سرشناسه : حسینی نیشابوری، سید علی اکبر، 1362
عنوان و نام پدیدآور : سلسله سخنرانی های استاد رفیعی ، سید علی اکبر حسینی نیشابوری
مشخصات نشر : قم : دار المبلغين. 97
مشخصات ظاهری : 13 جلد
شابک : 240000ریال : 7-7-94791-600-978
وضعیت فهرست نویسی : فيپا
یاد داشت : کتابنامه به صورت زیرنویس
یادداشت : کتاب حاضر مجموعه سخنرانی های آقای دکتر ناصر رفیعی محمدی می باشد.
رفيعی محمدی، ناصر، 1344-وعظ.
موضوع : وعظ
موضوع : اسلام - مسائل متفرقه
موضوع : اسلام - تبلیغات
رده بندی کنگره : 1393، 81 س 7 ر/ 10/5 BP
رده بندی دیویی: 297/08
شماره کتابشناسی ملی : 91893431
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
ص: 3
سلسه سخنرانی های استاد رفیعی
(جلدهشتم)
تدوین وتحقیق:حجت الاسلام والمسلمین حسینی نیشابوری
ص: 4
سخن ناشر...17
بخش اول: بررسی رجزهاو شعارهای عاشورا...19
اهمیت و جایگاه عزاداری...21
مقدمه...21
چرا عزاداری؟...22
سخت ترین روزها بر پیامبرصلی الله علیه واله...22
ویژگی های امام حسین علیه السلام...23
1.اجابت شدن دعا...24
2.خاک کربلا...24
3.گریه مستمر...25
4.زیارت در مناسبتها...26
تجلیل از عاشورا، تجلیل از نبوت و امامت...26
تشیع ادریس مغربی...28
آنتوان بارا و امام حسین علیه السلام...28
آسیب شناسی عاشورا...29
1.اسیب محتوایی...29
2. آسیب روشی...31
3.آسیب های اجتماعی...31
4. آسیب تحلیلی...32
احترام اهل بیت علیهم السلام...35
مقدمه...35
معنای شعار...36
گفتن شعار در زمان ساخت مسجد...36
شعار در جنگ بدر...36
شعار در جنگ احد...37
تأثیر شعار...37
استفاده منفی از شعار...38
شعار امام حسین در روز عاشورا...39
رجزو شعار ابوثمامه صائدی...39
احترام اهل بیت علیه السلام در قرآن...41
بی احترامی عبدالله بن حوزه...42
ص: 5
بی احترامی محمد بن اشعث...43
وظایف ما در مقابل اهل بيت...43
1.یاری کردن...44
عظمت روضه خوانی...44
2. برآورده کردن حاجات آنان...45
3. دوست داشتن...46
4.حمایت کردن با دست...46
اهمیت ایمان و باور قلبی...49
مقدمه...49
شخصیت حبیب بن مظاهر...49
رجز حبیب بن مظاهر...51
راه های تقویت ایمان...52
1.بهره گیری از حواس ظاهری...52
داستان...53
2.فطرت...53
3.عقل و خرد...54
گروه های مقابل مؤمن...54
1.کافر...54
2.منافق...55
هلاکت ، نتیجه نفاق...55
نفاق شبث بن ربعی...56
3. مرجئين...56
4. مستضعف فكری...57
شیعه حقیقی...59
مقدمه...59
شخصیت انس بن حارث...60
علم اباعبدالله علیه السلام نسبت به روز عاشورا...61
رجز انس بن حارث...63
منشأ پیدایش تشیع...63
فضائل على علیه السلام...65
داستان...67
محبت اهل بیت علیه السلام...69
مقدمه...69
شخصیت نافع بن هلال...69
على بن قرظه...71
رجز نافع بن هلال...72
دعای امام سجادعلیه السلام...73
داستان...73
محشور شدن با محبوب...74
ویژگی های محبان اهل بیت علیهم السلام...74
یاری کردن اهل بیت علیهم السلام...77
مقدمه...77
یزید بن زیاد کیست؟...78
رجز یزید بن زیاد...79
1.یاری ائمه...79
یاری ائمه چگونه است؟...79
ص: 6
1.یاری علمی...79
داستان...80
ابن عباس و یاری علمی امیرمؤمنان علیه السلام...81
دعبل و یاری علمی ائمه علیهم السلام...81
2.یاری عملی...82
کیفیت اعمال شیعیان...82
شیعه حقیقی در کلام امام...83
3. یاری مالی...84
داستان هایی از یاری علمی دانشمندان...84
1.علامه امینی...84
2.میرحامد حسین...84
3.شیخ عباس قمی رحمه الله...85
4. شیخ آقا بزرگ تهرانی...85
5.علامه طباطبائی رحمه الله...85
6.شیخ طوسی رحمه الله...86
هجرت...87
مقدمه...87
شهید جعفر حیدریان...88
شهید سید محسن روحانی...88
رجزیزید بن زیاد مهاجر...89
معنای هجرت...89
انواع هجرت...90
1.هجرت جغرافیایی...90
2.هجرت عقیدتی...90
هجرت عروة بن مسعود...91
حق پذیری...92
3.هجرت اخلاقی....93
کنار گذاشتن اخلاق زشت...93
4.هجرت سیاسی...94
هجرت قاسم بن هارون...94
هجرت عدی بن حاتم...94
توقعات دشمنان...95
برتری و اولویت اهل بیت علیهم السلام...97
مقدمه...97
رجز علی اکبر...98
نظام اولویت...98
سعد الخير...99
عبدالله بن على...100
اولویت امام جوایز هفت ساله...101
اهمیت ولایت فقیه...102
حدیث على مع الحق...102
ویژگی های امام...103
1.هدایت به سوی خدا...104
نسائی محب على...104
2.انجام کار نیک...105
3.برپا داشتن نماز...106
ص: 7
4. پرداخت زکات...106
5. پرستش خدا...106
حمایت از دین...107
مقدمه...107
رجز ابالفضل علیه السلام...109
ویژگی های دین از منظر قرآن...111
1.فطری بودن...111
2.محکم و استوار...111
3.کامل بودن...112
4. نبودن اکراه در پذیرش دین...112
5.آسان بودن دین...113
دوری کردن از لقمه حرام...114
عرضه کردن اعتقادات...115
افزایش بی دینی در آخرالزمان...117
دعای حفظ دین...117
کافر مردن در اثر گناه...119
سفری که دین را به خطر می اندازد...119
داستان...120
توصیه به ازدواج...120
خواستگار دین دار...121
حفظ دین در هر شرایطی...121
قاسط، مقسط و کردوس...122
دو برادر غفاری...122
دینداری چیست؟...122
عاقبت قاری قرآن بدون عمل...123
دین چیست؟....123
انواع مردم...125
1.باطل گویان...125
باطل گویی شریح قاضی...125
2. حقگویان بی عمل...125
داستان...125
3. حق گویی و عمل کردن به آن...126
حقگویی انس و دفاع از حق...126
رد امان نامه...127
حقیقت گویی اولین نشانه دین داری...127
امانت داری نشانه دیگر دین داری...127
برگرداندن امانت حتی به قاتل....127
عزت و شهادت...129
مقدمه...129
رجز امام حسین علیه السلام...129
شهادت با عزت...130
ذلت پذیری حسان بن ثابت...131
عزت زهیر بن قین...132
متخلفان تبوک...132
شهادت باعزت حجر بن عدی...133
ص: 8
اما و العارأولی من دخول الناره یعنی چه؟...134
تکذیب کردن فضائل زیارت...134
ملاک، رضایت امام...134
کناره گیری از خلافت ننگین...135
بخش دوم: ویژگی های اصحاب امام حسين علیه السلام...137
بصیرت...139
مقدمه...139
اختلاف در تعداد شهدای کربلا...140
بی نظیر بودن شهدای کربلا...142
بصیرت شهدای کربلا...143
بصیرت نافع بن هلال...143
بصیرت یعنی چه؟...145
بصیرت ابوحمزه ثمالی...145
ویژگی های انسان بصير...147
بصیرت پیامبران...148
انواع بصيرت...149
1.بصيرت اخلاقی...149
2. بصیرت دینی...151
3. بصیرت سیاسی...152
بی بصیرتی سربازان معاویه...152
بصیرت اویس قرنی...153
اهمیت بصیرت...154
راه های بصیرت یافتن...154
1.تقوا...154
تقوا یعنی چه؟...155
تقوای خشک...156
تقوای عمار...156
2.ذکر خدا...157
یاد خدا یعنی چه؟...157
3. ارتباط با علما...157
نتیجه بصیرت...158
بصیرت بریر...158
ولایت مداری...159
مقدمه...159
زهیر بن قین...161
انس بن حارث...161
اقسام محبان اهل بیت علیهم السلام...163
1.دوست داشتن در ظاهر...163
معقل و ابراز محبت کاذب...163
سفیان ثوری و ابراز محبت کاذب...164
2.دوست داشتن در پنهان...165
علقمه و یاری نکردن امام حسین علیه السلام...165
3. دوست داشتن در ظاهر و باطن...166
شیعیان واقعی حبیب، میثم و عمار...166
ص: 9
جابر بن حجاج...167
سوید بن عمرو...168
ویژگی های شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام...169
داستان...169
نهی کردن از گناه...171
نهی کردن از شوخی با نامحرم...171
سرعت در کار خیر...173
مقدمه...173
معنای سرعت و شتاب...173
1.شتاب در کفر...174
مسیحی شدن مسلمان...174
کفر ابن ابی العوجاء...175
2.شتاب به گناه...175
3.شتاب در کار خیر....176
برادران کربلایی و سرعت در شهادت...176
خاندان عقیل و سرعت در شهادت ... 177
تعریف خیر و شر...178
واکنش مردم در برابر خیرو شر...178
1.تشخیص ندادن خیرو شر...179
2. اشتباه در تشخیص خیر و شر...179
دزد نیکوکار...179
تهمت به امام حسین...180
3. تشخیص درست خیر و شر...182
4. تشخیص بهترین گزینه...182
انتخاب برتر...182
امیرمؤمنان وانفاق بهترین لباس...183
خدمت کار پیامبرصلی الله علیه واله و بهترین درخواست...183
انتخاب برتر جعفر بن ابی طالب علیه السلام...184
چهار گروه در یک نگاه...184
معصومین و آموزش نماز...185
نمازناقص...186
بهترین ها...187
چگونه بهترین مردم باشیم؟...188
بهترین ویژگی ها...189
1.پارسایی...189
2. خوش اخلاقی...190
3. بردباری...190
4.همسر صالحه...190
شادابی و نشاط (1)...193
مقدمه...193
شادابی یعنی چه؟...194
شادابی، از اوصاف بهشتیان...194
دعا برای بانشاط بودن ...195
تأثیرات شادابی و افسردگی...195
مزاح و شوخی در صبح عاشورا...196
ص: 10
یزید بن نبیط و دو فرزندش...197
شادابی سعید بن جبير...198
عوامل شادابی...201
عوامل روانی شادابی...202
1.مثبت اندیشی...202
مثبت اندیشی پیامبرصلی الله علیه واله...202
مثبت اندیشی امام خمینی رحمه الله ...203
مثبت اندیشی در زندگی ...203
مثبت اندیشی درباره اموات... 204
مثبت اندیشی امام حسین علیه السلام... 204
اسلام آوردن وهب ...205
مثبت اندیشی در اوج مشکلات... 206
مقاومت نشاط آميز محمد بن ابی عمیر 206
2. زیستن در حال حاضر... 207
برخورد ما با گذشته و آینده چگونه باشد؟... 207
عاقبت خیال پردازی ...208
شهید بهشتی و زندگی در حال حاضر. 208
3.هدف دار بودن... 209
4.قناعت به داشته ها ...209
شادابی و نشاط (2)... 211
مقدمه....211
تفاوت شادابی با لودگی...212
شوخی تمسخرآمیز...212
عاقبت لودگی ...213
پرهیز از دو مجلس ...213
عوامل شادابی ...214
1.تقویت باورها ...215
باورهای غلط ...215
معاویه و تغییر باورهای مردم ...216
شادابی و آرامش در گرو باور ...217
باور قوی شهدای کربلا ...218
امام حسین علیه السلام و تقویت باور اصحاب 218
راه های تقویت باور ...219
تأثیر دعا در تقویت باورها...219
مراجعه به متخصصان دینی ...222
رمز توفیقات امام صادق علیه السلام...222
نهی های امام سجاد علیه السلام...223
2. اصلاح ساختار اخلاقی ...235
بدن سالم اما روح بیمار...225
عوامل نشاط شهدای کربلا ....226
نتیجه تقویت باور و اصلاح اخلاق ...227
دشمن شناسی ...229
مقدمه ...229
دشمن شناسی حبیب بن مظاهر...230
دشمن شناسی زهیر بن قین...230
ص: 11
دشمن شناسی هلال بن نافع ...231
دشمن شناسی ابوثمامه ...231
نهایت دشمن ستیزی ... 232
1. مخالفت با دشمن در پوشاک ...232
2.مخالفت با دشمن در خوراک... 232
3. مخالفت با دشمن در شیوه و روش .233
آفات عدم شناخت دشمن... 233
نکاتی در دشمن شناسی ...234
1.دوستی نکردن با دشمن ...234
2.کوچک نشمردن دشمن...234
3.بیزاری از دشمن...235
بیزاری دو پیامبر از عموی کافر...235
بیزاری پدر از پسر ...237
راه دشمن شناسی ... 237
مثل زنبور عسل باش!...238
انواع دشمن ....239
1.دشمن درونی ...239
شكم، دشمن درونی ...240
نفس، دشمن درونی ...240
2.دشمن بیرونی ...241
ویژگی های منافق ...242
1.نگاه بیهوده و لهو آميز..242
2. سکوت نا به جا...243
3.سخن لغوآمیز ...243
4.طغیان در ثروتمندی...243
قدرشناسی شیخ انصاری ...244
قدرشناسی امیرالمؤمنین علیه السلام ...244
5. ناشکیبی در مصیبت....244
نتیجه ...244
جوان و جوانی ...247
مقدمه ...247
نقش جوانان در جامعه ...248
جوانی، خوب یا بد؟ ...248
پنج توصیه برای استفاده از جوانی ...249
1.کنترل احساسات و غرایز ...249
رستگاری در گرو حاکمیت عقل...249
جوان ، فرشته زمینی ... 250
نتیجه بی حجابی...300
جنگ و درگیری براثر طغیان شهوت رانی .... 252
ثواب کنترل غرایز جنسی...253
راه کنترل شهوت...253
2.تربیت مذهبی فرزندان...253
عبادت در جوانی ...254
اثر تربیت دینی بر هشام بن حکم ...256
اثر تربیت دینی بر پسر یزید ...257
ص: 12
حضور پررنگ جوانان در آغاز اسلام ... 259
3. تفریح سالم...260
4. یافتن دوست خوب...260
5.فراگرفتن عادت های درست...261
بلند همتی ...263
مقدمه ...263
همت چیست؟...263
بالاترین هدفي ...265
ترغیب به همت داشتن ...265
همت اصحاب کهف...265
عوامل بی همتی....266
1.خود کم بینی ...266
الف) مشکل جسمی...266
داستان ...266
ب) مشکل خانوادگی ...267
صفیه همسر پیامبر ...267
ج) کم سن و سال بودن ...268
قدرت سخنوری یک نوجوان ...268
حفظ حرمت مؤمن ....269
نهی از ذلت پذیری ...270
تفاوت خود کم بینی با تواضع ...270
2.راحت طلبی ....271
راحت طلبی أحنف بن قيس ...271
راحت طلبی لشکر حضرت موسی...271
3.ناامیدی ...272
امیدواری حر ....273
امیدواری فضیل بن عباس....273
امیدواری به بخشش ...274
4. بهانه جویی ....275
راهکاری برای مقابله با گناه ....275
بخش سوم: شرح برخی از دعاهای زیارت عاشورا ...279
شفاعت ....281
مقدمه ...281
معنای شفاعت ...281
اقسام شفاعت ...282
واسطه شدن در ازدواج ...284
واسطه شدن برای رفع مشکلات ..... 284
منکر نشدن سه چیز...285
اقسام شافعان ...286
1.اعمال انسان...286
2.افراد ... 287
سعد و حتوف ...288
داستان ... 289
اعتدال در لعن کردن ...290
ثبات قدم... 293
ص: 13
مقدمه...293
نمونه هایی از ثبات قدم...294
ثبات قدم در شرایط دشوار و ناگوار .... 295
اهمیت ثبات قدم ...296
نشانه های افراد بی ثبات ....297
1.امروز و فردا کردن...297
فرصت سوزی عبیدالله بن حر جعفی ..297
2. سستی و بی ارادگی...298
هرثمه و سستی در دین ...299
3.تلون و تغییرپذیری ....301
داستان ...302
4. توجيه...302
توجیه کردن گناه...302
بخش چهارم: ویژگی های امام حسین علیه السلام و روز عاشورا ...305
ویژگی های امام حسین علیه السلام(1)...307
مقدمه...307
انواع الگوپذیری ....307
1.تقلید کورکورانه ...307
تقلید شامیان از معاويه ...308
2.الگوگیری از امور منفی...309
3.الگوگیری سالم ...310
انواع الگو در قرآن...310
1.الگوهای عام ...310
2. الگوهای خاص...312
الگو بودن امام حسین علیه السلام.... 312
امام حسین، الگویی برای همه زمانها. 314
جنبه های مختلف یک الگو ...315
ارتباط اباعبدالله علیه السلام با مردم ...315
آرم شمشیر امام حسین علیه السلام... 315
سخاوت امام حسین علیه السلام....316
کمک مالی امام حسین علیه السلام....316
کرامتی از امام حسین علیه السلام....318
دعای امام حسین علیه السلام برای کوفیان .... 318
ذکر کردن مصادیق صدقه ...319
ویژگی های امام حسین علیه السلام(2)...321
مقدمه...321
1.احسان به مردم ...322
رسیدگی کردن به مشکلات ...323
2. حس تقدير...323
تشکر از مشرک ...325
تشکر از اصحاب ...326
تشکر از مرد بصره ای ...327
تشکر از مسلم بن عقيل...328
3.تواضع ...329
همنشینی با فقراء ...330
ص: 14
4. عفووگذشت ...330
برخورد امام حسین علیه السلام با عصام ... 330
5.عبادت خداوند ...331
6.گره گشایی ....332
آزاد کردن غلام توسط امام حسین علیه السلام...332
روز عاشورا ...335
مقدمه ....335
ترک کار در روز عاشورا ...335
ثواب زیارت امام حسین علیه السلام... 338
زیارت امام حسین علیه السلام از راه دور...341
روضه های خانگی...341
برگزاری روضه برای امام حسین علیه السلام.... 342
آخرین کلمات امام حسین علیه السلام ....344
سفارش به زنان و فرزندان ... 345
1.آماده بودن برای آزمایش ... 345
2. حمایت کردن خدا از شما ...345
داستان...346
3. خوار شدن دشمنان شما ...348
ذلیل شدن بنی امیه ...348
4. شکوه نکردن...351
دکتر حسن شحاته ...353
روضه ...353
برخی از آثار مؤلف ...359
ص: 15
ص: 16
درود و رحمت بیکران بر پیامبر رحمت و خاندان مطهرش علیهم السلام که باعث تعالی انسان ها به سوی قله های سعادت و نجات آنها از هلاکت و بدبختی می باشند.
خداوند را شاکریم که ما را جزو خادمین این خاندان قرار داده که باعث کرامت ما در دنیا و آخرت خواهد بود.
در دنیای امروز با توجه به مشغله درسی و کاری بیشتر مبلغین عزیزاعم از: خطباء ، گویندگان دینی، اساتید محترم آموزش و پرورش و مداحان عزیز اهل بیت علیهم السلام وقت لازم، جهت بررسی مطالب مورد نیاز را نداشته اند و نیاز به مواد اولیه ای که مستند، متقن، معقول و به صورت موضوعی ارائه شود دارند.
بنابراین تجارب ما و دوستان، در دنیای تبلیغ ما را وادار کرد تا به اندازهتوان، مواد اولیه تبلیغی عزیزان را فراهم کرده تا بتوانند در تمام رسانه های تبلیغی اعم از منابر و مجالس اهل بیت علیهم السلام، تبلیغ چهره به چهره و دنیای مجازی به نحو احسن انجام وظیفه کنند.
کتبی که توسط انتشارات دارالمبلغین به چاپ می رسد دارای موارد ذیل می باشد:
1.از منابع و مآخذ معتبر استفاده شده؛
2. حتی المقدور از منابع اصیل استفاده شده؛
3. از مطالب سست و واهی پرهیز شده؛
ص: 17
4.مطالبی که به تفکر و تعمق بالایی نیاز داشته ، آورده نشده یا لااقل تذکر داده شده که در هر محفلی گفته نشود.
ضمنا بسیاری از مطالب جهت محققین و اساتید عزیز فقط به خاطر تذکار و یادآوری نوشته شده است.
کتابی را که مشاهده می کنید جلد هشتم از سلسله سخنرانی های استاد رفیعی می باشد که دارای چهار بخش است: بخش اول: بررسی رجزها و شعارهای عاشورا می باشد که در محرم سال 1394ایراد گردیده است.
بخش دوم: ویژگی های اصحاب امام حسین علیه السلام می باشد که در محرم سال1391 ایراد گردیده است.
بخش سوم: شرح برخی از دعاهای زیارت عاشورا می باشد که در کربلای معلی سال 1394 ایراد گردیده است.
بخش چهارم: ویژگی های امام حسین علیه السلام و روز عاشورا می باشد .
در پایان از جناب استاد ارجمند دکتر رفیعی (زید عزه) که با راهنمایی های ارزشمندشان باعث شدند این کار به نحو شایسته ای انجام پذیرد، کمال تقدير تشکر را می نماییم و برای ایشان از درگاه خداوند متعال آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون را مسئلت داریم.
«ومن الله التوفيق»
انتشارات دارالمبلغين
ص: 18
ص: 19
ص: 20
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
محرم بهار عقل و عاطفه است؛ هم عقل ما حکم می کند برویم امام حسین علیه السلام را بشناسیم، هم عاطفه و احساس ما حکم می کند با اباعبدالله علیه السلام و کاروانش همراه شویم. محرم ماه خرد و احساس و ماه همراهی با کاروان ابی عبدالله علیه السلام است. در واقع آغاز محرم باز شدن یک نمایشگاهی است که در آن کرامت، شهادت ، اخلاص، ایثار، فداکاری و همه خوبی ها پیدا می شود. لذا برای هر سلیقه ای در این نمایشگاه کالا و متاع وجود دارد. برای جوان و نوجوان الگو دارد، برای زنها الگو دارد، برای پیرمردها الگو دارد. این نمایشگاه خیلی متنوع است؛ همه نوع کالایی در آن عرضه می شود و مشتری هم زیاد دارد.
من امشب به عنوان مقدمه چند مطلب عرض می کنم:
ص: 21
مطلب اول این است که چرا عزاداری اباعبدالله علیه السلام باید هرسال آن هم به این شکوه و عظمت تکرارشود؟ در جنگ احد حمزه و هفتاد تن شهید شدند آیا هرسال برای احد جریان فراگیر و عام داریم و از آن تجلیل می کنیم؟
در صفین، عمار و یاران امیرالمؤمنین علیه السلام شهید شدند، در جنگ جمل چند هزار نفر شهید شدند، آیا هر سال از آنها تجلیل می شود؟ نه، اما در رابطه با عزاداری اباعبدالله علیه السلام هر سال تکرار می شود. دلیل این تکریم و تجلیل دو ماهه یا حداقل ده روز، آن هم با این گسترش چیست؟
ما دو جواب داریم: یک جواب این است که انبیاء و رسول خدا و ائمه علیهم السلام که همه هم در زندگی شان مصیبت و سختی بوده همه سفارش کربلا را نموده اند؛ یعنی خود اینها گفته اند از امام حسین علیه السلام یاد کنید. در همه مناسبت های قمری زیارت امام حسین علیه السلام مستحب است حتی شب قدر، تنها شخصیتی که زیارت اربعین دارد امام حسین علیه السلام است. امام رضا علیه السلام فرموده است: هر مصیبتی داشتید «فابک للحسين»(1)برای امام حسین علیه السلام گریه کنید. اینها نشان از ویژه بودن عزاداری و ضرورت تکرار آن است.
امام سجادعلیه السلام می فرماید: سه روز در اسلام بسیار سخت بوده: 1- شهادت حمزه سیدالشهدا، 2-شهادت جعفر بن ابی طالب و 3- شهادت پدرم امام
ص: 22
حسین علیه السلام و بعد می فرماید: «لاَ يَؤُمُّ كَيَوْمِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ»(1)؛ هیچ روزی مثل روز حسین علیه السلام نبود.
خود امام حسن علیه السلام دارد به شهادت می رسد، همه دورش نشسته اند تا امام حسین علیه السلام گریه می کند می فرماید: حسین جان! «لاَ يَؤُمُّ يَؤُمُّكَ»(2)؛ روزی به سختی روز تو نیست تو گریه نکن.
پس یک پاسخ این است که خود ائمه علیهم السلام روی امام حسین علیه السلام حساب ویژه باز کرده اند و توصیه به تکرار و تجديدغم او نموده اند.
همه ائمه معصومين نور واحدند، همه برایهدایت بشر آمده اند و تکریم و یادشان لازم است احياء امرائمه مورد توجه است اما در میان پیشوایان معصوم علیهم السلام امام حسین علیه السلام خصوصیات منحصر به فردی دارند که ایشان را ویژه و خاص قرار داده است. برخی از این ویژگی ها عبارتند از:
ص: 23
پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: دعا زیر قبه بارگاه اباعبدالله علیه السلام به اجابت می رسد.(1)
امام هادی علیه السلام وقتی بیمار شد، مقداری پول داد و فرمود: به کربلا زیر قبه جدم اباعبدالله علیه السلام بروید و برای من دعا کنید.(2)
خاک کربلا برای تبرک به مقدار کم قابل خوردن است. کدام خاک در این عالمقابل خوردن است جز خاک کربلا؟! می فرماید: سجده بر خاک کربلا حجاب های هفتگانه را از بین می برد.نه امام بعد از کربلا سجده شان بر خاک کربلا بوده است.
قبل از آن هم امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی از صفین برمی گشت به کربلا آمد خاک کربلا را برداشت بوسید و بویید و روی صورتش گذاشت.(3)
حضرت ابراهیم علیه السلام وقتی به کربلا رسید زمین خورد و بخشی از سرش شکست و خون جاری شد. خیلی ناراحت شد؛ چون وقتی برای انسان یک اتفاقی می افتد یکی از تحلیل هایش این است که خطا یا گناهی کرده و این اتفاق کفاره آن گناه
ص: 24
است.
بلافاصله سؤال کرد: خدایا! من خطایی کرده بودم ؟ خطاب شد: نه، أين جا خاک کربلاست واینجا خونهایی روی زمین ریخته می شود؛ چون توابراهيم هستی و پیامبر ویژه ما هستی؛ خواستیم یک بخشی از خون توهم در این جا روی زمین ریخته باشد که بعد خون هایی ریخته می شود سابقه خون تو هم باشد.(1)
ما برای امیرالمؤمنین علیه السلام و برای رسول خدا صلی الله علیه واله گریه می کنیم. در دعای ندبه می خوانیم: «فَعَلَى الأطائِبِ مِن أهلِ بَيتِ مُحَمَّدٍ وَعَلى صلَّى اللّه عليهِما وَ آلمهما فَلَيبَ الباكونَ»(2)، برای اهل بیت علیهم السلام گریه کنید. على علیه السلام فرمود: شیعه های ما برای شادی ما شاد و برای ناراحتی ما ناراحت می شوند.(3)
اهل بیت علیهم السلام برای گریه بر اباعبدالله علیه السلام حساب ویژه باز کرده اند. امام رضا علیه السلام فرمود: ریان بن شبیب ! اگر خواستی برای چیزی گریه کنی برای حسین علیه السلام گریه کن.(4)
ص: 25
شب های مناسبتی از جمله عید غدیر و قربان و بیست و هفتم رجب، ایام قدر(1)زیارت امام حسين علیه السلام وارد شده است. هم چنین در زیارات بعضی از ائمه وارد شده که زیارت امام حسین علیه السلام را بخوانید. زیارت امام حسین علیه السلام در برخی شبها مانند قدر به منزله مصافحه با 124 هزار پیامبرشمرده شده است. چهار هزار فرشته دائم دور قبر امام حسین علیه السلام طواف می کنند، زائر را بدرقه نموده و به استقبال او می آیند امام صادق علیه السلام در سجده قدر برای زائران قبر جدش دعا می کرد. فرشته ها برای زیارت امام حسین علیه السلام سال ها انتظار می کشند؛ این ها امور ساده ای نیست.
مطلب دوم این است که قصه تجلیل از کربلا و عاشورا، تجلیل از اصل اسلام و نبوت وامامت است. شیعه چهار رکن دارد: 1- بعثت پیامبر گرامی اسلام، 2- غدیر، 3- عاشوراء - ظهور. این چهار رکن مثل چهار مرحله به هم وابسته است. اگر یکی را برداریم بقیه هم می ریزد. آغاز اسلام با بعثت است .
«وَهُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الأُمِّيّينَ وَرَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِم آياتِهِ»(2)
ص: 26
و کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می خواند.
اما این بعثت اگر غدیر نباشد ناقص است:
«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّكَ وإنْ لَم تَفْعَل فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»(1)
ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتونازل شده است، کاملا(به مردم)برسان و اگر انجام ندهی پیام خدا را نرسانده ای.
الآن در دنیا بعثت بدون غدیر را ببینید که بعثت داعشی و وهابی شده است،اسلامی درست شده که ولی امر خودش را حاکم سعودی می داند.
تفتازانی از علمای بزرگ اهل سنت است، می گوید: هرکسی ولو به زور و قهرحکومت جامعه را به دست خودش گرفت امام است.
مردمی که ملک سلمان را ولی امر خود بدانند نتیجه اسلام بعثت بدون غديراست.
اگر کسی بعثت و غدیر را پذیرفت و عاشورا را حفظ کرد و منتظر ظهور بود این چهار گام اسلام را حفظ می کند: اسلام علوی، اسلام ولایی، اسلام ناب نه اسلام بی روح و خشک. نامه امام حسین علیه السلام به مردم بصره دفاع ازبعثت است. نامه امام حسین علیه السلام به مردم کوفه دفاع از امامت است؛ یعنی بعثت و غدیر. اما اگر این سه آمد و مورد چهارم نیامد. یعنی ظهور بازهم ناقص است. روایت داریم: ظهور امام زمان علیه السلام روزعاشوراست؟ روزی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده روز جمعه بوده و در روایت داریم: روز جمعه روز ظهور امام زمان علیه السلام است.(2)
ص: 27
در زیارت عاشورا وقتی شروع می کنیم اول امام حسین علیه السلام را به پیامبر نسبت می دهیم، بعد به امیرالمؤمنین علیه السلام رسول خداصلی الله علیه واله مظهر بعثت استو امیرالمؤمنین علیه السلام مظهر غدير است، دقیقا دو سه جای زیارت عاشورا مربوط به ظهور می شود؛ یعنی عاشورا حلقه ارتباط ظهور و غدیر و بعثت است.
ادریس مغربی خودش از افراد اهل سنت است که شیعه شد و یک سفری هم به ایران داشته است. کتابی به نام قد شيعنى الحسين نوشته است. ایشان می گوید: من رفتم کتاب های خودمان را بررسی کردم دیدم از امام حسین علیه السلام خیلی تجلیل و تکریم کرده اند و نوشته اند: ایشان «سید شباب اهل الجنة» و محبوب قلب پیامبرصلی الله علیه واله است و کسیاست که پیامبر خدا پای او را فرزند خطاب کرد.این هارا را جمع کردم که یک مجموعه ای از ویژگی های امام حسین علیه السلام در منابع اهل سنت شد.
بعددیدم یک عده ای این آقای محبوب مورد توجه پیامبرصلی الله علیه واله را به شهادت رساندند.
ان وقت امروز یک عده دارند در دنیا از آن قاتل و پیروانش حمایت می کنند.این بودکه من پی به حقانیت شیعه بردم و به تشیع گرایش پیدا کردم.
کتاب انتوان باراکه یک آدم مسیحی است و مصاحبه ای هم با یکی از در این ماده می کرد که چاپ شده است. آنتوان بارا تمام حرف هایی که مسیحیها راجب امام حسین علیه السلام را زده اندجمع کرده ودر کتابش می گوید: امام حسین علیه السلام ادیان و مذاهب است؛ چون کارش، کار عام و فراگیر بود؛ کاری بود
ص: 28
که جامعه را نجات داد و با ظلم مبارزه کرد.
بعد می گوید: من از دو ویژگی امام حسین علیه السلام خیلی خوشم می آید: یکی انقلابی بودن و شجاعتش و دیگری تواضع او.
مطلب سوم که بسیار مهم است این است که هر جریانی در تاریخ دچار آفت وآسیب شده است.
از خود خداشناسی که بالاتر نیست یکی از آسیب هایش شیطان است که درمقابل خدا ایستاد و سجده نکرد و کار خدا را رد کرد.
در تمام وقایع تاریخی و حوادث و جریانات که ما در عالم داریم آسیب ها و آفت هایی وجود دارد. حالا این آسیب ها از دو ناحیه وارد می شود: یکی دشمن ، مثلا: یک عده آمدند حديث جعل کردند تا به احادیث صحیح لطمه بزنند یا چون به قرآن نتوانستند آسیب بزنند تفسیرش را جعل کردند.
در قصه عاشورا هم چهار آسیب اساسی وارد شده است:
اولين آسيب عاشورا، آسيب محتوایی است. آسیب محتوایی خطرناک ترین نوع آسیب است. یعنی من این جا سخنرانی کردم یک کسی حرف های بنده را نوع دیگری نقل کند و از خودش یک مطالبی بنویسد. این نوشته هایی که تا امروز از کربلا به دست ما آمده اگر افرادی با غرض و از روی جهل چیزهایی کم و زیاد بکنند بزرگترین گناه است. ما در قرآن چندین «ویل»(1)داریم. امام باقرعلیه السلام فرمود: «ویل»
ص: 29
در جهنم چاهی است(1)؛ کنایه از این که یکی از اقسام عذاب الهی ویل است. تنها آیه ای که سه تا«ویل»پشت سر هم دارد آیه 79 سوره بقره است، می گوید:
«فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۖ فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ»(2)
پس وای بر آنها که نوشته ای با دست خود می نویسند، سپس می گویند: «این، از طرف خداست.» تا آن را به بهای کمی بفروشند. پس وای بر آنها از آنچه بادست خود نوشتند؛ و وای بر آنان از آنچه از این راه به دست می آورند!
ما حق نداریم با مطالب نادرست و غیر مستند نهضت عاشورا را بیان کنیم.
آن قدر مطالب صحيح و مستند موجود است، مثلا: مقتل جامع تألیف آقای پیشوایی یا شهادتنامه امام حسين علیه السلام توسط دارالحدیث تحقیق شد. عزیزان مواظب باشید هر کتابی که در بازار می آید معتبر نیست. هر مقتلی به صرف نام مقتل قابل نقل نیست مع الاسف برخی افراد سرشناس روضه های بی سند و ضعيف نقل می کنند. هرگز به نقل قول از افراد حتی افراد مشهور هم اکتفا نکنید. برای هر مطلبی سند بخواهید آن هم حداقل سند کهن و مربوط به بزرگان تاریخ البته داستان تاریخ غیر از فقه است. دقت فقهی نمی خواهد اما حداقل بزرگی در کتابش نقل کرده باشد. مرحوم آیت الله احمدی میانه جی رحمه الله فرمود: از نوشته های حاج شیخ عباس قمی تجاوز نکنید. نفس المهموم ایشان کتاب خوبی است.
ص: 30
مع الأسف هرسال افرادی از خود به روضه ها می افزایند.
دومین آسيب عاشورا، آسیب روشی است. برای عزاداری اباعبدالله علیه السلام ضجه ، فریاد، گریه و زبان حال هیچ مانعی ندارد. اما ما می توانیم این جلسه را با موسیقی بچرخانیم ؟ الآن بعضی از عزاداری ها با آلات موسیقی اداره می شود این خوب نیست. می توانیم یک سبکی را پیاده کنیم که برای فرد مبتذلی است ؟ نه این کار صحیح نیست.
شاعر معروف و متدینی نزد مقام معظم رهبری (حفظه الله) آمد و گفت: نظرشما راجع به سبک های موسیقی چیست؟ ایشان فرمود: لازم است. سبک موسیقی غیر از خود موسیقی است بالاخره شعری که آدم می خواند در یکی از سبک ها قرار می گیرد.
بحث روشی در الفاظ هم است. یک وقتی مقام معظم رهبری فرمود: ابرو و چشم ابوالفضل که موجب کمال و فضیلت ایشان نیست؛ فضیلت عباس علیه السلام در شجاعت و مبارزه و امام شناسی ایشان است.
سومین آسيب عاشورا، آسیب های اجتماعی است. عزاداری و مجلس گرفتن برای اباعبدالله علیه السلام لازم است. باید این مجالس روز به روز باشکوه تر برگزار شود اما می شود با مال غصبی باشد؟ عزاداری اباعبدالله علیه السلام را یک جایی انجام بدهیم که صاحبش راضی نیست یا ساعتی از شب را برنامه بگذاریم که بیماران و دیگران اذیت شوند، این کار درست نیست. عزاداری براباعبدالله علیه السلام فضیلت است اما پرداخت خمس واجب است؛ کسی که خمسش را ندهد و مجلس بگیرد، مورد
ص: 31
قبول نیست. هرگز واجبات را فدای مستحبات نکنیم، امام حسین علیه السلام شهيد اقامه واجبات و ترک محرمات است. چگونه می شود بدون نماز یا با مال حرام عزاداری
کرد؟
4.اسیب تحلیلی
چهارمین آسيب عاشورا، آسيب تحلیلی است. عده ای تحلیل غلط می کنند.چطور حادثه منا که پیش آمد اول تحلیلی که کردند، گفتند: قضا و قدر الهی است.
وقتی سر مقدس ابی عبدالله علیه السلام را مقابل ابن زیاد گذاشتند، به علی بن الحسین علیه السلام گفت: خدا برادرت علی بن الحسین (علی اکبر)را کشت.(1)
اتفاق خود معاويه هم در خلافت یزید گفت: خلافت یزید قضا و قدر الهی است.
ما قضا و قدر را قبول داریم ولی شما خودت را از پشت بام پایین پرتاب کنی قضا و قدر الهی است؟
چه زمانی خدا راضی به قتل مظلوم است ؟ شیخ صدوق در کتاب اعتقادات خود می نویسد: این حرف عوامانه است که کسی بگوید شهادت ابی عبدالله علیه السلام به رضایت الهی است.
برخی کوتاهی های خود را به گردن قضا و قدر الهی می گذارند. همه امور عالم به اذن خداست حتی شمشیر شمر بدون اذن الهی نمی برد اما مقام اذن و علم و تقدير الهی رضایت به ستم نمی دهد. شما شراب بخور بگو خدا خواست کدام عقل سلیم می پذیرد؟
ص: 32
«اَنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وإِيتاءِ ذي الْقُرْبَى ويَنْهَى عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُم لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»(1)
خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می دهد؛ و از فحشا ومنکر و ستم، نهی می کند؛ خداوند به شما اندرز میدهد، شاید متذکر شوید!
امرونهی الهی معلوم است هرگز به فحشاء و ظلم فرمان نداده است.
بحث امسال من تحليل شعارهای عاشورا است. روز عاشورا هر کسی به میدان آمده شعری خوانده است؛ در این اشعار غیر از معرفی شخص، معرفی هدف هم است. ما امسال هرشب یکی از این اشعار را بیان می کنیم و هدف رجز را هم می گویم که خواننده این رجز چه چیز را می خواهد بگوید.
ص: 33
ص: 34
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
بحث امسال ما تحلیل شعارهای عاشوراست؛ یعنی رجزها و شعرهایی که اصحاب امام حسين علیه السلام، خود ایشان و بنی هاشم در صحرای کربلا خوانده اند. هر شعاری پیام یا پیام هایی دارد. هر شب به لطف خدا یکی از این پیام ها را مورد بررسی قرار می دهیم.
شعار گویای هدف یک گروه و یا یک فرد است. اولین شعاری که در اسلام داشتیم چه بوده؟ پیامبر خداصلی الله علیه واله اولین شعاری را که شروع کرد این بود:
«قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ تُفْلِحُوا»؛
بگویید: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ »تا رستگار شوید.
ص: 35
شعار که به معنای نشانه و علامت است گاهی تابلویا پرچم است و گاهی یک شعر یا مطلبی است که هم باید کوتاه باشد، هم باید گویا باشد، هم باید محرک باشد و هم باید هدف را بیان کند که ما برای چه آمدیم.
یک شعار خوب باید موزون باشد که همه بتوانند آن را راحت حفظ و تکرارکنند.
وقتی پیامبر خداصلی الله علیه واله وسلم مسجد مدینه را می ساخت یک شعاری را فرمود که همه بگویند.ساخت مسجد چند ماه طول کشید و خیلی هم سخت بود. شعاری که در حین کار می دادند این بود:
«اللَّهُمَّ لَاخَيْرَالَاخِيرَالَاخِيَرَةَ فَاغْفَرِلُلَانْصَارَالُهَاجِرَةً»؛(1)
خدایا! اینها که دارند کمک می کنند آنها را ببخش و به آنها لطف کن.
در جنگ بدر، امام صادق علیه السلام فرمود: شعار مسلمان ها این بود:
«يَا نَصْرَاللَّهُ اِقْتَرِبْ اِفْتَرِبْ»؛(2)
ص: 36
پیروزی بیا.
در احد مشرکین شروع به شعار دادن کردند، «اغل هبل»؛ جاوید و درود بر هبل.
پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: شما هم بگویید: «الله أغلى و أجل». آنها گفتند: «لَنا عُزَّى وَلا عُزَّى لَكُم»؛ ما بت عزی داریم و شما ندارید. پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: بگویید «اللَّهُ مَوْلانا وَلا مَولى لَكُم»(1)
در جنگ ایران و عراق در جبهه، به یک جوانی گفتم: چه انگیزه ای باعث شد شما به جبهه بیایید ؟!
گفت: اشعار آقای آهنگران یعنی یک شاعر یا ذاکر می تواند افرادی را به میدان جنگ بکشد یا از جنگ بازدارد. در نبردهای جمل و صفین افرادی بودند حتی از زنان با اشعار خود سپاه معاویه را تحقیر و سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام را تهییج و تأييد می کردند. در سپاه دشمن هم این افراد بودند.
برخی شاعران با یک شعريا شعار تحولی ایجاد کرده اند.
امیرسامانی ابونصر از بخارا به هرات آمد و دلبسته هوای هرات شد چهار سال در آن جا ماند. لشکریان و ملازمانش دلتنگ بخارا شدند اما امیر قبول نمی کرد که بازگردد. آنها متوسل به شاعر معروف آن زمان رودکی شدند. پنجاه هزار درهم به او
ص: 37
دادند تا با شعری امیر را به بخارا برگرداند. رودکی چنین گفت:
بوی جوی مولیان آمدهمی *** یاد یار مهربان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیرزی *** میرزای توشادمان آید همی
با این اشعار کاری کرد که امیر با پای برهنه سوار بر اسب شد و عازم بخاراگردید.(1)
شعار نشانه شعور، هدف و مرام است. کشورها سرود دارند؛ چون اهدافشان را با سرود بیان می کنند. تمام اهداف در سرود جمهوری اسلامی بیان می شود در همین سرود تجلیل از شهدا و امام و استقلال و آزادی و... از قرآن نهفته است.
پس مسئله شعار خیلی مهم است.
البته گاهی استفاده منفی از شعار می شود، مثلا با یک شعار، خوارج با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگیدند و علی علیه السلام را به شهادت رساندند:
«لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّه»؛
یعنی حکم، حکم خداست.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: شعارش قشنگ است اما استفاده ای که از آن می شودباطل است؛ چون با این شعار دارند با ولی خدا علی بن ابی طالب علیه السلام جنگند.
جوانها! شما که فضای مجازی در اختیارتان است و برای هم پیام می نویسید، بیایید شعارهای قرآنی را منتشر کنید. شعار نشان دهنده اهداف شخصیت است.
ص: 38
معاوية بن عمار از امام صادق علیه السلام روایت می کند که از ایشان پرسیدند: شعار امام حسین علیه السلام در روز عاشورا چه بود و شعارشما اهل بیت علیهم السلام چیست؟ امام صادق علیه السلام فرمود:
«شِعَارُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ:يَامُحَمَّدٌ:وَ شِعَارُنَا:يَا مُحَمَّدُ»؛(1)
شعار امام حسین علیه السلام روز عاشورا و شعار ما، یا محمد است.
لذا زینب کبری علیها السلام هم روی بلندی نام رسول خداصلی الله علیه واله تو را فریاد زد و در گودی قتلگاه هم نام رسول خداصلی الله علیه واله او را صدا زد.
شعارهای کربلا را از اصحاب شروع می کنم. یکی از شعارهایی که امشب می خواهم بگویم و خیلی زیباست، شعار ابوثمامه صائدی است. ابوثمامه شخصی است که از اصحاب امیرالمؤمنین علیها السلام در صفین و جمل بود و با دشمنان جنگیده است. یک شخصیت دلاور، شجاع و باذکاوت بود.
مسلم بن عقیل که به کوفه آمد، رفت با او بیعت کرد. وقتی دید مسلم را به شهادت رساندند با یک سختی از کوفه بیرون آمد و خودش را به کربلا خدمت اباعبدالله علیه السلام رساند.
این ابوثمامه همان کسی است که ظهر عاشورا موقع اذان، خدمت ابی عبدالله علیه السلام آمد گفت:
«يا أبا عبد الله ! نفسي لك الفداء، اني أرى هؤلاء قد اقتربوا منك، و لا والله لا تقتل حتى اقتل دونك إن شاء الله ، و أحب أن القي ربي و قد صليت هذه الصلاة التي دنا
ص: 39
وقتها»؛
آقاجان! جانم فدایت . به آن خدایی که اعتقاد دارم تا من کشته نشوم نمی گذارم شما کشته شوید. یعنی این حرفی که می زنم از روی ترس نیست و نمی خواهم شهادت را عقب بیاندازم. فقط یک آرزو دارم و دلم می خواهد برآورده شود. موقع اذان ظهر شده دلم می خواهد یک نماز دیگر بخوانم.
این آدمی که عاشق شهادت است، آمد گفت: من یک چیز دوست دارم و آخرین آرزوی من این است که یک نماز دیگر بخوانم. امام حسین علیه السلام فرمود:
«ذكرت الصلاة ، جعلك الله من المصلين»؛
به یاد نماز افتادی، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد.
خودت برو به دشمن بگو آتش بس بدهند ما نماز بخوانیم. آمد و به یکی از نیروهای دشمن گفت: ابی عبدالله علیه السلام تقاضای آتش بس به اندازه وقت نماز کرده است.
همان طور که میدانید نماز در میدان جنگ، نماز خوف است و دو رکعت است. اگر هم به جماعت بخوانند امام جلو می ایستد یک رکعت را یک گروه اقتدا می کنند و گروه دیگر پاسداری می دهند، آن گروه رکعت دوم را خود می خوانند و می روند پاسداری می کنند و گروهی که پاسدار می دادند رکعت دوم را به امام اقتدا می کنند؛ یعنی هر گروهی یک رکعت نمازشان با امام خوانده می شود.
یکی از آن افراد بی دین سپاه دشمن به نام حصین بن نمیر گفت: ما اجازه نمی دهیم! به ابی عبدالله علیه السلام بگویید: نماز شما قبول نیست که حبیب بن مظاهر وارد جنگ شد.(1)
ص: 40
ابی عبدالله علیه السلام نماز را خواند؛ بعد از نماز ابوثمامه اجازه رفتن به میدان گرفت . او رجزی زیبا خواند که مشتمل بر سه بیت است. ابتدا این مصیبت را به پیامبرصلی الله علیه واله تسلیت گفت، بعد به حضرت زهراعلیها السلام تسلیت گفت و بعد این مصیبت را به همه عالم اهل غرب و شرق تسلیت گفت و در آخر گفت: مردم کسی را دارید می کشید که بهترین آدم روی زمین الآن است؛ یعنی ما از او دیگر بهتر روی زمین نداریم و این شخصیت دارنده علم الهی است.
عزاء لال المصطفی وبناته *** علی حبس خیرالناس سبط محمد
عزاء لزهراء النبی وزوجها *** خزائة علم الله من بعد احمد
عزاء لاهل الشرق والغرب کلهم *** و حزنا علی حبس الحسین المسدد(1)
این سه بیت شعر شاید کمتر مطرح شده است. یک چند نفری را کشت و بعد هم شهید شد. ظاهرا ابی عبدالله علیه السلام بالای سرش نیامده است؛ چون این حرف درست نیست که ابی عبدالله علیه السلام بالای سر همه شهدا آمده است؛ اصلا امکانش نبود. مرحوم سماوی در ابصار العین می گوید: هشت یانه شهید را ابی عبدالله علیه السلام بالای سرشان آمده است.
برداشتی که من از این شعار می خواهم بکنم این است ما باید نسبت به اهل بیت علیهم السلام وظایف مان را انجام بدهیم. اهل بیت علیهم السلام به اراده تکوینی الهی معصوم و پاکیزه از هر پلیدی هستند. قرآن در سوره احزاب می فرماید:
ص: 41
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(1)
خدا و رسولش را اطاعت کنید؛ خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاك سازد.
در این سوره حدود بیست آیه خدا از ضمیر جمع مؤنث استفاده کرده که منظور زنان پیامبرصلی الله علیه واله هستند اما در این بین در این آیه یک جا فرموده است«عَنْكُمُ اَلرِّجْسُ»؛ معلوم است این اهل بیت، زنان پیامبر نیستند.
شیعه و سنی درباره این آیه نوشته اند: شش ماه تمام پیامبرصلی الله علیه واله در خانه حضرت زهرا علیها السلام می آمد و این آیه را می خواند.(2)
اتفاقا روز عاشورا اول صبح وجود مقدس ابی عبدالله علیه السلام ایستاده بود، یک گودال هایی کنده بودند از یک طرفی که پشت خیمه بود دشمن نتواند حمله کند، داخلش هم هیزم ریخته بودند و آتش زده بودند.
یکی از این خبیث های دشمن به نام عبدالله بن حوزه با محمد بن اشعث جلو آمدند. عبدالله به امام حسین علیه السلام گفت: برای خودتان آتش درست کردید، عجله نکنید ما شما را می کشیم و شما به آتش ملحق می شوید.
ابی عبدالله علیه السلام یک نگاهی کرد و عرضه داشت: خدایا! این را با همین آتش بسوزان که حرمت ما را منکر شده است. اتفاقا همان لحظه پای اسبش لغزید، در
ص: 42
همان آتش افتاد و به درک واصل شد.(1)
محمد بن اشعث این صحنه را دید، رو به امام حسین علیه السلام کرد و گفت: با اباعبدالله ! این تصادفی بود فکر نکنید شما نزد خدا حرمتی دارید. امام حسین علیه السلام فرمود: چرا احترام نداریم ؟ مگر تواین آیه را نشنیدی؟ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»اهل بیت ما هستیم.
وقتی پیامبر و امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین،فاطمه زهرا علیهم السلام پنج تایی دور هم جمع شدند و جبرئیل هم آمد.
ام سلمه آن جا بود، گفت: یا رسول الله ! من هم بیایم و ششمی بشوم؟ فرمود:ام سلمه توهمسر من هستی و زن خوبی هستی ولی نمی شود.(2)
اهل بیت علیهم السلام منحصر در پنج تن است و سرایت به سایر ائمه علیهم السلام پیدا می کند.
تا این حرف را (حرمتی نزد خدا ندارید) محمد بن اشعث زد، امام حسین علیه السلام او را هم نفرین کرد، عقربی آمد پایش را گزید، زخم شدیدی شد و با همین زخم به درک واصل شد و نتوانست بجنگد.(3)
حدیث ثقلین، حدیثی است که شیعه و سنی نقل کرده اند.
رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم از من و شما راجع به اهل بیت علیهم السلام چهار وظیفه خواست و
ص: 43
فرمود:
«أَرْبَعَةٌ أَنَا شَفِيعٌ هُمْ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ»؛
من قول می دهم اگر کسی این چهار وظیفه را انجام بدهد روز قیامت شفاعتش می کنم
اولین وظیفه ای که در مقابل اهل بیت علیهم السلام داریم یاری کردن آنهاست.
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«مُعِينٌ لِأَقَلِّ بَيْتَى»؛
اهل بیت من را یاری کنید.
این حضور و این که مداح می آید می خواند شما ناله می زنید و اشک می ریزید و مجلسش را گرم می کنید، یاری کردن اهل بیت علیهم السلام است. گرم کردن مجلس امام حسین علیه السلام حضور در برنامه ها، نصب علم عزاداری یاری کردن اهل بیت علیه السلام است. هر کس فکر کند به چه شیوه ای می تواند اهل بیت علیه السلام را یاری کند با سخن، مال ، آبرو، زیارت رفتن و...
مورد اول: آیت الله العظمی شبیری زنجانی به بنده فرمودند: آیت الله آقا سید عبدالهادی شیرازی یک شب خواب دید ابی عبدالله علیه السلام نشسته یک دفتری هم جلویش باز است و آقایی هم آن جاست، ابی عبدالله علیه السلام به آن شخص فرمود: اسم فلانی را خط بزنید ایشان روضه خوان ما نیست.
آقا سید عبدالهادی می گوید: من این آقا را می شناختم. بعد فرمود: اسم سید جعفر شیرازی را بنویس ایشان روضه خوان ما است. باز آقای عبدالهادی می گوید:
ص: 44
اتفاقا این سید جعفر، روضه خوان نبود و درس می گفت.
ایشان می گوید: از خواب که بیدار شدم نزد سید جعفر شیرازی رفتم و گفتم: مگر شما برای ابی عبدالله علیه السلام روضه می خوانید؟ گفت: بله من سالی دو سه مرتبه گاهی خانواده خودم را جمع می کنم، گاهی هم در جلسات درسم یادی از ابی عبدالله علیه السلام می کنم.
گفتم: من یک چنین خوابی دیدم. رفتم آن آقا را پیدا کردم، دیدم ایشان هم از روضه خوانی ابی عبدالله علیه السلام بیرون آمده و مشغول کاراداری شده است. وقتی به ایشان گفتم:گریه زیادی کرد.
مورد دوم: حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی روز عاشورا که می شد سه چهار ساعت پای روضه مینشست تمام که میشد داخل اتاق می رفت و خانواده اش را جمع می کرد و می گفت: می خواهم روضه بخوانم. ایشان خودش روز عاشورا روضه خوان ابی عبدالله علیه السلام شد. نوار ایشان هست عصر عاشورا این شعر را می خواند: آتش به آشیانه مرغی نمی زنند *** گیرم که خیمه، خیمۂ آل عبا نبود
مقام معظم رهبری (حفظه الله) در نماز جمعه تهران و در جاهای متعدد مقیدند که روضه برای ابی عبدالله علیه السلام بخوانند؛ این افتخار است.
معین اهل بیت علیهم السلام با اشک و حضور در مجلستان، با نماز اول وقتتان، با زینت اهل بیت علیهم السلام بودن، با اخلاق نیکویتان باشید.
دومین وظیفه ای که ما در مقابل اهل بیت علیهم السلام داریم این است که حاجات آنهارا برآورده کنیم. پیامبرصلی الله علیه اله وسلم فرمود: على علیه السلام فرمود:
ص: 45
«وَ اَلْقَاضِي لَهُمْ حَوَائِجَهُمْ»؛
حاجات آنها را برآورده کنید.
الآن من و شما چه حاجتی از اهل بیت علیهم السلام را می توانیم برآورده کنیم؟ یاری کردن دین، کمک به حرم و زائرشان، پرداختن خمسمان و دوست داشتن کسانی که در مسیر اهل بیت علیهم السلام کارمی کنند. علی علیه السلام فرمود:
«مَنْ أَحَبَّنَا أَحَبَّ شِيعَتَنَا»؛(1)
هرکسی ما را دوست دارد شیعه های ما را باید دوست داشته باشد.
سومین وظیفه ای که ما در مقابل اهل بیت علیهم السلام داریم این است که آنها را دوست داشته باشیم. پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«الْمُحِبُّ لَهُم بِقَلبِهِ ولِسانِهِ»؛
اهل بیت من رادوست داشته باشید.
چهارمین وظیفه ای که ما در مقابل اهل بیت علیه السلام داریم؛ حمایت کردن از آنها با دست است. پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«اَلدَّافِعُ عَنْهُمْ بِيَدِهِ»؛(2)
ص: 46
با دستتان از ما حمایت کنید.
از اهل بیت علیهم السلام در برابر شبهات و شبهه افکنان دفاع کنیم. از اهل بیت علیهم السلام باحمایت از علما با تنها نگذاشتن ولی فقیه دفاع کنیم.
امام رهبر کبیر انقلاب بزرگ ترین دفاع تاریخ را در عصر ما از اهل بیت علیهم السلام با بنیان گذاری جمهوری اسلامی داشت. ایشان کاری کرد نام اهل بیت علیهم السلام شيعه در دنیا طنین افکن شود. شهداء مدافع اهل بیت علیهم السلام بودند. در تمام وصایای آنان سفارش به اسلام و نماز و انقلاب و ولی فقیه است. هر کسی فکر کند چگونه می تواند مدافع اهل بیت و یاور آنان باشد.
همان طور که میدانید ابی عبدالله علیه السلام سید الشهداء است و شهدای کربلا«سادة الشهداء» هستند. پس همه اینها بزرگ هستند؛ خدایا! به حق سیدالشهدا وشهدای کربلا قسمت میدهیم ما را از این خاندان جدا مگردان.
ص: 47
ص: 48
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
بحث امسال ما بررسی پیام شعارهای عاشورا است؛ بحثی که کمتر به آن پرداخته شده است.
امشب رجزی را از شخصیتی می خوانم که پنج ویژگی اصحاب اباعبدالله علیه السلام را بیان کرده است. ظهر عاشورا موقع نماز، حبیب بن مظاهر صحابی(2)خاص پیامبر صلی الله علیه واله وسلم این رجز را خوانده است.
اولا: حبیب پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم را دیده و از امام حسین علیه السلام بزرگ تر است. ثانيا: جزء
ص: 49
گردان های ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام است. امیرالمؤمنین علی علیه السلام گروهی بهنام شرطة الخميس داشت. خمیس یعنی پنج شنبه و به معنای گردان پنج شنبه است. تعداد این گردان زیاد نیست و یک سری افراد ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام جزئش هستند که یکی از آنها حبیب بن مظاهر است.(1)
ایشان کسی است که وقتی مسلم بن عقیل به کوفه آمد اولین سخنرانی که مسلم کرد، پیام امام حسین علیه السلام را برای مردم گفت، دو نفر بلند شدند سخنرانی کردند؛ یعنی آن جلسه سه سخنران داشت یکی خود مسلم بود دومین کسی که خیلی زیبا سخنرانی کرد عابس بود و وقتی سخنرانی او تمام شد، حبیب بلند شد و گفت: هر چه ایشان گفت من تأیید می کنم.(2)
در منابع کنونی معروف شده که امام حسین علیه السلام به حبیب نامه ای نوشت و او را دعوت کرد اما به نظر می رسد که حبیب نیاز به نامه نداشت و آماده بود و خودش امد.
کسانی که امام حسین علیه السلام به آنها نامه داده انگیزه ای در آنها ایجاد کرده است اما حبیب یک انسان ویژه ای است و کسی بود که پیشگویی می کرد.(3)وقتی با میثم تمار مواجه شد گفت: تو را قبل از کربلا اعدام می کنند و همین اتفاق هم افتاد؛ میثم 28 ذی الحجه از زندان آزاد شد و به مختار گفت: من را می کشند و تو زنده می مانی و دو روز به شروع محترم میثم تمار به شهادت رسید.
این شخصیت با این جایگاه، وقتی شهید شد تعبير مقتل این است:
ص: 50
«لَمَّا قَتَلَ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرِهِدْ ذَلِكَ حُسَيْناً»؛(1)
وقتی حبیب کشته شد تأثیر عظیمی روی اباعبدالله علیه السلام گذاشت.
بعد از این جریان، امام حسين علیه السلام عرض کرد: خدایا! من این حادثه را به خاطر تو تحمل می کنم.
حبيب ظهر عاشورا موقع نماز به میدان آمده و گفت:
أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظَاهِرٌ *** لَنَحْنُ أَزْكِي مِنْكُمْ وَاطِهرُ(2)
من، حبیبم و پدرم مظاهر است. ما از شما پاک تر و پاکیزه تریم. من حبیب پسر مظاهرهستم. شما دارید از یک ظالم حمایت می کنید و کسانی هستید که اهل پیمان شکنی هستند ولی اولین ویژگی ما پاکیزگی است.
انتم اَعِدْ عُدَّةً واكثرَ *** وَنَحنُ اعلِيٌ حُجَّةٌ واظهَرُ
وَ اَنْتُمْ عِنْدَ اَلْوَفَاءِ اِغْدِرْ *** وَنَحنُ اُوفِي مِنكُم واصبِر(3)
شما تعدادتان از ما بیشتر است ولی دومین ویژگی ما این است که ما اهل حجت هستیم. دلیل داریم و با هدف آمدیم. شما پیمان شکن هستید و ویژگی دیگر ما این است که ما وفادار و صبور و خدا ترسیم.
درس اعتقادی که از این پیام می گیریم اهمیت ایمان و باور قلبی است کهزمینه ساز شجاعت و صبر است.
آن مطلبی که من می خواهم بیان کنم این است: در قرآن مجید یک مؤمن
ص: 51
داریم، چهار گروه هم مقابلش داریم که شامل: 1-کافر، 2- منافق، 3- آدمهای بینابین؛ نه خیلی ایمان محکمی دارد و نه کفرش زیاد است، 4 - مستضعف فکری.
گروه اول که مؤمن هستند. دهها آیه در قرآن داریم: اگر انسان ایمان و اعتقادش قوی باشد نه شبهه او را از پا در می آورد، نه در جنگ می ترسدو نه به مسیر گناه کشیده می شود. مؤمن کسی است که ایمان در قلب و عمل اوست و در زندگی اش مشاهده می شود؛ لذا در حوزه اخلاق می خواهد پلیس باشد یا نباشد، رعایت می کند. در حوزه اقتصاد اهل ربا و رشوه نیست؛ در حوزه عبادت نمازش را می خواند؛ یعنی یکی از مهم ترین عوامل محرک و بازدارنده ایمان است لذا در سوره حجرات می فرماید:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»(1)
مؤمن کسی است که ایمان دارد و شک هم ندارد و مال و جانش را در راه خدا میدهد و راست هم می گوید.
اولین راه تقویت ایمان بهره گیری از حواس ظاهری است. در تقویت ایمانتان، تلاش کنید. ائمه ما گاهی می فرمودند: شما به نعمت های خداوند نگاه کنید. على علیه السلام فرمود:
ص: 52
«مَنْ تَفَكَّرَ اُبْصَرْ»؛(1)
هر که بیندیشد، بینا می شود .
کسی منکر خدا بود، نزد امام صادق علیه السلام آمد، آقا فرمود: به این تخم مرغ نگاه کن اگر یک مقدار فکر کنی می فهمی که این خود به خود ایجاد نشده و خالق دارد. قرآن می گوید: به آسمان و زمین نگاه کنید،(2)به شتر نگاه کنید.(3)پس یک راه تقویت ایمان استفاده حواس است.
دومین راه تقویت ایمان، فطرت است. فطرت خدادادی است. سرشت هر کسی به وجود خدا و عظمت او اعتراف می کند. هر فرزندی بر اساس فطرت توحیدی متولد می شود.
شخصی به امام صادق علیه السلام گفت: خدا کجاست ؟ آقا فرمود: وقتی سوار کشتی شدی و کشتی در حال غرق شدن بود چه کسی را صدا زدی؟ متوجه یک چیزی شدی همان خداست.
بنده خودم بارها امتحان کردم وقتی انسان متوجه خطر می شود خدا را صدا می زند؛ این فطرت است.
ص: 53
سومین راه تقویت ایمان، عقل و خرد است. عقل حکم می کند این عالم خالقی دارد. این نظم فراگیر، ناظمی دارد. عقل حکم می کند این خالق عالم كل و ازلی و ابدی باشد به هیچ چیز وابسته نباشد.
آیا می شود پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم از دنیا برود و برای خودش جانشینی نگذارد؟ عقل حکم می کند، می شود مدیریت جامعه را افراد غیر معصوم به دست بگیرند؟ عقل می گوید: نه. آن کسی که می خواهد حکومت جامعه دینی را به دست بگیرد و به مردم خط بدهد غیر از فقیه باشد؟ عقل می گوید: نه. بحث ولایت فقیه هم همین است.
امام خمینی رحمه الله فرمود: ولایت فقیه دلیل نمی خواهد؛ چون روشن است. هزار و صد و هفتاد سال است که امام زمان علیه السلام در پس پرده غيبت است این مردم می خواهند نماز بخوانند و روزه بگیرند و می خواهند حدود اجرا شود، چه کسی باید برای این ها مبانی دین و احکام حکومتی را اجرا کند؟ معلوم است این کار پزشک و مهندس نیست.
ارتش، ولایتش با نظامی ها است آنها در مورد جنگ اطلاع دارند. در کشور اسلامی اگر حکومت نباشد باز هم فقیه است منتها در احکام، اگر حکومت تشکیل شد اداره اش در فقه است. امام می فرماید: تصدقش در تصدیق کافی است.
اولین گروه مقابل مؤمن، کافر است که خدا می فرماید: عذابش شدید است و
ص: 54
باید به جهنم برود؛ چون می داند دین حق است اما منکر می شود، معاند است،لجوج است مثل: ابولهب و ابوجهل. پیامبرصلی الله علیه واله وسلم به ابوجهل معجزه نشان داد، گفت: سحر است.
دومین گروه مقابل مؤمن، منافق است. منافق اعتقادی به جهنم می رود؛ یعنی کسی که به زبان می گوید: من مسلمان هستم و در قلبش كافر است. قرآن در جاهای مختلف منافق و کافر را کنار هم آورده و می فرماید: عذاب دردناک در انتظار آنهاست. آغاز سوره بقره دو آیه در مورد کافران و چندین آیه درباره منافق است. 300 آیه در قرآن کریم به پدیده نفاق پرداخته است. رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من از مؤمن و کافر برتونمی ترسم اما از منافق چرب زبان و آراسته برتو می ترسم.(1)
وقتی قوم حضرت موسی علیه السلام از شهر با او بیرون آمدند. فرعون هم حرکت کرد. شخصی بود که پیرو موسی علیه السلام بود و او را به ظاهر قبول داشت ولی شک داشت که او پیروز می شود یا خیر.
این شخص در سپاه فرعون رفت و گفت: من با فرعون می آیم تا به موسی برسم اگر دیدم موسی دارد پیروز می شود و فرعون نابود می شود فورا به موسی ملحق می شوم و اگر دیدم موسی را کشتند همان جا می مانم.
وقتی که قوم موسی علیه السلام از دریا رد شد و قوم فرعون وارد آب شد و غرق شد، قبل
ص: 55
از آن که قوم فرعون غرق شود دید موسی علیه السلام پیروز شد فورا خودش را جدا کرد و دنبال حضرت موسی علیه السلام دوید. خدا یک فرشته ای فرستاد اسب او را به طرف لشكر فرعون برگرداند تا غرق شدند.
شبث بن ربعی در تمام تاریخ اسلام معروف است که هم با رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم وهم با مدعیان نبوت بوده است، هم با خلیفه سوم بوده و هم با علی بن ابی طالب علیه السلام، هم جزء لشکر امام حسن علیه السلام بوده و هم جزء لشکر معاویه، هم در کربلاست و هم در لشکر مختار؛ یعنی هر کجا میدید به نفعش است به همان طرف می رفت.
سومین گروه مقابل ایمان، مرجئین هستند.
حمزه سیدالشهدا را یک غلام وحشی در احد کشت. بعد از شهادت حمزه اوپشیمان شد و خدمت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم آمد و گفت: می خواهم مسلمان شوم ولی نه اسلام محكم چون در کفر بوده، یک اسلام نیمه بندی دارد.
هم چنین قاتل جعفر بن ابیطالب توبه کرد که به اینها «مرجئين» می گویند؛یعنی کسانی که به اسلام شک داشتند و منتظر فرصت بودند.
در سوره توبه آیه 106 خدا می فرماید:
«وآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»؛
و گروهی دیگر، به فرمان خدا واگذار شده اند (و کارشان با خداست )؛ یا آنها را مجازات می کند، و یا توبه آنان را می پذیرد (، هر طور که شایسته باشند)؛ وخداوند دانا و حکیم است!
ص: 56
جوان های عزیز! به مطالعه و نماز و حضور در مجالس اهل بیت علیه السلام محکم باشید. الآن شبکه های ماهواره ای چه آنهایی که پشتیبانی از وهابی ها می کنند و چه شبکه های شیعی که دارند به اسم شیعه و اهل بیت ( متأسفانه) اختلاف افکنی می کنند آمدند که شما را به دسته سوم بکشانند.
شخصی گفت: کتابی در کویت چاپ شد که راجع به شخصیت های صدراسلام است و بسیار به آنها فحاشی شده است. این کتاب ، تعداد زیادی از افرادی که شیعه شده بودند را از شیعه بودن برگرداند و وهابی شدند.
من در عراق به دفتر یکی از این شبکه ها رفتم و گفتم: سلام من را به این آقا برسانید و بگویید: این شبکه با این روش جز دشمن تراشی و فاصله ایجاد کردن بین مذاهب، سود دیگری ندارد.
مقام معظم رهبری (حفظه الله) فرمود: شما با توهین به مقدسات، کدام گروه را می توانید جذب کنید.
ما پیرو و فرزند غدیر هستیم، سرما برود از شهادت حضرت زهرا علیه السلام علیه السلام عقب نشینی نمی کنیم. دفاع از ائمه علیه السلام وغدیر با خون و گوشت ما آغشته است. اما باید توجه داشته باشیم و واقع نگر باشیم، بدانیم میلیون ها مسلمان با سلایق و باورهای متفاوت در دنیا زندگی می کنند و مشترکات فراوانی دارند؛ البته اختلافاتی هم دارند. اختلاف افکنی ثمره اش جز شادی دشمن ندارد.
چهارمین گروه مقابل ایمان، مستضعف فکری است. در دنیا این گروه زیاد هستند؛ یعنی افرادی که الآن سایر مذاهب را دارند و فکر هم می کنند که درست می گویند و کسی هم به اینها چیزی نگفته است. نه معاند، نه کافرونه منکر
ص: 57
هستند اما فکر می کنند عقیده شان درست است. حالا اگر این شخص با این عقیده از دنیا رفت؛ تکلیفش چیست؟ خدا می فرماید: شما به اینها کار نداشته باشید:
«إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا»(1)
مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکانی که براستی تحت فشار قرار گرفته اند (و حقیقت مستضعفند)؛ نه چاره ای دارند، و نه راهی برای نجات از آن محیط آلوده) می یابند.
حبیب گفت: ما جزء گروه مؤمن هستیم، حجت و دلیل داریم لذا شک هم نمی کنیم، وفادار و صبور هستیم و ما باتقوا و پاکیزه هستیم.
این پیام حبیب با این خصوصیات: طهارت و باور ایمانی و وفا و صبر و تقوا امشب در ذهنتان باشد تا ان شاء الله بهره ای از مجالس ابی عبدالله علیه السلام برده باشیم.
ص: 58
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
بحث ما تحليل شعارهای عاشورا است. عرض کردیم اصحاب ابی عبدالله ، بنی هاشم و خود امام حسین علیه السلام رجزهایی خواندند که اگر بتوانیم خلاصه ای از آنها را نقل کنیم هم اهداف آنها را می شناسیم و هم با تاریخ و زوایای نهفته تاریخ آشنا می شویم.
روز عاشورا در نقل دارد: آن زمانی که عده زیادی از دشمن کشته شده بود،یک وقتی عمر بن سعد نگاه کرد دید خیلی از افراد به نام لشکرش از بین رفته اند، شخصی را به نام عمرو بن حجاج بود فرستاد و گفت: برو کار را جمع کن.
او وسط لشکر آمد و رو به لشکر کرد و گفت: ای احمق ها! شما با یک آدم های عادی نمی جنگید، اینها شیرهای شهر هستند، اینها کسانی هستند که در شهادت و کشته شدن دارند سبقت می گیرند؛ گروهی به میدان بیایید.
ص: 59
این حرف دشمن است که: خودشان را نادان و احمق معرفی کرد و سپاه ابی عبدالله علیه السلام را به شیران شهر تشبیه کرد.(1)
(2)شخصیت انس بن حارث
من می خواهم رجزو شعر یکی از شهدای کربلا به نام انس بن حارث اسدی کاهلی را توضیح دهم.
ایشان کسی است که از پیامبرصلی الله علیه واله وسلم روایت کرده که با اشاره به امام حسین علیه السلام فرمود:
«إِنَّ ابني هَذَا يُغْنِي اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يُقْتَلُ بِأَرْضٍ مِنَ اَلْعِرَاقِ فَمَنْ أَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَنْصُرْهُ»؛(3)
پسرم حسین علیه السلام در سرزمینی به نام کربلا کشته می شود، هرکسی آن روزباشد باید او را یاری کند.
انس، سالها قبل از شهادت امام حسین علیه السلام خانه و زندگی اش را رها کرد و به نزدیکی سرزمین کربلا رفت و سکونت پیدا کرد.
محمد بن سعد در کتاب الطبقات الکبری می نویسد: شخصی به نام عربان بن هیثم بود که از کربلا عبور کرد، دید انس در آن جا که بیابان بود، زندگی می کند. به او گفت: اینجا چه می کنی؟ گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم شنیدم که در این سرزمین امام حسین علیه السلام کشته می شود می ترسم این واقعه اتفاق بیفتد و من نباشم . آمدم زندگی ام را این جا گذاشتم که هر موقع این اتفاق افتاد من حاضر باشم.(4)
اتفاقا روز عاشورا خدمت ابی عبدالله علیه السلام آمد و گفت: من خیلی وقت است که
ص: 60
منتظرم و از جدت هم شنیده ام اجازه بدهید من به میدان بروم. یک پیشانی بندی بست و ابروهایش را بالا زد تا روی چشمش نیاید. در مقاتل نوشته اند 18 نفررا کشت و بعد شهيد شد.
داستان انس و ده ها جریان دیگر، مبین آگاهی امام حسین علیه السلام و حتی برخی از اصحاب و افراد به حادثه کربلاه بوده است. حتی انبیاء الهی از این جریان خبر داده اند.
حضرت موسی علیه السلام آمد از کربلا عبور کند، کفشش پاره شد و خون از پایش جاری شد. ایشان فکر کرد خطایی کرده. از خدا سؤال کرد: آیا من خطایی کردم که این اتفاق افتاد که قبلش هم برای حضرت ابراهیم پیش آمده است؟ خطاب شد: این جا خون مقدسی روی زمین ریخته می شود خواستیم توهم بدانی.(1)
حضرت عیسی علیه السلام اولین کسی بود که فرمود: بر قاتلان امام حسین علیه السلام زیاد لعن کنید. حضرت عیسی ششصد سال قبل از اسلام است و یک نقلی دارد که در یکی از معابد يهود (کنیسه) سیصد سال قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم سنگی پیدا شد که بعد از شهادت ابی عبدالله علیه السلام هم این را دیدند. یک شعری روی این سنگ نوشته بود که هیچ کس معنایش را نمی فهمید.
اترجو امة قتلت حسینا *** شفاعة جده یوم الحساب (2)
شقاع جه يوم الحساب 2
آیا امتی که امام حسین علیه السلام را می کشند انتظار دارند جدش رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم
ص: 61
روز قیامت شفاعتشان را بکند؟
بعد از شهادت امام حسین علیه السلام عده ای در این کنیسه رفتند و این شعر را دیدند، فهمیدند این سنگ نوشته کهن سه قرن پیش اشاره به شهادت امام حسین علیه السلام داشته است.
پس انکار علم به قصۂ کربلا ممکن نیست در زندگی همه ما یک اتفاقات مثبت و منفی می افتد چه بدانیم و چه ندانیم؛ منتها ما چون ظرفیت نداریم نمی دانیم.
یک راننده کافی است بدانید که یک روز تصادف می کند دیگر از خانه بیرون نمی آید؛ چون ظرفیت نیست حوادث آینده را به ما اطلاع نمی دهند اما امام و پیامبر چون ظرفیت دارند حادثه ای که به طور طبیعی و اختیاری ، بدون جبرو روی روال عادی پیش می آید را خبردار می شوند.
قصه کربلا اگر هم بیان شده، علم ابی عبدالله علیه السلام یک علم جداگانه و اختصاصی است و هیچ منافاتی با اختیار او ندارد.
عزیزانی که در فتح المبین روی مین می رفتند، گاهی به اینها گفته می شد این میدان مین با صد تا شهید باید باز شود، آیا مجبور بودند؟ آنها می دانستند و يقين هم داشتند که جز شهادت مسیری نیست.
انس بن حارث کاهلی اسدی که خود حدیث نقل کرده و به آن عمل کرده است؛ یعنی زندگی اش را به کربلا آورد و امام حسین علیه السلام را درک کرد. از روی اختیار چنین انتخابی کرده است و کسی او را مجبور نکرد. او اجازه میدان گرفت و به شهادت رسید.
ص: 62
ال علی شیعة الرحمن *** وال حرب شیعة الشیطان (1)
خاندان على علیه السلام، پیروز[خاندان]رحمان اند و خاندان حرب، پیرو شیطان هستند.
شیعه یعنی پیرو؛ در کربلا دو شیعه وجود دارد: پیرو خدا و پیرو شیطان. هرکه پیرو علی بن ابیطالب علیه السلام است پیرو خداست.
چرا نگفت: آل ابی عبدالله ؟ چون داستان کربلا داستان بغض علی بن ابیطالب علیه السلام و امامت ایشان است. هر کسی پیروی ابوسفیان است شیعه شیطان است.
نکته ای که می خواهم عرض کنم این است: خیلی ها سؤال می کنند که شیعه از چه زمانی درست شده است؟ برخی افراد مغرض نظرات ناصوابی ارائه کرده اند که به یازده دیدگاه می رسد.
بعضی ها گفته اند: شیعه را ایرانی ها درست کردند؛ بعد از جریان کربلا وشهادت ابی عبدالله علیه السلام این ها دامن زدند یا اینکه صفویه و آل بویه درست کردند.
بعضی ها گفته اند: شیعه بعد از قتل عثمان (خلیفه سوم) درست شد.
بعضی ها گفته اند: اینها را امام صادق علیه السلام بنیانگذاری کرد و الا قبل از امام صادق علیه السلام شيعه ای در کار نبود و حرف های دیگر.
من یک جمله می گویم: اساس این سؤال غلط است. شیعه همراه با رسالت و
ص: 63
نبوت پیامبران صلی الله علیه واله وسلم بوده است. پیدایش مطرح نیست، همراه با رسالت بوده است. يوم الانذار همراه بادعوت رسول خداصلی الله علیه واله وسلم به بعثت، موضوع وصایت علی علیه السلام هم مطرح شد.
حاکم نیشابوری در شواهد التنزيل دارد: رسول خداصلی الله علیه واله وسلم هروقت على علیه السلام رامیدید می فرمود:
«إِنَّ هذا شِیعَتَهُ وَ هُمُ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛(1)
همانا این (علی ) و شيعه او در روز قیامت رستگارند.
قرآن می فرماید:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»(2)
هرکسی ایمان و عمل صالح داشته باشد بهترین آدم روی زمین است. حدود بیست روایت در منابع اهل سنت است که گفته اند: اصحاب پیامبرصلی الله علیه واله وسلم تا علی ابن طالب علیه السلام را می دیدند، نمی گفتند: على آمد؛ می گفتند:«خير البريه» آمد؛ یعنی برترین آدم روی زمین.
فریقین نوشته اند: وقتی پیامبر پنج تن را جمع کرد، فرمود: اهل بیت من اینها
ص: 64
هستند و آیه تطهیر نازل شد.(1)
یک وقتی معاویه از سعد بن ابی وقاص (پدر عمربن سعد) پرسید: تو چرا على بن ابیطالب علیه السلام را لعن نمی کنی؟
گفت: سه تا ویژگی علی بن ابیطالب علیه السلام دارد اگر یکی از اینها در خاندان ما بود به دنیا می بالیدیم و من نمی توانم با این سه ویژگی علی علیه السلام را لعن کنم و حرفی عليه او بزنم: 1- ولایت، 2- منزلت، 3- رايه .(2) امتیاز اول: پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: هر کس من مولای اویم علی علیه السلام مولای اوست. امتیاز دوم: حدیث منزلت است. بارها پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«أَنْتَ منی بِمَنْزِلَةِ هَارُونٍ مِنْ مُوسًى»؛(3)
چطورهارون وزیر و جانشین موسی بود؛ توهم مثل هارون نسبت به من هستی.
البته یک فرقی دارد: هارون پیامبر هم بود شما پیامبر نیستی. امتیاز سوم: رایه است که به معنای پرچم است. در جنگ خیبر، جنگ قفل
ص: 65
شده و قلعه فتح نمی شود. امیرالمؤمنین علیه السلام چشم درد عجیبی داشت که چند بار او را به بستر انداخت، رسول صلی الله علیه واله وسلم او را خواست و دست مبارکش را روی چشمان امیرالمؤمنین علی علیه السلام گذاشت و دستی کشید و چشم درد خوب شد.
روز قبلش فرموده بود: نگران نباشید فردا پرچم را دست کسی می دهم که قلعه را فتح کند و کسی که خدا و پیامبرصلی الله علیه واله وسلم دوستش دارند و او هم خدا و پیامبر را دوست دارد.
همه دیدند پرچم را به دست امیرالمؤمنین علیه السلام داد.
گفت: جناب معاويه من با این سه امتیاز نمی توانم لعن علی علیه السلام بکنم.
پس «آلَ عَلَى شِيعَةِ الرَّحْمَنِ» یعنی ما شیعه علی، شیعه خدا هستیم؛ بنابراین سؤال غلط است از چه زمانی شیعه ایجاد شد؟ شيعه امامی اثنی عشری پیرو دوازده امام در کلام پیامبرصلی الله علیه واله وسلم که آمده است در زمان حیات امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است.
این روایت را اهل سنت دارند: پیامبران صلی الله علیه واله وسلم بارها فرمود: بعد از من دوازده نفر امیر
هستند.(1)اینها چیزهایی نیست که بشود انکار کرد.
عزیزان من! ده ها روایت داریم که: ائمه ما به پیروانشان فرمودند: اگر کسی این ویژگی ها را داشته باشد شیعه ما نیست. امام کاظم علیه السلام فرمود:
«لَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا مِنْ لَا تَتَحَدَّثِ الْمُخَدِّرَاتِ بِوَرَعِهِ فِي خُدُورِهِنَّ»؛(2)
شیعه ما نیست کسی که زنان پشت پرده از ورع و تقوای او سخن نگویند؛ یعنی آن قدر تقوا دارد که حتی زنان در منزل و جایگاه خود از آن
ص: 66
تعریف می کنند.
شخصی به نام مرازم می گوید: در مدینه خانه ای گرفتم که در آن جا خانمی بود و از او خوشم آمد و خواستگاری کردم و او قبول نکرد و گفت: من ازدواج نمی کنم.
من بی دقتی کردم، یک روز جایی که خلوت بود به طرف سینه او دست بردم واز آن صحنه گریختم.
خدمت امام کاظم علیه السلام رفتم، تا وارد شدم، امام کاظم علیه السلام فرمود:
«لَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا مِنْ خَلاَثِمَ لَمْ يَرِعْ قَلْبُهُ»؛(1)
شیعه ما نیست کسی که در خلوت مواظب خودش نباشد.
امام صادق علیه السلام فرمود: شیعه ما نیست کسی که قول و عملش منطبق نباشد.(2)
حالا که افتخار شیعه بودن على علیه السلام دارید و «خير البريه» را پیروی می کنید ان شاء الله در بهشت کنار کوثر بر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم وارد می شوید و اهل فوز هستید و هنگام جان دادن، آسان جان می دهید، بهشت و ده ها امتیاز دیگر را به شما می دهند، سعی کنید هم شیعه اعتقادی و هم شیعه اخلاقی باشید.
ص: 67
ص: 68
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
توفیقی شد بحثی را امسال به عنوان تحلیل شعارهای عاشورا آغاز کردیم؛یعنی این رجزها و شعرهایی که امام حسین علیه السلام، اصحاب و بنی هاشم خواندند.
امشب رجزی را از نافع بن هلال نقل می کنیم. او غیر از هلال ابن نافع است که از سپاهیان عمر بن سعد و گزارشگر کربلاست.
نافع بن هلال مرادی بجلی، از اصحاب خاص امیرالمؤمنين علیه السلام است و شخصیتی است که در مسیر کاروان اباعبدالله علیه السلام به امام حسین علیه السلام پیوست. وقتی حرلشکرابی عبدالله علیه السلام را متوقف کرد ایشان با سه نفر دیگر خدمت آقا
ص: 69
رسیدند؛ البته حرمانع شد و گفت: من اجازه نمی دهم کسی به شما ملحق شود؛ امام فرمود: اینها از اول هم با ما بودند و الان به ما رسیده اند.(1)
نافع بن هلال با ابی عبدالله علیه السلام آمد و این همان کسی است که دو سه مرتبه آب آورده است.(2)
حتی بعضی ها گفته اند: شب عاشورا هم موفق شد یک مقدار آب برای خیمه های ابی عبدالله علیه السلام بیاورد. منتها تشنگی روز عاشورا خیلی شدید بوده است.
شب عاشورا وقتی ابی عبدالله علیه السلام سخنرانی مفصلی کرد، فرمود: فردا همه شهید می شوید هر کسی هم می خواهد، می تواند برود. هرکسی یک چیزی گفت.
نافع گفت:
«وَاللَّهِ مَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا»؛
به خدا قسم ما از مرگ نمی ترسیم.
کسی که از مرگ نترسد هیچ تهدیدی برای او کارساز نیست. اصحاب امام حسین علیه السلام جان باخته بودند و جانشان را کنار گذاشته بودند؛ فقط فکر می کردند چقدر بیشتر می شود از دشمنان را کشت و از امام حسین علیه السلام دفاع کرد.
بعد گفت: یابن رسول الله!
«إِنَّا عَلَى نَيَّاتِيا وَبَصَائِرِنَا»؛
ما با آگاهی آمدیم و نیتمان هم خدایی است.
هر چیزی که با آگاهی باشد، محکم و استوار است. شما اگردین را با آگاهی پذیرفتید و نماز را با فهم خواندید و عزاداری باشعور و فهم انجام دادید، هرچقدر
ص: 70
هم علیه امام حسین علیه السلام و دین تبلیغ کنند، از دست نمی رود چون محکم است. لذا دینتان را از روی جهل نپذیرید.
وبعد فرمود:
«نُوَالیِ مِنْ والالك وَنُعَادِي مَنْ عَادَاكَ»؛(1)
تولی و تبری داریم هر کسی با شما است دوستش هستیم و هر کسی هم دشمن شماست با او تعارف نداریم.
و این را هم اثبات کرد.
یک جوانی روز عاشورا به نام عمرو بن قرظه شهید شد. برادرش به نام علی بن قرظه در سپاه عمر بن سعد بود. او به امام حسین علیه السلام اعتراض کرد و گفت: «أَضَلَلْتُ أخْی»؛ برادرم را گمراه کردی.
آقا فرمود: که برادرت هدایت شد و تو گمراه هستی. گفت: من کاری با این کارها ندارم؛ نمی میرم تا شما را بکشم. نافع ایستاده بود شمشیر کشید و حمله کرد با یک ضربه او را به درک واصل کرد و همان جا این برادر هم کشته شد.(2)
نافع بن هلال دوازده تیرداشت و دوازده نفر را هم با آن کشت. وقتی دیگر تیرهایش تمام شد با شمشیر آمد؛ خیلی را کشت و مجروح کرد ولی از پشت سر جفت بازوهایش را شکستند و شمشیر و سپرش افتاد و او را از پشت دستگیر کردند. شمر گفت: او را نکشید من او را نزد عمر بن سعد ببرم. چون عمر بن سعد خیلی ناراحت شد که دوازده نفر از آدم های به نام لشکرش را نافع کشته بود .
ص: 71
او را نزد عمر بن سعد خبیث آوردند. رو به عمر بن سعد کرد و گفت: اولا دوازده نفر از لشکریان تورا با تیرکشتم، آمار آنهایی را هم که با شمشیر کشتم و مجروح کردم ندارم. حالا هم بازوهایم شکسته است و الا شما نمی توانستید من را دستگیر کنید.
عمر بن سعد به شمر گفت: تو او را بکش. شمر وقتی شمشیرش را بلند کرد،نافع گفت:
«الحمد لله الذي جعل منایانا على يدي شرار خلقه»؛(1)
خدا را شکر می کنم که بدترین آدم روی زمین دارد من را می کشد.
نافع به میدان آمد و دو بیت رجز خواند که در یک بیت خودش را و در بیت دیگر مذهبش را معرفی کرد:
أَنَا اَلْغُلاَمُ اَلْيُمَنِيُّ اَلْبَجَلِيُّ *** دِينِي عَلَيَّ دَيْنُ حُسَيْنِ بْنِ عَلَيَّ
أَضْرِبُكُمْ ضَرْبَ غُلاَمٍ بَطَلٍ *** وَ يَخْتِمُ اَللَّهُ بِخَيْرٍ عَمَلَى (2)
پیامی که این رجزدارد یعنی دین دو رکن دارد: تولی و تبری. ما باید سه چیز را دوست داشته باشیم: 1- اعتقادات و اندیشه ، 2- شخصیت هایی که آن اندیشه را آورده اند، 3- عملکرد و رفتاری که آنها داشته اند.
شخصی به علامه امینی رحمه الله گفت: ما خدا و پیامبرصلی الله علیه واله وسلم را قبول داریم، ائمه علیهم السلام را هم قبول داریم و همه را دوست داریم اما اگر ابوالفضل العباس علیه السلام را دوست نداشته باشیم اشکال دارد؟
ص: 72
ایشان خیلی ناراحت شد، گفت: ابوالفضل العباس که سهل است اگر من امینی را هم قبول نداشته باشی دینت خراب است؛ چون من هم دارم اسلام را ترویج می کنم.
امام سجاد علیه السلام می گوید:خدایا! سه چیز به من بده:
1.«اِسْاَلُكَ حُبُّكَ»؛ این که تو را دوست داشته باشم؛
2. «وَ حُبُّ مَنْ يُحِبُّكَ»؛ حب آنهایی که تو را دوست دارند؛
3. « حُبُّ کل عَمَلٌ يُوصِلُنِي إِلَى قُرْبِكَ»؛(1)آن کارهایی که تو دوست داری و باعث می شود نزد تو محبوب شوم آنها را هم دوست داشته باشم؛ یعنی اعتقاد به اندیشه صحیح، شخصیت ها و عمل.
در زمان امام عسکری علیه السلام دزدی را گرفتند که آمده بود از صرافی دزدی کند. مأموران حکومت عباسی تا او را دستگیر کردند، گفت: من از شیعیان امام عسکری علیه السلام هستم. گفتند: به احترام امام عسکری تو را خدمت آقا می بریم.
امام عسکری علیه السلام فرمود:
«شَيَّعَتْنَا هُمِ الَّذِينَ يَتْبَعُونَ آثَارَنَا، وَ يُطِيعُونَا فِي جَمِيعِ أَوَامِرِنَا فاولئک شَيَّعَتْنَا»؛
شیعه ما کسی است که حرف ما را گوش می دهد و به عمل ما متعبد است .
«وَ مِنْ خَالِفِنَا فِي کثیر مِمَّا فَرْضِهِ اللهَ فَلَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا»؛(2)
کسی واجب خدا را زیر پا بگذارد و حرام خدا را زیر پا بگذارد شیعه ما نیست .
ص: 73
پیام رجزنافع، حب و بغض است؛ یعنی معلوم کنید از چه کسی خوشتان می آید و از چه کسی بدتان می آید. اولین کلمه ای را که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم تعلیم داد در آن تولی و تبری است.«فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ»(1)؛ این مهم است.
وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم نشسته بود شخصی وارد شد. گفت: با رسول الله !«مَتَى اَلسَّاعَةُ »؛ چه زمانی قیامت می شود ؟!
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: چه چیزی برای قیامت آماده کردی که سؤال می کنی؟
گفت: هیچ. من یک نمازی خواندم و روزهای گرفتم اما مستحبات و اعمال فراوانی داشته باشم، ندارم. یک مسلمان حداقلی هستم ولی یک ویژگی دارم و آن این که شما را خیلی دوست دارم و قلبم پر از محبت شماست.
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ»(2)
توبا کسی هستی که دوستش داری.
هرکسی هر چیزی را دوست دارد با آن محشور می شود.
پیام رجز نافع بن هلال تولی و تبری است.
1. «طَبَّقَهُ أَحَبُّونَا فِي الْعَلَاَنِيَةِ وَلَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ»؛ دسته اول آشکارا و در حضور ما را دوست دارند اما در سرو خفاء محب ما نیستند.
اسلام دین فصلی نیست، محبت تبعیضی نیست مهم این است که در خفاء هم محبت باشد. اگر یک عده ای این طور شدند محب ضعیف هستند.
2. «طِبْقُهُ يَحْبُونَا فِي السِّرِّ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي الْعَلَاَنِيَةِ»؛ دسته دوم در خفاء ما را دوست دارند و نماز شب می خوانند و دنبال گناه و معصیت نمی روند ولی به مجلس امام حسین علیه السلام نمی آیند و می گویند: محبت قلبی است.یعنی در حضور و اجتماع خوب نیستند اما در سرایمان را می خواهند. این هم کامل نیست بالاخره حفظ شعائرهم لازم است.
زراره از امام باقر علیه السلام پرسید: شخصی کارهایی در حضور مردم انجام می دهد و خوشحال می شود. این ریا است ؟ آقا فرمود: نه.(1)
اسحاق بن عمار پولدار بود و صدقه می داد. آمد انفاق آشکار را تعطیل کرد.
مخفیانه یک منشی استخدام کرد به فقرا کمک کند. در درب خانه اش دربانی گذاشت تا فقرای شیعه را از در خانه او دور کند.
بعد از مدتی امام صادق علیه السلام او را در مکه دید و فرمود: چرا این کار را کردی؟ گفت: از شهرت و ریا می ترسم. فرمود: نمی دانی وقتی دو نفر یکدیگر را ملاقات میکنند خداوند صد رحمت بر آنان فرود می فرستد.(2)
ص: 75
لذا قرآن می فرماید: مخفی و آشکار انفاق می کنند.(1)
3.«وَ طِبْقُهُ يَحْبُونَا فِي السِّرِّ وَ الْعَلَاَنِيَةُ»؛(2)دسته سوم کسانی هستند که هم آشکارو هم در خفاء ما را دوست دارند. اینها نزد خدا اعظم و والا هستند و تعدادشان هم کم است.
آنهایی که می خواهید با امام صادق علیه السلام باشید و با امام صادق علیه السلام محشورشوید جزو دسته سوم باشید؛ چون دسته سوم بهترین هستند.
ص: 76
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
بحث در رجزهای عاشوراست. رجز یزید بن زیاد مهاجر امشب مورد بررسی قرار می گیرد.
یزید بن زیاد مهاجر از اصحاب امام حسین علیه السلام است و رجز زیبایی دارد. از اسم تعجب نکنید: یزید و زیاد! زیاد در ذهن ما آدم بدی است. یزید هم که شخصیت بسیار منفوری است. در گذشته نام معاویه و یزید و خلفای غاصب دیگر حتی در بچه های ائمه علیهم السلام به چشم می خورد. شاید بعضی ها فکر کنند ائمه ما حتما با این افراد مشکل نداشتند که نامشان را برای فرزندان خود انتخاب می کردند و این دلیل بر حقانیت آنهاست.
جوابش یک کلمه است: اصلا آن روزها این اسم ها علم نبود. آن زمان یزید یک اسم محض بوده که خیلی ها بر فرزندانشان می گذاشته اند. الآن اینها علم
ص: 77
شده اند. یعنی تا می گویند: «یزید» ذهن شما طرف خلیفه اموی می رود.
الآن تا می گویند صدام، ذهن ما طرف رئیس جمهور مخلوع و معدوم عراق می رود که آن جنگ را آفرید؛ ولی قبلا این بار منفی را نداشت.
یزید بن زیاد مهاجر از اصحاب امیرمؤمنان و امام حسین علیه السلام است. او کسی است که وقتی حرلشکر اباعبدالله علیه السلام را متوقف کرد و گفت: «من مأمورم شما را نگه دارم و اجازه نمیدهم به راهتان ادامه بدهید»، یزید عصبانی شد و سه جمله به حر گفت:
«عَصَيْتَ رَبَّكَ وَ أَطَعْتَ إِمامَكَ فِي هِلاَلِكِ نَفْسِكَ وَ كَسَبْتَ اَلْعَارُوا اَلنَّارَ»؛(1)
1- با خدا مخالفت کردی، 2- از امامت یعنی یزید اطاعت کردی، 3- ننگ و عار دنیا و آتش جهنم را بر جان خریدی.
این شخص روز عاشورا اجازه میدان گرفت و گفت: یابن رسول الله ! دعا کنید تیرهایم به دشمن بخورد. آقا هم برایش دعا کرد. یزید یکصد تیرداشت. همه را به سوی دشمن پرتاب کرد و وقتی تیرهایش تمام شد خدمت ابی عبدالله علیه السلام آمد و عرض کرد: فقط پنج تیر به خطا رفت. سپس شمشیر گرفت و به میدان رفت و جنگید تا شهید شد.
بحث امشب ما درباره رجز ایشان است و می خواهم پیام های این رجز را برای شما بیان کنم.
ص: 78
گفت:
يَارِبٌ إِلَى لِلْحُسَيْنِ نَاصِرٌ *** و لَا بْن سَعْدِ تارک مُهَاجِرٌ(1)
ای سپاه دشمن! من دو خصوصیت دارم: 1- حسین علیه السلام را یاری می کنم، 2- از عمر بن سعد بیزاری می جویم.
این شعردو پیام مهم دارد.
اولین پیام رجز یزید بن زیاد یاری کردن امام حسین علیه السلام است. ما هم باید ائمه را یاری کنیم. مگر در دعای ندبه نمی خوانید، پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود: هر کس على را یاری کند خدا یاری اش می کند. امام حسین علیه السلام هم در روز عاشورا فرمود: «هل من ناصر ینصرنی»؟
یاری ائمه سه نوع است:
اولین نوع باری ائمه علیهم السلام یاری علمی است. شما چطور می توانید ائمه علیهم السلام را از نظر علمی یاری کنید؟ مطالعه کتاب اعتقادی، تاریخی و وقایع علمی از اهل بیت علیهم السلام راه آن است. با این همه هجوم شبکه ها و سایت ها بر علیه اعتقادات و دین بایستی جوانان ما مجهز باشند و مطالعه داشته باشند.
ص: 79
امام هادی علیه السلام نشسته بود. سادات هم نشسته بودند. ناگهان شخصی از دروارد شد. به امام هادی علیه السلام گفته بودند ایشان با یکی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام به مناظره پرداخته و او را محکوم کرده است.
تا وارد شد امام هادی علیه السلام برخاست و فرمود: جلوبيا! او را جلو آورد و کنار خودش نشاند. ساداتی که نشسته بودند کمی ناراحت شدند. آقا فرمود: من او را بالا نبردم؛ خدا او را بالا برده است؛ چون می فرماید:
«يَرْفَعُ اللهُ الَّذِينَ آمنوا منکم وَالَّذِينَ أَوََتَوَّا الْعِلْمِ دَرَجَاتِهِ»؛(1)
هر که ایمان و علم دارد خدا او را بالا می برد.(2)
به امام عسکری علیه السلام خبر دادند فلانی با دشمنان بحث کرده است. حضرت فرمود:
«وَ لَقَدْ صَلَّى عَلَى هَذَا الْعَبْدِ الْكَاسِرِ لَهُ مَلائِكَةُ السَّمَاءِ والْحُجُبِ والْكُرْسِيّ»؛(3)
ای آدمی که توانستی در بحث کم نیاوری و یک مخالف ما را محکوم کنی!
درود ملائکه آسمان و کرسی بر تو باد.
جوان ! دو تا کتاب درباره توحید، نبوت، ولایت و احکام بخوان. توانایی علمی یعنی این که بچه شیعه در کنار عشق شوری که دارد مطالعه اش را هم داشته باشد و تاریخ و مطالب را مفید بداند.
ص: 80
ابن عباس در اواخر عمر نابینا شده بود. او تنها صحابی است که تفسیرش تا به امروز موجود است. نوه او دستش را می گرفت و بیرون می برد. آخرین جمله ای که گفت و از دنیا رفت اعلان محبت به امیرالمؤمنین علیه السلام بود. همین طور که می رفت دید چند نفر ایستاده اند و به حضرت على علیه السلام ناسزا می گویند.
ناسزاگویی به على علیه السلام را معاویه باب کرده بود. ابن عباس ایستاد و گفت:
«أَيُّكُمُ السَّابُّ اللَّهَ قَالُوا سُبْحَانَ اَللَّهِ وَمَنْ يَسُبَّ اللَّهَ فَقَد أَشرَكَ بِاللَّهِ قَالَ فَأَيُّكُمُ اَلسَّابُّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَالِه»؛
چرا جرئت می کنید به خدا و پیامبر توهین می کنید؟
گفتند: چشم هایت کور است؛ گوش هایت که کر نیست! خوب گوش بده. ما نه به خدا توهین کردیم و نه به پیامبر؛ ما به علی بن ابی طالب ناسزا می گوییم. گفت: با همین گوشهایم از خود پیامبرصلی الله علیه واله وسلم شنیدم فرمود:
«مِنْ سَبِّ عُلْيَا فَقَدْ سبنی وَ مَنْ سَبَّنِي فَقَدْ سَبَّ اللهُ »:(1)
سب على علیه السلام سب به من و خداست.
دعبل وقتی در مقابل امام رضا علیه السلام شعر خواند، امام رضا علیه السلام به او فرمود: با این شعرهایت ما را یاری کردی سپس پیراهنی به او داد و فرمود: من هزارشب، شبی هزار رکعت در این لباس نماز خوانده ام.
برخی اشکال کرده اند که مگر می شود در یک شب هزار رکعت نماز خواند؟ او: علامه امینی هزار رکعت را یک شب در هشت ساعت خواند. ثانيا: نماز
ص: 81
مستحبی را در راه رفتن و در کوچه و خیابان می شود خواند.
پدر آیت الله شبیری زنجانی می گفت: من همه نافله هایم را در راه می خواندم.
امام رضا علیه السلام فرمود: هزار ختم قرآن هم در این لباس کرده ام. وقتی دعبل به قم رسید این پیراهن را برای تبرک از او گرفتند؛ البته در نهایت پول فراوان و مقداری از لباس را به او دادند و رضایتش را به دست آوردند.(1) این رفتار، نشانه امام شناسی قمی هاست.
جوان هایی که هنر نقاشی و شعردارید! اینها را برای اهل بیت علیهم السلام هزینه کنید. الآن بعضی از جوان های ما به کلاس موسیقی و تئاتر می روند. این هنرها را بیایید در مسیر اهل بیت علیه السلام به کار ببرید. این نصرت علمی است.
دومین نوع پاری ائمه علیهم السلام یاری عملی است. یاری عملی یعنی با عملکرد خوداهل بیت (علیهم السلام) را همراهی کنیم. امیرالمؤمنین می فرماید:
«أَعَيَّنُونِي بِوَرَعٍ وَاِجْتِهَادٍ»؛(2)
با ورع و تلاش جهادگونه مرا یاری کنید.
گروهی خدمت امام صادق علیه السلام آمده بودند. یکی از آنها شروع کرد به ستایش مردم شهرشان گفت: شیعه های آن جا خیلی به شما علاقه مند هستند. امام صادق علیه السلام فرمود:
ص: 82
«كَيْفَ عِيَادَةُ أَغْنِيَائِهِمْ عَلَى فُقَرَائِهِمْ كَيْفَ مشاهده أَغْنِيَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِمْ كَيْفَ صِلَةُ أَغْنِيَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِمْ»؛
آیا ثروتمندان این ها به فقیرهایشان کمک می کنند؟ با فامیل های فقيرهم رفت و آمد دارند؟
گفت:
«إِنَّكَ لتذکر أخْلَاقَا قُلٍّ مَا هِي فَيَمْنِ عِنْدَنَا»؛
شما از صفاتی می گویید که کم یاب است. ما فقط شما را دوست داریم.
آقا فرمود:
«کیف تَزَعَّمَ هَؤُلَاءِ أَنَّهُمْ شِيعَةٌ»؛
پس چطور ادعا می کنند شیعه ما هستند؟!(1)
گروهی به دیدن امام رضا علیه السلام آمدند. حضرت آنها را راه نداد. به گریه افتادند و گفتند: به آقا بگویید ما شیعه امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستیم و از عراق آمدیم. وقتی آقا آنها را راه داد فرمود: می دانید چرا ابتدا شما را راه ندادم؟ چون:
«أَنْتُمْ فِي أَكْثَرِ أَعْمَالِكُمْ مُخَالِفُونَ وَ مُقَصِّرُونَ فِي كَثِيرٍ مِنَ الفَرَائِضِ وتَتَهاوَنُونَ بِعَظِيمِ حُقوقٍ وَ إِخْوَانِكُمْ فِي اللَّهِ»؛
هر چه به عمل شما نگاه می کنم با اعمال ما مخالف است. در واجباتتان نیز کوتاهی می کنید. در ادای حقوق برادران دینی تان سستی می کنید.(2)
امام رضا علیه السلام چند اشکال بزرگ از این ها گرفت. ما هم وقتی به مشهد و حرم
ص: 83
امام رضا علیه السلام می رویم، اگر این اشکالات در ما باشد، معلوم نیست زیارتمان پذیرفته شود؛ چون امام رضا علیه السلام آن گروه را به خاطر اشکالاتی که داشتند نپذیرفت.
سومین نوع یاری ائمه علیهم السلام یاری مالی است. چند درصد مردم خمس میدهند؟
امام رضا علیه السلام فرمود: اگر شما کمک مالی نکنید ما نمی توانیم دین خدا را یاری کنیم.
امام خمینی رحمه الله فرمود: حوزه ها و امور دینی را به دولت وابسته نکنید.
علامه امینی رحمه الله در مدت سی سال ده هزار کتاب را مطالعه کرد تا کتاب الغدیر را نوشت. ایشان برای تکمیل کتابش مسافرت های فراوانی داشت. وقتی از مسافرت برگشت به ایشان گفتند: هوا چطور بود؟ گفت به هوا توجه نداشتم. شب و روز در کتابخانه بودم.(1)
1246 در هند متولد شد و 1306 قمری درگذشت.او یازده اثر علمی دارد که بهترین آنها عبقات الانوار فی مناقب الائمة الاطهار است که در فضایل
ص: 84
امیرالمؤمنین علیه السلام نوشت. آن قدر پرکار بود که یک دستش از کار افتاد.(1)
شیخ عباس قمی رحمه الله110 جلد کتاب دارد. فقط برای سفينة البحارش 25 سال وقت گذاشت. شیخ عباس قمی بدون کتاب به مسافرت نمی رفت.
شیخ آقابزرگ تهرانی یک موسوعه (مجموعه کتاب)نوشته و پنجاه هزار اثرشیعه را در این کتاب معرفی کرده است؛ چون جورج زیدان گفته بود شیعه کتاب و علم ندارد و جمعیت اندکی است.
ایشان با این موسوعه به سخن باطل جورج زیدان جواب داد. در جایی از کتابش نوشته است من اینها را با دست مرتعش نوشته ام.
وقتی دفنش می کردند سینه اش زخم بود. سؤال کردند: بیماری خاصی داشت؟ اطرافیانش گفتند: این اواخر نمی توانست کتاب دست بگیرد. می خوابید و کتاب را روی سینه اش می گذاشت. این، جای کتاب است که روی سینه اش مانده است. مشهور است 40 سال شام نخورد و گفت: فرصت شام خوردن ندارم.(2)
ایشان الميزان را پس از منع اطباء از نگارش نوشت. فرمود: دوازده سال در نجف بودم تنها دوازده روز درس را تعطیل کردم آن هم روز عاشورا.(3)
ص: 85
بیش از سیصد نفر از مجتهدین در درس او حاضر می شدند. 460 قمری از دنیا رفت. آثار او به 51 جلد می رسد. بعضی از آثار او ده جلد است مانند تفسیر تبیان . در همه رشته ها استاد بود.
این گوشه ای از خدمات بزرگان و یاری علمی دین و اهل بیت علیهم السلام است.
ص: 86
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
توفیقی شد این شب ها رجزها و شعارهای پنج تن از اصحاب ابی عبدالله علیه السلام را مطرح کردیم و پیام هایش را ذکر کردیم؛ البته عنایت داشته باشید این رجزها و شعارهایی که از آن روز نقل می کنیم به منظور این است که هم اصحاب را بشناسید و هم کربلا را بتوانیم پیام هایش را برداشت کنیم و همین که درسی برای امروز بگیریم. همان طور که شهدا درس گرفتند.
شما یک مروری به وصیت نامه شهدا، یک نگاهی به رشادت های بسیجیان در جبهه داشته باشید می بینید این شعارها و رجزها به خوبی در زندگی آنها متجلی و پیاده بوده و به آن عمل کرده اند.
ص: 87
بنیاد شهید قم کتابی به نام چلچراغ چاپ کرده است که کتاب بسیار خوبیاست. چهل نفر از شهدای شاخص قم را که بیشتر مطرح بوده اند، زندگی نامه و نامه هایشان را منعکس کرده است، مثلا: شهید جعفر حیدریان.
مقام معظم رهبری (حفظه الله) فرمود: سال 59 در غربت ایران، این شهید به کردستان رفت و یک تنه در مقابل دشمن ایستاد. شهید بزرگواری که من در شرح حالش خواندم یک سخنرانی در فردوی قم کرد، 150 رزمنده را از آن جا به جبهه برد که تعدادی از آنها به شهادت رسیدند.
یکی از دوستانش گفته بود ما وقتی لیست نگهبانان را تنظیم می کردیم ایشان فرمانده بود، می گفت: من را هم درساعت دو شب نگهبان بگذارید. چهل روز در والفجر 8 با عده اندکی در مقابل دشمن مقاومت کرد.
ایشان یک نامه ای نوشته است که بسیار عجیب است. در آن نامه می گوید: من از قران خط گرفتم به سر چه کسی بزنم، از چه کسی و برای چه دفاع کنم.
استاد شهید سید محسن روحانی می گفت: من یک روز در قم به او گفتم: آقا سید محسن حافظه تو خیلی خوب است در قم بمان و درس بخوان. به من گفت: استاد اگر امثال من نرویم در قم درسی باقی نمی ماند؛ ما آن جا باید این امنیت را فراهم کنیم.
من خودم یادم است درس آیت الله جوادی آملی، مدرسه آیت الله گلپایگانی وقتی بمب باران شد تمام فضای درس پر از خاک و غبار شد که درس تعطیل شد.
کتابی به نام آفتاب در مصاف از فرمایشات مقام معظم رهبری (حفظه الله) چاپ شده است که تمام حرف هایی ایشان را که در طول سی سال برای امام
ص: 88
حسين علیه السلام زده است در این کتاب جمع آوری کرده اند. ایشان می گوید: اگر این جوانان امروز ما بودند ابی عبدالله علیه السلام هیچ گاه تنها نمی ماند.
من نشنیدم امام خمینی رحمه الله یک جا از جوان ها شکوه و گله کرده باشد؛ ولی امیرالمؤمنین علیه السلام از سپاهش شکوه کرده است. پیامبرصلی الله علیه واله وسلم در احد وامام حسین علیه السلام نسبت به سپاهش شکوه کرده است. اما من ندیدم یک جا امام شکوه کرده باشد. امام یاران مختلفی داشت. یاد شهداء را با عمل به وصیت نامه آنها حفظ کنیم. اخلاق شهداء را کاربردی کنیم. شهداء ما اهل عبادت، پرهیز از گناه ، تواضع و فروتنی بودند. شهید صیاد شیرازی همواره نگران نماز اول وقت بود و حتی در آسمان سوار بر بالگرد مواظب بود نماز اول وقت فوت نشود.
یک فراز از رجز یزید بن زیاد دیشب ماند که بیان کنم. یزید بن زیاد مهاجر به میدان آمد که بیت اولش این بود: يَارَبِّ إِنَّى لِلْحِسَّيْنِ نَاصِرٌ *** وَلِاِبْنِ سَعْدِ تارک مُهَاجِرٌ(1)
خدایا! من امام حسین علیه السلام را یاری می کنم و از پسر سعد جدا می شوم و هجرت می کنم.
پانزده مرتبه در قرآن کلمه هجرت آمده است.
هجرت یعنی دوری؛ در زبان عرب اگر دو نفر باهم قهر کنند می گویند: «هجرفلانا»؛ اینها از هم جدا شدند.
ص: 89
اولین نوع هجرت، هجرت جغرافیایی است. مسلمانان دو هجرت داشتند یکی به حبشه و دیگری به مدینه؛ به این هجرت، هجرت جغرافیایی می گویند. یک عده مثل جعفر بن ابی طالب به حبشه رفتند که به این ها هم مهاجر می گویند. امیر المومنین علیه السلام فرمود:
«الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ»؛(1)
هجرت ، بر جایگاه ارزشی نخستین خود قرار دارد.
امروز هم هجرت جغرافیایی داریم. شما در یک شهری هستید که به معصیت می افتید اگر می توانید شهرتان را عوض کنید. هجرت جغرافیایی؛ یعنی انتقال از یک شهر به یک جای دیگر.
دومین نوع هجرت، هجرت عقیدتی است. وقتی انسان متوجه شد که یک عقیدۂ باطلی دارد وظیفه دارد که کنار بگذارد. امروز در دنیا با این، مشکل داریم. خیلی ها می دانند بر حق نیستند اما جرأت بازگشت از عقیده باطل خود را ندارند.
عکرمه بیست و یک سالش بود، او فرزند ابوجهل است. بعد از بیست و یک سال پشیمان شد. یک روز خدمت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم آمد تا مسلمان شود . پیامبر صلی الله علیه واله وسلم او را در آغوش گرفت. فرمود: بارك الله برتوکه هجرت کردی؛ یعنی فهمیدی عقیده ات اشکال دارد، کنار گذاشتی.(2)
ص: 90
هجرت عقیدتی این است که اگر انسان یک جایی احساس کرد؛ عقیده اش باطل است از عقیده اش برگردد.
امام رضا علیه السلام با بزرگ مسیحی ها بحث کرد. ایشان گفت: حق با شماست. آقا فرمود: از عقیده ات برمی گردی ؟ گفت: نه. من رئيس مسیحیها هستم اگر بگویم من برگشتم بد می شود و حاضر نشد.
عقیده از عقد می آید؛ عقد یعنی گره. عقیده که به اجبار نیست. به گالیله گفتند: بگو زمین نمی چرخد. گفت: من هم بگویم اما زمین می چرخد. عقیده باور است.«لَا إكْرَاهٌ فِي الدِّينِ»که برای فروع نیست؛ یعنی دین احتیاج به اکراه ندارد. آدم به زور به یکی می گوید روز است ؟! اکراه نمی خواهد. این قدر خداشناسی روشن است که اجبار نمی خواهد.
عروة بن مسعود رئيس قبيلة طائف است. می دانید طائفيان آخرین گروهی هستند که مسلمان شدند. سر مسلمان شدنشان خیلی بازی در آوردند. اولین باری که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم به طائف رفت با سنگ و چوب او را مجروح کردند و تا سال نهم هجری یعنی یکی دو سال به فوت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم مسلمان نشده بودند. البته یک بار آمدند، گفتند: مسلمان می شویم به شرط این که نماز نخوانیم یا زکات ندهیم.
رئیس اینها یک زمانی نزد پیامبرصلی الله علیه واله وسلم آمد و گفت: من می خواهم مسلمان شوم. مسلمان شد و گفت: خودم می روم مردم را به اسلام دعوت می کنم. من رئیس هستم و آن جا من را قبول دارند. به طائف آمد؛ اولین بار بالای بام رفت و شهادتین گفت. مردم کافر طائف دیدند رئیس قبیله دارد اذانمی گوید. او را آن قدر زدند تا به شهادت رسید.
ص: 91
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم خیلی متأثر شد، فرمود: این مثل شهيد آل یاسین است.(1)
على علیه السلام فرمود:
«لَا يَقُعُّ اِسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأرْضِ»؛(2)
نام مهاجربر کسی نمی توان گذاشت جز آن کس که حجت خدا را بر روی زمین بشناسد.
یکی از بزرگترین هجرتها این است که آدم امام زمانش را بشناسد، نه امروز ولی امررا ملک سلمان در سعودی بداند، نه امروز عده ای حاکمان ستمگرو عياش را در دنیا حاکم دینی خودشان بدانند. امام شناسی خودش مهم ترین هجرت است.
معاوية بن وهب می گوید: ما در سفری به مکه می رفتیم. پیرمردی در کاروان ما بود که خیلی مؤمن و متدین بود ولی ولایت نداشت؛ یعنی امامت امیرالمؤمنین علیه السلام را قبول نداشت. مریض شد و به بستر افتاد. پسر برادرش که شیعه بود کنارش نشست و برایش تعریف کرد که پیامبر صلی الله علیه واله وسلم جانشین تعریف کرده و امیرالمؤمنین علیه السلام امام ماست و الآن امام صادق علیه السلام امام ما است. آدم با ادبی بود همه را که خوب گوش کرد گفت:
«أَنَا عَلَى هَذَا وَ خَرَجَتْ نَفْسُهُ»؛
این حرف هایی که گفتی را قبول دارم و از دنیا رفت.
خدمت امام صادق علیه السلام آمدم و گفتم: تکلیف این فرد چیست؟ آقا فرمود: به
ص: 92
خدا قسم اهل بهشت است.(1)
این می شود هجرت عقیدتی.
سومین نوع هجرت، هجرت اخلاقی است؛ یعنی اگر کسی اخلاق زشتی دارد کنار بگذارد. ائمه ما روی هجرت اخلاقی خیلی تلاش کردند و خیلی تذکر دادند که افراد بتوانند آن ویژگی بدی را که دارند کنار بگذارند. نگویید ما نسل در نسل بداخلاق بودیم. صفات اخلاقی ارثی نیست.
شخصی بود که بسیار عجیب صبور بود. به او گفتم: شما از کجا به این جا رسیدید؟ گفت: من در عصبانیت و بداخلاقی مثل وتک بودم. یک سفری به عمره رفتم نگاهم به کعبه افتاد، گفتم: خدایا! این حالت را از من بگیر و تمام شد. پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«وَ الْمُهَاجِرُ مِنْ هَجْرِ السَّيِّئَاتِ وَ تَرْكٌ مَا حَرَّمَهُ اللهُ »؛(2)
مهاجر واقعی کسی است که از گناه هجرت کند و معصیت را کناربگذارد و حرام را ترک کند.
ص: 93
هجرت اخلاقی خیلی مبتلا به است. امام هادی علیه السلام دیدند چند تا جوان در جلسه ای دارند شوخی های ناپسند می کنند به آنها تذکر دادند که این کار را کنار بگذارید. این همان توصیه به هجرت اخلاقی است .
چهارمین هجرت، هجرت سیاسی است. انسان عاقل مؤمن، موضع سیاسی دارد نمی شود خاکستری باشد. اگر تشخیص داد یک جایی باطل است هجرت کند، یک جایی حق است دفاع کند، یک جایی ظلم است مباره کند از مظلوم دفاع و برظالم افشاگری کند. همه ائمه ما سیاسی بوده اند: «الْإمَامُ عَارِفٌ بِالسِّيَاسَةِ».
قاسم بن هارون پدرش هارون الرشید است که حاکمی ظالم و ستمگر بود. این جوان تشخیص داد پدرش اشتباه می کند، از پدر هجرت کرد. به بصره آمد و کارگری می کرد؛ درآمد کسب می کرد. پدرش حکومت مصر را برایش تعیین کرد زیر بار نرفت.
عدی بن حاتم از یاران ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام است که در جنگ صفین پسرش به معاویه پیوست. تا به او گفتند. در میدان آمد و فریاد زد و گفت: این پسر من نیست. همان کاری که حضرت نوح کرد. حضرت ابراهیم علیه السلام از عمویش تبری جست. حنظله از پدرش تبری جست. عبدالله بن أبی پدرش منافق بود از او تبری جست. خداوند در آخر سورۂ مجادله می فرماید: ولوپدر یا خویش شما باشد در
ص: 94
موضع سیاسی اگر دیدی طرف ظالم وستمگر است از او جدا شو.(1)
عزیزان من! قرآن کریم می فرماید: دشمن چند چیز را خیلی دوست دارد مواظب باشید؛ دشمن شناسی یک هنر است، حربه دشمن شناختن، هنر است. کلمه «ود» یعنی دوست داشتن.
1.«وَ دُوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا کَفَرُوا»:(2)
آنان آرزو می کنند که شما هم مانند ایشان کافر شوید.
اولین آرزوی دشمن این است که شما مثل خودش كافر بشوید.
2.« وُدَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنِ اِسْلِحَتِكُمْ »(3)
کافران آرزو دارند که شما از سلاح ها و متاعهای خود غافل شوید.
دومین آرزویش این است که شما از قدرت نظامی غافل شوید. از مسائل شخصی و ورزش و کارهای دیگر غافل شوید.
3.« وَ دُوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهَنُونَ»:(4)
آنها دوست دارند نرمش نشان دهی تا آنها (هم) نرمش نشان دهند (نرمشی توأم با انحراف از مسیر حق).
دوست دارد از موضعتان عقب نشینی کنید.
4. « وَدُّوا مَا عِنْتُمْ»(5)؛
ص: 95
آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشید.
دوست دارد شما به زحمت بیفتید.
پس دشمن را بشناسیم. على علیه السلام فرمود:
«لاَ تَسْتَصْغِرُونَ عَدُوّاً وَ اَنْ ضَعُفَ»؛(1)
دشمن را کوچک نشمارید ولوضعیف باشد.
قرآن کریم می فرماید: در میان همه دشمنان دو دشمن از همه خطرناک تر است: یکی شیطان است و یکی«وَأشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اَلْيَهُودَهُ»؛(2)خطرناک ترین دشمن یهود است.
همین صهیونیست هایی که امروز در سراسر دنیا نفوذ کرده اند، مراکز اصلی را تصرف کرده اند و این طور دارند در فلسطین، جوان های مردم را به خاک و خون می کشند؛ این پیام دشمن است. مواظب باشید از دشمن غافل نشوید. از دشمن باید هجرت کرد؛ این پیامی است که در رجزیزید بن زیاد مهاجر بود.
ص: 96
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
علی اکبر علیه السلام برای همه به ویژه جوان ها الگو است. الگوبردنش به این دلیل است که شباهت خلقی و خُلقی و منطقی(2)به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم دارد. در زیارت نامه این شخصیت بزرگوار می خوانیم: «السلام علیک یا ابالحسن».
مرحوم مقرم کتابی به نام مقتل مقرم دارد. در آنجا می گوید: ایشان دو فرزند داشته است که یکی از آنها حسن نامیده می شد. به همین علت آن بزرگوار را ابالحسن می گویند.
علی اکبر شخصیتی است که وقتی ابوحمزه ثمالی از امام معصوم حجت خدا امام صادق علیه السلام پرسید: در کربلا چطور زیارت کنم؟ آقا فرمود: زمانی که به زیارت
ص: 97
قبر جدم اباعبدالله علیه السلام می روی، صورتت را سه مرتبه روی قبر علی اکبر می گذاری و به او سلام می دهی.
برخی افراد خوش ذوق گفته اند: شاید به این جهت باشد که اباعبدالله علیه السلام سه مرتبه صورت روی صورت او گذاشته است.
در این جا یک بیت از رجزی که ایشان خوانده را عرض می کنم. وقتی به میدان آمد گفت:
أنا على بن الحسين بن على *** نحن وبيت الله أولى بالنبی(1)
على فرزند حسین علیه السلام هستم. به خانه خدا سوگند که ما به پیامبرصلی الله علیه اله وسلم نزدیک تریم.
گاهی در یک عبارت کوتاه، یک کتاب و یک دایرة المعارف و یک دوره عقاید نهفته است.
مصرع دوم ایشان چند کلمه است ولی جا دارد یک کتاب درباره اش نوشته شود. علی اکبر می فرماید: به این خانه کعبه ای که رو به آن نماز می خوانید سوگند می خورم که ما بیش از همه نسبت به جانشینی پیامبر و اداره جامعه سزاواریم؛ نه حرامزادگان و دشمنان و افرادی که هیچ لیاقتی در آنها نیست.
مفهوم و قانونی عقلی به نام نظام اولویت وجود دارد. نظام اولویت را همه عقلای عالم در تمام رشته ها و عرصه ها، از سیاست و حکومت گرفته تا دانشگاه و
ص: 98
حوزه، می پذیرند. در بحث نظام اولویت، رابطه های حسبی و نسبی هم دخالت ندارد. نمونه ای از نظام اولویت: قرآن کریم می فرماید:
«وإنَّ أولى النَّاسِ بِإبراهيمَ للَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ»(1)
سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروی کردند.
میدانید چه کسانی بیش از همه اولویت دارند به ابراهیم منصوب آنهایی که از حضرت ابراهیم تبعیت می کنند. لذا ابراهیم عمویش را از خودش دور کرد. حسب و نسب مطرح نیست؛ اولویت مطرح است.
خیلی منطقی است که علی اکبر علیه السلام بفرماید: به کعبه قسم، ما برای اداره جامعه اولویت داریم.
سعد اموی گریه کنان پیش امام باقر علیه السلام آمد و گفت: بیچاره شدم! چون از بنی امیه هستم که ملعون اند. آقا فرمود: تواموی نیستی. قرآن می فرماید: هرکس از هر خطی که پیروی می کند، به آن خط نسبت داده می شود. نسبت فامیلی و شناسنامه ای مهم نیست. حضرت ابراهیم علیه السلام می فرمود:
«فَمَنْ تَبِعَنِي فَاِنَّهُ مِنِّي»(2)
هر کس از من تبعیت کند از من است .
آقا فرمود: سعد! تو از ما اهل بیت هستی.(3) لذا در تاریخ به او می گویند: سعد الخير.
ص: 99
قرآن می گوید:
«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»(1)
ای نوح! این پسر تو نیست.
اولویت به شناسنامه و اسم وابسته نیست.
عبدالله بن علی بن الحسین پسر امام سجاد علیه السلام است که به او عبدالله باهرمی گفتند. ایشان عموی امام صادق و برادر امام باقر علیه السلام بود.
شخصی می گوید: در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم که عبدالله بن علی وارد شد و به امام صادق علیه السلام توهین کرد. من می خواستم او را کتک بزنم اما اصحاب گفتند: دخالت نکن، عموی امام است.
راوی حدیث می گوید: ما خیلی ناراحت شدیم. فردای آن روز دیدیم عموی امام صادق علیه السلام دوباره آمد. گفتیم باز هم آمده توهین کند. اما دیدیم امروز گردنش را کج کرده است. وقتی نزد امام صادق علیه السلام رسید روی پای ایشان افتاد و عذرخواهی کرد و رفت.
از او سؤال کردیم: علت این کارها چیست؟ گفت: دیروز که آن حرکت را انجام دادم شب در عالم رؤيا ديدم صحرای محشر برپا شده و می خواهند من را به جهنم ببرند. فریاد زدم: «أنا بن رسول الله ، أنا بن علی بن الحسین»؛ من پسر پیامبر و امام معصوم هستم.
گفتند: همان رسول الله صلی الله علیه واله وسلم فرموده او را به جهنم ببرید. گفتم: من را خدمت ایشان ببرید. من را خدمت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم بردند. حضرت با غضب به من نگاه
ص: 100
کرد و گفت: حالا دیگر فرزند من و امام برحق را انکار می کنی و با او درگیر می شوی ؟!
از خواب بیدار شدم و فهمیدم چه اشتباهی کرده ام. حالا آمدم عذر خواهی کردم.
اولویت بر پایه علم و عصمت و تقواست:
«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»(1)
گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.
«فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ»(2)
خداوند و مجاهدان را بر قاعدان برتری داده است.
«يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(3)
خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنان داده شده درجات عظیمی می بخشد.
آن کسی که علم و تقوا و جهاد و عصمت وهدایتش بیشتر است، او بالاتراست.
على بن جعفر فرزند امام صادق علیه السلام پیرمردی فقیه و عالم است. در منابع روایی صدها حديث از او نقل شده. این پیرمرد قد خمیده در حال تدریس بود که امام جواد هفت ساله از در وارد شد.
ص: 101
على بن جعفر تمام قد بلند شد و جلوی این بچه هفت ساله ایستاد. بعضی ها اعتراض کردند. فرمود: وقتی خدا من پیرمرد را لايق امامت ندانسته و ایشان را لايق دانسته، قطعا شایستگی هایی در ایشان است که در من نیست.(1) این همان اولویت است که علی اکبر روز عاشورا می گوید. عقل حکم می کند که مدیریت جامعه با حسین بن علی معصوم و عالم و دارای قدرت الهی باشد یا با ابن زیاد و یزید شارب الخمر فاسد فاسق؟
در بحث ولایت و امامت باید دقت داشته باشید. در دوران غیبت هم اگر دم از ولی فقیه می زنیم ، برای همین است. ولایت فقیه ولایت علم و تقواست. ولی فقیه، فقیه عالم، عادل و جامع الشرایط است. ولایت فقیه ولایت عقلی است. عقل می پذیرد که مدیریت جامعه را باید یک عاقل عالم عادل انجام دهد. وقتی امام در پس پرده غیبت است او وظیفه دارد جامعه را اداره کند تا امام زمان علیه السلام ظهور کند و نمی توان گفت: صدها سال مردم بدون سرپرست باشند. اکنون که امام معصوم غائب است احکام، حدود و حکومت تعطیل باشد. عقل سلیم نمی پذیرد. جامعه دینی ولی و حاکم دینی می خواهد. بهتعبیر حضرت امام علیه السلام تصور موضوع تصدیق می آورد.
130 تا از مصادر اهل سنت و شیعه حديث را نقل کرده اند. 24 نفر از صحابه
ص: 102
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم راوی این حدیث هستند: «عَلَى مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقِّ مَعَ عَلَى»(1)حديث مذکور را جناب خوارزمی در کتاب مناقبش آورده است. آن وقت ابن تیمیه- که تمام اعتقادات وهابی ها نشأت گرفته از تفکرات اوست- در قرن هشتم کتابی بهنام منهاج السنه نوشته است. به نظر من باید اسمش را منهاج البدعه گذاشت. او با کمال پررویی می گوید: حدیث «على مع الحق» سند ندارد.
در حالی که این حدیث در مصادر مختلف اهل سنت آمده است. پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود: هرجا حق است، على علیه السلام هم هست. هرجا على است حق هم هست. آن وقت در کربلا پسر همین علی بن ابی طالب علیه السلام را می کشند و می گویند:«بغضأ لابیک»؛(2) با کينه پدرت ، تو را می کشیم. اولویت در اداره جامعه با امام معصوم است، با کسی که اولویت در جهاد، تقوا و علم دارد، اولویت با کسی است که همواره محور حق است.
قرآن کریم خطاب به رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم می فرماید:
«وَجَعَلْنَاهُمْ أئِمَّةً يُهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأُوحِينَا إِلَيْهِمْ فَعَلًّ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامِ الصَّلَاَةَ وإيتاء الزکاة وَكَانُوًا لَنَا عَابِدِينَ»(3)
و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، مردم را هدایت می کردند؛ و انجام کارهای نیک و برپاداشتن نماز و ادایزکات را به آنها وحی کردیم؛ و تنها ما را عبادت میکردند.
ص: 103
ما کسی را امام قرار می دهیم که پنج ویژگی در زندگی اش باشد. این آیه درباره حضرت اسحاق و یعقوب است. قرآن می فرماید: ما اسحاق و یعقوب و نسل يعقوب را به خاطر پنج ویژگی امام قرار دادیم.
اولین ویژگی امام، هدایت به سوی خدا است. امام باید بتواند مردم را به سمت خدا هدایت کند. معاویه و ابن زیاد می توانند مردم را به سوی خدا دعوت کنند؟
نسائی از علمای بزرگ اهل سنت است و سال 307 از دنیا رفته. او کتابی در فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام نوشت. وقتی به شام رفت، مردم شام او را کتک زدند و گفتند: چرا درباره فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام کتاب نوشتی؟ باید درباره فضائل معاویه نیز بنویسی. گفت: دروغ بنویسم یا راست؟ گفتند: مطالبی را که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم درباره معاویه فرمود جمع آوری کن و کتابی بنویس.
رفت و مدتی بعد آمد و گفت: هرچه گشتم از پیامبرصلی الله علیه واله وسلم درباره معاویه یک عبارت بیشتر پیدا نکردم. آن هم این است که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«لَا أُشْبِعُ اللهَ بَطْنِهِ»؛(1)
ان شاء الله هرچه می خوری سیر نشوی.
نسائی را خفه کردند و کشتند. وقبرش هم در مکه است. پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم در هفت جا معاویه و ابوسفیان را لعنت کرد. آن وقت بروید مناقب و فضائل على بن ابی طالب علیه السلام را ببینید که شیعه و سنی درباره اش کتاب نوشته اند. صدها کتاب
ص: 104
در فضائل امیرالمومنین علی علیه السلام را غیرشیعه نوشته است.
این علی باید خانه نشین بشود و ابی عبدالله علیه السلام سرش بالای نیزه برود تا یزید شارب الخمر كاذب حکومت کند.
علی اکبرعلیه السلام فرمود:
أَنَا عَلَى بْن الْحِسَّيْنِ بُنِيَ عَلَى *** نَحْنُ وَبَيْتَ اللهِ أوْلَى بِالنَّبِيِّ (1)
من علی فرزند حسین بن علی علیه السلام هستم. به کعبه قسم که ما اولویت داریم و راضی نمی شویم این ستمکاران برما حکومت کنند.
دومین ویژگی امام، انجام کار نیک است. قرآن می فرماید:
«وَأُوحِينَا إِلَيْهِمْ فَعَلًّ الْخَيْرَاتِ»
و انجام کارهای نیک را به آنها وحی کردیم.
همه وجودشان کار خوب است؛ یعنی معصوم هستند و خطا در زندگی شان نیست. اگر کسی اشتباه کند نمی شود از او تبعیت محض کرد. خدا می فرماید: از سه چیز تبعیت کنید:
«وَأَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأَوَّلِيَّ الأمره»(2)
1- خدا که خالق هستی است، 2- پیامبر، 3- اولوالامر.
اگر در زندگی پیامبر و اولی الامر خطا باشد هیچ وقت خدا نمی گوید همیشه ازآنها اطاعت کنید؛ می گوید هر وقت درست می گویند اطاعت کنید.
ص: 105
سومین ویژگی امام، اقامه نماز است. قرآن می فرماید: «وَإِقَامِ الصَّلَاَةَ»؛ نماز را درجامعه پیاده کند. ابی عبدالله علیه السلام شب و ظهر عاشورا بر نماز تأکید کردند.
چهارمین ویژگی امام، پرداخت زکات است. قرآن می فرماید: «وَ إِيتَاءُ اَلزَّكَاةِ»زکات بپردازد.
پنجمین ویژگی امام، پرستش خداوند است. قرآن می فرماید:
«وَ كَانُو لَنَا عَابِدِينَ»؛
امام عبد و بنده محض خداست.
موضوع امامت، جدای از ماجرای غدیر و حدیث منزلت و روایات دیگر پیامبر گرامی اسلام علیه السلام یک موضوع کاملا عقلی و فطری است. عقل سلیم نمی پذیرد مدیریت جامعه به دست غیر معصوم باشد. این پیام رجزجوان رشید اباعبدالله علیه السلام علی اکبر است.
ص: 106
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
شب تاسوعای حسینی است. شب و روز تاسوعا منصوب به ابوالفضل العباس علیه السلام است. با این که ایشان جزء اولین شهدای کربلاست اما از سابق، بين ارباب منبر و مجالس مشهور بوده، تاسوعا را اختصاص به این شخصیت بزرگوار می دادند.
شخصیتی که امام سجاد علیه السلام نشسته بودند یک آقازاده ای از در وارد شد، تا امام سجاد علیه السلام نگاهشان به این آقازاده افتاد اشکش جاری شد. این آقازاده عبيدالله ابوالفضل پسر حضرت ابوالفضل است که نسل حضرت ابوالفضل هم از ایشان گسترش پیدا کرده است.
غالبا نوه های حضرت عباس علیه السلام شاعر و ادیب بودند؛ البته مادرشان هم این طور بود؛ عموی مادری اش از شعرای معروف عرب است. خاندان شعروادب
ص: 107
هستند؛ این آقازاده از در وارد شد امام سجاد علیه السلام نگاهی به ایشان کرد واشک ریخت. بعد فرمود: می دانید پدر این کیست؟ خدا عمویم عباس را رحمت کند که:
«فَلَقَدِ اِثْرَوَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ»؛
ایثار کرد، خودش را فدای برادر کرد، و از آزمون الهی پیروز بیرون آمد.
بعد یک مدالی به او داد. حضرت ابوالفضل امامزاده بسیار بزرگواری است که مدح امام معصوم را دارد. یک مدالی به ایشان داد من هر چه در تاریخ گشتم این را برای غیر از ابوالفضل ندیدم و آن مدال این است ، فرمود:
«إِنَّ اَلْعَبَّاسَ عِنْدَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وتَعَالَى مَنْزِلَهُ يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ»؛(1)
عمویم عباس روز قیامت یک مقامی دارد که همه شهدا به مقام او غبطه می خورند.
یک وقت می گویند: جاهلان به عالمان غبطه می خورند. فقیران به ثروتمندان غبطه می خورند حق دارند. آنهایی که فرض کنید رتبه شان پایین است به رتبه بالاترها غبطه می خورند چون آنها رتبه عالی تری دارند. اما یک وقت گویند: ثروتمندان به یک ثروتمندی غبطه می خورند آن خیلی باید ویژه باشد.
امام سجاد علیه السلام فرمود: شهدا به مقام او غبطه می خورند. شهداء؛ یعنی شهیدی که بهشتش تضمین است؛ شهیدی که حق شفاعت دارد؛ شهیدی که با اولین قطره خونش که روی زمین می ریزد اهل بهشت می شود. چه مقامی عباس دارد که شهدا یعنی حمزه سید الشهدا و جعفر بن ابیطالب هم به مقام او غبطه می خورند؟! حالا غصه این مقام را مبهم گذاشته اند.
ص: 108
ابالفضل علیه السلام سه برادرش را به میدان فرستاد: یکی جعفربن علی، بیست سالش بود. ظاهرا وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام شهید شده ام البنین او را باردار بوده یا تازه او را به دنیا آورده است؛ چون سال 41 حضرت على علیه السلام شهید شده است و سال 61 کربلا است و همه هم نوشته اند: این فرزند بیست سالش است.
دومی عبدالله بن علی، بیست و سه سال دارد این هم یک بچه کوچکی بوده که حضرت علی علیه السلام شهید شده است و سومی عثمان بن علی که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من چون خیلی عثمان بن مظعون را دوست داشتم اسم او را عثمان گذاشته ام...(1)
عثمان بن مظعون کسی است که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم وقتی می خواست جنازه فرزندش ابراهیم را دفن کند، دعا کرد: خدایا! او را با عثمان بن مظعون محشور کن.(2)
تمام هم و غم ابالفضل این بود که اباعبدالله علیه السلام را یاری کند.
اینها را مقدمه گفتم تا به یک رجز حضرت ابوالفضل علیه السلام برسم و این را برای شما باز کنم . رجزی که همه شما بلد هستید، فرمود:
وَاللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمْ يَمِينِي *** اِنِّي احامِي اَبَداً عَن دِينِي (3)
به خدا سوگند اگر دستم را قطع کنید، من، همیشه از دینم حمایت می کنم.
فرمود: من همیشه یک شعار مهم دارم و آن حمایت از دین است.
یک وقتی رسول خدا به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: علی جان! فرق تو را در ماه
ص: 109
رمضان می شکافند، محاسنت با خون سرت خضاب می شود و شهید می شوی. نپرسید: یا رسول الله چه کسی و کجا من را می زند؛ پرسید:
« أَفِي سَلَاَمَةٍ مِنْ دِينِيٍّ »؛(1)
یا رسول الله وقتی از دنیا می روم دینم سالم است؟
جوان ها! دورۂ آخرالزمان دین داری خیلی سخت است؛(2)این قدر سخت است که وقتی امام زمان علیه السلام ظهور می کند، می گویند: دین جدید و کتاب جدید آورده است. امام زمان علیه السلام همین قرآن را می آورد و مروج دین پیامبرصلی الله علیه واله وسلم است. این قدر در دین انحراف ایجاد شده و این قدر سلیقه ایجاد شده که می گویند امام زمان علیه السلام دين جديد اورد.
چرا گفته اند: دورۂ آخرالزمان این دعا را زیاد بخوانید؛ این دعای غریق است؛یعنی آدمی که در آب دارد غرق می شود این را بخواند: «یَا اللهَ یَا رَحِمَانِ یَا رحیم یَا مَقْلَبَ الْقَلُوبِ ثَبَتَ قَلْبِيٌّ عَلَى دِينِكَ»؛ این سه از اسماء خداست که بعضی ها می گویند افضل اسماء خدا، الله است، بعد از الله رحمن و رحیم و بعد دیگر هزاراسم خداست. امام حسین علیه السلام فرمود:
«اَلدِّينِ لِغِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ »؛(3)
ص: 110
دین لقلقه زبانتان شده است.
من سه مطلب را برای شما می گویم خوب گوش بدهید:
مطلب اول: دین یعنی دین اسلام چه ویژگی هایی دارد؟
مطلب دوم: چه خطراتی دین را تهدید می کند؟
مطلب سوم: چه طور از دین حمایت کنیم؟
قرآن کریم می فرماید: دینی که شما دارید، چند تا ویژگی دارد:
اولین ویژگی دین که قرآن معرفی می کند، فطری بودن آن است. قرآن می فرماید:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفَا فِطْرَةِ اللهِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَ»؛(1)
پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده است.
دین فطری است: شما روی تک تک احکام اسلام دست بگذارید، اسلام برای مسواک زدن هم دستور دارد؛ چقدر ما آداب غذا خوردن داریم.
دومین ویژگی دین که قرآن معرفی می کند، محکم و استوار بودن آن است. قرآن می فرماید:
«وَ ذَلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ» (2)
ص: 111
محکم و استوار است.
هرکدام از احکام اسلام مطابق با عقل است. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خوارج دین را ضایع کردند. دین آن چیزی نیست که ابن تیمیه در کتاب هایش می گوید و امروز وهابی ها دارند ترویج می کنند. دینی که از بیان قرآن، پیامبر و ائمه علیهم السلام دریافت می شود دین است.
سومین ویژگی دین که قرآن معرفی می کند، کامل بودن آن است. قرآن می فرماید:
«وَ اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ »(1)
کامل است.
هرچه بشر پیشرفت کند. نماز در فضا چطور است؟ علما جواب می دهند. اگر پزشکی قرار شد در زاد و ولد و عمل جراحی و شبیه سازی و... سؤال داشته باشد علما جواب می دهند. هر چه موضوعات جدید آفریده می شود دین ادعا دارد پاسخگو است؛ چون اصولش در دین آمده است، فقها می آیند جزئیاتش را استخراج می کنند و کامل است.
چهارمین ویژگی دین که قرآن معرفی می کند، نبودن اکراه و اجبار در پذیرش دین است. قرآن می فرماید:
« لاَ إِكْرَاهَ فِي اَلدِّينِ »؛
ص: 112
کراهت و اجبار در این دین نیست .
اجبار در چیزی است که عقل قبول نمی کند.
پنجمین ویژگی دین که قرآن معرفی می کند سهل و آسان بودن آن است. قرآن می فرماید:
«وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»(1)
دین برای سختی نیامده است.
اگر شما فکر می کنید صبح نماز خواندن سخت است؛ غذا خوردن و درس خواندن هم سخت است. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مردم مواظب دینتان باشید که به خطر نیفتد. این دین به دنیا فروخته نشود.(2)
چرا وقتی دست های حضرت عباس علیه السلام قطع می شود، می گوید: « إِنَّى أُحَامِي أَبَدًا عَنْ دِينِيٍّ » ؟ چون حاضر است دستش را بدهد ولی لطمه ای به دینش وارد نشود.
مطلب دوم: هر چه به این دین لطمه می زند، باید از آن دوری کرد. على علیه السلام فرمود: مسافرت می خواهی بروی، میدانی در این مسافرت به دینت لطمه می خورد، در این سفر نرو.(3)پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«إِذَا جَاءَكُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ خَلْقَهُ وَدِينَهُ فَزَوَّجُوهُ»؛(4)
اگر برای فرزندتان خواستگار آمد، (اخلاق و دین دو ملاک اصلی شما باشد)
ص: 113
اخلاق و دینش را پسندیدید به او دختر بدهید.
قشنگیهای عالم را داشته باشد اما بی دین و بی تقوا باشد، نماز نخواند به چه درد می خورد؟ على علیه السلام فرمود:
«مَنْ رَقَّ تَوْبُهُ رَقَّ دِينُهُ»؛(1)
هرکسی لباسش نازک باشد دینش نازک می شود.
یعنی خواهر من! منشاء لطمه به دین یکی اش بدحجابی و کاهش لباس است. جوان عزیز! پیرو مد بودن، رعایت نکردن حریم اجتماعی است. گاهی از اوقات تحریک ها با صدا، لباس و یا برخورد است.
ابوالاسود دئلی در شام بود. دختر کوچکی داشت. یک وقتی معاویه برای اینها غذا و پول فرستاد. ابوالاسود خودش نبود و دختربچه هم گرسنه بود حلوا را خورد. ابوالاسود پیروی امیرالمؤمنین علیه السلام بود؛ کسی که در شام شعارش این بود:
«عَلَى خَيْرِ الْبَشَرِ مِنْ أَبَى فَقَدْ كَفَّرَ»؛
علی برترین انسان روی کره زمین است و هر کس هم که مخالفش باشد کافراست.
تا رسید گفت: دخترم می دانم گرسنه ای ولی این لقمه، لقمه حرام است؛ با این لقمة، معاویه، محبت على علیه السلام را از دل ما بیرون می آورد. دخترک آن لقمه را بیرون انداخت.(2)
مطلب سوم که مطلب اصلی من است: چه طوری از دین حمایت کنیم؟
ص: 114
برای حمایت از دین سه کار بکنید:
1- دین را بشناسید، 2- به دین عمل کنید، 3- دین را حفظ کنید.
بعضی ها نماز که می خوانند، اصلا مثل این که بیگانه از دین و رساله هستند.
اول اینکه به اندازه خودتان مسائل شرعی تان را یاد بگیرید.
دوم این که به دین عمل کنیم؛ دین هم مجموعه ای از احکام است و سوم حفظ کنیم و نگه داریم.
امام باقر علیه السلام نشسته بود یک آقایی وارد شد و سلام کرد. حکم بن عتيبه می گوید: دور تا دور اتاق نشسته بودند؛ امام باقر علیه السلام هم نشسته بود. این پیرمرد وارد شد. گفت: یابن رسول الله ! اجازه است من بیایم دینم را برای شما تعریف کنم، ببینید من دینم را شناخته ام؟
پیرمرد گفت: یابن رسول الله ! من دینم را برای شما می گویم، گفت: من سه عقیده دارم اگر درست است تأیید کنید اگر اشکال دارد بفرمایید:
1.« إِنَّى لَاحِبَكُمْ و أَحُبٌّ مَنْ يُحِبُّكُمْ »؛
من شما اهل بیت علیه السلام را دوست دارم هرکسی هم که شما را دوست دارد دوست دارم و هرکه هم با شما بد است از او بدم می آید.
2. « إِلَى لَا حَلَّ حَلَالَكُمْ وَ أَحَرَّمَ حَرَامُكُمْ»؛
من حلال شما را حلال میدانم و حرام شما را هم حرام میدانم .
3. «وَ أَنْتَظِرُ اَمْرَكُمْ»؛
انتظار فرج می کشم. - بحث فرج از زمان پیامبرصلی الله علیه واله وسلم مطرح بوده است - آقا فرمود: عقایدت عالی
ص: 115
است وقتی از دنیا می روی امیرالمؤمنین علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه واله وسلم و امام حسن و امام حسين علیهما السلام کنارت می آیند وچشمت روشن می شود، قلبت شاد می شود و در بهشت هم با ما هستی.
آن قدر خوشحال شد که گفت: آقا یک بار دیگر تکرار کنید. آقا یک بار دیگر تکرار کرد از قول پدرش امام سجاد علیه السلام گفت. جلو آمد دست امام باقرعلیه السلام را گرفت به سینه و سرش کشید و یک تبرکی جست و گریه کنان از اتاق بیرون رفت.
امام باقر علیه السلام فرمود: هر کسی می خواهد یک چهره بهشتی ببیند این آقا را ببیند.(1)
ص: 116
پس جوان ها از ابا الفضل علیه السلام این پیام را بگیرید! در حمایت از دين کوتاهی نکنید.
عزیزان من! مخصوصا امروز حفظ دین خیلی سخت شده است. در روایات داریم در دوره آخرالزمان بنده صبح با ایمان از خانه بیرون می آید و شب بی دین برمی گردد. این قدر عوامل بی دینی در جامعه زیاد می شود؛ منكراتی مانند بدحجابی، فساد. یکی از تلاشهای شیطان هم این است که آدم را بی دین از دنیا ببرد.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان نقل می کند: شخصی نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: آقاجان! من می ترسم بی دین از دنیا بروم. آقا فرمود: این دعا را زیاد بخوان: «رَضِيَتْ بالله رَبًّا وَبِالْإِسْلَامِ دِينًا وَبِمُحَمَّدٍ ص نبیَا و بِالْقِرَانِ بَلَاغًا»(1)
ص: 117
هم چنین امام صادق علیه السلام برای حفظ دین فرمود: بگو: «یَا اللهَ یَا رَحِمَانِ یَا رحیم یَا مَقْلَبَ الْقَلُوبِ ثَبَتَ قَلْبِيٌّ عَلَى دِينِكَ».(1)
چه بسیار افرادی که در لحظه آخربیدین از دنیا رفتند؛ مثل: برصیصای عابد و بلعم باعورا.
یکی از دعاهایی که مستحب است انسان بخواند این است که بگوید:
«اللَّهُمُّ إنْي أَعُودٌ بِكَ مِنَ الْعَدِيلَةِ عِنْدَ المؤت»؛(2)
خدایا! به تو پناه می برم از این که هنگام مرگ اعتقاداتم از دست برود.
دعای عدیله را خودتان برای خودتان بخوانید.
مرحوم آقا سید احمد خوانساری خودش دعای عدیله را برای خودش خواند.دستور است بالای سر محتضر دعای عدیله بخوانید تا دینش حفظ شود.
زیارت آل یاسین هم بخوانید؛ این زیارت اعتقادات را محکم می کند. زیارت آل یاسین یک دوره اعتقادات است. این دعاها را روزی یک بار یا عصرویا صبح جمعه بخوانید. بعضی از بزرگان ما حتی برایخودشان نماز وحشت می خوانند و
ص: 118
آن را نزد خدا امانت می گذارند و می گویند: این نماز آن جا امانت باشد؛ اگر ما از دنیا رفتیم و کسی برایمان نخواند این نماز به فریاد ما برسد. حواس باید جمع باشد؛ آدم های بزرگ لغزیدند.
فضيل، معلم اخلاق، می گوید: شاگردی داشتم که نزد من درس می خواند. زمانی شنیدم مریض شده و به حالت احتضار افتاده است. کنارش رفتم. شروع کردم سوره یاسین را برای او خواندم.
چشمانش را باز کرد و گفت: از قرآن بدم می آید؛ قرآن نخوان و ساکت باش. گفتم: بگولا اله الا الله . گفت: نمی گویم. خدا را هم قبول ندارم. هر کاریکردم نتیجه نداشت و این شاگرد با حالت کفرو بی دینی و بی ایمانی از دنیا رفت.
خیلی ناراحت شدم. شب به خانه آمدم اما خوابم نبرد. نیمه های شب خواب چشمانم را فرا گرفت. شاگردم را در خواب دیدم. به او گفتم: فلانی! چرا کافراز دنیا رفتی؟ گفت: من حسود بودم و آبروی مردم را می ریختم و سخن چینی می کردم و سالی هم یک مرتبه شراب می نوشیدم.(1)
هر چیزی دلیلی دارد. وقتی یک ماشین داخل دره می افتد می گویند: یا ترمز بریده یا راننده خواب رفته است. اگر کسی بیدن از دنیا می رود حتما زمینه و ریشه ای دارد.
عزیزان من! على علیه السلام فرمود:
ص: 119
«لَا يَخْرُجُ الرَّجُلُ فِي سَفَرٍ يَخَافُ عَلَى دِينِهِ مِنْهُ»؛(1)
سفری که می ترسید دینتان از دست برود، به آن سفر نروید.
شخصی نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: آقا! برایم استخاره کن. آقا استخارهکرد و فرمود: بد است.
اولا خوب است که آدم در کارها استخاره نکند و خودش تصمیم بگیرد و اگریک وقت مردد شد و استخاره کرد، از نظر اخلاقی پشت کردن به استخاره خوب نیست. وقتی با خدا مشورت کردید خلافش عمل نکنید.
آن شخص به سفر رفت و سود خوبی هم برد و پولدار شد. وقتی برگشت دوباره نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: مگر شما نفرمودید این سفر بد است؟ برای ما که خیلی خوب بود! آقا فرمود: آن روز صبح که نمازت قضا شد یادت هست ؟ گفت: بله. فرمود: به خاطر همان بود که استخاره بد آمد. توفقط به سود سفرت نگاه می کنی.(2)
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«اتخذوا الاهل فانه ارزق لکم »(3)
زن بگیرید که ازدواج کردن روزی شما را زیاد می کند.
ص: 120
خدا در قرآن می فرماید:«وَ يُغَنِّهُمِ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ»(1)کسانی که ازدواج کنند و بی پول باشند، خدا آنان را بی نیاز می کند.
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: اگر کسی به خواستگاری دختر شما آمد و «تَرُصُّونَ خَلْقَهُ وَدِينَهُ فَزَوَّجُوهُ»؛(2) اخلاق و دین داری اش را می پسندید دخترتان را به او بدهید.
ابوالفضل العباس علیه السلام فریاد زد و فرمود:
والله إن قطعتم يمني *** انی أحامي أبدا عن ديني
من از دینم محافظت می کنم. على علیه السلام فرمود:
«صُن دينَكَ بِدُنْياكَ تَربَحْهُما وَلا تَصُنْ دُنْيَاكَ بِدِينِكَ فَتَخْسَرَهُمَا»؛(3)
دین خود را با دنیایت حفظ کن تا هردو را ببری و دینت را وسیله حفظ دنیایت قرار مده که هردو را می بازی. دنیایتان را به دینتان بفروشید ولی دینتان را به دنیا نفروشید. عمروبن عاص دینش را به دنیا فروخت. حجاج دینش را به دنیا فروخت. اما بعضی ها دنیا را به دین می فروشند؛ این ارزش دارد. بعضی از شهدای کربلا، شب عاشورا آمدند.
ص: 121
سه برادر به نام های قاسط، مقسط و کردوس خودشان را در شب عاشورا به سرزمین کربلا رساندند. خدمت اباعبدالله علیه السلام رسیدند و گفتند: آقاجان! ما امشب رسیدیم . آقا آنها را پذیرفت. فردا صبح هم سه نفری به میدان رفتند و به درجه شهادت رسیدند.(1)
دو برادر از قبيله غفاری نیز در روز عاشورا خدمت امام حسین علیه السلام آمدند و گفتند: ما تنها فرزندان خانواده هستیم و می خواهیم به میدان برویم. خواهشی از شما داریم. نمیگوییم: وقتی به زمین افتادیم بالای سرما بیایید و سرما را به دامن بگیرید. ما فقط تمنا داریم شما کمی جلوتر بیایید و کنار میدان بایستید مبارزه ما را تماشا کنید. ما دوست داریم وقتی می جنگیم اماممان ما را ببیند. آقا درخواستشان را پذیرفتند و آمدند قسمتی از میدان را انتخاب کردند. این دو برادر رفتند و جنگیدند و در نهایت شهید شدند.(2)
اين حفظ دین است. مواظب باشید دین جوانهایتان از بین نرود.
نمازهای طولانی می خواندند. گرچه نماز مهم است؛ ولی ملاک دین داری نیست . وهابی ها ساعت ها در مسجدالحرام نماز می خوانند؛ اما وضعیت بقیع را ببینید که این خبيثها خرابش کردند. آن نامردی که فتوای قتل شیعه را صادر می کند و در محراب ، نماز هم می خواند، آیا می شود به این نماز نمره داد؟
شبی امیرمؤمنان علیه السلام در کوچه های کوفه قدم می زد. کسی قرآن می خواند و آن قدر صوتش زیبا بود که کمیل ایستاد و گفت: پاهایم توان رفتن ندارد؛ این صوت قرآن خیلی زیباست. آقا فرمود: کمیل؛ بیا برویم؛ قرآن فقط بر زبان این قاری است و در دلش هیچ چیز نیست.
کمیل می گوید: منظور آقا را نفهمیدم. گذشت تا این که در جنگ نهروان همین طور که در میدان قدم می زدیم امیرالمؤمنین علیه السلام به جنازه ای رسید که نصف بدنش در آب بود و نصف دیگرش در بیرون آب. حضرت شمشیر را روی سر این بدن گذاشت و فرمود: کمیل! این را می شناسی؟ گفتم: نه آقا! فرمود: این همان قاری نیمه شب است که صوت قرآنش دل تو را ربوده بود.
به ظاهر افراد نگاه نکنید. می خواهید در دین داری به کسی نمره بدهید این حديث را بشنوید.
شخصی به امام سجاد علیه السلام عرض کرد:
« اِخْبِرْنِي بِجَمِيعِ شَرَائِعِ اَلدِّينِ »؛
تمام دین را خلاصه شده برای من بگویید .
همان طور که می دانید احادیث و آیات دو دسته است. برخی طولانی است و
ص: 123
برخی کوتاه. یک سورۂ کامل به نام سوره مؤمنون است و یک جا همه قرآن را در یک آیه خلاصه می کند:«وَقْلٌ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَهَّ»(1)؛ در روایات هم این طور است. یک خطبه در پنج صفحه است؛ برای آنها که حوصله دارند بخوانند. اما در جای دیگر همه مسائل را در چند جمله بیان کرده اند.
در زیارت نامه ها هم همین طور است. زیارت غدیر حضرت على علیه السلام پنج صفحه است و زیارت سوم حضرت علی علیه السلام در مفاتیح، سه خط است. هم «اللَّهُمُّ لَكَ صُمُّنَا وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفَطُرِّنَا»(2) را داریم که در دو کلمه است و هم دعای ابوحمزه را. اینها همدیگر را نفی نمی کنند.
آن شخص گفت: امام سجاد! دین را برای من به طور خلاصه بگوييد. آقا فرمود: دین سه چیز است:
«قَوْلُ الْحَقِّ وَ اُلْحُكُمْ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ»:(3)
1- حق گفتن، 2- داوری عادلانه، 3- وفای به عهد.
اولین ملاک دین این است که حق بگویید.
ص: 124
مردم سه دسته اند: بعضی ها به جای حق، باطل را می گویند. خدا می فرماید:
جای چنین افرادی در جهنم است.
ابن زیاد هانی بن عروه را دستگیر کرد و در زندان انداخت. آن قدر با عصا و شمشیر به او زد که با بدنی مجروح و غرق به خون در گوشه ای افتاده بود. قبيله هانی باخبر شدند و آمدند. چهار هزار مرد مسلح دور تا دور کاخ ابن زیاد را محاصره کردند. گفتند: هانی را آزاد کنید. ابن زیاد خیلی ترسید.
شریح قاضی میان مردم چهره بسیار موجهی داشت. ابن زیاد به او گفت: شريح! تو برو مردم را برگردان. شریح ابتدا داخل زندان رفت و وضعیت هانی را دید. اما وقتی بیرون آمد به مردم گفت: هانی سالم است و هیچ خطری متوجه اش نیست. قبیله هانی با اعتمادی که به شریح داشتند برگشتند و رفتند. همان شب هانی را اعدام کردند.(1)
به این آدم، خائن می گویند؛ چون حق را می داند اما باطل می گوید.
برخی از مردم حق را می گویند ولی عمل نمی کنند.
عبدالله بن عمر پسر خلیفه دوم در مکه بود. امام حسین علیه السلام به مکه آمد. تا امام
ص: 125
حسين علیه السلام را دید، او را در آغوش گرفت و گریه کرد. بعد گفت: من از جدتان رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم شنیدم می فرمود: حسین علیه السلام در کنار فرات کشته می شود. هرکس صدایش را بشنود و او را یاری نکند عذاب خدا شاملش می شود. آقا به او فرمود: تو ما را یاری می کنی؟ گفت: نه ، من نمی آیم.(1)
اگر حق بگویی اما از آن دفاع نکنی، اصلا ارزشی ندارد.
برخی از مردم حق را می گویند و پایش می ایستند. حق را بگویی و پایش بایستی، ارزش محسوب می شود.
صبح عاشورا پیرمردی به نام انس خدمت امام حسین علیه السلام آمد. آن قدر پیر است که ابروهایش سفید شده و روی چشمش افتاده است، دستمالی به ابروهایش بست و آنها را بالا کشید تا ابروهایش روی چشمش نیافتد.
گفت: حسین جان! خودم از جدت رسول خداصلی الله علیه واله وسلم شنیدم، فرمود: هر کس صدای مظلومیت حسینم را بشنود و جواب ندهد عذاب خدا شاملش خواهد شد. حسین جان ! من نمی خواهم جزء آنها باشم. شمشیر گرفت و به میدان رفت و جنگید و شهید شد.(2)
ص: 126
شب عاشورا شمر برای ابوالفضل علیه السلام امان نامه آورد. زینب کبری علیها السلام ایستاده و چشمانش به ابوالفضل العباس است: که خدایا اگرعباس برود چه می شود. اگر عباس میرفت تمام بود. یک وقت یک فرد عادی می رود یک وقت ابوالفضل علیه السلام می رود. همه چشم ها به دهان حضرت عباس علیه السلام دوخته شده است آیا می رود؟ گفت: لعنت خدا بر خودت و بر امان نامه ات، من امام حسین علیه السلام را رها کنم!(1)
این حق گویی و دفاع از حق است. .
عزیزان من! حق بگویید و نترسید. اگرتصادفی شده و شما مقصر هستید، حقیقت را بگویید. اگر در دعوای زن و شوهری می بینی حق با خانمت است، نگو من مرد هستم و غرورم می شکند؛ بگو حق با شماست. خیلی هنر است که انسان در زندگی اش حق بگوید. این اولین نشانه دین داری است.
نماز امانت است ، امام معصوم امانت است: «السُّلَّامُ عَلَيْكَ يَا أَمينِ اللهِ »، خون شهدا امانت است. دختر مردم به خانه شما آمده و همسر شما شده است؛ این امانت است.
امام صادق علیه السلام فرمود: به خدا قسم، اگرقاتل على علا شمشیری که با آن پدرم
ص: 127
را سر بریده نزد من امانت بگذارد، من به آن امانت خیانت نمی کنم.(1)
بالاتر اینکه در حديث آمده بدترین نوع خیانت به امانت، خیانت به بیت المال است.(2)کسانی که در کشور ما بیت المال را می خورند و نسبت به حق الناس توجه ندارند گناهشان خیلی سنگین است.
زیارت و حج رفتن با مال حرام پذیرفته نمی شود. روایت داریم اگر پارچه حرام دربار کسی باشد وقتی می گوید: «لبیک اللهم لبیک» به او می گویند: «لا لبيک و لاسعدیک» یعنی حجت قبول نیست. زیارت اباعبدالله علیه السلام مستحب است، اما دادن خمس واجب است. با پول خمس نداده به کربلا نروید. چرا به این ها توجه نمی کنید؟
ص: 128
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
رجزهای ابی عبدالله علیه السلام را تاسی بیت هم نوشته اند؛ یعنی رجزهای مختلفی از آن حضرت نقل شده است اما مشهورترینش که معتبرترین کتب نوشته است این بیتی است که عرض می کنم:
الْقَتْلُ اولی مِنْ رکوب الْعَارٍ *** وَالْعَارٍ اولی مِنْ دُخُولِ النَّارِ(2)
شهادت بهتر از عار شدن است و عار کشیدن بهتر از این است که انسان به جهنم برود.
گاهی انسان در زندگی اش میان ذلت و خواری یا شهادت و شجاعت و ایثارو
ص: 129
فداکاری مخیر می شود. انسان آزاده و عاقل، شهادت و ایثار و سختی را برعارو ننگ و ذلت و خواری ترجیح می دهد.
در جنگ صفین وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام به منطقه صفین رسید، دید معاويه آب را محاصره کرده است، حضرت لشكر را جمع کرد و فرمود: آب محاصره شده است؛ یا باید از تشنگی هلاک شوید یا بجنگید و آب را آزاد کنید. این مبارزه ممکن است چند شهید هم داشته باشد، ولی بدانید:
«اَلْحَيَاةُ فِي مُؤْتِكُمْ قَاهِرِينَ»؛
اگر با ذلت و خواری زندگی کنید، این شکست است؛ اما اگر کشته و شهید بشوید و باعزت باشید، این پیروزی است.
یکی از دانشمندان اهل سنت کتابی درباره امیرالمؤمنین علی علیه السلام دارد.می گوید: این زیباترین جمله حماسی است.
بعد فرمود: اگر می خواهید لب هایتان از این آب سیراب شود قبلش باید شمشیرهایتان از خون دشمن سیراب شود. لشکر حمله کرد(1)وظاهرة طبق نقلها- اباعبدالله علیه السلام فرمانده این گروه بود. آب را آزاد کردند و وقتی برگشتند آقا بیایم فرمود:
« هَذَا أَوَّلُ فَتْحٍ بِبَرَكَةِ اَلْحُسَيْنِ »؛(2)
این آغاز پیروزی است که به برکت فرزندم اباعبدالله علیه السلام به دست آمد و آب آزاد شد.
ص: 130
ممکن است بعضی ها زندگی با ذلت را بپذیرند و ترجیح دهند. حسان بن ثابت شخصیتی فوق العاده ترسوونان به نرخ روز خور داشت. این همان کسی است که وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام در غدیر انتخاب شد از پیامبران اجازه گرفت شعر بگوید. وقتی شعرش را خواند پیامبرصلی الله علیه واله وسلم دعای مشروطی برایش کرد و فرمود: حسان ! تا زمانی که از ما حمایت می کنی خدا کمکت می کند.(1)
مسلمان ها در جنگ خندق بیرون رفتند و دور شهر خود را برای مقابله با دشمنی که سراپا مسلح از مکه می آمد آماده کرده بودند. پیامبرصلی الله علیه واله وسلم زن ها را در یک قلعه ای قرار داد تا محافظت شوند. مردها هم در بیرون مدينه اردو زده بودند تا دشمن نیاید تهاجم کند.
حسان بن ثابت مخفیانه به قلعه زنان رفت و خودش را در اتاقی مخفی کرد. اتفاقا مردی یهودی آمد و از دیوار قلعه بالا رفت. صفیه عمه پیامبر متوجه شد و آمد به حشان گفت: دشمن بالای بام قلعه آمده و مسلح است. برو با او برخورد کن.گفت: من از جنگ فرار کردم و از ترس به این جا پناه آوردم. صفیه شجاع بود.
خودش رفت و از پشت، با چوب به مرد یهودی زد و او را کشت. آمد گفت: حتان!دشمن را کشتیم؛ تو برو جنازه اش را بردار. گفت: من از جنازه اش هم می ترسم.(2)
این آدم هم از جهاد ترس دارد، هم از حضور در مقابل دشمن. اما ببینید یاران اباعبدالله علیه السلام جملاتی گفته اند که تاریخی است.
همان طور که میدانید زندگی دنیا محدود است و کمتر پیش می آید که کسی صد سال عمر کند. پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود: عمر افراد امت من بین 60 تا70 سال
ص: 131
است.(1)
اصلا بگوییم: صدسال؛ بالأخره روزی تمام می شود.
زهیر در کربلا حرف عجیبی به امام حسین علیه السلام زد. گفت: یابن رسول الله !
«وَلَوْ كانت الدُّنْيَا لَنَا بَاقِيُهُ وَ کنَا فِيهَا مخلدین لَا ثَرَّنَا النُّهُوضُ مَعَكَ عَلَى الْإقَامَةِ»؛(2)
فرض می کنیم دنیا باقی است و دیگر آخرتی در کار نیست و ما در این دنیا همیشه زنده می مانیم، در این صورت باز هم شما را تنها نمی گذاشتیم.
قرآن کریم می فرماید: در جنگ تبوک سه نفر از این آدم ها امروز و فردا کردند. جنگ تبوک آن قدر سختی داشت که چند نفر در مسیر از دنیا رفتند. سه نفر به نام های کعب، هلال و مرادة آن قدر تنبلی و سستی کردند که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم با مسلمانان حرکت کرد و رفت و این سه نفر جا ماندند.
پیامبر خداصلی الله علیه واله وسلم از تبوک برگشت با آنها صحبت نکرد. مسلمانان هم دیگر با آنها حرف نمی زدند.
خیلی بد است آدم به کوچه و خیابان بیاید و هیچ کس با او حرف نزند.
آن قدر شرایط برای این سه نفرسخت شد که قرآن می فرماید:
«وَ عَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خَلَّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهُمِ الْأَرَضَ»(3)
ص: 132
هم چنین آن سه نفر که (از شرکت در جنگ تبوك) تخلف جستند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند، تا آن حد که زمین با همه وسعتش برآنها تنگ شد.
این سه نفر عار را پذیرفتند و به جبهه نرفتند.(1)
در زمان جنگ خودمان آقایی بود آمده بود به فرمانده می گفت: هرچه می خواهید برای جبهه می دهم اما بچه ام را نمی فرستم.
در خود کربلا افرادی بودند که صبح عاشورا از صحنه خارج شدند. ضحاک بن عبدالله مشرقی عصر عاشورا از صحنه کربلا خارج شد.(2)
بیستم رمضان یعنی آخرین روز زندگی امیرمؤمنان علیه السلام حجر بن عدی به محضر حضرت آمد. آقا حال خوبی نداشت. چشمانش را باز کرد دید کسی شعر زمزمه می کند. فرمود: حسن جان ! این چه کسی است که شعر می خواند؟ گفت: حجربن عدی است.
فرمود: حجر جلو بیا. آقا از او پرسید: حجرا چقدر من را دوست داری ؟ گفت: آقا! من را آتش بزنند و قطعه قطعه ام کنند دست از شما برنمی دارم. فرمود: می دانم. می خواستم خیالم راحت بشود.
سال ها از این قضیه گذشت. در زمان امامت امام حسین علیه السلام و قبل از ماجرای کربلا، حجر بن عدی و پسرش را با هفت نفر از یارانش به دمشق آوردند. پیش چشمشان برای آنها قبرکندند و گفتند: از علی بن ابی طالب علیه السلام برائت بجویید.
ص: 133
برائت با شیب متفاوت است. امير المؤمنين علیه السلام فرمود: اگر جایی مجبور شدید مرا سب کنید اما از من برائت نجویید؛ به خدا قسم من مسلمان به دنیا آمدم.
حجربه مأموران معاویه گفت: من به مولایم قول دادم و امروز هم پای قولم هستم. شهادت را پذیرفت اما عار را نپذیرفت.(1)
پیام ابی عبدالله علیه السلام در روز عاشورا این است: قتل، آری؛ عار، نه .
اما «وَ اَلْعَارَ أُولِي مِنْ دُوَلِ اَلنَّارِ» یعنی چه؟
بعضی اوقات اگر آدم در زندگی اش سرزنش و تحقیر شود بهتر از این است که به جهنم برود. مثلا: جوانی در خوابگاهی است که همه بی نماز هستند. ایشان اگربه نماز بایستد مسخره اش می کنند. عار این حرف ها را بخراما نمازت را بخوان. این بهتر است تا این که بی نماز شوی و به جهنم بروی.
ذریح محاربی نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: یابن رسول الله ! من به خویشان و فرزندانم ثواب و اجرزیارت امام حسین علیه السلام را گفتم و آنها مرا تکذیب کردند و مسخره ام می کنند. امام صادق علیه السلام فرمود:
« يَا ذَرِيحُ دَعِ اَلنَّاسَ يَذْهَبُونَ حَيْثُ شَاءُوا »:(2)
مردم را رها کن و با ما باش.
يونس بن عبدالرحمن نزد امام رضاعلیه السلام آمد. جوبر علیه او بسیار خراب بود.
ص: 134
امام رضا علیه السلام از اتاق بیرون آمد و ایشان در اتاق بود. چند نفر خدمت امام رضا علیه السلام آمدند و علیه یونس صحبت کردند. وقتی آقا به اتاق برگشت، يونس عرض کرد: آقا! شنیدید؟ من چه کنم؟ فرمود: امامت از تو راضی است. من بهشت را برایت تضمین می کنم. بگذار مردم هرچه می خواهند بگویند.(1)
جوان عزیز! حفظ دین عار نیست. شما به ازدواج نیاز پیدا کردی و خانواده ات راضی هستند و شرایط هم فراهم است؛ اگر احساس می کنی دینت با ازدواج حفظ می شود این کار را بکن، هرچند بیت کم است. اگر احساس کردید عاملی به دینتان ضرر می زند هر کس باید به اندازه توان خودش از آن عامل دوری کند. «وَ الْعَارٍ أوْلَى مِنْ دُخُولِ الناره».
پس از مرگ یزید بن معاویه، پسرش معاوية صغير بر اریکه خلافت نشست . اموی است ، پسر یزید است، اجدادش معاویه و ابوسفیان هستند؛ اما به خاطر معلم خوبی که در کودکی داشت، با عقاید شیعه تربیت شده بود. چند روزی خلیفه بود اما آن تعالیمی که استادش در کودکی به او آموخته بود باعث شد حقیقت را بگوید.
این عار بسیار بزرگی است که خلیفه کشور پهناور اسلامی بیاید روی منبر بنشیند و بگوید ما اشتباه کردیم. گفت: مردم! ما غاصب خلافت هستیم و خلافت حق ما نیست. من ننگ بنی امیه بودن را نمی پذیرم و این خلافت را واگذار می کنم.
همه تعجب کردند. مادرش پشت پرده بود. گفت: ای کاش سقط شده بودی و
ص: 135
به دنیا نمی آمدی و چنین عاری را بر بنی امیه فراهم نمی کردی.
گفت: مادر! ای کاش این دعای تودر گذشته مستجاب می شد و من سقط شده بودم و به دنیا نمی آمدم. کاش ننگ پسر یزید بودن را نداشتم. به همین راحتی خلافت را رها کرد.(1)البته مدتی نگذشت که او را کشتند.
زمانی که خدای تبارک و تعالی ویژگی های مؤمنین را می شمرد یکی از آن ویژگی ها این است: «وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمَ»؛(2) مؤمن کسی است که از سرزنش سرزنش گران نمی هراسد. پس عار و سرزنش ها را به جان خریدن بالاتر از ورود به دوزخ است. این دو پیام مهم رجز امام حسین علیه السلام بود که ذکر شد.
ص: 136
ص: 137
ص: 138
قال الله تبارک و تعالی: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا».(1)
بحث این دهه درباره ویژگی های اصحاب و یاران باوفای حضرت اباعبدالله علیه السلام است. همان طور که میدانید مورخین در تعداد و سن و سال و نام قبيلة شهدای کربلا با یکدیگر اختلاف نظر دارند. من قصد ندارم آن اختلافات وبحث های تاریخی را مطرح کنم؛ فقط اشاره می کنم:
امام حسین علیه السلام دوزیارت نامه دارد: یکی از آنها زیارت ناحیه مقدسه است. البته زیارت ناحیه(2)نیز دوتاست که یکی از آنها را علامه مجلسی در جلد 98 بحار آورده است. در این زیارت که به امام زمان علیه السلام منسوب می شود، نام هشتاد و یک شهید آمده است که هفده نفر از بنی هاشم و بقیه از اصحاب هستند.
ص: 139
زیارت نامه دیگر، به زیارت رجبیه(1)معروف است که علامه مجلسی آن را هم در بحار نقل می کند. در این زیارت نامه نام 88 شهید وجود دارد که سیزده نفراز بنی هاشم هستند و بقیه از اصحاب.
دو زیارت نامه مذکور اختلافاتی با هم دارند، مثلا: نامهایی در ناحیه آمده که در رجبیه نیست. نام هایی نیز در رجبیه است که در ناحیه نیامده است.
تاریخ نگاران تعداد شهدا را متفاوت نوشته اند: 100، 120 و حتی کمی بیشتر.
مرحوم شیخ مفید از ابومخنف و او از ضحاک بن عبدالله نقل می کند که شهدای کربلا 72 نفر بوده اند. ابومخنف اولین نویسنده وقایع عاشوراست.
ضحاک بن عبدالله نیز از نخستین لحظات روز عاشورا در کنار امام حسین علیه السلام حضور داشت و تمام اتفاقات را از نزدیک دید و حتی خودش مبارزه کرد و دشمنان را بر زمین افکند و حضرت برایش دعا کرد اما در آخرین لحظات عمر امام که حضرت تک و تنها مانده بود، قول و قرارش را برای حضرت یادآور شد و خداحافظی کرد و رفت.
او از همان روزی که می خواست به کاروان حسینی بپیوندد، با آقا شرط کرد که تا زمانی همراه او خواهد بود و یاری می کند که مفید باشد و هرگاه حضورش بی فایده بود، می تواند برود. حضرت هم شرطش را پذیرفته بود.(2) ضحاک بن عبدالله شاید نزدیک ترین گزارش گربه متن حوادث عاشوراست. وی تعداد شهدا را 72 تن گفته است؛ سی نفر از بنی هاشم و 42 نفر از اصحاب .
ص: 140
بنابراین تعداد 72 تن از این گزارش مشهور شده است.
آقای سید مهدی شمس الدين کتابی به نام انصارالحسین نوشته است که ترجمه فارسی اش نیز در بازار موجود است. ایشان تحقیق مفصلی کرده و به این نتیجه رسیده است که اصحاب قریب به یکصد و چند نفر بوده اند؛ اما برخی از آنان در کربلا و روز عاشورا شهید نشده اند. در حدود یازده نفر شهدای پیشتاز هستند، یعنی قبل از عاشورا به شهادت رسیدند. کسانی مانند: مسلم بن عقیل، هانی بن عروہ، عبدالله بن يقطرو.... در حدود هشت نفر نیز بعد از عاشورا شهید شدند یا در کربلا مجروح شدند و پس از عاشورا به شهادت رسیدند یا حتی چند روز بعد در کوفه هنگام سخنرانی ابن زیاد به او اعتراض کردند و سرانجام توسط مزدوران آن پليد شهید شدند. یکی از آنها عبدالله بن عفيف بود.(1)
هم چنین نام یک یا چند نفر را نیز نوشته اند که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام مستبصروآگاه شدند؛ کسانی چون هفاف بن مهند وقتی اباعبدالله علیه السلام شهید شد، هفاف شمشیر به دست گرفت و به دشمن گفت: چرا پسر زهرا را کشتید؟! او را کشتند.(2)در همان اولین حمله روز عاشورا، بیش از چهل نفر شهید شدند و اصلا فرصت نشد سيد الشهداء علیه السلام بالای سر این شهدا بیاید.
گروه دیگر، شهدای جنگ تن به تن هستند که تعدادشان زیاد نیست. این ها تعداد کمی از اصحاب و بنی هاشم اند؛ شاید نیمی از شهدای کربلا هم نباشند.
با این نگاه، اصحاب امام حسین علیه السلام به چهار گروه تقسیم می شوند: 1- شهدای قبل از عاشورا، 2- شهدای حمله نخست، 3- شهدای جنگ تن به تن، 4- شهدای بعد از عاشورا که هشت نفر در تاریخ ثبت شده .
ص: 141
بحث ما درباره ویژگی های منحصر به فرد این یاران باوفاست. همان طور که می دانید اینها بی نظیرند، نه کم نظیر. در میان اصحاب پیامبر، معترض بود، فراری بود، منافق بود. در احد اکثر مسلمانان گریختند. در حدیبیه به صلح پیامبرصلی الله علیه واله وسلم اعتراض کردند. در حنین به تقسیم غنائم راضی نشدند و گفتند: یا رسول الله ! عادلانه تقسیم کن!
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم چندین بار از یارانش گلایه کرد. سپاه امیرمؤمنان علیه السلام نیز داستان خودش را داشت. حضرت در نهج البلاغه می فرماید: خدایا! من را از اینها بگیر؛ مرا خسته کردند! گفتم به جنگ بروید، گفتند زمستان است و هوا سرد است. در تابستان گفتم بروید، گفتند هوا گرم است. به هر شکلی با من مقابله کردند. در صفین دور حضرت را گرفتند و نگذاشتند مبارزه کند.
یاران امام حسن علیه السلام هم که در تاریخ ثبت شده چگونه حضرت را تنها گذاشتند و تحقیر کردند...
اصحابی مانند اصحاب امام حسین علیه السلام در تاریخ وجود نداشته که همگی مطیع باشند. کسانی که در شب عاشورا ماندند و ماندنشان قطعی شد، خود
حضرت درباره شان فرمود:
«فَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ لِي أَصْحَاباً أُوفِيَ»:(1)
من بارانی باوفاتر از اصحاب خویش نمی شناسم.
در میان یاران امیرمؤمنان علیه السلام، عمار و مالک اشتر هم بودند، اما اشعث بن قیسی هم بود که مدام اعتراض می کرد. در شهدای احد، حمزه و مصعب بن حمزه هم
ص: 142
بودند، اما کسانی هم بودند که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم به آنها فرمود: «این تفرون ؟» به کجا می گریزید؟ اما اصحاب امام حسین علیه السلام این طور نیستند؛ همه یک پارچه و یک دست اند.
من می خواهم به این ویژگی ها اشاره کنم، آن هم از لابه لای کلمات امام حسين علیه السلام و خود ایشان. یکی از مهمترین ویژگی های شهدای کربلا، بصیرت و آگاهی است.
یک نکته عرض کنم: گاهی به اشتباه گفته می شود: «هلال بن نافع». اما باید توجه داشت که این دو با هم متفاوت اند. هلال بن نافع از سپاهیان عمر بن سعد و همان کسی است که وارد قتلگاه شد و سر بریده اباعبدالله علیه السلام را در دامن شمردید. ولی نافع بن هلال جوان خوش هیکل وشجاعی بود که در تیراندازی مهارت داشت. او در مسیر کربلا به امام حسین علیه السلام پیوست. نام و نام پدر این دو نفر با یکدیگر جابه جا و اشتباه می شود.
نافع جزو کسانی بود که پس از بسته شدن آب از سوی دشمن، برای آوردن آب رفت. همان طور که می دانید در فاصله غروب هفتم تا صبح عاشورا، چند بار یاران امام حسین علیه السلام رفتند و آب آوردند. می گویند وقتی نافع بن هلال به کنار آب رسید، مشک را پر از آب کرد اما خودش ننوشید؛ همانطور که در حالات حضرت ابوالفضل نیز شنیده اید.
ص: 143
نافع گفت: من آب نمی نوشم. اول آب را به امام حسین علیه السلام برسانید.(1)
موضع مدنظر بنده از بصیرت و آگاهی یاران حضرت، همان لحظه ای است که وقتی شب عاشورا امام حسین علیه السلام سخنرانی کرد، نافع برخاست و عرض کرد:
« انَا عَلَيَّ نِيَّاتُنا وبَصائِرُنا »؛
ما هم چنان همان انگیزه و نیت و بصیرتمان را داریم.
« نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ »؛
هر که با تو دشمن است با او می جنگیم.
« نُوْإِلَى مَنْ وَالاَكَ »؛
هر که با تودوست است با او دوستیم.
« مَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا »؛(2)
ما هیچ ناخرسندی ای از مرگ و ملاقات پروردگارمان نداریم.
جالب است که بدانید نوشته اند: روز عاشورا پس از جنگیدن قهرمانانه و کشتن افرادی از دشمن، بازوهایش را شکستند و وقتی دیگر نتوانست شمشیربه دست بگیرد، او را دستگیر کردند. نافع جزو شهدایی است که ابتدا اسیروسپس شهید شد. وقتی او را نزد عمر بن سعد آوردند، همین طور خون از دست هایش می چکید و بدنش مجروح بود. ابن سعد به او گفت: چه کردی؟
نافع گفت: آنهایی که شمردم، دوازده نفر از شما را کشتم؛ نمیدانم چند
ص: 144
نفرتان را مجروح کردم و بر زمین انداختم. ابن سعد به شمر گفت: کار او را تمام کن. نافع بن هلال هم از کسانی است که به دست شمر کشته شد.(1)
بصیرت یعنی قدرت تشخیص. اگر قرار باشد به چند نفر بصیرت بدهید، چه می کنید؟ به آنها قرآن آموزش می دهید؟ نماز خواندن یاد می دهید؟ احکام یاد می دهید؟ اگر فقط چنین مواردی نیاز باشد که خوارج این چیزها را می دانستند و انجام می دادند در حالی که هرگز بصیر نبودند.
ابن عباس برای مذاکره نزد آنان رفت و وقتی برگشت به امیرمؤمنان علی علیه السلام گفت: آقای من! کسانی را دیدم که پیشانی و كف دست ها و زانوهایش مانند سینه شتر پینه بسته است؛ از بس نماز خوانده و عبادت کرده اند. چهره هایشان از زهد خشکیده است. لباس هایشان لباس های ساده ای است. زبانشان مدام به قرآن مشغول است.
پس اینها چگونه بصیر نبودند؟ اگر شرط بصیرت فقط قرآن و نماز است ، که خوارج از آن برخوردار بودند. پس چرا بصیر نبودند؟ بصیر کیست؟ شاخصه بصیرت چیست؟
داستان ابوحمزه را بشنوید و بصيرتش را ببینید:
امام صادق علیه السلام شهید شد. وصیت نامه آقا را باز کردند تا ببینند جانشین آقا کیست. منصور داونیقی، خلیفه غاصب عباسی، دستور داده بود هر کسی وصی
ص: 145
امام صادق علیه السلام بود، او را بکشند. وقتی وصیت نامه را خواندند دیدندحضرت چند نفر را وصی خود قرار داده است:
1. منصور دوانیقی! حضرت با همین یک کلمه، توطئه را خنثی کرد؛ چون اول باید خود منصور کشته می شد!
2.عبدالله افطح فرزند حضرت. او از لحاظ جسمی متعادل نبود. همان طور که میدانید یکی از شرایط امامت، سلامت جسمانی است؛ یعنی نباید عیب و ایرادی در اعضای بدنش باشد.
3. موسی بن جعفر علیه السلام.
این جا معلوم می شود که بصیر کیست. اگر من و شما باشیم، می گوییم وصیت حضرت ابهام دارد. اما ابوحمزه ثمالی چطور برخورد می کند؟
ابوحمزه که دعای مشهورش در مفاتیح آمده و پدرسه شهید است، در نجف کنار قبر امیرالمؤمنين علیه السلام نشسته بود و تفسیر می گفت که کسی آمد و گفت: «مات جعفر بن محمد»؛ امام جعفر صادق علیه السلام فوت کرد. ابوحمزه گفت: چه کسی وصی حضرت است؟ پیک گفت: ما هم نمی دانیم؛ این وصیت نامه حضرت است که چند نفر را مشخص کرده.
ابوحمزه وقتی نام این چند نفر را دید، فهمید، بی درنگ گفت:
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لَمْ يُضِلَّنا دَلَّ عَلَى الصَّغِيرَةِ بَيَّنٌ عَلَى اَلْكَبِيرِ وَ سَرَّالْأَمْرُ اَلْعَظِيمِ»؛(1)
خدا را می ستایم که راه را به ما نشان داد (و وصی و جانشین امام صادق علیه السلام را معلوم کرد). ما را به صغیر راهنمایی فرمود و دلیل مردودی کبیر را بیان داشت و امر بزرگی را مخفی نگه داشت.
ص: 146
پیک گفت: از کجا معلوم است؟
ابوحمزه گفت: منصور که ظالم است. عبدالله افطح هم جسم سالمی ندارد؛ هم عیوب ظاهری داشت، هم فکر و اندیشه اش ضعیف بود. پس معلوم می شود که وصی، موسی بن جعفر علیه السلام است.
عجب بصیرتی! داستان دیگر را بشنوید.
پس از شهادت امام رضا علیه السلام، شیعیان در خانه حضرت جمع شدند که ببینند امام بعدی کیست. به يونس بن عبدالرحمان که از اصحاب خاص امام رضا علیه السلام بود. گفتند: امام، حضرت جواد هفت ساله است.
يونس گفت: مگر امکان دارد پسر بچه هفت ساله امام باشد؟! قبول داریم امام است اما الآن نمی توانیم به حرفش گوش کنیم؛ چون بالغ نشده. باید قائم مقامی برای حضرت تعیین کنیم تا زمانی که حضرت به بلوغ برسد. یکی دیگر از اصحاب سریع گلوی یونس را گرفت و سرش را به دیوار کوبید و با عصبانیت گفت: ساکت باش! مگر امام کوچک و بزرگ دارد؟
آن داستان ابوحمزه و بصیرت او و این هم قصة يونس بن عبدالرحمان؛ هردو هم انسان های بزرگواری بودند. می خواهم عرض کنم که بصیرت، قدرت تشخیص است .
روایات بسیار زیادی در نهج البلاغه آمده است. امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: بصیر سه ویژگی دارد:
1.«مَنْ سَمِعَ وَ تَفَكَّرَةَ»؛ بصیر کسی است که وقتی چیزی می شنود اول فکر می کند،سبک و سنگین می کند، می سنجد.
ص: 147
تا شبهه ای در اینترنت خواند، فورا دین را کنار نمی گذارد.
2. «وَ نَظَرُو أَبْصِرَةً»؛ وقتی نگاه می کند با دقت نگاه می کند.
جریان های سیاسی و فکری و تاریخی را با دقت دنبال می کند و نگاهش سطحی نیست.
3. «وَ اِنْتَقِعَ بِالْعِبَرِ»؛ از تاریخ عبرت می گیرد.
چه چیز باعث شد سقیفه پیش بیاید ؟ چه چیز باعث شد مسلمانان حضرت على علیه السلام را کنار بگذارند و بنی امیه را جانشین پیامبرصلی الله علیهواله وسلم کنند؟ چگونه حکومت پاکان و معصومان به حکومت پلیدانی مانند عبدالملک و یزید تبدیل شد؟ چه چیز باعث شد اردوگاه فضائل حسینی در اقلیت قرار گرفت و اردوگاه رذائل اموی در اکثریت؟
بصیر نمی گذارد تاریخ تکرار شود، نمی گذارد جمل و صفین دوباره رخ دهد؛دوباره قرآن بالای نیزه برود. بصیر از تاریخ عبرت می گیرد.
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: وقتی انسان این گونه بصیرت یافت، «ثُمَّ سَلَكَ جَدَدَ وَاضِحاً»؛(1) هرجا که راه روشن است در آن قدم می گذارد؛ اما راهی که تاریک است و کجی دارد، می ایستد و توقف می کند.
آیه 45 سوره ص را نگاه کنید. خدا از حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب تعریف کرده است. البته خدا از خیلی از پیامبران تعریف کرده؛ از جمله در همین آیه می فرماید:
« وَ اُذْكُرْ عِبَادَتَنَا اِبْرَاهِيمَ وَ اِسْحَقْ وَ يَعْقُوبُ »
ص: 148
از سه پیغمبریاد کن: ابراهیم و پسرش اسحاق و نوه اش يعقوب.
از این سه نفریاد کنید. چرا؟ مگر چه کردند؟
« اُوّلِی الاَیدِی »؛
یکی آن که نیرو داشتند .
ابراهیم بت شکست. اسحاق در مقابل مشرکین ایستاد. يعقوب جامعه را به هدایت دعوت کرد.
« وَ اَلاِبْصَارُ »(1)
دوم آن که بصیر و آگاه بودند.
بصیرت انواع و اقسامی دارد. سه نوع از آن را برای شما می گویم:
بصیرت اول، بصيرت اخلاقی است. مولی الموحدین امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
« أَبْصَرَ النَّاسُ مَنْ أَبْصَرَ عُيُوبَهُ وَ أَقْلَعَ عَنْ ذُنُوبِهِ »؛(2)
نخستین نشانه انسان بصیر و اولین معرفت عمیق این است که انسان عیب های خودش را بشناسد و آنها را برطرف کند.
این بصیرت اخلاقی است.
اگر عیب همه را ببینم و عیب خودم را نبینم، این یعنی کوری. باید متوجه باشم که اشکال من کبر است، سستی در نماز است، شهوت رانی است ، بی ارادگی
ص: 149
است، توجه کردن به هرندایی است و زود همه این ایرادها را رفع کنم.
حر بن یزید ریاحی این بصیرت را داشت. در روایتی دیگرعلى علیه السلام فرمود:
« اُعْقُلِ النَّاسَ مِنْ كَانَ يَعِيبُهُ بصیرَا » ؛(1)
خردمندترین مردم کسی است که عیب خودش را ببیند اما از دیدن عیب دیگران کور باشد.
البته در حال حاضر برعکس است. انسان عیوب دیگران را می بیند اما عيوب خودش را نه، نمی بیند که ده تا اشکال در زندگی خود دارد اما دائما در زندگی دیگرانسرک می کشد:
« تَتَبَّعَ عُيُوبَ اَلنَّاسِ كُشِفَتْ عُيُوبُهُ »؛(2)
کسی که بگردد تا عیوب دیگران را ظاهر کند، عیوب خودش ظاهر می شود .
یعنی مورد مکر خدا واقع می شود؛ یعنی خدا همان بلا را سرش می آورد.
مکر خدا آن قدر سنگین است که ما در دعاهایمان می گوییم: «ما را مشمول مکر خود مکن.» مکر خدا دامن گیر هرکسی شود، او را به زمین می زند.
« وَمَكَرُوا وَمَكْرَ اللهِ وَاللهِ خَيْرِ الْمَاكِرِينَ »:(3)
و (یهود و دشمنان مسیح، برای نابودی او و آیینش)، نقشه کشیدند؛ و خداوند (بر حفظ او و آیینش)، چاره جویی کرد؛ و خداوند، بهترین چاره جویان است.
نخستین بصیرت، بصیرت اخلاقی است.
ص: 150
شخصی کارگزار بنی امیه بود و برای حکومت کار می کرد. او ناگهان متحول شد و برای امام صادق علیه السلام پیغام فرستاد. حضرت فرمود: شرطش این است که تمام مال هایی که از راه حرام به دست آوردی به صاحبانش بازگردانی.
گفت: چشم! او عيب خود را تشخیص داد و مال ها را رد کرد. روزی که از دنیا می رفت امام صادق علیه السلام برایش پیغام فرستاد: ما بهشت را برای توضمانت کردیم؛ چون بصیرت اخلاقی پیدا کرده بود.
بصیرت اخلاقی یعنی تشخیص عیوب اخلاقی مانند غضب، اسراف، شهوت رانی، سستی اراده و ..
دومین بصیرت، بصیرت دینی است. این خیلی مهم است. امروزه چند دین و مکتب فکری در دنیا وجود دارد؟ ده ها و بلکه صدها. همه آنها هم الآن شبکه ماهواره ای دارند و برای خودشان تبلیغ می کنند. از بودیسم گرفته تاهندویسم و عرفانهای کاذب و مسیحیت تبشیری که در حال حاضر به شدت فعال شده و تبلیغات دارد. متأسفانه افرادی را نیز به سوی خودش کشانده است؛ چون در مسائل دینی بسیار آسان گیر است و ترویج لاابالی گری دارد. در فرقه های اسلامی نیز می بینیم وهابیت در سطح گسترده ای فعالیت می کند.
بصیرت دینی یعنی انسان دین و مذهب صحیح را تشخیص بدهد. بداند چرا از میان ادیان، اسلام را انتخاب کرده و چرا از میان مذاهب اسلامی، تشیع را پذیرفته و پیرو امیرمؤمنان علی علیه السلام شده است. چنین کسی بصیر دینی است. بصیر دینی کسی است که در دفاع از عقایدش تردید ندارد.
ص: 151
سومین بصیرت، بصیرت سیاسی است. البته این بصیرت کمی سخت تراز دو بصیرت قبلی به دست می آید. در بصیرت اخلاقی، انسان خودش فکر می کند و متوجه عيوبش می شود. در بصیرت دینی مطالعه و تحقیق می کند، حرف های خدا و پیامبر و ائمه علیهم السلام را می شنود، آگاهی پیدا می کند. اما بصیرت سیاسی کمی مشکل است؛ این که انسان در موضع گیری هایش چگونه عمل کند. باید برای این کار شاخص داشته باشد. شاخصها کدام اند؟
در جنگ صفین جوانی از سپاه معاویه به امیرمؤمنان علیه السلام ناسزا می گفت. هاشم بن عتبه که از اصحاب و فداییان امیرمؤمنان على علیه السلام بود، آمد جلویجوان را گرفت و گفت: چرا ناسزا می گویی؟ جوان گفت: به دو دلیل:
«لِأَنَّ صَاحِبَكُمْ لاَ يُصَلِّي كَمَا ذَكَرْلِی»؛
به من خبر رسیده است که على علیه السلام نماز نمی خواند.
«انَّ صَاحِبَكُمْ قَتَلَ خَلِيفَتَنَا»؛
فرمانده شما على، قاتل خلیفه سوم است.
چون على علیه السلام بی نماز و قاتل عثمان است من با این اعتقاد به جنگش آمده ام.جوانان اگاهی یک شایعه پراکنی علیه کسی، یک باور برای انسان می سازد؛ ولی وقتی خود شخص در عمق قضیه می رود متوجه می شود آن طور نیست. از خودش بپرسید؛ از نزدیکانش تحقیق کنید که حقیقت ماجرا چیست.
هاشم بن عتبه می گوید: دست آن جوان را گرفتم و او را نزد اصحاب
ص: 152
امیرمؤمنان علیه السلام آوردم.(1)گفتم: ببین! این عمار است. عمار از یک بی نماز دفاع می کند؟ این اویس قرنی است. اویس دنبال یک بی نماز می آید؟
اویس قرنی جزو زهاد ثمانیه یعنی هشت زاهد برتر دنیا بود. او یک شب تا صبح در سجده بود و شب دیگر در رکوع. پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم فرمود: چقدر دلم می خواهد اویس را ببینم!(2)چنین کسی مسیر یمن تا عراق را پیموده و در جنگ صفین به سپاه حق پیوست. آیا این آدم در پی یک بی نماز می آید؟ جوان! آن چه شنیده ای دروغ است.
این علی علیه السلام است و این هم اصحابش هستند. آن هم شایعه است. چه کسی گفته قاتل عثمان، حضرت على علیه السلام است؟ حضرت راضی نبود این اتفاق بیفتد وخلیفه کشی مرسوم شود. حتی افرادی را فرستاد که مانع این کار شود. همین هایی که تو را به جنگ صفین آوردند، خیلی هایشان در خانه عثمان بودند. برخی شان نیز به شخصه باعث قتل خلیفه سوم شدند.
این بصیرت سیاسی است؛ کسی، خط را به انسان نشان دهد. انسان باید شرح حال سیاسی بزرگان را مطالعه کند.
گفتیم که بصیرت سه نوع است: اخلاقی، دینی و سیاسی. اما برای بصیرشدن چه باید بکنیم؟ فهیمدیم که بصيرت اخلاقی یعنی این که عیب هایمان را بشناسیم؛ بصیرت دینی یعنی اعتقادات و باورهای صحیح را انتخاب کنیم و
ص: 153
بصیرت سیاسی یعنی با شاخص تعيين شده ، مسیر درست را برویم.
بصیرت قطب نمای دین است. وقتی هواپیما اوج می گیرد و به صورت افقی قرار می گیرد، خلبان، هواپیما را در حالت خودکار می گذارد و در واقع لازم نیست به آن صورت هواپیما را هدایت کند. هواپیما خودش مسیر را پیدا می کند و می رود. خلبان فقط قطب نما را نگاه می کند. کشتی ها نیز بیشتر وقت ها مسیر را به همین صورت پیدا می کنند. بصیرت قطب نمای حرکت انسانهاست. شخص باید آن را جلوی خود بگذارد و پیش برود. هر فتنه ای که رخ دهد، هیچ تأثیری براو ندارد.
درست است که بصیرت کامل ویژگی انبیاست، ویژگی اصحاب امام حسین علیه السلام است؛ اما چگونه میتوان این بصیرت را به دست آورد؟ سه راه کوچک برایتان می گویم:
خداوند در آیه 28 سوره حدید به رسول گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم می فرماید: «اگر کسی تقوا داشته باشد ما نوری به او می دهیم تا راه خود را پیدا کند.»
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(1)
ص: 154
ای کسانی که ایمان آورده اید! تقوای الهی پیشه کنید و به رسولش ایمان بیاورید تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آن در میان مردم و در مسیر زندگی خود راه بروید و گناهان شما را ببخشد؛ و خداوند غفور و رحیم است.
یعنی مدیریت نفس؛ یعنی انسان شهوتها و غرائزش را کنترل کند؛ تقوا یعنی قدرت پرهیز از انجام گناه؛ یعنی اراده در ترک گناه. خدا در جای دیگری می فرماید:
«يَا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا»؛
مؤمنان! خودتان را مدیریت کنید.
تقوا یعنی مدیریت نفس.
«وَ اُمْنُو بِرَسُولِهِ »؛
به پیامبر ایمان بیاورید.
«يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَه»؛
خداوند در رحمت به شما میدهد؛ یکی در دنیا و دیگری در آخرت .
« وَيُعَجِّلُ لَكُم نُوراً»؛ نوری به شما می دهد که «تَمْشُونَ بِهِ»؛ با آن راه بروید.
برخی مفسران می گویند: این نور در قیامت است؛ ولی علامه طباطبایی و بزرگان دیگر می گویند: نور قیامت، نور دیگری است؛ کسی که تقوا داشته باشد خدا در همین دنیا به او نور بصیرت می دهد.
جمله «اِتَّقُوا اَللَّهَ» بارها در قرآن آمده .
ص: 155
«وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلُ لَهُ مُخْرِجَا»:(1)
کسی که تقوای الهی پیشه کند، خدا برایش راه خروج از مشکلات قرار میدهد.
بعضی ها تقوای خشک دارند؛ مثل خوارج، مرد خانواده را می کشند، شکم زن حامله را پاره می کنند؛ فقط و فقط به جرم دفاع از امیرمؤمنان. آن وقتیکی از همین خوارج یک دانه خرما از وسط کوچه برمی دارد و دیگران به او اعتراض می کنند که چرا مال مردم را برداشتی و غصب کردی؟!
کشتن تمام اعضای یک خانواده مسلمان حرام نیست، خوردن خرمایی که وسط کوچه افتاده حرام است !!
این تقوای متحجرانه و خشک است. تقوایی است که امام حسین علیه السلام را تنها می گذارد و می رود در غار مشغول عبادت می شود. تقوایی که به امیرمؤمنان علیه السلام رو می کند و می گوید: من با مسلمانان نمیجنگم؛ بگذارید بروم سرمرز از مرزها نگهبانی کنم.
تقوا، تقوای عمار است. می گفت:
« اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ لَوْ اِنِّي اَعْلَمُ اَنَّ رِضاكَ فِي اَنْ اَضَعَ ظُبَةَ سَيْفِي فِي بَطْنِي ثُمَّ انْحَنِي عَلَيْها حَتِّي تَخْرُجُ مِنْ ظَهْرِي لَفَعَلْت »(2)
ص: 156
اگر شمشیر از این طرف بدنم فرو کنند و از آن طرف بیرون بیاید، اگر خدا راضی باشد من چیزی نمی گویم.
پس اولین چیزی که بصیرت می آورد تقواست.
دومین مورد، که بصیرت می آورد، ذکر خداست. على علیه السلام فرمود:
«مِنْ ذِكْرِ اللهِ اِسْتَبْصَرَ»؛(1)
هر کس به یاد خدا باشد بصیرت می یابد.
یعنی وقتی که حرف می زند حواسش باشد که خدا راضی است یا نه . کسی که از خدا می ترسد، از هیچ چیز نمی ترسد؛ چون خداترس است. اما کسی که از خدا نمی ترسد، هر جنایتی می کند.
یاد خدا بصیرت می آورد.
سومین موردی که بصیرت می آورد، ارتباط با علما است. على علیه السلام فرمود:
«مَنْ جَالَسَ اَلْعُلَمَاءَ وَ قَرْو مَنْ خَالَطَ اَلْأَنْذَالَ حُقِّرَ»؛(2)
مطالعه زندگی علماء و نشست و برخاست با علماء بصیرت می آورد.
من همیشه به این هیئت های دینی و مذهبی می گویم یک عالم در کنارتان باشد؛ کسی که تحصیل کرده و آشنا به مسائل دینی باشد تا خط هیئت منحرف
ص: 157
نشود. بصیرت یک پشتوانه عالمانه می خواهد.
انسان با بصیرت هرگز دچار شک و تردید نمی شود.
روز عاشورا وقتی بریر به میدان آمد در برابر شخصی به نام یزید بن معقل ایستاد. بریر در کوفه معلم قرآن بود و به نوجوانان قرآن آموزش میداد. مردم کوفه او را می شناختند. بریر یک جمله به یزید بن معقل گفت. گفت: بیا یکدیگر را نفرین کنیم. اگر من بر حق نیستم، تو نفرین کن که من هلاک شوم.
این کار مباهله نامیده می شود؛ همان کاری که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم می خواست در 24 ذی الحجه با مسیحیهای نجران بکند.
بریریقین داشت که دشمن از بین خواهد رفت. هم برير نفرین کرد و هم يزيد بن معقل. سپس نبردشان آغاز شد و با اولین ضربه بریر، یزید بن معقل به درک واصل شد.(1)
ببینید! این بصیرت است که با این جرئت و شجاعت حاضر می شود مباهله کند. البته افرادی هم این صحنه را دیدند اما درس نگرفتند. انسان بصیر درس می گیرد اما انسان کوردل، نه.
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: بصیر وقتی می شنود و می بیند عبرت می گیرد و با دقت موضع خود را انتخاب می کند.(2)
ص: 158
قال الله تبارک و تعالی:«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(1)
بحث ما در رابطه با ویژگی ها و خصوصیات اصحاب و یاران باوفای حضرت اباعبدالله علیه السلام است. دیشب به ویژگی بصیرت اشاره کردم و امشب به ویژگی ولایت مداری اشاره می کنم. ویژگی ای که در باران و اصحاب اباعبدالله علیه السلام موج می زند. منتها قبل از آن من یک نکته ای را به عنوان مقدمه بگویم:
کوفه سال هفده هجری یک شهر شده؛ البته قبلا هم سابقه داشته ولی به صورت رسمی سال هفده هجری شهر کوفه به دست سعد بن ابی وقاص بنا شد. به شدت هم گسترش یافت، جمعیت فراوانی به کوفه روی آورد که در صفین 60000 نفر از کوفه در سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند.
جمعیت کوفه 3 تفکر داشتند. تفکر اول شیعیان علوی معتقد سخت به
ص: 159
امیرالمؤمنین و فرزندانش علیه السلام بودند، کسانی که مثل حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و ... این یک تفکر در کوفه است که در اقلیت است؛ به اینها شیعه اعتقادی می گوییم.
تفكر دوم که جمعیت اکثریت کوفه را تشکیل می داد تفکر عثمانی است که به این ها عثمانی می گویند، کسانی که پیرو مکتب خلیفه سوم اند؛ البته شيعه سیاسی هم به آنها می گویند؛ همین ها به لشکر امام حسن علیه السلام اول کمک کردند و بعد هم پشت آقا را خالی کردند. همین ها در صفین کنارحضرت امیر علیه السلام آمدند ولی بعد با حضرت مقابله کردند.
تفکر سوم هم خوارج بودند.
سپاهی که در کربلا مقابل امام حسین علیه السلام است از این دسته دوم است حتی خوارج هم نقششان خیلی پررنگ نیست؛ اکثریت کسانی که در کربلا مقابل اباعبدالله علیه السلام جمع شدند تفکر عثمانی داشتند؛ یعنی همین هایی که در صفین هم با علی علیه السلام بوده اند، با امام حسن علیه السلام هم بوده اند ولی شیعه علی بودن بنیادی نیستند؛ شیعه مبنایی نیستند، افرادی هستند که هنوز خلفا را بر امیرالمؤمنین علیه السلام ما ترجیح می دهند.
شاهد آن را هم به شما می گویم: امام حسین علیه السلام روز عاشورا چه فرمود؟ فرمود:«يا شيعة آل ابی سفیان»؛(1)ای شیعه های آل ابی سفیان.
در خطبه اش فرمود: برای چه با من می جنگید؟! گفتند: «بغضا لابیک»؛(2)به خاطر بغضی که با پدرت علی علیه السلام داریم.
بعضی از وهابیون در تحلیل قضیه کربلا گفته اند: شیعیان خودشان امام
ص: 160
حسین علیه السلام را کشته اند، خودشان هم عزاداری می کنند، نه این نبوده سپاه عمربن سعد تفکرشان عثمانی است و شاهد فراوانی بر این قضیه داریم: یک نمونه اش زهیر است.
زهیر عثمانی بود، زهیر بن قین به سپاه امام حسین علیه السلام پیوست. وقتی در مقابل سپاه دشمن شروع به سخنرانی کرد، یکی به او گفت: «کنت عثمانیا»؛ توکه عثمانی مذهب هستی و از ما هستی. گفت: بله من قبول دارم و منکر نیستم ولی برگشتم و تغییر کرده ام. وقتی نصیحت کرد و برگشت، امام حسین علیه السلام به او فرمود: مثل تو مثل مؤمن آل فرعون است.
کسانی که با تاریخ آشنا هستید می دانید که فرعون بد بود، سپاهیانش هم بد بودند و اطرافیانش هم مخالف حضرت موسی بودند اما چند مؤمن در سپاه فرعون داریم: یکی همسرش آسیه است، یکی هم مؤمن آل فرعون است؛ مؤمن آل فرعون یکی از وزرای فرعون است که طرفدار موسی شد و از فرعون جدا شد.
امام حسین علیه السلام به زهیر فرمود: تو مثل مؤمن آل فرعونی که این نشان می دهد تفکر قبلی او تفکر نبوده است.(1)
انس بن حارث حدود هشتاد سالش بود و از کسانی است که از اصحاب صفه است. صفه جایی بوده که مسلمانان فقیر که جایی را نداشته اند آنجا می خوابیدند؛ نزدیک چهارصد نفر بودند که سلمان و مقداد از آنها بوده است.
ص: 161
آدم های بسیار متدینی بوده اند که انس از آنهاست.
خودش می گوید: من یک روز خدمت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم بودم، پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
« إِنَّ اِبْنَي هَذَا يَقْتُلُ بِأرْضِ الْعِرَاقِ فَمَنْ أَدْرَكَهُ منکم فَلَيَنْصُرُهُ »؛(1)
حسین مرا در یک سرزمینی می کشند که نام آن سرزمین کربلا است، هر کسی آن روز را درک کند باید حسین مرا یاری کند.
این آدم هشتاد سالش است، شاید نزدیک 27-28 سال از امام حسین علیه السلام بزرگ تر است. خودش بارها می گوید: من امام حسین علیه السلام را در بچگی دیده ام که در بغل پیامبرصلی الله علیه واله وسلم بود، در بغل امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود.
روز عاشورا این قدر پیر بوده که ابروهایش روی چشم هایش افتاده بود، دستمال سرخ رنگی را برداشت،ابروهایش را بالا داد و محکم بست. خدمت امام حسین علیه السلام آمد اجازه گرفت ، میدان برود رجزی که خوانده این است:
اَلُّ عَلِيُّ شِيعَةُ اَلرَّحْمَنِ *** وآلُ حَرْبٍ شِيعَةُ اَلشَّيْطَانِ (2)
ببینید دو تفکر را مقابل هم گذاشت! کی گفته اینها شیعه های علی علیه السلام هستند؟! این گروه از تفکر عثمانی در کوفه آمده نه از تفکر علوی.
سه تفکر در کوفه بوده: شیعیان علوی ، تفکر عثمانی و خوارج؛ البته خوارج در جریان کربلا خیلی نقششان پررنگ نیست، بیشتر تفکر دوم پررنگ بوده است.
یکی از ویژگی یاران اباعبدالله علیه السلام ولایت پذیری بوده است.
دوستی اهل بیت علیهم السلام سطوح مختلفی دارد.
ص: 162
دسته اول از محبان اهل بیت علیهم السلام در ظاهر اهل بیت علیهم السلام را دوست دارند ولی درباطن این چنین نیستند.
یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام می گوید: ما نشسته بودیم کسی وارد شد، راجع به محبین اهل بیت علیهم السلام بحث شد.
امام صادق علیه السلام فرمود: دوستداران ما سه دسته هستند: «طَبَقَةُ أَحَبُّونَا فِي الْعَلَاَنِيَةِ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ»؛ یک دسته در آشکار ما را دوست دارند، زیر بیرق ما هستند و اظهار محبت می کنند ولی در پنهان، در قلبشان محب ما نیستند، فرمود: «فَالسُّنَتُهُمْ مَعَنَا»؛ زبانشان با ما است، « وَ سُيُوفُهُمْ عَلَيْنَا»؛ شمشیرهایشان علیه ما است.
وقتی مسلم بن عقیل به کوفه آمد، شخصی به نام معقل بلند شد و در کوفه پیش مسلم بن عوسجه آمد، مسلم بن عوسجه برای مسلم بن عقیل نیرو جمع می کرد. کنار مسلم بن عوسجه به نماز ایستاد، بعد هم گفت: من یک قدری پول و سلاح و نیرو آماده کرده ام در خدمت سفیر امام حسین علیه السلام باشم، می شود دست من را در دستش بگذارید؟
او هم که علم غیب نداشت دید آدم ظاهرالصلاحی است دستش را گرفت و آورد. حالا خانه مختار بوده یا خانه هانی - مسلم بن عقیل را به او معرفی کرد و مسلم هم پول ها را از او گرفت و گفت: من یاران را آرام آرام معرفی می کنم. چند روز آمد تمام یاران مسلم بن عقیل را شناسایی کرد. علت دستگیری مسلم بن عقیل
ص: 163
همین آدم است. وقتی پیش ابن زیاد آمد همه را معرفی کرد.(1)
اینها کسانی اند که امام صادق علیه السلام فرمود: «فِي اَلْعَلاَنِيَةِ»؛ در آشکار با ما هستند ولی در پنهان با ما نیستند؛ فقط زبانشان با ماست.
امام صادق علیه السلام جلو درب خانه ایستاده بود می خواست جایی برود، مرکبش هم آماده بود: تا آمد سوار شود سفیان ثوری آمد، ابراز محبت هم کرد و گفت: «یَا اِبْنَ رَسُولِ اللهِ جَعَلَتْ فِدَاُكَ»؛ قربان شما بروم دور شما بگردم من شنیده بودم که جد شما رسول خداصلی الله علیه واله وسلم در مسجد خیف- مسجد خیف در منا است که خیلی نماز خواندن در آن جا ثواب دارد- سه تا نصیحت کرده و فرموده هر مسلمانی باید سه ویژگی داشته باشد. من یادم نیست، شما که پسر پیغمبری بفرمایید تا من از زبان شما بشنوم!
امام صادق علیه السلام فرمود: من دارم جایی می روم و مرکب هم آماده است. گفت: نه نمی شود. همین الآن مطلب را بفرمایید! آقا فرمود: قلم و کاغذ داری یادداشت کنی؟ گفت: بله.
امام صادق علیه السلام فرمود: جدم رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم در مسجد خیف فرمود: هر مسلمانی باید سه ویژگی را داشته باشد: 1- «إِخْلَاَصُ الْعَمَلِ لِلَهَّ»؛ یکی عملش برای خدا خالصانه باشد. 2- «وَ اَلنَّصِيحَةُ لاَئِمَةِ اَلْمُسْلِمِينَ»؛ خیرخواه امام و پیشوا باشد، 3- «وَ اَللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ»؛(2)جماعت مسلمانان را به هم نریزد با مسلمانان باشد.
گفت: آقا خیلی ممنون حدیث را نوشت و خداحافظی کرد و رفت. رفیقش که
ص: 164
همراهش بود گفت: حدیث را نوشتی؟ گفت: بله. گفت: فهمیدی امام چی را می خواست به تو بفهماند؟
امام عملا به تو گفت: تو اینها را نداری! تو که از جمعیت مسلمانان جدایی، تو امامت امام صادق علیه السلام را قبول نداری! خواست عملا به تو بفهماند که فاقد این صفاتی گفت: عجب حدیث را پاره کرد و روی زمین پاشید.
دسته دوم از محبان اهل بیت علیهم السلام در دلشان اهل بیت علیهم السلام را دوست دارند ولی حاضر نیستند هیچ هزینه ای برای اهل بیت بکنند. امام صادق علیه السلام فرمود: «طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا»؛ یک گروهی ما را دوست دارند، «في الرا؛ در دلشان واقعا ما را می خواهند، «وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي اَلْعَلاَنِيَةِ»؛ آشکارا حاضر نیستند هزینه برای ما بکنند. «اَلصَّوَّامُونَ»؛ اهل روزه اند، «بِالنَّهَارِ»؛ روزها روزه می گیرند، «اَلْقَوَّامُونَ بِاللَّيْلِ»؛ شب ها نماز شب می خوانند،«تُرِيَ أَثَّرَالرَّهْبَانِيَّةِ فِي وُجُوهِهِمْ»؛ راهب و متدین اند اما شمشیر برای مانمی زنند.
علقمة بن قیس این قدر قشنگ قرآن می خواند که هر وقت عبدالله بن مسعود میشنید مجذوب او می شد.(1)پنج روز یک باریک ختم قرآن می کرد. علقمة ابن قيس از آن کسانی است که آثار سجده بر پیشانی اش بود و علاقه مند به
ص: 165
اهل بیت علیهم السلام ایشان سال شصت ویک از دنیا رفته است. کربلا هم شصت و یک بوده است. چقدر بعضیها کم توفیق هستند. او هم مشغول عبادت و بندگی خدا بود که خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنید اما هیچ عکس العملی نشان نداد.
فرمود: شیعیان ما سه دسته اند: یک عده به ظاهر ما را دوست دارند، یک عده ما را در قلب دوست دارند، اما به ظاهر حاضر نیستند ما را یاری کنند.
دسته سوم از محبان اهل بیت علیهم السلام در ظاهر و باطن اهل بیت علیهم السلام را دوست دارند. امام صادق علیه السلام فرمود: «طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا»؛ کسانی که ما را دوست دارند«فِي اَلسَّرْوِ وَ اَلْعَلاَنِيَةِ»؛(1)هم آشکار و هم مخفی. رشيد حجری، حبیب بن مظاهر، میثم تمار و ... از اینهاست.
یک عده ای دور هم ایستاده بودند، داشتند صحبت می کردند. حبیب ابنمظاهر و میثم تمار سوار اسب بودند- می خواهم اینها را بشناسید - مقابل همدیگر رسیدند. حبیب ابن مظاهربه میثم تمار رو کرد و گفت: میثم! یک روزی تو را در خانه عمرو ابن حریث به دار می کشند، و آن جا در راه محبت امیرالمؤمنين علیه السلام کشته میشوی!
میثم گفت: حبیب! تو خبر از مرگ من میدهی! من می بینم که یک روز سرت بالای نیزه وارد کوفه می شود و در راه محبت امام حسین علیه السلام شهید می شوی! مردم خیلی تعجب کردند این چه می گوید، آن چه می گوید! آنها رفتند رشید حجری رسید.
ص: 166
گفتند: رشید جایت خالی بود دو نفر این جا یک دروغ هایی می گفتند: یکی به آن یکی می گفت تواین طور کشته می شوی ، او هم در مقابل می گفت تواین طور کشته می شوی ! گفت: آنها چه کسانی بودند؟ گفتند: یکی از آنها حبيب و دیگری میثم بود. گفت: عجب! اینها را من هم خبر دارم، آن کسی که سر حبیب را به کوفه می آورد برای صد درهم می آورد!(1)گفتند: ما آمده ایم شکایت آنها را به تو کنیم، توداری ریزتر خبر می دهی؟
این ها جزو دسته سوم هستند و کسانی که نمونه هایش را در کربلا شمامی بینید. بعضی از اینها خیلی مظلوم هستند؛ چون اسم از آنها برده نمی شود.
جابر ابن حجاج، اهل کوفه است وکوفه هم محاصره شده بود. حبیب ابن مظاهر شبانه و مسلم بن عوسجه شبانه آمدند ولی شخص مذکور آمد جزو لشکر
ص: 167
عمر بن سعد قرار گرفت. هر کسی که جزو لشکر عمر بن سعد باشد کسی با او کاری ندارد، خیلی راحت می آید. به سرزمین کربلا که رسید، گفت: خداحافظ شما!
خدمت امام حسین علیه السلام آمد، گفت: من به این شیوه خودم را به شما رساندم.
شخصیت دیگری به نام شوید ابن عمرو است. غالبا شنیده ایم بعد از امام حسین علیه السلام کسی شهید نشده ولی تاریخ این را نمی گوید. سوید ابن عمرو مجروح شد و میان کشته ها افتاد و از هوش رفت.
تاریخ نقل می کند: یک وقت به هوش آمد دید سرو صداست، الله اكبر می گویند، «قُتِلَ اَلْحُسَيْنِ» می گویند؛ یعنی زمانی به هوش آمد که اباعبدالله علیه السلام به شهادت رسیده بود. نوشته اند: چاقویی درون پوتینش گذاشته بود. آن راگرفت و حمله کرد و چند نفر از این کسانی که دیگر حالت جنگ نداشتند را به درک واصل کرد و بعد از شهادت امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.(1)
حالا آخر عرایضم آن جمله ای که می خواهم نتیجه بگیرم: برادران ، عزیزان و جوانان گرامی! که این شب ها به نام امام حسین علیه السلام جمع می شوید، ما امروز چه وظیفه ای داریم؟ این مطالبی که تا این جا گفته شد اخلاق و تاریخ بود که: چه کسی چه کار کرد؟ چه کسی تنها گذاشت؟ چه کسی تفکرش چه بود؟ امروز وظيفه من جوان، وظیفه من مسلمان و وظیفه مایی که در این مجلس باشکوه جمع شده ایم چیست؟
من یک حدیث برایتان تبرکا می خوانم، که در این حدیث امام عسکری علیه السلام فرمود: هر کسی شیعه على علیه السلام است باید این خصوصیات را داشته باشد؛ البته
ص: 168
شبیه این روایت زیاد داریم ولی در این روایت زیبا سه مرتبه کلمه «شَيَّعَهُ عَلَى» آمده است. پیروان امیرالمؤمنین علیه السلام پیروان مکتب ولایت و پیروان خط رسالت ! این حدیث را عنایت کنید.
خصوصیت اول، امام عسکری علیه السلام فرمود:
«شيعه على عَلَيْهِ السَّلاَمُ هُمُ اَلَّذِينَ لاَ يُبَالُونَ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ أوقَعَ اَلْمُؤْتُ عَلَيْهِمْ أَوْ وَقَعُوا عَلَى اَلْمُؤْت»؛
شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام این است که از مرگ نمی ترسند.
بعضی ها مرگ سراغشان می آید و بعضی ها سراغ مرگ می روند، مثل رزمنده ها.
شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام شجاع هستند و از مرگ نمی هراسند.
خصوصیت دوم، فرمود:
« شِيعَةُ عَلِيٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ هُمُ اَلَّذِينَ يُوثِرُونَ اِخْوَانَهُمْ عَلِيٌ اُنْفُسْهُمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَة »؛
شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام برادرانشان را بر خودشان ترجیح می دهند.
شخصی خدمت امام صادق علیه السلام آمد، گفت: آقا من از پیش شیعیان شما می آیم. آقا فرمود: کجا هستند؟ گفت: فلان منطقه، آقا فرمود: اغنیایشان به فقرایشان کمک می کنند؟ دستگیری از درماندگانشان می کنند؟ بار از روی دوش هم برمی دارند؟ عرض کرد: نه آقا این طوری نیستند. فرمود: اینها شیعیان ما نیستند.(1)
ص: 169
دومین ویژگی شیعیان این است که برادرانشان را بر خودشان ترجیح میدهند.
اگر در مجلس جا ندارد جا می دهند، اگر در خیابان ماشین حرکت می کند میدان میدهند؛ کمکی به همسایه یا به فامیل می کنند. حس نوع دوستی دارند، حس دگرگرایی دارند. عزیزان ! ما اینها را از این جلسه باید درس بگیریم. خصوصیت سوم، فرمود:
«وَهُمِ الَّذِينَ لَا يَرَاهُمِ اللهُ حَيْثُ نُهَاِهِمْ»؛
شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام کسانی هستند که آن جاهایی که خدا نهی کرده آنها را نمی بیند.
شما یک وقتی در خانه به فرزندت می گویی سر این کمد نرو، در این کیف را باز نکن، این دفترچه خاطرات من را هیچ وقت باز نکن، این پاکتی که مهر کردم وصیت نامه من در آن است هیچ وقت این را نگشای و ... این موارد محل نهی است. اگر یک روز آمدی فرزندت را سر کمد دیدی، ناراحت می شوی، می گویی مگر من به تو نگفتم سر کمد نرو!
امام عسکری علیه السلام فرمود: سومین ویژگی شیعیان این است آن جاهایی که خدا نهی کرده آنها را نبیند. جوان ! میدانی یعنی چه؟ خدا از خلوت با نامحرم نهی کرده، اگر تو را آن جا دید، این همان است که بچه را جلوی کمد که گفته نرو ببیند. آن جایی که نهی کرده تورا نبیند، خدا فرمود: غیبت نکنید، اگر تو را در مجلس غیبت دید، جایی دیده که نهی کرده، اگر در خلوت با نامحرم دید جایی دیده که نهی کرده، اگر با موسیقی حرام در ماشین دید، تورا جایی دیده که نهی کرده .
خصوصیت چهارم، فرمود: جایی که امر کرده شما را ببیند. کجا خدا امر کرده باشید؟ گفته در مسجد باشید، در زیارتگاه ها باشید، در مجالس اباعبدالله علیه السلام باشید؛ الآن شمایی که اینجا هستید، این جا محل امر خداست؛ چون خدا
ص: 170
خواسته امام حسین علیه السلام بزرگ باشد، خدا خواسته عزای امام حسین علیه السلام برپا شود. شاخصه این است، شیعه علی آن جایی که خدا امر کرده پیدایش می کنی و هر کجا که خدا نهی کرده او را نمی بینی.
ائمه ما خیلی روی این مسئله حساس بودند. یکی از منسوبین به امام صادق علیه السلام شراب می خورد، یک وقتی خدمت امام صادق علیه السلام آمد، امام به او فرمود:
«القبيح من كل أحد قبيح و إنه منک أقبح»؛(1)
میدانی هر کسی کار زشت انجام دهد زشت است. ولی از توزشت تر.
هر کس که شراب بخورد زشت است، ولی از شماها زشت تراست چون پیروما هستید! چون منسوب به ما هستید، چون لباس حسینی تنتان است.
ابابصیر درس به بعضی از خانم ها می داد، یک روز از کثرت درس و بحث سر کلاس، خسته شد، گفت: یک شوخی بکنیم یک مقدار خانم ها بخندند ما خودمان هم بخندیم، یک شوخی ای کرد، شوخی ای که جایش نبود.خدمت امام صادق علیه السلام آمد، امام صادق علیه السلام فرمود: ابابصیر، حواست را جمع کن، شنیدم در کلاس با خانم ها مزاح کردی، شوخیای کردی که پسندیده نبوده،
ص: 171
شیطان از همین جاها وارد می شود.(1)
شیطان هر کسی را می گردد نقطه ضعفش را پیدا کند. نقطه ضعف یک نفر،زن نامحرم است، نقطه ضعف یکی موسیقی است، نقطه ضعف یکی رفاقت های ناپسند است، نقطه ضعف یکی کبراست، نقطه ضعف یکی مال است و ... امام عسکری علیه السلام فرمود: شیعه علی علیه السلام این ها هستند.
خصوصیت پنجم، فرمود:
«شيَّعهُ عَلَى هُمِّ اَلَّذِينَ يَقْتَدُونَ بعلى عليه السلام فِي إِكْرَامِ إِخْوَانِهِمُ اَلْمُؤْمِنِين»؛(2)
شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام در اکرام و تکریم مردم به على علیه السلام اقتدا می کنند.
بحث من تمام، یک نتیجه گیری کنم: من چرا ویژگی های اصحاب امام حسین علیه السلام را امسال شروع کردم؟ برای این که ما همه اشاسطوره سازی و قهرمان سازی نکنیم؛ بلکه ببینیم چطور شد آنها قهرمان شدند، آنها که قهرمان به دنیا نیامدند. چه شد به این قهرمانی در کربلا رسیدند که امام حسین علیه السلام فرمود:
«فَإنْي لَا أعْلَمُ لِي أصحابا أَوَفَى وَلَا خَيْرَا مِنْ أصحابی»؛(3)
پس همانا من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم نمی شناسم.
یک کمی ما هم رنگ و بوی اصحاب و یاران امام حسین علیه السلام را به خودمان بگیریم.
ص: 172
قال الله تبارک وتعالی:«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(1)
محور بحث ما ویژگی ها و فضائل اصحاب و یاران اباعبدالله علیه السلام است. یکی از این ویژگی ها سرعت به نیکی و کار خیر است. قرآن می فرماید:
«وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ»(2)
در خوبی ها از یکدیگر سبقت می گیرند.
یاران امام حسین علیه السلام به جهاد، به شهادت و به یاری مولایشان شتاب داشتند.
سرعت و شتاب یعنی چه؟ یعنی انسان تند برود تا به چیزی برسد و آن را به دست بیاورد.
ص: 173
در قرآن کریم سه نوع شتاب مطرح شده است.
اولین نوع شتاب که در قرآن مطرح شده است، شتاب در کفر است. قرآن می فرماید:
«وَلَا يَحْزُنُكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكَفْرِ»؛
پیغمبر! کسانی که در کفر سرعت می گیرند تو را ناراحت نکنند.
«إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا»(1)؛
آنان هیچ زیانی به خدا نمی رسانند. غصه نخور! اگر تمام مردم سرعت گرفتند و کافر شدند، این عالم هستی است که تسبیح خدا می گوید. خدا هیچ نیازی به آنها ندارد. مگر خورشید به مردم نیاز دارد؟ برعکس، مردم به خورشید نیاز دارند. اگر همه، روزنه های خانه یشان را ببندند تا هیچ اشعه ای از نور خورشید وارد نشود، آیا خورشید لطمه می بیند؟ نه، این ها خودشان را از گرما و تابش و انرژی محروم می کنند. پیغمبر! اینان تورا ناراحت نکنند. چه کسانی؟
«يُسَارِعُونَ فِي اَلْكُفْرِ»؛
کسانی که در کفر سرعت می گیرند.
عبيدالله بن جحش همراه تعدادی از مسلمانان به حبشه هجرت کرد تا در آن جا دینش را حفظ کند. جعفر بن ابی طالب و همسرش اسماء بنت عمیس در
ص: 174
رأس این گروه بودند. آنان به حبشه رفتند تا در آن جا آزادانه دین داری کنند. اما ابن جحش دید مسیحیان زیادی در حبشه هستند و به راحتی گناه می کنند و شراب می نوشند. بی درنگ مسیحی شد و شراب خورد و اسلام را کنار گذاشت.
رفته بود که اسلامش را حفظ کند، اما کافر و مرتد شد. بعد هم با همان کفردرحبشه مرد.(1)این شخص کفریابی اش قوی بود و در این زمینه استعداد داشت.
در زمان امام صادق علیه السلام زندیقی به نام ابن ابی العوجاء زندگی می کرد. وی بارها در برابر حضرت نشست و با ایشان بحث و مناظره کرد.
یک وقت انسان با کسی بحث می کند که نمی تواند او را قانع کند، اما این شخص کنار دریا آمده. امام هربار او را محکوم کرد و خود ابن ابی العوجاء به شکست خود اعتراف کرد و حرفی برای گفتن نداشت؛ اما هرگز تسلیم نشد و سرانجام با کفر از دنیا رفت.(2)او مصداق «يُسَارِعُونَ فِي الْكَفْرِ»(3)است.
دومین نوع شتاب که در قرآن مطرح شده است شتاب به گناه است. قرآن کریم می فرماید:
«يُسَارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ»(4)
ص: 175
بعضی ها سرعت به گناه دارند.
مسلمان هم هست ولی تا در جایی می بیند زمینه گناه وجود دارد فورا جلو می رود، مثل برخی خانم ها که تا پایشان به کشور دیگر باز می شود، در همان فرودگاه حجابشان را بر می دارند؛ تا نگاهشان به شیشه های مشروب می افتد انگار نعمت آن چنانی دیده اند و با حرص و ولع به طرفش می روند. اینها به گناه و معصیت سرعت دارند؛ لازم نیست کسی گناه را به آنها توصیه کند.
سومین نوع شتاب که در قرآن مطرح شده است شتاب در کار خیر است. دراین مورد، قرآن هم از کلمه سرعت استفاده کرده، هم از واژه سبقت.
«وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ»(1)
به کار خیر سرعت می گیرند.
میدود ببیند که کجا ثواب است، کجا نماز جماعت است، کجا روضه است، کجا کمک به مردم است، در کدام شبکه ، آموزش مذهبی بیشتر است.
بعضی ها دنبال شبکه های خاص می گردند و در گناه سرعت دارند؛ اما آنهایی که سرعت در خیر دارند، شبکه های مفید را پیگیری می کنند.
دو برادر به نام های عبدالله و عبدالرحمن، فرزندان غيث غفاری، در کربلا و سپاه امام حسین علیه السلام حضور داشتند.
در کربلا چند پدر و پسر، چند برادر و چند پسرعمو بودند. بعضی ها نیز
ص: 176
دوست های قدیمی بودند؛ مثل حبیب بن مظاهرو مسلم بن عوسجه.
عبدالله وعبدالرحمان روز عاشورا خدمت امام حسین علیه السلام آمدند، سلام کردند و عرضه داشتند: یا حسین! «فَأَحْبَبْنَا أَنْ تُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيْكَ»؛ ما خواهشی از شما داریم، او می خواهیم با هم به میدان برویم. بیشتر افراد جداگانه نبرد می کردند؛ اما این دو برادر می خواستند با هم بجنگند. دوم: این که دلمان می خواهد در حضور شما بجنگیم. سوم: شما جنگیدن ما را تماشا کنید.
آقا اباعبدالله علیه السلام فرمود: جلو بیایید. هردو جلورفتند. حضرت فرمود: «مرحبا بکما»؛ آفرین به شما! دنبال چه می دوید؟ دنبال کشته شدن مقابل امام حسين!
سیدالشهداء علیه السلام آمد و موضعی در میدان انتخاب کرد و همان جا ایستاد. دو برادر مشغول نبرد شدند و در حالی که حضرت تماشایشان می کرد به شهادت رسیدند.(1)
این یک نوع سرعت است که در نقلها آمده: «يسارعون في القتل»؛ نسبت به شهادت سرعت داشتند و از یکدیگر سبقت می گرفتند.
شب عاشورا اباعبدالله علیه السلام خاندان عقیل را جمع کرد: چند فرزند عقیل که برادران مسلم بودند و چند فرزند مسلم؛ ظاهر بالای ده نفر بودند. حضرت آنها را جمع کرد و فرمود:
« حَسْبُكُمْ مِنَ اَلْقَتْلِ بِصَاحِبِكُمْ مُسْلِمٌ »؛
همین که بزرگتان مسلم شهید شده، برای شما کافی است.
من بیعتم را از شما برداشتم. شما خاندان عقیل همگی به خانه هایتان
ص: 177
برگردید. اشک در چشمان خاندان عقیل حلقه زد. یکی از آنها به نمایندگی از بقیه برخاست و عرض کرد:
«وَاللهُ لَا نُفَارِقُكَ أَبَدَأَ وَ لکنَا نقیك بانفسنا حَتَّى تَقْتُلُ بَيْنَ يَدِيِّكَ»؛(1)
به خدا قسم تو را رها نمی کنیم تا در رکاب تو کشته شویم؛ آن هم قبل از سایربنی هاشم.
به همین دلیل بعضی معتقدند که اولین شهید از بنی هاشم، عبدالله بن مسلم بن عقیل بود؛ یعنی پیش از علی اکبر به میدان رفت.
این سبقت به کار خیر است؛ یکی از ویژگی های اصحاب امام حسین علیه السلام همین بود.
از زاویه ای دیگر وارد بحث میشویم: ببینیم خیر و شر چه معنایی دارد: خیر یعنی چیزی که باعث کمال است. شریعنی چیزی که باعث نقص است. اگر بخواهیم این موضوع را در مسائل پزشکی مثال بزنیم، می توانیم بگوییم کسی که چربی اش بالاست، اگر غذای چرب بخورد برایش شراست؛ چون باعث مریضی و نقص اوست. به طور کلی هر چیزی که باعث نقصان شود، شر است و هر چیزی باعث کمال و رشد و ترقی شود، خیرنام دارد.
مردم در برابر خیروشر چهار دسته اند:
ص: 178
بعضی از مردم خیر و شر را تشخیص نمیدهند. نمی دانند که خیر چیست، شرچیست. می خواهد غذا بخورد، نمی داند چه چیزی برایش خوب و چه چیزی برایش بد است. راهکار این است که نزد پزشک برود و آزمایش بدهد تا دکتر به او بگوید که چه بخورد و چه نخورد. نمی داند شراب خیراست یاشر. باید نزد کارشناس دینی برود و ببیند او چه می گوید. امام صادق علیه السلام فرمود:
«الشَّرَابُ مِفْتَاحَ کل شَرٌّ»(1)
شراب کلید هر شری است.
این را امام معصوم می گوید. انسان باید در مسائل دینی به کارشناس مراجعه کند.
بعضی از مردم خیر را شرو شر را خیر می بینند. این خطرناک است. قرآن می فرماید:
«عَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا»(2)
شاید چیزی را دوست داشته باشید.
«وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ»
اما برای شما شر باشد.
مثل آن بنده خدایی که دزدی می کرد و مال مسروقه را صدقه می داد. واقعا هم
ص: 179
فکر می کرد این کار خدمت به دیگران است و ثواب دارد. این طرفو آن طرف را نگاه می کرد که کسی متوجه اش نباشد و چیزی را می دزدید و زیر لباسش پنهان می کرد. او که آدم ظاهرالصلاحی هم بود، سپس می آمد و آن مال را به فقرای مدینه می داد.(1)
من با چنین افرادی برخورد داشته ام. به بیت المال یا خانه و زندگی خودش لطمه می زند و فکر می کند کارش درست است. این موضوع بسیار خطرناک است که انسان خیرو شر را با هم اشتباه کند.
روز عاشورا یکی از یاران امام حسین علیه السلام به نام عمرو بن قرظه به میدان آمد. او کسی بود که هرتیری به سمت اباعبدالله علیه السلام می آمد، وی دستش را سپر حضرت
ص: 180
می کرد. با دست جلوی تیرها را می گرفت تا به امام حسین علیه السلام نخورد. او این کار را موقع نماز سیدالشهداء علیه السلام انجام داد. تیرهای دشمن را با دست می گرفت و وقتی دشمن با شمشیر به حضرت حمله می کرد، با سینه اش جلوی شمشیر می ایستاد. عاشق امام حسین علیه السلام بود. از آن کسانی است که پیوسته پشت سر امام حرکت می کرد. سرانجام اجازه گرفت و به میدان آمد و شهید شد.
برادر او به نام علی بن قرظه - حیف از نام علی که روی او گذاشتند- در سپاه عمر بن سعد بود. وقتی عمرو بن قرظه به شهادت رسید، برادرش علی جلو آمد و فریاد زد: «یا حسین ضللت اخی»؛ حسین! برادرم را گمراه کردی.(1)
برداشتش را ببینید! یاری امام حسین علیه السلام را گمراهی می داند.
حضرت فرمود: «الى الله هدى اخاک»؛ خدا برادرت را هدایت کرد. «و اضلک»؛ گمراه ، تو هستی. علی بن قرظه به گستاخی خود ادامه داد و گفت: یا حسین! قسم می خورم تا تو را نکشم شمشیرم را زمین نگذارم.
سپس به طرف حضرت حمله کرد؛ اما پیش از آن که نزدیک شود، نافع بن هلال ضربه ای به گردنش زده، او را روی زمین انداخت و به درک واصل کرد.(2)
دو برادر کشته شدند؛ دو جنازه کنار هم. یکی عمرو بن قرظه و دیگری علی بن قرظه. هر دو زیر یک سقف بزرگ شدند. اما یکی واقعا خیر را انتخاب کرد و دیگری به خیال خودش خیر را انتخاب کرد در حالی که واقعا شر بود.
عمر بن سعدی که اهل شراب و معصیت و همکاری با ظالم است، آیا اومی تواند خیر و شر را تعیین کند یا امام حسینی که سرور جوانان بهشتی است؟
ص: 181
برخی از مردم خیر را می شناسند؛ می داند نماز خوب است، روزه خوب است،دروغ بد است، نگاه به نامحرم بد است. این شخص نیاز به آگاهی توسط دیگران ندارد، لازم نیست امربه معروف و نهی از منکر شود. خودش می آید می گوید: آقا ناراحتم. به ربا مبتلا شدم، به نامحرم مبتلا شدم. هم خیر را می شناسد، هم شرراه هنر این جاست که انسان به خیر سبقت بگیرد و از شر دوری کند. بحث اصلی ما درباره همین گروه سوم است.
گاهی انسان بین دو خیر سرگردان می شود و نمی داند کدام را انتخاب کند، مثلا: هم مجلس روضه برقرار است و هم وقت نماز جماعت شد. یا: اگر این کار را انجام بدهم مادرم خوشحال می شود و اگر آن کار را انجام بدهم پدرم خوشحال می شود. با: به زیارت بروم یا بمانم به خانواده خدمت کنم.
انسان عاقل در این موارد خیر برتر را انتخاب می کند. گاهی نیز انسان بین دو شرگیر می کند، مثلا: چه بخواهم و چه نخواهم به یکی از این دو شر مبتلا می شوم یا ربا بگیرم و بدهی ام را بپردازم یا بدقولی کنم و بدهی ام را شش ماه دیرتر بپردازم . باید درست تشخیص بدهم که ربا بدتر است یا بدقولی کردن در ادای دین. باید شر کمتر را انتخاب کنم.
شخصی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام آمد و گفت: مشکل مالی دارم .
حضرت فرمود: می توانم به تو کمک کنم؛ ولی شنیده ام مردی ناصبی ضد شیعه و اهل بیت علیهم السلام در منطقه شماست که علیه ما تبلیغ می کند و به ما
ص: 182
اهل بیت علیهم السلام ناسزا می گوید. می خواهی چیزی به تو بیاموزم که بروی پاسخش را بدهی و او را محکوم کنی؟ این را می خواهی با پول را؟ این شخص میان دو خیر گیر کرده. پول برای دین شرعی بخواهد با استدلال را؟
فکری کرد و گفت: استدلال را به من بیاموزید. البته آقا هردو را به او داد. امام می خواست او را امتحان کند و ببیند.
حضرت على علیه السلام دو تا پیراهن خریده بود؛ یکی چهار درهم و دیگری سه درهم. هر کدام را انفاق می کرد ثواب داشت. قنبر آن جا ایستاده بود. آقا فرمود: قنبر! این لباس چهار درهمی برای تو باشد و سه درهمی برای من.(1)
از بین دو خیر، خیر برتر را انتخاب کرد.
ربيعة، هفت سال خدمتکار پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم بود. روزی حضرت به او فرمود: یک حاجتت مستجاب است. می خواهی دنیایی باشد، می خواهی آخرتی باشد. خانه می خواهی، پول می خواهی، هر چه می خواهی بگو.
ربیعه میان چندین خیر مانده بود. اگر بگوید: یا رسول الله ! یک خانه به من بدهید، حضرت به او می دهد. هر چه بخواهد مهیاست. خوب فکر کرد و گفت: یا رسول الله ! دعا کنید در بهشت همسایه شما باشم.(2)
او بین خیر دنیایی و خیر آخرتی، بهترین را انتخاب کرد.
ص: 183
جعفر بن ابی طالب بعد از چهارده سال از حبشه برگشته بود. رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به استقبال او رفت. حضرت که از آمدن جعفر بسیار خوشحال بود تصمیم داشت جایزه ای به او بدهد.
سال هفتم هجرت است و خیبر تازه فتح شده . غنائم زیادی به دست آمده و به همین دلیل وضع مسلمانان نسبت به سال های نخست دگرگون شده است. الآن دیگر شتر و گوسفند داشتند، پول و امکانات داشتند. وضع مالی پیامبرصلی الله علیه واله وسلم هم بهتر شده بود.
حضرت فرمود: جعفر! چه می خواهی؟ شتر می خواهی، گوسفند می خواهی، خانه می خواهی، پول می خواهی؟ یا می خواهی نمازی به تویاد بدهم که اگر آن را بخوانی ثوابش چنین و چنان است.
جعفر مقداری فکر کرد یک طرف کمک مالی است و طرف دیگر پاداش اخروی . عرض کرد: یا رسول الله ! نماز را به من بیاموزید.(1)
نماز جعفر همان است که راوی می گوید: وقتی علی بن موسی الرضا علیه السلام را ازمدینه به خراسان می بردیم، در طول مسیر نماز جعفر ایشان ترک نشد. نماز جعفر نمازی است که امام معصوم به آن عنایت دارد، امام صادق علیه السلام به آن سفارش می کند.
1.آگاهی انسان در تشخیص خیر و شر درمانده می شود و باید نزد کارشناس برود.
ص: 184
2.گاهی خیر را شرو شر را خیر می بیند. این خطرناک است. قرآن می فرماید:پرخطرترین اشتباه است. بعضی ها خاسر یعنی زیانکار هستند و برخی اخسر یعنی زیانکارتر از همه اند. علامه طباطبایی می فرماید: اخسر کسی است که تمام سرمایه اش را از دست داده و هیچ چیز برایش باقی نمانده است. قرآن می فرماید: این دسته دوم اخسرند، نه خاسر.
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا*الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»(1)
بگو: «آیا به شما خبردهیم که زیانکارترین (مردم)در کارها، چه کسانی هستند؟ آنها که تلاش هایشان در زندگی دنیا گم (و نابود شده؛ با این حال،می پندارند کارنيك انجام میدهند!»
3.گاهی انسان هم خیر را می شناسد وهم شررا؛ اما تنبل است. نه، اینجا جای سرعت و شتاب است باید به سوی خیر بدود.
4. میان دو تا خیر، خیر برتر را انتخاب کند و میان دو شر، شر کم ضررتررا .
نتیجه همه این حرف ها چیست؟ عزیزان ! کارهایی که انجام می دهید، ببینید چه طور می توانید آنها را بهتر انجام دهید. خیر نماز جماعت بهتر است یا نماز فرادا؟ نماز با تأنی و آرامش با ارزش تر است یا نمازی که رکوع و سجودش مانند نوک زدن کلاغ سریع است ؟ اگر تسبیحات ضمیمه نماز شود زیباتر است یا بدون تعقيبات باشد؟
رفاعه، از اصحاب رسول خداصلی الله علیه واله وسلم نقل می کند: مردی در مسجد پیامبرصلی الله علیه واله وسلم
ص: 185
نماز می خواند تا نمازش تمام شد، حضرت رسول کهف، 103، 104.به او فرمود: «اعد»؛ نمازت را تکرار کن. گفت: چشم. بلند شد و نمازش را دوباره خواند. وقتی تمام شد حضرت فرمود: باز هم تکرار کن. آن مرد برای بار سوم نماز خواند. او آن قدر نمازش را تند می خواند که در پایان، حضرت به او فرمود: هرسه نمازت بی فایده بود. بیا من به تو یاد بدهم که چطور نماز بخوانی.
حماد بن عیسی از شاگردان مخصوص امام صادق علیه السلام بود. روزی حضرت به او فرمود: بلند شوو نماز بخوان. حماد نماز خواند. حضرت وقتی نمازش را دید فرمود: «مَا أَقْبَحَ بِالرَّجُلِ مِنْكُمْ»(1)؛ چقدر برای شما زشت است که شصت - هفتاد سال از عمرتان بگذرد و نتوانید دو رکعت نماز صحیح بخوانید.
البته حماد با دقت تمام نماز خواند و همه آداب و شرایط را رعایت کرد؛ اما آن چه امام صادق علیه السلام خواست نبود. سپس حضرت برخاست و دو رکعت نماز خواند و فرمود: این طور نماز بخوانید.
جوانان عزیز! در انتخاب همسر دنبال بهترین هستید، در غذا دنبال بهترین هستید، در تفریح کردن دنبال بهترین هستید. تمام شهر را می گردد و می گوید پیتزای فلان فست فود بهتر است، بستنی فلان مغازه بهتر است. حال سؤال من این است: کدام نماز بهتر است؟ کدام دعا بهتر است؟
رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
« أَسَرَقَ السَّرَّاقُ مَنْ سَرَقَ مِنْ صِلَاتِهِ يُغَنِّي لَا يُتْمُ فَرَائِضِهَا»؛(2)
ص: 186
سارق ترین دزدها کسی است که از نمازش می دزدد؛ یعنی واجبات آن را به طور کامل به جا نمی آورد.
کسانی که نمازشان کامل نیست و در نماز کوتاهی دارند، مانند زن بارداری هستند که قرار است یک ماه یا بیست روز دیگر فرزندش به دنیا بیاید و این زن هفت - هشت ماه زحمت کشیده و مواظبت کرده اما چند روز پیش از زایمان، جنینش را سقط می کند.
آن نماز سقط شده، دیگر نماز نیست؟ اگر این جنین سقط شده برای مادرش فرزند است، این نماز ناقص نیز برای شما نماز است.
بعضی از نمازها سقطی است، بی فایده است ، اثر ندارد. همیشه دنبال بهترین نماز، بهترین دعا و بهترین انفاق باشید. همیشه باید خير را انتخاب کرد و به کار خیرسرعت و سبقت گرفت؛ نباید سستی و درنگ داشت.
برخی بهترین ها در کلمات معصومین معرفی شده اند: «خیرالکلام»؛ از میان تمام حرفها، ذكر «سبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله والله اکبر» بهتر از همه است. در حديث آمده: هرکس این ذکر را چند مرتبه پس از نماز بگوید، خداوند ثواب نمازش را ده برابر می کند و درجه اش را ده رتبه بالا می برد.
«خیر البقاع»؛ بهترین زمین کجاست؟ روایت می گوید: چهار زمین: مکه، مدينه ، کوفه و کربلا. در برخی روایات به جای کربلا، نام بیت المقدس آمده .
«خیرالنساء»؛ بهترین زنها چهار نفرند: خدیجه، آسیه همسر فرعون، حضرت فاطمه زهرا و حضرت مریم .(1)
ص: 187
على علیه السلام فرمود:
«خَيْرُ إِخْوَانِكَ مَنْ وَاسَاكَ»(1)
بهترین برادر و رفیقت کسی است که با تومواسات کند؛ یعنی کمکت کند و زیر بغل هایت را بگیرد.
شخصی نزد پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم آمد و گفت: یا رسول الله ! من می خواهم بهترین مردم باشم؛ چه کنم؟ حضرت فرمود:
«خَيْرَالَنَاسٌ مَنْ يَنْفَعُ اَلنَّاسَ»؛(2)
ص: 188
بهترین مردم کسی است که بیشتر از همه به دیگران سود می رساند.
نبی مکرم اسلام صلی الله علیه واله وسلم در حدیثی بسیار زیبا و قابل تأمل فرمود: چهار چیز به هرکس داده شود، خیر دنیا و آخرت را دارد.
«مَنْ أَعْطَى أَرْبَعَ خِصَالٍ فِي الدُّنْيَا»؛
کسی که در دنیا چهار ویژگی را دریافت کند.
«قَدْ أَعْطَى خَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ»؛
خیر دنیا و آخرت را دریافت داشته است.
این چهار ویژگی چیست؟
«وَرَعٌ يَعْصِمُهُ عَنْ مَحَارِمِ اَللَّه»؛
ورعی که او را از محرمات الهی نگه دارد.
ورع یعنی قدرت ترک گناه . انسان قدرتی داشته باشد که هرگاه چشمش بی اختیار به نامحرم افتاد، چشمانش را ببندد. تا موسیقی شنید بلند شود. از جایی که غیبت می کنند، دوری کند. اگر این ویژگی را دارید، الحمدلله . اگر ندارید از خدا بخواهید به شما بدهد.
قدرت و توان و ارادہ ترک گناه، ورع نامیده می شود. مثال بزنم: با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت مشغول رانندگی هستید و ناگهان یک عابر پیاده جلوی شما می آید یا به دست اندازی می رسید، اولین واکنش شما ترمز کردن است و این کار، سرعت شما را به صفر می رساند. ورع یعنی در دست اندازها و توقف گاه های
ص: 189
معصیت، کاملا توقف کنید.
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«حَسُنَ خُلُقٌ يُعَيِّشُ بِهِ فِي النَّاسِ»؛
خوش اخلاقی در برخورد و معاشرت با مردم.
بعضی جوان ها با پدر و مادر بداخلاقی و تندی می کنند. بسیاری از پدر و مادرها به من می گویند این موضوع را گوشزد کنم. البته من به خود پدر و مادرها نیز سفارش می کنم؛ اما چون در این جلسه، اکثر جوان و نوجوان هستید، روی سخنم با شماست. جوان های عزیز! بی احترامی به پدر و مادر کار نادرستی است. شما که هیئتی هستید باید برخورد شما طوری باشد که دیگران از شما احترام کردن به پدر و مادر را یاد بگیرند. در قرآن کریم احترام به والدین بسیار سفارش شده است.
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«وَ حُلْمُ یدفع بِهِ جَهْلُ الْجَاهِلِ»
و بردباری که با آن جهالت نادان را از خود دور سازد.
اگر با برخی از انسانهای جاهل برخورد شود واکنش نشان می دهند و بدتر می شوند. در مقابل آنها باید صبر کرد تا خودشان متوجه شوند.
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
ص: 190
«وَ زَوْجُهُ صَالِحَةُ تعینه عَلَى أَمْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ»؛(1)
و همسر شایسته، که در کار دنیا و آخرت او را یاری رساند.
برخی از خانم ها همسرشان را بهشتی می کنند و برخی جهنمی؛ البته ممکن است برخی از مردها هم این چنین باشند که همسرشان را جهنمی کنند ولی دراین روایت اشاره به خانم ها کرده است.
اگر کسی این چهار ویژگی: 1- پرهیزگاری، 2- اخلاق نیکو، 3- بردباری در مقابل جاهل، 4- همسر صالحه داشته باشد، خداوند خیر دنیا و آخرت را به او عطا کرده است.
ص: 191
ص: 192
قال الله تبارک و تعالی: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(1)
در جلسات قبل، چند مورد از ویژگی های یاران و اصحاب امام حسین علیه السلام مطرح و بررسی شد. یکی دیگر از آن ویژگی ها که بسیار قابل توجه و کاربردی است، شادابی و نشاط است. انسان هرچقدر شاداب تر و با نشاط تر باشد، هم از نظر جسمی سالم تر خواهد بود و هم بازدهی و بهره وری اش بیشتر است.
نشاط و شادابی، از حالات روحی- روانی انسان هاست؛ از حالاتی است که اگر در کسی موجود باشد، هم بر جسم و هم بر فعالیتش تأثیر فراوان و ژرفی دارد. یکی از ویژگی های یاران ابا عبدالله علیه السلام همین شادابی و نشاط است.
ص: 193
کلمه شادابی و نشاط در قرآن کریم هم با عنوان فرح آمده،هم با عنوان مرح.فرح از اوصاف خدا هم هست. امام باقر علیه السلام فرمود:
«إن الله أشد فرحا بتوبة عبده»؛(1)
خداوند بیشترین شادی را با توبه بنده اش دارد.
نقطه مقابل فرح، مرح است. مرح، شادی منفی است؛ یعنی شادی مستی آور، باغرور، با نخوت. قرآن از زبان لقمان حکیم خطاب به پسرش می فرماید:
«لَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا»(2)
روی زمین با مرح یعنی با غرور و شادی افراطی راه نرو.
اما فرح، شادی مثبت و خوب است. این واژه ها بارها در آیات و روایات به کاررفته است.
شادابی، یکی از اوصاف اهل بهشت است. خداوند در سوره عبس می فرماید:
«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ*ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»؛(3)
در روز قیامت، چهره هایی با سه ویژگی هستند: 1- درخشان، 2- خندان،3- شاداب.
ص: 194
این ویژگی بهشتیان است.
در نقطه مقابل، چهره اهل جهنم است که:« وَ غَبِرَةٌ»(1)؛ غبارآلود و غم انگیز و تاریک است. پس شادابی و خندان بودن یکی از ویژگی های بهشتیان ذکر شده
اتفاقا دعاهای پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم را نگاه می کردم. یکی از دعاهای حضرت چنین است:
«اللَّهُمُّ.. اِمْنِنَّ عَلَيْنَا بِالنَّشَاطِ»؛
خدایا، به ما در زندگی نشاط بده
«وَ أَعُدْنَا مِنَ الْفَشَلِ وَ الْكَسَلُ وَ الْعَجْزُ العلل وَالضَّرَرَ»(2)
و ما را از این پنج چیز حفظ کن: 1- کسالت و تنبلی، 2- سستی و ناکامی، 3- بهانه جویی؛ کسانی هستند که وقتی به آنان می گویید: «برو کارکن، برو درس بخوان»، بهانه می آورند. 4- ملالت، 5- ضرر و آسیب.
با وجود پیشرفت علم در مسائل جسمی و فنی و صنعتی، بشر توفیق چندانی در بهبود و درمان بیماری های روحی – روانی نیافته است. این بیماری روز به روز در حال گسترش است: متأسفانه بسیاری از نوجوانان و جوانان و حتی افراد تازه ازدواج کرده ، دچار بی نشاطی، افسردگی و بی حوصلگی هستند. این خیلی
ص: 195
خطرناک است.
روان شناسان می گویند: شادابی و نشاط در جسم انسان نیز اثر می گذارد. آدم افسرده زخم معده می گیرد، دچار بی خوابی می شود، احساس اضطراب دارد و ...
اما نشاط مقاومت می آورد، در تفکرات انسان اثر دارد، نیروی اندیشه و حافظه و یادگیری را می افزاید، بازدهی انسان را بیشتر می کند.
شادابی هم بر بدن انسان تأثیرگذار است و هم بر روح او. افراد با نشاط حتی در مسائل اقتصادی نیز موفق ترند. فروشنده شاداب، مشتری فراوانی جذب می کند.
دیل کارنگی کتاب معروفی دارد که زیاد چاپ شده است: شاداب باشید تا مشتری جذب کنید. بسیاری از فروشندگان و کسبه از این کتاب استفاده کرده اند. این کتاب درباره اخلاق انتفاعی است. شادابی در فعالیت های سیاسی یا در مسائل مربوط به مصیبت و شکست ها و یا ... تأثیر بالایی دارد.
اصحاب اباعبدالله علیه السلام با این که می دانند فردا شهید می شوند ولی با هم مزاح می کنند؛ چرا؟ مگر شب و روز عاشورا شب و روز مزاح است؟! آن هم از سوی شخصیتی مانند بریر که «سید الْقُرَّاءَ» یعنی بزرگترین قاری قرآن کوفه است. او کسی است که کمتر دیده شده بود شوخی کند.
شخصی به نام عبدالرحمان می گوید: صبح عاشورا دیدم بریر با اصحاب شوخی می کند. گفتم: بریر! تو که اهل مزاح نبودی؛ این چه روحیه است داری؟ گفت: کسی که در انتظار بهشت است و در رکاب امامش جهاد می کند، آن قدر شادابی و نشاط در درون خویش دارد که بر زبانش تراوش کرده، در قالب شوخی و
ص: 196
مزاح نمایان می شود.(1)
این همان فرح و شادی است.
یکی از اصحاب امام حسين علیه السلام وقتی نزد حضرت آمد، آیه ای خواند که درباره فرح و شادی است. او یزید بن نبيط است که به او امیر بصراوی می گفتند؛ یعنی امیر بصره. يزيد بن نبيط با شرکت در جلسات سری و پنهانی در شهر بصره، برای امام حسین علیه السلام نیرو جمع می کرد. او ده پسر داشت و به آنها گفت: من می خواهم بروم و به اباعبدالله علیه السلام بپیوندم. اما فقط دو تا از پسرانش با او آمدند: عبدالله وعبيد الله.
یزید بن نبيط با دو پسرش و چند نفر دیگر، در منطقه ابطح که نزدیک مکه است، به امام حسین علیه السلام رسید. وقتی وارد شد این آیه را خواند که شاهد بحثمن است:
«وَقُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَبِرَحْمَتِهِ فبذلک فَلَيَفِرُّ حُوَّا»(2)
بگو: به فضل و رحمت الهی، باید به این ها خوشحال شوند.
گفت باید شاد باشم که امام حسین علیه السلام را پیدا کرده ام. البته این معنای آیه نیست، بلکه برداشت ماست.
ابن نبيط آیه فوق را خواند و حضرت از او استقبال کرد. وی به همراه دو پسرش در کربلا به شهادت رسید.(3) امام زمان علیه السلام در زیارت ناحیه به او و فرزندانش سلام
ص: 197
داده است:
«اَلسَّلاَمُ عَلَى يَزِيدَ بْنِ نَبِيطٍ وَ اِبْنَيْهِ»؛
سلام بریزید بن نبيط و دو پسرش.
یاران اباعبدالله علیه السلام این طور بانشاط بودند.
نشاط و شادابی به انسان مقاومت می دهد، قدرت تحلیل در مشکلات می دهد، صبوری و بردباری می دهد.
این داستان را بشنوید و خودتان بگویید شادابی یعنی چه، اضطراب یعنی چه؟! پنج نفر از اصحاب خاص امام سجاد علیه السلام بودند. سعید بن جبیر یکی از آنهاست. این شخص گاهی در دو رکعت نماز، یک ختم قرآن می کرد.
یک ختم قرآن، تقریبا هشت ساعت زمان می برد. گاهی نیز در روز یک بار گاهی شبی یک بار این کار را انجام میداد. سعید، قاری و حافظ بزرگ قرآن بود و علاقه مند به مکتب اهل بیت عصمت و طهارت.(1)
او همیشه ماجراهای بیماری و رحلت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم را یاد آوری می کرد و می گفت: «يَومَ الخَميسِ وَمايَؤُمُ الخَميسِ»؛ روز پنج شنبه ، و چه روز پنج شنبه ای؟ منظور او همان روزی بود که پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم در بستر بیماری افتاده بود و تقاضای قلم و کاغذ کرد تا وصیت و سفارشی بنویسد که مردم هرگز گمراه نشوند؛ اما یک نفر نگذاشت قلم و کاغذ بیاورند که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم موضوع جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام را در حضور همگان مکتوب کند.
ص: 198
سعید بن جبیر خیلی از این روز یاد می کرد و می گفت: هرچه مصیبت داریم،از روز پنج شنبه است. اگر در آن روز می گذاشت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم بنویسد، هرگز این طور نمی شد.
این آدم شجاع و رشید و حافظ قرآن را دستگیر کردند و نزد حجاج بن يوسف ثقفی حاکم کوفه آوردند. تا وارد شد، آن خبیث پلید گفت: اسمت چیست؟ گفت: سعید (خوشبخت). حجاج گفت: نه، توشقی هستی (بدبخت). گفت: مادرم مرا سعید نامید؛ تو می گویی من شقی هستم؟! حجاج گفت: خیلی حرف می زنی. همان است که من می گویم: نام توشقی است. به من بگو علی بن ابی طالب علیه السلام بالاتر است یا خلفای سه گانه ؟ مقام کدامشان نزد خدا برتر است؟
سعید گفت: من مقام کسی را تعیین نمی کنم؛ هر کدامشان پیش خدا مقرب تر است، نزد من هم مقرب تر است. هرکدام را که خدا بیشتر دوستش دارد، من هم بیشتر دوستش دارم.
حجاج گفت: تو می خواهی از پاسخ به پرسش های من طفره بروی. دستور میدهم همین الآن اعدامت کنند. خودت بگوتورا چگونه بکشم.
سعید گفت: همان طور که خودت دوست داری کشته شوی؛ چون به هر شیوه ای که مرا بکشی خداوند نیز تورا محاکمه و به همان گونه قصاص خواهد کرد. ولی من یک دعا می کنم. حجاج پرسید: چه دعایی؟ گفت: خدایا ! بعد از من دیگر کسی را گرفتار حجاج نکن. من آخرین کسی باشم که به دست حجاج کشته می شوم.
«اللَّهُمُّ لَا تَسَلُّطُهُ عَلَى اُحْدُ بِقَتْلِهِ بعدی»؛(1)
ص: 199
بعد از من او را بر هیچ کس مسلط نکن.
حجاج گفت: مگر به دعای توست؟! سپس به جلادان گفت: او را رو به قبله گردن بزنید. همین که رو به قبله اش کردن شروع کرد به خواندن این آیه:
«وجهت وجهي للذي فطر السماوات والأرض حنيفا وما أنا من المشركين»(1)
من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده؛ من درایمان خود خالصم؛ و از مشرکان نیستم! حجاج گفت: رویش را از سوی قبله برگردانید و پشت به قبله اش کنید تا قرآن نخواند. سعید را پشت به قبله کردند؛ اما باز هم خواند:
«وَأَيْنَمَا تَوَلَّوْا فَثُمَّ وَجْهُ اللهِ»؛(2)
به هرسورو کنید، همان جا روی خداست.
حجاج دستور داد: او را به روی خاک بخوابانید تا نه پشت به قبله باشد، نه رو به قبله.
وقتی صورت سعید را روی خاک گذاشتند، گفت:
«ومِنها خَلَقْناكُم وفيها نَعبُدُكُم»(3)
شما را از خاک آفریدیم و به همون باز می گردانیم.
سرانجام سعید بن جبیر را گردن زدند در حالی که وی در آرامش کامل به سرمی برد.(4)
حجاج وقتی می خواست کسی را گردن بزند، سفره چرمی پهن می کرد و او را
ص: 200
روی سفره سر می برید. او شخصیت هایی مانند کمیل و قنبر را به همین روش کشت. این روزها نیز افرادی اقدام به سر بریدن مسلمانان سنی و شیعه می کنند. این کار در تاریخ سابقه داشته است. حجاج سپس برای مردم نماز جماعت می خواند و سخنرانی و موعظه می کرد و تفسیر قرآن می گفت.
سعید بن جبیر را کشتند اما دعایش مستجاب شد. پانزده روز بعد از شهادت او حجاج به درک واصل شد. مرضی گرفته بود که از درون می سوخت و فریاد می زد اما بیرون و پوست بدنش سرد بود. ناگهان از خواب می پرید و می گفت: «مالی و السعيد بن جبير»؛ من با سعید بن جبیر چکار داشتم ؟!
میگفتند: حجاج! سعید زنده نیست؛ تو او را کشتی. می گفت: نه، من یک بار او را کشتم و او هفتاد بار مرا کشت. تا چشمانم به خواب می رود، سعید به خوابم می آید و کابوس می بینم.(1)
حجاج با اضطراب و نگرانی و فلاکت مرد. آن ، نشاط و شادابی سعید بن جبیربود و این، اضطراب و اندوه حجاج.
عزیزان من! شاداب بودن، نشاط داشتن، ناامید نبودن، افسرده نبودن و بی حوصله نبودن در زندگی مهم است. کارآمدی، قدرت تفکر و نیروی مقاومت انسان در پرتو شادابی است.
چه کنیم تا شاداب و بانشاط باشیم؟ چه عواملی در زندگی ما شادی می آورد؟ این پرسش اساسی خیلی از خانواده هاست. از پنجره یک روایت، عوامل شادی آفرین را می توانیم به چند دسته تقسیم کنیم: عوامل روانی، عوامل عبادی،
ص: 201
عوامل اخلاقی و عوامل ظاهری.
یک سری عوامل است که در همین جلسه توضیح خواهم داد. یک سری عوامل عبادی است؛ مثلا: روایت می فرماید: که فلان ذکر شادابی می آورد. یک سری عوامل اخلاقی است. مثلا این صفت افسردگی می آورد و آن صفت، شادابی. برخی ویژگی های ظاهری نیز تأثیرگذارند؛ مانند رنگ لباس یا خروج از خانه با یک شیوه خاص.
چه عوامل روانی موجب شادابی می شود؟ عواملی که می توان با اصحاب و یاران اباعبدالله علیه السلام تطبيق داد.
اولین عامل روانی نشاط مندی، مثبت اندیشی است. یکی از چیزهایی که باعث ناراحتی می شود منفی اندیشی یا منفی بافی است. نباید همیشه نیمه خالی لیوان را ببینیم. انسان باید مثبت اندیش باشد و خوبی ها و داشته هایش را ببیند و در اتفاقات زندگی اش با بدبینی وارد نشود؛ آقا خوبی های خانمش را ببیند و خانم، خوبی های شوهرش را؛ پسر خوبی های پدرش را قدر بداند و پدر، خوبی های پسرش را. تمام درگیری های بین پدر و پسر و زن و شوهر و همسایه و شریک، برخاسته از منفی نگری است.
در ماجرای جنگ خندق، وقتی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم کلنگ برزمین زد تا آن سنگ بزرگ را خرد کند، بر اثر برخورد آهن با سنگ سه جرقه برخاست، حضرت
ص: 202
فرمود: من در این جرقه ها نابودی امپراطوری ها را می بینم.
مسلمانان در موضع ضعف بودند و دشمن با سپاه انبوه به آنان حمله می کرد؛اما ببینید پیامبرصلی الله علیه واله وسلم تا چه حد مثبت اندیش است.
در اوایل انقلاب امریکا ما را تحریم کرد. همان طور که می دانید، تحریم اقتصادی بسیار مشکل است. کارخانه می خوابد، خط تولید متوقف می شود؛ آن هم در اوج جنگ و محاصره چند استان کشور. اما امام خمینی رحمه الله فرمود: کار بسیار خوبی است. حالا که ما را تحریم کرده اند جشن بگیریم؛ چون ما با این تحریم رشد می کنیم.
امروز کار به جایی رسیده که تولیدات هسته ای داریم. موشک های دوربرد می سازیم. اسلحه صادر می کنیم. آن روز که امام آن حرف را زد برای بعضی ها خیلی سنگین بود. این مثبت اندیشی در شرایط سخت است. مثبت اندیشی، نگاه خوب و درست به قضایاست.
ابوهاشم جعفری وضع مالی و اقتصادی خوبی نداشت؛ اما بدنی سالم داشت، ولایت داشت، ایمان داشت، همسر و خانه و خانواده داشت. او این ها را نمی دید؛ مانند خیلی ها که وقتی با آنان صحبت می کنید شکوه می کنند و از نداشته هایشان می گویند. این خیلی بد است. خداوند این شکوه کردن ها و کج بینی ها را نمی پسندد.
ابوهاشم نزد امام هادی علیه السلام آمد که شکایت کند. تا نشست آقا به او فرمود: ابوهاشم تو داشته هایت را به یاد داری؟ ایمانی داری که به جهنم نمی روی،
ص: 203
سلامتی داری ، نماز می خوانی، روزه می گیری، عبادت می کنی، امنیت و ولایت داری؛ اینها را فراموش کرده ای و فقط پولی که در جیبت نیست و هدفی که به تأخیر افتاده در ذهنت است؟(1)
در مدینه، کسی مرده بود و پیامبر خداصلی الله علیه واله وسلم می خواست براو نماز بخواند. در همین زمان مسلمانان شروع کردند به بدگویی از او. یکی گفت بد اخلاق بود، یکی گفت بد برخورد بود و... همه منفی گویی می کردند.
رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم برگشت و روبه جمعیت فرمود: یعنی این بنده خدا هیچ کار خوبی نکرده است؟
یکی گفت: یا رسول الله ! شبی او را دیدم که در راه خدا نگهبانی می داد.
این مثبت اندیشی است. حضرت فرمود: همین کافی است. و برایش نماز خواند.
روز عاشورا وقتی حرتوبه کنان پیش امام حسین علیه السلام آمد، سیدالشهداء علیه السلام در برخورد با او مثبت اندیشی کرد. نفرمود تومارا به این وضعیت دچار کردی. ما خواستیم به کوفه برویم اما تو نگذاشتی. حضرت هرگز چنین نفرمود.
حتى جمله ای هم که امام در زمان ورود به کربلا خطاب به حرفرمود، جمله ای مرسوم و معمولی در آن روزگار بود. اگر کسی دیگری را آزار می داد به او می گفتند:
ص: 204
«ثَكِلَتْكَ اُمَّكَ»(1)
مادرت به عزایت بنشیند، یعنی تو بمیری!
به نظر من شاید برای دلداری دادن به حرو خشنود کردن او بود که وقتی حضرت سر او را به دامن گرفت فرمود: همان طور که مادرت تو را حرنامید، واقعا حر(آزاد مرد) هستی.
امام حسین علیه السلام دو بار از مادر حر نام برد: یک بار آن جا که حرراه را بست وحضرت فرمود:
«ثَكِلَتْكَ اُمَّكَ»؛
مادرت به عزایت بنشیند.یعنی تو بمیری!
بار دیگر آن جا بود که حر بر زمین افتاد و حضرت سرش را در دامن گرفت وفرمود: تو کسی هستی که مادرت نام تو را به حق «حر» نهاد.(2)
اباعبدالله علیه السلام در مسیر کوفه، به خیمه ای رسید که صاحبش مسیحی بود. وهب مسیحی با همسر و مادر خود از شهر بیرون آمده و در بیابان چادر زده بود. وقتی حضرت به خیمه آنها رسید، با خود وهب ملاقات نکرد؛ برای مادرش پیغام فرستاد: به پسرت وهب بگو: پسر پیامبر آخر الزمان آمده است.
وهب تازه داماد، تا این پیغام را شنید دست همسر و مادرش را گرفت و مسلمان شد و همراه سید الشهداء علیه السلام به کربلا آمد.(3)
ص: 205
این تازه مسلمان و حبیب بن مظاهر کجا که سابقه هفتاد و چند ساله دراسلام دارد؟ خون وهب و حبيب باید در کنار هم ریخته شود؛ امام باید برای هردویشان دعا کند و به آنها آفرین بگوید.
حضرت نفرمود نه آقا! تو مسیحی هستی. توکجا و ما کجا؟ این یکی از نشانه های شادابی در دین است.
جوان عزیز! در کنکور قبول نشدی، ایرادی ندارد، دنیا که به آخر نرسیده . دختری که می خواستی با او ازدواج کنی به تو ندادند، شغلی که می خواستی مهیا نشد... آیا اینها دلیل منفی بافی می شود؟
جوانان ! اگر در زندگی منفی نگرباشید وکمبودها را برجسته کنید، به جایی نمی رسید. مثبت اندیشی امنیت و سلامت می آورد. این ها را برای خانواده هایی می گوییم که در زندگی مشکل مالی یا بیماری و یا مشکلات دیگر دارند.
محمد بن ابی عمیر از اصحاب خاص چند امام است. او کتاب هایی نیز نوشته بود. او را به زندان بردند و 120 ضربه شلاق زدند. سراسر بدنش زخمی شد اما او همچنان استوار و بانشاط بود.(1)
این افراد گاهی چنان نشاطی داشتند که شکنجه گرها را خسته می کردند. این مقاوت از کجا سرچشمه می گیرد؟ از همان مثبت اندیشی که علی علیه السلام فرمود:
ص: 206
«السرور یبسط النفس ویثیر النشاط»؛(1)
شادی و سرور، به انسان ظرفیت می دهد و باعث می شود قدرت تحملش در زندگی بالا برود.
دومین عامل روانی نشاط مندی، زیستن در حال است. در روایات ما نیز به این موضوع اشاره شده. خیلی ها در فردا زندگی می کنند. این خوب نیست. خیلی ها هم در دیروز در جا می زنند. این هم خوب نیست. قرآن کریم خطاب به مسلمانان می فرماید:
«لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ »(2)
برای آنچه از دست داده اید غصه نخورید.
نسبت به گذشته، وظیفه ای به نام ندامت و عبرت داریم. هر کسی در گذشته گناه کرده، پشیمان شود و دیگر آن را تکرار نکند. اگر اتفاقی افتاده، تصادفی کرده، از آن عبرت بگیرد تا دیگر رخ ندهد. نسبت به آینده هم وظیفه ای داریم که همان تدبیر و برنامه ریزی است، مثلا: برنامه ریزی کنیم که هرچه جلوتر می رویم، زندگی مان بیشتر سروسامان بگیرد. اما هرگز در گذشته و آینده زندگی نکنیم. امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: گذشته، در گذشته است و آینده هنوز نیامده .
ص: 207
عبیدالله بن حر جعفی در آینده زندگی می کرد. وقتی امام حسین علیه السلام از او دعوت کرد به جمع یارانش بپیوندد، گفت: می ترسم اگر همراه شما بیایم خونم به هدر رود. می خواهم در جایی کشته شوم که نامم در تاریخ بماند.(1)او دنبال عنوان و شهرت است؛ اما جون که دنبال شهرت نبود نامش ماندگار شد. اسلم ترکی که شهرت طلب نبود نامش ماند. يزيد بن نبيط (2)که دنبال شهرت نبود نامش ماند. چه کسی می داند قبر عبيد الله بن حر جعفی کجاست ؟ هیچ کس! در آب افتاد و خفه شد.
عمر بن سعد در فردا زندگی می کرد و مدام از حکومت و گندم ری میگفت؛ لذا مضطرب بود. این بد است. بعضی گذشته خود را مطرح می کنند و می گویند ما با این گذشته پیرو امام حسین علیه السلام شویم؟ ما با این گذشته می توانیم خودمان را اصلاح کنیم؟ با این شکست می توانیم برخیزیم؟ زیستن در حال، امروز را دیدن و برای امروز برنامه ریختن، دومین نکته ای است که در زندگی باید مورد توجه قرار گیرد.
مرحوم شهید بهشتی فرموده بود: اگر بگویند: فردا صبح تو رئیس دنیایی،نمی ترسم. می نشینم برای دنیا برنامه ریزی می کنم.
جوانان! در حال زندگی کنید و از جوانی بهره ببرید. نگویید مدرک کارشناسی ارشد را بگیرم، ازدواج کنم، خانه بخرم، بعد فلان کار خوب را ان شاء الله
ص: 208
انجام می دهم. نماز و عبادت و خوب بودن چه ربطی به این مسائل دارد؟ بعضی ها کار خوب را به آینده ارجاع می دهند.
سومین عامل روانی نشاط مندی، هدف دار بودن است. آدم باید در زندگی هدف داشته باشد. بعضی ها مثل مرغ سرگردان اند؛ از این شاخه به آن شاخه ، از این شغل به آن شغل و از این سبک زندگی به آن سبک زندگی می پرند.
خود هدف نیز دو نوع است: هدف کوتاه مدت و هدف بلند مدت. هرکاری که انسان انجام می دهد، هدفی در پشت آن است. هدف دار بودن، انسان را بانشاط می کند.
هدف امام خمینی سرنگونی شاه و تشکیل حکومت اسلامی است. و به ترکیه و عراق و فرانسه تبعید می شود، به زندان قیطریه می رود اما هدفش را از دست نمی دهد. داشتن هدف سومین عاملی است که باعث می شود انسان در زندگی شاداب باشد.
چهارمین عامل روانی ایجاد شادابی و نشاط این است که انسان به داشته های خود قناعت و اکتفا کند. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«مِنْ نَظَرٍ إِلَى مَا فِي أیْدِي النَّاسَ طَالَ حُزْنِهِ»؛(1)
کسی که نگاهش به دارایی دیگران باشد، غم و اندوهش طولانی خواهد شد.اگر نگاهش به خانه و ماشین مردم باشد، همیشه غمگین است. البته نگاه به
ص: 209
داشته های دیگران در مسائل مادی و مالی مشکل آفرین است؛ اما در امور دینی و تقوایی این طور نیست. مثلا، انسان فلان عالم را ببیند و آرزو کند مثل او باشد این ایرادی ندارد. اصلا یکی از خاسته های ما همین است. مگر در نماز عید فطر نمی گوییم:
«اللهم إني أسألك من خير ما سألك عبادك الصالحون »(1)
خدایا! هرچه بندگان خوبت از تو خواسته اند، بهتر از آن را می خواهیم.
حضرت ابراهیم دعا می کرد:«وَأَلْحَقُنِي بِالصَّالِحِينَ»(2)؛ خدایا! مرا به صالحان ملحق كن.
اما متأسفانه برخی در مسائل مادی و مالی این گونه اند.
ص: 210
قال الله تبارک و تعالی:«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(1)
شادابی و نشاط به قدری مهم است که امیرمؤمنان علیه السلام این صفت را یکی از ویژگی های پرهیزکاران می نامد:
«يُصْبِحُ فَرَحَا»؛(2)
پرهیزکار با شادی صبح می کند.
شادابی باعث سلامت جسمی و افزایش قدرت تفکر و یادگیری است، به انسان روحیه تعاون و هم زیستی می دهد، در انسان حالت خشنودی و رضایت ایجاد می کند، باعث می شود انسان پويا و سرزنده باشد.
ص: 211
البته نباید شادابی را با لودگی و تمسخرو شوخی نابه جا اشتباه گرفت. این دو موضوع کاملا با هم تفاوت دارد. بعضی ها تحقیر و تمسخر و دست انداختن دیگران را شادابی و نشاط می نامند. درست است که پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
« إِنَّى لِأَمْزَحُ»؛(1)
من شوخی می کنم .
على علیه السلام فرمود:
«مَنْ كَثُرَ مِزَاحُهُ قَلَّتْ هَيْبَتُهُ»؛(2)
کسی که زیاد شوخی کند هیبت و سنگینی اش کم می شود .
هرکس زیاد خنده و شوخی کند، ارزش و اعتبارش در جامعه از دست می رود.پس باید توجه داشت که شادابی با لودگی اشتباه نشود. بعضی ها مردم را دست می اندازند و آزار می دهند، دیگران را تمسخرو تحقیر می کنند، غیبت می کنند، مردم را می ترسانند، و اسم این کار را خوشی و شادابی می گذارند.
یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه واله وسلم به مسجد آمده بود. وقتی خواست به خانه برود دید کفش هایش نیست. به ناچار با پای برهنه رفت. کمی بعد بازگشت تاببیند نکند مثلا کفشهایش را به اشتباه بردند و حالا آورده اند. اما باز هم نبود. او مشغول گشتن به دنبال کفش هایش بود که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم او را دید و پرسید: چه
ص: 212
شده؟ عرض کرد: یا رسول الله ! کفش هایم نیست. در این هنگام یکی از حاضران شروع کرد به خندیدن و گفت: من کفش های او را مخفی کردم؛ می خواستم شوخی کنم. حضرت ناراحت شد و فرمود: مزاح با ترساندن و آزار نیست. این کار تمسخر است.(1)
شخصی برای خنداندن مردم به دنبال امام سجاد علیه السلام راه افتاده بود و مدام عبای حضرت را از پشت ایشان می کشید. امام سجاد علیه السلام که با آن وقار و عظمت راه می رفت، برگشت و به او فرمود:
«إِنَّ لِلَهَّ يَؤُمُّ يَخْسَرُ فِيهِ الْمُبْطِلُونَ»؛(2)
خداوند روزی(به نام قیامت) دارد که اهل بطالت در آن روز زیان خواهند دید.
این شادابی نیست، تمسخر است.
در روایت است که از دو مجلس بپرهیزید:
1. مجلسی که در آن عیوب مؤمن بیان شود؛
2. مجلسی که در آن نقص امام معصوم و حجت خداگفته شود.(3)
ص: 213
مجلسی که عیوب مؤمن را ذکر کنند، مانند: شب نشینی ها و دور هم نشستن هایی که جوک های ناپسند و حرف های نادرست در آنها رد و بدل می شود. اینها شادمانی نیستند. شادمانی و نشاط همان چیزی است که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم از پروردگار درخواست کرد:
«اَللَّهُمَّ اُمْنُنْ عَلَيْنَا بِالنَّشَاطِ»؛(1)
خداوندا! با نشاط بر ما منت گذار.
بحث ما درباره آن شادابی و نشاط است. خداشناس، شاداب است. کسی که خدا را می شناسد، چهره اش خوشحال و خندان است. شادمانی و نشاط، آن روحیه شادی است که على علیه السلام فرمود:
«اَلسُّرُورُ يَبْسُطُ اَلنَّفْسَ»؛(2)
شادمانی، ظرفیت انسان را بیشتر می کند و موجب می شود قدرت تحمل انسان افزایش یابد.
همان طور که پیش تر گفتم، شادابی چهار عامل دارد که در جلسه قبل بیان شد. در این جلسه دو عامل دیگر را مطرح می کنم. بسیاری از خانم ها و آقایان جوان و هم چنین خانواده هایی که به تازگی زندگی تشکیل داده اند به ما می گویند
ص: 214
که افسرده و نگرانیم، احساس اضطراب داریم، آرامش نداریم؛ چگونه می توان آرامش و نشاط و شادابی را به دست آورد؟
راه دیگر شادابی، تقویت باورهاست. باور چیزی مانند بتون ساختمان است که هر چه بتون محکم تر باشد، طبقات بیشتری می توان ساخت. هر چه باورهای ما قوی تر باشد؛ بایدها و نبایدها را بهتر می پذیریم و به اجرا می گذاریم.
مثال می زنم: کسی که نزد پزشک می رود و پزشک بیماری اش را تشخیص می دهد و می گوید: فلان غذا را بخور، فلان غذا را نخور، چون حرف پزشک را باور دارد، به دستورش عمل می کند.
مثال دیگر: جوانی که در جایی استخدام می شود و به او می گویند اگرساعت هفت و نیم صبح کارت نزنی اخراج می شوی، او که روزهای قبل بیکار بود و تا ساعت به صبح می خوابید، حالا ساعت هفت بیدار می شود و راه می افتد. چرا؟ چون باور دارد که باید ساعت هفت و نیم در محل کارش حاضر باشد و گرنه اخراج می شود. هر چه باورهایمان قوی تر باشد، اعمال ما نیز بیشتر و بهتر خواهد بود.
یکی از کارهایی که دشمنان می کنند همین است که باورهای غلط را به وجود می آورند. کسی که به خودش بمب می بندد و در میان جمعیت می رود و آن را منفجر می کند، این کار را برای دنیا نمی کند. او خود را می کشد تا به مقام و درجه بهشتی برسد. برایش باور غلط ساخته و گفته اند: این کار باعث بهشت رفتنت می شود. توبا رسول الله صلی الله علیه واله وسلم محشور خواهی شد. آن قدر این آدم منافق را
ص: 215
شست و شوی مغزی داده اند که می رود امام جمعه هشتاد ساله را بغل می کند و او را با انفجار بمب در محراب به شهادت می رساند. چهار امام جماعت کشور را این گونه کشتند. آن هم چه کسانی؟ انسان هایی که اگر انسان می خواست یک چهره بهشتی ببیند، می بایست آیت الله دستغیب را می دید، آیت الله مدنی امام جمعه تبریز را میدید، آیت الله اشرفی را میدید؛ همان پیرمردهایی که امام خمینی علاقه خاصی به آنها داشت. آن منافق با چه اعتقادی آیت الله دستغیب را تکه تکه می کند؟ همان پیرمردی که روزگاری دراز در سخنرانی و کتاب هایش درس اخلاق واعتقاد گفت و مردم را ارشاد کرد.
یکی از کارهای معاویه جعل حدیث در فضیلت خود و خلفای سه گانه بود. البته خودش این کار را نمی کرد، بلکه مبالغ هنگفتی هزینه می کرد و جعل کنندگان حدیث با دریافت پول و مقام، حديث می ساختند. علاوه بر این، در مذمت امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز احادیثی با همین شیوه پدید آورد؛ شایعاتی چون بی نمازی علی، قتل خلیفه سوم به دست على علیه السلام و ...
معاویه نمی توانست به مردم بگوید قرآن نخوانید؛ اما اعلام کرد که تفسیر قرآن ممنوع است. عبدالله بن عباس به او گفت: مردم می خواهند قرآن را بفهمند؛ چطور تفسیرش را ندانند؟ معاویه پاسخ داد: نمی گویم تفسيرندانند، بلکه باید تفسیر را از ما بخواهند.
نزد کعب بن ثور و کعب الاحبار بیایند، ما تفسیر می کنیم. اگر ما تفسیر کنیم نمی گوییم«انما يُرِيدُ اللهُ لِيَذْهَبُ عَنْكُمِ الرِّجْسَ»(1)ويژه اهل بیت علیهم السلام است، می گوییم
ص: 216
مربوط به همه افراد خاندان پیامبر است و شامل بستگان و همسرانش نیز می شود .
اگر ما تفسیر کنیم می گوییم منظور از اولی الامر در آیة«وَأَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأَوَّلِيَّ الْأَمْرِ منکم»(1)، فرماندهان جنگی و قاضیان دادگاه ها هستند. یعنی از اینها اطاعت کنید. ما که هرگز نمی گوییم اولی الامر على وفرزندانش علیهم السلام هستند. اگر ما تفسیر کنیم می گوییم آیه«ومِنَ النَّاسِ مَن يَشتَري»(2)درباره ابن ملجم نازل شده است؛ نمی گوییم درباره على علیه السلام است که شب هجرت در بستر پیامبر صلی الله علیه واله وسلم خوابید و جان فشانی کرد.
همان طور که میدانید آیات قرآن اسباب نزول دارند؛ یعنی قضیه و ماجرایی باعث می شد که آیه یا آیات و حتی سوره ای نازل شود. مثلا: وقتی امیرمؤمنان علیه السلام به جای پیامبرصلی الله علیه واله وسلم در بستر او خوابید تا حضرت بتواند از مکه به مدینه برود، آیه در شأنش نازل شد. یا: در ماجرای عید غدیر چند آیه نازل شد. اما دشمنانی مانند معاویه آمدند و درباره شأن نزول و اسباب نزول آیات، حديث دروغین ساختند.
معاویه پس از آن که باورهای مردم شام را خراب کرد، سی- چهل هزار نفر را به میدان صفین آورد. وقتی باور مردم کوفه عوض شد، به راحتی برای جنگ با پسر پیامبرصلی الله علیه واله وسلم به صحرای کربلا آمدند.
از کجا می گویم که شادی و شادابی به تقویت باورها وابسته است؟ حدیث از رسول خداست:
«إِنَّ اللهَ بحکمه وَ فَضْلُهُ ؛ جَعَلَ الرَّوْحُ وَ الْفَرَحُ فِي الْيَقِينِ»؛(3)
ص: 217
خداوند آرامش و شادی را در دو چیز قرار داده است: باور و خشنودی به قضای الهی.
این ویژگی در اصحاب اباعبدالله علیه السلام موج می زد. حنظله از شهدای کربلاست. روز عاشورا خدمت امام حسین علیه السلام آمد و عرض کرد: به من اجازه می دهید بروم و دشمن را نصیحت کنم؟
حضرت فرمود: برو. حنظله آمد مقابل سپاه عمر بن سعد ایستاد و آیات سیام تا سی و سوم سورة غافر را برایشان خواند. این آیات درباره مؤمن آل فرعون است که قوم خود یعنی فرعونیان را نصیحت و از دین خدا دفاع می کرد. او از عذاب الهی می گفت. حنظله این آیات را خواند اما حرفش را نشنیده گرفتند و سر و صدا ایجاد کردند. حنظله برگشت و عرض کرد: اجازه می دهید به ملاقات پرورگار بروم؟ حضرت فرمود: برو؛ ان شاء الله به ملاقات پروردگار نائل می شوی. حنظله به میدان آمد. «بوجهه و نحره»؛ او صورت و گلوی خود را در مقابل تیرهایی که به سمت امام حسین علیه السلام می آمد سپر می کرد. سرانجام به شهادت رسید.(1)
این شادابی است. در شب و روز عاشورا مزاح هم می کردند. این نشاط در رجزهایشان هم به چشم می آید.
یکی از کارهایی که امام حسین علیه السلام با اصحابش کرد تقویت باور آنان بود. البته آن کاری که در شب عاشورا کرد، آخرین مرحله بود. حضرت جایگاه بهشتی شان را
ص: 218
از میان دو انگشت خود به آنها نشان داد. اگر حضرت این کار را در همان آغاز انجام می داد، در این صورت دیگر خیلی آسان و ساده بود که شخص بیاید و جان خود را فدا کند؛ چون دیده بود که چه کاخ و امکانات و نعمت هایی در بهشت دارد.
وجود مقدس سیدالشهداء علیه السلام باورها را تقویت کرد؛ خطبه خواند و از قرآن و سنت دلیل آورد تا باور ایجاد کند. همین کارها باعث شد روز عاشورا بیایند و برای سبقت گرفتن به شهادت التماس کنند.
جوانان و نوجوانان عزیز! باورهایتان را تقویت کنید. ممکن است بپرسید: چگونه؟ با مطالعه؟ نه، راه های دیگر هم دارد: با زیارت، با توسل، با حضور در همین مجالس. اگر عقیده ما محکم شد، دیگر انجام اعمال برایمان سخت نیست، خواندن نماز صبح سخت نیست ، روزه گرفتن سخت نیست، جهاد سخت نیست، دیگر افسردگی و نگرانی نداریم، شاداب و با نشاطیم.
در زمان امام باقر علیه السلام شخصی به نام محمد طیار دچار مشکل عقیدتی و سرگردانی فکری شده بود. در آن دوران چند فرقه مذهبی شکل گرفته بود و او نمی دانست کدام را تأیید و انتخاب کند.
یکی از فرقه ها زیدیه بود که پیروانش به امامت زید فرزند امام سجاد علیه السلام اعتقاد داشتند. گروه دیگر حروریه بود، یعنی همان خوارج . نام حروریه برگرفته از منطقه ای است که خوارج در آن زندگی می کردند. گروه دیگر مرجئه بود که در مسائل دینی اعتقاد به سهولت و آسانی بیش از حد داشتند. می گفتند: دلت پاک باشد؛ عمل
ص: 219
مهم نیست. خیلی مهم نیست که نماز و روزه ات کامل باشد. مانند الآن که بعضی ها مرتكب انواع گناه می شود و می گوید: دلم پاک است ! هارون الرشید می گفت: «الارجاء دین الملوک»؛ دین مرجئه، دین پادشاهان است. این ها دقیقا در مقابل خوارج بودند که دین خشک و خشنی داشتند و برخی شان مرتکب یک گناه کبیره را کافر می دانستند. گروه دیگر قدریه بود.
محمد طیار می گوید: در میان این مکاتب فکری سرگردان مانده بودم و نمی دانستم کدام برحق است. شبی تا صبح نخوابیدم و مدام دعا می کردم. دقت کنید که دعا چگونه باور را تقویت می کند. یک توسل، یک زیارت مشهد، یک سلام به حضرت معصومه علیها السلام، باورساز می شود. ایجاد باور فقط با علم و دانش نیست؛ چون علمایی مانند بعلم باعورا و کعب بن ثور بودند که باور نداشتند. باورسازی راه معنوی هم دارد.
محمد طیار می گوید: تا صبح فکر کردم. صبح دیدم در خانه را می زنند. در را گشودم. دیدم آقایی آمده و می گوید: بیا که امام باقر علیه السلام با تو کار دارد.
خوشحال شدم. سریع لباس پوشیدم و خودم را به خانه امام باقر علیه السلام رساندم. تا نشستم حضرت فرمود:
«وَلَا إِلَى الْحَرُورِيَّةِ وَلَا إِلَى الزَّيْدِيَّةِ وَ لَكِنَّ إِلَيْنَا»؛(1)
نه نزد مرجئه، نه نزد قدریه ، نه نزد حروريه، نه نزد زیدیه، نزد هیچ یک از اینها نرو؛ بلکه نزد ما بیا.
من که اصلا نگفته بودم شب قبل در چه فکری بودم وتا صبح نخوابیدم،عرض کردم:
ص: 220
«أَشَهِدَ اِنْكِ حُجَّةَ اللهِ»؛
شهادت می دهم که تو حجت خدایی.
خیلی جالب است که بدانید این آدمی که در باورهایش دچار شک و تردید بود، به حدی در باورهایش قوی و محکم شد که شخصی می گوید:
در محضر امام صادق علیه السلام نشسته بودیم که مردی از اهالی شام وارد شد. مردم شام باورهایی ضعیف و غلط داشتند. بعضی هایشان نمی دانستند امیرمؤمنان على علیه السلام چه نسبتی با پیامبرصلی الله علیه واله وسلم دارد و داماد آن حضرت است.
آنها که با تفکراموی رشد کرده بودند، به سفاح، نخستین خلیفه عباسی، گفته بودند که ما خویشاوندی برای پیامبرصلی الله علیه واله وسلم جز امویان نمی شناسیم. اما همین افراد وقتی برای مراسم حج به مکه می آمدند و امامان ما را از نزدیک می دیدند و با آنها صحبت می کردند، متوجه غلط بودن باورهایشان می شدند.
مرد شامی به امام صادق علیه السلام گفت: می خواهم با شما مناظره کنم. حضرت فرمود: با شاگردانم مناظره کن. گفت: می خواهم در علم تجوید و قرائت قرآن مناظره کنم. حضرت فرمود: با حمران بن اعين بحث کن. گفت: می خواهم با خودتان مناظره کنم. حضرت فرمود: اگر حمران را شکست بدهی،مرا شکست داده ای.
مرد شامی در علم تجوید و قرائت با حمران مناظره کرد و مغلوب او شد. پس گفت: می خواهم در لغت مناظره کنم.
حضرت ابان بن تغلب را معرفی کرد و ابان او را شکست داد. گفت: می خواهم درباره جبر و اختیار بحث کنم.
حضرت فرمود: با محمد طیار بحث کن.
محمد طیار که تا چند سال قبل میان مکاتب فکری سرگردان بود، حالا با مرد شامی بحث کرد و او را شکست داد؛ باورهایش تا حدی قوی شده بود که با مخالفان بحث و مناظره می کرد. مرد شامی پس از مغلوب شدن در برابر محمد
ص: 221
طیار گفت: می خواهم درباره امامت بحث کنم. حضرت هشام بن حکم را معرفی کرد. هشام نیز بر او پیروز شد.
جوانان عزیز! از داستان فوق نتیجه می گیریم که هر علم و دانشی، تخصص می خواهد. باید در علم دین به متخصصش رجوع کنید. متأسفانه امروزه خیلیها خود را کارشناس دین معرفی می کنند. طرف مغازه دار است و دو تا کتاب دانشگاهی خوانده، حالا مدعی تخصص در دین است.
در مباحث تخصصی دین، باید به اهلش رجوع شود، حتی در هر زمینه ای، به یک نفر. ممکن است بنده نتوانم مثلا: در بحث جبر و اختیار پاسخگو باشم و تخصصم در رشته ای دیگر باشد. شاگردان امام باقر و امام صادق علیها السلام را ببینید. هشام بن حکم در زمينه امامت متخصص است، هشام در توحید، محمد طیاردر جبر و اختیار، حمران بن اعین در تجوید قرآن ، ابان بن تغلب در لغت و ...
جوانان ! در شبهه گرفتار نشوید. اگر باورهایتان تقویت شد شاداب می شوید. رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرموده است: اگر کسی به قضای الهی معتقد باشد محزون نمی شود.(1)
اگر کسی معتقد باشد که رزق تقسیم شده است غصه نمی خورد. اگر کسی بداند که دنیا فانی است به آن دل نمی بندد.
به امام صادق علیه السلام گفتند: رمز موفقیت شما چیست ؟ حضرت در پاسخ هشت رمز موفقیت ذکر کرد که بنده چند مورد از آنها را خواهم گفت. فرمود: يقين يافتم که
ص: 222
دنیا قابل اعتماد نیست؛ به آن دل نبستم. یقین یافتم که خداوند قضا و قدر بندگانش را مشخص می کند؛ دچار غم و غصه نشدم. اطمینان یافتم که دیگری روزی مرا نمی خورد؛ حرص نزدم.
امام سجاد علیه السلام از سه چیزنهی کرد و برای هرکدام آیه ای از قرآن نیز آورد. این سه مورد از نکات دقیق اخلاقی است.
1.«لَيْسَ لَكَ أَنْ تَتَكَلَّمَ بِمَا شِئْتُ»؛ هرچه برزبانت آمد مگو؛ چون خدا در قرآن می فرماید:
«وَلَا تَقَفٍّ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»؛(1)
از چیزی که نمی دانی پیروی نکن.
چرا آبروی دیگران را می ریزی؟ چرا برای مردم حرف در می آوری؟
2. «لَيْسَ لَكَ أَنَّ تَفَقُّدَ مَعَ مَنْ شِئْتُ»؛ با هرکسی نشست و برخاست نکن. چرا؟چون خدا در قرآن می فرماید:
«وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ ۚ وَإِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَىٰ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»(2)
هرگاه کسانی را دیدی که آیات ما را استهزا می کنند، از آنها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند! و اگر شیطان از یاد تو ببرد، هرگز پس از یاد آمدن با این جمعیت ستمگر منشین!
در هر جلسه ای ننشینید، به هرشبهه ای گوش ندهید، هر مجله و کتابی را
ص: 223
نخوانید.
شیخ انصاری در را کتاب مکاسب می گوید: یکی از چیزایی که خرید و فروشش حرام است، کتب ضاله یعنی گمراه کننده است. امروز CD و شبكه ماهواره ای و سایت اینترنتی هم اگر گمراه کننده باشد، حکم همان کتاب ها را دارد.
شیخ انصاری می گوید: خرید کتب ضاله برای کسی جایز است که بتواند به شبهات و اشکالات پاسخ بدهد.
علامه امینی کتاب های مخالفان را می خرد و الغدیر می نویسد؛ این درست است.
میرحامد حسین هم همین کار را می کند و عبقات الانوار را می نویسد.
سید شرف الدين المراجعات مینویسد؛ اما جوانی که دیپلم دارد یا سال دوم دانشگاه است می تواند؟ کتاب ها و سخنرانی ها و مقالات گمراه کننده به سهولت در سایت ها دانلود می شود و جوان ها چندین ساعت وقت صرف آن می کنند. باید حواس آدم جمع باشد چه می خواند و چه می شنود.
3. «وَ لَيْسَ لَكَ أَنَّ تَسَمُّعَ مَا شِئْتُ»؛(1) هرکس هرچیزی می گوید گوش نده.
4.گوش باید « واعيه» باشد یعنی حرف حق را بشنود و بپذیرد. نباید غیبت و
ص: 224
تهمت و موسیقی به این گوش بخورد.
امام سجاد علیه السلام فرمود: می دانی چرا نباید هر چیزی را نشنوی ؟ چون خدا در قرآن می فرماید:
«وإن السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه مسؤولا»(1)
چرا که گوش و چشم و دل ، همه مسئولند.
درباره گوش و چشم و دل پرسش خواهد شد.
دومین راه شادابی، اصلاح ساختار اخلاقی است. ساده تر بگویم: آدمی که سوء ظن دارد شاداب نیست ، آدمی که حسود و کینه ای است شادابی ندارد. این را پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«رُبَّ شَهْوَةِ سَاعَةِ تُورِثَ حُزْنَا طَوِيلَا» ؛(2)
نگاه شهوت آمیز، حقد، کینه، حسادتو ... باعث به هم ریختگی می شود .
نزد پزشکی بودم که خانم جوانی آمد و نامه آزمایش و عکس رنگی پزشکی اش را آورد. دکتر گفت: خانم! عکس هایت نشان می دهد سالم هستی. اما زن جوان گریه می کرد و می گفت: آقای دکتر! افسرده ام، افسرده ام!
دکتر گفت: والله من هر چه نگاه می کنم هیچ عامل افسردگی یا بیماری در آزمایش ها و عکس های شما نیست. شما باید نزد روان شناس و روان پزشک بروید.
ص: 225
شما هم اگر مشکلی دارید، ببینید کدام صفت باطل اخلاقی در وجود شماست که باعث این غم و اندوه شده . پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«مِنْ نَظَرٍ إِلَى مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ طَالَ حُزْنِهِ»؛(1)
کسی که نگاهش به دارایی دیگران باشد، حزنش طولانی است.
کسانی که چشم و هم چشمی می کنند، کسانی که حسادت دارند، کسانی که کینه دارند، همیشه محزون اند.
رو خویش رو صد آب شوی از کینه ها *** وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
شادابی و نشاط در پرتو همین دو عاملی است که بیان کردم: تقویت باورها و اصلاح ساختار اخلاقی. حالا با همین معیار به شهدای کربلا نگاه کنید؛ چرا این قدر شاداب اند؟ چرا این قدر با نشاط اند؟
عمر بن خالد صیداوی از شهدای کربلاست. او با غلام و دو نفر از دوستانش به محضر امام حسین علیه السلام آمدند و عرض کردند: یا اباعبدالله ! ما می خواهیم با هم به میدان برویم. حضرت فرمود: بروید «جزاكم الله خيرا»؛ خدا به شما پاداش نیک بدهد.
این چهار نفر شمشیر کشیدند و جلو رفتند. عمر بن سعد که دید چهارنفربا هم آمده اند فریاد زد: محاصره شان کنید. ناگهان سیصد - چهارصد نفر آنها را محاصره کردند. عمر بن خالد و همراهانش که در حلقه محاصره گرفتار شده بودند، دیگرنه می توانستند بجنگند و نه می توانستند خودشان را از محاصره
ص: 226
دشمن نجات دهند. «فَجَاءَ عَبَّاسُ بْن علی وَ اِسْتَنْقَذَهُمْ»؛ به ناگاه عباس فرزند رشید امیرمؤمنان علیه السلام آمد و آنان را نجات داد.
بیشتر شنیده ایم که حضرت عباس علیه السلام در کربلا کاری نکرد و تنها برای آوردن آب رفت؛ اما این طور نیست. ایشان بارها به میدان رفت و اصحاب را از خطر نجات داد. در این جا نیز نوشته اند: وقتی عباس حمله کرد، آن سيصد- چهارصد نفر همگی گریختند.
عمر بن خالد و همراهانش از حلقه محاصره بیرون آمدند و پس از آن که به خدمت امام حسین علیه السلام رفتند و عرض سلام کردند، دوباره به میدان بازگشتند. آنها با رشادت و شجاعت جنگیدند و سرانجام به شهادت رسیدند.(1)
این شجاعت و شادابی از کجا پیدا می شود؟ عرض کردم که امام حسين علیه السلام باور آنان را تقویت کرده بود. البته از اول به آنها معجزه نشان نداد. ابتدا با سخن و کلام و استدلال شروع کرد و در شب عاشورا هم بی مقدمه معجزه نشان نداد. وقتی سخنرانی حضرت تمام شد، یکی از اصحاب گفت: اگر هفتاد بار کشته شویم، در کنار شما می مانیم. دیگری گفت: تا در مقابل شما کشته نشویم نمی رویم . در این لحظه بود که حضرت فرمود: حالا جایگاهتان در بهشت را ببینید.(2)
يقين و باور قوی اصحاب حضرت، پیش از دیدن بهشت و جایگاه خود شکل گرفته بود. امام باور آنان را تقویت کرده بود.
جوان ها! باورهایتان را تقویت کنید، اخلاقتان را اصلاح کنید تا شاداب
ص: 227
باشید. اگر شاداب بودید، بدنتان سالم می ماند، تفکرتان قوی می شود، یادگیری و بازدهی تان بیشتر می شود، قدرت تعاملتان بیشتر می شود، راحت تر با مشکلات کنار می آیید و مشکلات برایتان آسان می شود. آسان شدن سختی ها در پرتو تقویت باورها و اصلاح نفس است.
ص: 228
قال الله تبارک و تعالى:«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(1)
کربلا مصاف دو اردوگاه سعادت و شقاوت است. کربلا صف آرایی همه خوبی ها و ارزش ها در مقابل همه بدیها و ضد ارزشها بود.
برای به دست آوردن تولی و تبری یعنی ولایت پذیری و دوری از دشمن، باید هم ویژگی های دوست را شناخت و هم ویژگی های دشمن را. وقتی می گوییم: «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُم وحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ»؛(2)باید بدانیم حرب با چه کسی سلم با چه کسی. اشخاصی که امروز نیستند؛ نه یاران امام حسین علیه السلام در بین ما هستند؛ نه سپاهیان یزید. آن چه ما را به ولایت دوست و دوری از دشمن یا همان حضور در اردوگاه حسینی و دوری از اردوگاه یزیدی وا می دارد، ویژگی ها و صفاتی است که در این دو
ص: 229
اردوگاه و دو سپاه هویداست.
یکی از ویژگی های یاران اباعبدالله علیه السلام این بود که دشمن را به درستی شناخته بودند؛ هم خود دشمن را، هم ویژگی هایش را و هم ترفندهایش را.
اگر ما دشمن را خوب نشناسیم ممکن است او را دوست تلقی کنیم. بسیاری از انحرافات جامعه امروزیمان، ناشی از همین مشکل است که دشمن، دوست پنداشته می شود، خطا، ثواب دانسته می شود، کژی، راستی دیده می شود و ... به همین علت دشمن شناسی اهمیت دو چندان دارد.
وقتی حبیب به میدان می آید، رجزی می خواند که نشان دهنده دشمن شناسی اوست:
وأنتم عند الوفاء أغدر *** ونحن أوفي منكم وأصبر(1)
شما در آن هنگام که لازم است به عهد و پیمان خود وفا کنید، نیرنگ بازتر از همه اید. ولی ما باوفاتر و شکیباتر از شماییم.
او دشمن را به خوبی میشناسد که با این رجزبه مبارزه آمده است.
زهیر روز عاشورا به میدان آمد. به او گفتند: تو که با حسین علیه السلام نبودی. ما تو را عثمانی مذهب می دانستیم. چه باعث شد به اردوگاه حسین علیه السلام بروی؟
زهیر پاسخ داد:
«فَلَمَّا رَأْيَتِهِ ذکرت بِهِ رَسُولُ اللهِ»؛
ص: 230
زمانی که حسین علیه السلام را دیدم به یاد پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم افتادم،
«وَعَرَفَتْ مَا يَقْدَمُ عَلِيُّهُ مِنْ عَدُوِّهِ»؛(1)
و فهمیدم دشمن به چه علت بر او ایراد می گیرد.
نکته مورد نظر ما همین جمله است. زهير علت دشمنی دشمن امام حسین علیه السلام را می داند و به همین دلیل از او دوری می کند و با آن می جنگد.
هلال بن نافع به امام حسین علیه السلام عرض می کند: «وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ»؛ با دشمن شما دشمن هستیم. باید دشمن را بشناسد تا بتواند این طور با قاطعیت بگوید. هم چنین اگر می گوید: «نُوْإِلَى مَنْ وَالاَلَكَ»؛(2) با دوست شما دوست هستیم، باید دوست را نیز به خوبی بشناسد.
در روزهای پیش از عاشورا در مقابل خیمه اباعبدالله علیه السلام نشسته بود که دید ازطرف سپاه دشمن، کسی در حال جلو آمدن است.
در این روزها عمر بن سعد افرادی را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از او بپرسند چه تصمیمی دارد. یکی از آن پیک ها، همین شخص بود که کثیر بن عبدالله نام داشت. او از کوفیانی است که برای حضرت نامه نوشته بود.
وقتی که کثیر نزدیک شد، امام حسین علیه السلام به ابوثمامه فرمود: او را می شناسی؟
ص: 231
ابو ثمامه عرض کرد: آری، «شراهل الأرض»؛ شرورترین آدم در میان مردم دنیاست.(1)
از این جمله معلوم می شود که ابوثمامه كثير را خوب می شناخت. اصحاب امام حسین علیه السلام دشمن را به خوبی می شناختند. خود حضرت نیز صفات سپاه دشمن را در سخنرانی هایش بیان کرد: شما حدود الهی را تعطیل کردید، شما فساد را آشکار کردید و شما لقمه حرام خورده اید.
مرحوم شیخ صدوق حدیثی قدسی در کتاب علل الشرائع آورده است که خدای متعال به یکی از پیامبرانشان وحی کرد:
«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ»؛
به مؤمنان بگو سه کار را انجام ندهید.
«لاَ تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِي»؛
لباس دشمنان مرا نپوشید.
گاهی یک لباس، تبليغ دشمن است، یک تیپ تبلیغ چهره های غربی است،یک آرم تبلیغ شعارهای غربی است.جوانان عزیز؛ بعضی از این لباس پوشیدن ها الگو گرفته شده از شبکه های ماهواره است، در واقع همان لباس اعداء است.
«وَلا تُطْعَمُوا طَعامَ أعْدانِي»؛
ص: 232
غذای دشمنان مرا نخورید.
شاید منظور از غذای دشمن همین شراب و گوشت خوک باشد؛ یانه، با نگاهی بازتر، غذایی که رنگ و بوی دشمن را دارد و دشمن آن را تبلیغ می کند.
«وَلا تَسلُكُوا مَسالِكَ أعْدانِي»؛(1)
روش و سیره دشمنان مرا نپیماييد.
روش دشمن در کربلا چه بود؟ پیمان شکنی، تظاهر به گناه، نوشیدن شراب ، مشغولیت به لهو و لعب و موسیقی و ... اگر کسی در اردوگاه امام حسین علیه السلام باشد اما رفتار و کردارش یزیدی باشد، این دیگر حسینی نیست. خدای متعال فرمود: اگر کسی لباس دشمنانم را پوشید، غذای آنان را خورد و شیوه آنان را داشت، او نیز مانند آن دشمن خداست. حالا هرچند بگوید من دوست هستم.
دشمن شناسی مهم است. اگر کسی مارو زهر کشنده اش را نشناسد و نیش بخورد، خیلی خطرناک است. بچه ای که نمیداند حرارت چیست ، دستش را روی آتش می گذارد و می سوزد. کسی که آب را از سراب تشخیص نمی دهد، وقتی در بیابان تشنه می شود بیهوده میدود و به آب نمی رسد. همه اینها بر اثر عدم شناخت است. امروز بعضی ها در لباس دوست افکار شبهه ناک را تبلیغ و ترویج
ص: 233
می کنند. در پوشش هیئت و مذهب، ریشه دین را می زنند. به اسم جلسات عرفانی و معنوی، جوان ها را به سوی بی نمازی می برند و آنان را به انحطاط فکری می کشانند.
چگونه با دشمن خود مخالفت کنیم؟ دو آیه و یک حدیث در این زمینه می خوانم. درباره دشمن باید به سه نکته توجه کرد:
خدای متعال در آیه نخست سوره ممتحنه می فرماید:
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ»؛(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خود را دوست خود قرارندهید.
چقدر این آیه زیباست! اولين خطر این است که انسان با دشمن، دوستی کند.
امیرمؤمنان على علیه السلام می فرماید:
«لَا تَسْتَصْغِرِنَّ عَدُوًّا و إِنَّ ضِعْفَ»؛(2)
هیچ دشمنی را کوچک مشمار، هر چند ناتوان باشد.
ص: 234
نگو بابا! حالا این که چیزی نیست، یک لحظه است؛ یک جرعه است، یک نخ است، یک جلسه است؛ با یک بار که آدم اعتیاد نمی گیرد، با یک نگاه که مبتلا نمی شود، با یک جلسه که گرفتار نمی شود.
نگو عروسی است و یک شب، هزار شب نمی شود. نگو چهار تا تار مو بیرون باشد که به جایی لطمه نمی زند. نه، دشمن با همان چهار تار مو وارد می شود و بی حجابت می کند. با همان یک نخ وارد می شود و معتادت می کند. با همان یک شبهه وارد می شود و بی ایمانت می کند. من خیلی تأسف می خورم که بعضیها زنگ می زنند و می گویند فرزندمان اهل هیئت و مسجد و مذهب بوده، حالا که بزرگتر شده دیگرنه نماز می خواند، نه روزه می گیرد و نه هیئت می رود. دشمن را کوچک نشمارید.
از دشمن برائت بجوی . نگو هر چه می خواهد سر سفره باشد، ما که نمی خوریم. هر فیلمی می خواهند بگذارند؛ ما سرمان را پایین می اندازیم و نمی بینیم. نه، بلند شوبیا بیرون.
ابراهیم پیامبر تلاش کرد عمویش را خداپرست کند اما نشد. عموی ابراهیم بت پرست بود و شغلش بت تراشی و بت فروشی. ابراهیم دید هر چه تلاش می کند بی فایده است. بعضی ها می گویند چرا طلاب و روحانیون که این همه سخنرانی و تبلیغ و ارشاد می کنند، روی بعضی ها اثر نمی گذارد؟ دقت کنید! ابراهیم پیامبر نتوانست عمویش را تغییر دهد. نوح پیامبر نتوانست پسرش را اصلاح کند و خدا به
ص: 235
او فرمود رهایش کند.(1)
پیامبر اسلام صلی الله علیه واله وسلم نیز نتوانست عمويش ابولهب را مسلمان کند. توقع نداشته باشید همه اصلاح شوند. پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود: من مبلغ هستم یعنی پیام خدا را می رسانم؛(2)یكی ابولهب می شود و دیگری، ابوذر، خداوند در اواخر سوره توبه می فرماید:
«وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ»(3)
وقتی برای ابراهیم روشن شد که عمویش دشمن خداست ، از او بیزاری جست.
با تمام اهمیتی که صله رحم دارد، خدا آیه نازل می کند و پیامبرصلی الله علیه واله وسلم آن را بازگو می کند که: «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ»(4)
دستان ابولب بریده باد!
مسامحه و مدارا با دشمن جایز نیست. جلوی نظام ایستاده، جلوی دین و مذهب ایستاده ، باید مثل حضرت عباس علیه السلام محکم باشی و بگویی لعنت خدا بر توباد! مگر ابوالفضل امان نامه دشمن را رد نکرد؟ سوره تغابن را نگاه کنید. می فرماید:
«إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ»(5)
برخی از همسران و فرزندانتان دشمن شما هستند.
ص: 236
عدی بن حاتم، پسر حاتم طائی، شخصیتی بسیار مؤمن و متدین و از دل باختگان امیرمؤمنان علی علیه السلام است. در جنگ صفین، یکی از پسرانش به نام زید در بین کشته های دشمن قدم میزد که ناگهان دید دایی اش در بین کشته ها افتاده تا این صحنه را دید حس فامیلی اش گل کرد و شروع کرد به دشنام گفتن به سپاه امیرمؤمنان على علیه السلام وتهديد قاتلانش. او شمشیر کشید و به سپاه حضرت حمله کرد. بعد هم به سپاه معاویه پیوست.
اما عدی بن حاتم بدون هیچ تردید و دودلی، در میانه میدان ایستاد و دست هایش را بالا برد و عرضه داشت: خدایا! من از این پسرم بیزارم. سپس گفت: خودم او را پیدا می کنم و می کشم. زید دیگر پسر من نیست.(1)
این بهترین واکنش است. دیگر کسی این پدر را متهم نمی کند.
محمد بن ابی حذیفه پسر دایی معاویه است. عقبه پدر محمد در جنگ بدر به دست امیرمؤمنان علی علیه السلام و حمزه سیدالشهداء کشته شده اما خود محمد عاشق امیرمؤمنان على علیه السلام بود. تا جایی که حضرت علی علیه السلام در حدیثی می فرماید: من سه محمد را دوست می دارم. یکی محمد بن ابی بکر. او پسر خلیفه اول است که شدت علاقه حضرت به او در حدی بود که در سوگش گریست. محمد دوم ، همین محمد بن ابی حذیفه است و سومین محمد، محمد پسر جعفر طیار که برادزاده حضرت است.
محمد بن ابی حذیفه عاشق امیرمؤمنان على علیه السلام و دشمن سرسخت معاویه
ص: 237
بود. معاویه او را دستگیر کرد و به او گفت: تو از مایی؛ چرا از على علیه السلام دفاع می کنی؟ چرا ما را رها کردی؟ علی علیه السلام پدرت را کشته؛ تودر سپاهش چه می کنی؟!
محمد پاسخ داد: معاویه! نگاهی به اطرافیان توانداختم و نگاهی به اطرافیان على علیه السلام. دیدم هرچه مؤمن و متدین است برگرد على علیه السلام است. اویس، عمار، هاشم بن مرقال و ... اما دیدم هر چه آدم بد سابقه و فاسد و رانده شده از سوی پیامبرصلی الله علیه واله وسلم است برگرد توست: ولید، مروان، عمروبن عاص و ...
آدم را از رفقایش می شناسند. هر جا مگس جمع شده، می بینی پر از کثافت و آلودگی است. اما جایی که زنبور حلقه زده، فقط گل و گیاه و خوش بویی و زیبایی است. على علیه السلام فرمود:
« كَنَّ کالنحلة إِنَّ اِكْلِتْ أَكَلَتْ طَيِّبَا»؛(1)
مثل زنبور باش! هر وقت غذا می خورد، غذای خوب و پاکیزه می خورد .
محمد بن ابی حذیفه گفت: یکی از آن افراد پاکیزه و مؤمن در دربار تو نیست. معاویه چه بگوید؟ حرف، حرف استدلالی است. گفت: اگر از علی علیه السلام دست برنداری تو را می کشم. محمد گفت: باکی از شهادت ندارم.
محمد بن ابی حذیفه کشته شد اما چون دشمن شناس بود هرگز حاضر نشد به دشمن گرایش پیدا کند.(2)
ص: 238
جوانها! دشمن را دوست نپندارید، به هرندایی توجه نکنید. برائت و دشمن شناسی، مکمل ولایت است.
دشمن کیست ؟ دشمن دو نوع است:
دشمن درونی کیست که از داخل به ما ضربه می زند؟ على علیه السلام فرمود:
«عَدُوُّ للمرء غَضَبَهُ وَشَهْوَتَهُ»؛(1)
دشمن انسان ، خشم و شهوت اوست.
شهوت خطرناک است و انسان را به معصیت، نگاه حرام، دوستی های ناپسند و ... می کشاند. غضب هم خطرناک است. اگر انسان عصبانی شود فحش می دهد، غیبت می کند، کتک می زند، سخن چینی می کند و ... در یک جمله: انسان عصبانی کنترل عقلش را از دست می دهد.
اول باید راهکار مبارزه با دشمن درونی را بشناسیم و با آن بجنگیم سپس به جنگ دشمن بیرونی برویم. اول باید خودمان را اصلاح کنیم. على علیه السلام فرمود:
«مِنْ أَصْلَحِ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ اللهِ أَصْلَحِ اللهِ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ النَّاسِ»؛(2)
کسی که رابطه خود و خدایش را اصلاح کرد، خداوند رابطه او با مردم را اصلاح خواهد کرد.
ص: 239
اول باید ببینیم اسیر دشمن درونی هستیم یا نه، سپس به سراغ دشمن بیرونی برویم. دشمن درونی کیست؟ علاوه بر شهوت و غضب ، دشمن های درونی دیگری نیز در مقابل انسان صف کشیده اند؛ مثلا:
على علیه السلام فرمود:
«يُظُنُّ اَلْمَرْءُ عَدُوَّهُ»؛(1)
شکم انسان دشمن اوست.
چگونه شکم دشمن است؟ شکمی که انسان را به پرخوری ، لقمه شبهه ناک و ... دعوت می کند، یک دشمن بزرگ برای انسان است. لقمه حرام، شیرینی نمازو یاد خدا را سلب می کند و حتی بعضیها را قاتل امام می سازد. مگر امام حسین علیه السلام در روز عاشورا نفرمود:
«فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ اَلْحَرَامِ»؛(2)
شکم هایتان از حرام پر شده است.
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
« اِعْدِي عَدُوَّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبِيِّكَ»؛(3)
دشمن ترین دشمن تو، نفس توست که میان پهلوهایت قرار دارد .
ص: 240
نفس، انسان را به گناه و پلیدی فرمان می دهد. ارتکاب گناه لذت بخش است. شیطان گناه را زیبا جلوه می دهد و تحریک و تشویق می کند:
«وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ ۖ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي»(1)؛
و شیطان، هنگامی که کار تمام می شود، می گوید: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلف کردم! من بر شما تسلطی نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید.
بندگی خدا هزینه و دقت و سعی و تلاشی را لازم دارد ولی بندگی شیطان بسیار راحت است. اگر انسان شیرینی عبادت خداوند را احساس کند تمام سختی های بندگی خدا برای او آسان می شود: صداقت، لقمه حلال خوردن، نماز صبح اول وقت خواندن، نگاه حرام نداشتن و عبادت برای برخی کسالت آور است. صداقت داشتن، لقمه حلال خوردن و نگاه حرام نداشتن مشکل است. به همین دلیل است که پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.(2)به مؤمن می گویند نبین، نخور، نگو؛ اما کافر هر چه بخواهد می خورد، می گوید و می بیند.
یکی از دشمنان بیرونی انسان، منافق است. قرآن می فرماید: با منافق به شدت برخورد کنید.
نفاق صفتی است که در برخی روایات، بدتر از کفر شمرده شده است.
ص: 241
امیرمؤمنان علی علیه السلام در نامه ای به محمد بن ابی بکر نوشت: رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به من فرمود: یا علی! من از مؤمن و کافربرتونمی ترسم. مؤمن تو را دوست دارد. کافرهم موضعش روشن است: تو را قبول ندارد. اما از منافق بر تو می ترسم.(1)
قرآن به پیامبر صلی الله علیه واله وسلم می فرماید: اگر هفتاد بار برای منافقان استغفار کنی، قبول نمی شود. البته تازمانی که منافق باشد؛ اگر توبه کرد، موضوع فرق می کند. بیش از سیصد آیه در قرآن و هم چنین یک سورۂ مستقل درباره منافقان است. بنابراین کسی دوست ندارد صفات نفاق در او باشد و نامش در لیست منافقان نوشته شود. منافق در پایین ترین طبقه جهنم است.
امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود: منافق پنج ویژگی دارد. من این پنج ویژگی را می گویم شما هم خودتان را محک بزنید؛ ان شاء الله این ویژگی ها در من و شما نباشد. اگر کسی متوجه شد مقداری از این خصوصیات در زندگی اش وجوددارد، باید تلاش کند این علائم منافقان را از خود دور کند.
«وَ الْمُنَافِقُ إِذَا نَظَرٍ لَهَا»؛
منافق هرگاه نگاه می کند، نگاهش لهوو بیهوده است.
یعنی چه؟ یعنی نگاه به نامحرم، سرک کشیدن در زندگی دیگران، نگاه کردن
ص: 242
به خانه مردم و ...
«وَ إِذَا سَكْتِ سُهَا»؛
وقتی ساکت است، اشتباه می کند؛ چون توهم می زند و خیال پردازی میکند.
«وَ إِذَا تَكَلُّمِ لَغَا»؛
وقتی حرف می زند حرف هایش لغو است.
بعضی ها حرف هایی می زنند که اگر صدایشان ضبط شود و خودشان بعدأ بشنوند، حتما خجالت می کشند. حرف لغویعنی حرف بی هدف و بیهوده و پوچ. تهمت و غیبت و فتنه انگیزی و برهم زدن روابط ، حرف لغو است.
«وَ إِذَا اُسْتُغْنِيَ طَغَا»؛
هروقت توانگر شد طغیان می کنند.
قرآن می فرماید:
«إِنَّ اَلْإِنْسَانَ لَيَطْغَى * أَنَّ رَاهُ اُسْتُغْنِيَ»؛
انسان هرگاه خود را بی نیاز ببیند، حتما طغیان می کند.
منافق پول دار، نه بار از دوش کسی برمی دارد، نه فقیر می شناسد، نه به فامیل فکر می کند و ... خیال می کند حالا که خانه اش بزرگتر شده، ماشینش دو مدل بالاتر رفته، مدرک معتبر گرفته، دکتر و مهندس شده، همه باید به او احترام بگذارند.
ص: 243
مادر شیخ انصاری از دنیا رفت. آن عالم بزرگ که استاد صدها مجتهد بود، مانند بچه ای که مادر از دست داده فریاد می کشید و بر سر و صورت می زد. شاگردها جلو آمدند و گفتند: استاد بزرگوارا شما با این مقام علمی تان چرا برای مادرتان این گونه ناراحتی می کنید؟
فرمود: هر چه دارم از شیر همین مادر است، از تربیت و آموزش این مادر است.جوان ! لیسانس گرفتی، مهندس و پزشک شدی، آیت الله شدی، مادر و پدرت را فراموش کردی؟! یادت باشد به هر سطح و مقامی رسیدی پدر برایت پدر است و مادر، مادر.
امیرمؤمنان علیه السلام وصی رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و حجت پروردگار، در تشییع جنازة مادرش فاطمه بنت اسد فریاد می زد: وا اماه ، وا اماه !(1)
«و إذا أصابته شدة ضغا»؛(2)
تا مصیبتی پیش می آید، آه و ناله می کند، کم صبری می کند.
دشمن شكل دیوو هیولا نیست. قیافه و لباس دشمن مثل قیافه و لباس من و
ص: 244
شماست. تفاوت ابوذر و ابولهب در چهره هایشان نیست، در صفاتشان است. ابوذر راست گواست و وفای به عهد دارد؛ چون پیرو رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم است ابولهب دروغ گوو خائن است؛ چون پیامبرصلی الله علیه واله وسلم را قبول ندارد.
بنابراین دشمن شناسی یعنی صفات دشمن را بشناسیم و از آنها دوری کنیم. انسان های موفق افرادی هستند که علاوه بر خیرشناسی، شر را هم بشناسند. اهل خیرو اهل شر را تفکیک کنند و در برابر دشمن موضع بگیرند.
ص: 245
ص: 246
قال الله تبارک و تعالی:«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(1)
شب هشتم محرم، طبق رسم اكثر عزاداران و مداحان و سخنرانان متعلق به شهزاده امام حسین، حضرت علی اکبر علیه السلام است. علی اکبر، جوانی رشید، با بصیرت، آگاه، و با خلق و خوی نبوی است. اصولا كربلا آوردگاه جوانان رشید و نمونه است؛ جوانانی مانند عبدالله فرزند مسلم بن عقیل، پسران ام البنین به ویژه حضرت ابوالفضل علیه السلام جوانان و نوجوانانی از اصحاب و سرانجام دوشه زاده رشید، حضرت قاسم و حضرت علی اکبر. بخش قابل توجهی از سپاه امام حسین علیه السلام را جوانان و نوجوانان تشکیل می دادند.
ص: 247
امروز دشمن روی جوانان جامعه ما دست گذاشته است. جبهه و جنگ را جوانان اداره کردند و در نقطه مقابل، دشمن هم هر فتنه ای برپا کرد، ازجوانان بهره برد. مثال این ماجرا، همین منافقاتی هستند که در آغاز جوانی جذب سازمان مجاهدین خلق شده و به انحراف کشیده شدند.
هم در جبهه دوست و هم در جبهه دشمن، جوانان باعث پیشرفت بودند.
آقایی، تعبیری زیبا درباره جوانی دارد. ایشان می گوید: جوانی دوران اسیری و امیری است، دوران بیماری و بیداری است، دوران عسرويسرو نعمت و نقمت است.
عجب ! این واژه ها که متضادند؛ چگونه می شود جوانی، دوران هر دو طرف باشد؟ اگر جوان خودبین شد و خدا را فراموش کرد، جوانی اش دوران اسیری و بیماری و عسرونقمت می شود. اما اگر خدابین شد، جوانی اش دوران امیری و بیداری و پسرو نعمت است. جوانی که بهترین روزهای زندگی اش را در اعتیاد و فساد و بی بند و باری صرف می کند، این نقمت است اما جوانی که این دوران را در راه بندگی خدا و اصلاح نفس می گذراند، این دوران برایش نعمت است.
على علیه السلام فرمود:
«شيئان لَا يَعْرُفُ مَحَلَّهُمَا إِلَّا مِنْ فَقْدِهِمَا: الشَّبَابُ وَ الْعَافِيَةُ»؛(1)
دو چیز است که فقط کسی قدرشان را می داند که آن دو را از دست داده است: یکی جوانی است و دیگری تندرستی.
ص: 248
اگر شما به مراکز شیمی درمانی، مراکز دیالیزم، بیمارستان ها و ... سر بزنید و آن کسانی که عافیت را از دست داده اند ببینید، آنها می توانند به شما بگویند که عافیت یعنی چه. کسی که دوران جوانی را پشت سر گذاشته یا تندرستی اش را از دست داده است، قدر آن را می داند؛ اما چه فایده ؟ جوانی که دیگر هرگز برنمیگردد و تندرستی فقط گاهی برگشت پذیر است.
برای اینکه جوانی نعمت شود نه نقمت، دوران بیداری باشد نه بیماری، پنج توصیه به صورت فهرست وار برای جوانان عزیز مطرح می کنم:
نخستین توصیه من برای بهره وری از دوران جوانی، توصیه به کنترل احساسات و غرایز است. جوان کانون غريزه، شهوت ، غضب، خودبینی، آرزو و ... است و همه این ها مانند سیل ویرانگر جاری هستند. اگر سد عقل و دین بر سر راه این سیل زده نشود، همه چیز را نابود می کند.
على علیه السلام فرمود:
«مِنْ غَلَبَ عَقْلُهُ هَوَاهُ اِفْلَحْ»؛(1)
کسی که عقلش بر هوای نفسش غلبه کند، رستگار است.
در حدیث دیگری علی علیه السلام فرمود:
ص: 249
«مِنْ غُلْبِ هَوَاِهِ عَلَى عَقْلِهِ ؛ ظَهَرَتْ عَلَيْهِ الْفَضَائِحَ»؛(1)
کسی که هوای نفسش بر عقلش غلبه کند، رسواست.
مردم دو دسته اند: 1- مفلح (رستگار)، 2- مفتضح (رسوا). آنکه حاکمیت بر شهوت و هوای نفس را به عقل خود می سپارد مفلح است و آن که حاکمیت بر عقل را به هوای نفس می دهد مفتضح است. جوانی که شهوتش را کنترل کند جوان واقعی است. در چنین جامعه ای با این شبکه های ماهواره ای و سایت های اینترنتی، عدم رعایتحجاب از سوی برخی خانم ها و ... واقعا کنترل هوای نفس سخت است.
اما جوان! می دانی چه چیزی تو را به مقام فرشتگان می رساند؟
خداوند در حدیث قدسی می فرماید:
«أَيُّهَا اَلشَّابُّ الْمُتَبَذِّلُ شبابه لَى اَلتَّارِكِ شَهَوَاتِهِ أَنْتَ عِنْدِي كَبَعْضِ مَلاَئِكَتِي»؛(2)
ای جوانی که شهوتت را کنار نهادهای ! تو در پیش من مانند یکی از فرشتگانم هستی.
توی جوان که به خاطر خدا شهوت را کنار گذاشتی؛ نگذاشتی به معصیت و خودارضایی بیافتی؛ دنبال رابطه خیابانی نرفتی؛ شرایط ازدواج برایت فراهم نبود اما به دنبال گناه نرفتی... تو مثل فرشته هایی!
این داستان خطاب به خانواده هاست. مادرانی که خودتان چادری هستید!
ص: 250
چرا دخترهایتان بی چادر می شوند و شما هیچ واکنشی نشان نمیدهید؟
حجاب زن باعث می شود مردان هرزه متعرضش نشوند.
مایکل کوک، نویسنده ای آمریکایی و غیر مسلمان است که کتاب بسیار جالبی به نام امر به معروف و نهی از منکر دارد. جای تعجب است که یک غیر مسلمان درباره یک اصطلاح اسلامی کتاب بنویسد. وی درباره انگیزه اش از نوشتن این کتاب می گوید: روزی در ایستگاه قطار شیکاگو دیدم جوانی به سوی دختری جوان حمله ور شد و با تهدید چاقو به او تعرض کرد. در این حال هیچ کس واکنش نشان نداد. همه نگاه می کردند و رد می شدند. با دیدن این صحنه، به ذهنم رسید که آیا در ادیان مختلف، هیچ تعریف و راهکاری برای پیشگیری از چنین جنایتی نیست؟ آیا گفته نشده که در چنین وضعیتی، حاضران باید چه واکنشی نشان دهند؟ آیا تک تک افراد باید بگویند به من ربطی ندارد و بگذرند؟
مایکل کوک می گوید: رفتم و گشتم؛ دیدم در قرآن مسلمانان از امربه معروف و نهی از منکر گفته شده است.
این نویسنده تحقیق بسیار گسترده ای در این موضوع کرده است و کلمات و فتاوای علمای فرق گوناگون اسلامی را دیده است؛ حتی گفته های علمای شیعه را. این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده و انتشارات آستان قدس آن را چاپ و منتشر کرده است.
در صدر اسلام، مردی همراه دخترش به مکه آمده بود. دختر، حجاب درست و حسابی نداشت. ناگهان شخصی به این مرد حمله کرد و او را به گوشه ای انداخت و دختر را با خود برد.
مرد که برای کار تجاری به مکه آمده بود و حالا دخترش را ربوده بودند، فریاد زد: کمک ! کمک! در آن زمان، تعدادی از مردم مکه، پیمان ویژه ای با هم بسته
ص: 251
بودند که اگر به مظلومی تعرض شد از او دفاع کنند. نام این پیمان حلف الفضول بود. پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم همواره افتخار می کرد که در این پیمان شرکت داشت. خلاصه، جوانان ریختند و دختر را از چنگ آن ظالم نجات دادند.
پرسش من این است: چه چیزی باعث می شود چنین اتفاقی در جامعه رخ دهد؟ و اگر آن پیمان نبود، چه بر سر آن دختر می آمد؟
این نتیجه طوفان غرایز و شهوت هاست که گاهی جنگ به پا کرده .
در زمان پیامبرصلی الله علیه واله وسلم، زنی از قبیله بنی عامر وارد بازار مدينه شده بود. جوان بی ادب و شهوت ران ، از پشت تیغی به لباس او کشید و وقتی آن زن خواست برخیزد، بدنش نمایان شد. جوانان آن بازار یهودی بودند تا این منظره را دیدند شروع کردند به خنده و تمسخر.
در این میان جوانی مسلمان به آن جوان یهودی شهوت ران حمله کرد و او را کشت. یهودیها نیز جوان مسلمان را کشتند. براثرهمین ماجرا، مسلمانان و یهودیان به جان هم افتادند و کلی درگیری و دعوا پیش آمد. ریشه همه اینها چه بود؟ شهوت رانی.
قرآن کریم در آیه 59 سوره مریم می فرماید:
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ»
اما پس از آنان، فرزندان ناشایسته ای روی کار آمدند که نماز را تباه کردند، و ازشهوات پیروی نمودند.
دو چیز جامعه را به گمراهی می کشاند: یکی شهوترانی و دیگری تباه کردن نماز.
ص: 252
بالاخره جوانی که نماز می خواند کنترل غرایزش قوی تر است. او که وضو می گیرد و در پیشگاه خدا سر به سجده می گذارد، مدیریتی نیز در زندگی خود دارد. به همین دلیل است که قرآن می فرماید: نماز را تباه و از شهوات پیروی می کنند، آنگاه به گمراهی کشیده می شوند.
جوانان و نوجوانان عزیز! کنترل غرایزو احساسات و شهوات سخت است، اما خیلی ثواب دارد. در برخی روایات آمده است که چنین کسی، ثواب هفتاد و دو صدیق را دارد.(1)می دانید صدیق یعنی چه؟ قرآن کریم، مؤمن آل یاسین را صدیق نامیده است. بعضی از روایات حاکی از آن است که جوان هایی که خودشان را کنترل می کنند، برتری آنان بر مردم همانند برتری پیامبران است.
واقعا حیف نیست که جوان ، فضیلت و مقام فرشتگان وصديقين و پیامبران را از دست دهد؟!
راه کنترل شهوت این است که نگذارید زمینه شهوت رانی فراهم شود. نگاه نکنید، پای صحنه های محرک ننشینید، به شهوت حرام فکر نکنید؛ وقتتان را پر کنید و نگذارید زمینه طغیان شهوت پدید آید.
دومین توصیه من برای استفاده از جوانی، تربیت مذهبی فرزندان است. پیامبر
ص: 253
خدا صلی الله علیه واله وسلم به تعدادی کودک نگاه کرد و فرمود:
«وَيْلٌ ولاوِلادٍ آخِرِ المزمانِ مِن آبَائِهِمْ»؛
وای بر فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان!
یکی گفت:
«یَا رَسُولَ اللهِ مِنْ آبَائِهم الْمُشْرِكِينَ»؛
یا رسول الله! از دست پدران مشركشان؟
حضرت فرمود: نه،
«مِنْ آبَائِهم الْمُؤْمِنِينَ»؛(1)
از دست پدران مؤمنشان که دین را به آنها نمی آموزند.
واقعا هم همین طور است. آن قدر که به نمره های فرزندش حساس است، اصلا برایش اهمیت ندارد که نماز صبح خواب بماند یا نه! نماز ظهر به مسجد برود یا نه ! این خیلی خطرناک است.
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«مَا مِنْ شَابٍّ يُنْشَأُ فِي عِبَادَةِ اللهِ »؛
جوانی که رشدش در عبادت باشد.
«أَعْطَاهُ اَللَّهُ أَجْرَ تِسْعَةٍ وتِسْعِينَ صِدِّيقاً»(2)
ص: 254
خداوند پاداش 99 صدیق را به او اعطا می کند.
برایتان گفتم که چه کسانی صدیق هستند. در روایتی دیگر پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«كَفَضْلِ اَلشَّابِّ اَلْعَابِدِ اَلَّذِي يُعْبَدُ فِي صِبَاهُ»؛
جوانی که عبادت می کند، نماز و قرآن می خواند، برتری اش بر پیرمردها،
«كَفَضْلِ اَلْمُرْسَلِينَ عَلَى سَايِرِ اَلنَّاسِ»؛(1)
مانند برتری پیامبران بر مردمان دیگر است.
جوان ! بیمار نشو؛ بیدار باش. اسیر هوا نشو؛ امیر باش. على علیه السلام مي فرمود:
«کم مِنْ عَقْلِيِّ أَسيرِ عِنْدَ هُؤَى أَميرٌ»؛(2)
چه بسا عقلی که تحت فرمان هوای نفسی که فرماندهی می کند، اسیرشده است.
کسی که در جوانی عبادت کند، خداوند به او حکمت می آموزد. می دانید حکمت یعنی چه؟ یعنی قدرت تشخیص و فهم؛ همانی که خداوند به داوود و لقمان داد. حکمت، خیلی با ارزش است. در زیارت جامعه، به ائمه می گوییم: شما معدن حکمت هستید. حکمت همانی است که پیامبران برای آموزشش به مردم آمده اند:
«وَهُوَ الَّذِي بَعْثٍ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهُمْ آياته ويزکیهم وَيَعْلَمُهُمِ الْكِتَابِ وَالْحُكْمَةِ»(3)
و کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان
ص: 255
برانگیخت که آیاتش را بر آنها می خواند و آنها را تزکیه می کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت می آموزد.
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«مِنْ أَحْسَنَ عِبَادَةَ اللهِ فِي شَيْبَتِهِ لَقَاهُ اللهُ الْحِكْمَةَ عِنْدَ شَيْبَتِه»(1)
کسی که در جوانی خداوند را به خوبی عبادت کند، خدا در پیری به او حکمت و قدرت فهم می دهد.
اگر می بینید برخی مراجع تقلید در سن 90 سالگی هنوز می توانند درسهای سنگین خارج فقه و اصول را اداره کنند و حافظه قوی دارند، آنها یک شبه این قدرت را به دست نیاورده اند. باید دید جوانی خود را چگونه گذرانده اند.
هشام بن حکم، جزو پیروان جهمیه بود. جهمیه ، از فرقه های انحرافی در دوران بنی عباس بود. روزی دایی هشام، به او گفت: بیاتو را نزد امام صادق علیه السلام ببرم. البته دایی هشام پیش از آن به خدمت امام صادق علیه السلام آمده و گفته بود: آقا! هشام منکر امامت شماست و اعتقادات انحرافی دارد.
هشام به محضر امام صادق علیه السلام آمد و این رفت و آمد تا به سه جلسه ادامه یافت. در جلسه اول چند سؤال پرسید و حضرت جواب داد. هشام علاقه مند شد و چند بار دیگر هم آمد.
جوانها! نزد کارشناس دینی بروید و شبهاتتان را بپرسید، عقایدتان را عرضه کنید، حمد و سوره و غسل و وضویتان را ارزیابی کنید. هشام در سومین جلسه
ص: 256
مستبصر شد و اعتقادات باطلش را کنار گذاشت. او تا جایی پیشرفت کرد که در مجلسی، هارون الرشید به جعفر برمکی گفت: دلم می خواهد متکلمین باهم بحث کنند. متکلمین به کسانی می گویند که در مسائل اعتقادی از قدرت بحث بالایی برخوردارند. علم اعتقادات را نیز علم کلام می گویند.
هارون گفت: دلم می خواهد متکلمین با هم بحث کنند که آیا علی بن ابی طالب على علیه السلام برخلفای سه گانه برتری دارد یا آنها برتر از علی علیه السلام هستند؟ تو متکلمان را دعوت کن. من هم در پشت پرده می نشینم و مباحثه آنان را می شنوم .
جعفر برمکی، وزیرهارون الرشید، بزرگان فرقه های مختلف اسلامی را دعوت کرد. هشام بن حکم را نیز دعوت کرد. در آن مجلس، هشام آن قدر زیبا بحث کرد و برتری امیرمؤمنان على علیه السلام بر خلفای سه گانه را چنان از قرآن و روایات نبوی به اثبات رساند که خودش می گوید: ناگهان دیدم پرده تکان می خورد. فهمیدم هارون الرشید در پشت پرده است. هشام بی درنگ مجلس را ترک کرده، بر اسبش نشست و رفت.
وقتی هارون از پشت پرده بیرون آمد، گفت: زبان این آدم برایم خطرناک تر از هزار شمشیر است. او را بگیرید و اعدام کنید.
سپس مأموران حکومتی را فرستاد تا هشام را دستگیر کنند. اما هشام گریخته بود و آنها نتوانستند دستگیرش کنند.
امام صادق علیه السلام همیشه هشام را در صدر مجلس خود می نشاند. او مناظرات کلامی فراوانی با ابوشاكر و رؤسای مذاهب اسلامی دارد.
یزید بن معاویه، پسری به اسم معاویه داشت که در تاریخ با نام معاویه صغير
ص: 257
مشهور است. او در خاندانی رشد کرد که همه افراد خانواده ، فاسق و ظالم بودند. وقتی پدرش یزید به درک واصل شد، او را خليفه نامیدند و بر تخت نشاندند. معاویه صغير تنها چهل روز حکومت کرد. روزی دستور داد همگان در مسجد شام جمع شوند. او در شهری که کانون اصلی تبلیغات ضد امیرمؤمنان و اهل بیت علیهم السلام بود، بر منبر نشست و گفت:
ای مردم! جدم معاوية بن ابی سفیان اشتباه کرد و خلافت حق علی بن ابیطالب علیه السلام بود. پدرم یزید نیز اشتباه کرد و کشتن حسين علیه السلام اشتباه بود، شکستنحرمت اهل بیتش اشتباه بود و ...
مادر معاویة صغیر که در مجلس حضور داشت از پای منبر بلند شد و گفت: کاش سقط شده بودی و به دنیا نمی آمدی تا امروز دودمان ما را اینگونه به باد ندهی.
معاویه صغیر گفت: مادر! کاش همین طور که تو می گویی بود و من پسریزید نمی شدم.(1)
سپس از منبرپایین آمد و در همان شب از دنیا رفت. علت مرگش در تاریخ ثبت نشده ولی احتمال داده اند مسمومش کردند و کشتند.
نماز او را مروان خبیث خواند. در آن زمان هرکس بر بدن خلیفه نماز می خواند، خليفه بعدی می شد. چند نفر آمدند بر جنازه معاویه صغیر نماز بخوانند اما مروان بن حکم همه را کنار زد و خودش جلو ایستاد. بدین ترتیب حکومت از آل معاويه به آل مروان رسید.
خداوند آقای فلسفی را رحمت کند! ایشان یک کتاب دو جلدی به نام جوان
ص: 258
دارد که بسیار زیبا و آموزنده است. در این کتاب، پس از نقل داستان معاویه صغير می نویسد: پس از مرگ وی تحقیق کردند و دیدند در کودکی معلمی داشته است که دوستدار اهل بیت علیهم السلام بود. او فرزند یزید را اینگونه تربیت کرد.
در آغاز پیدایش اسلام، بیشتر افرادی که دعوت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم را می پذیرفتند جوان بودند.ابوسفیان همین مسئله را ایراد گرفت و گفت:
« أَفْسَدَ شَبَانِباً»؛
جوانان ما را تباه کرده است.(1)
ابان بن سعید نوجوانی کم سن و سال بود که دو تا از برادرهایش در جنگ با مسلمانان کشته شده بودند. پدرش نیز از مشرکان سرسخت بود. آبان، نگهبانی بت خانه را به عهده داشت. او روزی نزد راهبی مسیحی رفته بود. راهب ، انسانی صادق و درستکار بود. ابان در میان سخنانش گفت: کسی میان ما آمده که ادعای پیامبری می کند. راهب گفت: چه نشانه هایی دارد؟ ابان چند نشانه پیامبرصلی الله علیه واله وسلم را گفت. راهب گفت: او پیامبر آخرالزمان است؛ بشتاب و به او ایمان بیاور.
ابان بن سعید با وجود این که پدرش مشرک بود و برادرهایش در جنگ با پیامبرصلی الله علیه واله وسلم کشته شده بودند، به محضر رسول خداصلی الله علیه واله وسلم آمد و مسلمان شد. بعدها پیامبرصلی الله علیه واله وسلم استان داری بحرین را به او سپرد.(2)
آبان یکی از کسانی بود که در جریان سقیفه، از امیرمؤمنان على علیه السلام دفاع کرد و
ص: 259
در مقابل غاصبان خلافت ایستاد. این، اثر تربیت در جوانی است.
سومین توصیه من برای بهره وری از جوانی، داشتن تفریح سالم است. جوان باید تفریح داشته باشد. البته غير جوان هم نیازمند تفریح است؛ اما جوان بیشتر نیاز دارد. ولی یک سؤال: اعتیاد به مواد مخدر، تمسخر دیگران، گشت زدن در کوچه و خیابان و دنبال جنس مخالف بودن، پیامک های نادرست دادن، آیا این ها تفریح است ؟ نه ، تفریح سالم نیست.
جوان باید مسافرت برود، ورزش کند و تفریح سالم داشته باشد؛ اما ساعتها در اینترنت گشتن و از این سایت به آن سایت رفتن چه فایده دارد، جز ضعف چشم و اضطراب و مشکل روانی؟ عزیز من! این چیزها را برای ارتباطات سالم و پژوهش ساخته اند. موبایل را به تو نداده اند که وسیله ارتباط نادرست تو باشد. این ابزارهای پیشرفته و هوشمند باید وسیله رشد باشند نه طعمه انحراف.
چهارمین توصیه من برای استفاده از جوانی، یافتن دوست خوب است.على علیه السلام فرمود: «ثَلاَثٌ هُنَّ اَلْمُحْرِقَاتُ اَلْمُوبِقَاتُ»؛ سه چیز مردم را از بین می برد .
1.«فَقْرٌ بَعْدَ غَنِيٍ»؛ نیازمندی پس از توانگری. حق هم همین است. واقعا سخت است که کسی پولدار باشد و بعد ورشکست شود و به زندان بیفتد. هم برای خودش و هم برای خانواده اش کشنده است.
2. «وَ ذُلٌ بَعْدَ عِزٍ»؛ ذلت بعد از عزت. این هم کشنده است که یک شخص، خوارو ذلیل شود.
ص: 260
3. «و فقد الأحبة»؛(1) از دست دادن دوستان. رفيق خیلی خوب است؛ اما نه از آن رفیق هایی که قرآن می فرماید: برخی در قیامت می گویند:
«يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا»(2)؛
ای کاش با فلانی دوست نمیشدم!
بنده مقاله ای با نام آسیب شناسی دوستی نوشته ام. در آنجا آسیب های دوستی را بیان کردم که اگر دوست به دوست بدگمان باشد یا خیانت کند یا بخواهد از او بهره کشی کند، چه آسیب هایی به بار می آورد.
انتشارات دارالحدیث نیز کتاب ارزنده ای به نام دوستی در قرآن و حدیث چاپ کرده است که به فارسی هم ترجمه شده. در این کتاب، آداب دوستی،آفات دوستی، انواع دوست، دوست های خوب، دوست های بد، حقوق دوست به گردن دوست و ... همه را از آیات و روایات آورده اند.
در برخی روایات، تاسی حق برای دوست بر گردن دوست شمرده شده . این که دوست آن چه برای خود می پسندد برای دوستش نیز بپسندد، بدبینی ایجاد نکند، دوستی عامل انحراف نشود و ...
پنجمین توصیه من این است که در جوانی عادات صحیح را فرا بگیرید تا اگر بعدها نتوانستید عادات خود را ترک کنید، عادت هایتان عادات خوبی باشد.
جوانی دوران عادت است؛ یعنی جوان باید به بعضی از اخلاق ها و رفتارها عادت کند. عادت اجتناب ناپذیر است بهتر آن است که عادت را به سمت اخلاق پسندیده سوق دهیم.
ص: 261
ص: 262
قال الله تبارک و تعالی:«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلً»(1)
ایرانیان، شب و روز تاسوعا را متعلق به افسر شهید کربلا، برادر بزرگوار امام حسین علیه السلام، قهرمان آوردگاه طف، ابا الفضل العباس علیه السلام، میدانند؛ همان شخصیتی که امامان معصوم مدح و ثنایش را گفته اند و امام صادق علیه السلام در کنار مضجع شریفش به ولایت پذیری، بصیرت، تسليم، وفاداری و استوار بودنش گواهی داده است.(2)
همت چیست؟
همت یعنی تلاش برای رسیدن به هدف. هر کس در زندگی اش هدفی دارد و
ص: 263
برای رسیدن به این هدف، فعالیت هایی انجام می دهد. مجموعه این فعالیت ها را همت می نامند. از این رو اگر هدفش پایین باشد همتش نیز پایین است؛ اگر هدف متوسط باشد همت نیز متوسط است و اگر هدف عالی باشد همت نیز عالی است. مثالی برای انواع هدف و همت بزنم.
یک دانشجو با چه هدفی درس می خواند؟ یکی ممکن است بگوید من از درس و دانشگاه خوشم نمی آید اما از ترس پدرم درس می خوانم؛ برای این که پدرم به من گیر ندهد به دانشگاه می روم و وقت می گذرانم. این یک هدف ساده و سست است؛ همتش نیز کوتاه و کم است. چنین دانشجویی انگیزه تلاش کردن ندارد و هدفش بسیار ابتدایی است.
دانشجویی دیگر ممکن است بگوید هدفم این است که مدرکی بگیرم تا درجایی استخدام شوم و حقوق بگیرم. هدف من از درس خواندن، هدف اقتصادی است: مدرک و حقوق. همت این فرد نیز به اندازه هدفش است. او برای نمره بیست گرفتن و مقام آوردن در المپیاد زحمت نمی کشد. می گوید لیسانسم را بگیرم تا در جایی استخدام شوم . همت او تا همین حد است.
اما یکی می گوید: نه، من درس را دوست دارم. اصلا کاری به مسئله اشتغال ندارم، ممکن است شغل آزاد انتخاب کنم. من می خواهم فهم و درک و بینشم بالا برود. همت وهدف این دانشجو بالاتر از آن دو نفر قبلی است. او عمیق تردرس می خواند و تلاش می کند؛ چون هدفش عالی تر است.
ممکن است دیگری بگوید: درس خواندن ثواب است و فرشته ها پر و بالشان را زیر پای طالب علم پهن می کنند. خداوند در قرآن کریم بیش از هفتصد بار کلمه علم را به کار برده است. قرآن به ما می گوید: بصیرت داشته باشید! من درس می خوانم برای ثواب، برای فهم دین و برای این که بتوانم خداوند را بهتر عبادت
ص: 264
کنم. هر چه هدف بالاتر باشد همت عالی تر است.
مقام معظم رهبری (حفظه الله) فرمود: منظور من از همت مضاعف ، همت دو برابر نیست؛ همت چند برابر است.
همت عالی این است که انسان در زندگی اش اهمال کاری، سستی، تحيرو بی هدفی نداشته باشد. با هدف درس بخواند و با هدف به مسجد و هیئت برود. این غیر از آمال و آرزوست. جوانها با هدف ازدواج کنید، با هدف طرف داری کنید، با هدف دوری کنید و با هدف رفتار کنید.
ذوالقرنین به منطقه ای رسید که يأجوج ومأجوج می خواستند به آن منطقه حمله کنند. مردم دور او را گرفتند و گفتند: ای شخصیتی که آدم شجاعی هستی! هر چی بخواهی به تو می دهیم، کمک کن که جلوی مهاجمین گرفته شود .
ذوالقرنین به آنها گفت: من پول نمی خواهم،«فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ»(1)مرا با قوتتان کمک کنید. همت کنید تا جلوشان را بگیریم. همت کردند و جلو آنها را گرفتند.(2)
آنها فکر می کردند از خودشان کاری بر نمی آید.
اصحاب کهف نگفتند: اگر ما هفت نفر از شهر بیرون برویم از گرسنگی
ص: 265
می میریم. قرآن می فرماید:
«إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى»(1)
آنها جوان مردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما به آنها کمک کردیم و راه هدایت را نشانشان دادیم.
آنان با وجود مقام و منزلت بالایی که در دربار پادشاه داشتند همه چیز را رهاکردند و از محیط کفر بیرون آمدند. این هم بلند است.
چرا برخی بیهمت یا کم همت اند؟ چرا برخی ها در زندگی شان سرگردان اند و با هدف پیش نمی روند؟ پنج عامل را برای شما می گویم:
یکی از عوامل اهمال و سستی در زندگی، خود کم بینی است؛ یعنی انسان خودش را ضعیف و بی ارزش بداند و توانایی هایش را نادیده بگیرد. این بیماری، عوامل مختلفی دارد.
مثلا: کسی چشم یا دستش ناقص است و همین باعث شده دچار خود کم بینی شود.
یونس بن عمار از اصحاب امام صادق علیه السلام بیماری برص گرفته و پوست بدنش
ص: 266
سفید شده بود. او به همین دلیل بیرون نمی آمد. بعضی ها هم به او زخم زبان می زدند و می گفتند: چه گناهی کرده که این طور شده است؟ این زخم زبان آدم را آتش می زند. مگر هر کس مریض می شود گناه کار است؟ یک وقت مال آدم را می برند و آدم کلی غصه می خورد. اما کسی می آید و می گوید: ببینید مالش را از چه راهی به دست آورده بود که دزدیدند. این آدم را بیشتر می سوزاند.
امام صادق علیه السلام ديد يونس بن عمار دچار خود کم بینی شده و در خانه نشسته است و بیرون نمی آید. می دانید به او چه فرمود؟ فرمود: یونس! مؤمن آل فرعون که برای حضرت موسی تبلیغ می کرد، انگشتان دستش به هم چسبیده بود.
امام صادق علیه السلام فرمود: ایشان جلو مردم می آمد و تبلیغ می کرد. این طور نبود که دستش را مخفی کند؛ بلکه جلو مردم می آمد و دستش را حرکت می داد و همه هم می دیدند. حالا تویک بیماری گرفته ای نبایداحساس کم بینی وضعف کنی.(1)
هرکسی یک طوری است: یکی بلند و یکی کوتاه، یکی زیبا و یکی زشت، یکی معیوب و یکی سالم و ... ممکن است خداوند هر کسی را یک جوری قرار داده باشد که اینها نباید باعث خود کم بینی و سستی در انسان شود.
گاهی خود کم بینی ناشی از مشکلات خانوادگی است؛ مثلا: پدر خانواده معتاد یا اهل گناه و معصیت است. فرزند این شخص نباید دچار خودکم بینی میشود و بگوید چون من فرزند فلانی هستم به جایی نمی رسم.
صفیه همسر پیامبرصلی الله علیه واله وسلم، دختر یکی از بزرگان يهود خيبر به نام حی بن اخطب
ص: 267
بود. حی بن اخطب آدم خبیثی بود و در جنگ با مسلمانان کشته شد. به صفيه زخم زبان می زدند و او را یهودی زاده می نامیدند.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم به همسرش فرمود: از این به بعد بگو پدر من هارون است، عمویم موسی است و شوهرم رسول الله صلی الله علیه واله وسلم است.(1)
درست است که پدر صفیة، حی بن اخطب یهودی بود، اما الآن همسر پیامبرصلی الله علیه واله وسلم است.
ممکن است جوانی بگوید برای من زود است که اظهار نظر کنم. نه، جوان نباید خود کم بین باشد. گاهی می بینید سن و سال کم است اما حرف ها و طرح ها بزرگ است. جوانانی که جبهه های ما را اداره کردند، مانند شهید زین الدین، شهید همت و شهید دل آذر، همگی کم سن و سال بودند و از 19 تا 26 سال سن داشتند.
در منطقه ای قطحی آمده بود و تا سه سال ادامه داشت. مردم منطقه دچار ضعف و گرسنگی شدند و دام هایشان از بین رفت و کشاورزی شان نابود شد. گفتند: نزد هشام بن عبدالملک خلیفه اموی برویم و به او شکایت کنیم تا به ما کمک کند. هیئتی از آن منطقه راه افتاد. نوجوانی شانزده ساله نیز در این هیئت بود که او را نماینده گروه قرار داده بودند. وقتی وارد دربار شدند هشام نگاهی انداخت و گفت: بچه ای را با خودتان آورده اید، بزرگتری را با خودتان می آوردید!
ص: 268
عرض کردند: او نماینده ماست! هشام عصبانی شد و خطاب به نوجوان گفت: چه می گویی؟ گفت: جناب خلیفه! سال اولی که قحطی آمد، چربی های بدن ما آب شد، سال دوم گوشت های بدن ما آب شد، امسال دارد استخوانهای ماپوک می شود.
جناب خلیفه! این اموالی که پیش شماست سه حالت دارد: یا مال خداست یا مال مردم یا مال خودت. اگر مال خداست پیش تو چه کار می کند؟ به ما بده تا استفاده کنیم. اگر مال مردم است ما جزو این مردم هستیم و اگر مال خودت است انفاق کن!
هشام مات و مبهوت ماند و به اطرافیان گفت: این جوان راه را بر من بست و صد هزار دینار به این هیئت کمک کرد و به طور خصوصی ده هزار دینار به آن جوان داد.
جوانها! خودکم بینی نمی گذارد انسان به جایی برسد. هیچگاه مؤمن حق ندارد خودش را ذلیل کند.
در زمان پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم یک کسی در کوچه های مدینه، می گفت: خدایا من آبرویم را در اختیار دیگران قرار داده ام. هرکس هرچه می خواهد بگوید. الآن هم دیده می شود بعضی ها می گویند: هرکس هرچه می خواهد پشت سر ما بگوید، مجاز است! کسی حق ندارد یک چنین حرفی بزند. مجاز نیست کسی پشت سر دیگری غیبت کند.
این شخص در کوچه های مدینه آمده بود و می گفت: خدایا ! من آبرویم را در معرض دیگران گذاشته ام هرکس هرچه می خواهد به من بگوید.
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم با او برخورد کرد.
ص: 269
امام صادق علیه السلام فرمود:
«لَا يَنْبَغِي للممُؤمن أَنْ يُذِلَّ نَفْسُهُ»؛(1)
برای مؤمن سزاوار نیست که خودش را خوار و ذلیل کند.
شخصی پیش امام صادق علیه السلام آمد، گفت: با رفقایم به مسافرت می روم؛ سفر تفریحی. در سفر زیارتی آدم هرجوری شده بتواند خودش را جزو آن مسافران قرار بدهد. خدمتکار برود، کمک کند، ظرف بشوید، غذا درست کند، افتخار است.
گفت: من با این ها می روم ولی پول ندارم، آنها خرج مرا می دهند و من به جایش کفش هایشان را وصله می کنم، لباس هایشان اگر پاره شد می دوزم، اگر ظرفی داشتند می شویم. امام صادق علیه السلام ناراحت شد، فرمود: دیگر خودت را این طوری خوار نکنی! پول داری سفربرو، نداری نرو، سفر زیارتی نیست که غصه بخوری بگویی مکه نرفتم، مدينه نرفتم.
جوانها! خودکم بینی غیر از تواضع است. تواضع خوب است؛ تواضع یعنی این که آدم فروتن باشد. منظور من از خود کم بینی این نیست که منکر باشید، نه، آن هم بد است، منظور این است استعدادها و توان خود را نادیده نگیرید.
مقام معظم رهبری (حفظه الله) روی این نکته تأكید دارند و فرمود: جوانها؟ شما میتوانید به قله های عالی برسید، می توانید اختراعات و اکتشافات داشته باشید.
ص: 270
خودکم بینی مانع از همت عالی است.
دومین عاملی که جلوی همت عالی را می گیرد راحت طلبی است. همت عالی هزینه دارد. جوانهای اصحاب کهف در غار رفتند و سختی کشیدند. آن کسی که می خواهد به یک هدف بلندی برسد باید درس بخواند و زحمت بکشد.
اباعبدالله علیه السلام به مردم بصره نامه نوشتند؛ نه همه مردم؛ بلکه سران قبایل. شخصی در بصره به نام احنف ابن قیس بود که راحت طلب بود. وقتی نامه امام حسين علیه السلام به او رسید، نگاه کرد دید اباعبدالله علیه السلام نوشته: پسر زهرا تورا دعوت کرده، نگاهی به نامه کرد و زیرش نوشت:
«یَا حُسِينَ ! فَاُصْبُرِ انَّ وَعُدِ اللهَ حَقٍّ»؛(1)
حسین جان! صبور باش ان شاء الله کارها خودش درست می شود و خدا وعده اش حق است.
او با این کارش به امام حسین علیه السلام می خواهد درس اخلاق بدهد. اباعبدالله علیه السلام خودش اسوه صبر است و از صبر او فرشته ها تعجب کردند! اباعبدالله علیه السلام خودش نمی دانست صبور باشد؟ اباعبدالله علیه السلام با خانواده اش بلند شده، به کربلا آمده، تو توصیه اخلاقی به اباعبدالله علیه السلام می کنی؟ این راحت طلبی است.
راحت طلبی، گاهی مانع از همت عالی می شود. لشکر حضرت موسی علیه السلام
ص: 271
می دانید به موسی چه می گفتند؟ می گفتند: موسی خودت با خدا دوتایی حمله کنید دشمن را از بین ببرید.(1)وقتی کار تمام شد ما می آییم. خوب خیلی زحمت می کشید. این راحت طلبی است. راحت طلبی مانع همت بلند است.
سومین عاملی که جلوی همت عالی را می گیرد، ناامیدی است. برخی به من می گویند: حاج آقا من گناهی کرده ام که فکر نکنم خدا من را قبول کند. این خیلی حرف نادرستی است؛ چون خدا می فرماید: من جوان تائب را دوست دارم . پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«إن الله يحب الشاب الذي يفنى شبابه في طاعة الله»(2)
همانا خداوند جوانی را که جوانی اش را در عبادت او سپری کند دوست دارد .
خدا می گوید اگر توبه کردی من گذشته ات را نادیده می گیرم. یک وقت رویش لاک می کشند، لاک را برداری زیرش پیداست. نمی گوید رویش لاک می کشم؛ بلکه می فرماید:
«يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»(3)
سیئات را می برم، به جایش حسنات مینویسم.
کارهای امروزت را می نویسم، گذشته ات پاک می شود. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«التائب من الذنب كمن لا ذنب له»؛(4)
انسانی که توبه می کند مثل کسی می ماند که گناه نکرده است .
ص: 272
تو اگر توبه کردی شب تاسوعا، ابا الفضل العباس علیه السلام را واسطه کردی، اشکی از گوشه چشمت جاری شد، شور گرفتی اما شور را مقدمۂ شعور قرار دادی، احساس گرفتی اما مقدمه رشد قرار دادی، توبه کردی، می گوید من جبران می کنم. پیرمردهایش را قبول کردم تو که جوانی، حالا یک جوانی کردی، خطایی کردی، اشتباهی کردی، من می بخشم.
خدا خودش می پوشاند:«يا مَنِ اَظْهَرَ اَلْجَمِيلَ وَسَتَرَاَلْقَبِيحَ يَا مَنْ لَنْ يُوَاخِذَ بِالْجَرِيرَةِ»(1)
«كَمْ مِنْ قَبِيحٍ سَتَرْتَهُ»؛(2)
حراگر می خواست به گذشته اش فکر کند کربلایی میشد؟ نه، حربه گذشته فکر نکرد، به آینده فکر کرد و مقابل اباعبدالله علیه السلام آمد و وقتی می خواست خدمت اباعبدالله علیه السلام بیاید، رو به فرزندش کرد و گفت: «یا بنی، الناس من الدنيا راحله، و کرامات الدانيا زائله»؛ همه از این دنیا می روند و این دنیا تمام می شود، «بالحق بالحسين، لاننا نفوذ بالشهادة»؛ بیا برویم به پسر پیغمبر بپیوندیم، با شهادت فائض بشویم.
فضیل مگر گذشته خوبی داشت ؟ راهزن بود، چقدر دل را لرزانده بود، چقدر خانواده ها را بیچاره کرده بود، چقدر کاروان ها را سرقت کرده بود. یک شب که برای سرقت آمد و انگیزه هم سرقت و تجاوز بود، تا شنید:
ص: 273
«وَأَلَم يَأنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أن تَخْشَعُ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اَللَّهِ»(1)
آیا وقت آن نرسیده است که دل های مؤمنان در برابر ذکر خدا و آن چه از حق نازل کرده است خاشع گردد؟! ای گنهکاران ، بس است، دست بردارید! اشکش جاری شد، عوض شد و معلم اخلاق شد!(2)درس می گفت: هارون الرشید در درس اخلاقش شرکت می کرد و او را به گریه وا می داشت. شاگردانش مثل باران اشک می ریختند.
شخصی در خانه خدا آمده بود، خیلی گریه می کرد و اشک می ریخت و می گفت: خدایا! مرا ببخش ولی می دانم نمی بخشی، خدایا مرا جهنم نبر، ولی می دانم می بری! خودش طرح میداد خودش هم خرابش می کرد.
علی ابن الحسين علیه السلام به او رسید و فرمود: این چه طرز دعا کردن است؟ این چه همتی است؟ تو چرا با خدا این طور صحبت می کنی؟ گفت: آقا کار بدی کرده ام، خوب تو چه کار کرده ای؟
گفت: قاضی بودم حکم قتل یک بی گناهی را صادر کرده ام، اشتباها طرف را کشته ام، حالا چه کنم؟ حکم قتل بوده، به این سادگی نیست. آقا فرمود: سراغ خانواده اش رفته ای؟ گفت: بله آقا رفتم، دیه داده ام قبول نکرده اند. آقا فرمود: من از ناامیدی ات بیشتر می ترسم تا از گناهت ! برو واسطه بتراش، پول را به در خانه شان بینداز، بالاخره یک جوری این خانواده را راضی کن. مأيوس نشو!
جوان ها! شما که خیلی پاکید، شما که اول راهید، اگر یک وقتی هم گناهی
ص: 274
مرتکب شده اید از رحمت خداوند مأيوس نشوید و توبه کنید.
چهارمین عاملی که جلوی همت عالی را می گیرد، بهانه جویی است.
توجیه و بهانه جویی مانع رشد و بلندهمتی است. افرادی هر شکست و کوتاهی را گردن قضا و قدر می اندازند. دائم به مقایسه با افراد ضعیف تر از خود می پردازند. مشکلات و موانع را برجسته و بزرگ نمایی می کنند.
به مرحوم آیت الله العظمی حجت (رضوان الله تعالی علیه) که این پل حجتیه و این مدرسه حجتیه به اسم ایشان است، قبرشان هم در همان مدرسه است، روزی یکی از شاگردانش به ایشان گفته بود آقا ما خیلی سال است خدمت شما درس می خوانیم، ندیده ایم تا به حال شما دروغ بگویید، غیبت کنید، و ..
ایشان فرمود: آقا من هم یک سؤال از شما می کنم: شما هر چه درس من می آیید، من نمی بینم شما مثلا به خودتان کثافت مالیده باشید، لباس شیک می پوشید، تا به حال شده که شما در یک مجلسی، در یک عروسی ای، عزایی، روضه ای، درسی، با یک لباسی که کثافت به آن مالیده شده باشد وارد شوید؟ گفت: نه استاد.
غیبت همین طور است؛ منتها این كثافات مال جسم است و آنها مال روح است. فرق نمی کند، آن را اگر به لباست بریزی می گویند لباست بوی تعفن می دهد و دروغ و غیبت روح را متعفن می کند منتها تعفن روح را من و شما احساس نمی کنیم؛ چون شامه ما در آن حد نیست. نماز و عبادت، یک بوی عطری دارد. آدم خوب بوی عطری دارد.
ص: 275
از راه دور حضرت یعقوب می فرمود: بوی یوسف را استشمام می کنم. حضرت يوسف علیه السلام عطر که نزده بود. هجده روز بين يوسف و يعقوب فاصله بود، آن موقع فاصله را به روز می گفتند.
از مدینه پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم می فرمود: از سوی یمن بوی خوش می آید، بوی رحمانی می آید، بوی که بود؟ اویس قرنی.(1)
برخی برای فرافکنی می گویند: آقا امامها معصوم بودند ما که معصوم نیستیم، ما کجا و آنها کجا؟ اینها همه بهانه جویی است. عزیز من! سلمان اهل کجاست؟ اهل ایران، سلمان سابقه سیادت دارد؟ سلمان از بنی هاشم است؟ سلمان اجدادش مسلمانند؟ هیچ کدام از اینها نیست، این قدر رشد کرده که شده: «مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ»؛(2)از اهل بیت. پسر نوح هم این قدر تنزل کرده که شد:
«وَانَهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»:(3)
یعنی از اهل خانواة نوح نیست.
امام صادق علیه السلام فرمود: به لقمان گفتند: تو چرا لقمان شدی ؟ چهره ات که سیاهست، بگوییم تیپ بالایی داشتی، بگوییم مثلا تو پول زیادی داشتی، حسب و نسب معروفی داشتی؟
گفت: نه، من شکم و کلام و چشمم را کنترل کردم به اینجا رسیدم.
رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به قبرستانی رفت کنار یک قبری ایستاد، فرمود: صاحب این قبر را دارند عذاب می کنند، آتش از قبرش بلند است! گفتند: یا رسول الله ! نمی شود که ما هم ببینیم؟ فقط شما می بینید؟
ص: 276
فرمود: چرا نمی شود؟ اگر شیطان بردل شما حاکم نمی شد:
«لَرَأَيْتُمْ مَا أَرَى»؛(1)
هر چه من می بینم شما هم می دیدید.
نبوت و امامت خاص است ولی روایت داریم: جوانها، این را برای شما می خوانم، اگر یک جوان شهوتش تحریک شد، خودش را کنترل کرد، عفت ورزید، خدا او را به مقام فرشتگان می رساند.(2)
بحثم را جمع کنم، چرا احساس اهمال و سستی می کنیم؟ چرا کم همتیم؟ چهار عامل ذکر شد: 1- خودکم بینی، 2- راحت طلبی، 3- نامیدی، 4- بهانه جویی.
ص: 277
ص: 278
ص: 279
ص: 280
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
بحث ما در رابطه با شرح برخی از دعاهای زیارت عاشورا است. امروز می خواهم راجع به این دعا و این جمله صحبت کنم که همه شما حفظ هستید و همیشه در سجده زیارت عاشورا می خوانید:
«اللَّهُمُّ ارزقنی شَفَاعَةَ اِلْحَسِينِي يَؤُمُّ الْوُرُودُ»؛(2)
خدایا! در روز ورود (قیامت) شفاعت امام حسین علیه السلام را روزی ما قرار بده .
شفاعت یعنی واسطه شدن؛ شفيع به کسی می گویند که واسطه درست شدن کاری است.
ص: 281
ما دو نوع شفاعت داریم: 1- شفاعت در دنیا، 2- شفاعت در آخرت.
شفاعت در دنیا یعنی در دنیا ما برای بعضی از کارها شفيع داریم، مثلا خداوند تبارک و تعالی خالق هستی است، او زنده می کند و او می میراند و همه چیز دست اوست ولی بعضی از کارها را در اختیار ما قرار می دهد یا به واسطه فرشته ها انجام می دهد، مثلا، جان آدم ها را عزرائیل می گیرد. عزرائیل یک نوع واسطه اخذ جانها است. روزی افراد توسط میکائیل تقسیم می شود. خدا می تواند مستقیم هم با پیامبرصلی الله علیه واله وسلم صحبت کند کما این که گاهی هم صحبت کرده ولی بیشتر اوقات از طریق جبرائیل پیام را به رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم می رساند. پس ما فرشتگانی در عالم داریم که الآن شفيع هستند.
در سوره نازعات به این مطالب اشاره شده است: «وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا*وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا»(1)؛ بعضی از فرشته هایی هستند که جان انسان را سخت می گیرند، بعضی فرشته ها با نشاط و شادابی جان بعضیها را می گیرند.
«فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا»(2)؛ بعضی فرشته ها کار عالم را تدبیر می کنند. کما اینکه در همین دنیا ائمه ما هم واسطه هستند.
در زیارت جامعه کبیره می خوانیم:
«وِقَادَةُ اَلاَمَمِ وَ أَوْلِيَاءُ اَلنِّعَمِ»؛
شما رهبران امت ها و واسطه نعمت ها هستید.
«وَ أَرْكَانُ اَلْبِلاَدِ»؛
شما رکن های این عالميد.
ص: 282
به خاطر شماست که این عالم سراپا است و قوام دارد. کما این که ممکن است شما به خاطر یک شخصی که دوستش داری به یک مجموعه ای خدمت کنی، یک گروهی را غذا بدهی به خاطر دو نفر که در آن محله عزیز هستند.
خدا خالق ما است هرکه بگوید دیگری خالق ما است این کفر است ولی همین خدا یک کمی از این خلقت را در اختیار حضرت عیسی علیه السلام قرار می دهد: حضرت عیسی علیه السلام مرده را زنده می کند، با گل شکل پرنده درست می کرد و بعد به آن می دمید و پرنده پرواز می کرد. می گفت: من دارم برای شما خلق می کنم ولی به اجازه خدا.
پس شفاعت دو نوع است: گاهی در همین دنیا است. فرشته ها و ائمه علیهم السلام شفیع هستند. گاهی خود ما شفیع می شویم. امام صادق علیه السلام فرمود:
«اَلشِّفَاعَهِ زَكَاةُ اَلْجَاهِ»؛(1)
وساطت (برای درست کردن کار مردم) زکات جاه و مقام است.
هرچیزی زکاتی دارد، اگر کسی در جامعه آبرو و اعتبار دارد، زکاتش این است که شفيع بشود. مثلا: دختر و پسری می خواهند ازدواج کنند ایشان واسطه ازدواج شود. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«من أفضل الشفاعة أن تشفع بين اثنين في النكاح»؛(2)
بالاترین شفاعت این است که شما دو تا جوان را به هم برسانید و با هم ازدواج کنند.
ص: 283
یک جوانی مرتکب حرام جنسی (خودارضایی) شده بود. علی علیه السلام اول به او تشر زد و یک مقداری هم با آن تازیانه ای که داشت روی دستش زد که دیگر این کار را نکند. بعد به او فرمود: توهمسرداری ؟ گفت: نه یا امیرالمؤمنین.
على علیه السلام دستور داد از بیت المال پول آوردند و دختری هم برایش پیدا کردند و خطبه عقدش را امیرالمؤمنین علیه السلام خواند.
پیامبرصلی الله علیه واله وسلم وقتی فرمود: بت نپرستید فرمود: به جایش خدا را بپرستید و وقتی فرمود: در مقابل بت سجده نکنید به جایش فرمود: در مقابل خدا سجده کنید.
شفاعت در کمک مالی و قرض و رفع دعوای مردم بسیار سفارش شده است. یک کسی واسطه شود یک زن و شوهر با هم آشتی کنند و به کسی قرض بدهد تا مشکلش حل شود.
زمان امام صادق علیه السلام پدر زن و داماد با هم دعوا می کردند. مفضل از شاگردان امام صادق علیه السلام است آمد رد شد، دید اینها به خاطر پول دارند دعوا می کنند. ایستاد و گفت: مشکل شما چیست؟ گفتند: به خاطر پول. مفضل گفت: من اگر این پول را بدهم دیگر دعوا نمی کنید؟ گفتند: نه. رفت از خانه اش چهارصد درهم آورد به این طرف داد گفت: بروید، دعوای پدرزن و داماد را حل کرد.
وقتی تمام شد آن شخص از مفضل پرسید: این پول را از کجا آوردی ؟ تواگر بخواهی همیشه با پول این طوری دعواها را حل کنی خیلی باید پول داشته باشی. گفت:
ص: 284
«لَيْسَتْ مِنْ مَالِي وَ لَكِنَّ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَمَرَنِي»؛
این پول برای من نیست بلکه برای امام صادق علیه السلام است یک مقداری پول برای این طور مواقع نزد من گذاشته است و فرمود: اگر دیدی یک جایی دعوا با پول حل می شود از پول من بده تا دعوا سر نگیرد.(1) امیرالمؤمنین علیه السلام شب بیست و یکم به امام حسین و ابوالفضل امام حسن و بچه هایش علیهم السلام فرمود: فرزندان من! من کنار جدتان رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم بودم وقتی که جان می داد. جد شما به من فرمود: على جان!
«صُلَاَّحُ ذَاتُ الْبَيْنِ أَفَضْلٌ مِنْ عَامَّةَ الصَّلَاَةِ وَالصِّيَامِ»؛(2)
اگر کسی دو نفر را با هم آشتی بدهد از یک سال نماز و روزه بالاتر است.
پس شفاعت در دنیا هم داریم.
اما شفاعت در آخرت. وقتی می گوییم: «اَللَّهُمَّ اُرْزُقْنِي شَفَاعَةَ اَلْحُسَيْنِيِّ يَؤُمُّ اَلْؤُرُودَ»یعنی چه؟
امام صادق علیه السلام فرمود:
«مَنْ أَنْكَرَ ثَلاَثَةَ أَشْيَاءَ فَلَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا»؛
اگر کسی سه چیز را منکر شود از شیعیان ما نیست.
بعضی از مطالب را ممکن است فهم ما نکشد نباید منکر بشویم؛ بگوییم من متوجه نمی شوم ولی خدایا قبول دارم.
1.«المعراج»؛ معراج رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم است که دو سوره در قرآن درباره آن آمده
است.
ص: 285
2. «وَ الْمُسَاءلَةُ فِي الْقَبْرِ»؛ سؤال و جواب در قبر.
یکی بگوید من این را قبول ندارم چه کسی دیده است یا فیلم گرفته است؟روایات دارد و صریح قرآن است.
3. «وَ الشَّفَاعَةُ»؛(1)و شفاعت.
عزیزان من! ما دو نوع شفيع داریم:
بعضی وقت ها اعمال انسان شفیع است. علی علیه السلام فرمود:
«لَا شَفِيعُ أنْجځ مِنَ التَّوْبَةِ»:(2)
کسی توبه بکند باعث شفاعتش می شود .
مرحوم حاج شیخ عباس رحمه الله دارد اگر کسی که بعد از نماز عصر 70 مرتبه:«أَسَتَغْفِرُ اللهُ رَبِّيُّ وَ أُتُوبٌ إِلَيْهِ» بگوید این عمل روز قیامت شفاعتش می کند.
پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود: کسی قرآن را بیاموزد، روز قیامت قرآن شفاعتش می کند.(3)
على علیه السلام فرمود:
«شَافِعُ الْخَلْقِ الْعَمَلَ بِالْحَقِّ وَ لُزُومُ الصِّدْقِ»؛(4)
شفاعت مردم، عمل کردن به حق و راستگویی است.
ص: 286
شفاعت فقط دست افراد نیست به اعمال هم است؛ یعنی انسان باید زمینه شفاعت را داشته باشد تا از او شفاعت کنند.
بعضی وقت ها افراد شفیع قرار گیرند. امام باقر علیه السلام فرمود: هر مؤمنی روز قیامتسی نفر را حداقل می تواند شفاعت کند.(1)
شهداء، علماء انبياء وائمه علیه السلام شفاعت می کنند.(2)یکی هم وجود مقدس امام حسین علیه السلام که بی شمار می تواند شفاعت کند و لذا می گوییم: «اللهم ارزقنی شفاعة الحسين». روزی که می خواهید از کربلا بروید، بگویید: یا اباعبدالله ! زیارتت نصیبم شد همین طوری هم شفاعتت را نصیب ما کن.
روضه گرفتن و گریه کردن برای اباعبدالله علیه السلام و زیارت او باعث می شود روز قیامت امام حسین علیه السلام شفاعت من و شما را بکند.
ص: 287
اباعبدالله علیه السلام حررا پذیرفت. مگر حرسابقه خوبی داشت؟ ولی ببینید چطور مورد شفاعت واقع شد.
سعد و حتوف این دو نفر، سابقه خوارج بودن دارند؛ یعنی قبلا از مخالفين امیرالمؤمنین علی علیه السلام بودند؛ از کسانی که علی علیه السلام را قبول نداشتند. روز عاشورا هم در سپاه دشمن بودند. منتها همه این هایی که در سپاه دشمن بودند نجنگیدند. برخی ها سیاهی لشکر بودند از جمله این دو نفر.
عصر عاشورا وقتی تمام یاران امام حسین علیه السلام شهید شدند، خود اباعبدالله علیه السلام تنها میان میدان ماند، فریاد زد: ای مسلم ای هانی وای جوان مردان ! بلند شوید ببینید حرم حسین در معرض حمله است. بلند شوید دشمن را دور کنید.
وقتی این فریاد را امام حسین علیه السلام زد این دو برادر به هم نگاه کردند یکی از آنها گفت: برویم به امام حسین علیه السلام بپیوندیم تا سعادتمند شویم. آن یکی گفت: الآن دیر است. گفتند: باشد اباعبدالله علیه السلام خوان کرم است.
هردو راه افتادند و مقابل اباعبدالله علیه السلام آمدند و سرشان را پایین انداختند عرض کردند: یا اباعبدالله ! ما را می پذیری ؟ آقا قبول کرد و اینها عصر عاشورا شهيد شدند؛(1) یعنی بعد از شهادت همه یاران اباعبدالله علیه السلام اباعبدالله علیه السلام اینها را پذیرفت . این عظمت اباعبدالله الحسین علیه السلام است. به این خاطر است می گوییم:
«اَللَّهُمَّ اُرْزُقْنِي شَفَاعَةَ اَلْحُسَيْنِ».
ص: 288
یکی از علمای قم به نام حضرت آیت الله خرازی (زید عزہ) کتابی به نام روزنه هایی از عالم غیب نوشته است که کتاب خیلی خوبی است. من از خود ایشان پرسیدم که این قصه هایی که شما در این کتاب آوردید را بررسیکردید؟ فرمود: بله، من این کتاب را به دستور آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) نوشتم. تمام این کتاب داستان های واقعی است.
یکی از آقایانی که الآن در قید حیات است نقل کردند و فرمود: من یک شب خواب آیت الله خادمی اصفهانی را دیدم. گفتم: در ورود به صحرای برزخ چه چیزی به شما خیلی کمک کرد و چه آرزویی داری اگر بخواهی به دنیا برگردی؟
گفت: آرزو دارم برای دو چیز برگردم. یکی زیارت قبر اباعبدالله علیه السلام؛ نمیدانید زائران امام حسین علیه السلام اینجا چه جایگاهی دارند و دوم خواندن زیارت عاشورای اباعبدالله علیه السلام.
نمی دانیم چه خبر در رابطه با امام حسین علیه السلام است اما همین قدر میدانیم اباعبدالله علیه السلام همه چیزش را برای خدا داد و خدا هم همه چیز به او داد؛ این عظمت و جایگاه امام حسین علیه السلام است و لذا می گوییم:
«اَللَّهُمَّ اُرْزُقْنِي شَفَاعَةَ اَلْحُسَيْنِيِّ يَؤُمُّ اَلْوُرُودَ»؛
خدایا رزق من شفاعت امام حسین علیه السلام را در روز قیامت قرار بده .
البته هر چیزی یک شرطی دارد. اباعبدالله علیه السلام دریای شفاعت است ولی اگر به نماز بی توجهی کردی شفاعت شاملت نمی شود.(1)ده ها حدیث داریم که چه
ص: 289
کسانی در دریای شفاعت نفوذ نمی کنند، مثلا: اگر کسی غالی باشد؛ یعنی کسی که غلو می کند و احساساتی شود و ائمه علیهم السلام را خدای خود بخواند، شفاعت اهل بیت علیهم السلام شاملش نمی شود.(1)
شخصی را در نجف دیدم که داشت لعن می کرد- لعن لازم است و در زیارت عاشورا هم آمده است اما حرف هایی در لعن می زد که توجه نداشت این ها توهین به پیامبر علیه السلام ودین است.
ما روایت داریم: زنان پیامبران هیچ کدام مرتکب فحشاء نشده اند، زن حضرت نوح و لوط منحرف بودند و در زنان پیامبرصلی الله علیه واله وسلم هم پیدا شدند کسانی که انحراف داشتند و جلوی امیرالمؤمنین علیه السلام ایستادند اما تووقتی می آیی کلمه فاحشه را به کار می بری این خیلی بار منفی دارد. زنان پیامبرصلی الله علیه واله وسلم هیچ کدام مرتکب فحشاء جنسی نشده اند تو چطور می آیی تعبير حرامزاده و فاحشه را به کار می بری. شما نقد و لعن کن! به خاطر مبارزه با امیرالمؤمنین علیه السلام جایز است. لعن جزء اعتقادات ما است و خدا در قرآن آن هایی که خدا را اذیت می کنند لعنت می کند.
اما عزیزان توجه داشته باشید در حرف هایتان غلو نباشد. شفاعت شامل کسی می شود که غلو نکند و نماز را خفيف نشمارد و منکرشفاعت نباشد. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: شفاعت من به کسی که شفاعت را قبول ندارد نمی رسد.(2)
ص: 290
«اَللَّهُمَّ اُرْزُقْنِي شَفَاعَةَ اَلْحُسَيْنِيِّ يَؤُمُّ اَلْوُرُودَ»؛ هم خود اباعبدالله ، هم اصحابش وهم برادر بزرگوارش حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام روز قیامت شفاعت می کنند و این دعا را هم زیاد بخوانید: « اللّهُمَّ ارزُقْني شَفاعةَ الحُسين يؤمُّ الوُرودَ وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ اَلْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ اَلْحُسَيْنِ عليْهِ السّلام».
ص: 291
ص: 292
قال الله تبارک و تعالى:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
زیارت عاشورا(2)حدیث قدسی و در بردارنده بسیاری از مفاهیم و مضامینی است که گاهی آدم سال ها می خواند و بدون توجه از کنار آنها رد می شود. دقت در زیارت ها یک نوع آموزش است. زیارت نامه های ائمه ما هر کدام یک کلاس معارف است و معانی و مفاهیم زیادی در خود دارد.
بحث ما در رابطه با شرح برخی از دعاهای زیارت عاشورا است.
یکی از مطالبی که در زیارت عاشورا دو بار به زبان می آوریم، موضوع ثبات قدم است. در سجده پایانی زیارت می گوییم:
« اللّهُمَّ ارزُقْني شَفاعةَ الحُسين يؤمُّ الوُرودَ وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ
ص: 293
الحسين».(1)
معنای این جمله که در وسط زیارت عاشورا هم به صورت«يثبت» آمده است. این است که خدایا! ما را در کنار امام حسين علیه السلام ثابت قدم کن تا همیشه همراه امام حسین علیه السلام باشیم.
این دعا از قرآن گرفته شده است. وقتی لشکر جناب داوود علیه السلام با لشکر جالوت درگیر شد، قرآن می فرماید: می گفتند:
«رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»(2)
پروردگارا! پیمانه شکیبایی و استقامت را بر ما بریز! و قدم های ما را ثابت بدارا و ما را بر جمعیت کافران، پیروز بگردان!
خدایا! به ما صبر بده و ما را ثابت قدم کن.
پایداری و ثبات قدم خیلی مهم است؛ چون گاهی شرایطی در زندگی انسان پیش می آید که شخص به هم می ریزد و نمی تواند ایستادگی کند، مثلا: آسیه همسر فرعون به یک شوهر کافر مبتلا شده است؛ شوهری که می گوید: خدا را قبول ندارم. خودم خدا و خالق هستی هستم. آسیه در چنین شرایطی زندگی می کرد؛ اما قرآن می فرماید:
«وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»(3)
ص: 294
و خداوند برای مؤمنان، به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام که گفت: «پروردگارا! خانه ای برای من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش!
برایتان نمونه ای از ثابت قدمها می آوریم: همسر فرعون ، که با وجود شوهر کافرو بی دین. ثابت قدم ماند. این هنر است.
يا: اصحاب کهف در شرایطی زندگی می کنند که حکومت، حکومت ظالم وستمگر است. از شهر گریختند و به یک غار پناه بردند. یکی از نمونه های ثابت قدمها اصحاب کهف هستند.
يا: جادوگران زمان فرعون . آمدند موسی را شکست بدهند اما وقتی دیدند موسی راست می گوید وکارهایش سحر نیست، به او ایمان آوردند. فرعون گفت: دست و پایتان را قطع می کنم. گفتند: هرکاری می خواهی بکن. ما ایمان آوردیم و دیگر دست برنمیداریم.(1)
ثابت قدمی در چنین شرایطی خودش را نشان می دهد. جوانی شرایط شهوانی برایش پیش بیاید و ثابت قدم بایستد و دنبال شهوت نرود؛ خانمی دچار مرد بدخلق بشود؛ یا کسی دچار شبهه ای بشود.
افرادی بودند که اعتقادشان را با یک داغ فرزند از دست دادند. چیزی از خدا می خواهد و چندین سال تقاضا می کند اما چون حاجت نگرفته، می بینیدثبات قدم ندارد و دینش را از دست می دهد. با یک سفر خارجی رفتن و دیدن چند صحنه ناجور، فورا خودش را باخته است.
ص: 295
ثبات قدم جایی نمود پیدا می کند که در زندگی انسان مشکلی پیش بیاید اما آدم با اون مشکل کنار بیاید و خودش را نبازد.
ثبات قدم در جایی مثل کربلا مهم است که امام حسین علیه السلام شب عاشورا می گوید: فردا هرکس این جا باشد کشته می شود.(1)این جا آدم باید بایستد و بگوید یا اباعبدالله ! اگر هزار جان داشتیم فدا می کردیم.
در جبهه های جنگ ما و در عملیات هایی مانند فتح المبین، گاهی به سربازان می گفتند: فردا باید از میدان مین عبور کنیم، شاید بسیاری از شما کشته شوند. این جا باید بگوید من می ایستم. ثبات قدم در جنگ و شرایط سخت ، در داغ ها و بیماری ها، در صحنه های شهوانی و خلاصه در جایی مهم است که عاملی می خواهد لطمه بزند.
«و ثبت لى قدم صدق»؛ دعای بسیار مهم و کلیدی است. خدا بعد از آنکه به پیامبرش می گوید: پیامبر! در دل شب بلند شو قرآن و نماز شب بخوان، می گوید:
«وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا»(2)
و بگو: «پروردگارا! مرا (در هر کاری با صداقت وارد کن، و با صداقت خارج ساز! و از سوی خود، حجتی یاری کننده برایم قرار ده!»
زبیر ایمان آورد ولی نتوانست آن را نگاه دارد. بعضی ها ورودشان خوب است اما خروجشان خوب نیست. ثابت قدمی به راحتی شکل نمی گیرد.
ص: 296
عزیزان من! من چهار علامت به شما می گویم؛ اینها علامت آدم هایی است که ثابت قدم نیستند. می گویند: هر چیزی را با ضدش بشناس.
یکی از علامت های آدم های بی ثبات تسويف است. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم به اباذر فرمود:
«یا أبا ذر إياك والتشويق بعملك»؛(1)
ای اباذر! از تأخیر در عمل بپرهیز.
یعنی فرصت سوزی . می گوید: فردا این کار اشتباه را کنار می گذارم. بی ثباتها کسانی هستند که مرتب امروز و فردا می کنند و فرصت ها را می سوزانند.
اباعبدالله علیه السلام در مسیر کربلا سراغ عبيدالله بن حر جعفی رفت . امام حسين علیه السلام مردم را به سه صورت دعوت کرده است: گاهی نامه فرستاده است، گاهی نماینده فرستاده است و گاهی خودش رفته است. امام حسین علیه السلام برای مردم بصره نامه نوشت و برای مردم کوفه نماینده فرستاد؛ اما برای دعوت از عبيدالله بن حر جعفی، خود امام حسین علیه السلام آمد.
عبیدالله می گوید: من نشسته بودم که دیدم اباعبدالله علیه السلام می آید در حالی که بچه های کوچکش هم دور او را گرفته اند. جلو آمد و فرمود: عبیدالله ! توسابقه خوبی نداری و گذشته ات خیلی خراب است. بیا من را یاری کن؛ قول میدهم جدم رسول الله روز قیامت از توشفاعت کند.
ص: 297
عبیدالله در جنگ صفین با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگیده بود و در سپاه معاویه جای داشت. چقدر یک آدم بدبخت می شود که امام حسین علیه السلام آمده او را پاک کند اما می گوید: نه، اگراسب و پول و شمشیر بخواهید می دهم، اما من را از جنگیدن معاف کنید.(1)
روزی که اباعبدالله علیه السلام در این سرزمین شهید شد هنوز بدنها روی زمین افتاده بود که به کربلا آمد. او نگاهی به گودی قتلگاه انداخت و سپس به خودش رو کرد و گفت:
«فيالك حسرة ما دمت حيا»؛
پسر حر جعفی! تا زنده ای غصه بخور که پسر فاطمه زهرا علیها السلام را یاری نکردی.(2)
بعضی ها فرصت ها را از دست می دهند. پس یک علامت آدم هایی که ثبات ندارند این است که کار را به فردا می سپارند و عزمشان سست است و نمی توانند در خودشان تغییر ایجاد کنند. اگر حر بن یزید ریاحی می خواست بگوید یک روز دیگر صبر کنم، دیگر همه چیز تمام بود و فرصت از دست می رفت.
یکی دیگر از علامت های آدم های بی ثبات، سستی و بی ارادگی است. امام صادق علیه السلام فرمود:
«إِيَّاكُمْ وَ اَلتَّهَاوُنَ بِأَمْرَاللِهِ »؛
از سستی کردن در امور خداوند بپرهیزید.
آدم های بی ثبات در زندگی شان سست هستند و در کارشان محکم و استوارنیستند.
ص: 298
«مَنْ تَهَاوَنَ بِامْرِ اَللَّهِ اَهَانَهُ اَللَّهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ»(1)؛
هر کس در کار خدا سستی کند خدا او را در روز قیامت سست می کند.
امیرالمؤمنین علیه السلام در سال 38 هجری یعنی بیست و سه سال قبل از کربلا، از سرزمین کربلا گذشت تا برای جنگ صفین که در عراق رخ داد برود. آن موقع سرزمین کربلا بیابان خالی بود اما در نزدیکی اش روستایی قرار داشت و مردم زندگی می کردند. آقا تا به این سرزمین رسید، فرمود: اسب ها را متوقف کنید. سپس خودش از اسب پیاده شد.
شخصی به نام هرثمة بن سلیم که عثمانی مذهب و پیرو خلیفه سوم بوده است می گوید: در کنار آقا ایستاده بودم. ناگهان دیدم امیرالمؤمنین علیه السلام از اسب پیاده شد و در بیابان نشست. سپس مشتی از خاک برداشت و جلوی صورتش گرفت و بو کرد و با گریه فرمود: ای خاک! خوشا به حال تو! روزی در این جا آدم هایی شهید می شوند که نظیر ندارند و بی محاسبه به بهشت می روند. امام حسن و امام حسین علیهما السلام هم در آن جا ایستاده بودند. ابن عباس می گوید: آقا اشک ریخت و فرمود: فرزندم حسین در این سرزمین به شهادت می رسد.
هرثمه می گوید: من پیش خودم حضرت را مسخره کردم و گفتم امیرالمؤمنین علیه السلام چه می گوید؟ حتی وقتی به خانه برگشتم با حالت تمسخر به
ص: 299
همسرم گفتم: علی بن ابی طالب علیه السلام این طور می گفت. بیست و سه سال بعد در همین سرزمین، همین هرثمه در لشکر عمر بن سعد بود. خودش می گوید: محرم بود. روی زمین نشسته بودم و شمشیرم را تیز می کردم که ناگهان یادم افتاد بیست و سه سال پیش امیرالمؤمنین علیه السلام در این سرزمین فرمود: حسینم این جا شهید می شود. من آن روز مسخره می کردم ولی گویا واقعا قرار است اتفاق بیافتد.
هرثمه شمشیر را زمین گذاشت و دوید به خدمت امام حسین علیه السلام آمد. آقا فرمود: هرثمه! چه شده است؟ گفت: من اشتباه کردم. پدرتان امیرالمؤمنین سال ها قبل ازاین روز خبر داد و همین جا برای شما گریه کرد. من اشتباه کردم به لشکر عمر بن سعد رفتم. آقا فرمود: حالا چه می کنی؟ سرش را پایین انداخت و گفت: من بچه کوچک دارم و گرفتار هستم. امام حسین علیه السلام را رها کرد و به کوفه رفت.(1)
به این ها سستی می گویند. یک قدم جلو آمد و آن این بود که خودش را ازلشکر عمر بن سعد جدا کرد اما قدم دوم را برنداشت.
جوان ها! در امر دین سستی نکنید مخصوصا به نمازتان اهمیت بدهید. امام صادق علیه السلام فرمود: نمازی که در آن سستی بشود، نمازخوان را نفرین می کند و میگوید: خدا تو را ضایع کند که من را ضایع کردی.(2)
ص: 300
یکی دیگر از علامت های آدم های بی ثبات، تغییر پذیری و رنگ به رنگ شدن است. على علیه السلام فرمود:
«إيَّاكُم وَالتَّلوُّنَ»؛(1)
از رنگ عوض کردن در دین خدا بپرهیزید.
می گویند: هارون الرشید وقتی پای درس اخلاق می رفت ، می نشست و گریه می کرد؛ وقتی کنار قبر پیامبرصلی الله هلیه واله وسلم می رفت، اشک می ریخت؛ اما همین آدم در مجلس رقص و آواز بیش از همه رقاصی می کرد.
اصلا خوب نیست که یکی در حرم امام رضا علیه السلام بهترین گریه کن است وهمین آدم وقتی کنار دریا می رود بدترین معصیت کار است. برای مؤمن، دریا و حرم تفاوت ندارد.
تلون یعنی رنگ عوض کردن. دعا کنید رنگ عوض نکنیم. خیلی ها صبح در لشکر پیامبرصلی الله علیه واله وسلم بودند و بعد به دشمن پیوستند. خیلی ها با امام حسن علیه السلام بودند اما رفتند به معاویه پیوستند.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: زبیر از ما و با ما بود. زبیر کسی است که در تشییع جنازه حضرت زهرا علیها السلام شرکت کرده و وصیت نامه ایشان را امضاء کرده است. زبیر کسی است که وقتی او را کشتند و سرو شمشیرش را برای امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند، حضرت فرمود: این شمشیر پیامبر صلی الله علیه واله وسلم را بارها خوشحال کرد.(2)
چرا این آدم باید در جنگ جمل جلوی امیرالمؤمنین علیه السلام قرار بگیرد؟ حالی که آدم در حرم امام حسین علیه السلام دارد، در خیابان ندارد. این طبیعی است.
ص: 301
شخصی نزد پیامبر صلی الله علیه واله وسلم آمد و گفت: یا رسول الله ! من منافق هستم. حضرت فرمود: این چه حرفی است؟! گفت: وقتی پیش شما هستم خیلی خوبم و از گناه بدم می آید؛ اما شغلم در بازار است. همین که وارد بازار می شوم آن حال را از دست می دهم. حضرت فرمود: طبیعی است این حالی که پیش ما دارید همیشه نتوانید داشته باشید.
مگر می شود آدم حال زیرقبه امام حسین علیه السلام را در بازار و خانه داشته باشد؟ولی مهم این است که پایه ها سست نشود.
یکی دیگر از علامت های آدم های بی ثبات، توجیه کردن است. آدم هایی که ثبات قدم ندارند خوب توجیه می کنند. اولین توجیه گر عالم، شیطان است. به جای این که فرمان خدا را اجرا کند فورا گناهش را توجیه کرد و گفت: خدایا ! تقصیر توست که من گناه کردم.
یزید هم وقتی در مجلس شام سر مقدس اباعبدالله علیه السلام جلویش بود، گفت:خدا خواست حسین علیه السلام کشته شود و ما پیروز شویم.
خدا راضی به قتل مظلوم است ؟ خدا راضی به پیروزی ظالم است؟
شیخ صدوق رحمه الله در کتاب اعتقاداتش می گوید: این حرف کفرو ناشی ازبی اعتقادی است که خدا خواست امام حسین علیه السلام کشته شود.
همه کارها در عالم به اذن خداست؛ چون خدا خالق هستی است. فرزند شما اگر خلاف بکند می گویند فرزند شماست، اما شما که از کارش راضی نیستی. همه
ص: 302
کارها به اذن خداست اما ما نمی توانیم کار خلاف خود را به خدا نسبت بدهیم؛ چون در عین حالی که خدا به ما اذن و قدرت داده، از خلاف کاری هم نهی کرده است. معلوم است من بدون این زبان نمی توانم دروغ بگویم. اما درست است که دروغ بگویم و بگویم تقصیر خداست؟ خدا قدرت داد اما نگفت امام حسين علیه السلام را به شهادت برسان. در مجلس یزید، آن خبیث به امام سجاد علیه السلام رو کرد و گفت: الحمدلله که خدا شما را کشت.
وجود مقدس امام سجاد علیه السلام بلند شد و فرمود: نه، مردان شما مردان ما را کشتند. برادرم علی اکبر را شما کشتید.(1)مگر می شود آدم جنایتش را به خدا نسبت بدهد!
به این چهار علامتی که گفته شد دقت کنید، معلوم شد وقتی می گوییم: «و ثبت لى قدم صدق»؛ یعنی این که فرصت را نسوزانیم، رنگ عوض نکنیم، گناه را توجیه نکنیم و محکم باشیم.
این دعا را زیاد بخوانید:
«یَا اللهَ یَا رَحِمَانِ یَا رحیم یَا مَقْلَبَ الْقَلُوبِ ثَبَتَ قَلْبِيٌّ عَلَى دِينِكَ»؛(2)
خدایا! این دل های ما را برایمان استوار کن.
ص: 303
ص: 304
ص: 305
ص: 306
قال الله تبارک و تعالى:«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(1)
شب عاشورای حسینی است. امشب می خواهیم یک قدری راجع به خود امام حسین علیه السلام صحبت کنیم. یکی از میل های طبیعی انسان، مسئله الگوپذیری و الگو گرفتن از شخصیت هاست. این مسئله تقریبا در زندگی همه انسانهاست، مثلا: در مسائل ورزشی، در مسائل هنری، در مسائل اعتقادی و ... هرکسی دنبال یک الگویی می رود، که آن الگو را برای خودش ملاک و معیار قرار بدهد.
الگوپذیری سه نوع است:
ص: 307
گاهی تقلید و محاکات است. محاکات یعنی عین یک چیزی را بدون تحقیق، بدون تأمل و بدون بررسی حکایت کردن و انجام دادن است. مشرکین بت پرست خودشان می دیدند که این بت ها کاری ازشان برنمی آید؛ چون گاهی بعضی مسلمانها بت های آنها را خراب می کردند. مشرکین بت پرست استدلالی برای این که چرا ما بت پرستیم نداشتند؛ فقط می گفتند:
«إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ»(1)
پدران ما بت پرست بودند ما هم روش آنها را به هم نمی زنیم، ولو شما هم درست می گویید.
این روش غلط است ، این روش را تقلید کورکورانه می گویند. حديث هم داریم
«كَنَّ عَالَمًا أَوْ مُتَعَلِّمًا وَلَا تَكَنٍّ إِمَّعِهِ»؛(2)
در زندگی یا عالم باش و یا متعلم باش یعنی برو از دیگری بپرس و «امعه» نباش.
«أمعه» یعنی کسی که می گوید: امروز با تو هستم و فردا به دیگری می گوید: با تو هستم؛ هر صدایی را لبیک می گوید.
معاویه یک وقتی بخش نامه کرد هرکس کدو می خواهد بخورد باید ذبح شرعی کند- کدو که ذبح شرعی ندارد مگر گوسفند و شتر است؟ مگر جاندار است؟ - یکی به او نگفت کدو را که ذبح نمی کنند. گفتند: باشد. کدو را سر بریدند مثل حيواناتی که سر می برند.
ص: 308
حضرت على علیه السلام مجبور شد بخشنامه کند:
«لَيْسَ شَيْءٌ يُذَكِّي»؛
کدو اصلا قابل سر بریدن و تزکیه نیست .
«فَكُلوا القَرعَ وَلا تَذْبَحُوهُ»؛(1)
پس کدو را بخورید و او را ذبح نکنید.
واقعا باید آدم به حال تاریخ گریه کند که حضرت امیری که طرق آسمان را از طرق زمین بهتر می داند باید بنشیند بخش نامه راجع به کدو صادر کند که کدو را ذبح نکنید همین طوری بخورید.
این یک جور الگوگیری است، این الگوگیری به درد نمی خورد. الگوگیری این دسته مثل بعضی از حیوانات است که به آن الگوگیری طوطی وار می گویند.
قسم دوم الگوگیری، این است که انسان از افراد بد الگو بگیرد. متأسفانه بعضی ها اگرده تا حرف خوب بزنید یک بد وسطش باشد همان وسطی را یاد می گیرد. اگر در مدرسه یک نفر یک فحش بدهد، همان به زبانش جاری می شود؛ یعنی دنبال چیزهای منفی می گردند. بعضی از مردم منفی گیریشان بیشتر از مثبت گیریشان است. قرآن هم می فرماید: فردای قیامت به بعضی ها می گویند چه باعث شد شما جهنمی شوید؟ چند تا علت می آورند، یکی اش این است:
« وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ اَلْخَائِضِينَ »(2)
ص: 309
ما با افراد خائض و با افرادی که ملاحظه نداشتند و اهل باطل بودند قدم می زدیم.
الگوگیری این گروه، الگوگیری مگس وار است که دنبال چیزهای منفی و نادرست و نقاط ضعف می گردند.
قسم سوم الگوگیری، الگوپذیری سالم است. اسلام تأکید بر استفاده از الگوهای سالم دارد. قرآن می فرماید: حضرت موسی علیه السلام دنبال حضرت خضرراه افتاد، چه گفت؟ گفت: «هل أتبعک»؛ من می خواهم از توالگو بگیرم. برای چه؟ «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»(1)چون توعالمی، چون تورشیدی. قرآن کریم می فرماید:
«وفاتبعوا أمر فرعونه»
بعضی ها از فرعون الگو می گرفتند در حالی که اشتباه می کردند.
«وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ»(2)
فرعون رشید نبود، در فرمانش رشد و ترقی و تعالی نبود.
قرآن چند نوع الگو معرفی کرده است، می فرماید:
«وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(3)
ص: 310
با صادقين باشید.
نمی گوید صادقین چه کسانی هستند ولی صادقین در روایات مابه اهل بیت علیهم السلام معرفی شده اند. می فرماید:
«ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّ-ۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّ-ٰلِحِينَ»(1)؛
همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صديقان و شهدا و صالحان.
اگر روزی ده بار در نماز می گویی خدا، مرا به راه مستقیم هدایت کن!
قرآن می فرماید: میدانی راه مستقیم چه راهی است ؟ میدانی «اِنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»آنهایی هستند که خدا به آنها نعمت ویژه داده چه کسانی هستند؟ «ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّ-ۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ» جانشینان انبیاء و صدیقین هستند مثل حضرت هارون که جانشین حضرت موسی بود. امیرالمؤمنین علیه السلام جانشین رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم بود. «وَالشُّهَداءُ»؛ با این که شهید در همه جای قرآن به معنای گواه است، اما این جا مفسرین گفته اند: به معنای همین شهید اصطلاحی است .
«والصالحين»؛ و آدم های صالح، اینها «اِنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» هستند؛ البته گاهی هم در قرآن اسم می برد، مثل «وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ»(2)
پیغمبر! سه تا پیغمبر را از آنها یاد کن: ابراهیم، اسحاق پسرش و نوه اش يعقوب.
یعنی یاد کنیم فقط بگوییم یا ابراهیم ؟ نه «أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ»؛ اینها بصير و قدرتمند بودند.«إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ»(3) اینها یاد معاد بودند. قرآن
ص: 311
کریم گاهی کلی می فرماید و گاهی هم اسم می برد:
«وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ»(1)
می فرماید: زن فرعون الگوی همه شما مرد و زن است .
چه ویژگی ای از آسیه الگوی همه است ؟ مقاومتش در دربار فرعون و فرمان فرعون را گوش نکردن.
گاهی قرآن یک موارد خاصی را نام می برد و می فرماید:
«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(2)
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم اسوه ویژه است.
زهرای مرضیه علیه السلام اسوه ویژه است.امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا به اشخاص فرمود:
«لَكُمْ فِي اِسْوَةٍ»(3)
من الگوهستم از من خط بگیرید، از من مسیر را یاد بگیرید و دنباله رو من باشید.
جوان ها! این الگوی ویژه چهار پنج سالش بود. ابی ابن کعب می گوید: من
ص: 312
کنار رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نشسته بودم تا امام حسین علیه السلام که کودکی چند ساله بود وارد شد، پیغمبر خدا صلی الله علیه واله وسلم رو به او کرد و فرمود: «مَرْحَباً بِكَ يَا اِبَا عَبْدِ اَللَّهِ يَا زَيْنَ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلاَرْضُ»؛ غالبأ کسی بچه اش فرض کنید حسن است به او می گویند: ابا الحسن؛ حسین است می گویند: ابا الحسين؛ جعفراست می گویند: اباجعفر. امام حسین علیه السلام چهار پنج سالش است، پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: مرحبا به تویا اباعبدالله؛ امام حسین علیه السلام نه فرزندی به نام عبدالله دارد اما پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: مرحبا به توای پدر عبودیت ، ای زینت آسمانها و زمین!
ابی ابن کعب تعجب کرد، گفت: تا شما زنده اید امام حسین علیه السلام زینت آسمان ها می شود؟
«هل زین السماوات و الأرض أحد غيرك»؛
مگر غیر شما هم زینتی در آسمانها و زمین است؟
پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: ابی! حسین در عرش معروف تر از زمین است، آن جا بريمين عرش خدا نوشته: «حسین مِصْبَاحٌ هَادٍ وَ سَفِينُهُ نَجَاةٌ»؛ در این عبارت «ال» ندارد حالا بین ماها مشهور است: (مصباح الهدی و سفينة النجاة). بعد فرمود: ابی! کنار عرش خدا نوشته:
«وَ إِمَامٌ غَيَّرُوهُنَّ وَ عِزٌ وَ فَخْرٌ»؛(1) حسین علیه السلام امام فخرو عزت و شرف است.
حالا امشب من می خواهم این را بحث کنم امام حسینی که پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم به او می گوید: زینت آسمان و زمین. امام حسینی که خودش در مسیر می فرماید: من اسوه و الگوی شما هستم. امام حسینی که امام هادی علیه السلام بیمار می شود می فرماید:
ص: 313
بروید کربلا برایم دعا کنید.(1)راوی پیش امام هشتم می آید، می فرماید هر مصیبتی داشتید یعنی حتی مصیبت ما اهل بیت «فابک للحسين»؛ برای امام حسین علیه السلام گریه کن !(2)
این نقطه دايره وجود که هم پیامبر و هم ائمه علیهم السلام او را اسوه معرفی کرده اند، جا دارد با سیره اش آشنا شویم و الگو بگیریم!
جوان ها! عاشورا و دهه محرم تمام شد و زود هم گذشت؛ اما درس ها و پیام های عاشورا هیچ وقت تمام نمی شود. این مجلس ممکن است شب های دیگر نباشد، اما الگو گرفتن زمان و مکان بر نیست که یک کسی بگوید این ها مال قدیم بود، امروز باید گشت الگوهای جدید پیدا کرد.
مگر مسائل اخلاقی نسبی است؟ مگر کسی می تواند بگوید صداقت زمان دارد، امروز کذب ارزش است. مگر کسی می تواند بگوید: غیبت کردن امروز ارزش است اما قدیم غیبت گناه بوده است. نگاه به نامحرم قبلا گناه بوده اما امروز چنین نیست. دل ها باید پاک باشد محرم و نامحرم ندارد. نماز مال چهارده قرن پیش بوده، امروز ارتباطات جدید با خدا ایجاد شده است. امروز با یوگا به خدا می رسیم، امروز با ورزش به خدا می رسیم، با تفکر به خدا می رسیم. الآن مثل چهارده قرن قبل ما سر به سجده بگذاریم بگوییم: «سبحان ربی الاعلی و بحمده» امروز کتاب های جدید در بازار آمده ما قرآن بخوانیم ؟!
این حرف ها خیلی عوامانه است. اخلاق نسبی نیست و ارزش ها زمان بر
ص: 314
نیست. اگر زمان بر بود خدا به پیغمبری که صدها سال بعد از ادریس است، نمی فرماید: «واذكُرْ فِي الكِتابِ إِدْريسُ»: نمی فرماید: «واذكُر عِبَادَنا إبراهيمَ وَإِسحَقَ وَيَعقوبَ »؛ نمی آمد داستان آدم را برایش بگوید، داستان ادريس و ابراهیم و نوح را بیان کند.
با این مقدمه من در سه بخش امشب می خواهم ویژگی های اباعبدالله علیه السلام را برای شما بگویم؛ چون آدم غالب سه تا ارتباط دارد: 1- با مردم؛ تقریبا همه ما و شما با آن برخورد داریم: زن، بچه، پدر، مادر، همسایه، دوست، رفيق و ... این ارتباط را اجتماعی می گویند. 2- ارتباط با خدا. این ارتباط را عبادی می گویند. 3- ارتباط با دشمن و حاکمان زورگو که آن را سیاسی می گویند.
اباعبدالله علیه السلام مردم دار بود و خدمت به مردم می کرد.
یک چیزی به شما بگویم شاید نشنیده باشید، روی شمشیر امام حسین علیه السلام یک آرمی نوشته بود در نقل آمده این آرم این بود: «الْبَخِيلُ مَذْمُومٌ وَ اَلْحَرِيصُ مَحْرُومٌ وَ الْحَسُودُ مَغْمُومٌ»؛(1)
اول: بخيل مذموم است. بخل ناپسند است؛ چون خدا از بخیل بدش می آید، چرا؟ چون خودش جواد است، چون خودش کریم است، چون خودش همه چیز را
ص: 315
در اختیار همگان قرار می دهد.
دوم: حريص محروم است؛ آدم حريص دنیا را هم داشته باشد باز هم احساس فقر می کند، چون حرص یک بیماری است که اجازه لذت بردن از زندگی را به انسان نمی دهد.
سوم : آدم حسود مغموم است؛ چون همه اش غصه می خورد، فلانی قبول شد، من نشدم، فلانی رأی آورد من نیاوردم و ... هی نگاه می کند و غصه می خورد. غبطه عیبی ندارد؛ مثلا می گوید: الحمد لله ، فلانی قبول شد ان شاء الله من هم قبول میشوم.
امام سجاد علیه السلام فرمود: پدرم اباعبدالله علیه السلام وقتی از دنیا رفت هفتاد هزار دینار بدهکار بود؛ به خاطر کمک هایی که به مردم کرده بود؛ البته وصیت کرده بود که پرداخت شود. امام سجاد علیه السلام فرمود: پدرم باغی داشت من به سیصد هزار درهم آن را فروختم(1)و اولین کاری که کردم این هفتاد هزار دینار را پرداختم بعد فرمود سپس حق الارث بچه ها را دادم.
نمونه اول: امام حسن علیه السلام عیادت اسامه آمد. اسامه مریض و در حال احتضار بود. کنار اسامه نشست، دید خیلی ناراحت است، فرمود: چه شده؟ گفت: یابن رسول الله ! شصت هزار دینار بدهی دارم و دارم از دنیا می روم ! آقافرمود: من ضامن،
ص: 316
راحت باش، و شصت هزار دینار را قبل از آنکه او جان بدهد پرداخت کرد.(1)
نمونه دوم: فقیر دیگری خدمت وجود مقدس اباعبدالله علیه السلام آمد، عرضه داشت: یابن رسول الله ! پانصد درهم بدهی دارم. وجود مقدس اباعبدالله علیه السلام هزار درهم به او کمک کرد. گفت: آقاجان من پانصد درهم از آن را بیشتر نیاز ندارم. فرمود: از پانصد درهم باقیمانده برای امور زندگی ات کمک بگیر. بعد یک نصیحت هم آقا به او کرد، فرمود: اگر از این به بعد محتاج شدی - این جمله را خوب دقت کنید، آن هایی که گاهی در زندگی نیازمند می شوید، رو به ربا و پول نزول می آورید،حواستان جمع باشد! خدا در قرآن وعده داده است:
«يَمْحَقُ اَللَّهُ اَلرِّبَا»(2)
رباخوار را نابود می کنیم.
گاهی رو می آورید به افرادی که باعث می شود با کمک مالی حیثیت شما را خدشه دار کنند- اباعبدالله علیه السلام هزار درهم به او کمک کرد، فرمود: من به توسفارش می کنم اگر از این به بعد گرفتارشدی به یکی از این سه گروه مراجعه کن: «أَمَّا ذِي دِينٌ أَوْ مروَةٌ أَوْ حَسْبُ»؛ یا برو سراغ کسی که متدين است یا انسان با مروت یا انسان دارای حسب؛ دین داشته باشد، «فَيَصُونُ دِينَهُ»؛(3)دینش او را الزام می کند که به دیگران کمک کند، اگرمروت داشته باشد حیا می کند و جوانمردی اش مانع می شود تو را رد کند، و اگر حسب و نسب داشته باشد حسب و نسبش مانع از این می شود که آبروی تورا بریزد.
این الگو گرفتن از امام حسین علیه السلام در مسائل مربوط به ارتباط با مردم است.
ص: 317
امام حسین علیه السلام در مسیر مدینه آمد، به چاه های عبدالله ابن مطيع، در مکه رسید. عبدالله ابن مطيع تعجب کرد، عرض کرد: یابن رسول الله ! شما در این بیابان با خانواده چه می کنید ؟!
امام فرمود: حکومت و ظلم یزید باعث شده ما آواره این بیابان ها شویم. عرض کرد: آقا حالا که تشریف آورده اید، من یک چاهی دارم که تازه حفر کردم، می شود شما دعا کنید آب این چاه افزایش پیدا کند؟ آقا آبی را گرفتند و یک قدری مزمزه کردند و در چاه ریختن، آب چاه بالا آمد.(1)اینها اعتقادات ماست، اینها باورهای دینی و منطقی ماست. اگر پیراهن یوسف، چشم یعقوب را شفا می دهد، آبی که امام حسین علیه السلام بیاشامد آب چاه عبدالله ابن مطیع را بالا می آورد؛ البته ابن مطيع امام را یاری نکرد، این صحنه را دید و امام را تنها گذاشت ولی این خیرو برکت و جود و سخای اباعبدالله علیه السلام است.
عده ای از کوفیان خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند، عرض کردند: آقاجان در کوفه قطحی شده دعایی کنید! فرمود: حسینم بلندشونماز بخوان. امام حسین علیه السلام نماز باران خواند. نوشته اند آن قدر در کوفه واطرافش آب آمد که آب موج می زد.
یک عده ای آمدند و گفتند: آقا دعا کنید باران بند بیاید؛ چون تمام کوچه ها و تمام راه ها را آب گرفته است .(2)
همین مردم آب را از اباعبدالله و فرزندانش علیهم السلام دریغ کردند. این ارتباط
ص: 318
اباعبدالله علیه السلام با مردم است؛ البته من این چند تا مثالی که گفتم بیشتر مسائل مادی بود. همیشه هم این طور نیست گاهی کمک به دیگران کمک فکری است.
رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم وقتی رو به اصحاب کرد و فرمود: اصحاب من هرروز صدقه بدهید! یک کسی بلند شد، گفت: ما نمی توانیم هرروز صدقه بدهیم، ما پول نداریم، خودمان محتاجیم! حضرت - به بیان بنده - فرمود: مگر من گفتم پول بدهید، صدقه مگر پول است؟ عرض کرد: یا رسول الله صدقه چیست؟ چند تا مصداق برای صدقه شمرد، فرمود:
« إماطتک الْأَذَى عَنِ الطَّرِيقِ صَدَّقَهُ وَ إِرْشَادُكَ الرَّجِلُ إِلَى الرَّيِّقِ صِدْقَةً وَ عيادتک الْمَرِيضَ صِدْقَةً وَ أَمَرَكَ صِدْقَةٌ»(1)
از سر راه مردم یک چیزی که زحمت دارد بردارید.
امام سجاد علیه السلام سوار مرکب بود، در کوچه های مدینه می رفت پیاده شد یک کلوخ افتاده بود، کلوخ را برداشت کنار انداخت.(2)
جای تأسف است موز می خورد پوست موز را از ماشین بیرون می اندازد! کار خیر را سبک نشمارید. یک وقت می بینید همان که شما می گویید هیچ حسابی ندارد مورد قبول حضرت حق قرار گیرد.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم فرمود: از سر راه مردم چیزی را که باعث آزار است
ص: 319
بردارید صدقه است. آن وقت اگر آزار بدهی چه می شود؟ اگر با ماشینت با نخاله ساختمانی ات ، با زحمتی که در مجالس برای خانواده ها گاهی ایجاد می کنی و...
ارشاد جاهل صدقه است، مثلا یک کسی مسئله بلد نیست، یک جایی را بلد نیست، آدرس بلد نیست، یادش میدهی، این صدقه است.
عیادت مریض صدقه است.
جواب سلام صدقه است. بعضی ها زورشان می آید جواب سلام بدهند.
امر به معروف صدقه است.
پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«تبسمك في وجه أخيك لك صدقة»(1)؛
تبسم تو به صورت دیگران صدقه است.
لبخند به لبت باشد صدقه است. تبسم شما در خانه صدقه است.
تبسم پدر در چهره اولاد، اولاد در چهره پدر صدقه است . ببینید چقدر اسلام در این مسائل دقیق است.
پس امام حسین علیه السلام الگوست، چه کسی فرمود؟ خودش. چه کسی فرمود: رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم.
پس ما باید به او اقتدا کنیم و در تمام مراحل زندگی از او الگو بگیریم.
ص: 320
قال الله تبارک و تعالی: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(1)
یکی از نکات مهمی که باید همیشه به ویژه در سفرهای زیارتی مدنظرمان باشد اقتدای به ائمه علیهم السلام و الگو گرفتن از ایشان است. همین زیارت نامه هایی که می خوانید پراز مباحث اخلاقی و اعتقادی است. این که کسی به زیارت امام حسين علیه السلام برود اما به سیره و روش امام حسین علیه السلام اقتدا نکند تا حدودی دچار تضاد است و حرف و عملش با هم مطابقت ندارد؛ پس لازم است ویژگی های امام حسین علیه السلام را فرا بگیریم و به مرحله عمل برسانیم.
امام حسین علیه السلام را ما بیشتر در کربلا و عاشورا و مصائبش می شناسیم که البته آن هم جای خود دارد؛ چون عاشورا حادثه یک روز نیست، بلکه حادثه قرن هاست.شخصیت اباعبدالله علیه السلام قبل از عاشورا را کمتر مورد بررسی قرار داده ایم. به این
ص: 321
خاطر شخصیت او را قبل از عاشورا تحت عنوان ویژگی های امام حسین علیه السلام تبيين می کنم.
اولین ویژگی اباعبدالله علیه السلام که بسیار برجسته است مردم داری و احسان است. رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود: حسین از من دو چیز را به ارث برده:
«جُودِي وَ شَجَاعَتِي»؛(1)
جود و سخاوت من و دیگری شجاعت من.
البته تمام ائمة ما علیهم السلام منشأ جود و کرامت هستند. در زیارت جامعه می خوانیم که:
«عَادَتُكُمُ اَلاِحْسَانُ»؛(2)
روش شما احسان و نیکی است .
یک جمله ای داریم:
«لَوْ كَانَ السَّخَاءُ رجالا لَكَّانِ حسینَا»:(3)
اگر قرار بود سخا و نیکی تندیس شود حسین علیه السلام می شد.
بهترین سخاوتش در زیارت اربعین آمده است:
«وَبَدَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لِيَستَنْقِذَ عِبَادَكَ»؛(4)
جانش را داد برای این که مردم نجات پیدا کنند.
ص: 322
شخصی خدمت امام حسین علیه السلام آمد و عرض کرد: یابن رسول الله ! من گرفتارم . آقا فرمود: بنویس که خجالت نکشی. نوشت پانصد دینار بدهی و قرض دارم اگر می شود به من کمک کنید.
آقا داخل منزل رفتند و یک کیسه ای را آوردند و به این شخص دادند.
نگاه کرد و دید هزار دینار داخل آن است. عرض کرد: یابن رسول الله ! پانصد دینار احتیاج دارم. فرمود: می دانم آنکه قرضت است با مابقی اش کاری شروع کن و مشکلات را حل کن. و وقتی که می خواست برود آقا فرمود: نصيحتی به تو می کنم:
«لا تَرْفَعُ حاجَتَكَ اِلاّ اِلَيَّ احِدُ ثَلاثَةً اليَّ ذي دِينٍ اوْ مُرُوَّةٌ اَوْ حَسْبُ»(1)؛
اگر یک وقت گرفتار شدی سراغ یکی از این سه گروه برو یا متدین باشد، یا جوانمرد باشد و یا حسب و نسب داشته باشد.
دومین ویژگی امام حسین علیه السلام قدرشناسی از مردم است. من انسان هایی را می شناسم که چندین سال زندگی می کنند ولی یک بار ازهمسرشان تشکر نکردند.
خدا به ما نعمت می دهد ولی از طریق واسطه؛ مانند این که اداره برق به همه خانه ها برق می دهد ولی یک برق کش برق را به خانه شما می آورد. وقتی در خانه شما لامپ روشن شود، اگر به اداره برق بروید و بگویید: از رئیس اداره برق تشکر می کنم، به شما می گویند: اول از برق کش که برق را به خانه ات آورد تشکر کن.
ص: 323
امام سجاد علیه السلام فرمود: روز قیامت خدا از کسانی که محشور می شوند سؤال می کند شکر کردی ؟ می گوید: بله. ولی خدا می گوید: در پرونده ات چیزی نیست. می گوید: خودم شکر کردم و در جواب می گویند: شکر واسطه نعمت را نکردی.(1)
خداوند در قرآن می فرماید: شکر من و والدین.(2)درست است همه نعمتها از خداست ولی واسطه نعمت هم مهم است. بعضی از فرزندان زبانشان نمی چرخد از پدر و مادرشان تشکر کنند.
پیامبر صلی الله علیه واله وسلم با اینکه حضرت خديجه ای از دنیا رفته بود باز هم از او تقدیر و تشکر می کرد.
امام حسین علیه السلام می فرماید:
لعمرك اننى لاحب دارا *** تکون بهاسکينة و الرباب(3)
من آن خانه ای را دوست دارم که رباب و سکینه در آن باشد و این را ابراز و اظهار می کرد.
شخصی کنار امام صادق علیه السلام بود که شخصی از آن جا عبور کرد. آن فرد به امام
ص: 324
صادق علیه السلام گفت: من ایشان را خیلی دوست دارم. آقا فرمود: بلند شو و به او بگو. پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«إِذَا أَحَبَّ أَحَدُكُمْ صَاحِبَهُ أَوْ أَخَاهُ فَلْيُعْلِمْهُ»؛(1)
زمانی که یکی از شما دیگری را دوست دارد اعلام کند.
دوستی را باید ابراز کنید.
عزیزان من! رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم وقتی از طائف برگشت، مشرکین گفتند: تو را به مکه راه نمی دهیم. اما یکی از آنها به نام مطعم بن عدی گفت: من کفالت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم را می پذیرم و به او امان می دهم. مطعم رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم را وارد مکه و مسجدالحرام کرد. سپس با خویشاوندانش که ده نفر بودند کنار پیامبرصلی الله علیه واله وسلم ایستاد و گفت: هرکس به او لطمه بزند با من طرف است.(2)
سال ها بعد در جنگ بدر هفتاد مشرک اسیر شدند. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: اگر امروز مطعم زنده بود و به من می گفت: یا رسول الله! اینها را آزاد کن، همه را آزاد می کردم؛ چون روزی به من امان داده بود. یعنی رسول خدا از مشرکی که روزی به او امان داده است تقدیر می کند.
خدا می توانست در قرآن به طور مستقیم بگوید: پیامبر! کار خوب انجام بده و امر به معروف کن؛ اما می گوید:
«وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ ۚ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا»(3)
ص: 325
پیامبر! ابراهیم را یاد کن که صديق بود.
می فرماید: یحیی را یاد کن که کار خوب انجام می داد. مانند این که ما بخواهیم به فرزندمان بگوییم وفای به عهد بکن؛ بگوییم ! ببین مادرت راستگوست و عمویت وفای به عهد می کند؛ توهم یاد بگیر. خدا در قرآن از این فرهنگ استفاده کرده است. می گوید: پیامبر! اسماعیل صادق الوعد(1)بود؛ یادش کن. قرآن حتی می گوید: آسیه را الگو قرار دهید.(2)خدا می توانست بگوید: مردم! ثابت قدم باشید؛ اما می گوید: از آسیه یاد بگیرید که ثابت قدم بود.
عزیزان من! یکی از درس هایی که از زندگی امام حسین علیه السلام می گیریم حس تقدیر است. امام حسین علیه السلام دو نوع از اصحابش تقدیر کرده است: 1- کلی، 2- جزئی. یک وقت در مدرسه پشت تریبون می گویید: من از تمام دانش آموزان این مدرسه تشکر می کنم. این کلی است. یک وقت هم سر صف دست یکی از دانش آموزان را بالا می آورید و می گویید: من از این دانش آموز تشکر می کنم.
امام حسین علیه السلام شب عاشورا اصحابش را در خیمه جمع کرد. ابتدا یک تشکرکلی کرد و فرمود: من اصحابی باوفاتر و صبورتر از شما نمی شناسم.(3)این نمره كل اصحاب بود.
اما روز عاشورا وقتی سعد یا سعید بن عبدالله روی زمین افتاد بدنش پراز تیرشده بود. امام حسین علیه السلام بالای سرش آمد که از او تشکر کند فرمود:
ص: 326
«أَنْتَ أَمَامُِي فِي الْجَنَّةِ»؛(1)
تو زودتر از من به بهشت می روی.
بالای سر حبیب بن مظاهر رحمه الله نیز آمد و فرمود:
«لِلَهَّ دَرَكُ يَا حَبيبِ تَخْتِمُ الْقُرْآنَ فِي لَيْلَةٍ وَاحِدَةٍ لِقَدَّ كَنَّتْ فَاضِلَا»؛(2)
حبیب ! خدا تو را رحمت کند. تو در یک شب یک ختم قرآن می کردی.
امام حسین علیه السلام این گونه از حبيب تقدیر می کند.
شخصی به نام ابوالشعثاء تیرانداز ماهری بود که روی دو زانویش می نشست و گلووسينه دشمن را نشانه می گرفت و به هدف می زد. اباعبدالله علیه السلام وقتی این صحنه را دید برای او دعا کرد. خدایا! تیرهایش را به هدف برسان. خدایا! دستش را قوی کن. به اینها حس تقدیر می گویند.
سیدالشهداء علیه السلام بالای سر حر آمد و فرمود: تو حری؛ همان طور که مادرت توراحرنامید.(3)
بالای سر جون (غلام سیاه) نیز آمد و گفت: خدایا ! چهره اش را نورانی، بدنش را خوشبو گردان و او را با ابرار محشور کن.(4)
آقایان ! از خانم هایتان تقدیر کنید. خانم ها! از همسرانتان تقدیر کنید. جوانان ! از پدر و مادرتان تقدیر کنید.
شخصی با دو پسرش از بصره حرکت کرد و در مکه به محضر امام حسين علیه السلام
ص: 327
آمد. وقتی به مکه رسید، امام حسین علیه السلام خبردار شد ایشان آمده تا به او بپیوندد . خود اباعبدالله علیه السلام حرکت کرد و به استقبالش رفت.
این شخص می گوید: من نزد امام حسین علیه السلام رفتم اما دیدم در خیمه اش نیست. سؤال کردم؛ گفتند: آقا به استقبال شما رفته است. مرد بصره ای به خیمه خود برگشت دید اباعبدالله علیه السلام نشسته و سرش پایین است. سلام کرد و گفت: «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَٰلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ»(1)اباعبدالله علیه السلام بلند شد او را در آغوش گرفت و به او خوش آمد گفت. این حس تقدیر است .
امام حسین علیه السلام بچه های عقیل را در خیمه گرد آورد و فرمود: دیگران نیایند؛ فقط آل عقيل بیایند. وقتی آل عقيل آمدند حضرت فرمود: شما یک شهید به نام مسلم بن عقیل دادید برایتان کافی است. من بيعتم رااز گردن همه شما برداشتم؛ برگردید. مسلم بن عقیل نهم ذی حجه در سرزمین کوفه شهید شده است. امام حسین علیه السلامحداقل سه جا از مسلم تقدیر کرد:
1. آن جا که خبر شهادت مسلم را شنید دختر مسلم را روی زانویش نشاند و دست نوازش به سرش کشید.
2. شب عاشورا بچه های عقیل را جمع کرد و گفت: برگردید! شما یک شهید به نام مسلم دادید؛ دیگر کافی است. آنها گفتند: به خدا ما آقایمان امام حسین علیه السلام را رها نمی کنیم تا در کنارش شهید شویم.
3. در گودی قتلگاه آن گاه که تمام اصحابش شهید شده اند تیر به بدنش خورده، پیشانی اش شکسته و قلب مقدسش غرق به خون شده است، بلند شد
ص: 328
اصحابش را صدا زد: «یا مسلم بن عقیل و یاهانی بن عروة !» اول مسلم وهانی را صدا زد. مسلم تقریبا یک ماه قبل از عاشورا در کوفه به شهادت رسیده است؛ اینجا باید بگوید: «يا علي يا حبيب يا زهیر!»؛ حداقل سه جا اباعبدالله علیه السلام از مسلم تقدیر کرده است.
فقط تشکر از خدا کافی نیست. امام رضا علیه السلام فرمود:
«مَنْ لَمْ يَشْكُرَالِمُنْعِمْ مِنَ اَلْمَخْلُوقِينَ لَمْ يَشْكُرِ اَللَّهَ»(1)
هر که از خدا تشکر کند اما از واسطه نعمت تشکر نکند مثل این است که شکر خدا را به جا نیاورده .
خیلی مهم است که یک آقا در خانه از خدمات همسرش تشکر کند.
یکی از علما می فرمود: من وقتی به حرم می آیم سینه ام را به ضریح می چسبانم و می گویم: «اللهم طهر قلبی»؛ خدایا! این قلب را پاکیزه کن. شما هم اگر به نامحرم نگاه می کنید، چشمتان، اگر دست بزن دارید دستتان را روی ضریح امام حسين علیه السلام بگذارید و بگویید: خدایا! من این چشم را روی ضریح گذاشتم تا به نامحرم نگاه نکنم. خدایا! دستم را در این حرم می گذارم و می گویم این دست را اصلاح کن؛ خدايا! اخلاقم را اصلاح کن!
سومین ویژگی امام حسین علیه السلام تواضع است. عزیزان من! می دانید خداوند در کنار صفات رذیله با هیچ صفتی به اندازه تکبر برخورد نکرده است. کسی که تكبر بورزد خدا او را زمین می زند.
ص: 329
اباعبدالله علیه السلام از جایی عبور می کرد که چند فقيرغذا می خوردند، گفتند: آقاجان! می آیید با ما غذا میل کنید؟ فرمود: بله. آمد کنار فقرا نشست. امام و حجت خدا است. این افراد برایشان عجیب بود که امام حسین علیه السلام بااین شخصیتش کنارشان غذا بخورد. امام حسین علیه السلام این آیه را خواندند: « إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ»(1)خدا از انسان های متکبر خوشش نمی آید و بعد فرمود: حالا شما به منزل ما بیایید.(2)
گاهی اتفاق می افتد بعضی ها فقرای فامیل را در مجالس دعوت نمی کنند و یا با این افراد مسافرت نمی روند و کسر شأن می دانند که این کار نادرست است.
چهارمین ویژگی امام حسین علیه السلام عفو و گذشت است. نمونه بارز آن حراست وقتی آمد، گفت: آقا من اشتباه کردم، نفرمود: تو راه را بر ما بستی و مانع شدی . فرمود: خوش آمدی.
عصام می گوید: من وارد مسجد مدينه شدم دیدم، امام حسین علیه السلام نشسته است. به یک کسی گفتم: ایشان امام حسین علیه السلام است؟ گفتند:بله. جلو رفتم و گفتم:
«أَنْتَ اِبْنُ عَلِيُّ بْن أَبِي طَالِبٍ»؛
ص: 330
تو پسر علی بن ابی طالب علیه السلام هستی؟
عصام اهل شام بود. فرمود: بله. می گوید: چراغ حسادتم روشن شد. چیزی فروگذار نکردم و هر چه از دهانم در آمد به خودش و پدرش ناسزا گفتم. وقتی تمام شد. آن قدر آقا زیبا با من برخورد کرد. آقا شروع کرد از من تفقد کردن و وقتی این ملاقات تمام شد این قدر شرمنده شدم و خجالت کشیدم که می گوید: وقتی از پیش امام حسین علیه السلام می رفتم والله کسی به اندازه این آقا و پدرش نزد من محبوب نبود؛ یعنی یک مبغض محب برگشت. یک کسی که با کينه آمده بود با محبت برگشت.
پنجمین ویژگی امام حسین علیه السلام عبادت خداوند است. درباره امام حسین علیه السلام نوشته اند: فراوان به نماز ایستاد و فراوان روزها را روزه می گرفت .
عصر تاسوعا ابوالفضل علیه السلام را خواست و فرمود: برادر به قربانت! برو از اینها مهلت برای چهار چیز بگیر:
«أَنِي قَدْ أَحُبَّ الصَّلَاَةِ لَهُ وَتِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ الدُّعَاءُ وَ الإِسْتِغْفَارِ»؛(1)
نماز، قرائت قرآن، دعا و استغفار.
وقتی رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم مبعوث شد شیطان ناله زد و حضرت علی علیه السلام می گوید:
من ناله شیطان را شنیدم.
فرزندان و نیروهای شیطان گفتند: چرا ناله می کنی؟ گفت: بت پرستی تمام شد و پیغمبرصلی الله علیه واله وسلم مبعوث شد. یکی از آنها گفت: تسويف. آمال و آروزهای دست
ص: 331
نیافتنی و فرصت سوزی . شیطان او را بوسید و گفت: راه خوبی است.(1)
حبیب ابن مظاهر می گوید: یک کسی روز عاشورا خدمت امام حسین علیه السلام آمد که دیدم آدم بدی نیست. با امام حسین علیه السلام گفت وگو کرد و وقتی حرف هایش تمام شد او را صدا زدم گفتم: تو آدم خوبی هستی حیف است یزید را یاری کنی بیا به ما بپیوند. گفت: می روم برمی گردم رفت و برنگشت.
ششمین ویژگی امام حسین علیه السلام گره گشایی است.
اباعبدالله علیه السلام فرمود: جدم رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود: بعد از نماز چیزی بالاتر از شاد کردن قلب مؤمن نیست. بعضی از احادیث را انسان می شنود و بعد برای او ملموس می شود.
ایشان می گویند: یک روزی در کوچه های مدینه آمدم و دیدم یک غلامی نشسته و سگی هم کنارش چمباته زده و این غلام همان طور که نان می خورد یک تکه هم برای سگ می اندازد و همین طور که سگ این نان را می خورد غلام دعا می کند و می گوید: خدایا! مرا نجات بده.
امام حسین علیه السلام فرماید: من نزد او رفتم و گفتم: قصه چیست؟ غلام گفت: من یک ارباب یهودی دارم ولی سختم است که ارباب یهودی داشته باشم به این سگ غذا دادم و از خدا خواستم به من رحم کند و نجات پیدا کنم. امام حسین علیه السلام فرمود: من تو را آزاد می کنم. در خانه اربابش رفت و دویست دینار به
ص: 332
اربابش داد و فرمود: این غلام را آزاد کن.
طرف وقتی نگاه کرد، دید امام حسین علیه السلام پسر پیامبر است گفت: بدون این دویست دینار آزادش می کنم. آقا فرمود: این دویست دینار را به این غلام می دهم. ارباب وقتی نگاه کرد و گفت: حالا که شما دویست دینار به او می دهید من هم یک باغ به او می دهم. غلام آزاد شد، باغدار و پولدار شد.
ارباب یهودی و خانمش هم به برکت وجود مقدس امام حسین علیه السلام مسلمان شدند. امام حسین علیه السلام فرمود: در این جا این حدیث برایم معنا پیدا کرد.(1)
عزیزان من! ادخال سرور در قلب مردم غیر از لغو و بیهودگی است.
ص: 333
ص: 334
قال الله تبارک و تعالى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
روز عاشورای حسینی است؛ روز عزای سرور و سالار شهدای کربلا، حضرت ابی عبدالله علیه السلام و اصحاب و انصار و فرزندان آن بزرگوار. قبل ازورود به بحث دو روایت درباره روز عاشورا برای شما می خوانم تا اهمیت این روز روشن شود که ائمه ما چقدر بر عزاداری این روز تأکید داشتند.
روایت اول را مرحوم شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا آورده است. امام هشتم علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمود:
«مَنْ تَرَكَ اَلسَّعْيَ فِي حَوَادِجِهِ يَوْمَ عَاشُورَاءَ قَضَى اَللَّهُ لَهُ حَوَائِجَ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ»؛
ص: 335
کسی که در روز عاشورا، کار و سعی و تلاش را کنار بگذارد خداوند حوائج دنیا و آخرتش را جبران می کند. این که می دانید دین ما تأكيد بسیاری نسبت به کار کردن دارد و مغبوض ترین افراد نزد خدا را تنبل ها و بیکارها معرفی کرده است. کار خودش عبادت است.
امام رضاعلیه السلام در این روایت فرمود: اگر کسی روز عاشورا کار و شغل را به خاطر امام حسین علیه السلام کنار بگذارد، خدا حوائج دنیا و آخرتش را برآورده و برایش جبران می کند. بعد فرمود:
«وَ مَنْ كَانَ يَؤُمُّ عَاشُورَاءَ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ»؛
کسی که روز عاشورا برایش روز حزن و اندوه و گریه باشد.
امروز را در مجالس اشک بریزد و حزن داشته باشد؛ بالأخره شادی نداشته باشد. شادی هایی که ما داریم، گاهی برای عروسی و جشن هایمان است و گاهی برای اتفاقات خوشی که در زندگی می افتد. اگر امروز همه اینها را ترک کند و روز حزن قرار دهد.
«جَعَلَ اللَّهُ عز و جلَّ يَومَ القِيامَةِ يَؤُمُّ فَرَحُهُ وَسُرُورُهُ وَ قَرَّتْ بِنَا فِي الجِنانِ عَيْنُهُ»؛(1)
کسی که روز عاشورا برای امام حسین علیه السلام عزاداری و گریه می کند، خدا روز قیامت را روز سرور و شادی برایش قرار می دهد.
ص: 336
این خیلی مهم است؛ چون می دانید که روز قیامت روز اشک و ناله و گریه و فریاد است.
اسامی قیامت را نگاه کنید: «يَوْمُ اَلْفَتْزَعِ»؛ روز فزع. «يَوْمَ يَفِرُّ اَلْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ»: روز فرار از برادر. «يَوْمُ اَلْحَسْرَةِ»؛ روز حسرت.
در چنین روزی که امام باقرعلیه السلام فرمود:
«كُلُّ عَيْنَ بَاكِيَةُ»؛(1)
همه چشم ها در روز قیامت گریان است.
ولی امام هشتم علیه السلام فرمود: چشمی که روز عاشورا گریان باشد، دلی که روز عاشورا برای حسین ما محزون باشد روز قیامت محزون نخواهد بود. «وَ قَرَتْ بِنَا فِي الْجِنَّانِ عَيْنَهُ»؛(2)کسی که در روز عاشورا برای ما محزون باشد، چشمش به ما اهل بیت روشن می شود؛ یعنی ما را می بیند و ما در کنارش خواهیم بود. این اهمیت حزن و اندوه برای ابی عبدالله علیه السلام است.
مرحوم محتشم کاشانی پسری داشت که از دنیا رفت. محتشم برای او شعر سرود و خیلی گریه کرد. اما بعد ابی عبدالله علیه السلام را در خواب دید که به او فرمود: توکه شعر میدانی برای ما شعر نگفتی؟ محتشم همان وقت بیدار شد و این ترکیب بند معروفش را سرود که مشهور است:
کشتی شکست خورده طوفان کربلا *** در خاک و خون نشسته به ایوان کربلا
ص: 337
گر چشم روزگار بر او فاش می گریست *** خون می گذشت زايوان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید *** خاتم زقحط آب، سلیمان کربلا
یعنی ابی عبدالله علیه السلام از شدت تشنگی عقیق انگشتر می مکید.
زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد *** فریاد العطش ز بیابان کربلا
این اشعار را سرود و بعد عرض کرد که:
از آب هم مضایقه کردند کوفیان *** خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
اگر کسی روز عاشورا را روز حزن خودش قرار داد، امام هشتم - روایت در عيون است؛ کتاب عیون هزار سال پیش نوشته شده - وعده داده و فرموده است: هم روز قیامت روز سرورش می شود و هم این شخص روز قیامت ما را می بیند.
روایت دوم از شخصی است که می گوید: خدمت امام باقرعلیه السلام رفتم، آقا در حال بیان ثواب زیارت امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بودند. می دانید که زیارت ابی عبدالله ثواب های عجیبی دارد. شاید بتوان گفت که ثواب زیارت ابی عبدالله علیه السلام چند دسته است. من این ثواب ها را به پنج دسته تقسیم کرده ام.
بخشی از ثواب زیارت ابی عبدالله علیه السلام در روایت چنین بیان کرده اند، امام رضا علیه السلام فرمود:
«مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِشَطِّ اَلْفُرَاتِ كَانَ كَمَنْ زَارَاللَّه فَوْقَ عَرْشِهِ»(1)
اگر کسی امام حسین علیه السلام را زیارت کند، مانند کسی است که خدا را زیارت کرده است.
ص: 338
دسته دوم روایاتی است که می گوید: زیارت امام حسین علیه السلام مثل زیارت فرشتگان بوده و گویا با ملائکه مصافحه کرده است.(1)
دسته سوم روایاتی است که می گوید: زیارت ابی عبدالله علیه السلام به منزله زیارت انبيا است و اهل بیت علیه السلام برایش دعا می کنند.
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که به زیارت قبر امام حسین علیه السلام می رود،فرشتگان به استقبالش می روند؛ اگر بیمار شود به عیادتش می آیند؛ درحال جان دادن به کنارش می آیند؛ از دنیا برود، و به هنگام تشییع جنازه اش می آیند.(2)
دسته چهارم، روایاتی است که زیارت امام حسین علیه السلام چه اثری در این دنیا دارد. اگر کسی به زیارت امام حسین علیه السلام رود، پولی که خرج کرده، هزار برابر می شود و هم چنین هزار هزار عمره و هزار هزار حج برایش ثبت می کنند.(3)
عجیب است! این ها استحقاقی نیست. مگر زیارت چقدر هزینه برمی دارد؟ برخی از ثواب های خدا جایزه است؛ مثل این که بانکها گاهی خودروی دویست
ص: 339
میلیونی را به کسی می دهند که یک حساب ساده داشته و معلوم است که حقش نبوده است. این جایزه است.
شب قدر چند ساعت است ؟ خدا آن را مساوی 83 سال کرده است. «خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(1)یک شب را مساوی 83 سال (هزار ماه) کرده است.
دسته پنجم روایاتی است که ثواب آخرتی را بیان می دارد، می گوید: زوار قبر امام حسین علیه السلام یک سروگردن بالاتر از همه کسانی هستند که به بهشت می روند.(2)
زائران قبرابی عبدالله علیه السلام در روز قیامت شاخص هستند و یک درب بهشت مخصوص آنهاست.
مرحوم شیخ عباس قمی درسفينة البحار در کلمه باب آورده است که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم فرمود:
«إِنَّ الْحِسَّيْنِ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ ...»(3)
همانا دری از درهای بهشت به نام حسين علیه السلام است .
ص: 340
شخصی به خدمت امام باقر علیه السلام رسید، آقا فرمود: هرکس روز عاشورا به زیارت قبر ابی عبدالله علیه السلام رود، ثواب هزار هزار حج، هزار هزار عمره، هزار هزار جنگ را دارد و ...
آقا خیلی ثواب گفت. این بنده خدا یک مقدار غصه خورد، چون نمی توانست عاشورا برود. گفت: یابن رسول الله ! «جعلت فداک» من یک سؤالی دارم:
«فَمَا لِمَنْ كَانَ فِي بَعْدَ الْبِلَادِ وَلَمْ یمکنه الْمَصِيرَ إِلَيْهِ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ»؛
اگر کسی نتوانست روز عاشورا برود - مثل ما که در روز عاشورا اینجا هستیم -و راهش دور بود، پول نداشت، شرایط فراهم نبود، این باید چکار کند؟
آقا یک راه حل نشان داد که همه آن ثواب ها را ببرد و بعد هم دوباره فرمود: همه ثواب هایی که گفتم، به این آدم داده می شود. فرمود:
«إِذَا كَانَ ذَلِكَ اَلْيَوْمُ بَرَزَ إِلَى اَلصَّحْرَاءِ أَوْ صَعِدَ سَطْحاً مُرْتَفِعاً فِي دَارِهِ و أَومَا إلَيهِ السَّلامُ ثُمَّ ليَندُبِ الحُسَيْنَ عليه السَّلامُ وَيَبكِيه»؛(1)
برود در صحرا يا ( اگر برایش مقدور نیست برود در جای بلندی از خانه اش مثل ایوان یاپشت بام و با انگشتش رو به قبله اشاره کند و به اباعبدالله علیه السلام سلام دهد و برای خودش و امام حسین علیه السلام روضه بخواند و گریه کند و اهل خانه اش را جمع کند و بگوید شما هم برای ابی عبدالله علیه السلام گریه کنید.
مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی رحمه الله در دهه اول محرم از صبح تا ظهر پای روضه ها می نشست و به چند سخنرانی و روضه خوانی منبری و مداح گوش میداد.
ص: 341
گفته اند: چشم ایشان درد می کرد و هر روز باید قطره در چشمشان می ریختند. روز عاشورا وقتی قطره شان را آوردند، فرمود: امروز نمی خواهم چیزی غیر از قطره اشک بر ابی عبدالله علیه السلام از چشمم جاری شود؛ امروز قطره در چشمم نریزید.
مرحوم گلپایگانی از صبح در روضه و مجلس حاضر بود. آن اواخر روی صندلی می نشست یادم است آن اوائل دو زانو یا چهار زانو می نشست. منظورم این جاست: بعد از ظهر عاشورا که می شد ایشان اهل خانه را در اتاق جمع می کرد و خودش منبر می رفت و روضه می خواند. نوارهایشان موجود است. دوستی، یکی از نوارهای ایشان را شنیده بود و نقل می کرد که این شعر معروف را می خواند.
آتش به آشیانه مرغی نمی زنند *** گیرم که خیمه، خیمۂ آل عبا نبود
آیت الله گلپایگانی رحمه الله این شعر را با صوت می خواند و اهل خانه گریه می کردند. در روایت است که اگر کسی نتوانست به زیارت قبر حسین ما برود، خانواده خودش را جمع کند.
«وَيَأمُرُ مَن في دارِهِ مِمَّن لاَ يَتَّقِيهِ بِالْبُكَاءِ عَلَيْهِ وَ يُقِيمُ فِي دَارِهِ اَلْمُصِيبَةَ بِإِظْهَارِ اَلْجَزَعِ عَلَيْهِ وَ ليعزبعضهُمْ بَعْضاً بِمُصَابِهِمْ بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السلام وَ أَنَا اَلضَّامِنُ لَهُمْ إِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى جَمِيعَ ذَلِكَ قُلْتُجُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتَ اَلضَّامِنُ ذَلِكَ لَهُمْ وَ اَلزَّعِيمُ» .
در خانه اش برای امام حسین علیه السلام مصیبت بخواند.(1)
عزیزان ! گرفتن جلسه برای امام حسین علیه السلام در خانه موضوعیت دارد؛ همین قدرکه سالی چند شب اقوام دور هم جمع شوند و روضه ابی عبدالله علیه السلام خوانده شود.
مرحوم آیت الله فاضل رحمه الله فرمود: من همه امیدم به روضه های امام حسین علیه السلام
ص: 342
است، نه به کتاب ها و آثارم یا به مراکزی که تأسیس کردم. ایشان در وصیت نامه اش فرمود: از من هرچه تعطیل بشود، ولی روضه تعطیل نشود. روی این موضوع تأکید داشتند. ایشان حتی مجلس روضه ای در مکه داشتند و تأکید می کردند آن روضه حفظ شود.
امام باقر علیه السلام فرمود:
«وَ يُقِيمُ فِي دَارِهِ اَلْمُصِيبَةَ بِإِظْهَارِ اَلْجَزَعِ عَلَيْهِ وَ ليعزبعضهُمْ بَعْضاً بِمُصَابِهِمْ بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السلام»؛
بعد فرمود: روز عاشورا وقتی هم دیگر را می بینند، با حالت گریه با یکدگربرخورد کنید.
حتما دیده اید کسی که مثلا پدرش را از دست می دهد، وقتی اقوامش از شهرستان می آیند اصلا احوال هم را نمی پرسند؛ فقط شانه شان را روی شانه هم می گذارند و گریه می کنند. یعنی امروز همه خودشان را صاحب عزا بدانند؛ گویا عزیزترین کس یا پدر خود را از دست داده اند. بعد فرمود: اگر کسی امروز نتوانست در کربلا باشد اما به این دستوری که من گفتم عمل کرد.
«وَ أَنَا اَلضَّامِنُ لَهُمْ إِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى جَمِيعَ ذَلِكَ قُلْتُجُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتَ اَلضَّامِنُ ذَلِكَ لَهُمْ وَ اَلزَّعِيمُ»(1)
همه ثواب هایی که برای زوار ابی عبدالله علیه السلام در روز عاشوراست، من امام باقر ضامن هستم که همه این ثواب ها را ببرد.
سؤال: قصه چیست که این همه بر اباعبدالله علیه السلام و گریه و اشک بر آن حضرت تأکید شده است؟
ص: 343
نطق ، ترجمان عقل است؛ یعنی حرف زدن، عقل گوینده را نشان می دهد. تا کسی شروع می کند به حرف زدن می فهمید که پزشک یا دانشگاهی است یا سوادش بالاست. به قیافه نیست.
تا مرد سخن نگفته باشد *** عیب و هنرش نهفته باشد
بیان، آینه فکر است، آینه سواد است. شما سواد هر کسی را با حرف زدنش می فهمید. چشم هم آینه قلب است؛ یعنی اگر کسی سواد داشته باشد چطور از کلامش می فهمید، اشک چشم نیز نشانه پاکی و طهارت قلب است، نشانه پاکیزگی است، نشانه رقت است . این نکته بسیار مهمی است که انسان سعی کند در روز عاشورا عزای ابی عبدالله علیه السلام را این طور حفظ کند.
چند جمله از آخرین سخنان امام حسین علیه السلام را برای شما بیان کنم.
امروز اصحاب قبل از ظهر شهید شدند و بنی هاشم از اذان ظهر به بعد. آخرین کسی که امروز قبل از ظهر شهید شد، حبیب بن مظاهر بود. حبيب وسعد بن عبدالله هنگام اذان ظهر شهید شدند، تعدادی هم بعد از نماز؛ ولی شهادت بنی هاشم عصر یعنی بعد از نماز ظهر بوده است.
این جملاتی که می گویم، شاید جملاتی باشد که کمتر روی منبرها مطرح شده است. ما غالبا روضه خواندیم و این ها را فراموش کردیم با دقت نکردیم.
خوب دقت کنید:
ابی عبدالله ع برای خداحافظی آمدند. این حدیثی که می خوانم، مرحوم مجلسی در جلاء العيون آورده است. می گوید: اهل بیت علیهم السلام دورش حلقه زدند و جمع شدند. ابی عبدالله علیه السلام چهار مطلب فرمود که آخرین جملات اوست.
ص: 344
همه شهید شده اند و لحظاتی بعد حضرت نیز شهید می شود و اهل بيت علیهم السلام اسیر می شوند. یک وقت بنده برای شما سخنرانی می کنم و نصیحت و موعظه، در شرایط عادی است، اما اگر کسی این سخنان را در وضعیت بحرانی بگوید و شنوندگان بپذیرند خیلی مهم است.
زن و بچه دور حضرت حلقه زدند و آقا فرمود:
«إِسْتَعْدُّوا لِلْبَلاَءِ»؛
برای آزمایش خدا آماده باشید.
خدا یکی را با مقام آزمایش کرده ، سلیمان علیه السلام را با ثروت آزمایش کرده، ایوب علیه السلام را با فقر آزمایش کرده، شما را هم دارد با این حادثه آزمایش می کند. برای بلا آماده باشید.
امام حسین علیه السلام فرمود:
«وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ حَافِظُكُم وَ حَامِيكُمْ وَ سَيُنجِيكُم مِن شَرِّ الأَعْداءِ وَ يَجعَلُ عَاقِبَةَ اَمْرِكُمْ إِلى خَيْر»؛
بدانید خدا حامی شماست و فرجام کار شما خیر و خوبی خواهد بود.
نگران نباشید. اگر دیدید خدا از شما راضی است ناراحت نباشید.
خدا مرحوم بهشتی را رحمت کند. خیلی علیه او حرف می زدند. گفتند: آقا! ازخودت دفاع کن.گفت: برای چه دفاع کنم. خدا در قرآن می فرماید:
ص: 345
« إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا»(1)؛
هرکسی ایمان داشته باشد خدا از او دفاع می کند.
چه کسی از یوسف علیه السلام دفاع کرد؟ یوسف که سرش داشت به باد می رفت.خدا کودکی را مأمور کرد که بی گناهی یوسف ثابت شود.
چه کسی در کاخ فرعون به داد موسی علیه السلام رسید؟ مادر خودش. اصلا خدا از اول به او گفت: بچه را در صندوق بگذار و در دریا بیانداز! چهار اطمینان به او داد: «وَ لاَ تَخَافِي»؛ نترس، « وَ لاَ تَحْزَنِي »؛ نگران نباش، «اَنَا رَدواهُ اِلَيْكَ»(2) ما این بچه را به تو برمی گردانیم.
اگر ما باشیم می گوییم: خدایا! چطور برمی گردانی؟ بچه را وسط دریا بیاندازم می رود. چهارم: پیغمبرش می کنیم. همین هم شد موسی را به مادرش برگرداند که خودش شیرش دهد؛ سرانجام نیز موسی پیامبر شد.
اگر آدم دید خدا از او حمایت می کند دیگر نباید بترسد. این خیلی مهم است. من امربه معروف کنم، چه کسی حمایت می کند؟ خدا. اگر حجابم را حفظ کنم، دینداری داشته باشم، خدا می گوید: من حمایت می کنم.
موسی بن عمران وقتی قوم بنی اسرائیل را عبور داد و به دریا رسید، سپاه فرعون هم پشت سرشان از راه رسید. فریاد بنی اسرائیل بلند شد: می خواستی ما را از بین ببری؟! جلویمان که دریاست پشت سرمان هم فرعون؛ يا فرعون ما را می کشد یا اب ما را غرق می کند.
ص: 346
موسی علیه السلام فرمود: نترسید خدا با ماست. یک مرتبه وحی آمد بزن و بشکاف. موسی علیه السلام عصایش را زد دریا شکافت و آدم های بهانه گیر رد شدند.
در جنگ ها وقتی از پلی رد می شوند باید خرابش کنند تا دشمن از رویش رد نشود.
موسی! باید این عصا را به آب بزنی تا مسیر بسته شود. ولی نزد. خطاب شد:
«وَاتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْوًا»(1)
توبرو و کار به آب نداشته باش.
یارانش گفتند: ما رد شدیم؛ آنها هم رد می شوند. شما چکار دارید؟ بروید.فرعون و سپاهیانش وقتی به طور کامل وارد دریا شدند آب روی هم آمد و آنها غرق شدند. عرض می کنم موسي علیه السلام اصلا فرصت نکرد عصایش را به آب بزند و آن را ببندد. خدا به او گفت برو.
امام حسین علیه السلام فرمود: زن و بچه من، خواهر من، خانواده من! خدا از شماحمایت می کند؛ نگران نباشید. اوضاع این طور نمی ماند.
وقتی صبح روز یازدهم امام سجاد علیه السلام شروع به اشک ریختن کرد، داشت جان میداد و قالب تهی می کرد. زینب کبری علیها السلام عرض کرد: عزيز برادرم ، یادگار گذشته! بابایم امیرالمومنین علیه السلام برایم گفته، ام ایمن برایم گفته؛ تو غصه نخور! این بدن ها که روی زمین است، تمام این بدنها دفن می شوند و این جا زیارتگاه می شود و مردم برای زیارت قبر حسين علیه السلام سرو جان می دهند.
همین طور است. با وجود این نیروهای تکفیری و این آدم کشی و بمب گذاری ها میلیونها آدم امروز در کربلا هستند. خدا همه آنها را سالم برگرداند و
ص: 347
دشمنان را نابود کند. اینها را خدا حمایت می کند.
امام حسین علیه السلام فرمود: خانواده من! خدا از شما حمایت می کند غصه نخورید.
امام حسین علیه السلام فرمود:
« وَ يُعذّبُ اعادِيَكُمْ بانواعِ اَلْبَلاَءِ وَ يُعَوِّضُكُمُ اَللَّهُ عَنْ هَذِهِ اَلْبَلِيَّةِ بانواع اَلنِّعَمِ وَ اَلْكِرَامَهُ»
شما نگران نباشید! دشمنتان خوار می شود و شما عزیز می شوید؛ دشمنتان گرفتار می شود و خدا به شما نعمت می دهد.
امام حسین علیه السلام چه زمانی دارد این حرف را می زند؟ خیمه پر از جنازه است. جوان، نوجوان، طفل شش ماهه، همه شهید شده اند. بدن خود ابا عبدالله علیه السلام پراز خون است. سی هزار آدم منتظر کشتن او هستند. گرگ ها منتظر هستند این وجود مقدس را پاره پاره کنند. زن و بچه در نزدیکی اسارت هستند. خیمه ها هیچ امنیتی ندارد. این سخنان در چنین شرایطی است. امام حسین علیه السلام این سخنان را در آن شرایط حاد فرموده است. روی شرایط دقت کنید.
نگاهی به تاریخ بیاندازید: آن قدر بنی امیه خوار شدند که وقتی بنی عباس قیام کردند، به بیابان های آفریقا گریختند. نقل است که علف بیابان می خوردند.
سران را که مختار کشته بود؛ اینها سیاهی لشکر کربلا بودند. عبدالملک مروان که با امام حسین علیه السلام نجنگیده بود. در بیابان های افریقا، سرتا پای امویان فراری با خاک و نمک آمیخته شد و آنها به درک واصل شدند. دو- سه تایشان خود را به آفریقا و سرزمین نوبه رساندند. عبدالله بن مروان و محمد بن مروان دو پسر
ص: 348
آخرین خلیفه بنی امیه -که این دو نیز ظالم و شراب خوار و جنایتکار بودند خودشان را به شاه نوبه رساندند. اوضاعی داشتند. لباس ها پاره پاره، چهره های سوخته و لب های خشکیده!
شاه نوبه گفت: ببرید پذیرایی شان کنید. آنها را به خانه ای بردند و سه شبانه روز با لباس و غذا پذیرایی کردند.
روز سوم، پادشاه نوبه به دیدنشان آمد، مقابلشان نشست و گفت: مهمان من هستید و خوش آمديد، بالأخره پسر خلیفه مسلمین بودید؛ اما من سؤالی از شما دارم: می خواهم ببینم دلیل فروپاشی حکومت شما چه بود؟ در دین شما چه چیزی حرام است ؟ گفتند: شراب، زنا، فحشا و ظلم. گفت: شما چطور با اینها برخورد می کردید؟ گفتند: همه را انجام می دادیم. گفت: دلیل سقوط شما همین است. به دینتان عمل نکردید.
شاه نوبه که مسیحی بود گفت: سه روز مهمان من بودید؛ بیشتر از سه روز وظیفه ندارم شما را نگه دارم. می ترسم آتش ظلم شما مردم ما را هم بگیرد. بیرون بروید. آنها را بیرون کرد؛ البته است و امکانات داد. از آفریقا بیرون آمدند. در مسیر مأموران منصور دوانیقی دستگیرشان کردند و آنها را زندانی(1)و بعد اعدام کردند. چندی بعد نیز جنازة عبدالملک مروان را از قبربیرون آوردند و او را آتش زدند.
ابوالعباس سفاح، خلیفه عباسی، هزار نفر از بنی امیه را کشت. من نمی گویم آنها هم برای خدا کشتند، نه ! مثل کشتن صدام توسط آمریکایی ها. آمریکایی ها برای خدا صدام را نکشتند، ولی به نفع مردم عراق شد.
آنهایی که نقش مستقیم داشتند، مثل عمر بن سعد، شمرو خولی بدبخت
ص: 349
شدند. آنهایی که نقش چهارم و پنجم داشتند، آنها هم بدبخت شدند. آن که لباس حضرت را برد برص گرفت. آن که نیزه زد چهره اش سیاه شد. آنکه آب را بست، از تشنگی مرد.
جمله ای را همین جا بگویم که خیلی جالب است. طبری از تاریخ دانان قدیمی ما که کتابش را پیش از هزار سال نوشته است می گوید: وقتی یاران ابی عبدالله علیه السلام شهید شدند امام حسین علیه السلام مقابل لشکر ایستاد «فَعِنْدَهَا ضَرِبُ الْحِسَّيْنِ علیه السُّلَّامَ یده عَلَى لِحْيَتِهِ وَجَعَلَ يَقُولُ»؛ محاسنش را در دست گرفت و خطاب به جمعیت فرمود: «اِشْتَدَّ غَضَبُ اَللَّهِ تَعَالَي عَلِيٌ اَلْيَهُودِ اِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً»؛ خدا برقوم یهود غضب کرد، چون برای او شریک قائل شدند، گفتند: «خدا پسر دارد؛ عزیر پسر خداست» «اِشْتَدَّ غَضَبُ اَللَّهِ عَلَى اَلنَّصَارِيِّ إِذْ جَعَلُوا ثَالِثَ ثَلاَثَةٍ»؛ خدا بر مسیحی ها غضب کرد، چون به سه خدا قائل شدند گفتند: «پدر و پسر و روح القدس.» برای خدا شریک گرفتند. «وَاِشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الْمَجُوسِ إِذْ عَبَّدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرُ دونُهُ»؛ خدا بر
مجوس غضب کرد، چون خورشید را می پرستیدند. سپس فرمود:
« وَاشتَدَّ غَضَبُهُ على قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كلمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ اِبْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ أَمَا وَ اَللَّهِ لاَ أُجِيبُهُمْ إِلَى شَيْءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وأَنَا مُخْضَّبٌ بِدَمِي»؛(1)
به خدا، غضب پروردگار شامل حال شما می شود. یهود بد کردند، اما پسر پیامبر را نکشتند. نصار و نجوس بد کردند، اما شما می خواهید پسر پیغمبرتان را بکشید.
بعد فرمود: بدانید که غضب خدا شامل شما می شود. و همین طور هم شد.
بارها فرمود: بنی امیه این قدر پست می شوند؛ از پارچه کهنه نجسی که دور
ص: 350
می اندازند خوارتر می شوند. فرمود: خدا کسی را بر اینها مسلط می سازد که اینها را خوار می کند. همین طور هم شد. حجاج چه کرد؟ در مدینه چه اتفاقی افتاد؟ حالا بماند؛ نمی خواهم تاريخ بگویم.
وقتی امام حسین علیه السلام عصر عاشورا آمد خداحافظی کند، این چهار مطلب را فرمود: 1- این، آزمایش خداست؛ آماده باشید، 2- نگران نباشید؛ خدا از شما حمایت می کند، 3- بدانید دشمن خوار می شود؛ اما شما نعمت می یابید و نامتان بالا می رود. چهارمین مورد را هم خواهم گفت.
یزید به امام سجاد علیه السلام گفت: شما پیروز شدید یا یزید؟ فرمود: صبر کنید ببینید صدای جد من در اذان برده می شود. همان یزیدی که پدر مرا به شهادت رسانده نمی تواند در اذان بگوید «معاویه نبی الله»؛ باید بگوید: « أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ». پیروز را بعدا ببین.
اما آخرین مطلبی که امام حسین علیه السلام فرمود. این را به همه میگویم، مخصوصا کسانی که در زندگی شان گرفتاری دارند: ببینید! همه گرفتاری های خودمان را جمع کنیم، به اندازه سختی اباعبدالله علیه السلام در روز عاشورا نیست. شما داغ جوان دیدی؟ ابی عبدالله علیه السلام داغ چند جوان دیده است. داغ برادر دیده است. همه مصیبت ها در یک روز برای امام حسین علیه السلام جمع شده است. این جمله چهارم را خوب دقت کنید. آنهایی که در زندگیشان ناملایمات و سختی و بیماری و اختلافی دارند! بالأخره هرکس در زندگی اش دردی دارد. این را می گویم تا آرام شوید.
امروز آخرین جمله ای که امام حسین علیه السلام به زن و بچه فرمود، این بود:
ص: 351
امام حسین علیه السلام فرمود:
«فَلا تَشُكُّوا وَلا تَقولوا بِألسِنَتِكُم مَا يَنْقُصُ قَدْرُكُمْ»؛(1)
از شما می خواهم شکوه نکنید. یک وقت گله نکنید، چیزی نگویید که ثوابتان کم شود.
این را برای آنها می گویم که تا در زمان زندگی گرفتار می شوند، فورا داد می زنند که خدایا ! چنین و چنان شد و چرا دعای من مستجاب نشده و با خدا قهر می کنند. در این شرایط که امام در حال رفتن است و زن و بچه در خطر هستند، آخرین سفارش امام این است که شکوه نکنید؛ قدر شما پایین می آید.
به زینب کبری علیها السلام هم فرمود: خواهرم ! مبادا فریاد بزنی و جمله ای بگویی که منافات با شکر است. آنها نیز هیچ چیز نگفتند. از آغاز تا پایان ماجرای کربلا، نه ابی عبدالله علیه السلام، نه زینب کبری ونه خاندانشان جمله ای نگفتند که شکوه در آن باشد. آری مصیبت خواندند. - بالأخره داغ است ، گریه کردند و اشک ریختند، ولی شکوه وگله نکردند.
در مجلس ابن زیاد، وقتی آن لعین شروع کرد به جسارت کردن به زینب کبری علیها السلام حضرت فرمود: شهادت کرامت و افتخار ماست. این ها برای ما زیبا بوده، ما نگران و پشیمان نیستیم.(2)
آری، داغ سخت است. پدران شهید ما، برای بچه هایشان غصه میخوردند، ولی چنین نبود که از کارشان پشیمان باشند. این همان چیزی است که ما امروز باید از مکتب ابی عبدالله علیه السلام درس بگیریم.
ص: 352
این که می گوییم: «امام حسین علیه السلام را به اسم اسلام کشتند»، دکتر حسن شحاته را در مصر با چه اسمی کشتند؟ آقای شحاته ای که خودش گفته است: من به عشق ابی عبدالله علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام شیعه شدم. می گوید: مرا رأس الحسین شیعه کرد. ایشان از دانشمندان اهل سنت و امام جمعه و خطیب بوده است. چطور او را در ملأعام کشتند؟!
همین امروز زن و بچه مردم را سر می برند. روح سبوعیت در وجود این هاست؛یعنی تاریخ تکرار می شود، جنایات هم تکرار می شود.
امروز ابی عبدالله علیه السلام را به درگاه خدا واسطه قرار دهیم و برای همه، مخصوصا شیعیان مظلوم عراق، بحرین، پاکستان، افغانستان و کشمیر که این روزها در هجمه نیروهای هند هستند، دعا کنیم.
«اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَعَلَى ارْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي جَمِيعاً سَلامُ اَللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وبَقَى اللَّيْلِ وَ النَّهارولا جَعَلَهُ اَللَّهُ آخِرَالْعَهْدٍ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ اَلسَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعلى عَلى بنِ الْحُسَيْنِ وعَلَى أَوْلادِ الحُسَينِ وَعَلى أصحابِ الحُسَينِ صلواتُ اللَّه عليهِم».
السلام ای تشنه کام کربلا *** السلام ای خامس آل عبا
از همه تشنه ترابی عبدالله علیه السلام بود؛ چون تشنگی چند دلیل دارد: گرما، خون از بدن رفتن و صحبت کردن. همه اینها برای امام حسین علیه السلام اتفاق افتاد.
یا اباعبدالله ! این زبان حال همه این جمعیت است:
من از کودکی عاشقت بوده ام *** قبولم نماگرچه آلوده ام
میدانم من خیلی با مکتب تو فاصله دارم، با حرو حبیب تو، ولی توخیلی
ص: 353
بزرگواری!
مبادا برانی مرا از درت *** به پهلوی بشکسته مادرت
اباعبدالله به میدان آمد. دشمن از صبح رجزو شعر فراوان شنیده است. یکی گفته بود: من على ام. یکی گفته بود: من حبیبم. یکی گفته بود: من قاسمم. هرچه بود گذشته؛ حالا کسی در میدان آمد که نگاه کردند می گوید:
أنا الحسين بن على *** أحمی عیالات أبي
الیت ان لا انثنی *** امضی على دين ابی
من حسینم! من پسر علی ام ! کسی جرئت نکرد جلو برود. هرچه میان میدان چرخید، چون شجاع است، پسر علی علیه السلام است، هرچه رجز خواند و هرچه سخن گفت، احدی جرئت نکرد، حتی خود عمر بن سعد و شمر.ترسیدند لشکر خودش را ببازد؛ یک نفر مقابل چند هزار نفر! عمر بن سعد فریاد زد:
«هَذَا اِبْنُ قِتَالِ اَلْعَرَبِ»؛
این پسر علی است؛ کسی نمی تواند با او تن به تن بجنگد.
گفت:
«فَاحْمِلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ»؛(1)
محاصره اش کنید. از راه دور او را بزنید.
بمیرم برایت؛ باران تیر و سنگ!
فلک سنگی فکند از دست دشمن *** به پیشانی وجه الله اعظم
ص: 354
نانجیبی سنگ زد، پیشانی اش را شكافت! حضرت پیراهن عربی را بالا زد تا خون از پیشانی اش بگیرد، تیر به قلبش زدند؛ یک تیر به قلب ، یک تیر به گلو و یک تیر به دهان. بازهم جرأت نمی کردند جلو بیایند. شجاع است. اما یک وقت احساس کرد نمی تواند روی اسب بنشیند، ذوالجناح دیگر نمی تواند او را نگه دارد. نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت *** نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد *** اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
با این که دست در بدن داشت اما با صورت روی زمین کربلا.. یعنی دیگر دست ها قدرت نداشت. تا روی زمین کربلا قرار گرفت، صدا زد: «بِسْم اللهِ وَ بالله وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ »(1)
«صَلَّى اللهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ »
ص: 355