جزء پنجم از جلد سوم از کتاب ناسخ التواریخ
حضرت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله عليه
تالیف : مورخ شهیر میرزا محمدمتقی لسان الملک سپهر
ناشر: موسسه مطبوعاتی دینی قم
خیابان ارم
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ص: 1
نام اثر : ناسخ التواریخ - احوالات حضرت علی (ع) - جلد پنجم
مولف: لسان الملک سپهر
ناشر: اسلامية
نوبت و تاریخ چاپ : چهارم - 1392 هجری شمسی
چاپ: اسلاميه
شمارگان : 500 جلد
چاپ :اسلامیه
شابک: 978-964-481-190-6
ISBN:978-964-481-190-6
شابک دوره: 978-964-481-195-1
ISBN:978-964-481-195-1
عليه الصلاة والسلام در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم
واقدی و ابن اسحق ودیگر طبری در مؤلفان خود رقم کرده اند که چون رسول خدای از مکه بمدينه هجرت فرمود على علیه السلام را باز گذاشت تاودایع مردم را باز دهد حنظلة بن ابی سفیان عمیر بن وائل ثقفی را گفت على رابگوی که من صد مثقال زر سرخ نزد محمد بودیعت نهادم و اينك بجانب يثرب گریخته است تو وکیل او وقاضی دین اوئی ودیعت مرا بازده اگر از تو حجتي و بينه طلب کندما جماعت قريش حاضر شویم و همگان گواهی دهیم چون عمير را از اقدام این امر کراهتی بود حنظله صدمثقال زر اورا عطا کرد که از جمله ده مثقال قلاده هند زوجه ابوسفیان بود.
پس عمير بنزد علی آمد و ادعای ودیعت کرد و گفت اینك ابوجهل وعكرمه وعقبة بن ابی معیط و ابوسفیان و پسرش حنظله گواهی دهند امير المؤمنين علیه السلام فرمود مکیدت ایشان هم بر ایشان بازگردد اکنون گواهان خود را بگوی تا در کعبه حاضر شوند و عمیر را فرمود بگوی تا چه وقت اینودیعت را بمحمد سپردی گفت در ضحوة نهار سپردم و او بدست خویش فرا گرفت و بعبد خویش سپرد آنگاه از ابوجهل سؤال کرد که تو راچگونه خبر است گفت آگهی نیست آنگاه از ابوسفیان پرسش نمود گفت هنگام غروب شمس اینودیعت بگرفت و در آستین
ص: 2
خود نهاد از پس اوجداگانه از حنظله سؤال کرد گفت هنگام زوال آفتاب بگرفت و در پیش روی خود نهاد چون نوبت بعقبه رسید گفت بدست خویش بگرفت وبخانه خود فرستاد و هنگام عصر بود از پس او عكرمة بن ابي جهل گفت اینودیعت را محمد در روشنی شمس بگرفت و در ساعت بخانه فاطمه فرستاد . اینوقت امیر المؤمنين اختلاف کلمه قریش را باز نمود و عميررا گفت در این کذب حالت دگرگون شد و رویت زرد فام گشت عرض کرد همانا مرد خدیعت و نيرنك سرخ روی نگردد سوگند با خدای کعبه که من هیچ ودیعت بنزد محمد ندارم و اینخديعت حنظله برمن بست و اینزر برشوت مرا داد و اینك قلاده هند است که نام خود را بر آن مکتوب کرده. آنگاه فرمود آن شمشیر را که در زاویه دار است بمن آرید چون حاضر کردند با قریش فرمود میشناسید این تیغ را گفتند از حنظلة بن ابی سفیان است ابوسفیان گفت این تبغ را از حنظله بدزدیده اند .
على فرمود اگر این سخنرا بصدقه می کنی بگوی غلام سیاه خود مهلع را بكجا گذاشتی ؟ گفت برای حاجتی گسیل طایف داشتم فرمود هیهات که دیگر او را دیدار کنی اگر راست گوئی آگهی ده تا باز شود ابوسفیان خاموش شد پس على علیه السلام بفرمود تا ده تن از غلامان فريش بقعه را بشکافتند و جسدمهلع را که مقتول بود بر آوردند و بخانه مکه آوردند آنگاه فرمود ابوسفیان و فرزندانش، مهلع را بوعده آزادی بر من بشوریدند و این شمشیر را بدو دادند تا مرا بقتل رساند واو در راه من كمين نهاد و ناگاه بر من در آمد من گردن او را بزدم و این تیغ از او بستدم چون بر مراد دست نیافتند عمیر را برانگیختنداینوقت عمیر مسلمانی گرفت.
و دیگر ابو داود وابن ماجه در سنن خویش و ابن بطه در ابانه و احمد در فضائل الصحابه وابو بکر مردویه در کتاب خود بطرق كثيره از زید بن ارقم حديث کرده اند که گاهی که علی علیه السلام سفر من کرد سه کس بر سر طفلی خصومت داشتند و هر يك آن کود کرا فرزند خویش می پنداشتند چه در ایام جاهلیت در طهر واحد بامادر اوهمبستر گشتند، امیر المؤمنين فرمود: «إنهم شرکاءمتشاكسون»
ص: 3
پس حكم داد تا نام هرسه تن را نگاشتند و در پیچیدند و نزد کودك نهادند تادست فرا برد و یکی را برداشت و صاحب آن نام را پدر کودك شمردند
چون این خبر بحضرت مصطفی بر داشتند . « قال النبي الحمد لله الذي جعل فينا أهل البيت من يقضى على سنن داود ، فرمود شکر خدایرا که در میان ما - اهل بیت کسی را گذاشت که بر سنت داود حکم همیراند .
و دیگر ابوعبید در غریب الحدیث وابن مهدی در نزهة الأبصار از اصبغ بن نباته حدیث میکنند که سه تن از زنان یکی قارصه بود که گوشت بدن دیگر برا با نشکون میگرفت و زحمت میرسانید و دیگری قامصه بود که بلعب پای از زمین برمیداشت سه دیگر واقفه بود و این هرسه بلعب در میشدند یکی بر دوش دیگری سوار شد قارصه مر کوبرا که قامصه بود با انگشتان نشونی سخت بگرفت وقامصه پای از زمین برداشت واقفه در افتاد و گردنش بشکست ایشان بداوری شدند امير المومنین علیه السلام دیت گردن او راسه بخش فرمود و حکم داد تا بخشی را قارصه بدهد و بخشی را قامصه و بخش سیم را واقفه طلب نکند چه خود نیز بر نفس خویش اعانت کرده چون این خبر بمصطفی صلی الله علیه و آله آوردند صواب شمرد .
و دیگر چنان افتاد که دیواری بر سر جماعتی فرود آمد و همگان بمردند در میان ایشان زنی حره وجاريه مملو که بود و ایشانرا هريك كود کی بود که حره از حرو مملو که از مملوك داشت و کس نمیشناخت که کدام از آزاد و کدام از بنده است امير المؤمنين علیه السلام بحكم قرعه این قضا کرد و پیغمبر امضا داشت.
و دیگر مصعب بن سلام از صادق علیه السلام حدیث میکند که گاوی بضرب سردی [وی]حماری را بکشت و صاحب حمار بخداوند گاو در آویخت و این داوری بحضرت رسول صلی الله علیه و آله آوردند ایشانرا نزد ابو بکر فرستاد ابو بکر گفت بهیمه بهیمه را بکشت چیزی بر کس نباشد چون این قصه بحضرت پیغمبر بردند فرمود بنزدعلی شوید امیر المومنین علیه السلام فرمود اگر گاو بر حمار در آمده است بهای حمار بر
ص: 4
ذمت خداوند گاو است و اگر حمار بر گاو در آمده است چیزی بر صاحب کار نیست و فقال رسول الله صلی الله علیه و آله لقد قضي بينكما بقضائه».
در عهد ابو بكر
بروایت عامه و خاصه در زمان خلافت ابو بکر مردی شرابخواره راماخوذ داشتند گفت من شراب خوردم و ندانستم که خدای حرام کرده است ابو بکر در اجرای حد متزلزل شد و او را بحضرت امیر المومنین علیه السلام فرستاد تاحکم خدای را در حق او مکشوف دارد آنحضرت فرمان کرد که دو تن از اصحاب در میان مهاجرین و انصار انشاد کنند که هیچکس آیه تحریم خمر براینمرد قرائت کرده است یا اورا از حرمت خمر خبر داده است؟ اگر خبر داده اند اقامه حد بروی واجب می آید و اگر نه اورا تائب کنند و رها سازند .
و دیگر جماعتی در ساحل عدن مسجدی بنیان کردند و چون بپایان آوردند از پای در آمد چون چند کرت بساختند و خراب شد سفر مدینه کردند و بعرض ابو بكر رسانیدند ابو بکر از مهاجر و انصار سؤال کرد و گفت هر کس را درین علمی است مکشوف دارد امير المؤمنين علیه السلام آنجماعترا فرمود يمين وشمال قبله مسجد را حفر کنید دو قبرآشکار میشود که بر آنها مکتوبست« إنا رضوی و حتی متنا لانشرك بالله العزيز الجبار. فاغسلوهماو كفنوهماوصلواعليهما وادفنوهما ثم ابنوا مسجد کم فانه يقوم بناؤه» ، همانا مائیم رضوی وحبی بمردیم وشرك بخدا نیاورده ایم. پس ایشانرا غسل دهید و کفن کنید و نماز بر آنها بگذارید و بخاك بسپارید آنگاه مسجد خویش را بنیان کنید که بر پای بایستد وخراب نگردد پس برفتند و کار بفرمان کردند و مسجد بیای آوردند .
و دیگر دو تن نصرانی بنزديك عمر بن الخطاب آمدند و سؤالی چند نمودند
ص: 5
پاسخ ایشانرا بجانب على علیه السلام اشارت کرد پس از امیر المومنین علیه السلام بپرسیدند که فرق در میان حب و بغض چیست و فرق در میان رؤیای صادقه و کازبه کدام است و حال آنکه معدن آنها یکی است؟ فرمودسبب حب و بغض آنست که خداوند ارواح را قبل از اجساد خلق کرد و در هوا سکون فرمود و ایشان با یکدیگر بعضی مؤالف و بعضی مخالف گشتند لاجرم در اینجهان بحكم آنچه در سابق رفته است ظهور مینماید .
اما رؤیای صادقه وكاذبه را سبب آنست که خداوند روح را بیافرید و نفس را از بهر او سلطانی فرمود چون عبد بخسبد روح بیرون شود وسلطانش بجای ماند آنگاه قبیله از فرشتگان و جماعتی از جن برروح بگذرند و او را القائی کنند تا كداميك عبد را محفوظ افتد و مورث صدق و کذب گردد آنگاه از حفظ و نسیان پرسش کردند فرمود خداوند بنی آدم را بیافرید و بر قلبش غاشیه افکند و حفظ و نسیان بر قلب عبور دهند گاهی که قلب از غاشیه عاريست معلومات او محفوظ ماند و اگر غاشیه بر قلب منطبق است منسی گردد .
و دیگر ابن جریج از ضحاك از ابن عباس حدیث میکنند که رسول خدای از مردی اعرابی ناقه بچهار صد درهم ابتياع فرمود چون اعرابی زر بگرفت از سپردن ناقه سر برتافت و گفت زر و ناقه ملك منست رسول خدای داوری به ابوبکر آورد و فرمود در میان من و اعرابی حکم کن گفت قضیه واضحه است گواه باید خواست ، نوبت بعمر رسید او نیز بر راه ابو بكررفت ، پس این داوری بعلي علیه السلام آورد ، اعرابی گفت : ناقه ناقه من و دراهم دراهم منست اگر محمد را سخنی است گواه بایدش آورد على علیه السلام گردنش را با تیغ بزد «فقال يا رسول الله نصدقك على الوحي ولا نصد قك على أربعمائة درهم » عرض کرد ماترا در نزول جبرئیل و رسیدن وحی راستگو دانسته ایم بر دعوی چهار صددرهم تصدیق نمیکنیم ؟و بروایتی «قال رسول الله ياعلى لم قتلت الاعرابي قال لأنه كذبك و من كذبك فقد حل دمه » فرمود ياعلى از بهرچه اعرابی را بکشتی گفت از بهر
ص: 6
آنکه تورا تکذیب کرد و آنکس که ترا تکذیب کند خون او بهدر بود وقال هذا حكم الله لاماحكما به»پیغمبر فرمود اینست حکم خدا که علی بکار بست .
و دیگر راس الجالوت از پس آنکه از ابو بكر سؤال کرد و او پاسخ نتوانست گفت بحضرت امیر المومنین علیه السلام آمد و عرض کرد «ما أصل الأشياء »حقیقت اشیا چیست و فقال هوالماء لقوله تعالى وجعلنا من الماء كل شيء حي افلايؤمنون»(1) فرمود اصل اشیاء آبست چنانکه خدای فرماید و این آیت را قرائت فرمود عرض کرد آن جمادات کدامند که سخن کردند فرمود آسمان وزمین، گفت آندو چیز کدامند که کم و بیش میشوند و کس نمی بیند فرمود روز و شب ، عرض کرد آن کدام است که در آسمان و زمین نیست و فرمود آن عرق خیل بود که سليمان از برای بلقیس فرستاد گفت آن چیست که بی روح تنفس کند ؟ فرمود «الصبح اذا تنفس » گفت آن قبر کدام است که صاحبش را از جائی بجائی کوچ داد؟ فرمود أنماهی که یونس را در بدر سير همی داد .
در زمان عمر بن الخطاب
در کتاب روضة الجنان از ابوالفتوح رازی حدیث کرده اند که چهل تن از زنان در نزد عمر بن الخطاب حاضر شدند و از شهوت بنی آدم پرسش کردند گفت از ده بخش نه بخش با زنان است و یکبخش با مردان گفتند اگر چنین است چونست که مردان رارخصت است که زنان بسیار تزویج کنند بزيادت ازین کنیزکان بدارند و زنان نتوانند از یک شوهر بیش داشت !؟ عمر در پاسخ خاموش شد و اينقصه باميرالمؤمنين علیه السلام برداشتند زنانرا فرمود تا هريك مقداری آب در شیشه کرده حاضر ساختند آنگاه فرمود تا آبها را در یک ظرف بریختند پس حكم داد که هر يك آب خویش بر گیرند گفتند چگونه توانیم آب خویش را بستانیم و بر گیریم؟
ص: 7
فرمود چگونه از آبهای مختلط پدران فرزندان خویش را توانند شناخت همانا نسب باطل شود و میراث ضایع ماند و قال عمر لاأبقاني الله بعدك ياعلی» عمر گفت خداوند مرا از پس تو باقی نگذارد .
و دیگر زنی محصنه باغلامی صغیر هم بستر گشت عمر فرمود او را رجم کند امير المومنین علیه السلام فرمود رجم بروی واجب نمی شود زیرا که آنغلام که باوی زنا کرده مدرك بلوغ نبوده لاجرم زانیه را حد باید زد .
و دیگر عمر بن الخطاب مردی محصن را که زنا کرده بود فرمان کرد تا رجم کنند امیرالمومنین علیه السلام فرمود رجم بروی نیامده است زیرا که زوجه اودر بلدی دیگر بوده، برای اقامه حد باید کرد « فقال عمر لا أبقاني الله لمعضلة لم يكن فيها ابوالحسن » عمر گفت خداوند مرا باقی نگذارد برای حل مشکلی که ابوالحسن حاضر نباشد.
و دیگر از اصبغ بن نباته حديث کرده اند که شش تن مرد رانی بنزدعمر آوردند و فرمان کرد تا همگانرا رجم کنند على و فرمود اینحکم از درخطاست و بفرمود تا نخستین را گردن زدند و دویم را رجم کردند وسیم را حد بزدند و چهارم را پنجاه تازیانه بردند که نیمه حد باشد پنجم را تعزیر کردند ششم را فرمود تا بی زحمتی رها ساختند عمر گفت یا ابا الحسن این چیست که در حق شش تن زناکار شش گونه حکم فرمودی ؟ گفت نخستین از اهل ذمت بود و بازنی مسلمه زنا کرد پس از دمت خویش خارج شد و قتلش واجب گشت و دویم مردی محصن بود و رجم بر او آمد و سیم غيرمحصن بود و مستحق حد گشت و چهارم عبد بود وحد بنده نیم آزاد است پنجم کودکی نا بالغ بودو حکم او تعزیر است ششم دیوانه پودر بر دیوانه چیزی نیست عمر گفت زندگانی نتوانم در میان امتی که علی حاضر نباشد.
و دیگر در کافی کلینی و تهذیب ابی جعفر وحدایق ابی تراب الخطيب از عاصم بن ضمره حيث کرده اند که غلامی وزنی بنزديك عمر حاضر شدند غلام گفت:
ص: 8
سوگند با خدای این زن مادر منست و مرا نه ماه در شکم حمل داده و دوسال شیر داده و اکنون مرا از پیش میراند و چنین مینماید که مرا هرگز نمیشناسد آنزنرا چهار برادر بود حاضر شدند و چهل تن گواه حاضر ساختند و همگان گواهی دادند که این غلام پسری دروغ زنست و میخواهد این زنرا در میان عشيرت فضيحت کند و حال آنکه هنوز با خاتم پروردگار است و مهر دوشیزگان دارد عمر فرمان کرد تا آنغلام را بکیفر افترا حد بزنند غلام فریاد برداشت که یاعلی تو درمیان من و مادر من حکومت فرمای امیرالمومنین علیه السلام آنزنرا گفت ولی امر تو كيست؟ عرض کرد این چهار تن برادران منند على علیه السلام ایشانرا گفت حکم من بر شما و خواهر شمارو است؟ گفتند روا باشد و قال يا أشهد الله وأشهدمن حضرأنی زوجت هذه الامراة من هذا الغلام بأربعمائة درهم والنقدمن مالی یا قنبرعلی بالدراهم»فرمود خدایرا شاهد میگیرم و این جماعت را بگواهی میطلبم که من تزویج کردم این زنرا باین غلام بچهار صد درهم و کابین را از مال خود مقرر داشتم ای قنبر برو ودراهم حاضر کن قنبر برفت و در اهم را بیاورد پس آن زن رافر مود بگیر و بخانه شوهر خویش شو و غلام را فرمود بگیر دست زن خود را و طریق خویش گیر آنزن فریاد بر داشت که الأمان الأمان يا ابن عم رسول الله سوگند باخدای که اینغلام فرزند منست همانا برادران من مرا با مردی تزویج کردند و گاهی که من اینغلام را بزادم و تربیت کردم از شوهر من برنجیدند و از پیوند اوعار داشتند پس مرا امر کردند که او را نفی کنم من از بیم ایشان چنان کردم از شوهر بیگانه شدم و پسر را بیگانه خواندم، آنگاه دست پسر خویش را بگرفت و روان شد عمر ندا درداد که«هلولا على لهلك عمر ».
و دیگر زنی حامل را بنزد عمر آوردند که زنا کرده بود فرمان کرد تا اورا رجم کند امير المومنین علیه السلام فرمود هیچ دانسته که در بطن او چیست و هیچ حکمی بر او توانی راند . «والله تعالى يقول ولاتزر وازرة وزرا خری» گفت بگو رای چیست ؟ فرمود بگذار تا حمل فرو گذارد پس از بهر کود کش پرستاری
ص: 9
اختیار کن آنگاه برزانیه اقامه حدروا باشد چون او را بگذاشتند هنگام وضع حمل وداع جهان گفت « فقال عمر لولاعلى لهلك عمر».
و دیگر در کتاب احیاء العلوم غزالی باسناد خود می نویسد که عمر بن الخطاب در طواف مکه چون حجرالاسود را ببوسید گفت میدانم که تو سنگی باشی که نه سود داری و نه زیان اگر نه این بود که رسول خدا ترا بوسید هرگزت نمیبوسیدم على علیه السلام فرمود اورا هم سود باشد و هم زیان چه آنگاه که خداوند از ذریه بنی آدم عهد گرفت مکتوب کرد و بدین حجر خورانید . «فهذا يشهد للمؤمن بالوفاء ويشهد على الكافر بالجحود»،
و دیگر در فضایل العشرة مكتوبست که مردی زن خویش را با پسری سیاه بنزد عمر بن الخطاب آورد و گفت این فرزند من نیست عمر خواست قضائی براند على علیه السلام آنمرد را مخاطب داشت که هیچگاه در ایام حیض با مادر این پسر هم بستر شدی؟ گفت شدم فرمود ازین روی سیاه چهره بر آمد.
و دیگر مردی نزد عمر آمد و گفت سه کرت زوجه خویش را طلاق گرفته ام کرتی در جاهلیت و دو کرت در اسلام، روا باشد که با او بازگردم؟ عمر ساکت بماند علی علیه السلام فرمود «هدم الاسلام ما كان قبله ، آنچه در جاهلیت کردی بحساب نباید گرفت.
و دیگر ابوالقاسم کوفی و قاضی نعمان هريك در کتاب خود رقم کرده اند که عبدی مولای خود را بکشت اورا بنزد عمر آوردند فرمود تا گردنش را بزنند على علیه السلام غلامرا پیش خواند و فرمود تو مولای خویش را بکشتی ؟ عرض کرد بکشتم فرمود از بهر چه بکشتی؟ گفت بر من غلبه کرد و دامان عصمت مرا پلید ساخت اميرالمومنين علیه السلام با اولیای مقتول فرمود اورا چه وقت بخاك سپردید گفتند در ساعت فرمود بباشید تا سه روز سپری شود و عمر را گفت اینغلام را به روز در زندانخانه جای ده چون سه روز سپری شدعمررا بر داشته بر سر قبر مقتول آمد و اولیای مقتول را فرمود تا قبر را حفر کردند و لحد را بشکافتند مقتول را در
ص: 10
کفن نیافتند ..
فقال علي علیه السلام: أللَّهُ أكبَرُ اللَّهُ أكبَرُ ماكَذَبتُ ولاَ كَذَبْتُ سُنَّتَ رَسولِ اَللَّهِ يَقُولُ مَنْ يَعْمَلْ مِن أُمَّتِي عَمَلُ قَوْمِ لُوطٍ ثُمَّ يَمُوتُ عَلَى ذَلِكَ فَهُوَ مُؤَجَّلٌ إِلى أَن يُوضَعَ فِي لَحْدِهِ فَإِذا وُضِعَ فيو بُكُن أَكْثَرَ مِنْ ثَلاَثٍ حَتَّى تَقذِفَهُ اَلْأَرْضُ إِلَى جُمْلَةِ قَوْمِ لُوطٍ اَلْمُهْلَكِينَ فَيُحْشَرَ مَعَهُمْ.
فرمود الله اكبر سخن بکذب نکنم و بکذب با من سخن گفته نشده از رسول خدای شنیدم که فرمود آنکس از امت من که کار قوم لوط کند و بر آنعادت بمیرد بماند تا او را در لحد جای دهند و پس از سه روز زمین او را در افکند بمیان قوم لوط تا با ایشان محشور شود .
و دیگر یکتن از لشکریان که هیثم نام داشت چون از سفر باز آمد زوجه او از پس شش ماه فرزندی آورد هيثم زنرا بنزد عمر آورد و گفت شش ماه افزون نیست که من از لشکرگاه باز شدم اینك فرزندی آورده و این فرزند از من نتواند بود عمر فرمود اورا رجم کنند علی علیه السلام فرمود ای عمربجای باش « قال الله تعالى: وحمله وفصاله ثلاثون شهرا »خداوند میفرمایدمدت حمل زنان و ایام رضاع سی ماه تواند بود و در جای دیگر میفرماید « والوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين »چون زنان دو سال تم امکود کرا شیر دهند از برای مدت حمل افزون از شش ماه نماند « قال عمر لولا على لهلك عمر » اینجمله بر این میرود که چهل روز نطفه در رحم بماند پس [در مدت چهل روز] علقه شود و از پس چهل روز مضغه گردد و در مدت چهل روز صورت تمام کند و در مدت بیست روز پذیرای روح گردد و این مدت شش ماه باشد .
ص: 11
و دیگر احمد بن عامر بن سليمان الطائي باسناد خود از حضرت رضا علیه السلام حدیث میکند که عمر بن الخطاب فرمان کرد تا قاتلی را بمردی سپردند که بخون پسر خویش بقتل رساند آنمرد قاتل رادوزخم با شمشیر بزدوچنان دانست که مقتول گشت و او هنوز حشاشه از جان در جسم داشت خویشاوندانش برای بردند و بمداوا پرداختند پس از ششماه بهبودی گرفت مرد پسر کشته روزی او را در بازار دیدار کرد گریبانش فرا گرفت و بنزد عمر آورد و دیگر باره فرمان کرد که سراز تنش بر گیر .
قاتل استعانت بامیر المومنین علیه السلام آورد «فقال علیه السلام لعمر ما هذا الذي حکمت به على هذا الرجل؟ فقال النفس بالنفس » فرمود ای عمر این چه حکم است که بر این مرد میرانی گفت جانی بجانی و مردی بمردی فرمود مگر کرتی او را بمعرض قتل در نیاوردی گفت او را کشتم لكن زنده گشت فرمود قاتل را دو کرت خواهی کشت؟ عمر حیرت زده و خاموش شد آنگاه پدر مقتول را فرمود آیا قاتل فرزندت را کرتی نکشتی؟ عرض کرد کشنم اکنون بفرمای خون پسر من هدر شد فرمود باطل نشد اماحكم اینست که آندو زخم شمشير که بر قاتل فرود آوردی از تو قصاص کند آنگاه اورا بقتل رسانی عرض کرد یا ابا الحسن این قصاص از مرگ شدیدتر است من اورا عفو کردم پس مکتوبی بصلح نگاشتند و یکدیگر را معفو داشتند اینوقت عمر دست بر داشت .« فقال عمر الحمدلله ، أنتم اهل بیت الرحمة يا أبا الحسن ثم قال لولاعلى لهلك عمر».
و دیگر بروایت عامه و خاصه قدامة بن مظعون مرتکب شرب خمرشد عمر خواست تا بروی اقامت حد کند گفت حد بر من واجب نمیشود .
لِقَوْلِهِ تَعَالَى شَأْنُهُ:« لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَاحٌ فِيهَا طَعِمُوا»(1).
ص: 12
عمر گفت او را دست باز داشتند چون این خبر بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آوردند فرمود قدامه از اهل این آیت مبارك نیست و از ارتکاب حرام از حد گزیری ندارد « إن الذين آمنوا و عملوا الصالحات لا يستعملون ما حرم الله » پس عمر را گفت فرمان کن تا قدامه بتوبت و انابت گراید اگر ازین سخن که گفت تائب شد اورابکیفر شرب خمر حد بزن اگر اقدام بتوبت نکرد او را گردن بزن زیرا که ازین ملت بیرون شده است چون اینخبر بقدامه رسید در زمان تائب شد آنگاه عمر او را هشتادتازیانه بزد.
و دیگر چنان افتاد که وقتی عمر بن الخطاب خواست حلی کعبه راماخود دارد و بدانجا که صلاح داند بخرج برد امير المومنين علیه السلام فرمود ای عمر رسول خدای بحكم قر آن اموال را بدینگونه نامبردار کر؛ نخستین اموال مسلمين و آنرا بر ورثه و دیگر واجبات بخش فرمود و دیگر اموال فیيء آنرا نیز بر مستحقان فیی بخش کرد سه دیگر اموال خمس همچنان بدانسان که خدای فرمود مقرر داشت چهارم اموال صدقات که هم بحکم خدای در جای خود بخرج رفت و حلی کعبه را دست باز داشت همانا از در نسیان یا از خوف کسان نبود بلکه اینکار بحکم خدای کرد «فقال عمر لولاك لا فتضحنا » و حلی کعبه را بجای گذاشت .
و دیگر در زمان عمر بن الخطاب زنی دو فرزند توام بزاد یکی مرده و دیگر زنده بودنزديك عمر این خبر آوردند فرمود با کارد از یکدیگر جدا کنند أمير المومنین علیه السلام فرمود مرده را بخاك سپارند وزنده را شیر دهند چون مدتي بر آمد مرده از زنده جدا شد و زنده بی جراحتی و آفتی بجای ماند.
و دیگر چنان افتاد که در نزد عمر جماعتی گواهی دادند در حق زنی که در بیابان با مردی بیگانه همبستر کشت بفرمود تا اورا رجم کنند « فقالت اللهم أنت تعلم أني بريئة» گفت ای پروردگار من تو میدانی که مرا گناهی نیست عمر در خشم شده و گفت اکنون گواهانرا جرح میکنی و دروغزن میخوانی امیر المؤمنين علیه السلام فرمود اکنون شرح اینقصه را از وی باز پرس کن، چون پرسش کرد گفت
ص: 13
من شتری از اهل خود بگرفتم و مقداری آب حمل دادم وطريق سفر پیش گرفتم وشتر مرا شير نبود و مردی با من همراه شدو شتر او را شير بودلكن آب با خود حمل نداشت من او را در طی مسافت چندانکه حاجت داشت از آب سقایت کردم چون آب بنهایت شد وجوعان گشتم ازوی شیر خواستم گفت اگر شیر خواهی باید مرا از خویش کامروا سازی من سر بر تافتم و تا گاهی که اگر ساعتی سپری میگشت بجهان دیگر سفری میگشتم لاجرم این جریرت را مباح دانستم واین آلایش را بر خویش دانسته بستم امیر المؤمنین علیه السلام فرمود بروی گناهی نیست و او را رها داد .
و دیگر واحدی در کتاب بسيط وابن مهدی در نزهة الأبصار باسناد خود آورده اند که از عمر پرسش کردند که حال مجوس چیست؟ گفت ایشان یهودو نصاری نیستند که صاحب كتاب باشند این جماعترا کتابی نیست امیر المومنین علیه السلام فرمود که ایشانرا کتابی بود لكن بآسمان صعود یافت از بهر آنکه مجوس را ملکی بود که شبی مست طافح گشت و با خواهر و دختر خود در آویخت و در آمیخت و صبحگاه چون بخویش آمد خواست ازین کردار زشت خلاصی جوید فرمان کرد تا بزرگان مجتمع شدند و ایشانر؛ از اندیشه خویش مطلع ساخت و گفت اینکار را مباح باید شمرد و شما را متابعت من باید کرد گفتند در شریعت ما این روا نباشد پادشاه را خشم آمد و بفرمود حفره چند کردند و از آتش افروخته آکنده ساختند و این کردار را بر مردم عرض داد آنکس که پذیرفت رهاساخت و اگر نه در آتش انداخت . و دیگر چنان افتاد که پیری فرتوت زنی را تزويج كرد و چون برویدر آمد ودر آمیخت همچنان بر شکم زن جانش با انزال بیرون شد و آنزن از وی پسری آورد و آنمرد از زن دیگر نیز فرزندان داشت و ایشان بنزديك عمر آمدند و گفتند این زن این پسر را بزنا آورده عمر حكم داد تا آنزنرا رجم کنند امیر المومنین علیه السلام فرمور میدانید کدام روز پدر شما او را تزويج كرد و کدام روز بر
ص: 14
وی در آمد و چگونه با وی هم بستر گشت؟ گفتند ندانیم فرمود آنزنرا دست باز داشتند و صبحگاه دیگراو را حاضر ساخت و پسرش نیز حاضر شد امير المؤمنین علیه السلام فرمود چند تن از کودکان که با وی همسال بودند بیاوردند ایشانرا ببازی باز داشت چون بنشستند و سخت مشغول بلعب شدند ناگاه ایشانرا بخواند کودکان چستی از جای بجستند و فرزند آنزن هردو دست بر زمین نهاد و بزحمت برپای شد ازین کردار بنمود که فرزند آن پیر فرتوت است که بر شکم آن زن بمرد پس او را میراث پدر بدادند و آنانکه آنزنرا نسبت بزنا دادند هر یکرا حد بزدند .
و دیگر دو مرد از در غدد وخديعت بنزد زنی ودیعت آوردند و گفتند این مال را بدار تا ماهر دوتن نزد تو حاضر شویم و از تو بخواهیم اکریکتن حاضر شویم و طلب کنیم اجابت مکن گفت روا باشد پس برفتند و پس از روزی چند یکتن باز آمد و گفت ودیعت مرا باز ده گفت رفیق تو کجاست باید با تو حاضر باشد
گفت رفيق مرا مرگ فرا رسید بعد از محاوره و مناقشه ودیعت را بگرفت و برفت روزی چند بر نگذشت که رفیق او بیامد و طلب ودیعت کرد آنزن صورت حال را بازراند او نپذیرفت وعوض خواست و آنزنرا بنزد عمر آورد عمر زنرا گفت ضامن ودیعتی و بر تست که دست خود را بری سازی آنزن باعمر گفت على رادر میان ما حكم بساز اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود ودیعت شما در نزد منست وشرط است که بارفیق خود حاضر شوی و طلب کنی و این زن وقتی ضامن ادای ودیعت است که هردو تن حاضر باشید برو و بارفیق خود حاضر شو آنمرد ناچار برفت و باز نیامد. و آنحضرت فرمود ایشان در خاطر نهادند که اموال این زنرا بخدیعت بربایند
و دیگر در کتاب غریب الحدیث از ابی عبدالله علیه السلام مروست که دو مرد نزد عمر آمدند و گفتند چه میگوئی در طلاق امه ؟ عمر بجانب قفانگریست مردی اصلع نشسته بود از وی سؤال کرد او با انگشت اشارت کرد که دوطهر. یکی از آندومرد گفت ای عمرتو امير المومنینی و ما از تو سؤال کردیم در طلاق کنیز و تو از دیگری سؤال میکنی و حال آنکه ترا پاسخ نمیگوید و با انگشتان خویش
ص: 15
اشارت میکند عمر گفت وای بر تو آیا میدانی این مرد کیست؟ این علی بن ابیطالب است .
سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقولُ لَو أَنَّ السَّمَوَاتِ والأرْضَ وُضِعَتْ فِي كِفَّةٍ وُضِعَتْ إِيمَانُ عَلِيٍ فِي كِفَّةٍ لَرَجَحَ إِيمَانُ عَلِيٍ يَقولُ لَو أَنَّ السَّمَوَاتِ والأرْضَ وُضِعَتْ فِي كِفَّةٍ وُضِعَتْ إِيمَانُ عَلِيٍ فِي كِفَّةٍ لَرَجَحَ إِيمَانُ عَلِيٍ .
عمر گفت از رسول خدای شنیدم که فرمود اگر آسمانها و زمین را در کفه میزانی نهند و ایمان على علیه السلام را در کفه دیگر همانا ایمان على ثقیل تر باشد .
و در زمان خلافت عثمان بن عفان
بروایت عامه و خاصه پیری فرتوت دختری دوشیزه را تزویج کرد و آن دختر آبستن گشت مرد پیر دانسته بود که در مضاجعت دختر نیروی آن نداشت که هر دوشیزگان از وی بر گیرد و در خاطر نهاد که حمل او از مرد بیگانه است و این داوری بنزد عثمان آورد عثمان فرمان کرد تا دختر را رجم کنند امير المومنین علیه السلام فرمود زنرا دو نشا نست نشان حیض و آن دیگر نشان بول و اگر آب مرد در محیض ریزد تواند شد که زن حامل گردد آنگان از آنمرد پیر پرسش فرمود که هیچگاه آب خویش در این زن ریختی بی آنکه ازاله بکارت کرده باشی؟ گفت چنین است فرمود حمل این زن از آن تست و آنکس که انکار کند موجب عقوبت گردد .
و دیگر بروایت خاصه و عامه مردیراکنیزکی بود ازوی فرزندی آورد پس ازوی اعتزال جست و او را با عبدی نکاح بست از پس روزی چند مولای او بهردو میراث او بفرزند این کنيزك رسید از جمله این کنيزك نیز میراث فرزند خود گشت و باین سبب آزاد گشت و همچنان شوهر او که عبدمولای او بود بمیراث عبد فرزند او کشت از پس این واقعه فرزندش بمرد ووارث فرزند گشت لاجرم شوهرش
ص: 16
عبد اوشد این داوری بنزد عثمان آوردند زن گفت که شوهر عبد منست عبد گفت که او زوجه منست عثمان گفت من این حکومت نتوانم از امیرالمومنین علیه السلام سؤال کرد آنحضرت بازن گفت که این مرد بعد از مرگ فرزندت با توهیچ هم بستر شد؟ گفت نشد فرمود اگر هم بستر شدی اورا تعذیب میکردم چه او عبد تست اگر خواهی برقيت بدار یا آزادش کن یا بفروش .
و دیگر کنیز کی که مکاتبه بود و سه بخش از چهار بخش خویش آزاد ساخت مرتکب زنا گشت زید بن ثابت عثمانرا گفت که او را بحساب رق باید اقامت حد کرد امیر المومنين علیه السلام فرمود چگونه اورا بحساب کنیزکان گیرید و حال آنکه سه بخش ازوی آزاد است ؟ آنگاه عثمانرا فرمود بگوی یکبخش اورا بحساب رق و سه بخش را بشمار حریت اقامت حل کنند.
و دیگر سفیان بن عیینه باسناد خود حدیث میکند که مردی زنی از انصار وزنی از بنی هاشم داشت زن انصاریه را طلاق گفت و پس ار ایامی از این جهان در گذشت انصاریه نزدعثمان آمد و گفت از این مرد مرا ميراث میباید چه هنوز عدت من بنهایت نشده و بر این سخن گواهان آورد عثمان گفت ندانم حکم چیست و ایشانرا بنزد امیر المومنین علیه السلام روان داشت آن حضرت فرمود باید سوگند یاد کند از آنروز که مطلقه شده از پس طهر سه حیض ندیده آنگاه مستحق میراث باشد عثمان باهاشميه گفت این حکمی است که پسر عم پیغمبر علی بن ابیطالب میکند هاشمیه گفت بدان رضا دادم سوگند یاد کند و میراث برد از پس این حکم انصاریه سر از سوگند بر تافت و ترك میراث گفت.
و دیگر دختر کی یتیم که جمالی دلفریب داشت در سرای مردی میبود و او را تربیت میفرمود زوجه آنمرد بيمناك شد که مبادا شوهر اودل بدین دختر دهد و او را کابین بندد پس دوستان خویش را بخواند و گفت تا آن دختر را سخت بداشتند آنگاه با انگشت خویش مهر دوشیزگان را از و بر گرفت و گاهی که شوهرش بسرای آمد گفت این دختر با بیگانه هم بستر گشت و مهر یزدانی را در هوای کامرانی تباه
ص: 17
ساخت و همسایگان را بر این سخن گواه داشت پس این داوری بنزدعثمان آوردند وعثمان از علی علیه السلام چاره جوی گشت اميرالمؤمنین علیه السلام آنزنرا گفت چگونه سخن تورا استوار دارم؟ عرض کرداينك همسایگان گواهان منندامير المؤمنين علیه السلام شمشير خویش را بکشید و در پیش روی گذاشت دیگر بار. از آن زن پرسش فرمود باشد که سخن بصدق کندو او بر سخن نخستين بیائید پس او را بگذاشت و یکی از گواهان را پیش خواست و بر سر زانو استوار شد و فرمود مرا میشناسی من علی بن ابیطالبم و این شمشیر منست شنیدی که این زن چه گفت و با آندختر چه نسبت کرد؟ توازدر راستی سخن کن و از من ایمن باش و اگرنه با این شمشیرت کیفر کنم گفت الامان الامان مرا امان ده تا راست گویم فرمود در امانی صورت حال را بعرض رسانید فقال عليه السلام الله أكبر أنا أول من فرق المشاهدين بعددانيال النبي» وفرمان کرد تا آنزن را حد قذف بزدند و از شوهر دور کردند و او را شوهر طلاق گفت و آندختر را بر حسب حکم بزنی گرفت و بر هريك از گواهان عقرواجب داشت و عقر چهارصد درهم است .
عثمان گفت یا ابا الحسن قصه دانیال چگونه بود؟ فرمود ملك بنی اسرائیل را دوتن قاضی بود و ایشان با مردی صالح مهر وحفاوت میسپردند مردصالح آهنگ سفر کرد و او را زنی نیکو رخسار بود بجای گذاشت و ایندو مرد قاضی را که از دوستان خویش میپنداشت ببازپرس احوال زن وصیت کرد وطريق سفر پیش داشت از پس اواین دو مرد قاضی بر در سرای زن آغاز آمد شدن کردند و دل بزن دادند و او را بخویش دعوت کردند و او سر بر تافت گفتند اگر ما را از خویش کامروا نسازی ترا در نزد پادشاه بزنا متهم سازیم و جهانرا از وجودت بپردازیم گفت من شما را اجابت نخواهم کرد آنچه سزادانید و توانید روا باشد ایشان بنزديك پادشاه شدند و آنزن را بزنا نسبت کردند.
پادشاه با وزیر گفت رای چیست؟ گفت ندانم و از نزد پادشاه بیرون شد و بر جماعتی از کودکان گذشت که مشغول بلعب بودندودانیال در میان ایشان بود کودکان
ص: 18
را گفت مرا پادشاه دانید و کودکی را گفت توزوجه مردصالح باش و دو تن كودك دیگر را گفت شما دومرد قاضی باشید و شهادت بزنای آنزن دهید پس مبلغي از خاك فراهم آورد و شمشیری از چوب نی بدست کرد و بفرمود آن هردو قاضی را دور از هم بداشتند ویکیرا پیش خواست و گفت گواهی تو در حق این زن چیست؟ سخن بكنب مکن واگرنه سرت بر گیرم گفت زنا کرد فرمود کجا و کدام روز و کدام وقت؟ شرحي بعرض رسانید پس او را براند و آن دیگر را پیش خواست و پرسش نمود وی شرحي بعرض رسانید که با آن يك موافق نبود دانیال ندا درداد که ایها الناس ایشان بدروغ شهادت دادند فراهم شوید و ایشانرا بقتل رسانید وزیر چون این بشنید بنزد پادشاه شتاب گرفت و قصه بگفت پادشاه آندوقاضی را طلب کرد و بدینگونه حکومت نمود و هر دو را با تیغ کیفر فرمود .
و دیگر در مسند حنبل و ابی یعلی باسناد مسطور است که گاهی که عثمان و اصحابش محرم بودند مردی از اهل الماء یعنی از اهل کوفه و عراق عرب کبکی صید کرد و کباب نمود و بنزديك عثمان آورد اصحاب عثمان از اکل آن دست بازداشتند عثمان گفت صیدیست مردی که محل بوده صید کرده و ما نفرموده ایم اینك از بهر ما آورده تا بخوریم زیانی ندارد گفتند علی بن ابیطالب علیه السلام مكروه میشمارد عثمان را این سخن ناخوش افتاد و کس فرستاد تا امیرالمؤمنین علیه السلام حاضر شود چون آنحضرت از راه برسید گفت يا أبا الحسن تودرهر کار بر ما از در خلاف بیرون میشوی اميرالمؤمنین روی باصحاب کرد و فرمودخدايرا نگران باشید آن کس که در نزد رسول خدای حضور داشت هنگامیکه آنحضرت محرم بود از گوشت ران حماروحشی پاره بنزديك آنحضرت آوردند فرمود که ما محرم میباشیم بدهید آنان که از اهل حلند بخورند دوازده کس از اصحاب پیغمبر بر این سخن گواهی دادند آنگاه فرمود نگران باشید خدایرا آنانکه در خدمت پیغمبر بودید پنج بيضة شتر مرغ بنزد آنحضرت آوردند فرمود ما محرمیم بخورانید باهل حل هم دوازده تن بر این سخن شهادت دادندعثمان شرمناك وغمنده گشت پس کباب را
ص: 19
با اهل ماء بگذاشت و برخاست و بخیه خویش در رفت .
در ایام خلافت خود
در کتاب من لا يحضره الفقيه مسطور است که امیر المؤمنين علیه السلام بعد از جنگ جمل بر زنی و جنینی عبور داد که هردوتن جان داده و در معبر افتاده بودند پرسش فرمود گفتند این زن حامل بود چون قتال ابطال وهزيمت رجال را بدید بترسید فرمود نخستین كداميك جان بدادند گفتندش فرزندش پس شوهر آنزن را که پدر كودك بود پیش خواند و فرمود دو ثلث دیه از میراث فرزندت که تباه گشته خاص تست و نيزيك ثلث دیه خاص مادر اوست چون مادرش که زوجه تست نیز بمرده از آن يك ثلث که از فرزند بمیرات برده نصف ثلث خاص تو و نصف ثلث خاص خویشاوندان كودك است و دیگر از میراث زن همچنان نصف دیه بهره تو است چه آن زن را جز این جنین فرزند نبوده و این نصف دیه دو هزار و پانصددرهم بحساب می آید آنگاه فرمان کرد تا از بیت المال بصره آنرا دادند .
و دیگر در کتاب احکام الشریعه مسطور است که مردی را نزد أمير المؤمنين علیه السلام آوردند که بردست او قتلي بخطا رفته بود از وی پرسش فرمود که عشیرت واقوام تو کیستند و کجایند ؟ عرض کرد خویشاوندان من در موصل جای دارند امیرالمومنین علیه السلام بعامل موصل مکتوب کرد که بدست رسول خویش قاتل را بنام و نشان بسوی تو گسيل داشتم چون بنزديك تو حاضر شد و مکتوب مرا قرائت کردی خویشاوندان اورا حاضر کن آنانکه بی مانعی و حاجبی میراث خوران ودند و بعضی از جانب پدر و بعضی از جانب مادر اقربای وی باشند پس دوثلث دیت را از خویشاوندان پدر ويك، ثلث را از خویشاوندان مادر ماخوذ دارو اگر او را از جانب پدر خویشاوندان نباشد دیت را بر اقربای مادر فرود آر وسه سال مدت بگذار واگر او را از جانب
و سوی مادر خویشاندان نباشد دیت را بر اهل موصل آنانکه در آنشهر متولد
ص: 20
شده اند فرود آر تا در سه سال در هر سال بخشی را ادا نمایند و اگر این مرد سخن بكذب کرده و در موصل اورا خویشاوند نیست و نیز از اهل موصل نیست او را بسوی من باز فرست اینوقت من ولی باشم ودیت را از خویشتن ادا کنم و خون مسلمانی راضایع نگذارم .
ودیگر از عدی بن حاتم حديث کرده اند که میگوید در صفین گاهی که لشکر معویه با سپاه امیرالمؤمنین روی در روی شدند آنحضرت از بهر آنکه اصحابش اصغا نمایند باعالاصوت فرمود «والله لأقتلن معوية وأصحابه» آنگاه بخفض صوت فرمود إن شاء الله عدي بن حاتم عرض کرد يا أمير المؤمنين توسوگند یاد کردی بر آنچه میکنی دیگر چه اراده کردی که انشاء الله فرمودی «فقال إن الحرب خدعة» همانا مؤمنين سخن مرا بصدق دا نندخواستم ایشان را قویدل کنم و با جنگ تحريض فرمایم آنگاه ایشانرا بیاگاهانیدم تا در آهنگی خویش انشاء الله گویند .
ودیگردر عهد امير المؤمنين علیه السلام کودکی متولد شد که او رادو سرودوسینه بود عرض کردند که اورا از میراث چگونه بهره دهند فرموددست باز دارید تا بخواب رود آنگاه دست بروی زنید اگر بجمله بیدار شد اورا میراث یکتن دهید و اگر یکی بیدار شد و آنديگر هنوز بخوابست میراث دوتن برد و همچنان خبر داده اند که در عهد عمر بن الخطاب مردی را نزد او آوردند که اورا دوسر و دودهان و در بینی و دو قبل ودو دبر و چهار چشم در بدن واحدداشت پسرخطاب اصحاب را فراهم آورده از ایشان پرسش احوال وی کرد هیچکس ندانست تا چه گوید این خبر بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام برداشتند فرمود گاهیکه بخسبد اگر چشمها را بجمله بخواباند و از هردو دهان خراخر بر آورد یکتن است و اگر بعضی ازچشمها را بخواباند و بعضی گشاده باشد و از یک دهان خراخر بر آورد دوتن باشند و بحکم دیگر نیز مکشوف توان داشت چون سیر بخورد و سیراب شود گاهی که بول کند و بغايط رود اگر از هر دو مبال ومخرج بول وغایط کند یکتن باشد و اگر بيك مبال ومخرج کار کند دوتن باشد .
ص: 21
ودیگر طبری خبر میدهد که ابن الكواکه از بزرگان خوارج است یکروز که امیرالمومنین علیه السلام بر منبر جای داشت برخاست و عرض کرد که برما کیانی که مرده بود پای نهادم بيضه از آن بیرون افتاد آیا اکل آن بیضه بر من حلال باشد فرمود حلال نباشد عرض کرد اگر آن بیضه را حضانت کنم تا فرخی آورد میتوانم از گوشت آن فرخ اکل سازم فرمود روا باشد گفت این چگونه باشد؟ «قال لأنه حي خرج من میت و تلك مينة خرجت من ميتة» فرمود فرخ زنده ایست که از مرده بیرون شده لكن بيضه مرده ایست که از مرده بر آمده .
و دیگرزنی بنزديك شریح قاضی آمد و گفت آنچه مردان دارند من نیز بتمام دارم و آنچه زنانراست را نیز بکمال است شریح گفت امير المؤمنین علیه السلام فرموده است که اگر باآلت مردان بول کنی مرد باشی و اگر نه در حساب زنانی گفت من بیکبار با هر دو آلت بول کنم و از هر دو بیكبار منقطع شود شریح و آنانکه حاضر بودند در عجب شدند گفت ازین عجبتر آنست که شوهر من از من فرزند دارد و من از کنيزك خود فرزند دارم شریح از کمال شگفتی دست بردست زد و اورا بحضرت امير المؤمنين علیه السلام آورد على علیه السلام از وی پرسش کرد شوهرتو کيست او را بنمود فرمود تا اورا حاضر کردند گفت چنین است که این زن گوید عرض کرد چنین است فرمود تو از آن کس که شیر بنخجیر گیرد دلیر تر باشی که بر چنین زنی در می آئی آنگاه قنبر را فرمود که با چهار زن بروی داخل شوو اضلاع او را شماره کنید شوهرش عرض کرد نه مرد ایمن است برای در آید نه زن امیرالمؤمنین فرمود تا او را در خانه در آوردند و بدن او را با جامه در پیچید ودینار را که خصی بود حکم داد تا بر فت واضلاع اورا شماره کرد از جانب راست هشت و از جانب چپ هفت ضلع داشت پس بفرمود اورا جامه مردان در پوشیدند و در شمار مردان آوردند.فقال إني حكمت بحكم الله إن الله تعالى خلق حوا من آدم من ضلعه الأيسر فأضلاع الرجال تنقص و أضلاع النساء تمام».
و دیگر مردی را دودختر بود یکیرا از زنی عربیه داشت و آندیگر را از
ص: 22
زنی عجمیته جوانی آندختر را که از عربيه داشت خواستار شد و کابین بست هنگام زفاف پدر خیانت کرد و آن دختر را که از عجميه داشت بسرای داماد فرستاد و آن جوان بعد از زفاف خيانت پدرزنرا بدانست و این داوری بمعويه آورد معويه ندانست چکند گفت مگر ابوالحسن حل این عقده کند پس اجازت کرد تا طریق کوفه گرفتند و این خبر بامير المؤمنین علیه السلام برداشتند آنحضرت فرمان کرد تا پدردختر تجهیز کندآن دختر را که داماد از نخست خواستار بود بمثل صداقی که داماد بسوی او فرستاد و داماد ترك بگوید آن دختر را که در سرای داشت تا عدت أوبنهایت شود پس خواهر اورا بسرای آرد از پس این حکم بکیفر این کردار بر پدر دختر اقامه حد فرمود .
و دیگر در تهذيب مسطور است که امیر المؤمنين علیه السلام از اكل طحال نهی فرمود قصابی حاضر بود عرض کرد در میان طحال و كبد فرق نباشد فرمودای لکع سخن بكذب کردی و فرمان کرد تا وعائی از آب حاضر نمود پس طحال را از میان شق کرد و کبدی را نیز دو نیمه ساخت و این هر دو را در آب انداخت پس کبد سفید شد و چیزی از وی نکاست و آنچه در طحال بود خوناب گشت و بیرون شد و جز جلد و عروق بجای نماند «فقال له هذا خلاف بينهما هذا لحم وهذا دم ».
و دیگر مردی بحضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمد و عرض کرد مرا زنیست که خویشتن را از وی عزله همی کرده ام این فرزندی آورده است فرمود هیچگاه با او هم بستر شدی که قبل از آنکه بول کنی با اومعاودت کرده باشی؟ گفت کرده ام فرمود این مولود فرزند تست .
و دیگر از امير المؤمنين علیه السلام از لباس مصلی پرسش کردند فرمود چون انسان در نماز ایستاده شود جسد او وجامه او و هر چیز که در اطراف اوست تسبیح کنند پس همگان را تطهیر واجب افتد.
فَقَالَ علیه السلام:فَرَضَ اَللَّهُ تَعَالَى اَلْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ اَلشِّرْكِ وَ اَلصَّلَوةُ
ص: 23
تَنْزِيهاً عَنِ الْبِرِّ والزَّكْوَةِ تَسْبِيباً لِلرِّزقِ والصِّيامُ ابتِلاءٌ لاخَلاصَ المَخضِ وَالحَجِّ تَقوِيَةً لِلدِّينِ والجِهادُ وعِزّا الإِسْلامُ والْأَمْرَ بِالمَعروفِ مَصلَحَةً لِلعَوامِّ وَالنَّهيَ عَنِ المُنْكَرِ رِدْعاً لِلسُّفَهَاءِ وُصْلَةَ الأَرْحامِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّماءِ وَ إِقَامَةَ اَلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحارِمِ وَ تَرْكَ شُربِ الخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ ومُجَانَبَةِ السَّرقَةِ إيجاباً لِلْعِفَّةِ وتَرْكَ الزِّنَا تَحْقِيقاً لِلنَّسَبِ وَتَرَكَ الأوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى اَلْمُجَاحَدَاتِ وَ تَرْكَ الكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ والسَّلْمَ أمَاناً مِنَ المَخَاوِفِ وَالأَمَانَةَ ظُلماً نِظاماً لِسَلامَةٍ وَ الطَّاغَةُ تَنظيما السُّلطانُ.
و دیگر دو کس بنزديك امير المؤمنين علیه السلام داوری آوردند و هريك آن دیگر را عبد خویش میخواند وخودرا مولی میپنداشت امير المؤمنین علیه السلام قنبررا فرمود تا از دیوار دو سوراخ گشوده کرد و بفرمود تا این هر دو سر خویش را از سوراخی بیرون کردند پس فرمود ای قنبر شمشیر رسول خدایرا حاضر کن چون شمشير را حاضر کرد فرمود عجلت کن و گردن عبد را بزن عبد بترسید و سر از سوراخ بر آورد پس اور اتأدیب فرمود و بدست مولایش بسپرد و گفت اگر دیگر باره بیفرمانی کنی بفرمایم تا دستت را قطع کنند .
ودیگر درعهد اميرالمومنين علیه السلام مردی از انصار زنی را کابین بست چون شب زفاف برسید آنزن با مردی بیگانه یار بود او را نیز بحجله در برد از آن سوی شوهر بیامد و بیگانه را با زن بیافت تیغ بزد و آن مرد را بکشت زن از جا بجست وشوهر را بخون یار خویش مقتول ساخت امير المؤمنين علیه السلام دیت مرد بیگانه را بر زن فرود آورد و آنگاهش بخون شوهر فرمان قتل دادو دیگر ابن الكوا از امیرالمومنین علیه السلام
ص: 24
سؤال کرد .
قَالَ كَمْ بَيْنَ السَّمَاءِ و الْأَرْضِ؟ فَقالَ :دَعْوَةٌ مُسْتَجَابَةٌ! قَالَ :ومَا طَعْمُ ألمَاءُ؟ قال :طَعْمُ الْحَيَوةِ !قَالَ :كَم بَينَ الْمَشْرِقِ والْغَرْبِ؟فَقالَ: مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ !وَ سَسَلهُ عَن بقمة مَاطَلَعَتْ عَلَيْهِ اَلشَّمْسُ إِلاَّ لَحْظَةً وَاحِدَةً ؟فَقَالَ: ذَلِكَ اَلْبَحْرُ اَلَّذِي فَلَقَهُ اللَّهُ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ! وَعَن إِنْسَانٍ يَأْكُلُ ويَشْرَبُ ولا یَتَغوَطُ ؟وَ قَالَ علیه السلام: ذِيكَ الجَنينُ !وَ عَنْ شَيْءٍ شَرِبَ وهُوَ حَيٌ وأَكَلَ وَ و مَيِّتٍ ؟فَقَالَ علیه السلام:هُوَ عَصَا مُوسي شَرِبَتْ وَ هُوَ فِي شَجَرَتِهَا عَضَّةٌ وأَكَلَتْ كَمَا التَقَفَتْ حِبَالُ السَّحَرَةِ وَ عَصِيمٌ !وَعَنَ بُقْعَةً عَلاَ أُلْمَاءَ فِي أَيَّامِ طُوفَانَ فَقَالَ ذَلِكَ مَوْضِعُ الكَعبَةِ لِأنَّها كانَت رَبوَةً ً! مَكذوبٍ عَلَيهِ لَيْسَ مِنَ الجِنِّ والانسُ فَقالَ :ذلِكَ اللذِّئبُ إِذْ كَذَبَ عَلَيْهِ إِخْوَةُ يُوسُفَ !وَ عَمَّنْ أُوحِيَ إِلَيْهِ لَيسَ مِنَ الجِنِّ وَلا مِنَ الإنسِ؟ فَقالَ علیه السلام:« وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ »!وعَنْ أَطْهَرِ بُقْعَةٍ مِنَ الأَرْضِ لا تَجُوزُ الصِّلُوهُ عَلَيْهَا؟ فَقالَ ذلِكَ ظَهْرُ الْكَعْبَةِ وَعَن رَسولٍ لَيسَ مِنَ الجِنِّ وَالإنسِ والْمَلائِكَةِ والشَّيَاطِينِ؟ فَقالَ علیه السلام: الهُدْهُدُ «اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا»! او عَن مَبْعُوثٍ لَيْسَ مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ وَ الشَّيَاطِينِ وَ اَلْمَلاَئِكَةِ؟ فَقَالَ ذَلِكَ اَلْغُرَابُ «فَبَعَثَ اَللَّهُ غُرَاباً» !
ص: 25
وَعَن نَفْسٍ فِي نَفْسٍ لَيْسَ بَيْنَهُمَا قَرَابَةٌ ولا رَحِمٌ ؟فَقَالَ :ذلِكَ يُونُسُ اَلنَّبِيُّ فِي بَطْنِ الْحُوتِ !قالَ: ومَتى الْقَيمَةُ ؟قَالَ :عِنْدَ حُضُورِ المَنِيَّةِ وَ بُلُوغِ اَلْأَجَلِ! قَالَ: ومَا عَصَا موسى؟ فقال علیه السلام:كَانَ يُقَالُ لَهَا الاربِيهْ وَكَانَ مِنْ عَوسَج طُولُهَا سَبْعَةُ أَذْرُعٍ بِذِرَاعِ مُوسَى وَكَانَتْ مِنَ اَلْجَنَّةِ أَنَّهَا جَبْرَئِيلُ عَلَى شُعَيْبٍ.
گفت میان آسمان وزمین مسافت چند است فرمود باندازه دعای مستجاب گفت آبرا چه طعم است فرمودطعم حیات گفت میان مشرق ومغرب را چه مقدار بعد است فرمود مقدار یکروزه سیر آفتاب گفت کدام بقعه است که آفتاب افزون از لحظه بروی نتافته فرمود زمین در یائی که خداوند از برای بنی اسرائیل شکافت گفت کدام انسانست که میخوردومی آشامد ودفع نمیکند فرمود جنین چندانکه در رحم جای دارد گفت کدام چیز در زندگی آشامنده و در مردگی خورنده بود فرمود عصای موسی که بر شاخ زنده بود و آب همی خورد و چون قطع شد در دست موسى احبال سحره را ببلعید گفت کدامین بقعه در طوفان نوح بر فراز آب بماند فرمود موضع کعبه چه برافراز بود گفت کدام کس بكذب آلوده شد و حال آنکه نه از جن بود و نه از انس فرمود گرگی که بخون يوسف آلوده شد گفت چه کس مهبط وحی شد و حال آنکه نه از انس بود و نه از جن فرمود زنبور عسل چنانکه خدای فرماید « وأوحى ربك إلى النحل» گفت پاکیزه تر از زمین کجاست که بر آن نماز نشاید فرمود بام کعبه گفت کدام رسول است که نه از جن است و نه از انس و نه از ملائکه و نه از شیاطین فرمود هدهد که سليمانش بسوی بلقيس فرستاد «فقال إذهب بكتابي هذا» گفت کدام میدونست که نه از جن است و نه ازانس ونه از شیاطین و نه از ملائکه بود فرمودغراب چنانکه خدای فرمایده «فبعث الله غرابا»
ص: 26
گفت کدام نفس در نفس دیگر جای گرفت بی آنکه قرابتی ورحمی در میان ایشان باشد. فرمود یونس پیغمبر در شکم ماهی جای گرفت گفت قیامت چه وقت است فرمود هنگام مرگ و رسیدن اجل گفت عصای موسی چیست فرمود بذراع موسی هفت ذراع بود از عوسج وجبرئیل ازجنت بشعيب آورد .ودیگر از ابن عباس حدیث کرده اند که دوتن یهودی از اميرالمومنين علیه السلام سؤال کردند که کدام یکی است که آنرا دونیست و کدام دو است که آنراسه نیست بدینگونه تا صد بشمار میرود در تورية وانجیل یافته ایم و همچنان در قرآن شما مسطور است که تلاوت میکنید امير المومنین علیه السلام تبسم نمود وشمردن گرفت فرمود آن یکی را که ثانی نیست «الله ربنا الواحد القهار لاشريك له» اما آن دورا که ایشان را سیم نیست آدم وحواست و آن سه که چهارم نداردجبرئیل و میکائیل واسرافيل اند که راس فریشتگانند دروحی و آنچهار که پنجم ندارند تورية وانجيل وزبور وفرقان است و آن پنج راکه ششم نیست نماز است که خداوند بر پیغمبر وامت او فرستاد نه از آن پیش برامتی فرض کرد و نه از این پس فرض کند اما آن شش و «فخلق الله السموات والأرض في سنة أيام» شش روزیست که خداوند ممکناترا خلق کرد اما آن هفت «فسبع سموات طباقا» وأما الثمانية «ويحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية» هشت ملکی است که عرش را حمل میکنند اما تسعة آن نه آیت است که موسی ابن عمران آورد «واما العشرة فتلك عشرة كاملة ».
اما یازده آن چیزیست که یوسف بیعقوب عرض کرد : إني رأيت أحد عشر کو کبا، اما دوازده عدد شهور است که مدت سال دوازده است اما سیزده آنست که يوسف با پدر گفت «والشمس والقمر رأيتهم لي ساجدين» پس یازده برادران اویند وشمس و قمر پدر و مادر اویند که همگان سیزده تن باشند اما چهارده آن چهارده قندیل نورند که معلق اند میان آسمان هفتم و حجب وروشنند بنور خداوند تاقیامت اما پانزده آن پانزده شب است از شهر رمضان که کتب منسوخه از لوح محفوظ بآسمان دنیا آمد اما شانزده آن شانزده صف است ازملائکه که در اطراف عرش بر صفند
ص: 27
اما هفده آن اسامی است از اسماء خداوند که میان بهشت و دوزخ مكتوبست و اگر این نبود از يك زبانه نار آنچه در آسمان و زمین است پاك بسوختی اما هیجده آن هیجده حجابست از نور که آویخته است در میان عرش و کرسی واگراین نبودی از نور عرش زمین و آسمان و آنچه در میان آنهاست بسوختی اما نوزده آن نوزده فریشته ایست که خزنه جهم اند اما بیست آن ایامی است که خداوند آهن را از بهر داود نرم ساخت و اما در بیست و یکم کشتی نوح استقرار یافت و در بیست و دویم میلاد عیسی علیه السلام است و در بیست وسیم نزول مایده است بر بنی اسرائیل و در بیست و چهارم بینائی به یعقوب بازگشت و در بیست و پنجم خداوند در دارالقدس بیست و پنج روز با موسی سخن کرد و در بیست و ششم ابراهیم در آتش مقام کرد و آتش بر وی گلستان شد و در بیست و هفتم ادریس بر آسمان صعود کرد و او بيست و هفت ساله بود اما بیست و هشتم ایامی است که یونس در شکم ماهی بود و در شمار سی حدیث موسی است «وواعدنا موسى ثلاثين ليلة» اما جهل تمام میعاد موسی است « وأتممناها بعشر» اما پنجاه «خمسين الف سنة» اما شصت کفاره افطار است که شصت مسکین را طعام دهند اما نود و نه «فتسع وتسعون نعجة» اما صد میفرماید «فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة» چون آن دوتن جهوداین کلمات، بشنیدند مسلمانی گرفتند ویکتن در جنگ جمل و آن دیگر در صفین شهید گشت .
ودیگر از اميرالمؤمنين علیه السلام پرسش کردند که آن دو زوج کدامند که لابدند از یکدیگر و حال آنکه حیات ندارند فرمود شمس و قمر گفتند آن نورچیست که نه از شمس است و نه از قمر و نه از نجوم و نه از مصابيح فرمودعمودی که خداوند در تیه از بهر موسی فرستاد گفتند کدام ساعتست که نه از روز است و نه ازشب فرمود قبل از طلوع شمس گفت کدام پسر است که بسال بزرگتر از پدر بود فرمود پسر عزیر بیست ساله بود و عزیر چهل سال داشت که بمرد و بعد از صدسال خداوند او را زنده کرد اینوقت پسرش صد و بیست سال داشت و عزیر همچنان چهل ساله بود گفت آن چیست که اورا قبله نیست فرمود خانه کعبه گفت آن کیست که او پدر ندارد
ص: 28
فرمود مسیح علیه السلام گفت کیست که خویش و عشیرت ندارد فرمود آدم علیه السلام .
با انبیاء و اوصیا علیهم السلام
عبدالرحمن بن كثير الهاشمى از ابی عبدالله جعفر صادق علیه السلام حدیث میکند که اميرالمومنين علیه السلام در صفین یکروز وضو بساخت و اذان بگفت این هنگام طرفی از کوه شکافته شد وسری سفید بیرون شد با روی سفید و لحیه سفید ..
فَقَالَ :اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ مَرْحَباً بِوَصِيِّ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ قَائِدِ اَلْغُرِّ اَلْمُحَجَّلِينَ وَ الأغر اَلْمَأْمُونِ وَ الْفاضِلِ الْفائِزِ بِثَوابِ الصِّدِّيقِينَ سَيِّدِ اَلْوَصِيِّينَ . أميرالمؤمنين علیه السلام در جواب او فرمود : اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَخِي شَمْعُونَ بْنَ حَمُّونَ بَيْنَ اَلصَّفَا وَصِيَّ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ رُوحِ اَلْقُدُس.
ای شمعون حال تو چگونه است عرض کرد بخیر است خداوند ترا رحمت كنادما منتظریم که روح الله از آسمان فرود آید یا امیرالمؤمنین نمیدانم کسيرا أعظم از تو در ابتلا و امتحان و نیکوتر از تو ورفيع تر از تو در قیامت ازاجروثواب ، شکیبائی کن یا علی درین رنج و عنا تا فردا که حبیب خودرا دیدار کنی «فقد رأيت اصحابك بالأمس مالقوا من بنی اسرائیل نشروهم بالمناشير و حملوهم على الخشب » یعنی حال اصحاب خویش را ازین پیش بدانستی که از بنی اسرائیل چه دیدند و چه کشیدند بعضی را با منشار دو نیم کردند و بعضی را بردار زدند.
و دیگرابانة بن ربعي الاسدی میگوید بر امير المؤمنين علیه السلام در آمدم مردی دیرینه سالدر خدمت آن حضرت بود و با او سخن همی کرد ببودم تا آنمرد برخاست
ص: 29
و برفت عرض کردم یا امير المؤمنین کیست این مرد که تو را از ما مشغول داشت؟ وقال هذاوصي موسی علیه السلام»
و دیگر محمد بن يحيی حدیث میکند هنگامیکه امیرالمؤمنین علیه السلام در طواف کعبه بود مردی را نگریست که با ستار کعبه آویخته است و همی گوید:
يَا مَنْ لاَ يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ يَامِنٍ لاَ يُغَلِّطُهُ اَلسَّائِلُونَ يَا مَنْ لا يُبْرِمُ بِإِلْحاحِ الاحين أَذِقْني بَرْدَ عَفوِكَ وحَلاوَةَ رَحْمَتِكَ .
امیر المومنین علیه السلام فرمود یا عبدالله این دعای تو بود گفت شنیدی ؟ فرمود شنیدم گفت بعد از هر نماز قرائت میکن سوگند بدانخدای که جان خضر در دست قدرت او است اگر شمار گناهان تو باندازه ستارگان آسمان وقطرات سحاب وسنگی و خاك باشد خداوند سریع تر از طرفة العين معفو میدارد .
ودیگر در خبر است که امیر المومنین علیه السلام خضر علیه السلام را دیدار کرد فرمود سخنی از در حکمت بگوی -
فَقَالَ :مَا أحسن تَوَاضُعَ اَلْأَغْنِيَاءِ فَقُرَآءُ رَبَّةٍ إِلَى اَللَّهِ فَقَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ :وَ أَحْسَنُ مِنْ ذَلِكَ تِيهُ اَلْفُقَرَآءِ عَلَى اَلْأَغْنِيَاءِ ثِقَةٌ بِاللَّهِ . خضر گفت این سخن را با آب زر باید نوشت.
ودیگر در امالی مفید و تاریخ بغداد مسطور است که امیر المومنین علیه السلام خضر را در خواب دید فرمود سخنی از در نصیحت، بگوی کف دست خویش را بنمود که این کلمات با خطی سبز مکتوب بود :
قَدْ كُنْتَ مَيِّتاً فَصِرْتَ حَيّاً*** وَعَنٌ قَليلٌ تَعُودُ مَيِّتاً
یعنی مرده بودی زنده شدی وزودباشد که مرده باشی آنگاه فرمود:
فَا بْنَ اَلدَّارَاَلْبَقَاءِ بَيْتاً*** وَدَّعَ لِدَارِ اَلْفَنَاءِ بَيْتاً
ص: 30
یعنی خانه از بهر آخرت بنا کن وخانه دنیا را دست بازدار .
ودیگر عبدالله بن سليمان از ابی عبدالله حدیث میکند که امیرالمومنین علیه السلام بعد از رحلت رسول خدای صلی الله علیه و آله چون بحهت غلبه دیگران بر امر مسلمانان تنگدل شد نزديك قبر رسول خدای صلی الله علیه و آله آمد«فقال يا ابن أم إن القوم استضعفونی و کادوا يقتلوننی» یعنی اینقوم مرا ضعیف کردند و نزديك بود مرا بکشند از قبر رسول خدای صلی الله علیه و آله دستی بیرون شد که شناخته می شد که دست رسول خداست و آوازی بر آمد که معلوم بود که آواز رسول خداست بجانب ابو بکر « يقول يا هذا أكفرت بالذي خلقك من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم سويك رجلا » یعنی ایمرد آیا کافر شدی بخدائیکه تورا از خاك بیافرید پس از نطفه وعلقه بپرورید تا مردی شدی .
و دیگر عبدالله بن حسن بن حسن از پدر و جد خود از امیرالمومنین علیه السلام حدیث میکند که یکروز امیر المومنین علیه السلام در مسجد کوفه ببود تا آفتاب بنشست و سیاهی جهانرا فرو گرفت ناگاه مردی با جامه سفید از باب فيل بمسجد در آمد راز قفای اوقايدان لشکر و پاسبانان در آمدند امير المؤمنين علیه السلام فرمود چه اندیشیدید از بهر چه حاضر شدید عرض کردند که این مرد ناشناخته را نگریستیم بترسیدیم که بر توغدری اندیشد . «فقال كلا فانصرفوا رحمكم الله أتحفظونی من أهل الأرض فمن يحفظني من أهل السماء»فرمود بازشوید خداوند شما را رحمت کناد گرفتم که شما مرا از اهل زمین محفوط دارید مرا از اهل آسمان کو حراست خواهد نمود .
پس آنمرد در نزد اميرالمومنين علیه السلام توقف کرد چنانکه از اندوه آکنده بود پس گفت یا امیرالمومنین جامه خلافت را که خاص تو بود دست بازداشتی و از بهر دیگرانگذاشته و حال آنکه خلافت بنو محتاج بود اگر چند تومحتاج خلافت نبودی «لقد تقدمك قوم و جلسوا مجلسك فعذابهم على الله و إنك زاهد في الدنيا وعظيم في السموات والأرض وإن لذلك في الآخرة مواقف كثيرة تقر بها عيون شيعتك وإنك لسيد الأوصياء وأخوك سيد الأنبياء ثم ذكر الأئمة الاثني عشر فانصرف» عرض کرد یا امیرالمومنین جماعتی برتوسبقت جستند و بجای تو بنشستند
ص: 31
و خداوند ایشانرا عذاب کند همانا تو در دنیا زاهدی ودر آسمان و زمين عظیم و در آن جهان آن مکانت ومنزلت داری که چشم شیعیان توروشن شود توئی سید اوصیاء برادر سید انبیا آنگاه ائمه اثنی عشر را يك بيك برشمرد وطریق مراجعت گرفت امير المؤمنين علیه السلام روی با حسنین علیهما السلام کرد و فرمود او را ندانستید او برادر من خضر علیه السلام بود،
با ابليس و لشکر ابلیس
ابن شهر آشوب از علی بن محمد صوفی حدیث میکند که گفت ابليس را دیدار کردم مرا گفت تو کیستی گفتم از فرزندان آدم فقال لا اله الا الله انت من قوم يزعمون انهم يحبون الله ويعصونه ويبغضون ابليس ويطيعونه» گفت شما از جماعتی هستید که گمان دارید دوست میدارید خدایرا وعصيان او میکنید و میپندارید دشمن ابلیسید و اطاعت میکنید او را گفتم تو کیستی قال اناصاحب الاسم الكبير والطبل العظيم أنا قاتل هابيل أنا الراكب مع نوح النبي في الفلك أنا عاقر ناقة صالح أناصاحب إبرهيم انا مدبر قتل یحیی ناممکن قوم فرعون من النيل أنا مخيل السحروقاده إلى موسى أنا صانع العجل لبنی اسرائیل أنا صاحب منشار زكريا أنا الساير مع أبرهة إلي الكعبة بالفيل أنا المجمع لقتال محمد يوم أحد وحنين أنا ملقى الحسد يوم السقيفة في قلوب المنافقين أنا صاحب الهودج يوم الحرية و البعير أنا الواقف في عسكر صفين أنا الشامت يوم كربلاء بالمؤمنين أنا إمام المنافقين انا مهلك الأولين انا مضل الآخرين اناشيخ الناكثين أنار کن القاسطين أناظل المارقين أنا أبومرة مخلوق من نار لامن طين أنا الذي غضب الله عليه رب العالمين چون ابلیس این کلمات را برای برد و صفات خویش را برشمرد صوفی گفت ای ابليس ترا قسم میدهم بحقي که خدای را بر تست مرا بکاری دلالت کن که با خدا تقرب جویم و ازو استعانت خواهم در نوائب دهر .
ص: 32
فقال اقنع من دنياك بالعفاف و الكفاف و استعن على الآخرة بحب على بن أبيطالب علیه السلام و بغض اعدائه فاني عبدت الله في سبع سماواته و عصيته في سبع ارضيه فلا مجدت ملکا مقربا ولا نبيا مرسلا الا وهويتقرب بحبه» ابلیس گفت کار دنیا را قناعت کن بعفاف و كفاف و كار آخرت را بحب علی بن ابیطالب و بغض دشمنان او بپرداز همانا من خدای را در هفت آسمان عبادت کردم و در هفت زمین عصیان ورزیدم ندیدم ملك مقربی و نه پیغمبر مرسلی که بی حب على تقرب خدای تواند جست و غایب گشت صوفی بنزديك ابوجعفر علیه السلام آمد و قصه بگفت فقال علیه السلام: «آمن الملعون بلسانه و کفر بقلبه» فرمود این ملعون بزبان ایمان میآورد و بدل کافر است .
و دیگر ابو جعفر بن بابویه در امتحان سند با بن عباس میرساند که گفت در خدمت رسول خدا و علی علیه السلام در آستانه کعبه بودیم ناگاه شخصی عظیم در پهلوی رکن یمانی دیدار شد که صورت فیلی داشت رسول خدای او را لعن فرستاد امیر۔ المؤمنين عرض کرد این چیست یارسول الله فرمود او را نمی شناسی ؟ابلیس لعین است على علیه السلام بروی بتاخت و پیشانی و خرطوم او را بگرفت و بکشید و گفت یارسول الله او را میکشم فرمود یاعلی مگر نمیدانی که خداوند تا قیامت او را مهلت نهاده است . «فقال إبليس دعني يا على ابشرك فمالي عليك ولا على شيعتك سلطان والله ما يبغضك إحد الا شار کت أباه في رحم امه وولده وما له كما هو في القرآن : وشاركهم في الأموال والأولاد» ابلیس گفت یاعلی مرا دست باز دار تا ترا بشارت دهم که مرا بر تو و بر شیعیان تو دست نیست سوگند با خدای که کس دشمن ندارد ترا الا آنکه من با پدر اودر آنچه در رحم مادر او نهاده شريك بوده ام و در اموال و اولاداو شریکم چنانکه خدای فرماید «وشاركهم في الأموال، الأولاد» پیغمبر فرمود او را بگذار و على دست باز داشت
و دیگر کلینی از ابو جعفر الا حدیث میکند که یک روز گاهی که امیر المؤمنين علیه السلام بر منبر جای داشت ثعبانی ظاهر گشت مردمان بدفع او برخاستند
ص: 33
امير المؤمنین علیه السلام فرمود دست باز دارید پس آن اژدها بیامد تا پای منبر و بر اميرالمؤمنین سلام داد آنحضرت فرمود کیستی عرض کردمن عمیر بن عثمانم پدر من از جانب تو بر جماعت جن خليفتی داشت اینك بمرده و مرا وصیت کرده که بحضرت تو آیم و فرمان تر ابدانم فرمود ترابجای پدر خليفتی دادم و بپرهیز کاری وصیت می کنم .
و دیگر در کتاب ابراهیم و کتاب ابن فیاض اسمعیل بن ابان باسناد خود از ام سلمه حدیث میکند که علی علیه السلام باتفاق بلال از قفای رسول خدای راه بر گرفتند و بر اثر آنحضرت همی رفتند چون بدامان کوه رسیدند اثر آنحضرت ناپدید گشت و مردی آشکار شد که بر عصای خویش تکیه کرده و مانند شبانان جامه از کردن در آويخته امير المؤمنين علیه السلام بلال را فرمود بجای باش تا من خبری باز آرم و بآن مرد نزدیک شد و بانگ در داد که با عبدالله آیا رسول خدای را دیدار کردی گفت مگر از برای خدای رسولی می باشد امير المؤمنين علیه السلام غضب شد و سنگی بر داشت و بسوی او پرانید، سنگ بر پیشانی او آمد و صیحه عظيم بزد ناگاه ظلمت های متراکم از پس یکدیگر زمین را و کوه را فرو گرفت و آن مرد را احاطه کرد اینوقت دو مرغ یکی از جانب راست و آن دیگر از جانب چپ بادید شد و بر آن سیاهیها همی بال زدند تا بجمله مرتفع گشت و آن دو مرغ بجانب فراز جبل طيران کردند.
امير المؤمنين عليه الصلاة والسلام بلال را فرمود برخیز تا از قای مرغان راه سپارشویم چون بفراز کوه آمدندرسول خدای را دیدار کردند که از آنسوی همی آمد وبر روی امير المؤمنین علیه السلام تبسم فرمود و گفت ترا بيمناك می بینم امير المؤمنين صورت حال را بعرض رسانید فرمود آن دو طایر را شناختی عرض کرد نشناختم فرمود ایشان جبرئیل و میکائیل بودند و با من حدیث میکردند چون بانگ ابلیس را شنیدند بدانستند و بسوی تو آمدند تا ترا اعانت کنند .
و دیگر در علل الشرایع ابن بابویه سند مسلمان میرساند که ابلیس بر جماعتی
ص: 34
عبور نمود نگریست که ایشان على علیه السلام را سب میکنند گفت هلاك بادیدشما ، دوازده هزار سال خداوند را در جان عبادت کردم چون جان هلاك شد شکایت بحضرت حق بردم خداوند مرابر کشید بآسمان دنیا هم دوازده هزار سال با ملائکه خداوند را عبادت کردم اینوقت نوری درخشنده بر ما عبور داد که از شعشعه آن همگان سجده در افتادیم و از سبحات جلال از خداوند متعال ندائی در رسید که این نور ملك مقربی و پیغمبر مرسلی نیست بلکه نور طینت علی بن ابیطالب است .
و دیگر ابو بکر هبة الله باستاد خود از ابن عباس حدیث میکند که رسول خدا و علی مرتضی و جعفر طیار در خانه فاطمه علیهم السلام بودند و فاطمه در نماز بود چون سلام باز داد بجانب راست نگریست طبقی از رطب دید و در جانب چپ هفت طایر کباب کرده و ظرفها وجامي از شيرو طاسی از عسل و کاسی از شراب بهشت و کوزی از ماه معین دیدار کرد پس سجده شکر بگذاشت و خدای را سپاس بگفت و رسول را درود فرستاد و نخستین رطب را بمجلس آورد چون از اکل آن بپرداختند مایده حاضر ساخت اینوقت سایلی ندا در داد که ای بیت کرم آیا از برای شماست که مسکینی را طعام دهید فاطمه علیهاالسلام قرصه از رغيف برداشت و مرغی کباب بر فراز آن گذاشت و حمل کرد برجامی تا بسایل دهد پیغمبر تبسمی فرمود بر روی فاطمه و فرمود این طعام حرام است بر این سایل و او را تشنيع وتوبیخ کرد، گفت میان من و تو حکم با شمشير است آیا میدانی بر باب سرای کدام کس فرود آمدی؟ : «فقال إبليس يا رسول الله اشتقت إلى رؤية على فجئت آخذ منه الحظ الأوفر و ایم الله إني من أود ائه واني لا واليه» ابلیس گفت یا رسول الله من مشتاق شدم که علی را دیدار کنم و بهره کافی برم سوگند با خدای که من از دوستان اویم و در شمار اولیای او می باشم .
و دیگر جابر از ابيجعفر علیه السلام حدیث می کند که یکروز رسول خدای على علیه السلام را فرمود در این وادی عبور میکن چون آن حضرت داخل وادی شدو دور بر آمدتا بیاب وادی رسید پیری، ظاهر شد و گفت اینجاچکنی؟ فرمود مرا رسول
ص: 35
خدای بدینجا فرستاد گفت مرا می شناسی امیر المؤمنين علیه السلام فرمود همانا شیطان ملعون باشی گفت با من مصارعت میکنی علی فرمود باکی نیست پس بکشتی در آمدند امير المؤمنين علیه السلام او را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست شیطان گفت از زبر من برخیز تا ترا بشارتی دهم امير المؤمنين علیه السلام برخاست و فرمودبگوی گفت در روز قیامت حسن از جانب راست عرش وحسين از جانب چپ شیعیان خود را خط جواز میدهند تا بیزحمت از آتش در میگذرند اکنون کرت دیگر مصارعت کنیم.
امیر المومنین علیه السلام دیگر باره آغاز کشتی کرد و او را بر زمین کوفت گفت از فراز من برخیز تاترا بشارت دیگر گویم همانا چون خداوند آدم را بیافرید و ذرات ذريه او را برآورد از ایشان پیمان گرفت « قال ألست بربكم قالوا بلى » پس شاهد گرفت ایشانرا بر نفوس ایشان آنگاه میثاق محمد را و میثاق ترا اخذ فرمود اینوقت وجه تو جميع وجوه را و روح تو جميع ارواح را بشناخت پس نمیگوید کسی دوست میدارم ترا الا آنکه میدانی و نمیگوید کسی دشمن می دارم ترا الا آنکه میشناسی اکنون برخین از فراز من تا کار کشتی در کرت سیم بیای بریم .
امير المؤمنين علیه السلام برخاست و همچنان بکار مصارعت پرداخت و در كرت سیم نیز او را در انداخت گفت یاعلی مرا در هم مشکن برخیز تا بشارت دیگر گویم امير المؤمنین فرمود من از تو برائت میجویم و ترا لعن میکنم وقال والله يا بن ابی طالب ما احد يبغضك إلاشر کت أباه في رحم أمه وولده وماله أما قرأت كتاب الله وشاركهم في الأموال و الأولاد » گفت ای پسر ابوطالب والله نیست کسی که دشمن دارد ترا الا آنکه من در نطفه او شريك بوده ام و در اموال و اولادش شریكم كقوله تعالي وشاركهم في الأموال والأولاد»
ابن شهرآشوب از سلمان فارسی حدیث میکند که چندین مردم حماری بنزد ابو بكر
ص: 36
آمدند و از مسئله چند پرسش کردندا بو بکرندانست و بر عمر دشوار آمد که جاثلیق نصاری بر رئیس مسلمانان غلبه کند او را گفت خاموش باش و اگرنه خونت را هدر سازم جاثلیق گفت ای عمر با آنکس که استرشاد میکند کار بعدل می کن مرا سؤالی چند است اگر توانی دلالت کن مرا بر کسی که پاسخ تواند گفت اینوقت امیرالمؤمنین علیه السلام از راه برسید گفت از على سؤال کن .
جاثلیق گفت یاعلی مرا خبر ده که تو مؤمنی در نزد خدا یا مؤمنی در نفس خود فرمود من در نزد خدامؤمنم چنانکه مؤمنم در عقیدت خود گفت مخبر ده مرا از مقام خود در بهشت فرمود منزلت من با پیغمبر امی است در فردوس اعلی و بحكم وعده خداوند مرا در این سخن شکی و شبهاتی نیست گفت صدق اینوعده را از کجا دانستی فرمود بكتاب منزل و صدق نبی مرسل گفت صدق نبی را از کجا شناختی فرمود بآيات ومعجزات گفت خبرده مرا که خداوند در کجاست فرمود خداوند را جای نیست و بزرگتر از آنست که او را مكان باشد با تغییر بپذیرد یا از حالی بحالی بگردد.
و گفت طريق معرفت حق کدامست آیا با حواس ادراك توان کرد اگر مدرك حواس نیست طريق معرفت چیست فرمود خداوند جبار بزرگتر از آنست که وصف شود بمقدار یا ادراك شود بحواس باقیاس شود بناس بلکه طریق معرفت حق صنایع باهره اوست از برای عقول که مردم دانا بدان اعتبار گیرند گفت خبر ده مرا از آنچه پیغمبر شما در حق مسیح فرموده گفت او مخلوقست فرمود لزوم تدبیر او در امر معاش و تصویر و تغيير او از حالی بحالی و فزونیها که ازو متفك نشودو نقصانها که از دور نگردد واجب میکند که مخلوق باشد لكن او پیغمبریست مؤید و معصوم .
گفت چگونه استوار دارد این کلمات را کسی که در علم همسنگ تو نباشد فرمود خبرمیدهم ترا از علم خود بما كان و مایکون عرض کرد بر صدق دعوی خود خبری بنمای امیرالمؤمنین فرمودهان ای نصرانی از مستقر خود بیرون شدی
ص: 37
و در سؤال خود قصد دیگر داشتی بخلاف اینکه اکنون اظهار طلب و استرشاد میکنی پس در خواب مقام مرا بتو بنمودند و بكلام من با تو حديث کردند و ترا از خلاف من بيم دادند و بطاعت و اطاعت من امر فرمودند : «قال صدقت والله وأنا أشهد ان لااله الاالله و أن محمدا رسول الله و انك وصی رسول الله و أحق الناس بمقامه» و آن چند تن که با وی بودند نیز مسلمانی گرفتند عمر گفت ای جاثلیق محمد خدای را که ترا هدایت کرد دان علم النبوة في اهل بیت صاحبها والأمر لمن خاطبته اولا برضا الأمة، همانا علم نبوت در اهل بیت نبوتست و آنکس که نخست از وی پرسش کردی خلافت برای امت اور است جاثلیق گفت دانستم آنچه گفتی ومن در امر خویش بریقینم .
و دیگر از ثابت بن افلح حدیث کرده اند که گفت نیم شبی اسب من باوه شد و از هیچ جا نشان اورا نیافتم طریق سرای امیر المؤمنين علیه السلام را پیش داشتم چون بر در سرای رسیدم از آن پیش که سخنی گویم یا قرع باب کنم قنبر از خانه بیرون شد و گفت يا ابن الأفلح بروواسب خویش را از عرف طلحة السعدی مأخوذ دار.
و دیگر در خبر است که یکروز امير المؤمنين علیه السلام فرمود که مردی می باید که این مال را بمداین حمل کندو بشیعیان من برنماند مردی حاضر بود در خاطر نهاد که میروم و این مال را میگیرم و از طریق مکرجه فرار میکنم این عزیمت را درست کرد پس پیش شد و گفت یا امیر المؤمنين من این خدمت برای برم و این مال را بمداین رسانم. «فرفع رأسه فقال إياك عنی تأخذطريق المکرجة » امیر المؤمنين
علیه السلام سر برداشت و فرمود بپرهيز از من که طریق مکرجه پیش داری، ودیگر حدیث کرده اند که امیر المؤمنين علیه السلام فرمود «أکثروا الطواف بهذا البيت فانی أنظر رجلا من الحبشة أصلع أصمع جالسا عليه و هو يهدم» یعنی بسیار طواف کنید خانه مکه راگویا می بینم مردی را از حبشه که اصلع و اصمع است در این خانه نشسته و مشغول تخریب خانه کعبه است و دیگر صاحب الحليه از حارث بن سويد حديث کرده و قال سمعت عليا يقول حجتوا قبل أن لاتحجوا فكأني أنظر إلى
ص: 38
الحبشي أصمع أقرع بيده معول يهدمها حجرا حجرا » گفت شنیدم که علی میفرمود حج بگذارید از آن پیش که نتوانید گویا می بینم بسوی مردی حبشی که اصمع و أقرع باشد و معول بدست گیرد و احجارخانه راهدم وخراب کند .
و دیگر از غلام عبدالرحمن بن عوف حدیث کرده اند که یکروز على علیه السلام از میان لشکر همهمه اصغا فرمود گفت این ضوضاء در لشکر از کجاست گفتند خبر دادند که مویه کشته شد « فقال كلا ورب الكعبة لا يقتل حتى يجتمع عليه الأمة» فرمود حاشا سوگند با خدای کعبه کشته نمیشود معويه تا گاهی که امت پیغمبر بتمامت در تحت فرمان او در آید عرضکردند یا امیر المؤمنين اگر چنین است که میفرمائی از چه رو با معويه رزم میزنی فرمود تا در میان خود و خدای جای عذر نگذارم .
و دیگر علی بن عثمان و محمد بن يسار از ابیعبدالله علیه السلام حديث کرده اند که عایشه بدست مردی شدید العداوه مکتوبی بامير المؤمنين علیه السلام فرستاد وقتی برسید و مکتوب را برسانید که امیر المؤمنین علیه السلام سوار بود آن حضرت مكتوبراقرائت کرد و با رسول عایشه فرمود که در منزل ما فرود شو و از آب و طعام ما بخورو بیاشام تا جواب کتاب عایشه را رقم کرده با تو سپارم گفت سوگند با خدای نخورم و ننوشم .
امیر المؤمنين علیه السلام پیاده شد و اصحاب بجانب او نگران بودند پس روی با رسول عایشه کرد و فرمود از تو سؤال میکنم و سخن بصدق بگوی سوگند می دهم ترابا خدای که عایشه نگفت که مردی میخواهم که باعلى شديد العداوه باشد پس بنزديكتر آمد و گفت عداوت تو باعلى تاكجاست گفتی بسیار است چندانکه آرزو میکنم که دست یابم و او را و اصحاب او را با شمشیر دو نیمه کنم عرضکرد چنین بود فرمود سوگند میدهم ترا با خدای عایشه نگفت این کتاب بجانب علی حمل کن و تسلیم نمای خواه سواره باشد و خواه پیاده اگر چه بر استر رسولخدای
ص: 39
متکی بر کمان خود باشد و کنانه خویش را از قربوس زین آویخته دارد و اصحاب او بر گرد اوصف زده باشند؟ عرضکرد چنین بود فرمود سوگند می دهم تراباخدای عایشه ترا نفرمود که از طعام و شراب على مخور و میاشام که در آن سحر کرده است؟ عرضکرد چنین بود فرمود اکنون پیام مرا باز میرسانی عرضکرد اطاعت میکنم چه گاهی که بحضرت تو آمدم هیچکس را در روی زمین مانند تودشمن نداشتم و امروز در روی زمین هیچکس را مانند تو دوست ندارم .
پس اميرالمؤمنين علیه السلام جواب مكتوب عایشه را رقم کرده بدو سبردو فرمود که عایشه را بگوی که رسول خدای را اطاعت نکردی: تراگفت از خانه خویش بیرون مشو بیفرمانی کردی آنمرد جواب نامه را برسانید و پیام آن حضرت را ابلاغ کرد ومراجعت نموده ملازمت خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام اختیار کرد.
و دیگر سند باصبغ بن نباته میرسد که میگوید با امير المؤمنين علیه السلام نماز صبح رابگذاشتیم ناگاه مردی دیدار شد که جامه مسافران در برداشت امير المؤمنين علیه السلام فرمود از کجا میرسی؟ گفت از شام فرمود حاجت چیست مرا خبر میدهی یا من ترا خبر دهم عرضکرد یا امير المؤمنين تو بفرمای فرمود معويه در فلان روز از فلان ماه ندا در داد که کشنده على را ده هزار دینار عطادهم فلان مرد برخاست و گفت من این خدمت بپای برم چون بسرای خویش رفت پشیمان شد و گفت من ابن عم رسول خدای و پدر فرزندان رسولخدای را نخواهم کشت روز دیگر معويه بر مبلغ عطا بیفزود و گفت بیست هزار دینار میدهم و همچنان مردی تقدیم این خدمت را برذمت نهاد و نیز پشیمان شد و آن حمل را از گردن فرو نهاد و روز سیم معويه عطا را بسی هزار دینار مقرر داشت این وقت تو بر جستی و انجام این امر را بر ذمت نهادی و تومردی از قبیله حمیری عرضکرد سخن بصدق کردی فرمود اکنون رأی تو چیست هم بر آن عقیدتی که مرا خواهی کشت عرضکرد بر آن عقیدت نیستم لكن عزیمت مراجعت دارم فرمود ای قنبر راحله اورا اصلاح کن دزادراه اورا بساز و اورا نفقه عطا کن و بسوی شام باز فرست.
ص: 40
و دیگر کاتب امير المؤمنين عبدالله بن ابی رافع حدیث میکند که وقتی امیر المؤمنين علیه السلام أبو موسی اشعری را از برای تحکیم روان میداشت فرمود از احکام کتاب خدای بیرون مشو چون ابوموسی روی بگردانید و روان شد فرمود گویا میبینم که فریفته شده عرض کردم یا امیر المومنین چون میدانی که فریفته شود چراروان میداری « فقال يا بني لوعمل الله في خلقه بعلمه ما احتج عليهم بالرسل» یعنی اگر خداوند با علم خودکار میکرد ارسال رسل واجب نمیگشت .
ودیگردر خبر است که در صفین روزی که اهل شام میمنه لشکر عراق را هزیمت کردند چنانکه بشرح رفت و اشترنخعی بانکی در میداد و هزیمتیان را بمراجعت فرمان میکرد امیرالمومنین علیه السلام سه کرت فرمود «يا أبا مسلم خُذهم»مالك اشتر عرض کرد یا امیرالمومنین ابومسلم کدام است که من نمی شناسم فرمود من ازین سخن مردی را خواستم از آخر زمان که از جانب مشرق بیرون میشود و خداوند مردم شام را بدست او بهلاکت می افکند و سلطنت بنی امیه را منقرض میسازد .
ودیگر ابو بکر جرجانی در تاریخ بغداد آورده که ابوالد نیا در ایام خلافت ابو بکر متولد شد و در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام عزم کرد که سفر کوفه کرده ادراك خدمت آنحضرت نماید ابو الدنيا میگوید باتفاق پدر سفر کوفه کردیم چون راه بكوفه نزديك نمودیم تشنگی بر من و پدرم غلبه کرد با پدر گفتم لختی بباش تا من درین بیابان گرد بر آیم باشد که آبی بدست کنم پدررا بگذاشتم و برفتم ناگاه برکه آبی بیافتم پس بدن بشستم و آب بیاشامیدم تا سیراب شدم و نزد پدر آمدم و مژده بدادم که اینك بنزديك ما بر که آبیست و پدر را برداشتم و آهنگ برکه کردم چندانکه فحص کردم نشان از برکه و آب ندیدم پدر من از عطش بمرد اورا بخاك سپردم و آهنگی خدمات امير المومنین علیه السلام کردم وقتی رسیدم که آنحضرت براسترخویش سوار میشد تا بجانب صفین رود ركاب بگرفتم تا آنحضرت بر نشست پس بر روی رکاب افتادم تا ببوسم چهره من از آهن رکاب زخمی برداشت چون صورت حال را عرض کردم فرمود هر کس ازین آب بنوشد فراوان عمر کند مرا بشارت
ص: 41
بطول عمر داد ومعمر نام نهاد و نیز مرا اشج خواندند از بهر آنزخم که بر چهره یافتم خطیب گوید ابو الدنيا را ورسال سیصد هجری در بغداد دیدم با جمعی از اقوام خود حاضر بود و او را بطول عمر صفت میکردند و بمن رسید که در سال سیصد و بیست وهفت هجری وفات کرد .
ودیگر در شرح شافیه از مطالب السؤل نقل شده و ابن شهرآشوب رقم کرده که بعد از ورود امیر المومنین علیه السلام بكوفه در میان قبائلی که حاضر حضرت میشدند جوانی از شیعیان علی علیه السلام بود که در رکاب آن حضرت جهاد میکرد از اقوام عرب زنی بگرفت و در کوفه جای داد روز دیگر بامدادان که امیرالمومنین علیه السلام نماز بگذارد مردی را فرمود برو در فلان محله در پهلوی فلان مسجد خانه ایست چون بدانجا رسیدی بانگ زنی و مردی را میشنوی که با علا صوت بمشاجره و مخاصمه مشغولند هردوتن را برداشته در ساعت بنزديك من حاضر کن آنمرد برفت و هردو تن را حاضر کرد.
امیر المومنین علیه السلام فرمود چیست این تنازع وتشاجر در میان شما آنجوان عرض کرد یا امیر المومنین من این زنرا کابین بسته ام وتزویج کرده ام دوش که با وی خلوت کرده ام نفرتی در نفس من بادید آمد که اگر توانستم هم در شب او را از خود دور کردم و از خانه اخراج نمودم ازین روی امرما بخصومت انجامیده فقال على لمن حضره رب حديث لايؤثر من يخاطب به أن يسمعه غيره، امير المؤمنین علیه السلام فرمود بسیار سخن است که بر مخاطب گران می آید که دیگر کس جز او اصغا نماید مجلسیان برخاستند و بیرون شدند این وقت روی بدانزن کرد و فرمود این جوان را میشناسی عرض کرد نمیشناسم فرمود اگر من تورا خبر دهم از حال اوانکار خواهی کردعرض کرد انکار نکنم فرمود تودختر فلان نیستی و تو را پسر عمی نبود که تو اوراخواستی و او تو را خواست و پدرت رضا نمیداد که بنكاح اودرآئی و پسرعم ترا از جوار خود دور کرد تا شما را با یکدیگر دسترس نباشدعرض کرد یا امير المؤمنين
ص: 42
چنان بود که تو خبر میدهی فرمود آیا شبی از برای قضای حاجت بیرون نشدی و آن جوان مغافصة برتودر آمد و با کراه با تو هم بستر گشت و تو حامل شدی ومادر را آگهی دادی و از پدر پوشیده داشتی و چون حمل فرو نهادی كودك را در خرقه پیچیده از دیوار خانه بجانب مزبله در افکندی اینوقت سگی آمد و آنرا ببوئید بیم کردی که مبادا او را بخورد سنگی بدو پرانیدی آنسنگ بر سر کودک آمد و سرش بشکست پس بسوی او شتاب کردید ومادرت سر او را با خرقه بیست پس او را بگذاشتید و باز شدید و تودست بآسمان برداشتی و گفتی «اللهم احفظه یا حافظ الودايع»؟
آنزن چون اينقصه بشنید خاموش ایستاد امير المؤمنين علیه السلام فرمود بحق من سخن كن عرض کرد یا امیرالمؤمنین جز بصدق سخن نکردی وازین راز جز مادر من هیچکس آگهی نداشت فرمود خداوند مرا آگهی داد بالجمله بامدادان مردی اور ادیدار کردو بر گرفت و بقبيله بردو تربیت کرد تا مردی شد و با آنجماعت بکوفه آمد و ترا کابین بست و آن جوان را فرمود تا سر خویش را مکشوف داشت و آن شکسته را بنمود آنگاه فرمود این فرزند تست خداوند شما را از چنین فعلی حرام معصوم داشت پس هردو باهم برفتند.
و دیگر باسناد معتبره از ابی جعفر و ابی عبدالله علیها السلام حديث کرده اند که امير المؤمنين علیه السلام در بازار کوفه عبور میداد زنی آن حضرت را سه کرت لعنت فرستاد . «فقال یا سلقلقیه کم قتلت من أهلك » فرمود ای سلقلقيه من از اهل تو چند کس کشته ام گفت هفده و اگرنه هیجده کس. و سلقلقیه کسی را گویند که بعد از حیض متولد شود و ازپس او دیگر فرزندی نیاید چون آنزن بخانه آمد و از مادرش پرسش کرد که این قصه چنین است گفت چنین است .
و دیگر در خصایص نطنزی مرقوم است که على علیه السلام وقتی فرمود الله اكبر رسول خدا فرمود «ترادشمن نمیدارد از فريش الأسفحی و از نصاری الآ يهودی واز عرب إلادعي و از دیگر مردم إلا شقی و از زنان الأسلقلقیه»زنی گفت یا علی سلقلقیه کدام است فرمود آن زن که از دبر حيض بيند گفت خدا ورسول راست گویست
ص: 43
اگر مرض مرا بیرون کنی بغض ترا ازدل بیرون کنم و بدان بازنگردم «فقال علیه السلام اللهم إن كانت صادقة فحول طمنها حيث طمثت النساء» فرمود الهی اگر این زن راست میگوید طمث او را بگردان بدانجانب که زنان خون بینند آنزن نیکو شد وعمرو بن حریث از قفای او برفت و گفت ای زن تو چنین بودی گفت چنین بودم گفت سحرو کهانت این مرد را بدیدی گفت ناستوده سخن مكن او از اهل بیت نبوتست عمر و باز شد و این خبر بحضرت امیرالمومنین آورد فرمود آن زن نیکوتر از توسخن کرد.
و دیگر زيد وصعصعه پسرهای صوحان ودیگر اصحاب حديث کرده اند که مردی از اساقفه نصاری صد و بیست سال روزگار برده بود و در دیلم دیری داشت مردم خودرا گفت بنزديك على بایدرفت او انزع بطين است من صفت او را در انجیل دیده ام و او وصی پسر عم خود است پس بنزديك امير المؤمنین علیه السلام سفر کردند آنحضرت فرمود بنزديك من آمدی تا مسلمانی گیری اگر خواهی رغبت تر؛ در ایمان بزیادت کنم عرض کردچرا نخواهم فرمود مدرعه خود را فرو گذار و آن نشان که در میان دو کتف داری با اصحاب خود بنما «قال اشهدان لا إله الا الله و اشهد ان تمدا عبده ورسوله» و فریادی زد و بمرد امیرالمومنین علیه السلام فرمود در اسلام قليلی زندگانی کرد و در جوار خدای بسیار خواهد بود .
و بپاداش کردار گرفتار شدند
در زمان خلافت هشام بن عبدالملك خالد که در مدینه عامل او بود امیر المؤمنين علیه السلام را در منبر شتم میکرد یکروز محمد بن صفوان را که از فرزندان ابی بن خلف جمحی بود فرمود که بر منبر شو و علی را لعن کن پسر صفوان بر منبر رسول خدای صلی الله علیه و آله صعود داد و روی در قبله آورد و گفت ای پروردگار! مردمان علی را در طلب مال و منافع خویش سب میکنند من او را در راه توسب میکنم چه او
ص: 44
صاحب جیش باغبه بود ناگاه دید که قبر رسول خدای شکافته شد و دستی بر آمد و گوینده گفت اگر این سخن بکذب کردی خداوندت نابینا کند چون خواست که از منبر فرود آید پسر خود را گفت بگیردست مرا و چون از مسجد بیرون شد گفت مگر شری نازل شد و ظلمتی جهانرا فرو گرفت گفت این سخن از کجا گوئی گفت هیچ شیء را دیده من دیدار نمیکند پسر گفت والله از جرئت تست بر خدا و کذب تو در منبر رسول خدا و همچنان بزیست تا بگور شد.
ودیگردر کتاب جرايح مسطور است از عثمان بن عفان سجزی میگوید در طلب علم سفر بصره کردم وحاضر خدمت محمد بن عباد صاحب عبادان شدم و گفتم در طلب علم از بلاد بعيده خدمت تو اختیار کردم گفت کدام باد گفتم سجستان فرمود از بلد خوارج میرسی عرض کردم اگر خارجی بودم در طلب علم سفری چندین دراز نکردم فرمود ترا حدیثی میگویم تا چون ببلاد خویش مراجعت کنی مردم را بیاگاهانی همانا مرا همسایه بود که امیر المؤمنين علیه السلام را لعنت میفرستاد و مرا آن نیرو نبود که او را دفع دهم شبی در خواب دیدم که بمرده ام مراکفن کردند و بخاك سپردند و در حشر از قبر بیرون شدم و بکنار حوض رسول خدا آمدم على بن ابی طالب علیه السلام در کنار حوض جای داشت و حسن و حسین علیها السلام مردم را سقایت میکردند من از ایشان آب خواستم مرا آب ندادند عرض کردم یا رسول الله حسنين مرا آب ندادند فرمود اگر بنزد علی نیز برفتی ترا آب ندادی .
من بگریستم و عرض کردم یا رسول الله من از شیعیان علی علیه السلامم فرمود برا همسایه ایست که علی را لعن میکند و تو اورا دفع نمیدهی عرض کردم یا رسول الله من مردی ضعیفم و او از نزدیکان پادشاه است آنحضرت کاردی بر آورد و مرا داد و فرمود بر د واورا بکش من کارد بگرفتم و رفتم بخانه او ابوابرا گشاده دیدم بی زحمتی بر سر او برفتم و او را بکشتم و بازشدم و آن کاردخون آلود رارسول خدا از من بگرفت و فرمود ای حسن او را آب ده پس ترسناك از خواب بیدار شدم از ہر نماز بر خاستم پس عقیده بدهید و بانگ ناله از خانه همسایه بالا گرفت با كنيزك
ص: 45
خود گفتم چیست این غوغا گفت آنمرد همسایه را در فراش خود کشته یافته اند و بدانند قاتل کیست زمانی بر نگذشت که شحنه شهر دعوانان در آمدند و همسایگان او را ماخوذ داشتند من بی توانی بخانه امیر رفتم و گفتم ايها الأمير مردم را رنجه مکن که قاتل او منم و صورت حال را بعرص رسانیدم امیر گفت خداوند ترا جزای خیردهاد نه ترا جنایتی است و نه مردم را جریرتی و ما اينقصه را ازین پیش با بینونتي اندك رقم کردیم .
و دیگر در ثاقب المناقب مسطور است از جعفر دقاق میگوید در بصره مردی معروف با بوعبدالله المحدث همه روزه روایت احادیث میکرد من با رفيق خودهمه روزحاضر مجلس او می شدیم واز احادیث او مبلغی مکتوب مینموديم لكن هر گاه حدیثی در فضایل اهل بیت مذکور میشد طرد وطعن میکرد چنان افتاد که روزی در فضليت فاطمه علیها السلام حدیثی ذکر شد ابو عبدالله گفت این احادیث على را سودی نبخشد چه مسلمانانرا با تیغ در گذرانید و طعن در فاطمه زد که او كلمات منكر دارد جعفردقاق میگوید با رفیق خود گفتم روا نیست که ما از این مرد اخذ احادیث کنیم اودین و دیانت ندارد و زبان در علی و فاطمه میزند رفيق من گفت درست سخن کردی دیگر حاضر مجلس او نشویم و هم در آنشب مرا در خواب نمودا. شد که در مسجد جامع جای دارم وابوعبدالله محدث نیز حاضر است اینوقت امير المؤمنين علیه السلام را نگریستم که برحماری مصری سوار است و بجانب مسجد میآید دردل گفتم که هم اکنون ابوعبدالله محد ث را گردن بخواهد زد تا چرا او را وهن میزند چون آنحضرت نزديك ابو عبدالله رسید با چوبی که در دست داشت بر چشم راست ابوعبدالله بزد «وقال یاملعون لم تسبني وفاطمة؟» فرمود ای ملعون از برای چه مرا وفاطمه را سب میکنی؟ اونوقت ابوعبدالله محد ث را دیدم که دست بر چشم راست گذاشت و گفت آه کور کردی مرا، من از دهشت از خواب انگیخته شدم و بامدادان عزم کردم که رفیق خود را بیا گاهانم چون در عرض راه بدو رسیدم او را دهشت زده دیدم مکشوف افتاد که او نیز در خواب چنان دید که من دیدم
ص: 46
پس سخن بر این نهادیم که ابوعبد الله محد ثرا آگهی دهیم باشد که ازین عقیدت باز گردد و با تفاق بر در سرای او شدیم و در بکوفتیم کنیزکی آمد و گفت او را دیدار نتوان کرد برفتیم و پس از زمانی بازشدیم و دیگر باره در بکوفتيم آن کنيزك بیامد و گفت نتوان او را دید گفتيم سبب چیست گفت از نیمشب دست بر چشم راست دارد ومينالد ومیگوید علی بن ابیطالب مرا کور کرد گفتيم در بگشا که ما از بهر این آمده ایم پس در بگشود تا در رفتیم و اورا بزشت تر حالی نگریستیم که استغاثه میکردوهمی گفت چیست مرا با علی بن ابیطالب که چشم مرا با قضیب کور ساخت ما شرح حال خویشتن را با او بگفتیم و او را پند دادیم که ازین عقيدت باز آی گفت خداوند شما را جزای خیر بدهاد و اگر آن چشم مرا نیز علی کور کند فضیلت او را گردن ننهم و اورا مدح نکنم پس برخاستیم و بیرون شدیم و پس از سه روز باز آمدیم و دیدیم که آن چشمش نیز کور بود گفتیم وقت نیست که اعتبار گیری و استغفار کنی گفت لا والله من ازین عقیدت برنگردم گو على هر چه میخواهد میكن پس بر خاستیم و برفتیم پس از هفته در گذشت و پسرش بكين على علیه السلام طریق ارتداد گرفت وسفر روم کرد.
ودیگر در فضايل اخطب خوارزم مسطور است که نیمشبی منصور دوانیقی سلیمان الأعمش را طلب داشت پس سلیمان در خاطر نهاد که خليعه را با من این وقت کار چیست جز اینکه خواهد از فضایل علی علیه السلام پرسش کند و چون بعرضی رسانم مرا بقتل رساند پس کفن بپوشید و حنوط کرد و برفت چون منصور رایحه حنوط بشنید عمرو بن عبدالله را در مجلس دید چون از دوستان بود اندك دل قوی کرد اینوقت منصور گفت یا سليمان بگوی این رایحه چیست و اگر نه با تیغ سرت بر گیرم گفت چون رسول تو در این نیمشب مرا طلب کرد با خود گفتم تواند بود که از فضايل علی پرسش کند و چون بگویم عرضه هلاك شوم لاجرم وصیت بکردم و کفن بپوشیدم وحنوط بنمودم و حاضر شدم .
منصور بزانو نشست و گفت لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم آنگاه
ص: 47
کتاب شهادت گفت ای سلیمان بگو نام من چیست گفتم عبدالله المنصور بن محمد بن علی بن عبدالله ابن عباس بن عبدالمطلب گفت سخن بصدق کردی اکنون ترا سوگند میدهم بقرابت خود با رسول خدای چند حدیث در فضیلت على از فقها شنیده و چه مقدار میباشد؟ گفت نزديك بده هزار حدیث گفت میخواهی در فضیلت على دوحديث بگویم که تمام احادیث ترا بخورد بشرط که از برای شیعیان واپس نگوئی و سوگند یاد کنی که نخواهی گفت سلیمان سوگند یاد کرد که واپس نگوید.
پس منصور ابتدا کرد و گفت گاهی که از بنی مروان گریزان بودم و از بلدى بیلدی میگریختم آنجا که شیعیان علی بودند مرا طعام میدادند و تکریم مینمودند تا گاهی که عبور من در بلد خوارج و مردم معويه افتاد که بامدادان على علیه السلام را لعن میفرستادند من برفتم و بمسجدی در آمدم و جامه کهنه در برداشتم پس نماز ظهر بگذاشتم و امام نیز نماز بگذاشت و بر دیوار مسجد تکیه زد و چنان موقر و بزرگ بود که مردمان با او نیروی سخن کردن نداشتند ناگاه دو كودك بمسجد در آمدند چون ایشان را دیدار کرد گفت مرحبا بکسانیکه نام شما نام ایشانست سوگند با خدای من شما را بدین نام نخواندم مگر بحبه محمد و آل محمد و این دو كودك یکی حسن و آنا، یگر حسین نام داشت. با جوانی که در پهلوی من جای داشت گفتم این دو كودك كيستند گفت فرزندزادگان این شبخند و جز این شیخ درین شهر هیچکس دوستدار على نیست از این روی ایشانرا حسن و حسین نام نهاده پس من شاد خاطر برخاستم و بنزديك شيخ رفتم و گفتم هیچ میخواهی بحدیثی از فضایل علی چشم تو روشن کنم گفت سخت محتاجم اگر چنین کنی من نیز بپاداش چشم تو را بحدیثی روشن خواهم کرد .
من ابتدا کردم و گفتم پدر من ازجد من خبر میدهد گفت پدر وجد تو کیست گفتم تمد بن علی بن عبدالله بن عباسی خبر داد که روزی در خدمت رسول خدای بودیم ناگاه فاطمه علیها السلام در آمد و همی گریست پیغمبر فرمود این گریه چیست عرض کرد بامدادان حسن و حسین از خانه بیرون شدند چندانکه در طلب ایشان
ص: 48
شتافتم اثری نیافتم علی علیه السلام در طلب اجرت پنج روز است استانی را سقایت میکند پیغمبر ابو بكر وعمر وسلمان وابوذر تا هفتاد کس از اصحاب را در طلب ایشان روان داشت اینجمله بر فتند و بی نیل مرام مراجعت کردند رسول خدای سخت غمنده گشت و بر باب مسجد بايستاد و دست برداشت «و هو يقول بحق إبراهيم خليلك و بحق آدمصفيتك إن كان قر تا عینی و ثمر تا فؤادی أخذا بر أ أو بحر فسلمهما» اینوقت جبرئیل علیه السلام فرودشد و عرض کرد یا رسول الله خداوندت سلام میرساند و میفرماید غمگین مباش که حسنین در باغی جای دارند و ما دوفرشته را بحفظ ایشان گماشته ایم رسول خدای صلی الله علیه و آله شاد خاطر برخاست جبرئیل بر جانب راست و اصحاب از قفای آن حضرت روان شدند تا بحظيرة بني النجار در آمدند حسنین دست در گردن یکدیگر در آورده بخفته بودندو فریشته خداوند يکبال خویش را فرش کرده و بال دیگر را زیر پوش ایشان ساخته بود پس بر رسول خدای سلام داد پیغمبر ایشان را بگذاشت تا خوداز خواب برانگیخته شدند رسول خدای صلی الله علیه و آله حسن را بجانب یمین وحسين را بجانب يسار حمل داد و ایشان را همی بوسید و همی گفت : «من أحبكما فقد أحب رسول الله ومن أبغضكما فقد أبغض رسول الله » یعنی دوستدار شما دوستدار رسول خداست ودشمن شما دشمن رسول خداست ابو بکر عرض کرد یا رسول الله یکی را بگذار تا من حمل کنم . «فقال رسول الله نعم الحمولة هما و نعم المطية تحتهما » فرمودایشان بهترین بارند و بهترین بار کش در زیر پای دارند چون از حظیره بیرون شدند عمر نیز چون ابوبکر سخن کرد و چون ابو بکر پاسخ شنید و حسن علیه السلام متشبث بجامه رسول خدای بود و آنحضرت دست بر سر حسن داشت تا گاهی که به مسجد در آمد «فقال لأشر فن اليوم ابني كماشر فهما الله» تشریف میکنم امروز فرزندان خود را چنانکه خداوند تکریم کرد ایشانرا آنگاه بلال را در مرد منادی کن تا مردمان انجمن شوند چون مردم حاضر شدند .
فَقَالَ: مَعَاشِرَ أَصْحَابِي بَلِّغُوا عَنْ مُحَمَّدٌ نَبِيِّكُمْ أَلاَّ أَدُلُّكُمْ عَلَى
ص: 49
اَلنَّاسِ جِدّاً وجدة فَقَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اَللَّهِ! قَالَ :عَلَيْكُمْ بِالسِّنِّ وَ اَلْحُسَيْنِ فَإِن جَدَّهُمَا رَسُولُ اَللَّهِ وَ جَدَّتُهُمَا خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الجَنَّةِ ؟وَ مَعَاشِرَ النَّاسِ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرِ اَلنَّاسِ أَباً وأُمّاً ؟قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اَللَّهِ قَالَ عَلَيْكُمْ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَإِنَّ أباهُمَا عَلِى بنَ أبي طالِبٍ وَهُوَ خَيْرٌ مِنْهُمَا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَر سُولَهُ وأُمُّهُمَا فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ أَلاَ أَدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرِ اَلنَّاسِ عَمّاً وَ عَمَّةً ؟قَالُوا :بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: عَلَيْكُمْ بِالحَسَنِ والْحُسَيْنِ فَإنَّ عَمَّها جَعْفَرٌ ذُو الْجَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا فِي اَلْجَنَّةِ مَعَ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ عَمَّتُهُمَا أُمُّ هَانِي بِنْتُ أبيطالب مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ ألاَ[هَل] أَدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرَ اَلنَّاسِ خَالاً وَ خَالَةً قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ !قَالَ :عَلَيكُم بِالحَسَنِ والحُسَينِ فإنَّ خَالَهُما قَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ خَالَتُهُمَا زَيْنَبُ بِنْتُ رَسُولِ اَللَّهِ .مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ أُعْلِمُكُمْ أَنَّ جدَّهُما فِي الْجَنَّةِ وَ أَبَاهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ خَالَتَهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ عَمَّهُمَا فِي اَلْجَنَّةِ وَ عَمَّتَهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ خَالَهُما في الْجَنَّةِ وَخَالَتُهُمَا فِي الْجَنَّةِ وهُمَا فِي الْجَنَّةِ ومَنْ أَحَبَّ ابناً عَلَى فَهُوَ مَعَنَا فِي الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَبْغَضَمَا هُوَ فِي النَّارِ وأَنَّ مِن كَرامَتِهِما عَلَى اَللَّهِ أَنْ سَمَّاهُمَا فِي التورية شَبَّراً وَ شَبِيراً.
ص: 50
منصور میگوید چون این حدیث را برای بردم شیخ پیش شد و گفت تو چنین کس بوده و از فضایل علی چنین حديث آورده پس مرا بجامه نیکو تشریف کرد واستری از بهر من بصددینار بخرید و عطا فرموده گفت من ترا دلالت میکنم بکسی که با تو نیکوئی کند دانسته باش که مرا در این شهر دو برادرند یکی امام جماعت است و او در هر بامداد هزار كرت علی را لعن فرستاد تا خداوند نعمت خویش را از وی بگردانید و اورا عبرت سائلین ساخت و برادر دیگرم روزی که از بطن مادر آمده دوستدار علی بوده بنزديك او شو وازوی چیزی پوشیده مدار پس برخاستم و بر نشستم و بر در سرای برادر او رفتم جوانی گندم گون بیرون شد چون مرا با آن خلعت و استر بدید مرا ترحيب و ترجیب کرد و گفت سوگند با خدای اگر دوستدار خدا ورسول نبودی شیخ ترا تشر یف نکردی اکنون اگر چشم مرا با فضایل علی روشن کنی چشمتو را روشن کنم .
پس ابتدا بدین حدیث کردم و گفتم پدر من از جد من خبر داد که با حضرت رسول خدای بر باب سرای بودیم ناگاه فاطمه برسید و گریان بود و حسین علیه السلام را در بر داشت رسول خدای پیش شد و حسین را بگرفت و فرمود چرامیگرئی؟ گفت ای پدر زنان قریش سرا تشنیع میکنند و میگویند شوهر تو مردی مسکین است و پیغمبر ترا بشوهری فقیر داد رسول خدا فرمود ای دختر من ترا بشوهر ندادم خداوند در فوق عرش تو را با على عقد بسمت و جبرئیل را شاهد گرفت همانا خداوند بر تمامت دنيا مطلع شد و از میان خلايق پدر ترا برگزید و پیغمبری داد و دیگر باره بردنيا مطلع شد وعلى را اختیار کرد پس مرا وحی فرستاد تا تو را با او تزويج کردم و او را وصی وزیر خویش گرفتم همانا على اشجع ناس است قلبا و احلم ناس است حلما واندم ناس است اسلاما و از همه ناس سخی تر اوست و از همه ناس نیکو خلق تر اوست ای فاطمه من در قیامت لوای حمد و کلیدهای بهشت را بدست میگیرم و با علی میسپارم و آدم صفی و فرزندان او در تحت آن لوایند ای فاطمه من در قیامت علی را در کنار حوض جای میدهم تا سفایت میکند هر کرا از امت من
ص: 51
میداند و حسن و حسین فرزندان تورا که سیدجوانان بهشتند و اسم ایشان در تورية شبتر وشبیر است پس نامیدایشان را خداوند حسن و حسین از برای کرامت محمد در نزد خدا و کرامت ایشان در نزد خداوند و میپوشاند پدر ترا در حله از حلهای بهشت و لوای حمد در دست هست وامت من در تحت لوای منند پس من لوای حمد را بدست على میدهم و فينادى مناد یا محمد نعم الجد جدك إبراهيم و نعم الأخ أخوك على بن ابیطالب، و چون خداوند مرا میخواند عليرا نیز میخواند و چون من آغاز شفاعت میکنم علی نیز قوم مرا با من شفاعت میکند ای فاطمه علی و شیعیان او فردای قیامت رستگارانند ای فاطمه گریه مکن و محزون مباش و بدانکه من ازتومفارقت میکنم گریه فاطمه افزون گشت و عرض کرد ای پدر کجا ترا دیدار میکنم فرمود در تحت لوای حمد مرا دیدار میکنی و در آنجا امت مرا شفاعت کن و اگر نه مرا در صراط می بینی که جبرئیل از جانب راست و میکائیل از جانب چپ و اسرافیل از پیش روی و ملائکه از قفای منند . وَ أَنَا أُنَادِي :يَارِبَ أُمَّتِي هَوِّنْ عَلَيْهِمُ الْحِسَابَ ثُمَّ أَنْظُرُ يَمِيناً وَ شِمَالاً إِلَى أُمَّتِي وَ كُلُّ نَبِيٍ يُومَنُذٍ مُشْتَغِلٌ بِنَفْسِهِ يَقُولُ: يارب نفسي نَفْسِي! وَ أَنَا أَقُول: يَارِبْ أُمَّتِي أُمَّتِي ،فَأَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُ بِي مِنْ أُمَّتِي يَوْمَ الْقِيمَةِ أَنتَ وَ عَلِيٌ وَ الْحَسَنُ والْحُسَيْنُ فَيَقولُ جَلَّ اسْمُهُ يا مُحَمَّدُ إِنَّ امتك لَوْ أَتويِي بِثَوْبٍ كَأَمْثَالِ اَلْجِبَالِ لَغَفَرْتُ لَهُمْ مَا يُشْرِكُوا بِي شَيْئاً وَ لَمْ يُوَالُوا لِي عَدُوّاً.
یعنی من ندا میکنم که ای پروردگار امت مرا دریاب وحساب را بر ایشان آسان بگیر و از يمين وشمال نگران امت خویشم و پیغمبران آنروز مشغول خویشند ایشان همی گویند ای پروردگار من مرا دریاب مرا دریاب من همی گویم ای
ص: 52
پروردگار من امت مرا دریاب امت مرا دریاب واول کسی که از امت من بمن ملحق میشود ای فاطمه توئی وعلی و حسن و حسین است و خداوند می فرماید ای محمد امت تو اگر با کوهساران گناه بنزد من حاضر شوند معفو میدارم مادام که با من شرك نیاور ندودشمن مرا دوست نگیرند.
منصور گفت ای سلیمان چون این حدیث را بدینجا آوردم آن جوان ده هزار درهم مرا عطا کرد و با سه جامه خلعت فرمود و گفت از کدام بلدی گفتم از کوفه گفت از عربی یا ازموالی گفتم عربم گفت چنانکه چشم مرا روشن کردی چشم ترا روشن کنم و مرا باز گردانید بسوی شیخ و او در مسجد چشم براه من میداشت چون مرا دیدار کرداستقبال فرمود و حال بپرسید و اورا ومرا بدعای خیر باد کرد و صبحگاه دیگر بر استر خویش بر نشستم و بدانسان که دلالت کرد طی مسافت نمودم ناگاه بانگ نماز شنیدم با خود گفتم با اینجماعت نماز میگذارم واز استر پیاده شدم و در میان نماز گذاران مردیر پاشبيه برفیق خویش دیدم در پهلوی راست او ایستادم در هنگام رکوع و سجود ناگاه عمامه از سر او دور شد نيك نظر کردم سر و روی او را و پشت و دست و پای او را بصورت خنزیری دیدم در عجب شدم و در اندیشه رفتم تا امام سلام باز داد و آنمرد در روی من نگران شد و گفت از نزد برادرمن آمدی و او تو را دلالت کرد ؟ گفتم چنین است
پس دست مرا بگرفت وروان شد چون دید بعضی از مردم مسجد در قفای ما می آیند بخانه داخل شد و غلام خودرا گفت در سرای بیند پس پیراهن از سر بر کشید و اندام خود را با من نمود که مانند خنزیری بود و گفت ای برادر مرا نگر یستی همانا من مؤذن قوم بودم و هر بامداد در میان اذان و اقامه هزار كرت علی را واولاد او را لعنت کردم و تكيه زدم و خواب مرا بر بود در خواب دیدم که داخل بهشت شدم على وحسنين علیهم السلام حاضر بودند و رسول خدای نشسته و امام حسن و امام حسین علیها السلام در پیش روی آن حضرت بودند و بدست امام حسن ابریقی و در دست امام حسین کاسی بود پیغمبر فرمود ای حسن مرا آب ده سقایت کرد فرمود ای حسین علی را آب
ص: 53
ده وی نیز سقایت کرد آنگاه فرمودای حسین جماعت را آب ده ومتکی دکانرا نیز سیراب کن حسین علیه السلام روی برتافت و گفت ای پدر اینمرد روزی هزار كرت پدر مرا لعن میکند و امروز که جمعه بود چهار هزار کرت لعن فرستاد پیغمبر او را فرمود لعنك الله لمن میفرستی علی را و شتم میکنی برادر مرا لعنت خدای بر تو باد تو اولاد من حسن و حسین را لعن میفرستی و خيو برمن افکند هر جای در روی من و بدن من از بصاق آنحضرت چیزی رسید مسخ شد چنانکه دیدار میکنی چون منصور این قصه را برای برد «قال يا سليمان حب علیایمان و بغضه نفاق ولايحب علية إلا مؤمن ولايبغضه إلا كافر» سلیمان گفت یا امیرالمؤمنین مرا امان ده گفت در امانی گفت چه میگوئی در کسی که با على مقاتله کند گفت بیشك آن کس در آتش است گفت چه میگوئیدر کسیکه اولاد اورا واولا د اولاد اورا بکشد منصور سر برداشت «ثم قال ياسليمان الملك عقيم» لكن چندانکه خواهی از فضایل علی بگوی.
و دیگر واقدی میگوید هرون الرشید مجلسی کرد و هفتاد تن از اجله علما را انجمن ساخت وشافعی را که نسب بهاشم میرساند در پهلوی خود جای داد و محمد بن الحسن وابن زفر دابویوسف را در پیش روی نشانید واقدی میگوید من نیز حاضر مجلس شدم و در منتهای مجلس جای گرفتم رشید گفت چرا مؤخر افتادی ومرا پیش خواند و در برابر خود بنشانید پس روی بشافعی کرد و گفت یا ابن عم در فضیلت علی چند حدیث روایت توانی کرد بگوی ومترس گفت پانصد حدیث و زیاده با هل بن حسن گفت ای کوفی تو بگوی از فضایل علی چه دانی ؟ گفت هزار حديث و بیشتر اینوقت ابویوسف را گفت مترس ای کوفی و مرا خبرده گفت یا امیرالمؤمنین اگر بيمناك نباشم روایت ما در فضایل علی از آن بیش است که بحساب توان گرفت گفت از که بیمناکی ؟ گفت از تو و از عمال تو و از اصحاب تو، فرمود تو ایمن باش ومرا خبرده گفت در نزد ما پانزده هزار حدیث مسند و پانزده هزار مرسل در فضیلت على حاضر است .
واقدی گوید پس روی بمن آورد و گفت در نزد تو خبر چیست ؟ گفتم من
ص: 54
نیز از ابویوسف کمتر ندانم هرون الرشید گفت من چیزی از فضيلت على بچشم خود دیده ام و بگوش خود شنیده ام که از تمامیت آنچه شما دانید افزونست و اکنون تائيم از آنچه با طالبيتين و نسل ایشان کرده ام مجلسیان او را ترحيب کردند و خواستار شدند که از آنچه دیده است ایشانرا آگهی دهد گفت روا باشد آنگاه گفت يوسف ابن حجاج را بحكومت دمشق فرستادم و اورا بعدل وانصاف وصیت کردم برفت و بدانچه فر مودم کار کرد اورا خبر دادند که خطيب دمشق همه روزه على علیه السلام را شتم میکند و ناهموار میگوید کس فرستاد و او را حاضر ساخت و گفت این چه نکوهیده کار است که از تو می شنوم علی را چرا شتم میکنی؟ گفت پدران ما را کشت و فرزندان ما را اسیر گرفت من از شتم او ناگزیرم يوسف بن حجاج اورا بند بر نهاد و بزندان خانه انداخت و صورت حال را بسوی من مكتوب کرد بفرمودم تا اورا دست بسته بنزديك من گسیل دارد .
چون حاضر شد گفتم تو آنکسی که علی را شتم همی کنی گفت منم گفتم وای بر تو علی هر کراکشت وهر کرا اسیر گرفت بحکم خدا و رسول بود گفت من نفس خود را شکیب نتوانم داد و از این کار دست باز نتوانم داشت او را در عقابين کشیدم و صد تازیانه بزدم بسیار صیحه بر آورد و در جای خود پلیدی کرد فرمان دادم تا بزندان خانه اش بردند و او بجانب بيت اشارت میکرد بفر مودم تادر برویش استوار کردند و ببودم تا شب در آمد و هم در آنجا نماز بگذاشتم و در اندیشه شدم که او را چگونه بکشم : در آتش غرق کنم یا با تیغش کردن بزنم یا بضرب تازیانه نابودش سازم این وقت خواب بر چشم من مستولی شد و چنان دیدم که در آسمان گشاده گشت و رسولخدای بزیر آمد و اورا پنج حله در بر بود پس علی فرودشد و چهار حله در برداشت آنگاه حسن باسه حله و حسین بادوحله بزیر آمدند و جبرئیل بايك حله نازل گشت وعلى علیه السلام را جامی از آب زلال در دست بود پیغمبر فرمود آن جام را بین گذار و جام را بگرفت و با علا صوت ندا درداد که ای شیعیان محمد و آل محمد از حواشی وخدم من که پنج هزار کس حاضرند چهل تن آن حضرت را اجابت
ص: 55
کرد ایشانرا آب بداد آنگاه فرمود دمشقی را حاضر کنید در باز کردند و او را بر آوردند على علیه السلام دست او را بگرفت و گفت یارسول الله این مرد مرا ظلم میکند و شتم میگوید فرمود یا ابا الحسن دست ازو باز دار چون على علیه السلام او را رها کرد پیغمبر صلی الله علیه و آله دست او را بگرفت و فرمود تو علی را شتم میگوئی گفت چنین است فرمود مسخ باش و کیفر خود را ببین دیدم که او بصورت سگی بر آمد و در زمانش بمحبس بردند منترسیدم و از خواب بجستم گفتم از زندان بر آوردند چون در بگشودند و بر آوردند دیدم سگی است گفتم چگونه دیدی عقوبت پروردگار خود را سر خود را حرکت می داد مانند کسیکه عذر گوید و اینك حاضر است پس بفرمود او را آوردند و حاضران نگران شدند و او بصورت سگی بود الا آنکه دو گوش مانند گوش آدمیان داشت و زبان برمیآورد ولب جنبش میداد چون کسیکه عذر می خواهد شافعی گفت این مرد مسخ شده است از تعجيل عذاب ایمن نتوان بود اورا دور کنید دیگرباره اش بزندا نخانه بردند در زمان بانگی عظیم برخاست و از آسمان صاعقه بر بام زندان فرودشد که زندانخانه را چنان بسوخت که خاکستر شد وجان آن کلب را بجهنم فرستاد.
واقدی میگوید باهارون الرشید گفتم یا امیرالمؤمنین معجزه از این بزرگتر وموعظه از این عظيمتر نتواند بود بترس از خدای واولاد اورا چندین زحمت مکن گفت من از زحمت طالبينين بدرگاه خداوند توبت وانابت بردم و از خصمی ایشان دست باز داشتم .
در جواب معضلات مسائل
در کتاب صافی مسطور است که امیرالمؤمنین علیه السلام در فراز منبر فرمودند «اني لأعلم ما في السماوات والأرض و أعلم ما في الجنة والنار و أعلم ماکان ومایکون» فرمود من دانایم بدانچه در آسمان و زمین است و میدانم آنچه در بهشت و دوزخست و دانایم بدانچه بوده است و خواهد بود پس زمانی خاموش بود و نگریست که این
ص: 56
كلمات برجماعتی که تنگ حوصله بودند گران آمد فرمود من این جمله را از کتاب خدای میدانم چه بیان هر چیز در کتاب خداوند است .
و دیگر در کتاب درر المطالب مسطور است که امیر المؤمنين علیه السلام در منبر فرمود « سلوني عن طرق السماوات فاني أعلم بها من طرق الأرض » یعنی سؤال کنید از من از شوارع وطرق آسمانها که بر آن جمله از اجزاء وأنحاء زمین داناترم مردی عربی از میان جماعت برخاست و گفت اگر این سخن بصدق میگوئی بگوی این ساعت جبرئیل در کجاست اميرالمؤمنين علیه السلام لختی در آسمان نگریست و زمانی در زمين شرقا غربا نظری افکند پس سر برداشت و فرمود در آسمان وزمین عبور دادم در دایره امکان نگران شدم اینك تو جبرئیلي جبرئیل غائب شد و همی گفت «الله درك يا ابن ابی طالب إنك لصادق غير كاذب»
و دیگر در مجمع البحرین مسطور است که کمیل بن زیاد عرض کرد که يا امير المؤمنين نفس را از بهر من صفت کن فرمود کدام نفس را اراده کرده گفت مگر يك نفس نباشد فرمود چهار نفس است نخستین تامیه نباتبه است دویم حسيه حیوانیه است که دیگر ناطقه قدسیه است چهارم کلیه إلهیه است و ایشان هر يك صاحب قوای خمس و دوخاصه اند اما نامیه نباتيه را قوای خمس است اول ماسکه دویم جاذبه سیم هاضمه چهارم دافعه پنجم مر بيه و خاصتان آن زیاده و نقصان است و انبعاث آن از کبد است اما حیوانیه حسیه را نیز پنج قوه است اول سمع دويم بصر سیم شم چهارم ذوق پنجم لمس ودو خاصه آن یکی رضا و دیگر غضب است و انبعاث آن از قلب است اما ناطقه قدسیه را پنج قوه است اول فکر دویم ذکر سیم علم چهارم حلم پنجم نباهت و او را انبعاثی نیست و اشبه اشیاست بنفس ملكيه و آنرا دو خاصه است یکی نزاهت و اندیگر حکمت اما کليه إلهيه او را نیز قوای خمس است اول بقاء در فنا دوم عز در دل سیم فقر در غذا چهارم صبر در بلا پنجم نعیم در شقا و آنرا دو خاصه است یکی حلم و اندیگر کرم و مبدای آن از خدای تعالی است و بازگشت او بدوست [امامبدای او] لقوله عزوجل «ونفخنا فيه من روحنا »
ص: 57
و اما بازگشت او بخداچنانکه میفرماید «يا أيتها النفس المطمئنة ارجعي إلى ربك راضية مرضية، وعقل وسط كل است تا کسی از شما بیرون عقل از خیروشر سخن نکند.
و دیگر در مطالب السؤل مرقومست که زنی حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام آمد وقتی که خواست سوار شود و هنوز يك پای در رکاب داشت عرض کرد یا اميرالمومنين مرا برادری بود بمرد و ششصد دینار بمیران گذاشت از جمله یکدینار مراداده اند از تو انصاف میجویم وحق خویش میطلبم فرمود برادر ترا دو دختر بود گفت بلی فرمود سهم هريك ثلث است پس چهارصد دینار سهم ایشانست و برادر ترا مادری بود گفت بود فرمود سهم او سدس است پس صد دینار بهره او گشت و برادر ترا زنیست عرض کرد هست فرمودسهم او ثمن است پس هفتاد و پنج دینار بهره ارشد و دیگر از برادر تو دوازده برادر بجای ماند گفت چنين است فرمود برادران ترا هريك دودینار بهره میرسد و از برای تو یکدینار میماند حق خویش را مأخوذ داشته بازشو پس پای دیگر را در رکاب کرد و این مسئله را دیناریه نامیدند (1) ،
در زمان عمر بن الخطاب
در کتاب دررالمطالب از ابن عباس حدیث میشود که عمر بن الخطاب در أيام خلافت خویش بامدادان برای نماز مسجد حاضر شد شخصی را در محراب خفته دید غلام خویش یرفأ راگفت این خفته را از بهر نماز برانگیز یرفأ پیش شد و نگریست که جامه زنان در بر دارد گمان کرد که زنی از أنصار است او را چندانکه جنبش داد متحرك نشد مکشوف افتاد که مردیست جام زنان پوشیده و اورا سر بریده
در محراب افکنده اند عمر فرمود تایرها او را در زاویه گذاشت و بادای صلوات پرداخت پس از نماز باعلى علیه السلام فرمود چه میبینی در این مرد فرمود بگوی اورا کفن کنند و بخاك سپارند و بیاش تاگاهی که در این محراب کودکی بینی آنگاه
ص: 58
امر او بر تو مکشوف شود عمر گفت اینسخن از کجا گوئی فرمود برادر من وحبيب من رسولخدا صلی الله علیه و آله مرا خبر داده است
چون نه ماه براین واقعه سپری شد صبحگاه عمر بمسجد آمد و با نگی گریستن طفلی را اصغا نمود گفت «صدق الله ورسوله وابن عم رسوله» و یرفار! فرمود تا آن طفل را از محراب بر گرفت و بعد از نماز در پیش روی علی علیه السلام گذاشت امير المؤمنين علیه السلام فرمود تا از زنان انصار دایه از بهر او طلب کردند و از بیت المال مبلغی در وجه او مقرر داشت تا آن كودك را شیر دهد و میلاد آن كودك در محرم بود چون نه ماه سپری شد وعيد صيام برسیدعلی علیه السلام یرفا را فرمود تا دایه را حاضر ساخت و اورا گفت این کودکرا بپوشان و در مصلی حاضر کن و نگران باش تا کدام زن بنزديك تو میاید و کودکرا میگیرد و میبوسد و میگوید ای مظلوم ای پسر مظلومه ای پسر ظالم آنان را بگیر و بنزد من بیاور .
چون صبحگاه آن دایه بر حسب فرمان کودکرا درمصلی حاضر کردناگاه زنی را دید از قفای او بانگی در داد که بحق محمد بن عبدالله ایستاده باش پس در رسید و کود کرا بگرفت و ببوسید و گفت ای مظلوم پسر مظلومه ای پسر ظالم عجب شبیه بوده با فرزند من که بمردو آن زن را جمالی بود که نظیر نداشت و چون طفل را بدایه سپرد خواست راه خویش گیرد دایه او را فراگرفت گفت مرا رها ده تا براه خودروم دایه گفت الا آنکه ترا بنزد علي بن أبي طالب برم آن زن مضطرب گشت و گفت دست از من بدار همانا على مرا در میان جماعت فضيحت میکند و من فردای قیامت با تو خصومت خواهم کرد چون دید دایه او را رها نمیکند رشوتی بردمت نهاد و او را با خود ببرد و دو بردیمانی وحله صنعانی وسیصد درهم هجرينه او را عطا کرد و گفت چنان باش که مرا ندیده باشی و اگر در عيد أضحی این طفل راسالما بمن پرسانی تا دیدار کنم نیز ترا بمثل این اشیاعطا خواهم کرد پس از یکدیگر جدا شدند و چون مردم از مصلی مراجعت کردند علی علیه السلام دایه را طلب فرموده گفت ای دشمن خدا باوصیت من چه کردی عرضکرد در تمام مصلی گرد بر آمدم و احدی
ص: 59
را ندیدم فرمود بحق صاحب این قبر دروغ گفتی آن زن بیامد و طفل را بگرفت و ببوسید و بگریست و ترا رشوت داد و بعطای مثل آن وعده نهاد دایه بلرزید و گفت یا ابن عم رسول الله غيب میدانی فرمودغيب جز خدای نداند لکن رسولخدای مرا تعلیم فرموده عرضکرد بهترین سخن صدقست چنين است که تو میگوئی اکنون اگر ميفرمائي بروم و آن زن را در سرایش ماخوذ دارم و حاضر سازم فرمود گاهی که آن اشیارا باتو عطا کرد از آنمنزل بجای دیگر تحویل داد اکنون بباش تاعيد أضحى فرا رسد پس او را نزد من حاضر کن تا خدایت معفو دارد عرض کرد سمعا و طاعة .
لاجرم چون عيد أضحی برسید آن زن در مصلی حاضر شد و کودکرا بگرفت و ببوسید و دایه را گفت اکنون بیاید تا بدانچه تراوعده نهاده ام عطا کنم دایه گفت دیگر در قوت بازوی من نیست که دست از تو بازدارم ناچار بحضرت على علیه السلام باید رفت و إزار او را محکم بگرفت آن زن چون چنین دید روی بآسمان کرد دو قالت يا غياث المستغيثين و يا جارالمستجيرين ، و با دایه روان شد و به سجد رسولخدای در آمد چون على علیه السلام او را نگران شد فرمود تو قصه خویش از بهر من میگوئی بامن از بهر تو بگویم؟ گفت من بعرض میرسانم فرمود بگو عرضکرد من دختری از أنصارم پدر من عامر بن سعد خزرجی در رکاب رسولخدا شهید شد و مادر من در خلافت أبو بكر بمرد من فريده وحیده بی پرستاری و غمخواری بماندم با چند تن از زنان همسایه مانوس شدم و با ایشان روز میگذاشتم یکروز بازنان مهاجر و أنصار نشسته بودم ناگاه عجوزی فرتوت در آمد تسبیحی در دست داشت و بر عصائی تکیه میزد پرسید و سلام داد و پاسخ بگرفت آنگاه نام این زنان را يكيك بپرسید گفت نام تو چیست گفتم جمیله گفت دختر کیستی گفتم عامر الانصاری گفت پدر داری گفتم ندارم گفت شوهر گرفتی گفتم نگرفتم گفت تو دختر کی باشی چگونه بدینگونه زیست توانی کرد پس برحال من رقت و إظهار شفقت نمود و بگریست و گفت هیچ میخواهی زنی باتو انس گیرد و تقديم خدمت تو کند و اسعاف حاجت تو فرماید
ص: 60
گفتم چرا نخواهم آن زن گفت اینك من حاضرم و میخواهم ترا مادری شفیق باشم و پرستاری کنم من شاد شدم گفتم در آی که خانه خانه تست و فرمان فرمان تو.
پس با من بخانه در آمد و نخستین آب بخواست و وضو بساخت من درزمان نان و شیر و خرما از بهر او طعام حاضر کردم چون بر این أشیا نگریست سخت بگریست گفتم این گریه چیست گفت ای دخترك من! این طعام من نیست طعام من قرص جوینی است با اندك نمك و دیگر باره بگریست و گفت ای فرزند وقت طعام من اینوقت نیست بلکه بعد از صلاة عشاست و نماز بايستادچون از نماز عشا فراغت جست نان جوین و نمك را پیش داشتم گفت اندك خاکستر حاضر کن چون حاضر کردم با نمك بیامیخت و با سه لقمه از نان جوین و نمك افطار نمود و نماز و دعا بايستاد تاصبح طالع گشت من پیش رفتم و پیشانی او را ببوسیدم و گفتم در حق من دعا کن که خداوند مرا بیامرزد چه میدانم دعای تورد نمی شود گفت تو دختری باشی نیکوصورت و من بر تو میترسم که تنها باشی گاهی که از بهر حاجتی بیرون میشوم تو تنها خواهی ماند ناچار ترا انیسی میباید اگر خواهی مرا دختری است عاقل و دانا و عابد و زاهد و بسال کهتر ازتست او را از بهر تو حاضر کنم تا مونس تو باشد گفتم چرا نخواهم پس برخاست و برفت و پس از زمانی تنها باز آمد گفتم چه شد خواهر من که با خودنیاوردی گفت دختر من با مردم انس نمیگیرد با خدای خود آشنا است و خانه توزنان مهاجر و أنصار آمد شدن دارند و او را بعبادت نمیگذارندمن عهد کردم که چندانکه او در سرای من باشد هیچکس را راه نگذارم .
پس برفت و پس از ساعتی بازنی تمام قامت باز آمد و خویشتن را در جامه محفوف داشت چنانکه جز چشمهایش دیده نمی شد و بر در حجره بايستاد گفتم چرا در نمیآئی عجوز گفت از شدت فرح وسرور که ترا دیدار کرده اینك من میروم در خانه را استوار ببندم چه گشاده گذاشته ام مبادا مردم بیگانه در آیند این بگفت و برفت من بآن دختر در آويختم که روی بگشای و پرده بر گیر اجابت نکرد الحاح کردم و إزار از سرش بر کشیدم ناگاه جوانی دیدم با ریش سیاه دست و
ص: 61
پای خضاب کرده و جامه زنان در برآورده چون این بدیدم بیخویشتن شدم و از پای در افتادم گاهی که بخویش آمدم گفتم ترا چه بر این داشت که آهنگ فضيحت خود و رسوائی من کنی برخیز واز آنجا که آمدی باز شو و همچنان در پرده میر و مگر از عذاب عمر بن الخطاب باك نداری این بگفتم و برخاستم که از نزد او بیرون شوم بر جست و بر من آویخت و من از بیم آنکه همسایگان بر من مطلع شوند نیروی صیحه زدن نداشتم و در چنگ او چون عصفوری بودم که در مخلب عقاب افند مرا بیفکند و جامه دریدو در دوشیزگان از من بگرفت.
چون از کار من فراغت یافت و خواست بیکسوی شد از شدت مستی بروی در افتاد و مدهوش گشت من نظر کردم در میان او کاردی بدیدم دست فرا بردم و آن کارد را بکشیدم و سرش را ببریدم پس سر بسوی آسمان کردم و گفتم «الهی و سیدى تعلم انه ظلمني و فضحني وهتك سترى وأنا توكلت عليك يامن إذا تو کل العبد عليه كفاه يا جميل الستر » چون شب در آمد جسد او را بردوش کشیده در میان محراب افکندم و از آن پس حامل شدم و چند کرت در خاطر نهادم که سقط کنم باز اندیشیدم که بعد از ولادت کودکرا بکشم چون حمل فرو نهادم گفتم قتل او گناهی دیگر است او را در قماطی کردم و بمسجد آورده در محراب نهادم ای پسر عم رسولخدا قصه من اینست .
قال عُمرُ :أَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ وَ أَنَا مَدِينَةٌ أَلْعَلَمُ وَ عَلَى بَابِهَا وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ أَخِي عَلَى يَنْطِقُ بِلِسَانِ اَلْحَقِّ .
آنگاه گفت يا أبا الحسن اکنون بفرما که حکم چیست أمير المؤمنين علیه السلام فرمود این مقتول را دیت نیست چه مرتكب أمري عظيم شد ومباشر حرامی بزرگی کردید و بر این زن جرمی و جنایتی نیست و حدی بروی فرود نمیآید چه بی اراده او مردی بروی در آمد و بر او غالب شد آنگاه با آن زن گفت بر تست که آنعجوز را حاضر کنی تا حق خدای را از وی بستانم عرضکرد سه روز مرا مهلت گذار آنگاه
ص: 62
أمير المومنین علیه السلام دایه را فرمود تا طفل را بمادر گذاشت و آن زن طفل خودرا برداشته بسرای خویش برده و روز دیگر در طلب عجوز از خانه بیرون شد ناگاه در میان کوی و برزن اورا دیدار کرد و مأخوذش داشت و کشان کشانش بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام أورد فرمود ای دشمن خدا نمیدانی من علي بن أبي طالبم و علم من علم رسولخداست از در صدق این قصه را باز گوی گفت من این زن را نمی شناسم و این مرد را نمیدانم و از این امور آگهی ندارم فرمود بر اینسخن سوگند یاد میکنی گفت روا باشد فر مود دست بر قبر رسولخدای بگذار و سوگند یاد کن که از این قصه آگهی نداری عجوز دست بر قبر گذاشت و سوگند یاد کرد در زمان رویش سیاه شد و خود نمیدانست أمير المؤمنین علیه السلام فرمود تا آینه بر دستش نهادند چون روی خویش را بدید فریاد بر داشت که ای پسر عم رسولخدای تائب شدم و از کرده پشیمانی گرفتم أمير المؤمنين عرضکرد الهی اگر این زن راست میگوید واز در صدق تائب شده اورا بحال نخستین باز گردان سیاهی از روی اوزایل نشدفرمود ای ملعونه چگونه تائب شدی که خداوند ترا معفو نداشت آنگاه عمر را فرمود تا عجوز را از مدینه بیرون بردند ورجم کردند و پسر آن زن بزرگ شد و در رکاب علی علیه السلام در صفین شهید شد .
در شرح بديعيه ابن مقری حدیث میکند که سه تن مرد را در قسمت هفده نفر شتر کار بمخاصمه و مشاجره افتاد و سهم بکنن از ایشان نصف و بهره دویم ثلث و سه دیگر را قسمت تسع (1) بود وهمی خواستند شتری را نحر کنند و سهم خودرا
ص: 63
دیگری بذل نفرمایند و درهم و دیناری در میانه صرف ننمایند. این داوری را بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آوردند آنحضرت فرمودند رضا میدهید که من يك شتر از مال خویش بر شتران شما بیفزایم آنگاه قسمت کنم گفتند چگونه رضا نمیدهیم پس شتر خویش را بر شتران ایشان بیفزود و آنکس را که نصف شتران بهره او بودپیش خواند و فرمود از هفده شتر هشت و نیم بهره تو بودا کنون از هیجده شتر نه شترسهم خودرا مأخوذ دار و آنکس را که ثلث سهم بود فرمود تو از شش شتر يك ثلث شتر کمتر سهم داشتی اکنون شش شتر تمام مأخوذ دار و آنکس را که تسع سهم بود فرمود سهم تو دو شتر الا تسع بودا کنون دو شتر بیرون کسر مأخود دار پس ایشان هر يك سهم خود را بر گرفتند و أمير المؤمنين علیه السلام نيز شتر خود را بر گرفت .
و دیگر در ایام خلافت امیر المومنین علیه السلام زنی وفات کردواز وی شوهر ودو پسرعم بجای ماند و یکی از آن دو پسر عم اورا از جانب مادر برادر بود شریح قاضی حکم کرد که نصف میراث آن زن را با شوهر گذاشتند و نصف دیگر را با آن پسرعم که از جانب مادر برادر بود دادند و پسر عم دیگر را محروم گذاشتند چون این خبر بامير المؤمنين علیه السلام آوردند فرمود ای شريح این چه قضا بود که راندی ؟ عرض کرد بحکم قرآن این حکومت کردم و آن پسر عم را که از جانب مادر بود بجای دو برادر گذاشتم که یکی از جانب پدر و آن دیگر از جانب مادر بود فرمود آیا در کتاب خدا وارد است که بعد از شوهر آنچه بجای مانده آن پسر عم که از جانب مادر برادر بود بمیراث میبرد؟ عرض کرد وارد نیست فرمود : «قال الله تعالى و إن كان رجل يورث کلالة أوامراة وله أخ أواخت فلكل واحد منهما السادس» پس نصف میراثرا با شوهر گذاشت و آن دو پسرعم را آن يك که از جانب مادر برادر بود ثلث رسید و آن دیگر را سدس ومال میراث بدین قسمت بنهایت شد.
ودیگردر کشف الیقین مسطور است که دوزن در حضرت امیر المؤمنين علیه السلام حاضر شدند و طفلی با خود آوردند وهريك خویش رامادر طفل میخواندند و آندیگر را بیگانه مینمودند امير المؤمنین علیه السلام فرمود ای قمير شمشیری از بهر من حاضر
ص: 64
كن عرض کردند یا امير المؤمنین شمشیر چه کنی فرمود این کودک را دو نیم کنم وهريك از شما را نیمی دهم یکی از اندرون عرض کرد یا امیر المومنین اگر این سخن بجد میفرمائی من از حق خود گذشتم این کودک را با و گذار مکشوف افتاد که فرزند ویست پس على علیه السلام طفل را باوی گذاشت .
ودیگردرشرح شافیه از کشف الیقین می آورد که کنیز کی را دو تن مالك بودند و هر دو تن در طهر واحد با او هم بستر شدند و او حامل شد و فرزندی آورد مشکل افتاد که با کدام يك نسبت کنند امير المؤمنین علیه السلام حكم بقرعه فرمودورسول خدای را پسند خاطر مبارك شد دوقال الحمدلله الذي جعل فينا أهل البيت من يقضي على سنن داود یعنی به القضاء بالالهام».
ودیگر در درر المطالب مسطور است که در زمان عمر بن الخطاب دومرد با هم نشستند تا طعام خورند یکی را پنج قرص نان و آن دیگر را سه قرص بود در این وقت مردی برایشان عبور داد او را دعوت کردند بنشست و با ایشان در اكل طعام شريك شد چون از خورش بپرداخت برخاست وهشت درم ایشان را عطا کرد آنکس که صاحب پنج قرص بود گفت پنج درهم مراست و سه درهم تورا آن يك گفت بذلی در حق ما کرده است چهار درهم تورا و چهار درهم عمر است این داوری بعمر بن الخطاب آوردند و گفتند ما سوگند یاد کرده ایم که افزون از حق خویشتن نخواهیم جماعتی که حاضر بودند ندانستند چگویند چون على علیه السلام برسید عمر گفت يا أبا الحسن تو در میان ایشان حکومت کن امیر المؤمنين علیه السلام فرمود اگر خواهید صلح کنید بصلح رضا ندادند آنگاه فرمود صاحب پنج قرص را هفت درهم دهند و صاحب سه قرص را یکدرهم عمر گفت این چگونه میشود فرمود ایشان سه تن بودند و هشت قرصۀ نان بخوردند چون هشت را در سه ضرب کنیم بیست و چهار میشود پس هر يك ازین سه تن هشت رسد از بیست و چهار رسد قرصها بخوردند از آن جانب حساب میکنیم که از این بیست و چهار رسده پانزده رسد سهم صاحب پنج قردست چه پنج را در سه ضرب کنیم پانزده شود و نه سهم صاحب سه قرص راست چه سه را چون در سه
ص: 65
ضرب کنیم نه شود لاجرم از نه سهم هشت سهم را خود خورده است و یکسهم بمهمان رسیده و صاحب پانزده سهم هشت سهم خود خورده وهفت سهم بمهمان گذاشته پس صاحب پنج قرص را هفت درهم باید داد وصاحب سه قرص را یکدرهم عمر چون این بشنیده «قال أشهد أنكر بان هذه الأمة».
و دیگر در درر المطالب مسطور است که زنی طفلی آورد که در بدن واحد دو سر و دست پای دو شخص داشت اهل او در تقسیم میراث متحیر شدند و او را سهم یکتن يا دوتن دهند اینصورت را بعرض امير المؤمنين علیه السلام رسانیدند فرمود نگران باشید که گاهی که بخواب میروند تا هنگامیکه بیدار میشوند اگر دفعة واحدة میخسیندو برمیخیزند یکتن باشند و اگر نه دوتن باشند و ميراث دو کس برند .
ودیگر در شرح شافيه مسطور است که در عهد امير المؤمنین علیه السلام در میان خرابه مردی را کشته دیدند و از آنسوی مردی را نگریستند که کاردی خون آلود در دست داشت او را بگرفتند و گفتند تو این مرد را کشتی گفت من کشتم پس او را سخت مأخوذ داشتند اینوقت مردی در رسید و گفت چرا اینمرد را گرفته اید من قاتل این کشته ام مردم او را نیز بگرفتند و هر دو تن را بحضرت امیر المومنین علیه السلام آوردند على ها علیه السلام از نخستین پرسید که چه افتاد تورا که بر قتل این کشته اقرار کردی عرض کرد یا امیر المؤمنين من مردی قصابم در پهلوی این خرابه گوسفندی ذبح کردم اینوقت پیشاب مرا زحمت كرد بتعجيل بمیان خرابه رفتم این جماعت مرا بگرفتند و گفتند این مرد را تو کشتی من دیدم مردی کشته در خرابه افتاده است و کاردخون آلود در دست منست و جز من و این کشته در اینخرابه کس نیست با خود گفتم در انکار من فائدتی نخواهد بود لاجرم اقرار کردم و گفتم من کشتم آندیگر را فرمود سخن تو چیست عرض کرد یا امير المؤمنين من کشتم على علیه السلام فرمود اينداوری را بنزديك فرزند من حسن باید برد چون حاضر خدمت امام حسن علیه السلام شدند فرمود اینمرد اگرچه قاتل است اماسبب زندگانی دیگری شده اگر قرار بقتل نمیکرد آنکس که بدروغ گفت من کشته ام مقتول میگشت خداوند می فرمایده و من
ص: 66
أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا »اکنون بر هیچیك از این دو مرد چیزی نیست و بفرمود دیه، مقتول را از بیت المال دادند .
و دیگر در عهد امير المؤمنين علیه السلام دو كنيزك در یکشب حمل بنهادند یکی پسری آورد و آن دیگر دختری صبحگاه آغاز مخاصمه نهادند و هر يك پسر را فرزند خویش خواستند چون داوری بحضرت امير المؤمنين علیه السلام رسید فرمود شیر این دو را نمیزان برند هر کدام گرانتر آمد از مادر پسر است
معجزه نخستين آنست که یکروز در مکه جعفر طیار با مادر خود فاطمة بنت اسد سخن میکرد ناگاه علی علیه السلام از شکم مادر او را پاسخ گفت جعفر از شگفتی مدهوش شد و ما این قصه را و قصه مثرم و دیگر قصص را در جلد دویم از کتاب اول ناسخ التواریخ در ذیل حدیث ولادت امیر المؤمنين علیه السلام بشرح نگاشتیم .
ودیگر یکروز سلمان فارسی و ابوذر غفاری ومقداد بن اسود وعمار یاسر در حضرت رسول صلی الله علیه و آله حاضر شدند عرض کردند که در حق علی علیه السلام از دشمنان سخنی میشنویم که موجب حزن ما میشود چه میگویند سرقت ایمان علی را منزلتی و مکانتی نیست زیرا که او کودکی نورس بود و ایمان کودکان نا بالغ را وقعی نباید گذاشت پیغمبر فرمود خداوند مرا بر تمام انبیا فضیلت داده و مرا با على از نور واحد آفریده و گاهی که علی از مادر متولد شد و من دست فرابردم و او را بگرفتم بر سر دست من دست راست بر گوش راست نهاده بوحدانیت خدا و رسالت من اقرار داد و صحف آدم را چنان قرائت کرد که فرزند او شيث نتوانست وتورية موسی و انجیل عیسی را چنان تلاوت کرد که اگر موسی و عیسی حاضر بودند گردن نهادند که مامثل علی صلی الله علیه و آله نتوانیم تلاوت کرد و قرآن مجید را چنان قرائت نمود که امروز من همی قرائت کنم و حال آنکه هنوز قرآن بر من فرود نشده بود آن روز در میان من و
ص: 67
على آن سخن رفت که انبیا را با اوصيا ميرود آنگاه بحال کودکی باز گشت پس شادخاطر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله بیرون شدند.
ودیگر در کشف الغمه و ربيع الابرار و آثار احمدي مسطور است كه يك روز امير المؤمنين علیه السلام بر رسول خدای در آمد جبرئیل حاضر بود و اورا عظیم بزرگی داشت پیغمبر فرمود ای جبرئیل این جوانرا چندین تعظیم میکنی؟ عرض کرد چون نکنم که اورا بر من حق تعليم است همانا گاهی که خداوند مرا خلق کرد خطاب فرمود که تو کیستی من کیستم نام تو چیست و نام من چیست در جواب بیچاره ماندم و خاموش بودم اینجوان در عالم نور حاضر شد و فرمود بگو تو پروردگار جلیلی و نام توجميل است و من بنده ذلیلم و نام من جبرئیل پیغمبر فرمود مدت عمر تو چنداست عرض کرد ستاره ایست در کنار افق که در هر سی هزار سال یکبار دیدار میشودومن سی هزار بار آن ستاره را دیدار کرده ام .
و دیگر منقذ اسدی حدیث میکند که در ملازمت امیر المومنین علیه السلام بجانب دیهی روان بودیم در عرض راه از استر پیاده شد و عنان استر را با من سپرد تا وضو سازد ناگاه شیری ظاهر گشت و استر آغاز اضطراب نمود آنحضرت قدم پیش گذاشت و آن شیر دم لابه کنان نزديك شد امیرالمؤمنین علیه السلام دست بر پشت او همی کشید و فرمود مگر ندانست که من أسد الله واموالأ شبال وحيدرم آهنگی استر من میکنی؟ شیر بسخن آمد و عرض کرد یا امیر المؤمنين خداوند گوشت دوستان و عترت تورا برما حرام کرده است و من هفت روز است طعام نخورده ام امير المومنین علیه السلام دست برداشت و فرمود: «اللهم ارزقه بحق محمد آله، چیزی از بهر او حاضر شد تا بخورد آنگاه فرمودمسکن تو کجاست گفت در کنار نیل و از بهر زیارت تو بدينجا شده ام و اکنون رخصت مراجعت میخواهم که مرا زنیست و دو پسر و از من بیخبرند چون رخصت یافت عرض کرد که بقادسیه میروم که خداوند گوشت سنان بن وائل شامی را که از دشمنان تست و در جنگ صفین فرار کرده زاد راه من مقرر داشته این بگفت و برفت امير المومنین علیه السلام فرمود ای منقذ عجب ممکن اگر آنچه از رسول خدای
ص: 68
بمن رسید آشکار سازم مردمان بضلالت افتند و از آنجا بقادسیه روان شدیم چون صبح طالع شد غوغا در میان مردم افتاد که روش سنان بن وائل را شیر ببرد و پس از زمانی بعضی از استخوان ساق واعضای او را بدست کردند و بیاوردند من آنچه از شیر شنیدم باز گفتم مردمان بدویدند و خاك پای امیرالمومنین علیه السلام را بوسه میزدند و از بهر شفا میر بودند .
و دیگر در کشف الغمه و دلائل النبوة مسطور است که در نخيله پنجاه تن از یهودان بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آمدند و گفتند ما از کتب سالفه دانسته ایم که سنگی در حوالی این دیه هست که نام هفت تن از انبیا بر آن ثبت است و راه بدان نبردیم آنحضرت از نخيله بیرون شد و لختی راه بپیمود و در کنار پشته ريك بايستاد و فرمود روزی که ما بر بساط سلیمان بدينجا عبور دادیم آن سنگی در اینجا بود اکنون در زیر این پشته ریگست عرض کردند ما نمیتوانیم این پشته را برگیریم آنحضرت خدای را بخواند تا بادی بشدت وزید و آن ریگ را در هامون پرا کند ساخت و آنسنگ پدیدار شد امير المؤمنين علیه السلام فرمود آن نامها بدانسوی سنگ ثبت است جماعتی با آلات حفر بایستادند و چندانکه اطراف سنگی بکاویدند وقوت کردند نتوانستند آن سنگ را از جانبي بجانبی جنبش دهند امير المومنین خویشتن پیش شد و آن سنگی را بدست خویش از اینسوی بدانسوی، کرد و نام نوح و ابراهيم وموسی و داود و سليمان وعیسی و محمد صلی الله علیه و آله در سنگ نقش بود پس جهودان همگان کلمه گفتند و مسلمانی گرفتند. ودیگردر کتاب کشف الغمه و در کتاب آثاراحمدی و در کتاب امالی و در کتاب بستان الكرام مسطور است که در زمان خلافت عمر بن الخطاب یکروز امام حسن و امام حسين ومحمد بن حنفیه و محمد بن ابی بکروعمار بن یاسر ومقداد بن اسودالکندی وسلمان فارسی حاضر بودند امام حسن علیه السلام عرض کرد که ای پدر خداوندسلیمان را سلطنتی عطا کرد که هیچ آفريده را نداد آنچه تو را عطا نموده ما را بنمای امیر المومنین علیه السلام فرمود آنچه مرا داده نه از این پیش کس را عطا کرده و نه از
ص: 69
این پس عطا کند پس برخاست و دو رکعت نماز بگذارد و کلمه بگفت که کس فهم نتوانست کرد و بمیان سرای در آمد و دست بجانب مغرب فرا برده و پاره ابر بگرفت و بکشید و بر فراز سرای بازداشت آنگاه فرمود فرود آئید و گسترده شوید آندوسحاب همی گفتند و «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله وأنك وصی نبی کریم و من شك فيك هلك ومن تمسك بك فقد سلك سبيل النجاة» پس بزیر آمدند و چون بساطی گسترده شدند و بوی مشك از آن میدمید اینوقت امیر المومنین علیه السلام فرمان کرد تا هر هفت تن بر بساط نشستند و خود بر پاره ابر دیگر بر آمد و بر کرسی نور نشست و دوجامه معصفر پوشید و تاجی از یاقوت بر سر داشت و نعلینی که بند از یاقوت سرخ بودش پوشید و خاتمی از در سفید که فروغش نور بصر را میر بود بدست کرد و کلمه بگفت که کس فهم نکرد پس بادی بوزید و آن بساط را بجانب هوا صعود داد .
امام حسن علیه السلام عرض کرد که مردمان اطاعت سلیمان را بيمن خاتم مینمودند امیر المومنین علیه السلام فرمود من عين الله ولسان اللهم در میان خلق ومن نور اللهم نوری که هرگز خاموش نشود و من باب اللهم که جز بین کس خدایرا نشناسد و من حجة اللهم بر بندگان خداي ومن كنز اللهم در زمین خدای ومن قاسم بهشت و دوزخم ومن سد ذي القرنينم اگر خواهی خاتم سلیمانرا با تو بنمایم و دست در جیب مبارك کرد و انگشتری بر آورد که نگین دان از زر و سیم داشت و نگین از یاقوت سرخ وچهار سطر بر آن نقش بود امام حسن عرض کرد که سد ياجوج ومأجوج راخواهیم دید امیر المومنين علیه السلام بفرمود تا باد بساط را صعود داد و بر کوه شامخی رسانید و بر آنکوه درختی بود خشك شده و برگی فروریخته گفتند این درخت چرا پژمرده فرمود از درخت پرسش کنید و در خت را فرمان کرد تا پاسخ گوید سلمان روایت میکند که سو کند باخدای بانگی عظیم از درخت برخاست و همی گفت «لبيك لبيك يا وصی رسول الله وخليفته من بعده حقا»پس روی با امام حسن علیه السلام آورد و گفت یا ابا محمد پدر تو هر شب در این موضع دورکعت نماز میگذارد و تا بامداد تسبیح خداوند
ص: 70
میفرمود آنگاه بر کرسی نور می نشست و بر ابری سفید سوار شده مراجعت میفرمود چهل روز است که این تشریف نیافتم و از حرمان آنحضرت بپژمریده ام یا امیرالمؤمنین ترا با خداوند سوگند میدهم که مرا محروم نگردانی پس امير المؤمنين علیه السلام دو رکعت نماز در پای آندرخت بگذارد و دست مبارك بر او کشید تا خضارت و غضارت یافت.
آنگاه بر کرسی نور بنشست و باد بساط را برافراشت، چندانکه زمین چون سپری مینمود پس فریشته دیدیم که سر بر آفتاب و پای در پایان آب و دستی در مشرق و دستی در مغرب داشت چون ما را نظاره کرد گفت: « أشهد أن لا إله إلا الله وحده الاشريك له وأشهد أن محمدأ رسول الله وأنك وصى نبي الله حقا حقا بغير شك ومن شك فيك فهو كافر»، امیر المومنین علیه السلام فرمود این فرشته را در اینجا باذن خداوند بازداشته ام بر ظلمت شب وروشنی روزو تا قیامت چنین ایستاده خواهد بود چه خداوند تدبیر دنیا را با من عطا فرموده و از آنجا نزديك سد یاجوج ومأجوج شدیم و در فرود کوهی سخت سیاه وعظیم فرود آمدیم سلمان گوید مردم را بر سه نوع دیدار کردیم بعضی را بیست ذرع طول بالا وده ذرع عرض بود و بعضی را صد ذرع طول وهفتاد ذرع عرض بودوجماعتی یکی گوش خودرا فرش و گوش دیگر را زیر پوش میساخت.
و از آنجا بکوه قاف سفر کردیم و آنکوه از یاقوت سرخ بود و بر تمامت دنیا احاطت داشت و در آنکوه فريشته بصورت شیر بود و براميرالمومنین علیه السلام سلام کرد ورخصت خواست تا سخني بعرض رساند آنحضرت فرمود از من رخصت میخواهی که صاحب خودرا ملاقات کنی تورا رخصت دادم سلمان میگوید آن ملك بسم الله گفت و پرواز نمود تا از چشم ماغایب گشت هم در آن موضع درختی خشك دیدیم پرسش کردیم فرمود از درخت بپرسید امام حسن علیه السلام درخت را بحق امير المؤمنين سوگند داد تا حال خویش باز گوید گفت یا ابا محمد پدر تو ثلث اول شب را نزد من نماز میگذاشت و بعد از تسبیح بر اسبی سوار میشد ومراجعت میکرد چهل روز است این
ص: 71
دولت با من پشت کرد و من بيفسردم پس امير المؤمنين علیه السلام بخواستاری امام حسن دست مبارك بر آن درخت کشید تا سبز شد و برگ آورد و شهادت بر وحدت خدا و رسالت محمد وولایت علی داد سلمان گوید ساعتی در زیر آن درخت نشستیم از امیر المؤمنين علیه السلام سؤال کردیم که فریشته کوه قاف بكجا شد فرمود که شب دوشین من در کوه ظلمات فریشته را که بر ظلمات مو كل است رخصت دادم تا بدیدار این فریشته آمد امروز وی ببازدید او شتافت و اگر فریشتگان نفسي بيرخصت من جنبش کنند و بعد از من اگر بی اجازت حسن و حسین و ذریت ایشان تا صاحب الامر جنبش کنند پروبال ایشان بسوزد از نام فرشته کوه قاف پرسش کردیم فرمود برخائيل عرض کردیم تو همواره در منزل خود میباشی کد ام وقت بکوه قاف میروی فرمود چشم ببندید و بگشائید چون چشم ببستیم و بگشودیم در مملکتی دیگر بودیم باخود اندیشیدیم که از وصی پیغمبر از اینها افزون عجب نباید گرفت آنگاه فرمود که از عالم ملکوت دارای چیزی هستم که اگر بعضی را با شما ظاهر سازم میگوئید انت أنت با اینکه من یکتن از بندگان مخلوقم .
آنگاه فرمود اسم اعظم خداوند هفتاد و سه نوع است آصف بن برخیا یکی را داشت و تخت بلقیس را بيك چشم زد حاضر ساخت و در نزد ما هفتاد و دو نوع حاضرات و یکنوع خاص خداوند جل وعلاست آنگاه فرمان کرد تا بساط ما را بداغی رسانید که سبز و خرم بود چون باغ بهشت و در آنجا جوانی در میان دو قبر نماز میگذاشت عرض کردیم کیست فرمود صالح پیغمبر است در میان قبر پدر و مادر عبادت میکند سلمان میگوید چون صالح مارا بدید برجست و اميرالمومنين علیه السلام را در بر کشید و سینه مبار کش راببوسیدو بگریست برخصت امیر المومنین امام حسن فرمود ای صالح سبب گریه چیست عرض کرد پدرتو هر روز نماز صبحرا در اینجا میگذاشت و خدايرا تسبیح میگفت و بر عبادت من ميافزود و ده روز است که مرا محروم گذاشته و محزون ساخته سلمان میگوید عرض کردیم یا امیر المؤمنین این از همه عجیب تر است تو نماز صبح را هر روز با ما میگذاری این جوان میگوید با
ص: 72
وی میباشی .
فرمود اگر خواهید سلیمان را دیدار کنید گفتیم چرا نخواهیم پس از آنجا حرکتی کردیم و از کوه قاف در گذشتیم و بباغی در آمدیم که سخت سبز و خرم و میوه دار بود و مرغان بسیار تقدیس و تسبیح همی کردند و بر گرد سر امير المؤمنين علیه السلام پره زدند وثنا گفتندچون بمیان باغ رسیدیم تختی از فیروزجدیدیم و بر زبر آن جوانی خفته بود و دست خود را بر فراز سینه گذاشته لكن خاتمی نداشت واژدهائی بر فراز سر واژدهائی بر جانب پای آن جوان خفته بود چون امير المؤمنين علیه السلام را دیدند از جای در آمدند و سر بر پای آنحضرت نهادند امير المؤمنين علیه السلام انگشتری از جیب بر آورد و در انگشت سلیمان کرد .
قال :قُمْ بِاذْنِ اللَّهِ الَّذي يَحيى العِظَامُ وَهِيٌ رَمِيمٌ وَهُوَ الَّذي لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ الواحِدُ القَهَّارُ رَبُّ السَّمَواتِ وَالأَرضِ وَرَبُّ آبائِنا الأَوَّلِينَ.
پس سلیمان از جای برخاست و گفت :
أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَرَسُولُهُ أرسَلَهُ بِالهَديِ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ المُشرِكُونَ وَأَشهَدُ أنَّكَ وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ حَقّاً الهادي الْمَهْدي الَّذِي سَئِلْتَ اَللَّهَ بِمَحَبَّتِهِ وَ مَحبَّة أَهْلِ بَيْتِهِ فَأَتَانِي اَلْمَلَكُ فَصَلَّى اَللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى مُحِبِّيكَ وَ إِنِّي سَئِلْتُ اَللَّهَ بِأَهْلِ اَلْبَيْتِ فَأُعْطِيتُ ذَلِكَ أَلْملَكَ اَلَّذِي أَتَانِي اَللَّه.
سلیمان برخاست و بوحدانیت خداوند و به سالت پیغمبر ووصایت على علیه السلام
ص: 73
شهادت داد و گفت من آن پادشاهی را بمحبت شما یافتم و از خداوند آن سلطنت را بتوسل شما اهل بیت خواستار شدم آنگاه سليمان بحال خویش بازگشت سلمان میگوید عرض کردم یا امير المؤمنین از پس کوه قاف نیز شهری تواند بود فرمود چهل دنیا از پس کوه قافست که هر دنیائی چهل برابر دنیاست وعلم من بر جمیع این دنیاها محیط است و بر همه ذرات این دنیاها احاطه دارد چنانکه برهمة ذرات دنیای شما احاطه دارد و چنانکه پس از رسول خدا امر دنیا در دست منست پس از من در دست فرزندان و اوصیای من خواهد بود و علم ایشان نیز بر کم و بیش احاطه خواهد داشت و من بر احوال آسمانها داناترم تا زمين وما اسم مکنون خداوندیم و اسمای حسنای خدائیم و چون خدای را با آن اسامی بخوانند اجابت فرماید و اسامی ماست که بر عرش خداوند نوشته است و از برای ما خداوند آسمان و زمین و عرش و کرسی و بهشت و دوزخ بیافریدوفرشتگان ازما تقدیس و تسبیح وتوحيد وتهليل فراگرفتند و ما آن اسم اعظمیم که اگر بر برگ زیتون نویسنده در آتش سوزد و ما آن اسمائیم که برشب نویسند تاريك گردد و بر روز نویسنده روشنی پذیرد آنگاه فرمود منم آن محنت عظمی که بر کفار نازل میشوم منم دابة الأرض که بر اعدای دین خروج خواهم کرد اسمای ما را بر آسمانها نوشتند تا بجای در ایستاد و بر زمينها نوشتند تا قرار گرفت و بادها ببر کت اسامی ما وزان شد و نورها ببر کت ما روشن گشت و اسامی ما در جبهه اسرافیل نوشته است که یکبال او در مشرق ویکی در مغربست وهمی گوید«سبوح قدوس رب الملائكة والروح ».
آنگاه فرمود چشمها ببندید و بگشائید چون چنین کردیم خویش را در شهری عظیم دیدیم با بازارهای آراسته و دکاکین آبادان و مردان دیدیم باندازه نخل سلمان گوید عرض کردیم این چه شهر واین چه کسانند فرمود ایشان بقایای قوم عادند وهمگان كافرند واینشهر از مشرقست من با اینجماعت حجت تمام خواهم کرد وقتال خواهم داد پس بنزديك ایشان رفت و با سلام دعوت کرد نپذیرفتند
ص: 74
با ایشان رزم زد وجماعتی را بکشت و بنزديك ما آمد و دست بر سینه ما بمالید و آن جماعت ما را نمیدیدند و ما ایشان را میدیدیم دیگر باره امير المؤمنين علیه السلام بنزد آنجماعت رفت و ایشان را با سلام خواند همچنان انکار کردند امير المؤمنين علیه السلام تیغ بکشید و حمله کرد اینوقت دیدیم زمين بجنبید و کوهسارها بپاشید و آسمان ونقلب شد و صاعقه عظیمی فرود آمد و آن جماعت را بجمله عرضه هلاك و دمار داشت اینوقت عرض کردیم یا امیر المؤمنين ما از این افزون طاقت دیدار اینگونه عجایب نداریم ما را بوطن خویش باز گردان وهمگان بر بساط بر آمدیم و آنحضرت نیز بر پاره دیگر سحاب سوارشد و کلیه چندبگفت که ما فهم آن نکردیم وچندان ابرما را صعود داد که زمین باندازه در همی نمودار بود پس سراشیب گشت و بيك چشم زد ما را در سرای امیرالمؤمنین علیه السلام فرود آورد و این وقت مؤذن از برای نماز پیشین بانگ برداشت و ما هنگام طلوع آفتاب این سفر کردیم و عجیب تر از همه آن بود که در يك نيمه روز تا کوه قاف که پنجاه ساله راهست برفتیم و در چندین شهر بگشتیم و باز شدیم هیچ عقلی استوار ندارد که در این پنجساعت بتوان چنین سفر کرد امير المؤمنين علیه السلام فرمود سوگند بدان کس که جان من در دست اوست اگر بخواستم در کمتر از یک چشم زد در همه آسمانها و زمینها سیر کردم .
اللهم العن قتلة امير المؤمنين صلوات الله و سلامه عليه حمدا ثم حمدا که کتاب شهادت علی علیه السلام بپایان آمد و همچنان از کرم و کرامت آنحضرت مسئلت مینمایم که در تحریر کتاب تابعین این عبد عاصی را موفق بدارد اللهم صل على محمد و آل محمد .
ص: 75
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
چنین گوید محمد تقی لسان الملك که بعد از نگارش کتاب شهادت وذكر معجزات أمير المومنین اعلیه السلام از خداوند یکتا توفیق می طلبم و از علی مرتضی نیرومندی می جویم که شرح حال تابعین را چنانکه پسند خاطر اهل یقین افتد بنگارم ایخداوند قادر غالب توخاطر مرا در پژوهش قرین نکوهش و خامه مرا در نگارش دستخوش لغزش مفر مای بحق سید المرسلين و آله الطيبين الطاهرين اکنون ابتدا بسخن کنیم .
نخستین فرزند امير المومنین علی علیه السلام محمد بن حنفیه است که جماعت کیسانی او را امام منتظردانند و گویند در کوه رضوی غایبست رسول خدای صلی الله علیه و آله اسم خود را که عقل است و لقب خود را که ابوالقاسم است باو عطا فرمود وما شرح حال او را درذیل اولاد امیرالمومنین علیه السلام نگاشتیم دیگر تکرار نخواهیم پرداخت و قصه شجاعت او در کتاب جمل و کتاب صفين نيز بشرح رفت در کتاب شواهد النبوه و در کتاب جرايح مسطور است که بعد از شهادت حسین بن على علیهما السلام محمد حنفیه گفت امام عصر منم سید سجاد علیه السلام فرمود ایعم تو امام نیستی و امامت مراست واگر خواهی بنزديك حجر الاسود حاضر شویم و او را بگواهی طلبیم و هردو تن بنزد حجر الاسود حاضر شدند امام زین العابدین علیه السلام فرمود ایعم نخست تو سؤال کن محمد سوال کرد که بعد از حسین بن على علیهما السلام امامت کراست پاسخ نشنید این وقت سید سجاد روي بحجر آورد و گفت بحق آنخدائیکه مواثيق بندگان خود را با تو مربوط ساخت بعد از حسین بن علی وصایت و امامت کراست ؟ حجر الاسود چنان جنبش کرد که خواست در افتد و گفت ايمحمد وصایت و امامت حق على بن الحسين است پس محمد دست از اینسخن بازداشت و پای سید سجاد علیه السلام را بوسه . زد در جرايح
ص: 76
مسطور است که این امر بر محمد بن حنفیه مشتبه نبود بلکه خواست تا خیال جهال و جماعت کیسانیه را بگرداند و ایشان را از طریق غوایت بشاه راه هدایت کشاندو محمد در سال هشتادويك هجری در مدینه وفات یافت و در بقیع مدفون گشت و دیگر واردات احوال اور انشاء الله در جای خود خواهیم نگاشت.
و دیگر محمد بن أبي بكر بن أبی قحافه است و مادر او أسماء بنت عمیس است که زوجه جعفر بن أبي طالب بود و بعد از جعفر بحباله نکاح ابو بکر در آمد و در سال حجة الوداع محمد متولد گشت و بعد از ابوبكر أمير المؤمنين علیه السلام او را عقد بست هل ربيب امير المؤمنین علیه السلام و از جمله حواری آن حضر تست و در غزوات جمل و صفین ملازم رکاب أمير المؤمنين علیه السلام بود و ما شرح این جمله را در کتاب رسول خدای و در کتب خلفاء ودر کتب امیر المومنين علیه السلام بشرح رقم کردیم و خبر شهادت او را و رفعت و مكانت ومنزلت اورا باز نمودیم مردم شیعی گویند چونست که اهل سنت و جماعت معويه را که با امام زمان قتال میداد خال المؤمنین خوانند و محمد را که در رکاب امام رزم میزدخال المؤمنین ندانند.
و دیگر اویس القرني اليمني است که در شمار زهاد ثمانیه است که رسول خدا او را نفس الرحمان وخير التابعين خوانده و در حق او فرموده،« إني لانشق روح الرحمان من طرف اليمن »و ما شرح حال او را و شهادت او را در کناب صفین رقم کردیم .
و دیگر مالك بن حارث اشتر نخعی است که امیر المومنین علیه السلام در حق او فرمود که مالك از برای من چنان بود که من از برای رسول خدا بودم وما شرح حال اورا در کتاب عثمان ومحاصره او و کتاب جمل و کناب صفین و شرح شهادت او را نیز نگاشتیم و در کناب عمر بن الخطاب ياد کردیم که چرا اشتر لقب یافت دیگر تکرار نخواهیم پرداخت .
و دیگر زید بن صوحان العبدی و اورا در کتاب خلاصه از ابدال شمرده اند چون عایشه باجیش خود وارد بصره شدمکتوبی بزیدنگاشت که مردم را از نصرت
ص: 77
على بن ابی طالب باز دار و بباش تا فرمان من بتو رسد زید در پاسخ نوشت که ای عایشه ما را امر بکاری میکنی که چیز دیگر مأموریم و خود امری را ترك گرفته که بدان مأموری کنایت از آنکه خدای فرمود «و قرن في بيوتكن » در خانهای خود ساکن باشید و تو در بلادوامصار سفر میکنی وما بموجب «اطیعو الله و اطیعوا الرسول وأولي الأمر منكم »باید اطاعت علی کنیم و نصرت او جوئیم تومارا بر خلاف آن دعوت میکنی.
و دیگر صعصعة بن صوحان العبدی است و او از بزرگان اصحاب علي علیه السلام است جعفر صادق علیه السلام می فرماید در میان اصحاب امیر المومنین علیه السلام هیچکس چون صعصعه حق آن حضرت را نشناخت گویند در زمان عمر بن الخطاب ابوموسی أشعری از خراج مملکت هزار هزار درهم بنزديك عمر فرستاد و او بر مسلمانان قسمت کرد و پاره از آنمال بجای مانده عمر برخاست و خطبه قرائت کرد و گفت ایمسلمانان مقداری از اینمال بجای مانده رأي چيست صعصعه هنوز جوانی نورس بود برخاست و گفت ای أمير مشورت در جائیست که قرآن مبين آن نباشد اکنون چنان کن که در قرآن آمده است عمر گفت سخن بصدق کردی تو از منی و من از توام وآنمال را نیز بر مسلمانان قسمت کرد مردم از فراست او در حداثت سن شگفتی گرفتند و ما احوال صعصعه را در کتاب عثمان و کتب أمير المومنین علیه السلام در هرجا آنچه لایق بود بشرح نوشتیم و آنچه بعد از شهادت آن حضرت وزمان معويه ظاهر گشت انشاء الله در جای خود مرقوم خواهد شد.
و دیگر محمد بن ابی حذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبد الشمس بن عبد مناف القرشی اگر چه در نژاد و نسب از قبیله معويه است لکن از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است و او بعد از قتل عثمان عقبة بن عامر الجهنی را که در حکومت مصر نیابت عبدالله بن ابی سرح را داشت إخراج نمود و خود فرمان گذار مصر گشت و در پایان کار بحكم معويه بدست هبيرة بن مالك الكندي امير فلسطين شهید شد وما شرح این جمله را در کتاب جمل در ذیل قصه فرمان گذاران مصر رقم کردیم
ص: 78
دیگر تکرار نخواهیم پرداخت .
و دیگر جعدة بن هبيرة بن أبي وهب المخزومي القرشی است و مادر او ام هانی خواهر امیر المومنین علیه السلام است واردات احوال ایشان هر يك ازين، پیش در جای خود نگارش یافته أمير المؤمنین در ابتدای خلافت او را با مارت خراسان مأمور داشت در قتال صفین عبيدة بن ابی سفیان گفت ای جعده تو از جانب خال خودچندین اظهار جلادت میکنی گفت اگر تراخالی مانند من بودهرگز نام پدر نبردی.
دیگر سعيد بن قيس الهمداني قايد قبیله همدانست در جنگ جمل برسواران میسره سالار بود و در حرب صفین با عبدالله بن بديل بن ورقاء الخزاعی جانب جناح سواران داشت مکانت او در شجاعت و منزلت او در خدمت امير المؤمنين در کتاب صفين بشرح رفت .
و دیگر ربیع بن خثيم الثوري الكوفي است و او در تابعین در شمار زهاد ثمانیه است گویند از شیخ اجل فضل بن شاذان قمی از زهاد ثمانيه سؤال کردند گفت چهار کس از ایشان در تابعین ربيع بن خثيم و دیگر هرم بن حيان ودیگر اویس قرنی ودیگر عامر بن عبد قیس است و او از عمال آخر کس بود که از مملکت ری با چهار هزار کس مرد لشکری هنگام عزیمت سفر شام حاضر ركاب آنحضرت شد و قبر او در ظاهر مشهد مقدس معروفست گویند امام جن وانس امام رضا علیه السلام باتفاق سامون تشریف فرمای زیارت خواجه ربیع میشد .
و دیگر أعين بن صعصعة بن ناجية التميمي الخيطي الدارمی در کتاب اصابه مذکور است که او برادر زاده صعصعة بن ناجیه است که جد فرزدق بود و در مجالس المومنین مسطور است که یکپای شتر عایشه را او قطع نمود و آن بنزديك من درست نیست زیرا که عاقر شتر عایشه بحير بود .
و دیگر عبدالرحمان بن صردالتنوخي است او را نیز بعضی عاقر شتر عایشه دانسته اند گویند بعد از واقعه جمل مردی از تیم بن مره از عبد الرحمن سؤال کرد که شتر عایشه را توعقر کردی گفت اگر عقر نکردم یکتن از اصحاب عایشه
ص: 79
بسلامت بیرون نشدی اکنون اگر خواهی از من در غضب باش .
و دیگر طرماح بن عدی بن حاتم الطائي است طرماح از اصحاب امير المومنین على علیه السلام است لکن رسالت اورا از جانب على علیه السلام بنزد مویه در هیچ کتاب ندیده ام جز در مناقب خوارزمی که میگوید امیر المومنین اورا باتفاق جرير بن عبدالله بجلی بنزد معویه گسیل داشت لکن یاد نمیکند که طرماح با معويه سخنی کرده باشد چه روی سخن با جرير بن عبدالله است و من رسالت جریر را در کتاب صفين بشرح کردم اما چون در بحار الأنوار قصه رسالت او بشرح مسطور است روا نداشتم که حدیث او راساقط سازم بالجمله فاضل مجلسی می گوید شیخ ادیب ابو بکر بن عبد العزيز البستی باسانید صحاح حدیث میکند که اميرالمومنين علیه السلام چون از وقعه جمل فراغت جست معويه بدین گونه مکتوبی ارسال حضرت داشت :
«بسم الله الرحمن الرحيم من عبدالله و ابن عبدالله معوية بن أبي سفيان إلى على بن أبي طالب أما بعد فقد اتبعت ما يضرك و ترکت ما ينفعك و خالفت کتاب الله وسنة رسوله صلی الله علیه و آله وقد انتهى الى ما فعلت بحواریتی رسول الله طلحة والزبير وام المومنین عايشة فوالله لأرمينتك بشهاب لاتطفيه المياه ولاتزعزعه الرياح إذا وقع وقب وإذاوقب ثقب وإذا ثقب نقب و إذا نقب النهب فلا تغرنك الجيوش و استعد للحرب فانی ملاقيك بجنو لا قبل لك بها والسلام »بپارسی چنین می آید می گوید براه زیان خویش رفتي و ترك سود خود گفتی و با کتاب خدا و سنت رسول مخالفت کردی و دیگر کردی آنچه کردی با دو حواری رسول خدا طلحه و زبیر و دیگر با ام المومنین عایشه سوگند با خدای تیری مانند شهاب بسوی تو گشاد دهم که نه آب آنرا بنشاند و نه باد دفع دهد چون واقع شوددر آید و چون در آید بسنباند و چون بسن باند فروشود و چون فرد شود مشتعل گردد و فریفته لشکرها مباش ساخته حرب شو تاترا باسیاهی دیدار کنم که طاقت آن نتوانی داشت چون این کتاب را بحضرت امیر المومنین علی صلی الله علیه و آله آوردند او را بدین گونه پاسخ فرمود:
ص: 80
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِاللَّهِ وَابْنِ عَبْدِهِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ أَخي رَسولِ اللَّهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِاللَّهِ وَابْنِ عَبْدِهِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ أَخي رَسولِ اللَّهِ لَهُ وَ ابنُ عَمِّهِ وَوَصِيِّهُ وَ مُغَسِّلِهِ وَ مُكَفِّنِهِ وَ فاضِي دَينَيهِ وَ زَوْجَ ابْنَتِهِ الْبَتُولِ وأَبِي سِبْطَيْهِ الحَسَنِ وَ اَلْحنَسَينِ إِلَى مَعوِيَة بْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإنِّي أَفْنَيْتُ قَوْمَك يَوْمَ بَدْرٍ وَ قَتَلْتُ عَمَّكَ وخالَكَ وجَدَّكَ السَّيْفُ الَّذي قَتَلْتَهُمْ بِهِ مَعِي يحمِلهُ ساعِدِي بِثَباتٍ مِنْ صَدْرِي وَ قُوَّةٍ مِنْ بَدَنِي وَ نَصْرٍ مِنْ رَبِّي كَمَا جَعَلَهُ اَلنَّبِيُّ فيكْفِي فَوَاللَّهِ مَا اختَرتُ علَى اللَّهِ رَبّاً ولا عَلَى الإِسلامِ ديناً وَلا عَلَى مُحَمَّدٍ نَبِيّاً وَ عَلَى السَّيْفِ بَدَلاً تَبَالَغَ مِن رَأيِكَ فَاجْتَهِدْ ولا قَمَرَ فَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيكَ الشَّيطانُ وَاستَقَرَّ بِكَ الْجَهْلُ وَ الطُّغيَانُ وسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يُنقَلُونَ والسَّلامُ علَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى وخَشِيَ عَوَاقِبَ الرَّدى وَ ابنُ عَمِّهِ وَوَصِيِّهُ وَ مُغَسِّلِهِ وَ مُكَفِّنِهِ وَ فاضِي دَينَيهِ وَ زَوْجَ ابْنَتِهِ الْبَتُولِ وأَبِي سِبْطَيْهِ الحَسَنِ وَ اَلْحنَسَينِ إِلَى مَعوِيَة بْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإنِّي أَفْنَيْتُ قَوْمَك يَوْمَ بَدْرٍ وَ قَتَلْتُ عَمَّكَ وخالَكَ وجَدَّكَ السَّيْفُ الَّذي قَتَلْتَهُمْ بِهِ مَعِي يحمِلهُ ساعِدِي بِثَباتٍ مِنْ صَدْرِي وَ قُوَّةٍ مِنْ بَدَنِي وَ نَصْرٍ مِنْ رَبِّي كَمَا جَعَلَهُ اَلنَّبِيُّ فيكْفِي فَوَاللَّهِ مَا اختَرتُ علَى اللَّهِ رَبّاً ولا عَلَى الإِسلامِ ديناً وَلا عَلَى مُحَمَّدٍ نَبِيّاً وَ عَلَى السَّيْفِ بَدَلاً تَبَالَغَ مِن رَأيِكَ فَاجْتَهِدْ ولا قَمَرَ فَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيكَ الشَّيطانُ وَاستَقَرَّ بِكَ الْجَهْلُ وَ الطُّغيَانُ وسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يُنقَلُونَ والسَّلامُ علَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى وخَشِيَ عَوَاقِبَ الرَّدى.
می فرماید این مکتوب از علی علیه السلام برادر رسول خدای و پسر عم او و وصی او و غسل دهنده اوو کفن کننده اوو دین گذارنده او و شوهر دختر او و پدر فرزندان او حسن و حسین بسوی معوية بن أبي سفيان است می فرماید من آنكسم که خویشان ترا در روز بدر بدار فنا فرستادم وعم ترا و خال ترا و جد ترا کشتم و آن شمشیر که ایشان را بدان کشتم هم اکنون در دست منست با قوت دل و قدرت بدنه نصرت خداوند بدانسان که رسول خدای صلی الله علیه و آله بدست من داد سوگند با خداوند که خدای را شريك نگرفتم و بر اسلام دینی و بر محمد پیغمبری اختیار نکردم و آن شمشیر را بدل نجستم پس نيك بیندیش و در کار خود توانی مجری همانا بتسويلات ابليس و طغيان جهل ارتكاب ظلم و ستم کردی زود باشد که کیفر کردار خود را دیدار کنی
ص: 81
پس نامه را در پیچید و خاتم بزد و طرماح را پیش خواند و او مردی سخت جسيم و در از بالا بود و در طلاقت لسان و زلافت بیان نظیر نداشت پس او را عمامه عطا فرمود تا بر سر بست و شتری داد تا بر نشست و مکتوب خویش را با او سپرد و فرمود این نامه را در دمشق تسلیم معویه میکنی و جواب گرفته مراجعت مینمائی طرماح راه بر گرفت و بتعجيل وتقريب وارد دمشق شد و بياب الاماره آمد حاجب گفتاز کجائی و کرامیخواهی گفت نخست اصحاب امیر را آنگاه امیررا گفتند از اصحاب کدام کس را خواستی گفت ابو الاعور السلمي و ابو هريرة الدوسی و عمرو بن العاص ومروان بن الحكم گفتند ایشان در سرابستان باب خضر اجای دارند .
طرماح راه باب خضرا پیش داشت چون اصحاب معويه او را با آن درازی بالا و شگفتی هیئت نگریستند گفتند باید او را پیش خواند و از در مزاح و تسخر سخنی چند بگفت و خاطر را بدان شاد ساخت لاجرم چون برسید « قالوا يا أعرابي هل عندك من السماء خبر فقال بلى الله تعالى في السماء وملك الموت في الهواء و امیر المومنین علی بن ابی طالب في القفاء فاستعدوا لما ينزل عليكم من البلاء یا اهل الشقاوة والشقاء» گفتند ای اعرابی با این طول قامت از آسمان چه خبر داری گفت بیخبر نیستم خداوند در آسمانست و عزرائيل در هوا و علی در قفاست که از برای هلاك شما در میرسد پس ساخته شوید از برای نزول بلا ای اهل شقاوت و شقا « قالوا من أين أقبلت قال من عند حر تقى زكي مؤمن رضي مرضي» گفتند کرا دیدار خواهی کرد و فقال أريد هذا الدعى الردي الذي تزعمون أنه أمير كم، گفت اراده کرده ام این دعی نکوهیده را که شما اورا امیر خویش میدانید دانستند که اورسول أمير المؤمنین علیه السلام است که بنزديك معویه میآید گفتند معویه با خاصان خود در نظم مملکت کار بمشورت میکند امروز ترا رخصت بار نیست و قال : فسحقا له وبعدا» يعنى هلاك و نابود باد اینوقت مکتوبی بمعويه نگاشتند که از نزد على مردی اعرابی بدوی طليق اللسان بنزديك تورسول میاید خویش را واپای در جواب او بسهو و خطا سخن نکنی وطرماح را از شتر بزیر آوردند و در مجلس خود
ص: 82
جای دادند .
از آنسوی معويه فرمان کرد تایزید مجلسی بیاراست واثاثه شوکت وحشمت حاضر کرد ويزيد مردی جهير الصوت بود و بر چهره و بینی اثر ضربتی و جراحتى داشت پس طرماح را بار دادند تا بمجلس در آمد نخستین خدم و حشم مجلس را دیدار کرد که جامه سیاه در بردارند «فقال من هؤلاء القوم كأنهم زبانية المالك على ضيق المسالك» گفت اینجماعت کیستند که مالك دوزخ را مانند که در تنگنای طريق جهنم دوچار گردندودریزید نگریست «قال من هذا المشئوم الواسع الحلقوم المضروب على الخرطوم»گفتند ای اعرابی ساکت باش این یزیداست پادشاه زاده است « قال ومن يزيد لازارالله مزاده ولا بلغه مراده ومن أبوه كانا قدما غائصين في بحر الجلافة واليوم استويا على سرير الخلافة»گفت یزید کیست که خداوند بازدارد روزی او را و قطع کند امید اورا و پدرش کیست این هردو از قدیم طریق جلافت سپردند و امروز بر سریر خلافت نشستند.
چون یزید این کلمات بشنید در غضب شد وهمی خواست تا طرماح را بقتل رساند چون از معويه رخصت نداشت خشم خود را فرو خورد و بر طرماح سلام داد و گفت امير المؤمنين يعني معویه ترا سلام میرساند « فقال سلامه معي من الكوفة »یزید گفت حاجات خود را بشرح کن که اميرالمومنين مرا در اسعاف حاجات تو فرمان کرد «قال حاجتي إليه أن يقوم من مقامه حتى يجلس من هو أولى منه بهذا الأمر» گفت حاجت من آنست که معاویه ازین طلب باطل دست بازدارد و امر خلافت را بدان کس که حق اوست باز گذارد یزید گفت ازینگونه سخن بکار نیست بگوی تا اکنون چه خواهی گفت اکنون باید معویه را دیدار کرد و پیام اميرالمؤمنين على را ابلاغ داشت پس او را در بساط معويه در آورد وطرماح همچنان موزه خویش در پای داشت «قال له اخلع نعليك قال أهذا الوادي المقدس فأخلع نعلی» گفتند در بساط معویه موزه خویش را فرو گذار طرماح بجانب چپ و راست نگران شد و گفت مگر بساط معويه وادی مقدس است که من کفش خویش از پای فروگذارم .
ص: 83
آنگاه رو بجانب معاویه کرد و گفت «السلام عليك أيها الملك العاصی»عمر و ابن العاص قدم پیش گذاشت و گفت ای اعرابی ترا چه افتاد که معويه را پادشاه بزه کار خواندی وامير المومنین خطاب نکردی «فقال ثكلنك أمك نحن المؤمنون فمن أمره علينا بالخلافة»گفت مادر بر تو بگریدمائيم مؤمنان کدام کس معویه را برما امیروخليفه ساخت معويه گفت ای اعرابی سخن خویش بگوی« فقال كتاب مختوم من إمام معصوم» گفت نامه سر بسته دارم گفت تسلیم کن «قال أكره أن أطا بساطك» گفت مكروه میدارم که پای بر فرش بساط تو گذارم گفت بوزير من عمرو بن العاص تسلیم کن تا مرا دهد «فقال هيهات هيهات ظلم الأمير وخان الوزير»گفت اینکار نکنم چه پادشاهی ظالم را وزیریست خاین گفت بفرزند من يزيد سپار «فقال ما فرحنا بابلیس فكيف نفرح بأولاده» گفت ما بشيطان شاد خاطر نشویم چگونه باولاد اوشاد شویم معويه گفت اينك غلام من برپای ستاده است تسلیم کن تا مرا رهده فقال الأعرابی مملوك اشتريته من غيرحل في غير حق، گفت این غلام را بحرام خریده و بحرام بکار داشته معویه گفت پس رأی چیست « فقال أن تقوم من مقامك وتأخذه بيدك على غير كره منك فانه كتاب رجل كريم وسيد عليم و حبر حليم بالمؤمنين رؤف رحيم».
معويه ناچار از جای جنبش کرد ومکتوب را با خود داشت و قرائت نمود و زیر زانو گذاشت پس سر برداشت و گفت ابو الحسن را چگونه بجای گذاشتى «قال خلفته بحمدالله کالبدر الطالع حواليه أصحابه كالنجوم الثواقب الأوامع إذا أمرهم بأمر ابتدروا إليه وإذا نهاهم عن شيء لم يتجاسروا عليه وهو من با سه یا معوية في تجلد بطل شجاع سید سميدع إن لقى جيشا هزمه و أرداه وإن لقي قرنا سلبه و أفناه وإن لقي عدوا قتله و جزا»، گفت امیر المومنین علیه السلام را بجای گذاشتم مانند ماه تابان و اصحابش در گرد او چون ستارگان درخشان بهر کار فرمان دهد پیشی گیرند و چون منهی دارد دست بازدارند و اوست ای معویه دلاور ودلير با هر لشکر ملاقات کند در هم شکند و با هر هم آورد دوچار شود عرضه هلاك و دمار سازد
ص: 84
و دشمن را دستخوش شمشير آبدار دارد معويه از حسن وحسین علیهما السلام پرسش نمود «قال خلفتهما بحمدالله شابیں تقيين نقيتين زكيين عفيفين صحيحين سيدین طيبين فاضلين عالمين عاقلين «مصلحين في الدنيا والآخرة»معويه خاموش شد پس سر برداشت و گفت ای اعرابی سخت فصیح بوده «قال لو بلغت باب اميرالمومنين علی بن ابیطالب علیه السلام لوجدت الأدباء الفصحاء البلغاء الفقهاء النجباء الأتقياء الأصفياء ولرأيت رجالا سيماهم في وجوههم من أثر السجود حتى إذا استعرت نار الوغى قذفوا أنفسهم في تلك الشعل لابسين القلوب على مدارعهم قائمين ليلهم صائمین نهارهم لا تأخذهم في الله ولا في ولي الله علي لومة لائم فاذا أنت يامعوية رأيتهم على هذه الحال غرقت في بحر عميق لاننجو من لجته » گفت اگر حاضر حضرت امیر المؤمنين شوى ادبا و فصحا بینی افزون از من و مردانی بینی که اثر سجود در پیشانی دارند و چون آتش جنگ افروخته شود خویشتن را در آتش اندازند و ساخته جهادگردند شبها تا بامداد نماز گذارند و روزها روزه دارند و در راه خدا هرگز مورد ملامت نشوندهان ای معويه اگر تو ایشانرا دیدار کنی در گرداب هلاکت در افتی وروی خلاص و نجات نبینی .
عمرو بن العاص معاویه را پوشیده القا کرد که این اعرابي بدوی را اگربمال عطائی کنی با این فصاحت سماحت طبع ترا بوجهی نیکوتر بیان خواهد کرد معويه گفت ای اعرابی اگر ترا عطائی کنم ماخوذ خواهی داشت « قال بلی آخذها فوالله أنا أريد استقباض روحك من جسدك فكيف باستقباض مالك من خزائنك » گفت البته ماخوذ میدارم سوگند باخدای من همی خواهم جان ترا از جسد مقبوض دارم چگونه مال ترا از خزانه تو ماخوذ نخواهم داشت معويه فرمود ده هزار درهم از بهر او حاضر کنند آنگاه گفت با اعرابی اگرخواهی عطای ترا افزون کنم «قال زد فانك لاتعطيه من مال أبيك و إن الله ولی من یزید» گفت، زیاده کن زیرا که از مال پدرت عطا نمیکنی و خداوند دوست کسی است که افزون عطا کند معويه گفت ده هزار دیگر بر عطای طرماح بیفزایند «قال اجعلها وتر فان الله تعالى هو الوتر
ص: 85
ويحب الوتر» گفت کار بطاق کن که خداوند یکتا و طاق است و دوست میدارد طاق را معاویه گفت ده هزار دیگر افزون کنند.
طرماح ساعتی چشم براه داشت دید که دیر میر سد«فقال یاملك تستهزء بی علی فراشك فقال لم ذا يا أعرابي قال إنتك أمرت لي بجائزة لاأراها ولا تراها» گفت ای پادشاه مرا در بساط خود استهزا میکنی گفت از برای چه گفت امر کردی مرا عطائی دهند نه من آنرا می بینم و نه تو دیدار میکنی «فانها بمنزلة الريح التي تهب من قلل الجبال » گویا بادی بود که از فراز جبل وزید و در گذشت معویه بفرمود تاعطای طرماح را حاضر کردند و تسلیم دادند زمانی ساکت نشست عمرو بن العاص گفت «یا اعرابی کیف تری جائزة أمير المؤمنين » چگونه دیدی عطای معاویه را «فقال هذا مال المسلمين من خزانة رب العالمين اخذه عبد من عبادالله الصالحين» گفت مال مسلمانانست از خزانه خداوند که ماخوذداشته آنرا بنده از بندگان صالح.
اینوقت معويه گفت این اعرابی دنیا را بر من تاريك ساخت و كاتب را پیش خواند و گفت جواب مكتوب علی بن ابیطالب را رقم كن كاتب قلم برداشت و نگاشت : «بسم الله الرحمن الرحيم من عبد الله وابن عبده معاوية بن ابی سفیان إلى علي بن أبيطالب أما بعد فاني أوجه إليك جند من جنود الشام مقدمته بالكوفة و ساقته بساحل البحر ولا رميتك بألف جمل من خردل تحت كل خردل ألف مقاتل فان أطفات نار الفتنة وسلمت إلينا قتلة عثمان وإلا فلا تقل غال ابن أبي سفيان ولايغرنك شجاعة أهل العراق واتفاقهم فان مثلهم مثل الحمار الناهق يميلون مع كل ناعق والسلام» در جمله میگویدلشکری از شام بسوی توروان میکنم که مقدمه آن بکوفه رسد و هنوز ساقه آن در ساحل بحر شام باشد و بجانب تو می افکنم هزارشتر که حمل آن خردل بود و بشمار هر خردلی هزارمقاتل باشد اگر آتش فتنه را بنشانی و کشندگان عثمان را با من سپاری بسلامت شوی واگرنه مگوی پسر ابوسفیان طغیان کرد و بشجاعت اهلی عراق و اتفاق ایشان فريفنه مشو که ایشان حماری را مانند که فریاد کنند و بجانب هر فریاد کننده روند .
ص: 86
چون طرماح بدینکلمات نگریست «قال سبحان الله لا أدري أيكما أكذب أنت بادعائك أم كاتبك فيما كتب لو اجتمع أهل الشرق والغرب من الجن والانس لم يقدروابه » طرماح گفت سبحان الله نمیدانم توو کاتب تو کدام يك دروغگوتريد اگر اهل شرق وغرب از جن وانس انجمن شوند جنگ علی را توانا نیستند معويه در نامه نگریست و گفت سوگند باخدای من بدینگونه نگارش نفرمودم «فقال أن کنت لم تأمره فقد استضعفك وإن كنت أمرته فقد استفضحك»گفت اگر بی فرمان تونوشت ترا خو ارمایه شمرد و اگر بفرمان تو نوشت ترا فضيحت کرد آنگاه گفت یا معويه «اظنك تهدد البط بالشط»ای معويه گمان میبرم مرغابی را با آب میترسانی و این شعر قرائت کرد:
فدع الوعيد فما وعيدك ضائری *** اطنين أجنحة الذ باب يضير
والله إن الأمير المومنین علی بن أبي طالب علیه السلام لديكاعلى الصوت عظيم المنقار يلتقط الجيش بخيشومه ويصرفه إلى قانصته ويحطه إلى حوصلته، یعنی سوگند با خدای علی را خروسی است بلند آواز بزرگ منقار که برمیچیند لشکر ترا بمنقار چنانکه خروس حبه را و انباشته میکند در چینه دان خود معويه گفت سوگند با خدای سخن بصدق میکند آن خروس اشتر نخعی است .
بالجمله طرماح عطای خویشرا ماخوذ داشت و جواب مکتوب را بگرفت و بجانب كوفه روان شد از پس او معاویه روی باصحاب خویش کردو گفت آنچه مراست اگر با هر یک از شما بذل کنم ده يك آنچه این اعرابی کرد نکنید عمرو بن العاص گفت ایمعويه اگر آن قرابت که علی را با رسول خداست ترا بود ما تقدیم خدمت ترا از بین اعرابی بچندين درجه افزون نمودیم معویه گفت خداوند دهان را بشکند ولبان ترا قطع کند سوگند با خدای که سخن تو بر من سخت تر از کلام اعرابی آمد و دنیا را بجمله بر من تنگ ساخت .
و دیگر سعيد بن جبير بن هشام الاسدیست در شمار بنی اسد بن خزيمه کوفیست و کنیت او ابوعبدالله است و او از بزرگان تابعين بود و در زهادت و کرامت شهرتی
ص: 87
تمام داشت و کسب علم و حدیث از ابن عباس فرمود و با عبدالله بن عمر بن الخطاب گاهی مخاطبات و مکالمات داشت و علم قرائت و تفسیر نیز از ابن عباس فرا گرفت و در شهر رمضان هرشبی قرآن را تا بخاتمت قرائت می نمود شبي بقرائت عبدالله بن مسعود وشبي بقرائت زید بن ثابت و شبي بقرائت دیگری از سعید خبر کرده اند که گفت در خانه مکه قرآن را بجمله در رکعتی قرائت کردم ابن ایاس گوید روزی در ایام شهر رمضان سعید بن جبیر مراگفت قرآن را بر من بدار و نگران باش من در آن را بر گرفتم و او از مجلس بر نخاست تا بتمامت قرائت کرد
حديث کرده اند که طاوس بن كيسان در فقه حلال و حرام بكمال بود و ابو الحجاج مجاهد بن حبر علم تفسیر نیکو میدانست و سعید بن مسیب در مسائل طلاق وعطاء بن ابی رباح در مناسك حج فقاهتی تمام داشتند و سعید بن جبير درجمله این فنون زبردست بود و در بدو امر كاتب عبد الله بن عتبة بن مسعود بود و از پس او از برای ابی بردة بن ابی موسی اشعری کتابت می کرد و ابو نعیم اصفهانی در تاریخ اصفهان مینویسد که سعید مدتی در اصفهان سکون داشت و از آنجاهم در عراق بقريه سنبلان رفت و روزگاری متوقف بود و دیگر باره بكوفه مراجعت کرد گویند در اصفهان از احادیث رسول خدای سخن نمیکرد چون بكوفه آمد آغازحدیث نمود گاهی که عبدالرحمن بن محمد بن الأشعث بن القیس الکندی بر عبدالملك بن مروان خروج کرد چنانکه انشاء الله جای خود بشرح خواهد رفت سعید از بهر آنکه جنگ با بنی امیه را جهاد میدانست در جيش عبدالرحمن بود چون عبدالرحمن دردير جماجم شکسته شد سعيد بمکه رفت و اینوقت حاکم مکه خالد بن عبدالله القشیری بودسعید را بگرفت و بنزد حجاج فرستاد اسمعيل بن اوسط بجلی که نگاهبان او بود اورا بیاورد و در برابر حجاج بازداشت حجاح نام او را که ترجمان سعادت بود بشقاوت بدل ساخت و جبیر را که از بستن بودبشکستن آورد و گفت ای شقی ابن کسیر سعید گفت مادر من آشناتر بود بنام من که مرا سعید بن جبیر گفت حجاج گفت آنروز که بکوفه آمدی مردی بیرون اعرابی نبودی من ترا امامت جماعت دادم از پس
ص: 88
آن ترا قضاوت مکه دادم مردم از تو شکایت آوردند که اعرابی کار قضا نتواند کرد ابو بردة بن ابی موسی اشعری را بقضا گماشتم و فرمان کردم که بی صلاح وصوابدید توکاری بخاتمت نرساند و بر صنادید عرب ترا برتری دادم و نخستین که ترا دیدار کردم صد هزار درهم بدادم تا باختيار خود براهل حاجت بذل کنی و از تو نپرسیدم با کدام کس عطا کردی گفت اینهمه بصدقسمت گفت ترا چه افتاد که با عبدالرحمن پیوستی و بر من بیرون شدی گفت بیعت عبدالرحمن بر گردن من بود حجاج گفت مگر بیعت عبدالملك که امیرالمؤمنین است بر گردن تو نبود .
آنگاه حجاج چون دانسته بود که سعید از شیعیان امير المؤمنين على است گفت چگوئی در حق ابوبکر و عمر ایشان در بهشت جای دارند یا ساکن دوزخند گفت اگر در بهشت روم اهل بهشت را توانم شناخت و اگر بدوزخ شوم اهل دوزخ را خواهم دانست گفت در خلفای اربعه چگوئی گفت مرا وکالت ایشان نداده اند گفت كداميك را دوسترداری گفت آنرا که خدای دوست تر دارد گفت کدام را دوست تر دارد گفت هم خدای داندحجاج گفت این تغافل وتجاهل از بهر چیست گفت از بهر آنکه ترا تکذیب نکرده باشم حجاج گفت سوگند با خدای که ترا زنده نگذارم و فرمان کرد سعید را سر از تن بر گرفتند و از سعید خون فراوان سیلان نمود که از هیچ کشته ندیده بود فرمود تا اطبا را حاضر کردند و سبب بپرسید گفتند آنمردم را که حكم بقتل همی کردی از خوف خون در تن ایشان افسرده میگشت ازین روی چون سر بر میگرفتند از تن ایشان جزاند کی خون سیلان نداشت اما سعید را از قتل ترسی وهراسی نبود لاجرم چندانکه خون در بدن داشت بپالود و شهادت او در ارض واسط در سال نودوچهارو بروایتی نود و پنج هجری در ماه شعبان بود واز پس او حجاج برقتل احدی دست نیافت و درشهر رمضان هلاك شد و گاهی که مشرف بر مرگی گشت زمانی بیهوش میشد و مینگریست که سعید بن جبیر اطراف جامه اورا گرفته است و میگوید ای دشمن خدای از بهر چه کشتی مرا حجاج میهراسید و با خویش می آمد و میگفت «مالی و سعید بن جبیر» کنایت از آنکه مرا با سعید چه افتاد
ص: 89
و چه کار بود گویند حجاج را پس از مرگ در خواب دیدند گفتند خداوند با توجه کار پیش داشت گفت در مکافات هر کس را که کشته بودم یکبار مرا کشتند و در ازای سعيد بن جبيرهفتاد بار کشتند مدت عمر سعید چهل و به سال و قبر او در ارض واسط است شیخ ابوعمرو کشی نیز سعید را بجلالت قدر بستوده است لكن ابن خلکان از کتاب مهذب که مصنف شیخ ابواسحق شیر از پست سعید را بلعب شطرنج متهم داشته و این استوار نباشد و قاضی نور الله ويافعی و کشتی و دیگر محدثین این نسبت باو نداده اند .
ودیگر اصبغ بن نباته حنظلی مجاشعی کوفی است و ما ذکر اورا در کتابهای امير المؤمنين علیه السلام فراوان یاد کردیم و او از جمله شرطة الخمیس است وقتی از اصبغ پرسش کردند که ترا و امثال ترا از چه روی شرطة الخمیس گویند گفت از بهر آنکه ما جماعتی با أمير المؤمنين علیه السلام بيعت کردیم که در راه او چندان در جنگ بکوشیم که شربت مرگ بنوشیم واگرنه قرين فتح و نصرت کردیم و آنحضرت نیز ضمانت کرد که ما را بجنت در آورد وشرطة الخميس از جمله لشکر ششهزار تن بودند و بروایتی ده هزار تن باشند که با بذل جان بعلی بیعت کردند و خميس لشكر را گویند چه از پنج گروه در هم آورنده آن میمنه وميسره ومقدمه وساقه وقلب است .
و دیگر مسلم المجاشعی است و این آن بود که در جنگ جمل قر آن را از دست امیر المؤمنين علیه السلام گرفت و در برابر لشکر بصره رفت و ایشان را بقرآن دعوت کرد و بدان طریق که امیر المومنین اورا خبر داد هردودستش را قطع کردند و شهیدش ساختند مادرش در سوگواری اومرثیه گفت وما شرح حال او را در کتاب جمل مرقوم داشتیم .
الشيخ يحيى بن يعمر العدواني الوشقي النحوي البصري، يعمر بفتح یای تحتانی و سکون عين مهمله و فتح میم و بعضي بضم میم خوانده اند و عدوانی بفتح عين و سکون دال مهمله منسوب بعدوان است و عدوان لقب حارث بن عمرو بن قیس بن غيلانست و او را عدوان گفتند از بهر آنکه بخصمی برادر برخاست و آهنگ قتل او کرد وو شقي بفتح واو و سکون شين معجمه و قاف و این نسبت بوشقة بن
ص: 90
عوف بن بکر بن شکور بن عدوانست اکنون بر سر سخن رویم یحیی از جمله تابعين است و استفاده علم حدیث و قرآن از ابن عباس فرموده و عبدالله بن عمر بن الخطاب را نیز فراوان ملاقات نموده و قتادة بن دعامه سدوسی و اسحاق بن سوید عدوی روایت ازو میکنند و او در علم نحو و لغات عرب نيك توانا بود و علم نحو را از ابو الاسود رئلی اموخت و او بنیان نحو از اميرالمؤمنین علی علیه السلام محکم ساخت چنانکه در ذیل احوال ابو الاسود بشرح میرود و در خبر است که ابو الاسود در علم نحو وقتی باب فاعل و مفعول به را وضع نمود مردی از بني ليث بابی چند بر آن بیفزود گویند آنکس یحیی است چه او حليف بني ليث بود و او یکی از قراء بصره است و عبدالله بن أبي اسحق اخذ قرائت از وی کرد .
بالجمله یحیی سفر خراسان نمود و قاضی مرو گشت وقتی خبر بحجاج بن یوسف آوردند که یحیی حسنين علیهما السلام را از ذریه رسول خدا میداند مكتوبي بقتيبة بن مسلم که این وقت والی خراسان بود نگاشت تا يحیی را بنزديك او فرستاد چون حاضر خدمت شد گفت توئی که حسن و حسین را از ذراری پیغمبر دانی سوگند با خدای اگر براین سخن حجتی محکم نیاوری بفرمایم سرت را بر گیرند گفت اگر حجت استوار کنم درامانم گفت در امانی گفت خداوند می فرماید :
«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ ۚ کُلًّا هَدَیْنَا ۚ وَنُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ ۖ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ ۚ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَی وَعِیسَی وَإِلْیَاسَ ۖ کُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِینَ»(1).
اکنون بگوی حسن و حسین با محمد نزدیکتر است یا عیسی با إبراهيم و در این آیه مبار که خداوند عیسی را از ذريه إبراهيم شمرده من چگونه حسنین راذریه
ص: 91
پیغمبر ندانم حجاج گفت حجت تمام کردی من فراوان این آیت را قرائت کرده ام و بدین معنی راه نبردهام اکنون بگوی میلاد تو در کجاست گفت در بصره گفت در کجا نشو و نما یافتی گفت در خراسان گفت این عربیت از که آموختی گفت خداوند روزی کرد گفت اگر مرا لحنی در سخن میرود آگهی ده يحيى شرم داشت که غلطات کلام او را در روی او بگوید خاموش ایستاد حجاج أو را سوگند داد .«فقال أما اذا سألتني أيها الأمير فانك ترفع ما يوضع و تضع مایرفع »يحيى گفت اکنون که از من پرسش میکنی مرفوع را مجرور و مجرور را مرفوع می خوانی حجاج گفت این لحني ناخوش است و قتیبه را مکتوبی کرد که یحیی چون باز خراسان شود او را در کار قضا استوار میدار و بروایتی وقتی حجاج پرسش کرد که آیا در بیان من لحمی میرود گفت در حرف واحد حجاج گفت در کدام حرف گفت در قرآن گفت شنیع تر لحنی است « قال تقول قل إن كان آباؤكم وأبناؤكم إلى قوله أحب إليكم فتقرئها بالرفع ، و يحيى بن يعمر نیز شاعری طليق اللسان بود و این شعر ازوست :
ابي الأقوام الا بغض قومی *** قديما ابغض الناس السمينا
و او در سال يکصدو بیستم هجری وفات یافت و بعضی گفته اند چون حجاج را بلحن سخن نسبت کرد برنجید و گفت اگر از پس سه روز دیگر ترا در این ولایت بیایم بکشم و اورا نفی بلد نمود .
جابر بن یزید الجعفی شیخ ابوعمرو کشی از جابر حدیث میکند که گفت در عهد جوانی از کوفه سفر مدینه کردم و ادراری حضرت محمد باقری علیه السلام نمودم فرمود کیستی و از کجائی عرض کردم از کوفه ام از قبیله جعفی فرمود بچه کار آمدی گفتم تا در حضرت تو کسب دانش کنم فرمود ازین پس بگوی از اهل مدینه ام گفتم روا باشد که سخن بكذب کنم فرمود ترابكذب تعليم نکردم زیرا که اقامت تو چند که در شهری باشد در شمار مردم آنشهر باشد و مرا کتابی داد و فرمودچندانکه بنی امیه زنده باشند اگر ازین کتاب حدیثی روایت کنی مورد لعن من و پدران من باشی و اگر بعد از بنی امیه
ص: 92
زنده بمانی و ازین کتاب سخنی پوشیده داری همچنان ملعون باشی و کتابی دیگر عطا فرمود و گفت بخوان و بدان و هیچگاه ازین کتاب سخنی باز مگوی واگرنه ملعون من و پدران من خواهی بود گویند چون دولت وليد سپری شد جابر بن یزید از خز سرخ عمامه بر سر بست و مردم را مخاطب ساخت که از دمی اوصيا ووارث علم انبيا محمد بن على علیهما السلام حدیث میکنم چون مردم دلیری او بدیدند گفتند دستخوش جنون گشته و او همی گفت هفتاد هزار حدیث از محمد باقر علیه السلام در خاطر دارم که هرگز روایت نکرده ام وروایت نخواهم کرد.
گویند روزی در حضرت باقر علیه السلام عرضکرد که این احادیث چنان درخاطر من جوش میزند که بیم دیوانگی میرود آن حضرت فرمود گاهیکه فضای سینه تو تنگی کند بصحرا شو و سر در کوی کن و بگوید «حدثنی محمد بن على بكذا و كذا»چون سلطنت بر هشام بن عبدالملك راست ایستاد جابر بترسید و روش دیوانگان گرفت و مانند کودکان برنی سوار شدو قوصره خرما بر سر نهاد و در بازار و برزن همی گذشت تا مردم او را دیوانه دانستند از آنسوی از هشام خط احضار او برسید حاکم کوفه دیوانگی اورا بنمود و بعرض رسانید دیگر هشام از وی نام نبردچون مدتی بگذشت وجابر مطمئن خاطر شدجلباب جنون را بیفکند و طریق خردمندان گرفت و او در سال یکصد و بیست و هشت هجری وداع جهان گفت .
ميثم التمار الكوفي اقوام او بجمله تمار بودند و خانواده اورا بيت التمارين نامیدند از شیعیان خاص امير المؤمنین علی علیه السلام است او را پسر زیاد بن ابیه عبيد الله در حوالی خانه عمرو بن حريث بردار کشید و من بنده قصه اورا در ذیل احوال امير المؤمنين علیه السلام آنجا که خبر از اخبار غیب میدهد بشرح نگاشتم ابوخالدتمار میگوید روز جمعه بود که با میثم در آب فرات بکشتی میرفتیم ناگاه صرصری عاصف وزیدن گرفت میثم گفت کشتی بساحل کشید تا بيرون شویم چه این طوفان بشدت شود از بهر آنکه معویه امروز بمرده است جمعه دیگر خبر برسید صدق سخن میثم مکشوف افتاد .
ص: 93
حبیب بن مظاهر الاسدی از اکابر تابعین است قرآن را بجمله از برداشتی و هر شب بعد از نماز خفتن تادمیدن سپیده دم قر آن را بتمام قرائت نمود و او از اصحاب حسین بن علی علیه السلام است که در کربلا شهید شد شرح حال او را انشاء الله در جای خود رقم خواهم کرد .
حارث بن عبدالله بن کعب بن اسد بن نحلة بن حرث بن سبع بن صعب بن معاویه الهمداني هو الحارث الاعور صاحب امير المؤمنين از بزرگان فقهاست سخن او در فتاوی استوار بود یافعی گوید با عبدالله بن مسعود ملاقات ومقالات داشته و احادیث او در سنن اربعه مسطور است و در کتاب میزان اورا از اجله تابعين شمرد دو إبن حبان او را در تشيع غالی دانسته و این آنکس است که امیر المؤمنین علیه السلام اورا بدینشعرها مخاطب داشت :
يا حار هَمْدانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي *** مِنْ مُؤْمِنٍ أو مُنافِقٍ قُبُلاً
يَعْرِفُنِي طَرْفُهُ و أَعْرِفُهُ *** بِنَعتِهِ وَ اسْمِهِ وَما فَعْلا
وأَنْتَ عِنْدَ الصِّرَاطِ مُعتَرِضي *** فَلا تَخَفْ عَثْرَةً ولا زَلَلاً
أقولُ لِلنَّارِ حِينَ وَقَفَ لِلعر... ض رَبِّهِ لاَ تَقْرَبِي اَلرَّجُلاَ
ذَرِيهِ لِأقربِيهِ إِنَّ لَهُ ***حَبْلاً بِحَبْلِ اَلْوَصِيِّ مُتَّصِلاً
أَسْقِيكَ مِنْ بَارِدٍ عَلَى ظَمَا *** تَخَالُهُ فِي اَلْحَلاَوَةِ العَسَلا
قول عَلَى لِحَارِثٍ عَجَبٌ *** كَمْ ثَمَّ أُعْجُوبَةٍ لَهُ جُمَلا(1)
از محمد باقر وجعفر صادق علیهما السلام حديث کرده اند که میفرمایند :
حَرَامٌ عَلَى رُوحٍ فَارَقَ جَسَدَهَا حَتَّى تَرَى اَلْخَمْسَةَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً
ص: 94
وَ فَاطِمَةُ وَ حَسَناً وَ بِحِيَتْ عَيْنُهَا أَوْ تُسْحَنَ عَيْنُهَا .
و این کتاب را نیز على وَ فَاطِمَةُ وَ حَسَناً وَ بِحِيَتْ عَيْنُهَا أَوْ تُسْحَنَ عَيْنُهَا بحارث همداني نگاشت:
وَ تَمَسَّكَ بِحَبلِ القُرآنِ وَانتَصَحَةَ وَ أحِلَّ حَلالَهُ وَ حَرِّم حَرامَهُ وَ صَدَّقَ بِمَا سَلَفَ مِن أَلْحَقَ وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ اَلدُّنْيَا لِمَا تُبْقِي مِنْهَا فَإِنَّ بعضها يُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرُهَا لَأَحَقُّ بِأَوَّلِهَا وَلَهاً حَائِلٌ مُفَارِقٌ وَعَظِّمِ اسمَ اللَّهِ أنْ لا تَذكُرَها إِلاَّ عَلَى حَقٍ وأَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ ومَا بَعدَ المَوتِ ولا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرطٍ وَثيقٍ واحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرضاهُ صاحِبُهُ النَّفسيهِ وَ يُكْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ احذَر كُلَّ عَمَلٍ يَعمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ ويَسْتَحْيِي مِنْهُ فِي الْعَلانِيَةِ والْحَذْرَكُلُ عَمَلٌ إذا سُئِلَ عَنهُ صاحِبُهُ أنكَرَهُ أو اعتَذَرَ مِنهُ.
میفرماید ایحارث چنگ در زن بقر آن و متمسك بقر آن باش و قر آنرا آموزگار خویش ساز و حلال و حرام را بحكم قر آن بران و اخبار بر گذشته را استوار میدار و از دنیا عبرت بگیر از آنچه گذشته است بدانچه مانده است چه اجزای دنیا با یکدیگر ماننده است ولاحق آن با سابق پیوسته است و دنیا پاینده و ماننده نیست هان ایحارث خدایرا جز بحشمت یاد مکن و بدروغ گواه مگیر و مرگرا فراموش مکن و از هول قیامت ایمن مباش و خواهنده مرگ مشوالا گاهی که بسیج این سفر کرده باشی و بپرهيز از کاری که خويشرا خشنود سازی و مردم را محزون داری و پرهیز از کاری که در پرده مرتکب شوی و شرم داری که از پرده بیرون افتد و بپرهيز از کاری که اگر از تو پرسش کنند انکار کنی یا از درمعذرت بیرون شوی.
ص: 95
وَ لا تَجْعَلْ عِرْضَك غَرَضاً لِنِبَالِ ألقولٍ ولا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ ما سَمِعْتَ فَكَفى بِذَاكَ كَذِباً ولا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّ ما حَدَّثُوكَ بِهِ فَكَفى بِذَلِكَ جَهْلاً وَاكْظِمِ الْغَيْظَ وَ احلُمْ عِندَ الغَضَبِ وَ تَجَاوَزْ عِندَ القُدْرَةِ واصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ العافِيَةُ واسْتَصْلِخْ كُلَّ نِعْمَةٍ أنْعَمَها اللَّهُ عَلَيكَ ولا تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِن نِعَمِ اَللَّهِ عِنْدَكَ وَ لْيُرَ عَلَيْك أَثَرَما أَمَّ اللَّهُ بِهِ عَلَيْك واعْلَمْ أنَّ أفضَلَ المُؤْمِنِينَ أَفْضَلُهُم تَقْدِمَةً مِن نَفسِهِ وَ أَهْلِهِ ومَالِهِ وأنَّك ما تُقَدِّمُ مِن خَيرٍ يُبْقَ لَكَ ذُخرٌ وَما تُؤَخَّر يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ .
میفرماید عرض خویش را نشانه خدنك ملامت مکن و آنچه شنیدی ناسنجيده باز مگوی تاواجب نکند که دروغزن باشی و آنچه ناسنجیده گویند بر مردمان باز مگردان تا لازم افتد که طريق جهل سپاری ، دروقت خشم بردباری کن و هنگام قدرت از نقمت دست بازگیر تاعافیت یا بی شکر نعمت خدایرا بگذار و هیچ نعمت بقلت سپاس مسپار و پوشیده مدار و بدانکه فاضلترین مؤمنان کسی است که از بذل جان ومال واهل و عیال بر مقدمه روان کند آنگاه بسیج سفر فرماید زیرا که آنچه از پیش فرستی از بهر تو ذخيره بود و آنچه را پس اندازی بهره غير شود
واحْذَرْ صَحَابَةَ مَن يَغِيلُ رَأْيَهُ وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبِرٌ بِصَاحِبِهِ واسْكُنِ الأنْصارَ ألْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ والْحَذَرُ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ وقِلَّةِ الأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ وَأَنْصُرُ رَايِكَ علَى مَا يَعْنِيكَ وَ إِيَّاكَ وَ تَقَاعُدَ الْأَسْوَاقِ فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ وَ مَعَارِيضُ الْفِتْن
ص: 96
وأكْثِرْ أن تَنظُرَ إلى مَن فُضِّلتَ عَلَيهِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّكرِ وَلا تُسَافِرْ فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ حَتَّى تَشْهَدَ اَلصَّلَوةَ إِلاَّ نَاضِلاً فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ وأطِعِ اللَّهَ فِي حَمْلِ أُمُورِك فَإِنَّ طَاعَةَ اَللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَاسوَاهَا وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا ولا تَقْهَرْهَا وخُذْ عَفْوَها وَ نَشاطَها إِلَّاَّ مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ الفَرِيضَةِ فَإِنَّهُ لا بُدَّ مِن قَضائِها و تَعَاهُدِهَا عِندَ مَحَلِّها وإِيَّاكَ أنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ وأَنْتَ ابقٌ مِن رَبِّكَ فِي طَلَبِ الدُّنيا وإِيَّاكَ و مُصاحَبَةَ السَّاقِ فَإنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ وَ قَرالِلَهُ وأحْبَبتُ أحِبَّائَهُ واحْذَرِ الْغَضَبَ فإنَّهُ جُندٌ عَظِيمٌ مِن جُنُودِ إبليسَ والسَّلامُ.
میفرماید بپرهيز از مردم سست اندیشه ناستودہ کردار چه مرد را با مصاحب خود بيك شمار گیرند و در سواد اعظم جای مکن که مجمع مسلمین است تا از جماعت بهره گیری و بپرهيز از منازل غفلت و مواضع ظلم و قلت انصار در طاعت خداوند و کوتاه دار خرد خودرا بر آنچه قصد میکند ترا و بپرهيز از مجالست أهل سوق که محضر شیطان و مورد فتنه است و نگران زیر دستان خود باش که موجب شکر و سپاس گردد و در روز جمعه قبل از صلاة سفرمكن الا از بهر جهاد یادر کاری که واجب افند و فرمانبردار باش خدایرا در امور خود چه از هر کاری فاضلتر است و با نفس خود در عبادات مندوبه مدارا کن تا با تو مدارا کند و در فرایض نرمی مجوی چه ادای آن واجب است و بترس از اینکه مرگ برتو در آید و تو در طلب دنیا از خداوند خود گریزان باشی و بپرهيز از مصاحبت فاسقان زیرا که بد کشاننده بد
ص: 97
است و خدا را بردار و دوستانش را دوست باش و از غضب بپرهیز زیرا که غضب لشکری از لشکرهای بزرك شيطا ست.
حبة بن جوين العرني الکوفی در کتاب خلاصه در شمار شیعیان امیر المؤمنين علیه السلام است وذهبی در کتاب هفتم خوداو را از غلات شیعه شمرده و بعضی از علمای سنت اورا موثق دانسته اند و طبرانی میگوید حبه حضرت رسول خدایرا دیدار کرده و او در سال هفتاد و شش هجری وفات یافت.
رشيد الهجری در کتاب مارقين آنجا که امیر المؤمنين از اخبار غیب خبر میدهد اشارتی از اخبار امیر المؤمنين بشهادت ر شید رفت بالجمله در كتاب ابن داود و کتاب کشی مسطور است که علی علیه السلام او را رشيدالولايا نام نهادوعلم منایا و بلایا اور تعلیم فرمود چنانکه هر کرا خواستی ازروز مرگ و سبب مرك و موضع مرك او خبردادی و امیر المؤمنين علیه السلام اورا آگهی داد که پسر زیاد دست و پای ترا قطع میکند و بردار میزند و زبان ترانیز خواهد برید این بود تا گاهی که اورا بنزديك عبیدالله زیادحاضر ساختند حکم داد که از امیر المؤمنين علیه السلام تبرا جوید آیا نمود گفت پسر أبوطالب ترا نفرمود که چگونه بدست من مقتول میشوی؟ گفت خبر داد که پسر زیاد ترا حکم میکند که از من برائت جوئی تو انکار میکنی پس دست و پای ترا از تن باز میکند و ترا بردار میزند آنگاه زبانت را قطع مینماید ابن زیاد گفت سوگند با خدای من صاحب ترا دروغزون خواهم ساخت و فرمان کرد که دست و پایش را قطع کنید وزبانش را بجای گذارید چون چنان کردند و او را از نزد ابن زیاد بیرون بردند بروایتی گفت دوات وقلم حاضر کنید تا آنچه از امير المؤمنين از اخبار مغیبات بیاد دارم بگویم و شما بنگارید چون اینخبر با بن زیاد برداشتند حکم داد تاز بانش رانیز قطع کردند و او را بردار زدند.
عبدالعزيز بن حارث الجعفی مردی دلاور و شجاع بود گاهی که در صفین سپاه شام بعضی از لشكر أمير المؤمنين را در پره انداختند و محاصره کردند عبدالعزيز پیغام أميرالمؤمنين علیه السلام را با آن سپاه محصور رسانید و کاری صعب بود چون شرح
ص: 98
اینقصه در کتاب صفين مرقوم افتاد بتكرار نمیپردازم .
نعیم بن دجاجة الاسدی در کتاب کشی مسطور است که بشر بن عطارد تمیمی در حق أمير المومنین بر زبانش سخنی ناستوده رفته بود چون این خبر در حضرت أمير المؤمنين مكشوف افتاد مرديرا بطلب بشر بن عطارد فرستاد چون آنمرد بقبيله بنی اسد عبور همی داد نعیم بن دجاجه از قصه آگهی یافت کار بفرستاده أمير المؤمنين نگذاشت بر سر بشر تاختن کرده اورا شتم کرد و سخت کوفت چندانکه مجروح گشت لاجرم امير المؤمنين نعيم را طلب داشت بجرم آنکه بی فرمان بشر را زحمت رسانید او را تعزیر کر دو حد بزد نعیم گفت « يا أمير المؤمنين والله إن المقام معك ذل و إن فراقك کفر» یعنی ملازمت تو ذلت و خواریست و از تو روی بر تافتن طریق کفر سپردنست على علیه السلام او را معفوداشت و فرمود اینکه تو گفتی از تو روی بر تافتن کفر است حسنه ایست که آن سینه را که «خدمت توذلت است»محو ومطموس میدارد.
سفیان بن ليلى الهمدانی در کتاب کشی مسطور است که از پس آنكه امام حسن علیه السلام با مو به کار بمصالحه کرد یکروز بر باب خانه ایستاده بود ناگاه سفيان ابن لیلی همچنانکه بر پشت شتر سوار بود و عبور میداد بر آن حضرت گذشت و پیاده نشد و سواره سلام داد و گفت السلام عليك يا مذل المؤمنين آنحضرت فرمود ای سفیان شتابزده مگذر پیاده شو که مرا با تو سخنی است سفیان پیاده شد و شتر خود راعقال کرد آنحضرت فرمود یا سفیان بگوی چه گفتی گفت عرض کردم السلام عليك يا مذل المؤمنين فرمود از چه روی مرا باین صفت منسوب داشتی عرض کرد از بهر آنکه خلافت که حق تو بود از گردن فرو گذاشتی تا معويه که مردی فاسق و فاجر است بر گردن مردم سوار شود و مملکت را بدست ظلم پایمال سازد آنحضرت فرمود از جد خود رسول خدای شنیدم که مردی فراخنای که هر چه بخورد سیر نشود روزگاری در از برنگذرد که امر امت براو قرار گیرد و او معويه است من این راز بدانسته بودم چون وقت برسید دست بازداشتم تراچه افتاد که با من نا هموار
ص: 99
سخن کردی سفیان گفت يا ابن رسول الله از کمال محبتی که مرا با تست از خرد بیگانه گشتم و سختی بیاوه گفتم حضرت فرمود والله دوست ندارد هیچ بنده مارا الا آنکه دوستی ما او را نفع رساند اگر چه در میان کافران ديلم باشد و گرفتار باشد همانا محبت ما گناهان بنی آدم را بریزاند چنانکه باد برف درختانرا. سہل بن حنیف انصاری بعد از مراجعت امير المؤمنين علیه السلام از صفین در کوفه وداع جهان گفت و او در شمار دوستان امير المؤمنين علیه السلام بود . «قال علیه السلام لواحبنی جبل لتهافت» یعنی اگر کوه مرا دوست دارد هر آینه پاره پاره شود زیرا که بلا و امتحان خاص دوستان اهل بیت است چنانکه در جای دیگر میفرماید« من احبنا اهل البيت فليستعد للفقر جليابا»، یعنی کسی که ما اهل بیت را دوست دارد باید جامه فقر وذلت بپوشد مصایب و بلایا از بهر اولیای خداست.
محقن بن ابی محقن الضبی ابن جمهور در مؤلف خویش آورده که چون محقن بر معويه در آمد سخت شادشد واز و پرسید از کجا میرسی و از نزد که میایی گفت از نزد «ابخل ناس واجبن ناس والئم ناس و اعيای ناس، معويه با مجلسیان گفت گوش دارید تا این عرب چه میگوید و چون مجلس از مردم پرداخته شد با محقن گفت بگوی تا چه گفتی محقن آنكلماترا اعاده کرد معويه گفت ای محقن والله دروغ گفتی پسر ابوطالب را چگونه ابخلناس خوانی و حال اینکه اگر او را دو خانه باشد یکیرا با کاه انباشته دارند و آندیگر را با زرسرخ آکنده نمایند نخستین زر سرخ را عطا سازد و آنگاه بکاه پردازد و او را چگونه جبان گوئی و حال آنکه هیچ مردی با او هم آوردنگشت جز اینکه سر بشمشیر سپرد و او را چگونه الئم ناس خوانی و حال آنکه پدرش أبو طالب شیخ قریش و سید بطحاست و مادرش فاطمه بنت اسد است و برادرش جعفر و عمش حمزه و پسر عمش رسول خدای و زوجه اش سيدة النساء و فرزندانش حسنين است سوگند با خدای که هیچکس بدین حسب و نسب نیست وچگونه اوراعی در کلام است و حال آنکه او افصح قریش است محقن گفت اگر او چنین است که تو گوئی از بهر چه در طلب خلافت با او طریق مخالفت
ص: 100
می سپاری معاویه خاتم خودرا نمودار کرد و گفت از بهر آنکه فرمان این خاتم در ممالك روان شود محقن گفت این کردار بازگشت ترا بنار کشاند معويه گفت مگر ندانی که خدای فرماید «أن رحمة الله قريب من المحسنين».
ضرار بن ضمره ضبابی در بحارالانوار بشرح حال وی اشارتی رفته و بهائی در کتاب کامل مینویسد که چون ضرار بر معويه در آمد گفت علی را از بهر من وصف کن ضرار گفت مرا معفومیداری اگر او را شطری از فضایل باز گویم معويه گفت معفوداشتم سوگند میدهم تراکه آنچه توانی از وصف خویشتن داری نکنی ضرار گفت اکنون تراواجب میکند که سخنی چندبگویم فأقول :
كَانَ وَاللَّهُ بَعِيدَ اَلْمُدَى شَدِيدَ اَلْقُوَى يَقُولُ فَصْلًا وَ يَحْكُمُ عَدْلاً يَنْفَجِرُ اِعْلَمْ مِنْ جَوانِبِهِ وَ يَنْطِقُ اَلْحِكْمَةَ عَنْ نَوَاحِي لِسَانِهِ وَ بستوحش مِنَ اَلدُّنْيَا وَ زَهْرَتِهَا وَ يَسْتَأْنِسُ بِاللَّيْلِ وَ وَحْشَتِهِ وَ كانَ طَويلَ الفِكرَةِ غَزيرَ الدَّمعَةِ يُقَلِّبُ كَفَّهُ ويُخَاطِبُ نَفسَهُ وَ يُناجي رَبَّهُ يُعْجِبُهُ مِنَ اللِّباسِ ما خَشُنَ وَمِنَ الطَّعَامِ مَا جَشَبَ كَانَ وَاللَّهِ فِينَا كَأَحَدِنَا يُقَرِّبُنَا إِذَا أَتَيْنَاهُ وَ يُجِيبُنَا إِذَا دَعَوْنَاهُ وَ كَانَ مَعَ قَرِّ بِهِ مِنَّا وَ تَقَرُّبَهُ إيَّانا لا نَبتَدي بِهِ لِعَظَمَتِهِ ولا نُكَلِّمُهُ لِهَيبَتِهِ فإن تَبَسَّمَ فَعَنْ مِثْلِ اللُّؤلؤ اَلْمَنْظُومِ يقربُ أَهْلَ اَلدِّينِ وَ يُفَضِّلُ الْمَسَاكِينَ لا يَطْمَعُ القَوِيُّ في بَاطِلِهِ ولا يَيْأَسُ الضَّعِيفُ مِن عَدْلِهِ فَأُقْسِمُ بالله لِرأيهِ فِي بَعْضِ أَحْوَالِهِ و قَدْ أَرْخَى اَللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ غَارَتْ نُجُومُهُ وهُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِخيَتِهِ وَهُوَ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ اَلْوَالِهِ اَلْحَزِينِ فَكَأَنِّي اَلاَّنْ أَسْمَعَهُ وَ هُوَ يَقُولُ
ص: 101
فِي بُكَائِهِ: يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا! إِلَيْكِ عَنِّي أَبِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَى تشوقت لاَ حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لأُحَاجِةَ لي فيكِ وقَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاثاً لا رَجْعَةَ لِي فِيكِ فَعَيْشُكِ قَصيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وأَمَلُكِ حَقِيرٌ آهِ آهِ !مِن قِلَّةِ الزَّادِ وُطُولِ الطَّريقِ وَ بَندِ السَّفَرِ وَعَظيمِ ألمَورِدِ وَ خُشونَةِ المَضْجَعِ.
معویه چون این کلمات بشنید اشکش بر چهره بدوید مردم مجلس نیز بگریستند معويه گفت خدای رحمت کند ابوالحسن راسو گند باخدای که چنین بود لكن اصحاب من بعد از مرك من چنین حديث نکنند.
قنبر غلام أمير المؤمنين علیه السلام قاضی نورالله در مجالس المؤمنين از کتاب کشی رقم میکند که از قنبر پرسیدند غلام کیستی گفت:
أَنَا مَوْلَى صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ نُورِ الْمُجاهِدِينَ وَ وارِثِ النَّبِيِّينَ وَ خَيرُ الوَصِيّينَ وَأَكْبَرُ الْمُسْلِمِينَ وَ يَعسُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ رَئِيسِ البَكَّائِينَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وسِراجِ المُظْلِمِينَ وَ ضَوْءُ الْقَائِمِينَ وَ أَفْضَلُ أَلْقَانَتَيْنِ وَ لِسَانِ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وأَوَّلُ المُؤْمِنِينَ مِن آلِ ياسينَ اَلْمُؤَيَّدُ بِجَبْرَئِيلَ اَلْأَمِينِ وَ اَلْمَنْصُورِ بِمِيكَائِيلَ اَلْوَتِينُ وَ أَلْمُحْمُودُ عِنْدَ أَهْلِ السَّمَوَاتِ أَجْمَعِينَ وَسَيدُ المُسلِمينَ وَالسَّابِقينَ قاتِلُ النَّا كَثِينُ وَالْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ وَالْمُحَامِي عَن حَرِيمِ المُسلِمينَ وَ مُجَاهِدِ أَعْدَائِهِ اَلنَّاصِبِينَ و مُطْفِيءُ نِيرَانِ ألْمُوقِدينَ وأَفْقَرُ مَن مَشَى مِن قُرَيْشٍ أجْمَعِينَ و أَوَّلُ مَن
ص: 102
أَجَابَ وَ اِسْتَجَابَ لِلَّهِ.
أميرُ المُؤمِنينَ وَوَصِيُّ نَبِيِّهِ في الْعَالَمِينَ وأَمِينِهِ عَلَى المَخلوقينَ وَ خَلِيفَةُ مَنْ بُعِثَ إِلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ مُقَيَّدُ اَلْمُشْرِكِينَ وَ سَهْمٌ مِنْ مَرَامِي اَللَّهِ عَلَى اَلْمُنَافِقِينَ وَ لِسَانِ كَلِمَةِ أَلْعَابِدَيْنَ وَ نَاصِرِ دَيْنِ اَللَّهِ وَلِيِّ اَللَّهِ وَ لِسَانِ كَلِمَةِ اَللَّهِ وَ نَاصِرِهِ فِي أَرْضِهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ وَ كَهْفِ دِينِهِ وَ إِمامُ اَجَلِ أَهْلِ الْأَبْرارِ رَضِيَ عَنْهُ اَلْعَلِيُّ اَلْجَبَّارُ سمح سخي حيسي بُهْلُولٌ زَكِيٌ مُطَهَّرٌ أَبْطَحِيٌ بَازِلٌ جَرِيٌ همام صابرٌ صَوَّامٌ مَهْدِيٌ مِقدَامٌ قَاطِعُ اَلْأَصْلاَبِ فَرَّقَ اَلْأَحْزَابَ عَالِيَ اَلرِّقَابِ .
ارْبِطْهُمْ عِنَاناً وأَثْبَتَهُمْ جِناناً وَ أَشَدُّهُم شَكِيمَةً بَازِلٌ بَاهِلٌ صَدِيدٌ هِزَبْرٌ ضرغام عرَامٌ حَصِيفٌ خَطِيفٌ مِحْجَاجٍ كَرِيمُ اَلْأَصْلِ شَرِيفُ الْفَضْلِ فَاضِلُ أَلْقَبِيلَةٍ تَقِي اَلْعَشِيرَةَ زَكِيُّ الْكَائَةِ مُؤَدِّي الأمَانَةِ مِن بَنِي هَاشِمٍ وابنُ عَمِّ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله الإمامِ الهادِي المهْدِيُّ لِلرَّشَادِ مُجَانِبُ اَلْفَسَادِ اَلْأَشْعَثُ أَلْحَاتُمُ الْبَطَلُ الجَماجِمُ واللَّيثُ أمْزَاحِمُ بَدْرِيٌ مَكِّيٌ رُوحَانِيٌ شَعْشَعَانِيٌ مِنَ اَلْجِبَالِ [مِنْ جَبَلِ] شَوَاهِقِهَا وَ مِنْ ذي الهِضابِ رُوسُهَا وَ مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُها وَمِنَ الْوَغَى شَبْهاً الْبَطَلُ الْهُمَامُ وَاللَّيثُ الْمِقْدَامُ وَ الْبَذْرُ اَلتَّمَامُ مَحَكُّ ألمُؤمِنينَ وَوَارِثُ الشَّعْرَينِ وَ أبوالسبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنُ
ص: 103
وَاللَّهِ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ حَقّاً حَقّاً عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ عَلَيْهِ مِنَ الصَّلَواتِ الزَّاكِيَةِ وَ الْبَرَكاتِ السَّنِيَّةِ .
هم در کشی مسطور است که چون قنبر را بنزديك حجاج بن یوسف آوردند از وی مستفسر شد که علی علیه السلام ترا بکدام خدمت مأمور میداشت گفت آب وضوی آنحضرترا من حاضر میساختم گفت بعد از وضو چه میفرمود گفت این آیت مبار کرا قرائت میفرمود«فلما نسوا ماذکروا به فتحنا عليهم أبواب كل شيء حتى إذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم فاذاهم مبلسون فقطع دابر القوم الذين ظلمو او الحمد الله رب العالمين»(1) حجاج گفت همانا ما را از جمله این ستمکاران میدانست و این آیت را در حق ما قرائت میکرد قنبر گفت جزاین نتواند بود حجاج گفت چونست اگر بفرمایم سرترا از تن بر گیرند گفت اینوقت ادراك سعادت شهادت خواهم کرد پس حكم داد تا قنبر را گردن زدند
عبدالله بن أبي رافع كاتب أمير المؤمنين علیه السلام بود شيخ أبو جعفر طوسی در کتاب فهرست مینویسد که عبدالله بن رافع در احوال أصحابی که در جنگ جمل و حرب صفين وغزای نهروان ملازمت رکاب أمير المؤمنين علیه السلام را داشتند کتابی نگاشته و همچنان در بیان قضایای آنحضرت او را كتابيست. بدین كلمات أمير المؤمنين علیه السلام اورا بنگاشتن خط خوش تعلیم فرمود «قال علیه السلام ألق دواتك وأطل جلفة قلمك وفرج بين السطور وقرمط بين الحروف فان ذلك أجدر بصباحة الخط»یعنی اصلاح کن دوات خود را و دراز کن زبانه قلم خود را و گشاده کن میان سطور را و پیوسته کن میان حروف را که بدینگونه نگاشتن از برای زیبائی خط سزاوارتر است.
صیفی بن قیل بروایت ابن داود اورا باتفاق حجر بن عدی الکندی بحكم معويه بدرجه شهادت رسانیدند.
ص: 104
تميم بن خذیم الناجي ابن داود در کتاب خود مسطور داشته که تميم بن خذیم در همه غزوات ملازم رکاب أمير المؤمنين علیه السلام بوده.
تميم بن عمرو از أصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است و کنیت او أبو جیش است و او ازجانب أمير المؤمنين علیه السلام قبل از سهل بن حنیف حکومت مدینه داشت
ثابت بن البنانی بروایت ابن داود بقبيله بنانه منسوبست و کنیت او بوفضاله است ولادت او هنگام غزوه بدر بود و در حرب صفين بدست لشکر شام شهید شد.
جعيدة الهمداني بروایت ابن داود بعد از شهادت أمير المؤمنين علیه السلام خدمت امام حسن وامام حسين علیهما السلام میفرمود و بعداز حسنین خدمت علی بن الحسين زين العابدین علیه السلام داشت.
حارث بن الربيع کنیت او أبوزياد است بروایت ابن داود وقتی از جانب أمير المؤمنين علیه السلام حکومت مدینه داشت.
حارث بن قيس ، ابن داود از شیخ طوسی و ابو عمرو کشی حدیث میکند که او از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است و در جهاد صفين يکپای او قطع شد.
حارث بن همام النخعی در خبر است که در جنگ صفین رایت اشتر نخعی بدست او بود .
خوات بن جبیر در شمار راویان أمير المؤمنين علیه السلام است و او در جنگ بدر حاضر بود چنانکه در کتاب حضرت رسول خدای بشرح رفت.
زیاد بن کعب بن مرحب در شمار أصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است
زیدبن وهب الجهني بروایت ابن داود خطبی که أمير المؤمنين علیه السلام در منیر قرائت میفرمود در کتابی مؤلف داشته و ذهبی در کتاب میزان او را از ثقات روات شمرده و از روایات اوست که عمر بن الخطاب حذیفه را سوگند داد که رسول خدا مرا از منافقان شمرد یا از صديقان دانست؟ و نیز از وی روایت کرده اند که گاهی که دجال خروج کند دوستان عثمان او را دفع خواهند داد يعقوب فسوى از ذکر اینگونه أحاديث خبر او را خالی از خلل نداند لكن ابن معین واعمش اوراموثق
ص: 105
دانند در بدو حال خواست که ادراك خدمت رسول خدای کند در عرض راه او را آگهی دادند که آن حضرت بسرای دیگر ارتحال فرمود بالجمله زيد بن وهب در سال تسعين هجری یا اندك زمانی کم و بیش وداع جهان گفت و ذهبی نیز او را موثق دانسته
سالم بن أبي جعده ، ابن داود او را از أصحاب أمير المؤمنين علیه السلام شمرده .
سلمة بن كهيل البرقي بروایت ابن داود از خاصان شیعیان أمير المؤمنين عليه السلام است.
سليمان بن مهری بکسر میم و فتح های هوز از امیر المومنین علیه السلام روایت احادیث فرموده و دیگر از خرشه و همچنین از ابن الحر روایت خبر و حدیث نموده.
سفیان بن یزید در کتاب خلاصه و مؤلف ابن داود مسطور است که در جنك صفین سفیان و برادرانش هريك از پس دیگری رایت أمير المؤمنين علیه السلام را بر داشته رزم دادند تا شهید شدند. است
شرحبیل، در کتاب خلاصه رقم کرده که او با چهار برادر در حرب صفين سعادت شهادت دریافتند
سالم بن سراق الأزدي کنيت او أبوصفره است مهلب بن أبي صفره که از امیران شناخته است چنانکه انشاء الله در جای خود بشرح میرود از احفاد ويست بالجمله سالم در حرب جمل حاضر حضرت أمير المؤمنين علیه السلام گشت عرض کرد سوگند با خدای که اگر ازین پیش حاضر حضرت شدم هیچ مرد از قبيله أزد با تورزم نداد وفات او در بصره بود وعلى علیه السلام بر او نماز گذاشت
عامر بن شرحبیل کنیت او أبو عمرو است ابن داود او را از علمای فقه شمرده واز راویان امیر المومنین علیه السلام دانسته .
عامر بن عبدالله ، او را از زهاد ثمانيه شمرده و از اصحاب أمير المومنین
ص: 106
عليه السلام دانسته.
عباية بن رفاعه انصاری ابن داود میگوید او از راویان أحاديث أمير المومنین عليه السلام است و از مردم یمن است.
عبدالله بن حجل بروایت ابن داود از خاصان شیعیان أمير المومنین علیه السلام است.
عبدالله بن خباب باخای معجمه و هردو بای موحده خوارج اورا قبل از وقعه نهروان شهید کردند چنانکه بشرح رفت .
عبدالله بن سلمه در جنگ جمل حاضر حضرت بود و در حرب صفین موفق نیامد وهمی دریغ خورد وهمی گفت که دوست داشتم که در جنگها بجمله ملازم رکاب أمير المومنین علی علیه السلام بودم
عبدالله بن شداد بن الهادي الليثي چند کرت مریض گشت وحسين بن علی علیهما السلام او را عیادت کرد تا در زمان شفایافت و در خبر است که بسیار وقت همی گفت که مرا آرزوست که از بامداد تا پیشین بر منبری بر آیم و فضایل علی علیه السلام را بگویم نماز پیشین مرا فرود آرند و گردن بزنند ذهبی در کتاب کاشف گوید که در رکاب أمير المومنین علیه السلام شهادت یافت. کار
عبدالله بن الصامت ابن داود گفته از شیعیان خاص اميرالمومنین بود و او برادر زاده ابوذرغفاریست در بصره میزیست تا جهانرا بدرود کرد.
عبدالخير الخيواني بكسر خای معجمه و سکون تحتانی و واو والف نون مكسور از قبیله خوانست از شعب همدان از شیعیان امیر المومنین علیه السلام است دار قطنی خیوانرا برای مهمله تصحیح نموده لكن باواو درست تر باشد .
عبدالرحمن بن ابی لیلی در تمام غزوات ملازمت رکاب امير المومنین علیه السلام داشته حجاج بن یوسف ثقفی او را مورد عقاب و نکال داشت.
علقمة بن قيس بروایت ابن داود او و برادرش در حرب صفین شهید شدند على بن أبي ربيعة الوالي الاسدي بروایت ابن داود بعبادت و زهادت معروف
ص: 107
بود و در شمار راویان أمير المؤمنين علیه السلام است.
عمرو بن حصين کنيت او ابواحيحه با هر دو حای مهمله است در جنگ جمل صد هزار درهم در تجهيز لشكر أمير المؤمنين علیه السلام بذل کرد و در حرب صفين حاضر بود و او را زخمی رسید.
عمرو بن دينار الكوفي بروایت ابن داود از بزرگان تابعین است و نيك فاضل وموثق بود .
فاكهة بن سعد موافق روایت ابن داود از مجاهدین صفین است و بدست لشکر شام شهید شد.
کعب بن عبدالله از جمله تابعین است در جنگ جمل وحرب صفین وغزوه مارقین ملازم رکاب أمير المؤمنین علیه السلام بوده .
کیسان بن کلیب کنیت او أبو صادق است بروایت ابن داود ادراك خدمت أمير المؤمنين علیه السلام و امام حسن و امام حسین و امام زین العابدین علیهم السلام نموده و از ایشان روایت کرده .
لوط بن يحيى الأزدی کنیت او أبو مخنف است کتب مقتل امام حسین علیه السلام و کتاب مختار و کتاب مقتل محمد بن أبي بكر و کتاب قتل عثمان و کتاب جمل و صفین و کتاب خطبه ابن الزهراء از مؤلفات اوست أبوعمر کشی گوید که از راویان أمير المومنین علیه السلام است و شيخ أبو جعفر طوسی این سخنرا استوار ندارد و گوید پدر او یحیی در شمار اصحاب امیر المومنین علیه السلام بود لكن ابومخنف ادراك خدمت آنحضرترا نفرموده
منهال بن عمرو الاسدی در شمار راویان حسین بن علی علیهما السلام است و ادراك خدمت امام زین العابدین علیه السلام نیز فرموده او را ثقه و عدل گفته اند شیخ ابوعلی طبرسی از منهال حدیث میکند گفت بحضرت امام زین العابدین علیه السلام رفتم و گفتم:
كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا اِبْنَ بِنْتٍ رَسُولَ اَللَّهِ؟ قَالَ: أَصْبَحْتُ وَ اَللَّهِ
ص: 108
بِمَنْزِلَةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ «يُذَبِّحُونَ أبنائَهُم وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَائَهُمْ »وَ أَصْبَحَ خَيْرُ اَلْبَرِيَّةِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ يُلْعَنُ عَلى المَنابِرِ وأَصْبَحَ مَن يُحِبُّنا مَقبوضاً حَقَّهُ بِحُبِّهِ إيَّانَا.
ایندو شعر از منهال است.
يعظمون له أعواد منبره *** و تحت ارجلهم أولاده و ضعوا
بأي حكم بنوه يتبعونكم *** وفخر كم انكم صحب لهم تبع
قدامة السعدی شیخ ابو الفتوح رازی در تفسیر خود رقم کرده که گاهی در ارض یا بل بخواستاری امیر المومنین علیه السلام خداوند آفتابرا باز پس آورد تا نماز آنحضرت قضا نشود قدامه حاضر حضرت بود و این شعرها انشاد کرد:
رد الوصى لنا الشمس التی غربت ***حتى قضينا صلاة العصر في مهل
لا انسه حين يدعوها فتتبعه *** طوعا بتلبية هاها على عجل
فتلك أيته فينا و حجته *** فهل له في جميع الناس من مثل
اقسمت لا ابتغي يومأ له بدلا ***و هل يكون لنور الله من بدل
حسبي ابوحسن مولی ادین به ***و من به دان رسل الله في الأول
و ما قصه رد شمس را در کناب صفین شطری نگاشتيم
مخنف بن سليم الازدی بروایت ابن داود از اصحاب خاص امير المومنین است. منصور زهری از اصحاب علی علیه السلام است وقتی از جانب امير المومنین علیه السلام بسوی معویه رسول بوده.
مسیب بن حر حرزی کنیت او ابوسعید است گاهیکه وداع جهان همی گفت آنحضرترا وصی امور خویش نمود.
المهدی مولی عثمان بن عفان، ابن داود گوید او از خواص شیعیانست و او در حضور محمد بن ابی بکر در خدمت امیرالمومنین علیه السلام از دشمنان سابق و لاحق
ص: 109
برائت جست
نعمان بن مهران در شمار راویان امير المومنین علیه السلام است و بعد از فتح جنگ جمل فرمود هر که بنعمان پناهنده شود و در خانه او جای کند ایمن باشد.
نعمان بن عجلان ازجانب اميرالمومنين علیه السلام در بحرین و عمان حکومت داشت و او از جمله انصار است از قبیله بنی زریق و زريق بضم زای معجمه و فتح رای مهمله است.
نميلة الهمدانی بروایت ابن داود از شیعیان خاص امير المومنین علیه السلام است. ابوجند بن عبدی از جمله اصحاب على علیه السلام است گویند در غزوه جمل یکپای شتر عایشه را او با تیغ بزد .
ابوالجوشا باجيم و شین معجمه بروایت ابن داود چون امير المؤمنين علیه السلام آهنگ صفين فرمود رایت خودرا باو دادو رایت مهاجر را بنوح بن حارث تفويض نمود و رایت انصار را بقرظة بن كعب داد و رایت کنانه را بعبد الله بکیر سپرد و رايت هذيل را بعمرو بن ابی عمرد هذلی عطا کرد و رایت همدان را برفاعة بن ابی رفاعة همدانی گذاشت و ابو ليلى بن عمرو را بر مقدمه روان کرد
ابوحيه باحای مهمله و یای تحتاني هو طارق ابن شهاب الأحمسي از اهل کوفه از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام بود .
ابوزید مولی عمرو بن حریث در همه غزوات ملازم رکاب امير المؤمنين عليه السلام بود.
ابو الشفاح بجلی گویند در حرب صفين اول کس او بود که ادراك سعادت شهادت کرد .
ابو شمر بن أبرهة بن الصباح الحميری از مردم شام است و در لشکر معویه میزیست در جنگ صفین باجماعتی از لشکر معويه جداشده بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آمد.
ابو طبيان با طای مهمله و بای موحده وپای تحتانی در شمار اصحاب على علیه السلام است
ص: 110
ابو منزه القاضي الكندي از راویان حديث أمير المؤمنین علیه السلام است
ابوعمرة الانصاری وی نیز در شمار راويان أمير المؤمنين علیه السلام است
ابو عمرو الفارسي از مردم عجم است و نام او در عجم زاذان است بازای معجمه وذال معجمه در شمار اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است.
ابوالاسود وهو ظالم بن عمر والدئلی البصری او را یافعی از بزرگان تابعین داند و او بحصافت عقل، و اصابت رأي معروف بود جلال الدین سیوطی در طبقات نحاة او را اول کس داند که بتعليم امير المؤمنين علیه السلام علم نحو را تدوین نمود و در روایت احادیث ثقه بود و از اميرالمؤمنين علیه السلام و ابن عباس و ابوذر غفاری روایت مینمودو شاعری طليق اللسان و سریع الجواب بود در سنۀ شصت و نه هجری بمرض طاعون در گذشت زمخشری در ربيع الابرار مینویسد که معويه وقتی ابوالاسود را با شیائی چند هدیه فرستاد و در میانه و عائی از حلوا بود دختر ابوالاسود گفت ای پدر این هدیه از کیست گفت این اشیا را معويه بنزديك ما فرستاد تادین ما را بر باید دختر اینشعر بر بدیهه بگفت :
أبالشهد المزعفر يا ابن حرب *** ما لا نبيع عليك أحسابا و دينا
معاذ الله كيف يكون هذا *** و مولانا أمير المؤمنينا
شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر خود رقم کرده که ابوالاسود در بني قشير فرود آمد چون مردم آن قبیله از خوارج بودند چون شب تاريك شد منزل او را هدف سنگی ساختند بامدادان ابو الاسود ایشانرا از آن کردار زشت نشان ملامت ساخت گفتند «مارميناك إن الله رماك» ماترا سنگی نزدیم بلکه خدای زد ابوالاسود گفت «لاتكذبوا على الله فلو أن الله رماني فما أخطانی» دروغ بر خدای نبندید اگر خداوند این سنك را انداختی نشان بخطا نساختی گفتند از حب علی دست باز دار چنداو را ستایش خواهی کرد در پاسخ ایشعر بگفت :
يقول الأرذلون بنو قشير *** طوال الدهر لا تنسى عليا
أحب محمدا حبا شديد *** و عباسا و حمزة و الوصيا
ص: 111
هوى أعطيته منذ استدارت *** رحى الاسلام لم نعدل سويا
فان يك حبهم رشدأ أصبه *** ولم اك مخطئا إن كان غيا
گفتند از شعر واپسین چنان مستفاد میشود که در حب ایشان از در شك وريب باشی؟ گفت مگر خدایرا شك وشبهتی بود آنجا که فرمود «و إنا أوإياكم لعلی هدی أو في ضلال مبین » گویند مردی اعرابی بر ابو الاسود در آمد و فقال أتأذن لي في النزول قال. وراءك اوسع عليك قال فهل عندك شييء قال نعم قال اطعمني قال عيالی احق منك قال ما رایت الام منك قال نسيت نفسك، گفت رخصت میکنی تا پیاده شوم گفت بیا بان از قفای تو گشاده تر است گفت مالك چیزی هستی گفت هستم گفت مرا عطا کن گفت حق عیال من بر من بیشتر از تست گفت از تولئیم تر کس نشناسم گفت خويشرا فراموش کرده .
مردی دیگر از ابوالاسود چیزی بعطا خواست اجابت نفر مود گفت همانا صبح کردی و حال اینکه حاتمی باشی گفت حاتمی باشم لكن تو ندانی مگر این شعر حاتم نیست که گوید :
أماوي إما مانع فمبین *** إما عطاء لا ينهنهه الزجر
روزی زیاد بن ابیه ابو الاسود را گفت اگر پیر نبودی از تو مشورت میجستم و رای ترا بکار میبستم گفت اگر کس از من نیروی کشتی گرفتن خواهد نتوانم و اگر از رای من استعانت جوید از جوانی بهتر باشم زیرا که مجرب شده ام.
در كتاب ربيع الابرار مسطور است که زیاد بن ابیه ابوالاسود را گفت با دوستی علی چگونه گفت چنانکه تو در دوستی معوية باشی لكن من از دوستی علی ثواب اخروی خواهم و تو از دوستی معويه حطام دنیوی جوئی و مثل من و تو شعر عمرو بن معدیکر بست :
خليلان مختلف شأننا *** اريد العلاء و يهوى السمن
أحب دماء بني مالك *** وراق المعلى بياض اللبن
و از خلیلان خود راو معنی را خواهد و زمخشری در ربيع الابرار اینشعر
ص: 112
را از ابوالاسود روایت میکند :
أمغنمدي في حب آل محمد *** حجر بنيك فدع ملامك أو زد
من لم يكن بحبالهم متمسكا *** فليعرفن بولادة لم ترشد
ابان بن تغلب بن رباح بن عبدالبكري نسب او ببکر بن و ایل پیوسته میشود و او در علم تجوید و قرائت قرآن فضلی بکمال داشت و در علم حدیث و تفسير و فقه و علم نحو ولغت از معارف عصر خویش بودو كتاب تفسير غريب القرآن و کتاب فضائل [القرآن] و کتاب صفين از مصنفات اوست و او نیز ادراك خدمت امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام نموده و مورد النفات ایشان بوده در خبر است که محمد باقر علیه السلام او را فرمود که در مسجد مدینه بنشین و شیعیان مارا بصدور فناوی برخوردار باش چه من دوست میدارم که شیعیان من مانند ترا دیدار کنند و او در زمان امام جعفر صادق علیه السلام وفات نمود و آن حضرت د. وفات او اندوهناك شد و هنگام وفات او را از پیش خبر داده بود و احمد بن خليل و ابن معين وابو حاتم ابان بن تغلب را ثقه خوانده اند و ابن عدی او رادر تشيع عالی دانسته بالجمله در سال یکصد و چهل ويك هجری وداع جهان گفت.
کمیل بن زياد بن نهيك نخعی از بزرگان تابعین است از جانب امير المؤمنين علیه السلام روزی چند عامل هیت بود چنانکه در کتاب صفين بشرح رفت و صورت مکتوب امیرالمومنين علیه السلام با او مرقوم افتاد و اینكلماترا على علیه السلام نيز اورا مخاطب داشته و فرموده :
قَالَ علیه السلام:يَاكْمِيلُ مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرِحُوا فِي كَسْبِ اَلْمَكَارِمِ وَ يُدْلِّجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ فِي الَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ اَلْأَصْوَاتَ مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّوَ خَلَقَ اللهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ اَلسُّرُورِ لُطْفاً فَإِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي اِنْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ كَمَا طُرِدَ
ص: 113
غَرِيبَةُ اَلْإِبِلِ .
فرمود ای کمیل فرمان کن اهل و عشیرت خود را که در کسب اخلاق ستوده شب خیز باشند و شبانگاه در اسعاف حاجت خاموشان جنبش کنند و ایشانرا شاد خاطر سازند سو گند بدانکس که شنوائی او پذیرند؛ همه آوازهاست نیست کسی که در قلب مردم سروری، بودیعت گذارد الا آنکه خداوند جل و علا او را بپاداش لطفی عطا فرماید تا آن لطف نازله حدثان را چنان بسرعت پذیره شود که آب بسوی نشیب رود چندانکه شر او را بگرداند و آنرا چنان براند که شتر غریب را از میان شتران .
مكشوف باد که شرح حال کمیل بن زیادو ملازمت اور خدمت امير المؤمنین علیه السلام موافق کتب تواریخ و شرح نهج البلاغه چنانست که در کتاب صفین و تابعین مرقوم شد لكن موحدین عرفای حقه اورا صاحب سر امير المؤمنين علیه السلام دانسته اند و سلسله جماعتی از مشایخ عرفا را بدو منتهی میدارند از جمله حديث کرده اند که یکروز امير المؤمنين علیه السلام بر شتری سوار بود و کمیل را ردیف فرمود در عرض راه عرض کرد که یا امیرالمؤمنین «ما الحقيقة» يعنی چیست حقیقت همانا از حقیقت بینام و نشان پرسش نکرده چه هیچ ممکن را بادراك این مقام دستگاه نیست تواند بود که از وحدت حقه و حقيقت محمد و ولایت علویه پرسش کرده باشد امير المؤمنين علیه السلام فرمود «مالك والحقيقة» یعنی ترا با حقیقت ارتباطی نیست نخست از خودی و خودبینی باید بیرون شد چنانکه من بنده در شعری گفته ام :
یکقدم بیرون شو آخر از کنار خویشتن *** شرم از این کردار بادت تابکی این ماومن
يکقدم تا کوی آن شه بیشتر نبود و ليك *** آنقدم بگذاشت باید بر وجود خویشتن
و از اینسخن امير المؤمنين علیه السلام کمیل را تهویلی فرمود تا در سلوك بر جد و
ص: 114
جهد خویش بیفزاید و طریق فنای في الله پیماید کمیل چون آن طرد و تهويل را نگریست عرضكرد «اولست بصاحب سر ك » آیا من صاحب سر تو نیستم و حمل اسرار تو نتوانم کرد « قال بلى ولكن يترشح عليك ما يطفح منی » فرمود صاحب سر من هستی لكن باندازه که از رشحات خاطر من نصيبه بری و بقدر توانائی بهره مند گردی مقرراست چنانکه مستسقی سیراب نشود طالب از زیاده طلبی باز نايستد لاجرم کمیل عرض کرد «أو مثلك تخيب سائلا» آیا ما تندتو کریمی سایل را محروم میگذارد ؟ : «فقال أمير المؤمنين علیه السلام : الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير اشارة » فرمود حقیقت تلالی شعشعه جلال است که بی پرده آشکار شود بی آنکه اشارتی رود کمیل عرض کرد «زدنی بيانا » ازین روشنتر بگوی تافهم توانم کرد «فقال محو الموهوم مع صحو المعلوم » یعنی کشرات را که وجودات موهومه اند بسترند و در حقیقت تجلی که ولایت موهوبه است نگرند دیگر باره گفت «زدنی بیانا» روشنتر بگوی « فقال هتك الستر لغلبة السر»فرمود چاك زدن حجابات مقيداتست نیروی سعی وطلب همچنان عرض کرد «زدنی بیانا»چنان بگوی که عقل مندرك تواند کرد « فقال نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره » فرمود حقيقت نوریست که از صبح ازل بر دمید و آثارش متلالی ساخت هیاکل توحيد را یعنی وجودات جزئی که رهينة قيودات متعدده اند نمودار توحيدند چه این قیودات را حقیقتی نیست و همگان نمودنی بودند و آنکس را که دیده حق بین باشد بجز حق نبیند ازین جمله مکشوف افتد که هستیها همه طفیل هستی وحدت حقه و حقیقت محمدیه وولایت علویه است و همگان رشحات وجود ایشانست و این هر سه در حقیقت یکیست .
کمیل هنوز خاموش نشد و عرض کرد «زدنی بیا زنا فقال اطفی، السراج فقد طلع الصبح » فرمود چراغ را فرو نشان که صبح طالع گشت یعنی آنچه در خور فهم تو بود گفته شد و آنچه از وحدت حقه و کثرات موهومه توانستی فهم کردی و قربت ماوو لایت موهوبة ما را دانستی .
ص: 115
همانا مشایخ عرفای حقه در شرح این کلمات کتابها نگاشته اند که ایراد آن در خور این کتاب مبارك نیست و من بنده بدانچه از تاویل این کلمات بخاطر ميرفت اشارتی کردم و بشرح و بسط تمام با اینکه نيك توانا بودم روا نداشتم بالجمله از کمیل بن زیاد کمتر نقل احادیث کرده اند وابن معين و جماعتی او را توثیق نموده اند حجاج بن یوسف ثقفی خواست تا او را بدست گیرد و بقتل رساند کمبل از وی بگريخت چون حجاج بدو دست نیافت عطائیکه از بیت المال در وجه لشکریان که از اقوام کمیل بودند برقرار بود قطع فرمود چون این خبر با کمیل بردند گفت از عمر من چندان بجای نمانده که سبب قطع روزی جماعتی شوم برخاست و بنزديك حجاج آمد حجاج گفت ای کمیل ترا همی جستم تا کیفر کنم گفت هر چه خواهی میکن که از عمر من جز اندکی نمانده وعنقریب بازگشت من و تو بسوی خداوند است و مولای من مرا خبر داده که قاتل من تو خواهی بود حجاج گفت نیکو گفتی تو در شمار قاتلان عثمانی و فرمان کرد تا سرش بر گرفتند در سال هشتاد و سه هجری و اینوقت نودسال داشت.
سید رضی رضی الله عنه از کمیل بن زیاد روایت میکند که فرمود یکروز امير المؤمنين علیه السلام دست مرا بگرفت و روان شد چون بصحرا در آمدیم مانند حسرت زدگان آهی سخت بر آورد .
ثُمَّ قَالَ: يَا كُمَيْلُ إِنَّ هَذِهِ اَلْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ :اَلنَّاسُ ثَلاَثَةٌ عَالِمٌ رَبَّانِيٌ وَ مُتعَلِّم عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَلَمْ يَلْجَئُوا إلى رُكْنٍ وَثِيقَ.
فرمود ای کمیل دلها خزانه ایست تا علوم و معارف را فراگیرند و در آن
ص: 116
خزانه اندوخته کنند و آن دل که فراگیر نده تر باشد نیکوتر باشد هان ای کمیل آنچه میگویم بشنو و از بر کن همانا مردم بر سه گونه اند گروهی عالم ربانی اند و در معارف حقه و علم مبدأ و معاد دانا و بینایند و گروهی متعلمند و ایشان از بهر آنکه خویش را از ظلمات جهل بجمانند روزگار خود بکسب علوم بپای برند و گروه سیم که عوام الناس اند مگسان را مانند که از پی هر بانگی ناپروا روندو بهمراه هر بادی جنبش کنند کنایت از آنکه عقیدت ثابتی در دین ندارند و بنور علم فروغی نیافته اند و بر کنی واثق پناه نجسته اند .
يَا كُمَيْلُ أَلْعَلَمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ لِأَنَّ العِلمَ يَحرُسُكَ وَ أنتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وألاَّ تَنْقُصُهُ النَّفَقُهُ وَ أَلَمٍ يَزْكُو عَلَى الاِنْفاقِ وَ صَنِيعُ اَلْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ.
میفرماید ای کمیل دانسته باش که علم بهتر از مال است زیرا که علم ترا از جهل وذلت حافظ وحارس است ومال را تو باید حفظ و حراست کنی و همچنان مال از بذل کردن و نفقه دادن نقصان پذيرد وعلم از تعلیم فرمودن و آموزگاری کردن نمو کند و زیاده شود و معروفی که از مال بجای گذاری چندان بیاید که مال باید چه صنيع مال بزوال مال زایل شود .
يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ اَلْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ بهِ يَكسِبُ الاِنْسانِ الطَّاعَةَ في حَيوَيهِ وجَمِيلُ الأُحدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وألْعَلْمُ حَاكِمٌ والْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ هَلَكَ زَانَ الأَمْوَالُ وَهُم أحياهُ وَ العُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.
ص: 117
فرمود ای کمیل بن زیاد شناختن علم دینی است که با آن خداوند دین توان بود بدستباری علم آدمی در حیات خود کسب طاعت حق میکند و بعد از وفات ذكر جميل ونام نیکو میگذارد ودانسته باش که علم حکم کننده است در تحصیل مال و مال محکوم علم است ای کمیل بن زیاد آنانکه مال اندوخته کنند. در تپه ضلالت هلاك شوند و حال آنکه هنوز زنده باشند و علماء ابدالدهر نمیرند اگر صورت ایشان از نظرها مفقود شود معنی ایشان در دلها موجود است .
هَا إِنَّ هَهنا لَعِلْماً جَمّاً -وَ أَشَارَ علیه السلام إِلَى صَدْرٍ -لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمْلَهُ بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الَّذِينَ لِلدُّنْيَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اَللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلى أَوْلِيائِهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ اَلْحَقِّ لا بَصيرَةَ لَهُ في أنْحِنائِهِ يَنْقُدُ اَلشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عارِضٍ مِن شُبْهَةٍ ألا لا ذا وَلاَ ذَاكَ أو مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَاسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَو مُغْرَماً با جَمَعٍ والادِّخَارِ لَيْسَا مِن رُعَاةِ اَلَّذِينَ فِي شَيْءٍ أَقْرَبُ شيء شَبَهاً بِهِمَا اَلْأَنْعَامُ اَلسَّائِمَةُ كَذَلِكَ يَمُوتُ ألعلمم بِمَوْتِ حَامِلِيهِ.
آگاه باش ای کمیل که اینجا علمهای فراوانست واشاره بسینه مبارك کرد اگر دریافتم آنانرا که توانای حمل علم بودند از بذل علم دریغ نفرمودم بلی گاهی دیدار میکنم مردمی را که فهم رسا وهوش رسنده دارند لکن ایمن از وساوس نفس نیستند بلکه دین را وسیله وصول دنیا ساخته اند و بنعمتهای يزدان وحجتهای ایزد دوستان خدای را مقهور خویش خواهند و همچنان گاهی دیدار میکنم فرمان پذیری را که دل دانا ودیدۂ بینا ندارد و در اول سخن آتش شك وشبهت در کانون خاطر او افروخته میگردد لاجرم نه این نادان و نه آن دانا قابل حمل علوم نتوانند بود
ص: 118
یا گاهی در میرسم بکسی که همت خویش را بر استیفای لذات دنیا مقصود داشته و عزیمت خودرا بر اسعاف آرزوهای نفس گماشته یا بدانکس در میرسم که جزذخیره کردن حطام دنیوی و گنجيه ساختن از سیم و زر حاجتی ندارند ایشان نیز حامل علم نتوانند بود بلکه مانند چهار پایاند که علف چر کنند لاجرم چون کسی بدست نشود که فراگیرنده علم باشد پس علم بمیرد گاهی که عالم بمیرد .
اللَّهُمَّ بَلى لا تَخلُو الْأَرضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظاهِرٍ مَشْهُورٍ وَ إمَّا خائِفٍ مَغْمُورٌ لاَ تَبطُلُ حُجَجُ اللَّهِ وَيْنَاتُهُ وَكُمْ ذا وَ أَيْنَ ؟أُوَلِّيك واللَّهِ الأَقَلُّونَ عَدَداً وَالأعظَمُونَ عِندَ اللَّهِ قَدراً يَحْفَظُ اَللَّهُ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَائَهُمْ ويَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمْ أَلْيَنُ علَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَبَاشَرُوا رُوحَ اليَقينِ واسْتَلانُوا مَا اسْتَوْعَوْهُ المُترَفُونَ وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنهُ الجاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنيا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ اَلْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَالدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آه آه شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ اِنْصَرِفْ يَاكمِيلُ إِذَا شِئْت.
اینوقت خبر میدهد بتمام تصریح وجود قائم آل حمد را میفرماید بلی خداوند جهانرا خالی نمیگذارد از قائمی که حامل حجج خداوند باشد و آن قایم با ظاهر و مشهور است چون امیر المومنین و اولاد او که هروقت باندازه قدرت و تمكن حجج خدایرا برای داشتند و اظهار علم وعمل فرمودند یا از قلت انصار و کثرت اشرار آن قائم خویش را پوشیده میدارد تا گاهی که باقتضای حکمت بالغه خداوند او را رخصت ظهور دهد چون قائم آل عمل عجل الله فرجه پس هیچوقت زمین بی قائمی نخواهد بود تا حجتهای خدا و براهين لايحه او باطل نماند اینوفت اظهار ملالت مینماید از
ص: 119
امتداد دولت جباران و میفرماید چند باشد مدت غلبه ظالم وغيبت قائم و کجایند این ائمه هدی سوگند با خدای که شمار ایشان اندکست و منزلت و مکانت ایشان عظیم است خداوند بوجود ایشان حفظ حجتهای متین و براهین دین مبین میفرماید وهريك از ایشان چون وداع جهان خواهد گفت اسرار خویش را بنزد نظير خود بودیعت خواهد گذاشت چنانکه ائمه هدی گنجینه اسرار الهی را دست بدست سپردند و اینك قائم آل محمد علیه السلام گنجور است و این امامانند که علم ایشان لدنی است ودفعة واحدة از حضرت حق در قلوب ایشان فروریخت تا حقیقت بینش را دانستند و براحت يقين پیوستند و آسان گرفتند سختى مطعم وملبس را که متنعمان دشوارشمردند و مانوس شدند مصائب طاعات را که جاهلان از آن برمیدندو مصاحبت کردند با ابدان خویش دنیا و اهل دنیا را و ارواح ایشان در محل اعلا مشغول مشاهده دیدار دوست بود ایشانند که خلفای خدایند در زمین خدا و داعیان مردمانند بدین خدای آنگاه در طلب دیدار ایشان می فرماید آه آه چه بسیار آرزومندم دیدار ایشانرا چون سخن بدینجا آورد فرمود ای کمیل اگر خواهی ازینجا بازشو .
عليه الصلوة والسلام
شرح حال جماعتی از تابعین را که از اخبار شیعان على علیه السلام بودند رقم کردیم اکنون شروع میکنیم بذکر احوال اصحاب آنحضرت که بیشتر مروى عنه احادیث واخبارند و شرط نیست که این اصحاب همگان شیعیان علی علیه السلام باشند بلکه گروهی از اهل سنت وجماعت تواتد بود و اگر نام بعضی از تابعین که مرقوم شده دیگر باره مذکور شود حمل بر تکرار بلاطایل نباید کرد بلکه از بهر آن است که از شمار نقله اخبار واحادیث بعید نیفتد .
ابراهیم کنیت او ابورافع است و او از اخبار شیعه و اجله ثقاتست و پسرهای او
ص: 120
على وعبد الله كاتب امیر المومنین علیه السلام بودند و ما شرح حال عبدالله بن ابی رافع را مکرر در قلم آورده ایم بالجمله ابراهیم نخست غلام عباس بن عبدالمطلب بود و او را در جاهلیت با رسول خدای بخشید این بود تا گاهیکه مژده اسلام عباس را برسول خدای آورد پیغمبر اورا آزادساخت و او از سابقین مسلمین است از مکه بمدينه هجرت نمود و در غزوات ملازم رکاب رسول خدای بود و بعد از رسولخدای ملازمت خدمت علی داشت و در کوفه صاحب بیت المال علی بود در تاریخ احمد بن محمد بن سعيدو نيز بروایت جماعتی نام ابورافع ابراهیم است لكن نجاشی و شیخ طوسی اسم اورا اسلم دانسته اند .
ابراهيم بن الخضيب الانباری از اصحاب على علیه السلام است و بعضی او را از اصحاب عسکری دانسته اند ابراهيم بن عبدالله القاری در رجال شيخ و کتاب خلاصه و کتاب برقی وابن داود او از اصحاب على وخاصان حضرت اوست .
ابی بن قیس در کتاب خلاصه مذکور است که او از اصحاب على علیه السلام است و در صفین شهید شد کشی گوید او را از قصب و نی بسمت خانه بود گاهی که از بهر جهاد بیرون تاختى آنخانه را از بن برانداختی وچون سعادت شهادت نیافتی و باز آمدی دیگر باره بساختي ادهم بن محرز الباهلی از اصحاب على علیه السلام است .
اسرق بن جبله کنیت او ابوحكيم از اصحاب على علیه السلام است اسود بن عرفجة بن سکسکی شامی این آنکس است که از معويه بگریخت و بعلي علیه السلام پیوست
اسود بن يزيد نخعی از اصحاب على علیه السلام است اشعث بن قیس کندی از اصحاب على علیه السلام است لکن از دشمنان آنحضرت بود چنانکه در این کتاب مبارك شرح حال او از ابتدا تا انتها مرقوم شد بعد از شهادت امير المؤمنین پس از روزی چند درگذشت اشعث البارقي الكوفي از اصحاب على علیه السلام است .
اصبغ بن نباته در کتاب خلاصه و نجاشی و فهرست وابن طاوس او را از خاصان اميرالمومنین علیه السلام رقم کرده اند و همچنان در کتاب خلاصه و فهرست و نجاشی روایت عهد نامه اشتر نخعی را چنانکه در کتاب صفین رقم کردیم و روایت وصیت امیر المومنین علیه السلام را بمحمد پسر خود منسوب با اصبغ داشته اند کشی باسناد خود
ص: 121
میگوید، که اصبغ بن نباته را گفتندچراشما را شرطة الخمیس گویند گفت ماضمانت کردیم در راه امیر المومنين برذبح خود را ضمانت کرد بر نصرت ما وشرح حال اصبغ بن نباته درین کتاب نیز مکرر مرقوم شد اعين بن ضبیعه در رجال شیخ اورا از اصحاب امير المومنین رقم کرده اند انس بن مالك کنیت او ابو حمزه است خادم رسول خدای بود و در شمار اصحاب على آمدلكن علی را دشمن داشت و كتمان شهادت کرد و بدعای آنحضرت مبروص شد چنانکه مذکور گشت کشی گوید بعد ازالتلا قسم یاد کرد که دیگر فضایل آنحضرت را مکتوم ندارد اویس التميمي از اصحاب على علیه السلام است .
اویس قرنی از اخبار تابعین است فضل بن شاذان اورا در شمار زهاد ثمانيه دانسته و در کشی نیز از علی بن محمد بن قتيبة روایت میکند که ازابو محمد سؤال کردند از زهاد ثمانیه گفت ربیع بن خثيم وهرم بن حيان واويس القرني وعامر بن عبد قيس و ایشان از اصحاب على علیه السلام اند و فاضلترین ایشان اویس قرنیست و بعضی از زهاد ثمانيه فاجر ومرائی بوده اند چون اهبان بن صیفی بن صیفی که مکنی با بومسلم است و او کسی است که در خدمت معويه بود و مردم را بر قتال امير المومنین علیه السلام تحریض میکردو با علی علیه السلام عرض کرد که مهاجر و انصار را با ما گذار تا بخون عثمان بقتل رسانیم چون امیرالمومنین نپذیرفت «گفت الانطاب الضراب»چنانکه در قصه صفین گذشت و دیگر مسروق است او نیز در خدمت معويه عمل عشاران داشت و چون از جهان در گذشت اورا در نشیب واسط نزديك بدجله آنجا را که رصافه گویند بخاك سپردند و دیگر حسن است و او رئیس قدریه بود و هوای خاطر مردم را میجست تا ریاست خود را محکم کند بالجمله مااحوال اویس قرنی را و شهادت او را در کتاب صفين رقم کردیم درينمقام زیاده بر این موجب اطناب است .
براء بن مالك برادر انس بن مالك است در غزوۂ احد وخندق حاضر خدمت رسول خدای بود و در کشی از فضل بن شاذان حدیث میکند که گفت براء بن مالك از جمله سابقین است که با خدمت على علیه السلام پیوست و يوم تستر که معرب شهر
ص: 122
شوشتر است مقتول شد و قبر او در شوشتر مزور است و او نیز در شمار اصحاب حسن بن علي علیهما السلام است .
بشار بن زیدبن نعمان در خلاصه و کتاب ابن داود اورا از اصحاب على علیه السلام رقم کرده اند و جماعتی او را از اصحاب باقر علیه السلام دانسته اند بشر بن کثیر در کتاب کشی از فضل بن شاذان حدیث میکند که بشر از سابقين است که رجوع بحضرت أمير المؤمنین علی علیه السلام نمود بريدة الاسلمی نیز از سابقين است که بروایت فضل ابن شاذان با خدمت على علیه السلام پیوست در احتجاج مذکور است که آنگاه که رسول خدا وداع جهان گفت و این خبر گوشزد بریده گشت در میان قبیله خود رایتی بست و آن رایت را بیاورد و بر در سرای علی علیه السلام نصب کرد عمر بن الخطاب اورا گفت از پس آنکه بیعت مردم با ابو بکر استوار افتاد این چه کردار است گفت جز با صاحب این بیت بیعت نکنم و از كتاب تعليفه و کتاب النقد و کتاب وجيزه ورجال شیخ سليمان مکشوف می افتد که شهید ثانی او را در درایه توثیق فرموده.
بشر بن مسعود از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام است بشر بن ابی مسعود انصاری در خلاصه مسطور است که از اصحاب على علیه السلام است و او در یوم حره مقتول گشت بشير بن حصاصیه موافق رجال ابن معبد از اصحاب على علیه السلام واو نخمت نامش بریر بود رسول خدای او را بشير نامید بکر بن تغلب السدوسی از اصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است تمیم بن خذیم باخای معجمه وذال معجمه و بروایتی باحای مهمله وذال معجمه وفتح تحتانی و بعضی بجای تحتاني لام اثبات نموده اند ازین پیش نیز بدان اشارت شد در کتاب خلاصه تمیم بن خذیم ناجی را از خاصان امير المومنین رقم کرده اند تمیم بن عمرو کنیت او ابو جیش است و او قبل از ورود سهل بن حنیف از جانب أمير المؤمنين علیه السلام در مدینه رسول خدای حکومت داشت و در کتاب ابن داود و خلاصه نیز او را در شمار اصحاب على علیه السلام رقم کرده اند.
ثابت بن حجاج از اصحاب علی است و روایت اواز زید بن ثا بتست. ثابت بن بنانی کنیت او ابو فضاله است و بنا نه که ثابت را بدومنسوب داشته اند از فرزندان بن
ص: 123
سعد بن لوی اند و او از اصحاب بدر است و من بنده او را در اصحاب بدر نیافتم و از اینگونه در اختلاف روایات بادید آید و نیز او از اصحاب علی علیه السلام است و در صفین شهید شد در کتاب خلاصه او در شمار ثقا تست ثابت بن سعد از اصحاب امير المؤمنين على است چنانکه در رجال شيخ مرقوم است .
جابر بن عبدالله ابن عمرو بن حرام انصاری خزرجی مدنی عربی أو صاحب رسول خدای صلی الله علیه و آله است او در غزوه بدر و تمامت غزوات ملازم خدمت رسول خدای بود و در کتاب کشی از فضل بن شاذان حدیث میکند که جابر از سابقین است که رجوع با خدمت على نمود و او از دیگران منقطع گشت و با اهل بیت پیوست وشیخ او را از اصحاب رسول خدای وعلی مرتضی و حسن مجتبی و حسین بن علی و علی بن الحسين و محمد بن على علیهم السلام شمرده .
ابو محمد جعفر بن معروف از حسن بن على بن نعمان از پدرش از عاصم خیاط از محمد بن مسلم حدیث میکند که گفت ابوعبدالله علیه السلام مرا فرمود:
أُفٍ لِأَيِّ مَنَاقِبَ لاَ تُؤْبِي إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ قَالَ لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ الأنصارِيِّ إِنَّكَ تُدرِكُ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍ فَاقرَأْهُ مِنّي السَّلام.
يعني وای بر آنکس که با کند مناقبی را که با کرده نمیشود همانا رسول خدای جابر بن عبدالله را فرمودتو زنده میمانی تا گاهی که محمد باقر علیه السلام رادیدار کنی پس سلام مرا باو برسان لاجرم جابر چون ادراك خدمت علی بن الحسين علیهما السلام را کرد از امام محمد باقر علیه السلام پرسش نمود فرمود در نزد کتاب است اگر خواهی او را حاضر کنم عرض کرد خود بخدمت او میروم و روان شد بمنزل کتاب و پرسش نمود او را بغرفه دلالت کردند بدانجا شد و سر و روی آنحضرت را بوسه زدوعرض کرد رسول خدای مرا بنزد تورسول فرستاده که سلام او را با تو رسانم فرمودسلام بر آنحضرت و بر تو باد عرضکرد پدر و مادرم فدای تو باد مرا در قیامت شفاعت فرمای فرمود چنین کنم.
ص: 124
کشی و ابن شاذان و ابن عقده در جلالت قدر جابر احادیث فراوان دارند که هيچيك روایت خلاف نیست حمدويه و ابراهیم پسران نصير سند بابوزبیرمی رسانند که گفت از جا بر پرسش کردم که علی را چگونه بافتی ابروهای خود را که از شیخوخیت حاجب چشم شده بود بر گرفت و گفت «على خير البشر ومن أبي فقد کفر » و گفت می شناختیم منافقین را در عهد رسول خدای بسیب بغض ایشان على علیه السلام راو ابن عقده نیز سند بأبی زبير مکی میرساند که گفت جابر را در کوی و بازار مدینه دیدم که عبور می داد و در هر مجلسی که نشستی همی گفتی «على خير البشر ومن أبى فقد كفر » وندا همی در داد که ای معاشر انصار فرزندان خود را بحب علی آموزگاری کنید و آنکس که نپذیرد بگوئید در شان مادر خودنيك نظر کند
در کتاب تعليقه و خلاصه از وی حدیث میکند که جابر از اصفیاست و جلالت قدرش افزون از آنست که کس او را توثیق کند و او در سال هفتاد و هشت هجری بدرودجهان فانی کرد.
جارية بن قدامة سعدی عم احنف است بروایتی ابن عم اوست و در بصره سکون جست و در مناقب او را از أصحاب رسول خدای رقم کرده و نیز از اصحاب علی علیه السلام است و او در ايام سلطنت يزيد عليه اللعنه وفات کرد.
جبلة بن عطیه کنيت او ابو عرفاست و او از أصحاب على علیه السلام است
جبلة بن عمرو از اصحاب على علیه السلام است حجارة بن سعد الانصاری در نسخه که خالی از صحت نیست اورااز أصحاب علی علیه السلام مرقوم داشته اند جحد بن عامری نیز از اصحاب على علیه السلام است جریر بن عبدالله بجلی کنیت او ابو عمر و بروایتی أبوعبدالله است او از أصحاب أمير المؤمنين است لکن مرتد گشت وماشرح حال او و رسالت او را نزد معويه و پیوستن او را به هویه و خراب کردن علی علیه السلام خانه او را بشرح در كتاب صفین و در ذیل احوال مبغضين على علیه السلام مرقوم داشته ایم و او در آخر عمر دیوانه شد جرير بن كليب الكندي از اصحاب علی علیه السلام است
ص: 125
جمادة بن سعد الانصاری از اصحاب علی است و در بعضی از نسخ نام او را بعداز جیم حای مهمله رقم کرده اند وجحاده گفته اند جعدة بن هبيره او پسر خواهر على علیه السلام است امها نيء مادر اوست ما شرح حال او را نوشته ایم در کتاب تقریب او را تابعی و ثقه نگاشته اند جعفر بن ایاس ابو بشر النصری از اصحاب على علیه السلام است جندب بن عبدالله الازدی در نسخه صحيحه اورا از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام دانسته اند جندب بن عبدالله بن جندب البجلی از اصحاب على علیه السلام است و بعضی او را از اصحاب صادق علیه السلام دانسته اند.
جندب بن جمادة الغفاری مکنی بابوذر غفاری بعضی اورا جندب بن سکن گفته اند و بعضی نامش را بریر بن جعاده مهاجری دانسته اند و در کتاب خلاصه و فهرست او را یکی از ارکان ار به نوشته اند وما قصهای او را در کتب ناسخ التواريخ خاصه درکتاب عثمان بن عفان بشرح نگاشته ایم .
جويرية بن مسهر العبدی عربی کوفی از اصحاب علی علیه السلام در کشتی جعفر بن معروف سند بجویریه میرساند که گفت شنیدم از علی علیه السلام که میفرمود دوست دار دوستدار آل محمد را و دشمن دار دشمنان آل محمد را و در تعليقه است در ترجمه هشام بن نهل السائب که او را کتابیست در مقتل رشید هجری و میثم تمار وجویریه و در آنجا اشارت بمشکوریت جویریه و جلالت قدر اوست و اشتهار حدیث رد شمس برای امير المؤمنين علیه السلام ازوست ودر خرایج وجرايح راوندیست که امیر المؤمنين علیه السلام جویریه را از شهادت اور کیفیت قتل او خبرداد و من بنده اينقصه را در آنجا که امير المؤمنين علیه السلام خبر از مغیبات میدهد بشرح رقم کردم دیگر بتكرار نمی پردازیم .
جهیم بن ابی جهم نیز معروف بابن ابی جه مه کوفی است و در کتاب تعليقه است که شاید نام او را مکر و مصغر باهم آورده باشند و از برای صدق بر این سخن طریقی است و خالوی صاحب رجال او را ممدوح شمرده و گوید دور نیست که برادر سعيد بن أبي جهم ثقه باشد و در ترجمه است که آل أبي جهم را در کوفه
ص: 126
خانه بزرگی است .
حارث اعود، از کشی چنان مستفاد میشود که مردی فقیه و جلیل القدر است و تواند بود که پسر عبدالله الاعور همدانیست که او از اولیاست و از اصحاب على علیه السلام می باشد و بروایتی او را پسر قیس دانسته اند و نیز از اصحاب حسن بن علی علیهما السلام شمرده اند و همچنان در کشی از حمدويه و إبراهيم سند بحارث اعورمیرساند که گفت شبی حاضر حضرت امیر المؤمنين علیه السلام شدم فرمود ترا چه بدينجا آورد گفتم سوگند باخدای محبت تو مرا کشانید فرمود من تراچیزی گویم که شاکر آنمحبت باشی بدان ای حارث که هیچکس جان ندهد که محب من باشدالا آنکه ملاقات کند جائی را که آنجا محبوب اوست و هیچکس جان ندهد که مبغض من باشد إلاآنکه ملاقات کند جائی را که آنجا مکروه اوست حارث بن جمهان از اصحاب علی علیه السلام است حارث بن ربعی معروف بابو قتاده انصاری از اصحاب رسول خداست و نیز در شمار اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است و در مشاهد حاضر حضرت امير المؤمنین بود و در کتاب خلاصه مسطور است که امیرالمومنین علیه السلام او را والی مکه ساخت پس از مدتی او را طلب داشت و قثم بن عباس را ب حکومت آنجا گماشت در ایام خلافت امیرالمومنین علیه السلام در کوفه وداع جهان گفت و اینوقت هفتاد سال داشت علی علیه السلام بر او نماز گذاشت وهفت تکبیر گفت حاث بن ربيع مکفی بابوزياد است و يك تن از بني مازن نجاریست و از جانب امير المومنین علیه السلام مدتی حکومت مدینه داشت و در خلاصه نیز او را از اصحاب امير المومنین علیه السلام رقم کرده اند حارث بن سراقه از اصحاب على علیه السلام است حارث بن شهاب الطائی از اصحاب على علیه السلام است حارث بن جناح نیز از اصحاب اميرالمؤمنين علیه السلام است حارث بن عبد الله الاعور الهمدانی از اصحاب على علیه السلام است در کتاب برقی و خلاصه اورا از اولیا شمرده اند و شرح حال او وحارث بن قیس مشتبه است كه كداميك حارث اعورند که شرح حالش مرقوم شد.
حارث بن قیس از اصحاب على علیه السلام است در کتاب ابن داود او را از اصحاب
ص: 127
على و اصحاب حسن بن على علیهما السلام رقم کرده اند و در کتاب کشی او را ممدوح شمرده واینسخن دلالت میکند که اوست حارث اعود. در خلاصه ورجال شیخ مذکور است که یکپای او در قتال صفین قطع شد لکن در کشی روایت میکند «یحیی بن حکم میگوید حديث کرد ما را شريك از منصور که گفت با منصور که علقمه در صفین حاضر شد؟ در پاسخ گفت که حاضر شد و شمشیر خود را بخون خضاب ساخت .
ومقتول شد برادر اوابی بن قيس- وأبي بن قیس را از برای خود و از بهر اسب خود حصنی از قصب بود و هر روز که از بهر جنگ بر نشستی آن حصن را ویران ساختی و اگر زنده باز آمدی دیگر باره برافراختی این کار بداشت تا شهید شد - اما علقمه مردی فقیه و قاری قرآن بود و در صفین يك پای او مقطوع گشت و أعرج بماند»و ازینسخن چنان معلوم میشود که پای حارث بن قیس قطع نشده بلکه پای برادرش علقمه مقطوع گشت در هر حال حارث مردی جلیل القدر است و او اعور بود.حارث بن قیس جعفی از اصحاب علی علیه السلام است.
حارث بن همام نخعی از اصحاب امير المومنین علیه السلام است و در روز صفین صاحب لوای اشتر نخعی بود در خلاصه گوید آنکس که از اصحاب علی بود غیر نخعی است. حارث همدانی الخالقی از اصحاب علی علیه السلام است حارث بن ثور از اصحاب اميرالمومنين است حارث بن قدامه در کتاب شیخ از محمد بن أدريس حدیث میکند که نام او جارية بن قدامه است بغلط حارث نوشته اند و ما احوال جارية بن قدامه را روم کردیم حازم بن إبراهيم البجلي الكوفی در خلاصه مذکور است که از اصحاب على علیه السلام است و بعضی او را از اصحاب صادق علیه السلام دانسته اند حبة بن جوين العرنی کنیت او ابوقدامه است و در کتاب ابن داود و خلاصه و برقی اورا از اصحاب على علیه السلام شمرده و نیز او از اصحاب حسن علیه السلام است حبیب بن ابي ثابت و کنیت او ابو یحیی است او را از اصحاب علی واصحاب حسین واصحاب باقر علیهم السلام نوشته اند و گفته اند ابویحیی کوفي ثقه است و فقیه است و جلیل القدر و کثیر الارسال والتقديس است در سنه صد و نوزده هجری وفات کرد.
ص: 128
حبیب بن اسلم از اصحاب على علیه السلام است حبیب بن عبد الله نیز از اصحاب امیر المومنین است.
حبیب بن مظاهر بعضی او را حبیب بن مظهر گفته اند او از اصحاب على و حسن وحسین علیهم السلام است در کشی مرقومست که جبرئیل بن احمد از محمد بن عبدالله مهران از احمد بن نصر از عبدالله بن زیدالاسدی از فضیل بن زبیر روایت میکند که گفت میثم تمار و حبیب بن مظاهر را دیدم که هردو سوار بودند و در میان جماعتی از بنی اسد یکدیگر را دیدار کردند و چنان با هم نزدیک شدند که گردنهای اسب ایشان از یکدیگر درگذشت پس آغاز سخن کردند حبیب گفت شیخی اصلع بزرگ جثه بطيخ فروش را میبینم که نزد خانه رزق مصلوب شوددرحب اهل بیت نبی خود و شكافته شود شکم او بر خشب، میثم در پاسخ گفت من نیز میشناسم مرديرا که خارج شود از برای نصرت پسر پیغمبر خود او را بکشند و سرش را بكوفه آورند این بگفتند و از هم جدا شدند و برفتند جماعتی که حاضر بودند گفتند هیچکس را از ایندو تن دروغزن تر ندیدیم هنوز اینسخن برزبان داشتند که رشید هجری برسید و بپرسید که میثم و حبيب بكجا شدند جماعت اورا آگهی دادند و آنچه از ایشان شنیده بودند با رشید بگفتند رشید گفت خداوند رحمت کند میثم را مگر فراموش کرد بگوید آنکس که سر حبیب را بكوفه آورد صد درهم عطای او از سایرین
بزیادت شود این بگفت و باز شد حاضران گفتند سوگند با خدای رشید از آن دوتن دروغ زن تر است آن جماعت سخن ایشانرا بتسخر تذکره میکردند روز گاری در ازبر نگذشت که شهادت ایشانرا چنانکه گفتند معاینه نمودند. ازین پیش شرح شهادت ایشانرا رقم کرده ام و إنشاء الله ازین پس در جای خود مرقوم خواهم داشت .
بالجلمه حبیب در رکاب امام حسین علیه السلام شهید شد در روزی که از بهر جهاد بیرون میشد میخندید یزید بن حصین سید قری گفت یا اخی این چه وقت خنده است گفت کدام وقت ازین سزاوارتر است سوگند باخدای چون این طغاة باشمشیرها برما حمله کنند با حور العين معانق شویم .
ص: 129
حجاج بن عمرو در رجال شیخ از اصحاب على علیه السلام بحساب می آید.
حجاج بن غزية الأنصاری در کتاب نسخه «ابن عربه» باعين و رای مهملتين و بای موحده تصحيح نموده و در مناقب مرقوم است که حجاج بن عمرو بن غزیه و لفظ غزیه را بفتح غین معجمه و کسرزای معجهه وتحتانی مشدده صحیح دانسته ومازنی اورا مدني و صحابی شمرده و اواز یزید بن ثابت روایت میکند و در صفین ملازم رکاب امیر المومنین علیه السلام بود .
حجر بن عدي الكندي الكوفی از اصحاب حسن بن علی علیه السلام است و در شمار أبدال است و در خلاصه او را از قبایل یمن از أصحاب على دانسته فضل بن شاذان گوید حجر بن عدی از کبار تابعین و رؤسای تابعين وزهاد تابعينست فضل بن شاذان از حسین بن علی علیهما السلام روایت میکند که در حق حجر این مکتوبرا بمعویه نوشت:
أَوْ لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍ أَخِي كِندَةَ وَالمُصْلِحِينَ الْعَابِدِينَ الَّذِينَ كانُوا يُنكِرُونَ الظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ البِدَعَ ولا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لِأنَّم ثُمَّ قَتَلْتُهُم ظُلْماً وعُدْوَاناً بَعْدَ ما كُنْتَ أَعْطَيْتَهُمُ اَلْأَيْمَانَ اَلْمُغَلَّطَةَ وَ اَلْمَوَاثِيقَ اَلْمُؤَكَّدَةَ أَنْ لاَ تُؤَاخِذَهُمْ بِحَدَثٍ كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ ولا بِأَحَنَةٍ تَجِدُهَا فِي نَفْسَيْكَ .
می فرماید ای معويه آیاتو کشنده حجر بن عدی از آل کنده نیستی و قاتل عبادامت نیستی که انکار میکردند ظلم را و گناه عظیم میشمردند بدعت را ودرراه خدا باك از هیچ ملامت کننده نداشتند کشتي ایشانرا از در مستم و دشمنی از پس آنکه ایشان را امان دادی وسوگندهای مغلظه مؤكده باد کردی که ایشان را بگناهی و جنایتی عرضه هلاك ودمار نداری، در کشی مرقوم است که یعقوب بن شیبه سند بحجر بن عدی میرساند که گفت امير المؤمنین علیه السلام مرا فرمود :
ص: 130
كَيْفَ تَصْنَعُ إِذَا ضُرِبْتَ وَ أُمِرْتَ بِلَعْنَتِي ؟قُلتُ لَهُ: كَيْفَ أَصْنَعُ؟ قَالَ: ألعِني وَلا تَبَرَّء مِنّي فَإنّي على دِينِ اللَّهِ.
فرمود چه میکنی گاهی که ترا بزنند و امر کنند که مرا لعن کنی عرض کردم چکنم فرمود لعن کن بر من لكن از من برائت مجوی زیراکه من بردین خدایم این بود تا گاهیکه محمد بن يوسف بردر مسجد صنعا حجررا بازداشت و اورا بزد و فرمان کرد که علی را لعن کن حجر بانك برداشت «وقال الأمير أمرني أن العن عليا فالعنوه لعنه الله »گفت امير امر میکند مراکه علی را لعن کنم پس لعن کنید او را که خدا لعن کند او را، از برقی و ابن داود و کتاب خلاصه مستفاد می شود که حجر بن عدی از اصحاب صادق علیه السلام است کشی گوید آن حجر بن عدی که از اصحاب صادق علیه السلام است جز این است که از اصحاب علی و حسن بن على علیهما السلام است در کتاب خلاصه حجر را بضم حای مهمله تصحیح نموده .
حذيفة بن يمان العبسی از أنصار است و او را از ارکان أربعه بحساب گرفته اند در خلاصه و رجال شيخ از اصحاب رسول خداست و او ساکن کوفه شد بعد از بیعت مردم با أمير المومنین علیه السلام چهل روز زنده بود آنگاه در مداین وداع جهان گفت در کشی جبرئیل بن احمد فاریا بی سند بامیر المومنین علیه السلام میرساند که فرمود :
ضاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَفُونَ وَ هُمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِم تُمْطَرُونَ مِنْهُمْ سَلْمَانُ الفَارِسِيُّ وَ المِقْدَادُ وأبُوذَرٌ وحَذِيفُهُ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِم.
میفرماید تنگ است زمین بر بزرگواری هفت تن و از برکت ایشان شما روزی یافته اید و نصرت جسته اید و مهبط رحمت گشته اید و از جمله این جماعت سلمان فارسي و مقداد و ابوذر و حذيفة اليمانست و فرمود من امام ایشانم و ایشانند که برفاطمه نماز گذاشتند و در کشی است که محمد بن مسعود سند بابوالحسن الرضا
ص: 131
عليه السلام میرساند که فرمودچون حذيفه رازمان وفات برسید در شبی که نزديك بپایان بود با دختر خود گفت این چه ساعتست عرض کرد آخرشب «قال: الحمد لله الذي بلغني هذا المبلغ ولم وال ظلما على صاحب حق ولم أعادصاحب حق»
گفت سپاس خدایرا که مرا بدينمقام رسانید و هرگز والی نشدم ظلمی را بر صاحب حقی و خصمی نکردم صاحب حقی را چون اینسخن بزيد بن عبد الرحمان بن عبد يغوث رسید گفت سوگند با خداي که او دروغ گفت زیراکه دوستدار عثمان بودحاضران مجلس گفتند یا اخازهره او دوستدار عثمان نبود بلکه عثمان او را دوست میداشت و اینحدیث منقطع است و هم در کشی است که از جلالت قدر حذیفه و ابن مسعود سخن رفت گفتند ابن مسعود مانند حذيفه نتواند بود زیرا که حذيفه پاك و زکي بود و ابن مسعود مخلوط شد و با قوم موافات کرد و میل کرد بسوی ایشان وما شرح حال حذيفة اليمان را در کتابهای متقدم در هر جا هر چه لایق بود نگاشته ایم .
حریث بن جابر الحنفی از اصحاب على علیه السلام است حسان بن مخزوم البكری نیز از اصحاب على علیه السلام است و با علی است حسن بن عرفي از قبیله بجيله نیز از اصحاب امیر المومنین علیه السلام است حسن بن حسن بن علی بن ابي طالب علیه السلام او را مثنی گویند در إرشاد مرقوم است که حسن بن حسن بن علي مردی جلیل القدر و فاضل و پارسا بودو امير المومنین او را والی صدقات فرمود زبير بن بكار در احتجاج خبر میدهد که حسن بن حسن در خدمت عمش حسین بن على علیهما السلام حاضر شد در يوم طف و چون عمش شهید شد و أهلش اسير گشت اسماء بن خارجه آمد و او را از میان ایران انتزاع کرد حسین بن نوف الناعطی از اصحاب على علیه السلام است حصین بن جندب کوفی کنیت او ابوظبیان است و او در شمار اصحاب امير المومنین علیه السلام است حصين بن عبدالرحمان سلمی نیز از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است حصين بن منذر راشی در خلاصه
ص: 132
نام او را بضم حای مهمله و صاد مهمله تصحيح نموده و کنیت او ابوساسان است و در خلاصه و رجال شيخ او را از اصحاب على علیه السلام و صاحب رایت آن حضرت رقم کرده اند در کشی محمد بن اسماعیل سند بابوبصیر میرساند که گفت خدمت ابوعبدالله علیه السلام عرض کردم که «ارتد الناس الا ثلاثة أبوذر ومقدادو سلمان»؟ آن حضرت فرمود «فأين أبوساسان و أبوعمرة الانصاری»و نیزدر کشی است که سند بعبدالملك بن أعين منتهی می شود که سؤال کرداز أبو عبدالله از جماعتی وملحق ساخت با یشان أبوساسان وعماروشتیره وأبوعمره وبحساب گرفت تا هفت تن را .
حکیم بن جبله در تعليقه و مجالس او از اصحاب رسول خداست و همچنان در کتاب شيخ او را از اصحاب على علیه السلام رقم کرده مردی صالح و در قوم خود بزرگی و مطاع بود و او قبل از امير المؤمنين علیه السلام بيصره با طلحه و زبير قتال کرد و شهید شد حکیم بن سعد الحنفی مکنی با بویحیی از شرطة الخميس و اصحاب على علیه السلام است چنانکه در تعلیقه مرقوم است و در نقد الرجال در آخر باب اول از خلاصه مرقوم است که او از اولیای امیر المؤمنين است حلاش بن عمرو هجر يست و از اصحاب حسین بن على اللام است و بعضی او را در حساب اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام گرفته اند .
حنيش بن المعتمر از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است حنظلة بن نعمان ابن عمرو از قبیله بنی زریق در شمار اصحاب مرتضی علیه السلام است خارجة ابن مصعب در کتاب شیخ مرقوم است که از اصحاب على علیه السلام است خالد بن ابی دجانه موافق كتاب شیخ از اهل بدر است و نیز از اصحاب علی علیه السلام است خالد بن حصین نیز در کتاب شیخ از اصحاب على علیه السلام بشمار گرفته .
خالد الجواز در کشی است که حمدویه از حسن بن موسی حدیث میکند که گفت خالد الجواز ونشيط هردوتن ابوالحسن علیه السلام را خدمت میکردند از اختلاف مردم در حق ابو الحسن ایشان نیز متزلزل شدند نشیط باخالد گفت نمی بینی از اختلاف مردم در چه امری واقع شده ایم خالد گفت ابوالحسن مرا فرمود «عهدی
ص: 133
على ابنی علی اکبر ولدی و خيرهم وأفضلهم» اما اینحدیث دلالت نمیکند بر حسن عقیده ایندومرد صريحا وجواز را در رجال شیخ با زای معجمه ضبط کرده اند وبعضی با رای مهمله خوانده اند ابن طاوس از تعليقه صحت عقیدت خالد را استدراك فرموده .
خالد بن سعيد آمری(1) از احتجاج استدراك میشود که مردی جلیل القدر بود ودر محبت. امير المؤمنين منزلتي رفيع داشت در تعلیقه است که در جاهلیت در خواب دید پدرش خواست او را در نار موقده اندازد و رسول خدا او را نجات داد پس مسلمانی گرفت و در مجالس مرقوم است که اسلام او قبل از اسلام ابوبکر است خالد بن معمر ذهلی از اصحاب على علیه السلام است خالد بن زید ابی ایوب انصاری از اصحاب رسول خداست در خلاصه گوید خالد بن زید عربی مدنی خزرجی است کنیت او ابو ایوب است و نیز از اصحاب علی علیه السلام است حارث بن ابی نصیر از ابی صادق از محمد بن سلیمان حدیث میکند که آمد بنزديك ما ابو ایوب وما از بهر او هدیه بردیم و با او نشستیم و گفتیم ای ابوایوب تو با این شمشیر در خدمت رسول خدای جهاد کردی و امروز با مسلمانان رزم میزنی گفت همانا رسول خدای مرا امر فرمود بمقاتله قاسطين ومارقين وناكثين فضل بن شاذان اورا وقعی در فقاهت نمیگذارد و میگوید اینکه در سال پنجاهم هجری یا پنجاه و يك و بروایتی سال پنجاه و دویم هجری در جیش معاویه در قسطنطينية جهادکردنه از جهت حب معویة یا خصمی او بود بلکه خواست تقویت اسلام کند و در آن مقاتله شهید شدو قبرش در قسطنطنیه است و او از سابقین است که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود وما شرح حال او را در کتاب رسول خدای و کتاب صفین رقم کرده ایم .
حزيمة بن ثابت از اصحاب رسول خدای واصحاب علی مرتضی است پیغمبر شهادت او را بجای دو عادل می پذیرفت ازینروی ذوالشهادتين نامیده شد چنانکه فضل بن شاذان وشارح بدینگونه خبر میدهند در کشی و خلاصه مسطور است که فضل
ص: 134
ابن دکین باسنادخود میگوید آنگاه که عمار بن یاسر شهید شد خزيمة بن ثابت بخيمه خویش در رفت و غسل کرد و سلاح جنگی بر تن راست نمود وقتال داد تامقتول گشت و نیز از محمد بن عمار بن خزيمة بن تابت حدیث کنند که گفت جدم همواره در یوم جمل وصفین با سلاح میزیست گاهی که عمار شهید شد گفت از رسول خدای شنیدم که عماررا فئة باغيه شهید کنند و آنگاه شمشیر کشیدورزم داد تا شهید شد .
و کشی و فضل بن شاذان حدیث میکنند که از فحول تابعین جماعتی که با امير المؤمنين علیه السلام رجوع کردند ابو الهيثم بن التيهان وابوایوب وخزيمة بن ثابت وجابر بن عبدالله وزيد بن اثرم وابوسعید الخدری وسهل بن حنیف و براء بن مالك وعثمان بن حنیف و عبادة الصامت است و جماعتی که فرود ایشانند قیس بن سعد بن عباده وعدي بن حاتم وعمرو بن الحمق وعمران الحصين وبريدة الاسلمي
و داود بن کثیر مکنی با بو خالدة و داود مکنی بابو سلیمان(1) از اصحاب موسی بن جعفر علیهما السلام است . شیخ و کشی وابن داود وخلاصة(2) اورا ثقه شمرده اند واز ابو عبد الله روایت شده که اصحابش را میفرمود که او را چنان دانید که مقداد را در نزد رسول خدای و جماعت غلاة اورا یکتن از ارکان خود دانسته اند و در کشی است که اومهبط طعن ودق مشایخ نشده است و زندگانی کرد تا زمان رضا علیه السلام و نجاشی این حدیث را ضعیف شمرده وغضایری اورا فاسدا لمذهب دانسته ابوجعفر ابن بابویه گوید از صادق علیه السلام روایت شده که فرمود «أنزلوا داود الرقي مني بمنزلة مقداد من رسول الله صلی الله علیه و آله ، و در ارشاد است که از خاصان علی و ثقات آنحضرت واز اهل ورع وعلم وشیعه آن حضرتست .
خشرم بن حارث بن منذر از بنی سلمه است در شمار اصحاب اميرالمؤمنین علیه السلام است خوات بن جبیر از اصحاب رسول خدا ودرشمار اهل بدر است در خلاصه ورجال شيخ نیز او را از اصحاب على علیه السلام رقم کرده اند داود بن بلال بن احيحه انصاری کنیت اوابولیلی و از جمله اصفیاست ابن داود گوید که در خلاصه برقی خبر
ص: 135
میدهد که ابو ليلى از اصحاب امير المومنین ودرشمار اصفیاست دينار الخصی در کتاب نهایه مرقوم است که در خدمت على علیه السلام در باب ميراث خنثی سخن ميرفت آن حضرت فرمود «على بدينار الخصي» و امير المومنین را با او وثوق بو۔ وار در در شمار صالحين اهل کوفه است وشیخ اورا معدل نوشته و در کتاب وجيزه و تعليقه اورا ثقه رقم کرده اند .
دینار مکنی با بوسعید از اصحاب اميرالمؤمنين على علیه السلام است .
ذبیان بن حکیم اودی عم ابی جعفر احمد بن يحيى بن حکیم است در ایضاح ذبیان را بضم ذال معجمه وسكون بای موحده و تحتانی والف ونون تصحيح نموده و در خلاصه در ترجمه احمد بدال مهمله دانسته ولفظ اودی را با سکون واو و دال مهمله شمرده اند و بروایتی بفتح همزه و سکون زای معجمه است از اصحاب على علیه السلام است .
رافع بن ضریح از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله است وهمچنین از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است چنانکه دررجال شيخ مرقوم است ربيعة بن ناجذ اسدی ازدی عربی در تعليقه مرقوم است که از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است و همچنان برقی اورا از اصحاب على علیه السلام رقم کرده و ناجذ را با نون والف وجيم و ذال معجمه تصحيح نموده رفاعة بن شداد از اصحاب على وحسن عليهما السلام است و در تعلیقه از ترجمه مالك اشتر نخعی محاسن او ظاهر میشود ربیع بن خثیم بضم خای معجمة وفتح ثای مثلثه وسكون تحتانی بروایت کشی از محمد بن قتیبه از فضل بن شاذان از زهاد ثمانیه است چنانکه در قصته اويس بدان اشارت شد ربيعة ابن علی از اصحاب علی علیه السلام است ابواسحق از وی روایت میکند رشیدالهجري از اصحاب حسن و حسین علیهما السلام است در خلاصه اورا مشکور رقم کرده و در کشی است که امیرالمومنین علیه السلام اورا علم منایا و بلایا آموخت و او را رشيد البلايا نامید و ما شرح حال اورا و خبر شهادت او را ازین پیش رقم کردیم رفاعة بن ابي رفاعه همدانی اميرالمؤمنين علیه السلام روزی که بجانب صفین کوچ میداد رایت قبیله
ص: 136
همدانرا با او سپرد رفاعة بن رافع از اصحاب رسول خدای علیه السلام و نیز از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است رقيقة المحاربی از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است رکان اللحام از اصحاب علی علیه السلام است رميله از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است بضم رای مهمله و فتح میم و تحتانی ساکن ولام مفتوح است در خلاصه و ابن طاوس وشارح بروایت ابن داود اورا بضم زای معجمه حدیث کرده و در رجال شيخ نیز برای معجمه مضبوطست و سید جمال الدين اورا بزای معجمه کتابت کرده و بعد از آن مهمله نقل نموده در کشی است که جعفر بن معروف باسناد خود از ابوسعید خدری حدیث میکند که رمیله ذکر کرد که یکروز گفتم «وعكت وعكا شديدا» يعني مراتبی ور نجی شدید عارض شد امیر المومنین علیه السلام بسوی من نگریست .
فَقَالَ: يَا رُمَيْلَةُ لَيْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ يَمرَضُ إِلاَّ مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَلا يَحْزَنُ إِلاَّ حَزِنَّا لِحُزْنِهِ وَلا يَدعُو إِلاَّ أمِنا مَعَهُ وَلا يَسْكُتُ إلاَّ دَعَوْنا لَه .
فرمود ای رمیله هیچ مومن مريض نشود الا آنکه ما بسبب مرض أو مريض شویم ومحزون نشودالاآنکه ما محزون شویم ودعا نکند الاآنکه ما آمین گوئيم و خاموش نشودالاآنکه از بهر او دعا کنیم و او از اصحاب علی علیه السلام است و ابن داودو کشی اورا ثقه رقم کرده اند ريان ابن عدی طائی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ نیز مضبوط است ریاح بن حارث از اصحاب امير المومنین است در خلاصه و تعليقه اورا از قبيله ربیعه شمرده اند .
زاذان مکنی با بوعمره است و او فارسی و از اصحاب على علیه السلام است و برقی گوید از خاصان آن حضرتست و در خلاصه کنیت او را ابوعمرو ودرجائی ابوعمر نگاشته و در کتاب خرایج و جرايح سعد خفاف حدیث میکند که بازاذان ابوعمرو گفتم «يازاذان إنك لتقرء القرآن فتحسن قرائنه فعلی من قرأت؟ فتبسم» یعنی ای زادان قرائت میکنی قرآنرا و نیکو قرائت میکنی بگوی تا بر که قرائت کردی و از که آموختی ؟زاذان تبسمی کرد آنگاه گفت یکروز امیرالمومنين علیه السلام برمن
ص: 137
عبور میداد و من بصوت خوش انشادشعری میکردم حسن صوت من اورا بعجب آورد .
قَالَ :يَا زاذانُ فَهَلاَّ بِالْقُرْآن! قُلْتُ :يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ قكِيف لِي بِا لقُرْآنٍ ؟ فَوَ اَللَّهِ مَا أُقِرُّهُ مِنْهُ إِلَّا بِقَدْرِ مَا أُصَلِّي بهِ قال: فَادْنُ مِنِّي فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَتَكَلَّمَ في أُذُنِي بِكَلامٍ مَا عَرَفَهُ ولأ عَلِمْتَ مَا يَقُولُ ثُمَّ قَالَ: اِفْتَحْ فَاكَ فَتَفَلَ فِي فِيَّ فَوَ اَللَّهِ مَا زَالَتْ قَدَمِي مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى حَفِظْتُ القُرْآنَ با عرَابِهِ وَ مَزِّه وَ مَا اِحْتَجْتُ أَنْ أَسْئَلَ عَنْهُ أَحَداً بِنِد مَوْقِفِي ذَلِك .
فرمود ای زاذان چرا با این صوت حسن قرآن قرائت نکنی عرض کردم سوگند با خدای قر آن ندانم جز آنکه در نماز مرا واجب باشد فرمود نزديك شو پیش شدم سخنی در گوش من گفت که نفهمیدم و ندانستم چه گفت پس فرمود دهان بگشای و در دهان من بدهید قسم بخدای که قدمی از نزد او بر نداشتم که قرآن بتمامت با اعراب وهمز در حفظ من شد و از آن پس محتاج نشدم که از کسی در قرآن سؤالی کنم سعد خفاف گوید اینقصه بعرض ابو جعفر علیه السلام رسانیدم فرمود زاذان سخن بصدق کرد امير المومنین در گوش او اسم اعظم قرائت فرمود که هرگز رد نمیشود .
زحر بن قیس از اصحاب على علیه السلام است او را بجانب ری بسوی جریر بن عبدالله رسول فرستاد بعضی بجای جای حطی نام او را بهای هوز نگاشته اند و این ضعيف است بعضی از عامه او را از انصار رقم کرده عبدالرحمن بن زحر از وی روایت میکند زر بن حبیش از رجال اميرالمؤمنين است و او مردی فاضل بود در خلاصه ورجال شیخ حبیش را بضم حای مهمله وسين مهمله تصحیح نموده شارح از ابن داود حدیث میکند که با شين معجمه است و با سین مهمله خطاست زياد بن بیاض الانصاری از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ ثبت است زیاد بن جعدی از خاصان على علیه السلام است چنانکه در خلاصه و کتاب برقی وابن داود مرقوم است و ظاهر اینست که زیاد بن ابي الجعد باشد چنانکه در ذیل قصه برادرش سالم
ص: 138
مرقوم میشود زیاد بن حصين تمیمی در شمار اهل بصره و از مردم جزیره از اصحاب على علیه السلام است زیاد بن ربیعه از اصحاب اميرالمومنين علیه السلام است زياد بن عبید در خلاصه و کتاب شیخ است که عامل اميرالمومنين علیهم السلام بود در بصره و این همان زیاد بن ابیه است که الحاق کرد نسب خودرا بابی سفیان وما قصهای او را هرجا باقتضای وقت در این کتاب مبارك نگاشته ایم زیاد بن کعب بن مرحب از رجال امير المومنین است او را بجانب آذربایجان بسوی اشعث بن قیس کندی رسول فرستاد وشیخ طوسی میفرماید در امر او نظر است از چیزیکه واقع شد از امر او درحق حسین بن علی علیهما السلام چنانکه در خلاصه و کشی مرقوم است زياد بن نضر الحارسی از اصحاب علی علیه السلام است و بعضی او را از اصحاب صادق علیه السلام نوشته اند زید بن تبيع از اصحاب علی علیه السلام است و همچنان در رجال شيخ است
زید بن حسين اسلمی از مهاجرينست و از اصحاب علی علیه السلام است زید بن خالد الجهنی از اصحاب رسول خدای و امیر المومنین علیه السلام است چنانکه در خلاصه مذکور است زید بن ربیعه کنیت او ابوسعید است و از اصحاب علی علیه السلامست
زید بن ارقم عربی مدنی خزرجی است از اصحاب على وحسين بن على علیهما السلام است در کشی از فضل بن شاذان حدیث میکند که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود در خلاصه نیز چنین است و او کور شدوما سبب کورشدن او را در کتمان شهادت اودر حق على علیه السلام بدعای علی درین کتاب مبارك رقم کردیم زید بن حارثه از اصحاب على علیه السلام است و اوجززید بن ابی اسامة بن زید است. زید بن صوحان از ابدال است و از اصحاب علی علیه السلام جنگ جمل شهید شدور خبر است که عایشه از بهر او استرجاع کردو اوچون بخاك درافتاد علی علیه السلام فرمود «رحمك الله كنت خفيف المؤنة» در خلاصه سنداین حدیث را بکسی رساند که حال او معلوم نیست در کشی است که علی بن محمد بن قتیبه از فضل بن شاذان حديث کند که او از کبار تابعین و بزرگان زهاد است در خبر است که عایشه از بصره برای زید بن صوحان مکتوبی بکوفه روان داشت بدین صورت و من عائشة زوجة
ص: 139
النبي صلی الله علیه و آله إلى ابنها زید بن صوحان الخالص أما بعد فاذا أتاك كتابي هذا واجلس في بيتك واخذل الناس عن علي بن ابیطالب حتى يأتيك أمری»یعنی این نامه ایست از عایشه زوجه رسول خدا بسوی فرزندش زیدبن صوحان اما بعد چون برمكتوب من مطلع شدی در خانه خود بنشین و بحمایت علی بیرون مشو و مردم را نیز از نصرت او باز نشان و منتظر امرمن میباش.
چون زیدبن صوحان نامه اورا قرائت کرد «قال أمرت بأمر و أمرنا بغيره فركبت ما مرنا به وأمرتنا أن نركب ما أمرت هي به أمرت أن تقر في بيتها و امر نا أن نقاتل حتی لاتکون فتنة، گفت عایشه مامور است با مری و ما نیز مأموریم بامری بر خلاف امر او و اکنون او سوار شده است چیزی را که ما مأموریم وامر کرده است ما را که سوار شویم چیزی را که او مأموراست [ او مأمور است] که در خانه خود بنشیندو بيرون نشود و ما ماموریم که بیرون شویم و جهاد کنیم و دفع فتنه نمائیم وما این قصه را در کتاب جمل يشرح مرقوم داشتیم .
محمد بن مسعود سند با بی عبدالله علیه السلام میرساند که فرمود « ماكان مع أمير المؤمنين علیه السلام من يعرف حقه إلا صعصعة و أصحابه» یعنی آنمردم که ملازمت أمير المومنين علیه السلام را داشتند هیچکس چون صعصعه واصحاب اوحق امیرالمومنین علیه السلام را نشناختند
زید بن الوهب الجهني الکوفی از اصحاب اميرالمومنين علیه السلام است خطبه که أميرالمؤمنین علیه السلام در ایام جمعه و اعیاد و جز آن در منابر قرائت میفرمود زیدبن وهب کتابی کرد و با خود میداشت چنانکه در فهرست است و نیز نجاشی گوید که ابومنصور جهنی روایت می کند و همچنان احمد بن محمد بن موسی سندبا بو منصور میرساند که زید بن وهب خطبه اميرالمؤمنين علیه السلام را کتاب کرد و در تعليقه است که در آخر باب اول از خلاصه که زيد بن وهب موافق خبر برقی از اصحاب امیر المؤمنين علیه السلام است از یمن زيد بن هانىء السبيعي از اصحاب على علیه السلام است در رجال شیخ نیز مرقوم است .
ص: 140
سبحان بن صوحان العبدی برادر صعصعه است ابن داود گوید از اصحاب على علیه السلام است سعد بن مالك عر بی انصاری خزرجی مکنی با بوسعيد الخدری از اصحاب رسول خدای واصحاب علی مرتضی و از جمله اصفیای امیرالمؤمنین علیه السلام است در خلاصه و برقی است و در کشی است که فضل بن شاذان او را در شمار سابقين دانسته که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود و بطرق عديده صحیح است که او مستقیم بود که اینمزلت را مرزوق شد سعد بن حذيفة اليمان از اصحاب علی علیه السلام است سعد بن حمید کنیت او ابوعمار الهمدانیست در کتاب ابن داود کنیت او را بزيادتيها ابوعماره رقم کرده سعدبن زیاد بن وديعه از اصحاب امير المؤمنين على عليه السلام است سعد بن عمرو نیز از اصحاب على علیه السلام است سعد بن عمران اورا بروایتی سعدبن فیروز کوفی گویند اوعبد بود و در روزجماجم چنانکه انشاءالله مرقوم خواهیم داشت با عبدالرحمن بن اشعث بن قیس کندی خروج کرد وابوالبختری کنیت اوست او را از اصحاب على علیه السلام بشمار گرفته اند سعد بن وهب همدانی از اصحاب على علیه السلام است و در نسخه اورا سعید با یای تحتانی رقم کرده و در رجال شیخ اورا از اصحاب صادق علیه السلام شمرده سعيد بن محمد الطاطری ابوالقاسم على بن حسن بوثاقت او روایت میکندچنانکه در ترجمه می آید و در خلاصه او را از خاصان امیرالمؤمنين علیه السلام رقم کرده اند و در عده است که طایفه عمل میکردند بروایت طاطريون سعيد بن مسعود ثقفی از اصحاب علی علیه السلام است سعید بن وهب جهانی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در خلاصه است
سعيد بن قيس همدانی از اصحاب على علیه السلام و نام او را در نسخه سعد رقم کرده اند و در کشی حدیث از فضل بن شاذان میکند که او از تابعين كبار و بزرگان زهاد است و در تعليقه است که امیر المؤمنين علیه السلام در حق او فرمود : «يقودهم حامی الحقيقة منهم سعيد بن قيس» سعید بن جبیر کوفی است و مکنی بابو محمد است از اصحاب علی بن الحسين علیهما السلام است روزگاری در مکه اقامت داشت و سبب شهادتش
ص: 141
بدست حجاج حب على بن الحسين علیه السلام بود وما شرح حال اورا رقم کردیم. سفیان بن اکیل از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در خلاصه نیز مذکور است سفیان بن یزید از اصحاب على علیه السلام است و این آنکس است که رایت را گرفت و جهاد کرد تا شهید شد از پس اوعبيد بن یزید رایت کرفت بعد از وبرادر دیگرش کرب ابن یزید رایت برافراشت آنگاه عميرة بن بشر از پس او برادرش حارث بن بشر علم بر گفت اینجمله شهید شدند آنگاه وهب بن کرب مکنی با بو القلوس رایت گرفت در خلاصه بجای کرب حرب نگاشته اند و همچنان بخط ابن طاوس از کتاب شیخ حرب نقل شده لکن در کتاب ابن داود کرب رقم کرده اند سلام کندی از اصحاب على علیه السلام است سلمة بن الأكوع از اصحاب رسول خدای واصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ ثبت است سلمة بن کهیل از اصحاب علی علیه السلام است و در شمار خاصان آن حضرتست چنانکه در کتاب خلاصه و ابن داود نیز رقم کرده اند و همچنان او را از اصحاب حسین بن علی و باقروصادق عليهم السلام نیز شمرده اند .
سلیم بن قیس الهلالي العامري الكوفی در فهرست کنیت او ابوصادق است در خلاصه و برقی از جمله اولياء اصحاب امير المؤمنين است و شاید اینوجه حکم بتعديل او کند و نیز او را از اصحاب حسن و حسین و باقر علیهم السلام رقم کرده اند و از بعضی احادیث بر می آید که اومشکور است و سید علی بن احمد عقیقی گوید که حجاج خواست سلیم بن قیسا بقتل رساند بگریخت و به ابان بن ابی عیاش پناه برد و ببرد تا گاهی که مرگش فرارسید آبان را گفت ای برادرزاده ترا بر من حقی است و کتابی باد سپرد از احادیث رسول خدای صلی الله علیه و آله و کسی جزابان بن ابی عیاش از سليم ابن قیس حدیثی روایت نکرده و سند وی منتهی بدان کتابست .
سليمان بن مهر از اصحاب على علیه السلام است ابن داود مهر را بکسر میم وفتح های هوز تصحيح نموده و در بعضی کتب بجای میم شین معجمه خوانده اند ابن حجر او را فزاری گفته و ثفه شمرده و ذهبی گوید سلیمان مهر کوفی ازخرشه
ص: 142
و إبراهيم واعمش روایت کند.
سلیمان بن صرد خزاعی از اصحاب على علیه السلام است در کشی فضل بن شاذان گوید از بزرگان تابعین است و در تعلیقه است که شاید آنکس باشد که خروج کرد در طلب خون حسین بن على علیهما السلام و در روز جمل تخلف کرد از جیش امیرالمومنین و ما سبب تقاعد اورادر کتاب جمل مرقوم داشتیم.
سماك بن عبد عوف از اصحاب علی علیه السلام است. سمرة بن ربیعه نیزار اصحاب امیرالمومنین است. سنان بن مالك نخعی نیز از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ ثبت است سوید بن غفلة الجعفی از اصحاب على و حسن و حسین علیهم السلام است برقی گوید از اولیای امیرالمومنین است و در خلاصه او را نیز از اصحاب صادق علیه السلام و اولیای علی شمرده و غفله را با غین معجمه تصحیح فرموده.
سهل بن حنیف از اصحاب رسول خدای انصاری و عربی و نیز از اصحاب علی علیه السلام است و مکنی بابو محمد است مدتی حکومت مدینه داشت فضل بن شاذان گوید او از سابقین است که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود و برقی او را و برادرش عثمانرا در شمار شرطة الخميس داند محمد بن مسعود باستاد خود حدیث میکند که امیرالمومنین علیه السلام به نعش سهل بن حنیف هفت تکبیر گفت و فرمود اگر هفتاد تکبیر گفتم روا بود و همچنان از حضرت صادق علیه السلام حدیث میکند که فرمود امیر المومنین علیه السلام پنج تکبیر بر سهل بن حنیف زد ولحظه بگذاشت و پنج تکبیر دیگر فرمود بدینگونه تا بیست و پنج تکبیر بر او زد در پنج صلاة , «فقال إنه بدری عقبی احدى من النقباء الاثني عشر و له خمس مناقب فصلی عليه لكل منقبة صلاة» و ابی بصیر از جعفر علیه السلام حدیث میکند که فرمود رسول خدای هفتاد تکبیر بر حمزه گفت و امیر المومنین علیه السلام بیست و پنج تکبیر بر سهل بن حنیف زد و ماقصهای سهل را درین کتاب هر يکرا در جای خود رقم کرده ایم.
سهل بن سعید از اصحاب رسول خدای واصحاب على مرتضی است سید بن عبدالبختری از اصحاب علی علیه السلام است.
ص: 143
شبث بن ربعی از اصحاب على علیه السلام است رجوع بسوی خوارج نمودو شرح حال او در این کتاب مبارك مرقوم افتاد شتير و شرحبيل و هبيره و کریب و شمیر ایشان اصحاب علی علیه السلام اند و برادران شریح اند در صفین هر يك علم جنگ بر گرفتند و رزم زدند تا کشته شدند چندانکه هيچيك باقی نماندند چنانکه در خلاصه است شتیره از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام است محمد بن مسعود باسنادخود سند بعبدالملك بن اعین میرساند که گفت سؤال میکردم از ابو عبدالله علیه السلام تا سخن بدینجا آوردم که « هلك الناس إذا ؟ قال ای و الله يا ابن اعين هلك الناس أجمعون » عرض کردم هر که در شرق و غرب بود فرمود «إنها فتحت على الضلال إي والله ولكن إلا ثلاثة»دنیا ابواب گمراهی بازداشت و مردم را بهلاکت انداخت الا سه کس را آنگاه ملحق ساخت بآن سه کس ابو ساسان و عمار وشتير هو ابوعمره را پس ایشان هفت کس شدند در کشی نیز مانند این خبر کلامی است.
شداد بن ازمع همدانی از اصحاب اميرالمومنين علیه السلام است شریح بن قدامه سلمی از اصحاب على علیه السلام است شریح بن نعمان همدانی نیز از اصحاب على علیه السلام است شريك اعور سلمی نخعی از اصحاب امير المومنین علیه السلام است شهرب بن عبدالله بن حوشب از اصحاب اميرالمومنين على علیه السلام است
صادق بن اشعث از اصحاب علی مر تضی علیه السلام است صبيرة بن سفیان (1) از اصحاب امير المومنین علیه السلام است صعصة بن صوحان از اجله اصحاب اميرالمومنين على است حضرت صادق علیه السلام میفرماید که نبود در خدمت امير المومنین که قدر آن حضرت را بشناسد جز صعصعه واصحابش و محمد بن مسعود سند بابوالحسن ثانی عليه السلام میرساند که فرمود اميرالمؤمنين علیه السلام صعصعه را در مرض او عیادت کرد و فرمود : «يا صعصعة لا تتخذ عيادتي لك ابهة على قومك»صعصعه عرض کرد بلی والله أعدها من الله شرفا وفضلا » أمير المؤمنين علیه السلام فرمود : «علمتك خفيف المؤنة حسين المعونة» صعصعه عرض کرد «أنت و الله يا أمير المؤمنين علمتك بالله عليما
ص: 144
بالمؤمنين رؤفا رحيما» ، فهد محمد بن مسعود باسناد خود حدیث میکند که بعد از صلح امام حسن علیه السلام با معویه بشرط آنکه شیعیان علی را زحمت نرساند معویه بکوفه آمد و مردم کوفه بنزد اوميرفتند صعصعه نیز با جماعتی بردی در آمد وقال معوية باصعصمة أما والله إني لأبغض أن تدخل في أماني، گفت ای صعصعه سوگند با خدای که مبغوض داشتم که تو برامان در آئی ودر امان من باشی صعصعه گفت «وأنا والله أبغض أن أسميك بهذا الاسم» من نیز و الله مبغوض داشتم که ترا امیر المومنین بخوانم آنگاه بخلافت معويه را سلام داد معويه گفت اگر این سخن از در صدق گوئی بر فراز منبر شر وعلى را لعن کن صعصعه بر منبر صعود داد و بعد ازحمد و ثنا گفت ای مردم «أتيتكم من عند رجل قدم شره وأخر خيره وإنه أمرنی أن ألعن علينا فالعنوه لعنه الله» گفت از نزد مردی بسوی شما می آیم که مقدم داشت شر خودرا وخیر خودرا از پس پشت انداخت و امر کرد مرا که علی را لعن کنم پس لعن کنید او را که خدا لعن کند او را چون صعصعه بنزديك معاویه آمد و خبر بازداد گفت سوگند با خدای که ازين لمن جز مرا قصد نکردی بازشو وعلى رابنام لمن كن صعصعه باز آمد و بر منبر عروج کرد گفت ایمردم «أمير المؤمنين أمرني أن ألعن علي بن أبيطالب فالعنوامن لعن علي بن أبي طالب»مردم بانگ بآمین برداشتند گفت: امیر المومنین یعنی معاویه امر کرد مرا که لعن کنم علی را پس لعن کنید کسی را که علی را لعن کرد چون این کلمات را بعرض معویه رسانیدند گفت قسم بخدای جز مرا اراده نکرده است و فرمان کرد تا او را نفی بلد کردند و از شهر بیرون شدن فرمود .
صفوان بن حذيفة اليمان از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در کتاب رجال شیخ ثبت است الصلد بن زفر صاحب عمر است و نیز از اصحاب علی علیه السلام است صیفی بن فسیل واوجد عبدالملك بن مروان بن عنتره است و از قبيلة ربيعه است لکن برقی گوید این فسیل شیبانیست در خلاصه و برقی اورا بحساب اصحاب علی گرفته و ابن داود گوید از اصحاب على وخاصان آن حضرتست .
ص: 145
ضرار بن صامت از اصحاب على علیه السلام است.
طارق بن شهاب الاحماسی از اصحاب علی علیه السلام است کنیت او ابوحيمه کوفی است چنانکه در باب کنی می آید طرماح بن عدی از اصحاب حسين بن على علیهما السلام است و او برسالت از نزد على بنزديك معويه رفت و ما شرح حال او را مرقوم داشتيم طفیل بن حارث بن عبدالمطلب بدريست و از اصحاب على علیه السلام است .
ظالم بن سراق کنیت او ابوصفره است و پدر مهلب بن ابی صفره است که انشاء الله شرح حالش در جای خود مرقوم میشود و او شیعی و از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در خلاصه مذکور است بعد از جنگ جمل در خدمت امير المؤمنين عرض کرد: «أما والله لوشهدتك ما قاتلك أزدی » در بصره وفات کرد و علی علیه السلام بر او نماز گذاشت
ظالم بن عمرو ابوالاسود دئلی از اصحاب حسین علیه السلام است و نیز از اصحاب على ابن الحسين علیه السلام است و نیز گفته میشود ظالم بن ظالم از اصحاب على وحسن علیهما السلام است وما شرح حال ابو الاسود دئلی را نگاشته ایم ظبيان بن عماره تمیمی از اصحاب علی علیه السلام است.
عائذ بن بکر از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عابس ابن شبیب شاکری از اصحاب على وحسين بن على علیهما السلام است عاصم بن حمزه از اصجاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است و در خلاصه و در بعضی نسخ است که عاصم بن حمزه سلولی از اصحاب على است و در تعلیقه و در خلاصه است که از اصحاب علی و از خواص آن حضرتست و برقی گوید از اصحاب صادق علیه السلام است عامر بن عبدالاسود از اصحاب على عليه السلام است چنانکه در رجال شیخ است عامر بن عبد عمرو از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عامر بن مسعود بن سعد از اصحاب على علیه السلام است در رجال شيخ است و مجهول است عامر بن عبد قيس از زهاد ثمانیه است چنانکه در خلاصه و کتاب ابن طاوس است و در شرح حال اویس قرنی نیز بدان
ص: 146
اشارت شد عامر بن اخيل از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عامر بن صخرة السكونی عربی کوفی است و او از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است و نیز در رجال شیخ ثبت است عامر بن ظریف از اصحاب علی علیه السلام است همچنان در رجال شيخ است عامر بن اصقع زبیدی از اصحاب امير المؤمنین علی علیه السلام است او را بجانب معويه رسول فرستاد و نیز او را از اصحاب علي بن الحسين رقم کرده اند برقی گوید کنیت او ابو الطفيل است و از اصحاب رسول خدا و علی مرتضی است در سال احد متولد شد و هشتاد سال عمر کرد از اصحاب على است و کسانی است در کشی است که برقی گوید از خواص على است عامر بن حزم از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله است و عامل آن حضرت بود در نجران و ابن داود گوید نیز از اصحاب على علیه السلام است و او منفرد است در این خبر عامر بن زید از اصحاب على علیه السلام است عامر بن شرحبیل کنیت او ابو عمر فقیه است از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است صاحب رجال گوید نزد ما او مذموم است جدا و ابو داود منفردا گویداو فقيه عامریست معروف بشیعی عامر بن واثله بنای مثلثه او را کيسانی گفته اند در خلاصه و برقی و ابن مسعود و ابن داود او را از خواص على علیه السلام شمرده اند و همچنان در خلاصه و کشی است که عامر بن واثله کيسانیست و قائل بحيات محمد بن حنفیه است و او بتحت لوای مختار بن ابی عبیده بیرون شدو میگفت «ما بقي من الشيعة غيري» و ذهبی گوید از محبين علی است در تعلیقه است که معروف گوید عرض کردم این کلام را برابی جعفر علیه السلام فرمود (صدق ابو الطفيل»در این کلام اشارتی بحسن حال اوست تواند بود که از کیش کیسانی رجوع کرده باشد یا اینکه هیچگاه کیسانی نبوده چون بتحت لوای مختار در آمد اوراکیسانی گفتند عیادبن قیس صاحب تر هات است و از اصحاب على علیه السلام است ابن داود او را از اصحاب علی بن حسين علیهما السلام شمرده و در این سخن ساهی بوده عبادة بن صامت ابن اخی ابی ذر از شیعیان علی واز اصحاب آن حضرت است که نصرت او را جست در خلاصه و کشی است که فضل بن شاذان گوید که
ص: 147
رجوع بخدمت على علیه السلام فرمود عباس بن ربيعة النخعی از اصحاب على علیه السلام است عباس بن شريك از اصحاب على علیه السلام است عباس بن عبد المطلب عم رسول خداست و سیدی از سادات اصحاب على علیه السلام است چنانکه در خلاصه و رجال شیخ است و در تعلیقه از بعضی اخبار مذمت او میرسد وما رفع این شبهه را در کتاب رسول خدای و کتاب خلفاو جز آن بشرح آوردیم عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عباس بن رفاعة بن رافع بن خدیج انصاری از اصحاب على علیه السلام است عبد الخير الخیرانی از اصحاب على علیه السلام است از قبایل یمن در خلاصه از برقی گوید که او را خیوانی گویند منسوب بخيوانست از همدان و دار قطنی برای مهمله تصحیح نموده ابن داود اورا از خواص على شمرده عبدالخير بن ناجد ازدی کنیت او ابوصادق است از اصحاب على علیه السلام است عبدالرحمن بن ابی طلحه از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبد الرحمن بن ابی لیلی الانصاری عربی کوفی از اصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است چنانکه در خلاصه ورجال شیخست حجاج او را بضرب و شکنجه هر دو کتفش را سیاه کرد که: امير المؤمنين علیه السلام را سب کند و او را بر سر پا نگاه می داشت و فرمان میکرد که: لعن کن کذابین را على و ابن زبیر ومختاررا عبدالرحمن ابدر مکنی به ابو ادریس کوفیست و از جمله ثقاتست در خلاصه و نجاشی است که از برای ! و کتابیست که یحیی بن زکریای لؤلؤ روایت میکند و او از اصحاب على است عبدالرحمن بن بدیل بن ورقا از جانب رسول خدا برسالت یمن مأمور شد و او از اصحاب على علیه السلام است که در ملازمت رکاب او در صفین شهید شد چنانکه در خلاصه و رجال شیخست عبد الرحمن بن جندب از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شيخست عبد الرحمن بن خنیل جمحی بروایت ابن داود بمثناة است لوط بن خثيل او از اصحاب علی است و در صفین شهید شد در نسخه اورابجیم ضبط نموده در تعلیقه و در مجالس است که او هجو کردعثمان بن عفان را وعثمان اور احبس کردو علی علیه السلام اور انجات
ص: 148
عبدالرحمن بن خراش بن صمة بن حارث از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست و بعضی اور عبدالرحیم خوانده اند ایشان دو برادر ندهردو عبدالرحمن نام و تواند بود یکی عبدالرحيم باشد عبدالرحمن بن سیار و بعضی اورا ابن يسار خوانده اند از اصحاب على علیه السلام است عبدالرحمن بن عبدربه از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است بعضی نیز او را عبدالرحیم خوانده اند و از اصحاب حسین بن على علیهما السلام دانسته اند از قبیله انصارخزرجی عبدالرحمن بن عبدبن الكنود از اصحاب على علیه السلام است و در نسخه اورا ابن عبید نوشته اند عبدالرحمن بن عمرو از اصحاب اميرالمؤمنین است چنانکه در رجال شیخست عبدالرحمن بن عمرو بن جموح از اصحاب على علیه السلام است عبدالرحمن بن عوسجه از اصحاب اميرالمؤمنين علیه السلام است عبدالرحمن بن غنم از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست و در ذیل نام عبدالرحمن بن زعيم با ابن غنم تحقیق خواهد شد عبدالرحمن بن محرز کندی از اصحاب على علیه السلام است بعضی او راعبدالرحيم دانسته اند عبدالرحمن بن طيفورالمتطبب از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبد الرحمن بن ابی ربیعه از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبد الرحمن بن ابی بجیله از اصحاب على علیه السلام است و اوخراسانیست چنانکه در رجال شیخست عبدالرحمن بن ابی سقر الهمدانی از اصحاب امير المؤمنین علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن ابی طلحه از اصحاب على علیه السلام است و در کشی است و هم در خلاصه و رجال شیخست که وقتی مادرش باو حامل بود رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق او دعای خیر فرمود عبدالله بن انیس از اصحاب رسول خدا و اصحاب علی مرتضی است عبدالله و عبدالرحمن پسران بديل بن ورقا و برادر دیگر ایشان محمد است و این جماعت از جانب رسول خدای بجانب يمن برسالت مأمور شدند و از اصحاب اميرالمؤمنین علیه السلام اند و در صفین شهید شدند در خلاصه است و در کشى از فضل بن شاذان حدیث می کند که عبدالله بن بدیل از رؤسای تابعین و زهاد ایشانست عبدالله بن بکیر بن عبد یالیل از
ص: 149
اصحاب على علیه السلام است و روزیکه آن حضرت بسوی صفین بیرون می شد رایت كنانه را او داشت چنانکه در ابو الجوشا می آید عبدالله بن ثابت از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست .
عبدالله بن جعفر بن أبي طالب برادر زاده امیر المؤمنين علیه السلام و از اصحاب آنحضرتست و از اصحاب حسن بن على علیهما السلام است واورا قليل الروایه نوشته اند و نیز او را از اصحاب صادق علیه السلام و جلیل القدر گفته اند عبدالله بن جناده از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله و ریاح دو پسر حارث بن بکیر بن وائلند از قبيله ربیعه از اصحاب علی علیه السلام چنانکه در خلاصه و برفی است عبدالله بن حارث برادر مالك اشتر نخعی است از اصحاب على علیه السلام است عبدالله بن حارث بن نوفل بن عبدالمطلب از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن حارثه از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن حبيب السلمی از خواص على علیه السلام است از مصر چنانکه در خلاصه و برقی است و بعضی روات او را طعن زده اند عبدالله بن حجل از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست و ابن داودو خلاصه و برقی او را از خواص آن حضرت دانسته انداز يمن عبدالله بن ربیعه سلمی از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن حکیم بن جبله از اصحاب على مرتضی و حسین بن على علیهما السلام است عبدالله بن خباب بن ارت از اصحاب على
علیه السلام است او را خوادج شهید کردند قبل از وقه نهروان چنانکه در خلاصه و رجال شيخ است و ما قصة اورا در کتاب خوارج ومارقين بشرح رقم کردیم عبدالله بن خلیفه کنیت او ابوعریف همدانی است از اصحاب اميرالمؤمنین علیه السلام است عبدالله بن زید از اصحاب رسول خدای و اصحاب علی مرتضی است چنانکه دررجال شیخست عبد الله بن زید بن عاصم انصاری از قبیله بنی نجار از اصحاب رسول خدا و اصحاب علی مرتضی است و او مقتول شد روزحره چنانکه در خلاصه گوید
عبدالله بن سبا از اصحاب على علیه السلام است و این آنکس است که غالی شد وعلى علیه السلام
ص: 150
را بخدائی ستایش کرد و امیرالمؤمنین علیه السلام او را باتش مكافات کرد کشی گوید رجوع کرد بكفر و اظهار غلو نمود عبدالله بن شخير ازدی بروایتی ابن سحيره ازاصحاب رسول خداوعلی مرتضی است و کنیت او ابو معمر است چنانکه دررجال شیخست عبدالله بن سلمه از اصحاب على علیه السلام است این آنکس است که گفت «ما يسرني أن لم أشهد صفين و لوددت أن أشهد كل مشهد شهده علیه السلام» در خلاصه و رجال است عبدالله بن سوید لقبش حوشبی است از اصحاب على علیه السلام است عبدالله بن شداد بروایت ابن طاوس مشکور است و در خلاصه گوید ابن شداد بن الهادی اللیثی عربی کوفی» از اصحاب على علیه السلام است و برقی او را از خواص آن حضرت شمرده و در جامع اصول او را از طبقه ثانیه از کبار تابعین و ثقات ایشان دانسته و در کشی از کتاب محمد بن شاذان بن نعیم بخط او روایت میکند از حمران بن اعين که گفت شنیدم از ابوعبدالله که روایت کرد از پدران خود علیهم السلام که شیعه امير المؤمنين عبدالله بن شداد سخت مریض شدو حسین بن على علیهما السلام بعيادت او رفت چون داخل خانه شد تب از تن او زایل شد و صحت یافت و گفت : «قد رضيت بما اريتم به حقا حقا و الحمی لتهرب منكم» عبد الله بن صامت ابن اخی ابی ذر از اصحاب امير المؤمنين على علیه السلام و شیعیان آن حضرتست و بعضی او را عبادة بن صامت خوانده اند چنانکه در ذیل عباده مرقوم شد عبدالله بن صفوان از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن طفیل عامری از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن عامر بن عتيك بن عازب از اصحاب على علیه السلام است موافق رجال شیخ .
و عبدالله بن عباس بن عبد المطلب از اصحاب رسول خدا و علی مرتضی است و محب علی و شاگرد آن حضرت است جلالت قدر او و اخلاص او در حضرت امیر المومنین علیه السلام مشهورتر از آنست که پوشیده بماند در کشی پنج حديث ضعيف السند است که دلالت بر طعن أو میکند و ابن عباس اجل ازين نسبت است و من بنده شرح حال او را در این کتاب مبارك در کتاب جمل و کتاب صفین و کتاب مارقین
ص: 151
و کتاب شهادت بشرح رقم کردم عبدالله بن عتيك از أهل بدر است و از اصحاب على علیه السلام است چنانکه ابن داود گوید و نیز در رجال شيخ است عبدالله بن عمار بن عبد يغوث از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست . عبدالله بن عمرو بن معاذ بن جموح از قبیله بنی سلمه از اصحاب على علیه السلام است عبدالله بن عوف از اصحاب على علیه السلام است عبدالله بن عمیره از اصحاب امیرالمومنین علی و اصحاب حسین بن على علیهما السلام است عبدالله بن كوا از اصحاب على علیه السلام است و از رجال آن حضرت است در خلاصه ورجال شيخ او را ملعون شمرده و من بنده شرح حال او را در کتاب خوارج رقم کردم عبد الملك بن أبي ذر غفاری از على علیه السلام روایت کرده من بنده در هیچ کتاب او را نشناخته ام و علمای رجال بدون ترتيب نامی ازو برده اند عبدالله بن بحر الحضرمی کنیت او ابورضاست و از اصحاب على علیه السلام است و ظاهر اینست که عبدالله بن يحيی باشد عبدالله بن حارث بن بکیر بن وائل در تعليقه او را از قبیله ربیعه دانسته در خلاصه از برقی است که او از اصحاب على علیه السلام است عبدالله بن عمرو بن غض از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن وهب را سبی از اصحاب على علیه السلام و او ملعون شد و امیر خوارج گشت وراسب بارای مهمله والف و سین مهمله و بای موحده پسر صیدان بن مالك بن نصر بن ازد بن غوث است و ما قصه او را در کتاب مارقین بشرح نگاشتیم .
عبدالله بن يحيی حضرمی از اصحاب على علیه السلام است امیرالمومنین در روز جمل او را فرمود : «أبشر يا ابن يحيى فانك وأباك من شرطة الخميس حقا لقد أخبرني رسول الله باسمك واسم أبيك في شرطة الخميس والله سماك في السماء بشرطة الخميس على لسان نبيه محمد صلی الله علیه و آله ، فرمود بشارت باد ترا ای پسر یحیی زیرا که تو و پدر تو براستی از جماعت شرطة الخميس باشید همانا رسول خدا مرا خبر داد که تو و پدر تو از شرطة الخميسيد و خداوند عزوجل بزبان پیغمبر خود را در آسمان بشرطة الخميس نام نهاد و این حدیث از کشی است و در برقی است که او از اصحاب
ص: 152
علی و از اولیاست وکنیت او ابوالرضاست .
در نهایة ابن اثیر است که جیش را خمیس گویند از بهر آنکه قسمت میشود پنج بخش مقدمه وساقه و میمنه و ميسره و قلب، وشیخ در تعليقه ذکر کرده است که اعیان جیش را شرطة الخميس گویند از بهر آنکه شرط بود که اعیان را علامتی باشد که بدانعلامت شناخته شوند یا اینکه از شرطه است که بمعنی تهیی باشد یعنی خود را مهیا میکند برای دفع خصم و اینکه امیرالمؤمنین عبدالله و يحيی را شرطة الخميس فرمود معني چنانست که شما در روز قیامت از اعیان حزب ما خواهید بود و من بنده معنی شرطة الخميس را ازین پیش بوجهی دیگر نیز نوشته ام و ایشان جماعتی بودند که با امیرالمؤمنين علیه السلام بشرط جان و کشته شدن بیعت کردند و این جماعت ده هزار تن بودند. عبيد بن تیهان از اصحاب علي علیه السلام است و شاید ابو الهيثم التيهان باشد و اسم ابو الهيثم مالك است چنانکه در باب کنی میآید عبيد بن جعده از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است عبید بن عبد مکنی بابوعبدالله جدلی است چنانکه در باب کنی می آید و از اصحاب على علیه السلام است و در تحت رایت مختار بود و در خلاصه و رجال شيخ و ترجمه و کتاب برقی است که از اولیای اميرالمؤمنين وخواص اصحاب آن حضرت است عبیدالله بن ابی رافع كاتب أمير المؤمنين ودر خلاصه از اصحاب آن حضرت است در فهرست مسطور است که او را کتابیست که جمع کرد قضایای امير المؤمنين را و باسناد صحيحه حديث کرده اند که نیز او را کتابی است مشتمل بر أسامی کسانیکه در روز جمل وصفين ونهروان ملازمت رکاب امير المؤمنین علیه السلام را داشتند عبیدالله جعفی فارسی شاعر نجاشی گوید او را نسخه ایست که روایت از امیر المؤمنين علیه السلام مینمود عبيدة السلمانی از اصحاب على علیه السلام است ابن داود او را از ثقات شمرده و در خلاصه و برقی او را از اصحاب علی و اولیای آن حضرت دانسته عتبة بن رفاعة بن رافع بن مالك از قبیله بنی زریق از اصحاب على علیه السلام است عتبة بن عمرو از اصحاب اميرالمؤمنين علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عتبة بن عبد الرحمن
ص: 153
کوفی بياع القصب از اصحاب على است عتيق بن معوية بن صامت فارس رسول خداست چنانکه در خلاصه گوید انصاریست از جماعت بنی زریق از قبیله خزرج مکنی با بی عیاش زرقی فارس رسول خدای و از اصحاب علی مرتضی است ابن داود گوید ابوعياش زرقی برای معجمه و رای مهمله مفتوحه وقاف است
عثمان مکی با بوسعید اشتر کوفی است از اصحاب اميرالمؤمنين و اصحاب صادق علیهما السلام است و در نسخه او را عثمان بن سعید نوشته اند عثمان بن حنیف از اصحاب على علیه السلام است فضل بن شاذان گوید از سابقین است که رجوع بخدمت على نمود در خلاصه و کشی اور انصاری عربی رقم کرده اند عثمان بن سعید بن احوز از اصحاب على علیه السلام است عدی بن صبری از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عدی بن حاتم از اصحاب رسول خدای و بروایت ابن داود نیز از اصحاب على علیه السلام است و در خلاصه از فضل بن شاذان حدیث میکند که از سابقین است که رجوع بخدمت على علیه السلام نمودو کشی نیز چنین گفته و من بنده نیز در این کتاب مبارك قصهای او را بشرح نگاشته ام عرفجه از اصحاب رسول خدای و از اصحاب على مرتضى علیهما السلام است چنانکه ابن ابی برده لیثی گوید عروة بن ساعد از اصحاب على علیه السلام است عرفه ازدی این آنکس است که از برای رسول خدای صلی الله علیه و آله چیزی بخرید و بفروخت و سودی آورد پیغمبر در حق او دعا کرد و فرمود «اللهم بارك له في صفقته» از اصحاب على علیه السلام است در خلاصه برقی و تعلیقه و مجالس مسطور است که از اصفياء و اصحاب على عرفه ازدی است و در استيعاب نام او را بغين معجمه رقم کرده عطاء بن ابي رباح از اصحاب على علیه السلام است و همچنان در بعضی از تصانیف و در ابن داود و بخط شیخ او را ابن ابی رباح رقم کرده اند و در تعلیقه از حافظ ابو نعیم سند بباقر علیه السلام میرساند که عطاء بن ابی رباح فرمود لکن در خلاصه و برقی است که ابن رباح از اصحاب على است و در نقد الرجال است که ابن ابی رباح است و در خلاصه قلم
ص: 154
بسهو رفته چنانکه ابن داود تنبیه فرموده عطیه عوفی معروف بیکالی و آن بطنی است از قبیله همدان از اصحاب على علیه السلام است عفيف بن ابی عفیف از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است عقیصی از اصحاب حسین بن على علیها السلام است کنیت او ابوسعید است و در تعلیقه است که نام او دینار است چنانکه در ذیل نام دینار نوشته شده در خلاصه و برقی او را از قبیله ربیعه و اصحاب على علیه السلام رقم کرده و در کنی نیز می آید و در کتاب خرایج وجرایح نام او را بالف مقصوره تصحيح نمود چنانکه در قاموس است .
عقیل بن ابی طالب از اصحاب على علیه السلام و برادر آن حضرتست و در تعليقه در مجلس بیست و هفتم از امالی است که از اصحاب صادق علیه السلام است از ابن عباس حدیث کرده اند که گفت على علیه السلام از برای رسول خداي «إنك لتحب عقيلا، قال ای والله إني لأحبه حبین حباله وحبا لحب أبيطالب له» يعني على عرض کردیارسول الله دوست میداری عقیل را فرمود با او دو دوستی دارم یکی از بهر عقیل و یکی از بهر حبی که ابوطالب باو داشت چه معروفست که ابوطالب عقیل را فراوان دوست میداشت در وجيزه او را مخالف نوشته است و ما قصه عقیل را در کتاب مبارك بشرح نوشته ایم عقبة بن جریر از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ است عقبة بن صامت از اصحاب اميرالمؤمنين على علیه السلام است نیز در کتاب شیخست عقبة بن عامر از اصحاب امير المؤمنین است همچنان در رجال شيخ مسطور است عقیل خزاعی از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست علقمة بن قیس در صفین ملازم رکاب اميرالمؤمنين علیه السلام بود و شهید شد در خلاصه است که از اصحاب على علیه السلام است و در کشی است که فضل بن شاذان گوید که از تابعين كبار و رؤسا و زهاد ایشان است برادرش ابی بن قیس نیز در صفین شهید شد علاء بن عمرو از اصحاب امير المؤمنین علی علیه السلام است علی بن ابی رافع تابعی و از اخبار شیعه واصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام است و کاتب آن حضرت
ص: 155
بود و در خلاصه و نجاشی است که کتابی وضع کرد که مشتمل بر فنون فقه بود علی بن حسن حداد از اصحاب على علیه السلام است علی بن ربیعه از قبیله بنی اسد از اصحاب على علیه السلام است در خلاصه وابن داود و رجال شیخست که از جمله زهادو عباد بود على بن محمد حداداز اصحاب علی علیه السلام است و کنیت او ابوحسن است روایت اورا ضعیف میداند عمارة بن ربیعه جرمی از اصحاب على علیه السلام است عمرو مکنی با بوحبیب است و او از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است عمروبن ابی سلمة بن ام سلمه که زوجه رسول خدای بود، عمرو ربيب رسول خدای و از اصحاب علی مرتضی است عمرو بن اصم از اصحاب على علیه السلام است و او در مدینه خدمت حسن بن على علیهما السلام میرسید وذکر میکرد آنچه غلات میگفتندو آنحضرت برایشان انکار میفرمود عمرو بن بلال از اصحاب على علیه السلام است عمرو بن ثعلبه از اصحاب اميرالمؤمنين علیه السلام است عمرو بن حارث بن قدامه از اصحاب على علیه السلام است عمرو بن حریث از اصحاب اميرالمؤمنين و او دشمن خدای و ملعون است چنانکه در خلاصه و رجال شيخ كلماتیست که از ملعونیت او خبر میدهد عمرو بن حزم نجاری از اصحاب على علیه السلام است و او عامل رسول خدای بود در نجران .
عمرو بن الحمق از اصحاب علیه حسن بن على علیها السلام است در کشی از فضل بن شاذان روایت میکند که عمر واز سابقین است که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود و از حواری آن حضرت است چنانکه در ذیل نام اویس قرنی رقم شد و هم در آن کتاب است که رسول خدای جماعتی را خطاب میفرماید «إنكم تضلون وتمرون برجل و يذبح لكم كبشأ فاقرؤه عني السلام »یعنی شما یاوه میشوید و بر مردی عبور شمامیافتد و او از برای شما گوسفندی ذبح میکند او را از من سلام برسانید و او عمرو بن الحمق است و حدیثی طویل است از ابن جبرئیل که معوية بن عماره مرفوع داشته که بر جلالت قدر او دلالت میکند و همچنان در خلاصه و کشی است که حسین بن على علیه السلام مکتوبی طویل الذيل بسوی معوية بن ابی سفیان کرده است
ص: 156
که از آن مکتوب این فقرات در حق عمرو بن الحمق میفرماید :
أو لَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ اَلْحَقِّ صَاحِبِ رَسُولِ اَللَّهِ اَلْعَبْدِ اَلصَّالِحِ اَلَّذِي أَبلَتهُ اَلْعِبَادَةُ فَنَحَلَ جِسمُهُ وَ صَفِرَ لَوْنُهُ بَعْدَ مَا آمَنْتَهُ وَأَعْطَيْتَهُ مِن عُهُودِ اللَّهِ وَمَواثِيقِهِ مَا لَوْ أَعْطَيْتُهُ طَائِراً نَزَلَ إِلَيْكَ مِنْ رَأْسِي أَلْجَبَلَ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُزْءً عَلَى رَبِّكَ وَ اِسْتِخْفَافاً بِذَلِكَ اَلْعَهْدِ.
میفرماید آیا تو قاتل عمرو بن الحمق نیستی که از اصحاب رسول خداست مردی صالح بود که کثرت عبادت بدن او را کهنه کرد و جسمش را لاغر نمود و رنگش را زرد ساخت بعد از آنکه او را امان دادی و با او عهد خدایرا محکم ساختی همانا اگر مرغی را امان دهی وچون بنزديك تو آید او را بکشی بر خداوند بیرون شده باشی وعهد او را خوار شمرده باشی(1).
محمد بن عبدالله بن مهران باسناد خود میگوید که وقتی عمرو بن حمق بر رسول خدای در آمد و با آن حضرت بود ماشاءالله :«ثم قال له رسول الله: ارجع إلى الموضع الذي منه هاجرت »چون امر خلافت بر امير المؤمنين علیه السلام فرود آمد بحکم رسول خدای صلی الله علیه و آله بخدمت آن حضرت شتافت امير المؤمنين علیه السلام فرمود :
لَكَ دَارٌ؟ قَالَ :نَعَم قَالَ بِعْهَا و اجْعَلْهَا فِي الْأَزْدِ فَإِنِّي غَداً لَو غِبْتُ لَطَلِبْتُ فَمَ اَلْأَزْدِ حَتَّى تَخْرُجَ مِنَ اَلْكُوفَةِ مُتَوَجِّهاً إِلَى حِصْنِ اَلْوَصْلِ فَتَمُرُّ بِرَجُلٍ مُقْعَدٍ فَتَقْعُدُ عِنْدَهُ ثُمَّ تستسقيه فَيَسْقِيكَ وَ يَسْئَلُكَ
ص: 157
عَن شَأنِكَ فَأخبِرْهُ وَ ادْعُهُ إلى الإِسلامِ فَإنَّهُ يُسلِمُ وَامسَح بِيَدِكَ على وَرِكَيهِ فَإِنَّ اَللَّهَ يَمْسَحُ مَا بِهِ وَ يَنْهَضُ قَائِماً فَيَتَّبِعُكَ وَ تَمُرُّ بِرَجُلٍ أَعْمَى عَلَى ظَهْرِ الطَّرِيقِ فَتَستَسقيَهُ ويَسْقِيَكَ ويَسْئَلُكَ عَنْ شَأْنِكَ فَأَخْبِرْهُ وادْعُهُ إلَى الإِسْلامِ فَإنَّهُ يُسلِمُ وامْسَحْ بِيَدِكَ على عَيْنَيْهِ فَإِنَّ اَللَّهَ يُعِيدُهُ بَصِيراً فَيَتَّبِعُكَ وَ هُمَا يُوَارِيَانِ بَدَنَكَ فِي اَلتُّرَابِ ثُمَّ يَتْبَعُكَ اَلْخَيْلُ فَإِذَا صِرْتَ فِي كَذَا وَ كَذا رَهَقَتْكَ الخَيْلُ فانْزِلْ عَن فَرَسِكَ و مُرَّ إلى الغارِ فَإنَّهُ يَشتَرِكُ في دَمِكَ فَسَقَةٌ مِنَ الجِنِّ والانسِ فَفَعَلَ وَ كانَ كَما قالَ .
فرمود در کجا سکون داری در قبیله ازد جای کن زیرا که چون من نباشم دشمن ترا طلب کند و أزد ترا حراست کند تا از کوفه بجانب موصل برون شوی و در عرض راه بمردی عبور دهی که مزمن باشد و نتواند جنبش کرد پس بنزد او میشینی و آب میطلبی و ترا سقایت میکند و از حال تو پرسش مینماید او را از حال خود آگهی میده و باسلامش دعوت میکن که مسلمانی گیرد پس با دست خود هردو ورك او را مسح کن که خداوند نیز مسح کند و او بهبودی گیرد و برخیزد و ایستاده شود و ملازمت ترا اختیار کند آنگاه بمردی عبور دهید که از هر دو چشم نابینا باشد پس از و آب میطلبی و تراسقایت میکند و از خصال تو پرسش میفرماید همچنان او را خبر میده و با سلام دعوت میکن چون مسلمانی گرفت با دست خود هردوچشم اورامسح فرما که خداوند او را بینا کند و او متابعت تو نماید ایندومردند که بدن ترا پوشیده دارند و گاهی که برادر فلانموضع لشکر دشمن دریا بدازاسب پیاده شوو بغار در رو که همانا شريك ميشوند در خون تو بیفرمانانی چند از جنیان و آدمیان پس عمرو این جمله را مشاهده کرد و کار چنان افتاد که امیرالمؤمنین
ص: 158
عليه السلام فرمود بالجمله عمرو را چون مأخوذ داشتند سر از تنش بر گرفتند و بر سر رمحی نصب کردند و بنزد معويه آوردند و آن اول سریست که در اسلام بر نیزه نصب کردند.
عمرو همدانی عربی و کوفی است و از اصحاب على علیه السلام است عمرو بن غزيمة بن عبد الله بن يزيد بن عاصم از اصحاب على علیه السلام است عمرو بن عوف لیثی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عمرو بن محصن کنیت او ابوأجنحه است از اصحاب اميرالمؤمنين علیه السلام است در صفین شهید شده در خلاصه مسطور است که قبل از صفین درگذشت در تعليقه او را ممدوح رقم کرده و این آنکس است که در جنگ جمل لشکر امیر المؤمنین علیه السلام را بصد هزار درهم تجهیز کرد چنانکه در خلاصه و رجال شيخ و ابن داود است عمرو بن مرجوم عبدی از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عمرو بن ابی سلمه از اصحاب رسول خدای و ربیب آن حضرت است چه مادر او ام سلمه زوجه رسول خداست و نیز از اصحاب على علیه السلام است و او را حکومت بحرین داد و در صفین ملازمت رکاب امير المؤمنين علیه السلام داشت و سعادت شهادت یافت در خبر است که هنگام سفر صفین امیر المؤمنین علیه السلام این مکتو برا بعمرو بن ابی سلمه نگاشت :
فَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إلى ظِمَةِ أَهْلِ الشَّامِ وأحْبَبْتُ أَنْ تَشَهَدَ مَعي فَإِنَّكَ مِمَّنِ اسْتَظْهَرَ بِهِ عَلَى جِهَادِ اَلْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ اَلدِّينِ إِنْشَاءَ اَللَّهُ تَعَالَى.
و او را ممدوح نوشته اند عمارة بن ربيعة جرمی از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عمار بن او پس از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ است عمران بن حصین از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله است و نیز از اصحاب امير المؤمنين على علیه السلام است موافق روایت کشی و فضل بن شاذان از سابقین استکه رجوع بخدمت على علیه السلام نمود عمرة بن زبیر مکنی با بوسائل است از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عنبسة بن جبیر از اصحاب
ص: 159
على علیه السلام است برقی او را از مجهول اصحاب رقم میکند عوف بن بشیراز اصحاب امير المؤمنین علی علیه السلام است عوف بن حارث از اصحاب امير المؤمنین است و او بدریست چنانکه در خلاصه ورجال شیخست عوف عقلی از اصحاب على علیه السلام است طاهر بن عيسى باستاد خود از فرات بن احنف حدیث میکند که او از اصحاب على علیه السلام است و اوحمار بود و ابن داود اور اجماز نوشته عوف بن جعفر بن ابیطالب از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست.
فاکه بن سعد از اصحاب على علیه السلام است و در صفین شهید شد و در ابن داود اورا فاكهة بن سعد نوشته است و در نسخه ابن سعيد رقم کرده فرات بن عمرو مکنی بابو بشر است از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست فضل ابن حارث از اصحاب على علیه السلام است کسی حدیث میکند که ابو محمد علیه السلام ازرنگ رخسار او شگفتی گرفت بعد از ابو تل ابوالحسن علیه السلام او را در خواب دید که می فرمود لونی که مرا بعجب آورد اختباری بود از جانب خداوند برای خلق.
قاسم بن مسلم مولای امیرالمؤمنین علیه السلام است و مسلم ازعتافیه بود که کتابت میکرد در خدمت آن حضرت و نیز قاسم از اصحاب صادق علیه السلام است قبيصة بن شداد از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است قترة الساعدي از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست قثم بن عباس بن عبد المطلب از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله است و نیز از اصحاب على علیه السلام است و قبر او در سمرقنداست و از مکاتیب امیر المومنین باو جلالت قدر و عدالت او ظاهر می شود و قصهای ادرا در این کتاب مبارك بشرح رقم کردیم قرطة بن کعب از اصحاب على وحسين بن على علیهما السلام است و از انصاریست و در ترجمه ابوالجوشاست که روز خروج امیر المومنین علیه السلام بجانبصفین رأيت انصار را بقرطه سپرد قعقاع از اصحاب على علیه السلام است قعقاع بن عمیر تمیمی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست قمبر مولای امیر المومنین علیه السلام راز اصحاب آن حضرتست در خلاصه
ص: 160
او را مشکور و از خواص آن حضرت داند و کشی اورا مدح کند و در من لا يحضره الفقيه در باب « ما يقبل من الدعاوی بغيربينة ، حدیثی مشهور است که دلالت بر عدالت او کند وما قصه شهادت او را بدست حجاج مرقوم داشتيم قيس بن أبي احمد از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است قیس بن سعد بن عباده انصاری از اصحاب رسول خداست و او کسی است که با ابو بکر بیعت نکردو او از اصحاب علی علیه السلام است در خلاصه مسطور است که از سابقین است که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود و در کشی است که محمد بن مسعود سند با بو الحسن رضا علیه السلام میرساند که فرمود که مردی از اصحاب علي علیه السلام که اورا قیس گفتند نماز میگذاشت ناگاه ماری سیاه در آمد و در موضع سجود او قرار گرفت چون سر از سجود بر داشت آن مار بر گردن او پیچید آنگاه میفرماید من از بهر نماز حاضر شدم چون ركعتي بگذاشتم ماری افعى بجانب من آمد و من همچنان بکار صلاه بودم و تخفیفی در صلوة ندادم پس افعى بجانب من شتاب کرد آنگاه بازگشت بسوراخ خود نمود چون نماز را بكمال برای بردم و تخفیفی در دعا ندادم بعضی را از جای او آگهی دادم ومن لم يخف إلاالله كفاه ».
و در کشي است و ابو عمرو نیز گوید: و از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام چهار تن قیس است نخستین قیس بن سعد بن عباده که افضل ایشا نیست و دیگر قیس بن عباد بکری و او خلیق است و قیس بن مرة بن جعیب و اد غير خلیق است زیرا که فرار کرد بسوی معويه و دیگر قیس بن مهران است او نیز خلیق است و معلوم نیست ابوالحسن رضا علیه السلام از این چهار کداميك را اراده فرموده .
قیس بن عباد بکری از اصحاب على علیه السلام است و او مشکور است در خلاصه گوید ابن عباد بن قيس بن ثعلبه بكرى ممدوح است و از اصحاب علي است و در کشی خبر یست که دلالت بر مدح اور شکر او کند و در کشی او را قيس بن عباده نوشته اند قيس بن عبد ربه از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است قیس بن عفریه جشمي بن جشم بن معويه اسمش مالك است از اصحاب على علیه السلام
ص: 161
است قیس بن قرها ابن داود گويدا بن دره است در خلاصه است که از اصحاب على علیه السلام است در خلاصه و نسخه و کشی است که فرار کرد بسوی معويه قيس بن تهران از اصحاب على علیه السلام است و نیز او را ابن قهدان نوشته اند و گفته اند روایت نکرده است کشی او را مدوح دانسته و ابن مهران گفته قيس بن یزید از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست .
كثير الحضرمي از اصحاب امير المؤمنين على علیه السلام است چنانکه کشی گوید کردوس ثعلبی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست کعب بن عبدالله در یوم جمل و صفین در رکاب على علیه السلام بود و از اصحاب آن حضرت است چنانکه در خلاصه است کعب بن زید از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست کعب بن عمير از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ است کعب بن عجره از اصحاب رسول خداست و نیز از اصحاب على مرتضی است کلج ضبی دريوم صفين بارجاله أمير المؤمنين علیه السلام بود در خلاصه وابن داود او را از اصحاب علی علیه السلام نوشته اند كليب بن شهاب جرمی از اصحاب اميرالمؤمنين على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست کلیب مکنی بابو صادق است و او از اصحاب علی و حسن بن على علیهما السلام است چنانکه شهید ثانی فرماید کمیل بن زیاد نخعی از اصحاب علی و حسن بن على علیهما السلام است ابن داود او را از خواص على و حسن علیهما السلام گفته است در خلاصه روایت از برقیست که کمیل از اصحاب علی است از يمن و در تعلیقه است در آخر باب اول که آن دعای مشهور منسوب بسوی کمیل است و ما احوال کمیل را در این کتاب مبارك و نیز جداگانه بشرح رقم کردیم کنکر ابوخالدکابلی و گفته اند نام اووردان است از اصحاب علي بن حسين عليهما السلام است ودر نسخه است که کنکر ابوخالد قماط کوفی از اصحاب على است ومنسوب بسوی غلات است و در کشی خبری است که در باب وردان با کنی گفته میشود کیسان بن کلیب مکنی با بوصادق است از اصحاب علی و حسن و حسین و علی بن حسین و باقر علیهم السلام است.
لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم بروايتي سلم ازدی عامدى - بعين
ص: 162
معجمه و دال مهمله و بروایتی فامدی- کنیت اوابومخنف است صاحب کتاب مقتل حسین علیه السلام و کتاب مختار بن ابی عبیده ثقفی و کتاب مقتل محمد بن ابی بکر و کتاب مقتل عثمان و کتاب جمل وصفین و کتاب خطبه زهراء است بعضی او را از اصحاب على علیه السلام دانند وجماعتی گویند پدر او يحبی از اصحاب على است و لوط در شمار اصحاب حسنین علیهما السلام و اصحاب صادق علیه السلام است و از این پیش نیز در کتاب تابعين بشرح حال او اشارتی رفت .
مازن بن حنظله از اصحاب على علیه السلام است مالك بن حارث ملقب باشتر نخعی است شرح حال او و غزوات او و جلالت قدر او در خدمت امير المؤمنين در کتاب خلفاء و در این کتاب مبارك بشرح رفت دیگر تکرار نخواهیم پرداخت محمد ابی بکر بن ابی قحافه جلالت قدر او در خدمت امير المؤمنين وشرح شهادت او در این کتاب مبارك مرقوم افتاد اسناد این حدیث بنصر بن صباح منتهی میشود که اميرالمؤمنين على علیه السلام فرنمود «إن المحامدة تأبى أن تعصي الله عزوجل»یعنی محامده عصیان خدا نکنند گفتند یا امیر المؤمنين محامده کیانند فرمود محمد بن جعفر و محمد بن ابی بکر و محمد بن حذيفه و محمد بن امیرالمؤمنین یعنی محمد بن حنیفه .
محمد بن جعفر بن ابیطالب و او در شمار اصحاب رسول خدا و اصحاب على مرتضی است و در خدمت على علیه السلام کوفه آمد و در صفین شهید شد و در کتاب ابن داود مسطور است که او در کربلا شهید شدهمانا مشتبه شده است با محمد بن عبدالله بن جعفر چه او در کربلا شهید شد .
محمد بن ابی حذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بنعبد مناف و او نبيره خال معويه است چه عتبه خال معويه است و از جمله محامده است چنانکه در ذیل احوال محمد بن ابی بکر نگاشتیم و در کتاب خلاصه و کشی و روایت محمد بن اسحق از اصحاب و انصار امير المؤمنين على علیه السلام است بعد از آنکه خلافت بر معويه مسلم گشت محمد بن ابی حذیفه را در زندان داشت تا بمرد و ماشرح این قصه را در کتاب امام حسن علیه السلام درذیل وافدين معه به مرقوم خواهیم داشت .
ص: 163
محمد بن بدیل بن ورقاء بن عبد العزی بن ربيعة الخزاعی از مردم حجاز است و در کوفه سيكون اختيار کرد پدر او بديل از اصحاب رسول خداست و اورادو پسر بود محمد و عبدالله وایشان از اصحاب على علیه السلام در خلاصه مسطور است که محمد و عبدالله رارسول خدای بجانب یمن برسالت فرستاد و محمد را نیز از اصحاب رسول خدا داند و گوید در رکاب امير المؤمنين علیه السلام در صفین شهید شد لكن ابن عبد البر در کتاب استيعاب محمد بن بديل را در شمار اصحاب رسول خدای یاد نکرده
محمد بن سليم الازدی کوفی عربی است در کتاب برقی و خلاصه اورا از اصحاب علي و مردم یمن شمرده اند و ابن داود او را از خاصان على علیه السلام دانسته و در جامع مسطور است که علی علیه السلام او را بحکومت اصفهان مأمور داشت مرداس سلمی از اصحاب على علیه السلام است مرداس بن اثيبه از اصحاب على علیه السلام بود خارجی گشت و بمعویه پیوست مرقع بن خمامه اسدی از اصحاب على است از کتاب خلاصه و کشی بر می آید که مذهب کیسانیه داشت مرة بن نعمان بن عمرو از اصحاب علي علیه السلام است مرة الهمدانی از اصحاب على علیه السلام است سطح بن اثاثه از اصحاب رسول خدا و مجاهدین بدر است و نیز در شمار اصحاب علی است در کتاب ابن داود اورا پسر انانه بجای دو ثای مثلثه دو نون رقم کرده لکن با ثای مثلله صحیح است و ما شرح احوال او را در کتاب رسول خدای صلی الله علیه و آله رقم کردیم
مسعود ابن اسود از اصحاب على علیه السلام است مسعود بن اویس از مجاهدین بدر است چنانکه ابن داود رقم کرده و نیز در شمار اصحاب على علیه السلام است مسعود بن خداش موافق كتاب برقی و خلاصه از خواص اصحاب علی علیه السلام است مسعود بن قیس از اصحاب على علیه السلام است مسعودبن اسلم در رجال شيخ او را در شمار اصحاب على علیه السلام رقم کرده مسلم بن زيد السعدی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ مرقومست مسلم مولای علی علیه السلام در شمار اصحاب آن حضرت است و از جمله عبيد آن حضرت بود على علیه السلام او را آزاد کرد و در میان دبیران و کتاب خدمت فرمود در ترجمه گوید که قاسم پسر اوست که در شمار اصحاب
ص: 164
صادق علیه السلام است مسرب بن مخرمه زهری از اصحاب رسول خدا و نیز از اصحاب على علیه السلام است در خلاصه مسطور است که علی او را بسوی معويه رسول فرستاد مسهب بن حزن کنیت او ابو سعید است از اصحاب رسول خدا و اصحاب علیست
مسیب بن نجية فزاری از اصحاب علي و اصحاب حسن بن على علیهما السلام است فضل بن شاذان او را از بزرگان تابعین و عظمای زهاد دانسته و در مناقب نجيه را بفتح نون و فتح جيم و فتح بای موحده تصحیح کرده وما انشاء الله شرح حال او را و احتجاج او را باحسن علیه السلام بعد از صلح با معويه در کتاب امام حسن علیه السلام مرقوم خواهیم داشت مصعب بن یزید انصاری ابو جعفر بن بابویه گویداو عامل على علیه السلام بود و سند این حدیث بابو عبدالله علیه السلام میرساند و در کتاب نقد مسطور است که نجاشی در این حديث با ابن بابويه متفق نیست مصعب بن الحارثي از اصحاب على علیه السلام است مصقلة بن هبيره از اصحاب على علیه السلام است در خلاصه و رجال شيخ از فرار او اشارتی رفته است و من فرار او را از حضرت اميرالمومنين علیه السلام درین کتاب مبارك بشرح نگاشتم معاذ بن جبل از اصحاب رسول خداداورا از اصحاب صحیفه شمرده اند چنانکه در کناب رسول خدای مرقوم افتاد معاذبن صمه و بروایتی ضمه با ضاد معجمة و ميم از اصحاب على علیه السلام است معاذ بن عمرو بن حمق از اصحاب على علیه السلام است معوية بن حارث از اصحاب على علیه السلام است و در يوم صفين صاحب لوای اشتر نخعی بود.
مقداد بن اسود همانا نسب او را و اختلاف روات را که او پسر عمرو است یا پسر اسود و روز وفات او را و مدفن او را در مجلد دویم از کتاب دویم در ذیل احوال اصحاب رسول خدا بیان کردیم در خلاصه نیز او را از اصحاب على علیه السلام رقم کرده و شرح جلالت قدر او در بیشتر از مجلدات ناسخ التواریخ مرقوم است ابو بکر حضرمی از ابو جعفر علیه السلام حدیث میکند که فرمود «ارتد الناس الاثلاثة نفر سلمان وأبوذر و المقداد » أبو بكر عرض کرد عمار چگونه بود فرمود «قدجاض جيضة» آنگاه گفت «إن أردت الذي لم يشك ولم يدخله شیء والمقداد فاما سلمان
ص: 165
فانه قدعرض في قلبه ان عند أمير المؤمنين علیه السلام اسم الله الاعظم لو تكلم به لاخذتهم الارض وهوهكذا وأما أبوذر فامره اميرالمومنين علیه السلام بالسكوت ولم تأخذه في الله لومة لائم فابی الله أن يتكلم » و در تمامت کتب، رجال و كنب سنی و شیعی جلالت قدر او ثبت است .
منذر النضری از اصحاب على علیه السلام است و او منذر بن مالك است کنیت او ابو نضره است موسی بن داود بروایت ابن داود از اصحاب علي علیه السلام است مهدی مولای عثمان بن عفان محمد بن مسعود سند بابوجعفر میرساند که فرمود مهدی مولای عثمان هنگامیکه محمد بن ابی بکر حاضر بود خدمت أمير المومنین علیه السلام عرض کرد «أبايعك على أن الأمر كان لك اولا وأبريء من فلان و فلان » پس بیعت کرد و کشی نیز حدیث کند.
میثم تمار از اصحاب على وحسن وحسین علیهم السلام است و من بنده شرح احوال او را در کتاب مارقین آنجا که امیر المومنین علیه السلام از اخبار غیب خبر میدهد و کتاب تابعین رقم کردم و بعضی را در ذیل اصحاب و روات آن حضرت مینگارم در کشی سند با بی الحسن الرضا منتهی میشود که فرمود میثم بسرای على علیه السلام آمد گفتند آن حضرت در خوابست بأعلى صوت ندا در داد که «أيها النائم فوالله لتخضين لحيتك من رأسك » یعنی ای خوابیده سوگند با خدای که ریش تو با خون سرت خضاب خواهد شدامیرالمومنین علیه السلام از خواب انگیخته شد و فرمان کرد تامیثم را در آوردند چون در آمد دیگر باره آن کلمات را إعادت داد امیرالمومنین علیه السلام فرمودسخن بصدق کردی - .
وأنتَ واللَّهِ لَتُقطَعَنَّ يَداكَ وَ رِجلاكَ ولِسانُكَ و لَتُعْلَقَنَّ مِنَ النَّخلَةِ اَلَّتِي بالاسة بِالْكُنَاسَةِ وَ تُشَقُّ أَرْبَعَ قِطَعٍ فَتُصَابُ أَنْتَ عَلَى رَبِّهَا وَ حَجْرَبنَ عَدِيٍ عَلَى رُبُعِهَا وَ دَنَاكُمْ عَلَى بَيِّهَا وَ خَالِدُ بْنُ مَسْعُودٍ
ص: 166
عَلَى رُبُعِهَا.
فرمود سوگند با خدای قطع میشود هردو دست و هر دو پای تو و زبان تو و ترا بردار میزنند بنخلی که در کناسه است آن نخل را چهار شق خواهند کرد ترا و حجر بن عدیرا و محمد بن اكثم را و خالد بن مسعود را هریکرابر شقی از آن نخل بدار خواهند زد.
از میثم حدیث کرده اند که گفت من چون این کلمات بشنیدم در شك افتادم که علی از غیب خبر میکند عرض کردم یاعلی این کار صورت خواهد یافت فرمود سوگند بخدای کعبه رسول خدای با من چنین عهد کرده عرض کردم این بلا از بهر چه بر من فرود می آید ؟ -.
قَالَ: لِيَأْخُذْ نَكَّ اَلْمُتَلُّ اَلزَّنِيمُ اِبْنُ اَلْأَمَةِ اَلْفَاجِرَةِ عُبَيْدُاَللَّهِ بْنُ زِيَادٍ.
فرمود ماخوذ میدارد ترا ظالم لئيم پسر کنیز فاجره عبیدالله بن زیاد که پدرش را معويه استلحاق کرد و برادر خویش خواند میشم گوید یکروز در خدمت امير المومنین بجبانه عبور دادم بنخله رسیدیم فرمود «یامیثم إن لك ولها شانا من الشأن»بنمود که ترا بر این نخل بردار کنند .
این ببود تا عبيد الله بن زياد والی کوفه شدوفرمان کرد تا آن نخل را که در کنایه بود قطع کنند یکتن از بازرگانان آنرا بخرید و چهار شق کرد اینوقت من با پسرم صالح گفتم میخی از آهن بگیر و اسم مرا و پدرم را بر سر آن نقش کن و بکوب برشاخ این نخله چون روزی چند بر گذشت مردم بازار بنزد من آمدند و گفتند این عامل که عبيدالله برما گماشته سخت ظلوم و ستمکار است بیا تا بنزد او رویم باشد که شر این عامل را بگردانیم پس باتفاق ایشان بنزدعبیدالله رفتم و چون خطیب قوم بودم از جانب همگان من سخن کردم عمرو بن حریث حاضر بود گفت اصلح الله الامير این گوینده را میدانی؟ گفت ندانم گفت میثم تمار آن دروغزن که غلام دروغزن است- یعنی علی بن ابیطالب- عبيدالله چون این بشنید بر سر زانو نشست
ص: 167
و گفت هان ای میثم چه میگوئی ؟ گفتم دبل أنا الصادق مولى الصادق على بن ابیطالب حقا»، من راستگوی وغلام راستگوی میباشم که آن علی بن ابیطالب است گفت از على برائت جوی و عثمان را دوستدار شو اگر نه در دست و دو پایت را قطع کنم و از دارت بیاویزم.
من سخت بگریستم گفت از گفتار میگردی باکردار چه خواهی کرد گفتم سوگند با خدای نه از قول میگریم نه از فعل میهراسم از آن میگریم که چرا آنروز که مولای من مرا از اینروز خبر داد شکی بر من عارض گشت گفت چه خبر داد گفتم یکروز بسرای آنحضرت رفتم و اورادر خواب یافتم بانگ زدم که ای نائم برخیز سوگند با خدای که ریش تو با خون سرت خضاب شود پس برخاست و گفت راست گفتی و مرا بقطع هر دو دست و هر دو پای و زبان خبر داد گفتم این ظلم از که بر من آید ؟ گفت از ظالم لئیم پسر کنیز زنا کار عبیدالله زیاد ازینسخن عبیدالله در خشم شد گفت من دست و پای ترا قطع میکنم و زبانت را بجای میگذارم تا دروغ تو و مولای ترا مکشوف دارم این بگفت و فرمان کرد تا هردودست وهر دو پای میثم را قطع کردند و بردند و بر دار زدند .
میثم از فراز دار فریاد برداشت که هان ایمردم هر که خواهد از احادیث مکنونه علی اصغانماید فرا من آید مردم در گرد او انجمن شدند و او از احادیث على علیه السلام و ازفضایل آنحضرت شمردن گرفت این هنگام عمرو بن شريث از نزد عبیدالله باز شده بسرای خویش می شتافت چون عبورش بردار میثم افتاد و انبوه مردم را نگریست گفت این چیست گفتند میثم فضایل علی را تذکره میفرماید از آنجا بازشتافت و بنزد عبيدالله آمد. و گفت هم اکنون فرمان کن تا بتعجيل زبان میثم را قطع کنند و اگر نه بعید نیست که مردم را بر تو بشوراند پس عبيدالله یکنن از عوانا نرا بقطع زبان او فرمان کرد چون نزد میثم آمد بانك در داد که ای میثم زبان بیرون کن میثم گفت ایمردم پسر کنیز زناکار چنان میپنداشت که تکذیب مراو مولای مرا تو اندر کرد و این زبان من و زبان بر آورد تا قطع کردند آنگاه
ص: 168
بسرای جاودانی تحویل داد فرزندش صالح گوید از پس روزی چند بر آن کناسه عبور دادم نگریستم که پدرم را بر آن شق که میخ کوفته ام بردار زده اند در وجیزه اورا از اعاظم شهدا شمرده و در کتاب توضیح میثم را بکسر میم تصحيح نموده
میسره از اصحاب على علیه السلام است .
میسر مولی کنده از اصحاب أمير المومنين علیه السلام امت میسرة بن مسیب بن حزن کنیت او ابو سعید است و او نیز از اصحاب أمير المومنین علیه السلام است واو وصیت خویش را بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام ودیعت گذاشت و جماعتی چنان داند که موصي مسيب بوده نه ميسره و تواند شد که مسبب مردی جداگانه است که بآنحضرت وصیت کرد میمون بن مهران از خاصکان امیر المومنین و اصحاب آنحضرت علیه السلام است .
نافع بن عتبة بن عتیبه در شمار اصحاب رسول خداو نیز از اصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است نجاشی شاعر انصاری که در کتاب صفین شرح حالش را رقم کردیم از اصحاب على علیه السلام است نشاء بن مالك جهانی از أصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است
نعمان بن صهبان آنکس است که در یوم جمل امیر المومنین علیه السلام در حق او فرمود «من دخل، داره فهو آمن » یعنی هر کس از لشکر بصره بسرای او در شود از زحمت اسبر وقتل ایمن است در خلاصه و رجال شیخ ابن شهر آشوب را در شرح حال نعمان و نسبت او بصهبان ساهی دانند نضلة بن عبید اسلمی خزاعی عربی مدنی است و کنیت او ابو برزه است از اصحاب رسول خدای و اصحاب على مرتضی است بعضی اورا نضلة بن عبيد وجماعتي نضله بن عبیدالله خوانند نعمان بن عجلان از جماعت بنی زریق است در خلاصه و رجال اورا از عمال على علیه السلام در عمان و بحرین شمرده اند و لفظ زریق را بتقديم رای مهمله مضموم برزای معجمه مفتوح خوانده اند و ابن داود زای معجمه را مقدم داند و نسبت ایشانرا بزریق بن حارثه رساند و آنچه در خلاصه مسطور است بسهومنسوب سازد و در تعلیقه است که زريق زعيم خویش و شاعر انصار بود و قریش را در نصب ابو بكر وخذلان على
ص: 169
مرتضى علیه السلام تخطئه نمود و من بنده زریق را بتقديم زای معجمه دانسته ام چنانکه در کتاب رسول خدا صلی الله علیه و آله یاد کرده ام .
نعیم بن دجانه اسدی از اصحاب على علیه السلام است و در رجال شیخ اور ا نعیم بن خارجه رقم کرده اند نعمان بن قتاده ربعی از اصحاب أمير المومنین علیه السلام است وعامل آنحضرت بود درمکه نمیله همدانی در خلاصه مسطور است و برقی گوید از خاصگان على علیه السلام است و مکنی بود با بوماويه نوح بن حارث بن عمرو بن بن عثمان المخزومی از اصحاب امير المومنین علیه السلام است و گاهی که آنحضرت بسوی صفین کوچ میداد رایت مهاجرین را با وسپرد .
نوفل بن عبدالله بن مکنون از اصحاب على علیه السلام است و در نسخه اوراپسر عبید بن کنود رقم کرده نوفل بن فروه اشجعی از اصحاب على علیه السلام است واو خارجی شد ابن شهر آشوب و خلاصه او را ابن قره با قاف رقم کرده
وهب بن أبي وهب در رجال شیخ اورا از اصحاب على علیه السلام رقم کرده وهب بن الأجدع بن راشد از اصحاب امیر المومنین علیه السلام است وهب بن عدی از اصحاب اميرالمومنين علیه السلام است وهب بن عبدالله اسری کنیت او ابو جحيفه است و از اصحاب على علیه السلام است .
نوف البكالي بفتح با و تخفیف کان مصاحب على علیه السلام بود از تغلب منقول است که او منسوب است به قبیله بکال که از قبیله همدان است و بعضی آنرا بكيل خوانده اند ابن ابی الحدید گوید آن بكال است بكسر با و آن قبیله ایست از حميرو جز این نیست و آن نوف بن فضال است که صاحب على علیه السلام است در شرح ابن میثم نیز بدینگونه رقم شده ودرتعليقه وخصال او را از خواص على علیه السلام نگاشته اند .
هاشم بن عتبة بن ابی وقاص ملقب بمرقال از اصحاب علی علیه السلام است و ما در کتاب صفین قصه اورا بشرح رقم کردیم هانیه بن نمر از اصحاب على علیه السلام است هانی بن نیار بکسر نون و تحتانی از اصحاب رسول خدا و از اصحاب على علیه السلام است و در بعضی از نسخ ابن یسار رقم کرده اند. لكن نخستين اصح است
ص: 170
و در خلاصه اورا از خواص على علیه السلام دانسته هانی بن هانی مرادی از اصحاب على علیه السلام است ابواسحق از وی روایت کرده در کتاب ابن داود بجای مرادی همدانی رقم شده هبيرة بن بریم حمیری عربی کوفی از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در تعلیقه است و در خلاصه از برقی میگوید که از خواص امير المؤمنين علیه السلام است از اهل یمن و بریم بضم بای موحده ورای مهمله و تحتانیست هرم بن حيان از اصحاب على و از جمله زهاد ثمانیه است کشی از علی بن محمد قتیبی از فضل بن شاذان برزهد او سند آورده هند بن عمرو الجملوی و بروایتی جملی در رجال شیخ نیز اورا از اصحاب على علیه السلام رقم کرده هیاج بن هياج از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه دررجال شيخ است .
يحيى بن حضرمی و بروایتی یحیی حضرمی از اصحاب علی و از شرطة الخميس است و شرح حال پسرش نیز مذکور شد یزید بن احنف بن قیس از اصحاب على علیه السلام است یزید بن جمله از اصحاب امیر المؤمنين علیه السلام است یزید بن طعمه از اصحاب على علیه السلام است یزید بن قیس از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است یزید بن نویره از اصفیای اميرالمؤمنين علیه السلام است روز نهروان شهید شد در کشی است که رسول خدای او را فرمود «من جاوز هذا التل فله الجنة »هر کس ازین تل عبور دهد بهشت بر او واجب گردد عرض کرد «ما بيني و بين الجنة إلا التل»يعني مابین من و بهشت جز این تل مانعی نیست فرمود چنين است پس تیغ بکشید وحمله گران افکند و از تل در گذشت یزید را پسرعمی بود عرض کرد اگر من نیز در گذرم همچنان سزاوار بهشت گردم فرمود سزاوار باشی اونیز اسب برانگیخت ورزم کنان از تل بدانسوی شد و بعد از جنگ چون باز آمدند بر سر قتیلی مخاصمه داشتند وهريك قنیل را کشته خویش میپنداشتند پیغمبر فرمود هردوتن مستوجب بهشت شدید و این خبر در خلاصه ورجال شیخست یزید بن عبدالله بن طفيل موافق رجال شيخ از اصحاب على علیه السلام است .
أبودراکه بجلی در خلاصه اورا از اصحاب علی شمرده و برقی اورا از اهل یمن
ص: 171
دانسته أبوامامه از اصحاب على علیه السلام است معويه حارسی بر وی گماشت که بسوی علی علیه السلام فرار نکند ابوالبختری سعید بن فيروز برقی او را از اهل يمن واصحاب على داند و نام او را سعید بن عمران و بروایتی سعد بن فيروز خواند
ابو برده ازدی از اصحاب علی علیه السلام و اهل یمن است در کتاب برقی و خلاصه نامش هانیست و در مقدمه ابن حجر گوید ابو بردة بن نیازخال براء بن عازبست و نامش هانیست ابو برزه از اصفای علی علیه السلام است در کتاب برقی و خلاصه نامش نضلة بن عبيد و بروایتی نضلة بن عبيد الله و نیز از اصحاب رسول خداست ابو بکر بن حزم انصاری از اصحاب على علیه السلام و مردم یمن است در کتاب برقی و خلاصه مسطور است که عربيست ابن داود او را از خواص على داند ابو جحيفه بضم جيم نامش وهب بن عبد الله السوانی از اصحاب على است در کتاب برقی و خلاصه است که از قبیله مضر است ابوجعد مولی ابن عطيه از اصحاب على علیه السلام است ابوجعده اشجعی از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است ابوجمله از اصحاب على علیه السلام است ابوجميله عنبسة بن جبیر از اصحاب على علیه السلام است بر قی اورا از مجهولين اصحاب على علیه السلام داند ابوالجوشا صاحب رایت علی علیه السلام بود روز خروج از کوفه بسوی صفین و رایت مهاجر را نوح بن حارث بن عمر والمخزومی داشت ورایت انصار را قرطة بن كعب ورایت کا نهر اعبد الله بن بکیر بن عبدیالیل داشت و رایت هذيل را پسرعمرو بن ابی عمرو هذلی در ایت همدان دار فاعة بن رفاعة الهمداني داشت و ابو ليلى ابن عمرو وأبو سمرة بن ذويب را بمقدمه فرستاد ابوالحمراء خادم رسول الله صلی الله علیه و آله از اصحاب على علیه السلام است در کتاب برقی و خلاصه نیز در شمار اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله است
ابوحبش ازدی از اصحاب علی علیه السلام است ابوحية بن طارق بن شهاب الاحمس کوفی است از اهل یمن راز اصحاب علی علیه السلام است و کنیت او ابوحیه است برقی از خلاصه گوید که این ابوحیه پسر طارق است چنانکه ازجامع نقل شده و کنیت
ص: 172
طارق ابو عبدالله است نه ابوحیه ابوالخليف از اصحاب على است ابوخميصه از أصحاب اميرالمومنين علیه السلام است ابو اسود دئلی نامش ظالم بن عمروو بروایتی ظالم بن ظالم است از طبقه اولی از شعرای اسلم و شیعه اميرالمومنين و قاضی بصره بود و ما قصه او را درین کتاب مبارك بشرح نگاشته ایم ابوربيع بن ابی العاص بن ربیعه از اصحاب علي علیه السلام است و ابو العاص سلة، امير المومنین است زیرا که او نیز داماد رسول خدای صلی الله علیه و آله و شوهر زینب بود أبو رمله انصاری از أصحاب علی علیه السلام است أبوزيد اسدی از اصحاب اميرالمومنين است ابورضا کنیت عبدالله بن يحيي حضرمی است در خلاصه از برقی حدیث میکند که از اولیای علی علیه السلام است أبوزيد مولى عمرو بن حریث از اصحاب امير المومنین علیه السلام است.
أبو سعید خدری از سابقين است که رجوع نمود بخدمت على علیه السلام حمدويه سند با بو عبد الله علیه السلام میرساند که او از أصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله است در جامع الأصول خدیرا بضم خای معجمه و سکون دال مهمله گفته است و منسو بست بخدره که بطنی از أنصار است و اسم أبوسعید ابحر بن عوف است و کشی گوید اسم أبوسعید مالكست و بعضی گفته اند خدره اسم مادر ابوسعید است و این روایت مخالف روایت ابن عبدالبر است و من بنده در ذيل أصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله بدینگونه رقم کرده ام که اسم او سعد بن مالك بن سنان بن ثعلبة بن عبيد بن الأبحر است و نام ابحر خدره است و خدره پسر عوف بن الحارث بن الخزرج الأنصاري الخدری و مادرش دختر ابي الحارث بن عدی بن النجار است و خدره و خداره دو برادر نداز انصار از دو مادر و این روایت أصح است و چنان میدانم که علمای رجال از اسم و لقب و نسبت هر يك از سلسله نسب او يكتن را که معروف بوده اختيار نموده اند و ابوسعید را منسوب باو داشته اند .
ابوسحبله عاتم بن ظریف از اصحاب على علیه السلام است لکن در شمار معارف زیست کشی سند بابوعبد الله میرساند که ابوس خيله روایت کرد که من و سلیمان بن ربیعه در طریق مکه بر بذه عبور کردیم ابوذر مارا دیدار کرده و گفت چون بعد از
ص: 173
من فتنه احداث شود بر ما و شما باد ملازمت علی بن ابیطالب زیرا که من از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود :
عَلِيٌ أَوَّلُ مَن آمَنَ بِي وَ صَدَقَتِي وَ أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَومَ القِيمَةِ وَهُوَ الصِّديقُ الْأَكْبَرُ وَ ألفارُوقُ الأعظَمُ بَعدِي يُفَرِّقُ بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ وَهُوَ يَعسوبُ المُؤمِنينَ وَالمالُ يَعسوبُ الظَّلَمَةِ.
ابوسعید عقیصان از بنی تیم الله بن ثعلبه است و در خلاصه در شمار اصحاب على علیه السلام است ابوسعید جبلی از اصحاب على علیه السلام است و اول کسی است که روز صفین شهید شد ابوالسفن از اصحاب علی علیه السلام است ابوسمرة بن ذويب از اصحاب علی علیه السلام است و هنگام خروج آن حضرت بصفين بملازمت رکاب در مقدمه بیرون شد ابوسنان انصاری از اصحاب على علیه السلام و اصفیای آن حضرت است و نام او حصین بن منذر است ابوسمرة بن أبرهة بن صباح الحميری از اهل شام یا با جماعتی از اهل شام بود در صفین برکاب امیر المومنین پیوست و در شمار و اصحاب آن حضرت رفت ابو صادق كليب الجرمی از اصحاب علی علیه السلام است از اهل یمن برقی گوید ابوصادق و هو ابو العاصم بن كليب الجرمی عربی کوفی از اصحاب على علیه السلام است برقی نیز او را از اصحاب حسن و حسین علیهما السلام داند
ابوظبیان از اهل یمن و از جمله اصحاب على علیه السلام است برقی اورا مذحجی واز اهل کوفه و تابعی داند و او از علی و عمار واسامه بن زید حدیث میکند ومشهور الحدیثست و پسرش قابوس از وی روایت میکند و نام او حصین بن جندب است و در تعلیقه است که او را با قر علیه السلام تکذیب فرمود در این حدیث که گفت «على مسح على الخفين» یعنی علی علیه السلام در وضو مسح بر روی پای افزار جایز میدانست ابوصادق بشر بن غالب از اصحاب حسین علیه السلام است و برقی نیز او را از اصحاب على علیه السلام دانسته است .
ص: 174
أبوعامر بن عامر از أصحاب امير المومنین علیه السلام است ابوعبدالرحمان بن عبدالله بن حبيب بن حبیب سلمی از خواص اصحاب علی است موافق کناب برقی و خلاصه ، و بعضی از روات او را مطعون دانسته اند و او تابعی است و از برای پدر او صحبتی است و او یکی از اعلام تابعین و ثقات ایشانست صحبت علی علیه السلام را در یافت و از علی و عثمان بن عفان و ابن مسعود و حذیفه و ابوموسی اصغای حدیث نموده و صوم هشتاد شهر رمضان دریافته در سال یکصد و پنج هجری وفات نمود از جامع الأصول مسطور است که نود سال داشت ابوعبدالله بجلی کوفیست از اهل یمن از اصحاب على علیه السلام است برقی و خلاصه از وی روایت کنند و اسمش عبد یا عبید است و در تقریب ابن حجر اسمش عبيديا عبدالرحمان است ثقه است و او به تشیع معروف شد ابوعمرو انصاری از اصحاب و اصفیای علی علیه السلام است و تواند شد که کنيت او ابو عمره است نامش ثعلبة بن عمرو است چنانکه گذشت ابوعمر و فارسی زاذان از قبیله مضر از خواص على علیه السلام است در خلاصه و بعضی کنیت او را ابوعمر نوشته اند .
ابو فاخته مولای بنی هاشم از قبيله مضر از خواص علی علیه السلام است برقی گوید اسمش سعید بن حمدان ياسعيد بن علاقه است و نیز گفته اند سعید بن جها و بروایتی سعيد بن حمران است ابوقتاده انصاری از اصحاب على علیه السلام است اسمش حارث بن ربعی است ابو قره سلمی از اصحاب على علیه السلام است ابوقره کندی از اصحاب على علیه السلام است ابوالكنودالوابلی از اصحاب أمير المومنین است ابو ليلى بن حارثه از اصحاب على است ابو ليلى بن عبدالله بن براح از اصحاب امير المومنین است ابو ليلى بن عمرو هنگام آهنگ امیر المومنین بصفین با مقدمه لشکر آن حضرت بیرون شد باتفاق ابوالجوشا چنانکه گذشت ابو ليلى از اصفیای على علیه السلام است چنانکه خلاصه از برقی گوید و در مناقب است که اسم او بلال یا بتصغير بليل است و بعضی او را إرس و جماعتى يسار نامیده اند در مختصر ذهبی است که از مجاهدین احد بود و در صفین شهید گشت ابومارية بن وهب بن
ص: 175
اجدع بن راشد از مجهولين است خلاصه از برقی گوید از اصحاب علي علیه السلام است ابومسعود انصاری از اصحاب على علیه السلام است نامش عقبه بن عمرو است و در مناقب اورا از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله رقم کرده و صحیح است و من بنده او را در ذیل اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله رقم کردم و او در بدر و احد و دیگر غزوات حاضر بود در ایام خلافت امير المومنین علیه السلام و بروایتی در سال چهل و دوم هجری وفات کرد ابومعاذ نصری از اصحاب على است ابومنضر جهانی از اصحاب امير المومنین علی است ابو نضرة العبدی از اصحاب امير المومنین است ابو نوح کلاسفی از اصحاب علی است ابو الورد از اصحاب على است ابو الورد بن قيس بن فهد از اصحاب امیر المومنین است ابوالوليد البجلی از اصحاب علی است .
ابو الهيثم بن تیهان خلاصه او را از سابقین داند که رجوع کرد بسوی خدمت على علیه السلام کشی از فضل بن شاذان نیز بدینگونه روایت کند ابو یحیی از اصحاب علیست ابویحیی حکم بن سعد الحنفی از اصحاب امير المومنین است از اولیای آن حضرت و از شرطه الخمیس است خلاصه از برقی گوید پدر او حكيم بن سعد است ابوسر انصاری از اصحاب على علیه السلام است ابوسر بن عمرو الانصاری از اصحاب على علیه السلام است و او کسی است که وقتی نازل شد آیه مبارکه « یا ایها الذين آمنوا اتقوالله و ذروا ما بقي من الربوا إن کنتم مؤمنين(1)»، گفت «وذرنا» يعني ما از ربا دست باز داشتیم و چون نازل شد آیه مبار که «و إن كان ذوعسرة فنظرة إلى ميسرة»گفت « قدأنظرنا» یعنی مهلت دادیم و چون آیه مبارکه فرود آمد «وأن تصدقوا خير لكم إن کنتم تعلمون »گفت « تصدفنا» و شيخ او را ستوده است ام حکیم بنت عمرو بن سفیان از صواحبات على است عمره بنت فضیل از صاحبات على است نضرة بن الازدیه از صواحبات علی علیه السلام است .
ص: 176
من اسامی رواة رسول الله صلى الله علیه و آله
اسامة بن زيد بن شراحيل الكلبي مولى رسول الله صلی الله علیه و آله کیت وی ابو محمد است و بعضی ابوزید دانسته اندمادرش ام ایمن است اسمش بر که خادمه رسول خدای صلی الله علیه و آله است دیگر اسامة بن شريك الثعلبی است در کوفه نزول کرد اسامة بن عمیر الهذلی(1) پدر ابوالملیح بن اسامه است
دیگر اسامة بن أخدریست
وهم ازروات پیغمبر أنس بن مالك است کنیت او ابوحمزه است خادم رسول خدای صلی الله علیه و آله است و از انصار است .
انس بن الحارث از روات پیغمبر است بعضی گفته اند با حضرت امام حسين علیه السلام در کربلا شهید شد انس بن ثابت بن مالك القشیریه گفته شده است که عجلانیست و کنیت او ابوأميه است و دیگر از کسانی که روایت از پیغمبر صلی الله علیه و آله کرده اند انس بن خالد است و دیگر انس بن ظهير الأنصار پست دیگرانس بن ابی مر شد کلنان بن حصين الغنويست حلیف حمزة بن عبد المطلب علیهما السلام است دیگر انس بن رافع کميتش ابوالجيش است دیگر انس بن معاذ بن انس بن قیس انصاریست و در بدر وأحد حاضر شد .
ابی بن ثابت بن المنذر بن حرام از رواتست و او برادر حسانست و در بدر واحد حاضر شد ابي بن معاذ برادر انس بن معاذاست در بدر واحد حاضر شدو بعضی گفته اند که ابي وانس در بئر معونه حاضر شدند و دیگر از روات ابی بن کعب بن قيس بن عبيد بن زید بن معاوية بن عمرو بن مالك بن النجار است مکنی با بو المنذر است در عقبه با هفتاد تن حاضر شد رسول خدای صلی الله علیه و آله در میان او و سعید بن زید بن عمرو بن نفيل عقد اخوت استوار فرمود در بدر وعقبه ثانیه حاضر شد و بارسول خدای صلی الله علیه و آله بیعت کرد دیگر ابي بن مالك الحرشی
ص: 177
است و بعضی عامری دانسته اند و دیگر ابی بن عماره انصاریست که نماز گذاشت با رسول خدای صلی الله علیه و آله بردو قبله .
دیگر از روان ایاس بن عبدالله بن ابی ذباب دوسی است دیگر ایاس بن معاذ الأشهلي الأوسی الأنصاريست و دیگر ایاس بن قتاده العنبريست
دیگر از روان اشعث بن قیس کندیست کنیت او ابوها است شرح حال او و إرتداد اورا ازین پیش در مجلدات ناسخ التواریخ بر نگاشتیم .
دیگر اسید بن حضير بن سماك است کنیت او ابو يحبی وابوعتيق و برخی ابو عتيك گفته اند ساکن مدینه بود و بعضی پدر او را حضير الكتائب نامیده اند و قومی بر آنند که يوم بعاث [ مقتول شد] رسول خدای صلی الله علیه و آله میان او وزيد بن حارثه عقد اخوت بست دیگر اسد بن کر زالقسريست .
دیگر اغرالمزنی و بعضی جهانی گفته اند دیگر اغر الغفاريست.
و دیگر اوس بن معير کنیت او ابو محذورة القرشي الجمحی است اوس بن ثابت در بدر و عقبه حاضر شد با هفتاد تن و رسول خدای میان او و عثمان بن عفان عقد مواخات بست دیگر اوس بن اوس ثقفی است و دیگر او بن حذيفه والد شداد بن اوس ثقفی است و دیگر اوس بن الصامت برادر عبادة بن الصامت است.
دیگر اسعد بن زرارہ کنیت او ابوامامه است از خزرج است و او از نقبای ثلاثه ليلة العقبه است و او را دو برادر بود عثمان و سعد هردو پسران زراره هستند
ودیگر اسعد بن يزيد بن الفا که است.
و دیگر اهبان بن صیفی است که آنگاه که على علیه السلام فتح بصره میفرمود از خانه بیرون نیامد وملازمت رکاب نکرد دیگراهبان بن اوس کنیت او ابوعقبه است دیگر ازروات ابان بن سعيد بن العاص بن أمية بن عبدالشمس الأمويست و برادران او خالد وعتبه وعمرو ، والعاص بن سعيد و او در جنگ بدر بدت على علیه السلام مقتول شد آبان المحاربی روایت کرده است يك حديث از رسول خدای صلی الله علیه و آله
ص: 178
بنا بر قول بغوی .
و دیگر اسلم است و بعضی گفته اند ابراهيم ابی رافع مولى رسول الله صلی الله علیه و آله است و دیگر ازروات انسه مولی رسول خداست در بدرحاضر شد و بعضی گفته اند که در بدر مقتول شد و برخی بر آنند که تا احدزندگانی داشت .
دیگر ابراهيم الطایفی است دیگر از رواة ابراهيم بن ابی موسی اشعریست و دیگر ارقم بن ابی الأرقم المخزومی کنیت او ابوعبدالله است و اسم پدرش عبدمناف است در بدرحاضر شد دیگراقرم الخزاعی است دیگر ابيض بن حمال المأربي است از ناحية اليمن دیگر احمر بن جزي السدوسی است کنیت او ابوسعید است ساکن بصره است حسن بصری ازو استماع کرده است دیگر احمر ابن موده است و دیگر امية بن مخشي الخزاعی است کنیت او ابوعبدالله است ساکن بصره است و دیگر امية بن خالد بن اسیدراوی ابن عمر است و دیگر ابوسليط البكری است و دیگر ایمن بن خريم بن فاتك الأسديست و دیگر ایمن بن ام ایمن در روز حنين کشته شد و او از ثمانیه صابرین است.
دیگر از روات اسود بن سریع السعدیست کنیت او ابوعبدالله است در جاهلیت شاعر بود و در اسلام قاص و او اول کس است که در مسجد قصه [ گوئی] کرد و دیگر اسود بن عبد يغوث الزهریست دیگر اسود بن أصرم است گفته است بخاری محاربی دیگر اسمر ابن مضرس است و دیگر اسعد بن اسامة بن سهيل بن حنیف است و دیگر از هر بن قیس است .
و دیگر اقرع الاسلمي المدنی است و دیگر اقرع بن حابس التميمي است کنیت او ابوبحر است ساکن بصره است اسمش ضحاك است و دیگراکثم بن ابي الجون است اسمش عبدالعزيز است و دیگر اعشی بن مازنست و دیگر افلح بن ابی قعیس است و دیگر انیس بن جناده برادر ابوذر الغفاری است و دیگر اسماء بن حارثة الاسلامی است ساکن مدینه بود و دیگر از هر بن عبد عوف کنیت او ابوعبدالرحمن بن از هراست و دیگر از روات اخرمه است کنیت
ص: 179
او ابوعبدالله بن اخرم است و دیگر افلح مولى رسول الله صلی الله علیه و آله است و دیگر اوفی بن مولة العنبريست و دیگر امرء القیس بن عابس است و دیگرارداد مولی پیغمبر صلی الله علیه و آله است کنیت او ابوعیسی است و دیگر اربد بن حمير است کنیت او ابومخشی است و بعضی ابومحسن دانسته اند و هم نام اورا سوید گفته اند و برخی بر آنند که اربد و سوید هردو نام اوست و دیگر اربد بن حميره است در بدر حاضر شد لكن سوید بن مخشی در احد حاضر شد و در بدر حاضر نشد دیگر از روات ایاس بن ابی البکیر است رسول خدا میان او وحارث بن خزمه عقد مواخات بست وی در بدر واحد وخندق و دیگر مشاهد حاضر شد دیگر انیس ابن قتاده است بعضی گفته اند در احد مقتول شد دیگر ایمن بن يعلى الثقفي است کنیت او ابوثابت است روایت کرده است پدر او از پیغمبر صلی الله علیه و آله لكن از برای او صحبتی نیست .
من أسامي الذين رووا عن النبي صلى الله علیه و آله
براء بن مالك الانصاری برادر انس بن مالك در احد و خندق حاضر شد براء بن معرور الأنصاري الخزرجی در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله وفات کرد وی از نقبای ليلة العقبه است بزاء بن عازب الأنصاري الخزرجی کنیت اوابوعامر است بلال مولی رسول خدای صلی الله علیه و آله در بدر حاضر شد در طاعون دمشق وفات کرد کنیت او ابوعبدالله است و بعضی ابو عمروو جمعي ابو عبدالکریم گفته اند وی بلال بن رباح است مدفون بباب صغير دمشق است دیگر بلال بن الحارث المزنیست کنیت وی ابو عبدالرحمن است .
دیگر از روات بشیر بن عبدالمنذر است کنیت او ابولبابه الانصاریست در بدر وعقبه اخيره حاضر شد دیگر بشیر بن سعد الانصاری است در بدر حاضر بود در زمان ابو بکر در امارت خالد بن الوليد در يمن مقتول گشت بشیر بن
ص: 180
معید ابن الخصاصية السدوسی ساکن کوفه بوداز نخست اسم او زحم بودر سولخدای صلی الله علیه و آله اورا بشیر نام نهاد دیگر بشير الاسلمى المدنیست نازل کوفه است بشیر بن عقربة الجهنی در کوفه نزول کرد و از رسول خدای صلی الله علیه و آله افزون ازيك حديث روایت نکند بشیر بن یزید الضبعی از رواتست بشیریکتن از بني الحارث ابن کعب است کنیت او ابوعصام است دیگر بشیر بن سحيم الغفاريست واز رواتست بشیر الغنوی از رواتست بشیر بن معوية بن ثور البكائي الحجازی از رواتست بشیر ابن عاصم صاحب رسول خدا صلی الله علیه و آله است ذکر کرده است غارات را دیگر از روات بشر بن البراء بن معرور است رسول خدای صلی الله علیه و آله میان او و میان وافدين عبدالله التميمي حليف بني عدي عقد مواخات بست در بدر واحد وخندق و حدیبیه و خیبر حاضر شد با رسول خدای صلی الله علیه و آله در روز خیبر از گوسفند مسمومه خورد و بعضی گفته اند دردمند وفات کرد .
بسر بن ارطاة و بعضی ابن ابی ارطاة القرشی گفته اند دو پسر عبیدالله بن عباس را کشت بشر السلمی ابورافع از رواتست برید و بعضی بدیل بن ورقاء الخزاعی گفته اند کنیت او ابوعبدالله ابو هندالداريست بريدة بن الحصيب الأسلمي و بعضی ابو الحصيب گفته اند بکر بن امية الضمری برادر عمرو بن امیه ازرواتست بكر بن مبشر بن خير الانصاری از روا تست بجير بن ابي بجير الجهني وقبل مولی جهينه دراحد وبدر حاضر بود بحاث بن ثعلبه از رواتست بسباس بن عمرو ابن ثعلبه حلیف بنی ساعده است.
تميم مولی خراش بن الصمه ،رسول خدای صلی الله علیه و آله مبان او وخباب مولی عتبة بن غزوان عقد اخوت بست در بدر و احد حاضر بود تمیم بن اوس کنیت او ابورقية الداریست در شام نزول کرد تميم مولی بنی غنم بن السلم تمیم بن اسید العدوی و بعضی ابن اسد گفته اند کنیت او ابورفاعه است در بصره نزول کرد تميم بن ثعلبة التميمي العنبری دیگر از روات تميم بن يعار بن قیس الانصاری
ص: 181
الخزرجی است .
ثابت بن قيس بن الشماس الخزرجی خطيب انصار ساکن مدينة بودريوم يمامه مقتول شد ثابت بن الصامت الاشهلی ساکن مدینه بود ثابت بن الضحاك ابن خليفة الانصاری از بایعین تحت شجره بود در شام سکونت داشت ثابت بن الحارث الانصاری از جمله رواتست ثابت بن یزید بن وديعة الانصاري الخزرجی کنیت او ابوسعد است و بعضی ابومجعد گفته اند ساکن کوفه بود ثابت بن زید کنیت او ابوزید است وی یکتن از آن شش تن است که در عهد رسول خدای صلی الله علیه و آله قرآن را جمع میکرد ثابت بن رفيع الأنصاري ساكن مصر است ثوبان مولی رسول الله صلی الله علیه و آله مکنی با بی عبدالله است ثعلبة بن الحكم الليثي ازرواتست ثعلبة بن صعير کنیت او ابوعبدالله بود ثعلبة بن الحاطب الانصاری ثعلبة ابن ابی مالك القرظی ثعلبة بن عمرو کنیت او ابوعمرة الانصاری است ثعلبة بن زهدم الحنظلي التميمي ازوافدين است ثقاف بن عمرو بن سميط حلیف بنی عبد شمس است ثابت بن اقرم از رواتست ثابت بن خالد بن النعمان ثابت بن عمرو بن زید بن عدی ثابت بن خنساء ثابت بن هزال ثابت بن ثعلبة الانصاری ثعلبة بن غنمة بن عدی از بنی سلمه ثابت بن وقش بن زغبة الأشهلی از جمله کسانی است که از رسول خدای صلی الله علیه و آله روایت کرده است .
جعفر بن ابی طالب بنعبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف علیهم السلام در موته شهید گشت جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام در مدینه نازل شد در بدرو وهیجده غزوه ملازمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله داشت در سال هفتاد و هشتم هجری وفات کرد
جابر بن عبدالله بن رئاب السلمی ساکن مدینه بود کنیت او ابویاسر است دو حدیث از انس روایت کرده است جابر بن عتيك المعاوى الانصاری ساکن مدینه بود و اورا پسری بود که مکنی با بی یوسف بود روایت کرده است از رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 182
جابر بن اسامة الجهنی در مدینه نازل شد جابر بن سليم الهجيمي از بنی تمیم و بعضی سلیم بن جابر گفته اند و قول نخستين اصح است کنیت او ابوجری است در بصره نازل شد جابر بن طارق الإحمس کنیت او ابو حکیم است در بصره نزول نمود جابر بن عوف ازرواتست جابر بن سمرة السوائی در کوفه نزول کرد جابر بن عمير الانصاری جابر بن خالد الاشهلی .
جندب بن جنادة الغفاری کنیت او ابوذر است و بعضی جندب بن السكن و بعضی گفته اند اسمش بریر بن جناده مهاجریست در زمان عثمان بن عفان در ربذه وفات یافت رحمه الله جندب بن عبدالله السفيان البجلي العلقی و بعضی جندب الخير و بعضی جندب الفارق گفته اند جندب بن ام جندب از برای او صحبت است واحمد بن حنبل گفته است از برای او صحبتی نیست کنیت او ابوعبدالله است در
کوفه بود پس از آن در بصره آمد و دیگر باره از بصره خروج کرد جندب بن کعب با اهل شام قتال داد درصحبت اوشك است جندب بن مکیٹ بن جرادبن يربوع الجهني جرهد الاسلمی .
جریر بن عبدالله کنیت او ابوعمرو است و بعضی ابوعبدالله البجلی گفته اند ساکن کوفه بود و از جانب امير المؤمنين على علیه السلام برسالت بنزديك معويه بشام رفت و در سال وفات رسول الله صلی الله علیه و آله اسلام آورد ومحمد بن اسحق گفته است که طول جریر شش ذراع بود جبر بن عتيك برادر جابر است جبار بن صخر از روايست جبلة بن حارثة بن شراحيل الكلبی برادر زید است جبیر بن مطعم ابن عدی بن نوفل بن عبدمناف کنیت او ابا محمد است در سال پنجاه و هشتم هجری بدرود زندگانی گفت جبلة بن ازرق از رواتست جعدة الخثعمی در کوفه نزول کرد جارية بن قدامة السعدی عم احنف و بعضی برآنند که ابن عم احنف است در بصره نزول کرد جارية بن ظفر در کوفه ساکن بود اصلش از یمامه است جنادة بن ابی امية الازدی ساکن مصر بود .
جرموز الهجيمي ساكن بصره است جهجاه بن سعيد الغفاری از روات است
ص: 183
جودان ساکن کوفه است جاهمة السلمي ازروات است جون بن قتادة التميمي در بصره نزول کرد جدار از روانست نسبش معلوم نیست جارود بن عمرو بن حنش بن يعلى العبدی از وافدين بر پیغمبر صلی الله علیه و آله است جارودبن المعلی ساکن بصره است جندرة بن خيشنه کنيت او ابو قرصافه است ساکن شام است اصلش کنانیست جراح الاشجعی از روانست جميل بن وقاص الغفاری کنیت او ابونصره و بعضی گفته اند جمیل عبد ابی ذر رحمه الله است در مصر ساکن بود جميل السلوی از روان است جهمر بن ایاس الدقى الانصاری از روان است جبير از روان است .
حمزة بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف علیهم السلام اسدالله لقب او کنیت او ابوعماره و بعضی ابویعلی گفته اند رضيع رسول الله صلی الله علیه و آله است او و پیغمبر صلی الله علیه و آله را ثويبة امرأة ابي لهب شیر داددر حد شهیدشد حمزة بن عمرو الانصاری الاسلمي از رواتست حسن بن علی بن ابیطالب عليهم الصلوة والسلام کنیت آنحضرت ابومحمد است شرح حال آنحضرت برخی ازین پیش نگاشنه آمد و بعضی را در جای خود انشاء الله تعالی مینگاريم حسين بن علی بن ابیطالب علیهم السلام انشاء الله تعالی شرح احوالات آنحضرت وشهادت آنحضرت در جای خود مرقوم میگردد کنیت او ابوعبدالله است حذيفة اليمان کنیت دی ابوعبدالله ساکن کوفه است در مداین پس از چهل روز از بیعت على علیه السلام وفات کرد حذيفة بن أسيدالغفاری، کنیت او ابو سريحه است صاحب نبي صلی الله علیه و آله است و او ابن امیه است حرث (1) بن نوفل
ص: 184
الحرث بن عبدالمطلب بن هاشم کنیت او ابو عبدالله است و پسر او نوفل بن الحرث است ساکن مدینه بود در عهد عمر بسوی شام خروج کرد و در شام اقامت داشت تا گاهی که ازینجهان روی برگاشت و بعضی گفته اند که در يوم يرموك مقتول شد حرث ابن اوس بن معاذ بن النعمان الانصاری ساکن مدینه بود پسر برادر سعد بن معاذ است رسول خدای صلی الله علیه و آله میان او وعامر بن فهيره مولی ابی بکر عقد اخوت استوار فرمود در بدر حاضر بود در جنك احدمقتول شد حرث بن ربعی کنیت اوابوقتادة الانصاریست حرث بن انس الاشهلي الانصاری از کسانیست که در روز احد مقتول شد حرث بن مالك بن البرصاء الليثي حجازی حرث بن اقیش در بصره سکون داشت یک حدیث از رسول خدای صلی الله علیه و آله روایت کرده است حرث بن خزمة الخزرجي الانصاری حرث بن عبدالله بن اوس الحجازی کنیت او ابو بشير است حرث بن ضرار الخزاعی ساکن حجاز بود حرث بن [حرث ] الأشعری از رواتست حرث بن زياد الساعدي الانصاری ساکن مدینه بود حرث بن حاطب الجمحی القرشی ساکن مدینه بود حرث بن حاطب بن عمرو الانصاری حرث بن حسان البكری و بعضی حریث گفته اند حرث بن عمرو الانصاری خال براء است حرث بن النعمان بن امية الانصاری دربدر وأحد حاضر بود حرث بن عوف اللیثی کنیت او ابوداقد است ساکن مدینه است حرث بن عمرو السهمي ساکن مدینه بود حرث بن عرفجة الانصاری از روانست حرث بن عبدشمس الخثعمی او را بخاری ذکر کرده است لکن از وی حدیثی ذکر نکرده است
حرث بن الحرث العامری در شام ساکن بود حرث بن قيس بن عميرة الاسدی الكوفي اورا هشتاد زن بودگاهی که اسلام آورد پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمان کرد که چهار تن از آنها را اختیار کند و دیگران را جواب گوید .
حرث بن الصمة بن عمرو الانصاری از روات بود حرث بن شریح بن ربيعة النمبری از رواتست حرث بن قيس بن خالد بن مخلد الأنصاري الخزرجی کنیت او ابوخالداست حاضر شد در عقبه با هفتاد تن ودربدر و پس از آن در دیگر
ص: 185
غزوات ويمامه حاضرشد در خلافت عمر بن الخطاب وفات کرد حرث بن مسلم ابوالمغيرة المخزومي القرشي الحجازی از رواتست حرث بن قيس بن هيشة الانصاری در مدینه ساکن بود حارثة بن النعمان الانصاری کنیت او ابو عبد الله است در بدر و احد و از آن پس در دیگر مشاهد حضور داشت وی گفته است که دو کرت جبرئیل علیه السلام را دیدم بصورت دحية الكلبي نخستين گاهی که پیغمبر صلی الله علیه و آله بسوی بني قريضه کوچ کرد دیگر وقتی که رسول خدای صلی الله علیه و آله از حنين مراجعت فرمود در رکاب امير المؤمنين على علیه السلام داد در زمان مهریه وفات کرد حارثة بن وهب الخزاعی در کوفه سكون داشت حارثة بن سراقة الأنصاري النجاري رسول خدای صلی الله علیه و آله میان او و سائب بن مظعون عقد مواخات بست در جنگ بدر حضور داشت و بدانجا شهید شد حريث بن زید الانصاری در بدر واحد حاضر بود حریث بن عمرو بن عثمان بن عبدالله بنعمرو بن مخزوم کنیت او ابوعمرو کوفی است .
حکم بن عمرو الغفاری در بصره سكون داشت حکم بن سفيان الثقفي الحجازی از روات میباشد حکم بن عمیر از رواتست حکم بن حزن الكلفی بنا بر قول ابن أبي خيثمه و بخاری گفته است که حکیم بن حزن الكلفی است و از بنی تمیم است حکم بن ابی العاص الثقفی ساکن بصره بود حكم بن سعيد بن العاص الاموی اسمش عبدالله بود حکم بن حرث السلمی از رواتست حکم بن حزام کنیت او ابوخالد عم زبیر بن العوام است در سال شصت هجری وفات کرد يکصدو بیست سال از عمرش گذشته بود حزن بن ابی وهب از روان است .
خالد بن الوليد ازرواتست خالد بن زید کنیت او ابو ایوب انصاریست خباب بن الارت از رواتست خویلد بن عمرو کنیت او ابو شريح الخزاعی است خزيمة بن ثابت از رواتست خنان بن ایما، از رواتست .
ص: 186
ذؤيب کنيت او ابو قبيصه میباشد از رواتست
رافع بن خدیج از روات است رفاعة بن عبدالمنذر کنیت او ابولبابه است رفاعة بن رافع از رواتست رافع کنیت او ابوسعید بن المعلی است ربيعة بن كعب از رواتست رافع بن عمر الغفاری از روات است.
زبیر بن العوام زید بن ثابت زید بن خالد الجهنی زید بن ارقم زید بن سهل کنیت او أبوطلحه است زاهر الاسلمی از بایعین تحت شجره است زهير بن عمرو از روات است
سعد بن ابی وقاص سعد بن زید سعی کنیت او أبو سعيد الخدريست سهل بن حنیف سهل بن ابی صمته سهل بن سعد سلمان الفارسی رحمة الله عليه سلمة بن اکوع سمرة بن جندب سائب بن یزید سفیان بن ابی زهير سليمان بن صرد سعد بن معاذ سلمان بن عامر الضبی سالم مولی ابی حذیفه سوید بن النعمان سلمة الجرمي والدعمرو سنين کنيت او ابوجميله است سبرة بن معبد سفیان بن عبدالله الثقفی سفینه کنیت او ابوریحانه است سوید بن مقرن سمرة بن معير کنیت او ابومحذوره است .
شداد بن اوس شيبة بن عبدالرحمن از رواتست شريك بن سوید از رواتست
صخر بن حرب کنیت او أبو سفيانست صدی کنیت او أبوامامه است صعب بن جثامه از رواتست صهيب بن سنان از رواتست صفوان بن
ص: 187
امیه از جمله کسانیست که از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت حدیث کرده است .
طلحة بن عبدالله از جمله رواتست *** طارق بن الأشيم الاشجعی از رواست
ظهیر بن رافع از جمله کسانیست که از رسولخدای صلی الله علیه و آله روایت حدیث کرده است.
علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلا علیهم السلام کنیت آنحضرت علیه السلام أبو الحسن است لقب آنحضرت أمير المؤمنين است شرح احوالات آنحضرت را در مجلدات ناسخ التواریخ بشرح رقم کردیم عبدالله بن عثمان کنیت او ابوبکر بن ابی قحافه است عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان ،عبدالرحمن بن عوف ،عبدالله بن عباس ،عبدالله بن عمر، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن جعفر، عبد الله بن الزبير، عبدالله بن زید بن عاصم الأنصاري، عبدالله بن سلام ،عبدالله بن معقل ،عبدالله بن عتبه ،عبدالله بن ابی اوفي، عبدالله بن يسره ،عبدالله بن موسى الأشعري ،عبدالله بن عمرو بن العاص عبدالله بن ربيعه ،عبدالله بن ابی بکر بن ابی قحافه .
عبدالرحمن بن سمرة ،عبدالرحمن بن سعد کنیت او ابوحمید است عبدالله کنيت او ابوهریره است، عبادة بن الصامت، عباس بن عبدالمطلب، عامر بن ربیعه،عائذ بن عمرو
عتبان بن مالك، عدی بن حاتم ،عروة البارقی، عقبة بن عمرو کنیت او ابومسعود است ،عقبة بن عباس الجهني ،عمار بن ياسر، عمران بن حصين، عمر بن ابی سلمه، عمرو بن امیه عمرو بن العاص، عمرو بن عوف بن مالك عويمر ابي الدرداء، علاء الحضرمی ،عبدالله بن ثعلبة بن صعير، عبدالله بن هشام ،عبدالله بن زيد عبد الرحمان بن ضرار ،عبس ،عقبه بن الحرث
ص: 188
عمرو بن ثعلبة ،عمرو بن سلمه الجرمي ،عمرو بن الحرث بن المصطلق ،عمر بن خالد بعير اسنادی ،عاصم بن ثابت بن الافلح ،عامر بن واثله کنیت او ابو الطفيل است ،عبدالله بن السائب، عبدالله بن شقير، عبدالله بن سرجس ،عبدالله بن حذافه ،عبدالله بن ربیعه، عبدالله بن المسيب ،عرفجه عبدالله بن عثمان بن ابی العاص ،عمرو بن اخطب کنیت او ابوزید است ،عمرو بن حريث عمرو بن عبسة ،عمارة بن رؤبه ،عمر بن عبدالله الجراح ازرواتست ،عتبة بن غزوان عبدالمطلب بن ربیعه ،عدی بن عمر ،عرفجة، عثمان ازرواتست.
فضل بن عباس از رواتست، فضاله بن عبید از کسانیست که از پیغمبر روایت حدیث کرده است .
قیس بن سعد بن عبادة، قيس بن سعود بن النعمان، قدامه بن مظعون در بدر حاضر شد، قبيصة بن مخارق، قطبة بن مالك .
کعب بن مالك، کعب بن عجره كعب بن عمر وابو اليسر کنان بن حصين کنیت او ابومرئداست ،کعب بن عاصم کنیت او ابومالك الأشعریست، و بعضی گفته اند که اسم او عبیداست .
محمد بن مسلمة مالك بن ربیعہ کنیت او ابو اسید است، مالك بن الحويرث مالك بن صعصعه، معاذ بن جبل، معوية بن ابی سفیان، مغيرة بن شعبه مقداد بن عمرو بن الأسود، معقل بن يسار، مسور بن مخرمه، مسيب بن حزن مجاشع بن مسعود، محمود بن الربيع، مقدام بن معدیکرب، مرداس الأسلمي معن بن يزيد، محمد بن ایاس بن بکیر، مروان بن الحكم، مقرن، معويه بن الحكم السلمي، مستوردالفهری، مطیع بن الأسود، معمر بن عبدالله، محمد
ص: 189
بن عبدالله بن جحش الاسدي حليف بني عبد شمس در عداد شاميين است
محمد بن قیس کنیت او ابورهم الأشعریست برادر ابوموسی است در تعداد كوفيين است و ایشان را برادری دیگر است که مکنی بابی برده است و بعضی گفته اند که ابو برده اسم ابی موسی است و برادر دیگر او مکنی با بی عامر بن قیس است
محمد بن جعفر بن ابی طالب درمدنيين شمرده میشوددر کوفه خدمت امير المؤمنين على علیه السلام را دریافت محمد بن حاطب الجمحی در کوفيين شمرده میشود در هجرت اولی در حبشه متولد شد محمد بن انس بن فضالة الظفري الانصاری در شمار مدنيين است محمد بن طلحة بن عبيدالله بن عثمان بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مرہ کنیت او ابوالقاسم و بعضی ابوسلیمان گفته اند در عسکر بصره دریوم جمل مقتول شد محمد بن ابی سلمة عبد الله بن عبد الأسد بن هلال بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم حاضر شد با على علیه السلام و برادرش سلمه و مادرشان ام سلمه زوجه النبي صلی الله علیه و آله هردو تن را بحضرت امیر المؤمنين علي علیه السلام آورد و عرض کرد ایندو تن را برخی تو آورده ام اگر اجازت فرمائی خود نیز در رکاب تو بیرون شوم و بعضی گفته اند سلمه عمر پسران ابی کلمه هستند ابن عقده این روایت را بصواب اقرب دانسته است.
محمد بن عبدالله بن سلام بن الحرث الخزرجي الانصاری در شماره مدنيين است محمد بن عمرو بن حزم الأنصاري در تعداد مدنيين است محمد خدمت على علیه السلام بود محمد بن بدیل بن ورقاء الخزاعي عدادش در کو فیبن است اصلش حجازیست در کوفه نزول کرد و او و برادرش عبدالله در رکاب امير المؤمنين على علیه السلام حاضر شدندودر خدمت او در صفین قتال دادند و ایندو تن از جانب پیغمبر صلی الله علیه و آله بسوی اهل یمن برسالت رفتند و رسول خدای صلی الله علیه و آله بسوی پدر ایشان بدیل بن ورقاء مکتوب می فرستاد محمد الهمداني خادم رسول خدای صلی الله علیه و آله است محمد و بعضی محمود و برخی سمرة الغفاری گفته اند که نیزه را میشکافت با دست نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و ایشان را عبدالله بن غلبه مقتول ساخت ودر مدینه دست بتاراج برآورد محمد بن زید
ص: 190
بن الخطاب بعضی بر آنند که در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله متولد شد محم بن ربیعه بن الحرث بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف در شمار مدنيين است .
محمد بن ابی بکر در حجة الوداع متولد شد و بعضی گفته اند در مصر تولد بافت در سال سی و هشتم هجری در خلافت على علیه السلام از جانب آنحضرت علیه السلام حکومت مصر داشت محمد بن ثابت بن قيس بن الشماس الانصاری در شمارمدنيين است محمد بن عبدالله بن زيد الانصاری بعضی بر آنند که در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله متولد شد در شمار مدنيين است محمد بن عطیه در عداد حجازيين است از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود «من أشراط الساعة أن يخرب العامر و يعمر الخراب »محمد بن قيس بن مخرمة الزهری در شمار مکیین است بعضی گفته اند که در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله تولد یافت و از عایشه روایت کرده است و از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود: « من مات في أحد الحرمين بعثه الله آمنا يوم القيمة»محمد بن عمار بن ياسر المخزومی در شمار کوفیین است وقتی مرضی یافت پیغمبر صلی الله علیه و آله او را عیادت کرد و در حقش دعا کرد تا بهبودی یافت کھیل بن عمرو بن العاص بن وائل السهمی در شمار شامیین است و در روز گارصفين با معاوية بن ابی سفیان برد .
نعمان بن بشير از رواتست ،نفيع کنیت او ابو بكرة است، نضلة بن عبيد منیت او ابو برده است، نوفل بن معويه از جمله رواتست، نعمان بن مقرن از رواتست، نواس بن سمعان، نافع بن عنبه از جمله رواتست
وهب کنیت او ابو جحیفه است، واثلة بن الأسقع،وحشی بن حرب وائل بن حجر از جمله رواتست .
هانی بن نیار کنیت او ابو برده است، هشام بن عامر ازرواتست، هشام بن
ص: 191
حکیم بن حزام ازرواتست ،
يعلى بن أمية بن أبي عبيدة بن همام بن الحارث بن بكر بن یزید بن مالك التميمي کنيتش ابوسفیانست .
ابوالجمهر بن الحرث گفته اند که اسمش عبدالله است، ابو بشير ازرواتست ابوعامر، ابو مالك الأشعری، ابوداود، ابوحبسه از جمله کسانیست که از حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله روایت حدیث کرده است.
فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله ام سلمه زوجة النبي صلی الله علیه و آله و عایشه و حفصه و ام حبیبه و میمونه و جويرية بنت الحرث ،زینب بنت جحش ،صفية بنت حيى، سودہ بنت زمعة،اسماء بنت ابی بکر. ام هانی بنت ابیطالب نامش فاخته است، ام الفضل نامش لبابه است، زینب بنت ابی سلمه ،ام کلثوم بنت عقبه ام قيس بنت محصن سبيعة الاسلميه بنت الحارث ،ام حرام بنت ملحان، ام سليم ام شريك ام عطیه ،زینب بنت مسعود زوجه مسعود الربيع،فاطمه بنت قیس ام خالد بنت خالد بن سعيد بن العاص، ام رومان ،ام العلا، حبي بنت حرام صفيه بنت شیبه، خوله بنت مغامر و بعضی بر آنند که خوله بنت قیس است، ام سلیط ،خوله بنت حکیم، حزامه بنت وهب، أم الحصين، ام مبشر، ام هشام بنت حارثه اخت عمر، أسماء بنت عمیس .
ص: 192
باب الهمزة
اسامة بن زید بن حارثه مولى رسول الله صلی الله علیه و آله اصلش از کلب است نسب او معروفست اصبغ بن نباته التميمي الحنظلي إبراهيم بن عبد الله القاری از قارة است ایوب بن عبید بدری اشعث بن قيس الكندي از خوارج است لعنه الله احنف بن قيس التميمي ابي بن قیس اشرف بن جبله برادر حکیم بن جبله إبراهيم بن يزيد النخعی اویس التميمي اسودبن برير اعين بن ضبیعه اسود بن عرفجة السکسکی شامی از معويه فرار کرد اويس القرني اسودبن يزيد النخعی از کسانیست که از امیر المؤمنین علیه السلام راویست .
بريدة بن الحصيب الأسلمي الخزاعی مدنی و عربیست براء بن عازب انصاری بشير بن زید بکر بن تغلب السدوسي بشير بن الخصاصیه نامش بریر بودرسول خدایش بشير نام نهاد بشیر بن ابی مسعود الانصاری در روز حره وفات کرد بشر بن مسعود از کسانیست که از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده است .
تميم بن حذام الناحبی در خدمت امیر المؤمنين علیه السلام حاضر بود از جمله رواتست تمیم بن عمرو کنیت او ابو حبش است از جانب امير المؤمنين علیه السلام عامل بود در مدینه الرسول تا وقتی که سهل بن حنیف رسید از کسانیست که از آن حضرت روایت کرده .
ثابت بن سید ثابت بن الحجاج وی از زید بن ثابت روایت کرده است ثابت البنانی کنیت او ابوفضاله بود. با آنحضرت علیه السلام در صفین حاضر بود از جمله آنا نیست که از آنحضرت علیه السلام روایت حدیث کرده است .
ص: 193
جندب بن جناده بعضی جندب بن السكن گفته اند کنیت او ابوذراست یکی از اركان اربعه است رحمه الله جندب بن عبدالله الازدی از رواتست جابر بن عبدالله الانصاری المدنی العربی الخزرجي جويرية بن مسهر عربی کوفی جعدة همدانی كوفي جبلة بن عمرو جمادة بن سعد الانصاری جریر بن عبدالله البجلی [حجارة بن سعد الأنصاري ]جبله بن ابی سفیان مضری جبلة بن عطیه کنیت او ابوعر فاست جاریه بن قدامه السعدی عم الأحنف جعدة بن هبيرة المخزومی ابن اخت امير المؤمنين على علیه السلام مادر او ام هانی بنت ابیطالب است جحل بن عامر جریر بن کلیب الکندی از رواتست .
حسن بن علي علیهما السلام حسین بن على علیهما السلام حذيفة بن اليمان العبسی در شمار انصار است و از أركان أربعه شمرده شده است حبیب بن المظاهر الاسدی حارث الهمداني الحالقى حكيم بن سعد الحنفی کنیت او ابو تحبی است از شرطة الخميس است حجر بن عدی الکندی از ابدال است حسن العرنی از بجيله حارث بن قيس الجعفي حبة بن جوين العرنی وکنیت او ابوقدامه است و بعضی ابن حوية العرنی گفته اند حصین بن جندب کنیت او أبوظبیان کوفي حجاج بن عمر و الانصاری حارث بن سراقه حبیب بن عبدالله حصين بن حارث بن عبدالمطلب حجاج بن عمرو حنظله بن النعمان بن عمرو از بنی زریق است حارث بن عمرو الليثي کنيت او ابو واقد است حبیب بن اسلم حارث بن الربيع کنیت وی ابوزياداست از جانب آنحضرت عامل مدینه بود یکتن از بنی مازن بن النجار است حارث بن قیس پای او در صفین مقطوع شد حکیم بن جبله حلاش بن عمرو الهجري حزين القاری حبیب بن ابی ثابت حارث بن همام النخعی صاحب لوای مالک اشتر بود در صفین حريث بن جابر الحنفی حارث بن شهاب الطائی حارث بن حصيره حارثة بن قدامه حارثة بن ثور
ص: 194
حصین بن المنذر کنیت او ابو ساسان الرقاشی صاحب رأيت امير المؤمنين علیه السلام بود حارث بن الصباح حارث بن جمهان حصين بن عبد الرحمان السلمی حسین بن نوف الناعطي حسان بن مخزوم البکری در حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حضور داشت حبش بن مغیره ازرواتست .
خالد بن زید المدنی عربی خزرجی کنیت او ابو ایوب انصاریست از خزرج است خزيمة بن الثابت والشهادتین خوات بن جبیر بدری خشرم بن الحارث بن المنذر از بنی سلمه است خالد بن ابی دجانه از اهل بدراست خارجة بن مصعب خالدبن حصين خالدبن معمر الذهلي از جمله رواتست .
دینار کنیت او ابوسعید است ولقب او عقیصی ست و ازینروی لقب یافت که شعری در این باب گفت.
رشيد الهجري الرياش بن عدي الطائي ربيعه بن ماجد الاسدی عربی کوفی رفاعة بن رافع الانصاری رافع بن حد بج رفاعة بن شداد رفيعه المحاربي ربيعه بن علي ابو اسحاق از وی روایت کرده است ركان اللحام از جمله کسانیست که از امیرالمؤمنیں علی علیه السلام روایت کرده است .
زید بن ارقم الانصاری عربی مدنی خزرجی چشمش کور شد زید بن صوحان از ابدال است در یوم جمل کشته شد زاذان کنیت او ابوعمرة الفارسی است زیاد بن الجعد زر بن حبيش مردی فاضل بود زید بن وهب الجهني کوفی زید بن الحصين الاسلمی از مهاجر نیجت زید بن خالد الجهني زیاد بن بياضه الانصاری زید بن حارثه وی مکنی با بی اسامه بن زید است زميله الزعل بن جبله برادر حکیم بن جبله زید بن مريع زيد بن هانیه السبيعي
ص: 195
زحر بن قیس از جانب امير المؤمنين علیه السلام در ری بنزديك جرير بن عبدالله برسالت رفت زیاد بن کعب بن مر حب لكن ازینروی که با حضرت امام حسين علیه السلام براستی کار نکرد در کار وی نظریست و او را از ثقات نشمرند از جانب حضرت امیر المؤمنين على علیه السلام عامل بصره بود زید بن ربیعه کنیت او ابومعبد است منابع ایشانست زیاد بن النضر الحارثی زیاد بن الحفص التمیمی زیاد بن الحصين التميمي از اهل بصره و از اهل جزیره است از آنانست که از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است
سلمان الفارسي مولى رسول الله صلی الله علیه و آله مکنی با بی عبدالله است اول ارکان اربعه است سعد بن مالك الخزرجي مکنی بابی سعید الخدري الأنصاري العربي المدنی است سهل بن حنيف الأنصاري العربی کنیت او ابو محمد است از جانب امير المؤمنين على علیه السلام والى مدينه بود سويد بن غفله سليم بن قيس الهلالي سيحان بن صوحان العبدی برادر صعصعه سعد مولای او علیه السلام سلمة بن كهيل سالم بن ابي الجعد سعد بن عمران و بعضی سعد بن فیروز کوفی مولی، خروج کرددر یوم الجماجم با ابن الأشعث کنیت او ابوالبختری است سعد بن وهب الهمداني سليمان بن صردالخزاعی در جنگ جمل تخلف کرد [و عذر او] مرویست از حسن علیه السلام و بعضی گفته اند که دروغ باو بستند در عذر او در تخلف سلمه بن الاکوع سهل بن سعد الساعدي سعد بن عمرو سعد بن زياد بن ودیعه سمرة بن ربيعه سعيد بن قيس الهمداني سفيان بن اکیل سعيد بن وهب الجهني سلامة النری سید بن عبيد البختری سعید بن مسعود الثقفي سنان بن مالك النخای سفیان بن یزید رایت او را داشت پس از او برادرش عبدالله بن یزید پس از آن برادرش کرب بن یزید پس از آن رایت را عميرة بن بشر بر داشت پس از آن برادرش حارث بن بشر پس ایشان کشته شدند پس گرفت رأيت را وهب بن کریب ابوالقلوص سماك بن عبد عوف سعد بن حذيفه اليماني سليمان بن مسهر
ص: 196
از خرشه روایت میکرد و در نسخه دیگر خرشة بن الحر الحارثی است و بودند جميع از مستقیمین اعمش از وی روایت میکرد سعد بن حمید کنیت او ابوعمار است در صفین چشمهایش کنده شد ازرواتست .
شريح بن النعمان الهمداني شداد بن ازمع الهمدانی شتیربن شکل العبسي سعد گفته است شبیر است شقیق بن سلمه کنیت اوا بووداك است شریح بن قدامه السلمي شبث بن ربعی بسوی خوارج مراجعت کرد شريك الاعور السلمي النخمی شقیق بن ثور شرحبيل وهبیر و کریب و برید وشمير و بعضی شقیر گفته اند ایشان برادران شریح هستند در صفین مقتول شدندهریکتن لوا بدرست کرد بعد از دیگری تا اینکه مقتول شدند شهر بن عبدالله بن حوشب از جمله رواتست.
صعصعة بن صوحان صيفي بن ربعی صلد بن زفر صاحب عمر صبيرة بن سفیان صادق بن الأشعث صفوان بن حذيفة بن اليمان صهیب کنیت او ابوحکیمست جد حنان بن سدير است .
ضرار بن الصامت از کسانی است که از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده
طارق بن شهاب الاحمسی کنیت او ابوحیه کوفی است طفيل بن الحرث بن عبدالمطلب بدری طرماح بن عدی از جانب حضرت امیر المؤمنين علیه السلام بسوی معويه برسالت رفت .
ظالم بن ظالم و بعضی ظالم بن عمرو گفته اند کنیت او ابو الاسود الدئلی است از روانست ظبيان بن عمارة التميمي ظالم بن سراق کنیت او ابو صفره
ص: 197
والد مهلب است از شیعیانست بعداز جهل بحضرت امير المؤمنین علیه السلام آمدوعرض کرد : «أما والله لوشهدتك ماقا تلك ازدی »در بصره وفات کرد و امیر المومنین علیه السلام بروی نماز گذاشت .
عمار بن یاسر کنیت او ابو اليقظان است حلیف بنی مخزوم است و نسب بسوی عنس بن مالك رساند وهو مذحج بن ادد رابع ارکان است عبيد بن التيهان عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب پدر عبدالله عباس نیز در شمار اصحاب آنحضرت علیه السلام است عبدالله بن جعفر بن ابیطالب قليل الروایه است عبدالله وعبدالرحمان بن بدیل بن ورقاء و برادر ایشان محمد از جانب رسول خدای علیه السلام برسالت در یمن رفتند و آندوتن در رکاب امیر المومنین علیه السلام در صفین مقتول شدند عمرو بن الحمق الخزاعي عبدالله بن الحرث برادر مالك اشتر عامر بن واثله كنیت او ابو الطفيل است هشت سال زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله ادراك کرد در سال احد متولد شد عرفه الازدی [ وهو ] عرفه المدنی رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق او دعا کرد و فرمود اللهم بارك في صفقته عثمان بن حنيف الأنصاري العربي عبادة بن الصامت پسر برادر آبیدر در بصره اقامت داشت از شیعیان است رحمها الله عبيد بن عبد کنیت اور ابوعبدالله الجدلی است و بعضی گفته اند که در تحت رأيت مختار بود عبدالله بن يحيى الحضرمی کنیت او ابو الرضاست عبيدة السلماني على بن ربيعة الوالبي الاسدی از عباد است عبیدالله بن ابی رافع از کتاب آنحضرت علیه السلام است عبدالله بن شداد بن الهاداللیثی عربی کوفی عباية بن ربعي الاسدي عامر بن صخرة السكونی عربی کوفی عبید بن الجعد عبد الرحمان بن عوسجه عبد خير بن ناجد کنیت او ابوصادق الازدیست .
عبید بن نضلة الخزاعی از روانست این اعمش از پدرش سؤال کرد که قرائت قرآن را از که آموختی گفت از یحیی بن وثاب ويحيى بن وثاب ازعبيد بن نضله آموخت عبيد بن نضله روزی یک آیه قرآن قرائت کردی و تا چهل و هفت سال بتمامت
ص: 198
يك قرآن قرائت کرد یحیی بن وثاب مردی مستقیم بود ذکر کرده است که يحيى بن وثاب گاهی که بنماز ایستادی چنین بود که شخصی را مخاطب کرده باشد عبدالله بن خلیفه کنیت او ابو العريف الهمدانیست عبدالله بن ربيعة السلمي عباية بن رفاعة بن رافع بن خديج الانصاری عبدالرحمان بن ابی لیلی الانصاری عربی کوفی با امير المؤمنين علیه السلام حاضر بود عمرو بن دويم الهمدانی عربی کوفی عقیل بن ابی طالب عمرو بن ثعلبه عقبة بن عمرو بدری عبدالله بن عتيك بدری عمرو بن عوف الليثي عقبة بن عامر عقبة بن الصامت عامر بن عبد عمرو عوف بن حارث بدری عمرو بن محصن کنیت او ابواحیحه است و او در صفين بشهادت رسید وی آنکس است که تجهیز لشکر امير المؤمنين علیه السلام را نمود گاهی که بسوی جمل رهسپار بودبصد هزار درهم .
عدی بن حاتم الطائي عتیق بن معاوية بن الصامت الانصاری از بنی زریق از خزرجست کنیت او ابوالعياش الزرقی است فارس رسول خدای صلی الله علیه و آله بود عامر بن عبد عمرو کنیت او ابوحبیب است عمرو بن عزبة بن عبدالله بن زید بن عاصم از رواتست عبدالله بن عامرو بن عتيك بن عازب از رواتست عتبة بن عمرو عثمان بن سعد بن أحوز عامر بن يزيد عبد الرحمان بن حنبل الجمحی در صفين مقتول گشت عرفجة بن ابی برده الليثي عامر بن أخيل عبدالرحمان بن عمرو بن الجموح عتبة بن رفاعة بن رافع بن مالك از بنی زریق عبد الرحمان بن ابی طلحه عبدالله بن عمرو بن معاذ بن الجموح از بني سلمة عامر بن مسعود بن سعد عبیدالله بن عمرو بن محصن عبدالله بن ثابت عبد الرحمان بن عمرو عروة بن الساعد از رواتست عبد الرحمان بن عبد ربه
عبدالرحيم وعبدالرحمان پسران خراش بن الصمة بن الحرث عبد الله بن زید عمرو بن بلال عبيد مولی زید عمارة بن اوس .
عبدالله بن خباب بن الارت خوارج او را مقتول کردند پیش از واقعه نهروان عمرو بن حزم النجاری وی از جانب رسول خدای صلی الله علیه و آله عامل نجران بود علاء
ص: 199
بن عمرو عبدالله بن ابی طلحه وی آنکس است که آنگاه که هنگام زائیدنش شد رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق او دعای خیر فرمود عبدالله بن زید بن عاصم از بني النجار در یوم حره مقتول شد عمرو بن ابی سلمه بن ام سلمه ربيب رسول خدای صلی الله علیه و آله بود عون بن جعفر بن ابی طالب عبدالله بن الكواخارجی ملعون عبد الرحمان بن جندب على بن ربيعة الاسدي علقمة بن قيس عباس بن ربيعة بن الحرث بن عبدالمطلب عبدالله بن الحرث بن نوفل بن عبدالمطلب عبدالله بن حکیم بن جبله عبدالله بن سبا همان کس است که کافر و غالی شد عبدالله بن سلمه عباد بن قيس صاحب الترهات عطاء بن رباح مخلط عطية العوفي به البکائی شناخته میشود بطنی از همدانست عبدالله بن عمار بن عبد يغوث عبدالله بن حارثه عبدالرحمان بن سيار عبدالله بن جناده عدی بن جبير عمرو بن حريث عدو الله ملعون عمارة بن ربيعة الجرمی عبدالله بن العوف الاحمر عبدالله بن زعيم و بعضی عبدالرحمان بن غنم گفته اند عوف بن بشر عبد الله بن سوید ملقب بحرشی عبدالرحمان بن عمرو عقيل الخزاعي عمير بن عطار عامر بن الأصقع الزبیدی از جانب امير المؤمنين على صلی الله علیه و آله بجانب معويه بن ابی سفیان رسول گشت .
عبدالله بن وهب الراسبی رئیس خوارج ملعونست عمیر بن سعد النخعی عبدالله بن عون الأحمر عمرو بن مرجوم العبدى عمرو بن الحارث بن قدامه عباس بن شريك عابد بن بكر عقبة بن حريز عبدالله بن صفوان عمرو بن الزبیر کنیت او ابووایل است عبدالله بن الطفيل العامري عبد الرحيم بن محرز الكندي عامر بن عبدالاسود عفيف بن ابی عفيف عبدالله بن ابی ربیعه عبد الرحمان بن عبدبن الكنود عقبة بن عمرو الانصاری صاحب رسول الله صلی الله علیه و آله و از جانب آنحضرت علیه السلام خلیفتی کوفه داشت عنبسة بن جبير عبد الأعلى از وی روایت کرده است عامر بن طريف علقمة بن قیس در صفين مقتول گشت و برادرش ابی بن قيس عابس بن ربيعة النخعي عمرو بن الأصم در مدینه
ص: 200
بحضرت حسن بن على علیهما السلام آمد و آنچه غالیان می گفتند ذکر کرد و آنحضرت انکار کرد ایشان را عبد خير بن خيران بن همدان الخيرانی عبدالله بن شخير الأزدی کنیت او ابومعمر است .
عبیدالله بن زياد بعد از شهادت امام حسین علیه السلام در بصره آمد بشر بن عبادة بن قيس بن ثعلبه با او گفت و عبیدالله عليه اللعنه اورا بارأی خود شريك میدانست وگفت با بشر چه می گوئی درحق حسین؟ بشر گفت جز این نیست که حسین علیه السلام بخدمت جدش شتافت و جدش از برای او شفاعت می کند تو نیز بنزديك زياد می روی وی نیز شفاعت ترا مینماید و بدانجا که باید واصل شوی میشوی و ترا بحضرت امام حسین راهی نیست در اینوقت عبیدالله زیاد گفت من غش و نفاق ترابا خود دانستم عبدالله بن ابی السفر همدانی عبدالله بن سجيله الخراسانی عبدالله بن عمير عبدالله بن سلمه گویند وقتی گفت ندانستم چه مرا از حضور جنگ صفین بازداشت با اینکه سخت دوست داشتم که در هر مشهدی که علی علیه السلام حاضر شدی حاضر شوم عوف العقیلی از روانست .
فرات بن عمرو کنیت او ابو بشر است فاکه بن سعید در صفین مقتول شد از جمله رواتست .
قیس بن سعد بن عباده وی آنکس است که چون خلافت بر أبوبكر بن ابی قحافه استقرار یافت سر ببيعت او در نیاورد قنبر مولی اميرالمؤمنين على علیه السلام قيس بن يزيد قرط بن کعب قیس بن عبد ربه قترة الساعدي قثم بن العباس بن عبد المطلب القعقاع قيس بن المقربة الجشمیمن جشم بن معوية بن بكر اسمش مالكست قبيصة بن شداد قعقاع بن عمير التميمي قیس بن عباد البكري قيس بن قره بسوی مهویه فرار کرد قیس بن قهران قیس بن عباد بن قيس بن ثعلبة البكرى ممدوح قیس بن ابی احمد ازرواتست.
ص: 201
کثیر بن نمير الحضرمي كليب بن شهاب کعب بن عمیر کعب بن عجره کعب بن زید کمیل بن زياد النخعي الكلح الضبی داخل لشکر اميرالمؤمنین علیه السلام بود در صفین کعب بن عبدالله با آنحضرت بود در جمل و صفین و دیگر مشاهد .
لوط بن يحيى الأزدی کنیت او ابومخنف بکری است ذکر کرده است این را کشی لکن شیخ در رجال می گوید لوط بن يحيی ملاقات نکرده است امیرالمؤمنین علیه السلام را بلکه ابو يحيی از اصحاب آنحضرت علیه السلام است و روایت کشی صحیح نیست ،
مقداد بن الاسود الكندی اسم پدرش عمرو النهرانیست اسود بن عبديغوث را مقداد بجای پدر می خواند و بسوی او نسبت داده می شد کنیت مقداد ابومعبد است ثاني أركان اربعه است عمل بن جعفر بن ابی طالب قليل الروایه است مغيرة بن نوفل بن الحرث بن عبد المطلب محمد بن بدیل بن ورقاء الخزاعي مالك بن الحارث الأشتر النخعی میثم بن يحيى التمار محمد بن ابی بکر بن ابی قحافه مسیب بن نجبة الفزاری میمون بن مهران میسر مولی کنده مسلم بن زيد السعدي مخنف بن سليم الازدی عربی کوفی مسعود بن الأسود مازن بن حنظله مسطح بن اثاثه بدری مسعود بن الأسود بن اوس بدری مسور بن مخرمة الزهری از جانب امير المؤمنين علیه السلام بجانب معوية بن ابی سفیان رسول شد معاذ بن الصمة مرة بن النعمان بن عمرو از بنی زریق مسعودبن اسلم محمد بن مسعود بن سعد معاذ بن عمرو بن الحمق مسعود بن قيس محمد بن ثابت بن قیس بن الشماس محمد بن ابی حذیفه از جانب حضرت امیر المومنین على محمد عامل مصر بود معقل بن قيس منذر النضری محل بن خليفه روایت کرده است خبر
ص: 202
عددی بن حاتم را گاهی که خدمت حضرت علی بن ابی طالب علیهما السلام آمد مصعب الحارثي معوية بن الحارث در روز صفين صاحب لوای اشتر بود معاذ بن جبل مرداس بن اثیه خارجی بمعويه پیوست مرة الهمداني معوية بن صعصعه ابن اخي الأحنف مغيرة بن خالد مصقلة بن هبيره بسوی معويه فرار کرد ميسرة بن المسيب بن حزن کنیت او ابوسعید است بحضرت علی علیه السلام وصیت کرد مرقع بن قمامه الاسدی کیسانی بود مهدی مولی عثمان مردی محمود است وی آن کس است که بیعت کرد با حضرت اميرالمومنين علیه السلام على البراة من الأولين
نعمان بن قتادة بن ربعی از جانب آنحضرت علیه السلام عامل مکه بود نعمان بن عجلان از بنی زریق از جانب آنحضرت علیه السلام در بحرین و عمان عامل بود نضلة ابن عبیدالله کنيت او ابو بردة الأسلمي الخزاعی عربی مد نیست نعیم بن دجاجة الاسدی و بعضی نعیم بن خارجه گفته اند نعمان بن صهبان وی آنکس است که امیرالمؤمنین علیه السلام یوم جمل فرمود هر کس بخانه او پناه جوید ایمن باشد نجاشي الشاعر نوفل بن فروة الأشجعي الخارجي ملعون نشاء بن مالك الجهني نافع بن عتيبه نوفل بن عبیدالله بن المكنون نميلة الهمداني کنیت او ابو ماویه است از جمله کسانیست که از حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام روایت کرده است .
وهب بن عبدالله السوائی کنیت او ابو جحيفه است وهب بن ابی وهب وهب بن عدي وهب بن الاجدع بن راشد .
هاشم بن عتبة بن ابی وقاص المرقال و ازینروی که در جنگ هروله میکرد اورا مرقال نام کردند هبيرة بن مريم الحميری عربی کوفی هند بن عمرو
ص: 203
الجملی هیاج بن هياج هاني بن النمر هانی بن هانى المرادی ابو اسحق از وی روایت کرده است .
یحیی بن الجرارمولی بجیله وی آنکس است که روایت کرده است که عثمان بن عفان دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله را کشت واعمش و غير او از وی روایت کرده اند مردی مستقیم بود يزيد بن نویره در جنگ نهروان مقتول شد وی آنکس باشد که رسول خدای صلی الله علیه و آله باو فرمود هر کس از این صلی الله علیه و آله تجاوز کند از برای او بهشت است پس عرض کرد نیست، در میان من و بهشت مگر این تل آنحضرت صلی الله علیه و آله فرمود آری چنین باشد پس زد شمشیرش را تا آنگاه که از تل تجاوز کرد درینوقت پسر عم او عرض کرد یا رسول الله اگر من نیز از این تل تجاوز کنم از برای من همانست که از برای پسرعم منست فرمود چنين باشد پس گذشت تا اینکه ازتل تجاوز کرد پس از آن هر دو مراجعت کردند و در سرقتیلی که کشته بودند منازعت داشتند رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود که بشارت باد شما را که واجب گشت از برای شما حياض جنت یزید بن طعمه يزيد بن قيس ، يونس بن يزيد بن مهران يزيد بن قيس الارحبی از جانب آنحضرت علیه السلام عامل ری وهمدان و اصفهان بود یزید این جمله یزید بن معوية ابن عم عبدالله بن الطفيل بن يزيد الأحنف ابن قیس از جمله کسانیست که از آنحضرت عليه الصلوة والسلام روایت کرده است .
ابو الهيثم التيهان أبو الحمراء خادم رسول الله صلی الله علیه و آله ابوسنان الانصاری ابو ليلى ابو فاخته مولی بنی هاشم ابوقرة الكندي القاضي أبو بكر بن حزم الأنصاري عربي ابو عبدالله بجلی كوفی أبو اراكة البجلی كوفي ابو بردة الازدی ابوصادق وهو ابوعاصم بن كليب الجرمی عربی کوفی ابو بشر الانصاری ابو قتادة الانصاری ابو عامر بن العامر ابومسعود الانصاری ابو ليلى بن حارثه ابوالجعدمولی ابن عطيه ابوقرة السلمی ابومنذر الجهنی
ص: 204
ابو اليسر بن عمرو الانصاری وی آنکس است که آنگاه که نازل شد قوله تعالى «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله وذروا ما بقي من الربوا إن كنتم مؤمنين » گفت «وذرنا» و آنگاه که نازل شد قوله تعالى «فلكم رؤوس أموالكم ، گفت «قد رضينا»و آنگاه که نازل شد آیه کریمه «و إن كان ذو عسرة فنظرة إلى ميسرة» گفت « قد أنظرنا» و آنوقت که نازل شد دو أن تصدقوا خير لكم إن کنتم تعلمون(1)، گفت
«تصد قنا» .
ابوالورد بن قيس بن فهد ابو جند بن عمرو آنکس است که جمل را عقر کرد ابو اسحق الهمدانی ابومريم ابو جحيفه ابوجعدة الاشجعی ابو رملة الانصاری ابومعاذ النصري ابو رزين الاسدی ابو نضرة العبدی ابوالخليل ابونوح الکلاعی ابوشمربن ابرهة بن الصباح الحميری از اهل شام است و با او جمعی از مردم شام در روزصفين بحضرت امیر المومنين علیه السلام ملحق شدند ابو السفاح البجلی وی اول کس است که در يوم صفين از اصحاب امير المومنین علیه السلام شهید گشت ابو حبيش الأزدي ابو الوليد البجلی ابوالكنود الوايلى ابو ليلى بن عبدالله بن الجراح .
ابو الجوشا صاحب رایت آنحضرت علیه السلام بود گاهی که از کوفه بجانب صفين رهسپار گشت و رایت دیگر خود را بنوح بن الحارث بن عمرو المخزومی سپرد و رایت انصار را قرط بن کعب بر افراخت ورایت كنانه را عبدالله بن بکیر ابن عبد یالیل برافراشتورايت هذيل را عمرو بن ابی عمرو الهذلی راست کرد و رایت دیگر را رفاعة الهمداني بلند کرد و بیرون شد با مقدمه لشکر ابو ليلى بن عمرو وأبو سمرة بن ذويب ابوجميله ابو خميصه ابوسخيله ابوامامه از برای او صحبتی است معویه برای او نگاهبان گماشت تا اینکه بسوی علی علیه السلام فرار نکند ابوالسفن ابوالورد ابوزید مولی عمرو بن حريث با علی علیه السلام حاضر شد از آنانست که از آنحضرت روایت کرده اند.
ص: 205
ام حکیم بنت عمرو بن سفيان الخولیه عمره بنت نفیل نضرة الأزدية روایت کرده است که علی علیه السلام فرمود از آن زمان که رسول خدای صلی الله علیه و آله آبدهن مبارك بچشم من مالید دیگر چشم من درد نکرد.
باب الهمزة
احنف بن قیس اصبغ بن نباته اشعث بن السوار از کسانیست که از امام حسن علیه السلام روایت کرده اند.
جابر بن عبدالله الانصاری جعبدالهمداني جارودبن المنذر جارود ابن بشر از جمله روات است .
حبیب بن مظاهر حذيفة بن اسید الغفاری حارث الاعور حجر بن عدی بن حاتم حبة بن جوين العرني حبابة الوالبيه از جمله آنانست که از حسن بن على علیهما السلام روایت کرده است .
رشید هجری از رواتست رفاعة بن شداد از رواتست .
زيد بن أرقم از آنانست که از حضرت امام حسن علیه السلام روایت کرده است .
سلیم بن قیس الهلالي سفيان بن ابی لیلی الهمداني سليمان بن صرد
ص: 206
الخزاعی خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله را درک کرده بود سويد بن غفله .
ظالم بن عمرو بعضی ظالم بن ظالم گفته اند کنیت او ابوالاسود الدئلی است .
عباية بن عمرو بن ربعی عمرو بن الحمق الخزاعي عامر بن واثلة بن الاسقع عبد الله بن جعفر بن ابیطالب عبيدالله بن العباس بن عبدالمطلب بمعوية ملحق شد عمر و بن قيس المشرقی .
قیس بن سعد بن عبادة الانصاری از جمله کسانیست که از حسن بن على علیه السلام روایت کرده اند.
کمیل بن زياد النخعی کیسان بن کلیب کنیت او ابوصادق است از جمله روات است .
لوط بن یحیی کنیت او ابو مخنف است از کسانیست که از حسن بن على علیهما السلام روایت کرده اند.
مسلم البطين مسعود مولی ابی وائل كنيت او ابو رزین است ميثم التمار مسیب بن نجبه مسلم بن عقیل بن ابیطالب از جمله روا تست رحمة الله عليه .
هلال بن نساف از روات است .
ابو اسحق الهمدانی ابواسحق السبيعي .
ص: 207
فاطمه بنت حبابة الوالبيه بنا بر قول سعد بن عبدالله از حسنين عليهما الصلوة والسلام روایت کرده است.
انس بن الحارث الكاملی اسعد بن حنظلة الشباهی اسلم مولی ابن المدينة .
بشر بن غالب بكيل بن سعيد قبیله ایست در یمن از همدان از جمله روات است .
جابر بن عبدالله الانصاری جعفر بن علی گویند مادرشام البنين با او بود جون مولی ابی ذر جون بن مالك جنادة بن الحرث السلمانی جندب بن حجیر جعبدالهمداني از رواتست .
حبیب بن مظاهر حنظلة الحر بن یزید بن ناجية بن سعيداز بنی ریاح بن یربوع حجاج بن مالك حجاج بن مرزوق حلاش بن عمرو حنظلة بن الأسعد الشبامی ازرو تست .
رشيد الهجري رميث بن عمر از کسانیست که از امام حسین علیه السلام روایت کرده است .
زید بن ارقم زید بن معقل زاهر صاحب عمرو بن الحمق زهير بن
ص: 208
القين از جمله رواتست .
سلیم بن قیس الهلالی سلیم مولی حسین علیه السلام با او کشته شد سیف بن مالك سويد بن عمرو بن ابی المطاع سفیان بن سریع سوار بن المنعم بن الحابس سعد بن عبدالله از جمله کسانی است که از حضرت امام حسین علیه السلام روایت حدیث کرده است.
شبيب بن عبدالله النهشلی شریح بن سعد بن حارثه شوذب مولی شاکر از کسانی است که از آنحضرت علیه السلام روایت می کند
ضرغامة بن مالك از جمله کسانی است که از حضرت حسین بن على علیهما السلام روایت حدیث کرده.
طرماح بن عدی بن حاتم طائی از اشخاصی است که از آنحضرت علیه السلام روایت کرده است .
ظالم بن عمرو کنیت او ابو الاسود دئلی است از کسانی است که از حضرت امام حسین علیه السلام روایت کرده .
عقیصی کنیت او ابوسعید است عمرو بن قيس المشرقی عامر بن کثیر السراج ازدعاة آنحضرت علیه السلام بود
عباس بن علی بن ابی طالب علیهم السلام با آنحضرت شهید گشت آنحضرت سقای اهل بیت آنحضرت بود حكيم بن الطفيل او را شهید کرد مادر آنحضرت ام البنين بنت حزام بن خالد بن ربيعة بن الوحيد از بنی عامر است عبدالله بن على علیهما السلام
ص: 209
مادر او نیز ام البنين است با حضرت امام حسین علیه السلام شهید گشت علی بن الحسين الاصغر پسر آنحضرت علیه السلام است با آنحضرت شهید گشت مادر او لیلی بنت ابی قرة بن مسعود بن معبد الثقفی است و مادر لیلی میمونه دختر ابی سفیان بن حرب است عبدالله بن الحسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام با حضرت امام حسین علیه السلام شهیدشد مادر او ام رباب بنت امرء القيس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن عليم من بنی کلب بن وبره است عون بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب با حضرت امام حسین علیه السلام شهید شد عبدالله بن مسلم بن عقیل با آنحضرت شهید شد مادرش رقیه بنت علی بن ابی طالب علیهما السلام است عبدالله بن يقطر رضیع آنحضرت علیه السلام است در کوفه مقتول شد و رسول آنحضرت بود از بالای قصر او را بزیر افکندند و عمرو الازدی اورا سر برید و بعضی گویند ابن عميراللخمی اینکار کرد عبد الرحمان بن عبد ربه الخزرجي عمران بن كعب عبد الله و عبد الرحمان پسران عروه عمرو بن ضبیعه عبدالله و عبيد الله معروف هستند عامر بن مسلم مجهول عمار بن حسان عمرو بن ثمامه عیاض بن ابي المهاجر عمرو بن عبدالله الانصاری کنیت او ابو ثمامه است عبدالرحمان بن عبد الله الأرحبي عمار بن أبي سلمة الدالاني عابس بن ابی شیب الشاکری عمران بن عبدالله الخزاعى از خزاعه عبدالله بن سليمان عباس بن الفضل کنیت او ابوالفضل است خطبه از امام حسین علیه السلام روایت کرده است عقبه بن سمعان عبدالله بن عميره عبدالله بن حکم از جمله کسانی است که از آنحضرت عليه الصلوة و السلام روایت کرده است .
فراس بن جعدة بن زهير از اشخاصی است که از حضرت امام حسین علیه السلام روایت کرده است .
قرطة بن كعب الأنصاري قيس بن مسهر الصيداوی قاسط بن عبدالله
ص: 210
قاسم بن حبیب از جمله روانست .
کنانه بن عتيق كیسان بن کلیب کنیت او ابو صادق است از جمله کسانی است که از آن حضرت روایت می کند.
لوط بن يحيی کنیت او ابومخنف است از اشخاصی است که از آنحضرت علیه السلام روایت کرده است.
ميثم التمار منهال بن عمرو الاسدی محمد بن علي مادرش ام ولد است محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب با آنحضرت علیه السلام شهید گشت محمد بن ابی سعيد بن عقیل بن ابی طالب منحج مولی حسین علیه السلام با آنحضرت شهیدشد مسلم بن عوسجه مقسط بن عبدالله برادر قاسط مسلم مولای آنحضرت مجهول است مسعود بن الحجاج محمد بن عبدالله مسلم بن كثير الأعرج منير بن عمرو بن الأحدب مالك بن سريع منذر بن سليمان منيع ابن رقاد .
نعيم بن عجلان نافع بن هلال الجملی نعمان بن عمرو از جمله کسانی است که از آنحضرت روایت کرده است .
یزید بن ثبیط يزيد بن الحصين المشرقی از اشخاصی است که از آنحضرت علیه السلام روایت کرده است .
ابو بكر بن علی علیه السلام براد. آنحضرت با آنحضرت شهید گشت مادرش لیلی بنت مسعود بن خالد بن مالك بن ربعی بن سلمة بن جندل بن نهشل ابي الأسود الدئلی از جمله رواتسمت.
ص: 211
فاطمه بنت حماية الوالبيه از اشخاصی است که از آن حضرت علیه السلام روایت کرده اند .
مبغضين أمير المومنین علی علیه السلام که طینت ایشان از خمیر مایه سجين است و نطفه ایشان با آب بیگانه عجين لعنة الله عليهم أجمعين بسیارند شمار ایشان راخداداند و جزای ایشان را خداوند تواند بعضی از معارف آنجماعت رادر قلم می آورم اول کس که دفتر و فارا پاك شست و پرده حیاراچاك زد معوية بن ابی سفیان بود در کتاب غارات سندبانس بن مالك ميرساند -
قَالَ :سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله يَقُولُ :سَيَظْهَرُ عَلَى اَلنَّاسِ رَجُلٌ مِنْ أُمَّتِي عَظِيمُ السُّرَّمِ وَاسِعُ ألبُلعُومٍ يَأكُلُ ولا يَشْبَعُ يَحْمِلُ وِزْرَ الثَّقَلَيْنِ يَطْلُبُ اَلْإِمَارَةَ يَوْماً إِذَا أَدَرَ كَتَمُوهُ فَانْقُرُوا بَطْنَهُ قَالَ وَكَانَ فِي يَدِ رَسُولِ اَللَّهِ قَضِيبٌ فَوَضَعَ طَرَفَهُ فِي بَطْنِ مَعْوِيَةٍ.
می گوید از رسول خدای شنیدم که می فرمود زود باشد که مردی از امت من که مجرای ثفل او عظیم وراه بلع او فراخ باشد بر مردم غلبه کند میخورد و سیر نمی شود و جرم و جریرت ثقلین را بر خویشتن حمل می کند و در طلب امارت بیرون میشود چون او را دیدار کنیدازوی کنار گیرید(1) اینکلمات بفرمود و قضیبی که در دست داشت بر شکم معويه گذاشت و ایندعا رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق معويه فرمود آنجا که گفت .«اللهم لا تشبع بطنه» یعنی خدایا سیرمکن شکم اورا و ما ازین قصه شرحی ازین پیش نگاشتیم از اینجاست رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق
ص: 212
او می فرماید: -
لَتَتَّخِذَنَّ يَا مُعْوِيَةَ اَلْبِدْعَةَ سُنَّةً وَ اَلْقَبِيحَ حَسَناً أَكْلُكَ كَثِيرٌ ظَامُّكَ عَظِيمٌ.
بالجمله امیرالمؤمنین علیه السلام نیز این کلمات را در حق او می فرماید:۔
أَمَا إِنَّهُ يسظهر عَلَيْكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ اَلْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ اَلْبَطْنِ يَأْكُلُ مَا يَجِدُ وَ يَطْلُبُ مَا لا تَجِدُ فَاقْتُلُوهُ وَ لَن تَقتُلُوهُ ألا وَإِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بي وَ الْبَرَائَةِ مِنِّي فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي فَإِنَّهُ لي زَكوَةٌ وَ لَكُمْ نَجَاةٌ وأَمَّا الْبَرَائِهُ فَلا تَبَرُّوا مِنِّي فَإِنِّي وُلِدْتُ على الفِطْرَةِ وسَبَقْتُ إلى الايمانِ وَ الهِجْرَةِ .
میفرماید زودباشد که بر شما غالب شود مردی فراخنای بر آمده شکم میخورد آنچه را بدست میکند وطلب میکند آنچه را بدست نتواند بکشید اورا و حال آنکه نمیکشید همانا زود باشد که شما را بسب وشتم من امر کند و بر برائت از من فرمان دهد همانا چون ناچار باشید مرا سب کنید چه شما را از کشتن نجات دهد و مرا زکوة باشد چنانکه در خبر است وذكر المؤمن بسوء هو زکوة له و ذمه بمالیس فيه زيادة في جسامته وشرفه» اما در دل از من برائت مجوئید زیرا که من بر اسلام متولد شده ام کنایت از آنکه پدر و مادر من مسلمانی داشتند و در اسلام از همه کس پیشی گرفتم و در هجرت از همه کس سبقت داشتم
و روانیست کسی را بخاطر گذرد که هنگام هجرت رسول خدای از مکه بمدينه جماعتی قبل از اميرالمومنين علیه السلام از مکه بمدينه هجرت کردند زیرا که قبل از هجرت بمدينه جماعتی از صحابه هجرت بحبشه نمودند و قبل از هجرت بحبشه
ص: 213
رسول خدای با یکدو تن از اصحاب بمیان قبایل سفر میکردند و همچنان سفر طایف کردند چنانکه در جلد دوم از کتاب اول بشرح رفت و اول هجرت آنحضرت بمیان قبيلة بني عامر بن صعصعه و جماعت قیس بن غيلان بود و جز على مرتضی علیه السلام هیچکس با پیغمبر همراه نبود لاجرم اول مهاجرین اوست وسبقت اسلام آنحضرت نیز ایراد برهانی را ضرورت ندارد .
جماعتی چنان دانند که امیر المومنين علیه السلام اين خطبه را در حق زیاد بن ابیه یا مغيرة بن شعبه واگرنه حجاج بن يوسف فرموده با کلمات رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق معويه جای شبهه نماند که امیرالمومنین علیه السلام در حق معويه فرموده چه معويه شکمخواره و بزرگی شکم بود چنانکه وقتی نشستی شکم او برران او در افتادی و او بمال وصلات جواد بود و در بذل طعام بخلی نهایت داشت گویند مردی برخوان او از مطبوخ بره همی خورد مهویه نگران بود دید که عظیم خورنده است «فقال ما ذنبه إليك أنطحك أبوه؟ فقال الأعرابي وما حنوك عليه أأرضعتك أمه؟»یعنی معویه گفت این بره با تو چه جرمی آورده آیا پدرش با شاخ ترا زحمت کرده؟ اعرابی گفت این مهربانی تو با او از بهر چیست آیا مادرش ترا شیر داده.
و اعرابی دیگر در نزد او نیز مشغول باكل طعام بود معويه نگریست که سخت خورنده است و از گوشت گوسفند با چنك قطع میکند و ناخائیده بلع مینماید معويه را رشك آمد «و قال له ألا أبغيك سكينا» میخواهی از بهر توکاردی حاضر کنم «فقال كل امرىء سكينه في رأسه»اعرابی با او نعل باژگونه زد و گفت اجل هر کس بر فراز سر اوست معويه گفت نام تو چیست گفت لقيم گفت از آنجا آمده، و از این سخن نسبت او با لقمه خواست .
بالجمله معويه بسیار میخورد و سیر نمیشد «ثم يقول ارفعوا والله ماشبعت ولكن مللت و تعبت»آنگاه همی گفت بردارید خوان مائده را سوگند با خدای سیر نشدم لكن ملول شدم و برنج افتادم در خبر است که معويه نیز از جمله کتاب رسول خدای صلی الله علیه و آله بود چنانکه در کتاب رسول خدای صلی الله علیه و آله بشرح رفت یکروز رسول
ص: 214
خدای او را طلب فرمود خادم برفت و باز آمد بعرض رسانید در کار اكل و شربست پس از زمانی دیگر باره باحضار او حكم رفت همچنان خادم برفت و باز آمد و گفت هنوز مشغولست فقال : «اللهم لا تشبع بطنه»فرمود خدایا شکم او را سیرمفرمای و شاعر در حق او گفته است :
وصاحب الى بطنه کالهاويه *** كأن في أحشائه معويه
چون امر خلافت بر معاویه استوار شد مردم عراق و شام و دیگر ممالك را فرمان کرد که أمير المؤمنين علیه السلام راسب کنند و برائت جویند و تا زمان عمر عبدالعزیز کار بدینگونه رفت ومعويه در آخر خطبه جمعه همی گفت «اللهم إن أبا تراب ألحد في دينك و صد عن سبيلك فالعنه لعنا و بيلا و عذبه عذاب أليما »و این فقراترا بولايات فرمان کرد تا در منابر بکار برند بعضی از بنی امیه معويه را گفتند « إنك قد بلغت ما أملت فلو كففت عن لعن هذا الرجل فقال لا والله حتى يربو عليها الصغيره ويهرم عليها الكبيره ولا يذكر له ذاکر فضلا»گفتند ای معويه اکنون که بر گردن آرزو سوار شدی از لعن این مرد دست بازدار گفت سوگند با خدای خویشتن داری نکنم چندانکه کودکان بزرگ شوند و بزرگان پیر گردند و هیچ گوینده ذکر فضیلت على نکند معجزی از بین بزرگتر نتواند بود که در مدت هشتاد سال بنی امیه با آن قدرت و سلطنت آن حضرت را لعن میکردند و مردم را بلعن میگماشتند و دوستان خود را باحاديث مجعوله و جعل حدیث در دم على علیه السلام باز میداشتند و هر کس را از شیعیان علی علیه السلام میدانستند یا کسی را بمحبت على متهم می ساختند گردن میزدند و حال آنکه بیشتر از روی زمین در فرمان ایشان بود با اینهمه فضایل امیرالمؤمنين علیه السلام گوش تا گوش جهان را فرا گرفت و رذایل طبیعت وخبث فطرت و کفر سریرت آن جماعت نیز مکشوف افتاد .
ابن ابی الحدید از ابوجعفر اسکافی حدیث میکند که معويه جماعتی از صحابه و تابعین را بگماشت که در توهين امير المؤمنين علیه السلام جعل اخبار واحادیث کنند از صحابه ابوهریره و عمرو بن العاص و مغيرة بن شعبه دین خود را بدنیای معويه
ص: 215
دادند و این حمل گران را بر گردن نهادند و از تابعين عروة بن زبیر فرمان پذیر شد و عروه اینحدیث جعل کرد «قال حدثني عايشة قالت كنت عند رسول الله إذ أقبل العباس وعلى فقال یا عايشة إن هذين يموتان على غير ملتی»گفت عایشه مرا حديث کرد که در خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله بودم ناگاه علی و عباس در آمدند رسول خدای فرمود ای عایشه این هردو بیرون ملت من از جهان بیرون میشوند .
و همچنان بروایت زھری عروه از عایشه حدیث میکند «قالت كنت عند النبيإذ أقبل العباس وعلي فقال یا عايشة إن سرك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار فانظري إلى هذين قدطلما فنظرت فاذا العباس وعلي بن أبي طالب».
در جمله میگوید در نزد پیغمبر بودم فرمود ای عایشه اگر خواهی دومردرا از اهل نار نگران باشی نظاره باش که در میرسند چون نگران شدم علی و عباس در آمدند .
اما از مجعولات عمرو بن العاص است که بخاری ومسلم در صحیح خود سند بدر میرسانند« قال سمعت رسول الله يقول إن آل أبي طالب لیسوالي بأولياء إنما وتبي الله و صالح المؤمنين»اما ابوهریره بدینمعنی حدیثی آورده «قال إن عليا خطب ابنة أبي جهل في حيوة رسول الله فأسخطه فخطب على المنبر فقال لاها الله الاتجتمع ابنة ولي الله وابنة عدو الله أبي جهل إن فاطمة بضعة مني يؤذيني ما يؤذيها فان كان علي يريد ابنة أبي جهل فليفارق ابنتي وليقل ما يريد»میگوید امير المؤمنين در حیات رسول خدای دختر ابوجهل را خطبه کرد پیغمبر بغضب آمد و در فراز منبر فرمود دختر دوست خدای با دختر ابوجهل که دشمن خداست جمع نشوند همانا فاطمه بضعه منست و آزار او آزار منست اگر على دختر ابوجهل را بخواهد باید از دختر من جدائی جوید آنگاه خود داند و این معنی روشنست که علی علیه السلام در حیات رسول خدای صلی الله علیه و آله و در حیات فاطمه زنی را کابین نیست وراوی این حدیث کرابیسی است که سید مرتضی در کتاب تنزيه الأنبياء والأئمه گوید
ص: 216
حسین کرابیسی دروغزن ودشمن اهل بیت و روایت او بچیزی نیرزد .
و اما مغيرة بن شعبه در مجلس معويه حديث کرد «قال إن عليا لم ينكحه رسول الله ابنته حبا ولكنه أراد أن يكافي، بذلك إحسان أبيطالب إليه»یعنی رسول خدای صلی الله علیه و آله بحكم محبتی که با علی داشت فاطمه را با او تزويج نفرمود بلکه تا احسان ابوطالب را در حق خود پاداش کند.
دیگر از مبغضين أمير المومنین علیه السلام که در حق آن حضرت جعل حدیث مینمود حریز بن عثمان بود «فقال ذاك الذي أحل حرام رسول الله حتى كاديقع » يعني على است که حرام خدایرا حلال ساخت چندانکه بیم بود که نسخ کند حکم رسول خدای را یحیی بن صالح ابوحاطی را گفت چیست که از حریز روایت نمیکنی «قال إنی أتیته فناولني كتابة فاذا حدثني فلان عن فلان أن النبي لما حضرته الوفاة أوصى أن تقطع يد علی بن ابیطالب»یعنی نزديك او شدم مکتوبی مرا داد مشتمل بر حدیثی که رسول خدای صلی الله علیه و آله هنگام وفات وصیت کرد که باید دست علی ابن ابیطالب بریده شود لاجرم حرام دانستم که از وی روایت کنم در خبر است که حریز بن عثمان مردم عراق را مخاطب ساخت «قال أنتم يا أهل العراق تحبون على ابن ابیطالب و نحن نبغضه قالو الم؟ قال لأنه قتل أجدادی» گفت ای اهل عراق شما على را دوست دارید و ما دشمن داریم گفتند از چه روی گفت پدران ما را کشته است .
دیگر از مبغضين امير المومنین علیه السلام سمرة بن جندب است و اصل مولی عیینه حدیث میکند که در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله سمرة بن جندب را نخلی در بستان مردی انصاری بود و او را زحمت میکرد انصاری شکایت بحضرت رسول آورد آن حضرت سمره را حاضر ساخت و فرمود این نخل را با نصاری بفروش گفت نفروشم فرمود این نخل را با وی گذار و در ازای آن نخل دیگر بگیر گفت نکنم فرمود بستان این مرد را خریداری کن گفت واجب ندارم فرمود این نخل را بمن بخش تا در عوض بهشت خدای بهره تو گردد گفت نبخشم اینوقت پیغمبر با انصاری
ص: 217
فرمود هم اکنون برو و نخل اورا از بیخ بزن فانه لاحق له فيه .
در خبر است که معويه صد هزار درهم بسمرة بن جندب عطا کرد تا در میان جماعت حدیث کند که این آیت مبارك در حق على علیه السلام نازل گشت :
«وَ مِنَ اَلنَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الحيوةِ اَلدُّنْيَا وَ يُشْهِدُهُ اَللَّهُ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلدُّ اَلْخِصَامِ وَ إِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهلِكَ الحَرثَ وَالنَّسلَ واللَّهُ لا يَجِبُ الفَسادُ».(1)
و این آیت مبارك را که در شان أمير المومنين علیه السلام فرود شد گاهی که در فراش پیغمبر صلی الله علیه و آله بخفت :
«ومِنَ النَّاسِ مَن يَشري نَفسَهُ اِبْتِغَاءَ مَرَضَاتِ اَللَّهِ وَاللَّهِ رُوفٌ بِالْعِبَادِ»(2)
و خداوند از مواخات أمير المؤمنين با رسول خدای بر فرشتگان مباهات جست گفت در حق عبدالرحمن بن ملجم عليه اللعنه آمده است معويه در ازای جعل این دو حدیث صد هزار درهم بسهره فرستاد سمره نپذیرفت صد هزار دیگر بر افزود همچنان رد ساخت اینوقت معويه چهارصد هزار درهم بنزد اوروان داشت سمره دیگر سخن نکرد و آن زر را بر گرفت .
گاهی که در کوفه شرطه زیاد بن ابیه بود مردی خراسانی را نگریست که بمسجد آمد و دو رکعت نماز بگذاشت یکی گفت اینمرد از خوارج است سمره بی آنکه غوری کند فرمان کرد تا سرش را از تن بر گرفتند مردمان گفتند اي سمره این مرد از خوارج نبود بلکه خارجی آن دیگر است حکم داد تا او را نیز بقتل رسانند گفتند ای سمره خدا را چه جواب خواهی داد این حکومت چیست که بدست کرد، گفت باکی نیست اگر از اهل بهشت است بجانب بهشت شتافت و اگر از
ص: 218
اهل نار است بسوی نار شتاب گرفت و در زمان عبیدالله بن زیاد نیز سرهنگ و شرطه عبدالله بود و مردم را بجانب کربلا و مقابله با سيد الشهداء علیه السلام تحريض مینمود .
و دیگر از مبغضين ابو هريره است شرح حال او در کتاب جمل مرقوم شد که چگونه مردم کوفه را از نصرت امير المومنین علیه السلام بازمیداشت و در کناب صفين بشرح رفت ابو موسی که یکتن از حكمين بود و أمير المومنین علیه السلام را از خلافت خلع کرد اوچون این بشنيد أظهار انبساط نمود بالجمله در عام الجماعه در جیش معويه بكوفه آمد و در مسجد جامع نزول کرد جماعتی بنزديك او آمدند و او را تهنیت ورود گفتند ابوهریره بر سر زانو نشست و چند کرت دست بر سرزد «و قال يا أهل العراق اتزعمون أني أكذب على الله وعلى رسوله وأحرق نفسي بالنهار والله لقد سمعت رسول الله يقول إن لكل نبي حرمة وإن حرمی بالمدينة ما بين عير إلى ثور فمن أحدث فيه حدثا فعليه لعنة الله والملائكة والناس اجمعين وأشهد بالله أن عليا قد أحدث فيها»گفت ای اهل عراق آیا گمان میکنید که من دروغ بر خدا و رسول بندم و خویشتن را طعمه دوزخ سازم سوگند با خدای که از رسول خدای شنیدم که فرمود هر پیغمبريرا حرمی است و حرم من در مدینه ما بين عیروثوراست هر که خطبی در آنجا آورد یا احدوثه افکند از خداوند و فریشتگان و مردمان بروی لعنت آید وخدایرا گواه میگیرم که علی در آنجا احداث خطبی کرد چون این خبر بمعويه رسید او را عظیم بزرگی داشت و حکومت مدینه داد .
ابن ابی الحدید گوید ما بين عبر الی ثور غلط است (1) چه ثور نام کوهیست
ص: 219
مکه وغاری که رسول خدا در آنجا سه روز اقامت فرمودند در آن کوه است آنرا ثور اطحل گویند از بهر آنکه اطحل بن عبد مناف در آنجا ساکن بود و بروایتی نام آن جبل اطحل است و آن را اضافه کرده اند بثور وهو ثور بن عبد مناف صواب آن بود که بگوید ما بين عير الى احد و اینکه ابوهریره گوید علی در مدینه حديث فتنه کرد قصد او قتل عثمانیست و خطائی بزرگی کرده است چه اگر جعفر برادر علی را حصار داده بودند افزون از آنچه در حق عثمان خواست نصرت او را نتوانست کرد .
بالجمله ابوهریره در نزد مشايخ افضليه بدروغ بستن بر پیغمبر معروف است چنانکه از اميرالمؤمنين علیه السلام روایت کرده اند که فرمود : «ألا أكذب الناس على رسول الله أبو هريرة الد وسی» در خبر است که وقتی در مسجد کوفه بر منبر بر آمد «ويقول قال رسول الله وقال أبو القاسم و قال خلیلی» جوانی از انصار پیش شد و گفت ای ابوهریره از تو حدیثی پرسش خواهم کرد و ترا با خداوند سوگند میدهم از رسول خدای شنیدی که فرمود «من کنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» یعنی هر کرا من مولای اویم علی نیز مولای اوست آنگاه فرمود پروردگارا دوست دار دوستان اورا و دشمن دار دشمنان او را؟ ابوهریره گفت سوگند با خدای شنیدم انصاری گفت سوگند با خدای دوستی کردی با دشمن او ودشمنی کردی با
ص: 220
دوست او چون اهل مسجد این سخن بشنیدند جماعتی از جوانان برخاستند و با سنگ آهنگ او کردند ابوهریره از مسجد بیرون شد و بگریخت و دیگر بمسجد در نیامد و با آن خباثت طبع ودناست طبیعت مردی گول و احمق بود در خبر است که در آن مدت که در مدینه حکومت داشت با اطفال در کوی و بازار بلعب وهزل طی مسافت میکرد و گاهی که بر منبر صعود میداد و آهنگی خطبه مینمود میگفت «الحمدلله الذي جعل الدین قیاماوا با هريره إماما»مردم را کلمات او بخنده می آورد و چون در کوی و بازار طی مسافت میکرد و چنان می افتاد که مردی در پیش روی او واقع میشد پای خودرا بزمين ميکوفت و میگفت «الطريق الطريق قدجاء الامير»یعنی راه بدهید که امیر آمد .
ودیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام مغيرة بن شعبه است و او در زمان عمر بن الخطاب در مسجد کوفه بر منبر بر آمد و امير المؤمنين علیه السلام را لعن کرد چون این خبر بعلي علیه السلام آوردند «قال لين رأيت المغيرة لارجمنه بالحجارة»یعنی اگر مغيره را دیدار کنم اورا سنگسار کنم و ازین سخن قصد آنحضرت حد زنای او بود و ما شرح زنای او را در کتاب عمر رقم کردیم در زمان معویه نیز حکومت کوفه یافت وحجر بن عدی بن حاتم را فرمان کرد که در میان مردم بر پای شو وعلى علیه السلام را لعن كن حجر گفت این نکنم گفت اگر این نکنی سرترا بر گیرم چون تهدید قتل کرد حجربرخاسته «فقال أيها الناس إن أمير کم أمرني أن ألعن علينا فالعنوه فقال أهل الكوفة لعنه الله»یعنی ایمردم امیر شما امر میکند مراکه علی را لعن کنم پس لعن کنید او را مردمان گفتند خدا لعن کند او را وقصد مردم مغیره بود .
أمير المؤمنین علیه السلام در نماز صبح و مغرب در شمار کسانیکه لعن میفرمودمغيره را بحساب میگرفت و اینجماعت معوية بن ابی سفیان وعمرو بن العاص و مغیره بن شعبه و ولید بن عقبه و ابوالاعور السلمي و ضحاك بن قيس وبسر بن ارطاة وحبيب ابن مسلمه وابو موسی اشعری ومروان بن الحكم بودند در کتاب غارات مرقوم است که ذکر مغیره در نزدعلی علیه السلام شد .
ص: 221
قالَ :وَمَا المُغيرَةُ إنَّما كانَ إِسْلاَمُهُ لِفَجْرَةٍ و غَدْرَةٍ غَدَرَهَا بِنَفَرٍ مِن قَوْمِهِ فَتَكَ بِهِمْ ورَكِبَهَا مِنْهُمْ فَهَرَبَ مِنْهُمْ فَأَتَى اَلنَّبِيَّ كَالْعَائِذِ بِالاسلاَمِ وَ اَللَّهِ مَا رَأَى أَحَدٌ عَلَيْهِ مُنْذُ ادَّعَى الإِسْلامَ خُضُوعاً ولا خُشُوعاً ألا وإنَّهُ كَائِنٌ مِن ثَقِيفٍ فَرَاعِنَةٌ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيمَةِ يُجَانِبُونَ الْحَقَّ وَ يُسْعِرُونَ نِيرَانَ اَلْحَرْبِ وَ يُوَازِرُونَ اَلظَّالِمِينَ أَلاَ إِنَّ تَقيفا قَوْمٌ غُدْرٌ لاَ يُوفون بِعَهْد يُبْغِضُونَ اَلْعَرَبَ كَأَنَّهُمْ لَيْسُوا مِنْهُمْ وَ لَرُبَّ صَالِحٍ قَدْ كَانَ مِنْهُمْ فِيهِمْ عُرْوَةُ بْنُ مَسْعُودٍ وَ أَبُو بَيدِ بن مسْعُودٍ اَلْمُسْتَشْهَدِ يَوْمَ فَسِّ النَّاطِقِ وَ إِنَّ الصَّالِحَ فِي ثَقِيفٍ لَغَرِيب.
در جمله میفرماید مغیره هیچگاه از دل مسلمانی نگرفت بلکه فتنه انگیخت و برسول خدای گریخت و از بیم باسلام آویخت او یکتن از فراعنه ثقیف است که از حق میگریزد و آتش فتنه می انگیزد همانا مردم ثقيف قومی خادعند وفا بعهد نکنند و عرب را مبغوض دارند چنانکه گوئی از ایشان نیستند بلی صالح ثقيف عروة بن مسعود وابو عبيد بن مسعود است و مردصالح در ثقيف غریب است
در خبر است که چون در گذشت و او را بخاك سپردند مردی بر شتر مرغی سواره برسید و اینشعر بگفت :
أمن رسم دار من مغيرة تعرف *** عليها زواني الانس والجن تعرف
فان كنت قدلاقیت فرعون بعدنا *** وهامان فاعلم أن ذا العرش منصف
و او یکتن جنی بود این شعر بگفت و غایب شد.
دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام ولید بن عقبة بن ابی معیط است ذکردناست طینت وشر است طبیعت و کفر و نفاق او در این کتاب و کتب سالفه بشرح مرقوم
ص: 222
افتاد و پدر و جد او و آیاتی که خداوند در حق ایشان فرستاد نگاشته آمد و او در عهد رسول خدا بوليد فاسق معروف بود حديث کرده اند که در مرض موت چون بستری گشت جماعتی بملازمت امام حسن علیه السلام بعيادت او حاضر شدند «فقال للحسن علیه السلام أتوب إلى الله تعالی مهما كان بيني وبين جميع الناس إلا ما كان بيني وبين أبيك إني لا أتوب منه »روی با امام حسن علیه السلام كرد و گفت هرکین و کیدی که در خاطر اندوخته بودم پاك بشستم ودر حضرت یزدان نادم وتائب شدم الاآن کیدو کینه که از پدرت در دل دارم هرگز از آن باز نگردم و بتوبت وانابت نگرایم ازینجاست که امير المؤمنين علیه السلاممیفرماید :
إِنَّ اللَّهَ تعالى عز وَجِل أَخَذَ مِيثَاقَ كُلِّ مُؤْمِنٍ عَلَى حُبِّي وَ مِيثَاقَ كُلِّ مُنَافِقٍ عَلَى بُغْضِي وضَرَبْتُ وَجْهَ الْمُؤينِ بِالسَّيْفِ مَا أَبْغَضِي وَ لَوْ صَبَبْتُ اَلدُّنْيَا عَلَى اَلْمُنَافِقِ مَا أَحَبَّنِي.
میفرماید خداوند از هر مؤمنی بر محبت من عهد بستد و از هر منافقی بر عداوت من پیمان گرفت لاجرم اگر روی مؤمن را با شمشیر بزنم مرا دشمن نگیرد و اگر دنیا را بجمله بر منافق بذل کنم مرا دوست ندارد و نیز می فرماید :
مَن أَحَبَّني كانَ مَعي أَمَا إِنَّكَ لَوْ صُمتَ الأَمرَ كُلَّهُ وَ قُمتَ اللَّيلَ كُلَّهُ ثُمَّ قُتِلْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ أوْ قَالَ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقَامِ لِمَا بَعَثَكَ اللَّهُ إِلاَّ مَعَ هَوَاكَ بَالِغاً مَا بَلَغَ إِنْ فِي جَنَّةٍ فَفِي جَنَّةٍ وَ إِنْ فِي نَارٍ فَفِي نَار .
می فرماید آنکس که مرا دوست دارد در آن سرای با من باشد همانا اگر همه روز در مدت دهر روزه بگیری و همه شب از بهر نماز ایستاده باشی و در میان صفا و مروه یا رکن و مقام در راه خدا جهاد کنی خداوند در محشر ترا بر نمی انگیزاند الا با آنچه دوست داری اگر دوست من باشی در جنت جای کنی واگر
ص: 223
دشمن من باشی بدوزخ درافتي .
دیگر از مبغضين علي علیه السلام اشعث کندی است ذکر حال او در کناب رسول خدای و کتاب ابوبكر و کتاب عمرو کتاب عثمان و در این کتاب بشرح رقم شد و كلمات امير المومنین علیه السلام در حق او مرقوم افتاد سبب فتنه حكمين در صفین او گشت وابن ملجم را در قتل امير المومنین علیه السلام او ترغیب همی کرد قصه مسموم کردن امام حسن علیه السلام بدست اسماء وشرح حال محمد بن اشعث با امام حسين علیه السلام وقصه عبدالرحمان بن محمد بن اشعث که از خوارج بود انشاءالله هر يك در جای خود مرقوم خواهد شد .
و دیگر از مبغضين امیر المومنین علیه السلام خالد بن عبدالله القسريست و او در حکومت هشام بن عبدالملك حاكم مدينه بود و در منبر بدیمکلمات على علیه السلام را ناشایسته می گفت « اللهم العن علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم صهر رسول الله على ابنته وابا الحسن والحسين».
و دیگر از مبغضين امير المومنين علیه السلام عبد الملك بن مروانست با اینکه از فضایل امیر المومنین علیه السلام نيك آگاه بود از بهار اینکه مردمان نگویند بني هاشم قابل خلافت است وملك از دودمان بنی امیه بیرون شود در منابر لعن و سب میکرد.
ودیگر از مبغضين وليد بن عبدالملك است در ایام خلافت خود بر فراز منابر سب می کرد و این میفرستاد و او مردي لحان بود و سخن بغلط میراند «فقال لعنه الله -بالجر- كان لص بن لص»مردم در عجب می شدند از غلط او چه الله را که فاعل است مجرور می خواندمردمان همی گفتند نمیدانیم بر غلط ولید بیشتر شگفتی بگیریم یا آنکه علی علیه السلام را بلصوصيت نسبت کند .
و دیگر از مبغضين على علیه السلام زیاد بن ابیه است و ما شرح حال او را در کتب سالفه رقم کردیم و لختی نیز انشاء الله در کتاب خلافت امام حسن علیه السلام ومعوی مذکور میشود در خاتمت امر او که از جانب معويه حکومت کوفه داشت در خاطر نهاد که مردم کوفه را فراهم آورد و حکم کند که از علی علیه السلام برائت جویند و او را لعن
ص: 224
کنند و هر که سر بر تابدسر از تنش بر گیرد و خانه اش را خراب کند در همن روز بمرض طاعون گرفتار شد و پس از سه روز بجانب جهنم شتاب گرفت.
و دیگر از مبغضين أمير المؤمنین علیه السلام حجاج بن یوسف ثقفی است او نیز على علیه السلام را لعن میفرستاد و امر بلعن مینمود یکروز حجاج براسبی سوار بود و عبور می داد ناگاه مردی برای در آمد «و قال يا أيها الأمير إن أهلي عقوني وسمونی عليا فغير اسمی وصلني بها أتبلغ به فإنی فقير»گفت ای امیر اهل من بر من ستم کردند و مرا بنام على خواندند تو نام مرا دیگر گون کن و عطائی فرما که مردی فقيرم حجاج او را بنام دیگر خواند و کاری بداد .
در خبر است که عبدالله بن هانی یکتن از دوستان حجاج بود و در نزد او مكانتي بکمال داشت یکروز حجاج خواست او را مورد الطاف و اشفاق خویش دارد کس باسماء بن خارجه که از بزرگان بني فزاره بود فرستاد و فرمان داد که باید دختر خویش را با عبد الله بن هانی تزویج کنی گفت نکنم زیرا که او ازا كفاء من نیست گفت اگر نکنی ترا با تازیانه نرم کنم چون این بشنید رضا داد و دختر خویش را با عبد الله كابين بسمت آنگاه کس بسعيد بن قيس همدانی فرستاد و دختر او را از به عبدالله خواستار شد او نیز انکار نمود و گفت عبدالله در شمار اقران من نیست حجاج گفت اگر بیفرمانی کنی بفرمایم سرت را از تن دور کنند وی نیز از بیم جان ترك دختر گرفت و او را با عبدالله عقد بسمت آن گاه حجاج روی با عبدالله کرد و گفت امروز دختر سید فزاره و سید همدان و عظيم کهلان را بشرط زنی بسرای تو فرستادم و این شای بزرگی بود «فقال لانقل-أصلح الله الامير -ذالك فان- لنا مناقب ليست لأحد من العرب قال وما هي؟ قال ما سب أمير المؤمنين عبدالملك في ناد لنا قط قول منقبة والله قال ومنا نسوة نذرن إن قتل الحسين بن على أن تنحر كل واحدة عشر قلايص ففعلن قال منقبه والله قال وما منا رجل عرض عليه شتم أبي تراب و لعنه إلا فعل و زاد ابنيه حسنا و حسينا وأمهما فاطمة قال منقبة والله قال وما أحد من العرب له من الصباحة والملاحة مالنا فضحك الدجاج و قال اما
ص: 225
هذه يا با هانیء فدعها وكان عبدالله دمیما شديد الدمامة مجدورا في رأسه عجرمايل الشدق أحول قبيح الوجه شديد الحول»گفت ای امیر خدایت خیر دهاد این چه سخن است که گوئی از خویشاوندی ایشان مارا مفخرتی نیست چه ما را مناقبی است که در هیچیك از عرب نیست حجاج گفت آن کدام است گفت نخست هرگز در مجالس ما در حق عبد الملك بن مروان سخن نا ستوده و نکوهیده بر زبان کس نرفنه حجاج گفت سو گند با خدای منقبتی بزرگست دیگر چیست گفت زنان ما بردمت نهادند که اگر حسین بن علی بن ابیطالب بردست سپاه یزید کشته شود هر يك ده شتر نحر کنند و گوشت آن را در راه خدای بذل نمایند چون حسین کشته شد ادای نذر خویش نمودندگفت سوگند باخدای این منقبی عظیم است دیگر بگوی عبدالله گفت هر گز بر هیچیك از ما شتم و لعن علی بن ابیطالب را عرض ندادند الا آنکه لعن کردیم و بر زیارت بر فرزندان او حسن و حسین و بر مادر ایشان فاطمه دختر رسول الله نیز لعن فرستادیم حجاج گفت والله این نیز منقبتی رفیعست دیگر چیست. عبد الله گفت آن صباحت و ملاحت و جمال دلارا و اندام دلاویز ما راست که در هیچ يك از عرب نیست چون سخن بدينجا آورد حجاج سخت بخندید و گفت ای عبدالله اینسخن بگذار چه او سری تا بگردن گر وچشمی بغایت کاژ و قامتي بنهایت پست و دیداری سخت مکروه و گونه بشدت مجدور داشت و با اینهمه خودراصبيح وملیح میپنداشت .
و دیگر از مبغضين امير المومنین علیه السلام انس بن مالك است که در حق علی علیه السلام کتمان شهادت کرد چنانکه در جای خود بدان اشارت شد و بدعای آنحضرت کیفر خویش بدید و مبروص گشت . و دیگر از مبغضين زید بن ارقم است او نیز کتمان شهادت کرد و آنچه رسول خدای در خلافت امير المؤمنين علیه السلام فرمود پوشیده داشت و بكيفر آن نا بینا گشت چنانکه مرقوم افتاد .
و دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام جرير بن عبدالله بجلی است که قصه
ص: 226
او وسفارت او از جانب امير المومنین علیه السلام بشام بشرح رفت علی علیه السلام فرمان کرد تاخانه اورا خراب کردند از اسمعیل بن جریر روایت کرده اند که گفت امير المومنین علیه السلام دو کرت خانه ما را خراب کرد در خبر است که رسول خدای از نعال خود نعلینی بجرير فرستاد و فرمود این را بدار دانسته باش آن روز که این نعلین از تو مفقود شود دین تو از دست رفته باشد آن روز که جنگ جمل پیش آمد یکتای آن نعلبن مفقود گشت و چون بسفارت شام مأمور شد تای دیگر نابود گشت .
و دیگر از مبغضين نعمان بن بشیر انصاریست که در جیش معویه میزیست و از پس او در شمار امرای یزیدعلیه اللعنه بود
و دیگر از مبغضين شبانه بن سوار است وقتی در نزد او حديث کردند که اولاد علی علیه السلام در طلب خلافتند و حق خویش داننده فقال والله لايصلون إليها ابدا والله ما استقامت لعلى ولا فرح بها يوما ما فكيف تصير إلى ولده هيهات هيهات لا و الله لا يذوق طعم الخلافة من رضي بقتل عثمان ، گفت سوگند با خدای فرزندان على از خلافت بر خوردار نشوند همانا خلافت برعلى استوار نشد و روزی بدان شاد نگردید چگونه بر فرزندان او فرود آیدلاوالله هرگز کام آرزو را بشهد خلافت شیرین نکند آن کس که بقتل عثمان رضا دهد .
دیگر از مبغضين أمير المومنین علیه السلام حماد بن زید است «قال أری أن اصحاب على أشد حباله من أصحاب العجل أرجلهم»گفت می بینم که أصحاب علي بن أبی طالب على را چنان دوست دارند که اصحاب گوساله سامری گوساله را چندین دوست نداشتند از اینکلمات شنیع اندیشه او را در حق علی علیه السلام توان دانست.
و دیگر از مبغضين على علیه السلام يزيد بن حجبه التميمي من بنی تمیم بن ثعلبه از قبيله بكر بن وائل است علی علیه السلام او را حکومت ری و دستنباد داد برفت و خراج ری را از بهر خويش ماخوذ و محفوظ داشت امیر المومنین علیه السلام او را طلب کرد و فرمان داد تا در حبسخانه باز داشتند و غلام خود سعد را بر او گماشت تا فرار نتواند کرد یزید بفرمود تا شتران او را نزديك بزندان خانه حاضر ساختند
ص: 227
و نیمشبی که سعد را خواب گران شد از زندان خانه بگریخت و بر شتری سبكسير برنشست و شتاب كنان تا باراضی رقه عنان باز نکشید و بر قانون بود که هر کس از اميرالمؤمنين علیه السلام می گریخت در رقه نازل می گشت و صورت حال را بعرض معویه می رسانید چون از وی خط جواز میرسید بجانب شام روان می شد و اینوقت رقه و رها و قرقيسها وحران در تحت فرمان معويه بود وضحاك بن قیس از جانب معويه درين بلاد حکومت داشت و شهر هیت وعانات و نصيبين ودارا و آمدوسنجار در تحت فرمان امير المؤمنين علیه السلام بود و اشتر نخعی حکومت داشت و بسیار وقت در میان ایشان نيران حرب اشتعال داشت چنانکه در کتاب صفين بشرح رفت بالجمله چون یزید از زندان خانه بگریخت اینشعر بگفت :
و خادعت سعدا و ارتمت بی ركائبي *** إلى الشام و اخترت الذي هو أفضل
و غادرت سعدا نائما في عبائه *** و سعد غلام مستهام مضلل
و چون خودرا بسلامت بر قه رسانید این شعر در حق امير المومنین علیه السلامآورد:
با طول ليلى بالرقيات لم أنم *** من غير عشق صبت نفسي ولا سقم
لكن لذكر أمور جمة طرقت *** على في الأرض منها زلة القدم
أخشى عليا عليهم أن يكون لهم *** مثل العقود الذي أعفى على أرم
بالجمله یزید به مویه پیوست اما از آن سوی گاهی که یزید بگریخت زیاد بن حفصه تمیمی عرض کرد یا امیر المومنین اگر فرمان رود بر اثر یزید شتاب گیرم و او را مأخوذ داشته باز آرم چون این خبر به یزید بردند اینشعر در حق زیاد گفت :
و أبلغ زیادا أنني قد كفيته *** اموري و خليت الذي هو عاتبه
و باب شدید موثق قد فتحته *** عليك وقد أعيت عليك مذاهبه
هبلت أما غدت ترجوعنای لها *** إذا الخصم لم يوجد له من يحاربه
فأقسم لولا أن أمك أمنا *** و أنك مولی ما طفقت أعاتبه
و أقسم لو أدر کتنی ما رددتنی *** كلانا قد اصطفت إليه حلائبه
ص: 228
و شعری چند در ذم على علیه السلام از شام بعراق فرستاد و خصمی خودرا با علی علیه السلام ابلاغ کرد امير المومنین علیه السلام بعد از نماز صبح اصحاب را فرمود تا دست بردارند و آمین گویند و بروایت ابوالصلت التمیمی ایندعا قرائت کرد:
أَللَّهُمَّ إِنَّ يَزِيدَ بْنَ حَجَبَةَ هَرَبَ بِمَالِ الْمُسْلِمِينَ وَ لَحِقَ بِالْقَوْمِ الفاسِقِينَ فَاكْفِنا مَكْرَهُ وَ كَيْدَهُ واجزِهِ جَزاءَ الظَّالِمِينَ.
چون مسلمانان آمین گفتند عفاق بن شرحبیل بن ابی رهم التمیمی که شیخی كبير بود در مسجد حضور داشت و این از آن جماعت است که بر حجر بن عدی اقامت شهادت کرد تامعويه اورا بقتل رسانید با لجمله عفاق برخاست و گفت کيست آن کس که اینجماعت بر نفرین او آمین گویند گفتند بریزیدبن حجبه گفت اکتون بر بزرگان قوم مازبان می گشائید و او را بدعای بد یاد می کنید مردم چون این سخن بشنیدند برجستند و سر و مغز عفاق را بضرب مشت چنان نرم کردند که بیم هلاکت میرفت از خویشاوندان او زیاد بن حفصه که از شیعیان علی علیه السلام بود برخاست و از در شفاعت پیش شد و گفت پسر عم مرا با من گذارید امیر المومنین علیه السلام فرمود دست از وی باز دارید مردم او را دست باز داشتند و زیاد بن حفصه دست او را بگرفت و از مسجد بیرون شدو خاك از سر و روی او همی بسترد عفاق گفت سوگند با خدای هر گز شما را دوست ندارم زیاد گفت ای عفاق این سخن مگوی که از بهر توزیان کند و شر برانگیزد واینشعر بگفت :
دعوت عفاقا للهدی فاستغشني *** و ولي فريتا قوله و هو مغضب
و لولا دفاعی عن عقاق ومشهدی *** هوت بعفاق عرض عنقاء مغرب
انبئه أن الهدى في اتباعنا *** فيأتي و يضربه المراء فيشغب
فالا يشایعنا عفاق فاننا *** على الحق ما غنى الحمام المطرب
سيغني الا له عن عفاق وسعيه *** اذا بعثوا للناس جاؤ تحربوا
ص: 229
قبایل من حي معد و مثلها *** يمانية لا يثنى حين يندب
لهم عدد مثل الترابوطاعة *** يرد و باس في الوغى لا يؤنب
عفاق گفت اگر شاعر بودم ترا پاسخ گفتم لكن خبر میدهم شما را که سه خصال با شماست که هرگز شمارا مسرور نخواهد گذاشت نخست آنکه سفر شام کردید و باراضی شام در آمدید وبر شامیان غلبه جستيد مردم شام چون این بدیدند از در حیلت در آمدند و قرآنها را بر فراز نیزه نمودند و شما را بسخره گرفتند و از شام مراجعت دادند سوگند با خدای که هرگز آنعدت و عدت از برای شما فراهم نشود و داخل شام نشوید دویم آنکه شما حكمي گماشتید واهل شام حکمی گماشتند حكم شما عزل کرد شمارا وحكم معويه نصب نمود او را و شما متلاعنين و متغاضبين مراجعت کردید سوگند با خدای که همواره ایشان بلند خواهند بود و شما پست خواهید شد سیم آنکه برای شما با شما مخالفت کردند و شما ایشان را بدست خود بکشتید سوگند باخدای که از این پس متضعضع وزبون خواهید بود.
و از آن پس چندانکه عفاق بر زیادبن حفصه و دوستان امیر المؤمنين علیه السلام عبور دادی همی گفتی «اللهم اني بريء منهم و لا بن عفان ولی» یعنی ای خداوند گواه باش که من از دوستان علی بیزارم و عثمان بن عفان را دوستدارم و ایشان در پاسخ گفتند : «اللهم إني لعلی ولی ومن ابن عفان بریء ومنك ياعفاق»یعنی الهی تو دانی که من دوستدار علی هستم و از تو ای عفاق واز پسر عفان بيزارم جماعتی از شیعیان امیر المومنین علی چون از سخنان زشت عفاق خسته خاطر بودند از قوم خود مردی را که سجاعت و فصاحت کاهنان داشت طلب کردند و گفتند هیچ بسجاعه وخطابه خود شر عفاق را کفایت کنی و زحمت او را از ما بگردانی گفت توانم لاجرم چون این کرت عفاق برایشان عبور داد وسخن چنان گفت که از پیش همی گفت، قال له « اللهم اقتل عفاقا فانه أسر نفاقا وأظهر شقاقا و بین فراقا و تلون اخلاقا» گفت ای خدای قاهر غالب عفاق را هلاك كن که نفاق را پوشیده داردو شقاق را آشکار سازد وجمع را پراکنده ساز دو گوناگون فسادی آغاز دعفاق گفت
ص: 230
وای بر شما ای جماعت این کیست که بر خصمیمن برانگیخته اید و بر من مسلط ساخته اید؟ «قال الله بعثني إليك وسلطاني عليك لاقطع لسانك وأنصل سنانك واطرد شیطانك»گفت خداوند مرا از بهر تو مبعوث ساخت و بر تو مساط خواست تا زبانت را قطع کنم و شر سنانت را بگردانم و شیطانت را برانم در خبر است که دیگر عفاق ایشان را زحمت نکرد و برفت در میان قبیله مزينه سكون اختيار کرد .
و دیگر از مفارقين و مبغضين امیرالمومنین عبدالله بن عبدالرحمان بن مسعود بن اوس بن ادريس بن معتب الثقفی است نخست در جیش معویه بود و در جنگ صفین ازمویه گریخت و ملازمت حضرت امیر المومنین علیه السلام را اختیار کرددیگر باره از علی علیه السلام گریخت و بمعویه پیوست امیر المومنین علیه السلام اور اهخبع نام گذاشت و اینلفظ بمعنی طویل است .
و دیگر از مفارقين قعقاع بن ثور است او را امیر المومنین علیه السلام حکومت کسکر داد و او از بهر خویش زنی تزویج کرد و کابين اورا بصد هزار درهم بست و دانسته بود که اميرالمومنين علیه السلام بکاری چندین نکوهیده رضا ندهد و از وی بازپرس کند لاجرم بمعویه گریخت .
و دیگر از مفارقين حنظله كانب است که باتفاق جرير بن عبدالله بجلی بقرقیسیارفت و گفت در بلدیکه عثمان را قدح گویند وشنعت کنند نتوان بود .
و دیگر از مفارقين وائل بن حجر الحضرمی است که در ذیل قصه بسرارطاة ازوی شرحی مرقوم افتاد و دیگر از مبغضين چنانکه در کتاب غارات رقم کرده اند مطرف بن عبدالله بن الشخير و دیگر علاء بن زیاد و دیگر عبدالله بن شقیق است در خبر است که عمار یاسر وقتی بر ابی مسعود در آمد که ابن شخير حاضر بود تا گاه در حق اميرالمومنين علیه السلام سختي ناهموار گفت عمار بر آشفت و گفت ای فاسق تو کیستی و ترا چه مکانت است که چنین سخن کنی ابومسعود گفت ای عمار تراباخدای سوگند می دهم که مهمان مرا عفو فرمائی .
و دیگر از مفارقين نجاشی شاعر انصاریست بعد از آنکه اميرالمومنين علیه السلام
ص: 231
اورا بكيفر شرب خمر حدزد باتفاق طارق بن عبدالله بنزد مویه گريخت وما اينقصه را در کتاب مارقین بشرح رقم کردیم .
و دیگر از مبغضين کعب الاحبار است وماقصه اور او شرح اسلام اور او پیوستن اورا بمعوية و ملازمت اورا در خدمت معويه در غزوه صفين بشرح رقم کردیم «روی جماعة من اهل السيران عليا كان يقول عن كعب الاحبارانه لكذاب ».
ودیگر از مبغضين أمير المومنین علیه السلام ابوبکره است آنگاه که امیر المومنین علی علیه السلام وارد بصره شدحسن بن ابوالحسن خواست تا ادراك خدمت امیرالمومنین علیه السلام کند در عرض راه ابوبکر اور ادیدار کرد و گفت بکجا میری گفت آهنگی حضرت علی علیه السلام دارم «قال أبو بكرة سمعت رسول الله يقول ستكون بعدی فتنة النائم فيها خير من القاعد والقاعد فيها خير من القائم فلزمت بیتی»گفت از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود بعد از من فتنه حديث شود که در آن خفته بهتر از نشسته است و نشسته بهتر از ایستاده است لاجرم بخانه خویش نشستم و بر روی آشنا و بیگانه در بستم چون این حدیث را جارية بن عبد الله وابوسعید بشنیدند گفتند «لعن الله أبا بكرة إنما قال النبي لأبي موسى الأشعري تكون بعدی فتنة انت فيها نائما خير منك قاعدا وانت فيها قاعدا خير منك قائما ، همانا اینحديث خاص از بهر ابوموسی بود که بخصمي امير المؤمنین علیه السلام روز میگذاشت و فتنها انگیخت و گاهی که یکتن از حكمين بود على علیه السلام را از خلافت خلع نمود بشرحی که در کتاب صفين رقم کردیم .
دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام عمرو بن ثابت بود در خبر است که هر روز بر بار گی خویش سوار میشد و در قرای شام عبور میداد و بهر قریه در میرفت مردم آنقریه را فراهم می آورد « ثم يقول ایها الناس إن على بن ابیطالب كان رجلا منافقا اراد ان ينفر برسول الله ليلة العقبة فالعنوه»یعنی علی بداندیش رسول خدای بود و در ليلة العقبه قصد قتل پیغمبرداشت پس او را لعن کنید چون مردم کار بر مراد ادمیکردند از آنجا بقریه دیگر میشد و سخن تازه میکرد گویند بكيفراین کردار از هر دو چشم نابینا گشت و همچنان در کوری از کیدو كین علي آکنده خاطره بود.
ص: 232
دیگر از مبغضين امير المؤمنین علی علیه السلام اسود بن يزيد ومسروق بن الاجدع است بروایتی مسروق از کرده پشیمان شد و ازین عقیدت نکوهیده بتوبت وانابت گرائید .
و دیگر از مبغضين ابو وائل شقيق بن سلمه است و او از شیعیان عثمان بود بروایتی در پایان کار طریق خوارج گرفت و بعضی گفته اند تائب گشت .
ودیگر از مبغضين ابو بردة بن ابی موسی اشعریست گویند دست ابوالعاديه جهنی را ببوسید و گفت تو بدین دست عمار یاسر را بقتل آوردی همانا این دست آتش جهنم نخواهد دید و اوعلى علیه السلام را کافر میدانست .
ودیگر از مبغضين ابوعبدالرحمن السلمی است در خبر است که مردی او را سوگند داد و سوگند را سخت مؤکد ساخت آنگاه گفت مرا آگهی ده آیا گاهی که امير المؤمنين خزانه بیت المال را بر مردم کوفه قسمت فرمود ترا و اهل بیت ترا بخشی عطا نکرد بروی خشم گرفتی و کین اور ادرخاطر اندوختی گفت اکنون که مرا با خدای سوگند میدهی اورا مبغوض داشتم .
دیگر از مبغضين سعيد بن المسيب است در خبر است که سعید بن مسیب روزی در مسجدرسول خدای صلی الله علیه و آله جای داشت ناگاه عمر بن علی بن ابیطالب در آمد سعید روی با عمر کرد و گفت ای برادر زاده برادران تو و پسر عمان تو فراوان در مسجد رسول خدای اقامت میجستند و روزگار بعبادت میبردند تراچه افتاد که درین مسجد کمتر وقت در میائی عمر گفت ای پسر مسیب گاهی که بمسجد در آیم تو نیز حاضر باش تا بر من گواه باشی سعید گفت دوست نمیدارم که تو ازسخن من بر نجی و بر من خشم گیری «سمعت والدك عليا [ قال] والله إن لي مع الله مقاما لهو خير لبني عبدالمطلب مما على الأرض من شيء » یعنی شنیدم از پدر تو علی که فرمود مرا در حضرت خداوند مقامی است که از برای فرزندان عبدالمطلب فاضلتر است از آنچه بر روی زمین است عمر گفت «سمعت والي يقول ما كلمة حكمة في قلب منافق يخرج من الدنيا حتى يتكلم بها فقال ذلك ما اقول لك، یعنی از پدر خود شنیدم
ص: 233
که فرمود کلمه حکمتی در قلب منافقی بجای نماند الا آنکه پیش از آنکه از این جهان بیرون شود بدان سخن کند سعید گفت این سخن است که با تو میگویم .
و دیگر از مبغضين قيس بن ابی حازم وزهری وعروة بن زبیر است که شرح حالش انشاءالله در جای خود رقم خواهد شد و دیگر از مبغضين زيد بن ثابت و عمرو ابن ثابت است و ایشان از شیعیان عثمان بن عفان بودند و مردم را بسب على علیه السلام ترغیب میکردند عبدالله بن حکم نیز از شیعیان عثمان بود.
ودیگر از مبغضين مره همدانی است در خبر است که مره را گفتند ترا چه افتاد که باعلى علیه السلام طريق مخالفت سپردی «قال سبقنا بحسناته وابتلينا بسيئاته».
دیگر از آنانکه از علی علیه السلام اعتزال بجستند و از جهاد تقاعد ورزیدند عبدالله ابن عمر بن الخطاب وسعد بن ابی وقاص و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل و اسامة ابن زید ومحمد بن مسلمه و انس بن مالك وجماعتی دیگر بودند در خبر است که «بعث اسامة بن زيدإلى على علیه السلام أن ابعث إلي بعطائی فوالله لتعلم انك لو كنت في فم اسد لدخلت معك »یعنی عطای مرا از بیت المال بذل فرمای همانا دانسته باش که اگر تو در دهان شیر باشی من با تو درهایم امير المؤمنين علیه السلام پاسخ او را بدینگونه مکتوب کرد «أن هذا المال لمن جاهد عليه ولكن هذا مالي بالمدينة فأصب منه ماشئت »یعنی بیت المال خاص آنانست که در راه خدا جهاد کنند و با دشمنان دین رزم دهند بهر؛ تو نتواند بود لكن مال من در مدینه حاضر است آنچه میخواهی از تو دریغ ندارم.
و دیگر از مبغضين ابومسعود انصاریست و او در احکام شریعت بخيانت فتوی میراند و دیگر از مبغضين عمران بن الحصين است امير المؤمنين علیه السلام او را بمداین مامور داشت بعضی او را از شیعیان شمرده اند .
و دیگر از مبغضين عبدالله بن زبیر است وما ذکر احوال اورا در کتب ناسخ التواريخ خاصه در کتاب جمل بشرح نگاشتيم گاهی که دعویدار خلافت بود در چهل جمعه صلوات بر رسول خدای صلی الله علیه و آله نفرستاد گفتند این کردار نکوهیده چیست گفت
ص: 234
مرا ازین باز نمیدارد مگر اینکه اهل بیت او هنگام ذكر او بوجب می آیند و بر تکبر وتنمر می افزایند از سعید بن جبیر حدیث کرده اند که یکروز عبدالله زبیر همچنانکه بر فراز منبر قرائت خطبه مینمود در حق امير المؤمنین علیه السلام سخمی ناشایست بر زبان آورد در زمان این خبر بمحمد بن حنفیه بردند بی توانی بر خاست و شتابزده بمسجد آمدهنوز عبدالله زبير خطبه خویش بپای نبرده بود پس ملازمان محمد جداگانه کرسی گذاشتند و محمد بر کرسی بر آمد و سخن در دهان عبدالله زبير بشکست .
وقال يا معشر العرب شاهت الوجوه أينتقص علي و انتم حضور إن عليا كان يدالله على أعداء الله وصاعقة من أمره أرسله على الكافرين و الجاحدين لحقه فقتلهم بكفرهم فشؤه و أبغضوه و أضمر واله السيف والحسد و ابن عمه حي بعد لم يمت فلما نظر الله له إلى جواره و أحب له ماعنده أظهرت له رجال أحقادها وشفت أضغانها فمنهم من ابتزه حقه ومنهم من ائتمر ليقتله ومنهم من شتمه وقذفه بالاباطيل فان يكن لذريته و ناصری دعوته دوله ننشر عظامهم و نحشر اجسادهم و الأبدان يومئذ بالية بعد أن نقتل الأحياء منهم ونذل رقابهم فيكون الله عز اسمه قد عذبهم بأيدينا و أخزاهم و نصرنا عليهم وشفی صدور نا منهم .
إنه و الله ما يشتم علية إلا كافر يسر شتم رسول الله و يخاف أن يبوح به فيکني بشتم علی عنه أما إنه قد تخطت المنية منكم من امتد عمره وسمع قول رسول الله فيه لايحبك الا مؤمن ولايبغضك إلآ منافق وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون »
در جمله میفرماید هان ایمردمان زشت باد روی شما آیا در حق على علیه السلام بناسزا سخنه می کنند و شما حاضرید و گوش میدارید همانا على دست خداو نیروی خداوند است بر دشمنان خدا و صاعقه مرگست که خداوندش بر کافران ومنکران گماشت و ایشان را با شمشیر کیفر داد لاجرم اورا دشمن داشتند و کیدو کين او را در خاطر نهادند و هنوز رسول خدا زنده بود آنگاه که خداوند پیغمبر را در جوار خویش جای داد این کافران دل قوی کردند و خصمی علی را آشکار نمودند بعضی خلافترا که حق او بودغصب نمودندو جماعتی قتل اورا همدست وهمداستان شدند و گروهی
ص: 235
اور سب نمودند و شتم کردند اگر فرزندان او را یارو یاوری بود ایشان را ذلیل و زبون میساختیم و دستخوش تیغ و سنان میفرمودیم و استخوان ایشان بدست بادپراکنده می آوردیم و اجساد ایشان را بخاك در میسپردیم همانا خداوند ایشان را بدست ما کیفر میفرماید و ما را منصور میدارد و سینهای ما را از رنج ایشان شفا میدهد .
هان ای مردم سوگند با خدای هیچکس على را بد نگوید و شتم نکند الا آنکه کافر باشد و کين پیغمبر را در دل نهفته دارد و بترسد که آشکار کند پس جلباب سخن را دیگر گونه سازد و بشتم على نعل باژگونه زندهان ای مردم همانا مرگ در نیافته آنکس را که سخن رسول خدا را اصغا نمود که در حق على فرمود: «دوست نداردتر االا مؤمن و دشمن ندارد ترا الامنافق» وزود باشد که ظالمان گرفتار کردار باشند.
چون محمد بن حنفیه سخن بدينجا آورد عبدالله زبیر گفت محمد بن حنفیه را چه افتاد که با من بدینگونه سخن کند چه روی سخن من يا بني الفواطم است محمد گفت ای پسر ام رومان - واورا با ام رومان نسبت کرد از بهر آنکه مادر عبدالله اسمای ذات النطاقين است و مادر اسماء رومان زوجه ابوبکر است بالجمله محمد گفت ای پسر ام رومان چرا من سخن نکنم و خود را از فرزندان فواطم ندانم اگر فاطمه دختر رسول خدای مادر من نیست مادر برادران من ست چگونه فخر با نسبت او نکنم و همچنان من از فرزندان فاطمه بنت عمران بن عائذ بن مخزومم که جده رسول خدا بود و نیز من از فرزندان فاطمه بنت اسد بن هاشمم که رسول خدای را بجای مادر پرستار بود سوگند با خدای اگر خديجة بنت خويلد زوجه رسول خدای نسبت با بنی اسد نداشت استخوانهای بنی اسد را که از اجداد تست درهم میشکستم این بگفت و برخاست و برفت و ملازمانش کرسی او را بر گرفتند و از قفای او برفتند .
این حدیث از امير المؤمنين علیه السلام است که در حق عبدالله بن زبیر میفرماید : «مازال الزبير منا اهل البيت حتى نشأ ابنه عبدالله فأفسده» یعنی زبیر از دوستان ما اهل بیت بود تا وقتی که پسرش عبدالله بزرگ شد پس رای اورا فاسد ساخت.
دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام مروان بن الحكم است کفر او و پدرش
ص: 236
و خصمی ایشان را با رسول خدای صلی الله علیه و آله در مجلدات ناسخ التواریخ مرقوم داشتیم وقصهای مردان در کتاب عثمان و کتاب جمل و دیگر کتب بشرح رفت و ازین پس نیز در جای خودانشاء الله مرقوم خواهیم داشت
و دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام حسن بن أبي الحسن البصريست و قصه تقاعد او از نصرت امير المؤمنين وشرح مکالمه على علیه السلام با او در آب وضو و جواب ناصواب او در کناب جمل بشرح رفت لكن جماعت افضلیه این وقایع را از وی دفع میدهند و او را در شمار محبین آنحضرت بحساب میگیرند چنانکه ابان بن عياش میگوید از حسن بصری مکانت و منزلت على را پرسش کردم « فقال ما اقول فيه كانت له السابقة والفضل والعلم والحكمة والفقه والصحية والبلاء والنجدة والزهد والقضاء والقرابة إن عليا كان في امره عليا فرحم الله عليا وصلی علیه»گفت چگويم در حق کسی که سبقت و تمام فضیلت او راست مرکز علم و حکمت و دارای فقه و صحبت است در حضرت خداوند سخته ابتلا و صاحب نجدنیست و در شریعت مصطفی اقضای امت وهیچکس را با رسول خدای قربت و قرابت او نیست همانا در هر کاری علاء وعلوخاص عليست رحم الله عليا وصلی علیه.
چون سخن بدینجا آورد ابان بن عياش گفت صلوات که خاص پیغمبرانست از بهر على روا میداری گفت چون نام مسلمانان را تذکره خواهی کرد بر ایشان رحمت فرست و صلوات را خاص مصطفی و آل او میدان وعلی بهترین آل پیغمبر است ابان گفت آیا علی بهتر از حمزه وجعفر است گفت آری گفت بهتر از فاطمه و فرزندان او حسن و حسین است گفت آری سوگند با خدای علی از جمله آل پیغمبر بهتر و برتر است وکسی را در سد که ساحت خودرا آلوده شك وشبهت سازد و حال آنکه «قال رسول الله وابوهما خير منهما »یعنی علی از فرزندانش حسن و حسین بهتر است و هرگز او را آلايش شرك و شرب خمر دامنگیر نشد «وقد قال رسول الله لفاطمة زوجك خيرامتی»همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله با فاطمه فرمود شوهر تو بهترین امت منست و اگر در میان امت کس از علی بهتر بوداستثنا میفرمود. گاهی که رسول خدا
ص: 237
در میان اصحاب عقد اخوت استوار میساخت علی را با نفس خویش برادر خواند چنانکه رسول خدای بهتر ناس است از جهت نفس نیز بهتر ناس است از جهت برادر .
ابان گفت ای ابوسعید اگر چنین است که تو گوئی چونست که بعضی سخنان ناستوده در حق علی از توشنیده میشود گفت ای برادر زاده ازین قوم جبابره بر جان خوبش می ترسم اگر چنین نکنم خون من از فراز دار ریخته می شود .
همانا شرح جماعتی از مبغضين أميرالمؤمنين علیه السلام را که بنام معروف بودندرقم کردیم و دشمنان آنحضرت چنانکه دوستانش از حوصله حساب افزونست در کتاب غارات از ابن ناجیه حدیث میکند که گفت در خدمت امير المؤمنين علیه السلام بودم ناگاه مردی که جامه سفر در برداشت از راه برسید و گفت يا أمير المؤمنين از بلدى آمده ام که در آنجا از دوستان تو احدی را دیدار نکردم فرمود از کجا گفت از بصره.
قالَ: ألاَ إنَّهُمْ لَوِ اسْتَطَاعُوا أَن يُحِبُّونِي لَأَحَبُّونِي وَإِنِّي وَ شِيعَتِي فِي مِيثَاقِ اَللَّهِ لاَ يُزَادُ فِينَا رَجُلٌ وَلاَ بِنَقْصٍ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيمَةِ.
فرمود اگر خمیر مایه فطرت اهل بصره را با محبت ما سرشته بودند ما را دوست میداشتند همانا من وشيعه من از کنون تا روز قیامت در عهد خداوندیم نه مردی بر دوستان ما افزوده میشود و نه کاسته میگردد .
ابن ابی الحدید از ابو جعفر اسکافی روایت میکند که اهل بصره بجمله دشمنان أمير المؤمنين عليه السلام اند و همچنین قريش بتمامت دشمانند زیرا که اهل بصره برامير المؤمنین علیه السلام خروج کردند و در جنگ جمل بیست هزار تن از ایشان مقتول گشت لاجرم کسی باقی نماند الاآنکه پدر و برادر با پسرعمش بدست آنحضرت ولشکراو کشته شد ایشان را ایمان استوار نبود که در راه دین از پدر و برادر و فرزند بگذرند پس همگان در شمار مبغضين آمدند و همچنان در قریش کسی نبود که از على علیه السلام خونخواه پدر و پسر و بنی اعمام نباشد از اینجاست که ابوعمرو النهدی میگوید که از علی بن الحسين علیهما السلام شنیدم «يقول ما بمكة والمدينة عشرون رجلا
ص: 238
يحبنا، فرمود در مکه و مدینه بیست تن بدست نشود که در شمار دوستان ما باشند و همچنان امير المؤمنین علیه السلام میفرماید «مالقى احد من الناس ما لقيت ثم بکی علیه السلام»فرمود آن سختی ورنج و بلا که برمن آمد هيچيك از مردم دیدار نکردند این بگفت و سخت بگریست .
دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام که بمعاویه گریخت منذر بن جارود بود على علیه السلام او را درمحال فارس حكومت دادو او چهارصدهزار درهم خراج مملکت را از بهر خود ماخوذ داشت امير المؤمنين علیه السلام او را طلب فرمود و فرمان داد تا در حبسخانه بازداشتند صعصعة بن صوحان او را شفاعت کرد و او را از حبس نجات داد چون رها شد بمعويه گريخت وما قصته او را ومكتوبی که امیر المؤمنين علیه السلام بدو فرستاد در کتاب مارقین بشرح رقم کردیم .
و دیگر از مبغضين شریح بن حارث است وقتی چنان افتاد که خانه از بهر خود به هشتاد دینار زرسرخ بخرید چون این خبر بامير المؤمنین علیه السلام آوردند در خشم شد و شریح را حاضر ساخت «وقال له بلغني أنك ابتعت دارا بثمانين دينارا وكتبت لها كتابا وشهدت فيه شهودا» فرمود بمن رسید که توخانه بهشتاد دینار خریدی و قباله از بهر آن رقم کردی و گواهی چند بر آن گرفتی شریح عرض کرد چنین است یا امیر المؤمنين آنحضرت از در خشم بدو نگریست آنگاه فرمود :
يَا شُرَيْحُ أَمَا إِنَّهُ سَيَأْتِيكَ مَن لا يَنْظُرُ فِي كِتَابِك ولا يَسْئَلُك عَن بَيِّنَتِك حَتَّى يُخْرِجَكَ مِنها شَاخِصاً وَ يُسْلِمُكَ إِلَى قَبْرِكَ خَالِصاً فَانْظُرْ يَا شُرَيْحُ لا تَكُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ اَلدَّارَ مِن غَيرِ مَالِكَ وَ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَيْرِ حَلاَلِكَ فَإِذَاً أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ اَلدُّنْيَا وَ دارِ الاخرةِ أَمَا لَوْ أَنَّكَ كُنْتَ أَتَيْتَنِي عِنْدَ شِرَائِكَ مَا شَرِيتَ لَكَتَبْتُ لَكَ كِتَاباً على هذِه
ص: 239
اَلنُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِي شِرَاءٍ هَذِهِ اَلدَّارِ بِالدِّرْهَمِ فَمَا فَوْقَهُ.
فرمود ای شریح آگاه باش زود باشد که بنزد تو می آید کسی که در قباله تو نگران نشود و از گواهان تو پرسشی نکند و ترا شاخص العين از خانه بیرون برد و بی یار و یاور بخاك بسپارد هان ای شریح نيك نظر کن این خانه را از مال دیگری نخریده باشی و بهای آن را از طریق حرام بدست نیاورده باشی که در دنیا و آخرت خائب و خاسر خواهی بود بدان ای شریح اگر هنگام بیع این خانه بنزديك من آمدی بدینگونه از بهر تو قباله نگاشتم که چون نگران شدی هرگز رغبت نکردی که آن خانه بیکدرهم وما فرق آن بیع کنی و صورت آن قباله اینست :
هَذَا مَا اِشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِيلٌ مِنْ مَيِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ اِشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الثَّوْرِ مِنْ جَانِبِ الْفَانِينَ وَ خِطَّةِ الْهَالِكِينَ وَ تُجْمَعُ هَذِهِ اَلدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ: فالحَدُّ الأَوَّلُ يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الأَفاتِ وَالحَدُّ الثَّانِي يَنْتَهِي إلى دَوَاعِي الصَّيْبَاتِ وَالحَدُّ الثَّالِثُ يَنْتَهِي إِلَى الْهَوَيِّ الْمُرْدِي ،وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ يَنْتَهِي إِلَى اَلشَّيْطَانِ اَلْمُغْوِي وَ فِيهِ يُشْرَعُ باب هَذِهِ الدَّارِ اشترَى اَلمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ مِنْ هَذَا اَلْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ هَذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ بْنِ عَزِّ الْقَنَاعَةَ وَ الدُّخُولِ فِي ذُلِّ الطَّلَبِ وَالضَّرَاعَةِ فَمَا أَدْرَكَ هَذَا اَلْمُشْتَرِي فِيمَا اِشْتَرَى مِنْ دَرَكٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوكِ وَسَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ وَ مُزِيلَ مِنْكَ اَلْفَرَاعِنَةِ مِثْلَ كَسْرِي وَ قَيْصَرَ وَ تِيعٍ وَ حِمْيَرَ وَ مَنْ جَمَعَ المالَ عَلى المالِ فَأكثَرَ وَمَن بِي وَ شَيَّدَ وزَخْرَفَ ونَجَّدَ وادَّخَرَ واعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ إِشْخَاصُهُمْ جَمِيعاً إِلَى مَوْقِف
ص: 240
الْعَرْضِ وَ الْحِسَابِ ومَوَاضِعِ الثَّوَابِ والْعِقَابِ إِذَا وَقَعَ الأمرُ بِفَضْلِ الْقَضَاءِ وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْبِنْطَلُونُ وَشَهِدَ عَلَى ذلِكَ العَقلُ إِذَا أُخْرِجَ مِنْ أسر الهَوي وَ سَلِمَ مِنْ عَلاَئِقِ اَلدُّنْيَا.
میفرماید این چیزیست که بیع کرد عبدی ذلیل از بنده که مشرف بر مرگ است همانا انگیخته از این سرا تا بسرای دیگر کوچ دهد و خریداری کرد مشتری از بایع سرائی از دار غرور و فریب که از مردگان بجای مانده و آنسرای را چهار حد است حدی بدواعی آفات منتهی شود و ایشان زنان و فرزندان و حواشی وخدمند وحدي بدواعی مصیبات پیوسته شود و آن در آمدن زمان ورسیدن مرگست که با اهل و عشیرت و اتباع دست در گریبان گردد وحد سیم فر از شود بر امیدهای دراز و آزروهای دیر باز که موجب حب دنیا وهلاك نفس ناپرو است و حد چهارم بشيطان منتهی گردد چه خاص از بهر معبر شیطان واتباع شیطانست همانا خرید این مشتری شیفته بآرزو وامل از بایعی که رهينه مرگ واجل است این خانه را تا ازغنای قناعت اسير طلب وضراعت گردد پس ضرر و زیانی که در این بیع و شری مشتری را افتد ضمانت درك بعهده ملك الموتست که بشورانند تنهای پادشاهان و رباینده جانهای جباران و زایل کننده سلطنت فراعنه مانند اكاسره و قیاصره و تبابعه وحمير است و آنکس که مال فراوان گنجینه کند و بنیانهای مشیتد مزخرف بر آورده و ذخیره گذارد و گمان کند که خاص فرزندان اوست همگان حاضر میشوند در موقف حساب و جایگاه ثواب و عقاب وقتی که حق از باطل پدیدشود این هنگام باطل کاران خايب وخاسر شوند همانا اگر عقل از هواجس نفسانی برهد و از علایق دنیا رهیده شود بر این جمله گواهی دهد .
اکنون شرح حال شریح را باز خواهیم نگاشت : در نسب او گوناگون سخن کرده اند جماعتی اورا شریح بن حارث المنتجع بن معوية بن جهم بن ثور بن عفير
ص: 241
ابن عدی بن الحارث بن مرة بن أدد الکندی و نیز گفته اند او حلیف کنده بود از بني الرایش وابن كلبي اورا شریح بن معوية بن ثور دانسته وجماعتی او را شریح ابن هانی گفته اند و گروهی شریح بن شراحيل خوانده اند ابن ابی الحدید گوید شريح بن الحارث است و کنیت او ابوامیه است و ابن خلکان او را بدینگونه تصحیح نموده شریح بن الحارث بن قيس بن جهم بن معاوية بن عامر بن الرایش بن الحارث ابن معوية بن ثور بن مرتع و ثور بن مرتع را گوید کننده است و ما کنده رادر جلد دویم از کتاب اول معروف داشتیم .
بالجمله شریح در شمار تابعین است و عمر بن الخطاب او را بقضاوت كوفه منصوب داشت و او شصت سال پیوسته قضاوت داشت الا سه سال در زمان ابن زبیر که دست از عمل بازداشت و همچنان قاضی بود تا زمان حجاج بن یوسف ثقفی اینوقت از قضاوت استعفا جست و حجاج اورا معفوداشت و او با حصافت عقل و اصابت رای بود و نیز شعر نیکو گفت واویکتن از بزرگان اربعه است که هیچ يك را موی در زنخ نبود و همگان اطلس بودند و ایشان عبدالله بن زبیر و قیس بن سعد بن عباده واحنف بن قيس وشریح قاضی است و شریح مردی مزاح بود وقتی علی بن ارطاة بروی در آمد «فقال له أين أنت أصلحك الله فقال بينك و بين الحايط قال استمع منشی قال قل أسمع قال إني رجل من أهل الشام قال مکان سحيق قال تزوجت عندكم قال بالر ذاء والبنين قال و أردت أن أرحلها قال الرجل احق بأهله قال وشرطت لها دارها قال الشرط لها قال فاحكم الان بيننا قال قد فعلت قال فعلی من حكمت قال على ابن أمسك قال بشهادة من ؟ قال شهادة ابن اخت خالنك.
روی با شریح کرد و گفت در کجا میباشی گفت در میان تو و حايط گفت بشنو تا چه گویم گفت بگوی می شنوم گفت من مردی از اهل شامم گفت جائی دور است گفت درین شهر آمدم و زنی گرفتم گفت از مال و فرزند برخوردار باشی گفت میخواهم بشام مراجعت کنم گفت رواست که مرد باهل و عشیرت باز گردد گفت شرط کرده ام با زن که از سرای او دور نشوم گفت شرط استوار است و خلل نپذیرد
ص: 242
گفت حکم کن در میان ما گفت حکم کردم گفت برکه حکم کردی گفت بر پسر مادر تو گفت بشهادت کدام کس ؟ گفت بشهادت پسر خواهر خاله تو .
گویندوقتی زنی بنزديك او آمد و از ستم خصم خویش هم سخت میگریست و شریح النفاتی نمیفرمود مردی گفت ای شریح چیست که این زنرا داد ندهی و بر گریه اورقت نکنی «فقال إن إخوة يوسف جاؤا أباهم عشاء يبكون»همانا برادران یوسف از پس آنکه یوسف را بچاه انداختند بنزديك پدر آمدند و میگریستند بر هر گریستنی رقت نتوان کرد با اینکه شریح با امير المؤمنين از در مخالفت بود در ایام خلافت خود او را بقضاوت کوفه باز گذاشت و وقتی چنان افتاد که بروی خشم گرفت و او را از کوفه اخراج فرمودو حکم دادتا در بامقیا که قریه ایست از قرای کوفه و جای جهودان بود ساکن شود روزگاری در آنجا مسکن داشت دیگر باره اورا بكوفه و بر سر عمل بازداشت در خبر است که شریح زنی از بنی تمیم کابین است و برای آورد روزی بر او خشم گرفت و او را سخت بزد پس پشیمان گشت و این شعر بگفت :
رایت رجالا يضربون نسائهم *** فشلت يميني يوم أضرب زينبا
ءأضربها من غير ذنب انت به *** فما العدل من ضرب من ليس مذنبا
فزينب شمس والنساء كواكب *** إذا طلعت لم تبد منهن کو کیا
در خبر است که مردی از اهل ذمه از علی علیه السلام دعوی دار حقی بود علی علیه السلام بانفاق او بمحضر قضای شریح حاضر شد چون چشم شریح بر آنحضرت افتاد از جای بجست و بر پای ایستاد امير المؤمنين علیه السلام فرمود ای شریح این اول ستمی است که آوردی پس پشت بر دیوار نهاد و فرمود اگر خصم من مسلمان بود در محضر قضا بر پهلوی او جای میکردم .
حديث کرده اند که زیاد بن ابیه در خاطر نهاد که مردم کوفه را فراهم کند و ایشان را بسب و شتم امير المومنین علیه السلام فرمان رهد آنکس که فرمان نبذیرد با تیغش در گذراند هم در آنروز بمرض طاعون مبتلا گشت و اثر طاعون دردستش بادید
ص: 243
آمداطبا را از بهر مداوا حاضر ساخت گفتند دست او را قطع باید کرد اینوقت شریح را طلب نمود و سخن بشوری افکند «فقال له لك رزق معلوم و اجل مقسوم و إني اكره إن كانت لك مدة ان تعيش في الدنيا بلايمين وإن قدرتی اجلك أن تلقى ربك مقطوع اليد فاذاسئلك لم قطعتها قلت بغضا في لقائك» كنت ترا روزئی و روزگاری معین است و معلوم ومن مکروه میدارم که اگر زنده بمانی ترا دست راست نباشد واگر بمیری خدای را مقطوع اليد ملاقات فرمائی و چون خداوند از توپرسش کند که چرا دست خویش را قطع کردی در پاسخ گوئی خواستم زنده بمانم زیرا که ملاقات ترا مبغوض میداشتم بالجمله زیاد در آنروز بمرد و مردم شریح را ملامت کردند که اگر قطع دست او را منع نفر مودی ازینمرض بسلامت میجست «فقال انه استشارني و المستشار مؤتمن و لولا الأمانة في المشورة لوددت انه قطع يده يوما ورجله يوما و سایر جسده يوما»گفت از من طلب مشورت کرد در مشورت امين باید بود و اگر نه دوست داشتم که دستش را روزی قطع کند و پایش را روزی و سایر جسدش را روزی .
و مدت عمر شریح را بعضی صدسال و جماعتی صد و هشت سال و گروهی صد و بیست سال نوشته اند و در سال وفات او نیز خلاف کرده اند بعضی در سال هفتاد و شش هجری و جمعی در هفتاد و هشت و جماعتی در هفتاد و نه و گروهی در هشتاد و برخی در هشتاد و دو و طایفه در هشتاد و هفت هجری دانسته اند والله اعلم بحقيقة الجال.
محبین امیر المومنین علی علیه السلام از حوصله حساب افزونست ومن بنده برخی از معارف ایشان را مینگارم در بحار الانوار مرقوم است که اصحاب امير المومنین را چهار مرتبت است نخستین را اصفیا خوانند و خلاصه ایشان : عمرو بن الحمق
ص: 244
الخزاعي العربی و دیگر میثم تمار پسر يحيی است ودیگر رشید مجری و دیگر حبیب بن مظاهر اسدی ودیگر محمد بن ابی بکر است و مرتبه دویم را اولیاء خوانند و خلاصه ایشان عليهم الأزدی ودیگر سوید بن غفلة الجعفی و دیگر حارث بن عبدالله الاعور الهمدانی و دیگر ابو عبدالله الجدلی و دیگر ابویحیی هوحكيم بن سعد الحنفی است و مرتبه سیم را شرطة الخميس خوانند و ایشان آنکسانند که در جهاد شرط بر مرگ خویش میکنند و بر مرگ خود بیعت میفرمایند و خلاصه ایشان ابوالرضا عبدالله بن يحيى الحضرمی و دیگر سلیم بن قیس الهلالی ودیگر عبيدة السلماني المرادی العربیست و مرتبه چهارم خاصان آنحضرتند وخلاصة ایشان تميم بن حذيم الناجی ودیگر قنبرغلام علی و دیگر ابو فاخته مولی بنی هاشم و دیگر عبدالله بن ابی رافع کاتب آنحضرت است .
در خبر است که امیرالمومنین علیه السلام اصحاب خویش را حاضر ساخت و
قَالَ لَهُمْ :تَشَرَّطُوا فَأَنَا أُشَارِطُكُمْ عَلَى اَلْجَنَّةِ وَ لَسْتُ أُشَارِطُكُمْ عَلَى ذَهَبٍ ولا فِضَّةٍ إِنَّ نَبِيَّنَا فِيهَا مَضَى قَالَ لِأَصْحَابِهِ: تَشَرَّطُوا فَإِنِّي لَسْتُ أُشارِطُكُمْ إِلاَّ عَلَى اَلْجَنَّة.
و از متقدمین مقربین امیر المومنین علیه السلام سلمان فارسی ودیگر مقداد بن اسود و دیگر ابوذر غفاری ودیگر عمار بن یاسر و دیگر ابوسنان انصاری و دیگر ابوعمرو انصاری و دیگر سهل بدری و برادرش عثمان پسر های حنیف انصاری و دیگر جابربن عبدالله انصاریست و ما شرح حال هريك را در جای خود رقم کرده ایم و دیگر از محبین امیر المؤمنين علیه السلام ابو احيحه عمرو بن محصن است و او در جنگ جمل صد هزار درهم در تجهيز لشکر امير المؤمنين علیه السلام بذل کرد ودر جنك صفین در رکاب آنحضرت شهید شد و دیگراویس قرنی از تابعين وعمرو بن الحمق خزاعی است و او در نزد امير المؤمنین علیه السلام آن منزلت داشت که سلمان فارسی در خدمت پیغمبر و دیگر رشید هجری ودیگر میثم تمار ودیگر کمیل بن زیاد نخعی و دیگر قنبر
ص: 245
غلام على علیه السلام ودیگر محمد بن ابی بکر و دیگر مزرع مولاي امير المؤمنین و دیگر عبدالله بن يحيی و این آنکس است که امیر المؤمنين علیه السلام در جنگ جمل اورا فرمود: «ابشريا ابن يحيى فأنت وابوك من شرطة الخميس سماكم الله به في السماء »ودیگر جندب بن زهیر عامری و دیگر حبیب بن مظاهر اسدی و دیگر حارث بن عبد الله الاعور الهمدانی ودیگرمالك بن الحارث المعروف بمالك اشتر نخعی و دیگر عليم الازدی ودیگر جويرة بن مسهر العبدی .
همچنان فاضل مجلسی میگوید :
قَالَ أَبُو اَلْحَسَنِ ِعلیه السلام: إِذَا يَوْمُ اَلْقِيمَةِ نادَى مُنَادٍ أَيْنَ حَوَارِيُّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ اَلَّذِينَ لَمْ يَنْقُضُوا اَلْعَهْدَ وَ مَضَوْا عَلَيْه؟ِ فَيَقُومُ سَلْمَانُ والْمِقْدَادُ وَ أبوذَر! قَالَ ثُمَّ يُنَادِي: أَيْنَ حَوَارِيُّ على بنِ أبيطالب وَصِيِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ؟ فَيَقُومُ عَمْرُو بْنُ الحمق الخُزاعِيُّ وَ مُحَمَّدُ بن أبي بَكْرٍ ومِيمُ بن يحيى التمَّار مَوْلَى بَنِي أَسَدٍ وَ أُوَيْسٌ اَلْقَرَنِيُّ ؟قَالَ ثُمَّ نادي المُنادي:أَيْنَ حَوَارِيُّ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ اِبْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ؟ فَيَقُومُ سُفْيَانُ بْنُ أَبِي لَيْلَى اَلْهَمْدَانِيُّ وَ حُذَيْفة بْنُ أسيد أَلْغِفَارِيُّ !قَالَ ثُمَّ يُنَادِي: أيْنَ حوَارِيُّ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍ؟ فَيَقُومُ كُلُّ مَنِ استُشهِدَ مَعَهُ ولَم يَتَخَلَّفْ عَنهُ! ثُمَّ يُنادِي :أنِين حَوَارِيِّ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ ؟فَيَقُومُ جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ و يَحيَى بْنُ أُمِّ اَلطَّوِيلِ وَأَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ وَ سَعيدُ بن مسيب؟ ثُمَّ يُنادي أيْنَ حوَارِيُّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ وَ حَوَارِيِّ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ؟ وَ فَيَقُومُ عبد الله بن
ص: 246
شرِيكٌ العامريُّ وَ زرارة بْن أَعْيَنَ و يزيد بن معوية الْجَلِيُّ وَ مُحَمَّدُ ابْنُ مُسْلِمٍ اَلثَّقَفِيُّ وَ لَيْثُ بْنُ البختري المرادي وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَ عَامِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ خُزَيْمَةَ وَ حُجْرُ بْنُ زَائِدَةَ وَ حُمْرَانُ بْنُ أعين! ثُمَّ يُنَادِي سَائِرَ اَلشِّيعَةِ مع سَائِراً لِأَئِمَّةٍ فَهَؤُلاَءِ أَقْسَامُ اَلشِّيعَة اَلَّذِينَ يَدْخُلُونَ اَلْفِرْدَوْسَ و هؤلاءِ أَوَّلُ اَلسَّابِقِينَ وَ أَوَّلُ اَلْمُقَرَّبِينَ.
محمد بن حنفیه از پدر خود أمير المؤمنين علیه السلام حدیث میکند که فرمود: إنَّ المَحامِدَةَ تَأبَى أن يَعصِيَ اللَّهَ عزّوجلّ، قُلتُ: وَمَنِ المَحامِدَةُ؟ قالَ: مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ وَ مُحَمَّدُ بنُ أبي بَكرٍ [وَمُحَمَّدُ بنُ حَنَفِيَّةَ] وَ مُحَمَّدُ بنُ أبي حُذَيْفَةَ هَوابن عُتبَةَ بنُ رَبِيعَةَ- .
و او پسر خال معويه است و دیگر محمد بن حنفیه است خلاصه سخن اینکه أمير المومنین علیه السلام فرمود که این چندتن که علی محمد نام دار ندارتکاب معصیت خداوند نمیکنند
دیگر از ابی جعفر علیه السلام حديث کرده اند که فرمود « إن المهدی مولی عثمان أتي فبايع أميرالمومنين عليا ومحمد بن أبي بكر جالس قال أبايعك على أن الأمر لك أولا و أبرء من فلان و فلان فبايعه »در جمله میفرماید هنگامیکه محمد بن ابی بکر در خدمت امیرالمومنین علیه السلام نشسته بودمهدی غلام عثمان در آمد و عرض کرد یا امیر المومنین من با تو بیعت میکنم که خلافت را از اول خاص تومیدانم وازابوبکر وعمر برائت جست و با على علیه السلام بیعت کرد .
و دیگر بروایت فاضل مجلسی از محبین امیر المومنین علیه السلام ابان بن ابی عیاش است و نام ابی عیاش فیروز است و او از مردم فارس بود در کتب رجال مسطوراست
ص: 247
که وقتی حجاج بن یوسف ثقفی سلیم بن قیس هلالی را که از شیعیان على علیه السلام بود طلب نمود تا بقتل رساند از دست او بگریخت و در فارس بابان بن ابی عیاش پناه برد ابان اورا بداشت تا گاهی که مرگی سلیم فرا رسید. این وقت ابانرا حاضر کرد و گفت ای برادر حق تو بر من فراوان است و اینوقت میروم و کتابی که با خود داشت ابانرا سپرد و از پس او ابان آنچه از سليم نقل احادیث کند از کتاب اوست .
و دیگر ابو الطفيل عامر بن واثله است و او هشت سال از زمان رسول خدایرا ادراك کرده جماعتی اورا کیسانی گفته اند از بهر آنکه در تحت رایت مختار بن ابی عبیده بود و كيسانی آنانند که بحبات محمد بن حنفیه قایلند چنانکه در جای خود بشرح رفت و گروهی او را از بزرگان اصحاب امیر المومنين علیه السلام دانند.
و دیگر خباب بن الارت است و خباب بن الارت بن جندلة بن سعد بن زید منات بن تمیم است و کنیت او ابو عبدالله و بروایتی ابو محمد و بعضي ابو یحیی گفته اند در جاهلیت اورا اسیر گرفتند و در مکه بفروختند بفقر و فاقه گذران میکرد و مادرش نیز ختانه بود و پسرش عبدالله آنکس است که خوارج اورا کشتند چنانکه در کتاب مارقین رقم کردیم بالجمله امیرالمومنین علیه السلام در حق او میفرماید:
يَرْحَمُ اَللَّهُ خَبَّاباً فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ عَاشَ مُجَاهِداً طُوبَى لِمَن ذَكَرَ المَعادَ وعَمِلَ لِلحِسَابِ وقَنِعَ بِالْكَفَافِ ورَضِيَ عَنِ اللَّهِ .
از مساکین مسلمین است در جاهلیت آهنگر بود و شمشیر نیکو بساخت و در شمار معذ بين في الله بود و در غزوات رسول خدا صلی الله علیه و آله چنانکه رقم کردیم همه وقت ملازمت رکاب داشت و در جنگ صفین و نهروان در رکاب امير المومنین علیه السلام حاضر بود در سال سی و نهم هجری در هفتاد و سه سالگی وداع جهان گفت او رادر ظهر کوفه بخاك سپردند و او اول کس است که در ظهر کوفه مدفون گشت
از عبیدالله بن شداد بن الهاد حديث کردند « قال و ددت أن أترك فا حدث
ص: 248
بفضائل علي بن أبيطالب يوم إلى الليل وأن عنقى هذه ضربت بالسيف»گفت دوست میدارم که مرا یکروز دست باز دارند تا باختيار خویش در فضایل علی علیه السلام آنچه میدانم حدیث کنم آنگاه با شمشير کردن مرا بزنند.
ابن ابی الحدید گوید با غلبه بنی امیه و طول مدت سلطنت ایشان و گماشتن ایشان مردم را در هر شهری و بلدي بلعن علی علیه السلام و کشتن ایشان و عمال ایشان در هر شهری و بلدی دوستان علی و شیعیان علی را اگر علی سر الله نبود هرگز قصه از فضایل او در جهان باقی نبود بلکه نام آنحضرت مذکور نمیگشت و از خاطرها محو ومنسی میشد .
اکنون این حدیث را بروایت فاضل مجلسي از بهر آن مینویسم که چشم دوستان امیرالمومنین علیه السلام تا قیامت بدان روشن باشد: باسناد صحيحه اینحدیث باصبغ بن نباته منتهی میشود و او در خدمت امير المومنین علیه السلام از جماعت شرطة الخميس است .
قَالَ: أَتَيْتُ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لِأُسَلِّمَ عَلَيْهِ فَجَلَسْتُ أَنْتَظِرُهُ فَخَرَجَ إِلَيَّ فَقُمْتُ إِلَيْهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيهِ فَضَرَبَ عَلَى كَفِّي ثُمَّ شَبَّكَ أَصَابِعَهُ فِي أَصَابِعِي ثُمَّ قَالَ: يَا أَصْبَغَ بْنَ نُبَاتَةَ، قُلْتُ: لَبَّيْكَ وسعْديك يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ، فَقَالَ: إِنَّ وَلِيَّنَا وَ إِلَى اَللَّهِ كَانَ مِنَ اَللَّهِ بِالرَّفِيقِ اَلْأَعْلَى وَ سَقَاهُ مِنْ نَهَرٍ أَبْرَدَ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَحْلَى مِنَ الشَّهدِ وَ أَلْيَنَ مِنَ الزُّبْدِ، فَقُلْتُ: بِأَبِي أَنْتَ وأُمِّي و إِنْ كانَ مُذنِباً فَقَالَ نَعَمْ وَ إِنْ كَانَ مُذْنِباً؟ أَمَا تَقْرُّهُ القُرآنُ «فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اَللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً» يَا أَصْبَغُ: إن ولينالو لَقِيَ اَللَّهَ وَعَلَيْهِ مِنَ اَلذُّنُوبِ مِثْلُ زَبَدِ اَلْبَحْر
ص: 249
وَ مِثْلُ عَدَدِ اَلرَّمْلِ لَغُفِرَ اَللَّهُ لَهُ إِنْشَاءَ اَللَّهُ تَعَالَى.
اصبغ بن نباته میگوید بر باب سرای امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم و نشستم تا دیدار مبارکش را نظاره کنم پس از خانه بیرون شد من از جای بر جستم وسلام دادم آنحضرت دست مبار کرابر دست من زدوانگشتانه بار کرا [در انگشتان من] مشبك ساخت و فرمود یا اصبغ عرض کردم لبيك وسعديك فرمود همانادوست مادوست خداست و از خداوند بارفیق اعلاست و سقایت میکند او را از چشمه که سردتر از یخ وشیرين تر ازشهد و نرم تر از زبد است گفتم پدر و مادرم فدای تو باد اگر چه گناهکار باشد فرمود اگر چه گناهکار باشد مگر قرآن نخوانده که خداوند می فرماید سیئات ایشانرا با حسنات تبدیل میفر مائیم ای اصبغ دوست ما گاهی که خدایرا ملاقات کند و گناه اوچون کف دریا و ريك بيابان باشد خداوند او را بیامرزد و گناهان اورامعفودار. اللهم ارزقنا حب علی بن ابیطالب وثبتنا عليه بحق محمد و آله الطيبين الطاهرين.
و دیگر از محبين علي علیه السلام عثمان بن حنيف ابن وهب بن العكم بن ثعلبه بن الحارث الانصاري ثم الأوسی است و او برادر سهل بن حنیف است چنانکه بدان اشارتی شد اکنون در شرح حال او کتاب امير المؤمنين علیه السلام را تذکره خواهم کرد.
بالجمله کنيت عثمان ابوعمر وو بروایتی ابوعبدالله است و اوراعمر بن الخطاب بعراق فرستاد تا اراضی و مزارع آن ولایت را مساحت کند و خراج ببندد وجزیه از اهل ذمت بستاند و چون نوبت خلافت بامير المؤمنين علیه السلام رسید اورا بحکومت بصره بگماشت و ماشرح حکومت او را در بصره وغلبه طلحه و زبیر را برای در کتاب جمل رقم کردیم .
بالجمله وقتی در حضرت امیر المومنین علیه السلام: معروض داشتند که عثمان بن حنیف در بصره بادعت عیش روزگار میبرد و بمهمانی حاضر میشود و بماكولات و مشروبات نغز و نیکو میپردازد امیر المومنین علیه السلام این مکتوبرا بدو فرستاد :
ص: 250
أَمَّا بعْدُ يا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتيةِ أَهْلِ اَلْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا وَ كَرَّرْتُ عَلَيْكَ اَلْجِفَانَ بِثَرِيدِهَا فَأكْرَعْتَ ثُمَّ عَطَفَتْ عَلَى اَللَّحْمِ فَأَكَلتهُ أَكْلُ يَتِيمٍ قَرَمٍ وَ نَهَشت عظمه نَهْشُ ضَبْعِ هَرَمٍ تُسْتَطابُ لَكَ الألوانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ ومَا ظَنَنْتُ أنَّكَ تُجيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌ وَ غَنِيُّهُمْ مُدُوٌ فَانْظُرْ إِلَى مَا تقضَمهُ مِن هَذَا المَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالفِظْهُ ومَا أَيْقَنْتَ بِطيبِ وَجهِهِ فَنَلْ مِنْهُ ألا وإِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إماماً يَقتَدي بِهِ وَيَسْتَضِي بِنُورِ عِلْمِهِ ألا وإِنَّ إِمامَ قَدِ اكْتَفَى مِن دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ ألا وإنَّكُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِك ولكِنْ أَعِيدُونِي بِوَرَعٍ و اجْتِهَادٍ اَللَّهُمَّ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لا ادَّخَرْتُ مِن غَنائِمِها وِقْراً ولا أعْدَدْتُ لِبَالِي تَوْبِي طِمْراً ولأحَزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً ولا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلاَّ كَقُوتِ أتانٍ دَبِرَةٍ وَ لِلَّهِي فِي عَيْنِي أَوْ هِيَ مِنْ عَفْصَةٍ مُقِرَّةٍ .
میفرماید ای پسر حنيف بمن رسید که مردی از جوانان بصره تورا بطعام عرس دعوت کرد و تو بسرعت اجابت کردی وچون حاضر شدی قدحهای ثریداز بهر تو متواتر کردند و تو بتمام رغبت بخوردی پس دست فراگوشت بردی و چنان بخوردی که کودك يتيم جوعان و آنگاه باستخوان پرداختی وچنان بادندان بخائیدی که کفتار پیر نجاند و همچنان از بهر تو خورشهای گوارا و خوردنیهای مهنامهیا همی کردند و از طعامهای گوناگون کاسهای گران نهاوند و هر گز گمان نبردم
ص: 251
که تو دعوت طعام جماعتی را اجابت کنی که مساكين ستمدیده را دور دارند و اغنیای توانگر را باردهند. هان ای پسر حنيف نيك نگران شو تا چه میخوری و چیزیرا که در حلیت آن متردد باشی از خویشتن دور افکن و چيزیراکه حلیت آن در نزد تو استوار افتاد بپذیر و دانسته باش که هر ماموميرا اماميست که بدو اقتدا کند و استضائت بنور او جوید همانا امام و پیشوای شما دوجامه فرسوده که یکی دستار(1)و آندیگرازار کند کافی داند و از طعام بدو قرصه جوین که یکی را زاهار شکند و آنديگر راتعشى فرمايد قناعت کند اگر چندشما تا بدین حدقناعت نتوانید کرد لكن مرا اعانت کنید در پاکدامنی وجد وجهد کنید در پارسائی سوگند یا خدای که من از دنیای شما زرو سیم نیندوخته ام وازغنيمت ذخيره ننهاده ام و بر ایندو جامه فرسوده که در بردارم دیگر نیفزوده ام و از اراضی دنیا یکشبر بدست نکرده ام و افزون از قوت يك حمار زخمين ماخوذ نداشته ام همانا دنیا در چشم من خوارتر است از تلخی صبر .
بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا قَدْ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بفدک وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثُ يَنْقَطِعَ فِي ظُلْمَتِهِ أَثَارَهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةُ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أوسمعت یدا حَافِرِهَا الأضغطها الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لتأتي آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ
ص: 252
میفرماید بلی از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده چیزی جز فدك در دست ما نبود آنرا نيز آنانکه در طلب خلافت بودند بر ما بخل ورزيدند و ما نیز دست باز داشتیم و بهتر حاکم درین داوری خداوند باری است و فدك وجز فدکرا چه میکنم و حال آنکه فرد است که جای نفس در ظلمتکده قبر است و آثار و اخبارشمحو ومنسی است و چند که حافر حفرة آنرا گشاده سازد فائدتی نبخشد چه سنك و خاك متراکم فشار کند و خلل و فرج گور را انباشته سازد من اینك نفس خویش بپارسائی و پرهیزکاری تادیب کنم وریاضت دهم تا ایمن باشد در روز قیامت و استوار باشد در اطراف لغزشگاه .
وَ لَوْ شِئْتُ لَا اهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هوای وَ يَقُودَنِي جشمي إِلَى تَخَيُّرِ الاطعمة وَ لَعَلَّ بالْحِجَازِ أَوِ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونُ غرثی وَ أَكْبَادُ حَرَّى أَوْ أَكُونَ ، كَمَا قَالَ الشَّاعِرُ : وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بيطنة *** وَ حَوْلَكَ أَكْبَادُ تَحِنُّ إِلَى أَ لَقَدْ
ءأقنع مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جَوِّ بِتُّ الْعَيْشِ فَمَا خَلَّفْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغْلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أترک أَوْ أُهْمَلَ عا بثا أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أغتسف طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ .
ص: 253
میفرماید اگر بخواهم بشیرینیهای دنیا توانم راه کرد و از نیکوتر نان گندمین توانم خورد و از نسيج ابریشمین توانم پوشيد لكن هيهات چگونه هوای نفس بر من غلبه تواند کرد و چگونه حرص نفس مرا بجانب اطعمه نیکو تواند کشید همانا ممکن است که در حجاز و یمامه كسی بنان گندم دست نیابد و سیر نخسيد و من سير بخسبم و حال آنکه در اطراف من شکمهای گرسنه و جگرهای تشنه باشد یا مفاد شعر حاتم بن عبدالله الطائی باشم که میگوید این درد کفایت میکند ترا که با شکم آکنده بخسبی و در اطراف تو جگرهای تشنه باشد که آرزومند است بيك شربت آب که از مشر به چرمین بنوشد.
صواب چنان نمود که اشعار حاتم را که خطاب بخواهر خویش میکند و بيك شعر آن اميرالمومنين علیه السلام تمثل جسته رقم کنیم .
أيا ابنة عبدالله و ابنة مالك *** و يا ابنة ذي الجدين والفرس الورد
إذا ماصنعت الزاد فالتمسی له *** أكيلا فانی است آكله وحدی
قصيا بعيدا أو قريبا فانني *** أخاف مذمات الأحاديث من بعدی
كفى لك عارا أن تبيت ببطنة *** وحولك أكباد تحن الى القد
وإني لعبد الضيف مادام نازلا *** و مامن خلال غيرهاشيمة العبد
بالجمله بعد از آنکه تمثل بشعر حاتم فرمود میفرماید آیا قانع شوم باینکه مرا امير المؤمنین گویند و با شکمهای گرسنه و جگرهای تشنه شريك نباشم با آنکه در غلظت عیش وزحمت زندگانی گرسنگان و تشنگان را پیشرو ومقتدا باشم همانا آفریده نشدم برای آنکه مرا مشغول کند ماکولات مهنا مانند چهارپای که بسته باشند و همت او بر علوفه مقصور باشد یا چهار پائی که رها کنند و او از میان دست و پای خود گیاهی بر آرد و شکم بیا کند و ندانداز او چه خواسته اند و همچنان آفریده نشدم که مرا دست باز داشته اند یا مهمل گذاشته اند که بلهو و لعب بپردازم با رشته گمراهی بکشم و برطریق تباهی بروم و مسالك حيرت و آسیمگی سپارم.
ص: 254
وَ كَأَنِّي بقائلکم يَقُولُ : إِذَا كَانَ هَذَا قُوتَ ابْنِ أَبِيطَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ ؟ ! أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ لأنصلب عَوْداً وَ الرواتع الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ ألعذیة أقوی وفودا وَ أَبْطَأَ حمودا وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالصِّنْوِ مِنَ الصِّنْوِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قتالي لسما وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ وَ أمکنت الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَنْكُوسُ وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ الْحُبُّ الْحَصِيدِ .
گویا نگرانم گویند شما را که میگوید اگر اینست قوت پسر ابوطالب او را سستی و ناتوانی از رزم هم آوردان و مبارزت مردان باز نشاند و نه چنين است زیرا که شجر بیابانی سخت تر و همچنان رستنی های بستانی که باب چشمه ساران سقایت کنند لين المس و رقيق الجلد است و آن رسته ها که جز بآب باران سقایت نشود آتش چوب آن قویتر و فر و مردنش دیرتر است همانا من با رسول خدای چون دو شاخی باشم که از يك اصل رسته است و چون ذراعی که با باز و پیوسته سوگند با خدای اگر قبایل عرب بجمله همدست و هم پشت گردند و بمقاتلت من بیرون شوندمن بیروی از ایشان بر نتابم وچون فرصت بدست کنم بسوی ایشان سرعت فرمایم و گردن ایشان را که کافرانند بزنم ونيك بکوشم تا زمین را از معويه پليد که معکوس العقيده و مر كوس الفطره است مطهر سازم و باطل را از میان حق بر گیرم بدانسان که خاك از ميان گندم پاك بر گیرند .
إِلَيْكِ عَمَّنِي يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ
ص: 255
وَ أَفْلَتُّ مِنْ حبائلک وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ أَنِ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ فهاهم رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اللُّحُودِ وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي المهاوي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ ولأ صَدْرِ هَيْهَاتَ مَنْ وَ طَىَّ ، دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْكِ لَا يُبَالِي أَنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ کیوم حَانَ انْسِلَاخُهُ .
میفرماید دور شو ای دنیا زیرا که لگام ترا بر گردنت افکندم ورها ساختم و از چنگال تو بیرون جستم و از دام تو رهائی جستم و از در رفتن بلغزشگاه تو دور ایستادم هان ای دنیا کجا شدند جماعتی که دستخوش نيرنگها ساختی کجا شدند گروهی که در فتنه زخارف انداختی اکنون همگان رهينه قبورند و در شکم شکافهای گورند سوگند با خدای اگر شخصی مرئی و کالبدی محسوس بودی حدود خدایرا بر تو فرود می آوردم بكيفر آنکه بندگان خدايرا بارزوهای گزافه بفر یفتی و طبقات امم را به سالك مهالك براندی و پادشاهانرا بر کميت هواوهوس بر نشاندی و بموارد بلاوا بتلا در آوردی جائی که نتوان بدانجا در آمد و نتوان از آنجا بر آمد هیهات کسی که پای بر لغزشگاه تو گذاشت از صراط مستقیم در افتاد و کسی که سوار شد تا دریای ترا گذاره کند غریق گشت و آنکس که از دام تو بجست توفير بافت همانا کسی که از چنگ تورهای جست از سختی روزگار باك نداردو در نزد آمدن دنیا چنان است که رفتن او .
أعزبي عَنِّي فَوَ اللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فتستذليني وَ لَا أَسَاسُ لَكَ فتقوديني
ص: 256
وَ أَيْمُ اللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيَّةِ اللَّهِ لأرضن نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مطموما وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مقلتي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مستفرعة دُمُوعُهَا أتمتلىء السائمه مِنْ رِعْيِهَا فتبرک وَ تَشْبَعُ الربيضه مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِىُّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعُ قَرَّتْ إِذاً عینه إِذَا أَقْتَدِي بَعْدَ السِّنِينَ الطاولة بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ .
طوبي لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عرکت بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إذالکری علیها افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ کفها فِي مَعْشَرٍ أَشْهُرٍ عیونهم خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بذکر هُمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ ثُمَّ الْمُفْلِحُونَ فَاتَّقِ اللَّهَ یابن حنیف ولتكفف أغراضك (1) لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُكَ .
و میفرماید دور شو از من ای دنیا من در طلب تو اختيار ذلت نمیکنم تا مرا خوار سازی و نرم و هموار نمیشوم تا مرا بسوی خود بکشانی سوگند یادمیکنم سوگندی سخت که با کلمه انشاء الله قرین میسازم که ریاضت دهم نفس راریاضتی که شاد شود گاهی که دست یابد بقرص جوین و نمك و قانع شود بدان نان و نانخورش و میگذارم چشم خود را چون چشمه آبی که بخوشیده باشد زلال آن. کنایت از آن
ص: 257
که چنان می گریم که آب در چشم من نماند . آنگاه میفرماید آیا شکم شتر چرا کننده آکنده می شود از گیاه کلاء تا بخواهد و سیر میشود گله گوسفند از علف خود تا بخوابگاه خویش شتابد و میخورد علی بن ابیطالب از زاد خود پس خواب می کند؟ روشن باد چشم او که بعد از سالهای فراوان اقتفا بچهار پای باز داشته کند و طریق چرا کننده باراعی گیرد .
خوشا کسی که در حضرت یزدان امتثال فرمان نمود و صبر بر مصاعب عبادت فرمود شبان تیره از خواب کناره گرفت و گاهی که خواب تاختن کرد و غالب گشت از خاك بستر ساخت و از دست خویش بالش فرمود در میان جماعتی که چشم ایشان باخواب آشنا نشده و پهلوی ایشان خوابگاه ندیده و لبهای ایشان جز ذکر خداوند شاغلی نداشته و معاصی ایشان بنیروی استغفار پراکنده گشته اینجماعت حزب الله اند و حزب الله رستگارانند هان ای پسر حنیف از خدای بترس واجب میکند که کفایت کند ترا قرصهای تو تا از آتش دوزخ رهائی جوئی
حمدا أحمدا أکه از تحریر کتاب تا بعین بپرداختیم اکنون ابتدا میکنیم بنگارش کتاب کلمات قصار أمير المؤمنین علی بن ابیطالب سلام الله عليه .
ص: 258
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحیم
چنین گوید عبد ذليل و بنده ضعيف محمد تقی لسان الملك که بعد از انجام کتاب جمل و کتاب صفین و کتاب مارقين وكتاب شهادت و کتاب تابعین و ذکر معجزات و کرامات ومحبين ومبغضين واصحاب امير المؤمنین علی علیه السلام شروع میکنیم در ذکر کلمات قصار آنحضرت که جامع سیزده هزار و ششصدو بیست و هشت حکمت است و ابواب و فصول آن حکم بترتیب حروف معجم رقم میشود و بعضی از آنكلمات را بفارسی ترجمانی میکنیم تا آنان که از ادراك لغات عرب بهره ندارند بی نصیب نمانند .
الَّذِينَ أَفْضَلُ الْمَطْلُوبُ ، الْمَوَاعِظَ حَيْوَةَ الْقُلُوبِ ، ألهواء متبوع .
هوا و هوس دشمنی است مطاع.
الدُّعَاءُ خَيْرُ مَوْضُوعُ ، أَ لَرَاحَةُ فِي الزُّهْدِ ، السَّعَادَةُ فِي التَّعَبُّدِ ، أَ لِكَمَالِ فِي الدُّنْيَا مَفْقُودُ ، الْجُودُ غَيْرُ مَوْجُودٍ ، أَ لَجَاهِلُ لَا یرتدع ، أَ لِكَرِيمِ تَغَافُلُ وَ ینخدع .
نادان بهیج برهانی از اندیشه خود منحرف نمیشود و کریم از بهر آنکه عطاکند تغافل میفرماید ودانسته فریب میخورد .
ص: 259
أَ لِعِزِّ مَعَ الْيَأْسُ ، الذُّلَّ فِي مسئلة النَّاسِ ، الْحِسَابَ قَبْلَ الْعِقابِ ، الثَّوَابُ قَبْلَ الْحِسَابِ ، الطع بَرَقَ ، الْيَأْسُ عَتَقَ .
طمع مورث بندگی است و ناخواستن موجب آزادگی است
الْعَدْلُ حَيْوَةَ الْأَحْكَامِ ، أَ لِصِدْقِ وَ الْكَلَامِ ، أَ لِدُنْيَا سُوقِ الْخُسْرَانُ ، الْجَنَّةُ دَارُ الْأَمَانِ ، الصَّبْرَ مَطِيَّةَ لأتكبو ، الْحَقُّ سَيْفِ لَا يَنْبُو .
صبر شتریست که بروی در نرود و راستی شمشیری که کند نشود .
الظُّلْمُ وَخِيمُ ألعاقبة ، الإمات حُلُومُ كَاذِبَةُ ، ألعاقل يَعْتَمِدْ عَلَى عَمَلِهِ ، أَ لَجَاهِلُ يَعْتَمِدْ عَلَى أَمَلُهُ .
عاقل تکیه بر اعمال صالحه خویش زند و جاهل اعتماد بر آمال كاذبة خویش کند.
آلَةُ الزياسة سَعَةُ الصَّدْرِ ، أَ لِعَبَّادِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ بِالصَّبْرِ ، الْبُخْلُ بالموجود سُوءُ الظَّنِّ بالمعبود .
بخل کند در مال موجود آنکس که اتکال ندارد بخدا وند معبود
ألعاق مَنْ بَذَلَ نَدَاهُ ، الْحَازِمَ مَنْ كَفَّ أَذَاهُ ، الْمَرْوَةُ یحث عَلَى الْمَكَارِمِ ، الدِّينُ يَصُدُّ عَنِ الْمَحَارِمِ ، النَّصِيحَةُ مِنْ أَخْلَاقِ الْكِرَامِ ، الْخَدِيعَةَ مِنْ أَخْلَاقِ اللِّثَامُ ، الْقُدْرَةُ تَظْهَرُ مَحْمُودِ الْخِصَالِ ، أَ لِمَالِ يُبْدِي جَوَاهِرِ الرِّجَالِ.
هنگام توانائی اثر خوب توان نمود و با مال اسعاف آمال توان کرد.
ص: 260
الظُّلْمُ يَطْرُدُ النِّعَمِ ، الْبَغْيُ یجلب النِّقَمُ ، الْكَذِبَ مُزْرٍ بِالْإِنْسَانِ النِّفَاقِ یفسدا الْإِيمَانِ ، الْمَرْءَ مَخْبُوءُ تَحْتَ لِسَانِهِ ، الْكَرِيمُ مِنْ بِدَهْ بِإِحْسَانِهِ أَ لِسَخَاءِ سَجِيَّةٍ ، أَ لِشَرَفِ مَزِيَّةُ ، الْجُودُ رياسة ، الْمُلْكُ سِيَاسَةَ ، الْأَمَانَةُ إِيمَانٍ ، البشاشه إِحْسَانٍ ، الدِّينُ يُجِلُّ ، الدُّنْيَا تَذِلُّ ، الْمُنْصِفُ کریم الظَّالِمِ لَئِيمُ ، الْعُسْرُ لَوْمَ ، اللَّجَاجِ شوم ، الصِّدْقُ نَجَاحُ ، ألكذب فضاح الْبَخِيلُ مَذْمُومُ ، الْحَسُودُ مَفْهُومُ ، الْبُخْلُ فَقْرٍ ، الخيانه عُذْرٍ ، الظُّلْمُ يَجْلِبُ النِّقْمَةَ ، وَ الْبَغْيُ يَسْلُبُ النِّعْمَةِ .
ظلم پستان مکافات ونقمت میدوشد وطغيان در سلب نعمت میکوشد.
الدُّنْيَا ظِلُّ زَائِلُ ، الْمَوْتُ رَقِيبُ غیر غَافِلٍ ، الدُّنْيَا معبرة الْآخِرَةِ الطَّمَعُ مَذَلَّةُ حَاضِرَةً ، الْعَفْوُ تَاجُ الْمَكَارِمِ ، الْمَعْرُوفُ أَفْضَلُ الْمَغَانِمِ ، التَّكَبُّرُ يَظْهَرُ الرذيلة ، التَّوَاضُعُ بنشر الفصيلة ، الصَّفْحُ أَفْضَلُ الشِّيَمِ ، الْمَوَدَّةَ أَقْرَبُ الرَّحِمِ ، الْعَقْلُ ينبوع الْخَيْرِ ، الْجَهْلُ مَعْدِنِ الشَّرِّ ، الْأَعْمَالُ ثِمَارِ النِّيَّاتِ ، الْعِقَابُ ثِمَارِ السَّيِّئَاتِ ، الْبَغْيُ یزیل النِّعَمِ ، أَ لِجَهْلِ يَزَالُ الْقَدَمِ ، الئيم لَا مُرُوَّةَ لَهُ ، الْفَاسِقُ لَا غِيبَةَ لَهُ الْكِبْرُ مَصْيَدَةُ إِبْلِيسَ الْعُظْمَى ، الحصد مَعْصِيَةُ إِبْلِيسَ ألكبرى ، الإشتغال بالفائت يُضَيِّعَ الْوَقْتِ ، الرَّغْبَةُ فِي الدُّنْيَا تُوجِبُ الْمَقْتِ .
ص: 261
کار دنیای فانی کردن و دل بدنیا بستن تضييع عمر بکار ناپایدار و موجب غضب یزدان جبار است.
الدَّهْرُ مُوَكَّلُ بتشتت الألاف الْأُمُورِ المنتظمة یفسدها الْخِلَافِ .
روزگار دوستان را از هم دور اندازد چنانکه اختلاف کلمه کارهای منتظمه را پریشان سازد .
الْإِخْلَاصُ غایة الدِّينِ ، الرِّضَا ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، الْحَقُّ أَوْضَحَ سبیل ، أَصْدَقُ أَنْجَحُ لَيْلٍ ، الْبِرُّ غَنِيمَةُ الْحَازِمَ ، ألإيثار أَعْلَى الْمَكَارِمِ ، الْكُتُبُ بَسَاتِينُ الْعُلَمَاءِ ، الْحِكْمَةُ رَوْضَةِ النبلاء
باغ و بوستان علماء و دانشمندان استقرای در کتب علوم و حکمت الهی است.
الْوَرَعُ جُنَّةُ مِنَ السَّيِّئَاتِ ، أَ لِتَقْوَى رَأْسِ الْحَسَنَاتِ ، الْأَطْرَافِ مَجْلِسِ الْأَشْرَافِ ، ألورع ثَمَرَةُ الْعَفَافُ ، أَ لِحْيَاهُ خَلَقَ مَرْضِيٍّ ، أَ لِصِدْقِ خَيْرُ مَبْنِيُّ ، الْعَقْلُ أَنَّكَ تَقْتَصِدَ فَلَا تُسْرِفَ وَ تَعِدُ فَلَا تُخْلِفُ .
دانشمند کار بعدل و میانه روی کند و از اسراف و خلف وعده به پرهیزد.
ألفكر يُوجِبُ الإعتبار وَ يُؤْمِنُ الْعِثَارِ ویثمرالإستظهار ، المعتدي کثير الْأَضْدَادِ وَ الْأَعْدَاءِ ، الْمُنْصِفُ کثیر الْأَوْلِيَاءِ وَ الْأَوِدَّاءِ ، الْعَالِمُ أَظْهَرُ النَّاسِ أَخْلَاقاً وَ أَقَلَّهُمْ فِي الْمَطَامِعِ إغراقا ، السُّؤَالُ یكسر لِسَانُ أَ لِمُتَكَلِّمٍ ویكسر قَلْبِ الشُّجَاعَ.
ذلت سؤال مرد زبان آور را کنگ میکند ودل شجاع را در هم میشکند .
ص: 262
الْكَذَّابُ وألميت سَوَاءُ ، الصَّبْرُ عَلَى مَضَضِ الْغُصَصِ یوجب الظُّفُرِ بالفرص.
شکیبائی در شدت مصایب وسختی واجب میکند نصرترا در هنگام فرصت.
أَرَاضِي عَنْ نَفْسِهِ مَسْتُورُ عَنْهُ عَيْبَهُ وَ لَوْ عَرَفَ فَضْلَ غَيْرِهِ لسائه مَا بِهِ مِنَ النَّقْصِ وَ الْخُسْرَانُ.
مردم خود پسند از عیب خود وفضل غير غایب اند اگر برفضل غیر داناشوند بر نقص خود بینا گردند .
الصَّدِيقُ مَنْ كَانَ نَاهِياً عَنِ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ مُعَيَّناً عَلَى الْبِرِّ وَ الْإِحْسَانِ التَّوْبَةُ نَدَمُ بَا تَقَلُّبٍ وَ اسْتِغْفَارُ بِاللِّسَانِ وَ تَرْكُ بِالْجَوَارِحِ وَ إِضْمَارُ أَنْ لَا يَعُودَ .
تو به پشیمانی از گناه است در دل و استغفار است بزبان وترك جريرت و معصیت است بجوارح واعضا و استواری عزیمت است از بازگشت بمعاصي.
الْمُؤْمِنَ نَفْسُهُ أَطْلُبُ مِنَ الصَّلْدِ وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ المعبد الشد بالقد وَ لَا مُقَارَبَةِ الضد ، الدُّنْيَا غُرُورُ حَائِلُ وَ شَرَابُ زَائِلُ وَ سِنَادُ مَائِلُ ، الْجَهْلُ بالفضائل مِنْ أَقْبَحِ الرَّذَائِلِ ، الْبُخْلُ بِإِخْرَاجِ مَا افْتَرَضَهُ اللَّهُ تَعَالَى فِي الْأَمْوَالِ مِنْ أَقْبَحِ الْبُخْلِ ، أَ لِمَالِ يَنْقُصُ بِالنَّفَقَةِ ، وَ الْعِلْمُ يَزْكُو عَلَى الْإِنْفَاقِ
ص: 263
مال ازعطا کردن نقصان پذیرد وعلم از بذل فرمودن فزونی گیرد .
الْكَرِيمُ عَلَى أَنْ مَكَارِمِ أَفْعَالِهِ دَيْنُ عَلَيْهِ يَقْتَضِيهِ ، اللَّئِيمُ یری سوالف إِحْسَانِهِ دَيْناً لَهُ يَقْضِيَهُ ، ألفرصة سَرِيعَةُ الْفَوْتِ بَطِيئَةُ العوي .
عبادت خدایرا از دست مگذار که فرصت بسرعت میگذرد و مراجعت نمیکند.
الْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ تَعَالَى ینیر الْقَلْبِ وَ یعصم عَنْ مُعَاوَدَةِ الذَّنْبِ ، أَ لِكِبَرِ يُسَاوِرُ الْقُلُوبَ مُسَاوَرَةَ السُّمُومِ الْقَاتِلَةِ .
کبر بدست سموم قاتله بادلها مقاتله میکند .
أَلَا نقباض عَنِ الْمَحَارِمِ مِنْ شیم الْعُقَلَاءِ ، الْحِكْمَةُ شَجَرَةٍ تُنْبِتُ فِي الْقُلُوبِ وَ تُثْمِرُ عَلَى اللِّسَانِ .
حکمت درختی است که در دل میروید و بازبان بار میدهد .
الْعَفَافُ يَصُونَ النُّفُوسِ وَ ینزهها عَنْ الدنائة ، ألرضا بِالْكَفَافِ خَيْرُ مِنَ السَّعْيِ فِي الاشراف ، أَ لِحَسُودٍ دَائِمُ السُّقْمِ وَ إِنْ كَانَ صَحِيحَ الْجِسْمِ ، الدُّنْيَا ظِلِّ الْغَمَامُ وَ الْمَنَامِ ، الْمُؤْمِنُ مِنْ طُهْرٍ قَلْبِهِ مِنَ الرِّيبَةِ ، ألعاقل مِنْ صَانَ لِسَانَهُ مِنَ الْغَيْبَةِ ، ألعاقل إِذَا عَلِمَ عَمِلَ وَ إِذَا عَمِلَ أَخْلَصَ وَ إِذَا أَخْلَصَ اعْتَزَلَ ، اللَّئِيمُ لَا يَتْبَعُ إِلَّا شَكْلِهِ وَ لَا یميل إِلَّا إِلَى مِثْلِهِ ، الدَّهْرُ يَوْمَانِ : يَوْمُ لَكَ وَ يَوْمُ عَلَيْكَ ، فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلَا تَبْطَرْ وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ قاصطبر
ص: 264
روز گار را نشیب و فرازیست روزی بكام تو گذرد و روزی بر خلاف تو رود روزی که کام یا فتى طغيان مکن وچون بسختی افتادی شکیبائی فرما .
الْحَزْمُ النَّظَرِ فِي الْعَوَاقِبِ وَ مشاوره ذَوِي الْعُقُولِ ، أَ لِعَالِمٍ وَ الْمُتَعَلِّمِ شَرِيكَانِ فِي الْأَجْرَ وَ لَا خَيْرَ فِيهَا بَيْنَ ذَلِكَ .
آموزگار و آموزنده شریکند در اجر و مزد و بیرون تعلیم و تعلم خيری نیست .
ألعاقل مَنْ وَضَعَ الْأَشْيَاءِ مَوَاضِعِهَا وَ الجاهله ذَلِكَ . الدُّنْيَا إِنَّ أُ نِحْلَةً أَ بِخَلَّةٍ أَ وَحِلَةٍ خَلَتِ الشَّكِّ يُفْسِدُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الَّذِينَ ، الشَّهَوَاتُ آفَاتِ قَاتِلَاتُ ، ألحرص لَا یزيد فِي الرِّزْقِ وَ لَكِنْ يُذِلُّ الْقَدْرَ الْجَزَعَ لَا يَدْفَعُ الْقَدَرِ وَ لَكِنْ يُحْبِطُ الْأَجْرِ ، الْكَذَّابُ مِنْهُمْ فِي قَوْلِهِ وَ إِنْ قوبت جَوِّ صَدَقَ لَهْجَتِهِ ، الزُّهْدُ تَقْصِيرُ الْآمَالِ وَ إِخْلَاصِ الْأَعْمَالِ ، الْجُبْنَ وَ الْحِرْصُ وَ الْبُخْلُ غَرَائِزُ یجمهم سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ تَعَالَى ، أَ لَعِلْمُ يرشدک إِلَى مَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ الزُّهْدِ يُسَهِّلُ لَكَ الطَّرِيقُ إِلَيْهِ ، السَّعِيدُ مَنْ خَافَ القاب فَآمَنَ وَ رَجَا الثَّوَابَ فَأَحْسَنَ ، الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ فَخُذُوهَا وَ لَوْ مِنْ أَفْوَاهِ الْمُنَافِقِينَ ، الصَّمْتُ یكسيك ثَوْبِ الْوَقَارَ وَ يَكْفِيكَ مَؤُنَةً الِاعْتِذَارَ .
خاموشی جامه وقار در تو پوشاند و تو را از اعتذار ناشایسته گفتن برهاند.
ص: 265
الْمُؤْمِنَ إِذَا سُئِلَ أَسْعَفَ وَ إِذَا سُئِلَ خَفَّفَ .
مؤمن کسی است که اگر از و سئوال کنی اسعاف حاجت کند و اگر سئوال کند ثقل نیفکند .
ألعقل أَغْنَى الْغِنَى وَ غايه الشَّرَفِ فِي الْآخِرَةِ وَ الدُّنْيَا ، الْعَطِيَّةُ بَعْدَ الْمَنْعِ أَجْمَلُ مِنَ الْمَنْعِ بَعْدَ الْعِدَّةِ الدَّهْرُ يُخْلِقُ الْأَبْدَانَ وَ یجدد الْآمَالِ وَ يُدْنِي الْمَنِيَّةَ وَ يُبَاعِدُ الْأُمْنِيَّةَ .
روزگار کهنه میکند بدنهارا وتازه میکند آرزوهارا و نزديك مي آورد آجال را ودور میدارد آمال را.
أَلِدُنْيَا منتقلة فَانِيَةُ إِنْ بَقِيتُ لَكَ تَبْقَ لَهَا ، ألشقي مَنِ اغْتَرَّ بِحَالِهِ وَ أنخدع بِغُرُورٍ آماله ، الْحُمْقُ دَاءُ لَا يُدَاوِي وَ مَرَضُ لَا يبریء .
احمقی دردیست که دوا ندارد و مرضی است که بهبودی نپذیرد .
الْإِيمَانَ وَ الْعَمَلَ أَخَوَانِ تَوْأَمَانِ وَ رفيقان لَا يَفْتَرِقَانِ ، ألایمان شَجَرَةٍ أَصْلُهَا الْيَقِينِ وَ فَرْعُهَا الثقى وَ نُورُهَا الحياه وَ ثَمَرِهَا السَّخَاءِ ، الْغَضَبُ نَارُ مُوقَدَةُ مَنْ کظمه أطفاها وَ مَنْ أَطْلَقَهُ كَانَ أَوَّلَ مُحْتَرِقٍ بِهَا.
غضب آتشی است افروخته هر کس بزلال حلم آن را بنشاند ایمن شود و اگر دست باز دارد اول صاحب خود را بسوزاند .
الْحِلْمُ عِنْدَ قُوَّةَ الْغَضَبِ يُؤَمِّنُ غَضَبَ الْجَبَّارِ ، أَ لِكَرِيمِ يُزْدَجَرَ عَمَّا يَفْتَخِرُ بِهِ اللَّئِيمِ ، الْإِفْرَاطِ فِي الْمَلَامَةِ يَشِبُّ نِيرَانِ اللَّجَاجَةَ ، أَ لِكَرَمِ
ص: 266
بَذَلَ الْمَوْجُودِ وَ إِنْجَازُ بالموعود ، أَ لِحَاسِدٍ لَا يَشْفِيهِ إِلَّا زَوَالُ النِّعْمَةِ أَ لَحَرِيصُ فقیر وَ لَوْ مَلَكَ الدُّنْيَا بِحَذَافِيرِهَا .
اگر دنیا را بنمامت بحریص دهندهنوز فقیر است زیرا که حریص شیر نشود .
بَذَلَ الْمَوْجُودِ وَ إِنْجَازُ بالموعود ، أَ لِحَاسِدٍ لَا يَشْفِيهِ إِلَّا زَوَالُ النِّعْمَةِ أَ لَحَرِيصُ فقیر وَ لَوْ مَلَكَ الدُّنْيَا بِحَذَافِيرِهَا
.
عاقل کسی است که در شداید مصایب صابر باشد تا گاهی که فرصت بدست کند.
أَ لِصِدْقِ عِمَادُ الاسلام وَ دِعَامَةُ ألإيان ، ألعاقل مِنْ عَمًى هَوَاهُ فِي طَاعَةِ رَبِّهِ ، أَ لَجَاهِلُ مَنْ أَطَاعَ هَوَاهُ فِي مَعْصِيَةِ رَبَّهُ ، السَّخَاءُ يُحْصِ الذُّنُوبِ وَ يَجْلِبُ مَحَبَّةِ الْقُلُوبِ ، ألعاقل مَنْ تَوَرَّعَ عَنِ الذُّنُوبِ وَ تَنَزَّهَ عَنِ الْعُيُوبِ ، ألعاقل لَا يَتَكَلَّمْ إِلَّا بِحَاجَتِهِ أوجته وَ لَا یهتم إِلَّا بِصَلَاحِ آخِرَتِهِ .
عاقل جز برای اسعاف حاجتی یا اتمام حجتی سخن نکند و جز بر اصلاح کار آنجهان همت نبندد .
الْأَحْمَقُ غَرِيبُ فِي بلديه مهان بَيْنَ أَ عِزَّتِهِ ، ألصديق أَفْضَلُ عِدَّةٍ وأبقې مَوَدَّةَ ، الدُّنْيَا لَا تَصْفُو لِشَارِبِ وَ لَا تَفِي لِصَاحِبِ .
دنیا زلال صافی بکس نچشاند و با هیچکس وفا نکند .
الصَّبْرُ عَلَى النَّوَائِبِ نِيلُ شَرَفُ الْمَرَاتِبِ ، اللَّحْظُ رَائِدُ الْيَقِينِ ،
ص: 267
الهوی رَأْسِ ألمحن ، ألصحة أَفْضَلُ النِّعَمِ ، الحياه تَمَامَ الْكَرَمِ ، ألإستشارة عَيْنُ الْهِدَايَةِ ، أَ لِصِدْقِ أَفْضَلُ الرِّوَايَةِ ، التَّعَزُّزُ بِالتَّكَبُّرِ ذَلَّ ، ألتكبر بِالدُّنْيَا قُلُّ ، الْعُلُومُ نُزْهَةِ الْأُدَبَاءِ ، أَ لِحُكْمِ رِيَاضَةً النبلاء ، أَ لِكَرَمِ أَفْضَلُ الشِّيَمِ ، ألإيثار أَشْرَفَ الْكَرَمِ ، المجلة تَمْنَعُ الاجابة الْمَعْرُوفِ ذَخِيرَةً الْأَبَدِ ، ألحسد يُذِيبُ الْجَسَدَ .
نیکوئی ذخیره ابد وحسد گدازنده جسد است .
ألحزم حِفْظُ التَّجْرِبَةِ التَّوْفِيقَ أَفْضَلُ مَنْقَبَةُ ، ألإيمان شِهَابُ لَا يَخْبُو ، الْمَنَايَا تُقْطَعُ الأمال ، ألأماني أُهْبَةً الْجُهَّالِ ، ألقناعة أَ هُنَا عَيْشٍ ، الْغَضَبُ يُثِيرُ الطَّيْشُ ، الْفِكْرُ جِلَاءُ الْعُقُولِ ، أَلَمَ يُوجِبُ الْفُضُولِ الشَّهْوَةِ تُسْتَرَقُّ الجهول ، أَ لِإِخْلَاصِ أَعْلَى الْإِيمَانِ ، ألإيثار أَفْضَلُ الْإِحْسَانِ ، ألإيثار شِيمَةُ الْأَبْرَارِ ، الإحتكار شِيمَةُ الْفُجَّارِ ، الزُّهْدُ مَتْجَرِ رَابِحُ ، ألبر عَمَلُ صَالِحُ.
زهد تجارت سودمند است و نیکوئی کردار ستوده .
الْيَقِينُ رَأْسُ الدِّينِ ، أَ لِإِخْلَاصِ ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، أَ لَعِلْمُ قَائِدِ الْحُلُمَ ، ألحلم ثَمَرَةُ أَ لَعِلْمُ ، أَ لَعِلْمُ عُنْوَانِ الْعَقْلِ ، أَ لِمَعْرِفَةِ بُرْهَانُ الْعَقْلِ ، الْعَقْلُ حُسَامُ قَاطِعُ ، أُلْحِقَ حُسَامِ صَارَعَ ، أَ لِصِدْقِ حَقُّ صادع ، ألعقل يُوجِبُ
ص: 268
الْحَذَرُ ، الْجَهْلُ یوجب الْغُرَرِ ، الشَّرَهُ تثیر الْغَضَبِ ، اللَّجَاجِ عُنْوَانِ الْعَطَبَ الْإِحْسَانِ يستعبد الْإِنْسَانِ ، أَ لِمَنْ يُفْسِدُ الاحسان.
احسان بنده میکند انسانرا و منت نهادن فاسد میکند احسانرا .
السَّخَاءُ خَلَقَ الْأَنْبِيَاءِ ، الدُّعَاءُ سِلَاحُ الْأَوْلِيَاءِ ، ألحلم رَأْسِ الرِّيَاسَةِ أَ لِاحْتِمَالِ زَيْنُ السِّيَاسَةِ ، الصَّبْرُ عُنْوَانِ النَّصْرُ ، الصَّبْرُ دَافِعَ الْبَلَاءِ ، الصَّبْرُ يُرْغِمُ الْأَعْدَاءِ ، ألإحتمال تزین الْوِفَاقَ ، التَّقْوَى تزیين الْأَخْلَاقِ ، ألكيس مَنْ قَصَرَتْ آماله ، ألشريف مِنْ شُرْفَةُ خِلالِهِ .
عاقل کسی است که آرزوهای دراز را کوتاه کند و شریف کسی است که اخلاق خویش پاکیزه دارد.
الْحُلُمَ حِجَابُ بَيْنَ الافات ، أنورع جُنَّةُ مِنَ السیئات ، أَ لَظُلْمُ یسلب النِّعَمِ ، ألبغي بِجَلْبِ النِّقَمُ ، ألملوک حُمَاةَ الدِّينِ ، ألتوكل مِنْ قُوَّةِ الْيَقِينِ ، الأخرة فوز السُّعَدَاءِ الدُّنْيَا فِتْنَةُ الْأَشْقِيَاءِ ، ألعاقل يَضَعَ نَفْسَهُ فيرتقع ، الْجَاهِلُ يَرْفَعُ نَفْسِهِ فيتضع ، ألهوی أَفْتِ الْأَلْبابِ ، الْإِعْجَابَ ضِدَّهُ الصَّوَابِ ، ألوجل شِعَارُ الْمُؤْمِنِينَ ، أَ لِبُكَاءِ سَجِيَّةٍ المشفقين ألسهر رَوْضَةِ الْمُشْتَاقِينَ ، ألاخلاص عِبَادَةِ الْمُقَرَّبِينَ ، أَ لِخَوْفٍ جِلْبَابُ الْعَارِفِينَ ، ألفكر نُزْهَةِ الْمُتَّقِينَ ، الزُّهْدُ سَجِيَّةُ الْمُخْلَصِينَ ، ألإنفراد رَاحَةُ الْمُتَعَبِّدِينَ ، الصَّبْرُ یمحص الرَّزِيَّةِ ، الْعَجْزُ شَرِّ مَطِيَّةُ ، ألشره أَوَّلَ
ص: 269
الطَّمَعُ ، الشِّبَعُ يُفْسِدُ الْوَرَعَ ، أَ لِمَكْرِ سَجِيَّةُ اللِّئَامِ ، الشَّرُّ جَالِبُ الأثام ، الْمَطَامِعِ تَذِلُّ الرِّجَالِ ، أَ لِمَوْتِ أَهْوَنُ مِنْ ذُلَّ السُّؤَالِ ، أَ لِبَشَرٍ أَوَّلِ النَّوَالِ ، ألأماني تُدْنِي الأجال ، الْمُوَاصِلُ لِلدُّنْيَا مَقْطُوعُ ، الْمُغْتَرُّ بالأمال مخدوع.
دنیا طلب کام نیابد و فریفته آرزو بماند .
الْقَنَاعَةُ أَبْقَى عَزَّ ، أَ لَعِلْمُ أَعْظَمُ كَنْزُ ، الْإِخْلَاصُ أَعْلَى فوز ، ألشهوات مَصَائِدِ الشَّيْطَانِ ، الْعَدْلُ فَضِيلَةُ لِلسُّلْطَانِ ، أَ لَعَفُوُّ أَفْضَلُ الْإِحْسَانِ ، ألبذل مَادَّةُ الْإِمْكَانِ ، الشَّجَاعَةَ وَ ظَاهِرُ ، أَ لِمَالِ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ ، الدُّنْيَا مَحَلِّهِ الأفات ، الِاقْتِصَادُ نِصْفُ المؤنة ، التدبیرنصف الْمَعُونَةِ.
میانه روی در خرج نصف معاش است و تدبیر اموريك نيمه پشتوان ومعين است .
الْوَرَعُ عَمِلَ رَابِحُ ، الْكَذِبَ عَيْبُ فَاضِحٍ ، الْمَعْرِفَةُ وَ الْقَلْبِ ، التَّوْفِيقَ مِنْ جذبات الرَّبِّ ، ألحقد يُثِيرُ الْغَضَبِ ، أَ لِشَرِّ عُنْوَانِ الْعَطَبِ.
حقد وحسد برانگیزاننده خشم و حرص و طمع عنوان هلاکتست .
التَّوَاضُعُ يَنْشُرِ الْفَضِيلَةِ ، ألتكبر يَظْهَرُ الرذيلة ، ألمعترض الْبَلَاءِ مُخَاطِرُ ، أَ لِمَنْ بِالْمَعْصِيَةِ مجاهر ، ألزهد أَسَاسُ الْيَقِينِ ، أَ لِصِدْقِ رَأْسُ الدِّينِ ، أَ لِمَنْ مَفْسَدَةُ للصنيعة ، ألتجني أَوَّلِ الْقَطِيعَةَ ، أَ لجود کرم الطَّبِيعَةِ ، الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ الْأَكْيَاسِ ، الْعُلَمَاءُ حُكَّامُ عَلَى النَّاسِ ،
ص: 270
التَّقْوَى أَحْرَزَ عتاد ، ألتوكل خَيْرُ عِمَادُ ، الْعَقْلُ أَفْضَلَ مَرْجُوٍّ ، الْجَهْلُ أَنْكَرَ عَدُوٍّ ، أَ لِغَنِيٍّ يُسَوِّدُ غَيْرِ السَّيِّدِ ، أَ لِمَالِ يُقَوِّي غَيْرِ الْأَيْدِي الْحَيَاءُ غَضُّ الطَّرَفِ ، النَّزَاهَةِ عَيْنِ الطَّرَفِ ، أَ لِبَخِيلٍ خَازِنُ وَرَثَتَهُ ، ألمحتکر مَحْرُومُ نِعْمَتِهِ .
آنکس که بخل ورزد حارس مال خویش از بهر وارث باشد و آنکس که احتکار کند از نعمتی که خدایش داده محروم ماند .
أَلِصِدْقِ لِبَاسِ الَّذِينَ ، الزُّهْدُ ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، الجاج يكبو براكبه وَ يَنْبُو بِصَاحِبِهِ.
لجاج مركبی است که را كبش را برد در اندازد و شمشیری که در دست صاحبش برنده نباشد.
الْكَذِبَ فِي الدنیا عَارُ وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ ، ألانصاف يَرْفَعُ الْخِلَافِ وَ يُوجِبُ الإيتلاف ، الْكَرِيمُ مِنْ جازي الاساءة بِالْإِحْسَانِ ، الْمُحْسِنُ مِنْ غَمَرِ النَّاسِ بِالْإِحْسَانِ .
کریم کسی است که اسائت را باحسان براندازد و محسن کسی است که مردم را باحسان غرقه سازد .
الدِّينُ وَ الْأَدَبُ وَ الْعَدْلُ نتيجة الْعَقْلِ ، الْحِرْصُ وَ الشَّرَهَ وَ الشُّحِّ نتيجة الْجَهْلِ ، ألمنزل الْبَهِيُّ إِحْدَى الْجَنَّتَيْنِ ، الْهَمَّ أَحَدُ الشقائين ، الْحِرْصُ أَحَدُ الفقرين ، الْمَوَدَّةَ إحدي القرابنين ، النِّيَّةُ الصَّالِحَةُ أَحَدُ
ص: 271
الْعَلَمَيْنِ ، أَ لَعِلْمُ أَحَدُ الحياثين ، الْأَدَبُ أَحَدُ الحسبين ، الَّذِينَ أَشْرَفَ النسنين ، الْمُصِيبَةُ وَاحِدَةٍ فَإِنَّ جَزِعْتَ كَانَتِ اثْنَتَيْنِ ، الدُّعَاءُ لِلسَّائِلِ إِحْدَى الصدقتين ، اللَّبَنُ أَحَدُ اللَّحْمَيْنِ ، أَ لِكِتَابِ أَحَدُ الْمُحَدِّثِينَ ، الِاغْتِرَابِ أَحَدُ الشتاتين ، الزَّوْجَةُ الصَّالِحَةُ أَحَدُ أكاسيين ، أَ لِبَشَرٍ أَحَدُ العطائين ، أَ لَذِكْرُ الْجَمِيلِ إِحْدَى الحيوتين ، ألكف عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ أَحَدُ السخائين ، الرُّؤْيَا الصَّالِحَةُ إِحْدَى الْبِشَارَتَيْنِ ، الظَّنُّ الصَّوَابِ أَحَدُ القصوابين ، أَ لِمُصِيبَةٍ بِالصَّبْرِ أَعْظَمُ المصبتين ، أَ لَسَامِعُ لِلْغِيبَةِ أَحَدُ الْمُغْتَابَيْنِ .
شنوای غیبت یکتن از غیبت کنندگانست .
أليأس أَحَدُ النجحين ، أنمطل أَحَدُ المنعين ، ألعاقل مَنْ عَقَدَ لِسَانِهِ ، ألحازم مِنْ داری زَمَانِهِ .
عاقل کسی است که زبانش را از گفتن بند بر نهد و دانا کسی است که بازمانه کار بمدارا کند .
الْكَرِيمُ مَنْ جَادَ بالموجود ، السَّعِيدُ مَنْ الستهان بَا لمفقود ، الْفِكْرُ فِي الْعَوَاقِبِ ینجمي مِنَ الْمَعَاطِبِ ، الْمُبَادَرَةِ إِلَى الإنتقام مِنْ أَخْلَاقِ اللِّئَامِ ، النُّصْحُ بَيْنَ الْمَلَإِ تَقْرِيعُ .
نصيحت در میان جماعت شفاعت است .
ص: 272
الْمُبَادَرَةِ إِلَى الْعَفْوُ مِنْ أَخْلَاقِ الْكِرَامِ ، إِلَيْنَا يَرْجِعُ الْغَالِي وَ بِنَا يَلْحَقُ التَّالِي ، النَّفْسُ الْكَرِيمَةِ لَا تُؤْثِرْ فِيهَا النَّكَبَاتِ ، أَ لَعَفُوُّ مَعَ الْقُدْرَةِ جُنَّةُ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ ، الْفَقْرَ وَ الْعَنِي بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ ، أَ لِكَرِيمِ إِذَا وَعَدَ وَفِيُّ وَ إِذَا قَدَرَ عَفَا ، ألإخوان ثِقَةُ للرخاء وَ عِدَّةُ لِلْبَلَاءِ ، الْمُحْسِنُ حَيٍّ وَ إِنْ قَلَّ إِلَى مَنَازِلِ الْأَمْوَاتِ .
نیکو کار زنده جاویدان است اگر چه در کوی خاموشان جای دهندش.
الْحَسُودُ کثیر الْحَسَرَاتِ مُضَاعَفُ السیئات ، الرِّضَا بِالْكَفَافِ يُؤَدِّي إِلَى الْعَفَافِ ، ألكذب والخيانه لَيْسَا مِنْ أَخْلَاقِ الْكِرَامِ ، ألفحش والتفحش لَيْسَا مِنَ الاسلام ، الْحِرْصُ مَطِيَّةُ التَّعَبِ ، الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ ، الظُّفُرُ شَافِعُ الْمُذْنِبِ ، الْخَرَسَ خَيْرُ مِنَ الْكَذِبِ ، أَ لَعِلْمُ زین الْحَسَبِ ، الْمَوَدَّةَ أَقْرَبُ النَّسَبِ، الْخِيَانَةُ أَخُو الْكَذِبِ ، الْوَفَاءُ تَوْأَمُ الصِّدْقِ ، الْعَقْلُ رَسُولُ الْحَقِّ ، الْعَفْوُ أَحْسَنُ الْإِحْسَانِ الْفَقْرَ زِينَةَ الْإِيمَانِ ، الصَّبْرُ رَأْسُ الْإِيمَانِ ، السَّخَاءُ زَيْنُ الْإِنْسَانِ ، الْعَقْلُ فَضِيلَةُ الْإِنْسَانِ ، الصِّدْقُ أَمَانَةِ اللِّسَانِ ، التَّوْفِيقَ إِقْبَالِ ، أَ لِجَهْلِ وَبَالَ ، الدُّنْيَا بالاتفاق ، الأخرة بالاستحقاق ، الرِّفْقُ بِالْأَتْبَاعِ أَكْرَمَ اصْطِنَاعِ .
رفق و مدارا با اتباع خویش بهتر صنعت و مکرمت است .
ص: 273
الْإِصْرَارُ أَعْظَمُ جُرْأَةِ وَ أَسْرَعُ عُقُوبَةً ، ألإستغفار أَعْظَمُ أَجْراً وَ أَسْرَعُ مَثُوبَةً ، ألحازم مَنْ تَرَكَ الدُّنْيَا للأخرة ، الرَّابِحُ مَنْ بَاعَ الْعَاجِلَةِ بالاجلة ، أَ لِتَدْبِيرِ قَبْلَ الْفِعْلِ يُؤْمِنُ الْعِثَارِ ، أَ لِكَرَمِ نتيجة عُلُوُّ الْهِمَّةِ ، أَ لِحَاسِدٍ لَا يَشْفِيهِ إِلَّا زَوَالُ النِّعْمَةِ.
درد حاسد جز بزوال نعمت دوا نشود .
ألمروة تَمْنَعُ مِنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ ، الْمَرْوَةَ مِنْ كُلِّ لَوْمَ بَرِيئَةُ ، أَ لِمَالِ يَنْفَعُكَ حَتَّى يُفَارِقُكَ.
مال ترا سود ندهد تا بمعروف از دست ندهی.
ألأماني تَخْدَعُكَ وَ عِنْدَ الْحَقَائِقِ تَدَعُكَ ، أُلْحِقَ سَيْفِ قَاطِعُ عَلَى أَهْلِ الْبَاطِلِ ، الْعَقْلُ مَنْجَاةٍ لِكُلِّ عَاقِلُ وَ حَجَّةً لکل قَائِلٍ ، النَّزَاهَةِ مِنْ شِيَمِ النُّفُوسِ الطَّاهِرَةِ ، الْمَوْتُ أَوَّلُ عَدْلِ الأخرة ، الْأَمَلُ يَخْدَعُ الْبَغْيِ يضرع ، الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ ، أَ لِقُلُوبِ أَقْفَالُ وَ مَفَاتِيحَهَا السُّؤَالِ ، الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ مُمْتَحَنُ ، أَ لِغَنِيٍّ فِي الْغُرْبَةِ وَطَنُ.
فقردر وطن ذلت غربت افکند و غنا ازغر بت وطن مألوف کند .
الْكَرَمُ أَ نُطَفُ مِنَ الرَّحِمِ ، أَ لِتَدْبِيرِ قَبْلَ الْعَمَلِ يُؤْمِنُ النَّدَمِ ، ألعزلة أَفْضَلُ شِيَمِ الْأَكْيَاسِ ، أليأس خَيْرُ مِنَ التَّضَرُّعِ إِلَى النَّاسِ ، الْمُؤْمِنُ ینصف مَنْ لَا ينصفه ، الدُّنْيَا سَمِّ أَكْلُهُ مَنْ لَا يَعْرِفُهُ ، ألطاعه لِلَّهِ أَقْوَى
ص: 274
سَبَبُ ، ألمودة فِي اللَّهَ أَقْرَبُ نَسَبٍ ، ألحياء يَصُدُّ عَنِ الْقَبِيحِ ، أَ لَجَاهِلُ مِنْ استغش النَّصِيحِ ، أَ لِكَرِيمِ مَنْ سَبَقَ نواله سُؤَالِهِ ، ألعاقل مِنْ صَدَقَةٍ أَفْعَالِهِ أَقْوَالِهِ.
کریم کسی است که پیشی گیر دعای او بر سئوال ازو وعاقل کسی است که تصدیق کند کردار او گفتار اورا.
أَ لِمُؤْمِنٍ لین الْعَرِيكَةِ سَهْلُ الْخَلِيقَةِ ، أَ لِكَافِرٍ شرس الْخَلِيقَةِ سيسسيء الطَّرِيقَةِ ، الْأَمَانِيُّ تعمي عُيُونِ الْبَصَائِرِ ، أَ لِأَلْسُنٍ يُتَرْجِمُ عَمَّا تخبئه الضَّمَائِرِ ، الْغَضَبُ يُفْسِدُ الْأَلْبَابَ وَ یبعد الصَّوَابِ ، ألإعجاب ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ ، الْغَضَبُ عَدُوُّ لَا تُمَلِّكْهُ نَفْسَكَ ، أللؤم قَبِيحٍ فَلَا تَجْعَلْهُ لبسك.
غضب دشمنست خویش را بتمليك دشمن مگذار و لؤم رشت چیزیست آنرا شعار خود مساز.
الْعِجْلَ قَبْلَ الْإِمْكَانِ یوجب الْغُصَّةَ ، الصَّبْرُ عَلَى الْمَضَضِ يُؤَدِّي إِلَى الْفُرْصَةِ .
شتاب وعجل باعدم قدرت موجب غصه است وصبر در مصائب دليل فرصت .
أَ لِكَرَمِ إِيثَارِ الْعَرْضِ عَلَى أَ لِمَالِ ، اللُّؤْمَ إِيثَارِ الْمَالُ عَلَى الرِّجَالِ .
کریم حفظ عرض خویش را بر بذل مال نهد ولئيم عرض خویش را بفدای مال دهد .
ص: 275
الْعَمَلُ بِطَاعَةِ اللَّهِ أَرْبَحُ ، الرَّجَاءُ لِرَحْمَةِ اللَّهِ أَنْجَحُ ، الْفَقْرَ مَعَ الَّذِينَ الْمَوْتُ الْأَحْمَرِ ، الْفَقْرَ مَعَ الدَّيْنِ الشِّفَاءُ الْأَكْبَرِ ، أَ لِكَرِيمِ مَنْ بَذَلَ إِحْسَانِهِ ، أَ لَئِيمٍ مِنْ کثر امْتِنَانِهِ ، أنعالم مَنْ عَرَفَ قَدَرُهُ ، أَ لَجَاهِلُ مَنْ جَهِلَ أَمْرِهِ ، العجول مخطي وَ إِنْ مِلْكٍ ، ألمتاني مُصِيبُ وَ إِنْ هَلَكَ ، الْحَقُّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ ، الْوَعْظِ النَّافِعُ مَا رَدْعُ ، النَّدَمُ عَلَى الْخَطِيئَةِ اسْتِغْفَارُ ، ألمعاودة لِلذَّنْبِ إِصْرَارُ ، الرَّأْيُ كَثِيرُ وَ الْحَزْمِ قَلِيلُ .
رأي زن فراوان است ورأي استوار اندکست .
الْبَرِّيِّ صَحِيحُ وَ الْمُرِيبُ عَلِيلُ ، ألعاقل مِنْ وعظتة التَّجَارِبَ ، أَ لَجَاهِلُ مِنْ اختدعته الْمَطَالِبُ ، الْإِفْرَاطِ فِي المزح خُرْقُ.
کثرت مزاح دلیل ضعف عقل مزاح است
ألكذب يُؤَدِّي إِلَى النِّفَاقِ ، الشَّرَهُ مِنْ مَسَاوِي الْأَخْلَاقِ ، ألتكلف مِنْ أَخْلَاقِ الْمُنَافِقِينَ ، الْجَدَلِ فِي الدِّينِ يُفْسِدُ أليقين ، الدَّهْرُ مُوَكَّلُ بتشتت الْآلَافِ ، الْأُمُورُ المنتظمة يُفْسِدُهَا الْخِلَافِ ، السَّامِعُ للغیبة کامغتاب ، ألمصيبه بِالصَّبْرِ أَعْظَمِ الْمَصَائِبِ ، أَ لِمَكْرِ بِمَنْ ائتمنک كَفَرَ.
خدعه کردن با کسی که ترا امین گرفت کفر است.
التَّفَكُّرُ فِي آلأء اللَّهِ نعمم الْعِبَادَةِ ، ألإيثار أَفْضَلُ عِبَادَةٍ وَ أَجَلٍ
ص: 276
سِيَادَةَ ، ألوفاء حُسْنِ السُّؤْدَدَ ، ألاخوان أَفْضَلُ أَ لِعَدَدِ ، ألأمل رَفِيقُ مُونِسِ ، التَّبْذِيرَ قَرِينَ مُفْلِسُ ، أَيْ أَسَاسُ الْعَمَلَ ، أَ لِأَجْلِ حَصَادِ الْأَمَلِ ، الدُّنْيَا مُحِلُّ الْعِبَرُ ، أَعْقَلُ يُوجِبُ الْحَذَرُ ، أَ لَقَدَرَ يَغْلِبُ الْحَذَرُ .
قضا و قدر غالب است بر تدبير و حذر .
الزَّمَانُ يُرِيكَ الْعِبَرُ .
وحوادث زمان مینماید ترا شگفتی در عبر .
أَلحَسُودٍ لأيسود ، الْفَائِتِ لأيعود ، ألأمل لأغاية لَهُ ، أَ لَخَائِفُ لَا عَيْشَ لَهُ ، ألمعجب لَا عَقْلَ لَهُ ، أَ لِمَمْلُوكٍ لَا مَوَدَّةَ لَهُ.
معجب و خود پسند خردمند نباشد و مملوك دوستدار نگردد .
الْحِرْصُ عَنَاءٍ مُؤَبَّدُ ، أَطْمَعُ رَقَّ مَخْلَدٍ ، الْمَعْرُوفُ ذَخِيرَةً الْأَبَدِ ، ألحسد يُذِيبُ الْجَسَدَ ، الْكَذِبَ يُوجِبُ الْوَقِيعَةِ ، أَ لِمَنْ يُفْسِدُ الصَّنِيعَةَ .
دروغ زدن موجب منازعت شود و منت نهادن مفسد صنیعت گردد .
ألکيس مَنْ قَصَّرَ آماله ، ألشريف مِنْ شُرْفَةُ خِلالِهِ ، أَ لِشَكِّ يُحْبِطُ الایمان ، ألحرص یفسد الْإِيقَانِ ، أَ لِمُؤْمِنٍ کيس عَاقِلُ ، أَ لِكَافِرٍ فَاجِرُ جَاهِلُ ، ألعدل فَضِيلَةُ السُّلْطَانِ ، الْعَادَةُ طَبَعَ ثَانٍ ، الْعَدْلُ قِوَامُ الرَّعِيَّةِ ، الشَّرِيعَةُ صَلَاحُ الْبَرِيَّةِ ، ألملوک حُمَاةَ الدِّينِ ، ألتوكل مِنْ قُوَّةِ الْيَقِينِ ، أَ لِجَهْلِ دَاءُ عَيَاءُ ، أَ قِنَاعِهِ عِزُّ وَ غِنًى ، أَ لَعِلْمُ حَيَاءٍ وَ شِفَاءُ ،
ص: 277
ألحرص ذُلُّ وَ عَنَاءُ ، ألصمت وَقَارٍ وَ سَلَامَةٍ ، ألعدل فوز وَ کرامة ، ألكذب یجانب الْإِيمَانِ ، أَ لِمَنْ ینكد الْإِحْسَانِ .
دروغزدن ایمان را دور افکند و منت نهادن احسان را پشت پای زند .
ألمرء أَحْفَظُ لِسِرِّهِ ، أَ لَحَرِيصُ مَتْعُوبُ فِيمَا يَضُرُّهُ ، الْعَقْلُ مَرْكَبِ الْعِلْمِ ، أَ لَعِلْمُ مَرْكَبِ الْحُلُمَ ، أَ لِعُسْرِ یفسد الْأَخْلَاقِ ، ألتسهل یدر الْأَرْزَاقَ ، الشَّرُّ يُثِيرُ الْغَضَبِ ، أللجاج عُنْوَانِ الْعَطَبِ.
شر برانگیزاننده غضب و لجاج عنوان هلاكتست .
أَ لَظُلْمُ يُوجِبُ النَّارِ ، الْبَغْيُ يَخْرَبُ الدِّيَارِ ، الْبَخِيلُ أَبَداً ذَلِيلُ ، أَ لِحَسُودٍ أَبَداً عَلِيلُ ، ألصبر أَفْضَلُ الْعِدَدِ ، انکرم اشْرَفَ السُّؤْدَدَ ، أَصْبِرُ عِدَّةِ الْبَلَاءِ ، الشُّكْرُ زِينَةُ النَّعْمَاءِ ، ألزهد مِفْتَاحُ صَلَاحُ ، ألورع مِصْبَاحُ نَجَاحُ ، الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ الْأَكْيَاسِ ، ألتوكل خیر عِمَادُ ، التَّقْوَى خَيْرُ زَادَ ، ألجنه غَايَةُ السَّابِقِينَ ، النَّارُ غَايَةُ الْمُفَرِّطِينَ ، ألعقل أَفْضَلَ مَرْجُوٍّ ، أَ لِجَهْلِ أَنْكَرَ عَدُوٍّ ، الشُّكْرُ حِصْنِ النِّعَمِ ، أَ لِحْيَاهُ تَمَامَ الْكَرَمِ ، ألمروف زَكَاةُ النِّعَمِ ، الْبَخِيلُ خَازِنُ وَرَثَتَهُ ، الْمُحْتَكِرُ مَحْرُومُ نِعْمَتِهِ.
بخيل مال بوارث گذارد و محتکر از آنچه دارد محروم ماند .
الْمُعَلِّمُ عَزَّ ، الطَّاعَةُ حِرْزٍ ، الْجُبُنُّ أَفْتِ ، أَ لِعَجْزِ مَخَافَةَ ، أَ لَفَرِحُ بِالدُّنْيَا حُمْقٍ ، الِاغْتِرَارَ بِالْعَاجِلَةِ خُرْقُ.
ص: 278
شادمان شدن بدنیا احمقی است و فریفته شدن بکار بی ثبات ابلهی.
أَ لِصِدْقِ لِبَاسِ الدِّينِ ، الزُّهْدُ ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، ألإفضال أَفْضَلُ الْكَرِيمِ ، أَ لِعَافِيَةِ أَ هُنَا النِّعَمِ ، ألأدب أَحْسَنَ سَجِيَّةٍ ، ألمروة اجْتِنَابِ الدَّنِيَّةِ ، أَ لِشَرَفِ اصْطِنَاعِ الْعَشِيرَةِ ، أَ لِكَرَمِ احْتِمَالِ الْجَرِيرَةِ ، الهوي قرین مَهْلَكٍ ، أَ لِعَبَّادِ قَرِينَهُ متملك ، ألعاقل مَهْمُومُ مَغْمُومُ ، التَّكَرُّمِ مَعَ الِامْتِنَانُ لُؤْمُ ، ألإیمان شِهَابُ لَا يَخْبُو ، ألقناعة سَيْفِ لَا يَنْبُو .
ایمان ستاره ایست که افول نکند و قناعت شمشیریست که کند نشود .
اللَّجَاجِ بَذَّرَ الشَّرِّ ، الْجَهْلُ فَسَادِ كُلِّ أَمْرٍ ، ألموعظة نَصِيحَةً شَافِيَةُ ، الْفِكْرَةُ مِرْآةُ صَافِيَةُ ، أَ لَعَفُوُّ زکوة الْقُدْرَةِ ، ألانصاف زین الْإِمْرَةُ الْخَيْرِ لَا يَفْنَى ، أَ لِشَرِّ يُعَاقَبُ وَ یجزی ، أَ لِكَرَمِ أَفْضَلُ الشِّيَمِ ، ألإيثار أَشْرَفَ الْكَرَمِ ، الإستغفار دَوَاءُ الذُّنُوبِ ، أَ لِسَخَاءِ سَتَرَ العیوب.
گناهانرا استغفار بريز اند وعيوب مرد را سخا بپوشاند .
ألسلم ثَمَرَةُ الْحُلُمَ ، الرِّفْقُ يُؤَدِّي إِلَى السَّلَمُ ، أَ لِغَيْبَةِ آيَةَ الْمُنَافِقِ النَّمِيمَةَ شِيمَةُ السمارق ، أَ نَدِمَ عَلَى الْخَطِيئَةِ یمحاها ، أَ لَعَجَبُ بِالْحَسَنَةِ یحبطها
پشیمانی سیئات را محو کند و تکبر حسنات را ساقط سازد .
أَ لِفَضْلِ مَعَ الْإِحْسَانِ ، أللؤم مَعَ الإمتنان ، الْفِكْرُ یفيد الْحِكْمَةِ
ص: 279
الِاعْتِبَارُ يُورِثُ الْعِصْمَةِ ، الزُّهْدُ قَصْرُ الْأَمَلِ ، ألإیمان إِخْلَاصِ الْعَمَلَ ، الاسائة یمحاها الْإِحْسَانِ ، الْكُفْرُ يمحاء الْإِيمَانِ ، التَّوْفِيقَ رَأْسِ السَّعَادَةِ ، أَ لِإِخْلَاصِ مِلَاكُ الْعِبَادَةِ ، أليقين نُورِ الزُّهْدِ ، ألنصيحة يُثْمِرَ الْوُدَّ ، السَّفَهُ يَجْلِبُ الشَّرَّ ، الذِّكْرُ يَشْرَحْ الصَّدْرِ ، أليقين يَرْفَعُ الشَّكِّ ، ألإرتياب يُوجِبُ الشِّرْكِ .
يقين دردین رفع شك ، وشبهت شرك آورد .
الْبُكَاءُ سَجِيَّةُ المشفقين ، أَ لَذِكْرُ لَذَّةِ الْمُحِبِّينَ ، الذِّكْرُ نُزْهَةِ الْمُتَّقِينَ ألسهر رَوْضَةِ الْمُشْتَاقِينَ.
یاد خداوند نزهت پرهیزکاران است و شب زنده داری بوستان مشتاقان .
الْإِخْلَاصُ عِبَادَةِ الْمُتَّقِينَ ، ألوجل شِعَارُ الْمُؤْمِنِينَ ، ألشوق شِيمَةُ الْمُؤْمِنِينَ ، أَ لِخَوْفٍ جِلْبَابُ الْعَارِفِينَ ، ألتخمة تُفْسِدُ الْحِكْمَةِ ، ألبطنة تَحْجُبُ الْفِطْنَةِ .
در بسیار خواره حکمت نماند و از شکم باره دانش محجوب شود .
ألمودة نَسَبٍ مُسْتَفَادُ ، ألفكرة تَهْدِي إِلَى الرَّشادِ .
دوستی بیگانه را خویشاوند کنید و دوراندیشی بطریق حق دلیل گردد .
الْجَاهِلُ لَا يَرْعَوِيَ ، أَ لَحَرِيصُ لَا يَكْتَفِي ، ألمطل عَذَابُ النَّفْسِ ، أليأس یريح النَّفْسِ .
ص: 280
وعده معروف بواپس انداختن عذاب نفس است و یأس راحت نفس .
ألمطامع تَذِلُّ الرِّجَالِ ، ألمواضل لِلدُّنْيَا مَقْطُوعُ ، ألمغتره بالأمال مخدوع ، الْأَمَانِيُّ تُدْنِي الأجال ، أَ لِمَوْتِ أَهْوَنُ مِنْ ذُلَّ السُّؤَالِ .
اندیشه آمال بعيده نزديك كننده آجال است و مرگ سهل تر از ذلت سؤال است.
الطَّاعَةُ أَوْ فِي حزز ، الْقَنَاعَةُ أَبْقَى عَزَّ ، ألنصح يُثْمِرَ الْمَحَبَّةُ ، ألغش يَكْسِبُ المسبة ، أَ لَعِلْمُ أَجَلٍ بِضَاعَةً ، التَّقْوَى أزکی زِرَاعَةٍ ، الْإِيمَانُ بَرِي ءُ مِنَ الْحَسَدِ ، الْحُزْنُ یهدم الْجَسَدَ ، الْخَشْيَةَ شِيمَةُ الشُّهَدَاءِ ، ألورع شِعَارُ الْأَنْبِيَاءِ ، الإعتبار مُنْذِرُ نَاصِحٍ ، الطَّاعَةُ مَتْجَرِ رَابِحُ.
اعتبار گرفتن از دنیا ناصحی است ترساننده و طاعت خداوند تجارتیست سود دهنده .
أُلْحِقَ أَنْهَجَ سَبِيلُ ، أَ لَعِلْمُ خَيْرُ دَلِيلٍ ، ألعاقل یطلب الْكَمَالِ ، الْجَاهِلُ يَطِبْ الْمَالِ ، أَ لِمَالِ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ ، الدُّنْيَا مُحِلُّ الأفات ، أَ لِمَالِ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ ، الْفُجُورُ مِنْ خَلَائِقِ الْكُفَّارِ ، الشَّجَاعَةُ عَزَّ حَاضِرُ ، الْجُبُنُّ ذَلَّ ظَاهِرُ ، الإقتصاد نضف ألمونة ، التذبیر نِصْفُ الْمَعُونَةِ ، أَ لَعَجَبُ عُنْوَانِ الحماقة ، الْقَنَاعَةُ عَوْنٍ أَ لِفَاقَةِ ، ألغل دَاءِ الْقُلُوبِ ، ألحسد رَأْسِ الذُّنُوبِ ، أَ لِكِبَرِ شَرِّ الْعُيُوبِ ، أَ لِصِدْقِ ینفس الْكُرُوبِ ، الصَّمْتُ رَوْضَةِ الْفِكَرُ ، ألغل بَذَّرَ الشَّرِّ .
ص: 281
خاموشی بوستان اندیشه و فکر تست وحسد تخم شر ومحنت .
التجني رَسُولُ الْقَطِيعَةَ ، الصَّبْرُ یهون الْفَجِيعَةُ .
جنایت و خیانت پيك قطع مود تست وصبر و شکیبائی سهل کننده آلام مصیبت.
أَلْحِقْهُ مثاز الْغَضَبِ ، الشَّرَهُ عُنْوَانِ الْعَطَبِ ، الصِّيَانَةِ رَأْسِ الْمَرْوَةِ ، ألعفة أَصْلِ الْفُتُوَّةِ ، أَ لَجَاهِلُ عَبْدَ شَهْوَتُهُ ، الجاج یكبو براكبه ، ألبخل یزري بِصَاحِبِهِ .
لجاج راكب خودرا برو در اندازد و بخل صاحب خود را خوار سازد .
الْعَبْدُ حُرٍّ مَا قَنِعَ وَ الحره عَبْدُ مَا طَمِعَ .
بنده آزاده است مادام که قانع است و آزاده بنده است مادام که طامع است.
الْيَقِينُ عِمَادُ الْإِيمَانِ ، ألإيثار أَشْرَفَ الْإِحْسَانِ ، أَ لِعَيْنِ رَائِدُ الْفِتَنِ ، أُلْهِمَ يَنْحَلُ الْبَدَنِ ، ألإستغفار يَمْحُو الْأَوْزَارِ ، الْإِصْرَارُ شِيمَةُ الْفُجَّارِ ، ألحباء مِفْتَاحُ الْخَيْرِ ، أَ لَقِحَتْ عُنْوَانِ الشَّرِّ.
حیا کلید خير و بیشرمی عنوان شر است .
الدُّنْيَا دَارُ الْأَشْقِيَاءِ الْجَنَّةُ دَارُ الْأَتْقِيَاءِ ، التَّأَنِّي يُوجِبُ الِاسْتِظْهَارِ ، ألإصرار یوجب النَّارِ .
وقار و حزم مرد را پشتوان است وعجل وإصرار مورث نیرانست .
ألغش سَجِيَّةُ الْمَرَدَةُ ، ألحقد شِيمَةُ الْحَسَدَةِ ، أَ لِعَجْزِ سَبَبُ التضیيع ،
ص: 282
الْجَنَّةُ جَزاءُ الْمُطِيعِ ، الصَّبْرُ ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، ألزهد ثَمَرَةُ الدِّينِ ، أَ لِقَبْرِ خَيْرُ مِنَ الْفَقْرِ ، ألمراء بَذَّرَ الشَّرِّ ، الْإِلْحَاحِ دَاعِي الْحِرْمَانَ ، ألفتنة ينبوع الْأَحْزَانِ ، الْقِسْطَ خَيْرُ الشَّهَادَةِ ، السَّخَاءُ أَشْرَفَ عِبَادَةُ ، أَ لِمَالِ نَهْبِ الْحَوَادِثُ ، أَ لِمَالِ سَلْوَةُ الْوَارِثِ .
مال بغارت حوادث رود یا نصیب وارث شود .
التَّجَارِبُ لَا تَنْقَضِي ، ألمنية وَ لَا الدَّنِيَّةُ ، أَ لِمَوْتِ وَ لَا ابْتِذَالِ الْحُرْمَةُ ، الْحِرْصُ عَلَامَةُ الْفَقْرَ ، الشَّرَهُ دَاعِيَةُ الشَّرِّ ، الصِّدْقُ حَيْوَةَ الدعوي ، ألكتمان مِلَاكُ النَّجْوى ، الْحَيَاءُ مَقْرُونُ بِالْحِرْمَانِ ، الْيَقِينُ عُنْوَانِ الْإِيمَانِ ، التَّوْفِيقَ رَحْمَةُ ، ألقناعة نِعْمَةً ، ألعدل إِنْصَافُ ، الْقَنَاعَةُ عَفَافٍ ، ألغلم يُنْجِيكَ ، الْجَهْلُ یرديك.
علم نجات دهنده است و جهل هلاک کننده .
الْأَمَانِيُّ تُخْدَعُ ، الْأَجَلُ يضرع ، الْمَعْرُوفُ قروض ، الشُّكْرُ مَفْرُوضُ ، الْيَأْسُ حُرُّ ، الرَّجَاءُ عَبْدُ ، أَ لِدُنْيَا تَضُرُّ ، الأخرة تَسُرُّ ، التَّاجِرُ مُخَاطِرُ ، أَ لَفَاجِرُ مجاهر ، الْحَزْمُ صِنَاعَةً ، الْعَجْزُ إِضَاعَةُ ، الْإِذَاعَةَ خيانه ، التَّقِيَّةُ دِيَانَةٍ ، التَّقْوَى تُجِلَّ ، الْفُجُورُ يُذِلُّ ، الْعَقْلُ قُرْبَةُ ، الْحُمْقُ غُرْبَةُ ، الْمَكْرُ لُؤْمُ ، ألخديعة شوم ، أليقظة نُورٍ ، ألعفلة غُرُورٍ .
ص: 283
بیداری در کار دین نور است و غفلت در امور دنیا غرور .
الرِّزْقُ مَقْسُومُ ، الْحِرْصُ [ الْحَرِيصُ ] مخروم ، الْخَطَاءِ مَلَامَةً ، أَ لَعَجَّلَ نَدَامَةُ ، الاصابة سَلَامَةَ.
کار بخطا کردن موجب ملامت است و شتاب زدگی مورث ندامت و کار بصواب کردن جالب سلامت .
ألمصيب وَاجِدُ ، المخطيء فاقد ، ألورع اجْتِنَابِ ، أَ لِشَكِّ ارتیاب الْمَعْرُوفِ حَسَبْ ، الْمَوَدَّةَ نَسَبٍ ، أَ لِصِدْقِ فَضِيلَةُ ، الْكَذِبَ رذيلة الْخَوْفِ أَمَانُ ، ألوجدان سلوان ، الْفَقْدَ أحزان ، الدِّينُ رِقُّ ، ألقضاه عَتَقَ ، ألتوكل كِفَايَةُ ، أَ تَوْفِيقٍ عناية ، أَ لِمَعْرُوفِ رِقُّ ، المكافاة عُنُقُ ، أَ لِطَمَعِ مُضِرٍّ ، الدِّينُ يَعْصِمُ ، أَ لِدُنْيَا تُسَلِّمْ ، الْيَقِينُ عِبَادَةُ ، أَ لِشُكْرِ زِيَادَةٍ ، ألفكر عِبَادَةُ ، الْقَنَاعَةُ تُغْنِي ، أَ لِغَنِيٍّ یغني ، أَ لِإِنْصَافِ رَاحَةً الش وقاحة ، الوفاه كَرَمَ، ألمودة رَحِمٍ ، الْعَدْلُ مَأْلُوفُ ، الْجَوْرُ عسوف ، الزُّهْدُ أَصْلُ الدِّينِ ، الصِّدْقُ لِبَاسِ الْمُتَّقِينَ ، الْوَرَعُ خَيْرُ قَرِينٍ ، الْأَجَلُ حِصْنٍ حُصَيْنٍ.
زهد و ورع رفيقی است مکرم و مدت اجل قلعه ایست محکم .
ألمعذرة بُرْهَانُ الْعَقْلِ ، الْحُلُمَ عُنْوَانِ الْفَضْلِ ، أَ لَعَفُوُّ عُنْوَانِ النَّبْلِ ، أَ لَعِلْمُ أَفْضَلَ شَرَفٍ ، أَ لِعَمَلِ أَشْرَفَ خَلَفُ ، ألعقل أَقْوَى أَسَاسٍ ، ألورع
ص: 284
أَفْضَلُ لِبَاسِ ، أَ لِبَشَرٍ أَوَّلِ الْبِرِّ ، ألطلاقة شیمة الْحُرِّ .
بشاشت دیدار عنوان نیکوئیست وطلاقت گفتار خصلت آزادگی .
ألحيآء غَضُّ الطَّرَفِ ، النَّزَاهَةِ عَيْنِ الظَّرْفُ ، ألمنايا تُقْطَعُ الأمال ، الْأَمَانِيُّ هِمَّةُ الْجُهَّالِ ، ألمجلة تَمْنَعُ الْإِصَابَةُ ، المصية تَمْنَعُ الْإِجَابَةِ.
شتابزدگی دفع میدهد اصابت مقصودرا و معصیت منع میکند اجابت دعوترا.
الدُّنْيَا مضرع الْعُقُولِ ، الشَّهَوَاتُ تُسْتَرَقُّ الجهول ، ألإيمان أَعْلَى غَايَةٍ ، ألاخلاص أَشْرَفَ نِهَايَةَ ، أَ لَعِلْمُ أَفْضَلُ هِدَايَةَ ، أَ لِصِدْقِ أَشْرَفَ رِوَايَةُ ، أَ لِجَهْلِ يُفْسِدُ الْمَعَادِ ، الْعُجْبُ یمنع الإزدياد .
جهل مبدأ و معاد را فاسد کنند و خود بینی زیادتی نعمت را زیان رساند .
أَ لَعِلْمُ قَائِدِ الْحُلُمَ ، ألحلم ثَمَرَةُ أَ لَعِلْمُ ، أَ لِدُنْيَا أُمٍّ وَ الْآخِرَةِ أَبَدَ ، أَ لَعِلْمُ ینجد ، أَ لَحِكْمَةً تَرْشُدْ ، أَ لِصِدْقِ وَسِيلَةً ، أَ لَعَفُوُّ فَضِيلَةُ ، ألحزم بِضَاعَةً ، ألتواني إِضَاعَةُ ، التَّوَاضُعُ يَرْفَعُ ، ألتكبر يَضَعُ.
تواضع مردرا برافرازد وتكبر مردرا به پستی اندازد .
الْمُحْكَمَةِ عِصْمَةُ ، الْعِصْمَةَ نِعْمَةً ، أَ لِكَرَمِ فَضْلٍ ، ألوفاء نَبْلُ ، الْعَقْلُ زَيْنُ ، ألحمق شِينُ ، أَ لِصِدْقِ أَمَانَةٍ ، ألكذب خِيَانَةُ ، أَ لِكَرِيمِ أَبْلَجُ ، ألليم ملهوج ، ألفكر هَدْيُ ، أَ لِصِدْقِ يُنْجِي ، الْفَقْرَ يُنْسِي ،
ص: 285
أَ لِدُنْيَا تغوي ، أَ لِشَهْوَةٍ تُغْرِي ، أللذة تلهي ، أَ لِهَوًى یردي ، ألحسد یضني ، ألحقد يُدْوِي ، ألكذب يُزْرِي ، الْأُمُورُ بِالتَّجْرِبَةِ ، ألأعمال بالخبرة ، أَ لَعِلْمُ بالفهم الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ ، ألفهم بالفطنة ، ألفطنه بالصبرة ، التَّدْبِيرُ بِالرَّأْيِ ، ألرأي بِالْفِكْرِ ، ألحزم بِالتَّجْرِبَةِ ، أَ لِمَكَارِمِ بِالْمَكَارِهِ ، الثَّوَابُ بِالْمَشَقَّةِ ، الْعُجْبُ هَلَاكُ ، الرِّيَاءُ إشراك، الْجَهْلُ مَوْتُ ، التَّوَانِي فَوْتُ ، الشَّهَوَاتُ آفَاتُ ، أللذات مفسدات ، الصَّبْرُ مِلَاكُ ، الْجَزَعُ هلاک ، الْمَوَدَّةَ يُمْنِ ، حَسَنُ الدِّينِ حبور ، الْيَقِينُ نُورٍ ، الْإِيمَانُ أَمَانُ الْكُفْرِ خذلان ، ألرضا غِنًى ، السَّخَطُ عَنَاءُ ، الصَّمْتُ وَقَارٍ ، ألهذرعار
خاموشی وقار است و سخن فروشی عار .
الْفِكْرُ رُشْدُ ، الْغَفْلَةُ فَقَدِ الْمَعْصِيَةِ تُرْدِي ، الطَّاعَةُ تُنَجِّي ، الصَّبْرُ مَرْفَعَةُ ، الْجَزَعُ مَنْقَصَةَ ، الظَّالِمُ ملؤم ، الْعَصْرُ شوم ، الْجَفَاءُ شِينُ ، الْمَعْصِيَةُ حِينٍ ، الْحَازِمَ يَقْظَانَ ، الْغَافِلُ سِنَانٍ .
عاقل در کار خویش بیدار است و غافل در خواب .
الْحِرْمَانَ خذلان ، الْفِتْنَةُ أحزان ، ألأمل خِوَانٍ ، الْإِحْسَانُ مَحَبَّةِ الشُّحِّ مسبة ، ألإيثار فَضِيلَةُ ، ألإحتکار رذيلة ، الْأَمَانَةُ صِيَانَةً ، الْوَرَعُ جُنَّةُ الطَّمَعُ ، الْعِلْمُ دَلِيلُ ، ألإصطحاب قَلِيلُ ، الْحَيَاءُ جَمِيلٍ ،
ص: 286
الْخُضُوعُ دنائة ، الصَّمْتُ نَجَاةُ ، أَ لِأُمُورِ أَشْبَاهِ ، الْفِطْنَةُ هِدَايَةَ ، الْغَبَاوَةَ غَوَايَةٍ ، الزُّهْدُ ثزوة ، الهوی صبوة ، الْحِلْمُ عَشِيرَةُ ، السَّفَهُ جَرِيرَةِ ، الْأَمَلُ يَغَرْ ، الْعَيْشُ یمر ، الْمَوْتُ مريح ، الْبَرِي ءَ صَحِيحُ ، الْأَمْرُ قَرِيبُ، الْمُنَافِقُ مُرِيبٍ ، التأیيد جَزْمُ ، الْإِحْسَانُ غَنْمٍ ، الْعِلْمُ جَلَّالَةً ، الْجَهَالَةُ ضَلَالَةٍ ، الْعُجْبُ رَأْسِ الحماقة ، الْهَيْبَةُ مَقْرُونَةُ بِالْخَيْبَةِ ، الفضله غَلَبَهُ الْعَادَةِ ، العفوزكوة الظُّفُرِ ، التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّذَلُّلِ الْمَرْوَةِ وَ الْغِنَاءِ مِنِ التَّجَمُّلِ .
قناعت باقلت به از احتمال ذادتت ومروت و استغنا بهترین زینت.
ألعین بُرَيْدِ الْقَلْبِ . الْفِكْرُ يُثِيرُ الْكَسْبِ . الْمَرَضُ حُبِسَ الْبَدَنِ . الْفِتْنَةُ يَجْلِبُ الْحَزَنَ . الْجَسَدُ سِجْنُ الرُّوحُ . الهماز مَذْمُومُ مجروح . الْأَيَّامُ تُفِيدُ التَّجَارِبَ . الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ . الْمَوَدَّةَ أَقْرَبُ رَحِمٍ . . الشُّكْرُ بَذَّرَ النِّعَمِ . أَ لِإِخْلَاصِ ثَمَرَةُ الْعِبَادَةِ . الْيَقِينُ أَفْضَلُ الزَّهَادَةِ . الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ الشَّرِّ . الْعَقْلُ مُصْلِحٍ كُلِّ أَمْرٍ. العیون طلائع الْقُلُوبِ . اللَّجَاجِ مثار الْحُرُوبِ . الصَّدْرُ رَقِيبُ الْبَدَنِ . الدُّنْيَا دَارُ الْمِحَنِ . الْعُجْبُ رَأْسُ الْجَهْلِ . التَّوَاضُعُ عُنْوَانِ النَّبْلِ . اللِّسَانَ جَمُوحُ بِصَاحِبِهِ . الشَّرُّ یكبو براكبه . أَوْ مِنْ واساک فِي الشِّدَّةِ . الْمَرْءُ عَدُوُّ مَا جَهْلٍ . الْمَرْءُ صِدِّيقُ مَا عَقْلُ . ألإعذار یوجب الِاعْتِذَارَ . الْعِجْلَ يُوجِبُ الْعِثَارِ
ص: 287
التَّأَنِّي یوجب الإستظهار.
تقصير موجب پوزش و شتابزدگی مورث لغزش است و جزم و وقار سببنیرو واستظهار .
الْأَمَانِيُّ شِيمَةُ الْحَمْقَى . التَّوَانِي سَجِيَّةُ النوكي.
درازی آمال خصال احمقان است و کاهلی صفت نادانان .
الدنیا معبرة الْآخِرَةِ . الطَّمَعُ مَذَلَّةُ حَاضِرَةً . الدُّنْيَا مُطْلَقَةُ الْأَكْيَاسِ . الْعَاجِلَةُ مُنْيَةِ الْأَرْجَاسَ . الطَّمَعُ فَقْرُ حَاضِرُ . الیأس غَنَاءَ حَاضِرُ . التوأضع یرفع الْوَضِيعَ . التکبر يَضَعُ الرَّفِيعَ.
تواضع مردم پست را بلند کند و تکبر مردم بلند را نژند سازد .
الرِّفْقُ مِفْتَاحُ الصَّوَابِ . السقه مِفْتَاحُ السِّبَابِ . الْهَوَى آفَةُ الْأَلْبابِ . الْعِتَابُ حَيْوَةَ الْمَوَدَّةَ . أَ لِهَدِيَّةِ تَجْلِبُ الْمَحَبَّةَ . الْمَوْتُ بَابِ الْآخِرَةِ . التَّجَمُّلُ مُرُوَّةُ ظَاهِرَةُ . الْعَاقِلُ یألف مِثْلَهُ . الْجَاهِلُ يَمِيلُ إِلَى شَكْلِهِ. السَّلَامَةُ فِي التَّفَرُّدِ . الرَّاحَةُ فِي التَّزَهُّدِ . الْحَسَدُ شَرِّ الْأَمْرَاضِ . الْجُودُ حَارِسُ الْأَغْرَاضِ . الإقتصاد ینمي الْقَلِيلُ . الْإِسْرَافُ یفني الْجَزِيلَ.
میانه روی در معاش مال اندك را بسیار کند وإسراف بسیارا فانی سازد .
السَّاعَاتُ كَمْ الأفات . الْعُمُرُ تفنيه اللحظات . الصَّادِقُ مُكْرَمٍ جَلِيلُ . الْكَاذِبُ مهان ذَلِيلُ . السَّاعَاتُ تنتهب الْأَعْمَارِ . ألبطنة تَمْنَعُ الْفِطْنَةِ . أَ لِرِيبَةِ تُوجِبُ الظِّنَّةِ . ألصبر جُنَّةُ الْفَاقَةِ . أَ لَعَجَبُ رَأْسِ الحماقة
ص: 288
الحياه مَقْرُونُ بِالْحِرْمَانِ ، أليقين عُنْوَانِ الْإِيمَانِ ، أَ لِصِدْقِ حَيْوَةَ الدعوي ، ألكتمان ضَلَالَةِ النَّجْوى ، ألاداب حُلَلُ مُجَدَّدَةُ ، أَ لِعُمَرَ أَنْفَاسٍ معددة ، الْمَعْرِفَةُ نُورَ الْقَلْبِ ، التَّوْفِيقَ جُنْدُ الرَّبِّ ، ألتوحيد حَيْوَةَ النَّفْسِ ، الْمَعْرِفَةُ نُورٍ بِالْقُدْسِ ، الشَّرِيعَةُ رِيَاضَةِ النَّفْسِ ، أَلَذِكْرُ مِفْتَاحُ الانس ، التَّوَكُّلُ حِصْنِ الْحِكْمَةِ ، ألتوفيق أَوَّلِ النِّعْمَةِ ، الْحَقُّ سیف قَاطِعُ ، ألباطل غُرُورٍ خَادِعْ.
راستی شمشیریست برنده و طریق باطل غروریست فریب دهنده .
ألزهد مَتْجَرِ رَابِحُ ، الْوَرَعُ عَمِلَ رَائِحُ ، الْكَذِبَ عَيْبُ فَاضِحٍ ، الإیمان شفیع مُنْجِحُ ، الْبِرُّ عَمِلَ مُصْلِحٍ ، أَ لِإِنْصَافِ شِيمَةُ الْأَشْرَافِ ، الحياه قَرِينَ الْعَفَافُ ، أَ لِمَالِ یقوى الأمال ، الأجال تُقْطَعُ الأمال ، أَ لِأَذَى یجلب القلي ، أَ لِبَلَاءٍ رَدِيفَ الرَّجَاءِ.
زحمت مردم مورث غضب و نقمت و بلا ملازم شهوت است .
اللِّئَامِ أَصْبِرُ أجساما ، ألمؤمنون أَعْظَمُ أحلاما ، الْجَهْلُ یفسد الْمَعَادِ ، الاعجاب یمنع الإرفادة ، الْعُجْبُ أَضَرَّ قَرَنَ ، الهوی دَاءُ دَفِينُ ، التَّوَكُّلُ أَفْضَلُ عَمَلٍ ، الثِّقَةُ بِاللَّهِ أَقْوَى عَمَلِي ، الظَّالِمَ يَنْتَظِرُ الْعُقُوبَةِ ، ألمظلوم يَنْتَظِرُ الْمَثُوبَةَ ، ألمستريح مِنَ النَّاسِ الْقَانِعِ ، الْحَرِيصُ عَبْدُ الْمَطَامِعِ ، ألغل یحبط الْحَسَنَاتِ . حسد حسنات را ساقط سازد .
ص: 289
الْغَدْرُ بضاعف السَّيِّئَاتِ . وخدعه سیئاترا دو چندان کند.
أَلِمَكْرِ سَجِيَّةُ اللِّئَامِ ، أَ لِشَرِّ جَالِبُ الاثام ، اللَّوْمِ جِمَاعٍ المذام ، الإنفراد رَاحَةُ الْمُتَعَبِّدِينَ ، ألزهد سَجِيَّةُ الْمُخْلَصِينَ ، أَ لِعِزِّ فِي تَرْكِ الْمَطَامِعِ ، الْعِلْمُ لِقَاحِ الْمَعْرِفَةِ ، ألنزاهة عُنْوَانِ الْعِفَّةِ ، أَ لَعِلْمُ نَعَمِ الدَّلِيلُ ، ألحياء خَلَقَ جَمِيلٍ ، ألمريب أَبَداً عَلِيلُ ، ألطايع أَبَداً ذَلِيلُ ، الْحُزْنُ شِعَارُ الْمُؤْمِنِينَ ، الشَّوْقُ خَلَاصِ الْعَارِفِينَ ، ألتوفيق رَأْسِ السَّعَادَةِ ، أَ لِإِخْلَاصِ مِلَاكُ الْعِبَادَةِ ، أَ لِإِخْلَاصِ عَلَى الْإِيمَانِ ، ألإيثار غَايَةِ الْإِحْسَانِ ، نئم یسلبها ألكفران ، أَ لِقُدْرَةٍ يُزِيلُهَا الْعُدْوَانِ ، ألشره يُزْرِي وَ یردي ، الْحِرْصُ يُذِلُّ وَ یشقي.
حرص مورث هلاکت و خواری وذلت و شقاوت است.
الظُّلْمُ تَبِعَاتُ مُوبِقَاتُ ، ألشهوات سَمُومٍ قَاتِلَاتُ.
ظلم هلاك کنندگانند که از پی هم در رسند وهواجس نفسانی کشندگانند که سم ناقع را مانند .
الاصرار أَعْظَمُ حَوْبَةٍ ، الْبَغْيُ أَجَلٍ عُقُوبَةً.
إصرار در کار دنیا بزرگنر گناه است و کیفر طغیان بزرگتر عقوبت .
الْحَسُودُ لَا يَبَرُّهُ ، الشَّرِهُ لَا یرضى ، الْحَقُودُ لَا خُلَّةَ لَهُ ، اللَّجُوجُ لَا رَأْيَ لَهُ
حسود برطریق محبت نرود و لجوج بیرون عقل کار کند .
ص: 290
الْخَائِنُ لَا وَفَاءَ لَهُ . ألتكبر عَيْنٍ الحماقة . ألتبذير عُنْوَانُ الْفَاقَةِ . النَّجَاةُ مَعَ الْإِيمَانِ . التَّوَاضُعُ زكوة الشَّرَفِ . الْعُجْبُ آفَةِ الشَّرَفِ . التَّقْوَى مِفْتَاحِ الْفَلَاحِ . التَّوْفِيقَ رَأْسِ النَّجَاحِ . الْعُيُونُ مَصَائِدُ الشَّيْطَانِ . التَّوْفِيقَ عنايه الرَّحْمَنِ . ألسلو حاصد الشَّوْقِ . أَ لِصِدْقِ لِسَانِ الْحَقِّ . الْغَضَبُ نَارُ الْقُلُوبِ . الْحِقْدُ أَقْبَحَ الْعُيُوبِ . الخيانه رَأْسُ النِّفَاقِ . الْكَذِبَ شَيْنُ الْأَخْلَاقِ . الصَّمْتُ آيَةَ الْحُلُمَ . الْفَهْمُ آيَةَ الْعِلْمِ . الْغَنِيُّ یسود غَيْرِ السَّيِّدِ . أَ لِمَالِ يُقَوِّي غَيْرِ الْأَيْدِ.
مال مردم خوار مایه را بزرگ میسازد وضعیف، را سترك میدارد .
ألحزم أَسَدٍ الأراء . الغفله أَضَرُّ الْأَعْدَاءِ . الْعَقْلُ رَاعِيَ الْفَهْمَ . الْبُخْلُ يَكْسِبُ الذَّمَّ . النِّفَاقُ أَخُو الشِّرْكِ . الغيبه شَرِّ الْإِفْكِ . الْعَقْلُ يَصْلُحُ الرَّوِيَّةِ . الْعَدْلُ تَصْلُحُ الْبَرِيَّةِ . ألحمق أَضَرَّ الْأَصْحَابِ . أَشِرْ أَقْبَحَ الْأَبْوَابِ . ألعاقل مِنْ عَقْلٍ لِسَانِهِ . الْحَازِمَ مَنْ داری زَمَانِهِ
عاقل کسی است که به بندد زبان و خردمند کسی که مدارا کند بازمان .
الرِّجالُ تُفِيدُ أَ لِمَالِ . الْمَالُ مَا أَفَادَ الرِّجَالِ . الْجُودُ مِنْ کرم الطَّبِيعَةِ . أَ لِمَنْ مُفْسِدُ الصنبعة . ألعيش يحلو وَ يَمُرُّ . الدُّنْيَا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ .
زندگان گاه با حلاوتست و گاه با مرارت دنیا مغرور میکند وضرر میرساند.
ألاقتِصاد یُنمي الْيَسِيرِ . ألاسراف یفني الْكَثِيرِ . الزُّهْدُ أَسَاسٍ
ص: 291
الْيَقِينُ . الصِّدْقُ رَأْسِ الَّذِينَ . التَّقْوَى رَأْسِ الْأَخْلَاقِ . الإحتمال زَيْنُ الرفاق . ألورع يَرَ قَرِينُ . التَّقْوَى حِصْنٍ حُصَيْنٍ . الطَّمَعُ رِقُّ مَخْلَدٍ . الْيَأْسُ عِتْقُ مُجَدَّدُ.
طمع مردرا جاودانه بنده کند و قطع طمع آزادگی بخشاید .
الصَّبْرُ كَفِيلُ بِالظُّفُرِ . الصَّبْرُ عُنْوَانِ النَّصْرُ . ألصبر أَدْفَعُ لِلْبَلَاءِ . الصَّبْرُ یرغم الْأَعْدَاءِ
صبر دفع بلا مینماید وروی دشمن را بخاك میفرساید .
الصَّبْرُ أَدْفَعُ لِلْفَقْرِ . الصَّبْرُ عَدُوُّ للضر . التَّوَاضُعُ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ . ألكظم ثَمَرَةُ الْحُلُمَ .
فروتنی از فوائد علم است و خشم فرو خوردن از نتایج حلم .
أَلَعَفُوُّ ين الْقُدْرَةِ . الْعَدْلُ فِطَامٍ (1) الْإِمْرَةُ .
عفو قدرت را زینت بخشد و ندل امارترا بقوام آرد .
الْعَفْوُ يُوجِبُ الْمَجْدِ ، ألبذل يَكْسِبُ الْحَمْدِ ، السَّخَاءُ ثَمَرِ الصَّفَاءِ ، الْبُخْلُ يَفْتَحُ الْبَغْضَاءَ ، ألإحسان يستعبد الْإِنْسَانِ ، أَ لِمَنْ يَفْسُدَا الْإِحْسَانِ ، السَّكِينَةَ عُنْوَانِ الْعَقْلِ ، ألوقار عُنْوَانِ النَّبْلِ ، ألمخلص حَرِيُّ بالإصابة أَ لِمَعْصِيَةِ تَمْنَعُ الْإِجَابَةِ ، أَ لِتَقْوَى ذَخِيرَةً الْمَعَانِي، الرِّفْقُ عُنْوَانِ السَّدَادِ ، أَ لِيُمَنَّ مَعَ الرِّفْقَ ، ألنجاة مَعَ الصِّدْقِ ، ألعدل قِوَامَ الرعیة ، أَ لَظُلْمُ بَوَارِ
ص: 292
الرَّعِيَّةُ ، ألعقل يُوجِبُ الْحَذَرُ ، الْجَهْلُ يُوجِبُ الْغُرَرِ ، أَ لِجَهْلِ أَدْوَى الدَّاءِ ، الشهوه أَضَرُّ الْأَعْدَاءِ .
هیچ دردی باجهل بميزان نرود و هیچ دشمنی چون شهوت زیان نرساند .
التَّقْوَى أَقْوَى أَسَاسٍ ، ألصبر أُوفِي لِبَاسِ ، أَ لِصِدْقِ مَنْجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ ألکذب مَهَانَةٍ وَ خِيَانَةُ ، ألعقل أَغْنَى الْغِنَاءُ ، أُلْحِقَ أَدْوَى الدَّاءِ ، أَ لَأَخَّرْتُ فوز السُّعَدَاءِ ، أَ لِدُنْيَا مُنْيَةِ الْأَشْقِيَاءِ .
آخرت فوز و فلاح اولیاست و دنیا غایت آرزوی اشقیا .
الْأَحْزَانِ سُقْمِ الْقُلُوبِ ، أَ لِخَلَفِ مثار الْحُرُوبِ ، ألساعات نَهْبٍ الاجال ، الاجال مَقْطَعِ الامال ، أَ لِعَجْزِ ثَمَرِ الْحَرَكَةِ ، أَ لِكَرَمِ عَمِلَ الْمَلْكَةِ ، أُلْحِقَ أَقْوَى ظَهِيرُ ، ألباطل أَضْعَفَ نَصِيرٍ ، ألتوفيق ممد الْعَقْلِ ، الْخِذْلَانُ ممد الْجَهْلِ ، ألحلم حِجَابُ الأفات ، ألورع جُنَّةُ مِنَ السیئات ، ألعفة شِيمَةُ الْأَكْيَاسِ ، ألشره سَجِيَّةُ الْأَرْجَاسَ ، النِّفَاقُ شَيْنُ الْأَخْلَاقِ ، الْبِشْرُ یونس الرفاق ، ألتفريط مُصِيبَةِ الْقَادِرُ ، أَ لَقَدَرَ يَغْلِبُ الحاذر ، الْأَمَلُ حِجَابُ الْأَجَلِ ، ألأدب كَمَالِ الرَّجُلِ ، ألتكبر فِي الْوَلَايَةِ ذُلُّ فِي الْعَزْلِ ، ألتعزز بِالتَّكَبُّرِ ذَلَّ ، أَ لِحَسُودٍ لَا شِفَاءَ لَهُ ، ألخائن لَا وَفَاءَ لَهُ ، المسئله مِفْتَاحُ الْفَقْرَ ، الجاج يُعَقِّبُ الضُّرَّ .
مسئلت مفتاح مسکنت است ولجاج جالب ضرر وخسارت .
ص: 293
الإستشارة عَيْنُ الْهِدَايَةِ ، الصِّدْقُ أَفْضَلُ رِوَايَةُ ، أَ لِهَوًى ضِدَّ الْعَقْلِ ، الْعَمَلَ قَائِدِ الْجَهْلِ ، أَ لِغَفْلَةِ ضِدَّ الْحَزْمِ ، الْغَفْلَةُ مرکب ألحلم ، التَّجَارِبُ عِلْمٍ مُسْتَفَادٍ ، ألإعتبار فِي الرَّشادِ ، الْحَيَاءُ تَمَامَ الْكَرَمِ ، الصِّحَّةُ أَفْضَلُ النِّعَمِ ، التَّوَاضُعُ سَلَّمَ الشَّرَفِ ، التکبر أُسُّ التَّلَفِ ، أللئيم الایستحيي ، أَ لَعِلْمُ لَا يَنْتَهِيَ ، أَ لَعَفُوُّ أَحْسَنُ الْإِحْسَانِ ، ألإحسان یسترق الْإِنْسَانِ ، الْفِتْنَةُ مَقْرُونَةُ بِالْفَنَاءِ ، الْمِحْنَةُ مَقْرُونَةُ بِحُبِّ الدُّنْيَا ، أَ لِهَوًى مَطِيَّةُ الْفِتَنِ ، الدُّنْيَا دَارُ الْمِحَنِ ، الطَّاعَةُ عَزَّ الْمُعْسِرِ ، الصَّدَقَةُ كَنْزِ الْمُوسِرِ ، الْمُقِرُّ بِالذَّنْبِ تَائِبُ ، الْمَغْلُوبُ بِالْحَقِّ غَالِبُ ، ألساعات تَنْقُصُ الْأَعْمَارِ الظُّلْمِ يدمر الدِّيَارِ .
هر ساعتی که میگندد چیزی از عمرمیکاهد و هر ستمی حادث میشودمملکت را بر باد میدهد ..
التَّوْبَةُ تَسْتَنْزِلُ الرَّحْمَةَ ، ألإصرار يَجْلِبُ النِّقْمَةَ ، الطَّاعَةُ تُسْتَدَرُّ الْمَثُوبَةَ ، المعصيه تَجْلِبُ الْعُقُوبَةَ ، الْبَشَاشَةُ تَجْلِبُ الْمَوَدَّةَ ، أَ لِإِنْصَافِ يَسْتَدِيمَ الْمَحَبَّةُ ، الْعَجْزُ يَطْمَعُ الْأَعْدَاءِ ، الخلاقة یهدم الْأُمَرَاءِ ، ألرأي بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ ، ألإذاعة شيمه الْأَغْمَارِ .
پوشیده داشتن أسرار کار خردمندان است و اذاعت سر خصلت نا مجرب و نادان .
ص: 294
أَلِغَالِبِ بِالشَّرِّ مَغْلُوبُ ، الْمُحَارِبُ لِلْحَقِّ مخروب ، الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْفِكَرُ ، النِّعَمُ تَدُومُ بِالشُّكْرِ ، الْيَأْسُ یعز الْأَسِيرِ ، الطَّمَعُ يُذِلُّ الْأَمِيرُ ، الْهَوَى مُظِلَّةُ الْفِتْنَةِ ، الْأَمَانَةُ نِظَامُ الْأَمْرِ ، الطَّاعَةُ تَعْظِيمِ الْأَمَانَةِ ، الْعَفْوُ أَحْسَنَ الْإِنْتِصَارِ ، الْكَرَمُ حُسْنِ الاصطبار ، الْحَزْمُ شِدَّةِ الإستظهار ، الْعِزُّ إِدْرَاكِ الْإِنْتِصَارِ ، الْبَاطِلُ يَزَلْ براكبه ، الظُّلْمُ يُرْدِي بِصَاحِبِهِ.
باطل سوار خود را بروی دراندازد دستم صاحب خود را هلاك سازد .
ألقناعة رَأْسِ الْغَنِيِّ ، ألورع أَسَاسُ التَّقْوَى ، الْحِرْصُ لزري بِالْمَرْءِ ألملک يُفْسِدُ الْأُخُوَّةُ ، الْعُزْلَةُ حِصْنُ التَّقْوَى ، أَ لِدُنْيَا غَنِيمَةُ الْحَمْقَى الْحَلِيمِ مَنِ احْتَمَلَ إِخْوَانِهِ ، الْكَاظِمُ مِنْ أَمَاتَ أضغانه.
حکیم کسی است که احتمال ناهمواریهای برادران خود کند و حقد و حسد خودرا بمیراند.
ألعاقل مَنْ أَحْرَزَ أَمْرِهِ ، الْجَاهِلُ مَنْ جَهِلَ قَدَرُهُ ، الصِّدْقُ صَلَاحُ كُلِّ شَيْ ءٍ ، الْكَذِبَ فَسَادِ كُلِّ شَيْ ءٍ ، الْمَوْتَ يَأْتِي عَلَى كُلِّ حَيُّ ، الصِّدْقُ يُؤْمِنْكَ وَ إِنْ خِفَّتِهِ ، الْكَذِبَ یرديك وَ إِنِ ائْتَمَنْتَهُ وَ السَّعَادَةُ مَا أَفْضَتْ إِلَى الْفَوْزِ ، الْقَنَاعَةُ تُؤَدِّيَ إِلَى الْعِزُّ ، الْعَالِمُ حَيٍّ وَ إِنْ كَانَ مَيِّتاً ، وَ الْجَاهِلُ میت وَ إِنْ كَانَ حَيّاً.
عالم زنده است اگر چه بمیرد و جاهل مرده است اگر چه زنده باشد .
الْمَوَاعِظَ كَهْفِ إِنْ وَعَاهَا ، الْأَمَانَةُ نُورٍ لِمَنْ رعاها ، الشَّرَهُ
ص: 295
جَامِعُ لِمَسَاوِي أَ لِعُيُوبِ ، الْحِرْصُ مُوْقِعُ فِي كَثِيرٍ مِنَ الذُّنُوبِ ، الْوَعْدُ قَرْضُ وَ الْبِرِّ إنجازه ، الْإِحْسَانُ ذُخْرُ وَ الْكَرِيمِ مِنْ حازه .
وعده قرضی است که ادای آن بوفای وعد است و احسان ذخیره و گنجینه وکریم کسی است که اندوخته کند.
الْمُحْسِنُ مِنْ صَدَقَةٍ أَقْوَالِهِ أَفْعَالِهِ ، الْكَيِّسُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ وَ أَخْلَصَ أَعْمَالِهِ .
محسن کسی است که راست کند اقوالش را افعالش و عاقل کسی است که بشناسد نفسش را وخالص کند اعمالش را.
الْمُعِينُ عَلَى الطَّاعَةِ خَيْرُ الْأَصْحَابِ ، الْفُرَصُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ ، الْغَيْبَةُ قُوَّةَ كِلَابِ النَّارِ ، الْأَمَلُ خَادِعْ غَارَ ضَارٍ .
غیبت کردن سگهای جهنم را روزی دادن ، و طول امل فریبنده و ضرر رسانده است.
أَلِوَاحِدٍ مِنَ الْأَعْدَاءِ کثير ، أَ لِمَلَكِ المشيد حَقِيرُ يَسِيرٍ ، الصَّدُوقُ مَنْ صَدَقَ عَيْبَهُ ، المنقوص مَسْتُورُ عَنْهُ عَيْبَهُ
صادق کسی است که تصدیق کند عیب خود را و ناقص کسی است که بر عیب خود بينا نباشد .
أَ ِفَقْدِ الممرض فقدالأحباب ، الثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ الْمُصَابِ التَّوْحِيدِ أَنْ لَا يَتَوَهَّمُ وَ التَّسْلِيمِ أَنْ لَا يُتَّهَمُ ، الشَّرَهُ رَأْسُ كُلِّ شَرٍّ ، الْعِفَّةُ رَأْسُ كُلِّ خَيْرٍ ، الْمَوَاعِظَ شِفَاءُ لِمَنْ عَمِلَ بِهَا ، الْأَمَانَةُ فَضِيلَةُ مَنْ أَدَّاهَا .
ص: 296
وعظ و نصیحت شنای امراض است از برای کسی که عمل کند وامانت فضیلتی است از برای کسی که نگاه دارد .
التَّحَمُّلَ مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِينَ ، النَّاسُ أَبْنَاءُ مَا یحسنون ، أَ لِصَاحِبِ كالر فَاتَّخِذْهُ مشاكلا ، أَ لَرَفِيقُ كالصديق فَاتَّخَذَ مُوَافِقاً ، السُّلْطَانُ الْجَائِرُ یحيف الْبَرِي ءَ ، الْأَمِيرُ السَّوْءِ يضطنع أبدي ، الْجَمَّالُ الظَّاهِرُ حَسَنَ الصُّورَةِ ، الْجَمَّالُ الْبَاطِنِ حُسْنِ السَّرِيرَةِ ، الْعَاقِلُ مَنْ أَمَاتَ شَهْوَتَهُ ، أَ قَوِيٍّ مِنْ قَمْعِ لَذَّتَهُ .
عاقل کسی است که شهوترا بمیراند و نیرومند کسی است که لذت راترك گوید .
الْمُجَرَّبِ أَحْكَمُ مِنِ الطَّبِيبِ ، الْقَرِيبُ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَبِيبُ ، الدُّنْيَا کیوم مَضَى وَ شَهْراً نقضى ، الدُّنْيَا دارالغرباء وَ مَوْطِنِ الْأَشْقِيَاءِ ، ألمستشير مُتَحَصِّنُ مِنَ السِّقْطِ ، ألمستبد متهور فِي الْغَلَطَ .
آنکس که کار باستشاره کند ایمن از لغزش وسقط باشد و مستبد برأي تهور ورزد و در غلط افتد .
ألوله بِالدُّنْيَا أَعْظَمُ فِتْنَةٍ ، وَ طَلَبِ شَهَوَاتِهَا أنکی مِحْنَةً ، ألمستشير عَلَى طُرُقِ النَّجَاحِ ، المستدرك عَلَى شَفَا صَلَاحُ ، أَ لِلِّسَانِ سَبُعُ إِنْ أطلقته عَقَرَ ، أَ لِغَضَبٍ شَرُّ إِنْ أطلقته دَمَّرَ .
زبان سگی را ماند که اگر رها کنی بگزد وغضب شری است که اگر عنان نکشی بکشد .
ص: 297
ألبغي عَجَّلَ شَيْ ءٍ عُقُوبَةً ، ألبر أَعْجَلَ شَيْ ءُ مَثُوبَةً ، أَ لَعِلْمُ كَثِيرُ وَ الْعَمَلِ قَلِيلُ ، الَّذِينَ ذُخْرُ وَ أَ لَعِلْمُ دَلِيلُ ، أَ لِدَوْلَةِ کما تُقْبَلُ تَدَبَّرَ ، الدُّنْيَا كَمَا تُجْبَرُ تَكْسِرُ .
دولت چنانکه روی میکند پشت میکند و دنیا چنانکه جبر شکسته میکند در هم میشکند .
أَلَعِلْمُ كَنْزِ عَظِيمُ لَا يَفْنَى ، ألعقل ثَوْبٍ جَدِيدٍ لا يَبْلى ، الْأَحْمَقُ لَا یحس بالهوان ، الْجَزَاءُ عَلَى الْإِحْسَانِ بِالْإِسَاءَةِ كُفْرَانِ ، أَ لِعَالِمٍ ینظر بِقَلْبِهِ وَ خَاطِرَهُ ، أَ لَجَاهِلُ يَنْظُرُ بِعَيْنِهِ وَ نَاظَرَهُ.
عالم بچشم دل بیناست و جاهل بچشم سر نگران است
ألشک یطفي نُورَ الْقَلْبِ ، أَطَاعَتْ تطفى غَضَبَ الرَّبِّ.
شك وشبهت نور قلب را فرو نشاند و طاعت خداوند غضب خدایرا بگرداند.
ألإيمان بَرِي ءُ مِنَ النِّفَاقِ ، أَ لِعَامِلِ مُنَزَّهُ عَنِ الزَّيْغِ وَ الشِّقَاقِ ، الصَّادِقُ عَلَى شَرَفٍ مَنْجَاةٍ وَ کرامة ، الْكَاذِبُ عَلَى شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ ، الصَّبْرُ أَهْوَنُ شَيْ ءَ عَلَى الدَّهْرِ ، الْحَزْمُ وَ الْفَضِيلَةِ فِي الصَّبْرِ ، ألعقل مُنَزَّهُ عَنِ المنکر آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ ، الْعَقْلُ حَيْثُ كَانَ إلف مَأْلُوفُ الصَّبْرُ خَيْرُ جُنُودُ الْمُؤْمِنِ ، الصِّدْقُ أَشْرَفَ خَلَائِقِ الْمُوقِنِ ، الْعَقْلُ شَجَرَةٍ ثَمَرِهَا السَّخَاءُ وَ الْوَفَاءِ ، الَّذِينَ شَجَرَةٍ أنصلها التَّسْلِيمِ وَ الرِّضَا .
عقل بیخی است که بار آن وفا و سخاست و دین درختی است که بیخ آن
ص: 298
تسلیم ورضاست.
إِخْلَاصُ التَّوْبَةِ یسقط الْحَوْبَةَ ، آفَةِ الْحَصْرِ تَضْعُفُ الْمَحَجَّةِ.
صافی شدن از بهر تو به گناه را بریزاند و نارسائی سخن برهانرا ضعیف کند.
الْقَدْرُ يَأْتِي عَلَى الْمُهْجَةِ ، الْحَسُودُ غَضْبَانُ عَلَى الْقَدَرِ ، المخاطر متهجم عَلَى الغور ، الْغَنِيُّ مِنَ استغنی بِالْقَنَاعَةِ ، الْعَزِيزُ مَنِ اغْتَرَّ بِالطَّاعَةِ ، الْأَبَاطِيلَ موقعة فِي الْأَضَالِيلِ ، الْبَخِيلُ متحجز بِالْمَعَاذِيرِ والتعاليل ، التَّفَكُّرُ فِي غَيْرِ الحکمة هوس ، الصَّمْتُ بِغَيْرِ تفکر خَرَسُ.
تفکر در غیر حکمت یاوگی و بیهوده روی است و خاموشی بيرون تفکر در حکمت کنگی وعجز در سخنرانی است .
الْخَلْقُ الْمَحْمُودُ مِنْ نَارِ الْعَقْلِ ، الْخَلْقُ الْمَذْمُومِ مِنْ ثِمَارِ الْجَهْلِ ، اللِّسَانُ میزان الْإِنْسَانِ ، الْكَذِبَ شَيْنُ اللِّسَانِ ، الْعَاقِلُ مَنْ اتَّعَظَ بِغَيْرِهِ وَ الْجَاهِلُ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ ، المغبوظ مَنْ قَوِيَ بقينه ، المعبون مِنْ فَسَدَ دِينِهِ ، أَ لِمُؤْمِنٍ مُنِيبٍ مُسْتَغْفِرٍ تَوَّابُ ، الْمُنَافِقُ مرایء مِصْرَ مُرْتابُ ، ألسعيد مَنْ أَخْلَصَ الطَّاعَةِ ، أَ لِغَنِيٍّ مَنْ آثَرَ الْقَنَاعَةِ ، الشُّكْرُ تَرْجُمَانُ النِّيَّةِ وَ لِسَانُ الطوية ، الْعَالِمُ الَّذِي لایمل مَنْ تَعْلَمْ أَ لَعِلْمُ ، الْحَلِيمُ الَّذِي لَا يَشُقُّ عَلَيْهِ مَؤُنَةً الْحُلُمَ .
عالم کسی است که آموزگاری علم برای دشوار نباشد و حلیم کسی است که احتمال حلم بروی ناهموار نیاید .
ص: 299
الْمُؤْمِنُ غريره النُّصْحِ وَ سَجِيَّتُهُ الْكَظْمِ ، الْأَيَّامُ تُوضِحُ السَّرَائِرِ الْكَامِنَةِ ، ألأعمال فِي الدُّنْيَا تِجَارَةٍ فِي الاخرة ، التَّأَنِّي فِي الْفِعْلِ يُؤْمِنُ الْخَطَلَ ، التَّثَبُّتُ فِي الْقَوْلِ يُؤْمِنُ الزَّلَلِ ، ألمواساة أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ ، الْمُدَارَاةُ أَجْمَلُ الْخِلَالِ ، الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا الرَّاحَةُ الْعُظْمَى ، الِاسْتِهْتَارُ لِلنِّسَاءِ شِيمَةُ النوكي ، ألإتكال عَلَى الْقَضَاءِ أَرْوَحُ ، الِاشْتِغَالُ بتهذيب النَّفْسِ أَصْلَحَ ، ألحرحر وَ إِنْ مَسَّهُ الضُّرَّ ، الْعَبْدُ عَبْدٍ وَ إِنْ سَاعِدِهِ الْقَدْرِ .
آزاده آزاده است اگر چه در تنگی و بلاافتد و بنده بنده است اگر چه دنیا با او اقبال کند.
ألعقل صُعُودِ إِلَى عِلِّيِّينَ ، ألهوي نُزُولِ إِلَى أَسْفَلِ سَافِلِينَ ، التَّجَاوُزِ عَلَى إفاتة الْحَقِّ أَمَانَةٍ ، التظافر عَلَى نُصْرَةِ الْبَاطِلِ خِيَانَةُ ، الْمَعْرُوفُ أنمي زَرْعُ وَ أَفْضَلُ کنز ، التَّقْوَى أَوْ ثِقْ حِصْنٍ وَ أُوَقِّي حِرْزٍ ، الْغَنِيُّ عَنِ الْمُلُوكِ أَفْضَلُ مِلْكٍ ، الْجُرْأَةُ عَلَى السُّلْطَانِ أَعْجَلَ هَلَكَ.
استغنای از درگاه پادشاهان عظیم سلطنتی است و جرئت و جسارت بر سلطان برهلاك خویش عجلتی .
الْجَهْلُ یزل الْقَدَمِ وَ يُورِثُ النَّدَمِ ، الْحَيَاءُ تَمَامَ الْكَرْمِ وَ أَحْسَنِ الشِّيَمِ ، الدَّيْنَ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْعَقْلِ ، الرَّعِيَّةُ لأيصلحها إِلَّا الْعَدْلُ ، الْحِقْدُ خَلَقَ دَنِيُّ وَ عَرَضَ مَرَدَّ.
حسد خلقی پست وخصالی مهلك است .
ص: 300
الْبِشْرُ إئتداء صَنِيعَةً بغیر مَؤُنَةً ، السَّيِّدُ مِنَ تَحْمِلُ المؤنة وَ جَادَ بِالْمَعُونَةِ ، التَّوَاضُعُ مِنْ مَصَائِدِ الشَّرَفِ ، الْحَازِمَ مِنْ تَجَنُّبِ التَّبْذِيرُ وَ عَافِ السَّرَفِ.
تواضع صیدگاهی است که نخجير شرف و بزرگی میکند و دوراندیش کسی که از تبذیر مال و اسراف کناره میجوید.
الصَّدَقَةُ تَقِي مَصَارِعَ السَّوْءِ ، الْمُذْنِبُ عَلَى بَصِيرَةٍ غَيْرِ مُسْتَحِقِّ للعفو ، الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِي ءِ يَصْلُحُ الْعَدُوِّ ، الصَّدَقَةُ فِي الشَّرَّ مِنْ أَفْضَلِ الْبِرِّ ، الزَّهْوُ فِي أَ لِغَنِيٍّ يَبْذُرُ الذُّلَّ فِي الْفَقْرَ ، الْعَاقِلُ مَنْ يَزْهَدُ فِيمَا يَرْغَبُ فِيهِ الْجَاهِلِ ، الْكِيسَ صَدِيقِهِ الْحَقِّ وَ عَدُوَّهُ الْبَاطِلِ ، النَّاسُ رَجُلَانِ : جَوَادُ لَا يَجِدُ وَ وَاجِدُ لَا يسعف ، اللَّئِيمُ إِذَا قَدَرَ أَفْحَشُ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ ، الْكَرِيمُ إِذَا أَيْسَرَ أَسْعَفَ وَ إِذَا أَعْسَرَ خَفَّفَ، اللَّئِيمُ إِذَا أَعْطَى حِقْدٍ وَ إِذَا أَعْطَى جَحَدَ ، الْمَعْرُوفُ کنز فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُوَدِّعَهُ ، ألاصطناع ذُخْرُ فَارْتَدْ عِنْدَ مَنْ تَضَعُهُ ، المخذول مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللِّئَامِ حَاجَةٍ ، اللَّجَاجَةَ تُورَثُ مَا لَيْسَ لِلْمَرْءِ إِلَيْهِ حَاجَةٍ ، الْكَاتِمَ لِلْعِلْمِ غَيْرِ وَاثِقٍ بالإصابة فِيهِ ، التَّارِكُ لِلْعَمَلِ غَيْرِ مُوقِنُ بِالثَّوَابِ عَلَيْهِ ، الْفَقْرَ وَ الْغَنِيِّ بُعْداً لِعَرَضِ عَلَى اللَّهِ ، الْعَفْوُ مَعَ الْقُدْرَةِ جُنَّةُ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ ، الْحَيَاءُ مِنَ اللَّهِ يَمْحُو کثير الْخَطَايَا ، الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ یهون عَظِيمُ الرَّزَايَا ، الْحِرْصُ يَنْقُصُ قَدَرَ
ص: 301
الرَّجُلُ وَ لَا یزيد فِي رِزْقِهِ ، المخاضمة تُبْدِي سَفَهُ الرَّجُلِ وَ لَا يَزِيدُ فِي حَقِّهِ .
حرص زیان میرساند قدر مرد را وزیاد نمیکند رزق اورا و مخاصمت آشکارمیکند سفاهت مرد را و افزون نمیکند حق اورا .
[ أَ لِنَفْسٍ ] الشَّرِيفَةِ لَا تُثَقِّلْ عَلَيْهَا المونات ، أَ لِنَفْسِ الدَّنِيَّةِ لاتنفك عَنْ الدنيات ، التَّقْوَى حِصْنُ مَنِيعُ لِمَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ ألتوكل كِفَايَةُ شَرِيفَةً لِمَنْ اعْتَمَدَ عَلَيْهِ.
پرهیز کاری محکم پناهی است از برای کسی که پناهنده شود و توکل کافی وكافل شریفی است از برای کسی که اعتماد کند.
أَلِإِخْلَاصِ خَطَرٍ عَظِيمٍ حَتَّى يَنْظُرَ ماذا يُخْتَمُ لَهُ .
اخلاص در راه حق خطرناك است تا گاهی که از مراقی طلب بقمامت صعود کند .
الْحِرْصُ ذُلُّ وَ مَهَانَةُ لِمُسْتَشْعِرِهِ ، أَكْبَرُ دَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ ، الْكَرِيمُ مَنْ تَجَنَّبَ الْمَحَارِمَ وَ تَنَزَّهَ عَنِ الْعُيُوبِ ، ألحرص رَأْسِ الْفَقْرَ وَ أُسِّ الشَّرِّ ، الغشوش لِسَانِهِ حُلْوٍ وَ قَلْبُهُ ، ألمنافق لِسَانِهِ يُسْرٍ وَ قَلْبُهُ یضر.
مردم دوروی را زبانی آغشته بحلاوت و قلبی آغشته بمرار تست منافق با زبان شاد میکند و با دل زیان میرساند .
ألمرائي ظَاهِرُهُ جَمِيلٍ وَ بَاطِنُهُ عَلِيلُ ، ألمنافق قَوْلِهِ جَمِيلِ فَعَلَهُ الدَّاءَ الدَّخِيلِ ، أَ لَعِلْمُ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ ، ألأمانة تُؤَدِّيَ إِلَى الصِّدْقِ ، الْجَهْلُ وَ الْحَسَدُ مأنة وَ مَضَرَّةٍ ، أَ لِحَسُودٍ وَ الْحَقُودُ لَا تَدُومُ لَهُمْ مَسَرَّةً
ص: 302
أَلَعِلْمُ بغیر عَمِلَ وَبَالَ ، الْعَمَلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ ضَلالٍ ، أَ لِمُؤْمِنٍ صَدُوقَ اللِّسَانِ بَذُولُ الْإِحْسَانِ ، الصَّبْرُ عَلَى الْمُصِيبَةِ يُجْزِلُ الْمَثُوبَةَ ، ألكذب يُرْدِي صَاحِبِهِ وَ يُنْجِي مجانبه ، أَ لِعُسْرِ یشين الْأَخْلَاقِ وَ یوحش الرفاق ، السَّخَاءُ یكسب الْمَحَبَّةِ وَ الْأَخْلَاقِ .
فقر زشت میکند اخلاق را و پراکنده میسازد دوستان را وسخا موجب دوستی میشود وزینت اخلاق میکند. ألسيء الْخَلْقِ كَثِيرِ الطَّيْشُ مُنَغِّصِ الْعَيْشِ ، ألوفاء حِلْيَةُ الْعَقْلِ وَ عُنْوَانِ النَّبْلِ ، أَ لِاحْتِمَالِ بُرْهَانُ الْعَقْلِ وَ عُنْوَانِ الْفَضْلِ ، أَ لِكَرَمِ حُسْنِ السَّجِيَّةِ وَ اجْتِنَابِ الدَّنِيَّةِ ، ألأمل يُقَارِبُ الْمَنِيَّةَ وَ يُبَاعِدُ الأمينية ، الشَّجَاعَةُ نَضْرَةً حَاضِرَةٍ وَ فَضِيلَةً ظَاهِرَةُ ، أَ لِعُمَرَ وِرَاثَةُ كَرِيمَةُ نِعْمَةٍ عميمة ، أَ لِإِنْصَافِ يَرْفَعُ الِاخْتِلَافِ وَ يُوجِبُ الإیتلاف .
انصاف رفع مخاصمت میکند و سبب مسالمت میشود .
أَلِغَضَبٍ يُرْدِي صَاحِبِهِ وَ يُبْدِي مَعَايِبِهِ.
غضب هلاك میکند صاحبش را وظاهر میسازد معایبش را .
أَلِعَالِمٍ مَنْ شَهِدْتَ بِصِحَّةِ أَقْوَالِهِ أَفْعَالِهِ ، أنورع مِنْ تَنَزَّهْتُ نَفْسِهِ وَ ظَهَرَتْ جَلَالَتِهِ .
پارسا کسی است که پاکیزه کند نفس را و ظاهر سازد جلالت او را .
ألمرء ابْنِ سَاعَتِهِ ، ألعاقل عَدُوُّ لَذَّتَهُ ، أَ لَجَاهِلُ عَبْدَ شَهْوَتُهُ ، الدِّينُ
ص: 303
أَقْوَى عِمَادُ ، التقوي خَيْرُ زَادَ ، ألمعذرة بُرْهَانُ الْعَقْلِ ، ألحلم عُنْوَانِ الْفَضْلِ ، ألحمق أَضَرَّ الْأَصْحَابِ ، أَشِرْ أَقْبَحَ الْأَبْوَابِ .
حمق زیانکارتر رفیقی از اصحابست وشرزشت تر بابی از ابواب .
أَلَعَفُوُّ تَاجُ الْمَكَارِمِ ، الْمَعْرُوفُ أَفْضَلُ المعانم ، اللِّسَانُ تَرْجُمَانُ الْعَقْلِ ، الْعِلْمُ مِصْبَاحُ الْعَقْلِ ، الصِّيَانَةِ رَأْسِ الْمَرْوَةِ ، الْعِفَّةُ أَصْلِ الْفُتُوَّةِ ، الذکر مِفْتَاحُ الْأُنْسَ ، الْمَعْرِفَةُ فوز بِالْقُدْسِ ، التَّوَكُّلُ حِصْنِ الْمُحْكَمَةِ ، [ التَّوْفِيقُ ] الْحَقُّ سیف قَاطِعُ ، ألباطل غُرُورٍ خَادِعْ ، ألايمان شَفِيعُ مُنْجِحُ ألبر عَمِلَ مُصْلِحٍ ، ألغل دَاءِ الْقُلُوبِ ، الْحَسَدُ رَأْسُ العیوب ، الرِّفْقُ ضِدَّ الْمُخَالَفَةِ ، أَلِبَشَرٍ يطفيء نَارَ الْمُعَانَدَةِ ، الْجَفَاءُ يُفْسِدُ الْإِخَاءَ ، الْوَفَاءُ عُنْوَانِ الصَّفَاءِ ، الْمُذِيعُ الْخَائِنُ سَوَاءُ ، الْحَيَاءُ قَرِينَ المفاف ، الْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ ، الْفُجُورُ مِنْ شِيَمِ الْكُفَّارِ ، الْعَاقِلُ يَطْلُبُ الْكَمَالِ ، الْجَاهِلُ يَطْلُبُ الْمَالِ ، الْهَوَى شَرِيكُ الْعَمَى ، ألأذي يَجْلِبُ القلى ، الإعتبار مُنْذِرُ نَاصِحٍ ، الطَّاعَةُ مَتْجَرِ رَابِحُ.
پند گرفتن از دنیا ناصحی است بيم دهنده و طاعت خداوند تجارتی است سود رساننده .
أُلْحِقَ أَفْضَلُ سَبِيلُ ، الْعِلْمُ خَيْرُ دَلِيلٍ ، الخشيه شِيمَةُ السُّعَدَاءِ ، ألورع شِعَارُ الْأَتْقِيَاءِ .
خدا ترسی صفت اولیاست و پرهیزکاری شعار اتقياء .
ص: 304
للئام أَصْبِرُ أَجْسَاداً ، الْكِرَامُ أَصْبِرُ أَنْفَاساً ، أليقين جِلْبَابُ الْأَكْيَاسِ ، أَ لِإِخْلَاصِ شيمه أَفَاضِلِ النَّاسِ ، أَ لِجَهْلِ یفسد الْمَعَادِ ، ألإعجاب يَمْنَعُ الِازْدِيَادَ ، أَ لَعَجَبُ أَضَرَّ قَرِينُ ، ألهواء دَاءُ دَفِينُ ، الذِّكْرُ نَرَ وَ وَ رُشْدُ ، النِّسْيَانُ ظَلَمْتُ نَقْدُ ، ألتوكل أَفْضَلُ عَمَلٍ ، ألثقه بِاللَّهِ أقوی أَمَلٍ ، ألإيثار شِيمَةُ الْأَبْرَارِ ، ألإحتكار شِيمَةُ الْفُجَّارِ ، أَ لَعِلْمُ أَجَلٍ بِضَاعَةً ، التَّقْوَى أَزْكَى زِرَاعَةٍ ، ألنصح يُثْمِرَ الْمَحَبَّةُ ، ألغش يَكْسِبُ للمحنة ، أَ لِطَاعَةِ أُوَقِّي حِرْزٍ ، الْقَنَاعَةُ أَبْقَى عَزَّ
طاعت یزدان حرزی نگاه دارنده است و قناعت عزی پاینده .
ألامال لَا تَنْتَهِي ، أَ لَجَاهِلُ لَا يَرْعَوِيَ ، ألفكر يَهْدِي إِلَى الرشاي ، ألعقل حِفْظُ التَّجَارِبَ ، الصَّدِيقُ أَقْرَبُ الْأَقَارِبِ.
عاقل کارمجرب را از دست نگذاردو رفیق صدیق را نزدیکتر از خویشاوندان شمارد .
ألصبر ثَمَرَةُ الْإِيمَانِ ، أَ لِمَنْ ینکد الْإِحْسَانِ ، الصَّمْتُ وَقَارٍ وَ سَلَامَةٍ ، الْعَدْلُ فوز وَ کرامة ، أَ لَعِلْمُ حَيْوَةَ وَ شِفَاءُ ، أَ لِجَهْلِ دَاءٍ عباء ، ألحرص ذُلُّ وَ عَنَاءُ .
علم شفای آلام است و جهل جالب اسقام وحرص ذلت انام .
الْعَدْلُ قِوَامُ الرَّعِيَّةِ ، ألشريعة صَلَاحُ الْبَرِيَّةِ ، الْجُنُودِ حُصُونُ الرَّعِيَّةِ الْعَادَةِ طَبَعَ ثَانٍ ، ألعدل فَضِيلَةُ السُّلْطَانِ ، الْخَطُّ لِسَانِ الْيَدِ ، ألفكر
ص: 305
یهدي إِلَى الرُّشْدِ .
نگارش دست را زبان است و تفکر رشد را بیان .
أُلْحِقَ أَقْوَى ظَهِيرُ ، ألباطل أَضْعَفَ نَصِيرٍ ، ألتوفيق ممد الْعَقْلِ ، ألخذلان ممد الْجَهْلِ ، الشَّكُّ یحبط الْإِيمَانِ ، ألحرص یفسد الْإِيقَانِ ، الرِّضَا ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، أَ لِإِخْلَاصِ غَايَةُ الدِّينِ ، الْبِشْرُ یونس الرفاق ، ألنفاق یفسد الْإِيمَانِ ، ألكذب يُزْرِي بِالْإِنْسَانِ ، الصَّبْرُ عِدَّةِ الْبَلَاءِ ، الشُّكْرُ زین النَّعْمَاءِ.
صبر در بلایا اعداد میکند رفع بلا را وشکر بر نعما زینت میدهد و زیاد میکنند نعما را
ألقنوع عُنْوَانِ الرِّضَا ، ألصبر عَدُوُّ الْفَقْرَ ، ألصبر أَدْفَعُ للضر ، أَ لِكَرَمِ أَشْرَفَ السودد ، الصَّبْرُ أَفْضَلُ الْعِدَدِ ، السَّخَاءُ ثَمَرِ الصَّفَاءِ ، ألبخل يُنْتَجُ الْبَغْضَاءَ ، أَ لِبَخِيلٍ أَبَداً ذَلِيلُ ، الْحَسُودُ أَبَداً عَلِيلُ .
بخیل همیشه خوار است و حدود پیوسته بیمار .
السَّكِينَةَ عُنْوَانِ الْعَقْلِ ، ألوفاه بُرْهَانُ النِّيلِ ، ألخرق شَيْنُ الْخُلُقِ ، الْخُرْقُ شَرُّ خُلُقٍ ، ألمتأني حَرِيُّ بالإصابة ، ألمخلص حَرِيُّ بِالْإِجَابَةِ الْيَمَنِ مَعَ الرِّفْقَ ، ألنجاة مَعَ الصِّدْقِ ، ألعصر فِي الْأَخْلَاقِ ، التسهل بَذَّرَ الْأَرْزَاقَ .
ص: 306
تنگدستی مرد را بسو، خلق کشاند و تحصیل معاش تخم روزی افشاند .
أَلَظُلْمُ أَمِ الرَّذَائِلِ ، الْإِنْصَافُ أَفْضَلُ الْفَضَائِلِ ، ألعدل قِوَامَ الْبَرِيَّةِ الظُّلْمِ بَوَارِ الرَّعِيَّةِ ، التَّقْوَى أَقْوَى أَسَاسٍ ، ألصبر أُوَقِّي لِبَاسِ ، النُّزْهَةِ آيَةَ الْعِفَّةِ ، ألسفه يَجْلِبُ الشَّرَّ ، أَ لَذِكْرُ شَرْحِ الصَّدْرِ ، أليقين يُثْمِرَ الزُّهْدِ ، النَّصِيحَةَ یثمر الْوُدَّ ، ألمروة إِنْجَازُ الْوَعْدِ ، ألايمان أَعْلَى غَايَةٍ ، أَ لَحَزِنَ شِعَارُ الْمُؤْمِنِينَ ، الْيَقِينُ أَفْضَلُ عِبَادَةٍ ، الْمَعْرُوفُ أَشْرَفَ سِيَادَةَ ، ألتوفيق رَأْسِ السَّعَادَةِ ، أَلَا خَلَاصِ مِلَاكُ الْعِبَادَةِ ، الْإِخْلَاصُ أَعْلَى الْإِيمَانِ، ألايثار غَايَةِ الْإِحْسَانِ ، أَ لِقُدْرَةٍ یزيلها الْعُدْوَانِ ألإساءة يَمْحُوَهَا الْإِحْسَانِ ، الْكُفْرُ يمحاة الْإِيمَانِ ، ألزهد قَصْرُ الْأَمَلِ الْإِيقَانُ إِخْلَاصِ الْعَمَلَ ، الْأَمَلُ يُنْسِي الْأَجَلِ ، أَ لَظُلْمُ تَبِعَاتُ مُوبِقَاتُ ألفكر يُفِيدُ الْحِكْمَةِ ، الإعتبار یثمر الْعِصْمَةِ ، ألندم عَلَى الْخَطِيئَةِ یمحو هَا ، الْعُجْبُ بِالْحَسَنَةِ یخبطها ، الْغَيْبَةُ آيَةَ الْمُنَافِقِ ، النميمه شِيمَةُ المارق ، التسلیم ثَمَرَةُ الْحُلُمَ ، الرِّفْقُ يُؤَدِّي إِلَى السَّلَمُ ، التجوع أَنْفَعُ الدَّوَاءَ ، الشِّبَعُ یکثر الْأَدْوَاءِ ، الإستغفار دَوَاءُ الذُّنُوبِ ، أَ لِكَرَمِ سَاتِرِ الْعُيُوبِ ، الْخَيْرُ لَا يَفْنَى ، أَ لِشَرِّ یعاقب عَلَيْهِ يُجْزَى ، أَ لِإِنْصَافِ زین الْإِمْرَةُ ، أَ لَعَفُوُّ زکوة الْقُدْرَةِ ، أللجاج بَذَّرَ الشَّرِّ ، أَ لِجَهْلِ فَسَادِ كُلِّ أَمْرٍ ، أليأس عِتْقُ صریح . الإحتمال خَلَقَ صحیح ، التَّقْوَى مِفْتَاحُ
ص: 307
الصَّلَاحُ ، ألتوفيق رَأْسِ النَّجَاحِ ، التَّوْفِيقَ عناية الرَّحْمَنِ ، أَ لِقُدْرَةٍ تُنْسِي الْحَفِيظَةِ ، أَ لَعَجَبُ يُورِثُ النَّقِيصَةِ ، السُّلُوُّ حاصد الشَّوْقِ ، أَ لِصِدْقِ لِسَانِ الْحَقِّ ، أَ لِهَوًى قَرِينَ مَهْلَكٍ ، الْعَادَةُ عِدَّةٍ عَدُوُّ متملك ، الْعَاقِلُ مَهْمُومُ مَغْمُومُ ، أَ لِشَرَفِ إصطناع الْعَشِيرَةِ ، ألکرم احْتِمَالِ الْجَرِيرَةِ ، الْحِقْدُ الْأُمِّ العیوب ، الْأَدَبُ أَحْسَنَ سَجِيَّةٍ ، ألمروة اجْتِنَابِ الدِّينِيَّةِ ، الخيانه رَأْسُ النِّفَاقِ ، أَكْذَبَ شَيْنُ الْأَخْلَاقِ ، الْإِنْصَافُ أَفْضَلُ الشِّيَمِ ، ألإفضال أَفْضَلُ الْكَرَمُ ، الْعَافِيَةَ أَ هُنَا النِّعَمِ ، الْعَمَلَ رَفِيقُ المؤين ، ألبر غَنِيمَةُ الْحَازِمَ ، الْإِيثَارِ أَعْلَى الْمَكَارِمِ ، التَّفْرِيطِ مُصِيبَةِ الْقَادِرُ ، أَ لَقَدَرَ یغلب الحاذر ، الْأَدَبُ صُورَةِ الْعَقْلِ ، ألأمل حِجَابُ الْأَجَلِ ، الْأَدَبُ جَمَالِ الرَّجُلِ ، أمرء لَا يَصْحَبُهُ إِلَّا الْعَمَلَ ، أَ لَعِلْمُ أَصْلِ الْحُلُمَ ، الْحِلْمَ زِينَةُ الْعَالِمُ ، أَ لِحَسُودٍ لَا شِفَاءَ لَهُ ، ألحقود لأ زَاجِرُ لَهُ ، الْخَائِنُ لأ وَفَاءَ لَهُ ، ألمعجب لَا عَقْلَ لَهُ ، أَ لِمَمْلُوكٍ مَوَدَّةَ لَهُ ، ألأمل لَا غَايَةَ لَهُ ، أَ لَخَائِفُ لَا عَيْشَ لَهُ ، اللئیم لَا مُرُوَّةَ لَهُ ، أَ لِفَاسِقٍ لَا عَفَتْ لَهُ ، أَ لِحَسُودٍ لَا يَسُودُ الْفَائِتِ لَا يَعُودُ ، ألمسئلة مِفْتَاحُ الْفَقْرَ ، أللجاج يُعَقِّبُ الضُّرَّ .
مسئلت مفتاح مسکنت است ولجاج مورث مضرت .
ألنميمه شَرِّ رِوَايَةُ ، أَ لَعِلْمُ أَشْرَفَ هِدَايَةَ .
سخن چینی بدترین روایت است و علم بهترین هدایت .
ص: 308
أَ لَقَدَرَ يَغْلِبُ الْحَذَرُ ، وَ الزَّمَانِ یريك ألغیر ، أَ لِدُنْيَا مُحِلُّ الْعِبَرُ ، ألعقل يُوجِبُ الْحَذَرُ ، الصَّبْرُ خَيْرُ مَبْنِيُّ ، ألحياء خَلَقَ مَرْضِيٍّ ، ألتجارب عِلْمٍ مُسْتَفَادٍ ، الإعتبار يُفِيدُ الرَّشادِ ، ألأمل رَفِيقُ مُونِسِ ، التَّبْذِيرَ قَرِينَ مُفْلِسُ ، الْوَفَاءُ حِصْنٍ السودد ، ألإخوان أَفْضَلُ يستحیي ، اللئیم لَا بتغيي ، أليلم لَا يَنْتَهِيَ ، الْفِتْنَةُ مَقْرُونَةُ بِالْعَنَاءِ ، ألمحنه مَقْرُونَةُ بِحُبِّ الدُّنْيَا ، أَ لِهَوًى مَطِيَّةُ الْفِتَنِ ، أَ لِدُنْيَا دَارِ الْمِحَنِ، الطَّاعَةُ عَزَّ الْمُعْسِرِ ، الصَّدَقَةُ كَنْزِ الْمُوسِرِ ، أَلِيمَيْنِ ألفاجرة يَخْرَبُ الدِّيَارِ ، ألتوبة تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ ، الْإِصْرَارُ یجلب النَّقِمَةَ ، الطاعه تُسْتَدَرُّ الْمَثُوبَةَ ، ألمعصیة تَجْلِبُ الْعُقُوبَةَ .
طاعت پستان ثواب کاری میدوشد و معصیت در اخذ عقوبت میکوشد.
أَ لِغَيْبَةِ جَهِلَ الْفَاجِرِ ، الْجَنَّةُ مَالِ الْفَائِزِ ، ألبشاشه حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ الْإِنْصَافِ یستديم الْمَحَبَّةُ ، ألحزم بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ ، أللجاجة تُفْسِدُ الرَّأْيِ .
خردمند کار بجولان اندیشه کند ولجاج اندیشه را پریشیده کند .
الزُّهْدُ شِيمَةُ الْمُتَّقِينَ وَ سَجِيَّةِ الْأَوَّابِينَ ، التَّقْوَى ثَمَرَةُ الدِّينِ وَ إِمَارَةِ الْمُتَّقِينَ ، ألعقل غَرِيزَةُ (1) تَزِيدُ بِالْعِلْمِ وَ التَّجَارِبَ ، اللَّجَاجِ يُنْتَجُ الْحُرُوبِ وَ يوغر الْقُلُوبِ الْعُلَمَاءِ غُرَبَاءُ لِكَثْرَةِ الْجُهَّالِ ، ألناجون مِنَ الدُّنْيا قَلِيلُ لِغَلَبَةِ الْهَوَى وَ الضَّلَالِ ، الْمُذْنِبُ بِغَيْرِ عِلْمٍ بَرْيِ مِنَ الذَّنْبِ .
ص: 309
الدُّنْيَا مليئة بِالْمَصَائِبِ وَ النَّوَائِبِ ، ألعاقل مَنْ هَجَرَ شَهْوَتَهُ وَ بَاعَ دُنْيَاهُ بِآخِرَتِهِ.
عاقل کسی است که بترك شهوت بکوشد ودنیا را بأخرت بفروشد .
الْمُؤْمِنُ عَفِيفُ مقتنع متنزه متورع ، ألصبر عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ أَهْوَنُ مِنَ الصَّبْرِ عَلَى عُقُوبَتَهُ .
صبر کردن بر مشقت طاعت سهل تر است از صبر کردن برزحمت عقوبت .
ألباطل صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيَا مَذْمُومُ وَ فِي الأخرة عَذَابِهِ لموم ، أَ لَظُلْمُ يَزَلِ الْقَدَمِ وَ يَسْلُبُ النِّعَمَ وَ يُهْلِكَ الامم ، الْعِلْمَ يَدُلُّ عَلَى ألعقل فَمَنْ عَلِمَ عَقْلُ .
ستم میلغزاند قدم را بر میکند نعم را وهلاك میکند امم را. علم دلالت میکند بر عقل پس هر کسی عالم است عاقل است .
أَلَعِلْمُ مُحِيَ النَّفْسِ وَ مُنِيرِ الْعَقْلِ وَ مُمِيتُ أَ لِجَهْلِ ، ألعاقل مِنْ عَقْلٍ لِسَانَهُ إِلَّا مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ .
عاقل کسی است که زبان خویش را ببندد مگر از ذکر خدا .
أَلِمُؤْمِنٍ شَاكِرٍ فِي السِّرِّ صَابِرٍ فِي الشَّرِّ خَائِفُ فِي الرَّخَاءِ ، أَ لِمُؤْمِنٍ عَفِيفُ فِي أَ لَعْنِي متنزه عَنِ الدُّنْيَا ، أَ لِزِينَةٍ بِحُسْنِ الثَّوَابِ لَا بِحُسْنِ الشَّبَابِ ، أَ لِرِفْقٍ مِصْبَاحُ الصَّوَابِ وَ شِيمَةُ ذَوِي الْأَلْبابِ ، ألؤصلة بِاللَّهِ تَعَالَى فِي الِانْقِطَاعِ عَنِ النَّاسِ .
ص: 310
قرب درگاه یزدان بانقطاع از مردمان است.
الْخَلَاصَ مِنْ أَثَرِ الطَّمَعُ باكتساب الْيَأْسُ ، الْعِلْمُ ثَمَرَةُ الحکمة وَ الصَّوَابُ مِنْ فَرَوَّعَهَا ، الْكَرَمُ نتيجة عُلُوُّ الْهِمَّةِ ، ألجود فِي اللَّهِ عِبَادَةِ الْمُقَرَّبِينَ ، أَ لَخَشِيتُ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ شِيَمِ الْمُتَّقِينَ ، التَّنَزُّهُ عَنِ الْمَعَاصِي عِبَادَةُ التَّوَّابِينَ .
بخشش در راه خدا عبادت مقربان و خوف از عذاب خدا صفت پرهیزکاران ومجانبت از معاصی عبادت توبه کنندگان است .
التَّوَانِي فِي الدُّنْيَا إِضَاعَةُ وَ فِي الأخرة حَسْرَةً ، الْجَنَّةُ خَيْرُ مَالُ وَ النَّارِ شَرِّ مُقِيلَ ، ألمعونه مِنَ اللَّهِ عَلَى قَدْرِ الؤنة ، الْإِفْرَاطِ فِي الْمَلَامَةِ يَشِبُّ نِيرَانِ اللَّجَاجَةَ.
افراط در ملامت افروختن آتش لجاجت است .
الْجُوعُ خَيْرُ مِنْ ذُلِّ الْخُضُوعِ ، ألقانع نَاجٍ مِنْ آفَاتِ الْمَطَامِعِ ، الْجَاهِلُ يَسْتَوْحِشُ یستأنس بِهِ ألحكیم ، أَ لِمَعْرُوفِ غُلُّ لَا يفکه إِلَّا شکر وَ مُكَافَاةِ.
احسان کس بر گردن مردم غلی است که گشوده نمیشود مگر شکر آن بگذارند یا بمثل آن پاداش کنند .
أُلْحِقَ أَبْلَجُ مُنَزَّهُ عَنِ الْمُحَابَاةَ والمراياة ، أَ لِمُؤْمِنٍ بَيْنَ نِعْمَةً وَ خَطِيئَةٍ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الشُّكْرُ وَ الإستغفار ، أَ لِكَمَالِ فِي ثَلَاثٍ : الصَّبْرُ عَلَى
ص: 311
النَّوَائِبِ ، وَ التورع فِي الْمَطَالِبِ ، وَ إسعاف الطَّالِبِ . أَ لِعَالِمٍ يُعْرَفُ الْجَاهِلُ لِأَنَّهُ كَانَ قَبْلَ جَاهِلًا ، أَ لَجَاهِلُ لَا یعرف الْعَالِمِ لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مِنْ قَبْلِ عَالِماً .
عالم میشناسد جاهل را از بهر آنکه از پیش جاهل بود و جاهل نمیشناسد عالم را از بهر آنکه از پیش عالم نبود .
الْمُؤْمِنُ حَذَرَ مَنْ وَ بِهِ أَبَداً يَخَافُ الْبَلَاءِ وَ يَرْجُو رَحْمَةَ رَبَّهُ ، ألعقل وَ الْعِلْمُ مَقْرُونَانِ فِي قَرْنٍ لَا يَفْتَرِقَانِ وَ لَا يتباينان ، الْعَارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسِهِ وَ أَعْتَقَهَا وَ نزهها مِنْ كُلِّ مَا يُبْعِدُ هَا وَ یوبقها.
عارف کسی است که می شناسد نفس خود را و آزاد میکند او را دور میدارد اورا از هرچه اورا از خداوند دور میدارد
الْأَحْمَقُ لَا يُحَسُّ بالهوان وَ لَا يَنْفَكُّ مِنَ نَقَصَ وَ خُسْرَانُ .
احمق کسی است که خوارمایگی وذلت را نداند و از نقص وخسران جدا نشود .
ألبكاه مِنْ خَوْفِ الْبُعْدِ عَنِ اللَّهِ عِبَادَةِ الْعَارِفِينَ ، التَّفَكُّرُ فِي مَلَكُوتِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ عَبَّادِ الْمُخْلَصِينَ ، ألحجر وَ الْعَصَبِ (1) فِي الدَّارِ فن بخرابها ، الْإِخْوَانُ فِي اللَّهِ تَدُومُ مَوَدَّتَهُمْ لِدَوَامِ سَبَبِهَا وَ الْإِخْوَانِ فِي الدُّنْيَا تَنْقَطِعُ مَوَدَّتَهُمْ لسرعة انْقِطَاعِ أَسْبَابِهَا.
آنان که در راه حق عقد مواخاة كند محبت ایشان پاینده باشد چه سبب آن محبت پاینده است و آنانکه از بهر دنیا برادری گیرند دوستی ایشان منقطع [شود] چه اسباب آن محبت بزودی منقطع شود
ص: 312
ألكیس مَنْ كَانَ يَوْمُهُ خَيْراً مِنْ أَمْسِهِ ، الْعَاقِلُ مَنْ أَحْسَنَ صئائعه وَ وَضَعَ سَعْيَهُ فِي مَوَاضِعِهِ .
خردمند کسی است که امروزش از دی بهتر باشد عاقل کسی است که صنایع نیکو کند ومساعي خودرا درمواضع نیکو بکار برد
أللئيم إِذَا بَلَغَ فَوْقَ مِقْدَارُهُ تنكرات أَحْوَالِهِ ، التَّقَرُّبُ إِلَى اللَّهِ بالمسئلة وَ إِلَى النَّاسِ بترکها .
قربت بحق مسئلت از حق است و تقرب با مردم بترك مسئلت است.
الْعُجْبُ لعفلة الْحُسَّادِ عَنْ سَلَامَةِ الْأَجْسَادِ ، الْخُرْقُ مُبَارَاةُ الْأُمَرَاءِ وَ مُعَادَاةُ مَنْ يَقْدِرُ عَلَى الضرآه ، الدوله تُرَدُّ خِطَاءً صَاحِبُهَا صَوَاباً وَ صَوَابُ ضِدَّهُ خِطَاءً ، الْجَاهِلُ لَا يَعْرِفُ تَقْصِيرِهِ وَ لَا يَقْبَلُ مِنِ النَّاصِحِ لَهُ .
جاهل تقصیر خودرا نمیداند و پند و اندرز کس را قبول نمیکند .
الْعَاقِلَ إِذَا سکت فکر وَ إِذَا نَطَقَ ذَكَرَ وَ إِذَا نَظَرَ اعْتَبَرَ .
عاقل وقتی خاموش میشود تفکر در آلاءالله میکند و هنگامیکه سخن میکند ذکر خداوند میگذارد و چون نگران میشود بدنیا اعتبار میگیرد
الدَّاعِي بِلَا عَمَلٍ كالقوس بلاوتر ، الروه اجْتِنَابِ الْمَرْءَ مَا يَشِينُهُ وَ اكْتِسَابِهِ مَا يُزَيِّنُهُ ، الْغَنِيُّ بِاللَّهِ أَعْظَمُ أَ لِغَنِيٍّ ، الْغَنِيُّ بِغَيْرِ اللَّهِ أَعْظَمُ الْفَقْرَ وَ الشَّقَاءِ ، أَ لَعِلْمُ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ يُحَاطُ بِهِ فَخُذُوا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ أَحْسَنَهُ.
علم از آن افزونست که بدان احاطه توان کرد پس اخذ کنید از هر چیز نیکوتر آنرا.
ص: 313
السَّخَاءُ والشجاعه غَرَائِزُ یضعها اللَّهِ فِيمَنْ أُحِبُّهُ وَ انْتَجَبَهُ ، ألصبر عَلَى الْبَلَاءِ أَفْضَلُ مِنَ الْعَافِيَةِ فِي الرَّخَاءِ ، أَ لِكَرِيمِ يَجْفُو إِذَا عَنِفُ وَ یلين إِذَا اسْتُعْطِفَ . أللئيم يَجْفُو إِذَا اسْتُعْطِفَ وَ لَا یلين إِذَا عُنْفٍ.
کریم جفا کند چون ستم بیند و نرمی آغازد چون عطوفت بیند و لئيم جفا آغازد چون عطوفت بیند و نرمی نکند چون سختی بیند.
ألمحاسن فِي الْإِقْبَالِ هِيَ الساوي فِي الادبار ، ألأمل سُلْطَانِ الشَّيَاطِينِ عَلَى قُلُوبِ الْغَافِلِينَ ، أَ لِجَهْلِ فِي الْإِنْسَانِ أَضَرُّ مِنَ الْأَكِلَةِ فِي الْبَدَنِ ، أَ لِحَاسِدٍ يَرَى أَنَّ زَوَالَ النِّعْمَةِ عَمَّنْ یحسده نِعْمَةُ عَلَيْهِ ، ألساعي کاذب لِمَنْ سَعَى إِلَيْهِ ظَالِمُ لِمَنْ سَعَى عَلَيْهِ ، أَ لِعَالِمٍ حاکم وَ لَا محکوم عَلَيْهِ ، أَ لِمَالِ يُكْرِمَ صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيَا ویهينه عِنْدَ اللَّهِ ، أَ لَفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ .
فقیه خردمند کسی است که مردم را از رحمت خداوند مایوس نکند و نیزاز نقمت خداوند ایمن ندارد .
ألمحتكر وَ الْبَخِيلُ جَامِعُ لِمَنْ لایشکره وَ قَادِمُ عَلَى مَنْ لَا يَعْذِرُهُ ، ألکرم إِيثَارِ عُذُوبَةِ الثَّنَاءِ عَلَى حُبِّ أَ لِمَالِ ، الْأَخُ الْمُكْتَسَبِ فِي اللَّهَ أَقْرَبُ القرباء وَ أَرْحَمَ مِنَ الْأُمَّهَاتِ وَ الأباء .
اگر از برادران دینی برادری خداپرست بدست آری او را از همه خویشاوندان فاضل تر میدار و از پدران و مادران نزدیکتر میشمار .
ص: 314
أللؤم إِيثَارِ حُبِّ الْمَالُ عَلَى الذة الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ أَ لِعَامِلِ بِجَهْلٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ فَلَا يجديه جَدِّهِ فِي السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً عَنْ حَاجَتِهِ ، ألناس أَبْنَاءُ الدُّنْيَا وَ الْوَلَدُ مَطْبُوعُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ ، ألعاقل مَنِ اتَّهَمَ رَأْيِهِ وَ لَمْ یثق بِكُلِّ مَا تسول لَهُ نَفْسِهِ .
عاقل کسی است که رای خودرا با خطا متهم بدارد وواثق نشود بآنچه نفس از برای او آراسته میکند .
الْمُؤْمِنُ حَيِيَ غَنِيُّ مُوَقَّرُ تَقِيٍّ ، ألمنافق وقح غَبِيَ متملق شَقِيُّ ، الْكَلَامَ بَيْنَ خلتي سُوءَ هُمَا الْإِكْثَارِ وَ الْإِقْلَالُ فالإكثار هذر وَ الْإِقْلَالُ عِيُّ.
در سخن گفتن کار باقتصاد کنوازاكثارو اقلال بپرهیز چه اکثار بسیار گوئیست و شنونده را ملول کند و اقلال عجز در گویائی که معنی را مجهول گذارد .
المشاوره رَاحَةً لَكَ وَ تَعَبٍ لِغَيْرِكَ ، ألفكر بونس اللُّبِّ وَ يُنِيرُ الْقَلْبَ وَ یستنزل الرَّحْمَةُ .
تفکر مونس عقل است و منور قلب و فرود آورنده رحمت .
الْأَوَّلُ مِنْ عِوَضِ الْحَلِيمِ عَنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ أَنْصَارِ عَلَى خَصْمُهُ.
اول چیزی که حلیم را از حلم خود بهره میرسد آنست که مردم همکنان نصرت او میجویند بر عليه خصم او .
الْعَمَلُ بِطَاعَةِ اللَّهِ أَرْبَحُ وَ لِسَانُ الصِّدْقِ أَزْيَنُ وَ أَرْجِحْ ، أَ لَغَدَرَ بِكُلِّ
ص: 315
أَحَدُ قَبِيحٍ وَ هُوَ بِذَوِي الْقُدْرَةِ وَ السُّلْطَانِ أَقْبَحَ ، الْكَرِيمُ إِذَا قَدَرَ صَفَحَ وَ إِذَا مَلَكَ سَمَحَ وَ إِذَا سُئِلَ أَنْجَحُ.
کریم چون دست یافت بخشایش آورد وچون سلطنت یافت بخشش نمود و چون از ومسئلت کردند اسعاف حاجت فرمود .
ألْوَرَعُ یصلح الدِّينِ وَ يَصُونَ النَّفْسِ وَ الْيَقِينِ ویزين الْمَرْوَةِ الْعَاقِلُ مَنْ زَهِدَ فِي دَنِيَّةٍ فَانِيَةُ وَ رَغِبَ فِي جَنَّةِ سئية خالدة عالِيَةٍ ، الصَّبْرُ أَفْضَلُ سَجِيَّةُ وَ الْعِلْمُ أَفْضَلُ حِلْيَةُ وَ عَطِيَّةَ ، ألمتقي مَنِ اتَّقَى مِنَ الذُّنُوبِ وَ التَّنَزُّهُ تَنَزَّهَ عَنْ العیوب (1) ألفكر فِي الْأَمْرَ قَبْلَ ملابسته يُؤْمِنُ الزَّلَلِ . الصَّبْرُ أَنْ يَحْتَمِلُ الرَّجُلُ مَا يَنُوبُهُ وَ يَكْظِمِ مَا یغضبه ، الصَّفْحُ أَنْ يَعْفُوَ الرَّجُلُ عَمّاً يُجْنَى عَلَيْهِ وَ يَحْلُمُ عَمَّا يغيظه.
بزرگواری آنست که مرد عفو کند گناهی را که برضرر او کرده باشند و حلم کند از چیزی که او را بخشم آورد .
الْحَازِمَ مَنْ لَا يشعله النِّعْمَةِ عَنِ الْعَمَلِ لِلْعَاقِبَةِ ، الرَّابِحُ مَنْ بَاعَ الدُّنْيَا بالأخرة وَ ابْتَاعَ الأجلة بِالْعَاجِلَةِ ، الشَّرَهُ مِنَ الْحِرْصُ وَ الْهَوَى مَرْكَبِ الْفِتْنَةِ ، الْبَلَاغَةِ مَا سَهْلٍ عَلَى النُّطْقِ وَ خَفَّ عَلَى الْفِطْنَةِ.
بلاغت چیزیست که آسان گذرد بر زبان و ثقل نیندازد بر ادراك .
النَّاسُ كصور فِي صَحِيفَةِ کلما طَوِيِّ بَعْضُهَا نَشَرَ بَعْضُهَا .
مردم مانند تمثالهایند که در صحیفه طومارباشند هر گاه بعضی پیچیده شود
ص: 316
بعضی آشکار گردد .
أَ لِبَخِيلٍ يَبْخَلْ عَلَى نَفْسِهِ بِالْيَسِيرِ مِنْ دُنْيَاهُ وَ يسمح لِوَارِثِهِ بکلها ، الْمَرْأَةُ شَرُّ کلها وَ شَرَّ مِنْهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا ، ألحسد دَاءٍ عياد لَا يَزُولُ إِلَّا بِهَلْكِ الْحَاسِدِ أَوْ بِمَوْتِ الْمَحْسُودِ .
حسد دردیست که زایل نمی شود الاآنکه حاسد بمیرد یا محسود فانی شود .
الذُّنُوبُ الدَّاءُ وَ الدَّوَاءُ الِاسْتِغْفَارُ وَ الشِّفَاهِ أَنْ لَا تَعُودَ ، ألحسد يَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ ، ألصبر صَبْرَانِ : صَبْرُ عَلَى مَا تُحِبُّ وَ صَبْرُ عَلَى مَا تَكْرَهُ.
شکیبائی ستوده دو گونه است یکی صبر بر فقد آنچه دوست میدارد یکی صبر بروقد آنچه دشمن میدارد .
ألصبر أَحْسَنَ خِلَالِ الْإِيمَانِ وَ أَشْرَفُ خَلَائِقِ الْإِنْسَانِ ، الْكَيِّسُ مَنْ أُحْيِي فَضَائِلَهُ وَ أَمَاتَ رذائله بقمعه شَهْوَتَهُ وَ هَوَاهُ .
عاقل کسی است که بقلع آرزو و قطع شهوت زنده کند فضایل خودرا و بمیراند رذایل خود را.
ألْأَمَلُ كَالسَّرَابِ یغير مِنْ وَاهٍ وَ يُخَلِّفَ مَنْ رَجَاهُ ، السُّلْطَانَ الْحَائِرِ وَ الْعَالِمُ الْفَاجِرِ أَشَدَّ النَّاسِ نكاية ، الْكَافِرَ خَبُّ لئیم خون مَغْرُورُ بِجَهْلِهِ مَغْبُونُ ، الْمُؤْمِنُ عَزَّ کریم مَأْمُونٍ عَلَى نَفْسِهِ مَخْزُونُ ، الرَّاضِي عَنْ نَفْسِهِ مَفْتُونٍ وَ الْوَاثِقُ بِهَا مَغْرُورُ مَغْبُونُ ، الشَّرِيرِ لَا يَظُنَّ بِأَحَدٍ
ص: 317
خَيْراً لِأَنَّهُ لَا يَرَاهُ إِلَّا بطبع نَفْسِهِ .
شریر گمان خیر باکس نبرد زیرا که خبر در ساحت خویش نگرد .
الْمَرْءُ حَيْثُ وَضَعَ نَفْسَهُ برياضته فَإِنْ نزهها تَنَزَّهْتَ وَ إِنْ دنسها تدنست ، ألعوافي إِذَا دَامَتْ جَهِلْتَ وَ إِذَا قَعَدَتْ عَرَفَةَ ، الْجَوَادُ مَحْبُوبٍ مَحْمُودُ وَ إِنْ لَمْ يُصَلِّ مِنَ جُودِهِ شي إِلَى مَادِحَهُ وَ الْبَخِيلُ ضِدِّ ذَلِكَ.
مرد بخشنده ممدوح است اگر چه مداحش فائدتی نبرد وبخيل زشت ومذموم است اگرچه زیانش بکس نرسد.
ألجائر ممقوت مَذْمُومُ وَ إِنْ لَمْ يَصِلْ إِلَى ذَامَّهُ شي مِنْ جَوْرِهِ ، وَ ألعادل ذَلِكَ ، أَ لِدُنْيَا دُوَلُ فأجيل فِي طَلَبِهَا وَ اصْطَبِرْ حَتَّى تَأْتِيَكَ دَوْلَتِكَ.
نعمت دنیا دست بدست میرود در طلب آن فراوان حریص مباش و شکیبائی کن تا اگر ترا نوبتی است نیز فراز آید .
الْخُرْقُ والإستهتار بِالْفُضُولِ وَ مُصَاحَبَةَ الجهول ، التَّوَكُّلُ التَّبَرِّي مِنَ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ وَ انتظارما يَأْتِي بِهِ الْقَدْرِ ، الْكَيِّسُ مَنْ دَانَ بِتَقْوَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَجَنَّبَ الْمَحَارِمَ وَ إِصْلَاحِ الْمَعَادِ ، ألحازم مَنْ جَادَ بِمَا فِي يَدِهِ وَ لَمْ یؤخر عَمِلَ بويه إِلَى غَدِهِ .
مرد دور اندیش کسی است که بدانچه قادر است جود کنند و کار امروز را بفردا نیفکند .
ص: 318
الْحِكْمَةُ لَا تَحِلُّ قَلْبِ الْمُنَافِقِ إِلَّا وَ هِيَ عَلَى ارتحال .
حکمت در قلب منافق فرود نشود و اگر بشود در حین عبور بود .
الشَّرَفُ عِنْدَ اللَّهِ بْنِ الْأَعْمَالِ لَا بِحُسْنِ الْأَقْوَالِ .
تقرب در نزد خداوند بحسن کردار است نه بلطف گفتار .
الْفُضَيْلُ بِحُسْنِ أَ لِكَمَالِ وَ مَكَارِمِ الْأَفْعَالِ لَا بِكَثْرَةِ أَ لِمَالِ وَ جَلَّالَةً الْأَعْمَالِ . الإستصلاح لِلْأَعْدَاءِ بِحُسْنِ الْمَقَالِ وَ جَمِيلِ الْأَفْعَالِ أَهْوَنُ مِنْ ملاقاتهم بمضيض الْقِتَالِ .
اصلاح امر دشمن بحسن گفتار و لطف کردار بهتر است از افروختن آتش کارزار وغوغای گیرودار .
الصَّبْرُ عَنِ الشَّهْوَةِ عِفَّةُ وَ عَنِ الضَّبِّ نَجْدَةُ وَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ تَوَرَّعَ ، السَّخَاءُ أَنْ تَكُونَ بِمَالِكَ مُتَبَرِّعاً وَ عَنْ مَالِ غيرک مُتَوَرِّعاً ، الْفَقِيرُ الرَّاضِي نَاجٍ مِنْ حَبَائِلُ إِبْلِيسَ وَ الْغَنِيِّ وَاقِعٍ فِي حَبَائِلِهِ ، الئيم لَا یرجي خَبَرَهُ وَ لَا یسلم مِنْ شَرِّهِ وَ لَا بؤمن غَوَائِلَهُ ، الْمُؤْمِنُونَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةُ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةُ وَ خَيْرَاتِهِمْ مَأْمُولَةُ وَ شُرُورِ هُمْ مَأْمُونَةً ، الْمُتَّقُونَ أَنْفُسِهِمْ قَانِعَةً وَ شَهَوَاتِهِمْ مَيْتَةُ وَ وُجُوهِهِمْ مُسْتَبْشِرَةُ وَ قُلُوبُهُمْ مَخْزُونَةِ الْمُؤْمِنِ دَائِمَ الْفِكْرَ وَ کثیر الذِّكْرِ ، عَلَى النَّعْمَاءِ شاكرو فِي الْبَلَاءِ صَابِرٍ
مؤمن همواره در آلاء الله تفکر کند و از یاد خداوند بیرون نشود و در نعمتها شاکر باشد و در امتحانات و بلیات صابر .
ص: 319
الدُّنْيَا عَرَضَ حَاضِرُ يَأْكُلُ مِنْهُ الْبَرُّ وَ الْفَاجِرُ والأخرة دَارِ حَقُّ یحكم فِيهَا مَلَكٍ قَادِرُ ، ألإیمان هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمَ هُوَ الْيَقِينُ وَ الْيَقِينَ هُوَ التَّصْدِيقُ وَ التَّصْدِيقَ وَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ وَ الْعَمَلِ ، الشِّرْكَةُ فِي أَ لِمَالِ تُؤَدِّيَ إِلَى اضْطِرَابَ ، الشركه فِي الرَّأْيِ تُؤَدِّي إِلَى الصَّوَابِ.
شراکت در مال در اضطراب افتادنست و شراکت در رای یعنی کار بمشورت کردن راه بصواب بردن است
الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ .
مرد را علم اعلام کند بعمل اگر نپذیرد از نزد او بار بربندد و در گندد.
الْأُمُورُ بِالتَّقْدِيرِ وَ لَيْسَتْ بِالتَّدْبِيرِ ، الْقَلِيلُ مَعَ التَّدْبِيرِ أَبْقَى مِنَ الْكَثِيرِ مَعَ التَّبْذِيرَ ، التَّثَبُّتُ خَيْرُ مِنَ الْعَجَلَةِ إِلَّا فِي فُرَصِ الْبِرِّ ، الْعَجَلَةُ مذمومة فِي كُلِّ أَمْرٍ إِلَّا فِيمَا يُدْفَعُ الشَّرِّ .
عجلت و شتابزدگی در هر جا نکوهیده است الا در جائیکه دفع شر کند .
الْإِنْصَافُ مِنَ النَّفْسِ كالعل فِي الامري ، التَّوَاضُعُ مَعَ الرِّفْعَةَ كالعفو مَعَ الْقُدْرَةِ ، الْجُنُودِ عِزُّ الدِّينِ وَ حُصُونُ الْوُلَاةِ ، الْعَدْلُ قِوَامُ الرَّعِيَّةِ وَ كَمَالُ الْوُلَاةِ ، الْمَالُ وَبَالُ عَلَى صَاحِبِهِ إلأ مَا قَدَّمَهُ مِنْهُ.
مال بر صاحبش و بال است مگر چیزی که در تعمیر آخرت از پیش فرستد.
أَلْحِقُوهُ مُعَذَّبُ النَّفْسِ مُتَضَاعِفُ الْهَمُّ ، أَ لِمُؤْمِنٍ قَرِيبُ أَمَرَهُ بَعِيدٍ
ص: 320
هَمَّهُ کثیر صَمْتُهُ خَالِصِ عَمَلِهِ ، ألمتقون أَعْمَالِهِمْ زَاكِيَةً وأعینهم بَاكِيَةً وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةُ .
اعمال پرهیز گاران پاك و پاکیزه است و از خوف خداوند چشمهای گریان دارند و دلهای ترسان
ألعاقل يَجْتَهِدُ فِي عَمَلِهِ ویقصر مِنْ أَمَلُهُ ، أَ لَجَاهِلُ يَعْتَمِدْ عَلَى أَمَلَهُ وَ یقصر مِنْ عَمَلِهِ ، أَ لِكِبَرِ خَلِيقَةُ مُرْدِيَةُ لئبتة مَنْ تَكَثَّرَ بِهَا قَلَّ ، الْجَهْلُ مَطِيَّةُ شُمُوسُ مَنْ رَكِبَهَا ذَلَّ وَ مَنْ صَحِبَهَا ضَلَّ ، أَ لِلِّسَانِ معيار أرجحه الْعَقْلِ وَ أطأشه الْجَهْلِ ، ألمفلح مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فاستراح ، أَ لِعَجْزِ مَعَ زوم الْخَيْرِ خَيْرُ مِنَ الْقُدْرَةِ مَعَ لُزُومِ الشَّرِّ ، ألحرفة مَعَ الْعِفَّةِ خَيْرُ مِنَ أَ لِغَنِيٍّ مَعَ الْفُجُورِ ، الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْثِرُونَ الْمُخْلِصُونَ مِنْ رِجَالِ الْأَعْرَافِ ، الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ أَفْضَلُ أَعْمَالِ الْخَلْقِ ، ألإستغناء عَنِ الْعُذْرِ أَعَزُّ مِنَ الصِّدْقِ ، الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا يُعَايِنُ مِنْ غَيْرِهَا جَمَلٍ ، الطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ الإختبار مِنْ قُصُورِ الْعَقْلِ .
اطمینان با کس قبل از آزمایش از قصور عقل است
الْقُصُورِ فِي الْعَمَلِ لِمَنْ وَثِقَ بالتواب عَلَيْهِ غَبْنُ ، أَ لِعَالِمٍ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ وَ لَمْ بَيْعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ ، ألحازم مَنْ لَمْ يَشْغَلْهُ غُرُورٍ دُنْيَاهُ عَنِ الْعَمَلِ الأخرة ، أَ لِعُمَرَ الَّذِي يَبْلُغُ فِيهِ الرَّجُلُ أَشُدَّهُ الْأَرْبَعُونَ ، أَ لِعُمَرَ
ص: 321
الَّذِي أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ ابْنِ آدَمَ وَ أَنْذِرِ السِّتُّونَ ، ألعارف وَجْهَهُ مُسْتَبْشِرُ مُتَبَسِّمُ وَ قَلْبُهُ وَجَلٍ مَحْزُونٍ ، أَ لِمَالِ فِتْنَةُ النَّفْسِ وَ نَهْبِ الرَّزَايَا ، التَّقْوَى ظَاهِرَةُ شَرَفُ الدُّنْيَا وَ بَاطِنُهُ شَرَفُ الأخرة ، الشَّرَفُ بالهمم الْعَالِيَةِ لَا بالرمم الْبَالِيَةِ .
شرف مرد بهمت بلند است نه باستخوان پوسیده پدر و جد.
أَلِصِدْقِ رَأْسِ الإیمان زین الْإِنْسَانِ ، أَ لِكَرِيمِ يَأْبَى ألعار ویكرم الْجَارِ ، اللَّئِيمُ يُدَرَّعُ الْعَارِ وَ يُعَادِي الْأَحْرَارِ ، المتقي مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ مکظوم غَيْظَهُ ، فِي الرَّخَاءِ شَكُورُ وَ فِي الْمَكَارِهِ صَبُورُ
پرهیز کار شهوت را بمير اند و خشم خویش را بشکند در فراخی عیش شاکراست و در نزول مکروهات صابر
الذِّكْرُ نُورٍ ألعقل حَيْوَةَ النُّفُوسِ وَ جِلَاءُ الصُّدُورِ ، الصَّبْرُ صَبْرَانِ : صَبْرُ فِي الْبَلَاءِ حَسَنُ جَمِيلُ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ الصَّبْرُ عَنِ الْمَحَارِمِ ، السَّيِّدُ مِنَ تَحْمِلُ أَثْقَالِ إِخْوَانِهِ وَ أَحْسِنْ مُجَاوَرَةَ جِيرَانِهِ .
بزرگوار کسی است که زحمت اخوانرا بر خود گذارد و پناهندگان و همسایگان را نیکو بدارد.
ألفرار فِي أَوَانِهِ يَعْدِلُ الظُّفُرِ فِي زَمَانِهِ ، ألأدب فِي الْإِنْسَانِ شَجَرَةٍ أَصْلُهَا الْعَقْلِ ، ألإكثار یزل الْحَكِيمُ ویذل اللَّئِيمِ -.
بسیار سخن کردن میلغزاند حکیم را و ذلیل میکند لئيم را
ص: 322
- فَلَا تکثر فتضجر وَ تُفَرِّطْ فتهين ، أَ لِصِدْقِ مَرْفَعَةُ ، ألصبر مدفعة ، أَ لِعَجْزِ مَضِيعَةٍ ، ألصمت وَقَارٍ ، ألهذر عَارٍ إِلَّا مَنْ اغْتِرَارُ ، أَ لِخَوْفِ اسْتِظْهَارِ ، الْأَلْفَاظُ اعْتِبَارِ ، أليقظة استبصار ، ألإنذار إِعْذَارٍ ، النَّدَمُ اسْتِغْفَارُ ، الْإِقْرَارُ اعْتِذَارُ ، الْإِنْكَارُ إِصْرَارُ ، ألإكثار إضجارة ألمشاورة اسْتِظْهَارِ ، ألتوبة مَمْحَاةُ ، أليأس مسلاة ، أَ لِتَقْوَى اجْتِنَابِ ، الظَّنُّ ارْتِيَابُ ، ألمحسن مُعَانُ ، الْمُسِي ءُ مهان ، أَ لِغَفْلَةِ ضَلَالَةٍ ، ألبري حَرِيُّ ، ألدین نُورٍ ، الْيَقِينُ حبور ، ألصبر ظُفُرٍ ، أَ لَعَجَّلَ خَطَرٍ ، الْغَيُّ أَشِرُ ، الْعِيُّ حَصْرِ ، أَ لَعِلْمُ حِرْزٍ ، الْقَنَاعَةُ عَزَّ ، ألمروف کنز ، أَ لِغَفْلَةِ طَرَبُ الْيَقَظَةِ كَرْبُ ، ألرياسه عَطَبُ ، أَ لِشُكْرِ مَغْنَمُ ، أَ لَكُفْرُ مُعْدِمُ ، ألعقول مَوَاهِبِ ، ألاداب مکاسب ، الْإِنْسَانُ بِعَقْلِهِ ، ألمرء بهمته ، الرَّجُلُ بِجِنَانِهِ ، ألمرء بایمانه ، أَ لَعِلْمُ بِالْعَمَلِ ، أَ لِدُنْيَا بِالْأَمَلِ ، أَ لِمَالِ عَارِيَّةٍ ، أَ لِدُنْيَا فَانِيَةُ ، ألإستقامة سَلَامَةَ ، أَشِرْ نَدَامَةُ ، ألصبر يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ .
مدافعه حدثان جز بقوت صبر و شکیب نتوان
ألجزع مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ ، الْقَلْبُ خَازِنُ اللِّسَانِ ، أَ لِلِّسَانِ تَرْجُمَانُ الْإِنْسَانِ .
دل کنجور زبان است و زبان معرفی انسان.
ألْإِنْسَانُ عَبْدِ الْإِحْسَانِ ، أَ لِهَوًى عَدُوُّ الْعَقْلِ ، اللَّهُوَ مِنْ ثِمَارِ الْجَهْلِ ، الْجَوْرُ مُضَادٍّ ألعدل ، الْعِلْمُ مُمِيتُ الْجَهْلِ ، الْبَاطِلُ مُضَادِّ الْحَقِّ ، الْحِلْمُ زَيْنُ
ص: 323
الْخُلُقُ ، النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا .
مردم چیزیرا که نمیدانند دشمن دارند .
النَّاسُ خَيْرَ مَا تَعَاوَنُوا ، ألأعمال ثِمَارِ النِّيَّاتِ ، الصَّدَقَةُ أَفْضَلُ الْحَسَنَاتِ ، أَ لِرِفْقٍ مِفْتَاحُ النَّجَاحِ ، التَّوْفِيقَ قَائِدِ الصَّلَاحِ ، التَّكَاتُبُ تَرْجُمَانُ النِّيَّةِ الْعَمَلِ عُنْوَانِ الطوية ، السَّخَاءُ يَزْرَعُ الْمَحَبَّةُ ، الشخ یكسب المسبة .
سخا تخم محبت میکارد و بخل کسب خصومت مینماید.
ألموعظ حیوة الْقُلُوبِ ، الدنیا مُجَالَسَةُ الْمَحْبُوبِ ، الْحَسَدُ شَرِّ الْأَمْرَاضِ ، الْجُودُ حَارِسُ الْأَغْرَاضِ ، ألمغبون مَنْ شُغِلَ بِالدُّنْيَا وَفَاتِهِ حَظِّ الأخرة .
مغبون کسی است که مشغول می شود بدنیا و از آخرت است باز میدارد.
ألعاقل مَنْ يَمْلِكُ نَفْسَهُ إِذَا غَضِبَ وَ إِذَا رَغِبَ وَ رَهِبَ ، الزُّهْدُ أَقَلُّ مَا يُوجَدُ وَ أَجْلِ مَا یعهد يَمْدَحُهُ أَ لِكُلِّ وَ يَتْرُكُهُ الجل ، الصَّبْرُ عَلَى الْفَقْرِ مَعَ أَ لِعِزِّ أَجْمَلُ مِنْ أَ لِغَنِيٍّ مَعَ الذُّلِّ .
شکیبائی بر فقر باعزت قناعت نیکو تر است از دولتی که با ذلت مسئلت بدست آید
السُّرُورُ يَبْسُطُ النَّفْسِ وَ يُثِيرُ النَّشَاطَ ، ألغم يَقْبِضُ النَّفْسِ وَ يَطْوِي الإنبساط ، ألتلطف فِي الْحِيلَةِ أَجْدَى مِنِ الْوَسِيلَةِ ، ألحازم مِنْ حنكته التَّجَارِبِ وَ هذبته النَّوَائِبِ.
ص: 324
دور اندیش کسی است که بدست تجربت و وفور بلیت مجرب و مهذب شده باشد .
ألإحسان غَرِيزَةُ الْأَخْبَارِ والإسائة غَرِيزَةُ الْأَشْرَارِ ، ألساعات تخترم الْأَعْمَارِ وَ تداني مِنِ الْبَوَارِ.
در گذشتن ساعات شکننده اعمار و نزديك كننده هلاك و دمار است.
الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا يُعَايِنُ مِنْ سُوءِ تَقَلُّبَهَا جَهْلٍ ، أَلْحَدْتَ ضَرْبُ مِنَ الْجُنُونِ لِأَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكَمُ .
تندخوئی نوعی از دیوانگی است زیرا که صاحبش پشیمان شود و اگر پشیمان نشود جنون او استوارتر باشد.
أَلِقَلْبِ ينبوع الْحِكْمَةِ وَ الْأُذُنُ مغيضها ، شرک النُّفُوسِ وَ قَرَارَةِ الأكدار الضُّرَّ وَ الْبُؤْسِ ، أَ لِأَيَّامِ صَحَائِفُ آجَالَكُمْ فخلدوها أَحْسَنَ أعمالکم ، أَ لَأَخَّرْتُ دَارِ قراركم فجهزوا إليهاما يَبْقَى لکم ، ألبكاه مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ مِفْتَاحُ الرَّحْمَةِ ، الْعَمَلُ بِالْعِلْمِ مِنْ تَمَامِ النِّعْمَةِ ، الْخُطْوَةَ عِنْدِ الْخَالِقِ بِالرَّغْبَةِ فِيمَا لَدَيْهِ ، ألرغبه فِيمَا عِنْدَ الْمَخْلُوقِ بِالرَّغْبَةِ عَمَّا فِي يَدَيْهِ المقترب بِأَدَاءِ الْفَرَائِضِ وَ النَّوَافِلِ مُتَضَاعِفُ الْأَرْبَاحُ.
تقدیم فرایض و نوافل بود و ربح را دو چندان کند.
ألْمَوَدَّةَ تَعَاطُفُ الْقُلُوبِ وَ ائْتِلَافُ الْأَرْوَاحِ ، الْيَقَظَةِ فِي الدِّينِ نِعْمَةً عَلَى مِنْ رِزْقِهِ ، ألأصدقاء نَفْسٍ وَاحِدَةً فِي جسوم مُتَفَرِّقَةً.
ص: 325
دوستان نفس واحدند در جسدهای مختلف.
أَلَعِلْمُ یرشدك وَ الْعَمَلُ يَبْلُغَ بِكَ الْغَايَةِ ، الْعِلْمُ أَوَّلِ دَلِيلٍ وَ الْمَعْرِفَةِ آخَرَ نِهَايَةَ ، أَ لَكُمُ فِي وثاقاك مَا تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ ، ألعاقل مِنْ يَتَقَاضَى نَفْسَهُ فِيمَا يَجِبُ عَلَيْهِ وَ لَا يَتَقَاضَى غَيْرِهِ بِمَا يَجِبُ لَهُ ، الْكَرِيمُ إِذَا احْتَاجَ إِلَيْكَ أغفاك وَ إِذَا احْتَجْتَ إِلَيْهِ كَفَاكَ الْمُتَعَبِّدِ بغیر عَلِمَ کحمارة الطاحونة تَدُورُ وَ لَا تَبْرَحْ مِنْ مَكَانَهَا .
مقلد و متعبد که عالم نباشند سنك آسیا را مانند که دور میزنند و هرگز از جای بیرون نروند.
أَلِكَرِيمِ يَعْفُو مَعَ الْقُدْرَةِ وَ يَعْدِلُ مَعَ الْإِمْرَةُ ویكف إسائته وَ يَبْذُلَ إِحْسَانِهِ ، التَّوْبَةُ نَدَمُ بِالْقَلْبِ وَ اسْتِغْفَارُ بِاللِّسَانِ وَتْرَكَ بِالْجَوَارِحِ وَ إِضْمَارُ أَنْ لَا يَعُودَ .
توبت و انابت پشیمانی دل است و استغفار بزبان پس ترك معاصی گوید ودر خاطر استوار نماید که دیگر بمعصيت عود نفرماید.
أَلِجُودِهِ مِنْ غَيْرِ خَوْفٍ وَ لَا رَجَاءٍ مُكَافَاةِ حَقِيقَةِ الجوي ، الْمُؤْمِنَ إِذَا نَظَرَ اعْتَبَرَ وَ إِذَا تکلم ذَكَرَ وَ إِذَا سَكَتَ تَفَكُّرُ وَ إِذَا حَذَرٍ شکر وَ إِذَا ابْتُلِيَ صَبْرٍ ، أَ لِمُؤْمِنٍ إِذَا وَعَظَ ازْدُجِرَ وَ إِذَا حَذَرٍ حَذَرٍ وَ إِذَا عَبَرَ اعْتَبَرَ وَ إِذَا ذُكِرَ ذَكَرَ وَ إِذَا ظَلَمَ عَفَّرَ ، الْفَقْرَ صَلَاحُ الْمُؤْمِنِ وَ مريحه مِنْ حَسَدَ الْجِيرَانِ وَ تملق الْإِخْوَانِ وَ تُسَلَّطُ السُّلْطَانِ ، التَّقْوَى
ص: 326
أوکد سَبَبُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ إِنْ أَخَذْتَ بِهِ وَ جُنَّةُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمُ ، الْكَرَامَةُ تُفْسِدُ مِنَ اللَّئِيمِ بِقَدْرِ مَا تُصْلِحُ مِنَ الْكَرِيمِ ، الْجَاهِلُ صَخْرَةٍ لَا يَنْفَجِرَ مَاؤُهَا وَ شَجَرَةٍ لَا یخضر عُودُهَا وَ أَرْضٍ لَا يَظْهَرَ عُشْبِهَا .
جاهل سنگی است که آب از آن جاری نمیشود و درختی است که شاخ آن سبز نمی شود و زمینی است که گیاه از آن نمیروید.
النَّاسُ طالبان طَالِبُ وَ مَطْلُوبُ فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا طَلَبَهُ الْمَوْتُ حَتَّى يُخْرِجَهُ عَنْهَا وَ مَنْ طَلَبَ الأخرة طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا حَتَّى يَسْتَوْفِيَ رِزْقَهُ مِنْهَا ، الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ مَعَهُمْ وَ لِكُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ : ثُمَّ الرِّضَا وَ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ ، الْأَجَلُ مَخْتُومٍ وَ الرِّزْقُ مَقْسُومُ فَلَا يغمن أَحَدُكُمْ إبطاؤه ، فَإِنِ الْحُرُضِ لَا يُقَدِّمَهُ وَ الْعَفَافُ لَا يُؤَخِّرَهُ وَ الْمُؤْمِنُ بالتحمل خَلِيقُ ، ألناس ثَلَاثَةٍ : عَالِمُ رَبَّانِيٍّ ، وَ مُتَعَلِّمُ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةُ ، وَ هَمَجُ رَعَاعُ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ لَمْ يستضیئوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئوا إِلَى رُكْنٍ وثبق .
مردم بر سه گونه اند بعضی طریق حق را آموزگاری و بعضی آموزنده شوند و گروهی بیخرد و فرومایه باشند دعوت هر داعی را اجابت کنند و از انوار علوم استضائت نجویندو بر کنی محکم متکی نشوند.
ألمرء بأصغریه : بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ إِنْ قَالَ قَاتَلَ بجنان وَ إِنْ نَطَقَ نَطَقَ بِبَيَانِ .
ص: 327
مردی و مردمی با ستظهار دل و زبان است در کار ها با دل تمهید کار زار میکند و با زبان و بیان کمال نفس را آشکار میفرماید.
أَلَنِعْمَ مَوْصُولَةُ بِالشُّكْرِ وَ الشُّكْرُ مَوْصُولَةُ بِالْمَزِيدِ وَهْماً مَقْرُونَانِ فِي قَرْنٍ وَ لَنْ يَنْقَطِعَ الْمَزِيدُ مِنَ اللَّهِ حَتَّى يَنْقَطِعَ الشُّكْرُ مِنَ الشَّاكِرِ ، الْعَقْلُ خَلِيلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْعِلْمُ وزیره وَ الصَّبْرَ أَمِيرُ جُنُودِهِ وَ الْعَمَلُ قسيمة . الزَّمَانُ يَخُونُ صَاحِبِهِ وَ لَا يَسْتَعْتِبُ لِمَنْ عَاتَبَهُ ، ألإيمان وَ الْعَقْلِ أَخَوَانِ تَوْأَمَانِ ورفيقان لَا يَفْتَرِقَانِ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى أَحَدُ هَمّاً إِلَّا بِصَاحِبِهِ .
ایمان و عقل برادر ان همزادند و هيچيك از دیگری مفارقت نکنده خداوند هیچیك را بی دیگری نپذیرد..
ألمذلة وَ المهانة وَ الشَّقَاءِ فِي الْعَرْضِ وَ الطَّمَعُ ، ألناس كالشجر شُرْبِهِ وَاحِدٍ وَ ثَمَرِهِ مُخْتَلِفٍ.
مردم درختان را مانند از یکمورد آب خورند و ثمر گوناگون دهند.
ألعقل صَاحِبُ جَيْشِ الرَّحْمَنِ وَ الْجَهْلِ قَائِدُ جَيْشِ الشَّيْطَانِ وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَةُ بَيْنَهُمَا فأیهما غَلَبَ كَانَتْ فِي حَيِّزِهِ ، أَ لَعِلْمُ عِلْمَانِ مَطْبُوعُ وَ مَسْمُوعُ وَ لَا يَنْفَعُ الْمَطْبُوعُ إِذَا لَمْ يَكُ مَسْمُوعَ ، أَ لِحَاسِدٍ يظهروده فِي أَقْوَالِهِ وَ یخفی بُغْضِهِ فِي أَفْعَالِهِ فَلَهُ اسْمُ الصَّدِيقِ وَ صِفَةِ الْعَدُوِّ .
حاسد دوستی خود را در گفتار آشکار کند و کین خود را در کردار بکار
ص: 328
برد و نام او د