کیفر کند ، یزید چون این بدانست نیز اورا بدین شعر هجا گفت :

إِذَا أَوْدَى مُعوِيَةُ بْنِ حِزْبَ * * * فَبَشِّرْ شُعَبٍ رَحْلِكَ بِأنصِداعٍ (5)

فَأَشْهَدُ أَنَّ أُمُّكَ لَمْ تُبَاشِرِ * * * أَبَا سُفْيَانَ وَاضِعَةً الْقِنَاعَ (6)

وَ لَكِنَّ كَانَ أَمْراً فِيهِ لُبِسَ * * * عَلَى وَجَلٍ شَدِيدُ وَارتِياع (7)

و نیز او گوید :

أَلَا أَبْلِغْ مُعوَيةَ بْنِ حَرْبٍ * * * مُغَلغَلةً عَنِ الرَّجُلِ الْيَمَانِيِّ (8)

أَتَغضَبَ أَنْ يُقَالَ أبوکَ عَفَّ * * * وَ تَرْضَى أَنْ يُقَالَ أَبُوكَ زَانٍ (9)

فَأَشْهَدُ أَنَّ رَحِمَكَ مِنْ زیادٍ * * * کَرَحم الْفِيلِ مِنْ وُلْدِ الْأَتَانِ (10)

یزید بن مفرغ بعداز انشاد این اشعار سکون خویش را در سجستان بقانون حزم(11) نیافت ، بی توانی راه بر گرفت و پست و بلند زمین را در هم نوشته ببصره آمد، عباد چون این بدانست بعضی از اشعار هجای او را مکتوب کرده ، بسوی برادرش عبیدالله بن زياد ، که اینوقت حاکم بصره و خراسان بود فرستاد تا او را کیفر کند،

ص: 221


1- میگوید : ای کاش بود ریش او گیاه ، تا علوفه میدادیم ما از او اسبهای مسلمین را
2- کث اللحيه : موی ریش زیاد و پر پشت
3- شعر : فری
4- زنخ - بفتح زاء و نون : چانه و بعربی ذقن گویند
5- انصداع : بر بدن و شکافتن
6- قناع : پارچه که زن بر سر می بندد
7- ارتياع : فزع کردن
8- مغلغله : پیغام فرستادن
9- عف : پاکدامن
10- اتان : ماد. الاغ
11- حزم محکم کاری کردن در کار و احتیاط

عبید الله این معنی را پوشیده همی داشت تا گاهی که سفرشام خواست کرد، پس باوافدين عراق بشام آمد ، واشعار یزیدبن مفرغ رابعرض معاویه رسانید و خواستار شد که رخصت کند تا او را بقتل رساند ، معاویه کس فرستاد و اورا بشام آورد ، چون بر معاویه در آمد و بیم داشت که او را بعباد ياعبيدالله فرستد تا مقتول سازد، سخت بگریست

فَقَالَ مُعوِيَةُ : اِذْهَبْ فَقَدْ عَفَوْنَا عَنْكَ .

معاویه گفت : بیم مکن من گناه تورا معفو داشتم . و هم در این سال اسامة بن(1) زید وفات یافت ، هوا سامة بن زید بن حارثة ، بن شراحيل ، بن کعب ، بن عبد العزي الكلبي ، نام مادر او برکه است ، و کنیتش ام ایمن مولاة رسول الله است و زید حب رسول الله لقب داشت ، شرح احوال او در کتاب رسول خدا ، و در کتاب اصحاب وخلفا مرقوم شد ، ابن عبدالبر وفات اسامه را در سال پنجاه و چهارم هجری رقم کرده ، عبوس منصوری ، و یافعی ، وجماعتی دیگر در سال پنجاه و نهم دانسته اند ، عمر بن الخطاب چون اسامه را دیدار میکرد میگفت : السلام عليك أيها الامير ، او در جواب میگفت: السلام عليك يا أمير المؤمنين ؛ این چیست که مراخطاب میکنی ، عمر همی گفت من همواره تورا بدین نام خطاب خواهم کرد ، چه رسول خدا وداع جهان گفت و تو برما امیر بودی ، در پایان زندگانی در ارض جرف وداع جهان گفت ، جسد او را بمدينه حمل دادند و در بقیع غرقد بخاك سپردند .

و هم در این سال قیس بن (2) سعد بن عباده وفات یافت ، وما قصه های او را در مجلدات ناسخ التواریخ ، خاصه در کتاب امير المؤمنين على علیه السلام ياد کرده ایم وشرح شجاعت ومناعت او را باز نموده ایم ، گویند چون در مدینه مریض شد، بزرگان مدینه همه روزه بعبادت او شتاب میگرفتند گروهی عظیم مدیون قیس بودند ، و شرم میداشتند که بی آنکه ادای دین کرده باشند، بعيادت او حاضر شوند ، قیس از این

ص: 222


1- بيان حال او گذشت ، كلبي : بفتح كاف ولام و کسر باء
2- از اصحاب رسول «صلی الله علیه و آله و سلم» و علی «علیه السلام» و امام حسن «علیه السلام» بوده و از بزرگان انصار و شجاع و کریم می باشد و از کسانی است که با ابو بکر بیعت نکرد و علی «علیه السلام» در زمان خلافت خود او را والی مصر کردند

معنی آگهی یافت ، بفرمود تا منادی در کوی و بازار مدینه ندا در داد که ای مردمان هر کرا برذمت از قیس بن سعد دینی است ساحت خودرا از دین بری داند که قيس آن مال را هبه فرمود و هم در این سال(1) ابومحذوره مؤذن قرشی جمحی وفات یافت ، در نام او اختلاف کرده اند، بعضی سمره ، و برخی سلمان بن سمره ، و گروهی سلمه دانسته اند ، رسول خدا او را در خدمت عتاب بن اسید در مکه گذاشت تا اذان بگوید و این قصه در کتاب رسول خدا و در کتاب اصحاب بشرح رفت.

وهم در این سال سعيد(2) بن عاص، بن سعید بن عاص بن امیه وفات نمود، وماشرح حال او را در کتاب عثمان، ودیگر مجلدات ناسخ التواریخ رقم کردیم، در خلافت امير المؤمنين على علیه السلام عزلت اختیار کرد ، و در جنگ جمل و صفین حاضر نشد ، و چون معاویه در خلافت استقلال و استقرار یافت ؛ حکومت مدینه را بدست کرد ، ومعاویه بعد از عزل او مروان بن الحكم را نصب نمود ، مردی با فصاحت و سماحت(3) بود . و هم در این سال عبدالله بن(4) عامر بن کر بز، بن حبیب، بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی القرشی العبثمی وفات یافت ، او پسرخال عثمان بن عفان بود ، وما قصه های او را در کتاب عثمان ، و در کتاب اصحاب رسول خدا رقم کرده ایم ، دیگر بتكرار نخواهیم پرداخت ، و هم در این سال عبدالرحمن (5) بن خالد بن ولید وفات یافت ، همانا پسرهای خالد بن ولید ، یکی عبدالرحمن ، و آن دیگر مهاجر نام داشت ، عبدالرحمن در جیش معاویه میزیست ، و با علی مرتضی طریق خصومت میسپرد ، ومهاجر ملازمت حضرت على علیه السلام داشت ، و در جنگ جمل وصفين حاضر بود ، این ببود تا گاهی که معاویه خواست یزید را بولیعهدی اختیار کند ، جماعتی از اهل شام : را حاضر ساخت و با ایشان سخن بمشورت در انداخت ، گفتند عبدالرحمن بن

ص: 223


1- ابو محذوره - بفتح میم وسکون حاء وضم ذال : جمحی - بفتح جيم وسکون میم و کسر حاء ، و بعضی نام او را اوس بن معمر گفته اند
2- بیان حال او گذشت
3- سماحت : جود و بخشش کردن
4- عبدالله بن عامر : در زمان رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» متولد شد، و در جوانی از طرف عثمان والی بصره بود ، و کسی است که تمام اموالش را بذل کرد برای مهیا کردن جنگ جمل و مردم را تشویق میکرد که با عايشه مدد کنند و علی «علیه السلام» را از بین ببرند
5- عبدالرحمن بن خالد : از فرسان قريش وشجاعان عرب بوده و فاضل و کریم الا آنکه خصومت داشت با علی (علیه السلام) و بنی هاشم بعکس برادرش مهاجر :

خالد مردی بشجاعت و سماحت آراسته است ، اگر او را بولایت عهد اختیار کنی نيك شایسته است این سخن بر خاطر معاویه ثقیل افتاد ، این ببود تا اینوقت که عبد الرحمن مریض گشت ، مردی متطبب که از جهودان بود بمعالجه او حاضر میگشت ، معاویه با او مواضعه نهاد ، تا اورا شربتی زهر آلود بخورانید، تاعرضه هلاك گشت ، این خبر بمهاجر آوردند ، و بدانست که برادرش راطبيب جهود به حکم معاویه بکشت ، بی توانی آهنگ سفر شام کرد و جامه خود را دیگرگون ساخت ، و پوشیده از مردم روزی چند در دمشق بگذرانید تا شبی که آن جهود از نزد معاویه بیرون شده برای خویش میشتافت ، ناگاه بروی در آمد و حمله کرد ، جهودان از گرد او بگریختند ، پس طبيب جهود را بخون برادر بکشت و باز شتافت .

(ذكر أحوال ابو المليکه حطيئه شاعر )

حطيئه(1) شاعر ، هو، جردل ، بن اوس، بن مالك ، بن جوية ، بن مخزوم ، بن مالك ابن غالب بن قطيعة ، بن عبس ، بن بغيض بن ريث بن غطفان بن سعد بن قيس بن عيلان بن مضر ، بن نزار ، يك تن از فحول شعر است ، و کنیت او ابوملیکه است ، در فنون شعر از مدح وهجا وفخر ونسيب(2) توانا بود ، و او مردی سفیه و شرانگیز با دناست(3) خلق وشر است(4) خلق بود ، زبانی گز اینده، و بیانی نکوهنده(5) داشت ، و هر روز خویشتن را از قبیله میگسست و با قبیله دیگر می بست ، و نخستین راهجا میگفت ، گاهی با قبیله عمر بن علقمه بود، از بني الحارث بن سدوس، و گاهی با ذهل بن ثعلبه ، و زمانی با بني عوف بن عمرو بود ، و هیچیك از زخم زبان او بیزحمت جراحت نبودند ، بزيادت ازین اطوار ناستوده و آثار نکوهیده ، زنا زاده

ص: 224


1- حطيئه - بصيغه تصغیر
2- نسیب - بر وزن امير : ذکر کردن نسب خود و حسن زن در شعر
3- دناست : نا پاکی
4- شر است : بد اخلاق بودن
5- نکوهنده سرزنش کننده

بود ، ابن کلبی گوید حطيئه مغمور(1) النسب است . رقم کرده اند که اوس بن مالك عبسی دختر ریاح بن عوف شیبانی را نکاح بست، و او را کنیزکی بود که صراء نام داشت، آن کنیز بحطيئه حامل گشت ، واوس بن مالك را سفری ناگزیر افتاد و بار بر بست ، این ببود تا صرا را مدت حمل بپای رفت و بار بگذاشت، دختر ریاح گفت : هان ای صراء این کودک را از کجا آوردی ؟ صراء بیم کرد که بگوید از اوس حامل گشتم ، گفت : از برادرت افقم بار گرفتم ، چون آن كودك با افقم شبیه بود دخترریاح این سخن را باور داشت و او را جردل نام نهادند، و چون جردل بحد رشد و بلوغ رسید ملقب بحطيئه گشت چه قامتی کوتاه داشت و با زمین نزديك بود ، وحطأة بمعنى قصر است . و بروایتی در مجلس از وی بادی بجست ، گفتند: این چه بود؟ گفت : حطيئه بود ، وحطأة بمعنی ضرطه است، با این لقب یافت از بهر آنکه حطيئه مرد زشت و ناکس و رذل و لئيم را گویند، و اوخداوند این صفات بود ، و او از جمله مخضرمين(2) است هم ادراك جاهلیت کرد ، و هم در اسلام روزگار برد ، و گاهی مرتد گشت و مسلمانان او را اسیر گرفتند تا دیگر باره اسلام آورد ، ابن قتیبه گوید اسلام او را در زمان رسول خدای ندانسته ایم الا آنکه در ابتدای خلافت ابوبکر هنگام ارتداد عرب این شعرها از حطيئه بما رسیده :

أَطَعْنا رَسُولُ اللَّهِ إِذْ كَانَ بَینَنا * * * فَيَا لِعِبَادِ اللَّهِ مَا لِأَبِي بَكْرٍ

أیُورَثُها بَكْرٍ إِذَا مَاتَ بَعْدَهُ * * * وَ تِلْكَ وَ حَقَّ اللَّهِ قَاصِمَةُ الظُّهْرِ (3)

بالجمله افقم(4) بيرون حطيئه که نسبت با او میکردند دو پسر دیگر از زنی حره داشت که ایشان ازجانب پدر با حطيئه برادر بودند، و از آن سوی دختر ریاح صرا را آزاد کرد، و او مردی را شوی گرفت ، واز وی دو پسر آورد ایشان نیز از جانب مادر با حطيئه برادر بودند ، ودختر ریاح اگرچه صرارا آزاد کرده بود ،

ص: 225


1- مغمورالنسب : مجهول النسب
2- مخضرم : کسی که مقداری از عمر او در جاهلیت و مقداری در اسلام گذشته باشد
3- قاصمة الظهر : شکننده پشت
4- بيرون حطيئة : غیر از حطیئه

چون يك تن از عیال اوس، بود اورا روزی میداد ، وصراء گاهی میگفت: حطيئه پسر اوس بن مالك است، لاجرم حطيئه بنزد پسران اوس آمد و گفت : هان ای برادران سهم مرا از میراث پدر با من گذارید ، گفتند: ما تو را از میراث پدر بهره برادر نمیدهیم ، لكن تو با ما میباش که پشتوان توایم تورا بی بهره نگذاریم . حطيئه این شعر بگفت :

أَ أَمَرَ تُماني أَنْ أُقِيمَ عَلَيکُما * * * كَلاَّ لِعُمَرَ اَبِیکُماَ الحَناقِ (1)

عَبْدَانِ سَيْرِهِمَا يَسُلُّ بِضَبعِهِ * * * سَلْ الأجِیرِ قَلَائِصَ الْوَرَّاقِ (2)

آنگاه بنزد صرا آمد و گفت : بگوی پدر من کیست ؟ صرا، اوس ، وافقم ، و جزانیان را برشمرد ومكشوف نیفتاد که پسر کیست، حطيئه این شعر گفت :

تَقُولُ لِي الصَراءِ لَسْتُ لِوَاحِدٍ * * * وَ لَا اثْنَيْنِ فَانْظُرْ كَيْفَ شِرک أولائِكا (3)

وَ أَنْتَ امرءٌ تَبْغِي أَبَا قَدْ ضَلَلتَهُ * * * هَبلتَ أَلَماً تَستفَق مِنْ ضَلالِكا (4)

پس حطينه بر مادر بر آشفت و بنزد برادران خود بني الافتم آمد ، و در قریه نزول نمود و ایشان را بدین شعر مدح گفت :

إِنَّ الْيَمَامَةِ خَيْرُ سَاكِنُهَا * * * أَهْلُ الْقَرْيَةِ مِنْ بَنِي ذُهَلٍ (5)

الضامِنُونَ لِمَالِ جارِهِم * * * حَتَّى يُتِمَّ نَواهِضُ الْبَقْلِ (6)

قَوْمُ إِذَا انتُسِبُوا فَفَرعُهُمُ * * * فَرعی وَ أَثْبَتَ أَصْلِهِمْ أُصَلِّيَ (7)

آنگاه میراث خود را از بنی الافقم مطالبه نمود ، برادران وی اورا بی بهره نگذاشتند و بعضی نخلات(8) پدر را با او دادند ، فقال :

ص: 226


1- حناق : کینه و خشم دارنده
2- قلائص : شتران ماده جوان
3- صرا : نام مادر حطيئه
4- هبل : بی فرزند شدن و عزا گرفتن مادر
5- يمامه : نام شهر یست قریه : موضعی است در یمامه
6- نواهض : شتران قوى جثه
7- انتساب : اظهار نسب کردن
8- نخلات : درختهای خرما

لِیَهنَ تُرَاثِي لامرَءِ غَیرَ ذِلَّةُ *** صَنانِيرُ أَخْدانٍ لَهُنَّ حَفِيفَ (1)

حطيئه بانخلات قناعت نکرد و بهره خود را از میراث افقم بتمام خواست، برادران نپذیرفتند ، از ایشان نیز بر نجيد ، واین شعر بگفت :

تَمَنَیتُ بِكْراً أَنْ يَكُونُوا عَمارَتِی * * * وَ قَوْمِي وَ بَكْرِ شَرِّ تِلْكَ الْقَبَائِلِ (2)

إِذَا قُلْتَ بَكريٌ بَنَوتُم بِحَاجَتِي * * * فَيالَيتَني مِنْ غَيْرَ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ (3)

و این شعر دیگر گونه کرد ولفظ خیر را بشر تبدیل نمود و گفت :

إِنَّ أليمامة شَرِّ ساکِنِها * * * أَهْلُ الْقَرْيَةِ مِنْ بَنِي ذُهَلٍ (4)

در خبر است که چون حطيئه را مرگ فرا رسید و در غمرات سکرات افتاد اهل و عشيرت او حاضر شدند و گفتند : هان ای حطيئه ، این روز واپسین است که هیچ آفریده را ازین روز گزیری نیست ، و تو را دیگر از این جهان بهره و نصيبه بدست نشود ، اکنون وصیتی کن که در آن جهان ترا بکار آید گفت : میراث من خاص از بهر پسران منست ، ودختران مرا حظی و نصیبه نیست ، گفتند خدای جز این امر فرموده گفت : من چنین امر میکنم ، آنگاه گفت: وای بر شعر که راوی آن نکوهیده باشد و آنرا ناستوده قرائت کند گفتند : از برای فقیران و درویشان وصیتی کن تا ازمال تو ایشانرا بهره دهند گفت : من ایشانرا وصیت میکنم که چندانکه زنده باشند دست از مسئلت باز ندارند که این حرفت(5) تجارتی است . که هرگز خسارت نیاورد ، و مردمانرا وصیت میکنم که هرگز ایشانرا حبه بذل نفرمایند . گفتند : يسار عبدتست و سالهاست در حضرت تو تقديم خدمت کرده است او را آزاد کن . گفت : شما گواه باشید چندانکه یکتن از بنی عبس زنده باشد او عبد است . گفتند : فلان يتيم را از هیچ روی نیروی معاش نیست ، در وجه او

ص: 227


1- صنانیر : مرد بی ادب دانا و اشخاص بخيل . اخدان - جمع خدن : دوست و یار و معشوق
2- تمنی : آرزو داشتن . بكر : بكر بن وابل
3- بکری : منسوبست بکر : بن وابل
4- بدرستی که بدتر ساکنين یمامه ، اهل قریه از بني ذهل است
5- حرفت : صنعت

وصیتی میکن وعطيتی میفرمای ، گفت : در حق او وصیت میکنم که مالش را بربایند و مادرش را بگایند ، گفتند : جز این چیزی نفرمائی ؟ گفت : جز این چیزی ندانم گفتند : وصیتی کن گفت : مردم ضابی را آگهی دهید که او شاعری نیکو بود ، چه او گوید :

لِكُلِّ جَدِيدٍ لَذَّةٍ غَيْرِ أَنَّنِي * * * وَجَدْتُ جَدِيدِ الْمَوْتِ غَيْرِ لَذِيذِ (1)

گفتند : ای حطيئه ، این سخنان بیهوده چیست ! چیزی بگوی که بكار آید گفت : آل شماخ را انهی(2) کنید که برادر شما اشعر عربست که میگوید :

وَ ظُلت بِأَعراقٍ صِيَاماً كَأَنَّهَا * * * رِمَاحَ نَجَّاهَا وَجَّهْتُ الرِّيحُ راکِزٌ (3)

گفتند : یا حطيئة رحمك الله أوص. وصیت کن ، گفت : مردم کنده را خبر دهید که امرء القیس اشعر عر بست که گفته است :

فَيَا لَكَ مِنْ لَيْلٍ كَأَنَّ نُجُومِهِ * * * بِأمراسِ کَتانٍ إِلَى صَمْ جَنْدَلٍ (4)

گفتند : این سخنها ترا سودی نبخشد ، چیزی بگوی که بكار آن جهانت آید، گفت : انصار را بگوئید که برادر شما حسان نیکو مدح کند که فرماید :

یُغشَونَ حَتَّى مَا تَهِر كِلَابَهُمْ * * * لَا يَسْأَلُونَ عَنِ السَّوَادِ الْمُقْبِلِ (5)

فرزندان بخروشیدند که ای پدر تا چند از اینگونه سخن کنی وصیت کن ، گفت : شما را بشعر وصیت میکنم ، واین اشعار انشاد کرد:

الشِّعْرُ صَعْبٍ وَ طَوِيلٍ سَلِّمْهُ * * * إِذَا ارْتَقَى فِيهِ الَّذِي لَا يُعْلِمَهُ (6)

زَلَّتْ بِهِ إِلَى الْحَضِيضِ قَدَّمَهُ * * * وَ الشَّعْرُ لأیَسطيعُهَ مَنْ يَظْلِمُهُ (7)

ص: 228


1- برای هر جدیدی لذتی است الا آنکه من يافتم جدید موت را غير لذيذ
2- انهاء : اعلام
3- اعراق - جمع عرق : بچه شتر . صوم : منم کردن از علف . رماح راكز : نیزه هایی که بر زمین زده باشند
4- عجب شبی بود برای تو که ستارگان او با ریسمان كتان واقع شده بود بر سنگ سخت
5- نزديك گردیده میشوند تا اینکه زوزه میکشد سگهای. ایشان ، سئوال نمیکنند از سیاهی که اقبال کرد
6- صعب : سخت . سلم : نردبان
7- حضيض : پستی زمین در دامن کوه

يُرِيدُ أَنْ یُعرِبَهُ فَیُعجِمُهُ * * * وَ لَمْ يَزَلْ مِنْ حَيْثُ يَأْتِي يَخْدُمُهُ

مِنْ يَسِمِ الْأَعْدَاءِ يَبْقَ مَیسَمُهُ (1)

گفتند : ای حطيئه باز هرزه درائی کردی وصیت میكن اینوقت بگریست . گفتند: این گریه چیست ؟ گفت : بر شعر نیکو میگریم که راوی آن نيكو نباشد و نابهنجار روایت کند. آنگاه گفت : ای فرزندان من ، مرا بر پشت حماری بنشانید و بر گرد این تل طوف دهید زیرا که مردم کریم بر پشت حمار نمیرند ، لاجرم اورا بر پشت حمار بر نشاندند ، و بر گرد آن تل بگردانیدند و او این شعر قرائت کرد:

قَدْ عَجَّلَ الدَّهْرِ وَ الْأَحْدَاثِ يُتمکُما * * * فَاستَغِينا بِوَشيِكَ إِنَّنِي غان (2)

وَ دَليانِيَ فِي غَبَراً مَظْلِمَةُ * * * كَمَا تَدَلَّى دَلاةٌ بَيْنَ أَشطان (3)

در کتاب اغاني سند باصمعی میرساند .

قَالَ : كَانَ الحَطيئَةُ جَشِعاَ ، سَئُولاً ، مِلْحاً ، دُنَيِّ النَّفْسِ ، کَثیرَ الشَّرِّ ، قَلِيلَ الْخَيْرِ ، بَخِيلًا ، قَبِيحَ الْمَنْظَرِ، رَثُّ الهیئة ، مَغْمُورِ النَّسَبِ ، فَاسِدُ الدِّينِ ، وَ مَا تَشَاءُ أَنْ تَقُولَ فِي شَعْرِ شاعِرُ مِنْ عَیبٌ إِلَّا وَجَدْتُهُ ، وَ قَلَّمَا تَجِدُ ذَلِكَ فِي شَعْرِهِ .

ابو عبیده گوید : بخيلان عرب را چهار تن بشمار گرفته اند: اول حطيئه ، دوم حميد الأرقط ، سیم ابو الاسود الدئلی ، چهارم خالد بن صفوان . مدائنی گوید : مر بن الحمامه که مردی روی شناس بود بر حطيئه در آمد، و او در آستانه خانه خویش جای داشت .

ص: 229


1- اعجام : نقطه گذاردن بر حرف
2- وشيك : شتا بكار
3- کما تدلى الخ : همچنانکه آویخته میشود دلو بين ریسمانهای دراز

فَقَالَ : السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَقَالَ : قُلْتُ مالأ ینکر قَالَ : إِنِّي خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِ أَهْلِي بغیر زَادَ ، قَالَ : مَا ضَمِنْتُ لِأَهْلِكَ قُرَاكَ .

ابن حمامه سلام داد ، در پاسخ گفت : سخنی ستوده است ، گفت : من از نزد اهل و عشیرت بی حمل خورش وخوردنی بیرون شده ام ، گفت : من برذمت ننهاده ام از برای اهل وعشیرت تو که ترا مهماندار باشم .

قَالَ : أَنَا ابْنُ حَمَامَةً ، قَالَ : أَنْصَرِفُ وَ كُنْ ابْنِ أَيُّ طَائِرٍ شِئْتَ .

ابن حمامه گفت : آخر من پسر حمامه ام که بر تو وارد شده ام ، گفت : بازشو و راه خویش گیر و پسر کبوتر مباش و پسر هر مرغی که میخواهی میباش.

قَالَ : أَفَتَأْذَنُ لِي أَنْ آتِيَ ظِلِّ بَيْتِكَ فَأَتَفَیاَ بِهِ ، قَالَ : دُونَكَ الْجَبَلِ يَفِي ءَ عَلَيْكَ .

ابن حمامه گفت : رخصت میکنی که من ساعتی در سایه دیوار خانه تو بر آسايم ؟ گفت : برو در ظل این کوه بیاسای که سایه آن ترا کافی است . اصمعی گوید: هیچگاه مهمانی بر حطيئه وارد نشد الا آنکه اورا هجا گفت ، یکروز مردی از بنی اسد بروی در آمد حطيئه اورا شربتی شیرداد ، و این شعر درهجو او انشاد کرد:

لِمَا رَأَيْتَ أَنَّ مَنْ يَبتَغِني ألقِرا * * * وَأَنْ ابْنِ أَعْيَا لَا مَحَالَةَ فاضِحي (1)

شَدَّدْتُ حَیازِ یم ابْنِ أَعْيَا بِشَرْبَةٍ * * * عَلَى ظَماءٍ شِدَّةِ أُصُولِ الجَوانِحِ (2)

وَ لَمْ أَكُ مِثْلَ ألكاهِلي وِعِرسِهِ * * * بَغَى الوُدمِن مَطروُفَةِ أَلِعَيْنِ طامِحٍ (3)

غَداً بَاغِياً یَبغِي رِضَاهَا وَ وُدَّهَا * * * وَ غَابَتْ لَهُ غَيْبُ أمرءٍ غَيْرُ نَاصِحٍ (4)

ص: 230


1- قرا : مهمانی . فاضح : رسوا کننده
2- حیازیم - جمع حیزوم : کمر و میان سینه
3- عرس : زن با شوهر ، و مرد با زن
4- ناصح : پند دهنده

دَعَتْ رَبِّهَا أَلَا يَزَالُ بِفاقَةٍ * * * وَ لَا يَغْتَدِي اِلأ راى حَدُّ بارِحٍ (1)

فَأَجَابَهُ صَخْرٌ

أَلَا قَبَّحَ اللَّهُ الحُطَیئَةَ أَنَّهُ * * * عَلَى كُلِّ ضَيْفُ ضَافَهُ فَهُوَ سَائِحُ (2)

دَفَعْتُ إِلَيْهِ وَ هُوَ يُخْنَقُ كَلْبَهُ * * * الأ كُلِّ كَلْبٍ لَا أَ بَالُكَ نابِحٌ (3)

بَكَيْتَ عَلَى مَذقٍ خَبِيثُ قَرْيَتِهِ * * * الأ كُلِّ عَبسيٍ عَلَى الزَّادِ شائِحٌ (4)

بالجمله چون حطيئه دانست که مرگ او فراز آمد ، و اینك بر پشت حمار جان خواهد داد این کلمات بگفت و دم فرو بست .

لَا أَحَدُ الْأُمِّ مِنْ خَطِيئَةٍ * * * هَجا بَنِيهِ وَ هَجَا أَلمَرِيئَةً (5)

مِنْ لُؤمِهِ مَاتَ عَلَى فُرَيئَةَ (6)

و این اشعار حطيئه دلالت بر تأخير عمر او میکند که میگوید :

وَ آثَرْتَ ادلاجي عَلَى لَیلِ حُرَّةُ * * * هَضِيمُ الحَشا حَسَانَةَ المُتَجَردِ (7)

اذاار تَفَتُّ فَوْقَ الْفِرَاشِ حَسَبْتَهَا * * * تَخَافُ الْبَنَاتِ الْحَضَرِ مالَم تُشَدِّدُ (8)

وَ أَدْمَاءَ حُرجُوجٍ تَعالَلتُ مُوهِناً * * * بِسَؤطِيَ فَارمَدت نَجَاءَ الخُفَيدَدِ (9)

تری بَيْنَ لِحيَيها إِذا ما تَرَغَّمَتْ * * * لُعاماً كَبَيْتِ الْعَنْكَبُوتِ المُمَدَدِ (10)

وَ تَشْرَبُ بالقَعب الصَّغِيرِ وَ إِنْ تُقَد * * * بِمَشفَرها يَوْماً إِلَى الْحَيِّ تَنقُدِ (11)

ص: 231


1- بارحه : شب گذشته
2- سائح : شخص روزه دار و گرسنه
3- نابح : فریاد سگ
4- شائح : جد و جهد کننده
5- مريئه - تصغير مراة : زن
6- فريئه . تصغير فراء: حمار صحرائی
7- ادلاج : سیر کردن در شب . هضيم : زن باريك مبان
8- شدده : أحكمه
9- حرجوج : ناقه فر به ودراز . خفیدد - بصيغة تصغير : شتر مرغ نر
10- لغام : کف دهان شتر
11- قعب الصغير : ظرف کو چك . مشغر : لب شتر

تَزُورُ امرء يُؤْتِي عَلَى الْحَمْدُ مَا لَهُ * * * وَ مَنْ يُعْطِ أَثْمَانَ الْمَكَارِمِ يُحْمَدَ (1)

تَرَى الْبُخْلِ لأ يُبْقِي عَلَى الْمَرْءِ مَالِهِ * * * وَ تَعْلَمُ أَنَّ الشُّحِّ غَيْرِ مَخْلَدٍ (2)

کَسُوبٌ وَ مِتلافٌ إِذا مَا سَأَلْتُهُ * * * تَهَلَّلَ وَ اهْتَزَّ اهتِزازَ المُهَنَدِ (3)

مَتی تَأْتِهِ تَعَشَّوْا إِلَى ضَوْءٍ نَارِهِ * * * تَجِدُ خَيْرُ نَارٍ عِنْدَهَا خَیرَ مُؤقِدٍ (4)

تَزُورُ امرَءً إِنَّهُ يُؤْتِكَ الْيَوْمَ نائلاً * * * بِكَفَّيْكَ لأيَمنَعكَ مِنْ نَائِلُ الْغَدِ (5)

از رواة يونس گوید : حطيئه را سفری واجب افتاد باتفاق زنش امامه ودخترش مليكه بار بر بست و راه پیش داشت ، در عرض راه بمنزلی فرود شد و شتر خویش را از برای علف چرسه بهره ساخت ، شامگاه که خواست در هم آورد یک بهره را یاوه کرد، پس این شعر را بگفت :

أَذِئْبِ الْقُفْرِ أَمْ ذَبَّ أَنِيسٍ * * * أَصَابَ الْبِكْرِ أَمْ حَدَثَ اللَّيَالِي (6)

وَ نَحْنُ ثَلاثَة وَ ثَلَاثُ زَوَّدَ * * * لَقَدْ جَارِ الزَّمَانِ عَلَى عِيَالِي (7)

چون حطيئه بزیان زبان و هجای مردمان معروف بود، ابوعبیده از وی خواستار شد که مردی را هجاگوید ، حطيئه کسی را بخاطر نمی آورد تا قدح او گوید و سخت آزرده خاطر بود، ناگاه مردی را نگریست که سر از برکه(8) آب بر آورد این شعر انشاد کرد:

أَبَتِ شَفَتايَ الْيَوْمَ إِلَّا تَكَلُماً * * * بِسُوءٍ فَمَا أَدْرِي لِمَنْ أَنَا قَائِلَةٍ (9)

أَرَى لِي وَجْهاً شؤة اللَّهُ خَلْقِهِ * * * فَقَبَّحَ مِنْ وَجْهٍ وَ قُبْحِ حَامِلَهُ (10)

ص: 232


1- اثمان - جمع ثمن : وجه مقابل مبیع
2- شح : بخل و حرص
3- کسوب : كثير الكسب متلاف : شديد الاتلاف
4- موقد : شعله آتش
5- نائل : بخشنده
6- ذئب القفر : گرگ بیابان بی آب و علف
7- ذود : شتر از سه تا ده یا بیشتر
8- بر که : گودالیکه در ان آب جمع شود در بیابان
9- شفتای : دو لب من
10- شوه الله : قبيح كند خدا

کلب بن كبش صرا مادر حطيئه را بشرط زناشوئی بسرای خویش آورد ، حطيئه اورا هجو گفت ، ومادر خود را نیز مهجو ساخت .

وَ لَقَدْ رَأَيْتُكَ فِي النِّسَاءِ فسؤتني * * * وَ أَبِي بَنِيكَ فسائني فِي الْمَجْلِسِ

إِنَّ الذَّلِيلَ لِمَنْ يَزُورُ رِكَابُهُ * * * رَهْطِ ابْنِ جَحْشٍ فِي الْخُطُوبِ الحُوسِ (1)

أَبْلِغْ بَنِي جَحْشٍ بِأَنْ نِجارَهُم * * * لَوْمُ وَ أَنَّ أَبَاهُمْ كَالهِجرَسِ (2)

و نیز در هجو مادر گوید :

جَزَاكَ اللَّهُ شَرّاً مِنْ عَجُوزُ * * * وَ لَقَّاكَ الْعُقُوقِ مِنَ الْبَنِينَ (3)

فَقَدْ مَلَكَتْ أَمَرَ بَنِيكَ حَتَّى * * * تَرَكْتَهُمْ أَدَقُّ مِنِ الطَّحِينِ (4)

فَإِنْ تُخَلِّيَ وَ أمرک لَا تَصُولي * * * بِمُشتَد قُوَاهُ وَ لأ مَتِينُ (5)

لِسَانَكَ مِبرَدٌ لَا خَيْرَ فِيهِ * * * وَ دَرُکِ دُرٍّ جَارِيَةً دَهِينٍ (6)

نیز مادرش را مهجو ساخته :

تَنَحَّيْ فَاجلِسي مِنِّي بَعیداً * * * أَرَاحَ اللَّهُ مِنْكَ ألعالَمِينا (7)

أَغَرَّ بَالًا إِذَا اسْتَوْدَعَتْ سِرّاً * * * وَ کانُونا عَلَى المُتَحَد ثِينا (8)

حَيَاتِكَ مَا عَلِمْتَ حَيَاةِ سَوْءٍ * * * وَ مؤتُکِ قَدْ يُسْرٍ الصالحِينا

این کلمات را در هجو پدر انشاد کرده :

لَحاكَ اللَّهِ ثُمَّ لَحاكَ حَقّاً * * * أَباً وَ لَحاكَ مِنْ عَمٍّ وَ خَالٍ (9)

ص: 233


1- خطوب . جمع خطب : امر عظيم
2- هجرس : روباه
3- عقوق : نافرمانی و آزار پدر و مادر
4- طحين : آرد
5- مشتد و متين :- محكم وقوی
6- در : خير . دهين : كم خير
7- تنحي : دورشو
8- کانون : کسیکه طلب میکند حفظ احادیث را
9- لحالک الله : کلمه نفرین ولعنت است

فَنَعَمْ الشیخ أَنْتَ عَلَى المَخازِي * * * وَ بِئْسَ أَنْتَ لَدَى الْمَقَالِ (1)

و این شعر در هجای ضجيع(2) خود گوید:

أَطُوفُ مَا أَطُوفُ ثُمَّ آوِي * * * إِلَى بَيْتِ قَعِیدَتُهُ لُکاعٌ (3)

در خبر است که حطيئه سفر مدینه کرد ، واو چنانکه بعادت بود از کثرت جشع(4) و سئوال ، مردم را بفزع وملال می آورد ، و هم در آن سال بزيادت مردمان از شدت قحط وغلا، قرین ضجرت(5) و ابتلا بودند ، صنادید مدینه و زعمای اقوام انجمن شدند و گفتند : در سختی سال وسخط حاكم ، وثقل خراج ، خطيئه شاعر از راه رسیده ، و هریک از اشراف راهدف سئوال و نشان مسئلت میسازد ، و بالحاج وابرام میپردازد ، اگر مسئلت اورا مقرون باجابت دارند خویشتن گرسنه و جوعان وداع جهان گویند، واگر رد مسئلت او کنند مورد قدح وهجا گردند ، لاجرم بزرگان قوم چهار صد دینار زر سرخ فراهم آوردند و نزد او حاضر کردند، و گفتند : این مبلغ صله فلان قبیله ، وجایزه فلان سلسله ، وعطای فلان طایفه است ، و آن جمله را ماخوذ داشت ، وقوم چنان دانستند که حطيئه بدین مال رضا داد ، و از آن پس قرع الباب(6) سئوال نخواهد کرد، ناگاه نگریستند که روز جمعه امام جماعت را استقبال کرد و همی گفت :

مِنْ يَحمِلُنی عَلَى بَغلَینِ ؟

یعنی کیست که مرا سوار کند بر دو استر ؟ مفضل روایت کند :

انَّ الحُطَيئَةَ أفحَمَتةُ السَنَّةُ

یعنی قحط و غلا روز و روزگار حطيئه را تاریک کرد ، مقلدبن یربوع گوید :

ص: 234


1- مخازی : رسوائی و خواری
2- ضجيع : هم بستر
3- قعيدته لكاع : زنی که در آنخانه نشسته لئیمه است
4- جشع - بفتح جيم وشين : طمع وشدت حرص
5- ضجرت : اندوه و ملال
6- قرع الباب : کوبیدن درب

مردمان در کار او همی سخن کردند، و گفتند ما از زخم زبان او بسلامت نخواهیم زیست، صواب آن است که بنزد اوشویم و پرسش نمائیم تا کار چنان کنیم که محبوب شمارد ، وبپرهیزیم از آنچه مکروه دارد، لاجرم حاضر مجلس او شدند و گفتند: یا ابا ملیکه تو از همه عرب ما را اختیار کردی که بجوار ما آمدی ، حق تو برما عظیم است ، اکنون فرمان کن، تا چه خواهی که ما سر از فرمان بر نخواهیم تافت

فَقَالَ : لأ تُكْثِرُوا زِيَارَتِي فَتُمِلُونی ، وَ لَا فَتُطَعُوها فََتُوحِشُوني ، وَ لا تَجْعَلُوا فَنَاءِ بَيْتِي مَجْلِساً لَکُم ، ولأ تَسْمَعُوا بَناتِي غَنَاءَ شُبانِكُم ، فَإِنِ الْغِنَاءِ رقیة الزِّنَا .

گفت: بسیار بدیدار من شتاب مگیرید که مرا خسته خاطر و ملول سازید ، و ترک زیارت من مگوئید ، چندانکه موجب وحشت ودهشت من گردد ، و آستانه خانه مرا مجلس صادر ووارد مسازید که طریق ذهاب واياب برمن صعب افتد و جوانان خود را مگذارید که بانگ خود را بتغني(1) بر آورند و دختران مرا بشنوانند زیرا که غنا افسون زناست ، چون این کلمات را تقریر داد ، اشراف اقوام جوانان خود را طلب کردند و گفتند : چند که حطيئه در میان ما چای دارد ، اگر بانگ شما بتغنی بالاگیرد کیفر شما را باطراف شمشیر حداد حوالت خواهیم داد، آنگاه حطيئه بی اندیشه مکروهی بار اقامت فروگذاشت ، و ببود تا گاهی که قحط وغلا مرتفع گشت ، پس بار بر بست و بانشاد این اشعار پرداخت : .

جَاوَرْتَ آلِ مُقَلِدٍ فَحَمِدتُهُم * * * إِذْ لَيْسَ كُلُّ أَخِي جِوَارِ یُحمُدُ (2)

أَيَّامُ مَنْ يُرِدِ الصَّنِيعَةُ يَصتَنِعُ * * * فِينَا وَ مَنْ يُرِدِ الزَّهَادَةِ يَزْهَدُ (3)

زبرقان بن بدر که در کتاب رسول خدا شرح اسلام او مرقوم افتاد ، بحکم رسول

ص: 235


1- تغني : آواز خواندن
2- آل مقلد : طايفه ایست از عرب
3- صنيعه : هنر و کار

خدا بر جماعتی حکومت داشت و بعد از رسول خدا، ابوبکر نیز او را از عمل باز نکرد در زمان عمر بن الخطاب در سالی که حبات و غلات کمیاب بود ، زبرقان اموال صدقات را حمل داده بنزدیک عمر میشتافت ، در عرض راه حطيئه را دیدار کرد که با پسران اوس ودختران خود و زوجه خود در بیابان بی درازی و پهنا طی مسافت میکرد ، و زبرقان حطيئه را بشناخت گفت: در این قحط سال از کجا میآئی؟ وبکجا میروی؟ و اما حطيئه زبرقان را نمیشناخت ، گفت : بعراق میروم ، گفت : تا چکنی ؟ گفت: باشد که بر جوانمردی عبور دهم که بر ما درین قحط سال بخشایش آرد ، ومن تا زنده باشم او را ستایش آرم . زبرقان گفت : آن را که همی جستی بیافتی ، چونست که معیشت تورا با شیر و تمر(1) سعت کنند ، و به نیکوتر وجهی جار دهند ، وتکریم فرمایند ، گفت : اینجمله را که از حوصله آرزوی من افزون است از کجا توان یافت؟ گفت : در نزد من ، گفت تو کیستی؟ گفت : من زبرقان، گفت : خانه تو کجاست؟ گفت : این شتر را بر گیر و بر نشین و بجانب مشرق میشتاب تا گاهی که قمر دیدار شود خانه من آشکار شود ، پس زبرقان مکتوبی بام شذره نگاشت که مادر زبرقان و عمه فرزدق است که حطيئه را نیکو میدار ، و از شیر و خرما چندانکه بخواهد عطا میفرها . و بروایتی این مکتوب را بزوجه خود دختر صعصعة المجاشعیه نوشت ، وحطيئه با اهل خویش بر نشست ، و بمرابع(2) زبرقان پیوست ، و آن ضیق و زحمت را بخصب(3) نعمت محو و منسی ساخت ، بغيض بن عامر از جماعت بني آنف الناقه با زبرقان دعوی دار حشمت ومناعت محل بود ، و از وی بعلو نسب و شرافت حسب سبقت داشت الا آنکه زبرقان را بنفس خویش تجلدی (4)بود ، و یکتنه کر و فری(5) مینمود بر بغيض دشوار آمد که حطيئه درسرای زبرقان پناهنده باشد ، و از آن سوی دیدار زشت و خباثت سرشت حطيئه واهل او مانع بود که بدانچه از عیال زبرقان متوقع است مبذول افتد ، بغيض

ص: 236


1- تمر : خرما. سعت : گشاده
2- مرابع : سرای و محله
3- خصب : فراخ شدن
4- تجلد ، جابکی کردن
5- کروفر : آمد ورفت

این بدانست و کس بحطيئه فرستاد که با این قلت ، چند ذلت لئام خواهی داشت ، برخیز و بنزد ما شتاب گیر تا تقديم خدمت کنیم تورا چنانکه تورا باید، حطيئه نپذیرفت و گفت : تقصير وغفلت از مخصوصات صفات زنان است ، ومن آنکس نباشم که مردان را بگناه زنان عتاب کنم . دیگر باره شماس بن لاى ، وعلقمة بن هوده ، و بغيض بن شماس ، ومخل شاعر در کوچ دادن حطيئه الحاح فراوان کردند، و او در انجاح مسئلت ایشان تقاعد ورزید الا آنکه گفت : اگر من ازینجا کوچ دهم ، و این کار ناستوده را مرتکب شوم بنزد شما خواهم آمد ، آن جماعت در کوچ دادن حطيئه بدین سخن طمع بستند ، واورا بمواعيد بزرگ آرزومند ساختند و گفتند : اکنون باید مراجعت کرد و در میان زوجه زبرقان و اهل بیت حطيئه فتنه انگیخت ، و احبال(1) ارتباط ایشان را یکباره بگسیخت ، پس باز شدند و پوشیده کس بنزد زوجه زبرقان فرستادند ، و او را بیاگاهانیدند که ازین میزبانی زبرقان همی خواهد که دختر حطيئه ملیکه را که سیاقت (2)ملک ولیاقت ملک دارد ، بشرط زناشوئی بسرای خویش آرد ، زوجه زبرقان ناگزیر بدانچه زنان را سزاست ، همی خواست از میزبانی حطيئه بكاست ، لاجرم حطيئه باربر بست و با بغيض ابن عامر پیوست چون زبرقان از سفر باز آمد و این قصه بدانست در خشم شد و بفرمود تا قوم خویش را ندا در دادند و انجمن کردند، و بر نشست و نیزه خویش را بدست کرد و بتاخت ، و بر فراز قرينين بايستاد و ندا در داد که جار مرا بسوی من باز گردانید، مردم بغيض گفتند : حطيئه جار تو نیست ، با او نپرداختید ، و او را رها ساختید ما او را یاوه (3) نگذاشتیم ، و بنيکوئی برداشتیم ، چون نزدیک افتاد که زبان تیغ و سنان در میانه فصل الخطاب شود ، اهل حجاز انجمن شدند و مقرر داشتند که هر کدام را حطيئه بخواهد بدو پناهد ، حطيئه بغيض را اختیار کرد و بمدح مردم قرينين پرداخت بی آنکه زبرقان را هجاگوید اما بغيض این اشعار در هجو زبرقان انشاد كرد :

ص: 237


1- احبال - جمع حبل : ريسمان
2- سياقت : روش
3- یاوه : گم شده

أَرَى إِبِلِي بِجَوفِ الْمَاءِ حَلَّتْ * * * وَأَعوَزَها بِهِ الْمَاءُ الرُّوَاءِ (1)

تَحِلِّي يَوْمَ وَرَدَ النَّاسِ إِبِلِي * * * وَ تَصْدُرُ وَ هِيَ مُحنِقَةٌ ظَماءٌ (2)

أَلَمَ أَكُ جَارٍ شَمَّاسٍ بْنِ لِأَيِّ * * * فَأسلَمَني وَ قَدْ نَزَلَ أَ لِبَلَاءٍ (3)

فَقُلْتُ تَحَوَّلِي يَا أُمَّ بَكْرٍ * * * إِلَى حَيْثُ الْمَكَارِمِ وَ الْعَلَاءِ

وَ جَدْنَا بَيْتِ بَهْدَلَةَ بْنِ عَوْفٍ * * * تَعَالَى سَمْكُهُ وَ دَحَا أَلِفَنَاءِ (4)

وَ مَا أَضْحًى لِشَماسِ بْنِ لِأَيِّ * * * قَدِيمُ فِي الْفِعَالُ وَ لَا رِيَاءٌ (5)

سِوَى أَنْ الحُطَیئَةَ قَالَ قَوْلاً * * * فَهَذَا مِنْ مَقَالَتِهِ جَزَاءً

این هنگام حطيئه بتحريص مردم بغيض در این قصیده که انشاد نموده ، روی سخن باز برقان بن بدر آورد و گفت :

ألأ قَالَتْ أُمَامَةَ هَلْ تَعَزَي * * * فَقُلْتُ أَمَامَ قَدْ غَلَبَ ألعَزاءُ

إِذَا مَا ألعَینُ فَاضَ الدَّمْعِ مِنْهَا * * * أَقُولُ بِهَا قَذًى وَ هُوَ أَلِبُكَاءُ (6)

لَعَمْرُكَ مَا رَأَيْتُ ألمَرءَ تُبْقِي * * * طَريقَتُهُ وَ إِنْ طَالَ الْبَقَاءِ

عَلَى رَیبِ الْمَنُونِ تَداوَلَتهُ * * * فَأَفنَتهُ وَ لَيْسَ لَهُ فَنَاءُ (7)

إِذَا ذَهَبَ الشَّبَابِ فَبَانَ مِنْهُ * * * فَلَيْسَ لِمَا مَضَى مِنْهُ لِقَاءٌ

أَلَا أَبْلِغْ بَنِي کَعبِ بْنِ عَوْفٍ * * * وَ هَلْ قَوْمُ عَلَى خُلُقِ سَوَاءُ

ص: 238


1- اعوز : افتقر
2- ورد : آیندگان از مردم بر آب . محنقه : خشم و کینه کننده
3- شماس : نام جد ثابت بن قیس صحابی است
4- سمك : سقف خانه
5- فعال - جمع فعل : حر کت و کردار
6- فاض : روان شد . قذی : خار و خاشاك
7- ریب المنون : حوادث روزگار

عُطارِدُها وَ بَهْدَلَةَ بْنِ عَوْفٍ * * * فَهَلْ يَشْفِي صُدُورِكُمُ الشِّفَاءُ (1)

أَلَمَ أَكُ نَائِياً فَدَعَو تُمُوني * * * فَجَاءَتْنِي ألمَواعِدُ وَ الدُّعَاءِ

أَلَمَ أَكَ جَارُ كَمْ وَ يَکون بَيْنِي * * * * وَ بَيْنَكُمْ الْمَوَدَّةِ وَ الْإِخَاءَ (2)

وَ لَمَّا كُنْتُ جارَکُمُ أَبَیتُم * * * وَ شَرَّ مَوَاطِنَ الْحَسَبِ الإباءُ (3)

وَ لَمَّا كُنْتُ جارَهُمُ حَبَوني * * * وَ فِيكُمْ كَانَ لَوْ شِئْتُمْ حِبَاءِ (4)

وَ لَمَّا أَنْ مِدْحَةُ الْقَوْمِ قُلْتُمْ * * * هَجَوتَ وَ مَا يَحِلُّ لِى الْهِجَاءُ

فَلَمْ أَ قَصَبٍ لَكَم حَسَباً وَ لَكُنَّ * * * حُدُوثِ بِحَيْثُ يَسْتَمِعُ الْجِدَاءُ (5)

فَلَا أَبِيكَ مَا ظَلَمْتُ قُرَيعٌ * * * وَ لَا عَنَفُوا بِذَاكَ وَ لَا أَسأوُا (6)

لِعَثرَةِ جارِهِم أََنْ يَنعِشُوها * * * فَيَعثَرُ بَعْدِهِمْ نِعَمْ وَ شَاءٌ (7)

وَ إِنِّي قَدْ عَلِقَتْ بِحَبْلِ قَوْمٍ * * * أَعَانَهُمْ عَلَى الْحَسَبِ الثَراءٌ (8)

اَلَم أََكُ نَائِياً فَتَرَكتُمُوني * * * لِكَلبٍ فِي دِثَارٍ کُمُ عُوَاءَ (9)

هُمْ المُتَخَفِروُنَ عَلَى الْمَنَايَا * * * بِمَالِ الْجَارِ دَلَّهُمْ الْوَفَاءِ (10)

هَمَّ الْقَوْمِ الَّذِينَ إِذا أَلَمَت * * * مِنَ الْأَيَّامِ مَظْلِمَةُ أضاؤا (11)

إِذَا نَزَلَ الشِّتَاءِ بِدَارٍ قَوْمٍ * * * تَجَنَّبْ دَارِ بَیتِهِم الشِّتَاءِ

ص: 239


1- عطارد و بهدله : نام دو مرداست
2- مودة : دوستی . اخاء : برادری
3- اباء : کراهت داشتن
4- حباء : دهش
5- قصب : قطع کردن
6- عنف : درشتی کردن
7- نعم : شتر و گوسفند . شاء-جمع شاة : گوسفند
8- ثراء : كثرت مال و قوم
9- عواء : بانگ گرگ و سگ
10- منایا : جمع منیه : اجل و مرگ
11- المت ، فرود آید

فأبقوا لَا أَ بَالُكُمْ عَلَيْهِمْ * * * فَإِنْ مَلَامَةً الْمَوْلَى شَقَاءِ

فَإِنْ شِعَارُ کم لَهُمْ شِعَارُ * * * وَ إِنْ نَمَاءُ كَمْ لَهُمْ نَمَاءُ

وَ إِنْ أَبَاهُمْ الْأُولَى أَبُوكُمْ * * * وَ إِنْ صُدُورِهِمْ لکم بِرَاءُ (1)

وَ إِنْ بَلائَهُم مَا قَدْ عُلِّمْتُمْ * * * عَلَى الْأَيَّامِ انَّ نَفَعَ الْبَلَاءِ

وَ تَغرَّ لأيُقامُ بِهِ كُفُوكُم * * * وَ لَمْ يَكُ دُونَهُمْ لَکُم کِفاءٌ (2)

بِجُمهُورٍ يَحارُ الطَرفُ فِیهِ * * * يَظَلَّ مُعَضَلاً مِنْهُ الْفَضَاءُ (3)

از پس این قصیده همچنان در هجو زبرقان دل یکی کرد وبغيض را از خویش شاد ساخت و این شعر انشاد فرمود :

وَ اللَّهِ مَا مَعْشَرَ لأمُوا أَمَرْتُ جُنُباً * * * فِي آلِ شَمَّاسٍ بْنِ لِأَيِّ بِأكياس (4)

ما كانَ ذَنْبٍ بَغِيضَ لَا أَ بَالُكُمْ * * * فِي بِائِسٍ جَاءَ يَحُدُّوا آخِرِ النَّاسِ (5)

لَقَدْ مَرَیتُکُم لَوْ أَنَّ دَرَتَکُم * * * يَوْماً يَجِي ءُ بِهَا مُسحِي وَ اِبساسِي (6)

وَ قَدْ مَدَحتُكُمُ عَمْداً لأرِشدَكُم * * * كَیما يَكُونُ لَکُم مَتحِي وَ إِمراسِي (7)

لَمَّا بَدالِيَ مِنْكُمْ عَيْبَ أَنْفُسِكُمْ * * * وَ لَمْ يَكُنْ لِجِراحِي فِيكُمْ آسِي (8)

أَزْمَعْتَ یَأساً مَتْناً مِنْ نَواِلكُمُ * * * وَ لَنْ تَرَى طارِداً لِلْحُرِّ كالياسِ (9)

جَارُ لِقَوْمٍ أطالُوا هؤن مَنْزِلِهِ * * * وَ غادَرُوهُ مُقِیماً بَيْنَ أًرماسٍ (10)

ص: 240


1- براء - بروزن سحاب : پاك
2- تغر : رخنه
3- یحار : یردد
4- جنب : بیگانه . اكياس - جمع کیس : زبرك
5- بغيض : نام میز بان حطيئه
6- ابساس : بس بس گفتن در وقت دوشیدن وزجر کردن شتر
7- متح : آب کشیدن از چاه . امر اس : انداختن ريسمان بجای خود
8- آسی . طبيب
9- نوال : عطا
10- ارماس - جمع رمس : خاك قبر

مَلُّوا قِراةُ وَ هَرتهُ كِلَابَهُمْ * * * وَجَرَحُوهُ بِأَنيابٍ وَ أَضْرَاسُ (1)

دِرْعُ الْمَكَارِمِ لَا تَرْحَلْ لِبُغیَتِها * * * وَ اقْعُدْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الطَّاعِمُ ألكاسِي (2)

مَنْ يَفْعَلِ الْخَيْرِ لَا يَعْدَمُ جَوازِيَهُ * * * لأيَذهَب الْعُرْفِ بَيْنَ اللَّهِ وَ النَّاسِ

ما كانَ ذَنْبِي أَنْ فَلَتَّ مَعاولُکُم * * * مِنْ آلِ لِأَيِّ صِفَاتِ أَصْلُهَا راسٍ (3)

قَدْ ناضَلوُكُم فَسَلُوا مِنْ کَنائنِهِم * * * مَجْداً تَلِینداً وَ نَبلاً غَيْرِ أَنكاسٍ (4)

چون زبرقان اصغای این کلمات کرد در غضب شد ، و شکایت بعمر بن الخطاب آورد عمر کس فرستاد وحطيئه را حاضر ساخت و فرمان کرد تا آن اشعار را انشاد نمود عمر ندانست که این کلمات را از در مدح گفته یا قصد قدح کرده ، بفرمود تاحسان ابن ثابت را در آوردند ، گفت : هان ای حسان، حطيئه بدین شعر زبرقان راهجا گفته ؟ گفت: بلکه بر هیکل او پلیدی کرده ، عمر در خشم شد و بفرمود حطيئه را بزندان خانه بردند و باز داشتند ، روزی چند در زندان بزیست ، و این اشعار را در محبس بهم پیوست :

أَعُوذُ بِجَدَکَ اِنی امرُءٌ * * * سَقَتني الْأَعَادِيَ إِلَيْكَ سِجَالًا (5)

فَإِنَّكَ خَيْرُ مِنِ الزِّبْرِقَانِ * * * أَشَدُّ نَكَالًا وَ أرجی نَوَالًا (6)

تَحَنَّنْ عَلَى هَدَاكَ المَلِيكُ * * * فَإِنَّ لِكُلِّ مَقَامٍ مَقَالًا (7)

وَ لَا تَأْخُذْ نِي بِقَوْلِ الوُشاةِ * * * إِنَّ لِكُلِّ زَمَانٍ رِجَالًا (8)

ص: 241


1- هر : با نگ سک ، انیاب واضراس - جمع ناب وضرس : نیش و دندان
2- طاعم : طعام دهنده . کاسی : پوشاننده
3- فل : رخنه . معاول : قبیله های ازد
4- نبل : تير . انکاس - جمع نکس : تیری که نوك او بشکند و او را وارونه کنند
5- سجال - جمع سجل : دلو با آب
6- نکال - بر وزن سحاب : عقوبت و سزا
7- تحنن : مهربانی نمودن
8- وشایت : سخن چینی کردن

فَإِنْ كَانَ مَا زَعَمُوا صَادِقاً * * * فَسِيقَت إِلَيْكَ نِسَائِي وِجالاً (1)

حَواسِرَ لايَشتَکِينَ ألوَجا * * * أَيَخْفِضُ آلأ وَ يَرْفَعْنَ آلأً (2)

وعمرو بن العاص در خدمت عمر از وی شفاعت کرد ، عمر بفرمود تا او را از محبس حاضر مجلس کردند ، گفت : هان ای حطيئه دیگر به جای کس سخن نکنی؟ وذيل عفاف مردم را با شعار دروغ و دنس، آلایش ندهی ؟ گفت : یا امیر المؤمنين ، توهمی خواهی عیال واطفال من جوعان وعطشان جان می دهند ؟ شعرمن بذر حنطه (3) و شعير است ، وهجای من مایه رجای منست ، میفرمائی مکسب خویش را دست باز دهم ؟ و سر بر بالش مرگ فرا نهم ؟ ازین کلمات آتش خشم در کانون خاطر عمر زبانه زدن گرفت ، گفت : تا از بهر او کرسی بیاوردند بر زبر (4) کرسی بنشست وحاضران را گفت : بگوئید تاكيفر این شاعر چیست ، روزگار او بهذیان میگذرد، مدح میگوید مردم را بمحاسنی که هرگز از آن بهره نداشته اند ، وهجو میگوید مردم را بقبایحی که هرگز آلوده نگشته اند و زنان مسلمانان را بعيب و بهتان دهان زده مردمان مینماید ، نیکوتر آن است که زبان او را قطع کنم و مردم را از زیان او برهانم ، و فرمان کرد تا طشتی وکاردی حاضر کردند ، حاضران گفتند : یا امیر المؤمنين حطيئه را عفو فرمای که از این پس این خوی را اعادت نخواهد داد ، واورا اشارت کردند که انابت جوی حطيئه گفت :

ماذا تَقُولُ لأفراخٍ بِذِي مُرْخٍ * * * زَغَبُ الْحَوَاصِلِ لأماءٌ وَ لَا شَجَرٌ (5)

أَلْقَيْتُ كاسِبَهُم فِي قَعْرِ مَظْلِمَةُ * * * فَاغْفِرْ عَلَيْكَ سَلَامُ اللَّهِ يَا عُمَرُ (6)

أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِي مِنْ بَعْدِ صَاحِبِهِ * * * أَلْفَيْ إِلَيْكَ مَقَالِيدُ النى الْبِشْرِ (7)

ص: 242


1- و جال - جمع و جل : مرد ترسناك
2- حواسر : زنان برهنه
3- حنطه : گندم شعیر : جو
4- زبر : بالا
5- افراخ - جمع فرخ : جوجه . ذي مرج : نام مکا نیست
6- قعر مظلمه : ته و آخر تاریکی
7- مقاليد - جمع مقلد : کلید

مَا آثروكَ بِهَا إِذْ قَدَمُوکَ لَهَا * * * لكِنِ لِأَنْفُسِهِمْ قَدْ كَانَتِ الْأُثُرُ (1)

فَامْنُنْ عَلَى صَبِيَّةٍ بِالرَّمَلِ مَسنكَنُهُم * * * بَيْنَ الْأَبَاطِحَ تَغْشَاهُمُ بِمَا ألقُرَرُ (2)

أَهْلِي فَدائُكَ كَمْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ * * * مِنْ عُرْضِ دَاوَيْةٍ يَخْفَى بِالْخَبَرِ (3)

عمر از کلمات حطيئه و عرض حال اطفال گرسنه و برهنه او بگریست ، عمرو بن العاص گفت :

مَا أَظَلَّتْ الْخَضْرَاءِ وَ لَا أَقَلَّتِ الغَبراءٌ أَعْدَلُ مِنْ رَجُلٍ يَنْكِي عَلَى تَرَكِ الحُطَيئَةِ .

یعنی سایه نینداخته آسمان و بر نگرفته زمين ، اعدل از مردی که میگرید بر باز گذاشته حطيئه . آنگاه عمر بن الخطاب حطيئه را رها ساخت و از بهر آنکه زیان زبان او را از مسلمانان بگرداند ، اعراض مسلمین را از وی بسه هزار درهم بخرید واز بیت المال عطاکرد . حطيئه در این معنی گوید :

وَ أَخَذَتْ أَطْرَافِ الْكَلَامَ فَلَمْ تَدَعْ * * * شَتماً يَضُرُّ وَ لَا مَديحً يَنْفَعُ (4)

وَ حَمَيتَي عَرَضَ اللَّئِيمِ فَلَمْ يَخَفْ * * * ذِمِّيٍّ وَ أَصْبَحَ آمَنَّا لَا يَفْزَعُ (5)

بالجمله بسیار وقت ، حطيئه در میان بنی قریح اقامت جست و ایشان را مدایح گفت ، و چون خواست بیرون شود بغيض او را صد شتر عطا کرد، پس حطيئه بار بر بست واین شعر بگفت :

لأ یُبعِدِ اللَّهِ إِذْ وَدَّعْتَ أَرْضِهِمْ * * * أَخِي بَغیضاً وَ لَكِنْ غَيْرِهِ بُعْداً (6)

لأ یُبِعدِ اللَّهُ مَنْ يُعْطِي الْجَزِيلَ وَ مَنْ * * * يُحِبُّوا الْجَلِيلِ وَ مَا أكدي وَ لَا نَكِداً (7)

ص: 243


1- اثر - بضم همزه وثاء : جای زخم که بعداز خوب شدن باقیماند
2- قرر. جمع قره : سرما
3- داویه : بیابان
4- شتم : دشنام . مديح : ستایش
5- حمی : حفظ و نگاهداشتن
6- بغيض : نام میزبان
7- جزیل : بزرگ : نكد : سختی

وَ مَنْ يُلَاقِيهِ بِالْمَعْرُوفِ مُبْتَهِجاً * * * إِذَا أَجْرُ هُدَّ صَفّاً الْمَذْمُومِ أوصَلَدا (1)

لأقَیتُهُ ثَلْجاً تَنْدَى أَنَامِلُهُ * * * إِنَّ يُعْطِكِ الْيَوْمَ لَمْ يَمْنَعْكَ ذاکَ غَداً (2)

أَنِّي لَرافِدُهُ وُدْيٍ وَ مَنصرَتَي * * * وَ حَافَظَ غَيْبِهِ إِنْ غَابَ أَوْ شَهِدَا (3)

گویند : وقتی حطيئه باكعب بن زهیر دیدار کرد و گفت که از فحول شعرا جز من جز تو کسی بجای نمانده، وشنیده باشی روایت مرا در اشعار خانواده شما ، لاجرم هرگاه شعر گوئی چون از مفاخرخویش بپرداختی از مآثر من نیز یاد میکنی پس کعب این شعر بگفت :

فَمَنْ لِلقَوافي شَأْنِهَا مِنْ يَحُوكُها * * * إِذَا مَا نَوی کَعب وَ فَوزَ جَروَلٌ (4)

كَفَیتُكَ لأتَلقى مِنَ النَّاسِ وَاحِداً * * * تَنْحَلُّ مِنْهَا مِثْلَ مَا تَتَنَحَلُ (5)

تَقُولُ فَلَا نَعیا بِشَيْ ءٍ نَقُولُهُ * * * وَ مَنْ قائِلَيها مِنْ يُسِي ءُ وَ يُجْمِلُ (6)

یُثَقفُها حَتَّى تُلِينَ مُتُونِهَا * * * فَيَقْصُرُ عَنْهَا كُلُّ مَا يَتَمَشلُ (7)

چون این سخن را مزردبن ضرار برادر شماخ که یزید نام داشت بشنید ، بر وی اعتراض آورد و از در خشم این اشعار تذکره همی کرد :

بِاسْتِكَ إِذْ خَلَفتَني خَلْفَ شَاعِرٍ * * * مِنَ النَّاسِ لَمْ أَكُفٍّ وَ لِمَ أَتَنْحَلُّ (8)

فَإِنْ تَخشُنا أَخْشَنَ وَ إِنْ تَتنَحلا * * * وَ إِنْ كُنْتَ أَفْتَى مِنکُما اتَنَحَلِ

فَلَسْتُ كَحَسانِ الحُسامِ بْنِ ثَابِتٍ * * * وَ لَسْتُ کشماخٍ وَ لَا كَالمُخَبلِ (9)

ابوعبیده گوید : گاهی که سعید بن العاص حکومت مدینه داشت شامگاهی با

ص: 244


1- اجرهد : سرعت کردن و طول دادن در کار . صلد : سخت
2- انامل - جمع انمله : سرانگشت
3- رفد : یاری و عطا کردن
4- حوك : بافتن . فوز : هلك . جزول: نام حطيئه است
5- تنحل : بخود بستگی و ادعا کردن.
6- نعيا . عاجز نیستیم ما
7- تثقیف ، آماده کردن و راست کردن نیزه
8- آكف : بستن گلیم یا نمد بر پشت الاغ
9- حسان وشماخ ومخبل . نام سه شاعر است

مردمان نماز عشا را بجماعت گذاشت ، چون مردم طریق مراجعت گرفتند نگریست که مردی قبيح المنظر، کریه الهيئه بر بساط او نشسته با چند تن از اهل مسامره(1) احادیث عرب میکند ، اینوقت از عوانان سعيد مردی پیش شد تا او را از جای بجنباند. سر از فرمان برتافت ، سعید گفت : بگذار تا بماند ، پس روی با او کرد که تو براحادیث عرب مشرف ومطلعی؟ گفت: بیخبر نیستم، گفت: اشعرعرب کیست؟ گفت : آنکس که این شعر گفت :

لأ أَعِدِ الْإِقْتَارِ عُدماً وَ لَكُنَّ * * * فَقَدْ مِنْ رَزیتُهُ الإعدامُ (2)

و ابتدا کرد بدین قصیده و قرائت نمود تا بدین شعر ، سعید گفت : گوینده کیست ؟ گفت : ابود وادالايا دی گفت : از پس او کیست ؟ گفت : آنکس که این شعر گفته :

أَدْرَكَ بِمَا شِئْتَ فَقَدْ يُدْرِكُ * * * الْجَهْلُ وَ قَدْ يُخَادِعِ الْأَرِيبُ (3)

و قصیده او را نیز قرائت کرد ، سعید گفت : قایل این شعر کیست ؟ گفت : عبيد بن الأبرص . آنگاه این کلمات انشاد فرمود :

الشُّعَرَاءُ فَاعلَمَنَ أَرْبَعَةُ * * * فَشاعرٌ لَا یرَتَجي لِمَنفَقَةٍ

وَ شاعِرُ يُنْشِدُ وَسَطِ المَعمَعَةِ * * * وَ شاعِرُ آخَرَ يَجْرِي مَعَهُ (4)

وَ شاعِرُ يُقَالُ خَمْرُ فِي دَعَةٍ (5)

سعید گفت : تو کیستی و از کجا میرسی؟ گفت: من حطيئه شاعرم ، گفت: نیکونکردی که خویش را از ما پوشیده داشتی ، و نا شناخته برما در آمدی ، پس او را ترحيب و ترجیب کرد ، و بفرمود تا او را بصله و کسوه ، گرانبار کردند . گویند وقتی حطيئه بر عتيبة بن النهاس العجلی در آمد ، ودر طلب مال از وی سئوال کرد ، عتيبه

ص: 245


1- مسامره . افسانه گفتن
2- نمیشمرم بی چیزی نیستی ولكن نیستی ازدست دادن کسی است که مصیبت او نیست کردن است
3- ادراک کن بهر چه که میخواهی پس گاهی جاهل درك میكند چیزیرا و گاهی عاقل و خردمند گول میخورد از چیزی
4- معمعه . آواز دلیران در معرکه جنگ
5- دعه . خفت ودفع کردن بشدت

گفت : مرا حکومتی نیست و دست در ایالتی ندارم ، و افزون از عشيرت وعيال خود مالی نیند وخته ام تا تو را بنوالی (1) خوشدل سازم . حطيئه گفت : بر تو چیزی نیست و باز شد . همگنان گفتند : يا عتيبه چه میکنی ؟ این حطيئة شاعر است که هیچکس از شر زبان او آسوده نیست ، ما را و خود را هدف هجای او ساختی گفت : او را مراجعت دهید ، چون حطيئه باز شد گفت : خویش را از ما پوشیده داشتی خواستی برای قدح ما بهانه بدست کنی ، بنشین که از برای تو در نز ما چیزی است که مسرور میدارد تورا چون حطيئه بنشست گفت: بگوی تا اشعرعرب کیست؟ حطيئه این شعر از زهیر بن ابی سلمی قرائت کرد:

وَ مَنْ يَجْعَلُ الْمَعْرُوفِ مِنْ دُونِ عِرْضَهُ

یُفِرهُ وَ مَنْ لَا يَتَّقِ الشَّتْمِ یُشتَمِ (2)

عتيبه گفت : تقریر این شعر مقدمات افعی های تست که ما را بدان بیم میدهی ، پس کارگذار خود را گفت : باتفاق حطيئه ببازار شود آنچه او بخواهد و طلب کند از بهر او ابتیاع میکن و تسلیم میده ، چون او را ببازار آورد خواست از بهر او اشیای نفیسه و جامه های حریر و دقیق ابتیاع کند نپذیرفت و حملی از کرابیس(3) واکسیه غلاظ وجامه خشن بخرید ، چون باز آمدند هنوز عتیبه در مجلس خود جای داشت ، چون چشمش بر حطيئه افتاد :

قَالَ : هَذَا مَقَامُ ألعائذ بِكَ يَا أَبَا مُلَيْكَةَ مِنْ خَيرکَ وَ شَرکَ .

گفت : ای ابوملیکه من بتو پناه میجویم ، مرا بحال خود بگذار و نه مدح میگوی و نه هجومیكن حطيئه گفت : از تقریر این دو بیت که گفته ام ناگزیرم :

سُئِلْتَ فَلَمْ تَبْخَلُ وَ لَمْ تُعْطِ طايِلاً * * * فًسِيانِ لأ ذَمَّ عَلَيْكَ وَ لِأَحْمَدَ (4)

ص: 246


1- نوال : عطا
2- کسیکه قرار دهد معروف را از غير راه عرض شدیدا شادمانت ، و کسیکه از دشنام پرهیز نکند دشنام گردیده میشود
3- کرابیس . جمع کر باس
4- طائلي . منفعه و فایده و بیشتر با حرف نفي استعمال میشود

وَ أَنْتَ امرُءٌ لَا الْجُودِ مِنْكَ سَجِيَّةٍ * * * فَتُعطيَ وَ يَعْدِي عَلَى النَّائِلِ الوجدُ (1)

ابوعبیده حدیث میکند: که حطيئه همی خواست بترك زوجه خویش گوید لاجرم او را بدین شعر انهی(2) کرد که در مفارقت من سالها را بشمار گیر ، نه ماه راکه مدتش اندک است

عُدَىَّ السِّنِينَ إِذَا هَمَمْتَ بِرِحلَةٍ * * * وَ دُعِىَ الشُّهُورِ فَاِنَهُنَ قَصَّارٍ (3)

زنش بدین شعر اشتیاق خود را بدو باز نمود و مهجوری دختر های صغیر او را تذکره فرمود ،

أَذْكُرُ تَحَنُنَنا إِلَيْكَ وَ شَوْقَنَا * * * وَ أَذْكُرَ بَنَاتِكَ إِنَّهُنَّ صِغَارٍ (4)

این سخن در قلب حطيئه کاوش(5) افکند ، بار فرونهاد و گفت : از این پس سفر نخواهم کرد . ابوعمرو گوید : چون این بیت حطيئه عرب را بیتی براستی نیست ،

مَنْ يَفْعَلِ الْخَيْرِ لَا يَعْدَمُ جَوَازِیَهُ * * * لَا يَذْهَبُ الْعُرْفِ بَيْنَ اللَّهِ وَ النَّاسِ (6)

گفتند صادق ترا زین ، شعر طرفه است که گوید :

سَتُبدي لَکَ الْأَيَّامِ مَا كُنْتَ جَاهِلًا * * * وَ يَأْتِيكَ بِالْأَخْبَارِ مَا لَمْ تَرَوَدِ (7)

فَقَالَ : مِنْ يَأْتِيكَ بِهَا مِمَّنْ زَوَدَتَ اَکثَرُ .

یعنی این شعر با شعر حطيئه در صدق سخن همانند نیست چه اخباری را که تو تزود کردهء و انتظار بردهء افزون است از آنچه بیخبر بر تو وارد میشود ، همانا بیرون شعر حطيئه هر بیتی که عرب بمیزان طبع سنجیده ، هدف طعن ودق تواند بود . عبوس منصوری در کتاب بنی امیه میگوید : این چند شعر بهترین اشعار حطيئه

ص: 247


1- سجیه . خو و طبیعت
2- انهاء : اعلام
3- قصار : کوتاه
4- یاد بیاور مهربانی ما را وشوق ما را بخودت و یاد کن دختران خود را که آنها کوچک اند
5- کاوش : شعله و شرر
6- کسیکه کار نیك میکند جزای آن نیست نمیشود ، از بین نمیرود نیکی در بین مردم و خدا.
7- برای تو زود است که ایام ظاهر کند چیزیرا که تو جاهل بودی ، و بیاورد برای تو اخباری که آگاه نبودی

است ، ومن بنده در کتب دیگر این اشعار را از حطيئه ندیده ام ، یا فراموش کرده ام

أَقِلُّوا عَلَيْهِمْ لَا أَبَ لأبیكُمُ * * * مِنَ اللُّؤْمِ أوِسدُوا الْمَكَانِ الَّذِي سُدُّوا (1)

أُولَئِكَ قَوْمُ انَّ بَنَوْا أَحْسِنُوا البَني * * * وَ إِنْ عاهَدُوا أَوْفُوا وَ إِنْ عَقَدُوا شُدُّوا (2)

وَ إِنْ كَانَتِ النَّعْمَاءِ فِيهِمْ جَزُّوا بِهَا * * * وَ إِنْ أَنْعِمُوا لَا کَدرُوها وَ لَا كَدُّوا (3)

مکشوف باد که بعید نیست بعضی از خرده بینان بر من خرده گیرند که واجب نمیکند اقوال حطيئه لئيم را ببسط مقال آراستن و خویشتن را در تصحیح اشعار او کاستن ، خاصه در کتاب حسین بن علی علیهما السلام کلمات فضول ومقالات منحول ستوده عقول نیست. در پاسخ گوئیم : نخست باید دانست که سياقت(4) ناسخ التواريخ محکوم بجامعیت واحاطت است ، و شرط است که هر قصه در این کتاب تذکر شود ، خواننده را از مذاکره و مراجعه دیگر کتب کمتر نیاز افتد ، و دیگر آنکه مردم برخوی واحد نیستند ، جماعتی تن در طلب نکات ادبيه و لغات عربيه کاهند ، و گروهی اصغای اخبار مصیبت واحادیث رزیت خواهند، چون این کتاب جامع مقصود جانبين است ، ناچارعلماء چون از مطالعه احادیث مانده شوند، بعلوم ادبيه ولغات عربیه خواهند پرداخت ، وفهم ایشان در معانی احادیث افزون خواهد گشت ، وادبا چون از شعر عرب و علم ادب خسته خاطر گردند ، ابتدا بمطالعه احادیث خواهند کرد واجر اخروی خواهند برد.

(ذکر احتجاج حسین بن علی علیهما السلام با معاویه ) ( واتباع او در مدت زندگانی معاویه )

در کتاب عوالم از صحابه و تابعین حدیث مکتوب است ، و در مناقب و احتجاج سند بموسى بن عقبه منتهی میشود که معاویه را گفتند: خویشتن را نگران باش که چشم

ص: 248


1- اقلال . مرد درویش ، و کوتاه کردن
2- شد : محکم کردن
3- کد. رنج و سختی
4- سياقت . روش

مردم بسوی حسین بن علی علیهما السلام نگران است، صواب آنست که از وی خواستار شوی تا بر منبر صعود کند و مردم را خطبه خواند، تواند بود که ازعي(1) کلام و کلالت لسان(2) حشمت او بشکند ، وعظمت او در چشم مردم اندک شود، معاویه گفت : ما این گمان در حق برادرش حسن بردیم ، و او را بر منبر صعود دادیم آغاز خطبه نمود و بدست فصاحت ما را پایمال فضاحت ساخت ، وحشمت و عظمت او در چشم مردم دو چندان گشت ، اتباع در انجاح(3) این مسلئت الحاح کردند ناچار معاویه گفت : یا اباعبدالله تواند شد که بر منبر شوی و مردم را خطبه کنی آن حضرت مسئول او را باجابت مقرون داشت و بر منبر شد و خدای را ثنا گفت و رسول را درود فرستاد ،

فقال : نَحْنُ حِزْبُ اَللَّهِ اَلْغَالِبُونَ وَ عِتْرَهُ رَسُولِ اَللَّهِ اَلْأَ قْرَبُونَ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ اَلطَّیِّبُونَ وَ أَحَدُ اَلثَّقَلَیْنِ اَلَّذِینَ جَعَلَنَا رَسُولُ اَللَّهِ ثَانِیَ کِتَابِ اَللَّهِ تَبارک َو تَعَالَی الَذِی فِیهِ تَفْصِیلُ کُلِّ شَییْءٍ لا یَأْتِیهِ اَلْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ وَ اَلْمُعَوَّلُ عَلَیْنَا فِی تَفْسِیرِ وَ لاَ یُبْطِینَا تَأْوِیلُهُ بَلْ نَتَّبِعُ حَقَائِقَهُ فَأَطِیعُونَا فَإِنَّ طَاعَتَنَا مَفْرُوضَهٌ قَالَ اَللَّهُ عز و جل أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ فَانٍ تَنازَعْتُمْ فی شَییءٍ فَرَدُّوهُ الی اللَّهَ وَ الرَّسُولِ (4) وَ قَالَ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی اَلرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلَّا قَلِیلًا(5) وَ أُحَذِّرُکُمُ اَلْإِصْغَاءَ إِلَی هُتُوفِ اَلشَّیْطَانِ بِکُم فَإِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ

ص: 249


1- عی : در ماندن
2- کلالت . کند شدن
3- انجاح . روا شدن حاجت
4- نساء - 62
5- النساء - 85

فَتَکُونُوا کَأَوْلِیَائِهِ اَلَّذِینَ قَالَ لَهُمْ لا غالِبَ لَکُمُ اَلْیَوْمَ مِنَ اَلنّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمّا تَرائَتِ اَلْفِئَتانِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ وَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ فَتُلْقَوْنَ لِلسُّیُوفِ ضَرَباً وَ لِلرِّماح وَرَدَا وَ لِلْعُمُدِ حَطَماً وَ لِلسِّهَامِ غَرَضاً ثُمَّ لاَ یُقْبَلُ مِنْ نَفْسٍ إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً

میفرماید : مائیم لشگر های غالب و قاهر خدا ، و مائیم عترت وعشيرت رسول خدا و هیچکس را با آن حضرت قربت وقرابت مانیست ، ومائیم اهل بیت پاک و پاکیزه او ، ومائیم یکی از ثقلين ، وما را رسول خدا با قرآن کریم همانند فرمود ، و آن قرآنی که دارای تفصیل تمامت اشیاست ، و اطراف آن از باطل ولاطايل پرداخته و پیراسته است ، و تفسیر و تاویل آن بی زیاده و نقصان در نزد ماست ، پس اطاعت کنید ما را ، وسر از فرمان ما نتابید زیرا که خداوند طاعت ما را بر شما واجب ساخته ، آنجا که میفرماید : اطاعت کنید خدا و رسول را واولی الامر را ، و آنجا که در کاری درمانده شوید بکتاب خدا وخطاب رسول بازگشت کنید، تا آنان که از تفسیر و تاویل آگاهند شما را آگهی دهند ، واگر فضل و رحمت خداوند شامل نشود ، کمتر کس از احبال(1) واشباک شیطان برهد ؛ و بسلامت بجهد ، هوش باز آرید و گوش بندای شیطان فرا مدهید ، همانا چون این دشمن قوی پنجه شما را بشیفت و بطمع دوستی بفريفت ، ناگاه از شما روی بگرداند و شما را در هم شکند ، و با شمشير مشرفی و نیزه خطی(2) وخدنگ چاچی کیفر کند، اینوقت یک تن از شما بسلامت نرهد ، و شما را ایمان شما خط امان ندهد ، این کلمات برمعاویه عظیم ثقل افکند

ص: 250


1- احبال - جمع حبل : ريسمان، اشباك ، دامها .
2- مشرف . اسم محلی است بنام مشارف الشام ، خط : موضعیت در بحرین ، چاچ . نام شهریست از ماوراء النهر

فَقَالَ : حَسْبُكَ يَا أباعبد اللَّهِ فَقَدْ أَبْلَغْتَ

گفت: بدانچه گفتی ابلاغ وافی کردی ، وما را کافی افتاد . ودیگر ابن شهر آشوب گوید : مردی اعرابی بر معاویه در آمد و در انجاح مسئلت خود الحاح همی نمود حسين علیه السلام حاضر بود ، معاویه با اعرابی نپرداخت، و خویشتن را با صحبت حسين علیه السلام همی شاغل ساخت ؟ اعرابی گفت : این کیست که معاویه از وی با من نپردازد ؟ و مرا حاجت روا نسازد؟ گفتند : این پسر على مرتضى ، و پنجم آل عبا است ، پس اعرابی روی با حسين آورد و گفت : یا ابن رسول الله الطاف خویش را از من دریغ ندار ، ودر اسعاف(1) حاجت من سخنی بگوی ، حسین علیه السلام در انجام امر او كلمه بگفت ، ومعاویه بپذیرفت و اعرابی را کامروا ساخت ، اینوقت اعرابی این اشعار را انشاد کرد:

أَتَيْتَ العَبشًمِيَ وَ لَمْ يَجِدْ لِي * * * إِلَى أَنْ هَزَهُ إبنُ الرَّسُولِ (2)

هُوَ ابْنُ المُصطَفی کَرَماً وَ جُوداً * * * وَ مَنْ بَطْنِ الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ

وَ إِنْ لِهاشِمٍ فَضْلًا عَلَیكُم * * * كَمَا فَضَّلَ الرَّبِيعِ عَلَى المَحولِ (3)

معاویه گفت: ای اعرابی من ترا صله و جایزه عطا میکنم و تو حسین را ستایش و ثنا میکنی؟

قَالَ الْأَعْرَابِيُّ يامُعوِيَةُ أَعْطَيْتَنِي مِنْ حَقِّهِ ، وَ قَضَتْ حَاجَتِي بِقَوْلِهِ.

یعنی تو از حق او که غصب کرده مرا عطا دادی ، و بقول او اسعاف حاجت من فرمودی لاجرم ترا بر من حق سپاس و ستایش نیست. و نیز از صحابه و تابعین رسیده که عمرو بن العاص در حیات خود با حسين علیه السلام گفت : چیست که فرزندان ما از شما

ص: 251


1- اسعاف : بر آوردن حاجت
2- هز . جنبانیدن و حرکت دادن
3- محول . خشکی زمین و قحطی

بشمار افزون می آید و در پاسخ بدین شعر تمثل فرمود :

بُغَاثِ الطَّيْرِ أَكْثَرَهَا فِرَاخاً * * * وَ أُمِّ الصَّقْرِ مقلاةٌ نَزُورٌ (1)

گفت : چیست که آثار شيخوخت در شوارب ما سرعت میکند ؟ و موی سفید در شارب شما دیرتر ظاهر میگردد ؟

فَقَالَ اللحسين : إِنَّ نِسَاءَ كَمْ نِسَاءِ بِخَرْةٌ فَإِذَا دَنى أَحَدُكُمْ مِنِ امْرَأَتِهِ نَكْهَةً عَلَى وَجْهِهِ فَشَابَ مِنْهُ شار بُهُ

فرمود: همانا زنان شما که ضجيع شما باشند ، در روی شما بشدت دم زنند، و از بخر دهان(2) ایشان موی شارپ شما سفید گردد گفت: چیست که موی محاسن شما از موی زنخ (3) ما افزونست ؟ بدین آیه مبارکه استشهاد کرد،

فَقَالَ : وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِاذن رَبَّهُ وَ أَلِذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَکِدًا (4).

اراضی پاک و پاکیزه بکثرت و خضارت(5) گیاه متوقع است ، بیرون اراضی خبیثه که از نتن(6) گیاه و قلت نما ناگزیر است

فَقَالَ مُعويَةُ : بِحَقِّي إِلَّا سَکَتَ ، فَإِنَّهُ ابْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ .

معاویه گفت : قسم بجان من الا آنکه خاموش باشی که او پسر علی بن ابیطالب است عليهم السلام ، فقال :

إِنْ عَادَتِ ألعَقرَبُ عُدْنَا لَهَا * * * وَ كَانَتِ النَّعْلُ لَهَا حَاضِرَةً (7)

ص: 252


1- بغات ، مرغ کوچک که آهسته طيران میکند بیشتر است جوجه او ، ولی باز شکاری یکه زا و قليل الولد است
2- بخر . بوی دهان
3- زنخ . چانه و بعربی ذقن گویند
4- الأعراف - 56
5- خضارت . سبزی
6- نتن . بد بوی
7- اگر عقرب بیاید ما هم میرویم سمت او ، و کفش برای او حاضر است

قَدْ عَلِمَ الْعَقْرَبِ وَ اسْتَيْقَنْتَ * * * أَنَّ لأ لَهَا دُنْيَا وَ آخِرَةَ (1)

و نیز ابن شهر آشوب از صحابه و تابعین حدیث میکند که مروان بن الحكم یک روز با حسین بن علی علیهما السلام گفت :

لَولَا فَخرُكُم بِفَاطِمَةَ فَبِمَا كُنْتُمْ تَفتَخِروُنَ ؟

یعنی اگر با فاطمه فخر نمی جستید با کدام کس مفاخرت میتوانستید کرد ؟ حسين عليه السلام درخشم شد برجست و او را فرو گرفت و گلوگاهش را سخت بفشرد چنانکه بیخویشتن گشت ، پس او را بیفکند ، و روی با جماعت کرد و قریش را مخاطب داشت

فَقَالَ : أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ إِلَّا صُدَّ قتُمُوني إِنَّ صَدَقَةُ

گفت : سوگند میدهم شما را با خدای تصدیق کنید مرا اگر سخن براستی کردم آنگاه فرمود :

أَتَعْلَمُونَ أَنَّ فِي الاَْرْضِ حَبِيبَيْنِ كانا أَحَبَّ إِلى رَسُولِ اللّهِ مِنّي وَ مِنْ أَخي؟ أَوْ عَلى ظَهْرِ الاَْرْضِ اِبْنُ بِنْتِ نَبىٍّ غَيْري وَ غَيْرُ أَخي؟ قالُوا لا ؟ قالَ: وَ إِنّي لا اَعْلَمُ أَنَّ فِي الاَْرْضِ مَلْعُونُا ابْنُ مَلْعُون غَيْرُ هذا وَ أَبِيهِ طَريدَ رَسُولِ اللّهِ، وَاللّهِ ما بَيْنَ جابَرْس وَ جابَلْق- أَحَدِهِما بِبابِ الْمَشْرِقِ وَ الاْخَریِ بِبابِ الْمَغْرِبِ- رَجُلانِ مِمَّنْ يَنْتَحِلُ الاِْسْلامَ أَعْدى لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ اَِهْلِ بَيْتِهِ مِنْكَ وَ مِنْ أَبِيكَ إِذْ كانَ وَ عَلامَةُ قَوْلي فيكَ أَنَّكَ إِذا غَضِبْتَ سَقَطَ رِداؤُكَ مِنْ مَنْكَبِكَ

فرمود: آیا میدانید که در روی زمین از من و از برادرم حسن در نزد رسول خدا

ص: 253


1- عقرب میداند و يقين دارد که نه برای او دنیاست و نه آخرت

محبوب تر کس نبود ؟ وهمچنان آیا میدانید که بر پشت ارض پسر دختر پیغمبری غیر از من و برادرم حسن کس نیست و گفتند : چنین است که تو فرمائی ، فرمود اما من در روی زمین ملعون پسر ملعون ، جز مروان و پدرش حکم طرید رسول خدا ورانده حضرت او نمیدانم ، سوگند با خدای که در میان جابلسا وجابلقا که یکی دروازه مشرق ، و آن دیگر دروازه مغربست ، از مروان و پدرش که بدروغ اسلام را بر خود بسته اند، دشمن تر از برای خدا و از برای رسول خدا و اهل بیت او کس نیست ، هان ای مروان علامت صدق این سخن آنست که چون برخیزی وغضب کنی ردای تو از منکب(1) تو فرو افتد راوی این حدیث محمد بن الشائب گفت : سوگند با خدای برنخاست مروان از مجلس جز اینکه غضب کرد ، و ردای او در افتاد از دوش او بر گردنش. و دیگر در رجال کشی مسطور است که مروان الحكم در حکومت خویش از مدينه بسوی معاویه مکتوب کرد بدینگونه :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عَمْرَو بْنَ عُثْمَانَ ذَکَرَ أَنَّ رِجَالًا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ وَ وُجُوهَ أَهْلِ الْحِجَازِ یَخْتَلِفُونَ إِلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ لَا یَأْمَنُ وُ ثُوبَهُ وَ قَدْ بَحَثْتُ عَنْ ذَلِکَ فَبَلَغَنِی أَنَّهُ لَا یُرِیدُ الْخِلَافَ یَوْمَهُ وَ لَسْتُ آمَنُ أَنْ یَکُونَ هَذَا أَیْضاً لِمَن بَعْدَهُ فَاکْتُبْ إِلَیَّ بِرَأْیِکَ فِی هَذَا وَ السَّلَامُ

یعنی دانسته باش که عمرو بن عثمان مرا آگهی داد که جماعتی از اهل عراق و گروهی از صنادید اهل حجاز در خدمت حسين بن على آمد شدن دارند ، وهمی گفت : من ایمن نیستم از خروج او ، وچند که فحص کردم بمن رسید که حسین امروز در خلافت بیرون نخواهد شد ، لكن ایمن نیستم از آن کس که بعد از تو بر مسند خلافت جای کند، لاجرم مرا آگهی ده تا رای تو چیست ؟ چون این مکتوب بمعاویه رسید در پاسخ نگاشت :

ص: 254


1- منكب : شانه

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی کِتابُکَ وَ فَهِمْتُ مَا ذَکَرْتَ فِیهِ مِنْ أَمْرِ الْحُسَیْنِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَعْرِضَ لِلْحُسَیْنِ فِی شَیْ ءٍ وَ اتْرُکْ حُسَیْناً مَا تَرَکَکَ فَإِنَّا لَا نُرِیدُ أَنْ نَتعْرِضَ لَهُ فِی شَیْ ءٍ مَا وَ فَی بَیْعَتَنَا وَ لَمْ یُنَازِعْنَا سُلْطَانَنَا فَاکْمُنْ عَنْهُ مَا لَمْ یُبْدِ لَکَ صَفْحَتَهُ وَ السَّلَامُ

یعنی بمعنی رسید مکتوب تو ، و نیک دریافتم آنچه مذکور ساختی از امرحسین ، پرهیز از اینکه بهیچ چیز متعرض حسين باشی ، دست باز دار حسین راچند که تو را دست باز داشته است ، ودانسته باش که ما در هیچ امری متعرض حسین نیستیم مادام که متعرض سلطنت ما نیست، پس پوشیده دار خاطر خود را از وی چندانکه آشکار نکرده است مخاطرات خود را از برای تو، معاویه این مکتوب را بمروان نگاشت ، و از آن سوی بحسين بن على عليهما السلام بدینگونه مکتوب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَقَدِ انْتَهَتْ إِلَیَّ أُمُورٌ عَنْکَ إِنْ کَانَتْ حَقّاً فَقَدْ أَظُنُّکَ تَرَکْتَهَا رَغْبَهً فَدَعْهَا وَ لَعَمْرُ اللَّهِ إِنَّ مَنْ أَعْطَی اللَّهَ عَهْدَهُ وَ مِیثَاقَهُ لَجَدِیرٌ بِالْوَفَاءِ وَ إِنْ کَانَ الَّذِی بَلَغَنِی عَنکَ بَاطِلًا فَإِنَّکَ أَعْزَلُ النَّاسِ لِذَلِکَ وَ عِظْ نَفْسَکَ فَاذْکُرْ وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفِ فَإِنَّکَ مَتَی مَا تُنْکِرْنِی أُنْکِرْکَ وَ مَتَی مَا تَکِدْنِی أَکِدْکَ فَاتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّهِ وَ أَنْ یَورُدَّهُمُ اللَّهُ عَلَی یَدَیْکَ فِی فِتْنَهٍ فَقَدْ عَرَفْتَ النَّاسَ وَ بَلَوْیهُمْ فَانْظُرْ لِنَفْسِکَ وَ لِدِینِکَ وَ لِأُمَّهِ مُحَمَّدٍ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ السُّفَهَاءُ وَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ

یعنی چیزی چند از تو بمن رسیده است ، اگر این اخبار استوار است گمان میرود که ترک آن بگوئی و از این عادت وشیمت دست بازداری ، سوگند با خدای کسی که پیمانی محکم کند و عهدی استوار بندد سزاوار آنستکه بعهد خویش

ص: 255

وفا کند ، واگر آنچه از تو بمن رسیده از در کذب و بهتان است ذمت تو از این تهمت بری خواهد بود ، خویشتن را موعظتی میفرمای و بعهد خویش وفا میکن، همانا گاهی که انكار من کنی انکار تو خواهم کرد ، چون قربت من جوئی باتو قریب خواهم شد ، بپرهیز از اینکه شق عصای امت کنی، و اینکه بدست تو در این امت فتنه حديث شود ، همانا مردم را شناخته و ایشان را بميزان آزمایش سنجيده خویشتن را واپای، ورعایت امت محمد و حراست دین خود را حاضر باش ، و سخن دیوانگان را گوش فرا مده ، چون این نامه بحسين بن علي عليهما السلام رسید، در جواب او بدینگونه کتاب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی کِتَابُکَ تَذْکُرُ أَنَّهُ قَدْ بَلَغَکَ عَنِّی أُمُورٌ أَنْتَ لِی عَنْهَا رَاغِبٌ وَ أَنَا بِغَیْرِهَا عِنْدَکَ جَدِیرٌ فَإِنَّ الْحَسَنَاتِ لَا یَهْدِیهَا وَ لَا یُسَدِّدُها إِلَّا اللَّهُ وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ أَنَّهُ انْتَهَی إِلَیْکَ منِِّی فَإِنَّهُ إِنَّمَا رَقَاهُ إِلَیْکَ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمِ وَ مَا أُرِیدُ لَکَ حَرْباً وَ لَا عَلَیْکَ خِلَافاً وَ ایْمُ اللَّهِ إِنِّی لَخَائِفٌ لِلَّهِ فِی تَرْکِ ذَلِکَ وَ مَا أَظُنُّ اللَّهَ رَاضِیاً بِتَرْکِ ذَلِکَ وَ لَا عَاذِراً بِدُونِ الْإِعْذَارِ فِیهِ إِلَیْکَ وَ فِی أُولَئِکَ الْقَاسِطِینَ الْمُلْحِدِینَ حِزْبُ الظَّلَمَهِ وَ أَوْلِیَاءُ الشَّیَاطِینِ أَلَسْتَ الْقَاتِلَ حُجْراً أَخَا کِنْدَهَ وَ الْمُصَلِّینَ الْعَابِدِینَ الَّذِینَ کَانُوا یُنْکِرُونَ الظُّلْمَ وَ یَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَ لا یَخافُونَ فِی اللَّهِ لَوْمَهَ لائِمٍ ثُمَّ قَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً مِنْ بَعْدِ مَا کُنْتَ أَعْطَیْتَهُمُ الْأَیْمَانَ الْمُغَلَّظَهَ وَ الْمَوَاثِیقَ الْمُؤَکَّدَهَ وَ لَا تَأْخُذُهُمْ بِحَدَثٍ کَ انَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ وَ لَا بِإِحْنَهٍ تَجِدُهَا فِی نَفْسِکَ. أَ وَ لَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ

ص: 256

الخَزاعي صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ الَّذِی أَبْلَتْهُ الْعِبَادَهُ فَنَحَلَ جِسْمُهُ وَ اصَفَّرَ لَوْنَهُ بَعْدَ مَا أَمَّنْتَهُ وَ أَعْطَیْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللَّهِ وَ مَوَاثِیقِهِ مَا لَوْ أَعْطَیْتَهُ طَائِراً لَنَزَلَ إِلَیْکَ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَهً عَلَی رَبِّکَ وَ اسْتِخْفَافاً بِذَلِکَ الْعَهْدِ أَ لَسْتَ الْمُدَّعِی زِیَادَ ابْنَ سُمَیَّهَ الْمَوْلُودَ عَلَی فِرَاشِ عُبَیْدِ ثَقِیفٍ فَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِیکَ - وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ- فَتَرَکْتَ سُنَّهَ رَسُولِ اللَّهِ تَعَمُّداً وَ تَبِعْتَ هَوَاکَ بِغَیْرِ هُدًی مِنَ اللَّهِ ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَی الْعِرَاقَیْنِ یَقْطَعُ أَیْدِیَ الْمُسْلِمِینَ وَ أَرْجُلَهُمْ وَ یَسْمُلُ أَعْیُنَهُمْ وَ یَصْلِبُهُمْ عَلَی جُذُوعِ النَّخْلِ کَأَنَّکَ لَسْتَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ وَ لَیْسُوا مِنْکَ أَوَلَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِیِّینَ الَّذِینَ کَتَبَ فِیهِمُ ابْنُ سُمَیَّهَ أَنَّهُمْ کَانُوا عَلَی دِینِ عَلِیٍّ فَکَتَبْتَ إِلَیْهِ أَنِ اقْتُلْ کُلَّ مَنْ کَانَ عَلَی دِینِ عَلِیٍّ فَقَتَلَهُمْ وَ مَثَّلَ بِهِمْ بِأَمْرِکَ وَ دِینُ عَلِیٍّ وَ اللَّهِ الَّذِی کَانَ یَضْرِبُ عَلَیْهِ أَبَاکَ وَ یَضْرِبُکَ بِهِ وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَکَ الَّذِی جَلَسْتَ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَکَانَ شَرَفُکَ وَ شَرَفُ أَبِیکَ الرِّحْلَتَیْنِ وَ قُلْتَ فِیمَا قُلْتَ : «انْظُرْ لِنَفْسِکَ وَ لِدِینِکَ وَ لِأُمَّهِ مُحَمَّدٍ وَ اتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّهِ وَ أَنْ توَرُدَّهُمْ إِلَی فِتْنَهٍ » وَ إِنِّی لَا أَعْلَمُ فِتْنَهً أَعْظَمَ عَلَی هَذِهِ الْأُمَّهِ مِنْ وَلَایَتِکَ عَلَیْهَا وَ لَا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسِی وَ لِدِینِی وَ لِأُمَّهِ مُحَمَّدٍ عَلَیْنَا أَفْضَلَ أَنْ أُجَاهِدَکَ فَإِنْ فَعَلْتُ فَإِنَّهُ قُرْبَهٌ إِلَی اللَّهِ وَ إِنْ

ص: 257

تَرَکْتُهُ فَإِنِّی أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِذَنْبِی وَ أَسْئلُهُ تَوْفِیقَهُ لِإِرْشَادِ أَمْرِی وَ قُلْتَ فِیمَا قُلْتَ : «إِنِّی إِنْ أَنْکَرْتُکَ تُنْکِرْنِی وَ إِنْ أَکِدْکَ تَکِدْنِی» مَا بَدَا لَکَ فَإِنِّی أَرْجُو أَنْ لَا یَضُرَّنِی کَیْدُکَ فِیَّ وَ أَنْ لَا یَکُونَ عَلَی أَحَدٍ أَضَرَّ مِنْهُ عَلَی نَفْسِکَ لِأَنَّکَ قَدْ رَکِبْتَ جَهْلَکَ وَ تَحَرَّصْتَ عَلَی نَقْضِ عَهْدِکَ وَ لَعَمْرِی مَا وَفَیْتَ بِشَرْطٍ وَ لَقَدْ نَقَضْتَ عَهْدَکَ بِقَتْلِکَ هَؤُلَاءِ النَّفَرِ الَّذِینَ قَتَلْتَهُمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَ الْأَیْمَانِ وَ الْعُهُودِ وَ الْمَوَاثِیقِ قَتَلْتَهُمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا قَاتَلُوا وَ قَتَلُوا وَ لَمْ تَفْعَلْ ذَلِکَ لهِمْ إِلَّا لِذِکْرِهِمْ فَضْلَنَا وَ تَعْظِیمِهِمْ حَقَّنَا فَقَتَلْتَهُمْ مَخَافَهَ أَمْرٍ لَعَلَّکَ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ یَفْعَلُوا أَوْ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ یُدْرَکُوا فَأَبْشِرْ یَا مُعَاوِیَهُ بِالْقِصَاصِ وَ اسْتَیْقِنْ بِالْحِسَابِ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ تَعَالَی کِتَاباً لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها وَ لَیْسَ اللَّهُ بِنَاسٍ لِأَخْذِکَ بِالظِّنَّهِ وَ قَتْلِکَ أَوْلِیَاءَهُ عَلَی التُّهَمِ وَ نَفْیِکَ أَوْلِیَائهُ مِنْ دُورِهِمْ إِلَی دَارِ الْغُرْبَهِ وَ أَخْذِکَ النَّاسَ بِبَیْعَهِ ابْنِکَ غُلَامٍ حَدَثٍ یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ یَلْعَبُ بِالْکِلَابِ لَا أَعْلَمُکَ إِلَّا وَ قَدْ خَسَّرْتَ نَفْسَکَ وَ بَتَرْتَ دِینَکَ وَ غَشَشْتَ رَعِیَّتَکَ وَ أَخْزبتَ أَمَانَتَکَ وَ سَمِعْتَ مَقَالَهَ السَّفِیهِ الْجَاهِلِ وَ أَخَفْتَ الْوَرِعَ التَّقِیَّ لِأَجْلِهِمْ وَ السَّلَامُ

این سخنان بفارسی چنین می آید میفرماید : مكتوب تو بمن رسید ، ابلاغ کردی که من در مخالفت تو متصدی امری چند شده ام که از من جزاین متوقع بوده، همانا

ص: 258

ابواب حسنات بر روی کس گشاده نشود و اگرنه بسته نگردد جز بخواست خداوند اما آنچه رقم کردی که از من بتو رسیده این کلمات را مردم متملق(1) و دروغزن بهم پیوسته اند ، من امروز با تو از در مخالفت ومحاربت نیستم ، سوگند با خدا که امروز خداوند را بترک شیمت(2) که بدست کرده ام خشنود نمیدانم ، و در ترک این عادت عذری در نزد تو و در نزد این گمراهان ملحد که لشگر ظلمه و دوستدار شیاطین اند بدست نیست، هان ای معاویه آیا تو آنکس نیستی که حجر کندیرا کشتی؟ و مردم نماز گزار و پرهیز کار را که ظلم و بدعت را پسنده ندارند . ودر امر دین از شناعت و سرزنش کس نیندیشند از در ظلم و عدوان تباه کردی از بس آنکه با ایشان سوگند های مغلظه ومواثيق مؤكده استوار نمودی ، بی آنکه در ملک تو فتنه حديث کنند، یا مخاصمتی آغازند (3) هان ای معاویه ، تو آنکس نیستی که عمرو بن الحمق الخزاعی صاحب رسول خدای رابکشتی ؟ آن مرد صالح که عبادت اندامش را بفرسود (4) و پیکرش را هزال(5) داد، و رخسارش را توقيع(6)صفرت کرد ، از پس آنکه او را خط امان دادی ، و بعهد خدای محکم نمودی با آن میثاق و پیمان که اگر مرغی را عطا کردی از فراز جبال شامخه(7) بنزد تو آمدی آنگاه بر خدای جرئت کردی ، و عهد خدای را خواد شمردی، و بيجرم و جنایت(8) او را بکشتی ، آیا تو آنکس نیستی که زیادبن سميه راکه در فراش عبید که عبدی از بنی ثقیف بود متولد شد با خود برادر خواندی ؟ واورا پسر ابوسفیان گفتی که بزنا آورده ؟ وحال آنکه رسول خدا فرمود « مولود منسوب بفراش است ، و بهره زناکار حجر است » تو بمصلحت خویش سنت رسول خدای را پشت پای زدی ، و پسر عبید را برادر گرفتی ، وبحكومت عراقين فرستادی، تادست و پای مسلمانان را قطع کرد ، وچشمهای ایشان را بآهن تفته (9)نابينا نمود ، و

ص: 259


1- تملق : چاپلوسی کردن
2- شيمت : خوی و عادت
3- آغازیدن - قصد و اراده داشتن و ابتدا کردن
4- فرسوده : افسرده
5- هزال : لاغر
6- توقيع : نشان ، صفرت : زردی
7- شامخه : بلند
8- جنایت : گناه کردن
9- تفته- بروزن هفته : بسیار گرم

بدن های ایشان را در شاخهای نخل بدار کرد، گویا از این امت نبودی ، و این امت را با تو هیچ نسبت نبود ، آیا تو آنکس نیستی که زیاد بن ابیه بسوی تو مکتوب کرد که حضرميين بردین علی میروند ، وتو اورا منشور کردی که از آنان که بر دین علی میروند یکتن زنده مگذار ، و او همگان را بکشت و مثله کرد ، و حال آنکه سوگند با خدای که علی بحکم آن دین، ترا وپدرتورا دستخوش شمشیر میساخت و امروز بدست آویز آن دین غصب مسند خلافت کرده ، واگرنه شرف تو و پدر تو بیرون رحلت صيف(1) وشتا نبود ، و اینکه گفتی «نگران نفس خویش و دین خویش و امت محمد باشم ، وایشان را در فتنه نیفکنم ، واز شق عصای امت و پراکندگی جماعت پرهیزم » هیچ فتنه را در این امت بزرگتر از خلافت و حکومت تو نمیدانم و از برای نفس خود و دین خود و امت محمد هیچ سودی افضل از آن ندانم که با توجهاد کنم و قتال دهم ، اگر این مقاتلت بپای برم درحضرت حق قربتی باشد، و اگر توانی و تراخی جویم از این گناه استغفار ببایدم جست ، و از خداوند رشد خویش میجویم ، و اینکه گفتی : «اگر انکار کنم تورا انکار میکنی مرا، و اگر در کید تو باشم در کید من خواهی بود» وای بر تو چه در خاطر داری! رجای من چنان است که کید تو زیان نکند هیچ آفریده را جز اینکه بر نفس تو بازگشت کند ، زیرا که بر جهل خویش سوار شدی ، و بر نقض عهد حریص گشتی ، قسم بجان خودم که وفا بهیچ عهد و شرطی نکردی ، و کشتی مسلمانان را بعد از عهود و مواثيق و صلح و سوگند بی آنکه با تو مبارزتی کنند و مناجزتی (2) آغازند ، و جرم و جریرت ایشان جز ذکر فضایل ما و تعظیم حقوق ما نبود ، پس بکشتی ایشان را از بيم آنکه مبادا عرضه هلاك ودمار (3) شوی وایشان زنده بمانند، و اگر نه ؛ بمیرند و حرارت تیغ حداد نه بینند، دانسته باش ای معاویه که روز حساب در می آید ، و هنگام قصاص فرا میرسد ، دانسته باش که خدای را کتابیست که هیچ

ص: 260


1- صیف : تابستان . شتا: زمستان
2- مناجزت : غوغا وجنگ کردن
3- دمار : هلاك

صغيره وكبيره نیست که احصا نگشته و در آن کتاب مسطور نیست، و خداوند نگرانست که مردم را ببهتان گرفتی ، و دوستان خدای را بتهمت ماخوذ داشتی ، و جماعتی را کشتی و گروهی را از مساكن ومرابع(1) خود، نفي بلدنمودی ، واز برای پسرت یزید که غلامی خمرخواره و سگ باره(2) بود ، از مردمان بیعت گرفتی ، این نیست جز اینکه خسران زدی نفس خود را ، و هلاك کردی دین خودرا ، و مغشوش(3) نمودی رعیت خود را ، وخراب فرمودی امانت خود را ، واصغا داشتی سخن سفيه جاهل را ، وبيم دادی مردم پارسا و متقی را تا بر گردن آرزو سوارشدی ، والسلام. چون معاویه این مکتوب را قرائت کرد ، جهان در چشمش تاریک شد.

فَقَالَ : لَقَدْ كانَ فِي نَفْسِهِ ضَبٍّ مَا أَشْعُرْ بِهِ . گفت: در خاطر او ذخيره حقد وحسدی است که بدان راه نتوان برد ، پسرش یزید حاضر بود گفت : یا امير المؤمنين او را جوابی بنکوهش ، کتاب کن ، و بز بونی وخواری خطاب فرمای و پدرش علی را بزشتی یاد میكن ، هم در این وقت عبدالله بن عمرو بن العاص از در در آمد ، معاویه روی با او کرد و گفت : هیچ دانی که حسین بن علی بمن چه مکتوب کرده و آن کتاب را بر عبدالله قرائت نمود . عبدالله گفت : یا امیرالمؤمنين کیست که تو را دفع تواند داد یا منع تواند کرد و او را با سخی چنانکه او را سزد نگار کن ، وچند که دانی از مثالب(4) ومعایب او بکار بند ، معاویه گفت : یزید نیز چنین رای زده ، عبدالله گفت : یزید در این رای اصابه فرموده . اینوقت یزید گفت: یا امیر المؤمنين. اینک

رزانت(5) رای مرا پسنده داشتی ؟ معاویه بخندید و گفت هر دوان بخطا سخن کردید ، من در عیب حسین بن علی چه سخن کنم ؟ و از مثل من کس روا نیست که از در باطل بعیب کس سخن آغازد ، و مردمان بتعبير و تکذیب او پردازند ، چگونه عیب کنم حسین را که سوگند با خدای در وی موضع

ص: 261


1- مرابع : سرای و محله
2- سگ باره : سگ دوست
3- مغشوش : معیوب
4- مثالب : معایب و گفته های ناسزا
5- رزانت رای : گرانی رای

عیب بدست نشود ، خواستم بسوی اومکتوب کنم ، و او را بوعيد و تهدید بیم دهم روا ندیدم ، و قرع الباب لجاج نکردم. بالجمله سخنی که بر حسین علیه السلام ناگوار باشد تحریر نکرد ، ومقرر داشت که هر سال هزار هزار درهم از بیت المال بحضرت او برند ، و بيرون این مبلغ همواره خدمتش را بعروض(1) وجوائز متكاثره متواتر میداشت. و دیگر مروان الحكم در ایامیکه حکومت مدینه داشت یکروز در مسجد رسول خدا بر منبر شد و مردم را خطبه کرد ، و کلمه چند بناشایست در حق علی بن ابیطالب علیه السلام تلفيق(2) کرد، و چون از منبر بزیر آمد و مردم پراکنده شدند ، این خبر بحسين بن علي عليهما السلام آوردند ، آن حضرت فرمود برادرم حسن علیه السلام جای داشت و گفتند : حاضر بود ، فرمود : او را پاسخ نداد و گفتند : خاموش نشست ، حسين علیه السلام خشمناک بر مروان در آمد ،

فَقَالَ لَهُ : يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ وَ يَا ابْنَ آكِلَةِ ألقَملِ أَنْتَ الْوَاقِعِ فِي عَلِيٍّ ؛ قالَ لَهُ مَرْوَانَ : اّنکَ صَبِيُّ لأ عَقَلَ لَكَ .

فرمود ای پسر زرقا ای پسر خورنده قمل تو در حق على بنا سزا سخن گفتی ، مروان گفت : تو هنوز جوانی ، و از بیش و کم ندانی ، حسين علیه السلام فرمود : اکنون . تورا خبر میدهم از تو واصحاب تو و از على علیه السلام

فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ : «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»(3).

خداوند در شان على وشيعت او چنین فرمود آنگاه فرمود:

«فَاِنَما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ ألمُتَقينَ (4)» فَبَشِّرْ بِذَلِكَ النَّبِيِّ الْعَرَبِيِّ لِعَلِيِّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ .

ص: 262


1- عروض - جمع عرض : متاع . متکاثره : خیلی زیاد
2- تلفيق : بهم آوردن و دروع و باطل گفتن
3- مریم - 96
4- مریم - 97

و نیز در کتاب کافی مسطور است که معاوية بن ابی سفیان بمروان بن الحكم که حاکم مدینه بود منشور کرد «که در وجه هریک از جوانان قریش از بیت المال مبلغی مقرر میدار تا هر سال ماخوذ دارند ، و در مخارج خود بکار برند » سید سجاد که آن هنگام خرد سال بود میفرماید : مرا گفت نام تو چیست ؟ گفتم علی بن الحسين . گفت برادرت چه نام دارد ؟ گفتم:علی.

فَقَالَ : «عَلَيَّ وَ عَلَى مَا يُرِيدُ أَبُوكَ أَنْ يَدَعَ أَحَداً مِنْ وُلْدِهِ إِلَّا سَمَّاهُ علياه» گفت: «همگان علی و علی پدرتو دست باز نمیدارد از فرزندان خود الا آنکه علی نام کند» این بگفت ومبلغی در وجه من مقرر داشت ، چون بنزد پدر آمدم ، و این قصه باز گفتم،

فَقَالَ الْحُسَيْنُ . ویلی عَلَى ابْنِ الزَّرْقَاءِ دَبَّاغَةِ الْأَدَمِ ، لَوْ وُلِدَ لِي مَاتَ لَأَحْبَبْتُ أَنْ لَا أُسَمِّيَ أَحَدُ مِنْهُمْ إِلَّا عَلِيّاً .

فرمود: وای بر پسر زرقا که دباغت چرم همی کرد ، اگر مرا صدر پسر آمدی هر آینه دوست داشتم همگان را بنام على خوانم . هم در مناقب مرقوم است که گاهی که معاویه سفر مدینه کرد، و از عمال و دوستداران خود فراوان شنیده بود که روی دل مردم با حسین علیه السلام است ، بیمناک بود که مبادا روزی برشورد ، و از شیعیان او درظل رایت او لشگر عظیم فراهم گردد، لاجرم مروان بن الحكم را طلب کرد و گفت : در کار حسين راي چیست ؟ گفت : من چنان صواب دانم که حسین را با خود بجانب شام کوچ دهی ، و امید مردم عراقرا از جنبش او و خروج او قطع کنی ، معاویه گفت : که هان ای مروان در خاطر نهاده که خود را از حمل عظمت حسین آسوده کنی و مرا مبتلا سازی تا اگر بر ثقل او صبور باشم حمل رنجی عظیم کرده خواهم بود ، واگرنه قطع رحم بایدم کرد، آنگاه سعیدبن العاص را طلب کرد و گفت : تودر کار حسین چه می اندیشی؟

ص: 263

فَقَالَ : إِنَّكَ وَ اللَّهِ ماتَخافُ الْحُسَيْنِ إِلَّا عَلَى مَنْ بَعَدکَ ، وَ إِنَّكَ لَتُخلِفَ لَهُ قَرْناً إِنْ صارَعَهُ لَيَصرَعَنةَ ، وَ إِنْ سَابِقِهِ لَيَسبََقَنَهُ ، فَدُرْ الْحُسَيْنِ بمَنبَتِ النَّخْلَةِ فِي تِلْكَ الْبِلَادِ ، يَشْرَبُ أَلِمَاءِ وَ يَصَّعَّدُ فِي الْهَوَاءِ ، وَ لَا یَبلُغُ إِلَى السَّمَاءِ

گفت : سوگند با خدای که تو را از حسین نیم نباید داشت زیرا که بر تو بیرون نمیشود ، و رزم نمیزند مگر با آنکس که بعد از تو در این مسند جای کند، و از برای او یزید را که قرنی (1) و قرینی است بجای میگذاری، تا اگر مصارعت (2)جوید مصارعت کند ، و اگر مسابقت خواهد منازعت آغازد ، حسین را در مدینه باز گذار چنانکه آب میخورد و بهوا صعود میکند و بآسمان نمیرسد، او نیز چند که سرافراز شود و با مردم عراق اتفاق کند ، ادراك مسند خلافت نخواهد کرد .

و هم در این سال ابوهریره وفات یافت و او پسر دوس بن عبدالله ، بن عدنان ، بن زهير بن کعب بن الحارث بن کعب بن مالک بن نضر بن الأزد ، بن الغواص است کنیت او ابوهریره است ، و در جاهلیت و اسلام اورا بصد نام افزون خوانده اند ، بصواب نزدیکتر آنست که در جاهلیت بعبد شمس ، وعبد عمرو نامدار بود، و در اسلام عبدالله وعبدالرحمن نامیده میشد ، درسال فتح مکه ایمان آورد، و در حفظ احادیث سخت حریص بود ، لكن روایت او را، خاصه علمای شیعی استوار (3) ندارند ابن عبدالبر دراستيعاب سال وفات او را در پنجاه و هشتم هجری رقم کرده ، وعبوس منصوری در کتاب بنی امیه در پنجاه و نهم نگاشته. وهم در این سال عثمان بن محمد بن ابی سفیان با مردمان زیارت بیت الله بگذاشت ودرمدینه ولید بن عقبه حکومت داشت، و در کوفه نعمان بن بشير فرمانروا بود ، و در بصره عبیدالله بن زیاد بن ابیه حکمرانی میفرمود و در سجستان (4) برادرش عباد بن زياد عامل بود و کرمان بتحت

ص: 264


1- قرن - بكسر قاف
2- مصارعت : کشتی گرفتن و بر زمين افكندن
3- استوار: محکم
4- سجستان : سیستان معروف

حکومت شریک بن الأعور میرفت ، و مالک بن عبيد الله در اراضی روم فتح سورانيه(1) نمود ، و جنادة بن امیه رودس(2) را بگشاد ، ومدينه آن را ویران نمود .

(ذكر آيات و اخباری که بشهادت حسین بن علی ) ( عليهما السلام تأویل شده است )

از آن پیش که شرح سلطنت یزید بن معاویه عليه اللعنه را نگار کنم ، بذکر آیات مأو له منزله که منهی (3) شهادت امام حسین علیه السلام است و نگارش احادیث و اخباری از شهادت آن حضرت میدهد پرداختم ، تا همگان بدانند که تکلیف پیغمبران و امامان بیرون تکالیف دیگر مردم است. باید دانست که انسان کبیر یعنی امام علیه السلام قلب آفرینش و روان و نفس عالم امکان است ، عقل کل عقل اوست ، و نفس نخستين نفس اوست ، وعرش اعظم که محدد جهاتست جسم اوست ، و او در تمام آفرینش آن تصرف و بینش دارد که مردم در اعضای خود ، لاوالله مردم در شناس خودجاهل و ذاهل اند (4)و او با حقیقت اشیاء مختلط ومتحد ، چنانکه اعضای مردم بنیروی قلب و قوت روان ، حیات دارد، اشیای عالم امکان بوجود امام زنده است ، و هر اثری که از اشیاء بظهور میرسد اگرچه بصورت بزیان امام باشد هم بنیروی امام است، و از زیان او هر آفریده بهره ونصيبه برند بی آنکه دانا باشند ، از اینجاست که در شهادت حسین بن علی علیهماالسلام آسمان خون بارید ، و از حجر ومدر خون بردميد(5) و این معنی ترجمه آن چند شعر است که در بدو امامت آن حضرت نگاشتم .

ص: 265


1- سورانيه : نام جزیرهء بزرگیست در دریای روم
2- رودس : نام جزیره ایست در شهر روم
3- منهی : خبر دهنده
4- ذاهل : غافل
5- ابن اثیر در وقایع سنه-61 چنین مینویسد که مردم بعد از شهادت سیدالشهداء «علیه السلام» دو ماه یا سه ماه موقع طلوع آفتاب تا بلند شدن آن چنین مشاهده میکردند که گویا به دیوارها خون مالیده اند .

(دوست را جمله در ترازو اوست *** شمر را نیز زور بازو اوست)

(تن او در غزا چو خسته شدی *** آفرینش همه شکسته شدی)

( آفرینش همه تن او بود *** زین زهر شیء رگی ز خون بگشود)

از اینجمله مکشوف می افتد که حسين علیه السلام عالما ادراک شهادت را تصمیم عزم داد بحکم مصلحتی که سر آنرا جز خدای کس نداند ، بلکه آن روز مشهود وی بود . روز گیرودار را بی کم و کاست نگران بود ، سواران مخالف را شمار میدانست قاتلان را یک یک بنام ونشان مکشوف داشت، و مصرع (1) شهدا را یک یک بنام و نشان دیدار میکرد ، و نتوان گفت که چرا دانسته خود را بتهلکه افکند ، زیرا که تکلیف امام بیرون تكاليف خاص و عام است ، چنانکه رسول خدای را واجباتی و محظوراتی است که امت را با او شراکت نیست ، اکنون بر سر سخن رویم و ابتدا بآيات مأوله کنیم که بر شهادت آن حضرت دلالت دارد قال الله تبارک و تعالی :

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً ۚ وَ قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ ۗ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَىٰ وَ لَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا(2) در تفسیر عیاشی سند بابوجعفر علیه السلام منتهی میشود که این آیه مبارکه تا بدانجا که میفرماید : « وَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ »

در حق حسن بن علی علیهما السلام نازل شده ؛ و خداوند بر آن حضرت واجب گردانیده که با معاویه و اتباع او که کافرانند قتال ندهد وجهاد نکند ، حضرت باقر عليه السلام میفرماید :

ص: 266


1- مصرع : کشتنگاه
2- النساء - 79

وَ اللَّهُ الَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ ، وَ اللَّهُ لفيه نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةِ

سوگند با خدای آنچه حسن بن علی علیهما السلام از برای این امت کرد فاضلتر است از آنچه آفتاب بر او تابش میکند ، کنایت از آنکه بحکم خداوند که فرمود : كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ دست از قتال معاویه باز داشت ، و کار با او بمصالحه گذاشت ، آنگاه میفرماید سوگند با خدای این آیه مبارکه در حق حسن فرود شد و از پس آن خداوند، چنانکه میفرماید : فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ »

واجب ساخت جهاد را با کافران ، و این در حق حسین بن علی علیهما السلام فرود شده و در کتاب نوادر باسناد معتبره مسطوراست که حسن بن زياد العطار میگوید سئوال کردم از ابو عبدالله صادق آل محمد از این آیه مبارکه :

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ

فرمود نازل شد در حق حسن بن على عليهما السلام ، امر کرد خداوند او را که دست از قتال باز دارد . عرض کردم:

فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ این مقال دلالت بر وجوب قتال میکند ؟

قَالَ : نَزَلَتْ فِي أَلِحُسَيْنٍ بْنُ عَلِىٍّ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ أَنْ يُقَاتِلُوا مَعَهُ .

فرمود این لخت (1) از آیه در حق حسين علیه السلام نازل گشت ، و خداوند واجب ساخت بروی جهاد را، و بر مردم روی زمین واجب فرمود که در رکاب او با کا فران رزم کنند .

ص: 267


1- لخت : جزء و پاره

وَ قَالٍ : لَوْ قاتَلَ مَعَهُ أَهْلِ الْأَرْضِ لَقتِلوا کُلُهُم

یعنی اگر اهل ارض جمیعا در رکاب از قتال میدادند همگان شهید میشدند. بالجمله چون حکم جهاد فرا رسید ، بعضی از مسلمانان که دل قوی و بازوی توانا نداشتند سخت بترسیدند

« وَ قالُوا : رَبَّنا لِمَ کَتَبتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَولَا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ »

گفتند: ای پروردگار ما از برای چه جهاد بر ما واجب کردی تا بدست کافران کشته شویم ، چرا ما را دست باز نداشتی؟ تاگاهی که قائم آل محمد بیرون شود که فتح و و ظفر ملازم رکاب اوست

قَالَ اللَّهُ : « قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلُ وَ الْآخِرَةُ خَيْرُ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ قَتِيلًا»

یعنی بگو این جماعت ترسنده را که از شهادت بیمناک مباشید که متاع دنیا اندک است ، و خير کثير از برای پرهیزکاران در آخرت است ، ومجاهدين باندازه رشتهء که در خرما یافت شود زیان نخواهند دید. و نیز این آیه مبارکه ماول بشهادت آن حضرت است قال الله تبارک و تعالی :

«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلیهِ سُلْطاناً فَلا يُشَرَّفُ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً»(1)

میفرماید آنکس که مظلوم کشته شد از برای ولی او در طلب خون او قوت و سلطنت عطا کرده ایم ، واورا نصرت داده ایم و منصور داشته ایم ، باید در قتل اسراف نکند یعنی غیر قاتل کس را نکشد، در تفسیر عیاشی سند بجابر منتهی میشود که از ابوجعفر عليه السلام حدیث میکند

قَالَ : هَذِهِ الْآيَةُ فِي الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ قَالَ : هُوَ الْحُسَيْنُ ابْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهَما

ص: 268


1- الاسراء - 34

اَلسَّلاَمُ قُتِلَ مَظْلُوماً وَ نَحْنُ أَوْلِیَاؤُهُ، وَ اَلْقَائِمُ مِنَّا إِذَا قَامَ طَلَبَ بِثَارِ اَلْحُسَیْنِ فَیَقْتُلُ حَتَّی یُقَالَ قَدْ أَسْرَفَ فِی اَلْقَتْلِ، وَ قَالَ : اَلْمَقْتُولُ، اَلْحُسَیْنُ وَ وَلِیُّهُ اَلْقَائِمُ ، وَ اَلْإِسْرَافُ فِی اَلْقَتْلِ أَنْ یَقْتُلَ غَیْرَ قَاتِلِهِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً فَإِنَّهُ لاَ یَذْهَبُ مِنَ اَلدُّنْیَا حَتَّی تَنْتَصَرَ بِرَجُلٍ مِنْ آلِ رَسُولِ اَللَّهِ یَمْلَأُ اَلْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.

فرمود : این آیه مبارکه در حق حسین فرود شد که مظلوم مقتول گشت ، و مائیم اولیای او ، و قائم ما نیز ولی دم اوست ،گاهی که در طلب خون حسين علیه السلام خروج کند چندان از مردم بکشد که گویند اسراف درقتل فرمود ، حسين علیه السلام و ولی او قائم آلمحمد فرمایند : که اسراف درقتل آن است که کس جز قاتل را بکشد، همانا حسين منصور است و از جهان بیرون نشود تا از قائم آل محمد در ثار (1) خویش انتصار جوید ، واو جهان را از عدل انباشته (2) کند چنانکه ازجور انباشته بود.

در کتاب کافی از صادق آل محمد مرویست که این خبر در حق حسين علیه السلام فرود شد میفرماید :

لَوْ قُتِلَ أَهْلُ الْأَرْضِ بِهِ مَا كَانَ سَرَفاً .

یعنی اگر بکشد قائم آل محمد که ولی دم(3) آن حضرت است همه مردم روی زمین را بخون حسین اسراف نکرده باشد ، ودیگر سوره مبارکه فجر است قال الله تعالی:

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي (4)

در کتاب کنز انفواید سند بدارم بن فرقد منتهی میشود ، و این حدیث را چنین روایت میکند :

ص: 269


1- ثار : طلب خون کردن
2- انباشته : پر کرده و سملو گردانیده
3- دم : خون
4- الفجر 28- 31

قَالَ أَبُو عَبدِاللهِ : أقرَؤُا سُورَةَ الْفَجْرِ فِي فَرائِضِکُم وَ نَوَافِلِكُمْ فَإِنَّهَا سُورَةُ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِيٍّ وَ ارْغَبُوا فِيهَا رَحِمَكُمُ اللَّهُ تَعَالَى .

صادق آل محمد فرمود : سوره فجر را در نمازهای فرایض و نوافل بتمام رغبت قرائت کنید چه این سورهء مبارکه درحق حسين علیه السلام نازل شده ، ابو اسامه حاضر مجلس او بود عرض کرد چگونه خاصه این سوره در شان حسین است ؟

فَقَالَ أَلَا تَسْمَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى : «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» الْآیهَ إِنَّمَا یعْنِی الْحُسَینَ بْنَ عَلِی فَهُوَ ذُوالنَّفْسِ الْمُطْمَئِنَّهِ الرَّاضِیهِ الْمَرْضِیهِ وَأَصْحَابُهُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ هُمُ الرَّاضُونَ عَنِ اللَّهِ یوْمَ الْقِیامَهِ وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُمْ وَ هَذِهِ السُّورَهُ فِی الْحُسَینِ بْنِ عَلِی وَ شِیعَتِهِ وَ شِیعَهِ آلِ مُحَمَّدٍ خَاصَّهً مَنْ أَدْمَنَ قِرَاءَهَ «وَالْفَجْرِ» کَانَ مَعَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی فِی دَرَجَتِهِ فِی الْجَنَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیم

فرمود: مگر نشنیده اید کلام خدای را ، از نفس مطمئنه حسين علیه السلام را خواهد ، اوست صاحب نفس مطمئنه ، اوست صاحب مقام رضا ، اصحاب او از آل محمد در روز قیامت خشنود میشوند از خداوند، و خداوند از ایشان شاد است و این سوره درحق حسين و شیعه او و شیعه آل محمد خاصة فرود شده ، و آنکس که مداومت کند بقرائت سوره فجر با حسین علیه السلام در بهشت جای خواهد داشت ، ودر تفسیر علی بن ابراهیم نیز وارد است که این سوره مبارکه را خداوند در شان حسين بن على نازل فرمود :

(أخبار خداوند انبیا را بشهادت حسين علیه السلام )

در بعضی مؤلفات اصحاب مرسلا رسیده که چون آدم صفی ، هبوط یافت و در زمین حوا را ندید در طلب او طی مراحل پرداخت، چون عبورش بزمین کربلا افتاد بی آنکه

ص: 270

خطبی(1) حادث شود ، و حادثه فرا رسد باندوهی بزرگ در افتاد ، و سينه اش . تنگی گرفت ، و لغزشی در وی پدید شد ، و خون از پای او بردمید ، آدم سر بسوی آسمان کرد

وَ قَالٍ : إِلَهِي هَلْ حَدَثَ مِنِّي ذَنْبٍ آخَرَ عاقبتني بِهِ فاني طلفت جَمِيعِ الْأَرْضِ وَ ما أَصَابَنِي سُوءَ مِثْلَ مَا أَصَابَنِي فِي هَذِهِ الْأَرْضِ .

عرض کرد : ای پروردگار من آیا مرتکب گناهی دیگر شده ام ، و اینک مرا کيفر خواهی کرد ؛ زیرا که من تمام ارض را طواف کردم ، و بچنین حادثه گرفتار نشدم ، پس خدای بدو وحی فرستاد:

یا آدَمَ مَا حَدَثَ منک ذَنْبٍ ، وَ لَكِنَّ يُقْتَلُ فِي هَذِهِ الْأَرْضِ وَ لدک الْحُسَيْنِ ظُلْماً ، فَسَالَ دَمَكَ مُوَافِقَةُ لدمه .

یعنی ای آدم جرم و جریرتی تازه از تو با دید نشده ، بلکه فرزند تو حسین در این ارض کشته میشود ، و او مظلوم خواهد بود ، اینک خون تو بموافقت خون او سیلان یافت ، عرض کرد حسین پیغمبری است ؟ خطاب آمد که پیغمبر نیست ، لكن فرزند پیغمبر محمد بن عبدالله است ، عرض کرد قاتل کیست ؟ خطاب آمد یزید که ملعون اهل آسمانها و زمینها است ، آدم روی با جبرئیل آورد که رای چیست ؟ گفت: او را لعن کن، پس آدم چھار کرت او را لعن کرد و راه پیش داشت ، و در جبل عرفات حوا را بیافت، و نیز در خبر است(2) که چون نوح علیه السلام بر سفينه سوار شد، بر جميع ارض طواف همی داد ، چون خواست بر زمین کربلا عبور دهد زمين کشتی او را ماخوذ داشت ، و نوح از آفت غرق در مخافت افتاد ، پس خدای را بخواند ،

وَ قَالٍ . إِلَهِي طُفْتَ جَمِيعِ الدُّنْيَا وَ مَا أَصَابَنِي فَزِعَ مِثْلَ مَا أَصَابَنِي فِي هَذِهِ الْأَرْضِ

ص: 271


1- خطب : کار بزرگ
2- بحار الانوار جلد دهم ص156.

عرض کرد : اي پروردگار ، من در جمیع دنیا طواف کردم در هیچ موضع چنان بیمناک نشدم که در این منزل خوف وخشیت مرا فرو گرفت ، اینوقت جبرئیل فرود شد و گفت : ای نوح این موضعی است که سبط خاتم انبیا و پسر خاتم اوصیا کشته میشود ، نوح فرمود : قاتل او کیست ؟ گفت : قاتل اولعين اهل هفت آسمان و هفت زمین است ، نوح چهار کرت او را لعن کرد ، پس کشتی او از مهلکه برست و بی آفت برفت تا بر جبل جودی نشسته وهم در خبر است (1)که ابراهیم خلیل علیه السلام را در طی طریق سفر اراضی کربلا فراز آمد، چون مقتل حسين علیه السلام را خواست بزیر پی در سپارد ، اسبش بسر در رفت ، وابراهیم از پشت اسب بر روی زمین افتاد ، و سرش بشکست ، وخون بدوید ، وزبان باستغفار بگشاد .

وَ قَالٍ : إِلَهِي أَيُّ شَيْ ءٍ حَدَثَ مِنِّي ؟

گفت : ای پروردگار از من چه گناه آمد ، هم در این هنگام جبرئیل فراز آمد و . گفت : ای ابراهیم از تو هیچ گناهی حدیث نگشته ، همانا در این محل مقتول میشود سبط خاتم الأنبياء ، وپسر خاتم الاوصیاء ، خون تو بموافقت خون اوروان شد فرمود : ای جبرئیل کشنده او چه کسی است ؟

قَالَ : لِعَيْنِ أَهْلِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ ، وَ الْقَلَمِ جَرَى عَلَى اللَّوْحِ بِلَعْنِهِ بغیر إِذْنِ رَبَّهُ ، فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالِي الی الْقَلَمُ أَنَّكَ اسْتَحَقَّتْ الثَّنَاءِ بِهَذَا اللَّعْنِ .

گفت : قاتل او ملعون اهل آسمانها و زمینهاست و قلم بر لوح اعظم لعن او را نگاشت بی آنکه از خدای اذن گیرد ، و خداوند قلم را وحی فرستاد که بنگارش این لعن مستحق ثنا و ستایش گشتی ، پس ابراهیم دست برداشت وچند که توانست قاتل او را لعن فرستاد ، و این هنگام اسب آن حضرت استوار(2)بایستاد ، اینوقت ابراهیم عليه السلام روی با اسب خویش آورد

ص: 272


1- بحار الانوار جلد دهم 156.
2- استوار : محکم

فَقَالَ : أَيُّ شَيْ ءٍ عَرَفَةَ حَتَّى تومن عَلَى دُعَائِي؟

یعنی کدام چیز موجب شناس تو گشت که ایمن گشتی . اسب بسخن آمد

فَقَالَ : يا إِبْراهِيمُ أَنَا أَفْتَخِرُ بركوبك عَلَى فَلَمَّا عَثْرَةُ وَ سَقَطَتْ عَظُمَتْ خجلتی ، وَ كَانَ سَبَبُ ذَلِكَ مَنْ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى.

گفت : ای ابراهیم ، افتخار من آنست که تو بر پشت من سوار میشوی ، چون بسر در آمدم و تو از پشت من در افتادی بزرگ شد خجلت و شرمساری من ، و سبب آن یزید بود که خداوندش ملعون دارد. و نیز از صنادید روات رسیده(1)که گوسفندان اسماعیل علیه السلام را در کنار شط فرات علف چر می دادند، شبان اغنام در خدمت اسماعيل علیه السلام بعرض رسانیدند که این گوسفندان هرگز در این مشرعه آب نخورده اند و نمیخورند ، اسماعیل از خداوند سئوال کرد که سبب چیست ؟ جبرئیل نازل گشت و گفت: ای اسماعیل از اغنام پرسش کن تا تو را پاسخ گویند اسماعيل علیه السلام گوسفندان را حاضر ساخت

فَقَالَ لَهَا : لا تَشرَبينَ مِنْ هَذَا أَ لِمَاءِ ؟

از برای چیست که از این آب نمیخورید ؟ بزبان فصيح بسخن آمدند و گفتند:

قَدْ بَلَغَنَا أَنَّ وَلَدِكَ الْحُسَيْنِ سِبْطِ مُحَمَّدٍ یقتل هناعطشانا فَنَحْنُ لأنشرب مِنْ هَذِهِ المشرعة حُزْناً عَلَيْهِ.

گفتند بما رسیده که فرزند تو حسين سبط محمد در این موضع تشنه کشته میشود ، لاجرم ما از این مشرعه بسبب آن حزن که از وی داريم هرگز آب نخوریم، اسماعیل پرسید که قاتل او کیست؟ گفتند لعن اهل آسمانها و زمینها و تمامت خلایق روی زمین

ص: 273


1- بحارالانوار جلد دهم ص 156.

فَقَالَ إِسْمَاعِيلَ : اللَّهُمَّ الْعَنْ قَاتِلِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ .

و هم در خبر است که موسى علیه السلام(1) را با یوشع بن نون عبور بارض کربلا افتاد ناگاه نعل موسی را خرقی(2)با دید آمد ، و شراک(3) نعل بگسست ، وخاری سخت در پای موسی خلید ، و خون روان گشت ،

فَقَالَ : إِلَهِي أَيُّ شَيْ ءٍ حَدَثَ مِنِّي ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ : أَنَّ هُنَا يُقْتَلُ الْحُسَيْنُ ، وَ هُنَا يَسْفِكُ دَمِهِ ، فَسَالَ دَمَكَ مُوَافِقَةُ لدمه .

عرض کرد الهی چه گناهی از من پدیدار شد که بدین كیفر گرفتار شدم ؟ خطاب آمد که خون حسین در اینموضع بخاك ریزد وخون تو بموافقت خون او جاری گشت عرض کرد حسین کیست ؟

فَقِيلَ لَهُ : هُوَ سِبْطِ مُحَمَّدٍ المصطفي ، وَ ابْنُ عَلِيِّ الْمُرْتَضَى

عرض کرد قاتل او کیست ؟ خطاب آمد که لعین ماهی دریا ، و ملعون وحوش صحرا و طريد طيور هوا ، پس موسی دست برداشت و بریزید لعن فرستاد ، و او را نفرین یاد کرد ، اینوقت یوشع بن نون نیز ایمن گشت ، و از آنجا بسلامت در گذشت . و نیز مرویست (4)که سلیمان علیه السلام بر بساط خویش جای داشت و در هوا عبور میداد ناگاه روزی از زمین کربلا خواست در گذرد، باد بساط او را بدوران انداخت ، چنانکه سليمان بيمناك شد تا مبادا او را بخاك افکند، اینوقت باد از هبوب (5) بایستاد ، و بساط او بخاك درافتاد،

فَقَالَ سُلَيْمَانُ لِلرِّيحِ : لَمْ سَكَنَتْ ؟ فَقَالَتْ : إِنَّ هُنَا يُقْتَلُ الْحُسَيْنُ

فرمود: ای باد تو را چه افتاد که ساکن گشتی ؟ گفت مقتل حسین بن علی علیهما السلام در اینجاست ، سلیمان گفت : حسین کیست ؟ گفت : سبط محمد مختار، و پسر

ص: 274


1- بحار الانوار جلد دهم ص 156.
2- خرق : پاره شدن
3- شراك : بند کفش
4- بحار الانوار جلد دهم ص 156.
5- هبوب: وزیدن

علی کرار، گفت : کشنده او چه کسی است ؟ گفت : لعين اهل سماوات و ارض، یزید. پس سلیمان دست برداشت و او را لعن فرستاد و بدعای بد یاد کرد ، اینوقت جن و انس ایمن گشتند ، و باد وزیدن گرفت و بساط ، طریق سلامت سپرده و نیز در خبر است (1) که عیسی علیه السلام را با حواریون گذر باراضی کربلا افتاد ، ناگاه شرزه(2) شیری را نگریستند که طریق را بر مجتازان(3)مسدود ساخته عیسی علیه السلام پیش شد

وَ قَالَ لَهُ : لَمْ جَلَسْتَ فِي هَذَا الطَّرِيقِ وَ لَا تَدَعُنَا نَمُرُّ فِيهِ ؟

فرمود : از چه روی درین راه نشسته و بر روندگان راه بسته و نمیگذاری ما در گذریم و آن شير بفصیح تر زبانی بسخن آمد و گفت :

أَنِّي لَمْ أَدَعُ لَكُمُ الطَّرِيقُ حَتَّى تَلْعَنُوا يَزِيدَ قَاتِلِ الْحُسَيْنُ .

یعنی نمیگذارم شما در گذريد الا آنکه یزید را که کشنده حسین است لعن کنید، عیسی فرمود : حسین چه کسی باشد؟

قَالَ : سِبْطُ مُحَمَّدِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ ، وَ ابْنُ عَلَى الْوَلِيَّ .

فرمود : قاتل او کیست ؟ عرض کرد قاتل او ملعون و حوش بیابانها ، و درندگان صحراها خاصه روزهای عاشورا ، پس عیسی دست برداشت و لعن کرد بریزید، و نفرین فرستاد بر او ؛ اینوقت شیر از طریق کناری گرفت و حواریون ایمن شدند، و بجانب مقصود عبور دادند. و دیگر صاحب کتاب در الثمين در تفسیر این آیه مبارکه از قرآن کریم که خدای فرماید :

«فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ».(4)

خلاصه معنی چنان است که آدم علیه السلام در ساق عرش کلمه چند نگریست ، جبرئیل او را بیاموخت که بدان كلمات که اسماء پیغمبر و آل پیغمبر بود پناهنده شود ، و بدینگونه سخن کند

ص: 275


1- بحار الانوار جلد دهم س 156.
2- شرزه : هرزه و قوی و زورمند
3- مجتازان : روند گان
4- البقره - 35.

قَالَ : ياحمید بِحَقِّ مُحَمَّدٍ ، ياعالي بِحَقِّ عَلَيَّ ، يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ ، يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ منک الْإِحْسَانِ .

خدای را بدین کلمات سوگند داد ، چون بنام حسين رسید آتش حزن از قلبش برانگیخت و آب از چشمش بریخت ، گفت : ای جبرئیل چه شد که در ذکر پنجم قلب من بشکافت و عبره(1) من سیلان یافت ، جبرئیل گفت : این فرزندتو بمصیبتی بزرگ مبتلا شود که همه مصیبت ها در نزد آن کوچک باشد ، گفت : ای برادر آن کدام است ؟

قَالَ : يُقْتَلُ عَطْشَاناً غَرِيباً وَحِيداً فریدا ، لَيْسَ لَهُ نَاصِرُ وَ لَا مَعِينٍ ، وَ لَوْ تَرَاهُ یا آدَمَ وَ هُوَ يَقُولُ واعطشاه ، وَ أَ قُلْتَ ناصراه حَتَّى يَحُولَ الْعَطَشُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ السَّمَاءِ كالدخان ، فَلَمْ يُجِبْهُ أَحَدُ إِلَّا بِالسُّيُوفِ ، وَ شَرِبَ الْحُتُوفِ ، فَيَذْبَحُ ذَبَحَ الشَّاةِ مِنْ قَفَاهُ ، وَ يُنْهَبُ رَحْلُهُ أَعْدَائِهِ وَ تَشْهَرْ روسهم ، هُوَ وَ أَنْصَارُهُ فِي الْبُلْدَانِ وَ مَعَهُمْ النِّسْوَانُ ، كَذلِكَ سَبَقَ فِي عِلْمِ الْوَاحِدِ ألمنان .

گفت : کشته میشود در حالتی که تشنه باشد ، و بیکس باشد ، و تنها و فرید باشد ، و او را ناصری ومعینی نباشد ، ای آدم اگر او را به بینی در حالتی که میگوید : واعطشاه ، و اقلة ناصراه ، تاگاهی که از تشنگی چشمش چنان تاریک میشود که آسمان را نتواند دید ، و هیچکس او را جواب نگوید الا با زبان شمشیر، و شراب مرگ ، پس او را میکشند چنانکه گوسفند را از قفا سر بر میدارند ، واحمال واثقال او را دشمنان او بنهب (2) وغارت میبرند ، و سر او و اصحاب او را بر سنانها میکنند و در شهرها میگردانند و اهل بیت اورا اسير میگیرند ، و این صورتی است که از پیش

ص: 276


1- عبره : اشك چشم
2- نهب : غارت کردن

بعلم خداوند واحد بر گذشته است، چون این سخن بپای رفت آدم وجبرئیل چون زن تکلی(1)بگریستند . و دیگر در تاریخ محمد نجار شیخ المحدثین اسناد بانس بن مالك مرفوع میدارد،

قَالَ النَّبِيُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ : لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یهلك قَوْمُ نُوحٍ ، أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ : أَنَّ شَقَّ أَلْوَاحِ السَّاجُ ، فَلَمَّا شَقَّهَا لَمْ يَدْرِ مَا يُصْنَعُ بِهَا ، فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَأَرَاهُ هَيْئَةِ السَّفِينَةِ وَ مَعَهُ تَابُوتٍ بِهَا مأة أَلْفَ مِسْمَارُ ، فسمر بألمسامير کلها السَّفِينَةِ إِلَى أَنْ بَقِيَّةَ خُمُسَهُ مَسَامِيرَ ، فَضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى مِسْمَارُ فأشرق بِيَدِهِ وَ أَضَاءَ كَمَا يُضيیء ألكوكَب الَّذِي فِي أُفُقِ السَّمَاءِ فَتَحَيَّرَ نُوحٍ .

معنی چنان است که چون خدای خواست قوم نوح را عرضه هلاك و دمار دارد، نوح را فرمان کرد که الواح درخت ساج را بشکافد، چون بشکافت ندانست با آن الواح چه صنعت کند ، اینوقت جبرئیل فرود شد و از برای نوح صورت کشتی را نمودار کرد و با او صندوقی بود که صد هزار مسمار(2) داشت پس آن کشتی را بامسمارها استوار نمود ، هنوز پنج مسمار باقی بود ، یکی از آن پنج را بکار بست و با مطرقه(3) بکوفت ، اینوقت اشعه از آن مسمار بدرخشید چنانکه ستاره روشن در افق آسمان درخشان گردد نوح را از این حدیث عجیب حیرتی فرو گرفت، پس مسمار بطلاقت لسان و ذلاقت(4)بیان بسخن آمد، و گفت: من بنام خير الانبياء محمد بن عبدالله ام ، اینوقت جبرئیل فرود شد، نوح گفت: یا جبرئیل حال این مسمار چیست که من چونان ندیده ام؟ گفت : این مسمار باسم سید انبیا محمد بن عبدالله است ، آن را بر اول سفینه نصب کن از طرف ایمن ، پس مطرقه بر مسمار ثانی زد همچنان نوری طالع و ساطع گشت ، نوح گفت : این چیست ؟ جبرئیل عرض کرد: این مسمار برادر او و پسر عم اوسید اوصیا علی بن ابیطالب است و این مسمار را بر

ص: 277


1- تکلی : زن بچه مرده
2- مسمار : میخ
3- مطرقه . آلت کو بیدن از قبیل چکش و غير آن
4- ذلاقت ، تیز زباني کردن

جانب ایسر سفینه نصب کن ، پس مطرقه بر مسمار ثالث زد همچنان نوری تابان و درخشان شد، جبرئیل عرض کرد : این مسمار فاطمه علیها السلام است ، آنرا در جنب پدرش رسول خدای استوار میفرمای، آنگاه مسمار چهارم را مضرب مطرقه ساخت ، چون نور آن شعشعه و لمعان بنمود ، جبرئیل گفت : این مسمار حسن علیه السلام است ، آن را در جنب پدر جای میده ، چون نوبت بمسمار پنجم رسید و مطرقه بکوفت تابش نور بالا گرفت ، و آثارخون پدیدار گشت ،

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : هَذَا الدَّمَ .

و قصه شهادت حسین و کردار امت را با آن حضرت بشرح کرد،

فَلَعَنَ اللَّهُ قَاتِلِهِ وَ ظَالِمُهُ وَ خاذله .

و نیز در خصال سند بحضرت رضا علیه السلام منتهی میشود که فرمود : گاهی که خداوند امر کرد ابراهيم علیه السلام را که ذبح کند کبشی(1) را که فرو فرستاد بجای فرزندش اسماعيل علیه السلام و ابراهیم آرزومند بود که ذبح کند بدست خویش اسماعیل را تا بازگشت کند در قلبش آنچه باز گشت میکند در قلب پدری که بدست خویش اعز و اشرف اولاد خود را بکشد، و بدین اطاعت ادراك کند ارفع درجات اهل ثواب را در مصائب ،

فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ : يا إِبْراهِيمُ مَنْ أَحَبَّ خَلْقِي إِلَيْكَ ؟ فَقَالَ يَا رَبِّ مَا خَلَقْتُ خَلَقَ هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ حَبِيبِكَ مُحَمَّدٍ ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَيْكَ أَوْ نَفْسِكَ . قَالَ : بَلْ هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ نَفْسِي . قَالَ : فَوُلْدُهُ أَحَبُّ إِلَيْكَ أَمْ وُلْدِكَ قَالَ : بَلْ وَلَدِهِ . قَالَ : فَذُبِحَ وُلْدِهِ ظُلْماً عَلَى أَيْدِي أَعْدَائِهِ أُوجِعَ لِقَلْبِكَ أَوْ ذَبْحَ ولدک بِيَدِكَ فِي طَاعَتِي ، قَالَ : يارب

ص: 278


1- كیش : قوچ

بَلْ ذَبَحَهُ عَلَى أَيْدِي أَعْدَائِهِ أُوجِعَ لقلبي ، قَالَ : يا إِبْراهِيمُ فَإِنْ طَائِفَةُ تَزْعُمُ أَنَّهَا مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ستقتل أَ لِحُسَيْنِ ابْنُهُ مِنْ بَعْدِهِ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً كَمَا يُذْبَحُ ألكبش وَ يَسْتَوْجِبُونَ بِذَلِكَ سخطي .

یعنی از خداوند تبارك و تعالی خطاب آمدکه ای ابراهیم از آنچه من آفریدم در نزد تو محبوب تر کیست؟ عرض کرد از آنچه بیافریدی محبوبتر در نزد من حبيب تو محمد است ، خطاب آمد که او را دوست تر داری یا خویشتن را ؟ عرض کرد : اورا از نفس خویش دوست تر دارم ، خطاب آمد که فرزند خود را عزیز تر داری یا فرزند او را ؟ عرض کرد فرزند او را خطاب آمد که قتل فرزند او از در ظلم بدست دشمنان او قلب تو را بیشتر بدرد میآورد یا قتل فرزند تو بدست تو در طاعت من ؟ عرض کرد قتل فرزند او بدست دشمنان او دردناکتر است برمن ، خطاب آمد که ای ابراهیم همانا طایفه که گمان میکنند امت محمد اند زود باشد که فرزند او حسین را از درظلم و عدوان چنان بکشند که گوسفند را کشند ، و مستوجب غضب من گردند ، پس ابراهیم را دل بدرد آمد و بگریست،

فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى : يا إِبْراهِيمُ قَدْ فَدِيَةُ جَزَعُكَ عَلَى ابْنِكَ إسمعيل ، لَوْ ذَبَحْتُهُ بِيَدِكَ ليجزعك عَلَى أَ لِحُسَيْنٍ وَ قَتَلَهُ ، وَ أَوْجَبْتُ لَكَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ أَهْلِ الثَّوَابَ عَلَى الْمَصَائِبِ ، وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى : «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»(1).

از حضرت قدس مر ابراهیم را وحی رفت که ای ابراهیم آن جزعی که بر فرزندت اسماعیل دامنگیر میگشت اگر او را میکشتی، فدا کردی بر گریستن بر حسین و واجب ساختی از بهر خود بلندتر درجه از درجات اهل ثواب را بر مصایب ، و از اینجاست که خدای فرمود : و فدیناه بذبح عظيم ، از این خبر مکشوف ميافتد که فدا شده است جزع ابراهیم بر فرزندش اسماعیل به جزع بر حسين عليه السلام و این معنی مقر راست که

ص: 279


1- الصافات، 107.

(مفدى عنه) باید از (مفدىٌ به) فاضل تر باشد ، پس روا بود که فزع ابراهیم بر اسماعيل فديه شود بر فزع حسين که ذبح عظیم است زیرا که علمای امامیه ، ائمه اثنا عشر را از پیغمبران اولی العزم فاضلتر دانند البته دیگر پیغمبران قرن ایشان نشوند،. لاجرم حسين عليه السلام فديه اسماعیل نخواهد شد الا آنکه گوئیم اگر اسماعیل ذبیح شدی رسول خدا و ائمه هدی که از فرزندان اویند از کجا پدید شدند ، پس روا بود که اسماعیل از کشتن برهد و تیجان(1)شهادت، حسین بر سر نهد. و نیز در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ اشارتی کرده ام در ذیل احوال اسماعیل که در همه آفرینش شایسته این شهادت که مفتاح شفاعت عامه است جز حسين علیه السلام کس نبود و دیگر در احتجاج سند بسعد بن عبدالله مرفوع میشود که گفت سئوال کردم از قائم آل محمد صلی الله علیه و آله از تاویل : کهیعص(2) فرمود : این حروف از مرموزات اخبار غیب است ، و خداوند بنده خود زکریا را بر این معنی مشرف و مطلع ساخت ، آنگاه از برای محمد بشرح کرد، همانا زکریا از خداوند خواستار شد که او را باسماء خمسه آموزگاری کند، آنوقت جبرئیل فرود شد، و این نام های مبارك را با او تذکره کرد ، زکریا چون یاد میکرد محمد وعلی و فاطمه و حسن علیهم السلام را شاد میشد ، و غم و اندوه او منکشف میگشت و چون نوبت بحسين علیه السلام میرسید گلوگاه او را گریه فشار میداد ، ونفس متتابع میگشت و دیر بر می آمد :

فَقَالَ ذَاتَ يَوْمٍ : إِلَهِي مَا بَالِي إِذَا ذَكَرْتَ أَرْبَعَةُ تسلیت باسمائهم مِنْ هُمُومِي ، وَ إِذَا ذکرت الْحُسَيْنِ تَدْمَعُ عَيْنِي وَ تَثُورَ زَفْرَتِي ؟

يك روز گفت : ای پروردگار من، چه افتاد مرا که چون فرا یاد می آورم آن چهار تن را بأسمای ایشان منجلی (3)میشود هموم من، و چون نام حسين را بر زبان می آورم اشک من روان میگردد ، و نفس من بثوران (4) می افتد ، لاجرم خداوند او را از قصه حسين آگهی داد ،

ص: 280


1- تیجان - جمع تاج
2- مریم - 1.
3- منجلی : دور
4- توران : برجستن و مضطرب شدن . نفس ، بفتح نون وفاء

فَقَالَ : کهیعص ، فَالْكَافُ اسْمُ کربلاء وَ الْهَاءِ هَلَاكِ الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ وَ الْيَاءُ يَزِيدَ وَ هُوَ ظالِمُ أَ لِحُسَيْنٍ ، وَ الْعَيْنُ عَطَشُهُ ، وَ الصَّادُ صَبْرَهُ .

چون زکریا این کلمات را اصغا فر مود سه روز در مسجد اعتكاف(1)گزید ، و در بر روی صادر و وارد فرو بست ، و فریاد بکا و نحيب(2) بلند ساخت ، و زار زار بگریست و سخن بمرثيه همی راند وهمی گفت :

إِلَهِي أَ تَفْجَعُ خَيْرُ جَمِيعِ خَلْقِكَ بِوَلَدِهِ ؟ إِلَهِي أَ تَنْزِلُ بَلْوَى هَذِهِ الرَّزِيَّةِ يفنائه ؟ إِلَهِي أَ تَلْبَسُ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ ثِيَابِ هَذِهِ الْمُصِيبَةِ ؟ الهي أَ تَحِلُّ كُرْبَةً هَذِهِ الْمُصِيبَةِ بساحتهما .

یعنی ای پروردگار من، آیا بفجع آوردی بهترین خلق خود را بفرزند او ای پروردگار من آیا فرود آوردی بالا و ابتلای این مصیبت را بخانه پیغمبر خود ؟ ای خدای من آیا در پوشانیدی علی و فاطمه را جامه این مصیبت؟ ای پروردگار من آیا فرود آوردی غم و اندوه این مصیبت رادر منزل ایشان ؛ از پس این کلمات زکریا سر برداشت و گفت:

إِلَهِي ارْزُقْنِي وَلَداً تَقَرُّ بِهَا عَيْنِي عَلَى الْكِبْرِ فَإِذَا رزقتنیه فأفتني بِحُبِّهِ ، ثُمَّ أفجعني بِهِ كَمَا تَفْجَعُ مُحَمَّداً حَبِيبِكَ بِوَلَدِهِ ، فَرَزَقَهُ اللَّهُ يُحْيِي وَ فجعه بِهِ ، وَ كَانَ حَمْلُ يَحْيَى سِتَّةُ أَشْهُرٍ وَ حُمِلَ الْحُسَيْنُ كَذَلِكَ.

عرض کرد: الهی در این پیرانه سر، مرا فرزندی کرامت فرمای که چشم من بدو روشن شود، و چون کرامت کردی مرا فریفته حب او فرمای ، آنگاه بسوگواری او بفجع(3) بیفکن بدانسان که محمد حبیب خود را بسوگواری فرزند بفجع افکندی، خداوند مسئلت او را باجابت مقرون داشت ، و بیحیی چشم او را روشن ساخت ، آنگاهش بمصیبت یحیی ممتحن(4) بداشت ، و مدت حمل یحیی ششماه بود ، چنانکه حسين عليه السلام نیز ششماه در شکم مادرجای داشت ، ودیگر در كامل الزيارة سند

ص: 281


1- اعتکاف : باز داشتن خود را در مسجد
2- نحيب : گریه شدید با آواز
3- فجع : دردمند شدن
4- ممتحن : آزموده .

ببرید العجلی منتهی میشود میگوید : بصادق آل محمد عرض کردم که مرا خبر ده از اسماعیل که خداوند در قرآن یاد فرموده آنجا که میفرماید:

وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ ۚ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا(1)

مردمان چنان دانند که این آیه مبار که در شان اسماعیل بن ابراهیم فرود شده :

فَقَالَ : إِنَّ إسمعيل مَاتَ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ ، وَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كانَ حُجَّةٍ لِلَّهِ قَائِماً صَاحِبَ شَرِيعَةٍ فَإِلَى مَنْ أَرْسَلَ إسمعیل إِذاً ! قِلَّةُ : فَمَنْ كَانَ جُعِلْتُ فداک ؟ قَالَ : ذَاكَ إسمعيل بْنَ حِزْقِيلَ الَّذِي بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَى قَوْمِهِ فَكَذَّبُوهُ وَ قَتَلُوهُ وَ سخلوا وَجْهُهُ ، فَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ، فَوُجِّهَ إِلَيْهِ سلطاطائیل مَلَكِ الْعَذَابِ ، فَقَالَ لَهُ : يا اسمعيل أَنَا سلطاطائیل مَلَكَ أَ لَعَذابُ ، وَجَّهَنِي رَبِّ الْعِزَّةِ إِلَيْكَ لأعذب قَوْمِكَ بِأَنْوَاعِ الْعَذابَ إِنْ شِئْتَ .

فرمود : اسماعیل قبل از ابراهیم بسرای دیگر تحویل داد ، و ابراهيم حجت خدای بود در ارض ، اسماعیل بجانب کدام قوم فرستاده شد ؛ عرض کرد فدای تو شوم پس مفاد این آیت کیست ؟ فرمود اسماعيل بن يحزقئيل (2) است که خداوند او را بسوی قومش فرستاد، و قوم او را تکذیب کردند و مقتول ساختند و پوست از چهره او باز کردند ، پس خداوند بر ایشان غضب فرمود ، و سطاطائیل فرشته عذاب را بدو فرستاد و گفت : ای اسماعيل من فریشته عذابم ، خداوند مرا بسوی تو فرستاد تا چنانکه فرمائی این قوم را دستخوش عذاب و پایمال عقاب فرمایم ، اسماعیل گفت : ای سطاطائیل مرا حاجت باین مکافات نیست ، خداوند بدو وحی فرستاد که حاجت تو چیست ؟

ص: 282


1- مریم -55.
2- یحزقئيل - بفتح یاه و حاء و سکون زأ، و فتح ناف و کسر همزه اسم عبر است که معرب آن حزقیل است

فَقَالَ إسمعيل : يارب إِنَّكَ أَخَذَتِ الْمِيثَاقَ لِنَفْسِكَ بِالرُّبُوبِيَّةِ ، وَ لِمُحَمَّدٍ بِالنُّبُوَّةِ ، وَ لِأَوْصِيَائِهِ بِالْوَلَايَةِ ، وَ أَخْبَرْتُ خَيْرِ خَلْقِكَ بِمَا تَفْعَلُ أَمَتَهُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ مِنْ بَعْدَ نَبِيِّهَا ، وَ إِنَّكَ وَعَدْتَ أَ لِحُسَيْنٍ أَنْ تكرره إِلَى الدُّنْيَا حَتَّى يَنْتَقِمَ بِنَفْسِهِ مِمَّنْ فَعَلَ ذَلِكَ بِهِ ، فحاجتي إِلَيْكَ يَا رَبِّ أَنْ تکررني إِلَى الدُّنْيَا حَتَّى أَنْتَقِمُ مِمَّنْ فَعَلَ ذَلِكَ بِي مَا فَعَلَ کما تَكَرَّرَ الْحُسَيْنِ فَوَعْدُ اللَّهِ إسمعیل بْنَ حِزْقِيلُ ذَلِكَ ، فَهُوَ یكر مَعَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ

اسمعیل گفت : ای پروردگار من ، تو از من عهد گرفتی بخداوندی خود ، و پیغامبری محمد و بولايت اوصیای محمد، و بهترین خلق خود را آگهی دادی از کردار امت او بعد ازو با حسین علیه السلام و با حسین وعده فرمودی که او را بدنیا باز گردانی تا خویشتن بدست خود دشمنان خود را انتقام کند ، ای پروردگار من حاجت من نیز بسوی تو آن است که مرا بدنیا بازگردانی تا خویشتن دشمنان خود را کیفر کنم ، چنانکه حسين خواهد کرد ، پس خداوند اسماعیل را وعده نهاد و او با حسين باز خواهد گشت ، وخون خود باز خواهد جست ، و من بنده شرح حال اسماعيل بن يحزقئيل را در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ رقم کردم ، و حزقیل معرب يحزقئیل است و از آنجا که احادیث را با تواریخ بینونت افتد، اگر حدیث صحیح امامیه است تاریخ را وقعی نخواهیم گذاشت ، و اگر نه مردم بر اجتهاد استيعاب(1) خود باقی خواهند بود، و این حدیث در علل الشرایع و کامل الزیاره بکم و زیاد باختلاف رواة نيز مسطور است والله اعلم .

ص: 283


1- استيعاب . گرفتن بمجموع

(ذكر اخبار کتب سالفه که بشهادت حسین علیه السلام)(اخبار شده است)

در امالی صدوق سند بسالم بن ابی جعده منتهی میشود .

قَالَ سَمِعْتُ كَعْبُ الْأَحْبَارِ يَقُولُ : إِنَّ فِي كِتَابِنَا أَنَّ رَجُلًا مِنْ مُحَمَّدٍ يُقْتَلُ ، وَ لَا يَجِفُّ عِرْقٍ دَوَابَّ أَصْحَابِهِ حَتَّى يَدْخُلُوا الْجَنَّةِ فيعانقوا الْحُورِ الْعِينِ ، فَمَرَّ بِنَا ألحسین فَقُلْنَا هُوَ هَذَا ، قَالَ : لَا . قَالَ : فَمَرَّ بْنِالْحُسَيْنِ فَقُلْنَا : هُوَ هَذَا ، قَالَ : نَعَمْ .

میگوید: از کعب الاحبار شنیدم که گفت : در کتاب ما مسطور است که مردی از محمد کشته میشود باجماعتی از اصحابش ، هنوز عرق اسبهای اصحاب او نخشگیده باشد که داخل بهشت شوند ، و با حورالعين معانقه کنند ، اینوقت حسن علیه السلام بر ما عبور داد ، گفتیم این آنکس است ؟ گفت : نیست ، از پس او حسين علیه السلام بر گذشت ، گفتیم اینست آنکس ؟ گفت : آری (1)و دیگر از اسناد معتبره روایت شده است که جماعتی از مشایخ عرب گفتند : گاهی که بغزوه بلاد روم رفتیم ، داخل کنیسه از کنایس ایشان شدیم ، در آنجا نگارشی بدینگونه یافتیم.

أَ تَرْجُو مَعْشَرَ قَتَلُوا حُسَيْناً *** شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ (2)

از راهبان پرسش نمودیم که این خط از چه وقت در کنیسه شما نگارش یافته. گفتند : سیصد سال از آن پیش که پیغمبر شما مبعوث شود . و دیگر در کتاب مثیر الاحزان سند بسلیمان الأعمش میرسد میگوید : در ایام موسم بطواف بیت الله بودم ، مرديرا نگریستم همی گفت:

ص: 284


1- امالى صدوق ره مجلس 27 ص 80.
2- آیا امید دارند گروهی که حسین (علیه السلام) را کشتند که جد حسین «علیه السلام»شفاعت کند آنها را روز قیامت

أَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّكَ لَا تَغْفِرَ لِي .

یعنی ای پروردگار من ، مرا بیامرز و حال آنکه میدانم مرا نخواهی آمرزید ، من پیش رفتم و گفتم : این چیست که میگوئی ؟ گفت : من یکی از آن چهل تن مردمم که سر حسين علیه السلام را بسوی یزید حمل میدادیم ، در عرض راه شام بردیری از مردم نصاری در آمديم ، و سر حسين علیه السلام برسر سنان بود ، در آنجا برای اكل طعام فرود شدیم، و بخورش و خوردنی پرداختیم ، ناگاه نگران شدیم دستی از دیوار دیر ظاهر گشت و با قلم حدید سطری از خون بنگاشت :

أَ تَرْجُو أُمَّةً قَتَلَتْ حسینا * شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ

ما سخت بترسیدیم و بجزعی شدید افتادیم ، و بعضی از ما شتاب گرفتند که آن دست را مأخوذ دارند ، از نظر ایشان غایب شد. ودیگر عبدالرحمن بن مسلم از پدرش حدیث میکند(1) که در غزوه بلاد روم نزديك بقسطنطنیه بکنیسه از کنایس در آمديم ، و در آنجا نگارشی نگریستیم ، از گروهی از اهل شام پرسش کردیم که این چیست ؟ چون قرائت کردند بخط رومی این شعر را نگاشته بودند.

و دیگر ابوعمر و الراید در کتاب یاقوت رقم کرده که عبدالله بن صفار صاحب ابوحمزه صوفی گوید که ما رزم زدیم باروميان ، و فراوان اسیر گرفتیم ، در میان ایشان شیخی از علمای نصاری بود ، حشمت اورا فرو نگذاشتیم و رعایت مکانت او کردیم ، ما را حدیث کرد که پدر من از پدران خود روایت نموده که سیصد سال قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله چاهی حفر کردند ، پس بسنگی باز خوردند که این شعر بر آن سنگ منقور(2) بود، و معروف گشت که این شعر از کلمات أولاد شیث است .

و دیگر قس بن ساعدة الأيادی(3) که از حکمای عرب است ، چنانکه شرح حالش را در مجلد دوم از کتاب اول ناسخ التواریخ رقم کردیم ، او را از کهانت نیز بهره

ص: 285


1- بحار الانوار جلد دهم ص151.
2- منقور : مكتوب
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 188.

تمام بوده ، ابن شهر آشوب سند بقس بن ساعدة ميرساند که قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله این شعر قرائت نمود :

تَخَلَّفَ ألمقدار مِنْهُمْ عَصَبَةُ *** ثَارُوا بِصِفِّينَ وَ فِي يَوْمِ الْجَمَلِ (1)

وَ الْتَزَمَ الثار الْحُسَيْنِ بَعْدَهُ *** وَ احتشدوا عَلَى ابْنِهِ حَتَّى قُتِلَ(2)

(ذکر اخباری که خداوند تبارك و تعالی در شهادت)( حسین علیه السلام بر رسول خود و حی فرستاد)

بعضی از اخباری که خداوند پیغمبر خود را از شهادت حسين علیه السلام آگہی فرستاد ، در قصه رضاع حسين ومحبت رسول خدا با آن حضرت مرقوم افتاد ، و برخی در اینجا نگاشته میآید. در کتاب عوالم بروایت جماعتی از اصحاب مسطور است که چون حسين علیه السلام یکساله شد ، دوازده تن فریشتگان بصور گوناگون بر رسول خدا فرود شدند ، یکی از ایشان بصورت بنی آدم بود.

وَ يَقُولُونَ : إِنَّهُ سَيُنْزِلُ بِوَلَدِكَ أَ لِحُسَيْنٍ بْنِ فَاطِمَةُ مَا نَزَلَ بهابیل مِنْ قَابِيلَ ، وَ سيعطى مِثْلُ أَجْرِ هَابِيلَ ، وَ يُحْمَلُ عَلَى قَاتِلِهِ مِثْلُ وِزْرِ قَابِيلَ

یعنی آن فریشتگان همی گفتند : زود باشد که بر حسین پسر فاطمه آن ستم رسد . که از قابیل بهابیل رسید ، وزود باشد که حسین را از خداوند آن فضل و عطا بهره رسد که هابیل را رسید، و قاتل اورا آن عقاب وعذاب کنند که قابیل را کردند، و اینوقت هیچ فریشته در حیز آفرینش بجای نماند الا آنکه حاضر حضرت رسول خدای شد و آنحضرت را تعزیت و تسلیت گفت ، آنگاه رسول خدای قاتلان او را بدعای بد یاد کرد و فرمود :

ص: 286


1- خلف المقدار : زيادي عدي و مقدار بطوریکه تحت عدد و مقدار در نیاید
2- و احتشدوا : اجتماع کردند

أَللَّهُمَّ الحذل خاذله ، وَ اقْتُلِ قَاتِلَهُ ، وَ لَا تُمَتِّعَهُ بِمَا طَلَبِهِ.

و دیگر اشعث بن عثمان سند بانس بن ابی سحيم(1) میرساند که گفت : از رسول خدای شنیدم که فرمود :

إِنَّ ابْنِي هَذَا يُقْتَلُ بِأَرْضِ ألعراق ، فَمَنْ أَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فلينصره .

یعنی این پسر من حسين در زمین عراق کشته میشود ، پس هر کس ادراك کند او را و حاضر باشد ، باید در نصرت او خویشتن داری نکند . در خبر است که انس بن ابی سحیم روزطف ، در رکاب سیدالشهداء عليه السلام شهید شد. و دیگر عبدالصمد بن احمد سند بعایشه (2) میرساند که گفت : داخل شد بر رسول خدا حسين و هنوز کودکی بود.

فَقَالَ : أَيْ عايشة أَلَا أَعْجَبَكَ لَقَدْ دَخَلَ عَلَيَّ أَلْفاً مَلَكَ مَا دَخَلَ عَلَيَّ قَطُّ . فَقَالَ : إِنَّ ابْنَكَ هَذَا مَقْتُولُ ، وَ إِنْ شِئْتَ أريتك مِنَ التُّرْبَةِ الَّتِي يُقْتَلُ بِهَا ، فَتَنَاوَلَ تُرَاباً أَحْمَرَ فَأَخَذْتُهُ أُمُّ سَلَمَةَ فخزنته فِي قَارُورَةٍ ، فَأَخْرَجَتْهُ يَوْمَ قُتِلَ وَ هُوَ دَمُ .

چون خبر قتل حسین علیه السلام را بداد ، نمودار کرد آن زمینی را که در آن شهید میشود ، و از آنزمین قبضه خاکی سرخ مقبوض داشت ، ام سلمه أنخاك را از رسول خدا بگرفت و در قاروره(3) مضبوط ساخت ، چون روز قتل حسین علیه السلام آن خاك را بر آورد خون بود . زينب بنت جحش(4) نیز بدینگونه روایت کرده است .

ودیگر در کتاب عوالم مسطور است که عبدالله بن يحيی حدیث میکند که در ركاب امیر المؤمنین علیه علیه السلام از کوفه بجانب صفین کوچ میدادیم ، چون بزمین نینوا رسیدیم ، آنحضرت ندائی در داد که صَبْراً يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ

ص: 287


1- بحار الانوار جلد دهم ص 157.
2- بحار الانوار جلد دهم ص 157.
3- قاروره : شیشه
4- جحش - بفتح جيم وسكون حاء

آنگاه أمير المؤمنين علیه السلام بدینگونه حديث فرمود:

فَقَالَ : دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ عَيْنَاهُ تفيضان ، فَقُلْتُ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِعَيْنَيْكِ تفيضان أاغضبك أَحَدُ ؟ قَالَ : لَا ، بَلْ كَانَ عِنْدِي جَبْرَئِيلُ فَأَخْبِرْنِي : أَنَّ الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بشاطيء الْفُرَاتِ ، وَ قَالٍ : هَلْ لَكَ أَنْ أشمك مِنْ تُرْبَتِهِ ؟ قِلَّةُ : نَعَمْ ، فَمَدَّ يَدَهُ فَأَخَذَ قَبْضَةً مِنْ تُرَابٍ فَأَعْطَانِيهَا ، فَلَمْ أَمْلِكْ عَيْنِي أَنْ فاضتا ، وَ اسْمُ الْأَرْضِ کربلاء .

فرمود : بر رسول خدای در آمدم و چشمهای مبارکش را گریان دیدم، گفتم : پدر و مادرم فدای تو باد ، این گریه چیست کسی ترا بخشم آورده باشد ؟؟ فرمود : این نیست ، لكن جبرئیل در نزد من حاضر است و خبر داد مرا که حسین در کنار فرات کشته میشود ، و گفت میخواهی تربت اورا استشمام کنی ؟ گفتم چرا نخواهم ، پس دست فرا برد و قبضه از خاك بر گرفت و مرا داد ، لاجرم نتوانستم خویشتن داری کنم ، و آب از چشم من بریخت ، و نام آن ارض کربلاست ، چون دو سال از این حدیث سپری شد، رسول خدای را سفری پیش آمد، یکروز در عرض راه بایستاد و استرجاع کرد و بگریست ، گفتند : این گریه چیست ؟

فَقَالَ : هَذَا جَبْرَئِيلُ يُخْبِرُنِي عَنْ أَرْضٍ بِشَطِّ الْفُرَاتِ يُقَالُ : لَها کربلاء يُقْتَلُ فِيهَا وُلْدِي الْحُسَيْنُ ، وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ إِلَى مَصْرَعَهُ وَ مدفنه بِهَا ، وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى السَّبَايَا عَلَى أقتاب الْمَطَايَا ، وَ قَدْ أُهْدِيَ رَأْسٍ وَ لَدَيَّ أَ لِحُسَيْنٍ إِلَى یزيد لَعَنَهُ اللَّهُ ، فَوَ اللَّهِ مَا يَنْظُرَ أَحَدُ إِلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ وَ يَفْرَحُ إِلَّا خَالَفَ اللَّهُ بَيْنَ قَلْبَهُ وَ لِسَانِهِ ، وَ عَذَّبَهُ اللَّهُ عَذَاباً أَلِيماً .

فرمود : اینك جبرئیل حاضر است و مرا خبر میدهد از زمینی در کنار فرات که آنرا

ص: 288

کربلا گویند و کشته میشود در آنجا فرزند من حسين ، گویا نگرانم او را و مصرع و مدفن او را دیدار میکنم ، و گویا اسیرانرا در پشت شتران مینگرم ، همانا سر فرزند من حسین را بنزد یزید که خداوندش لعنت کناد هدیه میبرند ، سوکند با خدای که هیچکس از در شادی دیدار نمیکند سرحسین را الا آنکه خداوند میان دل وزبانش مخالفت می افکند ، و او را بعذاب الیم کیفر میفرماید ، آنگاه رسول خدا با تمام حزن و الم از سفر باز آمد و بر منبر صعود داد ، وحسن و حسین را در کنار خویش نشیمن فرمود، و مردم را خطبه کرد و موعظت نمود و چون از خطبه فراغت یافت دست راست بر سر حسن ودست چپ بر سر حسین گذاشت.

وَ قَالٍ : اللَّهُمَّ إِنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ ، وَ هَذَانِ أطايب عِتْرَتِي وَ خِيَارِ أرومتي وَ أَفْضَلُ ذُرِّيَّتِي ، وَ قَدْ أَ خَلْفَهُمَا فِي أُمَّتِي ، وَ قَدْ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ أَنَّ وُلْدِي هَذَيْنِ مَقْتُولُ بِالسَّمِّ ، وَ الْآخَرُ مَقْتُولُ مَخْذُولُ شَهِيدُ مضرج بِالدَّمِ ، أَللَّهُمَّ فَبَارِكْ لَهُ فِي قَتْلِهِ ، وَ اجْعَلْهُ مِنْ سَادَاتِ الشُّهَدَاءِ ، اللَّهُمَّ وَ لَا تَبَارَكَ فِي قَاتِلِهِ وَ خاذله ، وَ أَصْلِهِ حَرَّ نارک وَ احْشُرْهُ فِي أَسْفَلِ درک الْجَحِيمِ

عرض کرد : ای پروردگار من ، محمد عبد تست و رسول تست و حسن و حسین بهترین عترت من و برگزیده اصل و پیوند منند ، و از همه فرزندان من فاضلترند ، ایشانرا درمیان امت خود مخلف گذاشتم ، اینك جبرئیل خبر داد مرا که این دو فرزند من یکی باسم مقتول میگردد و آندیگر در خون میغلطد ، ای پرورگارمن مبارك فرمای قتل را بر او و درجه سادات شهدا ، بخش او را ای پروردگار من قاتل اورا به آتش افروخته کیفر کن ، و او را در فرودترین درجات جهنم جای ده مردم فریاد عویل (1) برآوردند ، و بهای های بگریستند.

ص: 289


1- عويل : گریه کردن با آواز

فَقَالَ لَهُ النَّبِيِّ : أَيُّهَا النَّاسُ أتبكونه وَ لَا تنصرونه ؟ أَللَّهُمَّ فَكُنْ أَنْتَ لَهُ وَلِيّاً وَ نَاصِراً

رسول خدای روی با مردم کرد و فرمود : ای جماعت آیا گریه میکنید بر او و از و دست باز میدارید و نصرت نمیکنید ؟! ای پروردگار من تو او را دوست و ناصر باش دیگر باره مردم را مخاطب داشت

ثُمَّ قَالَ : يا قَوْمِ انی مُخَلِّفُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ ، كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي وَ أرومتي وَ مِزَاجُ مَائِي وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ مهجتي ، لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَى الْحَوْضِ أَلَا وَ إِنِّي لَا أَسْأَلُكُمْ فِي ذلِكُمْ إِلَّا مَا أَمَرَنِي رَبِّي أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْهُ اسالکم عَنِ الْمَوَدَّةَ فِي القربي ، وَ احْذَرُوا أَنْ تَلْقَوْنِي غَدَا عَلَى الْحَوْضِ ، وَ قَدْ آذيتم عِتْرَتِي وَ قُتِلْتُمْ أَهْلِ بَيْتِي وَ ظلمتو هُمْ ، أَلَا إِنَّهُ سيرد عَلَيَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ ثَلَاثَ رَايَاتُ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةُ ، الْأُولَى رَايَةً سَوْدَاءَ مُظْلِمَةً قَدْ فَزِعْتِ مِنْهَا الْمَلَائِكَةُ فَتَقِفُ عَلِيِّ فَأَقُولُ لَهُمْ : مَنْ أَنْتُمْ ؟ فينسون ذِكْرِي ، وَ يَقُولُونَ : نَحْنُ أَهْلِ التَّوْحِيدِ مِنَ الْعَرَبِ ، فَأَقُولُ لَهُمْ : أَنَا أَحْمَدَ نَبِيِّ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ ، فَيَقُولُونَ : نَحْنُ مِنْ أُمَّتِكَ ، فَأَقُولُ : كَيْفَ خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي فِي أَهْلِ بَيْتِي وَ عِتْرَتِي وَ كِتَابِ رَبِّي ؟ فَيَقُولُونَ : أَمَّا الْكِتَابُ فضیعناه ، وَ أَمَّا الْعِتْرَةِ فخرصنا أَنْ نبيد بِهِمْ عَنْ جَدِيدِ الْأَرْضِ ، فَلَمَّا أَسْمَعُ ذلکم مِنْهُمْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَجْهِي ، فيصدرون عِطَاشاً مُسْوَدَّةُ وُجُوهِهِمْ،ثُمَّ تُرَدُّ عَلَى رَايَةُ أُخْرَى أَشَدَّ سَوَاداً مِنَ الْأُولى ، فَأَقُولُ لَهُمْ :

ص: 290

کَیفَ خَلَقتُمُوني مِنْ بَعْدِي فِي الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي ؟ فَيَقُولُونَ : أَمَّا الْأَكْبَرِ فخالقناة ، وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فمزقناهم كُلَّ مُمَزَّقٍ ، فَأَقُولُ : إِلَيْكُمْ عَنِّي فيصدرون عِطَاشاً مُسْوَدَّةُ وُجُوهِهِمْ ، ثُمَّ تُرَدُّ عَلَى رَايَةً تلمح وُجُوهِهِمْ نُوراً ، فَأَقُولُ لَهُمْ : مَنْ أَنْتُمْ ؟ فَيَقُولُونَ : نَحْنُ كَلِمَةُ التَّوْحِيدِ وَ التَّقْوَى مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ المصطفی ،وَ نَحْنُ بَقِيَّةَ أَهْلُ الْحَقِّ ، حَمَلْنَا کتاب رَبَّنا وَ حَلَلْنَا حَلَالَهُ وَ حَرَمَنَا حَرَامَهُ ، وَ أَحْبَبْنَا ذُرِّيَّةِ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ ، وَ نَصَرْناهُمْ مِنْ كُلِّ مَا نَصْرُنا بِهِ أَنْفُسُنَا ، وَ قاتلنا مَعَهُمْ مَنْ نَاوَاهُمْ ، فَأَقُولُ لَهُمْ : أَبْشِرُوا فَأَنَا نبیکم مُحَمَّدٍ ، وَ لَقَدْ کنتم فِي الدُّنْيَا كَمَا قُلْتُمْ ، ثُمَّ أُسْقِيَهُمْ مِنْ حَوْضِي ، فيضدرون مرویين مستبشرين ، ثُمَّ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها أَبَدَ الْآبِدِينَ .

بفارسی چنین میآید میفرماید : اي قوم من در میان شما مخلف گذاشتم تقلین را یعنی قرآن کریم را و دیگرعترت خود را که اصل من و عرق من و میوه دل من و جان منند ، و این هردو از هم باز نشوند تا در کنار کوثر بر من در آیند، بدانید که از شما پرسش نمیکنم الا بدانچه خدای فرموده ، پرسش میکنم از مفاد مودت قربی که عبارت از عترت منست ، هان ای مردم بترسید که فردای قیامت مرا دیدار کنید در کنار حوض کوثر ، وزحمت کرده باشید عترت مرا وستم کرده باشید ایشانرا ، همانا در قیامت ازین امت مرا سه رایت فراز آید ، و در نزد من ایستاده شود، نخستین سیاه و تاريك باشد چنانکه فریشتگان از آن بفزع آیند ، من از جماعتی که در ظل این رایت جای دارند پرسش میکنم که شما چه کسانید ؟ ایشان مرا فراموش کرده باشند گویند ما اهل توحیدیم از جماعت عرب، در پاسخ گویم من پیغمبر عرب و عجم

ص: 291

احمدم، پس بخویش آیند و گویند ما از امتان توایم گویم: چه کردید بعد از من با اهل بیت من و عترت من و کتاب پروردگار من؟ گویند کتاب خدایرا از پس پشت انداختیم .، و در قتل اهل بیت تو بتمام جد و جہد پرداختیم ، چون این سخن اصغا فرمایم روی از ایشان بر تابم ، پس باز شوند در حالتی که عطشان باشند ، وروی ایشان سیاه و تاريك باشد، آنگاه رایت دویم فرا رسد تاریکتر ومظلم تراز نخستین باشد ، گویم بعداز من با کتاب خدا و عترت من چه پیش داشتید ؟ گویند ثقل اکبر را مخالفت نمودیم ، و ثقل اصغر را پاره پار ساختیم ، من ایشانرا از خود برانم ، این جماعت نیز عطشان با چهرگان قیر گون باز شوند ، آنگاه رایت دیگر دیدار شود که چهرگان ایشان از شعشعه انوار در لمعان باشد، گویم : شما چه کسانید ؟ گویند ماکلمہ توحید و تقوائیم از امت محمد مصطفى ، ومائیم بقیه اهل حق، کتاب خدایرا پذیرای احکام شدیم ، حلال آنرا حلال دانستیم ، وحرام آنرا حرام شمردیم ، و ذریت پیغمبر خود محمد را دوست داشتیم ، و نصرت کردیم ایشان را چنانکه خویشتن را نصرت میکردیم ، و قتال میدادیم در خدمت ایشان با دشمنان ایشان ، پس من میگویم که بشارت باد شما را که من پیغمبرشما محمدم، سخن بصدق کردید که شما در دنیا چنین زیستید آنگاه ایشانرا از حوض کوثر سیراب کنم، تا سیراب شده و شادمانه بهشت جاودانه در آیند.

(ذکر اخبار خداوند پیغمبر خودرا بشهادت حسن)(و حسین علیهما السلام)

از صحابه و تابعین(1) سند بام سلمه منتهی میشود میگوید : یکروز رسول خدا بخانه در آمد و از قفای آنحضرت حسن وحسین داخل شدند ، پیغمبر بنشست و حسن را بر زانوی راست و حسین را بر زانوی چپ جای داد و بوسه میزد کرتی حسن و کرتی حسین را ، این هنگام جبرئیل فرود شد و گفت : یا رسول الله دوست میداری حسن

ص: 292


1- بحار الانوار جلد دهم س 155.

و حسین را به فرمود چگونه دوست ندارم و حال آنکه ایشان دو ریحانه من و دو روشنی چشم منند ، جبرئیل گفت : یا رسول الله خداوند حکمی بر ایشان رانده است بر آن حکم شکیبا میباش ، فرمود آن کدام است ؟ عرض کرد حسن بشرب سم شهید میشود و حسین را با تیغ سر بر میدارند، یارسول الله دعوت پیغمبران باجابت مقرونست ، اگرخواهی خدایرا بخوان تا هردو تن را از سم و قتل محفوظ بدارد و اگر خواهی بر مصیبت ایشان صابر میباش ، و آنرا ذخیره میگذار از برای شفاعت گناهکاران امت خود در قیامت

فَقَالَ النَّبِيُّ : يا جِبْرِيلَ أَنَا رَاضٍ بِحُكْمِ رَبِّي ، لَا أُرِيدُ إِلَّا مَا يُرِيدُهُ ، وَ قَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ تَكُونَ دَعْوَتِي ذَخِيرَةً لشفاعتي فِي الْعُصَاةِ مِنْ أُمَّتِي وَ يَقْضِي اللَّهُ فِي وُلْدِي مَا يَشَاءُ.

فرمود : ای جبرئیل من رضا بقضای خدا داده ام ، نمیخواهم جز آنرا که خدای خواهد ، ودوست میدارم که دعوت من ذخیره باشد از برای شفاعت من مر عاصیان امت را در عرصه قيامت و خداوند قضای خویش را در حق فرزندان من چنانکه خواهد راند. و نیز از ثقات(1)رواة مرویست که حسن و حسین در روز عیدی بر رسول خدای در آمدند و عرض کردند امروزعید است و فرزندان عرب لباسهای گوناگون در بر کرده اند ، ما را نیز جامه جدید و نفیس باید ، رسول خدایرا برحال ایشان رقت آمد وجامه درخور ایشان حاضر نبود وخاطر ایشانرا شکسته نخواست ، پس خدایرا در اسعاف(2) حاجت ایشان بخواند ، در زمان جبرئیل فرود شد و دو حله سفید از حلل بهشت با خود بیاورد ، رسول شاد شد

وَ قَالَ لَهُمَا : يَا سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ خُذَا أَ ثَوَاباً خاطها خَيَّاطِ الْقَدْرِ

ص: 293


1- بحار الانوار جلد دهم ص 156.
2- اسعاف : رواکړ دن حاجت

عَلَى قَدْرِ طولکما ، فَلَمَّا رَأَيَا الْخُلْعُ بَيْضَاءَ ، قَالَا : يا جداه كَيْفَ هَذَا وَ جَمِيعِ صَبِيَّانِ ألعرب لأ بسون أَلْوَانُ الثِّيَابِ ؟

فرمود : ای آقایان جوانان بهشت بگیرید جاههائی که خیاط قدر بقد و قدر شما دوخته است ، چون حسنین آن خلعتهای سفید را نگران شدند گفتند: جوانان عرب لباسهای رنگارنگ پوشیده اند ، جامه سفید مارا نشاید، رسول خدای متفکر گشت ، جبرئیل عرض کرد یا رسول الله ایشانرا شاد خاطر بدار ، فرمان کن تا طشتی و ابریقی حاضر کنند تا خداوند بهر رنگی که خواهند جامه ایشانرا بر آورد پس طشت ابریق بیاوردند ، پس رسول خدا جامه حسن را در طشت افکند و جبرئیل آب بریخت ، پیغمبر روی با حسن کرد و فرمود چه رنگ خواهی ؟ گفت : مرا رنگ سبز پسنده می افتد ، پیغمبر جامه او را بمالید و فشار داد مانند زبرجد رنگی برآورد که رباینده بصر بود ، پس حسن را داد و جامه حسین را در طشت افکند و فرمود : چه رنگ خواهی ؟ عرض کرد مرا رنگ سرخ نیکو می آید ، پس جبرئیل آب بریخت و پیغمبر فشارداد ، آن جامه برنگ یاقوت احمر بر آمد و حسین را داد ، ایشان جامه ای خویش را در بر کردند و شاد خاطر ، آهنگ خدمت مادر نمودند ، اینوقت جبرئیل بگریست پیغمبر فرمود : ای برادر هنگام فرحت این چه حزن و ضجر تست!

فَبِاللَّهِ عَلَيْكِ إِلَّا مَا أَخْبَرْتَنِي.

سوگند با خدای مرا آگهی ده ، عرض کرد : یارسول الله اختیار فرزندان تورنگ سبز و سرخ را از بهر آنست که جسد مبارك حسن بشرب سم سبز گونه خواهد گشت ، و بدن حسين بخون خود خضاب خواهد شد ، از این خبر رسول خدا نیز بگریست و دیگر در کتاب عوالم از صحابه و تابعین سند بحذیفه میرساند که از رسول خدای حدیث میکند

ص: 294

قَالَ : لَمَّا أُسْرِيَ بِي أَخَذَ جبرئیل بِيَدِي فَأَدْخَلَنِي الْجَنَّةِ وَ أَنَا مَسْرُورٍ ، فَإِذَا أَنَا بِشَجَرَةِ مِنْ نُورٍ مُكَلَّلَةً بِالنُّورِ فِي أَصْلُهَا مَلَكَانِ يطويان الْحُلِيُّ وَ الْحُلَلُ إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ ، ثُمَّ تَقَدَّمَتْ أَمَامِي فَإِذَا أَنَا بتفاح لَمْ أَرَ تُفَّاحاً أَعْظَمُ مِنْهُ ،فَأَخَذْتُ وَاحِدَةً ففلقتها فَخَرَجَتْ عَلَى مِنْهَا حَوْرَاءُ كَانَ أجفانها مَقَادِيمِ أَجْنِحَةِ النُّسُورُ ، فَقُلْتُ : لِمَنْ أَنْتَ ؟ فَبَكَتْ وَ قَالَتْ : لِابْنِكَ الْمَقْتُولِ ظُلْماً الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَ يُطَالَبُ ، ثُمَّ تَقَدَّمَتْ أَمَامِي فَإِذَا أَنَا بِرُطَبٍ أَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ ، فَأَخَذْتُ رَطْبَةً فَأَكَلَتْهَا وَ أَنَا أَشْتَهِيهَا فَتَحَوَّلَتْ الرَّطْبَةِ نُطْفَةً فِي صَلِّي ، فَلَمَّا هَبَطَتْ إِلَى الْأَرْضِ وَاقِعَةٍ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ ، ففاطمة حَوْرَاءَ أُنْسِيتُ ، فَإِذَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَةَ الْجَنَّةِ تشممت رَائِحَةُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ .

فرمود : چون مرا بآسمان عروج دادند جبرئیل دست مرا بگرفت و در بهشت در اورد، ومن شاد خاطر بشجری عبور دادم که از نور بود و مكلل(1)بنور بود و در بیخ آن دو تن فریشته تا قیامت طی حلى وحلل همی کردند ، پس پیش شدم وسیبی نگریستم که هرگز بزرگتر از آن سیب ندیدم ، آن را ماخوذ داشتم و بشکافتم ، حورایی از میان آن بیرون شد که مژگانهایش چون پرهای کوچک عقاب بود ، گفتم : تو از بهر کدام کس باشی؟ بگریست و گفت : از بهر پسر توحسینم ، از آنجا فرا (2) پیش شتافتم و رطبي یافتم نرم تر از زبد(3) و شیرین تر از عسل ، پس بگرفتم آن رطب را و بخوردم ، آن رطب در صلب من نطفه گشت ، گاهی که بزمین فرود شدم و با خدیجه خفتم بفاطمه حامل گشت ، و فاطمه حوراء انسیه است گاهی

ص: 295


1- مکلل : محيط ، درخشان
2- فرا : جانب وطرف
3- زيد : كف و روی شیر .

که مشتاق رایحه بهشت شوم رایحه فاطمه علیها السلام را استشمام مینمایم. و نیز در مؤلفات اصحاب مسطوراست(1)که چون وفات حسن علیه السلام نزدیک شد و بدن مبارکش را صورت سم رنگ خضرت داد ، حسين علیه السلام گفت: چیست که رنگ بدنت را سبز مینگرم ؟ حسن علیه السلام بگریست و گفت : ای برادر درست شد حديث جد من در حق من و در حق تو ویکدیگر را در بر کشیدند و فراوان بگریستند آنگاه ابتدا بحديث رسول خدای کرد که فرمود :

لَمَّا دَخَلَتْ لَيْلَةَ الْمِعْرَاجِ رَوْضَاتِ الْجِنَانِ وَ مَرَرْتَ عَلَى مَنَازِلَ أَهْلِ الإیمان ، رَأَيْتُ قصرين عاليين متجاورين عَلَى صِفَةِ وَاحِدَةً ، أَحَدُهُمَا مِنِ الزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرُ وَ الْآخَرُ مِنِ الْيَاقُوتِ الْأَحْمَرِ ، فَقُلْتُ : ياجبرئيل لِمَنْ هَذَانِ القصران ؟ فَقَالَ : أَحَدُهُمَا لِلْحَسَنِ وَ الْآخَرُ لِلْحُسَيْنِ ، فَقُلْتُ : ياجبرئیل قَلَّمَ لَمْ يَكُونَا عَلَى لَوْنٍ وَاحِدٍ فسکت وَ لَمْ یرد جَوَاباً فَقُلْتُ : لِمَ لَا تَتَكَلَّمُ فَقَالَ : حَيَاءً مِنْكَ ، فَقُلْتُ لَهُ : سَأَلْتُكَ بِاللَّهِ إِلَّا ماأخبرتني فَقَالَ : أَمَّا خَضِرَةُ قَصَّرَ الْحَسَنَ فَإِنَّهُ يَمُوتُ بِالسَّمِّ وَ يخضر لَوْنُهُ عِنْدَ مَوْتِهِ ، وَ أَمَّا حُمْرَةً قَصَّرَ الْحُسَيْنَ فَإِنَّهُ یقتل وَ يَحْمَرَّ وَجْهَهُ بِالدَّمِ .

یعنی در شب معراج چون در بهشت عبور دادم بر منازل اهل ایمان گذشتم ، در قصر بلند برصفت واحد در کنار یکدیگر دیدم ، یکی از زبرجد سبز ، و آن دیگر از یاقوت احمر، گفتم : صاحب این دو قصر کیست ؟ جبرئیل گفت : یکی حسن راست و آن دیگر حسین را گفتم : از چه روی بیك رنگ نیستند ؟ جبرئیل خاموش ایستاد گفتم : چرا پاسخ نگوئی ؟ گفت : از تو آزرم میدارم ، گفتم : سألتك بالله مرا آگهی ده ، گفت : سبزی قصر حسن از آن است که بشرب سم شہید میشود و بدنش

ص: 296


1- بحار الانوار جلد دهم ص 134.

سبز میگردد ، و سرخی قصر حسین از آن است که کشته میشود و رویش بخون آغشته میگردد، اینوقت حسن و حسین بگریستند و حاضران فریاد بناله و نحيب(1) برآوردند ودیگر در کامل الزیاره ،سند بامیرالمؤمنین علی علیه السلام منتهی میشود فرمود : یکروز رسول خدا بدیدار ما آمد و ما از برای او بتقديم طعامی مشغول شدیم ، اینوقت ام ایمن و عائی از تمرو کاسی از شیر وزبد از بهر ما هدیه کرد، و ما حاضر حضرت رسول خدا ساختیم ، آن حضرت لختی بخورد و چون از اكل وشرب بپرداخت من برخاستم و آب بریختم تا دستهای مبارک را بشست ، پس با همان آلایش که از آب دستهای مبارکش داشت چهره ولحيه مبارکش را مسح کرد ، پس برخاست و بمسجدی که در بیت بود در آمد و بسجده در رفت و بسیار وقت بگریست، آنگاه سر برداشت و ما هیچیک از اهل بیت حشمت اورا نتوانستیم فرو گذاشت و پرسش نمود که این گریستن را سبب چیست ، پس حسين علیه السلام برخاست و همی رفت تا بر هر دو زانوی رسول خدا بر آمد و سر و سینه آن حضرت را بگرفت و ذقن(2) خود را بر سر آن حضرت گذاشت و گفت : ای پدر آن چیست که تورا میگریاند؟

فَقَالَ : يا بَنِي إِنِّي نَظَرْتُ إِلَيْكُمْ الْيَوْمَ فسررت إِلَيْكُمْ سُرُوراً لَمْ أَسَرَّ بِكُمْ مِثْلَهُ قَطُّ ، فَهَبَطَ إِلَيَّ جَبْرَئِيلُ فَأَخْبِرْنِي أَنَّكُمْ قَتْلَى وَ أَنَّ مَصَارِعَكُمْ شتی ، فَحَمِدْتُ اللَّهَ عَلَى ذَلِكَ وَ سَأَلْتُ لَكُمْ الْخِيَرَةُ ، فَقَالَ: يا أَبَتِ فَمَنْ يَزُورَ قُبُورَنَا وَ يَتَعَاهَدْهَا عَلَى تَشَتُّتِهَا ؟ قَالَ : طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي يُرِيدُونَ بِذَلِكَ بِرِّي وَ صِلَتِي ، أَ تَعَاهَدَهُمْ فِي الْمَوْقِفِ وَ آخُذُ بأعضادهم ، فانجيهم مِنْ أَ هُوَ اله وَ شَدَائِدِهِ .

فرمود: ای فرزند من امروز بسوی شما نگران شدم و سخت شادمان گشتم ، پس جبرئیل فرود شد و مرا آگهی آورد که شما کشته میشوید و قبور شما پراکنده خواهد

ص: 297


1- نحيب : گریه شدید با آواز
2- ذقن:چانه

و من سپاس گذاشتم خدای را بدین مصايب ، وبر گزیدگی و نیکوئی شما را خواستار شدم ، حسين علیه السلام عرض کرد : ای پدر پس کیست که زیارت قبور ما نماید و تدارک قبور پراکنده ما فرماید ؟ فرمود : جماعتی از امت من که نیکوئی با من و پیوستگی مرا طالب باشند متعهد این امر گردند، و من متعهد شوم که در قیامت بازوهای ایشان را بگیرم و از شدت و مخافت محشر نجات دهم . و همچنان در کامل الزياره باسناد دیگر این حديث مرفوم است ، جز اینکه بجزئی کم و بیش روایت کرده اند و نیز در امالی طوسی باسناد جداگانه این حدیث رقم شده . و دیگر در كامل الزیاره سند بابن عباس میرسد میگوید : فریشته که بر رسول خدا در آمد و خبر قتل حسین را بدو آورد جبرئیل روح الامین بود ، در حالتی که بالهای خود را منتشر ساخته بود و بهای های میگریست و فریاد میزد ، و مبلغي از تربت آن حضرت را با خود داشت و از آن بوی مشگ بر میدهید.

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : أَوْ تُفْلِحْ أَمَةً تُقْتَلُ فرخي أَوْ قَالَ فَرْخُ ابْنَتِي ؟ قَالَ جِبْرِيلَ : يَضْرِبُهَا اللَّهِ بِالِاخْتِلَافِ فَيَخْتَلِفُ قُلُوبِهِمْ

رسول خدا فرمود : آیا رستگار میشود امتی که بچه مرا بکشد و بروایتی بچه دختر مرا بکشد؟ جبرئیل عرض کرد: میزند خداوند ایشان را باختلاف پس مختلف میشود دلهای ایشان و باسناد دیگر در کامل الزیاره هم این حديث مرقوم است . و دیگر در عوالم از سلمان فارسی مرویست میفرماید : فریشته در آسمانها بجای نماند مگر اینکه بحضرت رسول خدا آمد و آن حضرت را بمصيبت حسين تعزیت گفت و تسلیت فرستاد ، و او را از درجات ثواب این امر خبر داد ، و مبلغی از تربت حسین را که بر زبر آن افتاد و مصروع و مذبوح و مطروح و مقتول و مخذول گشت با خود داشت،

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : أَللَّهُمَّ أَ خَذَلَ مَنْ خَذَلَهُ ، وَ اقْتُلِ مَنْ قَتَلَهُ ، وَ اذْبَحْ

ص: 298

من ذبحه، و لا تمتعه بما طلب.

عبدالرحمن قنوی گوید : ازین دعای بد که رسول خدا در حق قاتل حسين علیه السلام فرمود يزيد عليه اللعنه تمتعي ازین عصیان بدست نکرد ، و معجلا سکرانا جان بداد و جسد ناپاکش چنان شد که گفتي بقيراندوده اند، و آنان که بمتابعت یزید با آن حضرت محاربت کردند ، همگان یا کشته شدند و اگر نه بجنون و جذام و برص گرفتار گشتند ، و این آیات در اولاد ایشان بمیراث رسید . و دیگر در امالی طوسی سند بانس بن مالک میرسد میگوید : فریشته از اجله ملائکه از خداوند جلیل اجازت یافت که بزیارت رسول خدا رود ، چون حاضر حضرت شد ناگاه حسین علیه السلام در آمد و پیغمبر اورا ببوسید و در کنار خود جای داد، آن فریشته عرض کرد که یا رسول الله او را دوست میداری، فرمود دوست میدارم و فراوان دوست میدارم، حسین فرزند من است ، گفت زود باشد که امت تو او را بکشند ، فرمودفرزند مرا میکشند؟ عرض کرد خواهند کشت ، واگرخواهی خاکی که بر آن کشته میشود تو را مینمایم و مبلغی از خاکی سرخ که بوئی نیکوداشت حاضر ساخت ، و گفت گاهی که این خاک خون شود علامتی است که پسر تو کشته شده است . سالم بن أبي الجعد گوید که بمن رسیده که آن فریشته میکائیل بوده . و دیگر در عوالم سند بزينب بنت جحش(1) منتهی میشود میگوید : یکروز رسول خدای در سرای من بخفته بود، ناگاه حسين علیه السلام در آمد که خواستم نگذارم او را که بر بالین رسول خدای در آید، تا آن حضرت را از خواب برانگیزد نتوانستم ، مرا غافل ساخت و بتاخت و برشکم رسول خدای بنشست ، و زبيبه(2) خود را بر سره (3) مبارک آن حضرت بنهاد و بول کرد، من در آمدم تا اورا ماخوذ دارم .

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : دُعِيَ ابْنِي يَا زَيْنَبَ حَتَّى يَفْرُغَ مِنْ بَوْلِهِ ، فَلَمَّا فَرَغَ

ص: 299


1- جحش - بفتح جیم و سکون حاء
2- زبيبه - تصغير زب : ذكر انسان
3- سره : ناف

توضا النَّبِيِّ وَ قَامَ يُصَلِّي ، فَلَمَّا سَجَدَ ارتحله أَ لِحُسَيْنٍ ، فَلَبِثَ النَّبِيِّ حَتَّى نَزَلَ ، فَلَمَّا قَامَ وَ عَادَ الْحُسَيْنِ فَحَمَلَهُ حَتَّى فَرَغَ مِنْ صلوته ، فَبَسَطَ النَّبِيِّ يَدَهُ وَ جَعَلَ يَقُولُ : أَرِنِي أَرِنِي يَا جَبْرَئِيلُ

فرمود : ای زینب دست باز دار از فرزند من تا پیشاب خود را بپای برد چون حسين عليه السلام فراغت یافت ، رسول خدا وضو بساخت و نماز پرداخت ، گاهی که بسجده همی رفت حسين بردوش آن حضرت سوار میشد ، و پیغمبر سر از سجده برنمیداشت تا حسین فرود شود ، چون دیگر باره بسجده میرفت حسین دیگر باره سوار میشد ، این بود تا نماز رسول خدای پای رفت ، پس رسول خدای دست بگشاد و فرمود : ای جبرئیل مرا بنمای، زینب بنت جحش گفت : یا رسول الله امروز متصدی امری شدی که هرگز تورا بدین کردار دیدار نکردم ، فرمود : چنین است همانا جبرئیل بر من در آمد و مرا تعزیت گفت و تسلیت داد و آگہی آورد که فرزند من حسین را خواهند کشت، و پاره از خاک سرخ بمن داد . و دیگر در عوالم مسطور است که ابی سلمه از عایشه حدیث میکند که رسول خدا حسین علیه السلام را بر زانوی خود نشاند و او را بوسه میداد ، جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله دوست میداری حسین را ، فرمود : دوست میدارم ، عرض کرد : زود باشد که امت تو بعد از تو او را شهید کنند ، از اصغای این کلمه آب چشم رسول خدای بر روی مبارکش بدوید، جبرئیل گفت : اگر خواهی آن خاک را که بر زبر(1)آن مقتول میشود نمودار کنم؟ فرمود : روا باشد ، پس مقداری از خاک ارض طف را بأن حضرت بنمود . و نیز در عوالم سند بانس بن مالک میرسد میگوید فریشته باران از خداونداجازت یافته بحضرت رسول خدا آمد، پیغمبر ام سلمه را فرمود : در فراز کن تاکس در نیاید ، اینوقت حسين علیه السلام برسید ، و ام سلمه دست نیافت که او را باز دارد جستن کرد و بدرون سرای آمد، و بر دوش رسول خدای سوار شد، فریشته مطر(2)گفت

ص: 300


1- زبر : بالا
2- مطر : باران

یا رسول الله او را دوست میداری، زود باشد که امت تو او را بکشند ، اگر بخواهی مینمایم تو را مکان شهادت اورا ، ودست برافراخت و لختی از خاک حمرا حاضر ساخت ، پس ام سلمه آن را بگرفت و در گوشه مقنعه خود فرو بست ، و آن خاک کربلا بود . و دیگر در ارشاد مفید سند بام الفضل منتهی میشود میگوید : بررسول خدای در آمدم و عرض کردم : یا رسول الله دوش خوابی هولناک دیدم ، فرمود: آن چیست ؟ عرض کردم : خطبی شدید است ، فرمود بشرح کن ، گفتم چنان دیدم که پاره از جسد مبارکت باز شد و در کنار من افتاد ، فرمود نیکو خوابی دیدی ، همانا از فاطمه پسری میشود و تو او را در کنار خویش پرستار خواهی بود، مدتی دراز بر نگذشت که از فاطمه حسين عليهما السلام متولد گشت ، و چنان بود که رسول خدای گفت ، من او را در کنار خود تقدیم خدمت داشتم ، یکروز بر رسول خدای در آمدم وحسين را در کنار او نهادم ، آن حضرت بچشم عنایت در من نگریست و ناگاه سخت بگریست ، عرض کردم : یا رسول الله بابی انت و امی این گریه چیست؟ فرمود : هم اکنون جبرئیل در رسید و مرا آگهی داد که امت من این فرزند مرا میکشند، و از آن موضع که کشته میشود پاره از خاک سرخ بمن آورد . ودیگر از ام سلمه باسناد معتبره مر,یست(1)میگوید : يك شب رسول خدای از نزذ ما بیرون شد و پس از مدتی دراز باز آمد و حال آنکه پریشان موی بود، و روی خاک آلوده داشت، و دست مبارکش مضموم بود ، عرض کردم : یا رسول الله چیست که تورا پراکنده موی وغبار آکنده روی می بینم ؟

فَقَالَ : أُسْرِيَ فِي هَذَا الْوَقْتِ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْعِرَاقِ ، يُقَالُ لَهُ : كَرْبَلَاءَ فاریت فِيهِ مِصْرَ الْحُسَيْنِ ابْنِي وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِي وَ أَهْلَ بَيْتِي فَلَمْ أَزَلْ القط دِمَائِهِمْ فَهَا هُوَ فِي يَدِي .

ص: 301


1- بحار الانوار جلد دهم ص 155.

فرمود : در این شب و دراینوقت مرا سیردادند در موضعی از عراق که کر بلا نام داشت و بنمودند مرا مقتل فرزند من حسین را و جماعتی از فرزندان و اهل بیت مرا ، و من خون ایشان را همی جستم و اینک در دست من است و دست بگشود وخاکی احمر مرا داد و فرمود محفوظ بدار ، من آن خاک را در قارورۀ کردم و مسدودالراس بداشتم ، تاگاهی که حسين علیه السلام از مکه آهنگ عراق کرد پس هر روز و هر شب بدان قاروره نگران شدم و بگریستم ، چون روز عاشورا پیش آمد آن خاک همچنان بحال خویش بود ، و پس از زوال چون نگریستم خون صافی بود ، صیحه زدم و بگریستم لکن از بهر آنکه دشمنان شاد نشوند و بشماتت لب نگشایند، خشم خود را فرو خوردم وحزن خود را پوشیده داشتم تا گاهی که ناعى (1) در آمد و خبر منتشر گشت . و دیگر صاحب عوالم سند بام سلمه میرساند که گفت : جبرئیل بحضرت رسول آمد و گفت امت تو بعد از تو حسين علیه السلام را خواهند کشت ، اگرخواهی تربت او را با تو نمودار کنم و مشتی سنگ پاره بیاورد، و رسول خدای آن را در قاروره خزینه نهاد ، چون حسین علیه السلام شهید شد شنیدم که گوینده همی گفت :

أیُّها القاتِلونَ جَهْلًا حُسَيْناً *** أَبْشِرُوا بِالْعَذابِ وَ التَّنْكِيلِ (2)

قد لَعَنِتُّمْ عَلى لِسانِ دَاوُدُ *** وَ مُوسَى وَ عِيسَى صَاحِبُ الانجيل

ام سلمه گوید اینوقت من بگریستم و سر قاروره را باز کردم و خون صافی دیدم . و دیگر در امالى صدوق سند بابی عبدالله علیه السلام منتهی میشود فرمود : رسول خدای یکروز در خانه ام سلمه جای داشت فرمود : هیچکس را مگذار بر من در آید . ام سلمه گوید ناگاه حسین علیه السلام در آمد و من نتوانستم او را بازدارم بسوی رسول خدا

بدوید ، و من براثر او برفتم دیدم که بر سینه رسول خدای نشسته و آن حضرت میگرید و چیزی در دست دارد ؛ فرمود : ای ام سلمه اینکه جبرئیل است مرا خبر میدهد

ص: 302


1- ناعی : خبر مرگ دهنده
2- تنكيل : عقوبت ورسوا کردن

که این فرزند تو کشته خواهد شد ، و این خاکی است که بر آن مقتول خواهد شد این خاک را با خویش بدار گاهی که خون گردد او مقتول باشد ام سلمه عرض کرد یا رسول الله خدای را بخوان تا او را ازین مهلکه سالم بدارد و این بلا را از وی بگرداند .

قَالَ : قَدْ فَعَلْتُ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى : أَنَّ لَهُ دَرَجَةً لَا يَنَالُهَا أَحَدٍ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ ، وَ أَنَّهُ شِيعَةُ يشفون وَ يَشْفَعُونَ ، وَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ مِنْ وَلَدِهِ ، فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ مِنْ أَوْلِيَاءِ أَ لِحُسَيْنٍ وَ شِيعَتَهُ هُمْ وَ اللَّهِ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيمَةِ .

فرمود خدای را از بهر نجات اوخواندم لكن خداوند مرا وحی فرستاد که از این شهادت از بهر او درجتی است که هیچیک از آفريدگان رادسترس نیست ، و او را شیعیانی است که شفاعت میکنند و شفاعت آنها پذیرفته میشود ، و مهدی که قائم آل محمد است از فرزندان او ست، خوشا کسی که از دوستان حسین و شیعیان حسین باشند سوگند با خدای که در قیامت رستگارنده و دیگر در امالی طوسی سند بابی عبدالله عليه السلام منتهی میشود میگوید: گاهی که حسین در نزد رسول خدای بود جبرئیل فرود شد و گفت : یا محمد دوست میداری حسین را ؟ فرمود دوست میدارم ، عرض کرد : زود باشد که امت تو او را بکشند ، رسول خدا سخت محزون گشت عرض کرد اگر خواهی خاکی که بر آن کشته میشود نمودار کنم ، و از مجلس رسول خدای تا کربلا زمین را خسف(1) کرد و زمین مجلس را با زمین مقتل بر چفسانید و پاره از آن خاک بر گرفت و رسول خدای را داد ، و دیگر باره زمین بحال خویش بازگشت .

فقال رسول الله : طوبى لك من تربة و طوبى لمن يقتل فيك .

ص: 303


1- خسف : فرو بردن

پس رسول خدا ترحيب(1)و ترجیب فرمود آن خاک و آن مقتول را علیه السلام و در كامل الزياره نیز بدین شرح مسطور است و نیز در کامل الزياره مسطور است که گاهی که رسول خدا در خانه ام سلمه بود جبرئیل بیامد و خبر قتل حسین را بیاورد ، هم در این وقت حسین حاضر شد ، جبرئیل گفت : این آن کس است که بدست امت تو مقتول میشود ، پیغمبر فرمود نمودار کن آن خاکی را که خون حسین بر آن ریخته میشود ، جبرئیل قبضه از آن خاك بر گرفت و آن تربتی بود و نیز از ابی عبدالله علیه السلام مرویست میفرماید : وقتی حسین از فاطمه علیهما السلام متولد شد جبرئیل نازل گشت و گفت : یا رسول الله امت تو بعد از تو حسین را مقتول خواهند ساخت ، اگرخواهی تربت او را با تو نمودار کنم ، و جناح خویش را بزد و خاکی کربلا حاضر ساخت و گفت : اینست آن تربتی که بر آن شهید میشود و دیگر در ارشاد مفید سند بام سلمه منتهی میشود میگوید : روزی که رسول خدا در حجره من جای داشت وحسين علیه السلام در کنار او بود ، ناگاه پیغمبر بگریست عرض کردم : یا رسول الله این گریه چیست ؟ فرمود : اینک جبرئیل بر من در آمد و بر فرزندم حسین مرا تعزیت گفت ، وخبر داد مرا که طایفه از امت من او را میکشند

لَا أَنَا لَهَا اللَّهُ شَفَاعَتِي

خداوند ایشان را از شفاعت من محروم بدارد، و نیز در کامل الزیاره سند بابی عبدالله علیه السلام منتهی میشود میفرماید : رسول خدای در منزل فاطمه بود ، و حسين را در کنار خویش میداشت ، ناگاه بگریست و بسجده در افتاد پسر سر برداشت

فَقَالَ : يَا فَاطِمَةُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ إِنَّ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى ترائا لِي فِي بَيْتِكَ هَذَا سَاعَتِي هَذِهِ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ وَ أهيا هَيْئَةٍ ، وَ قَالَ لِي : يَا مُحَمَّدُ أَ تُحِبُّ الْحُسَيْنُ ؟ فَقُلْتُ : نَعَمْ ، قُرَّةُ عَيْنِي وَ رَيْحَانَتَيَّ وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ جَلْدَةً

ص: 304


1- ترحيب : مرحبا گفتن ، ترجیب: بزرگ شمردن

مَا بَيْنَ عَيْنِي ، فَقَالَ لِي : يَا مُحَمَّدُ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ بُورِكَ مَوْلُودٍ عَلَيْهِ بركاتي وَ صلوتي وَ رَحْمَتِي وَ رِضْوَانِي . وَ لَعْنَتِي وَ سخطي وَ عَذابِي وَ خزيي وَ نكالي عَلَى مَنْ قَتَلَهُ وَ ناصبه وَ ناوأه وَ نَازَعَهُ ، أَمَّا انْهَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ، وَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ ، وَ أَبُوهُ أَفْضَلَ مِنْهُ وَ خَيْرُ ، فأفرأه السَّلَامَ وَ بَشَرِهِ بِأَنَّهُ رَايَةً أَ لَهُدىً ، وَ مَنَارَ أَوْلِيَائِي وَ حفيظي وَ شهيدي عَلَى خَلْقِي ، وَ خَازِنُ عِلْمِي وَ حُجَّتِي عَلَى أَهْلِ السَّمَوَاتِ وَ أَهْلِ الْأَرَضِينَ وَ التقلين الْجِنِّ وَ الانس .

فرمود: ای فاطمه ای دختر محمد خداوند بكمال تجلی و نیکوتر صورتی و هیئتی بر من شعشعه ظهور افکند و فرمود: ای محمد آیا دوست میداری حسین را ؟ گفتم: دوست میدارم ، چه او روشنی چشم من و ریحانه من و میوه دل من و میانجی(1) هردوچشم من است ، پس دست بر سر حسين نهاد و گفت : مبار ک مولودی است خاص وی است برکت من و رحمت من و بهشت من ، و از برای دشمنان و کشندگان و ستیزندگان اوست لعنت من و سخط (2)من و عذاب من و خواری من و کیفر من ، همانا اوست سید الشهداء از اولین و آخرین آفریدگان در دنیا و آخرت ، و او سنت سید جوانان اهل بهشت ، و پدر او على از وى فأضلتر و بهتر است ، پس او را سلام برسان و بشارت بده او را که اوست رایت هدایت وروشنی راه دوستان من بولایت، و حفيظ (3)وشهید من است برخلق من ، و خازن علم منست و حجت منست بر اهل سماوات و زمین و بر تمامت جن و انس ، و نیز در کامل الزیاره سند بابوعبدالله میرسد میفرماید : چون جبرئیل فرود شد و خبر قتل حسين عليه السلام را آورد ، رسول خدا

ص: 305


1- میانجی : وسط و میان
2- سخط: قهر
3- حفیظ : نگهبان . شهید : گواه

دست علی را بگرفت وایشان از مردمان کناری گرفتند و همی بگریستند ، تا گاهی که جبرئیل فرود آمد و گفت : خداوند شمارا سلام میرساند و میفرماید بر شماست که صبر و شکیبائی کنید. در بعضی از مؤلفات اصحاب مسطور است (1) که رسول خدای با جماعتی عبور میفرمودند ، جمعی از اطفال را نگریستند که با یکدیگر مشغول لعبند (2) آن حضرت در نزدیکتن ازین کودکان بنشست ، و او را در کنار خود بنشانید، و میان هر دو چشمش را همی بوسه داد و بسی تفقد(3) و تلطف فرمود عرض کردند: یا رسول الله موجب چندین مهر وحفاوت(4)در حق این کودک چیست ؟

فَقَالَ : إِنِّي رَأَيْتَ هَذَا الصَّبِيُّ یوما يَلْعَبُ مَعَ الْحُسَيْنُ ، وَ رَأَيْتُهُ يَرْفَعُ التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ ، وَ يُمْسَحُ بِهِ وَجْهَهُ وَ عَيْنَيْهِ ، فَإِنِّي أَحَبَّهُ لِحُبِّهِ بِوُلْدِي الْحُسَيْنُ ، وَ لَقَدْ لخبرني جبرئیل أَنَّهُ يَكُونُ مِنْ أَنْصَارِهِ مَنْ وَقَعَتْ كَرْبَلَاءُ .

فرمود : یکروز این کودک را دیدم که با حسين لعب میکرد ، و با خاک زیر پای او چشم و چهره خود را مسح مینمود، لاجرم من او را دوست میدارم بموجب دوستی او با فرزندم حسين، و جبرئیل مرا خبر داده است که در واقعه کربلاحاضر خواهد بود و حسین را نصرت خواهد نمود و دیگر در کتاب سلیم بن قیس هلالی سند عبدالله بن جعفر طیار منتهی میشود

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : يُقْتَلُ ابْنَيِ الْحَسَنُ بِالسَّمِّ ، وَ يُقْتَلُ ابْنِيَ الْحُسَيْنِ بِالسَّيْفِ يَقْتُلَهُ طَاغِ ابْنِ طَاغٍ ، دُعِيَ ابْنِ دُعِيَ .

فرمود : کشته میشود پسرم حسن ، بسّم و کشته میشود فرزندم حسین بسيف (5)

ص: 306


1- بحار الانوار جلد دهم ص 155.
2- لعب :بازی
3- تفقد : وا پرسیدن و واجستن . تلطف : نرمی نمودن و مهربانی کردن
4- حفاوت : مهر بانی کردن
5- سيف : شمشير

میکشد او را عاصی ستمكاره زنا زاده پسر زنا زاده ، ودیگر در امالی صدوق مسطور است و سند بابن عباس میرسد

قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : مَنْ سَرَّهُ أَنْ يحيی حيوتي وَ يَمُوتُ مَمَاتِي وَ یدخل جَنَّةِ عَدْنٍ مَنْزِلِي وَ يُمْسِكُ قَضِيباً غَرَسَهُ رَبِّي عزوجل ثُمَّ قَالَ لَهُ : كُنْ فَكَانَ ، فلیتول عَلِيِّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ، وَ ليأتم بِالْأَوْصِيَاءِ مِنْ وَلَدِهِ ، فَإِنَّهُمْ عِتْرَتِي خُلِقُوا مِنْ طيني ، إِلَى اللَّهِ أَشْكُوا أَعْدَائِهِمْ مِنْ أُمَّتِي الْمُنْكِرِينَ لِفَضْلِهِمْ ألقاطعين فِيهِمْ صِلَتِي ، وَ أَيْمُ اللَّهِ لَيَقْتُلُنَّ بَعْدِي أَ لِحُسَيْنٍ لَا أَنَا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي .

و در کتاب بصایر الدرجات ذیل این حدیث چنین است :

وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ ذریته ، أَنَّهُمُ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِي ، هُمْ عِتْرَتِي مِنْ لَحْمِي وَ دَمِي ، رَزَقَهُمُ اللَّهُ فَضْلِي وَ عِلْمِي ، وَ وَيْلُ للمنكرین فَضْلُهُمْ مِنْ أُمَّتِي ألقاطعين صِلَتِي ، وَ اللَّهُ لَيَقْتُلُنَّ ابْنِي لَا أَنَا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي .

میگوید رسول خدا فرمود : آنکس که شادمان گردد که با موت و حيوة(1) من زنده و مرده باشد ، وداخل شود بهشت عدن را در منزل من وماخوذ (2)دارد شاخی را که پروردگار من غرس (3) فرمود و فرمان داد که «کن فكان»، پس باید دوست دارد علی بن ابیطالب علیه السلام را، و تکمیل کند محبت او را بدوستی اوصیای او از فرزندان او چه ایشان عترت من و اهل بیت منند ، و خلق شده اند از طینت (4) من جماعتی از امت من دشمنان ایشانند فضیلت ایشان را انکار کنند وصله(5) ایشان را قاطع گردند شکایت آن جماعت را بحضرت حق خواهم برد ، سوگند با خدای که می کشند بعد

ص: 307


1- موت : مرگ . حیوة : زندگی
2- مأخوذ : گرفته
3- غرس:کاشتن
4- طینت : گل
5- صله : پیوستگی

از من حسین را ، خداوند این جماعت را از شفاعت من بهره مرساناد ، ودیگر در مناقب ابن شہر آشوب و جلاء العيون مسطور است که هند مادر معاویه خوابی دید و بنزد عایشه آمد و خواستار شد که خواب خویش را بعرض رسول خدا رساند چون رخصت یافت حاضر شد و بعرض رسانید که در خواب دیدم که آفتابی بر فراز سر من پدیدار شد ، و از آن آفتاب آفتابی دیگر آشکار گشت ، و ماهی سیاه فام(1)از فرج من بيرون شد، و از آن ماه سياه ستاره تاریک بزاد ، و آن ستاره بر آن آفتاب ثانی که از آفتاب نخستین زاد حمله افکند و آن را بلعید ، پس آسمان ظلمت کده گشت وستاره های سیاه پدیدار شد که جهان را فرو گرفت ، چون رسول خدای این کلمات را اصفا فرمود آب در چشم مبارک بگردانید

ثُمَّ قَالَ : «هِنْدُ أَخْرِجِي يَا عَدُوَّةُ اللَّهُ»مَرَّتَيْنِ ، فَقَدْ جُدِّدَتْ عَلَى أحزاني وَ نُعِيَتْ إِلَى أحبابي،

پس روی بهند آورد و دو کرت فرمود: ای دشمن خدای بیرون شو ، همانا تازه کردی اندوه مرا، و خبر مرگ دوستان مرا بمن آوردی ، چون هند بیرون شد فرمود:

اللَّهُمَّ العنها وَ الْعَنْ نَسْلِهَا .

چون از تعبیر خواب پرسش کردند فرمود : آفتاب نخستين على و ثانی حسین بن علی است ، و آن ماه سیاه معاویه و آن ستاره تاریک پسرش یزید است که با فرزند من حسين قتال خواهد داد ، و او را شهید خواهد کرد ، و هنگام شهادت او آفتاب سیاه و آسمان تیره خواهد گشت و تیرگی جهان را فرو خواهد گرفت ، و آن ستارگان سیاه بنی امیه اند که بر جهانیان مستولی خواهند شد . و دیگر در کتاب كفاية الأثر از ابن عباس مردیست میگوید : بر رسول خدای در آمدم ونگریستم که حسن علیه السلام را بر گردن مبارک جای داده ، و حسین علیه السلام را بر زانوی خوش نشانیده

ص: 308


1- فام : رنگ

و ایشان را بوسه میدهد و نوازش مینماید و میفرماید :

أَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ والأهما ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمَا.

یعنی ای پروردگار من ، دوست دار کسی که ایشان را دوست دارد ، و دشمن دار کسیکه ایشان را دشمن دارد آنگاه فرمود:

يَا ابْنَ عَبَّاسٍ كَأَنِّي بِهِ وَ قَدْ خُضِبَتْ شیبته مِنْ دَمِهِ ، يَدْعُو فَلَا يُجَابُ وَ يَسْتَنْصِرُ فَلَا يُنْصَرُ .

یعنی ای پسر عباس گویا با او هستم و مینگرم که موی او بخون او خضاب شده است دعوت میکند و کس اجابت نمینماید، و طلب نصرت میکند و کس او را یاری نمیفرماید ، عرض کردم : یا رسول الله این ستمکاره کیست ؟

قَالَ : أَشْرَارُ أُمَّتِي مَالِهِمْ لأ أَنَا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي.

فرمود : اشرار امت من که خداوند شفاعت مرا بایشان مراساناد(1).

و دیگر در کتاب مثير الاحزان از ابن عباس مرویست که میفرماید آنگاه که مرض رسول خدا بشدت میشد ، و در آن مرض در می گذشت حسین علیه السلام را بر سینه مبارک چفسانیده بود و عرق بدنش بر حسین سیلان داشت ، و بذل جان میفرمود و میگفت :

مَالِي وَ لِيَزِيدَ لَا بَارَكَ اللَّهُ فِيهِ ، اللَّهُمَّ الْعَنْ يَزِيدُ .

این بگفت ولختی مدهوش بود ، چون بهوش آمد حسین را ببوسید ، و آب چشمش بر روی مبارک بدوید و فرمود:

أَمَا إِنَّ لِي وَ لقاتلك مَقَاماً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عزَّوَجلَّ.

یعنی آگاه باشید که داوری من با کشنده حسین در پیش روی خداوند خواهد بود و دیگر در کامل الزیاره سند بمحمد بن علی علیہما السلام منتهی میشود میفرماید:

ص: 309


1- مرساناد : نرساند

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُحْيِيَ حيوتي ، وَ یموت مَمَاتِي ، وَ يَدْخُلُ جَنَّتِي جَنَّةِ عَدْنٍ غَرَسَهَا رَبِّي ييده ، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّاً وَ یعرف فَضْلِهِ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ وَ یتبرء عَدُوِّي ، أَعْطَاهُمُ اللَّهُ فَهْمِي وَ عِلْمِي ، هُمْ عِتْرَتِي مِنْ لَحْمِي وَ دَمِي ، أَشْكُوا إِلَيْكَ رَبِّي عَدُوُّهُمْ مِنْ أُمَّتِي المنکرين لِفَضْلِهِمْ الْقَاطِعِينَ فِيهِمْ صِلَتِي ، وَ اللَّهُ لَيَقْتُلُنَّ ابْنِي ثُمَّ لَا تَنَالُهُمْ شَفَاعَتِي.

کسیکه مسرور باشد که موت وحیات خود را با موت وحیات من پیوسته دارد ، وداخل شود بهشت مرا آن بهشتی که خداوند بدست خود غرس فرموده، واجب میکند که دوست دارد على را، و بداند فضل او را و فضل اوصیای او را بعد ازاو ، و برائت جوید از دشمنان من ، همانا خداوند فهم مرا و علم مرا بایشان عطا کرده است ، چه ایشان عترت من و گوشت من وخون منند ، شکایت بپروردگار خود میبرم از دشمنان ایشان ، جماعتی که در شمار امتان منند و منکر فضل ایشان و قاطع صله ایشانند سوگند با خدای میکشند فرزند من حسين را، و از شفاعت من بی بهره میمانند ودر بصائر الدرجات این حدیث باند ک بیش و کم از صادق آل محمد علیه السلام مروریست . و دیگر سند بابی جعفر عليه السلام منتهی میشود(1) میفرماید: وقتی حسین عليه السلام بر رسول خدای در آمد او را بگرفت و بسوی خود کشید ، و امير المؤمنين على عليه السلام را فرمود او را نگاه بدار پس او را بوسه داد و بگریست ، حسين عرض کرد: ای پدر این گریه چیست؟

فَيَقُولُ : يا بَنِي أَقْبَلَ مَوْضِعِ السُّيُوفَ وَ أبکي(2).

عرض کرد : ای پدر من کشته میشوم ؟ فرمود: سوگند با خدای تو کشته میشوی ،

ص: 310


1- کامل الزیارات باب قول رسول الله (صلس الله علیه و آله) ان الحسين بن علي عليهما السلام يقتله امته من بعده
2- فرمود : ای پسر جان جای شمشیرها را میبوسم و گریه میکنم

و پدر و برادرت نیز کشته میشوند ، عرض کرد: متفرق خواهیم بود؟ فرمود پراکنده میشوید، عرض کرد: پس کدام کس از امت تو بزیارت ما میآید؟

قَالَ : لَا يَزُورُنِي وَ لَا يَزُورُ أَبَاكَ وَ أَخَاكَ وَ أَنْتَ الآ الصِّدِّيقُونَ مِنْ أُمَّتِي.

فرمود زیارت نمیکند مرا و زیارت نمیکند پدر تو را و برادر تو را و تو را مگر صدیقون امت من. و دیگر در کامل الزیاره از ابو جعفر علیه السلام مرویست میفرماید : حسين عليه السلام یکروز در کنار رسول خدا لعب میکرد و میخندید ، عایشه گفت : یا رسول الله چه بسیار بعجب می آورد تو را این کودک

فَقَالَ لَهَا : وَ يلك وَ كَيْفَ لَا أُحِبُّهُ وَ لَا أُعْجَبُ بِهِ وَ هُوَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ قُرَّةُ عَيْنِي ، أَمَا إِنَّ أُمَّتِي سَتَقْتُلُهُ ، فَمَنْ زَارَهُ بَعْدَ وَفَاتِهِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَجَّةً مِنْ حِجَجِي ، قَالَتْ : يَا رَسُولَ اللَّهِ حَجَّةً مِنْ حِجَجِكَ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، وَ حَجَّتَيْنِ مِنْ حِجَجِي ، قَالَتْ : يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ حَجَّتَيْنِ مِنْ حِجَجِكَ ؟ قَالَ : نَعَمْ . وَ أَرْبَعَةٍ ، قَالَ : فَلَا يَزَالُ يَزِيدُ وَ يُضْعِفُ حَتَّى بَلَغَ تِسْعِينَ حَجَّةً مِنْ حِجَجِ رَسُولِ اللَّهِ بِأَعْمَارِهَا

فرمود با عایشه که وای بر توچگونه دوست ندارم او را و از وی بعجب نیایم و حال آنکه او میوه دل من و روشنی چشم من است ، همانا زود باشد که امت من او را میکشند، و کسی که زیارت قبر اوکند خداوند ثواب یک حج از حج های من از برای او مینویسد ، عرض کرد: ثواب یک حج از حجهای تو! فرمود: ثواب دو حج از روی تعجب عرض کرد ثواب دو حج از حجهای تو ! فرمود : ثواب چهار حج و همچنان زیاد کرد تا بدانجا که فرمود: ثواب نود حج از حجهای من که با عمره کرده باشم در نامه اعمال او نوشته میشود، و در امالی طوسی باسناد دیگر مانند این حدیث نیز مسطور است و دیگر در تفسیر فرات سندبابی عبدالله علیه السلام پیوسته می شود میفرماید

ص: 311

یکروز فاطمه علیها السلام حسین را در آغوش داشت رسول خدا او را از فاطمه بگرفت .

وَ قَالٍ : لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَكَ ، وَ لَعَنَ اللَّهُ سالبك ، وَ أَهْلَكَ اللَّهُ الْمُتَوَازِرِينَ عَلَيْكَ ، وَ حُكْمُ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَنْ أَعَانَ عَلَيْكَ .

فرمود : لعن کند خداوند کشنده تورا، و باز کننده سلب (1) تو را ، و هلاک کند نیرو دهنده خصم تورا ، و خداوند حکم کند در میان من و دشمن تو فاطمه عرض کرد: ای پدر این چیست که میگوئی؟

قَالَ : يا بنتاه ذَكَرْتَ مَا يُصِيبُهُ بَعْدِي وَ بَعْدِكَ مِنَ الْأَذَى وَ أَ لَظُلْمُ وَ الْغَدْرِ وَ الْبَغْيِ ، وَ هِيَ یومئذ فِي عَصَبَةُ كانهم نُجُومِ السَّمَاءِ يتهادون إِلَى أَ لَقَتَلَ ، وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى معسکر هُمْ وَ إِلَى مَوْضِعِ رِحَالَهُمْ وَ تُرْبَتِهِمْ .

فرمود : ای فرزند من مرا بیاد آمد آن مصایب که بعد از من و بعد از تو او را فرو میگیرد از ستمهای گوناگون و نیرنگهای رنگارنگ ، وجماعتی دستخوش این مصیبت میشوند که مانند ستارگان آسمانند وبكشتنگاه میروند ، گویا میبینم مقام ابطال(2) ومحال رحال (3)ایشان را . فاطمه عرض کرد: ای پدر کدام موضع است که صفت میکنی؟

قَالَ : مَوْضِعُ يُقَالُ لَهُ کربلاء ، وَ هِيَ دَارُ کرب وَ بَلَاءٍ عَلَيْنَا وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ يَخْرُجُ عَلَيْهِمْ شِرَارُ أُمَّتِي ، لَوْ أَنَّ أَحَدَ هُمْ شَفَعَ لَهُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ مَا شَفَعُوا فِيهِ ، وَ هُمْ المخلدون فِي النَّارِ .

فرمود : آن موضع راکر بلا گویند ، و آن خانه سختی و بلاست بر ما و برامت ما،

ص: 312


1- سلب : لباس و جامه
2- ابطال - جمع بطل : مرد دلیر و شجاع
3- رحال - جمع رحل : بار نهادن

همانا بر ایشان بیرون میتازند و مقاتلت می آغازند جماعتی از اشرار امت من اگر یکی از ایشان را شفاعت کنند اهل آسمانها و زمینها ، در حضرت حق پذیرفته نمی شود و این جماعت ابدا در آتش دوزخ خواهند بود ، فاطمه عرض کرد : ای پدر کشته میشود حسين ؟

قَالَ : نَعَمْ يَا بنتاه ، وَ مَا قَتَلَ قَتَلْتُهُ أَحَدُ كَانَ قَبْلَهُ ، وَ تَبْكِيهِ السَّمَوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ الْوَحْشِ وَ الْحِيتَانُ فِي الْبِحَارِ وَ الْجِبَالُ ، وَ لَوْ يُؤْذَنْ لَهَا مَا بَقِيَ عَلَى الْأَرْضِ متنفس وَ يَأْتِيهِ قَوْمُ مِنْ مُحِبِّينَا لَيْسَ فِي الْأَرْضِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ لَا أَقُومُ بِحَقِّنَا مِنْهُمْ ، وَ لَيْسَ عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ أَحَدُ يُلْتَفَتُ إِلَيْهِ غیرهم ، أَ وَلِيِّكَ مصابیح فِي ظُلُمَاتِ الْجَوْرِ ، وَ هُمْ الشفعاء وَ هُمْ وارِدُونَ حَوْضِي هَذَا ، أَعْرِفُهُمْ إِذَا أَ وَرَدُوا عَلِيِّ بِسِيماهُمْ ، وَ كُلُّ أَهْلِ دِينِ يَطْلُبُونَ أَئِمَّتِهِمْ ، وَ هُمْ يطلبوننا لأ يَطْلُبُونَ غَيْرَنَا ، وَ هُمْ قِوَامَ الْأَرْضِ وَ بِهِمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثِ .

فرمود: ای فاطمه میکشند اورا چنانکه هیچکس را قبل از او نکشته باشند، و میگرید بر او آسمانها و زمینها و فرشتگان و ماهیان دریا بار(1) و وحوش کوهسار و اگر اجازت یافتی جانداری در روی زمین نماندى ، و می آید جماعتی از دوستان ما که در روی زمین دانا تر ازیشان کس بخداوند نیست ، وهیچکس شناسا تر از ایشان بحق ما نباشد ، و جز ایشان احدى بجانب حسين نگران نیست ، ایشانند چراغ های روشن در تاریکیهای جور و فتن ، و ایشانند شفعای امت که وارد میشوند بر حوض من ، و میشناسم ایشان را بسیمای ایشان گاهی که بر من در آیند، و اهل

ص: 313


1- بار : انبوه و بسیاری چیزی

هر دینی در طلب پیغمبر خود است ، وایشان طلب نمیکنند جز مرا، و ایشانند قوام(1) ارض ، و بسبب ایشان باران رحمت متقاطر(2) میشود ، فاطمه از این کلمات که منهی(3) قتل حسين علیه السلام بود سخت بگریست ، پس پیغمبر بسخن آمد

فَقَالَ لَهَا : یا بنتاه إِنَّ أَفْضَلُ أَهْلِ الْجِنَانِ هُمُ الشُّهَدَاءِ فِي الدُّنْيَا ، بَذَلُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ، يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا ، فَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرُ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا ، فَتَلْتُ أَهْوَنُ مِنْ مَيْتَةٍ ، مَنْ كُتِبَ عَلَيْهِ الْقَتْلُ خَرَجَ إِلَى مَضْجَعِهِ ، وَ مَنْ لَمْ يَقْتُلْ فَسَوْفَ يَمُوتَ ، يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ ، أَمَّا تُحِبِّينَ أَنْ تَأْمُرِينَ غَداً بِأَمْرِ فتطاعين فِي هَذَا الْخَلْقِ عِنْدَ الْحِسَابِ ، أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ يَكُونَ ابْنُكَ مِنْ حَمَلَةِ الْعَرْشِ : أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ يَكُونَ أبوک يَأْتُونَهُ يَسْأَلُونَهُ الشَّفَاعَةَ ؟ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ يَكُونَ بَعْلُكِ يذود الْخَلْقُ يَوْمَ الْعَطَشِ عَنِ الْحَوْضِ فَيَسْقِيَ مِنْهُ أَوْلِيَائِهِ وَ یذود عَنْهُ أَعْدَائِهِ ؟ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ يَكُونَ بَعْلُكِ قَسِيمَ النَّارِ یأمر النَّارِ فتطيعه يُخْرَجُ مِنْهَا مَنْ يَشاءُ وَ يترک مَنْ يَشاءُ ؟ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ تنظرين إِلَى الْمَلَائِكَةُ عَلَى أَرْجَاءِ السَّمَاءِ تَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ إِلَى مَا تَأْمُرِينَ بِهِ ، وَ تَنْظُرُونَ إِلَى بَعْلِكِ قَدْ حَضَرَ الْخَلَائِقِ وَ هُوَ يخاصمهم عِنْدَ اللَّهِ فَمَا تَرَيْنَ اللَّهِ صَانِعاً بِقَاتِلٍ وُلْدِكَ وَ قَاتِلِيكَ وَ قَاتَلَ بَعْلِكِ إِذَا فلجلت حجتة عَلَى الْخَلَائِقِ وَ أَمَرْتَ النَّارِ أَنْ تطیعه ؟ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونَ الْمَلَائِكَةِ

ص: 314


1- قوام : پایه و کسی که کارها باو قائم باشد
2- تقاطر: چکیدن قطره های باران
3- منهی : خبر دهنده

تَبْكِي لِابْنِكَ وَ یأسف عَلَيْهِ كُلُّ شَيْ ءٍ ؟ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ يَكُونَ مِنْ أتیه زَائِراً فِي ضَمَانِ اللَّهِ وَ يَكُونُ مِنْ أَ تِيهُ بِمَنْزِلَةِ مَنْ حَجَّ إِلَى بَيْتِ اللَّهِ وَ اعْتَمَرَ وَ لَمْ يَخْلُ مِنَ الرَّحْمَةِ طَرْفَةَ عَيْنٍ ، وَ إِذَا مَاتَ مَاتَ شَهِيداً ، وَ إِنْ بَقِيَ لَمْ تَزَلْ ألحفظة تَدْعُو لَهُ مَا بَقِيَ ، وَ لَمْ يَزَلْ فِي حِفْظِ اللَّهِ وَ أَمْنَهُ حَتَّى يُفَارِقَ الدُّنْيَا .

فرمود: ای فرزند من ، فاضلترین اهل بهشت شهداء اند که در دنیا بذل جان و مال کردند ، و بهشت خاص ایشان است که در راه خدا قتال میدهند میکشند و کشته میشوند ، وعده حق بر ایشان راست می آید، و آنچه در نزد خداوند است بهتر است از دنیا و آنچه در دنیاست ، وشهادت افضل است از مردن در جامه خواب ، کسیکه بر او حکم قتل نوشته اند البته کشته شود ، و آنکس که کشته نشود زود باشد که بمیرد ، هان ای فاطمه دختر محمد آیا دوست نمیداری که فردای قیامت بآنچه خواهی فرمان دهی و فرمان تو هنگام حساب خلق مطاع(1) باشد ؟ آیا رضا نیستی که پسر تو از جمله حمله عرش باشد؟ آیا رضا نیستی که هر آفريده بنزد پدر تو حاضر شود و شفاعت خود را مسئلت نماید؟ آیا راضی نیستی در روزی که مردمان عطشان باشند شوهر تو دوستان خود را از حوض کوثر سیراب کند و دشمنان خود را از پیش براند ؟ آیا رضانیستی که شوهر تو قسیم جنت و دوزخ باشد ؟ فرمان دهد آتش را و فرمان پذیر باشد آتش ، بیرون بیاورد از آتش هر که را بخواهد، و در آتش بجای گذارد هر که را بخواهد و آیا رضا نیستی که نگران باشی فریشتگان را در اطراف آسمان و فریشتگان نگران تو باشند تا چه فرمان کنی و نگران شوهر تو باشند، و گاهی که مردمان در دیوان مظالم حق حاضر شوند و او آغاز داوری کند

ص: 315


1- مطاع: پذیرفته شده

خداوند کیفرفرماید قاتل پسرتو و قاتلين تو را و قاتل شوهر تو را ، و آتش را بداد خواهی بفرمان او کند ؟ آیا راضی نیستی که ملائکه بر فرزند تو بگریند و آفرینش بروی اسف و دريغ خورند ؟ آیا رضا نیستی که آن کس که بزیارت قبر حسین رود در ضمان خدا باشد ، و آن منزلت از زیارت او بدست کرده باشد که از حج بیت الله که با عمره بخاتمت برد حاصل شود ، و يك چشم زد از رحمت خداوند دور نیفتد واگر بمیرد شهید مرده باشد ، و اگر بزید در حفظ خداوند و امن خداوند زیستن نماید ؟ فاطمه عرض کرد : ای پدر بر خداوند توکل نمودم و رضا دادم وخشنود گشتم پس پیغمبر قلب او را و چشمهای او را مسح فرمود

وَ قَالٍ : إِنِّي وَ بَعْلُكِ وَ أَنْتَ وَ ابْنُكِ فِي مَكَانٍ تَقَرُّ عَيْنَاكَ ، وَ يَفْرَحُ قَلْبِكَ

فرمود : من و شوهر تو وپسرتو درجائی باشیم که روشن شود بدان چشمهای تو ، و شاد شود بدان دل تو ، ودر کامل الزیاره از ابی عبدالله نیز این حدیث مسطوراست و دیگر در امالی طوسی سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود که از اسماء بنت عمیس روایت میکند و چنان مینماید که قابله فاطمه علیهاالسلام بوده و من بنده در کتاب رسول خدا در ذیل قصه فتح خیبر ، و در کتاب اميرالمؤمنين و در کتاب امام حسن بازنمودم که اسماء بنت عمیس در زفاف فاطمه با شوهرش جعفر بن ابیطالب در حبشه جای داشت ، و این قابله سلمي خواهر اسما بود، چون اسما معروف تر بود روات حديث یا کتاب بخطا اسما گفته اند و نوشته اند . بالجمله ولادت حسنين عليهما السلام را ، و آوردن سلمی ایشان را بحضرت رسول خدا بشرح نگاشته ام تکرار نخواهم پرداخت ، لكن ذیل این حدیث را که اخبار بشهادت حسين علیه السلام است مینگارم ، میگوید : روز ولادت حسین ، رسول خدا بسرای فاطمه آمد و فرمود : پسر مرا حاضر کن ، چون او را بیاوردم از من بگرفت و بگریست ،

ثُمَّ قَالَ : إِنَّهُ سَيَكُونُ لَكَ حَدِيثٍ ، أَللَّهُمَّ الْعَنْ قَاتَلْتُ لأتعلمي فَاطِمَةَ بِذَلِكَ

ص: 316

سلمی را از شهادت حسين علیه السلام آگهي داد وقاتل اورا لعن فرستاد و فرمود : فاطمه را از این قصه آگاه مکن ، و در روز هفتم ولادت حسین علیه السلام، دیگر باره رسول خدا بسرای فاطمه آمد و حسین را طلب فرمود و در کنار خویش گرفت

فَقَالَ : يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَزِيزُ عَلَيَّ

فرمود : ای ابو عبدالله سخت بر من دشوار می آید از آنچه بر تو میگذرد، و این بگفت و بگریست، سلمی عرض کرد: با بیانت در روز اول و در این روزاین گریه چیست؟

قَالَ : أَبْكِي عَلَى ابْنِي هَذَا تَقْتُلْهُ فِئَةُ بَاغِيَةُ كَافِرَةُ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ ، لأ أَنَا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيمَةِ ، يَقْتُلُهُ رَجُلُ يَثْلِمُ الدِّينِ وَ يَكْفُرْ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ.

گفت : میگریم بر فرزند خود که میکشند اورا جماعت کافر گمراه از بنی امیه ، خداوند ایشان را بی بهره کناد از شفاعت من در روز قیامت ، میکشند او را مردی که مخرب دین و کافر بخداوند کریم است ،

ثُمَّ قَالَ : اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِيهِمَا مَا سَأَلَكَ إِبْرَاهِيمَ فِي ذُرِّيَّتِهِ ، أَللَّهُمَّ أَحَبُّهُمَا وَ أُحِبُّ مَنْ یحبهما ، وَ أَلْعَنِ مِنْ يُبْغِضُهُمَا ملا السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ .

عرض کرد : ای پروردگار من سوال میکنم از تو از برای فرزندان خود چیزی را که ابراهیم از برای فرزندان خود سئوال کرد ، ای پروردگار من دوست دارایشان را و آنکس را که دوست میدارد ایشان را ، ولعن کن ودور افکن بهندسه(1) فضای آسمان و زمين آنکس را که دشمن میدارد ایشان را ، و دیگر در امالى صدوق سند باصبغ بن نباته میرسد میگوید : گاهی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام مردم را خطبه میفرمود :

قَالَ : سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي ، فَوَ اللَّهِ لَا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْ ءٍ مَضَى

ص: 317


1- هندسه - بکسر ها، وسکون نون وکسردال و فتح سين : اندازه

وَ لَا عَنْ شَيْ ءٍ يَكُونُ إِلَّا نَبَّأْتُكُمْ بِهِ.

فرمود : از من بپرسید از آن پیش که مرا در نیابید ، سوگند با خدای سئوال نمیکنید از من از آنچه گذشته است و از آنچه از این پس خواهد آمد الا آنکه شما راخبر میدهم، چون این کلمات از روزگار گذشته و آینده منهی (1)علم غیب بود مردم را يعجب آورد ، سعد بن ابی وقاص که خمیر مایه فطرتش مغشوش بود بپای خاست و گفت : یا امیرالمؤمنين مرا خبر ده که در سر من و ریش من چند موی بشمار میرود و در این سخن اغلوطه(2) می افکند و شنعتی(3) میتراشید ، چه مکشوف بودکه در اینوقت مجال بدست نشود که موی سر و ریش او بشمار آید،

فَقَالَ لَهُ : أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ سَأَلْتَنِي عَنْ مسئلة حَدَّثَنِي خَلِيلِي رَسُولُ اللَّهِ ، إِنَّكَ سَأَلْتَنِي عَنْهَا ، وَ مَا فِي رَأْسَكَ مِنْ شَعْرَةُ إِلَّا وَ فِي أَصْلُهَا شَيْطَانٍ جَالِسُ ، وَ إِنْ فِي بَيْتِكَ لسخلة يُقْتَلُ الْحُسَيْنِ ابْنِي .

فرمود : سوگند با خدای سئوال کردی از مسئله که دوست من رسول خدای مرا آگہی داد که زود باشد که از من این سئوال خواهی کرد ، همانا در سر تو هیچ موئی نیست الا آنکه شیطانی در بن آن جای کرده و در خانه تو سخله ئي(4) است کنایت از آنکه کودکی است که میکشد فرزند من حسين را ، و اینوقت عمر سعد عليه اللعنه میغیژید(5) یا تازه نیروی رفتن بدست کرده بود و در کامل الزیاره مانند این حدیث نیز مذکور است ، و دیگر در امالی صدوق سند بابن عباس منتهی میشود میفرماید : در رکاب امير المؤمنين طریق صفین میسپردیم، گاهی که به نینوا و شط فرات در آمدیم امیر المؤمنين علیه السلام با على صوت ندا در داد :

يَا ابْنَ الْعَبَّاسُ أَ تَعْرِفُ هَذَا الْمَوْضِعِ ؟ فَقُلْتُ لَهُ : مَا أَعْرِفُهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ

ص: 318


1- منهی : خبر دهنده
2- اغلوطه - بر وزن اعجوبه کسی را بغلط انداختن
3- شنعت - بضمم شين : زشتی
4- سخله: نوزاد
5- غژیدن : نشسته راه رفتن

فَقَالَ : لَوْ عَرَفْتُهُ کمعرفتي لَمْ تَكُنْ تَجُوزَهُ حَتَّى تَبْكِي کبكائي.

فرمود: یا ابن عباس میشناسی این موضع را ؟ عرض کردم: نمیشناسم ، فرمود : اگر بدانستی چنانکه من میدانم از اینجا عبور نمیدادی تا مانند من بگریستی ، آنگاه امیرالمؤمنین چنان بگریست که آب چشمش از لحيه مبارکش در گذشت و بر سینه اش سيلان یافت ، و ابن عباس وهر که بود با آن حضرت بگریستند،

فَقَالَ : أَوَّهْ أَوَّهْ مَالِي وَ لآِلِ أَبِي سُفْيَانَ ؟ مَالِي وَ لآِلِ حَرْبٍ حَرْبِ الشَّيْطَانِ وَ أَوْلِيَاءَ أَ لَكُفْرُ ، صَبْراً يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ لَقِيَ أَبُوكَ مِثْلَ الَّذِي تَلْقَى مِنْهُمْ

فرمود : آه آه چیست از برای من و آل ابی سفیان ؟ چیست از برای من و از برای آل حرب که لشگر شیطان و اولیای کفرند ، بر تو باد صبر از ستم ایشان ای ابوعبدالله همانا ملاقات کرد پدر تو مانند آنچه را تو ملاقات خواهی کرد از ایشان ، آنگاه بفرمود تا آب حاضر کردند پس وضو بساخت و مدتی دراز نماز بگذاشت ، آنگاه کلام نخستین را اعادت کرد و او را خوابی سبک گرانسر (1)ساخت ، و پس از ساعتی بخویش آمد و بانگ زد که یا ابن عباس، عرض کرد: این حاضرم فرمود خوابی دیدم اگر خواهی از برای توحدیث کنم ، عرض کرد: بخيردیده باشی،

قَالَ : رَأَيْتُ كَأَنِّي بِرِجَالٍ قَدْ نَزَلُوا مِنَ السَّمَاءِ مَعَهُمْ أَعْلَامِ بِيضٍ قَدْ تَقَلَّدُوا سیوفهم وَ هِيَ بِيضُ تلمح ، وَ قَدْ خطوا حَوْلَ هَذِهِ الْأَرْضِ خُطَّةٍ ، ثُمَّ رَأَيْتُ كَأَنَّ هَذِهِ النَّخِيلِ قَدْ ضَرَبْتُ بأغصانها الْأَرْضِ تَضْطَرِبُ بِدَمٍ عَبِيطٍ ، وَ كانی بألحسين سخيلي وَ فرخي وَ مضغتي وَ مُخِّي قَدْ غَرِقَ فِيهِ ، يستغیث فِيهِ فَلَا يُغَاثُ ، وَ كَانَ الرِّجَالِ الْبَيْضِ قَدْ نَزَلُوا

ص: 319


1- گران - ثقیل و سنگین

مِنَ السَّمَاءِ يُنَادُونَهُ وَ يَقُولُونَ : صَبْراً آلِ الرَّسُولِ فَإِنَّكُمْ تَقْتُلُونَ عَلَى أَيْدِي شِرَارُ النَّاسِ ، وَ هَذِهِ ألجنه يَا أَبَا عبدالله إِلَيْكَ مُشْتَاقَةً ، ثُمَّ يعزونني وَ يَقُولُونَ : يَا أَبَا الْحَسَنِ أَبْشِرْ فَقَدْ أَقَرَّ اللَّهُ بِهِ عینك يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ ، ثُمَّ انْتَبَهْتَ هکذا ، وَ الَّذِي نَفْسُ عَلِيُّ بِيَدِهِ لَقَدْ حَدَّثَنِي الصَّادِقُ الْمُصَدَّقُ أبوالقاسم صلی اللَّهِ علیه وَ اله : أَنِّي سأريها فِي خُرُوجِي إِلَى أَهْلِ الْبَغْيِ عَلَيْنَا ، وَ هَذِهِ کرب وَ بَلَاءٍ يُدْفَنُ فِيهَا الْحُسَيْنِ وَ سَبْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ وُلْدِي وَ وُلْدِ فَاطِمَةَ ، وَ إِنَّها لَفِي السَّمَوَاتِ مَعْرُوفَةُ تَذْكُرُ أَرْضٍ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ کما تذکر بُقْعَةِ الْحَرَمَيْنِ وَ بُقْعَةٍ بَيْتِ الْمَقْدِسِ .

فرمود : در خواب چنان دیدم که مردانی از آسمان نزول کردند با علمهای سفید و حمایل کرده بودند شمشیرهای درخشان ، و در گرد این زمین عبور میدادند و این نخلها شاخها بر زمین میزدند ، و این صحرا بخون تازه موج میزد ، و گویا حسین که فرزند من و مضغه(1) حیات من و جان من است در آن دریای خون غرق میشد و استغاثه(2) میفرمود و کس او را اجابت نمی نمود، و بود که مردان سفید از آسمان بزیر می آمدند و بنزديك حسین میرفتند و میگفتند : بر شما باد صبر ای اهل بیت رسول خدا ، همانا کشته میشوید بدست اشرارناس ، ای ابو عبدالله اینك بهشت بسوی تو مشتاق است ، آنگاه زبان بتعزیت من گشودند و گفتند : ای ابوالحسن بشارت باد تورا که خداوند چشم تو را روشن کرده است روزی که مردم در نزد پروردگار عالم ایستاده شوند، پس از خواب انگیخته شدم قسم بآنکس که نفس على بدست قدرت اوست ، مرا صادق مصدق ابوالقاسم خبر داد که هنگام خروج از کوفه بسوی لشگرشام باین زمین که زمین کرب و بلاست عبور خواهم داد ، و در این زمين هفده تن از

ص: 320


1- مضغه : پاره گوشت
2- استغاثه : دادخواهی کردن

فرزندان من و فاطمه بخاك سپرده خواهد شد ، و این زمین در آسمانها معروف است و مذکور است بارض کرب و بلا ، چنانکه بقعه حرمین و بیت المقدس معروف و مذکور است

ثُمَّ قَالَ : يَا ابْنَ عَبَّاسِ اطْلُبْ فِي حَوْلَهَا بَعْرُ الظِّبَاءِ ، فَوَ اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لأ كَذَبْتَ وَ هِيَ مُصْفَرَّةُ لَوْنُها لَوْنِ الزَّعْفَرَانُ .

فرمود اي پسر عباس طلب کن در اطراف این زمین پشک(1) آهوان را، سوگندباخدا دروغ نمیگویم و رسول خدای با من دروغ نگفته است ، و آن پشکها برنگ زعفران است ، پس ابن عباس برفت و در جایی انباشته بیافت فریاد بر آورد که یا امیر المؤمنين مبلغی بیافتم بدان صفت که تو فرمودی ، على علیه السلام بشتاب برفت و مقداری بر گرفت و ببوئید و فرمود : یا ابن عباس میدانی این ابعار(2) را این همان پشکهاست که عیسی بن مریم بر آن گذشت و بر گرفت و ببوئید ، و با او حواریون بودند و آهوان فراوان در اینجا مجتمع بودند که میگریستند ، عیسی بنشست و بگریست و حواریون بنشستند و بگریستند، و ندانستند عیسی را چه رسیده و چرا میگرید ، عرض کردند : یا رسول الله حکمت این گریه چیست ؟ فرمود : آیا میدانید کدام زمین است ؟ عرض کردند : ندانیم ، فرمود : این زمینی است که کشته میشود در آن فرزندان رسول خدای احمد ، و فرزند حره طاهر بتول که شبیه است با مادر من ، و در این خاك بلحد میرود ، و بوی آن اطيب از بوی مشگ است، چه از طینت پسر شهید پیغمبر است و چنین است طینت انبیا و اولاد انبیاء، این آهوان با من سخن کردند که ما در این زمین بشوق تربت فرزند مبارك علف چرمیدهیم ، و این زمین را مامن خویش میدانیم ، آنگاه عیسی علی نبینا و عليه السلام دست بزد و پشکی گرفت و ببوئید

وَ قَالٍ : هَذِهِ بَعْرُ الظِّبَاءِ عَلَى هَذَا الطِّيبِ لِمَكَانِ حشیشها ، اللَّهُمَّ فأبقها

ص: 321


1- پشك : پشکل آهو و غير آن
2- ابعار : جمع بعر : پشكل

أَبَداً حَتَّى يَشَمُّهَا أَبُوهُ فَيَكُونُ لَهُ غَرَّاءُ وَ سَلْوَةُ .

عيسى علیه السلام فرمود : اینست پشک آهوان با این طیب از برکت این مکان گیاه زار ای پروردگار من باقی بدار این پشکلها را تا گاهی که علی علیه السلام پدر این فرخ مبارك در اینجا عبور دهد و آن را ببوید، تا از برای او تعزیت و تسلیتی باشد، اینوقت امیرالمؤمنين علیه السلام فرمود لاجرم این شکلها تا این زمان بجای ماند، و از مدار طول زمان زرد گونه گشت در این مکان کرب و بلا ، پس با على صوت ندا در داد که

يَا رَبِّ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَا تَبَارَكَ فِي قَتَلْتُهُ وَ الْمُعِينُ عَلَيْهِ وَ الخاذل لَهُ .

یعنی ای خدای عیسی بن مریم ، مبارك مفرما بر قاتلان او و آنکسکه معین باشد بر ستم او و آنکس که خواری و خذلان او خواهد ، آنگاه مدتی دراز بگریست و ابن عباس و اصحاب با او بگریستند تا گاهی که بروی در افتاد ، و مدتی دراز بیخویشتن بود ، پس بخویش آمد و از آن پشک بر گرفت و در کنار ردای مبارك استوار (1) ببست ، و ابن عباس را نیز فرمود که لختى بر گیرد و با خود بدارد ، آنگاه فرمود : یا ابن عباس گاهی که از این پشک خون تازه بجوشد و سیلان کند دانسته باش که حسین را کشته اند و در اینجا بخاك سپرده اند ، ابن عباس گوید : سوگند با خدای همواره آن پشک را در آستین خویش بسته میداشتم و در حفظ آن سخت ساعی بودم ، تا گاهی که اندر مدینه در سرای خویش خفته بودم ، ناگاه از خواب انگیخته گشتم و آستین خود را از خون سرشاریافتم ، و همواره خون تازه سیلان میکرد ، پس بنشستم و بگریستم و گفتم : سوگند با خدای که حسین کشته شد هرگز على بكذب حدیثی نیاورده و خبری نداده الا آنکه واقع شد، و همانا رسول خدای خبر داد او را بچیزهائیکه جز او را خبر نداد ، پس فزع کردم و از خانه بیرون شدم بهنگام سپیده دم سوگند با خدای مدینه را چنان از دودی سیاه آکنده(2) دیدم که بهیچوجه از اعیان موجودات چیزی مرئی نبود

ص: 322


1- استوار :محکم
2- آکنده: پر کرده

آنگاه آفتاب سر از مشرق بيرون زد و منکسف بود وحيطان(1) مدینه را چنان دیدم که بخون تازه آغشته است ، پس گریان فرونشستم و گفتم :

قَدْ قُتِلَ وَ اللَّهِ الْحُسَيْنُ .

و از ناحیه بیت ندای فرا رسيد :

اصْبِرُوا آلِ الرَّسُولِ قَتَلَ الْفَرْخِ النَحُول *** نَزَلَ الرُّوحُ الْأَمِينُ بِبُكَاءِ وَ عَويل

آنگاه با على صوت گریست و نیز ما بگریستیم ، و این واقعه در یوم عاشورا بود ، و چون آنانان که در ركاب سيد الشهداء بودند باز آمدند ، حديث کردند که ما نیز این کلمات را شنیدیم ، و چنان دانستیم که از خضر پیغمبر علیه السلام است و در اكمال الدين این حدیث بدین شرح مسطور است. و در امالی صدوق سند بهرثمة بن ابی مسلم منتهی میشود میگوید :در غزوه صفین حاضر رکاب اميرالمؤمنين علیه السلام بودم در هنگام مراجعت ، چون بزمین کربالا رسیدیم و فرود شدیم آن حضرت نماز صبح را با ما بگذاشت ، پس دست فرا برد و پاره از تربت آن زمین بر گرفت و ببوئید

ثُمَّ قَالَ : وَاهاً لَكَ أَيَّتُهَا التُّرْبَةِ ليحشرن مِنْكَ قَوْمٍ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بغیر حِسَابٍ .

فرمود : مرا سخت شگفت می آید از تو ای تربت ، همانا انگیخته میشود در قیامت از تو جماعتی که بی پرسش داخل بهشت میشوند ، هرثمه گوید : مرا ضجیعی(2) بود از شیعیان علی چون بسرای آمدم او را گفتم : هیچ میخواهی حدیثی از مولای خود اصغا نمائی؟ گفت : چرانخواهم ، لاجرم این قصه را از بهر او تذکره نمودم ، گفت : امیرالمؤمنین جز بحق سخن نگوید ، این ببود تا عبیدالله بن زياد عليهما اللعنه لشگر

ص: 323


1- حيطان - جمع دائط : دیوار
2- ضجيع : هم بستر

بساخت ، و بسوی حسین از کوفه بيرون تاخت ، من نیز در آن جیش بودم ، چون بأن منزل رسیدم و آن درختان بدیدم ، سخن امیر المؤمنين علیه السلام فرایاد (1) من آمد در زمان بر شتر خویش سوار شدم و بنزد امام حسین شتافتم وسلام دادم و آن قصه که از امير المؤمنين شنیدم بعرض رسانیدم ، فرمود : تو با منی یا برهن (2) عرض کردم : نه با توام نه برتو ، زیرا که دختری در خانه دارم که از عبيدالله براو میترسم فرمود : باز شو پیش از آنکه از ما کشته به بینی یا بانگی اصغا نمائی

فَوَ الَّذِي نَفْسُ حُسَيْنِ بِيَدِهِ ، لَا يَسْمَعُ الْيَوْمَ واعيتنا أَحَدُ فَلَا يعيننا إِلَّا كَبَّهُ اللَّهُ بِوَجْهِهِ فِي جَهَنَّمَ.

یعنی سوگند به آنکس که جان حسین بدست قدرت اوست ، هر کس استغاثه ما را بشنود و ما را اعانت نکند ، خداوند او را از روی بجهنم می افکند و دیگر در بصاير الدرجات سند بسعيد بن غفله منتهی میشود میگوید : در حضرت امیرالمؤمنین حاضر بودم ناگاه مردی در آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین من از وادی القرى بحضرت تو میرسم ، همانا خالد بن عرفطه (3) وفات یافت ، فرمود : او نمرده است ، عرض کرد : بی گمان بمرد،

فَقَالَ لَهُ عَلَى : لَمْ یمت فَوَ أَ لِذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا يَمُوتُ .

امیر المؤمنین سوگند یاد کرد که نمرده است و نمیرد ، اعرابی در کرت سیم این سخن را اعادت کرد و گفت : سبحان الله من خبر می دهم که بمرده است تو فرمائی نمیرد .

فَقَالَ لَهُ عَلَيَّ : لَمَمُ يَمُتْ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا يَمُوتُ حَتَّى يَقُودُ جَيْشُ ضَلَالَةٍ ، يُحْمَلُ رَايَتُهُ حَبِيبِ بْنِ جماز .

ص: 324


1- فرایاد : در، یاد ، یا بر یاد
2- با منی یا بر من : دو ست منی یا دشمن
3- عرفطه - بضم عین وسکون راء و ضم فاء

فرمود: سوگند بآنکس که جان من در دست اوست نخواهد مرد خالد بن عرفطه تا گاهی که سرهنگ لشگر ضلالت شود ، و حبیب بن جماز علم آن لشگر را حمل خواهد داد ، چون این سخن بحبيب رسید بنزد امیرالمؤمنين آمد و عرض کرد: من از شیعیان توام این چیست که در حق من فرموده؟ سوگند با خدای هرگز این گمان در حق خویش نمیبرم ، فرمود : اگر تو حبیب بن جمازی حمل رایت ضلالت خواهی کرد، چون حبیب روی بگردانید و برفت دیگر باره فرمود : اگر توحبیب بن جمازی حمل آن رایت خواهی کرد ، ابوحمزه میگوید سوگند با خدای خالدبن عرفطه نمرد تا گاهی که عمر بن سعد لشگر بسوی حسین بن على براند ، وخالد سرهنگ جیش و حبیب صاحب رایت بود ، ودر ارشاد مفید از سوید بن غفله این حدیث بدینگونه مسطور است الا آنکه در آخر حديث افزوده است که از باب الفيل داخل مسجد شدند ، و من بنده در کتاب امير المؤمنين علیه السلام عبور آن حضرت را بارض کربلا ، وامثال این احادیث را رقم کرده ام ، ودیگر در اكمال الدین سند باصبغ بن نباته میرسد و او از علی علیه السلام روایت می کند که فرمود:

خَيْرُ الْخَلْقِ وَ سَيِّدُهُمْ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنِي أَخُوهُ أَ لِحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ بَعْدَ أَخِيهِ الْمَقْتُولُ فِي أَرْضٍ کرب وَ بَلَاءٍ ، أَلَا وَ إِنَّهُ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ سَادَةُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيمَةِ .

یعنی بهترین خلق بعد از حسن برادرش حسین مظلوم است که در ارض کرب و بلا شهید میشود ، و او و اصحاب او از سادات شهیدانند در روز قیامت . و دیگر در کامل الزیاره سند بابو عبدالله جدلی(1) منتهی میشود میگوید : برعلی مرتضی علیه السلام در آمدم وحسین در کنار او جای داشت ، دست مبارك بركتف او زد

ثُمَّ قَالَ : إِنَّ هذا يُقْتَلُ وَ لَا نَصَرَهُ أَحَدُ .

ص: 325


1- جدلی - بفتح جيم و دال و کسر لام

فرمود : این پسر کشته می شود و هیچکس او را نصرت نمی کند ، عرض کردم: یا امير المؤمنین این زندگانی نکوهیده ایست

قَالَ : إِنَّ ذلِكَ لَكَائِنُ .

فرمود : این کاریست شدنی . و نیز در کامل الزياره مانند این حدیث از ابن ابی الخطاب روایت شده ، و همچنان در کامل الزیاره سند بهانی بن هانی میرسد ، و او از على علیه السلام روایت میکند،

قَالَ : لِيُقْتَلَ أَ لِحُسَيْنٍ قَتْلًا ، وَ إِنِّي لَأَعْرِفُ تُرْبَةِ الْأَرْضِ الَّتِي يُقْتَلُ فِيهَا قَرِيباً مِنَ النَّهْرَيْنِ .

فرمود : کشته میشود حسين و من میشناسم خاك آن زمین را که در آن کشته میشود در کنار نهرین ، و نیز در کامل الزیاره مانند این حدیث وارد است . و دیگر در ارشاد مفید سند باسماعیل بن زیاد میرسد میگوید : یکروز اميرالمؤمنين براء بن عازب ، را مخاطب داشت و فرمود :

یا بَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ ، يُقْتَلُ ابْنِيَ الْحُسَيْنِ وَ أَنْتَ لَا تَنْصُرْهُ .

یعنی ای براء بن عازب پسر من کشته میشود و تو اورا نصرت نخواهی کرد ، این ببود تا حسین علیه السلام شهید شد ؛ و براء بن عازب همواره همی گفت صدق علی بن ابیطالب حسین را کشتند و من او را یاری نکردم ، و بر این حرمان(1) دریغ و افسوس میخورد صاحب عوالم در مجلد هفدهم میگوید : در بعضی از کتب معتبره دیده ام که لوط بن يحيى از عبدالله بن قيس روایت میکند میگوید : در صفین حاضر رکاب امير المؤمنين بودم گاهی که ابو ايوب الاعور آبرا در حیطه تصرف داشت و لشگر عراق را دفع میداد مسلمانان عطشان بنزد امير المؤمنين شکایت آوردند ، جماعتی از ابطال رجال را مامور ساخت که ابو ایوب را دفع دهند ، برفتند و خايب (2)و خاسر باز آمدند

ص: 326


1- حرمان : محروم شد
2- خايب : زیان کار

امیر المؤمنين علیه السلام دلتنگ شد ، حسين علیه السلام عرض کرد: اگر فرمان رود من آب را از تصرف ابو ایوب بر آورم ، فرمان یافت پس بتاخت و ابو ایوب را منهزم(1) ساخت در لب آب خیمه بر افراشت ، و لشگریان را فرود آورد و بنزد على مراجعت کرد اميرالمؤمنين علیه السلام از دیدار او گریان شد عرض کردند که این اول فتح است که ببرکت حسین یافته ایم ، این گریه چیست؟

فَقَالَ : ذَكَرَتْ أَنَّهُ سَيُقْتَلُ عَطْشَاناً بِطَفِّ کربلا حَتَّى يَنْفِرَ فَرَسِهِ وَ یحمحم وَ يَقُولُ : ألظليمة ألظلیمة لِأُمَّةِ قَتَلَتْ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهَا .

فرمود : بیاد آوردم که زود باشد او را در عرض طف شهید کنند ، و اسب او بسخن آید و از ستم امت بنالد و شگفتی گیرد از إمتی که پسر پیغمبر خود را کشتند ، و این اشعار در دیوان امير المؤمنين علیه السلام منسوب بآن حضرت است ، چون خبر از شهادت حسین علیه السلام میدهد مرقوم افتاد :

حُسَيْنُ إِذَا كُنْتَ فِي بَلْدَةٍ *** غَرِيباً فَعَاشِرِ بآدابِها

فَلَا تَفخَرَن فِيهِمْ بِالنَّهْيِ *** فَكُلْ قُبَيْلَ بالبابِها (2)

وَ لَوْ عَمِلَ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ *** بهذي الْأُمُورِ كأسبابها

وَ لَكِنَّهُ اعتام أَمَرَ الْإِلَهُ *** فَأُحْرِقَ فِيهِمْ بِأَنْيَابِهَا (3)

عَذیرَکَ مِنْ ثِقَةٍ بِالَّذِي *** ينيلك دُنْيَاكَ مِنْ طابِها(4)

فَلَا تَمرَحَنَّ بَاوَزَارَهَا *** وَ لَا تَضجَرَنَّ لأوصابها (5)

قِسِ الْغَدِ بِالْأَمْسِ کَی تَسْتَرِيحُ *** فَلَا تَبْتَغِي سَعْيُ رغَّابها(6)

ص: 327


1- منهزم: شکست خورده
2- ألباب - جمع لب : فرد
3- أنياب - جمع ناب : نبش
4- عذیر : عذر خواه
5- أوصاب - جمع وصب : بیمار ورنجور
6- رغاب : خواهان

كَأَنِّي بِنَفْسِي وَ أَ عِقَابَهَا *** وَ بالکربلاء وَ مِحْرَابِهَا (1)

فتخضب مِنَّا اللحا بِالدِّمَاءِ *** خِضَابُ ألعروس بأثوابها (2)

أَرَاهَا وَ لَمْ يَكُ رَأْيِ ألعيان *** وَ أُوتِيتَ مِفْتَاحُ أَبْوَابِهَا

مَصَائِبِ تاباک مِنْ أَنْ تُرَدُّ *** فأعدد لَهَا قَبْلَ منتابها (3)

سَقَى اللَّهُ قَائِمَنَا صَاحِبُ *** الْقِيمَةُ وَ النَّاسُ فِي دابها(4)

هُوَ الْمُدْرِكُ الثار لِي يَا حُسَيْنٍ *** بَلْ لَكَ فَاصْبِرْ لأتعابها (5)

لِكُلِّ دَمٍ أَلْفَ أَلْفِ دَماً *** يُقَصِّرُ فِي قَتْلِ أحزابها

هُنالِكَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ *** قَبُولُ بِعُذْرٍ وَ إعتابها(6)

حُسَيْنُ فَلَا تضجرن للفراق *** فَدْ نياكَ أضحَت لتَخرابِها (7)

سَلِ الدُّورِ تُخْبَرْ وَ أَفْصَحَ بِهَا *** بِأَنْ لَا بَقَاءَ لِأَرْبَابِهَا (8)

لَنَا الدِّينِ لأ شک لِلْمُؤْمِنِينَ *** بِآياتِ وَحْيِ وَ إيجابها

لَنَا سَمَّتِ الْفَخْرُ فِي حُكْمُهَا *** فَصَلَّتْ عَلَيْنَا بإعرابها (9)

فَصَلِّ عَلَى جَدِّكَ ألمصطفى *** وَ سَلَّمَ علیه لطُلُّابِها

اگر این اشعار را که بامير المؤمنين علیه السلام منسوب داشته اند قایل آن دیگر کس باشد زیانی بمعانی حدیث نخواهد رسید ، تواند شد که شاعری حدیث امير المؤمنين علیه السلام را بنظم کرده باشد، و دیگر در کشف الغمه وارشاد مفید از عبدالله شریک عامری

ص: 328


1- محراب : محل جنگ
2- اللحا - جمع لحيه : ریش
3- منتاب : آمدن
4- داب : رنج بردن در کار
5- أتعاب - جمع تعب : مشقت
6- اعتاب : رضا دادن و باز گشتن
7- تخراب : مبالغه درخراب
8- دور - جمع دار : خانه و مسکن
9- اعراب : اظهار و بیان

مرویست میگوید : با جماعتی از اصحاب على علیه السلام در مسجد جای داشتیم، ناگاه عمر بن سعد از در مسجد داخل شد همگان گفتند اینست قاتل حسین علیه السلام و این قصه زمانی دراز قبل از شهادت آن حضرت واقع شده و دیگر در قرب الاسناد سند بمحمد بن حنفیه منتهی شود میفرماید : اميرالمؤمنين على علیه السلام با دو تن از اصحاب در ارض کربلا عبور میداد و میگریست

ثُمَّ قَالَ : هَذَا مُنَاخُ رُكَّابَهُمْ ، وَ هَذَا مُلْقًى رِحَالُهُمْ ، وَ هيهنا تُهَرَاقُ دِمَائِهِمْ ، طُوبَى لَكَ مِنْ تُرْبَةِ عَلَيْكَ تُهَرَاقُ دِمَاءَ الْأَحِبَّةِ.

پس آن حضرت خوابگاه شتران اهل بیت و فرودگاه احمال و اثقال ایشان و جای سیلان خون شهدا را بنمود ، آنگاه فرمود : طوبى لك اي خاك که جای سیلان خون دوستانی . ودیگر در کامل الزیاره سند بابی عبدالله علیه السلام مي رسد می فرماید : امیرالمؤمنین حسین را مخاطب داشت و فرمود:

يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أُسْوَةً أَنْتَ قَدَماً . فَقَالَ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ماحالي ؟ قَالَ : عَلِمْتَ مَا جَهِلُوا وَ سينتفع عَالِمُ بِمَا عَلِمَ ، يَا بُنَىَّ اسْمَعْ وابصر مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكَ ، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ ليسفكن بَنَوْا أمیة دَمَكَ ، ثُمَّ لأ يردونک عَنْ دِينِكَ وَ لَا يُنْسُونَكَ ذِكْرَ رَبِّكَ ، فَقَالَ أَ لِحُسَيْنٍ : وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ حَسْبِي وَ أَقْرَرْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ ، وَ أَصْدَقَ نَبِىِّ اللَّهِ وَ لَا أَكْذِبُ قَوْلِ أَبِي .

فرمود: ای ابوعبدالله تو از قدیم قدوه و پیرو دین بوده ؛ عرض کرد: فدای تو شوم چیست حال من ؟ فرمود : میدانم چیزی که نمیدانند وسود مند میشود عالم بچیزی که میداند ، ای پسر من گوش دار و بینا باش از آن پیش که خطبی بر تو وارد شود سوگند بآن کس که جان من در دست اوست بنی امیه خون تورا میریزند ، لكن

ص: 329

برگشت تورا از دین، تورا نتوانند ، وذکر پروردگار تو را از خاطر تو محو و منسی نتوانند : حسين علیه السلام عرض کرد که سوگند بآنکس که جان من بدست قدرت اوست کافی است مرا که اقراردارم بآنچه از خدای فرود شده ، و تصدیق دارم بدانچه پیغمبر فرمان داده ، و تکذیب نمیکنم پدر خود را، و دیگر در بعضی از کتب مقتل امير المؤمنين علیه السلام از محمد بن حنفيه حديث مینمایند میفرماید : یکروز امير المؤمنين علیه السلام حسنین علیهما السلام را مخاطب داشت.

ثُمَّ قَالَ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ كاني بکما وَ قَدْ خَرَجَتْ عليکما مِنْ بَعْدِي ألفتن هیهنا ، فاصبرا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الحاکمين ، ثُمَّ قَالَ : يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَنْتَ شهید هَذِهِ مَاضِيَةٍ ، فَعَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الصَّبْرِ عَلَى بَلَائِهِ.

فرمود: ای حسن وای حسین گویا با شما حاضرم که بعد از من فتنها(1) بر شما بیرون می شود ، اینوقت صبر کنید و شکیبایی ورزید تا خداوند حکم براند که او بهترین حکم کنندگان است ، هان ای حسین تو شهید میشوی و این بلا بقلم قضا رفته است ، پس بر تو است پرهیزکاری و در این بلاشکیبائی ، ودیگر از اميرالمؤمنين عليه السلام مردیست که هنگام وفات حسن را نگران شد که فراوان میگرید

قَالَ : يا بَنِي أَ تَجْزَعُ عَلَى أَبِيكَ وَ غَداً تُقْتَلُ بَعْدِي مَسْمُوماً مَظْلُوماً ، وَ يُقْتَلُ أَخُوكَ بِالسَّيْفِ هَكَذَا ، وَ تلحقان بِجِدِّ كَمَا وَ أبيکُما وَ أمُّکُما

فرمود : ای فرزند من، بر پدر خود میگرئی و حال آنکه فردا بعد از من کشته میشوی مظلوم ومسموم و همچنان کشته میشود برادرت بشمشير، و ملحق می شوید بجد خود و پدر خود و مادر خود ، ودیگر در امالی صدوق باسناد معتبره مسطور است

ص: 330


1- فتن - جمع فتنه : مصیبت ، وصحيح آنست که گفته شود فتنه ها با فتن بدون هاء.

که حسين علیه السلام هنگام وفات بنزدیک برادرش حسن علیه السلام آمد، و چون نگران برادر گشت بگریست

فَقَالَ لَهُ الْحِسَّ : مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ؟ قَالَ : أَبْكِي لِمَا يُصْنَعَ بِكَ .

حسن فرمود : ای ابوعبدالله چه میگریاند تورا ؟ عرض کرد: میگریم از برای این ستم که بر تو وارد شده است.

فَقَالَ لَهُ الْحَسَنِ : إِنَّ الَّذِي يُؤْتَى إِلَيَّ سَمِّ يَدُسُّ إِلَى قاقتل بِهِ ، وَ لَكِنَّ لأ يَوْمَ كيومك يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ، یزدلف إِلَيْكَ ثَلَاثُونَ أَلْفِ رَجُلٍ یدعون أَنَّهُمْ مِنْ أَمَةٍ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ ، وَ يَنْتَحِلُونَ دَيْنُ الاسلام ، فَيَجْتَمِعُونَ عَلَى قتلک وَ سَفْكِ دَمَكَ ، وَ انْتِهَاكِ حرمتک وَ سُبِيَ ذراريك وَ نسآئك وَ التهاب ثقلك ، فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِي أُمَيَّةَ الْعَنَتُ وَ تُمْطِرَ السَّمَاءَ رَمَاداً وَ دَماً ، وَ يَبْكِي عَلَيْكَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى الْوُحُوشُ فِي الْفَلَوَاتِ وألحيتان فِي الْبِحَارِ

حسن فرمود: همانا پوشیده مرا این سم خورانیدند و بقتل رسانیدند ، و لكن نیست خطبی چون خطب تو، و روزی چون روز تو ای ابو عبدالله ، نزدیک سی هزار مرد بر تو بیرون می آیند که خود را در شمار امت جد مامیپندارند ، و دین اسلام بر خود می بندند ، و انجمن میشوند بر قتل تو و ریختن خون تو و نابود ساختن حرمت تو ، و اسیر کردن فرزندان تو و زنان تو ، و بنهب، و غارت بردن اموال واثقال تو، اینوقت لعن فرود می آید بر بنی امیه و آسمان خاکستر وخون میبارد : و تمامت اشیاء بر تو میگرید تا وحوش صحرا. و ماهیان دريا ، و دیگر در کشف الغمه و ارشاد مفید سند بسالم بن ابی حفصه میرسد میگوید : عمر بن سعد یکروز حاضر خدمت حسين علیه السلام شد و عرض کرد: یا ابا عبدالله جماعتی از سفہاء گمان میکنند که من قاتل تو ام .

ص: 331

فَقَالَ أَ لِحُسَيْنٍ : إِنَّهُمْ لیسوا سُفَهَاءُ ، ولکنهم حُلَمَاءَ ، أَمَّا إِنَّهُ تَقَرُّ عَيْنِي أَنْ لَا تَأْكُلَ بِرِّ الْعِرَاقِ بَعْدِي إِلاَّ قَلِيلاً .

حسين علیه السلام فرمود : این جماعت که نسبت قتل مرا با تو می دهند دیوانگان نیستند بلکه خرد مندانند ، لكن روشن است چشم من باینکه تو بعد از من گندم عراق را نخواهی خورد مگر اندکی، ودیگر در کامل الزیاره سند بابی جعفر علیه السلام منتهی میشود میفرماید : حسین علیه السلام یکروز قبل از ترويه(1) از مکه بیرون شد ، وعبدالله ابن زبیر آن حضرت را مشایعت کرد و گفت : یا ابا عبدالله در موسم حج مکه را میگذاری و بعراق میروی ؛

فَقَالَ : يَا ابْنَ الزبیر لِأَنَّ أذفن بشاطى الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنُ بِفِنَاءِ الْكَعْبَةِ

فرمود : ای پسر زبير دوستر دارم که در کنار فرات بخاك سپرده شوم و در آستان كعبه مدفون نشوم ، کنایت از آنکه مرا در هر حال می کشند نیکو تر آنست که این دلیری وستم در خانه خدا واقع نشود ، و دیگر باسناد معتبره از ابی جعفرعلیه السلام مروریست میفرماید : حسين علیه السلام از مکه این مکتوب ببرادرش محمد بن حنفيه فرستاد و خبر از شهادت خود داد،

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ، أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ ، وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحِ وَ السَّلَامُ .

میفرماید این مکتوب از من بسوی برادرم محمد و هر کس از بنی هاشم در نزد اوست انفاذ میشود ، همانا آنکس که با من پیوست شهید شد، و آنکسکه با من ملحق

ص: 332


1- ترویه : روز هشتم ماه ذيحجه را گویند

نشد ادراك فتح و فیروزی نکرد، و نیز از ابی جعفر علیه السلام مرویست که حسين علیه السلام از کربلا این نامه بسوی محمد بن حنفیه فرستاد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ إِلَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ، أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ ، وَ كَأَنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ .

در این نامه خبر می دهد از نا پایداری دنیا که گویا هرگز نبوده است، و از بقای آخرت که هرگز زایل نشود، و دیگر در کامل الزیاره(1) سند بصادق آل محمد منتهی میشود میفرماید:

قَالَ ألحسین : وَ الَّذِي نَفْسُ حُسَيْنِ بِيَدِهِ لَا ينهی بَنَوْا أُمَيَّةَ حَتَّى يَقْتُلُونِي وَ هُمْ قَاتِلِي ، فَلَوْ قَدْ قتلوني لَمْ يُصَلُّوا جَمِيعاً أَبَداً ، وَ لَمْ يَأْخُذُوا عَطَاءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ جَمِيعاً أَبَداً ، وَ إِنْ أَوَّلَ قَتِيلٍ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي ، وَ الَّذِي نَفْسُ حُسَيْنِ بِيَدِهِ لَا يَقُومُ السَّاعَةِ وَ عَلَى الْأَرْضِ هَاشِمِيُّ یطرف .

میفرماید : سوگند بآن کس که جان من بدست قدرت اوست ، بنی امیه مرا دست باز نمیدارند تا گاهی که مقتول سازند؛ و ایشانند کشندگان من، و از پس آنکه مرا بکشند هرگز نماز گذار نخواهند بود کنایت از آنکه هرگز نماز ایشان پذیرفته نخواهد گشت ، یا اینکه هرگز با امام بحق نماز نخواهند گذاشت و زکواة را على ما يحب الله ماخوذ نخواهند داشت ، واول قتیل این امت منم واهل بيت من ، سوگند با خدای قیامت بپای نمی شود و حال آنکه یکتن از بنی هاشم -

ص: 333


1- کامل الزیارات ، باب قول امير المؤمنين «علیه السلام» في قتل الحسين «علیه السلام»

بر روی ارض مقهور باشد . و دیگر در کامل الزیاره(1) سند بابی عبدالله منتهی میشود میفرماید : وقتی حسين علیه السلام بعقبة البطن صعود داد،

قَالَ لِأَصْحَابِهِ : مَا أَرَانِي إِلَّا مَقْتُولًا ، قالُوا : وَ مَا ذَاكَ يَا أَبَا عَبْدِ لِلَّهِ ؟ قَالَ : رُؤْيَا رَأَيْتُهَا فِي الْمَنَامِ ، قالُوا : وَ مَا هِيَ ؟ قَالَ : رَأَيْتُ كلابا تنهشني أَشَدُّهَا علی کلب أبقع .

یعنی اصحاب را مخاطب داشت و فرمود : خویشتن را مقتول می بینم ، عرض کردند یا ابا عبد الله از برای چه ؟ فرمود : خوابی دیدم ، گفتند : چه خواب ؟ فرمود دیدم سگی چند مرا بدندان میگزند ، و از میانه سگی پیسه و ابلق(2) افزون از دیگر سگان بر من حمله می افکند و آسیب میزند ، و نیز از ابی عبدالله علیه السلام مرویست (3)میفرماید حسین علیه السلام در روز شهادت با اصحاب نماز گذاشت ،

ثُمَّ قَالَ : أَشْهَدُ أَنَّهُ قَدْ أَذَّنْتَ فِي قتلکم ، يا قَوْمِ فاتقوالله وَ اصْبِرُوا .

میفرماید : شهادت می دهم که شما را ماذون ساختم در قتل و قتال ، هان ای مردم از خدا بپرهیزید و در این بلیه شکیبائی ورزید ، و دیگر در کتب خرایج و جرایح که مشتمل است بر معجزات آنحضرت مرقوم است که چون حسين علیه السلام آهنگ سفر عراق فرمود، ام سلمه حاضر خدمت شد و عرض کرد: از عراق عزیمت بگردان ، چه من از رسول خدای شنیدم که فرمود : فرزند من حسين درعراق کشته میشود ، و مرا تربتی داد که اینک در قاروره نهاده ام ، حسين علیه السلام فرمود :

أَنِّي وَ اللَّهِ مَقْتُولُ كَذَلِكَ ، وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجُ إِلَى الْعِرَاقِ تقتلونني أَيْضاً ، وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ أرک مَضْجَعِي وَ مَصْرَعِ أَصْحَابِي .

ص: 334


1- کامل الزیارات ، باب قول امير المؤمنين «علیه السلام» في قتل الحسين «علیه السلام»
2- ابلق:پیسکی
3- کامل الزیارات ، باب قول امير المؤمنين «علیه السلام» في قتل الحسين «علیه السلام»

فرمود سوگند با خدای من کشته میشوم ، و اگر بسوی عراق سفر نکنم نیز مرا میکشند ، اگر دوست داری دیدار کنی تو را نمودار میکنم قبر خود را و خوابگاه خود را وجای بخاك درافتادن اصحاب خود را ، پس با دست مبارك روي ام سلمه را مسح کرد ، تا خداوند حجابات را از پیش چشم او چاك زد تا زمین کربلا نمودار شد ، و قتلگاه حسین و اصحاب او مکشوف افتاد ، و ام سلمه آن وقایع را بیش و کم بدید ، این وقت حسین علیه السلام لختی از تربت آن زمین بر گرفت و ام سلمه را داد ، تا در قاروره دیگر مخزون نمود .

وَ قَالٍ : إِذَا فَاضَتْ دَماً فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قُتِلَتْ .

فرمود : هر گاه این تربت را نگریستی که مانند خون تازه سيلان دارد ، دانسته باش که من کشته شده ام ، ام سلمه گوید : در یوم عاشورا بعد از زوال آفتاب در هر دو قاره نظر کردم و خون تازه دیدم که در سیلان بود، پس صیحه زدم ودانستم که آن حضرت را شهید کرده اند ، و در آن روز هیچ سنگی را کس از جای جنبش نداد وهیچ حجری و مدری از جای بجای نشد الا آنکه در زیر آن خون صافی بود .

(ذكر تصميم دعاویه در اتمام امر ولايت عهد)( یزید عليه اللعنه)

معاویه مدت هفت سال کم و بیش خیال اندیش بود که یزید را بولایت عهد اختيار کند و از انکار مردم بيمناك بود ، گاهی مکنون خاطر را نعل در آتش(1) مینهاد و گاهی نعل باژگونه میزد ، چون یزید مردی خونخواره و زنا باره(2)بود و

ص: 335


1- نعل در آتش مینهاد : کنایه از اضطراب و بی قراری باشد ، چه هر گاه خواهند که شخصی را بخود رام کنند ، نام او را بر نعل اسبی بکنند ، و آن نعل را در آتش نهند ، و افسونی چند که مناسب آنست میخوانند آنشخص مضطرب کرده و رام شود . نعل باژگونه : کنایه از خلاف مکنون خاطر را باز نمودن
2- زنا باره:زنا دوست

بصحبت سگ و یوز روز میشمرد ، و بملازمت شاهد وشکار روزگار میبرد، هیچکس ولیعهدی اورا سر فرو نمیداشت ، حتی خویشاوندان او خلافت او را از در مخالفت بودند، چنانکه از این پیش باز نمودیم که مروان بن الحكم چون این خبر بشنید از مدینه تاشام بتاخت و با معاویه سخن از در شنعت(1) و سرزنش در انداخت بالجمله نخستین معاویه در سال پنجاه و سیم هجری بعمال خویش مکتوب کرد که عزیمت درست کرده ام که یزید را بولایت عهد برگزینم ، مروان بن الحكم و سعيد بن العاص وعبدالله عامر در پاسخ اونگاشتند : که درین کار از عجل وشتاب دست باز دار تا با مردم مدینه سخن بشوری کنیم و ذخيره خاطر ایشان را باز دانیم ، معاویه روزی چند خاموش نشست ویزید را بزیارت مکه اجازت کرد ویزید در آن سفر از بذل تليد وطريف (2) بر وضيع (3) وشريف خویشتن داری نکرد ، و جماعتی را بعطای درهم ودینار دو ستار ساخت لكن عموم مردم از وی رمیده خاطر بودند ، و با خیال ولایت عهد او نمی آرمیدند و معاویه مردم را بولایت عهد یزید دلالت میکرد و استمالت میفرمود ، از جمله کس بطلب عبدالله بن زبیر فرستاد و اورا حاضر ساخت ودر امر یزید از وی مصلحت جست و مشورت نمود ، عبدالله گفت : ای معاویه آن کس را در برادری خویش معتمد بخوان که سخن راست با تو روی در روی گوید ، در این کار که عزیمت درست کرده نيك بیندیش و پشت و روی آن را نیکونگران باش ، تا مبادا روزی پشیمان شوی و باصلاح آن دست نیابی ، چه سخن گفته و خدنگ گشاد یافته را نتوان باز آورد ، هان ای معاویه دانسته باش که ساحت من از وساوس نفسانی صافی است . آنچه براندیشم و با خویشتن رای زنم با تو پوشیده خواهم گفت ، معاویه بخندید و گفت ای برادر زاده اگر بر برادرت یزید افسوس نخوردی و گفتنی ها گفتی شگفت نیست ، تو از دیروقت شجاع بوده ، از پس او معاویه کس فرستاد و احنف بن قیس را بخواند و گفت : تو در ولایت عهد یزید چه

ص: 336


1- شنعت : زشتی
2- تليد : مال کهنه . طريف : مال نو
3- وضيع : شخص پست . شريف : شخص بزرگ

می بینی و چگونه رای میزنی ؟ احنف گفت : اگر بصدق سخن گویم از تو میترسم ، و اگر دروغی برتراشم از خدای میترسم ؟ ارجو(1) که مرا دست باز داری و این مشورت با دیگری گذاری . بالجمله همواره معاویه در تمهید این امر رنج میبرد و روز میشمرد، در سال پنجاه و پنجم هجری دیگر باره مردم را منشور کرد و حاضر شام ساخت و با بزرگان اقوام سخنی چند بمشورت بپرداخت ، محمد بن عمرو ابن خزم که یکتن از مردم مدینه بود برخاست و گفت : ای معاویه اگرچه یزید بکثرت ثروت و مزید مروت روی شناس است ، لكن تو درین مهم خوضی نیکو تر از این میكن، و پشت و روی این کار را نیکوتر از این بیندیش ، آنگاه معاویه ، عبدالله بن عمر بن الخطاب را طلب کرد و با او در امر یزید ابواب محاوره (2)و مشاوره گشاد . عبدالله گفت : ای معاویه این کار خردی نیست که بدست گرفته ، نیکو بنگر که بر سر امت محمد کرا ولایت میدهی و مستولی میفرمائی، فردا که قیامت فرا رسد و میزان حساب بر پای شود از تو باز پرس خواهند کرد، معاویه چون این سخن بشنید بادی سرد از جگر بر آورد و گفت: ای پسر عمر تو مردی نیك اندیش بودی و سخن بمیزان عقل خویش فرمودی ، بر تو از این بیش نتوان خواست لکن دانسته باش که از پسران صحابه جز یزید و چند تن دیگر بجای نمانده است ، و یزید در نزد من از پسران دیگر محبوب تر و فاضل تر است ، چون سخن بدینجا فرود آورد ، مردمان را جای سخن نماند ، او را دیگر پاسخ نگفتند ، برخاستند و بارامگاه خویش رفتند ، روز دیگر معاویه ضحاك بن قیس را که شحنه شام بود بخواند و گفت : من امروز در نزد صنا دید اقوام و بزرگان بلدان که در اینجا حاضر کرده ام میخواهم سخنی چند در ولایت عهد یزید برانم ، چون مجلس از این جماعت آکنده(3) شد تو باید تشبيب(4) سخن کنی و مرا بر سر سخن آوری و در ولایت عهد یزید ترغیب و تحریص نمائی، ضحاك گفت : «سمعا و طاعة»، و ببود

ص: 337


1- ارجو : امید دارم
2- محاوره : رو بروی یکدیگر صحبت کردن
3- آکنده : پر کرده
4- تشبیب : زینت دادن و محبوب کردن

تا امرای اطراف و زعمای اقوام در آمدند و مجلس را گوش تا گوش نشیمن ساختند اینوقت معاویه ابتدا بسخن کرد و فصلی در سپاس و ستایش یزدان پاك بپرداخت ، و رسول خدای را درود فرستاد و فضل و نعم خداوند را فرا یاد آورد، و کلمات شکر و نیایش (1)متواتر ساخت ، آنگاه از در ترویج دین و تعظیم اسلام شرحی براند و در معنی : و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم(2) چیزی گفت ، از پس آن سخن را چنانکه از سلاست بیگانه نیفتد نرم نرم بذکر یزید پیوسته کرد ، و او را لختی بطهارت ذیل و شجاعت ذات و سماحت(3) طبع وحصافت(4) عقل بستود ، ضحاک بن قیس را که انتظار فرصت میبرد وقت برسید و بپای خاست و بانگ برداشت که یا امیرالمؤمنین عنان سخن باز کش و گوش دار ، دانسته باش که هیچکس در این جهان دیر نپاید و انسان را از مرگ گزیر نباشد، لاجرم واجب میکند که بر مردمان ولیعهدی بگماری و امت محمد را چون رمه (5) بی شبان نگذاری ، تا بعد از تو دست او در کار شود و جهانیان را تیمار خوار(6)باشد ، اینک یزید پایمرد تو و دست پرورد تو است ، نخل وجود او را تو بار آورده و فضل و علم او را تو آموزگار بوده ، او را ولیعهد خویش کن و مردم را بطاعت و متابعت او فرمان ده تا همگان بظل حمایت او در آیند و در سایه عطوفت او بر آسایند ، امصار و بلدان بر قاطنين (7) سور وسلوت گردد ، طرق و شوارع برمجتازان و بازرگانان مصدوقه (8)امن و امان باشد ، ضحاك این جمله بپرداخت و خاموش بایستاد ، اینوقت سعید بن العاص برجست و گفت : یزید مردی است که ملجای رجای مردم تواند بود ، وخاص وعام را برطریق امن وامان تواند داشت، نیازمند را حاجت روا کند و ستم رسیده را داد بستاند وسایل را از در سماحت براحت رساند ، نیاكان(9) سلف را بهتر خلف است و در امر خلافت امروز بر یزید مزیدی نیست ، معاویه گفت : یا ابا امیه بنشین که

ص: 338


1- نیایش - بر وزن ستایش : دعائی که از روی تضرع و زاری کنند
2- النساء - 62
3- سماحت : بخشیدن و جوانمرد شدن
4- حصانت : قوی شدن عقل
5- رمه - بفتح اول وثاني : گله گوسفند
6- تیمارخوار : محافظ و غمخوار
7- قاطنين : ساكنين
8- مصدوقه : خالص شده
9- نیاكان : اجداد پدری و مادری

داد سخن بدادی و از بایسته چیزی بجای نگذاشتی ، از پس او يزيد المقنع برخاست و گفت : اينك امير المؤمنين است و بجانب معاویه اشارت کرد و چون او بجهان دیگر تحویل کند اینك وليعهد است و بسوی یزید اشارت کرد و اگر کسی بر این کار سر فرود نیارد این است واشارت کرد بشمشیر معاویه بدین سخن معاویه را خوشدل ساخت اورا گفت : بنشین که تو سید الخطبائی و سخن سخته(1) وسنجیده آوردی ، بعد از وی حصین بن نمیر السکونی برای خاست و گفت : ای معاویه سوگند با خدای اگر یزید را بولایت عهد اختيار نکنی و از این جهان بیرون شوی امت محمد را ستم کرده باشی، و ایشان را چون رمه بی شبان گذاشته خواهی بود ، اینوقت معاویه بجانب احنف بن قیس نگریست و گفت : یا ابا بحر چیست که چیزی نمیگوئی ؟ احنف گفت یا امیر المؤمنين تو یزید را از ما نیکو تر شناسی و معروف و مستور او را از ما بهتر دانی ؟ اگر چنان دانسته که میتواند متصدی امر خلافت باشد چنانکه احکام خدای را مخالفت نکند و امت محمد را زیان نرساند چندين محاوره و مشاوره واجب نکرده است ، خلافت را بدو گذار و خود را و مردم را چندین میازار و اگر میدانی این بار گران را حمل نتواند و از مناهج صعب (2)بمسالك سهل نرساند ،بخيره چندین مکوش و آخرت خود را بدنیای کس مفروش ، و از سخط یزدانی و عقاب و عذاب آنجهانی بیندیش ، و بر ما از این بیش نیست که آنچه تو گوئی «سمعنا و أطعناء»گوئیم معاویه او را ترحيب و ترجیب گفت اینوقت مجلسيان برخاستند و با یزید بیعت کردند و بمنازل خویش مراجعت نمودند.

(مكتوب معاويه بمروان بن الحگم که از مردم مدينه)(بولیعهدی یزید بیعت بستاند)

چون معاویه بولایت عهد یزید از مجلس مشورت بیرداخت ، مروان الحكم راکه حاکم مدینه بود مکتوب کرد که زعمای اقوام و صنادید شام و معارف مصر و

ص: 339


1- سخته - بر وزن تخته : وزن کرده و بوزن در آورده
2- مناهج صعب: راههای دشوار

شناختگان عراق و بزرگان بلاد و جزیره ، همگان بنزد من حاضر شدند و بولایت عهد یزید گردن نهادند ، وبتمام رغبت با او بیعت کردند و من او را ولیعهد خویش گردانیدم ، چون بر این نامه مشرف ومطلع شدی از مردم مدینه بولیعہدی اوبیعت بگير والسلام. چون این نامه بمروان بن الحكم رسید مردم مدینه را خاصه بزرگان آن بلده را بمسجد رسول خدای دعوت کرد و بر منبر صعود داد و خطبه بپرداخت ، آنگاه گفت : ای مردمان بدانید که معاویه را سالهای فراوان بر سر گذشته و او را شيخوخت و هرم(1) دریافته ، قوای جسمانی سستی گرفته و دولت جوانی پستی پذیرفته لاجرم اعداد(2) مسافرت آخرت کرده و در امر خلافت رای زده که موجب آسایش عباد و فرسایش (3) کفر و فساد باشد ، و در این اندیشه رضای خدا ورفاه حال امت محمد مصطفی را خواسته است و میخواهد این اندیشه که فرموده با رضای شما توام باشد ، اکنون رای شما چیست ؟ از اطراف مسجد جماعتی هم آهنگ شدند که در کاری که رضای خدا در آن است جز(سمعا و طاعة) چه گوئيم؟ مروان گفت ، معاویه کسی را ولیعهد خویش گردانیده است که بفتوت طبیعی و مروت جبلی بنیاد فتنه و فساد رابزند، و بر طریق عدل و اقتصاد برود . و از سیر و سیرت خلفای راشدین بیرون نشود، و او فرزند گزین(4) او یزید است ، مردمان چون نام یزید ملعون را شنیدند سر بزیر افکندند و او را پاسخ نگفتند ، عبد الرحمن بن ابی بکر بن ابی قحافه را آتش خشم در کانون خاطر افروخته گشت گفت : ای مروان دروغ گفتی و آنکس که تورا بدین سخن فرمان کرد نیز دروغ گفت، سوگند با خدای که یزید از این صفات که تو تذکره کردی بنهایت بعید است و ما با یزید دست بیعت ندهیم و بخلافت او گردن ننهیم ، مروان راخشم آمد و گفت : هیچ دانی که این سخن را گوینده چه کس است ؟ آنکس گفته است که خداوند این آیت مبارك

ص: 340


1- هرم : پیری
2- اعداد : مهیا و آماده شدن
3- فرسایش : محو کردن
4- گزین : انتخاب کرده شده

را در حق او فرستاد آنجا که فرماید :

وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما(1)

عبدالرحمن را از این کلمه خشم بزيادت شد بانگ زد که هان ای مروان تو را کار چندان بالا گرفته است که در حق من تاویل قرآن میکنی، تو آن کسی که پدر تورا رسول خدای از شهر اخراج فرمود ، این بگفت و برجست و پای مروان را از فراز منبر بگرفت و فرو کشید و در افکند ، جماعتی از بنی امیه که حاضر بودند از جای بجنبیدند و بیم همی رفت که با عبدالرحمن در آویزند و فتنه برانگیزند این خبر بعايشه بردند ، بی توانی از جای برخاست و چادری فراخ دامن در پوشید جماعتی از زنان قریش در خدمت او روان شدند ، چون بباب مسجد رسید مردمان بیمناك شدند و بنزد او آمدند و گفتند : ای مادر مؤمنان تو را با خدای سوگند میدهیم که سخن بحق گوئی ، گفت : من سخن جز بحق نگویم پس روی با مروان کرد و گفت : تو چه کس باشی که با برادر من چنین سخن کنی ! مروان خاموش ایستاد و او را پاسخ نداد ، عایشه باز شد و مروان بسرای خویش آمد و صورت حال را بی کژی(2) و کاستی بمعاویه مکتوب کرد، چون این نامه بمعاویه رسید حاضران مجلس را گفت : مروان از عبدالرحمن شکایت گونه نوشته است و من چنان دانم که عبدالرحمن این سخنها نه بخویشتن گفته است ، بلکه دیگران او را بالقای چنین کلمات گماشته اند و بالقای این امر تحریص کرده اند ، در هرحال ما این خرده(3) بروی نخواهیم گرفت و خشم خویش را فرو خواهیم خورد ، و مکتوب مروان را پاسخ ننوشت ، وتصميم عزم داد که در اصلاح این امر ازراه مدینه بمکه رود .

ص: 341


1- الاحقاف ۔ 16
2- کوی : کجی
3- خرده : گناه

(سفر کردن معاویه از راه مدینه بجانب مکه)( در اصلاح وليعهدي يزيد عليه اللعنه)

چون معاویه از کردار عبدالرحمن آگاه شد که چگونه مروان را از منبر بزیر افکند و او را در نظرها سبک ساخت و در ولیعهدی یزید خلل انداخت نخواست تا آتش فتنه را دامن زند و فتنه خفته را بیدار کند ، صواب چنان دانست که سفر مدینه پیش دارد و برفق و مدارا شاهد مقصود را در کنار آرد ، پس ببود تا موسم حج برسید، آنگاه بسیج راه کرد و کوج بر کوچ تا بمدينه براند ، مردم مدینه باستقبال او بیرون شدند ، حسين علیه السلام نیز از پذیرندگان بود ، چون معاویه برسید و ایشان را بدید، روی درهم کشید و گفت: من شما را بحقد وحسد نیکوشناخته ام و مخاصمت ومبارات شما را از پیش دانسته ام ، امام حسين علیه السلام بر آشفت و گفت : ای معاویه هموار باش و نا بهنجار سخن متراش که ما مخاطب اینگونه گفتار نیستیم گفت شما اهل این گفتارید ، نه آخرشما چیزی خواستید که خدای نخواست !! لاجرم آن کرد که خود خواست ، و از ایشان در گذشت و در مدینه فرود آمد و در دارالاماره جای گزید ، مردم مدینه بدیدار او بشتافتند و او را سلام دادند و تحیت فرستادند ، چون حسين علیه السلام و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن عمر بن الخطاب و عبدالله بن زبیر بدر سرای معاویه آمدند ودستوری خواستند ،ایشان را رخصت بار نداد ؟ لاجرم ایشان برنجیدند و باز شدند و کار سفر ساختند و بجانب مکه روان شدند ، اين سوی معاویه چون از آمد شد مردم پرداخت بمسجد آمد و بر منبر شد وخطبه بر خواند و سخن را از چپ و راست براند تا بر سر یزید فرود آورد آنگاه گفت : هان ای مردمان بگوئید امروز بهتر از پسر من یزید کیست که در خور خلافت و شایسته این منصب ومنزلت باشد و با آن علم و عدل و فضل و بذل که اوراست، امروز در همه قریش هیچ هنرمند یزید را همانند نیست ، و گروهی از در خصومت خلافت او را بر خویش ثقیل می شمارند ، و اورا بنا حق

ص: 342

مورد طعن و دق می دارند و بترك این کردار نکوهیده نمیپردازند تا از من بكيفر کردار گرفتار نگردند ، بهتر آنست که فصل الخطاب رد و قبول نشوند و بدنبال سخن فضول نروند آنگاه گفت : اگر حسین بن علی و عبدالله بن عمر وعبدالرحمن ابن ابی بکر ، وعبدالله بن زبیرهوش باز آوردند و با یزید بیعت کردند نیکوکاری باشد ، واگرنه از من بد خواهند دید و از من بدیشان بد خواهد رسید و از این گونه فراوان سخن براند آنگاه از منبر بزیر آمد و بسرای خویش باز گشت ، این خبر بعايشه بردند که معاویه چه گفت ؟ از شدت غضب عایشه را تب فرو گرفت ، برخواست و خشم آگین(1)بنزد معاویه آمد و بانگ زد که ای معاویه هیچ میدانی که چه کرده و چه میکنی ! برادر من محمد را در مصر ماخوذ داشتی ، وبکشتی آنگاه آتش برافروختی و بسوختی و اکنون که سفر مدینه کرده ، برادر دیگر من عبدالرحمن را بتهدید و تهويل(2) میترسانی و میرنجانی ، و پسران اصحاب را از خویشتن بیم عذاب و عقاب میدهی ، تو کجا از من ایمن شدی و امان یافتی ، اگر بفرمایم تو را دست بگردن بسته ، فراز آرند و بخون برادرم محمد سر بردارند کیست که در این کار مرا ممانعت نماید یا شناعت فرماید ، معاویه گفت : ای مادر مؤمنان بخيره مخروش و بی سبب دستخوش غضب مباش ، من برادرت را نکشته ام و نفرموده ام ، برادر تو از جانب علی ابوطالب بمصر شتافت و با عمرو بن العاص که فرستاده من بود قتال داد و مقتول گشت ، من این نگفتم و نخواستم و اینکه گوئی تو را بکشم ، مدینه محل امان است و من در محل امانم چگونه کشته میشوم ، عایشه گفت : راست گفتي لكن بمن رسید که تو حسین بن علی را و برادر من عبدالرحمن را وخواهرزاده من عبدالله بن زبير وعبدالله بن عمر بن الخطاب را ناهموار گفته و بیم داده ، امثال تورا آن مجال نباشد که این چهارتن بزرگزاده را بناشایست برنجاند و بنا بایست بیم دهد ، معاویه گفت : لاوالله ایشان در چشم من از چشم من عزیزترند. من در روی زمین زنده نگذارم آنکس را که زندگی ایشان را دوست ندارد، لكن

ص: 343


1- خشم آگين : مالا مال و پر
2- تهويل : ترسانیدن

من پسر خویش یزید را ولیعهد کرده ام ، قاصی(1)ودانی و بزرگی و کوچک با او بیعت کرده اند و خلافت او را گردن نهاده اند ، اکنون چه گوئی ؟ رواست که این عهد بشکنیم و بترك این مدعا گویم ، عایشه گفت : نمیگویم عهد بشکن و پیمان استوار مکن ، همی خواهم که با این چهار تن کار برفق و مدارا کنی و رضای ایشان بجوئی باشد که رضای تو بجویند، دانسته باش که اگر در حق یکی از ایشان دیگر گونه رای زنی و بزیان ایشان کار کنی ، واجب میکند که من بر تو بیرون شوم و تورا برنجانم ، خدای را بیاد دار و از ناپایداری دنیا براندیش و کاری بکن که بر پشیمانی آن دریغ نخوری ، معاویه گفت : چنان کنم که تو گوئی و از صلاح و صوابدید تو بیرون نشوم، پس عایشه برخاست و با سرای خویش شد ، از پس او معاویه کس فرستاد و آن چهار تن را طلب نمود ، گفتند : ایشان بسوی مکه سفر کردند ، معاویه متفکر شد و ساعتی خاموش ایستاد، آنگاه ابن عباس را طلب کرد چون ابن عباس در آمد ، معاویه حشمت او را نیکو نگاه داشت و گفت : بابن عباس من هیچوقت بنی هاشم را از خویش بیگانه ندانسته ام ، چه ما همگان پسران عبد منافیم و مردان يك مصاف و شمشیرهای يك غلافيم ، و همواره با هم برطریق واحد رفته ایم و از يك كمان تیرافکنده ایم ، امروز در میان ما طلب سلطنت سبب خصومت گشته ، و این کار چند که در میان تیم و عدی بود شما خاموش نشستید و با ابوبکر و عمر کار بمسامحت کردید و هرگزطریق مکاو حت(2) نسپردید ، چون نوبت بما رسید خوی بگردانیدید ، چنانکه عثمان را در میان شما بکشتند و مکروهی دامنگیر شما نشد ، وانکاری در آن واقعه از شما آشکار نگشت ، از پس آن من فراوان زحمت مناجزت ومبارزت بر خویشتن نهادم تا اینکار را بفضل خداوند بدست کردم و با اینهمه جز بچشم مهربانی وحفاوت (3) در شما نگران نشدم ، مکانت و منزلت

ص: 344


1- قاصی : دور . دانی : نزديك
2- مكاوحت : دشمنی کردن و دشنام دادن
3- حقارت : مهربانی کردن

شمارا دوچندان نمودم و بر عطایای شما برافزودم ، وشما بر من جزاز در مخالفت بیرون نشدید و خلعت خلافت برمن نپسندیدید ، خاصه حسین بن علی که از وی سخنها بمن رسیده اگر بترك این سخنها بگوید از برای او نیکوتر باشد، شما نگریستید که علی ابوطالب باتفاق مهاجر و انصار بامن چه رزمها زد و چه قتالها داد ، با اینهمه فضل خداوند مرا بر کشید و در پایان کار من نصرت جستم و بر گردن آرزو نشستم و از این پس در میان شما مانند على وحسن کسی با دید نخواهد شد ، بهتر آنست که بترك این مدعا بگوئید و صورت محال نبندید، چون سخن بدینجا آورد ابن عباس آغاز پاسخ نمود و گفت : اینکه گفتی ما پسران عبد منافیم و خویشاوندان یکدیگریم سخن بصدق کردی ، واگر برما طمع بندی که با توطريق وداد و اتحاد سپاریم هم روا باشد ، لكن امروز که شاهد مقصود را در کنار آوردی و کار بكام کردی ، واجب میکند که دل های رمیده را رام کنی ، و اینکه فرمودی در حق ما دقیقه از بذل و احسان فرونگذاشته از سماحت طبیعی و مروت جبلی تو عجب نباشد اما آنچه گوئی مانند علی وحسن در میان شما بدست نخواهد شد زینهار این سخن دیگر مگوی ، زیرا که حسین علیه السلام پسر پدر خویش است و امروز در روی زمین جز او کسی نیست که پسر پیغمبر ما باشد ، معاویه گفت : نیکو گفتی ، واین نصیحت از تو بپذیرفتم و عزم مکه نمود .

(بردن معاویه ابن عباس را باتفاق خود بمکه برای)(اصلاح اور حسین بن علی علیهما السلام)

معاویه عزیمت درست کرد که ابن عباس را در موافقت خود بجانب مكه کوچ دهد ، باشد که از حسین بن علی علیهما السلام بولایت عهد یزید بیعت بستاند پس از مدینه خیمه بیرون زد و باتفاق ابن عباس طی مسافت نمود ، چون راه بامکه نزديك كرد مردمان عام وخاص وشیخ وشاب باستقبال او بیرون شدند ، حسین بن علی وعبدالرحمن بن ابی بکر ، و عبد الله زير ، و عبدالله بن عمر نیز پذیره شدند ،

ص: 345

معاویه چون ایشان را دیدار کرد و نیکو بپرسید و با حسین گفت : مرحبا ای نبیره پیغمبر ، و با عبدالرحمن گفت : مرحبا ای پسر صدیق ، وعبدالله عمررا گفت: مرحبا ای پسر فاروق ، و عبدالله زبیر را گفت : مرحبا ای پسر حواری رسول خدا آنگاه بفرمود چهار اسب خبيبت(1)بیاوردند تا ایشان بر نشستند و با کلمات دلفریب وسخنان مهر انگیز با ایشان مکالمه نمود، تا وارد مکه گشت و هر کس بسرای خویش فرود آمد ، اینوقت معاویه از برای هريك عطای بزرگ و جایزه جسیم روان کرد ، وحسين علیه السلام را افزون از آن سه کس عطا داد ، وجامه سخت نیکو نیز فرستاد آن سه تن عطایای خویش را پذیرفتار شدند ، و حسين نپذیرفت و باز فرستاد ، لكن معاویه چیزی نگفت و در مکه همی بود و از ولایت عهد یزید نیز سخن نمیکرد ، این بود تا یکروز امام حسين علیه السلام را طلب کرد چون در آمد نیکو بنواخت و شرط مهر و حفاوت بنهایت برد ، آنگاه گفت : سخنی با تو عرضه میدارم و از تو خواستارم که این سخن را بر من بر نگردانی و مرا پاسخ سرد نگوئی ، دانسته باشی که من بتمامت بلاد و امصار مکتوب کردم ، و وجوه معارف و شناختگان اقوام را حاضر نمودم و بولیعهدی یزید از ایشان بیعت گرفتم و کار مدینه را از پس پشت انداختم زیراکه مدینه را خانه یزید میپنداشتم و اهل مدینه را خویشاوندان او میدانستم گاهی که بایشان مکتوب کردم وطلب بیعت نمودم ، چند تن از آن جماعت ملتمس مرا باجابت مقرون نداشتند، و این معنی برمن ثقيل (2) افتاد اکنون تو اگر کسی را دانی که امر خلافت را نیکو تر از یزید بشاید ، و در رفاه (3)امت و قوام ملت بهتر بکار آید بگوی تا اورا خليفتی دهم ، و از این وام (4) که بر ذمت من است وارهم ، حسين مي گفت : هان ای معاویه آهسته باش و سخن بناشایسته چندین متراش ، مگر ندانی کس هست که در اصلاح کار امت و امر خلافت از یزید و پدر

ص: 346


1- خبيبت : تند رفتن است بطوریکه دست راست و پای راست را با هم بردارد و دست چپ و پای چپ را نیز با هم بردارد
2- ثقيل: سنگین
3- رفاه : آسایش
4- وام: دین

یزید بهتر باشد ، معاویه گفت : مگر از این سخن خویشتن را خواهی ؟ فرمود : اگر خویشتن را خواهم بعید نخواهد بود ، معاویه گفت : اکنون گوش دار تا چه گویم همانا مادرت را بر مادر یزید فضیلتی است معروف ، و پدرت را در سبقت اسلام و پیشدستی هجرت و قربت و قرابت ، با رسول خدای منزلتی است که هیچ آفریده را آن منزلت نیست ، لكن سوگند با خدای که یزید در اصلاح امر امت از تو بهتر است ، حسين علیه السلام فرمود : یزید کیست که او را از من بهتر دانی و نیکوتر خوانی؟ معاویه گفت : در حق او نکوهیده(1) مفرمای که اگر در مجلس از نام تورا تذکره کنند ، در حق تو جز بنیکوئی سخن نکند ، امام حسين علیه السلام فرمود اگر آنچه من ازو میدانم او از من بداند البته بیایدش گفت ، معاویه گفت. یا ابا عبدالله برخیز و بسعادت مراجعت فرماي و بر جان خویشتن ببخشای ، و از مردم شام پرهیز که ایشان با تو و پدر تو از درخصومت اند ، اگر آنچه با من در حق یزید گفتی ایشان بشنوند ، بر تو بخواهند شورید و فتنه بر خواهند شورانید ، امام حسين علیه السلام برخاست و بمنزل خویش مراجعت فرمود ، آنگاه معاويه عبدالرحمن بن ابی بکر را طلب کرد ، چون در آمد و بنشست معاویه خواست ابتدا بسخن کند، عبدالرحمن سخن در دهان او بشکست و گفت : ای معاویه ما کار تو را با خداوند حوالت کرده ایم ، چندین مگوی و از این بیش ما را آسیب مزن ، دانسته باش که ما با یزید بیعت نخواهیم کرد الاآنکه اینکار بشوری باز گذاری ، تا مسلمانان هر که را خواهند بخليفتی بردارند ، معاویه گفت : من تو را نیکو شناخته ام و صفات نکوهیده تورا نيك دانسته ام ، زود باشد که بکیفر کردار خویش گرفتار شوی ، و تو را بدانچه از بهر تو ساختگی کرده ام برسانم عبدالرحمن گفت : اگر بدین آرزو دست یابی خداوند تبارك و تعالی تو را در دنیا مکافات کند و در آخرت عقوبت فرماید ، معاویه گفت : ای خدا کار این شیخ را کفایت کن، هان اي شیخ بر جان خویش بترس و از آسیب مردم شام بپرهیز ، عبدالرحمن گفت : جز از خدای

ص: 347


1- نکوهیده : سرزنش

از کس نترسم ، اي معاویه ما را بحال خویش دست باز ده و چندین مرنجان و با بیعت یزید مخوان ، این بگفت و از در خشم بپای خواست و باز شتافت ، معاویه از پس اوعبد الله عمر را حاضر ساخت و گفت : من میدانم که تو طریق مؤالفت را دوست میداری ، و از انگیزش مخالفت می پرهیزی ، وعافیت را بزحمت و آسایش را بفرسایش (1) نمیفروشي ، اينك کاری فراهم آمده است و مردمان با یزید بیعت کرده اند و بمتابعت او گردن نهاده اند ، ارجو (2) که تو در امر از طریق مخالفت نسپاری ، و خلافت او را بر خویشتن ثقيل نشماری ، عبدالله گفت : اي معاویه قبل از تو خلفا بوده اند و پسران داشته اند که بزهادت و عبادت معروف ، و بعلم و حلم موصوف بوده اند، هیچ يك پسران خودرا بخلافت اختیار نکردند و بولایت عهد بر نکشیدند ، تو نیز برطریق ایشان میرو و دانسته باش که من با تو برطریق مخالفت و مخاصمت نیستم ، اگر مردمان بجمله با پسر تو بیعت کردند من نیز یکی از جمله خواهم بود ، و الا بسعادت گوشه گیرم ، و بعبادت توشه ذخيره كنم تا گاهی که مسلمانان بریکتن متفق شوند من نیز یکتن از مسلمانانم ، معاویه گفت : نیکو سخن کردی اکنون برخیز و بازشو و از شامیان خویش را وا پای ، بعد از وی کس بطلب عبدالله زبير فرستاد او نیز حاضر مجلس شد ، چون معاویه در وی نظاره کرد گفت : روباهی را ماند که از هر طرف سوراخ او را در ببندی از در دیگر بدر شود ای پسر زبیر روی صدق و صفا را بیاوه (3) مخراش ، و خلافت یزید را برطریق خلاف مباش ، و بدان که اینکار بر روی لایق افتاد و تشریف این منصب با اندام او موافق گشت . عبدالله گفت : ای معاویه سوگند با خدای که من از براي مخالفت تو عزیمت درست نکرده ام ، لكن تو فتنه فرسوده (4)را فربی میکنی ، وسنت سابقين را نعل باژگونه (5) میزنی اکنون که دولت رام و کار بکام است بسعادت بباش ، چون مدت سپری شود کار بشوری گذار ، و این منصب را بتكليف خاص یزید

ص: 348


1- فرسایش : پایمال کردن
2- ارجو : امید دارم
3- یاوه: سخنان بیهوده
4- فرسوده : کهنه و پایمال
5- باژگونه : وارونه

مشمار که خلافت رسول خدای کاری سخت و صعب است ، و فردای قیامت از تو باز پرس کنند که این امر خطير(1)را با کدام کس گذاشتی . و کدام کس را بعد از خود بخلافت برداشتی، هان ای معاویه در پایان این امر لختی بیندیش ، و پشت و روی اینکار را نیکو باز بين ، معاویه گفت ای شیخ این سخن بگذار و راه خویش پیش دار و از اهل شام برحذر باش ، و آنچه با من گفتی با دیگر کس مگوی ، چه این تحمل که مراست مردم شام را نیست ، اینوقت عبدالله زبير از نزد معاویه برخاست و بسرای خویش شد .

(اقامت معاویه در مکه و انفاذ وطابای او دروجه)(بزرگان قبایل و زعمای اقوام)

چون معاویه نگریست که حسین بن علی علیهما السلام ، وعبدالرحمن بن ابی بکر وعبدالله عمرو عبدالله زبیر بهیچ تدبیر در احبال(2) و اشباك او اسیر نشدند و سر در بیعت یزید در نیاوردند در مکه رحل اقامت انداخت وقرشیان را بانواع بذل وجود بنواخت و بنی هاشم را یکباره محروم ساخت ، عبدالله بن عباس بنزد او آمد و گفت : ای معاویه چه افتاد که قبایل عرب را بکرم های گوناگون سر برافراشتی و بنی هاشم را دست بازداشتی ، این صفت با جود وجودت(3) تو بینونتی (4) دارد، گفت : حسین بن علی خاطر مرا رنجه ساخت و قلب مرا در شکنجه انداخت ، آنگاه که از بیعت پسر من یزید سر برتافت ، ابن عباس گفت : جز حسین جماعتی سر از بیعت برتافتند و از تو نفایس (5) نعمت یافتند ، معاویه گفت: کار حسین را با دیگر مردم قياس مكن ، ابن عباس گفت : اگر بنی هاشم را از مواهب خویش بی بهره گذاری من بیاوه نخواهم نشست و سخن در حق تو واژگونه میکنم ، و دل مردم را از تو میرمانم وروی ایشان را از محبت تو میگردانم ، معاویه بخندید و گفت

ص: 349


1- خطير : بزرگ ورفيع
2- احبال - جمع حبل : ریسمان
3- جودت : خوبی
4- بینونت: جدائی
5- نفایس : مالهای گرانبها

چنان کنم که تو خواهی و مکان و منزلت ایشان بیفزایم و عطای ایشان را افزون فرمایم ، پس در حق بنی هاشم انواع عطايا متواترداشت ، و جایزه امام حسین علیه السلام را از دیگران افزون فرستاد ، همگان عطای خود را ماخوذ داشتند ، لكن امام حسین علیه السلام نپذیرفت و عطای او را باز داد و معاویه ناچار آهنگ مراجعت نمود و از مکه خیمه بیرون زد وراه شام پیش داشت .

(حيلت گردن معاويه و تهمت زدن او حسین بن علی علیه السلام)(را در بیعت یزید )

چون معاویه در اقامت مکه هرحیلت و نیرنگ (1) که در خاطر داشت بتفاریق پدیدار ساخت و نتوانست از حسین بن علی علیهما السلام ، و عبدالرحمن بن ابی ابكر وعبدالله عمر ، وعبدالله زبير بولایت عهد یزید بیعت بگیرد ناچار بشام مراجعت نمود و در آن سال چنانکه رقم شد عایشه وعبدالرحمن جهان را وداع گفتند ، این بود تا سال پنجاه و نهم هجری برسید ، دیگر باره معاویه آهنگ مکه نمود ، حسين علیه السلام و عبدالله عمر ، وعبدالله زبیر نیز در مکه بودند ، و معاویه همچنان در تشدید(2) امر یزید اشتغال داشت ، پسر بفرمود منبری آوردند نزديك بخانه کعبه نصب کردند و مردم انجمن شدند ، آنگاه کس بطلب حسين عليه السلام و عبدالله عمر ، و عبدالله زبير فرستاد ، چون ایشان حاضر گشتند گفت : شما مهر و حفاوت(3) مرا در حق خویشاوندان دانسته اید و هیچ دقیقه از لطف و احسان وصله رحم در حق شما فرو نگذاشتم و از این پس بزيادت خواهد بود ، همانا یزید از شماست و پسرعم شما است ، من خواستار بودم که شما نام خلافت بر خود بندید و کار خلافت خود بدست گیرید و بهوای نفس خویش گام برانید ، عبدالله زبیر گفت : از سه کار یکی را اختیار کن ، نخست آنکه بر طریق مصطفی روی ، مصطفی هیچکس را بخليفتی

ص: 350


1- نیر نگ : مکر و حیله
2- تشديد : محکم کردن
3- حفاوت : مهربانی کردن

نامبردار نفرمود چون از این جهان برای دیگر تحویل داد ، مردمان ابوبکر را بخليفتی برداشتند، تو نیز بکار خلافت روز مگذران چون مدت تو سپری شود ، مردمان بمتابعت یکتن متفق شوند و با او بیعت کنند ، معاویه گفت : اينکار نخواهم کرد زیرا که در میان شما هیچکس همانند ابوبکر نیست، چگونه من از تفرق جمع و تشتت (1) امر ایمن باشم ، عبدالله گفت : اگر این رای را پسنده نداری کارچنان کن که ابوبکر کرد، با اینکه ابوبکر را فرزندان بود و هريك توانستند متصدی این امرشد همگان را نادیده انگاشت و زمام امر را بکف کفایت عمر بن الخطاب گذاشت تو نیز بشرط که از فرزندان خود و دودمان عبد شمس کسی را اختیار نکنیم و دیگری را از قریش برگزینی و کار بدو گذاری ، و اگر این رای را نیز نپسندی بر سیرت عمر بن الخطاب مبرو ، او نیز پسران داشت و بجانب هیچیك نگران نشد و کار را بشوری باز گذاشت ، تا مسلمانان رای زدند وعثمان را بخليفتی برداشتند معاویه گفت : این هر سه رای راشنیدم که چه گفتید، جز این اگر چیزی هست بگوئید عبدالله گفت : ما را بیرون این سه رای چیزی نیست هريك پسنده می داری اختیار می کن ، معاویه بجانب دیگران نگران شد و گفت: شما را رای چیست؟ گفتند: سخن همان است که عبدالله گفت ، معاویه گفت: اکنون مرا آهنگ مراجعت است ، می خواهم بر منبر شوم و مردم را بکلمه چند نصیحت گویم ، و بیاگاهانم که واجب می کند که مرد خردمند خویشتن را بتهلکه نیفکند، و بیاده دستخوش (2) دواهی و پایمال حوادث نشود ، و بدانید که من بر شما از مردم شام ایمن نیستم، پس برخاستند و باتفاق بیامدند تا آنجا که منبر نصب بود ، معاویه همچنان بر منبر صعود داد و خدای را حمد و ثنا بگفت و لختی از مواعظ و نصایح مردم را تنبیهی داد و نرم نرم سخن را بدانجا که در خاطر داشت به پیوست و گفت : مردم جز بهوای نفس خویش سخن نکنند و هیچ ننگرنند که سخن را اصلی و صدقی باید ، روز ذی (3) بمن رسید که گفته اند

ص: 351


1- نشتت : پراکندگی
2- دستخوش : زبر دست . دواهي : مصیبات
3- روز دی : روز گذشته

حسين بن على ، و عبدالله عمر ، وعبدالله زبیر با یزید بیعت نکردند و سر از متابعت او برتافتند ، این چه کذب است که باین مردم بزرگ نسبت کردند ، من ایشان را زحمت دادم و طلب کردم ، بی توانی (1)بنزد من شتافتند و چون از قصه آگهی یافتند تمام میل و رغبت با یزید بیعت کردند ، این سخن از بهر آن تذکره می کنم که مردمان از شك و ريب بیرون آیند ، و بر این بزرگان. عیب نگیرند و ایشان را بدروغ آلوده انکار نکنند ، اینک همگان در این مجلس حاضرند و سخنان مرا اصغا می فرمایند، اگر کسی را شبهتی است برخیزد و بپرسد تا بيقين بداند که این بزرگان با پسر من یزید بیعت کردند ، چون سخن بدینجا آورد بزرگان شام و سرهنگان سپاه که حاضر بودند بپای خواستند و شمشيرها بدست کردند و بانگ در دادند که با امیر المؤمنين تا چند ایشان را فرایاد(2) خواهی آورد و عظمت خواهی نهاد ، فرمان کن تا ایشان را گردن بزنیم و اینگونه کلمات را قطع کنیم ، معاویه گفت : سبحان الله شگفت مردمی خونخواره و شرانگیز که شما بوده اید از خدای بترسید ودر ریختن خون حریص نباشید ، تیغها در نیام کنید و بجای خویشتن بنشینید خداوند خون ریزی را بر کس روا ندارد ، و روز برانگیزش ، پرسش کند مردم شام را بدین کلمات آرام داد تا بجای بنشستند و لب از سخن بیستند ، و آن بزرگ زادگان هیچ سخن نکردند ، چه دانستند که اگر چیزی بگویند بدست جهال شام کشته شوند ، پس معاویه این کلمات بگفت و از منبر بزیر آمده با لشگری ساخته بر نشست وطریق شام پیش داشت ، مردم مکه در عجب شدند و بنزد ایشان آمدند و گفتند : شما را معاویه طلب نمود تا با یزید بیعت کنید و شما از متابعت او سر بر تافتید، چه افتاد شما را که پوشیده با او دست بیعت دادید و بمتابعت او گردن نهادید ، گفتند : لا والله ما هرگز با یزید بیعت نکردیم ، نه پوشیده نه آشکار ، معاویه بخدیعت (3) بر ما بست و ما خاموش نشستيم؛ چه دیدیم

ص: 352


1- توانی : سستی
2- فرایاد : دریاد یا بر یاد
3- خدیعت : مکرو حیله

که اگر چیزی بگوئیم بدست مردم شام کشته شویم ، مردم مکه ازحیلت و خدیعت معاویه انداز (1) ها گرفتند و شگفتی ها نمودند .

( بیماری معاویه که خانمت آن بهلاکت انجامید)( در سال پنجاه و نهم هجری)

چون معاویه در مکه مردم را بفریفت و گوشها را بدروغ آکنده ساخت که حسين علیه السلام، و عبد الله زبير ، و عبدالله عمر با یزید بیعت کردند ، از مکه خیمه بیرون زد و راه شام پیش داشت ، در یکی از منازل نیم شبی بقضای حاجت بیرون آمد و بر لب چاهی عبور داد که از آنجا آب برمی آوردند ، معاویه سر فروداشت و در آن چاه فرو نگریست بخاری از چاه بردمید و بر روی معاویه زد ، حال معاویه دیگرگون شد و مرض فلج اورا فرو گرفت و لقوه(2)در دهانش افتاد چنانکه نتوانست دهان فراهم آورد ، با تمام زحمت خود را بخوابگاه رسانید و بر جامه خواب در افتاد و صبحگاه مردمان آگاه شدند که معاویه را دوش چه پیش آمد، صنادید سپاه بعيادت او شتافتند و بر بالین او نشستند ، معاویه گفت : هر زحمتی و علتی که دچار مردمان شود از دو نوع بیرون نتواند بود ، یکی آنکه مردم بزه کار (3) بي فرمان شوند و مرتکب معاصی گردند ، خداوند بکیفر جرم و جریرت ایشان را دور کند و رنجور گرداند ، و دیگر آنکه این عنایت و رحمتی باشد که خداوند تبارك و تعالی بندگان صالح را ببلا های سخت و صعب بیازماید، و بر فضل و فضیلت ایشان بیفزاید امروز اگر من باین درد مبتلا شدم ارجو که در شمار بندگان صالح باشم ، سپاس می گذارم خدای را که اگريك عضومن سقيم (4) شد اعضای دیگر تندرست است و اگر روزی چند ناتوان باشم سال های فراوان توانا بوده ام ، و خداوند در حق من هیچ دقیقه از فضل و کرم بجای نگذاشته ، اینك هفتاد و اند (5) سال مرا بر سر می گذرد

ص: 353


1- انداز : پیمانه و قیاس کردن
2- لقوه : کجی دهان
3- بزه کار : گنه کار
4- سقيم : مر یض
5- اند. بر وزن و معنی چند : از سه تا نه را گویند

و تمام این مدت را قرین نعمت و راحت بوده ام ، خداوند آن مسلمان را رحمت کند که مرا بدعای خیر یاد فرماید و صحت و عافیت مرا از خدای بخواهد ، حاضران اورا بدعای خیر یاد کردند و بمنازل خویش مراجعت نمودند ، معاویه چون تنها بجای ماند و مرگ را نزديك دید و در اعمال و افعال خود نگریست بهای های بگریست این وقت مروان بن الحكم از در در آمد و گفت : یا معاویه این گریه چیست ؟ گفت: از این روی می گریم که بسیار کارهای نیکو ممکن بود که بدست من جاری شود و اقدام نکردم ، و دیگر آنکه مرا علتی فراگرفته چنانکه دهان من گشاده مانده و سخت میترسم که کیفر آن باشد که با على ابوطالب خصمی نمودم و حق او را غصب کردم ، و حجر بن عدی و اصحاب او را بقتل آوردم ، همانا خداوند قاهر غالب مرا بکیفر على ابوطالب معاقب داشت ، و مرا این همه محنت از محبت یزید بر سر می آید اگر محبت یزید نبود من رشد خویش می دانستم و امروز دشمن بر من نمی خندید و دوست نمی گریست ، بسیار از اینگونه سخن کرد ، آنگاه فرمان داد تا بار بر بستند و از آن منزل کوچ دادند و طی مسافت کرده بشام رسیدند ، معاویه در سرای خویش فرود آمد و روز تا روز علت او فزونی گرفت و اضطراب او بزيادت شد ، و همه شب برنج وتعب می زیست و خواب های آشفته می دید ، و فریاد برمی داشت که ای پسر ابوطالب چرا در امر خلافت با تو مخالفت کردم ، و ای حجر بن عدی مرا با تو چه مخاصمت بود، و ای عمرو بن حمق مرا با تو چه افتاده بود، و فراوان آب می خواست و چندان که او را سقایت می کردند سیراب نمی شد ، ومی گفت الهی و سیدی اگر مرا عفو کنی روا باشد، و اگر عقوبت فرمائی سزا باشد ، و گاه گاه او را غشی میگرفت و بی خویشتن میگشت ، و کرتی دیر بخویش آمد ، اینوقت يك تن از زنان قریش حاضر بود چون این بدید گفت : اميرالمؤمنين جهان را وداع گفت ، معاویه هردو چشم باز کرد و گفت :

إِذَا مِتُّ مَاتَ الْجُودِ وَ انْقَطَعَ الندي *** مِنَ النَّاسِ إِلَّا مِنْ قَلِيلٍ مُضَرَّدٍ (1)

ص: 354


1- ندی : جود و بخشش

وَ رُدَّتْ أَكُفِّ السَّائِلِينَ وَ أَمْسِكُوا *** مِنَ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا بِخُلْفِ مُجَدَّدُ (1)

پس دست فرا برد و آن تعویذ که در گردن داشت بگسست و بفشاند و این شعر قرائت کرد

وَ إِذَا الْمَنِيَّةِ أَ نَشِبَتْ أَظْفَارُهَا *** أَلْفَيْتَ كُلِّ تَمِيمَةٍ لَا تَنْفَعُ (2)

و یزید همه وقت بر بالین معاویه حاضر بود این هنگام گفت : یا ابتاه صواب آن است که با بنده بیعت کنی تا مردمان بدانند و بشنوند و اینکار بر من استوار گردد و اگر خدای ناکرده حال بر تو دیگر گون شود و کار مرا استوار نکرده باشی ، آل ابوتراب روزگار مرا آشفته کنند، معاویه این کلمات را میشنید و پاسخ نمیگفت روز دیگر که چهارشنبه بود وزرا و امرا را طلب فرمود ، چون حاضر شدند حاجب بار را فرمان کرد که هیچکس را از ورود بر من دفع مده هر که میخواهد در میآید مردمان چون بشنیدند ادراك حضور معاویه را دافعی و مانعی نیست ، فوج از پس فوج در می آمدند و سلام میدادند و باز میشدند ، و بنزديك ضحاك بن قیس که شحنه (3) شهر بود میرفتند و میگفتند : معاویه سخت رنجور است و صعب مینماید که از این نا تندرستی بسلامت شود بعد از وی خلیفتی کرا خواهد بود ؟ ما رضا نمیدهیم که بر آل ابوتراب فرود آید ، شما ای ضحاك بن قيس ، و ای مسلم بن عقبة المزنی از خاصگان معاویه و نزدیکان اوئید و میدانید که مدت معاویه بنهایت رسیده ، صواب آن است که برخیزید و بنزديك او شوید و او را بیاگاهانید که ما خواهان یزیدیم و او را پسندیده ایم ، منصب خلافت را با او تفویض کند و ما را آسوده بدارد لاجرم ضحاك و مسلم بنزدیکی معاویه شدند و سلام دادند و پرسش حال کردند ، معاویه گفت : از کثرت معاصی در زیر حملی گرانم و بعقاب و عذاب خداوند باری نگران، ضحاك گفت : خلیفه را هزار سال بزيادت روزگار باد، اکنون واجب میکند که کلمه بعرض رسانم ، همانا مردم از رنجوری امیر آشفته حالند و هر کس سخنی میگوید، بعید نیست که اختلاف کلمه بادید آید چون در حیات امیر اینگونه سخنها و بر زبانها میگذرد ، اگر کار دیگر گونه شود چه خواهد بود ! مسلم گفت : ما مردمان را

ص: 355


1- اكف۔ جمع کن : دست
2- منبه : مرکه . تمیمه؛ تعویذ از قبیل بازو بند
3- شحنه: محافظ

بدیدیم و از هر درسخن بگفتیم و بشنفتيم ، همگان دل با یزید دارند و او را خواهانند امروز امیر نا توان است و کس نداند که فردا چه پیش آید ، صواب آنست که با یزید بیعت کنی و کار اورا استوار فرمائی ، تا مردمان از این آشفتگی برآیند و بر آسایند، معاویه گفت : سخن بصدق کردی دل من نیز جز این نخواسته است ، من همی خواهم که این خلافت تا قیامت در خاندان من بیاید ، و آل ابوتراب زیردست و فرمان پذیر فرزندان من باشند ، لكن امروز چهارشنبه است و هر کار که روز چهار شنبه بکران(1) رود بفال مبارك نیاید ، بگذارید چون فردا آفتاب بر آید تواند شد که من نیز توانا تر باشم آنگاه اینکار بخاتمت برم.

(ذكر بيعت معاويه با يزيد و پند و اندرزی که اورا در)( امر خلافت آموخته در سال پنجاه و نهم هجری)

معاویه چون خواست بیعت با یزید را از چهارشنبه بگرداند و بدیگر روز افکند ، ضحاك بن قيس ، و مسلم بن عقبة المزنی رضا ندادند و گفتند مردمان بر در سرای انجمن شده اند و باز نشوند تا با یزید بیعت نکنی، معاویه گفت : ایشان را در آرید تا چه گویند ؟ ضحاك ومسلم بیرون شدند و هفتاد تن از بزرگان شام را در آوردند ، ایشان سلام دادند و معاویه بآوازی حزین جواب باز داد و گفت: ای اهل شام با کار و کردار من چگونه زیسته اید ؟ گفتند : کار و کردار تو بر ما هموار بوده و ما از تو خشنود زيسته ایم ، و از تو انعام ها و احسان ها گرفته ایم ونعمتها یافته ایم ، اکنون نمیخواهیم که فرزندان ابوتراب بر ما دست یابند ، رضا داده ایم بخلافت یزید و همگان همدست و همداستان شده ایم که اگر جان و مال بر سر اینکار رود دریغ نخوریم ، معاویه را از این کلمات ایشان نشاطی آمد و انبساطی در اعضای او با دید گشت ، برخاست و بنشست وحاجب را گفت : مردمان

ص: 356


1- کران : کنار

را اکابر و اصاغرهر که حاضر است اجازت کن تادر آید، مردمان گروه از پس گروه کوس زنان با یکدیگر در آمدند ، چندان که سرای معاویه برایشان تنگی گرفت معاویه روی بدیشان آورد و گفت : آی جماعت برشما پوشیده نیست که سرانجام کار زوال ، و هر کس را مرگ در دنبال است، و مرا نیز نگرانید که نفسی چند پیش باقی نیست ، هم در این حال من بجانب شما نگرانم تاکرا خواهید بخليفتی شما اختیار کنم ، همگان آواز برداشتند که ما را بر یزید مزیدی نیست ، دیگر باره معاویه گفت : ای مردم من از اینجا بسرای دیگر سفر میکنم مرا در حضرت باری شرمساری مدهید، بیخوف وخشیت(1) بگوئید تا تمشیت امر شما را با کدام کس گذارم و کرا بخليفتی شما بردارم؟ دیگر باره مردم شام بانگ در انداختند و بآواز بلند گفتند جز یزید را نخواهیم و با دیگری بیعت نکنیم ، اینوقت معاویه ضحاک بن قیس را گفت : از قبل من با یزید بیعت کن ، ضحاک دست بردست یزید زد، و از پس او مسلم بن عقبه پای خویش پیش گذاشت و بیعت کرد، آنگاه مردمان يك يك بیعت نمودند و مراجعت کردند ، چون سرای از مردم تهی گشت معاویه یزید را فرمان داد تاجامه خلافت بر تن راست کرد و انگشت را بانگشتری تشریف داد ؛ و پیراهن خون آلود عثمان را بر زبر (2) دراعه بپوشید و شمشیر پدر را حمایل افکند و بمسجد آمد و بر منبر صعود داد و مردم را خطبه کرد، تا هنگام زوال القای سخن را متواتر میداشت ، آنگاه از منبر بزیر آمد و بیامد و بر بالین پدر بنشست ، چون معاریه با خویش امد و یزید را نگریست گفت : ای پسرک من چه کردی ؟ گفت : بمسجد رفتم و مردمان را خطبه کردم ، و مردمان همگان با تمام رغبت با من بیعت کردند و شادمانه باز شدند ، معاویه ضحاک و مسلم را بخواند و گفت : مکتوبی در زیر بالین منست که بیزید نوشته ام براورید و بمن دهید ، بر آوردند و بدو دادند و بر این منوال نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم این عهدیست که معاویه با یزید استوار میکند ، و خلافت را باو تفویض میفرماید ، و او را باميرالمؤمنين نامبردار میکند بشرط که برطریق

ص: 357


1- خشیت : ترس
2- زبر : بالا

عدل و اقتصاد رود ، وسیرت اهل معدلت را ملازمت نماید ، و مجرم راباندازه جنایت عقوبت فرماید ، و اهل علم وصلاح را نیکو بدارد ، وجانب قبایل عرب را فرو نگذارد خاصه قریش را عظیم بزرگوار داند ، و کشندگان عثمان را از خویش براند و فرزندان عثمان را بذروه مکانت و منزلت برساند ، و آل ابوطالب را زیردست ایشان جای دهد ، و بنی امیه و آل عبد شمس را بر بنی هاشم فضیلت نهد ، ترحيب و ترجیب باد آن کس را که بعد از شنیدن این عهد نامه یزید را اطاعت کند، و آن کس که سر برتابد یزید را اجازت است که اورا سر بردارد تا کاربر او استوار بایستد

سَلامُ عَلى مَنْ قرء ، علیه کتابي هَذَا فَقَبِلَهُ.

اینوقت عهد نامه را طی کرد و خاتم بر نهاد و ضحاك بن قیس را داد و گفت : میباید بامدادان بمسجد شوی و بر منبر بر آئی وخاتم از این عهد نامه بر گیری و بر مردم قرائت کنی، گفت: چنین کنم. آنگاه روی بایزید آورد و گفت : ای پسرك من در میان این امت بر چه صفت خواهی زیست ، توانی بر راه ابوبکر رفت و نام نیکو گذاشت چنانکه او با اهل رده قتال داد و مردمان را از خود راضی بداشت گفت : نتوانم بر راه ابوبکر رفت ، توانم که کتاب خدای را بدست کنم وجهد نمایم که آنچه رسول خدای فرموده بكار بندم ، معاویه گفت : توانی برصفت عمر کار کنی و شهرها در راه خدا بگشائی ، چنانکه او گشود ، یزید گفت : این نیز از قوت بازوی من بیرون است، چگونه من عمر توانم شد ، معاویه گفت : بر سیرت پسرعم خود عثمان باش که از خلافت خویش بهره مند گشت ، و خویشاوندان و فرزندان اهل و عشیرت خودرا بمال و سیور غال و انواع نعمت و ثروت بنواخت ، و بازماندگان را میراث بزرگ بجای گذاشت ، یزید گفت : یکدو نوبت بعرض رسانیدم و توان وطاقت خودرا باز نمودم که توانم جاهد وساعی شوم ، باشد که بفرمان خدای و سنت مصطفی کار کنم معاویه چون این بشنید آهی سرد بر آورد و گفت : ای پسر من بدوستی تو دنیارا بر آخرت اختیار کردم وحق آل ابوتراب را بگردانیدم، گناهی چون کوه کلان(1)

ص: 358


1- کلان - بفتح اول : بزرگ

بر پشت نهادم و بدیگر سرای روی آوردم، سخت میترسم که نصیحت مرا از پس پشت بیفکنی ، و نیکان اقوام خویش را نیام (1)شمشیر کنی، و بحرم خدای تاختن برید سكان حرم را هدف سهام و فسان(2) سنان سازی ، و مغافصة(3) مرگ در تو چنگال در برد و تو را از صدرایادین(4) و قصور بگور کند،و تو بی آنکه از زندگانی بهره برده باشی با کفر طویت (5) و کفران نعمت بکیفر آن جهانی گرفتارشوی، خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران الميين ، ای یزید من از شفقت پدری چیزی بجای نگذاشتم ملك ومال فراوان بدست کردم و تو را و فرزندان تو را سپردم ، اگر هوش باز آری خاص خویش و فرزندان نگاهداری ، آنچه مرا بود برایگانی (6)بدادم ، از این پس تودانی ، هم اکنون تورا وصیتی خواهم گفت اگر بپذیری عاقبت تو بعافیت مقرون گردد ، تو با حصانت (7)عقل و اصابت رای معروفی، کار با عقل و رای میکن، در میدان جنگ چون هژبر(8) تیز چنگ باش نه چون روباه لنگ، و تو را هیچ حاجت باندوختن مال نمانده است ، گنجهای سیم و زر و خزانهای جواهر و در بیاکندم(9) و این ساعت با تو میگذارم و در میگذرم ، تو را خداوند سماحتى بنهایت وفصاحتی بکمال وهوشی پیش بین و رائی پس اندیش داده است ، نگران باش تا این هنرها را بهنگام بكار بندی ، من روزگار را چنانکه نگریستی در نوشتم ، و به نیروی علم وحلم بر گردن گردن کشان سوار گشتم ، و حصنهای حصین و و معقلهای متین(10) را بکلمات دل آویز و سخنان مهرانگیز بگشادم ، و دشمنان بد سكال (11) را ببذل مال و رفاه حال، دوست مهربان ساختم ، چنانکه بافته مرا کس نتوانست برتافت ، و پرداخته مرا نتوانست دیگر گون ساخت ، این همه را به نیروی علم وحلم ومروت وفتوت کردم ، تو همه را دیده و دانسته، کاری که آسان

ص: 359


1- نیام : غلاف شمشیر
2- نسان : سنگی که کارد و شمشير بدان تیز کنند
3- مغافصة : ناگهانی
4- ایادین : نعمت ها
5- طویت : نبت وخاطر
6- رایگان، بی بها
7- حصافت،قوی شدن
8- شیر با خشم
9- بیاکندم، پر کردم
10- معقلهای متین : منزل های محکم
11- سکال : اندیشه و فکر

بتوان ساخت بدشواریها نباید پرداخت ، خلافت رسول خدای را نخست جز بسه چیز ساخته نتوان کرد، اول وسعت صدر ، دوم سماحت طبع ، سه دیگر تازه روئی و چرب زبانی ، و از پس آن سه دیگر باید ، و آن خردمندی و جوانمردی و دلیری است ، ای پسر مثل من در خلافت مثل کسی است که هم گرسنه باشد هم سیر، بامداد که از جامه خواب جنبش میکردم در نظم امورخلافت ناشکیب بودم، و شبانگاه چون بجامه خواب در میشدم ناشکیب تر مینمودم ، و گاه گاه دلگیرمیگشتم و سیر بر می آمدم ، و در جمله رنج میبردم و جهد میکردم ، و فتوت و مروت وتواضع و وتخاشع را سرمایه کار ها میشمردم ، تا آنگاه که مردمان را بدوستی خود بفریفتم وطاعت ومتابعت خود را بر گردن مردم حمل نمودم ، ای پسر بحلال قناعت کن و از حرام مناعت (1)جوی و در کار رعیت از انصاف انحراف مورز، من بر تو در امر خلافت از تنی چند دستخوش(2)مخافتم ، نخستین حسین بن علی بن ابیطالب. و عبدالله بن عمر بن الخطاب ، وعبدالله بن زبیر بن العوام ، اما پسرعمر مردیست که بزهادت وعبادت خوی دارد ، واز اختلاط واختلاف مردم بیازارد ، از من بدو سلام کن و عطایا و جوایز فراوان فرست ، اما از پسر زبير بر توسخت بیمناکم ، او مردی حیلت کیش وخديعت اندیش است ، گاه چون شیر شرزه و مارکرزه(3)بر تو در آید و بحمله کراید ، و گاه چون بوزینه غماز و روباه حیلت ساز هوش تورا بر آشوبد وعقل تورا بفریبد، با او چنان باش که او با توهمی باشد ، اگر بطاعت و بیعت تو سرفرود دارد با او نیکوئی میكن، لكن گاه گاهش بتهدیدو تهویل (4) بيمناك میدار، و حرمتشرا ازدست فرومگذار، و اگر از اهل بیت او کسی بدیدار تو آید او راخشنود و خوشدل باز گردان، چه ایشان اهل بیت مکانت و منزلت اند و بخواری وخذلان شکيبا نباشند ، آنگاه گفت: ای پسر هوش باز آر، وخویشتن رانيك واپای که چون در حضرت حق حاضر شوی ، خون حسین بن علی در گردن نداشته باشی که هیچگاه روی آسایش دیدار

ص: 360


1- مناعت . دوری
2- دستخوش: زبردست
3- مار کر زه : ماری که سربزرگ و پر خط و خال و زهر زیاد داشته باشد
4- تهویل: ترسانیدن

نکنی ، و مؤيد و مخلد فرسایش عقاب و عذاب بینی ، همانا عبدالله بن عباس مرا حدیث کرد که آن ساعت که مصطفی بسرای دیگر تحویل میداد ، بر بالین او حاضر شدم نگریستم که حسین را بر سینه خود میداشت و میفرمود : این پسر از ابرار عترت و اخبار ذریت منست ، ای پروردگار من، برکت برگیر از آنکس که بعداز من از حرمت حسین بکاهد ، این بگفت و غشی او را فراگرفت ، چون با خویش آمد گفت: ای حسین در روز قیامت مرا و قاتل ترا در حضرت یزدان خصومتی خواهد رفت و من خوشدلم که خداوند مرا خصم قاتل تو خواهد داشت، آنگاه گفت : ای پسر این خبر از عبدالله عباس بمن رسید و من بگوش خویش از مصطفی شنیدم که فرمود: روزی جبرئیل نزد من آمد و گفت : پسر تو حسین را بخواهند کشت و قاتل او از این امت خواهد بود ، هان ای یزید زینهار هزار زینهار حسین را بهیچگونه نرنجانی ، و بهیچ نوع زحمت نرسانی ، مگر ندیدی مراکه از حسين چند تحمل کردم ، و از وی کلمات درشت دردناك شنیدم و پاسخ ندادم ، چه او فرزند مططفی است ، اکنون آنچه دانستم و واجب شمردم با تو گفتم و حجت تمام کردم و ترا بیم دادم .

وَ قَدْ أَعْذَرَ مَنْ أَنْذِرِ(1)

آنگاه روی بضحاك ومسلم آورد و گفت : شما در میان من و یزید بدانچه گفتم گواهانید، سوگند با خدای اگر حسین در دنیا آنچه صعب تر بودی برمن آوردی از وی تحمل کردم ، و آنکس نبودم که خون او بر گردن خویش حمل کنم ، هان ای پسرك من وصيت من شنیدی و بیش و کم بدانستی.

(ذکر مآل حال معاوية بن ابی سفیان و انجام امر او و تعيين)( سال وفات او و سال شهادت سید الشهداء علیه السلام)

بیشتر از مورخین وفات معاویه را در سال شصتم هجری نگاشته اند، و شهادت حسین بن علی علیهما السلام را در یوم عاشورا در سال شصت و یکم هجری رقم کرده اند

ص: 361


1- بتحقيق معذور است کسیکه بیم دهنده است

اما در یوم عاشورا خلاف کرده اند ، جماعتی از محدثین روز جمعه دانسته اند ، و گروهی روز شنبه نگاشته اند ، و برخی روز دوشنبه گفته اند، صاحب عوالم گوید: روایت دوشنبه از بعضی علمای عامه است و این درست نباشد، چه در روایت این حدیث راوی معتمد وسند صحیح بدست نیست، و من بنده گویم که این حدیث که آورده اند

صُمُّ الأدهرجمیعا إِلَّا فِي الْعِيدَيْنِ لِأَنَّ الْحُسَيْنَ قُتِلَ فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ أَوِ الِاثْنَيْنِ

یعنی روزه بدار در تمامت روز کار خود الا در روز عید اضحی، و روزعید فطر که خداوند تبارک و تعالی خاصه حرام فرموده ، از برای این مصیبت عظمی که حسین علیه السلام را در روز جمعه و اگرنه دوشنبه مقتول ساختند ، مردم شیعی گویند این تردید نه از در جهل است بلکه چون در روز دوشنبه در ثقیفه بنی ساعده خلافت را از خاندان نبوت غصب کردند و بیگانه را بجای علی مرتضی نصب نمودند ، در معنی اعداد قتل سیدالشهداء علیه السلام در روز دوشنبه شد، اگرچه بصورت ظاهر در روز جمعه بود ، بالجمله چون ما بطریق قهقری زیجات(1) را بشمار گرفتیم ، در سال شصت و یکم روز عاشورا نه با جمعه ، و نه با شنبه ، و نه با دوشنبه راست نیاید، بلکه در سال شصتم هجری روز عاشورا جمعه است ، پس صواب آنستکه وفات معاویه را در سال پنجاه و نهم هجرى رقم کنیم ، وقتل سیدالشهداء علیه السلام در سال شصتم هجری ، بعد از ظهر جمعه عاشورا دانیم ، وعبد الله بن نورالله در جلدهفدهم عوالم گوید: ما بحساب هندی زیجات را بشمار گرفتیم و واپس رفتیم ، در سالی که سیدالشهداء علیه السلام در عاشورا شهید شد، اول ماه روز چهارشنبه بر آمد ، واجب میکند که روز عاشورا جمعه باشد، و این راست نیاید مگر در سال شصتم هجری، و حدیثی چند نیز دارد است که سیدالشهداء علیه السلام در سال شصتم هجری شهید شد، چنانکه در عوالم مسطوراست:

قَالَ ابْنُ الْخَشَّابِ : حَدَّثَنَا حَرْبُ بِأَسْنَادِهِ عَنْ أَبِي عبدالله الصَّادِقِ علیه السَّلَامُ

ص: 362


1- زیج: کتابیست که منجمان احوال و حرکات افلاك و کواکب را از آن معلوم کنند

قَالَ : مَضَى أَبُو عبدالله الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ، وَ هُوَ ابْنُ سَبْعِ وَ خَمْسِينَ سَنَةً فِي عَامِ السِّتِّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ فِي يَوْمِ عَاشُورَاءَ. و نیز در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است:

وَ مَضَى علیه السَّلَامُ قَتِيلًا يَوْمَ عَاشُورَاءَ ، وَ هُوَ يَوْمُ السَّبْتِ ألعاشر مِنَ الْمُحَرَّمِ قَبْلَ الزَّوَالِ ، وَ يُقَالُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ بَعْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ ، وَ قِيلَ يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ بِطَفِّ كَرْبَلَاءَ بَيْنَ نینوی وَ ألغاضرية مِنْ قُرَى النَّهْرَيْنِ بِالْعِرَاقِ سَنَةَ سِتِّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ ، وَ يُقَالُ سَنَةَ إِحْدَى وَ سِتِّينَ ، وَ دُفِنَ بِكَرْبَلَاءَ مِنْ غربى الْفُرَاتِ .

من بنده صدر و ذیل این حدیث را که محل حاجت بود و بر شهادت سیدالشهداء در سال شصتم هجری دلالت داشت نگاشتم ، اگرچه بیشتر از محدثین و مورخین سال شهادت آن حضرت را در سال شصت و یکم هجری رقم کرده اند ، لكن با حساب زيجات بسال شصت راست می آید ، و من بنده آن را اختیار کردم والله اعلم .

(ذكر شدت مرض معاویه ووصيت او با پسرش)( يزيد عليه اللعنه)

عبیدالله بن زياد عليهما اللعنة با جماعتی از اهل عراق سفر دمشق کرد ، معاویه اینوقت مریض بود وافدین عراق را نیکو بنواخت ، و از ایشان بولایت عهد یزید دیگر باره اخذ بیعت کرد ، آنگاه بجانب یزید نگران شده

فَقَالَ : يا بَنِي إِنِّي قَدْ كفيتك الرِّحَالُ وَ التَّرْحَالَ ، وَ وطات لَكَ الْأَشْيَاءِ وَ ذُلِّلَتْ لَكَ الْأَعْدَاءِ وَ أَ خَضَعَتْ لَكَ أَعْنَاقَ الْعَرَبِ ، وَ إِنِّي لَا أَتَخَوَّفُ

ص: 363

أَنَّ ينازعک هَذَا الْأَمْرُ الَّذِي أشبتت لَكَ إلأ أَرْبَعَةِ نَفَرٍ مِنْ قُرَيْشٍ ، الْحُسَيْنُ بْنِ عَلِيٍّ ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ زبیر ، وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنَ أَبِي بَكْرٍ ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ، وَ أَمَّا عَبْدُ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ فَرَجُلُ قَدْ أوقدته الْعِبَادَةِ ، وَ إِذَا لَمْ يَبْقَ أَحَدُ غَيْرُهُ بايعک ، وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ فَإِنَّ أَهْلِ الْعِرَاقِ لَنْ يَدْعُوهُ حَتَّى يُخْرِجُوهُ فَإِنْ خَرَجَ عَلَيْكَ وَ ظَفِرْتُ بِهِ فَاصْفَحِ عَنْهُ ، فَإِنَّ لَهُ رَحِماً مَاسَّةً وَ حَقّاً عَظِيماً ، وَ أَمَّا ابْنِ أَبِي بَكْرٍ فَرَجُلُ إِنْ رای أَصْحَابِهِ صَنَعُوا شیئا صَنَعَ مِثْلَهُمْ ، لَيْسَ لَهُ هِمَّةُ إلأ النِّسَاءِ وَ اللَّهْوَ ، وَ أَمَّا الَّذِي یجثم لَكَ جثوم الْأَسَدِ وَ یراوغك مراوغة الثَّعْلَبِ فَإِذَا أَمْكَنْتُهُ الْفُرْصَةَ وَ تَبَّ ، فَذَاكَ ابْنِ الزُّبَيْرِ فَإِنْ هُوَ فَعَلَهَا بِكَ فَقَدَرْتَ عَلَيْهِ فَقَطَعَهُ إِرْباً إِرْباً .

روی با یزید آورد و گفت : ای پسرك من دانسته باش که من قرین آسایش ساختم تورا از فرسایش سفر و حضر ، و بزیر پی در سپردم هرسهل و صعب را ، و ذلیل و زبون آوردم از برای تو دشمنان گردن کش را، و نرم گردن ساختم عرب های قوی پنجه را ، و بيمناك از این نیستم که کس در امر خلافت باتو طریق مخالفت سپارد مگر چہار کس از قریش ، نخستین حسین بن علی علیهما السلام ، دوم عبدالله زبیر بن العوام ، سه دیگر عبدالرحمن بن ابی بکر بن ابی قحافه ، چهارم عبد الله بن عمر ابن الخطاب، أما عبد الله بن عمر مردی است که بیشتر وقت بعبادت پرداخته است و عبادت او را گداخته است، گاهی که همگان با تو بیعت کنند او نیز طریق متابعت سپارد؛ اما حسين بن على همانا اهل عراق دست از او باز ندارند تا او را بر تو بیرون آورند ، گاهی که بر تو بیرون شود و رزم زند اگر بر وی دست یافتی از کیفر او دست باز دار ، و قطع رحم مکن که حقی عظیم است ، اما عبدالرحمن بن ابی بکر

ص: 364

مردی لهو کاره و زن باره (1) است بر رای خویش استوار نپاید ، بدانسوی پوید که اصحاب او روند ، اگرچه این هنگام عبدالرحمن بمرده بود ، لكن چون معاویه این کلمات را از این پیش نیز تذکره کرده بود از نگارش آن عنان قلم را برنتافتم ، اما آنکس که هنگام فرصت چنان شیری است که فریسه (2)را فرو گیرد و اگر کار سخت افتد مانند روباه هزار گونه روغان(3) انگیزد ، جز عبدالله بن زبیر نیست ، اگر بر تو تازد و رزم آغازد ، و نصرت تورا باشد با حدود شمشیر بنداز بند او باز کن

(ذکر وفات معاوية بن ابی سفیان در سال)( پنجاه و نهم هجری )

گاهی که مرض معاویه هر ساعت بشدت میشد و مرگ او را فرا میرسید، پسرش یزید بنزد مادر خود در حوارین(4) بود لاجرم صاحب شرطه ضحاك بن قيس فهری و دیگر مسلم بن عقبة المری را طلب کرد

فَقَالَ : أَبْلِغَا يَزِيدَ وَصِيَّتِي أَنْظُرُ أَهْلِ الْحِجَازِ فانهم أصلک فَأَكْرِمْ مَنْ قَدِمَ عَلَيْكَ مِنْهُمْ وَ تَعَاهَدْ مَنْ غَابَ ، وَ انْظُرْ أَهْلَ ألعراق فَإِنْ سَأَلُوكَ أَنْ تُعْزَلُ عَنْهُمْ كُلِّ يَوْمٍ عَامِلًا فَافْعَلْ ، فَإِنْ عَزَلَ عَامِلٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ أَنْ يَشْهَرُ عَلَيْكَ مأة أَلْفَ سَيْفِ ، وَ انْظُرْ أَهْلَ الشَّامِ فَلْيَكُونُوا بطانتك وَ عيبتك ، فَإِنْ تری بک شَيْئاً مِنْ عَدُوِّكَ فَانْتَصِرْ بِهِمْ ، فَإِذَا أصبتهم فَارْدُدْ أَهْلِ الشَّامِ إِلَى بلدم ، فَإِنَّهُمْ إِنْ أَقَامُوا بغیر بِلَادِهِمْ تَغَيَّرَتْ أَخْلَاقُهُمْ

ص: 365


1- زن باره : زن دوست
2- فريسه : شکار
3- روغان : مکر و حیله روباه
4- حوارین - بصیغه تثنیه : نام قربه ایست از قرای حلب

یعنی وصیت مرا نیز بیزید برسانید که نگران مردم حجازباش که اصل و پیوند تو از حجاز و اهل حجاز است، هر کس از اهل حجاز که نزدتو حاضر شود مقدم اور بزرگ شمار ؛ و نیز جانب او را که غایب است فرومگذار ، و دیگر از اهل عراق غافل مباش، اگر هر روز از تو عزل عاملی را خواستار شوند مسئلت ایشان را با اجابت مقرون دار زیرا که دفع عاملی برتو سہلتر است تا دفع صد هزار شمشیر کشیده ، و نیک در مردم شام نظر کن ایشان پشتوان تو و بطانه (1) تواند، و در مخاصمت با دشمن نصرت از ایشان بجوی ، و مگذار از مردم شام در دیگر بلاد جای کنند و اقامت نمایند ، چه اقامت ایشان در بلاد دیگر واجب میکند که عقیدت ایشان را در حق تو باژگونه کند، و اخلاق ایشان را دیگر گون سازد، و این هنگام حدت مرض وشدت القوه اعضای او را از یکدیگر باز همی کرد میگریست و میگفت :

لَقَدْ ابتلیت فِي جنيتي فَرَحِمَ اللَّهُ عَبْداً دَعَا لِي بِالْعَافِيَةِ ، وَ لَئِنْ ابتلیت فَقَدْ ابتلی الصَّالِحُونَ قَبْلِي.

یعنی مبتلا شدم در کیفر اعمال خویش ، خداوند رحم کناد بنده را که از خدا عافیت مرا بخواهد ، اگرمن مبتلا شدم همانا قبل از من نیز بندگان صالح خدا نیز مبتلا شده اند ، مروان الحكم گفت : ای معاویه هنگام مردن جزع میکنی؟

فَقَالَ : يَا مَرْوَانُ أَخَافُ أَنْ يَكُونَ هَذَا عُقُوبَةَ مِنْ رَبِّي ، وَ لَوْ لا هَوَايَ فِي يَزِيدَ لأبصرت رُشْدِي .

گفت ای مروان از آن میترسم که بمكافات کردار بدین عقوبت گرفتار باشم، اگر دوستی یزید مرا مقهور نداشت در کار خود بینا بودم و رشد خویش را در مییافتم این بگفت و مرض ساعت ساعت قوت میکرد ، پس این شعر انشاد کرد :

ص: 366


1- بطانه : خالص و صمیمی

لَعَمْرِي لَقَدْ عُمْرَةُ فِي الْمُلْكِ بُرْهَةً *** وَ ذِلَّةُ لِى الدُّنْيَا بِوَقْعِ ألمآثر(1)

وَ أُوتِيتَ جَمِّ إلمال وَ الْعِلْمِ وَ النَّهْيِ *** وَ أَمْسَيْتَ إِفْنَاءِ الْمُلُوكِ الجَبابِرِ(2)

فأضحى الَّذِي قَدْ كَانَ مِنِّي يَسُرُّنِي *** كَبَرقٍ مَضی فِي الذّاهِباتِ الغَوابِرِ(3)

فَيَا لَيْتَنِي لَمْ أَمْسِ فِي الْمُلْكِ لَيْلَةً *** وَ لأعشتُ فِي اللَّذَّاتِ عَيْشِ النَّوَاضِرُ(4)

وَ كُنْتُ کذي تمربن عَاشَ ببنعة *** مِنَ الْعَيْشِ حَتَّى زَارَ ضَنْكِ الْمَقَابِرِ(5)

آنگاه گفت مرا پشتیبانی بگذارید و بر نشانید و چشمهای مرا سرمه کشید و سرم را با دهن مسح کنید ، چون این کار ها ساختند گفت : بار دهید تا مردمان برمن در آیند و عیادت کنند لکن کس را رخصت جلوس نیست ، چه من بر سئوال وجواب مردم توانا نیستم ، پس مردمان در آمدند چون او را متکی و مکتحل(6) و متدهن دیدند گفتند اورا رنجی نیست بلکه اصح ناس است ، چون از نزد او بیرون شدند معاویه این شعر قرائت کرد:

وَ تَجَلُّدي لِلشَّامِتِينَ أُرِيهِمْ *** أَنِّي لريب الدَّهْرِ لَا أَ تَضَعْضَعَ (7)

وَ إِذَا الْمَنِيَّةِ أَ نَشِبَتْ أَظْفَارُهَا *** أَلْقَيْتُ كُلِّ تَمِيمَةٍ لَا تَنْفَعُ (8)

در تاریخ بنی امیه مرقوم است که این هردو شعر را معاویه قرائت کرد ، و نیز دیده شده که شعر دویم را بدیگر کس نسبت کنند که در جواب معاویه قرائت کرد و بنزد من بنده درست نباشد، بالجمله اینوقت معاویه بنالید و مانند مار گزیده تململی(9)داشت و همی گفت :

ص: 367


1- برهه : زمان دراز
2- جم : بسیار . النهي : خرد
3- غوابر - جمع غابر : باقی و گذشته
4- عيش النواضر : زندگانی با نظارت
5- بلغه : قوت شبانه روز
6- مكتحل : سرمه کشیده
7- تجلد : بمشقت چابکی کردن
8- انشبت أظفارها : فرو کند ناخن هایش را
9- تململ : بي آرامی کردن و بر گردیدن ازجانبی بجانبی از از بیماری و اندوه

مَالِي وَ لحجر وَ أَصْحَابِهِ ، يا لَيْتَنِي رَجُلُ مِنْ قُرَيْشٍ بِذِي طُوًى ، وَ لَمْ أَ لِ مِنْ هَذِهِ الْأَمْرِ شَيْئاً .

یعنی من چرا حجر و اصحاب او را کشتم ، کاش مردی از قریش بودم در ذی طوی(1) بمسكنت میزیستم ، ودر امر خلافت هیچ مداخلت نمیکردم، آنگاه آستینهای خود را بالا زد وساعد های (2) خود را بنمود ، چنان بود که دو شاخ باریك خشك از نخل ،

فَقَالَ : وَ هَلِ الدُّنْيَا إِلَّا مَا جربنا وَ ذقنا ، وَ اللَّهُ لَوَدِدْتُ أنی لَنْ أَعْمَرَ فَوْقَ ثَلَاثٍ حَتَّى أَلْقَى رَبِّي .

گفت : از دنيا جز آن نیست که مجرب داشتیم ، سوگند با خدای دوست داشتم که در این جهان سه سال افزون زیستن نکنم تا بخدای رسم، آنگاه با دخترش گفت پدر خویش را از جای بجای تحویل کن و این شعر بخواند :

لأ یَبعَدن رَبِيعَةَ بْنِ مکدم *** وَ سَقَى الغوادي قَبْرِهِ بِذُنُوبِ(3)

گویند این آخر سخنی بود که او گفت ، چون معاویه درگذشت ضحاك بن قیس کفن معاویه را بدست کرده از سرای بیرون آمد و سخن با کس نکرد تا بمسجد جامع رسید ، پس بر منبر شد و گفت : ای مردمان معاویه را فرمان رسید این کفن اوست من کار او را در ساعت ساخته کنم ، شما بين الصلوتين حاضر شوید تا بر او نماز گذارید ، این بگفت و از منبر بزیر آمد، و بر اینگونه بسوی یزید مکتوب کرد که بقا خاص یزدان است و فنا صفت بندگان ، چنانکه خداوند میفرماید :

كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (4)

ص: 368


1- ذی طوی : نام محلی است نزديك مكه
2- ساعد : ما بين مرفق و کف
3- غوادی - جمع غاديه: ابریکه در صبح میبارد
4- الرحمن 26-27.

این کتابتی که بامیر مینگارم انهای(1) تعزیت و تهنیت میکنم ، تهنیت بخلافت امير و تعزیت بوفات امير ، انا لله وانا اليه راجعون، چون بر این مکتوب وقوف یافتی بتعجیل مراجعت کن، تا دیگر باره از مردمان بخلافت بیعت گیری والسلام. چون این نامه بیزید رسید برخاست و فریاد برداشت و بهای های بگریست ، و در زمان بر نشست و بتعجیل و تقریب براند ، پس از سه روز که معاویه بمرده بود بدمشق آمد ، مردمان او را پذیره شدند و بگریستند یزید نیز بگریست ، نخست بر سر خاك پدر شد و لختى بنشست و فراوان بگریست ، آنگاه بر نشست و بجانب قبه خضرا شتافت که معاویه بنیان کرده بود و او عمامه خز سیاه بر سر و شمشیر زر حمائل داشت چون بقیه برسید از بهر او سراپرده ها برافراخته بودندوجامه های فراوان برز برهم گسترده داشتند ، یزید برفت و بر کرسیها پای نهاد و برزبر آنجامه هاجای کرد، و مردمان او را تعزیت و تهنیت گفتند ، اکنون با سر سخن آئیم ، همانا قمیصی و ازاری و ردائی از رسول خدای در نزد معاویه بود ، و از موی سر آن حضرت مبلغی داشت و مقداری از ناخن پیغمبر هنگام چیدن اندوخته بود ، وصیت کرده بود که چون من بمردم مرا در این جامه های مبارك در پیچید ، و بینی ودهان مرا از موی انحضرت و پاره ای ناخن او انباشته سازید، و میان معاویه و ارحم الراحمين را پرداخته دارید (2)، مردم شیعی گویندنه آنست که معاویه بعقیدت صافی و یقین درست این وصيت میکرد، بلکه تا نفس باز پسين کار بنفاق میداشت ، تا مسلمانان در بیعت یزید کار باتفاق دارند ، او اول منافق نیست که از پیراهن پیغمبر کفن خواست ، بلکه عبدالله ابی سلول که در نزد علمای عامه وفقهای اثنا عشریه راس المنافقين است پیراهن پیغمبر کفن کرد، چنانکه در کتاب رسول خدای بشرح رفت .

با بالجمله معاویه در شب پنجشنبه نیمه رجب الاصم(3) در سال پنجاه و نهم هجری وفات کرد ، و جسد او را در دمشق در باب صغير بخاك سپردند ، و بروایتی میان باب صغير و باب جابیه مدفون ساختند ، ومدت عمر او نود و اند سال بود ، از این

ص: 369


1- انهاء : اعلام
2- پرداخته دار بد : تنها گذار بد
3- الاصم : کر : ماه رجب را اصم گویند برای اینکه از ماههای حرام است فریاد مستغیت و بانک سلاح در آنماه شنیده نمیشود

جمله در سال هجدهم هجری بعد از برادرش یزید بحکم عمر بن الخطاب حکومت شام یافت ، ومدت بیست و دو سال در شام فرمان روا بود ، آنگاه درغره ربیع الثانی در سال چهل و یکم هجری بسرير خلافت نشست و مدت نوزده سال و سه ماه و پانزده روز بسالهای قمری خلافت کرد، عموم مورخین و محدثین مدت خلافت معاویه را نوزده سال و چند ماه نوشته اند ، و در بدو خلافت معاویه نیز همگان متفق اند که در سال چهل و یکم هجری بود ، و آن سال را عام الجماعه گفتند ، در این صورت جای شبهه نمیماند که معاویه در سال پنجاه و نهم هجری وفات نموده وقتل حسین در سال شصتم هجریست ، و معاویه را سه پسر بود ، اول عبدالرحمن ، دویم یزید علیه اللعنه ، سه دیگر عبدالله ، و پنج دختر داشت اول هند، دوم عاتکه سیم رمله ، چهارم صفيه ، پنجم عایشه .

(ذكر خلافت یزید بن معاوية بن ابی سفیان ) (در سال پنجاه و نهم هجری)

عبوس منصوری در کتاب زبدة الفكره في تاريخ الهجرة که مخصوص بتاريخ بنی امیه داشته رقم کرده است که یزید علیه اللعنه در سال بیست و ششم هجری متولد شد ، وکنیت او ابو خالد است و مادر او میسون نام داشت ، و او دختربجدل ابن انیف الکلابیه بود، و او را از بادیه بنزد معاویه آوردند و بيزيد عليه اللعنه حامل گشت، و در دمشق بار فرو گذاشت و سالی چند اقامت داشت، آنگاه از توقف دمشق و مباعدت دوستان و خویشاوندان ضجرتی بدست کرد و سخت بنالید و این اشعار انشاد نمود :

لِلُّبْسِ عباءة وَ تَقَرُّ عَيْنِي *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ لَبِسَ الشفوف (1)

وَ بَيْتُ تخفق الْأَرْيَاحُ فِيهِ *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ قَصَّرَ مُنِيفٍ (2)

ص: 370


1- شفوف - جمع شف : جامه نازك
2- اریاح جمع ریح : باد

وَ أَصْوَاتِ الرِّيَاحُ بِكُلِّ فَجٍّ *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ نَقَرَ الدُّفُوفِ (1)

وَ كَلْبُ يَنْبَحُ الْأَضْيَافُ مِنْهُ *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ هِرُّ أُلُوفُ (2)

وَ بَكْرِ يَتْبَعُ الأضعان صَعُبَ *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ بَغْلٍ زفوف (3)

وَ أَكْلِ الضَّبِّ وَ الْيَرْبُوعِ دأبي *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَكَلَ الرَّغِيفِ (4)

وَ خَرَقَ مِنْ بَنِي عَمِّي نَجِيبُ *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ عليج عَنِيفٍ (5)

چون این اشعار هجا گوش زد معاویه شد برنجید و میسون را طلاق داد و بوطن خویش باز فرستاد ، در کتاب تجارب السلف هندو شاه مسطور است که پدر میسون بجدل را غلامی بود که سفاح نام داشت ، میسون را با او باب ناز و نیاز فراز بود از وی حامل گشت و بسرای معاویه آمد، چون دوشیزگی نداشت و حملش هنوز آشکار نبود این معنی پوشیده بماند ، تا گاهی که بار فرو نهاد معاویه اورا پسر خویش دانست ، و بنام یزیدش خواند ، این ببود تا این هنگام که معاویه از میسون برنجید و او را طلاق گفت ، او برفت و با اهل خویش پیوست و در حوارین اقامت جست ، ویزید که طبعا بشراب و شکار و دیگر منہیات و محظورات حرصی تمام داشت ، بسیار وقت بحوارین میشتافت و از دیدار مادر نیز خرسند میگشت ، چنان افتاد که هم در این وقت که معاویه از جهان در گذشت یزید در حوارین بود ، پس ضحاك و مسلم چنانکه مذکور شد. پیکی (6) بسوي او گسیل (7)کردند و او را از وفات پدر آگهی فرستادند ، یزید از دیدار برید (8) فوت پدر را تفرس کرد و این شعر بگفت :

ص: 371


1- دفوف . جمع دف : ساز
2- هر الوف : گر به مأنوس
3- بغل زفوف : قاطر تندرو
4- ضب : سوسمار . یربوع: يك نوع موش است که آنرا کلاكموش گوبند
5- خرق : جوانمرد
6- پيك : قاصد
7- گسیل - بضم گاف : فرستادن
8- برید: قاصد

جَاءَ الْبَرِيدِ بقرطاس يَخِبْ بِهِ *** فَأَوْجَسَ الْقَلْبِ مِنَ قرطاسه فَزِعاً(1)

قُلْنا لَكَ الْوَيْلُ ماذا فِي صحيفتكم *** قَالَ ألخليقة أَمْسَى مُثْبَتاً وَ جعا (2)

فمادت الْأَرْضِ كَادَتْ أَنْ تمید بِنَا *** كَأَنْ أَغْبَرَ مِنْ أركانها أنقطعا (3)

ثُمَّ انبعثنا إِلَى خُوصٍ مزممة *** نَرْمِيَ الْفِجَاجَ بِهَا لَا نأتلي سَرعا (4)

فَمَا نبالي إِذَا بَلَغْنَ أَرْجُلِنَا *** مَا مَاتَ مِنْهُنَّ بالمزمار أَوْ ضِلْعاً (5)

لَمَّا انْتَهَيْنَا وَ بَابِ الدَّارِ منصفق *** وَ صَوْتٍ رَمْلَةِ رَاعِ الْقَلْبِ فانصَدعا (6)

أَ وَدْيِ ابْنُ هِنْدٍ فأودى ألمجد یتبعه *** كَانَا جَمِيعاً فَمَاتَا قاطنين مَعاً (7)

أَغَرَّ أَبْلَجُ يَسْتَسْقِي ألغمام بِهِ *** لَوْ قارع النَّاسُ عَنْ أَحْسَابِهِمْ قَرْعاً (8)

لا یرقع النَّاسُ مَا أوهی وَ لَوْ جَهَدُوا *** أَنَّ يَرقَعوه وَ لأ يوهون مَا رقعا (9)

این شعرها انشاد کرد و شتاب زده خویش را بعد از سه روز در دمشق بمدفن معاویه رسانید ، و او را در باب صغير وبروایتی میان باب صغير و باب جابیه بخاك سپرده بودند ، و بر او دعا فرستاد و بسرای خویش در رفت ، و سه روز در خانه ببود و روی بکس ننموده.

(ذکر جلوس يزيد بن معاوية بسرير سلطنت و خلافت)

از این پیش نگاشته آمد که معاویه در شب پنجشنبه نیم ه رجب الأصم در سال پنجاه و نهم هجری بسرای آن جهانی تحویل داد ، و یزید بعد از سه روز بدمشق آمد چنانکه مرقوم شد ، و قبر پدر را زیارت کرد و باز سرای شد و سه روز روی

ص: 372


1- قرطاس : کاغذ
2- صحیفه : نامه
3- اركان - جمع رکن : پایه
4- فجاج - جمع فج : راه گشوده میان دو کوه
5- مزمار : نی
6- منصفق : باز بودن درب خانه
7- قاطنين : ساكنين
8- ابلج : نور دهنده
9- رقع : هجا کردن

بکس ننمود ؛ آنگاه روز چهارشنبه بیست و یکم شهر رجب جزع کرده و اندوه زده از خانه بیرون شد وبمسجد آمد و بر منبر صعود داد، و خواست تا بر مردمان خطبه قرائت کند ، ضحاك بن قیس بیم کرد که مبادا بر زبان او لکنتی بادید آید و بعی(1) کلام، نکوهیده گردد ، برخاست و بنزديك منبر آمد ، یزید اندیشه ضحاك را بدانست .

فَقَالَ : يا ضَحَّاكٍ أَ جِئْتُ تَعْلَمُ بَنِي عَبْدِ شَمْسٍ أَلِكَلَامِ .

گفت : ای ضحاك آمده که اولاد عبد شمس را بسخن آموزگاری کنی ، آنگاه این خطبه ابتدا کرد

فَقَالَ : أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ معوية كَانَ عَبْداً لِلَّهِ أَنْعَمَ عَلَيْهِ ، ثُمَّ قَبَضَهُ إِلَيْهِ ، وَ لَا أُزَكِّيهِ عَلَى اللَّهَ هُوَ أَعْلَمُ بِهِ ، إِنْ شَاءَ عَفَى عَنْهُ ، وَ إِنْ شَاءَ عَاقَبَهُ

گفت : ای مردم معاویه بنده از بندگان خدای بود ، او را بانواع نعم برافراشت ، آنگاه اورا مقبوض داشت ، من او را نمی ستایم خداوند دانا تر است بحال او ، اگر بخواهد اورا معفو میدارد، و اگر نه کیفر میفرماید، بروایتی گفت:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَا شَاءَ صَنَعَ ، وَ مَنْ شَاءَ أَعْطَى وَ مَنْ شَاءَ مَنَعَ ، وَ مَنْ شَاءَ خَفْضٍ وَ مَنْ شَاءَ رَفَعَ ، إِنَّ معوية حَبْلُ مِنْ حِبَالِ اللَّهُ ، مَدَّهُ اللَّهِ مَا شَاءَ أَنْ يَمُدُّهُ ، ثُمَّ قَطَعَهُ حِينَ أَرَادَ قَطَعَهُ ، وَ كَانَ دُونَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ وَ خَيْراً مِمَّنْ يَأْتِي بَعْدَهُ ، وَ قَدْ صَارَ إِلَى اللَّهِ فَإِنْ شَاءَ عَاقَبَهُ ، وَ إِنْ شَاءَ رَحِمَهُ ، فَإِنْ عَاقَبَهُ فَبِذَنْبِهِ ، وَ إِنْ رَحِمَهُ فبفضله ، وَ قَدْ وَلَّيْتُ الْأَمْرِ بَعْدَهُ وَ لَسْتُ أَعْتَذِرُ مِنْ جَهْلٍ ، وَ لَا أُثْنِى عَلَى طَلَبِ عَلِمَ ، فَانٍ أَحَبَّ اللَّهُ شیئا یسره ، وَ إِنْ کرهه غَيْرِهِ .

ص: 373


1- عي : درماندن در سخن

یعنی سپاس خداوندی را که بر آنچه اراده کند تواناست ، كجا بخواهد کسی را بر خوردار از عطایا دارد ، و اگر نه محروم گذارد ، و دیگری را چون بخواهد پست سازد ، واگرنه سر برافرازد ، همانا معاویه رشته بود از رشتهای خدا، کشید آن را چند که امتداد آن را خواست ، و قطع کرد آن را گاهی که اراده قطع آن را فرمود و معاویه را مكانت و منزلت از ابوبکر و عمر فروتر بود ، و فاضلتر است از آنان که بعد از وی متصدی این امر می شوند، اکنون بسوی حق شتا فت ، اگر خدای بخواهد او را معاقب دارد، و اگر بخواهد بدست رحمت سپارد ، پس اگر او را دستخوش عنا(1)وعذاب دارد گناه او را کیفر فرموده است، و اگر بچشم رحمت در او نگرد بفضل و کرم خویش بخشوده است ، اینک من از پس او متصدی این امر شدم ، و عذر خواه جهل خویش نیستم ، و در طلب علمی خود را ثناگوی نباشم ، همانا آنچه راخدای دوست دارد بپردازد (2)، واگر مکروه دارد دیگر گون سازد چون یزید از این کلمات بپرداخت از منبر بزیر آمد و بسرای خویش در رفت و بنشست و مردم را رخصت داد تا بر وی در آیند ، مردمان برفتند و در مجلس او انجمن شدند و ندانستند که او را بمرگ معاویه تعزیت گویند یا بجلوس سلطنت تهنیت فرستند ، اول کس عصام بن صیفی برای خواست

فَقَالَ : ألسلام عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ، أَصْبَحَتْ قَدْ رزیت خَلِيفَةَ اللَّهُ ، وَ أُعْطِيتُ خَلِيفَةَ اللَّهُ ، وَ مِنْحَةٍ هِبَةِ اللَّهُ ، قَضَى معوية نَحْبَهُ فَغَفَرَ اللَّهُ ذَنْبِهِ ، وَ أُعْطِيتُ بَعْدَهُ الرِّيَاسَةِ فاحتسب مِنْهُ

بامارت مؤمنين بریزید علیه اللعنه سلام فرستاد، آنگاه گفت : هان ای یزید صبح کردی و حال آنکه مصیبت زده شدی بمرگ معاویه که خلیفه خدای بود، عطا داده شدی خلیفتی خدایرا وعطای خدای را دریافتی ، همانا معاویه بسرای دیگر تحویل داد خداوند گناهان او را مغفور و معفو دارد ، اکنون که زمام ریاست عامه بدست تو

ص: 374


1- عناء : ذلیل
2- بپردازد : ساخته و آماده کند

افتاد ، کار باحتساب و اقتصاد میکن، یزید او را پیش طلبید و نزديك بخویش جای جلوس داد ، از پس اوعبدالله بن مازن برخاست

فَقَالَ : ألسلام عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، رَزِيَّةُ خَيْرٍ أَ لآِبَاءِ ، وَ سُمِّيَتْ خَيْرِ الْأَسْمَاءِ ، وَ مِنْحَةٍ أَفْضَلُ أَ لِعَطَاءِ ، فَهُنَاكَ اللَّهِ الْعَطِيَّةِ وَ أَعَانَكَ عَلَى الرَّعِيَّةِ ، فَقَدْ أَصْبَحْتَ قریش مفجوعة بَعْدَ سائسها مَسْرُورَةً بِمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْهَا بِالْخِلَافَةِ وَ الْعَقِبِ مِنْ بَعْدِهِ ، ثُمَّ إِنَّ شَاءَ اللَّهُ أَعْطَاكَ الَّذِي لَا فَوْقَهَا ، وَ قَدْ أَرَادَ الْمُلْحِدُونَ عوقها عَنْكَ فَيَأْبَى اللَّهُ إلآ سُوقَهَا إِلَيْكَ حَتَّى قلدوک طوقها.

گفت یا امیرالمؤمنین مصیبت زده شدی ببهترین پدرها ونامبردارشدی ببهترین کام ها ، و عطا داده شدى بفاضل ترین عطاها ، خداوند گوارا کناد بر تو این عطيت را واعانت کند تورا در نظام امر رعیت ، همانا قریش صبح کردند بعد از خلیفه خود در حالتی که محزون و مفجوع بودند، و مسرور شدند بر اینکه خداوند خليفتی ایشان را بفرزند خليفه ایشان گذاشت ، خداوند عطا کند تو را چیزی که زبر(1) دست آن بدست نشود ، همانا ملحدون خواستند امر خلافت را از تو باز دارند و خداوند نپسندید، و بسوی تو براند تا خاص تو گشت ، یزیدعلیه اللعنه گفت : ای پسر مازن بنزد من آی و او را بنزديك خویش نشیمن داد ، اینوقت عبدالله بن همام برخاست

فَقَالَ : آجَرَكَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الرَّزِيَّةُ وَ صَبْرَكَ عَلَى الْمُصِيبَةِ ، وَ بَارَكَ لَكَ فِي الْعَطِيَّةَ ، وَ منحك حَمِيَّةَ الرَّعِيَّةِ ، مُضِيِّ معوية لِسَبِيلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ أَوْرَدَهُ مَوَارِدِ السَّلُولِ وَ وَفَّقَكَ لِصَالِحِ الْأُمُورِ ، وَ قَدْ رُزیتَ

ص: 375


1- زبر : بالا

جَلِيلًا وَ أُعْطِيتُ جَزِيلًا ، فحيیت بِالرِّسَالَةِ وَ وُلِّيَتْ السِّيَاسَةِ ، أَصَبْتَ بِأَعْظَمَ الْمَصَائِبِ وَ مِنْحَةٍ أَفْضَلُ الرَّغَائِبُ ، فاحتسب عِنْدَ اللَّهِ أَعْظَمُ الرَّزِيَّةِ ، وَ أَشْكُرَهُ أَفْضَلُ الْعَطِيَّةَ ، وَ أَحْدَثَ لخالقك كندا حَمْداً وَ اللَّهِ يمتعنا بِكَ ، وَ يَحْفَظْكَ وَ يَحْفَظَ لَكَ وَ عَلَيْكَ .

گفت : خداوند اجردهاد تورا ای امیرالمؤمنین در این سوگواری بزرگ و صبر تو در این مصیبت عظيم ، ومبارك کند برتو عطيه خلافت و حمای رعیت را ، معاویه براه خویش رفت خداوند او را معفو دارد ، تو بعظیم عطیتی و بزرگ نعمتی بر خوردار شدی ، و بولایت سیاست تحیت کرده آمدی ، احتساب(1) کن عندالله بزرگترین مصیبت را ، و سپاسگذار فاضل ترین عطیت را و حمد و شکر خدای را متواتر ساز ، خداوند ممتع دارد ما را بوجود تو و محفوظ بدارد تو را و آن را که تو خواهی ، آنگاه این شعر انشاد کرد :

إصبر يَزِيدَ فَقَدْ فَارَقَتِ ذاثقة *** واشکر أَبَاكَ الَّذِي بِالْمِلْكِ أصفاکا (2)

لأ رزء أَعْظَمُ فِي الْأَقْوَامِ قَدْ عُلِّمُوا *** مِمَّا رزیت وَ لَا عُقْبَى کعقبا کا (3)

أَصْبَحَتْ رَاعِيَ أَهْلِ الْأَرْضِ كُلِّهِمْ *** فَأَنْتَ ترعاهم وَ اللَّهِ يرعاكا (4)

وَ فِي معوية الْبَاقِي لَنَا خَلَفُ *** إِذَا نُعِيَتْ وَ لا نَسْمَعُ بمنعاكا(5)

عبدالله بن همام را نیز یزید علیه اللعنه مورد الطاف و اشفاق داشت و در محلی رفیع جای داد، آنگاه مردمان برخاستندو اورا بتعزیت و تهنیت باد کردند ، ويزيد هر يك را بحسب حال و هندسه (6) احوال عطا فرمود و بمقام و محل هريك بيفزود .

ص: 376


1- احتساب : مزد خواستن و چشم داشتن بخدا وند
2- ذائقة : شخص راستگوی
3- رزه : مصیبت
4- راعی : رالی و امیر
5- نعي : خبر مرگ دادن
6- هندسة : اندازه و مقدار

(خطاب یزيد با مردم شام و ایشان را آگهی دادن )( از خصمی خویش با مردم عراق )

صبحگاهی یزید صنادید شام را انجمن کرد و بر منبر بر آمد و گفت : ای اهل شام بشارت باد شما را که ما سالکان طریق حق و پشتوانان دینیم ، و در میان شما نشو و نما یافته ایم؛ و از شاهراه سداد بمدينه مقصود شتافته ایم، شما را آگهی میدهم زود باشد که در میان ما و مردم عراق كار بمبارزت و مقاتلت انجامد ، چه دوش و پرندوش (1) مرا در خواب نمودار شد که در میان من و مردم عراق جوئی از خون همی رفت ، و من خواستم آن جوی را عبره(2) کنم از قوت بازوی من بیرون بود ، عبیدبن زیاد آن جوی خون را عبره کرد و من بر او نگران بودم بزرگان شام هم آواز گفتند : یا امير ما فرمانبردار توایم و کمراز برای خدمت تو استوار(3)بسته ایم و گوش بحكم وفرمان تو نشسته ایم ، بهر چه فرمائی حکم تو را پذیرفتار شویم و در حضرت تو اثرهای نیکو نمودار کنیم ، مردم عراق ما را نیکو شناسند هنوز آن شمشیر ها که در صفین بکار بردیم در دست ماست ، یزید گفت : بجان و سر من سخن بصدق کردید و من معظم امور خویش را از شما ساخته میخوا هم ، همانا پدرمن شما را بجای پدر میزیست واورادرعرب به فتوت فطری و مروت ذاتی وسماحت طبع و رجاحت (4) عقل همانند نبود تا آنگاه که از جهان بیرون شد اورا لکنتی در زبان و لغزشی در سخن بادید نیامد.

اعصم کوفی که ازصنا دید اهل سنت و جماعت است در کتاب خود نگاشته است که سخن یزید چون بدینجا رسید مردی فریاد برداشت که ای یزید دروغ گفتی و صفات مصطفی را بر معاویه بستی ، کی و کجا معاویه بدین صفات آراسته بود ، تو را و اهل و عشيرت تورا هرگز از این صفات بهره و نصيبه نخواهد رسید ، مردم از این

ص: 377


1- پرندوش : پریشب
2- عبره : عبور کردن
3- استوار : محکم
4- رجاحت :زیادی

كلمات شگفتی گرفتند و حیرت زده بهم بر آمدند، و چند که در طلب او بهرسوی شتافتند گوینده را نیافتند، دیگرباره از پای بنشستند و ساکت و صامت آمدند ، اینوقت عطاربن ابی ثقفی که از شیعیان یزید بود برخاست و آواز داد که ای خلیفه شاد خاطر باش و سخن دشمن را بچیزی مشمار که خداوند این خلیفتی بعد از پدر تورا داد ، تو امروز خليفه مائی وپیشوا و مقتدای مائی ؛ و بعد از تو پسر تو معاویه این خلافت بدست گیرد و برما فرمانروا باشد، و ما بیرون این سخن نپسندیم و دل در نبندیم ، یزیدرا كلمات او خوشدل ساخت گفت : ای مردمان امروز امر خلافت برمن آمده است و متصدی این امر من شده ام ، همی بکوشم که بر طریق عدل و اقتصاد قدم زنم ، و بنیان بیداد و فساد را بر کنم ، و از شاهراه حق بیکسو نشوم ، و مردم را بآسایش و آرامش موفق بدارم ، این بگفت و خاموش نشست، مردمان از چهارجانب بانگ دردادند که سمعنا و اطعنا وبتفاریق برخاستند و پیش شدند ، و دیگر باره بخلافت او و ولایت عهد پسر او معاریه تجدید بیعت کردند .

( ذكر ارسال مناشير و مکاتیب یزید بن معاویه ) ( با مهار وبلاد وابلاغ هلاکت پدر و جلوس خویش)( عليه اللعنه بر سرير سلطنت ومنبر خلافت )

مکشوف باد که من بنده نخست روز برذمت نهادم که هر خبری و حدیثی را که دستخوش كلك (1) و بنان سازم ، چنان از در استقرار و استیعاب بپردازم که مطالعه کننده را بمراجعه هیچ کتاب حاجت نیفتد، لاجرم واجب میکند که هر قصه را که در کتب معارف مورخین ومحدثین دیدار کنم دست باز ندارم ، و بتوانی بنگارم مگر چیزی که در شمار محالات رود و از حيز امكان بیرون افتد، در این صورت تواند شد که جماعتی که ابدأ بآيات ومعجزات اقرار نیاورده اند از در انکار

ص: 378


1- كلك - بروزن هند : قلم

بیرون شوند، یا اگر چند در شمار مسلمانان باشند وقوع بعضی از غرایب اخبار را در نظر عقل بعید شمارند ، و ما، مردم کوتاه نظر فراوان دیده ایم که بسیار از مصنوعات راکه آلات و ادوات آن در شمار محسوسات است ، قبل از دیدار انکار کنند چگونه تصرف نفوس قویه را در اشیای کونیه که بیرون آلات و ادوات است اقرار خواهند نمود ، یکی نگران باش که اگر مخبری آگهی می آورد که بتدارك آلتی چند بچند دقیقه از ساعتی از مشرق ارض تا بمغرب توان سخن گفت و پاسخ گرفت ، این سخن را شنوندگان بگزاف (1)میشمردند تا گاهی که تلگراف را دیدار کردند ، از این کلمات مراد من بنده اثبات معجزات و آیات نیست ، چه این معنی مقدمات دیگر خواهد و احتجاجات دیگر، باید همی خواهم که خویشتن را در تحرير اخبار معذور دارم ، وعقول ناقصه را از کلمات فضول معزول سازم اکنون بر سر سخن روم و اسامی بعضی از کتبی که در شهادت حسين بن على عليهما السلام نگاشته اند یاد کنم ، تا خوانندگان بدانند که آنچه در این کتاب مبارك از آیات و معجزات نگارش میپذیرد مستند بمصنفات صنا دید شیعی و سنی است ، نخستین کتاب الارشاد مصنف شیخ مفید ، ودیگر کتاب اللهوف مصنف سید بن طاوس ، و دیگر مثير الاحزان مصنف شیخ جعفر ، و دیگر مقاتل الطالبين مصنف ابوالفرج اصفهانی ، ودیگر کتاب الكبير مصنف سید علی بن ابیطالب ، ودیگر کتب مناقب تالیفات متقدمين علماي اماميه وجماعتی از فحول (2) زیدیه ، و دیگر مروج الذهب مؤلف مسعودي، و دیگر مناقب ابن شهر آشوب ، ودیگر کشف الغمه ، ودیگر مجلدات بحار، ودیگر مجلدات عوالم ، ودیگر تاریخ طبری، ودیگر تاریخ اعصم کوفی ، ودیگر مقتل ابی مخنف ، ودیگر مناقب خوارزمی، و دیگر خواص الأمة في معرفة الائمه مصنف ابن جوزی . و دیگر مطالب السئول مصنف محمد بن طلحه شافعی ، و دیگر فصول المهمة في فضايل الأئمة ، ودیگر زبدة الفكره منصوری در تاریخ بنی امیه ، و دیگر روضة الشهدا ، از این نوع کتب فارسيه وعربيه فراوان است که ما اجتناب از اطناب(3)

ص: 379


1- گزاف ۔ بر وزن خلاف : بیهوده و هرزه
2- فحول : بزرگان
3- اطناب : مفصل گفتن

را بنگارش نام کتاب و نام مصنف نپرداختیم ، و نیز بسیار از کتب را در ذیل نگاشتن احادیث یاد کرده ایم ، اکنون واجب میکند که با سر داستان آئیم ، چون یزید بن معاویه در سریر سلطنت جای کرد ، در خاطر نهاد که در تمام بلاد و امصار منشور کند تا دیگر باره عمال او مردم را بتجدید بیعت او مجبور دارند ، بعامل هر بلد بدین منوال کتابی کرد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، مِنْ عَبْدِ اللَّهِ یزيد أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى فُلَانٍ ، أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ معوية كَانَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ أَكْرَمَهُ اللَّهُ بِالْوَلَايَةِ وَ اسْتَخْلَفَهُ وَ مَكِّنْ لَهُ ، فَعَاشَ بِقَدَرٍ وَ مَاتَ بِأَجَلٍ فَرَحِمَهُ اللَّهُ ، فَقَدْ عَاشَ حمیدا رَضِيَا وَ مَاتَ بَرّاً تَقِيًّا ، وَ يَجِبُ أَنْ تَأْخُذَ أَهْلِ عَمَلِكَ الْأَصَاغِرَ مِنْهُمْ وَ الْأَكَابِرِ الْبَرِّ مِنْهُمْ وَ الْفَاجِرِ تَجْدِيداً لبيعتنا وَ ألانقياد لِأَمْرِنَا وَ التسارع إِلَى طَاعَتِنَا ، أُخِذَا شَدِيداً بِلَا رُخْصَةً وَ لَا تَأْخِيرَ وَ السَّلَامُ .

بهريك از عمال خود نگاشت که معاویه بنده بود از بندگان خدای ، و خداوند اورا بولایت وخلافت مكرم وممکن داشت ، و او را بمقدار معلوم زندگانی بود و باجل محتوم(1)در گذشت ، خداوند او را بیامرزد ، چه نیکو زندگانی کرد و نیکو در گذشت ، اکنون واجب میکند که از آنان که در تحت حکومت تواند ، خواه کبیر و خواه صغیر خواهی فاجر خواهی متقی ، با ما تجدید بیعت کنند و متابعت ما را واجب شمارند ، و بطاعت ما سرعت نمایند بی آنکه ایشانرا رخصت انصراف دهی ، یا بتأخير وقت اجازت فرمائی ، اگر چند یزید این منشوررا بهر شهری و هر بلدي بصحبت سفیری ارسال داشت ، لكن تمامت همت او بر اخذ بيعت آن چهارتن که ولایت عهد او را انکار کردند مقصور(2) بود ،

ص: 380


1- اجل محتوم : مرگ مقدر
2- مقصور : محصور

و هر روز بر کبد و کین ایشان میافزود، نخستین حسین بن علی علیهما السلام ، ودیگر عبدالرحمن بن ابی بکر ، ودیگر عبدالله بن عمر بن الخطاب ، و دیگر عبدالله بن زبير ، واینوقت که یزید بر چهار بالش سلطنت متکی آمد ، عبدالرحمن چنانکه نگاشته آمد بمرده بود ، بدینگونه پسرعم خود ولید بن عتبة بن ابی سفیان را که اینوقت حکومت مدینه داشت مکتوب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَخُذْ حُسَيْناً ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ بِالْبَيْعَةِ أُخِذَا شَدِيداً ، لَيْسَتْ فِيهِ رُخْصَةُ حَتَّى يُبَايِعُوا .

فرمان داد که این سه تن را مأخوذ ومحبوس بدار ورها مکن تا بیعت کنند .

وَ قَالٍ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَنْفَذَ كِتَابِي إِلَيْهِمْ ، فَمَنْ لَمْ يُبَايِعُكَ فَأَنْفَذَ إِلَى بِرَأْسِهِ مَعَ جَوَابِ كِتَابِي هَذَا وَ السَّلَامُ .

یعنی ای ابو محمد مکتوب مرا بنزد ایشان ارسال کن ، هريك سر از بیعت من برتافتند سر از تن او بردار و با جواب مکتوب بمن فرست و نیز ولید را بیاگاهانید(1)که تو دانسته که پدرم معاویه مرا فرمود خویشتن را از آل ابوتراب واپایم (2)وخداوند تبارك وتعالی خون آن خليفه مظلوم عثمان بن عفانرا بدست آل ابی سفیان از ایشان باز خواهد جست ، چه آل ابوسفیان انصار حق و پشتوان دین و قوام اسلام اند ، چون این مکاتیب بولید رسید گفت : انا لله وانا اليه راجعون ، وای بر ولید این چه کار است که مرا افتاد ، کدام کس این آتش در من افکند و این حکومت مرا داد ، مرا با حسین فاطمه و پسر پیغمبر چه کار ؟ چون از جانب یزید اشارت رفته بود که در انجام امر با مروان حکم مشورت کند ، در زمان کس بتاخت و مروان حکم را حاضر ساخت و گفت : معاویه از جهان بشد این نامه یزید است ، و آن مکاتیب را بدو داد تا بر خواند . مروان گفت : انا لله وانا اليه راجعون ، خداوند معاویه را

ص: 381


1- بیاگاهانید: آگاه کرد
2- پائیدن : در نظر داشتن چشم بر نداشتن

بیامرزاد . ولید گفت: اکنون بگوی در حق این سه کس چه رای میزنی و چه مصلحت می بینی؟ مروان گفت : از عبدالله عمر دست باز دار و او را بحال خویش گذار ، چه اورا اندیشه خلاف ونیروی انحراف نیست ، اما در کار حسین بن على ، وعبدالله بن زبیر صواب آنست که بی توانی ایشان را حاضر کنی ، و بی آنکه از مرگ معاویه خبر دهی ایشان را به بیعت یزید دعوت کنی ، اگر اجابت کردند و بمتابعت یزید گردن نهادند چه جای سخن است ، واگر نپذیرفتند و سر برتافتند می توانی هردوتن را گردن بزن ، وسر ایشان را بنزديك يزيد فرست ، و بدانکه اگر اینان بر مرگ معاویه وقوف(1) یابند ، هريك بجانبی شوند و جماعتی را بخویشتن خوانند و فتنه انگیزند، اگر یزید مرا بدین امر فرمان داده بود ایشان را حاضر میکردم ، و از یزید و بیعت او سخنی بر زبان نمیآوردم ، بی جواب و سئوال ایشان را گردن میزدم و آسوده می نشستم . ولید گفت: یا مروان چندین یافه (2) مباف و گزافه متراش ، چنین مردم بزرگ را سهل و آسان نتوان کشت ، اکنون ایشان را طلب میکنیم تا در آیند و چه فرمایند ؟ مروان گفت : ای ولید مگر از قدیم خصمی آل ابوتراب را با ما نمیدانی ، وقتل عثمان بن عفان آن خليفۀ مظلوم را فراموش کردی یا مقاتلت صفین و آن شدت کید و کین را از خاطر بستردی ؟ اگر در این امر سرعت و عجلت نورزی حسین بیعت ناکرده بجهد وعزت تو در نزد یزید بکاهد . ولید از این كلمات سر فرودداشت ولختی بگریست ، پس سر بر آورد و گفت : ای مردان چندین از حسین فاطمه سخن مگوی که او پسر پیغمبر است ، وعمرو بن عثمان بن عفان را فرمان داد که حسین بن على ، وعبدالله بن زبیر را از من بگوی بنزد من حاضر شوند که مرا با ایشان حاجتی است ، واینواقعه در روز سیم شهر شعبان بود ، بالجمله عمرو بیرون شد و چون ایشان را برای خویش نیافت ، بمسجد رسول خدای شتافت و ایشانرا نزديك بروضه مطهره نشسته نگریست ، و فرمان ولید را ابلاغ فرمود ،

ص: 382


1- وقوف : متنبه شدن و اطلاع پیدا کردن
2- یافه : یاوه

حسين علیه السلام گفت : چون بسرای خویش باز شدیم من دعوت ولید را اجابت خواهم کرد، عمرو باز شد و این خبر باز گفت ، چون عمرو غایب گشت عبدالله زبیر گفت: یا ابا عبدالله دعوت ولید ما را در اینوقت بيهنگام مینماید ، این دعوت نابهنگام مرا پریشیده(1) خاطر ساخت ، در خاطر شما چه میگذرد؟

فَقَالَ الْحُسَيْنُ : أَظُنُّ طاغيتهم قَدْ هَلَكَ ، وَ بُعِثَ إِلَيْنَا لْيَأْخُذْ الْبَيْعَةَ عَلَيْنَا لِيَزِيدَ قَبْلَ أَنْ يَفْشُوَ فِي النَّاسِ أَ لِخَبَرِ .

امام حسين علیه السلام فرمود: معويه ستم کیش گردنکش بمرده است رولید ما را از برای بیعت یزید دعوت نموده ، تا از آن پیش که خبر مرگ معاویه پراکنده شود این خدمت بخاتمت برد . عبدالله گفت : اصابه(2) فرمودی ، مرا نیز جز این در ضمیر نمیگذرد اکنون بگوی چون بیعت یزید را با تو عرضه دهند چه خواهی گفت؟ حسين علیه السلام فرمود : هرگز با یزید دست بیعت ندهم ، و بخلافت او گردن ننهم ، همانا معاویه گاهی که با برادرم حسن علیه السلام کار بمصالحه نمود ، سوگند یاد کرد که امر خلافت را بفرزندان خویش و خاندان خویشتن بازنگذارد ، وحق آل مصطفی را از گردن فرو نهد و بذوی الحق(3) بازدهد ، اگر معاویه بسرای دیگر رفته و جز این گفته امری عظیم بادید خواهد شد ، چگونه من با یزید بیعت میکنم ، یزید خمرخواره ولهوباره(4) که روز با سگ ویوز بشام میبرد ، و شب بلهو و لعب بصبح میآورد ، چگونه در میان مردم بیرون امرالهی آمر وناهی میشود ، ما بقیه آل رسولیم هرگز از پسر مصطفی اینصورت برزمین نیاید ویزید را بخلافت نستاید ، هنوز این سخن دردهان داشت که عمرو بن عثمان ازجانب ولید باز آمد و گفت: شما فارغ نشسته اید وامير چشم براه شما دارد و انتظار شما میبرد . حسین علیه السلام بانگ بر او زد که بازشو اگر هیچکس بدیدار ولید رغبت نکند من بدیدار او خواهم آمد . عمروبن

ص: 383


1- پریشیده . پريشان شده
2- اصابه فرمودی . خطا نکردی
3- ذوی الحق . صاحبان حق
4- لهوباره: لهو دوست

عثمان باز شد و با ولید گفت : حسين دعوت ترا اجابت کرد، زود باشد که بر اثر من در میرسد . مروان گفت : دور نیست که حسین غدر (1)کند و حاضر نشود . ولید گفت : ای مروان حسین را بغدر نسبت نتوان کرد ، حسین آنکس نیست که بوعده وفا نکند و بدانچه گوید از تقریر و تمیهد آن تفصی (2)جوید از آنسوی حسین همگنان را گفت : برخیزید وطريق سرای خویش گیرید ، تا من نیز بازسرای شوم و از آنجا بنزديك وليد روم تا چه گوید ، عبدالله زبیر گفت : پدرومادرم فدای تو باد من بر تو میترسم ، مبادا وليد تورا بازدارد و بیرون شدن نگذارد ، و بزيادت ازین اگر بتواند تو را بقتل رساند، حسین علیه السلام گفت: من اوراچنان دیدار نکنم که مرا گرفتار تواند ساخت ، من آن کس نیستم که سهل و آسان بخواري سر نهم و بذلت تن در دهم ، لكن خطبی(3) بزرگ در پیش است تا خدای چه خواهد ، پس همگان از روضه رسول برخاستند و بجانب سرای خویش روان گشتند : حسين علیه السلام نیز بسرای خویش آمد و کس فرستاد و سی تن ازچاکران و خدمتکاران خود را بخواند و روایتی پنجاه تن از خویشاوندان و اصحاب خود را حاضر ساخت ، و فرمان کرد که با من بباشید و شمشیرهای کشیده در زیر جامه بدارید و بر در سرای ولید جای کنید ، اگر مرا با ولید در میان محاوره(4) کار بمشاجره افتاد ، و بانگها درشت شد و آوازها خشن گشت ، ومن ندا دردادم که در آئید ، می توانی در بگشائید و خود را بدرون اندازيد ، وتیغ ها بیازید (5)و تا آنجا که واجب باشد بکار برید این بگفت و از خانه بیرون شد ، چون بدر سرای ولید رسید ملازمان را بیگانه وار بر در سرای جای داد ، وبدرون رفت و بر ولید در آمد، و او را بامارت تہنیت گفت، چون از این پیش در میان وليد ومروان مناقشتی رفته بود و از دیدار یکدیگر وحشتی داشتند ، اینوقت که ایشان را با هم نگریست اظهار فرحتى (6) فرمود و

ص: 384


1- غدر . خیانت
2- تفصی و نجات یافتن
3- خطب: امر عظیم
4- محاوره . رو بری صحبت کردن
5- یازیدن . کشیدن
6- فرحة: خوشحالی

گفت : نيك شایسته بود که مخالفت شما بمؤالفت پیوست و نیران مناطحت (1)بزلال مصالحت فرونشست ، ایشان این کلمه را پاسخ نگفتند ، آنگاه حسين علیه السلام فرمود : روزی چند است که از رنجوری معاویه خبر ها بما میرسد حال او چیست و چگونه است ما را خبر باز دهید ؟ وليد آهي سرد بر آورد و گفت : عمر تو بر مزید باد اینک نامه یزید بما رسیده است ما را از مرگ معاویه خبر داده است ، یا ابا عبدالله معاویه تورا عمی با مهر وحفاوت(2) بود ، و اینك بسرای دیگر رحل اقامت بگشود ، امام حسين فرمود : خداوند وخامت (3) اعمال اورا جزای جمیل کرامت کناد ، اکنون بگوی مرا از بهر چه کار طلب کردی ؟ وليد گفت : از بهر آنکه مردم بخلافت یزید رضا دادند و بطاعت و بیعت او گردن نهادند، ارجوکه (4) تو نیز دق الباب منازعت نفرمائی و با یزید بیعت کنی.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ : أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِلَى الْبَيْعَةِ لَا تَكُونُ سِرّاً ، وَ لَكِنَّ إِذَا دَعَوْتُ النَّاسَ غَداً فادعنا مَعَهُمْ

حسين علیه السلام فرمود : ای امیر بیعت امری نیست که در پرده بباید امضا داشت ، فردا که مردم را در انجام این امر انجمن خواهی ساخت ما را نیز بخوان تا حاضر شویم

فَقَالَ الْوَلِيدِ : إنصرف عَلَى اسْمِ اللَّهِ حَتَّى تَأْتِيَنَا مَعَ جَمَاعَةَ النَّاسِ .

وليد گفت : بنام خدای مراجعت فرمای و باجماعت در آي . مروان گفت :

أَيُّهَا الْأَمِيرَ إِنْ فَاتَكَ الثَّعْلَبِ لَمْ تَرَ الَّا غُبَارِهِ .

اگر روباه از دست تو بیرون جست جز غبار اورا دیدار نخواهی کرد، سوگند با خدای اگر حسین در این ساعت بیرون جهد ، و دست بیعت ندهد ، هرگز بر وی دست نخواهی یافت ، و بسافتنها که برانگیخته شود و خون ها که ریخته گردد ،

ص: 385


1- مناطحت ، دفع و ازاله کردن
2- حفاوت . مهربانی کردن
3- وخامت . گرانی
4- ارجو . امید دارم

احْبِسِ الرَّجُلِ وَ لَا يَخْرُجُ مِنَ عِنْدِكَ حَتَّى يُبَايَعُ أَوْ تُضْرَبُ عُنُقِهِ .

این مرد را در زندان خانه باز دار تاگاهی که بیعت کند، واگرنه گردن او را بزن حسين علیه السلام چون این کلمه بشنید خشمناك برخاست

فَقَالَ : يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ ءأنت تَقْتُلُنِي أَمْ هُوَ كَذَبْتَ يَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ وَ بَيْتِ اللَّهِ لَقَدْ هيجت عَلَيْكَ وَ عَلَى صَاحِبِكَ مِنِّي حَرْباً طَوِيلًا .

فرمود : ای پسر زن ناستوده دیدار ، و نکوهیده کردار ، تو مرا میکشی یا وليد تواند کشت؟! سوگند بخانه کعبه دروغ گفتی همی خواهی که فتنه طراز کنی و میدان حرب و ضرب فراز آری ، پس روی با ولید آورد

فَقَالَ : أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ، وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَةِ ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ ، وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ ، وَ يَزِيدُ رَجُلٍ فَاسِقُ ، شَارِبُ الْخَمْرِ ، قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ ، مُعْلِنُ بِالْفِسْقِ ، وَ مِثْلِي لَا يُبَايَعُ مِثْلَهُ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أینا أَحَقُّ بِالْبَيْعَةِ وَ الخلاقة .

فرمود: اى امير ما اهل بیت نبوت و معدن رسالتيم ، و خانه ما آمد شد نگاه فریشتگان است و خداوند در آفرینش ها را مقدم داشت و ختام خاتمیت نیز برما گذاشت ، همانا یزید خمر خواره ستمکاره را شناخته که بهر منکری معروف و بهر معروفی منکر است و از اعلان فسق و ازهاق نفس نپرهیزد ، مانند من کسی باچنان کس بیعت نکند لكن شما شب را با مداد کنید و ما نیز با مداد کنیم و هردوان در این امر نظر افکنیم و نیکو بنگریم تا چه کس سزاوار بیعت و شایسته خلافت است ، این بگفت و روان شد، چون این کلمات را بآواز بلند میفرمود اصحاب آن حضرت شمشیر ها بکشیدند و آهنگسرای ولید کردند ، اینوقت حسین علیه السلام از سرای بیرون شد، و آن جماعت را آرامش داد و مراجعت فرمود این هنگام مروان روی با ولید کرد

ص: 386

فَقَالَ : عَصَيْتَنِي لَا وَ اللَّهِ لَا يُمْكِنْكَ مِثْلَهَا مِنْ نَفْسِهِ أَبَداً .

مروان گفت : اي وليد عصیان امر من کردي ، سوگند با خدای از این پس با وی دسترس نخواهی داشت ، وخویشتن را در تحت حکومت تو نخواهد گذاشت ولید گفت:

وَيْحَكَ يَا مَرْوَانُ إِنَّكَ أخترت لِي ألتي فِيهَا هَلَاكِ دِينِي وَ دُنْيَايَ وَ اللَّهِ مَا أُحِبُّ أَنْ لِي مَا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ مِنْهُ مِنْ مَالِ الدُّنْيَا وملکها وَ إِنِّي قَتَلْتُ حُسَيْناً سُبْحَانَ اللَّهِ أَقْتُلَ حُسَيْناً أَنْ قَالَ لَا أُبَايِعَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّ امرء ، یحاسب بِدَمِ الْحُسَيْنِ خفیف الْمِيزَانِ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ القیامة لَا يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ ، وَ لَا یزكيه ، وَ لَهُ عَذَابُ أَلِيمُ .

وليد گفت : وای بر تو اى مروان مرا میخواهی بکاری در افکنی که دین و دنیای مرا نابود کنی ! سوگند با خدای دوست نمیدارم که مال وملك دنيا از آنچه آفتاب بر آن طالع میشود و از آن غروب میکند از آن من باشد و من قاتل حسين باشم ، سبحان الله من حسین را میکشم بدین گناه که میفرماید من با یزید بیعت نمیکنم سوگند با خدای آن کس را که در روز حساب از خون حسین پرسش کنند میزان اعمال او در نزد خداوند خفیف خواهد بود و خداوند بسوي او نگران نخواهد شد و تزکیه اش نخواهد فرمود ، واورا بعذاب الیم کیفر خواهد داد .

فَقَالَ لَهُ مَرْوَانَ إِذَا كَانَ هَذَا رَأْيُكَ فَقَدْ أَصَبْتَ وَ نِعْمَ الْأَمِيرِ وَ لَكِنْ مِثْلَكِ أَنْ يَكُونَ سائحا فِي الْبَرَارِي وَ ألجبال وَ لَا يَلِي أُمُورِ الخلايق وَ الْخُلَفَاءُ وَ السَّلَاطِينِ .

ص: 387

مروان گفت : اگر چنین رای زدی و بر این اندیشه بودی اصابه کردی و نیکو امیر که تو بودۀ لكن مانند توکس واجب میکند که گاهی سایر دشت ، وزمانی ساکن کوه باشد، و از میان خلایق بگریزد . و از خدمت خلفا و سلاطین بپرهیزد، این بگفت و خشمناك از نزد ولید بیرون شتافت ، بالجمله (1) روز دیگر حسين علیه السلام فحص اخبار را از سرای خویش بیرون شد ، و در عرض راه مروان او را دیدار کرد گفت : با ابا عبدالله مرا با تو نصیحتی است اگر از من پذیرفتی رشد خویش دریافتی ، فرمود آن چیست ؟ بگوی تا بشنوم عرض کرد : خیر دنیا و آخرت را دست باز مده و با یزید بیعت کن

فَقَالَ الْحُسَيْنُ : « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيتُ الْأَمَةِ براع مِثْلَ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةُ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ»

حسين علیه السلام را از کلمات حیرت انگیز مروان استرجاع رفت ، و فرمود : اسلام را سلام باد ! امت محمد را عظیم مصیبتی و بزرك بلیتی رسید ، که راعی و فرمانگذاری مانند یزید یافتند ، همانا از جد خود رسول خدای شنیدم که خلافت بر آل ابی سفيان حرام است ، و در میان ایشان سخن بدراز کشید ، حسين علیه السلام فرمود : ويحك ای مردان تو یزید را نیکو می شناسی وصفت و شیمت اورا نيك میدانی و با اینهمه مرا بمتابعت و بیعت او میخوانی ، کلمه نکوهیده و سخنی ناستوده گفتي ، و بدین نصیحت آغاز فضیحت کردی، سوگند با خدای اگر مردم مدینه گاهی که یزید را بر منبر جد من دیدند او را دفع میدادند ، و وصیت جد مرا بکار میبستند ، امروز از حکومت یزید بزحمت مكافات گرفتار نمیشدند ، مردان از این کلمات خسته خاطر شد و گفت : سوگند با خدای که از تو دست باز ندارم تا گاهی که با یزید دست بیعت فراز نکنی شما ای آل ابوتراب دل های خویش را از کیدو کین فرزندان ابو سفیان

ص: 388


1- لهوف سید بن طاوس

آکنده میدارید ، حسين علیه السلام فرمود : دور شو از من که تو در حضرت حق پلیدی و مردودی، مروان سر فروداشت و این سخن را پاسخ نگفت ، همچنان امام حسین عليه السلام فرمود : ای پسر زرقا بشارت میدهم تورا از رسول خدا بهر چه مکروه ومحظور باشد برخوردار باشی اگر پیغمبر از تو باز پرس کند که چرا حق حسین را از وی بگردانیدید در پاسخ چه خواهی گفت : مروان بر آشفت و خشمناك از حسين در گذشت، و شکایت بوليد آورد ، اما ولید چون از مکالمه با حسین علیه السلام بپرداخت و از وی بر حسب مراد یزید چیزی بدست نکرد کس بطلب عبدالله زبیر فرستاده رسول ولید بیامد و نگریست که عبدالله جماعتی از خویشاوندان خود را انجمن ساخته، و بحراست خویش پرداخته، گفت: امیرتو را میطلبد، عبدالله گفت: بازشو و بگوی براثرمن در میرسد، رسول رفت و آگهی داد ، واز عبدالله خبری نرسید ، ولید دیگری را در طلب او فرستاد ، عبدالله او را نیز بمماطله و تسویف مراجعت داد ، ولید در خشم شد و عوانان را یکی از پی دیگری متواتر داشت چندانکه بر در سرای عبدالله انجمنی شدند و زبان بسب وشتم بگشادند و گفتند :

يَا ابْنَ ألكاهلية وَ اللَّهِ لَتَأْتِيَنَّ الْأَمِيرُ أَوْ لَنَقْتُلَنَّكَ.

هم اکنون بنزد امیر حاضر شد و با امیرالمؤمنین یزید بیعت کن، و اگر نه فرمان میکند تا سر از تنت بردارند ، عبدالله گفت : لختی بپائید من اینك كس بنزد امیر میفرستم تا چه فرماید ، و برادر خود جعفر را فرمود : بنزديك وليد شو و بگوی این عجلت چیست ، بباش تا فردا بگاه فرمان تورا اجابت خواهم کرد ، و نزد تو خواهم شتافت ، جعفر بنزد وليد آمد و سلام داد و گفت : تو در طلب عبدالله فراوان تعجیل فرمودی ، وعوانی از پی عوانی بتاختی ، و او را هراسناك ساختی ، صواب آنست که مردم خویش را بخوانی و او را دست باز داری ، بامدادان خدمت تو را حاضر خواهد شد وليد گفت : خواستار امری صعب نشدی این سهل باشد و مثل من وعبدالله چنان است که خدای میفرماید:

ص: 389

«إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحِ قَرِيبُ».

و فرستادگان خودرا از در سرای عبدالله باز خواند اما عبدالله مردم خود را گفت: مرا بمکه باید رفت و همی دانم که ولید از قفای من جماعتی رابتازد، باشد که مرا دستگیر نسازد صواب آنستکه شما چند تن بر شاهراه طی طریق کنید و من از راه بیگانه بتعجيل و تقریب پی سپر شوم ، پس بیائید تا تاریکی جهان را فرا گرفت اینوقت تنی چندرا بطی طريق اعظم مامور ساخت ، و خود با برادرش جعفر از ناشناخته راهی بيرون تاخت بامدادان چون ولید را آگهی آوردند که عبدالله بگریخت سخت غمنده شد و آشفته خاطر گشت ، مروان گفت : آنکس که صلاح و صوابدید مردم خردمند را از پس پشت بیندازد دستخوش دریغ وافسوس شود ، هم اکنون بدان که عبدالله جز بجانب مكه سفر نکند ، گروهی از ابطال رجال را از دنبال او تاختن فرمای تا او را دست بگردن بسته باز آرند ، ولید بفرمود تا هشتاد تن از بنی امیه و اتباع ایشان در طلب عبدالله بیرون شدند ، و چند که بشتافتند او را نیافتند و از این سوی بحکم ولید هر کس از دوستان و خویشاوندان و دستیاران و پایمردان عبدالله دستگیر شد در زندان خانه افکندند ، عبدالله بن عمر را عمزاده بود که او را عبدالله بن ابی مطیع مینامیدند و مادر او عجما نام داشت و او دختر عامر بن فضل بن عفیف بن کلب الخزاعی بود، او را نیز بگرفتند و با اتباع عبدالله زبیر محبوس داشتند ، تنی چند از اقوام عبدالله بن ابی مطیع بنزد عبدالله بن عمر آمد و گفت : این چه احدوثه ایست که در این شهر در افتاده ؟ عبدالله بن ابی مطیع را بکدام گناه در زندان خانه باز داشته اند و ما هميدون بتازیم وجنگ آغازیم اگر همه جان بر سر این کار نهیم سهل دانیم ، و او را از بند برهانیم ، عبدالله عمر گفت: فتنه بر مياغالید ، لختی بیائید تا من در این کار تدبیری اندیشم ، و در زمان کس بطلب مروان فرستاد، چون در آمد آغاز نصیحت فرمود ، و گفت : ای مروان عاقبت ظلم وخیم است ، و مردم ستمکاره دیر نپایند ، چه خداوند ظالمان را دوست ندارد و بحال خویش باز گذارد، اکنون

ص: 390

بگوی : تا عبدالله ابی مطیع را بکدام جرم و جریرت محبوس باید داشت ؟ اگر خوفی وخشیتی از وی درخاطر شماست بگوی : تا شما را از وی ایمن سازم واگر دینی بر ذمت اوست بفرمای تا من بپردازم ، و اگرنه چه واجب میکند که بسوء ظن مردی را ممتحن سازید، و بیگناهی را بحبس خانه دراندازید، بفرمای او را از بندرها کنند و اگرنه ما این حمل را بر نخواهيم تافت ، او را از بند رها خواهیم ساخت ، مروان گفت ما از خویشتن این رای نزدیم و این حکم نکردیم، بلکه بفرمان یزید او را بازداشته ایم ، اکنون صواب آنست که با یزید شرح این حال بنگاریم و شما نیز بر این منوال چیزی مکتوب کنید تا او چه فرماید ، ابوجہمری و حذيفة العدوی چون این سخن بشنیدند برجستند و گفتند: این چه سخن است که میگوئید ما و شما چیزی بنویسیم تا یزید چه فرماید ؛ و عبد الله ابی مطیع در زندان بیاید ، هرگز بدین ذلت رضا ندهیم ، این بگفتند و با دیگر دوستان و خویشاوندان عبدالله بدویدند و زندان خانه را در بشکستند ، وعبد الله و دیگر محبوسین را از بند برهانیدند ، و هیچکس را نیروی آن نبود که ایشان را دفع دهد، اینوقت وليد بیچاره گشت و بسوی یزید مکتوب کرد ، و شرح حال عبدالله زبير و فرار او را بمکه بنگاشت و از عبدالله بن ابی مطیع پارۂ بنوشت وطغيان اقوام اورا در شکستن زندان باز نمود ، و از حسین بن علی نیز بدینگونه مکتوب کرد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِلَى عبدالله يَزِيدَ أميرَالمُؤمِنينَ مِنْ ولید بْنِ عُتْبَةَ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ لَيْسَ يری لَكَ خِلَافَةٍ وَ لَا بیعة فَرَأْيُكَ فِي أَمْرِهِ وَ السَّلَامُ

مکشوف داشت که حسین بن علی تورا در خورخلافت نمی انگارد ، و سر بیعت تو فرو نمیدارد تا تو چه فرمائی ؟ یزید در پاسخ اونگاشت :

أَمَّا بَعْدُ فَإِذَا أَتَيكَ كِتَابِي هَذَا فَعَجَّلَ عَلَى بجوا بِهِ ، وَ بین لِى فِي كِتَابَكَ

ص: 391

كُلُّ مَنْ فِي طَاعَتِي أوخرج عَنْهَا وَ لَكِنْ مَعَ الْجَوَابُ راس الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِيٍّ وَ السَّلَامُ.

فرمان داد که چون مکتوب مرا قرائت کردی تعجیل کن در جواب آن، و بشرح رقم کن آنان را که بطاعت من شتافتند و آنان که سر برتافتند لكن سرحسين بن علی را با جواب نامه بسوی من توأم فرست ، در خبر است که چون مکاتیب ولید بیزید رسید آتش خشم در کانون خاطرش زبانه زدن گرفت ، و یزید چنان بود که چون خشم گرفتی پلکهای چشمش واژونه گشتی، وهردو چشمش احول نمودی، مع القصه یزید در چنین خشم و کین ولید را انهی(1) کرد که بی فرمانی اهل مدینه را دانستم ، از بهر آنکه حجت برایشان تمام کنی دیگر باره همگان را بخوان ، و بیعت ما را برایشان عرض میكن، وعبدالله زبير را دست باز مدار اگر چه بهر جا گریزد ، ما را بر او دست خواهد بود ، روباه از ماهتاب بکجا تواند گریخت ، اما حسین را سر بردار ، و سر او را بسوی من فرست ، اگر این کارهارا چنانکه گفتم ساختی مكانت و منزلت تو در نزد من دو چندان شود، تورا بسپهسالاری لشگر برافرازم، و بتمام دولت و نعمت بی نیاز سازم ، ولید را از کلمات يزيد عليه اللعنه دل دو نیمه گشت وهمی گفت لاحوال و لاقوة الا بالله العلى العظيم اگر یزید قادر بودی و دنیا را بتمامت ملك يمين من فرمودی من آنکس نیستم که تیغ بر روی حسین بکشم و پسر پیغبر بکشم .

ص: 392


1- انهاء - خبردادن ومطلع ساختن

(فهرست مندرجات)

صفحه عنوان

3 -بدو خلقت حسین بن علی علیهما السلام و آفرینش نور آنحضرت

6-ولادت حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام

10-کیفیت ایام حمل حسین بن علی علیهما السلام در شکم مادر

14-کیفیت ولادت حسین بن علی علیهما السلام وتعيين نام آنحضرت

20-نجات یافتن صلصائیل ببرکت ولادت آنحضرت

21-نجات یافتن فطرس ببرکت ولادت آنحضرت

23-کیفیت رضاع حسين علیه السلام و ظهور ائمه دین علیهم السلام از صلب آنحضرت

32-اسامی و کنی و القاب و شمائل و نقش خاتم حسین بن علی علیهما السلام

39-محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت بحسين علیه السلام

47-فضائل حسين علیه السلام و محبت رسول خدا صلی الله علیه و اله با آن حضرت

50-در اثبات آنکه فرزندان فاطمه فرزندرسول خدایند

61-شدت محبت رسول خدا نسبت بحسنين عليهما السلام مشتمل بر سی و پنج حدیث از عامه و خاصه

75-احادیثی که آتش دوزخ بر اولاد فاطمه علیها السلام حرام است

79-فضائل امام حسن و امام حسين عليهما السلام

110-آیات و اخباری که مخصوص است بر امامت حسین بن علی علیهما السلام

114-احادیث منصوصه از رسول خدا صلی الله علیه و آله بر امامت حسین علیه السلام

114-احادیثی که فاطمه علیها السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله در نص امامت حسین علیه السلام روایت میکند

ص: 393

صفحه عنوان

117-احادیثی که اميرالمؤمنين علیه السلام برامامت حسین علیه السلام از رسول خدا منصوصا آورده است

119-اخباریکه خاصه از امیر المؤمنين على علیه السلام بنص خلافت و امامت حسین علیه السلام وارد شده

123-تفویض امام حسن هنگام وفات خلافت و امامت را بحسين علیه السلام

127-ظهور امامت و خلافت حسین بن علی علیهما السلام در سال پنجاهم هجری

129-طغیان معاویه در قتل شیعیان علی بن ابیطالب بعد از شهادت حسن علیهم السلام

135-وقایع سال پنجاه ویکم هجری و طغيان معاویه بر شیعیان على علیه السلام

145-مناشير معاويه بعمال بلاد در استیصال شیعیان علی علیه السلام

159-وقایع سال پنجاه و دوم هجری و کشتن سمرة بن جندب مردم بصره را

161-احوالات فرزدق شاعر با ابن زیاد

166-وفات عقیل بن ابیطالب

169-وفات بعضی از بزرگان

170 -حجر بن عدی و شهادت او بفرمان معاویه عليه اللعنه

180-وقایع سال پنجاه و سیم هجری وهلاكت زیاد بن ابیه

182-کلمات زیاد بن ابیه

188-وفات جبلة بن الايهم الغسانی در سال پنجاه و نهم هجری

192-وقایع سال پنجاه و چهارم هجری حکومت ابن زیاد

195-مأخوذ داشتن سیدالشهداء علیه السلام قافله یمن را و نامه نوشتن بمعاویه

196-پاسخ معاویه بنامه سیدالشهداء علیه السلام

197-وقایع سال پنجاه و پنجم هجری وحاکم کردن معاویه ضحاك بن قیس را در کوفه و عبدالله بن زیاد را در بصره

ص: 394

صفحه عنوان

200-وقایع سال پنجاه و ششم هجری و تقریر ولیعهدی یزید

203-اعتراض احنف بر ولیعهدی یزید و مخالفت هانی با ولیعهدی او

206-جماعتی که از بیعت یزید بن معاویه سر برتافتند

209 -وقایع سال پنجاه و هفتم هجری ورفتن سیدالشهداء بمکه معظمه

211-خطبه سیدالشهداء علیه السلام در منی

215-وقایع سال پنجاه و هشتم هجری و رحلت عایشه وخطبه معاذبن حوير الطائی

218-وقایع سال پنجاه و نهم هجری وحکومت نعمان بن بشیر در کوفه و وفات چند نفر از رجال

224-احوال ابوالملیکه حطيئه شاعر و گفته های او هنگام مرگ و سفر او بمدينه واشعار او

241-اشعار حطيئه درسرزنش زبرقان و بزندان رفتن او بفرمان عمر بن الخطاب وشفاعت عمرو بن العاص او را و بیرون آمدن او از زندان و رفتن نزد سعید بن العاص

248-احتجاج حسين بن على عليهما السلام با معاویه عليه اللعنه و اتباع او در مدت زندگانی معاویه

251 -ستایش اعرابی از سیدالشهداء علیه السلام نزد معاويه عليه اللعنه

253-احتجاج سیدالشهداء علیه السلام با قریش

255-نامه معاویه بمروان و سیدالشهداء علیه السلام

256-پاسخ سیدالشهداء علیه السلام بمعاويه عليه اللعنه

263-مكالمة مروان با علی بن الحسين عليهما السلام

265-آیات و اخباری که بشهادت حسين بن علي عليهما السلام تأویل شده است

270-اخبار خداوند انبیا را بشهادت حسين علیه السلام

273-آگاه شدن ابراهیم و اسمعیل از شهادت آنحضرت

ص: 395

صفحه عنوان

275-مطلع شدن عیسی و آدم از شهادت آنحضرت

277-آگاه شدن نوح از شهادت آنحضرت

281-مطلع شدن زکریا از شهادت آن حضرت

284-اخبار کتب سالفه که بشهادت حسين علیه السلام اخبار شده است

286-اخباری که خداوند در شهادت حسین علیه السلام بر رسول خود وحی فرستاد

292-اخبار خداوند پیغمبر خودرا بشهادت حسن وحسين عليهما السلام

297-خبر دادن جبرئیل پیغمبر را از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

299-خبردادن میکائیل پیغمبر از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

301-سیر پیغمبر صلی الله علیه و آله در زمین کربلا

303-خبردادن پیغمبر بام سلمه از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

305-خبردادن پیغمبر فاطمه علیهاالسلام را از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

309-خبر دادن پیغمبر بابن عباس از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

311-ثواب زیارت سیدالشهداء علیه السلام

317-خبردادن پیغمبر بسلمی از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

319-عبور امیر المؤمنين بزمین کربلا

321-خبردادن امير المؤمنين بابن عباس از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

325-خبردادن اميرالمؤمنين از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

329-نشاندادن امیرالمؤمنین زمین کربلا را

331-خبردادن امام حسن از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

333-نامه سیدالشهداء بمحمد حنفیه

335-تصمیم معاویه در اتمام امر ولایت عهد یزید عليهما اللعنه

337-مشورت معاویه برای ولیعهدی یزیدعليهما اللعنه

339-گفتار احنف بن قبس درباره يزيد عليه اللعنه

ص: 396

صفحه عنوان

339-مكتوب معاويه بمروان که از مردم مدینه برای ولیعهدی یزید بیعت بستاند

341-اعتراض عبدالرحمن بولیعهدی یزید

342-سفر معاویه از راه مدينه بمکه برای اصلاح ولیعهدی یزید و گفتار عایشه با معاویه

345-بردن معاویه ابن عباس را بمکه برای اصلاح امرحسین بن علی علیهما السلام

349-اقامت معاویه در مکه وانفاذ عطایا دروجه بزرگان قبایل وزعمای اقوام

350-حیله کردن معاویه و تهمت زدن اور حسین بن علی علیهما السلام را در بیعت یزید

353-بیماری معاویه که خاتمت آن بهلاکت انجامید در سال پنجاه و نهم هجری

356-بیعت معاویه با یزید واندرز او را در امر خلافت در سال پنجاه و نهم هجری

357-بیعت مردم با یزید و گفتار معاویه با او و روایتی که معاویه در شأن حسين علیه السلام نقل میکند

361-مال حال معاويه و تعیین سال وفات او و سال شهادت سیدالشهداء علیه السلام

363-شدت مرض معاویه و وصيت او با پسرش یزید علیهما اللعنه

365-وفات معاوية بن ابی سفیان در سال پنجاه و نهم هجری

369-آمدن یزید بر سر قبر پدر و وصیت معاویه

370-خلافت یزید بن معاوية بن ابی سفیان در سال پنجاه و نهم هجری

371-شرح حال مادر یزید و اشعار او

372-جلوس یزید بسرير سلطنت و خلافت

373-خطبه خواندن یزید برای مردم شام

375-تسلیت گفتن بزرگان شام یزید را

377-خطاب یزید بمردم شام و آگاه کردن آنها را از دشمنی اهل عراق

378-نامه یزید بامصار و بلاد و ابلاغ هلاکت پدر و جلوس خویش بر منبرخلافت

ص: 397

صفحه عنوان

379-مصادر کتاب سیدالشهداء علیه السلام

381-نامه یزید بولید برای بیعت گرفتن از حسين علیه السلام

383-بیعت خواستن ولید از سید الشهداء علیه السلام برای یزیدعلیه اللعنه

387-گفتگوی مروان با ولید راجع بسیدالشهداء علیه السلام

389-طلب کردن وليد عبدالله زیر را

391-نامه ولید بیزید در امر حسين علیه السلام

ص: 398

فهرست مختصری از کتابفروشی اسلامیه

زندگانی قمر بنی هاشم به قلم دانشمند معاصر آقای عمادزاده با کاغذ اعلا وجلد زر کوب .

قمقام زخار وصمصام بتار در احوالات حضرت حسین بن على عم تاليف شاهزاده معتمدالدوله فرهاد میرزا با جلد زر کوب و کاغذ معمولی 180 ریال و با کاغذ اعلا و جلد زرکوب.

الملاحم والفتن یا : فتنه و آشوبهای آخرالزمان تاليف سید بن طاوس ترجمه فارسی با کاغذ اعلا وجلد معمولی

ناسخ التواریخ زندگانی حضرت علی بن ابیطالب در6 جلد با جلد معمولی 480 ریال وزر کوب .

ناسخ التواریخ زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و اله پیامبر اسلام در 5 جلد با جلد زرکوب .

جلد ششم ناسخ التواریخ یا زندگانی حضرت حسین بن على سیدالشهدا علیه السلام با کاغذ اعلا و جلد زرکوب 4 جزو در دو مجلد.

ناسخ التواریخ زندگانی حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام در 2 جلد زرکوب.

امالی شیخ صدوق متن عربی با ترجمه فارسی با کاغذ اعلا و جلد زرکوب.

اسرار معراج تالیف آقای حاج شیخ على قرنی گلپایگانی با کاغذ معمولی .

تفسیر منہج الصادقین تالیف ملافتح الله کاشانی در 10 جلد

تفسیر ابوالفتوح با تصحیح کامل در 12 جلد دوره

اصول کافی محمد بن یعقوب کلینی متن عربی با ترجمه فارسی در 4 جلد زرکوب .

روضه کافی محمد بن یعقوب کلینی متن عربی با ترجمه فارسی در 2 جلد زرکوب .

سرور الفؤاد بازندگانی حضرت امام محمد التقی علیه السلام به قلم مرحوم سحاب با کاغذ اعلا و جلدزر کوب. .

زندگانی عسگریین۔ حضرت امام علی النقی و امام حسن عسگری (علیه السلام) و تاریخچه سامراء تالیف مرحوم سحاب جلدزر کوب

نہج الفصاحه با سخنان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) مجموعه کلمات قصار حضرت رسول، ترجمه و گرد آورده آقای ابوالقاسم پاینده دو جلد در يك مجلد زرکوب .

ص: 399

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109