ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام
تالیف: مورخ شهیر دانشمند لسان الملک میرزا محمد تقی سپهر طاب ثراه
با تصحیح کامل و ترجمه بعضی اشعار و لغات و مزایای دیگر تحت نظر عدهء از فضلا و دانشمندان تهیه شده
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ص: 1
جلد ششم
«ناسخ التواریخ»
(در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام)
بسم الله الرحمان الرحیم
چنین گوید بنده یزدان و چاکر سلطان : محمد تقی لسان الملك ، مستوفی اول دیوان اعلی که چون از کتاب حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام بپرداختم ، ابتدا میکنم بكتاب نور چشم مصطفی ، وقوت قلب مرتضى ، وشقيق حسن مجتبی ، و پارهء جگر فاطمه زهرا ، حسين بن علی بن ابیطالب سَلَامُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ وَ أَ خِلَافِهِ المَعصومِینَ الطَّاهِرِينَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ . واین مجلد ششم است از کتاب دوم ناسخ التواریخ .
اکنون چنان صواب مینماید که از بدو خلقت . حسين بن علي عليهما السلام حدیثی چند رقم کنم ، پس از آن در سال و ماه و روز ولادت آنحضرت اختلاف کلمه روات واصحاب روایات را باز نمایم ، آنگاه مختار خویش را بنگارم ، و نگارش این روایات مختلفه از بهر آنستکه اگر کسی مختار من بنده را در اختیار اخبار ، معتبر نداند ، در اختیار هر يك از این اخبار متشتته مختار باشد.
«اَللَّهُمَّ وَفِّقْنِی لِلاِتمامِ بِالنَّبِيِّ وَ آلِهِ أَلِكَرَّامٍ»
ص: 2
سر اول بروجه اطلاق ، وحدت حقه وحقیقت محمدیه است که سبقت دارد بر مبتدا ومنتها ، و پیشی گرفته است از ارض و سما ، هنوز عقل کیانی نبود که ادراك کلیات کند ، ومحد د جهات صورت مکانی نداشت که تحدید ماه و سال شود، لاجرم ظهور نور حسین که شقيق (1) نور محمد و اول عدد است ، بشمار ماه و سال نتوان گرفت ، ومن بنده در جائی گفته ام :
لقای حق بخفا می نداشت نام و نشان *** گه ظهور محمد شد آن خجسته لقا
و اینکه معصوم ما را خبر میدهد که نور پاك محمد و آل او چند هزار سال قبل از خلقت آدم صفی بادید(2) شد، کنایتی است از قدمت آن نور پاك ، و اگر نه بیرون متناهی را در حيز ماه و سال نتوان گنج داد . اکنون بر سر سخن رویم .
عبدالله بن نور الله در جلد هفدهم عوالم میگوید:
كِتَابُ الْمُخْتَصَرِ لِلْحَسَنِ بْنِ سُلَيْمَانَ مِنْ كِتَابِ السَّيِّدِ حَسَنِ بْنِ كَبْشٍ مِمَّا أَخَذَهُ مِنْ ألمُقتَضَبِ ، وَ وُجِدَ فِي ألمُقتَضَبِ أَيْضاً مُسْنَداً عَنْ سَلْمَانَ الفارسِی قال قال رسول الله صلی الله علیه و آل و سلم: يَا سَلْمَانُ خَلَقَنِيَ اللَّهُ مِنْ صَفَاءُ نُورِهِ فَدَعَانِي فَأَطَعْتَهُ ، وَ خَلَقَ مَنْ نورى عَلِيّاً فَدَعَاهُ إِلَى طَاعَتِهِ فَأَطَاعَهُ، وَ خَلَقَ مِنْ نُورِي وَ نُورِ عَلِيٍّ فَاطِمَةَ فَدَعَاهَا فَأَطَاعَتْهُ، وَ خَلَقَ مِنِّي وَ مِنْ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَدَعَاهُمَا فَأَطَاعَاهُ، فَسَمَّانَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَمْسَةِ أَسْمَاءٍ مِنْ أَسْمَائِهِ، فَاللَّهُ المَحْمُودٌ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ، وَ اللَّهُ الْعَلِيُّ وَ هَذَا عَلِيٌّ، وَ اللَّهُ فَاطِرٌ وَ هَذِهِ فَاطِمَةُ، وَ اللَّهُ الْإِحْسَانِ وَ هَذَا الْحَسَنُ وَ اللَّهُ
ص: 3
الْمُحْسِنُ وَ هَذَا الْحُسَيْنُ، ثُمَّ خَلَقَ مِنْ نُورِ الْحُسَيْنِ تِسْعَةَ أَئِمَّةٍ فَدَعَاهُمْ فَأَطَاعُوهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ سَمَاءً مَبْنِيَّةً، أَوْ أَرْضاً مَدْحِيَّةً، أَوْ هَوَاءً اَوَ ماءً اوَ مَلَكاً أَوْ بَشَراً، وَ كُنَّا بِعِلْمِهِ أَنْوَاراً نُسَبِّحُهُ وَ نَسْمَعُ لَهُ وَ نُطِيعُ
در جمله میفرماید که سلمان فارسي از رسول خدا حديث میکند که فرمود: ای سلمان خداوند مرا از نور خویش بیافرید و فرمان کرد و من پذیرای فرمان شدم و از نور من على را خلق کرد و فرمان داد پس فرمانبردار شد ، و از نور من و نور على فاطمه را خلق کرد ومثال داد او امتثال نمود ، پس از من و علی و فاطمه - حسن وحسين را خلق نمود و فرمان داد و ایشان سر بفرمان نهادند ، آنگاه ما را به پنج نام از اسماء حسنای خویش نامور ساخت ، پس خداوند محمود است و من محمد و اوست على وهذا على ، و اوست خالق و فاطر و فرزند من فاطمه ، و خاص خداست احسان و فرزند فاطمه حسن ، و خداوند محسن است و برادر حسن حسين ، واز نور حسين نه تن ائمه هدی را بیافرید از آن پیش که خداوند آسمانرا بنیان کند، و زمین را بگستراند ، و آب را و هوا را بادید آورد، و ملکی یا بشری را کسوت وجود بخشد ، ما مغمور علم خداوند بودیم و خدايرا تسبیح و تهلیل همی گفتیم و گوش مطيع داشتیم .
و دیگر در کنز الفوائد از ابن مسعود مرویست :
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَنِی وَ خَلَقَ عَلِیّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ مِنْ نُورِ قُدْسِهِ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یُنْشِا خَلْقَهُ فَتَقَ نُورِی وَ خَلَقَ مِنْهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ فَتَقَ نُورَ عَلِیٍّ وَ خَلَقَ مِنْهُ الْعَرْشَ وَ الْکُرْسِیَّ وَ عَلِیٌّ وَ اللَّهِ أَجَلُّ مِنَ الْعَرْشِ وَ الْکُرْسِیِّ وَ فَتَقَ نُورَ الْحَسَنِ وَ خَلَقَ مِنْهُ الْحُورَ الْعِینَ وَ الْمَلَائِکَةَ وَ الْحَسَنُ وَ اللَّهِ أَجَلُّ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ
ص: 4
وَ الْمَلَائِکَةِ وَ فَتَقَ نُورَ الْحُسَیْنِ وَ خَلَقَ مِنْهُ اللَّوْحَ وَ الْقَلَمَ وَ الْحُسَیْنُ وَ اللَّهِ أَجَلُّ مِنَ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ
یعنی رسول خدا میفرماید خداوند بیافرید مرا وعلى را وحسن را و حسين را از نور قدس خود ، و چون خواست آفرینش را بادید آورد بشکافت نور مرا و از نور من بیافرید آسمان و زمین را ، و بشکافت نور على را و بیافرید عرش و کرسی را ، سوگند با خدا که علی بزرگتر از عرش و کرسی است، و بشکافت نور حسن را و بیافرید حور العين و ملائکه را ، سوگند با خدای که حسن بزرگتر از ملائکه وحور العين است ، و بشکافت نور حسین را و بیافرید لوح و قلم را ، سوگند با خدای که حسين بزرگتر از لوح و قلم است .
ودیگر در کتاب منهج التحقيق سند بابی جعفر علیه السلام منتهی میشود که از رسول خدا حدیث میکند :
قال قال رسول الله : إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ قَبْلَ خَلْقِ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَهِیَ أَرْوَاحُنَا. فَقِیلَ لَهُ : یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عُدَّهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَمَنْ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً؟ فَقَالَ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ ذُریةِ الْحُسَیْنِ وَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ ثُمَّ عَدَّهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ ثُمَّ قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَوْصِیَاءُ الْخُلَفَاءُ مِنْ بَعْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ
میفرماید رسول خدا فرمود خداوند چهارده نور از نور عظمت خود بیافرید ، چهارده هزار سال از آن پیش که آدم را بیافریند و این جمله ارواح ما باشند ، گفتند یابن رسول الله نام ایشان چیست ؟ فرمود محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و نه تن فرزندان حسین و نهم ایشان قائم ایشان است . آنگاه يك يك را بنام برشمرد ، پس
ص: 5
فرمود سوگند با خدای مائیم اوصیای ، خلفا بعداز رسول خدا صلوات الله عليهم .
در مصباح المتهجد از توقيع صاحب الامر سلام الله عليه بقاسم بن العلاء الهمداني مكشوف ميافتد که میلاد حسين علیه السلام در روز پنجشنبه سوم شهر شعبان بود .
و دیگر ابن عياش از حسین بن علی بن سفیان آورده که گفت مرا روز سیم شعبان جعفر صادق علیه السلام طلب کرد و فرمود امروز روز میلاد حسین است ودعای روز سیم شعبانرا قرائت نمود .
ودیگر در کتاب عوالم در جلد هفدهم از مصباح متهجد سند با بوعبدالله منتهی میشود که فرمود میلاد حسين در پنجم شهر شعبان در سال چهارم هجری بود.
و دیگر از ابن شهر آشوب در مناقب مسطور است که روز پنجشنبه و بروایتی سه شنبه در سال چهارم هجری ، ده ماه و بیست روز بعد از ولادت حسن عليه السلام متولد شد، در سال غزوهء خندق . و دیگر در روضه بحار مرقوم است که حسين علیه السلام در مدینه روز پنجم شعبان در سال چهارم هجری متولد شد.
ودیگر در شرح شافيه ولادت آنحضرت را روز پنجشنبه سیم شعبان در سال چهارم هجری رقم کرده اند. ودیگر یافعی در کتاب مرآة الجنان في عبرة اليقظان ولادت آنحضرترا در سال پنجم نگاشته و بروایتی در شهر شعبان و سال چهارم مینویسد.
و دیگر در جنات الخلود ولادت آنحضرت را باختلاف رقم کرده بروز پنجشنبه وروز سه شنبه ، وهمچنان در ایام ماه اختلاف اورده سیم شعبان و پنجم شعبان ، وسال را نیز مختلف نوشته بسال سیم وسال چهارم .
و دیگر در ارشاد مفید مسطور است که ولادت حسین بن علی در پنجم شعبان وسال چهارم هجریست بعداز میلاد حسن بده ماه و بیست روز ، و بروایتی در میان حسن و حسین نیست مگر مدت حمل و آن شش ماه بود ، چه حسين علیه السلام شش ماهه متولد شد. و دیگر در مقاتل الطالبيين ولادت آنحضرت در پنجم شعبان در سال چهارم هجری مسطور است. و دیگر در اعلام الوری روز سه شنبه و بروایتی پنجشنبه
ص: 6
در سیم شعبان و بروایتی در پنجم شعبان در سال چهارم هجری حسین بن على علیه السلام متولد شد. ونیز رقم کرده که ولادت حسين در سال سیم هجری در آخر ربیع الاول بود. و دیگر در کشف الغمه مسطور است که چون پنجاه روز از ولادت حسن منقضی شد فاطمه علیها السلام بحسين حامل گشت ، و در سال چهارم هجری در پنجم شعبان بار فرو گذاشت . ودیگر حافظ جنابذی نیز بدینگونه روایت کرده .
و دیگر حافظ عبدالعزيز گويد حسين علیه السلام چند شب از شعبان گذشته در سال چهارم متولد گشت. ودیگر ابن جوزی در کتاب تذكرة خواص الامه في معرفة الأئمه ولادت آن حضرت را در شهر شعبان در سال چهارم هجری رقم کرده .
و دیگر ابن سعد در طبقات آورده که حامل شد فاطمه علیها السلام پنجاه روز بعد از ولادت حسن علیه السلام در پنجم ذیقعده سال سیم هجری و در شعبان سال چهارم هجری حسين علیه السلام متولد شد. و در کتاب مطالب السؤل في مناقب آل الرسول مرقوم است که ولادت حسين علیه السلام در پنجم شهر شعبان در سال چهارم هجریست
و در کتاب فصول المهمه في فضائل الائمه رقم شده که بعد از پنجاه روز از ولادت حسن علیه السلام فاطمه بحسين حامل گشت و آنحضرت در سال چهارم هجری در پنجم شهر شعبان متولد گشت . و دیگر فاضل مجلسی در کتاب جلاء العيون آورده که حسين علیه السلام در روز پنجشنبه واگرنه در سه شنبه در سال چهارم هجری در سیم شعبان واگرنه در پنجم شعبان متولد شد.
و ودیگر شیخ طوسی در تهذیب آورده که ولادت حسین علیه السلام در آخر ربیع الاول در سال سیم هجریست ، وبروایتی روز پنجشنبه سیزدهم رمضان بود .
ودیگر شیخ بن نما در مثیر الاحزان آورده که ولادت حسین علیه السلام در پنجم شعبان در سال چهارم هجریست ، و بروایتی در آخر ربیع الاول در سال سیم هجریست ومدت حمل فاطمه شش ماه بود و جز عیسی ، و بروایتی جز یحیی علیهما السلام شش ماهه کس متولد نشد.
ص: 7
اکنون که اختلاف روایات بنهایت شد مختار خویش را بر مینگارم . همانا در کتاب امام حسن که مجلد پنجم از کتاب دویم است ولادت حسن علیه السلام را موافق احادیث و اخبار كثيره در سه شنبه نیمه شهر رمضان در سال دویم هجری نگاشتم .
و در کشف الغمه مسطور است که پنجاه روز بعد از ولادت حسن، فاطمه علیهاالسلام بحسين حامل گشت . حافظ جنابذی نیز چنین گوید در کتاب تذكرة خواص الامه في معرفة الائمه ، همچنان ابن جوزی گوید که: فاطمه علیها السلام در پنجم ذیقعده که پنجاه روز بعد از ولادت حسن است ، بحسين علیه السلام حامل شد . و در کتاب فصول المهمه في فضائل الائمه نیز مرقوم است که فاطمه پنجاه روز بعد از ولادت حسن حامل آمد ومدت حمل آنحضرت شش ماه بود چنانکه از ارشاد شیخ مفید برمیآید آنجا که آورده
رَوَى : أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَخِيهِ إِلَّا الْحَمْلُ ، وَ أَ لِحَمْلِ سِتَّةِ أَشْهُرٍ
وروز ولادت آنحضرت موافق بیشتر از این احادیث که مرقوم شد روز پنج شنبه پنجم ماه بوده چنانکه شیخ بن نما ولادت حسین علیه السلام را در پنجم ربیع الاول نگاشته الا آنکه در سال خلاف کرده . وهمچنان شیخ بن نما ولادت آنحضرترا در سال سیم در آخر ربیع الاول مرقوم داشته . وشیخ طوسی نیز در تهذیب میلاد آنحضرترا در آخر ربیع الاول در سال سیم دانسته، از این جمله مکشوف میافتد که ولادت حسین علیه السلام روز پنجشنبه پنجم شهر جمادی الاولی در سال سیم هجریست، و این در صورتی است که مدت حمل شش ماه باشد، واگرنه ولادت آنحضر - روز پنجشنبه پنجم شهر شعبان در سال سیم هجریست، و این بصواب اقربست چه بیشتر از محدثين وعلمای اخبار ولادت آن حضرت را در شهر شعبان نوشته اند ، لكن اینوقت ولادت حسين علیه السلام ده ماه و بیست روز بعد از ولادت امام حسن است ، و فاطمه علیها السلام نه ماهه حمل خویش را فرو گذاشته است ، اکنون بر سر سخن میرویم .
در خبر است که قبل از ولادت حسین علیه السلام موافق روایت ابن بابویه که سند به جعفر صادق علیه السلام میرساند ، و ابن شهر آشوب در مناقب ، وصاحب فضائل الصحابه ،
ص: 8
در ولادت آنحضرت در کتاب علل الشرایع سند بعبدالرحمن بن مثنای هاشمی منتهی میشود .
قال: قُلْتُ لِأَبِي عبدالله علیه السَّلَامُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ أَيْنَ جَاءَ لِوُلْدِ أَلِحُسَيْنِ الْفَضْلُ عَلَى وَلَدُ أَلِحَسَنِ وَ هُماً يَجْرِيَانِ فِي شَرْعِ وَاحِدٍ ؟ فَقَالَ لأ أُرِيكُمْ تَأْخُذُونَ بِهِ (1).
میگوید عرض کردم خدمت صادق آل محمد علیه السلام فدای تو شوم از کجاست فضیلت فرزندان حسین بر اولاد حسن وحال آنکه ایشان در طريق واحد و مکان و منزلت واحدند و فرمود مگر معتقد نیستید و باور ندارید آنچه من گویم و بیان سبب فرمایم همانا جبرئیل برسول خدای نازل شد و عرض کرد که از براي تو پسری متولد خواهد شد که بعداز تو بدست امت تو شربت شهادت خواهد نوشید ، فرمود مرا با چنین پسر حاجت نیست سه کرت در میان ایشان این مخاطبت رفت، آنگاه رسول خدا امیرالمؤمنین را طلب فرمود و گفت مرا جبرئیل خبری بدینگونه آورد ، على نیز فرمود مرا بچنین فرزند رغبتی نیست ، و همچنان این گفتار سه کرت تکرار یافت ودر کرت سیم فرمود آن فرزند خداوند امامت(2) خواهد بود، و آثار پیغمبران را بوراثت خواهد نمود ، و علوم اولین و آخرین را بتمامت خواهد داشت . آنگاه فاطمه علیها السلام را مخاطب داشت و فرمود خداوند ترا بشارت میدهد بفرزندی که امت من بعد از من او را عرضه شهادت دارند . عرضکرد ای پدر اینچنین فرزند نخواهم ، همچنان سه کرت این سخن اعادت شد در کرات سیم فرمود این فرزند که از تو آید فرزندان او پیشوایان دین من ووارث آثار من و خازن علم من خواهند بود ، فاطمه عرضکرد ای پدر بقضای خدا رضا دادم پس بحسين علیه السلام حمل یافت و پس از شش ماه بار فرو گذاشت ، و فرزند شش ماهه نپاید جز حسین و عیسی (و بروایتی یحیی) این دوتن زندگانی یافتند .
ص: 9
درشکم مادر عليهم الصلوة والسلام
اگرچه شطری از این حدیث که بشرح میرود ذکر فضیلتی است که بعد از ولادت حسنین علیهما السلام واقع شده و نیم دیگر ذکر ایام حمل حسين علیه السلام است چون نخواستم در میان حدیث فصلی و فصمی(1) واقع شود تمامت حدیث را نگاشتم همانا در جلد هفدهم عوالم از کتاب خرایج وجرايح از محمد بن اسمعیل البرمکی از حسین بن حسن واو از یحیی بن عبدالحميد و او از شريك بن حماد و او از ابی ثوبان الاسدی که از اصحاب ابی جعفر علیه السلام بود و او از صلت بن منذر و او از مقداد بن اسود الكندی آورده که مقداد گفت : که یکروز رسول خدا علیه السلام در طلب حسن وحسین بیرون شد، و گاهی که از خانه بر آمد من ملازم خدمت بودم ، لختی برفتیم ناگاه درختی دیدار شد و بر روی ارض، ماری افعی نگریستم ، چون افعی احساس رسیدن رسول خدایرا کرد برپای ایستاد از نخل بلندتر و از شتر ضخیم تر مینمود و از دهانش زبانهای آتش ساطع میگشت ، چون رسول خدایرا نگریست دیگرگون شد و مانند خیطی دقیق گشت ، پس رسول خدای روی با من آورد .
وَ قالَ : أَلَا تَدْرِي مَا تَقُولُ هَذِهِ يَا أَخَا کِندَةَ؟
فرمود آیا نمیدانی این افعی چه میگوید ای برادر کندی ؟ عرض کردم خدا ورسول داناتر باشند.
قَالَ : قَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُمِتْنِی حَتَّی جَعَلَنِی حَارِساً لِابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ.
فرمود میگوید سپاس خداوندیرا که مرا زنده گذاشت تا گاهی که حراست فرزندان رسول خدای را کردم . اینوقت آن افعی در رمل روان شد و غایب گشت . آنگاه در آن زمین درختی دیدم که تا آنروز ندیده بودم و بعد اليوم در آنجا ندیدم ، بشاخ
ص: 10
و برگ خود حسنين را مظله(1) بود ، رسول خدای در میان ایشان بنشست ، و نخستین سرحسین را برداشت و بر ران راست نهاد ، آنگاه سرحسن را برداشت و بر ران چپ نهاد ، آنگاه زبان مبارك را در دهان حسين در برد، و او را اندك بخویش آورد چشم بگشود و گفت يا أبه. و دیگر بخواب رفت . آنگاه حسن را انگیزشی داد آنحضرت نیز گفت : یا أبه و همچنان بخواب شد ، مقداد عرضکرد یا رسول الله چنان مینماید که حسین بسال بزرگتر از حسن است.
فقال النَّبِیُّ: إِنَّ لِلْحُسَیْنِ فِی بَوَاطِنِ الْمُؤْمِنِینَ مَعْرِفَهً مَکْتُومَهً سَلْ أُمَّهُ عَنْهُ اُمهُ. فرمود از برای حسین در قلوب مؤمنین معرفتی است پنهانی از مادرش پرسش کن .
مقداد گوید چون رسول خدا حسنین را از خواب برانگیخت و بردوش خویش حمل داد ، من بدر خانه فاطمه آمدم و بر باب خانه بایستادم ، حمامه بر در سرای آمد و گفت : ای برادر کندی، مرا شگفتی آمد ، گفتم ترا که آموخت که من برباب ایستاده ام ؟ گفت سیده من مرا آگهی داد : که مردی از کنده بر در ایستاده است از برای خبری طیب، سؤال میکند از محل و مقام قرة العين من ، مقداد میگوید این کرامت در نزد من بزرك شد ، پس بدانسان که حاضر خدمت رسول خدای میشدم گاهی که در خانه ام سلمه بود روی خویش را واژون(2) کردم.
فَقُلْتُ لِفَاطِمَهَ مَا مَنْزِلَهُ الْحُسَیْنِ ؟ قَالَتْ : إِنَّهُ لَمَّا وَلَدْتُ الْحَسَنَ أَمَرَنِی أَبِی أَنْ لَا أَلْبَسَ ثَوْباً أَجِدُ فِیهِ اللَّذَّهَ حَتَّی أَفْطِمَهُ(3) فَأَتَانِی أَبِی زَائِراً فَنَظَرَ إِلَی الْحَسَنِ وَ هُوَ یَمَصُّ النَویَ فَقَالَ فَطَمْتِهِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ إِذَا أَحَبَّ عَلِیٌّ الِاشْتِمَالَ فَلَا تَمْنَعِیهِ فَإِنِّی أَرَی فِی مُقَدَّمِ وَجْهِکِ ضَوْءً وَ نُوراً وَ ذَلِکِ إِنَّکِ
ص: 11
سَتَلِدِینَ حُجَّهً لِهَذَا الْخَلْقِ.
مقداد میگوید عرضكردم خدمت فاطمه منزلت و مكانت حسین چیست ؟ فرمود گاهی که حسن متولد شد رسول خدا فرمان کرد که باعلى علیه السلام مضاجعت نکنم و نزدیکی نجویم تا گاهی که حسن را از شیر باز کنم ، چون روزی چند سپری شده رسولخدا بدیدار من آمد وحسن را نگریست که رطبی میمزد ، فرمود حسن را از شیر باز کردی ؟ گفتم باز کردم ، فرمود اکنون اگر علی را بمضاجعت حاجت افتد از در ممانعت بیرون مشو ، چه در جبین تو بشعشعه نوری نگرانم که عنقریب فرزندی میاوری که از برای خلایق حجت باشد.
آنگاه حضرت فاطمه علیها السلام از برای مقداد ابتدا کرد بذکر کیفیت حمل و فرمود :
فَلَمَّا تَمَّ شَهْرٌ مِنْ حَمْلِی وَجَدْتُ فِیَّ سُخْنَهً فَقُلْتُ لِأَبِی ذَلِکَ فَدَعَا بِکُوزٍ مِنْ مَاءٍ فَتَکَلَّمَ عَلَیْهِ وَ تَفَلَ عَلَیْهِ وَ قَالَ اشْرَبِی فَشَرِبْتُ فَطَرَدَ اللَّهُ عَنِّی مَا کُنْتُ أَجِدُ وَ صِرْتُ فِی الْأَرْبَعِینَ مِنَ الْأَیَّامِ فَوَجَدْتُ دَبِیباً فِی ظَهْرِی کَدَبِیبِ النَّمْلِ فِی بَیْنِ الْجِلْدَهِ وَ الثَّوْبِ فَلَمْ أَزَلْ عَلَی ذَلِکَ حَتَّی تَمَّ الشَّهْرُ الثَّانِی فَوَجَدْتُ الِاضْطِرَابَ وَ الْحَرَکَهَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ تَحَرَّکَ وَ أَنَا بَعِیدٌ عَنِ الْمَطْعَمِ وَ الْمَشْرَبِ فَعَصَمَنِیَ اللَّهُ کَأَنِّی شَرِبْتُ لَبَناً حَتَّی تَمَّتِ الثَّلَاثَهُ أَشْهُرٍ وَ أَنَا أَجِدُ الزِّیَادَهَ وَ الْخَیْرَ فِی مَنْزِلِی فَلَمَّا صِرْتُ فِی الْأَرْبَعَهِ آنَسَ اللَّهُ بِهِ وَحْشَتِی وَ لَزِمْتُ الْمَسْجِدَ لَا أَبْرَحُ مِنْهُ إِلَّا لِحَاجَهٍ تَظْهَرُ لِی فَکُنْتُ فِی الزِّیَادَهِ وَ الْخِفَّهِ فِی الظَّاهِرِ وَ الْبَاطِنِ حَتَّی تَمَّتِ الْخَمْسَهُ
فرمود: چون یکماه از حمل من سپری شد حرارتی دردناك در من بادید آمد،
ص: 12
چون بعرض پدر رسانیدم کوزه از آب طلب فرمود و کلمه چند بگفت و بر آن دمید و فرمان کرد تا شربتی بنوشیدم ، پس خداوند آن رنج را از من بگردانید، و چون مدت چهل روز رسید در میان جلد وجامه در پشت من دبیبی(1) چون مشی مورچگان آشکار گشت ، و این ببود تا ماه دویم بنهایت شد آغاز اضطراب و حرکت نمود ، سوگند با خدای حرکت نمود و رغبت من از أكل وشرب منقطع گشت ، و با حفظ خداوند چنان مینمود که شربت شیر میاشامم تا ماه سیم در گذشت ، پس در منزل من خير وسعادت بزيادت گشت ، ودرماه چهارم زحمت وحشت از من. زایل شد و ملازمت مسجد اختیار کردم ، و از مصلای خویش جز بحكم حاجتی بیرون نشدم ، و در ظاهر و باطن قرین زیادت وخفت همی زیستم تا ماه پنجم نیز بکران (2) رفت
آنگاه فرمود : فَلَمَّا صَارَتِ السِّتَّهُ کُنْتُ لَا أَحْتَاجُ فِی اللَّیْلَهِ الظَّلْمَاءِ إِلَی مِصْبَاحٍ وَ جَعَلْتُ أَسْمَعُ إِذَا خَلَوْتُ بِنَفْسِی فِی مُصَلَّایَ التَّسْبِیحَ وَ التَّقْدِیسَ فِی بَاطِنِی فَلَمَّا مَضَی فَوْقَ ذَلِکَ تِسْعٌ ازْدَدْتُ قُوَّهً فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لِأُمِّ سَلَمَهَ فَشَدَّ اللَّهُ بِهَا أَزْرِی فَلَمَّا زَادَتِ الْعَشْرُ غَلَبَتْنِی عَیْنِی وَ أَتَانِی آتٍ فِی مَنَامِی وَ عَلَیْهِ ثِیَابُ بِیضٌ فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِی وَ نَفَخَ فِی وَجْهِی وَ فِی قَفَایَ فَقُمْتُ وَ أَنَا خَائِفَةٌ فَأَسْبَغْتُ الْوُضُوءَ وَ أَدَّیْتُ أَرْبَعاً ثُمَّ غَلَبَتْنِی عَیْنِی فَأَتَانِی آتٍ فِی مَنَامِی فَأَقْعَدَنِی وَ رَقَانِی وَ عَوَّذَنِی فَأَصْبَحْتُ وَ کَانَ یَوْمَ أُمِّ سَلَمَةَ فَدَخَلْتُ فِی ثَوْبِ حَمَامَةَ ثُمَّ أَتَیْتُ أُمَّ سَلَمَةَ فَنَظَرَ النَّبِیُّ إِلَی وَجْهِی فَرَأَیْتُ أَثَرَ السُّرُورِ فِی وَجْهِهِ فَذَهَبَ عَنِّی مَا کُنْتُ أَجِدُ وَ
ص: 13
حَکَیْتُ ذَلِکَ لِلنَّبِیِّ فَقَالَ أَبْشِرِی أَمَّا الْأَوَّلُ فَخَلِیلِی عِزْرَائِیلُ الْمُوَکَّلُ بِأَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ أَمَّا الثَّانِی فَخَلِیلِی مِیکَائِیلُ الْمُوَکَّلُ بِأَرْحَامِ أَهْلِ بَیْتِی فَنَفَخَ فِیکِ قُلْتُ نَعَمْ فَبَکَی ثُمَّ ضَمَّنِی إِلَیْهِ وَ قَالَ وَ أَمَّا الثَّالِثُ فَذَاکِ حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ یُخْدِمُهُ اللَّهُ وَلَدَکِ فَنَزَلَ تَمَامَ السَّنَةِ.
فرمود چون ماه ششم فرا رسید در شبهای تاريك از فروغ نور حسین مرا از طلب چراغ فراغ بود ، و در خلوت خانه مصلای خویش بانك تسبیح و تهلیل او را از درون خویش اصغاء مینمودم ، چون نه روز بزيادت شد، نیروئی بدست کردم و خداوند پشت مرا قوی ساخت و ام سلمه را آگهی دادم ، وچون ده روز دیگر سپری گشت چشم مرا خواب در ربود و در خوابگاه من تنی سفید پوش بادید آمد و بر بالین من بنشست و بر روی و پشت من بدمید ، من ترسناك بپای شدم و کار وضوی بپای بردم و چهاررکعت نماز بگذاشتم ، دیگر باره من بی خویشتن شدم، وتنی حاضر شد ومرا بنشانید، و بر من افسون خواند و تعویذ کرد، بامدادان روز ام سلمه بود و رسولخدا در من نگریست آثار سرور در چهره مبارکش آشکار شد و حال من نیکو شد، و قصه خویش را بعرض رسانیدم ، فرمود بشارت باد ترا ای فاطمه ، نخستین دوست من عزرائیل بود که موکل است بارحام زنان ، و دویم ، دوست من میکائیل بود که موکل است بارحام اهل بیت من و او درتو بدمید ؟ عرضکردم آری ، پس بگریست ومرا بر سینه بچفسانيد(1)، آنگاه فرمود سه دیگر حبيب من جبرئیل است که خداوند او را بتقديم خدمات فرزند تو گماشته.
ابن بابویه باسناد خود حدیث میکند که قابله حسين علیه السلام صفیه دختر
ص: 14
عبدالمطلب بود. و نیز در عيون المعجزات مسطور است که علائی در کتاب خود مرفوع میدارد حديث را بصفية بنت عبد المطلب .
قَالَتْ : لَمَّا سَقَطَ الْحُسَيْنُ مِنْ فَاطِمَةَ كُنْتُ بَيْنَ يَدَيْهَا ، فَقَالَ لِى النَّبِيِّ : هَلُمِّی إِلَیَّ بِابْنَیَّ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا لَمْ انظَفهُ بَعْدُ ، فَقَالَ لِى النَّبِيِّ : أَنْتَ تُنَظِّفِینَهُ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ نَظَّفَهُ وَ طَهَّرَهُ ، وَ رُوِيَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَامَ إِلَيْهِ وَ أَخَذَهُ فَکَانَ یُسَبِّحُ وَ یُهَلِّلُ وَ یُمَجِّدُ
صفيه گفت چون حسین علیه السلام از شکم مادر فرود آمد من در پیش روی فاطمه حاضر بودم ، رسولخدا فرمود فرزند مرا بمن آور ، عرض کردم یارسول الله من هنوز اورا پاکیزه نکرده ام ، فرمود تو اورا پاکیزه چکنی ! خداوند او را پاکیزه ومطهر آورده است ، هم در خبر است که اینوقت رسول خدای برخاست و بسوی او رفت و اورا بگرفت و تسبیح و تهلیل و تمجید میکرد .
وهم سند بصفيه منتهی میشود که فرمود چون حسین متولد شد و او را نزد پیغمبر بردم ، آنحضرت او را بگرفت و زبان مبارك در دهان او گذاشت وحسين آغاز مکیدن فرمود ، ومن چنان گمان کردم که پیغمبر اورا غذا میدهد از شیر و عسل ، پس رسول خدای پیشانی اورا بوسه زد و بمن سپرد وهمی بگریست، وسه کرت فرمود:
لَعَنَ اللَّهُ قَوْماً هُمْ قَاتِلُوکَ یَا بُنَیَّ.
عرض کردم پدر و مادرم فدای تو باد که او را میکشد؟
قال : بَقِیَّهُ اَلْفِئَهِ اَلْبَاغِیَهِ مِنْ بَنِی أُمَیَّهَ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ .
فرمود بازماندگان ستمکاران بنی امیه لعنهم الله او را شهید میکنند.
وهم ابن شهر آشوب از کتاب الانوار حدیث میکند که خداوند تهنیت گفت پیغمبر را بحمل حسین و ولادت او ، و تعزیت گفت بقتل او ، از اینجاست که فاطمه
ص: 15
چون این بدانست بجای آنکه از آوردن چنین پسری شاد شود غمنده گشت ، و خداوند این آیه مبارکه را بدین فرستاد :
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (1)
خلاصه معنی آنست که حمل فاطمه حسين علیه السلام را از در کراهت بود ، و زادن او را نیز مکروه میداشت چه دانسته بود آنحضرترا شهید میکنند ، ومدت حمل و از شیر باز کردن او سی ماه بود چه شش ماه در شکم مادر بود و دو سال ایام رضاع است، و چون نیرومند شد و چهل ساله گشت گفت إلها، پروردگارا الهام کن مرا بشکر نعمت خود آن نعمتی که بر من و بر والدين من فرود آوردی ، و اینکه آن کار کنم که تو خشنود شوی ، و شایستگی بخش مرا در اولاد من چه من بسوی تو بازگشت میکنم و از مسلمانانم ، و حدیث قابله بودن لعيا حسين علیه السلام را در ذیل فضایل آن حضرت انشاء الله مرقوم خواهیم داشت.
«ذکر احوال فرشتگان که برکت ولادت حسین علیه السلام» سبب نجات ایشان شد
(2)در اكمال الدين سند با بن عباس منتهی میشود که گفت از رسول خدا شنیدم که فرمود : خداوند را فرشته ایست که او را دردائیل نام است، و از شانزده
ص: 16
هزار بال دارد ، وازهر بالی تا بالی پانصد ساله راه است ، و آن مقدار فضای میان آسمان و زمین است، و آن فرشته را روزی در خاطر خلید که از پروردگار ما شیئی رفیع تر تواند بود ؟ چون مکنون خاطر او درحضرت یزدان مکشوف بود، بالهای او را دو چندان کرد تا صاحب سی و دو هزار بال گشت ، پس حكم داد تا صعود گیرد و پرواز کند ، پانصد سال بپرید وسرش بقائمه عرش نرسید، آنگاه از خداوند بسوی او خطاب رفت که :
أَیُّهَا الْمَلَکُ عُدْ إِلَی مَکَانِکَ فَأَنَا عَظِیمٌ فَوْقَ کُلِّ عَظِیمٍ وَ لَیْسَ فَوْقِی شَیْ ءٌ وَ لَا أُوصَفُ بِمَکَانٍ .
یعنی : ای فرشته باز شو بمكان خود که من بزرگتر از هر بزرگی هستم و نیست رفیع تر از من چیزی ، و بمكاني وحدي موصوف نمیشوم ، پس خداوند بالهای او را از تن باز کرد و مقام او را از صفوف فریشتگان فرود آورد، و گاهی که حسين ابن علی علیهما السلام متولد گشت در عشته(1)پنجشنبه شب جمعه خداوند بفریشته که گنجور(2) آتش بود وحی فرستاد که آتش دوزخ را از دوزخیان فرو نشان از برای کرامت مولودی که از برای محمد متولد گشت ، آنگاه برضوان که گنجور جنان است آگهی رفت که جنت را بزینت کن و پاکیزه نمای برای کرامت این مولود در اینجهان ، وحور العين را وحی کرد که زینت بزیادت کنید از برای کرامت این مولود که از برای محمد در دنیا بوجود آمد ، وملائك را فرمان کرد که بصف ایستاده شوید و رده(3) بندید و بتسبیح و تحمید و تمجیدو تکبیر مدت بیای برید از برای کرامت این مولود در دنيا ، وجبرئیل را وحی فرستاد که فرود شو بسوی محمد با هزار گروه از فریشتگان که در هر گروه هزار هزار فریشته بشمار آید و همگان بر اسبهای ابلق سوار باشند
ص: 17
وزین ولگام (1) اسبان منضد(2) بقباب در و یاقوت باشد، و با ایشان جماعتی دیگر از فریشتگانند که روحانیون نام دارند و در دست ایشان طبقهای نور است تا محمد را باین مولود مبارك تهنیت گویند، آنگاه از حضرت یزدان تنبیهی رفت که ای جبرئیل همانا من این مولود را حسین نام کردم و گرامی داشتم ، بگو من محمد را که این مولود را میکشند شرار أمنت تو که بر شرار دواب سوار باشند، پس وای بر کشنده ، و وای بر راننده ، و وای بر کشنده ، من از قاتل حسین بیزارم و او از من بیزار است ، و هیچ بزه کاری در قیامت حاضر نشود الا آنکه جنایت قاتل حسين ازوی افزون باشد ، و قاتل حسین با جماعتی بجهنم میرود که با خداوند خدای دیگر شريك دانند ، و آتش دوزخ بقاتل حسين شوقمندتر است از بهشت بآنان که اطاعت یزدان کردند.
بالجمله چون جبرئیل از آسمان فرود شد بدردائیل عبور داد ، دردائیل گفت ای جبرئیل این آثار چیست که در این شب از آسمان بادید میشود مگرقیامت براهل دنیا بپای ایستاد ، جبرئیل گفت نه چنین است بلکه فرزندی از برای محمد متولد گشت و ما را خداوند بتهنیت آنحضرت مبعوث فرمود ، دردائیل گفت ایجبرئیل ترا سوگند میدهم بآنکس که ترا و مرا بیافرید چون بنزد محمد شوی از من سلام برسانی و بگوئی ترا بحق این مولود سوگند میدهم که از خداوند مسئلت کنی که از من خشنود شود زبالهای مرا بازدهد و مقام مرا در صفوف فریشتگان عنایت فرماید ، پس جبرئیل فرود شد و رسول خدارا چنانکه خدای فرمود تهنیت گفت و تعزیت نمود ، پیغمبر فرمود امت من او را میکشند ، عرضکرد آری ، پیغمبر فرمود من از این امت بیزارم و دیگر باره فرمود سوگند با خدای من از این امت بری و بیزارم ، جبرئیل عرض کرد که من نیز بری باشم ، پس پیغمبر بنزد فاطمه آمد و او را تهنیت گفت و تعزیت فرمود ، فاطمه بگریست و گفت کاش نزائیدم اورا، آیا قاتل حسین دردوزخ است،
ص: 18
رسول خدا فرمود من شهادت میدهم که او در دوزخ است ، لكن کشته نمیشود حسين الا آنکه بجای میگذارد از فرزندان خود بعد از خود امامی هادی .
ثم قال : الْأَئِمَّهُ بَعْدِ الْهَادِی عَلِیٌّ الْمُهْتَدِی الْحَسَنُ النَّاصِرُ الْحُسَیْنُ الْمَنْصُورُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الشَّافِعُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ النَّفَّاعُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، الْأَمِینُ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الْفَعَّالُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْمُؤْتَمَنُ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَّامُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ مَنْ یُصَلِّی خَلْفَهُ عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ
چون هنگام ظهور قائم آل محمد عیسی علیه السلام از آسمان فرود میآید و اقتدا بآنحضرت مینماید ، بالجمله چون رسولخدا امامانی که از صلب حسين علیه السلام بادید میآید بشمار گرفت- فاطمه از گریه باز ایستاد ، اینوقت جبرئیل قصه دردائیل را بعرض رسانید .
ابن عباس گوید رسولخدا حسین را فراگرفت و او ملفوف بخرقه از صوف بود پس او را برداشت و بجانب آسمان اشارت کرد .
ثُمَّ قَالَ : اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْمَوْلُودِ عَلَیْکَ لَا بَلْ بِحَقِّکَ عَلَیْهِ وَ عَلَی جَدِّیهِ مُحَمَّدٍ وَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ إِنْ کَانَ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ابْنِ فَاطِمَهَ عِنْدَکَ قَدْرٌ فَارْضَ عَنْ دَرْکائِیلَ(1) وَ رُدَّ عَلَیْهِ أَجْنِحَتَهُ وَ مَقَامَهُ مِنْ صُفُوفِ الْمَلَائِکَه.
عرضکرد ای پروردگار من بحق حسین بر تو بلکه بحق تو برحسین و بر پدران حسين اگر حسین را در نزد تو حقی است از درکائیل خشنود شو ، و گناه او را
ص: 19
معفو دار ، و پرهای او را بازده ، وجای او را در صفوف فریشتگان برقرار فرمای ، پس دعای پیغمبر باجابت مقرون شد ، و در کائیل هم آغوش آرزو گشت ، و در بهشت نامور شد که او غلام حسين بن على است .
در کتاب الغيبه در حدیث مفصل سند بصادق آل محمد منتهی میشود میفرماید ملکی بود که اورا صلصائیل مینامیدند او را خداوند در انجام امر مبعوث داشت و او در امتثال امرتوانی جست ، پس خداوند بال او را باز گرفت وجناحين اورا بشکست و در یکی از جزایر بحر درافکند ، این ببود تا آن شب که حسين علیه السلام متولد گشت و فریشتگان بفرمان خداوند تبارك وتعالى از برای تهنیت رسولخدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا از آسمانی باسمانی فرود میشدند ، گاهی که بجزیره صلصائیل عبور میدادند او را دیدار کردند و ایستاده شدند ، صلصائیل گفت ای فریشتگان پروردگار من - بکجا میروید و بکجا فرود میشوید ، گفتند در این شب مولودی متولد گشته که بعد از جدش محمد و پدرش علی و مادرش فاطمه و برادرش حسن علیهم السلام از همه موجودات اکرم و اشرف است ، و او حسين علیه السلام است و ما طلب اذن و اجازت از خداوند جل وعلا کرده ایم که حبيب او محمد را بدین مولود تهنیت گوئیم ، صلصائیل گفت أى فریشتگان خدا - من سؤال میکنم از شما بخداوندی که پروردگار من و پروردگار شماست ، و بحبيب او محمد و بحق این مولود که مرا حمل کنید با خود بسوی حبیب خدا و خواستار شوید ازو و من نیز خواهنده شوم که از خدای بخواهد بحق این مولود که با او عنایت شده تا جنایت مرا معفو دارد، و کسر جناحين مرا جبر فرماید ، و مرا بآن مقام رساند که با ملائکه مقربین داشتم ، پس او را بسوی رسول خدا حمل دادند ، و آنحضرترا بولادت حسين تهنیت گفتند ، و قصه صلصائیل را نیز بعرض رسانیدند و خواستار شدند که از خداوند بخواهد تا بر صلصائیل ببخشاید
ص: 20
وجرم اورا عفو فرماید و بالهای او را باز دهد ، پس رسولخدای برخاست و بسرای فاطمه آمد.
فقال لها : نَاوِلِینِی ابْنِیَ الْحُسَیْنَ
فرمود فرزند من حسین را بمن آور ، فاطمه حسین را نزد پدر آورد و او در قماطي محفوف بود ، پس پیغمبر اورا بر زبر(1)دست نهاده بنزد فریشتگان آورد، ایشان آغاز تهلیل وتکبیر نمودند وخدایرا حمد گفتند و بر پیغمبر درود فرستادند ، اینوقت پیغمبر از جهت قبله توجه بجانب آسمان فرمود :
فقال : اللَّهمّ إنِّي أسألُكَ بحقِّ ابْني الحُسين أن تَغْفِرَ لِصَلْصائيلَ خَطيْئتَهُ وتَجْبُرَ كَسْرَ جَناحَيْهِ وتَرُدَّهُ إلى مَقامِهِ مع المَلائِكَةِ المُقرّبين؟
یعنی فرمود ای پروردگار من از تو سؤال میکنم بحق فرزند من حسین که جرم و جریرت صلصائیل را معفو داری و از خطای او در گذری و پرهای شکسته او را جبر فرمائی و او را با ملائکه مقرب بمقام خود باز فرستی؟ و این مسئلت باجابت مقرون شد.
در کتاب سراير سند بابوعبدالله علیه السلام منتهی میشود .
قال : إِنَّ فُطْرُسَ مَلَکٌ کَانَ یَطُوفُ بِالْعَرْشِ فَتَلَکَّأَ فِی شَیْءٍ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ فَقَصَّ جَنَاحَهُ وَ رَمَی بِهِ عَلَی جَزِیرَهٍ مِنْ جَزَائِرِ اَلْبَحْرِ.
فرمود فطرس فریشته بود که بطواف عرش خداوند روزگار می سپرد در امتثال امری
ص: 21
از امور توانی جست ، خداوند پرهای او را در هم شکست و او را در جزیره از جزائر دریا درافکند.
و در مصباح طوسی مرقوم است که خداوند فطرس را در کیفر این گناه بعذاب دنیا و آخرت مخير ساخت ، فطرس عذاب دنیا را اختیار کرد ، لاجرم او را با مژگانهای هر دو چشم در جزیره بحر معلق ساخت ، و هیچ جانوری در آنجا عبور نداشت ، و در تحت او دخانی منتن(1) مرتفع میگشت و هرگز منقطع نمیشد .
ودر امالی صدوق مسطور است که فطرس هفتصد سال در آن جزیره خدایرا عبادت میکرد این ببود تا گاهی که حسین بن علی علیهما السلام متولد گشت، پس خداوند جبرئیل را فرمان کرد تا با هزار فریشته فرود شود و رسول خدایرا بولادت این مولود تهنیت گوید ، چون فطرس احساس نزول فریشتگان کرد از جبرئيل که برای عبور میداد پرسش کرد که بکجا میشوید و بچه کار فرمان پذیرید .
فَقَالَ : وُلِدَ لِلْحَاشِرِ(2) النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ أَحْمَدَ مِنْ بِنْتِهِ وَ وَصِیِّهِ وَلَدٌ یَکُونُ مِنْهُ أَئِمَّهُ الْهُدَى إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ.
جبرئیل گفت پسری از برای احمد از دختر او فاطمه ووصی او علی متولد شده که امامان امت تا روز قیامت از فرزندان او خواهند بود ، اینک مبعوث شده ام که رسول خدا را از جانب خداوند و از جانب خود تهنیت گوئیم . فطرس گفت ای جبرئيل مرا بحضرت محمد با خود کوچ میده ، باشد که محمد بشفاعت من خدایرا بخواند و مرا از این عذاب برهاند . جبرئیل او را با خود حمل داد و چون بر رسولخدای در آمد و شرط تحیت و تهنیت بپای آورد، شرح حال فطرس را بعرض رسانید . پیغمبر فطرس را فرمود خویشتن را بدین مولود مسح فرمای و بمحل خود باز شو ، پس فطرس خویشتن را با حسین علیه السلام مسح داد و بالها باز آورد و آهنك صعود کرد.
ص: 22
فَقَالَ : یَا رَسُولَ اَللَّهِ أَمَا إِنَّ أُمَّتَکَ سَتَقْتُلُهُ وَ لَهُ عَلَیَّ مُکَافَأَهٌ أَلاَّ یَزُورَهُ زَائِرٌ إِلاَّ أَبْلَغْتُهُ عَنْهُ وَ لاَ یُسَلِّمَ عَلَیْهِ مُسَلِّمٌ إِلاَّ أَبْلَغْتُهُ سَلاَمَهُ وَ لاَ یُصَلِّیَ عَلَیْهِ مُصَلٍّ إِلاَّ أَبْلَغْتُهُ صَلاَتَهُ
عرض کرد یا رسول الله همانا زود باشد که این مولور را امت تو شهیدکنند، و ذمت من بپاداش این نعمت که از وی دیده ام مشغول است بر اینکه زیارت نمیکند اورا زائرى الا آنکه کردار اورا من بحضرت حسین ابلاغ میکنم ، وسلام نمیفرستد بر او هیچ سلام کننده الا آنکه من سلام او را میرسانم ، وصلوة نمیگذارد براو هیچ مصلى الا آنکه من صلوة اورا بعرض میرسانم ، آنگاه طریق آسمان گرفت و تامقام خود ارتقا یافت ،
وَ هُوَ یَقُولُ : مَنْ مِثْلِی وَ أَنَا عَتَاقَهُ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَهَ وَ جَدِّهِ أَحْمَدَ اَلْحَاشِرِ.
یعنی در مراحل صعود همی گفت کیست مانند من وحال آنکه من آزاد کرده حسین بن علی و فاطمه و محمدم.
از اخبار صحابه و تابعین و روایت ابن شهر آشوب در مناقب هنگام ولادت حسین علیه السلام فاطمه مریض شد و شیر در پستان مبارکش بخوشید (1) رسولخدا مرضعی (2) طلب فرمود و بدست نشد ، خویشتن بحجرۂ فاطمه آمد و ابهام مبارکرا در دهان حسین گذاشت تا بمکید و شير بجوشید تا سیراب گشت
ص: 23
وَ یُقَالُ : بَلْ کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ یُدْخِلُ لِسَانَهُ فِی فِیهِ فَیَغُرُّهُ کَمَا یَغُر(1) اَلطَّائِرُ فَرْخَهُ فَجَعَلُ اَللَّهُ لَهُ فِی ذَلِکَ رِزْقاً أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ لَیْلَهً فَنَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اَللَّهِ .
یعنی بروایتی رسولخدا زبان مبارک را در دهان حسين گذاشت و او را زقه (2) داد چنانکه مرغ جوجه خود را زقه دهد ، تا چهل روزوشب کار بدینسان کرد و بروئید گوشت حسين از گوشت رسولخدا .
در کتاب مناقب سند به بره دختر امیه خزاعی منتهی میشود که گفت : گاهی که فاطمه علیها السلام بحسن حامل گشت رسولخدا از مدينه بجانبی خروج میداد فرمود ای فاطمه مرا جبرئیل تهنیت آورد که تو پسری خواهی آورد او را شير نباید داد تا من باز آیم ، سه روز بعد از ولادت حسن بنزد فاطمه شدم و هنوز دهان حسن از آلایش شیر بی بهره بود ، عرضکردم حسن را بمن سپار تا شير دهم ، فرمود :
حاشا وَ كَلّا، ثُمَّ أدرَكَها رِقَّةُ الاُمِّهاتِ فَأرضَعَتهُ.
یعنی محبت مادری فاطمه را گماشت تا اورا شیرداد ، گاهی که رسول خدا باز آمد با فاطمه فرمود با این مولود چگونه زیستی.
قالت : أَدْرَکَنِی عَلَیْهِ رِقَّةُ الاُمِّهاتِ فَأرضَعَتهُ
چون این سخن بعرض رسانید،
فقال رسول الله : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِلا ما أرادَ .
یعنی خداوند أبا دارد که بیرون مشیت و اراده خود کار کند، کنایت از آنکه اگر حسن از دیگر کس غذا نیافتی تا رسولخدای باز آمدی - امامان امت از صلب او
ص: 24
بودی، و این ببود تا گاهی که فاطمه بحسين علیه السلام حامل گشت ، همچنان رسول خدا فرمود هان ایفاطمه مرا جبرئیل تهنیت میگوید باینکه زود باشد که تو پسری آوری اورا شیر مده تا من حاضر شوم اگرچه پس از یکماه باشد ، عرضکرد چنین کنم ، و رسولخدای از مدينه بجانبی سفر کردوحسين علیه السلام متولد شد ، فاطمه اورا شير نداد تا گاهی که رسولخدای باز آمد .
فَقَالَ لَهَا مَا ذَا صَنَعْتَ ؟ قَالَتْ : ما أرضَعْتُهُ، فَأخَذَهُ فَجَعَلَ لِسانَهُ فی فَیهِ فَجَعَلَ الحُسَینَ یَمُصُّ حَتّی قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وسلم: إِيهاً حُسَيْنُ إِيهاً حُسَيْنُ ثُمَّ قَالَ : أَبَى اللَّهُ إِلَّا مَا يُرِيدُ هِيَ فِيكَ وَفِيُّ وَلَدَكَ ، يَعْنِي الْإِمَامَةِ .
یعنی رسول خدا با فاطمه فرمود چه صنعت پیش داشتی با حسین ، عرضکرد او را شیر ندادم ، پس حسین را بر گرفت و زبان مبارک را در دهان او گذاشت تا بمکید وشيرهمی نوشید چند که سیراب شد ، پیغمبر دو کرت فرمود کامیاب شدی ای حسین کافیست ترا، آنگاه فرمود خداوند أبا دارد الا آنچه را خود خواهد . هي فيك وفي ولدك ، یعنی امامت در تو و در فرزندان تست .
ودیگر در کتاب علل الشرایع در ذیل حدیثی که در فضیلت اولاد حسین بر فرزندان حسن وارد است چنانکه مذکور شد، جعفر صادق علیه السلام میفرماید چون حسین علیه السلام متولد شد.
فَکَفَلَتْهُ أُمُّ سَلَمَهَ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَأْتِيهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ يَضَعُ لِسَانَهُ فِي فَمِ الْحُسَیْنِ فَیَمُصُّهُ حَتَّی یَرْوَی فَأَنْبَتَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَحْمَهُ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَمْ یَرْضَعْ مِنْ فَاطِمَهَ وَ لا مِنْ غَیْرِهَا لَبَناً قَطُّ فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِیهِ وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی
ص: 25
أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ(1)
یعنی بعد از آنکه حسين علیه السلام متولد شد ام سلمه کفالت امر او میکرد ، و رسول خدا هر روز حاضر میشد و زبان مبارك در دهان حسین میگذاشت تا بمکیدی و سیراب گشتی ، پس خداوند گوشت او را از گوشت رسولخدا برویانید ، و او را نه فاطمه و نه غير فاطمه هرگز شیر نداد ، وخدا این آیه مبارکه را فرو فرستاد چنانکه ازین پیش رقم کردیم : یعنی مدت حمل او و رضاع او سی ماه بود و چون توانا شد وسال او بچهل رسید گفت ای آفریدگار من مرا بشکر نعمت خود الهام کن آن نعمتی که مرا و پدر و مادر مرا بدان مخصوص داشتی و چنان بداری که برضای تو کار کنم و شایستگی عطا کن در اولاد من چه بازگشت من بسوی تست و در شمار مسلمانانم .
فلَوْ قَالَ أَصْلِحْ لِي ذُرِّيَّتِي كَانُوا كُلُّهُمْ أَئِمَّةً لَكِنْ خَصَّ هَكَذَا.
صادق آل محمد میفرماید هر گاه حسين علیه السلام میفرمود : أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي تاقیامت فرزندان او امامان بودند : لكن چون فرمود : فِي ذُرِّيَّتِي، مخصوص شد در نه تن از فرزندان او عليهم السلام.
ودیگر در کتاب کافی مسطور است وسند بحضرت رضا علیه السلام منتهی میشود .
قال : إِنَّ النَّبِيَّ كَانَ يُؤْتَى بِهِ الْحُسَيْنُ فَيُلْقِمُهُ لِسَانِهِ فَيَمُصُهُ فَتَجري بِهِ وَ لَمْ يَرْضِعُ مِنْ أنثي .
یعنی هرروز پیغمبر بنزد حسین آمد و زبان در دهان او گذاشت تا بمکید و شير جاری شد و هیچ زنی اورا شیر نداد .
ص: 26
و نیز در کافی سند بابوعبدالله علیه السلام ميرسد .
قال : لَمْ يَرْضَعِ الْحُسَيْنُ مِنْ فَاطِمَةَ وَ لَا مِنْ أُنْثَي كَانَ يُؤْتَي بِهِ النَّبِيَّ فَيَضَعُ إِبْهَامَهُ فِي فِيهِ فَيَمَصُّ مِنْهَا مَا يَكْفِيهَه الْيَوْمَيْنِ وَ الثَّلَثَ فَنَبَتَ لَحْمُ الْحُسَيْنِ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ دَمِهِ وَ لَمْ يُولَدْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ إِلَّا عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي
میفرماید حسین علیه السلام از فاطمه واز زنی دیگر شیر نیاشامید ، پیغمبر هر روز حاضر شد و ابهام مبارك در دهانش نهاد تا بمکید - و این مکیدن او را دو روز سه روز کافی بود ، پس گوشت حسین از گوشت رسولخدا روئیده گشت ، و خون حسین از خون پیغمبر بادید آمد ، وهیچ فرزندی جزعیسی بن مریم وحسین بن علی ششماهه از مادر متولد نشد که بپاید .
و هم در کتاب امالی صدوق سند بابی عبدالله منتهی میشود میفرماید: همسایگان ام ایمن بحضرت رسول آمدند و عرض کردند ام ایمن دوش تا بامداد همی گریست و هیچ از گریستن باز نایستاد ، رسول خداکس فرستاد و ام ایمن را حاضر ساخت فقال: لَها : يا اُمَّ أيمَنَ ، لا أبكَى اللّهُ عَينَيكِ! إنَّ جيرانَكِ أتَوني وأخبَروني أنَّكِ لَم تَزل اللَّيلَة تَبكينَ أجمَعَ ، فَلا أبكَى اللّهُ عَينَكِ! مَا الَّذي أبكاكِ
فرمود ای ام ایمن خداوند نگریاند چشم ترا همانا همسایگان تو بنزد من آمدند و آگهی دادند که تو دوش همه شب گریستی آن چیست که ترا همی گریاند ، عرض کرد یارسول الله خوابی هولناك دیده ام و همه شب خواهم گریست ، رسولخدا فرمود خواب خویش را بر من قصه کن چه خدا و رسول بر تعبير آن داناتر است، گفت بر من ثقیل میآید که از آنچه دیدم سخن کنم، پیغمبر فرمود تعبیر این خواب نه چنانست که تو دانسته شرح کن ، عرضکرد چنان دیدم که بعضی از اعضای مبارکت در خانه
ص: 27
من افتاده است ، رسول خدا فرمود آسوده باش أي ام ایمن همانا از فاطمه متولد میشود حسين وتو پرستار او خواهی بود و حسین پاره از اعضای منست درخانه تو، این ببود تا حسین علیه السلام متولد شد، وروز هفتم رسولخدا فرمان کرد تا سر مبارکش را از موی بستردند و با سیم ناب بمیزان بردند و تصدق دادند و عقیقه نمودند ، آنگاه ام أيمن حسين علیه السلام را در برد رسولخدای در پیچید و بنزد آنحضرت آورد ، فَقَال رَسول اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم: مَرْحَباً بِالْحَامِلِ وَ الْمَحْمُولِ، يَا أُمَّ أَيْمَنَ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَاكِ. رسول خدا ترحيب(1) کرد اورا و حسین را ، وفرمود ای ام ایمن اینست تأویل خواب تو .
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ
در تفسیر این آیه مبارکه ازین پیش لختی نگارش یافت، علی بن ابراهیم در تفسير خویش میگوید : بعد از نزول این آیه مبارکه رسولخدا بولادت حسین علیه السلام بشارت داد و از انسان تعبير برسول خدا مینماید چنانکه محققین عرفا انسان کامل وانسان كبير و عالم كبير و صورت جامعه و عنوان الظاهر و خمیر مایه آفرینش ، حقیقت محمدیه را دانند، و از والديه تعبير بحسن و حسین علیهما السلام فرمایند چه امام از برای امت و تربیت رعیت ، بجای پدر و از پدر مهربان تر است ، و جماعتی در قرائت خویش الف والديه را انداخته ، بولدیه خوانند. یعنی وصیت کردیم محمد را . باحسان و اکرام دو فرزند خود حسن وحسين پوشیده نماند که آیات قرآن کریم
ص: 28
و احادیث ائمه هدی ، شامل معاني كثيره است ، و این معنی نیز بجای خود است که هر انسانی پدرومادر خود را احسان کند وجانب اورا از جهت خیروخوبی فرو نگذارد. بالجمله خداوند بشارت داد پیغمبر را قبل از آنکه فاطمه حامل شود بحسین که امامت امت تا قیام قیامت در فرزندان حسین خواهد بود، آنگاه خبر داد که حسین را و فرزندان او را همی کشند ، و امامت ابدی در فرزندان او بپاداش این شهادت است، و نیز خداوند خبر داد پیغمبر را که حسین کشته میشود و دیگر باره بدنیا رجعت میکند وخدایش نصرت میفرماید تا بر دشمنان غلبه میجوید وهمگانرا بقتل میرساند و دارای زمین میگردد بمفاد این آية مبارك که میفرماید :
وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ(1). و در جای دیگر میفرماید : وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ(2)
پس رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم : فاطمه را بخبر حسين تهنیت گفت وبقتل او تعزیت فرستاد ، و از اینجاست که صادق آل محمد علیه السلام میفرماید : هیچ دیده باشید کسیرا که بشارت بدهند بوجود پسری ، و او بکراهت حامل شود و بکراهت بار بگذارد ؟ و این از بهر آن بود که فاطمه از شهادت حسين علیه السلام آگهی داشت. ومیان حسن وحسين طهر واحد بود ، و در شکم مادر ششماه افزون نزيست ، و فصال (3) او بیست و چهار ماه بود چنانکه خدای فرماید : وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلثُوْنَ شَهْرَاً(4) و مقدار اقل طهر واحد ده روز است ، وموافق این خبر میان حسن و حسین شش ماه و ده روز است.
در کتاب کافي سند بابي جعفر علیه السلام منتهی میشود ، قال: لَمَّا عُرِجَ بِرَسُولِ اللَّهِ نَزَلَ بِالصَّلَاهِ عَشْرَ رَکَعَاتٍ رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ فَلَمَّا وُلِدَ الْحَسَنُ
ص: 29
وَ الْحُسَيْنُ زَادَ رَسُولُ اللَّهِ سَبْعَ رَكَعَاتٍ شَكَرَاً للَّهِ ، فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذلکَ
یعنی در شب معراج ده رکعت نماز واجب برسول خدای فرود آمد و آن پنج دو رکعت بود، بعد از ولادت حسن و حسین علیهماالسلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از در شکر گذاری هفت رکعت بر آن افزود، و خداوند بپذیرفت. روا نیست که خاطری را در این حدیث صحیح غشی عارض شود که قبل از ولادت حسنین نمازهای فریضه نیز هفده رکعت بوده است. همانا در شب معراج، بلکه در عالم الست برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز های فریضه و ولادت حسنین را عرضه دادند ؛ و بشکرانه ولادت ایشان هفت رکعت بزيادت آورد .
در کتاب عیون اخبار سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود ، و این خبر را علماء باسماء بنت عمیس منسوب داشته اند ، و من بنده در کتاب رسول خدا در ذیل قصه فتح خیبر بشرح رقم کردم؛ و نسب اسماء بنت عمیس و خواهر های او را و شوهران و دختران و پسران هريك را باز نمودم ؛ ومکشوف داشتم که اسماء بنت عمیس در زفاف فاطمه و ولادت حسنين عليهم السلام با شوهر خویش جعفر بن ابیطالب در حبشه بود ، و روز فتح خیبر از حبشه در رسیدند ، لهذا در زفاف فاطمه وولادت حسنین حاضر نبود، بلکه خواهر او سلمی حاضر بود ، لاجرم راوی اینحدیث سلمی خواهد بود، چنانکه در کتاب امام حسن علیه السلام در قصه ولادت آنحضرت رقم کردم. بالجمله میگوید : چون حسين علیه السلام متولد شد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بسرای فاطمه در آمد و مرا فرمود فرزند مرا حاضر کن، پس حسین را در خرقه سفید محفوف داشته بنزد آنحضرت بردم ، از من فرا گرفت و در گوش راست او اذان گفت و در گوش چپ اقامه قرائت کرد ؛ و او را در کنار خویش گرفت و سخت بگریست
عرض کردم این گریه چیست؟ فرمود بر این فرزند خود میگریم . گفتم : پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله این کودك هم اکنون متولد شده .
فَقالَ : تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ مِنْ بَعْدِي ، لَا أَنَا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي .
ص: 30
فرمود : او را بعد از من جماعتی گمراه وستمكاره بقتل میرسانند ، خداوند ایشان را از شفاعت من بهره ونصیبه نمیگذارد .
آنگاه فرمود : ای سلمی ، فاطمه را از این قصه آگهی مده ، چه عهد او با فرو گذاشتن حمل نزدیکست ، آنگاه با علی فرمود : فرزند مرا بچه نام خواندی؟
عرضکرد که من در اختیار نام او بر تو سبقت نکنم ، لكن دوست داشتم که او را بحرب نامبردار کنم . فرمود: من در نام او بر خداوند پیشی نگیرم . اینوقت جبرئیل فرود شد
فَقالَ: يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى تَقرَءُ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ يَقُولُ لَكَ : عَلَى مِنْكَ کَهروَن مِنْ مُوسى ، سَمِّ ابْنَكَ بِاسْمِ ابْنِ هرُوَن، قال النبي : وَ مَا اسْمُ ابْنِ هروُنَ ؟ قَالَ : شَبِيرٍ . قَالَ النَّبِيُّ : لِسَانِي عَرَبِيُّ . قَالَ جَبْرَئِيلُ : سَمِّهِ الحُسَینَ ، فَسَمَّاهُ الْحُسَيْنَ .
گفت ای محمد خداوند تورا سلام میرساند و میفرماید على ترا چنان است که هرون موسی را ، لاجرم پسر خویش را نام بردار کن بنام پسر هرون . فرمود او را نام چیست ؟ گفت شبير . فرمود زبان من عربیست . گفت اورا حسین بخوان ، پس اورا حسین نامید . و روز هفتم او را بدو قوچ فربی(1) عقیقه فرمود، و از قوچ يكران بزيادت دیناری قابله را عطا داد ، و موی سر آنحضرت را بسترد(2) وبميزان برده بسنك آن از سیم ناب تصدق داد ، و سر مبارکش را با خلوق(3) طلی کرد و فرمود: ای سلمی آن علامت که از خون بر کودک رسم میکردند ، قانون جاهلت بود(4)
ص: 31
آنگاه حسين علیه السلام را در کنار گرفت و فرمود: ای ابوعبدالله امر تو بر من سخت صعب می آید وهمی بگریست . عرض کردم : پدر و مادرم برخی (1) راه تو باد ، این چه گریه است که امروز و روز نخستین از تو معاینه میکنم ؟
قَالَ : أَبْكِي عَلَى ابْنِي هَذَا تَقْتُلْهُ فِئَةُ بَاغِيَةُ كَافِرَةُ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ ، لأأنا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيمَةِ ، يُقْتَلَ رَجُلُ يَثْلِمُ الدِّينِ وَ يَكْفُرْ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ .
فرمود: بر این فرزندم میگیریم که اورا گروهی از بنی امیه که کافران وستمكارانند میکشند ، خداوند ایشان را در قیامت از شفاعت من بی بهره کناد ، او را مردی میکشد که خداوند کافر میشود ، وخلل در دین می اندازد.
آنگاه در حق ایشان بدعای بد زبان مبارك گشاد :
ثُم قالَ : اللَّهُمَّ إِنِّي أَسئَلُکَ فِيهِمَا مَا سَئَلَكَ إِبْرَاهِيمَ فِي ذُرِّيَّتِهِ ، أَللَّهُمَّ أَحَبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا وَ الْعَنْ مَنْ یُبْغِضُهُمَا مِلْ ءَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ.
فرمود : ای پروردگار سئوال میکنم از تو چنانکه ابراهیم در فرزندان خود کرد؟ ای پروردگار دوست دار ایشانرا و دوست دار کسی را که دوست دارد ایشان را ، و دشمن دار دشمنان ایشانرا.
در کتاب علل الشرایع سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود قال : أَهْدَى جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ إسم الْحَسَنِ بْنُ عَلِيٍّ فِي خِرْقَةٍ حَرِيرٍ مِنْ ثِيَابِ الْجَنَّةِ وَ اشْتَقَّ إسمَ الْحُسَيْنِ مِنَ إسمِ الْحَسَنِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ .
ص: 32
یعنی جبرئیل اسم حسن را در نسیجی از حریر های بهشت نگاشته بحضرت رسول هدیه آورد، و اسم حسین از حسن مشتق شد.
و هم در علل الشرایع مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : این دو پسر خود را بنام دو پسر هارون نامبردار کردم ، که یکی شبر، و آن دیگر شبیر است .
و نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند :
قال النبي يافاطمة حسن و حسین بنام پسرهای هرون شبر و شبیر است
لِکَرَامَتِهِمَا عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ .
و دیگر ابن شهر آشوب حدیث میکند که حسن و حسین دو اسم از اسامی اهل بهشت است ، که از این پیش کسی در دنیا نامور نگشت .
و دیگر جابر حدیث میکند(1) قالَ النَّبیُّ: سُمِّیَ الْحَسَنُ حَسَناً لِأَنَّ بِإِحْسَانِ اللَّهِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ اشْتُقَّ الْحُسَیْنُ مِنَ الْإِحْسَانِ وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ اسْمَانِ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ تَعَالَی وَ الْحُسَیْنُ تَصْغِیرُ الْحَسَنِ
میفرماید بدین نام حسن نامبردار شد از بهر آنکه خداوند به احسان خویش آسمان و زمین را بیافرید ، کنایت از آنکه آفرینش آسمان و زمین بترشح وجود حسن و پدر حسن و جد حسن و مادر حسن و برادر حسن است ، وعلی و حسن دو نام است از نامهای خداوند، وحسين تصغير حسن است.
و هم در علل الشرایع مسطور است که آنگاه که فاطمه حسن را بزاد ، بنزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد، و آنحضرت او را حسن نام نهاد. و چون حسین را بزاد نیز بنزد رسول خدا آمد. فَقَالَتْ : یَا رَسُولَ اَللَّهِ هَذَا أَحْسَنُ مِنْ هَذَا فَسَمَّاهُ حُسَیْناً
در کتاب کافی سند به رضا علیه السلام منتهی میشود فَقَالَ إِنَّهُ لَمَّا وُلِدَ اَلْحَسَنُ
ص: 33
ابنُ عَلِيٍّ هَبَطَ جَبرَئيلُ بِالتَّهنِئَةِ عَلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله فِي اليَومِ السّابِعِ ، وَأمَرَهُ أن يُسَمِّيَهُ وَ يُكَنِّيَهُ وَ يَحلِقَ رَأسَهُ وَ يَعُقَّ عَنهُ وَ يَثقُبَ أُذُنَهُ
یعنی وقتی حسن متولد شد جبرئیل در روز هفتم بر پیغمبر فرود شد و تهنیت بگفت ، و فرمان آورد که او را بنام و کنیت نامبردار کن، و سرش را از موی سترده فرما و هم از بهر او عقیقه میفرمائی و گوشش را سوراخ میکنی . و چون حسین متولد شد نیز در روز هفتم بدینگونه حکم آورد .
قال : وَ کَانَ لَهُمَا ذُؤَابَتَانِ فِی اَلْقَرْنِ اَلْأَیْسَرِ وَ کَانَ اَلثَّقْبُ فِی اَلْأُذُنِ اَلْیُمْنَی فِی شَحْمَهِ اَلْأُذُنِ وَ فِی اَلْیُسْرَی فِی أَعْلَی اَلْأُذُنِ فَالْقُرْطُ فِی اَلْیُمْنَی وَ اَلشَّنْفُ فِی اَلْیُسْرَی.
میفرماید از برای ایشان در گیسو بود در جانب چپ ، ودر شحمه(1) گوش راست سوراخی و در فراز گوش چپ سوراخی بود پس گوش راست را بقرطه (2)و گوش چپ را بشنف علاقه فرمود . و بروایتی ذوابتين ایشان از وسط سر مرسل بود ، و این بصحت نزدیکتر است .
جنابذی گوید (3) على علیه السلام نخستین حسن را حمزه نام نهاد وحسين را جعفر نامید پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم على را طلب فرمود ،
وَ قَالَ لَهُ : قَدْ أَمَرْتُ أَنْ أُغَيِّرَ اسْمُ ابْنَىْ هَذَيْنِ . قَالَ : فَمَا شَاءَ اللَّهُ وَ رَسُولَهُ قَالَ : هُمَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ .
ص: 34
فرمود: از خدای مأمورم که نام فرزندان خود را تغيير دهم . على علیه السلام عرض کرد آنچه خدا و رسول خواهند . فرمود نام ایشان حسن وحسین است . از اینحديث چنان مستفاد میشود که نام حسن تاگاهی که حسین متولد شد حمزه بوده است الله اعلم. کنیت حسين علیه السلام چنانکه در کشف الغمه مسطور است ابوعبدالله است . والقاب شریفش بسیار است. نخستين الرشید ، و دیگر الطيب، و دیگر الوفي ، و دیگر السيد ، و دیگر الزکی ، و دیگر المبارك ، و دیگر التابع ۔ لمرضات الله ، و دیگر السبط ، چنانکه از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم حديث کرده اند قال : حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ. و ابن الخشاب «اَلدَّلِیلُ عَلَی ذَاتِ اَللَّهِ» را نیز از القاب آن حضرت بشمار آورده . و مشهور ترین این القاب «الز کي» است و فاضلتر آنست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حق او و برادرش حسن علیهم السلام فرموده قال : إِنَّهُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ. لاجرم «سید» اشرف است.
ابن شهر آشوب در مناقب خویش میگوید:
اسْمُهُ الْحُسَیْنُ وَ فِی التَّوْرَاهِ شَبِیرٌ وَ فِی الْإِنْجِیلِ طاب وَ کُنْیَتُهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ الْخَاصُّ أَبُو عَلِیٍّ وَ أَلْقَابُهُ الشَّهِیدُ السَّعِیدُ وَ السِّبْطُ الثَّانِی وَ الْإِمَامُ الثَّالِثُ. وَ اَلْمُبَارَکُ وَ اَلتَّابِعُ لِمَرْضَاهِ اَللَّهِ، المُتحقِّقُ لصِفاتِ اللَّهِ، والدّليلُ على ذاتِ اللَّهِ، أفضَلُ ثِقاتِ اللَّهِ، المَشْغُولُ ليلًا و نهاراً بطاعةِ اللَّهِ، الشّاري نفسهُ للَّهِ، النّاصرُ لأولياءِ اللَّهِ، المُنتقِمُ مِنْ أعداءِ اللَّهِ، الإمامُ المظْلُومُ، الأسيرُ المحْرُومُ، الشّهيدُ المرحُومُ، القَتيلُ المجْزومُ (1)، الإمامُ الشّهيدُ، الوَليُّ الرّشيدُ، الوَصيُّ السّديدُ، الطّريدُ
ص: 35
الفَريدُ، البَطَلُ الشّديدُ، الطَّيِّبُ الوَفيُّ، الإمامُ الرّضيُّ، ذُو النّسبِ العَليِّ، المُنفِقُ المَليُّ أبو عبداللَّه الحسينُ بنُ عليٍّ، مَنْبَعُ الأئمّةِ، شافعُ الأُمّةِ، سَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنّةِ، و عَبْرَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ و مُؤْمِنَةٍ، صاحِبُ الِمحْنةِ الكُبرى، والواقِعَةِ العُظْمى، و عَبْرَةُ المُؤُمِنينَ في دارِ البَلوى، و مَنْ كانَ بالإمامَةِ أحَقُّ و أوْلى، المَقْتُولُ بِكَرْبلاء، ثاني السّيِّد الحَصُورِ يَحْيَى النّبيِّ الشّهيد ابنِ زَكَرِيّا، الحُسينُ بنُ عليٍّ المُرتضى، زَينُ المجْتَهِدينَ، و سِراجُ المُتوكِّلينَ، مَفْخَرُ الأئِمّةِ المُهتَدينَ، و بَضْعَةُ كَبِدِ سَيِّدِ المُرسَلينَ، نُورُ العِتْرَةِ الفاطِميّةِ، و سِراجُ الأنسابِ العَلَوِيّةِ، و شَرَفُ غَرْسِ الأحْسابِ الرّضَويّةِ، المَقْتُولُ بأيدي شَرِّ البَرِيّةِ، سِبْطُ الأسْباطِ، و طالِبُ الثّار يومَ الصِّراطِ، أكرَمُ العِتَرِ، و أجَلُّ الأُسَرِ، وأثْمَرُ الشّجَرِ، و أزْهَرُ البِدَرِ، مُعظّمٌ، مُكَرّمٌ، مُوَقّرٌ، مُنَظَّفٌ، مُطَهَّرٌ، أكْبَرُ الخَلائِقِ في زمانِهِ في النّفسِ، و أعَزّهُمْ في الجِنْسِ، أذْكاهُمْ في العُرْفِ، و أوْفاهُمْ فی العُرْفِ، أطْيَبُ العِرْقِ، وأجْمَلُ الخَلْقِ، و أحْسَنُ الخُلْقِ، قِطْعةُ النُّورِ، لِقَلْبِ النّبيِّ السُّرورُ، المُنزَّهُ عنِ الإفْكِ والزُّورِ، و على تَحَمُّلِ الِمحَنِ والأَذى صَبُورٌ، معَ القَلْبِ المشْروحِ جَسُورٌ، مُجْتَبى المَلِكِ الغالِبِ، الحُسَينُ بنُ عليِّ بنِ أبيطالبِ عليهما السّلام
چون علمای امامیه از این پیش اسامی و القاب حسين علیه السلام را بدینگونه تلفيق(1)
ص: 36
و تنميق فرموده اند ما نیز اقتفا (1) بدیشان نمودیم
در مناقب ابن شهر آشوب و دیگر کتب و از اخبار صحابه و تابعین مکشوف افتاده که فاطمه علیها السلام حسنین را بحضرت رسول آورد
وَ قَالَتِ: اِنْحَلْ اِبْنَیَّ هَذَیْنِ یَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ فِی رِوَایَهٍ هَذَانِ اِبْنَاکَ فَوَرِّثْهُمَا شَیْئاً فَقَالَ : أَمَّا اَلْحَسَنُ فَلَهُ هَیْبَتِی وَ سُؤْدُدِی وَ أَمَّا اَلْحُسَیْنُ فَإِنَّ لَهُ جُرْأَتِی وَ جُودِی
عرض کرد یارسول الله حسن وحسین فرزندان توأند، ایشانرا عطائی کن و از میراث بذلی فرمای . فرمود هیبت وسیادت خودرا باحسن گذاشتم ، و شجاعت وجود خود را باحسين دادم . عرض کرد راضی شدم .و از این روی حسن علیه السلام حليم وباحشمت و هیبت بود ، و حسين جود و شجاعت داشت . و بروایتی فرمود حسن را هیبت وحلم دادم ، و حسین را جود و رحمت .
در کتاب ارشاد ، و روضه ، و اعلام انوری، و شرف النبي ، و جامع الترمذي ، و ابانة العکبری، بطرق ثمانيه سند بانس و ابوجحیفه میرسانند که : حسين علیه السلام شبیه بود برسول خدا از سر تا سینه ، وحسن شبیه بود بآنحضرت از سینه تا پای .
و در مناقب مسطور است که فاطمه چون حسن را ترقص میداد میفرمود:
أَشْبِهْ أَباکَ یا حَسَن *** وَ اخْلَعْ عَن الْحَقِّ الرَّسَن(2)
وَاعْبُدْ اِلهاً ذَا الْمِنَنِ *** وَ لا تُوالِ ذَا الْاِحَنِ (3)
و چون حسين علیه السلام را ترقص میداد میفرمود :
أَنْتَ شَبِيهٌ بِأَبى *** لَستَ شَبِيهاً بِعَلىّ
ص: 37
در کتاب عوالم از کتب معتبره حدیث میکند ، که حسين علیه السلام گاهی که در مکانی تاريك جلوس میفرمود مردمان از ضياء جبين و فروغ سینه مبارکش بدو راه میبردند ، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همواره آن جبين ماه پیکر و سینه منور را بوسه میزد.
و هم ابن شهر آشوب از جامع ترمذی آورده ، که عبیدالله بن زیاد لعنهما الله ، بعد از شهادت حسين علیه السلام چوبی که در دست داشت در بینی آنحضرت داخل کرد
وَ یَقُولُ : مَا رَأَیْتُ مِثْلَ هَذَا اَلرَّأْسِ حُسْناً.
همی گفت ندیدم مانند این سر بحسن جمال و نیکوئی . موافق اخبار صحابه و تابعین و آنچه از امالى صدوق مکشوف می افتد. سند بجعفر صادق علیه السلام منتهی میشود :
قال : کَانَ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِما السَّلاَمُ خَاتَمَانِ نَقْشُ أَحَدِهِمَا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ عُدَّهٌ(1)لِلِقَاءِ اَللَّهِ وَ نَقْشُ اَلْآخَرِ إِنَّ اَللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ وَ کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ خَزِیَ وَ شَقِیَ قَاتِلُ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِما السَّلاَمُ
و در کافی سند بجعفر صادق علیه السلام منتهی میشود
قال : كَانَ فِي خَاتَمِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنَ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ الْحَمْدُ لِلَّهِ .
و در امالی صدوق مسطور است که محمد بن مسلم میگوید که از صادق آل محمد سئوال کردم که خاتم حسين علیه السلام بدست که افتاد ؟ شنیدم که از انگشت مبارکش بیرون کردند .
قال : لَیْسَ کَمَا قَالُوا إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام أَوْصَی إِلَی ابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ جَعَلَ خَاتَمَهُ فِی إِصْبَعِهِ وَ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَهُ کَمَا فَعَلَ رَسُولُ
ص: 38
اللَّهِ صلی الله علیه وآله بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَعَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ بِالْحَسَنِ علیهماالسلام وَ فَعَلَهُ الْحَسَنُ بِالْحُسَیْنِ علیهما السلام ثُمَّ صَارَ ذَلِکَ الْخَاتَمُ إِلَی أَبِی علیه السلام بَعْدَ أَبِیهِ وَ مِنْهُ صَارَ إِلَیَّ فَهُوَ عِنْدِی وَ إِنِّی لَأَلْبَسُهُ کُلَّ جُمُعَةٍ وَ أُصَلِّی فِیهِ
فرمود نه چنان است که مردم میگویند، همانا حسین علیه السلام با فرزند خود زین العابدین وصیت فرمود ، و خاتم خویش را در انگشت او کرد و امر خلافت را با او گذاشت چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با علی گذاشت، وامير المؤمنين باحسن ، وحسن باحسين تفویض نمود ، بدینگونه دست بدست همی رفت تا پدرم محمد باقر علیه السلام بمیراث یافت ، و از باقر بمن رسید ، اينك من در هر روز جمعه در انگشت میکنم و با آن نماز میگذارم ، محمد بن مسلم گوید من روز جمعه بر آن حضرت در آمدم چون از نماز فراغت یافت ، دست مبارك را فرا من داشت و من بر آن خاتم نگران شدم این نقش داشت :
لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ عُدَّهٌ لِلِقَاءِ اَللَّهِ .
آنگاه فرمود : این است خاتم جد من ابیعبد الله علیه السلام. مکشوف باد که تواند بود که خاتمی که در یوم طف انگشت آن حضرت را قطع کردندو ببردند ، جز این خاتم است که امامی از امامی بمیراث همی برد .
ابتدا میکنم باخباری که خاصه مشعر است در فضیلت حسین ، و خبر میدهد. از شدت محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با آن حضرت . در کتاب امالی صدوق سند بحذيفة اليمان منتهی میشود میگوید : که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که دست حسين علیه السلام را بگرفت و ندا در داد :
یَا أَیُّهَا النَّاسُ! هَذَا الحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ فَاعْرِفُوهُ ، فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ
ص: 39
إِنَّهُ لَفِی الجَنَّهِ وَمُحِبِّیهِ فِی الجَنَّهِ وَ مُحِبِّی مُحِبِّیهِ فِی الجَنَّهِ
یعنی ای مردم این حسین پسر علی بن ابیطالب است بشناسید او را، قسم بآنکس که جان من بدست اوست حسين در بهشت است ، و دوستان حسين در بهشت اند ، و دوستان دوستان حسین نیز در بهشتند.
و دیگر فاضل مجلسی از امالی شیخ سند ببراء بن عازب میرساند میگوید : رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که حسین را در آغوش داشت و میفرمود:
اللَّهُمَّ إِنِّی أُحِبُّهُ فَأَحِبَّه. يعني ای پروردگار من ، همانا من حسين را دوست میدارم ، تو نیز او را دوست میدار .
و دیگر در کامل الزیاره مسطور است باسنادی که به یعلی بن مره پیوسته میشود
قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الأَسباطِ .
وهم در کامل الزیاره سند به يعلي بن العامری میرسد میگوید : در خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بضيافتگاهی روان بودیم ، در عرض راه حسين علیه السلام دیدار شد که با کودکان مشغول بلعب بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آهنگ او کرد و دست بگشاد تا او را مأخوذ دارد ، و حسین علیه السلام از اینسوی بدانسوی همی جست ، رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم خندان خندان او را مأخوذ داشت، و با یکدست ذقن او را بگرفت و دست دیگر بر قفای او گذاشت و لبهای مبارك را در دهان حسین نهاد و بوسه داد
ثُمَ قالَ : حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الأَسباطِ.
و دیگر فاضل مجلسی از روایت معتبر سند بام سلمه میرساند که گفت : حسين عليه السلام را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حله در پوشانید که از جامه های دنیا نبود . عرض کردم:
ص: 40
یا رسول الله این حله چیست ؟
فَقَالَ : هَذِهِ هَدِیَّهٌ أَهْدَاهَا إِلَیَّ رَبِّی لِلْحُسَیْنِ وَ إِنَّ لُحْمَتَهَا مِنْ زَغَبِ جَنَاحِ جَبْرَئِیلَ وَ هَا أَنَا أُلْبِسُهُ إِیَّاهَا وَ أُزَیِّنُهُ بِهَا فَإِنَّ اَلْیَوْمَ یَوْمُ اَلزِّینَهِ وَ إِنِّی أُحِبُّهُ (1)،
فرمود این جامه ایست که خداوند بسوی من هدیه فرستاده از برای حسین ، همانا تار و پود این جامه از پرهای خرد بال جبرئیل است ، و من میپوشانم حسین را وزينت میدهم او را ، همانا امروز روز زینت است ، و من دوست میدارم حسين را.
و دیگر از اسناد معتبره سند بسلمان فارسی میرسد میفرماید حسين علیه السلام بدامان مبارك رسول خدای جای داشت پیغمبر او را میبوسید و میفرمود :
أَنْتَ السَّيِّدُ ابْنُ السَّيِّدُ أبوالسادَةِ ، أَنْتَ الاِمامِ ابْنِ الامام أَبُو الْأَئِمَّةِ ، أَنْتَ الْحُجَّةُ ابْنِ الْحِجَّةِ أَبُو الْحُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ ، وَ تاسِعُهُم قَائِمِهِمْ
یعنی تو سید و پسر سیدی و پدر ساداتی ، وامام پسر امامی و پدر امامانی ، و تو حجت خدائی برخلق و پسر حجتی و پدر حجتهای خدائی ، چه نه تن حجت خدا از صلب تو بادید آید ، و نهم ایشان قائم ایشان باشد .
و نیز در خبر است که رسول خدای در منبر قرائت خطبه میفرمود ناگاه حسين علیه السلام بمسجد در آمد و پای مبارکش بدامن در پیچید و در افتاد و بگریست . رسول خدا از منبر فرود شد و او را بر گرفت .
وَ قَالٍ : قَاتَلَ اللَّهُ الشَّيْطانَ إِنَّ الْوَلَدَ لِفتنَةٌ ، وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مادَرَيتُ
ص: 41
أَنِّی نَزَلْتُ عَنْ مِنْبَرِی(1)
فرمود خداوند شیطانرا بکشد ، همانا فرزند فتنه ایست ، سوگند بآنکس که جان من در دست اوست ندانستم چگونه از منبر فرود شدم!
و هم در خبر است(2) که رسول خدا از بیت عایشه بیرون شد و بر بیت فاطمه عبور داد ، وبانگ گریه حسين علیه السلام را اصغاء (3) فرمود:
فَقَالَ : أَلَمَ تَعَلُّمِي أَنْ بُكَائِهِ يُؤْذِينِي .
فرمود آیا نمیدانی که گریه حسين مرا آسیب میزند و زحمت میکند .
در مناقب ابن شهر آشوب از مغيرة بن عبدالله حدیث میکند که حسین علیه السلام عبور میداد ابوظبیان او را دیدار کرد و گفت: چه افتاد رسول خدایراکه میان پای او را میگشاید وزبيبة (4)اورا بوسه میزند
و نیز در خبر است (5) که روزی رسول خدا با جماعتی نماز میگذاشت وحسين علیه السلام بود ، گاهی که رسول خدای سر بسجده میگذاشت ، حسين علیه السلام بر پشت مبارکش سوار میشد و هر دو پای خود را جنبش میداد و میگفت : حل حل (6) و چون رسول خدای همیخواست سر از سجده بردارد ، او را مأخوذ میداشت و در کنار خود جای میداد ، چون دیگر باره بسجود میرفت همچنان بر دوش نبی سوار میشد و حل حل میگفت ، چون نماز بپای رفت مردی یهود حاضر بود عرض کرد ای محمد شما با کودکان خویش طریق رافت و شفقتی میسپارید که هرگز شیمت
ص: 42
وطريقت ما نبوده .
فَقَالَ النَّبِيُّ : أَمَا لَوْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ لَرَحِمْتُمُ اَلصِّبْیَانَ.
فرمود اگر شما نیز ایمان بخدا و رسول میآوردید اطفال را مورد رحمت و رأفت میداشتید ، عرض کرد : یا رسول الله من ایمان آوردم با این عظمت قدر که تراست چندین کرم و کرامت میفرمائی .
در مناقب از ابو رافع حدیث میکند که گفت : با حسين علیه السلام بامداحی، لعب (1) میکردم . و مداحی سنگی چند خرد و مدور است واطفال حفيره در زمین میکنند و کودکی سنگ بدان حفيره رها میکند و آن دیگر سنگی از دنبال آن روان میسازد اگر باسنگ نخستین مصادمه (2) کرد غالب است و بر دوش خصم سوار میشود واگرنه مغلوب ومر کوب ، در اینمعنی است حدیث ابو رافع .
قال : کُنْتُ أُلاَعِبُ اَلْحُسَیْنَ وَ هُوَ صَبِیٌّ بِالْمَدَاحِی فَإِذَا أَصَابَتْ مِدْحَاتِی مِدْحَاتَهُ قُلْتُ : اِحْمِلْنِی فَیَقُولُ : أَتَرْکَبُ ظَهْراً حَمَلَهُ رَسُولُ اَللَّهِ؟ فَأَتْرُکُهُ فَإِذَا أَصَابَتْ مِدْحَاتُهُ مِدْحَاتِی قُلْتُ : لاَ أَحْمِلُکَ کَمَا لَمْ تَحْمِلْنِی فَیَقُولُ : أَ مَا تَرْضَی أَنْ تَحْمِلَ بَدَناً حَمَلَهُ رَسُولُ اَللَّهِ فَأَحْمِلُهُ
میگوید من با حسين آغاز لعب کردم ، و هر گاه سنک مدحاة من سنک او را میزد عرض میکردم : مرا بردوش خود سوار کن ، میفرمود تو میخواهی بر دوشی سوار شوی که رسول خدا آنرا بر پشت خود حمل میدهد ؟ ناچار من دست باز میداشتم و چون مدحاة او مدحاة مرا میزد عرض میکردم: ترا سوار نمیکنم چنانکه مرا سوار نکردی میفرمود : آیا راضی نیستی که حمل کنی بدنی را که رسول خدا حمل میکند ؟ ناچار او را بر پشت خود سوار میکردم .
ص: 43
ودیگر در مناقب سند به رضا علیه السلام منتهی میشود :
قال : قال رسول الله : مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی أَحَبِّ أَهْلِ اَلْأَرْضِ إِلَی أَهْلِ اَلسَّمَاءِ فَلْیَنْظُرْ إِلَی اَلْحُسَیْنِ .
یعنی رسول خدا فرمود کسی که دوست دارد که دیدار کند محبوبترین اهل زمین را در نزد اهل آسمان واجب میکند که در روی حسین نظاره کند
و نیز ابن شهر آشوب در مناقب وسمعانی در فضایل باسانید معتبره حدیث میکنند ، که حسين علیه السلام بر عبدالله بن عمرو بن العاص بر گذشت.
فَقَالَ عَبْدُ اَللَّهِ: مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی أَحَبِّ أَهْلِ اَلْأَرْضِ إِلَی أَهْلِ اَلسَّمَاءِ فَلْیَنْظُرْ إِلَی هَذَا اَلْمُجْتَازِ.
عبدالله گفت کسی که دوست دارد که محبوبترین جهانیان را در نزد اهل آسمان دیدار کند ، بر این گذرنده یعنی حسین بایدش نظاره کرد، ابوسعید خدری او را بحضرت حسين علیه السلام آورد با او فرمود:
أَتَعْلَمُ أَنّی أَحَبُّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلی أَهْلِ السَّماءِ وَ تُقاتِلُنی وَ أَبی یَوْمَ صِفّینِ وَ اللَّهِ إِنَّ أَبی لَخَیْرٌ مِنّی .
فرمود ای عبدالله تومیدانی که من فاضل ترین جهانیانم و يوم صفين با من و پدر من رزم زدی و قتال دادی ! سوگند با خدای که پدر من از من فاضل تر بود. عبدالله عذری بر تراشید و گفت : رسول خدا مرافرمان داده که اطاعت پدر کنم و عمرو بن العاص مرا بر این گماشت . حسين علیه السلام اورا گفت :
اَما سَمِعْتَ قَوْلَ اللهِ تَعالی: وَ اِنْ جاهَداکَ عَلی اَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما (1)
ص: 44
میفرماید مگر نشنیدی حکم خدای را که میفرماید : اگر پدر و مادر بگمارند (1) ترا که از برای من شريك بگیری چیزیرا که دانا نیستی ، از اطاعت ایشان روی برتاب . و نیز رسول خدا میفرماید : اِنَّمَا الطّاعَهُ فِی الْمَعْرُوفِ. یعنی اطاعت در کارهای معروف و پسندیده است ، نه در کارهای زشت و نکوهیده (2) و هم چنان میفرماید : لاطاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصیَهِ الْخالِقِ. هیچ مخلوقی را در معصیت خداوند اطاعت نتوان کرد .
و نیز در خبر است (3) که جبرئیل بسرای فاطمه علیها السلام فرود شد و آنحضرت را در خواب یافت ، وحسين علیه السلام را قلق (4) و اضطرابی بود که اطفال را در طلب مادرهاست ، جبرئیل علیه السلام حسین را از گریستن با خویش مشغول داشت ، تاگاهی که فاطمه از خواب انگیخته (5) گشت .
و هم این حدیث از ابن عباس مرویست قال رسول الله : رَأَيْتُ فِي اَلْجَنَّةِ قَصْراً مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ لاَ صَدْعَ فِيهَا وَ لاَ وَصْلَ فَقُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ لِمَنْ هَذَا اَلْقَصْرُ؟ قَالَ : لِلْحُسَيْنِ اِبْنِكَ ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامَهُ فَإِذَاً أَنَا بِتُفَّاحٍ فَأَخَذْتُ تُفَّاحَةً فَفَلَقْتُهَا فَخَرَجَتْ مِنْهَا حَوْرَاءُ كَأَنَّ مَقَادِيمَ اَلنُّسُورِ أَشْفَارُ عَيْنَيْهَا فَقُلْتُ : لِمَنْ أَنْتِ ؟ فَبَكَتْ ثُمَّ قَالَتْ : لاِبْنِكَ اَلْحُسَيْنِ
یعنی رسول خدا فرمود در بهشت قصری دیدم از يك مروارید سفید و آنرا هیچ خرقی و التیامی (6) نبود ، با جبرئیل گفتم این قصر کراست ؟ گفت : خاص فرزند تو حسین است ، پس از پیش روی او روان شدم و بتفاحی (7) عبور دادم و سیبی
ص: 45
مأخوذ داشتم و بشکافتم ، از میان آن حورائی بیرون شد که مژگانهای چشم او چون پرهای عقابی مینمود : گفتم تو از بهر کیستی ؟ بگریست و گفت خاص فرزند تو حسینم .
در کتاب کافي سند بأبي عبد الله میرسد قال : قال أمير المؤمنين علیه السلام :
رقا النبي حسنا حسینا فقال : أُعِیذُکُما بِکَلِماتِ اللَّهِ التَّامَّهِ، وَأَسْمَائِهِ الْحُسْنَی کُلِّها عامَّهً، مِنْ شَرِّ السَّامَّهِ (1) وَالْهامَّهِ (2)، وَمِنْ شَرِّ کُلِّ عَیْنٍ لامَّهٍ (3) وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ.
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید : چون رسول خدا این کلمات بگفت فرمود : چنین بود تعویذ (4) ابراهیم علیه السلام مراسماعیل و اسحاق را.
در تهذیب مسطور است که رسول خدا در نماز بایستاد وحسين علیه السلام در پهلوی آن حضرت بود ، چون پیغمبر تکبیر بگفت بر زبان حسین که کودکی خردسال بود نیکو جاری نمیگشت ، هفت کرت رسول خدا تکرار تکبیر فرمود در کرات هفتم زبان حسين علیه السلام نيرو یافت و نیکو جاری فرمود ، واین خصلت در شریعت سنتی گشت .
دیلمی در فردوس الأخیار از امیر المؤمنين علیه السلام حدیث میکند قال : إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ : یَا رَبِّ إِنَّ أَخِی هَارُونَ مَاتَ فَاغْفِرْ لَهُ فَأَوْحَی اَللَّهُ أَنْ یَا مُوسَی لَوْ سَأَلْتَنِی فِی اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ لَأَجَبْتُکَ مَا خَلاَ قَاتِلَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِیطَالِبٍ فَإِنِّی أَنْتَقِمُ لَهُ مِنْهُ.
میفرماید موسى علیه السلام در حضرت پروردگار عرضکرد : که ای خدای من برادرم
ص: 46
هارون از جهان در گذشت او را بیامرز ، خداوند او را وحی فرستاد که ای موسی اگر از برای گناهکاران اولین و آخرین سؤال کنی مسئلت ترا با اجابت مقرون دارم، جز قاتل حسین بن علی را، که اورا انتقام خواهم کرد .
و نیز در خبر است(1) که موسی علی نبینا و آله و علیه السلام از خداوند زیارت قبر حسين علیه السلام را سؤال کرد و با هفتاد هزار فرشته حاضر زیارت شد.
و نیز أبو هريره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت میکند قال : اللّهُمّ إنّی أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُ ثَلاَثاً یَعْنِی اَلْحُسَیْنَ. و بروایت أبي سعد قال : الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ إِلاَّ اِبْنَیِ اَلْخَالَهِ عِیسَی وَ یَحْیَی بْنَ زَکَرِیَّا (2).
یعنی حسن و حسین سید جوانان اهل بهشت اند ، حتى عیسی و یحیی بن زکریا عليهما السلام که یکدیگر را پسر خالگانند و جوانان بهشتند .
أمير المؤمنين على علیه السلام میفرماید : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْقِيمَةَ مِنْ جَنْبِي عَرْشِ الرَّحْمَنِ ، بِمَنزِلَةِ الشَّنفَينِ مِنَ الوَجهِ .
یعنی حسن و حسین در روز قیامت از دوجانب عرش ، منزلت دو گوشواره دارند از برای رخسار .
و نیز عایشه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت میکند قال : سَئلَتِ اَلْفِرْدَوْسُ رَبَّهَا عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَتْ : أَیْ رَبِّ زَیِّنِّی فَإِنَّ أَصْحَابِی وَ أَهْلِی أَتْقِیَاءُ أَبْرَارٌ .
ص: 47
میفرماید بهشت عرض کرد : ای پروردگار من مرا زینت کن زیرا که ساکنین من پرهیزکاران و نیکوکارانند
فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهَا : أَ وَلَمْ أُزَیِّنْکِ بِالْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ؟
خداوند او را وحی فرستاد : که آیا زینت نکردم ترا بحسن وحسين .
و نیز حذيفه از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم حدیث میکند : الْحُسَیْنُ أُعْطِیَ مِنَ الْفَضْلِ مَا لَمْ یُعْطَ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِ آدَمَ مَا خَلَا یُوسُفَ بْنَ یَعْقُوبَ .
یعنی خداوند حسین علیه السلام را فضلی وفضیلتی عطا فرمود که هیچیك از فرزندان آدم را عطا نکرد ، یعنی یوسف بن يعقوب هم این موهبت و فضیلت نیافت .
و نیز على علیه السلام میفرماید : إِنَّ اَلنَّبِیَّ کَشَفَ عَنْ أُرْبِیَّتِهِ (1) الْحُسَیْنِ ، فَقَبَلَ زُبَّه وَ قَامَ فَصَلَّی مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتَوَضَّأَ.
یعنی رسول خدا از فرود (2) ناف تا فراز زانوی حسين علیه السلام را از جامه باز کرد ، و زبه (3) اورا ببوسید ، و برخاست و نماز گذاشت بی آنکه وضو بسازد .
ابن شهر آشوب در مناقب خویش سند بابن عباس میرساند که فرمود : در نزد رسول خدای بودم و آن حضرت حسین رابر زانوی راست و ابراهیم را بر زانوی چپ جای داده بود ، وکرتی روی این یکرا بوسه میزد و کر تی روی آن دیگر را ، اینوقت آن حضرت را وحی رسید .
قال : أَتَانِي جَبْرَئِيلُ مِنْ رَبِّي فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَسْتُ أَجْمَعُهُمَا لَكَ ، فَافْدِ أَحَدَهُمَا بِصَاحِبِهِ .
میفرماید از جانب خداوند جبرئیل آمد مرا و گفت : ای محمد پروردگارت سلام
ص: 48
میرساند و میفرماید من حسين و ابراهیم را با تو نخواهم گذاشت ، یکی را فدای آن دیگر کن، چون این کلمات را بفرمود بجانب ابراهیم نظری افکند و بگریست، آنگاه بسوی حسین نگران شد و گریان گشت
وقال : إنَّ إبْرَاهِیمَ أُمُّهُ أَمَهٌ، و مَتَی مَاتَ لَمْ یَحْزَنْ عَلَیْهِ غَیْرِی، وَأُمُّ الْحُسَیْنِ فَاطِمَهُ وَ أَبُوهُ عَلِیٌّ ابْنُ عَمِّی لَحْمِی وَ دَمِی، وَ مَتَی مَاتَ حَزَنَتْ عَلَیْهِ ابْنَتِی وَ حَزَنَ ابْنُ عَمِّی وَ حَزَنْتُ. أنَا أُؤْثِرُ حُزْنِی عَلَی حُزْنِهِمَا. یَا جَبْرَئِیلُ یُقْبَضُ إبْرَاهِیمُ فَدَیْة للْحُسَیْنَ
فرمود مادر ابراهیم کنیزکی است و چون در گذرد کس جز من بر وی محزون نشود، و مادر حسین فاطمه است و پدرش علیست، که پسر عم و گوشت من و خون منست، و چون در گذرد دختر من و پسرعم من حزین گردند و من نیز محزون شوم ، لاجرم اختیار کردم حزن خود را بر حزن ایشان، هان ای جبرئیل مقبوض میشود ابراهیم ومن او را فدای حسین کردم. ابن عباس میگوید بعد از سه روز ابراهیم در گذشت، و چون رسول خدا حسین را دیدار میکرد، او را میبوسید و بر سینه خود میچفسانید و دندانهای او را بوسه میداد
وَ قَال : فَدَیْتُ مَنْ فَدَیْتُهُ بِابْنِی إِبْرَاهِیمَ.
و میفرمود فدا شوم کسی را که فدای او کردم پسرم ابراهیم را
و نیز در خبر است (1) که جبرئیل فرود شد و فاطمه علیها السلام را در خواب یافت و حسين در مهد(2) خویش میگریست وجبرئیل او را تسليه (3) میداد، چون فاطمه بیدار شد بانگی شنید که کس حسین را تسلیه میکند نگران شد کسی را ندید، این خبر به پیغمبر برداشت ، فرمود او جبرئیل بود
ص: 49
و دیگر در کتاب فصول المهمة في معرفة الأئمة که از مصنفات علمای اهل سنت و جماعت است از بغوی سند بام سلمه منتهی میشود میگوید : گاهی که جبرئیل در خدمت رسول خداي بود حسين علیه السلام در کنار من جای داشت، ناگاه مرا بگذاشت و بحضرت رسول خدای شتاب گرفت، پیغمبر حسین را مأخوذ داشت و بر زانوی خویش بنشانید، جبرئیل عرض کرد یا رسول الله او را دوست میداری فرمود دوست میدارم،
فَقالَ : أَمَا إِنَّ أُمَّتَکَ سَتَقْتُلُهُ وَ إِنْ شِئْتَ أَرَیْتُکَ تُرْبَهَ اَلْأَرْضِ اَلَّتِی یُقْتَلُ فیهَا فَبَسَطَ جَنَاحَهُ إِلَی اَلْأَرْضِ وَ أَرَاهُ أَرْضاً یُقَالُ لَهَا کَرْبَلاَءُ تُرْبَةُ حَمْرَاءَ بِطَفِّ الْعِرَاقِ
عرض کرد آگاه باش زود باشد که امت تو او را شهید کنند ، و اگر خواهی ترا مینمایم آن خاکی را که در آن مقتول میشود، و بال خود بگسترد وزمین کربلا را بآن حضرت نمودار ساخت، و آن خاك سرخ را در طف عراق بنمود .
صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَى الحسین وَ جَدِّهِ وَ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِيهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ .
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: كُلُّ بَنِي أُمٍّ یَنْتَمُونَ إِلَی عَصَبَتِهِمْ إِلاَّ وُلْدَ فَاطِمَةَ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ وَ عَصَبَتُهُمْ
میفرماید فرزندان هر مادری منسوبند يقبیله خود ، مگر فرزندان فاطمه ، زیرا که پدر ایشان منم وقبیله ایشان منم .
و دیگر در مفردات معجم طبرانی سند بابن عباس میرسد و در اربعين مؤذن، و تاریخ خطیب از جابر روایت میشود
قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : إِنَّ اَللهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ ذُرِّیَّةَ کُلِّ نَبِیٍّ مِنْ صُلْبِهِ خَاصَّةً
ص: 50
وَ جَعَلَ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِي وَ مِنْ صُلْبِ عَلِيِّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ، إِنْ كُلُّ بَنِي أُمٍّ يَنتَمُونَ إِلَى أَبِيهِمْ ، إِلاَّ أَوْلَادُ فَاطِمَةَ ، فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ
یعنی رسول خدا فرمود خداوند تبارك و تعالی فرزندان هر پیغمبری را از صلب او آورد، و فرزندان مرا از صلب من واز صلب على ابن ابیطالب آفرید، همانا فرزندان هر مادری را نسبت بسوی پدر دهند، مگر اولاد فاطمه را زیراکه من پدر ایشانم.
و اینکه خداي فرمايد: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ (1) در حق زید بن حارثه است ، چنانکه مرقوم شد. و نیز خداوند میفرماید محمد پدر رجال شما نیست ، همانا رجال مردان را گویند که بسال بلوغ رسیده باشند ، و حسن و حسین بالاتفاق بالغ نبودند و از جمله رجال شمرده نمیشدند.
و دیگر سخن امیر المؤمنين على علیه السلام برهان است بر اینکه حسن و حسین پسران رسول خدایند ، چنانکه یکروز در ایام صفين حسن سرعت کرد از برای جنگ با لشگر معويه ،
قالَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: أَمْلِکُوا عَنِّی هَذَا الْغُلَامَ لَا یَهُدَّنِی فَإِنِّی أَنْفَسُ بِهَذَیْنِ یَعْنِی الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ عَنِ الْمَوْتِ لِئَلَّا یَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ (2) میفرماید باز دارید حسن را و مگذارید بسوى جنگ گرایان (3) شود، و ناچیز مکنید مرا ، چه من دریغ دارم و بیمناکم که حسن و حسین کشته شوند و نسل رسول خدای منقطع گردد . ابن ابی الحدید گوید :
اگر گویند حسن و حسین پسران پیغمبر ند، گویم هستند ، چه خداوند که در آیه مباهله فرماید : أبنائنا (4) جز حسن و حسین را نخواسته، و خداوند عیسی را
ص: 51
از ذریت ابراهیم شمرده، واهل لغت خلافی ندارند که فرزندان دختر از نسل پدر دخترند. واگر کس گوید که خداوند فرماید :
ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ.
یعنی نیست محمد پدر هیچیك از مردان شما . در جواب گویم که محمد را پدر ابراهیم بن ماریه دانی یا ندانی؟ بهر چه پاسخ دهد، جواب من درحق حسن و حسین همانست همانا این آیت مبارك در حق زید بن حارثه وارد شد ، چه اورا بسنت جاهلیت فرزند رسول خدای میشمردند ، و خداوند در بطلان عقیدت ایشان این آیت فرستاد: که محمد پدر هیچیك از مردان شما نیست ، لكن نه آنست که پدر فرزندان خود حسن و حسین و ابراهیم نباشد.
و دیگر مسعودی سند به ابن عباس میرساند که گفت. از پدر خود عباس بن عبدالمطلب شنیدم که فرمود در نزد رسول خدا بودم ناگاه علی علیه السلام در آمد، چون چشم رسول خدا بر على افتاد رنگ رخسار مبارکش دیگر گون گشت.
فقلت: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ لتصفر فِي وَجْهِ هَذَا الْغُلَامِ ، فَقَالَ : يَا عَمِّ وَ اللَّهُ أَشَدُّ حُبّاً لَهُ مِنِّی، لَمْ يَكُنِ نَبِيُّ إِلَّا وذريه الْبَاقِيَةَ بِعِدَّةٍ مِنْ صُلْبَهُ ، وَ إِنْ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِ هَذَا ، إِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ دُعِيَ النَّاسِ بِأَسْمَائِهِمْ لَا بِأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ ، سِتْراً مِنَ اللَّهِ عَلَيْهِمْ ، إلأ هَذَا وَ شِیعَتِهِ فَإِنَّهُمْ يَدْعُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ ، لِصِحَّهِ وِلادَتِهِمْ
عباس میگوید گفتم یا رسول الله هنگام دیدار این غلام چهره مبارکت دیگرگون شد. فرمود: ايعم خداوند از من دوست تر دارد علی را، نیست پیغمبری مگر اینکه فرزندان او از صلب او باقی مانده و فرزندان من از صلب على بجای خواهند ماند، همانا در قیامت مردمانرا بنام دعوت خواهند کرد و نام پدران ایشانرا مستور خواهند داشت چه خداوند بستاریت خویش زنازادگانرا شناخته مردم نخواهد خواست، مگر علی
ص: 52
شیعیان علی را که بنام ایشان و نام پدران ایشان طلب میکنند، زیرا که در شیعیان علی زنا زاده یافت نمیشود.
احتجاج موسی بن جعفر عليهما السلام (1) را با هارون الرشید انشاءالله در جای خود مرقوم خواهیم داشت ، لختی از آن حدیث را که برهان است بر اینکه فرزندان فاطمه فرزندان رسول خدایند مینگارم: چون هارون الرشید از مسئلتی چند بپرداخت سخن بدينجا آورد گفت: ای موسی چگونه جایز داشته اید که عامه وخاصه شما را بسوی رسول خدا منسوب. دارنده و فرزندان رسول خدای خوانند؛ وحال آنکه شما فرزندان علی مرتضی ئید، و مرد را با پدر نسبت کنند نه با مادر، وفاطمه مرشمارا بمنزله وعائی بود، و پیغمبر از جانب مادر جد شماست. موسی علیه السلام فرمود:
لَوْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ نُشِرَ فَخَطَبَ إِلَيْكَ کَرِیمَتَکَ هَلْ کُنْتَ تُجِیبُهُ ؟ فَقَالَ: سُبْحَانَ اَللَّهِ! وَ لِمَ لاَ أُجِیبُهُ، بَلْ أَفْتَخِرُ عَلَی اَلْعَرَبِ وَ اَلْعَجَمِ وَ قُرَیْشٍ بِذَلِکَ. یعنی اگر رسول خدای زنده شود و دختر ترا خواستار گردد، او را با رسول خدای تزویج میکنی یا اجابت نخواهی کرد؟ هرون گفت چگونه اجابت ننمایم بلکه بدین نسبت فخر میکنم بر عرب وعجم وقریش موسی علیه السلام فرمود:
لکِنَهُ لا يَخْطُبُ إِلَيَّ وَلا أُزَوِّجُهُ.
یعنی خواستار دختر من نمیشود تا خطبه کند، و من هم دختر خود را با او تزویج نمیکنم هارون گفت مانع چیست؟ فرمود
لِأَنَّهُ وَلَدَنِی وَ لَمْ یَلِدْکَ فَقَالَ أَحْسَنْتَ یَا مُوسَی.
گفت از بهر آنکه من فرزند پیغمبرم و فرزند من حرام است با پیغمبر، نتواند فرزند زاده خود را نکاح کند، و من نتوانم دختر خود را با پیغمبر تزویج کنم لكن توفرزند پیغمبر نیستی و توانی دختر خویش را بشرط زناشوئی بسرای پیغمبر فرستی هارون
ص: 53
گفت آفرین بر تو باد ای موسی، اکنون بگوی شما خود را چگونه ذریت پیغمبر شمارید و حال آنکه پیغمبر بلاعقب است، چه عقب مخصوص پسر است و دختر را عقب نخوانند و شما فرزندان دخترید، موسی علیه السلام فرمود:
أَسْأَلُكَ بِحَقِّ الْقَرَابَةِ وَ أَ لِقَبْرِ وَ مَنْ فِيهِ إلأ أَعْفَیْتَنی عَنْ هذِهِ المَسْأَلَهِ
گفت ترا بحق خویشاوندی و رحم و قبر و کسی که در قبر است سوگند میدهم که مرا از جواب این مسئله معفو داری . هارون گفت: دست باز ندارم، باید حجت فرزندان على را بدانم که خود را چرا فرزند پیغمبر دانند، و تو امروز ای موسی سید و امام فرزندان علی میباشی، واجب میکند که آنچه از تو بپرسم اقامه برهان از کتاب خدای کنی، و شما ای فرزندان على دعوی دارید که هیچ حرفی از قرآن فرود نشده الا آنکه تأويلش در نزد شماست، وحجت میآورید بقول الله تعالی:
ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ(1)
و بیان هیچ چیز را هم بیرون قرآن نمیشمارید، و خود را از رأي علما و قياس ایشان مستغنی میدارید. موسی علیه السلام فرمود اکنون اجازت کن تا جواب گویم گفت بگوی
فَقَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ اَلشَّیْطَانِ اَلرَّجِیمِ بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ * وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحِینَ(2)
آنگاه باهارون گفت پدر عیسی کیست ؟ گفت عیسی را پدری نیست، فرمود: همانا خداوند عیسی را در سلك فرزندان انبیاء کشید از جانب مریم علیها السلام و ماذريت پیغمبر شمرده شدیم از جانب فاطمه علیها السلام که مادر ما است، و از این بزيادت گویم هارون گفت بگوی گفت قال الله تعالى:
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْنائَنا وَ
ص: 54
أبْنَآئَکُمْ وَ نِسَآئَنَا وَ نِسَآئَکُمْ وَ أنْفُسَنَا وَ أنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَة اللهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ (1).
و این معنی مکشوف است که رسول خدای، جز علی و فاطمه و حسن و حسین را در تحت کسا از برای مباهله جای نداد ، واز «ابنائنا» حسن و حسین را که پسران پیغمبرند خواسته، و از «نسائنا» فاطمه علیهاالسلام را خواسته، و از « انفسنا» علی بن ابیطالب را اراده فرموده، زیرا که بجای نفس پیغمبر است.
اِنَّ اَلْعُلَمَاءَ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَی أَنَّ جَبْرَئِیلَ قَالَ یَوْمَ أُحُدٍ: یَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ اَلْمُوَاسَاهُ مِنْ عَلِیٍّ، قَالَ: لِأَنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ، فَقَالَ جَبْرَئِیلُ: وَ أَنَا مِنْکُمَا یَا رَسُولَ اَللَّهِ ثُمَّ قَالَ: لاَ سَیْفَ إِلاَّ ذُو اَلْفَقَارِ، وَ لا فَتی إِلاّ عَلِیٌّ فَکانَ کَمَا مَدَحَ اَللَّهُ به خَلِیلَهُ إِذْ یَقُولُ: فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ.
فرمود همانا علما، همگان مفتق اند که در روز أحد جبرئیل فرود شد و عرض کرد ای محمد اینست نهایت مواساة در جانبازی علی با تو، فرمود از آنست که علی از من است و من از علی باشم، جبرئیل عرض کرد یا رسول الله من نیز از شمایم آنگاه ندا در داد که لاسیف الا ذوالفقار ولافتی الاعلى، و خداوند مدح فرموده است خلیل خود را بلفظ فتى ، و من نیز فخر میکنم بسخن جبرئیل که خود را از ما دانست و بما پیوست ، چون موسی علیه السلام سخن بدینجا آورد هارون گفت: احسنت یا موسی اکنون حوائج خود را از من بخواه، فرمود اول حاجت من اینست که پسرعم خودرا اجازت فرمائی ، تا بسوی حرم جدش مراجعت نماید و با اهل و عیال خود روزگار برد، گفت نگران باش انشاءالله باز مدینه خواهی گشت.
ص: 55
وهم در خبر است (1) که یکروز ابوجعفر علیه السلام ابوالجارود را فرمود: که مردمان درحق حسن وحسین چه گویند عرض کرد که انکار میکنند که حسنین پسران پیغمبر باشند، فرمود شما از بهر ایشان چه حجت دارید، عرضکرد که بقرآن مجید حجت کنیم آنجا که خداوند فرماید:
وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحِینَ.
از آن پس که عیسی در شمار فرزندان ابراهیم رود ، چگونه حسن و حسین پسران پیغمبر نباشند ، و همچنان بآيات قرآن برهان آریم آنجا که خداوند با رسول خود میفرماید :
قُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَکُم وَ نِسائَنا وَ نِسائَکُم وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُم همانا خداوند از ابناء پسران پیغمبر را خواسته است که حسن وحسین باشند ، فرمود ایشان چه گویند ؟ عرض کرد گویند فرزند دختر از صلب پدر دختر، نیست .
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام: وَاللَّهِ يَا أَبَا الْجَارُودِ لأُعْطِيَنَّكَهَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ آيَةً تُسَمّي لِصُلْبِ رَسُولِ اللَّهِ لا يَرُدُّهَا إِلّا كَافِرٌ .
فرمود ای ابوالجارود ترا آیتی از کتاب خدا عطا میکنم که حسن و حسین را پسران صلبی رسول خدا نامیده باشد و آنرا رد نکند مگر کافری ، ابوالجارود عرض کرد
بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی: آن کدام است ؟ قَالَ حَیْثُ قَالَ اللَّهُ حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ إِلَی قَوْلِهِ وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ (2)
فرمود آنجا که خداوند میفرماید : حرام کرده شد بر شما مادرهای شما و دخترهای شما و خواهر های شما ، تا آنجا که میفرماید : حرام کرده شد بر شما
ص: 56
زنان پسران شما آن پسران که از صلب شما باشند ، آنگاه فرمود که ای ابوالجارود آیا حلال است از برای رسول خدا نکاح بزنان حسن وحسين ؟ اگر بگویند روا باشد با خدا دروغ گفته اند ، واگر گویند حرام باشد ، سوگند باخدای حسن و حسين فرزندان صلبی رسول خدایند ، زیرا که حرام نشده است بر رسول خدا جز زنان فرزندان صلبی او .
ودیگر يحيى بن يعمر العامری میگوید(1) که حجاج بن يوسف الثقفي مرا طلب کرد
فقالَ : یَا یَحْیَی أَنْتَ الَّذِی تَزْعُمُ أَنَّ وُلْدَ عَلِیٍّ مِنْ فَاطِمَهَ وُلْدُ رَسُولِ اللَّهِ.
گفت ای یحیی تو آنی که گمان میکنی که فرزندان على از فاطمه فرزندان رسول خدایند ، یحیی گفت اگر مرا ایمن سازی بشرح میگویم ، گفت تورا امان دادم ، پس یحیی از قرآن مجید این آیت مبارك را قرائت کرد :
وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِه داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ اَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هرُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنین * وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ اِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحینَ (2)
یعنی بخشیدیم مر ابراهیم را اسحاق و یعقوب و ایشانرا هدایت فرمودیم و همچنان از فرزندان ابراهیم داود وسليمان وایوب ويوسف وموسى وهارون را و همچنین جزا میدهیم نیکوکارانرا چون زکریا یحیی وعیسی والیاس را ، چون یحیی این ایت نهایت برد گفت : ای حجاج همانا عیسی کلمة الله و روح الله است که از عذرای بتول متولد شد و او را پدری نبود، با اینهمه خداوند تبارك وتعالی او را منسوب بابراهیم خلیل میدارد و از فرزندان ابراهیم میشمارد ، پس چرا فرزندان فاطمه فرزند رسول خدای نباشند ، حجاج را جای سخن نماند لاجرم روی با یحیی کرد و گفت: هان ای یحیی ترا چه افتاده که بنشر این احادیث میپردازی و از تذکره آن زبان باز
ص: 57
نمیگیری. گفت از بهر آنکه خداوند واجب کرده است بر صاحبان علم که مردم را از علم خویش بهره مند سازند ، قال الله تبارك وتعالى :
وَ إِذَ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لاَ تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاء ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ(1).
در جمله میفرماید که خداوند عهد بستند از آنان که بر کتاب خدای دانا بودند، تا احکام خدایرا بر مردمان مکشوف سازند و پوشیده ندارند ، و ایشان این احکام را از پس پشت انداختند و در ازای آن از هواجس نفسانی ببهای اندك رضا دادند ، چون سخن بدینجا آورد حجاج گفت : سخن بصدق کردی لکن دیگر باره بدین سخن بر مگرد ، و بنشر اینحدیث واشاعت (2) این خبر میپردازد.
و هم در خبر است (3) که حجاج شبی کس بطلب عامر الشعبي فرستاد ، عامر برجان خویش بترسید ، پس برخاست و وضو بساخت و با اهل خویش وصیت کرد و بدرگاه حجاج آمد، نطعی گسترده و شمشیری کشیده دید، بایستاد و بر حجاج سلام فرستاد و او جواب سلام باز داد و گفت : بيمناك مباش که من امشب تا فردا چاشتگاه ترا امان دادم ، و او را اذن جلوس داد تا بنشست ، آنگاه فرمان کرد تا مردیرا حاضر کردند که در بند وز نجیر کشیده بودند ، او را نیز در پیش روی خویش جای داد ، اینوقت حجاج روی باعامر کرد و گفت : این شیخ میگوید حسن وحسین پسران رسول خدایند، اکنون باید از قرآن مجید در اثبات اینمعنی برهانی محکم آرد و اگرنه بفرمایم تا سرش را از تن دور کنند ، عامر گفت نخستین فرمان کن تا این غل و بند از وی بر گیرند ، چه اگر حجت تمام کند او را معفوخواهی داشت و رها خواهی ساخت، و اگر در اقامت برهان فروماند باین قیدحدید و زنجیر گران حاجت نباشد، و هیچ چیز شمشیر برانر احاجز (4) نفاذ نخواهد شد ، پس حجاج بفرمود تا قید و بند او را
ص: 58
فروگذاشتند ، عامر نگریست که او سعید بن جبیر است ، سخت غمنده(1) گشت و در اندیشه رفت که این مرد چگونه از قرآن حجت تواند آورد ، پس حجاج باسعیدبن جبیر گفت اکنون بیار از قرآن تا چه داری ، سعید گفت لحظه صابر باش ، حجاج زمانی سرفروداشت ، پس دیگرباره روی با سعید کرد و آن سخن را اعادت نمود ، سعید دیگر باره او را منتظر ساخت ، در کرت سیم گفت : هان ای سعید حجت خود را از قرآن قرائت کن و اگر نه سرتورا از تن بر گیرم ، سعید گفت :
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ اَلشَّیْطَانِ اَلرَّجِیمِ بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِیمِ : وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَ نُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَ مِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسَی وَ هَرُونَ وَ کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ آنگاه روی باحجاج کرد و گفت نیم دیگر را از این آیت مبارك قرائت کن حجاج گفت:
وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ اِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحینَ.
سعید گفت ای حجاج عیسی در اینجا چه کند ، خداوند چرا عیسی را از جمله این جماعت بحساب گرفته ، گفت از بهر آنکه عیسی نیز از ذریت ابراهیم است ، سعید گفت از پس آنکه خداوند عیسی را از فرزندان ابراهيم بشمار گیرد و حال آنکه عیسی را پدری نبوده ؟ واز ولادت ابراهیم تا ولادت عیسی دو هزار و دویست و شصت و دو سال میگذرد ، آیا سزاوار نیست که حسن و حسین با قرب زمان پسر پیغمبر باشند ، حجاج را مجال سخن بدست نماند ، پس فرمان کرد تا سعید را ده هزار دینار عطا آوردند ، وغلامان خود را فرمود تا آن عطا را حمل کردند ، و در خدمت سعید تا خانه او برفتند و تسلیم دادند ، عامر شعبی در بامداد با خود اندیشید، که من گمان داشتم که از همه کس در فهم معانی قرآن داناترم ، اکنون دانستم که باید در نزد این شیخ حاضر شد و معانی قرآنرا بتعلیم فرا گرفت ، و در طلب سعید بیرون شد و او
ص: 59
در مسجد یافت و نگران(1) گشت که آن دنانير را در نزد خود نهاده و مردم در گرد او انبوه (2) شده اند ، وهر کس را ده دینار تصدق میکند و میگوید:
هَذَا بِبَرَكَةِ أَلِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنُ ، لَئِنْ كُنَّا أغممنا وَاحِداً لَقَدْ فَرِحْنَا أَلْفاً وَ أَرَضِينَا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ .
یعنی این بذل واحسان در حق فقرا و مساکین ببرکت حسن و حسین است ، اگرتنی را غمگین آوردیم هزار تن را شاد نمودیم ، وخدا ورسول را راضی داشتیم ، بالجمله سعید بن جبیر را حجاج امامت جماعت داد و از پس آن قضاوت مکه داد ، لكن چون سعید حجاج را کافر میدانست بهر نوع که امکان یافتی جهاد او را واجب شمردی، لاجرم آنگاه که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قیس کندی بر عبدالملك بن مروان خروج کرد ، سعید بعبدالرحمان پیوست ، وچون عبدالرحمان هزیمت شد، سعید بمکه گریخت ، اوراحاکم مکه بگرفت و بنزد حجاج فرستاد وحجاج اورا شهید ساخت ، وما شرح شهادت او را در کتاب اميرالمؤمنين علیه السلام در ذیل احوال تابعين مرقوم داشتیم .
اکنون چنان صواب مینماید که ذكر نسب عیسی را علی نبینا و آله و علیه السلام از جانب مادر بابراهيم خليل علیه السلام باز نمائیم .
همانا مريم عليها السلام دختر یوقيم است و او را ادر کیم نیز گویند، که بعربي عمرانش خوانند ، و عمران پسر متن ، بن ايليعازر ، بن ايلیود ، بن آكين، بن زادوق، بن عازور ، بن ايليا قيم ، بن أبيود، بن زور ابابل، ابن شلتائیل، بن يوكانيا ، بن يوشيا ، بن آمون ، بن منسي، بن حزقيا ، ابن آحاز ، بن يوثام، بن عوزيا، بن یورام، بن يهو شافاط ، بن آسي، بن
ص: 60
ابیا ، بن رحبعام ، بن سليمان بن داود ، بن ایسا، بن عوبید، بن باعاز، بن سالأ ، بن نحسون ، بن عميناداب، بن آرام، بن حصرون ، بن فارص ، ابن يهودا، بن يعقوب پسر اسحاق است، و اسحاق پسر ابراهيم خليل علیه السلام است، سخت عجب میآید مرا که خداوند تبارك وتعالی بعد از چهل ويك پشت ومدت دو هزار و دویست و شصت و دو سال عیسی را از جانب مادر فرزند ابراهیم خواند و دشمنان آل رسول حسن وحسين عليهما السلام را پسران پیغمبر نخوانند .
در مجالس مفید از جابر بن عبد الله انصاری مرویست قال : خَرَجَ عَلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ آخِذاً بِیَدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ فَقَالَ إِنَّ ابْنَیَّ هَذَیْنِ رَبَّیْتُهُمَا صَغِیرَیْنِ وَ دَعَوْتُ لَهُمَا کَبِیرَیْنِ وَ سَئلْتُ اللَّهَ لَهُمَا ثَلَاثاً فَأَعْطَانِی اثْنَتَیْنِ وَ مَنَعَنِی وَاحِدَهً سَئلْتُ اللَّهَ لَهُمَا أَنْ یَجْعَلَهُمَا طَاهِرَیْنِ مُطَهَّرَیْنِ زَکِیَّیْنِ فَأَجَابَنِی إِلَی ذَلِکَ وَ سَئلْتُ اللَّهَ أَنْ یَقِیَهُمَا وَ ذُرِّیَّتَهُمَا وَ شِیعَتَهُمَا النَّارَ فَأَعْطَانِی ذَلِکَ وَ سَئلْتُ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَ الْأُمَّهَ عَلَی مَحَبَّتِهِمَا فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنِّی قَضَیْتُ قَضَاءً وَ قَدَرْتُ قَدَراً وَ إِنَّ طَائِفَهً مِنْ أُمَّتِکَ سَتَفِی لَکَ بِذِمَّتِکَ فِی الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی وَ الْمَجُوسِ وَ سَیَخْفِرُونَ ذِمَّتَکَ فِی وُلْدِکَ وَ إِنِّی أَوْجَبْتُ عَلَی نَفْسِی لِمَنْ فَعَلَ ذَلِکَ ان لَّا أُحِلَّهُ مَحَلَّ کَرَامَتِی وَ لَا أُسْکِنَهُ جَنَّتِی وَ لَا أَنْظُرَ إِلَیْهِ بِعَیْنِ رَحْمَتِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ
ص: 61
میگوید یکروز رسول خدا برما در آمد و دست حسن و حسین را مأخوذ داشت و فرمود : این دو فرزند خود را تربیت کردم گاهی که صغیر بودند، و خدایرا ز بهر ایشان خواندم گاهی که کبیر شدند ، خواستار شدم برای ایشان از خداوند سه چیز ، پس خداوند دو دعوت مرا اجابت فرمود و یکیرا منع نمود ، همانا خواستار شدم تا ایشانرا طاهر ومطهر و پاکیزه دارد، این مسئلت باجابت مقرون گشت ، ودیگر خواستار شدم که محفوظ دار وایشانرا و فرزندان ایشانرا و شیعیان ایشانرا از دوزخ، این نیز پذیرفته گشت ، وهمچنان خواهنده گشتم که امت را بتمامت در محبت ایشان همدستان کند ، خطاب آمدکه ای محمد من قضائی رانده ام وقدری فرموده ام : همانا طایفه از امت تو وفا کنند بعهد تو درحق یهود و نصاری و مجوس ، لكن عهد ترا فرو گذارند در حق اولاد تو، ومن بر خویشتن واجب فرموده ام که ایشانرا کیفر کنم ، و در محل کرامت خود جای ندهم ، ودر بهشت خود مسکن نگذارم ، و در روز قیامت بچشم رحمت در ایشان نگران نشوم
و دیگر در جامع ترمذی ، وفضایل احمد، وشرف المصطفى ، و فضایل سمعانی ، و امالی ابن شريح ، وابانة ابن بطه مرقوم است :
إِنَّ النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم أَخَذَ بیَدَ الْحُسَیْنِ وَ صِنْوِهِ یَوْماً وَ قَالَ وَ صَحِبَهُ فِی مَجْمَع: مَنْ وَ دَّنِی یَا قَوْمِ أَوْ هَذَیْنِ أَوْ أَبَاَْهِمَا وَ أُمَّهُمَا کَانَ مَعِی فِی اَلْجَنَّهِ، یَوْمِ اَلْقِیمَهِ.
یعنی رسول خدا یکروز دست حسین و حسن را بداشت واصحابش انجمن بودند فرمود : هان ايجماعب آنکس که مرا دوست دارد یا ایشان را یا پدر ایشان علی را دوست دارد یا مادر ایشان فاطمه رادوست دارد ؟ در قیامت با من در بهشت خواهد بود ، این حدیث را ابو الحسن را در نظم الأخبار بنظم آورده .
اَخَذَ النَّبِیُّ یَدَ الْحُسَیْنِ وَ صِنْوِهِ (1) *** یَوْماً، وَ قالَ وَ صَحْبُهُ فی مَجْمَعٍ
ص: 62
مَنْ وَدَّنِی یَا قَوْمِ أَوْ هَذَیْنِ أَوْ *** أَبَوَیْهِمَا فَالْخُلْدُ مَسْکَنُهُ مَعِی
و دیگر ترمذی بحدیث صحیح گوید که رسول خدای در حق حسنین فرمود :
إِنَّکُمَا مِنْ رَیْحَانِ اَللَّهِ . یعنی حسن و حسین ریحانه های خدایند .
وهم عتبة ابن غزوان (1) گوید : رسول خدا حسنین را در کنار خود جای داده بود و هریکرا جداگانه بوسه میداد ، بعضی گفتند یا رسول الله آیا ایشانرا دوست میداری؟
فقال : مَا لِی لاَ أُحِبُّ رَیْحَانَتَیَّ مِنَ اَلدُّنْیَا .
فرمود چیست مراکه دوست ندارم دوريحان خود را از دنیا . گویند ایشانرا بريحان تشیه کرد ، از بهر آنکه فرزند را میبویند ، چنانکه ریحان را میبویند .
و دیگر در تاریخ بغداد سند بخوله بنت حکیم میرساند که گفت : رسول خدای دست حسن و اگرنه حسین را داشت و میفرمود :
إِنَّکُم لتُجَبِّنُون و تُبَخِّلون و تُجهِّلون و إِنَّکُم لِمن رَیْحَان اللّهِ .
یعنی شمائید که از زبان شما ترسناك باید بود، و شمائید که مکانت و منزلت شما ناشناخته خواهد ماند، و شمائید که حفظ و حراست شما واجب است، وشمائید که ریحان خدائید .
ودیگر در جامع ترمدي وابانه عکبری و کتاب سمعانی سند باسامة بن زید برند میگوید: شبی بنزد رسول خدای رفتم تا حاجت خود را بعرض رسانم آن حضرت بیرون آمد و چیزی محفوف(2) داشت که من ندانستم، چون از حاجت خویش پرداختم عرض کردم : چیست که پوشیده داری ؟ مکشوف داشت ، دیدم که حسن و حسین را بر ورکین (3) خویش دارد ،
فقالَ: هَذَانِ اِبْنَایَ وَ اِبْنَا اِبْنَتِی اَللَّهُمَّ إِنِّی أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا
ص: 63
فرمود ایشان پسرهای منند و پسرهای دختر من فاطمه اند ، ای پروردگار من همانا من دوست دارم ایشانرا تو نیز دوست دار ایشانرا و دوست دار دوستان ایشانرا .
ودیگر درجامع ترمذیست که رسول خدا فرمود :
اللَّهُمَّ إِنِّي أَحَبَّهُمَا ، وَ أُحِبُّ مَنْ أَحَبَّهُمَا .
یعنی ای پروردگار من همانا من دوست میدارم حسن و حسین را ، و دوست میدارم کسی را که دوست میدارد ایشانرا.
و دیگر ابوالحويرث (1) گوید که رسول خدا فرمود:
أَللَّهُمَّ أَحَبَّ حَسَناً وَ حُسَيْناً ، وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُهمُا .
و دیگر از معوية بن عمار مر ویست (2) که رسول خدا فرمود :
إِنَّ حُبَّ عَلِیٍّ قُذِفَ فِی قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِینَ فَلاَ یُحِبُّهُ إِلاَّ مُؤْمِنٌ وَ لاَ یُبْغِضُهُ إِلاَّ مُنَافِقٌ وَ إِنَّ حُبَّ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ قُذِفَ فِی قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُنَافِقِینَ وَ اَلْکَافِرِینَ فَلاَ تَرَی لَهُمْ ذَامّاً.
میفرماید حب على افتاده است در دلهای مؤمنين ، ودوست ندارد او را مگر مؤمن ودشمن ندارد او را مگر منافق ، وحب حسن و حسین افتاده است در دلهای مؤمنين و منافقین و کافرین ، و هیچکس ایشانرا نکوهش ننماید ، وهم میفرماید که رسول خدا هنگام رحلت از این جهان ، حسن وحسین را طلب فرمود وایشانرا ببوئید و ببوسید و بمکید و از چشمهای مبارکش اشك میبارید .
و دیگر از صحیح بخاری و دیگر کسان و نیز از حضرت رضا علیه السلام حدیث میکند که رسول خدا فرمود: الو لِدْ رَيْحَانَةُ ، وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ رَیْحَانَتَایَ مِنَ الدُّنْيَا
ص: 64
یعنی فرزند ریحانه ایست ، وحسن وحسين دو ريحانه منند از دنيا
و دیگر ابن مسعود (1) میگوید که حسن و حسین بر زانوی رسول خدا نشسته بودند و آن حضرت می فرمود : مَنْ أَحَبَّنِی فَلْیُحِبَّ هَذَیْنِ .
یعنی هر که دوست دارد مرا واجب میکند که حسن و حسین را دوست دارد
و دیگر ابن مسعود و ابوهریره (2) حديث کنند که رسول خدای برما بیرون آمد و حسن وحسین را بردوش راست و چپ نشانده بود ، و گاهي یکی را بوسه میداد ، چون بنزديك ما آمد مردی گفت : یا رسول الله دوست میداری ایشان را
فقال : مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّنی ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَنی .
فرمود هر که دوست دارد ایشان را مرا دوست دارد ، وهر که دشمن دارد ایشان را مرا دشمن دارد .
و دیگر سند بعبدالله بن عمر بن الخطاب میرسانند(3) که گفت : در خدمت رسول خدای نشسته بودیم ناگاه حسنین عبور دادند
فقال رسول الله : هَاتِ ابْنِي أَعُوذُ هُمَا بِمَا عَوَّذَ بِهِ إِبْراهِيمَ ابْنَيْهِ إِسْمَعِیلَ وَ إِسْحَقَ . فرمود بیاورید پسر های مرا تا تعویذ کنم ایشان را بچیزی که ابراهیم خلیل تعویذ نمود پسر های خود اسماعیل و اسحاق را ، آنگاه روی بحسنین کرد.
فقال : اُعیذُ کُما بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ ، مِنْ كُلِّ عَيْنٍ لِأُمَّةِ ، وَ مِنْ كُلِّ شَیطانٍ ، وَ هَامَة.
فرمود تعویذ میکنم شما را بکلمات تامه خداوند که محفوظ ماند از هر چشم
ص: 65
زخمی ، وازهر شیطانی ، وازهر جانور گزنده ، و در بیشتر از تفاسير مرقوم است که رسول خدای به معوذتين (1) حسنین را تعویذ فرمود، و از این روی این دو سوره مبارکه به معوذتین معروف گشت . و گفته اند که رسول خدای چندان حسنين را به معوذتين تعویذ فرمود که ابن مسعود ودیگر کسان ایندو سوره مبارکه را ، عوذتان حسنین گفتند و از قرآن کریم ندانستند. و دیگرذر بن جيش (2) از رجال اميرالمؤمنين سند بابن مسعود میرساند
قال : کَانَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ یُصَلِّی، فَجَاءَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ فَارْتَدَفَاهُ، فَلَمَّا رَفَعَ رَأْسَهُ أَخَذَهُمَا أَخْذاً رَفِیقاً، فَلَمَّا عَادَ عَادَا، فَلَمَّا اِنْصَرَفَ أَجْلَسَ هَذَا عَلَی فَخِذِهِ اَلْأَیْمَنِ وَ هَذَا عَلَی فَخِذِهِ اَلْأَیْسَرِ، ثم قَالَ مَنْ أَحَبَّنِی فَلْیُحِبَّ هَذَیْنِ وَ کَانَا حُجَّهَ اَللَّهِ لِنَبِیِّهِ فِی اَلْمُبَاهَلَهِ وَ حُجَّهَ اَللَّهِ مِنْ بَعْدِ أَبِیهِمَا أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَی اَلْأُمَّهِ فِی اَلدِّینِ وَ اَلْمِنَّهُ لِلَّهِ
میگوید که رسول خدا در نماز بود سر بسجده فروداشت ، حسن وحسين در آمدند و بر شانه مبارك پیغمبر سوار شدند ، چون پیغمبر سر از سجده برداشت ایشان را برفق و مدارا فرود آورد، و دیگر باره سر بسجده گذاشت ایشان نیز دیگر باره برشانه رسول خدا بر آمدند و سوار شدند، چون آن حضرت از نماز فراغت جست، حسن رابر زانوی راست و حسین را بر زانوی چپ جای داد ، آنگاه فرمود: آنکس که مرا دوست دارد واجب میکند که حسن و حسین را دوست دارد ، چه ایشان حجت خدایند از برای پیغمبر خدا در روز مباهله ، و حجت خدایند در دین بعد از پدر خود امیرالمؤمنین بر امت و دیگر از علمای عامه احمد حنبل در مسند، وابن ما جد در سنن، وابن بطه در ابانه، وابوسعید در شرف النبي وسمعانی در فضائل الصحابه و هم چنان ابویعلی در مسند خود حدیث کرده اند که رسول خدا فرمود:
ص: 66
مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَقَدْ أَحَبَّنِي ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي .
یعنی هر که دوست دارد حسن و حسین را مرا دوست دارد ، وهر که ایشان رادشمن دارد مرا دشمن دارد . و دیگر ذاذان (1) که مکنی بابو عمره فارسی است از خواص على علیه السلام ، از سلمان فارسی حدیث میکند
قال : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ فِي الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ : اللَّهُمَّ إِنِّي أَحَبُّهُمَا فَاَحِبَّهُما، وَ أُحِبُّ مَنْ أَحَبَّهُمَا .
یعنی شنیدم از رسول خدا که فرمود در حق حسن و حسين : الهی من دوست دارم ایشان را پس دوست دار ایشان را ، و دوست دار کسی را که دوست دارد ایشان را . و دیگر در جامع ترمذی سند بانس بن مالك رساند
قَالَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : أَيُّ أَهْلِ بَيْتِكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ ؟ قَالَ : أَلِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنُ، أَحَبَّهُمَا ، وَ مَنْ أَحَبَّهُمَا أَحْبَبْتُهُ ، وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ أَحَبَّهُ اللَّهُ ، وَ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ، وَ أَبْغَضَهُمَا أَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضْتُهُ أَبْغَضَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ اَللَّهُ ادخَلَّهُ اَلنَّارَ.
یعنی از رسول خدا پرسش کردند که از اهل بیت تو در نزد تو محبوب تر کیست ؟ فرمود حسن و حسین ، دوست دارم ایشان را ، وهر که دوست دارد ایشان را دوست دارم اورا، وهر که را من دوست دارم خدای دوست دارد ، هر که را خدای دوست دارد در بهشت جای دهد، و کسی که ایشان را دشمن دارد من او را دشمن دارم و کسی را که من دشمن دارم خداوند دشمن دارد، و آنراکه خداوند دشمن دارد بدوزخ درافکند. و دیگر احمد حنبل در مسند خویش میگوید بروایت ابوهریره ، که یکروز رسول
ص: 67
خدا حسن و حسین را بوسه میداد ، عيينه فزاری واگرنه اقرع بن حابس عرض کرد: یا رسول الله مرا ده تن فرزند است و هرگز هیچیك را بوسه ندادم ، رنگ رسول خدای از غضب گلگون گشت و فرمود:
إِنْ كَانَ اللَّهُ قَدْ نَزَعَ الرَّحْمَةِ مِنْ قَلْبِكَ مَا أَصْنَعُ بِكَ ، مَنْ لَمْ يَرْحَمْ صَغِیرَنَا وَ لَمْ یُعَزِّزْ کَبِیرَنَا فَلَيْسَ مِنَّا .
یعنی همانا خداوند رحمت را از دل تو بر گرفته است و اصلاح امر ترا نتوان کرد ، کسیکه رحم نکند صغیر ما را و عزیز نشمارد کبیر ما را از ما نیست .
و دیگری یحیی ابن ابی کثیر و سفيان بن عينيه (1) باسناد خود حدیث میکنند ، که یکروز رسول خدا گاهی که در منبر جای داشت بانگ گریه حسن وحسین را بشنید ، از روی فزع برخاست، ثُمَّ قَالَ : أیها النَّاسُ مَا أَلِوُلْدِ إِلاَّ فِتْنَةٍ ، لَقَدْ قُمْتُ إِلَيْهِمَا وَ مَا مَعِي عَقْلِي .
فرمود هان ای مردم بدانید که فرزند جز فتنه نیست. هر آینه من از بانگ گریه حسين برخاستم وعقل من با من نبود .
ودیگر از امیرالمؤمنين علیه السلام علیه السلام(2) روایت کرده اند که یک روز آب بدست ما نبود و مسلمانان را عطش زحمت میکرد ، فاطمه علیها السلام حسن و حسین را بحضرت رسول آورد و عرض کرد: ایشان کودکانند و بر تشنگی صبر نتوانند ، پیغمبر حسن را طلب فرمود وزبان مبارك در دهانش گذاشت تا بمکید وسیراب گشت ، آنگاه حسین را فراگرفت و زبان در دهانش گذاشت تا بمکید وسیراب گشت .
و دیگر ابوحازم از ابوهریره (3) روایت میکند که دیدم رسول خدا رضاب (4) دهان حسن و حسین را میمکد ، چنانکه مردمان خرما را .
ص: 68
و دیگر در تفسیر ابی یوسف سند بابن مسعود میرسد میگوید : رسول خدا حسن و حسین را بر پشت مبارك سوار کرد ، وحسن را بر اضلاع (1) راست وحسين را بر اضلاع چپ و لختي برفت و گفت :
نِعْمَ اَلْمَطِیُّ مَطِیُّکُمَا وَ نِعْمَ اَلرَّاکِبَانِ أَنْتُمَا، وَ أَبُوکُمَا خَیْرٌ مِنْکُمَا .
یعنی بهترین شترها شتر شماست ، و بهترین سوارها شمائید، و پدر شما فاضلتر از شماست . و روایت کرده اند که رسول خدای را در گیسوی بافته بر وسط سر بود، گیسوان بدست حسنین داد (2). و نیز روایت کرده اند که رسول خدا با هر دو دست هردو کتف حسنین را بگرفت و قدمهای ایشان بر قدم رسول خدای بود ، پس آن حضرت فرمود تَرَقَّ عَینَ بَقَّهَ يعني بالا بیا ای چشم پشه ، یکتن از ایشان صعود داد ، تا پای بر سینه پیغمبر گذاشت ، رسول خدا فرمود دهان باز کن، چون دهان بگشاد دهان او را بوسه داد
ثم قال : اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی أُحِبُّهُ.
فرمود الهی من دوست میدارم اورا تو نیز او را دوست بدار(3)
و جماعتي رقم فرموده اند که فرمود: حُزُقَّهٌ حُزُقَّهٌ تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّهٍ، اللّهُمَّ إنّی اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ ، وَ أحِبَّ مَن یُحِبُّهُ (4)
یعنی ای کوچك اندك خطوه اي (5) ای کوچک چون چشم پشه ، بالا بیا، آنگاه میفرماید : الهی او را دوست میدارم ، تو دوست دار او را و دوست دار کسی را که دوست میدارد او را و گفته اند که از بقه فاطمه علیهاالسلام(6) را اراده فرموده است ، وخطاب کرده است با حسين عليه السلام
ص: 69
یَا قُرَّهَ عَیْنِ بَقَّهَ تَرَقَّ.
و در خبر است (1) که فاطمه ترقص میداد حسن را و میفرمود :
أَشْبِهْ أَباکَ یا حَسَن *** وَ اخْلَعْ عَن الْحَقِّ الرَّسَن
وَ اعْبُدْ إِلَهاً ذَا مِنَنٍ *** وَ لَا تُوَالِ ذَا الْإِحَنِ
و از برای حسین فرمود:
أَنْتَ شَبِيهٌ بِأَبى *** لَستَ شَبِيها بِعَلىّ
در مسند موصلی مرقوم است که ابوبکر با حسن علیه السلام خطاب میکرد :
أَنْتَ شَبِیهٌ بِنَبِیٍّ *** لَستَ شَبِيها بِعَلىّ
وعلى عليه السلام اصغا مینمود و تبسم میفرمود، وام سلمه با حسن میگفت :
بِاَبِی ابنٌ عِلىٍّ *** أَنْتَ بِاالْخَيْرِ َملِیٍ (2)
کُنْ کَأَسْنَانِ حُلِیٍّ (3) *** کُنْ کَکَبْشِ حَوْلِیِ
وام الفضل زوجه عباس بن عبدالمطلب با حسین خطاب میکرد :
بِابْنِ رَسُولِ اَللَّهِ *** یَا ابْنَ کَثِیرِ الْجَاهِ *** فَرْدٌ بِلَا أَشْبَاهٍ *** أَعَاذَهُ إِلَهِی
مِنْ أَمَمِ الدَّوَاهِی
ودیگر خر گوشی در کتاب لوامع وشرف النبي، وسمعانی در فضایل، و ترمذی در جامعه و ثعلبی در کشف، وواحدی در وسيط، و احمد بن حنبل در فضایل، وجماعتی سند بعبدالله بن بریده میرسانند که از پدر خود روایت میکند : که رسول خدای در منبر جای
ص: 70
داشت وخطبه قرائت میفرمود، ناگاه حسن وحسين بمسجد در آمدند و پیراهن احمر در برداشتند و در عرض راه لغزشی کردند و در افتادند ، رسول خدای قطع سخن فرمود و بعجلت از منبر فرود شد، و هردوتن را بر گرفت و در نزد خود جای داد و فرمود :
وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَ أَوْلَادُکُمْ فِتْنَهٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ(1)
و ابوطالب الحارثی در کتاب قوة القلوب این حديث مخصوص بامام حسين علیه السلام دانسته . ودیگر از ابن حماد(2) مردیست که رسول خدای بخفت، وحسنين عليهما السلام را بر پشت مبارك سوار کرد، حسن را بر اضلاع راست ، و حسین را بر اضلاع چپ ، و فرمود : نِعْمَ اَلْجَمَلُ جَمَلُکُمَا. ودیگر از مقدام بن معد(3) يكرب حديث کرده اند که گفت :
قال النبي : حَسَنُ مِنِّي وَ حُسَيْنُ مِنْ عَلَيَّ ، وَ قَالَ هُمَا وَدِيعَتِي فِي أُمَّتِي .
یعنی حسن از من است وحسين از على ، واین هردو امانت منند در میان امت من ودیگر در شرف النبي مسطور است که رسول خدا نشسته بود ، ناگاه حسن و حسین در آمدند ، پیغمبر برخاست و از بهر آنکه زودتر ایشان را مأخوذ دارد پذیره (4) گشت و هر دو تن را بر گرفت و بر کتف خود سوار کرد
وقال: نعَمُّ الْمَطِيَّ مَطيکُما ، وَ نِعْمَ الراكِبانِ أَنْتُمَا ، وَ أبوكُما خَيْرٌ مِنْكُمَا .
فرمود بهترین شتران شتر شماست ، و بهترین سواران شمائید ، و پدر شما على علیه السلام بهتر از شماست. و دیگر ابن بطه در ابانه سند بجابر بن عبدالله میرساند که گفت : بر رسول خدای در آمدم ، وحسن وحسین بر دوش آن حضرت سوار بودند ؟ و پیغمبر از بهر ایشان بر زانو نشسته بود و میفرمود :
ص: 71
نِعمَ ألجَمَلُ جَمَلُکُما وُ نِعمَ ألعِد لأنِ أنتُما .
یعنی بهترین شترها شتر شماست ، و بهترین دو عدل که حمل کنند شمائید . وهم در خبر است (1)که حسن و حسین بر پشت رسول خدا سوار بودند . و يقولان حل حل و میگفتند حل حل واین کلمه ایست که عرب وقت راندن شتر میگوید، و آن حضرت میفرمود : نِعمَ ألجَمَلُ جَمَلُکُما.
ودیگر سمعانی سند بعمر بن الخطاب میرساند که گفت : حسن وحسین را بر دوش رسول خدای دیدم
فَقُلْتُ : نِعْمَ اَلْفَرَسُ لَکُمَا فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ وَ نِعْمَ اَلْفَارِسَانِ هُمَا .
یعنی گفتم بهترین اسبها از بهر شماست ، رسول خدا فرمود : بهترین سواران ایشانند ودیگر على علیه السلام (2) میفرماید: که رسول خدای فرمود ،
یَا عَلِیُّ لَقَدْ أَذْهَلَنِی هَذَانِ اَلْغُلاَمَانِ - یَعْنِی اَلْحَسَنَ وَ اَلْحَسَنَ - أَنْ أُحِبَّ بَعْدَهُمَا أَحَداً أَبَداً، إِنَّ رَبِّی أَمَرَنِی أَنْ أُحِبَّهُمَا وَ أُحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا .
فرمود ای علی مرا محبت حسن و حسین بازداشت از اینکه بعد از ایشان کسی را دوست دارم ، همانا پروردگارمن مرا امر فرمود که دوست دارم ایشان را ، ودوست دارم هر که ایشانرا دوست دارد .
و دیگر از ابوذر (3)مرویست که رسول خدا حسین را میبوسید و میفرمود :
مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ ذُرِّيَّتِهِمَا لَمْ تَلفَحهُ النَّارِ .
یعنی هر کس دوست دارد حسن و حسین را آتش دوزخ نمیسوزاند او را ، ودیگر از ابی عبدالله علیه السلام (4) مرویست
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : مَنْ أَبْغَضَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، جَاءَ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ لَيْسَ
ص: 72
عَلَى وَجْهِهِ لَحْمُ ، وَ لَمْ تُنِلْهُ شَفَاعَتِي .
یعنی رسول خدا فرمود کسی که دشمن دارد حسن و حسین را، در قیامت حاضر میشود و حال آنکه در چهره اش گوشت نباشد، و شفاعت من او را فرا نگیرد. و دیگر احمد بن حنبل در فضایل و مسند ، و ترمذی در جامع ، وابن ماجه در سنن، و ابن بطه در ابانه ، وخطيب درجامع ، وموصلی در مسند ، وواعظ در شرف المصطفی، وسمعانی در فضایل و ابونعیم در حلیه ، از سه طریق، این جمله در کتب مسطوره رقم کرد اند ، و همچنان ابن حشیش التميمي از اعمش، ودارقطني بعبدالله بن عمر بن الخطاب سند میرساند که گفت :
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : ابنای هَذَانِ سیدا شَبَابَ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهُمَا. یعنی رسول خدا فرمود دو پسر من حسن و حسین ، سید جوانان اهل بهشتند ، و پدر ایشان علي علیه السلام بهتر از ایشان است . و دیگر عمران بن حصین (1) گوید که رسول خدا فرمود:
یا عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ إِنَّ لِكُلِّ شَيْ ءٍ مَوْقِعاً مِنَ الْقَلْبِ، وَ مَا وَقَعَ مَوْقِعَ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ مِنْ قَلْبِي شَيْ ءٍ قَطُّ ، فَقُلْتُ : كُلُّ هَذَا يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : يا عِمْرَانَ وَ مَا خَفِيَ عَلَيْكَ أَكْثَرَ مِمَّا أَمَرَنِی اَللَّهَ بِحُبِّهِمَا
فرمود ای عمران هر چیز را در دل من جائیست ، و نیست چیزی که در دل من جای حسن و حسین را فرو گیرد ، عمران گفت یا رسول الله هیچ مقام ایشان را فرا نگیرد ، فرمود : ای عمر آنچه بر تو پوشیده است بیشتر است از آنچه خدای در محبت ایشان مرا مامور داشته. و دیگر از ابوذرغفاری (2) مرویست گوید : رسول خدا مرا بمحبت حسن و حسین سامورداشت ، لاجرم ایشان را دوست دارم ، ودوست
ص: 73
دارم کسی را که ایشان را دوست دارد، از بهر آنکه رسول خدا ایشان را دوست داشت. ودیگر از ام سلمه(1) و میمونه وعلى علیه السلام مرویست که فرمودند : دیدیم رسول خدای را که پای مبارك در لحاف یا در جامه داشت، ناگاه حسن علیه السلام آب طلبید، رسول خدا بسرعت برجست و از آنجا که وعای آب بود مقداری آب بر گرفته بدست حسن نهاد و حسین علیه السلام جنبش میکرد تا آن آبرا فرا گیرد، رسول خدای مانع بود، فاطمه عرض کرد یارسول الله چنان مینماید که حسن نزد تو محبوبتر است.
قالَ : مَا هُوَ بأحبهما إِلَيَّ ، وَ لَكِنَّهُ اسْتَسْقَى أَوَّلَ مَرَّةٍ ، وَ إِنِّي وَ إِيَّاكَ وَ هَذَيْنِ النَّجْدَيْنِ يَوْمَ الْقِيمَةُ فِي مَكَانٍ وَاحِدٍ .
فرمود حسن را افزون دوست ندارم ، لكن او نخست آب خواست. همانا من وتو و این دوصاحب نجد در روز قیامت در يك مكان خواهیم بود. و دیگر سند بانس (2) بن مالك منتهی میشود که گفت : از رسول خدای پرسش کردند که از اهل بیت خویش کدامیک را محبوبتر داری ؟ فرمود حسن و حسین را ، آنگاه فاطمه رافرمان داد که پسرهای مرا پیش خوان ، و ایشان را بر سینه خود میچسفانید و میبوئید.
و دیگر سند (3) بجابر منتهی میشود که گفت :
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : إِنَّ الْجَنَّةَ تَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَةً مِنْ أَهْلِي قَدْ أَحَبَّهُمُ اللَّهِ وَ أَمَرَنِي بِحُبِّهِمْ ، عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ، وَ الْحَسَنِ ، وَ الْحُسَيْنُ ، وَ المهدی الَّذِي يُصَلِّي خَلْفَهُ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ .
یعنی رسول خدا فرمود بهشت مشتاق چهار کس است از اهل بیت من، که دوست میدارد ایشان را خدای و امر کرد مرا بدوستی ایشان ، نخست علی بن ابیطالب
ص: 74
عليهما السلام ، ودیگر حسن و حسين ، وچهارم مهدی قایم آل محمد که وقتی ظهور کند عیسی بن مریم از قفای او نماز گذارد و اقتدا باو کند صلوات الله عليهم اجمعين و دیگر در کتاب اربعین سند بجابر بن عبدالله منتهی میشود که گفت : داخل بررسول خدای شدم و حسن و حسين بر پشت مبارکش سوار بودند و آن حضرت با دو دست و دو پای مشی میفرمود ومیگفت :
نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُکُمَا وَ نِعْمَ الْحَمْلَانِ أَنْتُمَا.
یعنی بهترین شترها شتر شماست و بهترین بارها شمائید . و دیگر هنگامیکه (1) رسول خدای مریض بود ، عباس بن عبدالمطلب بعيادت آن حضرت حاضر شد، و پیغمبر را از بستر برانگیخت و بر سریر بنشاند ، رسول خدا فرمود: رفعك الله يا عم عباس عرض کرد على علیه السلام اجازت بار میطلبد ، فرمود در آید پس علی در آمد وحسن وحسین ملازم خدمت او بودند ، عباس عرض کرد:
هَؤُلاَءِ وُلْدُکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ؟ قال : ثُمَّ وُلْدِكَ يَا عَمُّ ، فقال : أَحَبُّهُمْ، قال : أَحَبَّکَ اَللَّهُ کَمَا أَحَبَّهُمَا .
گفت ایشان فرزندان تواند یا رسول الله، فرمود فرزندان تواند ایعم ، عرض کرد دوست دارم ایشان را فرمود، دوست دارد خداوند ترا چندانکه ایشان را دوست داری .
در کتاب معانی الاخبار باسناد محکم مرقوم است که علی بن موسی الرضا عليهما السلام گاهی که در خراسان سکون داشت ، یکروز از بزرگان اصحاب جماعتی در مجلس او حاضر بودند ، و زید بن موسی نیز در آن مجلس حاضر بود و با اهل مجلس از مفاخر خویش سخن همی کرد ، و ما و من همی گفت ، علی بن موسی
ص: 75
عليهما السلام اگر چند با اهل مجلس حدیث میفرمود ، نیز سخنان زید را میشنود پس روی بازید کرد
فقال : یا زَیدُ ، أغَرَّکَ قَولُ بَقّالِی الکوفَهِ : إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا وَ اَللَّهِ مَا ذَلِکَ إِلاَّ لِلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ وَ وُلْدِ بَطْنِهَا خَاصَّهً فَأَمَّا أَنْ یَکُونَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ یُطِیعُ اَللَّهَ وَ یَصُومُ نَهَارَهُ وَ یَقُومُ لَیْلَهُ وَ تَعْصِیهِ أَنْتَ ثُمَّ تَجِیئَانِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ سَوَاءً فَأَنْتَ أَعَزُّ عَلَی اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ اَلْحُسَیْنِ کَانَ یَقُولُ : لِمُحْسِنِنَا کِفْلاَنِ مِنَ اَلْأَجْرِ وَ لِمُسِیئِنَا ضِعْفَانِ مِنَ اَلْعَذَابِ
فرمود ای زید آیا بفریفته است ترا سخن بقالان کوفه، از این حدیث که میفرماید همانا فاطمه معصومه است از همه محرمات ، و خداوند حرام کرده است آتش جهنم را بر فرزندان او ، سوگند با خدای که این حدیث وارد نشده است مگر در حق حسن وحسين وزينب و ام کلثوم که از بطن فاطمه علیها السلام اند ، هان ای زید چون موسی بن جعفر عليهما السلام اطاعت خدا کند ، و روزها روزه بدارد و شبها از بهر عبادت برپای بایستد ، وتوعصیان خداوند کنی ، چون هردوان حاضر محشر شوید ، تو با او در نزد خداوند یکدرجه خواهید داشت ! این وقت از روی تعرض میفرماید : پس تو در پیشگاه خداوند عزوجل از موسی گرامی تر خواهی بود ؛ مگر ندانسته که علی بن الحسين عليهما السلام میفرماید : که خوبان ما را در ازای يك ثواب دو اجر دهند ، و بدان ما را بجای يك بی فرمانی دوعذاب فرمایند ، چون سخن بدینجا آورد روی باحسن الوشاکرد و فرمود : ای حسن این آیت مبارك را از قرآن کریم چگونه قرائت میکنی :
قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ(1)
ص: 76
حسن عرض کرد یا ابن رسول الله جماعتی (عمل غير صالح) خوانند، و گروهی تنوین داخل (عمل) نکنند(عمل غير صالح ) دانند ، و کنعانرا پسر نوح نخوانند ، فرمود: حاشا او پسر نوح بود لكن چون در حضرت حق گناهکار شد ، خداوند او را از پسری نوح نفی کرد
كَذا مَن كانَ مِنّا لَم يُطِعِ اللّه َ فَلَيسَ مِنّا ، وأنتَ إذا أطَعتَ اللّه َ فَأَنتَ مِنّا أهلَ البَيتِ.
یعنی همچنین است کسی که در نسبت و نژاد از ما باشد واطاعت خدای را نکند از ما نیست ، و تو ای حسن با اینکه از خویشاوندان مانیستی، چون خدای رافرمان بردار باشی ، در شمار اهل بیت ما خواهی بود . ودیگر در لمعان الاخبار سند بمحمدبن مروان منتهی میشود که گفت : در خدمت ابوعبدالله عرض کردم که آیا رسول خدا فرمود:
إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَى النَّار؟
فرمود چنین است لكن مقصود از این حدیث حسن وحسین و زینب و ام كلثوم است ودیگر در معانی الاخبار سند بحماد بن عثمان منتهی میشود که مانند این حدیث از ابی عبد الله علیه السلام روایت میکند ، و همچنان در عیون اخبار از رضا علیه السلام، و در مصباح الانوار از ابی عبدالله مانند این احادیث روایت شده ، و دیگر در عیون اخبار سند بیاسر پیوسته میشود که زیدبن موسی برادر حضرت رضا سلام الله عليهما در مدينه خروج کرد، و جماعتی را مقتول ساخت و گروهی را در آتش انداخت ، چنانکه در جای خود انشاء الله مرقوم خواهد شد ، ازین روی او را زیدالنار نامیدند مأمون خلیفه کس فرستاد اورا اسیر کرده بخراسان آوردند، آنگاه بفرمود او را بحضرت رضا بردند، آن حضرت روی بازید کرد و فرمود :
يازيد أَ غَرَّكَ قَوْلِ سَفَلَتِ أَهْلِ الْكُوفَةِ : إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ
ص: 77
اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَی النَّارِ ذَاکَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ خَاصَّهً إِنْ کُنْتَ تَرَی أَنَّکَ تَعْصِی اللَّهَ وَ تَدْخُلُ الْجَنَّهَ وَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ أَطَاعَ اللَّهَ وَ دَخَلَ الْجَنَّهَ فَأَنْتَ إِذاً أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ اللَّهِ مَا یَنَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تَنَالُهُ بِمَعْصِیَتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْت
خلاصه این کلمات بفارسی چنین میآید فرمود : ای زید کلمات سفلگان(1) کوفه ترا مغرور کرده است از این حدیث که آتش جهنم بر فرزندان فاطمه حرام است ، این حدیث مخصوص حسن وحسين است ، چنان میدانی که تو خدای را عصیان کنی و داخل بهشت شوی ، و موسی بن جعفر با اطاعت خدا داخل بهشت شود ، پس تو در نزد خدا گرامی تر از موسی بن جعفری سوگند با خدای هیچکس از ما را در حضرت حق قربتی نباشد الا بطاعت او ، و اینکه تو گمان کرده که با معصیت حق درحضرت حق راه توانی کرد، گمانی ناستوده است، زیدعرض کرد آیا من برادر تو نیستم پسر پدرتو نیستم ؟ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ : أَنْتَ أَخِي مَا أَطَعْتَ اللَّهِ عَزَّ وَجِلَ .
فرمود ای زید تو برادر منی مادام که اطاعت کنی خدای را ، مگر ندانسته گاهی که کنعان پسر نوح وزوجه نوح علیه السلام، پی سپر طوفان میگشتند ، ودستخوش هلاك ودمار بودند ، چنانکه خدای فرماید :
قالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ (2)
عرض کرد پروردگارا اینك پسر منست و از اهل منست ، و تو وعده فرمودی که اهل مرا ازین داهيه نجات دهی .
فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجِلَ : يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلُ غیر صَالِحُ (3)
ص: 78
فرمود ای نوح، کنعان از اهل تو نیست، زیرا که عمل غير صالح است، آنگاه فرمود:
فأَخْرَجَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ مِنْ أَنْ يَكُونَ مِنَ أَهْلِهِ بِمَعْصِيَتِهِ .
یعنی چون کنعان مرتکب عصیان شد خداوند او را از پسری نوح بیرون برد.
در کتاب امالی صدوق سند بعبدالله بن عمر بن الخطاب پیوسته میشود
قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ زَيْنُ عَرْشِ رَبِّ الْعَالَمِينَ بِكُلِّ زِينَةُ ، ثُمَّ یُؤْتَی بِمِنْبَرَیْنِ مِنْ نُورٍ طُولُهُمَا مِأةُُ مِیلٍ فَیُوضَعُ أَحَدُهُمَا عَنْ یَمِینِ اَلْعَرْشِ وَ اَلْآخَرُ عَنْ یَسَارِ اَلْعَرْشِ ثُمَّ یُؤْتَی بِالْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ فَیَقُومُ الْحَسَنُ عَلَی أَحَدِهِمَا وَ الْحُسَیْنُ عَلَی الْآخَرِ یُزَیِّنُ اَلرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بِهِمَا عَرْشَهُ کَمَا تُزَیِّنُ اَلْمَرْأَهَ قُرْطَاهَا.
یعنی رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود : در روز قیامت عرش خداوند مزین میشود بتمام زینت ، پس دو منبر که درازی هريك صد میل است بر جانب راست و چپ عرش نصب میکنند ، وحسنين هريك بر منبری قرار میگیرند، و خداوند عرش خود را مزین میفرماید بایشان ، چنانکه زن را زینت میکند گوشوارهای او .
و دیگر در کتاب امالی سند بجابر بن عبدالله میرسد
قال : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ قَبْلَ مَوْتِهِ بِثَلَاثٍ: سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْکَ أَبَا الرَّیْحَانَتَیْنِ أُوصِیکَ بِرَیْحَانَتَیَّ مِنَ الدُّنْیَا فَعَنْ قَلِیلٍ یَنْهَدُّ رُکْنَاکَ وَ اللَّهُ خَلِیفَتِی عَلَیْکَ .
یعنی شنیدم که رسول خدا سه روز از آن پیش که جهان را وداع گوید ؛ علی علیه السلام
ص: 79
را فرمود : سلام خدای بر تو باد ای پدر دوریحانه ، وصیت میکنم ترا بدو ریحانه خود ، زود باشد که دور کن تو منهدم شود و خداوند خلیفه من باشد برتو ، لاجرم چون رسول خدا از جهان برفت على علیه السلام فرمود : این یکی از آن دو رکن است که پیغمبر فرمود ، وچون فاطمه وداع جهان گفت، فرمود این رکن دیگر بود که رسول خدا مر خبر داد. و دیگر در کتاب خصال سند بعبدالله ابن عمر بن الخطاب میرسد قال: کَانَ عَلَی اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ تَعْوِیذَانِ حَشْوُهُمَا مِنْ زَغَبِ جَنَاحِ جَبْرَئِیلَ یعنی حسن و حسین را هريك تعویذیست که آکنده (1) است از پرهای تازه رسته كوچك جبرئيل . و دیگر در کتاب معالم العترة الطاهرة سند بام ولد میرسد، واو از زوجات امیر المؤمنين على علیه السلام مادر عثمان بود ، حدیث میکند که رسول خدای را قطیفه بود که خاصه از برای جلوس جبرئیل گسترده میداشت ، و چون جبرئیل عروج میکرد ، از پرهای کوچک او چیزی بر آن قطيفه میافتاد ، ورسول خدای آن پرها را فراهم آورده ، در تمیمه (2) و تعویذ حسنین می آکند. و دیگر در کتاب كامل الزياره از ابوجعفر علیه السلام مرويست که فرمود:
قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ : مَنْ أَرَادَ أَنْ یَتَمَسَّکَ بِعُرْوَهِ اَللَّهِ اَلْوُثْقَی اَلَّتِی قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ فَلْیَتَوَالَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ عَلَیهمُ السَلامَ فَإِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یُحِبُّهُمَا مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ.
یعنی رسول خدا فرمود کسی که بخواهد متمسك شود بعروة الوثقی که در قرآن کریم خداوند یاد فرموده ، آنجا که میفرماید :
لا اِکْراهَ فِی الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ و
ص: 80
يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(1)
واجب میکند که تو لاجويد بعلی بن ابی طالب وحسنين ، زیرا که خداوند از فراز عرش خویش حسن و حسین را دوست میدارد . و نیز این حدیث (2) از رسول خداست که فرمود: قُرَّةُ عَيْنِي النِّسَاءُ وَرَيْحَانَتَيَّ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ .
و دیگر در کتاب ارشاد این حدیث بدینگونه مسطور است :
قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ: إِنَّ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ شَنَفَا اَلْعَرْشِ وَ إِنَّ اَلْجَنَّهَ قَالَتْ یَا رَبِّ أَسْکَنْتَنِی اَلضُّعَفَاءَ وَ اَلْمَسَاکِینَ فَقَالَ اَللَّهُ لَهَا أَ لاَ تَرْضَیْنَ أَنِّی زَیَّنْتُ أَرْکَانَکِ بِالْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ قَالَ فَمَاسَتْ کَمَا تَمِیسُ اَلْعَرُوسُ فَرَحاً یعنی رسول خدا فرمود : حسن و حسین دو گوشوار عرش اند ، همانا بهشت عرض کرد ای پروردگار من ، ضعیفان ومسکینان را در من جای میدهی ، خداوند او را مخاطب داشت که آیا رضا نمیدهی که ارکان تو را با حسن و حسین زینت کنم ؟ اینوقت بهشت برخود ببالید و متبختر (3) شد، چنانکه عروس شادمانه تبختر کند. ودیگر در کتاب امالی شیخ از رسول خدای خدیث میکند :
قال : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ القیمة عَنْ جَنْبَيِ عَرْشِ الرَّحْمَنِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ، بِمَنْزِلَةِ الشَّنفَينِ مِنَ الوَجه .
یعنی رسول خدا فرمود حسن و حسین در روز قیامت بردوجانب عرش خداوند جای دارند؛ مانند دو گوشواره در کنار چهره . و دیگر در کتاب کفایه سند بطارق بن شهاب منتهی میشود که گفت :
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنُ: أأَنْتُمَا إِمَامَانِ بِعَقِبِی، وَ سَيِّدَا شَبَابِ
ص: 81
أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ اَلْمَعْصُومَانِ حَفِظَکُمَا اَللَّهُ وَ لَعْنَهُ اَللَّهِ عَلَی مَنْ عَادَاکُمَا. یعنی امیرالمؤمنين علیه السلام با حسن وحسین فرمود : شما بعد از من دور امام باشید امت را ، ودو سیدید جوانان اهل جنت را، و دومعصومید از هر نازیبا ، خداوند حفظ کند شما را ، ولعنت خدا بر کسی که دشمن دارد شما را . و دیگر در عیون اخبار الرضا علیه السلام مرویست
قَالَ النَّبِيُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ خَيْرُ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ بَعْدِي وَ بَعْدَ أَبِيهِمَا ، وَ أُمِّهِمَا أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْأَرْضِ.
یعنی رسول خدا فرمود : حسن و حسین بهترین مردم روی زمین اند بعد از من و بعد از على ، و مادر ایشان بهترین زنان روی زمین است . و دیگر در کتاب قرب الاسناد مرقوم است که رسول خدا فرمود :
الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، وَ أَبُوهُمَا خیر مِنْهُمَا ، أَمَّا الْحَسَنِ فأنحله الْهَيْبَةِ وَ الْحِلْمِ ، وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ فأنحله الْجُودِ وَ الرَّحْمَةِ .
میفرماید حسن وحسین دوسیدند جوانان بهشت را ، و پدر ایشان بهتر از ایشان است ومن عطا کردم هیبت وحلم خود را بحسن ، وعطا کردم جود و رحمت خود را با حسین . همچنان در کتاب خصال مسطور است که آنگاه که رسول خدای مریض بود ، فاطمه علیها السلام حسن وحسین را حاضر حضرت نمود و عرض کرد:
یَا رَسُولَ اَللَّهِ هَذَانِ اِبْنَاکَ فَوَرِّثْهُمَا شَیْئاً فَقَالَ : أَمَّا اَلْحَسَنُ فَانَ لَهُ هَیْبَتِی وَ سُؤْدَدِی وَ أَمَّا اَلْحُسَیْنُ فَلَهُ شَجَاعَتِی و جُودِی
عرض کرد: حسن و حسین پسر های تواند ، ایشان را میراث چیزی عطا فرما ، فرمود : هیبت وسیادت خود را باحسن گذاشتم ، و شجاعت وجود خود را باحسين عطا کردم. و نیز در کتاب ارشاد بدینگونه جدیث رفته . و دیگر در عیون اخبار از
ص: 82
حضرت رضا علیه السلام مرویست ، که شبی حسن و حسین در خدمت رسول خدا مشغول لعبت بودند ، تا لختی از شب بگذشت ، آنگاه پیغمبر ایشان را از رخصت، انصراف داد تا بنزد مادر شوند ، چون طریق مراجعت گرفتند، برقی برمید و پیش روی ایشان را روشن همی داشت ، تاگاهی که بنزديك مادر شدند، چون رسول خدای این بديد قال : اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی أَکْرَمَنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ.
یعنی شکر خداوند را که ما اهل بیت را مکرم داشت . و دیگر در امالی مسطور است که ابن ابی نعیم میگوید: در نزد عبدالله بن عمر حاضر بودم مردی در آمد ، و از قتل پشه سئوال کرد عبدالله عمر گفت : مردم کجائی ؟ گفت: از عراق عرب ، پس روی با اهل مجلس کرد و گفت نگران (1) باشید این مردم را که پسر رسول خدای را میکشند ، و از من خون پشه پرسش میکنند ! و حال آنکه از رسول خدای شنیدم که فرمود : أَنَّهُمَا رَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا ، يَعْنِي الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ .
ودیگر در امالی صدوق از جعفر صادق علیه السلام مرویست که رسول خدای مریض بود، و شبانگاهی فاطمه علیها السلام دست حسن و حسین را گرفته از بهر عیادت پدرروان شد ، و حسنين علیه السلام از جانب يمين وشمال روان بودند تا بسرای عایشه در آمدند و رسول خدای را خفته یافتند ، حسن برطرف راست پیغمبر نشست ، و حسین بر طرف چپ ، و بدن آن حضرت را فشار میدادند ، چون رسول خدای از خواب انگیخته نشد فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنُ : حَبِيبِي إِنْ جَدَّکُمَا قَدْ غَفَا فَانْصَرِفَا سَاعَتَکَمَا هَذِهِ وَ دَعَاهُ حَتَّی یُفِیقَ وَ تَرْجِعَانِ إِلَیْهِ فَقَالا: لَسْنَا بِبَارِحَیْنِ فِی وَقْتِنَا هَذَا
فاطمه با فرزندان خود فرمود ای محبوبان من ، همانا جد شما در خواب است ، درینساعت مراجعت کنید و او را بحال خود باز گذارید تا بیدار شود ، آنگاه
ص: 83
بسوی او بازشوید ، گفتند ما از اینجا بیرون نشویم وحسن بر بازوی راست ، وحسين بر بازوی چپ آن حضرت بخفتند و در خواب شدند ، اینوقت فاطمه برخاست و بسرای خویش شد ، حسنین لختی بخفتند و بیدار شدند، ورسول خدای راهنوز در خواب دیدند ، با عایشه گفتند مادر ما بكجا شد ؟ گفت بسرای خویش رفت، پس برخاستند تا در آن تاریکی شب نزديك مادر شوند، چون راه پیش گرفتند ، رعدی بخروشید و برقی بدمید، و آن روشنی در پیش ایشان (1) بپائید پس حسن با دست راست دست حسین را بگرفت ، وهردوتن با یکدیگر سخن همی کردند و طی طریق نمودند تا بحديقه بني النجار در آمدند ، و متحیر گشتند، حسن با حسين عليهما السلام گفت ما حيرت زده بجای ماندیم ، صواب آنست که هم در اینجا بخسبیم ، تا صبح دیدار شود ، پس هردوتن دست در گردن یکدیگر در آورده بخفتند، از آن سوی چون رسول خدای بیدار شد ، در طلب حسنين بسرای فاطمه آمد، هیچکس را نیافت ، پس بر سر پای ایستاد وَ هُوَ یَقولُ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ ، هذانِ شبلاي خَرَجَا مِنِ الْمَخْمَصَةُ وَ الْمَجَاعَةِ، اللَّهُمَّ أَنْتَ وَکِیلِی عَلَیْهِمَا.
عرض کرد ای پروردگار من ایسید و مولای من ، حسن وحسین فرزندان منند که گرسنه بیرون شدند ، تو وکیل منی برایشان ، اینوقت نوری ساطع شد از پیش روی رسول خدای ، و آن حضرت در ظل آن نور بحديقه بني النجار آمد، این هنگام سحابی متراکم (2) بود ، و بشدت باریدن داشت ، رسول خدای نگران شد ، حسن وحسين را دست در گردن خفته دید ، وابريرا نظاره کرد که از فراز سر ایشان مانند طبقی منقشع (3) شده ، چنانکه قطره از باران برایشان چکیدن نداشت ، و ماری عظیم که تنش از موهای درشت نیستانی مینمود ، و او را دو بال بود ، یکی را بر فراز سرحسن ، و آن دیگری را بر فراز سر حسین گسترده میداشت ، رسول خدای چون این بدید تنحنحی فرمود ، آن مار برخاست و بیکسوی شد
ص: 84
وَ هِيَ تَقُولُ : اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ أُشْهِدُ مَلَائِكَتَكَ ، أَنَّ هَذَيْنِ شِبلا نَبِيِّكَ قَدْ حَفِظَهَا عَلَيْهِ وَ دَفَعْتَهُمَا إِلَيَّ سَالِمِينَ ، صَحِيحَيْنِ.
آن مار بزبان آمد و عرض کرد ای خدای من همانا تو را شاهد میگیرم، وفریشتگان تورا بشهادت میخوانم ،که شیر بچگان پیغمبر تو را حفظ و حراست نمودم ، و ایشان را صحیح و سالم با پیغمبر تو سپردم ، رسول خدای فرمود : ای مار تو کیستی و از کجائی؟ عرض کرد از جانب جن بسوی تو برسالت آمده ام ، فرمود از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از جن نصيبين ، همانا جماعتی از بنی ملیح آیتی از قرآن را فراموش کرده اند ، لاجرم مرا بسوی تو گسیل (1) داشتند ، تا آنچه فراموش شده فراگیرم و بسوی ایشان باز شوم، چون بدینموضع رسیدم شنیدم که یکی ندا در داد که :
أَيَّتُهَا الْحَيَّةِ هَذَانِ شبلا رَسُولَ اللَّهِ ، فَاحْفَظِیهِمَا مِنَ الْعَاهَاتِ وَ الْآفَاتِ وَ مِنْ طَوَارِقِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ .
یعنی ای مار، حسن و حسین شیر بچگان رسول خدایند ، حفظ کن ایشان را از آفات وحوادث لیل و نهار ، پس ایشان را حراست کردم و بسلامت با تو سپردم ، آنگاه رسول خدا آنچه از قرآن فراموش کردند آموزگاری فرمود، و جنی را رخصت مراجعت داد، اینوقت حسن را بر شانه راست، وحسین رابرشانه چپ سوار کردوباز شتافت، در عرض راه على علیه السلام فرا رسید، و بعضی از اصحاب عرض کردند : بابی انت وامی یکی را با ماگذار تا حمل شما سبك باشد، فرمود : دست باز دارید خداوند سخن شما را شنید و مقام شما را دانست ، آنگاه با حسن علیه السلام فرمود : رضا میدهی که بردوش پدر خود على سوار شوی ، عرض کرد: سوگند با خدای دوش ترا از دوش پدر خود دوست تر دارم، آنگاه با حسین فرمود : اگر توخواهی بر دوش پدر باش عرض کرد : من نیز همان گویم که برادرم حسن گفت ، بالجمله رسول خدای هردو
ص: 85
تن را بسرای فاطمه آورد ، و فاطمه خرمائی چند که از برای ایشان ذخیره کرده بود بدیشان داد ، تا بخوردند و سیر شدند و شاد گشتند، رسول خدا فرمود : اکنون برخیزید و بکشتی یکدیگر را فرا گیرید ، پس برخاستند ویکدیگر را فرو گرفتند ، اینوقت فاطمه که از بهر کاری از بیت بیرون شده بود برسید ، و نگریست که رسول خدای میفرماید : إیهن یَا حَسَنُ شُدَّ عَلَی الْحُسَیْنِ فَاصْرَعْهُ.
یعنی ای حسن حمله کن و زیادت در کار میجوی و حسین را بیفکن فاطمه علیها السلام چون این کلمات را بشنید عرض کرد ای پدر
أتُشَجِّعُ الکَبیرَ عَلَی الصَّغیرِ؟
آیا بزرگتر را بر کوچکتر تشجيع ميفرمائی و دلیر میکنی؟
فَقَالَ لَهَا : يَا بُنَيَّةُ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ أَقُولَ أَنَا ياحُسَینُ شُدَّ عَلَى الْحُسَيْنِ فَاصْرَعْهُ وَ هَذَا حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ يَقُولُ : ياحُسَين شُد عَلَى الْحَسَنِ فَاصْرَعْهُ
رسول خدا فرمود : ای دختر من آیا رضا نیستی که من حسن را دلیر کنم بر حسين و بگویم : او را بیفکن ، وحال آنکه دوست من جبرئیل بهمان کلمات حسين را بر حسن تشجیع میکند و فرمان میدهد که او را بیفکن. و دیگر در کشف الغمه مسطور است که رسول خدای مریض شد ، وجبرئیل طبقی از نار و انگور نزد آن حضرت حاضر ساخت ، و رسول خدای مقداری بخورد، و آن نار و انگورخدای را تسبیح گفتند ، و آنگاه حسن و حسین در آمدند و لختی بخوردند ، و آن نار و انگور تسبیح نمودند ، و از پس ایشان امیر المؤمنين على علیه السلام در آمد ، هم از آن نار و انگور بخورد ، و بانگ تسبیح و تهلیل از نار وانگور برخاست ، اینوقت مردی از اصحاب بیامد و مقداری بخورد ، و از انگور ونار بانگ تسبیح برنخاست
فَقَالَ جِبْرِيلَ : إِنَّمَا يَأْكُلُ هَذَا نَبِيٍّ ، أَوْ وَصِيٍّ ، أَوْ وَلَدُ نَبِيٍّ .
جبرئیل گفت این فضیلت خاص پیغمبر ، یا وصی پیغمبر یا فرزندان پیغمبر انست
ص: 86
و دیگر از ام سلمه (1) وحسن بصری حدیث کرده اند ، که حسن وحسین بر رسول خدای در آمدند ، واینوقت جبرئیل در خدمت رسول خدای حاضر بود، ایشان اورا دحیه کلبی دانستند و برگرد او بر می آمدند ، وجبرئیل دست فرا برد و چنان نمود که چیزی فرا گرفت، پس سیبی، و بهی، و ناری، بدست کرد و بدست حسنین دادایشان بنزد پیغمبر آوردند ، آن حضرت بگرفت و ببوئیدو باز داد و فرمود بنزديك مادر شویدو اگرنه نخست بنزد پدر برید نیکوتر باشد، و ایشان بحسب فرمان کار کردند و از آن میوه ها نخوردند، تا گاهی که رسول خداحاضر شداین هنگام بخوردند، لکن هر وقت میخورند دیگر باره بجای خود میآمد و همچنان بر جای بود ،حسین علیه السلام میفرماید : بعد از رسول خداي نیز آن میوه ها برجاي بود ، چون فاطمه وداع جهان گفت بازمفقود شد ، و سیب و بهی بر جای بود ، آنگاه که امیر المؤمنين علیه السلام شهید شد بهی نیز برفت ، و سیب از بهر حسن باقی بود ، و بعد از حسن همچنان آن سیب بود و آنگاه که آب فرات را بر روی من بستند و تشنه شدم ، آن سیب را میبوئیدم و سورت (2) تشنگی را ببوی سیب میشکستم ، و چون عطش غلبه کرد آن سیب را با دندان بگزیدم، ويقين من برمرگ استوار شد . علی بن الحسين عليهما السلام میفرماید: این کلمات را از پدرم شنيدم يك ساعت قبل از شهادت آن حضرت ، و بعد از او بوی سیب بپائید لکن سیب مفقود شد، و چون بزیارت قبر پدر حاضر شدم ، استشمام بوی آن سیب همی کردم ، و از خاصان شیعیان آن کس که بزیارت آن قبر حاضر شود هنگام سحر، استشمام آن بوی تواند کرد . و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب سند بموسی بن جعفر عليهما السلام منتهی میشود ، در تفسیر این سوره مبارکه :
وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ (3) قال : اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ، وَ طُورِ سِینِینَ قَالَ: عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، وَ هذَا اَلْبَلَدِ اَلْأَمِینِ قَالَ: مُحَمَّدٌ: صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قال : لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ قَالَ : اَلْأَوَّلُ ، يعني أبو بكر ، ثُمَّ رَدَدْناهُ
ص: 87
أَسْفَلَ سٰافِلِينَ يُبغِضُهُ أمير المُؤْمِنِينَ.
یعنی از پس آن نیکوئی آنکس که علی را دشمن است خداوندش به اسفل السافلين انداخت، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ .
باین معنی ، این آیت مبارك در حق على علیه السلام فرود شد :
فَلَهُمْ أَجْرُ غیر مَمْنُونٍ فَمَا یکذبک بَعْدُ بِالدِّينِ يَا مُحَمَّدُ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أبیطالب ، أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ .
ودیگر در کتاب امالی ابوالفتح حفار بن عباس و ابورافع حديث کرده اند، که در حضرت رسول خدای نشسته بودیم که جبرئیل فرود شد ، و با او جامی از بلور احمر آکنده (1) از مشك و عنبر بود،
فَقَالَ لَهُ : السَّلَامُ عَلَيْكَ إِنَّ اللَّهَ يقرء عَلَيْكَ السَّلَامُ ، وَ يُحْيِيكَ بِهَذِهِ التَّحِيَّةِ وَ یَأمُرُکَ أَنْ تُحْيِي بِهَا عَلِيّاً وَ وَلَدَيْهِ .
درود فرستاد بر رسول خدا ، و عرض کرد که خداوند تو را تحیت میفرماید باین تحیت ، وامر میکند تورا که تحیت فرمائی باین تحیت، على و فرزندان اورا، چون آن جام را بدست رسول خدای داد ، سه کرت از آن جام بانگ تهليل، وسه کرت بانگ تکبیر برخاست، آنگاه بزبان فصیح گفت :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى(2).
پس رسول خدا آن جام را ببوئيد ، و بدست علی مرتضی داد ، در دست علی گفت
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ (3)
ص: 88
پس علی آن جام را ببوئید و بدست حسن داد ، در دست حسن گفت :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ عَم َّ يَتَساءَلُون َ * عَن ِ النَّبَإِ العَظِيم ِ(1)
همچنان حسن ببوئيد و بدست حسین داد ، در دست حسین گفت :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورُ شکور (2)
آنگاه دیگر باره آن جام بدست رسول خدا رسید و گفت :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ (3).
راوی گوید ندانستم از آن پس آن جام بجانب آسمان صعود داد و یا بزمین فرودشد. ودیگر در کتاب معالم مسطور است که فریشته بصورت طیری از آسمان فرود شد و بردست رسول خدای بنشست و سلام داد او را به نبوت ، و بردست على علیه السلام بنشست و سلام داد بوصيت ، و بردست حسن و حسین نشست و سلام داد ایشان را بخلافت، فقال رسول الله : لِمَ لَا تَقْعُدْ عَلَى يَدِ فُلَانٍ ؟ فَقَالَ : إِنَّما لأ أَقْعُدُ فِي أَرْضٍ عُصِیَ عَلَيْهَا اللَّهُ ، فَكَيْفَ أَقْعُدُ عَلَى يَدِ عَصَتِ اللَّهَ .
یعنی رسول خدا فرمود : چرا بردست فلان، نشیمن نساختی ؟ عرض کرد من بر زميني که خدای را بر بالای آن عصیان کرده باشند نشیمن نکنم چگونه بر دستی نشینم که خدای را عصیان کرده باشد ، ودیگر رکن الائمه عبدالحمید بن میکائیل سند بعايشه میرساند که گفت : روزی رسول خدا سخت گرسنه بود از مأكولات برچیزی دست نداشت ، مرا فرمود ردای مرا حاضر کن، تا بسرای فاطمه روم وحسن وحسین را دیدار کنم و گرسنگی خود را لختی بشکنم ، چون بخانه فاطمه آمد فرمود: فرزندان من در کجا باشند ؟ عرض کرد: سخت گرسنه بودند گریان از خانه بیرون شدند ،
ص: 89
لاجرم رسول خدا در طلب ایشان بیرون شد، ودرعرض راه ابو دردا را دیدار کرد ، فرمود یا عویمر پسر های مرا دیده باشی ، عرض کرد در سایه دیوار بنی جذعان خفته باشند ، پس پیغمبر بنزد ایشان آمد و هردوتن را بر سینه خود بچفسانید، و اشك از رخسارایشان بسترد. (1) ابودردا عرض کرد: اجازت فرمای تا ایشان را بر دارم، یَا أَبَا الدَّرْدَاءِ دَعْنِی أَمْسَحِ الدُّمُوعَ عَنْهُمَا فَوَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ قَطَرَ قَطْرَهً فِی الْأَرْضِ لَبَقِیَتِ الْمَجَاعَهُ فِی أُمَّتِی إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ. فرمود ای ابودردا بگذار تا آب دیده ایشان را بسترم ، سوگند بدان کس که مرا به پیغام بری فرستاده ، اگر قطره از آب دیده ایشان بر زمین افتد ، تا قیامت بلای گرسنگی از میان امت بیرون نشود، پس هردوتن را برداشت و ایشان میگریستند ورسول خدای نیز میگریست ، اینوقت جبرئیل در رسید
فقال : السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ رَبُّ ألعزة جَلَّ جَلَالُهُ يُقْرِئُكَ السَّلَامُ ، وَ يَقُولُ : مَا هَذَا الْجَزَعُ ؟
عرض کرد یا رسول الله خداوند تورا سلام میرساند و میفرماید : این جزع چیست؟ رسول خدا فرمود: ای جبرئیل من از درجزع نمیگریم ، بلکه از ذلت دنیا میگریم
فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ : أيسرک أَنْ أَحْوَلَ أَحَداً ذَهَباً ، وَ لَا يَنْقُصُ لَكَ مِمَّا عِنْدِي شَيْ ءُ ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : لَمْ ؟ قَالَ : لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُحِبُّ الدُّنْيَا ، و لؤ أَحَبَّهَا كَمَا جَعَلَ لِلْكَافِرِ أَكْمَلَهَا .
جبرئیل گفت خداوند تبارك وتعالی میفرماید : آیا شاد میشوی که کوه احد را از بهر تو زر خالص کنم ، و از مقام تو در نزد من چیزی کاسته نشود ، فرمود نخواهم جبرئیل عرض کرد از بهرچه ، فرمود : از بهر آنکه خداوند دوست نمیدارد دنیارا ،
ص: 90
اگر دوست داشتی از برای کافران تکمیل بهره نفرمودی ، آنگاه جبرئیل عرض کرد : ای محمد آن کاسه بزرگ را که در میان خانه است طلب فرما ، چون حاضر کردند سرشار از ترید(1) بود و آکنده از گوشت فراوان ، جبرئیل عرض کرد: بخور، و فرزندان و اهل بیت خود را بخوران ، ابودردا گوید بخوردند و سير شدند و بسوی من فرستادند ، تا بخوردیم وسیر شدیم و آن کاسه همچنان آکنده از نرید بود ، قال : مَا رَأَيْتُ جَفْنِهِ أَعْظَمُ بَرِّكَةً مِنْهَا .
ابودردا گفت : هرگز کاسه بزرگتر و با بر کت تر از آن ندیدم، پس آن کاسه از نزد ایشان مرفوع شد فَقَالَ النَّبِيُّ : وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَوسَکَتَ ، لَتَداوَلَها فُقَرَاءِ أُمَّتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ.
رسول خدا فرمود : قسم به آنکس که مرا بحق مبعوث فرمود اگر سخن نکردی ، تا قیامت این کاسه در میان فقرای امت من بودی ، وبدان رفع حاجت کردندی :
ودیگر طبری سند بسلمان رساند که گفت : در نزد رسول خدای بودم ، ناگاه ام ایمن در آمد عرض کرد : یا رسول الله حسن و حسین (2) یاوه گشته اند ، و اکنون روز به نیمه رسیده و ایشان نا پیدایند ، رسول خدا فرمود : برخیزید و فرزندان مرا بجوئيد ، وروان شد واصحاب از قفای او روان شدند ، تا بفراز کوه آمدند و حسن وحسين را نگریستند که بر هم چفسیده اند(3)، و از بهر حراست ان يك افعی بردم ایستاده ، و از دهانش چیزی مانند آتش زبانه میزند، رسول خدای بجانب افعی روان شد و او بسوی پیغمبر همی نگران گشت ، پس سرعت نمود و بسوراخ خویش در رفت ، آنگاه رسول خداحسن وحسین را از یکدیگر جدا کرد و چهره مبارکشان را مسح فرمود، و قال : بِأَبِی وَ أُمِّی أَنْتُمَا مَا أَکْرَمَکُمَا عَلَی اللَّهِ.
فرمود پدر و مادرم فدای شما ، عظیم بزرگوارید در نزد خداوند ، ویکی را بر دوش
ص: 91
راست و آن دیگری را بر دوش چپ سوار کرد
قَالَ سَلْمَانَ : طُوبَاکُمَا، نِعْمَ اَلْمَطِیَّهُ مَطِیَّتُکُمَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : وَ نِعْمَ اَلرَّاکِبَانِ هَمّاً ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهُمَا
سلمان گفت خوشا حال شما ، بهترین شترها شتر شماست ، رسول خدا فرمود : و بهترین سواران ایشانند ، و پدر ایشان بهتر از ایشان است و دیگر از مراسیل این حديث مرقوم میشود که حسن وحسین خطی نگاشتند ، وهريك از درمفاخرت خط خویش را نیکوتر دانست ، این داوری بحضرت فاطمه علیها السلام آوردند، آن حضرت مکروه داشت که یک تن را برنجاند و خط يك تن را از آن دیگر بهتر خواند، فرمود بنزد پدر شوید و از وی پرسش کنید، لاجرم به حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام آمدند و او نیز ایشان را غمنده (1) نخواست ، و ایشان را بحضرت رسول دلالت نمود و پیغمبر فرمود من حكم نكنم ، تا گاهی که جبرئیل فرود شود ، چون جبرئیل حاضر شد عرض کرد من این حکم نیز نخواهم کرد مگر اسرافیل بدین حکم اقدام فرماید ، اسرافیل گفت : من در میان ایشان حكم نكنم الا آنکه از خداوند رسول سئوال کنم چون سئوال کرد ، خطاب رسید که من حكم نفرمایم ، این حکومت با فاطمه است ، فاطمه فرمود : من حكم میكنم، و او را قلاده بود با فرزندان فرمود : من جواهر این قلاده را در میان شما پراکنده میکنم ، هر کس از آن جواهر بیشتر بدست میکند خطش نیکوتر است ، وجواهر آن قلاده را بپراکند ، اینوقت خداوند جبرئیل را از قائمه عرش فرو فرستاد ، تا در حفظ تکریم و تعظیم ایشان آن جواهر را دو نیمه ساخت ، تا هريك نيمی بدست کرد ، و بر آن يك فزونی نتوانست جست. و دیگر در بحار الانوار مسطور است که مردی اعرابی حضرت رسول آمد وعرض کرد : یا رسول الله آهو بره صید کرده ام و آورده ام خاص از بهر حسنين ، رسول خدا بپذیرفت و او را دعای خیر گفت ، اینوقت حسن علیه السلام حاضر بود و آن آهو بره
ص: 92
را رغبت فرمود ، و پیغمبر با او عطاکرد ، و زمانی دیر برنگذشت حسین علیه السلام در آمد و آهو بره را با برادر دید عرض کرد: یا جداه آهو بره را با برادر من عطا کردی تا بدان لعب کند ، مرا نیز آهو بره عطاكن ، واین سخن را چند کرت همی گفت ، و پیغمبر خاموش بود و گاهی او را ملاطفت میفرمود ، باشد که از طلب آهو بره بگذرد بر اینگونه لختی بر گذشت ، پس حسین علیه السلام آغاز گریستن نمود ، و این هنگام بانگ صیحه از باب مسجد برخاست ، چون نگران شدند ، گرگی ماده نگریستند آهوئی راکوس (1) همیزند و با بچه میدواند، بدینگونه بحضرت پیغمبر آورد ، این آهو بسخن آمد و عرض کرد:
یَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ کَانَتْ لِی خِشْفَتَانِ إِحْدَایهُمَا صَادَهَا الصَّیَّادُ وَ أَتَی بِهَا إِلَیْکَ وَ بَقِیَتْ لِی هَذِهِ الْأُخْرَی وَ أَنَا بِهَا مَسْرُورَهٌ وَ إِنِّی کُنْتُ الْآنَ أُرْضِعُهَا فَسَمِعْتُ قَائِلًا یَقُولُ أَسْرِعِی أَسْرِعِی یَا غَزَالَهُ بِخِشْفِکِ إِلَی النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ أَوصِلِیهِ سَرِیعة لِأَنَّ الْحُسَیْنَ وَاقِفٌ بَیْنَ یَدَیْ جَدِّهِ وَ قَدْ هَمَّ أَنْ یَبْکِیَ وَ الْمَلَائِکَهُ بِأَجْمَعِهِمْ قَدْ رَفَعُوا رُءُوسَهُمْ مِنْ صَوَامِعِ الْعِبَادَهِ وَ لَوْ بَکَی الْحُسَیْنُ لَبَکَتِ الْمَلَائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ لِبُکَائِهِ وَ سَمِعْتُ أَیْضاً قَائِلًا یَقُولُ أَسْرِعِی یَا غَزَالَهُ قَبْلَ جَرَیَانِ الدُّمُوعِ عَلَی خَدِّ الْحُسَیْنِ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلِی سَلَّطْتُ عَلَیْکِ هَذِهِ الذِّئْبَهَ تَأْکُلُکِ مَعَ خِشْفِتکِ فَأَتَیْتُ بِخِشْفِی إِلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ قَطَعْتُ مَسَافَهً بَعِیدَهً وَ لَکِنْ طُوِیَتْ لِیَ الْأَرْضُ حَتَّی أَتَیْتُکَ سَرِیعَهً وَ أَنَا أَحْمَدُ اللَّهَ رَبِّی عَلَی أَنْ جِئْتُکَ قَبْلَ جَرَیَانِ دُمُوعِ الْحُسَیْنِ عَلَی خَدِّهِ
يعني آن عرض کرد که از برای من دو بچه بود ، یکی را صیاد صید کرد و بحضرت
ص: 93
تو آورد ، دل به آن دیگر خوش داشتم و اینوقت او را شیر میدادم ، ناگاه شنیدم که گوینده گفت : بسرعت این بچه خود را بنزد رسول خدا رسان ، زیرا که حسین در پیش روی او قصد گریستن دارد ، و فرشتگان از معابد خود سر ها فراز کرده اند ، اگر حسین بگرید فریشتگان جمله گریان شوند. ودیگرباره شنیدم که گوینده گفت هان ای ماده آهو سرعت کن از آن پیش که اشک بر چهره حسين جاری شود و اگر توانی و تراخی جوئی ، این گرگ را بر تو مسلط میکنم که تو را و بچه تو را مأكول سازد ، لاجرم بچه خود را برداشته بحضرت تو آوردم ، و راهی دراز در نوشتم(1) لكن زمین از بهرمن پیچیده همی گشت ، اکنون شکر میکنم خدای را که قبل از ریختن اشک حسین بدین حضرت رسیدم، چون سخن بدینجا آورد، بانگ تسبیح و تهلیل از اصحاب بالا گرفت ، و پیغمبر آن آهورا دعای خیر گفت ، و حسين آهو بره را بگرفت و شاد خاطر بنزدیک فاطمه علیها السلام آورد و دیگر سند (2) باسحق بن سليمان هاشمی منتهی میشود که از پدرش روایت میکند که با جماعتی در مجلس هارون الرشید بودیم ، سخن از اميرالمؤمنين على علیه السلام بمیان آمد، هارون گفت : جماعتی از عوام گمان میکنند که علی و فرزندان او را دشمن میدارم ، لاوالله چنین نیست ، بلکه اولاد ایشان میگمارند ما را بخونخواهی حسين علیه السلام بر سهل و صعب زمین ، آنگاه بر ما در می آیند و خروج میکنند و حسد میبرند ، همانا پدرم مهدی از ابی جعفر منصور از محمد بن علی بن عبدالله بن عباس مرا حديث کرد که ابن عباس گفت : که در خدمت رسول خدای بودیم ، ناگاه فاطمه علیها السلام در آمد و میگریست، پیغمبر فرمود : ای فاطمه این گریستن از چیست ؟ عرض کرد یا رسول الله حسن و حسین از خانه بیرون رفته اند و نمیدانم بكجا شده اند
فَقَالَ النَّبِيُّ : لا تَبكينَ فِدَاكَ أَبُوكَ ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ خَلَقَهُمَا وَ هُوَ أَرْحَمُ بِهَا ، اللَّهُمَّ إِنَّ كَانَا أُخِذَا فِي بَرٍّ فَاحْفَظْهُمَا وَ إِنْ کَانَا قَدْ أَخَذَا فِی بَحْرٍ فَسَلِّمْهُمَا
ص: 94
پیغمبر فرمود گریه مکن پدرت فدای تو شود ، همانا خداوند آفریده است ایشان را و او مهربان تر است برایشان ، آنگاه عرض کرد : ای پروردگار من اگر فرزندان من طریق بیابان پیش داشتند ، حفظ فرمای ایشان را ، و اگر براه دریا رفتند، سالم بدار ايشان را
فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ : يَا أَحْمَدُ لَا تَغْتَمَّ وَ لا تَحْزَنْ ، هُمَا فاضلان فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهَا ، وَهْماً فِي حَظِيرَةِ بَنِي النَّجَّارِ نَائِمَيْنِ ، وَ قَدْ وَكَّلَ اللَّهُ بِهِمَا مُلْكاً عَظِيماً يَحْفَظُهَا .
یعنی جبرئیل فرود شد و گفت : ای احمد غمگین وحزين مباش ، ایشان در دنیا و عقبی فاضل اند و پدر ایشان على عليه السلام بهتر از ایشان است ، هم اکنون درحظيرة بني النجار خفته اند ، وخداوند فريشته عظیم بحفظ و حراست ایشان گماشته است ، ابن عباس گوید اینوقت رسول خدای برخاست ، و با گروهی در خدمت او بحظيرة بني النجار آمدیم ، حسن وحسين دست در گردن بخفته بودند ، و فریشته خداوند با یک بال خود ایشان را پوشیده میداشت ، اینوقت رسول خدا حسن را بر گرفت وحسين را آن فریشته حمل داد ، وهمگنان (1) چنان مینگریستند که هر دوتن را . پیغمبر حمل میدهد ، ابوبکر و ابو ایوب انصاری عرض کردند : یا رسول الله یکی از ایشان را با ما سپار
فقال : دَعاهُما فَإِنَّهُمَا فاضلان فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهُمَا .
فرمود بگذارید ایشان را که ایشان در دنیا و آخرت فاضل اند ، پدر ایشان بهتر از ایشان است، آنگاه فرمود سوگند باخدای تشریف میدهم امروز ایشان را ، چنانکه خداوند تشریف داده ، و آغاز خطبه فرمود
فقال : يا أَيُّهَا النَّاسُ أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ النَّاسِ جِدّاً وَجَدْتَ ، قالُوا : بَلَى
ص: 95
یا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : أَلِحُسْنِ والحُسَینُ جَدِّهِمَا رَسُولَ اللَّهِ ، وَ جَدَّتُهُمَا خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ .
فرمود ای مردم میخواهید شما را خبر بدهم از بهترین مردم از جهت جد و جده ، عرض کردند آری یا رسول الله ، فرمود آن حسن و حسین است ، که جد ایشان رسول خدا وجده ایشان خدیجه کبری است ، دیگرباره فرمود :
أَلَا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ بِخَیْرِ النَّاسِ أَباً وَ أُمّاً قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ أَبُوهُمَا عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ وَ أُمُّهُمَا فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم
فرمود میخواهید آگاهی دهم شما را از بهترین خلق از جهت پدر و مادر ، عرض کردند آری ، فرمود اينك حسن وحسین است که پدر ایشان علی بن ابیطالب ، و مادر ایشان فاطمه دختر پیغمبر است ، آنگاه فرمود
أَلَا أُخْبِرُكُمْ أیها النَّاسُ بِخَيْرِ النَّاسِ عَمّاً وَ عَمَّةٍ ، قالُوا : بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، عَمُّهُمَا جَعْفَرِ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ، وعمتهما أُمَّ هَانِي بِنْتَ أَبِيطَالِبٍ .
فرمود خبر میدهم شما را از بهترین مردم از جهت عم و عمة ، و اوحسن وحسین است عم ایشان جعفر بن ابیطالب ، وعمه ایشان ام هانی دختر ابوطالب است
أَلَا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ بِخَيْرِ النَّاسِ خَالًا وَ خَالَهُ ؟ قالُوا : بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : أَ لَحَسَنُ وَ الحُسَینُ ، خالُهُمَا الْقَاسِمُ بْنَ رَسوُلِ اللَّهِ ، وخالتُهُما زَيْنَبُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ .
ص: 96
فرمود: ای مردمان میخواهید شما را به نیکوترین مردم آگهی دهم از جهت خال وخاله عرض کردند : بلى يارسول الله ، فرمود حسن وحسین ، خال ایشان قاسم پسر رسول خدا ، خاله ایشان زینب دختر رسول خداست ، آنگاه فرمود:
أَلَا إِنَّ أَبَاهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ أُمِّهِمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ جَدَهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ جَدَّتُهُمَا فی الْجَنَّةِ، وَ خَالُهَما فِي الْجَنَّةِ ، وخالَتُهُما فِي الْجَنَّةِ ، وَ عَمُّهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ عَمَتُهُما فِي الْجَنَّةِ ، وَ مَنْ أَحَبَّهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ مَنْ أَحَبَّ مِنْ أَحَبَّهَا فِي الْجَنَّةِ
ودیگردر کتاب ارشاد، وجامع ترمذی و ابانه عکبری و کتاب شرف النبي، وروضه، واعلام، از انس بن مالک وابو جحیفه حدیث میکنند که حسين علیه السلام از سینه تافرق- سر برسول خدای شبیه بود ، و حسن علیه السلام از سینه تا پای با پیغمبر شباهت داشت و نیز در مناقب مسطور است
وَ اجْتَمَعَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ عَلَى أَنَّ النَّبِيَّ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ إِمَامَانِ ، قَامَا ، أَوْ قَعَدَا
یعنی علمای خاصة وعامه متفق اند که رسول خدا فرمود : حسن وحسين دو امامند ، چه ایستاده و چه نشسته باشند ، تواند شد که این سخن کنایتی است از اینکه خواه ایشان خلیفه باشند و حق خود را بدست گیرند، و خواه مظلوم و مقهور گردند، امام وخلیفه بحق ایشانند ، و از کثرت فضیلت حسنين ، ومحبت رسول خدا با ایشان، رکعات چهار گانه نوافل مغرب را دو رکعت در ولادت حسن ودو رکعت در ولادت حسین مقرر داشت(1) و دیگر در تفسیر فرات بن ابراهيم مسطور است که ابن عباس در تفسیر این آیه میگوید : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ کفلين مِنْ رَحْمَتِهِ (2). یعنی حسن وحسين
وهمچنان از آن حضرت مرویست
ص: 97
قال : مَا ضَرَّ مَنْ أَكْرَمَهُ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ مِنْ شِيعَتِنَا مَا أَصَابَتْ فِي الدُّنْيَا ، وَ لَوْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى شَيْ ءٍ يَاکُلُهُ إِلَّا ألحَشیشَ
میفرماید زیان نمیرساند اگر مصیبتی برسد در دنیا کسی را که خداوند گرامی داشت به پیروی ما، اگرچه قادر نشود بر چیزی که بخورد مگر گیاه زمین و دیگر (1) این حديث باسامة بن زید پیوسته میشود که گفت : رسول خدا حسن را بر ران خویش جای داد ، و حسين را بر ران دیگر و فرمود : دارد
اللَّهُمَّ ارْحَمْهُما فَإِنِّي أَرَحِمِهِمَا .
و دیگر از ابن عباس (2) مرویست که گفت :
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : لَيْلَةُ عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ ، رَأَيْتُ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ مَكْتُوباً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ ، عَلِيُّ حَبِيبَ اللَّهُ ، الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ صَفْوَةَ اللَّهُ ، فَاطِمَةَ أَمَةَ اللَّهُ ، عَلَى باغضيهم لَعْنَةُ اللَّهِ .
فرمود در شب معراج که مرا به آسمان عروج دادند ، بر در بهشت نوشته دیدیم :
لا اله الا الله ، عمل پیغمبر خداست ، و علی دوست خداست ، حسن و حسین صفوة اللهند ، وفاطمه کنیز خداست ، بر دشمنان ایشان لعنت خدای باد . و دیگر محمد بن احمد بن على بن شاذان (3) باسناد خود از ابن عباس روایت میکند که گفت: در خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بودیم ، و علی و فاطمه و حسن و حسین حاضر بودند ، اینوقت جبرئیل فرود شد وسیبی آورد و بدست رسول خدا داد ، آن حضرت بپذیرفت و بامیرالمؤمنین علی داد ، وعلى علیه السلام بگرفت و ببوئید و بازداد ، رسول خدا بگرفت و بدست حسن داد، امام حسن نیز بگرفت و ببوئید و بازداد، آنگاه بدست حسین علیه السلام داد ، آن حضرت بگرفت و ببوئید و بازداد ، از پس آن بفاطمه سپرد ، و فاطمه
ص: 98
همچنان بگرفت و ببوئید و باز داد ، رسول خدا بگرفت و کرت دیگر بدست على داد ، چون على علیه السلام خواست دیگر باره بدست رسول خدا دهد ، آن سیب بشکافت و دو نيمه شد، و نوری از آن بسوی آسمان دنیا ساطع گشت ، و خطی بدینگونه در دو سطر مکتوب کرد :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، تَحِيَّةً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى إِلَى آلِ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى ، وَ عَلِيُّ المرتضی ، وَ فَاطِمَةَ الزهرآء ، وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سِبطَی رَسُولَ اللَّهِ ، وَ أَمَانُ لِمُحِبیهِما يَوْمَ الْقِيمَةَ مِنَ النَّارِ .
يعني این تحیتی است از خداوند بسوی آل محمد ، على مرتضى . و حسن و حسين فرزندان رسول خدا ، وامانی است از برای دوستان حسن وحسین در روز قیامت از آتش جهنم و نیز سند (1) بعمر منتهی میشود که گفت شنیدم از رسول خدای که فرمود: إِنَّ فَاطِمَةَ وَ عَلِيّاً وَ أَ لِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنِ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ ، فِي قُبَّةٍ بیضآء ، سَقَّفَهَا عَرْشِ الرَّحْمَنَ عَزَّ وَجِلَ .
یعنی فاطمه وعلى وحسن وحسین در بهشت خدای جای دارند ، در میان قبه سفید که سقف آن عرش خداوند است و دیگر شاذان (2) سند بسلمان فارسی میرساند که گفت بحضرت رسول خدای رفتم وسلام دادم ، و از آنجا حاضر خدمت فاطمه عليها السلام شدم ، فرمود : ای سلمان حسن و حسین گرسنه اند و میگریند ، ایشان را برداشته به حضرت رسول خدای شو، بحسب فرسان ، ایشان را بر گرفتم و بنزدیک پیغمبر آوردم
قَالَ : مَا لَكُمَا ياحَسَنَيَ : قَالَا : نَشتَهِي طَعَاماً یارَسُولَ اللَّهُ ، فَقَالَ النَّبِيُّ اللَّهُمَّ أَطَعْمِهِمَا ثَلَاثاً .
ص: 99
رسول خدا فرمود چیست شما را ایفرزندان من ؟ عرض کردند گرسنه ایم و طعام میخواهیم ، پیغمبر سه کرت فرمود : الهم اطعمهما ، یعنی ای خداوندایشان را اطعام بده، سلمان گوید نگران شدم ، بهی دردست پیغمبر دیدم بصورت سبوئی ، سفید تر از برف ، شیرین تر از عسل و نرم تر از کف شیر ، پس پیغمبر با ابهام مبارک آن را مالش داد و دو نیمه ساخت ، پس نیمی حسن را و نیمی حسين را عطا فرمود ، ومن بدست ایشان نگران بودم و دوست داشتم که از آن بخورم،
قَالَ : ياسَلمانُ لَعَلَّكَ تشتَهِيها ، قِلَّةُ : نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : يَا سَلْمَانُ هَذَا طَعَامُ مِنَ الْجَنَّةِ ، لا یَأكُلُهُ أَحَدٍ حَتَّى يَنْجُو مِنَ الْحِسَابِ .
فرمود ای سلمان دوست میداری که از این طعام بخوری ، عرض کردم آری یا رسول الله ، فرمود ای سلمان این طعام بهشت است ، هیچکس از آن نخورد تا در قیامت حساب خویش را نپردازد . و دیگر ابوعبدالله مفید نیشابوری در کتاب امالی خود آورده که حضرت رضا علیه السلام حدیث میکنند که عید نزديك شد وحسن وحسین را جامه در خور عید نبود ، بنزديك مادر شدند و گفتند اطفال مدینه را در روز عید جامهای نیکوست ، چیست که ما را زینت میکنی؟ فاطمه علیهاالسلام فرمود که جامهای شما در نزد خیاط است و هنگام حاجت حاضر خواهد ساخت این ببود تا شب عید برسید حسنين عليهما السلام بنزديك مادر آمدند و آن سخن را اعادت کردند ، فاطمه برایشان رقت (1) کرد و بگریست ، و همچنان جواب باز داد که لباس شما در نزد خیاط است و ایشان را ساکت فرمود ، چون شب تاريك شد بانگ سندان (2) از در برخاست ، فاطمه فرمود کیستی ؟
قَالَ : يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ أَنْ ألخياط جِئْتُ بِالثِّيَابِ .
ص: 100
عرض کرد ای دختر رسول خدا من خیاطم، ولباس عید آورده ام ، فاطمه در بگشود مردی با جامه عید در آمد
قَالَتْ فَاطِمَةَ : وَ اللَّهُ لَمْ أَرَ رَجُلًا أَهيَبَ هَيْبَةً مِنْهُ .
فرمود سوگند یا خدای هرگز مردی مهیب تر از وی ندیدم . بالجمله رزمه (1)سر بسته بفاطمه داد ، و آن حضرت مراجعت فرمود و سر آن رزمه را بگشود، در میانش دو پیراهن و دو دراعه (2) و دو سراویل (3) و دو رداء ، و دوعمامه و دو موزه (4) سیاه بود و آن موزه ها از دنبال حمرتی(5) داشت ، پس فاطمه عليها السلام حسنین علیهما السلام را از خواب برانگیخت ، و آن جامه ها را بدیشان در پوشانید ، و اینوقت رسول خدا در آمد و ایشان را در جامه زیبا نگریست هردو تن را بر گرفت و ببوسید ، و با فاطمه فرمود خیاط را دیدار کردی ، عرض کرد بلی یا رسول الله برسید و آن لباسها که انفاذ (6) فرمودی برسانید
قَالَ : يَا بُنَيَّةُ مَا هُوَ خَيَّاطٍ ، إِنَّمَا هُوَ رِضْوَانُ خَازِنُ الْجَنَّةِ .
فرمود ای دختر آن مرد خیاط نبود ، اورضوان بهشت و خزینه دار جنت بود، فاطمه عرض کرد یا رسول الله کدام کس تورا آگهی داد ؟ فرمود : تا او بنزد من نیامد و مرا آگهی نداد بسوی آسمان عروج نکرد، و دیگر سند(7) بجماعتی از صحابه میرسد گویند : رسول خدا بخانه فاطمه در آمد
فَقَالَ : يَا فَاطِمَةُ إِنَّ أَبَاكَ الْيَوْمَ ضَيْفُكَ
فرمود ای فرزند امروز پدر تو مهمان تست ، عرض کرد ای پدر حسن و حسین از من خواستند و دست نیافتم بر چیزی که ایشان قوت کنند، پس رسول خدا بنشست وعلی و فاطمه و حسن و حسین بنشستند ، لكن فاطمه در حیرت بود که از کجا طعامی
ص: 101
بدست کند . اینوقت رسول خدا بجانب آسمان نگران شد وجبرئیل فرود آمد
وَ قَالٍ : يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى يُقْرِئُكَ السَّلَامَ ويخصك بِالتَّحِيَّةِ وَ الْإِكْرَامِ ، وَ يَقُولُ لَكَ قُلْ لِعَلِيٍّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، أَيُّ شَيْ ءٍ يَشْتَهُونَ مِنْ فَوَاكِهِ الْجَنَّةِ .
جبرئیل گفت ای محمد خداوند تو را سلام میرساند و میفرماید : با علی و فاطمه و حسن وحسین بگو: از میوه های بهشت چه میخواهید؟ پیغمبر با ایشان فرمود : خداوند از گرسنگی شما آگاه است، از میوه های بهشت با كدام يك رغبت دارید ؟ ایشان از رسول خدای شرم ناك شدند و سخن نکردند ، حسين علیه السلام گفت : ای پدر ، ای امیرالمؤمنین، ای مادر ای سيدة نساء العالمين ، ای برادر ، ای حسن زکی مرا اذن میدهید تا از برای شما یکی از میوه های بهشت را اختیار کنم ؟ گفتند : ما رضادادیم بهر چه خواهی از برای ما اختیار میکن ؛ پس روی با پیغمبر کرد
فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ فَانٍ لِجَبْرَئِيلَ إِنَّا نشتَهِي رُطَباً جَنِيًّا .
عرض کرد یا رسول الله جبرئیل را بگوی : ما رطب تازه میخواهیم ، پیغمبر فرمود خداوند داناست ، آنگاه با فاطمه فرمود : برخیز و آنچه در خانه می بینی بنزد ما حاضر کن، پس فاطمه بدرون خانه رفت و طبقی از بلور دید، آکنده از رطب تازه چیده، وحال آنکه در غیروقت رسیدن رطب بود ، و مندیلی از سندس سبز روپوش داشت ، فاطمه عليها السلام آن طبق را بر گرفت و بنزد رسول خدا آورد ،
فَقَالَ النَّبِيُّ : يَا فَاطِمَةُ أَنَّى لَكِ هَذَا ؟ قَالَتْ : هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بغیر حِسَابٍ (1) كَمَا قَالَتْ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ .
پیغمبر فرمود : این از کجا خاص تو گشت ، عرض کرد از نزد خداوند رسید ، همانا
ص: 102
خداوند روزی میدهد هر که را بخواهد بیرون از حساب ، همچنان که مریم دختر عمران را ، پس پیغمبر برخاست و آن طبق را بر گرفت و در پیش روی خود گذاشت و فرمود : بسم الله الرحمن الرحيم ، ويك رطب بر گرفت و در دهان حسين علیه السلام گذاشت
فَقَالَ : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا حُسَيْنٍ .
یعنی ای حسین بر تو گوارا باد ، آنگاه رطب دیگر برداشت و در دهان حسن گذاشت و فرمود : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا حَسَن .
و طب سیم را در دهان فاطمه گذاشت و گفت :
هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا فَاطِمَةَ .
ورطب چهارم را در دهان علی گذاشت و فرمود:
هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا عَلِيُّ .
آنگاه از جای بجست و بایستاد ، ودیگر باره بنشست ، و آن رطب را با اهل بیت بخوردند ، تا همگان سير شدند، و آن طبق بسوی آسمان عروج کرد ، اینوقت فاطمه عرض کرد : ای پدر مرا ازین برخاستن و نشستن توعجب آمد، رسول خدای فرمود : ای فاطمه گاهی که رطب در دهان حسين گذاشتم ، شنیدم که میکائیل و اسرافیل گفتند : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا حُسَيْنٍ . من نیز در تقریر این کلمات با ایشان موافقت کردم ، چون رطب دویم را در دهان حسن گذاشتم ، هم این دو فرشته این کلمه بگفتند ، من نیز موافقت کردم ، چون رطب سیم را در دهان تو نهادم ، حور بهشت شادی کنان برما مشرف شدند ، واین کلمه را بگفتند ، من نیز بگفتم چون رطب چهارم را در دهان علی گذاشتم از حضرت خداوند تبارك وتعالی ندا در رسید که:
هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا عَلِيُّ .
من اقتفا بخداوند جل جلاله کردم، و رطب های دیگر را که نیز با على خورانیدم همچنان این ندا بشنیدم و اقتفاکردم ، پس برخاستم اجلالا لرب العزة جل جلاله ،
ص: 103
فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ : يَا مُحَمَّدُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْناً وَ لُتَّ عَلِيّاً مِنْ هَذِهِ السَّاعَةِ إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ رَطْبَةً رَطْبَةً ، لِقِلَّةِ لَهُ : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ ياعَلِيُ بَعْدَ انْقِطَاعَ .
یعنی شنیدم ندای خداوند را که فرمود: ای محمد بعزت و جلال خود قسم یاد میکنم : اگر تا قیامت از رطب عددی از پس عددی در دهان علی میگذاشتی ، چون دست باز میبردی میگفتم: هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا علی ، ودیگر از سلمان فارسی (1) مرویست که وقتی در نزد رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم در غير وقت انگور خوشه انگور دیدم ،
فَقَالَ لِي : يَا سَلْمَانُ ائْتِنِي بِوُلْدِي الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، لِيَأكُلا مَعِي مِنْ هَذَا الْعِنَبِ .
یعنی رسول خدا فرمود : ای سلمان فرزندان من حسن وحسین را حاضر کن ، تا با من از این انگور بخورند ، من شباهنگام (2) بسرای فاطمه رفتم ایشان را ندیدم بخانه ام کلثوم شتافتم هم ایشان را نیافتم ، لاجرم بحضرت رسول آمدم و خبر باز دادم ، پیغمبر مضطرب شد و برخاست و گفت :
وَا وَلَدَاهُ ، وَا قَرَّتْ عَيْنَاهُ ، مِنْ یُرشِدنِی عَلَيْهِمَا فَلَهُ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ .
پس پیغمبر دریغ خورد بر فرزندان خود ، وفرمود کسی که دلالت کند مرا بر ایشان بر خداست که او را جای در بهشت دهد ، اینوقت جبرئیل در رسید و عرض کرد : ای محمد این اضطراب چیست ؟ فرمود بر فرزندان خود از کید یهود ترسناکم ، جبرئیل عرض کرد: از کید منافقین بیمناك تر باش که کید ایشان اشد از کید یهود است ، و و نیز عرض کرد که : حسن و حسین در حديقه أبود حداح بخفته اند ، پس پیغمبر سلمان را برداشته بحديقه أبود حداح أمد ، وحسنین را دست در گردن خفته دید، و اژدهائی را نگریست که بسته از ریحان در دهان دارد، و بجای بادبیزن با ریحان
ص: 104
ایشان را باد میزند، چون اژدها پیغمبر را بدید ، ریحان را از دهان بیفکند و رسول خدای را سلام داد ، وعرض کرد: یا رسول الله من اژدها نیستم ، بلکه فرشته هستم يك چشم زد از ذکر خدا غافل شدم ، خداوند بر من غضب کرد ، و مرا مسح فرمود ، و از آسمان بزمين افكند ، سالها میگذرد که در آرزوی کریمی هستم که مرا شفاعت کند ، باشد که خداوند بر من رحم فرماید ، و مرا بصورت نخستین باز برد ، رسول خدا بنزد حسنين آمد و ایشان را بوسه داد ، تا بیدار شدند و بر زانوی پیغمبر بنشستند ، آن حضرت با ایشان فرمود : ای فرزندان من این اژدها فريشته ایست از فریشتگان کروبی، از ذکر خداوند غفلتی کرد ، و خداوندش بدین صورت برآورد ، از شما میخواهم او را در حضرت یزدان شفاعت کنید ؛ پس حسنين ازجای بجستند و تجدید وضو کردند و دو رکعت نماز بگذاشتند
وَ قَالَا : أَللَّهُمَّ بِحَقِّ جَدُّنَا الْجَلِيلُ الْحَبِيبِ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى ، وبِأبِینا عَلِيِّ المُرتَضی ، وَ بِأمَنا فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ، إِلاَّ ما رَدَدْتُهُ إِلَى حَالَتِهِ الْأُولَى .
عرض کردند: پروردگارا سوگند میدهیم تورا بحق جد ما محمد مصطفی، و بحق پدر ما على مرتضى ، و بحق مادر ما فاطمه زهرا ، مگر اینکه این فریشته را بصورت نخستين آری . هنوز دعای ایشان بنهایت نشده بود ، که جبرئیل با يك فوج از فریشتگان از آسمان بزیر آمدند ، و او را بمغفرت خداوند و باز آمدن بصورت نخستين بشارت دادند، و با خویشتن بسوی آسمان عروج دادند ، و خداوند را تسبیح گفتند ، هم در زمان جبرئیل به حضرت رسول مراجعت نمود و خنده ناك عرض کرد : یا رسول الله این فریشته برفریشتگان هفت آسمان فخر میکند و میگوید ، کیست مانند من ؟ زیرا که من در امان شفاعت پسران رسول خدا حسن و حسینم و دیگر از عروة البارقی مروریست(1) که در مراجعت سفر مکه معظمه بمدینه آمدم و بمسجد رسول خدای در رفتم نگریستم که آن حضرت نشسته و دو كودك که
ص: 105
هنوز سنين عمرشان به ده سال نرسیده در کنار پیغمبرند ، و پیغمبر گاهی این یکی را بوسه میدهد ، و گاهی آن دیگر را ، و مردمان مینگرند و خاموشند ، من از میانه پیش شدم و عرض کردم : یا رسول الله ایشان پسران تواند
فَقَالَ : إِنَّهُما ابْناً ابْنَتِي ، وَ ابْناً أَخِي ، وَ ابْناً ابْنُ عَمِّي ، وَ أَحَبَّ الرِّجَالِ إِلَيَّ ، وَ مَنْ هُوَ سَمْعِي وَ بَصَرِي ، وَ مَنْ نَفْسِهِ نَفْسِي وَ نَفْسِي نَفْسِهِ ، وَ مَنْ أَحْزَنَ لِحُزْنِهِ وَ يَحْزَنُ لحزني .
فرمود ایشان پسران دختر من ، و پسران برادر من و پسران پسرعم من که محبوبترین مردان بنزد منست ، و کسی است که گوش من و چشم من است، و کسی است که جان اوجان منوجان من جان اوست ، و کسی است که محزون میشوم از حزن او ومحزون میشود از حزن من، عروة عرض کرد یارسول الله عجب میآید مرا از کردار تو با ایشان و شدت محبت تو مر ایشان را. رسول خدا فرمود : ای عروه آن شب که مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم ؛ بپای درختی رسیدم که سخت شگفت(1) آورد مرا از نیکوئی بوی ، جبرئیل گفت عجب مکن از این شجره ، همانا میوه آن نیکوتر است از رایحه(2) آن ، و از میوه آن لختی مرا داد(3) تا بخوردم وسخت نیکویافتم ، پس به شجره دیگر عبور دادم ، جبرئیل گفت : ای محمد از میوه این درخت نیز بخور ، که شبیه است شجر نخستین را ، و نیکوتر است از جهت طعم و رایحه از ثمر و رایحه نخستین، پس مرا بهره مند ساخت ، و رغبت من از آن نعمت هر گز سستی نپذیرد ؛ گفتم : ای برادر من جبرئیل هرگز از این دو شجره نیکوتر ندیدم ؛ گفت میدانی نام این دو شجره چیست ؟ گفتم ندانم ، گفت یکی حسن نام دارد، و آندیگر حسین ، آنگاه گفت : ای محمد گاهی که فرود شدی بزمين ، خديجه را طلب فرمای و در ساعت با او مضاجعت کن ، تا از رایحه ثمر این دو شجره حامل شود ، و از وی فاطمه زهرا
ص: 106
متولد گردد ؛ پس او را با برادرت على تزویج فرما ، تا دو پسر آرد، یکی را حسن نام بگذار، و آندیگر را حسين ، و آنگاه که حسن و حسین متولد شدند جبرئیل بنزد من آمد ، گفتم : ای جبرئیل دوست دارم که از آن دو درخت بهره گیرم ، گفت : ای محمد گاهی که رغبت کنی باكل (1) و رایحه ثمر آندو درخت ، حسن و حسين را ببوی ، لاجرم هر گاه رسول خدای مشتاق رایحه آندو شجره میشد ، حسنین عليهما السلام را میبوئید و میبوسید ، و میفرمود :
صَدَقَ أَخِي جَبْرَئِيلُ ، ثُمَّ يُقَبِّلُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنِ وَ يَقُولُ : يا أَصْحَابِي إِنِّي أَوَدِ أَنْ أَقاسَمَهُما حيوتي لِحُبِّي لَهُمَا ، وَ هُماً ريحانتاي مِنَ الدُّنْيَا .
یعنی میبوسید حسن وحسین را و میفرمود : ای اصحاب من دوست دارم که قسمت کنم عمر خود را بر حسن وحسين از برای محبتی که با ایشان دارم ، وایشان دوريحان منند از دنیا ، عروه سخت شگفتی گرفت از محبت رسول خدا ، و از صفت کردن رسول خدا حسنين را. ودیگر ابن شهر آشوب در مناقب خویش حدیث میکند که مردی در زمان رسول خدا گناهی کرد و از بيم پنهان شد، تا گاهی که حسنین را در کوی تنها یافت، پس ایشان را بر گرفت و بر دوش خود سوار کرد و بحضرت رسول آورد، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ إِلَيَّ مُسْتَجِيرُ بِاللَّهِ وَ بِهِمَا .
عرض کرد : ای پیغمبر خدا من پناهنده ام بخدا ، و بحسن و حسین از این گناه که کرده ام ، رسول خدای چنان بخندید که دست بدهان مبارك گذاشت ، فرمود :
إذهَب فَأَنْتَ طَلِيقُ .
یعنی برو که آزادی ، وحسنين را فرمود که شفاعت کنید او را ، پس این آیت مبارك فرود شد: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحيماً(2)
ص: 107
یعنی اگر این منافقان گاهی ستم کردند برخویشتن و در حضرت تو حاضر شدند؛ و از خدای طلب آمرزش کردند، پس تو خواستار شدی آمرزش ایشانرا ، هر آینه خدای را پذیرنده توبت وانابت و مهربان یافتند . ودیگردر بحار الانوار ومناقب ابن شهرآشوب مسطوراست که مردی اعرابی از عبدالله زبيروعمرو بن عثمان از مسئله پرسش کرد ، ایشان چون ندانسنتد پاسخ او را بیکدیگر حوالت کردند ، اعرابی آزرده خاطر گشت .
فَقَالَ اتَّقِیَا اللَّهَ فَإِنِّی أَتَیْتُکُمَا مُسْتَرْشِداً أَ مُوَاکَلَهٌ فِي الدَّيْنِ .
گفت : از خدای بترسید من بنزديك شما آمدم ، تا مرا ارشاد کنید و شما جواب مسئلت مرا با یکدیگر حوالت مینمائید ، گفتند از حسن و حسین پرسش کن ، پس بنزد حسنين عليهما السلام آمد ، واستفتای خویش را پاسخ گرفت و این شعر در ثنای ایشان بگفت :
جَعَلَ اَللَّهُ حُرَّ وَجْهَیْکُمَا *** نَعلَینِ سِبطاً يَطَأهُمَا ألحَسَنانِ(1)
دیگر در خبر است (2) که مردی برذمت نهاد ، که هر دو پای مردی را که افضل قریش باشد تدهين (3) کند، گفتند امروز افضل قریش مخرمه است ، پس قاروره (4) دهن را برداشت و بنزد مخرمه آمد، و مسئلت خویش را باز نمود ومخرمه هر دو پای خویش را کشیده داشت تا با روغن طلی(5) کند مسور پسر مخرمه حاضر بود گفت ای مرد خرافت شيخوخت پدر مرا دریافته است، او را در جاهلیت سری وسروری بود ، امروز آنروز گار سپری شد و او را بنزدیک حسن وحسین فرستاد
وَ قَالٍ : أَدَّهِنُ بِهَا أَرْجُلِهِمَا فَهُمَا أَفْضَلُ النَّاسِ وَ أَكْرَمَهُمْ الْيَوْمِ .
گفت امروز افضل ناس حسن و حسین است بنزد ایشان رو ، و هر دو پای ایشان را
ص: 108
تدهین کن. و دیگر در خبر است (1) که ابن عباس وقتی هنگام سوار شدن رکاب حسنین را بگرفت ، مدرك بن ابی زیاد گفت : یا ابن عباس تو بسال از ایشان افزونی واجب نمیکند که رکاب ایشان گیری
فَقَالَ يَا لُكَعُ : وَ مَا تَدْرِي هذین ؟ هذانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ، أوَلَيسَ مِمَّا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيَّ أَنْ أَمْسَكَ لَهُمَا وَ أُسَوِّي عَلَيْهِمَا .
فرمود ای مرد فرومایه، نمیدانی ایشان کیستند؟ اینان پسران رسول خدایند، آیانیست بر من در ازای نعمتی که خداوند مرا داده ،رکاب ایشانرا بگیرم و ایشان را نیکو بر اسب بنشانم و دیگر در عيون المحاسن مسطور است که حسن و حسین برشیخی عبور دادند که وضو میساخت ، نگران شدند که وضوی او ناتندرست است ، روا ندیدند که او را در تعلیم این امر مورد شناعتی و خجالتی دارند، در کار وضو سخن در انداختند و آغاز مناقشت ومنازعت ساختند ، پس بنزديك شيخ آمدند و گفتند : ياشيخ ماهر دو تن بنزد تو بکار وضو میپردازیم ، تو نگران باش که وضوی کدام يك بصحت مقرون است ، وهريك جداگانه وضو ساختند ، و گفتند : یا شیخ اکنون بگوی تا ورزی کدام يك نيکوست، شیخ گفت : رضوی شما هردو تن قرين صواب و صحت است ، لكن وضوی این پیر جاهل ناتندرست است، اکنون تعليم گرفت از شما وتائب شد بدست شما ، ببرکت شما وشفقت شما براهت جدشما . در خبر است (2) که حسین عظمت حسن را در نزد او سخن نمیکرد ، ومحمد بن حنفیه حشمت حسین را در نزد او تکلم نمیفرمود . و دیگر در تاریخ بلادری مسطور است که رسول خدای عزم سرای فاطمه کرد ، واو را از پس در ایستاده دید ، فرمود: ای محبوبه من تورا چه رسیده؟ عرض کرد که پسرهای تو صبحگاه بیرون شدند ، و تاکنون خبری از ایشان ندارم ، رسول خدای بر اثر ایشان روان شد و هر دو تن را در کهف جبل خفته یافت ، و ماری
ص: 109
را نگریست که بر گردن طوق داشت ، و بر فراز سر ایشان خفته بود ، پیغمبر سنگی برداشت و بدو پرانید
فَقَالَتْ : ألسَلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ، وَ اللَّهِ مَا نِمْتَ عِنْدَ رُؤُسِهِما إِلَّا حِرَاسَةِ لَهُمَا .
آن مار بسخن آمد و عرض کرد: ای پیغمبر خدای سوگند با خدای من بر فراز سر ایشان نخفتم ، مگر از بهر حراست ایشان ، پس پیغمبر اورا دعای خیر گفت ، وحسنين رابر دوش راست و چپ خود سوار کرد، اینوقت جبرئیل علیه السلام فرود شد و حسین را بر دوش خویش حمل داد ، از آن پس ایشان مفاخرت میفرمودند
فَيَقُولُ الْحَسَنِ : حَمَلَنِي خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ ، وَ يَقُولُ الْحَسَنِ : حَمَلَنِي خَيْرُ أَهْلِ السَّمَاءِ .
حسن میفرمود : مرا بهترین اهل زمین حمل داد و حسین میفرمود : مرا بهترین اهل آسمان بر دوش کشید ، سلام الله عليهم اجمعین،
نخستین ابتدا میکنیم بذکر آیات قرآن کریم که ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین، بنص امامت حسین بن علی علیهما السلام تعبیر و تاویل فرموده اند ، در خدمت (1) صادق آل محمد از حسین بن علی علیهم السلام تذکره شد، و این آیه مبارکه قرائت گشت :
وَ أَنْ هَذَا صِرِاطی مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بکم عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصيكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (2)
ص: 110
حضرت صادق فرمود : لفظ هذا أشارت برسول خداست و پیروان او ائمه هدایند، ابوهریره حدیث میکند(1) که از رسول خدا از این آیه مبارکه سؤال کردم ، که میفرماید : وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (2).
عرض کردم : این کلمه باقیه در عقب کیست ؟
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : جَعَلَ الْإِمَامَةَ فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ ، يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِهِ تِسْعَةٍ مِنَ الْأَئِمَّةِ ، مِنْهُمْ مَهْدِيِّ هَذِهِ الْأُمَّةُ .
فرمود خداوند خلافت و امامترا در فرزندان حسین مقرر داشت، که یکی از قفای دیگری ظاهر شود ، و از ایشان است مهدی این امت مفضل بن عمرو (3) گوید : از جعفر صادق علیه السلام از تاویل این آیه مبارکه سؤال کردم
قَالَ : يَعْنِي بِهَذِهِ الْآيَةِ الِامامَةَ ، جَعَلَهَا فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ .
فرمود از این آیت امامت را خواسته ، که تا قیامت در اولاد حسین علیه السلام گذاشته عرض کردم : چگونه است که این کرامت را از اولاد حسن برداشت و در اولاد حسین گذاشت ؟ فرمود: همانا موسى وهارون دو پیغمبر مرسل و دو برادر بودند ، خداوند نبوت را در صلب هارون گذاشت دون صلب موسی ، و سخن بدینجا آورد که خداوند در کردار خویش حکیم است :
لأيُسئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمُ يُسْئَلُونَ (4).
از او سئوال نمیکنند از آنچه میکند، و از دیگران پرسش مینماید ، و نیز در خبر است(5): قَوْلُهُ فِي عَقِبَهُ ، أَيْ فِي آلِ مُحَمَّدٍ .
ص: 111
و دیگر حماد بن عیسی الجهنی(1) از صادق آل محمد علیه السلام حدیث میکند :
قَالَ : لَا تَجْتَمِعْ الامامة فِي أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ، إِنَّمَا هِيَ فِي الْأَعْقَابِ ، وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ .
فرمود بعد از حسن و حسین امامت در میان دو برادر جمع نمیشود، مگر در اعقاب واعقاب اعقاب ، زید بن علی میگوید در تأویل این آیه ، که خلافت اصلاح نپذیرد الا بدست ما . در خبر است(2) که حسين علیه السلام را چون هنگام وفات رسید، جایز نبود از برای او که خلافت را باولاد برادر گذارد ، چه خداوند فرماید :
وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ (3)
همانا امام زین العابدين علیه السلام قرب رحم داشت با پدر ، واز برای حسین اولی بود که امامت را بفرزند خود گذارد ، نه اینکه بفرزند برادر تفویض فرماید، و این آیه مبارکه ، امامت را از اولاد امام حسن علیه السلام بیرون برد، ودر اولاد امام حسین علیه السلام گذاشت ، ودر ایشان بپائید (4) تا روز قیامت ، وهم چنان خدای میفرماید :
وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً(5).
لاجرم علی بن الحسين عليهما السلام در خونخواهی پدر ، و ایستادن بجای پدر ، اولی واحرى از دیگر کس است . و دیگر عبد الله حسين(6) گفت واجب میکند که امامت از فرزندان حسن و حسین بیرون نشود ،
لِأَنَّهُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ
و ایشان در فضل و شرف همانندند، الا آنکه چون حسن بسال بزرگتر است افضل است،
ص: 112
درین صورت باید امامت در فرزندان حسن فرود آید . ربیع بن عبدالله او را پاسخ داد و گفت : موسى وهارون در پیغمبر مرسل بودند : وموسي اكبر وافضل ازهارون بود ، و خداوند نبوت را در فرزندان هارون گذاشت ، دون فرزندان موسی، و همچنان امامت را در فرزندان حسین گذاشت دون فرزندان حسن تا این سنت حذو النعل بالنعل با آنچه در امم سابقه رفته بيك میزان رود ، چون این خبر بصادق آل محمد رسید فقال احسنت يا ربيع. ودیگر موسی بن جفعر (1) از حسین بن علی عليهم السلام حدیث میکند در این آیه مبارکه :
الَّذِينَ إِنْ مَكَنّام فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ وَ أْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (2) .
حسين علیه السلام فرمود : این آیه مبارکه در شان ما اهل بیت فرود شد. و دیگر ابو بصیر (3) از صادق آل محمد حدیث میکند في قوله تعالی :
قُلْ إِنَّمَا یُوحَی إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ(4).
میفرماید : رسول خدا در مفاد این آیه مبارکه فرموده : الوصية لعلى بعدی وحضرت باقر علیه السلام (5) میفرماید نیز در تشدید این تاویل تنزیلی است که جبرئیل عليه السلام بر رسول خدا آورد :
فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (6). میفرماید علی وصی رسول خداست ، و بعد از آن حضرت امامت امت خاص على و اولاد اوست.
ص: 113
موافق اخبار صحابه و تابعين ابن شهر آشوب سند به سلمان فارسی میرساند، میفرماید: حسین علیه السلام بر ران رسول خدای جای داشت ، پیغمبر او را می بوسید و میفرمود :
أَنْتَ السَّيِّدِ بْنُ السَّيِّدُ أَبُو السَّادَةِ ، أَنْتَ الاِمامُ ابْنِ الْإِمَامُ أَبُو الْأَئِمَّةِ ، أَنْتَ الْحُجَّةُ ابْنِ الْحِجَّةِ أَبُو الْحُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ ، تاسِعُهُم قَائِمُهُمْ .
یعنی تو سید پسر سید وپدر ساداتی ، وامام پسر امام پدر امامانی ، وحجت پسر حجت و پدر حجتهای خدائی، از صلب تو نه تن امامان بادید آیند ، و نهم ایشان قائم آل محمد است که تا قیامت بجای باشد ، ودر كفاية الاثر سند با بوسعید الخدری منتهی میشود میگوید : از رسول خدای شنیدم که با حسین فرمود :
أَنْتَ الاِمامُ بْنِ الاِمامِ وَ أَخُو الامام ، تِسْعَةُ مِنْ صُلْبِكَ أَئِمَّةِ أَبْرَارُ ، وَ التَّاسِعُ قَائِمِهِمْ
ودر كفاية سند بابی سعید منتهی میشود میگوید : از رسول خدا شنیدم فرمود :
ياحُسَينُ أَنْتَ الْإِمَامُ أَخُو الِامامِ ، تِسْعَةُ مِنْ وُلْدِكَ أَئِمَّةِ أَبْرَارُ ، تاسِعُهُم قَائِمِهِمْ .
عرض کردند : یا رسول الله ائمه چند تن باشند ؟ فرمود : دوازده تن ، و نه تن از ایشان از صلب حسین بادید آیند .
در کتاب کفاية الاثر سند به زینب دختر علی علیه السلام میرساند ، که از فاطمه علیها السلام روایت میکند :
ص: 114
قَالَتْ : دَخَلَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ عِنْدَ وِلَادَةِ ابْنِي ألحُسَینِ وَ نَاوَلْتُهُ إِیَّاهُ فِی خِرْقَهٍ صَفْرَاءَ فَرَمَی بِهَا وَ أَخَذَ خِرْقَهً بَیْضَاءَ فَلَفَّهُ فِیهَا ثُمَّ قَالَ خُذِیهِ یَا فَاطِمَهُ فَإِنَّهُ اَلْإِمَامُ وَ أَبُو اَلْأَئِمَّهِ تِسْعَهٌ مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّهٌ أَبْرَارٌ وَ اَلتَّاسِعُ قَائِمُهُمْ
فاطمه علیها السلام میفرماید : که بعد از ولادت حسین علیه السلام رسول خدا بر من در آمد من حسین را در قماطي زرد فام پیچیده ، بنزد آن حضرت بردم ، بگرفت و آن خرقه زرد فام را از وی باز کرد و بیفکند ، و او را در خرقه سفید در پیچیده ، و فرمود: ای فاطمه بگیر حسین را ، که او امام است و پدر نه تن امامان است ، که نهم ایشان قائم ایشان است . و نیز سند به ابوذر(1) منتهی میشود :
قَالَ : سَمِعْتُ فَاطِمَهَ تَقُولُ: سَأَلْتُ أَبِی عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ تَعَالَی: وَ عَلَی اَلْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ (2) قَالَ: هُمُ اَلْأَئِمَّهُ بَعْدِی عَلِیٌّ وَ سِبْطَایَ وَ تِسْعَهٌ مِنْ صُلْبِ اَلْحُسَیْنِ هُمْ رِجَالُ اَلْأَعْرَافِ لاَ یَدْخُلُ اَلْجَنَّهَ إِلاَّ مَنْ یَعْرِفُهُمْ وَ یَعْرِفُونَهُ وَ لاَ یَدْخُلُ اَلنَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ یُنْکِرُونَهُ لاَ یُعْرَفُ اَللَّهُ إِلاَّ بسَبِیلِ مَعْرِفَتِهِمْ.
میگوید از فاطمه شنیدم که میفرمود : از رسول خدا سئوال کردم از معنی این آیه مبارکه: وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالُ يَعُرَّ فون کلا بِسِیماهُم .
و فرمود ایشان امامانند بعد از من ، نخستین علی و دو فرزند من حسن و حسين و نه تن اما مانند از صلب حسین ، ایشانند رجال اعراف ، وداخل بهشت نمیشود ، کسی الا آن کس که بشناسد ایشان را ، و ایشان بشناسند اورا ، وداخل نمیشود در جهنم مگر آنکس که نشناسد ایشان را و ایشان نشناسند اورا ، وکس خدای را نشناسد
ص: 115
جز بشناختن ایشان و نیز در کفایه سند بسهل بن سعد الانصاری منتهی میشود میگوید : سؤال کردم از فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ائمه هدی
فَقَالَتْ : كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ لِعَلِيٍّ : کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ لِعَلِیٍّ : یَا عَلِیُّ أَنْتَ اَلْإِمَامُ وَ اَلْخَلِیفَهُ بَعْدِی وَ أَنْتَ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَیْتَ فَالْحَسَنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی اَلْحَسَنُ فَالْحُسَیْنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی اَلْحُسَیْنُ فَابْنُهُ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ جَعْفَرٌ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی مُوسَی فَابْنُهُ عَلِیٌّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ عَلِیٌّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفسِهِمْ فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ اَلْحَسَنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی اَلْحَسَنُ فَالْقَائِمُ اَلْمَهْدِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَفْتَحُ اَللَّهُ بِهِ مَشَارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَهُمْ أَئِمَّهُ اَلْحَقِّ وَ أَلْسِنَهُ اَلصِّدْقِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُمْ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُمْ.
خلاصه معنی آنست که فاطمه میفرماید : که رسول خدا باعلى علیه السلام خطاب کرد که يا على توخلیفه منی و امام امتی بعد از من ، و توسزاوارتری در تصرف جان و مال مؤمنان از ایشان ، وهمچنان هريك از فرزندان تو ، تا قائم آل محمد که یکی از پی دیگری بادید آید، در تصرف جان و مال مؤمنان از نفوس ایشان اولی باشند
ص: 116
و خداوند از برای قائم آل محمد مشارق و مغارب جهان را مفتوح میدارد ، و ایشانند امامان برحق والسنه صدق(1) کسی که نصرت کند ایشان را ، منصور ومظفر است ، و آنکس که مخذول دارد ایشان را ، خوار ومخذول است.
در كفاية الاثر در نصوص برائمه اثنا عشر در حدیثی طویل مسطور است
إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ قِلَّةٍ : يَا رَسُولَ اللَّهِ أَفَلَا تُسَمِّيهِمْ لِي ؟ قَالَ : نَعَمْ أَنْتَ الْأَمَامَ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي ، تَقْضِيَ دَيْنِي وَ تَنَجُّزَ عِدَاتِی وَ بَعْدَکَ ابْنَاکَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ بَعْدَ الْحُسَیْنِ ابْنُهُ عَلِیٌّ زَیْنُ الْعَابِدِینَ وَ بَعْدَ عَلِیٍّ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ یُدْعَی بِالْبَاقِرِ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ جَعْفَرٌ یُدْعَی بِالصَّادِقِ وَ بَعْدَ جَعْفَرٍ ابْنُهُ مُوسَی یُدْعَی بِالْکَاظِمِ ، وَ بَعْدَ مُوسَی ابْنُهُ عَلِیٌّ یُدْعَی بِالرِّضَا وَ بَعْدَ عَلِیٍّ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ یُدْعَی بِالزَّکِیِّ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِیٌّ یُدْعَی بِالنَّقِیِّ وَ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْحَسَنُ یُدْعَی بِالْأَمِینِ وَ الْقَائِمُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ سَمِیِّی وَ أَشْبَهُ النَّاسِ بِی یَمْلَا هَا قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.
امیر المؤمنينعلیه السلام میفرماید : در حضرت رسول خدا عرض کردم که اسامی ائمه را از برای من بشمار نمیگیری ؟ وفرمود : از بهر تو شمرده میکنم ، همانا تو بعد از من امام امت وخلیفه منی ؛ دین مرا ادا میکنی و مواعيد مرا وفا میفرمائی ، و بعد از
ص: 117
تو فرزندان تو حسن و حسین ، و بعد از حسین نه تن از فرزندان حسین را بدینگونه که مرقوم افتاد ، بشمار گرفت، و فرمود قائم آل محمد از فرزندان حسين ، همنام من است ، و شبیه ترین مردم است بامن جهان را از نصفت (1) وعدل انباشته (2) کند، از پس آنکه از ظلم و ستم انباشته باشد . در اكمال الدين بحدیثی طویل از على علیه السلام مرویست :
قَالَ : قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ سَمِّهِمْ لِي ، فَقَالَ : ابْنِي هَذَا ، وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِ الْحَسَنِ ، ثُمَّ ابْنِي هَذَا ، وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنُ ، ثُمَّ ابْنُ لَهُ يُقَالُ عَلَيَّ .
میفرماید عرض کردم : یا رسول الله نام ائمه را بر من شماره کن ؟ فرمود اینک فرزند من ، ودست مبارك را بر سر حسن گذاشت ، وفرمود : بعد از و فرزند من، و دست بر سر حسین نهاد ، آنگاه فرمود فرزند حسین ، و او را على بن الحسين خواهند گفت ودیگردر عیون اخبار رضا باسناد معتبره مسطور است که حضرت امیر المؤمنين عليه السلام سئوال کردند که رسول خدا فرموده :
إِنِّی مُخَلِّفٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی
از عترت که را خواسته است ؟ فَقَالَ : أَنَا وَ أَلِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنُ ، وَ الْأَئِمَّةِ التِّسْعَةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنُ ، تاسِعُهُم مَهدِیُّهُم، لا یُفارِقونَ كِتابِ اللَّهِ ، وَ لا یُفارِقُهُم حَتَّى يَرُدُّوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ حَوْضِهِ
فرمود عترت رسول خدا منم وحسن وحسین و نه تن اماماند از فرزندان حسین ، که نهم ایشان مهدی ایشان است ، ایشان از قرآن جدا نشوند ، و قرآن از ایشان جدا نشود ، تاگاهی که در کنار حوض کوثر بر رسول خدا در آیند.
ص: 118
در کتاب عوالم از كفاية الأثر سند بطارق بن شهاب منتهی میشود ،
قَالَ : قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنُ : أَنْتُمَا إِمَامَانِ بعقبي ، و سَیِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، والمعْصُومان حفظكُما اللَّه، ولعنةُ اللَّهِ على مَنْ عاداكُما فرمود : حسن وحسین بعد از من دوامامند ، وهردوتن سید جوانان اهل بهشتند و حق هردو تن را غصب کنند ، خداوند حفظ فرماید ایشان را و لعنت کند بر کسی که با ایشان خصومت آغازد . وهم در اكمال الدین سند باصبغ بن نباته میرساند میگوید : امير المؤمنین بیرون شد ، و دست مبارکش در دست حسن بود، حديثي چند بر زبان مبارکش برفت ، آنگاه فرمود:
أَلَا وَ إِنِّي أَقُولُ : خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدِي وَ سَيِّدُهُمْ ابْنِي هَذَا ، وَ هُوَ إِمَامُ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ أَمِيرُ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدَ وَفَاتِي ، أَلَا وَ إِنَّهُ سيظلم بَعْدِي كَمَا ظَلَمْتُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ، وَ خَيْرِ الْخَلْقِ وَ سَيِّدُهُمْ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنِي أَخُوهُ ، أَلِحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ بَعْدَ أَخِيهِ ، الْمَقْتُولُ فِي أَرْضٍ کَربٍ وَ بَلَآءٍ ، الأ وَ انْهَ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ سَادَاتِ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيمَةِ
میفرماید گوش فرا دارید بدانچه من میگویم ، بهترین خلق بعداز من، وسيد مردمان، پسر من حسن است ، اوست امام همه مسلمانان و امیر همه مؤمنان بعد از وفات من و بدانید که او مظلوم میشود بعد از من ، چنانکه من مظلوم شدم بعد از رسول خدا ، و بهترین خلق و سید خلق بعد از حسن ، فرزند من و برادر حسن، حسین مظلوم است ، و او کشته میشود در زمین کربلا ، و بدانید که او واصحاب او سادات
ص: 119
شهداء اند در روز قیامت . و دیگر الشيخ ابراهيم بن محمد الحموینی که از اجله علمای سنت و جماعت است ، در کتاب فرائد السمطين ، في فضائل المرتضی و البتول والسبطين ، باسناد معتبره خود آورده ، که در ایام خلافت عثمان ، على علیه السلام در مسجد رسول خدای جای داشته ، وجماعتی از مهاجر و انصار در خدمت او انجمن بودند ، و از فضایل قریش لختی سخن رفت و امير المؤمنين على علیه السلام خاموش بود ، عرض کردند : چرا سخن نکنی ؟ آن حضرت آغاز منا شده نهاد ، و من بنده این حديث را در کتاب عثمان یاد کرده ام، و هريك از حاضرین مجلس را نام برده ام ، اکنون به تکرار نمیپردازم ، جز اینکه از پایان این طویل مناشده (1) شطری (2) مینگارم :
قَالَ أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَامَ خَطِيباً وَ لَمْ يَخْطُبُ بعد ذَلِكَ ؟ فَقَالَ : يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ ، كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي ، فتمسکوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا ، فَإِنَّ اللَّطِيفَ أَخْبِرْنِي وَ عَهِدَ إِلَيَّ أَ بِهَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَى الْحَوْضِ .
فرمود : هان ای مردم شما را با خدای سوگند میدهم، آیا دانا نیستید براینکه رسول خدای از برای خطبه برپای شد و این واپسین خطبه بود، فرمود : ای مردم من در میان شما باز گذاشتم ثقلین : و آن کتاب خدا و عترت من : اهل بیت منست متمسك شوید باین هردو ، و بر طریق ضلالت مروید ، همانا خداوند مرا خبر داده است ، وعهد محکم فرموده است ، که این هر دو از هم دور نشوند، تا گاهی که در کنار حوض کوثر برمن در آیند، چون سخن بدینجا رسید ، عمر بن الخطاب مانند مردی غضبان برخاست و عرض کرد : یا رسول الله آیا این سخن شامل تمامت اهل بیت تست ، فرمود : شامل همگان نیست ، لكن خاص اوصیای منست .
ص: 120
أَوَّلُهُمْ أَخِی وَ وَزِیرِی وَ وَارِثِی خَلِیفَتِی فِی أُمَّتِی، وَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی هُوَ أَوَّلُهُمْ، ثُمَّ اِبْنِی اَلْحَسَنُ ثُمَّ اِبْنِیَ اَلْحُسَیْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَیْنِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّی یَرِدُوا عَلَیَّ اَلْحَوْضَ، شُهَدَاءُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَجُهُ فِی خَلْقِهِ، وَ خُزَّانُ عِلْمِهِ وَ مَعْادِنُ حِکْمِتهِ، مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَد أَطَاعَ اَللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَد عَصَی اَللَّهَ
فرمود: اول اوصیای من ، برادر من ، ووزير من ، ووارث من، وخلیفه من در میان امت من ، وولي ووالی هر مؤمنی بعد از من ، على است ، اوست اول اوصیای من، بعداز او ، پسر من حسن است ، و بعداز حسن فرزند من حسین است ، آنگاه نه تن از فرزندان حسین است ، که یکی بعد از دیگری بادید میشود ، و بر امامت وخلافت من میپایند تا گاهی که در کنار حوض کوثر بر من در آیند ، ایشانند شهدای خدا در زمین خدا ، و حجت خدا بر خلق خدا و گنجوران (1) علم خدا ، ومعدنهای حکمت خدا ، کسی که اطاعت کرد ایشان را خدای را اطاعت کرد ، و آنکس که عصیان کرد ایشان را خدای را عصیان کرد ، چون سخن برینجا آورد ، مهاجران و انصار (2) همگان گفتند ما حاضر بودیم ، و از رسول خدای این کلمات را شنیدیم . و دیگر ابوالحسن الفقيه ابن شاذان از طریق علمای سنت وجماعت از اميرالمؤمنين علي عليه السلام حديث میکند :
قَالَ : وَ اَللَّهِ لَقَدْ خَلَّفَنِی رَسُولُ اَللَّهِ فِی أُمَّتِهِ وَ أَنَا حُجَّهُ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ بَعْدَ نَبِیِّهِ وَ إِنَّ وَلاَیَتِی لَتَلْزَمُ أَهْلَ اَلسَّمَاءِ کَمَا تَلْزَمُ أَهْلَ اَلْأَرْضِ وَ إِنَّ اَلْمَلاَئِکَهَ لَتَتَذَاکَرُ فَضْلِی وَ ذَلِکَ تَسْبِیحُهَا عِنْدَ اَللَّهِ أَیُّهَا اَلنَّاسُ اِتَّبِعُونِی أَهْدِکُمْ
ص: 121
سَواءَ السَّبِيلِ وَ لاَ تَأْخُذُوا یَمِیناً وَ شِمَالاً فَتَضِلُّوا وَ أَنَا وَصِیُّ نَبِیِّکُمْ وَ خَلِیفَتُهُ وَ إِمَامُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ أَمِیرُهُمْ وَ مَوْلاَهُمْ وَ أَنَا قَائِدُ شِیعَتِی إِلَی اَلْجَنَّهِ وَ سَائِقُ أَعْدَائِی إِلَی اَلنَّارِ أَنَا سَیْفُ اَللَّهِ عَلَی أَعْدَائِهِ وَ رَحْمَتُهُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ أَنَا صَاحِبُ حَوْضِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ لِوَائِهِ وَ صَاحِبُ مَقَامِهِ وَ شَفَاعَتِهِ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ تِسْعَهٌ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمُ خُلَفَاءُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَی وَحْیِهِ وَ أَئِمَّهُ اَلْمُسْلِمِینَ بَعْدَ نَبِیِّهِ وَ حُجَجُ اَللَّهِ عَلَی بَرِیَّتِهِ
میفرماید سوگند با خدای مخلف گذاشت رسول خدا مرا در میان امت خود، ومنم حجت خدا در میان امت بعد از پیغمبر خدا، همانا قبول ولايت من واجب است بر أهل آسمان ، چنانکه واجب است بر اهل زمين ، و فریشتگان بذکر فضایل من مشغولند ، و ذكر فضائل من تسبیح فریشتگان است در نزد خدا ، هان ای مردم متابعت کنید مرا تا شما را بر صراط مستقیم عبور دهم ، وبسوی چپ و راست گام نزنید تا گمراه نشوید، همانا منم وصی پیغمبر شما وخلیفه پیغمبرشما ، وامام مؤمنین و امیر مؤمنین و مولای مؤمنين ، منم که شیعیان خود را بسوی جنت میکشانم ، و دشمنان خود را بجانب جهنم میرانم ، منم شمشیر خدا بر دشمنان خدا، و رحمت خدا بر دوستان خدا ، منم صاحب حوض کوثر رسول خدا و لوای حمد ، و صاحب مقام شفاعت ، و حسن و حسین و نه تن فرزندان حسین خلفای خدایند در ارض خدا ، و امنای خدایند بروحی خدا ، و امامان مسلمانانند بعد از پیغمبر خدا و حجت های خداوند بر بندگان و دیگر ابن جوزی که از اجله علمای عامه است در کتاب تذكرة خواص الأمة في معرفة الأئمة سند بواثلة بن الاسقع میرساند که گفت : در باب سرای فاطمه علیها السلام حاضر شدم ، و پرسش کردم که على علیه السلام در کجا باشد ؟ فرمود بحضرت رسول خدا رفته ، بانتظار نشستم ، ناگاه رسول خدا دیدار شد ، و
ص: 122
علی و حسنین ملازم خدمت بودند ، پیغمبر دست ایشان را همی داشت تا بدرون سرای رفت، آنگاه حسن را بر ران راست وحسين را بر ران چپ جای داد ، وعلى وفاطمه در پیش روی او بودند ، پس کسای خود یا جامه خود را بر سر ایشان کشید ، و این آیه مبارکه را قرائت کرد :
إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهُرَا (1) آنگاه فرمود : أَللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي حَقّاً.
یعنی ای پروردگار من اینانند براستی اهل بیت من . وهم ابن جوزی از ثعلبی حدیث میکند در تاویل این آیه مبارکه :
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ (2)
از سفیان ثوری و سعید بن جبیر روایت میکند که « بحرین » علی و فاطمه است و « برزخ » رسول خداست و « لؤلؤ و مرجان » حسن و حسين عليهما السلام است
در کتاب بحار الانوار ، و در کتاب عوالم ، و در کتاب اعلام الوری، ودیگرکتب از عامه وخاصه مسطوراست
لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ الْوَفَاةُ قَالَ : یَا قَنْبَرُ انْظُرْ هَلْ تَرَی وَرَاءَ بَابِکَ مُؤْمِناً مِنْ غَیْرِ آلِ مُحَمَّدٍ ؟ فَقَالَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ قَالَ : امْضِ فَادْعُ لِی مُحَمَّدَ ابْنَ عَلِیٍّ قَالَ : فَأَتَیْتُهُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ قَالَ : هَلْ حَدَثَ إِلَّا خَیْرٌ قُلْتُ : أَجِبْ أَبَا مُحَمَّدٍ فَعَجِلَ عَنْ شِسْعِ
ص: 123
نَعْلِهِ فَلَمْ یُسَوِّهِ فَخَرَجَ مَعِی یَعْدُو فَلَمَّا قَامَ بَیْنَ یَدَیْهِ سَلَّمَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ اجْلِسْ فَلَیْسَ یَغِیبُ مِثْلُکَ عَنْ سَمَاعِ کَلَامٍ یَحْیَی بِهِ الْأَمْوَاتُ وَ یَمُوتُ بِهِ الْأَحْیَاءُ کُونُوا أَوْعِیَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الدُّجَی فَإِنَّ ضَوْءَ النَّهَارِ بَعْضُهُ أَضْوَأُ مِنْ بَعْضٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ وُلْدَ إِبْرَاهِیمَ أَئِمَّةً وَ فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ آتَی دَاوُدَ زَبُوراً وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَا اسْتَأْثَرَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَیْکَ الْحَسَدَ وَ إِنَّمَا وَصَفَ اللَّهُ تَعَالَی بِهِ الْکَافِرِینَ فَقَالَ : کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُ (1) وَ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لِلشَّیْطَانِ عَلَیْکَ سُلْطَاناً یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ أَ لَا أُخْبِرُکَ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ أَبِیکَ فِیکَ ؟ قَالَ: بَلَی قَالَ سَمِعْتُ أَبَاکَ یَقُولُ یَوْمَ الْبَصْرَةِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَبَرَّنِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَبَرَّ مُحَمَّداً یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَکَ وَ أَنْتَ نُطْفَةٌ فِی ظَهْرِ أَبِیکَ لَأَخْبَرْتُکَ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ بَعْدَ وَفَاةِ نَفْسِی وَ مُفَارَقَةِ رُوحِی جِسْمِی إِمَامٌ مِنْ بَعْدِی وَ عِنْدَ اللَّهِ فِی الْکِتَابِ الْمَاضِی وِرَاثَةَ النَّبِیِّ أَصَابَهَا فِی وِرَاثَةِ أَبِیهِ وَ أُمِّهِ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ خَیْرُ خَلْقِهِ فَاصْطَفَی مِنْکُمْ مُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِیّاً وَ اخْتَارَنِی عَلِیٌّ لِلْإِمَامَةِ وَ اخْتَرْتُ أَنَا الْحُسَیْنَ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ أَنْتَ إِمَامِی وَ سیلَتِی إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ نَفْسِی ذَهَبَتْ قَبْلَ
ص: 124
أَنْ أَسْمَعَ مِنْکَ هَذَا الْکَلَامَ أَلَا وَ إِنَّ فِی رَأْسِی کَلَاماً لَا تَنْزِفُهُ الدِّلَاءُ وَ لَا تُغَیِّرُهُ بُعْدُ الرِّیَاحِ کَالْکِتَابِ الْمُعْجَمِ فِی الرَّقِّ الْمُنَمْنَمِ کُلما أَهُمُّ بِإِبْدَائِهِ فَأَجِدُنِی سُبِقْتُ إِلَیْهِ سَبْقَ الْکِتَابِ الْمُنْزَلِ وَ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ إِنَّهُ لَکَلَامٌ یَکِلُّ بِهِ لِسَانُ النَّاطِقِ وَ یَدُ الْکَاتِبِ وَ لَا یَبْلُغُ فَضْلَکَ وَ کَذَلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُحْسِنِینَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْحُسَیْنُ أَعْلَمُنَا عِلْماً وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ رَحِماً کَانَ فَقیهاً إِمَاماً قَبْلَ أَنْ یُخْلَقَ وَ قَرءَ الْوَحْیَ قَبْلَ أَنْ یَنْطِقَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فی أَحَدُ غیر مُحَمَّدِ خیراً مَا اصطفی مُحَمَّداً فَلَمَّا اخْتَارَ مُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدُ علیا أَمَاماً واختارَکَ عَلی بَعْدَهُ وَ اخْتَرْتُ الحُسَینَ بَعدَکَ سَلَّمْنَا وَ رَضَینا بِمَنْ هُوَ الرِّضَا بِمَنْ نَسْلَمُ بِهِ مِنْ المَشکِلاتِ
خلاصه این کلمات فارسی چنین می آید ، یعنی : چون حسن مشرف بر مرگ شد قنبر را فرمود : برادرم محمد بن حنفیه را حاضر کن ، قنبر برفت ومحمد را گفت : اجابت کن برادرت ابو محمد را ، محمد بن حنفیه بی آنکه بند نعل استوار کند ، دوان دوان به حضرت حسن آمد و سلام داد ، حسن علیه السلام او را رخصت کرد تا بنشست و فرمود : مانند تو کس غایب نباید بود ، از اصغای سخنی که مرده را برانگیزاند ، وزنده را بميراند ، واجب میکند که شما جواهر علم را گنجور ، ومسالك جهل را مشاعل (1) نور باشید ، همانا فروغ روز زمان تا زمان بعضی بر بعضی فزونی دارد مگر ندانی خداوند فرزندان ابراهیم را بعضی بر بعضی فزونی داد ، و داود را زبور فرستاد ، و محمد را از میان ایشان برگزید ، هان ای محمد بن علي من برتو
ص: 125
از حسد نمیترسم ، چه خداوند کافرانرا بحسد صفت کرده ، و در قرآن کریم یاد فرموده ؟ وابليس را بر توسلطنت نداده ، اگر خواهی خبر دهم تورا بدانچه پدرتو در حق تو خبر داده ، عرض کرد نیکو باشد، فرمود شنیدم که على علیه السلام در یوم بصره فرمود : آنکس که خواهد در دنیا و آخرت با من نیکوئی کند ، با فرزندان من محمد نیکوئی کند ، هان ای محمد بن علی اگر خواهی تورا بیاگاهانم (1) از وقایعی که تو در پشت پدر بودی ، ای محمد دانسته باش که بعد از مفارقت روح من ازجسم من برادرم حسین امام است، و این میراثی است که از پدر و جد بر وی فرود آمده ، ودر کتابهای خدا رقم گشته ، همانا خداوند شما اهل بیت را از آفریدگان برگزیده و از میان شما محمد را به پیغمبری بر کشید ، ومحمد على را بخلافت خویش مخصوص داشت ، وعلى مرا بعد از خود بامامت امت گماشت ، و من اینك حسين را خاص امامت اختیار کرده ام ، اینوقت محمد آغاز سخن نمود و عرض کرد: تو امام منی و سید منى ووسيله منی بسوی محمد، کاش جان من بر آمدی پیش از آنکه این سخن از تو بشنودمی ، همانا در نزد من سخنی چند درصفات تومكنونست که شرح آن از اندازه بیان بیرونست ، و آن کلمات مكنونه برياح شبهات (2) پراکنده نگشته ، و تغيير نپذیرفته ، کتابی است سر بسته در ورقهای نیکو نگاشته ، و چون خواهم ابتدا باظهار کلمه فرمایم نگران میشوم ، که از پیش در کتاب خدا نوشته و بر زبان انبیا گذشته ، همانا کلامی است که کندی میگیرد از ادای آن زبان گوینده ، و از تحریر آن از کار میشود دست نویسنده ، وفضل تو در حيز احصا (3)در نمی آید ، چنین است از خداوند جزای نیکوکاران ، آنگاه عرض کرد : حسين اعلم ماست در علم و گران تر ماست درحلم، و نزدیکتر ماست با پیغمبر، و او امام بود و فقیه بود ، از آن پیش که از پشت پدر و رحم مادر بوجود آید ، وقرائت قرآن میفرمود ، و از آن پیش که در عالم کیانی و کودکی بزبان آید ، اگر خداوند جز در محمد خیری داشت او را برگزید ، لاجرم محمد را
ص: 126
اختیار کرد، ومحمد ، علی را بامامت اختیار کرد، وعلى تورا اختیار کرد بعد از خود وتوحسين را بعد از خود اختیار کردی ، ما مسلم داشتیم ورضا دادیم بامامت او ، و خویشتن را جز با او با کدام کس سپاریم ، و مشکلات خویش را جز بحضرت او با کدام کس بریم :
در صدر قصه ظهور امامت حسین بن علی علیهما السلام ، از کتاب اسرار الانوار فی مناقب الأئمة الأطهار ، این چند بیت که در ثنا وستایش حسين بن علي عليهما السلام بنظم کرده ام برمینگارم :
جنگ را چون حسین ، شیر نبود *** هیچ شیری چنو ، دلير نبود
شير ، کز پشت شیر حق راند *** بر همه شیر ها ، سبق راند
دل و جان جز، بسوی شاه نکرد *** جان پی شاه داد و آه نکرد
نیک و بد ، رشته زو به پیوسته است *** سر هر رشته هم، بدو بسته است
دوست را جمله ، در ترازو اوست *** شمر را نیز ، زور بازو اوست
تن او در غزا ، چو خسته شدی *** آفرینش همه ، شکسته شدی
آفرینش همه ، تن او بود *** زین زهر شیء رگی زخون بگشود
خون ، چو از حلق او بخاک چکید *** خون گرست آن یزید و شمر پلید
گرچه درخون، زدشمن آغشته است *** هم نگهدار دشمن ، او گشته است
هیچ ازینسان کریم ، نامد مرد *** که دوا مینهند ، بکیفر درد
این گهر، از صدف شرف جسته است *** صدف از بحر لم يزل رسته است
در کتاب حسن علیه السلام بشرح نگاشتم ، که چون(1) علی علیه السلام على علیه السلام از این جهان بسرای دیگر تحویل میداد، اکابر فرزندان و اعاظم اهل بیت وزعمای (2) شیعیان را انجمن
ص: 127
ساخت ، و کتاب وسلاح خود با حسن علیه السلام عطا فرمود :
ثُمَّ قَالَ : يَا بُنَيَّ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ : أَنْ أُوصِيَ إِلَيْكَ وَأَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكَ كُتُبِي وَ سِلَاحِي ، کَما أَوْصی إِلَیَّ رَسُولُ اللّهِ وَ دَفََع إِلَیَّ کُتُبَهُ وَ سِلاحُهُ، وَأَمَرَنی أَنْ آمُرَکَ إِذا حَضَرَکَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَها إِلی أَخیکَ الْحُسَیْنِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی ابْنِهِ الْحُسَیْنِ فقالَ وَآَمَرَکَ انَّ تَدْفَعُ وَصیتَکَ اِلی عَلی ابْنِ الحُسینِ وَ آمُرُ علی بْنِ الحُسَینِ انَّ یَدفَع الوَصیةَ اِلی وَلَدِهِ مُحَمدِ ابنِ عَلی فَاَقرَءهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَنی السَّلَامُ .
يعني على علیه السلام با حسن فرمود : که مرا رسول خدا فرمان داد که تورا وصی خویش گردانم : و کتاب وسلاح خود را با تو سپارم ، چنانکه رسول خدا مرا وصی خویش داشت ، و کتاب و سلاح را بمن گذاشت ، وفرمان کرد مرا که تورا فرمان کنم :گاهی که مرگ تو را فرا رسد ، این جمله را به برادرت حسين سپاری ، آنگاه روی بفرزندش حسين آورد ، و فرمود : نیز فرمان میکنم تو را که وصیت خویش را بفرزندت علی بن الحسين مقرر داری ، و امر ميفرمایم علی بن الحسين را ، که فرزندش محمد بن علی را وصی خویش داند، و از جانب رسول خدا و از قبل خود اورا سلام میرسانم ، لاجرم چون حسن علیه السلام را وفات برسید ، حسين علیه السلام را وصی خویش فرمود ، وکتب و سلاح را باو گذاشت ، واثاثه (1) امامت را با او تفویض فرمود ، و مواريث انبیا و اسم اعظم ، او را داد ، و این واقعه در روز بیست هشتم شهر صفر المظفر ، در سال پنجاهم هجری بود ، و این اول روزی است که حسين علیه السلام بصورت ظاهر ، متصدی امامت و هدایت امت گشت ، و محمد بن حنفیه و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر ، ودیگر صنا دید بنی هاشم وعلمای اصحاب و زعمای شیعیان اطاعت
ص: 128
حضرتش را متقلد و متابعت او را متفق گشتند، و در معضلات(1) فرایض و مشکلات سنن ، جنابش را پناهنده آمدند .
حسن بن علی علیهما السلام چند که در این جهان زندگانی داشت، معاویه را آن نیرو بدست نمیشد که شیعیان علی را بر حسب آرزو عرضه هلاك و دمار دارد ، چه قلوب دوست و دشمن از حشمت وهيبت حسن علیه السلام آکنده بود ، و مسلمانان را بحضرت او شعف و شفقتی(2) میرفت ، و از آن مصالحت که با معاویه رفته بود ، جنابش را هدف ملامت مینمودند، ودر طلب حق خویش و مقاتله با معاویه انگیزش میدادند، ازینروی معاویه هراسناك بود و با شیعیان امیر المؤمنين علیه السلام كار برفق و مدارا میفرمود ، چندانکه شیعیان علی سفر شام میکردند و معاویه را بشنعت (3) و شتم می آزردند و با اینهمه ، عطای خود را از بیت المال میگرفتند ، و بسلامت میرفتند ، چنانکه در کتاب وافدين بشرح رقم کردم . و معاویه را این تحمل و عطا بحكم حلم و سخا نبود ، بلکه بموجبات مصلحت و تدبیر مملکت کار میکرد ، و اگر بداعی ضرورت بذل وعطا کردی بيع وشری کردی ، واگر عصیانی را از بیم زیانی معفوداشتی ، این کرامت را وسیله سلامت پنداشتی ، واگرنه معاویه راچه افتاد که بعد از وفات حسن علیه السلام بر مرد وزن دریغ نخورد ، وشيعيان على علیه السلام را دستخوش تیر و تیغ ؛ و پایمال اسر ونهب (4) نمود، اکنون با سر سخن رویم . در سال پنجاهم هجری پس از آنکه حسن علیه السلام ازین سرای فاني بجنان جاویدانی تحویل داد ، معاوية بن ابی سفیان باتفاق پسرش یزید ، زیارت مکه را تصمیم عزم داد، چنانکه فاضل مجلسی در جلد فتن از کتاب سليم بن قيس ، و در کتاب روضه از احتجاج سند بعمر بن ابی سلمه
ص: 129
و سليم میرساند ، که چون معاویه از شام خیمه بیرون زد ، وکوچ بر کوچ طی مسافت کرده ، روزی که وارد مدینه خواست شد ، اهل مدينه او را پذیره شدند ، معاویه نگران شد که پذیرندگان بیشتر قرشی اند ، و از انصار کمتر کس پدیدار است : گفت چه افتاد انصار را که ما را استقبال نکردند، گفتند ایشان درویشان و مسکينانند چندانکه بر دابه دسترسی ندارند که پای بر پشتش گذارند، معاویه گفت نواضح ایشان را چه رسید ؟ و از این سخن تشنيع وتحقیر انصاررا خواست ، چه نواضح شتران آب کش را گویند ، کنایت از آنکه انصار در شمار مزدورانند، نه در حساب اکابر و اعیان، این سخن بر قیس بن سعد بن عباده که سید و سیدزاده انصار بود، ثقیل افتاد
فَقالَ : أفنَوها يَوْمَ بَدْرٍ وَ أَحَدُ ، وَ مَا بَعْدَهُمَا مِنَ مَشَاهِدِ رَسُولُ اللَّهِ حِينَ ضَربُوك وَ أَبَاكَ عَلَى الاسلامِ ، حَتَّى ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ کار هَوَّنَ . گفت : هان ای معاویه انصار شتران خود را در غزوه بدر واحد و دیگر غزوات رسول خدا تباه کردند گاهی که شمشیر میزدند بر تو و بر پدر تو در راه اسلام تا آنگاه که امر خداوند ظاهر شد ، و بر شما مكروه مینمود ، معاویه لختی خاموش نشست ، دیگر باره قیس آغاز سخن کرد :
فَقَالَ : أَمَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ عَهِدَ إِلَيْنا أَنَا سَنَلقی بَعْدَهُ أَثَرَةً ، قَالَ مُعويَةُ : فَمَا أَمَرَكُمْ بِهِ ؟ فَقَالَ : أَمَرَنَا أَنْ نَصْبِرَ حَتَّى نَلْقَاهُ ، قَالَ : فَاصْبِرُوا حَتَّى تَلْقَوْهُ .
گفت : رسول خدا ما را خبر داده است که بعد از او برما کسی فرمانروا خواهد گشت که فضیلت خواهد داد دیگران را بر شما در بذل فييء(1) وغنیمت ، و نگران حق شما نخواهد بود ، معاویه گفت : از پس این خبر شما را چه امر فرمود؟ قیس . گفت ما را امر فرمود که بر این زحمت و زجرت صبر کنیم ، تا گاهی که اورا دیدار
ص: 130
نمائیم، گفت : پس صبر کنید تا او را دیدار کنید، درین سخن بکنایت ، عقیدت ایشان را قرین شناعت (1) داشت ، یعنی چه ساده مردمی بوده اید که گمان دارید در سرای دیگر با پیغمبر دیدار خواهید کرد ، دیگر باره قيس بسخن آمد و گفت : ای معاویه ما را بشتران آبکش تعيير(2) و تشنیع میکنی ! سوگند با خدای که شما را در بوم بدر بر شتران آبکش دیدم که رزم میزدید ، که نورخدای را فرو نشانید و سیرت شیطان را استوار کنید ، و تو و پدرت ابوسفیان از بیم شمشیر ما ، بتمام کراهت قبول اسلام کردید ، معاویه گفت : ای قیس تو بر ما منت میگذاری که انصار، رسول خدای را نصرت کرده است ، خاص خداوند و حق قریش است که بر شما منت گذارد، چه رسول خدا از قریش است و پسر عم ماست، پس این نعمت و منت از ماست بر شما چه خداوند شما را انصار و اتباع ما ساخت ، تا بما هدایت یافتید، قیس گفت : خداوند محمد را برانگیخت ورحمة للعالمين فرمود ، و بر جن و انس و سیاه و سفید بعثت داد ، وبرسالت و نبوت اختصاص فرمود : واول کس علی بود که او را تصدیق کرد و ایمان آورد ، وابوطالب آن حضرت را حارس وحافظ ، واز زحمت کفار قریش، حاجز (3) و حایل بود، و رسول خدای را بتبليغ رسالت خویش تحريص (4) میداد ، تا گاهی که زمانش برسید ، پس فرزند خود علی را بوزارت و نصرت او بگماشت ، وعلی در هر خطبى (5) و شدتی جان خویش را برخی(6) راه او ساخت و خداوند علی را بدین کرامت ، از تمامت عرب و عجم اختصاص داد ، اینوقت رسول خدا بنی عبدالمطلب را ، چه ابوطالب وچه ابولهب وچه دیگر مردم را، چهل تن در سرای ابوطالب انجمن ساخت ،
فَقَالَ : أيکم يَنتَدِبُ أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي
ص: 131
أُمَّتِی وَ وَلِیَّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی
فرمود كدام يك از شما میخواهید برادر من و وزير من ووصی من وخليفه من در میان امت من و ولی همه مؤمنان بعد از من باشید ؟ قوم سخن نکردند ، رسول خدا سه کرت این کلمات را اعادت فرمود، و در هر کرت علی گفت من حاضرم یا رسول الله پس پیغمبر سر او را در کنار گرفت و در دهان او بدمید
وَ قَالٍ : اللَّهُمَّ امْلَأْ جَوْفَهُ عِلْماً وَ فَهْماً وَ حِکَما ، ثُمَّ قَالَ لأبيطالب : يَا أَبَا طَالِبِ اسْمَعْ الأن لأِبنِكَ وَ أَطِعْ ، فَقَدْ جَعَلَهُ اللَّهُ مِنْ نبیه بِمَنْزِلَةِ هرون مِنْ مُوسی
یعنی ای پروردگار آکنده کن سینه علی را از علم وحکمت، آنگاه روی با ابوطالب کرد و فرمود : گوش دار تا علی چه گوید ، و او را اطاعت میکن ، چه خداوند او را در نزد پیغمبر خود آن منزلت داد که هارون را در نزد موسى ، و از برای علی با خویشتن عقد اخوت استوار کرد، و ازینگونه قیس فراوان از فضايل على علیه السلام بشمار آورد ، و گفت از ایشان است جعفر بن ابیطالب که او را خداوند با دو بال در بهشت اختصاص داد ، و از ایشان است حمزه سیدالشهداء ، و از ایشان است فاطمه سیده نساء اهل جنت ، اگر رسول خدا و اهل بیت اورا از قریش بیکسو نهی، سوگند با خدای ایمعشر قریش که ما بهتر از شما و محبوب تر از شمائیم در نزد خدا و رسول خداو اهل بیت رسول خدا ، گاهی که انصار فراهم شدند و خواستند که با پدر من بیعت کنند ، قریش با ما خصومت کردند و با قرابت رسول خدا احتجاج کردند ، و از پس آن برانصار و آل محمد ستم نمودند ، قسم بجان خودم که نه از انصار و نه از قریش و نه يك تن از عرب وعجم جز على مرتضى واولاد او هیچکس را در خلافت حقی نیست ، معاویه از این کلمات خشمناك شد ، گفت ای پسر سعد از کدام کس این کلمات آموختی و از کدام کس این خبر شنیدی ، پدرت این حدیث از بهر تو کرد و از وی
ص: 132
فراگرفتی ، قیس گفت از کسی شنیدم وفراگرفتم که بهتر از من بود ، و بهتر از پدر من است ، وحق او بر من بزرگتر است از حق پدر بر من ، گفت آن کیست ؟ گفت علی بن ابیطالب عالم این امت وصدیق این امت، آن کسی که خداوند در حق او این آیت مبارک فرستاد :
قُلْ کَفَی بِاللهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ(1)
و بسیاری از آیات قرآن که در حق على فرود شده قرائت کرد ، معاویه گفت صدیق امت ابوبکر است ، وفاروق امت عمر است و آنکس که در نزد اوست علم کتاب ، عبدالله بن سلام است ، قیس گفت: نه چنین است بلکه احق واولی باین اسماء ، آنکس است که خداوند این آیت در شأن او فرستاد :
أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدُ مِنْهُ (2) .
و آنکس احق و اولی است که رسول خدا او را در غدیر خم نصب کرد، و فرمود ،
مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ ، فَعَلَيَّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ .
و در غزوه تبوك با او فرمود : أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هرون مِنْ مُوسى ، إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي .
چون قیس سخن بدینجا آورد ، معاویه فرمان کرد تا منادی مردم بیاگاهاند (3) که هر کس در فضايل على علیه السلام سخن گوید ، واز على برائت نجوید مالش هبا (4)وجانش هدر است ، بالجمله معاویه یکروز در مدينة برجماعتی از قریش عبور داد ، قرشیان حشمت او را بپای خاستند ، جز ابن عباس که از جای جنبش نکرد ، این معنی برمعاویه گران افتاد، گفت : یا ابن عباس ، چه باز داشت تورا که تکریم مرا بپای
ص: 133
نخاستی ؛ چنانکه اصحاب تو برخاستند ، همانا آن خشم و کین در خاطر داری که در صفین با شما قتال دادم ، خشمگین مباش یا ابن عباس، پسرعم من عثمان مظلوم مقتول گشت .
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَعُمَرُ بْنِ الْخَطَّابِ قَدْ قُتِلَ مَظْلُوماً ، قَالَ : إِنَّ عُمَرَ قَتَلَهُ كَافِرُ ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَمَنْ قُتِلَ عُثْمَانُ ؟ قَالَ : قَتَلَهُ الْمُسْلِمُونَ ، قَالَ : فَذَاكَ أَدْحَضَ لحُجَتِكَ .
ابن عباس گفت پس عمر نیز مظلوم مقتول گشت ، معاویه گفت : اور کافری کشت ، ابن عباس گفت : قاتل عثمان کیست ؟ گفت او را مسلمانان کشتند ، ابن عباس گفت: هان ای معاویه این سخن حجت تو را باطل کرد ، اگر عثمان را مسلمانان باتفاق کشتند ، چه سخن داری ؟ اینوقت معاویه گفت : من در بلاد و امصار منشور کرده ام و نهی فرموده ام ، که هیچکس ذكر مناقب على واهل بیت او را بر زبان نگذارد ، تو نیز با ابن عباس زبان خویش کشیده دار ، گفت ای معاویه آیا ما را از قرائت قرآن منهی میداری ، گفت نهی نمیکنم ، گفت از تاویل قرآن ما را نهی میکنی ؟ گفت آری ، قرائت کن قرآن را لكن مگوی خداوند از این کلمه چه خواهد ، ابن عباس گفت : قرائت قرآن واجب تر است یا عمل باحكام آن ، گفت: عمل واجب تر است ، ابن عباس گفت اگر کس نداند که خدای از کلمات چه خواسته است ، چگونه عمل میکند ، معاویه گفت : از دیگری سئوال کن ، تا از برای تو تاویل کند ، بیرون آنکه تو و اهل بیت تو تاویل میکند ، ابن عباس گفت : هان ای معاویه قرآن بر اهل بیت من فرود شده ، تومیگوئی من از آل ابی سفیان سئوال کنم ، آیا نهی میکنی ما را که اطاعت کنیم خدای را بحكم قرآن ، و حلال و حرام را باز دانیم ، اگر تو نیز پرسش نکنی و ندانی هلاك میشوی در دین ، معاویه گفت قرائت کنید قرآن را وتاویل کنید لکن آنچه خداوند در حق شما فرو فرستاده باز مگوئید
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ فِي الْقُرْآنِ : يُرِيدُونَ أَنْ يُطفِئوا
ص: 134
نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کرة الْكَافِرُونَ (1)
ابن عباس گفت خداوند میفرماید : اگر کافران بخواهند نور خدای را فرونشانند توانند چه خداوند ابا دارد و نور خود را بكمال قوت افروخته سازد ، اگر چند بر کافران مکروه آید، معاویه گفت : یا ابن عباس برجای باش و زبان خویش را از اینگونه کلمات کشیده میدار ، و اگر ناچار بخواهی گفت چنان بگوی که بیگانگان اصغا نفرمایند و آشکار نباشد ، این بگفت و بسرای خویش رفت و صد - هزار درهم بابن عباس فرستاد ، وفرمان کرد تا منادی در کوی و بازار مدينه ندا در داد ، که از عهد معاویه و امان او بیرونست کسی که در مناقب على وفضیلت اهل بیت او حدیثی روایت کند ، و منشور کرد تا در هر مکانی خطیبی بر منبری عروج میداد و على علیه السلام را لعن میفرستاد ، و از وی برائت میجست ، و اهل بیت آن حضرت را نیز بلعن یاد میکرد ، بالجمله معاویه از مدينه بجانب مکه کوچ داد ، و بعد از فراغت از مناسك حج پی سپر مسالك شام گشت و بتشديد قواعد پادشاهی خویش و تمهید تباهی شیعت علی پرداخت ، و درین سال جویریه (2) زوجه رسول خدا که شرح حالش در کتاب آن حضرت مرقوم افتاد ، در مدینه وفات یافت ، اما یافعی در تاریخ خویش وفات جویریه را در سال پنجاه و ششم هجری رقم کرده .
در کتاب سلیم بن قیس هلالی سند با بان بن ابی عیاش منتهی میشود ، وفاضل مجلسی روایت میکند که معاویه قراء و قضات اهل شام را حاضر ساخت، و ایشان را ببذل عطایا و حمل مطایا بنواخت، وفرمان کرد که در نواحی شام ودیگر بلادپراکنده شوند ، و تاسیس احادیث کاذبه کنند ، و بروایات منحوله و اصول باطله ، عقیدت
ص: 135
مسلمانان را از اهل بیت بگردانند ، ودیدن (1) مردم را در دین دیگر گون نمایند و نمودار کنند که علی عثمان را بکشت ، و از ابو بكر وعمر برائت جست ، و بدینگونه معاویه بیست سال کار همی کرد، و بدست آویز خونخواهی عثمان ، مردم شام را مستمال(2) همی ساخت و مردم دنیا دوست ، بر سرخوان طعام وشراب او حاضرهمی شدند ، و سیر و سیر آب همی گشتند ، و باخذ اموال وضبط سیورغال (3) شاد و شادخوار آمدند ، این کار را چنان استوار کرد که مردم شام لعن شیطان را متروك ساختند و به لعن على و اهل بیت علیهم السلام پرداختند . ابان بن سلیم میگوید: از شیعیان على يك تن که با من صديقي شفيق (4) بود، در نزد زیاد بن ابیه منصب دبیری داشت ، یکروز مکتوب معاویه را که در جواب زیاد رقم کرده بود ، بمن داد تا صورت آن را بنگاشتم و برداشتم ، وهي هذه :
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ كَتَبْتُ إِلَيَّ تَسْأَلُنِي عَنِ الْعَرَبِ ، مَنْ أَكْرَمَ مِنْهُمْ ؟ وَ مَنْ أَهَيِّنُ ؟ وَ مَنْ أَقْرَبُ ؟ وَ مَنْ أَبْعَدُ ؟ وَ مَنْ آمِنُ ؟ وَ مَنْ أَحْذَرُ ؟
وَ فِي رِوَايَةُ أُخْرَى : وَ مَنْ آمِنُ ؟ وَ مَنْ أَخِيفَ , وَ أَنَّا يا أَخي أَعْلَمُ النَّاسِ بِالْعَرَبِ ، أَنْظُرُ إِلَى هَذَا الْحَیِّ مِنَ الْیَمَنِ فَأَکْرِمْهُمْ فِی الْعَلَانِیَهِ وَ أَهِنْهُمْ فِی السِّرِّ فَإِنِّی کَذَلِکَ أَصْنَعُ بِهِمْ ، أُکْرِمُهُمْ فِی مَجَالِسِهِمْ وَ أُهِینُهُمْ فِی الْخَلَاءِ إِنَّهُمْ أَسْوَءٍ النَّاسِ عِنْدِی حَالًا وَ یَکُونُ فَضْلُکَ وَ عَطَاؤُکَ لِغَیْرِهِمْ سِرّاً مِنْهُمْ وَ انْظُرْ إِلَی رَبِیعَهَ بْنِ نِزَارٍ فَأَکْرِمْ أُمَرَآئهُمْ وَ أَهِنْ عَامَّتَهُمْ فَإِنَّ عَامَّتَهُمْ تَبَعٌ لِأَشْرَافِهِمْ وَ سَادَاتِهِمْ وَ انْظُرْ إِلَی مُضَرَ فَاضْرِبْ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ فَإِنَّ فِیهِمْ غِلْظَهً وَ کِبْراً وَ نَخْوَهً شَدِیدَهً فَإِنَّکَ إِذَا
ص: 136
فَعَلْتَ ذَلِکَ وَ ضَرَبْتَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ کَفَاکَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ لَا تَرْضَ بِالْقَوْلِ مِنْهُمْ دُونَ الْفِعْلِ وَ لَا بِالظَّنِّ دُونَ الْیَقِینِ وَ انْظُرْ إِلَی الْمَوَالِی وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنَ الْأَعَاجِمِ فَخُذْهُمْ بِسُنَّهِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ خِزْیَهُمْ وَ ذُلَّهُمْ : أَنْ یَنْکِحَ الْعَرَبُ فِیهِمْ وَ لَا یُنْکِحُونَهُمْ وَ أَنْ یرثوهم الْعَرَبُ وَ لَا یَرِثُوا الْعَرَبَ وَ أَنْ تَقْصُرَ بِهِمْ فِی عَطَائِهِمْ وَ أَرْزَاقِهِمْ وَ أَنْ یُقَدَّمُوا فِی الْمَغَازِی یُصْلِحُونَ الطَّرِیقَ وَ یَقْطَعُونَ الشَّجَرَ وَ لَا یَؤُمَّ أَحَدٌ مِنْهُمُ الْعَرَبَ فِی صَلَاهٍ وَ لَا یَتَقَدَّمْ أَحَدٌ مِنْهُمْ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ إِذَا أُحْضِرَتِ الْعَرَبُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ الصَّفَّ وَ لَا یُوَلِّی أَحَداً مِنْهُمْ ثَغْراً مِنْ ثُغُورِ الْمُسْلِمِینَ وَ لَا مِصْراً مِنْ أَمْصَارِهِمْ وَ لَا یَلِی أَحَدٌ مِنْهُمْ قَضَاءَ الْمُسْلِمِینَ وَ لَا أَحْکَامَهُمْ فَإِنَّ هَذِهِ سُنَّهُ عُمَرَ فِیهِمْ وَ سِیرَتُهُ جَزَاهُ عَنْ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ بَنِی أُمَیَّهَ خَاصَّهً أَفْضَلَ الْجَزَاءِ.
خلاصه این کلمات بفارسی چنین میآید میگوید : سئوال کردی از من صفت عرب را از زیبا و زشت ، ونرم ودرشت ، وقريب و باین (1) وامين وخابن ، واز آنکه باید ایمن زیست و از آن کس که باید خایف بود ؟ همانا ای برادر من عرب را از هر کس نیکوتر شناسم ، نيك نظر کن در مردم یمن و ایشان را آشکار احساس میکن، و پوشیده زیان میرسان ، و صنعت من با ایشان بدین روش است ، چه ایشان بد تر مردم اند در نزد من، و چون با دیگر کس عطیتی کنی ، از ایشان مستور میدار تا مصدر شرور نشوند، و نيك بیندیش قبیله ربيعة بن نزار را ، و بزرگان ایشان را اعانت کن و عامه را اهانت فرما ، چند که بزرگان برطریق طاعت شتابند، عامه سر
ص: 137
از متابعت برنتابند ، و در قبیله مضر نیز نظر کن ، و در میان ایشان انگیزش فتنه میكن، و بعضی را بمخاصمت بعضی مشغول میدار ، و خود فارغ بال میباش، چه ایشان جماعتی با غلظت خوی و شر است طبع و نخوتی (1) شدیدند و گفتار این جماعت را استوار مدار چند که گفتار ایشان با کردار موافق گردد ، و با حسن ظن در ایشان نگران مباش چند که آن ظن بایقین پیوسته شود ، و نيك بیندیش در موالی و مسلمانان عجم ، و با ایشان چنان باش که عمر بن الخطاب بود ، وعرب از موالی و عجم دختر بشرط زناشوئی میبردند ، لكن دختران خویش را با موالی وعجم نكاح نمی بستند، وعرب از عجم اخذ میراث میکرد ، لكن عجم را میراث نمیدادند ، و عطای ایشان را از بیت المال کمتر از عرب بحساب میگرفتند ، و روز جنگ ایشان را مقدمة الجيش میفرمودند ، و باصلاح طريق وحمل آزوقه وعلف مامور میداشتند ، وهرگز در صلواة ، امامت جماعت بدیشان نمیگذاشتند ، و ایشان را در صف اول جای نمیدادند الا گاهی که عرب اندك بود و ضرورت از برای تکمیل صف بحضور ایشان داعی میگشت ، و هرگز ایشان را بحدود و ثغور(2) مسلمين حارس و حافظ نفرمود ، و حکومت بلدى از بلاد نداد ، وبقضات امور مسلمین نگماشت ، این بود کردار عمر با ایشان که او را از امت محمد خاصه از بنی امیه فاضل ترین جزای خیر عاید شود . هم از این مکتوب است که میگوید :
فَلَعَمْرِی لَوْ لَا مَا صَنَعَ هُوَ وَ صَاحِبُهُ وَ قُوَّتُهُمَا وَ صَلَابَتُهُمَا فِی دِینِ اللَّهِ لَکُنَّا وَ جَمِیعَ هَذِهِ الْأُمَّهِ لِبَنِی هَاشِمٍ الْمَوَالِیَ وَ لَتَوَارَثُوا الْخِلَافَهَ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ کَمَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ کِسْرَی وَ قَیْصَرَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَخْرَجَهَا مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ صَیَّرَهَا إِلَی بَنِی تَیْمِ بْنِ مُرَّهَ ثُمَّ خَرَجَتْ إِلَی بَنی عَدِیِّ بْنِ کَعْبٍ وَ لَیْسَ فِی قُرَیْشٍ حَیَّانِ أَذَلَّ مِنْهُمَا وَ لَا أَنْذَلَ فَأُطْمِعْنَا
ص: 138
فِیهَا وَ کُنَّا أَحَقَّ بِهَا مِنْهُمَا وَ مِنْ عَقِبِهِمَا لِأَنَّ فِینَا الثَّرْوَهَ وَ الْعِزَّ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الرَّحِمِ مِنْهُمَا ثُمَّ نَالَهَا صَاحِبُنَا عُثْمَانُ بِشُورَی وَ رِضًا مِنَ الْعَامَّهِ بَعْدَ شُورَی ثَلَاثَهِ أَیَّامٍ مِنَ السِّتَّهِ وَ نَالَهَا مَنْ نَالَهَا قَبْلَهُ بِغَیْرِ شُورَی فَلَمَّا قُتِلَ صَاحِبُنَا عُثْمَانُ مَظْلُوماً نِلْنَاهَا بِهِ لِأَنَّ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً وَ لَعَمْرِی یَا أَخِی لَوْ کَانَ عُمَرُ سَنَّ دِیَهَ الْعَبْدِ نِصْفَ دِیَهِ الْمَوْلَی لَکَانَ أَقْرَبَ إِلَی التَّقْوَی وَ لَوْ وَجَدْتُ السَّبِیلَ إِلَی ذَلِکَ وَ رَجَوْتُ أَنْ تَقْبَلَهُ الْعَامَّهُ لَفَعَلْتُ وَ لَکِنِّی قَرِیبُ عَهْدٍ بِحَرْبٍ فَأَتَخَوَّفُ فُرْقَهَ النَّاسِ وَ اخْتِلَافَهُمْ عَلَیَّ وَ بِحَسْبِکَ مَا سَنَّهُ عُمَرُ فِیهِمْ وَ هُوَ خِزْیٌ لَهُمْ وَ ذُلٌّ وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَی: یَا أَخِی لَوْ أَنَّ عُمَرَ سَنَّ دِیَهَ الْمَوَالِی عَلَی النِّصْفِ مِنْ دِیَهِ الْعَرَبِیِّ فَذَلِکَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی لمَا کَانَ لِلْعَرَبِ فَضْلٌ عَلَی الْعَجَمِ فَإِذَا جَائَکَ کِتَابِی هَذَا فَأَذِلَّ الْعَجَمَ وَ أَهِنْهُمْ وَ أَقْصِهِمْ وَ لَا تَسْتَعِنْ بِأَحَدٍ مِنْهُمْ وَ لَا تَقْضِ لَهُمْ حَاجَهً فَوَ اللَّهِ إِنَّکَ لَابْنُ أَبِی سُفْیَانَ خَرَجْتَ مِنْ صُلْبِهِ وَ قَدْ کُنْتَ حَدَّثْتَنِی- وَ أَنْتَ یَا أَخِی عِنْدِی صَدُوقٌ- أَنَّکَ قَرَأْتَ کِتَابَ عُمَرَ إِلَی الْأَشْعَرِیِّ بِالْبَصْرَهِ وَ کُنْتَ یَوْمَئِذٍ کَاتِبَهُ وَ هُوَ عَامِلٌ بِالْبَصْرَهِ وَ أَنْتَ أَنْذَلُ النَّاسِ عِنْدَهُ وَ أَنْتَ یَوْمَئِذٍ ذَلِیلُ النَّفْسِ تَحْسَبُ أَنَّکَ مَوْلًی لِثَقِیفٍ
در جمله میگوید : قسم بجان خودم اگر نه این بود که عمر کرد آنچه کرد وصاحب او ابوبکر ، و اگر نه قوت و صلابت ایشان در دین خدا بكار میرفت ، هر آینه ما و تمامت این امت از برای بنی هاشم بندگان فرمانبردار بودیم
ص: 139
و ایشان هر یکی از پی دیگری این خلافت و سلطنت را بحكم ميراث ، دست بدست میداد چنانکه فرزندان کسری و قيصر همی کردند ، لكن خداوند این منصب را از بنی هاشم خلع کرد ، و بر ابو بکر که از بنی تیم بن مره است ، فرود آورد ، و از پس او عمر که از قبیله بنی عدی بن کعب است ، بدین منصب دست یافت و حال آنکه در میان قریش ازین دو قبيله ذلیل تر و زبون تر کس بدست نشود ، اینوقت ما ، در امر خلافت طمع بستیم ، و ازین هردو واز فرزندان ایشان احق و اولی بودیم ، چه ما صاحب ثروت و حشمتیم و با رسول خدا قربت رحم داریم ، پس عثمان در مجلس شوری بعد از سه روز ، از میان آن شش تن که مرشح(1) خلافت بودند برگزیده آمد ، وزمام خلافت بدست کرد، و از آن دو تن که قبل از وی این منصب داشتند فاضل تر بود ، چه ایشان بیرون مصلحت و مشورت بدین مقام ارتقا (2) جستند ، وچون عثمان مظلوما مقتول شد، ما دست طلب از آستین بیرون کردیم ، چه خداوند ولی مقتول را در خونخواهی او سلطنت داده ، سوگند بجان خودم ای برادر ، در اینکه عمر بن الخطاب دیه عبد را نصف دیه عربی مقرر داشت نزدیکتر است بتقوی و پرهیز کاری ، چه عرب را فضلی است بر عجم ، لاجرم چون این مکتوب را قرائت
کردی ، عجم را ذلیل کن ، وخوار و زبون میدار ، و اعانت مکن هیچیك از ایشان دا ، و در اسعاف (3) حاجات ایشان چند که توانی خویشتن داری میكن ، سوگند با خدای پسر ابو سفیانی و از صلب او بادید آمدی ، شقيق من وصديق منی ، و کتاب عمر را که بابی موسی اشعری کرده بود ، در بصره قرائت کردی ، و او عامل بصره بود و تو کاتب او ، وفرمانبردار او بودی ، وچون گمان داشتی که عبدی از مردم ثقیقی خویش را ذلیل و زبون می پنداشتی ، هم از این مکتوب است که میگوید :
وَ لَوْ كُنْتُ تَعْلَمُ يَوْمَئِذٍ يَقِيناً كَيَقينِكَ الْيَوْمِ : أَنَّكَ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ ، لأَعظَمتَ نَفْسِكَ وَ أَنَفَةُ أَنْ تَكُونَ كَاتِباً لِدَعِى الْأَشْعَرِيَّيْنِ ، وَ أَنْتَ
ص: 140
تَعْلَمُ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ یَقِیناً أَنَّ أَبَا سُفْیَانَ کَانَ یَحْذُو حَذْوَ أُمَیَّهَ بْنِ عَبْدِ شَمْسٍ وَ حَدَّثَنِی ابْنُ أَبِی الْمُعَیْطِ أَنَّکَ أَخْبَرْتَهُ أَنَّکَ قَرَأْتَ کِتَابَ عُمَرَ إِلَی أَبِی مُوسَی الْأَشْعَرِیِّ وَ بَعَثَ إِلَیْهِ بِحَبْلٍ طُولُهُ خَمْسَهُ أَشْبَارٍ وَ قَالَ لَهُ أَعْرِضْ مَنْ قِبَلَکَ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَهِ فَمَنْ وَجَدْتَ مِنَ الْمَوَالِی وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنَ الْأَعَاجِمِ قَدْ بَلَغَ خَمْسَهَ أَشْبَارِ فَقَدِّمْهُ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ فَشَاوَرَکَ أَبُو مُوسَی فِی ذَلِکَ فَنَهَیْتَهُ وَ أَمَرْتَهُ أَنْ یُرَاجِعَ فَرَاجَعَهُ وَ ذَهَبْتَ أَنْتَ إِلَی عُمَرَ بِالْکِتَابِ وَ إِنَّمَا صَنَعْتَ مَا صَنَعْتَ تَعَصُّباً لِلْمَوَالِی وَ أَنْتَ یَوْمَئِذٍ تَحْسَبُ أَنَّکَ ابْنُ عَبْدِ ثَقِیفٍ فَلَمْ تَزَلْ تَلْتَمِسُ حَتَّی رَدَدْتَهُ عَنْ رَأْیِهِ وَ خَوَّفْتَهُ فُرْقَهَ النَّاسِ فَرَجَعَ وَ قُلْتَ لَهُ یَوْمَئِذٍ وَ قَدْ عَادَیْتَ أَهْلَ هَذَا الْبَیْتِ أَخَافُ أَنْ یَثُورُوا إِلَی عَلِیٍّ فَیَنْهَضَ بِهِمْ فَتَرکَ الکُلَ فَکَفَّ عَنْ ذَلِکَ وَ مَا أَعْلَمُ یَا أَخِی وُلِدَ مَوْلُودٌ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ أَعْظَمَ شُؤْماً عَلَیْهِمْ مِنْکَ حِینَ رَدَدْتَ عُمَرَ عَنْ رَأْیِهِ وَ نَهَیْتَهُ عَنْهُ وَ خَبَّرَنِی أَنَّ الَّذِی صَرَفْة عَنْ رَأْیِهِ فِی قَتْلِهِمْ أَنَّکَ قُلْتَ إِنَّکَ سَمِعْتَ عَلِیَّ بْنَ أَبِیطَالِبٍ یَقُولُ لَتَضْرِبَنَّکُمُ الْأَعَاجِمُ عَلَی هَذَا الدِّینِ عَوْداً کَمَا ضَرَبْتُمُوهُمْ عَلَیْهِ بَدْءً وَ قَالَ لَیَمْلَأَنَّ اللَّهُ أَیْدِیَکُمْ مِنَ الْأَعَاجِمِ وَ لَیَصِیرُنَّ أَسَداً لَا یَفِرُّونَ فَلَیَضْرِبُنَّ أَعْنَاقَکُمْ وَ لَیَغْلِبُنَّکُمْ عَلَی فَیْئِکُمْ فَقَالَ لَکَ وَ قَدْ سَمِعَ ذَلِکَ مِنْ عَلِیٍّ یَرْوِیهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَذَلِکَ الَّذِی دَعَانِی إِلَی الْکِتَابِ إِلَی صَاحِبِکَ فِی قَتْلِهِمْ وَ قَدْ کُنْتُ عَزَمْتُ عَلَی أَنْ أَکْتُبَ إِلَی عُمَّالِی فِی سَائِرِ الْأَمْصَار
ص: 141
فَقُلْتَ لِعُمَرَ لَا تَفْعَلْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنِّی لَسْتُ آمَنُ أَنْ یَدْعُوَهُمْ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَی نُصْرَتِهِ وَ هُمْ کَثِیرٌ وَ قَدْ عَلِمْتَ شَجَاعَهَ عَلِیٍّ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ عَدَاوَتَهُ لَکَ وَ لِصَاحِبِکَ فَرَدَدْتَهُ عَنْ ذَلِکَ میگوید: اگر ازین پیش دانستی چنانکه امروز میدانی که تو پسر ابو سفیانی ، نفس خویش را بزرگ میداشتی و سر بر میگاشتی (1) از اینکه کاتب مردی باشی که خویشتن را باشعریون بسته ، وتومیدانی و ما نیز بر یقینیم که ابوسفیان نعلا بالنعل برطریق امية بن عبد شمس همی رفت ، وابن ابی معیط مرا حديث کرد که تو او را آگهی دادی که مكتوب عمر را که بابو موسی اشعری کتابت کرده قرائت نمودی ، همانا حبلی بسوی او گسيل فرمود که پنج شبر طول داشت و فرمود : اعراض کن از آن موالی و اعاجم که در بصره سكون دارند وقتل ایشان مورث دهشت خاطرها ، وتشتت (2) آرای سکنه آن بلده میشود ، پس هر که را از موالی و اعاجم که مسلمانی گرفته اند، چون باین اندازه رسیدند و دست یافتی ، بی توانی (3) گردن بزن، چون ابوموسی منشور عمر را قرائت کرد، با تو سخن بمشورت افکند ، تو او را نهی کردی و این رای بصواب نشمردی پس ابو موسی صحبت تو مکتوبی بسوی عمر فرستاد وتو در رعایت موالی ، کردی آنچه کردی و این رعایت از در تعصب بود ، چه آن ایام تو خود را عبد ثقيف می پنداشتي ، ازین روی استوار ایستادی وعمر را از تفرقه مردم بیم دادی و گفتی.: تواند شد که مردم بشورند، و بر علی بن ابوطالب گرد آیند، و او در طلب حق خویش جنبش کند، لاجرم عمر از انجام این امر خویشتن داری کرد ، هان ای برادر، دانا نیستم در فرزندان ابی سفیان شوم تر از تو کسی برایشان ، گاهی که عمر را بصوابدید خویش نگذاشتی ، و از آن اندیشه که داشت سر بر کاشتی ، و مرا آگهی داد که مراجعت عمر را از قتل اعاجم نیز بدین خبر استوار (4) کردی و گفتی : شنیدم علی بن
ص: 142
ابی طالب فرمود : که اعاجم در پایان امر شمشیر در شما خواهند گذاشت چنانکه شما در اول امر شمشیر در ایشان گذاشتید، وزمين آکنده میشود از اعاجم ، و ایشان چون شیران شرزه(1) هرگز پشت باجنگ نمیکنند ، وشمشیر در شما میگذارند ، و بر شما غلبه میکنند ، وفييء شمارا بدست میگیرند : عمر گفت : این سخن از علی شنیده شد که از رسول خدای روایت کرد و گفت : هان ای زیاد این خبر داعی شد که من بسوی صاحب تو ابوموسی رقم کردم که در قتل اعاجم خویشتن داری مکن ، و عزیمت درست کردم که بسوى عمال خود در همه بلدان و امصار رقم کنم که يك تن از اعاجم را زنده نگذارند ، تو گفتی : یا امیرالمؤمنین این رای ستوده نیست چه من سخت ترسناکم که علی مرتضى علیه السلام فرصت بدست کند، و مردم را بنصرت خویش دعوت فرماید ، و لشگری بزرگ بر سر او انجمن شود ، و توعداوت علی را با خود و ابوبكر نيك دانسته ، و شجاعت اورا و اهل بیت او را میدانی ، از اینگونه فراوان سخن کردی تا او را ازین اندیشه بازداشتی هم از این مکتوب است که میگوید:
فَأَخْبَرْتَنِی أَنَّکَ لَمْ تَرُدَّهُ عَنْ ذَلِکَ إِلَّا عَصَبِیَّهً وَ أَنَّکَ لَمْ تَرْجِعْ عَنْ رَوأْیِهِ جُبْناً وَ حَدَّثْتَنِی أَنَّکَ ذَکَرْتَ ذَلِکَ لِعَلِیٍّ فِی إِمَارَهِ عُثْمَانَ فَأَخْبَرَکَ أَنَّ أَصْحَابَ الرَّایَاتِ السُّودِ وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَی وَ خَبَّرْتَنِی أَنَّکَ سَمِعْتَ عَلِیّاً علیه السلام فِی إِمَارَهِ عُثْمَانَ یَقُولُ إِنَّ أَصْحَابَ الرَّایَاتِ السُّودِ الَّتِی تُقْبِلُ مِنْ خُرَاسَانَ هُمُ الْأَعَاجِمُ وَ أَنَّهُمُ الَّذِینَ یَغْلِبُونَ بَنِی أُمَیَّهَ عَلَی مُلْکِهِمْ وَ یَقْتُلُونَهُمْ تَحْتَ کُلِّ کَوْکَبٍ فَلَوْ کُنْتَ یَا أَخِی لَمْ تَرُدَّ عُمَرَ عَنْ ذَلِکَ لَجَرَتْ سُنَّهً وَ لَاسْتَأْصَلَهُمُ اللَّهُ وَ قَطَعَ أَصْلَهُمْ وَ إِذَاً لَا ْتَسَتْ بِهِ الْخُلَفَاءُ بَعْدَهُ حَتَّی لَا یَبْقَی مِنْهُمْ شَعْرٌ وَ لَا ظُفُرٌ وَ لَا نَافِخُ نَارٍ فَإِنَّهُمْ
ص: 143
آفَهُ الدِّینِ فَمَا أَکْثَرَ مَا قَدْ سَنَّ عُمَرُ فِی هَذِهِ الْأُمَّهِ بِخِلَافِ سُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَتَابَعَهُ النَّاسُ عَلَیْهَا وَ أَخَذُوا بِهَا فَیَکُونُ هَذِهِ مِثْلَ وَاحِدَهٍ مِنْهُنَّ فَمِنْهُنَّ تَحْوِیلُهُ الْمَقَامَ عَنِ الْمَوْضِعِ الَّذِی وَضَعَهُ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ وَ صَاعُ رَسُولِ اللَّهِ وَ مُدُّهُ وَ حِینَ غَیَّرَهُ وَ زَادَ فِیهِ وَ نَهْیُهُ الْجُنُبَ عَنِ التَّیَمُّمِ وَ أَشْیَاءُ کَثِیرَهٌ شَتَّی أَکْثَرُ مِنْ أَلْفِ بَابٍ أَعْظَمُهَا وَ أَحَبُّهَا إِلَیْنَا وَ أَقَرُّهَا لِأَعْیُنِنَا تنزَیْلُهُ الْخِلَافَهَ عَنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ عَنْ أَهْلِهَا وَ مَعْدِنِهَا لِأَنَّهَا لَا تَصْلُحُ إِلَّا لَهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْأَرْضُ إِلَّا بِهِمْ
در جمله میگوید مرا آگهی دادی که عزم عمر را در قتل موالی و اعاجم دیگر گون نساختی مگر از در عصبیت ، چه خود را عبد ثقيف می پنداشتی ، و از اصغای حدیث علی بیم نداشتی ، و خویشتن مرا حديث کردی که در زمان خلافت عثمان قصه منشور عمر را در قتل موالی و اعاجم ، بعرض علي بن ابیطالب رسانیدم ، فرمود : صاحبان علمهای سیاه اعاجم اند که از جانب خراسان جنبش میکنند، و بر بنی امیه غلبه میجویند و سلطنت را بدست میگیرند ، و در هر زاویه و بیغوله (1) ایشان را دستگیر مینمایند ، وسر از تن بر میدارند ، هان ای برادر اگر عزیمت عمر را کندی ندادی و حکم او بنفاذ میشد ، خداوند اصل ایشان را از بیخ میزد و بنیان این جماعت را از بن برمیکند ، چنانکه هیچ صامت و ناطقی و نافخ ناری (2) بجای نماندی ، و از پس او خلفا را کس بسب و شتم یاد نکردی ، چه این گروه آفت دینند ، و بساكارها که عمر بصوابدید خویش در این امت ، بخلاف سنت رسول ، بكار بست و مردمان بپذیرفتند، که یکی از آن جمله فتوای خون اعاجم است ، و دیگر تحویل مقام است از آن موضع که پیغمبر وضع کرده بود ، و دیگر تغییر مد وصاع
ص: 144
رسول خداست ، که بر آن بیفزود ، ودیگر نهی جنب است از تیمم ، از اینگونه هزار باب بحساب میتوان گرفت ، بهتر از همه که چشم ما بدان روشن است ، زایل کردن خلافت بود از بنی هاشم و خانواده ایشان ، از برای اینکه بر پای نمیشد. خلافت مگر از بهر ایشان ، و بنظم نمیگشت جهان مگر حکومت ایشان . بالجمله چون معاویه سخن بدینجا آورد رقم کرد که ای برادر چون این مکتوب را قرائت کردی پاره میكن، واسرار آنرا در گنجینه (1) خاطر ذخیره میدار ، چون زیاد این نامه را قرائت کرد بر زمین افکند ، وروی با کاتب خویش کرد
فَقَالَ وَيْلِي مِمَّا خَرَجْتُ وَ فِيمَا دَخَلْتَ کُنتُ مِنْ شِيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ فَدَخَلْتُ فِي شِيعَةِ آلِ الشَّيْطَانِ وَ حِزْبُهُ ، وَ فِي شِيعَةُ مَنْ يَكْتُبُ مِثْلِ هَذَا الْكِتَابِ ، إِنَّما وَ اللَّهُ مِثْلِي كَمَثَلِ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَسْجُدَ لآِدَمَ کفرا وَ كَبَّرَا وَ حَسَداً . گفت وای برمن از چه بر آمدم و بچه در آمدم، شیعه آل محمد بودم شیعه آل شیطان شدم ، وداخل شدم در لشگر او ودر شیعه آنکس که چنین مکتوب کند ، سوگندباخدای مرا با ابليس باید همانند ساخت ، که از کمال کبرو کفر وحسد ، از سجده آدم صفی . على نبينا وآله عليه السلام سر برتافت
در نسخه واحده در تمامت بلدان وامصار از معاویه بجانب حکام و عمال بدینگونه منشور رفت،
انْظُرُوا مَنْ قَامَتْ عَلَیْهِ الْبَیِّنَهُ أَنَّهُ یُحِبُّ عَلِیًّا وَأَهْلَ بَیْتِهِ فَامْحُوهُ مِنَ الدِّیوَان، وَ أَسْقِطُوْا عَطَاءَهُ وَ رِزْقَهُ وَ شَفَعَ ذَلِکَ بِنُسْخَةٍ أُخْرَی مَنِ اتَّهَمْتُمُوهُ
ص: 145
بِمُوَالاَةِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ وَ لَمْ تُقَمْ عَلَیْهِ بَیِّنَهٌ فَاقْتُلُوهُ
عمال خود را فرمان میدهد که نيك نگران باشید ، در حق هر کس که استوار افتاد که از دوستداران علی بن ابیطالب و محبان اهل بیت اوست ، نام او را در دیوان عطایا که از بیت المال مقرر است ، خط ترقين (1)برکشید و ساقط سازید ، وجيبه(2) و اجرای او را هم بدین قدر رضا نداد ، وخطی دیگر نگاشت که هر کس را بدرستی على و اهل بیت او متهم سازند ، اگر چند استوار نباشد و گواهی بر این معنی حاضر نشود ، بهمان تهمت او را دستخوش نقمت (3) سازید و سر از تنش بردارید ، چون این حکم از معاویه پراکنده شد، عمال و حکام او بقتل و غارت شیعیان امیرالمؤمنین پرداختند، و بسیار کس را بتهمت نا تندرست و گمان سست با تیغ در گذرانیدند ، وخانهای ایشان را خراب یباب(4)ساختند ، چه بسیار افتاد که مردی بی آنکه بیندیشد و معنی کلمه را سنجیده باشد ، سقطه در کلام او افتاد که حمل بر حب اهل بیت توان کرد، بی آنکه از او بپرسند و بازرسند ، سرش را با تیغ از تن برداشتند ، چنان افتاد که شیعه على علیه السلام، چون خواست با رفیقی موافق و صدیقی موثق سخن گوید ، او را بسرای خویش در می آورد ، و از پس سترات و حجابات می نشست ، و بر روی خادم و مملوك نیز در می بست ، آنگاه او را بایمان مغلظه (5) سوگند میداد، که از مکنون ضمير سری بیرون نیفکند ، پس با تمام خوف ودهشت حدیثی روایت میکرد و از آنسوی احادیث کاذبه و اکاذیب کثیره وضع کردند ، وعلى و اهل بیت علیهم السلام را هدف بهتان و تهمت ساختند، و مردمان بتعليم وتعلم آن مجعولات پرداختند ، و کار بدینگونه همی رفت ، تا فقها و قضاة و ولاة این قانون بدست کردند ، وقراء ریاکار و پارسایان نابهنجار(6) بجعل احادیث پرداختند و آنرا وسیله قربت ولاة وحكام دانستند ، و بدین دست آویز از ایشان
ص: 146
اموال ، و سيور غال بهره بردند ، در پایان کار چنان شد که این احادیث مجعوله را . حق دانستند ، دینداران که هرگز ساحت ایشان بكذب آلوده نگشتی، این روایا ترا بپذیرفتند و باز گفتند و باور داشتند ، وروایت کردند در این وقت یکباره حق جلباب (1) باطل پوشید ، وباطل بکسوت (2) حق بر آمد وصدق دستخوش (3) کذب گشت ، و کذب سرکوب صدق آمد و بعد از وفات حسين علیه السلام فروغ این فتنه بزیادت گشت ، وزیان این فساد بر افزون آمد ، شیعیان علی را در هیچ موضعی از ارض ایمنی نبود ، برجان ومال ترسنده و در پست و بلند ارض پراکنده بودند ، در خلافت عبدالملك بن مروان مردی که بروایتی جد اصمعی بود ، در پیش روی حجاج حاضر شد و فریاد برداشت :
فَقَالَ : أَيُّهَا الْأَمِيرَ إِنَّ أَهْلِي عَقُّونِی وَ سَمَّوْنِی عَلِيّاً ، وَ إِنِّي فَقِيرٍ بِائِسٍ ، وَ أَنَّا إِلَى صِلَهِ الْأَمِیرِ مُحْتَاجُ .
گفت ای امیر پدر و مادر مرا عاق کردند و بنام على خواندند، ومن مردی فقیر و مسکینم و بعطای امیر حاجتمندم ، حجاج بخندید و او را در موضعي عمل داد وخشنود ساخت و نیز ابوالحسن علی بن محمد بن ابی سیف المداینی در کتاب الاحداث رقم کرده ، که چون امر سلطنت بر معاویه استوار ایستاد ، فرمانگذاران خویش را در امصار و بلاد فرمان داد که:
بَرِئَتِ اَلذِّمَّهُ مِمَّنْ رَوَی شَیْئاً مِنْ فَضْلِ أَبِی تُرَابٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ .
یعنی عهد خویش را شکستم ، وحبل بيعت و پیمان خود را گسستم از آنکس که از فضایل علی بن ابیطالب و اهل بیت اوسخنی بر زبان آرد ، و روایت حدیثی کند ، چون این خبر در بقاع و بلاد پراکنده گشت ، در هر بقعه و بلده خطیبی بر منبری عروج داد ، نخستین زبان بلعن وشتم على واهل بيت او گشاد ، و برائت از حضرت
ص: 147
اوجست خاصه در کوفه که شیعیان علی از دیگر امکنه افزون بود ، و زیاد بن ابیه که در اینوقت حکومت کوفه و بصره داشت ، و شیعیان علی را چه مرد و چه زن از شیخ فرتوت(1) و كودك برزن (2) همه را نیکومیشناخت، چه سالهای فراوان چنانکه در کتاب على علیه السلام مرقوم افتاد ، در شمار عمال آن حضرت بود و شیعیان علی را نيك ميشناخت و منزل و مأوای ایشان را اگر چند در زاویها و بیغوله ها بود نيك میدانست ، دست ظلم و ستم بيازيد (3) وهمکاران را دستگیر ساخت و با تیغ در گذرانید ؛ جماعتی را میل در کشید نابینا ساخت ، و گروهی را دست وپا به برید و از شاخهای نخل در آویخت ، و گروهی در مغاکهای (4) صحاری و شکاف های کهسارها متواری شدند ، یکتن از شناختگان شیعیان علی در عراق بجای نماند ، و همچنان در تمامت آفاق بدینگونه بعمال خویش ابلاغ کرد :
لاَّ یُجِیزُوا لِأَحَدٍ مِنْ شِیعَةِ عَلِیٍّ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ شَهَادَةً وَ کَتَبَ إِلَیْهِمْ أَنِ انْظُرُوا مَنْ قِبَلَکُمْ مِنْ شِیعَةِ عُثْمَانَ وَ مُحِبِّیهِ وَ أَهْلِ وَلاَیَتِهِ وَ الَّذِینَ یَرْوُونَ فَضَائِلَهُ وَ مَنَاقِبَهُ فَادْنُوا مَجَالِسَهُمْ وَ قَرِّبُوهُمْ وَ أَکْرِمُوهُمْ وَ اکْتُبُوا الِی بِکُلِّ مَا یَرْوِی کُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ وَ اسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ وَ عَشِیرَتِهِ.
یعنی جار مدهید و رخصت مفرمائید شیعه على و اهل بیت اورا ، که حاضر شوند از برای ذکر احادیث و اخباری که مشعر است بر فضایل على علیه السلام، و نیز مکتوب کرد که نيك بیندیشید آنان که در شمار شیعیان و دوستداران عثمانند، و آنان که از فضائل و مناقب عثمان حدیث میکنند ، حاضر مجلس ایشان شوید، و بزرگ دارید ایشان را واظهار مهر و حفاوت (5) فرمائید ، و آنانکه از فضایل عثمان همی
ص: 148
روایت کنند ، هریکی را جداگانه بنام و نشان وحسب و نسب ، و بدانچه روایت کرده اند بسوی من مکتوب کنید ، تا عطایا و مواهب ایشان مهمل نماند ، لاجرم حکام و عمال معاویه بدین منوال کار همی کردند ، و احادیث مجعوله وروایات منحوله (1) را در فضایل عثمان چون وحی آسمان استوار همی داشتند ، و بسوی معاویه مکتوب همی کردند ، و از جانب او بدایع اموال و قطايع(2) سیورغال و انواع کسا وعطا بسوی عرب وعجم متواتر گشت ، ودر هر شهری و بلدی ، جز ذکر فضایل عثمان بر زبان ها نمیرفت ، وهر کس منقبتی وفضیلتی از عثمان حديث کرد و دروغی بر خدا و رسول بست ، نام او را در دیوان جريده (3) کردند، و افزون از طمع و طلب او وحبيبه دادند ، اینوقت دیگر باره معاویه بعمال خویش بدینگونه مکتوب کرد :
أَنَّ الْحَدِیثَ فِی عُثْمَانَ قَدْ کَثُرَ وَ فَشَا فِی کُلِّ مِصْرٍ وَ فی کل وَجْهٍ وَ ناحِیَةِ فَاِذا جائَکُم کِتابی هَذَا فَادْعُوا النَّاسَ إِلَی الرِّوَایَه ِفِی فَضَائِلِ اَلصَّحَابَةِ وَ الْخُلَفَاءِ الْأَوَّلِینَ وَ لاَ تَتْرُکُوا خَبَراً یَرْوِیهِ أَحَدٌ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ فِی أَبِی تُرَابٍ إِلاَّ وَ آتُونِّی بِمُنَاقِضٍ لَهُ فِی اَلصَّحَابَةِ فَإِنَّ هَذَا أَحَبُّ إِلَیَّ وَ أَقَرُّ لِعَیْنِی وَ أَدْحَضُ لِحُجَّةِ أَبِی تُرَابٍ وَ شِیعَتِهِ وَ أَشَدُّ اِلَیهِم مِنْ مَنَاقِبِ عُثْمَانَ وَ فَضْلِهِ
يعني چند که باید فضائل ومناقب عثمان در انحا(4) واقصای جهان پراکنده گشت و در هر شهری و بلدی ذکر زبانها و نقش روانها افتاد ، اکنون چون این نامه قرائت کردید ، مرمان را انجمن فرمائید وفرمان کنید که بذكر فضائل صحابه ، و مناقب ابو بكر وعمر پردازند، و چون يك تن از مسلمانان حدیثی در فضیلت على روایت
ص: 149
کند، دست باز ندهند الا آنکه بنقض اوحدینی بروایت صحابه بر تراشند؛ و این معنی در نزد من محبوب تر است ، و چشم مرا نيك تر روشنی بخشد ، و در بطلان حجج وبراهين على وشيعة اوفاضلتر باشد ، پس مكتوب معاویه را عمال او بر مردمان قرائت کردند ، تا بطمع جاه و مال در حق صحابه بجعل احادیث پرداختند ، و در منابر قرائت کردند ، چنان شد که معلمین کتب در تعلیم دختران و پسران و خدم و حشم ، بجای قرآن تعلیم این احادیث مجعوله کردند و کار بدینگونه رفت و هم در این سال عتبان (1) بن مالك ؛ بن عمر بن العجلان الأنصاري السالمي ثم من بني عوف ابن الخزرج ، از طبقه اولی که در غزوه بدرواحد ويوم خندق حاضر بود ، ازین سرای فانی بجنان جاودانی تحویل داد ، در زمان رسول خدای نابینا گشت و در میان اصحاب جز او کس عتبان نام نداشت ، او را سعادت صحبت روزی بود ، لكن ازوی روایتی بدست نیست. و هم در این سال (2)عمرو بن الحمق سعادت شهادت یافت همانا عمرو بن الحمق از صناديد(3) اصحاب على و حواری آن حضرت است ، چنانکه در کتاب امير المؤمنين از وی باد کردیم ، و نیز در شمار اصحاب حسن علیه السلام است و آن کس است که رسول خدا جماعتی را که بسريه (4) مامور فرموده بود گفت:
إنکم تَضِلُونَ وَ تَمُرُّونَ بِرَجُلٍ وَ يَذْبَحُ لَكُمْ كَبْشاً ، فَاقرَؤهُ مِنِّي السَّلَامَ میفرماید: شما در راه یاوه (5)میشوید و بر کسی میگذرید که از برای شما گوسفندی ذبح خواهد کرد ، او را از من سلام برسانید، و این سخن روی با عمرو بن حمق داشت ، ایشان بدانسان که رسول خدا خبر داده بود ، در آن سريه راه را یاوه کردند ، و بر عمرو بن حمق عبور دادند ، ایشان را فرود آورد و طعام داد و راه را بنمود ، آن جماعت فراموش کردند که سلام رسول خدای را بدو رسانند ، عمرو
ص: 150
پرسش نمود که آیا رسول خدا در مدینه دعوت خویش را آشکار ساخت ، گفتند چنین است ، پس از مکان خود هجرت کرده بمدينه آمد و در خدمت رسول خدای ببود ، يك روز چنان افتاد که عمرو بن حمق در برابر رسول خدای ایستاده بود و آن حضرت فرمود:
ماشاء اللَّهِ ارْجِعْ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي مِنْ هَاجَرَتْ ، فَإِذَا تَوَلَّى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَأْتِهِ
یعنی بمنزل خویش مراجعت کن و چون خلافت برعلی علیه السلام تقریر یافت بنزد او بشتاب ، لاجرم چون امر خلافت برعلى علیه السلام فرود آمد ، بحکم رسول خدا بملازمت حضرت او شتافت ، امير المؤمنين بدین کلمات او را بدانچه قضا بر سر او میراند خبر میدهد :
يَقولَ: أَيْنَ دَارِكَ وَ اِجْعَلْهَا فِی اَلْأَزْدِ فَإِنِّی غَداً لَوْ غِبْتُ لَطُلِبْتَ فَمَنَعَکَ اَلْأَزْدُ حَتَّی تَخْرُجَ مِنَ اَلْکُوفَهِ مُتَوَجِّهاً إِلَی حِصْنِ اَلْمَوْصِلِ فَتَمُرَّ بِرَجُلٍ مُقْعَدٍ فَتَقْعُدَ عِنْدَهُ ثُمَّ تَسْتَسْقِیَهُ فَیُسْقِیَکَ وَ یَسْأَلَکَ عَنْ شَأْنِکَ فَأَخْبِرْهُ وَ اُدْعُهُ إِلَی اَلْإِسْلاَمِ فَإِنَّهُ یُسْلِمُ وَ اِمْسَحْ بِیَدِکَ عَلَی وَرِکَیْهِ فَإِنَّ اَللَّهَ یَمْسَحُ مَا بِهِ وَ یَنْهَضُ قَائِماً فَیَتَّبِعُکَ وَ تَمُرُّ بِرَجُلٍ أَعْمَی فَتَسْتَسْقِیهِ وَ یُسْقِیکَ وَ یَسْأَلُکَ عَنْ شَأْنِکَ فَأَخْبِرْهُ وَ اُدْعُهُ إِلَی اَلْإِسْلاَمِ فَإِنَّهُ یُسْلِمُ وَ اِمْسَحْ بِیَدِکَ عَلَی عَیْنَیْهِ فَإِنَّ اَللَّهَ یُعِیدُهُ بَصِیراً فَیَتَّبِعُکَ وَ هُمَا یُوَارِیَانِ بَدَنَکَ ثُمَّ تَتْبَعُکَ اَلْخَیْلُ فَإِذَا صِرْتَ فِی مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا رَهَقَتْکَ اَلْخَیْلُ فَانْزِلْ عَنْ فَرَسِکَ وَ مُرَّ إِلَی اَلْغَارِ فَإِنَّهُ یَشْتَرِکُ فِی دَمِکَ فَسَقَهٌ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ
ص: 151
میفرماید : ای عمرو در هر کجا خانه داری در قبیله ازد، جای کن ، زیرا که چون من نباشم دشمن تورا بجوید و از و حفظ فرماید، تا از کوفه بجانب موصل سفر کنی ، و در عرض راه مردی را نگری که زمن (1) باشد و جنبش نتواند ، پس بنزد او می نشینی و آب میطلبی تورا سقایت میکند ، و از حال تو فحص میفرماید تو او را از خویشتن آگهی میده و باسلام دعوت میکن ، چون مسلمانی گیرد هر دو ورك او را با دست خود مسح میكن در زمان شفا یابد ، و ایستاده شود و از قفای تو پوید(2) آنگاه بمردی نابینا عبور دهی و ازو آب خواهی ، او نیز تو را سقایت کند و حال بپرسد همچنان او را خبر میده و باسلام دعوت میکن، چون مسلمان شود چشم اورا مسح فرما که بینا خواهد شد ، و این هردوتن متابعت تو خواهند کرد ، دانسته باش که این دو مردند که بدن تو را پوشیده دارند ، و گاهی که لشگر دشمن دررسد و تو را بخواهد مأخوذ داشت ، از اسب پیاده شو و خویشتن را بدرون غار پوشیده میدار ، همانا گمراهان جن و انس در خون تو شريك خواهند بود .
بالجمله عمرو در خدمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میزیست، و این حدیث از وی روایت کرده اند می فرماید : در مسجد الحرام بروایتی در مسجد مدینه رسول خدا مرا مخاطب داشت فرمود :
یَا عَمْرُو! هَلْ لَکَ فِی أَنْ أُرِیَکَ آیَةَ الْجَنَّةِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ! وَ آیَةَ النَّارِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ؟
میفرماید : ای عمرو میخواهی تورا نمودار کنم آیت بهشت را که میخورد و میآشامد و در بازارها عبور میدهد ؟ و همچنان بنمایم آیت دوزخ را که میخورد و می آشامد وعبور میکند در بازارها ، عمرو بن حمق عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد این
ص: 152
هردو را بر من آشکارساز، دراینوقت على علیه السلام از راه فرا رسید وسلام داد و بنشست رسول خدا فرمود :
یَا عَمْرُو هَذَا وَ قَوْمُهُ آیَهُ اَلْجَنَّهِ.
على وشیعیان او آیت بهشت اند ، از قفای آن حضرت معاویه در آمد و سلام داد و بنشست ، رسول خدا فرمود:
یَا عَمْرُو هَذَا وَ قَوْمُهُ آیَهُ النارِ .
یعنی معاویه واتباع او آیت جهنم اند . بالجمله عمرو بن حمق در حضرت امیر المؤمنين روزگار همی برد ، تا گاهی که آن حضرت وداع جهان گفت ، پس طوق رقيت حسن در گردن افکند ، وچند که حسن علیه السلام زنده بود، معاویه واتباع او در زحمت عمرو شدت نمیکردند ، چون حسن علیه السلام نیز در گذشت و حکومت کوفه بزياد بن ابیه افتاد ، عمارة بن عقبة بن ابی معیط بنزديك زیاد آمد و گفت : عمرو بن الحمق از دوستان على است ، وسرای او مطاف ومآب شیعیان ابي تراب است ، عمرو بن حریث حاضر بود ، چون این کلمه بشنید گفت ای عماره واجب نمیکند سخنی را که ندانسته و عاقبت آن را ندانی بیان کنی ، زیاد گفت : شما هيچيك اصابه نکردید ، نخستين عماره را چه افتاد که این خبر را در مجلس عام بمن رسانید ، ودیگرعمرو بن حریث را چه آمد که در دهن عماره سخن بشکست، اکنون هردو تن برخیزید و عمرو بن حمق را دیدار کنید، و بگوئید این چیست که از تو بما میرسد و از این بیهوده سکالیدن (1) و نابهنجار پوئیدن ، چه اندیشه داری ، چون این خبر بعمرو رسید وقت دانست که وصیت علی علیه السلام را بکار بندد ، لاجرم از کوفه بیرون شد و بشهر زور که از توابع موصل است سفر کرد، چون این خبر بمعاویه بردند بدینگونه بسوی او مکتوب کرد
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ أَطْفَأَ النَّائِرَةِ وَ أَخْمَدَ ألفتنة ، وَ جَعَلَ السافية لِلْمُتَّقِينَ
ص: 153
وَ لَسْتَ بِأَبْعَدِ أَصْحَابِکَ هِمَّةً وَ لَا أَشَدِّهِمْ فِی سُوءِ الْأَثَرِ صُنْعاً کُلُّهُمْ قَدْ أَسْهَلَوا بِطَاعَتِی وَ سَارَعَوا إِلَی الدُّخُولِ فِی أَمْرِی وَ قَدْ بَطُأ بِکَ مَا بَطُأ فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ یُمْحَ عَنْکَ سَالِفُ ذُنُوبِکَ وَ یُخبَِیَ دَائِرُ حَسَنَاتِکَ وَ لَعَلِّی الَا أَکُونُ لَکَ دُونَ مَنْ کَانَ قَبْلِی إِنْ أَبْقَیْتَ وَ اتَّقَیْتَ وَ وَقَیْتَ وَ أَحْسَنْتَ فَاقْدَمْ عَلَیَّ آمِناً فِی ذِمَّةِ اللَّهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِهِ ص مَحْفُوظاً مِنْ حَسَدِ الْقُلُوبِ وَ إِحَنِ الصُّدُورِ وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً.
یعنی خداوند نایره (1) فساد و نيران فتنه را فرونشانید ، و پرهیزکاران را آسایش داد ، و تو ای عمرو بن حمق از اکفاء(2) و اقران خود همتی فاضلتر نداری ، و در سوء آثار صنعتی کاملتر نیاوردی ، همگان طریق طاعت من گرفتند ، در پذیرائی امر من سرعت کردند، و تو از همگان باز پس ماندی ، داخل شو در امر من تا محو شود سیئات تو و زنده گردد حسنات تو ، امید میرود که نیکوئی من از برای تو کمتر نباشد از آنکس که پیش از من ، یعنی علی بن ابیطالب اگر با من بیائی ، و بر طریق نیکوئی روی تعجیل میكن ، و بنزد من میشتاب و ایمن میباش بحكم عهد خدا و رسول خدا ، وخویشتن را از حسد بد خواه و کین بداندیش محفوظ و محروس میشمار، عمرو بن الحمق مکتوب معاویه را وقعی ننهاد ، وجوابی بسوی او نفرستاد لاجرم بحکم معاویه سواری چند بدفع واخذ عمرو بن الحمق مامور شد، و عمرو خویشتن را نگران بود ، و آندوکس را که شفا داد بحراست او اشتغال داشتند ، هرروز بتلی که مشرف بر صحاری (3) بود عروج میدادند و دیدبانی میکردند يك روز او را از رسیدن خیل خبر دادند ، عمرو بحکم امیرالمؤمنین که خبر داده بود ، اسب خود را رها کرد و بغار در رفت ، اندرغار ماری سیاه او را بگزید چنانکه در
ص: 154
جای خود سرد گشت، از آنسوی سواران در رسیدند و اسب او را بدیدند دانستند که جز در این اراضی نخواهد بود ، بفحص حال او بر آمدند ، واورادر غار مرده یافتند چنانکه هر عضوی از او را فرا می گرفتند از سورت (1) زهر از تن باز میشد ، پس سر او را از تن جدا کردند ، و بر سنان نیزه برافراشتند و بنزد معاویه بردند، و این اول سری بود که در اسلام ، از شهری بشهری حمل دادند ، معاویه سر عمرو را بنزد زوجه او فرستاد و در خانه او نهاده
فَقالَت : سَتَرتُموهُ عَنّی طَویلاً و أهدَیتُموهُ إلَیَّ قَتیلاً فَأَهلاً و سَهلاً مِن هَدِیَّهٍ غَیرَ قالِیَهٍ و لا بمقلِیَّهٍ ، بَلِّغ أیُّهَا الرَّسولُ عَنّی مُعوِیَهَ ما أقولُ : طَلَبَ اللّهُ بِدَمِهِ ، وعَجَّلَ لهُ الوَبیلَ مِن نِقَمِهِ فَقَد أتی أمرا فَرِیّا، و قَتَلَ بارّا تَقِیّا فَأبلِغ أیُّهَا الرَّسولُ مُعوِیَهَ ما قُلتُ .
گفت ایامی چند اورا از من پوشیده میداشتید ، چه از بیم شما متواری میزیست ، آنگاه او را مقتولا بسوی من هدیه فرستادید ، اهلا وسهلا از هدیه ، که نه خصمي باکس داشت و نه کس او را خصم بود ، هان ای رسول ابلاع کن از منه معاویه راکه ، خداوند خون عمرو را از تو بجوید ، و در کیفر ونقمت تو تعجیل فرماید، چه مرتکب شدی بدروغ در امری ، وکشتی مردی پرهیز کار را ، پس ای رسول بگوی معاویه را بدانچه گفتم چون این خبر بمعاویه آورد کس بدو فرستاده او را حاضر ساخت و گفت این سخنها تو گفتی و بمن پیام کر دی ،
قَالَتْ نَعَمْ غَیْرَ نَاکِلَةٍ عَنْهُ وَ لَا مُعْتَذِرَةٍ مِنْهُ.
گفت آری من گفتم و از آنچه گفتم بر نگردم و عذرخواه نشوم ، معاویه گفت اکنون از بلاد من بیرون شو ،
ص: 155
قَالَتْ : أَفْعَلُ ، فَوَ اللَّهِ ماهُوَ لِي بِوَطَنٍ ، وَ لَا أَحَنَّ فِيهَا إِلَّا شَحَناً ، وَ لَقَدْ طَالَ بِهَا سَهَرِي ، وَ اشْتَهَرَ بِهَا عِبْرِيٍّ ، وَ كَثُرَ فِيهَا دَيْنِي مِنْ غَيْرِ مَا قَرَّتْ بِهِ عَینی .
گفت : سوگند با خدای بیرون شوم ، نه آنجا را وطن گیرم و نه جز محزون در آنجا نشیمن نمایم ، چه بسیار دراز شد در آنجا بیخوابی من ، و سمر(1) گشت عبرت من و فراوان شد قرض من ، بی آنکه هرگز روی شادی را دیدار کرده باشم اینوقت عبدالله بن ابی سرح گفت : یا امیرالمؤمنین این منافق را با شوهرش ملحق کن ، بجانب او شرزا(2) نگریست ،
فَقالَت : يا مَن بَينَ لِحيَتَيهّ کَجُثمانِ الضِّفْدِعِ ، الأ قَتَلَتْ مِنْ أَنْعُمِكَ خُلْعاً وأَصفيكَ بِكِسَاءٍ ، إِنَّما أَلِمَارِقِ الْمُنَافِقِ مَنْ قَالَ بِغَیرِ الصَّوابِ ، وَاتَّخَذَ العِبادَ کَالأَربابِ ، فَاُنزِلَ کُفرُهُ فِی الکِتابِ .
گفت ای کسی که چانه تو مانند جسد ضفدع (3) نمودار است، کشتی کسی را تورا بتشریف برگزید، و ببذل جامها اختیار کرد، همانا بيدين منافق کسی است که که جز بكذب سخن نکند ، و بندگان خدای را بخدائی بگیرد ، همانا کفر او در کتاب خدای مسطور است : معاویه را ازین کلمات خشم آمد، و بجانب حاجب اشارت کرد تا او را از مجلس خروج دهد ،
فَقَالَتْ وَا عَجَبَاهْ مِنِ ابْنِ هِنْدٍ یُشِیرُ إِلَیَّ بِبَنَانِهِ وَ یَمْنَعُنِی بنَوَافِذُ لِسَانِهِ أَمَا وَ اللَّهِ لَأَنقُرَنَّهُ بِکَلَامٍ کَنَوَافِذِ الْحَدِیدِ أَ وَ مَا أَنَا بِآمِنَةَ بِنْتِ الشَّرِیدِ ؟
گفت ای مردمان نگران این شگفتی شوید از پسر هند ، مرا ببنان اشارت میکند
ص: 156
و بزخم زبان زحمت میدهد ، سوگند با خدای او را بسخنی چون دم شمشير آسيب خواهم زد ، مگر من آمنه دختر رشید نیستم ، این بگفت و از نزد او بیرون شد در خلاصه و کشی است که حسین بن علی علیهما السلام مكتوبي طويل الذيل بمعاویه فرستاد ، و این کلمات را در حق عمرو بن الحمق بنگاشت :
أوَلَسْتَ قاتِلَ عَمْرِو بْنِ الحَمْقِ صاحِبِ رَسُولِ اللهِ الْعَبْدِ الصّالِحِ الَّذی أَبْلَتْهُ الْعِبادَهُ، فَنَحَلَ جِسْمُهُ، وَ اصَفَرَ لَوْنُهُ، بَعْدَ ما آَمَّنْتَهُ وَ أَعْطَیْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللهِ وَ مَواثیقِهِ، ما لَوْ أَعْطَیْتَهُ طائِراً لَنَزَلَ إِلَیْکَ ؟ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَهً عَلی رَبِّکَ، وَاسْتِخْفافاً بِذلِکَ الْعَهْدِ.
میفرماید : آیا تو قاتل عمرو بن حمق نیستی ؟ مردی صالح از اصحاب پیغمبر که کثرت عبادت بدنش را فرسوده (1) وجسمش را لاغر و رنگش را زرد کرد، از پس آنکه او را امان دادی ، و این پیمان را بعهود و مواثيق خداوند پیوند کردی ، که اگر مرغی را بدانگونه امان داده بودی ، بسوی تو فرود می آمد، پس او را بکشتی و بر خدای بیرون شدی ، وعهد او را پست کردی ، واین عمرو بن الحمق آنکس است که در یوم دار بر سینه عثمان بن عفان بنشست ، و او را نه زخم بزد، چنانکه در کتاب عثمان بشرح نگاشته آمد . و هم در این سال معاوية بن ابی سفیان فرزندش یزید را مامور بفتح قسطنطنیه نمود . و او را با لشگری در خور جنک روان داشت یزید در دیر مر ان سکون اختیار کرد، و بشراب و شکار پرداخت ، سفیان بن عوف با لشگر برفت ، و در اراضی روم لشگر گاه ساخت ، و آزوقه وعلف دیر بدست آمد ، چندان که مردمان دستخوش (2) قحط و غلا گشتند و مریض شدند ، چون این خبر بمعاویه رسید یزید را منشور کرد، که بتعجيل وتقريب با سفیان بن عوف پیوسته شو ، تا با مسلمانان در این داهيه (3) شريك باشی، اگر چند جان بر سر
ص: 157
این کار نهی ، یزید از دیر مران ، با لشگر بعلبك شتاب گرفت و در اراضی روم با سفیان بن عوف پیوسته شد و از آنجا لشگر براند ، وتا کنار سور قسطنطنیه عنان نکشید ، پادشاه روم که در اینوقت قسطنط بود ، وملقب بپوكانا ، از پی مدافعه لشگر بیرون فرستاد ، وجنگهای صعب در میان ایشان برفت ، در این مقاتله خالد بن (1) زید بن، كلب ، بن ثعلبة بن عبدالله بن عوف ، بن غنم ، بن مالك ، بن النجار که مادرش هند ، دختر سعد بن عمرو بن امرء القيس بن مالك ، بن ثعلبة بن كعب :، بن الخزرج ، بن الحارث ، بن الخزرج الأكبر بود ، ومعروف بابو ایوب الانصاری ، که ذكر حالش در مجلدات ناسخ التواریخ مرقوم افتاده ، وفات یافت ، و چون زمانش فراز (2) آمد فرمود که چون من در گذرم ، جسد مرا در تحت اقدام خود مدفون سازید ، و شما را حدیثی خواهم گفت ، و اگر مرا مرگ فرا نرسید این حدیث را بر شما قرائت نمیکردم ،
قَالَ : سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ مَنْ مَاتَ لاَ یُشْرِکُ بِاللَّهِ شَیْئاً دَخَلَ اَلْجَنَّهَ.
گفت از رسول خدا شنیدم که فرمود : کسی که بمیرد و با خدای در چیزی شرك نیاورد داخل بهشت میشود ، بالجمله چون در گذشت یزید سوار شد وجیش با او سوار شدند ، و نعش او را مشایعت نمودند ، و مردم روم از فراز (3) باره نگران بودند ، و دانستند که مردی بزرگ از مسلمانان در گذشته چون جسد او را در کنار سور بخاك سپردند ، يزيد عليه اللعنه بانگ برداشت که :
يا أَهْلَ القُسطَنطَنِیهِ هَذَا رَجُلُ مِنْ أَكابِرَ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ نَبِيِّنَا صلی الله علیه و آله و سلم وَ قَدْ دَفَنَّاهُ حَيْثُ تَرَوْنَ ، وَ واللهِ لَئِنْ تَعَرَّضْتُمْ لَهُ لاهدِمَنَ كُلِّ كَنِيسَةُ فِي
ص: 158
أَرْضُ الْإِسْلَامِ ، وَلأ يُضْرَبُ ناقوُسٌ بِأَرْضِ الْعَرَبِ أَبَداً .
فریاد برداشت که ای مردم روم این مرد یکتن از بزرگان اصحاب پیغمبر ما بود، و او را بخاك سپردیم در این مقام که نگرانید، سوگند با خدای اگر قبر اورا زیانی رسانید هر معبدی و کلسیائی که در ارض اسلام دارید از بن بر می اندازم ، و هرگز بانگ ناقوسی در ارض عرب شنیده نخواهد شد ، این بگفت و با سپاه طریق مراجعت برداشت ، از پس او مردم روم برقبر ابوایوب بنیانی عالی بر آوردند ، و قناديل در آویختند ، وزمان تا زمان بر تکریم آن افزودند و با برکت آن قبر استشفا نمودند
از این پیش مرقوم شد که زیاد بن ابیه چون حکومت کوفه یافت ، سمرة بن جندب را در بصره بنیابت گذاشت و طریق کوفه برداشت ، از پس او سمره هشت هزار تن از مردم بصره و بیرون بصره را گردن بزد ، در میان ایشان چهل و هفت تن حافظ و قاری تمامت قرآن بودند ، وجرم وجريرت این جماعت حب علی بن ابیطالب بود ، بلکه بعضی را بتهمت از شیعیان علی گرفتند و سر بر گرفتند، چون زیاد از نظم کوفه پرداخت و برای دفع خوارج بجانب بصره کوچ داد ، سمرة بن جندب را گفت بیم دارم که از این جماعت که مقتول ساختی ، کسی را بيجرم و جنایت کشته باشی ، سمره گفت : من چنان دانم که اگريك چندان دیگر بکشم خطا نکرده باشم ، اینوقت زیاد از برای دفع خوارج و تحريض(1) مردم بصره بقتال ایشان بمسجد جامع آمده بر منبر عروج داد
فَقَالَ : يا أَهْلَ الْبَصْرَةِ وَ اللَّهِ لِتَکفُنُنی هَؤُلَاءِ أَوْ لأبدَانَ بِکُم ، وَ اللَّهُ لَئِنْ أَفْلَتَ مِنْهُمْ رَجُلُ لِأَبَدِ أَنْ بِكُمْ ، ثُمَّ لَا تَأْخُذُونَ الْعَامِ مِنْ عَطائِكُم دِرْهَماً وَاحِداً .
ص: 159
گفت ای مردم بصره سوگند با خدای واجب میکند که شما کفایت کنید مرا در دفع این خوارج ، و اگر نه ابتدا میکنم بقتال شما ، سوگند با خدای اگر يك تن از خوارج فرار کند و بسلامت از حربكاه بجهد ، نخستین شمشیر در شماخواهم گذاشت و یکدرهم از عطای شما را در این سال نخواهم داد ، چون این کلمات پای رفت ، مردم بصره در قتل خوارج يك جهت شدند ، و باعداد(1) کار پرداختند و از آن سوى قريب بن مرة الازدی و زحاف الطائی دو تن عابد و مجتهد از اهل بصره بودند ، دین خوارج گرفتند و از بصره بیرون شدند، و گروهی در گرد ایشان انجمن شدند ، مردمان را اختلاف کلمه افتاد که ازین دو تن كداميك رئیس قومند، وایشان با اتباع خود از مردمان بیکسوى شد، رو به ضبعی را که شیخی عبادتكار بود از بنی ضبيعة بن ربيعة بن نزار ، مقتول ساختند ، غوغا در مردم افتاد ، و مردی از بنی قطيعه از قبیله ازد با شمشیر کشیده بیرون تاخت ، جماعتی از پشت خانهای حرورية اورا بانگ زدند که خویشتن را واپای که ما از اهل حروریه نیستیم بلکه از مردم شرط باشیم و او را کشتند چون خبر این خارجیان بمرداس بن ادیه مکنی بابو بلال رسید ، فَقالَ : قَرِيبُ لأ قِرَّ بِهِ اللَّهَ ، وَ زَحافٌ لأعَفَى اللَّهُ عَنْهُ .
هردوتن را بدعای بد یاد کرد، با اینکه ابو بلال خود خارجی بود ، کردار ایشان را پسندیده نداشت ، و بنیان امر ایشان را استوار نمی پنداشت همیخواست تا مردمان از ایشان پراکنده شوند ، همی گفت ایشان بر شتری کور سوارند و در شبی تاريك راه میسپارند. بالجمله قریب وزحاف با اتباع خود بیرون شدند ، بهر قبیله شتافتند بکشتند هر کرا یافتند ، چون بمیان قوم بنی علی بن سود از قبیله ازد، رسیدند دست نیافتند ، چه درین قبیله صد تن مرد کماندار بود اعداد جنك کردند، و آن جماعت را هدف (2) خدنگ ساختند ، خارجیان بانگ برداشتند که ای قوم بنی علی مارا با شما مناضله (3) ومبارات نیست مردی از بنى على، بدین شعر او را پاسخ داد:
ص: 160
لأشَيء لِلْقَوْمِ سِوَى السِّهَامِ *** مَشحُوذَةً في غَلَسِ الظَلامِ(1)
خارجیان ناچار از آن جماعت بازگشتند ، و از مقبره بنی یشکر عبور دادند ، و انتظار همی بردند که از قبیله مضر ودیگر قبایل ، مردان جنگ با ایشان پیوسته شود ، هشتاد تن از مضر و گروهی از بني طاحیه و بنی سود با ایشان بپیوست ، از آن سوی لشگر زیاد بن ابیه که در طلب ایشان طی مسافت میکرد در رسیدند ، و جنگی پیوسته کردند ، هیچکس از خارجیان نماند جز اینکه دستخوش شمشیر گشت قریب و زحاف نیز کشته شدند ، ودیگر از خوارج عروة بن جدیر بود که يك تن از بني ربيعة بن حنظله از بنی تمیم است ، او را عروة بن اديه گفتند ، وادیه جده او بود در جاهلیت ، عروة بن جدیر را نیز اصحاب و اتباعی فراهم شد ، زیادبن ابیه بر اودست یافت، چه او را دست بگردن بسته نزد زیاد آوردند فرمان کرد تا او را گردن زدند .
فرزدق شاعر مکنی بابو فراس است ؛ و نام او همام پسرغالب بن صعصعه است ، و آنکس است که سید سجاد علیه السلام را در طواف مکه در قصیده که مطلعش رقم میشود ثنا گفت
هذَا الَّذی تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأَتَهُ *** وَ الْبَيْتِ يَعْرِفُهُ ، وَ أَلَحِلَّ وَ الْحَرَمُ (2)
لاجرم ما شرح حسب و نسب و تذكره احوال و اقوال وذكر اشعار و آثار او را با این قصه ودیگرقصاید انشاء الله در کتاب امام زین العابدین علیه السلام رقم خواهیم کرد . درین مقام باقتضای وقت قصه اورا با زیاد بن ابیه مینگاریم ، چنان افتاد که فرزدق بقبیله بنی منقر(3) عبور داد ، و در خانه مردی شاعر که او را لعين(4) مینامیدند فرود آمد، از قضا خواهر لعين که ظميا نام داشت بر فرزدق در آمد، و ماری افعی در مقنعه و گیسوان ظميا دررفته بود ، فرزدق چون این بدید برجست و افعی را دفع داد ، چنانکه از گیسوی ظميا بيرون جست وبرفت ، اینوقت فرزدق ظمیارا
ص: 161
در بر گرفت و بسوی خود در کشید ، باشد که با وی کام براند ، ظميا اورا برد ومنع از خود دور همی کرد، این معنی بر فرزدق گران آمد و او را بدین شعر هجا گفت :
وَ أَهْوَنَ غیر ألمنقریة أَنَّهَا *** شَديدٌ بِبَطنِ الحَنظَلِيَ لُصُوقُها(1)
رَأت مِنقَراً سُوداً قِصاراً وَأبصَرَت *** فَتی دارِميَا كَالهِلالِ يَروُقُها(2)
فَما أنَا هِجتُ ألمِنقَریَةَ لِلصَبا *** وَ لَكِنَّهَا استَعصَت عَلَيْهَا عُرُوقُهَا (3)
چون در میان قبایل این خبر سمر گشت ، صنادید بنی منقر و بنی نهشل و فقیم ، شکایت اورا بنزد زیاد بن ابیه آوردند، زیاد فر مان کرد که فرزدق را حاضر کنند، ازین خبر فرزدق بترسيد و فرار کرده ، نیم شبی بر عیسی بن خصله وارد شد ،
فقالَ : إِنَّ هذا الرَّجُلَ أَخَافَنِي وَ جَمِيعَ مَنْ كُنْتُ أَرْجُوهُ لَفَظَني ، وَ إِنِّي أَشَدُّ غَيْبَتِي عِنْدِكَ .
گفت : زیاد بن ابیه مرا بیم داده است و آنان که مناص ومآب من بودند و من بدیشان رجای وائق داشتم از من دست باز داشتند ، لاجرم غیبت خود را در حضرت تو استوار دانستم ، عیسی او را تکریم کرد و ترحيب(4) گفت : سه روز فرزدق در سرای او ببود ، آنگاه گفت : چنان رای زده ام که بشام روم، عیسی گفت: آنچه تو میخواهی میکن، اگر در انجام این امر تصمیم عزم داده ، ناقه ارحبيه(5) من حاضر است تورا بذل خواهم کرد ، تا بر نشینی و بهر جا که میخواهی میروی، فرزدق آن ناقه را بگرفت و بر نشست و راه پیش داشت و این اشعار انشاد کرد:
کَفاني بِهَا البَهزِيُ حِمْلَانِ مَنْ أَبى * مِنَ النَّاسِ وَ الْجَانِي تَخَافُ جَرآئِمُهُ (6)
ص: 162
وَ مَنْ كَانَ يَا عِيسَى يُؤَنَّبُ ضَيْفَهُ *** فَضَيفُکَ مَجنُورٌ مُهَنی مَطاعِمُهُ(1)
فَقَالَ تَعْلَمُ أَنَّهَا أرحَبيَةٌ *** وَ أَنَ لَكَ اللَيلَ الَّذِي أَنْتَ جاشِمُهُ (2)
وَ أصَحتُ وَالمَلقى وَرايَ وَ حَنْبَلٌ *** وَ مَا صَدَرَتْ حَتَّى تَلَا اللَّيْلِ عاتِمُهُ (3)
تَزَاوُرُ عَنْ أَهْلِ الحُفَینِ كَأَنَّهَا *** ظَلِيمُ تُبَارِي جُنَّحَ لَيْلٍ نَعائِمُهُ (4)
رَأَتِ بَيْنَ عَيْنَيْهَا رَوِيَّةٍ وَ انْجَلَى *** لَها الصُّبْحِ عَنْ صَغلٍ أَسَيْلِ وَ مَخاطِمُهُ (5)
كَأَنْ شِراعاً فِيهِ مُثَنًّى زِمَامَهَا *** مِنِ السَّاجِ لَولَا خُطُمُهَا وَ مَلاغِمُهُ (6)
آنگاه کوچ بر کوچ بتعجيل وتقريب برفت تا بمدینه رسید ، و بر سعید بن عاص که اینوقت از جانب معاویه حاکم مدینه بود در آمد و ایستاده شد،
فقال : هَذَا مَقَامُ ألعائِذِ مِنْ حَلَّ بِهِ لَمْ يُصِبْ دَماً وَ لَا مالأً .
فریاد برداشت که این مقام پناهنده است ، که او را بهیچ مالی و خونی کس زیانی نتواند رساند،
فَقَالَ سَعِيدُ قَدْ أُجِرْتَ إِنْ لَمْ تَكُنْ أَصَبْتَ مالأ ولأ دَماً ، مَنْ أَنْتَ ؟
سعید گفت : تو را جا دادم اگر آلوده بخونی و مالی نیستی ، اکنون بگوی توچه کس باشی ؟ فرزدق گفت : من همام بن غالب بن صعصعه ام، و امیر را به بیتی چند ثنا گفته ام اگر اجازت میرود قرائت میکنم ، سعید گفت بیار تا چه گفته ، فرزدق ابتدا کرد بدین مطلع وقصیده را تا بمقطع بر خواند :
وَ كَومٍ تُنْعِمُ الْأَضْيَافُ عَیناً *** وَ تُصْبِحُ فِي مَبارِکِها ثِقالاً (7)
ص: 163
اینوقت مردی که حطيئه(1) نام داشت بنزدیک فرزدق آمد،
فقال : قُلْ ما شِئْتَ فَقَدْ أَدْرَكْتَ مَنْ مَضَى ، وَ لَا يُدرِكُکَ مَنْ بَقِيَ.
گفت: بگوی آنچه خواهی، تو در صنعت شعر و فصاحت ، مقام پیشینیان را دریافتی ، و آنان که بجای مانده اند بمقام تو نتوانند رسید ، و روی با سعید بن عاص کرد و از در مبالغه گفت : سوگند با خدای که فرزدق نفس شعر است ، وفرزدق از آن پس گاهی در مکه وزمانی در مدینه روز گار همی برد ، واین شعر گفت و بزياد بن ابیه فرستاد
أَلَا مِنْ مُبْلِغِ عنيِّ زِيَاداً * * * مُغَلغَلةً يَجِبُ بِهَا أَلِبُرَيْدِ(2)
بإني قَدْ فَرَرْتَ إِلَى سَعیدٍ *** وَ لَا یُستطاعُ مَا يَحْمِيَ سَعِيدٍ (3)
فَرَرْتَ إِلَيْهِ مِنْ لَيْثٍ هِزبرٍ *** وَ عادُ عَنْ فَرِيسَتِهِ الْأَسْوَدِ (4)
فَإِنْ شِئْتَ انتَسَبتُ إِلَى النَّصَارَى * * * وَ إِنْ شِئْتَ فَناسَبَني أليَهُودُ(5)
وَ إِنْ شِئْتَ انتَسَبتُ إِلَى فُقَيمٍ * * * فَناسَبَني وَ ناسَبَتِ القُروُدُ (6)
وَ أَبْغَضُهُمْ إِلَى بَنُو فُقَيمٍ * * * وَ لَكِنَّ سَوْفَ آتِي مَا أُرِيدُ (7)
چون این شعر بزيادبن ابیه رسید گفت : مکنون خاطر من زیان و ضرر فرزدق نبود، اگر بنزد من می آمد اورا از بذل مال و مناعت محل و مقام ، شاد خاطر می ساختم ، چون این خبر گوشزد فرزدق گشت بانشاد این قصیده پرداخت :
تَذْكُرُ هَذَا الْقَلْبِ مِنَ شَوْقِهِ ذِکراً * * * تَذَکَرَ شَوْقاً لَیسَ ناسِيهُ عَصْراً (8)
تَذْكُرُ ظَمياءَ الَّتِي لَيْسَ نَاسِياً * * * وَ إِنْ كَانَ أَدْنَى عَینِها حُجَجاً عَشْراً (9)
ص: 164
وَ مَا مِغْزَلُ بالغور غَوْرُ تِهَامَةَ * * * تَرْعَى أراكا مِنْ مَخارِمِها نَضراً (1)
مِنْ ألعُوِج حَوَّاءَ المَدامِعِ تَرعَوِي * * * إِلَى رِشَاءً طِفْلُ تَخَالُ بِهِ فتراً (2)
أَصَابَتْ بِأَعْلَى وَ لوَلانَ حِبَالِهِ * * * فَمَا اسْتَمْسَكْتُ حَتَّى حُسِبَتْ بِهَا نَفَراً (3)
بِأَحْسَنِ مِنْ ظَمياءَ يَوْمَ لَقِيتُها * * * وَ لَا مُزْنَةُ رَاحَةً غَمامَتُها قَصْراً (4)
إِذَا أَوْ عَدُوني عِنْدَ ظَميآءَ سَاءَهَا * * * وَ عِيدِي وَ قَالَتْ لَا تَقُولُوا لَهُ هُجْراً (5)
دَعَانِي زِيَادٌ لِلعَطاءِ وَ لَمْ أَكُنْ * * * لِأقرِبَهُ مَا سَاقَ ذُوحَسَبٍ وَ فَراً (6)
وَ عِنْدَ زِيَادِ لَوْ يُرِيدُ عطائهم * * * رِجالُ كَثِيرُ قَدْ تَری بِهِمْ فَقَرَأَ
قُعُودٍ لَدَى الْأَبْوَابِ طُلَّابِ حَاجَةٍ * * * عَوَانٍ مِنِ الْحَاجَاتِ أَوْ حَاجَةٍ بِكْراً (7)
فَلَمَّا خَشِيَتْ أَنْ يَكُونَ عَطَاؤُهُ * * * أداهِمَ سُوداً أَوْ مُحَدرَجَةً سُمراً (8)
فَزِعَتْ إِلَى حَرْفٍ أَضَرَّ بَنينَها * * * سَرَّى اللَّيْلِ وَاستِعراضُهَا الْبَلَدِ القَفراً (9)
تَنَفَّسَ مِنْ بِهِوَ مِنَ الْجَوْفِ وَاسِعُ * * * إِذَا مَدَّ حِيزَ وَ مَا شَرّاسَيْفُهَا الضُفراً (10)
تَرَاهَا إِذَا صَامَ النَّهَارَ كَأَنَّمَا * * * تُسامی فَتِیقاً أَوْ تُخالِسُهُ خَطَراً (11)
وَ إِنْ أَعْرَضْتَ زَوراءَ أوشَمَرت بِهَا * * * فَلَاةٍ تَرَى مِنْهَا مخارمها غُبْراً (12)
ص: 165
تُعَادِيَنَّ عَنْ صَهبِ ألحَصى وَ كَأَنَّمَا * * * طُحِنَ بِهِ مِنْ كُلِّ رَضراضَة جَمْراً (1)
عَلَى ظَهْرِ عَادٍ كَانَ مُتونَهُ * * * ظُهُورُ أَلَا يُضَحِّي فَيافِيَهُ حُمراً (2)
يَؤُمُّ بِهَا ألمومات مِنْ لَنْ تُرَى لَهُ * * * إِلَى ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ جَاهاً وَلأعُذراً (3)
وَ حِضنين مِنْ ظَلْمَاءَ لَيْلٍ سُرِّيَّتَهُ * * * بِأَغيَدَ قَدْ كَانَ النُّعَاسُ لَهُ سُكَّراً (4)
رَمَاهُ الْكِرَى فِي الرَّأْسِ حَتَّى كَأَنَّهُ * * * أَمِيرُ جَلاميدٌ تَرْكَنْ بِهِ وَ قراً (5)
جَرَرنا وَ فَدَيْناهُ حَتَّى كَأَنَّمَا * * * یَری بِهَوادِى الصُّبْحِ قُنبَلَةً شَقراً (6)
مِنَ السِّيَرِ والاسادِ حَتَّى كَأَنَّمَا * * * سَقَاهُ الکَري فِي كُلِّ مَنْزِلَةً خَمْراً
فَلَا تَعجَلاني صَاحِبَِي فَرُبَّمَا * * * سَبَقَتْ بِوَردِ الْمَاءِ غادِيَة كُدراً (7)
و هم در این سال عقيل(8) بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم القرشی وداع جهان گفت ، و بروایتی در سال پنجاه ویکم هجری در گذشت ، واومکنی بابویزید است ، و اولاد ابوطالب نخستين طالب است ، دویم عقیل ، سه دیگر جعفر، چهارم على علیه السلام ومادر ایشان فاطمه بنت اسد است ، و این برادران بدین ترتیب که رقم شد ، طالب ده سال از عقیل بزرگتر است ، وعقيل ده سال از جعفر ، وجعفر ده سال از علىعلیه السلام بسال بزرگتر است ، و عقیل در میان عرب بعلم نسب نامبردار است ، چهار تن نسابه عرب بشمار میشدند ، نخستين عقیل ، دیگر خزمة بن نوفل الزهری و دیگر ابوجهم بن حذيفة العدوی ، چهارم حويطب بن عبدالعزي العامري ، و عقیل فاضلتر از ایشان بود، وعرب عقیل را دشمن میداشتند ، چه بر مثالب ومعایب ایشان
ص: 166
آگهی داشت ، و او از طبقه ثانیه است از مهاجرین ، در سال هشتم هجری مسلمانی گرفت ، و در جواب حاضر دستی قوی داشت ، در زمان شیخوخت دوچشم از بینش معطل گشت ، روزی بر معاویه در آمد و معاویه او را بر سریر خویش جای داد
وَ قَالَ لَهُ : يا بَنِي هَاشِمٍ أَنْتُمْ تُصَابُونَ فِي أَبْصَارَكُمْ ، فَقَالَ لَهُ عَقِيلُ : وَ أَنْتُمْ يَا بَنِي أُمَيَّةَ تُصَابُونَ فِي بَصَائِرِكُمْ
معاویه گفت : ای بنی هاشم بصر شما را زیان میرسد و نابینا میشوید ، عقیل گفت: و شما را ای بنی امیه بصیرت نابود میگردد و کور دل میشوید . وما شرح حال عقيل را در مجلدات ناسخ التواریخ بتمام بسط رقم کرده ایم ، در این مقام حمل اطاله کلام نخواهیم کرد ، و هم در این سال نعیمان(1) بن عمرو از طبقه اولی از انصار که در مکه حاضر عقبه شد در خدمت رسول خدا ، ودرهمه غزوات ملازمت رکاب داشت وفات نمود ، واو مردی خمرخواره بود ، وچند کرت رسول خدا حد خمر بر اوجاری فرمود ، یکروز عمر بن الخطاب گفت :
اللَّهُمَّ أَلْعَنُهُ فَمَا أَكْثَرَ مَا يَشْرَبْ ، رسول خدا فرمود:
لأ تَلْعَنُهُ فَإِنَّهُ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ .
فرمود او را لعن مکن ، چه او دوستدار خدا ورسول است . وقصه های او را و مزاح های او را در کتاب رسول خدا بشرح نگاشتیم . وهم در این سال سفيان بن (2) عون بن المعقل الازدی از تابعین وفات یافت، و این آن کس است که در وقعد يرموك(3) از جانب ابوعبيدة از برای استمداد بسوی عمر بن الخطاب شتاب گرفت و بسوی شام باز تاخت چنانکه در کتاب عمر نگارش یافت ، او را معاویه بر صواف حکومت داد ، و با لشگر معاویه همی بود در غزوات روم ، ودر آن اراضی وفات یافت .
ص: 167
وهم در این سال عبدالله بن (1) ابی معقل بن عبديهم المزنی وفات یافت ، و کنیت او ابوسعید است ، و در شمار بكائين است ، و از طبقه ثالثه است از مهاجرين. وهم در این سال میمونه(2) دختر حارث ، زوجه رسول خدا وداع جهان فانی گفت . و هم در این صال ابوموسى الأشعرى(3) وفات یافت ، نام اوعبدالله پسر قیس است در شمار طبقه ثانی است از مهاجرين ، و نام مادرش طيبه دختر و هب است ، از قبیله عک ، گویند در قرائت قرآن صوتی حسن داشت .
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ أُعْطِيَ مِزْمَاراً مِنَ مَزَامِيرَ آلِ دَاوُدَ .
یعنی خداوند ابوموسی را از صوت داود بهره عطا فرموده ، و رسول خدا او را بر قبیله زبید ، واراضي عدن وساحل یمن حکومت داد ، وابو بکر در زمان خود او را از عمل باز نکرد ، وعمر بن الخطاب اورا بحكومت بصره فرستاد ، و در زمان عثمان حکومت کوفه داشت ، و ما نام و نژاد اورا و شرح حالش را در مجلدات ناسخ التواریخ یاد کردیم ، و ذکر حکومت او را در ميان على علیه السلام و معاویه باز نمودیم ، چون مرگش فرا رسید فرزندان خود را حاضر ساخت ،
فَقالَ لَهُمْ : إِذَا أَنَا مِتُّ فَلَا تؤذنوا بِمَوتی أَحَداً ، وَ لَا يَتْبَعُنِي صَوْتٍ وَ لَا نَادِ ، وَ لْيَكُنْ مَمْشَى أَحَدُكُمْ بِحِذَاءِ رُكْبَتَيَّ مِنَ السَّرِيرِ ، وَ أَنَّا بَرْيِ مِمَّنْ حَلَقَ وَ سَلَقَ وَ خُرْقُ .
گفت گاهی که من مردم رخصت ندارید که احدی را آگهی دهید ، و نباید ناله از قفای من روان شود ومنادی ندا کند ، الا آنکه یکنفر از شما بهمراه نعش من
ص: 168
روان باشید ، و از برابر زانوی من پیشی نگیرید ؛ ودانسته باشید که من بیزارم از آنکس که موی برکند ، وهمی صیحه زند ، و جامه خویش بدرد آنگاه مادرهای فرزندان را طلب کرد و گفت : آنکس که در مرگ من ناله برکشد و صیحه زند مرا با او وصیتی نیست . وهم در این سال کعب بن (1) عجرة ، بن کعب بن ، امية بن، عدی بن ، عبيد بن الحارث البلوی وفات یافت ، و او حليف انصار ، وبروایتی حلیف حارث بن خزرج است ، و کنیت او ابومحمد است ، در مدینه وفات نمود ، و نیز بروایت یافعی عمران بن حصین خزاعی وابو بكر الثقفي وداع جهان گفتند . وهم در این سال جریر بن (2) عبیدالله بجلي ، ونفيع بن الحارث درگذشتند و هم در این سال حسان بن (3) ثابت الانصاری وفات نمود ، او شاعری خندید(4) واز همه مخضرميين (5) فاضلتر بود ، و ما شرح حال او و اشعار او را در کتاب رسول خدا و دیگر مجلدات ناسخ التواریخ نگاشته ایم . در خبر است که زبان حسان چندان دراز بود که بر فراز بینی خود میرسانید .
وَ يَقُولُ : مَا یَسُرنِی بِهِ مقول مِنَ الْعَرَبِ ، وَ اللَّهِ لَوْ وَضَعْتَهُ عَلَى شَعْرٍ لِحَلْقِهِ ، أَوْ عَلَى صَخْرٍ لَقْلَقِهِ .
میگوید : با این زبان که من دارم ، زبان هیچکس از عرب مرا مسرور نمیدارد ، و بشعر خود جنبش نمیدهد ، سوگند باخدای بدان حدت که آنراست ، اگر بر موی فرا نهم برترا شد، اگر بر سنگ گذارم بر شکافد. و هم در این سال و بروایت ابن عبدالبر که در کتاب استيعاب آورده ، حجر بن (6) عدی سعادت شهادت یافت ، هو حجر بن
ص: 169
عدی بن ، معاوية بن جبلة بن الأدبر الكندي(1) اورا ازینروی ادبر گفتند که الیه او جراحت شمشیر یافت ، و حجر مکنی بود با بوعبدالرحمن ، و در شمار مردم کوفه میزیست ، واو از صنادید صحابه رسول خدا و زعمای اصحاب على مرتضى است دريوم صفين قاید میمنه ، و در نهروان امير ميسره بود ، چون سلطنت معاویه استوار گشت ، و زیاد بن ابیه را امارت عراق داد ، و او بنیان ظلم وستم را بغاية القصوى نهاد، چنانکه در مجلدات ناسخ التواریخ بشرح رفت، یکروز حجر بن عدی در تاخير نماز بر وی اعتراض آورد ، و او را هدف شناعت (2) فرمود، و سر از طاعت او برتافت ، این کردار بر زیاد ناگوار افتاد، و معاویه را در شکایت او مکتوبی فرستاد ، چون حجر بحب علی معروف بود ومعاویه در قتل او منتظر فرصت میزیست این معنی را مغتنم دانست و زیاد را منشور کرد ، که حجر بن عدی را با اصحاب او دست بگردن بسته بنزد من فرست ، چون زیاد بدین حکم نیرومند گشت کس بطلب حجر بن عدی فرستاد ، عبدالله بن خليفة الطائی پسرعم عدی بن حاتم حجررا برداشته ، بمیان قبیله خویش برد و متواری ساخت ، زیادبن ابیه جماعتی از اهل شرط را بیرون فرستاد تا ایشان را ماخوذ دارند، و این جماعت از اهل باخمرا بودند ، معافصة بمیان قبیله عبدالله بن خلیفه تاختن بردند ، وعبدالله را با خود داشتند خواهر او که نوار نام داشت بمیان قبیله آمد.
فَقَالَتْ : يا مَعْشَرَ طيء أَ تَسْلَمُونَ عبدالله بْنِ خَلِيفَةَ
فریاد برداشت : که ای مردم طی ، دست باز میدارید تا عبدالله را کوچ دهند ، و پایمال هلاك سازند ! مردم طی بیرون تاختند ، واهل شرط را سرو دست بکوفتند، وعبدالله را رها ساختند ، آن جماعت مراجعت کرده بكوفه آمدند ، و در مسجد جامع این خبر را بزیاد آوردند ، اینوفت عدی بن حاتم در مسجد جای داشت، زیاد بتمام غضب روی با او کرد و گفت : حاضر کن عبدالله بن خلیفه را ، عدی گفت او را
ص: 170
چه خواهی ؟ قصه بی فرمانی او را بشرح کردند .
قَالَ : فَهَذَا شَيْ ءُ كَانَ فِي أَلُحِيِّ لَا عِلْمَ لِي بِهِ ، أَجِيئُكَ بِابْنِ عمی تَقْتُلْهُ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ تَحْتَ قَدَمَيَّ مَا رَفَعْتُهَا عَنْهُ .
عدی گفت: این امری است در میان قبیله حديث شده مرا آگهی نیست ، اکنون توهمی خواهی من پسر عم خویش را حاضر کرده با تو سپارم تا با شمشیرش در گذرانی ! سوگند باخدای اگر در زیر قدم من باشد ، پای خود را از سر او بر نگیرم ، زیاد بن ابیه در خشم شد، و فرمان کرد ، تا عدي بن حاتم را بحبس خانه در بردند و بازداشتند ، مردم کوفه از يمني وربعي ، و جز ایشان بنزد زیاد آمدند ، و گفتند : این چیست که با عدی بن حاتم که از اجله صحابه رسول خداست روا میداری؟ گفت من او را بشرط رها میکنم ، گفتند : شرط چیست ؟ گفت : عدی پسرعم خود را از میان قبیله اخراج کند ، و مادام که من سلطنت کوفه دارم داخل این شهر نشود ، این خبر را بعدی بردند گفت : روا باشد ، وعبدالله بن خلیفه را مکتوب کرد که زیاد باتو طریق رفق و مدارا نخواهد سپرد، صواب چنان مینماید که در جبلين (1) سکون اختیار کنی، پس عبدالله طريق جبلين گرفت و با عدى بمكاتبه روز میگذرانید ، این قصیده را نیز بعدی فرستاد :
تَذْكِرَةُ لَيْلَى ، وَ الشَّبِيبَةِ أَ عَصْراً * * * وَ ذَكَرَ الصَّبَا بَرِحٌ ، عَلَى مَنْ تَذَکرا (2)
وَ وَلِيَ الشَّبَابِ فَافتَقَدتُ غُصُونُهُ * * * فَيالكَ مِنْ وَجَدٍ بِهِ حِينَ أَ دُبُراً (3)
فَدَعْ عَنْكَ تَذكارَ الشَّبَابِ وَ فَقَدَهُ * * * وَ أَسْبَابَهُ إذبان عَنْكَ فَأجمَرا (4)
وَ بَكَ عَلَى الخُلانِ لِمَا تُحَرِّمُوا * * * وَ لَم يَجِدُوا عَنْ مَنْهَلَ أَلِمَوْتِ مَصدَراً (5)
ص: 171
دَعَتهُم مَناياهُم وَ مَنْ حَانَ يَوْمَهُ * * * مِنَ النَّاسِ فَاعْلَمْ أَنَّهُ أَنْ لَنْ يُؤَخِّرَا (1)
أُولَئِكَ كَانُوا شِيعَةُ لِي وَ مَوْئِلاً * * * إِذَا الْيَوْمَ أَلْفَيْ ذَا احْتِدَامَ مُذکرا (2)
وَ ما كُنْتَ أَهْوَى بَعْدَ هُمْ مُتَعَلِّلًا * * * بِشَيْ ءٍ مِنَ الدُّنْيَا وَ لَا أَنْ أَعُمُراً (3)
أَقُولُ وَ لَا وَ اللَّهِ أُنْسِي ادکارَهُم * * * سَجِيسُ اللَّيَالِي أَوْ أَمُوتَ فَأقبَرا (4)
عَلَى أَهْلِ عَذْرَاءَ السَّلَامُ مُضَاعَفاً * * * مِنَ اللَّهِ وَ لْيَسُقْ ألغَمام ألكَنَهدرا (5)
وَ لَا قِيٍّ بِهَا حَجَرٍ مِنَ اللَّهِ رَحْمَةُ * * * فَقَدْ كَانَ أَرْضِي اللَّهِ حَجَرٍ وأعذَرا (6)
وَ لَا زَالَ هَطالٌ مُلِثٌ وَ دِيمَةً * * * عَلَى قَبْرِ حَجَرٍ إِذْ يُنَادِي فَيُحشَرا (7)
فَيَا حَجَرٍ مِنْ لِلْخَيْلِ تُدمی نُحُورُها * * * وَ لِلْمَلَكِ المُفرى إِذا ما تَغَشمَرا (8)
وَ مَنْ صَادِقٍ بِالْحَقِّ بَعدَکَ نَاطِقُ * * * بِتَقوی وَ مَنْ إِنْ قِيلَ بِألجَور غِيَراً (9)
فَنَعَمْ أَخُو الاسلام کنت وَ إِنَّنِي * * * لأطمع أَنْ تُعْطَى الْخُلُودِ تُحبَرا (10)
وَ قَدْ كُنْتُ تُعْطِي السَّيْفِ فِي الْحَرْبِ حَقِّهِ * * * وَ تَعریف مَعْرُوفاً وَ تُنکِرُ مُنکَرا (11)
فَيَا أخَوَينا مِنْ تَمِیمِ عُصمتُما * * * وَ بُشرتُما بِالصَّالِحَاتِ فَأَبشرِا (12)
وَ يا إخوَتا مِن حَضْرَمَوْتَ وَ غَالِبُ * * * وَ شَيْبَانَ لُقیتُم جِنَاناً مُبَشِّراً (13)
سَعِدْتُمْ فَلَمْ أَسْمَعُ بأصوَبَ مِنکُمْ * * * حُجَّاجاً لَدَى الْمَوْتِ الْجَلِيلُ وأصبَرا
ص: 172
سَأَبكِيكُمُ مَا لَاحَ نَجْمُ وَ غَرَدَ * * * أَلِحَمَامِ بِبَطْنِ الوادِیَينِ وَ قَرقَرا (1)
فَقُلْتُ وَ لِمَ أَظْلَمُ لِغَوثِ بْنِ طَيءِ * * * مَتَى كُنْتُ أَخْشَى بَيْنَكُمْ أَنْ أَسِيراً
هَبَلتُم أَلَا قاتَلتُمُ عَنْ أَخِيكُمْ * * * وَقَدَدتَ حَتَی مَالٍ ثُمَّ تَجَورَا (2)
تَفَرَجتُمُ عَنِّي فَغُودِرتُ مُسْلِماً * * * كَأَنِّي غَرِيبُ مِنْ أيادٍ وَ أَعصرَا (3)
فَمَنْ لَكُمْ مِثْلِي لَدَى كُلِّ غَارَة * * * وَ مَنْ لَكُمْ مِثلي إِذْ ألبَأسُ أَصحَرا (4)
وَ مَنْ لَكُمْ مِثْلِي إِذِ الْحَرْبِ قَلَّصَتْ * * * وَ أَوْضَعُ فِيهَا المُستُمِیت وَ شَمَرا (5)
فَهَا أَنَا ذَا آوِي بأجبال طَيء * * * طَرِيداً فَلَوْ شَاءَ الالهُ لَغَیرا (6)
نَفاني عَدُوِّي ظَالِماً عَنْ مُهَاجِرِيُّ * * * رَضِيتَ بِمَا شَاءَ الالهُ وَ قَدْراً
وَ أَسَلِّمْنِي قَوْمِي بغَیر جِنَايَةً * * * كَأَنْ لَمْ يَكُونُوا لِي قَبیلاً وَ مَعشَراً
فَمَا كُنْتُ أَخْشَى أَنْ أَرَى مُتَغَرِّباً * * * لَحَى اللَّهُ مِنْ لأحى عَلَيْهِ کَثرا (7)
وَ لاقى الرَّدِيِّ الْقَوْمِ الَّذِينَ تَحَزَبُوا * * * عَلَيْنَا وَ قَالُوا قَوْلٍ زُورٍ وَ مُنْكَراً
فَلَا يُدْعي قَوْمِي لِغوثِ بْنِ طَيءٍ * * * إِذَا دَهْرِهِمْ أشقی بِهِمْ وَ تَغَیَرا
فَلَمْ أغزهم فِي الْمُعَلِّمِينَ وَ لِمَ أَتَرَ * * * عَلَيْهِمْ عَجاجاً بِالكُؤَيفَةِ أكدَرا (8)
فَبَلَغَ خَلیلي إِنْ رَحَلَتْ مَشْرِقاً * * * جَديِلَةَ وَ ألحَيينِ مَعَنَا وَ بُحتَرا (9)
أَلَمَ تَذَكَّرُوا يَوْمَ الْعُذَيْبَ أَلْيَتَيِ * * * أَمَامَكُمْ أَنْ لَا أَرَى الدَّهْرِ مُدْبِراً (10)
ص: 173
وَ كَرِيُّ عَلَى مِهْرَانَ وَ الْجَمْعِ حَابِسٍ * * * وَ قَتْلَى أَلِهَمَّامٍ المُستُمیتَ المُسَودا (1)
وَ يَوْمَ جَلَولاءَ الْوَقِيعَةِ لَمْ أَلَمَ * * * وَ يَوْمَ نَهاوَندَ الْفُتُوحِ وَتُستَرا (2)
وَ تَنسُونَني يَوْمَ الشَّرِيعَةِ وَ الْقَنَا * * * بِصفَین فِي أَكْتَافِكُمْ قَدْ تَکَسَرا (3)
جَزی رَبِّهِ عَنِّي عَدِيِّ بْنِ حَاتِمٍ * * * بِرُّ فضِي وَخِذلاني جَزاءُ مُوفَرَّا (4)
أَ تُنْسِي بَلَائِي سَادِراً یا ابْنِ حَاتِمٍ * * * عَشِيَّةَ مَا أَغْنَتْ عَدَيك جَذمَرا (5)
فَدَافَعْتَ عَنکَ الْقَوْمِ حَتَّى تَخاذَلُوا * * * وَ كُنْتُ أَنَا ألخَصمَ الألَدالعَذوَرا (6)
فَوَلُّوا وَ مَا قَامُوا مَقَامِي کانَما * * * رَأونيَ لَيْثاً بَالًا یائَةِ مُخدَرا (7)
نُصْرَتِكَ إدخانَ الْقَرِيبِ وَ أَنْقَضَ * * * الْبَعِيدُ وَ قَدْ أَفْرَدْتُ نَصْراً مُؤزَرا (8)
فَكَانَ جَزَائِي أَنْ أجَرَر بَيْنَكُمْ * * * سَحِيباً وَ أَنَّ أَوْلَى الْهَوَانِ وأوسَرا (9)
كَأَنِّي لَمْ أَرْكَبُ جَوَاداً لِغارَة * * * وَ لَمْ اترُک الْقَرْنِ الكَمِي مُقَطَراً (10)
وَ لَمْ أَعْتَرِضُ بِالسَّيْفِ مِنکُمْ مُغِيرَةَ * * * إذالنَکسُ مَشْيِ القهقری ثُمَّ جَرجَرا (11)
مع القصه زیاد بن ابیه حجر بن عدی را با بازده تن از اصحاب او ماخوذ داشته بدست عوانان وحارسان سپرد، و از کوفه بسوی دمشق روان داشت ، چون چند میل از کوفه طی مسافت کردند ، بروایت عبوس منصوری که در کتاب زبدة الفكره آورده این اشعار را هند دختر زیدبن محزمة الانصاری انشاد کرد، و بروایت
ص: 174
مسعودی در مروج الذهب ، دختر حجر این شعر خواند ، و جز آن دختر فرزند نداشت
تَرْفَعُ ایَها أَلقَمَرُ ألمنير * * * تُبْصِرُ هَلْ تَری حَجَراً يَسِيرُ
يَسِيرُ إِلَى معوية بْنِ حَرْبٍ * * * لِيَقْتُلَهُ كَمَا زَعَمَ الْأَمِيرُ
وَ يُصَلِّبَهُ عَلَى بابی دِمَشْقَ * * * وَ تَأْكُلُ مِنْ مَحَاسِنِهِ النُّسُورُ (1)
تَجَبَّرْتَ ألجبابر بَعْدَ حِجْرٍ * * * وَ طَابَ لَهَا الخُوَرنَقُ والسَدیرُ (2)
وَ أَصْبَحَتِ الْبِلَادِ لَهُ مَحُولاً * * * كَانَ لَمْ يُحيِها مُزْنُ مَطِيرٌ (3)
أَلَا يَا حَجَرُ حَجَرُ بَنِي عَدِيٍّ * * * تَلقَتكَ السَّلَامَةِ وَ السُّرُورِ
أَخَافُ عَلَيْكَ مَا أَدْرِي عَدِيّاً * * * وَ شَيْخاً فِي دِمَشْقَ لَهُ زَئیرٌ (4)
أَلَا نَادَيْتُ حَجَراً مَاتَ مَوْتاً * * * وَ لَمْ یُنحَر كَمَا نَحَرَ الْجَزُورِ (5)
فَإِنْ یَهلك فَكُلْ زَعِيمُ قَوْمٍ * * * إِلَى هُلَكَ مِنَ الدُّنْيَا يَصِيرَ
بالجمله حجر را بدینگونه کوچ بر کوچ براندند ، چون ده میل تا دمشق مسافت بجای ماند پیکی از پیش روان کردند ، ومعاویه را آگهی دادند که اینك حجر را دست بگردن بسته آورده ایم تا چه فرمائی ، معاویه مردی اعور را با چند تن دژخیم (6) تا مرج عذرا باستقبال ایشان فرستاد ، چون نزدیکت رسیدند ، يك تن از اصحاب حجر گفت : چنان مینماید که یک نیمه ما را گردن بزنند و نیمی رها شوند، گفتند: از کجا میگوئی؟ گفت : مگر نگران نیستید که یک چشم این دژخیم کور است. بالجمله چون نزدیک شدند آن مرد اعور روی با حجر آورد و گفت:
ص: 175
ای امیر گمراهان ، ومعدن کفر وطغيان ، و دوستدار ابوتراب ، همانا امیر المؤمنين مرا فرمان کرده است که تورا و اصحاب تورا با تیغ سر از تن بر گیرم ، الا آنکه از کفر خود بازگشت فرمائید ، وعلى ابوطالب را لعنت کند و از وی برائت جوئید ،
قَالَ حَجَرُ وَ جَمَاعَةٍ مِمَّنْ كَانَ مَعَهُ : إِنَّ الصَّبْرُ عَلَى حَرُّ السَّيْفِ لأيْسَرُ عَلَيْنَا مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ ، ثُمَّ الْقُدُومِ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى نَبِيِّهِ وَ عَلَى صَفِيُّهُ أَحَبُّ إِلَيْنَا مِنْ دُخُولُ النَّارِ .
حجر و پنج تن از اصحاب او گفتند : صبر کردن برحدت شمشیر برما سهل تراست از آنچه شما ما را بدان میخوانید ، ودوست تر داریم که بر خدا و پیغمبر وصفی او وارد شویم ، نه آنکه بجهنم در آئیم ، این هنگام شش تن از اصحاب حجر از بیم جان از امیر المؤمنين على علیه السلام برائت جستند، و بسلامت جستند ، حجر مردانه قدم پیش نهاد و تن بهلاک در داد، گفت: اکنون مرا بگذارید تا دو رکعت نماز بگذارم ، گفتند : روا باشد ، پس بنماز ایستاد ، ودر حضرت حق ابواب نیاز بگشاد گفتند : مگر از مرگ میترسی که چندین انجام نماز را بدرازا میکشی؟
قَالَ : لَا ، وَ لَكِنِّي مَا تَطَهَّرَتْ لِلصَّلَاةِ إِلَّا وَ صَلَّيْتُ ، وَ مَا صلیت أَخَفُّ مِنْ هَذِهِ ، وَ كَيْفَ لَا أَجْزَعَ وَ إِنِّي لَأَرَى قَبْراً مَفْتُوحاً وَ سَيْفاً مَشْهُوراً وَ کفنا مَنْشُوراً .
گفت من هرگز اعداد نماز نکرده ام جز اینکه نماز گذاشته ام ، وهرگز سبکتر ازین نماز بپای نبرده ام ، واگر ترسیده باشم نیز بعید نباشد ، زیرا که خاص خود قبر گشاده ، وشمشیر کشیده ، وکفن گسترده (1) مینگرم . بالجمله حجر را با پنج تن از اصحاب او سر بر گرفتند و بنزدیک معاویه باز شتافتند ، خبر این قتل شنیغ
ص: 176
در بلاد وامصار پراکنده گشت، چون حسین بن علی علیهما السلام آگهی یافت ، این مکتوب بمعاویه فرستاد :
أَمَّا بَعْدُ أو لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِیٍّ أَخِی کِنْدَهَ ؟وَ الصَّالِحِینَ الْعَابِدِینَ الذینَ کَانُوا یُنْکِرُونَ الظُّلْمَ وَ یَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَ لَا یَخَافُونَ فِی اللَّهِ لَوْمَهَ لَائِمٍ ثُم فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً بَعْدَ مَا کُنْتَ أَعْطَیْتَهُمُ الْأَیْمَانَ الْمُغَلَّظَهَ وَ الْمَوَاثِیقَ الْمُؤَکَّدَهَ لَا تَؤخُذُهُمْ بِحَدَثٍ کَانَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ وَ الَا بِإِحْنَهٍ تَجِدُهَا فِی نَفسِكَ.
میفرماید : ای معاویه آیا تو کشنده حجر بن عدی از آل کنده نیستی ، وکشنده پارسایان و عبادتکاران امت من نباشی ؟ که ظلم را نکوهیده (1) میشمردند ، و بدعت را گناه بزرگ میدانستند ، و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کننده باک نداشتند، ایشان را از درظلم وطغیان عرضه هلاك ودمار داشتی، از پس آنکه ایشان را امان دادی ، وسوگندهای مغلظه موکده یاد کردی، بی گناهی وجنایتی وخصومتی که در میان شما رایشان حديث شود همگان را دستخوش شمشیر ساختی.
وهم در آن سال حسین بن علی علیهما السلام بزیارت مکه شتافت ، و از آنسوی معاویه نیز سفر مکه کرد ، چون حسين علیه السلام را دیدار کرد گفت : یا ابا عبدالله هیچ دانستی که ما با حجر و اصحاب و اشیاع او وشیعه پدر تو چه کردیم؟ فرمود : چه کردید و گفت : ایشان را کشتیم و کفن کردیم ، و برایشان نماز گذاشتیم ، حسین عليه السلام بخندید ،
فَقَالَ : خَصْمُكِ أَ لِقَوْمٍ يَا مُعويَةُ ، لكِنَّا لو قَتَلْنَا شِيعَتَكَ مَا کَفَناهُم وَ لَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ ولأ قبرنام ، وَ لَقَدْ بَلَغَنِي وَ قِيعَتَكَ فِي عَلِيٍّ ، وَ قِيَامِكَ
ص: 177
بِنَقْصِنا، وَ إِعْتِراضُکَ بَنی هاشِمٍ بِالْعُیُوبِ. فَإِذا فَعَلْتَ ذلِکَ فَارْجِعْ فی نَفْسِکَ، ثُمَّ سَلْهَا الْحَقَّ، عَلَیْها وَ لَها، فَإِنْ لَمْ تَجِدْها أَعْظَمَ عَیْباً فَي أَصْغَرَ عَیْبُکَ فیکَ. فَقَدْ ظَلَمْناکَ یا مُعوِیَهُ، وَ لا تُوتِرَنَّ غَیْرَ قَوْسِکَ. وَ لا تَرْمِیَنَّ غَیْرَ غَرَضِکَ وَ لاَ تَرْمِنَا بِالْعَدَاوَهِ مِنْ مَکَانٍ قَرِیبٍ فَإِنَّکَ وَ اَللَّهِ قَدْ أَطَعْتَ فِینَا رَجُلاً مَا قَدُمَ إِسْلاَمُهُ وَ لاَ حَدُثَ نِفَاقُهُ وَ لاَ نَظَرَ لَکَ فَانْظُرْ لِنَفْسِکَ وَدَعْ
فرمود : دشمن باد تو را قوم ای معاویه ، لكن ما اگر شیعه تورا گردن زنیم اورا کفن نکنیم، و بر او نماز نگذاریم و بخاك نسپاریم، هان ای معاویه بمن رسید سگالش(1) نا بهنجار تو در حق على ومقالات تو بمثالب(2) ما واعتراض تو بمعایب بنی هاشم نیکو آنست که بعد ازین کردار و گفتار بنفس خویش بازگشت کنی ، و پرسش فرمائی که بر سود تست یا بر زبان تو ، اگر چنان نیافتی که کوچک تر عيب تو بزرگترعیبی است تورا ، از ما ستم رسیده باشد تورا، هان ای معاویه جز از كمان خویش تیر میفکن، وجز بر نشان خود خدنگ رها مکن و با ما طريق مخاصمت ومبارات مسپار ، سوگند با خدای اطاعت کردی مردی را که اسلام او حادث و نفاق او قدیم بود خویشتن را نیکو وابین و این کردار نا ستوده را دست باز دار اگرچه اینوقت سالهای دراز بود که عمرو بن العاص بمرده بود ، لكن روی این سخن با او بود ، بروایت ابن عبدالبر و فاضل مجلسی ، چون خبر قتل حجر به خراسان رسید ، ربیع بن زياد الحارثی که از جانب معاویه حکومت خراسان داشت ، چون این خبر بشنید بمسجد جامع آمد و نماز ظهر بجماعت بگذاشت ، پس بر منبر صعود داد و خدای را حمد و ثنا بگفت ،
وَ قَالَ أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّهُ قَدْ حَدَثَ فِی اَلْإِسْلاَمِ حَدَثٌ عَظِیمٌ لَمْ یَکُنْ
ص: 178
مُنْذُ قَبَضَ اَللَّهُ نَبِیَّهُ مِثْلُهُ بَلَغَنِی أَنَّ مُعَوِیَهَ قَتَلَ حُجْراً وَ أَصْحَابَهُ فَإِنْ یَکُ عِنْدَ اَلْمُسْلِمِینَ غِیَرٌ فَسَبِیلُ ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُمْ غِیَرٌ فَأَسْئلُ اَللَّهَ أَنْ یَقْبِضَنِی إِلَیْهِ وَ أَنْ یُعَجِّلَ فَقَالَ اَللَّهُمَّ إِنْ کَانَ لِلرَّبِیعِ عِنْدَکَ خَیْرٌ فَاقْبِضْهُ إِلَیْکَ وَ عَجِّلْ
گفت : ای مردمان ، عظیم حادثه در اسلام با دید شد که از آنگاه که رسول خدا وداع این جهان گفت مانند آن دیده نشد ، بمن رسید که معاویه حجر و اصحاب او را مقتول ساخت ، اگر شما را نيروي خونخواهی است جنبش کنید ، و اگرنه من از خدای میخواهم که مرا بجهان دیگر تحویل دهد آنگاه گفت : ای پروردگار اگر ربیع را در حضرت تو قربتی است او را قبض کن و تعجیل فرمای ، هنوز این سخن در دهان داشت که بدیگر سرای تحویل داد ، وچون عایشه این خبر بشنید گفت :
أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كَانَ لِجُمجُمَةِ الْعَرَبِ عَزَّ وَ مُنِعَة وَ فَّقَهُ .
گفت : سوگند با خدای از برای عرب قوت دفع شر و نیروی منع ناشایست نمانده است ! و این دو شعر از لبید قرائت کرد :
ذَهَبَ الَّذِينَ يُعاشُ فِي أَكْنَافِهِمْ * * * وَ بَقِيَتْ فِي خَلْفَ کَجِلدِ الْأَجْرَبِ (1)
لأ يَنْفَعُونَ وَ لَا یُرَجی خَیرُ هُمْ * * * وَ يُعابُ قَاتِلَهُمْ وَ إِنْ لَمْ يَسغبِ (2)
بالجمله جلالت قدر حجر بن عدی فراوان است ، فضل بن شاذان او را از كبار تابعين ، ورؤسای تابعين ، وزهاد تابعين شمرده ، در کشی مرقوم است که يعقوب بن شیبه سند بحجر بن عدی میرساند که گفت امير المؤمنين علیه السلام مرا فرمود :
ص: 179
كَيْفَ تَصنَعُ إِذَا ضُرِبَتْ وَ أَمَرْتَ بِلَغَتی ؟ قُلْتُ لَهُ : كَيْفَ أََصْنَعُ ؟ قَالَ : أَلَعْنِي وَ لأ تَبَرء مِنِّي فَإِنِّي عَلَى دِينِ اللَّهِ.
فرمود : چکنی گاهی که تو را بزنند و امر بلعن من کنند ؟ گفتم : چکنم ؟ فرمود : مرا لعن کن لكن برائت از من مجوی ، چه من بردین خدایم ، این ببود تا گاهی که محمد بن يوسف بردر مسجد صنعا او را باز داشت ، و بصعب تر وجهی بزد، و فرمان داد که علی را لعن کن ، حجر باعلى صوت بانگ برآورد:
وَ قَالٍ : الْأَمِيرُ أَمَرَنِي أَنْ أَلْعَنِ عَلِيّاً فَالْعَنُوهُ لَعَنَهُ اللَّهُ .
گفت : امیر امر میکند مرا که علی را لعن کنم ، پس لعن کنید او را که خدایش لعن کناد ، از برقی وابن داود وکتاب خلاصه مستفاد میشود که حجر بن عدی از اصحاب صادق علیه السلام است ، کشی گوید آن حجر بن عدی که از اصحاب صادق است جز این است که در شمار اصحاب على وحسن عليهما السلام است ، وسال شهادت حجررا در سال پنجاهم هجری ، و در سال پنجاه وسیم نیز رقم کرده اند.
معاوية بن ابی سفیان درین سال عبدالرحمن ام الحكم ثقفي را با لشگری ساخته باراضی روم تاختن فرمود ، جنادة بن ابی امية الازدی که بك تن از سرهنگان سپاه بود با جماعتی از لشگریان بجانب جزیره رودس (1) کوچ داد ، و آنجزیره را بگشاد ، مردم عرب در آنجا سکون اختیار کردند ، وبغرس اشجار پرداختند ، و دور (2) و قصور بساختند ، و حصنهای (3) حصین بر آوردند ، تا هنگام فزع و استیلای خصم حافظ و حارس باشد ، و کشتی های دریا نورد و مراكب بحرپیما
ص: 180
ساختند ، و بغارت اهل روم پرداختند ، این ببود تا سال شصتم هجرت که معاريه در گذشت ، پسرش یزید را آن بینش و جنبش در کار نبود ، لاجرم رومیان دیگر باره آن جزیره را بتحت فرمان آوردند ، مادام که معاویه زنده بود مسلمانان را ببذل وجيبه وابری و ایفاذ مواهب وعطايا خرسند میداشت . وهم در این سال زیاد بن ابیه شربت هلاکت نوشید، و او مکنی با بو المغيره بود ، و مادر زیاد سمیه نام داشت و او کنیزک حارث ابن كلدة بن عمرو بن علاج الثقفی بود ، و حارث بن کلده طبيب عرب است ، و شرح حال او را در کتاب رسول خدا مرقوم افتاد ، اما سمیه زنی زانیه بود ، چندانکه صاحب رایت گشت و دست بدست همی رفت ، در پایان کار بحباله نكاح عبید بن اسید(1) که عبدی رومی بود در آمد، و او در طایف شبان گوسفندان بود، ابوسفیان چون سفر طایف نمود با سمیه زنا کرد ، از اینجاست که معاویه زیاد را برادر خویش خواند ، و ما شرح استلحاق او را در کتاب حسن علیه السلام رقم کردیم ، وشرح حال زیاد در مجلدات ناسخ التواریخ بتفاریق نوشته شد ، بالجمله زیاد را چون پدری شناخته نبود ، او را زیاد بن ابیه میگفتند ، و گاهی او را منسوب بمادر میداشتند ، وزياد بن سمیه مینامیدند، و چون در فراش عبید متولد شده بود ، زیادبن عبید مینامیدند ، و بعد از استلحاق بحكم معاویه اورا زیاد بن ابی سفیان خطاب میکردند در زمان ابو بکر مسلمانی گرفت چون امر خلافت بر عمر بن الخطاب تقریر یافت اورا از برای اصلاح امری بیمن فرستاد ، چون مراجعت نمود در برابر عمر بقرائت خطبه پرداخت که کس کمتر شنیده بود ، اینوقت على علیه السلام وابو سفیان وعمرو بن العاص حاضر بودند ، عمر گفت اگر پدر این غلام قرشی بود عرب را بیک چوب همی راند ، ابوسفیان گفت : سوگند با خدای پدر او قرشی است و در نزد من معروف است ، علی علیه السلام فرمود ان کیست ؟ گفت : من او را در رحم مادر وضع کردم ، و این شعر قرائت کرد:
ص: 181
أَمَا وَ اللَّهِ لَولَا خَوْفٍ شَخْصُ * * * يَرَانِي يَا عَلِيُّ مَنْ الأَعادِى (1)
لأظهر أَمَرَهُ صَخْرٍ بْنِ حَرْبٍ * * * وَ لَمْ يَخَفِ الْمَقَالَةَ فِي زِيَادٍ (2)
وَ قَدْ طَالَتْ مُجامَلَتي ثَقِیفاً * * * وَ تَرْكِيَ فِيهِمْ ثَمَرٍ ألفُؤادِ (3)
و از این کلمه که گوید «لولاخوف شخص» روی سخن با عمر بن الخطاب دارد، بالجمله سمیه را سه پسر بود ، یکی نفیع ، که مکنی بود با بوبكره و او از عرب بود ، و دیگر نافع، ونسب او از موالی بود ، و دیگر زیاد ، و او را منسوب بابو سفیان خواندند و قرشی گفتند ، چنانکه یزیدبن مفرغ گوید :
إِنَّ زِيَاداً وَ نَافِعاً وَ أَبًّا * * * بُكْرَةً عِنْدِي مَنْ أُعْجِبَ أَ لَعَجَبُ (4)
إِنَّ رِجَالًا ثَلَاثَةَ خُلِقُوا * * * فِي رَحِمٍ انثي مُخَالِفِي النَّسَبِ (5)
ذَا قُرَشِيُّ فَمَا يَقُولُ وَ ذَا * * * مَؤلىً وَ هَذَا بِزَعْمِهِ عَرَبِيُّ (6)
بالجمله ذکر احوال واخلاق زیاد بشرح رفت ، وخصمی او با امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فرزندان و شیعیان آن حضرت نگارش یافت، در این سال که اجلش فرامیرسید بسوی معاویه مکتوب کرد :
إِنِّي قَدْ َضَبطتُ الْعِرَاقِ بِشِمَالِي ، وَ يُمْنِيَ فَارَقْتَ يَعْنِي فَوَلَني الْحِجَازِ أَشْغَلُ یَمِینی بِهِ .
مفاد این کلمات اینست ، میگوید : من ضبط عراق و حکومت ایران و خراسان تا سرحد هندوستان را بدست چپ کفایت میکنم ، ودست راست من در تقديم خدمت عاطل(7) است ، فرمانگذاری حجاز و یثرب را نیز با من گذار، تا مرا شاغلی
ص: 182
باشد، و این مکتوب را بهیثم بن الأسود النخعی داد و بمعاویه فرستاد ، معاویه آرزوی او را بپذیرفت، ومنشورحکومت حجاز و یثرب را بصحبت هيثم بدو فرستاد،طبری گوید: ششماه در مکه ومدینه اورا خطبه کردند، عبوس منصوری در تاریخ بنی امیه مینویسد : چون این خبر بعبدالله بن عمر رسید دست برداشت ، و مردم را گفت دست بردارید :
فَقَالَ : اللَّهُمَّ اكْفِنَا يَمِينٍ زِيَادٍ .
ای پروردگار ، ما راکفایت فرما از شر دست راست زیاد ، همگان آمین گفتند ، پس دست راست اورا مرض طاعون افتاد ، و نیز در کتب دیگر مسطور است که یکروز در خاطر نهاد که تمامت مردم کوفه راحاضر کند، و بسب ولعن امیر المؤمنين علی علیه السلام فرمان دهد ، تا هر که سر بپیچد سرش را بر گیرد اینوقت اثر طاعون در دستش با دید آمد، اطبا را از بهر مداوا حاضر ساخت ، گفتند: دست او را قطع باید کرد ، باشد که جان بسلامت برد ، کس بطلب شریح قاضی فرستاد ، چون برسید گفت : با تو سخن بمشورت خواهم کرد ، در قطع ید چه فرمائی ؟
فَقَالَ لَهُ : لَكَ رِزْقُ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ ، وَ إِنِّي أَكْرَهُ إِنْ كَانَتْ لَكَ مُدَّةِ أَنْ تَعِيشُ فِي الدُّنْيَا یمین ، وَ إِنْ كَانَ قَدْ دنى أُجِلُّكَ أَنْ تَلْقَى رَبِّكَ مَقْطُوعَ الْيَدِ ، فَإِذَا سَأَلَكَ قَطَعْتَهَا قُلْتُ بُغْضاً فِي لِقَآئِكَ .
گفت مدت ومدا تو درین جهان معين ومعلوم است، دوست نمیدارم اگر زنده بمانی تورا دست راست نباشد، و اگر بمیری خدای را مقطوع الید ملاقات کنی ، و چون خداوند از تو پرسش کند چرا دست خویش را قطع کردی ، کوئی خواستم زنده بمانم زیرا که ملاقات تو را دوست نمیداشتم ، بالجمله زیاد هم در آن روز درگذشت ، شریح را گفتند : اگر دست او را قطع کردند زنده بماندی ، و توزندگانی او را نخواستی .
ص: 183
فَقَالَ : إِنَّما اسْتَشَارَنِي ، وَ الْمُسْتَشَارُ مُؤْتَمَنُ ، وَ لَولَا الْأَمَانَةِ فِي الْمَشُورَةَ لَوَدِدْتُ أَنَّهُ قَطَعَ يَدُهُ يَوْماً ، وَ رِجْلُهُ يَوْماً ، وَ سَائِرِ جَسَدِهِ يَوْماً .
گفت: از من طلب مشورت کرد و در مشورت خیانت روا نیست و اگرنه ، دوست داشتم که دستش را روزی ، و پایش را روزی ، وسایر جسدش را روزی قطع کنند. بالجمله زیاد در شهر رمضان در سال پنجاه و سیم هجری جان بداد ، و عبدالله بن خالد بن اسد بر وی نماز گذاشت ، و او را در ثویه که نزدیک بكوفه موضعی است بخاک سپردند، گویند از وی هزار دینار زر سرخ ، و دوقمیص ودر ازار بجای ماند ، و او را عقار و دار نبود ، و همی گفت :
مادام مُلکُنا قَائِماً فَالدُّنْيَا لَنَا ، وَ إِنْ زَالَ عَنَّا فَالَّذِي يُجْزِينَا مِنَ الدُّنْيَا أَقَلُّهَا .
یعنی مادام که سلطنت ما استقرار دارد دنیا خاص و خالصه ماست ، و آنروز که سلطنت پشت با ما کند آنچه بدست کرده باشیم هم از دست برود، مدت عمرش پنجاه و پنج سال بود ، و پنج سال حکومت عراق داشت ، چون خبر مرگش بمعاویه رسید ، این شعر قرائت کرد :
وَ أَفْرَدْتُ سَهْماً فِي الْكِنَانَةِ وَاحِداً * * * سَيرمی بِهِ أَوْ يَكْسِرُ السَّهْمُ کاسِرُهُ (1)
و زیاد را چهل تن دختران و پسران بودند ، و حارثة بن بدر الغدانی او را بدین شعر ها مرثیه گفت :
أَبَا المُغَیرَةِ وَ الدُّنْيَا مُغَيَرَةٌ * * * وَ إِنْ مِنْ غُرَّةُ الدُّنْيَا لِمَغْرُورٍ (2)
ص: 184
قَدْ كانَ عِندَکَ لِلْمَعْرُوفِ مَعْرِفَةِ * * * وَ كَانَ عِنْدَكَ لِلتَنکِیرِ تَنکیرٌ (1)
لَوْ خُلِّدَ الْخَيْرِ وَ الْإِسْلَامِ ذَا شَرَفٍ * * * إِذَا یُخَلَدُکَ الْإِسْلَامِ وَ الخَیرُ (2)
و مردی شاعر از قبیله ضبی گوید :
إِذَا كُنْتَ مِنْ نأدى السَّمَاحَةَ وَ النَّدَى * * * فَنَادِ زِيَاداً أَوْ أَخاً لِزِيَادِ (3)
يُجبِكَ امرُءٌ يُعْطِي عَلَى الْحَمْدُ مَا لَهُ * * * إِذَا ضَنَّ بِالْمَعْرُوفِ كُلِّ جَوَادُ (4)
وَ ما لِيَ لا أُثْنِي عَلَيْهِ وَ إِنَّمَا * * * طَريفيَ مِنْ مَعْرُوفَهُ و تِلادِي (5)
عجلان حاجب زیاد میگوید : که در یکروز در خدمت زیاد مرا بیست هزار دینار زر سرخ و هزار قبضه شمشیر بدست شد، گفتند : چگونه این بهره یافتی ؟ گفت : یک روز هزار تن از لشگریان را عرض داد ، وهرتن را دوست دینار زر و يك قبضه تیغ عطا کرد، چون از خدمت زیاد باز شدند ، هریک ده دینار مرا عطا کردند، و آن شمشیر را نیز بمن گذاشتند ، بالجمله زیاد بحصافت (6) عقل و فصاحت کلام معروف بود، از کلمات اوست که میگوید :
لَيْسَ ألعاقِلُ مِنْ يَحْتَالُ لِلاَمرِ الَّذِي وَقَعَ فِيهِ ، وَ إِنَّمَا الْعَاقِلُ مَنْ يَحْتَالُ الْأَمْرَ قَبْلَ أَنْ يَقَعَ فِيهِ .
یعنی نیست عاقل کسی که از دست حوادث شربت ناگوار نوشد آنگاه از پی چاره کوشد ، بلکه عاقل کسی است که قبل از وقوع امر تدبیری اندیشد که جلباب دواهی نپوشد ، و دیگر مردی در شکایت فرزند خود بسوی زیاد مکتوب کرد ، در پاسخ نوشت :
ص: 185
رُبَّمَا كَانَ عُقُوقِ الْوَلَدُ مِنْ سُوءِ تَأْدِيبِ ألوالد.
چون پدر عالم بتادیب فرزند نباشد پسر ناستوده سیر گردد ، و از کلمات اوست :
تَأْخِيرُ جَزاءُ الْمُحْسِنُ لَوْمَ ، وتَعجِیلُ عُقُوبَةً الْمُسِي ءِ طيشٌ .
یعنی مماطله (1) پاداش نیکو کار مورث نکوهش (2)و سرزنش است ، و تعجیل در مکافات گناهکار موجب خفت و سبکساریست، و دیگر معاویه بسوی او مکتوب کرد
أَمَّا بَعْدُ ، فَاعزِل حُرَيْثٍ بْنِ جَابِرٍ عَنِ الْعَمَلَ ، فَإِنِّي لأأذكر مَقَامَاتِهِ بِصِفِّينَ إِلَّا كَانَتْ حَزَازَةً فِي صَدْرِي .
یعنی : عزل کن از حکومت حریث را چه هرگاه کردار اورا در يوم صفين بخاطر می آورم سینه من كانون آتش میگردد ، زیاد در پاسخ نوشت :
أَمَّا بَعْدُ فَخَفَضَ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنْ حُريثاً قَدْ سَبَقَ شَرَفاً لأيرفعه مَعَهُ عَمَلٍ ، وَ لَا يُضَيِّعَهُ مَعَهُ عَزَلَ .
یعنی حکومت حریث را بر خویشتن سهل و آسان گیر، چه حریث را آن مناعت (3) محل وعلو شرف است که نه منصب بر مکانت او می افزاید ، و نه عزل از منزلت او میکاهد (4) و از کلمات اوست :
يَقُولُ : هُمَا طَرِيقَانِ لِلْعَامَّةِ الطَّاعَةِ وَ السَّيْفِ وَ كَانَ المُغَیرَةُُ يَقُولُ : لَا وَ اللَّهِ حَتَّى يُحَمِّلُوا عَلَى سَبْعِينَ طَرِيقاً غَيْرِ السَّيْفِ .
میگوید: حکم عامه از دو طریق بیرون نیست ، باید طریق طاعت سپرد ، و اگرنه دستخوش شمشیر گردید ، وچون مغیره این سخن بشنید گفت : لاوالله ، بهفتاد طریق دیگر میتوان کار کرد که بیرون شمشیر باشند، با زیاد گفتند : حظ و بهره نیکوچیست؟
ص: 186
قَالَ : أَنْ يُطَوِّلَ عُمُرِكَ ، وِتْرِى فِي عَدُوِّكَ مَا يَسُرُّكَ
گفت : حظ آنست که زندگانی تو بدراز کشد ، و در دشمن خود به بینی آنچه تورا شاد خاطر سازد، و از کلمات اوست :
أَحْسِنُوا إِلَى أَهْلِ الْخَرَاجِ فَإِنَّكُمْ لَا تَزَالُونَ سِمَاناً مَا سَمِنُوا .
یعنی نیکو کنید با رعیت که خراج گذارند، همانا شما را فربهی است مادام که ایشان فر بهند ، و از کلمات اوست :
مَا قَرَأْتُ كِتَابَ رَجُلٍ قَطُّ ، إِلَّا عَرَفْتُ عَقْلِهِ مِنْهُ .
میگوید مقدار عقل هر کس را بمکتوب او توان دانست ، چه دست و زبان محکوم عقل است ، و نیز از کلمات اوست که در خطبه میگوید:
اسْتَوْصُوا بِثَلَاثَةِ مِنْكُمْ خَيْراً ، الشَّرِيفُ وَ الْعَالِمُ ، وَ الشَّيْخِ ، فَوَاللَّهِ لَا يَأْتِيَنِي وَضَعَ بشريف يَسْتَخِفُّ بِهِ إِلَّا أنتقمت مِنْهُ ، وَ لَا شَابُّ بِشَيْخٍ يَسْتَخِفُّ بِهِ الأ أَوْجَعْتُهُ ضَرْباً وَ لَا جَاهِلُ بِعَالِمٍ يَسْتَخِفُّ بِهِ الأ نَكَلَتْ بِهِ
میگوید پاس حشمت سه کس را بشما میسپارم که شکسته نکنید، نخست شریف کریم الطبع ، و دیگر عالم دانش پژوه (1) سه دیگر شیخ سالخورده ، هر وضیعی که تخفیف شریفی جوید بدست من پایمال مكافات میشود ، و هر جوانی که با پیر در آویزد او را دستخوش کیفر خواهم ساخت، وهر نادان بیخردی که عالم دانشمندی را رنجه سازد در اشکنجه (2) خواهم انداخت، و پسرش عبیدالله را خطاب میکند:
عَلَيْكَ بِالْحِجَابِ وانما اجتَرَأتِ الرُّعَاةَ عَلَى السِّبَاعِ بِكَثْرَةِ نَظَرِها إِلَيْهَا
ص: 187
میگوید: در بار خویش را بحجاب آراسته دار ، و بیشتر محجوب میباش، نه بینی که شبانان بردرندگان از کثرت دیدار دلیر باشند ، و از کلمات اوست :
لأيُستكمَلُ الْمَرْوَةِ عِنْدَ مَنْ يَحَوجُ أَهْلِهِ إِلَى غَيْرِهِ .
بکمال نیست مروت کسی که اهل او بدیگر کس حاجتمند شود ، و هم ازوست که بعمال خود رقم کرده :
أُميطُو الْحُدُودِ عَنِ ذَوِى الْمُرُوَّاتِ .
برداشته میشود حمل حدود از صاحبان مروت. هم او گوید:
اشْتَرِ بَعْضِ دِينِكَ بِبَعْضٍ وَ إِلَّا ذَهَبَ كُلَّهُ .
یعنی دین خود را بنیروی مراقبت در دین خود محفوظ بدار ،
جماعتی از عامل او شکایت کردند در پاسخ نوشت :
مِنْ أَمَالِهِ الْبَاطِلِ قَوْمِهِ الْحَقِّ .
کسی را که باطل از راه بگرداند حق او را بصراط مستقیم آرد
جبلة بن الأيهم (1) از ملوك غسانیان است ، و ما در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ در قصه خرابی سد مارب بشرح نگاشتیم ، و یاد کردیم که عمروبن عامر بن مزيقيا با اهل و عشیرت از شهر سبا کوچ داده باراضی شام آمد، و بر سر چشمه که غسان نام داشت فرود شد ، و ازین روی ایشان را غسانیان گفتند، و سلطنت هريك را در جلد اول ، ومجلد ثانی بجای خود نگاشتیم ، تا نوبت بجبله رسید ، و او در زمان عمر بن الخطاب مسلمانی گرفت ، وقصه اسلام او را و ارتداد او را و جنگهای او را با لشگر اسلام در کتاب عمر بن الخطاب رقم کردیم ، بعد از
ص: 188
غلبه مسلمانان در اراضی شام و بعضی از بلاد روم، جبله در خدمت سلاطین روم میزیست ، و در قسطنطنیه سکون میداشت ، عبدالله بن مسعدة الفزاری گوید : مرا معاوية بن ابی سفیان بسوی قسطنط ملك روم رسول فرستاد ، چون برملک روم در آمدم در مجلس او مردی را نگریستم که بر سریر ذهب جای داشت ؛ و با من ابتدا بسخن کرد، گفتم : تو کیستی ؟ و از کجائی؟ گفت : من مردی هستم که شقاوت بر من غلبه یافت ، انا جبلة بن الايهم الغسانی از پس آنکه بمنزل خود باز شدی مرا ملاقات کن که با تو سخنی خواهم گفت ، لاجرم از منزل خود بدیدار او شتافتم . مرا گفت : چگونه می بینی صاحب خود معاویه را ؟ اگر من از روم بیرون شوم و با او پیوسته گردم ، آیا مردیست که وفا بعهد کند وجانب مرا فرو نگذارد؟ گفتم : بهر شرط که خواهی شرح میده که معاویه مسئلت تو را با اجابت مقرون خواهد داشت ، گفت : از اراضی شام بثنيه (1) را بامن عطا کند ، چه خانهای ما در آنجا بود ، و بیست دیه از قرای غوطه (2)با من گذارد ، و از برای جماعت ما مفروز (3) کند محلی را ، و از حسن جوار و جوایز چیزی از ما دریغ ندارد ، چون از روم باز شدم و بنزد معاویه آمدم پیغام جبله را بعرض رسانیدم، معاویه مسئلت او را بپذیرفت ، و بسوی او مکتوب کرد ، و پسر بشر بن براء بن معرور الانصاری را که بروایتی تمیم نام داشت برسالت روم مامور فرمود، وقتی برسید جبلة بن الأيهم بمرده بود ، چون قصه های جبله را بتمامت در مجلدات سابقه بتفاریق نگاشته ام ، درین مقام زیاده بر این اطاله کلام است . وهم در این سال فضالة بن (4)عبیدبن نافذين قيس الانصاری ، مکنی بابو محمد از طبقه ثانیه از انصار ، ازجماعت اوس وفات یافت و این آن کس است که بشارت ورود رسول خدای را بمدينه آورد ، و مردی شاعر وفاضل بود ، و در جنگ احد و يوم خندق و دیگر غزوات ملازمت رکاب داشت .
ص: 189
و از آن جماعت است که در تحت شجره با رسول خدا بیعت نمود ، معاویه در زمان خود قضاوت دمشق را با او گذاشت ، و گاهی که از دمشق غایب میشد او را بنیابت میگماشت ، در این سال بسرای دیگر شتافت ، او را در باب الصغير بخاک سپردند. و هم در این سال وردان(1) غلام عمرو بن العاص که مکنی بود بابوعبدالله وفات یافت ، او از اسرای اصفهان است ، و بحصافت عقل و رزانت(2) رای معروف بود ، عمرو بن العاص بی مشورت او تقديم امری نمیفرمود ، و همه وقت ملازمت عمرو داشت ، سوق وردان در فسطاط مصر از بناهای اوست ، چون عمرو عرضه هلاك گشت معاویه ارتفاع خراج مصررا برذمت وردان نهاد . وهم در این سال سعید بن العاص(3) که از جانب معاویه حکومت مدینه داشت با مردمان تصمیم حج نمود ، و بزیارت مکه معظمه حاضر شد . و هم در این سال ربيع(4) بن زياد الحارثي که از جانب زیاد بن ابیه در خراسان حکومت داشت وفات یافت ، و ما در قصه شهادت حجر بن عدی بدین معنی اشارت کردیم ، تواند شد موافق بعضی از روایات شهادت حجر بن عدی در سال پنجاه و سیم هجری، واگر نه خبر شهادت او در سال پنجاه و سیم بر بیع بن زیاد رسیده باشد ، بالجمله چون خبر شهادت حجر در خراسان گوشزد ربیع گشت ،
فَقَالَ : لَا تَزَالُ الْعَرَبِ تُقْتَلُ صَبْراً بَعْدَهُ ، وَ لَوْ نَفَرَتْ عَنْ قَتَلَهُ لَمْ يُقْتَلَ رَجُلٍ مِنْهُمْ صَبْراً وَ لَكِنَّهَا أَقَرَّتْ وَ ذِلَّت .
گفت : ازین پس بی دافعی و مانعی عرب را دست بگردن بسته با تیغ در گذرانند واگر حمل این ذلت را بر خود سهل نمیگرفتند ، و هنگام قتل او سر بر میتافتند و جنبشی میکردند ، ازین پس عرب مقید و مغلول کشته نمیگشت ، این بگفت و ببود
ص: 190
تا روز جمعه فراز (1) آمد پس جامه سفید در بر کرد و حاضر مسجد شد ،
فَقَالَ : أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُ الْحَيَاةِ وَ أنأداع بِهَذِهِ الدَّعْوَةِ فامنوا ثُمَّ رَفَعَ يَدَيْهِ بَعْدَ الضَلاةِ وَ قَالٍ : اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ لِي عِنْدَكَ خَيْرُ فَاقبِضنی إِلَيْكَ عَاجِلًا .
گفت : ای مردم من از زندگانی ملول گشتم ، و اینک شما را وداع میگویم ، پس دست برداشت و گفت : ای پروردگار ، اگر مرا در حضرت تو قربتی است در قبض من عجلت کن ، این بگفت و از مسجد بیرون شد ، هم در زمان در افتاد او را بسوی خانه حمل دادند ، چون بخانه در آوردند در گذشت ، و هم در این سال بعد از هلاكت زیاد بن ابیه معاویه، عبدالرحمن بن خالد بن اسید (2) رابحکومت کوفه گماشت وسمرة بن جندب(3) را در بصره امارت داد ، و پس از ششماه اورا از عمل باز کرد سمره گفت : سوگند با خدای ، اگر اطاعت کردم خدای را چنانکه اطاعت کردم معاویه را ابدا مورد سخط وعذاب خداوند نمیشدم ، و این بار گران و بليه صعب بر من فرود نمی آمد .
ص: 191
درین سال معن بن یزید السلمي ، ومحمد بن مالک در اراضی روم ، در صيف (1) و شتا کار غزا (2) داشتند و با لشگر قسطنط رزم میدادند ، وجنادة بن ابی امیه در بحر قتال میداد ، و جزیره ارواد را بگشاد ، و در این سال سعيد بن العاص حکومت مدينه داشت ، معاویه خواست در میان او ومروان الحكم خصومت افکند ، پوشیده از مروان سعید مکتوب کرد ، که خانه مروان را ویران کن ، واز بیخ و بن بر کن. سعید این سخن را پوشیده داشت لکن پذیرای حکم نشد ، و متصدی خرابی خانه مروان نگشت ، دو کرت دیگر بدو نوشت و نپذیرفت ، عصیان سعید بر معاویه سخت افتاد و او را از حکومت باز کرد، و مروان بن الحكم را بجای او نصب نمود ، و بدونوشت که اموال سعید را ماخوذ دار ، و در حجاز چیزی با او مگذار مروان بن الحكم پسرخود عبدالملک را نزد سعید فرستاد و پیام داد که اگر غیر از معاویه که امروز امیرالمؤمنین است بزیان توحکمی فرمود نپذیرفتم ، لكن از اطاعت امر او ناگزیرم سعید مکاتیب(3) معاویه را که در خرابی خانه مروان نوشته بود بدوفرستاد ، مروان خجل گشت ، و از ضبط اموال سعید دست بازداشت ، و از آن سوی سعید شرحی بمعاویه نوشت ، و آغازگله وعتاب کرد ، معاویه گفت : مرا ازین قصه خبری نیست؛ هرگز نگفته ام و ننوشته ام ، وسعيد را بملاطفت وشفقت بنواخت ، و دل او را بجست وهم در این سال چون معاویه سمرة بن جندب را از حکومت بصره عزل نمود ، عبدالله بن عمر بن غيلان (4) را بجای او حکومت داد وحکومت کوفه با عبدالله بن خالد بن اسید بود ، و هم در این سال عبیدالله بن زیاد بن ابیه بنزد معاویه آمد و گفت : چونست که مزا بتقديم خدمتی آزمایش نمیفرمائی و مكانت مرا بتقرير ولایتی فزایش نمیدهی ، معاویه گفت : اگر پدرت زیاد تو را حکومت داده بود
ص: 192
بخدمتی آزمون کرده بود هرگز تو را بی شاغلی نمیگذاشتم، عبیدالله گفت : سوگند میدهم تو را بخدای ، مگذار که بعد از تو مرا گویند اگر پدر تو و عم تو حکومتی تو را بر کشیدند ولایق دانستند ما از تو دریغ نداشتیم ، این سخن در معاویه اثر کرد، و بفرمود : تا منشور حکومت خراسان را بنام عبد الله نگاشتند ، آنگاه او را بدین کلمات وصیت کرد گفت : من با تو عهد میکنم چنانکه با عمال خود عهد کرده ام تو آن قانون را دانسته همان را بکار بند ، و بر زیادت بحكم قرابتی که تو را با من است وصیت میکنم ،
لأتبيعَنَ كَثِيراً بِقَلِيلٍ .
مفروش بسیار را بكم ، یعنی در طلب دنیا آخرت را از دست مده ، واگر نه نام بلند را بطمع اندک پست مکن.
خُذْ لِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِكَ .
یعنی بکاربند از برای خویشتن آنچه را بحكم عقل خود پسنده میداری ، واکتفا کن در چیزی که میان تو ومیان خصم تست بوفای عهد تا کار بر تو واز برای تو بر من سبک بر آید ، و باب سرای خود را بر روی مردم گشاده مدار تا در کار ها چنانکه مردم دانایند داننده باشی ، ودر امور از جزئی و کلی بی خبر نمانی وچون در امری تصمیم عزم دادی ، مردم را از ابرام (1) عزيمت آگهی ده تاکس بر خلاف رای توطمع نبندد و امر را برتو برنگرداند ، و اگر اصحاب تو محتاج شود و با تو مساوات خواهد سر از مساوات برمتاب ، وبترس از خدای ، و چیزی را بر تقوی اختيارمکن ، و پرهیز که ساحت خود را آلوده دناست. (2)کنی و چون با کسی عهدکردی وفا كن بعهد ، و بسیار را باند مفروش ، و چون دشمن را دیدار کردی مصلحت وقت را فرومگذار و کار بعجلت مکن ، وصبر و شکیب را پشت پای مزن و نباید کسی بیرون حق خود در تو ظمع بندد ، یا از آنچه حق دارد مایوس شود
ص: 193
پس عبیدالله را وداع گفت، و او از شام خیمه بیرون زد و راه خراسان پیش داشت ، و جعدبن قیس از پیش روی او مرثیه زیاد بن ابیه را خواندن گرفت ، کوچ بر کوچ همی براند تا بخراسان آمد، و بلاد وامصار آن مملکت را بنظم کرد، آنگاه با سپاه خویش از جیحون عبور داد ، وهمی براند تا بر کوهستان بخارا صعود گرفت قريه رامیثن(1) ویک نیمه اسکندریه را بگشاد ، در اینوقت سپهسالاری از ترکان با سپاهی گران بترکتاز در رسیدند ، و با لشگر عرب جنگ بپیوستند، در میان ایشان رزمی صعب برفت ، در پایان کار لشگر ترکان شکسته شدند ، وطريق هزیمت پیش داشتند ، و چنان آشفته شدند که خاتون سپهسالار یک خف(2) خویش را بپوشید و مجال لبس(3) خف دیگر را نیافت، بر نشست و بجست ، لاجرم یک خف او را مسلمانان بر گرفتند ، بدویست هزار درهم بها بفروش رسید وعبیدالله بشدت باس معروف شد و او را دو هزار تن مرد کماندار از ترکان ملازم رکاب گشت ، و دو سال در خراسان فرمانگذار بود، وهم در این سال مروان بن الحكم که در مدینه حکومت داشت با مردمان حج بگذاشت ، وهم در این سال ثوبان (4) غلام رسول خدا که مکنی بابی عبدالله بود وفات کرد ، رسول خدا او را بخرید و آزاد فرمود، و او از طبقه ثالثه است از مهاجرين ، وهمواره با رسول خدا میزیست ، و بعد از آن حضرت سفر شام کرد ، و در حمص سکون اختیار فرمود، و او را در حمص دار صدقه بود، و هم در آنجا وداع جهان گفت و او را در حمص بخاك سپردند و هم در این سال زوجه رسول خدا ، سوده(5) بنت زمعة ابن قيس ، بن عبدود، بن نضر ، بن مالك ، بن جندب ، بن عامر ، بن لؤي بن غالب القرشية العامرية وفات یافت ، وکنیت او ابو الاسود است ، ومادرش شموس ، بنت قيس بن عمر ، بن زید،
ص: 194
بن لبيد ، بن خداش است ، وما شرح حال او را در کتاب رسول خدا ، در ذیل زوجات مطهرات نگاشته ایم ، بتکرار نمیپردازیم . وهم در این سال حكيم بن (1) حزام و ابوقتاده و اسامة بن زيد ، و مخرمة بن نوفل بسرای آخرت تحویل دادند ، و شرح حال ایشان در مجلدات ناسخ التواریخ بشرح رفت ، وهم در این سال بعضی ازخراج مملكت يمن را بسوی معاویه حمل میدادند، چون حاملان خراج بمدينه رسیدند حسين بن على علیه السلام فرمان داد تا آن اموال و اثقال (2) را ماخوذ داشتند و آن جمله را بر اهل بیت خود و دوستان خود بخش فرمود ، و بسوی معاویه بدینگونه مکتوب کرد و بدو فرستاد :
مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ علیه السَّلَامَ إِلَى معوية بْنُ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عیراً مَرَّتْ بِنا مِنَ الْیَمَنِ تَحْمِلُ مالاً وَ حُلَلاً وَ عَنْبَراً وَ طیباً إِلَیْکَ، لِتُودِعَها خَزآئِنَ دَمِشْقَ، وَ تَعُلَّ بِها بَعْدَ النَّهَلِ بِبَنی أَبیْکَ وَ إِنّی إِحْتَجْتُ إِلَیْها فَأَخَذْتُها وَالسَّلامُ.
یعنی از حسين بن على بمعاویه مرقوم میشود که قافله برما عبور داد که از یمن بنزد تو می آمد و مبلغی مال وحلل (3) وعنبر وعطر بسوی تو حمل میداد ، تا در خزاین دمشق بودیعت بگذاری و اهل وعشيرت تو كرة (4) بعد كرة بكار برند ، چون مرا بدان اموال و اثقال حاجت بود ماخوذ داشتم ، چون این مکتوب بمعاویه رسید
ص: 195
در پاسخ نوشت :
من عِندِ عَبدِ اللّه ِ مُعوِیَهَ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی الحُسَینِ بن عَلِیٍّ سلامٌ علیکَ ، أمَّا بَعدُ فإنَّ کتابَکَ ورَدَ عَلَیَّ تذکُر أنَّ عِیْراً مرَّت بِکَ مِنَ الیَمَنِ تَحمِلُ مالاً وَ حُلَلاً وَ عَنْبَراً وَ طِیْباً إلیَّ لأُودِعَها خَزَائِنَ دِمَشقَ ، وأعُلُّ بها بَعدَ النَّهَلِ بَنی أَبی ، وأنَّکَ احتَجتَ إلیَها فَأخَذتَها وَ لَم تَکُن جَدیراً بِأَخذِها إذْ نَسَبتَها إلیَّ لأنَّ الوالی أحقُّ بالمالِ ، ثُمَّ عَلَیهِ المَخرَجُ مِنهُ ، وَ أَیمُ اللّه ِ ، لو تُرِکَت ذلِکَ حَتَّی صارَ إلیَّ ، لَم أبْخَسْکَ حَظَّکَ مِنهُ ، وَ لکنِّی قَد ظَنَنتُ یابنَ أخی أنَّ فی رأسِکَ نَزْوَهً ، وَ بِوُدِّی أن یَکونَ ذلِکَ فی زَمانی فَأَعرِفَ لَکَ قَدرَکَ ، وأتجاوَزَ عن ذلِکَ ، وَ لکنِّی واللّه ِ ، أتَخَوَّفُ أنْ تُبتلی بِمَن لا یُنظِرُکَ فُواقَ ناقَهٍ .
میگوید از معاویه بحسين بن على مکتوب میشود ، همانا کتاب تو بمن رسید که کاروانی که حمل مال و حلل وعنبر وطيب بسوی من می آورد ، تا در خزاین دمشق از برای اهل و عشیرت خود بودیعت گذارم ، تاكرة بعد کره بکار برند ، بر تو عبور دادند ، تو حاجتمند بودی و آن جمله را ماخوذ داشتی ، از بهر توسزاوار نبود چه آن مال خاص من بود زیرا که والی احق است باخذ مال ، آنگاه بایثار و اختیار خود بذل میکند ، اگر آن را ترک کردی تا بمن آوردند ، تو را از آنچه بهره و نصیبه بود دریغ نداشتم ، لكن گمان میکنم ای برادر زاده که تو را خیال مدارات و مصافات نیست ، و در زمان من با محبت من این کردار بر توصعب نمی افتد ، چه بر قدر و منزلت تو دانايم ومعفو میدارم ، لكن سوگند با خدای میترسم که بعد از من با کسی دوچار شوی که تو را باندازه فؤاق ناقه (1) مجال ندهد و این شعر بنوشت :
ص: 196
ياحُسَينُ بْنِ عَلِيُّ لَيْسَ مَا * * * جِئْتُ بِالسائِغِ يَوْماً فِي أَلِعِلَلٍ (1)
أَخَذَکَ الْمَالَ وَ لَمْ تُؤْمَرُ بِهِ * * * إِنَّ هذا مِنْ حُسَيْنِ لَعَجَّلَ (2)
قَدْ أَجَزناها وَ لَمْ تَغْضَبْ لَهَا * * * وَاحتَمَلنا مِنْ حُسَيْنُ مَا فَعَلَ (3)
يَا حُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ذَا الْأَمَلِ * * * لَكَ بَعْدِي وَ ثَبَةٌ ، لَا تَحْتَمِلُ(4)
وَ بؤدي إِنَّنِي شَاهِدَهَا * * * فَإَليها مِنْكَ بِالْخَلْقِ الْأَجَلِ (5)
إِنَّنِي أُرْهَبُ أَنْ تُصَلَّى بِمَنْ * * * عِنْدَهُ قَدْ سَبَقَ السَّيْفِ العَذَل (6)
در این سال معاوية بن ابی سفیان عبدالله بن خالد بن اسید را که بعد از وفات زیادبن ابيه حکومت کوفه داده بود از عمل باز کرد ، وضحاك ابن قیس را منصوب ساخت وعبدالله بن عمر بن غیلان را از حکومت بصره معزول نموده وعبیدالله بن زياد بن ابيه را بحکومت بصره گماشت ، و عبدالله بدین گناه معزول شد که روزی در فراز منبر قرائت خطبه میفرمود : جبیر بن ضحاک که مردی از قبیله بنی ضبه بود سنگ پاره بدو پرانید ، عبدالله او را بشناخت و بفرمود تا دستش را قطع نمودند ، جبير گفت : من بدین حکومت رضا دادم از بهر آنکه بنی تمیم معفو بمانند و بسلامت بجهند ، اینوقت بنوضبه انجمن شدند و بنزد عبدالله آمدند و گفتند : جبير مرتکب جرمی شد و کرد آنچه کرد برضرر خویش و امیر در عقوبت او کار بنهایت برد ، با اینهمه ما ایمن نیستیم و بیم داریم که چون این قضیه گوشزد امير المؤمنين معاویه شود حکمی براند که خاص و عام را نيران سخط فرو گیرد ، صواب آن است که
ص: 197
امیرعنایت خویش را از ما دریغ نفرماید ، ومكتوبی بسوی معاویه کند و يك تن از ما را رسول فرماید ، باشد که ساحت او از آلایش غضب وسخط (1) زدوده گردد ، وما آسوده گردیم ، عبدالله این کلمات را باور داشت ، و مکتوبی بدانچه رفته بود بنگاشت ، جماعت بنی ضبه آن مکتوب را بداشتند تا سال بپایان رفت ، این وقت مكتوب عبدالله را بمعاویه آوردند و بنمودند ستمی که از عبدالله بجبیر بن ضحاك رسیده ، معاویه گفت : عامل مرا نتوان بکیفر جبير دست برید، لكن اگر بخواهید دیت دست او را از بیت المال بدهم ، و دیگری را بر شما حاکم فرمایم ، گفتند : روا باشد، پس دیت بستدند آنگاه معاویه گفت : کرا با مارت بر میدارید ، اگر خواهید ابن عامر را بر شما امیر فرستم چه میدانست ایشان را با ابن عامر ابواب مهر وحفاوت (2) گشاده است ، گفتند حکم تو راست ، معاویه لختی بخویشتن فروشد و پشت و روی این کار را بیندیشید پس سر برداشت و گفت : نیکو آنست که برادر زاده خود عبیدالله بن زیاد را بامارت شما بگمارم ، ومنشور حکومت بصره را بنام عبیدالله کرد، وعبیدالله از جانب خود اسلم بن زرعه را بحکومت خراسان فرستاد (3) و هم در این سال سعد بن ابی وقاص وفات نمود ، وهو سعد بن مالك ابن وهب ، بن عبد مناف بن زهرة، بن کلاب بن مره ، همانامالك پدر سعد مکنی بابی وقاص است و سعد مکنی بابی اسحق بود ، در همه غزوات ملازمت رکاب رسول خدا داشت ، در جنگ احد رسول خدا در حق او فرمود :
اللَّهُمّ سَدِّدْ رَمیَتَهُ وَأَجِبْ دَعْوَتَهُ.
از این روی او را مجاب الدعوه میگفتند . و قصه کمانداری او در جنگ احد در کتاب رسول خدا بشرح رفت ، وخبر حکومت های او و سپهسالاری او در جنگ عجم و
ص: 198
سر برتافتن او از بیعت امير المؤمنين عليه السلام ، در مجلدات ناسخ التواریخ هريك درجای خود نگاشته آمد، و عمر بن الخطاب او را يك تن از اصحاب شوری شمرد ، و علمای سنت وجماعت او را آخر کس از عشره مبشره بشمار گیرند ، وأورا پسران و دختران، چهل تن فرزند بود ، که یکی از آنها عمر سعد بود عليه اللعنه ، که در یوم طف(1) سبب شهادت سیدالشهدا گشت . وهم در این سال سحبان وأبل وفات نمود هو سحبان بن زفر ، بن ایاس ، بن عبد شمس الوابلی ، در بلاغت سخن و فصاحت بیان در میان همه عرب نامبردار بود ، یکروز جماعتی از خطبای عرب در مجلس معاویه حاضر بودند، ناگاه سحبان از در در آمد ، بر آن جماعت ثقیل بود که با سحبان در يك انجمن جای کنند وعرض سخن فرمایند ، یک یک بتفاریق بیرون شدند ، سحبان گفت :
لَقَدْ عُلِمَ أَلُحِيِّ أليَمانُونَ أَنَّنِي * * * إِذَا قُلْتُ أَمَّا بَعْدُ إِنِّى خَطيبُها (2)
معاویه گفت : هان ای سحبان ما را بقرائت خطبه شادکن ، گفت : از برای من عصائی حاضر کنید تا بر آن تکیه زنم ، گفتند عصا چکنی؟ چه در حضرت امیر المؤمنين تورا ترک ادبی واورا کسر حشمتی است،
قالَ ما كَانَ يَصْنَعُ بِهَا مُوسَى وَ هُوَ يُخَاطِبُ رَبِّهِ فَأَحْضَرَهَا .
گفت : موسی در حضرت پروردگار باعصا بود و حال آنکه با خداوند مخاطبه داشت حاضر کنید عصا را ، برفتند و عصائی بیاوردند ، سحبان برخاست و ماخوذ داشت آن عصا را، و از هنگام ظهر ابتدا کرد بقرائت خطبه ، و تا هنگام عصر بی آنکه نفس خود را پست و بلند بر آورد ، یا خراشی در گلوگاه او پدید گردد ، یا آواز اوخشن شود ، یا لکنتی در زبان و تکیه در کلام نمودار کند ، پیوسته تا بعصرسخن کرد، هنوز از خطبه او نیمی بجای بود و وقت نماز سپری میگشت ، معاویه بانگ
ص: 199
در داد که الصلوه سحبان گفت :
الصَلاة أَمَامَكَ ، أَلَسْنَا فِي تَحْمِيدُ وَ تَمجیدٍ وَ عِظَةُ وَ تَنبیهٍ وَ تَذکیرٍ وَ وَعَدَ وَ وَعِيدٍ .
معاویه گفت : تو بهتر خطیبی از عرب .
قَالَ : أَوِ الْعَرَبِ وَحْدَهَا ، بْنُ أَخْطَبَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ .
سحبان گفت : هان ای معاویه من خطيب ترین عربم و بس ، بلکه من از جن و انس خطیب تر باشم، معاویه گفت: چنین است که تو گوئی. وهم در این سال کعب بن(1) عمرو الانصاری ، وارقم بن(2) ابی ارقم ازین سرای فانی جهان جاودانی شتافتند.
در سال پنجاه و سیم هجری از آن پیش که زیاد بن ابیه وداع جهان گوید ، معاویه در خاطر نهاد که پسرش یزید را بولایت عهد بردارد ، و از مردم بیعت گیرد ، از در استشارت بزيادبن ابیه مکتوب کرد ، که تو را در تسدید و تشیید این امر رای چیست؟ زیاد این سخن را با عبيد بن کعب النميري در میان نهاد ، و گفت : معاویه را در خاطر است که ولایت عهد یزید را آشکار کند، و مردم را برای بیعت ، او دعوت فرماید و در این کار تاسیس نفرت ناس خواهد فرمود ، چه یزید را در تقديم امور تهاون (3) وتراخی است ، و در کار شکار ولهو حرصی بکمال است،
فالِقُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مُؤَدِّياً عَنِّي ، فَأَخْبَرَهُ عَنْ فَعَلَاتِ يَزِيدُ ، وَ قُلْ رُوَیدَکَ
ص: 200
بِالْأَمْرِ فَأَخزى لَكَ أَنْ يُتِمَّ لَكَ مَا تُرِيدُ وَ لَا تُعَجِّلْ فَإِنَّ دَرَكاً فِي تَأْخِيرِ خَيْرُ مِنْ تَعْجِيلِ عَاقِبَتَهُ الْفَوْتِ .
گفت : معاویه را دیدار کن و از من او را آگهی بده و کار و کردار یزید را باز نمای و بگوی : عجلت مجوی در کار تاگاهی که استوار بپاید ، و بر حسب آرزوی تو بر آید شتاب زدگی مکن که تأخیر در اسعاف (1)حاجت پسنده تر است از تعجیلی که عاقبت آن بوخامت(2) پیوندد ، عبید گفت : سخن اینست و لاغير ، زیاد گفت : جز این رأی چیست ؟ گفت : من چنان دانم که بفساد رأي معاویه رأى نزنی و یزید را با خوددشمن نکنی ، وصواب آن است که پوشیده یزید را آگهی دهی که معاویه در ولایت عهدتو و بیعت مردم با تو از من مشورت جست ، ومن بيم داشتم که مردمان نپذیرند و در عصیان امر دلیر شوند ، چه هنوز جوانی و در کار لهو و لعب نگران هیچ سهل و صعبی نیستی . خواستم تو را دیدار کنم و نصیحت فرمایم تا از این کردار خویشت ندار باشی ، و اندیشه مردم را در حق خویش دیگر گون کنی تا معاویه بر مردمان حجت تمام کند، و این امر را به نیکوتر وجهی بخاتمت برد، چون چنین کنی هم معاویه خرسند گردد ، هم یزید رضا دهد ، زیاد گفت : برو بنام خدا ، پس عبید. بنزد یزید آمد و او را از این جمله آگهی داد ، و نصیحت زیاد را مکشوف داشت ، یزید بپذیرفت و از کار های ناستوده چند که توانست دست باز داشت ، آنگاه بنزد زیاد مراجعت کرد وزیاد از وی شاد شد، و زمینی او را بسیور غال عطا کرد ؛ از پس آن مکتوبی بمعاویه فرستاد و او را بتوانی ورفق دلالت نمود ، این ببود تا زیاد بمرد وسال پنجاه و ششم هجری فراز آمد ، معاویه وقت دانست که امر ولایت عهد را بریزید استوار دارد ، ضحاك بن قیس را طلب داشت و گفت : فردا بگاه (3) سخن خواهم کرد در چیزی که خدای خواسته است چون سخن بپای بردم
ص: 201
برخیز و بگوی درحق یزید آنچه سزاوار دانی ، و مردم را بسوی بیعت او دعوت کن ، و همچنان عبدالرحمن بن عثمان الثقفي ، وعبدالله بن عصاة الأشعري ، وثوربن معن السلمی را گفته ام تا تو را بصدق سخن تصدیق کنند، و بدانچه دعوت فرمائی اجابت نمایند ، چون روز دیگر آفتاب بالا گرفت معاویه از سرای بیرون شد ، و مکتوبی که باستخلاف یزید نگاشته بود بر مردمان قرائت کرد، و بنمود که چون مرا مرگ فرا رسد ولایت عهد یزید راست ، اینوقت ضحاک بن قيس برخاست ومعاویه را اجابت کرد، و مردم را بر بیعت یزید دعوت نمود ، و معاویه را بر تصمیم این عزیمت ترغیب فرمود ، و همچنان عبد الرحمن بن عثمان الثقفي ، و عبدالله بن عصاة الاشترى ، وثور بن معن السلمی بپای شدند ، وضحاک بن قیس را تصدیق کردند ، اینوقت معاویه روی با احنف بن قیس کرد که از وافدين (1) عراق بود و گفت یا ابا بحر برخیز و سخنی بگوی ، احنف برخاست
فقالَ : إِنَّ النَّاسَ قَدْ أَمْسَوْا فِي مُنکَرِ زَمَانُ قَدْ سَلَفَ وَ مَعْرُوفُ زَمَانُ یُوتَنَفُ ، وَ يَزِيدُ حَبِيبٍ قَرِيبُ فَإِنْ تَوَلَهُ عَهدَکَ عَنْ غَیرِ کِبَرٍ مُفنٍ وَ مَرَضٍ مُضِنُّ فَقَدْ حَلَبَتِ الدُّهُورُ وَ جَرَّبَتْ الْأُمُورِ، وَ عُرِفَتْ مِنْ تَسْتَنِدْ إِلَيْهِ عَهْدَكَ وَ مَنْ تَوَلهُ الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِكَ ، فَاقْتَصَرَ عَلَى مَنْ يَأْمُرُكَ وَ لَا يَقْدِرُ لَكَ ، وَ يُشِيرُ عَلَيْكَ وَ لَا يَنْظُرُ لَكَ .
یعنی مردمان روزگار سخت و صعب را در سپردند ، و اینک روز سعد و سهل فرا میرسد ، و یزید در نزد ما دوستی ستوده و یاوری حاضر است ، و اگر امر خلافت را بدو باز گذاری بی آنکه از کبر سن ملول باشی ، یا از مرضی مزمن زبون گردی صواب آن است که با کمال کیاست وفراست امر خلافت را با کسی تفویض میفرمائی که صلاح رعیت واصلاح مملکت را در زمان تو نیك میداند ، و بعد از تو ولی عهد
ص: 202
تو میباشد ، بدین خرسند باش که کسی را بر خویشتن امارت خواهی داد که بر امر و نهی تو قدرت نخواهد داشت و کسی را مشیر خواهی ساخت ، که بر اقرار و انکار تو نگران نتواند بود ، ازین کلمات نمودار کرد که هم اکنون معاویه امر خلافت را با یزید گذارد ، و خویشتن کناری گیرد ، اصحاب معاویه چنان دانستند که احنف بن قیس چنین رای میزنند که مردم را بر معاویه بشوراند، چه مکشوف بود که خلافت یزید بر عموم مسلمانان ثقیل است ، لاجرم ضحاك بن قيس خشمگین وغضبان بپای خاست و گفت : مردم عراق جز از در شقاق و نفاق نیستند ، هان ای معاویه سخن ایشان را در دهان ایشان بشکن ، و از پذیرائی این ترهات(1) پرهیز و همچنان عبدالرحمن بن عثمان برجست و از این گونه کلمه چند پرداخت ، اینوقت مردی از قبیله ازد برخاست وروی با معاویه کرد و گفت : امروز اميرالمؤمنين تو باشی، و چون از این جهان جای پردازی امير المؤمنین یزید خواهد بود .
فَمَنْ أَبِي هَذَا فَهَذَا وَ اخُذَ بِقَآئِمٍ سَيْفَهُ فَسَلْهُ
گفت کسیکه این رأی را پسنده ندارد ، پاسخ او را با زبان شمشیر خواهیم داد ، و تیغ خود را از نیام بکشید و بر افراخت ، معاریه گفت : بنشین تو اخطب ناسی ، بالجمله معاویه اول کس است در اسلام که پسر خود را بولیعهدی برگزید، و برطریق اكاسره (2) وجبابره رفت ، عبدالله بن همام السلولی در این معنی در قدح او میگوید:
فَإِنْ تَأْتُوا بِرَملَة أَوْ بِهِندٍ * * * نُبايِعها بَا مَرَّةً مُؤمِنينا (3)
إِذَا مَا مَاتَ کِسری قَامَ كِسْرَى * * * فَبَعْدَ ثَلَاثَةَ مَتْناً سِقینا (4)
فيالَهفا لَوْ انَّ لَنَا انُوفاً * * * وَ لَكِنَّ لَا نَعُودُ كَمَا عُنينا (5)
ص: 203
إِذَا لًضُربتُمُ حَتَّى تَعُودُوا * * * بِمَكَّةَ تَلعَقُونَ بِهَا السَخَينا (1)
حُسَيْناً ألغَيظَ حَتَّى لَوْ شَرِبْنَا * * * دِمَاءَ بَنِي أُمَيَّةَ مَا رُوینا (2)
لَقَدْ ضَاعَتْ رَعِيَتکم وَ أَنْتُمْ * * * تَصيدُونَ الْأَرَانِبِ غافِلينا (3)
در این وقت که معاویه تقریر ولایت عهد یزید میداد ، جماعتی از وافدین کوفه در شام جای داشتند ، وهانی بن(4) عروة المرادی که سید قوم وزعيم قبیله خویش بود نیز حضور داشت، و در مسجد دمشق با جماعتی مجلسی کرده بود،
فَقَالَ : الْعُجْبُ لِمُعويَةَ ، يُرِيدُ أَنْ يَقسُرنا عَلَى بِيعَتْ يَزِيدَ وَ حَالُهُ حَالِهِ ، وَ مَا ذَاكَ وَ اللَّهِ بِكَائِنٍ .
گفت: مرا از معاویه سخت شگفت میآید که میخواهد بقهر و غلبه ما را بمتابعت و بیعت یزید بگمارد ، با آن خوی و خصالی که یزید راست ، سوگند بخدای که هرگز این کار بزمین نمی آید ، در میان آن جماعت غلامی از قریش حاضر بود در زمان برفت و معاویه را ازین قضیه آگهی برد، معاویه گفت : توخود شنیدی که هانی چنین سخن کرد ، گفت : خود شنیدم ، گفت: اکنون بازشو وحاضر آنمجلس میباش تاگاهی که مردم پراکنده شوند، آنگاه بی آنکه از من چیزی شنیده باشی پیش شو و بگو ای شیخ ، همانا سخن تو گوشزد معاویه شده است و دانسته است که این ایام زمان ابوبکر و عمر نیست که در کیفر آنچه نپسندند مسامحتی کنند دوست نمیدارم که بدینگونه سخن کنی ، توخود جرئت بنی امیه را و تقدیم ایشانرا
ص: 204
در کارها دانسته ، من از در حفاوت (1) وشفقت تورا نصيحتی گفتم ، نيك بنگر تا چه میگوئی ، چون سخن بپای آورد غلام قرشی باز شده و در کنارهانی بنشست ، چون مجلس سبك شد آن کلمات را از در نصیحت با هانی در میان نهاد ، هانی گفت : شرط نصیحت بپای بردی ، واین کلمات را که معاویه با تو آموخت نیکو القا کردی چه من كلمات او را میشناسم ، غلام گفت : مرا با معاویه چه کار است اومرا نمیشناسد ، هانی گفت : بر تو نبود الا ابلاغ ، اکنون ای برادر زاده برخیز ومعاویه را از من بگوی ، سوگند با خدای این کار با مراد تو متفق نخواهد گشت، غلام قرشی باز شد و معاویه را بیاگاهانید ، این ببود تا روزی چند بگذشت آنگاه معاويه وافدین را حاضر ساخت و گفت : حوایج خود را عرض دهید تا بشنوم و پاسخ گویم ، هانی که از جمله وافدين بود جریده حاجات خویش را بدست او داد ، معاویه گفت : ای هانی ، این اشیای مختصر چیست که از من خواسته ، بر افزای براین تا چه خواهی، هانی چیزی بر افزود و عرض داد ، معاویه گفت: همچنان همت کوتاه آوردی بر افزای ، اینوقت هانی حاجتی از خویش واز قوم خویش بجای نگذاشت ، الا آنکه عرض داد ، معاویه همگان را بپذیرفت و گفت : ای هانی همت بلند دار، و از من بخواه آنچه میخواهی ، هانی برخاست
فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حَاجَةٍ بَقِيَّةَ ، قَالَ : مَا هِيَ ؟ قَالَ : أَنْ أَتَوَلَّى أَخَذَ الْبَيْعَةَ لِيَزِيدَ بْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِالْعِرَاقِ .
گفت : مرا دیگر حاجتی باقی نمانده است الا آنکه مرا متولی و متصدی فرمائی تا از اهل عراق بولایت عهد یزید بیعت گیرم ، معاویه گفت : ای هانی ، از برای انجام چنین کارها مانند تو کسی سزاوار است ، پس هانی بعراق مراجعت کرد ، و باخذ بیعت پرداخت ، آنگاه معاویه بهر شهری و بلدی جداگانه منشوری نگاشت ، و عمال وحكام خویش را بگماشت تا از مردمان بولایت عهد یزید بیعت گیرند ، و
ص: 205
بمروان بن الحكم که اینوقت حکومت مدینه داشت نیز مکتوبی کرد و آگهی داد که ما یزید را بولایت عهد اختیار کردیم ، چون این منشور را قرائت کردی از آن مردم که در خدمت تو و در تحت حکومت تست اخذ بیعت فرما چون مروان از این قضیه آگهی یافت سخت غضبناك شد ، و از مدینه خیمه بیرون زد ، ومغضبا از میان بنی کنانه و اخوال خود عبور داد ، و همچنان خشمگین طی مسافت کرده وارد دمشق شد و بسرای معاویه داخل شد و از آنجا که معاویه بانگ اورا توانست اصغا فرمودسلام داد، و آغاز سخن کردو زبان بتوبيخ و تشنیع(1) گشود و گفت : هان ای معاویه در رتق و فتق امور کار بعدل و اقتصاد میكن، و اطفال را بر قوم خویش سلطنت مده ، و خصمی ایشان را در خاطرها اندوخته مساز ، که قوم تو را در این کار انکاری بکمال است ، معاویه گفت : ای مروان آهسته باش که تو همانند منی و پشتوان من و بازوی منی ، از این کار رنجیده خاطر مباش ، من یزید را ولیعهد خویش کردم ، و تو را بولایت عهد یزید بر گزیدم ، بدین اکاذیب دل مروان را بجست ، و او را بسوی مدینه مراجعت داد، تا بولایت عهد یزید از مردم بیعت گیرد ، از پس روزی چند معاویه او را از عمل باز کرد ، و حکومت مدینه را بوليد بن عقبة بن ابی سفی ان گذاشت .
در کتاب زبدة الفكره في تاريخ الهجرة ،که خاصة در تاریخ بنی امیه رقم شده عبوس منصوری مینویسد که چون معاویه عمال خویش را فرمان کرد تا از مردمان بولایت عهد یزید بیعت گیرند در همه بلاد وامصار مسلمانان حکم او را گردن نهادند و بولیعهدی یزید رضا دادند از پنج تن که پذیرای فرمان معاویه نشدند ، نخست حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام ، دویم عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب ، سه دیگر عبدالله بن زبیر بن العوام ، چهارم عبدالله بن عمر بن الخطاب ، پنجم عبدالرحمن
ص: 206
ابن ابی بکر بن ابی قحافه ، لاجرم معاویه نخست بسوي حسين علیه السلام مکتوب کرد ،
فَقَالَ : يَا ابْنَ أَخِي ، قَدْ اسْتَوْسَقَ النَّاسَ لِهَذَا الْأَمْرِ خَلَا خَمْسَةُ نَفَرٍ أَنْتَ تَقُودُهُمُ ، فَمَا رَأْيُكَ إِلَى هَذَا الْخِلَافِ .
نوشت ای برادر زاده ، مردم بتمامت در قبول ولیعهدی یزید همدست وهمداستان شدند الا پنج تن و تو قاید ایشانی ، بگوی تا رای تو در این مخالفت چیست ؟ و از چه در است ؟ حسين علیه السلام بدینگونه پاسخ کرد،
فَقَالَ : فَاَرسِل إِلَيْهِمْ ، فَإِنْ بایَعُوا کُنتَ رَجُلًا مِنْهُمْ ، وَ إِلَّا تَكُنْ عَجَّلْتَ عَلِيِّ بِأَمْرِ .
فرمود: تو نخست کس بسوی ایشان فرست و ایشان را دعوت کن ، اگر بیعت کردند من نیز يك تن از ایشان خواهم بود ، واگرنه در امر من تعجیل مکن ، گفت اگر ایشان بیعت یزیدرا انکار نکنند تو انکار نکنی ؟ گفت : نکنم آنگاه از آن حضرت عهد بستد که احدی را از این حدیث آگهی ندهد ، از پس آن معاویه کس بسوی عبدالله بن زبیر فرستاد و پیام داد که ای برادر زاده مردم در بیعت یزید یکجهت شدند جز پنج تن از قریش، و تو یکتن از ایشانی ، بگوى تا رای تو درین مخالفت و مناقضت چیست ؟ ابن زبیر نیز در پاسخ اقتفابه (1) حسین علیه السلام کرد و گفت : نخست ایشان را دعوت کن، اگر پذیرفتند من یکی از ایشانم ، از عبدالله زبیر نیز عهد بستد که این سخن را باکس در میان نگذارد ، عبدالله گفت : یا امیر المؤمنين ما در حرم خدا وعهد خدائیم ، عهد خدای را نتوان پست کرد و پیمان بشکست ، اینوقت کس بعبدالله بن عمر فرستاد و سخن نرم و فریبنده آورد ، گفت : ای پسر عمر، من مکروه میدارم که امت محمد را ، چون گله بگذارم که بی شبان باشد ، از این روی یزید را بولایت عهد بر کشیدم ، و مردمان در همه امصار وبلدان او را بپذیرفتند الا پنج تن
ص: 207
از قریش ، تو در این مخالفت چه اندیشیده عبدالله عمر گفت : هیچ میخواهی که تقديم امر کنی که فتنه انگیخته نشود و خون مردم ریخته نگردد ، و بر تو عصیانی فرود نیاید ؟ معاویه گفت : چرا نخواهم و چنین امری را نيك دوست میدارم ، عبدالله گفت : سریر خود را نصب کن و بر فراز آن بنشین تا من نخستین در آیم و باتو بیعت کنم ، بشرط که بعداز تونصب امامت باجماع امت باشد سوگند با خدای بعداز تو اگر امت پیغمبر انجمن شوند، وعبدی حبشی را بامامت بر گزینند من داخل شوم بدانچه امت داخل شوند، این بگفت وداخل سرای خویش شد ، و در بروی خویش و بیگانه فرو بست، و هر کس از دوستان او عزم زیارت او کرد رخصت بار نداد ، از پس او عبدالرحمن ابی بکر را انهی(1) کرد، که تو را چه افتاد که مخالفت مرا سهل شمردی ، و تقدیم معصیت من کردی گفت من خیرخویش را در آن دانستم ،
قَالَ : وَ اللَّهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَقْتُلَكَ ، قَالَ : لَوْ فَعَلْتُ لَمَنَعَكَ اللَّهُ بِهِ فِي الدُّنْيَا ، وَ أَدْخَلَكَ بِهِ النَّارَ فِي الْآخِرَةِ .
معاویه گفت: سوگند با خدای تو را با تیغ در میگذرانم ، عبدالرحمن گفت : اگر چنین خواهی کرد ، خداوند در دنیا تورا دفع میدهد، و در آخرت بدوزخ میفرستد معاویه از عبدالله بن عباس نام نبرد ، بروایت طبری عبدالله در طایف ضیعتی(2) بدست کرده بود و بمنفعت آن کار معیشت راست میکرد، و اینوقت دیدگانش از بینش عاطل (3) بود ، وهمی گفت مرا چشم بیننده نباشد خليفتی را نشایم ، دیگر واجب نمیکند که معاویه از من بیعت یزید ستاند ، چه او را در این « لا » و « نعم » سود و زیانی نیست. بالجمله معاویه صواب ندانست بر آن جماعت در بیعت یزید سخت گیرد ، طريق مسامحت سپرد ، تا موسم برسید و زیارت مکه را تصمیم عزم داد ، وراه بگردانید و به بمدینه آمد و حسين بن علي ، وعبدالله بن زبير ، وعبدالله بن عمر، و
ص: 208
عبدالرحمن بن ابی بکر را گفت : که شما از فرمان من سر برتافتید و من بر شما سخت نگرفتم ، اکنون در میان جماعت سخنی خواهم گفت ، واجب میکند که شما بر سخن من اعتراض نفرمائید ، و آنچه گویم برمن برمگردانید ، و اگرنه همگان را با تیغ در میگذرانم ، این بگفت و بمسجد جامع آمد و بر منبر صعود داد . وابتدا بقرائت خطبه نمود و گفت : حسين بن علي ، وعبدالله بن زبير ، و عبدالله بن عمر ، وعبدالرحمن بن ابی بکر بولایت عهد یزید گردن نهادند ؛ ودست بیعت دادند، و ایشان از بیم تیغ خاموش نشستند، آنگاه از منبر بزیر آمد، و روز دیگر بجانب مکه کوچ داد ، ومرتکب این نیرنگ(1) از بهتر آن شد ، که مردم فتنه جوی منتظر جنبش سرداری و سرهنگی نباشند ، و خاموش نشینند . وهم در این سال زوجه رسول خدای جویریه دختر حارث بن ابی ضرار بن ابی حبیب ، بن عايذ ، ابن مالك ، بن خزیمه خزاعیه وفات یافت ، رقصه او در غزوه مریسیع (2) در کتاب رسول خدا در ذیل احوال زوجات مطهرات بشرح رفت، وفات اورا بعضی در سال پنجاهم هجری رقم کرده اند چنانکه بدان اشارت شد ، بالجمله مروان بن الحكم بر او نماز گذاشت ، و او را در مدینه بخاك سپردند ، و هم در این سال قثم بن عباس ابن عبدالمطلب، بروایت یافعی وفات نمود و من بنده چنان دانم که در جنگ سمرقند کشته شد چنانکه در قصه سعيد بن عثمان رقم کردم .
چون معادیه ولایت عهد یزید را بدان شرح که تحریر شد تقریر داد ، و ایامی چند بر این قصه سپری شد وموسم برسید، حسین بن علی علیهماالسلام بسیج(3) راه کرده بزیارت مکه شتافت ، وعبدالله بن جعفر ، وعبدالله بن عباس ، و از بنی هاشم زنان و مردان وجماعتي از موالیان و شیعیان ملازمت رکاب آن حضرت داشتند ، یکروز
ص: 209
در منی گروهی را از هزار تن افزون از بنی هاشم ودیگر مردم انجمن ساخت ، و قبه بر افراخت و بر نشست ، و از اصحاب رسول خدا و تابعین وفرزندان ایشان ، چند که دسترس بود طلب فرمود، آنگاه بپای خاست و ابتدا بقرائت این خطبه نمود ، و بعد از حمد وثنا فرمود :
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِیَهَ قَدْ صَنَعَ بِنَا وَ بِشِیعَتِنَا مَا قَدْ عَلِمْتُمْ وَ رَأَیْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ بَلَغَکُمْ وَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِی وَ إِنْ کَذَبْتُ فَکَذِّبُونِی اسْمَعُوا مَقَالَتِی وَ اکْتُمُوا قَوْلِی ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَی أَمْصَارِکُمْ وَ قَبَائِلِکُمْ مَنْ آمِنْتُمْوهُ وَ وَ ثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إِلَی مَا تَعْلَمُونَ فَإِنِّی أَخَافُ أَنْ یَنْدَرِسَ هَذَا الْحَقُّ وَ یَذْهَبَ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ
بعد از حمد و سپاس خداوند و درود بر مصطفی فرمود : معاویه از در طغیان وعصيان کرد بجای ما و بجای شیعیان ما آنچه کرد ، همه را دانستید و نگریستید ، و حاضر شدید و شنیدید ، اکنون از شما از چیزی چند پرسش خواهم کرد ، اگر سخن بصدق کردم مرا تصدیق کنید، و اگر نه تکذیب فرمائید ، بشنوید تا چه گویم ، ومقالات مرا محفوظ دارید ، و گاهی که بامصار و اقوام خود بازگشت نمودید ، جماعتی که بدیشان واثق باشید و منافق ندانید بخوانید، و بدانچه از من اصغا نموديد القا فرمائید چه بیم دارم که دین خدا دستخوش اندراس (1) وانمحا گردد، و کلمه حق مجهول و مخذول ماند ، وحال آنکه خداوند شعشعه (2) نور خود را تابش دهد ، وجگربند کافران را بر آتش نهد، چون حسین علیه السلام این وصیت را بنهایت برد، آغاز سخن فرمود:
ص: 210
وَ ذَکَرَهُم أََنْ قَالَ: أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبیطالبٍ کانَ اَخا رَسُولِ اللَّهِ حینَ آخا بَیْنَ أَصْحابِهِ فَآخا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ نَفْسِهِ وَ قالَ أَنْتَ أَخی وَ أَنَا أَخُوکَ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ. قالُوا: اَللَّهُمَّ نَعَمْ قالَ : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رُسُولَ اللَّهِ إِشْتَری مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَ مَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَنا فیِه عَشْرَةَ مَنازِلَ، تِسْعَةٌ لَهُ وَ جَعَلَ عاشِرَ ها فِی وَسَطِها لِأَبی. ثُمَّ سَدَّ کُلَّ بابِ شارِعٍ إِلَی الْمَسْجِدِ غَیْرَ بابِهِ، فَتَکَلَّمَ فی ذلِکَ مَنْ تَکَلَّمَ، فَقالَ : ما أَنَا سَدَدْتُ وَ فَتَحْتُ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَمَرَنی بِسَدِّ أَبْوابِکُمْ وَ فَتْحِ بابِهِ ثُمَّ نَهَی النَّاسَ أَنْ یَنامَ فِی الْمَسْجِدِ غَیْرَهُ، وَ کانَ یَجْنُبُ فِی الْمَسْجِدِ، وَ مَنْزِلُهُ فی مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ فَوُلِدَ لِرَسُولِ اللَّهِ فیهِ اَوْلادٌ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ. أَفَتَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حَرَصَ عَلی کُوَّةٍ قَدْرِ عَیْنِهِ یَدَعُها مِنْ مَنْزِلِهِ إِلَی الْمَسْجِدِ فَأَبی عَلَیهِ ثُمَّ خَطَبَ فَقالَ : إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنی أَنْ أَبْنِیَ مَسْجِداً طَاهِراً لا یَسْکُنُهُ غَیْری وَ غَیْرُ أَخی وَ ابَنیهِ قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَصَبَهُ یَوْمَ غَدیرِ خُمٍّ فَنادی لَهُ بِالْوِلایَةِ؟ وَ قالَ: فَلِیُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغائِبَ قالُوا أَللَّهُمَّ نَعَمْ. أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قالَ لَهُ فی غَزْوَةِ تَبُوکٍ: أَنْتَ مِنیّ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی وَأَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدی قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.
ص: 211
قال : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ حینَ دَعَا النَّصاری مِنْ أَهْلِ نَجْرانَ إِلَی الْمُباهِلَةِ ؟ لَمْ یَأْتِ إِلّا بِهِ وَ بِصاحِبَتِهِ وَ ابْنَیْهِ قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَفَعَ إِلَیْهِ اللِّواءَ یَوْمَ خَیْبَرٍ ؟ ثُمَّ قالَ: لَأَدْفَعُها إِلی رَجُلٍ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، کَرَّارٌ غَیْرُ فَرّارٍ یَفْتَحُهَا اللَّهُ عَلی یَدَیْهِ قالُوا: أَللَّهُّمَّ نَعَمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ بَعَثَهُ بِبَرائةٍ ؟ وَ قالَ: لا یُبَلِّغُ عَنّی إِلاَّ أَنَا اَوْ رَجُلٌ مِنّی قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَمْ یَنْزَلْ بِهِ شَدیدَةٌ قَطُّ إِلاَّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ ؟ وَ لَمْ یَدْعُهُ بِاِسْمِهِ قَطُّ إِلاَّ بقُولُ یا أَخی وَ ادْعُوا لی أَخی قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ أََتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَضی بَیْنَهُ وَ بَیْنَ جَعْفَرٍ وَ زَیْدٍ فَقالَ : یا عَلیُّ أَنْتَ مِنّی وَ أَنَا مِنْکَ وَ أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدی قالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ کانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ کُلَّ یَوْمٍ خَلْوَةٌ وَ کُلَّ لَیْلَةٍ دَخْلَةٌ ؟ إِذا سَئلَهُ أَعْطاهُ وَ إِذا سَکَتَ إِبْتَدَأَهُ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ فَضَّلَهُ عَلی جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ ؟ حینَ قالَ لِفاطِمَةَ : زَوَّجْتُکَ خَیْرَ أَهْلِ بَیْتی أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمُهُمْ حِلْماً وَ أَکْبَرُهُمْ عِلْماً قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ قالَ: أَنَا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ، وَ أَخی عَلِیٌ سَیِّدُ الْعَرَبِ، وَ فاطِمَةُ سَیِّدَةُ نِسآءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَالْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِبْنایَ سَیِّدا شَبابِ أَهْلِ
ص: 212
الْجَنَّةِ ؟ قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ. قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ جِبْرَئیلَ یُعینُهُ ؟ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ. قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ قالَ فی آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَها إِنّی قَدْ تَرَکْتُ فیکُمُ الثِّقْلَیْنِ کِتابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتی فَتَمَسّکُوا بِهِما لَنْ تُضِلُّوا ؟ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ
درین منا شده حسين علیه السلام فضایل امیر المؤمنين على علیه السلام را يكان يكان تذكره فرمود ، و بهريك اشارتی نمود ، چون این جمله را در کتاب رسول خدا بشرحی مشبع (1) نگاشته ام ، وقصه هريك را از بدایت تا نهایت مکشوف داشته ام ، در این مقام اجتناب از اطاله کلام را بترجمتی نپرداختم ، چه اگر بترجمت این کلمات عزیمت درست میکردم ، واجب میکرد که کتاب رسول خدای را اعادت کنم، بالجمله حسين علیه السلام بزيادت ازین منا شده (2) آیتی از قرآن کریم که در فضیلت على و اهل بیت فرود شد بجای نگذاشت الا آنکه قرائت کرد ، و همگنان (3) تصدیق کردند ، آنگاه فرمود : همانا شنیده باشید که رسول خدا فرمود :
مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَ یُبغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذَبَ ، لَيْسَ یُحِبنُی وَ يُبْغِضُ عَلیّا .
یعنی هر کس گمان کند دوستدار منست وعلى را دشمن دارد سخن بکذب میکند دشمن علی دوست من نتواند بود ، مردی گفت یا رسول الله ، این چگونه باشد ، چه زیان دارد که مردی بمحبت تو پردازد و خصومت علی آغازد (4)
قَالَ : لِأَنَّهُ مِنِّي وَ انا مِنْهُ ، مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِي ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي ، وَ مَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهُ .
فرمود : على منست ومن عليم ، چگونه میشود که یکتن راكس هم دوست باشد و
ص: 213
هم دشمن ، لاجرم آنکس که علی را دشمن دارد مرا دشمن دارد و آنکس که مرا دشمن دارد خدا را دشمن دارد ، حاضران هم آواز گفتند : یا ابن رسول الله ما همگان از رسول خدای این کلمات را شنیدیم ، آنگاه از منی متفرق شدند . و در این سال عبدالله بن قيس بحکم معاویه ایام شتا (1) را در سرحد روم روزگار گذرانید، معاویه مروان الحكم را از حکومت مدینه باز کرد ، و ولید بن عتبة ابن ابی سفیان را بحکومت نصب نمود ، و او درین سال حج بیت الله را با مسلمانان بگذاشت ، وحکومت کوفه را ضحاك بن قیس داشت ، وحکومت بصره و ایران و خراسان با عبیدالله بن زیاد بن ابیه بود. وهم در این سال شداد بن(2) اوس بن المنذر بن النجار وفات نمود، و او از طبقه ثالثه از انصار بود ، درجنگ يرموك(3) و جابيه(4) بشرحی که در کتاب عمر بن الخطاب نگاشته آمد حاضر بود ، آنگاه در بیت المقدس نزول کرد و سکون فرمود، و همواره باجتهاد کار میکرد ، و بعبادت وزهادت روزگار میبرد ، چون هفتاد و پنج سال روز در نوشت در گذشت، او را در بیت المقدس بخاك سپردند و هم در این سال شیبة بن عثمان(5) ابن ابی طلحه وداع جهان گفت ، و او حاجب کعبه بود ، و سدانت (6) بيت را با فرزند بگذاشت و بگذشت ، و او در مکه اقامت حج مینمود ، و امامت صلوة میفرمود چون پنجاه و هشت سال روز بشمرد ، طریق سرای دیگر سپرد و هم در این سال عبدالرحمن(7) بن ابی بکر در منزلی که تا مکه شش میل راه مصافت داشت بمرگ فجا(8) در گذشت ، کنیت او ابو محمد است ، و پسرش محمد، ابو عتیق کنیت
ص: 214
داشت، و از طبقه ثالثه از مهاجرین است ، و باعایشه صلبا وبطنا برادر است و مادر- ایشان ام رومان است ، وسال وفات او را بعضی در سال پنجاه و سیم هجري و گروهی در سال پنجاه و پنجم نیز نوشته اند ، وما شرح حال عبدالرحمن را از زمان جاهلیت تا این هنگام ، در مجلدات ناسخ التواریخ رقم کرده ایم ، معاویه صد هزار درهم او را عطا کرد ، که اقرار بولیعهدی یزید کند نپذیرفت و برانکار بیفزود ، مکشوف باد که در نزد این بنده نگارنده وفات عایشه وعبدالرحمن، در اواخر سال پنجاه و هشتم واگر نه در اوایل پنجاه و نهم بوده ، چه مخاصمه عایشه و عبدالرحمن در مدینه با معاویه در اواخر سال پنجاه و هشتم هجری است و از آنجا معاویه بمکه رفت و در محرم سال پنجاه و نهم زیارت مکه نمود و بشام رفت ، چنانکه شرح این قصه عنقریب نگارش خواهد یافت. وهم در این سال عایشه (1) دختر ابوبکر زوجه رسول خدا وفات نمود ، وکنیت او ام عبد الله است ، و او شب سه شنبه هفدهم شهر رمضان در سال پنجاه و هفتم هجری، و بروایتی در سال پنجاه وهشتم یا پنجاه و نهم در مدینه وفات نمود ، و در اینوقت شصت و شش ساله بود ، هم در آن شب او را بر داشتند و ابو هریره بروی نماز گذاشت، و او را در بقیع بخاك سپردند . و هم در این سال عبدالله بن سعدی عمیری وفات نمود
در این سال معاوية بن ابی سفیان مالك بن عبدالله الخثعمي را باراضی روم حکم جنگ داد تا با لشگر قسطنط رزم داد ، و یزید بن سجره در جنگ بحر مقتول گشت ، و هم در این سال معاويه حکومت کوفه را بعبدالرحمن بن عبدالله بن عثما بن ربيعة الثقفي، تفویض داد و ضحاك بن قیس را از عمل کوفه باز کرد ، و این عبدالرحمن خواهر زاده معاویه بود چه مادر او ام الحكم دختر ابوسفیان است ، ازین پیش در کتاب حسن بن علی
ص: 215
عليهما السلام قصه مستورد خارجی ، و خروج او و رزمهای او را بشرح نگاشتیم، و باز نمودیم که جماعتی از خوارج که با مستورد بن علقمه بیعت کرده بودند دستگیر مغيرة بن شعبه شدند ، واو این جماعت را بزندانخانه انداخت ، و چند که حکومت کوفه او را بود محبوس همیداشت ، این ببود تا مرگ مغيره فرا رسید ، این وقت ایشان از زندان بجستند و پراکنده شدند ، حيان بن ظبيان السلمي ، که یکتن از صنادید خوارج بود فرصتی بدست کرد ، وایشان را بخویشتن دعوت نمود ، چون فراهم شدند در میان ایشان بپای شد
ثُمَّ إِنَّهُ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ، ثُمَّ قَالَ لَهُمْ : أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ كَتَبَ عَلَيکُم الْجِهَادِ : فَمِنَّا مَنْ قَضَى بِحُبِّهِ فَاولئكَ الْأَبْرَارِ الْفَائِزُونَ بِفَضْلِهِمْ وَ مِنَّا مَنْ يَكُونُ يَنْتَظِرُ فَهُوَ مِنَ سَلَفِنَا القاضِينَ نَحبَهُمُ السَّابِقِينَ بِإِحْسَانٍ ، فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ يُرِيدُ اللَّهُ وَ ثَوَابُهُ فَلیَسلُک سَبِيلِ أَصْحَابِهِ وَ إِخْوَانِهِ ، يُؤْتِهِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ .
معنی چنان است که حیان بن ظبیان بعداز حمد وثنا، آن جماعت را مخاطب داشت و گفت : همانا خداوند واجب کرده است بر شما جهاد را ، و جماعتی از ما سرای فانی را بدرود گفتند ، و طریق سرای جاودانی سپردند ، ایشان نیكان و نیکو کارانند که بفضل خویش فایز شدند ، وجماعتی از آن پیشینیان و در گذشتگان که بجای ماندند ، و وقت معلوم و اجل محتوم انتظار میبردند ، آنکس که خدای را نگران باشد و جزای خیر از خدا خواهد ، واجب میکند که بر طریق برادران خود رود ، و کردار اصحاب خود بکار بندد ، تا خداوندش در دو جهان کامران دارد ، وا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد ، چون سخن بدینجا آورد ، معاذبن حویر الطائی برخاست و گفت :
ص: 216
يا أَهْلَ الاِسلامِ ، إِنَّا لَوْ عَلِمْنَا : أَنَّا لَوْ تَرَكْنَا جِهَادِ الظَلَمهِ وَ إِنْكَارُ الْجَوْرِ كَانَ لَنَا بِهِ عِنْدَ اللَّهِ عُذْراً ، لَكَانَ تَرَكَهُ أَيْسَرَ عَلَيْنَا وَ أَخَفَّ مِنْ رُکُوبِهِ وَ لَكِنَّا قَدْ عَلِمْنَا وَاستَيقَنَا أَنَّهُ لَا عُذْرَ لَنَا ، وَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَنَا الْقُلُوبِ وَ الْأَسْمَاعِ ، حَتَّى نُنْكِرُ الظُّلْمِ وَ نُغَیرَ ألجَورَ وَ نُجاهِدَ الظَّالِمِينَ .
گفت : ای مسلمانان اگرما دانستیم که با کافران و جایران ترک جهاد گوئيم ، و خداوند عذرما را بپذیرد البته ترک گفتیم ، چه ترک جنگ و جهاد برما سهل تر مینمود تا حمل سلاح و زخم سنان و ملاقات یوم کریه(1) لكن دانسته ایم و استوار داشته ایم که خداوند عذر ما نپذیرد و حال آنکه ما را دلهای توانا و گوش های شنوا اعطا فرموده تا ظالمان را دفع سازیم ، و با جایران جهاد آغازیم (2) چون این کلمات بپای آورد، روی با حسان بن ظبيان کرد و گفت : دست فرا ده تا با تو بیعت کنیم و با او بیعت کرد، از قفای او همگان پیش شدند و تقدیم بیعت کردند و اینواقعه در امارت عبدالرحمن خواهر زاده معاویه بود و این گروه خوارج روز تا روز در اندیشه قتال با مسلمانان بودند، و بیشتر با فرمان گذاران کوفه رزم زدند چنانکه هریک انشاء الله در جای خود بشرح خواهد رفت. وهم در این سال عقبة ابن عامر بن(3) عبس الجهني، من جهينة بن زید، بن سود ، بن اسلم، بن عمرو بن الحاف ابن قضاعه وفات یافت، کنیت او ابوحماد ، وبروایتی ابو اسید است ، و بعضی ابو اسد و جمعی ابوسعاد ، و گروهی ابواسود ، وجماعتی ابو عمار، و گروهی ابوعامر گفته اند در صفین حاضر بود و بجانب مصر سفر کرد، و او را خانه بود در دمشق در کنار قنطره بنی سنان ، از نواحی باب توما(4)-و او باكتم(5) وسواد خضاب میکرد ، و این مصراع قرائت مینمود :
ص: 217
نُسَودُ أَعْلَاهَا وَ تَأْبى أُصُولُهَا
و او در مصروفات نمود و در فسطاط (1) مدفون گشت در اصحاب جز او عقبة بن عامر نیست . وهم در این سال جبیر بن مطعم(2) وفات نمود ، هوجبير بن مطعم ابن نوفل ، بن عبدمناف ، بن قصى النوفلي القرشی ، کنیت او ابو محمد است و بروایتی ابوعدی ، مادرش ام جميل ، دختر سعید ، بن بني عامر ، بن لؤى است ، در غزوه خیبر ، بروایتی در یوم فتح ایمان آورد ؛ پدرش از اشراف قریش است ، عبوس منصوری میگوید : مطعم در جاهلیت حراستی از رسول خدای داشت ، و روز بدر رسول خدای فرمود:
لَوْ كانَ المَطْعَمِ حَيّاً لَوَهَبتُ لَهُ هَؤُلَاءِ النُتنا يَعْنِي أَهْلَ ألقَلِيبِ .
میفرماید : اگر مطعم زنده بود ، من این جماعت از اهل قریش را که کشتم و اندرین چاه افکندم ، بدوهی بخشیدم ، بشرافتی که او راست ، گویند جبير اول کسی است که در مدینه طیلسان(3) پوشید ، ومدت زندگانی او درین جهان پنجاه و هشت سال بود وهم در این سال عبيدالله (4) بن عباس ، بن عبدالمطلب وفات یافت ، واویکسال از برادرش عبدالله کوچکتر بود ، کنیت او ابومحمد است ، و نام مادرش لبابه ، دختر حارث(5)، بن مزن الهلاليه است ، شرح حال او در مجلدات ناسخ التواریخ مرقوم است .
در این سال معاوية بن ابی سفیان خواهر زاده خود عبدالرحمن بن ام الحكم را از
ص: 218
عمل کوفه بازداشت ، و نعمان بن بشیر انصاری را بحکومت گماشت. و هم در این سال عبد الرحمن بن زیاد بن ابیه از معاویه منشور حکومت خراسان ماخوذداشت ودر اخذ منشور حکومت تدبیری اندیشید ، و ناگاه وافدا (1) برمعاویه در آمد و گفت : یا امیر المؤمنين مرا در دولت تو حقی و نصيبه ثابت است ، معاویه گفت : چنین است ، اکنون چه خواهی ؟ گفت: مرا بحكومت بلدى منشور کن ، تا تو را خدمتی کنم و خود نعمتی برم ، معاویه گفت : که من حکومت کوفه را بنعمان بن بشیر تفویض کرده ام ، واو مردی از اصحاب رسول خداست ، عملی که دی او را داده ام امروز نتوانم گرفت ، ایالت بصره تا نهایت سر حد خراسان با برادرت عبیدالله بن زیاد است ، و برادر دیگرت عباد بن زیاد والی اراضی سجستان است ، عملی را نگران نیستم که عامل آن تو باشی ، و در خور مكانت تو باشد الا آنکه تو را در عمل با عبیدالله مشارکت دهم ، عبدالرحمن گفت : یا امیرالمؤمنین نیکو رای زدی ، چه ایالت او را طول وعرضی بکمال است ، لاجرم منشور ایالت خراسان بنام عبدالرحمن نگاریافت، و او طریق خراسان پیش داشت . وهم در این سال جماعتی از اهل عراق سفر دمشق کردند ، و برمعاویه و افدا نزول نمودند ، چون معاویه را از ورود ایشان آگهی دادند ، رخصت بار داد تا در آمدند و احنف بن قیس نیز با آن جماعت بر معاویه در آمد، و از عبيدالله بن زیاد سخت آزرده خاطر بود، لكن بحكم مناعت(2)محل و منزلت قدر ، در مجلس معاویه خاموش نشست ، معاویه چون احنف رانگران شد او را ترحيب(3) وترجیب گفت ، و بر سریر خویش جای داد ، درینوقت وافدين آغاز سخن کردند ، وهريك شرحی مشبع از معالي مكارم ومحاسن فضایل عبیدالله بن زیاد پرداختند ، و کردار او را در رعایت رعیت و نظام مملکت بستودند ، احنف اینکلمات را اصغا مینمود و خاموش بود ، معاویه گفت : ای ابو بحر چیست که توسخن نمیکنی و دم نمیزنی ؟ احنف گفت : چگويم که قوم را پسندیده خاطر نیفتد ؟
ص: 219
معاویه دانستکه احنف بحکومت عبید الله رضا نمیدهد، با قوم گفت برخیزید و راه خویش گیرید که من عبیدالله را معزول کردم، اکنون هر کرا بخواهید بر شما امارت خواهم داد بزرگان قوم هريك بخواهش آرزوی خویش مردی را از بنی امیه ، و اگر نه ازصنادید مردم شام بحکومت بصره اختیار کردند، هم در اینوقت احنف بن قیس ساکت نشست ، و نام هیچیك را بر زبان نیاورد، و روزی چند بر اینگونه گذشت ، پس یکروز که دیگر باره وافدين برمعاویه در آمدند ، پرسش فرمود که چه کس را بامارت خویش اختیار کردید ، هر کس مکنون خاطر خویش رامکشوف داشت ، معاویه چون اختلاف کلمه ایشان را نگریست روی با احنف کرد و گفت: ای ابو بحر، چه شد که باز سخن نمیکنی ورائی نمیزنی؟ احنف گفت : یا امیر المؤمنين اگر از اهل بیت خود کسی را بامارت بر کشی ؟ هیچکس او را همسنك عبدالله نخواهد دانست ، واگر جز از بنی امیه کسي را برگماری واجب میکند که در این امر غوری(1) بسزا فرمائی ، تامبادا ازین کرده پشیمانی بدست شود ، معاویه گفت ازین جمله واجب است که عبیدالله را بشما برگردانم ، ومنشور حکومت بنام او کرد ، واحنف را گفت : تو را وصیت میکنم که باعبيدالله براه مباعدت نروی، بلکه طریق مرافقت و موافقت سپری، و ایشان را رخصت مراجعت داد ، و از آن پس در جنبش هر فتنه و انگیزش هر فسادی ، احنف پشتوان عبيدالله بود ، و دستیاری اور مینمود . و هم در این سال یزید بن ربيعة بن مفرغ الحميري ، وعباد بن زیاد بن ابیه، از جانب عبیدالله بن زیاد حکومت سجستان داشتند، این وقت فرمانگذار خوارزم تصمیم عزم داد که با مسلمانان رزم آغازد ، و لشگری در خورجنگی جنبش داد ، از این سوى عباد بن زیاد پذيره او را اعداد کرده خیمه بیرون زد ، و با سپاهی لایق استقبال جنگ را آهنگ نمود ، ویزید بن مفرغ تن آسائی را بجای بود ، از قضا در لشگر گاه عباد کار قحط وغلا بالاگرفت و علف و آزوغه ديرهمی بدست آمد و کار
ص: 220
بر لشگریان سخت و صعب همی شد ؛ چون یزید بن مفرغ این بشنید این شعر در قدح عباد گفت:
الأ لَیتَ اللِّحَى كَانَتْ حَشِيشاً * * * فَنُعلِفَها دَوَابَّ ألمُسلِمِينا (1)
و این شعر از بهر آن گفت که عباد كث اللحية(2) بود میگوید اگر این شعر(3) که در زنخ(4) دارد اگر شعیر بود علف اسب های مسلمانان را کفایت میکرد ، چون این خبر بعباد بردند یزید را طلب کرد تا کیفر کند ، یزید چون این بدانست نیز اورا بدین شعر هجا گفت :
إِذَا أَوْدَى مُعوِيَةُ بْنِ حِزْبَ * * * فَبَشِّرْ شُعَبٍ رَحْلِكَ بِأنصِداعٍ (5)
فَأَشْهَدُ أَنَّ أُمُّكَ لَمْ تُبَاشِرِ * * * أَبَا سُفْيَانَ وَاضِعَةً الْقِنَاعَ (6)
وَ لَكِنَّ كَانَ أَمْراً فِيهِ لُبِسَ * * * عَلَى وَجَلٍ شَدِيدُ وَارتِياع (7)
و نیز او گوید :
أَلَا أَبْلِغْ مُعوَيةَ بْنِ حَرْبٍ * * * مُغَلغَلةً عَنِ الرَّجُلِ الْيَمَانِيِّ (8)
أَتَغضَبَ أَنْ يُقَالَ أبوکَ عَفَّ * * * وَ تَرْضَى أَنْ يُقَالَ أَبُوكَ زَانٍ (9)
فَأَشْهَدُ أَنَّ رَحِمَكَ مِنْ زیادٍ * * * کَرَحم الْفِيلِ مِنْ وُلْدِ الْأَتَانِ (10)
یزید بن مفرغ بعداز انشاد این اشعار سکون خویش را در سجستان بقانون حزم(11) نیافت ، بی توانی راه بر گرفت و پست و بلند زمین را در هم نوشته ببصره آمد، عباد چون این بدانست بعضی از اشعار هجای او را مکتوب کرده ، بسوی برادرش عبیدالله بن زياد ، که اینوقت حاکم بصره و خراسان بود فرستاد تا او را کیفر کند،
ص: 221
عبید الله این معنی را پوشیده همی داشت تا گاهی که سفرشام خواست کرد، پس باوافدين عراق بشام آمد ، واشعار یزیدبن مفرغ رابعرض معاویه رسانید و خواستار شد که رخصت کند تا او را بقتل رساند ، معاویه کس فرستاد و اورا بشام آورد ، چون بر معاویه در آمد و بیم داشت که او را بعباد ياعبيدالله فرستد تا مقتول سازد، سخت بگریست
فَقَالَ مُعوِيَةُ : اِذْهَبْ فَقَدْ عَفَوْنَا عَنْكَ .
معاویه گفت : بیم مکن من گناه تورا معفو داشتم . و هم در این سال اسامة بن(1) زید وفات یافت ، هوا سامة بن زید بن حارثة ، بن شراحيل ، بن کعب ، بن عبد العزي الكلبي ، نام مادر او برکه است ، و کنیتش ام ایمن مولاة رسول الله است و زید حب رسول الله لقب داشت ، شرح احوال او در کتاب رسول خدا ، و در کتاب اصحاب وخلفا مرقوم شد ، ابن عبدالبر وفات اسامه را در سال پنجاه و چهارم هجری رقم کرده ، عبوس منصوری ، و یافعی ، وجماعتی دیگر در سال پنجاه و نهم دانسته اند ، عمر بن الخطاب چون اسامه را دیدار میکرد میگفت : السلام عليك أيها الامير ، او در جواب میگفت: السلام عليك يا أمير المؤمنين ؛ این چیست که مراخطاب میکنی ، عمر همی گفت من همواره تورا بدین نام خطاب خواهم کرد ، چه رسول خدا وداع جهان گفت و تو برما امیر بودی ، در پایان زندگانی در ارض جرف وداع جهان گفت ، جسد او را بمدينه حمل دادند و در بقیع غرقد بخاك سپردند .
و هم در این سال قیس بن (2) سعد بن عباده وفات یافت ، وما قصه های او را در مجلدات ناسخ التواریخ ، خاصه در کتاب امير المؤمنين على علیه السلام ياد کرده ایم وشرح شجاعت ومناعت او را باز نموده ایم ، گویند چون در مدینه مریض شد، بزرگان مدینه همه روزه بعبادت او شتاب میگرفتند گروهی عظیم مدیون قیس بودند ، و شرم میداشتند که بی آنکه ادای دین کرده باشند، بعيادت او حاضر شوند ، قیس از این
ص: 222
معنی آگهی یافت ، بفرمود تا منادی در کوی و بازار مدینه ندا در داد که ای مردمان هر کرا برذمت از قیس بن سعد دینی است ساحت خودرا از دین بری داند که قيس آن مال را هبه فرمود و هم در این سال(1) ابومحذوره مؤذن قرشی جمحی وفات یافت ، در نام او اختلاف کرده اند، بعضی سمره ، و برخی سلمان بن سمره ، و گروهی سلمه دانسته اند ، رسول خدا او را در خدمت عتاب بن اسید در مکه گذاشت تا اذان بگوید و این قصه در کتاب رسول خدا و در کتاب اصحاب بشرح رفت.
وهم در این سال سعيد(2) بن عاص، بن سعید بن عاص بن امیه وفات نمود، وماشرح حال او را در کتاب عثمان، ودیگر مجلدات ناسخ التواریخ رقم کردیم، در خلافت امير المؤمنين على علیه السلام عزلت اختیار کرد ، و در جنگ جمل و صفین حاضر نشد ، و چون معاویه در خلافت استقلال و استقرار یافت ؛ حکومت مدینه را بدست کرد ، ومعاویه بعد از عزل او مروان بن الحكم را نصب نمود ، مردی با فصاحت و سماحت(3) بود . و هم در این سال عبدالله بن(4) عامر بن کر بز، بن حبیب، بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی القرشی العبثمی وفات یافت ، او پسرخال عثمان بن عفان بود ، وما قصه های او را در کتاب عثمان ، و در کتاب اصحاب رسول خدا رقم کرده ایم ، دیگر بتكرار نخواهیم پرداخت ، و هم در این سال عبدالرحمن (5) بن خالد بن ولید وفات یافت ، همانا پسرهای خالد بن ولید ، یکی عبدالرحمن ، و آن دیگر مهاجر نام داشت ، عبدالرحمن در جیش معاویه میزیست ، و با علی مرتضی طریق خصومت میسپرد ، ومهاجر ملازمت حضرت على علیه السلام داشت ، و در جنگ جمل وصفين حاضر بود ، این ببود تا گاهی که معاویه خواست یزید را بولیعهدی اختیار کند ، جماعتی از اهل شام : را حاضر ساخت و با ایشان سخن بمشورت در انداخت ، گفتند عبدالرحمن بن
ص: 223
خالد مردی بشجاعت و سماحت آراسته است ، اگر او را بولایت عهد اختیار کنی نيك شایسته است این سخن بر خاطر معاویه ثقیل افتاد ، این ببود تا اینوقت که عبد الرحمن مریض گشت ، مردی متطبب که از جهودان بود بمعالجه او حاضر میگشت ، معاویه با او مواضعه نهاد ، تا اورا شربتی زهر آلود بخورانید، تاعرضه هلاك گشت ، این خبر بمهاجر آوردند ، و بدانست که برادرش راطبيب جهود به حکم معاویه بکشت ، بی توانی آهنگ سفر شام کرد و جامه خود را دیگرگون ساخت ، و پوشیده از مردم روزی چند در دمشق بگذرانید تا شبی که آن جهود از نزد معاویه بیرون شده برای خویش میشتافت ، ناگاه بروی در آمد و حمله کرد ، جهودان از گرد او بگریختند ، پس طبيب جهود را بخون برادر بکشت و باز شتافت .
حطيئه(1) شاعر ، هو، جردل ، بن اوس، بن مالك ، بن جوية ، بن مخزوم ، بن مالك ابن غالب بن قطيعة ، بن عبس ، بن بغيض بن ريث بن غطفان بن سعد بن قيس بن عيلان بن مضر ، بن نزار ، يك تن از فحول شعر است ، و کنیت او ابوملیکه است ، در فنون شعر از مدح وهجا وفخر ونسيب(2) توانا بود ، و او مردی سفیه و شرانگیز با دناست(3) خلق وشر است(4) خلق بود ، زبانی گز اینده، و بیانی نکوهنده(5) داشت ، و هر روز خویشتن را از قبیله میگسست و با قبیله دیگر می بست ، و نخستین راهجا میگفت ، گاهی با قبیله عمر بن علقمه بود، از بني الحارث بن سدوس، و گاهی با ذهل بن ثعلبه ، و زمانی با بني عوف بن عمرو بود ، و هیچیك از زخم زبان او بیزحمت جراحت نبودند ، بزيادت ازین اطوار ناستوده و آثار نکوهیده ، زنا زاده
ص: 224
بود ، ابن کلبی گوید حطيئه مغمور(1) النسب است . رقم کرده اند که اوس بن مالك عبسی دختر ریاح بن عوف شیبانی را نکاح بست، و او را کنیزکی بود که صراء نام داشت، آن کنیز بحطيئه حامل گشت ، واوس بن مالك را سفری ناگزیر افتاد و بار بر بست ، این ببود تا صرا را مدت حمل بپای رفت و بار بگذاشت، دختر ریاح گفت : هان ای صراء این کودک را از کجا آوردی ؟ صراء بیم کرد که بگوید از اوس حامل گشتم ، گفت : از برادرت افقم بار گرفتم ، چون آن كودك با افقم شبیه بود دخترریاح این سخن را باور داشت و او را جردل نام نهادند، و چون جردل بحد رشد و بلوغ رسید ملقب بحطيئه گشت چه قامتی کوتاه داشت و با زمین نزديك بود ، وحطأة بمعنى قصر است . و بروایتی در مجلس از وی بادی بجست ، گفتند: این چه بود؟ گفت : حطيئه بود ، وحطأة بمعنی ضرطه است، با این لقب یافت از بهر آنکه حطيئه مرد زشت و ناکس و رذل و لئيم را گویند، و اوخداوند این صفات بود ، و او از جمله مخضرمين(2) است هم ادراك جاهلیت کرد ، و هم در اسلام روزگار برد ، و گاهی مرتد گشت و مسلمانان او را اسیر گرفتند تا دیگر باره اسلام آورد ، ابن قتیبه گوید اسلام او را در زمان رسول خدای ندانسته ایم الا آنکه در ابتدای خلافت ابوبکر هنگام ارتداد عرب این شعرها از حطيئه بما رسیده :
أَطَعْنا رَسُولُ اللَّهِ إِذْ كَانَ بَینَنا * * * فَيَا لِعِبَادِ اللَّهِ مَا لِأَبِي بَكْرٍ
أیُورَثُها بَكْرٍ إِذَا مَاتَ بَعْدَهُ * * * وَ تِلْكَ وَ حَقَّ اللَّهِ قَاصِمَةُ الظُّهْرِ (3)
بالجمله افقم(4) بيرون حطيئه که نسبت با او میکردند دو پسر دیگر از زنی حره داشت که ایشان ازجانب پدر با حطيئه برادر بودند، و از آن سوی دختر ریاح صرا را آزاد کرد، و او مردی را شوی گرفت ، واز وی دو پسر آورد ایشان نیز از جانب مادر با حطيئه برادر بودند ، ودختر ریاح اگرچه صرارا آزاد کرده بود ،
ص: 225
چون يك تن از عیال اوس، بود اورا روزی میداد ، وصراء گاهی میگفت: حطيئه پسر اوس بن مالك است، لاجرم حطيئه بنزد پسران اوس آمد و گفت : هان ای برادران سهم مرا از میراث پدر با من گذارید ، گفتند: ما تو را از میراث پدر بهره برادر نمیدهیم ، لكن تو با ما میباش که پشتوان توایم تورا بی بهره نگذاریم . حطيئه این شعر بگفت :
أَ أَمَرَ تُماني أَنْ أُقِيمَ عَلَيکُما * * * كَلاَّ لِعُمَرَ اَبِیکُماَ الحَناقِ (1)
عَبْدَانِ سَيْرِهِمَا يَسُلُّ بِضَبعِهِ * * * سَلْ الأجِیرِ قَلَائِصَ الْوَرَّاقِ (2)
آنگاه بنزد صرا آمد و گفت : بگوی پدر من کیست ؟ صرا، اوس ، وافقم ، و جزانیان را برشمرد ومكشوف نیفتاد که پسر کیست، حطيئه این شعر گفت :
تَقُولُ لِي الصَراءِ لَسْتُ لِوَاحِدٍ * * * وَ لَا اثْنَيْنِ فَانْظُرْ كَيْفَ شِرک أولائِكا (3)
وَ أَنْتَ امرءٌ تَبْغِي أَبَا قَدْ ضَلَلتَهُ * * * هَبلتَ أَلَماً تَستفَق مِنْ ضَلالِكا (4)
پس حطينه بر مادر بر آشفت و بنزد برادران خود بني الافتم آمد ، و در قریه نزول نمود و ایشان را بدین شعر مدح گفت :
إِنَّ الْيَمَامَةِ خَيْرُ سَاكِنُهَا * * * أَهْلُ الْقَرْيَةِ مِنْ بَنِي ذُهَلٍ (5)
الضامِنُونَ لِمَالِ جارِهِم * * * حَتَّى يُتِمَّ نَواهِضُ الْبَقْلِ (6)
قَوْمُ إِذَا انتُسِبُوا فَفَرعُهُمُ * * * فَرعی وَ أَثْبَتَ أَصْلِهِمْ أُصَلِّيَ (7)
آنگاه میراث خود را از بنی الافقم مطالبه نمود ، برادران وی اورا بی بهره نگذاشتند و بعضی نخلات(8) پدر را با او دادند ، فقال :
ص: 226
لِیَهنَ تُرَاثِي لامرَءِ غَیرَ ذِلَّةُ *** صَنانِيرُ أَخْدانٍ لَهُنَّ حَفِيفَ (1)
حطيئه بانخلات قناعت نکرد و بهره خود را از میراث افقم بتمام خواست، برادران نپذیرفتند ، از ایشان نیز بر نجيد ، واین شعر بگفت :
تَمَنَیتُ بِكْراً أَنْ يَكُونُوا عَمارَتِی * * * وَ قَوْمِي وَ بَكْرِ شَرِّ تِلْكَ الْقَبَائِلِ (2)
إِذَا قُلْتَ بَكريٌ بَنَوتُم بِحَاجَتِي * * * فَيالَيتَني مِنْ غَيْرَ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ (3)
و این شعر دیگر گونه کرد ولفظ خیر را بشر تبدیل نمود و گفت :
إِنَّ أليمامة شَرِّ ساکِنِها * * * أَهْلُ الْقَرْيَةِ مِنْ بَنِي ذُهَلٍ (4)
در خبر است که چون حطيئه را مرگ فرا رسید و در غمرات سکرات افتاد اهل و عشيرت او حاضر شدند و گفتند : هان ای حطيئه ، این روز واپسین است که هیچ آفریده را ازین روز گزیری نیست ، و تو را دیگر از این جهان بهره و نصيبه بدست نشود ، اکنون وصیتی کن که در آن جهان ترا بکار آید گفت : میراث من خاص از بهر پسران منست ، ودختران مرا حظی و نصیبه نیست ، گفتند خدای جز این امر فرموده گفت : من چنین امر میکنم ، آنگاه گفت: وای بر شعر که راوی آن نکوهیده باشد و آنرا ناستوده قرائت کند گفتند : از برای فقیران و درویشان وصیتی کن تا ازمال تو ایشانرا بهره دهند گفت : من ایشانرا وصیت میکنم که چندانکه زنده باشند دست از مسئلت باز ندارند که این حرفت(5) تجارتی است . که هرگز خسارت نیاورد ، و مردمانرا وصیت میکنم که هرگز ایشانرا حبه بذل نفرمایند . گفتند : يسار عبدتست و سالهاست در حضرت تو تقديم خدمت کرده است او را آزاد کن . گفت : شما گواه باشید چندانکه یکتن از بنی عبس زنده باشد او عبد است . گفتند : فلان يتيم را از هیچ روی نیروی معاش نیست ، در وجه او
ص: 227
وصیتی میکن وعطيتی میفرمای ، گفت : در حق او وصیت میکنم که مالش را بربایند و مادرش را بگایند ، گفتند : جز این چیزی نفرمائی ؟ گفت : جز این چیزی ندانم گفتند : وصیتی کن گفت : مردم ضابی را آگهی دهید که او شاعری نیکو بود ، چه او گوید :
لِكُلِّ جَدِيدٍ لَذَّةٍ غَيْرِ أَنَّنِي * * * وَجَدْتُ جَدِيدِ الْمَوْتِ غَيْرِ لَذِيذِ (1)
گفتند : ای حطيئه ، این سخنان بیهوده چیست ! چیزی بگوی که بكار آید گفت : آل شماخ را انهی(2) کنید که برادر شما اشعر عربست که میگوید :
وَ ظُلت بِأَعراقٍ صِيَاماً كَأَنَّهَا * * * رِمَاحَ نَجَّاهَا وَجَّهْتُ الرِّيحُ راکِزٌ (3)
گفتند : یا حطيئة رحمك الله أوص. وصیت کن ، گفت : مردم کنده را خبر دهید که امرء القیس اشعر عر بست که گفته است :
فَيَا لَكَ مِنْ لَيْلٍ كَأَنَّ نُجُومِهِ * * * بِأمراسِ کَتانٍ إِلَى صَمْ جَنْدَلٍ (4)
گفتند : این سخنها ترا سودی نبخشد ، چیزی بگوی که بكار آن جهانت آید، گفت : انصار را بگوئید که برادر شما حسان نیکو مدح کند که فرماید :
یُغشَونَ حَتَّى مَا تَهِر كِلَابَهُمْ * * * لَا يَسْأَلُونَ عَنِ السَّوَادِ الْمُقْبِلِ (5)
فرزندان بخروشیدند که ای پدر تا چند از اینگونه سخن کنی وصیت کن ، گفت : شما را بشعر وصیت میکنم ، واین اشعار انشاد کرد:
الشِّعْرُ صَعْبٍ وَ طَوِيلٍ سَلِّمْهُ * * * إِذَا ارْتَقَى فِيهِ الَّذِي لَا يُعْلِمَهُ (6)
زَلَّتْ بِهِ إِلَى الْحَضِيضِ قَدَّمَهُ * * * وَ الشَّعْرُ لأیَسطيعُهَ مَنْ يَظْلِمُهُ (7)
ص: 228
يُرِيدُ أَنْ یُعرِبَهُ فَیُعجِمُهُ * * * وَ لَمْ يَزَلْ مِنْ حَيْثُ يَأْتِي يَخْدُمُهُ
مِنْ يَسِمِ الْأَعْدَاءِ يَبْقَ مَیسَمُهُ (1)
گفتند : ای حطيئه باز هرزه درائی کردی وصیت میكن اینوقت بگریست . گفتند: این گریه چیست ؟ گفت : بر شعر نیکو میگریم که راوی آن نيكو نباشد و نابهنجار روایت کند. آنگاه گفت : ای فرزندان من ، مرا بر پشت حماری بنشانید و بر گرد این تل طوف دهید زیرا که مردم کریم بر پشت حمار نمیرند ، لاجرم اورا بر پشت حمار بر نشاندند ، و بر گرد آن تل بگردانیدند و او این شعر قرائت کرد:
قَدْ عَجَّلَ الدَّهْرِ وَ الْأَحْدَاثِ يُتمکُما * * * فَاستَغِينا بِوَشيِكَ إِنَّنِي غان (2)
وَ دَليانِيَ فِي غَبَراً مَظْلِمَةُ * * * كَمَا تَدَلَّى دَلاةٌ بَيْنَ أَشطان (3)
در کتاب اغاني سند باصمعی میرساند .
قَالَ : كَانَ الحَطيئَةُ جَشِعاَ ، سَئُولاً ، مِلْحاً ، دُنَيِّ النَّفْسِ ، کَثیرَ الشَّرِّ ، قَلِيلَ الْخَيْرِ ، بَخِيلًا ، قَبِيحَ الْمَنْظَرِ، رَثُّ الهیئة ، مَغْمُورِ النَّسَبِ ، فَاسِدُ الدِّينِ ، وَ مَا تَشَاءُ أَنْ تَقُولَ فِي شَعْرِ شاعِرُ مِنْ عَیبٌ إِلَّا وَجَدْتُهُ ، وَ قَلَّمَا تَجِدُ ذَلِكَ فِي شَعْرِهِ .
ابو عبیده گوید : بخيلان عرب را چهار تن بشمار گرفته اند: اول حطيئه ، دوم حميد الأرقط ، سیم ابو الاسود الدئلی ، چهارم خالد بن صفوان . مدائنی گوید : مر بن الحمامه که مردی روی شناس بود بر حطيئه در آمد، و او در آستانه خانه خویش جای داشت .
ص: 229
فَقَالَ : السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَقَالَ : قُلْتُ مالأ ینکر قَالَ : إِنِّي خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِ أَهْلِي بغیر زَادَ ، قَالَ : مَا ضَمِنْتُ لِأَهْلِكَ قُرَاكَ .
ابن حمامه سلام داد ، در پاسخ گفت : سخنی ستوده است ، گفت : من از نزد اهل و عشیرت بی حمل خورش وخوردنی بیرون شده ام ، گفت : من برذمت ننهاده ام از برای اهل وعشیرت تو که ترا مهماندار باشم .
قَالَ : أَنَا ابْنُ حَمَامَةً ، قَالَ : أَنْصَرِفُ وَ كُنْ ابْنِ أَيُّ طَائِرٍ شِئْتَ .
ابن حمامه گفت : آخر من پسر حمامه ام که بر تو وارد شده ام ، گفت : بازشو و راه خویش گیر و پسر کبوتر مباش و پسر هر مرغی که میخواهی میباش.
قَالَ : أَفَتَأْذَنُ لِي أَنْ آتِيَ ظِلِّ بَيْتِكَ فَأَتَفَیاَ بِهِ ، قَالَ : دُونَكَ الْجَبَلِ يَفِي ءَ عَلَيْكَ .
ابن حمامه گفت : رخصت میکنی که من ساعتی در سایه دیوار خانه تو بر آسايم ؟ گفت : برو در ظل این کوه بیاسای که سایه آن ترا کافی است . اصمعی گوید: هیچگاه مهمانی بر حطيئه وارد نشد الا آنکه اورا هجا گفت ، یکروز مردی از بنی اسد بروی در آمد حطيئه اورا شربتی شیرداد ، و این شعر درهجو او انشاد کرد:
لِمَا رَأَيْتَ أَنَّ مَنْ يَبتَغِني ألقِرا * * * وَأَنْ ابْنِ أَعْيَا لَا مَحَالَةَ فاضِحي (1)
شَدَّدْتُ حَیازِ یم ابْنِ أَعْيَا بِشَرْبَةٍ * * * عَلَى ظَماءٍ شِدَّةِ أُصُولِ الجَوانِحِ (2)
وَ لَمْ أَكُ مِثْلَ ألكاهِلي وِعِرسِهِ * * * بَغَى الوُدمِن مَطروُفَةِ أَلِعَيْنِ طامِحٍ (3)
غَداً بَاغِياً یَبغِي رِضَاهَا وَ وُدَّهَا * * * وَ غَابَتْ لَهُ غَيْبُ أمرءٍ غَيْرُ نَاصِحٍ (4)
ص: 230
دَعَتْ رَبِّهَا أَلَا يَزَالُ بِفاقَةٍ * * * وَ لَا يَغْتَدِي اِلأ راى حَدُّ بارِحٍ (1)
فَأَجَابَهُ صَخْرٌ
أَلَا قَبَّحَ اللَّهُ الحُطَیئَةَ أَنَّهُ * * * عَلَى كُلِّ ضَيْفُ ضَافَهُ فَهُوَ سَائِحُ (2)
دَفَعْتُ إِلَيْهِ وَ هُوَ يُخْنَقُ كَلْبَهُ * * * الأ كُلِّ كَلْبٍ لَا أَ بَالُكَ نابِحٌ (3)
بَكَيْتَ عَلَى مَذقٍ خَبِيثُ قَرْيَتِهِ * * * الأ كُلِّ عَبسيٍ عَلَى الزَّادِ شائِحٌ (4)
بالجمله چون حطيئه دانست که مرگ او فراز آمد ، و اینك بر پشت حمار جان خواهد داد این کلمات بگفت و دم فرو بست .
لَا أَحَدُ الْأُمِّ مِنْ خَطِيئَةٍ * * * هَجا بَنِيهِ وَ هَجَا أَلمَرِيئَةً (5)
مِنْ لُؤمِهِ مَاتَ عَلَى فُرَيئَةَ (6)
و این اشعار حطيئه دلالت بر تأخير عمر او میکند که میگوید :
وَ آثَرْتَ ادلاجي عَلَى لَیلِ حُرَّةُ * * * هَضِيمُ الحَشا حَسَانَةَ المُتَجَردِ (7)
اذاار تَفَتُّ فَوْقَ الْفِرَاشِ حَسَبْتَهَا * * * تَخَافُ الْبَنَاتِ الْحَضَرِ مالَم تُشَدِّدُ (8)
وَ أَدْمَاءَ حُرجُوجٍ تَعالَلتُ مُوهِناً * * * بِسَؤطِيَ فَارمَدت نَجَاءَ الخُفَيدَدِ (9)
تری بَيْنَ لِحيَيها إِذا ما تَرَغَّمَتْ * * * لُعاماً كَبَيْتِ الْعَنْكَبُوتِ المُمَدَدِ (10)
وَ تَشْرَبُ بالقَعب الصَّغِيرِ وَ إِنْ تُقَد * * * بِمَشفَرها يَوْماً إِلَى الْحَيِّ تَنقُدِ (11)
ص: 231
تَزُورُ امرء يُؤْتِي عَلَى الْحَمْدُ مَا لَهُ * * * وَ مَنْ يُعْطِ أَثْمَانَ الْمَكَارِمِ يُحْمَدَ (1)
تَرَى الْبُخْلِ لأ يُبْقِي عَلَى الْمَرْءِ مَالِهِ * * * وَ تَعْلَمُ أَنَّ الشُّحِّ غَيْرِ مَخْلَدٍ (2)
کَسُوبٌ وَ مِتلافٌ إِذا مَا سَأَلْتُهُ * * * تَهَلَّلَ وَ اهْتَزَّ اهتِزازَ المُهَنَدِ (3)
مَتی تَأْتِهِ تَعَشَّوْا إِلَى ضَوْءٍ نَارِهِ * * * تَجِدُ خَيْرُ نَارٍ عِنْدَهَا خَیرَ مُؤقِدٍ (4)
تَزُورُ امرَءً إِنَّهُ يُؤْتِكَ الْيَوْمَ نائلاً * * * بِكَفَّيْكَ لأيَمنَعكَ مِنْ نَائِلُ الْغَدِ (5)
از رواة يونس گوید : حطيئه را سفری واجب افتاد باتفاق زنش امامه ودخترش مليكه بار بر بست و راه پیش داشت ، در عرض راه بمنزلی فرود شد و شتر خویش را از برای علف چرسه بهره ساخت ، شامگاه که خواست در هم آورد یک بهره را یاوه کرد، پس این شعر را بگفت :
أَذِئْبِ الْقُفْرِ أَمْ ذَبَّ أَنِيسٍ * * * أَصَابَ الْبِكْرِ أَمْ حَدَثَ اللَّيَالِي (6)
وَ نَحْنُ ثَلاثَة وَ ثَلَاثُ زَوَّدَ * * * لَقَدْ جَارِ الزَّمَانِ عَلَى عِيَالِي (7)
چون حطيئه بزیان زبان و هجای مردمان معروف بود، ابوعبیده از وی خواستار شد که مردی را هجاگوید ، حطيئه کسی را بخاطر نمی آورد تا قدح او گوید و سخت آزرده خاطر بود، ناگاه مردی را نگریست که سر از برکه(8) آب بر آورد این شعر انشاد کرد:
أَبَتِ شَفَتايَ الْيَوْمَ إِلَّا تَكَلُماً * * * بِسُوءٍ فَمَا أَدْرِي لِمَنْ أَنَا قَائِلَةٍ (9)
أَرَى لِي وَجْهاً شؤة اللَّهُ خَلْقِهِ * * * فَقَبَّحَ مِنْ وَجْهٍ وَ قُبْحِ حَامِلَهُ (10)
ص: 232
کلب بن كبش صرا مادر حطيئه را بشرط زناشوئی بسرای خویش آورد ، حطيئه اورا هجو گفت ، ومادر خود را نیز مهجو ساخت .
وَ لَقَدْ رَأَيْتُكَ فِي النِّسَاءِ فسؤتني * * * وَ أَبِي بَنِيكَ فسائني فِي الْمَجْلِسِ
إِنَّ الذَّلِيلَ لِمَنْ يَزُورُ رِكَابُهُ * * * رَهْطِ ابْنِ جَحْشٍ فِي الْخُطُوبِ الحُوسِ (1)
أَبْلِغْ بَنِي جَحْشٍ بِأَنْ نِجارَهُم * * * لَوْمُ وَ أَنَّ أَبَاهُمْ كَالهِجرَسِ (2)
و نیز در هجو مادر گوید :
جَزَاكَ اللَّهُ شَرّاً مِنْ عَجُوزُ * * * وَ لَقَّاكَ الْعُقُوقِ مِنَ الْبَنِينَ (3)
فَقَدْ مَلَكَتْ أَمَرَ بَنِيكَ حَتَّى * * * تَرَكْتَهُمْ أَدَقُّ مِنِ الطَّحِينِ (4)
فَإِنْ تُخَلِّيَ وَ أمرک لَا تَصُولي * * * بِمُشتَد قُوَاهُ وَ لأ مَتِينُ (5)
لِسَانَكَ مِبرَدٌ لَا خَيْرَ فِيهِ * * * وَ دَرُکِ دُرٍّ جَارِيَةً دَهِينٍ (6)
نیز مادرش را مهجو ساخته :
تَنَحَّيْ فَاجلِسي مِنِّي بَعیداً * * * أَرَاحَ اللَّهُ مِنْكَ ألعالَمِينا (7)
أَغَرَّ بَالًا إِذَا اسْتَوْدَعَتْ سِرّاً * * * وَ کانُونا عَلَى المُتَحَد ثِينا (8)
حَيَاتِكَ مَا عَلِمْتَ حَيَاةِ سَوْءٍ * * * وَ مؤتُکِ قَدْ يُسْرٍ الصالحِينا
این کلمات را در هجو پدر انشاد کرده :
لَحاكَ اللَّهِ ثُمَّ لَحاكَ حَقّاً * * * أَباً وَ لَحاكَ مِنْ عَمٍّ وَ خَالٍ (9)
ص: 233
فَنَعَمْ الشیخ أَنْتَ عَلَى المَخازِي * * * وَ بِئْسَ أَنْتَ لَدَى الْمَقَالِ (1)
و این شعر در هجای ضجيع(2) خود گوید:
أَطُوفُ مَا أَطُوفُ ثُمَّ آوِي * * * إِلَى بَيْتِ قَعِیدَتُهُ لُکاعٌ (3)
در خبر است که حطيئه سفر مدینه کرد ، واو چنانکه بعادت بود از کثرت جشع(4) و سئوال ، مردم را بفزع وملال می آورد ، و هم در آن سال بزيادت مردمان از شدت قحط وغلا، قرین ضجرت(5) و ابتلا بودند ، صنادید مدینه و زعمای اقوام انجمن شدند و گفتند : در سختی سال وسخط حاكم ، وثقل خراج ، خطيئه شاعر از راه رسیده ، و هریک از اشراف راهدف سئوال و نشان مسئلت میسازد ، و بالحاج وابرام میپردازد ، اگر مسئلت اورا مقرون باجابت دارند خویشتن گرسنه و جوعان وداع جهان گویند، واگر رد مسئلت او کنند مورد قدح وهجا گردند ، لاجرم بزرگان قوم چهار صد دینار زر سرخ فراهم آوردند و نزد او حاضر کردند، و گفتند : این مبلغ صله فلان قبیله ، وجایزه فلان سلسله ، وعطای فلان طایفه است ، و آن جمله را ماخوذ داشت ، وقوم چنان دانستند که حطيئه بدین مال رضا داد ، و از آن پس قرع الباب(6) سئوال نخواهد کرد، ناگاه نگریستند که روز جمعه امام جماعت را استقبال کرد و همی گفت :
مِنْ يَحمِلُنی عَلَى بَغلَینِ ؟
یعنی کیست که مرا سوار کند بر دو استر ؟ مفضل روایت کند :
انَّ الحُطَيئَةَ أفحَمَتةُ السَنَّةُ
یعنی قحط و غلا روز و روزگار حطيئه را تاریک کرد ، مقلدبن یربوع گوید :
ص: 234
مردمان در کار او همی سخن کردند، و گفتند ما از زخم زبان او بسلامت نخواهیم زیست، صواب آن است که بنزد اوشویم و پرسش نمائیم تا کار چنان کنیم که محبوب شمارد ، وبپرهیزیم از آنچه مکروه دارد، لاجرم حاضر مجلس او شدند و گفتند: یا ابا ملیکه تو از همه عرب ما را اختیار کردی که بجوار ما آمدی ، حق تو برما عظیم است ، اکنون فرمان کن، تا چه خواهی که ما سر از فرمان بر نخواهیم تافت
فَقَالَ : لأ تُكْثِرُوا زِيَارَتِي فَتُمِلُونی ، وَ لَا فَتُطَعُوها فََتُوحِشُوني ، وَ لا تَجْعَلُوا فَنَاءِ بَيْتِي مَجْلِساً لَکُم ، ولأ تَسْمَعُوا بَناتِي غَنَاءَ شُبانِكُم ، فَإِنِ الْغِنَاءِ رقیة الزِّنَا .
گفت: بسیار بدیدار من شتاب مگیرید که مرا خسته خاطر و ملول سازید ، و ترک زیارت من مگوئید ، چندانکه موجب وحشت ودهشت من گردد ، و آستانه خانه مرا مجلس صادر ووارد مسازید که طریق ذهاب واياب برمن صعب افتد و جوانان خود را مگذارید که بانگ خود را بتغني(1) بر آورند و دختران مرا بشنوانند زیرا که غنا افسون زناست ، چون این کلمات را تقریر داد ، اشراف اقوام جوانان خود را طلب کردند و گفتند : چند که حطيئه در میان ما چای دارد ، اگر بانگ شما بتغنی بالاگیرد کیفر شما را باطراف شمشیر حداد حوالت خواهیم داد، آنگاه حطيئه بی اندیشه مکروهی بار اقامت فروگذاشت ، و ببود تا گاهی که قحط وغلا مرتفع گشت ، پس بار بر بست و بانشاد این اشعار پرداخت : .
جَاوَرْتَ آلِ مُقَلِدٍ فَحَمِدتُهُم * * * إِذْ لَيْسَ كُلُّ أَخِي جِوَارِ یُحمُدُ (2)
أَيَّامُ مَنْ يُرِدِ الصَّنِيعَةُ يَصتَنِعُ * * * فِينَا وَ مَنْ يُرِدِ الزَّهَادَةِ يَزْهَدُ (3)
زبرقان بن بدر که در کتاب رسول خدا شرح اسلام او مرقوم افتاد ، بحکم رسول
ص: 235
خدا بر جماعتی حکومت داشت و بعد از رسول خدا، ابوبکر نیز او را از عمل باز نکرد در زمان عمر بن الخطاب در سالی که حبات و غلات کمیاب بود ، زبرقان اموال صدقات را حمل داده بنزدیک عمر میشتافت ، در عرض راه حطيئه را دیدار کرد که با پسران اوس ودختران خود و زوجه خود در بیابان بی درازی و پهنا طی مسافت میکرد ، و زبرقان حطيئه را بشناخت گفت: در این قحط سال از کجا میآئی؟ وبکجا میروی؟ و اما حطيئه زبرقان را نمیشناخت ، گفت : بعراق میروم ، گفت : تا چکنی ؟ گفت: باشد که بر جوانمردی عبور دهم که بر ما درین قحط سال بخشایش آرد ، ومن تا زنده باشم او را ستایش آرم . زبرقان گفت : آن را که همی جستی بیافتی ، چونست که معیشت تورا با شیر و تمر(1) سعت کنند ، و به نیکوتر وجهی جار دهند ، وتکریم فرمایند ، گفت : اینجمله را که از حوصله آرزوی من افزون است از کجا توان یافت؟ گفت : در نزد من ، گفت تو کیستی؟ گفت : من زبرقان، گفت : خانه تو کجاست؟ گفت : این شتر را بر گیر و بر نشین و بجانب مشرق میشتاب تا گاهی که قمر دیدار شود خانه من آشکار شود ، پس زبرقان مکتوبی بام شذره نگاشت که مادر زبرقان و عمه فرزدق است که حطيئه را نیکو میدار ، و از شیر و خرما چندانکه بخواهد عطا میفرها . و بروایتی این مکتوب را بزوجه خود دختر صعصعة المجاشعیه نوشت ، وحطيئه با اهل خویش بر نشست ، و بمرابع(2) زبرقان پیوست ، و آن ضیق و زحمت را بخصب(3) نعمت محو و منسی ساخت ، بغيض بن عامر از جماعت بني آنف الناقه با زبرقان دعوی دار حشمت ومناعت محل بود ، و از وی بعلو نسب و شرافت حسب سبقت داشت الا آنکه زبرقان را بنفس خویش تجلدی (4)بود ، و یکتنه کر و فری(5) مینمود بر بغيض دشوار آمد که حطيئه درسرای زبرقان پناهنده باشد ، و از آن سوی دیدار زشت و خباثت سرشت حطيئه واهل او مانع بود که بدانچه از عیال زبرقان متوقع است مبذول افتد ، بغيض
ص: 236
این بدانست و کس بحطيئه فرستاد که با این قلت ، چند ذلت لئام خواهی داشت ، برخیز و بنزد ما شتاب گیر تا تقديم خدمت کنیم تورا چنانکه تورا باید، حطيئه نپذیرفت و گفت : تقصير وغفلت از مخصوصات صفات زنان است ، ومن آنکس نباشم که مردان را بگناه زنان عتاب کنم . دیگر باره شماس بن لاى ، وعلقمة بن هوده ، و بغيض بن شماس ، ومخل شاعر در کوچ دادن حطيئه الحاح فراوان کردند، و او در انجاح مسئلت ایشان تقاعد ورزید الا آنکه گفت : اگر من ازینجا کوچ دهم ، و این کار ناستوده را مرتکب شوم بنزد شما خواهم آمد ، آن جماعت در کوچ دادن حطيئه بدین سخن طمع بستند ، واورا بمواعيد بزرگ آرزومند ساختند و گفتند : اکنون باید مراجعت کرد و در میان زوجه زبرقان و اهل بیت حطيئه فتنه انگیخت ، و احبال(1) ارتباط ایشان را یکباره بگسیخت ، پس باز شدند و پوشیده کس بنزد زوجه زبرقان فرستادند ، و او را بیاگاهانیدند که ازین میزبانی زبرقان همی خواهد که دختر حطيئه ملیکه را که سیاقت (2)ملک ولیاقت ملک دارد ، بشرط زناشوئی بسرای خویش آرد ، زوجه زبرقان ناگزیر بدانچه زنان را سزاست ، همی خواست از میزبانی حطيئه بكاست ، لاجرم حطيئه باربر بست و با بغيض ابن عامر پیوست چون زبرقان از سفر باز آمد و این قصه بدانست در خشم شد و بفرمود تا قوم خویش را ندا در دادند و انجمن کردند، و بر نشست و نیزه خویش را بدست کرد و بتاخت ، و بر فراز قرينين بايستاد و ندا در داد که جار مرا بسوی من باز گردانید، مردم بغيض گفتند : حطيئه جار تو نیست ، با او نپرداختید ، و او را رها ساختید ما او را یاوه (3) نگذاشتیم ، و بنيکوئی برداشتیم ، چون نزدیک افتاد که زبان تیغ و سنان در میانه فصل الخطاب شود ، اهل حجاز انجمن شدند و مقرر داشتند که هر کدام را حطيئه بخواهد بدو پناهد ، حطيئه بغيض را اختیار کرد و بمدح مردم قرينين پرداخت بی آنکه زبرقان را هجاگوید اما بغيض این اشعار در هجو زبرقان انشاد كرد :
ص: 237
أَرَى إِبِلِي بِجَوفِ الْمَاءِ حَلَّتْ * * * وَأَعوَزَها بِهِ الْمَاءُ الرُّوَاءِ (1)
تَحِلِّي يَوْمَ وَرَدَ النَّاسِ إِبِلِي * * * وَ تَصْدُرُ وَ هِيَ مُحنِقَةٌ ظَماءٌ (2)
أَلَمَ أَكُ جَارٍ شَمَّاسٍ بْنِ لِأَيِّ * * * فَأسلَمَني وَ قَدْ نَزَلَ أَ لِبَلَاءٍ (3)
فَقُلْتُ تَحَوَّلِي يَا أُمَّ بَكْرٍ * * * إِلَى حَيْثُ الْمَكَارِمِ وَ الْعَلَاءِ
وَ جَدْنَا بَيْتِ بَهْدَلَةَ بْنِ عَوْفٍ * * * تَعَالَى سَمْكُهُ وَ دَحَا أَلِفَنَاءِ (4)
وَ مَا أَضْحًى لِشَماسِ بْنِ لِأَيِّ * * * قَدِيمُ فِي الْفِعَالُ وَ لَا رِيَاءٌ (5)
سِوَى أَنْ الحُطَیئَةَ قَالَ قَوْلاً * * * فَهَذَا مِنْ مَقَالَتِهِ جَزَاءً
این هنگام حطيئه بتحريص مردم بغيض در این قصیده که انشاد نموده ، روی سخن باز برقان بن بدر آورد و گفت :
ألأ قَالَتْ أُمَامَةَ هَلْ تَعَزَي * * * فَقُلْتُ أَمَامَ قَدْ غَلَبَ ألعَزاءُ
إِذَا مَا ألعَینُ فَاضَ الدَّمْعِ مِنْهَا * * * أَقُولُ بِهَا قَذًى وَ هُوَ أَلِبُكَاءُ (6)
لَعَمْرُكَ مَا رَأَيْتُ ألمَرءَ تُبْقِي * * * طَريقَتُهُ وَ إِنْ طَالَ الْبَقَاءِ
عَلَى رَیبِ الْمَنُونِ تَداوَلَتهُ * * * فَأَفنَتهُ وَ لَيْسَ لَهُ فَنَاءُ (7)
إِذَا ذَهَبَ الشَّبَابِ فَبَانَ مِنْهُ * * * فَلَيْسَ لِمَا مَضَى مِنْهُ لِقَاءٌ
أَلَا أَبْلِغْ بَنِي کَعبِ بْنِ عَوْفٍ * * * وَ هَلْ قَوْمُ عَلَى خُلُقِ سَوَاءُ
ص: 238
عُطارِدُها وَ بَهْدَلَةَ بْنِ عَوْفٍ * * * فَهَلْ يَشْفِي صُدُورِكُمُ الشِّفَاءُ (1)
أَلَمَ أَكُ نَائِياً فَدَعَو تُمُوني * * * فَجَاءَتْنِي ألمَواعِدُ وَ الدُّعَاءِ
أَلَمَ أَكَ جَارُ كَمْ وَ يَکون بَيْنِي * * * * وَ بَيْنَكُمْ الْمَوَدَّةِ وَ الْإِخَاءَ (2)
وَ لَمَّا كُنْتُ جارَکُمُ أَبَیتُم * * * وَ شَرَّ مَوَاطِنَ الْحَسَبِ الإباءُ (3)
وَ لَمَّا كُنْتُ جارَهُمُ حَبَوني * * * وَ فِيكُمْ كَانَ لَوْ شِئْتُمْ حِبَاءِ (4)
وَ لَمَّا أَنْ مِدْحَةُ الْقَوْمِ قُلْتُمْ * * * هَجَوتَ وَ مَا يَحِلُّ لِى الْهِجَاءُ
فَلَمْ أَ قَصَبٍ لَكَم حَسَباً وَ لَكُنَّ * * * حُدُوثِ بِحَيْثُ يَسْتَمِعُ الْجِدَاءُ (5)
فَلَا أَبِيكَ مَا ظَلَمْتُ قُرَيعٌ * * * وَ لَا عَنَفُوا بِذَاكَ وَ لَا أَسأوُا (6)
لِعَثرَةِ جارِهِم أََنْ يَنعِشُوها * * * فَيَعثَرُ بَعْدِهِمْ نِعَمْ وَ شَاءٌ (7)
وَ إِنِّي قَدْ عَلِقَتْ بِحَبْلِ قَوْمٍ * * * أَعَانَهُمْ عَلَى الْحَسَبِ الثَراءٌ (8)
اَلَم أََكُ نَائِياً فَتَرَكتُمُوني * * * لِكَلبٍ فِي دِثَارٍ کُمُ عُوَاءَ (9)
هُمْ المُتَخَفِروُنَ عَلَى الْمَنَايَا * * * بِمَالِ الْجَارِ دَلَّهُمْ الْوَفَاءِ (10)
هَمَّ الْقَوْمِ الَّذِينَ إِذا أَلَمَت * * * مِنَ الْأَيَّامِ مَظْلِمَةُ أضاؤا (11)
إِذَا نَزَلَ الشِّتَاءِ بِدَارٍ قَوْمٍ * * * تَجَنَّبْ دَارِ بَیتِهِم الشِّتَاءِ
ص: 239
فأبقوا لَا أَ بَالُكُمْ عَلَيْهِمْ * * * فَإِنْ مَلَامَةً الْمَوْلَى شَقَاءِ
فَإِنْ شِعَارُ کم لَهُمْ شِعَارُ * * * وَ إِنْ نَمَاءُ كَمْ لَهُمْ نَمَاءُ
وَ إِنْ أَبَاهُمْ الْأُولَى أَبُوكُمْ * * * وَ إِنْ صُدُورِهِمْ لکم بِرَاءُ (1)
وَ إِنْ بَلائَهُم مَا قَدْ عُلِّمْتُمْ * * * عَلَى الْأَيَّامِ انَّ نَفَعَ الْبَلَاءِ
وَ تَغرَّ لأيُقامُ بِهِ كُفُوكُم * * * وَ لَمْ يَكُ دُونَهُمْ لَکُم کِفاءٌ (2)
بِجُمهُورٍ يَحارُ الطَرفُ فِیهِ * * * يَظَلَّ مُعَضَلاً مِنْهُ الْفَضَاءُ (3)
از پس این قصیده همچنان در هجو زبرقان دل یکی کرد وبغيض را از خویش شاد ساخت و این شعر انشاد فرمود :
وَ اللَّهِ مَا مَعْشَرَ لأمُوا أَمَرْتُ جُنُباً * * * فِي آلِ شَمَّاسٍ بْنِ لِأَيِّ بِأكياس (4)
ما كانَ ذَنْبٍ بَغِيضَ لَا أَ بَالُكُمْ * * * فِي بِائِسٍ جَاءَ يَحُدُّوا آخِرِ النَّاسِ (5)
لَقَدْ مَرَیتُکُم لَوْ أَنَّ دَرَتَکُم * * * يَوْماً يَجِي ءُ بِهَا مُسحِي وَ اِبساسِي (6)
وَ قَدْ مَدَحتُكُمُ عَمْداً لأرِشدَكُم * * * كَیما يَكُونُ لَکُم مَتحِي وَ إِمراسِي (7)
لَمَّا بَدالِيَ مِنْكُمْ عَيْبَ أَنْفُسِكُمْ * * * وَ لَمْ يَكُنْ لِجِراحِي فِيكُمْ آسِي (8)
أَزْمَعْتَ یَأساً مَتْناً مِنْ نَواِلكُمُ * * * وَ لَنْ تَرَى طارِداً لِلْحُرِّ كالياسِ (9)
جَارُ لِقَوْمٍ أطالُوا هؤن مَنْزِلِهِ * * * وَ غادَرُوهُ مُقِیماً بَيْنَ أًرماسٍ (10)
ص: 240
مَلُّوا قِراةُ وَ هَرتهُ كِلَابَهُمْ * * * وَجَرَحُوهُ بِأَنيابٍ وَ أَضْرَاسُ (1)
دِرْعُ الْمَكَارِمِ لَا تَرْحَلْ لِبُغیَتِها * * * وَ اقْعُدْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الطَّاعِمُ ألكاسِي (2)
مَنْ يَفْعَلِ الْخَيْرِ لَا يَعْدَمُ جَوازِيَهُ * * * لأيَذهَب الْعُرْفِ بَيْنَ اللَّهِ وَ النَّاسِ
ما كانَ ذَنْبِي أَنْ فَلَتَّ مَعاولُکُم * * * مِنْ آلِ لِأَيِّ صِفَاتِ أَصْلُهَا راسٍ (3)
قَدْ ناضَلوُكُم فَسَلُوا مِنْ کَنائنِهِم * * * مَجْداً تَلِینداً وَ نَبلاً غَيْرِ أَنكاسٍ (4)
چون زبرقان اصغای این کلمات کرد در غضب شد ، و شکایت بعمر بن الخطاب آورد عمر کس فرستاد وحطيئه را حاضر ساخت و فرمان کرد تا آن اشعار را انشاد نمود عمر ندانست که این کلمات را از در مدح گفته یا قصد قدح کرده ، بفرمود تاحسان ابن ثابت را در آوردند ، گفت : هان ای حسان، حطيئه بدین شعر زبرقان راهجا گفته ؟ گفت: بلکه بر هیکل او پلیدی کرده ، عمر در خشم شد و بفرمود حطيئه را بزندان خانه بردند و باز داشتند ، روزی چند در زندان بزیست ، و این اشعار را در محبس بهم پیوست :
أَعُوذُ بِجَدَکَ اِنی امرُءٌ * * * سَقَتني الْأَعَادِيَ إِلَيْكَ سِجَالًا (5)
فَإِنَّكَ خَيْرُ مِنِ الزِّبْرِقَانِ * * * أَشَدُّ نَكَالًا وَ أرجی نَوَالًا (6)
تَحَنَّنْ عَلَى هَدَاكَ المَلِيكُ * * * فَإِنَّ لِكُلِّ مَقَامٍ مَقَالًا (7)
وَ لَا تَأْخُذْ نِي بِقَوْلِ الوُشاةِ * * * إِنَّ لِكُلِّ زَمَانٍ رِجَالًا (8)
ص: 241
فَإِنْ كَانَ مَا زَعَمُوا صَادِقاً * * * فَسِيقَت إِلَيْكَ نِسَائِي وِجالاً (1)
حَواسِرَ لايَشتَکِينَ ألوَجا * * * أَيَخْفِضُ آلأ وَ يَرْفَعْنَ آلأً (2)
وعمرو بن العاص در خدمت عمر از وی شفاعت کرد ، عمر بفرمود تا او را از محبس حاضر مجلس کردند ، گفت : هان ای حطيئه دیگر به جای کس سخن نکنی؟ وذيل عفاف مردم را با شعار دروغ و دنس، آلایش ندهی ؟ گفت : یا امیر المؤمنين ، توهمی خواهی عیال واطفال من جوعان وعطشان جان می دهند ؟ شعرمن بذر حنطه (3) و شعير است ، وهجای من مایه رجای منست ، میفرمائی مکسب خویش را دست باز دهم ؟ و سر بر بالش مرگ فرا نهم ؟ ازین کلمات آتش خشم در کانون خاطر عمر زبانه زدن گرفت ، گفت : تا از بهر او کرسی بیاوردند بر زبر (4) کرسی بنشست وحاضران را گفت : بگوئید تاكيفر این شاعر چیست ، روزگار او بهذیان میگذرد، مدح میگوید مردم را بمحاسنی که هرگز از آن بهره نداشته اند ، وهجو میگوید مردم را بقبایحی که هرگز آلوده نگشته اند و زنان مسلمانان را بعيب و بهتان دهان زده مردمان مینماید ، نیکوتر آن است که زبان او را قطع کنم و مردم را از زیان او برهانم ، و فرمان کرد تا طشتی وکاردی حاضر کردند ، حاضران گفتند : یا امیر المؤمنين حطيئه را عفو فرمای که از این پس این خوی را اعادت نخواهد داد ، واورا اشارت کردند که انابت جوی حطيئه گفت :
ماذا تَقُولُ لأفراخٍ بِذِي مُرْخٍ * * * زَغَبُ الْحَوَاصِلِ لأماءٌ وَ لَا شَجَرٌ (5)
أَلْقَيْتُ كاسِبَهُم فِي قَعْرِ مَظْلِمَةُ * * * فَاغْفِرْ عَلَيْكَ سَلَامُ اللَّهِ يَا عُمَرُ (6)
أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِي مِنْ بَعْدِ صَاحِبِهِ * * * أَلْفَيْ إِلَيْكَ مَقَالِيدُ النى الْبِشْرِ (7)
ص: 242
مَا آثروكَ بِهَا إِذْ قَدَمُوکَ لَهَا * * * لكِنِ لِأَنْفُسِهِمْ قَدْ كَانَتِ الْأُثُرُ (1)
فَامْنُنْ عَلَى صَبِيَّةٍ بِالرَّمَلِ مَسنكَنُهُم * * * بَيْنَ الْأَبَاطِحَ تَغْشَاهُمُ بِمَا ألقُرَرُ (2)
أَهْلِي فَدائُكَ كَمْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ * * * مِنْ عُرْضِ دَاوَيْةٍ يَخْفَى بِالْخَبَرِ (3)
عمر از کلمات حطيئه و عرض حال اطفال گرسنه و برهنه او بگریست ، عمرو بن العاص گفت :
مَا أَظَلَّتْ الْخَضْرَاءِ وَ لَا أَقَلَّتِ الغَبراءٌ أَعْدَلُ مِنْ رَجُلٍ يَنْكِي عَلَى تَرَكِ الحُطَيئَةِ .
یعنی سایه نینداخته آسمان و بر نگرفته زمين ، اعدل از مردی که میگرید بر باز گذاشته حطيئه . آنگاه عمر بن الخطاب حطيئه را رها ساخت و از بهر آنکه زیان زبان او را از مسلمانان بگرداند ، اعراض مسلمین را از وی بسه هزار درهم بخرید واز بیت المال عطاکرد . حطيئه در این معنی گوید :
وَ أَخَذَتْ أَطْرَافِ الْكَلَامَ فَلَمْ تَدَعْ * * * شَتماً يَضُرُّ وَ لَا مَديحً يَنْفَعُ (4)
وَ حَمَيتَي عَرَضَ اللَّئِيمِ فَلَمْ يَخَفْ * * * ذِمِّيٍّ وَ أَصْبَحَ آمَنَّا لَا يَفْزَعُ (5)
بالجمله بسیار وقت ، حطيئه در میان بنی قریح اقامت جست و ایشان را مدایح گفت ، و چون خواست بیرون شود بغيض او را صد شتر عطا کرد، پس حطيئه بار بر بست واین شعر بگفت :
لأ یُبعِدِ اللَّهِ إِذْ وَدَّعْتَ أَرْضِهِمْ * * * أَخِي بَغیضاً وَ لَكِنْ غَيْرِهِ بُعْداً (6)
لأ یُبِعدِ اللَّهُ مَنْ يُعْطِي الْجَزِيلَ وَ مَنْ * * * يُحِبُّوا الْجَلِيلِ وَ مَا أكدي وَ لَا نَكِداً (7)
ص: 243
وَ مَنْ يُلَاقِيهِ بِالْمَعْرُوفِ مُبْتَهِجاً * * * إِذَا أَجْرُ هُدَّ صَفّاً الْمَذْمُومِ أوصَلَدا (1)
لأقَیتُهُ ثَلْجاً تَنْدَى أَنَامِلُهُ * * * إِنَّ يُعْطِكِ الْيَوْمَ لَمْ يَمْنَعْكَ ذاکَ غَداً (2)
أَنِّي لَرافِدُهُ وُدْيٍ وَ مَنصرَتَي * * * وَ حَافَظَ غَيْبِهِ إِنْ غَابَ أَوْ شَهِدَا (3)
گویند : وقتی حطيئه باكعب بن زهیر دیدار کرد و گفت که از فحول شعرا جز من جز تو کسی بجای نمانده، وشنیده باشی روایت مرا در اشعار خانواده شما ، لاجرم هرگاه شعر گوئی چون از مفاخرخویش بپرداختی از مآثر من نیز یاد میکنی پس کعب این شعر بگفت :
فَمَنْ لِلقَوافي شَأْنِهَا مِنْ يَحُوكُها * * * إِذَا مَا نَوی کَعب وَ فَوزَ جَروَلٌ (4)
كَفَیتُكَ لأتَلقى مِنَ النَّاسِ وَاحِداً * * * تَنْحَلُّ مِنْهَا مِثْلَ مَا تَتَنَحَلُ (5)
تَقُولُ فَلَا نَعیا بِشَيْ ءٍ نَقُولُهُ * * * وَ مَنْ قائِلَيها مِنْ يُسِي ءُ وَ يُجْمِلُ (6)
یُثَقفُها حَتَّى تُلِينَ مُتُونِهَا * * * فَيَقْصُرُ عَنْهَا كُلُّ مَا يَتَمَشلُ (7)
چون این سخن را مزردبن ضرار برادر شماخ که یزید نام داشت بشنید ، بر وی اعتراض آورد و از در خشم این اشعار تذکره همی کرد :
بِاسْتِكَ إِذْ خَلَفتَني خَلْفَ شَاعِرٍ * * * مِنَ النَّاسِ لَمْ أَكُفٍّ وَ لِمَ أَتَنْحَلُّ (8)
فَإِنْ تَخشُنا أَخْشَنَ وَ إِنْ تَتنَحلا * * * وَ إِنْ كُنْتَ أَفْتَى مِنکُما اتَنَحَلِ
فَلَسْتُ كَحَسانِ الحُسامِ بْنِ ثَابِتٍ * * * وَ لَسْتُ کشماخٍ وَ لَا كَالمُخَبلِ (9)
ابوعبیده گوید : گاهی که سعید بن العاص حکومت مدینه داشت شامگاهی با
ص: 244
مردمان نماز عشا را بجماعت گذاشت ، چون مردم طریق مراجعت گرفتند نگریست که مردی قبيح المنظر، کریه الهيئه بر بساط او نشسته با چند تن از اهل مسامره(1) احادیث عرب میکند ، اینوقت از عوانان سعيد مردی پیش شد تا او را از جای بجنباند. سر از فرمان برتافت ، سعید گفت : بگذار تا بماند ، پس روی با او کرد که تو براحادیث عرب مشرف ومطلعی؟ گفت: بیخبر نیستم، گفت: اشعرعرب کیست؟ گفت : آنکس که این شعر گفت :
لأ أَعِدِ الْإِقْتَارِ عُدماً وَ لَكُنَّ * * * فَقَدْ مِنْ رَزیتُهُ الإعدامُ (2)
و ابتدا کرد بدین قصیده و قرائت نمود تا بدین شعر ، سعید گفت : گوینده کیست ؟ گفت : ابود وادالايا دی گفت : از پس او کیست ؟ گفت : آنکس که این شعر گفته :
أَدْرَكَ بِمَا شِئْتَ فَقَدْ يُدْرِكُ * * * الْجَهْلُ وَ قَدْ يُخَادِعِ الْأَرِيبُ (3)
و قصیده او را نیز قرائت کرد ، سعید گفت : قایل این شعر کیست ؟ گفت : عبيد بن الأبرص . آنگاه این کلمات انشاد فرمود :
الشُّعَرَاءُ فَاعلَمَنَ أَرْبَعَةُ * * * فَشاعرٌ لَا یرَتَجي لِمَنفَقَةٍ
وَ شاعِرُ يُنْشِدُ وَسَطِ المَعمَعَةِ * * * وَ شاعِرُ آخَرَ يَجْرِي مَعَهُ (4)
وَ شاعِرُ يُقَالُ خَمْرُ فِي دَعَةٍ (5)
سعید گفت : تو کیستی و از کجا میرسی؟ گفت: من حطيئه شاعرم ، گفت: نیکونکردی که خویش را از ما پوشیده داشتی ، و نا شناخته برما در آمدی ، پس او را ترحيب و ترجیب کرد ، و بفرمود تا او را بصله و کسوه ، گرانبار کردند . گویند وقتی حطيئه بر عتيبة بن النهاس العجلی در آمد ، ودر طلب مال از وی سئوال کرد ، عتيبه
ص: 245
گفت : مرا حکومتی نیست و دست در ایالتی ندارم ، و افزون از عشيرت وعيال خود مالی نیند وخته ام تا تو را بنوالی (1) خوشدل سازم . حطيئه گفت : بر تو چیزی نیست و باز شد . همگنان گفتند : يا عتيبه چه میکنی ؟ این حطيئة شاعر است که هیچکس از شر زبان او آسوده نیست ، ما را و خود را هدف هجای او ساختی گفت : او را مراجعت دهید ، چون حطيئه باز شد گفت : خویش را از ما پوشیده داشتی خواستی برای قدح ما بهانه بدست کنی ، بنشین که از برای تو در نز ما چیزی است که مسرور میدارد تورا چون حطيئه بنشست گفت: بگوی تا اشعرعرب کیست؟ حطيئه این شعر از زهیر بن ابی سلمی قرائت کرد:
وَ مَنْ يَجْعَلُ الْمَعْرُوفِ مِنْ دُونِ عِرْضَهُ
یُفِرهُ وَ مَنْ لَا يَتَّقِ الشَّتْمِ یُشتَمِ (2)
عتيبه گفت : تقریر این شعر مقدمات افعی های تست که ما را بدان بیم میدهی ، پس کارگذار خود را گفت : باتفاق حطيئه ببازار شود آنچه او بخواهد و طلب کند از بهر او ابتیاع میکن و تسلیم میده ، چون او را ببازار آورد خواست از بهر او اشیای نفیسه و جامه های حریر و دقیق ابتیاع کند نپذیرفت و حملی از کرابیس(3) واکسیه غلاظ وجامه خشن بخرید ، چون باز آمدند هنوز عتیبه در مجلس خود جای داشت ، چون چشمش بر حطيئه افتاد :
قَالَ : هَذَا مَقَامُ ألعائذ بِكَ يَا أَبَا مُلَيْكَةَ مِنْ خَيرکَ وَ شَرکَ .
گفت : ای ابوملیکه من بتو پناه میجویم ، مرا بحال خود بگذار و نه مدح میگوی و نه هجومیكن حطيئه گفت : از تقریر این دو بیت که گفته ام ناگزیرم :
سُئِلْتَ فَلَمْ تَبْخَلُ وَ لَمْ تُعْطِ طايِلاً * * * فًسِيانِ لأ ذَمَّ عَلَيْكَ وَ لِأَحْمَدَ (4)
ص: 246
وَ أَنْتَ امرُءٌ لَا الْجُودِ مِنْكَ سَجِيَّةٍ * * * فَتُعطيَ وَ يَعْدِي عَلَى النَّائِلِ الوجدُ (1)
ابوعبیده حدیث میکند: که حطيئه همی خواست بترك زوجه خویش گوید لاجرم او را بدین شعر انهی(2) کرد که در مفارقت من سالها را بشمار گیر ، نه ماه راکه مدتش اندک است
عُدَىَّ السِّنِينَ إِذَا هَمَمْتَ بِرِحلَةٍ * * * وَ دُعِىَ الشُّهُورِ فَاِنَهُنَ قَصَّارٍ (3)
زنش بدین شعر اشتیاق خود را بدو باز نمود و مهجوری دختر های صغیر او را تذکره فرمود ،
أَذْكُرُ تَحَنُنَنا إِلَيْكَ وَ شَوْقَنَا * * * وَ أَذْكُرَ بَنَاتِكَ إِنَّهُنَّ صِغَارٍ (4)
این سخن در قلب حطيئه کاوش(5) افکند ، بار فرونهاد و گفت : از این پس سفر نخواهم کرد . ابوعمرو گوید : چون این بیت حطيئه عرب را بیتی براستی نیست ،
مَنْ يَفْعَلِ الْخَيْرِ لَا يَعْدَمُ جَوَازِیَهُ * * * لَا يَذْهَبُ الْعُرْفِ بَيْنَ اللَّهِ وَ النَّاسِ (6)
گفتند صادق ترا زین ، شعر طرفه است که گوید :
سَتُبدي لَکَ الْأَيَّامِ مَا كُنْتَ جَاهِلًا * * * وَ يَأْتِيكَ بِالْأَخْبَارِ مَا لَمْ تَرَوَدِ (7)
فَقَالَ : مِنْ يَأْتِيكَ بِهَا مِمَّنْ زَوَدَتَ اَکثَرُ .
یعنی این شعر با شعر حطيئه در صدق سخن همانند نیست چه اخباری را که تو تزود کردهء و انتظار بردهء افزون است از آنچه بیخبر بر تو وارد میشود ، همانا بیرون شعر حطيئه هر بیتی که عرب بمیزان طبع سنجیده ، هدف طعن ودق تواند بود . عبوس منصوری در کتاب بنی امیه میگوید : این چند شعر بهترین اشعار حطيئه
ص: 247
است ، ومن بنده در کتب دیگر این اشعار را از حطيئه ندیده ام ، یا فراموش کرده ام
أَقِلُّوا عَلَيْهِمْ لَا أَبَ لأبیكُمُ * * * مِنَ اللُّؤْمِ أوِسدُوا الْمَكَانِ الَّذِي سُدُّوا (1)
أُولَئِكَ قَوْمُ انَّ بَنَوْا أَحْسِنُوا البَني * * * وَ إِنْ عاهَدُوا أَوْفُوا وَ إِنْ عَقَدُوا شُدُّوا (2)
وَ إِنْ كَانَتِ النَّعْمَاءِ فِيهِمْ جَزُّوا بِهَا * * * وَ إِنْ أَنْعِمُوا لَا کَدرُوها وَ لَا كَدُّوا (3)
مکشوف باد که بعید نیست بعضی از خرده بینان بر من خرده گیرند که واجب نمیکند اقوال حطيئه لئيم را ببسط مقال آراستن و خویشتن را در تصحیح اشعار او کاستن ، خاصه در کتاب حسین بن علی علیهما السلام کلمات فضول ومقالات منحول ستوده عقول نیست. در پاسخ گوئیم : نخست باید دانست که سياقت(4) ناسخ التواريخ محکوم بجامعیت واحاطت است ، و شرط است که هر قصه در این کتاب تذکر شود ، خواننده را از مذاکره و مراجعه دیگر کتب کمتر نیاز افتد ، و دیگر آنکه مردم برخوی واحد نیستند ، جماعتی تن در طلب نکات ادبيه و لغات عربيه کاهند ، و گروهی اصغای اخبار مصیبت واحادیث رزیت خواهند، چون این کتاب جامع مقصود جانبين است ، ناچارعلماء چون از مطالعه احادیث مانده شوند، بعلوم ادبيه ولغات عربیه خواهند پرداخت ، وفهم ایشان در معانی احادیث افزون خواهد گشت ، وادبا چون از شعر عرب و علم ادب خسته خاطر گردند ، ابتدا بمطالعه احادیث خواهند کرد واجر اخروی خواهند برد.
در کتاب عوالم از صحابه و تابعین حدیث مکتوب است ، و در مناقب و احتجاج سند بموسى بن عقبه منتهی میشود که معاویه را گفتند: خویشتن را نگران باش که چشم
ص: 248
مردم بسوی حسین بن علی علیهما السلام نگران است، صواب آنست که از وی خواستار شوی تا بر منبر صعود کند و مردم را خطبه خواند، تواند بود که ازعي(1) کلام و کلالت لسان(2) حشمت او بشکند ، وعظمت او در چشم مردم اندک شود، معاویه گفت : ما این گمان در حق برادرش حسن بردیم ، و او را بر منبر صعود دادیم آغاز خطبه نمود و بدست فصاحت ما را پایمال فضاحت ساخت ، وحشمت و عظمت او در چشم مردم دو چندان گشت ، اتباع در انجاح(3) این مسلئت الحاح کردند ناچار معاویه گفت : یا اباعبدالله تواند شد که بر منبر شوی و مردم را خطبه کنی آن حضرت مسئول او را باجابت مقرون داشت و بر منبر شد و خدای را ثنا گفت و رسول را درود فرستاد ،
فقال : نَحْنُ حِزْبُ اَللَّهِ اَلْغَالِبُونَ وَ عِتْرَهُ رَسُولِ اَللَّهِ اَلْأَ قْرَبُونَ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ اَلطَّیِّبُونَ وَ أَحَدُ اَلثَّقَلَیْنِ اَلَّذِینَ جَعَلَنَا رَسُولُ اَللَّهِ ثَانِیَ کِتَابِ اَللَّهِ تَبارک َو تَعَالَی الَذِی فِیهِ تَفْصِیلُ کُلِّ شَییْءٍ لا یَأْتِیهِ اَلْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ وَ اَلْمُعَوَّلُ عَلَیْنَا فِی تَفْسِیرِ وَ لاَ یُبْطِینَا تَأْوِیلُهُ بَلْ نَتَّبِعُ حَقَائِقَهُ فَأَطِیعُونَا فَإِنَّ طَاعَتَنَا مَفْرُوضَهٌ قَالَ اَللَّهُ عز و جل أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ فَانٍ تَنازَعْتُمْ فی شَییءٍ فَرَدُّوهُ الی اللَّهَ وَ الرَّسُولِ (4) وَ قَالَ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی اَلرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلَّا قَلِیلًا(5) وَ أُحَذِّرُکُمُ اَلْإِصْغَاءَ إِلَی هُتُوفِ اَلشَّیْطَانِ بِکُم فَإِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ
ص: 249
فَتَکُونُوا کَأَوْلِیَائِهِ اَلَّذِینَ قَالَ لَهُمْ لا غالِبَ لَکُمُ اَلْیَوْمَ مِنَ اَلنّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمّا تَرائَتِ اَلْفِئَتانِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ وَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ فَتُلْقَوْنَ لِلسُّیُوفِ ضَرَباً وَ لِلرِّماح وَرَدَا وَ لِلْعُمُدِ حَطَماً وَ لِلسِّهَامِ غَرَضاً ثُمَّ لاَ یُقْبَلُ مِنْ نَفْسٍ إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً
میفرماید : مائیم لشگر های غالب و قاهر خدا ، و مائیم عترت وعشيرت رسول خدا و هیچکس را با آن حضرت قربت وقرابت مانیست ، ومائیم اهل بیت پاک و پاکیزه او ، ومائیم یکی از ثقلين ، وما را رسول خدا با قرآن کریم همانند فرمود ، و آن قرآنی که دارای تفصیل تمامت اشیاست ، و اطراف آن از باطل ولاطايل پرداخته و پیراسته است ، و تفسیر و تاویل آن بی زیاده و نقصان در نزد ماست ، پس اطاعت کنید ما را ، وسر از فرمان ما نتابید زیرا که خداوند طاعت ما را بر شما واجب ساخته ، آنجا که میفرماید : اطاعت کنید خدا و رسول را واولی الامر را ، و آنجا که در کاری درمانده شوید بکتاب خدا وخطاب رسول بازگشت کنید، تا آنان که از تفسیر و تاویل آگاهند شما را آگهی دهند ، واگر فضل و رحمت خداوند شامل نشود ، کمتر کس از احبال(1) واشباک شیطان برهد ؛ و بسلامت بجهد ، هوش باز آرید و گوش بندای شیطان فرا مدهید ، همانا چون این دشمن قوی پنجه شما را بشیفت و بطمع دوستی بفريفت ، ناگاه از شما روی بگرداند و شما را در هم شکند ، و با شمشير مشرفی و نیزه خطی(2) وخدنگ چاچی کیفر کند، اینوقت یک تن از شما بسلامت نرهد ، و شما را ایمان شما خط امان ندهد ، این کلمات برمعاویه عظیم ثقل افکند
ص: 250
فَقَالَ : حَسْبُكَ يَا أباعبد اللَّهِ فَقَدْ أَبْلَغْتَ
گفت: بدانچه گفتی ابلاغ وافی کردی ، وما را کافی افتاد . ودیگر ابن شهر آشوب گوید : مردی اعرابی بر معاویه در آمد و در انجاح مسئلت خود الحاح همی نمود حسين علیه السلام حاضر بود ، معاویه با اعرابی نپرداخت، و خویشتن را با صحبت حسين علیه السلام همی شاغل ساخت ؟ اعرابی گفت : این کیست که معاویه از وی با من نپردازد ؟ و مرا حاجت روا نسازد؟ گفتند : این پسر على مرتضى ، و پنجم آل عبا است ، پس اعرابی روی با حسين آورد و گفت : یا ابن رسول الله الطاف خویش را از من دریغ ندار ، ودر اسعاف(1) حاجت من سخنی بگوی ، حسین علیه السلام در انجام امر او كلمه بگفت ، ومعاویه بپذیرفت و اعرابی را کامروا ساخت ، اینوقت اعرابی این اشعار را انشاد کرد:
أَتَيْتَ العَبشًمِيَ وَ لَمْ يَجِدْ لِي * * * إِلَى أَنْ هَزَهُ إبنُ الرَّسُولِ (2)
هُوَ ابْنُ المُصطَفی کَرَماً وَ جُوداً * * * وَ مَنْ بَطْنِ الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ
وَ إِنْ لِهاشِمٍ فَضْلًا عَلَیكُم * * * كَمَا فَضَّلَ الرَّبِيعِ عَلَى المَحولِ (3)
معاویه گفت: ای اعرابی من ترا صله و جایزه عطا میکنم و تو حسین را ستایش و ثنا میکنی؟
قَالَ الْأَعْرَابِيُّ يامُعوِيَةُ أَعْطَيْتَنِي مِنْ حَقِّهِ ، وَ قَضَتْ حَاجَتِي بِقَوْلِهِ.
یعنی تو از حق او که غصب کرده مرا عطا دادی ، و بقول او اسعاف حاجت من فرمودی لاجرم ترا بر من حق سپاس و ستایش نیست. و نیز از صحابه و تابعین رسیده که عمرو بن العاص در حیات خود با حسين علیه السلام گفت : چیست که فرزندان ما از شما
ص: 251
بشمار افزون می آید و در پاسخ بدین شعر تمثل فرمود :
بُغَاثِ الطَّيْرِ أَكْثَرَهَا فِرَاخاً * * * وَ أُمِّ الصَّقْرِ مقلاةٌ نَزُورٌ (1)
گفت : چیست که آثار شيخوخت در شوارب ما سرعت میکند ؟ و موی سفید در شارب شما دیرتر ظاهر میگردد ؟
فَقَالَ اللحسين : إِنَّ نِسَاءَ كَمْ نِسَاءِ بِخَرْةٌ فَإِذَا دَنى أَحَدُكُمْ مِنِ امْرَأَتِهِ نَكْهَةً عَلَى وَجْهِهِ فَشَابَ مِنْهُ شار بُهُ
فرمود: همانا زنان شما که ضجيع شما باشند ، در روی شما بشدت دم زنند، و از بخر دهان(2) ایشان موی شارپ شما سفید گردد گفت: چیست که موی محاسن شما از موی زنخ (3) ما افزونست ؟ بدین آیه مبارکه استشهاد کرد،
فَقَالَ : وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِاذن رَبَّهُ وَ أَلِذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَکِدًا (4).
اراضی پاک و پاکیزه بکثرت و خضارت(5) گیاه متوقع است ، بیرون اراضی خبیثه که از نتن(6) گیاه و قلت نما ناگزیر است
فَقَالَ مُعويَةُ : بِحَقِّي إِلَّا سَکَتَ ، فَإِنَّهُ ابْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ .
معاویه گفت : قسم بجان من الا آنکه خاموش باشی که او پسر علی بن ابیطالب است عليهم السلام ، فقال :
إِنْ عَادَتِ ألعَقرَبُ عُدْنَا لَهَا * * * وَ كَانَتِ النَّعْلُ لَهَا حَاضِرَةً (7)
ص: 252
قَدْ عَلِمَ الْعَقْرَبِ وَ اسْتَيْقَنْتَ * * * أَنَّ لأ لَهَا دُنْيَا وَ آخِرَةَ (1)
و نیز ابن شهر آشوب از صحابه و تابعین حدیث میکند که مروان بن الحكم یک روز با حسین بن علی علیهما السلام گفت :
لَولَا فَخرُكُم بِفَاطِمَةَ فَبِمَا كُنْتُمْ تَفتَخِروُنَ ؟
یعنی اگر با فاطمه فخر نمی جستید با کدام کس مفاخرت میتوانستید کرد ؟ حسين عليه السلام درخشم شد برجست و او را فرو گرفت و گلوگاهش را سخت بفشرد چنانکه بیخویشتن گشت ، پس او را بیفکند ، و روی با جماعت کرد و قریش را مخاطب داشت
فَقَالَ : أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ إِلَّا صُدَّ قتُمُوني إِنَّ صَدَقَةُ
گفت : سوگند میدهم شما را با خدای تصدیق کنید مرا اگر سخن براستی کردم آنگاه فرمود :
أَتَعْلَمُونَ أَنَّ فِي الاَْرْضِ حَبِيبَيْنِ كانا أَحَبَّ إِلى رَسُولِ اللّهِ مِنّي وَ مِنْ أَخي؟ أَوْ عَلى ظَهْرِ الاَْرْضِ اِبْنُ بِنْتِ نَبىٍّ غَيْري وَ غَيْرُ أَخي؟ قالُوا لا ؟ قالَ: وَ إِنّي لا اَعْلَمُ أَنَّ فِي الاَْرْضِ مَلْعُونُا ابْنُ مَلْعُون غَيْرُ هذا وَ أَبِيهِ طَريدَ رَسُولِ اللّهِ، وَاللّهِ ما بَيْنَ جابَرْس وَ جابَلْق- أَحَدِهِما بِبابِ الْمَشْرِقِ وَ الاْخَریِ بِبابِ الْمَغْرِبِ- رَجُلانِ مِمَّنْ يَنْتَحِلُ الاِْسْلامَ أَعْدى لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ اَِهْلِ بَيْتِهِ مِنْكَ وَ مِنْ أَبِيكَ إِذْ كانَ وَ عَلامَةُ قَوْلي فيكَ أَنَّكَ إِذا غَضِبْتَ سَقَطَ رِداؤُكَ مِنْ مَنْكَبِكَ
فرمود: آیا میدانید که در روی زمین از من و از برادرم حسن در نزد رسول خدا
ص: 253
محبوب تر کس نبود ؟ وهمچنان آیا میدانید که بر پشت ارض پسر دختر پیغمبری غیر از من و برادرم حسن کس نیست و گفتند : چنین است که تو فرمائی ، فرمود اما من در روی زمین ملعون پسر ملعون ، جز مروان و پدرش حکم طرید رسول خدا ورانده حضرت او نمیدانم ، سوگند با خدای که در میان جابلسا وجابلقا که یکی دروازه مشرق ، و آن دیگر دروازه مغربست ، از مروان و پدرش که بدروغ اسلام را بر خود بسته اند، دشمن تر از برای خدا و از برای رسول خدا و اهل بیت او کس نیست ، هان ای مروان علامت صدق این سخن آنست که چون برخیزی وغضب کنی ردای تو از منکب(1) تو فرو افتد راوی این حدیث محمد بن الشائب گفت : سوگند با خدای برنخاست مروان از مجلس جز اینکه غضب کرد ، و ردای او در افتاد از دوش او بر گردنش. و دیگر در رجال کشی مسطور است که مروان الحكم در حکومت خویش از مدينه بسوی معاویه مکتوب کرد بدینگونه :
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عَمْرَو بْنَ عُثْمَانَ ذَکَرَ أَنَّ رِجَالًا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ وَ وُجُوهَ أَهْلِ الْحِجَازِ یَخْتَلِفُونَ إِلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ لَا یَأْمَنُ وُ ثُوبَهُ وَ قَدْ بَحَثْتُ عَنْ ذَلِکَ فَبَلَغَنِی أَنَّهُ لَا یُرِیدُ الْخِلَافَ یَوْمَهُ وَ لَسْتُ آمَنُ أَنْ یَکُونَ هَذَا أَیْضاً لِمَن بَعْدَهُ فَاکْتُبْ إِلَیَّ بِرَأْیِکَ فِی هَذَا وَ السَّلَامُ
یعنی دانسته باش که عمرو بن عثمان مرا آگهی داد که جماعتی از اهل عراق و گروهی از صنادید اهل حجاز در خدمت حسين بن على آمد شدن دارند ، وهمی گفت : من ایمن نیستم از خروج او ، وچند که فحص کردم بمن رسید که حسین امروز در خلافت بیرون نخواهد شد ، لكن ایمن نیستم از آن کس که بعد از تو بر مسند خلافت جای کند، لاجرم مرا آگهی ده تا رای تو چیست ؟ چون این مکتوب بمعاویه رسید در پاسخ نگاشت :
ص: 254
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی کِتابُکَ وَ فَهِمْتُ مَا ذَکَرْتَ فِیهِ مِنْ أَمْرِ الْحُسَیْنِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَعْرِضَ لِلْحُسَیْنِ فِی شَیْ ءٍ وَ اتْرُکْ حُسَیْناً مَا تَرَکَکَ فَإِنَّا لَا نُرِیدُ أَنْ نَتعْرِضَ لَهُ فِی شَیْ ءٍ مَا وَ فَی بَیْعَتَنَا وَ لَمْ یُنَازِعْنَا سُلْطَانَنَا فَاکْمُنْ عَنْهُ مَا لَمْ یُبْدِ لَکَ صَفْحَتَهُ وَ السَّلَامُ
یعنی بمعنی رسید مکتوب تو ، و نیک دریافتم آنچه مذکور ساختی از امرحسین ، پرهیز از اینکه بهیچ چیز متعرض حسين باشی ، دست باز دار حسین راچند که تو را دست باز داشته است ، ودانسته باش که ما در هیچ امری متعرض حسین نیستیم مادام که متعرض سلطنت ما نیست، پس پوشیده دار خاطر خود را از وی چندانکه آشکار نکرده است مخاطرات خود را از برای تو، معاویه این مکتوب را بمروان نگاشت ، و از آن سوی بحسين بن على عليهما السلام بدینگونه مکتوب کرد :
أَمَّا بَعْدُ فَقَدِ انْتَهَتْ إِلَیَّ أُمُورٌ عَنْکَ إِنْ کَانَتْ حَقّاً فَقَدْ أَظُنُّکَ تَرَکْتَهَا رَغْبَهً فَدَعْهَا وَ لَعَمْرُ اللَّهِ إِنَّ مَنْ أَعْطَی اللَّهَ عَهْدَهُ وَ مِیثَاقَهُ لَجَدِیرٌ بِالْوَفَاءِ وَ إِنْ کَانَ الَّذِی بَلَغَنِی عَنکَ بَاطِلًا فَإِنَّکَ أَعْزَلُ النَّاسِ لِذَلِکَ وَ عِظْ نَفْسَکَ فَاذْکُرْ وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفِ فَإِنَّکَ مَتَی مَا تُنْکِرْنِی أُنْکِرْکَ وَ مَتَی مَا تَکِدْنِی أَکِدْکَ فَاتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّهِ وَ أَنْ یَورُدَّهُمُ اللَّهُ عَلَی یَدَیْکَ فِی فِتْنَهٍ فَقَدْ عَرَفْتَ النَّاسَ وَ بَلَوْیهُمْ فَانْظُرْ لِنَفْسِکَ وَ لِدِینِکَ وَ لِأُمَّهِ مُحَمَّدٍ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ السُّفَهَاءُ وَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
یعنی چیزی چند از تو بمن رسیده است ، اگر این اخبار استوار است گمان میرود که ترک آن بگوئی و از این عادت وشیمت دست بازداری ، سوگند با خدای کسی که پیمانی محکم کند و عهدی استوار بندد سزاوار آنستکه بعهد خویش
ص: 255
وفا کند ، واگر آنچه از تو بمن رسیده از در کذب و بهتان است ذمت تو از این تهمت بری خواهد بود ، خویشتن را موعظتی میفرمای و بعهد خویش وفا میکن، همانا گاهی که انكار من کنی انکار تو خواهم کرد ، چون قربت من جوئی باتو قریب خواهم شد ، بپرهیز از اینکه شق عصای امت کنی، و اینکه بدست تو در این امت فتنه حديث شود ، همانا مردم را شناخته و ایشان را بميزان آزمایش سنجيده خویشتن را واپای، ورعایت امت محمد و حراست دین خود را حاضر باش ، و سخن دیوانگان را گوش فرا مده ، چون این نامه بحسين بن علي عليهما السلام رسید، در جواب او بدینگونه کتاب کرد :
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی کِتَابُکَ تَذْکُرُ أَنَّهُ قَدْ بَلَغَکَ عَنِّی أُمُورٌ أَنْتَ لِی عَنْهَا رَاغِبٌ وَ أَنَا بِغَیْرِهَا عِنْدَکَ جَدِیرٌ فَإِنَّ الْحَسَنَاتِ لَا یَهْدِیهَا وَ لَا یُسَدِّدُها إِلَّا اللَّهُ وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ أَنَّهُ انْتَهَی إِلَیْکَ منِِّی فَإِنَّهُ إِنَّمَا رَقَاهُ إِلَیْکَ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمِ وَ مَا أُرِیدُ لَکَ حَرْباً وَ لَا عَلَیْکَ خِلَافاً وَ ایْمُ اللَّهِ إِنِّی لَخَائِفٌ لِلَّهِ فِی تَرْکِ ذَلِکَ وَ مَا أَظُنُّ اللَّهَ رَاضِیاً بِتَرْکِ ذَلِکَ وَ لَا عَاذِراً بِدُونِ الْإِعْذَارِ فِیهِ إِلَیْکَ وَ فِی أُولَئِکَ الْقَاسِطِینَ الْمُلْحِدِینَ حِزْبُ الظَّلَمَهِ وَ أَوْلِیَاءُ الشَّیَاطِینِ أَلَسْتَ الْقَاتِلَ حُجْراً أَخَا کِنْدَهَ وَ الْمُصَلِّینَ الْعَابِدِینَ الَّذِینَ کَانُوا یُنْکِرُونَ الظُّلْمَ وَ یَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَ لا یَخافُونَ فِی اللَّهِ لَوْمَهَ لائِمٍ ثُمَّ قَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً مِنْ بَعْدِ مَا کُنْتَ أَعْطَیْتَهُمُ الْأَیْمَانَ الْمُغَلَّظَهَ وَ الْمَوَاثِیقَ الْمُؤَکَّدَهَ وَ لَا تَأْخُذُهُمْ بِحَدَثٍ کَ انَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ وَ لَا بِإِحْنَهٍ تَجِدُهَا فِی نَفْسِکَ. أَ وَ لَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ
ص: 256
الخَزاعي صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ الَّذِی أَبْلَتْهُ الْعِبَادَهُ فَنَحَلَ جِسْمُهُ وَ اصَفَّرَ لَوْنَهُ بَعْدَ مَا أَمَّنْتَهُ وَ أَعْطَیْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللَّهِ وَ مَوَاثِیقِهِ مَا لَوْ أَعْطَیْتَهُ طَائِراً لَنَزَلَ إِلَیْکَ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَهً عَلَی رَبِّکَ وَ اسْتِخْفَافاً بِذَلِکَ الْعَهْدِ أَ لَسْتَ الْمُدَّعِی زِیَادَ ابْنَ سُمَیَّهَ الْمَوْلُودَ عَلَی فِرَاشِ عُبَیْدِ ثَقِیفٍ فَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِیکَ - وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ- فَتَرَکْتَ سُنَّهَ رَسُولِ اللَّهِ تَعَمُّداً وَ تَبِعْتَ هَوَاکَ بِغَیْرِ هُدًی مِنَ اللَّهِ ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَی الْعِرَاقَیْنِ یَقْطَعُ أَیْدِیَ الْمُسْلِمِینَ وَ أَرْجُلَهُمْ وَ یَسْمُلُ أَعْیُنَهُمْ وَ یَصْلِبُهُمْ عَلَی جُذُوعِ النَّخْلِ کَأَنَّکَ لَسْتَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ وَ لَیْسُوا مِنْکَ أَوَلَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِیِّینَ الَّذِینَ کَتَبَ فِیهِمُ ابْنُ سُمَیَّهَ أَنَّهُمْ کَانُوا عَلَی دِینِ عَلِیٍّ فَکَتَبْتَ إِلَیْهِ أَنِ اقْتُلْ کُلَّ مَنْ کَانَ عَلَی دِینِ عَلِیٍّ فَقَتَلَهُمْ وَ مَثَّلَ بِهِمْ بِأَمْرِکَ وَ دِینُ عَلِیٍّ وَ اللَّهِ الَّذِی کَانَ یَضْرِبُ عَلَیْهِ أَبَاکَ وَ یَضْرِبُکَ بِهِ وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَکَ الَّذِی جَلَسْتَ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَکَانَ شَرَفُکَ وَ شَرَفُ أَبِیکَ الرِّحْلَتَیْنِ وَ قُلْتَ فِیمَا قُلْتَ : «انْظُرْ لِنَفْسِکَ وَ لِدِینِکَ وَ لِأُمَّهِ مُحَمَّدٍ وَ اتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّهِ وَ أَنْ توَرُدَّهُمْ إِلَی فِتْنَهٍ » وَ إِنِّی لَا أَعْلَمُ فِتْنَهً أَعْظَمَ عَلَی هَذِهِ الْأُمَّهِ مِنْ وَلَایَتِکَ عَلَیْهَا وَ لَا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسِی وَ لِدِینِی وَ لِأُمَّهِ مُحَمَّدٍ عَلَیْنَا أَفْضَلَ أَنْ أُجَاهِدَکَ فَإِنْ فَعَلْتُ فَإِنَّهُ قُرْبَهٌ إِلَی اللَّهِ وَ إِنْ
ص: 257
تَرَکْتُهُ فَإِنِّی أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِذَنْبِی وَ أَسْئلُهُ تَوْفِیقَهُ لِإِرْشَادِ أَمْرِی وَ قُلْتَ فِیمَا قُلْتَ : «إِنِّی إِنْ أَنْکَرْتُکَ تُنْکِرْنِی وَ إِنْ أَکِدْکَ تَکِدْنِی» مَا بَدَا لَکَ فَإِنِّی أَرْجُو أَنْ لَا یَضُرَّنِی کَیْدُکَ فِیَّ وَ أَنْ لَا یَکُونَ عَلَی أَحَدٍ أَضَرَّ مِنْهُ عَلَی نَفْسِکَ لِأَنَّکَ قَدْ رَکِبْتَ جَهْلَکَ وَ تَحَرَّصْتَ عَلَی نَقْضِ عَهْدِکَ وَ لَعَمْرِی مَا وَفَیْتَ بِشَرْطٍ وَ لَقَدْ نَقَضْتَ عَهْدَکَ بِقَتْلِکَ هَؤُلَاءِ النَّفَرِ الَّذِینَ قَتَلْتَهُمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَ الْأَیْمَانِ وَ الْعُهُودِ وَ الْمَوَاثِیقِ قَتَلْتَهُمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا قَاتَلُوا وَ قَتَلُوا وَ لَمْ تَفْعَلْ ذَلِکَ لهِمْ إِلَّا لِذِکْرِهِمْ فَضْلَنَا وَ تَعْظِیمِهِمْ حَقَّنَا فَقَتَلْتَهُمْ مَخَافَهَ أَمْرٍ لَعَلَّکَ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ یَفْعَلُوا أَوْ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ یُدْرَکُوا فَأَبْشِرْ یَا مُعَاوِیَهُ بِالْقِصَاصِ وَ اسْتَیْقِنْ بِالْحِسَابِ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ تَعَالَی کِتَاباً لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها وَ لَیْسَ اللَّهُ بِنَاسٍ لِأَخْذِکَ بِالظِّنَّهِ وَ قَتْلِکَ أَوْلِیَاءَهُ عَلَی التُّهَمِ وَ نَفْیِکَ أَوْلِیَائهُ مِنْ دُورِهِمْ إِلَی دَارِ الْغُرْبَهِ وَ أَخْذِکَ النَّاسَ بِبَیْعَهِ ابْنِکَ غُلَامٍ حَدَثٍ یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ یَلْعَبُ بِالْکِلَابِ لَا أَعْلَمُکَ إِلَّا وَ قَدْ خَسَّرْتَ نَفْسَکَ وَ بَتَرْتَ دِینَکَ وَ غَشَشْتَ رَعِیَّتَکَ وَ أَخْزبتَ أَمَانَتَکَ وَ سَمِعْتَ مَقَالَهَ السَّفِیهِ الْجَاهِلِ وَ أَخَفْتَ الْوَرِعَ التَّقِیَّ لِأَجْلِهِمْ وَ السَّلَامُ
این سخنان بفارسی چنین می آید میفرماید : مكتوب تو بمن رسید ، ابلاغ کردی که من در مخالفت تو متصدی امری چند شده ام که از من جزاین متوقع بوده، همانا
ص: 258
ابواب حسنات بر روی کس گشاده نشود و اگرنه بسته نگردد جز بخواست خداوند اما آنچه رقم کردی که از من بتو رسیده این کلمات را مردم متملق(1) و دروغزن بهم پیوسته اند ، من امروز با تو از در مخالفت ومحاربت نیستم ، سوگند با خدا که امروز خداوند را بترک شیمت(2) که بدست کرده ام خشنود نمیدانم ، و در ترک این عادت عذری در نزد تو و در نزد این گمراهان ملحد که لشگر ظلمه و دوستدار شیاطین اند بدست نیست، هان ای معاویه آیا تو آنکس نیستی که حجر کندیرا کشتی؟ و مردم نماز گزار و پرهیز کار را که ظلم و بدعت را پسنده ندارند . ودر امر دین از شناعت و سرزنش کس نیندیشند از در ظلم و عدوان تباه کردی از بس آنکه با ایشان سوگند های مغلظه ومواثيق مؤكده استوار نمودی ، بی آنکه در ملک تو فتنه حديث کنند، یا مخاصمتی آغازند (3) هان ای معاویه ، تو آنکس نیستی که عمرو بن الحمق الخزاعی صاحب رسول خدای رابکشتی ؟ آن مرد صالح که عبادت اندامش را بفرسود (4) و پیکرش را هزال(5) داد، و رخسارش را توقيع(6)صفرت کرد ، از پس آنکه او را خط امان دادی ، و بعهد خدای محکم نمودی با آن میثاق و پیمان که اگر مرغی را عطا کردی از فراز جبال شامخه(7) بنزد تو آمدی آنگاه بر خدای جرئت کردی ، و عهد خدای را خواد شمردی، و بيجرم و جنایت(8) او را بکشتی ، آیا تو آنکس نیستی که زیادبن سميه راکه در فراش عبید که عبدی از بنی ثقیف بود متولد شد با خود برادر خواندی ؟ واورا پسر ابوسفیان گفتی که بزنا آورده ؟ وحال آنکه رسول خدا فرمود « مولود منسوب بفراش است ، و بهره زناکار حجر است » تو بمصلحت خویش سنت رسول خدای را پشت پای زدی ، و پسر عبید را برادر گرفتی ، وبحكومت عراقين فرستادی، تادست و پای مسلمانان را قطع کرد ، وچشمهای ایشان را بآهن تفته (9)نابينا نمود ، و
ص: 259
بدن های ایشان را در شاخهای نخل بدار کرد، گویا از این امت نبودی ، و این امت را با تو هیچ نسبت نبود ، آیا تو آنکس نیستی که زیاد بن ابیه بسوی تو مکتوب کرد که حضرميين بردین علی میروند ، وتو اورا منشور کردی که از آنان که بر دین علی میروند یکتن زنده مگذار ، و او همگان را بکشت و مثله کرد ، و حال آنکه سوگند با خدای که علی بحکم آن دین، ترا وپدرتورا دستخوش شمشیر میساخت و امروز بدست آویز آن دین غصب مسند خلافت کرده ، واگرنه شرف تو و پدر تو بیرون رحلت صيف(1) وشتا نبود ، و اینکه گفتی «نگران نفس خویش و دین خویش و امت محمد باشم ، وایشان را در فتنه نیفکنم ، واز شق عصای امت و پراکندگی جماعت پرهیزم » هیچ فتنه را در این امت بزرگتر از خلافت و حکومت تو نمیدانم و از برای نفس خود و دین خود و امت محمد هیچ سودی افضل از آن ندانم که با توجهاد کنم و قتال دهم ، اگر این مقاتلت بپای برم درحضرت حق قربتی باشد، و اگر توانی و تراخی جویم از این گناه استغفار ببایدم جست ، و از خداوند رشد خویش میجویم ، و اینکه گفتی : «اگر انکار کنم تورا انکار میکنی مرا، و اگر در کید تو باشم در کید من خواهی بود» وای بر تو چه در خاطر داری! رجای من چنان است که کید تو زیان نکند هیچ آفریده را جز اینکه بر نفس تو بازگشت کند ، زیرا که بر جهل خویش سوار شدی ، و بر نقض عهد حریص گشتی ، قسم بجان خودم که وفا بهیچ عهد و شرطی نکردی ، و کشتی مسلمانان را بعد از عهود و مواثيق و صلح و سوگند بی آنکه با تو مبارزتی کنند و مناجزتی (2) آغازند ، و جرم و جریرت ایشان جز ذکر فضایل ما و تعظیم حقوق ما نبود ، پس بکشتی ایشان را از بيم آنکه مبادا عرضه هلاك ودمار (3) شوی وایشان زنده بمانند، و اگر نه ؛ بمیرند و حرارت تیغ حداد نه بینند، دانسته باش ای معاویه که روز حساب در می آید ، و هنگام قصاص فرا میرسد ، دانسته باش که خدای را کتابیست که هیچ
ص: 260
صغيره وكبيره نیست که احصا نگشته و در آن کتاب مسطور نیست، و خداوند نگرانست که مردم را ببهتان گرفتی ، و دوستان خدای را بتهمت ماخوذ داشتی ، و جماعتی را کشتی و گروهی را از مساكن ومرابع(1) خود، نفي بلدنمودی ، واز برای پسرت یزید که غلامی خمرخواره و سگ باره(2) بود ، از مردمان بیعت گرفتی ، این نیست جز اینکه خسران زدی نفس خود را ، و هلاك کردی دین خودرا ، و مغشوش(3) نمودی رعیت خود را ، وخراب فرمودی امانت خود را ، واصغا داشتی سخن سفيه جاهل را ، وبيم دادی مردم پارسا و متقی را تا بر گردن آرزو سوارشدی ، والسلام. چون معاویه این مکتوب را قرائت کرد ، جهان در چشمش تاریک شد.
فَقَالَ : لَقَدْ كانَ فِي نَفْسِهِ ضَبٍّ مَا أَشْعُرْ بِهِ . گفت: در خاطر او ذخيره حقد وحسدی است که بدان راه نتوان برد ، پسرش یزید حاضر بود گفت : یا امير المؤمنين او را جوابی بنکوهش ، کتاب کن ، و بز بونی وخواری خطاب فرمای و پدرش علی را بزشتی یاد میكن ، هم در این وقت عبدالله بن عمرو بن العاص از در در آمد ، معاویه روی با او کرد و گفت : هیچ دانی که حسین بن علی بمن چه مکتوب کرده و آن کتاب را بر عبدالله قرائت نمود . عبدالله گفت : یا امیرالمؤمنين کیست که تو را دفع تواند داد یا منع تواند کرد و او را با سخی چنانکه او را سزد نگار کن ، وچند که دانی از مثالب(4) ومعایب او بکار بند ، معاویه گفت : یزید نیز چنین رای زده ، عبدالله گفت : یزید در این رای اصابه فرموده . اینوقت یزید گفت: یا امیر المؤمنين. اینک
رزانت(5) رای مرا پسنده داشتی ؟ معاویه بخندید و گفت هر دوان بخطا سخن کردید ، من در عیب حسین بن علی چه سخن کنم ؟ و از مثل من کس روا نیست که از در باطل بعیب کس سخن آغازد ، و مردمان بتعبير و تکذیب او پردازند ، چگونه عیب کنم حسین را که سوگند با خدای در وی موضع
ص: 261
عیب بدست نشود ، خواستم بسوی اومکتوب کنم ، و او را بوعيد و تهدید بیم دهم روا ندیدم ، و قرع الباب لجاج نکردم. بالجمله سخنی که بر حسین علیه السلام ناگوار باشد تحریر نکرد ، ومقرر داشت که هر سال هزار هزار درهم از بیت المال بحضرت او برند ، و بيرون این مبلغ همواره خدمتش را بعروض(1) وجوائز متكاثره متواتر میداشت. و دیگر مروان الحكم در ایامیکه حکومت مدینه داشت یکروز در مسجد رسول خدا بر منبر شد و مردم را خطبه کرد ، و کلمه چند بناشایست در حق علی بن ابیطالب علیه السلام تلفيق(2) کرد، و چون از منبر بزیر آمد و مردم پراکنده شدند ، این خبر بحسين بن علي عليهما السلام آوردند ، آن حضرت فرمود برادرم حسن علیه السلام جای داشت و گفتند : حاضر بود ، فرمود : او را پاسخ نداد و گفتند : خاموش نشست ، حسين علیه السلام خشمناک بر مروان در آمد ،
فَقَالَ لَهُ : يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ وَ يَا ابْنَ آكِلَةِ ألقَملِ أَنْتَ الْوَاقِعِ فِي عَلِيٍّ ؛ قالَ لَهُ مَرْوَانَ : اّنکَ صَبِيُّ لأ عَقَلَ لَكَ .
فرمود ای پسر زرقا ای پسر خورنده قمل تو در حق على بنا سزا سخن گفتی ، مروان گفت : تو هنوز جوانی ، و از بیش و کم ندانی ، حسين علیه السلام فرمود : اکنون . تورا خبر میدهم از تو واصحاب تو و از على علیه السلام
فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ : «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»(3).
خداوند در شان على وشيعت او چنین فرمود آنگاه فرمود:
«فَاِنَما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ ألمُتَقينَ (4)» فَبَشِّرْ بِذَلِكَ النَّبِيِّ الْعَرَبِيِّ لِعَلِيِّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ .
ص: 262
و نیز در کتاب کافی مسطور است که معاوية بن ابی سفیان بمروان بن الحكم که حاکم مدینه بود منشور کرد «که در وجه هریک از جوانان قریش از بیت المال مبلغی مقرر میدار تا هر سال ماخوذ دارند ، و در مخارج خود بکار برند » سید سجاد که آن هنگام خرد سال بود میفرماید : مرا گفت نام تو چیست ؟ گفتم علی بن الحسين . گفت برادرت چه نام دارد ؟ گفتم:علی.
فَقَالَ : «عَلَيَّ وَ عَلَى مَا يُرِيدُ أَبُوكَ أَنْ يَدَعَ أَحَداً مِنْ وُلْدِهِ إِلَّا سَمَّاهُ علياه» گفت: «همگان علی و علی پدرتو دست باز نمیدارد از فرزندان خود الا آنکه علی نام کند» این بگفت ومبلغی در وجه من مقرر داشت ، چون بنزد پدر آمدم ، و این قصه باز گفتم،
فَقَالَ الْحُسَيْنُ . ویلی عَلَى ابْنِ الزَّرْقَاءِ دَبَّاغَةِ الْأَدَمِ ، لَوْ وُلِدَ لِي مَاتَ لَأَحْبَبْتُ أَنْ لَا أُسَمِّيَ أَحَدُ مِنْهُمْ إِلَّا عَلِيّاً .
فرمود: وای بر پسر زرقا که دباغت چرم همی کرد ، اگر مرا صدر پسر آمدی هر آینه دوست داشتم همگان را بنام على خوانم . هم در مناقب مرقوم است که گاهی که معاویه سفر مدینه کرد، و از عمال و دوستداران خود فراوان شنیده بود که روی دل مردم با حسین علیه السلام است ، بیمناک بود که مبادا روزی برشورد ، و از شیعیان او درظل رایت او لشگر عظیم فراهم گردد، لاجرم مروان بن الحكم را طلب کرد و گفت : در کار حسين راي چیست ؟ گفت : من چنان صواب دانم که حسین را با خود بجانب شام کوچ دهی ، و امید مردم عراقرا از جنبش او و خروج او قطع کنی ، معاویه گفت : که هان ای مروان در خاطر نهاده که خود را از حمل عظمت حسین آسوده کنی و مرا مبتلا سازی تا اگر بر ثقل او صبور باشم حمل رنجی عظیم کرده خواهم بود ، واگرنه قطع رحم بایدم کرد، آنگاه سعیدبن العاص را طلب کرد و گفت : تودر کار حسین چه می اندیشی؟
ص: 263
فَقَالَ : إِنَّكَ وَ اللَّهِ ماتَخافُ الْحُسَيْنِ إِلَّا عَلَى مَنْ بَعَدکَ ، وَ إِنَّكَ لَتُخلِفَ لَهُ قَرْناً إِنْ صارَعَهُ لَيَصرَعَنةَ ، وَ إِنْ سَابِقِهِ لَيَسبََقَنَهُ ، فَدُرْ الْحُسَيْنِ بمَنبَتِ النَّخْلَةِ فِي تِلْكَ الْبِلَادِ ، يَشْرَبُ أَلِمَاءِ وَ يَصَّعَّدُ فِي الْهَوَاءِ ، وَ لَا یَبلُغُ إِلَى السَّمَاءِ
گفت : سوگند با خدای که تو را از حسین نیم نباید داشت زیرا که بر تو بیرون نمیشود ، و رزم نمیزند مگر با آنکس که بعد از تو در این مسند جای کند، و از برای او یزید را که قرنی (1) و قرینی است بجای میگذاری، تا اگر مصارعت (2)جوید مصارعت کند ، و اگر مسابقت خواهد منازعت آغازد ، حسین را در مدینه باز گذار چنانکه آب میخورد و بهوا صعود میکند و بآسمان نمیرسد، او نیز چند که سرافراز شود و با مردم عراق اتفاق کند ، ادراك مسند خلافت نخواهد کرد .
و هم در این سال ابوهریره وفات یافت و او پسر دوس بن عبدالله ، بن عدنان ، بن زهير بن کعب بن الحارث بن کعب بن مالک بن نضر بن الأزد ، بن الغواص است کنیت او ابوهریره است ، و در جاهلیت و اسلام اورا بصد نام افزون خوانده اند ، بصواب نزدیکتر آنست که در جاهلیت بعبد شمس ، وعبد عمرو نامدار بود، و در اسلام عبدالله وعبدالرحمن نامیده میشد ، درسال فتح مکه ایمان آورد، و در حفظ احادیث سخت حریص بود ، لكن روایت او را، خاصه علمای شیعی استوار (3) ندارند ابن عبدالبر دراستيعاب سال وفات او را در پنجاه و هشتم هجری رقم کرده ، وعبوس منصوری در کتاب بنی امیه در پنجاه و نهم نگاشته. وهم در این سال عثمان بن محمد بن ابی سفیان با مردمان زیارت بیت الله بگذاشت ودرمدینه ولید بن عقبه حکومت داشت، و در کوفه نعمان بن بشير فرمانروا بود ، و در بصره عبیدالله بن زیاد بن ابیه حکمرانی میفرمود و در سجستان (4) برادرش عباد بن زياد عامل بود و کرمان بتحت
ص: 264
حکومت شریک بن الأعور میرفت ، و مالک بن عبيد الله در اراضی روم فتح سورانيه(1) نمود ، و جنادة بن امیه رودس(2) را بگشاد ، ومدينه آن را ویران نمود .
از آن پیش که شرح سلطنت یزید بن معاویه عليه اللعنه را نگار کنم ، بذکر آیات مأو له منزله که منهی (3) شهادت امام حسین علیه السلام است و نگارش احادیث و اخباری از شهادت آن حضرت میدهد پرداختم ، تا همگان بدانند که تکلیف پیغمبران و امامان بیرون تکالیف دیگر مردم است. باید دانست که انسان کبیر یعنی امام علیه السلام قلب آفرینش و روان و نفس عالم امکان است ، عقل کل عقل اوست ، و نفس نخستين نفس اوست ، وعرش اعظم که محدد جهاتست جسم اوست ، و او در تمام آفرینش آن تصرف و بینش دارد که مردم در اعضای خود ، لاوالله مردم در شناس خودجاهل و ذاهل اند (4)و او با حقیقت اشیاء مختلط ومتحد ، چنانکه اعضای مردم بنیروی قلب و قوت روان ، حیات دارد، اشیای عالم امکان بوجود امام زنده است ، و هر اثری که از اشیاء بظهور میرسد اگرچه بصورت بزیان امام باشد هم بنیروی امام است، و از زیان او هر آفریده بهره ونصيبه برند بی آنکه دانا باشند ، از اینجاست که در شهادت حسین بن علی علیهماالسلام آسمان خون بارید ، و از حجر ومدر خون بردميد(5) و این معنی ترجمه آن چند شعر است که در بدو امامت آن حضرت نگاشتم .
ص: 265
(دوست را جمله در ترازو اوست *** شمر را نیز زور بازو اوست)
(تن او در غزا چو خسته شدی *** آفرینش همه شکسته شدی)
( آفرینش همه تن او بود *** زین زهر شیء رگی ز خون بگشود)
از اینجمله مکشوف می افتد که حسين علیه السلام عالما ادراک شهادت را تصمیم عزم داد بحکم مصلحتی که سر آنرا جز خدای کس نداند ، بلکه آن روز مشهود وی بود . روز گیرودار را بی کم و کاست نگران بود ، سواران مخالف را شمار میدانست قاتلان را یک یک بنام ونشان مکشوف داشت، و مصرع (1) شهدا را یک یک بنام و نشان دیدار میکرد ، و نتوان گفت که چرا دانسته خود را بتهلکه افکند ، زیرا که تکلیف امام بیرون تكاليف خاص و عام است ، چنانکه رسول خدای را واجباتی و محظوراتی است که امت را با او شراکت نیست ، اکنون بر سر سخن رویم و ابتدا بآيات مأوله کنیم که بر شهادت آن حضرت دلالت دارد قال الله تبارک و تعالی :
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً ۚ وَ قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ ۗ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَىٰ وَ لَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا(2) در تفسیر عیاشی سند بابوجعفر علیه السلام منتهی میشود که این آیه مبارکه تا بدانجا که میفرماید : « وَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ »
در حق حسن بن علی علیهما السلام نازل شده ؛ و خداوند بر آن حضرت واجب گردانیده که با معاویه و اتباع او که کافرانند قتال ندهد وجهاد نکند ، حضرت باقر عليه السلام میفرماید :
ص: 266
وَ اللَّهُ الَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ ، وَ اللَّهُ لفيه نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةِ
سوگند با خدای آنچه حسن بن علی علیهما السلام از برای این امت کرد فاضلتر است از آنچه آفتاب بر او تابش میکند ، کنایت از آنکه بحکم خداوند که فرمود : كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ دست از قتال معاویه باز داشت ، و کار با او بمصالحه گذاشت ، آنگاه میفرماید سوگند با خدای این آیه مبارکه در حق حسن فرود شد و از پس آن خداوند، چنانکه میفرماید : فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ »
واجب ساخت جهاد را با کافران ، و این در حق حسین بن علی علیهما السلام فرود شده و در کتاب نوادر باسناد معتبره مسطوراست که حسن بن زياد العطار میگوید سئوال کردم از ابو عبدالله صادق آل محمد از این آیه مبارکه :
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ
فرمود نازل شد در حق حسن بن على عليهما السلام ، امر کرد خداوند او را که دست از قتال باز دارد . عرض کردم:
فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ این مقال دلالت بر وجوب قتال میکند ؟
قَالَ : نَزَلَتْ فِي أَلِحُسَيْنٍ بْنُ عَلِىٍّ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ أَنْ يُقَاتِلُوا مَعَهُ .
فرمود این لخت (1) از آیه در حق حسين علیه السلام نازل گشت ، و خداوند واجب ساخت بروی جهاد را، و بر مردم روی زمین واجب فرمود که در رکاب او با کا فران رزم کنند .
ص: 267
وَ قَالٍ : لَوْ قاتَلَ مَعَهُ أَهْلِ الْأَرْضِ لَقتِلوا کُلُهُم
یعنی اگر اهل ارض جمیعا در رکاب از قتال میدادند همگان شهید میشدند. بالجمله چون حکم جهاد فرا رسید ، بعضی از مسلمانان که دل قوی و بازوی توانا نداشتند سخت بترسیدند
« وَ قالُوا : رَبَّنا لِمَ کَتَبتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَولَا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ »
گفتند: ای پروردگار ما از برای چه جهاد بر ما واجب کردی تا بدست کافران