سرشناسه : حسینی نیشابوری، سید علی اکبر، 1362
عنوان و نام پدیدآور : سلسله سخنرانی های استاد رفیعی ، سید علی اکبر حسینی نیشابوری
مشخصات نشر : قم : دار المبلغين. 97
مشخصات ظاهری : 13 جلد
شابک : 240000ریال : 7-7-94791-600-978
وضعیت فهرست نویسی : فيپا
یاد داشت : کتابنامه به صورت زیرنویس
یادداشت : کتاب حاضر مجموعه سخنرانی های آقای دکتر ناصر رفیعی محمدی می باشد.
رفيعی محمدی، ناصر، 1344-وعظ.
موضوع : وعظ
موضوع : اسلام - مسائل متفرقه
موضوع : اسلام - تبلیغات
رده بندی کنگره : 1393، 81 س 7 ر/ 10/5 BP
رده بندی دیویی: 297/08
شماره کتابشناسی ملی : 91893431
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
ص: 3
سلسه سخنرانی های استاد رفیعی (جلد دوازدهم)
حجت الاسلام و المسلمین حسینی نیشابوری
ص: 4
سخن ناشر...17
بخش اول: عزت و حریت در نهضت حسینی /19
بنیان های دین...21
مقدمه...21
بنیان های شیعه...22
1. بعثت...22
2. غدير...22
3. عاشورا...24
پیامد فراموشی غدیر...24
4.ظهور...26
پیوند ظهور و عاشورا...26
ضرورت عزاداری بر امام حسین علیه السلام...28
گریه ، توصیه امامان علیهم السلام...29
انواع گریه...30
1.گریه در دعا...30
2. گریه از خشیت خدا...30
3. گریه از شنیدن قرآن...31
4. گریه بر فقدان...32
5.گریه بر حوادث آینده...33
6. گریه بر گناه...34
7. گریه برازدس ندادن فرصت...35
8. گریه بر معاد...35
9. گریهء حسرت...36
10. گریه بر مردگان...37
شعرخوانی، توصیهء امامان علیهم السلام...38
زیارت، توصیهء امامان علیهم السلام...39
آسیب های عزاداری...39
عزت و حریت در نهضت حسینی (1)...41
مقدمه...41
عزت امام حسین علیه السلام از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...41
عزتبخشی خداوند به مؤمنان...43
جواب یک شبهه...45
عزت، از آن پروردگار...45
تأثیر عزت و ذلت در حوزهء تربیت...47
علائم ذلت نفس...49
1. زورگویی...49
2. تكبرورزی...50
3. تهمت زنی...50
تهمت زدن به مسلم علیه السلام...51
تهمت زدن به امام جواد علیه السلام...51
4. دورویی...52
داستان...52
عزت حقیقی و عزت پنداری...55
اهل بیت علیهم السلام عزتمندان حقیقی...57
عزت و حریت در نهضت حسینی (2)...59
مقدمه...59
اهمیت و ارزش شخصیت انسان...60
حفظ آبروی فقیر...61
بوسیدن دست فقير...62
کمال احسان....63
1.شتاب...63
ص: 5
2. ناچیز شمردن آن...64
3. منت نگذاشتن...64
دشنام گویی، عامل ذلت...64
دو تأثیر منفی فحش دادن...65
1.بی برکت شدن رزق...65
2. واگذاردن به خود...66
ذلت ناپذیری امام حسین علیه السلا...67
هشت گروه بی احترام...68
1.مهمان ناخوانده...68
2. خیرخواهی ازدشمن...69
3. قرارگرفتن در جایگاه نامناسب...69
4. فرماندادن به صاحب خانه...70
انواع عزت...71
1. عزت سیاسی...71
شهید مطهری رحمه الله...71
مؤمن، عزتمند حقیقی...72
ابومخنف و گزارش عاشورا...72
روضه های غیر مستند...74
میرزای شیرازی و روضه خوانی...75
امام حسین علیه السلام و رد اماننامه...75
امام خمینی و عزت...79
2. عزت اجتماعی...77
3. عزت فرهنگی...77
4. عزت اقتصادی...78
عزت و حریت در نهضت حسینی (3)...81
مقدمه...81
داستان...82
مقابلهء دشمن با عزتمندان...83
داستان...84
اظهار زبونی به درگاه خدا...84
تکبریا عزت الهی؟...85
داستان...85
انصاف ورزی، عامل عزت...86
انصاف در روایات...87
سرور اعمال...88
اقسام انصاف با خدا...89
1.انصاف در اندیشه...89
کوچک شمردن خدا، مصداق بی انصافی...89
رعایت مقام ائمه علیهم السلام در پیشگاه خدا...90
ائمه علیهم السلام واسطهء فیض...92
2. گناه نکردن با نعمت خدا...93
جواب یک شبهه...94
3. انصاف در دعا...94
شرایط دعا...95
1. خلوص باطن...95
2. حضور قلب...96
3. شناخت واسطه...97
4. رعایت انصاف...98
4. سپاسگزاری...98
تبلور انصاف با خدا در عاشورا...98
عزت و حریت در نهضت حسینی (4)...101
ص: 6
مقدمه...101
قیام حسینی، سرمشق مبارزه با ستمگر...101
عزت، خواستهء طبیعی انسان...104
داستان...105
انصاف، عامل عزت...105
ب: انصاف با خود...106
دو نمونه از بی انصافی با خود...106
1. سختی دادن به خود...106
رهبانیت، ممنوع!...108
داستان...110
2. ارزان فروختن خود...111
دو نمونه از ارزان فروختن خود...112
1. دو برادر...112
2. دو پیرمرد...113
گناه کردن یعنی ارزان فروختن خود...114
ج: انصاف با مردم...115
بی انصافی با مردم...119
رعایت انصاف در معامله...117
د: انصاف با دشمن...118
داستان...119
عزت و حریت در نهضت حسینی (5)...121
مقدمه...121
هفت مصیبت بزرگ...122
1.لغزش عالم...122
2. خستگی عابد...123
دعاهای کوتاه...124
راهکاری برای نشاط در عبادت...125
تمثيل...125
3. شبهة مؤمن...127
4. خیانت امانتدار...127
5. ورشکستگی ثروتمند...128
6. خوارشدن عزیز...128
داستان...128
7. بيماري فقير...129
عزت و حریت در نهضت حسینی (6)...131
مقدمه...131
عزیز شمردن فرمان الهی، عامل عزت...132
انسان و تکلیف....132
1. تکلیف پذير...132
2. تكليف گریز...134
گریز از پذیرش ولایت امیرالمؤمنین...134
گریز از پذیرش حقانیت امام حسین علیه السلام...136
3. تکلیف ستیز...137
معنای دیگر تکلیف...137
امام حسین علیه السلام و تکلیف الهی...138
عزت و حریت در نهضت حسینی (7)...141
مقدمه...141
انواع ولایت...142
1. ولایت شیطانی...143
2. ولایت رحمانی...142
جواب شبهه...143
ص: 7
مراحل ولایت پذیری...144
1.ولایت محبت...144
داستان...145
2. ولایت مرجعیت...147
3. ولايت زعامت...148
4. ولایت تصرف...149
پاسخ به شبهه...150
ولایت محبت عبدالله بن عمرو عبدالله بن عمروعاص...150
اعلام ولایت زعامت و تصرف در غدير...152
اهمیت شناخت امام...153
نشانه های امام...153
1. عصمت از گناه...154
2. عالمترین مردم...154
3. شجاع ترین مردم...154
4. سخاوتمندترین مردم...155
عزت و حریت در نهضت حسینی (8)...107
مقدمه...157
شاخصه های معنویت در نبردهای اسلامی...158
1. جهاد در راه خدا...108
داستان...160
جان فشانی حضرت ابوالفضل علیه السلام برای خدا...161
دعوا بر سر اجر و پاداش !...161
2. ترجيح جهاد بر همه چیز...162
ترجیح جهاد بر فرزند...163
ترجيح جهاد بر برادر...164
ترجيح جهاد بر همسر...164
3. دعا در میدان نبرد...165
4. نماز در میدان نبرد...167
عبدالله بن رواحه...167
یاران سیدالشهداء علیه السلام و نماز و عبادت...168
5.یاد خدا در میدان نبرد...170
عزت و حریت در نهضت حسینی (9)...171
مقدمه...171
جایگاه آمربه معروف و ناهی از منکر...172
انفعال در برابر ترک واجب و انجام منکر...173
مراحل امربه معروف و نهی از منکر...174
پیامد بی تفاوتی در برابر منکر...175
داستان...175
فراگیری عذاب...179
عذاب به خاطر سکوت...177
تأثير نيت...178
1.انواع منکر...178
2.منکر اعتقادی...179
2. منکر اجتماعی...179
وفای به عهد آیت الله مدنی...180
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اسوهء وفاداری...181
3. منكر اقتصادی...181
ص: 8
4. منکر سیاسی...181
5.منکر اخلاقی...182
6. منکر فرهنگی...182
7. منکر نظامی...182
منکرات عمومی...182
شیوه های امربه معروف و نهی از منکر...182
1.آگاهی دادن...183
اثرات آگاهی دادن...185
2. ترویج معروف و پوشاندن منکر...189
داستان...186
استفادهء بجا از شیوهء تشويق...187
داستان عکرمه...187
3. برخورد تدریجی...188
داستان...188
نکاتی در امربه معروف و نهی از منکر...189
امربه معروف و نهی از منکر، ویژگی مؤمنان...189
معرفی امام حسین علیه السلام از زبان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف...191
مقدمه...191
ویژگی های امام حسین علیه السلام در زیارت ناحیهء مقدسه...191
1. فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...192
اهل بیت علیهم السلام، فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...192
2.سند قرآن...193
شیعه و قرآن...194
آیت الله العظمی گلپایگانی و قرآن...194
امام حسین علیه السلام و سورهء فجر...195
امام حسین علیه السلام و آیات سورهء توبه...196
امام حسین علیه السلام و آیهء صبر...197
امام حسین علیه السلام و آیهء پیمان...197
توصیه ای به جوانان...198
سر بریدهء امام حسین علیه السلام و قرائت قرآن...198
3. بازوی امت...199
اثری بر دوش...199
برکت سخاوت...200
شادی چیست؟...201
نتیجهء مسخره کردن...202
نتیجهء گناه کردن...202
شاد کردن کودکان...202
تعامل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با کودکان...203
4. عبادت بی پایان...204
آخرین سفارش های امام حسین علیه السلام...205
الف) پرهیز از ظلم بر مستضعفان...205
ب) پذیرش حق...205
5. وفاداری به پیمان...205
بخش دوم: هشدارهای عاشورا/207
عاشورا بال سرخ شیعه...209
مقدمه...209
کنفرانس هویت شیعه...210
ویژگی های شیعه از نظر غیر مسلمانان...210
ص: 9
تأثير فتوای علما بر شیعیان...211
نمونه هایی از پیوند عاشورا و ظهور...211
1. انتقام امام زمان علیه السلام از قاتلان امام حسین علیه السلام...212
2. ظهور امام زمان در روز عاشورا...214
3. فرشتگان حائر حسینی، منتظر ظهور...215
چهار رکن اساسی شیعه...217
دو نایب خاص امام حسين عليه السلام...219
بعثت و امامت در نامه های امام حسين عليه السلام...219
عاشورا، احیای بعثت وغدير...220
امام حسین علیه السلام در نزد مسيحيان...222
اهمیت گریه...222
انواع گریه...222
اول: گریه از ترس خدا...223
آثار گریهء خشیت...224
1. تقرب به خدا...224
2. نورانی شدن قلب...224
3. مانع بازگشت به گناه...225
4. گریان نبودن در قیامت...225
دوم: گریه بر اباعبدالله الحسين علیه السلام...226
آثار گریه بر امام حسین علیه السلام...227
1.رهایی از دوزخ...227
2. گریان نبودن در قیامت...227
3. مشمول درود خدا...228
4. پاک شدن گناهان...228
هشدارهای حسینی (1)...231
مقدمه...231
هشدارهای قرآن...232
هشدارهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...232
هشدارهای امیرمؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه...233
هشدارهای امام خمینی...233
هشدارهای حسینی...234
اولین هشدار حسینی، بدعت...234
سه گروه بی حرمت...234
1.بدعتگذار...235
2. حاکم ستمکار...235
3. فاسق آشکار...235
برخورد با بدعت گذار...235
بدعت چیست؟...236
بدعت شرعی...236
انواع بدعت...237
1. اعتقادی...237
2. اخلاقی...238
پرسش فرزند احمد بن حنبل...239
چند نمونه از بدعت های یزید...241
وظايف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در برابر مردم...242
1. فرمان به نیکی...242
2. بازداری از کار بد...242
3. حلال سازی پاکیزه ها...242
ص: 10
تحریم ناپاک ها...243
5. برداشتن قید و بندها...243
وظایف مؤمنان در برابر پیامبر صلی الله علیه و ال و سلم...243
1. ایمان آوری به پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم...243
2. حمایت کردن از پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم...244
3. یاری دادن پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم...244
4. پیروی از نور...244
خليفة دائم المست!...245
کفر ابوسفیان...245
کفر یزید...246
بدعت گذاری بنی امیه...247
هشدار امام حسين علیه السلام نسبت به بدعت ها...248
سه قطب دین...249
1.اطاعت از خدا...249
2. اطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...249
3. اطاعت از اولی الامر...249
امیرمؤمنان علیه السلام و مبارزه با بدعت خلفا...250
هشدارهای حسینی (2)...251
مقدمه...251
دومین هشدار حسینی، کاهش معنویت و دینداری...252
نیازهای مادی و معنوی...252
زندگی حیوانی...252
زندگانی پیروزمندانه...253
امام حسین علیه السلام و مرگ سعادت آميز...255
سبک شمردن دین چیست ؟...255
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و آوردن کتاب و سنت جديد...256
بی توفیق شدن امت...257
خطر سبکانگاری دینی...257
حفظ دین و دنیا در گرو چهار گروه...258
1.عالم دینی...259
تأثیرگذاری عالم...260
عالم کیست؟...261
2. جاهل...263
هجوم شبهه ها...263
3. بخشنده...264
داستانی از علامه جعفری رحمه الله...265
4. نیازمند...267
هشدارهای حسینی (3)...269
مقدمه...269
نصیحت ابن عباس...270
سومین هشدار: نشناختن حق و باطل...271
واکنش مردم در برابر حق...272
1. حق پذير...272
2. حق ستیز...272
3. سکوت کننده در مقابل حق...273
بر حق دانستن انسان در سه مورد...273
1. دین...273
2. علاقه مندی ها...274
3. برنامه ریزی...274
ص: 11
معنای حق...274
راه های اساسی تشخیص حق...275
1. مشاهده...275
داستان عصای موسی علیه السلام...275
2. فطرت...277
3. عقل...277
4. اعتماد...277
عمار، تکیه گاهی برای شناخت حق..278
داستان...278
اعتماد کامل اصحاب امام حسین علیه السلام...281
تبلیغ شبکه های ماهواره ای برضد امام حسین علیه السلام...281
ترویج و تبیین دین...282
حقانیت شیعه در قرآن...283
مصون ماندن قرآن از تحریف...284
مخالفان و تحریف در تفسیر آیات...285
مباهله با مخالفان...286
مباهله در کربلا...288
تقلید درست و تقلید اشتباه...288
هشدارهای حسینی (4)...291
مقدمه...291
حق نمایی باطل...292
حق پذیری...293
نمرود و نپذیرفتن حق...294
زلیخا و نپذیرفتن حق...294
حق شناسي نصفه و نیمه...294
نمونه هایی از نپذیرفتن حق...295
1. شک داشتن به على علیه السلام...295
2. یاری نکردن امام حسین علیه السلام...296
حق پذیری در بحث و دعوا...297
دولت عربستان و فرار از مسئولیت...298
کلمات نقش بسته برشمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...298
دفاع نکردن از حق...300
رها کردن حق...301
مذاکرهء امام حسین علیه السلام...303
حق ستیزی...303
ویژگی های حق ستیزان...303
1. ناآگاهی از حق...303
2. ناخرسندی از حق...304
تعهد دینی، جلوتر از تعهد زناشویی...304
3. تکذیب حق...305
4. جادو شمردن حق...305
نگاه منصفانه به حق و حقیقت...307
هشدارهای حسینی (5)...309
مقدمه...309
توحید ناقص...311
مشکلات جامعه از زبان امام حسین علیه السلام...311
1. فرمان برداری از شیطان...312
2. ترک فرمان برداری خدا...312
ص: 12
3. فساد علني...314
4. تعطیل کردن حدود الهی...314
دست درازی به بیت المال...314
پاسخ به یک پرسش مهم...315
ایجاد بدعت در دین و پای مال کردن حق...315
بردهء بی توفیق...316
امام سجاد علیه السلام قوی ترین خبرنگار کربلا...317
چگونگی بازگشت به جاهلیت...317
فرهنگ جاهلیت...319
اقدامات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برضد فرهنگ های جاهلیت...321
1. اقدام اعتقادی...321
2. اقدام اعتقادی...321
3. اقدام اقتصادی ...321
4. اقدام اجتماعی...321
5. اقدام سیاسی...322
گوناگونی آیات قرآن...322
1. شفاف...322
2. مبهم...323
3. ژرف...323
گفت وگوی ابن عباس و معاويه...323
ابوخالد کابلی و شناخت امام...324
یاران خاص ائمه علیهم السلام در قیامت...325
تأثير شهادت امام حسين عليه السلام...329
هشدارهای حسینی (6)...327
مقدمه...327
ششمین هشدار: حرمت شکنی...328
حرمت های الهی...329
حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...329
2. حرمت اهل بيت علیهم السلام...330
3. حرمت قرآن...330
4. حرمت کعبه...330
5. حرمت مؤمن...330
دشمنان و شکستن حرمت های بزرگ الهی...331
1. شکستن حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...331
2. شکستن حرمت اهل بیت علیهم السلام...331
ماجرای ولی عهدی یزید...332
3. شکستن حرمت قرآن...334
4. شکستن حرمت کعبه...335
عبدالله بن زبیر کیست؟...335
5. شکستن حرمت مؤمن...335
قيام عليه حرمت شکن...336
روش های برخورد با حرمت شکنی و ارتکاب منکر...337
1. مدارا...337
2. مداهنه...338
حساسیت به منکرات، وظیفهء همگانی...339
هشدارهای حسینی (7)...341
ص: 13
هفتمین هشدار: دنیاپرستی...341
نگرانی و گریهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای چهار اتفاق...342
1.گرایش های گوناگون...342
2. قطع رحم...342
3. مال دوستی و ریاست طلبی...343
4. بدعتنمایی...343
مال دوستی و ریاست طلبی...343
دو شخصیت مال دوست...344
1.عمرو بن حجاج زبیدی...344
2. منذر بن جارود...345
دو اتفاق و اثرات منفی آنها...345
1. اهمیت به دنیا و شکستن هيبت اسلام...346
دنیای آخرتی...346
ارتباط دنیا و آخرت...347
جلب رضایت خدا...348
کوچک شمردن دنیا...349
2. ترک امر به معروف و نهی از منکر...350
دنیاپرستی و وابستگی به دنیا...351
نامه امام حسین علیه السلام به برادرش محمد حنفیه...352
جهان بینی حسینی...353
خشم شدید خدا بر چهار گروه...354
1.یهودیان...354
2. مسیحیان ............................ 354
3. مجوسیان...354
4. قاتلان نوهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...355
ولایت پذیری...357
مقدمه...357
ویژگی های حضرت عباس علیه السلام...359
1.از خودگذشتگی (ایثار)...359
2. تحمل سختی...359
3. فداکاری کامل...359
رشک ورزی شهدا به حضرت عباس علیه السلام...359
امتیازهای ویژه شهید...360
مدال های ویژه حضرت عباس علیه السلام...362
پوشیده ماندن تاریخ زندگانی حضرت عباس عليه السلام...363
حس مسئولیت...364
چهار شرط عمومی تکلیف...364
مسئولیت در مقابل پنج چیز...365
1. خدا...365
2. نفس...366
3. طبیعت...366
4. مردم...367
مسئولیت دینی...368
مسئولیت در برابر امام...368
ولایت پذیری...370
ولایت پذیری برادران ابا الفضل علیه السلام...370
ص: 14
درنگ در ولایت پذیری...372
پنج ویژگی یاران انبیا علیه السلام...374
1. خداپرستی...374
2. عزم و اراده قوی...375
3. نیرومندی...375
4. عزت مندی...375
5. شکیبایی...375
نشانه های مؤمن...377
مقدمه...377
خطبه امام حسین علیه السلام در شب عاشورا...378
توجه به خدا در خوشی ها...379
آیت الله العظمی گلپایگانی و مصائب...380
انواع آزمون...380
انواع نعمت...381
سه نعمت بزرگ...382
1. سلامتی...383
2. ایمان...383
3. قناعت...383
مؤمن، از نام های خدا...384
نشانه های مؤمن...385
1. صبر بر بلا...385
2. شکر برنعمت...386
3. خشنودی از قضای الهی...386
معنای رضایت به قضای الهی...387
امام حسین علیه السلام و شکر چهار نعمت...387
1. نعمت احترام یافتن با نبوت...388
2. نعمت آموختن قرآن...389
امام حسين علیه السلام و آیات قرآن...389
3. نعمت دانش دینی...392
4. نعمت چشم و گوش و قلب...393
فرصت دادن خدا به بدکارها...394
تنبیه سريع مؤمن...394
شدت عذاب الهی...395
ویژگی های خواص در نهضت عاشورا...397
مقدمه...397
بصیرت، ویژگی خواص حق مدار...398
ابوهارون مكفوف...399
بصیرت مداری...399
سادگی و تهجر...401
نشانه های انسان با بصیرت...402
1. آسیب شناسی...402
2. اقدام به موقع...402
اقدام به موقع عالم دینی...404
ساکت نماندن خواص...405
اقدام عروة بن مسعود...406
3. خستگی ناپذیری...407
عالم خستگی ناپذیر...408
سکوت و کوتاه آمدن خواص...409
پیشنهادهایی که به امام حسین علیه السلام شد...411
پیدایش بحث خواص و عوام...412
برخی از آثار مؤلف...413
ص: 15
ص: 16
درود و رحمت بیکران بر پیامبر رحمت و خاندان مطهرش علیهم السلام که باعث تعالی انسان ها به سوی قله های سعادت و نجات آنها از هلاکت و بدبختی می باشند.
خداوند را شاکریم که ما را جزو خادمین این خاندان قرار داده که باعث کرامت ما در دنیا و آخرت خواهد بود.
در دنیای امروز با توجه به مشغلهء درسی و کاری بیشتر مبلغین عزیز اعم از: خطباء، گویندگان دینی، اساتید محترم آموزش و پرورش و مداحان عزیز اهل بیت علیهم السلام وقت لازم، جهت بررسی مطالب مورد نیاز را نداشته اند و نیاز بهمواد اولیه ای که مستند، متقن، معقول و به صورت موضوعی ارائه شود دارند.
بنابراین تجارب ما و دوستان، در دنیای تبلیغ ما را وادار کرد تا به اندازهء توان ، مواد اولیهء تبلیغی عزیزان را فراهم کرده تا بتوانند در تمام رسانه های تبلیغی اعم از: منابر و مجالس اهل بیت علیهم السلام ، تبلیغ چهره به چهره و دنیای مجازی به نحو احسن انجام وظیفه کنند.
کتبی که توسط انتشارات دارالمبلغين به چاپ می رسد دارای موارد ذیل می باشد:
ص: 17
1.از منابع و مآخذ معتبر و اصیل استفاده شده؛
2. از مطالب سست و واهی پرهیز شده؛
3. مطالبی که به تفکر و تعمق بالایی نیاز داشته، آورده نشده یا لااقل تذكر داده شده که در هر محفلی گفته نشود.
ضمناً بسیاری از مطالب جهت محققین و اساتید عزيز فقط به خاطر تذکار ویادآوری نوشته شده است.
کتابی را که مشاهده می کنید جلد دوازدهم از سلسله سخنرانی های استاد رفیعی می باشد که دارای دو بخش است:
بخش اول آن عزت و حریت در نهضت حسینی؛
بخش دوم آن هشدارهای عاشورا.
در پایان از جناب استاد ارجمند دکتر رفیعی (زید عزه) که با راهنماییهای ارزشمندشان باعث شدند این اثر به نحو شایسته ای انجام پذیرد، کمال تقدیر و تشکر را می نماییم و برای ایشان از درگاه خداوند متعال آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون را مسئلت داریم و همچنین از جناب حجت الاسلام خورشیدی که زحمات بسیار زیادی را در رابطه با این اثر متحمل شدند کمال تقدیر و تشکر را داریم
«و من الله التوفيق»
انتشارات دارالمبلغين
ص: 18
ص: 19
ص: 20
ماه محرم ماه عزاداری اباعبدالله علیه السلام، ماه پیوند شور و شعور، ماه پیوند خرد و عاطفه و احساس، ماه پیوند عقلانیت با عرفان و معرفت، ماه معرفی الگوهای عزت و کرامت و حریت و شجاعت، و ماهی سازنده برای همه به ویژه برای جوانان عزیز است. عزاداری سیدالشهداء علیه السلام در ماه محرم سیرهء اهل بیت علیهم السلام بود. امام رضا علیه السلام فرمود: پدرم موسی بن جعفر علیهماالسلام از روز اول محرم حالت عزا داشت و کسی پدرم را در این ده روز خندان نمی دید.(1)
ص: 21
بنیان های اعتقادی شیعه بر چهار بنیان اساسی و محور تاریخی استوار است.
اولین بنیان شیعه بعثت است. اگر بعثت نبود ما مسلمان نبودیم. اسلام برخاسته از بعثت است. در بحث بعثت، خداوند تعبير منت گذاری دارد:
«لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنينَ إِذ بَعَثَ فيهِم رَسولًا مِن أَنفُسِهِم»(1)
يقيناً خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیخت.
خدا بر شما منت گذاشت و پیامبری از جنس خودتان فرستاد که مردم دار، مهربان، دلسوز، وقت گذار و پرحوصله بود. او زندگی اش را فدا کرد تا جامعه را از بت پرستی و ضلالت و گمراهی رهانده، راه صحیح را به مردم نشان دهد. ازاین رو مبعث بزرگ ترین مناسبت اسلامی و دینی ما و آغاز شکل گیری اسلام است.
دومین بنیان شیعه غدیر است. در غدير، تعبيراتمام واكمال به کار رفته: «أَكْمَلَ لَكُمُ» و «أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ»
واژهء «اتمام نعمت» در سه جای قرآن آمده است. خداوند در سه جا می فرماید نعمت را بر شما تمام کردم:
1. در فتح مکه. در این جریان، اسلام از نظر جغرافیایی گسترش پیدا کرد و
ص: 22
کانون وحی از بت پرستی پاک شد. ابتدای سوره فتح را نگاه کنید:
«إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ»(1)
به راستی ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم آوردیم تا خدا [با این پیروزی آشکار] آن چه را [به وسیلهء دشمنان از توطئه ها و موانع و مشکلات در راه پیشرفت دعوتت به اسلام] در گذشته پیش آمده و آینده پیش خواهد آمد از میان بردارد و نعمتش را برتو کامل کند.
در این جا خداوند نعمتش را بر پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم تمام گرداند.
2. در تغییر قبله. زمانی که قبله تغییر کرد و بالأخره مسلمانان استقلال پیدا کردند و دیگر رو به بیت المقدس نماز نخواندند و خداوند کعبه را قبله قرار داد، آن جا هم خدا می فرماید نعمت بر شما تمام شد:
«وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ»(2)
و [تغيير قبله] برای آن است که نعمتم را بر شما تمام کنم.
3. غدیر. در غدير هم نعمت تمام شد. اما در سراسر قرآن فقط یک جا آمده که هم نعمت تمام شد وهم دین کامل گشت. دو واژهء <أَكْمَلْتُ> و<أَتْمَمْتَ> فقط در همین مورد کنار یکدیگر قرار گرفته اند:
« الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»(3)
امروز دینتان را برای شما کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم.
پس در غدير اكمال و اتمام دین است. دینی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جزئیاتش حتی
ص: 23
احکام ریز ناخن گرفتن را هم فرموده بود، با تعیین جانشین کامل شد.
سومین بنیان شیعه عاشوراست. عاشورا احياست. توضیح مطلب این که نیم قرن بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بعثت و غدیر را با برنامه ریزی دقیق و حساب شده دور زدند و کنار نهادند. جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تبدیل شد به حاکمیت افراد ناباب و شراب خوار و فاسد. کی بعثت این را می خواست؟ کی غدیر این را می خواست ؟ هیچ وقت! خلافت جای خود را به سلطنت موروثی داد. این سلطنت از پدر به پسرو از پسر به نوه می رسید.
حنظلهء غسیل الملائکه در جنگ أحد شهید شد و فقط یک پسر به نام عبدالله داشت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در همان احد دعا کرد: خدایا! به نسل حنظله برکت بده . براثر این دعا پسر حنظله دارای هشت پسر شد. لذا حنظله یک پسر دارد و هشت نوهء پسری.
بعد از شهادت امام حسین علیه السلام، يزيد از چند تن از بزرگان و سرشناسان مدینه و اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز دعوت کرد تا نظر آن ها را به خود جلب کند و شورش نکنند؛ چون نگران مدینه بود. یزید آن قدری که نگران مدینه بود نگران کوفه نبود. مردم کوفه با مختار قیام کردند ولی مدينه کانون بود. امام حسین یک عمر در مدینه زندگی کرده بود؛ بنی هاشم نیز در آن شهر بودند، نه در کوفه. یکی از دعوت شدگان، عبدالله بن حنظله بود. مسعودی نوشته است او یک ماه در شام مهمان يزيد بود و وقتی به مدینه برگشت مردم را جمع کرد و گفت بیایید به شما بگویم چه کسی امیر شماست: زمانی که در دربار یزید بودم، گاهی در تمام پنج
ص: 24
وقت نماز مست بود. نه صبح، نه ظهر، نه عصر، نه مغرب ونه عشا هوشیار نبود. خلیفه و امیر و رئیس مسلمین کسی است که من با این چشم های خودم دیدم گاهی در تمام پنج وقت نماز مست بود. اگر کمک می کنید بسم الله؛ اگر کمک نمی کنید خودم با هشت پسرم قیام می کنم.
مردم مدینه به سرکردگی عبدالله بن حنظله قيام کردند و حاکم مدینه یعنی مروان بن حکم را از مدينه بیرون رانده ، کنترل شهر را در دست گرفتند. البته این نهضت شکست خورد. یزید شخصی پلید به نام مسلم بن عقبه را با چند هزار سرباز به جنگ مردم مدینه فرستاد. مسلم بن عقبه که بسیار عقده ای و گستاخ بود چند هزار نفر را در مدينه کشت. تقریبا یک پنجم مدينه در این واقعه قتل عام شدند. سرانجام مدینه را از دست عبدالله بن حنظله گرفتند. خود عبدالله بن حنظله و هشت پسرش نیز شهید شدند. این رخداد به نام واقعه حره معروف است.(1)
پس عاشورا احیاست. نامه امام حسین به مردم بصره را نگاه کنید:
«فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ أُمیتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْیِیَتْ»(2)
به راستی سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مي رانده شد و بدعت زنده گشت.
بعثت مُرد، سنت مرد، دینی به کار نیست؛ یک نمازی رو به قبله می خوانند
وگرنه شراب حرام را می خورند، ربای حرام را می گیرند و می دهند، امر به معروف انجام نمی شود، ظالمی که نباید حکومت کند بر سر کار است. کجا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین غرضی داشت؟ سنت مرد و از آن طرف، بدعت به جایش آمد. بدعت چه بود؟ غدیر رفت و سقیفه آمد، امامت رفت و سلطنت آمد، معصوم رفت و
ص: 25
ظالم آمد. امام حجت خدا باید پشت سر امام جمعه ای بایستد که یزید نصب می کند؟! ازاین رو بود که امام حسین علیه السلام فرمود: من می خواهم دین را احیا کنم.(1)
بنیان چهارم ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف است. ظهور ثمره و میوه است. آن چه قرار بود در بعثت و غدیر و عاشورا انجام شود، با ظهور انجام خواهد گرفت.
تمام این مناسبت ها را ائمه علیهم السلام وعده دادند و گفتند: آن چیزی که ما می خواستیم نشد. آن هدف اصلی یعنی حکومت معصوم بر جهان که دنیا را بر اساس عدالت و علم و عقلانیت و قرآن اداره کند، هرگز محقق نشد.
در برخی روایات ظهور اشاره شده که حضرت در روز عاشورا ظهور می کند؛ مانند این روایت که امام صادق علیه السلام فرمود:
«إِنَّ الْقَائِمَ ينادی بِاسْمِهِ لَيْلَةَ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ يَقُومُ يَؤُمُّ عَاشُورَاءَ يَوْمُ قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ»؛(2)
به راستی در شب 23 ماه رمضان نام قائم ندا داده می شود و او در روز عاشورا قیام می کند، همان روزی که حسین بن علی علیه السلام در آن کشته شد.
هم چنین در روایات دیگر آمده است که چهارهزار فرشته کنار قبر امام
ص: 26
حسین علیه السلام حضور دارند که هر زائری به کربلا برود بدرقه اش می کنند. اگر زائر بیمار شود به عیادتش می روند و اگر بمیرد براو درود می فرستند. این فرشته ها همیشه کنار قبر امام حسين علیه السلام هستند تا زمانی که حضرت حجت قیام کند. در آن هنگام این چهار هزار فرشته به لشکر امام زمان می پیوندند؛(1) چنانکه در جنگ های صدر اسلام نیز گاهی فرشته ها به یاری مؤمنین می آمدند. سورهء بقره و سوره های دیگر را نگاه کنید که خدا می فرماید: ما شما را با فلان تعداد فرشته یاری کردیم.
پیوند دیگر ظهور با عاشورا آن است که وقتی حضرت حجت ظهور می کند در کنار خانه خدا می ایستد و بعد از آن که خودش را معرفی می کند فریاد می زند:
«أَلَا يَا أَهْلَ الْعَالِمُ إِنَّ جَدِّيَ الْحُسَيْنِ قَتَلُوهُ عَطْشَانُ»؛(2)
آگاه باشید ای مردم دنیا! به راستی جدم حسين علیه السلام را تشنه سربریدند.
ص: 27
پیوند دیگر این که در دعای ندبه می خوانیم:
«أَيْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الأَنْبِياءِ وَ أَبْناءِ الأَنْبِياءِ أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ المَقْتُولِ بِكَرْبَلاَء أَيْنَ المَنْصُورُ عَلى مَنِ اعْتَدى عَلَیْهِ وَ افْتَرَی»؛(1)
کجاست آن جویندهء انتقام پیامبران و پیامبرزادگان ؟ کجاست آن جوینده خون کشتهء کربلا؟ کجاست آن یاری شدهء بر کسی که دشمنی ورزید و افترا بست.
در زیارت عاشورا هم می گویید:
«وَ اَن يرزُقَنِي طَلَبَ ثارِکُم مَعَ اِمامٍ مَهدِي»؛(2)
و خون خواهی شما را در کنار امامی هدایت گر [یا هدایت یافته] روزی ام گرداند.
پس بعثت، غدیر، عاشورا و ظهور چهار بنیان شیعه است. هریک از این چهار بنیان لطمه بخورد باورهای ما لطمه می خورد. برخی خواستند غدیر را از این چهار بنیان حذف کنند، به همین جهت دچار انحراف شدند و لطمه دیدند.
پس اگر ما از عاشورا تجلیل می کنیم می خواهیم این داستان به ظهور متصل شود؛ می خواهیم پایه سوم بعثت وغدير محفوظ بماند.
ضرورت عزاداری برای اباعبدالله علیه السلام بحث مهمی است. سیرهء ائمهء معصومین علیه السلام در عزاداری اباعبدالله چه بود؟ کربلا در سال 61 اتفاق افتاد و تا
ص: 28
دویست سال بعد از این واقعه امامان در جامعه حضور داشتند؛ زیرا غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در سال 260 آغاز شد. بنابراین دو قرن كامل پس از عاشورا امام معصوم در بین مردم بود. در این دو قرن، ائمهء ما چه توصیه ای دربارهء عاشورا داشتند؟ ما باید از این مسائل باخبر باشیم؛ چون امروز دچار انحرافات و آفات و آسیب هایی شده ایم که به صورت خطرناکی در حال لطمه زدن به عاشوراست. من خیلی از این موضوع نگرانم. باید مواظب باشیم آن لطمه ایجاد نشود.
نخست باید ببینیم ائمهء معصومین علیهم السلام چه توصیه هایی داشتند. توصیهء اولشان عزاداری و گریه بود. امام سجاد علیه السلام هرگاه آب می دید گریه می کرد، غذا می دید گریه می کرد.(1) امام صادق علیه السلام می نشست اشک می ریخت و ابوهارون مداحی می کرد.(2) کمیت می آمد برای امام باقر علیه السلام شعر می خواند.(3) امام رضا عليه السلام مجلس می گرفت و دعبل می آمد شعرخوانی می کرد.(4) امام زمان علیه السلام می گوید:
«وَ لَأَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً»؛(5)
به جای اشک، خون بر تو می گریم.
مراقب باشید اشک و گریه را از شما نگیرند. دشمنان با هر وسیله ای شبهه ایجاد می کنند. همان طور که می دانید اشک یک جریان احساسی و عاطفی است که مصادیق مختلفی دارد. همان طور که زبان من و شما ترجمهء فکر
ص: 29
ماست، اشک نیز ترجمه گر قلب است. نشان میدهد قلب آدم چقدر ظرفیت دارد و چقدر واقعیت در آن منعکس است.
چنان که در آیات و روایات به چشم می خورد، گریه ده نوع است:
اولین گریه، گریه در میان دعاست. شخصی به امام صادق علیه السلام گفت: من در حال دعا گریه ام نمی گیرد و "تباکی" می کنم، یعنی حالت گریه به خود می گیرم. حضرت فرمود:
« نَعَمْ، وَ لَوْ مِثْلَ رَأْسِ الْذُبَابِ»؛(1)
آری، گرچه به اندازه سر مگس باشد.
تباکی در دعا مستحب است؛ یعنی حالت گریه به خودت بگیری تا گریه بیاید. اما اگر دعا با گریه همراه شود خداوند به دعاکننده رحم می کند. می گوید: بنده من اشک می ریزد و دعا می کند؛ دعایش را به استجابت برسانید.
دومین گریه ، گریه از خشیت و ترس پروردگار است. گریه از ترس عظمت خدا. امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای کمیل می فرماید:
«ارْحَمْ مَنْ راس مَالِهِ الرَّجَاءِ وَ سِلَاحَهُ الْبُكَاءِ»؛(2)
ص: 30
رحم کن بر کسی که سرمایه اش امیدواری و سلاحش گریه است.
سلاح ما گریه است. امیرالمؤمنین علیه السلام در جای دیگر فرمود:
«الْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ يُنِيرُ الْقَلْبَ»؛(1)
گریه از ترس خدا دل را نور می بخشد.
امام سجاد علیه السلام فرمود: خداوند دو قطره و دو قدم و دو جرعه را خیلی دوست دارد. آن دو قدمی که خدا دوست دارد یکی قدم نهادن برای ایستادن در صف جبههء جنگ با دشمن است و دیگری، قدم برداشتن برای پیوند و آشتی با خویشاوندی که قطع رحم کرده. دو جرعه ای که خدا دوست دارد یکی جرعه خشم است و دیگری، جرعه مصیبت. جرعه خشم یعنی انسان خشم خود را مانند آبی که می نوشد از گلوی خود پایین ببرد. مصیبت دیده ای که داغ مصیبت را درون خود می ریزد و اعتراض نمی کند، او نیز محبوب خداست. اما دو قطره ای که خدا دوست دارد یکی قطرهء خون شهید است که چیزی بالاتر از آن نیست و دیگری قطره اشک برای خداست.(2) این اشک کارها می کند، غوغا می کند.
سومین نوع گریه در جایی است که قرآن خوانده می شود و آدم گریه می کند.خدا این گریه را دوست دارد. قرآن می فرماید:
«وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»(3)
ص: 31
و چون آن چه را که بر پیامبر اسلام نازل شده بشنوند، می بینی به سبب آن چه از حق شناخته اند، از چشمانشان اشک می جوشد.
در داستان هجرت مسلمانان به حبشه، وقتی نزد نجاشی رفتند و جعفر طیار شروع کرد به قرائت سورهء مریم، نجاشی به شدت اشک ریخت.(1)
سال ها پیش به همراه چند تن از قاریان قرآن برای تبلیغ به کشور لهستان رفته بودم. در یکی از برنامه هایی که داشتیم، به دانشگاهی رفتیم و من در آن جا سخنرانی کردم. آنها سخنرانی مرا برای دانشجویان ترجمه می کردند. ولی وقتی قاریان قرآن تلاوت می کردند، آیات را برایشان ترجمه نمی کردند اما من دیدم دانشجوها [که بسیاری شان غیرمسلمان بودند] گریه می کنند. از اساتید دانشگاه پرسیدم: این ها متوجه می شوند؟ گفت: نه، همین صوت قرآن برآنان تأثیر گذاشته. خیلی از افراد با قرائت قاری های مشهور مسلمان شدند. خیلی خوب است که انسان قرآن را با صوت زیبا بخواند.
گریهء چهارم گریه بر فقدان است؛ مانند: فقدان عزیزی که از دست رفته. چرا حضرت یعقوب گریه می کرد؟ قرآن می فرماید آن قدر گریه کرد که چشمانش سفید شد:
« وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ»(2)
و در حالی که از غصه لبریز بود دو چشمش از اندوه سپید شد. اشکال ندارد؛ پسرش را از دست داده.
ص: 32
گریهء بعدی، گریه بر حوادث آینده است. مثلاً دکتر -خدای ناکرده - به شما گفته است پسر شما پانزده سال بیشتر عمر نمی کند، شش ماهدیگر از دنیا می رود. فرزندتان نمی داند اما شما هروقت نگاهش می کنید گریه تان می گیرد. می دانید فقط شش ماه دیگر مهمان شماست.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به امام حسین علیه السلام نگاه می کرد، کربلا را می دید. لذا گاهی می فرمود: یزید! با حسینم چکار داری ؟!(1)
گاهی گلویش را می بوسید و می فرمود: اینجا جای شمشیر است.(2)
ام سلمه می گوید: روزی حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود که ناگهان اشک از چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جاری شد. به ایشان گفتم: ای پیامبر خدا! چه شده که شما را گریان می بینم؟
فرمود: جبرئيل مرا به پسرم حسین دلداری داد و خبر داد که طایفه ای از امتم او را می کشند. خداوند شفاعت مرا نصیب آنان نکند.(3)
این اشک و عزاداری بر حوادث آینده است. شیخ طوسی در امالی نقل کرده است که پیامبر گرامی اسلام در هنگام وفات می گریست. گفتند یا رسول الله ! چرا گریه می کنید؟ فرمود:
«أَبْكِی لِذُرِّیَّتِی وَ مَا تَصْنَعُ بِهِمْ شِرَارُ أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی»(4)
برای ذریه ام می گریم و برای کارهایی که اشرار امتم پس از من با ذريه ام
ص: 33
انجام می دهند.
مرحوم شیخ صدوق روایت می کند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به صورت حضرت زهرا نگاه کرد و اشک ریخت.(1)
گریهء ششم گریه بر گناه است. رسول خدا حضرت محمد صلى الله عليه وسلم فرمود:
«طوبى لِصورَةٍ نَظَرَ اللّه ُإلَيها تَبكي عَلى ذَنبٍ لَم يَطَّلِع عَلى ذلِكَ الذَّنبِ أحَدٌ غَيرُ اللّه »؛(2)
خوشا به حال چهره ای که خدا ببیند برای گناهی میگرید که جز خدا کسی از آن خبردار نیست.
ص: 34
گریهء بر گناه را پدر ما آدم ابوالبشر داشت. با اینکه گناه نبود و ترک اولی بود، چقدر گریه کرد! گریهء بر گناه را چند تن از انبیای الهی داشتند.
گریهء هفتم، گریه بر ازدست دادن فرصت هاست. گریه کنیم که چرا در کربلا نبودیم تا یاری کنیم؟! در روایت آمده:
«مِنْ کَرَمِ اَلْمَرْءِ بُکَاؤُهُ عَلَی مَا مَضَی مِنْ زَمَانِهِ»؛(1)
گریه بر زمان گذشته، از مردانگی است.
از نشانه های کرامت انسان این است که بر زمان هایی که از دست داده بگرید. بگرید که چرا جوانی مان را از دست دادیم، چرا کسی به ما نگفت تا جوانی نماز اول وقت بخوان ، چرا کسی به ما نگفت با محرم رابطه نداشته باش، چرا کوتاهی کردم و... جوان ها! شما هنوز وقت دارید. به گونه ای رفتار کنید که وقتی محاسنتان سفید می شود بر گذشتهء خود گریه نکنید. طوری باشید که آن روز بگویید جوانی مان خوب سپری شد.
گریهء هشتم، گریهء بر معاد است.
حضرت یحیی علیه السلام آن قدر بر معاد گریه کرد که پای چشم هایش زخم شد. به همین خاطر پدرش زکریا هروقت می دید یحیی در مجلس نشسته، از بهشت و جهنم نمی گفت. یک بار یحیی صورتش را پوشاند و در مجلس نشست. زکریا که او را ندیده بود شروع کرد و از جهنم گفت. ناگهان ناله یحیی بلند شد.(2)
ص: 35
حضرت یحیی به گریهء بر معاد معروف است. اهل بیت علیهم السلام نیز بر معاد می گریستند.
متأسفانه بعضی ها می کوشند معاد را سبک جلوه دهند. می گویند: حالا اگر چهارتار مو بیرون بود عیب ندارد. چرا به رحمت خدا چوب حراج می زنید؟ شما چکاره اید ؟! آری، رحمت خدا بر غضبش سبقت دارد ولی قرآن می گوید: همین خدای غفور و رحیم، خدای انتقام گیر و عذابگر نیز هست.
وقتی یکی از آیات عذاب بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد خودش و حضرت زهرا و حضرت على علیهماالسلام آن قدر گریه کردند که حضرت زهرا علیهاالسلام غش کرد و حضرت امیر علیه السلام فرمود: ای کاش از مادر متولد نمی شدم و این آیه را نمی شنیدم.(1)
آیت الله العظمی جوادی آملی؟ حفظ ؟ می فرمود: مردم، بیشتر از انذار درس می گیرند، نه از تبشیر. یعنی اگر به آنها بگویید: «نماز خواندن فلان مقدار ثواب دارد» نماز می خواند یا بگویید: «اگر نماز نخوانی عذاب می شوی» ؟ به مردم بگویی: «اگر غیبت کنی نور در قبرت نمی آید» می گوید: اشکال ندارد، نور چه فایده ای دارد!! اما وقتی می گویی: «غيبت فشار قبر دارد» دیگر غیبت نمی کند. مرحوم شیخ صدوق کتابی به نام ثواب الاعمال و عقاب الاعمال دارد. نصف این کتاب درباره ثواب هاست و نصف دیگرش دربارهء عذاب ها. ما که نمی توانیم نصف چیزی را بگیریم و نصف دیگرش را رها کنیم.
گریهء نهم گریهء حسرت است. روز قیامت، برخی حسرت می خورند و می گریند. آیهء 56 سورهء مبارکهء زمر را نگاه کنید. قرآن می فرماید وقتی مردم به
ص: 36
صحرای محشر می آیند می گویند:
«یَا حَسْرَتَی علَی مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّهِ»(1)
ای دریغ وافسوس بر اهمال کاری و تقصیری که درباره خدا کردم!
دهمین مورد، گریهء بر اموات است. این گریه در سیرهء ائمهء ما فراوان به چشم می خورد. حضرت زهرا علیهاالسلام برای حمزه گریه کرد؛(2) امیرالمؤمنین علی علیه السلام برای مادرش فاطمهء بنت اسد گریه کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پسری خردسال به نام ابراهیم داشت که از دامان ماریهء قبطیه متولد شده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به این کودک علاقهء فراوانی داشت. ابراهیم در هجده ماهگی مریض شد و از دنیا رفت. پیامبر برای ابراهیم اشک می ریخت. مردم گفتند: مگر خودتان نگفتید: نباید بر مردگان گریه کرد؟ فرمود: این گریه، گریهء اعتراض نیست؛ بلکه دلم می سوزد و اشکم جاری می شود.(3)
آدم مرغی را شش ماه در خانه اش نگه می دارد و بعد که آن را سر می برند غصه می خورد. اصلاً مکروه است حیوانی که انسان خودش بزرگ کرده سر ببرد. یا مثلاً: وقتی انسان با کسی به مسافرت چندروزه می رود، موقع خداحافظی چقدر ناراحت می شود؛ چه رسد به اینکه پارهء تنش از دنیا برود.
من در قبرستان بقیع دیدم که وقتی می آیند جنازه دفن کنند، کسی که مادر یا پدر و یا فرزندش را از دست داده، به شدت ناراحت است و می خواهد از غصه
ص: 37
منفجر شود اما گریه نمی کند. در حالی که خدای تبارک و تعالی در قرآن برای کودکان مشرکین اعلام عزاداری کرده است:
«وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت * بِأَي ِّ ذَنب ٍ قُتِلَت»(1)
و هنگامی که از [دختر] زنده به گور بپرسند به کدام گناه کشته شده؟
آقایان عزیز! مواظب باشیم دشمنان با شبهاتشان فریبمان ندهند. گریهء بر اباعبدالله علیه السلام در دو شاخه از انواع گریه جای می گیرد: 1- گریهء حسرت این که در کربلا نبودیم، 2- گریهء بر فقدان امام حسین عیه السلام.
چنانکه گذشت، گریهء بر اباعبدالله علیه السلام یکی از توصیه های امامان ما بود. توصیهء دوم ایشان توصیهء به شعر بوده است. خیلی تأکید می کردند دربارهء امام حسين علیه السلام شعر بگویید. امام صادق علیه السلام فرمود:
«مَنْ أَنْشَدَ فِي اَلْحُسَيْنِ ع بَيْتاً مِنْ شِعرٍ فَبَكَى وَ أَبْكَى عَشَرَةً فَلَهُ وَ لَهُمُ اَلْجَنَّةُ»(2)
هر کس یک بیت شعر دربارهء حسین بسراید و خود بگرید و ده نفر را نیزبگریاند، هم او بهشت خواهد داشت و هم آنان خواهند داشت.
کمیت، شاعری متعهد و بسیار علاقه مند به اهل بیت علیهم السلام بود. وقتی اشعارش را برای امام باقر عليه السلام خواند آقا فرمود: خدا گناهان گذشته و آینده ات را بیامرزد.(3)
ص: 38
توصیه به زیارت امام حسین علیه السلام هم در روایات بسیاری آمده و تأکید شده است.
من نمی گویم مداح وشاعر پول نگیرد؛ نه، بالأخره زحمت می کشند و وقت می گذارند اما نباید درگیر نگاهشان اقتصادی باشد، که اگر این طور باشد، ضرر خواهند کرد. مجلس اباعبدالله علیه السلام نباید با مادیات ارزش گذاری شود.رؤسای هیئت ها نباید مجلس اباعبدالله را با اهداف غیرمعنوی اداره کنند. امام حسین علیه السلام برای خدا جان داد مجلسش هم باید برای خدا باشد تا ماندگار شود. خدا می فرماید:
«وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ»؛(1)
و آن چه [از پاداش و ثواب] نزد خداست، باقی می ماند.
آسیب های عزاداری گاهی محتوایی است، گاهی شکلی و گاهی سیاسی.
قصد توضیح ندارم ولی در چند جمله:
واژهء «ویل» در چند جای قرآن آمده است. «ویل» یعنی وای! هرجا در قرآن ویل آمده، از عذاب حکایت می کند:
«وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ»؛(2)
وای بر کم فروشان!
«وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»(3)
ص: 39
وای بر هر عیب جوی بدگوی!
«فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ»(1)
پس وای بر نمازگزاران ! [آن نمازگزارانی که ریاکارند و...]
اما فقط در یک آیه است که سه بار واژه ویل به کار رفته:
«فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۖ فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ»؛(2)
پس "واي" بر کسانی که با دست های خود نوشته ای می نویسند سپس می گویند: «این [نوشته] از سوی خداست» تا با این [کار زشت و خائنانه] بهایی ناچیز به دست آورند. پس "وای" بر آنان از آن چه دست هایشان نوشت و "واي" بر آنان از آن چه به دست می آورند.
خداوند سه بار می گوید: وای بر کسانی که مطالبی از خود جعل می کنند و به خدا و پیامبر و دین نسبت می دهند.
امام صادق علیه السلام فرمود: این آیه شامل کسانی هم می شود که مطالب غیرواقعی به ما نسبت می دهند؛(3) روضهء دروغ، مطالب دروغ، خوارکردن اهل بیت علیهم السلام و...
توصیهء بنده به آقایانی که مصیبت خوانی می کنند یا شعر می گویند این است که مطالبشان صحیح و درست و متقن و با منابع معتبر باشد. فرض کنید اگر قرار بود هر سال ده خط به ماجرای کربلا اضافه شود، در طی 1400 سال چقدر مطلب نادرست اضافه می شد!! این نکتهء دقیقی است که باید رعایت شود.
ص: 40
یکی از کلیدی ترین بحث ها در حوزهء تربیت ، بحث عزت و ذلت است. عزت یعنی اقتدار و شکست ناپذیری ، ذلت یعنی خواری و زبونی. کارشناسان حوزهء تربیت اند می گویند: اگر این دو مفهوم به خوبی درک شود بسیاری از مشکلات حل خواهد شد؛ چون اغلب ناهنجاری ها و گناهان و ظلم ها و خطاها ناشی از ذلت نفس است. نفس عزیز دروغ نمی گوید، غیبت نمیکند، جنایت نمی کند. منشأ تمام خوبی ها و نیکیها عزت است؛ به همین علت این بحث جایگاه ویژه ای در حوزه تربیت دارد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روایتی امام حسین علیه السلام را با شش هفت ویژگی معرفی کرد. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت امام حسین علیه السلام شش ساله بود. پس قطعاً در این ماجرا امام حسین بیش از چهار-پنج سال نداشت. راوی داستان خود امام حسین علیه السلام است که فرمود:
ص: 41
روزی به محضر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شدم. یکی از اصحاب ایشان به نام اُبَی بن کعب نیز آن جا نشسته بود. وقتی وارد شدم پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود:
«مَرْحَباً بِكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ يا زَيْنَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَيْنَ»؛
خوش آمدی ای اباعبدالله ، ای زینت آسمانها و زمین ها!
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آن مقام و عظمت نوه اش که تقریباً شصت سال از او کوچک تر بود فرمود: خوش آمدی ای زینت آسمان ها و زمین ها! امام حسین علیه السلام می گوید: ابي از جدم پرسید: چگونه کسی غیر از شما زينت آسمان ها و زمین هاست؟! پیامبر جواب داد:
«يَا أُبَيُّ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ فِي السَّمَاءِ أبيه فِي الْأَرْضِ»؛
ای ابی! سوگند به خدایی که مرا به حق پیامبر برانگیخت، به راستی حسین بن علی در آسمان بزرگ تر است تا در زمین
شما زمینیان امام حسین علیه السلام را به خوبی نمی شناسید. آسمانیان، فرشتگان، جبرائیل، میکائیل و آن هایی که در ملکوت هستند حسین را بیشتر از شما می شناسند. مقام حسین در آسمان ها خیلی بالاتر است. شما یک اربعین و کربلا و مجالس و زاری می بینید، اما مجلس ها و تجلیل های فرشتگان از امام حسین به مراتب بیش از زمین است. پیامبر ادامه دادند:
«وَ إِنَّهُ لَمَکْتُوبٌ عَنْ یَمِینِ عَرْشِ اللَّهِ مِصْبَاحُ هُدًی وَ سَفِینَةُ نَجَاةٍ وَ إِمَامٌ غَیْرُ وَهْنٍ وَ عِزٌّ وَ فَخْرٌ وَ عِلْمٌ وَ ذُخْرٌ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَکَّبَ فِی صُلْبِهِ نُطْفَةً طَیِّبَةً مُبَارَکَةً زَکِیَّةً»؛ (1)
ص: 42
و به راستی بر سمت راست عرش الهی نگاشته شده (حسین) چراغ هدایت و کشتی نجات و امام بی شکست (استوار) و عزت و فخرو دانش و گنج (ذخیرهء الهی) است. و به راستی خدای عزوجل نطفه ای پاک و پاکیزه و خجسته در صلب او نهاده است.
منظور از نطفهء پاکیزه ، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است که نسل نهم امام حسین علیه السلام می باشد. این فراز از روایت مورد توجه بنده است و به بحث ما ارتباط دارد: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: حسین امام عزت و فخر است.»
بیش از صد آیهء قرآن، خدا را عزیز معرفی کرده. غالباً هم وقتی می گوید: «عزيز»، در کنارش صفاتی هم چون قوی، غفور، حکیم، علیم و... می آورد. عزت یکی از مهم ترین ویژگی های خداست.
زمانی که مسلمانان دور تا دور مدینه را خندق میکندند تا از حمله و ورود مشرکان به مدینه جلوگیری کنند، ماجراهایی پیش آمد. یکی از آن داستان ها را عبدالرحمن بن عوف نقل می کند و می گوید:
مشغول کندن خندق بودیم که ناگهان به سنگی بسیار محکم و سنگین برخوردیم. هرچه کلنگ زدیم کارگر نشد. ابزارمان شکست اما سنگ نشکست. سلمان رفت و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داد. خود حضرت آمد و ضربه ای زد که سنگ شکست و جرقهء بزرگی زد. بعضی کارها و ضربه ها الهی بود.
حضرت امیر علیه السلام دروازهء خیبر را با قوت بشری نکند؛ خودش فرمود: آن را به قدرت الهی کندم.(1)
ص: 43
آن دستی که عصا اژدها می کند دست عادی نیست.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو ضربهء دیگر هم به سنگ زد و سنگ هربار بیشتر رد می شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با هر ضربه ای تکبیر میگفت. پس از ضربه سوم که سنگ کاملاً تکه تکه شد سلمان از پیامبر پرسید: چرا هربار تکبیر می گفتید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: با جرقهء اول کاخ های حيره و مدائن را دیدم و جبرئیل به من خبر داد که امتم بر آن دست می یابد. با جرقهء دوم کاخ های سرخ روم را دیدم و جبرئیل به من خبر داد که امتم بر آن دست می یابد. با جرقهء سوم کاخ های صنعای یمن را دیدم و جبرئیل به من خبر داد که امتم بر آن دست می یابد.
مسلمانان خوشحال شدند و خدا را شکر کردند. اما منافقان گفتند: تعجب نمی کنید که به شما امید و آرزوی پوچ و وعده باطل می دهد و می گوید از این جا کاخ های مدائن را می بیند در حالی که شما از ترس و هراستان مشغول کندن خندق هستید و جرئت ندارید برای قضای حاجت به گوشه ای بروید!! در این هنگام خداوند آیه نازل کرد(1)
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَ تَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشَاءُ ۖ بِیَدِکَ الْخَیْرُ ۖ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»(2)
بگو: خدایا! ای مالك همه موجودات! به هرکه خواهی حکومت می دهی و از هرکه خواهی حکومت را می ستانی، و هرکه را خواهی عزت می بخشی و هر که را خواهی خوار و بی مقدار میکنی. هر خیری به دست توست؛ يقيناً توبرهرکاری توانایی
پیامبر! تو را مسخره کردند؟ میگویند: نمی توانی این پیروزی ها را به دست
ص: 44
بیاوری؟ بگو عزت و ذلت در دست خداست.
نکته ای دربارهء این آیه وجود دارد که قابل توجه است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اسم اعظم خدا که هرکس با آن دعا کند خدا دعایش را مستجاب خواهد کرد همین آیه و آیهء بعد از آن است.(1)
علامه طباطبایی می گوید: این آیه از آیات مهم و کلیدی قرآن است. خدا سلطنت و قدرت می دهد و نیز آن را می گیرد؛ خدا عزت می بخشد و همو ذلت می دهد. همه چیز به دست خداست. در این جا شبهه ای به ذهن می رسد که پس بنی امیه و بنی عباس و صدام را هم خدا قدرت داد. جواب این شبهه را امام صادق علیه السلام فرمود. شخصی به آن حضرت گفت: مگر خداوند به بنی امیه قدرت وسلطنت نداد؟ آقا فرمودند: آن طور که تو فکر می کنی نیست. خداوند فرمان روایی را به ما داد اما بنی امیه آن را غصب کردند. بعد خود حضرت مثال زد و فرمود: مانند کسی که پیراهنی دارد و دیگری می آید آن را برمی دارد، در حالی که پیراهن برای او نیست.(2)
مثال ساده اش این است: شما می روید کار و تلاش می کنید و پول به دست می آورید. این رزق شماست. اما کسی که می رود دزدی می کند، درآمد او هم رزقی است که خدا به او داده ؟ دزد می تواند بگوید خدا رزق ما را داد؟ نه!
قرآن، خداوند را پروردگار عزت معرفی می کند:
ص: 45
«سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ»(1)
پروردگارت که دارای عزت است از آن چه او را به آن توصیف می کنند منزه است.
این آیه و دو آیهء بعدش که در انتهای سورهء صافات آمده، همان آیاتی است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: بعد از هر نمازتان بخوانید.(2) در روایت دیگر از وجود مقدس امام صادق عليه السلام نقل شده که فرمود: از هر مجلسی برمی خیزید این آیات را بخوانید.(3)
وقتی به مهمانی یا مجلس روضه و یا هرجای دیگر می روید این سه آیه رابخوانید. آن سه آیه این است:
«سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ * وَ سَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ * وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» (4)
پروردگارت که دارای عزت است از آن چه او را به آن توصیف می کنند منزه است. و سلام بر پیامبران. و همهء ستایش ها ویژهء خداست که
ص: 46
پروردگار جهانیان است.
بعضی از مفسران می گویند: تمام اعتقادات در این سه آیه آمده است:
1.توحید: «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ اَلْعِزَّهِ عَمّا یَصِفُونَ». هیچ کس حق ندارد برای خدا شریک قائل شود. خدا منه است از توصیفاتی که انسان ها درباره اش می کنند. توصیفاتی که انسان ها می کنند گاهی ناقص است. خدا منزه است از حرف هایی که بشر بخواهد درباره او و عظمتش بگوید.
2. نبوت: «وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلِینَ». سلام دادن به پیامبران، اقرار به نبوت همهء انبياست.
3. معاد: «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالمِینَ» این هم معاد را می رساند.
ارکان اساسی اعتقادات ما سه تاست: توحید، نبوت و معاد که هرسه در این آیات آمده .
نقش عزت و ذلت در حوزهء تربیت، نقشی مهم و بسیار کلیدی است. بیشتر جرم و جنایت ها و آدم کشی ها ناشی از ذلت نفس و خواري نفس است. شعار اباعبدالله علیه السلام این بود:
«هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّهَ»؛(1)
ذلت و خواری از ما دور است!
و شعار دیگرش:
«مَوْتٌ فِي عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَياةٍ فِي ذُلٍّ»؛(2)
ص: 47
مرگ در عزت بهتر از زندگی در ذلت است.
امام حسین علیه السلام درس عزت و اقتدار آموخت. به همین دلیل است که می بینید غیرمسلمان ها آن حضرت را ستوده اند؛ مانند: آنتوان بارا که مسیحی است و کتابی به نام الحسين في فكر المسيحی یعنی حسین در اندیشهء مسیحیان دارد و در آن جا می گوید: حسین عزت را به دنیا آموخت که می توان با عزت در مقابل دنیای ظلم ایستاد.
اکثر گرفتاری ها ناشی از ذلت و خواری است. شیطان نخست آدم را خوار می کند و آدم پست می شود سپس دنبال گمراهی و گناه می رود. در و الماس و طلا را در ویترین مغازه ها نگه می دارند اما آشغال و اشیای بی ارزش را در میان کوچه می گذارند و هرکس رد می شود آن را لگد می کند. لذا قرآن می فرماید: فرعون اول قومش را خوار کرد و بعد از آن بود که مردمش از او فرمان بردند:
«فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ»(1)
پس او قومش را سبک مغز شمرد و آنان را با وسوسه و اغواگری فریفت و خوارشان کرد؛ در نتیجه از او اطاعت کردند. امروز دشمنان هم همین کار را می کنند؛ یعنی به مردم کشورهای مختلف تلقین می کنند که ما باید برایتان برنامه ریزی کنیم، ما باید به شما سلاح بدهیم، شما خودتان عرضه ندارید و نمی توانید. آن وقت راحت مدیریت می کنند. چه کسی این حرف را زده؟ امام حسین علیه السلام به ما آموخت می شود که باید در مقابل ستم گران با عزت ایستاد.
ص: 48
ریشهء بسیاری از صفات ناشایستی که در برخی افراد مشاهده می شود برخاسته از ذلت نفس است. چند مورد را برایتان می شمارم:
متأسفانه بعضی ها همسایه آزار هستند. همسایه آزاری حرام است. همسایه حقوقی دارد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: جبرئیل آن قدر سفارش همسایه را به من کرد که فکر کردم قرار است ارث ببرد.(1)
قرآن را نگاه کنید؛ در چند جا سفارش همسایه شده است. حضرت زهرا علیهاالسلام شب تا به صبح در حق همسایه ها دعا کرد.(2)
شخصی نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: همسایه ای دارم که به من ظلم بسیار می کند. حضرت به او فرمود: صبر کن. گفت: اگر صبر کنم مردم می گویند تو ذلیل هستی. حضرت فرمود:
«إِنَّمَا اَلذَّلِيلُ مَنْ ظَلَمَ»؛(3)
ذلیل آن کسی است که ظلم می کند.
تو داری گذشت می کنی. عفو نشانه عزت است. هرکسی زور بگوید ذلیل است. پس یکی از نشانه های ذلت، ظلم است.
روزی پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم با اصحاب رد می شد. کنیزی در حال جمع آوری سرگین حیوانات از وسط مسیر بود. به او گفتند: کنار برو، رسول خدا صلی الله علیه و آل و سلم می خواهد رد
ص: 49
شود. گفت: راه باز است؛ از سمت دیگر برود. یکی از اصحاب خواست به کنیز حمله کند اما پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم فرمود:
«دَعُوهَا فإنَّها جَبّارَةٌ»؛(1)
به او کار نداشته باشید که زورگوست.
گرفتاری دیگری که ناشی از ذلت نفس می شود تكبر است. حتماً دیده اید بعضی راننده ها وقتی در مسیر باریک روبه روی هم قرار میگیرند هیچ کدامشان کوتاه نمی آید. این رفتار در بعضی اوقات ناشی از تکبر است. امام صادق علیه السلام فرمود:
«ما مِن رَجُلٍ تَكَبَّرَ أو تَجَبَّرَ إلا لِذِلَّةٍ وَجَدَها في نفسِهِ»(2)
هیچ کس نیست که تكبریا زورگویی کند مگر برای ذلتی که در خویشتن می یابد.
هرکس تکبر وظلم می کند ذلیل است.
تهمت زدن، یکی دیگر از پیامدهای ذلت نفس می باشد. آدم های ذلیل دیگران را متهم می کنند، بحران می آفرینند.
وقتی مسلم را دست بسته به دارالعمارة كوفه بردند اولین حرفی که ابن زیاد
ص: 50
ملعون به او زد این بود که گفت تودر مدينه شراب می خوردی. مسلم پسر عقیل با آن مقام و آن جایگاه نایبخاص امام علیه السلام شراب بخورد؟ نعوذ بالله ! مسلم جواب داد پسر زیاد! خدا می داند که دروغ می گویی. خودت شراب خوار آدم ذلیلی که می خواهد طرفش را بکوبد تهمت می زند.
امام جواد عليه السلام اهل عبادت و شب بیداری بود و همین در چهرهء ایشان اثر می گذاشت. گاهی چهرهء مبارکشان بر اثر عبادت و نماز شب خسته نشان می داد. روز حاكم ملعون مدينه آقا را در کوچه ها دید و گفت: شما مستی!! امام خیلی ناراحت شد و فرمود: ما بر سر سفره ای که شراب باشد نمی نشینیم. سپس نفرینش کرد.
خدا نکند امام آدم را نفرین کند؛ کاری کنید امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برایتان دعا کند.
راوی می گوید: مدتی بعد حکومت مرکزی این حاکم را عزل و اموالش را توقیف و خودش را اسیر و در نهایت اعدام کرد. من رفتم به امام هادی علیه السلام خبر دادم. امام هادی آن قدر خوشحال شد که 24 بار فرمود: الحمد لله ! گفتم آقا! خیلی خوشحال شديد. اگر می دانستم این قدر خوشحال می شوید زودتر نزد شما می آمدم و خبر می دادم. فرمود این نانجیب به پدرم تهمت شراب خواری زد و پدرم نفرینش کرد. الآن من «الحمدلله » می گویم که نفرین پدرم در حق او مستجاب شد.(1)
ص: 51
آدم دلیل این گونه است. به امام و نایب امام نسبت شراب خواری می دهد، جلوی راه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می ایستد، تکبر می ورزد، ظلم می کند و...
در روز عاشورا زهیر به میدان آمد و سخنرانی کرد. همین طور که صحبت می کرد شمر ملعون آمد و فریاد زد و گفت زهير! چقدر حرف می زنی؟! زهیر پاسخ داد من که با تو حرف نمی زنم:
«إنَّما أنتَ بَهیمَهٌ»؛
توحیوان زبان نفهم هستی(1)
ذلت انسان را به چه پستی هایی می رساند. بعضی از جرم هایی که در روزنامه ها می نویسند بسیار عجیب است. چطور انسان به خود اجازه می دهد به کودکی تجاوز کند و بعد او را بکشد و بدنش را تکه تکه کند؟! تمام این ها ناشی از ذلت است.
کسی که ذلت نفس دارد به نفاق و دورویی روی می آورد.
قرآن کریم در سورهء منافقون به داستانی اشاره می کند که یکی از سردسته های منافقان مدینه به وجود آورد:
پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای جنگی رفته بودند. وقتی از این نبرد برمی گشتند به چاه آبی رسیدند. دو نفر جلو رفتند و سطل هایشان را در چاه انداختند. یکی از آن دو مهاجر بود و دیگری از انصار. وقتی سطل ها را انداختند
ص: 52
طناب ها به هم گره خورد. همین باعث درگیری بین آن دو نفر شد. در این میان، مرد مهاجرسیلی محکمی به گوش مرد انصاری زد. کسانی که آنجا بودند سلاح هایشان را برداشتند و نزدیک بود میان مهاجر و انصار جنگ شود.
عبدالله بن أبی که از منافقین است، با شنیدن سروصداها به مردم مدینه گفت: شما باعث شدید این اتفاق بیفتد. خودتان به مهاجرها پناه دادید و فداکاری کردید. اگر پای ما به مدینه رسید این مهاجرین را از مدينه بیرون می کنیم:
«لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ »
اگر به مدینه بازگردیم مسلما کسی که به خاطر داشتن امکانات نیرومندتر است آن را که خوارتر است از آن جا بیرون می کند.
عبدالله بن ابی گفت: آن کسی که عزیزتر است، آن که ذلیل تراست را بیرون می کند. مهاجرين چه کسانی بودند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مهاجراست، امیرالمؤمنین علیه السلام مهاجراست، عمار یاسر و ابوذر و... مهاجرند.
زید بن ارقم در آن هنگام نوجوان بود. دوید و رفت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیار ناراحت شد و به طرف مدینه حرکت کرد. در میانه های مسیر عبدالله بن ابی جلو آمد و قسم خورد که آن حرف را نزده. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز که همیشه طبق ظاهر رفتار می کرد، قسمش را پذيرفت. زید که می دید همه تکذیبش می کنند همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به راه افتاد و مدام می گفت: من دروغ نگفتم. اندکی بعد وحی آمد و سورهء منافقون نازل شد. مهم، این فراز آیه است:
«وَ لِلَّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلمُؤمِنینَ»(1)
ص: 53
نیرومندی و اقتدار برای خدا و پیامبر او و مؤمنان است.
وقتی این آیه نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به زید بن ارقم فرمود: خدا آیه فرستاد و تصدیقت کرد.(1)
عبدالله بن ابي همان کسی است که در جنگ احد سیصد نفر را از جمع یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جدا کرد و به اسلام ضربه زد. در آن جنگ تعداد سپاه اسلام هزار نفر بود. او به مخالفت تصمیم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که می خواست در بیرون شهر با دشمن بجنگد، سیصد نفر را جدا کرد و گفت: ما درون مدینه می جنگیم.
پس نفاق هم ناشی از ذلت نفس است. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«نِفاقُ المَرءِ مِن ذُلٍّ يَجِدُهُ في نفسِهِ»؛(2)
نفاق مرد ناشی از ذلتی است که در خود می یابد.
نفاق و تكبر و ظلم و جنایت و تهمت زنی و دروغ از ذلت نفس است. آدم راستگو، عزت نفسش اجازه نمی دهد دروغ بگوید. به همین جهت شیطان سعی می کند نفس انسان خوار شود تا بتواند اهداف خود را به پیش ببرد. امام هادی علیه السلام فرمود:
«مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَأْمَنْ شَرَّهُ»(3)
کسی که شخصیت خود را پست می بیند، از شرش در امان مباش.
ص: 54
در زیارت عاشورا چه می گویید؟ می گویید: حسین جان! خدا به واسطهء شما به من کرامت داد:
«وَ اَکْرَمَنی بِکَ»؛(1)
و مرا با تو گرامی داشت.
چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«أَكْرِمُوا أَوْلاَدَكُمْ»(2)
فرزندانتان را اکرام کنید.
تربیتتان بر محور کرامت باشد. اگرنفس عزیز شد مرتکب جرم و خطا نمی شود.
عزت دو نوع است: عزت پنداری، عزت حقیقی. تفاوت این دو مانند تفاوت کالای اصلی و تقلبی، با تفاوت سراب و آب است.
عزت پنداری این است که آدم چیزی را که عزت نیست عزت فرض کند، همان طور که آدم تشنه سراب را آب فرض می کند. قرآن کریم سراب را چنین توصیف می کند:
«كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا»(3)
مانند سرابی در بیابانی مسطح و صاف که تشنه آن را [از دور] آب می پندارد، تا وقتی که به آن رسد آن را چیزی نیابد.
ص: 55
در داستان مقابله و رویارویی جادوگران فرعون با حضرت موسی علیه السلام، جادوگران وسایل جادوگری خود را به کار بستند و گفتند:
«بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ»(1)
به عزت فرعون سوگند که ما بی تردید پیروزیم.
آن ها فکر می کردند فرعون عزت دارد، اما این عزت پنداری بود؛ چون ساحران فکر می کردند قدرت وپول و حکومت، عزت می آورد. چیزی نگذشت که موسی عصای خود را انداخت. عصا به اژدها تبدیل شد و مارهای خیالی جادوگران را بلعید. این جا ساحران دیدند نه، این عزت نیست؛ به قول یکی از مفسران «تعز» است، عزت پنداری و عزت تراشی است. این عین ذلت است. لذا همه شان به موسی ایمان آوردند. خیلی عجیب است! در یک چشم برهم زدن همگی عزت پوشالی را رها کردند و به سراغ عزت حقیقی رفتند. همان کسانی که می گفتند: فرعون عزیز است و ما به خاطر او موسی را شکست می دهیم، همانها گفتند: حتی اگر دست و پایمان را قطع کنی موسی و خدایش را رها نخواهیم کرد.
قرآن کریم می فرماید:
«وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ»(2)
و چون به او گویند: از خدا پروا کن، غرور و سرسختی وی را به گناه وا می دارد.
بعضی ها فکر می کنند قلدری و زورگویی و گناه عزت می آورد، اما هیچکس با گناه به عزت نخواهد رسید. امام مجتبی علیه السلام فرمود: هر که می خواهد عزیز شود
ص: 56
باید از ذلت گناه بیرون بیاید.(1)
گناه آدم را خوار می کند؛ معصیت انسان را به زمین می زند، حبس دعا می کند، نعمت ها را تغییر می دهد، موجب می شود پرده ها دریده شود. این ها وعدهء قرآن است. ما باورهایمان ضعیف است و گرنه خدا می گوید ربا نابود و صدقه چند برابر می شود:
«يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَ يُرْبِي الصَّدَقَاتِ»(2)
خدا ربا را نابود می کند و صدقات را فزونی می دهد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: قرض هجده برابر می شود(3) اما اگر کسی پولی به شما داد و گفت: سرسال فلان مقدار روی آن بگذار و به من پس بده، اصل پولش هم از بین خواهد رفت. اعتقاد به قرض در بین مردم از بین رفته. به هر کس می گویی پول بده، می گوید: سودش این قدر می شود.
داستانی نقل می کنم تا عزت پنداری و حقیقی روشن شود:
روزی هارون الرشید دچار دل درد شدیدی شد؛ تا جایی که از درد به خودش می پیچید. پزشکی آوردند. هرچه از دستش برمی آمد انجام داد اما فایده نداشت. گفت کار از دست من خارج است. شخصی که پیش خدا خیلی عزیز است باید دعا کند تا هارون خوب شود. بارها دیده و شنیده اید که پزشکان می گویند کار از دست ما خارج است ، دعا کنید. البته قبل از آنکه کار از دست
ص: 57
آن ها خارج شود نیز باید دعا کرد؛ چون پزشک واسطه است. در دعا می خوانیم:
«يا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ وَ ذِكْرُهُ شِفاءٌ»؛(1)
ای خدایی که نامش دوا و یادش شفاست.
پزشک گفت: عزیزی را بیاورید تا دعا کند. اتفاقاً موسی بن جعفر علیهماالسلام در بغداد بود. بنی عباس خودشان می دانستند اهل بیت علیهم السلام عزیزند.
زینب کبری علیهاالسلام در مجلس یزید با دست های بسته و لباس های خاک آلود و مندرس به همراه هشتاد و چند زن و بچه جلوی نامحرم قرار گرفت اما همان لحظه نیز او عزیز بود و یزید، ذلیل. عزت و ذلت به ظاهر نیست.
آقا موسی بن جعفر علیهماالسلام آمد. گفتند: هارون خیلی بدحال است، برایش دعا کنید. ائمهء ما از این فرصت ها استفاده می کردند تا حرفشان را بزنند. امام دعایی سیاسی کرد و گفت: خدایا! همان طور که ذلت گناه را به هارون چشاندی والآن با همهء ثروتش حریف این دل درد نمی شود، خدایا ! عزت ما را هم به او بچشان. فوراً دل درد هارون آرام شد.(2) گفت آقا! چکار کردید؟! به تعبیر بنده فرمود: برای یک لحظه از اعتبار عزتمان استفاده کردیم. این عزت است.
ص: 58
همان طور که اسلام به انسان اهمیت داده، به شخصیت او نیز اهمیت داده است. چرا خودکشی در اسلام جایز نیست؟ چون شخص از بین می رود، حیات انسان نابود می شود. آن قدر اسلام نسبت به کشتن دیگران حساس است که می فرماید:
«كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا»(1)
بر بنی اسرائیل مقرر کردیم که هر کس انسانی را جز برای حق [قصاص] یا بدون آنکه فسادی در زمین کرده باشد به قتل برساند، چنان است که همهء انسان ها را به قتل رسانده.
اسلام حق حیات را آن قدر مهم و با ارزش می داند که می گوید: اگر کسی یک نفر را-حتی اگر آن نفر، خودش باشد-به قتل برساند گویا تمام انسان ها را کشته
ص: 59
است. این قدر گناهش بزرگ است.
اسلام به شخصیت افراد نیز به همان اندازه اهمیت داده که به جان و تن او اهمیت می دهد. امام صادق علیه السلام فرمود:
«إنَّ اللّه َ عَزَّوَجَل فَوَّضَ إلَى المُؤمِنِ اُمورَهُ كُلَّها»؛
خداوند همهء کارهای مؤمن را به خود او واگذارده است.
مؤمن اختيار خودش را دارد. می خواهد فلان غذا را بخورد یا نخورد، می خواهد روزه بگیرد یا نگیرد، می خواهد... به هرحال مختار است؛ اما یک چیز را به مؤمن اجازه نداده:
«وَ لَم يُفَوِّضْ إلَيهِ أَن يَكونَ ذَليلاً»(1)
اما این اختیار را به او نداده است که ذلیل باشد.
مؤمن حق ندارد خودش را خوار کند؛ کارهایی انجام دهد که خوار و پست و ذلیل می شود. مؤمن نباید تکبرداشته باشد ولی ذلت هم نباید داشته باشد؛ باید عزیز باشد. خدا مؤمن را عزیز قرار داده.
ص: 60
فقیری نزد امام حسین علیه السلام آمد و می خواست عرض حاجت کند. حضرت به او فرمود:
«صُن وَجهَکَ عَن بِذلَهِ المَسأَلَهِ»؛
آبرویت را از درخواست حضوری حفظ کن.
آبرویت را حفظ کن از اینکه پیش هرکسی بروی و درخواست خود را به زبان بیاوری و خجالت بکشی. درخواستت را برای من در کاغذی بنویس. فقير درخواستش را در کاغذی نوشت: آقا! من پانصد دینار بدهکارم و طلبکار به من فشار می آورد. وقتی حضرت کاغذ را خواند، به داخل خانه رفت و هزار دینار در کیسه ای گذاشت و به او داد. بعد فرمود: پانصد دینارش برای پرداخت قرض است و بقیه اش برای امور دیگر زندگی.(1)
اهل بیت علیه السلام خاندان کرم اند و این رفتارها ویژگی ایشان است. در زیارت جامعه می خوانیم:
«عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ ...إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ»؛(2)
عادت شما احسان و خویتان کرم است... اگر صحبت از خیرو خوبی باشد شما آغاز و ریشهء آن هستید.
مادر اهل بیت علیهم السلام همان بانویی است که سه شب نان افطار خود را به یتیم و مسکین و اسیر داد.(3)
ص: 61
تعبير «صُنْ وَجْهَكَ»؛ «آبرویت را حفظ کن» یعنی خودت را خوار نکن.
در روایت است که هرگاه امام سجاد علیه السلام به فقير پول می داد دست او را می بوسید. کار بزرگ و عجیبی است! از حضرت پرسیدند: چرا دست فقیر را می بوسید؟ فرمود:
«لِأَنَّهَا تَقَعُ فِي يَدِ اَللَّهِ قَبْلَ يَدِ اَلْعَبْدِ»؛(1)
زیرا صدقه پیش از آن که در دست دست بنده (سائل) بیفتد، در دست خدا می افتد.
خدا در سورهء مبارکهء توبه می فرماید:
«أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ»(2)
آیا ندانسته اند که فقط خدا توبه را از بندگانش می پذیرد و صدقات را دریافت می کند؟
دربارهء قرض دادن هم می گوید: شما به برادرت قرض می دهی، اما در واقع به من قرض می دهی
«مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا»(3)
کیست که به خداوند قرض الحسنه بپردازد؟
قرآن می گوید: اگر به کسی کمک نمی کنید، دست کم تحقیرش نکنید:
«قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى»(4)
ص: 62
گفتاری پسندیده [در برابر تهی دستان] و گذشتی [کریمانه نسبت به خشم و بدزبانی مستمندان] بهتر از بخششی است که به دنبالش آزاری باشد.
بگو: ندارم، حالا پیشم نیست، ببخشید، عذرخواهی میکنم، ان شاء الله خدا برایت گشایش ایجاد کند، خدا شما را بیامرزد و... این رفتار بهتر از آن صدقه ای است که پشت سرش ناسزا و اذیت و آزار باشد. خدمتی که با منت باشد، تحقیر است.
امام صادق علیه السلام فرمود: اگر می خواهید به کسی کمک کنید با سه ویژگی کمک کنید. کمک کردن با این سه ویژگی کامل می شود و نهایت زیبایی و عزت را دارد.
امام صادق علیه السلام فرمود: اولاً تعجیل کنید. عجله در کار خیر، خوب است. قرآن انسان ها را به شتاب در [انجام اعمال نیک و] رفتن به بهشت تشویق می کند:
«وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»(1)
و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [به وسعت] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است.
ص: 63
امام صادق علیه السلام فرمود: کارتان را کوچک بشمارید، هرچند بزرگ باشد.(1) بگویید این که در مقابل نان دادن حضرت زهرا علیه السلام وانفاق امام حسین علیه السلام چیزی نیست، یا در مقابل ایثار شهدا که جان خود را می دهند.
امام صادق علیه السلام فرمود: زمانی که انسان احسان کند و منت بگذارد، احسان او کامل نمی شود.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اگر تعجیل کردید گوارا می شود. اگر منت نگذاشتید و کار خود را کوچک شمردید خدا بزرگش می کند. کسی نمی دانست حضرت زهرا عليهاالسلام موقع افطار غذای خود را صدقه داد؛ خدا آشکارش نمود و هجده آیه در سورهء انسان نازل کرد. چه کسی می دانست حضرت علی علیه السلام جای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوابید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان گفت به جایش بخوابد و خودش رفت. اما آیه نازل شد و همه فهمیدند.
آدم نه حق دارد خودش را خوار و ذلیل کند، نه دیگران را. همان طور که قبلاً گفته شد، ذلیل شدن دارای عوامل گوناگون است. یکی از آنها فحش دادن است. فحش یعنی هر حرف زشت و ناپسند. بعضی ها راحت فحش می دهند؛ به زن و بچه ، در محیط کار، در حال رانندگی و...
ص: 64
کسی که فحش می دهد دو تأثیر منفی در زندگی اش می آید:
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
« نَزَعَ اَللَّهُ مِنْهُ بَرَكَةَ رِزْقِهِ»؛
خدا برکت روزی را از او می گیرد.
یعنی رزقش بی برکت می شود. هرچه این کاسب و مغازه دار می دود و تلاش می کند، سرمایه اش زیاد نمی شود؛ چون بد دهان است. خدا فحش را دوست ندارد و در مقابل، از عفت و حیا و کرم خوشش می آید؛ چون خودش همین گونه است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«إنّ اللّه َ تَعالى كريمٌ يُحِبُّ الكَرَمَ»،(1) «إنَّ اللَّهَ عزَّ وجلَّ حَيِيٌّ ستّيرٌ يُحِبُّ الحَياءَ و السَّتر»؛(2)
خدای متعال کریم است، کرم را دوست دارد. خدای متعال باحیا و پوشاننده است، حیا و پوشش را دوست دارد.
روزه خیلی عجیب است! این همه عبادت وجود دارد مانند: نماز، حج، جهاد و... اما فقط روزه است که خدا فرمود مال من است:
«الصَّوْمُ لِى وَ أَنَا أَجْزِى عَلَيْهِ»؛(3)
روزه برای من است و من پاداشش را می پردازم.
ص: 65
مگر نماز برای کیست؟ بله، تمام عبادات برای خداست.خیلی ها خواستند این حدیث را توجیه کنند. بعضی گفتند: یعنی خداوند ثواب اعمال دیگر را از طريق فرشته ها می دهد اما روزه را مستقیم می دهد. ولی استاد ما می فرمود: می دانید چرا روزه مال خداست؟ چون روزه، تشبه به خداست. روزه دار نمی خورد، خدا هم نمی خورد. روزه دار نمی آشامد، خدا هم نمی آشامد. نماز خواندن یک عمل ظاهری است و معلوم است می خوانی یا نه، ولی روزه ماه رمضان را چه کسی می فهمد چه کسی روزه است، چه کسی نیست.
بالاتر گذشت که هر کس فحش بدهد اولین اثر منفی اش آن است که برکت روزی اش از بین می رود. دومین اثر منفی آن چیست؟
«وَ كَلَهُ اللّه ُ إلى نفسِهِ»(1)
و او را به خودش واگذارد.
کسی که فحش می دهد خوار و ذلیل می شود، خدا او را به خودش واگذار می کند. زیر آسمان، چیزی از این بدتر نیست که آدم به خودش واگذار شود. بیچاره می شود. مثل جوان هایی می شود که از خانه بیرون می روند و برنمی گردند. فوراً معتادها و ضدانقلاب ها و جنایت کارها آنان را جذب خود می کنند. دختر خانم یا آقا پسری که خانواده اش را رها کند، مدام افراد غریبه به سراغش خواهند آمد. کسی که خدا رهایش کند اول از همه شیطان
ص: 66
به سراغش می آید تا جذبش کند. نیروهای ریزشی از سوی خدا، رویش برای شیطان اند.
اباعبدالله فرمود:
«لاَ وَ اللَهِ لاَ أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إعْطَاءَ الذَّلِيلِ»؛(1)
نه، به خدا قسم خود را ذلیلانه در اختیار شما نخواهم نهاد.
شما از من بیعت با یزید می خواهید. اگر هم بیعت نکنم مرا می کشید. یعنی امام حسین علیه السلام اگر در مدینه هم بود او را می کشتند. حالا که قرار است کشته شوم بگذار خطبه ام را بخوانم، بگذار حرفم را بزنم. وگرنه قضیه خیلی ساده و روشن است. کسی نگوید امام حسین علیه السلام برای حکومت آمده بود. معلوم است هفتاد نفر حریف سی هزار نفر نمی شود. اصلاً شرایط پیش بینی ها کاملاً مشخص است، ولی اگر قرار است کسی را این گونه به شهادت برسانند پس بگذار شهادتی به بالاترین وجه باشد.
چرا ابی عبدالله علیه السلام قصه را به روز عاشورا انداخت. دشمنان می خواستند ماجرا را در شب عاشورا تمام کنند. شب تاریک بود و کسی متوجه ماجرا نمیشد، کسی ثبتش نمی کرد. اما امام حسین علیه السلام شب عاشورا را مهلت گرفت و جنگ را به روز کشاند. بامداد عاشورا نیز تا هنگام روشن شدن هوا شروع نکردند
ص: 67
تا همه چیز مشخص شود. رجزها معلوم است، معلوم است چه تیرهایی انداخته شد، امام چه جملاتی فرمود، چه زمانی عباس علیه السلام وارد نهر علقمه شد، چه کسانی قبل از ظهرشهید شدند، چه کسانی در میان نماز شهید شدند و... بالأخره این حوادث می بایست در تاریخ ثبت شود تا پشتوانهء باابهمت و عظمتی بماند.
آقایان ! ما نباید خودمان را خوار کنیم. عبادت عزیزتان می کند، بندگی خدا عزیزتان می کند، حرام ذلیلتان می کند؛ اختلاف و موسیقی های مبتذل و شرکت در مجالس معصیت و ربا وشراب و... عوامل ذلت است.
چقدر اسلام دقیق است ! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«ثَمَانِيَةٌ إِنْ أُهِينُوا فَلَا يَلُومُوا إِلَّا أَنْفُسَهُمُ»؛
هشت نفرند که اگر توهین شنیدند، جز خود را سرزنش نکنند.
هشت گروه هستند که اگر به آنها اهانت شد خودشان مقصرند و کسی جز خود را ملامت نکنند. اگر ذلیل و خوار شدند تقصیر خودشان است. چند مورد از این هشت گروه را توضیح می دهم:
«اَلذَّاهِبُ إِلَى مَائِدَةٍ لَمْ يُدْعَ إِلَيْهَا»؛
کسی که به سفرهای برود که به آن دعوت نشده.
اگر برای شما کارت عروسی آوردند که پشتش نوشته شده: «آقای فلانی با همسر» و شما بچه هایتان را هم به مراسم بردی، اگر صاحب مجلس چپ چپ به بچه هایتان نگاه کرد و شما کوچک شدی، تقصیر خودتان است.
ص: 68
«وَ طَالِبُ الْخَيْرِ مِنْ أَعْدَائِهِ»؛
و کسی که از دشمنانش طلب خیر کند.
گاهی شاید مجبور شوید در کنار دشمن بنشینید، این اشکال ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در صلح حدیبیه با دشمن نشست. اما مدتی بعد همان دشمن، چون به هرحال دشمن بود، خودش صلح را نقض کرد؛ با اینکه بیشتر بندهای صلح نامه به نفع مشرکان بود.
یکی از بندهای این قرارداد صلح که در سال ششم هجرت بسته شد این بود که اگر مشرکی آمد مسلمان شد، مسلمانان باید او را به نزد مشرکان برگردانند. بند دیگر این بود که همهء 1400 مسلمانی که در همین ماجرا تا نزدیکی مکه آمده بودند تا عمره انجام دهند، بدون انجام عمره بازگردند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به طریقی مسلمانان را از احرام بیرون آورد. قرارداد، بندهای دیگری هم داشت. اما دو سال بعد، خود مشرکان نقضش کردند. در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود: من نقض نمی کنم. و البته نتیجه پیمان شکنی مشرکان، فتح مکه به دست مسلمانان شد.
دشمن ممکن است زمانی ناچار شود کنار بیاید، اما به هرحال ذات پلیدی دارد. اگر کسی از دشمن طلب خیر کرد و تحقیر شد بداند که تقصیر خودش است.
«وَ اَلْجَالِسُ فِی مَجْلِسٍ لَیْسَ لَهُ بِأَهْلٍ»؛
و آن که در جایی بنشیند که شایستگی اش را ندارد.
انسان نباید به مجلسی برود که در شأن او نیست. اگر انسان به جایی برود که
ص: 69
با افراد حاضر در آن جا هم خوانی ندارد و آنها تحویلش نگرفتند، تقصیر خودش است.
«وَ الْمُتَأَمِّرُ عَلَی رَبِّ الْبَیْتِ»(1)
وآن که به صاحب خانه فرمان دهد.
مهمانی که به صاحب خانه دستور بدهد اگر به او توهین شد تقصیر خودش است. مثلاً: سر سفره بگوید: فلان غذا را برایم بیاورید. شاید تهیه آن غذا برای صاحب خانه مقدور نباشد و خجالت بکشد چکار داری ؟! هرکجا می گوید، بنشین. هرچه می آورد، بخور. امر و نهی نکن.
همهء اینها برای آن است که انسان عزت نفس خودش را حفظ کند. ما باید عزیز باشیم. می دانید عزیز در لغت به چه معناست؟ به زمینی که هرچه کلنگ بزنند سوراخ نشود و نشکافد «أرض عزاز» می گویند، یعنی زمین سخت و نفوذناپذیر. پس عزت یعنی استواری و استحکام؛ همان صفتی که در یاران
ص: 70
اباعبدالله علیه السلام موج می زد.
عزت ، انواع گوناگونی دارد. در اینجا چهار گونه عزت را توضیح خواهم داد.
اولین نوع عزت، عزت سیاسی است. آیه ای در قرآن است که می فرماید: «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا»(1)
و خدا هرگز هیچ راه سلطه ای به سود کافران برضد مؤمنان قرار نداده است.
علمای ما دربارهء این آیه بحث ها و نظرات فراوان و گوناگونی دارند و بررسی می کنند این که خدا اجازه نداده کافربر مؤمن دسترسی پیدا کند، به چه معناست. در طول تاریخ، در اکثر دوران ها کافران بر مؤمنان مسلط بودند، حتی بر ائمه علیهم السلام. ائمه بزرگوار ما به دست چه کسانی شهید شدند؟ الآن هم در بیشتر جاهای دنیا ستمگران بر مؤمنان حکومت می کنند.
اما امام رضا علیه السلام معنای آیه را روشن کرده و فرموده است: منظور این است که کافر نمی تواند با حجت و دلیل و استدلال بر مؤمن پیروز شود.(2) یعنی اگر کافرو مؤمن با هم بحث کنند، کافر راهی به محكوم ساختن مؤمن ندارد.
شهید مطهری رحمه الله به دکتر آریان پور -که تئوریسین لائیک و کمونیست بود-
ص: 71
گفت: اگر من را محکوم کنی، من هم مثل تو منکر خدا می شوم. اصلا خودم ترویجگر افکار تو می شوم و همهء سخنرانی هایم برضد خدا خواهد بود. اما اگر من تو را محکوم کردم، تو خدا را قبول کن.
مؤمن حجت دارد و کافر نمی تواند بر او تسلط یابد. من اسم این آیه را «عزت سیاسی» می گذارم؛ یعنی نباید به دشمن راه نفوذ داد. مؤمن نباید پیش کافرو دشمن خوار شود. موسی بن عمران از مصر گریخت اما عزیز بود. منظورم عزت واقعی است. می خواستند عیسی را به دار بکشند، اما نتوانستند. خدا او را بالا برد و عزیز کرد. ابراهیم در آتش و يوسف در چاه عزیز بودند. گودالی که امام حسین علیه السلام در آن شهید شد، در اوج ارتفاع و عزت مندی است. ضرب المثلی در زبان عربی وجود دارد که می گوید:
«شَرَفُ المَکانِ باِلمَکینِ»؛
شرف مكان، به شخصی که در آن جاست بستگی دارد.
برای مثال: خیابان پاستور تهران ارزش و مقام خاصی دارد. چرا؟ چون مقام معظم رهبری حفظه الله آن جا زندگی می کند.
ابومخنف، تاریخ نگاری بود که در سال 157 ق از دنیا رفت؛ یعنی به فاصلهء تقریباً صد سال بعد از واقعهء کربلا که در سال 61 ق رخ داده بود. اولین مقتل رسمی امام حسین علیه السلام را ابومخنف نوشت. این مقتل صحیح ترین مقتل است؛ زیرا ابومخنف از دو گروه سؤال کرده و گزارش گرفته و نوشته است. یک گروه خبرنگاران لشکر عمر بن سعد بودند و گروه دیگر، افراد سپاه امام حسین علیه السلام.
ص: 72
خبرنگار لشکر عمر بن سعد، دو نفر به نام های حمید بن مسلم وكثيربن عبدالله هستند که روز عاشورا حضور داشتند. ابومخنف این دو را دید و خیلی گزارش ها را از آن ها شنید. از سپاه امام حسین علیه السلام نیز ضحاک بن عبدالله مشرقی است که ابومخنف گزارش هایی از او آورده.
ضحاک بن عبدالله از ابتدا با امام حسین علیه السلام قرارداد کرد و گفت: من شما را تا جایی یاری می کنم که حضورم مفید باشد. هرگاه ببینم دیگر مفید نیستم، بر می گردم. من نمی خواهم کشته شوم. ضحاک تیرانداز ماهری بود. در روز عاشورا آن قدر خوب تیر انداخت که حضرت برایش دعا کرد: خدایا! به دستش قوت بده . اما عصر عاشورا آمد و به امام علیه السلام گفت: الآن دیگر ماندن من بی فایده است. چه بمانم چه نمانم شما را می کشند. اجازه بدهید بروم. حضرت فرمود: می توانی از میان این همه دشمن فرار کنی و بروی؟ گفت: آری، اسبم را فلان جا بستم و آماده است.
امام حسین علیه السلام به ضحاک اجازه داد. او نیز سوار اسب شد و گریخت و پس از ماجرای کربلا، یکی از گزارش گران این واقعه شد(1)
ابومخنف بارها در کتابش گفته است: ضحاک بن عبدالله مشرقی نقل کرد...
ابومخنف کتاب خود را حدود پنجاه سال بعد از واقعهء کربلا نوشته است. او با افراد حاضر در صحنه ملاقات کرد و گزارش گرفت. البته معلوم نیست ابومخنف شیعه باشد؛ هرچند جد دومش کارگزار و فرماندار امیرالمؤمنین علیه السلام در اصفهان بود. پدرش یحیی نیز از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام است. تاریخ نگاران
ص: 73
می گویند: تشيع ابومخنف ثابت نشده؛ اما هر اعتقادی که داشت، به اهل بیت علیهم السلام علاقه مند بود.
مرحوم تستری، صاحب قاموس الرجال ، می گوید: تشيع ابومخنف برایم ثابت نشده؛ ولی خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام را گزارش کرده، جنگ صفین را گزارش کرده، مختارنامه نوشته و...
در حوزهء تاریخ، هرچه قدمت کتاب بیشتر باشد ارزشش بیشتر است. کتاب مقتل ابومخنف نیز کتابی بسیار کهن است. متأسفانه اصل این کتاب از بين رفت و به دست ما نرسید؛ اما محقق معاصر، جناب آقای یوسفی غروی، زحمت کشیده و گزارش های ابومخنف را از کتاب تاریخ طبری استخراج و جمع آوری کرده است. تاریخ طبری نیز از قدیمی ترین کتاب هاست. کتابی که استاد یوسفی غروی جمع آوری کرده، نسخه عربی اش وقعة الطف و نسخه فارسی آن نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا نام دارد.
همان طور که گفته شد، مقتل ابومخنف معتبرترین کتاب درباره ماجرای کربلاست و مطالبش کاملاً مستند است؛ اما متاسفانه هرچه زمان بیشتری از حادثه کربلا گذشت، مطالب غیر مستند و بعضا ناپسند به کتاب های مقتل راه یافت، به ویژه در قرن یازدهم و دوازدهم که دوران حکومت صفویه در ایران بود.
در دوران صفویه ، روضه خوانی و مقتل نویسی گسترش زیادی پیدا کرد. مطالبی در کتاب های مقتل نوشته می شد که در یازده قرن قبلش سابقه نداشت. از این رو به آقایان مداح توصیه میکنیم که در انتخاب روضه و مصیبت با دقت عمل کنند. مقام معظم رهبری کتاب لهوف را توصیه فرمود. لهوف، کتاب با ارزشی است که سید بن طاوس نوشته . در بین مقاتل جدید و متأخر نیز
ص: 74
نفس المهموم نوشته شیخ عباس قمی کتاب خوبی است.
اما امروز انسان روضه هایی می شنود که در هیچ کتابی نیست، حتی در کتاب های متأخر!!
آقایان ! دقت کنید. لازم نیست برای امام حسین علیه السلام روضه دروغ بخوانید. مصیبت های گزارش شده و مستند اباعبدالله علیه السلام به قدر کافی جانسوز هست.
روضه خوانی در محضر میرزای شیرازی نرحمه الله مصیبت می خواند. گفت:
«دَخَلَتْ زَيْنَبُ عَلَي ابنِ زِيادٍ وَ عليها اَرْذَلُ ثِيابِها»؛
زینب دختر علی با پست ترین لباس ها به مجلس ابن زیاد وارد شد.
ناگهان میرزای شیرازی ناله زد و گفت : بس است ! بگذار حق همین جمله را ادا کنیم و تا شب برایش گریه کنیم. همین یک خط بس است. دختر على علیه السلام که محرم ها دورش را می گرفتند و به کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می رفت؛ دختر على عليه السلام که بابایش آن قدر او را دوست داشت و از او مواظبت کرده بود که همسایه شان می گفت: من نمی دانستم علی علیه السلام دختر دارد؛ دخترعلی علیه السلام که وقتی در کربلا می خواست از مرکب پیاده شود او را در نهایت شکوه و احترام پیاده کردند؛ همین دختر علی علیه السلام را جلوی ابن زیاد بیاورند؟! همین یک مصیبت و روضهء بزرگ است. اگر کسی خوب روضه بخواند، دیگر لازم نیست دروغ بخواند.
ابومخنف در کتاب مقتل خود می گوید: پس از آنکه امام حسین علیه السلام از مکه به سوی کوفه راه افتاد عبدالله بن جعفر، داماد امیرالمؤمنین علیه السلام و شوهر خواهر امام حسین علیه السلام نزد فرماندار مکه رفت و گفت: تو برای حسین علیه السلام امان نامه
ص: 75
بنویس تا به مکه برگردد. عمرو بن سعید، فرماندار مکه، گفت: خودت امان نامه را بنویس و بیاور تا آن را مهر کنم.
عبدالله بن جعفر متن امان نامه را نوشت و برای عمرو بن سعید برد. او هم مهر زد. عبدالله بن جعفر با یحیی بن سعید، برادر فرماندار مکه، به راه افتاده، خدمت اباعبدالله علیه السلام رسیدند و امان نامه را تقدیم کردند. حضرت مطالبی در پاسخ نوشت که حاکی از رد امان بود. یکی از آن جملات چنین است:
«فَخَيْرُ الأْمانِ أَمانُ اللهِ، وَ لَنْ يُؤمِنَ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَنْ لَمْ يَخَفْهُ في الدُّنْيا»؛(1)
بهترین امان، امان خداست. کسی که در دنیا از خدا نترسیده، روز قیامت خداوند به او امان نخواهد داد.
من این جا بمانم خوار و ذلیل می شوم؛ چون الآن وظیفه این است که بروم.
ممکن بود عده ای شایع کنند امام حسین علیه السلام کوتاه آمد و امان نامه را پذیرفت. این عزت است.
وقتی در زمان حکومت پهلوی، طرح "کاپیتولاسیون" را به ملت ایران تحمیل کردند امام خمینی رحمه الله در مدرسهء فیضیهء قم سخنرانی کرد و فرمود: عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت. معنای کاپیتولاسیون این بود که همه چیز در اختیار آمریکایی ها باشد. امام خمینی با سخنرانی اش از عزت سیاسی دفاع کرد. عزت سیاسی، استقلال است. نمی گوییم با دنیا تعامل نداشته باشیم؛ اما ملت هم نباید تحقیر شود.
ص: 76
دومین عزت، عزت اجتماعی است. انسان باید در جامعه عزیز باشد. کاری نکنید فرزندتان به شما توهین کند. کاری نکن حد و مرز احترام بين توو همسرت از بین برود. خانم! اگر می خواهی پیش شوهرت عزیز باشی زبانت را کنترل کن. به مادرشوهرت توهین میکنی و انتظار داری شوهرت احترام تورا حفظ کند؟! آقا! می خواهی خانمت تو را دوست داشته باشد به پدر و مادرش احترام کن.
یکی از مشکلات امروز خانواده ها این است که روی همه به همه باز شده است؛ مخصوصا روی بچه ها به پدر. در شهری بودم. یکی از محضرداران آن جا می گفت: وضعیت طلاق وحشتناک است. قبلا این طور نبود. الآن روزی نیست که در محضرمان طلاق ثبت نکنیم.
این مشکلات به خاطر از بین رفتن حیا و عفاف و احترام است. این ها عزت اجتماعی می آورد.
عزت سوم، عزت فرهنگی است. فرهنگ ما نباید به دشمن وابسته باشد. یونسکو یک سازمان فرهنگی جهانی است که به طور گسترده و در سطح جهان فعالیت می کند. یکی از فعالیت های این سازمان، اجرای سند 2030 است. من این سند را خواندم. کم و بیش نکات مثبت و مطالب خوبی هم دارد؛ اما تعبير رهبری تعبیر قشنگی است. فرمود: ما قرآن داریم؛ چرا باید یونسکو برای ما سند بنویسد؟ 1400 سال پیش، امیرالمؤمنین علیه السلام سند فرهنگی نوشت. نامهء 31 نهج البلاغه سند فرهنگی است.
ما نیازی به سند 2030 نداریم. قرآن سند اعتقادی و علمی و عملی ماست؛
ص: 77
سندی که 1400 ساله است. این عزت فرهنگی است. کتاب های دانشگاهی و آموزشی ما نباید به غرب وابسته باشد. آری، در برخی زمینه ها و دروس می توان از علوم غربی استفاده کرد، اما نه این قدر افسارگسیخته. زمانی رهبر هم به دانشگاه ها تذکر دادند که بسیاری از مواد درسی علوم انسانی، واردات فرهنگ غرب است. این یعنی خودمان نتوانستیم از دل قرآن بحث مدیریت و حقوق و روان شناسی بیرون بیاوریم.
جورج جرداق، نویسنده و شاعر معاصر مسیحی، اعلامیه حقوق بشر را با نامه امیرالمؤمنين علیه السلام به مالک اشتر (نامهء 53 نهج البلاغه) مقایسه کرده و گفته است: اعلامیه حقوق بشر را نخست نویسنده هایش زیر پا گذاشتند؛ ولی نامهء به مالک اشتر را اول خود علی علیه السلام عمل کرد. او فرمود: من چیزی را که خودم عمل نکرده باشم، نمی نویسم. اعلامیهء حقوق بشر را حقوق دان های دنیا نوشتند، اما این نامه را امام معصوم نوشته است.
رسالهء حقوق امام سجاد علیه السلام را با اعلامیهء حقوق بشر مقایسه کنید. ببینید آیا حق دست و پا و گوش و زبان در اعلامیهء حقوق بشر درج شده ؟ امام سجاد علیه السلام پنجاه حق برای افراد حقیقی و حقوقی و حتی اعضای بدن بیان می کند؛ مانند: حق دشمن، حق معلم، حق فرزند، حق گوش، حق دست و حق چشم. ما که رساله حقوق امام سجاد علیه السلام را داریم، هیچ نیازی به سند 2030 نداریم.
عزت چهارم، عزت اقتصادی است. در این سال ها رهبر عظیم الشأن مدام از عزت اقتصادی می گوید. عزت اقتصادی یعنی تولید، اشتغال، ممنوعیت ورود کالای قاچاق و... عزت اقتصادی یعنی به کالای خارجی زندهیم. امام صادق علیه السلام فرمود:
ص: 78
«طَلَبُ اَلْحَوَائِجِ إِلَى اَلنَّاسِ اِسْتِلاَبٌ لِلْعِزَّةِ»؛(1)
درخواست نیاز از مردم، مایه از دست رفتن عزت است.
اگر پیش بیگانگان دست دراز کنی، عزتت از بین می رود. در حالی که قرآن کریم دستور می دهد در برابر دشمنان نیرومند باشید:
«وَأ َعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»(2)
و در برابر آنان آن چه در قدرت و توان دارید آماده کنید.
ص: 79
ص: 80
امام حسین علیه السلام فرمود: من ذلت را نمی پذیرم(1) و مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح می دهم.(2) و فرمود:
اَلْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ *** وَ الْعَارُ خَيْرٌ مِنْ دُخُولِ النّارِ(3)
مرگ بهتر از پذیرش ننگ و عار است و [پذیرش] ننگ و عار، بهتر از ورود به دوزخ
در سوی مقابل ذلت، عزت قرار دارد. بالاترین عزت از آن خدا و پیامبر و مؤمنان است.(4)
خداوند منشأ و سرچشمهء عزت است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند عز و جل هرروز
ص: 81
می فرماید:
«أَنَا رَبُّكُمُ العَزيزُ فمَن أرادَ عِزَّ الدّارَينِ فَلْيُطِعِ العَزيزَ»؛(1)
من عزیزم؛ پس هرکس عزت دو سرا می خواهد، باید از این عزیز اطاعت کند.
بعضی ها فکر می کنند عزت در امور مادی و ظاهری است.
قرآن کریم داستان دو مرد باغدار را مثل می زند و می فرماید:
دو نفر بودند که یکی شان دو باغ بزرگ پر از درختان پر محصول انگور داشت. دور تا دور این دو باغ نیز درخت خرما بود و میانشان، جوی آب و مزرعه کشاورزی. او به باغدار دیگر که فقیر بود) گفت:
«أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً»
مال و ثروت من از تو بیشتر است و از جهت نیرو و نفر، عزیزتر (نیرومندتر) از توام.
باغ دار ثروت مند، عزت را در مال و ثروت و نیروی کار میدید. او هنگام ورود به باغش نیز گفت: من فکر نمی کنم این باغ هرگز نابود شود. و نیز گمان ندارم قیامتی برپا شود. اگر هم برفرض برپا شد، خداوند باغ و بوستان و جایگاه بهتری به من خواهد داد.
همسایه اش پاسخ داد: آیا به خدایی کفر می ورزی که تو را آفرید. چرا وقتی وارد باغت شدی نگفتی
«مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»
ص: 82
آن چه خدا بخواهد [صورت می پذیرد] و هیچ نیرویی جز به وسیلهء خدا نیست.
اگر هم می بینی مال و فرزند من از تو کمتر است، من امیدوارم خداوند باغی بهتر از باغ تو به من بدهد. هم چنین آسیبی به زمین تو برساند که آن را زمینی صاف و بی گیاه بگرداند. یا آب باغت خشک شود و دیگر هرگز نتوانی به آب دست یابی
سرانجام یک روز وارد باغ شد و دید تمام محصولاتش از بین رفته است. او با دیدن این منظره افسوس می خورد و می گفت: ای کاش کسی را شریک خدا نمی دانستم!
خدا می فرماید:
«وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ مَا كَانَ مُنْتَصِرًا»(1)
و گروهی برایش نبود که او را در برابر خدا یاری دهند. خودش هم قدرت نداشت که عذاب را از خود برطرف کند.
پشیمانی باغ دار ثروتمند بی فایده بود. او فکر می کرد باغ و مال و خدمت کار و کارگر، عزت می آورد.
اگر انسان عزیز باشد، طاغوت ستیز و دشمن ستیز است. به همین علت، دشمن تمام تلاش خود را به کار می گیرد تا انسان های عزیز را ذلیل کند.
ص: 83
در داستان حضرت سلیمان علیه السلام و ملکهء سبا، هدهد نزد سلیمان آمد و گفت مردمی را دیدم که فرمانروایشان یک زن است و برای خورشید سجده می کنند و خدا را قبول ندارند. سليمان نامه ای برای ملکهء آن کشور نوشت و از او خواست با مردمش ایمان بیاورد.
بلقيس، ملکهء سبا، زنی فهمیده و باشعور بود. وقتی نامهء سلیمان آمد، بلقيس مشاوران خود را جمع کرد و گفت: چه کنیم؟ گفتند: ما نیرو و اسلحه کافی برای حملهء نظامی داریم؛ اما تصمیم نهایی با شماست. بلقیس گفت: نه، جنگ نمی کنیم؛ چون:
«إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً»(1)
همانا هرگاه پادشاهان [با ابزار و ادوات جنگی و سپاهی رزمی] وارد شهری می شوند، آن را تباه می کنند و عزیزان اهلش را به ذلت و خواری می نشانند.
وقتی پادشاهان به کشوری حملهء نظامی می کنند دو کار انجام می دهند: 1- خرابی ایجاد می کنند، 2- عزیزان آن دیار را ذلیل می کنند.(2)
اگر نفس عزیز شد هیچ معصیتی در زندگی انسان رخ نمی دهد. باید عزت نفس خود را پرورش دهیم. امام سجاد علیه السلام به درگاه خداوند عرضه می داشت:
ص: 84
«اللَّهُمَّ... أَعِزَّنِي»؛(1)
خدایا!... عزیزم کن.
نباید در پیشگاه خدا احساس عزت داشته باشیم؛ آن جا باید خاضع و متواضع و فروتنی کنیم. امام سجاد علیه السلام در دعایی دیگر عرضه می دارد:
«وَ ذَلِّلْنِی بَینَ یدَیک»(2)
و مرا در پیشگاه خود ذلیل ساز.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام با آن عظمتش که می فرمود: «هرکه هرچه می خواهد از من بپرسد»،(3) وقتی به خدا می رسد می گوید:
«أنتَ العَالِمُ وَ أنَا الجَاهِلُ»؛(4)
تو آن دانایی و من آن جاهلم.
ابهت و عزت، با تكبر فرق دارد.
شخصی به امام حسن مجتبی علیه السلام گفت:
«إِنَّ فِیکَ کِبْراً»؛
تکبری در وجود شما هست.
ص: 85
حضرت فرمود:
«كَلاَّ اَلْكِبْرُ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ لَكِنْ فِيَّ عِزَّةٌ»؛
هرگز [چنین نیست]! تكبر، فقط برای خداست. بلکه من عزت دارم. کبریایی فقط برای خداست. خود خدا در سورهء حشر می فرماید:
«هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ»(1)
همان فرمانروای پاک، سالم از هر عیب و نقص، ایمنی بخش، چیره، شکست ناپذیر (عزيز)، جبران کننده، و صاحب کبریا و عظمت
یکی از صفات خدا متکبر یعنی باعظمت است.
امام مجتبی علیه السلام به آن شخص فرمود: این چیزی که تو در من می بینی عزت است، نه تكبر.(2)
فرق تكبر با عزت این است که تکبر را خود آدم برای خودش می آورد اما عزت را خدا می دهد. تکبر پندار است و عزت، حقیقت. قرآن هم می فرماید: عزت خدادادی است:
«تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ»(3)
هرکه را خواهی، عزت می بخشی.
یکی از کلیدی ترین عوامل عزت، انصاف ورزی با مردم است. این ویژگی، هم در خانواده، هم در جامعه و هم در حکومت داری تأثیرگذار است.
ص: 86
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:
«اَلا اِنَّهُ مَنْ يُنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللّه ُ اِلاّ عِزّا»؛(1)
بدانید که هر کس با مردم انصاف ورزد، خدا جزبر عزتش نیفزاید.
اگر انصاف در جامعه ای پیاده شود خداوند به آن جامعه و مردم و حکومت عزت می دهد.
انصاف غیر از عدل است. انصاف یعنی رعایت حقوق دیگران. ریشهء «انصاف» به واژه «نصف» برمی گردد؛ بنابراین انصاف یعنی نصف کردن: نصف مال من، نصف مال دیگران.
روایات ما تأکید فراوانی بر رعایت انصاف دارد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«الإنصَافُ أفضَلُ الفَضائِلِ»؛(2)
انصاف، برترین فضیلت هاست.
در روایت دیگری فرمود:
«مَنْ أَنْصَفَ أُنْصِفَ»؛(3)
هرکه انصاف به خرج دهد مردم هم با او انصاف به خرج می دهند.
هم چنین فرمود:
«إِنَّ أَعْظَمَ اَلْمَثُوبَهِ مَثُوبَهُ اَلْإِنْصَافِ»؛(4)
سترگ ترین پاداش نیکو، پاداش نیکوی رعایت انصاف است.
ص: 87
امام صادق علیه السلام فرمود: سه کار، مهم ترین کارهاست:
1.«ذِکرُاللهِ عَلی کُلِّ حَالٍ»؛
در هر حال خدا را یاد کنی.
آدم باید در همه حال به یاد خدا باشد. همه جا خدا را ناظر دیدن مشکل است. تفاوت معصوم با ما این است که در همه حال ذکر خدا دارد.2.«مُوَاسَاتُكَ الْأَخَ فِي الْمَالِ»؛
از نظر مالی با برادر خویش مواسات داشته باشی.
مواسات و برادری فقط گفتن: «چاکرم، مخلصم» نیست. برادران دینی باید واقعاً برای هم دیگر مایه بگذارند.
3. «إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ حَتَّى لَا تَرْضَى بِشَيْ ءٍ إِلَّا رَضِيتَ لَهُمْ مِثْلَهُ»؛(1)
انصاف ورزی با مردم تا جایی که هیچ چیز را نپسندی مگر آن که همانندش را برای مردم بپسندی.
انصاف یکی از مهم ترین رفتارها و ارزش هاست. امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه اش به مالک اشتر می فرماید:
«أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ»؛(2)
با مردم انصاف داشته باش.
ص: 88
انسان باید نسبت به پروردگار خود انصاف داشته باشد. خدا خالق ماست و ما مخلوق اوییم. او ما را آفریده و به ما نعمت داده است و به همین دلیل، انصاف با خدا بالاترین مصداق انصاف در زندگی است که باید مراعات شود. اما انصاف با خدا چیست؟ این انصاف چهار قسم دارد:
اولین قسم انصاف با خدا، انصاف در اندیشه است. اگر در اندیشه تان برای خدا شریک قائل شوید بی انصافید. اگر به خدا بدگمان شوید بی انصافید. انسان باید به خدا حسن ظن داشته باشد.
بعضی ها به خدا بدگمان هستند و مدام می گویند: «خدا که ما را نمی بخشد»، «خدا بین ما و دیگران فرق گذاشته» و... این حرف ها بی انصافی است.
کسی در کوچه های مدینه مشغول کتک زدن غلامش بود. غلام می گفت: تو را خدا نزن! اما مولا توجه نمی کرد و به کتک زدنش ادامه می داد. ناگهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد کوچه شد. غلام به مولایش گفت: به خاطر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نزن! این بار مولا دست کشید و دیگر غلام را نزد.
حضرت با دیدن این صحنه جلو آمد و فرمود: تو مشرکی! به خدا قسمت می دهد گوش نمیدهی، به من قسمت می دهد گوش می دهی؟! چرا مرا بالاتر از خدا دانستی؟!
مولا فوراً استغفار کرد. سپس غلام را هم آزاد کرد. حضرت فرمود: اگر استغفار
ص: 89
نکرده بودی، مشرک می شدی.(1)
ائمه علیهم السلام به شدت با غلو مخالفت می کردند. «حسین خدای من است» یعنی چه؟ حسين عليه السلام عبد خداست. ما امامان علیهم السلام را به این علت تکریم می کنیم که بندهء خدا و فانی در ذات اله بودند. عاشورا صحنهء تجلی عبودیت است. امام حسین علیه السلام و اصحابش فانی در خدا بودند؛ سید بن طاوس نقل می کند که شب عاشورا تا به صبح عبادت کردند:
«وَ لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ مَا بَیْنَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ»؛(2)
صدای ناله و زمزمهء آن ها همانند آوای بال زنبورعسل بود. بعضی در رکوع، بعضی در سجده و برخی ایستاده و نشسته مشغول عبادت بودند.
یکی از آقایان پیش از رفتن به تبلیغ در ایام محرم، نزد یکی از علما رفت و گفت: ما برای تبلیغ می رویم؛ چکار کنیم؟ آن عالم جمله ای گفت که آن آقا تعجب کرد. گفت: مبادا خدا را فدای امام حسین علیه السلام کنی. آن آقا گفت: منظورتان چیست؟ گفت: امام حسین علیه السلام را به گونه ای معرفی کنی که خدا را پایین بیاوری. هرچه از امام حسین علیه السلام می گویی، آخر بحث به خدا ارتباطش بده.
در زیارت جامعهء کبیره، ائمه علیهم السلام را به خدا ارتباط می دهیم:
«إلَى اللّهِ تَدْعُون وَ عَلَيْهِ تَدُلُّونَ ، وَ بِهِ تُؤمِنُونَ وَ لَهُ تُسَلِّمونَ وَ بِأمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إلى
ص: 90
سَبيلِهِ تُرْشِدُونَ وَ بِقَولِهِ تَحْکُمُونَ»(1)
به سوی خدا فرامی خوانید، به خدا راهنمایی می کنید، به خدا ایمان می آورید، تسلیم خدا هستید، به فرمان خدا عمل می کنید، به مسیر خدا هدایت می نمایید و به سخن خدا داوری می کنید.
و در زیارت امام رضا علیه السلام می گوییم:
«اللَّهُمَّ إِلَيْكَ صَمَدْتُ مِنْ أَرْضِي وَ قَطَعْتُ الْبِلادِ رَجَاءَ رَحْمَتِكَ»؛(2)
خدایا ! از سرزمین خود تورا قصد کردم و شهرها را به امید رحمت تو پشت سر نهادم.
خدایا! به خاطر تو به زیارت امام رضا علیه السلام آمدم. من امام رضا علیه السلام را به این علت دوست دارم و زیارت می کنم که عبد و بندهء توست و تو او را امام قرار دادی.
این اندیشهء توحیدی است. در پایان زیارت عاشورا سر به سجده می گذاریم و می گوییم:
«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِینَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِیمِ رَزِیتِی اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَینِ یوْمَ الْوُرُودِ»؛(3)
خداوندا! ستایش برای توست؛ ستایش کسانی که بر مصیبتشان سپاس گزارند. خداوند را برسوگ عظیمم می ستایم. خداوندا! شفاعت حسین را در روز ورود [به آخرت] روزی ام گردان.
ص: 91
شخصی در کربلا به من گفت: اگر به امام حسین علیه السلام بگوییم: «فرزندمان را شفا بده» یا «برای دخترمان شوهر پیدا کن» یا مثلاً، «حاجتمان را برآورده کن» اشکال دارد؟
گفتم: نه، ایراد ندارد. عزرائیل ملک الموت که جان شما را می گیرد، اگر به او بگویید: «عزرائیل! جانم را آسان بگیر» عیب ندارد؛ با اینکه خدا جان مردم را می گیرد:
«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ»(1)
خداست که روح [مردم] را به طور کامل می گیرد.
ولی چون مسئولیت مرگ را به عزرائیل واگذار کرده، پس می توان از عزرائیل خواهش کرد. مثال دیگر: خدا رزق می دهد:
«وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ»(2)
و خدا به هرکه بخواهد روزی می دهد.
ولی مسئولیت روزی را به میکائیل واگذار کرده.
یک مثال ساده می زنم: به ادارهء گذرنامه می روید گذرنامه بگیرید. کارمند ادارهء گذرنامه به شما گذرنامه نمی دهد. می آیید و می گویید: دولت به من گذرنامه نداد. مگر دولت آن جا بود؟ نه، ولی چون همهء اداره ها زیر نظر دولت هستند، شما گذرنامه نگرفتن خود را به دولت ربط می دهید، با اینکه یک کارمند عادی از مدارکتان ایراد گرفت و به شما گذرنامه نداد. هم درست است
ص: 92
بگویید: کارمند به من گذرنامه نداد، هم می توانید بگویید: دولت به من گذرنامه نداد.
خداوند به ائمه علیهم السلام اختیار داده است در عالم تصرف کنند و حاجت های مردم را برآورده سازند؛ ولی این حقیقت باید همیشه در ذهنمان باشد که گرداننده اصلی عالم، خدای متعال است و امامان علیهم السلام، وسیله و شفيع ما به درگاه پروردگار. در دعای توسل می خوانیم:
«يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ»؛(1)
ای آبرومند در پیشگاه خدا! برای ما در پیشگاه خدا شفاعت کن.
از این رو هیچ ایرادی ندارد که بگوییم: یا امام رضا! بچه ام را شفا بده؛ و این، شریک قراردادن برای خدا نیست.
دومین انصاف با خدا این است که با نعمت هایی که به ما داده، گناه نکنیم. اگر کسی با نعمت های الهی به گناه مشغول شود، بی انصاف است. خداوند در حدیث قدسی می فرماید:
«یَا ابنَ آدَمَ ما تُنصِفُنی اَتَحَبَّبُ اِلَیکَ بِالنِّعَمِ وَ تَتَمَقَّتُ اِلَیَّ بِالمَعاصی»(2)
ای آدمی زاد! با من انصاف نورزیدی. من خودم را با نعمت ها در نزد تو محبوب می سازم وتوبا گناهان با من دشمنی می کنی.
خدا می گوید: شما با من انصاف ندارید. مگر چه کردیم؟ می گوید: من به شما نعمت دادم و شما با نعمت من گناه می کنید. چشمی که خدا به ما داده ،
ص: 93
رعایت انصاف این است که با آن به نامحرم نگاه نکنیم؛ چون همان کسی که چشم داده، گفته است: با آن گناه نکن.
اگر با زبانی که وظیفه اش ذکر گفتن است دروغ گفتی، بی انصافی است. اگر با گوشی که باید موعظه و نصیحت و روضه بشنود غیبت شنیدی، بی انصافی است.
بعضی ها می گویند: خدا چشمی به ما می داد که نتواند به نامحرم نگاه کند. زبانی می داد که دروغ نگوید. گوشی میداد که غیبت نشنود.
اگر خداوند چنین چشم و زبان و گوشی به انسان ها می داد، با مسئلهء اختیار منافات داشت. آن وقت انسان دیگر انسان نبود، فرشته بود. خدا می خواست موجودی بیافریند که دارای اختیار و حق انتخاب باشد.
سومین انصاف با خدا، انصاف در دعاست. وقتی دعا می کنی انصاف داشته باش.
دعا ارتباط با خداست. هدف، فقط اجابت نیست. ممکن است بعضی از دعاها شرایط اجابت را نداشته باشند. ثواب آن دعاها را خدا در قیامت به شما می دهد.
بعضی ها در صحرای محشر ثواب هایی در پرونده شان می بییند که نمی دانند چیست. نه برای نماز است، نه برای روزه ، نه برای حج و نه برای عملی دیگر. آنها می گویند: این ثواب ها چیست؟ جواب می شنوند: ثواب دعاهای مردود
ص: 94
شماست.(1)
دعا کردی بچه ات خوب شود؛ خوب نشد و از دنیا رفت. اما دعایی که کردی از بین نمی رود و خدا ثوابش را به تو می دهد.
انتشارات دانشگاه قرآن و حدیث قم، کتابی ارزشمند و مفید به نام نهج الدعاء چاپ کرده است. آن را مطالعه کنید. این کتاب اسباب و شرایط و آثار و... دعا را به طور کامل بررسی کرده است.
شخصی نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و گفت: من دعا کردم اما اجابت نشد. حضرت فرمود: دعا چهار شرط دارد. آیا وقتی دعا می کردی، این چهار شرط را می دانستی؟ گفت: نه. فرمود: پس این شروط را بشناس:
«إخلاصُ السَّريرةِ»؛
خلوص باطن.
ص: 95
باید خالص باشی و واقعا خدا را بخوانی.
ای یک دلهء صددله، دل یک دله کن *** مهر دگران را ز دل خود یله کن
یک صبح ز اخلاص بیا بر در ما *** برناید اگر کام تو از ما گله کن
من دعای با اخلاص دیدم. در هواپیما بودم که خلبان اعلام کرد هواپیما مشکل فنی پیدا کرده. همهء مسافران از ته دل نذر و نیاز می کردند و خدا را صدا می زدند. آن دعا با اخلاص بود.
خود خدا مسافران کشتی را مثال می زند و می فرماید: کسانی که میان دریا در کشتی نشسته اند و همه طرف آب است، ناگهان موج بلند می شود و آنها خالصانه خدا را صدا می زنند:
« دَعَوُا اللَّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدّينَ»؛(1)
خدا را در حالی می خوانند که ایمان و عبادت را از هرگونه شرکی برای او خالص می کنند.
مسافران کشتی با تمام وجودشان خدا را می خوانند. دعای در اضطرار، دعای با اخلاص است؛ مانند: کسی که پشت در اتاق عمل نشسته و برای فرزند یا پدر و مادر و یا برادر و خواهرش که زیر عمل جراحی است دعا می کند.
«وَ إحضَارُ النِّيَّةِ»؛
و حضور قلب.
باید به دعا توجه داشته باشی. دعا نباید لقلقهء زبان باشد.
ص: 96
در جایی بودم، کسی می خواست بگوید: «خدایا! آبروی ما را مریز، گناهان ما را بریز»؛ برعکسش را گفت: «خدایا! آبروی ما را بریز، گناهان ما را مريز» !! همه گفتند: الهی آمین! معلوم شد اصلاً گوش نمی دهند چه می گوید.
«وَ مَعْرِفَهَ اَلْوَسِیلَهِ»؛
و شناخت واسطه. باید وسیله و واسطه در دعا را بشناسی. اینکه چه کسی یا چه چیزی را به درگاه خداوند واسطهء خود سازی. قرآن می فرماید:
«وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»(1)
و دست آویزی [از ایمان، عمل صالح و آبروی مقربان درگاهش] برای تقرب به سوی او بجویید.
«وَ الْاِنْصَافَ فِي الْمَسْألَةِ»؛(2)
و انصاف در درخواست
انسان باید در درخواستی که از خدا دارد، انصاف را رعایت کند. بعضی ها در دعا انصاف ندارند. چون پشت بام خانه تان عایق مناسب ندارد دعا میکنید: خدایا ! بارون نیاید. این دعا بی انصافی است. کشاورز چه کند؟ چرا مردم نباید
ص: 97
از این برکت آسمانی بهره مند شوند؟
چهارمین انصاف با خدا، سپاسگزاری از اوست. اگر کسی شکرگزار نباشد بی انصاف است. یکی از جاهایی که قرآن آرزوی مرگ برای انسان دارد همین جاست:
«قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ»(1)
مرگ بر انسان، چه كافرو ناسپاس است!
خداوند 31 بار در سورة الرحمان از انس و جن گلایه کرده است. هیچ آیه ای به این اندازه تکرار نشده. می فرماید:
«فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ»
پس [ای انس وجن!] کدام یک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟
از آن چه گذشت دریافتیم که در رأس همه انصاف ها، رعایت انصاف با خداست و لازمه انصاف با خدا، خداشناسی است.
اباعبدالله العلیه السلام در روز عاشورا آن همه مصیبت دید: داغ برادر، برادرزاده ، فرزندان و یاران؛ اما هرگز سخنی نگفت که نشان از بی انصافی باشد. امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در زیارت ناحیه می فرماید:
ص: 98
«وَ قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِكَ مَلائِكَةُ السَّمَاوَاتِ»؛(1)
ملائکهء آسمان ها از صبرتو تعجب کردند.
عقیلهء بنی هاشم زینب کبری علیهاالسلام و رباب و ام البنین نیز با تمام سختی ها و غم و غصه هایشان همواره انصاف با خدا را رعایت می کردند.
چهار پسر رشید و رعنای ام البنین در کربلا به شهادت رسیدند اما وقتی خبر این مصیبت در مدینه به ام البنين رسید جمله ای گفت که نشان از خداشناسی و امام شناسی و انصاف او دارد:
«اَوْلادِی وَ مَنْ تَحْتَ الْخَضْراءِ کُلُّهُمْ فَداءً لاَِبِی عَبْدِ اللّهِ الْحُسَیْن»؛(2)
فرزندانم و آن چه در زیر آسمان کبود است همه به فدای اباعبدالله الحسين باشد.
ص: 99
ص: 100
عزت و آزادگی، مهم ترین پیام نهضت عاشوراست. اباعبدالله علیه السلام فرمود: من بین دو چیز مخیر شدم: ذلت و عزت. و من عزت را برذلت ترجیح می دهم. ما خاندانی نیستیم که خودمان را ذلیلانه به دشمن تسلیم کنیم.(1)
هرچند امامان علیهم السلام پس از امام حسین علیه السلام در مقابل حکومت به پا نخواستند، اما در برابر حاکمان ستم گر به صورت های گوناگون موضع می گرفتند.
ائمهء ما کسانی را که می خواستند در دربار مشغول کار شوند نهی می کردند. امام رضا علیه السلام فرمود: نگاه کردن به آنان حرام است.؟(2)
ص: 101
شخصی از مدینه آمده بود تا مأمون را ببیند. وقتی به محضر امام رضا عليه السلام رسید حضرت فرمود: باید نمازت را تمام بخوانی؛ چون برای دیدن حاکم ظالم آمدی و سفرت سفر معصیت است. (1)
موسی بن جعفر علیه السلام به صفوان فرمود: شترهای خود را به هارون کرایه نده. چرا با ظالم همکاری می کنی؟ صفوان گفت: هارون با شتران من به مردم ظلم و ستم نمی کند؛ بلکه به مکه می رود. فرمود: درست است؛ اما به هرحال چون قرار است پس از بازگشت از مکهء کرایه شترها را پرداخت کند، انتظار داری صحیح و سالم برگردد تا کرایه ات را بپردازد. همین قدر که راضی هستی سالم برگردد و پول تورا بدهد، این کمک به ظلم است.(2)
براثرهمین موضع گیری ها بود که ائمهء ما همگی شهید شدند. در دوران زندگی نیزیا تبعید شدند یا به زندان افتادند یا کاملاً تحت نظر بودند؛ اما دیگر قرار نبود امام باقرو صادق و... علیهم السلام داستان کربلا را تکرار کنند. آن ها یک سرمشق به جامعه دادند که برای تمام دوران ها کافی است. آن سرمشق این بود که حکومت
ص: 102
حاکم ظالم، غیرقانونی و نامشروع است. این سرمشق را اباعبدالله علیه السلام نوشت.
مهم ترین بخش هر چیز، آغاز آن است. اگر در همان آغاز حکومت نامشروع غاصبان خلافت، حادثهء عاشورا رخ نمی داد، حکومت آنان مشروعیت می یافت. امام حسین علیه السلام در جمله ای معروف فرمود:
«وَ عَلَی الإِسلامِ السَّلامُ»؛(1)
اسلام به پایان رسیده است.
اگر یزید بر سر کار باشد، فاتحهء اسلام خواندهاست. سیدالشهداء عليه السلام نمی خواست این نوع حکومت ادامه یابد.
عزت مندی و ستم ناپذیری در مقابل ستمگران، مهم ترین پیام عاشوراست که اباعبدالله علیه السلام با شهادتش به جامعه فهماند. در طول تاریخ، افراد و نهضت های مختلف از نهضت امام حسین علیه السلام الگو گرفتند؛ حتی افراد غیرمسلمان مانند گاندی.
اکثر نهضت هایی که بعد از عاشورا اتفاق افتاد، به نوعی اسم امام حسین علیه السلام در آن به چشم می خورد. در قیام مختار، امام حسین علیه السلام مطرح است؛ در قیام توابین، امام حسین علیه السلام مطرح است؛ در قیام زید بن علی بن الحسين عليه السلام و پسرش یحیی بن زید، امام حسين عليه السلام مطرح است؛ در قیام "حسین شهید فخ" امام حسين علیه السلام مطرح است. حسین شهید فخ، همان شهید مظلومی است که امام معصوم درباره اش فرمود: بعد از شهادت امام حسین علیه السلام در کربلا، مقتلى
ص: 103
سخت تر از شهادت حسین شهید فخ نداشتیم. حسین شهید فخ در زمان امام کاظم علیه السلام قیام کرد و سر از بدنش جدا کردند.
در مجموع قیام های علویان، این شعار شنیده می شد:
«یَا لَثَارَاتِ الحُسَينِ»؛
ای خون خواهان حسين!
عزت یک میل طبیعی است. در زیارت امین الله ، یکی از حاجت هایی که امام سجاد علیه السلام از خدا درخواست می کند، محبوبیت و عزت است:
«اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي... مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَ سَمَائِكَ»؛(1)
خدایا! مرا... در زمین و آسمان محبوب گردان.
محبوبیت را همه دوست دارند. هیچ کس دوست ندارد به او فحش بدهند. هیچ همسری دوست ندارد پیش همسرش خوار شود. ذات انسان، خواری را نمی پذیرد. یکی از دعاهای حضرت ابراهیم علیه السلام این بود:
«وَ اجْعَل لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ»(2)
و برای من در آیندگان نامی نیک و ستایشی والامرتبه قرار ده.
خدایا! کاری کن سر زبان ها از من به نیکی یاد شود. این میل طبیعی است. دعایش هم به اجابت رسید. ابراهیم پیامبری است که همه قبولش دارند: هم مسیحی ها هم یهودی ها و هم مسلمان ها. همه می گویند: دین ما دین ابراهیمی است. این محبوبیت بر اثر دعای خود ابراهیم علیه السلام است.
ص: 104
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم خدا نشسته بود. بادیه نشینی آمد و چند خواهش از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کرد. یکی از آن ها این بود که گفت: یا رسول الله ! دلم می خواهد همه دوستم داشته باشند؛ چکار کنم تا عزیز باشم؟ این بادیه نشین یک فرمول کلی می خواست. حضرت فرمود: اگر می خواهی مردم تورا دوست داشته باشند این دو کار را انجام بده:
1- به آنها خوبی و نیکی کن؛ 2- به آن چه در دست آن هاست طمع نکن و چشم نینداز.(1)
این دو کارآدم را محبوب می کند. محبوب و عزیزشدن، در هر روزگاری خواستهء طبیعی بشر بود.
همه تکریمش می کنند؛ عزیز است.
اگر انصاف در جامعه باشد، بسیاری از مشکلات برطرف می شود: زن و شوهر به هم دیگر احترام خواهند گذاشت؛ فرزند، پدر و مادرش را درک می کند که چقدر برایش زحمت کشیدند؛ در بازار گرانی نخواهد بود و...
دومین نوع انصاف ، انصاف با خود است. انسان باید با خودش نیز انصاف داشته باشد. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:
«غايَةُ الإنصافِ أن يُنصِفَ المَرءُ نفسَهُ»؛(1)
نهایت انصاف این است که انسان با خودش انصاف داشته باشد.
بعضی ها با خودشان بی انصاف هستند. دو نمونه از بی انصافی با خود را برایتان می گویم:
انسان نباید به خودش سخت بگیرد. این کار بی انصافی است.
خداوند معیارهای انسانیت را تعیین نموده است. یکی از آنها کرامت بنی بشر است:
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ»؛(2)
به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم.
ص: 106
هم چنین خداوند، عالم را مسخرانسان قرار داده:
« أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ»(1)
خدا آن چه را در آسمان ها و آن چه را در زمین است مسخر شما کرد.
انسان به کرهء ماه می رود، زیر دریا می رود، شیر با آن ابهت و عظمت را میگیرد و در قفس باغ وحش می گذارد و... خدا این قدرت ها را به انسان داده. یا: بمب اتم در هیروشیما می اندازد و چند ده هزار نفر را یک جا می کشد. یعنی انسان می تواند هم در جنبهء مثبت و هم در جنبهء منفی بر عالم اثر بگذارد.
خدا بعد از خلقت این انسان به خودش تبارک الله گفته است.(2) خدا که نمی خواهد این آدم را اذیت کند؛ چرا که می فرماید:
«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»(3)
خدا هیچ کس را جز به اندازه توانایی اش تکلیف نمی کند.
هر کسی را به اندازهء وسعش تکلیف می دهند. اگر کسی دیوانه یا ناتوان است، از او تکلیف نمی خواهند. قرآن می گوید:
«يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»(4)
خدا آسانی و راحت شما را می خواهد، نه مشقت شما را.
ص: 107
مخصوصاً آن هایی که خدای ناکرده گرفتار وسواس هستند به این آیه دقت کنند. خدا برای شما آسان خواسته است؛ سختی و زحمت نخواسته است. پس اگر به خودم سخت بگیرم، بی انصافم. خدا می گوید: دو بار آب بریزو نجاست را بشور، اما تو پانزده بار آب می ریزی؛ چرا سیزده بار اضافه میریزی؟! این کار بی انصافی است. هم اسراف میکنی، هم خودت را اذیت میکنی و هم دیگران را ناخواسته آزار می دهی.
از آن جا که عزیزان مبتلا به وسواس، افراد متدین و با ایمان هستند، نمی خواهم به آنها بی احترامی شود؛ همین قدر می گویم: بی انصافید! وگرنه کارهایی که می کنند، به نوعی ایستادن در مقابل خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امام است.
خدا از تو نخواسته؛ برای چه به خودت سختی می دهی؟! اسلام دين اعتدال است و جلوی رهبانیت را گرفته.
ده نفر از اصحاب پیامبر علیه السلام در خانه ای جمع شدند و در را به روی خودشان بستند و مشغول عبادت شدند. این ها شخصیت های والایی نیز بودند؛ افرادی مانند مقداد. گفتند: ما نه با زن و فرزند کار داریم، نه با مردم حرفمی زنیم و نه غذای خوب می خوریم. ما همیشه روزه میگیریم و نماز می خوانیم؛ کاری که راهبان در مسیحیت انجام می دادند.
وقتی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبررسید، به شدت ناراحت شد و با آن که وقت نماز نشده بود دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. مردم گرد آمدند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر روی منبر نشست و فرمود: چه کسانی این تصمیم را گرفتند؟ بگویید بیایند. آمدند. فرمود: این بساط را جمع کنید. من که پیامبر شما هستم، هم زن دارم، هم غذای خوب می خورم و هم با مردم حرف می زنم. این چه بازی است که
ص: 108
درآوردید. این کارها از سنت من نیست.(1)
سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ازدواج و معاشرت با مردم است. امام صادق علیه السلام فرمود:
«مِن أخلاقِ الأنبياءِ حُبُّ النِّساءِ»؛(2)
یکی از خوی و خصلت های پیامبر علیهم السلام، دوست داشتن زنان است. شخصی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: یا رسول الله ! نیازمندم؛ زندگی ام سخت می گذرد. حضرت به او فرمود: ازدواج کن. آن شخص به سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ازدواج کرد و وضع مالی اش خوب شد.(3)
خدا در قرآن می فرماید:
«وَأ َنْكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ ۚ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ۗ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»(4)
[مردان و زنان] بی همسر و غلامان و کنیزان شایستهء خود را همسر دهید. اگر تهی دست اند، خدا آنان را از فزون بخشی خود بی نیاز می کند. و خدا بسیار عطاکننده و داناست.
اگر ازدواج کردید خدا بی نیازتان می کند. البته روزی دادن خدا این گونه نیست که خرج زندگی تان را بی دردسر جلویتان بگذارد؛ نه، تا دیروز خودت بودی، امروز خانمت هست، بچه ات هم هست، می روی کار و تلاش می کنی و زحمت می کشی و خدا به تو روزی می دهد.
چه کسی گفته ازدواج و معاشرت با مردم و غذای خوب را بر خودتان حرام کنید؟!
ص: 109
عاصم بن زیاد ترک دنیا کرد و گوشه نشین شد. برادرش ربیع بن زیاد به محضر امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و شکوه کرد که عاصم با رفتارهایش زن و فرزند خود را ناراحت کرده. حضرت که خودش مظهر زهد است، دستور داد عاصم بن زیاد را بیاورند. وقتی عاصم آمد، حضرت با ناراحتی و خشم به او نگاه کرد و فرمود:
«أَمَا اسْتَحْیَیْتَ مِنْ أَهْلِکَ أَمَا رَحِمْتَ وُلْدَکَ»؛
آیا از خانواده ات خجالت نکشیدی ؟ آیا به حال فرزندانت دل نسوزاندی؟
این چه بساطی است درآوردی ؟ حضرت فرمود: مگر خدا نمی گوید:
«وَ الأَرْضَ وَضَعَهَا لِلأَنَامِ * فِيهَا فَاكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذَاتُ الأَكْمَامِ»؛(1)
و زمین را برای [زندگی] مردم نهاد. در آن، میوه ها و نخل ها با خوشه های غلاف دار است.
آیت الله جوادی آملی؟ حفظ ؟ می فرمود: منظور از حب دنیا که حب درخت و جنگل و دریا و زن و فرزند نیست؛ این ها که حب دنیا نیست. خدا این نعمت ها را برای شما آفریده استفاده کن.
وقتی حضرت علی علیه السلام به عاصم بن زیاد تشر زد، او گفت: آقا! پس چرا خودتان این قدر سخت زندگی می کنید؟ فرمود: خداوند دستور داده امامان عدالت، همانند فقیران زندگی کنند.(2)
ص: 110
دومین بی انصافی با خود این است که انسان خودش را ارزان بفروشد. یک مثال ساده: اگر شما خودرویی را که 5 میلیون قیمت دارد، به 5 میلیون بفروشید یا آن را عمداً به دره بیندازید و از بین ببرید، همه شما را سرزنش خواهند کرد. می گویند: نادانی کردی؛ این کار دیوانگی است!
خدا جان مؤمنان را به قیمت بهشت خریداری می کند:
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»
يقيناً خدا جان ها و اموال مؤمنان را از ایشان به این بها خریده است که بهشت برایشان باشد.
چرا خویشتن را به دست شیطان می سپاريد؟ اگر شیطان وجود شما را بگیرد، می برد به ته دره جهنم می اندازد. اما اگر خدا خریداری تان کند، بهشت به شما می دهد. این وعده خدا در سه جا سند خورده: تورات، انجیل و قرآن:
«وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ»(1)
[خدا آنان را] برعهدهء خود در تورات و انجیل و قرآن [وعدهء بهشت داده است،] وعده ای حق.
وقتی این آیه نازل شد مردی از انصار نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت:
ص: 111
«بیْعٌ رَبیحٌ»؛(1)
چه معاملهء سودمندی!
خدا به مؤمن بهشت می دهد؛ سه تا سند هم پای آن زده.
مؤمن در دنیا هم آرامش دارد. ما نمی گوییم: مؤمن در دنیا غذای خوب نخورد، به دریا و جنگل نرود، تفريح نکند و... می گوییم: گناه نکند. چرا خودت را تقدیم شیطان می کنی؟ وجودت را ارزان نفروش. اگر کسی خودش را ارزان فروخت سرش کلاه رفته.
در این جا دو نمونه از عاشورا نقل می کنم که در هر دو نمونه ، دو نفر هستند که یکی خود را به قیمت ارزان به شیطان فروخت و دیگری، با بالاترین بها به خداوند.
دو برادر در کربلا بودند که یکی در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسید و دیگری در رکاب عمر بن سعد به درک واصل شد: علی بن قرظه و عمرو بن قرظه . عمرو در سپاه امام حسین علیه السلام بود. او وقتی به میدان آمد یکی از مصرع های رجزش این گونه بود:
«دُونَ حُسَینٍ مُهْجَتی وَ دَارِی»؛
خون و خانه ام در راه حسین باد!
این رجز اشاره به گفته عمر سعد است؛ زیرا او گفته بود: اگر در قتل حسین
ص: 112
شرکت نکنم، عبیدالله بن زیاد خانه ام را از من می گیرد، به حکومت ری نیز نمی رسم.
عمرو بن قرظه جنگید و سرانجام شهید شد. برادرش علی بن قرظه در سپاه عمر سعد بود.(1) خریداری عمرو بن قرظه با خداست و خریداری علی بن قرظه، با شیطان. ببینید نام کدامشان در تاریخ ماندگار شد. کالای وجودتان را دست هر کسی ندهید.
یکی از یاران سیدالشهداء عليه السلام پیرمردی به نام انس بن حارث است. او در زمان جوانی به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسیده و حضرت به او فرموده بود:
«إِنَّ ابْنِي هذا يُقْتَلُ بِأَرْض مِنْ أَرْضِ الْعِراقِ، أَلا فَمَنْ شَهِدَهُ فَلْيَنْصُرْهُ»؛(2)
این پسرم-یعنی حسین- در گوشه ای از سرزمین عراق کشته می شود. پس هرکدام از شما او را درک کرد، باید یاری اش کند.
پنجاه سال قبل از عاشورا، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به انس بن حارث خبر داد که قرار است این نوهء خردسالم در کربلا شهید شود. انس زمان شهادت امام حسین علیه السلام را می دانست. او از مدت ها قبل به کربلا رفت و در آن جا خیمه زد و زندگی می کرد. کاروان ها می آمدند از کنارش رد می شدند. به او می گفتند: تو این جا چه می کنی؟ می گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم امام حسین علیه السلام در این سرزمین شهید می شود. من اینجا هستم تا او بیاید.(3)
ص: 113
بارك الله ! عده ای از مدینه با امام حسین علیه السلام راه افتادند و عده ای در میانهء مسیر پیوستند؛ اما انس بن حارث از مدت ها قبل در کربلا حضور داشت و منتظر بود.
جمله ای که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به انس بن حارث فرمود، مشابه آن را امیرالمؤمنین على عليه السلام به براء بن عازب فرمود:
«یا بَراءُ ، یُقتَلُ ابنِیَ الحُسَینُ وَ أنتَ حَیٌّ لا تَنصُرُهُ»؛
ای براء! پسرم حسین کشته می شود و تو زنده ای اما یاری اش نمی کنی. براء بن عازب بعد کربلا اظهار حسرت و پشیمانی می کرد و می گفت:
«صَدَقَ وَ اَللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ وَ لَمْ أَنْصُرْهُ»؛(1)
به خدا قسم علی بن ابی طالب راست گفت. حسین کشته شد و من یاری اش نکردم.
امروز انس به نیکی یاد می شود اما براء، به بدی.
کالای وجودتان را با هدردادن وقت و سخنان بی فایده و گناه و معصیت، ارزان نفروشید. امام حسین علیه السلام فرمود:
«مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَهِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَا یَحْذَرُ»؛(2)
کسی که با معصیت خداوند به کاری اقدام کند، آن چه امیدش را دارد بیشتر از دست می رود و آن چه پروایش را دارد زودتر از راه می رسد.
ص: 114
کوچهء گناه بن بست است. مگر عمر سعد با قتل امام حسین علیه السلام به حکومت ری رسید؟
سومین نوع انصاف ، انصاف با مردم است. این نوع انصاف ، بسیار گستردهاست و به شاخه های مختلف تقسیم می شود: انصاف حاکم با مردم، انصاف زن و شوهر با یک دیگر، انصاف پدر و فرزند با یکدیگر، انصاف فروشنده و خریدار با یک دیگر و...
در بیان کلی: انصاف با مردم یعنی هرچه برای خودت می پسندی برای مردم بپسندی و هرچه برای خودت نمی پسندی برای مردم نیز نمی پسندی. اگر خوشت نمی آید سر تو داد بزنند، چرا سرزنت داد می زنی؟ اگر دوست نداری دامادت به دخترت که خیلی دوستش داری توهین کند، پس چرا به خانمت توهین می کنی؟ او نیزدختر کسی دیگر بود که در ناز و نعمت بزرگ شد و به خانه ات آمد. اگر خودت دوست داری دیگران بدهی شان به تورا زود پرداخت کنند، خودت هم بدهی هایت را سر موقع پرداخت کن.
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست
شخصی- ظاهراً بنّا بود نزد- امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و گفت: برکت از زندگی ام رفته. آقا فرمود: دست مزد روزانه ات چقدر است؟ گفت: پنج درهم. احتمالا این پول بیش از حد معمول بود. آقا فرمود: از فردا سه درهم بگیر. مدتی بعد حضرت را دید و گفت: کمتر می گیرم، ولی وضعم خوب شد. حضرت فرمود: دو درهم اضافه از مردم می گرفتی. این کار بی انصافی بود.
یک بار شخصی که رانندهء تاکسی بود به من گفت: حاج آقا! من از مسافری
ص: 115
هزار تومان اضافه گرفتم؛ نه تنها همان هزار تومان، بلکه بقیهء درآمدم نیز خرج جاهایی شد که نباید می شد. می گفت: این را درس گرفتم که اگر انسان با مردم انصاف داشته باشد برکت به زندگی اش می آید.
امیرالمؤمنین علیه السلام در وصیت نامه اش به امام حسن علیه السلام نوشت:
«أحِبَّ لِغَيرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفسِكَ»؛(1)
همان چیزی را برای دیگران دوست داشته باش که برای خودت دوست داری.
کربلا مظهر بی انصافی است؛ چون امام حسین علیه السلام به لشکر حرآب داد اما آن ها آب را به روی امام بستند. کوفه مظهر بی انصافی است؛ چون امیرالمؤمنین علیه السلام نیمهء شب برای يتيمان كوفه نان می برد اما کوفیان تیم های على علیه السلام را به عنوان اسیر وارد کوفه کردند.
در جنگ صفین، معاویه آب را بست. امیرالمؤمنین علیه السلام امام حسین علیه السلام را فرستاد تا آب را آزاد کند. سیدالشهداء علیه السلام با تعدادی سرباز حمله برد و آب را آزاد کرد. وقتی برگشت ، امیرالمؤمنین علیه السلام گریست. پرسیدند: چه شده؟ فرمود: به یاد آوردم که حسینم در کربلا تشنه لب کشته می شود.(2)
کسانی که آب به روی امام حسین علیه السلام بستند و او را کشتند، همان کوفیانی بودند که حضرت در صفین آب را برایشان آزاد کرد.
آیت الله سید احمد خوانساری رحمه الله از علمای وارسته و زاهد و بسیار متدين
ص: 116
بود. ایشان همان کسی است که وقتی می خواستند ایشان را عمل جراحی کنند فرمود: بیهوشم نکنید. شروع کرد به خواندن آیت الکرسی و دکترها ایشان را در حالت هشیاری عمل کردند.
آیت الله مهدوی کنی می فرمود: سید احمد خوانساری حداقل غذا را می خورد و بسیار لاغر و نحیف بود. به ایشان گفتند: آقا! شما با این بدن نحیف چرا این قدر کم غذا می خورید؟ فرمود: نمی خواهم بارکش حیوانات باشم. همین مقداری که می خورم کافی است.
آیت الله خوانساری در زمان امام خمینی رحلت کرد و در حرم حضرت معصومه علیهاالسلام، نزدیک قبر علامه طباطبایی به خاک سپرده شد.
یک بار، یکی از بازاریان تهران نزد آیت الله خوانساری آمد و گفت: حاج آقا! سؤال دارم: ما جنسی به قیمت پانصد تومان می خریم و چون می بینیم بازار کشش دارد، آن را دو هزار تومان می فروشیم؛ آیا این کار حرام است ؟ آقا فرمود: مال خودت است، می توانی گران بفروشی؛ ولی این کار بی انصافی است. گفت: مهم نیست. حرام نباشد، بی انصافی عیب ندارد. آقا که می دید او متوجه نشده بی انصافی یعنی چه، گفت: میدانی بی انصافی یعنی چه؟ یعنی کاری که لشکر عمر بن سعد با امام حسین علیه السلام کرد.
یکی از کارهایی که در دین بسیار مورد سفارش است و اهمیت دارد، خرید و فروش و تجارت است. تجارت، حتی عقل را افزایش می دهد.(1)
ص: 117
متأسفانه بعضی ها پول هایشان را در بانک می گذارند و سود می گیرند و دیگر کار نمی کنند. نفس کارکردن مهم است.
امام صادق علیه السلام به کسی که کار و کاسبی اش را کنار گذاشته بود فرمود: ترک کار و کاسبی، عقل را از بین می برد.(1)
امام صادق علیه السلام به شخصی به نام مصادف مبلغی پول داد تا با آن تجارت کند. او مقداری کالا خرید و با تعدادی بازرگان به مصر رفت. وقتی برگشت، دوبرابر پولی که حضرت به او داده بود، آورد؛ یعنی سود صددرصد. حضرت فرمود: چکار کردی که سرمایه ام دو برابر شد؟ گفت: ما فهمیدیم کالای ما در مصر نایاب است. به همین علت قسم خوردیم که جنس ها را دو برابر قیمت خرید بفروشیم. حضرت فرمود: سبحان الله ! قسم خوردید که از مسلمانان دو برابر سود بگیرید؟ من فقط پول خودم را بر می دارم و نیازیبه سود آن ندارم. بعد فرمود:
«مُجادَلَةُ السُّيوفِ أهْوَنُ من طَلَبِ الحَلالِ»(2)
پیکار با شمشیر، آسان تر از طلب حلال است.
ممکن است بازار کشش داشته باشد و جنس شما را به قیمت گزاف بخرند، اما انصاف چه می شود؟
چهارمین نوع انصاف، انصاف با دشمن است. ما با دشمن هم باید انصاف داشته باشیم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ ها می فرمود: پیرمرد رفتنی و کودک
ص: 118
خردسال وزن را نکشید و درختی را قطع نکنید.(1)
عمرو بن عبدود که در خندق به دست امیرالمؤمنین علیه السلام کشته شد، با انصاف تر از سپاه عمر بن سعد بود؛ چون وقتی در مقابل حضرت امیر علیه السلام ایستاد، دو نفر از یارانش که با او از خندق گذشته بودند، کنار رفتند. با اینکه می توانستند سه نفری به حضرت علیه السلام ما حمله کنند؛ اما عمرو به تنهایی جنگید.
حضرت علی علیه السلام سه پیشنهاد به عمرو بن عبدود داد. اول فرمود: مسلمان شو. گفت: مسلمان نمی شوم؛ من از اسلام بیزارم. فرمود: پس جنگ نکن و برگرد. گفت: اگر برگردم، مسخره ام می کنند. فرمود: پس پیاده شو. من پیاده ام؛ تو هم پیاده شو. عمرو این درخواست را پذیرفت و از اسب پیاده شد. پس از مدتی جنگ و پیکار، سرانجام عمرو بن عبدود به دست حضرت علی علیه السلام کشته شد.
نکته این جاست: عمرو بن عبدود با اینکه مشرک بود اما تا حدودی انصاف داشت: تن به تن و پیاده جنگید؛ اما این انصاف ها درکربلا رعایت نشد. دشمنان از راه دور تیر و سنگ می انداختند. اگر با علی اکبر علیه السلام تن به تن
ص: 119
می جنگیدند هرگز حریفش نمی شدند. اکثر شهدای کربلا در درگیری با گروه های پرتعداد دشمن به شهادت رسیدند. امام حسین علیه السلام تک و تنها با چند هزار دشمن جنگید.
باید از خدا بخواهیم به ما توفیق دهد در همه حال انصاف داشته باشیم. در دعای مشهور امام زمان علیه السلام می خوانیم:
«وَ تَفَضَّلْ عَلىٰ... عَلَى الرَّعِيَّةِ بِالْإِنْصَافِ»؛(1)
خدایا! بر مردم تفضل کن که انصاف ورزند.
انصاف، از پایه های اساسی عزت و اقتدار است.
ص: 120
پیش تر گفتیم که عزت، اقسام گوناگونی دارد که یکی از آنها عزت اجتماعی است. عزت اجتماعی یعنی انسان در جامعه خوار نشود. خوارشدن یکی از مصائب بزرگی است که امیرالمؤمنین علیه السلام از آن ها به خدا پناه می برد.
فکر نکنید مصیبت فقط بیماری و مرگ و ورشکستگی مالی است؟ نه، مصیبت هایی هست که از این مسائل بالاتر است. مصیبت های معنوی ، بسیار شدیدتر از مصیبت های مادی است. هرگاه مصیبتی برای امام صادق علیه السلام پیش می آمد می گفت:
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لَمْ يَجْعَلْ مُصِيبَتِي فِي دِينِي»؛(1)
ص: 121
ستایش از آن خدایی است که مصیبت مرا در دینم قرار نداد.
اگر جوان نماز نخواند، بالاترین مصیبت است. بنده خدا باید شاکر خدا باشد. برخی پدر و مادرها اگر فرزندشان نمرهء 20 نگیرد یا در کنکور قبول نشود غصه می خورند؛ اما اگر نماز نخواند برایشان مهم نیست.
پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: وای بر پدرانی که غصه دنیای فرزندانشان را می خورند اما غصهء آخرت آنها را نمی خورند.(1)
امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبهء نمازجمعه فرمود:
«أَيُّهَا النَّاسُ سَبْعُ مَصَائِبَ عِظَامٌ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْهَا»؛
ای مردم! هفت مصیبت بزرگ است که از آن ها به خدا پناه می بریم.
«عَالِمٌ زَلَّ»
عالمی که بلغزد.
اولین مصیبت بزرگ این است که عالم بلغزد. اگرعالم بلغزد خیلی بد است.
ص: 122
ابوحنیفه، از علمای اهل سنت، دختربچه ای را دید که نزدیک بود به زمین بخورد. ابوحنیفه گفت: مواظب باش نیفتی! دختر بچه که بسیار باهوش بود گفت: خودت مواظب باش نیفتی؛ چون اگر توبیفتی خیلی ها می افتند.
زمین خوردن عالم تأثیر فراوانی می گذارد. آقایانی که امر دین به دستشان است ولباس دین بر تن دارند، باید بسیار مواظب باشند و احتیاط کنند. امام خمینی رحمه الله می فرمود: اگر عالم فاسد شود عالم فاسد می شود.
«وَ عَابِدٌ مَلَّ»؛
عابدی که خسته شود.
مثلاً: انسان در حال نماز خسته و بی حال باشد و خمیازه بکشد. این چه نمازی است!
امام سجاد عليه السلام مشغول نماز بود که یکی از پسرانش به درون چاه افتاد. مردم مردینه سرآسیمه شدند و بالأخره کودک را از چاه بیرون کشیدند. امام سجاد علیه السلام هم چنان در حال نماز بود. وقتی نماز حضرت تمام شد از ایشان پرسیدند که چرا واکنشی نشان نداد. فرمود:
«مَا شَعَرْتُ إِنِّی کُنْتُ أُنَاجِی رَبّاً عَظِیماً»؛(1)
من چیزی احساس نکردم؛ زیرا در حال مناجات با پروردگاری عظیم بودم.
انسان باید با شادابی و نشاط دعا بخواند.
ص: 123
در برخی موارد، دعاهای کوتاه سفارش شده . مثل: دعای افطار که یک جمله است:
«اَللَّهُمَّ لَکَ صُمْنَا وَ عَلَی رِزْقِکَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْهُ مِنَّا»؛(1)
خدایا! برای تو روزه گرفتیم و بررزق توافطار کردیم؛ پس روزه مان بپذیر.
امیرالمؤمنین علیه السلام کسی را دید که از روی نوشته ای طولانی دعا می خواند. حضرت فرمود: خدایی که دعای فراوان را می شنود، دعای اندک را هم پاسخ می دهد. آن مرد گفت: مولای من! چکار کنم؟ فرمود: بگو:
«الْحَمْدُ لله عَلَی کُلِّ نِعْمَةٍ وَ أَسْأَلُ اللهَ مِنْ کُلِّ خَیْرٍ وَ أَعُوذُ باللهِ مِنْ کُلِّ شَرٍّ وَ أَسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ»؛(2)
ستایش از آن خداست بر هر نعمتی، هر خیروخوبی را از خدا درخواست دارم ، از هر بدی به خدا پناه می برم، و از هر گناهی از خداوند طلب آمرزش دارم.
این دعا در آخر مفاتیح آمده است. شیخ عباس قمی رحمه الله دعاهایی در بخش پایانی مفاتیح آورده که برای حوائج دنیا و آخرت مفید است. این دعاها را بخوانید.
در نماز عید فطر، دعایی کوتاه خوانده می شود که بسیار فراگیر و جامع است؛ یعنی هر خواسته ای که در ذهنتان هست یا نیست، همه را با چند جمله درخواست می کنید:
ص: 124
«اللَّهُمَّ إِنّی أَسْأَلُکَ خَیْرَ مَا سَأَلَکَ بِهِ عِبادُکَ الصَّالِحُونَ وَ اعُوذ بِکَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُکَ الصَّالِحُون»؛(1)
خدایا! بهترین درخواست هایی که بندگان شایسته ات از توداشتند، من همان ها را از تو می خواهم. و هرآن چه بندگان شایسته ات از آن پناه می جستند، من نیز از همان ها به تو پناه می آورم.
یعنی هرچه 124000 پیامبر و دوازده امام و انسان های نیک روزگار از خداوند خواستند، ما نیز همان ها را می خواهیم.
یک پرسش: چه کنیم حال عبادت و نماز داشته باشیم ، سست و ملول و کسل نشویم؟ یک راه حل این است که به آثار عبادت فکرکنیم. اگر انسان به آثار عمل فکر کند و بداند که مثلاً، فضیلت نماز اول وقت بر نماز غیر اول وقت همانند برتری آخرت بر دنیاست،(2) حتما اول وقت نماز می خواند.
آیت الله العظمی بهجت رحمه الله می فرمود: نماز اول وقت مثل لیمو شیرین است که وقتی آن را پوست کندید، اول شیرین است و کم کم تلخ می شود. نمازهم همین طور است؛ آخر وقت تلخ و سنگین می شود.
کسانی که نماز اول وقت را به تأخیر می اندازند خدا هم در کارهایشان تأخير می اندازد. می خواهی وام بگیری، باید دو روز معطل شوی، اما چون به نماز اول
ص: 125
وقت بی توجه بودی بیست روز معطل می شوی.
خدا می گوید: توکار ما را آخروقت انجام می دهی، ما هم کار تو را آخروقت راه می اندازیم.
اگر فرزندان بدانند خدمت به پدر و مادر چقدر ثواب دارد، با هم مسابقه می دهند که بیشتر هوای آنها را داشته باشند و خدمت کنند.
شیخ صدوق کتابی به نام ثواب الاعمال و عقاب الاعمال دارد. ایشان در این کتاب روایاتی آورده است که توضیح می دهد کارهای نیک، چه پاداش هایی دارند و کارهای بد، چه کیفرهایی. برای نمونه: کسی که همیشه در صف اول نماز جماعت قرار گیرد و به تكبيرة الإحرام برسد و با این کار خود موجبات آزار مؤمنی را فراهم نسازد، خداوند در بهشت به اندازه پاداش مؤذن به او پاداش خواهد داد. (1)
اگر کسی این حقیقت را بداند، برای ایستادن در صف اول نماز سر و دست می شکند.
يا: روایت می آورد که اگراذان و اقامه بگویید یک صف از ملائکه به شما اقتدا می کنند.(2) یا: اگر انگشتر عقیق در دست کنید فلان آثار را دارد.(3)
ص: 126
ساده بگویم که بهتر متوجه شوید: آدم های تنبل و بی حال همیشه دنبال حداقل هستند و آدم های زرنگ و زیرک و سرحال به دنبال حداکثرند. انسان زیرک و سرحال می گوید: اذان صبح چه ساعتی است؟ اما آدم تنبل می گوید: کی آفتاب طلوع می کند؟
تفاوت عابد فعال و منفعل در این است که عابد فعال برای خود تکلیف می سازد اما عابد منفعل به دنبال تکلیف گریزی است. می بیند می شود معده درد را بهانه کند و روزه نگیرد یا به مسافرت برود و روزه نگیرد و یا به گونه ای از خمس دادن فرار کند.
«وَ مُؤْمِنٌ خَلَّ»؛
مؤمنی که برایش شبهه پیدا شود.
بعضی جوان ها نزد بنده می آیند و می گویند: در فضای مجازی این طور نوشته یا فلان شبکه ماهواره ای چنین شبهه ای مطرح کرد. جوان ها! دنبال شبهات نروید؛ چون شما کارشناس نیستید. یا بلافاصله با یک کارشناس گفت وگو کنید یا اصلاً شبهات را نشنوید و نخوانید. کسی که بیمار می شود، بلافاصله به پزشک مراجعه می کند.
«وَ مُؤْتَمَنٌ غَلَّ»
ص: 127
امانت داری که خیانت کند.
وای بر کسی که در بیت المال خیانت کند.
«وَ غَنِیٌّ أَقَلَّ»؛
ثروت مندی که فقیر شود.
خدا نکند چک های کسی برگشت بخورد یا بازار گرفتار رکود شود؛ انسان ناگهان از عرش به فرش می آید.
«وَ عَزِیزٌ ذَلَّ»؛
عزیزی که ذلیل شود.
به خدا پناه می بریم که انسان عزيز ذلیل و خوار شود و کسی او را تحویل نگیرد. همیشه دعا کنید با عزت عاقبت به خیر شوید.
در مشهد، شخص بزرگواری مرا دید و گفت: پدر-یا پدربزرگ- من نزد حاج شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان رفت و گفت: دعایی به من یاد دهید که بخوانم. ایشان فرمود: دعا کن با عزت عاقبت به خیر شوی. پدر-یا پدربزرگ-من پرسید: عاقبت به خیري با عزت چیست ؟ شیخ عباس قمی گفت: به عیادت عالم مؤمن و متدینی رفته بودم که چند سال در بستر افتاده و زخم بستر گرفته بود. وضع ظاهری اش اصلاً مناسب نبود. ایشان به من گفت: آقای حاج شیخ عباس قمی! عاقبت به خیر شدم ولی عزیز نیستم. من خوار شدم و
ص: 128
بچه هایم منتظر مرگم هستند. به مردم بگویید دعا کنند با عزت عاقبت به خیر شوند.
«وَ فَقِیرٌ اعْتَلَّ»؛(1)
فقیری که مریض شود.
فقیری که حتی نان شب نداشت بخورد، حالا بیمار می شود و باید هزینه های سنگین درمان را بپردازد. مصیبت بزرگی است.
ص: 129
ص: 130
امامام حسین علیه السلام در اوج عزت به کربلا آمد تا تکلیف خود را ادا کند. حضرت در پایان یکی از سخنرانی های روز عاشورایش شعرى خواند که در بیت اول آن می فرماید:
فَإِنْ نَهْزَمْ فهزَّامون قِدْماًً *** وَ إِنْ نُهْزَمْ فغيرُ مُهَزَّمينا(1)
اگر بر دشمن پیروز گردیم، در گذشته نیز پیروزمند بوده ایم. و اگر شکست بخوریم، در واقع شکست نخورده ایم.
شهادت امام حسین علیه السلام پیروزی است.
بیش از 25 راه کار برای کسب عزت وجود دارد. هر کس باید بگردد و راه به دست آوردن عزت خویش را بیابد. اینکه چه چیزی انسان را در جامعه عزيز می کند، چه چیزی انسان را از نظر اقتصادی عزیز می کند، چه چیزی کشور را عزیز می کند، چه چیزی زن را پیش شوهر عزیز می کند، چه چیزی پدر را پیش
ص: 131
فرزندانش عزیز می کند و...
یکی از راه کارهای مهم کسب عزت، احترام نهادن و عزیز شمردن فرمان خداست. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خدا فرمود:
«أعِزَّ أمرَ اللّهِ یُعِزَّکَ»؛(1)
فرمان خدا را عزیز بشمار تا خداوند تو را عزت بخشد.
آن هایی که می خواهید خدا شما را عزیزکند، یک راهش این است. به عبارت دیگر: یک راه کسب عزت، تکلیف گرایی است؛ یعنی اهمیت دادن به تكليف و امر و نهی خدا.
تکلیف یعنی چه؟ تکلیف یعنی واجبات؛ مثل: نماز، روزه، حج، جهاد، خمس و...
تکلیف یعنی وادار کردن به کار سخت. انجام واجبات مشقت دارد. انسان باید صبح از خواب ناز برخیزد، وضو بگیرد و نماز بخواند؛ در گرمای تابستان 18 ساعت روزه بگیرد؛ کلی زحمت بکشد پولی جمع کند و مازاد هزینه هایش را خمس بپردازد. انجام این کارها سخت است.
مردم در برابر تکالیف الهی سه دسته اند:
برخی افراد هرچه خدا می گوید، می پذیرند. این ها تکلیف پذیرند.
ص: 132
حضرت اسماعیل علیه السلام در سن نوجوانی بود که پدرش حضرت ابراهيم عليه السلام آمد و به او گفت: خدا به من دستور داده تو را سر ببرم. واکنش اسماعیل علیه السلام چه بود؟ عرض کرد:
«یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»(1)
پدر! آن چه فرمان شده ای انجام ده.
خوش به حال آن جوانی که وقتی احساس تکلیف کرد، این گونه واکنش نشان دهد. اسماعیل علیه السلام نگفت: بابا! امکان دارد کوتاه بیایی و دستم را قطع کنی؟ امکان دارد به جای کشتن، شش ماه زندانی ام کنی؟ با خدا چانه بزن؛ شاید خدا قبول کرد و کوتاه آمد.
اسماعيل علیه السلام تکلیف پذیر بود. وقتی هم به قربانگاه رفت، گفت: بابا! دست و پایم را ببند تا نخواهم فرار کنم.
به نظرم در تفسیر ابوالفتوح رازی دیدم که حضرت اسماعیل علیه السلام پنج- شش خواهش از پدرش ابراهیم علیه السلام درخواست کرد؛ از جمله گفت: بابا! بعد از کشتن من زود به خانه نرو تا مادرم تو را نبیند. بابا! لباس و پیراهنم را به خانه نبر؛ زیرا مادرم می بیند و ناراحت می شود. بابا! چشم های من و خودت را ببند تا نگاهمان به یکدیگر نیفتد.
علی اکبر علیه السلاه نیز تکلیف پذیر بود. در مسیر کربلا، ناگهان علی اکبر علیه السلام دید امام حسین علیه السلام می گوید:
«إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»(2)
ما از آن خداییم و یقیناً به سوی او بازمی گردیم.
ص: 133
علی اکبر علیه السلام گفت: چه شد که این آیه را خواندید؟ فرمود: خواب دیدم و فهمیدم که این سفر، سفر مرگ است. گفت: مگر ما برحق نیستیم؟ حضرت فرمود: چرا. علی اکبر علیه السلام گفت: بنابراین برای ما اهمیت ندارد که بر حق باشیم و بمیریم(1)
دستهء دوم، افراد تکلیف گریزند. می خواهد به نوعی از تکلیف فرار کند. به دکتر مراجعه می کند و می خواهد دکتر برایش بنویسد معده درد دارد تا روزه نگیرد؛ می گردد کسی را پیدا کند تا به گونه ای خمس را از گردنش بیندازد؛ دنبال راه گریزی می گردد که به حج نرود. این شخص نمی گوید: حج و خمس و روزه واجب نیست؛ بلکه می خواهد هرطور شده تکلیف را دور بزند و شانه خالی کند.
در ماجرای غدیر، برخی خواستند ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را نپذیرند. در صحنهء غدير، هزاران مسلمان حضور داشتند و دیدند و شنیدند که پیامبر دست حضرت علی علیه السلام را بالا برد و گفت:
«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللّٰهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَن عَادَاهُ»؛(2)
هر کس من مولایش هستم، پس علی مولای اوست. خداوندا! هرکه ولایت علی را دارد، ولایتش را داشته باش و هرکه با علی دشمن است، با او دشمن باش.
ص: 134
اما بیشتر مسلمانان در غدير نبودند. حاضران غدیر، خبرولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را به شهرهای مختلف رساندند. شخصی به نام حارث بن نعمان فهري، وقتی این خبر را شنید خودش را به مدینه رساند و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت:
یا رسول الله ! به ما دستور دادی شهادت دهیم خدا یکتاست؛ شهادت دادیم. سپس دستور دادی شهادت دهیم تو فرستادهء خدایی؛ شهادت دادیم. سپس دستور دادی هر روز پنج بار نماز بخوانیم؛ خواندیم. سپس دستور دادی ماه رمضان را روزه بگیریم؛ گرفتیم. سپس دستور دادی زکات بپردازیم؛ پرداختیم. سپس دستور دادی حج انجام دهیم؛ انجام دادیم. سپس راضی نشدی تا اینکه پسر عمویت را بر ما ولایت بخشیدی. این ولایت از سوی توست یا خداوند ؟!
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: از جانب خداست. حارث با خشم و عصبانیت بلند شد و گفت: خدایا! اگر آن چه محمد می گوید حق است، هرچه زودتر عذابی برمن بفرست. سپس از مسجد بیرون رفت و سوار شترش شد. هنوز مقداری نرفته بود که ناگهان خداوند سنگی از آسمان فرستاد که بر وسط سرش فرودآمد. حارث بر زمین افتاد و مرد.(1)
در این ماجرا آیه نازل شد:
«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ»!(2)
درخواست کننده ای، عذابی را که واقع شدنی است درخواست کرد؛ [عذابی که] ويژهء کافران است [و] آن را بازدارنده ای نیست.
حارث بن نعمان تکلیف ستیز نبود، تکلیف گریز بود. او نمی خواست ولایت
ص: 135
امیرالمؤمنین علیه السلام را بپذیرد.
الله اكبر! چه بغض و کینه ای ! نمی تواند سخن خدا را بپذیرد. ابلیس نیز همین طور بود؛ با آن عبادت های چند هزار ساله اش، فرمان خدا را نپذیرفت و به آدم سجده نکرد. این تکلیف گریزی است.
روز عاشورا، یکی از سپاهیان عمرسعد به نام عبدالله بن حوزه جلو آمد و به سیدالشهدا عله السلام جسارت کرد و گفت: حسین! تو را به آتش دوزخ مژده می دهم. امام فرمود: دروغ گفتی؛ من پیش خدای آمرزنده می روم. سپس دست به آسمان برداشت و عرضه داشت: خداوندا! او را با آتش بگیر.
ابن حوزه عصبانی شد و خواست با اسبش به امام حسین علیه السلام حمله کند که پایش به رکاب گیر کرد و زمین افتاد. اسب آن قدر او را بر زمین کشاند که پایش تکه تکه شد.
راوی داستان، مسروق بن وائل است. او که در سپاه عمرسعد قرار داشت، با دیدن این صحنه میدان را ترک کرد و برگشت. به او گفتند: چرا برگشتی؟ گفت: منظره ای از اهل بیت دیدم که هرگز با آنها نخواهم جنگید.(1)
مسروق بن وائل حق را دید و تأثير نفرین امام علیه السلام را با چشمان خود مشاهده کرد، اما از تکلیف خود که یاری امام بود گریخت. شما به این شخص چه نمره ای می دهید؟ با امام حسين علیه السلام نجنگید، ولی تکلیف پذیر هم نبود.
تفاوت مسروق بن وائل با حربن یزید ریاحی این است که حر تكلیف پذیر بود و او، تکلیف گریز.
ص: 136
دسته سوم تکلیف ستیزند. خوارج به حضرت علی علیه السلام می گفتند: تو کافری! حضرت فرمود: من امام این ها نیستم. این ها به من دستور می دهند که چه کنم. یکی از تکلیف ستیزها عبدالله بن ابی است که سورهء منافقون دربارهء او نازل شده. در جنگ احد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هزار نفر را آماده کرد که بروند با مشرکان بجنگند. مشرکان چند برابر مسلمانان بودند و اسلحه و نیروی کافی در اختیار داشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با مسلمانان مشورت کرده بود که داخل شهر مدینه با دشمن بجنگیم یا خارج مدينه؟ تصمیم نهایی این شد که بیرون شهر بجنگند.
سپاه اسلام از مدينه بیرون آمد و به سوی کوه احد رفت. در میانهء راه، عبدالله بن ابی بانگ جدایی سرداد و گفت: ما می خواهیم در میان شهر بجنگیم. او سیصد نفر را نیز که گوش به فرمانش بودند، از سپاه اسلام جدا کرد و با خود برد.(1) این کار تکلیف ستیزی است. عبدالله بن ابی با مخالفتش ضربهء بزرگی به لشکر مسلمانان زد؛ زیرا تقریباً یک سوم سربازان را جدا کرد و با خود برد. اصلاء یکی از دلائل شکست سپاه اسلام در جنگ احد همین مسئله بود.
امرخدا را عزیز بدانید و زمین نگذارید. امر خدا را عزیز شمردن یعنی احترام -نهادن به امر و نهی خدا. خدایا! تو گفتی: نماز بخوان؛ به چشم! گفتی: خمس بده؛ به چشم ! گفتی: جهاد کن؛ به چشم!
بعضی اوقات تکلیف معنایی کلی تر دارد؛ مثل: تکلیف افراد جامعه در انتخابات. یا: تکلیف مسلمان ها در صلح حدیبیه. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در سال
ص: 137
ششم هجری با 1400 نفر آمده بود به مکه برود و عمره انجام دهد؛ اما مشرکان مانع شدند و نگذاشتند. در این جا تکلیف چیست؟
یا: تكليف امام حسن علیه السلام چه چیزی بود و تکلیف امام حسین علیه السلام، چه چیزی؟
در چنین مواردی کارسخت است. چه چیزی در این جاها تكليف را مشخص می کند؟ ملاک تکلیف چیست؟ یک نمونه برایتان می گویم تا معلوم شود معیار تکلیف چگونه مشخص می شود.
زمانی که اباعبدالله علیه السلام تصمیم گرفت به طرف عراق برود، جابر بن عبدالله انصاری، از صحابی بزرگوار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، نزد حضرت آمد و گفت:
به نظرم شما نیز مانند برادرتان امام حسن علیه السلام صلح کنید. حضرت فرمود: «قَدْ فَعَلَ اَخِی ذلِک بِاَمْرِ اللَّهِ تَعالی وَ اَمْرِ رَسُولِهِ»؛(1)
برادرم صلح خود را به فرمان خدای متعال و دستور پیامبر خدا انجام داد.
یعنی تکلیف برادرم صلح با معاویه بود و تکلیف من، رفتن به سوی عراق.
پس تشخیص تکلیف بر عهدهء امام معصوم است. به همین جهت در زیارت امام کاظم علیه السلام می گویید:
«السَّلاَمُ عَلَى مُظْهِرِي أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ»(2)
سلام بر آشکارگران امر و نهی خداوند!
ص: 138
هر امامی، تکلیف جداگانه ای دارد. تکلیف امام هشتم علیه السلام این است که ولایت عهدی را بپذیرد و تکلیف امام کاظم علیه السلام این است که به زندان برود.
سوال: الآن که امام معصوم در بین ما نیست تکلیف را چطور می توان تشخیص داد؟ تشخیص تکلیف در زمان غیبت را به علما و فقها واگذار کرده اند؛ یعنی امام خمینی (ره) وقتی می فرماید: قطعنامه پذیرفته شود -شاید خوشایند خیلی ها نبود- باید گوش به فرمان او بود. یا آن مرجع عالی قدر در نجف اشرف می فرماید: باید از کیان عراق دفاع شود دیگر حرف آخر است؛ این همان است که معیار دین و قرآن است.
اگر تکلیفی برای انسان مسجل شد، باید آن را انجام دهد.
پس یک راه کسب عزت، تکلیف گرایی است، نه تکلیف گریزی یا تکلیف ستیزی.
امر و نهی خدا را اهمیت دهید. امر خدا را زیر پا نگذارید و نهی خدا را مرتکب نشوید که رشد و ترقی خواهید کرد. تمام رشد و ترقی ها در انجام اوامر الهی و ترک نواهی الهی است.
ص: 139
ص: 140
بزرگ ترین پیامی که امام حسین علیه السلام به همهء دنیا داد، ذلت ناپذیری است.
ما چگونه می توانیم عزیز شویم؟ یکی از راه های کسب عزت، ولایت پذیری است. امام سجاد علیه السلام فرمود:
«طاعَةُ وُلاةِ الأمرِ تَمامُ العِزِّ»؛(1)
اطاعت از والیان امر، مایهء تکمیل عزت است.
شهید مطهری رحمه الله کتابی به نام ولاءها و ولایت ها دارد و در آن جا ولایت را دسته بندی می کند. به جوان ها توصیه می کنم کتاب های ایشان را بخوانید؛ شبهاتتان رفع می شود. ایشان پنجاه و خورده ای کتاب در زمینه های گوناگون دارد. امام خمینی که به ندرت کسی را به طور کامل تأیید می کردند، فرمودند: همه آثار آقای مطهری مفید است.
ص: 141
شهید مطهری می گوید: ولایت دو نوع است: ولایت شیطانی و ولایت رحمانی
خیل عظیمی از انسان ها تحت ولایت شیطان هستند. قرآن می فرماید: آن هایی که کافرند، با خدا کار ندارند؛ ولی شان طاغوت و شیطان است:
«وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُ هُمُ الطَّاغُوتُ»(1)
و کسانی که کافر شدند، سرپرستان آنها طغیان گرانند.
«إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ»(2)
قطعاً شیاطین به دوستانشان الهام می کنند.
وای بر آن آدمی که ولی اش شیطان باشد! شیطان کیست که بخواهد ولی دیگران شود؟! او که خودش منحرف و گمراه است، حتما پیروانش را نیز منحرف و گمراه می کند.
ولايت دوم، ولایت رحمانی است. قرآن تعیین نموده است که در رحمانی، چه کسانی ولی هستند
1. خداوند:
«اَللهُ وَلىُّ الَّذینَ ءامَنُوا»(3)
ص: 142
خداوند ولی کسانی است که ایمان آوردند.
2. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»(1)
ولی شما فقط خدا و رسول اوست.
3. ائمهء معصومین علیهم السلام
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(2)
از خدا و پیامبر اطاعت کنید و نیز از صاحبان امری که از خودتان هستند.
قرآن به طور شفاف مشخص کرده است که خدا و رسول، برمؤمنان ولایت دارند؛ اما امام معصوم را به طور شفاف تعیین نکرده، بلکه می فرماید: «صاحبان امر»
بعضی ها می گویند: چرا خداوند نام ائمه علیهم السلام را در قرآن نیاورد تا تکلیف مشخص باشد؟ جواب می دهیم: خداوند می خواست بشر را آزمایش کند و ببیند چگونه از دستوراتش اطاعت می کنند. از این رو نام ائمه علیه السلام را در قرآن نیاورد و به آن ها فقط اشاره نمود. مثلاً می فرماید: ولی شما کسی است که در حال رکوع صدقه می دهد، یعنی مولا امیرالمؤمنين عليه السلام:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»؛(3)
ص: 143
ولی شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانی [مانند علی بن ابی طالب] که همواره نماز را برپا می دارند و در حال ركوع [به تهی- دستان] زکات می دهند.
مرحوم مطهری می گوید: ولایت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام برانسان ها چهار مرحله دارد؛ البته بحث بنده دربارهء ولایت ائمه علیهم السلام است. اگر کسی این چهار مرحله را داشت، به یقین امام زمانش را شناخته است. او دیگر مشمول این روایت نخواهد بود:
«مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»؛(1)
هرکس امام زمانش را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.
اولین مرحله ولايت، ولایت محبت است. مثلاً: دوست داشتن حضرت على عليه السلام، ولایت محبت است. قرآن می گوید:
«قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ»(2)
بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هیچ پاداشی جز مودت نزدیکانم را نمی خواهم.
مردم ! نسل من را دوست داشته باشید. بسیاری از برادران اهل سنت محب اهل بیت اند؛ حتی وهابی ها کتاب نوشته و این حدیث را آورده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
ص: 144
«أَدِّبُوا أَولَادَكُم على ثَلاثِ خِصَالٍ: حُبِّ نَبِيِّكُم، وَ حُبِّ أَهلِ بَيتِهِ، وَ قِرَاءَةِ القُرآنِ»؛(1)
فرزندان خود را بر سه خصلت تربیت کنید: دوست داشتن پیامبرتان ودوست داشتن اهل بیت او و خواندن قرآن.
اهل سنت بغداد، به زیارت امام کاظم و امام جواد علیهماالسلام می روند و از آستان پاک این دو امام تبرک می جویند.
نه تنها فرقه های گوناگون اسلامی محبت اهل بیت علیهم السلام را دارند، بلکه برخی غیرمسلمانان نیز دوست دار این خاندان هستند. جرج جرداق، نویسنده و شاعر مسیحی، از عاشقان امیرالمؤمنین علیه السلام است. آنتوان بارا، نویسنده مسیحی، می گوید: دنبال قبر امام حسین علیه السلام نگردید؛ جایش در قلب ماست.
شاعران مسیحی، اشعار فراوانی درباره امام حسین علیه السلام گفته اند.
به تصریح امام هادی علیه السلام ، محبت غیرمسلمانان به اهل بیت علیهم السلام، برای خودشان سودمند است. در زمان امام هادی علیه السلام شخصی مسیحی به نام يوسف بن يعقوب زندگی می کرد که متوکل او را به دربار خود احضار کرد. يوسف نذر کرد صد دینار به امام هادی علیه السلام هديه دهد تا متوکل با او کار نداشته باشد.
يوسف به سامرا رفت. از آن جا که امام هادی علیه السلام تحت نظر مأموران متوكل بود، يوسف جرئت نداشت آدرس خانهء حضرت را از کسی بپرسد. بنابراین تصمیم گرفت الاغش را به حال خود رها کند، شاید خود حیوان مسیر را بیابد. همین طور هم شد. حیوان جلوی در خانه امام هادی علیه السلام توقف کرد. یوسف با
ص: 145
خود گفت: این اولین نشانه است. ناگهان غلامی از خانه بیرون آمد و گفت: تو يوسف بن يعقوبی؟ یوسف گفت: آری. سپس با خود گفت: این دومین نشانه است. غلام از کجا دانست اسم من چیست؟
يوسف هم چنان متحیر ایستاده بود که غلام گفت: آن صد دیناری که در آستین داری ، به من بده. يوسف با خود گفت: این سومین نشانه است. سپس به درون خانه رفت و با حضرت هادی علیه السلام دیدار کرد. حضرت به او فرمود: آیا وقتش نشده که مسلمان شوی؟ یوسف گفت: من دلایلی مشاهده کردم که برای هرکسی کفایت می کند.
امام هادی علیه السلام فرمود: تو مسلمان نخواهی شد؛ اما فرزندت مسلمان و از شیعیان ما می شود. سپس فرمود:
«إِنَّ أَقْوَاماً یَزْعُمُونَ أَنَّ وَلَایَتَنَا لَا تَنْفَعُ أَمْثَالَکَ کَذَبُوا وَ اللَّهِ إِنَّهَا لَتَنْفَعُ أَمْثَالَکَ»؛
گروه هایی هستند که مدعی اند ولایت ما به امثال توسود نمی رساند. آنها دروغ می گویند، به خدا قسم ولایت ما برای امثال توسودمند است.
يوسف بن يعقوب با اینکه سه نشانه از امام هادی علیه السلام مشاهده کرد، مسلمان نشد. او نزد متوکل هم رفت و به برکت نذرش برای امام هادی علیه السلام متوکل کاری با او نداشت.
راوی داستان می گوید: بعد از مرگ يوسف بن يعقوب، فرزندش را دیدم که از شیعیان نیک شده بود و می گفت: پدرم بر دین مسیحیت مرد.(1)
پس ولایت محبت، گرچه ولایت کامل نیست، اما تا حدودی مفید است.
ص: 146
دومین مرحلهء ولایت، ولایت مرجعیت دینی و علمی است؛ یعنی شخص بگوید: من ائمه علیهم السلام را دوست دارم، از نظر دینی و علمی نیز آنها را برتر از دیگران می دانم. من دینم را از کسی دیگر نمی گیرم. دین من همان چیزی است که امامان شیعه گفتند.
منصور دوانقی با آن خباثتش به اعلم بودن امام صادق علیه السلام اعتراف می کرد. راوی می گوید: دیدم منصور قدم می زند و ناراحت است. به او گفتم: چه شده که این قدر ناراحتی؟ گفت:
«هَذَا الشَّجَي الْمُعْتَرِضِ فِي حَلقِی مِنْ أَعْلَمِ النَّاسِ فِي زَمَانِهِمْ»؛(1)
این استخوانی که در گلوی من برآمده، از داناترین مردم این روزگار (یعنی امام صادق علیه السلام) است.
عمربن خطاب بارها اعلام کرد:
«عَلَی أَعْلَمَنَا»؛(2)
على، عالم ترین ماست.
«لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر»(3)
اگر علی نبود، قطعاً عمرهلاک می شد.
در 25 سالی که حضرت امیر علیه السلام از خلافت دور بود، به فرعیات اسلام رسیدگی می کرد. گروه های مختلف از شهرهای دور و نزدیک می آمدند و از مدعیان خلافت دربارهء مسائل گوناگون می پرسیدند و آنها نمی توانستند پاسخ
ص: 147
بدهند؛ یعنی بلد نبودند. در نتیجه نزد امیرالمؤمنین علیه السلام می آمدند و حضرت به پرسش هایشان پاسخ می داد.
اعلمیت و مرجعیت ائمه علیهم السلام را حتی دشمنان ایشان قبول دارند. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید: در اعلم بودن و افضل بودن حضرت على علیه السلام تردید نداریم.(1)
ولايت زعامت این است که انسان بگوید: بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، امام معصوم شایستهء زعامت و ادارهء سیاسی جامعه و حکومت بر مردم است. این جاست که خط ها از یکدیگر جدا می شود. ابن ابی الحدید این ولایت را دیگر نمی پذیرد. می گوید: صلاح نبود على علیه السلام خليفه شود. در سقیفه، بسیاری می گفتند: ما جایگاه على علیه السلام را قبول داریم، ولی الآن صلاح نیست ایشان مسئولیت رهبری جامعه را داشته باشد. ولایت زعامت همان است که قرآن می گوید:
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(2)
از خدا و پیامبر اطاعت کنید و نیز صاحبان امری که از خودتان هستند.
در طول 250 سال که یازده امام در جامعه بودند، کمتر از پنج سال زعامت وحکومت جامعه را در دست داشتند: حدود 4/5 سال حضرت علی علیه السلام و شش ماه امام حسن مجتبی علیه السلام
ص: 148
ولایت محبت و ولایت مرجعیت را بسیاری از مسلمانان و حتی غیرمسلمانان دارند. ابوحنفیه، رئیس مذهب حنفی، می گفت: اگر آن دو سال نبود که در محضر امام صادق صلی الله علیه و آله و سلم شاگردی کردم، نابود می شدم.(1)
اما ولايت سوم است که شیعه را متفاوت می کند. ما معتقدیم بعد از رسول خدا جایگاه اداره و حکومت جامعه برای ائمه عليهم السلام بود، ولی در اختیارشان قرار نگرفت. ان شاء الله در اختیار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار می گیرد.
شهید مطهری رضوان الله علیه می فرماید: ولایت چهارم، ولایت تصرف و حاکمیت بر دل هاست. این، بالاترین و آخرین مرحلهء ولایت است. قرآن می فرماید:
«النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(2)
پیامبر، نسبت به مؤمنان از خودشان اولی و سزاوارتر است.
اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به کسی مانند حنظله بفرماید: «باید فردا به جبهه نبرد بیایی»، هرچند داماد یک شبه است باید برود.
امام، برجان ها تصرف دارد و می تواند بر دل ها اثر بگذارد؛ مانند امام حسین علیه السلام که دل حر را به خود جذب کرد. با این ولایت، ما معتقدیم که هرچه خیرو برکت در دنیاست ، از وجود اهل بیت علیهم السلام است. این نهایت ولایت است.
خیلی ها می پرسند: معرفت امام چیست؟ معرفت امام نیز همانند مراحل چهارگانهء ولایت، درجات مختلف دارد. کسی که در مرحلهء اول ولایت است، معرفتش نیز در مرحلهء اول است. کسی که در مرحلهء دوم ولایت است، معرفتش
ص: 149
نیز در مرحلهء دوم است. و همین طور تا آخر.
برخی می گویند: کسانی که امام حسین علیه السلام را کشتند شیعه و پیرو امام حسین علیه السلام بودند. آن ها از کوفه آمدند و کوفیان شیعه بودند.
پاسخ: مردم کوفه فقط ولایت مرحلهء اول را داشتند، یعنی ولایت محبت. آن ها اهل بیت علیهم السلام را دوست داشتند و چنین محبتی ممکن است بر اثر ترس و وحشت از بین برود؛ یعنی شما کسی را دوست داری، ولی وقتی با دشمنش رو به رو شدی می ترسی و خودت را کنار می کشی. مردم کوفه آن گونه بودند که فرزدق به امام حسين عليه السلام گفت:
«قُلُوبُ اَلنَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيَافُهُمْ عَلَيْكَ»؛(1)
دل های مردم با توست اما شمشیرهایشان برضد تو.
در برخی کتاب های تاریخی نقل شده است که در گیرودار نبرد و پیکارهای سهمگین کربلا، پیرمردهای کوفه در گوشه ای خلوت جمع می شدند و برای پیروزی امام حسین علیه السلام دعا می کردند.
هنگامی که امام حسین علیه السلام می خواست از مکه بیرون بیاید عبدالله بن عمر پسر خلیفه دوم آقا را ملاقات کرد و به آغوش کشید و گفت: بگذارید سینهء شما را ببوسم؛ این جا بوسه گاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. سپس سینهء اباعبدالله علیه السلام را سه بار بوسید.(2) او ولایت محبت را داشت اما ولایت زعامت و تصرف را نداشت. اگر
ص: 150
آن ولایت ها را داشت که حتماً همراه امام علیه السلام می آمد. امام فرمود: مرا یاری می کنی؟ گفت: نه، مرا معاف کن؛ زیرا من در امور سیاسی دخالت نمی کنم.
امام حسین علیه السلام از جایی می گذشت. عبدالله پسرعمروعاص که در آن جا حضور داشت به اطرافیانش گفت: هرکس می خواهد به محبوب ترین انسان روی زمین در نزد آسمانيان نگاه کند، به این شخصی که می گذرد نگاه کند. من از زمان جنگ صفین تا به امروز با حسین علیه السلام گفت وگو نکرده ام.
ابوسعید خدری سخنان عبدالله را شنید و او را نزد امام حسین علیه السلام آورد. امام به او فرمود: تو میدانی من محبوب ترین فرد زمین در نزد آسمانیان هستم و با این آگاهی در جنگ صفین با من و پدرم جنگیدی؟ در حالی که پدرم از من بهتر بود.
عبدالله بن عمروعاص عذرخواهی کرد و گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: از پدرت اطاعت کن. امام فرمود: مگر این آیه را نشنیدی:
«وَ إِنْ جَاهَدَاكَ عَلَىٰ أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا»؛(1)
و اگر پدر و مادرت تلاش کنند تا بر پایهء نادانی [و بدون بصیرت که روشنگر حقایق است] چیزی را شریک من قرار دهی، از آنان اطاعت مکن.
و مگر سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نشنیدی که فرمود: اطاعت در کارهای خوب است. هم چنین فرمود: نمی توان با معصیت خالق، از مخلوق اطاعت کرد.(2)
اشکال عبدالله بن عمروعاص در این بود که ولایت محبت را داشت اما ولایت های بعدی را نداشت.
ص: 151
کسانی که در مقابل امام حسین علیه السلام صف کشیدند دوست دار حضرت بودند ولی او را زعیم و مرجع علمی و "اولی به تصرف" نمی دانستند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غدیر فرمود:
«أَلَسْتُ أوْلَى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ»؛(1)
مگر من از خودتان به شما سزاوارتر نیستم؟
نگفت: آیا مرا دوست ندارید؟ تا مسلمانان بگویند: چرا. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بگوید: پس علی علیه السلام را دوست داشته باشید. کسی با دوستی مشکل نداشت. بارها پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود:
«حُبَّ عَلِيٍّ إِيمَانٍ»؛(2)
محبت علی ایمان است.
از این رو اعلام ولایت محبت، مراسم رسمی نمی خواهد. اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ماجرای غدیر دستور دهد جلویی ها برگردند و عقبی ها بیایند تا به همه بگوید على علیه السلام را دوست داشته باشند، سخن بسیار سخیفی است. یا اینکه کسی بگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مردم را به دوستی علی علیه السلام خواند و بعد آیه نازل شد:
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»(3)
امروز دینتان را برای شما کامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام گرداندم.
ص: 152
ولایتی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در غدير فریاد زد، هر چهار مرحلهء ولایت بود، مخصوصاً ولایت تصرف و زعامت.
امام نشانه هایی دارد که با آن می توان او را شناخت. شناخت امام، از مهم ترین شناخت هاست. امام حسین علیه السلام فرمود: معرفت خدا خیلی بالاست؛ بروید خدا را پیدا کنید و معرفت به دست آورید. شخصی گفت: چگونه خدا را بشناسیم؟ فرمود: امامتان را بشناسید.(1)
امام انسان ها را به راه خدا می کشاند. امیرالمؤمنین علیه السلام با نهج البلاغه اش مردم را خداشناس می کند. امام حسین علیه السلام با دعای عرفه اش مردم را خداشناس می کند.
مردم چگونه امام خود را بشناسند تا ولایت او را داشته باشند؟ امیرالمؤمنین علیه السلام در روایتی طولانی فرمود:
ص: 153
«الإمامُ المُسْتَحِقُّ للإمامةِ لَهُ عَلاَماتٌ»؛
امامی که شایسته امامت است، نشانه هایی دارد:
«فَمِنها أنْ يُعْلَمَ أنّهُ مَعصومٌ مِنَ الذُّنوبِ كُلِّها»؛
یکی از نشانه های امام این است که معلوم شود از تمام گناهان معصوم است.
«أنْ يَكونَ أعْلَمَ النّاسِ بِحَلالِ اللّه ِ و حَرامِهِ و ضُرُوبِ أحْكامِهِ و أمْرِهِ و نَهْيِهِ و جَميعِ ما يَحتاجُ إليهِ النّاسُ»؛
این که عالم ترین مردم به حلال و حرام خدا و انواع احکام و امرو نهی های پروردگار باشد او نیزا تمام آن چه مورد نیاز مردم است.
اما نه فقط حلال و حرام را می داند، بلکه از تمام احتياجات و خواسته ها و پرسش های مردم آگاه است. اگر کسی نزد حضرت علی علیه السلام می آمد و درباره زمین شناسی می پرسید، آقا نمیگفت: رشته من نیست؛ برواز زمین شناس بپرس
«أنْ يَكونَ أشْجَعَ النّاسِ»؛
باید شجاع ترین مردم باشد.
ص: 154
«أَنْ يكونَ أَسْخَى النَّاسِ»؛(1)
سخی ترین مردم باشد.
ممکن است بپرسید: ارتباط این ولایت با ولایت فقیه چیست؟ الآن که امام در جامعه نیست یعنی امام حضور فیزیکی ندارد و در بین ما نیست.
ولایت فقیه یعنی ولایت الهی، یعنی حاکمیت قانون الهی. فقیه نمی گوید من می گویم، می گوید: قرآن می گوید، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می گوید. فقیه کسی است که در زمان غیبت اهداف ائمه و رسول خدا را برای مردم پیاده می کند؛ بنابراین ولایت فقیه به معنای استمرار کار معصوم است.
ولایت فقیه یعنی حاکمیت قانون الهی یعنی حاکمیت قانون قرآن. در واقع فقیه مجری قرآن است.
اگر جامعه ای ولایت پذیر شد عزیز می شود.
ولایت یعنی ولایت خدا و ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ولایت ائمه معصومین علیهم السلام با تفاوت مراتبی که دارد و در زمان غیبت ولایت کسی که اهداف معصوم را در جامعه پیاده می کند، یعنی فقیه دینی.
ص: 155
ص: 156
یکی از موضوعات مهمی که جا دارد پژوهش کده های نظامی و دانشگاه های آموزش جنگ مورد توجه قرار دهند و در قالب پژوهش و پایان نامه و تحقیقات علمی به آن بپردازند، موضوع معنویت در جنگ های اسلامی به ویژه نبردهای صدر اسلام و نهضت کربلاست.
جنگ و جهاد اسلامی، کاملاً تفاوت دارد با آن چیزی که امروز در دنیا تحت عنوان جنگ و اشغال گری و کشورگشایی صورت می گیرد. ملكة سبأ، آن زن باهوش و خردمند، حرف زیبایی زد. وقتی نامه سليمان علیه السلام برایش آمد نمی دانست سلیمان علیه السلام خدایی است با دنیایی، پیامبر است یا پادشاه کشورگشا. او به اطرافیانش گفت:
«إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَهً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهْلِهَا أَذِلَّهً»(1)
همانا هرگاه پادشاهان [با ابزار و ادوات جنگی و سپاهی] وارد شهری
ص: 157
می شوند، آن را تباه می کنند و عزیزان آن دیار را به ذلت و خواری می نشانند.
وقتی پادشاهان ستم گر به کشوری حمله میکنند و جایی را به اشغال خود در می آورند، دو کار انجام می دهند:
1.آن کشور را تباه می کنند. ویرانی فرهنگی نیز از مصادیق تباهی است.
2. عزيزها را ذلیل می کنند؛ نخبه ها را کنار می گذارند. امروز دنیا را نگاه کنید. در عربستان، شیخ نمر اعدام می شود. در لیبی، شیخ زکزاکی مورد هجوم قرار می گیرد. در زمان طاغوت ایران نیز آیت الله سعیدی و آیت الله غفاری در گوشهء زندان جا داشتند.
نبرد اسلامی، برعکس جنگ های دیگر است. کار آن، اصلاح و عزت بخشیدن به عزت مندان است. امام حسین علیه السلام فرمود:
«اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاحِ فی اُمّة جَدّی»؛(1)
فقط و فقط به این دلیل خروج کردم که پیگیر اصلاح در امت جدم باشم.
این بحث را بر محوریت کربلا آغاز می کنم. معنویت در نبردهای اسلامی، ده ها شاخصه دارد اما من فقط پنج تا از آن ها را می گویم. این پنج محور برای ما نیز کاربردی و قابل استفاده است.
نخستین شاخصهء نبردهای اسلامی، «في سبيل الله» یعنی در راه خدا بودن
ص: 158
آن است. کسی که برای خدا می جنگد این تفکر را دارد که چه شکست بخورد چه پیروز شود، اجر و پاداش خواهد داشت. قرآن می فرماید:
«وَ مَنْ یُقاتِلْ فی سَبیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ اَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ اَجْرا عَظیماً»(1)
و هر که در راه خدا بجنگد و کشته شود یا بر دشمن پیروز گردد، به زودی پاداشی بزرگ به او خواهیم داد.
این تفکر <احدى الحسنین> است؛ یعنی هردو نتیجه خوب است. خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به دشمنان بگو:
«هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»(2)
آیا دربارهء ما جز یکی از دو نیکی [پیروزی یا شهادت] را انتظار می برید؟
شعر اباعبدالله علیه السلام در روز عاشورا خطاب به لشکر عمرسعد، برگرفته از همان آیه است:
ف-إن نَه-زِمْ فهزَّامونَ قُدماً *** وَ إِنْ نُهْزَمْ فغيرُ مُهَزَّمينا.(3)
اگر بر دشمن پیروز گردیم، در گذشته نیز پیروزمند بوده ایم. و اگر شکست بخوریم، در واقع شکست نخورده ایم.
اگر شما را شکست دادیم و پیروز شدیم، پیروزی رویهء ما در خیبرو خندق و بدر و جمل و صفین بوده است. اگر هم شکست خوردیم، بازهم عزت خود را حفظ کرده ایم.
جنگ در راه خدا، شاخصه جنگ های اسلامی است. امروز جنگ های دنیا
ص: 159
برای سرزمین و قدرت و حاکمیت است.
هنگامی که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم برای جنگ بدر می رفت دو نفر غرق در سلاح آمدند و گفتند: ما مشرکیم اما آمدیم شما را کمک کنیم. حضرت از آن ها پرسید انگیزه شان از کمک کردن به مسلمانان چیست. گفتند: انگیزه ما غنیمت است. اگر پیروز شدید به ما غنيمت دهید. حضرت رویش را برگرداند و فرمود:
«لَا یَخْرُجَنَّ مَعَنَا رَجُلٌ لَیْسَ عَلَی دِینِنَا»؛
کسی که هم دین ما نیست، به هیچ وجه نباید همراه ما به جنگ بیاید.
من برای خدا می جنگم، نمی توانم نیروهایم را از مشرکان انتخاب کنم یا انگیزهء مادی داشته باشم. یکی از آن دو نفر مسلمان شد و همراه مسلمانان رفت؛ آن دیگری مسلمان نشد و برگشت.(1)
وقتی عبیدالله بن حر جعفی به امام حسین علیه السلام گفت: خودم نمی آیم ولی اسبم را بردارید و ببرید. حضرت فرمود: نه به خودت نیاز داریم، نه به اسبت. سپس این آیه را تلاوت فرمود: (2)
«وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ اَلْمُضِلِّینَ عَضُداً»(3)
و من گمراه کنندگان را یار و مددکار خود نگرفته ام.(4)
ص: 160
تو گمراهی. فکر میکنی همه چیز مادیات است؛ اسب و شمشیر و... من سربازی می خواهم که برای خدا بجنگد.
عباس علیه السلام برای خدا جنگید تا به آن مرحله رسید که امام معصوم علیه السلام به او می گوید:
«الْمُطيعُ للهِ وَ لِرَسُولِهِ وَلاَِميرِالْمُؤْمِنينَ وَالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ»(1)
اطاعت گر خدا و پیامبر و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین!
اباالفضل علیه السلام از آخرين شهدای کربلاست اما شب و روز تاسوعا را به او منسوب کرده اند. به او باب الحوائج می گویند؛ چرا؟ چون همه هستی اش را برای خدا و دفاع از دین و امام خود داد. حضرت عباس علیه السلام در رجزش می خواند:
وَ اللَّهِ إِنَّ قَطَعْتُمْ يَمِينِي *** إِنِّي أُحَامِي أَبْدَأُ عَنْ دِينِي
وَ عَنْ إِمَامٍ صَادِقُ الْيَقِينِ *** نجل النَّبِيِّ الطَّاهِرِ الْأَمِينِ(2)
به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید، من تا ابد از دین خود حمایت می کنم؛ و از امام راستین خود، که زادهء پیامبر پاک امین است.
در رجز عباس علیه السلام خدا و دین و امام مطرح است.
تا حالا دیدید دعوا بر سردين باشد؟ مثلاً: دو نفر برای ایستادن در صف اول
ص: 161
نماز جماعت دعوا کنند یا دوتا برادر برای خدمت کردن به پدر و مادر دعوا کنند و هر کدامشان بگوید: من می خواهم ثواب ببرم. متأسفانه هرچه دعواست، برای پول و پست و مقام دنیایی است. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ »(1)
دنیا دوستی، سرآمد هر گناهی است.
و مولا علی علیه السلام فرمود:
«اَلرَّغْبَهُ فِی اَلدُّنْیَا تُورِثُ اَلْهَمَّ وَ اَلْحُزْنَ»(2)
رغبت به دنیا، غم و غصه می آورد.
بیشتر افسردگی ها و ناراحتی ها ناشی از حب دنیاست. بیشتر گرفتاری های روحی که نشاط را از خیلی ها گرفته ناشی از چشم و هم چشمی است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«مَنْ نَظَرَ إِلَی مَا فِی أَیْدِی اَلنَّاسِ طَالَ حُزْنُهُ»(3)
هر کس به دارایی دیگران نگاه کند، غم و غصه اش طولانی خواهد شد.
برخی ها فقط نگاه می کنند که فلانی چه خودرویی دارد، فلانی چه درآمدی دارد، فلانی چقدر رأی آورد، فلانی...
دومین شاخصهء جهاد و نبرد اسلامی این است که بر همه چیز ترجیح دارد؛ بر
ص: 162
پدر، مادر، برادر، خواهر، همسر، خویشاوند، کار و کاسبی، خانه و...
البته اگر جهاد با امور دیگر تعارض نداشته باشد، مشکلی نیست؛ اما اگر تعارض پیدا کرد، آن وقت باید جهاد را ترجیح داد. خداوند در سورهء توبه می فرماید:
«قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَ أَبْنَاؤُكُمْ وَ إِخْوَانُكُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ»؛(1)
بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشانتان و اموالی که فراهم آورده اید و تجارتی که از کسادی اش می ترسید و خانه هایی که به آنها دل خوش کرده اید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، پس منتظر بمانید تا خدا فرمان عذابش را بیاورد.
جهاد و مبارزه و دفاع از دین، بر تمام هشت موردی که در آیه ذکر شده ترجیح دارد. البته آنها هم امور مطلوبی هستند، نه اینکهناپسند باشند؛ اما سخن آن جاست که میان آنها و جهاد تعارض باشد.
واقعهء کربلا، داستان های فراوانی از ترجيح جهاد بر موارد یادشده در آیه دارد. در این جا چند مورد را برای نمونه می آورم:
روز عاشورا به محمد بن بشیر حضرمی خبر رسید که فرزندش در مرز ری اسیر شده است. حضرت به او اجازه داد که برود. محمد بن بشیر گفت:
ص: 163
«أکَلَتنِی السِّبَاعِ حَيّاً إِنْ فَارَقْتُكَ»؛(1)
درندگان مرا زنده زنده ببلعند اگر شما را رها کنم.
او دفاع از امام حسین علیه السلام وجهاد را بر پسرش ترجیح داد.
عمرو بن قرظه در سپاه امام حسین علیه السلام است. برای او اهمیت نداشت که برادرش علی بن قرظه در سپاه عمر سعد جای دارد. به میدان آمد و رجز خواند:
«دُونَ حُسَینٍ مُهْجَتی وَ دَارِی»؛(2)
خون و خانه ام در راه حسین باد!
مراسم ازدواج حنظله همان شبی بود که مسلمانان برای جنگ احد حرکت کردند. او آن شب را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجازه گرفت مراسم عروسی اش را برگزار کند و صبح فردا، با نو عروسش خداحافظی کرد و به جبهه رفت. اتفاقاً در همان جنگ هم به شهادت رسید.(3)
شهید زین الدین، فرمانده لشکر علی بن ابی طالب قم، وقتی به خواستگاری رفت به دختر خانم گفت: من قبلا یک ازدواج دیگر داشتم. دخترخانم تعجب کرد و گفت: پس چرا به خواستگاری من آمدی؟ گفت: منظورم این است که با سلاحم ازدواج کرده ام. یعنی جهاد را بر زندگی ام ترجیح می دهم.
ص: 164
جوانی که مانند شهید حججی پای پدرش را می بوسد، الگویش حضرت قاسم علیه السلام است که دست و پای امام حسین علیه السلام را می بوسید تا اجازهء میدان بگیرد.
سومین شاخصهء معنویت در نبردهای اسلامی دعاست. نبرد معنوی، با دعا آمیخته است. نهج البلاغه، دعاهای امیرالمؤمنین در صفین و جمل را آورده. امام حسین علیه السلام نیز بارها در روز عاشورا دعا خواند.
وقتی مکه فتح شد خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این دعا را بخوان:
«رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً»(1)
ای پروردگار من! مرا به نیکی وارد کن و به نیکی بیرون آور و برایم از نزد خود نیرویی یاری دهنده قرار ده.
این دعا را زیاد بخوانید. خدایا! هم آغاز کارم صادقانه باشد و هم پایان کارم. بعضی ها صادقانه شروع می کنند اما صادقانه تمام نمی کنند. دعا کنید: خدایا ! خودت پشتیبانم باش. اگر رهایم کنی، به زمین می افتم. اگر توفیق نباشد، انسان نمی تواند در مباحث اخلاقی رشد کند. قرآن می فرماید:
«وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَكَىٰ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا»؛(2)
واگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، هرگز احدی از شما [از عقاید باطل و اعمال و اخلاق ناپسند] پاک نمی شد.
ص: 165
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در آستانهء جنگ بدر این دعا را خواند:
«اَللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِي مَا وَ عَدْتَنِي، اَللَّهُمَّ إِنْ تَهْلِكْ هَذِهِ اَلْعِصَابَةُ لاَ تُعْبَدُ فِي اَلْأَرْضِ»؛(1)
خدایا! آن چه وعده ام دادی به انجام برسان. خدایا! اگر این گروه از بین برود، تودر زمین پرستش نخواهی شد.
خدایا! اگر سپاهیان من کشته شوند چه کسی تورا بندگی می کند؟ مشرکان که بت می پرستند.
آغاز و پایان کربلا با دعا بود. سیدالشهداء علیه السلام حتی در گودال قتلگاه نیز دعا می خواند و مناجات می کرد.
یزید بن زیاد، تیرانداز ماهری بود. او در روز عاشورا یکصد تیر انداخت که فقط پنج تایش به هدف نخورد. هر بار که تیر می انداخت امام حسین علیه السلام برایش دعا می کرد:
«اللّهُمَّ سَدِّد رَميَتَهُ وَ اجعَل ثَوابَهُ الجَنَّةَ»؛(2)
خدایا! تیرهایش را به هدف بزن و پاداشش را بهشت قرار بده.
در جبهه های جنگ مانیزدعا و مناجات بود. مرحوم آیت الله اشرفی اصفهانی با آن سن و سالش لباس نظامی می پوشید و بین رزمنده ها می نشست و دعای توسل می خواند. آیت الله مشکینی-خدا همه شان را غرق رحمت کند -هم همین طور.
البته دعا باید در تمام عرصه های زندگی پررنگ باشد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«الدُّعاءُ مُخُّ العِبادَةِ»؛(3)
ص: 166
دعا، مغز عبادت است.
جوان ها! با دعا مأنوس باشید. نمی گویم دعاهای طولانی بخوانید؛ دعاهای کوتاهی که در مفاتیح یا جاهای دیگر نقل شده، همین ها نیز کافی است. دعا آرامش می آورد. هدف از دعاکردن اجابت نیست، اجابت در ضمن دعاست؛ هدف دعا، ارتباط با آفریدگار است.
چهارمین شاخصهء معنویت در نبردهای اسلامی، نماز است.
امیرالمؤمنین در حال نبرد به آسمان نگاه می کرد. پرسیدند: آقا! به چه چیزی نگاه می کنید؟ فرمود: نگاه می کنم که وقت نماز فوت نشود.(1)
عبدالله بن رواحه در جنگ موته فرمانده سپاه اسلام بود. همان طور که می دانید در برخی جنگ های صدر اسلام هم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضور داشت و هم امیرالمؤمنین علیه السلام؛ مانند جنگ بدر و احد و خیبر. در برخی جنگ ها پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود اما حضرت امیر علیه السلام نبود؛ مانند جنگ تبوک. البته تعداد این جنگ ها بسیار کم است. در برخی جنگ ها نه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضور داشت و نه امیرالمؤمنین علیه السلام. جنگ موته جنگی از این دسته است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سه نفر را به ترتیب تعیین کرد که فرمانده سپاه اسلام در جنگ موته باشند: جعفر بن ابی طالب و عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه. هرسهء این ها در موته شهید شدند.
وقتی عبدالله بن رواحه می خواست حرکت کند و برود، به پیامبر گرامی
ص: 167
اسلام صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد:
«مُرْنِی بِشَیْءٍ أَحْفَظْهُ عَنْکَ»؛
دستوری به من بدهید که از شما به خاطر بسپارم.
در این جا به ذهن انسان می رسد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به فرماندهش توصیهء نظامی خواهد کرد؛ مثلاً: نظم داشته باش، مواظب باش سربازان فرار نکنند، برنامه ریزی مناسب داشته باش و... اما فرمود:
«إِنَّکَ قَادِمٌ غَداً بَلَداً اَلسُّجُودُ بِهِ قَلِیلٌ فَأَکْثِرِ اَلسُّجُودَ»!(1)
به سرزمینی قدم خواهی گذاشت که سجده و عبادت خدا در آن جا اندک است؛ پس زیاد سجده کن.
عبدالله بن رواحه! به سرزمینی می روی که نماز در آن جا کم خوانده می شود. در آن جا زیاد نماز بخوان.
نکته ای که در شرح حال اصحاب امام حسین علیه السلام چشم گیر است، عبادت فراوان و نماز خواندن آن هاست. تعابیری از این دست برای بسیاری از آن ها آمده:
«مُتَهَجِّداً کَثیرَ الصَّلاهِ(2)قارِئاً لِلقُرآن»؛(3)
همواره عبادت و تهجد می کرد و فراوان نماز می خواند و قرآن خوان بود. ابا الفضل العباس 34 ساله بود اما آن قدر نماز خوانده و سجده کرده بود که راوی می گوید: سر عباس را بالای نیزه دیدم در حالی که:
ص: 168
«بَینَ عَینَیهِ أثَرُ السُّجودِ»؛(1)
میان دو چشمانش اثر سجده بود.
اثر سجده روی پیشانی جوان 34 ساله، نشانه سجدهء زیاد است.
روی قبر حبیب بن مظاهر نوشته شده:
«لِلَّهِ دَرُّكَ يا حَبِيبُ»؛(2)
ای حبیب! خدا اجرت دهد.
وقتی حبیب روی زمین افتاد امام حسین علیه السلام بالای سرش آمد و فرمود: حبيب ! خدا به تو جزای خیر دهد.
«لَقَدْ کُنْتَ فَاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِی لَیْلَه وَاحِدَه»؛(3)
تو آدم فاضلی بودی و در یک شب ختم قرآن می کردی.
بعضی ها می گویند: مگر می شود در یک شب تمام قرآن را خواند؟ آری، می شود. بنده شخصی را می شناسم که ماهیانه شصت بار ختم قرآن می کند؛ یعنی روزی دو ختم قرآن. اگر کسی به قرائت قرآن مسلط باشد، می تواند در طی هفت-هشت ساعت تمام قرآن را بخواند.
شب عاشورا اصحاب در خیمه ها مشغول نماز و عبادت و رکوع و سجود بودند.(4) نبردهای دینی با نماز عجین شده. رزمندگان عزیز ما نیزشاگرد همین مکتب اند.
ص: 169
پنجمین شاخصهء معنویت در نبردهای اسلامی ذکر است. ذکر را دست کم نگیرید. دائم الذکر بودن از بهترین کارهاست. امام صادق علیه السلام فرمود:
«سَیِّدُ اَلْأَعْمَالِ ثَلاَثَةٌ . . .وَ ذِكْرُ اَللَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ»؛(1)
سرور کارها سه کاراست... و یاد خدا در هر حال.
وقتی همهء اصحاب شهید شدند و امام حسین علیه السلام تک و تنها به میدان رفت و جنگید این ذکر را می گفت:
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»(2)
هیچ حول و قوه ای نیست مگر با خداوند.
شاخصه های معنویت در جنگ های اسلامی بسیار پرشمار است: گذشت، امانت داری، رعایت حق الناس، پرهیز از بی احترامی و جسارت و ست دشمن و...
ص: 170
یکی از کلیدی ترین عوامل عزت، نظارت اجتماعی یا همان امربه معروف و نهی از منکر است. آیات و روایاتی که در این زمینه هست، آن قدر گسترده است که انسان را شگفت زده می کند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
همهء واجبات مثل تري یک انگشت دست است و امر به معروف و نهی از منکر، مثل دريا.(1)
چرا امر به معروف و نهی از منکر تا این حد اهمیت دارد؟ چون معروف یعنی تمام واجبات و منکر یعنی تمام محرمات. پس امر به معروف و نهی از منکر چتر حمایتی همهء واجبات و همه محرمات و همهء اعتقادات است. به همین جهت اگر این وظیفه متروک بماند، همهء واجبات و همهء محرمات لطمه می خورد.
در این گفتار می خواهم به دو جنبه از موضوع امربه معروف و نهی از منکر
ص: 171
پردازم: وظیفه و شيوه.
وظیفه یعنی بدانیم در چه جاهایی باید امربه معروف یا نهی از منکر کنیم. شیوه یعنی با چه روشی این کار را انجام دهیم.
کسی که وظیفه و شيوهء امر به معروف و نهی از منکر را نداند، مانند کارمندی است که به او یک اتاق و میز کار بدهید اما نه شرح وظایفش را مشخص کنید و نه ابزار و شیوه کار به او بدهید. در این صورت است که برخوردها با افراط و تفریط همراه می شود.
کسی که به امر به معروف و نهی از منکر اقدام می کند بالاترین جایگاه را دارد. از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که فرمود:
«مَن أمَرَ بِالمَعروفِ و نَهى عَنِ المُنكَرِ فهُوَ خَليفَةُ اللّهِ في الأرضِ و خَليفَةُ رَسولِهِ»؛(1)
کسی که امر به معروف و نهی از منکر کند جانشین خدا در زمین و جانشین رسول خداست.
کسانی که امربه معروف و نهی از منکر می کنند جانشین خدا هستند. اولین آمر به معروف و ناهی از منکر خداوند است:
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ»(2)
به راستی خدا به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان
ص: 172
می دهد و از گناه آشکار و کار زشت و ستم گری نهی می کند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم امر به معروف و نهی از منکر می کند:
«يَأْمُرُ هُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ»(1)
پیامبری که آنان را به کارهای شایسته فرمان می دهد و از اعمال زشت باز می دارد.
در زیارت نامهء ائمه علیهم السلام نیز می خوانید:
«أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَيْتَ الزَّكَاةَ، وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ»؛(2)
گواهی می دهم که تو نماز را برپا داشتی و زکات را پرداخته و به معروف فرمان دادی و از منکر باز داشتی.
امر به معروف و نهی از منکر، یکی از ویژگی های بارز دولت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. قرآن حکومت آن حضرت را چنین توصیف می کند:
«الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّا هُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ»؛(3)
همانان که اگر آنان را در زمین قدرت و تمكن دهیم، نماز برپا می دارند و زکات می پردازند و مردم را به کارهای پسندیده وا می دارند و از کارهای زشت باز می دارند.
برخی افراد هستند که وقتی می بینند مردم جامعه واجباتشان را انجام
ص: 173
نمی دهند یا مشغول کار حرام اند، واکنش نشان نمی دهند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم این افراد را نکوهش کرده و فرموده است:
«إِنَّ اَللَّهَ يُبْغِضُ اَلْمُؤْمِنَ اَلضَّعِيفَ اَلَّذِي لاَ زَبْرَ لَهُ وَ قَالَ هُوَ اَلَّذِي لاَ يَنْهَى عَنِ اَلْمُنْكَرِ»؛(1)
خداوند بغض دارد نسبت به مؤمن ضعیفی که عقل ندارد. و فرمود: او کسی است که دیگران را از منکر باز نمی دارد.
امر به معروف و نهی از منکر سه مرحله دارد: 1- قلبی، 2- زبانی، 3- دستی.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: بعضی ها با قلب و زبان و دست نهی از منکر می کنند. این ها تمام صفات خوب را دارند. بعضی ها فقط با قلب و زبان نهی از منکر می کنند. این ها دو صفت از صفات خوب را دارند. بعضی ها فقط با قلب نهی از منکر می کنند. این ها یک صفت از صفات خوب را دارند. اما بعضی ها نه با قلب نهی از منکر می کنند، نه با زبان و نه با دست. این ها مردگان متحرک اند؛ یعنی هیچ خیر و خوبی در وجودشان نیست.(2)
مردم جامعه، برخی شان با دیدن منکر ناراحت می شوند: چرا بعضی ها بدحجابند، چرا اختلاس وجود دارد، چرا فلانی دروغ گفت و... این ها تا حدودی وظیفه خود را انجام می دهند. بعضی ها علاوه بر قلب، با زبان هم
ص: 174
بیزاری خود را نشان می دهند: تذکر می دهند، در دفاع از مظلومان جهان شعار می دهند و... این ها دو مرحله جلو آمده اند. بعضی ها با دستشان هم وظیفه خود را انجام می دهند: به جنگ با ستمگران می روند، اگردید کسی می خواهد از دیوار خانه مردم بالا برود مانعش می شود و نمی گذارد و... این افراد در بالاترین درجه قرار دارند.
اما بعضی ها هستند که هر صحنه ای ببینند، هر بی عدالتی ای مشاهده کنند، ناراحت نمی شوند و می گویند: به من ربطی ندارد؛ هرکاری می خواهند بکنند. نه چیزی می گوید، نه کاری می کند. به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام ، این افراد مرده اند و وجودشان بی فایده است.(1)
کسانی که نسبت به رواج منکر در جامعه واکنش نشان نمی دهند، مشمول غضب خدا خواهند شد.
شعیب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قوم خود را نصیحت می کرد کم فروشی نکنند. گناه برجستهء قوم شعیب علیه السلام، یعنی مردم مدین، کم فروشی بود. هر قومی، گناه برجسته ای داشت که پیامبرشان با آن مبارزه می کرد. گناه قوم شعيب عليه السلام کم فروشی بود. گناه قوم لوط عليه السلام هم جنس بازی بود. گناه قوم موسى عليه السلام گوساله پرستی بود. شاید بتوان گفت: گناه برجستهء امروز، مسائل جنسی باشد که بزرگ ترین عامل رواج آن، فضای مجازی و شبکه های ماهواره ای هستند.
ص: 175
هرچه شعیب علیه السلام نصیحت کرد فایده نداشت. سرانجام نفرین کرد(1) و قرار شد عذاب بیاید. وحی شد: ای شعیب! خودت با افرادی که به تو ایمان آوردند از این شهر برو، قرار است عذاب بیاید. گفت: خدایا ! چه کسانی عذاب می شوند؟ خطاب شد: همه مردم مدين. شعيب علیه السلام گفت: خدایا! همهء این ها که مرتکب منکر نشدند؛ گناه بقیه چیست؟ خطاب شد: عده ای کم فروشی می کردند و بقیه ساکت بودند. ساکت و گناه کار، با هم عذاب می شوند.(2)
آری، وقتی قرار شود عذاب بیاید، آن کسی که به گناه راضی است، همراه گناه کار عذاب می شود.
شتر حضرت صالح عليه السلام، معجزهء آن پیامبر الهی بود. حضرت صالح علیه السلام این شتر را به اعجاز الهی از دل کوه بیرون آورد، بی آنکه از پدر و مادری آفریده شده باشد. آن شتر به قدری ارزش و اهمیت داشت که حضرت صالح علیه السلام آن را شتر خدا می نامید:
«هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً»(3)
این ماده شتر خداست که برای شما [در اثبات صدق نبوت من] معجزه ای [عظیم] است.
صالح پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تأکید کرده بود که به این شتر کار نداشته باشید. اما جوانی آمد و شتر را کشت. با این که یک نفر نافرمانی کرد و شتر را کشت اما تمام قوم
ص: 176
صالح عليه السلام عذاب شدند و از بین رفتند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
«وَ إنَّما عَقَرَ النّاقَةَ رَجُلٌ واحِدٌ ، فلَمّا رَضُوا أصابَهُمُ العَذابُ»؛(1)
شتر را یک نفر پی کرد [و کشت] اما چون آنها به این کار راضی بودند دچار عذاب شدند.
کسی که در برابر گناه ساکت است، در گناه گنه کار شریک می شود.
حضرت عیسی علیه السلام با حواریون از روستایی عبور می کرد. دیدند تمام مردم روستا به صورت دسته جمعی از بین رفته اند. معلوم بود اتفاقی در این جا رخ داده است. حواریون کنجکاو شدند و گفتند: جناب عیسی! شما روح الله هستی؛ یکی از این مرده ها را به اذن خدا زنده کن تا بگوید چه اتفاقی افتاد که همگی از بین رفتند.
حضرت عیسی علیه السلام فریاد زد: یکی از شماها به اذن خدا بلند شود و جواب مرا بدهد. ناگهان یکی از جسدها تكان خورد و به اذن خدا زنده شد. حضرت فرمود: چه بلایی بر سر مردم این منطقه آمده؟ چرا همه مرده اند؟ جواب داد: این ها گناهکار بودند. عذاب الهی آمد و همه را هلاک کرد.
حضرت عیسی علیه السلام پرسید: گناهشان چه بود؟ گفت: چند گناه می کردند: 1- بندگی طاغوت، 2- حب دنيا، 3 - آرزوی دور و دراز، 4- غفلت و سرگرمی به بازی های دنیا. منظورم این جاست: حضرت عیسی علیه السلام فرمود: چطور تو زنده شدی و بقیه نشدند؟ گفت: چون من جزو این ها نبودم؛ گناهانی که آن ها می کردند من انجام نمی دادم. حضرت پرسید: پس چرا عذاب شدی؟
ص: 177
چون در برابر گناهکاری مردم روستا ساکت بودم.(1)
در زیارت اربعین به امام حسین علیه السلام خطاب می کنیم:
«فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِه»؛(2)
خدا لعنت کند کسانی که تو را کشتند و لعنت کند کسانی که به تو ظلم کردند و لعنت کند امتی که خبر قتل تو را شنید و به آن خشنود شد.
دین اسلام، نیت انسان ها را اثرگذار می داند و به آن پاداش می دهد. امام رضا علیه السلام فرمود: هروقت نام اباعبدالله را شنیدی این جمله را بگو تا در ثواب شهدای کربلا شریک شوی:
«يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا»؛(3)
کاش من با آن ها همراه بودم تا به رستگاری عظیمی دست یابم.
البته لازم نیست این عبارت را به زبان عربی بگویید؛ همین مقدار کافی است که بگویید: ای کاش ما هم در کربلا بودیم تا در ثواب شهدای کربلا شریک باشیم!
اولین نکته در مبارزه با منکر، شناخت آن است. منکر اقسام فراوانی دارد
ص: 178
در این جا به برخی از آنها اشاره می کنم.
شرک، منکر اعتقادی است. بزرگ ترین منکر، شرک است. وجود شک و شبهه و نقص در خداشناسی نیز منکر اعتقادی است.
بدقولی، رعایت نکردن حق الناس، رعایت نکردن امانت داری و بسیاری موارد دیگر، منکر اجتماعی است. متأسفانه خیلی ها این مسائل را در جامعه رعایت نمی کنند.
یکی از بدترین منکرات، بدقولی است. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«لا دِينَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ»؛(1)
کسی که وفای به عهد نداشته باشد دین ندارد.
شخصی به امام سجاد علیه السلام گفت: تمام احکام و وظایف دینی را به من بگویید. فرمود:
«قَولُ الحَقِّ ، و الحُكمُ بِالعَدلِ، و الوَفاءُ بِالعَهدِ»؛(2)
حق گویی و دادگری و وفای به عهد.
تمام احکام و وظایف دینی در سه کلمهء بالا جمع شده است.
بیشتر درگیری ها و دعواها برآمده از بدقولی است. چک برگشت می خورد، بدهی اش را نمی پردازد، شوهر به وعده هایش پایبند نیست، همسر به تعهداتش عمل نمی کند و...
ص: 179
مرحوم آیت الله مدنی، امام جمعه همدان و سپس تبریز، از شهدای چهارگانهء محراب است. سه شهید محراب دیگر، آیت الله صدوقی و آیت الله دستغیب و آیت الله اشرفی اصفهانی هستند.
آیت الله مرد بسیار مرد متدینی بود. ایشان می فرمود: زمانی که در همدان بودم، یکی از بازاریان از من قول گرفت که- مثلاً- شب جمعه فلان ماه در خانه اش سخنرانی کنم. من هم تاریخ را در تقویم نوشتم تا فراموش نکنم. پس از مدتی تصمیم گرفتم به نجف بروم و آن جا ساکن شوم. ده ها سال پیش، مسافرت رفتن سختی های فراوانی داشت. سرانجام مقدمات سفر آماده شد و با زحمت و مشقت به نجف رسیدم. هنوز چند روز از اقامتم در نجف نگذشته بود که ناگهان یادم آمد شب جمعه ای که در پیش است، همان شب جمعه ای است که به آن بازاري همدانی قول داده بودم. مسافرت، آن را از ذهنم برده بود.
آیت الله مدنی بلافاصله به خانهء آیت الله العظمی سید محسن حکیم رفت و درخواست کرد ایشان از نفوذ و اعتبار خود استفاده کند تا هرچه زودتر به ایران برگردد؛ چون تهیه ویزا و مدارک لازم برای عبور از مرز، مدت ها زمان می برد و مراحل فراوانی باید طی می شد. آیت الله حکیم به سرعت دست به کار شد.
چند ساعت بیشتر به مجلس آن بازاری همدانی نمانده بود که آیت الله مدنی از راه رسید. وقتی روی منبر نشست گفت: امشب می خواهم برای شما دربارهء وفای به عهد صحبت کنم.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم قبل از بعثتش چوپانی می کرد. همهء انبیای الهی چوپانی کردند؛ چون این کار به انسان صبر می دهد و میزان تحملش را می سنجد.
ص: 180
عماریاسر می گوید: ما گاهی با هم قرار می گذاشتیم که مثلاً: طلوع آفتاب در فلان منطقهء باشیم. می گوید: یک روز در منطقهء فخ که نزدیک مکه است با هم قرار گذاشتیم. من دیرتر رفتم. دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایستاده و نمی گذارد حیوانات به چرا بروند. گفتم: آقا! چرا نگذاشتی حیوانات بچرند؟ فرمود: چون با تو قرار گذاشته بودم.(1)
ربا، رشوه ، کم فروشی و فروش کالای تقلبی منکر است. چقدر نسبت به این گناه ها تذکر می دهیم؟ این نوع منکر، هم می تواند در بین مردم شایع باشد، هم در بین دولت مردان. قرآن دربارهء کم فروشان می فرماید:
«وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ»؛(2)
وای بر کم فروشان.
منکر سیاسی این است که دولت و نظام به مردم دروغ بگوید، با مردم درست رفتار نکند، وعدهء ناراست بدهد، ایجاد تفرقه کند، به بیت المال مردم دست درازی کند و...
دیدید چقدر منکر گسترده است؟
ص: 181
غیبت، تهمت، تمسخر، ناسزا و... منکر اخلاقی است. این نوع منکر نیز دایرهء بسیار گسترده ای دارد.
تغییر ارزش ها، عادی شدن مناظر شهوت زا و موسیقی های حرام، رواج بی حجابی و مدها و الگوهای غلط و... منکر فرهنگی است.
فرار سربازان از جنگ، خیانت فرماندهان جنگی و... منکر نظامی است.
برخی از منکرها، عمومی و سراسری است. در اینجا قضیه فرق می کند. حکومت یزید، منکری عمومی بود که تمام جامعه اسلامی را فرا می گرفت. به همین دلیل بود که امام حسین علیه السلام فرمود:
«اُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَنِ الْمُنْکَرِ»؛(1)
می خواهم امربه معروف و نهی از منکر کنم.
مثال دیگر، دولت غاصب اسرائیل است که برای مبارزه با این منكر جهانی، باید همهء امکانات بسیج شود تا آن را از میان برداشت.
بیشتر افراد در شیوهء امربه معروف و نهی از منکر مشکل دارند. به راستی
ص: 182
روشی مؤثر است؟ در این جا سه روش را بررسی می کنم:
اولین روش امربه معروف و نهی از منکر، اعطای بینش و آگاهی است. بعضی ها حلال و حرام و خوب و بد را به خوبی نمی شناسند و از آن آگاهی ندارند. باید برایشان بگوییم چه چیزی درست است و چه چیزی ، اشتباه؛ چه چیزی معروف است و چه چیزی، منکر. باید برایشان بگوییم فلان کارخوب، چه آثار و پاداش هایی دارد و فلان کار بد، چه اثرات مخرب و کیفرهایی دارد.
این شیوهء ائمهء بزرگوار ما بود. آنان بینش می دادند و مردم را از آثار کردارهایشان آگاه می ساختند.
شخصی نزد امام سجاد علیه السلام آمد و گفت: من به گناه عادت کرده ام؛ چگونه این عادت را ترک کنم؟
وای برآدمی که به گناه عادت کند و گناه برایش زینت شود. این فرد ذائقه اش عوض شده؛ چون ذائقه سالم عبادت را شیرین می بیند و گناه را، تلخ. خدا می گوید:
«وَ لَٰكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ»(1)
اما خدا ایمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دل هایتان بیاراست و کفر و بدکاری و نافرمانی را ناخوشایند شما ساخت.
ص: 183
من شما را به گونه ای آفریدم که خوبی و زیبایی برایتان زیبا باشد و بدی و زشتی برایتان زشت جلوه کند. اگر زیبایی را زشت می بینی و زشتی را زیبا می بینی، ذائقه ات عوض شده. مانند آدمی هستی که لذت غذای شیرین را احساس نکند و شیرینی را تلخی ببیند.
وقتی آن شخص گفت: به گناه عادت کرده ام، امام سجاد علیه السلام به او بینش داد و فرمود: گناه بکن، اما در جایی گناه کنکه خدا تو را نبیند.
مگر می شود انسان در جایی گناه کند که خدا او را نبیند؟!
«أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ»(1)
مگر ندانسته که قطعا خدا [همهء کارهایش را] می بیند؟
حضرت فرمود: روزی خدا را هم نخور.
درست نیست نان خدا را بخوری و نافرمانی اش کنی.
و فرمود: توکه می خواهی از خدا نافرمانی کنی، وقتی به تو گفتند: برو جهنم، بگو: نمی روم!(2)
ص: 184
روش آگاهی و بینش دادن، در بیشتر موارد جواب می دهد و تأثیر می گذارد.
برخی جوان ها از شیوهء پدر و مادرهایشان در دعوت آن ها به نماز شکوه دارند. تا حدودی هم درست می گویند؛ بسیاری از این برخوردها درست نیست. باید به جوان ها آگاهی و بینش داد تا خود به خود به طرف نماز و روزه کشیده شوند.
یک مثال ساده: انسان ها در خریدهای روزمره شان به دو معیار توجه فراوانی دارند: جنس بهتر و قیمت ارزان تر. حاضرند برای خرید یک پیتزا یا بستنی درجه یکی از این طرف شهر تا آن طرف شهر بروند. ما در کار دنیا و تهیه کالاهای دنیا به دنبال کالای مرغوب تر و ارزان تریم؛ اما چرا نسبت به آخرتمان این طور نیستیم؟
اگر مردم بدانند: ثواب نماز خواندن در مسجد 25 برابر نماز خواندن در خانه است،(1) یا: نماز جماعتی که تعدادش از ده نفر گذشت دیگر ثوابش قابل شمارش نیست،(2) ویا: ایستادن در صف اول جماعت همانند جهاد در راه خداست،(3) در این صورت حتماً مسجدها مملو از جمعیت خواهد شد.
ص: 185
کسی که بداند اگر روزی پنجاه آیهء قرآن بخواند دیگر جزو غافلین نیست و قبرش نورانی خواهد بود و خانه اش محل رفت و آمد فرشتگان می شود، هرگز این کار را ترک نمی کند.
روش دوم امربه معروف و نهی از منکر ترویج خوبی ها و پوشاندن بدی هاست. این، صفت خداست:
«يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ و الْقَبیحَ»؛(1)
ای خدایی که زیبا را آشکار می سازد و زشت را می پوشاند.
متأسفانه می بینید قضیه برعکس شده: می گردد نقطه ضعفی پیدا کند، کلیپ نامناسبی پیدا کند.
جوانی در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز می خواند. بعد از اینکه نمازش تمام شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صدایش زد و فرمود:
«مَرْحَباً بِکَ، لِحُسْنِ ثَنَائِکَ»؛
آفرین به این نماز خواندنت.
بارك الله ! چقدر قشنگ دعا می کنی.
چرا ما از شیوهء تشویق استفاده نمی کنیم؟ جوان هایتان را تحقیر یا با دیگران مقایسه نکنید، واژگان توهین آمیز به کار نبرید. این روش حتی نسبت به مخالفان درست نیست.
ص: 186
در صلح حدیبیه، سهيل بن عمرو از طرف مشركان آمد تا با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرارداد صلح بنویسد. او خیلی قشنگ صحبت می کرد ولی تندی هایی هم داشت. مثلاً: در متن قرارداد، برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از لقب "رسول الله " استفاده شده بود سهیل گفت: رسول الله را پاک کنید. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم به مسلمانان دستور داد این کلمه را پاک کنند. دوسه تا نکتهء دیگر هم گفت.
سهیل در جنگ بدر و احد و خندق همراه کفار مکه با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جنگید. در جنگ بدر اسیر مسلمانان شد. وقتی او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آوردند، چون لب بالایش دارای شکافی بود چشم عمر به دندان های پیشینش افتاد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: یا رسول الله ! دندان های جلوی او را بکشید تا دیگر نتواند بر ضد شما سخنرانی کند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او را واگذار: امید است روزی زبان خوش او به درد ما بخورد.
سال ها گذشت و در ماجرای مکه، سهيل بن عمرو نیز مسلمان شد. دو سال بعد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت. مردم تازه مسلمان مکه، می خواستند از دین اسلام برگردند و مرتد شوند. همین آقا سخنرانی کرد و مردم را مسلمان نگه داشت. جلوی در خانهء خدا ایستاد و گفت: درست است پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفته اما دین از بین نرفته؛ بمانید.(1)
عكرمه پسر ابوجهل سال ها با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مبارزه کرد. او آن قدر مایهء آزار و اذیت
ص: 187
مسلمانان شده بود که در فتح مکه، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را مهدورالدم اعلام کرد؛ یعنی اگر مسلمانان او را دیدند می توانستند او را بکشند. عکرمه از مکه گریخت. مدتی بعد پشیمان شد و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و با گفتن شهادتین، مسلمان شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم او را بخشید و در آغوش گرفت.(1)
پور آن بوجهل شد مؤمن عیان *** پور آن نوح نبی از کافران
در جذب مردم و برخورد با منکر، نشر خوبی ها و پوشاندن بدی ها اهمیت فراوانی دارد. بابای عزیز! اگر اشتباهی از بچه ات دیدی، به مادرش نگو. مادر! اگر چیزی از دخترت دیدی به بابایش نگو. یک وقت می بینی عمه و دایی و عمو... همه خبردار شده اند. این، کار را بدتر می کند. نگذاریم کار زشت منتشر شود.
بنای اسلام بر پوشاندن وستر است. واقعاً اگر خدا ستارالعیوب نبود، سنگروی سنگ بند نمی شد. ما هم باید این صفت را در خودمان تقویت کنیم.
سومین شیوه امربه معروف و نهی از منکر، برخورد تدریجی و گام به گام است.
آیت الله العظمی بروجردی رحمه الله تصمیم گرفتند در شهر هامبورگ آلمان، مرکزی برای مسلمانان تأسیس کنند. دستور دادند زمینی در بهترین نقطهء هامبورگ خریداری و در آن جا مسجد ساخته شود. بعدها حوزهء علمیه و دانشگاه و کتاب خانه هم به این مرکز افزوده شد. هم اکنون این مجموعهء گسترده برپاست و بیش از پنجاه سال سابقه دارد. مدتی هم مرحوم شهید بهشتی در همین مرکز
ص: 188
فعالیت داشتند و دفتر کار ایشان در آن جا هنوز هست.
مرحوم آقای محقق ، نمایندهء آیت الله بروجردی در آلمان بود. ایشان از آن جا برای آیت الله بروجردی نوشت: آقا! این جا نمی شود مثل ایران عمل کرد. زن بدحجاب می آید، زن و مرد با هم می آیند و مختلط می نشینند و... اینجا مثل مسجدهای ایران نیست که بگوییم چادر سر کنند و پشت پرده باشند. این جا آلمان است، قم نیست.
آن مرجع بزرگ نوشتند: بسمه تعالی. به حداقل اکتفا کنید.
اگر امربه معروف و نهی از منکر به صورت تدریجی انجام شود، حالت "دل زدگی" ایجاد نمی کند. در مسائل دینی و عبادات مذهبی، نشاط باید حفظ شود. حتی عزاداری امام حسین علیه السلام باید با نشاط باشد.
یکی از مسائلی که در امر به معروف و نهی از منکر اهمیت دارد، حفظ و رعایت شئون افراد است. مثلاً: یک خانم جوان را نباید یک آقای جوان تذکر بدهد؛ یک خانم یا یک آقای مسن تذکر بدهد. آقایی که با خانمش در خیابان حرکت می کند و ما می خواهیم به این خانم تذکر بدهیم که حجابش را درست کند، نباید طوری باشد که پیش شوهرش تحقیر شود.
به صورت کتبی نیز می توان تذکر داد. برجسته نکنیم، آبرو نریزیم، حیثیت افراد را حفظ کنیم. اگر این مجموعه نکات رعایت شود، امیدواریم به قول شهيد مطهری: این دو واجب مهم از غربت خارج شوند.
در سورهء توبه، خداوند نه ویژگی برای مؤمنان ذکر می کند، از جمله:
ص: 189
امربه معروف و نهی از منکر
«التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ»(1)
[آن مؤمنان، همان] توبه کنندگان، عبادت کنندگان، سپاس گزاران، روزه داران، رکوع کنندگان، سجده کنندگان، فرمان دهندگان به معروف و بازدارندگان از منکر و پاسداران حدود و مقررات خدایند.
اباعبدالله علیه السلام شهید مبارزه با منکر است. او با شهادت خود موفق شد یزید را به عنوان یک منکر برای جامعه معرفی کند. اگر اباعبدلله علیه السلام با یزید بیعت می کرد یزید "معروف" به شمار می رفت؛ می گفتند: يزيد حاکم شرعی و قانونی است. براثر شهادت امام حسین علیه السلام است که حتی اهل سنت هم روی یزید حساسیت ندارند و می پذیرند که او ظالم و ستم گر بود.
مهم ترین شاخصه اباعبدالله علیه السلام این است که این منکر را به جامعه معرفی کرد.
ص: 190
در این گفتار به معرفی امام حسین علیه السلام از زبان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می پردازم؛ همان امام حسین علیه السلام که فرزندش امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را این گونه معرفی کرد:
«مِنّا اثنا عَشَرَ مَهديّاً ، أوّلُهُم أميرُ المؤمنينَ عليُّ بنُ أبي طالبٍ عليه السلام، وَ آخِرُهم التاسعُ مِن وُلدِي، و هُوَ الإمامُ القائمُ بالحقِّ، يُحْيِي اللّه ُ بهِ الأرضَ بَعد مَوتِها»(1)
دوازده مهدی از ماست. اولین آنها امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است و آخرینشان، نهمین از نسل من است؛ همان برپادارندهء حق که خداوند زمين مرده را با او دوباره زنده می کند.
امام زمان علیه السلام در زیارت ناحیه مقدسه امام حسین علیه السلام را با ویژگی های فراوانی معرفی می کند. من پنج تا از آن ویژگی ها را نقل می کنم. امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
ص: 191
به جدش امام حسین علیه السلام خطاب می کند:
«کُنتُ لِلرَّسُولِ وّلَداً»؛
تو برای پیامبر، فرزند بودی.
امام حسین علیه السلام نوهء دختری پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم است.
بنی امیه و بنی عباس نسبت به این مسئله حساس بودند که چرا به هل بیت علیهم السلام "پسر پیامبر" گفته می شود.
در ماجرای مباهله، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را با خود برد و قرآن می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مسیحیان فرموده بود:
«فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَ نَا وَ أَبْنَاءَكُمْ»(1)
بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را فرا بخوانیم.
روزی هارون الرشید مقابل قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایستاد و با حالتی افتخارآمیز گفت:
«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ عَمَّ»؛
سلام بر تو ای پیامبر خدا! سلام بر توای پسرعموی من!
چون بنی عباس از نسل عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند. ناگهان امام کاظم علیه السلام جلو آمد و گفت:
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَهْ»؛
سلام بر تو ای پیامبر خدا! سلام بر تو ای پدرجان!
ص: 192
وقتی امام کاظم علیه السلام این گونه سلام داد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را پدر خود نامید، رنگ چهرهء هارون تغیییر کرد و برافروخته شد. (1)
در جنگ صفین، امیرالمؤمنین علیه السلام فرزندش محمد حنفيه را چند بار به میدان فرستاد در حالی که امام حسن و امام حسین علیه السلام در گوشه ای ایستاده بودند. آخرین باری که محمد حنفيه رفت و برگشت، خیلی خسته شده بود. او شکوهء کوچکی به محضر پدر کرد: پدرجان! چرا برادرانم را به میدان نمی فرستی؟ حضرت فرمود: تو پسر من هستی و حسن و حسین فرزندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند. من باید از آن ها محافظت کنم.(2)
در زیارت نامه های ائمه علیهم السلام نیز می خوانیم:
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسوُلِ اللَّهِ»؛
سلام بر تو ای فرزند پیامبر!
«وَ لِلْقُرْآنِ سَنَداً»؛
و برای قرآن، سند بودی.
قرآن سلسله آیاتی است که در طی 23 سال نازل شد. با رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزول قرآن نیز به پایان رسید. شیعه اعتقاد دارد هیچ کس نتوانست و نمی تواند کلمه ای به قرآن اضافه کند یا کلمه ای از آن بکاهد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کاری کرد که مردم قرآن را به شیوه های گوناگون حفظ کنند تا این کتاب آسمانی از خطر تحریف در امان بماند. وقتی آیه نازل می شد ده تا آیه را می خواند و می فرمود:
ص: 193
بروید حفظ کنید و برگردید. از این رو حافظ قرآن زیاد بود. اگر کسی می خواست کلمه ای کم یا زیاد کند، سفت و سخت جلویش را می گرفتند.
خود خدا هم می فرماید:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»؛(1)
همانا ما قرآن را نازل کردیم و یقینا خود مانگهبان آن [از تحریف و زوال] هستیم.
از دیرباز تاکنون مخالفان شیعه و وهابی ها می گویند: شیعه معتقد است قرآن تحریف شده. این چه حرفی است؟ قرآن ما را ببینید؛ چه تفاوتی با قرآن شما دارد.
آیت الله العظمی گلپایگانی رحمه الله می فرمود: من دیدم سه تا اشکال است که زیاد به ما وارد می کنند: 1- می گویند: قرآن شما متفاوت است، 2- می گویند: شما حافظ قرآن ندارید یا کم دارید، 3- می گویند: شما بلد نیستید قرآن بخوانید.
ایشان می فرمود: تصمیم گرفتم با این سه مشکل برخورد کنم. با همین انگیزه، مؤسسه ای تشکیل داد و آن را دار القرآن الكريم نامید. این مؤسسه هنوز هم برپا و فعال است.
آیت الله گلپایگانی سه کار مهم انجام داد:
1. قرآن چاپ کرد و به سراسر کشورهای اسلامی مانند: مصر و عربستان و..
ص: 194
فرستاد تا ببینند قرآن شیعیان دقیقاً مانند قرآن آن هاست.
2. اعلام کرد هرکس قرآن حفظ کند، به او حقوق ماهیانه می دهد. این برنامه، در خیلی ها انگیزه ایجاد کرد قرآن را حفظ کنند.
3. با وزارت آموزش و پرورش (دوران طاغوت) رایزنی کرد و تعدادی از طلبه های جوان را به مدارس فرستاد تا به دانش آموزان قرائت قرآن بیاموزند.
قرآن با زحمات و تلاش های خستگی ناپذیر بزرگان دین به دست ما رسید؛ اما سند قرآن چیست؟ سند یعنی پشتوانه و اعتبار.
قرآن خط و نوشتار است، پشتوانه می خواهد؛ حسین جان! تو پشتوانهء قرآنی.
چگونه امام حسین علیه السلام پشتوانهء قرآن شد؟ با آیات سورهء فجر:
«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي»(1)
ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته ! به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که تو از او خشنودی و او هم از توخشنود است. پس در میان بندگانم درای و در بهشتم وارد شو.
سورهء فجر سورهء امام حسین علیه السلام است. امام صادق علیه السلام فرمود:
«قْرَءُوا سُورَهًَْ الْفَجْرِ فِی فَرَائِضِکُمْ وَ نَوَافِلِکُمْ فَإِنَّهَا سُورَهًٌْ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام مَنْ قَرَأَهَا کَانَ مَعَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام یَوْمَ الْقِیَامَهًِْ فِی دَرَجَتِهِ مِنَ الْجَنَّهًِْ»(2)
سورهء فجر را در نمازهای واجب و مستحبی تان بخوانید؛ زیرا سورة
ص: 195
حسین بن علی علیه السلام است. هرکس این سوره را بخواند روز قیامت هم درجهء امام حسین علیه السلام در بهشت خواهد بود.
بعضی ها می گویند: ما سورهء فجر را حفظ نیستیم و نمی توانیم در نماز بخوانیم. جواب این است که اشکال ندارد از روی قرآن بخوانید.
خداوند در سورهء توبه نُه ویژگی برای مؤمنان برمی شمارد:
«التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ»(1)
[آن مؤمنان، همان] توبه کنندگان، عبادت کنندگان، سپاس گزاران، روزه داران، رکوع کنندگان، سجده کنندگان، فرمان دهندگان به معروف و بازدارندگان از منکر و پاسداران حدود و مقررات خدایند.
این آیه بر امام حسین علیه السلام و یارانش قابل تطبيق است:
«التَّائِبُونَ»: حرّ و زهیر و سعد و حتوف و وهب، توبه کنندگانی هستند که به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند.
«الْعَابِدُونَ»: شب عاشورا همه در خیمه های اباعبدالله علیه السلام سرگرم نماز و دعا و گریه و زاری به درگاه پروردگار بودند. خود امام حسین علیه السلام چندین بار با صدای بلند قرآن خواند.
«الْحَامِدُونَ»: ذكر «لا حَولَ و لا قُوَّهَ إلّا بِاللّهِ» در کربلا طنین افکن بود. امام حسین علیه السلام حمله می کرد و این ذکر را می گفت.(2)
ص: 196
«السَّائِحُونَ»: یعنی جهادگران. چه جهادی بالاتراز جهاد امام حسین علیه السلام و یارانش؟
«الرَّاكِعُونَ»: رکوع نماز ظهر عاشورا.
«السَّاجِدُونَ»: سجده ای که روز عاشورا با تیرو نیزه پایان یافت.
«الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ»
چه کسی بهتر و زیباتر از امام حسين عليه السلام امر به معروف و نهی از منکر کرد؟
«وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ * الَّذينَ إِذا أَصابَتهُم مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ»؛(1)
و صبرکنندگان را بشارت ده؛ همان کسانی که چون مصیبتی سخت به آنان رسد می گویند: ما از آن خداییم ویقیناً به سوی او باز می گردیم.
یاران و خاندان امام حسین علیه السلام یک به یک می آمدند و اجازهء نبرد می گرفتند و می رفتند. امام علیه السلام پشت سر بعضی هایشان این آیه را می خواند:(2)
«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(3)
ص: 197
از مؤمنان، مردانی هستند که به آن چه با خدا بر آن پیمان بستند [و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان است] صادقانه وفا کردند. برخی از آنان پیمانشان را به انجام رساندند [و به شرف شهادت نائل شدند] و برخی از آنان [شهادت را] انتظار می برند و هیچ تغییر و تبدیلی [در پیمانشان] نداده اند.
یعنی من پای عهد و پیمانم هستم و آن را دست خوش هیچ تغییر و تحریفی نساخته ام.
جوان ها! با قرآن انس داشته باشید، قرآن بیاموزید، بخوانید، مطالعه کنید؛ زندگی تان نورانی و بابرکت می شود، خدا در زندگی تان گشایش ایجاد می کند. قرآن نور و هدایت و شفاست.
سر مبارک امام حسین علیه السلام بارها قرآن خواند، در مجلس یزید، روی نیزه ها، درمسیر اسارت و...
زید بن ارقم می گوید: در اتاقم نشسته بودم که ناگهان در کوفه صدا پیچید:(1)
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا»(2)
آیا گمان کردی که اصحاب کهف و رقیم از نشانه های شگفت انگیز ما بودند؟
ص: 198
آیهء دیگری که سر مقدس خواند، این آیه بود:(1)
«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»(2)
و کسانی که ستم کرده اند به زودی خواهند دانست که به چه بازگشت گاهی باز خواهند گشت.
آری، حسين عليه السلام سند قرآن است. نه تنها شیعه، بلکه دنیای اسلام مدیون اوست. اگر یزید مانده بود قرآن نمی ماند.
همان طور که خانه و خودروی بی سند ارزش و قابلیت خرید و فروش ندارد، قرآن بی سند نیز ارزش ندارد. سند، عامل حفظ است.
«وَ للاُمَّة عَضُداً»؛
و برای امت، بازو بودی.
یکی از ویژگی های ائمه ما خیررسانی است. ائمهء ما کریم اند. کریم یعنی کسی که خیر می رساند. در زیارت جامعه می خوانیم:
«وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَم»؛(3)
و خویتان کرم است.
وقتی امام سجاد علیه السلام بدن مقدس امام حسين علیه السلام را به خاک می سپرد
ص: 199
بنی اسد گفتند: بعضی از این زخم ها کهنه و قدیمی است؛ گویا جای ضربهء شمشیر و نیزه نیست. فرمود: جای انبان های نانی است که پدرم به دوش می گرفت و برای فقرا می برد.(1)
امام حسین علیه السلام نسبت به مردم و خدمت به مردم اهمیت می داد.
امام حسین علیه السلام غلامی را دید که با یک سگ غذا می خورد. جلو رفت و از او پرسید: چرا این کار را می کنی؟ غلام گفت: من غمگین و افسرده ام و می خواهم با غذا دادن به این سگ، او را خوشحال کنم تا خودم خوشحال شوم؛ زیرا ارباب من مردی یهودی است و من دوست دارم از او جدا شوم.
امام حسین علیه السلام راه افتاد و دویست دینار برای مرد یهودی برد تا غلام را از او بخرد. مردی یهودی که از آمدن امام حسین علیه السلام به در خانه اش خوشحال شده بود حتی یهودیان مدینه به امام حسن و امام حسين علیهماالسلام علاقه داشتند- عرض کرد: به یمن تشریف فرمایی شما، این غلام را آزاد کردم. این باغ و بوستان را نیز به او بخشیدم. پول شما را هم به خودتان بر می گردانم.
حضرت فرمود: من پول را به تو بخشیدم. یهودی گفت: پول را گرفتم و به غلام بخشیدم. حضرت فرمود: من نیز او را آزاد کردم. همسر مرد یهودی که شاهد این گفت وگو بود جلو آمد و گفت: من مسلمان شدم و مهریه ام را به شوهرم بخشیدم. مرد یهودی گفت: من نیز مسلمان شدم و خانه ام را به همسرش بخشیدم.
سید الشهداء علیه السلام بعدها این داستان را نقل می کرد و می فرمود: این روایت
ص: 200
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برایم ثابت شد که فرمود: بالاترین عمل بعد از نماز، ادخال سرور در قلب مؤمن است، البته اگر بدون ارتکاب گناه باشد.(1)
ادخال سرور یعنی شادکردن دیگران. همان طور که در داستان پیشین گذشت، شادکردن دیگران نباید درآمیخته با گناه باشد. بعضی ها شادی را با گناه و لهو و لعب و اختلاط زن و مرد و موسیقی مبتذل و... اشتباه می گیرند. این ها که شادی نیست؛ پایان این لهولعبها چیزی جز غم و غصه نیست.
اسلام، شادی را توصیه می کند، اما شادی حلال را. امام صادق علیه السلام فرمود:
«اَلنُّشْرَهُ(2) فِی عَشَرَهِ أَشْیَاءَ اَلْمَشْیِ وَ اَلرُّکُوبِ وَ اَلاِرْتِمَاسِ فِی اَلْمَاءِ وَ اَلنَّظَرِ إِلَی اَلْخُضْرَهِ وَ اَلْأَکْلِ وَ اَلشُّرْبِ وَ اَلنَّظَرِ إِلَی اَلْمَرْأَهِ اَلْحَسْنَاءِ وَ اَلْجِمَاعِ وَ اَلسِّوَاکِ وَ غَسْلِ اَلرَّأْسِ بِالْخِطْمِیِّ فِی اَلْحَمَّامِ وَ غَیْرِهِ وَ مُحَادَثَهِ اَلرِّجَال»؛(3)
ده چیز نشاط آور (شادی آفرین) است: پیاده روی، سوارکاری ، شنا کردن در آب ، نگاه کردن به سرسبزی، خوردن، نوشیدن، نگاه به زن زیبا، آمیزش جنسی، مسواک زدن، شستن سر در حمام با گیاه خطمی و چیزهای دیگر، و گفت وگو با مردان.
اسلام هیچ مخالفتی با شادی ندارد؛ اما شادی، سرکارگذاشتن و مسخره کردن و دست انداختن مردم نیست.
ص: 201
حکم بن العاص پشت سر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم راه می افتاد و شیوهء راه رفتن حضرت را تقلید می کرد و مردم می خندیدند. یک بار حضرت به طور ناگهانی برگشت و دید که او چکار میکند. نفرینش کرد:
«كُن كَذَلِک»؛
همین طور بمان!
حكم بن العاص فورا دچار رعشه شد و تا آخر عمر رعشه داشت.(1)
موسیقی مبتذل و خوانندگی زن برای مردان نامحرم، حرام است و شادی محسوب نمی شود.
مأمون، نوازنده ای به نام مخارق را فراخواند که در مقابل امام جواد علیه السلام نوازندگی کند. مخارق شروع کرد به نواختن و خواندن. امام جواد علیه السلام اصلاً به او توجه نکرد. پس از مدتی ناگهان سر برداشت و فرمود: از خدا بترس!
درجا ابزار آلات موسیقی از دستش افتاد و مخارق تا آخر عمر نتوانست از دستش استفاده کند.(2)
پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم فرمود: هر کس کودک خردسالی از نسل خود را خوشحال کند خداوند در روز قیامت او را خوشحال گرداند.(3)
ص: 202
یکی از علمای اصفهان وصیت کرده بود: وقتی از دنیا رفتم، بخشی از اموالم را تنقلات بخرید و به خادمان مساجد بدهید تا به کودکانی بدهند که به مسجد می آیند.
ما دست همهء خادمان را می بوسیم، ولی بعضی ها آن قدر بد برخورد می کنند که کودک یا نوجوان دیگر حاضر نیست پایش را در هیچ مسجدی بگذارد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آل و سلم نه به مسجد می رفت که کودکان دورش را گرفتند و گفتند: یا رسول الله ! با ما بازی می کنید؟ حضرت عبا را کنار گذاشت و مشغول بازی شد. وقت نماز فرارسید. بچه ها هم چنان می خواستند حضرت با آنها بازی کند. سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم مقداری گردو به آنها داد تا بگذارند برود.(1)
گاهی پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را بر پشت خود می نشاند و در اتاق می گرداند.(2)
در یکی از جلسات رسمی بیت رهبری، مقام معظم رهبری حفظه الله نشسته بود و مراسم عزاداری اجرا می شد که ناگهان یکی از نوه های ایشان از میان جمعیت دويد و به طرف ایشان آمد. پاسدارها می خواستند جلویش را بگیرند و نگذارند بیاید. مقام معظم رهبری فرمود: او را بیاورید. سپس نوهء عزیزش را گرفت
ص: 203
و تا آخر مجلس روی زانو نشاند.
شادکردن دیگران، از بزرگ گرفته تا کودک خردسال، سیرهء ائمه علیهم السلام بود.
«وَ فِي الطَّاعَةِ مُجْتَهِداً»؛
و نهایت كوشش را در اطاعت الهی داشتی.
امام حسین علیه السلام همواره به عبادت خدا مشغول بود و خدا را بر خود ناظر می دید. دعای عرفه را نگاه کنید:
«اَللّهُمَّ اجْعَلْنی اَخْشاکَ کَاَنّی اَراکَ»(1)
خدایا! مرا به گونه ای قرارده از تو چنان بترسم که گویا می بینمت.
«عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیبا»؛(2)
کور است چشمی که تو را بر خویشتن ناظرنمی بیند.
دعاها و مناجات های فراوانی از سیدالشهداء عليه اسلام نقل شده.
در روز عاشورا وقتی می خواست با پسرش امام سجاد عليه السلام وداع کند، چند نکته گوشزد کرد و سخنانش را با دعا به اتمام رساند. نخست فرمود: پسرم! وسائلی نزد ام سلمه به امانت گذاشته ام؛ از او دریافت کن.
ام سلمه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، بانویی بزرگوار و بسیار مورد احترام امام حسین علیه السلام بود. وسائلی که امام حسین علیه السلام نزد ام سلمه امانت نهاد تا به امام سجاد علیه السلام بسپارد، یادگارهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود: سلاح و عصا و...
ص: 204
سیدالشهداء علیه السلام قبل از آن که با فرزندش امام سجاد علیه السلام خداحافظی کند، دو نکته فرمود:
«يا بُنَيَّ اِيّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لا يَجِدُ عَلَيْكَ نٰاصِراً اِلّا الله»؛(1)
پسرم! بپرهیز از ظلم کردن برکسی که در برابر تو، یاری جز خداوند ندارد.
از ظلم بپرهیز؛ مخصوصاً از ظلم به آن هایی که هیچ کس و کاری ندارند. پیرزن است و از قیمت ها خبر ندارد؛ نباید به او گران بفروشی. مسافر است و نمی داند نرخ کرایهء تاکسی در شهر شما چیست؛ نباید بیشتر بگیری.
به عهد و پیمان وفادار بودی.
یکی دیگر از ویژگی هایی که امام زمان علیه السلام در ناحیه مقدسه برای جدش امام حسین علیه السلام بازگو می کند، وفادار بودن آن حضرت به عهد و پیمان الهی خویش است.
ص: 206
ص: 207
ص: 208
قال الله تبارک و تعالى: <وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ ۖ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا>؛
و هر کس مظلوم [و به ناحق] کشته شود برای وارثش تسلطی بر قاتل [جهت خون خواهی و دیه و عفو] قرار داده ایم. پس وارث مقتول نباید در کشتن زیاده روی کند؛ زیرا او [با قوانین صحیح و درستی چون دیه و قصاص] مورد حمایت قرار گرفته است.(1)
ماه محرم، ماه پیروزی حق بر باطل و بهار عاطفه و احساس و عقل است. شیعه مفتخر است که در این ماه در کلاس تربیت حسینی شرکت می کند و هزاران مجلس و محفل به نام و یاد اباعبدالله الحسین علیه السلام بر پا می دارد.
یکی از پشتوانه هایی که شیعه را از خطرات محفوظ داشته، ارتباط با امام حسین علیه السلام و عاشوراست.
ص: 209
در سال 1365 هم زمان با روزهای اوج جنگ ایران و عراق، کنفرانسی با عنوان "هویت شیعه" در شهر اورشلیم اسرائیل برگزار شد. یکی از سخنرانان کنفرانس، پژوهش گری ژاپنی مقیم آمریکا به نام فوکویاما بود. البته او به قصد بهره برداری دشمن سخنرانی کرد اما در میان سخنانش جمله ای جالب گفت که حقیقت شیعه را نشان می دهد.
خوش تر آن باشد که سر دلبران *** گفته آید در حدیث دیگران
فوکویاما گفت:
شیعه پرنده ای است که افق پروازش بسیار بالاتر از تیررس تیرهای ماست؛ یعنی این طور نیست که هر تیری بیندازیم به شیعه لطمه بزند.
فوكوياما ادامه داد:
شيعه دو بال دارد و یک زره. یک بال او سبز است و بال دیگرش، سرخ. بال سرخ شیعه عاشورا و بال سبزش ظهور حضرت حجت و موضوع انتظار است . زره شیعه نیز ولایت پذیری است.
پژوهش گر ژاپنی گفت:
شیعه سه ویژگی دارد که آن را از سه مطلب یافته است: عاشورا، انتظار امام زمان و ولایت پذیری.
اول: شیعه با تأثیرپذیری از عاشورا فناناپذیر است؛ چون عاشورا هر سال تکرار می شود و جوانان در مجالس روضه و عزاداری شرکت می کنند. عاشورا شیعه را فناناپذیر ساخته است.
دوم: شیعه با نگاهی که به مسئله انتظار دارد شکست ناپذیر است. کسی که
ص: 210
امید دارد شکست نمی خورد. هرچقدر هم سختی ببیند، منتظر است و اعتقاد دارد کسی می آید و انتقام می گیرد و سرانجام روزی دولت عدالت نهایی تشکیل می شود.
سوم: رویکردی که شیعه به ولایت دارد باعث شده تهدیدناپذیر باشد.
این ها جملاتی است که پژوهش گر غیرمسلمان در کنفرانس هویت شیعه بر زبان آورد. شیعه فنا نمی پذیرد چون عاشورا دارد؛ شکست نمی پذیرد چون انتظار ظهور امام زمان را می کشد؛ با تهدید از پای در نمی آید چون ولایت پذیر است.
تاریخ را نگاه کنید. حکم تحریم تنباکو از سوی یک مرجع تقلید همانند میرزای شیرازی، انگلیسی ها را زمین گیر کرد. صدور یک حکم در سامرا، تمام خطراتی را که تهدید می کرد برطرف ساخت. در جنگ هشت ساله نیز با یک فرمان امام خمینی، جبهه ها پر می شد. این ولایت پذیری همان زره شیعه به تعبیر پژوهش گر ژاپنی است.
البته فوکویاما راهکار برخورد با این سه ویژگی شیعه را نیز ارائه داد و گفت: باید از سومی شروع کنیم؛ یعنی ریشهء پیروی از عالم و فقیه را بزنیم و سپس رفاه طلبی و تجمل و غرب زدگی و فساد را گسترش دهیم. اگر این اتفاق رخ داد آن وقت ممکن است بتوانیم این مذهب را تهدید کنیم.
در روایات ما نیز ارتباط عمیقی بین عاشورا و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به چشم می خورد. برای نمونه:
ص: 211
خداوند در سورهء اسراء می فرماید: اگر کسی مظلومانه کشته شد ما برای انتقام گیری از قاتلش تسلط و قدرت قرار دادیم تا ولی دم او بتواند قصاص کند و انتقام بگیرد. سه نکته در این آیه نهفته است:
1. کسی که مظلومانه کشته می شود؛
2. کسی که منتقم خون مظلوم است. قرآن می فرماید: این شخص، تسلط و چیرگی دارد؛
3. یاری شدن کسی که انتقام می گیرد.
قرآن می فرماید:
«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ ۖ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا»
و هر کس مظلوم او [به ناحق] کشته شود برای وارثش تسلطی بر قاتل [جهت خون خواهی و دیه و عفو] قرار داده ایم. پس وارث مقتول نباید در کشتن زیاده روی کند؛ زیرا او [با قوانین صحیح و درستی چون دیه و قصاص] مورد حمایت قرار گرفته است.(1)
ما (پروردگارا) برای ولی دم کسی که به ظلم کشته شده قدرت نهادیم و گفتیم حق قصاص دارد. اما نباید در کشتن اسراف کند؛ یعنی حدود را رعایت نکند. و آن که انتقام مظلوم کشته را می گیرد منصور است، یعنی خدا یاری اش می کند. این معنای ظاهری آیه است، اما روایاتی از ائمه عليهم السلام وجود دارد که باطن آیه را تفسیر می کند. فرمودند:
ص: 212
«نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَهًُْ فِی الْحُسَیْنِ»؛(1)
این آیه دربارهء امام حسین علیه السلام نازل شد.
در روایت دیگر آمده:
«ذَلِکَ قَائِمَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ»؛(2)
او قائم آل محمد علیهم السلام است.
یعنی آن کسی که انتقام خون امام حسین علیه السلام را می گیرد و خدایاری اش می کند امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
در یکی از خطاب هایمان به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در دعای ندبه می گوییم:
«أَيْنَ المَنْصُورُ عَلى مَنِ اعْتَدى عَلَيْهِ وَ افْتَرى ... أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ المَقْتُولِ بِكَرْبَلاَء»؛(3)
کجاست آن کسی که یاری شده در برابر سرکشان و افترا زنندگان بر او... کجاست آن خواهان خون کشتهء کربلا.
ص: 213
یکی از آرزوهایمان نیز که چند بار در زیارت عاشورا تکرار شده نیز همین مطلب را می رساند:
«وَ يرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِك مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ»؛(1)
و خون خواهی تو در کنار امامی یاری شده از خاندان حضرت محمد صلی الله علیه و آل و سلم را روزی ام گرداند.
کلمهء منصور هم در زیارت عاشورا آمده، هم در دعای ندبه. خدایا! به من توفیق بده خون اباعبدالله علیه السلام را طلب کنم. این می رساند که ارتباط عظیم و وسیعی میان عاشورا و انتظار است.
امام صادق علیه السلام فرمود: روز عاشورا روزی است که ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف در آن تحقق می یابد:
«إِنَّ اَلْقَائِمَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ... یَقُومُ یَوْمَ عَاشُورَاءَ یَوْمَ قُتِلَ فِیهِ اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ»؛
به راستی حضرت قائم ... روز عاشورا قیام می کند، همان روزی که حسین بن علی علیه السلام در آن کشته شد.(2)
این روایت با روایات ظهور حضرت در روز جمعه منافات ندارد؛ زیرا می تواند ظهور در جمعه ای باشد که مصادف با دهم محرم است.
اما امام صادق علیه السلام در روایتی دیگر فرمود:
«لَکَأَنّی بِهِ فی یَوْمِ السَّبْتِ الْعاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ، قائِماً بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقامِ، جَبْرَئیلُ عَلَیْهِ السَّلامُ عَنْ یَدِهِ الیَمینِی»:(3)
ص: 214
گویا او را در روز شنبه دهم محرم می بینم که میان رکن و مقام ابراهیم ایستاده است و جبرئیل در سمت راست او قرار دارد.
و در بعضی از نقل ها آمده است که یکی از جملات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در کنار کعبه این است که می فرماید:
«یا أهلَ العالَم، إنَّ جَدّیَ الحُسَین قَتَلُوهُ عَطشاناً»؛(1)
ای مردم دنیا! جدم حسین را تشنه کشتند.
در واقع امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در هنگام ظهور از امام حسین علیه السلام و کربلا سخن می گوید.
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند چهارهزار فرشته را در حال غم و اندوه کنار قبر امام حسین علیه السلام قرار داد که همیشه آنجا هستند. هرگاه زائری بیاید این فرشتگان از او استقبال می کنند و وقتی برگردد به بدرقه اش می روند و اگر بیمار شود از او عیادت می کنند.(2)
این چهارهزار فرشته همان هایی هستند که در جنگ بدر به یاری مسلمانان
ص: 215
آمدند. خداوند در قرآن می فرماید: پیامبر! در روز بدر خدا تیرانداخت، تو تير نینداختی:
«وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَکِنَّ اللهَ رَمَی»(1)
[ای پیامبر!] هنگامیکه به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی ، بلکه خدا پرتاب کرد [تا آنان را هلاك کند].
و دربارهء جنگ حنین می فرماید:
«لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ ۙ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ ۙ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ»(2)
بی تردید خدا شما را در جبهه های زیاد و عرصه های بسیار یاری کرد و [به ویژه] روز [نبرد] حنین، آن زمان که فزونی افرادتان شما را مغرور و شگفت زده کرد.
در روایت آمده است آن چهارهزار فرشته ای که در کربلا هستند همان هایند که روز بدر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را یاری کردند. متن روایت چنین است:
«اِنَّ اللّهَ (عَزَّوَجَلَّ) أَهْبَطَ إِلَيْهِ أَرْبَعَةُ آلاَفِ مَلَكٍ، وَ هُمُ الَّذِینَ هْبِطُوا عَلَى رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آل و سلم یَوْمَ بَدْرٍ»؛(3)
ص: 216
خدای توانا آن چهارهزار فرشته ای را که در روز بدر برای رسول خود فرو فرستاده بود برای امام حسین علیه السلام نیز فرو فرستاد.
این چهارهزار فرشته سه مأموریت کلیدی داشتند:
1. یاری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بدر.
2. ماندن در کنار قبر امام حسین علیه السلام:
«فَأَمَرَ هُم اللَّهُ (تَعَالَی) بِالْمُقَامِ عِنْدَ قَبْرِهِ»؛
پس خداوند به فرشتگان دستور داد نزد قبرش باشند.
3. انتظارکشیدن ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف:
«یَنْتَظِرُونَ قِیَامَ اَلْقَائِمِ»؛
منتظر قیام قائم هستند.
شیعه بر چهار ركن استوار شده است. این مطلب از روایات هم استفاده می شود:
یک: بعثت؛
دو: غدير؛
سه: عاشوراء
چهار: ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،
هریک از این چهار رکن و ستون اعتقادی شیعه را کنار بگذارید، مذهب شیعه لطمه می خورد. این ها از مهم ترین ارکان باورهای ما هستند. توحید جای خود دارد و پس از اعتقاد به خداوند، نخست موضوع بعثت مطرح است:
ص: 217
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ »(1)
یقیناً خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیخت.
بعثت سرآغاز رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و منشأ تمام تاریخ بشریت است.
رکن دوم شیعه مسئله غدیر است. آیه قرآن می گوید: اگر غدير جا نیفتد رسالت هم جا نمی افتد و "ابتر" می ماند:
«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»(2)
و اگر انجام ندهی پیام خدا را نرسانده ای.
هر کس مقداری با ادبیات عرب و عرف قرآن آشنا باشد می فهمد که امکان ندارد این آیه دربارهء یک مسئله فرعی و جزئی باشد. این چه موضوعی است که اگر بیان نشود بعثت ناقص می ماند و رسالت پیامبر کامل نمی شود؟ آن، چیزی جزبیان ولایت نیست.
سومین رکن شیعه عاشوراست. اتفاقاً خود امام حسین علیه السلام در نامه های خود هم به بعثت اشاره کرده و هم به مسئلهء امامت. حضرت دو نامهء مهم و کلیدی خطاب به مردم کوفه و مردم بصره نوشت که اولی را مسلم بن عقیل به کوفه برد و دومی را، شخصی به نام سلیمان برای مردم بصره. این دو نفر نایب خاص امام بودند.
نایب خاص به کسی می گویند که امام او را تأیید کند؛ مانند نقاب خاص
ص: 218
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یا همانند مالک اشتر که امام علی علیه السلام به او می فرماید: برو و فلان کار را انجام بده.(1) اما نایب عام همان است که امام علیه السلام می فرماید: به علما مراجعه کنید.(2) بنابراین علما در زمان غیبت کبری نایب عام هستند.
در دوران غیبت کبری نایب خاص وجود ندارد و هیچ کس نمی تواند ادعای نیابت خاص کند. افرادی که [مثلا] در عراق یا جاهای دیگر دفتر و دکان باز کرده اند و به اسم یمانی و حسنی و... خود را نایب خاص می دانند، همه این ادعاها مردود است. این ها را تکذیب کنید. علما چون نزدیک ترین افراد به دین و قرآن هستند و سابقه علمی دارند نایب عام هستند، نه نایب خاص.
امام حسین علیه السلام دو نایب خاص داشت که هر دو شهید شدند. هم مسلم و هم سلیمان را گردن زدند. هر دو را ابن زیاد ملعون کشت. ابن زیاد نخست حاکم بصره بود که سليمان نامه امام حسین علیه السلام را برای سران بصره آورد. یکی از سران بصره که مخاطب نامه بود خیانت کرد و سلیمان را تحویل داد. ابن زیاد هم او را اعدام کرد. سپس یزید ابن زیاد را با حفظ سمتش در بصره، به حکومت کوفه گماشت. او مدتی بعد در آن شهر مسلم بن عقیل را کشت.
نامه ای که امام علیه السلام برای بصره فرستاد در دفاع از بعثت ونبوت است ونامهء
ص: 219
کوفه ، به دفاع از امامت. یعنی یک نامه از نبوت می گوید و دیگری، از امامت.
نامه ای که اباعبدالله علیه السلام برای مردم بصره نوشت چنین است:
«فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ أُمیتَتْ»؛(1)
به راستی سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ميرانده شد.
سنت و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از بین رفت. کجا رسالت پیامبر این بود که افراد شراب خوار و امویان بر سر کار بیایند و امور مسلمانان را کسی در دست بگیرد که نماز نمی خواند؟! پس سنت از بین رفته است.
امام حسین علیه السلام برای مردم کوفه هم نوشت:
«لَعُمْرِي مَا الْإِمَامِ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ»(2)
به جانم سوگند، امام نیست جز آن که براساس کتاب خدا حکم می کند.
غدیر، تکمیل بعثت است و عاشورا، احیای بعثت و غدير. چرا؟ چون نیم قرن پس از رحلت پیامبر، هم بعثت فراموش شد و هم غدير. روشن است که غدير فراموش شده . امام حجت خدا را می خواهند بکشند. یک وقت او را قبول
ص: 220
ندارند، که بحث دیگری است، اما می خواهند او را بکشند. این مسئله خیلی مهم است. در سقیفه حضرت امیر علیه السلام را نپذیرفتند. جمع شدند و نظری دادند و برخلاف آموزه های غدیر، خلیفه ای انتخاب کردند. اما در عاشورا می خواهند امام را بکشند. پس افزون بر فراموشی غدیر، بعثت هم فراموش شده است؛ چون شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بارها فرمود: امام حسن و امام حسين علیهماالسلام سروران اهل بهشت اند.(1) و فرمود:
«حُسَيْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً»(2)
حسین از من است و من از حسین هستم. هرکه حسین را دوست بدارد خدا هم او را دوست دارد.
پس عاشورا غدیر و بعثت را احیا کرد، اما تکمیل نکرد. هدف از بعثت و غدير و عاشورا در زمان ظهور تکمیل خواهد شد؛ چون هدف پیامبر بنا بر تعريف قرآن این است که همهء ادیان کنار بروند و عدالت در جهان فراگیر شود و همگان پیرو خدا باشند:
«لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ»(3)
تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند.
عدالت کامل، توحید کامل، پیروی کامل از رسول خدا، همه در زمان ظهور رخ می دهد. پس این چهار رکن به هم وابسته است. بعثت شروع دین است، غدیر تکمیل دین است، عاشورا احیای دین است، ظهور تحقق يافتن و نهایی شدن دین الهی است.
ص: 221
آنتوان بارا، دانشمند مسیحی اهل سوریه، کتابی به زبان عربی با نام الحسين في الفكر المسيحی نوشته است که با عنوان حسین در اندیشهء مسیحیت به فارسی ترجمه شده.
آنتوان بارا در این کتاب اشعار شعرای مسیحی دربارهء امام حسین علیه السلام را جمع آوری کرده است. کتاب جالبی است. خود ایشان می گوید: وقتی این کتاب را نوشتم، سلفی ها و تکفیری ها و کسانی که نمی توانستند تحمل کنند یک مسیحی درباره امام حسین علیه السلام کتاب نوشته، در برابر آن موضع گرفتند. کتابی هم در فضائل یزید نوشتند.
آنتوان بارا خطاب به وهابی ها و سلفی ها می گوید: من از شما تعجب می کنم! من از شما مسلمانان دفاع کردم. من از امام حسینی دفاع کردم که پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شماست؛ اما شما از روی بغض و کینه، یزیدی را می ستایید و برایش کتاب می نویسید که قاتل امام حسین علیه السلام است. این خیلی ظلم و بی انصافی است. ایشان ادامه می دهد بهترین تعبیری که من از اباعبدالله عليه السلام دارم این است که حسین شخصیت جاودانه و همیشگی تاریخ، مخصوص یک فرقه و گروه و جمعیت خاصی نیست.
در روایات ما بردو گریه تأکید شده است. بنده این دو نوع گریه را با هم مقایسه کردم، دیدم آثار هردو شبیه به هم و تقریباً یکسان است.
اولین نوع گریه که در روایات تأكيد فراوانی بر آن شده و آثار شگرفی همدارد، گریه ای است که پیامبران و امامان هم داشتند. دعای کمیل این گریه را سلاح
ص: 222
مؤمن می نامد:
«ارْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ وَ سِلاَحُهُ الْبُکَاءُ»؛(1)
[خدایا!] رحم آور بر آن که سرمایه اش امید و سلاحش گریه است. دو گریه در روایات شیعه برجسته شده است:
اولین نوع گریه، گریه از ترس خدا و به خاطر عظمت و ابهت خداست. ممکن است این گریه ناشی از گناه یا کوتاهی و تقصیر انسان و یا از شوق بهشت باشد ولی گاهی اعتقاد به خدا و یاد کرد ابهت و عظمت خدا انسان را به گریه می اندازد.
امام حسین علیه السلام در عرفات چنان اشک می ریخت، شبیه به مشکی که درش را گشوده اند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دل شب چنان می گریست که اشک هایش بر زمین می ریخت. امیرمؤمنان و حضرت زهرا علیهاالسلام و دیگر معصومین نیز اشک ها و گریه های فراوان داشتند.
گریه از ترس خدا نشانه رقت قلب و پاک دلی است. همان طور که خوب صحبت کردن نشانهء عقل خوب است. اگر کسی خوب حرف بزند می گویید عاقل است. اگر حرف های طبی بزند می گویید پزشک است. اگر حرف های فلسفی بزند می گویید فیلسوف است. اگر اشعار خوب بسراید می گویید شاعر است. زبان، ترجمان علم و خرد است. چشم هم نشانگر قلب است؛ یعنی اشک، از طهارت و پاکی و رقت قلب نشان دارد.
ص: 223
در این جا چند روایت ذکر می شود تا بفهمیم گریه از ترس و خشیت خدا چه اثری دارد.
اولین اثر گریه از ترس خدا، نزدیک شدن به درگاه پروردگار است. خدا به حضرت موسی فرمود:
«يَا مُوسَى أَبْلِغْ قَوْمَكَ أَنَّهُ مَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ اَلْمُتَقَرِّبُونَ بِمِثْلِ اَلْبُكَاءِ مِنْ خَشْيَتِي»؛(1)
ای موسی! به قوم خود ابلاغ کن که تقرب جویان، با چیزی همانند گریستن از خوف من، به من تقرب نخواهند جست.
هر کس از خشیت خدا گریه کند به خدا نزدیک خواهد شد. پس یک راه نزدیک شدن به خدا، گریه از ترس خداست.
دومین اثر گریه از ترس خدا این است که قلب انسان نورانی می شود. مولا على علیه السلام فرمود:
«لْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ يُنِيرُ الْقَلْبَ»؛(2)
گریه از ترس خدا، دل را نورانی می سازد.
هر کس از خشیت خدا گریه کرد قلبش نورانی می شود، تاریکی و کدورت و حسادت و سوءظن از قلبش بیرون می رود. گریه از خشیت خدا چیست؟ یکی اش آن است که وقتی دعا و قرآن خوانده می شود انسان به گریه بیفتد. گریهء
ص: 224
هنگام توبه نیز گریهء خشیت است.
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
«يَعْصِمُ مِن مُعاوَدَةِ الذَّنبِ»؛(1)
و از خوگرفتن به گناه مصون می دارد.
اگر کسی از خشیت خدا اشک ریخت، همین اشک از باگشت او به گناه جلوگیری می کند.
چهارمین اثر گریهء خشیت این است که چشم گریان از ترس خدا، در قیامت گریان نخواهد بود. در روز قیامت همه گریه می کنند مگر سه چشم که گریان وارد محشر نمی شوند:
1.«عَينٌ غُضَّت عَن مَحارِمِ اللّه»؛
چشمی که از (دیدن و نظر به) آن چه خداوند حرام کرده برهم نهاده شده.
کسی که وقتی نگاهش به نامحرم افتاد سرش را پایین می اندازد. اگر نگاهش به صحنهء مبتذل افتاد موبایل و لب تاپ و... را خاموش می کند. کسی که به - خاطر خدا صحنهء حرام را نگاه نکند.
2. «عَيْنٌ سَهِرَتْ مِنْ طَاعَةِ اَللَّهِ»؛
چشمی که در راه طاعت خداوند بیداری کشیده.
چشمی که به خاطر خدا بیدار بود و پاسداری داد یا نماز شب خواند؛ به نحوی
ص: 225
تمام شب را نخوابید.
3. «عَيْنٌ بَكَتْ فِي جَوْفِ اَللَّيْلِ مِنْ خَشْيَةِ اَللَّهِ»(1)
چشمی که در دل شب از ترس خدا گریسته است.
چشمی که از خشیت خدا اشک بریزد. پس اشک از خشیت، انسان را به خدا نزدیک می سازد، خدا قلب را نورانی می کند، گناهان را از بین می برد و روز قیامت انسان گریان نخواهد بود. جالب است که این آثار دقیقاً مانند آثار گریه نوع دوم یعنی گریه بر امام حسین علیه السلام است.
دومین نوع گریه ، گریه بر امام حسین علیه السلام است. چه رابطه ای بین این دو نوع گریستن است که گریه بر اباعبدالله علیه السلام نیز همانند گریه از خشیت خدا گناهان را از بین می برد یا: چشمی که برای امام حسین علیه السلام گریه کند نیز روز قیامت گریان نخواهد بود؟ نکته این است که امام حسین علیه السلام با قیامش خداترسی را در دل ها انداخت و توحید را تقویت کرد. اشک براباعبدالله علیه السلام يعنی اشک بر حفظ دین، اشک بر عظمت خدا. چرا؟ چون امام حسین علیه السلام "ثارالله" است، چون همهء هستی اش را برای خدا داد. از این رو نسبت تساوی بین این دو اشک وجود دارد: اشک از خشیت خدا و اشک بر مصیبت حسین علیه السلام.
ص: 226
روایاتی که آثار اشک بر سیدالشهداء علیه السلام را بیان می کند:
خدا به حضرت موسی فرمود:
«وَ اعْلَمْ أَنَّهُ مَنْ بَكَى عَلَيْهِ أَوْ أَبْكَى أَوْ تَبَاكَى حَرَّمْتُ جَسَدَهُ عَلَى النَّار»؛(1)
و بدان هرکس براو (حسین) بگرید یا دیگران را به گریه اندازد یا حالت گریه به خود بگیرد بدنش را بر آتش دوزخ حرام خواهم گرداند.
دومین اثر گریه بر امام حسین علیه السلام، شادی و خنده در قیامت است.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ إِلاَّ عَيْنٌ بَكَتْ عَلَى مُصَابِ اَلْحُسَيْنِ فَإِنَّهَا ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعِيمِ اَلْجَنَّةِ»(2)
هر چشمی در روز قیامت گریان است غیر از چشمی که بر مصیبت حسین گریه کند؛ که [صاحب] آن چشم خندان بوده و مژدهء نعمت های بهشت به وی داده خواهد شد.
چشم هایی که در دنیا برای امام حسین علیه السلام اشک ریخته و غمگین شده، روز قیامت خندان وشاد وارد محشر می شود. قرآن هم می فرماید: روز قیامت برخی چهره ها عبوس و گرفته و ناراحت است و برخی، خندان و خوش حال.
ص: 227
کسی که بر سیدالشهداء علیه السلام می گرید مشمول درود خداوند می شود:
«أَلَا وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى الْبَاکِینَ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهماالسلام رَحْمَةً وَ شَفَقَةً»؛(1)
هان که درود مهربانانه و دلسوزانهء خداوند بر گریه کنان حسين بن على علیهماالسلام باد!
امام رضا علیه السلام به ابن شبیب فرمود:
«فَعَلَى مِثْلِ الْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ، فَإِنَّ الْبُكَاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ»؛(2)
پس گریه کنان باید برمثل حسین بگریند؛ زیرا گریه گناهان بزرگ را فرومی ریزاند.
چه ارتباطی بین این دو گریه است ؟ هم آن گریه گناه را می برد، هم این گریه. آن چشم در قیامت گریان نیست، این چشم هم گریان نیست. آن گریان مشمول رحمت خدا می شود، این گریان هم همین طور. به همین علت است که ائمهء ما هردو گریه را داشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم برای اباعبدالله علیه السلام اشک ریخت، هم از ترس خدا. امام صادق علیه السلام و ائمهء دیگر علیهم السلام نیز چنین بودند. از این روست که در دعای ندبه می گوییم:
«فَعَلَی الْأَطَائِبِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِمَا وَ آلِهِمَا، فَلْیَبْكِ الْبَاكُونَ وَ إِیَّاهُمْ، فَلْیَنْدُبِ النَّادِبُونَ وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتُذْرَ الدُّمُوعُ وَ لْیَصْرُخِ الصَّارِخُونَ وَ یَضِجَّ الضَّاجُّونَ وَ یَعِجَّ الْعَاجُّونَ»(3)
ص: 228
پس بر خوبان از خاندان محمد و علی است که گریه کنان باید بگریند و براینان است که ندبه کنندگان باید ندبه کنند و برای همانند ایشان است که اشک ها باید جاری شود و فریاد زنان باید فریاد زنند و ضجه زنان باید ضجه زنند و شیون کنان باید شیون کنند.
نه فقط گریه کنید، بلکه ضجه بزنید. ضجه به معنای فریاد بلند است. علت گریه کردن را هم می گوییم:
«أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ»؛(1)
حسن کجاست ؟ حسین کجاست ؟
ص: 229
ص: 230
قال الله تبارک و تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»؛(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با صادقان باشید [صادقانی که کامل ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند].
در این مجموعه بحث ها، به موضوع هشدارهای حسینی در نهضت عاشورا خواهیم پرداخت. مقصود از این هشدارها چیست؟ گاهی انسان مواردی را در سخنانش برجسته می سازد و بر آن تأکید می ورزد. این موارد هشدار تلقی می شود. برای مثال: در جاده با خودرو مشغول رانندگی هستید. می بینید چهار-پنج تابلوی شبیه به هم مطلبی را می رساند. مثلاً می گوید: «پیچ خطرناک: 500 متر» و کمی جلوتر: «پیچ خطرناک: 800 متر» و همین طور تا آخر... این ها تابلوهای هشداردهنده هستند که یعنی این جا خطر و محل پرحادثه است. به ما می گوید
ص: 231
سرعت را پایین بیاورید و احتیاط کنید. مثال دیگر: در جاده ای کارگران مشغول تعمیر آسفالت جاده هستند. از چند کیلومتر عقب تر علامت و تابلو می گذارند و به همین اکتفا نکرده، افرادی می ایستند و با پرچم و علامت، اشاره می کنند و هشدار می دهند که مراقب باشید. هشدار در جایی است که خطرسقوط و انحراف و مرگ می رود. بعضی سخنرانی ها هم بر محور چند هشدار می گردد.
قرآن کریم هشدارهای زیادی دارد. مثلاً در سورة الرحمان 31 بار می فرماید:
«فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ»
«پس کدام يك از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟»
این هشدار است. یعنی تکذیب و انکار نعمت، یکی از عوامل سقوط و بدبختی است. هشدار دیگر این آیه است:
«فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»
«پس در آن روز وای بر تکذیب کنندگان!»
قرآن کریم را نگاه کنید. چند بار در یک سوره تکرار شده است: وای بر تکذیب کنندگان قیامت! می خواهد پیامدهای تکذیب قیامت را هشدار دهد که چقدر خطرناک است. در بیشتر صفحات قرآن حداقل یک آیه پیدا می کنید که می فرماید: شما سرانجام به سوی خدا باز می گردید.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم هشدارهای زیادی می داد. دسته ای از هشدارهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دربارهء زمان حیات حضرت و برخی دیگر مربوط به پس از رحلت
ص: 232
ایشان می باشد. می فرمود: پس از خودم برای شما از شهوت رانی می ترسم،(1) از وابستگی به دنیا می ترسم، از شرک خفی یعنی ریا می ترسم.(2) این هشدارها نشان دهندهء خطرناک بودن موضوع است.
یکی از هشدارهای مکرر امیرمؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه، هشدار از دنیا پرستی است. حضرت در اکثر خطبه ها موضوع دنیاپرستی را هشدار می دهد و می فرماید که خطر در کمین است.
در سال های پس از انقلاب می بینید که حضرت امام رضوان الله علیه مدام بر برخی موارد تأکید و اشاره می کرد؛ مثل: خطر تفرقه، خطر دشمنانی همانند آمریکا و... در مجموعهء فرمایشات مقام معظم رهبری نیز می بینید مطالبی تکرار می شود و ایشان بر آنها تأكید می ورزد.
ص: 233
امام حسین علیه السلام در ماجرای عاشورا روی برخی مسائل انگشت نهاد و آن ها را برجسته کرد که-مثلاً- این علت، باعث این حادثه است و آن علت، پدید آور فلان واقعه؛ یا فلان اتفاق در جامعه رخ داده است. به یاری خدا در هر جلسه به یکی از این هشدارهای سیدالشهداء علیه السلام خواهیم پرداخت. اولین هشدار که هم در نامهء امام حسین علیه السلام آمده و هم در سخنرانی های ایشان، موضوع بدعت است.
امام حسین علیه السلام فرمود: در جامعه اسلامی بدعت ایجاد شده(1) و من نمی توانم در برابر آن ساکت بنشینم. در روایت آمده است: اگر عالم در مقابل بدعت سکوت کند مورد لعن خدا واقع می شود.(2)
سه نفر و سه گروه در جامعه هستند که نه غیبتشان حرام است و نه فریادزدن و قيام بر ضدشان حرمت دارد. امام باقر علیه السلام در روایتی نورانی فرمود:
« ثَلاَثَهٌ لَیْسَت لَهُمْ حُرْمَهٌ صَاحِبُ هَوًی مُبْتَدِعٌ وَ اَلْإِمَامُ اَلْجَائِرُ وَ اَلْفَاسِقُ اَلْمُعْلِنَ اَلْفِسْقِ»:(3)
سه کس را احترامی نیست: هواپرست بدعت گذار و حاکم ستم کار و
ص: 234
فاسقی که آشکارا به فسق می پردازد.
اولین نفری که حرمت ندارد بدعت گذار است. در ادامه توضیح خواهم داد بدعت چیست و بدعت گذار کیست.
دومین نفر، حاکم ستمگر است. کسی که به ناحق جای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته و حکومت می کند حرمت ندارد. آری، در کشوری کمونیستی یک پیشوای جاهل فرمانروایی می کند. به او کاری نداریم، چون حکومت غیراسلامی است. اما اگر در جامعه اسلامی حاکم ظالم بر سر کار باشد و حکومت کند، حرمتی نخواهد داشت.
آخرین نفر گناه کاری است که آشکارا به فسق و فجور می پردازد. برایش مهم نیست جلوی مردم شراب بخورد و کار خلاف کند. کسی که خودش آشکارا گناه می کند چه حرمتی دارد؟
با بدعت گذاران بسیار سفت و سخت برخورد شده است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«أهلُ البِدَعِ شَرُّ الخَلقِ وَ الخَلِيقَةِ»؛(1)
بدعت گذاران بدترین مردم و موجودات هستند.
ص: 235
و در حدیث دیگری فرمود:
«اَهْلُ الْبِدَعِ کِلابُ اَهْلِ النَّارِ»(1)
اهل بدعت سگ های جهنم اند.
تا جایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بدعت گذار توبه هم ندارد.(2)
بدعت در لغت یعنی نوآوری. البته که هر نوآوری مشکل زا نیست. اگر کسی در دانش بدعت کند یعنی نوآوری کند بسیار هم خوب است. اگر کسی اختراع و اكتشاف کند این هم نوآوری و بدعت پسندیده است. یا مثلاً كسی در سخنرانی و مداحی سبک ایجاد کرد یا در دنیای سرایندگی، روش جدیدی ساخت، این ها ایراد ندارد. این بدعت ها مذموم نیست؛ حتی اصطلاحاً به این موارد بدعت شرعی گفته نمی شود.
بدعت شرعی یعنی اینکه انسان از خودش حکمی بسازد و در دین وارد کند و به اسم دین جا بزند. بعد هم آن را ترویج کند. به این کار بدعت شرعی گفته می شود. به عبارت واضح تر:
بدعت در مقابل سنت است. سنت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم امامت بود. اما عده ای در سقیفه جمع شدند و آن را به خلافت تبدیل کردند. این کار بدعت است. مثال دیگر: سنت پیامبر بر این بود که جامعه حاکم معصوم داشته باشد. اما یزید فاسق بیاید و حکومت را در دست بگیرد و به او امیرالمؤمنین گفته
ص: 236
شود، این بدعت است. یا: افرادی بیایند و از خودشان در نماز و دیگرمسائل دینی حکم بسازند.
بدعت انواع مختلفی دارد.
گاهی اعتقادی است. مثلاً: مسیحیت کنونی به تثلیث یعنی "سه خدایی" قائل است. پروردگار را خدای پدر می دانند، حضرت عیسی را پسر خدا می دانند و روح القدس را واسطهء میان خدای پدر و پسر خدا. این بدعت اعتقادی است. چه وقت حضرت عیسی گفت من پسر خدا هستم؟!! او که در گهواره گفته بود من بندهء خدایم:
«قالَ اِنِّی عَبْدُ اللَّه آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً»(1)
نوزاد [از میان گهواره] گفت: بی تردید من بنده خدایم؛ به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده
پیامبری که خودش فرمود: من بندهء خدا هستم، اگر کسی آمد او را پسر خدا نامید، بدعت گذار است. امیرمؤمنان علیه السلام می فرمود من بندهء خدا هستم. پس اگر کسی بگوید علی علیه السلام خداست در دین بدعت نهاده. ادعای الوهیت برای امام و پیامبر از مصادیق بدعت است.
چرا شلمغانی مورد لعن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گرفت ؟ چون بدعت گذار بود.(2) محمد بن عبدالوهاب [پایه گذار مکتب وهابیت] بدعت گذار است. سنت همهء
ص: 237
صحاب پیامبر توسل و زیارت قبور بوده است. برای قبور مردگانشان نذر می کردند، به کنار قبر آن ها می رفتند و برایشان می گریستند. حضرت زهرا علیهاالسلام برای حضرت حمزه عزاداری کرد.(1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای پسر خودش ابراهیم اشک ریخت.(2) حالا وهابی ها یک مرتبه بعد از دوازده قرن کتاب می نویسند و تمام این کارها را حرام می دانید. این بدعت است.
گاهی بدعت در حوزهء مسائل اخلاقی است. مثلاً: مسیحیان رهبانیت ایجاد کردند. گفتند ترک دنیا کنیم و به ازدواج و زناشویی نپردازیم. حتی همین امروزه برخی از شخصیت های کلیسا-مانند اسقف های بزرگ-حق ازدواج ندارند. قرآن این بدعت را تخطئه می کند:
«ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَىٰ آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَ قَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا ۖ فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَ هُمْ ۖ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ»(3)
سپس به دنبال آنان پیامبران خود را پی در پی آوردیم و پس از آنان عیسی بن مریم را به [رسالت] فرستادیم و به او انجیل عطا کردیم و در قلب کسانی که از او پیروی می کردند رأفت و رحمت نهادیم؛و رهبانیتی که از نزد خود ساخته بودند. ما بر آنان مقرر نکرده بودیم ولی [خود آنان آن را] برای طلب خشنودی خدا [بر خود واجب کرده بودند]
ص: 238
اما آن گونه که باید حدود خودساخته را رعایت نکردند. پس پاداش کسانی از آنان را که ایمان آورده اند عطا کردیم و بسیاری از آنان بدکار و نافرمان اند.
مسیحیان سليقهء خود را در دین اعمال کردند و از پیش خود حلال و حرام ساختند. این تفاوت دارد با جایی که مثلاً: کسی می گوید قبول دارم شراب حرام است ولی می نوشم. این بحث دیگری است. گناه می کند اما کافر نیست، مسلمان گنه کار است.
اما کسی می گوید: شراب حرام نیست، ربا حرام نیست، رشوه حرام نیست، حجاب حکم ضروری اسلام نیست. اینها بدعت های خطرناکی هستند. واجب را غیرواجب و حرام را حلال می سازند. می گوید: آقا! خطبهء عقد لازم نیست. این مسائل گاهی در شبکه های اجتماعی و ماهواره ای مطرح می شود. امام حسین علیه السلام فرمود: در دین بدعت گذاشته شده.(1) در ادامه با استناد به آیهء قرآن خواهم گفت که آن بدعت چیست.
احمد بن حنبل رئيس مذهب حنبلی هاست. او تقریباً 1200 سال پیش زندگی می کرد و کتابی به نام مسند احمد بن حنبل شامل چند هزار حدیث دارد. وهابیت بیشتر به مطالب و روایات همین احمد بن حنبل تکیه می کند. ابن جوزی از علمای اهل سنت در کتاب تذکرة الخواص نقل کرده است که پسر احمد بن حنبل از پدرش پرسید: لعن یزید جایز است یا نه؟
متأسفانه بعضی ها مانند غزالی و ابن تيميه لعن یزید را جایز نمی دانند. من
ص: 239
وقتی گفته غزالی را دیدم خیلی تأسف خوردم. آدمی با این تبحر علمی و کتاب های متعدد، چقدر گند فکر می کند که لعن یزید را جایز نمی داند.
غزالی می گوید: اشتباهی است که صورت گرفته! بین دو شخصیت مجتهد درگیری رخ داد. امام حسين عليه السلام اجتهاد کرد، یزید هم اجتهاد کرد. اما یزید اشتباه کرد!
آیا واقعاً کشتن پسر پیامبر، آن هم با آن رذالتی که مرتکب شدند یک اشتباه است ؟! چقدر بعضی ها ساده نگرو سطحی نگر هستند.
مقام معظم رهبری اخیر فرمود: بعضی ها خیلی آسان نگاه می کنند، دشمن را خیلی کوچک می شمارند. در حالی که مولا على علیه السلام می فرماید:
«لاَ تَسْتَصْغِرَنَّ عَدُوّاً وَ إِنْ ضَعُفَ»؛(1)
دشمن را هرچند ضعیف باشد کوچک مشمار.
ابن جوزی نقل می کند احمد بن حنبل به پسرش پاسخ داد: پسرم! لعن یزید به نصّ قرآن لازم است، نه جایز. جواب قشنگی داد. پسر گفت: در کجای قرآن آمده؟ گفت: در سورهء محمد:
«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ * أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ»(2)
اگر [از خدا و پیامبر] روی گردان شوید آیا از شما جز این انتظار می رود که در زمین فساد کنید و [بر سر مال و منال دنیا] قطع رحم نمایید؟ آنان [که روی گردانند] کسانی هستند که خدا لعنتشان کرده.
کسانی که به خدا و دین و جهاد پشت می کنند و روی زمین فتنه می انگیزند
ص: 240
و قطع رحم می کنند کسانی هستند که مورد لعن خدا می شوند.
احمد بن حنبل گفت: پسرم ! چه کسی در زمین فسادی بزرگ تر از یزید ایجاد کرد؟ بزرگترین پشت کردن به قرآن را یزید مرتکب شد. بزرگ ترین قطع رحم را یزید انجام داد؛ چون به هرحال بنی امیه ادعا می کردند ما با بنی هاشم نسبت داریم. قرآن می فرماید: کسی که مرتکب این سه جرم -پشت کردن به دین، فساد در زمین، قطع رحم - بشود ملعون خداست.
یکی از هشدارهای امام حسین علیه السلام این است که امروز ما هم باید مراقب باشیم سلیقهء خود را در دین اعمال نکنیم و بدعت گذار نشویم.
در این جا برخی از بدعت های پدید آمده در زمان یزید را بازگو خواهم کرد تا آشنایی بیشتری با قصه قیام اباعبدالله علیه السلام ایجاد شود.
قرآن کریم در سورهء اعراف پنج وظيفهء مهم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بیان می کند. نخست می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یک انسان امی یعنی مکتب نرفته بود. چنین نبود که نزد کسی آموزش دیده و درس خوانده باشد. هرچه می دانست خدا به او آموخت. همه چیز می دانست اما پیش هیچ بشری درس نخوانده بود. آموزگارش خدا بود. این پیامبر مبعوث خدا بود و برای پنج کار مهم آمد. رسول خدا پنج کار کلیدی انجام داد اما یزید آمد و هر پنج کار را کنار زد. بنی امیه این پنج کار را کنار گذاشتند. این بدعت است. مگر بدعت چیست؟ کاری که خدا دستور داد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برایش تلاش کرد، آن را کنار نهادند و به جایش کاری دیگر انجام دادند.
سورهء اعراف پنج وظيفه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیان می کند و می فرماید: مردم! شما در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این چهار وظیفه را دارید. در واقع نه مطلب در این آیه است:
ص: 241
پنج وظيفه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و چهار وظیفهء مسلمانان.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه وظیفه ای دارد، ما چه وظیفه ای داریم ؟ مفسران دربارهء آیهء 157سورهء اعراف به خوبی بحث کردند. الميزان و تفاسیر دیگر را ببینید. قرآن وظایف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بازگو می کند:
«يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ»
آنان را به کارهای شایسته فرمان می دهد.
کارهای شایسته چیست؟ نماز، عبادت، کارهای خوب و مثبت، کمک به دیگران و...
«وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ»
و از اعمال زشت باز می دارد.
پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم وظیفه دارد جلوی منکر را هم بگیرد. هر فساد و زنا و فحشا و آدم کشی و زنده به گورکردنی در جامعه است باید با آن مبارزه کند.
«وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ»
و پاکیزه ها را بر آنان حلال می نماید.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چیزهای پاکیزه را حلال ساخت. گوشت بخورید، میوه بخورید، آب بخورید. گیاهانی که از زمین می روید، حیواناتی که ذبح می کنید، پولی که
ص: 242
به دست می آورید. از این ها استفاده کنید؛ حلال است.
«وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ»؛
و ناپاك ها را بر آنان حرام می کند.
هر چیزی خبیث و پلید است حرام شد؛ مثل: نوشیدن خون و شراب، خوردن مردار و نجاست ها.
«وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ»
و بارهای تکالیف سنگین و زنجیره ها [ي جهل و بدعت را] که بر دوش عقل و جان آنان است بر می دارد.
غل و زنجیرهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دست و پای مردم می گشاید همان روش ها و رسم و سنت های غلطی بود که در جامعه وجود داشت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این ها را از بین برد.
قرآن می فرماید: ای مؤمنان! شما در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رحمت به چهار وظیفه داريد:
«فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ»
پس کسانی که به او ایمان آوردند.
نخست باید به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایمان بیاورید و او را بپذیرید. همان طور که می-
ص: 243
گویید: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ» باید بگویید: «اشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ».
«وَ عَزَّرُوهُ»
و او را [در برابر دشمنان] حمایت کردند.
حمایت کردن مصادیقی دارد؛ مثلاً: به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم احترام بگذارید و تکریمش کنید. وقتی نامش برده شد درود بفرستید. به زیارتش بروید و نامش را بر فرزندانتان بگذارید.
«وَ نَصَروهُ»؛
و یاری اش دادند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را یاری دهید. یاری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چیست؟ یاری پیامبر همان یاری فرزندان و خاندان اوست.
«وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ»(1)
و از نوری که بر او نازل شده پیروی نمودند.
ص: 244
از قرآنی که آورده است تبعیت کنید.
این پیامبری که برای دستوردادن به کار نیک و مبارزه با منکرو حلال کردن پاکیزه ها و حرام کردن پلیدی ها و از بین بردن سنت های غلط آمده، مردم وظیفه دارند به او ایمان بیاورند و حمایت و یاری و از قرآنش پیروی کنند. اما بیایید به سال 61 هجری، یعنی پنجاه سال پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ببینید چقدر منکر در جامعه است.
مسعودی در مروج الذهب داستان جالبی از عبدالله پسر حنظلهء غسیل الملائكه نقل می کند. می گوید: عبدالله بن حنظله به شام رفت و مدتی در کاخ یزید حضور یافت. وقتی برگشت مردم مدینه را گرد آورد و گفت: مردم! اگر از آسمان سنگ بر ما ببارد جا دارد. اگر شب بخوابیم و همگی بمیریم حقمان است. می دانید امیرتان کیست؟ خلیفه ای که من مهمانش بودم در طول اوقات نماز مست بود. خودم دیدم شبانه روز را به طور کامل مست بود. امیر شما چنین کسی است.
با حرف های عبدالله بن حنظله مردم مدینه قیام کردند و سرانجام دو-سه هزار کشته دادند و از سپاه یزید شکست خوردند.
ابن ابی الحدید معتزلی، از علمای اهل سنت، در شرح نهج البلاغه می گوید: پس از به خلافت رسیدن عثمان، جلسه ای در خانه عثمان تشکیل شد و خویشاوندان او از امویان و دیگران گرد آمدند. ابوسفیان هم که در اواخر عمر نابینا شده بود در جلسه حضور داشت. چون کور بود نمی دانست چه کسانی در مجلس هستند. بنابراین پرسید: غریبه بین ما نیست؟ گفتند: نه. وقتی خیالش
ص: 245
راحت شد همه از بنی امیه هستند سخنرانی کوتاهی کرد و در پایان گفت: ای بنی امیه ! خلافت را مانند توپ دست به دست بچرخانید.
در ورزش وقتی توپ در دست یک تیم است بازیکنان مواظب هستند که آن را از دست ندهند. تا وقتی توپ را در اختیار دارند راحت می توانند جلو بروند اما وقتی توپ را از دست بدهند باید دفاع کنند و قدرت حمله ندارند. ابوسفیان هم به بنی امیه گفت: توپ خلافت در دست ما بنی امیه افتاده، چون خليفة سوم از امویان بود؛ پس نگذارید توپ از دستتان برود.
سپس گفت: قسم می خورم که نه بهشت و جهنمی هست، نه برانگیخته شدن و قیامت و حساب و کتابی. همه این ها دروغ است.(1)
آقایان مخالف ! شما به این آدم مسلمان می گویید؟ از این شخصیت دفاع می کنید و خیابان به نامش می گذارید؟ می گوید: نه بهشت وجود دارد و نه جهنم. اینها بدعت نیست؟
یزید هم کافر بود. وقتی سر مقدس امام حسین علیه السلام را جلویش گذاشتند گفت:
ص: 246
لَعِبث هَاشِمٍ بالمُلکِ فَلَا *** خَبَرُ جَاءَ وَ لَا وَحْيُ نَزَلَ (1)
«بنی هاشم به بازی مملکت داری پرداختند. نه خبری آمد، نه وحی ای نازل شد»
يزيد اعتقاد داشت که نه پیامبری آمد، نه وحیای نازل شد؛ بلکه بنی هاشم بازی سیاسی کردند و می خواستند حکومت کنند. البته امروزه هم برخی ها مانند سلمان رشدی چنین حرف هایی می زنند و البته امام خمینی رحمه الله علیه حکم ارتداد سلمان رشدی را صادر کرد. این حرف های یزید بدعت نیست؟
حکومت اسلامی در دست کسی است که نماز خواندنش آن طور، وضع اعتقادش هم این طور، جدش ابوسفیان هم که آن حرف ها را زد. حالا آقایان می گویند: امام حسین علیه السلام برای چه قیام کرد؟ خیلی روشن است. باید قیام می کرد؛ هرچند می دانست کشته می شود. امامان معصوم علیه السلام فرمود وقتی بدعت در جامعه ظاهر می شود عالم باید فریاد بزند:
«اِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ»؛(2)
هرگاه بدعت ها آشکار گشت عالم وظیفه دارد علم خود را آشکار سازد.
چه زمانی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آل و سلم خواست سلطنت جای نبوت را بگیرد؟!
چهارده نفر از بنی امیه خلافت کردند. حکومت امویان از معاویه شروع شد و پس از 132 سال با "مروان حمار" پایان پذیرفت. اگر کتاب های تاریخی مربوط به خلفا را بخوانید از این چهارده خليفهء بنی امیه شرمنده می شوید، یعنی پیش
ص: 247
غیرمسلمان ها احساس سرافکندگی خواهید یافت که بگویند 132 سال چنین کسانی خلفای مسلمین بودند. سليمان بن عبدالمک شخصیتی عیاش و خوش گذران بود و تمام اوقاتش را به فساد می گذراند. ولید بن عبدالملک دائم الخمر بود.
مطالبی که گفته شد آمار بدعت هایی است که من فقط به چند نمونه از آن ها اشاره کردم. با توجه به چنین بدعت هایی بود که اباعبدالله علیه السلام و فرمود: در دین بدعت گذاشته شده.
این هشدار امام حسین علیه السلام است. نباید از تاریخ بی تفاوت بگذریم. مسلمان ها! امروز هم باید مواظب باشید در دین بدعت گذاشته نشود، کسانی از خودشان حلال و حرام نسازند، دین را کم رنگ نکنند. بعضی ها میگویند: فقط قرآن را قبول داریم. یعنی روایت و سنت را قبول ندارند؟ این حرف همان شعار بدعت آمیزی است که در کنار بستر پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم داده شد و گفتند: «حَسْبُنَا کتاب اللَّهُ» ؛ قرآن برایمان کافی است. این شعار مخالف با سنت است؛ چون خود پیامبر صلی الله علیه و آل و سلم فرمود: ثقلین یعنی قرآن و عترت با هم هستند.(1) قرآن هم می فرماید: قرآن و پیامبر با یک دیگرند:
«وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»(2)
ص: 248
و [از اموال و احکام و معارف دینی] آن چه را پیامبر به شما عطا کرد بگیرید.
قرآن هم چنین می فرماید دین شما سه قطب دارد:
«أَطِيعُوا اللَّهَ»؛
از خدا اطاعت کنید.
اول از خدا اطاعت کنید. خدا را چگونه پیدا کنیم؟ سخنانش را از قرآن بیابید.
«وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ»؛
و [نیز] از پیامبر.
از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آل و سلم اطاعت کنید.
«وَ أُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ»(1)
و صاحبان امر خودتان.
امامان از اهل بیت علیهم السلام، صاحب اختیار ما هستند.
ص: 249
دریافت دین از این سه کانال است: خدا، رسول و اولی الامر که منطبق بر ائمه علیهم السلام است. از این رو باید هوشیار باشیم که روشنفکری هایی در مسائل دینی نباشد، افرادی کم لطفی نکنند. ما باید در مقابل بدعت، به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشیم. امام حسین علیه السلام هم به همین علت قیام کرد. آن حضرت فرمود:
«أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی»؛(1)
به سنت و شیوهء جدم رفتار کنم.
در ماجرای شورای شش نفره ، وقتی به امیرمؤمنان علیه السلام گفتند: شما به سیرهء دو خليفهء قبلی عمل می کنی؟ فرمود: نه، عمل نمی کنم. حضرت خلافت را از دست داد و حکومتش نزدیک به ده-دوازده سال عقب افتاد اما شیوهء خلفا را قبول نکرد و فرمود: فقط قرآن و سنت پیامبر. من نمی توانم سیرهء آن دو خلیفه را بپذيرم؛ چون سیرهء آن ها بدعت بود.
سيرة خلفا حتی برخلاف فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است؛ زیرا آن حضرت فرمود: به کتاب خدا و عترت من چنگ بزنید. نفرمود به سیرهء آن دو خلیفه. از این رو امیرمؤمنان علیه السلام خلافت پیشنهادی را نپذیرفت و رأی نیاورد. سال ها بعدهم سیدالشهداء علیه السلام فرمود: من می خواهم سیرهء جدم را اجرا کنم. پس مبارزه با بدعت، یکی از هشدارهای امام حسین علیه السلام است. ما باید با ماجرای کربلا آشنا بشویم تا برداشت های کاربردی از این واقعه داشته باشیم.
ص: 250
قال الله تبارک و تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با [صادقان باشید صادقانی که کامل ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند].
خداوند در قرآن به طور پیاپی هشدار می دهد، از قبر و قیامت و معاد و... امام حسین علیه السلام نیز در نامه ها و گفتارهایشان روی محورهایی دست گذاشت و هشدار می داد. می فرمود: مشکل جامعه فلان واقعیت است و به همین علت حادثه ای به نام عاشورا و کشتن پسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می دهد. اولین هشدار سیدالشهداء علیه السلام بدعت های پدید آمده بود.
ص: 251
دومین هشدار که حضرت به صورت صریح در سخنانش بیان فرمود کاهش معنویت ، کاهش دین داری، کاهش توجه به ارزشهای معنوی است.
ما انسان ها دو بعد داریم: بعد جسم و بعد روح. هریک از بعدهای جسمی و وحی، نیازهای مخصوصی دارد. نیازهای مادی ما با حیوانات مشترک است؛ نیازهایی مانند: نیاز به غذا، نیاز به آب، نیاز جنسی، نیاز به خواب ، نیاز به محل سکونت و... این نیازها، نیازهای عادی و ضروری است. اگر کسی تمام زندگی اش پرداختن به نیازهای مادی باشد، در واقع با حیوانات یکسان است؛ مانند کمونیست ها که می گویند: خدایی وجود ندارد، آخرتی نیست. خیلی ها امروزه چنین زندگی می کنند. البته برطرف کردن نیازهای زندگی لازم است اما کافی نیست. این بعد حیوانی است.
اما وقتی به خودمان نگاه می کنیم، می بینیم نیروهایی هم در وجودمان جست: عقل، فطرت، حس پرستش گری، حس دوستی، حس محبت؛ اینها احساس ها و نیازهای معنوی و فوق مادی است. این گفته ها دلیل هم نمی خواهد. به آثار باستانی نگاه کنید. هزاران سال پیش در غارها علامت هایی می کشیدند که نشان می دهد انسان ها به هرحال خدایی را می پرستیدند، حتی اگر بت و سنگ و ستاره و خورشید بود. یا مثلاً حس زیباشناختی، حس باهم بودن و ... در آنها وجود داشت.
اما اگر کسی بگوید زندگی مادی کافی است، این دیگر انسان نیست، بلکه حیوان است و فقط چهره اش چهرهء انسان است.
ص: 252
کسی می تواند بگوید نتانیاهو انسان است؟ آدمی که آن گونه جنایت می کند و آدم می کشد و لذت می برد. حجاج ثقفی انسان بود؟ صدام انسان بود؟ سعودی هایی که امروز مردم یمن را به خاک و خون می کشند و کودک کشی می کنند از انسانیت بو برده اند؟!
چنین کسانی همهء هدفشان این است که حکومت و ریاستشان حفظ شود. هرچند به قیمت کشتن نزدیکان و حتی فرزندان خودشان. تاریخ را ببینید. چقدر پادشاهان فرزندان خود را از بین بردند. مأمون برادرش امین را کشت تا به قدرت برسد. شاه های دیگر را نگاه کنید. چه جنایت هایی که برای رسیدن به ریاست صورت گرفت. پس اگر کسی گفت نیازهای مادی همه چیز است. او فقط صورتش انسان است ولی در حقیقت حیوان است. خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَىٰ»(1)
بی تردید تو نمی توانی [دعوتت را] به مردگان بشنوانی.
قرآن از انسان هایی که همه چیز را مادیات می دانند تعبیر به انسان های مرده می کند.
اما اگر قرار باشد به بعد دوم یعنی نیازهای روحی توجه شود، جامعه ای که این نیازها در آن کاهش یابد یا از بین برود و فروکش کند، خطرهای فراوانی در آن جامعه پدید می آید. داستانی را برای مقدمه می آورم:
جنگ صفین در جغرافیای سوریهء فعلی رخ داد. شهدای صفين در منطقهء
ص: 253
رقّه به خاک سپرده شده اند. قبر عمار یاسرو اویس قرنی که از شهدای صفين هستند در همین منطقه قرار دارد.
وقتی حضرت علی علیه السلام به منطقه رسید دید سپاهیان معاویه که زودتر رسیده بودند آب را محاصره کرده اند. چند هزار نیروی جنگی از کوفه تا آن جا با حضرت آمده بودند، همه خسته و تشنه. اگر به آب دست رسی نمی یافتند ازتشنگی می مردند و دیگر به جنگیدن نیاز نبود. آب از عوامل اصلی حیات بشر است. قرآن می فرماید:
«وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ»(1)
و هر چیز زنده ای را از آب آفریدیم.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند طعم آب چیست؟ فرمود:
«طَعْمُ اَلْمَاءِ طَعْمُ اَلْحَيَاةِ»؛(2)
مزهء آب، مزهء زندگی است.
وقتی سپاهیان تشنه به صفین رسیدند حضرت علی علیه السلام سخنرانی کوتاهی برایشان کرد. مرحوم شهید مطهری می فرماید: این یک خط سخنرانی کوتاه ، غوغایی در سپاه امیرالمؤمنين علی علیه السلام ایجاد کرد؛ به گونه ای که فوراً به طرف دشمن یورش بردند و آب را آزاد کردند. حضرت در سخنرانی اش چه گفت؟ فرمود:
«اَلْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ وَ الْحَیاهُ فِی مَوْتِکُمْ قَاهِرِینَ»(3)
مرگ در زندگانی شکست خوردهء شماست و زندگانی، در مرگ پیروزمندانه تان.
ص: 254
فرمود: اگر زنده اما ذلیل و بدبخت باشید و معاویه به شما زور بگوید، این مرگ است زندگی نیست؛ اما اگر با عزت و و کرامت بمیرید پیروزید. این جملهء حضرت سپاهیان را تکان داد. البته پیش از آن هم فرموده بود آب نمی نوشید مگر آن که نخست شمشیرهایتان از خون سربازان دشمن بنوشد.(1)
امام حسین علیه السلام نیز در روز عاشورا فرمود:
«إِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَما»؛(2)
به راستی من چنین مرگی را جز سعادت و زندگی در کنار ظالمان را جز هلاکت ندانم.
هرزنده بودنی در اسلام ارزش و نمره ندارد. زنده بودن با ننگ وعار، حیات نیست. امام حسین علیه السلام همین را هشدار می داد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم می فرمود: من می ترسم که دین را سبک بشمارید:
«إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمُ اِسْتِخْفَافاً بِالدِّینِ»؛(3)
بر شما از سبک شمردن دین می ترسم.
سبک شمردن دین یعنی آدم ها برای تحصیل فرزندانشان، برای تعمیرخانه شان، برای بیماری هایشان، برای خرابی خودرویشان و کلاً برای همه چیز اهمیت قائل بشوند اما به دینشان اهمیت ندهند. واقعاً اگر یک نماز صبح قضا
ص: 255
شود. به اندازهء بیماری فرزند ناراحت کننده است ؟ آن قدری که انسان دغدغهء نیازهای مادی زندگی اش مانند خوراک و پوشاک و مسکن خود را دارد، همین قدر هم دغدغهء روزهء ماه رمضان و خمس دادن را دارد؟ دغدغهء این را دارد که لقمهء حرام وارد زندگی اش نشود؟
امان از وقتی که اهمیت دین داری کمتراز رتبهء دنیاداری باشد. شخص برای سرماخوردگی بچه اش ساعت دوی نصف شب بلند می شود و کودکش را به بیمارستان می برد. حق هم دارد، لازم است. اگر هم پول نداشته باشد انگشتر و ساعتش را می فروشد یا گرو می گذارد و هزینهء ویزیت و دارو را تهیه می کند تا هر طور شده کودکش بهبود یابد. اما واقعاً این دغدغه را برای دین خودش و فرزندش دارد؟ به مسائل اعتقادی هم همین قدر اهمیت می دهد؟ روزبه روز دین داری و حجاب و لقمهء حلال کمتر و کم رنگ تر می شود. از آن طرف، توجيه های بی منطق در حال افزایش است.
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و آوردن کتاب و سنت جدید
امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور می کند دین نوینی می آورد:
«یَقُومُ الْقَائِمُ بِأَمْرٍ جَدِیدٍ وَ کِتَابٍ جَدِیدٍ و سَُنَة جَدِيدَة وَ قَضَاءٍ جَدِیدٍ»(1)
آن قائم، به امری نوین و کتابی تازه و سنت و قضاوتی جدید قیام خواهد کرد.
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چهار چیز جدید می آورد: دین، قرآن، سنت و قضاوت. در واقع آن حضرت چیز جدیدی نمی آورد بلکه همانی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده
ص: 256
بود. اصل این چهار مورد عوض نشده، فقط در برداشت های مسلمانان از این چهار مورد انحراف پدید آمده است.
وقتی امام حسین علیه السلام را کشتند منادی در آسمان ندا داد و همه لشکر دشمن آن را شنید:
«أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الظَّالِمَةُ الْقَاتِلَةُ عِتْرَةَ نَبِيِّهَا لَا وَفَّقَكُمُ اللَّهُ تَعَالَى لصَوْمٍ وَ لاَ فِطْرٍ وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ لاَ وَفَّقَكُمُ اللَّهُ لِفِطْرٍ وَ لاَ أَضْحًي»؛(1)
ای امت ستمکار و قاتل عترت پیامبر خویش! خدای تعالی شما را به هیچ روزه و عید فطری موفق مدارد! و در حدیث دیگر آمده است: خدا شما را به هیچ عید فطر و قربانی موفق مدارد!
خداوند نفرین کرد که آنان دیگر عید فطر و قربان را درک نکنند. معنای این نفرین چیست ؟ یعنی دیگر روزهای باقی نگذاشتید. فطر برای مسلمانان است؛ شما مسلمان نیستید. دو عید مهم تمام مسلمانان، عید قربان و عید فطر است که اولی به حج ارتباط دارد و دومی، به روزه؛ حج و روزه ای که دو تا از مبانی اسلام است.
امام حسین علیه السلام هشدار داد که دین را سبک نگیرند. قرآن کریم هم مکرر یادآور می شود که مبادا دین بازیچه شود و مردم نگاه سستی به دین داشته باشند. امان از زمانی که نگاه به دین نگاه حاشیه ای و فصلی و فرعی باشد، نه اصلی و مبنایی. یعنی نگاه به نماز، روزه، حج، جهاد، خمس و... نگاه
ص: 257
محکمی نباشد. امام حسین علیه السلام فرمود:
«إِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدّينُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانوُنَ»؛(1)
همانا مردم دنیاپرست اند و دین از سر زبان آن ها فراتر نرود و دین را تا آنجا که زندگی شان را روبه راه سازد بچرخانند و چون در بوتهء آزمایش گرفتار شوند دینداران اندك گردند.
مردم در بعد اول -یعنی جسمی- قوی و نیرومند هستند و دین زبانی دارند. بعضی ها دین را برای دنیا می خواهند. هر مقدار از دین که با دنیایشان منافات نداشته باشد با آن می سازند. ببینید درصدی از مردم که خمس می پردازند با عده ای که نماز می خوانند مساوی اند؟ یا تعدادی که روزه می گیرند با آن هایی که عزاداری می کنند یک سان هستند؟ نه، دین داري بدون هزینه کردن پول و آن دینی که به دنیای مردم لطمه نزند طرفدار بیشتری دارد. اما به محض آنکه آزمایشی مانند جهاد و مرگ فرزند و... پیش بیاید دین داران اندک خواهند بود. این هشدار سیدالشهداء علیه السلام به فصلی شدن دین داری و فرعی شدن اعتقادات و کاهش معنویت است.
در روایت آمده است: اگر چهار گروه وظیفه خود را درست انجام دهند دین حفظ می شود و هم دنیا. روایت بسیار زیبایی است:
«وَ قَالَ عليه السلام لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ يَا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ: عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَ جَاهِلٍ لَا يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ جَوَادٍ لَا يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ
ص: 258
فَقِيرٍ لَا يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ»(1)
امیرمؤمنان علی علیه السلام به جابر بن عبدالله انصاری فرمود: ای جابر! دین و دنیا به چهار چیز سامان می یابد: عالمی که علم خود را به کار بیندازد و جاهلی که از آموختن سرباز نزند و بخشنده ای که در بخشش خود بخل نورزد و نیازمندی که آخرت خویش را به دنیای خود نفروشد. پس هرگاه عالم به علم خود عمل نکند جاهل در پی آموختن نرود. و هرگاه توانگر بخل ورزد نیازمند آخرت خویش را به دنیای خود بفروشد.
استواری دین و دنیای مردم به انجام وظیفهء صحیح چهار نفر بستگی دارد:
«عالِمٍ مُستَعمِلٍ عِلمَهُ»؛
عالمی که علم خود را به کار بیندازد.
عالمی که از علم خود استفاده کند و فریاد بزند. یکی از اسباب و علل وقوع قضیهء کربلا، سکوت عالم ها بود.
عبدالله بن عمری که نفوذ دارد و تأثیرگذار است، اگر در مکه فریاد بزند و خودش هم پیشاپیش حرکت کند ده ها نفر پشت سرش راه خواهند افتاد؛ چون از اصحاب پیامبر است، یعنی زمان آن حضرت را درک کرده بود. او سينهء امام حسین علیه السلام را بوسید و گفت: یابن رسول الله ! اینجا جایی است که جذت می بوسید! اما وقتی چنین کسی سکوت کرده، مردم عادی هم سکوت می کنند.
در کوفه، سلیمان بن صرد خزاعی است. فریاد او اثر دارد. سکوت او هم
ص: 259
عده ای را کنار می کشد. اصلاً جنگ جمل چگونه به وجود آمد؟ با تأثیرگذاری زبیر؛ همان زبیری که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: از ما بود. اما چه شد که ناگهان در جبهة مقابل على علیه السلام ایستاد؟ هوا و هوس باعث شد مقابل على علیه السلام بایستد.(1) می دانید چقدر آدم به خاطر زبیر از علی علیه السلام جدا شد؟
مقام معظم رهبری فرمود: سکوت خواص خیلی اثردارد. حتی اگر حرفی نزند، گاهی همان سکوتش اثر می گذارد.
مرحوم آیت الله العظمی بهجت کتابی به نام رحمت واسعه دارد. فرمایشات ایشان درباره امام حسین علیه السلام را در این کتاب گرد آورده اند. کتابی خوب و خواندنی است. آن را مطالعه کنید؛ ساده و روان و پر داستان و پر مطلب است. ایشان در این کتاب نقل می کند: مرحوم آیت الله سید مهدی قزوینی یک جلسه در حله به منبر رفت و چهار هزار نفر را مستبصر کرد؛ یعنی چهارهزار نفر یک شبه شیعه شدند.
من این قضیه را از آیت الله شبیری پرسیدم. ایشان فرمود: ماجرا بالاتر از این است. شیخ عباس قمی در منتهی الآمال می گوید: در حله صدهزار نفر به واسطهء حضور سید مهدی قزوینی شیعه شدند.
یک نفر با یک منبر چهار هزار نفر را آگاهی می دهد و باعث می شود به تشیع روی بیاورند. چنین عالمی باید تأیید و حمایت شود. مرحوم عراقی در کتاب دارالسلام می گوید: شخصی از سیدمهدی قزوینی پرسید شما به خدمت حضرت حجت رسیدید؟ فرمود: این که مشرف شوم و ایشان را بشناسم، نه، این
ص: 260
اتفاق نیفتاد؛ اما در سه جا یقین یافتم حضرت تشریف آوردند و من نشناختم. سپس تعریف کرد که در چه مکان هایی مطمئن شد حضرت تشریف آوردند.
البته افرادی مانند سید مهدی قزوینی هرگز اهل دکان بازی نبودند. اینکه در روایات آمده: «اگر کسی ادعای رؤیت کرد تکذیبش کنید»،(1) منظور چنین افرادی نیست. نگاه روایت به کسانی است که می خواهند اعتباری به دست بیاورند و دکان باز کنند یا از این طریق پولی به جیب بزنند. بی تردید راه شرف یابی به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باز است، اما نه برای همه.
در کتاب رحمت واسعه هم چنین از آیت الله بهجت نقل شده است که فرمود: من یک منبر شیخ غلام رضا یزدی را دیدم. ایشان از علمای یزد بود که هم اکنون عکس هایشان در این شهر نصب شده و خیابانی هم به نام ایشان است. مرد بسیار زاهد و عابد و متدین و عالمی بود. آیت الله بهجت می گوید: شیخ غلام رضا یزدی مقداری نان جو و ماست بر می داشت و از این روستا به آن روستا می رفت و تبلیغ می کرد، قرائت نماز مردم را اصلاح می کرد و احکام مردم را بازگو می کرد.
امروزه بسیار تأسف آمیز است که با وجود این همه تبلیغات دینی و مذهبی، گاهی مشاهده می شود بعضی ها ابتدائیات نماز را بلد نیستند، بدیهیات دین را نمی دانند. این نکتهء مهمی است که عالم باید علم خود را بیان کند و به دیگران برساند.
وقتی نام «عالم» را می آورم ، فوراً ذهنتان به سمت و سوی روحانی و مرجع و
ص: 261
مجتهد می رود؛ نه آقا! شمایی که معلم هستید و در مدرسه کتاب دینی تدریس می کنی ! شمایی که لیسانس الهيات داری و می توانی بچه های فامیل را جمع کنی! شما هم مسئولیت دارید. هیئت ها و انجمن های مذهبی ای که قبلاً وجود داشت امروزه خیلی کمتر شده است.
متأسفانه همهء وقت جوان ها را فضای مجازی گرفته. هر کسی گوشهء خانه نشسته و سرگرم گوشی تلفن همراه است. آثار تخریبی روانی اش به کنار، انگار همه با هم قهرند! جلسات مذهبی خانگی باید برقرار باشد. لازم هم نیست حتما یک روحانی جلسه را اداره کند؛ افرادی هستند که مطالعات دینی دارند و می توانند جلسه قرائت قرآن و آموزش نماز و احکام بگذارند.
همان طور که گفتیم یکی از عواملی که موجب شد واقعهء کربلا پدید بیاید سکوت خواص بود. حتی برخی ها بعد از عاشورا نیز سکوت کردند. اما در نقطهء مقابل، ببینید آن جاهایی که فریاد زده شد چقدر اثر گذاشت.
عبدالله بن عفیف یک تنه در مجلس ابن زیاد برخاست و از امام حسین علیه السلام دفاع کرد.(1) سخنانش تأثیر هم گذاشت.
در مجلس یزید ابوبرزه که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود بلند شد و فریاد زد. وقتی دید به سر مقدس اباعبدالله علیه السلام جسارت می کنند دفاع کرد و دفاعش اثر گذاشت.(2) آن قدر در مجلس یزید سخن گفت و البته امام سجاد علیه السلام خطبه خواند و چند نفر دیگر هم مطالبی گفتند که در نهایت اثر گذاشت و همسر یزید سر مقدس را برده، شست وشو داد و معطر ساخت. سپس آن را در جای مناسبی
ص: 262
قرار داد. یعنی بعد از آن قضایی که در کوفه و شام و مسیر بین این دو شهر برای سر مقدس امام حسین علیه السلام رخ داد، سر را شست وشو دادند و عطر زدند و نگه داری کردند. بلافاصله هم اجازه دادند در همان شهر یا به کربلا برگردانده شود و به خاک بسپارند. این اثر فریاد عالم است. همین طور ببینید نحوه خروج کاروان اسرا از شام، با شیوهء خروجش از کربلا تفاوت دارد. برای اسرا محمل آوردند، وسائل آماده کردند، محافظ گذاشتند و... این هم اثر سخن یک عالم است. پس عالم اولین شخص تأثیرگذار در حفظ دین و دنیاست.
«وَ جَاهِلٍ لَا يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ»؛
و جاهلی که از آموختن سرباز نزند.
دومین عاملی که دین را حفظ می کند افراد جاهل هستند. منظور از این جاهل افراد بی سواد نیست، بلکه منظور کسی است که در دین تخصص ندارد. به طور مثال: من که در پزشکی و مهندسی یا علم فیزیک و شیمی و مدیریت جاهل هستم، اگر بیمار شدم می توانم خودداری کنم و به پزشک مراجعه نکنم؟ می توانم خودم برای خودم دارو تجویز کنم ؟ یا مثلاً: بدون نقشه مهندسی شده برای خودم خانه بسازم ؟ نه، جاهل در هر رشته ای باید به عالم آن دانش مراجعه کند.
عزیزانی که گاهی برایتان شبهه پیدا می شود. متأسفانه امروزه بازار تشکیک در دین، بازار پر رونقی است. هرکس سعی می کند در دعا و روضه و روایت شبهه بیندازد. البته اگرشبهه از روی غرض و مرض نباشد عیب ندارد. بپرسند و جواب بگیرند؛ اما بعضی ها نمی آیند بپرسند و با دو شبهه نماز را کنار می
ص: 263
گذارند، دیگر به مجلس اباعبدالله علیه السلام نمی آیند. می گویند: فلانی این طور گفته؛ بیایید جوابش را هم بشنوید.
بلافاصله بعد از قضیه عاشورا موج شبهات برضد آن شروع شد. آغازگرش هم خود یزید بود. وقتی سر مقدس سیدالشهداء علیه السلام را در مقابلش گذاشتند، گفت: این ماجرا جبری بود؛ خدا خواست ما پیروز شویم و شما کشته شوید.
اولین شبهه را یزید انداخت که قصهء کربلا جبر است. در ماجرای کشتار"منا" هم سردمداران بی کفایت سعودی گفتند قضا و قدر الهی بود! آری، خدا به حوادث علم دارد اما هرگز به ستم کاری حکم نمی کند، به کشتن مردم دستور نمی دهد. مسئولان عربستان بی کفایتی خود را به جبر انتساب می دهند؛ جبری که نظر امویان است. معروف است که جبر، دیدگاه اموی است نه دیدگاه علوی و اسلامی.
پس دومین گروهی که می توانند دین و دنیا را حفظ کنند جاهلان هستند. این ها باید به متخصص مراجعه کنند؛ حداقل یک رسالهء عملیه در خانه داشته باشند.
«وَ جَوَادٍ لاَ یَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ»؛
و بخشنده ای که در بخشش خود بخل نورزد.
سومین گروهی که دین و دنیا را حفظ می کنند افراد بخشنده ای هستند که بخل نمی ورزند. در بعضی روایات نام ثروت مند آمده است. شمایی که در فلان محله پول دار هستی و می توانی برای اباعبدالله علیه السلام روضه بگیری و کلاس آموزش مذهبی بگذاری، حتما این کار را انجام بده.
چندی قبل به اراک رفته بودم. در آن شهر باغ و مزرعهء بسیار بزرگی دیدم که
ص: 264
نمی دانم چند هکتار بود. دام داری هم داشت. حدود 150 تا 200 نفر در آن جا کار می کردند. می گفتند: این جا در سال ده میلیارد تومان درآمد دارد. پرسیدم: أين باغ و مزرعه برای کیست؟ گفتند: زیر نظر اوقاف است. رئیس سازمان، اوقاف اراک می گفت: این جا از آن یکی از افراد خاندان قاجار بود و ایشان سراسر این ملک را برای کارهای فرهنگی نجف اشرف وقف کرد. چنین پول داری ارزش مند است. رئیس اوقاف اراک می گفت: ما از درآمد این زمین در نجف مدرسه ساختیم و حوزه را تقویت کردیم.
الحمدلله به برکت خون شهدا و عنایت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مدارس و حوزهء نجف رونق گرفته و ساختمان های شیک و مجهزی دارد. یکی از کسانی که باعث این پیشرفت شده، همان وقف کنندهء اراکی است. چه فکر بلندی داشته!
افراد ثروت مند باید به هیئت ها و مجالسی که در محله ها، دانشگاه ها، دبیرستان ها و.. برپا می شود کمک کنند. یکی از مسئولان نظام اسم ایشان را نمی آورم؛ شاید راضی نباشد-می گفت: زمانی در تهران مشغول ساخته خانه بودم. زمینی در بالاشهر تهران خریداری کرده بودم تا آپارتمان بسازم. تعدادی کارگر آوردم و به آنها گفتم شما به طور ثابت همین جا بمانید تا مجبور نباشم هر روز صبح از سر چهارراه کارگر بیاورم. در این پنج-شش ماهی که ما کار داریم شما کارگر ثابت این جا باشید. خیالتان از بابت کار راحت باشد.
ایشان می گفت: اول محرم کارگرها آمدند و به من گفتند: اجازه می دهید در زمین شما روضه بگیریم ؟ گفتم: ایرادی ندارد. 30- 40 کارگر که بیشترشان هم شهرستانی بودند در همان جا پرچم زدند و دههء اول محرم به عزاداری پرداختند.
ص: 265
خودشان شب ها جمع می شدند و مجلس می گرفتند.
آن بندهء خدا می گفت: شب چهارم یا پنجم بود که با خودم گفتم: بروم در مجلسشان شرکت کنم و ببینم روضهء آن ها به چه صورت است؛ روضهء سادهء بدون شام، بدون حسینیه، در یک زمین خالی. می گفت: رفتم نشستم. دیدم یک صندلی گذاشته اند. گفتم: مگر شما سخنران هم دارید؟ گفتند: آری، آقایی پیدا کردیم که شب ها برایمان سخنرانی می کند. گفتم: ایشان کیست؟ گفتند: او را نمی شناسیم؛ ولی خیلی زیبا صحبت می کند. همین طور که نشسته بودیم ناگهان گفتند: آقا آمد! نگاه کردم دیدم مرحوم علامه محمدتقی جعفری است!! شخصیتی که وقتی از شش ماه جلوتر برای مراسم دانشگاه از ایشان دعوت کردم فرمود: فرصت ندارم بیایم.
خیلی تعجب کردم که علامهء جعفری رحمه الله در جلسه ای به این سادگی منبر می رود! من ایشان را می شناختم. پس از پایان مجلس علامه را سوار خودرو کردم تا ایشان را به خانه شان ببرم. در راه پرسیدم: چطور شما اینجا سخنرانی می کنید؟! گفت: در حال رفتن به دانشگاه بودم که این کارگرها سراغ من آمدند و گفتند که ما چنین جلسه ای داریم، بانی هم ندارد، شرکت کننده هایش هم فقط خودمان هستیم. از شما می خواهیم هرشب بیایید و نیم ساعت برای ما صحبت کنید. گفتم: باشد. چون فهمیدم مجلس برای خداست قول مثبت دادم. کسی بی دلیل علامه جعفری نمی شود!
آقایان! در هیئت های بچه ها، دبیرستانی ها، دانش آموزان ، محله ها و... شرکت کنید، کمک کنید، پشتوانهء مالی شان باشید؛ گاهی گره های زندگیتان از همین راه گشوده می شود. لازم نیست حتما به هیئت های بزرگ شهر کمک شود؛ البته آن هم باید باشد؛ هر چیزی سر جای خودش.
پس سومین گروهی که دین و دنیا را حفظ می کند ثروت مندهایی هستند که
ص: 266
پول خود را در راه ساخت مسجد و حسینیه، کمک به فقرا، تهیهء جهیزیه و... هزینه کنند؛ چرا که اگر فقر دامن گیر جامعه شود دین داری کاهش خواهد یافت.
«وَ فَقِيرٍ لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ»؛(1)
و نیازمندی که آخرت خویش را به دنیای خود نفروشد.
چهارمین کسی که دین و دنیا را حفظ می کند فقیری است که دینش را به دنیا نفروشد؛ از روی فقر، دین را کنار نگذارد، دنبال رشوه و ربا نرود، کم کاری نکند و دزد نشود.
ص: 267
ص: 268
قال الله تبارک و تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با صادقان باشید [صادقانی که کامل ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند].
امام حسین علیه السلام پیش از عاشورا و حتی در روز عاشورا مواردی را هشدار داد و بیان نمود که این ها زمینه ساز حرکت آن حضرت شد. ما این موارد را بازخوانی می کنیم تا مبادا آن واقعه تکرار شود و عاشورای دیگری به وجود بیاید.
به عبارت دیگر: اگر فرزند پیامبر شهید شد و سرش بالای نیزه رفت، مسلمانان مراقب باشند که این حادثه تکرار نشود. اگر آن عوامل در جامعه ای پدید بیاید ممکن است آن حادثه نیز در قالب دیگری تکرار شود. همان طور که در همین کشور خودمان امثال شیخ فضل الله نوری کشته شدند؛ البته ایشان
ص: 269
هرگز با امام معصوم قابل مقایسه نیست، اما همین مقدار کافی است که شخصیتی مانند شیخ فضل الله نوری به دار کشیده شد. کسانی هم که ایستاده بودند تماشا می کردند و کف می زدند مسلمان بودند.
امثال مرحوم آیت الله غفاری ها و آیت الله سعیدی ها در زمان حکومت ظالمی به نام محمدرضا شاه و در زندان های همین کشور اسلامی و شیعی شهید شدند، نه در زندان های اسرائیل. یا: عزیزانی که در نماز جمعه و محراب عباد به شهادت رسیدند، این ها را که کفار نکشتند.
مرحوم شهید مطهری را چه کسی کشت؟ کسی که ایشان را به شهادت رساند آدمی مذهبی و در ظاهر آشنایی با قرآن و تفسیر بود. در مصاحبه اش هم گفت: ما با تفسیر قرآن به این نتیجه رسیدیم که باید آقای مطهری را از میان برداشت. بسیار مهم است که جامعهء اسلامی دوباره به آن انحرافات دچار نشود.
وقتی امام حسین علیه السلام از مکه به طرف کوفه راه افتاد ابن عباس جلوآمد و جمله قشنگ و زیبایی گفت. عرض کرد: آقا! به کوفه نروید؛(1) به يمن بروید؛ چون می دانست اگر بنی امیه اباعبدالله عليه السلام را بکشند دیگر حرمت هیچ کس را نگه نمی دارند.
برای مثال: وقتی مرجع تقلیدی را بکشند، حرمت یک طلبهء عادی را نگه خواهند داشت؟ اگر بالاترین درجه دار نظامی را بکشند، حرمت سرباز صفر را نگه می دارند؟ وقتی امامی را بکشند که برترین و فرزند پیامبر و پارهء تن حضرت زهراست، دیگر به کسی چون ابن عباس رحم نخواهد شد، دیگر مردم مدینه حرمت نخواهند داشت. ابن عباس گفت: اگر شما کشته شوید علم دین کشته
ص: 270
می شود و راه کشتن بقیه آسان می گردد. دیگر کشتن بقیهء مسلمانان برای آنها مهم نیست. می گویند: آن را که امام و حجت خدا بود از بین بردیم.
سومین هشداری که از کلمات و نامه های سیدالشهداء علیه السلام به دست می آید موضوع نشناختن حق و باطل و عمل نکردن به حق و منع نکردن از باطل است.
امام حسین علیه السلام فرمود:
«الا تَرَوْنَ أَنَّ اَلْحَقَّ لاَ يُعْمَلُ بِهِ وَ اَلْبَاطِلَ لاَ يُتَنَاهَى عَنْهُ»(1)
مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل دوری نمی گزینند؟ کسی که به حق عمل نمی کند، یا نمی داند حق چیست یا می داند اما می ترسد عمل کند.
هم چنین هنگامی که حضرت می خواست روز عاشورا به میدان برود به خیمه آمد و امام سجاد علیه السلام را در آغوش گرفت و سه چهار مطلب فرمود. این ها آخرین کلمات امام حسین علیه السلام است. یکی از آن مطالب، دعایی متعلق به مادرشان حضرت زهرا علیهاالسلام بود. یکی دیگر از آن جملات نیز چنین است:
«اصْبِرْ عَلَی الْحَقِّ وَ اِنْ کانَ مُرّاً»؛(2)
حق را تحمل کن، هرچند تلخ باشد.
ص: 271
مردم در برابر حق سه دسته اند:
اولین دسته از مردم، حق را می شناسند و آن را می پذیرند.
این ها حق را می شناسند اما در مقابلش می ایستند و موضع می گیرند. ابوجهل می گفت: می دانم پیامبر برحق است ولی من سخنانش را نمی پذیرم. قرآن می فرماید: یهودیان می دانستند حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر آخرالزمان است اما او را انکار کردند
«الَّذِينَ آتَيْنَا هُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»(1)
اهل کتاب نسبت به هویت پیامبر اسلام [بر اساس اوصافش که در تورات و انجیل خوانده اند] به گونه ای که پسران خود را می شناسند شناخت دارند و مسلماً گروهی از آنان حق را در حالی که می دانند پنهان می دارند.
شاید انسان دربارهء همسایه خود شک کند و با خود بگوید: این همسایهء من است یا نه؟ این هم محلی و همکار من است ؟ اما کسی شک می کند که این فرزندش هست یا نه ؟ ! یهودیان پیامبر را مثل فرزندان خود می شناختند اما با او جنگیدند.
ص: 272
بعضی ها حق را نه می پذیرند، نه انکار می کنند؛ بلکه سکوت می کنند. نه با امام حسین علیه السلام است، نه برضد او. با یزید هم کار ندارد. افراد زیادی این گونه بودند. خطر این افراد هم بسیار است.
کسانی مانند هرثمة بن شلیم که تا کربلا آمد و می دانست امام برحق است اما ایشان را یاری نکرد و برگشت.(1)
کسی که می خواهد حق پذیر باشد، پیش از آن باید حق شناس باشد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«ثَلاثُ خِلالٍ یَقولُ کُلُّ إِنسانٍ إنَّهُ عَلی صَوابٍ مِنها»؛
هر کس در سه چیز خود را بر حق پندارد.
در سه مورد به هر کس مراجعه کنید می گوید حق با من است:
«دِینُهُ الَّذِی یَعتَقِدُهُ»؛
دینی که به آن اعتقاد دارد.
هندو، مسیحی، مسلمان، یهودی و... همه می گویند: حق با ماست. هیچ کدام نمی گوید: دین ما باطل است. این طرز فکر همیشه بوده و خواهد بود. حتی وهابی که به خودش بمب می بندد و عملیات انتحاری انجام می دهد، این کار را با اعتقاد انجام می دهد. می گوید: کار من درست است و از این راه به بهشت می روم.
ص: 273
«هَواهُ الَّذی یَستَعلی عَلَیهِ»؛
و هوای نفسی که بر او چيره شده است.
همه موضع گیری خود را برحق می دانند. موضع گیری نمایندگان مجلس را ببینید. هر موضوعی که به رأی گیری گذاشته می شود هم موافقان می گویند: حق با ماست، هم مخالفان.
«وَ تَدْبِیرُهُ فِی أُمُورِهِ»؛(1)
و تدبیری که در امور خود به کار می برد.
هرکس برنامه ریزی های خود و ادعاهای خود را درست می داند. همهء انسان ها می گویند: روش زندگی ما صحیح است.
همان طور که گفته شد نخست باید حق را شناخت تا آن را پذیرفت. اما چگونه حق را بشناسیم؟ در ابتدا باید ببینیم معنای حق چیست:
حق یعنی هر چیز مطابق با واقع. اگر لیوانی در آن آب باشد و من بگویم چای است، این خلاف حق است. حق این است که آب در لیوان است.
ص: 274
چند راه اساسی برای تشخیص حق وجود دارد:
اولین راه تشخیص حق از باطل، مشاهدهء خلقت است. باید بفهمیم عالم هستی خدا دارد یا نه. آیا آن گونه که ماده گراها می گویند، دنیا خودبه خود پدید آمده؟ یا نه، آفریننده ای دارد؟
بعد که خدا را شناختیم این پرسش جلوی ماست خداوند چه دینی برای ما انتخاب کرده؟ کدام دین برحق است: مسیحیت ؟ یهودیت ؟ اسلام؟
پرسش بعدی: آیا پیامبر ما آخرین پیامبر است؟
پس از آن موضوع امامت پیش می آید: آیا مسئلهء امامت درست است یا سخن کسانی که به خلافت اعتقاد دارند؟ همین طور جلو بروید. بحث های مهم اعتقادی فراوانی وجود دارد. گزینه ها را باید یک به یک بررسی کرد. این مباحث قابل تقلید هم نیست. انسان باید این پرسش ها را در مقابل خودبگذارد و پاسخ درست را بیابد.
یکی از راه های یافتن پاسخ، مشاهده است. برخی معجزه می دیدند و مسلمان می شدند. جادوگران فرعون چگونه فهمیدند موسی برحق است؟
در روایت آمده شبی که قرار بود فردایش حضرت موسی با جادوگران روبه رو شود، بزرگ جادوگران گفت: اگر امشب برویم عصای موسی را بدزدیم فردا دست خالی می ماند.
چون شنیده بودند موسی با عصایش کارهای عجیبی انجام می دهد. دو-سه نفر را برای سرقت عصا فرستادند. حضرت موسی علیه السلام هم که محافظی نداشت.
ص: 275
موسى وهارون پس از بیرون آمدن از کاخ فرعون، بیرون کاخ در فضای باز خوابیده بودند. آن دو- سه نفر آمدند و دیدند موسی در خوابی است و عصا بالای سرش قرار دارد. خواستند آن را بردارند؛ عصا تکان خورد و به مار تبدیل شد. آن ها ترسیدند و گریختند. وقتی آمدند قضیه را برای رئیسشان تعریف کردند او گفت: حق با موسی است. او جادوگر نیست.
از این رو وقتی جادوگران فردای آن شب با حضرت موسی علیه السلام روبه رو شدند، به تعبیر من فیلم بازی کردند. آن ها شب قبل فهمیده بودند قصه چیست. به همین خاطر با مشاهده معجزهء حضرت موسی بی درنگ ایمان آوردند. امکان ندارد کسی در یک جلسه چنین ایمان استواری بیابد. گفتند: اگر دست و پایمان را قطع کنید، باز هم از ایمانمان دست نمی کشیم؛(1) چون شب قبل حق را دریافته بودند. جالب است بدانید آن کسی که پیش رئيس جادوگران آمد و خبر آورد، گفت: موسی خواب بود ولی خدای موسی خواب نبود.
«لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لانَوْمٌ»(2)
هیچ گاه خواب سبك و سنگین او را فرا نمی گیرد.
پس مشاهده آفرینش، یکی از راه های تشخیص حق است. ائمه علیهم السلام نیزاز این روش استفاده می کردند. امام صادق علیه السلام فرمود: تخم مرغ را نگاه کنید. آیا امکان دارد خودش به وجود آمده باشد؟(3) قرآن می گوید: به شتر نگاه کن که چگونه آفریده شد.(4)
ص: 276
راه دوم تشخیص حق، فطرت است. آیا فطرت شما می پذیرد دنیا را یک انسان یا یک سنگ و بت آفریده باشد؟ زمانی که اتفاق وحشتناک یا خطرناکی برای شما رخ می دهد قلبتان متوجه چه چیزی می شود؟ همان خداست.
عقل هم یکی از راه های تشخیص حق است. عقل شما قبول نمی کند کسی که مؤسسه ای تأسیس کرده، آن را پس از خودش به امان خدا رها کند و کسی را جانشین خود نگذارد و بگوید: هرکس می خواهد آن را اداره کند؛ پس چطور می پذیرید پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای خودش جانشین تعیین نکرده؟! در مسائل خداشناسی نیز عقل کارکرد دارد. عقل نمی پذیرد دنیا خودبه خود پدید آمده باشد.
چهارمین راه تشخیص حق، اعتماد است. اعتماد چیست؟ اعتماد یعنی ما پیامبر و امام حسین و امام صادق علیهم السلام را قبول داریم؛ ایشان فرمودند: خدا هست و قرآن سخن خداست، ما هم به گفته آنها اعتماد می کنیم و می پذیریم.
خیلی ها از طريق اعتماد مسلمان شدند، مانند ابوذر. فرض کنید شخصی که او را می شناسید پنجاه سال در علم و دانش مهارت داشته کتابی درباره خدا می نویسد و از دین و امامت دفاع می کند، به گفتارش اعتماد می کنید و می گویید اگر این مطالب ناحق بود این شخص نمی پذیرفت. این گونه ایمان آوردن هم اشکال ندارد.
ص: 277
در جنگ جمل، حق و باطل برای برخی مسلمانان مخفی ماندهبود. حتی یکی از آنها نزد امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمد و گفت: من نمی دانم حق با کیست. کسی در آن جا حضور داشت و به او گفت: ببین عمارکدام طرف است؛(1) چون طبق فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عمار نشانهء تشخیص حق از باطل بود.(2)
گرچه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم معیار را مشخص نموده بود که هرجا امیرالمؤمنین علی علیه السلام است حق همان جاست،(3) ولی امکان دارد کسی امیرالمؤمنین را قبول نداشته باشد؛ در این جا با اعتماد به عمار راه را پیدا می کند و در کنار امیرالمؤمنین علیه السلام می آید.
مرحوم شیخ عباس قمی کتابی به نام انوارالبهيه دارد. کتاب خوبی است. شنیده ام ایشان علاقه فراوانی به این کتاب داشت. انوارالبهيه، که حتی موقع وفات شیخ عباس قمی در کنار ایشان بود، کتابی همانند منتهی الآمال اما کوچک تر و کم حجم تر از آن است.
شیخ عباس در انوارالبهيه نقل می کند: در زمان امام صادق علیه السلام مردی به نام بيهه رئیس مسیحیان بود که هفتاد سال ترویج مسیحیت کرده بود. به او جاثلیق می گفتند. در سلسله مراتب بزرگان مسیحیت، جاثلیق هم مانند اسقف و کشیش و... یکی از القاب است. بريهه در عراق می زیست و هفتاد
ص: 278
سال ترویج مسیحیت کرده بود.
بريهه خدمتکار خانمی داشت و برای او از ضعف و بی استدلالی مسیحیت می گفت. از سوی دیگر، نزد بزرگان و پیشوایان مذهبی مسلمانان می رفت و با آنان گفت وگو و مناظره می کرد اما آنها نمی توانستند پاسخ درستی به پرسش های او بدهند. سرانجام به او گفتند نزد شیعه و هشام بن حکم برود که در مسائل کلامی سرآمد همه بود. بريهه نزد هشام بن حکم رفت. در جلسه اول با اطرافیانش رفت اما چون در مقابل هشام درمانده شد و نتوانست پاسخ بدهد، جلسهء دوم به تنهایی رفت.
هشام در میان سخنانش از امام معصوم و اوصاف و توانایی هایش برای بریهه گفت. سپس با هم به سوی مدینه راه افتادند. آنها پیش از رسیدن به خانه امام صادق علیه السلام با امام کاظم علیه السلام روبه رو شدند. هشام داستان را برای حضرت باز گفت. امام کاظم علیه السلام مقداری با بريهه صحبت کرد و سپس شروع کرد به خواندن انجیل. بريهه گفت: عیسی مسیح این گونه می خواند. کسی جز او انجیل را چنین نخواند.
سپس هشام و برهه به محضر امام صادق علیه السلام شرفياب شدند. هشام، هم داستان بريهه و هم انجیل خواندن امام کاظم علیه السلام را تعریف کرد. حضرت فرمود:
«ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(1)
فرزندانی [از آنان را برگزید] که [از نظر پاکی، تقوا، درستی و راستی] برخی از [آنان از نسل] برخی دیگرند. و خدا شنوا و داناست.
یعنی امام کاظم علیه السلام فرزند من است.
بريهه گفت: شما چگونه با تورات و انجیل و کتاب های پیامبران دیگر
ص: 279
آشنایی دارید ؟! حضرت فرمود: این کتاب ها از خود همان پیامبران به ما ارث رسید و ما آن را مانند آنها قرائت می کنیم. خداوند کسی را حجتی در زمین قرار نمی دهد که اگر سؤالی از او پرسیدند، پاسخش را نداند و بگوید: نمی دانم!
یعنی اگر از علوم روز پرسیدند، بداند؛ از ماوراء پرسیدند، بداند؛ از قرآن پرسیدند، بداند. حجت خدا نباید «نمی دانم» بگوید. در حالی که غاصبان خلافت بارها و بارها گفتند: نمی دانیم!
حتی علمای ما نیز در برخی مسائل به حکم قطعی دست نمی یابند و به همین خاطر احتیاط می کنند و می گویند: احتیاط واجب یا مستحب آن است که...
آن کسی که حکم و فتوای قطعی می دهد و «نمیدانم» نمی گوید، فقط امام معصوم است.
بريهه در کنار امام صادق عليه السلام ماند و پس از وفات آن حضرت به امام کاظم علیه السلام وفادار بود. سرانجام وقتی از دنیا رفت امام کاظم علیه السلام بدن او را با دستان مبارک خود غسل داد و کفن کرد. سپس فرمود:
«هَذَا حَوَارِیٌّ مِنْ حَوَارِیِّ الْمَسِیحِ یَعْرِفُ حَقَّ اللَّهِ عَلَیْهِ»؛(1)
این یکی از حواریان مسیح بود که می دانست خداوند چه حقی بر گردنش دارد.
ببینید بريهه از چه راهی حق را شناخت: از راه گفتوگو با امام و اعتماد به امام. اصلاً خداوند معجزه و علم غیب و عصمت و تصرف در عالم هستی را به همین علت در اختیار انبیا و ائمه علیهم لسلام قرار می دهد، نه آن که از این ابزارها استفاده شخصی کنند. مثلاً: امام حسین علیه السلام از علم غیب استفادهء شخصی
ص: 280
کند و به کربلا نرود یا امیرالمؤمنین علیه السلام استفادهء شخصی کند و صبح نوزدهم ماه رمضان به مسجد کوفه نرود. استفاده از آن ابزارها مانند شکافتن دریا و زنده کردن مردگان، برای اثبات نبوت صورت می گرفت. امامان نیز این کارها را به عنوان کرامت انجام می دادند. از این رو معجزه و کرامت به بحث تشخیص حق ارتباط می یابد.
قصهء کربلا را نگاه کنید. وهب مسیحی و همسر و مادرش مسیحی بودند اما براثر گفت وگو با امام حسین علیه السلام به سپاه حضرت ملحق شدند و در نهایت وهب در کربلا به شهادت رسید؛ تازه دامادی که هفده-هجده روز از ازدواجش گذشته بود.(1)
آدم نباید بیماردل و لجباز و متعصب باشد؛ وگرنه آسمان به زمین وصل می شد و سراسر زمین پر از معجزه می گشت، فایده ای نداشت و باز هم ابوجهل ایمان نمی آورد. او بیمار دل بود. اگر کسی بیماردل باشد دنبال اشکال و ایراد و شبهه های بی معنا می گردد. نمی خواهد زیربار حرف حق برود. این، نکتهء اساسی و مهمی است.
در سوی مقابل، کسی که به حقانیت خود اطمینان دارد نمی ترسد. اصحاب امام حسین علیه السلام به حقانیت سرور و پیشوایشان اطمینان داشتند. نه کسی فرار کرد، نه کسی ترسید. همه با شجاعت به قلب دشمن یورش بردند.
هیچ وقت به اندازهء امروز برضد امام حسین علیه السلام و دین و مذهب شبهه افکنی
ص: 281
نشده است. ماهواره ، اینترنت، کتاب و... از راه های مختلف مشغول مبارزه با شیعه اند. شاید بیش از بیست شبکهء ماهواره ای برضد شیعه تبلیغ می کند. متأسفانه چند شبکه هم به اسم شیعه از راه ایجاد تنش و تحریک احساسات مردم سرگرم تخریب شیعه و لطمه زدن به اعتقادات هستند.
زمانی در عراق به دفتر یکی از همان شبکه ها رفتم و گفتم: من مدیر شبکهء شما را نمی شناسم ولی سلام مرا به او برسانید و بگویید با این خط مشی حتی یک نفر را هم جذب تشیع نمی کنید. فقط شیعه را دچار ریزش می کنید. با این حرف ها و توهین ها و ناسزاهای حتی گاهی نسبت به مراجع و رهبری، کاری جز لطمه زدن به شیعه انجام نخواهید داد؛ آن هم به اسم شبکه شیعه و به نام اهل بیت علیهم السلام.
خبر دارم برخی کتاب هایی که در کویت و کشورهای دیگر چاپ شده، عده ای از مستبصرین را هم برگرداند. یعنی افرادی که با تلاش و زحمت فراوان آمده بودند و به تشیع گرایش یافتند، این افراد از عقیدهء تشیع برگشتند و آن کتاب از اینان یک سَلَفی و وهابی ساخت.
کتاب ها و شبکه هایی که با نام شیعه از آمریکا و انگلیس تأمین مالی می شود کاری جز لطمه زدن به تشیع ندارند. همان طور که مجریان شبکه های مخالف شیعه بر ضد تشیع کار می کنند، این شبکه ها نیز آب به آسیاب دشمن می ریزند. نمی خواهم با صراحت بگویم اینها دشمن شیعه اند؛ فقط می گویم اگر قصد و مرض نباشد، دست کم کج سلیقه اند و ذوق ندارند.
مقام معظم رهبری حفظه الله فرمود: هیچگاه نمی توانیم با توهین به مقدسات مذاهب دیگر، از مذهب خودمان دفاع کنیم یا طرفداران آن مذاهب را جذب
ص: 282
خود کنیم.
خواهش من از این آقایانی که پیرو امام صادق علیه السلام هستند این است که احتجاج طبرسی یا المناظرات را باز کنند و ببینند. ما باید هر کاری انجام می دهیم به پیروی از اهل بیت علیهم السلام باشد. ببینند آیا امام صادق علیه السلام در مناظراتش از فرهنگ فحش دادن و توهین و تخریب دیگران استفاده می کرد؟ معصومین به بهترین شکل و با احترام کامل بحث می کردند.
قرآن می فرماید وقتی با مشرکان بحث می کنید به بت هایشان ناسزا نگویید:
«وَ لَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»(1)
و معبودانی را که کافران به جای خدا می پرستند دشنام ندهید.
هم چنین با وجودی که ورود مشرکان به مدینه ممنوع بود اما قرآن می فرماید اگر یکی از مشرکان خواست بیاید سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بشنود به او امان بدهید و بگذارید بیاید:
«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ»(2)
و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست پناهش بده تا سخن خدا را بشنود.
شخصی به نام ابومسروق نزد امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد: آقا! من در بحث و مناظره با مخالفان، سه آیه را مطرح کردم. اولین آیه، این آیه بود:
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(3)
ص: 283
از خدا اطاعت کنید و [نيز] از پیامبر و صاحبان امر خودتان اطاعت کنید.
اطاعت از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشخص است، اما اولی الامر مبهم است. بعضی ها می گویند: چرا خداوند در این آیه به طور صریح نفرمود از علی بن ابی طالب اطاعت کنید؟ ما نمی توانیم برای خدا تعیین تکلیف کنیم. مگر قرآن اسم افراد دیگر را آورده؟ مگر آیه ای در قرآن داریم که بر مشروعیت سقیفه دلالت کند؟ خیلی بد است که برخی برای فرار از پذیرش حقیقت چنین سخنانی مطرح می کنند.
خداوند حتی پیامبران را یکسان و هم درجه قرار نداد. حضرت نوح 950 سال پیامبری کرد و پیامبر ما، 23 سال. حضرت سلیمان ثروت تمام عالم را در اختیار داشت و حضرت ایوب در دوره ای نان شب نداشت. چرا خدا میان پیامبرانش تفاوت نهاد؟ به ما ربطی ندارد. مگر قرار است من برای خدا نقشهء راه بکشم؟
خدا فرمود: «اولی الامر». از شخص خاصی نام نبرد. این مسئله می تواند دلایل گوناگونی داشته باشد؛ البته انسان می تواند توجیه هم بکند و بگوید: به این دلیل، به آن دلیل. مثلاً: نام افراد مورد نظر آیه در روایت آمده است.
تعداد رکعات نماز در قرآن نیامده؛ پس چرا نماز می خوانیم؟ مقدار زکات در قرآن نیامده؛ پس چرا زکات می دهیم؟ حد و اندازه طواف در قرآن نیامده؛ پس چرا طواف می کنیم ؟ بسیاری از احکام به طور کلی در قرآن آمده و جزئیاتش در روایات بیان شده است.
قرآن بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد و قرآنی که در دست ماست، همان قرآن
ص: 284
است. حافظ ها حفظش کردند و کاتبها آن را نوشتند و قرآن تحریف نشد. خداوند آیت الله العظمی بروجردی را رحمت کند. ایشان فرمود:
این که کربلایی کاظم بی سواد حافظ قرآن شد و آن چه او حفظ کرد همین قرآن است، می رساند که این قرآن همان است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد.
زمانی که کربلایی کاظم را نزد آیت الله العظمی بروجردی آوردند فرمود: سوره های مختلف را از او بپرسید. هر سوره ای که کربلایی کاظم می خواند دقيقاً همانی بود که در قرآن های موجود است. همین بر تحريف نشدن قرآن دلالت می کند.
به داستان برگردیم: ابومسروق به امام صادق علیه السلام گفت: آیة «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» را برای مخالفان خواندم. آن ها گفتند: منظور از «أُولِي الْأَمْرِ» فرماندهان سپاه اسلام است. گفتند: خدا می فرماید: از من و پیامبر و فرماندهان جنگی اطاعت کنید. آن ها سخن مرا نپذیرفتند که گفتم: منظور، اهل بیت علیهم السلام است.
امروز هم اگر با مخالفان بحث کنید همین پاسخ را به شما می دهند؛ البته می توان با روایت اثبات کرد که فرمانده جنگی، اطاعت محض ندارد. اطاعتی که در ردیف اطاعت خداست، از آنِ معصوم است. ابومسروق یا قدرت بحث نداشت یا اطلاعات کافی نداشت. او عرض کرد: آقا! مخالفان این آیه را از من نپذیرفتند. دومین آیه را خواندم:
«إِنَّمَا وَ لِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ
ص: 285
الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ»(1)
سرپرست و ولی امر شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانی که همواره نماز را برپا می دارند و در حالی که در رکوع اند [به تهي دستان] زکات می دهند.
روایات فراوانی وجود دارد که می گوید: فرد مورد نظر این آیه حضرت علی علیه السلام است. اما مخالفان به ابومسروق گفتند: این آیه درباره همهء مؤمنان نازل شده . هر مؤمنی که صدقه بدهد و نماز بخواند، مشمول آیه خواهد بود.
آن ها نپذیرفتند که آیه سوره مائده مختص على بن ابی طالب علیه السلام است. بنابراین آیهء سوم را خواندم:
«قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ»(2)
بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هیچ پاداشی جز مودت نزدیکانم را نمی خواهم.
نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این آیه اهل بیت علیهم السلام هستند. اما مخالفان به ابومسروق پاسخ دادند که این آیه دربارهء خویشاوندان مسلمانان است. یعنی اگر کسی خویشاوندی دارد به او احترام بگذارید.
هر سه آیه دال بر حقانیت امامت و مذهب شیعه بود اما امام صادق علیه السلام به ابومسروق نفرمود برو این آیات را دوباره برایشان بخوان؛ فرمود برو با آن ها مباهلهکن.
مباهله، قانونی شرعی به این صورت است که وقتی دو نفر با هم بحث و
ص: 286
مناظره کنند و به نتیجه نرسند، می توانند همدیگر را نفرین کنند که هرکدام باطل است، نابود شود. مباهله به قدری اثر دارد که مسیحیان نجران جرئت نیافتند با پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مباهله کنند.
امام صادق علیه السلام به ابومسروق فرمود: با مخالف خود مباهله کن و چنین بگو:
«اللّهمّ انْ كَانَ أَبُو مَسْرُوقٍ جَحَدَ حَقّاً وَ ادَّعَى بَاطِلًا فَأَنْزِلْ عَلَيْهِ حُسْبَاناً مِنَ السَّمَاءِ أَوْ عَذَاباً أَلِيماً»؛
بارخدایا... اگر ابومسروق حقی را انکار و ادعای باطلی کرده پس عذابی دردناک از آسمان بر او نازل فرما.
حضرت فرمود: سپس دشمنت را نفرین کن و بگو:
«وَ إِنْ كَانَ فُلَانٌ جَحَدَ حَقّاً وَ ادَّعَى بَاطِلًا فَأَنْزِلْ عَلَيْهِ حُسْبَاناً مِنَ السَّمَاءِ أَوْ عَذَاباً أَلِيماً»؛
و اگر فلان کس حقی را انکار و باطلی را ادعا کرده پس عذابی دردناك از آسمان بر او فروآور.
حضرت دو توصیه هم به ابومسروق فرمود. اول: به مدت سه روز خودت را اصلاح کن. کسی که مباهله می کند باید پاک و سالم باشد.
دوم: در روز مباهله روزه بگیرو غسل کن.
ابومسروق می گوید: به خدا قسم هیچکس جرئت نکرد با من مباهله کند.(1)
چرا امام صادق علیه السلام به ابومسروق فرمود: مباهله کن؟ چون از حق اطمینان دارد و می داند اگر نتوانست دشمن را با بحث و مناظره شکست بدهد، با مباهله حتماً می تواند.
ص: 287
در روز عاشورا وقتی بریر به میدان آمد، جنگ جویی به نام یزید بن معقل نیز از سپاه دشمن جلو آمد. این دو هم دیگر را می شناختند. کعب به بریر گفت: حق بایزید است. تو قاری قرآنی و فرزندان ما پیش تو قرآن آموخته اند؛ پس چرا به سپاه حسین پیوستی؟! تو که میدانی حسین بر حکومت شوریده است. برير گفت: خدا تو را لعنت کند! حق بایزید ظالم شراب خوار است، نه با پسر پیامبر؟!
یزید بن معقل و بریر با هم دیگر مناظره کردند. هیچ کدام سخن دیگری را نمی پذیرفت. سرانجام بریر گفت: بیا با هم مباهله کنیم بعد بجنگیم تا هر کدام ناحق است کشته شود.
یزید بن معقل پذیرفت. مباهله کردند و سپس جنگیدند. با اولین ضربة برير، کعب به درک واصل شد.(1)
بسیاری از سپاهیان عمرسعد این صحنه را دیدند ولی عبرت نگرفتند
پس اول باید حق را شناخت و سپس آن را پذیرفت و سرانجام از آن دفاع کرد. حق شناسی هم از راه مشاهده یا فطرت یا عقل و یا اعتماد انجام می پذیرد. چرا گزینهء اعتماد را آوردم؟ این روایت را بخوانید:
شخصی نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: شما فرمودید: نباید تقلید کرد. قرآن هم تقلید از پدران را مذمت می کند و می فرماید مشرکان از اجداد بت پرستشان تقلید می کردند:
ص: 288
«إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ»(1)
ما پدرانمان را بر آیینی یافتیم.
آقای من! ما هم از شما تقلید می کنیم که می گویید: «خدا هست» و ما می پذیریم؛ پس چه فرقی با مشرکان داریم؟ پدران آن ها می گفتند: «بت خداست» و قرآن سرزنششان می کند که چرا از پدرانتان اطاعت می کنید؛ شما هم می گویید: «خدا هست» و ما از شما می پذیریم.
امام فرمود: اطاعت شما از ما، اطاعت علمی است. شما به این دلیل به من اعتماد می کنید که مرا عالم و سخنانم را درست می دانید.
در بحث تقليد، تقليد جاهلانه مذمت شده، نه عالمانه.
ص: 289
ص: 290
قال الله تبارک و تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با صادقان باشید [صادقانی که کامل ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند].
چنان که در جلسهء پیشین گفته شد، مردم در برابر حق سه دسته هستند. بعضی ها حق پذیرند، بعضی ها حق ستیزند و بعضی ها در مقابل حق سکوت می کنند. این افراد در اصطلاحات سیاسی و ادبیات امروزی چنین تقسیم بندی می شوند: سفید و سیاه و خاکستری.
بعضی ها سفید و شفاف هستند؛ یعنی موضعشان مشخص است. مانند حبیب بن مظاهرکه موضعش دفاع از امام حسین علیه السلام است. بعضی ها هم سیاه هستند؛ در مقابل حق محکم می ایستند. مانند عمر بن سعد که نه سخن
ص: 291
امام را می پذیرد و نه نصیحت های حضرت براو اثر می کند. اما آن هایی که خاکستری اند خطرشان بیشتر است. دسته ای که نه با امام حسین علیه السلام بودند و نه برضد او. امام را قبول داشتند ولی جرئت یاری کردنش را نداشتند. چنین افرادی امروز و فردا می کنند و اعلان موضع خود را به تأخیر می اندازند.
در نظام جمهوری اسلامی نیز همواره چنین کسانی حضور داشتند؛ خاکستری هایی که بالأخره معلوم نیست موافق نظام هستند یا مخالف آن.
گفتنی است که باطل همیشه خود را در بستر حق نشان می دهد. نمی گوید: من باطلم. کسی مانند سامری که گوساله می سازد و مردم را به گوساله پرستی می کشاند، او هم از آثار موسی علیه السلام استفاده می کند. تا خداپرستی نباشد بت پرستی به وجود نمی آید.
انسان ها دارای فطرتی پاک به نام خداشناسی دارند. دشمن می آید باطلی به نام بت را به عنوان معبود جایگزین خدا می کند. در ماجرای کربلا هم این اتفاق رخ داد. عمر بن سعد سپاهیان خود را «لشکریان خدا» می نامید.(1) حتی یزید مدعی بود خليفهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. این ها خطرناک است. امام سجاد علیه السلام فرمود:
«كُلٌّ يتقرَّبُ الَي اللهِ وَ كُلٌّ بِدَمِه»؛(2)
هرکدام با کشتن او به خدا تقرب می جست.
از این رو بود که بنی امیه به شکرانهء پیروزی بر امام حسین علیه السلام جشن گرفتند.
باطل همانند انگل است. انگل در بدن سالم رشد می کند و از خون سالم
ص: 292
تغذیه می شود. بیماری هایی مانند سرطان و تومور مغزی و... در بدن و اعضای سالم به وجود می آید. قرآن می گوید: باطل مانند کف روی آب است.(1) حق، همان آب است. کف بدون آب پدید نمی آید. اگر آب نباشد کف هم نخواهد بود. اگر توحید نباشد بت پرستی هم در کنارش به وجود نمی آید. اگر نام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد، کسی هم پیدا می شود که بگوید: من خليفة رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستم. این، قانون باطل است. باطل هیچ وقت نمی گوید من باطلم.
همان طور که قبلاً گفته شد انسان در ابتدا موظف است حق را بشناسد. در مبحث توحید نخست باید ببیند حق با خداپرستان است یا بت پرستان یا اصلاً کسانی که منکر آفرینش هستند و می گویند: دنیا خود به خود پدید آمده.
پس در زمینهء اعتقادات و مبدأشناسی، اول باید ببینیم حق با کدام گروه است. این شناخت از راه حس و فطرت و عقل و اعتماد به دست می آید. در مباحث نبوت و امامت و... نیز حق شناسی ملاک است. شناخت حق، امروزه حتی در انتخاب رئیس جمهور و نمایندهء مجلس نیز مطرح است.
ص: 293
و همان طور که قبلاً گفته شد، پس از مرحله حق شناسی، مرحله حق پذیری است. بعضی ها حق را می شناختند اما آن را خیلی دیرهنگام می پذیرفتند.
وقتی حضرت ابراهيم علیه السلام به سراغ نمرود رفت گفت و گویی میانشان در گرفت.
حضرت موسی فرمود: اگر توخدا هستی کاری کن که خورشید برخلاف طبیعت عادی اش طلوع کند؛ یعنی از مغرب سر بزند. قرآن می فرماید:
«فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ»(1)
پس آن که کافر بود مبهوت شد.
نمرود گیرافتاد. فهمید حق با ابراهیم است. همان جا باید می پذیرفت؛ اما آن قدر دست نگه داشت تا زمانی که عذاب او را فرا گرفت. آن جا گفت: حق با ابراهیم است؛ اما دیگر فایده نداشت.
این چه حق پذیری است ؟! همان روز که فهمید اشتباه می کند می بایست حق را بپذیرد.
زلیخا زبان فروبست و حضرت یوسف علیه السلام سال ها در زندان افتاد. پس از چند سال که یوسف آزاد شد، آن وقت زلیخا گفت: حق با یوسف بود و من اشتباه کردم. این تأخیر در پذیرش حق است.
حضرت حمزه علیه السلام عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ احد به شهادت رسید. سال
ص: 294
ها بعد قاتلش نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و مسلمان شد. جعفر بن ابی طالب علیه السلام برادر امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در جنگ موته شهيد شد. قاتل او نیز بعداً مسلمان شد. قرآن دربارهء چنین افرادی می فرماید:
«وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ»؛(1)
و گروهی دیگر کارشان موقوف به مشیت خداست؛ یا آنان را عذاب می کند یا توبه آنان را می پذیرد.
به تعبیر روایت، اینان اسلام آوردند اما ایمان کامل نداشتند. خدا نیز فرجام کارشان را مبهم گذاشته است. شاید توبه شان را بپذیرد؛ همان طور که توبهء زلیخا پذیرفته شد اما نمرود، نه.
در طول تاریخ نمونه هایی از این افراد به چشم می خورد. چند مورد را برایتان می آورم:
ابن عباس و دیگران روایت کرده اند: امیرالمؤمنین علیه السلام در هنگام بازگشت از جنگ صفین به کربلا رسید. حضرت پیاده شد و مقداری از خاک کربلا را برداشت و بویید. فرمود: این جا قتلگاه فرزندم حسین است. انسان هایی در این جا به شهادت می رسند که نه در گذشته نظیر داشتند نه در آینده.
شخصی به نام شیبان می گوید: من رفتم تکه استخوانی پیدا کردم و آن را در زیر خاک نهادم. علامتی هم گذاشتم که جایش را بدانم. [با خودم گفتم: بینم سخن حضرت دروغ است یا نه.]
ص: 295
این شخص نمی تواند حق را بپذیرد. امام شناسی اش ضعیف است، به امام اعتماد ندارد.
23 سال بعد از گذر امیرالمؤمنین علیه السلام از کربلا، ماجرای عاشورا رخ داد. شیبان می گوید: بعد از شهادت امام حسین علیه السلام به کربلا رفتم. گشتم و استخوان را پیدا کردم. فهمیدم پیشگویی امیرالمؤمنین علیه السلام درست بوده است. قبرها همان جا بود. پرس وجو کردم؛ گفتند: آری، در این جا جنگ درگرفت و پسر فاطمه شهید شد.(1)
این قبول کردن و پذیرفتن چه فایده ای دارد؟ دیگر دیر شده و اثری ندارد.
در همان ماجرای عبور امیرالمؤمنین علیه السلام از کربلا، شخصی به نام هرثمة بن سلیم نیز حضور داشت. او می گوید: من این صحنه را در سال 38 هجری دیدم. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: این جا محل شهادت و خاک سپاری فرزندم حسین است.
هرثمه با سپاه عمر سعد به کربلا آمد. وقتی آن قصه را به یاد آورد نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت: من بیش از بیست سال پیش با پدر شما از این جا رد می شدم. پدر شما چنین سخنانی گفت. من آن روز باور نکردم؛ ولی امروز می بینم درست است. واقعاً شما را محاصره کرده اند و این اتفاق قرار است رخ بدهد. آقا فرمود: الآن چه موضعی داری؟ گفت: نه با شما هستم، نه ضد شما نه در سپاه عمرسعد می ایستم، نه در سپاه شما می آیم. به کوفه می روم و زندگی ام را ادامه می دهم.(2)
ص: 296
این شخص خاکستری است؛ نه سفید و نه سیاه . در مرحلهء اول حق راشناخت و در مرحلهء دوم آن را پذیرفت، اما در مرحلهء سوم از حق دفاع نکرد.
بعضی ها می گویند: می دانیم فلان مطلب حق است، قبول هم داریم، ولی چیزی نمی گوییم. این بی انصافی است. کسی که حق را می بیند و می پذیرد، باید از آن دفاع هم بکند.
اگر در دعوای خانوادگی انسان احساس می کند حق با همسرش است، حق با برادرش است؛ اگر در اداره و مغازه و خیابان احساس کند حق با طرف مقابل است، جرئت داشته باشد بگوید: خانم ! من اشتباه کردم، شما درست می گویید؛ برادر! من اشتباه کردم، حق با شماست.
در شهر کاشان، ملامحسن فیض کاشانی رحمه الله و ملا خليل قزوینی بر سر موضوعی بحث علمی کردند. ملا محسن استدلال های فراوانی آورد اما ملا خليل قانع نشد. سرانجام ظاهراً مرحوم فیض کاشانی پیروز شد. عده ای هم حضور داشتند و شاهد بحث بودند.
ملا خلیل پس از بازگشت به قزوین، منابع علمی را بررسی کرد و متوجه شد اشتباه کرده و حق با ملا محسن بوده است. بنابراین از قزوین به سمت کاشان راه افتاد. وقتی به خانهء ملا محسن فیض کاشانی رسید، در را کوبید و از همان پشت در فریاد زد:
«يا مُحْسِنُ قَدْ اتاكَ الْمُسى ءُ»؛
ای محسن! همان که اشتباه کرده بود، نزد تو آمده!
فیض کاشانی آمد و در را گشود. ملا خلیل گفت: من داخل خانه نمی آیم.
ص: 297
فقط آمدم در حضور همه اعلام کنم که حق با شما بود و من اشتباه کردم.(1)
متأسفانه ما در این کشور بارها تاوان فرهنگ نپذیرفتن اشتباه را داده ایم و همچنان می دهیم. برخی مسئولان حاضر نیستند در یک کلمه فقط بگویند: ما اشتباه کردیم. البته از برخی آقایان شنیدم که در مجلس شورای اسلامی به طور رسمی عذرخواهی کرده اند. این فرهنگ خوبی است.
دولت عربستان در فاجعه منا باعث شد شش هزار حاجی بیگناه کشته شود و از کشورهای اسلامی عذرخواهی هم نکرد. یکی از نزدیکان بنده که در مراسم حج آن سال حضور داشت تعریف می کرد و می گفت: من در چادر بودم که یکی از دوستانم با گوشی همراه خود با من تماس گرفت و گفت: فلانی! من زنده ام ! مرا در کانتینر انداخته اند و همراه کشته ها دارند می برند؟
فامیل ما می گفت: صدای دوستم را ضبط کردم و رفتم او را پیدا کنم، اما مأموران سعودی نگذاشتند در کانتینر را باز کنیم. دوست ما به این صورت شهید شد.
چند نفر این گونه از بین رفتند؟ یکی دیگر از حاجیان که روحانی است می گفت: وقتی روی زمین افتادم فریاد می زدم. یکی از مأموران سعودی چکمه اش را روی سینه ام گذاشت و گفت: تو ایرانی مجوسی هستی. بمیر!
ائمه علیهم السلام و بزرگان ما کلمات یا جملات کوتاهی روی انگشترهای خود می نوشتند. این نوشته ها آرم و علامت بود. در روایات آمده که انگشتر هر امامی، چه
ص: 298
نقش و نوشته ای داشت. روی شمشیرهایشان نیز چیزی می نوشتند. شمشیر امیرالمؤمنین و امام حسین علیه السلام نوشته هایی داشت.
امام باقر علیه السلام فرمود: روی شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سه مطلب نوشته بود. معمولاً بهترین و اثرگذارترین کلمات را برای نقش زدن برانگشتر و شمشیر انتخاب می کردند.
بماند که شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم اکنون در دست امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. روز عاشورا نیز در دست امام حسین علیه السلام بود. شمشیر پیامبر جزء میراث مخصوص آن حضرت بود که به امیرالمؤمنین علی علیه السلام رسید و میان ائمه علیهم السلام دست به دست گشت تا ان شاء الله حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف با آن ظهور کنند. امام حسین علیه السلام در روز عاشورا می فرمود: این شمشیر پیامبر خداست که در دست دارم! این عمامهء پیامبر خداست که بر سر دارم!
اما سه مطلبی که روی شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقش بسته بود:
1. «صِلْ مَنْ قَطَعَكَ»؛
کسی که از تو بریده، با او پیوند برقرار کن.
با خویشاوندان خود ارتباط داشته باشید. حتی اگراو کم ارتباط است و به شما سر نمی زند، مقابله به مثل نکنید؛ شما صله رحم کنید.
2. «وَ قُلِ الحَقَّ وَلَو عَلى نَفْسِكَ»؛
حق را بگو، هرچند برضد خودت باشد.
همه جا حق را بگو. فراتر از پذیرفتن، آن را بر زبان بیاور؛ حتی اگر به ضرر خودت باشد. تو که می فهمی اشتباه کردی، جرئت پذیرشش را هم داشته باش
ص: 299
3. «أَحْسِنْ إِلَی مَنْ أَسَاءَ إِلَیْکَ»؛(1)
کسی که به تو بدی کرده، به او خوبی کن.
اگر کسی به تو بدی رساند، توبه او بدی نرسان.
سه نکتهء اجتماعی در این نوشتار هست. این جا بحث نماز و روزه مطرح نیست؛ آن، جای خودش را دارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای تکمیل اخلاق آمده.
یکی دیگر از آدم های خاکستری، از سپاهیان عمر بن سعد به نام مسروق بن وائل است. این افراد را نمی توان در ردیف انسان های مثبت قرار داد. مسروق می گوید: نزدیک خیمهء امام حسین علیه السلام رفتم. دیدم شخصی به نام عبدالله بن حوزه در حال جسارت و توهین کردن به حضرت است.
امام علیه السلام دور خیمه ها را گودال کنده، درونش آتش روشن کرده بود تا دشمن نتواند از آن سمت حمله کند. عبدالله بن حوزه جلو آمد و جسارت آميزانه گفت:
«أبشِر بِالنّارِ»؛
ای حسین! تو را مژدهء آتش باد.
عجله نکن! ما تو را می کشیم. او امام حسین علیه السلام را که سرور جوانان اهل بهشت است، به آتش جهنم تهدید می کرد. امام علیه السلام ابن حوزه را نفرین کرد:
«رَبِّ حُزْهُ إلَی النّارِ»؛
خدایا! او را به سوی آتش جدا کن [که در آن بیفتد].
در این هنگام ابن حوزه خواست به امام علیه السلام حمله کند اما پایش به رکاب
ص: 300
اسب گیر کرد و حیوان رمید. این حوزه بر زمین افتاد و [اسب او را کشید و برد تا این که] پا و ران او تکه تکه شد.
مسروق با دیدن این صحنه، میدان را ترک کرد و بازگشت. به او گفتند: چرا بازگشتی؟ گفت: صحنه ای از اهل بیت علیهم السلام دیدم که دیگر هرگز با آن ها نخواهم جنگید.(1)
برخی با شنیدن ایمان می آورند و برخی، با دیدن. مسروق با دیدن کرامت امام حسین علیه السلام از جنگیدن با آن حضرت پشیمان شد و از لشکر عمر بن سعد جدا شد.
جدا شدن از لشکر عمر بن سعد آسان بود، بر عکس جدا شدن از لشکر امام حسین علیه السلام که مقداری سخت بود. هر چند ضحاک بن عبدالله مشرقی عصر عاشورا از لشکر امام جدا شد و رفت.
ضحاک بن عبدالله مشرقی از ابتدا با حضرت شرط کرده و گفته بود من تاجایی شما را یاری می کنم که دفاع کردنم مفید باشد. هر وقت دیگر کاری از من بر نیامد می روم. او تا عصرگاه با سید الشهداء علیه السلام ماند و دفاع کرد. هنگام عصر سوار اسب شد و با آقا خداحافظی کرد و رفت.
یکی از خبرنگاران کربلا همين ضحاک بن عبدالله است که در سپاه امام حسین علیه السلام حضور داشت. او به جنگیدن و دفاع از امام نیز پرداخت اما وقتی دید همه شهید شده اند و امام تنها مانده، حضرت را تنها گذاشت و رفت. بسیاری از گزارش های مقتل را از قول ایشان می شنوید.
ص: 301
ضحاک آن قدر به سمت دشمن تیرهای دقیق انداخته بود که امام حسين علیه السلام او را دعا کرد(1)
البته سرانجام نمره قبولی نگرفت؛ نباید امام را تنها می گذاشت.
شناخت حق خوب است اما کافی نیست. وقتی سیدالشهداء علیه السلام فریاد «هل من ناصر» سر می دهد، باید ماند و او را یاری کرد.
افراد خاکستری در کربلا کم تعداد نبودند. چند روز قبل از عاشورا، عمر بن سعد یکی از یارانش به نام کثیر بن عبدالله را دستور داد برود و از امام حسین علیه السلام بپرسد چرا به کربلا آمده. وقتی کثیر به نزدیک خیمه ها رسید ابو ثمامهء صیداوی به امام حسین علیه السلام گفت: بدترین آدم و خون ریزترین آدم روی زمین به سمت ما می آید!
سپس برخاست و جلوی کثیر را گرفت و به او گفت: شمشيرت را بر زمین بگذار. کثیر نپذیرفت و گفت: من پیغام آورده ام و اگر نمی خواهید، بر میگردم. ابو ثمامه گفت: پس من قبضه شمشيرت را در دستم میگیرم و تو پیغام خود را برسان. کثیر باز هم نپذیرفت. ابوثمامه گفت: پس پیغامت را به من بگو تا به امام حسین علیه السلام برسانم؛ چون هرگز نمی گذارم به حضرت نزدیک شوی. کثیر این پیشنهاد را هم نپذیرفت و نزد عمر سعد بازگشت.
عمر بن سعد این بار قرة بن قيس حنظلی را فرستاد. امام حسین علیه السلام با دیدن او پرسید او را می شناسید؟ حبیب بن مظاهر گفت: او هم قبیله ای ماست. به نظرم انسان خوش عقیده ای بود. هرگز فکر نمی کردم در سپاه دشمن باشد. قره آمد به امام حسين عليه السلام سلام کرد و پیغام را رساند. وقتی می خواست برود حبيب به او گفت: کجا می روی؟ بیا امام حسین علیه السلام را یاری کن. قره جواب داد: بروم
ص: 302
پاسخ حسین را به عمر بن سعد برسانم و بعد ببینم چه می شود.(1) این آدم خاکستری است.
در ماجرای کربلا، افرادی کاملاً شفاف و روشن بودند؛ مانند: حبیب، حت، زهیر و... کسانی مانند حر وقتی حق را دریافتند تردید نکردند. زهير هم پس از شنیدن حق تردید نکرد. عده ای نیز بودند که امام حسین علیه السلام با آنها سخن گفت و نصیحتشان کرد. به تعبیر مقام معظم رهبری: اباعبدالله علیه السلام مذاکره کرد و در مذاکره، نصیحت کرد. امام حسین علیه السلام هرچه لازم بود به عمر بن سعد فرمود اما اثر نگذاشت. عمر بن سعد مشخصاً سیاه است. اما افرادی مانند قرة بن قیس و شیبانی و هرثمة بن سليم و چند نفر دیگر بودند که حق را شناختند و پذیرفتند ولی از آن دفاع نکردند. یکی از این ها عبیدالله بن حر جعفی است. او فهمیده بود حق با امام است. نفردیگر، عبدالله بن عمر است.
چنان که گفته شد، انسان ها دو دسته اند: حق پذیر و حق ستیز. حق پذیر را شناختیم. حق ستیز چه کسی است؟
قرآن چهار صفت برای انسان های حق ستیز بیان می کند:
بلکه بیشترشان حق را نمی شناسند.
اولین اشکال حق ستیزان عدم شناخت حق است. این افراد وظیفه دارند به عالم مراجعه کنند، تحقیق و بررسی کنند. نباید بی تفاوت بنشینند.
«وَ أکْثَرُ هُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ»(1)
و بیشترشان حق را خوش ندارند.
ناخرسندی از حق، دومین صفت بد حق ستیزان است. بعضی ها حق را می شناسند اما از آن کراهت دارند.
فردی را می شناسم که در زمان جنگ تحمیلی بیست دستگاه آمبولانس به جبهه تقدیم کرد تا فرزندش به سربازی و جبههء جنگ نرود. اتفاقاً [بعدها] فرزندش مدتی بعد از انجام خدمت سربازی بر اثر حادثه ای از دنیا رفت. این آقا نمی گوید: حق با صدام است؛ می گوید: می دانم حق با جمهوری اسلامی است ولی من جوانم را نمی دهم. در سوی مقابل، کسانی هم بودند که چهار فرزند خود را تقدیم کردند.
همسر شهید زین الدین نقل می کرد: وقتی ایشان به خواستگاری ام آمد به من گفت: من قبلاً ازدواج دیگری هم کرده ام ! من جا خوردم. گفتم: اگر ازدواج کرده ای، برای چه به خواستگاری من آمدی؟ گفت: من قبلاً با جبهه ازدواج کردم. اگر می توانی با این هوو کنار بیایی، بسم الله . من فردا عازم جبهه ای هستم که شهادت هم دارد.
شهید همدانی، مستشار نظامی ارشد ایران در سوریه، کسی بود که بیش از
ص: 304
صد هزار نیرو را در سوریه تجهیز کرد و به مردم آن کشور قدرت دفاع داد. همسر این شهید بعد از شهادت ایشان در مصاحبه ای گفت: من منتظر بودم و می دانستم بالأخره ایشان را می کشند؛ فقط زمانش را نمی دانستم.
شهید سید عباس موسوی، دبیرکل حزب الله لبنان، با همسر و فرزندش به دست نیروهای اسرائیلی شهید شد. همسر ایشان گفته بود من از خدا خواسته ام با هم شهید بشویم.
«کَذَّبُوا بِالحَقِّ»(1)
حق را تکذیب کردند.
حق ستیزان، حق را تکذیب می کنند و آن را نمی پذیرند.
«فَلَمَّا جَاءَ هُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا إِنَّ هَٰذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ»(2)
هنگامی که حق از نزد ما به سویشان آمد گفتند: مسلماً این جادویی آشکار است.
یکی دیگر از صفات بد حق ستیزان این است که حق را جادو قلمداد می کنند.
عمر بن سعد در دستهء سوم حق ستیزان جای داشت. او و یارانش می دانستند حق با امام حسین علیه السلام است. یکی از اصحاب امام حسین علیه السلام به نام یزید بن حصین می گوید: روز هشتم یا نهم محرم از حضرت اجازه گرفتم تا با
ص: 305
عمر بن سعد صحبت کنم و به او بگویم آب را باز کنید.
هنگامی که امام علیه السلام در روز دوم محرم به کربلا رسید، در روز بعد آن جا را به قیمت شصت هزار درهم از اهالی منطقه خرید و با آنها شرط کرد من این زمین را به خودتان واگذار می کنم تا از زائران من پذیرایی کنید.(1)
آب آن منطقه هم جزو زمینش محسوب می شد. یعنی همه ملک شخصی امام حسین علیه السلام بود. بنابراین عمر بن سعد و سپاهش وارد زمین خصوصی امام حسین علیه السلام شده بودند.
یزید بن حصین رفت و بدون سلام کردن وارد خیمهء عمر بن سعد شد. ابن سعد گفت: چرا سلام نکردی؟
به هرحال عمر بن سعد در ظاهر انسانی عابد و زاهد بود و چهرهء مذهبی به شمار می رفت؛ شمر هم همین طور. این ها در جنگ صفین همراه امیرالمؤمنین على علیه السلام بودند. شمر حتی در آن جنگ مجروح هم شد. عاقبت به خیری خیلی مهم است.
یزید بن حصین به عمر بن سعد پاسخ داد: اگر مسلمان بودی قصد کشتن عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نمی کردی. دیگر این که حیوانات و پرندگان از این آب فرات می نوشند اما امام حسین علیه السلام و خانواده اش تشنه اند.
عمر بن سعد سرش را پایین انداخت و بعد گفت: به خدا قسم می دانم اذیت کردن این ها حرام است، ولی چه کنم که حکومت ری را می خواهم و دوست ندارم به کس دیگری برسد. یزید بن حصین برگشت و به امام حسین علیه السلام عرض کرد عمر بن سعد می خواهد شما را بکشد تا حکومت ری را به دست بیاورد.(2)
ص: 306
عمر بن سعد حق را می شناخت و با آن مبارزه کرد.
هر کسی با هرمذهب و عقیده ای باید در بحث توحید و نبوت و امامت تلاش و کوشش کند تا بداند که حق چیست؛ به ویژه بحث امامت که مهم ترین مسئله اختلافی در اسلام است. جوان ها روی این موضوع فکر و تأمل کنند. درست نیست بدون اندیشه و تفکراز پدران خود تبعیت کنند. همگان باید درباره غدیر و قصه امامت بی طرفانه بیندیشند.
ما بی دلیل سنگ غدیر را به سینه نمی زنیم. اگر دلیل قرآنی و حدیثی و تاریخی نداشتیم، اینگونه پای دفاع از غدیر نمی ایستادیم. خیلی بد است که فردای قیامت حق و حقیقت برای بعضی ها آشکار شود سنگ چه کسی را به سینه می زدند و از چه مذهب و عقیده ای دفاع می کردند، که البته آن وقت دیگر فایده نخواهد داشت. ذهن انسان در همین دنیا باید روشن شود، نه آن جا که دیگر مسیر بازگشتی ندارد.
قرآن می فرماید: انسان نباید به گونه ای رفتار کند که روز قیامت بگوید:
«يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ»(1)
دريغ و افسوس براهمال کاری و تقصیری که دربارهء خدا کردم، و بی تردید [نسبت به احکام الهی و آیات ربانی] از مسخره کنندگان بودم.
بعضی ها روز قیامت می گویند: وای بر ما که دربارهء "جنب الله" کوتاهی کردیم. "جنب" یعنی پهلو. جنب الله یعنی چه؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
ص: 307
«أَنَا جَنْبُ اللَّهِ»؛(1)
من جنب الله هستم.
گرچه هر چیزی که به خدا منسوب می شود جنب الله است، یعنی نماز و قرآن هم جنب الله هستند، اما بزرگ ترین مصداق جنب الله امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. نکند بعضی ها فردای قیامت بگویند: ای کاش جنب الله را می شناختیم. جنب الله را در همین دنیا بشناسیم. علم با کیست ؟ عصمت با کیست؟ ولایت با کیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از چه کسی نام برد؟ قرآن بر چه کسی تصریح کرد؟ عزیزان ما به این پرسش ها فکر کنند.
ص: 308
قال الله تبارک و تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»؛(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با صادقان باشید [صادقانی که کامل ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند].
چهارمین هشدار امام حسین علیه السلام موضوع انحطاط اخلاقی و بازگشت به جاهلیت است. حضرت در چند جا به این نکته اشاره نمود که جامعهء اسلامي سال 61 هجری، دوباره به قبل از اسلام یعنی 75 سال پیش بازگشته است؛ یعنی زمانی که جامعه بت پرست بود و انحطاط اخلاقی داشت.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم آخرین پیامبر و این دین، دین نهایی است. قرار نیست پیامبر دیگری بیاید. امام حسین علیه السلام نفرمود: من دین جدید می آورم. هیچ امامی دین نیاورده، بلکه امام دین را اصلاح می کند. نیم قرن از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
ص: 309
گذشته بود که جاهلیت بازگشت.
اگر فردی غیرمسلمان در سال 61 هجری وارد دمشق پایتخت مملکت اسلام شود و بگوید: می خواهم ببینم اسلامی که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم آورده چیست، دستش را می گیرند و نزد خلیفهء مسلمان ها می برند و می گویند: اسلام این است. نگاه می کند و می بیند خلیفه شراب می خورد، نماز نمی خواند، زنان بدکاره و آوازه خوان در دربارش هستند، در کاخ خضرا زندگی می کند و بیت المال به طور کامل در اختیار خلیفه و اطرافیانش هست؛ در جامعه نیز فساد موج می زند و هیچ خبری از نوه ها و فرزندان و وابستگان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست؛ به علی بن ابی طالب علیه السلام نیز ناسزا می گویند.
زمانی مقام معظم رهبری حفظه الله به بنده فرمودند: امام حسن و امام حسین علیهماالسلام هرکدام ده سال امامت داشتند. الآن چند کتاب از سخنان و تفسیر قرآن این دو امام وجود دارد؟ بسیار اندک ! یعنی تمام فرمایشات این دو امام به یک جلد کتاب هم نمی رسد. کلاس درسهایشان چه شد؟ خطبه های نماز جمعه شان چه شد؟ آثار و سیره و مسندشان کجا ثبت شد؟ نقل های تاریخی درباره امام حسین علیه السلام وجود دارد اما کلمات و سخنان گردآوری شدهء حضرت چقدر است؟ البته این موضوع را نیز نباید فراموش کرد که بسیاری از این کلمات گردآوری شده، با امام حسن علیه السلام مشترک است و به هر دو امام نسبت داده شده؛ زیرا در خط عربی کهن، حسن و حسین شبیه هم نوشته می شد.
مقام معظم رهبری فرمودند: در سراسر فقه ما چند حدیث فقهی از امام حسن و امام حسین علیه السلام آمده است؟ بسیار کم است.
با کنار نهاده شدن امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و روی کار آمدن بنی امیه، جامعه به جاهلیت بازگشت.
ص: 310
در جامعهء زمان بنی امیه بت پرستی اصطلاحی وجود نداشت، اما توحید مسلمانان دچار ایراد شده بود. توحید دو قسم دارد: توحید افعالی و توحید عبادی. توحید فقط گفتن «لا إله إلا الله» نیست. اگر کسی گفت: خدا یکی است، باید از طاغوت هم دوری کند. اگر گفت: خدا یکی است، باید بگوید:
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ»(1)
فقط تو را می پرستیم.
نه اینکه مانند معاویه نمازجمعه را در چهارشنبه بخوانیم یا مانند حاکم کوفه نماز صبح را در حالت مستی و چهار رکعتی بخوانیم.
توحید ذاتی مردم آن روز هم دچار مشکل بود. اصلاً بنی امیه یکتاپرست نبودند. یزید می گفت: اصلاً نبوت و رسالتی نیست. ابوسفیان هم گفته بود: هیچ بهشت و جهنمی نیست. معاویه رسماً می گفت: من اگر بتوانم نام رسول خدا را از اذان حذف می کنم. آری، یکتاپرستی ظاهری در جامعه وجود داشت اما مسئلهء توحید، توحید عبادی وافعالی و اجتناب از طاغوت است.
از این رو بود که امام حسین علیه السلام هشدار داد مردم به فرهنگ جاهلیت پیش از اسلام برگشته اند. حضرت در یکی از سخنرانی هایش به چند مورد اشاره نمود و فرمود که این ها مشکلات جامعه است؛ آیا من می توانم سکوت کنم؟ مردم جامعه این مشکلات را دارند:
ص: 311
«لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطانِ»؛
به اطاعت از شیطان پایبند شدند.
این مردم از شیطان اطاعت می کنند. در حالی که خدا فرموده است:
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»(1)
ای فرزندان آدم ! آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را مپرستید که او بی تردید دشمن آشکاری برای شماست؟
مردم در جاهلیت پیرو شیطان بودند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:
«وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ»؛(2)
ای مردمان عرب ! شما بدترین دین را داشته، در بدترین خانه می زیستید.
بدترین دین یعنی بت پرستی گسترش داشت و بدترین خانه یعنی میان غارها، سنگ های خشن و مارهای سمی خطرناک به سر می بردند.
«تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ»؛
اطاعت از خدا را ترک کردند.
این مردم از خدا اطاعت نمی کنند. اگر از خدا اطاعت می کردند، گفتار خدا را می شنیدند که فرمود:
«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي»؛(3)
ص: 312
بگو: اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروی کنید.
هم چنین فرمود:
«مَا آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»(1)
[از اموال و احکام و معارف دینی] آن چه را پیامبر به شما عطا کرد بگیرید.
زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کس مرا دوست دارد باید امیرالمؤمنین و فرزندانم فاطمه زهرا و حسن و حسین علیهم السلام را دوست داشته باشد.(2)
توحید در رأس اعتقادات ماست، اما فروع و زیرمجموعه هایی دارد. قرآن و ثقلین زیرمجموعهء توحیدند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من این دو را در جامعه به یادگار گذاشتم.(3) اما در حکومت بنی امیه نه به قرآن عمل می شد و نه به عترت احترام می گذاشتند. عترت را کشتند و به زندان انداختند. قرآن را هم برای مردم به اشتباه تفسیر می کردند. پول می گرفتند و می گفتند فلان آیه دربارهء ابن ملجم است در حالی که حقیقتاً دربارهء علی بن ابی طالب بود.
سمرة بن جندب چهار صد هزار درهم گرفت و گفت آیه ای که فضیلت امیرالمؤمنین در شب هجرت پیامبر و خوابیدنش به جای آن حضرت را بیان می نماید، درباره ابن ملجم نازل شده.(4)
ص: 313
«أظهَرُوا الفَسادَ»؛
فساد را آشکارساختند.
سومین مشکلی که امام حسین علیه السلام اشاره نمود فساد علنی است. زنان آوازه خوان برای مردم آواز می خواندند. مدینه ای که زمانی صدها قاری و حافظ قرآن داشت و بی وقفه صدای قرآن در آن بلند بود، ابوالفرج دراغانی می نویسد که موسیقی و خوانندگی در این شهر رواج یافت.
«عَطَّلُوا الْحُدُودَ»؛
حدود الهی را تعطیل کردند.
حاکمان و قاضیان و حتی خود خلفا، بسیاری از حدود الهی را اجرا نمی کردند.
«وَاستَاثَرُوا بِالغَیءِ»؛
فيء [بخشی از اموال مسلمین] را به خود اختصاص داده اند. این پنج مشکل در جامعه است؛ مگر می شود سکوت کرد؟!
«وَ أَنَا أَحَقُّ مَنْ غَيْرُ»؛(1)
و من سزاوارترین شخص برای تغییر این وضعیتم.
چه کسی سزاوارتر از امام حسین علیه السلام برای اصلاح مشکلات جامعه است ؟ او می داند مشکلات جامعه و سردمداران مملکت اسلامی چیست و فقط خود او
ص: 314
می تواند مشکلات را اصلاح کند.
برخی می پرسند این قصه (بازگشت به جاهلیت) در زمان های دیگر هم وجود داشت؛ مگرولید شراب نمی خورد؟ مگر سلیمان بن عبدالملک فاسد نبود؟ مگر متوكل فساد نداشت؟ چرا عاشورای دیگری پدید نیامد؟ خوب بود همه ائمه این موضع گیری را تکرار می کردند.
جواب هایی داده اند. بعضی ها گفتند: امامان دیگر، یار و یاور نداشتند. اما این پاسخ را چنین رد کرده اند: چطور می شود در میان چهار هزار شاگرد امام صادق علیه السلام هفتاد هشتاد نفر مانند زراره نباشد؟!
ولی جواب این پرسش یک کلمه است: حادثهء عاشورا کافی بود. بقيهء امامان وظیفه داشتند از این حادثه پاسداری کنند. قرار نبود عاشورای دیگری بیافرینند. حادثهء عاشورا یک پیام داشت: مخالفت با ظلم. همهء ائمه این کار را انجام دادند.
پیام دیگر عاشورا، حفظ آن بود. امامان ما روضه گرفتند، اشک ریختند، یزید را معرفی و لعن کردند. ائمه علیه السلام عاشورا را نگه داشتند. عاشورا آن قدر درس و پیام داشت و آن قدر خون داد و آن قدر قوی بود که نیاز نشد عاشورا دیگری پدید بیاید. امامان سخنان و فریادهایشان را در پرتو عاشورا گفتند و زدند.
این داستان در همین مسیری که ابی عبدالله علیه السلام به سمت کوفه می رفت اتفاق افتاد: شخصی به نام عبدالله بن مطيع با او دیدار کرد و پس از عرض سلام، گفت:
«مَا أَخْرَجَكَ مِنْ حَرَمِ اللَّهِ وَ حَرَمَّ جدک»؛
ص: 315
چه چیز تو را از حرم خدا وجدت بیرون آورده است؟
حضرت فرمود: اهل کوفه به من نامه نوشته و از من درخواست کرده اند که به سوی آنها بروم:
«لَمَّا رَجَوْا مِنْ إِحْيَاءِ مَعَالِمَ الْحَقِّ وَ إِمَاتَةِ الْبِدَعِ»؛(1)
چرا که به زنده کردن نشانه های حق و میراندن بدعت ها امید بسته اند.
من برای دو چیز حرکت کردم: 1- زنده کردن حق، 2- از بین بردن بدعت.
هرکسی توفیق حضور و شهادت در کنار اباعبدالله را نداشت. عقبه، غلام یکی از همسران امام حسین علیه السلام بود. برخلاف غلامانی مانند جون واسلم، او توفیق شهادت نیافت. عقبه حامل نامه های مردم کوفه بود. یعنی در طی سفر کاروان حسینی، او نامه ها را با خودش حمل می کرد. به تعبیر امروزی، انباردار فرهنگی بود.
عقبه در روز عاشورا حضور داشت اما نه به میدان رفت و دفاع کرد و نه اصلاً به محضر امام آمد و اجازه خواست. عصر عاشورا و پس از شهادت سید الشهداء علیه السلام که دشمن به خیمه ها حمله کرد عقبه نیز دستگیر شد. او را پیش عمر بن سعد بردند. ابن سعد به او گفت: تو چه کردی؟ گفت: منهیچ کمکی به اباعبدالله نرساندم. من فقط مسئول نگه داری نامه ها بودم. اصلاً شما دیدید من به میدان بیایم و رجز بخوانم؟ عمربن سعد گفت: آزادش کنید.(2)
یکی از خبرنگارهای کربلا همین عقبه است. تنها کاری که این آدم انجام داد گزارش دادن بود. این که بعضی ها می پرسند چه کسی مطالب کربلا را نقل
ص: 316
کرده ؟ جوابش همین است. چنین افرادی در کربلا حضور داشتند.
نمونهء دیگر ضحاک بن عبدالله مشرقی است. البته او تا عصر عاشورا جنگید و سپس از کربلا خارج شد.(1)
پس چند تن از گزارشگران کربلا، از لشکر امام حسین علیه السلام بودند و در این میان، قوی ترین گزارش گر کربلا امام سجاد علیه السلام است که تا 34 سال پس از عاشورا زنده بود.
همان طور که گفته شد، جامعه اسلامی کم کم به دوران جاهلیت بازگشت؛ اما چگونه؟ چندین روایت هست که این معنا را توضیح می دهد. امام باقر عليه السلام فرمود:
«إِنَّ النَّاسَ عَادُوا بَعْدَ مَا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ»(2)
به راستی مردم پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوباره مردم جاهلیت شدند.
امام باقر علیه السلام فرمود می دانید چه اتفاقی افتاد؟ مردم بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دوباره به جاهلیت برگشتند. هم چنین ابوذر در کنار خانه خدا سخنرانی کرد و جملهء قشنگی گفت:
«لَوْ قَدَّمْتُمْ مِن قَدَّمَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ مَا عَالَ وَلِیُّ اَللَّهِ»؛(3)
ص: 317
چنانچه مقدم می داشتید آن کس را که خدا و رسول مقدم داشتند و مؤخر می داشتید آن کس را که خدا و رسول مؤخر داشتند، ولی خدا به کژی نمی گرایید.
اگر یک کار را انجام می دادید جامعهء اسلامی این گونه نمی شد، اسلام این طور غریب نمی ماند، علی بن ابی طالب علیه السلام خانه نشین نمی گشت: آن کسی که خدا مقدم کرده، مقدمش می کردید و آن کسی که خدا مؤخر داشته، مؤخر می داشتید. اما خدا چه کسی را مقدم کرده؟ آیهء ولایت و اطاعت دربارهء کیست که خدا می فرماید:
«الْيَوْمَ أکملت لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»(1)
امروز دینتان را برای شما کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم.
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنکُمْ»(2)
از خدا اطاعت کنید و [نیز] از پیامبر و صاحبان امر خودتان اطاعت کنید.
چه کسی است که اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ولایتش را اعلان نکند رسالت خودش ناقص می شود:
«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»(3)
و اگر انجام ندهی پیام خدا را نرسانده ای.
و آن کسی که خدا مؤخرداشته کیست؟ قرآن می فرماید:
ص: 318
«لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»(1)
پیمان من [که امامت و پیشوایی است] به ستمکاران نمی رسد.
کسی که سابقه بت پرستی دارد و معصوم نیست و اشتباه می کند، نمی تواند حاکم اسلامی باشد، نمی تواند جای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بنشیند.
حضرت زهرا علیها السلام نیز در خطبهء معروفش به مردم فرمود: شما به جاهلیت برگشتید.(2) حتی پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در روایتی به موضوع بازگشت به جاهلیت اشاره نمود. صحیح بخاری از کتاب های معتبر اهل- سنت-از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت آورده که فرمود: روز قیامت عده ای از اصحاب مرا به جهنم می برند. می گویم: خدایا! این ها اصحاب من هستند!! خطاب می شود:
«لَا تَدْرِی ما أَحْدَثُوا بَعْدَکَ»(3)
تو نمی دانی اینان بعد از تو چه کردند.
جاهلیتی که مسلمانان به آن بازگشته بودند چه فرهنگ هایی داشت؟ قرآن چهار بار کلمهء جاهلیت را به کار برده:
«ظَنَّ الْجاهِلِیَّهِ»؛(4)
گمان جاهلیت.
ص: 319
«حُکْمُ اَلْجَاهِلِیَّهِ»(1)
حکم جاهلیت.
«تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى»(2)
ظاهرشدن [زنان در انظار عمومی در دوران] جاهلیت پیشین.
«حَمِیَّهَ الْجَاهِلِیَّهِ»(3)
تعصب جاهليت.
این که قرآن می گوید: «جاهلیت پیشین» ، معلوم می شود جاهلیت دیگری هم داریم. امام باقر علیه السلام فرمود:
«سَتَکُونُ جَاهِلِیَّهٌ أُخْرَی»؛(4)
به زودی جاهلیت دیگری خواهد بود.
جاهلیت نخست، پیش از اسلام بود که مردم از روی جهل و نادانی دختران را زنده به گور می کردند، بت می پرستیدند، ربا می گرفتند و می دادند، زنا می کردند، حق زنان را نادیده می انگاشتند، جنگ های طولانی راه می انداختند، دچار تفرقه بودند و...
ص: 320
وقتی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ظهور کرد با چند اقدام، جهالت ها را از بین برد:
پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود:
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛
خدایی جزالله نیست.
همه الهه ها را دور بیندازید، طاغوت را کنار بگذارید.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: به یکدیگر دروغ نگویید، به هم دیگر تهمت نزنید، خلاف نکنید، دخترانتان را زنده به گور نکنید و...
می فرمود: ربا نگیرید و ندهید، رشوه نگیرید و ندهید، مال مردم را به حرام نخورید، معاملهء شرعی کنید و...
می فرمود نسبت به هم دیگر مهربان باشید، دشمن نباشید. قرآن به مسلمانان می گوید: شما با هم دشمن بودید و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میان شما دوستی برقرار ساخت:
«وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا»(1)
ص: 321
و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] بایکدیگر دشمن بودید، پس میان دل های شما پیوند و الفت برقرار کرد؛ در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شديد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اقدام سیاسی هم انجام داد. جامعه، حاکم و قانون می خواهد، حاکم باید معصوم باشد؛ نه این که هرکس قدرت بیشتری دارد حاکم شود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امامت را هم ترسیم نمود.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم با این پنج اقدام، جامعه را کاملاً از جهل و نادانی درآورد. اکنون به سال 61 هجری یعنی پنجاه سال پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نگاهی بیندازید. ببینید وضعیت جامعه چگونه است. تکبر و غرور و منیت حاکم شده، جعل حدیث رواج یافته، تفسیر قرآن ممنوع است. ابن عباس به معاویه گفته بود چرا نمی گذاری تفسیر قرآن بگوییم؟ قرآن تفسیر می خواهد، مردم باید بدانند معنای آیات چیست.
خدا شیخ طوسی را رحمت کند. ایشان در مقدمهء تفسیر تبیان می فرماید: آیات قرآن سه بخش است:
بخشی از آیات به گونه ای است که هرکس بخواند پیامش را می فهمد؛ مانند:
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»(1)
بگو: او خدای یکتاست.
ص: 322
البته این آیه هم تفسیر دارد، اما معنای ظاهری اش روشن است.
بخش دیگر، آیات مبهم است؛ مانند:
«الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»؛(1)
[خدای] رحمان بر عرش قرار دارد.
«وَجاءَ رَبُّكَ»(2)
و پروردگارت آمد.
این آیه ها چه معنایی دارند؟ آیاتی که کلمات مبهم در آن است؛ گاهی واژه هایی به کار رفته که باید تفسیر شود.
بخشی از آیات، معانی ژرف و عمیقی دارند؛ مثل: سورهء حدید. باید عمق و باطن این آیات را شناخت.
ابن عباس به معاویه گفت: مردم می خواهند بدانند «أُولِي الْأَمْرِ» و «وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» یعنی چه.
معاویه گفت: شما حق تفسیر ندارید. هرکس تفسیر می خواهد، پیش ما بیاید. مفسران معاویه چه کسانی هستند؟ کعب الاحبار، ابوهريره و... مشاور ارشد يزيد، مسیحی بود.
ص: 323
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن همه زحمت کشید و در پنج زمینهء اصلی تحول ایجاد کرد اما هر پنج مورد دچار انحراف شد. مهم ترین انحراف و اختلاف بعد از رحلت پیامبر، حاکمیت سیاسی (امامت) بود. امام سجاد علیه السلام 34 سال در مدینه بود و بنابر نقل شیخ طوسی، 170 نفر در جلسات درسش شرکت می کردند اما حکومت نگذاشت امام سجاد علیه السلام یک بار نمازجمعه اقامه کند. به همین دلایل بود که امام حسین علیه السلام فرمود: علت قیام من، برگرداندن مردم از جاهلیت بود. موفق هم شد. عاشورا، تأثیرات فراوانی داشت.
ابوخالد کابلی، جوان خراسانی است که وقتی از شهادت امام حسين عليه السلام خبردار شد، از خراسان راه افتاد و به مدينه نزد علمای آن شهر رفت. او نخست کیسانی مذهب شد. کیسانی ها محمد حنفیه پسر امیرالمؤمنین علیه السلام را امام و حجت خدا می دانستند.
انسان نباید در امور اعتقادی عجله کند. مردم در هنگام جهل و نادانی باید توقف کنند و چیزی را انکار نکنند. بعضی جوان ها به محض مواجهه با شبهه واشكال تحت تأثیر قرار می گیرند. به محض آن که کسی به عزاداری و نماز و ولایت اشکال گرفت، فورا اعتقاداتش را کنار می گذارد.
ابوخالد کابلی پس از مدتی با امام سجاد علیه السلام آشنا شد. وقتی نزد حضرت آمد حضرت برایش کاملاً توضیح داد که امامت چیست، قصة سقیفه چه بود، داستان غدیر چه بود، جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه کسانی هستند و... حتی از امام زمان علیه السلام برایش گفت و فرمود:
«یَا أَبَا خَالِدٍ إِنَّ أَهْلَ زَمَانِ غَیْبَتِهِ الْقَائِلِینَ بِإِمَامَتِهِ وَ الْمُنْتَظِرِینَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ مِن أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ لِأَنَّ اللهَ تبارک و تَعَالَی أَعْطَا هُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَ الْأَفْهَامِ وَ الْمَعْرِفَهِ
ص: 324
مَا صَارَتْ بِهِ الْغَیْبَهُ عِنْدَ هُمْ بِمَنْزِلَهِ الْمُشَاهَدَهِ وَ جَعَلَهُمْ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ بِمَنْزِلَهِ الْمُجَاهِدِینَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم بِالسَّیْفِ ولَئِکَ اَلْمُخْلَصُونَ حَقّاً وَ شِیعَتُنَا صِدْقاً وَ اَلدُّعَاهُ إِلَی دِینِ اَللَّهِ سِرّاً وَ جَهْراً وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اِنْتِظَارُ اَلْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ اَلْفَرَجِ»؛(1)
ای اباخالد! مردم زمان غیبت آن امام که معتقد به امامت و منتظر ظهور او هستند از مردم هر زمانی برترند؛ زیرا خدای تعالی عقل و فهم و معرفتی به آنها عطا فرموده است که غیبت نزد آنان به منزله مشاهده است. و آنان را در آن زمان به مانند مجاهدین پیش روی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که با شمشیر به جهاد برخاسته اند قرار داده است. آنان مخلصان حقیقی و شیعیان راستین ما و فراخوانندگان به دین خدای تعالی در نهان و آشکارند. و فرمود: انتظار فرج، خود بزرگترین فرج است.
سرانجام ابوخالد از اصحاب خاص امام سجاد علیه السلام شد. روز قیامت هر امامی حواريون و اصحاب خاصی دارد. بیشترین حواریون را امام حسین علیه السلام دارد که هفتاد و چند نفرند. ولی بعضی از ائمه فقط چند حواری واصحاب دارند. مثلاً: حواريون حضرت على علیه السلام چند نفرند؟ یکی از آنها مالک اشتر است. دیگری اصبغ بن نباته است. امام سجاد عليه السلام هم در قیامت با سه یا پنج حواری خاص می آید که یکی از آنها همین ابوخالد کابلی است که در خراسان خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنید و به مدینه آمد.
ص: 325
تأثير شهادت امام حسین علیه السلام
شهادت امام حسین علیه السلام اثرات فراوانی داشت. چرا سلیمان بن صرد خزاعی قیام کرد؟ چرا مختار قیام کرد؟ چرا مردم مدینه قیام کردند؟ نمی خواهم بگویم: همه انگیزه ها خون خواهی امام حسین علیه السلام بود؛ مثلاً: قیام مردم مدینه انگیزه های دیگری هم داشت ولی تأثیرات فراوانی از کربلا گرفته بود. احادیث فقهی امام حسین علیه السلام شاید ده روایت هم نباشد، اما دانشگاه امام صادق علیه السلام با چهارهزار شاگرد و همین طور 170 شاگردی که امام سجاد علیه السلام داشت، مرهون قصهء کربلاست.
شیعه با خون ابا عبدالله علیه السلام آب یاری شد و با بیان امام صادق علیه السلام رشد کرد. از این رو بود که ائمه علیهم السلام فرمودند: اگر گریه می کنید برای حسین گریه کنید؛(1) اگر دعا می کنید زیر قبة حسين دعا کنید.
امام هادی علیه السلام در حال بیماری فرمود: به کربلا بروید و برایم دعا کنید.(2) امام صادق علیه السلام در سجده اشک می ریزد و برای زائران قبر امام حسین علیه السلام طلب رحمت می کند. حسین علیه السلام معیار سایر ائمه شد و همگی در ترویج فرهنگ عاشورا کوشیدند. بنابراین نیازی به ایجاد عاشورای دیگر نبود.
ص: 326
قال الله تبارک و تعالى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با صادقان باشید [صادقانی که کامل ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند].
گرچه قیام عاشورا در ساعاتی محدود و سرزمینی محدود رخ داد، یک روز در سرزمين تفتیدهء عراق؛ اما به بلندای همه تاریخ درس و پیام دارد. امروز ما هم باید برای خودمان، برای انقلابمان و برای جهان از این واقعهء پرحادثه و درس آموز استفاده کنیم. تعبیر مشهوری هست که می گوید:
«کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا»؛
ص: 327
«همه جا کربلا و هر روز عاشوراست»
این جمله حديث و روایت نیست، اما حقیقت است. مقصود از این جمله آن است که در هر زمانی مبارزه حق و باطل وجود دارد.
یزیدیان همیشه در جامعه هستند. مگر امروز کودکان را نمی کشند؟ مگر صهیونیست ها جوانان فلسطین را مظلومانه به شهادت نمی رسانند؟ مگر آل سعود در یمن جنایت نمی کند؟ مگر مساجد شیعیان را منفجر نمی کنند؟ مگر افرادی را در زندان ها به جرم محبت امیرالمؤمنین علیه السلام عابر آزار نمی دهند؟
این قصه همیشه بوده و هست. تاریخ، رودخانه جاری است که آب آن عوض می شود اما جریانش واحد و یکسان است. از این رو مردم باید درس ها و هشدارهای حسینی را فرابگیرند و بدانند تا مسیر حسینی ادامه یابد.
یکی دیگر از هشدارهای حسینی، موضوع حرمت شکنی و درهم شکستن مقدسات است. امام حسین علیه السلام بارها به این موضوع اشاره نمود. مواردی در جامعه است که احترام ویژه دارد. پدر و مادر احترام دارند و باید حرمتشان حفظ شود؛ فرزند برای پدر و مادر احترام دارد؛ بزرگ ترها احترام دارند؛ معلم احترام دارد. اما پنج مورد است که حرمت ویژه دارد. اینها حرمت های الهی است. شکستن این حرمت ها به مراتب بدتر از شکستن حرمت مثلاً پدر و مادر است. بی احترامی به والدین، کار زشت و گناه فردی است که فرزند انجام می دهد. پدر و مادر یا می بخشند یا ناراضی اند. بی احترامی به همسایه و دوست و برادر نیز نادرست است. اما شکستن حرمت کعبه تفاوت دارد با شکستن حرمت یک شخص.
ص: 328
امام صادق علیه السلام فرمود:
«لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي بِلاَدِهِ خَمْسُ حُرَمٍ»؛
خداوند پنج حرمت در سرزمین ها دارد.
خداوند پنج حرمت جهانی و فراگیر دارد که شکستن آن ها از شکستن حرمت یک فرد بدتر است.
اولین حرمت فراگیر الهی، حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. اگر کسی مانند سلمان رشدی به پیامبر بی احترامی و توهین کرد، نمی توان گفت: این مسئله شخصی و میان خود او و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است؛ امکان دارد پیامبر از او گذشت کند، امکان هم دارد گذشت نکند. نه، این طور نیست. شخصی مانند امام خمینی رضوان الله علیه می آید و حکم ارتداد او را صادر می کند. حرمت رسول الله یعنی حرمت دین اسلام؛ چون قرآن می فرماید:
«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي»(1)
بگو: اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروی کنید.
و می فرماید:
«لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»(2)
بر خدا و پیامبرش [در هیچ امری از امور دین و دنیا و آخرت] پیشی مگیرید.
ص: 329
اهل بیت علیهم السلام حرمتشان جهانی است. هیچ کس حق ندارد به اهل بیت علیهم السلام کوچک ترین توهینی کند.
سومین حرمت الهی، قرآن کریم است.
حرمت بعدی، حرمت خانهء خداست.
آخرین حرمت، حرمت مؤمن است(1) به عنوان ایمانش، نه به عنوان انسانیتش. قرآن می فرماید اگر کسی "مؤمنی" را به عمد بکشد مانند کفار برای همیشه در جهنم می ماند:
«مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها»(2)
و هرکس مؤمنی را از روی عمد به قتل برساند، کیفرش دوزخ است درحالی که در آن جاودانه خواهد بود.
علما می گویند: چون به خاطر ایمانش او را کشته، این حکم را دارد؛ شخص
ص: 330
مقتول در این جا مورد نظر نیست. حرمت مؤمن نباید شکسته شود.
خداوند پنج چیز را حرمت های بزرگ خود برشمرد. دشمنان تمام این حرمت ها را شکستند.
اولین حرمتی که دشمنان شکستند، حرمت پیامبر بود. هنوز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زنده بود که گفتند:
«اِنَّ الرَّجُل لَیَهجُر»؛(1)
این مرد هذیان می گوید!
گفتند: ما حديث نمی خواهیم، کتاب خدا برای ما کافی است. این حرف ها در منابع تاریخی اهل سنت و شیعه آمده. هنوز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زنده بود که از فرمان آن حضرت سرپیچی کردند و از لشکر اسامه بیرون آمدند. در صلح حدیبیه نیز با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت کردند. معاویه گفت: اگرقدرت داشته باشم نام پیامبر را از اذان پاک می کنم.
دشمنان حرمت اهل بیت علیهم لسلام را نیز شکستند. روزهایی از دفن بدن
ص: 331
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نگذشته بود که به خانه حضرت زهرا علیهاالسلام هجوم بردند و کاری کردند حضرت محسن سقط شود. امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را نیز شهید کردند. چه حرمتی برای اهل بیت گذاشتند؟ تاریخ قضاوت کند. هفتاد روز از غدير نگذشته بود که به سادگی نظام امامت به خلافت و سال ها بعد به سلطنت تبدیل شد.
ابن اثیر تاریخ نگار اهل سنت، کتاب بسیار قطوری به نام الکامل فی التاریخ دارد. او حوادث هر سال را به طور جداگانه و با نظم و ترتیب آورده است. در حوادث سال 46 یعنی چهار-پنج سال پیش از شهادت امام حسن علیه السلام می نویسد:
مغيرة بن شعبه استان دار کوفه بود. معاویه او را عزل کرد و می خواست سعید بن عاص را به جای او بگذارد. اما مغيره به این موضوع اهمیت نداد و دو-سه ماه هم چنان در کوفه ماند. سرانجام راه افتاد و به شام رفت. مغیره با حضور در کاخ معاویه، به او گفت: می دانی که سن و سالت بالا رفته و پیر شدی؛ به فکر جانشین خود باش. معاویه گفت: چه کنم؟ مغیره گفت: چه کسی بهتر از پسرت يزيد؟ او لیاقت و توانایی دارد.
ابن اثیر نوشته است: مغیره پیش از گفت وگو با معاویه، نخست نزد یزید رفته و او را آماده کرده بود.
خلاصه، مغیره به معاویه گفت: مردم عراق و حجاز باید به خلافت یزید رضایت بدهند و آن را بپذیرند. تو مرا عزل نکن تا من استان دار کوفه بمانم، من هم مردم کوفه را راضی می کنم. مردم بصره را ابن زیاد و مردم مدینه را هم مروان راضی خواهند کرد. مردم شام هم با خودت. اینان حرفت تو را می پذیرند.
ص: 332
معاویه پذیرفت و حكم عزل مغیره را لغو کرد. وقتی مغیره از کاخ بیرون آمد از او پرسیدند: چه شد؟ جمله ای که مغیره در پاسخ گفت، یک ضرب المثل است. معادل فارسی اش چنین می شود: «آشی برای معاویه پختم که یک وجب روغن رویش باشد.» یعنی بیچاره اش کردم.
مغیره به کوفه بازگشت و ده نفر از رؤسای قبائل کوفه را گرد آورد. رؤسای قبیله قدرت فراوانی داشتند و حرفشان نفوذ داشت. مغیره به سران قبائل گفت: من در شام چنین گفتم، شما هم بروید و به معاویه بگویید نظر خوبی است. خلافت یزید را برای معاویه زیبا و خوب جلوه بدهید. آن قدر بگویید تا باورش شود.
مغیره، آن ده نفر را به همراه پسر خودش موسی بن مغیره به شام فرستاد. آن ها با معاویه صحبت کردند. معاویه پسر مغیره را به کناری کشید و گفت:
«بِكُمْ اشْتَرَى أَبُوكَ مِنْ هؤُلاءِ دِينِهِمْ»؛
پدرت دین اینها را به چه قیمتی خریده؟
این ده نفری که آمده اند و از یزید تعریف می کنند، این ها که تا حالا يزيد را ندیده اند. پدرت چقدر به آنها پول داد؟!
معاویه شخصیتی حیله گر وزیرک داشت؛ فهمیده بود قصه چیز دیگری است. پسر مغیره پاسخ داد:
«بِثَلَاثِينَ أَلْفٍ»؛
به سی هزار درهم.
هرکدام سه هزار درهم گرفتند و آمدند پیش تو این طور بگویند. معاویه گفت:
«لَقَدْ هَانَ عَلَيْهِمْ دِينِهِمْ»؛(1)
دین برای این ها ارزش اندکی داشت.
ص: 333
دین خود را ارزان فروختند. پس از این ماجرا بود که معاویه برای مروان نامه نوشت جانشینی یزید را در مدینه مطرح کند.
شروع داستان جانشینی و خلافت یزید در دوران امامت امام حسن علیه السلام بود. وقتی مروان برای اولین بار عده ای را در مدینه جمع کرد -نمی دانم امام حسن و امام حسین علیهماالسلام هم حضور داشتند یا نه - و بحث جانشینی یزید را مطرح کرد، اولین کسی که برخاست و اعتراض کرد عبدالرحمان بن ابی بکر پسر خلیفهء اول بود. او گفت: وای بر اسلام! می خواهید خلافت را به سلطنت و "هرقلیت"(1) تبدیل کنید. پیامبر نمی خواست خلافت به سلطنت تبدیل شود.
حرف ما با عبدالرحمان بن ابی بکر این است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خلافت را هم نمی خواست، بلکه می خواست امامت باشد.
ابن اثیر می نویسد: عبدالرحمان بن ابی بکر با مروان درگیر شد و به او توهین کرد. عایشه هم بلند شد اعتراض کرد؛ یا نامه نوشت و به مروان گفت: با برادرم عبدالرحمان تندی کردی ! او فرزند ابوبکر است !!
به قول معروف ، آش آن قدر شور شده بود که حتی خودشان هم به عملکرد خلیفه شان اعتراض کردند؛ البته انگیزه آن ها دفاع از امامت نبود. همين ها بودند که در جمل با حضرت على علیه السلام جنگیدند؛ اما دیگر نمی توانند خلافت یزید را تحمل کنند. عایشه تا آخر عمر با این قضیه مخالفت کرد.
سومین حرمتی که از سوی دشمنان شکسته شد حرمت قرآن بود. تفاسیر شیعه را در کنار تفاسیر اهل سنت بگذارید و مقایسه کنید. ببینید آنان آیهء
ص: 334
ولایت و آیهء اولی الامر را چگونه معنا می کنند. علامهء حلی در کتاب آلفين دوهزار دلیل عقلی در اثبات امامت على علیه السلام می آورد اما دشمنان، آیاتی را که مربوط به امامت على علیه السلام است به گونه ای دیگر تفسیر کردند.
حرمت کعبه را هم شکستند. کعبه برای آنها به یک ابزار تبلیغاتی تبدیل شده بود. در جریان شورش عبدالله بن زبیر، سپاهیان بنی امیه به بیت الحرام حمله کردند و کعبه را آتش زدند.
یادآوری این نکته هم بجاست که البته عبدالله بن زبیر شخصیت منفی داشت، آدمی ریاست خواه و دنیاطلب و مغرور و مخالف امام حسين علیه السلام. او نه به خاطر دین، بلکه به دلیل حکومت طلبی با یزید مخالفت و مبارزه کرد و تقریباً 14 -13 سال در مکه حکومت تشکیل داد.
در "واقعهء حره" بنی امیه دو هزار نفر را در مدینه کشتند. یکی از کشتگان ، ابوسعید نوه ام سلمه است. تعدادی از صحابه پیامبر نیز در این فاجعه کشته شدند. مسلم بن عقبه طبق دستور یزید سه روز خون و جان و مال مردم را برای سربازانش مباح کرد و گفت: هرکاری دوست دارید انجام دهید!
پس همهء حرمت های بزرگ خداوند شکسته شد. امام حسین علیه السلام همین را هشدار می داد.
ص: 335
بعضی ها فکر می کنند قیام اباعبدالله علیه السلام فقط برای تشکیل حکومت یا دعوت مردم کوفه صورت گرفت؛ نه، اگر مردم کوفه دعوت نمی کردند باز هم اباعبدالله قیام می کرد. حضرت خطاب به یارانش فرمود: همه باید با حرمت شکن مخالفت کنند:
«مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوانِ ثَمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِقَوٍل وَ لاَ فِعلٍ کانَ حَقّیقاً عَلَى اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ»؛(1)
هرکس سلطان ستم گری را ببیند که حرمت های الهی را حلال می شمارد، پیمان الهی را نقض می کند، مخالف سنت پیامبر خداست، در بین بندگان به گناه و ستم رفتار می کند، و او با کردار یا گفتار خودش برسلطان نشورد، حقی بر خداست که او را به همان جا ببرد که آن سلطان را می برد.
ابن اثیر در کتاب الکامل فی التاریخ می گوید: معاویه صد هزار درهم برای عبدالله بن عمر پسر خلیفهء دوم فرستاد. عبدالله بن عمر میان بیشتر مردم شخصیت بانفوذ و محترمی بود. او پول معاویه را پذیرفت. سپس معاویه پیغام فرستاد: این پول را برایت فرستادم تا از خلافت یزید دفاع کنی. عبدالله بن عمر پول را برگرداند و گفت: من این پول را نمی خواهم.
عبدالله بن عمر پول را برگرداند اما فریاد نزد، فقط سکوت کرد. در حالی که امام حسین علیه السلام می فرماید: اگر کسی رفتارهای یادشده را از سلطان ستم گر ببیند و ساکت بماند، سزاوار است خداوند او را وارد جهنم کند.
ص: 336
گفتار امام حسین علیه السلام امروز هم جاری است. اگر کسی در جامعه نسبت به معصیت و منکر و برخوردهای غلط بی تفاوت باشد، همان وضعیت را دارد که سیدالشهداء علیه السلام فرمود.
در برخورد با حرام و منکر، دو اصطلاح به چشم می خورد: 1- مدارا، 2- مداهنه. مدارا خوب است، ولی مداهنه، ممنوع!
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا مرا با مدارا مبعوث کرد:
«امَرَنی رَبّی بِمُداراةِ النّاسِ كَما أمَرَنی بِأداءِ الفَرائضِ»؛(1)
پروردگارم مرا به سازگاری با مردم امر فرمود، چنان که به انجام واجبات امر فرمود.
مدارا در بیشتر موارد نسبت به دشمن صورت می گیرد.
آسایش دو عالم تکرار این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
مدارا این است که مثلاً: اگر مشرک آمد بگذار حرفش را بزند و تو گوش کن. امروزه در سراسر دنیا هزاران مذهب و مکتب وجود دارد. ما حق نداریم با کسی درگیر شویم و تنش ایجاد کنیم. انسان باید زبانش زبان سلیم و درست گوی باشد؛ هم حرف خودش را بزند، هم حرف طرف مقابل را بشنود.
مقام معظم رهبری فرمود: ما غیر از آمریکا با همهء دنیا مذاکره می کنیم. بحث
ص: 337
آمریکا جداست؛ چون قرآن می فرماید: دشمنان می خواهند شما مداهنه کنید:
«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ»؛(1)
دوست دارند نرمی کنی تا نرمی کنند.
امام صادق علیه السلام در جامعه ای زندگی می کرد که دورتادورش مخالف بود. ابن ابی العوجاء كافر بود، ابوحنیفه رئیس مذهب حنفی بود و... اما هر کدامشان -حداقل برای مدتی-شاگرد امام بودند. امام صلی الله علیه و آله و سلم با این ها بحث می کرد و قبولشان نداشت، اما درگیر نمی شد.
ابوزهره عالم ستی است. او کتابی درباره امام صادق علیه السلام دارد و در آن می گوید: در زمان ایشان بیشترین اختلاف مذهبی وجود داشت. صاحبان مذاهب، یک دیگر را تکفیر می کردند اما همگی به امام صادق عليه السلام احترام می نهادند؛ بس که ایشان خوب برخورد می کرد. این مداراست.
مداهنه یعنی عقب نشینی از موضع. خدا به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: با دشمن نباید مداهنه کرد.(2) کافران به پیامبر می گفتند: تو یک سال بت پرست، ما هم خدا را خواهیم پرستید. خدا فرمود: نه، به آن ها بگو این پیشنهاد را نمی پذیرم.(3) آن ها از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می خواستند در این موضوع اساسی کوتاه بیاید. مداهنه، عقب نشینی از مواضع و حرمات الهی است.
ص: 338
امروز ما هم نمی گوییم با کسی که مرتکب منکر می شود درگیر شویم یا برخورد حذفی کنیم و یا جایی را تعطیل و افراد را دستگیر کنیم. اگر این طور رفتار کنیم، در جامعه سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. هرکسی نمی تواند خودسرانه اقدام کند، باید اقدام ها قانون مند باشد. اما همه موظف اند نسبت به منکرو حرمت شکنی حساس باشد؛ چه منکرحکومتی باشد، چه فردی، چه اقتصادی. یک مسلمان نباید نسبت به بدحجابی و رباخواری و لقمه حرام و ظلم های اداری و ... بی تفاوت باشد. همان طور که گذشت، امام حسین علیه السلام فرمود: "هر کس ببیند" در جامعه ای حرام الهی حلال شمرده می شود یا چهار مورد دیگری رخ می دهد که پیش تر گفتیم، باید اعتراض کند؛ یکی با حرف زدن، یکی با نوشتن، یکی با طومار جمع کردن و... این پیامی است که از فرمایش اباعبدالله استفاده می شود؛ همان نکتهء بسیار مهمی که رهبری عظیم الشأن علیه السلام بارها اشاره کردند و فرمودند: افراد باید حساسیت داشته باشند؛ به قضایا بی تفاوت نباشند. بدانند چه اتفاقاتی در جامعه می افتد و نظر بدهند.
ص: 339
ص: 340
قال الله تبارک و تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»؛(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با صادقان باشید [صادقانی که کامل ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند].
یکی دیگر از هشدارهایی که امام حسین علیه السلام در نامه ها و سخنرانی ها به آن اشاره فرمود، موضوع دنیاپرستی و مال دوستی و ترجیح دادن دنیا بر آخرت است. برای آگاهی بیشتر به موضوع، نخست روایت زیبایی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کنم و توضیح می دهم.
انس بن مالک می گوید: روزی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتم. ایشان قطعه حصیری انداخته و روی آن خوابیده بود. وقتی حضرت برخاست دیدم جای حصیر بر پهلوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مانده است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: آیا کسی دیگر هم با تو
ص: 341
آمده؟ گفتم: نه. فرمود:
«اعْلَمْ أنَّهُ قَدِ اقْتَرَبَ أجَلي و طالَ شَوْقي إلى لِقاءِ ربّي و إلى لِقاءِ إخوانيَ الأنبياءِ قَبْلي»؛
بدان که مرگ من نزدیک شده و مدت زمان زیادی است که مشتاق القای پروردگارم هستم و نیز دیدار با پیامبران پیشین که برادرانم هستند.
سپس حضرت شروع کرد به گریستن. گفتم: چرا اشک می ریزید؟
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: برای چهار چیز اشک می ریزم. این پیش بینی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از وقایع آینده است. فرمود: بعد از من چهار بلا برسر امتم می آید:
«الْأَهْوَاءَ مُخْتَلِفَةٌ»؛
گرایش های گوناگون.
"هواء" به معنای میل و درخواست و رغبت و گرایش است. «الْأَهْوَاءَ مُخْتَلِفَةٌ» یعنی گرایش های مختلف. به جای آن که بگویند امیرالمؤمنین على عیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است ، انصار می گفتند: جانشین باید از ما باشد، مهاجرين هم می گفتند: باید از ما باشد. گویا اصلاً جریان غدير فراموش شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این اتفاق را پیش بینی کرده بود.
«وَ قَطیعَهَ الرَّحِمِ »؛
و قطع رحم.
ص: 342
بی توجهی به خویشاوند و شکستن حرمت آن ها، از نگرانی های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود.
«وَ حُبُّ المالِ وَ الشَّرَفِ»؛
و پول دوستی و شرافت خواهی.
این فراز، به بحث ما ارتباط دارد.
«وَ إِظْهَارُ اَلْبِدْعَهِ»(1)
و آشکارسازی بدعت.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای بدعت هایی که در دین گذاشته خواهد شد اشک می ریخت. همهء این چهار اتفاق بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رخ داد.
در این گفتار، به نگرانی سوم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می پردازیم؛ یعنی مال دوستی و ریاست طلبی، بنی امیه از خلفایی بودند که این دو صفت در آن ها پررنگ بود.
مسعودی در کتاب مروج الذهب ریخت و پاش هایمالی امویان را گزارش کرده، می گوید: شمش های طلای زید بن ثابت را با تبر تکه تکه می کردند! سعد
ص: 343
بن ابی وقاص کاخی بسیار وسیع در منطقهء عقیق برای خودش بنا کرد. عبدالرحمان بن عوف هنگام ورود به مدینه، نان شب نداشت بخورد. در ماجرای عقد اخوت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را با سعد انصاری برادر ساخت تا عبدالرحمان از این طریق کمک مالی شود. وقتی عبدالرحمان از دنیا رفت، ده - هزار گوسفند و چقدر شمش طلا داشت. بیشتر این ثروت ها در دوران خليفهء سوم به دست آمد.
خطبهء شقشقیه، سومین خطبهء نهج البلاغه است و عبارت های دردناکی دارد؛ سوگ نامه و رنج نامه امیرالمؤمنین علیه السلام است. حضرت در این خطبه بیان می کند که آن ها چگونه به بیت المال هجوم بردند و آن را بین خودشان تقسیم کردند.
ابوذر غفاری در اعتراض به چنین ثروت اندوزی و دست درازی به بیت المال فریاد می زد. و سرانجام او را به زادگاهش "ربذه" تبعید کردند. اما امیرالمؤمنین علیه السلام ابوذر را ستود و فرمود: تو برای خدا غضب کردی. فرق تو با آنان در این است که تونگرا دین هستی و آنان نگران دنیایند.(1)
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود که پس از من مال دوستی گسترش خواهد یافت. همین هم شد. قصهء کربلا را بررسی کنید و ببینید بعضی ها با چه مبلغی حاضر شدند بیایند مقابل اباعبدالله علیه السلام بایستند.
هانی بن عروه، انسانی مؤمن و آزاد مرد و متدین بود که حاضر نشد مسلم بن
ص: 344
عقیل را به ابن زیاد تحویل دهد. هانی، دامادی به نام عمرو بن حجاج داشت که آرزوی ریاست قبيلهء مذحج را در سر می پروراند؛ چون پدرزنش هانی بن عروه رئیس مذحجیان بود. عمرو خیلی علاقه داشت جای پدرزنش را بگیرد و رئیس قبيله شود. او بالأخره به آرزویش رسید. بلافاصله پس از شهادت هانی، در جایگاه او نشست و فرمانده شد. عمرو بن حجاج یکی از فرماندهان سپاه عمر بن سعد بود و با پانصد سرباز آب فرات را محاصره کرد.(1) این نتیجهء ریاست طلبی است.
منذر بن جارود از بزرگان بصره و از کسانی بود که امام حسین علیه السلام برایشان نامه فرستاد. کسی که نامه را آورد، سلیمان نام داشت. منذر به جای آنکه به نامه و درخواست یاری سید الشهداء علیه السلام پاسخ مثبت بدهد، سلیمان از دستگیر کرد و به ابن زیاد-که آن وقت حاکم بصره بود-تحویل داد. ابن زیاد نیز سفیر حضرت را به شهادت رساند.(2)
نمونه های بالا، مصادیق همان هشدار امام حسین علیه السلام هستند. انسان باید توجه کند که دنیا و پول و تعلقات این گونه، بردین و خدا مقدم نشود.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر دو اتفاق در جامعه رخ دهد چند اثر منفی دارد:
ص: 345
«إِذَا عَظَّمْتَ أُمَّتِي الدُّنْيَا نُزِعَتْ عَنْهَا هَيْبَةً الْإِسْلَامِ»؛
هرگاه امتم دنیا را بزرگ بشمارد هیبت اسلام از آن ها گرفته خواهد شد. اگر دنیا در چشم مردم جامعه بزرگ شد، عظمت و هیبت اسلام از بین می رود.
البته دنیا به خودی خود بد نیست؛ شخصی به امام صادق علیه السلام گفت: من دنیا را دوست دارم. چه کسی از مال دنیا بیزار است ؟ چه کسی رفاه و آسایش را دوست ندارد؟
وقتی آن شخص گفت: من دنیا را دوست دارم حضرت فرمود: با [مال] دنیا چکار می کنی؟ گفت: آقا! پنج کار می کنم:
1.«أَتَزَوَّجُ مِنْهَا»؛
با مال دنیا ازدواج می کنم.
دوست دارم زن و فرزند داشته باشم.
2. «وَ أَحُجَّ»؛
به حج می روم.
3. «وَ أُنْفِقُ عَلَى عِيَالِي»؛
برای خانواده ام خرج می کنم.
به زن و بچه ام رسیدگی می کنم، آنها را به مسافرت می برم، برایشان وسائل رفاه و آسایش فراهم می کنم.
4. «وَ أُنِيلُ إِخْوَانِي»؛
به برادرانم کمک مالی می رسانم.
ص: 346
به مادر و پدر و فامیل و همسایه هایم رسیدگی می کنم، مهمانی می دهم، آن ها را به سفر می برم.
5. «وَ أَتَصَدَّقُ»؛
صدقه می پردازم.
به فقرا کمک می کنم.
گفت: من با مال دنیا این کارها را انجام می دهم. حضرت فرمود:
«لَيْسَ هَذَا مِنَ الدُّنْيَا لَهَا مِنَ الْآخِرَةِ»؛
این کارها دنیایی نیست ، آخرتی است. (1)
ما باید حد و اندازهء اهمیت دادن و پرداختن به دنیا را بشناسیم. قرآن کریم در سورهء قصص می فرماید:
<وَ لَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ>(2)
و سهم خود را از دنیا فراموش مکن. و نیکی کن همان گونه که خدا به تو نیکی کرده است.
در دعا می گوییم:
«وَ لاَ تَجْعَلِ الدُّنْيَا أَكْبَرَ هَمِّنَا»؛(3)
[خدایا!] دنیا را بزرگ ترین دغدغه ما قرار مده
دنیا نباید تمام هم و غم ما باشد. دنیا باعث می شود دین ما از دست برود.
مولا على علیه السلام فرمود:
ص: 347
«إِنْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَاكَ أَهْلَكْتَ دِينَكَ وَ دُنْيَاكَ»؛(1)
اگر دین خود را تابع دنیای خود ساختی، دین و دنیایت را نابود کرده ای.
اگر دین را تابع دنیا کردی، هم دین را از دست میدهی، هم دنیا را؛ اما اگر دنیای شما تابع دین شد، هر دو را دارید. خداوند در قرآن کسانی را مذمت می کند که فقط درخواست نعمت های دنیایی دارند:
«فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ * وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛(2)
در این میان گروهی از مردم [کوتاه فکر] می گویند: ای پروردگار ما! به ما در دنیا [کالای زندگی] عطا کن. و آنان را در آخرت هیچ بهره ای نیست. و گروهی از آنان می گویند: ای پروردگار ما! به ما در دنیا نیکی و در آخرت هم نیکی عطا کن، و ما را از عذاب آتش نگاه دار.
انسان هم باید دنیا را بخواهد، هم آخرت را.
شخصی به امام حسین علیه السلام نوشت:
«أَخْبِرْنِي بِخَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»؛
به من بگویید که خیر دنیا و آخرت چیست.
حضرت برایش دو جمله نوشت. خیر دنیا و آخرت در دو جمله است:
«مَنْ طَلَبَ رِضَى اَللَّهِ بِسَخَطِ اَلنَّاسِ كَفَاهُ اَللَّهُ أُمُورَ اَلنَّاسِ وَ مَنْ طَلَبَ رِضَا اَلنَّاسِ
ص: 348
بِسَخَطِ اَللَّهِ وَكَلَهُ اَللَّهُ إِلَى اَلنَّاسِ»(1)
هرکس رضایت الهی را با خشم مردم بخواهد خداوند کارها [و خطراتی که از سوی مردم متوجه اوست] کفایت می کند و هر کس خشنودی مردم را با خشم خدا بخواهد خداوند او را به مردم وا می گذارد.
اگر انسان به دنبال رضایت خدا باشد، امکان دارد مردم ناراحت بشوند. شاید فرزند به پدرش بگوید: چرا خمس می دهی؟ زن به شوهر بگوید: چرا انفاق می کنی؟ شما رضایت خدا را به دست بیاور، گرچه مردم ناراحت بشوند. خداوند امور شما را کفایت می کند تا به مردم وابسته نباشی. در سوی مقابل، اگر کسی همیشه بخواهد مردم را راضی کنند، به قیمت ناراحتی خدا تمام می شود و خدا او را به مردم واگذار می کند.
املاک این است که همواره رضایت الهی در زندگی باشد. اگر ملاک رضایت الهی بود، امام حسین علیه السلام از زن و فرزند و خانواده و همه چیز خود می گذرد. اگر ملاک رضایت الهی باشد، تحمل سختی و مصیبت برای انسان آسان می شود.
آقای قرائتی می فرمود: فقط 10 -15 درصد از مردم کشور ما زکات می دهند، چون بحث مالی مطرح است. همین طور درصد اندکی از مردم به پرداخت خمس مقیدند. آن قدری که مردم به نماز و روزه مقید هستند، به عبادات مالی مقید نیستند؛ چون سخت و مشکل است. انسان باید به این نکات توجه داشته باشد.
انسان باید دنیا را کوچک و ناچیز بداند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: نباید
ص: 349
دنیا در نظرتان بزرگ باشد.
«عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ»؛(1)
پروردگار برای آنان سترگ جلوه کرد؛ پس هرچه غیر خداست در نظر آن ها کوچک گشت.
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا فرمود: داغ علی اصغربرمن آسان است.(2)
حضرت زینب علیه السلام در مجلس ابن زیاد فرمود:
«مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا»؛(3)
چیزی جز زیبایی ندیدم.
چرا با این سهولت و آسانی از کنار این مصیبت ها و مشکلات عبور کردند؟ چون رضایت الهی برایشان مهم بود.
«وَ إِذَا تَرَكُوا الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ المُنكَرِ حُرِمَت بَرَكَةَ الوَحيِ»؛(4)
و هرگاه امربه معروف و نهی از منکر را ترک کنند، از برکت وحی محروم خواهند شد.
دومین اتفاقی که اثر منفی بر جامعه دارد ترک امربه معروف و نهی از منکر است. اگر این دو وظيفهء واجب در جامعه ای تعطیل شود و برای مردم مهم نباشد چه منکرهایی انجام می گیرد و چه معروف هایی ترک می شود، برکت
ص: 350
وحی یعنی قرآن از بین خواهد رفت و مردم از آن محروم خواهند شد. قرآن برکت دارد. مگر خداوند می فرماید: این کتاب مبارک است(1) و ما آن را در شبی مبارک نازل کردیم؟(2)
یکی از هشدارهای امام حسین علیه السلام این است که کسی در جامعه به معروف و منکر اهمیت نمی دهد. امروز هم بسیاری از افراد این گونه اند. همه بی تفاوت شدیم؛ تساهل، سستی و بی دقتی. در واقع گناه عادی شده.
یکی از نکاتی که امام حسین علیه السلام بر آن دست نهاد، دنیاپرستی و وابستگی به دنیاست. فرمود:
«فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُم مِنَ الحَرَامِ»؛(3)
شکم های شما از حرام پر شده.
کسانی که روز عاشورا در برابر سید الشهداء عليه السلام صف کشیدند، لقمهء حرام در شکم داشتند. وقتی هم لقمهء حرام بیاید، اثرات منفی بسیاری خواهد داشت. در روایات بیش از بیست- سی اثر برای لقمهء آمده: دعا برآورده نمی شود، توفیقات سلب می شود، ارتکاب جرم و جنایت راحت می شود، لذت عبادت از بین می رود و...
باید حواسمان جمع باشد. یکی از عواملی که موجب کاهش معنویت و شکسته شدن قبح گناه می شود دنیاپرستی است؛ به ویژه با رویکردی که عرض کردم: رویکرد به حرام.
ص: 351
طبری در تاریخش آورده که امام حسین علیه السلام در روز ششم محرم نامه ای برای محمد حنفیه و بنی هاشم نوشت. قاعدتاً این نامه نباید قبل از شهادت حضرت به دست محمد حنفيه رسیده باشد؛ چون امکان نداشت در طی چهار روز از کربلا به مدینه رسیده باشد. تصور من این است که امام می دانست نامه بعد از شهادتش می رسد اما می خواست سندی در تاریخ باشد. این سند تاریخی در اوج محاصره دشمن صادر شد و دو جمله دارد:
«بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِیمِ مِنَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اُسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ اَلْفَتْحَ وَ اَلسَّلاَمُ»؛(1)
بسم الله الرحمان الرحیم. از حسین بن علی به برادرش محمد حنفیه و اطرافیانش از بنی هاشم: اما بعد؛ گویا دنیا هرگز نبوده و گویا آخرت هرگز از بین نرفته است. والسلام.
من حسین فکر می کنم هرگز دنیایی نبود و از همان اول، آخرت بود. ببینید! تمام کسانی که در یک قرن پیش زندگی می کردند الآن نیستند، یعنی آخرتشان برقرار شده. ما هم تا یک قرن دیگر نخواهیم بود؛ اما شهر و کشور و دنیا هست. دنیا مانند قطاری است که می آید و کمی در ایستگاه توقف می کند و سپس به راه می افتد. انسان باید دنیا را این طور ببیند، یعنی در حال عبور. امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: دنیا سرای عبور و محل مهمانی است، محل ماندن و استقرار نیست.(2)
ص: 352
امام حسین علیه السلام در کربلا تقریباً 56 ساله بود. گویا می خواهد بفرماید: اگر بیست-سی سال دیگر هم زنده باشم چه فایده ای دارد وقتی ظلم و ستم در جهان است؟ می فرماید: تصور من این است که دنیا هرگز نبود و همیشه آخرت بود. کسی نمی تواند بر این جهان بینی پیروز شود.
برای همین بود که وقتی شخصی آمد و به عمربن سعد گفت: برای کشتن صد نفر این همه نیرو بردید؟ عمر بن سعد پاسخ داد آن ها مردانی از جان گذشته بودند؛ هرکدامشان یک لشکر بود. ما با آدم های عادی طرف نبودیم.
چرا این گونه بودند؟ چون از شهادت نمی ترسیدند. آنها اصلاً درد را احساس نمی کردند. امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به فرزندان مسلم بن عقیل فرمود: پدرتان شهید شده و همین یک نفر برای شما کافی است. پس اینجا را ترک کنید و جان سالم به در ببرید. وقتی امام حسین علیه السلام به آنها فرمود: بیعتم را از شما برداشتم، اشک در چشم هایشان حلقه زد و گفتند: هرگز از آقا و مولایمان جدا نمی شویم:
«لا نُفارِقُکَ أبَدا حَتّی نَقِیَکَ بِأَسیافِنا، وَ نُقتَلَ بَینَ یَدَیکَ»؛(1)
نه، به خدا قسم هرگز از تو جدا نخواهیم گشت تا آنکه با شمشیرهایم از تو محافظت کنیم و در پیش روی تو کشته شویم.
هم چنین وقتی به محمد بن بشیر حضرمی فرمود: برو، گفت:
«أکَلَتنِی السِّباعُ حَیّاً إن فارَقتُکَ»؛(2)
درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم.
ص: 353
مرحوم سماوی کتاب بسیار با ارزشی به نام ابصارالعین دارد که به فارسی نیز ترجمه شده. ایشان می گوید: وقتی تمام یاران امام حسین علیه السلام شهید شدند حضرت آمد در میان میدان ایستاد و محاسن خود را در دست گرفته، به طرف آسمان رو نمود و فرمود: خداوند بر چهار گروه خشم گرفت:
«اِشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَی الیَهودِ اِذْ جَعَلوا لَهُ وَلَداً»؛
خشم خدا بر یهود شدید گشت در آن هنگام که برای خدا فرزند قرار دادند.
آی لشکری که مقابل من ایستاده اید! خدا بر یهودیان غضب کردند و آن ها خوار و ذلیل و بدبخت شدند؛ چرا که برای خدا فرزند قائل شده و گفته بودند عزیر پسر خداست. به خاطر این انحراف عقیدتی که یهودیان پس از حضرت موسی علیه السلام دچار شدند خدا بر آنها خشم گرفت.
«وَ عَلَی النَّصاری إذ جَعَلوهُ ثالِثَ ثَلاثَهٍ»؛
و خشم خدا بر مسیحیان شدید گشت آن هنگام که خدا را سه گانه قرار دادند.
مسیحیان خدا را سه قسمت کردند و گفتند: سه خدا داریم. معتقد بودند خداوند یکی از سه خداست، نه بی شریک و همتا.
«وَ عَلَی الْمجُوسِ اِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ»؛
ص: 354
و خشم خدا بر مجوس شدید گشت آن هنگام که خورشید و ماه را به جای او پرستیدند.
مجوسیان نیز ماه و خورشید را پرستیدند و این موجب خشم شدید خدا شد.
«و اشتد غضبه على قوم اتفقت على قتل ابي بنت نبيهم»؛(1)
و خشم خدا شدید گشت بر مردمی که بر کشتن پسر دختر پیامبرشان هم دست شدند.
در آن روز حضرت زینب و ام کلثوم نیز نوهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند اما امام حسین علیه السلام تنها مردی بود که نوهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محسوب می شد. حضرت ابوالفضل العباس و محمد حنفیه و دیگران گرچه پسران امیرالمؤمنین علیه السلام بودند اما نوهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبودند. امام حسین علیه السلام فرمود: من تنها نوهء پیامبرم. اگر مرا بکشید غضب خدا شامل شما می شود.
این پیشگویی امام علیه السلام از آینده بود که بنی امیه خوار و ذلیل و نابود خواهند
ص: 355
شد. تاریخ نشان میدهد که بنی امیه به کجا رسیدند. مختار، بیشتر قاتلان امام حسین علیه السلام را کشت. ابوالعباس سفاح نیز هزاران نفر از امویان را کشت؛ حتی جنازهء مرده هایشان را از قبر بیرون کشید و سوزاند.
ص: 356
قال الله تبارک وتعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با صادقان باشید [صادقانی که کامل ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند].
حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام صفات و ویژگی ها و خصوصیات فراوانی دارد که بیشتر آن ها در کلام معصومین علیه السلام آمده است. با وجودی که ایشان امام نیست اما چند امام معصوم به مدح و ستایش او زبان گشوده اند. مهم ترین این ستایش ها زیارتی است که ابوحمزهء ثمالی و دیگران از امام صادق عليه السلام نقل می کنند که فرمود:
وقتی به زیارت قبر جدم امام حسین علیه السلام می روید در فرات غسل کنید و به
ص: 357
زیارت او بروید. سپس متوجه قبر عموجانم ابا الفضل العباس بشوید و این گونه زیارتش کنید. حضرت متن زیارت حضرت عباس علیه السلام را بیان می کند و بعد از آن، دستور نماز زیارت را.
امام زادگانی که زیارت مأثور دارند، شاید تعدادشان به انگشتانیک دست هم نرسد. یکی از آنان حضرت عباس علیه السلام است.
مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند امالی می نویسد: امام سجاد علیه السلام نشسته بود که عبیدالله فرزند حضرت عباس وارد اتاق شد.
حضرت عباس علیه السلام دارای فرزند بود و نسل و تبارش ادامه یافت. شعرا و علمای بزرگی در نسل حضرت عباس هستند. مقاتل الطالبیین و کتاب های دیگر به اسامی آن ها اشاره کرده اند.
عبیدالله فرزند حضرت عباس نزد امام سجاد علیه السلام آمد. به محض آن که نگاه امام به این آقازاده افتاد شروع کرد به گریستن و این جمله را بیان فرمود:
«رَحِمَ اللَّهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَی وَ فَدَی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ بِهِمَا جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّةِ کَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَنْزِلَةً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»؛(1)
خدا عباس را رحمت کند که از خودگذشتگی کرد و سختی کشید و خود را فدای برادر گرداند تا دو دستش قطع شد و خدا در عوض به او دو بال داد که بدان ها با فرشتگان در بهشت مي پرد، چنان چه به جعفر بن ابی طالب عطا کرد. و برای عباس نزد خدای تبارك وتعالى مقامی است که در قیامت همهء شهدا و اولین و آخرین بدان رشك برند.
ص: 358
امام سجاد علیه السلام فرمود: عمویم عباس سه ویژگی خاص داشت:
«لَقَدْ آثَرَ»؛
از خودگذشتگی کرد.
حضرت عباس علیه السلام در نهر علقمه آب ننوشید با آن که می توانست بنوشد. او کسی بود که امان نامه برایش آوردند اما نپذیرفت. برادران خود را نیز پیش از خود به میدان فرستاد و فدای امام حسین علیه السلام کرد. حضرت عباس علیه السلام ایثارگر کامل بود: هم ایثار جان کرد، هم ایثار مال و هم ایثار برادران.
«وَأبْلی»؛
و سختی کشید.
در آزمون سخت الهی موفق بود و از آن پیروز بیرون آمد.
«وَفَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ»؛
و خود را فدای برادر گرداند تا آنکه دو دستش قطع شد.
حضرت عباس آن قدر از برادرش سید الشهدا عليه السلام دفاع کرد تا سرانجام دست هایش را بریدند.
در این جا امام سجاد عليه السلام جمله ای فرمود: که بنده در مطالعاتم چنین جمله
ص: 359
ای دربارهء هیچ کس دیگر نیافتم. این جمله مدالی است که فقط اباالفضل العباس علیه السلام دارد و امام معصوم به او داده:
«إِنَّ للعبّاس عندَاللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَنزِلَةً یَغبِطُهُ بِهَا جَمیعُ الشُهداء یَومَ القِیامَة»؛(1)
برای عباس نزد خدای تبارک و تعالی مقامی است که در قیامت همهء شهدا و اولین و آخرین بدان رشک برند.
همهء ما به شهدا غبطه می خوریم؛ چون در این عالم چیزی بالاتر از شهادت نیست. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«فَوقَ كُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حتّى يُقتَلَ الرجُلُ في سَبيلِ اللّهِ»(2)
بالاتر از هر نیکی، نیکی دیگری است، تا آنکه شخص در راه خدا کشته شود.
شهادت، امتیازی ویژه است و آرزوی امامان و پیامبران بود. امام سجاد علیه السلام می فرماید: روز قیامت شهدا به مقام عباس غبطه می خورند. می دانید این جمله یعنی چه؟
مستأجرها به خانه دارها غبطه می خورند و فقیرها به ثروت مندها، جاهل ها به عالم ها؛ چون این خانه ندارد و آن دارد، این پول ندارد و آن دارد، این علم ندارد و آن دارد.
شهید امتیازات ویژه ای دارد. امام سجاد علیه السلام نفرمود: گناهکاران و منتظران شفاعت به عمویم رشک می ورزند؛ می فرماید: شهدایی غبطه می خورند که
ص: 360
خودشان حق شفاعت دارند.
اولین قطرهء خونی که از شهید بر زمین می ریزد هفت جایزه به او می دهند. یکی از آن ها این است:
«اَنْ ینْظُرَ فِی وَجْهِ اللَّهِ»؛(1)
به چهرهء خدا نگاه می کند.
امتیاز دیگر اینکه درب جداگانه ای برای ورود جهادگران به بهشت گشوده می شود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«لِلْجَنَّةِ بَابٌ يُقَالُ لَهُ بَابُ اَلْمُجَاهِدِينَ يَمْضُونَ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ مَفْتُوحٌ وَ اَلْمُجَاهِدُونَ مُتَقَلِّدُونَ سُيُوفَهُمْ»؛(2)
بهشت دربی دارد که به آن درب جهادگران گفته می شود. آن ها با شمشیرهای آویخته به سوی این درب می روند و می بینند که گشوده است.
ص: 361
شهدا اولین کسانی هستند که پس از پیامبران و امامان وارد بهشت می شوند.
پس غبطه خوردن شهدا به حضرت عباس علیه السلام به خاطر بهشتی بودن حضرت عباس نیست؛ چون شهید آمرزیده است و خودش حق شفاعت دارد. شاید این تشبیه درست نباشد اما غبطه خوردن شهدا به حضرت ابوالفضل مانند آن است که بگویند ثروت مندی وجود دارد که تمام ثروت مندهای دنیا به او غبطه می خورند. حتماً او ثروت مند بسیار ویژه ای است. یا اینکه بگویند تمام علمای دنیا به فلان عالم رشک می ورزند. این عالم هم باید خیلی خاص باشد که علما به او غبطه می خورند، نه بی سوادها.
امام سجاد علیه السلام فرمود: تمام شهدا به منزلت عمویم عباس غبطه می خورند. رشک ورزی شهدا برای این نیست که دستان حضرت قطع شد و خداوند دو بال در بهشت به او عطا می کند. این ویژگی را جعفر طیار برادر امیرالمؤمنین على علیه السلام هم دارد. خود شهادت نیز در این جا مطرح نیست؛ چون حمزه عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز در جنگ احد به شهادت رسید و سید الشهداء لقب گرفت. مقام و منزلتی که شهدا به آن غبطه می خورند، ویژگی خاصی است که فقط به حضرت ابوالفضل علیه السلام داده اند.
مدال دیگر این شخصیت باعظمت، زیارت و نماز مخصوص زیارتش هست که در مفاتیح از معصوم نقل شده. مدال دیگر این که چند امام به مدح و ستایش ایشان پرداختند؛ امام حسین علیه السلام، امام سجاد علیه السلام، امام صادق علیه السلام، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و...
ص: 362
کتاب های فراوانی درباره شخصیت حضرت ابوالفضل علیه السلام نوشته شده، اما کتاب متفاوتی وجود دارد که مطابق سن حضرت یعنی 34 سال، 34 صفت دربارهء ایشان می آورد و توضیح می دهد. بیشتر این صفات در کلمات معصومین و برخی نیز در اشعار و رجزهای حضرت عباس علیه السلام در کربلا آمده؛ صفاتی همانند: یقین، ادب، وفاداری، بصیرت، ولایت پذیری، حمایت از دین، هجرت، ایثار، عبادت، شجاعت و...
متأسفانه شرح حالی از حضرت ابالفضل در دست نیست. جزئیات زندگی ایشان در 34 سال قبل از حادثهء عاشورا پوشیده مانده. گاهی مطالبی گفته می شود که مثلاً هنگام ولادتش چه اتفاقاتی افتاد و این که ام البنین قنداقهء عباس را دور سر امام حسین علیه السلام گرداند تا بلاگردانش باشد، یا در شب 21 رمضان حضرت علی علیه السلام به عباس سفارش کرد امام حسین علیه السلام رایاری کند و... بسیاری از این مطالب زبان حال و ذوقی است و شاید نتوان مصدر معتبری برایشان یافت.
گزارش های یادشده در منابع متأخر(جدیدتر) آمده؛ منابع متقدم (کهن تر) کمتر به زندگی ابا الفضل العباس در برههء چهارده ساله زندگی اش زیر سایهء امیرالمؤمنین و سپس مدت بیست سالهء زندگی اش در دوران امامت امام حسن و امام حسين علیهما السلام [تا پیش از عاشورا] پرداخته اند. در ماجرای حرکت امام حسین علیه السلام از مکه به مدینه و سپس اقامت چندماهه در مکه و حتی در مسیر مکه تا کربلا، مطلب چندانی از حضرت ابوالفضل علیه السلام گزارش نشده. او مطيع محض امام بود و ما در زیارتش این گونه به او سلام می دهیم:
«السَّلاَمُ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا اَلْعَبْدُ اَلصَّالِحُ اَلْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْحَسَنِ
ص: 363
وَ اَلْحُسَیْنِ علیهم السلام»(1)
سلام بر تو ای بندهء صالح، اطاعت گر خدا و رسول و امیرمؤمنان و حسن و حسین علیهم السلام!
کسی که مطيع شد، خودش را نمی بیند. دیگر نه سخنرانی و حدیثی از او می یابید، نه حدیث و اظهار نظری. حضرت عباس علیه السلام فقط در کربلا خود را نشان داد و آن جا هم جایگاه و عظمت خود را برای دفاع از امامش بر ملا ساخت. اما ببینید با همین یک روز چقدر کتاب دربارهء شخصیتش نوشته شد. آن 34 ویژگی که اشاره کردم، مربوط به همین یک روز است. اگر از زندگی حضرت عباس علیه السلام در روزها و سال های قبل آگاهی داشتیم، حتماً صدها جلد کتاب نوشته می شد.
حس مسئولیت، یک ویژگی عام و فراگیر است و زیرمجموعه هایی دارد.
نخست باید معلوم شود مسئولیت چیست. فقها می گویند: اگر کسی چهار صفت داشت مسئول است و اگر نداشت مسئول نیست. این چهار صفت "شرایط تکلیف" نامیده می شود. اگر کسی این ها را نداشت لازم نیست نماز بخواند یا روزه بگیرد.
مکلف شدن چهار شرط دارد:
1. بلوغ؛ بچه ای که به سن بلوغ نرسیده تکلیف ندارد. خدا از کودکان نماز نخواسته است.
ص: 364
2. عقل؛ دیوانه تکلیف ندارد.
3. قدرت؛ شخص بالغی که عقل هم دارد اما قدرت ندارد، مکلف نیست. مثلاً: کسی که مستطيع است و باید حج انجام دهد اما بیمار می شود و روی تخت بیمارستان می افتد، دیگر لازم نیست به مکه برود. یا: بعضی بیمارها که در ماه رمضان نمی توانند روزه بگیرند؛ با آن که هم بالغ اند و هم عقل دارند.
4. توجه؛ فرد بالغ و عاقل و نیرومندی که بیهوش شده یا به کما رفته، تکلیف ندارد.
اگر کسی چهار شرط یادشده را داشته باشد، در مقابل پنج چیز مسئولیت و تکلیف دارد و نمی تواند از زیر بار مسئولیتش شانه خالی کند.
شخص مکلف در مقابل آفریدگار خود مسئولیت های گوناگونی دارد. یکی از آن مسئولیت ها بندگی است. بندگی هم انواع مختلف دارد: نماز، روزه، حج، خمس و... قرآن می فرماید:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ»(1)
و همانا درهرامتی پیامبری فرستادیم [تا اعلام کند] که خدا را بپرستید.
مسئولیت دیگر ما احساس فقر و نیاز به درگاه خداست
«یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُُ الْفُقَراءُ»(2)
ص: 365
ای مردم! شمایید نیازمندان به خدا.
مسئولیت سوم ما "خود را ندیدن و خدا را دیدن" است. مسئولیت های دیگری هم هست.
شخص مکلف در مقابل خودش مسئولیت دارد. قرآن می فرماید:
«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً»(1)
زیرا گوش و چشم و دل [که ابزار علم و شناخت واقعی اند] مورد بازخواست اند.
خدا به انسان می گوید: این اعضایی که به تو دادم، امروز در اختیار توست اما روز قیامت بر ضد تو شهادت می دهند. پس مواظب باش!
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(2)
اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید و اگر بدی کنید به خود بدی کرده اید.
خودت را گم نکن. مراقب باش چشمت را به چه منظره ای می اندازی؛ از دستت چطور استفاده می کنی.
شخص مکلف در مقابل طبیعت و جهان اطرافش نیز مسئولیت دارد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
ص: 366
«اِتَّقُوا اللّه َ فِي عِبادِهِ وَ بِلادِهِ فَإِنّكُم مَسؤولُونَ حتّى عنِ البِقاعِ وَ البَهائمِ»؛(1)
از خدا بترسید درباره بندگان و شهرهای او (برکسی ستم نکرده، به ویرانی و تباه کاری در زمین اقدام ننمایید)؛ زیرا (در قیامت همه چیز را) از شما می پرسند حتی از زمین ها و چهارپایان [که نسبت به آن ها مسئولیت داريد].
شما نسبت به حیوانات و طبیعت هم مسئولیت دارید.
رابطهء ما و طبیعت، رابطهء تسخیری است؛ یعنی ما حاکم و مسلط بر طبیعت هستیم و طبیعت، محکوم و در تسخیر ماست. قرآن می فرماید:
«لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ»(2)
آیا ندانسته اید که خدا آن چه را در آسمان ها و آن چه را در زمین است مسخر شما کرده؟!
مگر آسمان مسخر شما نیست؟ سوار هواپیما می شوید و به آسمان می روید. سوار کشتی می شوید و دریا به تسخیر شما در می آید. زمین و حیوانات هم مسخر شما هستند. انسان می تواند یک گله حیوان را اداره کند. پس طبیعت مسخر ماست. البته طبیعت دارای حقوقی است. آب وخاک و درختان و حیوانات حقوق دارند.
شخص مکلف در برابر مردم جامعه مسئولیت دارد. "مردم" هم شامل زن و فرزند می شود و هم شامل همسایه و همکار و دولت و حکومت. واژهء مردم در این جا معنای گسترده ای دارد و شاید به ده ها زیر مجموعه تقسیم شود. ده ها
ص: 367
موضوع اخلاقی در این مسئولیت گنجانده شده: انفاق، احسان، ایثار، غیبت نکردن، آبروی مردم را نریختن، احترام به پدر و مادر، رعایت حقوق همسایه و...
مسئولیت دینی، زیرمجموعهء مسئولیت در برابر خداست. خدایی که شما را آفریده، می فرماید: در مقابل دين مسئول هستید. دین یعنی چه؟ دین یعنی کلام وحی، یعنی قرآن، یعنی اعتقادات ، یعنی اخلاق ، یعنی احکام دین، یعنی پیامبر خدا، یعنی امام معصوم.
عبدالعظیم حسنی نزد امام هادی علیه السلام آمد و گفت: می خواهم دینم را به شما عرضه کنم. آقا فرمود: بگو. گفت: دین من اینهاست و شروع کرد به اقرار به توحید و نبوت و امامت و ولایت ائمه و برائت از دشمنان و وجوب نماز و روزه و...(1)
ولایت از ارکان پنج گانهء دین است. امام باقر علیه السلام فرمود:
«بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ»؛(2)
اسلام بر پنج چیز بنا شده: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. یکی از مصادیق دین، ولایت و امامت است. قرآن می فرماید: تکمیل دین با ولایت و امامت امام معصوم است. ما در مقابل این امام مسئولیت داریم. انسان نباید در مقابل این مسئولیت مهم کوتاهی کند.
یکی از ویژگی های یاران اباعبدالله علیه السلام و در رأس آنها ابا الفضل العباس عليه السلام
ص: 368
احساس مسئولیت در مقابل امام است.
هاشم مرقال، شخصیتی عابد و زاهد و متدین و از اصحاب امیرالمؤمنین بود. او در جنگ صفین به محضر حضرت آمد و گفت: آقا! اجازه بدهید به میدان بروم. آقا فرمود: برو؛ وصیت و سفارشی نداری؟ گفت: آری، دوست ندارم همه دنیا را به من بدهند اما دست در دست دشمن شما بگذارم. می خواهم شما از من راضی باشید. هاشم مرقال به میدان رفت و به شهادت رسید.(1)
در جنگ جمل، زید بن صوحان نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و گفت: آقا! می خواهم به میدان بروم. حضرت فرمود: تازه برادرت شهید شده. گفت: نه آقا! او برای خودش رفت ، من هم برای خودم می روم. اجازه بدهیم جنگ کنم. آقا فرمود: وصیتی نداری؟ گفت: چرا آقا! یک وصیت دارم:
«فَادْفِنِّی بِدَمِی وَ لاَ تُغَسِّلْنِی»؛
مرا با خونم دفن کن و غسلم نده.
البته شهید غسل ندارد؛ اما اشکال هم ندارد که او را غسل بدهند. امیرالمؤمنین علیه السلام به زید بن صوحان فرمود: چرا؟ گفت:
«فَإِنّي مُخَاصِمٌ عِندَ بِهِ یَوْمَ اَلْقِیامَهِ»(2)
زیرا من در روز قیامت با خون بدنم در پیشگاه پروردگار خویش مخاصمه خواهم کرد.
می خواهم فردای قیامت با خون بدنم جلوی طلحه و زبیر و عایشه را بگیرم و بگویم: شما به چه جرمی با ولی خدا جنگیدید؟!
این ولایت پذیری است.
ص: 369
ولایت پذیری در شب عاشورا موج می زد. وقتی سخنرانی امام حسین علیه السلام به پایان رسید زهیر برخاست و جمله ای تاریخی بر زبان آورد. گفت:
«وَ لَوْ کَانَتِ الدُّنْیَا لَنَا بَاقِیَهً وَ کُنّا فیها مُخَلَّدینَ، لآثَرْنَا النُّهُوضَ مَعَکَ عَلَ اَلْاقِامَةِ»؛(1)
اگر دنیا را برای ما بقایی بود و ما در آن زندگی جاوید داشتیم، بازهم قطعاً پایداری در یاری تورا بر زندگانی جاوید دنیا مقدم می داشتیم.
نه دنیا باقی هست و نه ما عمر جاویدان داریم. طول عمرها نهایتاً به 100 یا 110 سال می رسد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: عمر اکثر افراد امت من بين شصت تا هفتاد سال است.(2) اگر شرایطی به وجود بیاید که محدودیت عمر از بین برود و زندگانی همه جاویدان گردد و هیچ کس نمیرد، بازهم زهیر این زندگانی را نمی خواهد. یعنی زهیر که در کربلا مثلاً پنجاه ساله بود شاید می توانست سی سال دیگرهم زندگی کند؛ ولی اگر قرار بود دنیا جاویدان باشد و میلیون ها سال به درازا بکشد در این صورت هم زهیر می گوید: به میدان می رفتم تا شهید بشوم. این جملات، جملات ساده ای نیست.
حضرت ابوالفضل علیه السلام سه برادر تنی داشت؛ یعنی پدرشان امیرالمؤمنین علیه السلام بود و مادرشان، ام البنين علیهاالسلام خود آن حضرت اولین فرزند ام البنین است. برادر دوم، عبدالله بن علی است که در کربلا 24 ساله بود. او هنگام شهادت امیرالمؤمنین چهار-پنج سال سن داشت. برادر سوم عثمان بن علی است.
ص: 370
امیرالمؤمنین فرمود: به خاطر علاقه ای که به عثمان بن مظعون داشتم نام این فرزندم را عثمان نهادم.(1)
عثمان بن مظعون از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. پیامبر خدا آن قدر به او علاقه داشت که وقتی دختر خودش رقیه را به خاک سپرد دعا کرد که به عثمان بن مظعون ملحق شود.(2) عثمان بن مظعون شبانه روز عبادت می کرد. این شخصیت بزرگوار در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت. امیرالمؤمنین علیه السلام نیز علاقهء بسیاری به او داشت. بعضی ها گفته اند: اینکه حضرت در نهج البلاغه می فرماید: «من در گذشته برادری ویژه داشتم»،(3) منظورش همین عثمان بن مظعون است که نامش را بر فرزند خویش گذاشت.
پسر چهارم ام البنین علیهاالسلام جعفربن على است. او هنگام شهادت پدرش یا تازه به دنیا آمده یا در شکم مادر بود؛ چون در روز عاشورا نوزده سال سن داشت.
صبح عاشورا، ابوالفضل العباس سه برادر خود را صدا زد و فرمود:
«يَا بَنِي أُمِّي تَقَدَّمُوا حَتَّى أَرَاکُمْ قَدْ نَصَحْتُمْ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ»؛(4)
ای پسران مادرم! پیش بروید تا ببینیم خیرخواهی خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کرده اید.
تا من زنده ام به میدان بروید تا خیالم راحت باشد که ببینم شهید شدید و شانه خالی نکردید. هرسه برادر عباس علیه السلام پیش از خود آن حضرت به میدان رفتند و شهید شدند.
ص: 371
بعضی ها در زمینهء ولایت پذیری مشکل داشتند. در میانهء مسیر اباعبدالله علیه السلام به کوفه، دو سواره از راه رسیدند و با حضرت ملاقات کردند. یکی از آن ها عمرو بن قیس مشرقی است. دیگری هم پسرعمویش بود. آن ها جلو آمدند و با حضرت گفت وگو کردند. حضرت فرمود: برای یاری من آمديد؟
امام حسین علیه السلام از هرکسی یاری نخواست. مثلا: من در جایی ندیدم امام علیه السلام از ابن عباس یاری بخواهد و بگوید: ابن عباس! بیا مرا یاری کن. البته اینکه او وظیفه داشت همراه حضرت برود بحث دیگری است؛ ولی امام از او یاری نخواست.
سیدالشهداء از بعضی ها به صورت کتبی دعوت به یاری کرد؛ مثل: احنف بن قیس در بصره که امام برایش نامه نوشت. از بعضی ها نیز به صورت شفاهی و حضوری دعوت کرد. آن دسته که حضرت شخصاً و به صورت حضوری دعوتشان کرد و آنان نپذیرفتند، وضعیت اینان سخت و سنگین است. امام به این دسته فرموده بود بیایید مرا یاری کنید. بعد هم فرمود: اگر یاری ام نکنید نتیجه اش چنین و چنان می شود.
دعوت از عبيدالله بن حر جعفی، کتبی یا به واسطهء پیک نبود؛ خود امام حسین علیه السلام آمد و دعوت کرد.
کتاب مصاف در آفتاب ، مجموعه فرمایشات مقام معظم رهبری دربارهء امام حسین علیه السلام است که در نماز جمعه و جاهای دیگر بیان کردند. در این کتاب از زبان رهبر انقلاب نقل شده است که گفتند: من اطمینان دارم جوان هایی که وقتی امام خمینی اشاره می کرد جبهه ها را پر می کردند، اگر این جوان ها در کربلا بودند امام حسین علیه السلام تنها نمی ماند. آن ها این واقعیت را نشان دادند. وقتی امام خمینی گفت: «حصر آبادان باید شکسته شود»، دیدیم که چگونه این
ص: 372
فرمان عملی شد.
اصحاب اباعبدالله ویژه اند؛ خود آن حضرت فرمود:
«فَإنِّی لاَ أَعْلَمُ أَصْحَابًا أَوْفَی وَلاَ خَیْرًا مِنْ أَصْحَابِی»؛(1)
زیرا من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خویش سراغ ندارم.
اما در مقام مقایسه، شهدای جنگ تحمیلی را کی می توان در کنار کسانی قرار داد که به سادگی از کنار اباعبدالله عبور کردند.
امام حسین علیه السلام به عمرو بن قیس مشرقی و پسرعمویش فرمود: برای یاری من آمدید؟ گفتند: ما زن و بچه و بدهی داریم. حضرت فرمود:
«فَانْطَلِقَا فَلاَ تَسْمَعَا لِی وَ اعِیَهً وَ لاَ تَرَیَا لِی سَوَاداً فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ وَ اعِیَتَنَا أَوْ رَأَی سَوَادَنَا فَلَمْ یُجِبْنَا وَ لَمْ یُغِثْنَا کَانَ حَقّاً عَلَی اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُکِبَّهُ عَلَی مَنْخِرَیْهِ فِی اَلنَّارِ»؛(2)
پس بروید که صدای مظلومیت مرا نشنوید و سیاهی جمعیت ما را نبینید؛ زیرا هر کس استغاثهء ما را بشنود یا سیاهی جمعیت ما را ببیند و ما را اجابت نکند و به فریاد ما نرسد، بر خدا سزاوار است که او را با صورت در آتش دوزخ سرنگون سازد.
دور شوید تا صدای غربت مرا نشنوید. اگر صدایم را بشنوید که می گویم:
«هَلْ مِنْ ناصِرٍ هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ»؛
آیا کسی هست که یاری کند؟ آیا کسی هست که از حرم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کند.
و یاری ام نکنید، با صورت به آتش جهنم پرتاب می شوید. پس به جایی
ص: 373
بروید که صدای مرا نشنوید.
البته این فرمایش حضرت مجوز یاری نکردن آنها نبود؛ بلکه می خواست بفرماید شما لیاقت یاری کردنم را ندارید. لااقل به جایی بروید تا فریاد ما به گوش شما نرسد.
آیه ای در قرآن هست که به خوبی با زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام تطبيق دارد. قرآن کریم آن رزمندگان شجاع میدان های نبرد را می ستاید که در کنار انبيا جنگیدند. انبیا، یاورانی داشتند که در کنارشان سرسختانه با دشمن می جنگیدند:
«وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكَانُوا ۗ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»(1)
چه بسیار پیامبری که انبوهی دانشمندانی الهی مسلک (و کاملان در دین) به همراه او با دشمنان جنگیدند، پس در برابر آسیب هایی که در راه خدا به آنان رسید سستی نکردند و ناتوان نشدند و [در برابر دشمن] سر تسلیم فرود نیاوردند؛ و خدا شکیبایان را دوست دارد.
رزمندگانی که در کنار پیامبران جنگیدند پنج ویژگی داشتند:
آنها خداپرست و خداترس و غرق و فانی در خدا بودند.
ص: 374
هرگز سست نشدند و دست از جهاد بر نداشتند.
دچار ضعف جسمی نشدند.
هرگز در مقابل دشمن سر تسلیم فرود نیاوردند. شاید تنها زنی که در کربلا به شهادت رسید، هانیه، همسر عبدالله بن عمیر کلبی باشد. وقتی عبدالله شهيد شد هانیه بالای سرش رفت. رستم، غلام خبيث شمر، جلو آمد و با عمود و شمشیر به سرهانیه زد و او را کشت.(1) آن ها این گونه بودند؛ تسلیم دشمن نمی شدند.
رزمندگان یاور پیامبران ، صبور بودند.
این آیه را با زندگی حضرت اباالفضل علیه السلام مطابقت دهید. اتفاقاً در زیارت نامهء حضرت آمده:
«أَشْهَدُ أَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْكُلْ»(2)
گواهی می دهم که تونه سستی ورزیدی، نه عقب نشستی.
آیه ای که بیان شد، در توصیف یاران انبياست؛ اما همان طور که می دانید قرآن مخصوص یک زمان نیست بلکه در همهء زمان ها مصداق و قابلیت تطبيق
ص: 375
دارد. یاران اباعبدالله علیه السلام و به ویژه حضرت اباالفضل العباس و برادرانش علیهم السلام از مصادیق آن پنج ویژگی در آیه شریفه اند.
ص: 376
قال الله تبارک وتعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با صادقان باشید [صادقانی که کامل ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند].
روز عاشورا، روز وقوع مصیبت عظمای شهادت حضرت اباعبدالله الحسين علیه السلام و فرزندان و اصحاب و یاران باوفای ایشان است.
مرحوم علامه امینی در شب و روز عاشورا برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صدقه می دادند و می فرمودند: ایشان در این شب و روز گریان اند؛ باید برای سلامتی شان صدقه داد و دعا کرد.
ص: 377
خطبه امام حسین علیه السلام در شب عاشورا
سیدالشهداء علیه السلام در شب عاشورا خطبه ای خواندند و در آن، پنج نعمت را یادآور شده، خدا را بر این نعمت ها شکر کردند. سپس آیاتی از قرآن را تلاوت کردند. حضرت در این شب دور خیمه ها قدم می زد و یکی- دو تا ازآن آیات را تکرار می کرد.
آن پنج نعمت و حمد و ثنایی که امام حسین علیه السلام در شب عاشورا بیان فرمود چیست ؟ همه ارباب مقاتل و تاریخ نویسان شیعه و سنی این روایت را آورده اند.
خیلی عجیب است! یک وقت انسان نعمتی دریافت می کند و سپاس گزار می شود؛ این طبیعی است. کسی که خداوند به او خانه و فرزندی می دهد، می گوید: الحمدلله . یا وقتی غذایی می خورد و آبی می نوشد یا حاجتی دارد که برآورده می شود خدا را شکر می کند. سپاس گزاری در هنگام روی آوری نعمت، طبیعی است. اما اگر کسی مریض شود یا داغ بیند و یا در محاصره دشمن نیازمند یک قطره آب باشد، در این شرایط سخت و بحرانی، ظاهرا نعمت مادی در کار نیست. این جا شکرکردن و الحمدلله گفتن هنر است. انسان باید خود را به خوبی ساخته باشد که در این اوضاع سپاسگزاری کند.
به این موضوع بیندیشید که امام حسین علیه السلام در چه شرایطی خطبه خواند: آب در خیمه ها نیست؛ سی هزار دشمن محاصره شان کرده؛ شهادت فردا قطعی است؛ زن و بچه میان بیابان اسیر دشمن اند و... سیدالشهداء علیه السلام در چنین اوضاع و احوالی فرمود:
«أُثْنِی عَلَی اللَهِ أَحْسَنَ الثَّنَآءِ وَأَحْمَدُهُ عَلَی السَّرَّآءِ وA الضَّرَّآءِ»(1)
بهترین ستایش ها را به پیشگاه خداوند عرضه می دارم و او را بر سختی
ص: 378
و راحتی می ستایم.
خدایا! تورا ثنا میگویم، آن هم با بهترین ثنا و ستایش. سخن بزرگی است. در آن شرایط ویژه سخت، نه شکوه ای و نه گلایه ای و نه حتی اشاره ای به حوادث و مصایب. انسان می پندارد گوینده این کلمات سر سفره گسترده نعمت نشسته!
خداوند به حضرت داود علیه السلام فرمود:
«اذْكُرْنِي فِي أَيَّامِ سَرَّائِكَ حَتَّی أَسْتَجِيبَ لَكَ فِي أَيَّامِ ضَرَّائِكَ»؛(1)
مرا در روزهای خوشی ات یاد کن تا در روزهای سختی ات به تو پاسخ گویم.
یعنی در روزهای خوشی و ناخوشی مرا بخوان؛ نه اینکه فقط در روزهای ناخوشی به سراغ من بیایی.
قرآن می گوید: بعضی ها در شادمانی هایشان به پروردگار بی توجهند اما هنگام مشکلات به درگاه خدا می آیند:
«وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَىٰ بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ»؛ (2)
و هنگامی که به انسان نعمت عطا میکنیم [از طاعت و عبادت] روی برمی گرداند و [با کبرو نخوت] از ما دور می شود، و چون آسیبی به او رسد [برای برطرف شدنش] به دعای فراوان و طولانی روی می آورد.
این افراد وقتی گرفتار می شوند می آیند دعا می کنند. اینها حریص اند، دین -
ص: 379
داری شان فصلی و مزاجی است. این دین داری بی فایده است. قرآن می فرماید:
«إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا»؛(1)
همانا انسان حريص آفریده شده است. چون آسیبی به او رسد بی تاب است. و هنگامی که خیر و خوشی اومال و رفاهی به او رسد بسیار بخیل و بازدارنده است.
بعضی ها خیلی حریص اند. در گرفتاری ها جزع و بی تابی می کنند، شکرگزار نیستند. در شادی و اوضاع خوب هم که اصلا خدا را فراموشی می کنند.
یکی از دوستان آیت الله العظمی گلپایگانی رحمة الله علیه می گفت: ایشان تب شدیدی داشتند و من به عیادتشان رفتم. دیدم مرتب می گویند: «الحمد لله رب العالمين».گفتم: حضرت آقا! تب، الحمدلله هم دارد؟! به هرحال تب نشان - دهنده ناملایمات و بیماری در بدن است.
آیت الله گلپایگانی فرمودند: تب کردن، یا برای تنبیه است یا برای ترفیع درجه ويا ما خطایی کرده ایم و خدا می خواهد تب را کفاره گناهانمان قرار دهد. ازاين - رو در هر سه صورت جای شکر دارد. اگرتنبیه باشد شکر دارد؛ اگر ترفیع باشد شکر دارد؛ اگر کفاره گناهان باشد نیز شکر دارد.
این نکته در روایات مورد تأكيد واقع شده که نگاهتان به بلاها و آزمون ها نگاه منفی نباشد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
ص: 380
«إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبُ وَ للمومن امْتِحَانُ وَ للاَنبیاءِ دَرَجَةٍ وَ لِلاولِیاءِ کَرامَةٌ »؛(1)
گرفتاری برای ستمگران موجب ادب آنها می شود و برای مؤمن آزمایش حساب می گردد و برای پیامبران موجب درجات است و برای اولیاء کرامت به حساب می آید.
ظالم در این روایت به معنای حاکم ستم گرنیست، بلکه یعنی گنه کار. ممکن است بیماری فرزند یا داغ مصیبت و حادثه باعث شود که توبه کند. گرفتاری برای مؤمن نیز امتحان است. هم چنین رتبه پیامبران را بالاتر می برد. و برای اولیای الهی کرامت است.
پس گرفتاری برای افراد متفاوت، علت های گوناگون دارد. همان طور که مثلا از برخی دانش آموزان آزمون تجدیدی می گیرند تا ببینند خطای قبلی اش که درس نخواندن بود جبران شده یا نه. این آزمون برای تشخیص جبران خطای گذشته است. اما برخی آزمون ها برای این است که فرد، می تواند به یک رشته تخصص راه یابد و برود در یک رتبه بالاتر تحصیل کند. این آزمون برای تشخیص جبران گذشته نیست، بلکه برای راه یابی به مراحل بالاتر است.
امام حسین علیه السلام بعد از آنکه این حمد و ستایش زیبا را به جا آوردند، گفتند: خدایا! من تو را بر پنج نعمت شکر می کنم.
نعمت دو نوع است: نعمت ظاهری و نعمت باطنی. از جنبه دیگر نیز نعمت دو نوع است: نعمت مادی و نعمت معنوی . اگر نگاهی به قرآن و روایات و دعای عرفه بیندازید، می بینید یکی از شکرهای بزرگ، برنعمت های معنوی است.
ص: 381
خداوند نیز وقتی در قرآن منت می گذارد، می فرماید:
«اَلرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ»(1)
[خدای] رحمان قرآن را تعلیم داد. انسان را آفرید؛ به او بیان آموخت. ببینید از کجا شروع کرده . آری، در ادامه از نعمت های مادی هم می گوید اما نخست از نعمت تعلیم قرآن گفته است. با اینکه آموزش قرآن پیش از خلقت انسان امکان پذیر نیست -چون نخست باید انسانی باشد تا قرآن بیاموز- ولی از نظر رتبه، پیش از خلقت انسان ذکر شده است: «عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ ».انسان نعمت آب و غذا و خواب دارد ولی اول نعمت سخن گفتن آمده: «عَلَّمَهُ الْبَيَانَ».ببینید چگونه بر نعمتها تأكيد شده. این آیه 31 بار در سورۀ الرحمن تکرار شده:
«فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ»
پس [ای انس و جن!] کدام یک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟
شروع نعمت هایی که به جن و انس یادآوری می شود با نعمت قرآن و خلقت و بیان است، یعنی نعمت های معنوی. ما باید سپاس گزاری را بیاموزیم.
ابوهاشم جعفری تازه از زندان آزاد شده بود و در سختی و تنگ دستی به سر می برد. به محضر امام هادی علیه السلام رفت تا از وضع بد اقتصادی اش گلایه کند. اما پیش از این که سخنی بر زبان بیاورد امام عليه السلام جمله ای به او فرمود که ابوهاشم دیگر چیزی نگفت و گلایه نکرد. امام فرمود: خدا سه نعمت به تو داده؛ شکر اینها را به جا آوردی؟
ص: 382
اولین نعمت، سلامتی است. اگر تمام ثروت دنیا برای شما باشد اما شما را فقط با دستگاه پزشکی زنده نگه دارند و شما نتوانید غذا بخورید، هیچ ارزشی نخواهد داشت. انسان سالم با یک تکه نان هم سیر می شود. چه بسیار کسانی که وضع مالیشان خوب است اما نمی توانند از آن استفاده کنند. امام هادی علیه السلام فرمود: سلامتی بالاترین نعمت است؛ شكرآن را به جا آوردی؟
دومین نعمت، ایمان است. امام عليه السلام به ابوهاشم فرمود: اگر کافر بودی چه می کردی ؟! آدم هایی در این دنیا هستند که حیوان می پرستند در حالی که تو خدای واحد را می پرستی:
«هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُۚ»(1)
همان فرمانروای پاک، سالم از هر عیب و نقص، ایمنی بخش، چیره ، شکست ناپذیر، جبران کننده، شایسته بزرگی و عظمت.
امام هادی علیه السلام فرمود: همین که حرص در وجودت نیست، خدا را شکر کن. حرص، درد و مرض است.
امام هادی علیه السلام به ابوهاشم فرمود: این سه نعمت سلامت و ایمان و قناعت را شکر کردی که حالا آمده ای از نداشتن بقیه گلایه کنی؟! ابوهاشم دیگر چیزی نگفت. البته امام صد دینار به او داد(2) ولی این موضوع را هم تذکر داد که انسان
ص: 383
نباید در زندگی اهل شکوه و گلایه باشد.
در حدیث قدسی آمده است که خدا فرمود: چون مؤمن را دوست دارم نام خود را بر او نهادم.(1) مؤمن صفت خداست. آخر سوره حشر را ببینید:
«هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ»(2)
اوست خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، همان فرمانروای پاک، سالم از هر عیب و نقص، ایمنی بخش، چیره، شکست ناپذیر، جبران - کننده، شایسته بزرگی و عظمت، و خدا از آن چه شریک او قرار می دهند منزه است.
هفده صفت خدا در آیات پایانی سوره حشر آمده که یکی از آنها صفت مؤمن است.(3)توصیه شده این سوره هر شب خوانده شود.
ص: 384
امام خمینی به فرزندشان سید احمد می نویسند: هر شب سوره حشر را بخوان و بخواب. اگر نتوانستی هرشب تمام آن را بخوانی، پنج آیه آخرش را حتما بخوان .
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از جایی می گذشت که دید گروهی نشسته اند.حضرت به آنها فرمود: شما چه کسانی هستید؟ گفتند: ما مؤمنیم. حضرت فرمود:
«مَا عَلَامَةُ إِيمانَكُمْ»؛
نشانه ایمان شما چیست؟
ادعا، اثبات می خواهد. کسی که می گوید: من مهندسم، به او می گویند: برای این ساختمان نقشه بکش. کسی که می گوید: من پزشکم، می گویند: این بیمار را مداوا کن. آن گروه هم گفتند: ما سه نشانه داریم:
«نَصْبِرُ عَلَى الْبَلَاءِ»؛
در بلا صبر می کنیم .
در بلاها و مصیبت هایی که در زندگی پیش می آید صبوریم؛ شکوه و گلایه نمی کنیم، فریاد نمی زنیم.
ص: 385
«وَ نَشکُرُ عِنْدَ الرَّخَاءِ»؛
و هنگام آسایش سپاس می گزاریم. شکر در زندگی ماست. خدا را بر نعمت های مادی و معنوی ای که به ما داده سپاس گزاریم.
در ماجرایی، پیامبر صلی الله علیه و آله که سوار مرکب بود پنج مرتبه پیاده شد و سجده شکرگذاشت. سجده شکر، بهترین نوع سپاس گزاری است. (1)
در روایت آمده اگر سوار مرکبی بودید و به یاد نعمتی افتادید و امکان سجده نبود پیشانی خود را به کف دست بگذار و خدا را شکر کن. (2)
گاهی انسان در هواپیما یا خودرو نشسته و ناگهان به یاد نعمتی می افتد یا با او تماس می گیرند و می گویند: فرزندتان به دنیا آمد یا بیمارتان بهبود یافت، روایت می گوید: همان جا دست خود را بر پیشانی بگذار و خدا را شکر کن. نگو که وقتی پیاده شدم و به خانه رفتم پیشانی ام را روی مهر می گذارم و سجده می کنم.
قرآن می فرماید: شیطان همه تلاش خود را به کار می بندد تا صفت شکرگزاری را از شاکران بگیرد؛ چون اگرصفت شکرگزاری از انسان گرفته شد راه نفوذ شیطان باز می شود، شکوه و گلایه می آید، و عبادت و لذت عبادت از بین می رود.
«وَ نرضی بِمَواقِعِ الْقَضَاءُ»؛
به موارد قضا و قدر راضی هستیم.
ص: 386
سومین ویژگی ای که آن گروه در پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله بیان کردند، راضی بودن به قضای الهی بود. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وقتی این سه ویژگی را از زبان آنها شنید فرمود: به خدا قسم شما مؤمن هستید.(1)
در زندگی انسان اتفاقاتی می افتد که قضای خداوند در پشت آن است. ما باید در هر حال به قضای الهی راضی باشیم؛ اما معنای این رضایت آن نیست که اصل آن اتفاق درهرحال مورد پسند است. مثلا در فاجعه منا هفت هزار نفر کشته شدند. قضای الهی بود که این اتفاق رخ دهد اما بی توجهی و بی دقتی مسئولان سعودی، نه. یزید هم وقتی امام حسین علیه السلام را کشت گفت: قضای الهی بود و خدا خواست . این تفکر جبری و غلط است. در جرم و جنایت هایی که رخ می دهد باید مجرم مشخص شود و در قیامت جواب بدهد ولی بحث این است که بعد از رخ دادن اتفاق، ستم دیده باید به قضای الهی خشنود باشد.
البته معنای رضایت به قضای الهی، محاکمه نکردن مجرم و مسئول حادثه و پیگیری شکایت نیست. اگر فرزند کسی را کشتند باید برود به دادگاه شکایت کند و حکم قصاص را به اجرا بگذارد، اما در همان حال باید از قضای الهی خشنود باشد. رضایت به قضای الهی یعنی اینکه انسان بدبختی ها و مصیبت های خود را به گردن خدا نیندازد.
امام حسین علیه السلام در خطبه شب عاشورا پس از حمد و ثنای الهی گفت:
ص: 387
خدایا! من تو را بر چهار نعمت شکر می کنم. اباعبدالله علیه السلام شکرگزار چه نعمت هایی بود:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ»؛
بارخدایا! تو را سپاس گویم بر این که ما را با نبوت گرامی داشتی.
اولین نعمت، نعمت نبوت است. خداوند پیامبری مهربان و دلسوز وعالم و چهل سال تعلیم دیده در مکتب الهی برای ما فرستاده. این، شکر ندارد؟!
ببینید امروز مذاهب دنیا به چه کسانی استناد می کنند. شما پیغمبری دارید که خدا در قرآن حتی یک بار او را به نامش خطاب نکرده؛ همه جا فرموده است:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ»
ای فرستاده!
«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ »
ای پیامبر!
شما پیامبری دارید که خداوند گفته های او را قرین وهم ردیف گفته های خود دانسته است:
«وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»(1)
و آنچه پیامبر[از اموال و احکام و معارف دینی]به شما عطا کرد بگیرید.
پیامبری دارید که پروردگار جهان می گوید: هرچه مرا دوست دارید حرف او را بشنوید و از او اطاعت کنید:
ص: 388
«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي»(1)
بگو: اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروی کنید.
پیامبری دارید که امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: من عبد او هستم:
«أَنَا عَبْدُ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ»؛ (2)
من بنده ای از بندگان محمد صلی الله علیه و آله هستم.
«وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنِ»؛
و به ما قرآن آموختی.
امام حسین علیه السلام به درگاه خدا عرضه داشت دومین نعمتی که تو را بر آن شکرمی کنم این است که به ما قرآن آموختی.
دانشجویی می خواست موضوع پایان نامه انتخاب کند. من موضوعی را به او پیشنهاد دادم و استاد راهنمایش شدم. او پایان نامه را نوشت و اینک به صورت کتاب و با نام امام حسین و قرآن در بازار موجود است. موضوعی که به آن دانشجو پیشنهاد دادم این بود:
از زمانی که اباعبدالله علیه السلام از مدينه بیرون آمد تا هنگامی که سر مبارکش بالای نیزه رفت، در تمام موقعیت ها مانند: مکان هایی که وارد می شد یا اقامت - گاه هایی که از آن جا به راه افتاد، هم چنین هنگام میدان رفتن اصحاب و... کلا در طول این پنج شش ماه یعنی از اواخررجب تا دهم محرم، تمام آیاتی که حضرت خواند حساب گرانه انتخابشان کرد. آیه ای که در هنگام خروج از مدینه
ص: 389
خواند به خروج مضطربانه حضرت موسی از شهر فرعون اشاره دارد:
«فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»(1)
پس موسی ترسان و نگران در حالی که حوادث تلخی را انتظار می کشید از شهر بیرون رفت. در آن حال گفت: ای پروردگار من! مرا ازاین مردم ستمکار نجات بده.
آیه ای که هنگام ورود به مکه خواند نیز همان آیه ای است که حضرت موسی به مدين رسید خواند.
و آیه ای که پشت سر علی اکبر خواند این آیه بود:
«ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ ۗ»(2)
فرزندانی [از آنان را برگزید] که [از نظر پاکی، تقوا، درستی و راستی]برخی از [آنان از نسل) برخی دیگرند.
هم چنین بالای سر شهدا آیه ای را می خواند که به مقام شهید ارتباط دارد:
«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(3)
از مؤمنان مردانی هستند که به آن چه با خدا بر آن پیمان بستند [و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا پای جان است] صادقانه وفا کردند. برخی از آنان پیمانشان را به انجام رساندند [و به شرف شهادت نایل شدند] و برخی از آنان [شهادت را] انتظار می برند و هیچ تغییر و تبدیلی [درپیمانشان] نداده اند.
سر مبارک اباعبدالله علیه السلام بالای نیزه دو آیه خواند. مرحوم شیخ مفید این
ص: 390
گزارش را در کتاب ارشاد آورده. ارشاد کتاب معتبری است که هزار سال پیش نوشته شد. آقایانی که می خواهند یک دوره تاریخ اسلام را بخوانند این کتاب دو جلدی را مطالعه کنند. شیخ مفید از علمای جلیل القدر شیعه و تمام کتاب - هایش مورد تأیید است. ایشان در ارشاد می نویسد: سر مقدس امام حسین علیه السلام این آیه را در کوفه قرائت کرد:
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ»(1)
آیا مردم گمان کرده اند همین که بگویند: «ایمان آوردیم»رها می شوند و [به وسیله جان، مال، اولاد و حوادث] مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟
آیه دیگر را سر مقدس در مسیر قرائت کرد؛ هنگامی که چند تن از مأموران حامل سر مبارک ، آن را به درختی بسته و خودشان در کناری نشسته بودند. شخصی به نام ابراهیم دیزج- که یهودی بود و ظاهرا پس از این ماجرا مسلمان شد- می گوید: من دیدم صدایی از سر امام حسین علیه السلام به گوش می رسد. دیدم این آیه را می خواند:
«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»(2)
و کسانی که ستم کرده اند به زودی خواهند دانست به چه بازگشت ۔گاهی باز خواهند گشت!
نکته این جاست: چرا آغاز نهضت اباعبدالله علیه السلام با قرآن بود و سر بریده اش نیز آیه قرآن می خواند؟ می خواهد بگوید: آقایان! جوانان ! به قرآن اهمیت دهید. اصلاً زیبنده نیست جوانی بلد نباشد قرآن بخواند. زیبنده نیست از خانه ها صدای قرآن بلند نباشد. خوب نیست ما با قرآن مأنوس نباشیم.
ص: 391
«مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ هُوَ شَابُّ مُؤْمِنُ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ»؛ (1)
جوان مؤمنی که قرآن بخواند قرآن با گوشت و خونش درمی آمیزد.
جوانی که قرآن بخواند محبوب خدا و عاقبت به خیر می شود. بخشی از شب عاشورای سیدالشهداء علیه السلام و یارانش به قرائت قرآن گذشت. سید بن طاووس می گوید: از هر خیمه ای رد می شدی، هر کسی مشغول بود: یکی در رکوع، یکی در سجده ، دیگری سرگرم تلاوت قرآن، آن یکی در حال ذکرگفتن. صدایی مانند صدای زنبورها از آنان به گوش می رسید. شب عاشورا صدای مناجات از خیمه های اباعبدالله علیه السلام بلند بود.(2)
«وَ فَقَّهْتَنا فِى الدِّینِ»؛
وما را در دین دانا ساختی.
سومین نعمتی که امام حسین علیه السلام خدا را بر آن سپاس می گوید نعمت آگاهی از مسائل دینی است.
امام صادق علیه السلام فرمود: دوست دارم با تازیانه بر سر اصحابم بکوبم تا در کسب دانش دینی بکوشند.(3)این جمله بسیار عجیب است. اما حضرت فرمود: اگر کسی را بزنند و به زور در کلاس ببرند تا دین یاد بگیرد ارزش دارد. می دانید این جمله یعنی چه؟ کسی که از هوش رفته، به صورتش سیلی می زنند. این سیلی برای آدم بی هوش بد نیست بلکه مفید است. یا: قلبی که از کارافتاده، به آن
ص: 392
شوک وارد می کنند تا تحریک شود و بتپد.
پس ضربه تازیانه ای که امام صادق علیه السلام می فرماید: برای انسان مفید است تا دین خود را بیاموزد. گاهی لازم است پدر و مادر به فرزندشان تشر بزنند تا به سراغ توضیح المسائل و آشنایی با احکام دینی برود.
«وَ جَعَلْتُ لَنَا أساعا وَ أَنْصَاراً وَ أَفْئِدَةَ»؛
و گوش و چشم و قلب برایمان قرار دادی.
امام حسین علیه السلام ابتدا از سه نعمت معنوی یاد کرد و در آخریک نعمت مادی را یادآور شد و سپاس گفت. خدایا! تو را شکر می کنیم که به ما گوش و چشم و قلب دادی. و سرآخر عرضه داشت:
«فاجعلنا من الشاكرين»:(1)
پس ما را از سپاس گزاران قرار ده.
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا خدا را بر نعمت های یادشده سپاس گفت؛ نگفت خدایا! آب نداریم، خدایا! محاصره شده ایم. اصلا از هیچ مشکل و رنجی نگفت.
ص: 393
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا یک آیه را بسیار می خواند.
می خواهم بگویم: این آیه آن قدر بلند و رسا خوانده می شد که سپاه دشمن هم شنید. این آیه، همان آیه ای است که زینب کبری نیز در مجلس یزیدخواند. یعنی این آیه هم مورد استناد امام حسین علیه السلام قرار گرفت و هم مورد استناد خواهر بزرگوارش. آیه بسیار دقیق و رسایی است:
«وَ لَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ۚ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا ۚ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ»(1)
و کسانی که کافر شدند گمان نکنند مهلتی که به آنان می دهیم به - سودشان خواهد بود؛ جز این نیست که مهلتشان می دهیم تا بر گناه خود بیفزایند و برای آنان عذابی خوارکننده است. دشمنان و کافران فکرنکنند اگر ما میدانی به آنها می دهیم، دوستشان داریم. نه، فرعون چهارصد سال ادعای خدایی کرد؛ هارون آن همه ثروت برای خود جمع کرد؛ در زمان ما صدام آنهمه جرم و جنایت مرتکب شد. خدا می فرماید: انسان های بدکار فکر نکنند این فرصت دادن ها برایشان سود دارد؛ چون ما عذابی به نام "املا" داریم، یعنی مهلت دادن.
وقتی انسان های خوب خطا می کنند، خیلی زود در همین دنیا با خواب یا حادثه یا بیماری و یا... به خودشان می آیند و توبه می کنند. این عذاب ها عذاب ادنی" یعنی عذاب نزدیک نام دارد. قرآن می فرماید:
ص: 394
«وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»(1)؛
بی تردید آنان را غیر از عذاب بزرگ تر[در قیامت] از عذاب نزدیک تر [در دنیا] می چشانیم؛ باشد که [از فسق و فجور] برگردند.
نمی گذاریم مؤمن به جایی برسد که در رود نیل غرق شود یا مانند قارون درزمین فرو برود یا مثل صدام آن طور خوار و ذلیل گردد. اگر مؤمن خطا و اشتباهی در زندگی اش باشد او را گوش مالی می دهند تا به خودش بیاید.
هرکه در این بزم مقرب تراست *** جام بلا بیشترش می دهند
ابراهيم علیه السلام به آتش(2)وذبح فرزند دچار می شود.(3) گاهی گوش مالی های دنیا برای دوست داشتن است. در روایات آمده برخی افراد با سختي و فجیعانه جان می دهند که کفاره گناهانشان شود تا در برزخ و قیامت اذیت نشوند و سختی نکشند.
امام حسین علیه السلام با خواندن آیه «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا...»می فرماید: آی کافران! آی دشمنان! فکر نکنید اگر خدا به شما مهلت داده برای این است که دوستتان دارد، بلکه فرصت داده تا پیمانه تان پر شود و سپس عذابتان کند:
«وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ»؛
و برای آنان عذابی خوارکننده است.
اگر عذاب خداوند کسی را بگیرد، سفت و محکم می گیرد؛ همان طور که
ص: 395
فرعون و قارون و صدام را محکم گرفت و ذلیل ساخت؛ عمر بن سعد با فلاکت به درک واصل شد؛ همان طور که بنی امیه را محکم به زمین زد. فقط هزار نفراز آنها را ابوالعباس سفاح کشت. روی سرهایشان فرش انداخت و تخت گذاشت و نشست. جنازه های بنی امیه را از قبرها بیرون کشید و آتش زد.
امام حسین علیه السلام با آیه ای که خواند، می خواست هم به لشکر خودش امید دهد و هم به لشکر دشمن وعید دهد و تهدیدشان کند.
ص: 396
قال الله تبارک و تعالى: «قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ ۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي ۖ وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(1)
بگو: این طريقه من است که من و هرکس پیرومن است بر پایه بصیرت، به سوی خدا دعوت می کنیم. و خدا از هر عیب و نقصی منزه است. و من از مشرکان نیستم.
روز یازدهم ماه محرم، روز حرکت خاندان عصمت و طهارت از کربلا برای گشودن فصل دوم نهضت عاشوراست، یعنی رساندن پیام حسینی به تمام بلاد و مناطقی که از آن جا عبور می کنند. این روز، روز آغاز افشاگری برضد دشمنان دین و اسلام است. به همین مناسبت، به بررسی ویژگی های خواص در نهضت عاشورا خواهم پرداخت؛ چون این نکته بسیار مهم است. غالبأ عامه مردم دنباله رو خواص هستند، چه در جبهه حق و چه در جبهه باطل. یعنی نگاهشان به کسانی است که صاحب نفوذ و آگاهی و مسئولیت هستند و
ص: 397
رهبری یک جریان را برعهده دارند. بنابر قاعدۀ:
«النَّاسَ عَلَى دِينِ مُلُوكُهُمْ»؛(1)
مردم برآیین پادشاهان خود هستند.
هم در جبهه حق و هم در جبهه باطل،این خواص اند که نقش تعیین کننده دارند.
مقام معظم رهبری حفظه الله در جمع نظامیان این موضوع را مطرح و ریشه یابی کردند که خواص اهل حق و خواص اهل باطل در کربلا نقش کلیدی در هدایت و ضلالت افراد داشتند. در این مقوله، خواص اهل باطل در نظر نیستند، بلکه ویژگی خواص اهل حق بررسی می شود.
خواص اهل حق، افرادی تأثیرگذار در جامعه هستند و ویژگی های متعدد دارند اما مهم ترین ویژگی آنها بصیرت و تشخیص و آگاهی است. اگر این ویژگی در خواص باشد، آثار فراوانی خواهد داشت. روایاتی وجود دارد که نشان می دهد مسئله بصیرت و تشخیص وظیفه تا چه اندازه مهم است. مولا على علیه السلام فرمود:
«فَقَدِ الْبَصَرِ أَهْوَنُ مَنْ فَقَدَ الْبَصِيرَةِ »(2)
نداشتن چشم، آسان تر از نداشتن بینش است.
انسان نابینا باشد بهتر از آن است که بصیرت و تشخیص نداشته باشد.
ص: 398
ابوهارون مكفوف ، از اصحاب امام باقر علیه السلام و نابینا بود. روزی امام باقر علیه السلام به همراه ابوبصیر وارد مسجدالنبی شد و به او فرمود: از مردم بپرس مرا می بینند؟ هرکس می رفت و می آمد ابوبصیر از او می پرسید امام باقر علیه السلام را دیدی؟ واو می گفت: ندیدم. با آنکه حضرت همان جا ایستاده بود. سرانجام ابوهارون مكفوف وارد شد. ابوبصیر از او پرسید امام باقر علیه السلام را دیدی ؟ ابوهارون گفت: مگر همین شخصی که این جا ایستاده امام باقر علیه السلام نیست ؟! ابوبصیر گفت: از کجا فهمیدی [توکه نابینا هستی]؟ گفت: چون امام نور درخشان و تابنده است. (1)
این نابینا متوجه حضور امام باقر علیه السلام در مسجد می شود، اما دیگران که چشم دارند متوجه نمی شوند. افرادی مانند اویس قرنی پیامبر صلی الله علیه و آله را ندیدند اما یک عمر به او ارادت ورزیدند؛ افرادی هم سال ها با پیامبر صلی الله علیه و آله نشستند و برخاستند و گفت وگو کردند اما زمینه برداشت و استفاده از نورانیت پیامبر صلی الله علیه و آله را نداشتند.
خداوند در آخر سورۀ يوسف می فرماید: پیامبر! به مردم بگو اگر می خواهید دین مرا انتخاب کنید باید با بصیرت باشد:
«قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ ۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي»(2)
بگو: این طريقه من است که من و هرکس پیرو من است بر پایه بصیرت به سوی خدا دعوت می کنیم.
پروردگار می خواهد بگوید: من نیازی به گمراه سازی و سوء استفاده از نادانی
ص: 399
مردم ندارم . آیه ای در سوره بقره هست که می گوید:
«لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ »(1)
در دین، هیچ اکراه و اجباری نیست. مسلما راه هدایت از گمراهی روشن و آشکار شده است.
بعضی ها نماز نمی خوانند و وقتی به آنها تذکر می دهید، می گویند: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»می گویید: روزه بگیر، می گوید:
«لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»
دین اجباری نیست.
عزیز من! معنای آیه چیز دیگری است؛ آن نیست که شما برداشت کرده اید. می خواهد بگوید دین آن قدر واضح و آشکار است که نیازی به اکراه و اجبار ندارد:
«قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»
مسلما راه هدایت از گمراهی روشن و آشکار شده است.
به هیچ وجه ناآگاهی و غفلت و ضلالت در دین نیست. از این رو خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بگو من و پیروانم، شما را با آگاهی و بصیرت به دین اسلام دعوت می کنیم.
امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: برخی مسلمانان در حالی می جنگیدند که بصیرت بر نوک شمشیرهایشان بود:
«حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى اسْيَافِهِم»؛(2)
بصیرت هایشان را بر شمشیر حمل کردند [و با دشمن جنگیدند].
ص: 400
انسان نباید ساده باشد. نقطه مقابل سادگی، تهجراست. متهجرهم نباید باشد. بعضی ها خیلی ساده اند؛ به سادگی فریب ترفند و سخن دشمن را می خورند.
حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در جلد دوازدهم صحیفه نور فرمود: وقتی رضاشاه می خواست با روحانیت مبارزه کند راه های مختلفی را آزمود. یکی از آن راه ها این بود که آمد برای طلبه ها امتحان گذاشت و گفت: طلاب باید امتحان بدهند تا معلوم شود کدام یک سواد دارد و کدام، ندارد.
امام می فرمود: یکی از علما به من گفت: خیلی خوب است که خوب ها از بدها جدا می شوند، بی سوادها از باسوادها مشخص می شوند. امتحان که بد نیست. من هم گفتم: بله، خوب از بد جدا می شود، اما همین جداکردن کمر خوب ها را می شکند. این جمله امام بصیرت است.
وقتی این آیه نازل شد:
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ »؛ (1)
امروز دین را برای شما کامل ساختم.
نازل شد همه خوشحال بودند و فقط ابن عباس گریه می کرد. به او گفتند: چرا اشک می ریزی؟ گفت: شما متوجه نیستید. این آیه از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله خبر می دهد. اگر دین کامل شد یعنی مأموریت رسول الله صلی الله علیه و آله به پایان رسید.
گاهی خیلی افراد قضایا را به سادگی تحلیل می کنند. این نشان دهنده بی۔ بصیرتی و ناآگاهی است .
ص: 401
همان طور که گذشت یکی از ویژگی های خواص، بصیرت است. سؤال این - جاست که بصیر، چه نشانه هایی دارد؟ چند تا از آن نشانه ها را در اینجا توضیح می دهم. گفتنی است که همه این نشانه ها مستند و روایی هستند:
انسان با بصیرت، آسیب شناس است. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«أبْصَرُ النّاسِ مَن أبْصَرَ عُيوبَهُ و أقْلَعَ عن ذُنوبِهِ»؛(1)
بابصیرت ترین مردم کسی است که عیوب خود را ببیند و از گناهانش جدا شود.
می بینید فردی یک عمراخلاق زشتی دارد اما خودش متوجه نمی شود. یک عمر با کینه و حسادت و تعصب زندگی می کند اما این عیب ها را نمی شناسد. این بدبختی است. انسان نخست باید آسیب شناسی کند.
حربن یزید آسیب شناسی کرد: این طرف جهنم و جبهه باطل است، آن طرف بهشت و جبهه حق.
مصعب بن عمیر در خانواده ای مرفه و پولدار زندگی می کرد. اما آسيب شناسی کرد و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و مسلمان شد. چه شد؟ خانواده اش او را از خانه بیرون راندند و هیچ مال و منالی به او ندادند. مصعب فقير شد و سرانجام در مدینه از دنیا رفت. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله جنازه اش را در احد به خاک می سپرد، مصعب چیزی نداشت که او را کفن کنند، به جز همان پیراهنی که درتن داشت که اگر سرش را می پوشاندند پاهایش بیرون می ماند و اگر پاهایش را می۔
ص: 402
پوشاندند سرش بیرون می ماند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سرش را با پیراهنش بپوشانید و قدم هایش را با گیاه.(1)
آسیب شناسی، اولین ویژگی افراد با بصیرت است. انسان باید بررسی کند و تشخیص دهد که حق چیست، باطل چیست. اقدام کردن بحث دیگری است؛ حداقل تشخیص درست بدهد. خیلی ها در مرحله تشخیص نقص دارند و اصلا نمی توانند جبهه حق و باطل را تشخیص دهند؛ نمی توانند حزب باطل وحزب صحیح و موضع گیری سیاسی درست را تشخیص دهند.
دومین نشانه بابصیرت ها این است که به موقع اقدام می کنند. این مرحله پس از مرحله آسیب شناسی قرار دارد.
احنف بن قيس، فرزدق، عبدالله بن مطيع و... گفتند: یا اباعبدالله! حق با شماست؛ عبدالله بن عمر گفت: یا اباعبدالله! جد شما سینه تان را می بوسید و می فرمود: حسین من مظلوم کشته می شود. این ها آسیب را شناختند ولی هیچ۔ کدام یاری نکردند. اگر آسیب را تشخیص دادی اما به موقع اقدام نکردی، فایده ندارد. مانند طرماح روز دوازدهم محرم یا مانند یزید بن مسعود روز پانزدهم محرم به کربلا می رسی؛ وقتی که همه چیز تمام شده.
اقدام به موقع آن است که وقتی جادوگرها دیدند کار موسی علیه السلام معجزه است و کار خودشان سحرو جادو، بلافاصله سجده کردند و گفتند:
«آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ * رَبِّ مُوسَىٰ وَ هَارُونَ»(2)
به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم، پروردگار موسى وهارون.
ص: 403
آن ها به فرعون گفتند: ما ایمان آوردیم. حالا اگر حتی دست و پایمان را قطع کنی از ایمانمان دست بر نمی داریم.
یکی از مشکلاتی که ما در طول تاریخ داشتیم تشخیص بود، نه اقدام. مشکل، تشخیص وظیفه بود نه ورود به عرصه سیاست و دین. شریح قاضی می دانست حق با چه کسی است. اسامة بن زید می دانست حق با کیست. او با آنکه محبوب پیامبر صلی الله علیه و آله بود و "اسدالغابه" یعنی شیر بیشه لقب گرفته بود اما در جنگ جمل امیرالمؤمنین علیه السلام را تنها گذاشت. سعد بن ابی وقاص هم در جنگ جمل و هم در جنگ صفین حضرت را یاری نکرد.
دومین ویژگی افراد بابصیرت، تعلل نکردن است، امروز و فردا نکردن است.
مولا على علیه السلام فرمود
«لَا تَقُلْ غَداً أَوْ بَعْدَ غَدٍ»؛(1)
نگو: فردا یا پس فردا.
بایست و محکم تصمیم بگیر.
وقتی میرزای شیرازی فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد، ناصرالدين شاه به میرزا حسن آشتیانی فشار آورد که شما باید به میرزای شیرازی بنویسید این حکم را لغو کند.
میرزای آشتیانی گفت: نه، من چنین درخواستی می نویسم و نه هیچ کدام از علمای تهران نمی نویسند. ناصرالدين شاه گفت: یا بنویسید یا از تهران بروید. میرزای آشتیانی گفت: می رویم.
ص: 404
علمای تهران از شهر بیرون آمدند و 55 روز اعتصاب و تحصن کردند. این مقاومت علمای شیعه ناصرالدين شاه را مستأصل کرد. سرانجام به میرزاحسن آشتیانی گفت: باید در حضور جمع قلیان بکشی تا مردم استعمال تنباکورا از یک عالم دینی ببینند و این حکم بشکند.
میرزای آشتیانی گفت: اگر سرم برود در ملأعام قلیان نمی کشم؛ چون این کار مخالفت با حکم یک مرجع بزرگ شیعه است.
55 روز مقامت کردند تا بالأخره خبر لغو قرارداد دولت ایران با شرکت خارجی، به میرزای شیرازی رسید و ایشان تجدیدنظر کردند و فتوا دادند که حالا مردم می توانند از تنباکو استفاده کنند.
نمونه دیگر، اقدام سید محمد مجاهد است. ایشان وقتی بی کفایتی فتحعلی شاه را مشاهده نمود و دید که روس ها خاک ایران را به راحتی تصاحب می کنند، جلو آمد و ایستاد. علمای دیگر مانند ملااحمد نراقی و مرحوم قزوینی و... هم آمدند و پشت سرش ایستادند. تبریز جبهه مقدم مبارزه با روس ها شد. بی کفایتی شاه مملکت اجازه نداد که علما به نتیجه مطلوب برسند اما به هرحال در صحنه آمدند و به موقع اقدام کردند. اصلا معنای «تبيين» همین است.
قرآن میگوید: خداوند از علمای بنی اسرائیل پیمان گرفت تا تبیین و آشکارسازی کنند.(1)
گاهی سکوت یک شخص، تأیید بر کاری است. وقتی علی بن ابی حمزه
ص: 405
بطائنی و زیاد قندی صدهزار دینار پول امام کاظم علیه السلام را برای خودشان برداشتند و منکر امامت امام رضا علیه السلام شدند، يونس بن عبدالرحمان بیکار ننشست، گوشه ای نایستاد که تماشا کند؛ برضد آنها تبلیغات می کرد.
علی بن ابی حمزه و زیاد قندی شبانه کسی را به در خانه يونس فرستادند و گفتند: ده هزار دینار از این پول را به تو می دهیم و تو سکوت کن. ما نمی خواهیم از ما حمایت کنی، لازم نیست بگویی امام رضا امام نیست. فقط حرف نزن.
يونس گفت: نمی شود؛ چون از امامان بزرگوار روایت شده که وقتی در جامعه فتنه ای پدید آمد عالم باید علمش را آشکار کند:
«إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ»؛
هرگاه بدعت ها آشکار گشت عالم وظیفه دارد علم خود را آشکار سازد.
من نه شما را تأیید می کنم، نه در مقابلتان سکوت می کنم. من فریاد می زنم و از آقا و مولایم امام رضا علیه السلام دفاع می کنم.(1)
يونس بن عبدالرحمن از خواص بود. ببینید چقدر جالب و به موقع اقدام کرد.
عروة بن مسعود از بزرگان طائف بود. عموی مادری حضرت علی اکبر نیز هست. ایشان آسیب خود را شناسایی کرد که کفرو جاهلیت بود. پس نزد رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمد و مسلمان شد. سپس گفت: یا رسول الله! من به طائف بازمی گردم و فردا صبح در آن شهر اذان می گویم؛ فریاد «لا إله إلا الله »و
ص: 406
«محمد رسول الله »در آن جا سر می دهم. حضرت فرمود: مردم طائف تورا می کشند. آنها سخنت را نمی پذیرند.
این داستان در سال نهم هجری رخ داد. عروة بن مسعود به طائف بازگشت و تبلیغ اسلام کرد. تیری انداختند و او را به شهادت رساندند. معلوم نشد آن تیراز کجا آمد. نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: مثل او مثل مؤمن آل یاسین است. (1)
مؤمن آل یاسین، حبیب نجار است که آمد و به مردم گفت: از پیامبر پیروی کنید. مردم هم او را کشتند.(2)
سومین نشانه انسان بابصیرت خستگی ناپذیری و هزینه کردن است. دین هزینه دارد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«فَإِذَا حَضَرَتِ بلیه فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أنفسکم وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةُ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دینکُم»؛(3)
پس چون بلایی فرا رسد اموال خود را سپر جانتان سازید، و چون حادثه ای پیش آمد (که مربوط به امر دین است و جز با دادن جان مرتفع نشود) جان خود را فدای دینتان کنید.
اگر جانت به خطر افتاد مالت را سپر کن و اگردینت به خطر افتاد جان خود را
ص: 407
سپردین كن. مولا علی علیه السلام در حدیثی دیگر فرمود:
«حَصّنُوا الدِّينَ بِالدُّنْيَا وَ لَا تُحَصِّنُوا الدُّنْيَا بِالدِّينِ »؛(1)
دین را با دنیا در حصار کنید و دنیا را به دین در حصار مکنید.
یعنی دنیا را برای حفظ دین از دست بدهید ولی برای حفظ دنیا و نگه داری آن دین را از دست ندهید.
مگر اباعبدالله هزینه نپرداخت؟ علی اصغرو علی اکبر خود را فدا کرد، خانواده اش را به اسارت سپرد، آن همه لطمه دید.
امام خمینی فرمود: سیدالشهداء الگوی ماست. امام برای انجام تکلیف آمد و هزینه اش را هم پرداخت. بالأخره اگر حرفی زدی ، هزینه دارد؛ زندان و شکنجه دارد.
مرحوم میرحامد حسین رضوان الله علیه صاحب عبقات الانوار از مفاخر اسلام است. در شرح حال ایشان خواندم که در هنگام تأليف عبقات ناچار شد به مکه و کتاب خانه یک عالم سنی مذهب برود و از کتاب های آن جا استفاده کند. ایشان با زیرکی و نقشه و برنامه به عنوان خدمت کار نه عالم بزرگ شیعه - وارد خانه آن عالم سنی شد تا بتواند به کتاب خانه اش دسترسی یابد.
گاهی انسان باید برای رسیدن به خواسته هایش خود را کوچک کند. میرحامد حسین بالأخره به کتاب هایی که می خواست رسید و سپس برای بازگشت از مکه به هند، از مسیر دریایی مصر رفت. ایشان در همان کشتی مشغول مطالعه بود که ناگهان دریا طوفانی شد و باد، کتاب را از دست ایشان به
ص: 408
درون آب پرتاب کرد. میرحامد حسین بی درنگ به میان امواج سهمگین دریا پرید و با هر زحمتی که بود کتاب را گرفت و با تلاش فراوان به کشتی برگشت.
به میرحامد حسین گفتند: آقا! احتمال داشت غرق بشوید! جواب داد این کتاب مهم بود. من با زحمت بسیار رفتم این کتاب را پیدا کردم تا بتوانم در تأليفم از آن استفاده کنم.
زمانی که فرزند جوان میرحامد حسین از دنیا رفت، ایشان گفت: خودتان تجهیزش کنید؛ من مشغول نگارش کتابم هستم. شما کارهایش را انجام دهید ومن موقع تشییع جنازه می آیم.
کدام یک از ماها حاضریم این طور برای دین سرمایه گذاری کنیم؟ فرزند جوان از دست داد، در تجهیزش هم شرکت نکرد و گفت: فقط در مراسم تدفین می آیم تا از نگارش اثر گران قدر و ارزشمندش عقب نیفتد.
مگر نویسنده احقاق الحق جان خود را بر سر این کتاب از دست نداد؟ مگر شیخ آقابزرگ تهرانی الذریعه را با خون جگر جمع آوری نکرد؟ حضرت آیت الله نوری همدانی می فرمودند: علامه امینی به من گفتند: سی سال برای تألیف الغدير وقت گذاشتم و ده هزار کتاب خواندم. این ها خستگی ناپذیری است.
مگر امام خمینی نفرمود: از این فرودگاه به آن فرودگاه می روم اما از نهضت انقلاب دست برنمی دارم ؟ امام در زمانی وارد تهران شد که قدرت در دست دولت طاغوت بود و به راحتی می توانستند امام را از میان بردارند. ایشان در این بحبوحه اقدام به موقع کرد و خستگی ناپذیری خود را به بروز رساند.
برخی خواص در ماجرای کربلا کوتاه آمدند. ش
ریح قاضی در زندان کوفه به ملاقات هانی بن عروه رفت و دید که او به چه
ص: 409
وضعیتی گرفتار است، اما آمد به قبيله هانی گفت: حال رئيستان خوب است؛ شما برگردید. همین جمله شریح باعث شد که مردم قبیله هانی بروند و آن بزرگوار به دست ابن زیاد کشته شود.(1)
احنف بن قیس کسی بود که صدها نفر گوش به فرمانش بودند. اگر به یاری امام حسین علیه السلام می آمد، سربازان بسیاری با خودش می آورد. اما وقتی اباعبدالله علیه السلام برایش نامه فرستاد، او این آیه را در پاسخ نوشت:
«فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»(2)
پس شکیبایی پیشه کن که وعده خدا حق است.
حسین علیه السلام نمی داند وعده الهى راست است و تو باید برایش بنویسی؟! این افراد که به موقع اقدام نکردند و کوتاهی ورزیدند، پس از شهادت امام حسین علیه السلام جمع شدند و عده ای از آنها اشک ریختند و فریاد توبه سردادند. برخی از آن ها هرگاه به یاد قضیه کربلا می افتادند این آیه را می خواندند:
«ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَىٰ بَارِئِكُمْ»(3)
شما به سبب معبودگرفتن گوساله به خودتان ستم ورزیدید؛ پس به -سوی آفریننده خود بازگردید.
ولی فرصتی که از دست رفت بازنمی گردد و قابل جبران نیست. انسان با بصیرت و آگاهی، هم آسیب شناس است، هم به موقع اقدام می کند، هم شجاعت دارد و تصمیم گیری هایش صحیح است.
ص: 410
در شروع حرکت امام حسین علیه السلام چهار پنج پیشنهاد به ایشان عرضه شد. مروان گفت: بیعت کن.(1) ابن عباس گفت: آقا! به يمن بروید.(2) محمد حنفیه گفت: به میان کوه ها بروید و در آن جا زندگی کنید.(3) پیشنهاد چهارم ماندن در مکه بود. والی مکه به حضرت امان نامه داد و گفت: در این شهر بمانید. پیشنهاد پنجم رفتن به سوی کوفه بود که حضرت این پیشنهاد را پذیرفت و سرانجام در کربلا متوقف شد.
حتی پس از حرکت سیدالشهداء علیه السلام به سوی عراق ، عبدالله بن جعفر امان - نامه رسمی آورد و پیشنهاد داد که به مکه بازگردد. حضرت فرمود:
«فَخَيْرُ الْأَمَانَ أَمَانِ اللَّهِ وَ لَنْ يُؤْمِنِ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ لَمْ يُخْفِهِ فِي الدُّنْيَا»؛(4)
بهترین امان، امان خداست. کسی که در دنیا از خدا نترسد در قیامت خداوند به او امان نخواهد داد.
خدا باید به آدم امان بدهد. عبدالله جعفر دیگر کیست؟ حاکم مکه دیگر کیست؟ با همه پیشنهادهایی که شد حضرت تصمیم قاطع گرفت: فقط کوفه . این همان قدرت تصمیم گیری، اقدام به موقع، برنامه ریزی و مدیریت عالی حضرت اباعبدالله علیه السلام است.
آن چه به ما مربوط می شود این است که اگر نتوانیم کربلا و جریانات آن را کاربردی و روزآمد کنیم تا برای امروزمان قابل بهره برداری باشد، طبیعا واقعه عاشورا مانند حوادث تاریخی دیگر خواهد شد که فقط در کتاب ها نوشته اند و از
ص: 411
کنارش گذشته اند.
جرقه بحث خواص را مقام معظم رهبری حفظه الله در جمع لشکر محمدرسول الله زدند. ایشان یکی -دو سال بعد گلایه کردند و فرمودند که دلم می خواست بیشتر درباره این بحث کار شود. پس از اینها بود که کتاب هایی نوشته و سخنرانی هایی بیان شد.
بحث عوام و خواص، بحث بسیار مهمی است؛ چرا که خواص نقش کلیدی در کشیدن عوام به هر جریانی دارند. این خواص اند که باید با بصیرت و شجاعت و اقدام به موقع و آسیب شناسی، هدایت صحیح جریان های مردمی را برعهده گیرند.
ص: 412
کتب تبلیغی
ردیف نام کتاب نوبت چاپ
1سلسله سخنرانیهای استاد رفیعی، جلد اول سیزدهم
2سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد دوم سیزدهم
3سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد سوم سیزدهم
4سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد چهارم دوازدهم
5 سلسله سخنرانیهای استاد رفیعی، جلد پنجم نهم
6سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد ششم ششم
7سلسله سخنرانیهای استاد رفیعی، جلد هفتم چهارم
8سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد هشتم چهارم
9سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد نهم دوم
10سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد دهم اول
11سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد یازدهم اول
12سخنرانی های استاد رفیعی ویژه خانواده ها، جلد اول شانزدهم
13سخنرانی های استاد رفیعی ویژه خانواده ها، جلد دوم دهم
14سخنرانی های استاد رفیعی ویژه خانواده ها، جلد سوم ششم
15اخلاق در نهج البلاغه سوم
16گنجینه خطباء، جلد اول (50 موضوع اخلاقی) سوم
17گنجینه خطباء، جلد دوم سوم
18منابر ترحیم جلد اول پنجم
19منابر ترحیم جلد دوم سوم
20 بایدها و نبایدها در قرآن پنجم
ص: 413
21 نقش لطایف و حکایات در گفت وگو اول
22 نوشته های درب های بهشت و جهنم (چگونه بهشتی شویم؟!) ششم
23 راه کارهایی برای جذب به نماز پنجم
24 عفاف در قرآن (به ضمیمه عنصر بصیرت در نهضت حسینی) دوم
25 اخلاق عملی امام حسین علیه السلام دوم
26 شرح احادیث امام حسین علیه السلام و فضائل قمر بنی هاشم علیه السلام سوم
27 بیست مجلس- وظایف ما در مقابل اهل بیت علیهم السلام دوم
28 امارت بر نفس (خطبه های نماز جمعه حضرت آیت الله سید احمد خاتمی «زید عزه»، جلداول) دوم
29 سبک زندگی دینی در عرصه خانواده ها (چگونه بهترین همسرم باشم؟!) سوم
30 آفات زبان (سخنرانی های حضرت آیت الله سید احمد خاتمی «زید عزه») سوم
31 حقایق و خرافات (سخنرانی های حضرت آیت الله سید احمد خاتمی «زيدعزه ») سوم
32 گلچین اشعار اخلاقی (شامل یکصد و چهارده موضوع جیبی) دوم
33 گلچین اشعار اخلاقی (شامل یکصد و چهارده موضوع رقعی) 34اول
34 منابر فاطمیه ( فاطمه الگوی همه) دوم
کتب مداحی
35 مقتل رفیعی ( روضه های استاد رفیعی) چهاردهم
36روضه های سیدالشهدا (برگرفته از کرامات، اشعار، روضه ها و نوحه های مراجع، علما و شعرا) جلد اول پنجم
ص: 414
37 روضه های سیدالشهدا (جلد دوم) ششم
38 روضه های سیدالشهدا (جلد سوم) دوم
39 گلچین روضه های سیدالشهدا (جلد اول) هشتم
40 گلچین روضه های سیدالشهدا (جلد دوم) هشتم
41 گلچین روضه های سیدالشهدا (جلد سوم) سوم
42 گلچین روضه های سیدالشهدا (جلد چهارم) سوم
43 روضه های فاطمیه (برگرفته از کرامات، اشعار، روضه ها و نوحه های مراجع، علما و شعرا جلد اول) دوم
44 روضه های فاطمیه (جلد دوم) اول
45 گلچین روضه های فاطمیه (برگرفته از اشعار،روضه ها و نوحه های مراجع، علما و شعرا جلد اول) ششم
46 گلچین روضه های فاطمیه (برگرفته از اشعار،روضه ها و نوحه های مراجع، علما و شعرا جلد دوم) ششم
47روضه های چهارده معصوم ( برگرفته از اشعار،روضه ها و نوحه های مراجع، علما و شعرا جلد اول) اول
48 روضه های چهارده معصوم جلد دوم اول
49 گلچین روضه های چهارده معصوم جلد اول سوم
50 گلچین روضه های چهارده معصوم جلد دوم سوم
51 گلچین روضه های چهارده معصوم جلد سوم اول
52 گلچین روضه های چهارده معصوم جلد چهارم اول
ص: 415
خواننده عزیز!
برای تهیه کتب مذکور و کتب تبلیغی کافی است با شماره های 09109650765-09128798005 تماس حاصل فرمائید و کتب را در درب منزل دریافت نمائید.
*ضمنا هزینه پست رایگان می باشد *
قابل توجه ناشران ، کتاب فروشی ها و مؤسسات فرهنگی:
این انتشارات برای پخش کتب مذکور از سراسر کشور تعداد معدودی نمایندگی به عنوان مرکز پخش را پذیراست.
عزیزانی که تمایل به همکاری دارند با شماره 09128794005 تماس حاصل فرمایند.
ص: 416