سرشناسه : حسینی نیشابوری، سید علی اکبر، 1362
عنوان و نام پدیدآور : سلسله سخنرانی های استاد رفیعی ، سید علی اکبر حسینی نیشابوری
مشخصات نشر : قم : دار المبلغين. 97
مشخصات ظاهری : 13 جلد
شابک : 240000ریال : 7-7-94791-600-978
وضعیت فهرست نویسی : فيپا
یاد داشت : کتابنامه به صورت زیرنویس
یادداشت : کتاب حاضر مجموعه سخنرانی های آقای دکتر ناصر رفیعی محمدی می باشد.
رفيعی محمدی، ناصر، 1344-وعظ.
موضوع : وعظ
موضوع : اسلام - مسائل متفرقه
موضوع : اسلام - تبلیغات
رده بندی کنگره : 1393، 81 س 7 ر/ 10/5 BP
رده بندی دیویی: 297/08
شماره کتابشناسی ملی : 91893431
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
ص: 3
سلسه سخنرانیهای استاد رفیی (جلد دهم)
حجت الاسلام و المسلمین حسینی نیشابوری
ص: 4
سخن ناشر...17
بخش اول: سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهضت عاشورا...19
محرم و عزاداری...21
مقدمه...21
دلیل تکرار حادثه عاشورا...22
چهار نوع پیوند با امام حسین علیه السلام...23
1.پیوند عاطفی...23
سفارش به گریه...24
آیهء عدم گریه آسمان و زمین...24
گریه کردن اهل آسمان و زمین...25
سفارش به گریه در نهج البلاغه...26
سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به گریه...26
عزاداری امام رضا علیه السلام...27
گریه ملائکه برای امام حسین علیه السلام...28
محتشم کاشانی و امام حسین علیه السلام...29
سفارش امام صادق علیه السلام به گریه...30
گریه و عزاداری در سیرهء بزرگان...31
2.پیوند اعتقادی...31
3. پیوند اخلاقی...32
4. پیوند سیاسی...33
محرم 57 عامل پیروزی انقلاب...34
ص: 5
نتیجه...34
سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نهضت عاشورا (1)...37
مقدمه...37
شیعیان اهل سنت واقعی...39
شرایط تأسی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...41
جریان شیعه شدن ادریس مغربی...43
بیان سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...43
الف: نورانی کردن جامعه و مردم...43
داستان جوانی نورانی...44
داستان حارث بن مالک...44
نورانیت و ظلمت در سه چیز...45
داستان فرزندان قرظه...46
داستان کربلایی کاظم...46
ساطع شدن نور از سر امام حسین علیه السلام...48
نورانیت جون غلام سیاه...51
شرح صدر...51
سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهضت عاشورا (2)...55
سخنان ائمه علیهم السلام مثل سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...56
ب: زنده کردن جامعه و مردم...57
انواع حیات...58
1.حیات گیاهان...58
2.حیات حیوانی...58
3. حیات اخروی...58
4. حیات طیبه...59
زهیر بن قین...60
راه های رسیدن به حیات معنوی...61
1.علم...61
امام هادی علیه السلام و احترام به اهل علم...65
امام حسین علیه السلام و اهمیت دادن به علم...66
2. دین...68
3. امر به معروف و نهی از منکر...69
4.موعظه...70
5.ذکر...71
سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهضت عاشورا (3)...75
مقدمه...75
ص: 6
ج: هدایت و رهانیدن مردم از ضلالت...75
تأكيد انبیا برسه چیز...76
1.توحید...79
2. معاد...77
3. عمل صالح...77
اقسام انحرافات...79
عبدالله بن حوزه...81
راهکار اصلاح انحرافات...84
1.شنیدن حق...84
2. تلاش و کوشش...86
3. مشورت...87
سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهضت عاشورا (4)...91
د: امید دادن به مردم...91
داستان وهب و خانواده اش...93
عبدالله و عبدالرحمن غفاری...93
هفهاف بن مهند راسبی...94
سوید بن عمرو بن أبی مطاع...95
امیدبخش ترین آیه...95
منشأ و ریشه ناامیدی...96
1.شکست ها...96
توصیه امام صادق علیه السلام به کاسب ورشکسته...98
2.گناهان...98
پسر ابوجهل...99
حر بن یزید ریاحی...99
3. بیماری...99
4.عدم اجابت دعا...100
مأيوس نشدن از دعا کردن...100
فرق وعد و وعید...101
عوامل امیدبخش...102
1.معجزهء نیت...102
2. معجزة عدد...103
3.برگشتن به روز ولادت...104
سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهضت عاشورا (5)...107
مقدمه...107
ه. معرفت خداوند و آشتی با او...108
جواب نامه فرماندار مکه...108
ص: 7
تقویت اعتقادات مردم در محرم...110
کربلا اوج معرفت...110
نشانه های معرفت خدا...114
1.ترس از خدا...119
ترس از خدا عامل ترک گناه...115
2.رغبت به عبادات...116
معرفت اصحاب امام حسین علیه السلام...116
معرفت نسبت به امام حسين علیه السلام...116
معرفت جوان یازده ساله...117
معرفت مصعب بن عمير...118
امیرمومنان على علیه السلام و علم غیب...120
3. خویشتن داری زیاد...120
اهتمام مقام معظم رهبری به نماز اول وقت...121
4.وابسته نبودن به خلق خدا...121
قرائت یک آیه توسط رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امام حسین علیه السلام در دو مورد...123
5.تسلیم خدا بودن...123
ارکان ایمان...124
1.توکل...124
2. تفويض...124
3. تسليم...125
4. رضا...125
سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهضت عاشورا (1)...127
مقدمه...127
و: آگاهی دادن و دعوت از روی فهم و بصیرت...128
سوء استفاده نکردن از مرگ فرزند...128
دعوت به خدا از سه راه...129
شیوه حکمت و استدلال در دعوت امام حسین علیه السلام...130
1.اطاعت از شیطان...130
2.کنار گذاشتن بندگی خدا...131
3. ظاهر کردن فساد...131
4 . تعطیل کردن حدود الهی...132
5.چپاول بیت المال...132
6.حرام کردن حلال خداوند و
ص: 8
برعکسش...133
خاطره ای از یک مبلغ...134
دلایل واگذاری جنگ به روز عاشورا...135
امام حسین علیه السلام و عمربن سعد...136
یزید بن حصین و موعظه...138
فرزدق و تمجید از امام سجاد علیه السلام...140
عقوبت بستن آب بر امام حسین...141
نتیجه...142
جوان و جوانی...145
مقدمه...145
قدر ندانستن چهار چیز...147
پنج نوع تربیت...148
1.تربیت دینی...149
اهتمام به نماز...151
جوان و دفاع از امام زمانش...152
تربیت فرزند در دل شب...153
معیار در ازدواج...153
خاطره ای از استاد...154
2.تربیت اخلاقی...154
3. تربیت علمی...155
هشام و دفاع از دین...157
امام هادی علیه السلام و احترام به جوان...157
4. تربیت اقتصادی...158
امام على علیه السلام و کارکردن...158
5.تربیت اجتماعی و سیاسی...159
داستان صاحب بن عباد...159
مسئولیت و مسئولیت پذیری...161
مقدمه...161
معنای حس مسئولیت...162
ارکان حس مسئولیت...162
آیات قرآن درباره مسئولیت...163
اقسام مردم...165
1. مسئولیت پذیر...165
مسئولیت پذیری مردم مدینه...165
مسئولیت پذیری اباذر...166
مسئولیت پذیری برادران قمر بنی هاشم علیه السلام...166
مسئولیت پذیری مادران شهدا...167
ص: 9
مسئولیت پذیری نافع بن هلال...167
مسئولیت پذیری سعد و حتوف...168
مسئولیت پذیزی سُوَید...168
مسئولیت داشتن تمام انسان ها...168
مسئولیت پذیری سه نوجوان...169
مسئولیت داشتن اعضاء و جوارح...171
2. مسئولیت گریز...171
مسئولیت گریزی عبیدالله بن حر جعفی...173
مسئولیت گریزی عمر بن سعد...173
مسئولیت گریزی عبدالله بن مطيع...174
مسئولیت گریزی براء بن عازب...175
3. مسئولیت ستیزی...177
شرح خطبه امام حسین علیه السلام در شب عاشورا...179
مقدمه...179
شکر کردن در حال گرفتاری...180
شکر کردن در حال مریضی...181
دوری کردن از شکوه...181
فرد نابینا و شکر نعمت...182
شکر امام حسین علیه السلام بر پنج نعمت...182
1.نبوت...182
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و تازه مسلمان ها...183
2. قرآن...184
3.فهم دین...184
4.شنیدن...184
5. ديدن...185
حس تقدير...185
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حس تقدير...187
تقدیر از همسر و معلم...187
تقدیر از شهدا...188
امام حسین علیه السلام و حس تقدير...188
انواع عذاب...192
شام غریبان امام حسین علیه السلام...195
مقدمه...195
ویژگی های حضرت زینب علیهاالسلام.....196
1.ولایت پذیری...197
دو زن ولایت پذیر...197
دو زن ضد ولایت...198
سوده همدانی و امام زمانش...199
ص: 10
2.تسلیم و رضا...200
تسلیم بودن در مقابل امر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم...201
نتیجه تسلیم و رضا...202
لقمان و تسلیم بودن...203
3. استقامت...204
زیبایی یعنی چه؟...207
تفسیر زیبایی در کربلا...208
بخش دوم: پیام های اعتقادی عاشورا...211
پیام های اعتقادی عاشورا (1)...213
مقدمه...213
امام حسین سرور شهیدان...214
مواد درسی مدرسهء عاشورا...215
امیرمؤمنان و آموزش توحید در میدان نبرد...216
خداشناسی، قلهء دانش...217
تأثیر باور برکردار...217
تفسیر یک آیه...218
باور درست، مانند درخت پربرکت...220
اثبات خدا با زبان ساده...221
امام حسین علیه السلام و اصلاح باورها...222
سخنرانی امام حسین علیه السلام در منا...222
پیام های اعتقادی عاشورا (2)...225
.مقدمه...225
معنای عقیده چیست؟...226
انواع عقد...226
1.عقد مادی...226
2.عقد اعتباری...226
3.عقد معنوی...226
کانال های درک و فهم...227
1.حس...228
تأكيد قرآن بر حواس پنجگانه...229
بیماری قوهء ادراک...229
2.عقل...230
اندیشیدن غلط وليد...230
ارزش عقل و مواظبت از آن...232
بی عقل کیست؟...233
کاربرد درست عقل...234
ص: 11
هوای نفس، دشمن عقل...234
عقل، قدرت واقعی...235
نشانه های عقل...235
1. بردباری...235
2.صبوری...236
3. میانه روی...236
4. پرهیزکاری...237
5.خوش برخوردی...237
6. جدال گریزی...237
3. قلب...238
پیام های اعتقادی عاشورا (3)...241
مقدمه...241
خداشناسی، مهم ترین معرفت...242
راه های خداشناسی در دعای عرفه...243
شناخت خدا و سیره ائمه علیهم السلام...244
نحوه شناختن خداوند...244
هر اراده ای وابسته به ارادهء خداست...245
علت سپاسگزاری از خداوند...247
خنثی شدن توطئه دشمنان صالح پیامبر...247
علاقه به لقاء الله...249
شرابخوار توبه کار...250
برادران یوسف چگونه او را شناختند؟...251
خداشناسی در اوج مصیبت...252
پیام های اعتقادی عاشورا (4)...203
مقدمه...253
اصلاح باور، هدف نخستین...254
اهمیت دادن قرآن به سه مورد...254
امام حسین علیه السلام و باورها...255
کاربرد نمایش در تقویت باورها...256
تأکید بر باورها در جدل با منکران...257
درس توحید امام حسین علیه السلام...257
خداشناسی جوان...259
نشانه های خداشناسی...259
1.ترس از خدا...259
خداترسی یعنی ترس از عذاب الهی...260
شرم آور نبودن خوف الهی...261
ص: 12
2.رغبت به پاداش الهی...262
رغبت عاشوراییان به پاداش الهی...262
سوید بن عمرو...263
جون غلام ابوذر...263
شکنجهء بیشتر برای ثواب بیشتر...264
3.دوری از گناه...265
4.خشنودی در قضا و قدر...265
5. بی نیازی از مردم...266
6.امام شناسی...266
پیام های اعتقادی عاشورا (5)...269
مقدمه...269
تقویت توحید...270
توحید نظری و توحید عملی...270
شرک عملی...270
دلايل عبادت خداوند...272
1.زنده کردن انسان...272
دعای غلام امام سجاد علیه السلام...274
قدرت عبادت...275
رشد دهنده...275
پذیرش دین، اجباری نیست...276
3. سازگاری با فطرت...277
عبدالملک مروان و عبادت...278
راه درمان گناه...279
4. سپاس گزاری از خدا...280
ششصد هزار کلمه در شش کلمه!...281
پیام های اعتقادی عاشورا (6)...285
مقدمه...285
معنای الله...285
معنای الله اکبر...286
خدا چند نام دارد؟...287
خواص گوناگون اسامی پروردگار...288
حکمت الهی...289
خشنودی از قضا و قدر الهی...289
ثروت تباه ساز!...290
ثعلبة بن حاطب...291
فقر ویران گر!...291
جایگاه مفضل بن عمر...292
اصلاح افراد گنه کار...293
ص: 13
سختی های زندگی پیامبر فلان...295
دین داری باسلامت، دین داری با بیماری...295
امام صادق علیه السلام و مصیبت فرزند...296
تأثيرات اعتقاد به حکمت...296
نشانه های رضایت از خدا...297
اثر رضایت مردم فقط...297
پیام های اعتقادی عاشورا (7)...299
مقدمه...299
بازتاب کردار ما...299
آثار فردی و اجتماعی کردار...300
اثر دعای یک مورچه...301
اثر توجه به پدر...301
اثر سخاوت...301
اثر درست کاری...302
اثر چشم پوشی از گناه...302
مرگ بر اثر گناه...303
پیامد قتل امام حسین علیه السلام...303
اسباب و علل گرفتاری ها...305
امتیازهای اعطایی خداوند به امام حسین علیه السلام...307
کیفر سه گناه در همین دنیا...307
1.آزار پدر و مادر...307
2.ظلم...308
عاقبت کشتن بیگناه...308
3.ناسپاسی...310
مسئولیت های ما در زندگی...311
مقدمه...311
انواع مسئولیت های ما...312
1.مسئولیت جسمی...312
توصیه های پزشکی در اسلام...313
دوری کردن از چربی...314
ضرورت توجه به جسم...314
اعتدال در عبادت...314
اعتدال در زندگی...315
آسیب های رذائل اخلاقی به جسم انسان...316
2. مسئولیت روحی...317
ص: 14
نتیجهء بی توجهی به مسئولیت روحی...318
ارتقای معنوی و روحی...318
3. مسئولیت اجتماعی...320
مسئولیت پذیری امام حسین علیه السلام...321
امام حسین علیه السلام و اسامة بن زيد ....321
امام حسین علیه السلام و محمد بن بشیر...321
4. مسئولیت عبادی...323
برخی از آثار مؤلف...325
ص: 15
ص: 16
درود و رحمت بیکران بر پیامبر رحمت و خاندان مطهرش علیهم السلام که باعث تعالی انسان ها به سوی قله های سعادت و نجات آنها از هلاکت و بدبختی می باشند.
خداوند را شاکریم که ما را جزو خادمین این خاندان قرار داده که باعث کرامت ما در دنیا و آخرت خواهد بود.
در دنیای امروز با توجه به مشغلهء درسی و کاری بیشتر مبلغین عزیز اعم از: خطباء، گویندگان دینی، اساتید محترم آموزش و پرورش و مداحان عزیز اهل بیت علیهم السلام وقت لازم، جهت بررسی مطالب مورد نیاز را نداشته اند و نیاز به مواد اولیه ای که مستند، متقن، معقول و به صورت موضوعی ارائه شود دارند.
بنابراین تجارب ما و دوستان، در دنیای تبلیغ ما را وادار کرد تا به اندازهء توان، مواد اولیهء تبلیغی عزیزان را فراهم کرده تا بتوانند در تمام رسانه های تبلیغی اعم از: منابر و مجالس اهل بیت علیهم السلام، تبلیغ چهره به چهره و دنیای مجازی به نحو احسن انجام وظیفه کنند.
کتبی که توسط انتشارات دارالمبلغین به چاپ می رسد دارای موارد ذیل می باشد:
1. از منابع و مآخذ معتبر استفاده شده؛
ص: 17
2. حتی المقدور از منابع اصیل استفاده شده؛
3. از مطالب سست و واهی پرهیز شده؛
4. مطالبی که به تفکر و تعمق بالایی نیاز داشته ، آورده نشده یا لااقل تذکر داده شده که در هر محفلی گفته نشود.
ضمناً بسیاری از مطالب جهت محققین و اساتید عزیز فقط به خاطر تذکار و یادآوری نوشته شده است.
کتابی را که مشاهده می کنید جلد دهم از سلسله سخنرانی های استاد رفیعی می باشد که دارای دو بخش است:
بخش اول آن سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهضت عاشورا می باشد که در ماه محرم سال هزار و سیصد و نود و شش ( پنج جلسهء آن در قم و شش جلسه دیگر آن در خمینی شهر) ایراد گردیده است.
بخش دوم آن پیام های اعتقادی عاشورا می باشد که در سال هزار و سیصد و نود در مشهد ایراد گردیده است.
در پایان از جناب استاد ارجمند دکتر رفیعی (زید عزه) که با راهنمایی های ارزشمندشان باعث شدند این اثر به نحو شایسته ای انجام پذیرد، كمال تقدير و تشکر را می نماییم و برای ایشان از درگاه خداوند متعال آرزوی سلامتی و توفیق روز افزون را مسئلت داریم.
«ومن الله التوفيق»
انتشارات دارالمبلغين
ص: 18
ص: 19
ص: 20
قال الله تبارک و تعالی:
«فَمَا بَکَتْ عَلیْهِمُ السَّمَاء وَ الأَرْضُ وَ مَا کَانُوا مُنظَرِینَ»(1)
نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین، و نه به آنها مهلتی داده شد!
ماه محرم ماه تقابل و قرار گرفتن دو فرهنگ در برابر یکدیگر است. در آیات قرآن به فرهنگ تقابل بسیار اشاره شده است، مثلاً: می فرماید:
«لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ»(2)
هرگز دوزخیان و بهشتیان یکسان نیستند.
یاران بهشت با یاران جهنم یکی نیستند پس اینها با هم تقابل دارند. یا می فرماید:
«هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ»؛(3)
آیا کوردل با بینا مساوی است؟
ص: 21
پس اعمی و بصیر با هم تقابل دارند، یکی مثبت است و دیگری منفی. یا می فرماید:
«هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»(1)
آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟!
جاهل و عالم یکی هستند؟ پس تقابل بین یعلمون با لايعلمون است.
«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»(2)
هر کس نفس خود را پاك و تزکیه کرده، رستگار شده؛ و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته ، نومید و محروم گشته است!
آیا مفلح با فرد اهل دسیسه و ناامید یکی است؟
عزیزان ! اگر کربلا مورد تحلیل قرار بگیرد، در حقیقت فرهنگ تقابل مورد بررسی قرار گرفته است؛ یعنی این ایام اصحاب الجنة در مقابل أصحاب النار قرار می گیرد. اصحاب اليمين مقابل اصحاب الشمال قرار می گیرد، بصیر در مقابل اعمی قرار می گیرد.
کربلا جبههء تقابل «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»(3) است. سپاه دشمن اهل دسیسه و سپاه ابی عبدالله علیه السلام اهل تزکیه است؛ سپاه دشمن شکست خورده و سپاه ابی عبدالله علیه السلام رستگار است. بررسی حادثه عاشورا یعنی بررسی فرهنگ تقابل ارزش ها با ضد ارزشها، بررسی جبهه حق در برابر باطل.
عده ای جاهلانه یا از روی عناد به تکرار عزاداری در ایام محرم اعتراض می کنند،
ص: 22
می گویند چقدر حادثه عاشورا و کشته شدن اباعبدالله علیه السلام و روضه را تکرار می کنید؟
این ها توجه ندارند اگر تکرار و تأكید نشود که نسل به نسل منتقل نمی شود؛ اگر مقطعی بود دیگر امروز از حادثه عاشورا خبری نبود؛ عاشورا و محرم با همین عزاداری ها به نسل های بعد منتقل شده است.
امويان قصد داشتند جریان کربلا را در نطفه خفه کنند اما امام سجاد علیه السلام و زینب کبری علیهاالسلام نگذاشتند و عزاداری را مطرح کردند و دویست سال هم یازده امام ادامه دادند؛ قرن هاست علماء و بزرگان بر تجدید عزاداری و اقامهء عزا تأکید دارند.
مرحوم آیت الله العظمی مرعشی رحمه الله ماه محرم که میشد لباس مشکی می پوشید و ناشناس در هیئت ها می رفت سینه می زد.
بزرگان و شخصیت ها نگذاشتند این جریان سرد شود و به فراموشی سپرده شود؛ سعی آن ها بر این بود که این حرارت در قلب ها بماند؛ بنابراین داستان عاشورا یک داستان الهی است نه یک داستان فردی و شخصی.
ما به چهار پیوند با امام حسین علیه السلام نیاز داریم که اینها مهمترین راه ارتباط با اباعبدالله علیه السلام است. ائمه علیهم السلام در روایات روی این چهار پیوند تأکید کرده اند.
اولین نوع پیوند با امام حسین علیه السلام پیوند عاطفی است. انسان یک موجود احساسی و عاطفی است. ساده ترین راه ارتباط با یک جریان هم جریان عاطفی است؛ گریه و ضجه یکی از مهم ترین راه های ابراز احساس و عاطفه است که در روایات سفارش به حفظ آن شده است.
خداوند هم در قرآن کریم بر پیوند عاطفی تأکید دارد؛ وقتی دختران را زنده به گور
ص: 23
می کنند، خدا می فرماید:
«بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»(1)
به کدامین گناه کشته شدند؟!
وقتی قصهء يوسف علیه السلام را بیان میکند روی عاطفه می رود. پدرش غصه خورد و از شدت گریه چشم هایش را از دست داد؛ پیوند عاطفی در قرآن و روایات ریشه دارد. پیوند عاطفی همان چیزی که وهابی ها جلویش ایستاده اند یعنی اجازه نمی دهند کسی گریه و عزاداری کند.
ابن هشام از علمای اهل سنت هزار سال پیش کتابی نوشته که به سیره ابن هشام معروف است. او در جلد اول می نویسد: عبدالمطلب جد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم موقع مرگ، دخترانش را جمع کرد شش دختر داشت - صفيه، عاتکه، امیمه ، ام حکیم، برء و اروی- فرمود: دلم می خواهد تا من زنده ام صدای گریهء شما را بشنوم قبل از این که من جان بدهم دوست دارم بدانم چطور برای من عزاداری می کنید و می گوید: نشست و این ها گریه می کردند.
عبدالمطلب فرمود: خیالم راحت شد. بعد از مرگ من این طور برایم عزاداری کنید.
بعضی از سرکشان قوم موسی طغیان کردند و از بین رفتند و کاخ ها، باغ ها، زراعت و ثروت ها ماند. قرآن می فرماید:
ص: 24
«فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ»(1)
نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین، و نه به آنها مهلتی داده شد؟
مفسرین نوشته اند: منظور از این آیه اهل آسمان و زمین است.
امیرالمؤمنین علیه السلام به مدائن رسید -مدائن نزدیک بغداد است که قبر سلمان و حذيفه آن جاست. کاخ و ایوان مدائن کاخ انوشیروان بوده که معروف است- دیگر انوشیروان و شاهانی نبودند و همه از بین رفته بودند. شاعری دنبال امیرالمؤمنین علیه السلام بود تا نگاهش به کاخ مدائن افتاد شروع به شعر خواندن کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: چرا شعر می خوانی، قرآن بخوان. گفت: کدام آیه ؟ آقا آیهء مذکور را خواند.(2)
در کوفه امام حسین علیه السلام بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شد. ایشان دست روی سر امام حسین علیه السلام گذاشت همین آیه را خواند، فرمود: اما حسینم تو به شهادت می رسی برای تو هم اهل آسمان و هم اهل زمین گریه می کنند.(3) پس گریه ریشه در قرآن دارد.
این ها را می گویم با معارف اهل بیت علیهم السلام آشنا شوید و در شبهات گیر نکنید.
ص: 25
در حکمت ده نهج البلاغه آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام بچه هایش را جمع کرد، فرمود:
«خالِطوا النّاسَ مُخالَطَةً إن مِتُّم مَعَها بَكَوا عَلَيكُم و إن عِشتُم حَنُّوا إلَيكُم»؛(1)
با مردم آن گونه معاشرت کنید که اگر مردید برشما اشک ریزند و اگر زنده ماندید، با اشتیاق به سوی شما آیند.
امیرالمؤمنین علیه السلام سفارش به کار ممنوع می کند؟! من نمیدانم این وهابی ها این حرف ها را از کجا آورده اند.حضرت فرمود: یک طور زندگی کنید که اگر زنده ماندید مشتاق شما باشند و اگر مردید برای شما گریه کنند.
عموی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم شهید شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نگاه کرد دید همه دارند گریه می کنند: یکی برای پسرش، یکی برای پدرش، یکی برای برادرش و ... اما حمزه کسی را نداشت، فرمود:
«لَكِنَّ حَمْزَةَ لَا بِوَاكِيَ لَهُ»؛ (2)
عموجانم حمزه گریه کن ندارد.
زن های انصار آمدند و برای حضرت گریه و عزاداری کردند به طوری که مدینه یک پارچه عزادار شد.
این را منابع اهل سنت هم نقل کرده است. آدم تعجب می کند چرا بعضی ها بدون مطالعه حرف می زنند.
ص: 26
جعفر بن أبي طالب در جنگ موته شهید شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باخبر شد به خانه اش آمد و بچه ها را روی زانویش نشاند. فرمود:
«عَلَی مِثْلِ جَعْفَرٍ فَلْتَبْکِ اَلْبَوَاکِی»؛
باید بر امثال جعفر گریه کرد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به چیزی امر می کند که ممنوع باشد؟! شما برای حجیت یک کار چه می خواهید؟ قرآن می خواهید؟ حدیث می خواهید؟ مراجعه کنید. کلام پیامبر. نهج البلاغه می خواهید؟ مراجعه کنید حکمت ده. عقل می خواهید؟ عقل حکم می کند که انسان عواطفش را نمی تواند سرکوب کند؛ لذا امام هشتم علی بن ابن موسی الرضا علیه السلام فرمود:
« إِنَّ یَوْمَ اَلْحُسَیْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا »(1)
روز به شهادت رسیدن حسین علیه السلام چشم های ما را سوزاند و اشکهای ما را جاری نمود.
مادر علم حدیث می گوییم: سه چیز از معصوم حجت است: 1- سخنش، 2- فعلش، مثلاً یک کسی به ما گفت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این طور نماز خواند این هم حجت است. 3- تقریر یعنی شخصی جلوی معصوم کاری را انجام داد و امام سکوت کرد؛ این یعنی تأیید.
دعبل خزاعی نزد امام رضا علیه السلام آمد. مجلس تشکیل دادند؛ پرده زدند، زنان یک طرف و مردان طرف دیگر، وزرا و مأمون هم نشستند. امام رضا علیه السلام فرمود: دعبل شروع کن- عیون اخبار الرضا علیه السلام هزار سال پیش این قصه را نقل کرده است- گفت:
ص: 27
أَفاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَيْنَ مُجَدَّلا *** وَقَدْ ماتَ عَطْشاناً بِشَطِّ فُراتِ
ای فاطمه! اگر می دیدی حسین را که در سنگلاخ زمین کربلا افتاده و جان مبارکش از بدن پاکیزه اش در کنار شط فرات مفارقت کرده.
فاطمه جان ! اگر بودی می دیدی پسرت را با لب تشنه کنار رود فرات به شهادت رساندند.
دعبل گفت:
إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فاطِمُ عِنْدَهُ *** وَأَجْرَيْتِ دَمْعَ الْعَيْنِ فِي الْوَجَناتِ(1)
فاطمه جان ! در آن وقت هر آینه بر صورت خود میزدی و اشک چشمت را روی گونه هایت جاری می کردی.
اگر اشک و سینه ممنوع بود آقا می فرمود: سکوت کن دیگر نخوان. اگر این کار اشتباه بود امام رضا علیه السلام می فرمود: ساکت باش و نخوان. نه تنها گوش کرد و اشک ریخت؛ بلکه یک پیراهن به او داد، فرمود: دعبل! هزار شب، شبی هزار رکعت نماز در این لباس خواندم. هزار ختم قرآن در این پیراهن کرده ام. یک جایزهء ویژه هم به او داد.
مرحوم مجلسی در بحارالانوار جلد پنجم گریه و ضجه و اشعار جنیان را برای امام حسین علیه السلام جمع آوری کرده است که واقعا اشعار عجیبی است. ملائکه برای امام حسین علیه السلام ضجه زدند. روایت دارد: چهار هزار فرشته دور تا دور قبر ابی عبدالله علیه السلام گریه می کنند.
ص: 28
محتشم کاشانی دوران شاه طهماسب صفوی زندگی می کرد. اوایل در اوصاف آن ها شعر می گفت. برادری داشت که از دنیا رفت، شروع کرد در رثای او شعر گفتن؛ شب امیرالمؤمنین علیه السلام را خواب دید، على علیه السلام فرمود: تو که به این زیبایی شعر می گویی چرا برای حسین ما شعر نمی گویی؟ از خواب بیدار شد و این شعر معروف را شروع کرد سرودن:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
تا به این بیت رسید که شک کرد این بیت درست است یا غلط با خود گفت نکند در این شعر غلو و بی ادبی باشد. می خواست بگوید خدا هم در عزای امام حسین علیه السلام گریان است. خدا که حزن و ناراحتی ندارد؛ معنا ندارد بعضی از چیزها را به خدا نسبت بدهیم. شعری که گفت این بود:
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
گرچه خدا از ملال و اندوه و ناراحتی بری است؛ خدا که مثل ما حس بشری ندارد. بیت دومش را می خواست بگوید، ادب کرد و نگفت. خوابید وجود مقدس ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف له را در خواب دید، فرمود: محتشم ! بیت دومش را به این شکل بگو:
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال
پس اولین پیوند، پیوند عاطفی است. جوان ها! شما را گول نزنند که این گریه و لباس مشکی و شرکت در مجلس اباعبدالله علیه السلام بدعت است. در روایت از امام رضا علیه السلام رسیده: اگر کسی اسم حسین و اصحابش را شنید، گفت: «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ
ص: 29
فَوْزاً عَظِيماً»؛ با شهدای کربلا محشور خواهد شد.
امام صادق علیه السلام به مسمع ابن عبدالملک فرمود: برای حسین ما گریه می کنی؟ گفت: گاهی. فرمود: می دانی یکی از چیزهایی که عزرائیل را بر انسان مهربان می کند گریه بر ابی عبدالله علیه السلام است.(1)
ص: 30
بزرگان، شخصیت ها، شهدا و امام عزیز چقدر برای اباعبدالله علیه السلام گریه کردند. مرحوم آیت الله بهجت رحمه الله پنجاه سال زیارت عاشورا را با صد سلام و صد لعنش ترک نکرد. فرمود: ثلث اموالش را برای عزاداری اباعبدالله علیه السلام روضه بخوانند. پنجاه سال روضه داشت جلوی در می نشست. من توفیق رفتن به روضهء ایشان را داشتم که دم در می نشست. فرمود: می خواهم دم در به عزاداران اباعبدالله علیه السلام خوش آمدگویی کنم.
شخصی می گفت: آیت الله العظمی مرعشی یک روز من را صدا زد، گفت: به پسرم گفته ام ولی می ترسم یادش برود یک بار هم به تو می گویم. اگر من از دنیا رفتم جنازه ام را جلوی منبر امام حسین علیه السلام بگذارید یک سر عمامه را به منبر و سر دیگر را به تابوت ببندید که من دخيل ابی عبدالله الا بشوم، روضهء امام حسین علیه السلام کنار بدن من بخوانید و بعد بدنم را تشییع کنید.
این ها یک چیزهایی است که بزرگان به آن رسیده اند و دریافت کرده اند.
دومین پیوند با امام حسین علیه السلام پیوند اعتقادی و معرفتی است. کربلا باید معرفت افزایی کند. توحید و اعتقاد ما را قوی کند. ما نمی توانیم از کربلا فقط با نگاه عاطفی عبور کنیم
ص: 31
اگر شب عاشورا امام حسین علیه السلام به زینب کبری علیهاالسلام می فرماید: همه میروند و فقط خدا می ماند. این یعنی جوان عزیز به یاد خدا و معاد باش. اگر صبح عاشورا می فرماید: خدا با تو شروع می کنم اگر مکرر در کربلا فرمود:
«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»(1)
ما از آن خداییم؛ و به سوی او بازمی گردیم.
اگر در ملاقات هایش می فرمود:
«حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ»(2)
خدا ما را کافی است و او بهترین حامی ماست.
اگر روز عاشورا به قلب دشمن می زد و برمی گشت می فرمود: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»(3) این پیوند اعتقادی است؛ یعنی جوان ها عقاید ما در این مجالس باید قوی شود؛ امام حسین علیه السلام باید کانال خداشناسی باشد، امام حسین علیه السلام باید وسیله تقویت نبوت، معاد و امامت باشد.
سومین پیوند با امام حسین علیه السلام پیوند اخلاقی است. شما سرتاسر جریان کربلا: ایثار، شجاعت، صداقت و ... را می بینید یک جوان باید با عاشورا پیوند اخلاقی برقرار کند.
پیوند اخلاقی، ارتباطی با مسلمانی و تشیع هم ندارد. آنتوان بارا که اهل سوریه و مسیحی است کتابی به نام حسین در اندیشهء مسیحیان نوشته است تعبیر عجیبی
ص: 32
دارد و مصاحبه ای هم با روزنامهء کیهان کرده که چاپ شده است. او می گوید: من عاشق روح انقلابی و تواضع امام حسین علیه السلام هستم. گفت: افراد انقلابی غالبأً متواضع نیستند، افراد متواضع غالبأً انقلابی نیستند. ابی عبدالله علیه السلام بين تواضع و انقلابی بودن جمع کرد. بعد می گوید: این روحیه را از پدرش علی علیه السلام دارد. همان آدمی که جلوی بچهء سه ساله اش اشک می ریزد، شمشیر دست می گیرد، می گوید:
تَرَکْتُ الْخَلْقَ طُرّا فی هَواکا * * * وَ اَیْتَمْتُ الْعِیالَ لِکَیْ اَراکا(1)
خدایا من به خاطر تو همه چیز را کنار گذاشتم. همان آدمی که دست زیر محاسنش می برد نگاه به قد و بالای جوانش می کند که نماد عاطفه است، می آید بدن قطعه قطعه شدهء جوانش را از می دان می برد.
رهبر کبیر انقلاب امام خمینی رحمه الله فرمود: آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند اما در مقابل بچه های یتیم و شهید اشک می ریخت.
انسان کامل چنین است؛ امیرالمؤمنین علیه السلام جامع اضداد بود؛ هم عبد خدا و هم شیر میدان بود، هم در مقابل اشک یتیم متواضع بود و هم سر عمرو بن عبدود را از بدن جدا کرد.
چهارمین نوع پیوند با امام حسین علیه السلام پیوند سیاسی است. یک جریانی می خواهد قضیهء عاشورا را سکولار کند؛ یعنی بگوید روضه بخوان و گریه کن تاریخ امام حسین علیه السلام را بگو ولی کار به پیوندش با امروز نداشته باش؛ این خطر است.
«كل يوم عاشورا» این را می گوید: اگر می گوییم یزید جنایت کرد بگردیم ببینیم یزید امروز چه کسی است؟ کسی جز نتانیاهو و آل سعود است. امروز جبههء يزيد و امام
ص: 33
حسین علیه السلام کجاست؟ جبههء حسینی جز جبههء جوانان شجاع يمن و لبنان است. چون اینها مظلوم هستند و آنها ظالم. انقلابی و ضد انقلابی را امروز در دنیا پیدا کنید. سکولار کردن عاشورا خطر است؛ نمی شود ما بیاییم جریان عاشورا را بازگو کنیم و پیوندی با امروز ندهیم.
سال 42 که امام خمینی رحمه الله تبعید شدند قیام 15 خرداد با 12 محرم یکی شد. انقلاب اسلامی را آن چه به اوج رساند محرم و صفر 57 بود.
خدا می داند عاشورای 57 چه خبر بود. حسین حسین با مرگ بر شاه و دفاع از امام آمیخته شد. امام فرمود: محرم 57 انقلاب را پیروز کرد؛ لذا نمی شود من امروز بنشینم از عاشورا و امام حسین علیه السلام تاریخ نقل کنم اما نگویم در یمن ظالمان سعودی دارند چه کار می کنند. این سکولار کردن عاشورا است.
نمی شود من بگویم زهیر به دنبال ابی عبدالله علیه السلام آمد آن طور فداکاری کرد اما امروز دفاع از نظام اسلامی و ولی فقیه نباشد.
ببینید امروز حرف های امام حسین علیه السلام از حلقوم چه کسی بیرون می آید و حرف های یزید از حلقوم چه کسی بیرون می آید. عملکرد امام حسین علیه السلام را چه کسی دارد؟ عملکرد یزید را چه کسی دارد؟
این چهار پیوند لازم است. پیوند عاطفی با اشک، همین کارهایی که با روضه و مداحی می کنیم.
ابوهارون نزد امام صادق علیه السلام در رابطه با امام حسين علیه السلام شعر خواند و آقا
ص: 34
می فرمود: ادامه بده(1).
پیوند اعتقادی تقویت توحید و معاد، پیوند اخلاقی درس های اخلاقی و پیوند سیاسی ایجاد ارتباط بین عاشورا و امروز است.
تمام دنیا برای ابی عبدالله علیه السلام گریه کنند و روضه بگیرند کاری به امروز نداشته باشند نه امریکا احساس خطر می کند و نه اسرائیل؛ تازه خود آن ها گاهی ممکن است به بعضی امور دامن هم بزنند. دشمن زمانی احساس خطر می کند که فریاد عاشورا و محرم 61 هجری در محرم و صفر امروز و در شناخت یزید و یزیدیان امروز بیاید.
ص: 35
ص: 36
قال الله تبارک و تعالی:
«لَقَد كانَ لَكُم في رَسولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كانَ يَرجُو اللَّهَ وَ اليَومَ الآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيرًا»(1)
مسلماً برای شما در زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند.
بحث امسال ما به خواست خدا در رابطه با سیرهء پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نهضت عاشوراست که منظورم را توضیح می دهم. روزی که اباعبدالله علیه السلام از مدینه بیرون آمد، فرمود:
« أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ سَيْرُ أَبِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ علیه السَّلَامُ »(2)
من می خواهم روش پیامبر صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ و امیرالمؤمنین علیه السلام را ادامه بدهم.
ابن اعثم از مورخین جمله ای را نقل می کند که شب عاشورا امام حسین علیه السلام به
ص: 37
زینب کبری علیها السلام فرمود:
«انَّ لِى وَ لَکَ وَ لِكُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ أُسْوَةُ بِرَسُولِ اللَّهُ »؛(1)
خواهرم جزع و فزع نکن من و شما و همه انسانهای مؤمن زن و مرد باید الگويمان رسول الله باشد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تأسی کنیم.
روز عاشورا هم این مطلب را خیلی تکرار می کرد، مثلاً: گاهی جلوی لشکر می آمد و می فرمود:
«هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم»(2)
آیا شما می دانید جد من پیامبر است؟!
و گاهی هم نشانه هایی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را با خودش می آورد، مثلاً: شمشیر و عمامهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد ایشان بود و می فرمود: آیا شما می دانید این عمامه پیامبر است که سر من است؟ شما می دانید این شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که دست من است؟! این ها پیش من چه کار می کند؟!
عزیزان ! این نکتهء مهمی است: تمام ائمه طی دویست و پنجاه سال دوران حضور روششان روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نبود. سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم روش قرآن است. لذا می توانیم بگوییم قرآن مساوی سیرهء رسول خدا و سیرهء رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مساوی سیرة علوی، حسینی و حسنی و سیرهء رضوی است؛ امام زمان علیه السلاما هم وقتی ظهور می کند:
«سَیْرِ رَسُولُ اَللَّهِ»(3)
ص: 38
روشش روش پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است.
این قدر این مسئله مهم است که در کتاب کافی که مرحوم کلینی هزار و دویست سال پیش جمع آوری کرده روایاتی را از امام صادق علیه السلام آورد که فرمود: هر چه ما می گوییم با دو چیز بسنجید اگرخلاف این دو بود از ما قبول نکنید: یکی قرآن و دیگری سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم(1) لذا ائمهء بزرگوار ما سنت و روششان روش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده است.
این که کتاب نوشته شده شیعه، اهل سنت واقعی است حرف درستی است. اهل سنت و سیرهء رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و عامل به روش زندگی آن حضرت شیعه است چون شیعه سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از زبان ائمه علیهم السلام گرفته است.
ص: 39
کاری که امروز داعش دارد می کند از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیست؛ بدعت و تفسیر به رأی است.
سنت و سیرهء رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را امام باقر علیه السلام بیان می کند: وضو گرفت و فرمود: این وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.(1)
یک کلمه و نقطه هم به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اضافه و کم نکردند؛ حلالش حلال و حرامش حرام است؛ فقط تبیین کرده اند و توضیح داده اند؛ لذا امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:
«أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ»؛
محبوب ترین بندهء خدا کسی است که دنباله روی سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
ص: 40
«فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ»؛(1)
مردم در زندگی تان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کنید.
امام حسین علیه السلام نیم قرن بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد، سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را احياء و اجرا کند. سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که سقیفه نبود؛ غدیر بود. سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بی احترامی به اهل بیت صلی الله علیه و آله و سلم و حاکمیت یزید شراب خوار نبود. سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم توهین به سادات و فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبود. سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در بحث ادارهء جامعه امامت بود نه خلافت. سیرهء پیامبر در بحث مدیریت جامعه مدیریت اهل بیت علیهم السلام بود و ده ها موردی که به سادگی بعضیها گفته اند این حلال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را حرام می کنیم و این جا اضافه و کم می کنیم.
افتخار شیعه این است که امروز سر بلند می کند و می گوید: آن چه که ائمه علیهم السلام گفته اند، صد در صد آن چیزی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود. امام صادق علیه السلام خیلی راحت می فرمود این که من می گویم قول و فعل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.
هدف اصلی امام حسین علیه السلام بر این بود که سیرهء رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیاده شود.
قرآن می فرماید: هر کسی سه ویژگی داشته باشد الگوی او پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و الا حرف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را گوش نمی دهد.
«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَ الْيَوْمَ
ص: 41
الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا»؛(1)
مسلماً برای شما در زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند.
پیامبر الگوی نیکویی، برای کسانی است که: 1- خدا را قبول داشته باشند، 2- قیامت را هم قبول داشته باشند، 3- خدا ترس باشند.
يزيد خدا را قبول نداشت؛ چون منکر وحی بود و می گفت: اینها دروغ است. ابوسفیان روی قبر حمزه کوبید و گفت: بلند شو ببین همهء این ها دروغ است.
تاریخ اهل سنت که راوی آن مسعودی است و مال هزار سال پیش است، نقل کرده که یک جلسه ای قبل از حکومت یزید تشکیل شده بود و امویان دور هم بودند ابوسفیان کور شده بود، دست او را گرفتند و آوردند و در این جلسه نشاندند، چون چشمانش نمی دید به کنار دستی اش گفت: کسی از بنی هاشم در جلسه نیست؟ گفتند: نه همه اموی هستند. گفت: هیچ کس غریبه نیست؟ گفتند: نه. بلند شد به این هایی که در آن جا بودند، گفت: حالا که حکومت دست شما افتاد، بالأخره معاویه حاکم شد دیگر نگذارید این توپ در زمین بنی هاشم بیافتد و دست آنها ندهید و تا می توانید آن را نگه دارید.(2)
به حرف او هم گوش کردند و تا سال 132 بنی امیه حکومت را نگه داشت. يزيد با آن جنایاتی که کرد کار این ها را خراب کرد و حکومت دست بنی عباس افتاد. سيرة پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مطرح نبود. سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این بود که حاکم شراب بخورد یانماز نخواند؟ حاكم اهل فساد باشد؟!
ص: 42
ادریس مغربی اهل سنت بوده و شیعه شده است او کتابی دارد به نام حسین علیه السلام مرا شیعه کرد. ادریس مغربی می نویسد: من دیدم عده ای پسر پیامبرشان را کشته اند و امروز در جهان اسلام در مدح این قاتلان دارند کتاب می نویسند.
در کشورهای عربی به نام یزید امیرالمؤمنین و برائة يزيد من دم الحسين کتاب چاپ شده است.
غزالی صاحب احیاء العلوم به صراحت در کتاب هایش می نویسد: لعن یزید جایز نیست.
می گوید: من دلم خیلی سوخت، دیدم قاتلانی که نوهء پیامبرشان را به شهادت رسانده اند امروز در جهان اسلام افرادی دارند این ها را بی گناه جلوه میدهن و تبرئه می کنند؛ لذا تصمیم گرفتم دست از این اعتقادم بردارم و شیعه شوم.
سیرهء پیامبر چیست که امام حسین علیه السلام آمد تا آن را احیا کند؟ فرمود: هدف من احیاء سنت جدم است؛ نخست باید اهداف سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بشناسیم
اولین هدف سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این بود که جامعه و مردم را نورانی کند. قرآن کریم می فرماید: سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این بوده که مردم را از ظلمت به نور ببرد.
«كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»(1)
(این) کتابی است که بر تو نازل کردیم، تا مردم را از تاریکی ها (ی شرك و ظلم و جهل،) به سوی روشنایی (ایمان و عدل و آگاهی،) درآوری.
ص: 43
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می خواست تاریکی را ببرد و نور بیاورد. امام حسين علیه السلام هم می خواست این کار را بکند، بعضی ها ظرفیت داشتند و نورانی شدند و بعضی ها هم ظلمانی ماندند. ابی عبدالله علیه السلام می خواست این هدف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را پیاده کند.
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»(1)
خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند، آنها را از ظلمت ها، به سوی نور بیرون می برد.
نور مفرد است ولی ظلمات جمع است. خدا ولی آن هایی است که از ظلمات به نور می روند.
پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم آمد تا مردم را از تاریکی به نور ببرد.
در جنگ احد جوانی به نام مصعب بن عمیر شهید شد که جوان شیک پوش عرب بود و خانواده اش هم مسلمان نشدند اما با یک لباس مندرسی شهید شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بالای سرش آمد، فرمود: ای جوان شیک پوش عرب ! اکنون داری با یک لباس مندرس به خاک سپرده می شوی، رو به اصحاب کرد و فرمود:
«هَذَا عَبْدُ نورالله قَلْبُهُ»؛
این بنده ای است که خداوند قلبش را نورانی کرده است.
این آدم به نور رسید. هر کس به او سلام کند جوابش را می دهند.(2)
یک روز صبح پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مسجد آمد، دید جوانی خیلی به هم ریخته است
ص: 44
و اطراف را نگاه می کند. گفت: یا رسول الله ! بهشتی ها را می شناسم، می دانم این هایی که الآن پشت سر شما هستند چند نفر به بهشت و چند نفر به جهنم می روند. دارم آخرت را می بینم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این به نور رسیده و قلبش نورانی است. فرمود:
«هَذَا عَبْدُ نورالله قَلْبُهُ»؛(1)
این بنده ای است که خداوند قلبش را نورانی کرده است.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خواسته ای نداری؟ گفت: دعا کنید من شهید شوم. حضرت دعا کرد و در یکی از جنگ ها شهید شد.
روایات را که نگاه می کنیم نورانیت و ظلمت در سه چیز است: گاهی در عقاید است، گاهی در رفتار و اعمال است و گاهی در افراد است. ساده بگویم در عقاید توحید نور است، در اعمال نماز نور است، در افراد اهل بیت علیهم السلام نور هستند. گاهی عقاید مثل شرک ظلمت است، گاهی اعمال مثل دروغ ظلمت است، معصیت تاریکی است و گاهی افراد تاریک هستند مثل شمر و یزید. آن وقت قرآن می فرماید: آیا این دو با هم یکی هستند؟
«هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ»(2)
آیا نور و ظلمات یکی هستند؟
توحید که نور است با شرک که ظلمت است یکی است؟ نماز که نور است با بی نمازی که ظلمت است یکی است؟ امیرالمؤمنین علیه السلام که نور است با ابن ملجمی
ص: 45
که ظلمت است یکی است؟ کربلا تجلى ظلمات و نور است.
شخصی است به نام قرظه از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که در احد، جنگید، در صفین کنار امیرالمؤمنین علیه السلام جنگید، مدتی استاندار امیرالمؤمنین علی علیه السلام در فارس بود، آدم بسیار سالمی است. در کوفه مدرس فقه است، احكام تدریس می کند. دو پسر دارد: یکی ظلمانی و دیگری نورانی. یکی عمرو بن قرظه و دیگری علی بن قرظه. پدرشان سال 51 قبل از کربلا از دنیا رفت.
عمرو بن قرظه روز ششم محرم خدمت ابی عبدالله علیه السلام آمد و گفت: من برای یاری شما آماده ام و به امام حسین علیه السلام پیوست.
آقا به او چند مأموریت ویژه داد: یکی اش این بود فرمود: برو با عمربن سعد گفت وگو کن تا بیایند با هم مذاکره ای داشته باشیم. رفت و عمر بن سعد و پسرو غلامش را آورد و اباعبدالله علیهم السلام با عباس و علی اکبر یک مذاکره ای روز هشتم محرم تشکیل دادند که خودش می گوید: آقا با عمربن سعد آهسته صحبت می کرد من هم سعی می کردم ببینم چه می گوید ولی متوجه نمی شدم. صحبتشان خصوصی بود می گوید: فقط این را شنیدم که وقتی عمر بن سعد بلند شد آقا فرمود:
«یَابْنَ سَعْد أَما تَتَّقِی اللّهَ الَّذِی إِلَیْهِ مَعادُکَ»؛(1)
يابن سعد! وای بر تو! آیا از آنخدایی که به سوی او باز خواهی گشت نمی ترسی؟!
از قیامت بترس. از آن روزی که سرت را بالای نیزه در این کوفه سنگباران کنند بترس.
ص: 46
بعد هم می گوید: عمر بن سعد پشت کرد و رفت و آقا او را نفرین کرد. فرمود:
«مالَكَ ذَبَّحَك اللَّهُ عَلي فِراشِكَ عَاجِلاً»؛(1)
یعنی تو را چه شده ! خدا تو را به زودی در میان رختخوابت ذبح نماید.
انشاء الله خدا در رختخوابت جانت را بگیرد که همین طور هم شد. مختار شخصی را فرستاد عمر بن سعد را در رختخواب به درک واصل کرد.
روز عاشورا وقتی ابی عبدالله علیه السلام به نماز ایستاد سعد بن عبدالله یک طرف ایستاد و عمرو بن قرظه یک طرف تا امام نماز بخواند هر دو تیر خوردند و به شهادت رسیدند. وقتی آقا بالای سرش آمد فرمود:
«أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ»؛
تو جلوتر از من در بهشت هستی.
تو زودتر از من به بهشت رفتی. برادرش علی بن قرظه در سپاه دشمن است. نافع بن هلال او را به درک واصل کرد.(2)
یک پدر صحابی و مؤمن و مجاهد یک فرزند ظلمانی دارد و یک فرزند نورانی. این نمونه ها در تاریخ بسیار است: در عموهای پیامبر اگر دقت کنید عموی ظلمانی ابولهب و عموی نورانی حمزهء سیدالشهدا. آن کسی که اهل بیت علیهم السلام به او افتخار می کردند و می بالیدند.
ببینید کجای کار هستید چقدر در ظلمت هستید و چه قدر در نور؟ مظاهر نور روشن است: قرآن، نماز، اهل بیت علیهم السلام، دعا، جلسه ابی عبدالله علیه السلام نور است. دروغ، غیبت، نگاه به نامحرم، بی نمازی و معصیت ظلمت است. قرآن می فرماید:
ص: 47
«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُ هُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُو نَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ»(1)
کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوت ها هستند که آنها را از نور، به سوی ظلمت ها بیرون می برند.
علامهء طباطبایی رحمه الله می گوید: چطور خدا می فرماید: کافران از نور به ظلمات می روند؟ می گوید: خدا یک نور فطرت به همه داده است این کافر نور را خاموش می کند اما مؤمن آن را برافروخته می کند. اگر بعضیها یک مقدار قوی تر باشند این نور برایشان حسی می شود.
شخصی به نام کربلایی کاظم در قم بود که حافظ قرآن شد. یکی از مراجع گفت: کربلایی کاظم سواد نداشت فقط قرآن می خواند و برعکس هم می خواند که آیت الله سید احمد خوانساری رحمه الله گفته بود: ما قل هو الله را برعکس بخوانیم چندین بار اشتباه می خوانیم.
یکی از علما می گفت: من کتاب عربی حوزه نزد کربلایی کاظم بردم که در هر صفحه چند تا آیه داشت و بقیه هم کلمات نویسنده بود. گفتم این قرآن است یا نه؟ گفت این قسمت قرآن است و دیگری قرآن نیست. گفتم: تو که سواد نداری از کجا می فهمی این قرآن است یا نیست؟ گفت: آن ها نور دارد و این نور ندارد. من نور آیات را می بینم.
مرحوم آقا شیخ عباس قمی رحمه الله می گوید: وقتی سر مقدس اباعبدالله علیه السلام را به شام
ص: 48
می بردند حاملان سر، آن را به درخت بسته بودند و غذا می خوردند. شخصی به نام یحیی یهودی از خانه اش بیرون آمد و ایستاد دید سری بهدرخت بسته شده و افرادی هم مشغول خوردن غذا هستند. گفت: این باید آدم مهمی باشد که چند تا مأمور این سر را می برند. وقتی تاریک شد دید نوری از سر به آسمان ساطع است - این آدم یک ضمیر پاکی دارد که این نور را می بیند - یک دفعه دید از این سر صدایی هم شنیده می شود و این آیه را می خواند:
«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»(1)
آن ها که ستم کردند به زودی می دانند که بازگشتشان به کجاست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این دعا را زیاد می خواند، می فرمود:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِي قَلْبِي نُوراً وَ فِي سَمْعِي نُوراً وَ فِي بَصَرِي نُوراً»(2)
خدایا در قلبم نور قرار بده، و در شنواییام نور قرار بده و در چشمم نور قرار بده . بعضی ها باطن افراد را می بینند؛ چون خداوند در قلب آنها نور قرار داده است. این چشمی که به قبلهء أبی عبدالله علیه السلام و حرم حضرت معصومه علیهاالسلام و آیات قرآن بیفتد نورانی می شود. زبانی که فحش می دهد دارای ظلمت است. گوشی که در ماشین موسیقی و غیبت گوش می دهد ظلمانی است. قلبی که در آن شک و وسوسه و سوء ظن است نور ندارد.
آن شخص آمد از مأموران پرسید این سر چه کسی است؟ بالاخره اصرار کرد و پولی داد، گفتند: سر پسر پیامبر آخرالزمان است. خیلی ناراحت شد و گفت: شما آدم های خیلی پستی هستید سر فرزند پیامبرتان را برای حکومت شام می برید. با این ها درگیر شد و او را به شهادت رساندند.
ص: 49
مرحوم حاج شیخ عباس می گوید: الآن قبری در آن منطقه، به نام یحیی شهید دارد.
نگذارید در قلب و چشم و زبانتان ظلمت بیاید! اگر انسان دقت داشته باشد نماز، قرآن و سخن حق نور است. لذا همین نور روز قیامت هم تجلی می کند. قرآن می فرماید:
«يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُ هُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَا نِهِمْ»(1)
(این پاداش بزرگ) در روزی است که مردان و زنان با ایمان را می نگری که نورشان پیشرو و در سمت راستشان بسرعت حرکت می کند.
قیامت به شدت تاریک است و به هر کسی به اندازهء اعمالش نور داده می شود بعضی ها هم هیچ نوری ندارند حتی خودشان را هم نمی بینند. کار به جایی می رسد که قرآن می گوید: دست خودشان را نمی بینند آن وقت به این هایی که نور دارند می گویند:
«انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِ كُمْ قيلَ ارْجِعُوا وَراءَ كُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً»(2)
نظری به ما بیفکنید تا از نور شما پرتوی برگیریم!» به آنها گفته می شود: «به پشت سر خود بازگردید و کسب نور کنید.
یک مقدار نور هم به ما بدهید این جا گیر افتاده ایم. می گویند: به دنیا برگردید اكتساب این نورها در دنیاست.
امام صادق علیه السلام فرمود: می خواستم قلبم نورانی شود تفکر کردم. می خواستم چهره ام نورانی شود نماز شب خواندم. چرا می گویند نماز شب چهره را نورانی می کند؟
ص: 50
این نورانیت ظاهری نیست این همان نورانیتی است که جون غلام سیاه چهره داشت. امام حسین علیه السلام برای او سه تا دعا کرد:
«اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ»؛(1)
خدایا چهره اش را نورانی کن و او را خوشبو کن و با ابرار محشورش کن.
لذا نقل شده وقتی امام سجاد علیه السلام برای دفن آنها آمد گفتند: آقا یک بدنی خیلی نورانی و خوشبو است، فرمود: این جون است پدرم برایش دعا کرده این بدن نورانی و خوش بو شده است.
سیرهء رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در یک کلمه نورانی کردن مردم و جامعه بود. سیرهء امام حسین علیه السلام نورانی کردن مردم و جامعه است. سیرهء امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم نورانی کردن مردم و جامعه است.
اولین نشانه نورانی بودن جامعه و مردم، شرح صدر است. خدا می فرماید: آدم های نورانی یک علامت دارند و آن علامت، علامتی است که حضرت موسی علیه السلام از خدا خواست، علامتی است که خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داد، علامتی است که در روایت داریم انبیای الهی آن را از خدا خواستند:
«أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»(2)
آیا کسی که خدا سینه اش را برای اسلام گشاده است و بر فراز مرکبی از نور الهی قرار گرفته.
هر کسی شرح صدر دارد و آستانهء تحملش بالاست، بداند نورانیت دارد. آدم های
ص: 51
عصبانی و تند و کسانی که زیر بار حق نمی روند ظلمانی هستند. این همان است که خدا به عنوان یک لطف به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داد:
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»(1)
آیا ما سينه تو را گشاده نساختیم؟
جوان ها! آستانهء تحملتان را بالا بیاورید.
چند روز پیش، قاضی ای به من گفت: اکثر پرونده های درگیری که در دادگاه داریم به خاطر پایین بودن آستانهء تحمل است.
جوان نباید بگوید اعصابم خورد است و حوصله ندارم، تحمل را بالا بیاورید این نشانه نورانیت است. آدم هایی که دریا دل هستند و لجوج و سخت نیستند نورانی هستند.
عبیدالله بن حر جعفی این شرح صدر را نداشت لذا از کربلا عقب ماند اما در این را داشت لذا نورانی شد. اگر در نورانی و عبیدالله ظلمانی، اگر عمرو بن قرظه نورانی و على بن قرظه ظلمانی، اگر ابولهب ظلمانی است و حمزه نورانی است به خاطر شرح صدر است.
آستانهء تحمل ها را بالا بیاورید کمی با هم مهربان باشیم. بعضی ها فوراً دست به فحاشی و سلاح سرد نبرند. اگر این مجالس ابی عبدالله علیه السلام به ما این مطالب را یاد ندهد چه فایده ای دارد.
«أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»؛(2)
آیا کسی که خدا سینه اش را برای اسلام گشاده است و بر فراز مرکبی از نور الهی قرار گرفته.
ص: 52
کسی که دریا دل است نورانی است.
«اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِي قَلْبِي نُوراً وَ فِيُّ سَمْعِي نُوراً وَ فِيُّ بَصَرِي نُوراً»؛(1)
ابی عبدالله علیه السلام مظهر نور بود اما ظلمانی ها او را ندیدند، تاریک دلان او را ندیدند و او را در معرض هجمه قرار دادند و آن هایی که متوجه بودند این نور را دیدند. هر کسی این نور را دید بهره مند شد.
ص: 53
ص: 54
قال الله تبارک و تعالی:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَيْتُمْ فَلَا تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَ تَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوَىٰ ۖ وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ»؛(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که نجوا می کنید، و به گناه و تعدی و نافرمانی رسول (خدا) نجوا نکنید، و به کار نیك و تقوا نجوا کنید، و از خدایی که همگی نزد او جمع می شوید بپرهیزید!
بحث ما در رابطهء با سیره پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در نهضت عاشوراست. عرض کردیم ابا عبدالله علیه السلام فرمود:
«أسِيرُ بِسيرَةِ جَدّي وَ أبي عَليِّ بنِ أبي طالِبٍ»؛(2)
من می خواهم روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام را ادامه بدهم.
امام زمان علیه السلام هم که ظهور کنند روششان روش رسول خداست. اصولا ائمه علیهم السلام تکیه شان روی این دو محور بوده: قرآن و سنت پیامبر؛ همواره به دنبال احیای این
ص: 55
دو رکن عظیم و این دو عمود استوار بوده اند از این رو که ابا عبدالله علیه السلام وقتی قیام کرد بحث اسلام را مطرح کرد؛ نه بحث شیعه را.
من معتقدم همهء ادیان و مسلمانان امروز مدیون امام حسین علیه السلام هستند؛ چون ابی عبدالله علیه السلام نفرمود اگر من با یزید بیعت کنم غدیر از بین می رود یا ولایت پدرم از بین می رود یا مسئلهء تشیع از بین می رود؛ بلکه فرمود:
«عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ»؛(1)
فاتحهء اسلام خوانده است؛ یعنی اگر من دست بیعت با یزید بدهم اسلام از بین می رود؛ لذا دنیای اسلام مدیون امام حسین علیه السلام است
دههء محرم را همه مسلمانان باید مراسم داشته باشند و همه باید تجلیل کنند. صاحبان ادیان مدیون امام حسین علیه السلام هستند. اگر حاکمیت یزید استمرار پیدا کرده بود توحید از بین می رفت. اساس کتب آسمانی از بین می رفت. لذا فرمود: من حرکت کردم تا سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در جامعه پیاده کنم.
كلمات ائمه علیهم السلام برای ما مثل کلمات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است لذا از نظر زمانی 273 سال نبوت و امامت معصوم را در جامعه داشتیم وقتی امام عسکری علیه السلام یک چیزی بفرماید مثل این که رسول خدا فرموده است. قال علی بن موسی الرضا مثل قال رسول الله است و این از اختصاصات شیعه است که تا قیامت عصمت را تعطیل نمی کند و می گوید: همواره یک معصوم در جامعه است و امروز هم این معصوم غایب است ولی هست. روزی که کره زمین شروع شده با یک معصوم و آن حضرت آدم بود و خاتمه هم با یک معصوم خواهد بود.
ص: 56
روش همهء ائمه علیهم السلام روش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده و هیچ تضادی بین سیرهء آن ها و سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست. در فرقه های دیگر شاید بگویید این اذان با آن اذان فرق دارد و این وضو و این حکم و روش فرق دارد. رسمأً بعضی ها می گفتند: فلان چیز را پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده حلال است ما می گوییم حرام است ولی در فرهنگ اعتقاد به امامت این طور نیست؛ سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و سیرهء امام حسین علیه السلام و ائمه علیهم السلام با هم منطبق است.
جلسهء گذشته یک مورد را گفتم که هدف سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خروج از ظلمت به نور بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می خواست چه کار کند که حالا امام حسین علیه السلام می خواهد این کار را تکرار کند؟
دومین هدف سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهضت عاشورا، زنده کردن جامعه و مردم بود. قرآن می فرماید: یکی از روش ها و سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زنده کردن جامعه و مردم بود. پیامبر می خواست جامعه مرده را زنده کند؛ امام حسین علیه السلام هم می خواست همین کار را بکند لذا فرمود:
«فَإِنِّي لا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً»؛(1)
همانا من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جزملامت و ناراحتی نمی نگرم.
زندگی با ظالم ننگ و عار است. پس اگر بپرسید امشب بحث ما چیست؟ دومین نکته در سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زنده نگه داشتن جامعه است.
ص: 57
ما چهار نوع حیات داریم
اولین نوع حیات، حیات گیاهان است. قرآن می فرماید:
«و یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»(1)
و زمین را پس از مردنش حیات می بخشد.
زمستان درختان می میرند و در فصل بهار درختان زنده می شوند.
دومین نوع حیات، حیات حیوانی است. قرآن می فرماید:
«هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»(2)
اوست که زنده میکند و می میراند، و به سوی او بازگردانده می شوید.
الآن همهء ما زنده هستیم و این جا نشسته ایم و یک عده هم مرده اند. به آن ها مرده و به ما زنده می گویند.
سومین نوع حیات، حیات اخروی است. قرآن می فرماید:
«يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي»(3)
می گوید: «ای کاش برای (این) زندگیم چیزی از پیش فرستاده بودم.»
ص: 58
چهارمین نوع حیات، حیات طیبه است. قرآن می فرماید:
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(1)
هر کس کار شایسته ای انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن ، در حالی که مؤمن است، او را به حیاتی پاك زنده می داریم؛ و پاداش آنها را به بهترین اعمالی که انجام می دادند، خواهیم داد.
این حیات را بعضی ها دارند و بعضی ها ندارند ابوجهل این حیات طیبه را ندارد اما ابوذر دارد، ابولهب ندارد اما سلمان دارد، ابوسفیان ندارد اما مقداد دارد. قرآن می فرماید:
«إِنَّک لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَی»(2)
مسلما تو نمی توانی سخنت را به گوش مردگان برسانی.
پیامبر! سراغ مرده ها نرو؛ من از شما سؤال می کنم یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به قبرستان می رفت با مرده ها حرف می زد؟ نه، یعنی کسانی که حیات عقلی، حیات معنوی و دینی ندارند.
امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: بعضی ها مردهء متحرک هستند صورتشان صورت انسان ولی درونشان حیوان است.(3)
ص: 59
بحث امشب من این است که چه کنیم این حیات را پیدا کنیم و جزو اموات نباشیم؟! چه کنیم که زندگی پاکیزه داشته باشیم؟!
همان طور که میدانید روزی که امام حسین علیه السلام زهیر را دعوت کرد، همسر زهیر که نامش دلهم بود به او گفت: من تو را طلاق می دهم که خیالت راحت باشد، بتوانی به زندگی ات بپردازی.
گریه کرد و گفت: من را طلاق نده من زن تو باقی بمانم. گفت: می خواهم تعلق خاطرم از تو جدا شود و دیگر وابستگی نداشته باشم.(1)
بعضی ها نوشته اند: این طلاق پیشنهاد عاطفی بوده نه طلاق فقهی.
من نمی خواهم بگویم این اتفاق افتاده یا نه. بالاخره راه افتاد و دنبال اباعبدالله علیه السلام رفت. خطیب و سخنران بود. روز عاشورا میدان آمد و سخنرانی کرد. شمر بلند شد و گفت: اینها چیست که می گویی؟ یک جمله قشنگی به او جواب داد، گفت:
«ما إیّاکَ اخاطِبُ ،إنَّما أنتَ بَهیمَهٌ!»؛(2)
من با تو حرف نمی زنم تو حیوانی.
من با انسان ها دارم حرف می زنم. مخاطب من تو نیستی تو انسان نیستی. واقعاً همین طور است بعضی ها بهمیه هستند. آیا می توان گفت: آل سعود انسان هستند؟ این ها که جوان ها و مردم را با کارهای انتحاری به شهادت می رسانند انسانند؟ این ها اسم انسان را یدک میکشند. نکند آدم در زندگی اش به این مرحله برسد.
ص: 60
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد ما را زنده کند. قرآن می فرماید:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ ءامَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعا كُمْ لِما یُحْییكُمْ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! دعوت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می خواند که شما را حیات می بخشد!
خدا و پیامبر آمدند شما را زنده کنند و الا خوردن و خوابیدن و برخاستن و حرکت را که حیوانات هم دارند. چه کنیم زنده بشویم؟ نه، زندگی با زدن نبض و تپش قلب؛ آن زنده شدنی که کار امام حسین علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، آن زنده شدنی که کار عالمان دینی است.
اولین راه کسب حیات معنوی علم است. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«بِالْعِلْمِ تَکُونُ اَلْحَیَاهُ»؛(2)
زندگی به دانایی است.
اولین راه زنده ماندن، علم است، جهل و نادانی مرگ است. هرچه آدم بیشتر بفهمد زنده تر است. منظورم از علم، کلاس و مدرسه نیست؛ بلکه فهم و درک است. على علیه السلام فرمود:
«مُعاشَرَةُ ذَوي الفَضائلِ حَياةُ القُلوبِ»؛(3)
رفت و آمد با صاحبان فضایل باعث زنده شدن قلب می شود.
ص: 61
با علما بنشینی قلبت زنده می شود. جوان ها! برخی فضاهای مجازی علم را از شما می گیرد، شما را سطحی بار می آورد و امکان رشد را سلب می کند. بعضی از جوان ها هنوز بلد نیستند قرآن بخوانند، روان خوانی را بلد نیستند! تاریخ بلد نیستند جوانان! چرا وقتتان را صرف چیزهای بیهوده می کنید؟ عمرو عظمت جوانی تان را با مطالعه بگذرانید.
بزرگان ما گاهی در 25 سالگی به درجه اجتهاد رسیده اند. مگرشیخ صدوق چقدر عمر کرده که سیصد جلد کتاب نوشته است؟ مگر مرحوم مجلسی چقدر عمر کرده که فقط 110 جلد بحار نوشته؟
مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله فرمود: دوازده سال نجف بودم، دوازده روز درس را تعطیل کردم یعنی فقط روز عاشورا. با همین عمر محدود الميزان نوشته است.
یک جوان قرآن بلد نباشد بخواند یا معنایش را نفهمد بد است. بعضی ها فکر می کنند قرآن خوانی برای حوزه های علمیه است. علم حیات است.
گردشگر آلمانی در عراق نزد مرحوم هبة الدين شهرستانی رحمه الله که وزیر معارف عراق بود آمد. این گردشگر یک مجله ای را که در عراق چاپ می شد برداشت و نزد مرحوم هبة الدين شهرستانی آورد و گفت: این مجله برای شماست؟ گفت: بله. این را وزارت معارف عراق چاپ می کند. گفت: چند تا جمله این جا نوشته که من را خیلی تکان داده است این جملات برای چه کسی است؟ این حرف ها چه زمانی گفته شده است؟
چهار حدیث نبوی چاپ شده بود که عبارتند از:
1.«طَلَبُ اَلْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ»؛(1)
طلبیدن و تحصیل علم بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.
ص: 62
2.«اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ»؛(1)
علم را یاد بگیرید ولو در چین.
3. «اطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ إلَى اللَّحْدِ»؛(2)
از گهواره تا گور دانش بجوی.
4. «اَلْحِكْمَةُ ضَالَّةُ اَلْمُؤْمِنِ»؛(3)
علم گمشدهء مؤمن است.
گفت این چهار تا تعبیر، تکلیف علم را در چهار جهت روشن کرده است: از نظر زمان، گهواره تا گور، از نظر مکان تا چین، از نظر دایره علوم هر چه که دوست داری، از نظر حکم وجوب از این قشنگ تر نمی شود.
مرحوم شهرستانی گفت: این ها حرف های پیامبر آخر الزمان است. گفت: عجب! پس چرا این قدر مسلمانان از نظر علمی عقب افتاده اند؟ بعد ایشان فهرستی از روایات پیامبر و ائمه علیهم السلام را در مورد علم برایش آورد.
779 بار کلمهء علم در قرآن آمده است. آغاز وحی با علم است:
«اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»(4)
بخوان که پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است. همان کسی که به وسیلهء قلم تعلیم نمود.
تمام بدبختی های بشر از جهل است. وقتی برادران یوسف او را شناختند به آنها گفت: می دانید چه بلایی سر من آوردید؟ سی سال من را از پدرم جدا کردید. شما از
ص: 63
روی حسادت این کار کردید، جهل باعث شد من را در چاه بیاندازید.
وقتی قوم موسی علیه السلام رفتند گوساله پرست شدند- چهل روز موسی به میقات رفت و برگشت دید هزاران نفر دارند گوساله می پرسند- خیلی غصه خورد گفت:
«إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»(1)
شما جمعیتی جاهل و نادان هستید.
شما آدم های نادانی هستید که بعد از این همه معجزه که از من دیدید حالا دارید گوساله می پرستید.
چرا باید یک آدم 16-17 ساله به اسم داعشی خودش را منفجر کند، بگوید من می روم با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم غذا می خورم . این حرف است؟ مخ اینها را با چه شست و شو داده اند که زن و بچهء مردم را منفجر می کنند. کاری که محمد بن عبدالوهاب کرد این بود که از گردهء جهل مردم استفاده کرد.
امروز مردم عربستان اگر تفکر و اندیشه داشتند نباید از رهبرانشان سؤال کنند شما به چه جرمی مردم یمن را بمباران می کنید، به چه جرمی این گونه علیه مردم مظلوم تلاش می کنید؟ این استفاده کردن از گردهء جهل مردم است.
معاویه با مردم این کار را کرد که نماز جمعه را چهارشنبه خواند کسی اعتراض نکرد.
در جنگ جمل هزاران نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کشته شد. آن هایی که در جمل کشته شدند: طلحه، زبیر، کعب بن سور و اکثرا کسانی هستند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درک کرده اند. رهبران جمل از جهل مردم استفاده کردند و آن ها را مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام قرار دادند.
ص: 64
این فتنه است که از جهل ناشی می شود. فتنهء 88 چرا در این کشور این قدر هزینه داد و دردسر برای نظام ایجاد کرد که هنوز هم ما گرفتارش هستیم؟ از جهل استفاده شد. مقام معظم رهبری (حفظه الله) فرمود: بیایید بنشینیم و گفت وگو کنیم اما یک عده ای تن ندادند.
وقتی می گویم علم و آگاهی، منظور من مدرسه و درس نیست یعنی قدرت تحليل، فهم، درک و معرفت.
امام هادی علیه السلام نشسته بود شخصی وارد شد- ظاهرا سادات نزد امام هادی علیه السلام نشسته بودند این شخص سید نبود- به امام هادی علیه السلام گفته بودند ایشان با یک ناصبی (کسانی که ضد اهل بیت علیه السلام هستند و به اهل بیت علیهم السلام ناسزا می گویند) بحث کرده و او را محکوم کرده است. تا از در وارد شد امام هادی علیه السلام تمام قد بلند شد و او را کنار خودش آورد و مقدم بر سادات نشاند.
به سادات برخورد. یکی از آنها اعتراض کرد، آقا فرمود: من این را بالا نبردم بلکه قرآن او را بالا برده است:
«هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»(1)
آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟
«يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(2)
خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنان داده شده درجات عظیمی می بخشد.
ص: 65
خدا می گوید: من عالم را بالا بردم.(1) این یک راه احیای حیات است.
شخصی نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت: یابن رسول الله ! به گردن من دیه آمده است- الآن بیمه داریم سابق که بیمه نبود اگر کسی به هر دلیلی مرتکب قتلی می شد که عمد نبود و باید دیه پرداخت می کرد نمی توانست بدهد- گفت: آمدم از شما کمک بگیرم تا دیه را پرداخت کنم. آقا یک نگاهی به او کرد فرمود: سه سؤال از تو می کنم هر کدام را جواب بدهی یک سومش را می دهم. این شخص ترسید و گفت:
«یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ مِثْلُكَ يَسْأَلُ عَنْ مِثْلِي وَ أَنْتَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ الْعِلْمِ وَ الشَّرَفِ» ای فرزند رسول خدا! آیا مثل تو از مثل من سؤال می کند؟! تو از اهل علم و شرف هستی.
شما از من سؤال بکنید؟ شما اهل علم و شرافت هستید من می ترسم نتوانم جواب بدهم و گفت: شما بپرسید اگر بلد بودم جواب می دهم اگرنه از شما می پرسم بعد جواب می دهم. آقا فرمود:
«أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ»؛
بالاترین کار در این عالم چیست؟
یک تأملی کرد و گفت:
«الْإِيمَانُ بِاللَّهِ»؛
ایمان به خدا.
اگر ایمان به خدا نباشد دیگر به قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام ایمانی نیست.
تمام ائمه علیهم السلام و انبیا آمدند تا مردم خداپرست شوند.
ص: 66
آقا فرمود: درست است و یک سوم دیه را به تو می دهم. امام علیه السلام فرمود:
«فَمَا النَّجَاهُ مِنَ الْمَهْلَكَهِ»؛
نجات از مهلکه در چیست؟!
این دارد آموزش می دهد. من گاهی به دوستانی که برای جهیزیه کمک می کنند می گویم اگر می خواهید برای این دخترخانم یخچال بخرید اشکال ندارد اما به او بگو به شرط این که این کتاب شهید مطهری رحمه الله را هم کنارش بخوانی. این که کمک های مالی با کمک های فرهنگی آمیخته شود عیبی ندارد. کمیتهء امداد علاوه بر این که به نیازمندانش کمک مالی می کند کتاب هم بدهد تا مطالعه بکنند. اگر این کتاب را امتحان دادی به شما بیشتر پول می دهیم.
آقا فرمود: نجات در چیست؟ گفت:
«الثِّقَةُ باللّه»؛
آدم توکلش به خدا باشد و به مردم تکیه نکند.
آقا فرمود: درست است. سؤال سوم:
«فَمَا یُزَیِّنُ الرَّجُلَ»؛
یک آدم با چه چیزی زیبا می شود؟
زینت واقعی به چیست؟ گفت:
«عِلْمٌ مَعَهُ حِلْمٌ»؛
آدم علم داشته باشد و بردبار هم باشد.
عالم کم حوصله به درد نمی خورد عالم باید حلیم باشد. آقا فرمود: اگر کسی این دو تا را نداشت:
«فَإِنْ أَخُطَأهُ، ذَلِكَ»؛
گفت:
ص: 67
«مَالٌ مَعَهُ مُرُوءَةٌ»؛
پول داشته باشی همراه جوان مردی و مروت.
آقا فرمود: حالا یک کسی پیدا شد و این را هم نداشت؟ گفت:
«فَقْرٌ مَعَهُ صَبْرٌ»؛
فقر و صبر داشته باشد.
اگر علم با حلم نداشت، مال با مروت هم نداشت فقرو صبر داشته باشد. آقا فرمود: حالا اگر کسی این را هم نداشت؟ گفت: آدمی که این طور است بمیرد.
«فَضَحِکَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ»؛
ابی عبدالله عليه السلام خنديد.
همان طور که میدانید خنداندن معصوم علیها السلام هنر است. اگر کسی می توانست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بخنداند جبرئیل علیه السلام برایش فوراً امتیاز می آورد.
شخصی به نام نعمان بود که گاهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را می خنداند. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ناراحت می شد، می فرمود: نعمان کجاست کاش الان اینجا بود.
امام حسین علیه السلام خندید،
«وَ رمی بَصُرَتْ إِلَيْهِ فِيهَا أَلْفُ دِينَارٍ وَ أغطاة خَاتَمِهِ»؛
هزار دینار دیه را به او داد و یک انگشتر هم به او داد و فرمود: این انگشتر هم دویست درهم می ارزد.
آن هزار دینار برای دیهات و دویست درهم هم برای خرج زندگی ات باشد.(1)
دومین راه کسب حیات معنوی، دین است. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
ص: 68
«لاَ حَیَاهَ إِلاَّ بِالدِّینِ»(1)
حیاتی نیست مگر با دین.
دین حیات می آورد هر کسی بی دین است بی حیات است. دین سه بخش است: اعتقادات ، احکام و اخلاق. اگر انسان مقید به رعایت امور دینی بود زندگی بابرکتی خواهد داشت. على علیه السلام فرمود:
«اَللَّهَ اَللَّهَ فِی دِینِکُمْ».(2)
کربلا مظهر دینداری و بی دینی است. حضرت عباس علیه السلام فرمود:
«إِنِّي أُحَامِي أَبَداً عَنْ دِينِي»(3)
همانا من برای همیشه و تا آخرین نفس از دین و آیین خویش دفاع خواهم کرد.
امام حسین علیه السلام به سپاه دشمن فرمود:
«وَالدّينُ لَعِقَ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ»؛(4)
دین لقلقهء زبان شما شده است.
سومین راه کسب حیات معنوی، امربه معروف و نهی از منکر است. امر به معروف و نهی از منکر حیات می آورد. اگر در جامعه بی تفاوت بودیم حیات از بین می رود.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا از مؤمن ضعیف بدش می آید. گفتند: مؤمن ضعیف چه
ص: 69
کسی است؟ فرمود: مؤمن بی تفاوت که برایش مهم نیست به چه کسی ظلم می شود و یا نمی شود.(1) کم فروشی، ربا، دروغ و ... منکر است. اداراتی که خطا می کنند منکر است، اگر دولتی ها کوتاهی می کنند منکر است، اگر حقوق نجومی می گیرند منکر است، اگر جایی بانک ها بی توجهی در دریافت مباحث مالی دارند که بوی ربا می دهد منکر است.
ما تا منکر می گوییم فورأً ذهن روی بی حجابی می رود، بدحجابی یک منکر است اما منکر اقسامی دارد: اعتقادی مانند شرک ، اقتصادی مانند ربا، اخلاقی مانند دروغ، اجتماعی مانند بدحجابی، سیاسی مانند خیانت، نظامی مانند فرار از جهاد، خانوادگی مانند طلاق ، آموزشی مانند تقلب و سرقت علمی. امروز وجود داعش در دنیا منکر است. وجود کسانی که امروز جلوی خط شهدای امام می ایستند منکر است. امام حسین علیه السلام فرمود: من برای امر به معروف و نهی از منکر کنم خارج شدم.(2)
چهارمین راه کسب حیات معنوی، شنیدن موعظه است. امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندش امام حسین علیه السلام فرمود:
ص: 70
«أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ»(1)
دلت را با اندرز نیکو زنده کن.
اگر کسی پای موعظه بنشیند زنده می شود. موعظه زنگار قلوب را از بین می برد.
على علیه السلام فرمود:
«المَواعِظُ صَقالُ النُّفوسِ»؛(2)
موعظه صیقلی دهنده جان هاست.
پنجمین راه کسب حیات معنوی، ذکر است. امام على علیه السلام فرمود:
«الذِّكرُ حَياةُ القلوبِ»؛(3)
یاد خدا حيات قلوب است.
مراد از ذکر صرفأً الفاظ نیست؛ ذکر یعنی توجه، یعنی حکومت یاد خدا بر قلب. مصادیق ذکر: نماز، قرآن و دعاست. قرآن می فرماید:
«اقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي»؛(4)
و نماز را برای یاد من بپادار!
یاد خدا آرام بخش است؛ یاد خدا از بین برنده غم است. قرآن کریم می فرماید:
«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا»؛(5)
و هر کس از یاد من روی گردان شود ، زندگی ( سخت و ) تنگی خواهد داشت .
ص: 71
دوری از یاد خدا معیشت و زندگی سخت و تنگ به دنبال دارد. تنگی معیشت همیشه کم پولی و فقر نیست؛ بلکه کلاف سردرگم است. مضطرب و نگرانی است.
تنگی زندگی برای کمبودهای معنوی است؛ یاد خدا این نگرانی را از بین می برد.
دعا کنید در جامعه علاوه بر حیات جسمی که دارید حیات معنوی هم داشته باشید. چرا قرآن می فرماید: شهید زنده است؟ شهید که حیات جسمی ندارد و نفس نمی کشد. خدا در قرآن دو بار این مطلب را می فرماید.
امام خمینی رحمه الله می فرمود: اگر درباره شهدا در قرآن آیه ای جز همین آیه نداشتیم در عظمتشان کافی بود. یک جا می فرماید:
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»(1) (ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
حیات شهید چیست؟ حیات شهید حیات جسمی نیست، بلکه حیات معنوی است. سال ها از شهادت ابی عبدالله علیه السلام گذشته است هنوز زنده است. شهید همت و شهید زین الدین زنده هستند، شهید بابایی و شهید کلهر زنده اند؛ چون خط و فکرشان زنده است.
چه کسی گفته است: شهید مطهری یا دستغیب مرده اند؟ آثار شهید مطهری همیشه پابرجاست.
یکی از نکات مهمی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دنبالش بود این بود که مردم را زنده کند، البته بعضی ها مثل ابوجهل و ابولهب زنده نشدند خدا هم به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: این ها را رها کن تا بچرند:
ص: 72
«ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»(1)
سپس آنها را در گفت وگوهای لجاجت آمیزشان رها کن، تا بازی کنند!
«وَ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ»(2)
برای آنان یکسان است: چه انذارشان کنی یا نکنی، ایمان نمی آورند؟
روی این ها حرف اثر ندارد. ولی افرادی مثل سلمان، مقداد، عمار، اباذر، مالک اشتر زنده شدند.
ابی عبدالله علیه السلام هم عده ای را زنده کرد، مانند: حر، زهیر، سعد، حتوف و... لذا چهارده قرن است که روی منبرها از زهیر و از حبیب بن مظاهرحرف می زنند. از خدا بخواهید با این پنج عاملی که امشب عرض کردم: علم، دین، امربه معروف و نهی از منکر، موعظه و یاد خدا ان شاء الله حیات معنوی داشته باشیم.
ص: 73
ص: 74
قال الله تبارک و تعالی:
«فَبَشِّرْ عِبَادِ، *الَّذِينَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَا هُمُ اللَّهُ وَ أُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ»(1)
پس بندگان مرا بشارت ده! همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.
نورانی شدن و احیاء حیات، دو هدف سیره مشترک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امام حسین علیه السلام بود که شب های گذشته مورد بحث قرار گرفت . سومین هدف سیرهء رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را اکنون مورد بحث قرار می دهیم.
خداوند 124 هزار پیامبر از حضرت آدم تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و دوازده امام هم
ص: 75
بعد از پیامبر که دوازدهمین حجت بناست حکومت جهانی تشکیل بدهد، همه این شخصیت ها برای هدایت بشر آمدند و هدفشان واحد بود. یعنی یک سلسله و یک زنجیر هدایت هستند و همه برای مبارزه با گمراهی آمده اند.
گمراهی های زمان انبیا با هم فرق می کرده مثلاً: مردم زمان شعیب به گناه اقتصادی و کم فروشی مبتلا بودند. گناه مردم زمان لوط علیه السلام همجنس گرایی و شهوت رانی بود، گناه مردم زمان موسی علیه السلام پیروی از گوساله سامری و بت پرستی و دنبال فرعون رفتن بوده. ممکن است فرق می کرده ولی این را بدانید
«لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»(1)
ما در میان هیچ يك از پیامبران او، فرق نمی گذاریم.
ما بین هیچ پیامبری و برای هیچ پیامبری تفاوت از نظر هدایت قائل نیستیم.
همهء انبيا تأكیدشان برسه چیز بوده است و این سه تا خلاصه و عصارهء قرآن است که در این رابطه ده ها آیه هم دارد.
اولین تأكيد انبیاء بر توحید بوده است یعنی اعتقاد به خدای واحد. خدا در هر مسئله ای کوتاه بیاید در شرک کوتاه نمی آید و محال است مشرک تا زمانیکه در حال شرک باشد، آمرزیده شود. حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت ابراهیم و همه انبیا همین را می گفتند.
ص: 76
«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ»(1)
پیامبر، به آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است.
پیامبر ما به همهء آن چیزهایی که پیامبران قبلی داشتند ایمان آورد.
دومین تأكيد انبیا دعوت به معاد است. در این مورد هم خدا با کسی شوخی ندارد، می فرماید: انکار معاد قابل آمرزش نیست؛ چون معاد یک مبنا است و حدود 1400 آیه در قرآن دارد و مرتب به سوی خدا می روید.
«أَلَا يَظُنُّ أُولَئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ»(2)
آیا آنها گمان نمی کنند که برانگیخته می شوند.
سومین تأكيد انبیا بر عمل صالح است. قرآن می فرماید:
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»(3)
به عصر سوگند، که انسان ها همه در زیانند؛ مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند.
بیش از 50 مرتبه در قرآن «عملوا الصالحات» آمده است. انبیا و ائمه علیهم السلام مردم را به این سه محور دعوت کرده اند: 1- ایمان به خدا، 2- معاد، 3- عمل صالح؛ حذف هر یک از این مبانی نقص در دین است. ائمه علیهم السلام لعنت کرده اند کسانی که ایمان را
ص: 77
باور بدون عمل می دانند.(1)
اصول مشترک انبیا خیلی است، مثلاً، شجاعت، ابراهیم شجاع بود، مقابل نمرود ایستاد. موسی مقابل فرعون ایستاد. عفو و گذشت ، یوسف از برادرانش گذشت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در فتح مکه از مردم مکه گذشت، امام حسین علیه السلام از درگذشت یعنی این مسائلی که من می گویم در همهء انبیا و ائمه علیهم السلام بوده است. بندگی خدا، آن قدر حضرت یحیی علیه السلام بندگی کرده بود که چشمانش از اشک زخم شده بود. پدرش زکریا وقتی سخنرانی می کرد اگر یحیی بود از بهشت صحبت می کرد و از جهنم کمتر می گفت از بس یحیی از خوف خدا گریه کرده بود. پس این اصول هم مشترک است لذا شما در زیارت امام حسین علیه السلام می گویید:
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ آدَمَ»؛
سلام بر تو ای کسی که وارث حضرت آدم هستی!
تمام انبیا مبدا و معاد و عمل صالح را ترویج کردند. ممکن است یک عبادت ما با نماز زمان موسی متفاوت بوده اما کلیت اخلاق و عبادت و اعتقاد به خدا یکی است. قرآن می فرماید:
«لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»(2)
نیکی، (تنها) این نیست که (به هنگام نماز،) روي خود را به سوی مشرق و (یا) مغرب کنید؛ (و تمام گفت وگوی شما، در باره قبله و تغییر آن باشد و همهء وقت خود را مصروف آن سازید؛) بلکه نیکی (نیکوکاری) کسی است که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده.
ص: 78
قبله که عوض شد بهانه ها شروع شد. مسلمان ها 15 سال رو به بیت المقدس نماز می خواندند لذا این ها که در جنگ بدر شهید شدند یک نماز را رو به کعبه نخواندند؛ جنازه هایی که قبل از تغییر قبله دفن شدند همه رو به بیت المقدس دفن شده است. به هر حال اسلام آمد قبله را به خاطر اینکه مسلمان ها استقلال پیدا کنند تغییر داد. با تغییر قبله منافقین بهانه جدید پیداکردند، گفتند: اولی درست بود یا دومی؟ اگر اولی درست بود چرا عوض شد اگر دومی درست است پس تکلیف آن هایی که به قبله اول نماز خواندند چه می شود؟ بالاخره دو حالت دارد یا کعبه درست است یا بیت المقدس.
آن هایی هم که شبهه مطرح می کنند متخصص هستند، یک طوری مطرح میکنند که آدم بی اطلاع گیر می کند.
آیه نازل شد مهم نیست مشرق یا مغرب، کعبه نشانی است که ره گم نشود. هر کجا رو کنید خداست. به هر حال باید یک اتحادی باشد همه به یک سمت بایستند والا کعبه هم یک منطقه و نماد است.
پس انبیای الهی یک سلسله هدایت هستند که بر سه محور ایمان به خدا و معاد و عمل صالح آمده اند. محور دعوت هم خودشان هستند؛ نمی شود یک کسی بگوید من حضرت موسی علیه السلام را قبول ندارم ولی این سه تا را قبول دارم.
انحراف و گمراهی گاهی در اعتقادات است که بدترین نوع گمراهی است، مثل قوم موسی علیه السلام که می گفتند: فرعون خداست یا بعد از نجات از فرعون دنبال سامری افتادند. یک آدم با یک گوساله هزاران نفر را منحرف کرد.
گاهی انحراف در رفتار است؛ خدا را قبول دارد اما رفتار غلطی دارد، کم فروشی
ص: 79
می کند، خلاف انجام می دهد، دزدی می کند.
گاهی در گفتار است مثلاً: در کلام منحرف است. قرآن می گوید: بعضی ها می گویند: بیع با ربا چه فرقی می کند؟
قرآن کریم به هر سه مورد اشاره کرده است. هدایت یعنی این که آدم در این سه زمینه هدایت شود، افکارش درست شود و هم چنین رفتار و گفتارش درست شود. انبیا برای همین آمده اند و تلاش و زحمتشان برای این بود.
در کربلا هر سه مورد اشکال داشت یعنی سی هزار آدم مقابل ابی عبدالله علیه السلام با انحراف در هر سه مورد این کاری که الآن داعش، النصره و تکفیری ها دارند می کنند، پشتش فکر و اندیشه است و الا طرف نمی آید خودش را منفجر کند. آن قدر روی فکر طرف کار کرده و بر گردهء افکار او تاخته اند که به سادگی می پذیرد که کشتن یعنی امتیاز در بهشت.
در کربلا اول روی افکار کار کردند، گفتند: یزید امیر مؤمنان است. يزيد خليفة رسمی است و رأی آورده است. اما امام حسین علیه السلام در مقابل حکومت رسمی قیام کرده است و زیر بار هم نمی رود که بیعت کند اگر بیعت کند، با او کاری نداریم؛ پس افکار را منحرف کردند.
ابن زیاد خیلی حساب شده کار می کرد. عمروعاص در جنگ صفین روی افکار مردم کار کرد و قرآن بالای نیزه برد و گفت: با قرآن می خواهید بجنگید لذا آدم هایی که جمع شده بودند از نظر فکری، امام حسین علیه السلام را خارج از دین می دانستند و رفتند از بعضی ها فتوا هم گرفتند.
دوم روی رفتار کار کرده بودند. لذا عمر بن سعد خطاب به لشکرش گفت:
ص: 80
«یَا خَیْلَ اَللَّهِ اِرْکَبِی وَ أَبْشِرِی»؛(1)
ای لشکر خدا سوار بشوید بهشت در انتظار شماست.
امام حسین علیه السلام صبح عاشورا پشت خیمه ها گودالی کنده بودند و در داخلش آتش ریخته بودند که دشمن نتواند از آن طرف حمله کند.
عبدالله بن حوزه جلو آمد و گفت: حسین تو عجله کردی؟ صبر کن ماتو را می کشیم و- العياذ بالله - به آتش جهنم منتقل می شوی. امام حسین علیه السلام فرمود:
«اللّهُمَّ حُزهُ إلَی النّارِ»؛(2)
خدایا! او را به آتش بیفکن.
اسبش رم کرد و به درک واصل شد. این افکار ناشی از فكر غلو است.
سوم روی گفتارها کار کرده بودند. تحلیل هایی که در قصهء کربلا می شد؛ لذا هر سه انحراف در کربلا وجود داشت.
امروز هم دشمن با این سه مورد کار دارد. در شبکه ها و سایت ها ببینید چقدر شبهه است، اصلاً اجازه نمی دهند کسی حرکت کند. آن کسی که در زیارت عاشورا شبهه می کند قرآن را هم قبول ندارد؛ منتها گشته از یک جایی شروع کرده است تا به قرآن برسد.
شخصی به من گفت: بنده رشتهء مدیریت خوانده ام. اقتضای مدیریت این بود که ابی عبدالله علیه السلام برای روز مبادا آب جمع آوری می کرد؛ ایشان که می دانست. چه اتفاقی می افتد چرا چاه نکندند؟ شنیده ایم اگر یک متر چاه می کندند به آب می رسیدند.
ص: 81
اصلاً این به فکر ایشان رسیده و العياذ بالله به فکر امام حسین علیه السلام نرسیده است. اقتضای علم مدیریت این است که اول خاندانش را از معرکه خارج کند.
گفتم: ببخشید اگر امام حسین علیه السلام را پیدا کردید العياذ بالله یک عذرخواهی به شما بدهکار است. این حرف ها ناشی از عدم آگاهی یا لجاجت است. دشمنی که آب را می بندد از جمع آوری آب و چاه کندن جلوگیری می کند.
من امسال روز غدیر در کربلا در کنفرانسی شرکت کرده بودم که جوان های دانشجو هم بودند یک ساعتی راجع به غدير صحبت کردم، پایین آمدم خانمی به من گفت: این حرف هایی که شما زدید درست اما اگر خدا می خواست على علیه السلام امام باشد در قرآن می آورد که امام علی امام است؛ این قدر هم ما درگیر غدیر و سقیفه نبودیم. این شبهه از خودش نیست؛ بلکه از جایی شنیده.
به او گفتم: ما قرار نیست برای خدا تعیین تکلیف کنیم. ما هستیم و این قرآن، این قرآنی که الآن اسم امیرالمؤمنین علیه السلام در آن نیست ولی وصفش است:
مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد»(1)
بعضی از مردم (با ایمان و فداکار، همچون على علیه السلام در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم) جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
شما زیارت غدیر بخوانید ده ها آیه دربارهء امیرالمؤمنین علیه السلام است.
گفتم : خواهر من ما هستیم و این قرآن. شما بفرمایید اسم حضرت علی علیه السلام در قرآن نیست مگر تأیید جریان سقیفه و شورا و انتخابات امویان هست؟ ثانياً: قرآن می فرماید:
ص: 82
«وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»(1)
آن چه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید).
هر چیزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: قبول کنید. چه کسی به شما گفت: نماز صبح دو رکعت است؟ یک آیه در قرآن راجع به رکعات نماز پیدا کنید. قرآن کلیت حج را دارد تمام این جزئیات را پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سال آخر عمرش به حج آمد و مثل یک دوربین گفت: من را رصد کنید هر کاری من می کنم انجام بدهید. دنبال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم راه افتادند دیدند هفت دور چرخید، نماز خواند، سعی کرد، تقصیر کرد، آمد شب در منا ماند، رمی جمرات کرد و در مشعر وقوف کرد؛ لذا الآن ما در موضوع حج اختلاف زیادی نداریم.
چطور حج این آقا را قبول کردید اما روز 18 ذی حجه هزاران نفر را جمع کرد فرمود:
«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»؛(2)
هر کس من مولای اویم پس علی مولای اوست.
این را می گویید باید در قرآن باشد؛ لذا روی افکار، رفتار و گفتار دارند کار می کنند.
اصلا من از شما می پرسم: اذان و نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که صدها صحابی حضور داشته اند چرا محل اختلاف شده؟! اذانی که همه حفظ بودند. بالاخره هزاران صحابی دیده اند، بلال چه می گوید. چرا با لشکر اسامه مخالفت شد؟ چرا در جنین به تقسیم غنائم اعتراض شد؟ چرا در صلح حدیبیه مخالفت شد؟ چرا در نگارش نامه مخالفت شد؟ مخالفت با غدير و طراحی سقیفه یکی از دهها مخالفت است. راه کار، آمدن در قرآن نیست.
ص: 83
چه کنیم تا این سه مورد اصلاح شود:
اولین راهکار اصلاح انحرافات این است که بروید حرف حق را بشنوید.
طبری متوفای 310 است و مؤلف كتاب تاریخی است که اهل سنت هم قبول دارند و شیعه هم به آن استناد می کند. شاید از نظر تاریخی کهن ترین کتاب است و جریان کربلا را ایشان خیلی نقل کرده است.
طبری می گوید: روز عاشورا اباعبدالله علیه السلام یک اسبی با نام لاحق داشت- ظاهراً این است غیر از ذوالجناح است- امام حسین علیه السلام سوار بر این اسب شد و مقابل دشمن آمد فرمود:
«إِسْمَعُوا قَوْلي، وَ لا تُعَجِّلُوني حَتّى أَعِظُكُمْ بِما [ی] حَقٌّ لَكُمْ عَلَىَّ، وَ حَتّى اَعْتَذِرُ اِلَيْكُمْ مِنْ مَقْدَمي عَلَيْكُمْ، فَاِنْ قَبِلْتُمْ عُذْري وَ صَدَّقْتُمْ قَوْلي، وَ أَعْطَيْتُمُوني النَّصْفَ، كُنْتُمْ بِذلِكَ أَسْعَدُ، وَ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ عَلَىَّ سَبيلٌ، وَ إِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّي الْعُذْرَ، وَ لَمْ تُعْطُوا النَّصْفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»؛(1)
مردم به حرفم گوش کنید و به کشتن من عجله نکنید تا من حرف هایم را بزنم اگر دیدید حرف هایم منطقی است و حرف هایم را تأیید کردید. اگر حرفم را نپذیرفتید و نصیحتم روی شما اثر نکردید بجنگید.
شمر از وسط جمعیت بلند شد و گفت:
«هُوَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ إِنْ كَانَ يَدْرِي مَا تَقَوَّلَ»؛
او خدا را با شک و تردید عبادت می کند، اگر بداند چه می گوید.
ص: 84
این آیه در قرآن راجع به کفار است. یعنی خداپرستی تو اشکال دارد. حبیب ابن مظاهر عصبانی شد و گفت:
«وَ اللّهِ إنّی لَأَراکَ تَعبُدُ اللّهَ عَلی سَبعینَ حَرفاً»؛(1)
به خدا قسم من تو را این طور می بینم که خدا را با هفتاد شک و تردید عبادت می کنی.
تو که تمام دینت اشکال دارد به پسر زهرا اشکال می گیری؟ شمر گوش شنیدن حق را نداشت؛ اولین راه اصلاح، قدرت استماع حق است.
«فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَا هُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ»(2)
پس بندگان مرا بشارت ده همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنهاخردمندانند.
علامه طباطبایی رحمه الله در مورد این آیه می فرماید: معنای این آیه این نیست که جوان برود همهء شبکه های ماهواره ای و کتاب های انحرافی را باز کند و همه را گوش بدهد و بعد بهترینش را انتخاب کند. می گوید: این آیه یعنی حرف های خوب را گوش بده و بعد بهترینش را انتخاب کن.
بعضی ها می گویند: یک جوان حق دارد در تمام ادیان و شبکه های ادیان دیگر برود گوش کند و بهترینش را انتخاب کند. الآن شما می خواهید در این شهر یک پل بزنید پنج تا مهندس نظر مختلف میدهند شما نمی توانی انتخاب کنی؛ چون مهندس نیستی یک مهندس برتر را انتخاب می کنی می گویی این پنج تا
ص: 85
حرف هایشان با هم فرق می کند من چه کار کنم؟
علامه طباطبایی رحمه الله می فرماید: این آیه برای عموم مردم نیست؛ بلکه برای کارشناسان است.
در جنگ جمل شخصی خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بود و گفت: نمی توانم تشخیص بدهم که شما درست می گویید یا آن طرف؟ آنها هم مسلمان هستند و نماز می خوانند و اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستند. یکی از آن ها پسر عمه و دیگری همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و شما هم داماد و پسرعموی ایشان هستید. اینجاست که می گویند باید به کارشناس مراجعه کرد.
امام علی علیه السلام فرمود:
«لا یعرَفُ بِالرِّجالِ، اِعرفِ الْحقَّ تَعرِف أهلَهُ»؛(1)
حق با افراد شناخته نمی شود، خود حق را بشناس اهلش را می شناسی.
دومین راهکار اصلاح انحرافات، تلاش و کوشش است. قرآن می فرماید:
«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنَا»(2)
و آن ها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند، قطعاً به راه های خود، هدایتشان خواهیم کرد.
تلاش و کوشش کنیم. شهید مطهری رحمه الله 55 کتاب دارد. هفته ای یک کتاب بخوانیم یک سال تمام است. اگر شما هر هفته یک کتاب از ایشان بخوانید در طول یک سال کل کتاب هایش را خوانده اید.
ص: 86
تلاش یعنی تلاش علمی، یعنی تلاش فکری، یعنی تلاش اعتقادی؛ تلاش یعنی مطالعه، مناظره و گفت وگو؛ این که مراد از جهاد در آیه چیست؟ احتمالات مختلفی داده اند: جهاد با دشمن، جهاد با نفس، جهاد علمی، اما با توجه به (فینا) کلمه جهاد مفهوم وسیعی دارد و شامل هر نوع جهاد و تلاش در راه خدا می شود.(1)
سومین اصلاح راهکار انحرافات، مشورت است. امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:
«اَلاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ اَلْهِدَايَةِ»؛(2)
مشورت عین هدایت است.
زراره از اصحاب ویژه امام صادق علیه السلام است. در ابتدا در خط امام صادق علیه السلام نبود. خواهر فهیمی داشت که او را نزد امام صادق علیه السلام آورد و زراره شد.
عدی بن حاتم که از یاران امام ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ خواهرش او را به طرف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کشاند.(3) این جا بحث زن و مرد هم مطرح نیست.
مگر دختران شعیب به او مشورت ندادند؟(4) منظور از مشورت، مشورت با یک انسان فهیم و عاقل است.
هشام بن حکم امام صادق علیه السلام را قبول نداشت و یک فرقه انحرافی داشت اما عمویش او را نزد امام صادق علیه السلام آورد و تغییر کرد.(5)
یک وقتی رانندگی بلد هستی پشت ماشین می نشینی یک وقتی هست که کسی
ص: 87
بلد است و کنار او می نشینی. قرآن یک راه ساده ای هم داده است، می فرماید: کارهای کسانی که هدایت شده اند را دنبال کنید:
«أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ ۖ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ»(1)
آنها کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده؛ پس به هدایت آنان اقتدا کن! امام حسین علیه السلام کشتی هدایت است؛ نمی خواهد خودتان را به زحمت بیاندازید دنباله رو این کشتی هدایت باشید.
چرا در دوران آخرالزمان ما را به علما ارجاء داده اند؟(2) شما اگر آیت الله بهجت رحمه الله را الگو قرار دادید خیالت راحت است چون هدایت شده است و مسیرش را دیده اید.
چرا به ما گفته اند دنبال فقیه بروید؟ ولایت فقیه در جامعه ولایت علمی و آگاهانه است. ما هیچ وقت نمی گوییم فقیه با معصوم یکی است. معصوم عصمت و ولایت تکوینی و علم غیب دارد.
امام خمینی رحمه الله می فرماید: ولایت فقیه ولایت معصوم است یعنی معصوم هدایت می کرد و فقیه هدایت می کند، معصوم حکومت دینی تشکیل میداد فقیه هم تشکیل می دهد. معصوم احکام را اجرا می کرد و جلوی گمراهی را می گرفت وظیفهء فقها هم این هست.
در مسیر هدایت از کم بودن آدم ها نترسید. در کربلا هفتاد نفر هدایت شده و سی هزار نفر گمراه بود. هیچ وقت هدایت با کثرت نیست.
امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:
ص: 88
«لا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ»؛(1)
در راه راست، از کمی روندگان نهراسید.
آدم هدایت شده مثل رانندهء در جاده است درست دارد می رود ولی ممکن است لاستیک بترکد یا موتور ماشین بسوزد یا کسی سبقت بگیرد به او بزند. آدمی که در مسیر هدایت است باید حواسش جمع باشد که هدایت مستمر باشد. لذا این دعا را زیاد بخوانید
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ»(2)
(راسخان در علم، می گویند:) «پروردگارا! دلهایمان را، بعد از آن که ما را هدایت کردی، (از راه حق) منحرف مگردان! و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بخشنده ای.
شیطان با شش هزار سال عبادت(3) موتور سوزاند و تعمیر هم نشد و حتی موتور خیلی ها را هم سوزاند و می سوزاند.
حواستان جمع باشد اگر کسی گمراه شد خیلی ها را هم گمراه می کند؛ لذا این فرقه های انحرافی محصولات تفکرات دویست و چند ساله عبدالوهاب و ابن تیمیه هاست. دستتان را از مجالس اباعبدالله علیه السلام و عالمان دینی جدا نکنید. محور تلاش همهء انبيا مبدأ، معاد و عمل صالح بوده است.
ص: 89
ص: 90
این شب ها بحث ما سیره پیامبر و تجلی آن در نهضت عاشوراست، چهارمین مطلبی را که امشب بحث می کنیم بحث امید دادن به مردم است.
یکی از اهداف مهم انبیای الهی امید دادن به مردم و ممانعت و جلوگیری از یأس و ناامیدی است. در دعای کمیل می گوییم:
«ارْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ»؛(1)
رحم کن به کسی که رأس سرمایه اش امید است.
خدایا به کسی که سرمایه ای جز امید ندارد رحم کن. امید، قطب نمای حرکت کشتی زندگی است. امید، برج مراقبت کنترل فرود و صعود انسان در زندگی است. نقطهء مقابلش ناامیدی و یأس، عامل سقوط و شکست و لطمه است. باز در دعای کمیل می خوانیم:
ص: 91
«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَقْطَعُ الرَّجَاءَ»(1)
خدایا آن گناهانی که جلوی امید را می گیرد ببخش.
امیدواری خیلی مهم است؛ البته من با امید کاذب هم مخالفم. متأسفانه بعضی ها به اسم امید دادن اباحه گری ایجاد می کنند و جهنم را گویا هیچ می پندارند که این هم غلط است. به این نکته توجه شود ما حق نداریم به اسم امید دادن و ایجاد امید اباحی گری کنیم که طرف فکر کند معصیت کند و با یک یاحسین هم آمرزیده شود.
شخصی خدمت امیرالمومنین علیه السلام آمد و گفت: من را نصیحت کن. امام على علیه السلام سی تا نصیحت کرد؛ یک موردش این بود:
«لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ»؛(2)
از کسانی مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است.
از آن هایی نباش که امید داشته باشی و تلاش نکنی. لذا امام سجاد علیه السلام دعایی دارد، می فرماید:
«أَعُوذُ بِکَ مِنْ دُعَاءٍ مَحْجُوبٍ وَ رَجَاءٍ مَکْذُوبٍ وَ حَیَاءٍ مَسْلُوبٍ وَ احْتِجَاجٍ مَغْلُوبٍ وَ رَأْیٍ غَیْرِ مُصِیبٍ»؛(3)
خدایا من از پنج چیز به تو پناه می برم: 1- از این که دعایم به اجابت نرسد، 2- امید بدون زحمت و کاذب داشته باشم، مثل کشاورزی که به ثمر امید دارد ولی کشت نکند و شخم نزند. 3- خدایا به تو از بی حیایی پناه می برم. 4- شکست خوردن در بحث، 5- رأي غير واقعی.
ص: 92
دقت کنید امید و رجاء را با اباحه گری و امید بی دلیل بخشیدن، مخلوط نکنیم. امید محرک و مولد است و انسان را به سمت قله های رفیع و بلند می کشاند.
وهب خود و خانواده اش نصرانی هستند. وقتی اباعبدالله علیه السلام در خیمه آمد و با اینها ملاقات کرد-البته وهب خود آقا را ندید مادرش به او گفت: امام حسین علیه السلام آمده است- گفت: مادر بساط را جمع کنید برویم. کربلا آمد و به امام حسین علیه السلام پیوست و مسلمان شد و به شهادت رسید. مادر چوب خیمه را گرفت به دشمن حمله کرد و این جمله را گفت:
«اِلهي لا تَقْطَعْ رَجائي»؛
خدایا امید من را هم قطع نکن.
چون می خواهم ثواب شهید ببرم و شفاعت جدش نصیبم بشود. تا امام حسین علیه السلام این دعا را شنید فرمود:
«لا یَقْطَعُ اللّهُ رَجاءَکِ»؛(1)
خدا امیدت را قطع نمی کند.
یعنی هم ثواب شهید داری و هم شفاعت را دریافت می کنی.
این امید است یک جوان 25 ساله مسیحی که هیچ سابقه ای در اسلام ندارد می آید مسلمان می شود و این امید او را به این سمت و سو می کشاند که بیاید جانش را فدا کند.
صاحب ابصارالعین نقل می کند دو برادر در سپاه امام حسین علیه السلام بودند که در
ص: 93
صفین در سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام بودند. بعد از آن که عمروعاص فرمان داد که قرآن ها را سر نیزه کردند، خیلی ها فریب خوردند.
همیشه این را بدانید یکی از راه های انحراف از طریق ابزارهای مذهبی است. امروز در تبلیغ مسیحیت یا صوفی گری یا مسائل انحرافی، می آیند واژگان مثبت را می گنجانند. قرآن می گوید: منافقون می گویند: ما مصلح هستیم.
«وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ»(1)
و هنگامی که به آنان گفته شود: «در زمین فساد نکنید» می گویند: «ما فقط اصلاح کننده ایم»!
عبدالله و عبدالرحمن غفاری تا قرآن بالای نیزه رفت این دو گول خوردند و به معاویه پیوستند و جزو خوارج شدند و در کربلا هم در سپاه عمربن سعد هستند. عصر عاشورا که دیگر همه شهید شده اند فرياد غربت ابی عبدالله علیه السلام بلند شد، این دو برادر یک نگاهی به هم کردند و گفتند: این حسین پسر دختر پیامبر ماست. ما چطور امید به شفاعت جدش داشته باشیم در حالی که داریم با او می جنگیم.
هر دو به امام حسین علیه السلام پیوستند و هر دو هم در کربلا شهید شدند.(2) منگاهی که کنار مضجع شهدا در کربلا می روم می ایستم این اسامی را می خوانم و خاطرات خودشان را آن جا می گویم.
شهیدی در کربلا به نام ابن مهند است. در تاریخ نوشته اند: ایشان برای رسیدن به کربلا حرکت کرد زمانی خودش را به کربلا ملحق کرد که داشتند خیمه ها را غارت
ص: 94
می کردند؛ یعنی ابی عبداللهعلیه السلام شهید شده بود و اوضاع به هم ریخته بود. پرسید چه شده؟ گفتند: امام حسین علیه السلام و یارانش را به شهادت رساندند. در حملهء به خیمه ها شمشیر گرفت و جلوی این ها ایستاد و شهید شد(1)
مادر شهید داریم که بعد از امام حسین علیه السلام شهید شده اند یکی ایشان است و دیگری هم سوید است که مجروح شده بود. وقتی به هوش آمده دید اباعبدالله علیه السلام شهید شده است. خنجری داشت برداشت و حمله کرد و به شهادت رسید؛(2) یعنی خودش را از قافلهء کربلا جدا نکرد. مسئلهء امید در زندگی بسیار مهم است.
شخصی خدمت امام باقر علیه السلام آمد و گفت: یابن رسول الله ! امیدبخش ترین آیه در قرآن چیست؟ آقا فرمود: خودت چه می گویی؟ گفت: ما و قوم مان وقتی دور هم می نشینیم می گوییم امیدبخش ترین آیه در قرآن این است:
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»(3)
بگو: «ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
امام باقر علیه السلام فرمود: امید بخش ترین آیه این است:
ص: 95
«وَلَسَوْفَ يُعْطيکَ رَبُّکَ فَتَرْضي»(1)
و بزودی پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی. پیامبر؛ این قدر روز قیامت از تو شفاعت قبول می کنیم تا راضی بشوی. بعد سه مرتبه فرمود:
«الشَّفَاعَةَ وَ اللَّهِ الشَّفَاعَةَ وَ اللَّهِ الشَّفَاعَةَ»(2)
شفاعت و به خدا شفاعت و به خدا شفاعت.
امید ما به شفاعت است. عزیزان ! امید در زندگی عامل حرکت و يأس عاملشکست است. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«كُنْ لِمَا لاَ تَرْجُو أَرْجَى مِنْكَ لِمَا تَرْجُو»؛(3)
بدان چه ناامیدی، امیدوارتر از آن چه امید می داری، باش.
علت يأس چیست و چرا بعضی ها ناامید می شوند؟ به نظر من چهار چیز ریشهء یأس است.
اولین منشأ و ریشه ناامیدی، شکست ها است، مثلاً: آقا یک خانمی را می خواسته
ص: 96
به او نداده اند یا خانم با کلی دردسر ازدواجی انجام داده و به طلاق منجر شده است یا رشتهء دانشگاهی می خواسته نشده، یا این که وام می خواسته درست نشده یا این که دلش می خواسته یک رشته ای پیش برود نشده است.
عزیزان! شکست نباید باعث بأس شود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در احد شکست خورد و اعتراض ها شروع شد، گفتند: مگر خدا نمی گوید:
«إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ»(1)
اگر (آیین) خدا را یاری کنید، شما را یاری می کند.
ما که خدا را یاری کردیم شکست خوردیم آنها که گفتند: «اُعْلُ هُبَل» پیروز شدند. آیه نازل شد:
«إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ ۚ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِ لُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ ۗ وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»(2)
اگر (در میدان احد، به شما جراحتی رسید (و ضربه ای وارد شد)، به آن جمعیت نیز (در میدان بدر)، جراحتی همانند آن وارد گردید. و ما این روزها (ی پیروزی و شکست) را در میان مردم می گردانیم؛ (- و این خاصیت زندگی دنیاست -) تا خدا، افرادی را که ایمان آورده اند، بداند (و شناخته شوند)؛ و خداوند از میان شما، شاهدانی بگیرد. و خدا ظالمان را دوست نمی دارد.
در بدر شما پیروز شدید امروز محاسباتتان غلط بود شکست خوردید.
هنر این است اگر انسان زمین خورد بایستد.
ص: 97
توصیه امام صادق علیه السلام به کاسب ورشکسته
شخصی نزد امام صادق علیه السلام آمد که ورشکست شده بود. گفت: هر چه داشتم از دست دادم - شما اگر شکست خوردید، نشستید و تماشا کردید شکست خورده تر می شوید- آقا فرمود: همین خطرناک است. من به تو کاری یاد می دهم. دو رکعت نماز بخوان و یک دعایی هم بخوان و درب مغازه را باز کن.
بعضی ها در شکست ها منتظر معجزه هستند. شخصی از دنیا رفته بود و دخترش در کنار بدن او داد می زد و با خدا دعوا می کرد خدا اگر خدایی پدر من را زنده کن و معجزه را به من نشان بده. بعضی ها سطح توقعات را بالا می برند.
آقا فرمود: برو مغازه ات را باز کن. گفت: چیزی ندارم بفروشم . امام علیه السلام فرمود: برو خدا کمکت می کند. آمد یک دست فروشی را پیدا کرد، گفت: تو جنس هایت را در مغازهء من بگذار با هم شریک بشویم. بالاخره نجات پیدا کرد.(1)
جوان عزيز فوق لیسانس هستی و کار دولتی نیست دنبال یک کار شخصی و ساده برو. بعضی ها در اثر شکست ناامید می شوند.
دومین منشأ و ریشه ناامیدی گناهان است. من نمی خواهم بگویم گناه کردن مجوز دارد ولی در زندگی گذشته بعضی ها اتفاقاتی افتاده است. امیرالمؤمنین به امام حسن علیه السلام فرمود:
«لاَ تَیْأَسَنَّ لِشَرِّ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ»؛(2)
پسرم! شر این امت تو را مأیوس نکند.
شخصی خطایی کرده است از رحمت خداوند نباید یأس پیدا کند.
ص: 98
پسر ابوجهل آدم خوبی نبود و با اسلام مبارزه کرده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اعلام کرد او باید کشته شود اما یک جایی پشیمان شد و در مسجد خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت و شهادت به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داد و در آغوش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت. پیامبر هم او را درآغوش گرفت و فرمود:
بارك الله بارك الله همین قدر که از گناه هجرت کردی خوب است.
قصهء حر در کربلا بسیار مهم است. من ندیدم جایی امام حسین علیه السلام به حر گفته باشد تو این خطاها را کرده ای . بلافاصله او را پذیرفت.(1) با حر در کربلا چند کار کرد: 1- این که دستمال به سر او بست؛ یعنی بدان که من تو را قبول کردم، 2- برای او مرثیه خواند، 3- امام حسین علیه السلام و فرزندش علی اکبر علیه السلام کنار بدن او آمدند.
سومین منشأ و ریشه ناامیدی، بیماری است. یک وقتی کسی بیماری خطرناک می گیرد و مشکلات در زندگی اش پیش می آید، مثلاً: فرض کنید خدا به او فرزندی داده که ناسالم است یا خانواده اش دچار بیماری شده است، برخی ها ناامید می شوند.
شما فکر نکنید ائمه علیه السلام مریض نمی شدند! چشم درد گاهی تا صبح، خواب را از حضرت علی علیه السلام می گرفت.(2)
ص: 99
امام باقر علیه السلام گاهی تب شدید داشت.(1) خود قرآن می فرماید:
«وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَؤُوسًا»(2)
و هنگامی که (کمترین) بدی به او می رسد، از همه چیز) مأيوس می گردد.
بعضی ها تا شر در زندگی شان می آید مأیوس می شوند که این کار درستی نیست.
چهارمین منشأ و ریشه ناامیدی، عدم اجابت دعا است.
زمانی به شخصی گفتم: اگر دستگاهی مثلا باشد حرف های مردم با امام رضا علیه السلام را ضبط کند، میلیون ها حاجت مردم از امام رضا علیه السلام می خواهند. بالاخره اجابت دعا، شرایط و ضوابطی دارد. قرآن می فرماید:
«وَ عَسَی أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»(3)
و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شیر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانید.
بعضی ها تا کارشان راه نمی افتد، می گویند: خدا ما را دوست ندارد و با ما قهر کرده است و به ما اهانت کرده است.
بزنطی چند سال بود که حاجتی داشت و دعا می کرد اما به اجابت نرسیده بود، خدمت امام رضا علیه السلام آمد، گفت: یابن رسول الله ! من چند سال است از خدا چیزی می خواهم که اجابت نشده و به تازگی به خدا بدگمان شده ام . آقا فرمود: - حواست را
ص: 100
جمع کن همین نقطهء سقوط است- اگر من به شما قول بدهم چطور؟ عرض کرد: قبول می کنم. فرمود: خدای من به شما قول داده است.(1)
قرآن کریم می فرماید:
«وَ لا تَيأسُوا مِن رَوحِ اللهِ»(2)
و از رحمت خدا مأيوس نشويد.
فرشته های خدا نزد حضرت ابراهیم علیه السلام که پیر شده بود، آمدند و گفتند: آمدیم به تو بشارت بدهیم که خدا می خواهد به تو فرزند بدهد. همان زنی که بچه دار نمی شد و حضرت ابراهیم علیه السلام رفت همسر دیگری را گرفت و خدا به او اسماعیل را داد. ابراهیم علیه السلام جا خورد و گفت: من با این سن و زن نازا؟ بلافاصله گفتند:
«فَلا تَكُنْ مِنَ اَلْقانِطِينَ»(3)
از مأيوسان مباش.
عزیزان! ما در روايات عناوینی داریم که خیلی امیدبخش است، مثلاً: اگر شخصی گناه کرد بعد از چند ساعت یک گناه می نویسند اما تا ثواب انجام داد بلافاصله ثبت می شود. اگر نیت گناه کرد و نشد برای او چیزی نمی نویسند اما نیت ثواب را همان لحظه می نویسند.(4)
رحمتش حتمی است اما عذابش ممکن است نباشد.
ما یک وعد و یک وعید داریم. شما به بچه می گویید: اگر فردا نمره ات بیست
ص: 101
شد، برایت دوچرخه می خرم این وعد است که باید انجام بدهید. به او می گوید: اگر تجدید شدی تو را تنبیه می کنم فردا تجدید شد او را تنبیه نکن، اشکال ندارد. خلف وعید خوب است یعنی آدم تهدید کند و انجام ندهد اما خلف وعده خوب نیست. خدا می فرماید: رحمتم وعده است حتماً انجام می دهم. اما نمی گویم: عذابم برای همه است. می فرماید:
«عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ ۖ وَ رَحْمَتِي وَ سِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»(1)
مجازاتم را به هر کس بخواهم می رسانم؛ و رحمتم همه چیز را فراگرفته.
عوامل امیدبخش در زندگی زیاد است، چند مورد را ذکر می کنم:
اولین عامل امیدبخش معجزه نیت است. على علیه السلام فرمود:
«إحسانُ النِّيَّةِ يُوجِبُ المَثُوبَةَ»؛(2)
نیت نیکو، موجب پاداش است.
می گوید اگر اسم اباعبدالله علیه السلام را شنیدی و گفتی:
«يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً»(3)
ثواب شهدای کربلا را داری.
امام علی علیه السلام داشتند بعد از جنگ جمل غنیمت تقسیم می کردند. شخصی رسید و گفت: به من هم غنیمت بدهید . آقا فرمود: مگر تو در این جنگ بوده ای؟ گفت: نه
ص: 102
ولی نیت من با شما بود می خواستم باشم ولی نرسیدم. آقا از سهم خودش به او پانصد درهم داد و فرمود: خدا به نیت اجر می دهد. (1)
در جنگ جمل شخصی به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: برادری دارم که خیلی دلش می خواست کنار شما بجنگد ولی نتوانست بیاید. آقا فرمود: برادرت و همهء آدم های دنیا تا قیامت هر کسی نیتش این بوده کنار من با سپاه مخالف بجنگد در ثواب شریک است.(2)
جابر بن عبدالله انصاری وقتی کنار قبر امام حسین علیه السلام آمد، عطیه می گوید: جابر گفت: آقا ما با شما شریک هستیم. به او گفتم: این ها خون داده اند و شمشیر خورده اند و سرشان بالای نی رفته است. جابر گفت: از حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که هر کسی نیتش با قومی باشد با آن قوم محشور می شود.
پس جوان ها نیتتان را خالص کنید که نیت خالص ثواب دارد.
« لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ »(1)
جهنم هفت در دارد؛ و برای هر دری، گروه معینی از آنها تقسیم شده اند!
در روایت آمده است که در قرآن هفت سوره است که اولش«حم» است که به آن حوامیم می گویند:1- سورهء شوری، 2- سورهء غافر، 3- سورة فصلت، 4 - زخرف، 5 دخان، 9- جاثیه، 7 - احقاف . اگر کسی این سوره ها را بخواند هفت در جهنم به رویش بسته می شود(2) و یا این که وضو گرفتن قبل از خواب ثواب عبادت دارد.
سومین عامل امیدبخش روایاتی است که می فرماید: اگر این کار را انجام بدهی مثل روزی که از مادر متولد شدی می شوی.
امام رضا علیه السلام فرمود: اگر کسی غسل کند و من را در طوس با اخلاص زیارت کند، مثل روزی می شود که از مادر متولد شده است.(3)
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که در آب فراتغسل کند و قبر امام حسین علیه السلام را
ص: 104
زیارت کند، مثل روزی است که از مادر متولد شده است.(1) همه اینها عوامل امیدبخش است.
یکی از اهداف انبیا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امیدبخشی به جامعه است؛ چون يأس خطرناک و مانع رشد است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روزی که روی کوه صفا جلوی مردم ایستاد فریاد زد:
«قُولُوا لا إِلهَ إِلّا اللهُ تُفلِحُوا»؛
لا اله الا الله بگویید تا رستگار می شوید.
ابی عبدالله علیه السلام هم روز عاشورا از صبح تا غروب دهها سخنرانی و خطبه داشته است. شما فکر می کنید اگر کسی با همهء آن گذشته ای که داشت ظهر عاشورا می آمد امام حسین علیه السلام او را قبول نمی کرد؟ ایشان میدان داد و جذب حداکثری کرد. پس مواظب باشید امید در زندگی تان فعال باشد و ارتباط تان را هم با خدا قوی کنید. در دعای کمیل می خوانیم:
«ارْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ»؛(2)
خدایا به کسی که رأس مالش امید است، رحم کن.
البته این امید با خوف باید باشد؛ یعنی انسان باید از آن طرف آیات جهنم و عذاب را هم ببیند، به ترک گناه اهمیت بدهدو امیدش کاذب نباشد. خوف و رجاء باید مانند دو کفه ترازو در انسان باشد.
ص: 105
ص: 106
قال الله تبارک و تعالی:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
بحث ما سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهضت عاشورا است. اصلاً همهء فریاد امام حسین علیه السلام هم همین بود، فرمود: سنت و روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرده است و من می خواهم این را زنده کنم.(2) ائمه علیهم السلام 250 سال بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم روششان روش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود؛ بنابراین خیلی اوقات می گفتند: قال رسول الله . سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه بوده و پیامبر می خواست چه کند که امام حسین علیه السلام هم می خواهد آن را پیاده کند؟
ص: 107
پنجمین مطلبی را که امشب مورد بحث قرار می دهیم معرفت خدا و آشتی دادن مردم با اوست؛ موردی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از روز اول دعوتش روی آن دست گذاشتند اگر معرفت به خدا پیدا شد بقیه هم پیدا می شود. اگر کسی خداشناس باشد، با خدا رفیق باشد معارف دیگر خود به خود سراغ او می آید.
معرفت الله یک حقیقتی است که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم با همین سخن شروع کرد: «قُولُوا لا إِلهَ إِلّا اللهُ تُفلِحُوا» و امام حسین علیه السلام هم همین را ادامه داد. لذا خدا در قرآن به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرتب می فرماید: مردم را به خدا دعوت کن. در زیارت جامعه کبیره هم می گوییم: شما مردم را به خدا دعوت می کنید و در زیارتنامهء امام حسین علیه السلام هم می گوییم.
امام حسین علیه السلام وقتی خواست از مکه حرکت کند، یک عده ای آمدند و مطالبی را عرض کردند که ایشان از مکه نرود. از جمله کسانی که تلاش کرد امام حسین علیه السلام را در مکه نگه دارد دامادش عبدالله بن جعفر است. نزد فرماندار مکه رفت و از او خواهش کرد که یک کاری کند تا امام حسین علیه السلام بماند. او هم نامه ای نوشت و نامه را عبدالله بن جعفر به امام حسین علیه السلام داد. این فرماندار نیشش را زد یعنی هم حرف دلش را زد و هم دلش می خواست امام حسین علیه السلام را نگه دارد.
به امام حسین علیه السلام نوشت: شما باعث اختلاف امت شده اید. کار شما، اختلاف ایجاد کرده است؛ یک عده می گویند: پسر پیامبر بیعت نکرده و این جریان مخالف با حکومت را درست کردی و جد شما رسول خدا صلی الله علی و آله و سلم فرموده است نباید در اسلام اختلاف ایجاد شود.
ص: 108
من از شما خواهش می کنم این اختلاف را کنار بگذارید، مردم را دعوت کنید من به شما امان نامه می دهم که در مکه بمانید.
امام حسین علیه السلام به فرماندار مکه نوشتند:
«أمَا بَعدُ، فَإِنَّهُ لَم یُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ مَن دَعا إلَی اللَّهِ عزّوجلّ، وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إنَّنی مِنَ المُسلِمینَ، وَ قَد دَعوتَ إلَی الأَمانِ وَ البِرِّ وَ الصِّلَهِ، فَخَیرُ الأَمانِ أَمانُ اللهِ، وَ لَنْ یؤمِنَ اللهُ یوْمَ الْقِیامَةِ مَنْ لَمْ یخَفْهُ فِی الدُّنْیا»؛(1)
اما بعد، هر که به سوی خدا دعوت کند و عمل نیک انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم، برخلاف خدا و پیامبر او رفتار نکرده است. مرا به امان و نیکی و پاداش خوانده ای، بهترین امان، امان خداست و خدا در روز رستاخیز، کسی را که در دنیا از او نترسیده باشد، امان نمی دهد.
اگر کسی مردم را به خدا دعوت کرد، اسمش اختلاف است؟ اگر کسی خواست معرفت را در بین مردم زیاد کند این اختلاف است؟ من که می گویم: مردم موحد باشند اختلاف ایجاد می کنم؟ یزید که اصلاً کارهای نیست آن درست می گوید؟
امام در واقع در این نامه اشاره به آیهء 33 سورة فصلت را دارد؛ این آیه می فرماید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سه ویژگی داشت:
«وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَی اللهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمسْلِمِینَ»
چه کسی را سخن نیکوتر از سخن آن که به سوی خدا دعوت می کند و کارهای شایسته می کند و می گوید البته که من از مسلمانانم؟
امام حسین علیه السلام می فرماید: من هم این سه کار را می کنم: 1- دعوت به خدا، 2 عمل صالح و تسلیم خدا. آن وقت من عامل اختلاف هستم یزید عامل اتحاد است؟
ص: 109
او به دین و خدا - با آن سابقه و انکارش- دعوت می کند؟
1- بعد امام فرمود: بهترین امان، امان خداست. هر کسی خدا ترس نباشد ایمان به خدا ندارد. هر کسی خدا در زندگی اش تجلی نکند، امنیت امثال شما به دردش نمی خورد. این نامه را آقا داد و حرکت کرد.
یکی از نکات مهمی که باید در محرم به آن پرداخته شود تقویت اعتقادات مردم است. قرآن می فرماید: اگر اعتقادت درست شد مثل درخت محکم می ماند: «كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ»(1) مفسرین نوشته اند: کلمهء طیبه یعنی توحید؛ مثل درخت محکم می ماند. برخی ها بچه اش مریض شود یا ازدواجش عقب بیفتد، زود با خدا قهر می کنند. تا دعایشان مستجاب نمی شود و مریضی در زندگی شان می آید عبادات را ترک می کنند؛ مثل این که خدا را به یک عاملی برای درخواست های خودشان تبدیل کرده اند. این خیلی مهم است که خداشناسی آدم به این زودی متزلزل نشود.
کربلا را نگاه کنید اوج حوادث و گرفتاری هاست اما آخر با یک مهر تمام می شود، امام حسین علیه السلام در لحظات آخر فرمود:
«الهی رِضاً بِرِِضِاکَ»؛
خدایا راضی ام به رضای تو!
اوج اسارت حضرت زینب علیها السلام با یک مهر تمام می شود:
ص: 110
«ما رَأَیْتُ إِلّا جَمیلاً»؛(1)
چیزی جز زیبایی ندیدم.
عزیزان! معرفت الله خیلی مهم است. شخصی خدمتامیرالمؤمنین علیه السلام آمد و گفت: من سه سؤال دارم. گفت: شما چطور خدا را شناختی؟ چطور حس شکر در خودت ایجاد کردی که بتوانی شاکر باشی؟ چطور شده از مرگ نمی ترسید؟
حضرت هر سه سؤال را زیبا جواب داد. فرمود:
«بِفَسْخِ اَلْعَزْمِ وَ نَقْضِ اَلْهَمِّ عَزَمْتُ فَفُسِخَ عَزْمِي وَ هَمَمْتُ فَنُقِضَ هَمِّي»
با به هم خوردن اراده و شکسته شدن همت؛ وقتی تصمیم به کاری گرفتم، خدا میان من و تصمیمم حائل شد.
یعنی جاهایی که تصمیم صد در صد می گیری ولی بر خلاف تصمیمت صورت میگیرد، مثلاً: برادران یوسف برنامه ریزی کردند، گفتند: یوسف را از بین می بریم، بابایمان مدتی گریه و زاری می کند و تمام می شود و ما نزد بابا محبوب و عزیز می شویم. همه برعکس شد این ها خوار و بیچاره شدند و یوسف علیه السلام عزيز و حاکم شد. این نشان خداست که همه برنامه ریزی ها را به هم می ریزد.
نه نفر دور هم جمع شدند و گفتند: ما باید حضرت صالح را بکشیم. قرآن می فرماید:
«وَ كَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ»(2)
و در آن شهر 9 گروهك بودند.
نه نفر گفتند: در دل شب که می آید عبادت کند سنگی را روی او می اندازیم زیر سنگ خفه می شود و ما هم شب به خانه خود می رویم و میخوابیم. چه کسی
ص: 111
می داند در دل شب صالح کشته شد؟ قبل از این که صالح بیاید قرآن می فرماید: آن جا آمدند همین طور که ایستاده بودند و سنگ را امتحان می کردند سنگ رویشان غلطید و همه از بین رفتند، صالح هم در خانه اش زندگی می کرد.
گفتند: ابراهيم علیه السلام را در آتش می اندازیم میسوزد اما از گلستان بیرون آمد. قرآن خطاب کرد:
«قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَ سَلَامًا»(1)
(سرانجام او را به آتش افکند ولی ما) گفتیم ای آتش سرد و سالم بر ابراهیم باش.
آن جایی که صدام جنگ را آغاز کرد یعنی اولین جایی که ایستاد توپ را شلیک کرد، شخصی گفت: تصویر حضرت امام خمینی رحمه الله را همان جا نصب کرده اند. بزرگترین اتوبان کنار فرودگاه نجف به اسم امام خمینی رحمه الله است. بین نجف و کربلا عکس مراجع و علما است. سؤال دوم:
«فَبِمَا ذَا شَکَرْتَ نَعْمَاءَهُ»؛
چگونه شکر نعمت های خدا را به جای آوردی؟
حس شکر در زندگی ات چه طور ایجاد شد؟
فرمود:
«نَظَرْتُ إِلَى بَلاَءٍ قَدْ صَرَفَهُ عَنِّي وَ أَبْلَى بِهِ غَيْرِي فَعَلِمْتُ أَنَّهُ قَدْ أَنْعَمَ عَلَيَّ فَشَكَرْتُهُ»؛
فهمیدم که بلایی را از من دور کرده و دیگری را به آن مبتلا نموده است؛ پس دانستم که به من نعمت داده و شکر کردم.
ص: 112
صاحبان مصیبت و بلا را می دیدم. به هر حال کسانی که در زندگی شان مشکلات و سختی هایی است. اگر شما قبرستان رفتی قدر نعمت حیات را می دانی. اگر بخش دیالیز رفتی سر زدی قدر نعمت کلیه را می دانی. همیشه به آن کسی که در زندگی مشکلاتش از من بیشتر است نگریستم حس شکر در من ایجاد شد.
سؤال سوم:
«فَبِمَا ذَا أَحْبَبْتَ لِقَاءَهُ»؛
برای چه ملاقات او را دوست داری؟
به چه دلیلی علاقه تان به مرگ زیاد شد و لقاء خدا را چطور نزد خود محبوب کردید؟ فرمود: دیدم خدا مهربان است، به من دین و سلامت و عافیت داده است. خدا در قرآن می گوید: غفور، رحیم و مهربانم هستم، رحمتم برای همه است و عذابم برای همه نیست. رحمت را برای خودم نوشته ام ولی عذاب را ننوشته ام.
«لَمَّا رَأَیتُهُ قَدِ اخْتَارَ لِی دِینَ مَلَائِکتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ عَلِمْتُ أَنَّ اَلَّذِي أَكْرَمَنِي بِهَذَا لَيْسَ يَنْسَانِي فَأَحْبَبْتُ لِقَاءَهُ»؛(1)
وقتی دیدم که او دین فرشتگان و پیامبران و انبیای خود را برای من برگزیده ، دانستم که کسی که مرا این گونه گرامی داشته ، مرا فراموش نمی کند؛ بنابراین ملاقات او را دوست داشتم.
ص: 113
قرآن خطاب به یهود می فرماید:
«فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»(1)
بنابراین آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید (تا به لقای محبوبتان برسید).
پیامبر به آنها بگو اگر گمان می کنید اولیای خدایید آرزوی مرگ کنید، در حالی که شما دروغ می گویید و جانتان را دوست دارید.
این معرفت گاهی با مطالعه و کلاس پیدا می شود، گاهی با تفکر و تأمل و گاهی با توسل پیدا می شود. گاهی اصلاً مثل امام حسین علیه السلام می گوید: خدایا من تو را با خود شناختم. خداوند در قصهء شرک و انکار خود، بسیار سخت می گیرد؛ چون واقعاً وجود خالق مثل آفتاب روشن است؛ انکار خدا خیلی هزینه دارد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد تا معرفت مردم، به خدا قوی شود. ائمه ما علیهم السلام آمدند تا مردم با خدا رفیق شوند.
از کجا بفهمیم معرفت ما نسبت به خدا چقدر است؟!
اولین نشانه معرفت به خدا، ترس از اوست. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
« مَنْ کَانَ بِاللَّهِ أَعْرَفَ کَانَ مِنَ اَللَّهِ أَخْوَفَ»؛
هر کسی معرفتش به خدا بیشتر است خداترس تر است.
خدا ترس ندارد؛ بلکه منظور از ترس ابهت و عظمت خدا در زندگی اش متجلی است.
ص: 114
شخصی در خلوت مزاحم خانم جوانی شد - اگر زن تدین داشته باشد، حجاب داشته باشد و خویشتن دار باشد هیچ نامحرمی جرأت نمی کند سراغ او برود. یکی از عوامل نگاه به نامحرم و روابط نادرست که مع الاسف این روابط در جامعه باعث شده ازدواج کاهش و طلاق زیاد شود و خانواده های همسردار از هم بپاشند. بدحجابی است - خانم متدین ترسید و گفت: ای جوان از خدا بترس.
جوان یک نگاهی کرد و گفت: به خدا قسم فقط ستاره ما را می بیند.
جوان ستاره را می بیند اما ستاره آفرین را نمی بیند. خورشید و ماه را می بیند اما خالقش را نمی بیند. این زن جواب عالی داد- ما در تاریخ زنانی داشته ایم که گاهی مردان را مجاب کرده اند و خیلی قوی بوده اند مثل بلقیس که جلوی تمام مشاوران مردش ایستاد و به سلیمان ایمان آورد. حضرت آسیه جلوی تمام فرعونیان و شوهرش ایستاد و به حضرت موسی علیه السلام ایمان آورد. حضرت مریم و خدیجه کبری علیهاالسلام ارزش، زن و مرد ندارد گاهی جسم زن و مرد اقتضا می کند یکی شغلی را قبول و دیگری را قبول نکند اما هر کسی کار خیر انجام بدهد با ارزش است. آن زن گفت: جوان پس ستاره آفرین چه؟ این جوان لرزید و رفت.(1) این خانم معرفتش عالی است؛ چون خداترس است. قرآن کریم می فرماید: از هیچ چیز غیر خدا نترسید.
«فَلَا تَخَافُوهُمْ وَ خَافُونِ»(2)
از آنها نترسید و تنها از من بترسید.
از غیر خدا نترسید. ابهمت و عظمت خدا بر دلتان حاکم باشد.
ص: 115
دومین نشانه معرفت به خدا، رغبت به عبادات است. امیرمومنان على علیه السلام فرمود:
«نْبَغِی لِمَنْ عَرَفَ اَللَّهَ أَنْ یَرْغَبَ فِیمَا لَدَیْهِ»(1)
سزاوار است از برای کسی که خدای سبحان را شناخته باشد این که رغبت کند در آنچه نزد اوست.
چه معرفتی است که صبح حال نماز خواندن ندارید یا دو دقیقه بعد از نماز نمی توانید با خدا مناجات کنید؟ معرفت باید عامل رغبت و حرکت شود.
امام حسین علیه السلام در نهضت عاشورا اصحاب عجیبی دارد. نصرانی مثل وهب مسلمان شده و در کاروان حسینی آمده است. فرمانده لشکر دشمن مثل حر توبه کرده و در لشکر ابی عبدالله علیه السلام آمده است. سعد و حتوف جزء خوارج هستند وقتی فریاد هل من ناصر ابی عبدالله علیه السلام بلند شد، به امام حسین علیه السلام پیوستند و هر دو به میدان رفتند و شهید شدند.
معرفتی که باعث رغبت و کشش به سمت امام شود ارزش دارد. فرمود: آن کسی که نسبت به خدا معرفت دارد رغبت به عبادت: نماز، جهاد و ... دارد.
انس بن أبي سحیم گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم، فرمود:
«إِنَّ اِبْنِی هَذَا یُقْتَلُ بِأَرْضِ اَلْعِرَاقِ فَمَنْ أَدْرَکَهُ مِنْکُمْ فَلْیَنْصُرْهُ فَحَضَرَ أَنَسٌ مَعَ
ص: 116
اَلْحُسَیْنِ کَرْبَلاَءَ وَ قُتِلَ مَعَهُ»(1)
به درستی که این فرزندم ، در زمینی از عراق که به آن کربلا می گویند کشته می شود؛ پس هر که شاهد باشد باید او را یاری کند.
به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جواب دادن، رغبت است؛ سن و مکان برایش مهم نیست؛ بلکه اجابت ندای امام برایش مهم است؛ اگر کسی این معرفت را داشت این رغبت در او ایجاد می شود.
پدر و پسر و مادر به کربلا آمدند که پدر شهید شد. یک آقازادهء یازده ساله ای لباس رزم را پوشید و شمشیرش را به دست گرفت و مقابل امام حسین علیه السلام ایستاد. امام حسین علیه السلام یک نگاهی کرد و گفت: تو پسر آن مردی نیستی که الآن شهید شد؟ گفت: بله. امام حسین علیه السلام فرمود: برگرد شاید مادرت بخواهد تو را نگاه دارد. گفت: یابن رسول الله ! مادرم این لباس را تن من کرده است و با تقاضای مادر و عشق خودم آمده ام. میدان آمد:
أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ(2)
امیر من امام حسین علیه السلام است که خوب امیری می باشد. حسین علیه السلام سرور قلب
پیامبر خداست که بشارت دهنده به بهشت و ترساننده از جهنم است.
جوان ها می خواهید میزان معرفتتان را بسنجید ببینید چقدر می خواهید برای دین هزینه کنید.
ص: 117
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته است، جوانی به نام مصعب بن عمیر آمد. جوان شیک پوش عرب و خوش تیپ، جوانی که نوشته اند: وقتی که می رفت مادر پشت سرش صدقه می داد از بس چهره اش زیبا و جذاب بود. گفت: یا رسول الله آمده ام مسلمان شوم ولی مادرم راضی نیست.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: رضایت مادر شرط نیست. قرآن می فرماید: پدر و مادرت را احترام کن ولی اگر به تو گفتند: مشرک شو گوش نکن. اگر گفتند: فلان گناه را انجام بده گوش نکن. این یک اصل کلی است.(1)
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوق فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ»؛(2)
اطاعت هیچ مخلوقی در معصیت خالق روا نیست.
حرف هیچ بنده ای را که معصیت خدا بود اطاعت نکنید ولو پدر و مادر. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اجازهء مادر شرط نیست و مسلمان شد. مادر، جوان را طرد کرد. اندک اندک وضع مالی و اقتصادی اش به هم ریخت. کار به جایی رسید که لباس های مندرس می پوشید.
مردم مدینه خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: یا رسول الله ! برای اولین بار به ما یک معلم قرآن بدهید. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معصب را به عنوان اولین معلم، امام جماعت و
ص: 118
قاری قرآن فرستاد و در جنگ احد هم به شهادت رسید.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کنار جنازه اش آمد و فرمود: این بنده ای است که خدا قلبش را نورانی کرد.
معرفت با رغبت باعث شد از مادر جدا شود و خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیاید و به میدان جنگ برود.
دومین علامت انسان ها که معرفت الله دارند این است که رغبت به عبادت دارند والا در داستان کربلا ببینید چقدر انسان ها کوتاهی کردند. امام حسین علیه السلام عبيدالله بن حر جعفی را خودش دعوت کرد و شخصاً مقابل خیمه اش رفت اما نیامد.
براء بن عازب بعد از قصهً کربلا خیلی گریه می کرد وقتی علتش را پرسیدند، می گفت: علی علیه السلام به من فرمود:
«یا بَراءُ، یُقتَلُ ابنِیَ الحُسَینُ علیه السلام وَ أنتَ حَیٌّ لا تَنصُرُهُ»(2)
ای براء! یک روز حسین من را در سرزمین کربلا به شهادت می رسانند و تو آن روز زنده ای و باری اش نمی کنی.
می گفت: من آن روز توجه نکردم؛ البته نه این که خبر جبر می آورد بلکه خبر است مثل این که به یک دانش آموز بگویی من در تو نمی بینم که قبول بشوی. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام انسان شناس بودند.
ص: 119
امیرالمؤمنین علیه السلام در بالای منبر کوفه سخن می گفت. شخصی جلوی در مسجد آمد و فریاد زد خالد بن غرفطه هم مرد. آقا فرمود: این خبر دروغ است. خالد زنده است یک روزی در حالی که سر حسین من بالای نیزه است وارد کوفه می شوند، پرچم دارش هم شخصی به نام حبیب بن جماز است.
حبیب کنار منبر امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته است و گفت: آقا خدا نکند. من پرچم دار لشکری بشوم که سر اباعبدالله علیه السلام را بالای نیزه دارد؟ آن شخصی که ناقل خبر است می گوید: به خدا قسم! خالد بن عرفطه و همین حبیب با سر اباعبدالله علیه السلام و پرچمداری این آقا وارد کوفه شدند.(1)
این ها خبر دادن است و اجبار نیست. اگر کسی معرفت الله دارد رغبت هم دارد و لذا در زیارت جامعه کبیره می گویید: ما به سوی شما می آییم و شما را می خوانیم و دعوت می کنیم و از شما می خواهیم. هر چه قدر توحید قوی تر باشد معرفت انسان قوی تر می شود.
سومین نشانه معرفت به خدا، خویشتن داری زیاد در مقابل محرمات است.امیرالمومنین علیه السلام فرمود:
«مَن عَرَفَ كَفَّ»؛(2)
هر چه معرفت خدا بیشتر باشد خویشتنداری بیش تر است.
ص: 120
در مقابل گناه آسیب پذیری، از پایین بودن معرفت است؛ اگر معرفت بالا باشد خویشتن داری بیشتر است؛ ترک گناه قوی تر است.
شهید صیاد شیرازی در خاطراتش می گوید: با مقام معظم رهبری (حفظه أله) با هلی کوپتر به کردستان می رفتیم، هی نگاه به ساعت می کرد. گفتم: آقا اتفاقی افتاده؟ گفت: می خواهم نماز اول وقت فراموش نشود. گفتم: منطقه ناامن است. گفت: اشکالی ندارد، یک جا فرود بیا من نمازم را اول وقت بخوانم. این رغبت از معرفت الله است.
شهیدی کاغذ دست سربازانش داده بود و یک سری گناه نوشته بود که ما هم مبتلا هستیم، مثل: دروغ، غیبت، سوء ظن، ترک نماز صبح، نماز واجب و .. می گفت: این ها را به کسی نشان ندهید فقط علامت بدهید. بعد می گفت: عصرهای جمعه این کاغذ را دست بگیرید و بروید یک جا گریه کنید و بگویید خدا ببخش! توفیق بده هفته بعد این ها را کم کنم و آرام آرام به صفر برسانم. این معرفت الله و معنای تقواست.
چهارمین نشانه معرفت به خدا، وابسته نبودن به خلق خداست. مولا على علیه السلام فرمود:
«مَنْ سَكَّنَ قَلْبَهُ اَلْعِلْمَ بِاللَّهِ سَكَنَهُ اَلْغِنَى عَنْ خَلْقِ اَللَّهِ»
هر کس در دل او علم به خدا قرار گیرد، در او بی نیازی از خلق خدا ساکن شود. هر کسی معرفت به خدا داشته باشد، به خلق خدا وابستگی ندارد.
ص: 121
امام حسین علیه السلام را جنیان خواستند کمک کنند، ملائک آمدند- كما این که وقتی ابراهیم علیه السلام در آتش افتاد خیلی ها آمدند فرمود: خدا می بیند و ناظر است.
قرار نبود کربلا روی معجزه تمام شود و الا امام است- آن آتشی که بر ابراهیم سرد شد، آن چاقویی که گلوی اسماعیل علیه السلام را نبرید- امام حسین علیه السلام هم از خدا می خواست و اتفاق می افتاد. می خواهد روشن شود چه کسی حسینی و چه کسی با عمر بن سعد و دشمنان است.
فرمود: یکی از نشانه های معرفت خدا وابسته نبودن به خلق خداست. ما همه به هم نیاز داریم، منظور این است که تکیه گاه قرار ندهیم. نگویید اگر پزشک نبود بچه ام می مرد. بعضی ها این حرف ها را می زنند خدا ناراحت می شود و به خودشان واگذار می کند و می گوید: خدا را کجا قرار دادی؟
امام صادق علیه السلام ذيل آيه «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» فرمود:
«هُوَ قَوْلُ الرَّجُلِ لَولا فُلانٌ لَهَلَكتُ، وَ لَوْلا فُلانٌ ما اُصِبْتُ كذا وَ كذا، وَ لَوْلا فُلانٌ لَضاعَ عِيالي. ألا تَري أنَّهُ قَدْ جَعَلَ لِلّهِ شَرِيكاً في مُلْكهِ»؛
شرک در این آیه همان سخن مردم است که می گویند: اگر فلانی نبود هلاک می شدم و اگر فلانی نبود به چنین و چنان نمی رسیدم و اگر فلانی نبود خانواده ام گرفتار می شدند. مگر نمی بینی این افراد برای خدا در حکومتش شریک قرار می دهند.
امام در ادامه فرمود: بگویید
«لَوْ لاَ أَنَّ اَللَّهَ مَنَّ عَلَیَّ بِفُلاَنٍ لَهَلَکْتُ»؛(1)
اگر خدای متعال به واسطه فلانی بر من منت نمی گذاشت هلاک می شدم.
ص: 122
قرائت یک آیه توسط رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امام حسین علیه السلام در دو مورد
مورد اول: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای جنگ بدر می رود، دو سوار با اسلحه های زیادی خدمت ایشان آمدند و سلام کردند. حضرت فرمود: شما؟ گفتند: ما هر دو مشرک هستیم آمدیم شما را در جنگ با مشرکین همراهی کنیم؛ چون دنبال غنیمت هستیم. شما در این جنگ از ما کمک بگیر و به ما غنیمت بده. حضرت این آیه را خواند:
«وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ اَلْمُضِلِّینَ عَضُداً »(1)
و هرگز گمراهان را به مددکاری نگرفتم.
هیچ گاه من مشرک و گمراه را برای خودم بازو نمی گیرم؛ چون من دارم برای خدا میجنگم. هر دو برگشتند؛ البته در تاریخ داریم یکی از آنها مسلمان شد و برگشت.
مورد دوم: در مسیر کربلا عبیدالله بن حر جعفی به امام حسین علیه السلام گفت: خودم نمی آیم ولی اسب و شمشیر را می دهم. امام حسین علیه السلام همین آیه ای را خواند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای مشرکان خواند، فرمود:
«وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ اَلْمُضِلِّینَ عَضُداً»(2)
و هرگز گمراهان را به مددکاری نگرفتم.
من شمشیر و نیزهء آدم مشرک را نمی خواهم.(3)
پنجمین نشانه معرفت به خدا، تسلیم او بودن است. امام باقر علیه السلام فرمود:
ص: 123
«أَحَقُّ خَلقِ اللهِ أَن یُسَلِّمَ لِما قَضَی اللهُ عزّ وجلّ مَن عَرَفَ اللهَ عزّ وجلّ»؛(1)
سزاوارترین بندگان خدا به گردن نهادن در برابر قضای الهی، کسی است که خداوند را شناخت.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«اَلْإِيمَانُ عَلَی أَرْبَعَةُ أَرْكَانٍ اَلتَّوَكُّلُ عَلَى اَللَّهِ وَ اَلتَّفْوِيضُ إِلَى اَللَّهِ وَ اَلتَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اَللَّهِ وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللَّهِ»(2)
ایمان بر چهار ركن استوار است: توکل به خدا، واگذاشتن کارها به خدا، گردن نهادن به فرمان خدا و راضی بودن به قضای خدا.
ایمان کامل این چهار پایه را دارد.
علامه طباطبایی رحممه الله می فرماید: توکل پل رحمانی است، هر کسی روی آن برود عبور می کند. توکل یعنی انجام وظیفه و واگذاری نتیجه به خدا.شما تلاشت را بکن اما نتیجه تکیه بر خدا باشد.
«وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ»(3)
و من کار خود را به خداوند یکتا واگذار می کنم همانا خداوند نسبت به بندگانش بینا است.
این ذکر آرامش می آورد و در زندگی اضطراب و یأس را از بین می برد.
ص: 124
در زندگی همهء ما یک مدل مشکل هست. هر زندگی در شادی را یک غم تهدید می کند و هر نوشی را یک نیش تهدید می کند. هنوز خانه را تکمیل نکرده و فرزندان ازدواج می کنند، تازه فلان بیماری به سراغت می آید.
شخصی گفت: من هر چه فکر می کنم خدا سند ششدانگ برای هیچ کس نزده است؛ چون بشر را غرور می کشد. واقعاً اگر بیماری و فقر و مرگ نبود، غرور بشر را می کشت.
خشنودی به خشنودی خدا. بالاترین تجلی توکل، تسلیم، تشویض و رضا در وجود امام حسین علیه السلام است. چون به رضای خدا راضی شد، خدا هم این امتیاز را به او داد که در هر شهر و منطقه ای می روی مجالس ابی عبدالله علیه السلام باشکوه و عظمت برپا می شود.
ص: 125
ص: 126
قال الله تبارک و تعالی:
«قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ ۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي ۖ وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(1)
بگو: این راه من است من و پیروانم، و با بصیرت کامل، همه مردم را به سوی خدا دعوت می کنیم ! منزه است خدا! و من از مشرکان نیستم.
بحث ما دربارهء تجلی سیرهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهضت عاشورا است. عرض کردیم اباعبدالله علیه السلام در واقع الگوی کار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در کربلا پیاده کردند و برای اجرای سيرة جدشان و احیای سنت نبوی که احیای سنت نبوی و سیرهء رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم احیای قرآن است قیام کردند و این واقعه به وقوع پیوست. یکی از اهداف رسالت پیامبران آگاهی دادن به مردم و ایجاد بصیرت بود که امشب مورد بحث قرار می گیرد.
ص: 127
بحث را با آیات آخر سورة يوسف آغاز می کنیم. قرآن می فرماید:
«قُل هٰذِهِ سَبيلي أَدعو إِلَى اللَّهِ ۚ عَلىٰ بَصيرَةٍ أَنا وَ مَنِ اتَّبَعَني ۖ وَ سُبحانَ اللَّهِ وَ ما أَنا مِنَ المُشرِكينَ»(1)
بگو: این راه من است من و پیروانم، و با بصیرت کامل، همهمردم را به سوی خدا دعوت می کنیم! منزه است خدا! و من از مشرکان نیستم.
پیامبر! به مردم بگو من با آگاهی و علم و فهم و بصیرت شما را به خدا دعوت می کند. نه با جهل و خرافات و مسائل تخمینی.
موضوع سورة يوسف، حضرت یوسف علیه السلام است اما آیات آخرش کلی است. یکی از نکات مهم در سیرهء پیامبر و آگاهی دادن و دعوت از روی فهم و بصیرت است. گاهی صحنه هایی پیش می آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می توانست برای دعوت سوء استفاده کند ولی هرگز این کار را نمی کرد.
وقتی فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابراهیم 18 ماهش بود و از دنیا رفت یک مرتبه خورشید گرفت. کسی تشخیص نمی داد که کسوف و خسوف در اثر چیست. گفتند: آسمان برای پدر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گرفت- از این می شد راحت سوء استفاده کرد- بلافاصله مردم را جمع کرد و فرمود:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ يَجْرِيَانِ بِأَمْرِهِ مُطِيعَانِ لَهُ لَا يَنْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَ لاَ لِحَيَاتِهِ فَإِنِ اِنْكَسَفَتَا أَوْ وَاحِدَةٌ مِنْهُمَا فَصَلُّوا»؛(2)
ص: 128
ای مردم! همانا خورشید و ماه دو نشانه از نشانه های خداوند متعال است که به تقدير او حرکت می کنند و فرمانبردار و مطیع امر خدای متعالند، و به سبب مردن پا زنده شدن کسی منکسف نمی شوند و نمی گیرند؛ پس هرگاه یکی از آن دو ( خورشید و ماه) گرفت، نماز بخوانید.
بعضی ها خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می آمدند و می گفتند: ما با قرعه مسلمان می شویم. حضرت می فرمود: من این اسلام را نمی پذیرم؛ بروید تحقیق و بررسی کنید، با قرعه اسلام آوردن ارزشی ندارد؛ باید از روی آگاهی باشد. قیام ابی عبدالله علیه السلام هم دقيقاً همین است یعنی از همان اول با بصیرت و آگاهی دادن است.
در چهار آیهء آخر سورهء نحل ده نکتهء مهم و مطلب کلیدی آمده است. خدا در قرآن گاهی حرف ها را در سه چهار آیه خلاصه می کند. یک آیه را برای شما عرض می کنم و با کربلا تطبیق می دهم.
می فرماید: پیامبر حالا که می خواهی مردم را دعوت کنی از سه راه دعوت کن.
«ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۖ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»(1)
با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن.
اول: از راه عقلی و استدلال و مطالب برهانی است. منتها همهء مردم موافق مطالب عقلی نیستند و کشش مطالب حکمت را ندارند.
به تعبیر علامه طباطبایی رحمه الله افرادی بادیه نشین و کشاورز در اطراف مکه و افراد
ص: 129
ساده ای که در مکه بودند اطلاعاتی که بخواهند همه مطالب را عمیق درک کنند ندارند پس اگر مخاطب شما اهلش بود از راه حکمت و در غیر این صورت (وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ)؛ موعظه عاطفی است.
موعظه را نفرمود مطلق موعظه؛ بلکه منظور موعظه حسنه است. بعضی ها اهل مناظره هستند یعنی نیامده از شما چیزی یاد بگیرد؛ بلکه آمده با شما دعوا کند و جبهه بگیرد. در مورد اول آمده اند حرف گوش بدهند، قرآن می فرماید: با آنها با حکمت و اندرز نیکو تعامل داشته باش.
در رابطه با مناظره، مناظره کننده گاهی آبرو می ریزد و شخصیت طرف را خورد می کند که این درست نیست. «بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله فرمود: احسن چیزی است که در آن حقیقت باشد و باطل نباشد و طرف را مجاب کند و بپذیرد.
امام حسین علیه السلام دقیقاً این سه شیوهء جدش را به کار برد، اول: روش حکمت که استدلال کند و برای مردم و افراد دلیل بیاورد که من چرا خانواده ام را برداشتم و به کوفه و کربلا آمده ام . چرا با یزید بیعت نکردم.
امام حسین علیه السلام فرمود: شش انحراف در جامعه واقع شده یک راه حل هم بیشتر ندارد، به این حکمت می گویند. شاید بعدها هم واقع شده، مثلاً: منصور و هارون الرشید هم داشته ولی بزید منشأ است و می خواهد مشروعیت بگیرد. اگر امام حسین علیه السلام بیعت نکرده برای این که این مشروعیت از بین برود.
اولین انحرافی که در جامعه واقع شده بود، اطاعت از شیطان بود. امام حسین علیه السلام فرمود:
ص: 130
«إِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطانِ»؛
همانا این گروه اطاعت شیطان را لازم می دانند.
این ها مطیع شیطان هستند و مطیع خدا نیستند. کسی که مطیع خدا باشد جنایت می کند و پسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به شهادت می رساند؟
دومین انحرافی که در جامعه واقع شده بود، کنار گذاشتن بندگی خدا بود. امام حسین علیه السلام فرمود:
«وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ»؛
و از طاعت خدای رحمان روی گردان شده اند.
بندگی خدا را کنار گذاشته اند. یزید گاهی در تمام ساعات نماز مست بود. شراب در قرآن به صراحت حرام است.
سومین انحرافی که در جامعه واقع شده بود، ظاهر کردن فساد بود. امام حسین علیه السلام فرمود:
«وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ»؛
فتنه و فساد را ظاهر کرده اند.
در زمین فساد ایجاد کردند. فرماندارانی، مثل ابن زیاد 28 ساله گذاشته است.
مادرش مرجانه یک زن فاسدی است و زیاد پدرش آدم خائنی است که اصلاً پدرش معلوم نیست در تاریخ به او نمی گویند زیاد پسر چه کسی؛ بلکه می گویند: زیاد ابن ابيه؛ از کارهایی که معاویه کرد این بود که به او شناسنامه داد و گفت: تو برادر من باش؛ زیاد بن ابی سفیان و این کلمه هم جا نیفتاد.
ص: 131
امام حسین علیه السلام در نامه ای که برای معاویه نوشت، به او گفت: تو چند جرم داری. این شجاعت ابی عبدالله علیه السلام است که در منی سخنرانی کرد و فرمود: قاتل عمرو بن حمق و حجر بن عدی هستی. این ها را که نمی تواند جهان اسلام درباره آن کوتاه بیاید. حجرو عمرو بن حمق را چه کسی به شهادت رساند و سر از بدنش جدا کرد؟ چه کسی مالک اشتر را با عسل مسموم کشت و گفت: عسل او را از بین برده است.
آقا فرمود: تو زیاد را به خودت ملحق کردی و به او شناسنامه دادی. اتفاقاً زیاد هم از مرجانه شد و همسر مسیحی داشته که این شخص مسیحی، ابن زیاد را تربیت کرده؛ یعنی ابن زیاد در کانون خانواده ای بزرگ شد که ناپدری مسیحی و مادر فاسد است. یک آدم فوق العاده خبیثی است او فرماندار کوفه و بصره هم بوده است.
چهارمین انحرافی که در جامعه واقع شد تعطیل کردن حدود الهی بود. امام حسین علیه السلام فرمود:
«وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ»؛
حدود و احکام خدا را تعطیل نموده اند.
حدود خدا را تعطیل کرده اید. زنا و شراب خواری حد دارد، شما خودتان اهل فساد هستید به چه کسی می خواهید حد بزنید.
پنجمین انحرافی که در جامعه ایجاد شد، چپاول بیت المال است. امام حسین علیه السلام فرمود:
«وَ اِسْتَأثَرُوا بِالفَی»؛
حق فقرا را می بلعند.
ص: 132
بیت المال را چپاول می کنید. کاخ ها ساختید. چقدر پول ، ابن زیاد به مردم کوفه داد برای این که از مسلم جدا شوند.
ششمین انحرافی که در جامعه ایجاد شد: حلال کردن حرام خدا و حرام کردن حلال خدا بود. امام حسین علیه السلام فرمود:
«وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ»؛
حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده اند.
این شش انحراف است که یک راه حل هم بیشتر ندارد.
«وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهذَا الاَْمْرِ لِقَرابَتِي مِنْ رَسُولِ اللّهِ»؛(1)
من از این جهت به مقام خلافت احق و اولی می باشم که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزدیکترم.
الآن به نظر شما در جامعه سال 61 هجری اول کسی که مسئولیت متوجه اوست و مردم منتظرند عکس العمل نشان بدهد چه کسی است؟
امام حسین علیه السلام فرمود: این شش اتفاق افتاده و من هم باید قیام کنم و پاسخگو باشم و جلوی اینها را بگیرم و بگویم من اینها را قبول ندارم. سکوت در مقابل منکر خودش جرم است. در هر جامعه ای این اتفاق بیفتد مردم و عالمان باید عکس العمل نشان بدهند.
امروز در دنیا عین همین تعابیر را می توانید راجع به بسیاری از این سردمداران حکومت ها بکار ببرید: آل سعود، آل خلیفه کودک کش و اسرائیل کودک کش. مجامع بین المللی در این یکی دو سال نوشته اند: در یمن کودکان بسیاری در اثر بمباران از
ص: 133
بین رفته اند. امروز این ها مصداق فرمایش امام حسین علیه السلام هستند.
امروز باید شیخ نمرها شهید شوند و شیخ زکزاکی ها در زندان شکنجه تحمل کنند؛ آدمی که سه فرزند خودش را در قیام نیجریه از دست داده و روزی به نیجریه رفته که یک شیعه نداشته و امروز میلیون ها شیعه دارد.
دوم: موعظه؛ آن قدر که مردم با موعظه تغییر می کنند با حکمت تغییر نمی کنند. زمانی خدمت یکی از مراجع بزرگ در نجف رسیدم، ایشان فرمود: عامهء مردم اطلاعاتشان را از منبر و موعظه دارند و این هم یک امتیاز است. بعضی ها گول نخورند و بگویند: چرا این قدر مجلس و روضه است. روشنفکری نکنند و بگویند برای جهیزیه و خانه پول بدهیم.
آن هم خوب است ولی اگر شما بخواهید چیزی را تقویت کنید، مسئلهء دیگر را تضعیف نکنید. باید برای دختران جهیزیه تهیه شود و برای ساخت بیمارستان ها و خانه ها کمک کرد ولی مجلس اباعبدالله علیه السلام نباید فدای کمک های دیگر بشود. این چیزی است که سیره ائمه علیهم السلام و شخصیت های بزرگ و علمای ما و خود امام خمینی رحمه الله و رهبر معظم انقلاب (حفظه الله) بوده است؛ چند روز برای امام حسین علیه السلام مجلس و روضه می گیرند.
تئوریسین های کشورهای غربی می گویند: قرآن و عاشورا از دست مردم ایرانگرفته شود تهی می شوند.
راست هم می گویند؛ چون قرآن قانون اساسی و دستورالعمل است. مجلس ابی عبدالله علیه السلام بين المللی و فراگیر است و عامل الفت در دل هاست.
یکی از دوستان عراقی می گفت: من در ایتالیا دههء محرم برای عراقی های مقیم
ص: 134
آن جا منبر می رفتم؛ چون جا نداشتیم باشگاه بزرگی را اجاره کردیم و روضه برگزار شد.
ایشان می گفت یکی از شب هایی که از منبر پایین آمدم، رئیس باشگاه و خانمش من را صدا زدند و گفتند: این جلسه چیست؟ گفتم: چه کار دارید؟ گفت: من این باشگاه را برای هر کاری می دهم و کاری ندارم ولی جلسه شما را از شب اول آمده ام نشستم و متوجه صحبت های شما نمی شوم ولی چیست که مردم به تو نگاه می کنند گاهی می خندند و گاهی گریه می کنند و أخر مراسم هم اشک می ریزند؟
گفت: برایش قصه کربلا و امام حسین علیه السلام را بازگو کردم. دیدم همین طور اشک از گوشه های چشم این آقا جاری شد. خانمش گفت: من تا حالا گریه او را ندیده بودم این امام حسین شما چه جایگاه و عظمتی دارد؟
لذا شما می دانید بسیاری از مسیحیان و ارامنه برای ابی عبدالله علیه السلام مجلس می گیرند. این اثر موعظه است؛ پس نگذارید این جلسات خلوت شود. فرمود: دومین شیوه، شیوهء موعظه است.
بنا بود عصر تاسوعا حادثه تمام شود، ابی عبدالله علیه السلام آن را به چند دلیل به صبح عاشورا کشاند. یکی که به خاطر اهمیت قرآن و نماز که ظاهر قصه است و درست هم است ولی امام حسین علیه السلام 55 سال نماز و قرآن خوانده است ولی اصل داستان این نیست.
یک موردش این است که اگر داستان در شب تمام می شد در نطفه خفه می شد؛ چون در تاریکی شب بود، قاتل چه کسی بود و چه کسی میدان رفت و چه کسی ثبت کرد اصلاً معلوم نبود. شب ، پوششی برای این جنایت بود، آقا گذاشت به صبح
ص: 135
بکشد رجزها، شجاعت ها، رشادت ها و جنایت ها معلوم شود.
یک موردش این بود که برای این لشکر باید حرف زد. از صبح عاشورا تا عصر چندین سخنرانی امام حسین علیه السلام و اصحابش دارند که بی اثر هم نبود. یکی اش حر است اگر شب عاشورا تمام می شد حر از آن بیرون نمی آمد. سعد و ابوالحتوف بیرون نمی آمد. این سخنرانی ها یک عده ای را جدا کرد.
یک موردش این بود که خانواده اش بتوانند رسالت رساندن پیام کربلا را داشته باشند؛ لذا شب پشت خیمه ها گودال کند و آتش ریخت.
یک موردش این بود که این لشکری که دنبال امام حسین علیه السلام است بگذار نمرة بیست بگیرند. یک بار امام حسین علیه السلام شب صحبت کرد و فرمود: هر کس می خواهد برود، برود.(1) امام حسین علیه السلام روز عاشورا چند سخنرانی و موعظه داشته است.
عمرو بن قرظه می گوید: آقا من را فرستاد و گفت: برو با عمر بن سعد گفت وگو کن تا بیاید ببینیم حرفشان چیست. ایشان آمد و تقاضا کرد در یک نقلی دارد با بیست نفر و در یک نقلی با دو نفر و امام حسین علیه السلام هم با حضرت اباالفضل و علی اکبر بود گفت وگو کردند البته این مذاکره به معنای کوتاه آمدن نبود؛ بلکه اتمام حجت بود. امام حسین علیه السلام حرف ها را که زد عمر بن سعد بلند شد برود، باز آقا به او فرمود:
«وَ یْلَکَ یَابْنَ سَعْد أَما تَتَّقِی اللّهَ الَّذِی إِلَیْهِ مَعادُکَ»؛
يابن سعد! وای بر تو! آیا از آن خدایی که به سوی او بازخواهی گشت نمیترسی؟
او گوش نداد و رفت. باز آقا بلند این جمله را فرمود:
ص: 136
«مالَكَ ذَبَّحَك اللَّهُ عَلي فِراشِكَ عَاجِلاً»؛
یعنی تو را چه شده !خدا تو را به زودی در میان رختخوابت ذبح نماید.
همین طور هم شد مختار عمر بن سعد را در رختخوابش به درک واصل کرد.(1)
البته در بعضی از نقل ها دارد: عمر بن سعد سست شد، شمر گفت: چه شده؟ گفت: حسين علیه السلام یک مطالبی گفت ببینم می شود به ابن زياد بگوییم که این قصه اتفاق نیفتد که شمر جلویش را گرفت و گفت: اگر قرار است تو سست شوی من فرمانده می شوم.
شاید روز تاسوعا بوده حبیب بن مظاهر می گوید: من ایستاده بودم امام حسین علیه السلام و اصحاب ایستاده بودند، شخصی از سپاه عمر بن سعد جلو آمد. آقا رو به ما کرد و گفت: کسی این را می شناسد؟
ابو ثمامه گفت: من میشناسم. این کثیر بن عبدالله است. آقا در یک کلمه اگر بخواهم بگویم این آدم چه کسی است اگر در کره زمین یک شر باشد همین آدم است. جلو آمد. آقا به خیمه رفت. ابوثمامه به او گفت: چه کار داری؟ گفت می خواهم بروم با امام حسین علیه السلام صحبت کنم. گفت: شمشیرت را بگذار برو. گفت: این شمشیر از بدنم جدا نمی شود من تا حالا در جنگ شمشیرم را زمین نگذاشته ام. من با شمشیر می روم. گفت: من همراهت می آیم دست روی شمشیرت می گذارم تو حرف بزن. گفت: این هم ذلت است. من شمشیرم باید همراهم باشد و کسی هم دست روی آن نگذارد. گفت: من تو را راه نمی دهم و برگشت. عمر بن سعد گفت: چه شد؟ گفت: نتوانستیم کنار بیاییم. گفت: چه کسی می رود صحبت کند؟ قرة بن قیس گفت: من می روم. باز آقا امام حسین علیه السلام گفت: این را چه کسی می شناسد؟
حبیب یک نگاهی کرد و گفت: من می شناسم آدم خوبی است. گفت:
ص: 137
«اعْرِفُهُ بِحُسْنِ الرَّأْيِ وَ مَا كُنْتُ أَرَاهُ يَشْهَدُ هَذَا الْمَشْهَدَ»؛
او را به نیک اندیشی میشناسم و هرگز فکر نمی کردم که او را اینجا ببینم.
اگر به ما می گفتند: یک آدم خوش رأی و خوش نیت معرفی کن ما این را معرفی می کردیم. من نمیدانم این شخص در سپاه عمربن سعد چه کار می کند؟ جلو آمد با احترام به حبیب گفت: اجازه می دهی با آقا گفت وگو کنم؟ گفت: شمشيرت را بده. شمشیرش را گذاشت و رفت با آقا گفت وگو کرد و برگشت. حبیب به او گفت: من صحابی پیامبرم، من آدمی نیستم که زیر علم کسی که باطل است سینه بزنم اگر حسین ل ناحق بود من نمی ایستادم. حالا که آمدی دیگر نرو. یک تأملی کرد و گفت: درست می گویی در دلم تردید پیدا شد من بروم پیام امام را به عمر بن سعد برسانم و برمی گردم. رفت پیام را رساند و بر نگشت.(1)
جالب است بدانید قرة بن قیس همان است که می گوید: روز عاشورا دیدم دل حر دارد می لرزد. حر گفت: به اسبت آب دادی؟ گفتم بله. گفت یک بار دیگر آب بده . او می گوید: قبل از قضیهء کربلا نفهمیدم چه می گوید: کاش به من هم می گفت: بیا برویم و دست من را هم می گرفت.
موعظه باید اثر کند. قلب اگر رقیق باشد موعظه اثر می کند؛ اگر کینه و لجاجت در آن نباشد اثر می کند.
یکی از یاران ابی عبدالله علیه السلام به نام یزید بن حصین به امام حسین علیه السلام گفت: من با عمر بن سعد آشنا هستم اجازه می دهید بروم از او بخواهم آب را باز کند؟
گفت: من بروم با عمر بن سعد صحبت کنم و بگویم چرا آب را بسته است؟ آقا
ص: 138
اجازه داد. جلوی خیمهء عمر بن سعد ایستاد. عمر بن سعد دید کسی جلویش ایستاده اما سلام نمی کند. به او گفت: چرا سلام نمی کنی؟! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حتی به بچه ها هم سلام می کرد. یزید بن حصین گفت: تو واقعا فکر کردی مسلمانی؟
«هَذَا مَاءُ اَلْفُرَاتِ تَشْرَبُ مِنْهُ کِلاَبُ اَلسَّوَادِ وَ خَنَازِیرُهَا وَ هَذَا اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ إِخْوَتُهُ وَ نِسَاؤُهُ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ یَمُوتُونَ عَطَشاً قَدْ حُلْتَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَاءِ اَلْفُرَاتِ أَنْ یَشْرَبُوهُ وَ أَنْتَ تَزْعُمُ أَنَّکَ تَعْرِفُ اَللَّهَ وَ رَسُولَه»؛
این آب فرات دارد موج می زند پرنده و چرنده و حیوانات دارند می خورند آن وقت این را روی بچه های پیامبر بستی و میگویی من مسلمانم؟
عمر بن سعد متأثر شد، گفت:
«إنّی لَأَعلَمُ حُرمَهَ أذاهُم»؛
به خدا قسم من حرمت این خاندان را می شناسم.
عمر بن سعد جاهل نبودهاست. گفت: من می دانم اینها چه کسانی هستند ولی روی ملک ری با خون حسین علیه السلام معامله کرده ام. یزید بن حصین برگشت. آقا به او گفت: نتیجه مذاکراتت چه شد؟
حرف بسیار قشنگی زد، گفت:
«یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ رَضِيَ أَنْ يَقْتُلَكَ بِوَلاَيَةِ اَلرَّيِّ»(1)
عمر بن سعد به خاطر ری دارد شما را به شهادت می رساند.
البته باید گفت: هیچ کدام به هیچ چیز نرسیدند.
امام صادق علیه السلام فرمود: خدا آن کسی که امر ما اهل بیت علیهم السلام را زنده می کند بیامرزد.
ص: 139
گفتند: چطور زنده می کند؟ فرمود: حدیث های ما را می خواند و ذکر ما را می کند.(1)
فرزدق اول در کربلا هم نیامده و در خط امام چندان نبوده اما یک مرتبه در مسجد الحرام در وصف امام سجاد علیه السلام جلوی هشام بن حکم شعر خواند. آن خبیث گفت: این چه کسی است؟ گفت: نمی شناسید؟
هٰذَا الَّذي تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَطْأَتَهُ *** وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ
هٰذَا ابْنُ خَيْرِ عِبادِ اللّهِ کُلِّهِم *** هٰذَا التَّقيُّ النَّقيُّ الطّاهِرُ الْعَلَمُ
این کسی است که سرزمین بطحاء جای پایش را می شناسد و خانهء کعبه و بیرون حرم و حرم می شناسدش. این فرزند بهترین بندگان خداست. این پرهیزگار است، این گزیده است، این پاکیزه خصال است و این ستیغ بلند همت است.
آن چنان خلیفه را ذلیل کرد. امام سجاد علیه السلام دوازده هزار درهم به او جایزه داد. گفت: من برای پول نگفتم. امام فرمود: می دانم اما علیه السلام یک وظیفه ای داریم. هشام او را زندان کرد.(2)
می خواهم عرض کنم ائمه علیهم السلام به این مجالس بسیار اهمیت می دادند و می فرمودند: اگر کسی یاد ما را احیا کند احترام کنید. چرا بعضی ها دنبال تخریب هستند؟ چرا به این سادگی می خواهند افراد را از صحنه خارج کنند. خدا تقوای
ص: 140
فضای مجازی بدهد که انسان خدای نکرده به هرحرفی اکتفا نکند و بررسی و تحقیق کند.
شخصی می گوید: در کوفه دیدم کسی دارد می گوید: تشنه هستم. ظرف هایآب کنارش است و شکمش باد کرده! گفتم: مشکلت چیست؟ گفت من هر چه آب می خورم سیر نمی شوم و به درک واصل شد. گفتم: تو چه کاره بودی؟ گفتم: من فرماندهء لشکری بودم که آب را روی بچه های ابی عبدالله علیه السلام بستم.(1)
هزار نفر از بنی امیه را فقط ابوالعباس سفاح کشت. خود بنی عباس آدم های خوبی نیستند ولی ابوالعباس جنازه های بنی امیه را از قبر بیرون کشید و آتش زد. استخوان های عبدالملک مروان را آتش زد. حالا مختار که بماند نگذاشت یکی از اینها آب خوش از گلویشان پایین برود. حتی مردمی که امام حسین علیه السلام را تنها گذاشتند در مدینه قتل عام شدند.
عزیزان! شیوه اباعبدالله علیه السلام اين بود. ابی عبدالله علیه السلام روز عاشورا چند ج مناظره کرد: گاهی عمامهء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را گذاشت شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دست می گرفت و جلوی لشکر می آمد و می گفت: من پسر پیامبرم و این عمامه و شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.
شما نمی دانید خدیجهُ کبری علیها السلام مادر بزرگ من است؟ شما نمی دانید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم من است؟ شما نمی دانید حمزه عموی من است؟ شما نمی دانید امیرالمؤمنین علیه السلام پدر من است؟!
ص: 141
نتیجه امشب دو آیهء کلیدی خواندم: یکی آیهء 106 سورة يوسف:
«قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ ۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي»
بگو: «این راه من است من و پیروانم، و با بصیرت کامل، همه مردم را به سوی خدا دعوت می کنیم!
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دعوتش با بصیرت بود و دیگری آیهء 120 سورهء نحل که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امام حسین علیه السلام با سه شیوه بود:
«ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۖ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»
با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آن ها به روشی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن.
توصیهء من به جوان ها این است اگر اهل مطالعه اید با حکمت، اگر اهل موعظه اید پای منبر عالم و اگر اهل مناظره اید با یک آدم اهل فن بنشینید. گاهی در مهمانی ها و عروسی ها افراد به جان مباحث تاریخی می افتند در حالی که کوچک ترین اطلاعات تاریخی ندارند و هیچ کارشناسی هم آن جا نیست؛ درست مثل اتاق بیمارستانی که مریض ها خودشان برای هم دارو تجویز می کنند. مسئله تخصصی است باید به متخصص مراجعه شود.
هیچ زمانی به اندازه امروز علیه دین هجمه نبوده است؛ بحث شیعه و اهل سنت و مسیحیت نیست؛ بلکه بحث ریشه کنی توحید است؛ می خواهند دین نباشد.
این شبکه های اجتماعی دو کار را هدف گرفته اند:
1.فروپاشی کانون خانواده؛ نمی آید بگوید فحشا و زنا و ظلم. قرآن می گوید: منافقین نمی گفتند ما فساد می کنیم؛ بلکه می گفتند:
ص: 142
«وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ»(1)
و هنگامی که به آنان گفته شود: «در زمین فساد نکنید» می گویند: «ما فقط اصلاح کننده ایم.»
هیچ حقه بازی نمی گوید: کالای من قلابی است. امروز نمی گوید: زنا، بلکه می گوید: ازدواج سفید، هم خانه ، ارتباط و دوستی؛ آن وقت کانون خانواده را که یکی از افتخارات است مورد حمله قرار می دهند.
2.گریز از دین؛ اگر این دو لطمه خورد، برای کشور بسیار خطرناک است. باید حواسمان جمع باشد و این یکی از برکات روضهء امام حسین علیه السلام است که من می توانم این حرف ها را برای شما بزنم. من جمعیت چند هزار نفر را غیر از بهانه امام حسین علیه السلام به چه بهانه ای می توانم جمع کنم؟ این برکت از امام حسین علیه السلام است. این جلسات همه خودجوش است؛ راهپیمایی نیست که بگوییم دعوت کرده اند. برای این مجلس چه کسی اطلاعیه صادر کرده که بیایند؟ مردم خودشان به صورت خودجوش مجالس را پرشور برگزار می کنند و هر روز هم دارد پرشورتر می شود و این از شویندگی اباعبدالله علیه السلام است.
ص: 143
ص: 144
قال الله تبارک و تعالی:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
شب هشتم ماه محرم است. منصوب به جوان رشید اباعبدالله علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام است. جوانی که بالاترين مدح را دربارهء او وجود مقدس امام حسین علیه السلام داشته است.
«اشبَهُ النّاس خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرَسولِک»(2)
(علی اکبر) شبیه ترین مردم از نظر خلقت و خلق و منطق به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشد.
به همین مناسبت بحثم را امشب به جوانان اختصاص می دهم که سیرهء پیامبر
ص: 145
گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم هم جذب جوانان بود. یکی از مهم ترین اشکالاتی که مشرکین به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گرفتند این بود که می گفتند: جوان ها و بچه ها دورش را گرفته اند. ابوجهل می گفت:
«وَ أَفْسَدَ شَبَابَنَا»(1)
جوان های ما را فاسد کرده است.
خود رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند مرا به پیامبری مبعوث کرد و اولین گروه هایی که به من پیوستند جوان ها بودند.(2) این نشان دهندهء اهتمامی است که آن حضرت به جوان ها داشتند. در کربلا هم جوان ها زیادند: حضرت ابوالفضل 36 سال، برادرانش 23 و 20، وهب 25 سال، قاسم 13 سال، عمرو بن جناده 10 سال و ... نوجوان و جوان در میان اصحاب ابی عبدالله علیه السلام آمارش بالاست. در روایات دارد حضرت حجت علیه السلام در چهرهء جوان 30 ساله ظهور می کند و کسانی هم که به ایشان می پیوندند باز جوان ها هستند.
جوان موضوع مهمی است و جوانی هم دوران مهمی است. سوره روم آیهء 54 را نگاه کنید قرآن می فرماید: عمر شما سه مرحله دارد دو تا ضعف و یک قوت. ضعف اول، ضعف پایان و قوت وسط:
«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَ شَيْبَةً ۚ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ ۖ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ»
خداوند متعال همان کسی است که شما را در حالی که ضعیف بودید آفرید سپس بعد از این ضعف و ناتوانی قوت بخشید و باز بعد از قوت ضعف و پیری قرار داد او هرچه بخواهد می آفریند و او عالم و قادر است.
ص: 146
از ضعف آفریده شدید، بعد از این ضعف جوانی و قوت آمد، دوباره بعد از این قوت، ضعف پیری آمد و لذا دوران جوانی بین دو ضعف قرار گرفته. ضعف کودکی و ضعف پیری و روایاتی که ما داریم خیلی برای سازندگی این دوران اهمیت قائل شده است؛ منتها ما قدر نمی دانیم.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«أربَعَةُ أشياءَ لا يَعرِفُ قَدرَها إلاّ أربَعَةٌ»؛
ارزش چهار چیز را جز چهار گروه نمی شناسند.
1.«اَلشَّبابُ لا يَعرِفُ قَدرَهُ إلاَّ الشُّيُوخُ»؛
ارزش جوانی را جز پیران نمی شناسند؛
2. «وَ الْعافيَةُ لا يَعْرِفُ قَدْرَها اِلاّ اَهْلُ الْبَلاءِ»؛
ارزش آرامش را جز گرفتاران نمی شناسند؛
ما الآن قدر امنیت را نمی دانیم، مردم یمن می فهمند امنیت یعنی چه که از آنها سلب شده است. نعمت استقلال و آزادی را اهل بلا و کسانی که گرفتارند می دانند.
3. «وَ الصِّحَّةُ لا يَعرِفُ قَدرَها إلاّ المَرضى»؛
ارزش سلامت را جز بیماران نمی شناسند؛
فقط بیمار می فهمد که صحت یعنی چه.
4.«وَ الْحَياةُ لا يَعْرِفُ قَدْرَها اِلاَّ الْمَوْتى»؛(1)
و ارزش زندگانی را جز مردگان نمی دانند.
ص: 147
قدر زنده بودن را فقط اموات می دانند. یعنی شما نمی دانید انفاق یعنی چه، آن کسی که از دنیا رفته می داند.
علامه امینی رحمه الله به خواب کسی آمد و برای علامه محمدتقی جعفری رحمه الله پیغام داد و گفت: دست من کوتاه است تو که در دنیایی برای امام علی علیه السلام کاری کن.
علامه امینی رحمه الله عمرش را برای امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشت والغدیر را نوشته است.
آن شخص أمد، به آقای علامه محمدتقی جعفری پیغام را دارد و علامه شرح نهج البلاغه نوشت.
زمانی نزد یکی از دوستان روحانی در قم بودم، صبح جمعه بود دیدم ایشان دارد برنج و روغن بسته بندی می کند. گفت: در منازل الآخره شیخ عباس قمی روایتی دیدم که من را تکان داد و روایت این بود که صبح های جمعه روح اموات آزاد است و به دنیا می آید. انتظار می کشند که کسی برای آنها چیزی بفرستد. وقتی به عالم برزخ برمی گردند بعضی ها غصه می خورند و می گویند: هیچ کس از ما یاد نکرد.
ایشان می گفت: ملاقات زندانی ها که تمام می شود و به بند خودشان برمی گردند هر کسی چیزی می آورد و می گوید: این را خانواده ام آورده است و یکی هم زانوی غم بغل می گیرد و می گوید: من اصلاً ملاقاتی نداشتم.
می گفت: من این روایت را دیدم تکان خوردم، فامیل ها را جمع کردم و گفتم : بانی شوید. لیست اموات فامیل را نوشتیم و از طرف اینها به فقرا انفاق می کنیم و می گفت: چه خواب هایی دیده ایم.
آقا شیخ عباس قمی رحمه الله می گوید: غذایی که خورده می شود، استخوانی را که جلوی حیوانی می اندازند اگر همین را به نیت کسی بفرستید به آن مرده می رسد.
راجع به جوان که دغدغهء خیلی هاست به نظر می رسد این مطالبی که امشب
ص: 148
عرض می کنم مثمر ثمر خواهد بود.
در دوران جوانی جوان به پنج تربیت نیاز دارد که روی این پنج تربیت خود و خانواده اش، دولت و نظام باید کار کنند. هر کسی باید وظیفه خودش را انجام بدهد.
اولین نوع تربیت، تربیت دینی است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«إنَّ اللّه َ تعالی يُحِبُّ الشّابَّ الَّذي يُفنِي شَبابَهُ في طاعَةِ اللّهِ»؛(1)
خداوند جوانی را که جوانی خویش را در راه طاعت خداوند متعال بگذراند دوست می دارد.
خدا جوان عابد را دوست دارد. وقتی جوان عبادت می کند خدا به ملائکه مباهات می کند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«إنَّ اللّه َتعالى يُباهِي بالشابِّ العابِدِ المَلائكةَ»؛
خداوند متعال به وجود جوان عبادت پیشه بر فرشتگان مینازد و می فرماید:
« اُنظُروا إلى عَبدي تَرَكَ شَهوَتَهُ مِن أجلِي»؛(2)
بندهء من را نگاه کنید به خاطر من شهوتش را کنار گذاشته است و خودش را کنترل کرده است.
لذا وقتی جوان نگاهش به نامحرم می افتد، سر فرود می اندازد ملائكهء آسمان برایش دعا می کنند.
ص: 149
بعضی می گویند: ایمان یعنی پاک بودن دل؛ دلت و باورت پاک باشد. این سخنی است که ائمه علیهم السلام قائلان به این سخن را لعنت کرده اند؛ در اسلام گروهی به نام مرجئه تشکیل شد که بنی عباس از این ها خیلی حمایت کرد. این گروه نقطهء مخالف خوارج بود؛ خوارج سخت گیر و اهل خشونت بودند. دین خشن دوام نمی آورد. شما مطمئن باشید که وهابیت از هم می پاشد؛ چون خشن است یا جریان داعش از هم می پاشد چون با خشونت جلو آمده است. خوارج از هم پاشیدند چون همه را کافر می دیدند.
جلوی این تندروی یک جریان بسیار ساده ای به نام مرجئه ایجاد شد که هارون الرشید می گفت: این خوب است به درد ما می خورد. مرجئه می گفتند: ایمان در دل است و دیگر به عمل نیست. برای چه نماز بخوانیم، دلت پاک و انگیزه ات الهی باشد، دیگر هیچ چیز مهم نیست. امام صادق علیه السلام فرمود: خدا مرجئه را لعنت کند.(1) صدها روایت داریم که ایمان سه چیز است: 1-سخن، 2- عقیده، 3- عمل.(2) در روایات ما کسی که بگوید: ایمان، اعتقاد بدون عمل است ملعون شمرده شده است.(3)
ص: 150
شیخ عباس قمی رحمه الله در سفينة البحار نقل می کند که امام صادق علیه السلام در جوانی به مکه آمده بودند؛ اعمالشان تمام شده بود و طواف مستحبی می کرد. می گوید: یک وقت دیدم دستی روی شانه ام آمد. برگشتم دیدم بابایم امام باقر علیه السلام است، فرمود: پسرم! خودت را اذیت نکن تو همان واجب را انجام بده.
من نمی گویم جوان هر روز باید زیارت عاشورا با صد سلام و صد لعن بخواند. حداقلش این است که جوان نمازش را بخواند. بعضی از جوان ها به نماز بی دقتی و سستی می کنند. نماز این افراد را نفرین می کند و می گوید: من را ضایع کردی.(1)
درست است وقت واسع است اما معنایش این نیست که شما همهء کارهایت را انجام بدهی و بعد نمازت را بخوانی. نماز یک حقیقتی دارد که دعا و نفرین می کند. نماز شست و شوی روح است. شما یک هفته حمام نروی بدنت کثیف می شود، همان طور که بدن احتیاج به آرامش و اطمینان دارد، روح هم نیاز به این آرامش و اطمینان دارد.
زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جوانی بود که مسلمان شد. مادرش خبر نداشت می خواست مادرش متوجه نشود. روزها کیلومترها از مکه بیرون می رفت، در شیار کوه و غار می ایستاد نماز می خواند تا کسی متوجه نشود، دوباره برمی گشت.
ص: 151
یک روز عده ای او را دیدند که دارد نماز می خواند. با او درگیر شدند و مسخره اش کردند. این شخص هم عصبانی شد تکه استخوانی را برداشت و پرت کرد تا این ها را رد کند خورد و سر یکی از آنها شکست و خون جاری شد.
آن ها هم نزد مادر جوان رفتند و گفتند: پسرت یاغی شده است. بالاخره پسر خانه آمد و مادر به او گفت: فورا از اسلام دستبرمیداری والا اعتصاب غذا می کنم. این جوان دید مادر پیرش دارد نحیف می شود بین اسلام و کفر مانده است. یک روز به اتاق آمد و گفت: هزار جان داشته باشی یکی یکی از دست بدهی من دین اسلام را رها نمی کنم. مادر دست از اعتصابش برداشت.
در جنگ جمل یک روز امیرالمؤمنین علیه السلام قرآن را روی دست گرفت، فرمود: دنبال کسی می گردم که این قرآن را دست بگیرد، برود مقابل سپاه جمل بایستد و با اینها حرف بزند. جوانی به نام مسلم مجاشعی گفت: یا امیرالمؤمنین! من می روم.
حضرت هیچ وقت جنگ را شروع نمی کرد حتی در صفین کسی خدمت ایشان آمد و گفت: آقا ما زن و بچه مان را گذاشته ایم شروع کنید. فرمود: من شروع کننده نیستم؛ آن قدر حرف میزنم و صحبت می کنم شاید یکی از اینها هدایت شود.
جوان قرآن را گرفت. کسی تیر شلیک کرد قرآن و سینه به هم دوخته شد و این جوان به شهادت رسید. مادرش آن جا بود کنار بدنش آمد و گفت: خدایا! جوان من مگر چه می گفت؟ داشت قرآن می خواند. حضرت آمد به این زن فرمود:
« إِنَّ الْفَتَی مِمَّنْ حَشَا اللَّهُ قَلْبَهُ نُوراً وَ إِیمَاناً »(1)
این جوان همهء وجودش نورانیت و ایمان است.
ص: 152
بعضی از جوان ها از روی لجبازی با پدر و مادر نماز نمی خوانند. شما چرا با خدا در می افتید؟ یا از کسی بدی دیده یا در نظام اشکالی دیده، مثلاً: کسی اختلاس کرده باید با او برخورد کنند یا در بانکی اتفاقی افتاده است.
منذر بن جارود 400 هزار دینار از بیت المال اختلاس کرد، البته آقا او را دستگیر کرد و با او برخورد کرد و پول را هم از او گرفت.
مسئولین با این طور مسائل باید برخورد کنند ولی بحث دینداری شما نباید به این چیزها گره بخورد. دین شما برای خدا و اعتقاداتتان است.
مرحوم کاشف الغطاء از علمای ماست. نیمه شبی پسرش را بیدا کرد و گفت: به حرم حضرت على علیه السلام برویم. در کوچه های نجف فقرا دستشان دراز بود. رو کرد و به پسرش گفت: اینها برای چه آمده اند؟ گفت: برای پول . گفت: اطمینان دارند که کسی به آن ها پول می دهد؟ گفت: نه. گفت: پسرم این آقا برای دنیایی که به آن اطمینان ندارد در دل شب دستش را دراز کرده است، آن وقت تو به خدایی که اطمینان داری سخت است که بلند شوی نماز بخوانی؟
این تربیت دینی می شود.
هم خانواده ها و هم خود جوانها موظف هستند که روی این امور کار کنند و توجه داشته باشند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
« إذا جاءَكُم مَن تَرضَونَ خُلُقَهُ و دِينَهُ فَزَوِّجُوهُ إلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتنَةٌ في الأَرضِ و فَسادٌ كَبيرٌ»؛(1)
ص: 153
هرگاه کسی به خواستگاری نزد شما آمد، دینداری و امانتداری او را پسندیدید، به او زن بدهید که اگر چنین نکنید، در روی زمین تبهکاری و فساد بسیار پدیدخواهد آمد.
اگر خواستگار آمد روی دو چیز حساب باز کنید. الآن چقدر در ازدواج ها این طور است؟ و آن وقت این آمار طلاق و اختلافات خانوادگی و پرونده های قضایی در این کشور است.
آقای احمدی میانه جی رحمه الله در بازار قم برای بازاری ها صحبت می کرد. یک سال، ماه رمضان دربارهء گناه غیبت و تهمت و ربا صحبت کرده بود. شخصی گفته بود شما این ها را پارسال هم گفته اند. ایشان به آن شخص گفته بود آیا شما همه این گناه ها را کنار گذاشته اید؟ گفته بود نه. فرموده بود تا شما انجام می دهید من هم می گویم.
دومین نوع تربیت ، تربیت اخلاقی است. ادب و اخلاق خیلی مهم است. یکی از مهمترین ویژگی های جوان این است که در زندگی ادب گفتاری داشته باشد. بعضی از جوان ها با پدر و مادر بد حرف می زنند.
يوسف علیه السلام سی سال از خانواده دور شد، این همه سختی کشید و مشکلات دید اما وقتی برادرانش گفتند: ما اشتباه کردیم. گفت: شما را بخشیدم. گاهی دو برادر سال ها با هم قهرند؛ نتیجه این می شود که صلهء رحم و رفت و آمدها و ارتباطات خانوادگی از بین می رود. در حدیثی خواندم که گفتند خلق علی اکبر علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شبیه بود.(1) گفتم: از نظر خلق ما نمی توانیم شبیه بشویم ولی پیامبر
ص: 154
خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«أَلاَ أُخْبِرُكُمْ بِأَشْبَهِكُمْ بِي خُلُقاً»
می خواهید شبیه ترین شما را به خودم معرفی کنم؟
على علیه السلام گفت: بله. فرمود:
«اَحْسَنُكُمْ خُلُقاً، اَعْظَمُكُمْ حِلْماً، وَ اَبَرُّكُمْ بِقَرابَتِهِ، وَ اَشَدُّكُمْ مِنْ نَفْسِهِ اِنْصافاً»؛(1)
خوش خوترين و بردبارترین و به خویشان نیکی کننده ترین و با انصاف ترین شما شبیه ترین شما به من است.
خوش اخلاق باشید، به پدر و مادر و فامیل برسید و احترام کنید. آستانهء تحملتان بالا باشد و حلیم و بردبار باشید و انصاف داشته باشید.
سومین نوع تربیت ، تربیت علمی است.
امام صادق علیه السلام به ابوجعفر أحول فرمود: برای هدایت مردم به بصره برو. رفت. وقتی برگشت به او گفت: چه کردی؟ کسی حرف هایت را گوش کرد؟ فرمود: خیلی کم. آقا فرمود: سراغ جوان هایشان برو.(2)
همان طور که می دانید دشمن روی بچه ها کار می کند. این بچه هایی که در تشکیلات داعش کار می کنند بسیاری شان 17 -18 ساله هستند؛ کاری کرده اند که جوان 16 ساله خودش را منفجر می کند؟ از طریق شبکه ها دارند بمباران فرهنگی
ص: 155
می کنند.
ایام حج در عربستان بودم که با باز شدن مدارس مقارن شده بود. من دیدم بچه هایی که سوار ماشین می شوند همه یک سجاده همراهشان است و می گفتند: این برای نماز جماعت ظهر در مدرسه است.
امام صادق علیه السلام فرمود: شیعه های ما را با نماز و مواساتشان امتحان کنید.(1)
در این که اعتقادات وهابیت باطل است شکی نیست؛ محمد بن عبدالوهاب بدعت گذار است اما اهمیت حفظ و یادگیری قرآن خیلی مهم است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«كُنْ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ مُسْتَمِعاً أَوْ مُحِبّاً لَهُمْ وَ لاَ تَكُنِ اَلْخَامِسَ فَتَهْلِكَ»؛(2)
عالم باش یا دانشجو باش، شنونده باش، یا دوستدار باش و پنجمی نباش که هلاک می شوی.
بد است یک جوان ترجمهء قرآن بلد نباشد. من یک سال در مکه بودم بچه های کم سن و سال وهابی ها جلوی دانشجوها و طلبه های ایرانی را می گرفتند و به آنها می گفتند: آیه «وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا»(3) را معنا کنید. گاهی ده نفر به هم نگاه می کردند و نمی دانستند چه بگویند. آن وقت آنها می خندیدند. ما مسلمانیم، قرآن کتاب اسلام است، قانون اساسی است، معنا ندارد آن را نفهمیم.
ص: 156
هشام جزء مرجئه بوده، چند جلسه دایی اش او را نزد امام صادق علیه السلام آورد و عوض شد. کارش به جایی رسید که بحثی در بحث امامت شد ، هارون الرشید گفت: زبان او از هزار تا شمشیر خطرناک تر است و دستور داد او را بکشید. چون در مناظره ای شرکت کرد که رئیس خوارج را محکوم کرد و وقتی دنبال او رفتند تا ترورش کنند فرار کرد. این هشام زمان امام صادق علیه السلام 21 ساله بود که امام صادق علیه السلام تمام قد در مقابلش بلند می شد و احترامش می کرد.(1)
امام هادی علیه السلام نشسته بود، جلسه پر از بنی هاشم و سادات بود. یک وقت جوانی از در وارد شد آقا او را کنار خود نشاند. بنی هاشم ناراحت شده و اعتراض کردند که چطور امام این جوان را نزد خود آورد؟
به امام گفته بودند: این رفته با ناصبی بحث کرده و او را محکوم کرده است. آقا خیلی خوشحال شده بود. ائمه علیهم السلام از این که جوانی بتواند خود را در بحث نشان بدهد لذت می بردند. فرمود: خدا کسی که ما را احیا می کند رحمت کند. فرمود: اعتراض نکنید من این را بالا نبرده ام؛ بلکه خدا بالا برده است:(2)
«یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»(3)
خداوند آنها را که ایمان آورده اند و کسانی را که از علم بهره دارند. درجات عظیمی می بخشد.
ص: 157
خدا می فرماید: من عالم را بالا برده ام . در قرآن 779 بار کلمهء علم به کار برده شده است و شروع قرآن با علم است. افتخار اسلام این است که همهء مباحثش منطبق با علم است. جوان ها روی مباحث معارفی و کتاب های شهید مطهری کار کنید.
چهارمین نوع تربیت، تربیت اقتصادی است. خدا از آدم بیکار بدش می آید. من می گویم: کار، مقصودم استخدام نیست این که دولت چه کار می کند را کاری ندارم . در ضعف مدیریت اقتصادی در کشور، جای تردید نیست. دولت باید برای رکود کشور کاری بکند.
آن چیزی که در جامعه می بینیم این است که اوضاع اقتصادی و کار خوب نیست.
مقام معظم رهبری (حفظه الله) فرمود: وقتی یک جوان می گوید بیکار هستم شرمنده می شوم.
به خود من نامه های متعددی در این باره می نویسند. بحث من این است که جوان باید مشغول باشد، حالا عطاری، نانوایی، نجاری، کارگاه های خصوصی منظور من استخدام نیست مشغول بودن است. این دیگر دست خود خانواده هاست. جوان می گوید: دکترا دارم یا فوق لیسانس مدیریت دارد کار نیست ولی شما می توانید با این مدرکت در مجموعه ای مشغول باشید. حرف من اصل کار است.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امام على علیه السلام نشسته بودند. حضرت فرمود: علی جان! گرسنه
ص: 158
هستم. حضرت راه افتاد دید خانمی می خواهد از چاه آب بکشد ولی نمی تواند. فرمود: می خواهید این کار را من انجام بدهم. زن گفت: در مقابلش چه می خواهی؟
امام على علیه السلام فرمود: هر چه داشتی بده .16 سطل آب حضرت از چاه کشید و خانم هم مقداری خرما به حضرت داد. آمد و گفت: یا رسول الله این دسترنج خودم است.(1)
همهء انبيا چوپانی کردند. امیرالمؤمنین علیه السلام باغداری کرده است. پدر می گوید: من باغ دارم ولی فرزندم نمی آید کار کند، باید کارگر بگذارم.
خدا از انسان های بیکار بدش می آید. خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
«فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»(2)
زمانی که فارغ شدی دنبال کار برو.
در کشور ما تعطيلات زیاد است و بازنشستگی اجباری است؛ افرادی در 45 سالگی بازنشست می شوند؛ این بدان معنا نیست که بنشیند؛ بلکه باید برای خودش تلاش اقتصادی کند.
پنجمین نوع تربیت ، تربیت اجتماعی و سیاسی است.
چرا امام حسن مجتبی علیه السلام هر شب مسجد میرفت سخنرانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را گوش می داد و حضرت زهرا علیهاالسلام می گفت: بیا برای من نقل کن؛ سخنرانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را حضرت زهرا علیهاالسلام از زبان امام حسن علیه السلام گوش می کرد.
صاحب بن عباد آدم با سوادی بوده. ایشان از کسانی است که شیخ صدوق هزار
ص: 159
سال پیش بعضی از کتاب هایش را به او اهدا کرده است. وزير آل بویه بود و انسانی فهیم و فوق العاده سخی است به طوری که هر روز در ماه رمضان افطار میداد حتی رختخواب عروسی اش را انفاق کرد و می گفت: این کار را از مادرم آموختم. مادرم شب ها یک درهم زیر رختخوابم می گذاشت و می گفت: این را بر می داری در راه مدرسه به اولین فقیری که می بینی بده.(1)
من بارها گفته ام جوانان و نسل امروز باید بدانند ولایت فقیه چیست و چرا امام روی آن تلاش کرد؟ برای چه هشت سال جنگ شد؟ چرا ما این همه داریم در مبارزه با امریکا و اسرائیل هزینه می کنیم؟ چرا این قدر رهبر انقلاب روی روحیهء انقلابی گری تأکید دارد؟ باید فرزندان آشنا شوند.
امام خمینی رحمه الله فرمود: ولایت فقیه استمرار نظام انبیاست.
ولی فقیه، امام و معصوم نیست اما امام، معصوم است و ولایت تکوینی و علی شیب دارد اما وقتی امام نیست نزدیک ترین کسی که به امام است چه کسی است؟ دین را چه کسی باید پیاده کنند؟
کار مهندس و پزشک که نیست. رئیس نظام دینی باید فقیه باشد. نزدیک ترین آدم به اهداف انبیا عالم دینی است.
دین بسیار مظلوم است؛ چون هر کسی اظهار نظر می کند اگر بنده یک قرص آسپرین به کسی بدهم اعتراض می کنند و می گویند تو مگر پزشکی؟ حق هم می گویند ولی در دین همه صاحب نظر هستند و همه کارشناس هستند.
بنابراین یک جوان باید این پنج تربیت در زندگی اش باشد؛ البته این ها اختصاص به جوان ندارد، من با رویکرد جوان بیان کردم.
ص: 160
قال الله تبارک و تعالی:
«وَ لا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ ۚ إِنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كانَ عَنهُ مَسئولًا»(1)
از آن چه نمی دانی پیروی مکن همانا گوش و چشم و دل ها همه مسئولند.
شب تاسوعا منسوب به قمر منیر بنی هاشم، بطل کربلا حضرت اباالفضل العباس علیه السلام است. در قیامت برگزیدگان محشر یعنی شهدا به مقام و منزلتش غبطه می خوردند و این مدالی است که حضرت عباس علیه السلام دارد.(2)
در میان ده ها ویژگی که برای ایشان از بیان معصومین مثل امام سجاد علیه السلام، امام صادق علیه السلام رسیده من امشب عنوانی را انتخاب کرده ام که شاید این عنوان برای ما
ص: 161
کاربردی باشد و بتوانیم ضمن ورود به این بحث برداشت و استفادهء عملی هم ببریم حس مسئولیت و مسئولیت پذیری است.
حس مسئولیت یعنی هر کسی بداند، در هر شرایط و زمانی مسئولیتش چیست؛ اول آن را بشناسد، بعد آن را بپذیرد و بعد از آن مسئولیت را ایفا کند.
انسان یک موجود با فطرت، عاقل و مختار است؛ عقل، بلوغ و قدرت ، توجه به تکلیف و وظیفه می آورد. ما که رها نیستیم؛ بلکه وظایفی داریم: بعضی از این وظایف را دین به عهدهء ما می گذارد، بعضی را عقل به عهده ما می گذارد و بعضی از این وظایف لازمهء امور اجتماعی است، مثلاً: بعضی از وظایف را تشکیل خانواده و ازدواج به گردن ما می گذارد، بعضی وظایف را پذیرش یک مسئولیت به عهدهء ما می گذارد و ... همهء این ها را که جمع کنیم تعهد در مقابل وظیفه را حس مسئولیت می گوییم.
در هر حس مسئولیتی سه رکن است: سائل، مسئول، مورد سؤال، مثلاً: دانش آموزی در مدرسه سائل و پرسش گرش معلم است، مسئول و پرسش شونده خودش است و مورد سؤال هم درسی است که به عهده اوست. بگردیم ببینیم آن هایی که از ما می خواهند چه کسانی هستند؟ ما که مسئولیت داریم مسئولیت مان چیست و موضوع مسئولیت هم کدام است؟
بسیاری از ناهنجاری های اجتماعی، گرفتاری های خانوادگی، بحث طلاق و پرونده های قضایی، اصلاً انحرافات دینی در طول تاریخ، انحرافات سیاسی و ... همه ناشی از نشناختن حس مسئولیت است.
ص: 162
متأسفانه بعضی ها به جای این که مسئولت خود را بشناسند فقط مسئولیت دیگران را به رخ آن ها می کشند و دائماً طلبکار مسئولیت دیگران هستند.
رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی رحمه الله فرمود: بعضی ها از انقلاب توقع دارند، نمی گویند: انقلاب از ما چه توقعی دارد.
این همان حس مسئولیت است. روز قیامت علت این که مردم از برادر، اولاد ، همسر، پدر و مادرشان فرار می کنند این است که می ترسند پدر، مادر یا برادر مسئولیت ها را به رخ آن ها بکشند؛ اولاد جلوی پدر و مادرش را بگیرد و بگوید این جا کوتاهی کردی، پدر جلوی اولاد را بگیرد و بگوید: پسرم اینجا کوتاهی کردی، همسر جلوی همسر را بگیرد و بگوید این جا حق من را رعایت نکردی.
علت فرار، ترس و وحشت نیست؛ بلکه این است که بازخواست می شود و باید جواب بدهد.
ده ها آیهء قرآن و روایات دربارهء حس مسئولیت است. قرآن می فرماید:
«فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ»(1)
بطور قطع از کسانی که پیامبران را به سوی آنها فرستادیم سؤال خواهیم کرد و از پیامبران [نیز] سؤال می کنیم.
در قیامت از دو گروه سؤال می شود: یکی انبیا و دیگر مردم؛ از انبيا سؤال می شود که شما رسالتتان را انجام دادید؟ از مردم از دریافت و عمل به رسالت سؤال می شود؟
فکر نکنید فقط سؤال راجع به انسان هاست؛ بلکه سؤال از گوش، دست و پا هم هست، قرآن می فرماید:
ص: 163
«وَلا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ ۚ إِنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كانَ عَنهُ مَسئولًا»(1)
از آن چه نمی دانی پیروی مکن همانا گوش و چشم و دل ها همه مسئولند.
از آن چیزی که به آن تعلق نداری پیروی نکن! بعضی ها گفته اند: از چشم، گوش و قلب سؤال می شود. بعضی ها گفته اند: از صاحبان آنها سؤال می شود. مرحوم علامه طباطبائی می فرماید: از خود چشم می پرسند، از خود گوش می پرسند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«یُسْأَلُ السَّمْعُ عَمَّا سَمِعَ وَ الْبَصَرُ عَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ وَ الْفُؤَادُ عَمَّا عَقَدَ عَلَیْهِ»(2)
از گوش در مورد آن چه شنیده و از چشم از آن چه دیده و از قلب در مورد تصمیماتی که گرفته سؤال می شود.
از گوش می پرسند: چه چیزی گوش کردی؟ پای موسیقی مبتذل یا در مجلس غیبت و تهمت نشستی؟
از چشم سؤال می شود: به چه چیزی نگاه کردی؟ به جای این که ازدواج کنی، جلوی شهوت رانی حرام را بگیری نگاهت را به نامحرم انداختی؟ سرک به زندگی خصوصی مردم کشیدی؟
از قلب سؤال می شود: چه چیزی در خودت گذراندی؟ سوء ظن، بدگمانی، کینه و ... پس طبق این روایت از صاحب سمع سؤال نیست گرچه منافاتی هم ندارد.
این بحث خیلی مهم است؛ من می خواهم این موضوع را در زندگی حضرت عباس علیه السلام مورد بحث قرار دهم.
ص: 164
مردم سه دسته هستند:
1.مسئولیت پذیر، 2- مسئولیت گریز، 3- مسئولیت ستیز
دستهء اول مسئولیت پذیر هستند؛ گوش می دهد و عمل می کند، برایش مهم نیست که منافع اقتصادی اش به خطر بیفتد.
مردم مدینه موقع برداشت زراعتشان بود، داشتند برداشت می کردند و هوا هم بسیار گرم بود. یک مرتبه جنگ تبوک اعلام شد، این جا حس مسئولیت است باید حرکت کنند و بیایند. جنگ احد به پایان رسید 70 شهید روی زمین مثل حمزه سید الشهدا، مصعب بن عمير و بقیه هم مجروح شوند.
یک وقت اعلام شد دشمن می خواهد دوباره حمله کند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همین جانبازها بسیج شوند و دوباره به مصاف دشمن می رویم. قرآن می ستاید:
«الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ»(1)
کسانی که [در نبرد احد] پس از آنکه زخم برداشته بودند، دعوت خدا و پیامبر [او] را اجابت کردند. (و هنوز زخم های میدان احد التیام نیافته بود بسوی میدان حمراء الاسد حرکت نمودند).
درود خدا بر این کسانی که با بدن مجروح لشکرکشی کردند. مسئولیت پذیر بودند و در مقابل دشمن ایستادند.
ص: 165
در جنگ احد بعضی ها بر اثر تحریکات دشمن وسط راه فرار کردند. اصحاب نگاه کردند دیدند اباذر غفاری نیست. شخصی گفت: یا رسول الله اباذر هم رفت.
حضرت فرمود: اگر خیری در آن باشد می آید. همین طورکه ایستادند دیدند سایه ای از آن عقب پیاده دارد می آید. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دور نگاه کرد و فرمود: خدا کند اباذر باشد. جلو آمد دیدند اباذر است. وقتی جلوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید بیهوش شد. تشنه است و لب هایش خشکیده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آب بیاورید. گفتند: آقا خودش آب همراهش است. بالاخره به هوش آمد و حضرت فرمود: اباذر! تو تشنه بودی و مشک آب همراهت تا این جالب تشنه آمدی؟! گفت: یا رسول الله ! به آب گوارایی رسیدم مشکم را پر کردم و با خودم عهدکردم تا لب های شما به این آب نرسد من از این آب ننوشم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دعایش کرد.(1)
این آدم مسئولیت پذیر است و گریز ندارد، این آدم کارش را به خوبی انجام می دهد.
کربلا فراوان صحنهء مسئولیت پذیری است؛ کسانی که از همان اول آمدند، تردید هم نکردند و تا پایان ایستادند.
ابا الفضل العباس علیه السلام صبح عاشورا سه برادرش را جمع کرد، فرمود:
«ا بَنِي أُمِّي! تَقَدَّمُوا حَتَّى أَرَاكُمْ قَدْ نَصَحْتُمْ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ»؛(2)
ای پسران مادرم ! به میدان بروید، من شهادت شما را ببینم خیالم راحت شود
ص: 166
بعد از من یکی از شما برنگردد.
این ها میدان رفتند شهید شدند. ام البنین در پرونده اش مادر چهار شهید ثبت شد. این مسئولیت پذیری است.
من خودم در قم ایستاده بودم که شهدا را تشییع می کردند؛ مادری پشت تریبون رفت که فرزند سومش به شهادت رسیده بود انگشتش را به طرف عکس امام خمینی رحمه الله اشاره کرد و گفت: امام تو سالم باشی سه تا بیشتر نداشتم و الا تقديم می کردم.
به خانه ای در استان فارس رفتم، عکس چهار شهید روی دیوار بود. به مادر پیرشان گفتم: شما ام البنین هستید. گفت: من کجا و ام البنین کجا؟ او چهار فرزندش با هم شهید شدند و به او زخم زبان زدند ولی مسئولین خانهء من می آیند و احترام می کنند. این ها مسئولیت پذیری است.
شب عاشورا امام حسین علیه السلام به نافع بن هلال فرمود: برو. گفت:
«وَ اللهَ مَا کَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا، وَ اِنَّا عَلَی نِیاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَاِلی مَنْ وَالاکَ وَ نُعَادِی مَنْ عَادَاک»؛(1)
به خدا ما ملاقات پروردگارمان را ناروا نمی بینیم، و ما همواره برنیات و بینش های خود استوار، با دوستت دوست و با دشمنت دشمنیم.
من تا آخرین نفس با ولایت هستم، از دشمنان شما بری هستم و هیچ ترسی هم
ص: 167
از مرگ ندارم، من با آگاهی و فهم آمدم و من شما را تنها نمی گذارم.
این مسئولیت پذیری است.
بعضی ها یک مقدار دیر متوجه می شوند اما عیبی ندارد. مقتل مقرم وابصارالعین سماوی و مرحوم مجلسی نقل کرده اند که عصر عاشورا دو برادر به نام سعد و حتوف در لشکر عمر بن سعد بودند؛ آن زمانی که ابی عبدالله علیه السلام برنیزهء غربت تکیه داد و فریاد زد: «هل من ناصر ینصرنی» نگاهی به هم کردند و گفتند: ما روز قیامت چطور شفاعت جدش را بخواهیم؟ - آن وقت پسرش را به شهادت برسانیم - آمدند پیوستند و شهید شدند.(1)
مرحوم سماوی در ابصار العین می گوید: بعد از شهادت ابی عبدالله اعلیه السلام یکی از یاران آقا به نام سويد مجروح بود. زمانی که به هوش آمد دید دارند خیام ابی عبدالله علیه السلام را غارت می کنند. خنجر کوچکی داشت، برداشت حمله کرد و عده ای را مجروح کرد و بعد از امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.(2)
این حس مسئولیت پذیری است.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ...الرَّجُلُ رَاعٍ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ، وَهُوَ
ص: 168
مَسؤولٌ عَنهُم »؛(1)
آگاه باشید! همه شما نگهبانید و شما را بپرسند از آن چه نگهبان بودید...مرد نگبهان اهل بیتش است و از او در رابطه با اهل بیتش سؤال می شود.
آقایی که ازدواج کردی شما نسبت به همسر و بچه هایت مسئولیت داری! همین طور خانم در خانه نسبت به بچه هایش مسئولیت دارد؛ اگر هر کسی مسئولیت خودش را در قبال دیگران انجام بدهد همه امور درست می شود.
اگر غدیر فراموش شد مسئولیت پذیری نبود، اگر سر پسر پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم بالای نیزه رفت؛ چون مسئولیت پذیری نبود. چرا جنگ هشت سال دفاع مقدس خوب اداره شد؟ چون جوان ها مسئولیت پذیر بودند.
ما شواهد کربلا را می گوییم ولی در این انقلاب و نظام چیزهایی دیده ایم که کار را برای ما آسان تر می کند؛ یعنی وقتی می گویم: مادر چهار شهید، ام البنین را راحت تر می توانید درک کنید. وقتی می گویم دور هم جمع شدند حبیب ابن مظاهر و دیگران متعهد شدند شب عاشورا تا آخرین قطره خون خودشان، از ابی عبدالله علیه السلام دفاع کنند شاهدش را که برایتان در انقلاب و نظام عرض می کنیم این مطلب برای شما بسیار واضح می شود.
مقام معظم رهبری (حفظه الله) در جمع خانواده های شهدای استان سمنان
ص: 169
جمله ای که فرمود من نقل به معنا می کنم که بعداً این جمله تابلو و کتاب شد. فرمود: داستان آن سه نوجوانی که شب عملیات با هم تعهد بسته اند را شنیده اید؟!
من رفتم پیدا کردم: این سه نوجوان از استان سمنان هستند. شب عملیات سه نوجوان زیر بیست سال دور هم نشستند و یک نامه نوشتند و گفتند: هرکدام از ما شهید شد فردای قیامت از آن یکی شفاعت کند، نامه را امضا کردند و هرسه شهید شدند.
این کدام پذیرش و آموزش است؟ این همان بحث مسئولیت پذیری است. قرآن می فرماید:
«الَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَآ أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ»(1)
کسانی که [در نبرد احد] پس از آنکه زخم برداشته بودند، دعوت خدا و پیامبر [او] را اجابت کردند. (و هنوز زخم های میدان احد التیام نیافته بود بسوی میدان حمراء الاسد حرکت نمودند).
راوی می گوید: در جنگ احد دیدم یکی پایش شکسته بود و دیگری شانه اش زخم بود. آن کسی که شانه اش زخم بود؛ می توانست راه برود، کسی که پایش شکسته بود را دوش گرفته بود و راه افتاده بود؛ یعنی مجروحان زیر بغل هم دیگر را گرفته بودند.
وقتی خبر به ابوسفیان رسید منصرف شد و گفت: چه عزم و اراده ای؟ این مسئولیت پذیری می شود.
من می خواهم سردار رشید کربلا عباس علیه السلام را در این قالب برای شما معرفی کنم. چرا امام صادق علیه السلام جلوی حرمش بایستد و آموزش بدهد بروید کنار قبر عموجانم عباس بگویید:
ص: 170
« أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ »(1)
گواهی می دهم برای تو که حضرتت مقام تسليم و تصدیق و وفاداری و خیرخواهی را در حد کمال داشتی.
این اوصاف زیر مجموعهء این حس مسئولیت است. شما در کربلا پیدا کنید که ابالفضل العباس علیه السلام یک مورد اظهار وجود کرده باشد و گفته باشد: من هم پسر على علیه السلام هستم. این همان حس مسئولیت پذیری است.
مدتی پیش خدمت یکی از مراجع قم رسیدم و گفتم: مطلبی از شما در کتابی دیده ام می خواهم از زبان خودتان بشنوم.
فرمود: درست است این را من نوشته ام که: مرحوم آقا سید احمد آقا فرزند امام خمینی رحمه الله فرمود: امام را کسی خواب دید و سؤال کرد: عالم برزخ چه خبر است؟ امام خمینی رحمه الله فرمود: از حرکت دست هم سؤال می شود که برای خدا بود یا غیر خدا.
آن مرجع گفت: من خودم این را از ایشان شنیدم. خیلی حواسمان جمع باشد.
دسته دوم مسئولیت گریز هستند. قرآن می فرماید:
«وَ عَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّىٰ إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَ ضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»(2)
ص: 171
[هم چنین] آن سه نفر را که [در مدینه] بازماندند [و از شرکت در جنگ تبوك خودداری کردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند] تا آن حد که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد و [حتی] جائی در وجود خویش برای خود نمی یافتند و دانستند که پناهگاهی از خدا جز به سوی او نیست؛ سپس خدا رحمتش را شامل حال آن ها نمود (و به آنان توفیق داد) تا توبه کنند؛ خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جنگ تبوک رفت. سه نفر در مدینه ماندند و گفتند: بهانه بیاوریم و برویم به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بگوییم شما برو ما بعداً می آییم. رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم رفت و این سه نرفتند. خدا با اینها کاری کرد که خودشان به گریه و ناله افتادند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی به مدینه برگشت تحریم کرد و فرمود: کسی با این ها حرف نزند. مسئولیت گریز دارد منکر انجام می دهد باید در مقابلش جبهه گرفت؛ نمی شود او را تشویق کرد و از این جا برداشت و یک پست دیگری به او داد. اگر مسئولیت مالی داشته اختلاس کرده، اگر مسئولیت اقتصادی داشته خیانت کرده، اگر در دولت یا مجلس یا قوهء قضاییه بوده باید با مسئولیت گریز برخورد شود.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برخورد کرد و وقتی به مدینه آمدند فرمود: کسی با اینها حرف نزند. طوری شد که خودشان هم با خودشان قهر کردند. البته بعد توبه شان پذیرفته شد. بعضی ها کشوری را به آشوب می کشند و نمی پذیرند این کار بد است.
مرحوم آقای فلسفی رحمه الله قم منبر بود، گفت: سازمان ملل، سازمان تخلفات است نه سازمان بررسی به امور مردم، حقوق بشر بهانه است.
اظهار محکومیت شما کجاست؟ مردم مظلوم یمن چه کردند که زیر بمباران دارند از بین می روند.
کربلا مسئولیت گریز هم دارد.
ص: 172
عبیدالله بن حر جعفی را ابی عبدالله علیه السلام دعوت کرد. گفت: آقا من نمی آیم ولی اسب و شمشیر می دهم. امام حسین علیه السلام این آیه را خواندند:
«وَ مَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا»(1)
و هرگز گمراهان را به مددکاری نگرفتم. ما از آدم گمراه کمک نمی خواهیم. اسب و نیزه در بازار پر است می خواهی کمک کنی خودت بیا.(2)
شخصی به نام یزید بن حصین می گوید: روز تاسوعا خدمت اباعبدالله علیه السلام رفتم و گفتم: آقا من یک رفاقتی با عمر بن سعد دارم اجازه بدهید من بروم صحبت کنم و آب را باز کنم. صدای تشنگی بچه ها بلند است. آقا اجازه داد.
می گوید: آمدم کنار عمر بن سعد ایستادم داشت شمشیرش را جلا میاد. یک وقت سرش را بالا آورد و من را دید. گفت: چرا سلام نمی کنی؟ سلام بر مسلمان لازم است. گفت: چرا بر مسلمان سلام نمی کنی؟
گفتم: تو فکر می کنی مسلمان هستی، این فرات دارد موج می زند و حیوانات و پرنده ها می خورند تو این را به روی بچه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسته ای ؟ امام حسین علیه السلام خروج کرده گناه طفل سه ساله و نوزاد و زن ها چیست؟ یک نگاهی کرد و گفت:
«يا أخا هَمدانَ إنّي لَأَعلَمُ حُرمَةَ أذاهُم »؛
ای برادر همدان ! همانا من میدانم اذیت اهل بیت علیهم السلام حرام است.
ص: 173
به خدا قسم من میدانم آزار اینها حرام است ولی چه کنم روی ملک ری معامله کرده ام.
وقتی نزد امام حسین علیه السلام برگشت، آقا سؤال کرد: چه شد؟ گفت:
«قَدْ رَضِيَ أَنْ يَقْتُلَكَ بِوَلاَيَةِ اَلرَّيِّ»؛(1)
قطعاً راضی است در مقابل ولایت ری تو را بکشد.
روی خون شما معامله کرده است. عمر بن سعد مسئولیت گریز است. مسئولیت گریزی عقاب دارد و فردای قیامت قرآن می فرماید: انسان باید پاسخ بدهد.
در مسیر کربلا یکی از کسانی که امام حسین علیه السلام با او ملاقات کرد عبدالله بن مطيع است.
خدمت اباعبدالله علیه السلام آمد و گفت: آقا قدم شما مبارک است می شود آب را مزمزه کنید و روی آب بریزید و چاه آب بالا بیاید. آقا قدری آب میل کردند و روی چاه ریختند و آب چاه بالا آمد.(2)
بعد رو کرد به امام گفت: آقاجان چه شده در حرم را ترک کردی و به طرف کوفه می روی؟ آقا برای او توضیحاتی دادند. گفت: یابن رسول الله! از جد شما برایم نقل شده که شما را به شهادت می رسانند، به مکه نروید.(3)
در سپاه عمر بن سعد نرفت ولی امام حسین علیه السلام را هم تنها گذشت.
احنف بن قیس در بصره نامهء امام حسین علیه السلام را خواند ولی نیامد.
ص: 174
یکی از کسانی که بعد از کربلا خیلی گریه می کرد براء بن عازب بود. به او گفتند: چرا این قدر گریه می کنی؟ گفت: یک روز نزد على علیه السلام رفتم به من فرمود:
« یُقْتَلُ اِبْنِیَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ أَنْتَ حَیٌّ لاَ تَنْصُرُهُ »؛(1)
روزی جگر گوشهء من حسین را در سرزمینی که به آن کربلا می گویند می کشند تو زنده ای ولی یاری اش نمی کنی.
گاهی این حرف ها را که میزنیم شبهه به وجود می آید که علی علیه السلامبه او گفت پس جبر است اگر یاری می کرد حرف على علیه السلام درست در نمی آمد.
این سایت هایی که قصهء کربلا را شبهه دار کرده اند و هدف هم از بین بردن اسلام است کاری با تشیع و تسنن ندارند. ابی عبدالله علیه السلام نفرمود: تشيع و نام امیرالمؤمنین علیه السلام از بین می رود، فرمود: اسلام از بین می رود.(2)
به قول آنتوان بارا نویسندهء سوریه ای در کتاب حسین علیه السلام در فکر مسیحیت می گوید: صاحبان ادیان مدیون امام حسین علیه السلام هستند؛ برای این که اگر قیام ابی عبدالله علیه السلام صورت نمی گرفت مشروعیت یزید شکل می گرفت او ریشهء توحید را می زد؛ لذا برادران اهل سنت هم باید برای اباعبدالله علیه السلام عزاداری کنند و این کار را هم می کنند.
این جبر نیست این مثل این می ماند که یک معلمی به دانش آموز می گوید: تو امسال مردود می شوی و او مردود می شود.
مسئولیت پذیر باشیم، مسئولیت گریز نباشیم و در مقابل مسئولیت بی تفاوت نباشیم.
ص: 175
در جامعهء ما مسئولیت خانم ها چیست؟ مسئولیت اصلی یک زن کدبانویی و مدیریت خانه و تربیت فرزند است. کارهای اجتماعی برای زن خوب است اما مسئولیت دوم است. خیلی از مادر مسئولیت دچار فرافکنی شده ایم؛ چون نمی دانیم مسئولیت هر کسی چیست. اگر همه تشخیص بدهند و هر کسی مسئولیت خودش را ایفا کند نباید در این کشور میلیون ها پروندهء قضایی باشد.
این همه درگیری و ناهنجاری اجتماعی نباید باشد. یک خانواده چطور برای بچه ای که به دنیا می آید احساس مسئولیت می کند که لباس بخرد و شیرش را تهیه کند تا بچه بزرگ شود. ازدواج این بچه جزء مسئولیت های شماست اگر هر کسی این تشخیص را داد آن وقت همهء سنگ ها روی هم بند می شود و خواهید دید که بسیاری از ناهنجاری ها از بین خواهد رفت.
امام على علیه السلام فرمود:
«اتَّقُوا اللهَ فِی عِبَادِهِ وَ بِلاَدِهِ، فَإِنَّکُمْ مَسْؤُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهائِمِ»؛(1)
از خدا بترسید و تقوا پیشه کنید؛ زیرا شما در پیشگاه خداوند، مسئول بندگان خدا و شهرها و خانه ها و حیوانات هستید.
شما در مقابل حیوانات و سرزمین ها مسئول هستید؛ اگر آمدید زمین های محیط زیست را از بین بردید و به شهرها لطمه زدید فردای قیامت باید جوابگو باشید.
اگر بخواهم در یک کلمه حضرت عباس علیه السلام را معرفی کنم، می گویم: ابا الفضل علیه السلام مسئولیت پذیر بود، گفتند: آب بیاور، سقایی کن، نگهبانی بده و ...مطيع محض امام حسین علیه السلام بود؛ لذا روز عاشورا آن گونه این مسئولیت را ایفا کرد که امام صادق علیه السلام و امام سجاد علیه السلام زبان به مدح او گشودند.
ص: 176
دستهء سوم مسئولیت ستیز هستند؛ یعنی نه تنها زیر بار مسئولیت نمی روند و نه تنها از مسئولیت می گریزند؛ بلکه به مبارزه با مسئولیت پذیران می پردازند؛ به دیگران هم توصیه می کنند این کار را انجام ندهید؛ نه تنها خود نمی آید مانع حضور دیگران هم می شود.
ص: 177
ص: 178
قال الله تبارک و تعالی:
«وَ لَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ۚ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا ۚ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ»؛(1)
آن ها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصور نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم، به سودشان است. ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند؛ و برای آنها، عذاب خوارکننده ای (آماده شده) است!
شب عاشوراست، شب کارگردانی حضرت اباعبدالله علیه السلام در سرزمین تفتیدهء عراق است. نه عاشورا در دهم سال 61 هجری ماند و نه کربلا در سرزمین تفتیدهء عراق. پهناوری عراق به پهناوری همهء تاریخ بشر شد و سرزمین کربلا همه سرزمین ها و مناطق را تحت تأثیر قرار داد. کسانی که فکر می کردند در یک سرزمین محدودی
ص: 179
اباعبدالله علیه السلام و اهل بیت او را به شهادت می رسانند و قصه تمام می شود؛ هرگز تصور نمی کردند عاشورا این گونه فراگیر شود و کربلا این گونه قبله گاه نه فقط شیعیان و مسلمانان؛ بلکه آزادگان عالم واقع شود.
امشب می خواهم راجع به امام حسین علیه السلام و شب عاشورا سخن بگویم. من فرازی از خطبه ایشان و آیاتی که ایشان خوانده مخصوصا یک آیه که بعداً هم خواهرشاین آیه را در مجلس دشمن خوانده است را بازگو می کنم.
امام حسین علیه السلام فرمود:
« اُثْنِى عَلَى اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَ اَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَ الضَّراءِ»؛(1)
خدایا! نهایت شکر و مدح تو را به جا می آورم، چه در خوشی و چه در ناخوشی.
یک آدمی که در خیمه هابش یک قطره آب نیست، سی هزار نفر محاصره اش کرده اند، زن و بچه اش همراه اوست و روز آخر عمرش استآن وقت شکر می کند. بعضی ها فکر می کنند شکر در نعمت دادن است. قرآن شکوه می کند، می فرماید:
«إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً »(2)
به راستی که انسان سخت آزمند رو بی تاب خلق شده است چون صدمه ای
ص: 180
به او رسد عجز و لابه کند و چون خیری به او رسد بخل ورزد.
بعضیها تا گرفتار می شوند، جزع و فزع می کنند، خوش هم که هستند خدا را یادشان می رود.
سه تا صفت را قرآن بیان کرده است: هلوع یعنی حریص، جزوع یعنی اهل ناله و شکوه و منوع یعنی منع از کار خیر و مثبت؛ این نشان می دهد که انسان نباید حس تقدیر را فراموش کند.
مرحوم آیت الله گلپایگانی رحمه الله زمانی مریض بودند، به ملاقاتشان رفتند، دیدند در بستر می گوید: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ»؛ شخصی گفت: مریضی که دیگر شکر ندارد شما دارید درد می کشید ! فرمود: این مرض دو حالت دارد یا برای تطهیر است یا برای ترفیع، در هر صورت نعمت است و باید شکر کرد.
ابوهاشم شاکری زندان بود و زن و بچه اش هم از فقر رنج می بردند. وقتی از زندان آزاد شد به خانه آمد دید زن و بچه چیزی ندارند خیلی ناراحت شد و گفت: نزد امام هادی علیه السلام بروم تا شکوه کنم. وقتی خدمت آقا نشست بلافاصله امام هادی علیه السلام فرمود: ابوهاشم شکر نعمت هایی را که داری به جا آورده ای؟ می گوید: پیش خودم گفتم چه نعمتی؟ آقا فرمود: شکر نعمت ایمان می شد کافر باشی اما همین که خداپرستی نعمت نیست؟
امام هادی علیه السلام فرمود: 1- شکر نعمت ایمان، 2- شکر نعمت سلامت، 3- قناعت. گفت آقا درست است
ص: 181
و بعد آقا به او صد دینار داد.(1)
حضرت عیسی علیه السلام رد می شد، دید شخصی خیلی دارد شکر می کند. نگاه کرد دید نابینا است و هیچ چیز ندارد. گفت: تو چه داری که شکر خدا را به جا می آوری؟ گفت: عیسی در تمام این منطقه همه کافر هستند و من فقط موحد هستم این شکر ندارد؟(2)
ابی عبدالله علیه السلام در این خطبه رو به اصحابش کرد و فرمود: خدا! من بر پنج نعمت تو را شاکر هستم:
اولین نعمت، نعمت نبوت است. امام حسین علیه السلام فرمود:
« اللّهمَّ إِنِّي أحْمَدُكَ على أن أكرمْتَنا »؛
پروردگارا! من تو را سپاس می گذارم که ما را به وسیله نبوت گرامی داشتی.
بالاخره پیامبر آخرالزمان را درک کردیم.
کسی نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: چه زمانی بهشت نصیب ما می شود؟ آقا یک نگاهی به او کرد، فرمود: بهشت را برای چه می خواهی؟ به خاطر نهر، شیر، عسل و زیبایی هایش می خواهی؟
گفت: نه آقا بهشت معنوی . فرمود: توالآن در بهشتی کنار امام صادق علیه السلام
ص: 182
نشسته ای!(1) این بهشت نیست؟ این که معتقد به امامت و ولایت منی خودش نعمت است.
در جنگ حنین، تازه مسلمان های مکه شرکت کردند. برای اولین بار جنگی شده بود، کسانی مثل ابوسفیان و امثال او در سپاه مسلمانان بودند. می دانید که مردم مکه از روی اعتقاد دین نیاوردند؛ دیدند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیروز شد، دری باز شده و وارد شدند و مسلمان شدند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای این که دل این ها جذب شود، غنایم را بین این ها تقسیم کرد. شخصی عصبانی شد و گفت: یا رسول الله ! عادلانه تقسیم کن. حضرت به او نگاهی کرد و فرمود:
«وَیحَکَ اِن لَم اعدِلُ فَمَن یَعدِل»(2)
وای بر تو! من عادل نباشم در این کره زمین چه کسی عادل است؟
در سپاه مدينه سرو صدا افتاد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ديد دارد بحران ایجاد می شود، بلافاصله وسط آن ها آمد و فرمود: شما گمراه بودید من اسلام برایتان آورم و هدایت شدید، شما با هم جنگ های چند ده ساله داشتید من جنگ های شما را خواباندم و اختلافات تمام شد؛ شما فاقد حکومت بوديد من برای شما حکومت، مسجد و بندگی خدا ایجاد کردم. بعد ساكت شد و همه ساکت هستند.
فرمود: البته شما می توانید سر من منت بگذارید و بگویید: یا رسول الله! در مکه در شعب ابی طالب تبعید بودی و مردم آزارت می دادند ما دور تو را گرفتیم و در
ص: 183
جنگ ها یاریت کردیم. اشک این ها سرازیر شد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: شما من را می خواهید یا غنیمت؟ شتر و گوسفند برایتان مهم است یا رسول الله ؟ گفتند: فداک یا رسول الله. فرمود: من در این مکه نمی مانم. مردم به یثرب می گویند: مدينة النبي اگر من را می خواهید من با شما برمیگردم. گفتند: ما شما را می خواهیم. این نعمت نبوت و ولایت است.
امشب امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا! من بر پنج نعمت تو را شاکر هستم: اولی نبوت بود.
دومین نعمت، نعمت قرآن است. امام حسین علیه السلام فرمود:
«وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ»؛
قرآن را به ما تعلیم دادی.
قرآن، هدایت و معجزه است . بعضیها شبهه افکنی می کنند ولی هنوز نتوانسته اند یک مطلب غیر علم امروز در آن پیدا کنند. سرتاسر این کتاب وحی با قدمت چهارده قرن میان مسلمان ها هدایت است.
سومین نعمت، فهم دین است. امام حسین علیه السلام فرمود:
« وفقَّهْتَنا فی الدِّین »؛
دانش دینی به ما عطا کردی.
خدایا! تو را شاکریم که فهمیدیم دین چیست.
چهارمین نعمت، نعمت شنیدن است. امام حسین علیه السلام فرمود:
ص: 184
«وَ جَعَلْتَ لَنا أسْماعاً »؛
برای ما گوش ها قرار دادی.
خدایا! تو را شاکریم به ما گوش دادی.
پنجمین نعمت، نعمت دیدن است. امام حسین علیه السلام فرمود:
« وَ أَبْصَاراً »؛
برای ما چشم ها قرار دادی.
خدایا! تو را شاکریم که به ما چشم دادی. من خطبه را سه بخش کردم. بخش اول حمد و ثنا، بخش دوم یادآوری پنج نعمت، بخش سوم حس تقدیر است.
حس تقدیر خیلی خوب است یعنی انسان از کسانی که برای او کاری انجام داده اند تشکر کند.
امام سجاد علیه السلام فرمود: بعضیها را به صحرای محشر می آورند و می گویند: شکر کردی؟ می گوید: بله، من مرتب شکر می کردم. می گویند: تو شکر نکردی . می گوید: چرا؟ می گویند: چون شکر واسطه نعمت را نکردی.(1)
شما که به دنیا آمدی توان نداشتی، مادرت تو را به دنیا آورد و شیرت داد و بزرگت کرد حالا که بزرگ شده ای برای او صدایت را بلند می کنی. در قرآن چهار بار کنار توحید می گوید:
ص: 185
«وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً»(1)
به پدر و مادر نیکی کنید.
در سوره انعام آیات 151 تا 103 را ملاحظه کنید که شبیه آن در تورات هم هست. این سه آیه، آیه ای است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می آمد کنار حجر اسماعیل می ایستاد و هر روز می خواند. بعضی ها پنبه در گوش می کردند و بعضی ها فریاد می زدند.
یک روز اسعد بن زراره از مدینه به مکه آمده بود و خبر نداشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شده است، پنبه هم در گوشش کرده بود؛ چون به او گفته بودند: این آقا العياذ بالله ساحر است. می گوید: من پنبه را در آوردم رفتم جلو ببینم ایشان چه می گوید. دیدم این سه آیه را دارد می خواند.(2)
در این سه آیه ده نکته وجود دارد که پایانش هم می گوید: صراط مستقیم همین ده تا مورد است. منظورم این است این ده تا که منشور اسلام است اولی اش این است که مردم خدا را بپرستید.
«قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً»
بگو: «بیایید آن چه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم:اینکه چیزی را شريك خدا قرار ندهید!
خدا می گوید: اولین مطلب توحید است. دومین مورد:
«وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً»
به پدر و مادر نیکی کنید.
یک حسابی روی کار است که عدالت و سایر ویژگی ها را بعداً گفته است اما دومین ویژگی احسان به پدر و مادر است.
ص: 186
سال ها از مرگ خدیجه کبری علیهاالسلام گذشته بود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او یاد می کرد. 25 سال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با حضرت خدیجه علیهاالسلام زندگی کرد در صورتی که جوان و زیبا بود ولی هیچ ازدواجی نکرده است. مکرر از حضرت خدیجه تقدیر می کرد.(1)
مرد باید حس تقدیر داشته باشد. بعضی از خانم ها شکوه می کنند و می گویند: همسرما اصلاً به ما احترام نمی گذارد. بعضی ها یک مقدار که رنگ و لعاب ها كم می شود آن انس و ارتباط را یادشان می رود؛ در مورد مرد هم همین طور است.
غربی ها، دارند کانون خانواده را از هم می پاشند؛ چون مبنای خانواده را روی غرایز جنسی گذاشته اند؛ این غلط است، قرآن می فرماید:
«وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا»(2)
و از نشانه های او این که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید.
خدا برای شما همسر آفرید تا آرامش بگیرید. جوان ها گول نخورید نگویید حالا که رابطه این قدر راحت است چرا ازدواج کنم؟ ازدواج آرامش و مودت و رحمت می آورد؛ کانون خانواده شکل می گیرد و فرزنددار می شوید.
باید از همسر و معلم تقدیر شود؛ تمام این کشور مدیون فرهنگی ها هستند. کدام استاد دانشگاه، کدام آخوند و پزشک از معلم اول و دوم ابتدایی خودش بی نیاز بوده است؟
ص: 187
باید از شهدا تقدیر شود؛ چون اگر آرامش در کشور نباشد نمی شود برای اباعبدالله علیه السلام مجلس گرفت. بچه هایی که آن طرف خاک دارند مبارزه می کنند و در جبهه ها جانشان را فدا می کند باید از آن ها تقدیر شود.
امام حسین علیه السلام فرمود:
«أمَّا بَعْد فَإنّی لا أعْلَمُ أصْحاباً أوْفی وَ لاخَیراً مِنْ أصْحابی وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي»(1)
اما بعد، حقا که من اصحابی باوفاتر و نیکوتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بیتی از اهل بیت خودم نیکوکارتر و باعاطفه تر نمی بینم.
اول از اصحابش تقدیر کرد. فرمود: دو قشر امشب این جا هستند یک قشر اصحاب و قشر دیگر اهل بیت خودم هستند. فرمود: اصحابی با وفاتر و خوب تر از شما سراغ ندارم، اهل بیتی نیکوکارتر و بالاتر از شما سراغ ندارم؛ این حس تقدیر است.
امشب نافع بن هلال می گوید: با ابی عبدالله علیه السلام قدم می زدیم آقا موقعیت را نگاه می کرد و گاهی هم در بیابان خم می شود و خارها را می کند می فرمود: بچه های من فردا در این بیابان متفرق می شوند.
می گوید: به منطقه ای رسیدیم آقا با من گفت وگویی داشتند، فرمود: من داخل خیمه خواهرم بروم آقا داخل خيمهء رفت یک وقت دیدم صدای گریهء زینب کبری علیهاالسلام بلند شد و فرمود: برادر این ها تو را فردا تنها نگذارند، این اصحاب می مانند؟
آقا فرمود: خواهرم این ها با من پیمان دارند خیالت راحت باشد. می گوید: من
ص: 188
فهمیدم عقیلهء بنی هاشم علیهماالسلام نگران است جلوی خیمهء حبیب بن مظاهر رفتم و گفتم: حبیب تو پیر غلامی، دختر علی علیه السلام نگران است می ترسد امام حسین علیه السلام تنها بماند، بیا برویم به او اطمینان بدهیم. حبیب تمام اصحاب را جمع کرد و مقابل خیمهء زینب کبری علیهاالسلام آمدند و به ابی عبدالله علیه السلام عرض کرد: ما نمی خواهیم جسارت کنیم ولی همین که زینب کبری علیهاالسلام صدای ما را بشنود کافی است. به خواهرتان بگویید: ما تا یک قطرهء خون داریم نمی گذاریم به ابی عبدالله علیه السلام لطمه ای وارد شود و نگذاشتند.(1)
یک نفر از بنی هاشم فردا قبل از اصحاب میدان نرفته است. اصحاب التماس می کردند و سرعت می گرفتند. این اصحاب ویژه هستند ما حق نداریم هیچ کسی را بر شهدای کربلا مقدم کنیم. در جبهه های ما افرادی خیلی شجاع بود؛ آن ها اصحاب امام بودند اما برای شهدای کربلا شهادت قطعی بود. لذا امشب در خیمه های اباعبدالله علیه السلام مثل کندوی زنبور عسل صدای مناجات میآمد.(2)
ضحاک بن عبدالله مشرقی این جریان را نقل می کند و او همان کسی است که وقتی در مسیر، امام حسین علیه السلام می آمد با آقا ملاقات کرد. آقا فرمود: من را یاری کنید. گفت: من می آیم ولی به شرط این که تا جایی که کاری از من بربیاید انجام می دهم ولی اگر از من کاری برنیاید برمی گردم؛ من برای یاری کردن شما می آیم و برای شهادت نمی آیم.
آقا قبول کرد. کربلا آمد خوب هم جنگید چند بار تا عصر عاشورا امام حسین علیه السلام او را دعا کرد که خدایا به دستش قدرت بده. مبارز قوی ای بود و نتوانستند او را بکشند؛ تا عصر عاشورا خدمت آقا آمد و گفت: شما ماندید و این لشکر، من بمانم شما کشته
ص: 189
می شوید، من هم بروم شما کشته می شوید. به من هم قول دادید که اجازه بدهید من بروم، پس اجازه بدهید. آقا رحمة الله است، فرمود: می توانی بروی؟ گفت: بله، پشت آن تپه اسب بستم و می روم.(1)
سپاه عمر بن سعد هم اگر کسی می رفت کاری نداشتند و می گفتند: یک نفر هم کمتر بشود ما کشته کمتر می دهیم.
ضحاک از خبرنگاران کربلا است. بعضی ها سؤال می کنند که چه کسی این مقتل را دقیق ذکر کرده است؟ بعضی هایش زبان حال است اما این که مثلا عباس به یاد لب های تشنه ابی عبدالله علیه السلام آب روی آب ریخت. مگر کسی آن جا بوده است؟ اینها را امام معصوم نقل کرده است.
شیخ صدوق رحمه الله مقتلی داشته که از بین رفته است شخصی بعضی هایش را جمع آوری کرده و کتابی به نام مقتل به روایت ائمه معصومین علیهم السلام نقل کرده است. یعنی روضه هایی که امام برای امام خوانده است. بسیاری از این روضه هایی که شما می شنوید گزارش 34 ساله امام سجاد علیه السلام است؛ یعنی بچهء حضرت ابوالفضل علیه السلام از در وارد شد امام سجاد نگاهی به او کرد و اشک ریخت. فرمود: این آقازاده را می بینید بابای او عموجان من بود و روز عاشورا این کارها را کرد.
ضحاک از خبرنگاران سپاه امام حسین علیه السلام است؛ البته عمر بن سعد هم خبرنگار دارد که هلال بن نافع و حمید بن مسلم است؛ آن ها هم گزارش می دادند. اولین کسی هم که اینها را جمع آوری کرد أبی مخنف است که اولین مقتل را نوشته و از بین رفته است ولی بعضی از فضلای قم زحمت کشیده اند از لابه لای تاریخ طبری حرف های ابی مخنف را بیرون آورده اند و مقتل او چاپ شده است که قدیمی ترین مقتل است. این ها کتاب های قابل اعتماد است؛ اگر کسی می خواهد تاریخ
ص: 190
ابی عبدالله علیه السلام را خوب ببیند سراغ کتاب های قرن هفتم به قبل برود؛ چون از قرن هفتم به بعد اضافه شده است، مخصوصأً قرن یازدهم و دوازدهم خیلی به مقتل افزوده شده که نقلش مشکل است.
ضحاک بن عبدالله خبرنگار سپاه امام حسین علیه السلام نقل می کند، می گوید: شب عاشورا مکرر ابی عبدالله این آیه را می خواند،(1) آیه ای که خواهر در مقابل دشمن خواند و برادر شب عاشورا با صوت خواند:
«وَ لَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ»(2)
آن ها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصور نکنند اگر به آنان مهلت میدهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند؛ و برای آنها، عذاب خوارکننده ای (آماده شده) است!
کافران و دشمنان فکر نکنید اگر خدا به شما مهلت داد دوستتان دارد؛ به این استدراج می گویند که بنده گناه می کند خدا به او نعمت می دهد. بعضی ها می گویند: ما نماز می خوانیم فلان گرفتاری داریم اما فلان شخص نماز نمی خواند و نه خمس می دهد و همه چیز هم دارد.
این ها را نگاه نکنید این نگاهی است که قوم قارون به او می کردند، می گفتند: این آدم فاسد بی دین باید کلیدهای گنج هایش را با صندوق حمل کنند آن وقت موسی بن عمران و قومش به نان شب محتاج بودند. این نگاه ظاهر بینی است. اینها اول قارون را دیدند، گفتند:
ص: 191
«يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ»(1)
ای کاش همانند آن چه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم.
کاش مامثل قارون بودیم. شما کربلا 91 را می بینید بیایید قیام مختار و ابوالعباس سفاح را هم ببینید. بیایید بدبختی و فلاكت عمر بن سعد را ببینید.
ما چند نوع عذاب داریم:
1.عذاب تربیتی؛ قرآن می فرماید:
«وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ»(2)
به آنان از عذاب نزدیك (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) می چشانیم.
شما یک دروغ گفتید فردا سردرد می کنید این عذاب تربیتی است. خدا را بر این نوع عذاب ها شاکر باشید. کسی داشت چشم چرانی می کرد استخوانی از دیوار بیرون آمده بود، به صورتش خورد و صورتش مجروح شد. و دیگر دنبال گناه نرفت.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا تو را دوست داشته است با این کار جلوی گناهت را گرفت.(3)
بعضی از اوقات بعضی بلایا در زندگی برای پاک شدن است. خدا بنده ای را که دوست داشته باشد نمی گذارد به برزخ و قبر بکشد.
2. عذاب استدراج؛ هرچه گناه می کند هیچ مشکلی برایش پیش نمی آید. فرعون چهارصد سال ادعای خدایی کرد، سردرد هم نگرفت اما وقتی هم که عذاب بیاورد
ص: 192
یک مرتبه می آورد. وسط رود نیل هر چه داد می زند دیگر فایده ندارد.
خدا چقدر به صدام مهلت داد؟! چقدر جنایت کرد و آدم کشت؟ ولی وقتی گرفت سفت گرفت. قرآن می فرماید: هر دفعه مهلت میدهیم ولی یک مرتبه می گیریم
«فَأَخَذْنا هُمْ بَغْتَةً»(1)
آن ها را ناگهان (به سبب اعمالشان) گرفتیم (و مجازات کردیم).
ابی عبدالله علیه السلام امشب این آیه را خواند:
«وَ لَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ»(2)
آنها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصور نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم، به سودشان است. ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند؛ و برای آنها، عذاب خوارکننده ای (آماده شده) است!
فکر نکنید اگر به شما مهلت دادیم آدم های خوبی هستید، یک لحظه خدا اراده می کرد همه سپاه عمر بن سعد به زمین می رفت؛ قرار نبود کربلا با معجزه تمام شود؛ بلکه قرار بود به صورت طبیعی تمام شود.
چندین کتاب به نام پیامدهای عاشورا نوشته شده است؛ بخوانید بعد از جریان کربلا چه اتفاقاتی افتاد؟! این آیه را امام حسین علیه السلام مکرر خواندند.
نتیجهء بحث امشب، سخنرانی امام حسین علیه السلام در شب عاشورا این شد که هم شکر کرد، هم تذکر داد که در آینده چه خواهد شد و هم عمل به تکلیف و حس تقدير کرد.
از زندگی اباعبدالله علیه السلام درس بگیریم آن ها را در زندگی مان پیاده کنیم و به کار
ص: 193
ببندیم؛ ابی عبدالله علیه السلام را فقط با شور نشناسیم با شعور بشناسیم؛ کار خلاف شعور انجام ندهیم.
گاهی دوستان از عزاداری برای اباعبدالله علیه السلام از من سؤال می کنند. می گویم ائمهء ما دویست سال برای امام حسین علیه السلام عزاداری کرده اند، سیره شان را نگاه کنید. من فرهنگ ها را قبول دارم، فرهنگ هر منطقه ای در عزاداری می شود دخیل شود اما سیرهء معصومین علیهم السلام به ما خط می دهد که اباعبدالله علیه السلام را الگو قرار بدهیم. شمر آن زمان به تعبیر مرحوم شهید مطهری رحمه الله سال هاست در قبر است باید گفت چه کسی بوده اما شمر امروز را هم باید شناخت چه کسی است؛ امروز نتانیاهو شمر خبيث است، امروز آل سعود شمر هستند، امروز مظلومیت در ملت مظلوم عراق، یمن، فلسطین و بحرین است.
امروز علی اصغر علیه السلام نیست او سال هاست به شهادت رسیده باید از او یاد شود اما الگویی که از علی اصغر علیه السلام می گیریم دفاع از کودکان مظلوم در سراسر عالم است.
ما اگر نتوانیم کربلا را کاربردی کنیم فقط تاریخ گفتیم و این حسینی بودن سکولار می شود که آمریکایی ها هم هیچ کاری با آن ندارند؛ تمام دنیا برای اباعبدالله علیه السلام عزاداری کنند اما کاری نداشته باشند نتانیاهو چه جنایتی می کند.
عاشورای 57 انقلاب را پیروز کرد؛ علت تظاهرات عظيم 15 خرداد این بود که 12 محرم بود. وقتی انقلاب ایران شروع شد در هر شهری یک سر و صدایی می شد اما اوجش در عاشورای 57 بود.
خیلی ها دوست دارند قضیهء کربلا را سکولار کنند. مهم این است که این انقلاب ابی عبدالله علیه السلام ثمراتش امروز دیده شود و فریاد زده شود و یکی از خطرات و آسیب های جدی در جریان کربلا این است که انقلاب کربلا به خودش اکتفا شود و درس هایش برای امروز پیاده نشود.
ص: 194
قال الله تبارک و تعالی:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ »(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید از [مخالفت فرمان] خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
شام شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام است. امشب شب بسیار سختی برای اهل بیت علیهم السلام بود؛ شب بسیار سنگینی بر ولی خدا امام سجاد علیه السلام و زینب کبری علیهاالسلام و خاندان ابی عبدالله علیه السلام بود؛ البته بیشترین بار مسئولیت امشب بر عهدهء حضرت زینب علیهاالسلام بود و فصل دوم کربلا امشب گشوده شد.
نویسندگان تاریخ مخصوصاً آنهایی که گاهی مغرضانه بحث می کنند، می گویند: بزرگترین اشتباه یزید حرکت دادن این ها از کربلا به عنوان اسیر بود.
عمر بن سعد سر مقدس اباعبدالله علیه السلام را امشب به کوفه فرستاد، گفت: این یکی را
ص: 195
زودتر ببرید. خولی آورد شب نگه داشت و فردا صبح نزد ابن زیاد برد ولی بقیهء سرهای شهدا فردا بعدازظهر؛ یعنی عمر بن سعد تا ظهر در کربلا ماند و بدن هایی که از کشته های خودشان بود دفن شد لذا این منطقهء کربلا که زیارت می روید زیر این منطقه و سرتاسر آن منطقهء جنگی که حالا با حرم فعلی فاصله ای داشته، بدن های ملعون قاتلان کربلا به خاک سپرده شده است و بعد از ظهر یازدهم رسماً اهل بیت علیهم السلام را از سرزمین کربلا به طرف کوفه حرکت داد و اینها دوازدهم وارد کوفه شدند.
دیگر فصل گفت وگوها و خطبه ها از کوفه آغاز شد تا سرزمین شام که این خاندان رسالتشان را انجام دادند.
نویسنده ای می گوید: اگر یزید این کار را نمی کرد این داستان این قدر منتشر نمیشد مخصوصاً در شام و شهرهای بین راه مثل موصل که همه در اثر این حرکت دادن بود و می گوید: خودش دامن به این که قصهء کربلا منتشر شود زد.
نقش حضرت زینب علیهاالسلام خیلی مهم است؛ ایشان بعد از کربلا یک سال زنده مانده است و نحوه وفاتشان هم در تاریخ مبهم است. اختلاف زیاد است که چطور از دنیا رفت و محل دفن ایشان هم مبهم است؛ چون ایشان هم در مصر، هم در سوریه و هم در مدینه گنبد و بارگاه دارند ولی به هر حال ایشان رسالت سنگینی را از امشب بر عهده گرفته است.
من عرایضم را امشب به عقیلهء بنی هاشم علیهاالسلام اختصاص می دهم و ویژگی های ایشان را بیان می کنم و جملهء مشهور ایشان که می فرماید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا»(1) را
ص: 196
تفسیر کنم که زیبایی کربلا کجا بود.
اما ویژگی های ایشان از این قرار بود:
اولین ویژگی مهم حضرت زینب علیهاالسلام ولایت پذیری است؛ پیرو امام و ولی خدا بودن است.
خدا در سورهء تحریم چهار زن را نام می برد: دو زن ولایت پذیر و دو زن ضد ولایت، دو زن مطیع حجت خدا و دو زن ضد حجت خدا.
آن دو زن ولایت پذیر یکی آسیه همسر فرعون است که مرید موسی علیه السلام است؛ به همین جهت هم شهید شد. قرآن می فرماید: این برای شما الگو است، حضرت آسیه برای همهء مردم دنیا و مؤمنین الگو است:
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ»(1)
و خداوند برای مؤمنان، به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام که گفت:
«پروردگارا! خانه ای برای من نزد خودت در بهشت بساز»
البته اسمش را خدا نگفته است اما در حدیث آمده است.
دومین زن حضرت مریم علیهاالسلام دخترعمران، مادر عيسی علیه السلام است که مدافع سرسخت ولی زمان خودش بود.
ص: 197
اما آن دو زن ضد ولایت یکی زن حضرت نوح علیه السلام بود و دیگری زن حضرت لوط علیه السلام است که هر دو فساد اعتقادی داشتند.
زن هیچ پیامبری فساد اخلاقی به آن معنایی که در ذهن ما است را نداشته است.(1)
در همایشی مقام معظم رهبری (حفظه الله) فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام اهل مسامحه نیست اگر در جمل آن برخورد را با آن کسی که جمل را آفریده بود کرد، سوار شتر کرد و به برادرش فرمود: به مدینه ببرید و بیست مأمور زن گذاشت، جمل خیلی جنایت شده است اما امیرالمؤمنین صرفا به خاطر احترام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این کار را کرد.
یکی از دلایل این که زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حق ازدواج ندارند همین است؛ قرآن می فرماید: زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ام المؤمنین هستند؛(2) این حکم فقهی است و به این
ص: 198
خاطر بود که این جایگاه حفظ شود.
به هر حال آن دو زن که فساد اعتقادی داشتند: یعنی پیامبرشان را قبول نداشتند یکی زن حضرت نوح علیه السلام و دیگری زن حضرت لوط علیه السلام است. قرآن می فرماید:
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ»(1)
خداوند برای کسانی که کافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است.
این بحث ولایت پذیری خیلی مهم است و زن و مرد هم ندارد؛ یعنی انسان پیرو ولی زمانش و حجت خدا باشد. عقیلهء بنی هاشم علیهماالسلام این طور بود نه به عنوان برادر دنبال امام حسين علیه السلام آمد؛ بلکه به عنوان امام دنبال او راه افتاد. حضرت معصومه علیهاالسلام نه دنبال امام رضا علیه السلام به عنوان برادر آمد؛ بلکه به عنوان امام آمد. زهرای مرضیه علیهاالسلام نه به عنوان شوهر شب ها در خانهء مهاجر و انصار راه افتاد، خطبه خواند و فریاد زد و جانش را فدا کرد؛ بلکه به عنوان ولی خدا این کارها را کرد.
کتاب ریاحین الشریعه نوشتهء مرحوم شیخ ذبیح الله محلاتی است که شرح حال زن ها است؛ یکی از این ها به نام سودهء همدانی نزد معاویه آمد، ایستاد گفت:
صَلَّى الْإِلَهُ عَلَى قَبْرِ تُضَمِّنْهُ *** ثَوْرٍ فَأَصْبَحَ فِيهِ العُدلُ مَدْفُوناً
درود بر آن بدنی که وقتی در خاک رفت عدالت هم با آن داخل خاک رفت.
ص: 199
معاویه گفت: چه کسی را می گویی؟ گفت: معلوم است:
« وَ اللَّهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»؛(1)
به خدا قسم على علیه السلام امام مسلمانان را می گویم.
و مدح ایشان را کرد. معاویه به اطرافیانش گفت: ببینید چطور این ها از علی علیه السلام دفاع می کنند.
یکی از ویژگی های مهم زینب کبری علیهاالسلام پیروی ولی خدا و حجت خدا بودن است. لذا اصلاً امروز و امشب و فردا جزع و فزع نداشت با کمال آرامش مدیریت کرد. مدیریت در بحران خیلی سخت است؛ هشتاد و چند زن و بچه در بیابان پخش هستند، جنازه های عزیزانش روی زمین است، اموالشان غارت شده - چون امام سجاد علیه السلام امروز فرمان فرار داد و بچه ها در بیابان پخش شده اند - حضرت زینب علیهاالسلام باید این ها را جمع کند، داغ برادر و فرزندان خودش است، امام سجاد علیه السلام حالش خوب نیست.
امام سجاد علیه السلام داشت جان می داد که حضرت زینب علیهاالسلام جلو آمد و گفت: برادرزاده تو داری غالب تهی می کنی چه شده است؟ گفت: عمه جان! من این بدنها را رها کنم کجا بروم؟
فرمود: آرام باش این ها دفن می شوند و این جا زیارتگاه می شود. پدرم على علیه السلام وام ایمن برای من گفته اند: این جا زیارتگاه می شود و مردم با چه استقبالی می آیند. زینب کبری علیهاالسلام امام سجاد علیه السلام را حرکت داد.
دومین ویژگی زندگی حضرت زینب علیهاالسلام صفت تسلیم و رضا است. در اصول دین
ص: 200
ما تسلیم نداریم؛ بلکه تحقیق داریم. چرا خدا هست باید تحقیق کرد، چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معصوم است و ما پیروی غدیر هستیم باید تحقیق کرد؛ اینها همه تحقیقی است انسان باید بنشیند و بحث کند وقتی پذیرفتی که خدا هست، حکیم، علیم ، و سمیع است و خیر بشر را می خواهد، انبیائش معصوم و بشیر و نذیر هستند و اینها را برای هدایت فرستاده ، امام هادی و هدایت گر است اوامر آنها را باید پذیرفت؛ ممکن است شما نتوانی از این دستورهایی که می دهند هیچ چیز درک کنی، مثلاً: هفده رکعت نماز چرا، چرا سگ نجس است، چرا شراب حرام است و میلیون ها چرا، تسلیم در فروع است. دین دستوری است باید و نباید است.
اگر کسی با تحقیق کنکور داد و در یک رشتهء دانشگاهی در دانشگاهی قبول شد و رفت ثبت نام کرد، او را مجبور نکردند برود ثبت نام کند خودش با عقلش پذیرفته است؛ روز اول وارد که شد می گویند: بیست واحد پیش نیاز و دو واحد معارف، چرا؟ عده ای عاقل دور هم نشسته اند و تصمیم گیری کرده اند که چند تا واحد باشد.
به چه دلیلی اسلام سگ را حرام کرده است؟ به چه دلیلی گوشت خوک در اسلام حرام است؟ به چه دلیلی دیه زن در اسلام نصف دیه مرد است؟ آمار اینها خیلی زیاد است. اگر ما اصول را پذیرفتیم در فروع دیگر بحث تسلیم است. لذا قرآن کریم می فرماید: اگر روح تسلیم در شما نباشد ایمان ندارید.
دو نفر سرآب دعوایشان شد که کدام زودتر نخلستانش را آب بدهد. نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند. یکی از آنها زبیر پسر عمهء پیامبر و دیگری غریبه است.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یک مقداری تأمل کرد و فرمود: اول زبیر به باغش آب بدهد و بعد شما این کار را کن. آن شخص بیرون آمد و گفت: قبول ندارم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پارتی بازی کرد.
ص: 201
آیه نازل شد:(1)
«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ»(2)
4به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود.
نگفت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را قبول ندارم. شیطان هم خدا و معاد را قبول داشت و به قداست خدا قسم خورده است، عبادت را هم قبول دارد؛ چون شش هزار سال عبادت کرده است؛(3) مشکل شیطان این بود که تسلیم نبود؛ گفتند: سجده کن! گفت: علتش را به من توضیح بدهید و سجده نکرد. قرآن می فرماید:
«فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»
به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملا تسلیم باشند.
به خدا قسم ایمان ندارند اینهایی که می آیند پیش تو، تو قضاوت می کنی و بعد تسلیم نیستند.
خدا به حضرت داود علیه السلام وحی کرد و فرمود: می خواهی بدانی همسرت در بهشت چه کسی است؟ خیلی خوشحال شد.
به حضرت داود گفتند: شخصی به نام خلاده دختر اوس همسر تو در بهشت
ص: 202
است. حضرت داود آدرس را گرفت و خانهء آن زن را پیدا کرد. در زد، خانم پشت در آمد و گفت: بفرمایید! فرمود: من حضرت داود هستم. گفت: اشتباه آمدهای شما با این صوت زیبا و چهرۀ قشنگ با ما چه کار دارید؟
فرمود: نه به من گفته اند: شما در بهشت همسر من هستید می خواهم ببینم چه ویژگی در شماست؟
گفت: من دو ویژگی دارم: یکی تسلیم و دیگری رضا، هیچ وقت شکوه نکرده ام. گفت: فهمیدم به همین تسلیم و رضا به این مقام رسیده ای.(1)
لقمان یک غلام سیاه چهره ای بود که خوش قول و خوش طینت بود. قرآن از لقمان نصایح زیادی را نقل می کند. اخیرأ حکمت نامة لقمان چاپ شده است؛ تمام حرفهای حکمت آمیز و داستان های زندگی اش را آورده است. این آدم اربابی داشت که خیلی او را دوست داشت، هر مسافرتی که میرفت با لقمان می رفت، هرغذایی می آوردند با لقمان می خورد.
مولوی می گوید: یک روز خربزه ای برای ارباب آوردند اما ارباب میل نداشت، به لقمان گفت: تو این را بخور. لقمان قبول کرد و خورد. می گوید: خربزه را هفده قسمت کرد. ارباب هوس کرد قسمت هفدهم را خودش بخورد، تا زبان زد:
چون بخورد از تلخیش آتش فروخت *** هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
آن قدر این خربزه تلخ بود که فریادش بلند شد. وقتی حالش خوب شد به لقمان گفت: تو چطور این خربزه را خوردی و چیزی نگفتی؟! گفت:
شرمم آمد که یکی تلخ از کفت *** من ننوشم ای تو صاحب معرفت(2)
ص: 203
شرم کردم یک عمری غذای شیرین و خوب دادی، مسافرت بردی و کادو دادی حالا یک بار هم تلخ دادی به رخت بکشم.
تلخی را به رخ خدا نکش، اولاد داد شیرین بود، عروس و داماد شدی شیرین بود، حالا یک مریضی هم داد، معنای تسلیم این است که انسان خودش را نبازد.
فؤاد کرمانی درباره حضرت زینب علیهاالسلام می گوید:
تسلیم و رضا نگر که آن دخت بتول *** در مقتل کشتگان چو فرمود نزول
شکرانه سرود که ای خداوند جليل *** قربانی مابه پیشگاه تو قبول
سومین ویژگی زندگی حضرت زینب علیهاالسلام استقامت اوست. دو آیه برایتان می خوانم که شروع هر دو آیه یکی است ولی آخرش با هم فرق می کند. قرآن می فرماید:
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»(1)
به یقین کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان برآنان نازل می شوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است!
«إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(2)
کسانی که گفتند: «پروردگار ما الله است»، سپس استقامت کردند، نه ترسی برای آنان است و نه اندوهگین می شوند.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان می نویسد: این آیه برای دنیاست؛ این هایی که
ص: 204
استقامت دارند وقتی می خواهند جان بدهند فرشته ها کنارشان می آیند و می گویند: نترس و نگران نباش ما با تو هستیم و بهشت در انتظارت است. این نتیجهء استقامت است.
زینب کبری علیهاالسلام وارد مجلس ابن زیاد شد. ابن زیاد خبیث نشسته تا دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را با لباس های مندرس و چهرهء آفتاب سوخته آوردند نگاه کرد و گفت:
« کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ »؛(1)
کار خدا را با برادرت و اهل بیت خود چگونه دیدی؟
دیدی خدا با مردهای شما چه کرد و مردهای شما را کشت؟ خیلی پر رو بود. امروز هم آل سعود پر رو هستند؛ چون هفت هزار آدم را در منا کشتند، گفتند: قضا و قدر الهی بود. شما خودت را از پشت بام پایین بیانداز بگو قضا و قدر الهی بود. معنای قضا و قدر این نیست. هیچ وقت خدا به ظلم راضی نمی شود. خدا به کشتن امام حسین علیه السلام راضی است؟
یزید با چوب خیزران به لب و دندان امام حسین علیه السلام می زند،(2) می گوید: این تقدير خداست. همین تحلیلی که سعودی ها در مناکردند؛ کوتاهی خودشان و آب ترساندن و راه های تنگ خیابان های منا را گفتند: قضای الهی بوده است.
حضرت زینب علیهاالسلام در جواب ابن زیاد گفت: من تو را کوچک می شمارم. گفت: تو شاعری مثل پدرت علی می مانی. گفت: این سجع نیست این حرف یک دلسوخته است؛ از تمام وجودم این حرف را زدم و بعد گفت: می خواهی بدانی ما چه کشیدیم؟
« مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا»؛(3)
چیزی جز زیبایی ندیدم.
ص: 205
کسانی که گاهی نسبت به حجاب بی اعتنا هستند و فکر می کنند اگر چادر راکنار بگذارند یا حجاب را کمتر کنند یک محبوبیتی در جامعه پیدا می کنند. الآن خود اروپایی ها به این نتیجه رسیده اند که حجاب باعث محبوبیت است.
اعتقاد من این است که سردمداران حکومت ها داعش را درست کردند اسلام را از بین ببرند.
موج اسلام گرایی آمد، عده ای اسلام هراسی را ایجاد کردند، کاری کردند که مردم از اسلام دور شوند، مثلاً: شیعه را در دنیابد معرفی کردند؛ تشیعی که همه اش مهربانی و عاطفه است را مذهب خشونت معرفی کردند.
عقیلهء بنی هاشم علیهاالسلام با این روحیه ایستادند. اسرا بعد از بیست روز که از عاشورا می گذشت وارد شام شدند. دشمنان اهل بیت علیهم السلام اعلام جشن کردند. در مسجد اموی هم دورتا دور میهمان دعوت کردند و سفرای کشورها حتی کشورهای مسیحی مثل روم را دعوت کردند و یک پرده بلندی هم زدند، تمام زن های مسئولین شام از جمله زن خود یزید و دختران و کنیزانش را آوردند. آن وقت دختر علی علیه السلام را جلوی چشم نامحرم ها عبور دادند و تا وسط جمعیت آوردند. چشم ها به زینبی دوخته شد که وقتی کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می رفت هفت تا محرم دورش را می گرفتند.
همسایه اش در مدینه گفت: من نمی دانستم علی علیه السلام دختر داشته است. این قدر این دختر عفیفه بود. اولین حرفی که در مجلس یزید زد همین بود، گفت: ای یزید این عدالت است که تو دختران خودت را پشت پرده قرار دادی ناموس پیامبر خدا را جلوی نامحرم آوردی؟(1)
در تمام این سفرها امام سجاد علیه السلام می فرماید: عمه جانم زینب علیهاالسلام نماز شبش ترک نشد، حتی امشب. برخی ها تا بچه دار می شوند، مریض می شوند،عروسی می گیرند،
ص: 206
نمازشان را فراموش می کنند.
امشب شب استثنایی است می گوید: عمه جانم امشب نماز شبش را هم خواند. این ها الگو است باید در زندگی بکار برود. فقط عزاداری صرف کفایت نمی کند؛ درست است مصیبت سنگین است اما زینب مظهر ولایت و استقامت است، زینب مظهر تسلیم و عبودیت و عفاف است.
منظور از کلام حضرت زینب علیهاالسلام «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» چیست؟
کلمهء جميل هفت بار در قرآن آمده است.(1) زیبایی هر چیزی به حسب خودش است. در زیبایی باید تناسب باشد، مثلاً: وقتی خانه می خریم چینش وسایل خودش باعث زیبایی می شود. زیبایی یک هنر است زیبایی جوان یک چیز است و زیبایی پیر هم چیز دیگر؛ لذا اگر لباس جوان را پیر بپوشد زیبا نمی شود.
امیرالمؤمنین علیه السلام به بازار آمد، دو پیراهن یکی پنج درهم و دیگری را سه درهم خرید. پیراهن پنج درهمی را به قنبر داد و آن یکی را خودش پوشید.
قنبر گفت: آقا شما امام و خلیفه هستید کم قیمت را به من بدهید. فرمود: قنبرتو جوانی، از من دیگر سنی گذشته است همین لباس برای من خوب است.(2)
امام باقر علیه السلام تمام محاسنش را رنگ مشکی زده بود و موها را شانه زده بود. شخصی گفت: آقا خیلی به خودتان رسیده اید، فرمود: به خاطر خانواده ام این کار را کرده ام؛ چون اگر مرد زیبا باشد زن نگاه به مردهای دیگر نمی کند.(3)
ص: 207
زن ها هم باید طوری در خانه باشند که اصلاً مرد به خودش اجازه نگاه به نامحرم را ندهد.
عکس های رهبر کبیر انقلاب امام خمینی رحمه الله را وقتی می بینید از نظم لباس و محاسنشان لذت می برید.
من خدمت آیت الله صافی بودم. ایشان در مرز صد سالگی است اما وقتی خدمتشان می روید بسیار مرتب است. زیبایی هر چیزی به حسب خودش است اگر این جا را در محرم دورتا دور گل بچینند که زیبا نیست. زیبایی کربلا و نماز و دین به چیست؟
کربلا به سه جهت زیبا بود:
1.برای خدا بود؛ در دین اسلام هر کاری برای خدا باشد زیباست. مسجد برای خدا، هیئت برای خدا، نماز برای خدا باشد زیباست. امام حسین علیه السلام صبح عاشورا را با خدا شروع کرد و گودال قتلگاه را با خدا تمام کرد.(1)
هر کاری برای خدا باشد لذا خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد، فرمود:
«قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»(2)
بگو: «نماز و تمام عبادات من، و زندگی و مرگ من، همه برای خداوند پروردگار جهانیان است.
2. در خطبه ها و رجزهایش بود. شعرها و خطبه ها را ببینید که چقدر قشنگ است.
ص: 208
3.در رفتارهایش است. دیشب قرآن و نماز خواندند. روز عاشورا این التماس می کرد اول من بروم، دیگری می گفت من بروم. اصحاب می گفتند: تا ما هستیم بنی هاشم نروند.
زیبایی کربلا در سه چیز است: 1- نیت، 2- محتوا 3- رفتار. هر کاری که این سه مورد را داشته باشد زیبا می شود.
پس ارتباط خودتان را با خدا صمیمی کنید! هیچ گاه رابطه خود را با خدا به خاطر مسائل جمعی از دست ندهید. بعضی ها با پدرش دعوایش می شود نماز نمی خواند، از آخوند بدی می بیند نماز نمی خواند، اینها درست نیست. قرآن می فرماید:
«وَ مَكَروا وَ مَكَرَ اللَّهُ ۖ وَ اللَّهُ خَيرُ الماكِرينَ»(1)
و (یهود و دشمنان مسیح، برای نابودی او و آیینش،) نقشه کشیدند؛ و خداوند (بر حفظ او و آیینش،) چاره جویی کرد؛ و خداوند، بهترین چاره جویان است.
سر خودت کلاه می گذاری. لذا صمیمت تان را در همه حال با خدا حفظ کنید. با خدا باشید خدا هم با شماست. این ذکر را زیاد بگویید :
«وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ»(2)
من کار خود را به خدا واگذارم که خداوند نسبت به بندگانش بیناست.
کارتان را به خدا واگذار کنید. کما این که اباعبدالله مثلا در روز عاشورا ذکرش این بود: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ».(3)
ص: 209
ص: 210
ص: 211
ص: 212
قال الله تبارک و تعالی:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
عاشورا مدرسهء تربیتی بزرگ و آموزشگاه عظیمی است که هم فرا تاريخ و هم فرا جغرافیایی است. نه محدوده این مدرسه در سرزمین کربلاست و نه زمانش مربوط به سال 61 هجری. مدرسه ای که آموزگارانش فقط اهل علم نبوده اند، بلکه اهل عمل هم بوده اند. مدرسهء بزرگ تربیتی که ورود به آن هیچ شرطی ندارد، فقط عزم و اراده می خواهد، هم گنه کار را می پذیرند و هم مؤمن درجهء یک را، هم جوان و نوجوان را، هم مرد و زن را.
دانش آموزان این مدرسه فقط به اراده نیاز دارند؛ هر چند مانند حر سابقهء خدمت
ص: 213
در حکومت ستمگر داشته باشند؛ هرچند مانند آن جوان مسیحی (وهب) سابقهء مذهب و دین دیگری داشته باشند.
در سرتاسر این عالم چه کسانی در کلاس های این مدرسهء حسینی حضور یافته اند: جوان، پیر، سالم، ناسالم، عابد و گنه کار هستند. همهء اینها در این مدرسه راه دارند. این عظمت مدرسهء حسینی و آموزگارانی است که خدا آنان را آموزگار قرار داده است.
روایتی دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خانه حضرت زهرا علیهاالسلام حضور داشت. امام حسین علیه السلام که نوزاد بود، در دامن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و حضرت با او بازی می کرد. ناگهان دیدند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نوزاد را بر زمین گذاشت و به سجده افتاد و به شدت گریست.
گفتند: یا رسول الله! چرا به سجده افتادید و گریه می کنید؟ فرمود: الآن به من وحی شد و خدای تبارک و تعالی کلماتی به من القا فرمود. یکی از آن کلمات چنین بود: پیامبرم ! میدانی حسین کیست؟
« إِنَّهُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجِنِّيَّةِ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ»؛(1)
ص: 214
حسین سرور شهیدان، پیشینیان و پسینیان در دنیا و آخرت است و سرور تمام جوانان اهل بهشت است.
پس معلوم می شود امام حسین علیه السلام بعد از واقعه کربلا به سیدالشهداء معروف نشده، بلکه از همان زمان ولادت چنین لقب گرفت.
خدای تبارک و تعالی این جایگاه و عظمت را به دلیل شایستگی های امام حسین علیه السلام به او داده است.
مواد درسی مدرسهء عاشورا گوناگون است. بخشی از آن درس های اخلاقی است: غیرت، شجاعت، سخاوت، ایثار، فداکاری و ... بخشی از آن درس های سیاسی است: ظلم ستیزی، شهادت طلبی، ایستادن در برابر ستم کار و...
ص: 215
از این مدرسه استفاده می شود که باید لقمهء حلال خورد و نباید مال مردم را غصب کرد. از این مدرسه استفاده می شود باید به حقوق اقتصادی مردم اهمیت داد.
بخشی از مواد درسی این مدرسه نیز درس های اجتماعی است. ما در این گفتار می خواهیم از درس های اعتقادی و باورها بگوییم. یکی از مشکلات جامعه امروز ما و نیز جوانان ما مشکل اعتقادی و باورهاست. مشکلات اعتقادی در زمینهء توحید و نبوت و امامت بیداد می کند.
شبهاتی از سوی گروه های مختلف انجام می شود. نه فقط وهابی ها، بلکه مسیحیت تبشیری، بهائیت جعلی و تشکل های سازمان یافته ای شبهه افکنی میکنند که برخی از آن تشکل ها در میان خود ما هستند. خیلی مهم است که باورهای ما درست باشد.
امیرمؤمنان علیه السلام در جنگ جمل سرگرم نبرد و پیکار بود که ناگهان مردی بیابان نشین مقابل آقا آمد و گفت: ای امیرمؤمنان آیا تو می گویی خدا یکی است؟ یاران حضرت بی درنگ به سمت مرد بیابان نشین هجوم بردند و گفتند: مگر نمی بینی امیر مؤمنان علیه السلام مشغول است؟!
حضرت به اطرافیان تشر زد و فرمود: رهایش کنید.
«الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْمِ»؛
مسئله ای که او می خواهد بداند همان چیزی است که ما از دشمن می خواهیم.
این کلام حضرت یعنی اگر کسی توحید را درست بفهمد، امامت را هم می فهمد و دیگر با علی نمی جنگد؛ یعنی سپاه جمل در زمینهء توحید مشکل دارد. حضرت على علیه السلام به آن بیابان نشین فرمود: وحدت خداوند چهار معنا دارد... سپس معنای
ص: 216
درست وحدت را برایش توضیح داد.(1)
نقل شده است: شخصی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت:
« عَلِّمْنِي مِنْ غَرَائِبِ اَلْعِلْمِ »؛
یا رسول الله ! از علوم عجیب و غریب به من بیاموزید.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نگاهی به او کرد و فرمود:
«مَا صَنَعْتَ فِي رَأْسِ اَلْعِلْمِ »؛
در دانش نخستین چه کردی؟!
تو دانش نخستین را یاد بگیر، بعد دنبال علوم غریبه باش. گفت: به من بگویید دانش نخستین چیست. حضرت فرمود: خداشناسی.(2)
به همین دلیل وقتی جمعیتی که بسیاری شان هم شیعه نیستند در نیشابور پیرامون امام رضا علیه السلام را می گیرند و حدیث می خواهند، آقا از توحید و خداشناسی شروع می کند.(3)
تمام اعمال ما نتیجهء باور ماست، چه باور غلط باشد و چه درست؛ آن کسی که دختر زنده به گور می کند این یک عمل زشت ناشی از باور اوست. باورش این است
ص: 217
که جنس زن نباید در جامعه باشد و فقط مردها باید باشند؛ چون باورش منفوریت دختر و زن است، دختر خود را زنده به گور می کند.
آن کسی که بت می پرستد؛ چون باورش این است که این خالق است او را می پرستد. اصلا تمام حرکات و سکنات ما ناشی از باورهای ماست. آن کسی که به غدیر بی تفاوت است یا آن کسی که غدیر را تجلیل می کند، آن کسی که على علیه السلام را دشنام می دهد یا آن کسی که عاشق على علیه السلام است، هر دوی اینها باوری دارند.
برای توضیح بیشتر در رابطهء با اعتقادات دو آیه از قرآن می آورم. یکی از آن ها آية 84 سورهء اشراء است. قرآن می فرماید:
«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلًا»
بگو: «هرکس طبق روش (و خلق و خوی) خود عمل می کند و پروردگارتان کسانی را که راهشان نیکوتر است، بهتر می شناسد».
هر کس هر کاری می کند از شاکله اش نشأت می گیرد. کسی که به نامحرم نگاه می کند در آغاز «حالت» نامیده می شود. هم چنین اگر کسی یک بار دروغ بگوید یا گناه شهوانی انجام دهد به این رفتار «حالت» می گویند. به همین جهت وقتی زود توبه کند آن حالت برطرف می شود.
اما در مرحلهء بعد به «عادت» تبدیل می شود؛ یعنی نگاه به نامحرم برایش عادت شده است، به سستی در نماز عادت کرده است، به نماز آخر وقت عادت کرده است، به بی نمازی و معصیت عادت کرده است. از این رو برخی نزد ائمه علیهم السلام می آمدند و می گفتند: ما به گناه عادت کرده ایم. در مرحلهء سوم به «ملکه» تبدیل می شود؛ یعنی کار زشت در وجود انسان رسوخ کند. این مرحله مقداری با حالت و عادت تفاوت
ص: 218
دارد و گناهکاری بنیادین تر می شود و انسان ناخودآگاه به فکر گناه می افتد. هرچه توبه کند باز هم مثل آهنربا به طرف گناه جذب می شود.
اما مرحلهء چهارم «شاكله » است؛ یعنی شخصیت درونی. اگر شخصیت درونی شخصی مثل ابوجهل شکل گرفت دیگر نمی شود درستش کرد.
انسان چهل ساله که شد گناه برایش ملکه می شود. کسی که از چهل سالگی بگذرد و شخصیتش را درست شکل نداده باشد دیگر مشکل است آن را تغییر دهد.
چو دوران عمر از چهل درگذشت
مزن دست و پا آب از سرگذشت
اگر شخصیت مثبت هم شکل گرفته باشد همیشگی خواهد شد. حافظ می گوید:
شنیدم ره رویی در سرزمینی *** همین گفتی معما با قرینی
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف *** که در شیشه بماند اربعینی
اگر شما خود را تا چهل سال حفظ کردی، دیگر ماشین وجودت سالم است و جاده را می رود.
«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ»
بگو: « هر کس طبق روش (و خلق و خوی) خود عمل می کند.»
شخصیت درونی هر کسی به گونه ای شکل گرفته است؛ مثلاً: شخصیت درونی بن یوسف ثقفی با جنایت شکل گرفته است. اما یک نفر را هم می بینید شخصیت و شاکله اش با خیر و خوبی شکل گرفته و تمام کارهایش مفید است. شاکله یعنی باور، اعتقاد و شخصیت.
ص: 219
آیهء دیگر آیهء 24 سورهء ابراهیم است که خدا مثال می زند و می گوید: انسان و اعتقاد خوب، مثل درخت خوب است:
«أَلَمَ تَرَ کیف ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتُ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ»
آیا ندیدی چگونه خداوند «کلمه طیبه» (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزه ای تشبیه کرده که ریشه آن (در زمین) ثابت، و شاخه آن در آسمان است؟!
مفسرین سه معنا برای کلمه طیبه بیان کرده اند. می گویند: منظور از کلمهء طیبه، یا مؤمن یا عمل صالح و یا باور است. باور خوب، آدم خوب، کار خوب ، مثل یک درخت است؛ یعنی آدم خوب مثل درخت رشد و نمو دارد نه رکود. مؤمن به درخت می ماند و هر سال شاخ و برگ علم و عبادت و فهمش بیشتر می شود؛ نه این که هر چه سنش جلوتر برود علم و عبادت و فهمش کمتر بشود. شجرهء پاکیزه ریشه اش محکم است؛ مؤمن هم ریشه اش محکم است.
کسانی که می گویند: شخصی از ما سؤالی کرد دیدیم راست می گوید؛ پس نماز را کنار گذاشتیم؛ اگر شخصی شبهه ای در ذهن ما انداخت، پس مجلس امام حسین علیه السلام را کنار گذاشتیم؛ اینها باورشان ضعیف است. اگر موج شبهات روی انسان مؤمن بریزد تکان نمی خورد؛ چون ریشه اش محکم است.
جوان ها! آن قدر اعتقاداتتان را قوی و محکم کنید که نتوانند شما را با شبهات از پای دربیاورند. مؤمن شاخه هایش در آسمان است و حرکت و نمو دارد؛ سالی چندین کتاب و مقاله می خواند. مؤمن خودش را دائمأ با اذن پروردگار در جامعه مفید جلوه می دهد و دیگران از او استفاده می کنند.
هر دو آیه ای که بیان شد نشان دهنده و ترویج گر این نکته است که اگر باورها و
ص: 220
اعتقادات درست شود بسیاری از مسائل درست می شود.
شخصی به نام عبدالملک ابوعبدالله که شخصی کافر و زندیق بود برای دیدن امام صادق علیه السلام به مدینه رفت. به او گفتند: امام به مکه رفته است. عبدالملک به مکه رفت. آن جا هم به او گفتند: آقا در طواف است. پس به مسجدالحرام رفت و بعد از طواف به خدمت امام رسید.
آقا فرمود: اسمت چیست؟ گفت: عبدالملک. گفت: این ملکی که تو عبدش هستی چه کسی است؟ گفت: اسم من را عبدالملک گذاشته اند. آقا فرمود: کنیهات چیست؟ گفت: ابوعبدالله؛ یعنی پدر عبدالله . فرمود: پسرت که به او می گویند عبدالله و تو هم پدرش هستی، عبدالله یعنی بنده خدا؛ پس این کدام خداست؟
آقا به او فرمود: عبدالملک! من از تو سؤالی می کنم: تا به حال به زیر زمین رفته ای؟ گفت: نه. آقا فرمود: به نظرت زیر این زمین چیزی است؟ گفت: من نرفتم ولی فکر نکنم چیزی باشد. فرمود: با گمان کار درست نمی شود؛ یقین داری زیر زمین چیزی نیست؟ گفت: نه. فرمود: تا به حال به آسمان رفته ای؟ گفت: نه. فرمود: میدانی در آسمان ها چیست؟ گفت: نه. فرمود: به نظرت چیزی در آسمان است؟ گفت: فکر نکنم. امام علیه السلام فرمود: این طور نمیشود. آقا فرمود: دیدهای خورشید از مشرق به مغرب می آید؟ گفت: بله. فرمود: تا به حال شده جابه جا شود؛ مثلاً: از مغرب طلوع کند؟ گفت: نه آقا! خیلی منظم است. فرمود: آیا جای شب و روز عوض شده است؟ گفت: نه . امام علیه السلام فرمود: تا به حال شده فصل های سال عوض شود؟ گفت: نه. حضرت سرانجام فرمود: آیا می شود همه اینها بدون نیرو و سامان دهی کسی پدید آمده باشد؟
ص: 221
عبدالملک شهادتین گفت و مسلمان شد. حضرت او را به هشام سپرد و فرمود: عقاید و باورها را به او یاد بده(1)
مباحث اعتقادی در سیره و سخنان امام حسین علیه السلام موج می زند. یکی از کارهایی که امام حسین علیه السلام انجام داد این بود که باورها را درست کرد.
امام حسین علیه السلام در زمان معاویه در منا سخنرانی کرد. هنوز یزید به قدرت نرسیده و معاویه از دنیا نرفته بود. وجود مقدس امام حسین علیه السلام در سال های آخر دوران معاویه به حج آمد. ابن عباس می گوید: آقا به من فرمود: برو مردم را جمع کن.
می گوید: هفتصد نفر جمع شدند. دویست نفر از آن ها اصحاب بودند. اصحاب یعنی آن هایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیده بودند. پانصد نفر هم تابعی بودند. تابعی یعنی کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ندیده ولی اصحاب را دیده باشد. برای مثال: جابر جعفی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را ندید ولی جابر بن عبدالله انصاری را که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود درک کرد؛ بنابراین جابر جعفی تابعی است.
امام حسین علیه السلام هفتصد نفر را در منا جمع کرد و فرمود: شما را به خدا قسم می دهم؛ اگر درست است بگویید درست است و اگر غلط است بگویید غلط است . پس فرمود: آیا می دانید وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه آمد هر یک از مهاجران را با یکی از انصار برادر ساخت مگر خودش با على علیه السلام [که هر دو مهاجر بودند] و فرمود: علی برادر من است و من برادر او هستم؟ گفتند: آری، درست است. فرمود: شما را به خدا قسم
ص: 222
می دهم آیا می دانید روزی که پیامبر صلی الله علیه آل و سلم به تبوک می رفت على علیه السلام را به جای خودش در مدینه گذاشت و فرمود:
«انْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»؛
تو برای من همانند هارون برادر موسی هستی؟
گفتند: به خدا قسم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین گفت. فرمود: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تمام خانه ها به سوی مسجد را بست غیر از در خانهء علی علیه السلام را. حتی یکی از اصحاب آمد و گفت: یا رسول الله! یک روزنه از اتاق من به مسجد باشد تا بتوانم از درون خانه ام نگاه کنم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: نمی شود، دستور خداست و همهء درها جز در خانهء على علیه السلام باید بسته شود. آیا این را می دانید؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا قسم می دهم آیا میدانید حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در روز غدیر فرمود:
« أَنتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي؟»
و تو بعد از من ولی و سرپرست تمام مومنین می باشی؟
همه گفتند: آری. چرا امام حسین علیه السلام از این افراد اعتراف می گیرد؟ مردم! باورهایتان را درست کنید. برخی می گویند: ما دربارهء فلان موضوع بحثکردیم و درمانده شدیم. من به آنها می گویم: در این فروع بحث نکنید، بروید روی اصل و مبنا بحث کنید. غدیر برای ما یک مبناست.
امام حسین علیه السلام فرمود: شما را به خدا قسم می دهم اگر کسی بگوید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دوست دارم اما نسبت به على علیه السلام بغض دارم، آیا ادعای دوستی اش راست است؟ چرا امام حسين علیه السلام این را می گوید؟ چون دشمنان در روز عاشورا می گفتند: ما از على علیه السلام كينه داریم. امام حسین علیه السلام می خواهد بگوید: هر کس با علی علیه السلام بغض دارد با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم بغض دارد.
اول باید این باور درست شود که حب علی علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یکی است.
ص: 223
بعد فرمود: شما را به خدا قسم می دهم آیا می دانید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هرکس من را دوست داشته باشد اما بغض علی علیه السلام را به دل داشته باشد، دروغ می گوید و من را دوست ندارد؟ همه تأیید کردند.(1)
امام حسین علیه السلام می خواست باور مردم را اصلاح کند تا در روز عاشورا نگویند: «از کینهء على علیه السلام با تو می جنگیم»؛ بین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام تفکیک نکنند.
کاری که امام حسین علیه السلام در منا کرد تصحیح عقاید و باورها بود.
ص: 224
قال الله تبارک و تعالی:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید [از مخالفت فرمان] خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
بحث ما پیام های اعتقادی عاشورا است. این دریای عظیم معارفی که در کربلاست. این معدن پرارزشی که در نهضت عاشوراست، گنجینه های زیادی در آن نهفته است. ما بیشتر نگاهمان به مصائب و فجایع کربلا بوده که البته هم جا دارد چنین باشد. اما گنج هایی در این معدن ژرف و عمیق نهفته است که باید استخراج شود. جوانان ما، مردم ما، زنان و مردان ما، حتی غیرمسلمانان و همه آزادگان دنیا می توانند از این گنجینه ها بهره مند شوند. متأسفانه درباره پیام های اعتقادی عاشورا یعنی باورهای ضروری هر مسلمان کمتر صحبت شده است.
ص: 225
حروف اصلی واژهء عقیده، «عقد» است. وقتی دو چیز را به هم گره می زنند به این کار عقد یا همان «پیوند» گفته می شود.
عقد سه نوع است:
نوع اول عبارت است از پیمان و عقد مادی؛ مانند پیوند زدن یک درخت به درخت دیگر یا یک گل به گل دیگر.
دومین نوع پیوند، پیوند اعتباری است. یک خانم و آقا با هم نامحرم هستند؛ با یک صیغه ازدواج و نکاح محرم می شوند. این هم یک نوع پیوند و گره زدن است، اما از نوع اعتباری است.
سومین پیوند، پیوند معنوی است؛ یعنی کسی که اعتقادی را به خودش پیوند می کند، مثلا: به تثلیث یا ماده گرایی یا بت پرستی و یا خداپرستی معتقد می شود، آن باور با او گره می خورد. آن کسی که می گوید: زمین ثابت است این باور به ذهنش گره خورده است. آن کسی که می گوید: زمین می چرخد، او نیز همین طور.
پس پیوند انواع گوناگونی دارد: پیوند مادی مثل: پیوند شاخه درخت به درخت یا پیوند عضو به انسان؛ پیوند اعتباری مثل: زوجیت و ملکیت؛ پیوند حقیقی و
ص: 226
معنوی که به این پیوند، عقیده می گویند. عقیده یعنی آن چیزی که در باور من گره می خورد و من به آن معتقد می شوم. اعتقاد، تقلیدی نیست چنان که میدانید پیوند نوع سوم یعنی عقیده تقلیدی نیست؛ گرچه فروع دین تقلیدی است.
در فروع دین از فتاوای علما تقلید می شود اما در اصول: توحید، خداشناسی، عدالت، معاد و ... تحقیق لازم است. قرآن کریم تقلید در اعتقادات را مذمت می کند و می گوید: بعضی ها بت می پرستیدند و می گفتند:
«وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا»(1)
ما را از آن چه پدرانمان را بر آن یافتیم.
پدرانمان بت می پرستیدند. قرآن می فرماید:
«أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُ هُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا»(2)
آیا اگر پدران آنها، چیزی نمی فهمیدند (باز از آنها پیروی خواهند کرد)؟!
البته نمی گوید: مطلق این که آدم اعتقاداتش را از کسی دیگر بگیرد غلط است؛ چون ممکن است آن شخص عالم باشد یا از روی تحقیق به اعتقاداتی رسیده باشد. هیچ اشکال ندارد آدم دین پدرش را داشته باشد، به این شرط که اعتقادات پدر عادلانه باشد. قرآن می گوید: حتی اگر پدر شما بدون تعقل و اندیشیدن بت پرست شده، باز هم از او دنباله روی می کنید؟
به همین علت است که اسلام، پژوهش و جست وجو را مبنای اعتقادات قرار می دهد.
سه کانال برای درک مسائل مختلف وجود دارد؛ یعنی ما از سه راه می توانیم امور
ص: 227
را درک کنیم: حس، عقل و قلب.
اولین کانال درک، حس است. ما می بینیم و می شنویم. اینها ابتدایی ترین است. نخستین مشکلی که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا با مردم داشت این بود که به سخنان حضرت گوش نمی دادند. وقتی کسی گوش ندهد نمی تواند تجزیه و تحلیل کند.
شما به رایانه اطلاعات نده و بعد بگو: تحلیل کن. تا وقتی با گوش و چشم خود به عقلت اطلاعات ندهی، نمی تواند کار کند. باید ببیند سیبی روی زمین افتاد، بعد فکر کند و بگوید: زمین جاذبه دارد. باید ببیند آبی به جوش آمد، بعد قانون وضع کند و بگوید آب در دمای صد درجه به جوش می آید. امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به دشمنان می فرمود: اول حرف های من را بشنوید و عجله نکنید. می فرمود: وای بر شما! چرا سکوت نمی کنید و داد می زنید؟
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حرف می زد، انگشت در گوششان می کردند تا سخنانش را نشنوند. نوح علیه السلام هم وقتی حرف می زد انگشت در گوششان می کردند:
«وَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ»(1)
انگشتان خویش را در گوش ها قرار دادند.
لذا وقتی به جهنمیان می گویند: چرا به جهنم افتادید؟ می گویند:
«لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ»(2)
اگر ما گوش شنوا داشتیم با تعقل میکردی مجزء دوزخیان نبودیم.
اگر می شنیدیم جهنمی نمی شدیم، ما اصلاً نرفتیم گوش بدهیم.
ص: 228
نخستین راه درک ، حس است. خدا نیز در قرآن همین را می فرماید:
«وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشکُروَنَ»(1)
و خداوند شما را از شکم مادرتان خارج نمود در حالی که هیچ نمیدانستید و به شما چشم و گوش و قلب اعطا کرد تا مگر دانا شوید و شکر این نعمت ها را بجا آورید.
وقتی از شکم مادر بیرون آمدی سرما و گرما را می فهمیدی؟ پدر و مادر را می شناختی؟ شب و روز را می شناختی؟ خدا به تو گوش و چشم و دل داد تا همه چیز را حس کنی. بسیاری از مثال های قرآنی در زمینه خداشناسی، مربوط به حس است. می گوید: اول به شتر نگاه کن،(2) به عالم و طبیعت نگاه کن(3)
بدا به حال کسانی که این قوهء ادراکیه یعنی چشم و گوششان مریض باشد؛ نه این که سنگین یا دیدش کم شود. کسی که شهوت بر او غلبه کند چشم و گوشش مریض می شود. علی علیه السلام من فرمود:
«(وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ، وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْن غَيْرِ صَحِيحَة، وَ يَسْمَعُ بِأُذُن غَيْرِ سَمِيعَة»(4)
هر کس به چیزی عشق ناروا ورزد، نابینایش می کند و قلبش را بیمار کرده، با
ص: 229
چشمی بیمار می نگرد و با گوشی بیمار می شنود.
در زمان صدام کاظمین رفته بودم . شخصی همراه من بود، می گفت: خانم ها را دیدی؟ گفتم: این جا این همه دیدنی دارد: گنبد، حرم، صحن و ... آن قدر حواسم به زیارت بود که این چیزهایی که تو می گویی ندیدم. چنین شخصی در حرم هم چشمش دنبال نامحرم می گردد. لب دریا هم نمی گوید به دریا بنگرم خدا را ببینم؛ آن جا هم دنبال چشم چرانی است. این در زمانی است که حواس بیمار شود.
على علیه السلام فرمود: اگر کسی عشق کاذب یعنی شهوت رانی و هوای نفس بر او غلبه کند با گوش ناسالم می شنود؛ یعنی در بین همه نوارها دنبال موسیقی می گردد، در بین همه فیلم ها دنبال مبتذلش می گردد.
دومین کانال درک، عقل است. حس، داده ها را به ما می دهد و این عقل است که باید داده ها را تنظیم کند. عقل با دیدن سیبی که روی زمین می افتد جاذبه زمین را درک می کند. ممکن است کسی هم به جاذبه دقت نکند؛ بلکه به شیرینی سیب دقت کند. قرآن کریم می فرماید: روز قیامت برخی جهنمیان می گویند: ما فکر نکردیم.
واژه عقل نزدیک به پنجاه بار در قرآن آمده است. عقل یعنی تجزیه و ترکیب داده ها؛ مثل رایانه ای که اطلاعات را پردازش می کند. وای بر آن کسی که ببیند و بشنود اما داده ها را به طور غلط و منفی تحلیل کند.
ولید از مشرکین مکه بود، از آن کسانی که خدا هرگونه نعمتی به او داد.
ص: 230
گاهی خدا به آدم های بد همه چیز می دهد؛ چنان که به فرعون و قارون همه چیز داد .
خدا ده پسر سالم به وليد داد، ثروت فراوان به او داد، ملک و املاک و جسم سالم داد. قرآن می فرماید:
«وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَمْدُودًا * وَبَنِينَ شُهُودًا * وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيدًا »(1)
و برای او مال گسترده ای قرار دادم و فرزندانی که همواره نزد او (در خدمت او) هستند و وسائل زندگی را از هر نظر برای او فراهم ساختم.
این آدمی که خودش اهل تشخیص است، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و قرآن را شنید. اما به جای ایمان آوردن به اعجاز قرآن، تصمیم گرفت شنیده هایش را به طور دیگری تجزیه و تحلیل کند. قرآن می فرماید:
«إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ »(2)
او نشست و فکر کرد این چیزهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید چیست.
«فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ»(3)
مرگ بر او باد چگونه برای مبارزه با حق مطلب را آماده کرد. باز هم مرگ بر او که چگونه مطلب (و نقشه شیطانی خود را) آماده نمود.
خداوند دو بار درباره ولید که داده های حس خود را بد تحلیل می کرد فرمود: مرگ بر او با این فکر و اندیشه اش! ولید اندیشید و اندیشید و سرانجام گفت:
«إِنْ هَٰذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ»(4)
این (قرآن) چیزی جز يك سحر جالب مانند سحرهای پیشینیان نیست
ص: 231
این هایی که پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید سحر است و خودش هم ساحر است. (1) این تحلیل غلط است. انسان باید مراقب باشد .
قرآن کریم می فرماید:
«فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ»(2)
بنابراین بندگان مرا بشارت ده .کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند .
بارك الله به آن هایی که راه حس را نمی بندند و می شنوند و راه صحیح را انتخاب می کنند.
مأمون عباسی که امام رضا علیه السلام را به شهادت رساند، آدم فقیه و درس خوانده ای بود و در بحث های زیادی هم شرکت می کرد. روزی جلسه ای تشکیل داد و نخبگان را دعوت کرد. میهمانان دورتادور نشسته بودند و مأمون هم بالای مجلس حضور داشت. یکی از مهمانان، جوانی با لباس کهنه و چهره لاغر و بدنی نحیف که معلوم بود آدم فقیری است جلوی در نشسته بود.
بحث علمی سنگینی مطرح شد؛ هر کسی چیزی گفت ولی هیچ کدام جواب درست نبود. نوبت به این جوان رسید. دستش را بلند کرد و جواب بسیار زیبایی داد. مأمون گفت: بارك الله ! جلوتر بیا. جوان جلو آمد و میان نخبگان نشست. بحث دوم مطرح شد. جوان دوباره برخاست و جواب بسیار زیبایی به سؤال مطرح شده داد. مأمون او را چند قدم دیگر جلو آورد. سؤال سوم مطرح شد مأمون دید این جوان یک
ص: 232
عالم و دانشمند است؛ لباس مندرس و چهره نحیفش را نباید دید. وقتی سؤال سوم را پاسخ داد مأمون گفت: بیا نزد خودم بنشین.
جوان کهنه پوش کنار مأمون نشست. جلسه تمام شد و گفتند: سفره بیاندازید؛ موقع پذیرایی است . سفره انداختند. ظرف های شراب نیز در وسط سفره بود. مأمون پیاله شرابی برداشت و به جوان تعارف کرد.
جوان گفت: آن چیزی که من را از پای در تا کنار تو آورد عقلم بود. تو مرا به سبب قیافه و چهره ام بالا نیاوردی بلکه برای عقل و خردم من را کنار خودت نشاندی و بر بقیه ترجیح دادی. اما این چیزی که از من می خواهی بنوشم، من را از این جا به پایین مجلس و از آن جا به بیرون مجلس می فرستد. شراب خرد من را می برد و مستی می آورد. کاری نکن چیزی که باعث بالا آمدن من شد با یک پیاله باعث سقوطم شود.
جوان دیوانه ای از کنار پیامبر صلی الله علیه و آله رد می شد مردم لبخند زدند و گفتند: يا رسول الله ! این جوان عقل ندارد. فرمود: او بیمار است؛ به بلایی به نام دیوانگی دچار شده است. او بی عقل نیست . می دانید بی عقل چه کسی است؟ گفتند: نه. فرمود: آن کسی که عقل و اندیشه دارد، خدا به او فهم و درک و قدرت تشخیص داده ، اما این نعمت را در راه گناه صرف می کند. خدا نعمات زیادی به او داده و او تکبر می ورزد. (1)
آن کسی که پول ندارد به او نمی گویند پولت را کجا خرج کردی؛ آن کسی که پول دارد و در مسیر غلط هزینه می کند مؤاخذه خواهد شد.
ص: 233
جوان! خدا به تو عقل داده و مسائل فیزیک و شیمی را حل می کنی. چطور قدرت تحلیل مسئله ریاضی و آماری را داری اما فقط در مسائل دینی ضعیف هستی؟!
حس فقط داده ها را به شما منتقل می کند. داده، ممکن است منظره یک زن نامحرم باشد. این منظره به عقل منتقل می شود و آن وقت عقل به شما می گوید: این زن نامحرم است و نگاه به او عقاب دارد.
آن چشم بستن و پاک کردن خاطره شهوانی، کار عقل است. عقل داده ها را تشخیص می دهد گوش، ناسزا را می شنود و به عقل منتقل می کند. شما می توانی یکی از این دو واکنش را نشان بدهی: 1- فحش بدهی و عصبانی بشوی، 2- حلم بورزی و خودت را کنترل کنی.
عقل و هوای نفس در مقابل هم هستند. بنابر احادیث، این دو با یکدیگر تفاوت دارند: هوای نفس و شهوت و میل جنسی بیدار است اما عقل خواب است. عقل را باید بیدار کنی و هوای نفس را باید بخوابانی.
عزیزان من! دو نفر در جایی هستند؛ یکی خوابیده است و دیگری، بیدار. اگر غذایی بیاورند و شما بخواهید آن بیدار نخورد بلکه شخص خوابیده بخورد چکار می کنید؟ باید آن بیدار را به گونه ای دست به سر کنی تا غذا را نخورد و خوابیده را بیدار کنی تا از این غذا استفاده کند. فرمود: عقل خواب است و هوای نفس، بیدار. هوای نفس را دست به سر کن تا عقل بیدار شود و حس را دریافت کرده، درست دستور دهد.
ص: 234
جوانی وزنه بلند می کرد. مردم جمع شده بودند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از راه رسید . گفتند: یا رسول الله ! قدرت و عظمت را ببینید! فرمود: آری، اما این قدرت واقعی نیست. می خواهید به شما خبر بدهم که قدرت مند واقعی چه کسی است؟ گفتند: بله یا رسول الله! فرمود: آن کسی که فحش بشنود اما فحش ندهد.(1)
این عقل و خرد است.
متأسفانه در جامعه ما به کسی عاقل می گویند که خیلی زود پشت خودش را ببندد یا حتی بعضی ها عاقل را کسی می دانند که خدعه کند و زود بتواند از هر راهی پولش را زیاد کند.
امام على علیه السلام فرمود:
«سِتَّةَ تُختَبَرُ بِهَا عُقُولُ النَّاسِ»؛
عقل مردم با شش چیز آزموده می شود:
اولین موردی که عقل با آن آزموده می شود:
«الْحِلْمُ عِنْدَ الْغَضَبِ »؛
بردباری هنگام غضب است.
ببین در هنگام عصبانیت چقدر بردبار است و قدرت تحمل دارد.
خیلی مهم است که یک جوان بتواند خودش را در هنگام عصبانیت کنترل کند و خویشتن دار باشد.
ص: 235
جوانی گفت: پدرم چیزی گفت و من عصبانی شدم. وسیله ای دستم بود؛ آن را به زمین کوبیدم، شکست و از بین رفت. الآن سه روز است که متأثر هستم و رابطه من با پدرم خراب شده. با خودم می گویم: چرا این کار را کردم؟ الآن شرمنده هستم اما خجالت می کشم بروم از پدرم عذرخواهی کنم.
دومین موردی که عقل با آن آزموده می شود:
«وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الوهب»؛
صبوری در حوادث و اتفاقات است .
آخر سورة آل عمران را نگاه کنید. به تعبیر بعضی از مفسران خلاصه قرآن در این آیه آمده است:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صَابِرُوا وَ رَابِطُوا »(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! (در برابر مشکلات و هوس ها،) استقامت کنید! و در برابر دشمنان (نیز)، پایدار باشید و از مرزهای خود، مراقبت کنید.
سومین موردی که عقل با آن آزموده می شود:
«وَ الْقَصْدُ عِنْدَ الرَّغَبِ »؛
میانه روی در جایی است که رغبت دارد.
یکی از گرفتاری های جوانان افراط است. ساعت ها وقت صرف شبکه های اجتماعی و سایت های غیرمفید و رفیق بازی و کارهای بیهوده می شود. این جوان شش ساعت پای اینترنت و فوتبال بوده است اما دو رکعت نماز صبح نمی خواند.
ص: 236
چهارمین موردی که عقل با آن آزموده می شود:
« وَ تَقْوَى اللَّهِ فِي [أَعْلَى] كُلُّ حَالٍ »؛
این است که انسان خدا را در همه حال حاضر و ناظر ببیند.
پنجمین موردی که عقل با آن آزموده می شود:
«وَ حُسْنِ الْمُدَارَاةِ »؛
مهربانی و خوش برخوردی با مردم است.
انسان عاقل با همه مدارا می کند؛ چون می داند بدخلقی، اول به خودش لطمه می زند و برایش بیماری های درونی پدید می آورد.
ششمین موردی که عقل با آن آزموده می شود:
«وَ قُلْةَ الْمُمَارَاةَ »؛ (1)
اندک بودن جدال است؛ یعنی عاقلها اهل جدل و نزاع نیستند .
انسان عاقل چنین انسانی است: حلم و صبر دارد، میانه روست، تقوای الهی دارد، با مردم مدارا می کند و با دیگران بیهوده بحث نمی کند.
مشکل دشمنان روز عاشورا در این بود که بخشی از آن ها نمی شنیدند و بعضیها مثل عمر بن سعد می شنیدند اما خرد را به کار نمی انداختند هوای نفس و علاقه به گندم کنار امام حسین علیه السلام بودن را از ابن سعد ربود.(2) حس باید درست دریافت کند،
ص: 237
عقل باید درست تجزیه و تحلیل کند. عمر بن سعد اسیر هوای نفسش بود. در کربلا مشکل بیان حقیقت وجود نداشت؛ داده ها خوب بود اما تحلیل ها، کم. زهیر گفت، امام حسین علیه السلام فرمود، علی اکبر فرمود، چندین بار خطبه خوانده شد. دشمنان می شنیدند و حس می کردند اما خردشان را به کار نمی انداختند.
سومین کانال درک، قلب ماست. قلب غیر از عقل است. قلب كانون احساسات است. لذا خدا در قرآن نمی گوید: من وحی را بر عقل پیامبر صلی الله علیه و آله فرستادم؛ می گوید: بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله فرستادم. قرآن نمی فرماید: منافقان، عقولشان مریض است، می گوید: قلب هایشان بیمار است.(1) جایی گفته نشده که عقل دچار قساوت می شود عقل فقط تجزیه و تحلیل می کند. امکان دارد روی عقل پرده بیافتد ولی قساوت صفت قلب است.
امیرمؤمنان علیه السلام در کوفه سخنرانی می کرد که شخصی وسط جمعیت بلند شد و گفت: شما خدا را دیده اید که او را می پرستید؟ آقا فرمود: من خدایی را که نبینم نمی پرستم. این شخص متوجه نشد. فکر کرد منظور حضرت دیدن حسی است. گفت: چگونه؟ امام علیه السلام فرمود: منظور من کانال حس نیست،بلکه کانال قلب است.(2)
ص: 238
لذا اگر کسی بخواهد فقط حس را ملاک قرار دهد مثل کمونیست ها می شود. می گوید: هرچه ببینم، فقط همان را قبول دارم . اسلام این را تأیید نمی کند. حس، عقل و قلب، با هم کانال دریافت است. حس داده ها را انتقال می دهد، عقل تحلیل می کند و قلب احساسات را بروز می دهد. حب و بغض به عقل مربوط نیست. اگر مسئله ای درست دریافت و تحلیل شود قلب هم درست کار می کند.
باید زاویه های این مثلث سه ضلعی را درست ترسیم کنیم و اضلاعش را درست بکشیم. اگر هر سه این ها درست کار کرد، انسان، انسان کاملی خواهد بود و اعتقاداتش هم درست است.
ص: 239
ص: 240
قال الله تبارک و تعالی:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
اگر حادثه عاشورا شکافته شود کلمات، نامه ها، رجزها، اشعار و مصیبت ها، كل حوادث عاشورا و قبل و بعدش، یک دوره معارف اسلامی اصول دین، فروع دین، بحث توحید و نبوت و امامت بحث های مربوط به تسلیم و رضا،خشیت و معرفت خدا، محبت خدا، اسامی خدا، تمام اینها در این نهضت جای دارد.
یکی از بزرگان می فرمود: اگر نهضت عاشورا را در یک کلمه جمع کنی توحید می شود. اگر توحید را بشکافی و باز کنی حوادث و وقایع و کلماتی می شود که در عاشورا اتفاق افتاده است.
ص: 241
یکی از مهم ترین معارف اسلامی، بحث خداشناسی است. علی علیه السلام فرمود:
«مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَعْلَى الْمَعَارِفِ »؛(1)
معرفت خدای سبحانه بلندمرتبه ترين معرفتهاست.
بالاترین معرفت ها این است که انسان خدا را بشناسد. البته هر کس از راهی خدا را می شناسد.
مرحوم شیخ صدوق کتابی به نام توحید دارد. در این کتاب روایت هایی آمده است که در آن ها گاهی یک سؤال از امام پرسیده اند و امام آن را در دو سطح پاسخ داده است: یک سطح برای عوام مردم و سطح بالاتر برای کسانی چون هشام و زراره .
قرآن کریم سه راه برای شناخت خدا معرفی می کند. می فرماید: اگر کسی می خواهد خداشناس شود سه راه کلیدی و اساسی در مقابلش هست. هر سه این راه ها در آیه 53 سورۀ فصلت آمده است. می فرماید:
«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»
به زودی نشانه های خود را در افقها[ی گوناگون] و در دل هایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حق است آیا کافی نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزی است .
یک راه، راه آفاقی است. افق و طبیعت شتر را ببینید و به وجود خدا پی ببرید. ستارگان را ببینید و به وجود خدا پی ببرید. این راه ساده ترین راه است و همه درکش می کنند. هر کدام از این راه ها امتیازات ویژه ای دارد. راه اول ساده است. راه دوم خودتان هستید، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
ص: 242
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(1)
هر کس خویشتن را شناخت؛ پروردگارش را نیز شناخت.
این راه نزدیک ترین راه است. لازم نیست به آسمان نگاه کنید؛ خودت را ببین، خلقت و توانایی های خودت را ببین. راه سوم این است که خدا را با خدا بشناسی. این محکم ترین راه است.
وقتی می خواهید وجود آفتاب را برای کسی ثابت کنید سه راه دارید: اول اینکه گیاهی به او نشان بده و بگو این گیاه نسبت به هفته قبل رشد کرده است و گیاه فقط با نور آفتاب رشد می کند. پس نور آفتاب به این گیاه خورده و رشد کرده است. شما از رشد گیاه به وجود آفتاب پی ببر. این راه آفاقی است. راه دوم این است که بگویی: به خودت نگاه کن. چگونه می توانی اطراف خود را ببینی؟ چطور در زیر آفتاب احساس گرما میکنی؟ آفتاب بر تو می تابید که احساس گرما می کنی. راه سوم این است که بگویی: سرت را بالا بیاور و به آسمان نگاه کن؛ خورشید را خواهی دید . آفتاب آمد دلیل آفتاب . خورشید دلیل خودش می شود.
هر سه راه خداشناسی در دعای عرفه امام حسین علیه السلام آمده است. امام حسین علیه السلام هم از راه آفاق وارد شد و هم از راه انفس.
«أَنَا الفقیر فِي غِنَايَ»؛
خدایا! آن موقع که کلی نعمت دارم، باز هم فقیر هستم؛ در اوج ثروت فقیرم .
«إِلَهِي أَنَا الْجَاهِلَ فِي عِلْمِي »؛
خدایا! من دراوج علم داشتن جاهلم.
ص: 243
در اوج دانشم که می گویی عالم هستم یک مرتبه حافظه ام از دست می رود. خدایا! استخوان گوش را تو به من دادی که صداهای گوناگون را بشنوم. خدایا ! این زبان را تو دادی تا با آن تکلم کنم. اما در جایی امام حسین علیه السلام از آفاق می گوید و نه از انفس، بلکه می فرماید: کور باد چشمی که تو را نبیند.
«مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجُ إِلَى دَلِيلٍ »(1)
مگر تو غایبی تا به دلیل نیاز داشته باشی؟!
هر کدام از این راه ها طرفدارانی دارد. یکی می خواهد راه ساده را برود، پس در جادۂ آفاق قدم می گذارد. می خواهد راه نزدیک را برود، جادۂ انفس را انتخاب می کند. خدا محکم و قوی در وجودش تجلی کند، خودش شهادت می دهد. این سه راه در قرآن و روایات ما آمده است.
ائمه علیهم السلام عارف بالله بودند، خداوند را با کنه وجودشان درک کردند.
شخصی نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و سه سؤال پرسید. این روایت در توحید مرحوم صدوق آمده است. مرحوم صدوق از علمای هزار سال پیش ماست. ایشان با دعای امام زمان علیه السلام متولد شده و خودش در مقدمه یکی از کتاب هایش می گوید: من افتخار می کنم که به دعای ولی عصر به دنیا آمده ام . پدرش علی ابن بابویه قمی است که با امام زمان علیه السلام ارتباط داشته است.
آن شخص به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: من سه سؤال دارم.
اولین سؤال من این است:
ص: 244
«بِماذا عَرَفْتَ رَبِّكَ»؛
خدا را چطور شناختی؟
در بعضی از روایت ها آمده است که حضرت علی علیه السلام می فرماید: من خدا را دیدم .
ولی حضرت به این مخاطب طور دیگری جواب داد. این حدیث در زمینه تقویت خداشناسی قابل توجه است. آقاجان! شما خدا را چطور شناختید؟ امام علیه السلام فرمود:
«بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَ نَقْضُ الْهَمُّ »؛
من خدا را با فسخ و شکست تصمیماتم و با نقض و از بین رفتن اراده ام شناختم.
یعنی مثلا: عزم کردم کاری را انجام بدهم و تمام مقدماتش را هم انجام دادم، اما در لحظه آخر اتفاقی می افتد و دست دیگری جلوی کار را می گیرد. در این جا می فهمم من تصمیم گیرنده نهایی در زندگی ام نیستم. می فهمم کسی دیگری بالاتر از من است که عالم را تدبیر می کند.
در سال 81 قرار بود روحانی کاروان حجاج باشم. خانمی در تمام کلاس های آمادگی حج شرکت کرد. بیشترین سؤال را ایشان می پرسید. شاید ده بار نزد من حمد و سوره خواند. احکام حج را هم می پرسید: البته یک بار به حج رفته بود و می گفت: بچه هایم گفته اند تو که حج رفته ای دیگر نرو؛ بگذار ما برویم. به بچه هایم گفتم: دوست دارم خودم بروم. تمام کارهایم را کرده ام. این حج را باید خودم انجام بدهم.
حتی یک جلسه از کلاس ها و برنامه ها را هم غایب نبود. اما روزی که به فرودگاه رفتم دیدم ایشان نیست. به مدیر کاروان گفت: این خانم که همیشه در خط مقدم
ص: 245
بود! دیشب تصادف کرد و پایش شکست. به او گفته اند اجازه سفر نداری. این فسخ اراده است.
امام رضا علیه السلام با یکی از بستگانش به دیدن بیماری رفت بود. بیمار بدحال بود. یکی از حاضران گریه می کرد و ناراحت بود. دیدند آقا لبخند می زند.
اباصلت می گوید: به آقا گفتم: این شخص مریض است؛ شما چرا لبخند می زنید؟ فرمود: وقتی بیرون رفتم به تو می گویم. وقتی بیرون آمدیم امام رضا علیه السلام فرمود: آن که گریه می کرد زودتر می میرد.
بزرگ ترین خداشناسی این است:
«إِنَّ الْعَبْدَ يُدبرو اللَّهُ يَقْدِرُ »؛(1)
تمام مقدمات را چیده اید و تمام کارها را انجام داده اید؛ یک وقت می بینید که حادثه و اتفاقی رخ می دهد و آن عزم و اراده شما را از بین می برد.
اراده برادران یوسف این بود که یوسف از بین برود و خودشان نزد پدر عزیز شوند. يوسف را در چاه انداختند و برگشتند. اما سرانجام یوسف عزیز مصر شد و برادران در مقابلش تواضع کردند. کار به جایی رسید که نزد او می آمدند و سرشان را پایین می انداختند و می گفتند: ای عزیز! ما بیچاره شدیم، تو به ما کمک کن. آنها برای خواری یوسف تلاش کردند اما خدا یوسف را بالا آورد.
اگر می خواهید خدا را بشناسید ببینید چه کسانی عزیز بودند و ذلیل شدند و چه کسانی هم بالا رفتند و هم رشد کردند.
من در مسجد شام دیدم گروهی نشسته اند زیارت عاشورا می خوانند. بعد هم شخصی منبر رفت و از کارهای زشت و پلیدانه بنی امیه صحبت کرد. گفتم: این مسجد برای اعتلای نام بنی امیه و برای این که به امیرمؤمنان علیه السلام لطمه بزنند بنا
ص: 246
نهاده شد. چقدر تلاش کردند از علی علیه السلام فقط بدگویی شود. اما امروز در این جا زیارت عاشورا می خوانند. یک دختر کوچک اباعبدالله علیه السلام در گوشه دمشق، تمام ظلم بنی امیه را خنثی کرد و نامی از این ظالمان باقی نگذاشت.
آن شخص پرسید:
«فَبِمَا ذَا شَكَرْتَ نَعْمَاءَهُ »؛
به چه انگیزه ای خدا را شکر می کنی؟
آقا فرمود:
«نَظَرْتَ إِلَى بَلَاءٍ قَدْ صَرْفِهِ عَنِّي وَ أَبْلَى بِهِ غَيْرِي فَعَلِمْتُ أَنَّهُ قَدْ أَنْعَمَ عَلَيَّ فشكرته»؛
بارها دیدم بلا و مصیبتی که بنا بود سر من بیاید از من رفع شد و بر دیگری نازل شد. پس فهمیدم خداوند بر من نعمت بخشید و به همین علت سپاس گزارش شدم .
بارها دیده ام خدای تبارک و تعالی در گرفتاری ها دستم را گرفته و نگذاشته سقوط کنم. پس فهمیدم من نیستم که نعمت دارم؛ او نعمت را ارزانی می کند.
قرآن کریم در داستان حضرت صالح می فرماید: در شهر صالح گروهک فسادگر و توطئه گر بودند و تلاش می کردند تبلیغ صالح را خنثی کنند. شترش را کشتند، تمسخرش کردند، او را آزار دادند و بر ضدش تبلیغات می کردند. سرانجام نیز گفتند: باید صالح را بکشیم. اگر او کشته شود داستان تمام می شود. شترش را بکشیم،
ص: 247
معجزه دیگری می آورد. حرف هایش را خنثی کنیم، حرف های تازه ای میزند. بهترین راه این است که خودش را بکشیم.
قرآن می فرماید: شب دور هم نشستند و گفتند: چه کسی او را بکشد؟ هر کسی بکشد پایش گیر است. صالح طرف دارانی دارد. گفتند: صالح شبها به تنهایی به کوه می رود و عبادت می کند.
آیت الله ستوده رحمة الله می گفت: طلبه های جوان ! من شما را تکلیف نمی کنم نمازشب بخوانید؛ ولی اگر در دل شب بلند شدید استغفار کنید؛ چون در سحرگاه خیلی نعمت به آدم می دهند. تمام انبیای الهی بیداری شب داشتند.
صالح شب ها تک و تنها می رفت و در کوه عبادت می کرد. گفتند: می رویم و وقتی او به عبادت ایستاد از بالای کوه سنگ بزرگی روی سرش می اندازیم. صالح زیر سنگ دفن می شود. ما هم برمی گردیم و می خوابیم؛ چه کسی می فهمد ما این کار را کرده ایم؟ بعد هم می گوییم بر اثر حوادث طبیعی کشته شد.
یکی از آنها گفت: اول به آن جایی که صالح می ایستد برویم و برآورد کنیم ببینیم این سنگ از آن جا روی سر صالح می افتد یا نه. همین طور که دسته جمعی ایستاده بودند و نگاه می کردند ناگهان سنگ حرکت کرد و روی آن ها افتاد. همگی زیر سنگ زنده به گور شدند. (1)خداوند این داستان را می آورد و می فرماید:
«وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ »(2)
و آنها نقشه مهمی کشیدند، و ما هم نقشه مهمی، در حالی که آنها درک نمی کردند!
ص: 248
اینها مکر کردند و می خواستند صالح را زنده به گور کنند اما خودشان زنده به گور شدند.
سؤال سوم آن شخص چنین بود:
«فَلِمَاذَا أَحْبَبْتَ لِقَاءَهُ»؛
چرا این قدر ملاقات خدا (یعنی مرگ) را دوست داری؟
وقتی به ابراهیم علیه السلام گفتند می خواهیم جانت را بگیریم، ابراهیم بچه کوچک داشت و نگران شد. خطاب شد: ابراهیم ! دوست، از ملاقات دوست کراهت ندارد. اگربفهمی آن جا چه خبر است نگران نمی شوی.
یا علی! تو چه کردی که دیدار خدا را دوست داری؟ فرمود:
«لَمَّا رَأَيْتُهُ قَدِ اخْتَارَ لِي دِينَ مَلَائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أنبیائه عَلِمَتْ أَنَّ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِهَذَا لَيْسَ يَنْسَانِي فَأَحْبَبْتُ لِقَاءَهُ»(1)
ص: 249
من دیدم خدا بهترین دین را به من داده ، دین ملائکه و رسل و انبیاء را، پس فهمیدم خدایی که این قدرمن را دوست دارد که نگذاشته بت پرست و حیوان پرست و مادہ پرست شوم؛ پس فهمیدم این خدا من را فراموش نمی کند.
من خدا را به این دلیل دوست دارم.
می دانم در قبر هم من را تنها نمی گذارد و در قیامت فراموشم نمی کند.
مرحوم شیخ بهایی رحمة الله کتابی به نام کشکول نوشته است. کشکول به کتاب هایی می گویند که نظم خاصی ندارد. ایشان می گوید: دوستی در لبنان داشتم. او برای من نقل کرد و گفت: آقایی در محله ما زندگی می کرد که آدم خوبی نبود و مردم از او نفرت داشتند. تا جایی که من می دانستم شراب خوار نیز بود. این شخص از دنیا رفت.
همسرش جنازه اش را آماده کرد اما هیچ کس حاضر نشد در تشییعش حاضر شود. همسرش خیلی ناراحت شد و جنازه را به چند نفر کارگر داد. کارگران جنازه را برداشتند و در خیابان های شهر راه افتادند تا آن را به طرف قبرستان ببرند. مردی عارف و زاهد آنها را دید و پرسید: چه خبر است؟ گفتند: جنازه فلانی است. گفت: اتفاقأ من از خانه بیرون آمدم تا برای دفن این بدن در تشییعش شرکت کنم.
به مردم خبر رسید فلان عابد عارف مشهور شهر برای تشییع جنازه آمده است. مردم به احترام آن عالم آمدند. تشییع باشکوهی انجام گرفت و بدن به خاک سپرده شد.
ص: 250
پس از مراسم به عابد گفتند: چه چیز باعث شد برای تشییع این شخص بیایید؟ گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که به من فرمود: این بدن باید تشییع و با احترام به خاک سپرده شود. من علتش را نمی دانم.
پس نزد همسر آن شخص رفتند و به او گفتند: همسرت چه ویژگی ای داشت؟ چه کرده بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد با احترام تشییع و دفن شود؟
همسر میت گفت: ایشان سه ویژگی داشت، اول: در اواخر عمرش و حتی قبل از آن هرگز نمازش ترک نمی شد. حتی اگر مست بود از مستی خارج می شد و خودش را شست وشو میداد و نماز می خواند. او گریه می کرد و می گفت: خدایا! توبه کردم. دوم: همواره دو - سه يتيم بر سر سفره اش حضور داشتند. اما سومین ویژگی این بود که شب های آخرکه شراب را کنار گذاشته بود در دل شب بلند می شد، اشک میریخت و می گفت: خدایا! این بدن نحیف من به چه درد جهنم تو می خورد؟! خدایا! آیا جهنم تو می خواهد با این بدن پر شود؟ من بد هستم اما بدنم کم طاقت است. شوهرم آن قدر از خوف خدا اشک می ریخت تا از حال می رفت.
این که عرض می کنم انسان خدا را بشناسد، شکر خدا کند، حب لقاء داشته باشد،راه هایش را امیرمؤمنان علیه السلام در روایت یاد شده بیان کرده است.
برادران یوسف چگونه او را شناختند؟
وقتی برادران یوسف نزد يوسف آمدند او را نمی شناختند. یوسف نگاهی به آن ها انداخت و گفت:
«هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ»(1)
آیا دانستید با یوسف و برادرش چه کردید ، آن گاه که جاهل بودید؟!
ص: 251
شما می دانید چه بلایی بر سر یوسف و برادرش آوردید؟ شما جهالت و نادانی کردید.
آنها چهره یوسف را با دقت نگاه کردند و گفتند: تو یوسفی؟ یوسف نگفت من يوسف هستم؛ اینها از چهره يوسف او را شناختند.
در روایات و آیات کریمه قرآن، بر استحکام راه سوم تأکید می شود.
امام حسين علیه السلام را ببینید. علی اصغر روی دستش جان داده، گوش تا گوشش بریده شده، اما امام علیه السلام می گوید:
«هَوَّنَ عَلَى مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهُ»(1)
خدایا! تو ناظر و حاضری و این صحنه را می بینی؛ پس این مصیبت برایم آسان است. این خداشناسی است.
عزیزان من! خداشناسی خود را قوی کنید. اگر خداشناسی در زندگی ما تقویت شود چند اثر دارد که اسم آن را آزمون خداشناسی گذاشته ام. اگر می خواهی آزمون خداشناسی بدهید ببینید معرفت دارید یا نه. من شش مسیر و طريق برای آزمون خداشناسی در روایات شناسایی کرده ام. اگر کسی می خواهد ببیند خداشناس است یا نه، باید ببینید این شش علامت را دارد یا نه؟
در جلسه آینده در این رابطه صحبت خواهم کرد.
ص: 252
قال الله تبارک و تعالی:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید از [مخالفت فرمان] خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
بحث ما در رابطه با پیام های اعتقادی عاشوراست. رفتار و منش ما مبتنی بر بینش ماست. تا بینش و باور ما اصلاح نشود، منش ور فتار ما نیز اصلاح نمی شود. اگر می بینید شخصی در گناه نترس است یا به حلال و حرام اهمیت نمی دهد، این مسئله به باور او برمی گردد. باورش به قیامت و معاد و حسابرسی ضعیف است.
اگر کسی راحت در منظر الهی گناه کند، ناشی از ضعف باور او به ناظر بودن خداست؛ باور ندارد که همه چیز را می بیند و اگر کسی - حتی از غیرمسلمان - حرکت نادرستی انجام دهد، آن را می بیند. هرچه باور و بینش و اعتقاد ما محکم تر باشد
ص: 253
رفتار و کردار ما صحیح تر است.
«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ»(1)
بگو: هر کس طبق روش ( و خلق و خوی ) خود عمل می کند .
«وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَ الَّذِي خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا ۚ كَذَٰلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ»(2)
سرزمین پاکیزه (و شیرین) ، گیاهش به فرمان پروردگار می روید اما سرزمین های بد طینت ( و شوره زار) ، جز گیاه ناچیز و بی ارزش ، از آن نمی روید این گونه آیات ( خود ) را برای آنها که شکرگزارند ، بیان می کنیم!
اگر سرزمین وجود انسان طيب و پاکیزه باشد میوه هایی که از درخت وجود انسان به بار می آید میوه های خوبی خواهد بود. لذا اسلام بر اصلاح باورها تأکید دارد.
وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله مبعوث شد اول به سراغ رفتارها و کردارها نرفت - بسیاری از واجبات و محرمات در مدينه تشریع شده است نخست فرمود:
« قُولُوا لَا اله الَّا اللَّهُ»(3)
باورتان را از این بتها دور کنید و به خدای واحد توجه دهید.
در قرآن کریم به سه مسئله خیلی اهمیت داده شده است: آغاز، پایان، راه؛ يا: مبدأ، مقصد، مسیر. مبدأ يعنی خدا. پایان یعنی قیامت و معاد. مسیر یعنی رسالت . آن چیزی که مبدأ را به معاد وصل می کند رسالت است و کسی که مردم را با این دو
ص: 254
آشنا می کند پیامبر است. در روایت آمده است خدا رحمت کند آن بنده ای را که بداند آغازش چیست، پایانش کجاست، در این دنیا از چه حرف می پذیرد. (1)
وصیت نامه امام حسین علیه السلام به محمد حنفیه را ببینید. قبل از این که بگوید برای چه قیام می کنم، می فرماید: من شهادت می دهم به: وحدانیت خدا، رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله ، بهشت و جهنم حق است، خدا انسان ها را روز قیامت برانگیخته خواهد کرد و ... (2) این نکته دقیقی است.
سابق علمای ما کتاب اعتقادات می نوشتند و بیان می کردند که اعتقاد ما به بهشت و جهنم چنین و چنان است. در وصیت نامه هایشان نیز پایبند بودند. باورهایشان را بازگو کنند. در زیارت آل یاسین یک دوره معارف شیعه بیان شده است. چقدر زیبا در آن به خدا، قيامت، حساب، میزان و ... اعتراف می کنید؟
ص: 255
ائمه بزرگوار ما به شیوه های مختلف می کوشیدند باورها را تقویت کنند. به میزان توانایی درک مردم با آنها سخن می گفتند.
هشام بن حکم که از پرسش ديصانی ملحد درمانده بود، به پیشگاه امام صادق علیه السلام شرفیاب شد و عرضه داشت: آیا خدای سبحان بر هر چیزی تواناست؟
حضرت بی درنگ فرمود: آری! وی آن گاه سؤال آن کافر را از حضرت پرسید که آیا خدای توانا جهان به این بزرگی را در درون یک تخم مرغ کوچک می تواند جا دهد؟ امام علیه السلام با توجه به سادگی و سطحی نگری پرسشگر اصلی (دیصانی) به هشام فرمود: به آسمان بنگر و به ما بگو که چه می بینی؟
هشام سرش را بالا گرفت و قدری به پیرامونش نگریست و گفت: آسمان و
زمین ، خانه ها و کوه ها و ... را می بینم؛ حضرت از وی پرسید: چگونه و با چه چیزی آن را می بینی؟ وی گفت: با چشم خودم، سرانجام امام به حق ناطق، حضرت صادق علیه السلام به او فرمود:
«إِنَّ الَّذِي قَدَرَ أَنْ يُدْخِلَ الَّذِي تَرَاهُ العدسیة أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرُ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا کُلها الْبَيْضَةَ لَا تَصْغَرُ الدُّنْيَا وَ لَا تَكْبُرُ الْبَيْضَةُ »؛(1)
آن خدایی که آسمان و ... بدان بزرگی را در درون چشم تو می تواند جا دهد، همه جهان را در درون تخم مرغی نمی تواند قرار دهد؟
همان روز یا هنگام دیگری، عمر بن اذينه که فردی ژرف نگر بود، همان پرسش را از محضر مبارک آن حضرت پرسید و بی درنگ این پاسخ را شنید:
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُنْسَبُ إِلَى الْعَجْزِ وَ الَّذِي سَأَلْتَنِي لَا يَكُونُ »؛(2)
ص: 256
ناتوانی و خدای والا و بلندمرتبه، هرگز! ولی تو از چیزی پرسیدی که شدنی نیست.
ائمه علیهم السلام گاهی نیز از روش های جدلی استفاده می کردند. ابن ابوالعوجاء منکر خدا بود. وی در کنار خانه خدا آمد به امام صادق علیه السلام گفت: چرا به دور این سنگ ها می چرخید؟
امام فرمود: تو حتی احتمال نمی دهی خدا وجود داشته باشد؟ اگر به کسی گفتند در مسیری که می روی دزد و راهزن هست؛ عقل حکم می کند سلاحی با خودش بردارد. این همه پیامبر آمده اند و می گویند: قبر و قیامت و بهشت و دوزخ وجود دارد. فرض کن همه اینها دروغ بود و ما مردیم و قیامتی در کار نبود؛ در این صورت ما ضرر نکردیم، چون پرستش خدا کار بدی نیست. گناه هم نکرده ایم؛ چون شهوت رانی و زنا و فحشا کار خوبی نیست. اگر قیامت نباشد باز هم این کارها بد است . پس اگر قیامتی در کار نبود ما ضرر ندیده ایم، اما اگر آن طرف قضیه باشد شما بازنده اید.(1)
امام حسین علیه السلام با ابن عباس در حجر اسماعیل نشسته بود، خیلی از مذاکرات علمی در حجر اسماعیل انجام شده است. نافع ابن ازرق از خوارج است. خوارج حضرت علی علیه السلام را کافر می دانستند و با آن حضرت مخالف بودند. ابن ازرق آمد و پیش ابن عباس رفت و گفت:
ص: 257
«صِفْ لَنَا إلهک»؛
خدایت را برای ما وصف کن.
ابن عباس سرش را پایین انداخت و جواب نداد. امام حسین علیه السلام فرمود: ابن ازرق بیا! من برایت توصیف کنم. گفت: من از شما سؤال نکردم؛ از ابن عباس پرسیدم . می خواهم او جواب بدهد. ابن عباس عصبانی شد و گفت: ساکت باش!
«إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ هُمْ وَرَثَةُ الْعِلْمِ »؛
همانا او از اهل بیت نبوت است و آنان وارثان علم هستند.
و بع گفت: یابن رسول الله شما برای من توصیف کن. آقا فرمود: من خدا را برایت این طور وصف می کنم:
«أَصِفُ إِلَهِي بِمَا وَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أُعَرِّفَهُ بِمَا عُرِّفَ بِهِ نَفْسِهِ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا یقاس بِالنَّاسِ »؛
من خدای خود را چنان وصف می کنم که او خویش را وصف کرده است و او را آن چنان می شناسم که خود را شناسانده است. خداوند با حواس درک نمی شود و با مردم مقایسه نمی گردد.
اگر با حواس پنج گانه ات دنبال خدا می گردی فایده ندارد. خدا حس شدنی نیست. خدا را با مردم نیز قیاس نکن. (1)
حتی با این که سؤال از ابن عباس پرسیده شد اما امام می فرماید بیا من برایت توضیح بدهم؛ چون بحث اعتقادی و باورمندی است.
ائمه ما خیلی مردم را بر این بحث ها تشویق می کردند.
ص: 258
جوانی بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد. اصحاب هم نشسته بودند. حضرت از نامش پرسید و فرمود: من را بیشتر دوست داری یا خودت را؟ گفت: شما را . حضرت فرمود: من را بیشتر دوست داری یا والدینت را؟ گفت: شما را. فرمود: من را بیشتر دوست داری یا خدا را؟
یک مرتبه حالتی به این نوجوان دست داد. عرض کرد: یا رسول الله ! من شما را به خاطر خدا دوست دارم. هرگز شما را در دوستی به خدا ترجیح نمی دهم.
پیامبر صلی الله علیه و آله به اصحاب فرمود: از این جوان یاد بگیرید. خدا را با خدا بشناسید و من را با رسالت.
اینها نکات دقیقی در مبانی توحیدی و باورهاست.
چگونه خداشناسی خود را امتحان کنیم؟ شاید کسی بگوید من نمی توانم حتی یک دلیل برای اثبات خدا بیاورم ولی خداشناس هستم و خدا را قبول دارم، تمام سلول های وجود من به وحدانیت خدا اعتراف می کند. اگر شش نشانه در وجود کسی پررنگ باشد خداشناسی اش پررنگ است و گرنه یا خداشناسی اش ضعیف است و یا براساس باور و اعتقادش عمل نمی کند.
اولین نشانه خداشناسی، ترس از خداست. امام صادق علیه السلام فرمود:
« مَنْ كَانَ بِاللَّهِ عَارِفاً كَانَ مِنَ اللَّهِ خَائِفاً»(1)
هر کس بیشتر نسبت به خدا شناخت دارد خداترس تر است .
ص: 259
یعنی حضور خدا را درک می کند. نگویید خدا، ترس ندارد. خداترسی یعنی احتیاط . مثل راننده ای که از جاده و تصادف می ترسد.
خداترسی یعنی از خشم و غضب خدا و جهنمی که آفریده و عذابی که قرار داده بترسیم. درست است خدا غفور و رحیم است ولی جبارهم است. درست است آن صفات مهربانی را دارد ولی خودش در قرآن کریم از صفات غضبش هم گفته است.
روزی جبرئیل علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و سلام کرد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: برادرم جبرئیل! دوست دارم ببینم عالم برزخ آدم های خوب و بد چگونه است. مرحوم مجلسی در جلد 27 بحارالانوار سیزده روایت آورده که نشان می دهد ارواح در عالم برزخ می توانند در قالب مثالی نمایان شوند. بدن دفن شده ولی روح می تواند در قالبی مثل همین بدنی که دفن شده ظاهر شود و شما آن را ببینید.
كما این که حضرت عیسی علیه السلام مکرر احیای اموات داشت؛ یعنی به اذن خدا ارواح را در قالب مثالی می ریخت و حاضر می شدند و با آنها صحبت می کرد.
جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله ! به بقيع برویم. با پیامبر صلی الله علیه و آله وارد بقیع شدند. جبرئیل به یکی از قبرها روی نمود و گفت: یا رسول الله ! این قبر یک مؤمن است. قبر دیگری را نیز نشان داد و گفت: این قبر یک شخص گنه کار است. حضرت فرمود: هر دو را احضار کن. صاحب قبر اول حاضر شد وقتی آمد رسول خدا صلی الله علیه و آله مشاهده کرد نوری قبرستان بقیع را فراگرفت. چهره ای بشاش به پیامبر صلی الله علیه و آله سلام و عرض کرد:
(الْحَمْدُ لِلهِ الَّذي صَدَقَنا وَعْدَهُ)؛ (1)
حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که به وعده خویش درباره ما وفا کرد.
ص: 260
ستایش از آن خدایی است که وعده هایش را عملی ساخت. حضرت فرمود: شما در عالم برزخ از خدا چه می خواهید؟ گفت: یا رسول الله ! دعا می کنیم قیامت برپا شود. برزخ گوشه و نمونه ای از قیامت است. ما به قدری خوش هستیم که می گوییم: این جا که تصویری از بهشت است، پس خود بهشت چه خبر است؟
میت مؤمن به اذن خدا دوباره به درون قبر برگشت. جبرئیل صاحب قبر دیگر را صدا زد. وقتی بیرون آمد فریاد زد و گفت: واحسرتا واحسرتا! قرآن می فرماید: یکی از سخنان برزخیان این است که می گویند:
(يَا حَسْرَتَی عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ)؛(1)
افسوس بر من از کوتاهی هایی که در اطاعت فرمان خدا کردم.
حضرت به او فرمود: تو در برزخ از خدا چه می خواهی؟ گفت: یا رسول الله ! می گویم خدا کند قیامت برپا نشود. عذابی که بخشی از آن این گونه است، دیگر خود قیامت چطور است؟
ائمه ما خائف بودند و خوف الهی داشتند. امام سجاد علیه السلام مناجات به نام مناجات های خمس عشره دارد. بعضی از علمای ما این مناجات ها را در سجده می خواندند و مرحوم مجلسی رحمة الله به فراگیری اش توصیه می کند. یکی از آن مناجات ها مناجات خائفين است.
راوی می گوید: با امام باقر علیه السلام وارد مسجدالحرام شدیم تا نگاه امام باقر علیه السلام به کعبه افتاد شروع کرد به گریه و زاری . من به شانه آقا زدم و گفت: ای پسر پیامبر! مردم شما را نگاه می کنند! فرمود: وای بر تو! من از خوف خدا اشک نریزم برای
ص: 261
این که مردم نگاهم می کنند؟! (1)
سیدالساجدین علیه السلام زیر ناودان طلا مثل باران اشک می ریخت .(2)
دومین نشانه خداشناسی، رغبت به پاداش الهی است. علی علیه السلام فرمود:
«يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ اللَّهِ أَنْ يَرْغَبُ فِيمَا لَدَيْهِ»؛ (3)
هر کس خداشناس است به آن چیزی که نزد خداست میل و رغبت دارد.
هر چیزی نزد خداست ماندنی است و هر چیزی نزد ما هست از بین رفتنی است.(4)
خدا مغفرت، بهشت، پاداش، توفیق، گشایش، اجابت دعا و لطف ویژه دارد. آن چیزی که نزد خداست این چند مورد است. چه کسی غیر از خدا می تواند گنه کاران را ببخشد؟ چه کسی غیر از خدا می تواند در بهشت را به روی آفریدگان بگشاید؟ چه کسی غیر از خدا می تواند ثواب و توفیق بدهد؟
دومین نشانه انسان خداشناس این است که می دود ثواب جمع کند. نماز در مسجد ثوابش بیشتر است؛ به مسجد می رود و در صف اول می ایستد. به عبارت دیگر انسان خداشناس دنبال نمره حداکثری است. آدم های ضعیف دنبال نمره حداقلی اند، آخر وقت در خانه و وقت غروب آفتاب نماز می خوانند تا تکلیف از دوششان برداشته شود.
نگاهی به کربلا بیاندازید. ببینید امام حسین علیه السلام و یارانش چطور رغبت داشتند؟
ص: 262
شخصی به نام سويد بن عمرو آخرين شهید کربلاست. به میدان آمد، جنگید،مجروح شد و بی حال روی زمین افتاد. فکر کردند کشته شده و رهایش کردند. جنگ ادامه یافت و سرانجام امام حسین علیه السلام شهید شد. سوید بن عمرو ساعاتی پس از پایان معرکه که به هوش آمد. چشمانش را باز کرد دید کشته ها روی زمین هستند.لحظه ای هم به هوش آمد که گفتند: حسین علیه السلام کشته شده. سر اباعبدالله علیه السلام بالای نیزه و بدنش میان قتلگاه بود. نگاه کرد دید شمشیر ندارد، توانی هم ندارد. کارد کوچکی داشت. همان را از غلافش بیرون آورد و روی دو کنده زانو بلند شد. دشمن هم دیگر آماده نبود. عده ای شمشیر را کنار گذاشته و رفته بودند به خیمه ها حمله کنند. سوید چند نفر را از پای درآورد.
تازه دشمن متوجه شد این جانباز جان مجدد گرفته روی سرش ریختند و او را به شهادت رساندند. (1)
سوید می توانست بگوید: من وظیفه ام را انجام دادم و مجروح شدم؛ امام حسین علیه السلام هم کشته شده و دیگر جنگیدن من اثر ندارد؛ اما ببینید میل به شهادت با او چه کرده است!
جون مرد سیاه چهره ای است که قبلا غلام ابوذر بوده است. وقتی به میدان آمد رجزی خواند و گفت: من خدمت گزار اهل بیت علیهم السلام هستم. هم چنین گفت: من با زبان و دستم از امام حسین علیه السلام دفاع می کنم تا آن بهشتی که خدا وعده داده، با حسین و اهل بیت علیهم السلام نصيبم شود.(2) به این رغبت می گویند؛ رغبتی که وقتی عمرو
ص: 263
بن قرظه به میدان آمد. گفت:
ضَربَ غُلَامٍ غَیرِنَکسٍ شَارٍ *** دُونَ حُسَيْنِ مهجتي وَ دَارِي (1)
زدن جوانی که در فدا نمودن جان و خانه خود برای حسین علیه السلام کوتاهی نخواهد کرد.
یعنی خانه و خونم فدای حسین علیه السلام باد!
مرحوم حاج شیخ عباس در نفس المهموم ذیل این جمله می نویسد: منظور عمرو بن قرظه، عمر بن سعد بود؛ چون وقتی امام به عمربن سعد فرمود: با من نجنگ، گفت: خانه و خونم در خطر است. (2) حالا عمرو بن قرظه به ابن سعد کنایه میزد: ای عمر بن سعدی که حاضر شدی برای حفظ خانه و زندگی ات به خیمه گاه حسین علیه السلام تیر بیاندازی و خانه و خونت را به قیمت دوزخ خریدی!
نوه های امام حسن علیه السلام را در زندان منصور دوانیقی حبس کرده و به دست ها و پاهایشان زنجیر زده بودند. زندان به قدری تاریک بود که زندانیان حتی وقت نماز را تشخیص نمی دادند. یکی از این سادات حسنی خیلی ناله می کرد. عمویش هم در زندان بود. عمو، زندان بان را صدا زد و گفت: بندهای برادرزاده ام را بر بدن من بگذارید، کتک ها و تازیانه هایش را هم برمن بزنید تا او آرام باشد و من ثواب بیشتری ببرم.
این چه روحیه ای است که شکنجه بیشتر را برای ثواب بیشتر به جان می خرد؟!
عزیزان من! ثواب ها و عبادات را حداکثری انجام بدهید. خداشناس هم خائف است و هم راغب؛ راغب به ثواب الهی و آن چیزی که نزد خداست.
ص: 264
سومین نشانه خداشناسی، دوری از گناه است. على علیه السلام فرمود:
«کل عارف عائف»؛(1)
عارف، عائف است.
عائف یعنی تارک است و گناه را ترک می کند؛ چون خداشناس است معصیت را ترک می کند.
شخصی نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت: من به گناه دچار هستم. آقا به او فرمود: مگر نمی دانی خدا تو را می بیند؟(2)
خواهر من! تو که توان رفاقت ناصحیح غیر شرعی را داری، اما دنبال رفیق بازی نیستی تو که حجابت را رعایت می کنی و به نداهای شیطانی پاسخ نمی دهی و حاضر نمی شوی آرایش کرده در خیابان بیایی تا جوان تحریک بشود؛ معلوم است که خدا به تو بیشتر اجر می دهد. هرچه شناخت بالاتر باشد خویشتن داری و عفاف بیشتر است. اگر هم یک وقت پایش لغزید زود توبه می کند.
چهارمین نشانه خداشناسی، خشنودی از قضا و قدر است. امام صادق علیه السلام فرمود:
ص: 265
«إِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللَّهِ أَرْضَاهُمْ بِقَضَاءِ اللَّهِ»؛(1)
داناترین مردم به خدای متعال ، راضی ترین آنهاست.
اگر بلا و مصیبت و عدم اجابت دعایی در زندگی اش پیش بیاید، مثل امام حسین علیه السلام که آن همه حوادث در کربلا دید، باز هم راضی است.
پنجمین نشانه خداشناسی، بی نیازی از مردم است.
على علیه السلام فرمود:
«مَنْ سَكَنَ قَلْبَهُ الْعِلْمُ بِاللَّهِ سَكَنَهُ الْغِنَى عَنْ خَلْقَ اللَّهِ »(2)
هر که در دل او علم به خدا ساکن شود و قرار گیرد، در او بی نیازی از خلق خدا ساکن شود.
عارف بالله هیچ گاه خود را نزد مردم کوچک نمی کند و از همگان بی نیاز است. هرگز دست نیاز به خلق خدا نمی گشاید.
سپاه عمر بن سعد نزد خلق خدا رفتند. سر حبیب بن مظاهر برای صد دینار جایزه بالای نیزه رفت. حتی در بعضی از نقلها آمده به برخی فقط وعده خرما دادند و اینها حاضر شدند جان امام حسین علیه السلام را بگیرند.
ششمین نشانه خداشناسی، امام شناسی است.
عارف به خدا امام شناس است. شخصی از امام حسین علیه السلام پرسید: خداشناسی را از کجا بفهمیم؟ فرمود:
ص: 266
«مَعْرِفَةُ أَهْلِ کل زَمَانُ إِمَامُهُمْ»؛(1)
هرچه انسان امامش را بیشتر بشناسد خداشناس تر است.
به همین دلیل امام رضا علیه السلام وقتی در نیشابور می خواست توحید را معنا کند، فرمود:
«بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»؛ (2)
شرط توحید من هستم.
این شش علامت خداشناسی است. یک خداشناس، عارف و راغب است، تارک گناه است، به تقدير الهی خشنود است، خودش را به قیمت معصیت خالق کوچک نمی کند و در آخر، امام شناس است.
ص: 267
ص: 268
قال الله تبارک و تعالی:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»؛(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید از [مخالفت فرمان] خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
بحث ما در رابطه با پیام های اعتقادی عاشورا است. پیام ها و آموزه هایی که دركلمات اباعبدالله علیه السلام و یارانش آمده، فقط مخصوص آن زمان ها نیست. انسان های فراوانی در طول تاریخ با تأثیرپذیری از ماجرای کربلا و نهضت امام حسین علیه السلام و مطالعه تاریخ آن حضرت تغییر مذهب دادند و حتی از بت پرستی و کفر به اسلام روی آوردند.
به عبارت دیگر مکتب کربلا آنها را دین دار کرده است. نهضت عاشورا فقط نهضت حماسی و سیاسی و مبارزه بر ضد ظالم نیست - گرچه همه این ابعاد را دارد-
ص: 269
بلکه نهضتی اعتقادساز است. این مهم ترین جنبه رخداد عاشوراست.
بحثی که می خواهم در این جلسه مطرح کنم، مسئله تقویت توحید در نهضت عاشوراست.
توحید دو بخش دارد: توحید نظری و توحید عملی. توحید نظری یعنی انسان قبول داشته باشد خدا یگانه، عالم، قادر و خالق است و کسی این صفات را به او نداده و صفاتش عین ذات اوست. الآن قصد ندارم درباره توحید نظری صحبت کنم؛ مشکل امروز در زمینه توحید عملی است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من از شرک برامتم میترسم. از این که برای غیرخدا عبادت کنند و در عملشان یکتاپرست نباشند.(1)
قرآن می فرماید:
«وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»(2)
و اکثر آنها که مدعی ایمان به خدا هستند مشرکند .
بسیاری از کسانی که می گویند به خدا ایمان داریم در زندگی شان شرک است. شرک و ایمان ضد یکدیگر هستند. هردوی اینها در یک آیه آمده است: بسیاری از آنها به خدا ایمان نمی آورند مگر این که شرک در میان ایمانشان آمده است. از امام
ص: 270
صادق علیه السلام پرسیدند: معنای آیه چیست؟ فرمود: یعنی شرک در عبادت و اطاعت، نه شرک در ذات. (1)
یکی از نشانه های انسان موحد این است که تمام وجودش عبادت و هستی اش برای خدا باشد. این همان چیزی است که خدا از آن شکوه می کند و می فرماید: ما به شما گفتیم ولی بعضی از شما گوش نمی دهند.
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِي»(2)
آیا با شما عهد نکردم ای فرزندان آدم که شیطان را پرستش نکنید که او برای شما دشمن آشکاری است. و اینکه مرا بپرستید.
ما با شما پیمان بستیم و به شما هم گفتیم بندگی شیطان را نکنید و بندگی خدا را کنید ولی گوش نمی دهید.
توحید در عبادت و توحید عملی یعنی بنده، عبد خدا باشد، نه عبد هوا و هوس و عبد مال؛ برای خدا عبادت کند و برای خدا حرف بزند و خدا را بخواند. این موضوع در کربلا پررنگ است.
در شب عاشورا وقتی امام حسین علیه السلام شروع به شعرخواندن کرد، در پایان اشعار فرمود: حرکت ما به سوی پروردگار جلیل است. به خواهرش زینب علیها السلام نیز فرمود: تمام کارهای ما برای خداست. ما به اذن خدا آمدیم و برای خدا کار می کنیم.
ص: 271
حضرت صبح عاشورا را با دعا شروع کرد و عصر در گودال قتلگاه نیز با دعا تمام کرد. اصلا ذکر امام حسین علیه السلام در روز عاشورا « لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»(1) بوده است. جوانی و سلامتی ام از خداست، همه وجودم از خداست، پس من عبد خداهستم .
بعضی ها می گویند: چرا خدا را عبادت کنیم؟ ما خدا را دوست داریم و همه صفاتش را هم قبول داریم؛ چرا باید نماز بخوانیم و روزه بگیریم؟ عبادت برای چیست؟ او که نیازی به عبادت ما ندارد. اگر من نماز و قرآن نخوانم مگر به خدا لطمه وارد می شود؟ خورشید و زمین و آسمان و هوا مدحش را می گویند.
خدا در قرآن می فرماید: پرندگان و پرندگان تسبیح می کنند.(2) میان این همه موجودات در عالم، چرا این قدر بر عبادت انسان تأکید شده است؟
چهار آیه در قرآن آمده است که پاسخ همه این پرسش هاست .
عبادت فقط نماز و روزه نیست؛ بلکه عفت هم عبادت است، تفکر هم عبادت است، پرهیز از گناه هم عبادت است، پرهیز از لقمه حرام هم عبادت است.
اولین دلیل عبادت خداوند، زنده کردن انسان است .
قرآن می فرماید:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ۖ وَ اعْلَمُوا»
ص: 272
أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! دعوت خدا و پیامبررا اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می خواند که شما را حیات می بخشد! و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می شود، و همه شما (در قیامت) نزد او گردآوری می شوید!
ای مؤمنان! خدا و پیامبرمی خواهند شما زنده و سرحال باشید. علت این که خدا می گوید عبادت کنید این است که زنده و پویا باشید. حیات دو نوع است: 1- حیات حیوانی: می خوریم و می خوابیم؛ مانند حیوانات. بالأخره ماعقل و شعور و غرایزو
احساسات داریم. 2- حیات طیبه. قرآن می فرماید: اگر ما به شما می گوییم عبادت کنید، برای این است که زنده و پویا باشید، مرده نباشید، شب و روزتان مثل حیوانات به خوردن و خوابیدن نگذرد، احساس نشاط داشته باشید. اگر زنده بودید، زنده ها را یاری می کنید. اگر زنده بودید، در جامعه تأثیر دارید. ابوجهل عبادت نکرد مرده است. ابولهب همین طور مرده است؛ چون پیامبر صلی الله علیه و آله را انکار کرد .
کسی که درس می خواند فهمش بالا می رود؛ آن کسی هم که نماز می خواند و دعا می کند و گناه نمی کند خدا می گوید: ما به او نورو فهم و فراست می دهیم.(2) مؤمن فراست دارد و خوب و بد را تشخیص می دهد. مؤمن قدرت تصمیم گیری دارد. مؤمن زنده است و امید دارد، نشاط دارد و هیچ وقت خودکشی نمی کند، هیچ وقت یأس بر او عارض نمی شود و احساس افسردگی نمی کند. عبادت کن تا مأیوس و به زندگی
ص: 273
بدبین نباشی. زنده باش تا دیگران را زنده کنی.
سعید بن مسیب می گوید: در مدینه خشکسالی شد و مردم برای خواندن نماز باران جمع شدند. دیدم غلام سیاه چهره ای به دور از جمعیت سر را به سجده گذاشت و می گوید:
خدایا! از این سجده سربرنمی دارم تا باران ببارد. حیوانات و مردم اذیت می شوند،خشک سالی شده است.
راوی می گوید: ناگهان دیدم ابرها فشرده شد و باران بارید.
این غلام زنده است که می تواند این گونه با خدا حرف بزند. این غلام احیاگراست.(1)
وقتی برخاست برود به دنبالش رفتم تا ببینم چه کسی است. دیدم به خانه امام سجاد علیه السلام در مدینه رفت. پیگیری کردم، دیدم از غلامان امام سجاد علیه السلام است.
اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله صدها انسان را زنده می کند؛ چون خودش زنده است. اگر امام حسین علیه السلام حر و زهیر را زنده می کند و وهب را حیات می دهد، به این دلیل است که در عبادت سنگ تمام گذاشتند.
من زمانی به کسی گفتم بیاییم کتابی بنویسم و معرفی کنیم از سال 61 تا الآن چند نفر بر اثر نهضت اباعبدالله علیه السلام عوض شدند. شما قصۀ حررا شنیده اید؛ صدها حر در شب عاشوراها توبه کرده اند و صدها آدم تغییر مرام داده اند. این اولین اثر عبادت است.
ص: 274
در پی امام کاظم علیه السلام آمدند و گفتند: یکی از خلفاء مشکلی پیدا کرده و شما را به حضور خواسته است. امام علیه السلام آمد. گفتند: دل درد عجیبی گرفته است و از درد به خودش می پیچد. پزشکان هم نمی توانند او را معالجه کنند. گفتند: شما دعا بفرمایید این دل درد متوقف شود.
آقا دست هایش را بالا آورد و عرض کرد: خدایا! همان طور که ذلت معصیت را به او چشاندی که با همه ثروت و قدرت و کاخ هایش حریف یک دل درد نمی شود، عزت عبادت ما را نیز به او بچشان تا بفهمد ما نزد تو عزیز هستیم.
دل درد متوقف شد.(1) گفتند: چه کردید؟ فرمود: از عزت عبادت استفاده کردم.
امام می تواند حتی بر بیماری های جسمی افراد تأثیر بگذارد.
حضرت عیسی علیه السلام فقط مرده زنده نمی کرد، بلکه مردگان اخلاقی جامعه را نیز زنده می کرد؛ چون خودش زنده و پویا بود. اگر خدا در قرآن می گوید عبادت کنید و نماز بخوانید، برای این است که زنده و پویا می شوید. خدا به عبادت نیاز ندارد، بلکه انسان محتاج به خدای بی نیاز وصل می شود.
دومین دلیل عبادت کردن خداوند، رشد دهنده است.
آیه بعدی در سوره جن است. همان طور که می دانید دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله مخصوص انسان ها نبود؛ جنیان هم مخاطب دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله بودند.
«مسجد جن» در مکه معروف است. آن جا محل شرف یابی گروهی از جنیان به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله است. سران جنیان جمع شدند. حضرت فرمود: من مبعوث شدم
ص: 275
و قرآن هم کتاب من است. گفتند: مقداری از قرآن برای ما بخوان. حضرت آیاتی برایشان خواند و آنها گفتند:
«سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ »(1)
ما قرآن عجیبی شنیده ایم که به راه راست هدایت می کند .
عجب کتاب شگفتی است؛ این کتاب باعث رشد می شود.
کاروانی از شام به مدینه آمده بود.
در روزگار قدیم کاروان های تجاری شهر به شهر می رفتند و جنس می بردند و می فروختند و کار فرهنگی هم می کردند. چنان که امروزه نیز دنیای کفر و ظلم عکسهای مبتذل را در قالب کالا می گذارد و به مسلمانان می فروشد. در قالب لباس و عروسک ترویج بدحجابی می کند. در قالب کارهای تجاری برضد دین تلاش می کند و جزوه و کتاب به دست جوانان می دهد. این یکی از حربه هایی است که دشمنان همواره در طول تاریخ از آن استفاده می کردند.
شامیان برای تجارت به مدینه آمده بودند. تبلیغ مسیحیت هم می کردند. دو جوان مسیحی شدند. متأسفانه بعضی ها سطحی فکر می کنند. شبکه ای در ماهواره چند مطلب درباره مسیحیت گفته، بنیان فکری این جوان هم ضعیف است و زود جذب می شود.
دو جوان اهل مدينه مسیحی شدند و از ترس پدرشان خانه نیامده، همراه کاروان به شام رفتند. دو جوان مسلمان که برادر هم بودند، از دامن جامعه اسلامی جدا شد. پدر آنها نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یا رسول الله ! چنین اتفاقی افتاده است؛
ص: 276
آیا اجازه می دهید به شام بروم و این دو بچه را بیاورم و به دامن اسلام بازگردانم؟
مرحوم طبرسی در مجمع البیان(1) می نویسد: در این جا آیه نازل شد:
«لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ »(2)
در قبول دین، اکراهی نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است.
دین و اعتقاد، اجباری نیست. باور را نمی شود به زور بر کسی تحمیل کرد. اگر انسان اهل تشخیص باشد خودش می فهمد بی خدا بودن چقدر بی معناست؛ خودش متوجه می شود که تثلیث کفر است. مگر می شود مدیر و مدبر عالم سه تا خدا باشد؟ شناسنامه خداوند سوره توحید است. توحید، نقطه قوت است. پیامبر صلی الله علیه و آله خدا فرمود: لازم نیست دنبالش بروی خودشان باید تشخیص بدهند و به اسلام برگردند.
پس دومین اثر عبادت رشد و تعالی است. بدن شما رشد می کند؛ و جوان و سپس میانسال می شوید، چطور امکان دارد بدن شما رشد کند اما اعتقادات و باورهایتان همین طور راکد بماند؟!
سومین دلیل عبادت خداوند، سازگاری آن با فطرت است.
وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله تعالیم اسلام را برای مردم می گفت اولین گروه هایی که به او پیوستند جوان ها بودند. خودش هم فرمود: جوان ها من را تأیید کردند(3)چون
ص: 277
متوجه شدند قرآن با عقل و فطرتشان سازگار است.
خدا به همه ما فطرت داده است، یک مثال ساده: همه ما ذائقه داریم، وقتی غذا می خوریم، شیرینی و شوری و ترشی را احساس می کنیم. اما اگر کسی مریض شد و ذائقه اش به هم ریخت، متوجه نمی شود غذا شیرین است یا شور. آدم مریض بوی غذا را احساس نمی کند؛ ذائقه اش شیرینی و تلخی و شوری غذا را احساس نمی کند. روح ماهم ذائقه دارد. ذائقه سالم از کفر بدش می آید، از دروغ و بدحجابی بدش می آید، از خوب بودن و مؤمن بودن و امانت دار بودن خوشش می آید. خدا می فرماید:
«حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ ۚ »(1)
ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هایتان زینت بخشیده، و (به عکس) کفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است.
ما ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهایتان زینت بخشیدیم. سه چیز را برای بشر مبغوض ساختیم: 1- کفر، 2- فسق یعنی ارتکاب کارهای ناشایست 3- معصیت. ذائقه سالم باید ایمان برایش شیرین باشد و این سه، ناپسند. اگر غیر از این باشد ذائقه ناسالم است. ما عبادت می کنیم تا ذائقه معنوی مان سالم بماند.
عبدالملک مروان تا قبل از خلافتش همیشه در مسجدالحرام بود و قرآن و نماز می خواند. وقتی به خلافت رسید قرآن را بست و گفت: من دیگر با تو کار ندارم. او خليفه ای است که دستور داد کسی در نمازهای جمعه به تقوا توصیه نکند. هم چنین
ص: 278
بخش نامه زد که امربه معروف در جامعه ممنوع است. حجاج که صدها شیعه را به قتل رساند، یکی از استان داران همین عبدالملک است. عبدالملک مروان جنایت های فراوانی مرتکب شد و حکومتش هم طولانی بود.
یک سال محرم شد و به مکه آمد. به او گفتند: طواف کن و نماز بخوان. گفت: از این چیزها بدم می آید. گفتند: نمی شود؛ محرم هستی؟ گفت: حالش را ندارم ! شخصی را پیدا کنید مرا نصیحت کند؛ شاید روی من اثر گذاشت. رفتند شخصی به نام ابوحازم را پیدا کردند که متدین بود. عبدالملک به او گفت: من یک سؤال از تو می پرسم، بعد تو مرا نصیحت کن. من از دروغ، جنایت و آدم کشی هیچ ناراحت نمی شوم، اما از نماز و عبادت و طواف بدم می آید.
وای به زمانی که ذائقه آدم خراب شود و صداقت و نماز را دوست نداشته باشد. این خیلی خطرناک است.
ابوحازم گفت: گاهی قلب آدم ها بیمار می شود و گاهی هم می میرد. قلب تو مرده است و حواس باطنی ات را کاملا از دست داده ای. تو اصلا شیرینی عبادت و تلخی گناه را نمی توانی بچشی.
سومین اثر عبادت این است که ذائقه را سالم نگه می دارد.
بعضی ها به محضر ائمه علیه السلام می آمدند و به خاطر گناه و معصیت اشک می ریختند.
شخصی غمگین و ناراحت نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت: یابن رسول الله ! به گناه عادت کرده ام، چه کنم؟ آقا به او فرمود: به جایی برو که خدا تو را نبیند و در آن جا گناه کن. چند موعظه دیگر نیز فرمود. شخص گنه کار بر اثر همین کلمات توبه
ص: 279
کرد.(1)
بعضی ها نزد پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می آمدند و عرض می کردند: یا رسول الله !
فلان معصیت در زندگی مان برجسته شده است و دیگر نمی توانیم خودمان را کنترل کنیم؛ برای ما دعا کنید. پیامبر صلی الله علیه و آله گاهی دست روی قلبشان می گذاشت و می فرمود:
«اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبُهُ»؛
خدایا ! قلبش را پاکیزه کن.
جوانی گفت: میل دارم گناه کنم و به دنبال نامحرم بروم. آقا دست روی قلبش گذاشت و فرمود: خدایا! قلبش را پاکیزه کن.
چهارمین دلیل عبادت خداوند، سپاسگزاری از اوست.
شیطان تمام سعی و تلاش خود را به کار می گیرد تا انسان شاکر نباشد. خودش
ص: 280
گفته است من از چهار طرف انسان را محاصره می کنم. قرآن می گوید: شیطان به دور آدم ها می گردد. چرا این قدر تلاش می کند؟ خودش به خدا گفت:
«ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائِلِهِمْ ۖ وَ لَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ»(1)
سپس از پیش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان می روم و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهی یافت.
برای این که مردم شکر نکنند. اگر کسی شکر نکرد کفران می کند و اگر کفران کند طغیان می کند و دیگر بندگی در زندگی اش کم رنگ می شود. لذا خدا به آل داود می فرماید: آل داود! سعی کنید در زندگی شاکر باشید. خدا در قرآن شکوه می کند که بندگان شاكر، اندک اند.(2)
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله خطاب به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: علی جان! می خواهی ششصد هزار کلمه را در شش کلمه برایت جمع کنم؟ امیرمؤمنان علیه السلام عرض کرد: آری، یا رسول الله !
عزیزان من! نگاه ما باید نگاه عبرت و فهم و برداشت باشد. قرآن می فرماید: هر چیزی که نگاه می کنید درسی از آن بگیرید. پیامبر صلی الله علیه و آله در این حديث شش نگاه را به امیرمؤمنان علیه السلام آموخت. نگاه مؤمن نباید گناه و شهوت و معصیت باشد، نگاه مؤمن باید عبرت باشد.
1.«إِذَا رَأَيْتَ النَّاسَ يَشْتَغِلُونَ بالفضائل فَاشْتَغَلَ أَنْتَ باتمام الْفَرَائِضِ»؛
زمانی که دیدی مردم به مستحبات می پردازند، شما به واجبات بپرداز .
ص: 281
اگر دیدی مردم خیلی به کارهای غیرضروری اهمیت می دهند تو به واجباتت اهمیت بده. ما اگر مستحبات انجام ندهیم در روز قیامت مؤاخذه نمی شویم، اما نماز و روزه و خمس واجب است. شما میلیاردها تومان صدقه بدهید، برای اباعبدالله علیه السلام سفره بیاندازید و هیئت بگیرید اما خمستان را ندهید این انفاق ها جای خمس را نمی گیرد.
2.«إِذَا رَأَيْتَ النَّاسَ يستغلون بِعَمَلِ الدُّنْيَا فَاشْتَغَلَ أَنْتَ بِعَمَلِ الْآخِرَةِ»
زمانی که دیدی مردم مشغول به کار دنیا هستند، شما مشغول آخرت باش.
اگر دیدی مردم برای دنیا می دوند تو به آخرتت اهمیت بده. قرار است 60-70 سال در دنیا بماند؛ چقدر برایش زحمت می کشد. آخرت که همیشگی و جاودانه است، برای آن چقدر باید زحمت کشید؟
3.«وَ إِذا رَأَيْتَ النَّاسَ يستغلون بِعُيُوبِ النَّاسِ فَاشْتَغَلَ أَنْتَ بِعُيُوبِ نفسک»؛
زمانی که دیدی مردم به عیوب یک دیگر مشغول اند تو به عیوب خودت مشغول شو.
از اشتغال مردم به عیوب هم دیگر درس بگیر. از نگاه به عیوب دیگران و این که هم دیگر را نقد می کنند، سرعت بگیر و خودت را نقد کن.
4.على جان! زمانی دیدی مردم به فزونی عمل اهمیت می دهند تو به تمیزی عمل اهمیت بده. کم باشد اما خوب و محکم باشد؛ کم باشد اما مستمر باشد.
5. زمانی دیدی مردم در زندگی شان به خلق متوسل می شوند و دنبال پارتی و واسطه می گردند تو به خالق متوسل شو. از توسل خلق به هم دیگر، توسل به خالق را یاد بگیر.
ص: 282
6. وقتی دیدی مردم دنیایشان را تزیین می کنند تو آخرتت را تزیین کن.(1)
جوان عزیز! تزیین نماز صبح شما به این است که اذان و اقامه بگویی و استغفار کنی. اگر خانه را بدون سنگ و برق و لامپ و وسائل تزیینی بسازی زیبا نیست. آن چیزی که خانه را زیبا می کند لوازم تزیینی اش است. نماز را با تسبیحات حضرت زهرا علیها السلام و دعا و استغفار زیبا کن.
این روایت می خواهد بگوید یکی از وظایف انسان مؤمن در زندگی تصحیح نگاه است. به جای این که ببینی فلانی خدعه کرد تو هم این خدعه را یاد بگیری، به جای بدآموزی در نگاه، نگاه نیک آموزی باشد.
خلاصه عرض من یکی از درس های مهم کربلا شد که توحید عبادی باشد. عرض کردم چرا عبادت کنیم؟! پاسخش را با چهار آیه دادم و عرض کردم چطور نگاهمان را تصحیح کنیم.
ص: 283
ص: 284
قال الله تبارک و تعالی:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
بحث ما در رابطه با پیام های اعتقادی عاشورا است. امشب مطالبی در رابطه با اوصاف و اسامی الهی تقدیم می کنم و یکی از آن ها را در جریان عاشورا مورد بحث قرار می دهم .
خداوند اسامی زیادی دارد. یکی از اصلی ترین و اساسی ترین اسامی الهی که در رأس همه اسامی است کلمه «الله»می باشد. این نام بر همه اسامی مقدم است.
امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:
ص: 285
«اللَّهُ مَعْنَاهُ الْمَعْبُودُ الذی يأله فِي الْخَلْقِ وَ يؤله إِلَيْهِ وَ اللَّهِ هوالمستور عَنْ درک أَبْصَارِ الْمَحْجُوبِ عَنِ الْأَوْهَامُ وَ خَطَرَاتِ»؛(1)
«الله »یعنی معبودی که آفریده ها در مورد او در حیرتند و به سوی او پناه می برند. و «الله»آن موجودی است که از درک دیده ها پوشیده شده است و از خیال ها و اندیشه های درونی نگه داشته شده است.
الله در لغت یعنی ذاتی که آفریدگان درباره اش سرگردان هستند و نمی توانند به کنهش پی ببرند و به وجودش احاطه يابند؛ چون ما محدود هستیم و خدا، نامحدود. این معنای الله است.
شخصی به امام صادق علیه السلام گفت: الله اكبر یعنی چه؟ آقا به او فرمود: تو خودت چه می گویی؟ عرض کرد: ما می گوییم الله اکبر یعنی خدا از همه چیز بزرگ تر است. آقا فرمود: این اشتباه است. شما این کلمه را محدود کردید. گفت: پس منظور از الله اكبر چیست؟ آقا فرمود:
«اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ»؛(2)
خدا بزرگتر از آن است که به ذهن ما بیاید و ما توصیفش کنیم .
ما خدا را از آثار و نشانه هایش می شناسیم؛ هرگز توان نداریم که ذات او را
ص: 286
بشناسیم. محدود نمی تواند صفات نامحدود را پی ببرد یا برآن احاطه کند. آن خدایی که در ذهن من و شما بیایددیگر خدا نیست؛ بلکه مخلوق است.
الله اصلی ترین اسم خداست، خدا اسامی فراوان دیگری هم دارد. در روایت آمده خدا 99 اسم در قرآن دارد.(1) این روایت در منابع شیعه و اهل سنت وجود دارد. هم چنین روایت شده اگر کسی 99 اسم خدا را بگوید وارد بهشت می شود. البته
ص: 287
منظور، گفتن لفظ نیست گرچه اگر به آن امید هم بگوید ان شاء الله خدا ثوابش را می دهد؛ ولی تجلی این اسامی در دل انسان است. |
هر اسمی خاصیتی دارد. دعای سمات دعای اسم های خداست.(1) در این دعا می گوییم: خدایا! آن اسمی که موسی علیه السلام در جبل طور گفت، آن اسمی که مریم علیها السلام گفت، آن اسمی که ابراهیم علیه السلام گفت و از آتش نجات پیدا کرد، تو را به این نام می خوانم . معلوم می شود خاصیتی برای اسامی هست.
در دعای کمیل می گویید:
«بِاسْمائِكَ الَّتى مَلَأَتْ ارْكانَ كُلِّ شَى ءٍ»؛ (2)
خدایا! من تو را به آن أسمایی می خوانم که تمام اشیاء را پر کرده است.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در شب جنگ بدر اسم «یا حی یا قیوم» را زیاد می گفت. در حدیث آمده به هنگام گرفتاری و مشکلات و جنگ، این دو اسم خدا کارگشاست. حضرت علی علیه السلام می فرماید: در شب جنگ بدر می رفتم و می آمدم، می دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله سر به سجده دارد و «یا حی و یا قیوم»می گوید.
هم چنین در بعضی از نقلها آمده اگر کسی نگرانی دارد بگوید: «یا ملیک یا مقتدر»این ذکر در آخر سوره قمر هم آمده است:
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ * فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»(3)
یقینا پرهیزگاران در باغها و نهرهای بهشتی جای دارند، در جایگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر!
ص: 288
روایاتی از امام صادق علیه السلام ائمه دیگر علیهم السلام وجود دارد که خاصیت برخی اسامی و ذکرها را بیان می کند.
کربلا تجلی اسامی و صفات خداست اما آن اسمی که مدنظر من است و می خواهم شواهد کربلایی آن را بیاورم، نام و صفت کاربردی «حکیم»است. یکی از اسامی خدا، حکیم است. در قرآن، صفت حکیم در کنار صفاتی چون خبير، علیم، عزیز و ... آمده است. حکیم یعنی کسی که کارهایش بر اساس حکمت است و بیهوده و عبث نیست.
گاهی افراد شکوه می کنند که چرا من بیمار شدم؟ یا فلانی پولدار است و من فقیرم؟ و یا چرا فلانی این همه فرزند دارد و من ندارم؟ پس حکمت خدا کجاست؟ مردم سؤالات فراوانی در این زمینه دارند. اگر خدا حکیم است آیا حکیم به قتل اباعبدالله عليه السلام راضی می شود؟ اگر حکیم است چرا عده ای از فقر ناله می زنند و عده ای از ثروت سر به طغیان برمی دارند؟ حکمت الهی یعنی چه؟
اولا: چون خدا حکیم است از ما خواسته اند به قضای الهی راضی باشیم.این باور ماست که او حکیم است و کار عبث و بیهوده انجام نمی دهد؛ کارهای الهی همه روی نظم است.
خدا به حضرت داود علیه السلام وحی کرد به فلان جا برو. خانمی به نام خلاده بنت أوس در آن جاست. این خانم در بهشت همنشین توست؛ بروبه او خبر بده .
داود پیامبر صلی الله علیه و آله حرکت کرد و به خانه این خانم رفت و به او فرمود:
خدا برایت پیغام فرستاده و فرموده است: تو در بهشت همنشین من هستی.
ص: 289
گفت: اشتباه می کنی؟ شاید یک خلاده نام دیگری است. داود علیه السلام فرمود: نه. آدرس دقیق است شما خلاده بنت أوس هستی. فرمود: یک کاوشی بکن در زندگی ات چه ویژگی داشته ای؟
خلاده گفت: من مثل همه مردم هستم و اعمال معمولی دارم، اما دو خصوصیت در زندگی ام هست: یکی این که همواره شکر می کنم و دوم این که همواره به قضای الهی راضی هستم.
داود پیامبر گفت: همین تو را به مقام همنشینی من در بهشت رسانده است.(1)
رأس همه عبادات صفت رضاست؛ چون رضا در میان مردم کم است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله از قول خدای تبارک و تعالی می فرماید:
«إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ لَمَنْ لَا يَصْلُحُ إِيمانِهِ إِلاَّ بالقفر وَ لؤ أَغْنَيْتُهُ لَا فَسُدَّهُ ذَلِكَ »؛(2)
همانا بعضی از بندگان با ایمان من هستند که صلاحیت ندارد ایمان ایشان مگر آن که توأم با فقر باشد که اگر آنها را ثروتمند نمایم ایمانشان فاسد می گردد (و مرتکب گناه می شوند.)
من خدا هستم و بنده های خودم را می شناسم. اگر بعضی از بنده هایم را توان گر بسازم، به تباهی کشیده می شوند.
ایمان این افراد فقط با فقر حفظ می شود. یعنی ظرفیت ثروت را ندارد. اگر به او نعمت بدهم بی دین می شود.
ص: 290
نمونه این افراد، ثعلبه است؛ او خرمافروش ساده بود و همیشه پشت سرپیامبر صلی الله علیه و آله نماز می خواند. روزی عرض کرد: یا رسول الله ! دعا کنید وضع من خوب شود. حضرت فرمود: من هم فقیرم؛ همین طور باشی برایت بهتر است. گفت: دعا کنید. حضرت برایش دعا کرد و پولی به او داد.
ثعلبه با آن پول به خرید و فروش دام روی آورد. وضع مالی ثعلبه روز به روز بهتر شد تا جایی که دیگر نمی توانست دام هایش را در شهر مدینه نگاه دارد پس به بیابان رفت. ثعلبه ای که همیشه اول وقت برای ادای نماز جماعت حاضر بود، دیگر نماز جماعتش ترک شد. به دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله هم نمی آمد. گاهی کسی به مدینه می رفت، ثعلبه به او می گفت: سلام مرا هم به پیامبر صلی الله علیه و آله برسان.
گذشت و گذشت تا این که آیه زکات نازل شد. زکات تطهير مال است و در حیوانات و غلات و طلا و نقره واجب می شود. مأموران به سراغ ثعلبه آمدند و گفتند: باید زکات بدهی. گفت: قرار بود مسیحیان بدهند؛ مگر مسلمان ها هم باید مالیات بدهند؟ گفتند: زکات با مالیات تفاوت دارد. وخلیفه مسلمان است که مقداری از اموالش را زکات بدهد. گفت: من این مال را با زحمت به دست آورده ام؛ زکات نمی دهم.(1)
بعضی ها هم بر اثر نداری و فقر بی دین می شوند:
«إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ لَمَنْ لَا يَصْلُحُ إِيمَانُهُ إِلَّا بِالْغِنَى وَ لَوْ أَفْقَرْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِكَ»(2)
ص: 291
همانا بعضی از بندگان با ایمان من هستند که صلاحیت ندارد ایمانشان مگر به داشتن ثروت که اگر فقیر باشند ایمانشان فاسد می گردد.
برخی بندگان من اگر فقیر و بی پول باشند بی دین می شوند.
خداوند می فرماید: لذا به بعضی ها غنا و ثروت می دهم، چون می دانم ایمانشان با ثروت حفظ می شود.
مفضل از یاران ویژه امام صادق علیه السلام است؛ البته مثل زراره و محمد بن مسلم نیست، چون اصحاب با هم تفاوت داشتند. عده ای از مقدسین کوفه نامه ای به امام صادق علیه السلام نوشتند و از مفضل بدگویی کردند. نوشتند: مفضل با افراد رذل و کبوترباز و شراب خوار همنشین است، شایسته است به ایشان بنویسید که این افراد را از خود دور سازد.
نامه را خدمت امام صادق علیه السلام بردند. امام صادق علیه السلام به مفضل نامه نوشت و درش را هم بست و به دست این ها داد. آقا فرمود: نامه را برای او ببرید. به کوفه برگشتند و دسته جمعی از جمله: زراره، محمد بن مسلم، ابابصیر بودند، به خانه مفضل آمدند و گفتند: این را امام صادق علیه السلام داده است. نامه را به چشم گذاشت و جلوی این ها باز کرد و مطالعه کرد و گفت: شما هم بخوانید . آقا نوشته : مفضل! این مقدار جنس (یک مواردی را نام برده بود) برای ما از کوفه بخرو بفرست. اینها خیلی تعجب کردند.
ایشان گفت: همه شما شاگرد امام صادق علیه السلام هستید چقدر می توانید بدهید؟
گفتند: هزینه خیلی بالاست ما نمی توانیم این پول را تأمین کنیم و فعلا برویم.
مفضل اجازه نداد و گفت نهار نزد من بمانید. سفره را انداختند در همین حالی که
ص: 292
این ها مشغول خوردن غذا بودند یک کسی را فرستاد و گفت: به همان دوستانم بگویید بیایند، عده ای حضور پیدا کردند، مفضل گفت: مولایمان امام صادق علیه السلام دستور داده جنسی بخریم و مبلغ هم بالاست.
گفتند: اطاعت و از خانه خارج شدند. لحظاتی نگذشت در خانه را زدند و وارد شدند و یکی هزار درهم، یکی دو هزار درهم دادند پول ها انباشته شد هنوز ناهار تمام نشده بود که بالغ بر دو هزار دینار یعنی دو هزار مثقال طلا و ده هزار درهم پول انباشته شد. مفضل گفت: شما می گویید من این ها را طرد کنم و از خود برانم؟ (1)
البته امام اینها را آرام آرام اصلاح کرد. نباید نگاهمان به افراد منفی باشد که چون لباسش نامناسب است از امام حسین علیه السلام دور است. از آن طرف هم نباید معتقد باشیم کسی چهره ظاهرالصلاحی دارد حتما امام حسینی است.
امام صادق علیه السلام خواست به زراره و محمد بن مسلم و اطرافیان بفهماند هر کسی به کاری می آید و یک زمینه ای در او فراهم است. آن رفیق هایی که شما از آنها بدگویی می کردید، این گونه هزینه می کنند. این حدیث پیام دارد و به ما می گوید نباید نگاهمان در حوزه دین انحصاری باشد و فقط آنهایی که خودمان میپسندیم، در دایره دین بدانیم.
آقایی می گفت: قبل از انقلاب در تهران منبر می رفتم. روزی یکی از لات های معروف تهران آمد و گفت: چند شب برای ما منبر برو. گفتم: من برای شما با آن لات بازی و مردم آزاری تان منبر نمی روم. گفت: یا می آیی یا تمام سیم های بلندگوی مجلست را قطع می کنیم.
ص: 293
بالاخره قبول کردم. ایشان می گفت: چند شب برای آنها منبر رفتم. شب اول، صدای بلند موسیقی به گوش می رسید. همان روی منبر گفتم: آقایی که مرا به زور آوردی ! این صدا را قطع کن. رئیسشان رفت، یک اشاره کرد و صدای موسیقی قطع شد. بعدها خیلی از افراد آن مجلس را خدمت آیت الله بروجردی بردم. همه توبه کردند و هیئتی و مسجدی شدند.
خدا راه را نبسته است. اگر امام حسین علیه السلام روز عاشورا می خواست به حر بگوید تو راه را بر ما بستی و نفرین شده من هستی، دیگر راه بازگشتی برای حر وجود نداشت.
جادوگرانی که مدت ها نان فرعون را خوردند و در مقابل فرعون خضوع کردند و معتقد به الوهیت فرعون بودند، یک مرتبه خدا به آنها عاقبت به خیری عطا کرد، پیرو حضرت موسی علیه السلام شدند.
عزیزان من! اگر بیماری و گرفتاری و فقری پیش آمد حتما حکمتی دارد. چه کسی می دانست حکمت تبعید پانزده ساله امام خمینی رحمة الله چیست؟ حکمت شهادت شهید بهشتی رحمة الله را چه کسی می دانست؟ مصیبت سنگین بود اما هیچ چیزی مانند شهادت، مظلومیت او را ثابت نمی کرد.
مقام معظم رهبری (حفظه الله) فرمود: تحریم برای ما حکمت بود. واقعأ هم حکمت بود.
حکمت جنگ چه بود؟ آثار جنگ هنوز بعد از سی سال به چشم می آید. جنازه مفقودالاثری را می آورند، موج ایجاد می شود.
ما بیشتر اوقات از یک روزنه می بینیم، مثلا: شخصی بیمار می شود و می میرد. من که نمی دانم چرا مریض شد و از دنیا رفت. به همین دلیل خیلی ناراحت می شوم؛ اما افق را نمی بینم. ممکن بود ده ها اثر منفی در کنارحیاتش باشد.
ص: 294
سختی های زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله
سخت تر از این مصیبت سراغ دارید: آمنه مادر پیامبر صلی الله علیه و آله حامله است که شوهرش عبدالله از دنیا می رود. بچه از همان لحظه تولد یتیم به دنیا می آید. در شش سالگی مادر هم از دنیا می رود. سال ها بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در اوج سختی در حال تبلیغ اسلام و مبارزه با مشرکین است که در پشتیبان بزرگ خود را در یک سال از دست می دهد: عمویش ابوطالب و همسرش ام المؤمنین خدیجه علیها السلام.
خدا حکیم است و هرگز به قتل امام حسین علیه السلام راضی نیست. به یقین قاتل امام حسین علیه السلام در جهنم است. این مسئله نباید با جبر تحلیل شود. نباید فراموش کنیم که با حکمت الهی تا به امروز چقدر آدم ساخته شد. بیداری اسلامی که در شام توسط کاروان اسرای اهل بیت علیهم السلام ایجاد شد سه سال بعد از شهادت امام حسین علیه السلام دودمان یزید جمع شد.
«وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ المؤمنيين لِمَنْ لَا يَصْلُحُ إِيمانِهِ إِلاَّ بِالسَّقَمِ وَ لؤ صَحَّحْتُ جِسْمِهِ لَا فَسُدَّهُ ذلک»
و همانا بعضی از بندگان مؤمن من هستند که ایمانشان سالم نمی ماند مگر آن که بیمار باشند؛ زیرا اگر صحیح الجسم باشند ایمانشان فاسد می گردد.
حکمت بعضیها در بیماری است. اینها اگر سالم باشند بی دین می شوند.
«وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ المؤمنيين لِمَنْ لَا يَصْلُحُ إِيمانِهِ إِلاَّ بِالصِّحَّةِ وَ لَوْ اسقَمتُه لَافَسَدَهُ ذلک»(1)
و همانا بعضی از بندگان با ایمان من هستند که ایمانشان وابسته به صحت
ص: 295
جسم ایشان است که اگر بیمار باشند (مگر در مواقع خاصی) ایمانشان فاسد خواهد شد. بعضی ها ظرفیت مریضی ندارند. اگر مریض شوند بی دین می شوند.
فرزند امام صادق علیه السلام مریض شد آقا ناراحت و مضطرب بود.مؤمن باید تمام تلاشش را انجام بدهد و بیمار خود را معالجه کند؛ اما وقتی اتفاق ناگواری افتاد صبور باشد.
فرزند امام صادق علیه السلام از دنیا رفت. دیدند وجود مقدس امام صادق علیه السلام دیگر بی تابی نمی کند. فرمود: ما قبل از مصیبت تلاش می کنیم واقع نشود اما وقتی مصیبت واقع شد صبوری می کنیم.(1)
نتیجه بحث این شد که هر یک از نام های خدا تأثیر خاصی دارد. اگر معتقدی خدا تواب است نباید مأیوس شوی. اگر معتقدی خدا غنی است نباید طغیان کنی؛ باید بگویی همه ثروت ها برای اوست. اگر معتقدی خداوند خبير است نباید به برنامه ریزی او تردید کنی. اگر معتقدی خدا عادل است باید بدانی خدا در نهایت همه را به جزا و پاداششان می رساند. اگر کسی معتقد است که خدا حکیم است باید
ص: 296
اعتقاد داشته باشد که قضا و قدر الهی بر اساس حکمت اوست؛ ثمره صفت حکمت این است که انسان باید به قضای الهی راضی باشد.
شبی که خدا با پیامبر صلی الله علیه و آله گفت و گو کرد. فرمود: ای احمد! اگر کسی از من راضی باشد من از او راضی هستم و اگر کسی از من راضی باشد سه علامت دارد.
خدا فرمود:
«فَمَنْ عَمِلَ بِرِضَايَ أَلْزَمَهُ ثَلَاثُ خِصَالٍ أَعْرِفُهُ شکرا لَا يُخَالِطُهُ الْجَهْلِ وَ ذكرأ لَا يُخَالِطُهُ النِّسْيَانُ وَ مَحَبَّتِهِ لَا يُؤْثِرُ عَلَى محبتی مَحَبَّةِ الْمَخْلُوقِينَ »(1)هرکس از من راضی باشد و براساس رضای من حرکت کند سه چیز در زندگی اش قرار می دهم: اولین نشانه انسان راضی از خدا این است که شکرگزار است، دومین نشانه راضی بودن از خدا ذکر است و سومین نشانه انسان راضی این است که من را دوست دارد و محبت هیچ کس را بر محبت من ترجیح نمی دهد.
شخصی به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و گفت: مرا نصیحت کنید. امام حسین علیه السلام نوشت:
«وَ مَنْ طَلَبَ رِضَا النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَ كُلْهُ اللَّهِ إِلَى النَّاسِ »؛ (2)
ص: 297
هرکس مردم را به قیمت ناخشنودی خدا از خودش راضی کند خدا دست عنایت خود را از روی سرش بر می دارد و او را به خودش واگذار می کند.
ص: 298
قال الله تبارک و تعالی:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ«(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
بحث ما در رابطه با پیام های اعتقادی عاشوراست. یکی از باورهای اعتقادی ما که شواهد زیادی هم در نهضت کربلا دارد و صدها آیه و هزاران روایت درباره آن موجود است، مسئله آثار وضعی اعمال در دنیاست. عمل محصول کارخانه انسان است. عملی که ما انجام می دهیم یا خوب است یا بد؛ یا مثبت یا منفی.
اعمال ما اثر خود را در دو جا نشان می دهد: یکی در قیامت که مجسم می شود و الآن مورد بحث ما نیست دیگری در همین دنیاست. کسی که ظلم می کند، به پدر و
ص: 299
مادرش بی احترامی می کند، به فامیلش بی توجهی می کند، فریبکاری می کند و سر مردم کلاه می گذارد اعمالش آثار وضعی ای دارد. ظلم، معصیت، دروغ گویی، فریب کاری و نیز در سوی مقابل اعمال صالح و خوب ، در زندگی آدم اثر می گذارد. آیات و روایات درباره این نکته تأکید دارند.
اثر اعمال گاهی فردی است و گاهی اجتماعی. اثر یک کار در زندگی خود من ظاهر می شود اما گاهی اثر عمل در زندگی عموم جامعه بروز می یابد. التبه در روایات آمده که:
«إِنَّ اللَّهَ لَا يُعَذِّبُ الْعَامَّةَ بِذَنْبِ الْخَاصَّةِ »(1)
خدا مردم جامعه را به گناه برخی مردم عذاب نمی کند.
مگر در یک جا و آن این که در جامعه ای منکر انجام شود و مردم سکوت کنند، در این صورت عذاب می آید و مردم آن جامعه را از بین می برد. از این رو همه قوم شعيب از بین رفتند؛ عذاب همه قوم صالح را گرفت.
آثار وضعی اعمال بحث بسار مهمی است. قرآن می گوید:
ص: 300
«اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُم انْهَ کَانَ غَفَّاراً »(1)
از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است.
مردم! استغفار و توبه کنید. اگر شما توبه کنید آسمان بر شما می بارد؛ یعنی یکی از آثار توبه بارش باران است.
امام کاظم علیه السلام می فرماید: در زمان حضرت سلیمان علیه السلام قحطی شد. سلیمان مردم را جمع کرد و گفت: برویم نماز باران بخوانیم. مردم به راه افتادند اما در میانه راه ناگهان سلیمان فرمود: برگردید! چون یک مورچه دعا کرد و گفت : خدایا! مورچگان تشنه اند؛ چرا ما را به گناه بنی آدم عقوبت می کنی؟ حضرت سلیمان گفت: خدا دعای این مورچه را اجابت کرد و باران می آید .(2)
گاهی دعای یک حیوان و یک مورچه تأثیر دارد.
على علیه السلام فرمود:
«رَاعٍ أَبَاكَ یُراعِکِ ابْنِكَ»؛(3)
به پدرت توجه کن تا پسرت به تو توجه کند.
شخصی به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: پدر من مشرک بود و بدون ایمان از دنیا رفت،
ص: 301
ولی خیلی سخاوت مند بود و اصلا سر سفره بی مهمان نمی نشست؛ همیشه فقرا و یتیمان مهمان خانه اش بودند. آیا این سخاوت جای اسلام را می گیرد؟ فرمود: نه! بالاخره منکر خدا بوده است؛ اما چون سخاوت داشت خدا سه چیز در نسلش قرار میدهد: نسل این پدر سخاوت مند، اندوهگین و فقیر و خوار نمی شوند.
قصه موسی و خضر را شنیده اید. این دو پیامبر گرسنه و تشنه به روستایی رسیدند و غذا خواستند مردم آن روستا هیچ چیز به آنها ندادند. آن دو از روستا بیرون آمدند. در بیرون روستا دیوار خرابی وجود داشت. جناب خضر دیوار را تعمیر کرد. حضرت موسی علیه السلام گفت: کاش برای این کار دست مزد می گرفتی. حضرت خضرعلیه السلام در پایان سفر به موسی علیه السلام گفت: گنجی در زیر دیوار وجود داشت که از آن دو بچه یتیم بود.(1)
این بچه ها پدری خوب داشتند و من به این علت دیوار را تعمیر کردم که گنج برای بچه ها حفظ شود. امام صادق علیه السلام فرمود: منظور از پدر در این آیه جد چندم آن دو پسر است؛(2) یعنی چون پدربزرگشان آدم صالحی بود جناب خضر به آن پسرها کمک کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ تَرَوْنَ الْعَجَائِبَ »؛(3)
چشم از محرمات بپوشانید تا امور عجیب را مشاهده کنید.
ص: 302
چشم از نامحرم ببندید خدا شگفتی هایی به شمانشان می دهد. نمونه این حدیث، حضرت یوسف علیه السلام است. ابن سیرین با فرار از یک صحنه شهوانی علم تعبیرخواب به دست آورد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«مِنْ یموت بِالذُّنُوبِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَمُوتُ بالأجال »(1)
این قدری که مردم با گناه می میرند با مرگ طبیعی نمی میرند.
مرگ دو نوع است:(2) 1- اجل محتوم، که مثلا: هفتاد سال تعیین شده است.2- اجل موقوف، مثلا: بی احترامی به پدر و مادر، قهر با دوست و قطع رحم، بی ادبی و جسارت به مبانی دینی، باعث کوتاهی عمر می شود.
آن قدری که مردم با بیماری های عجیب و غریب و حوادث غیر مترقبه می میرندبه مرگ طبیعی از دنیا نمی روند.
با قطع نظر از بازتاب اعمال در قیامت، آثار کردار ما در همین دنیا نیز آشکار
ص: 303
مشاهده می شود. تا جایی که من دیدم امام حسین علیه السلام قبل از رسیدن به کربلا در دو -سه جا به این موضوع اشاره کرده است. یکی در منطقه ثعلبیه که نزدیک مکه است. در آن جا شخصی به نام اباهره ایشان را دید و گفت:
«مَا الَّذِي أَخْرَجَكَ عَنْ حُرَمِ اللَّهِ وَ حَرَمِ جَدک رَسُولَ اللَّهِ»؛ چه چیز باعث شد از مکه که حرم خداست و از مدینه که حرم جدت پیامبر صلی الله علیه و آله است بیرون بیایی؟
آقا فرمود:
«إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَخَذُوا مَالِي فَصَبَرْتُ وَ شتموا عِرْضِي فَصَبَرْتُ»؛ بنی امیه دارایی ام را گرفتند، صبر کردم. به من ناسزا گفتند و آبروی مرا در معرض حراج گذاشتند، صبر کردم.
در حضور امام حسین علیه السلام به حضرت علی علیه السلام ناسزا می گفتند.
«وَ طَلَبُوا دَمِي فَهَرَبَتِ »
اما اینک می خواهند خونم را بریزند، پس گریختم.
اگر ابی عبدالله علیه السلام در محراب یکی از مسجدها کشته می شد آن قدر انعکاس پیدا نمی کرد تا این که در کربلا یکی یکی بیایند و رجزو خطبه بخوانند. فرمود: مالم را گرفتند صبر کردم، به من ناسزا گفتند صبر کردم، اما امروز می خواهند خونم را بریزند. به خدا قسم اینها من را می کشند ولی از قوم سبأ ذلیل تر و پست تر خواهند شد. خدا به زودی بنی امیه را خوار می کند .(1)
در نقلی آمده است که امام علیه السلام فرمود: از نجسی که دور می اندازند خوارتر خواهند شد. این پیش گویی را امام حسین علیه السلام سه جا فرموده است. همین طور هم شد. تاریخ را ببینید. ابوالعباس سفاح اولین حاکم بنی عباس نشسته بود. دورتادورش هم
ص: 304
بنی عباس و باقیمانده های بنی امیه نشسته بودند. ناگهان شاعری وارد شد که شعرهای تندی می گفت . به ابوالعباس گفت: اجازه می دهی چند بیت شعر بخوانم؟
امویان به یکدیگر گفتند: اگر شعر بخواند همه ما را قتل عام می کنند. دعا کنید ابوالعباس به او اجازه ندهد.
ابوالعباس گفت: بخوان. شاعر شروع کرد به خواندن اشعاری با این معنا:
هنوز خون امام حسین علیه السلام می جوشد اما کسانی که خون پسر زهرا علیها السلام را ریخته اند باید دور تو جمع شوند و در حکومت تو مصونیت داشته باشند؟!
ابوالعباس گفت: کافی است! بنی امیه را یک جا جمع کنید و همه را بکشید.
از خون بنی امیه حمام خون به راه انداخت. بعد گفت: به قبرستان بروید و قبرهای امویانی را که قبلا مرده اند بشکافید. هر چه در قبر است بیرون بیاورید و آتش بزنید. امام حسین علیه السلام خبر داد که عمر بن سعد و ابن زیاد وشمر با چه ذلتی خواهند مرد.
عزیزان من! این باور ماست که هر کرداری دو اثر دارد: یکی در قیامت تجسم می یابد و دیگری در دنیا که اثر وضعی است؛ البته هر کس مصیبت و سختی دید دلیلش این نیست که گناه کرده است.
گرفتاری ها و حوادثی که پیش می آید سه علت دارد: 1- کفاره گناه، 2- امتحان، 3- ارتقای درجه. این ها با هم فرق می کند. بعضی اوقات مصائبی در زندگی ما پیش می آید که به علت گناه است.
خانمی طلاق گرفته بود و می گفت: من رفاقت های حرامی در دوران دبیرستان داشته ام، آیا خدا زندگی مشترک مرا به خاطر آن رفاقت ها به طلاق کشاند؟
ص: 305
این تحلیل درست نیست که بگوییم چون در گذشته گناهی کرده ام، حتما به این دلیل زندگی ام از هم پاشید. صبر خدا زیاد است و به این زودی هم کسی را رسوا نمی کند. درروایات آمده: بین خدا و بنده چهل پرده است. (1)
منشأ حوادث گاهی گناه است، گاهی هم امتحان است، مثلا: چرا خدا به حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود: فرزندت را ذبح کن یا او را در آتش انداخت؟ اینها امتحان بود؛ ابراهیم که گناه نمی کرد.
«وَ إِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ »(2)
(به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.
ائمه ما هم گاهی جوان از دست داده اند. سید محمد برادر امام عسکری علیه السلام در جوانی از دنیا رفت. اسماعیل پسر امام صادق علیه السلام در جوانی از دنیا رفت.(3) ابراهیم پسر پیامبر صلی الله علیه و آله در هجده ماهگی از دنیا رفت.(4) گاهی هم می خواهند مقام و درجه مؤمن را بالا ببرند؛ مثل اباعبدالله علیه السلام نمی شود گفت مصائب اباعبدالله علیه السلام براثر معصیت بود.
ص: 306
خدا سه امتیاز به امام حسین علیه السلام داد:
1- در زیر قبه اش شفا قرار داد. امام هادی علیه السلام وقتی مریض می شود می گوید: به کربلا بروید و زیرقبه جدم امام حسین علیه السلام برایم دعا کنید.(1) 2- در تربت اباعبدالله علیه السلام شفا قرار داد. 3- امام ها را در نسل امام حسین علیه السلام قرار داد.(2) نُه امام را در نسل او قرار داد؛ پس مصائب گاهی برای ارتقای درجه است، گاهی برای امتحان و گاهی برای گناه.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سه گناه است که خدا عقوبتش را در این دنیا جلو می اندازد:
اولین گناهی که انسان در همین دنیا کیفرش را می بیند عاق والدین است.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ »؛
آزردن پدر و مادر، کیفرش در دنیاست.
جوان ها! پدر و مادرتان را آزار ندهید. با بدرفتاری و بی توجهی تان به نماز، با
ص: 307
بی ادبی، با ناسازگاری کردن، والدین خود را نیازارید. ناسزاگویی به پدر و مادر باعث کوتاهی عمر می شود و برکت را از زندگی می گیرد. در قرآن سفارش فرزند به پدر و مادر نشده، بلکه می گوید: مواظب باش فرزندت جهنمی نشود و دعا کن نور چشمت باشد؛ چون می داند توجه و محبت پدر و مادر به فرزند طبیعی است. احترام پدر و مادر به فرزند مثل حرکت ماشین در سرازیری است.
دومین گناهی که انسان در همین دنیا کیفرش را می بیند، ظلم است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«وَ الْبَغْيُ عَلَى النَّاسِ »؛
و ظلم کردن بر مردم .
اثر ظلم هم زود پدیدار می شود. بنابر روایات، بدترین ظلم، ظلمی است که به انسانی ضعیف و ناتوان ظلم کنید. امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به پسرش امام سجاد علیه السلام فرمود: پسرم! از ظلم بپرهیز. (1)
حجاج بن یوسف ثقفی، سعید بن جبیر را احضار کرد. سعید بن جبیر شخصیتی شیعی و قاری قرآن و متدین و مؤمن بود. آدمی بود که عمرش را با قرآن سپری کرد. حجاج او را بدون هیچ جرم و گناهی و فقط به جرم پیروی از امیرمؤمنان علیه السلام احضار کرد. او بسیاری از شیعیان را به همین جرم کشت؛ کسانی چون قنبرو کمیل را که عاشق دلداده حضرت على علیه السلام بودند.
ص: 308
حجاج گفت: اسمت چیست؟ سعید گفت: سعید. گفت: على علیه السلام بالاتر بود یا دیگران ؟ سعید گفت: مگر من خدا هستم؟ به قیامت می رویم و می بینیم چه کسی به جهنم و چه کسی به بهشت می رود. هر کسی نزد خدا بالاتر است نزد من هم بالاتر است. حجاج گفت: می خواهی پاسخ ندهی؟! تو را چطور بکشم؟ گفت: هر طور که می خواهی خودت کشته شوی؛ چون اگر مرا بکشی من شهید می شوم و تو هم نتیجه کردارت را می بینی.
حجاج دستور داد سر از بدنش جدا کردند.(1)
خون جلوی حجاج فوران کرد. حجاج در پی همین قتل دچار بیماری روانی شد. در بستر افتاده بود و می لرزید و فریاد میزد: سعید بن جبیر! با من چکار داری؟ پانزده روز بعد از شهادت سعید، حجاج با درد و بیماری زنده بود و سرانجام به درک واصل شد. این نتیجه ظلم است.
تاریخ معاصر خودمان را بررسی کنید. مگر حسنی مبارک را در قفس ندیدید؟ طناب را دور گردن صدام ندیدید؟ امام خمینی رحمة الله با چه عظمتی از این دنیا رخت بربست! ورودش در بهمن 57 چگونه بود و خروجش در 16 خرداد و چگونه جنازه اش با آن همه شکوه به بهشت زهرا آورده و دفن شد. اما ببینید ستمگران تاریخ با چه ذلتی مردند. قذافی دیکتاتور چهل سال جنایت کرد و افرادی را به شهادت رساند. سرانجام با چه ذلتی به زباله دان تاریخ پیوست. نگویید ظلم مخصوص ستم گران است؛ نه، خوردن مال يتيم و رعایت نکردن حق الناس هم ظلم است.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«قَنْطَرَةُ عَلَى الصِّرَاطِ لَا يَجُوزُهَا عَبْدُ بِمَظْلِمَةٍ »؛(2)
ص: 309
گذرگاهی بر روی پل صراط وجود دارد که اگر کسی حق الناس بدهکار باشد نمی گذارند از آن جا عبور کند.
می گوید: کارهای دیگرم درست است؛ می گویند: این پاسگاه مخصوص حق الناس است.
سومین گناهی که انسان در همین دنیا کیفرش را می بیند ناسپاسی است.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«و کفر الاحسان»؛ (1)
کسی به شما نیکی کرده و شما کفران کنید .
پدر و برادر بزرگ شما در خردسالی تان به شما کمک کرده، الآن تو او را کمک کن. ناسپاسی، ظلم و آزردن والدین از گناهانی است که کیفر زودرس دارد.
ص: 310
قال الله تبارک و تعالی:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید از [مخالفت فرمان] خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
بحثی که در این جلسه مطرح می کنم بحث مسئولیت پذیری ما در زندگی است.
این جزء اعتقادات و باورهای ماست که در این جهان مسئول هستیم؛ ما به حال خود رها نشده ایم، بلکه باید پاسخگو باشیم؛ چرا که گوش و چشم و دل، همه مسئولند.
«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»(2)
چرا که گوش و چشم و دل، همه مسئولند.
مایک حیات محدود در این دنیا داریم و در همین زندگانی محدود،
ص: 311
مسئولیت هایی بر گردن ماست که در روایات و آیات تبیین شده است.
مسئولیت های ما به چهار بخش تقسیم می شود: مسئولیت جسمی، مسئولیت روحی، مسئولیت اجتماعی و مسئولیت عبادی . البته این دسته بندی در آیات و روایات نیامده .
در این زندگانی خدا ما را می بیند، فرشته ها ما را می بیند، فرشته ها اعمالمان را می نویسند، رسول خدا صلی الله علیه و آله بر اعمالمان گواه است و مرگ به دنبالمان می آید، ما چهار نوع مسئولیت داریم. هر کسی به اقتضای شغلش مسئولیتی دارد. همه ما به اقتضای انسان بودن و عاقل بودن و شعورداشتنمان مسئولیت داریم. کلا انسان در زندگی دنیا چهار نوع مسئولیت دارد:
اولین نوع مسئولیت، مسئولیت جسمی است. من در مقابل جسم خودم مسئول هستم. خدا حیوانات را طوری آفریده که نیازهای جسم خود را تأمین و روزی شان را تهیه کنند، مثلا: چه کسی به زنبور عسل یاد داده خانه اش را شش ضلعی بسازد؟ خدا می فرماید:
«وَ أَوْحَىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا»(1)
و پروردگار تو به زنبور عسل «وحی»(و الهام غریزی) نمود که: «از کوه ها و درختان و داربست هایی که مردم می سازند، خانه هایی برگزین!»
ما به زنبور عسل الهام کردیم؛ یعنی به وجودش الهام کردیم و به صورت غریزه در
ص: 312
او قرار دادیم. به مورچه یاد دادیم دانه را در لانه ات جمع کن و این گونه از آن نگه داری کن. اما درباره انسان دستورات را به او داده و تصمیم گیری را به خودش واگذار کرده است، مثلا: دستور داده خودت مواظب و مراقب باش و خودت احتیاط کن.
پزشک مسیحی نزد هارون الرشید آمده بود. این پزشک که روی دانش پزشکی خودش خیلی مانور می داد رو به یکی از مسلمانان حاضر در مجلس کرد و گفت: در قرآن و احادیث شما چیزی درباره پزشکی آمده است؟
مرد مسلمان گفت: ما مطالبی داریم که دو نمونه از آن را برایت می گویم. اول این که قرآن می فرماید:
«وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاَ تُسْرِفُوا »(1)
بخورید و بیاشامید، ولی اسراف نکنید.
دوم این که پیامبرما صلی الله علیه و آله فرمود:
«الْمَعِدَةُ بَيْتُ الدَّاءِ »؛
معده خانه همه بیماری هاست.
پرخوری، بدخوری، بی دقتی در سبک غذا خوردن، نداشتن رژیم صحیح غذایی،همه اینها بیماری زاست.
«الْحِمْيَةُ رَأْسُ کل دَوَاءُ »؛
پرهیز رأس همه داروهاست .
ص: 313
«وَ أَعْطِ كُلَّ بَدَنٍ مَا عَوَّدْتُهُ »؛ (1)
هر بدنی به هر چیزی عادت کرده، آن را در اختیارش قرار دهید.
مثلا: بعضیها به غذاهای سرد مزاج و بعضی ها به غذاهای گرم مزاج عادت دارند .
پزشک مسیحی تعجب کرد و گفت: دین شما چیزی برای طب جالینوس باقی نگذاشته است. تمام دانش پزشکی در این یک آیه و حدیث گرد آمده.(2)
شخصی دچار سکته شده و لکنت زبان پیدا کرده بود. خدمت امام صادق علیه السلام آمد. آقا به او فرمود:
«اجْتَنِبِ السَّمْنَ فَإِنَّهُ لَا يُلَائِمُ الشَّيْخَ »؛(3)
از چربی استفاده نکن؛ چربی با انسان مسن ناسازگار است.
جسم خیلی مهم است. چرا خودکشی در اسلام حرام است؟ چرا اعتیاد حرام است؟ داروهای مخدر صنعتی، مستقیم به جسم ضربه می زند، خرد را می گیرد، توان را می برد و بیماری می آورد. دخانیات هم بدن را اندک اندک دچار بیماری می کند.
شخصی به نام ابودردا در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بود که خیلی نماز می خواند و عبادت می کرد. نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: ابودردا اصلا چیزی نمی خورد. رسول خدا صلی الله علیه و آله
ص: 314
به سلمان فرمود: برو به او تذکر بده. سلمان می گوید: به دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه ابودردا رفتم و با این که روزه بود به او گفتم: باید افطار کنی! شب بلند شد نماز بخواند گفتم: بخواب! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است که نباید هر روز روزه بگیری و هر شب نماز شب بخوانی.(1)
شخصی در عرفات نزد امام حسین علیه السلام آمد. امام حسین علیه السلام روزه داشت و در حال قرائت قرآن بود. تمام اصحاب اباعبدالله نیز روزه داشتند و مشغول خواندن قرآن بودند.
آن شخص از آن جا بیرون آمد و به خیمه امام حسن علیه السلام رفت. دید این جا سفره انداخته اند و غذا می خورند. به امام حسن علیه السلام گفت: تعجب است که شما دو برادر شیوه های متفاوتی دارید. فرمود: ما مدير جامعه هستیم.
خدا روش ما را به گونه ای قرار داده که همه مردم الگو بگیرند. روز عرفه یک عده روزه دارند و الگویشان امام حسین علیه السلام است. یک عده هم روزه نیستند و الگویشان من هستم. هیچ کدام از اینها خلاف نیست. هم روزه کار درستی است و هم آن کسی که روزه نگرفته و مهمانی می دهد کارش صحیح است. امام حسن علیه السلام فرمود:
سلسله سخنرانی های استاد رفیعی (جلد دهم)
ص: 315
خدا خواسته به مردم وسعت بدهد؛ لذا روش ما ائمه یکسان نیست.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا »؛(1)
حسن و حسین علیه السلام امام هستند: چه قیام کنند و چه سکوت کنند .
عزیزان من! بعضی از رذائل اخلاقی به جسم هم لطمه می زند، مثلا: حسادت یک صفت روحی است، اما برای جسم هم ضرر دارد: آدم حسود بدنش ذوب می شود.(2)
بدگمانی به مردم، بدخلقی، عصبانیت، شهوت رانی و .... آسیب زاست. چرا اسلام اینقدر در زمینه روابط دختر و پسر محدودیت قائل است؟ چرااین قدر به اطفای غریزه جنسی حساس است که از راه حرام نباشد؟ جوانی که دچار انحراف جنسی می شود جسمش هم لطمه می بیند. فقط ازدواج است که آرامش می آورد. خداوند تبارک و تعالی از ازدواج دو جوان شاد می شود. قرآن می فرماید: ازدواج باعث می شود انسان به امنیت برسد.(3)
ص: 316
نگاه کردن به قرآن عبادت است؛(1)نگاه به عالم نیز عبادت است؛ (2)اما نگاه به نامحرم، شهوت رانی و روابط نامشروع حزن می آورد (3) و حزن هم به جسم لطمه می زند.
دختران جوان! عفاف خود را به نگاه حرام نفروشید؛ به جسم شما لطمه می زند،البته جدای از این که گناه است و جهنم را در پی دارد.
دومین مسئولیت ، مسئولیت روحی است. حیوانات چنین مسئولیتی ندارند. خدا غریزه ای به حیوانات داده است تا بدانند چطور زندگی کنند. اگر گربه ای جوجه یا کبوتری را خورد به او نمی گویند: حس نوع دوستی ات کجاست؟ او که این حس را ندارد. نوع دوستی و ارتقای معنوی و رشد روحی در حیوانات نیست.
دومین مسئولیت شما مسئولیت روحی است. روح هم باید سالم باشد. معصیت و گناه، روح را ناسالم می کند. چرا خدا در قرآن می گوید: برخی، از حیوان هم پست ترند؟
ص: 317
«وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ»(1)
دیدگانی دارند که به آنها آیات حق را نمی بینند و برایشان گوش هایی است که به آنها سخن حق را نمی شنوند. آنان همانند دام ها هستند بلکه از آنها گمراه ترند. آنانند بی خبرانند.
چون حیوان که عقل و شعور ندارد. تو عقل داشتی و عمل نکردی. تو شعور داشتی و دنبال حرام رفتی، روحت را فراموش کردی.
اشکال شیطان همین بود. او به جسم آدم نگاه کرد نه به روحش. آدم یک جسم دارد که از خاک است، یک روح هم دارد که از خداست. این غلط است که بعضیها فقط نیمه خالی لیوان را می بینند. وقتی خدا آدم را آفرید به ملائکه گفت: به او سجده کنید. شیطان به جای این که بگوید چشم روحش روح الهی است، پس من سجده می کنم؛ گفت: جسمش خاکی است و من به او سجده نمی کنم. (2)
زهیر روز عاشورا به میدان آمد و برای دشمن صحبت کرد. زهیر خودش عثمانی مذهب بوده و تغییر مذهب داده است. شمر گفت: ما را خسته کردی، چقدر صحبت می کنی! زهیر گفت:
«مَا ايِّاك أَخَاطِبُ ، إِنَّما أَنْتَ بَهِيمَةٍ وَ اللَّهِ مَا أَظُنُّكِ تَحْكُمُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ آيَتَيْنِ! فابشر بالخزي يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ»؛ (3)
ص: 318
شمر! من که با تو حرف نمی زنم؛ تو یک حیوانی. من با آدم ها حرف می زنم، نه با تو . به خدا قسم، فکر می کنم در قرآن بیش از دو آیه درباره تو نباشد. دو دسته آیه در قرآن درباه توست: اول آن ها که آخرش «عذاب الیم»آمده است. دوم آن آیاتی که خسران و خواری روز قیامت را بیان می کند.
این جمله زهیر می خواهد بگوید: تو به فکر مسئولیت روحیات نیستی.
جوانان عزیز! قرآن می گوید: آنچه روح شما را ارتقا می دهد عبادت و ذکر من است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله رد می شد چند کودک بازی می کردند. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به چهره آنها نگاه انداخت و فرمود: وای بر بچه های آخرالزمان از دست پدرانشان! گفتند: یا رسول الله ! پدران مسلمان یا کافر؟
فرمود: پدران مسلمان. پدری که به دنیای بچه اش می رسد؛ اگر بیمار شود بهترین پزشک و بیمارستان را انتخاب می کند؛ نمره اش ضعیف شود بهترین مدرسه و معلم را در نظر می گیرد؛ اما به آخرت و دین فرزندش رسیدگی نمی کند. (1)
شهدا جسم را گذاشتند و روح را ارتقا دادند. همین جسمی که انسان مقابلش مسئولیت دارد. عابس می آید زرهش را می کند و می گوید: این جسم را گذاشتم و رفتم.(2)
وقت آن است که من عریان شوم *** جسم بگذارم سراسرجان شوم
حسین فهمیده وقتی زیر تانک رفت جسمش را مگر دوست نداشت؟ شهید افق
ص: 319
دیگری را به نام افق شهادت می بیند و جسمش را فنا می کند تا روحش ارتقا یابد .
در جنگ احد هفتاد شهید روی زمین ریخت. امیرمؤمنان علیه السلام نود زخم برداشت و با بدنی سراپا زخمی، گریه کنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یا رسول الله! چرا من به شهادت نرسیدم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
« الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ »؛
من به تو وعده می دهم شهید می شوی ولی پرسشی از تو دارم:
«فَكَيْفَ صَبْرَكَ »؛
صبرت بر شهادت چقدر است؟
آن روز که شمشیر به فرقت می زنند، خون تمام چهره ات را می گیرد، درد در بدنت می پیچد، چقدر صبر داری؟ گفت:
«لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ البُشرَي وَ الشُّکر»؛(1)
اصلا جای صبر نیست. به من بگو چقدر خوشحال میشوی؟
اصلا درد احساس نمی کنم تا صبر بخواهد. شهدای کربلا التماس می کردند به میدان بروند و شهید بشوند.
سومین مسئولیت، مسئولیت اجتماعی است. نباید نسبت به همسایه و دوست و شریکم بی توجه باشم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«کلكم رَاعٍ وَ كَلَكُمْ مَسْئُولُ عَنْ رَعِيَّتِهِ »؛ (2)
شما همه نگهبانید و شما را بپرسند از آن چه نگهبان بودید.
ص: 320
شما در مقابل دیگران مسئول هستید. این همه روایت درباره امربه معروف و نهی از منکر وجود دارد. گاهی به خاطر ترک امربه معروف و نهی از منکر جامعه دچار عذاب عمومی می شود. مسئولیت اجتماعی یعنی این که نسبت به گناه و ثواب و نیاز دیگران حساس باشید.
چرا امام حسین علیه السلام در روز عاشورا این قدر خطبه خواند؟ مسئولیت اجتماعی را احساس می کند، به این امید که شاید کسی از سپاه دشمن به سپاه امام حسین علیه السلام بپیوندد.
عزیزان من! مسئولیت اجتماعی یعنی این که به فقرای فامیل و مستمندان همسایه بی توجه نباشید .
امام حسين علیه السلام واسامة بن زيد
اسامه بیمار بود و امام حسین علیه السلام به عیادتش رفت. آقا دید اسامه گریه می کند با این که اسامه نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام کم لطفی کرده بود. در جنگ جمل در دفاع از امیرمؤمنان علیه السلام کوتاهی کرد و نیامد. او در آخرین روزهای زندگی اش مریض شد و به بستر افتاد. وقتی امام حسین علیه السلام به عیادتش آمد اسامه گریه کنان گفت: شصت هزار درهم بدهکارم . اگر بمیرم چه کسی این بدهی را می دهد؟ آقا فرمود: بدهی ات با من. هنوز زنده بود که آقا بدهی او را پرداخت. (1)
شب عاشورا شخصی نزد محمد بن بشیر آمد و گفت: پسر شما در ری اسیر شده
ص: 321
است. (ری در آن موقع مرز سرزمین های اسلامی و محل درگیری بود.قرار بود عمر بن سعد برود آن جا را فتح کند و استاندارش شود که این آرزو را به گور برد.) امام حسین علیه السلام محمد بن بشیر را خواست و فرمود: تو برگرد؛ ما بيعتمان را از تو برداشتیم. جوانت در جنگ اسیر شده (آن زمان برای آزادی اسیر باید پول می دادند). برو پولی بده و او را آزاد کن. گفت: نه، درندگان بیابان مرا قطعه قطعه کنند اگر شما را ترک کنم؟
آقا فرمود: مانعی ندارد. اگر می خواهی بمانی صبر کن. سپس به درون خیمه رفت و پنج قطعه پارچه و لباس گران قیمت با خود آورد. بارها گفتیم که ائمه علیهم السلام فقیر نبودند؛ بلکه فقیرانه زندگی می کردند. گاهی ائمه علیهم السلام مبالغي هنگفت کمک کرده اند؛ مثل کمک مالی امام رضا علیه السلام به دعبل، کمک امام سجاد علیه السلام به فرزدق، کمک شصت هزار درهمی امام حسین علیه السلام به اسامه ، کمک چهار هزار درهمی امیرالمؤمنین به یک فقیر.
امام حسین علیه السلام پنج قطعه پارچه و لباس به ارزش هزار دینار به محمد بن بشیر داد و فرمود: این را به پول تبدیل کن و به پسر دیگرت بده و با آن پسرت را آزاد کن. (1) یعنی یک سویه نهضت عاشورا را شهادت و رشادت می بینید و یک سویه اش با مسئولیت پذیری اجتماعی. مگر صبح عاشورا نفرمود هر کس دین به گردنش است برگردد؟(2)
جوان هایی که این طور پای روضه حسینی جمع می شوید! شما نباید تأثرتان فردی باشد و بگویید: ما امشب به مجلس عزاداری رفتیم و برای امام حسین علیه السلام اشک ریختیم. شما باید از بعد عاشورا روی رفقایت هم اثر بگذاری.
ص: 322
چهارمین مسئولیت، مسئولیت عبادی است.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً أَلْهَمَهُ الطَّاعَةَ »؛(1)
چون خداوند بنده ای را دوست بدارد، شوق عبادت را در دل او می افکند.
عبادت یک چیز است و حسن العبادة یک چیز دیگر؛حسن العبادة يعنی حق عبادت را ادا کردن. آیا می دانید بعضی از نمازها شما را نفرین می کنند و می گویند: خدا ضایعت کند که من را ضایع کردی.(2)
ص: 323
ص: 324
کتب تبلیغی
ردیف نام کتاب نوبت چاپ
1سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد اول سیزدهم
2سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد دوم سیزدهم
3 سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد سوم سیزدهم
4سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد چهارم دوازدهم
5سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد پنجم نهم
6سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد ششم ششم
7سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد هفتم چهارم
8 سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد هشتم چهارم
9سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد نهم دوم
10سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد دهم اول
11 سلسله سخنرانی های استاد رفیعی، جلد یازدهم اول
12سخنرانی های استاد رفیعی ویژه خانواده ها، جلد اول شانزده
13سخنرانی های استاد رفیعی ویژه خانواده ها، جلد دوم دهم
14سخنرانی های استاد رفیعی ویژه خانواده ها، جلد سوم ششم
15اخلاق در نهج البلاغه سوم
ص: 325
16گنجینه خطباء، جلد اول (50 موضوع اخلاقی) سوم
17گنجینه خطباء، جلد دوم سوم
18منابر ترحیم جلد اول پنجم
19منابر ترحیم جلد دوم سوم
20 بایدها و نبایدها در قرآن پنجم
21 نقش لطایف و حکایات در گفت وگو اول
22 نوشته های درب های بهشت و جهنم (چگونه بهشتی شویم؟!) ششم
23راه کارهایی برای جذب به نماز پنجم
24 عفاف در قرآن (به ضمیمه عنصر بصیرت در نهضت حسین) دوم
25 اخلاق عملی امام حسین علیه السلام دوم
26 شرح احادیث امام حسین علیه السلام و فضائل قمربنی هاشم علیه السلام سوم
27 بیست مجلس - وظایف ما در مقابل اهل بیت علیهم السلام دوم
28 امارت بر نفس (خطبه های نماز جمعه حضرت آیت الله سید احمد خاتمی «زید عزہ»، جلد اول) دوم
29 سبک زندگی دینی در عرصه خانواده ها ( چگونه بهترین همسرم باشم؟!) سوم
30 آفات زبان (سخنرانی های حضرت آیت الله سید احمد خاتمی «زید عزه») سوم
31 حقایق و خرافات (سخنرانی های حضرت آیت الله سید احمد خاتمی «زید عزه») سوم
ص: 326
32 گلچین اشعار اخلاقی ( شامل یکصد و چهارده موضوع جیبی) دوم
33 گلچین اشعار اخلاقی (شامل یکصد و چهارده موضوع رقعی) اول
34منابر فاطمیه (فاطمه الگوی همه) دوم
کتب مداحی
35 مقتل رفیعی ( روضه های استاد رفیعی) چهاردهم
36روضه های سیدالشهدا (برگرفته از کرامات، اشعار، روضه ها و نوحه های مراجع، علما و شعرا) جلد اول پنجم
37 روضه های سیدالشهدا (جلد دوم) ششم
38 روضه های سیدالشهدا (جلد سوم) دوم
39 گلچین روضه های سیدالشهدا (جلد اول) هشتم
40 گلچین روضه های سیدالشهدا (جلد دوم) هشتم
41 گلچین روضه های سیدالشهدا (جلد سوم) سوم
42 گلچین روضه های سیدالشهدا (جلد چهارم) سوم
43روضه های فاطمیه (برگرفته از کرامات، اشعار، روضه ها و نوحه های مراجع، علما و شعرا جلد اول) دوم
44 روضه های فاطمیه (جلد دوم) اول
45 گلچین روضه های فاطمیه (برگرفته از اشعار، روضه ها و نوحه های مراجع، علما و شعرا جلد اول) ششم
46 گلچین روضه های فاطمیه (برگرفته از اشعار، روضه ها و نوحه های مراجع، علما و شعرا جلد دوم) ششم
ص: 327
47 روضه های چهارده معصوم ( برگرفته از اشعار، روضه ها و نوحه های مراجع، علما و شعرا جلد اول) اول
48 روضه های چهارده معصوم جلد دوم اول
49 گلچین روضه های چهارده معصوم جلد اول سوم
50 گلچین روضه های چهارده معصوم جلد دوم سوم
51 گلچین روضه های چهارده معصوم جلد سوم اول
52 گلچین روضه های چهارده معصوم جلد چهارم اول
خواننده عزیز!
برای تهیه کتب مذکور و کتب تبلیغی کافی است با شماره های 09109650765-09128794005 تماس حاصل فرمائید و کتب را در درب منزل دریافت نمائید.
*ضمنا هزینه پست رایگان می باشد *
قابل توجه ناشران ، کتاب فروشی ها و مؤسسات فرهنگی:
این انتشارات برای پخش کتب مذکور از سراسر کشور تعداد معدودی نمایندگی به عنوان مرکز پخش را پذیراست. عزیزانی که تمایل به همکاری دارند با شماره 09128794005 تماس حاصل فرمایند .
ص: 328