جزء چهارم از جلد سوم
از کتاب ناسخ التواریخ
حضرت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله عليه
تالیف : مورخ شهیر میرزا محمدمتقی لسان الملک سپهر
ناشر: موسسه مطبوعاتی دینی قم
خیابان ارم
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ص: 1
بعد از مراجعت بسر بن أرطاة از قتل و غارت حجاز و یمن معويه در خاطر نهاد که دیگر باره لشکری بنهب وغارت اراضی عراق بگمارد یکروز در میان انجمن گفت کیست که باجماعتی از أبطال رجال در شاطىء الفرات تاختن کند و بدین ترکتاز مردم عراق را بترساند ؟ نعمان بن بشير گفت ای امیر مرا فرست که ازین سفر قصدی ونیتی دارم معاویه بپسندید و دو هزار سوار ملازم رکاب او ساخت .
و این نعمان بن بشیر گاهی که در میان امير المؤمنين ومعويه سفرا تردد مینمودند وی نیز باتفاق ابوهریره از جانب معويه بنزد على علیه السلام برسالت آمد و کشندگان عثمان را طلب داشت و معاویه میدانست که علی علیه السلام کشندگان عثمان را دست باز نمی دارد و می خواست تا ایشانرا گواه بگیرد و در نزد اهل شام گواهی دهندو کین مردم شام فزایش گیرد چون بیامدند و پیام خویش بگذاشتند و جواب بر وفق مراد نشنیدند ابوهریره باز شد و پاسخ امير المؤمنين علیه السلام را با معاویه باز داد نعمان عرض کرد یا امير المؤمنين من آمدم که این منازعت بلکه بمناصحت برخیزد و این مخاصمت بمسالمت پیوندد واگر نه در ملازمت خدمت تو باشم و در حضرت أمير المؤمنين علیه السلام اقامت گزید و او از شیعیان عثمان بود .
بعد از روزی چند از کوفه فرار کرده طریق شام پیش داشت چون بعين التمر رسید مالك بن کعب الأرحبی که از جانب امير المؤمنين علیه السلام حکومت آن بلده داشت
ص: 2
او را بگرفت و بازداشت نعمان گفت مرا چه باید مأخوذ داشت زیرا که من از جانب معویه رسول بودم پیغام خویش را بگذاشتم و اکنون براه خویش میروم؟ مالك گفت من این صورت بامير المؤمنين عليه السلام مکتوب میکنم تا چه فرماید و اورا بزندانخانه فرستاد .
نعمان كس بقرظة بن کعب الانصاری فرستاد که او را شفاعت کند و او درعین التمر دبیرخراج بود قرظه بنزديك مالك [بن کعب ] آمد و گفت پسرعم خویش را(1) که از پارسایانست رها کن مالك گفت چنین مگوی که اگر او پارسا بود از نزد اميرالمومنين نمیگریخت و بنزديك امير الفاسقين نمیشتافت فرظه إلحاح از حد بدر برد ومالك او را رها ساخت و با او سوگند یاد کرد که اگر زیاده از سه روز در این اراضی دیدار شوی گردنت بزنم نعمان راه بر گرفت و از بیم جان ندانست بکجا میشود روز و شب براه و بیراه همی رفت تا مبادا از آن پس که روزسیم بپای شود دراراضی عين التمر دیدار گردد ناگاه شنید که کسی این شعر میسراید:
شربت مع الجوزاء كاسا رويّة***وأخرى مع الشعرى إذا ما استقلت
معتقة كانت قريش تصونها***فلما استحلوا قتل عثمان حلت
و این شعر را مردی از مردم بنی قین قرائت میکرد و او از شیعیان عثمان بود نعمان چون این شعر بشنید دانست بقبائل شام رسیده پس سرعت کرد و بر لب آب بنی فین فرود آمد و از آنجا بنزد معويه رفت و قصه خویش را شرح داد و در نزد او ببود. تا این هنگام که اورا بشاطيء الفرات فرستاد و نعمان در دل داشت که مالك بن کعب رابدانچه با او کردمكافات کند پس بالشكر خویش از شام طريق عين النمر پیش داشت .
از آنسوی مالك بن کعب همواره هزار سوار با خود میداشت از قضا چنان افتاد که اینوقت نهصد کس از مردم خود را اجازت کرد تا بکوفه روند و روزی چند بیاسایند چون نعمان راه نزديك كرد مالك نگریست که افزون از صد سوار حاضر کارزار ندارد ناچار صورت حال را بحضرت امیر المومنین نگار کرد على علیه السلام مردم
ص: 3
را فراهم آورد و بر منبر صعود داد و خدای را ثنا گفت .
ثُم قالَ : اخْرُجُوا هَدَیکُمُ اللَّهُ إِلَی مَالِکِ بْنِ کَعْبٍ أَخِیکُمْ فَإِنَّ اَلنُّعْمَانَ بْنَ بَشِیرٍ قَدْ نَزَلَ بِهِ فِی جَمْعٍ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ لَیْسَ بِالْکَثِیرِ فَانْهَضُوا إِلَی إِخْوَانِکُمْ لَعَلَّ اللَّهَ یَقْطَعُ بِکُمْ مِنَ الْکَافِرِینَ طَرَفاً .
فرمود بیرون شوید بنزد برادر خود مالك و او را نصرت کنید زیرا که نعمان با گروهی از لشکر شام بروی تاخته پس بتازید باشد که خداوند بدست شما کافران راکیفر کند آنگاه از منبر فرود آمد و بسرای خویش رفت و هیچکس از مردم اعداد جنگی و بسیج راه نفرمود پس امیر المومنین علیه السلام کس بزعمای قبایل و بزرگان لشکر فرستاد که ساخته راه شوید و مردم بتوانی وتثاقل کار همی کردند بیش و کم سیصد سوار درهم آمد امير المومنین علیه السلام را خاطر بخت و منادی کرد تا مردم گرد آمدند پس بر فراز منبر جای کرد و مردم را بدینکلمات مخاطب داشت:
مُنِیتُ بِمَنْ لا یُطِیعُ إِذا أَمَرْتُ وَلا یُجِیبُ إِذا دَعَوْتُ، لا أَبالَکُمْ ما تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ أَما دِینٌ یَجْمَعُکُمْ وَلا حَمِیَّهَ تُحْمِشُکُمْ? أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً وَأُنادِیکُمْ مُتَغَوِّثاً، فَلا تَسْمَعُونَ لِی قَوْلاً، وَلا تُطِیعُونَ لِی أَمْراً، حَتَّی تَکَشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَواقِبِ الْمَسائهِ، فَما یُدْرَکُ بِکُمْ ثارٌ، وَلا یُبْلَغُ بِکُمْ مَرامٌ دَعَوْتُکُمْ إِلَی نَصْرِ إِخْوانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَهَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ وَتَثاقَلْتُمْ تَثاقُلَ النِّضْوِالْأَدْبَرِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَیَّ مِنْکُمْ جُنَیْدٌ مُتَذائِبٌ ضَعِیفٌ کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ.
خلاصه معنی چنانست میفرماید مبتلا شدم بکسی که فرمان نمی پذیرد چون
ص: 4
امر کنم و اجابت نمیکند چون دعوت فرمایم بدروز گار بادید چه انتظار میبرید در نصرت دین خدا؟ آیا شما را نیست دینی که در دفع دشمن متفق کند و غیرتی نیست که از غلبه دشمن بخشم آورد من در میان شما بر خواسته ام و فریاد می خواهم و شما را بفریاد رسی می خوانم سخن مرا گوش نمیدارید وامر مرا اطاعت نمیکنید تا گاهی که کارهای سخت پیش آید و عواقب اموروخیم گردد همانا باشماخونخواهی نتوان کرد وهم آغوش آرزو نتوان شد هان ایمردم من شما را بنصرت برادران شما میخوانم و شما مینالید چون آن شتر که از دل مينالد و ناله در گلوگاه میگرداند و گرانی میکنید چونان جمل پشت ریش که در زیر حمل گرانی میکند پس از لأونعم از شما لشکری شمرده بنزديك من آمد همگان مضطرب و سست و ناتندرست که گفتی آنان را بدهان مرگ میرانند و ایشان در روی مرگ نگرانند پس أمير المؤمنين علیه السلام از منبر فرود آمد و برای خویش رفت .
عدی بن حاتم برخاست و گفت سو گند با خدای این نیست مگر خذلان ما و بد بختی ما همانا ما با أمير المؤمنین بیعت کردیم ! این بگفت و بنزد أمير المؤمنين رفت و عرض کرد که از جماعت طییء هزار مردفرمان من بپذیرند و عصيان من نکنند اگر فرمان کنی هم اکنون بیرون شوم أمير المؤمنين علیه السلام فرمود با مردم يك قبيله اینمقاتلت روا نیست بیرون شو و در نخيله لشکرگاه کن تادیگر لشکریان برتو گرد آیندعدی بن حاتم بنخيله رفت وهزارسوار از قبیله طییء در نزد او انجمن شدند.
اما از آنسوی نعمان بن بشیر چون بعين التمر رسید مالك بن کعب دفع او را نا چار بود با آن صد سوار که در نزد او بود فرمود که باید قتال داد لكن جانب حزم را نباید فرو گذاشت دیوار حصار را از پس پشت بدارید و آغاز مقاتلت كنیدچه بسیار افتد که خداوند ده را بر صدوصدرابر هزار و قلیل را بر کثیرغلبه دهد آنگاه گفت از عمال و انصار أمير المؤمنين قرظة بن كعب ومخنف بن سلیم با ما نزدیکند وعبدالله بن حوزة الازدی را فرمود بنزديك ایشان بشتاب و استمداد کن باشد که با سپاهی مارا نصرت کنند.
ص: 5
و این هنگام جنگ از دو سوی پیوسته شد ولشكر مالك كمانها بزه کرده بر سپاه شام تیر باران مینمودند عبدالله بشتافت و نخستین بنزد قرظه آمد و صورت حال بنمود قرظه گفت من عامل خراجم وبامن عددی نیست که نصرت او تواند کرد از آنجا بنزدمخنف بن سليم بتاخت وقصه بگفت مخنف پسر خود عبدالرحمن را با پنجاه تن مرد لشکری بنصرت مالك فرستاد پس مالك غلاف شمشیر بشکست و مردم او نیز غلافها بشکستند ویکباره دل بر مرگ نهادند و از بامداد تا نماز دیگر رزم زدند و همی کشتند چندانکه سپاه شام سستی گرفتند اینوقت مالك و مردم أو جلادت بزیادت کردند و حمله بتواتر نمودند و سپاه شام رامنهزم ساختند و از کنار بلد دور افکندند .
اینوقت خورشید بمعرب سر در کشيد وشب حاجز شد لشکر شام چون این جلادت مشاهدت کردند چنان دانستند که ایشان باستظهار لشکر کوفه که از راه در میرسد این دلیری کردند لاجرم دیگر نیروی درنگ نیافتند و بقدم عجل وشتاب بسوی شام شتافتند بامدادان چون مالك بن کعب عرصه را از دشمن تهی یافت باحضرت أمير المؤمنين علیه السلام بدینگونه نامه کرد:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ نَزَلَ بِنَا اَلنُّعْمَانُ بْنُ بَشِیرٍ فِی جَمْعٍ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ کَالظَّاهِرِ عَلَیْنَا وَ کَانَ عُظْمُ أَصْحَابِی مُتَفَرِّقِینَ وَ کُنَّا لِلَّذِی کَانَ مِنْهُمْ آمِنِینَ فَخَرَجْنَا إِلَیْهِمْ رِجَالاً مُصْلِتِینَ فَقَاتَلْنَاهُمْ حَتَّی الْمَسَاءِ وَ اسْتَصْرَخْنَا مِخْنَفَ بْنَ سُلَیْمٍ فَبَعَثَ إِلَیْنَا رِجَالاً مِنْ شِیعَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وُلْدِهِ فَنِعْمَ الْفَتَی وَ نِعْمَ الْأَنْصَارُ کَانُوا فَحَمَلْنَا عَلَی عَدُوِّنَا وَ شَدَدْنَا عَلَیْهِمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْنَا نَصْرَهُ وَ هَزَمَ عَدُوَّهُ وَ أَعَزَّ جُنْدَهُ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ السَّلاَمُ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.
درین نامه مقاتلت نعمان ومدد فرستادن مخنف را بشرحی که بفارسی مرقوم افتاد مکتوب کردو بدمست مسرعی سبک سیر سپرده روانه کوفه داشت هنوزعدی بن حاتم در نخيله جای داشت که رسول مالك برسید و نامه اورا برسانید أمير المؤمنين علیه السلام شاد شد و مکتوب او را براهل کوفه فرائت کرد و درینمعنی ایشانراشناعتی
ص: 6
بود، عدی بن حاتم را فرمان کرد تا از تخیله بكوفه مراجعت نمود .
مکشوف باد که ازینخطبه آنچه مرقوم شد موافق روایت سیدرضی که ازین خطبه منتخب داشته این کلمات نیز از آنخطبه است که أمير المؤمنين علیه السلام فرمود:
أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی دَعَوْتُکُمْ إِلَی الْحَقِّ فَتَوَلَّیْتُمْ عَنِّی وَ ضَرَبْتُکُمْ بِالدِّرَّةِ فَأَعْیَیْتُمُونِی أَمَا إِنَّهُ سَیَلِیکُمْ بَعْدِی وُلاَةٌ لاَ یَرْضَوْنَ مِنْکُمْ بِذَلِکَ حَتَّی یُعَذِّبُوکُمْ بِالسِّیَاطِ وَ بِالْحَدِیدِ فَأَمَّا أَنَا فَلاَ أُعَذِّبُکُمْ بِهِمَا إِنَّهُ مَنْ عَذَّبَ النَّاسَ فِی الدُّنْیَا عَذَّبَهُ اللَّهُ فِی الْآخِرَةِ وَ آیَةُ ذَلِکَ أَنْ یَأْتِیَکُمْ صَاحِبُ اَلْیَمَنِ حَتَّی یَحُلَّ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ فَیَأْخُذَ الْعُمَّالَ وَ مِنَ الْعُمَّالِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ یُوسُفُ بْنُ عَمْرٍو یَقُومُ عِنْدَ ذَلِکَ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتَ فَانْصُرُوهُ فَإِنَّهُ دَاعٍ إِلَی الْحَقِّ.
می فرمایدایمردمان من شمارا بسوی حق دعوت میکنم و شما فر مان مرا پشت میکنید و من شما را با تازیانه تادیب میکنم و شما مؤدب نمیشوید زود باشد که بعد از من فرمانگذاری چند برشما حکومت کنند که شما را بتازیانه و شمشير تعذيب کنند ومن این نکنم چه خداوند آن کس را که در اینجهان مردم را عذاب کند در آن سرایش کیفر فرماید و علامت این خبر آنست که صاحب یمن در میان شما فرود میآید .
و در اینخطبه أمير المؤمنين علیه السلام خبر میدهد از خلافت هشام و حکومت یوسف بن عمرو ثقفی در کوفه و گرفتاری یزید بن خالد بن عبدالله القسری که قبل از يوسف حکومت کوفه داشت بدست يوسف وخروج زید بن علی بن الحسين بن علی علیهم السلام چنانکه انشاء الله هريك در جای خودرقم میشود.
ص: 7
جماعتی از منافقین مدینه که حطام دنیویرابر نعمای اخروی فضیلت مینهادند و فروختن دین را بدنيا سودی بكمال می پنداشتند پوشیده از مسلمانان يكيک از مدینه سفر شام میکردند و بامعوبه می پیوستند بعضی از شیعیان أمير المؤمنين علیه السلام اینمعنی را بدانستند و سهل بن حنیف را که از جانب امير المؤمنين علیه السلام حكومت مدینه داشت اگهی دادند سهل بر ضمیر مردم مطلع نبود که مخالف را از مؤالف بداند و آنرا که نباید بیرون شدن نگذارد و لاجرم صورت حال رابعرض أمير المؤمنين رسانيد على علیه السلام او را بدینگونه مکتوب کرد:
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ یَتَسَلَّلُونَ إِلَی مُعَاوِیَهَ فَلاَ تَأْسَفْ عَلَی مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ وَ یَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ فَکَفَی لَهُمْ غَیّاً وَ لَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً فِرَارُهُمْ مِنَ اَلْهُدَی وَ اَلْحَقِّ وَ إِیضَاعُهُمْ إِلَی اَلْعَمَی وَ اَلْجَهْلِ فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَیْهَا وَ قَدْ عَرَفُوا اَلْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ وَ عَلِمُوا أَنَّ اَلنَّاسَ عِنْدَنَا فِی اَلْحَقِّ أُسْوَهٌ فَهَرَبُوا إِلَی اَلْأَثَرَهِ فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً إِنَّهُمْ وَ اَللَّهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ وَ لَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْلٍ وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا اَلْأَمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اَللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ وَ یُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اَللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.
میفرماید بمن رسید که بعضی از آنمردم که در نزد توانديكيك بسوی معويه میگریزند برایشان دریغ مخور وافسوس مدار از اینکه از رفتن ایشان شمار عدد و
ص: 8
مدد تو اندك شود و اقبال در غوایت وادبار از هدایت وهلاكت در جهل وعمی در کیفر ایشان تراکافی است همانا ایشان مردم دنیا پرستند بسوی دنیا میروند و از در ذلت وضراعت در دنیا نگرانند با اینکه در نزد ما قانون عدل دانستند و دیدند و شنیدند و فرایاد سپردند و فهم کردند که مردمان در نزد ما برطريق حق بمساواة میروند و ما ایشانرا در صدور احکام یکسان مینگریم لاجرم از عامل عدل بگريختند باشد که در سلطنت جور زیادت طلبی توانند کرد پس دور بادند و سخت دور بادند ایشان از رحمت خدای سوگند باخدای ایشان از جور نگریختند و بعدل پیوسته نشدند و ما در اینکار از خدای میخواهیم که هر حر ونی(1) رارهوار و هردرشتی را هموار کند .
و این مکتوب را أمير المؤمنين علیه السلام بمنذرجارود نوشت چه او را در بعضی از نواحی مملکت حکومت داد و او در آنچه در تحت فرمان داشت خیانت کرد :
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ، وَظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ، وَتَسْلُکَ سَبِیلَهُ، فَإِذَا أَنْتَ فِیَما رُقِّیَ إِلَیَّ عَنْکَ لَا تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً، وَلَا تُبْقِی لِآخِرَتِکَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ، وَتَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَهِ دِینِکَ وَلَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً، لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَشِسْعُ نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ، وَمَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ، أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ، أَوْ یُعْلَی لَهُ قَدْرٌ، أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَهٍ، أَوْ یُؤْمَنَ عَلَی جِبَایَهٍ فَأَقْبِلْ إِلَیَّ حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هذَا، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
می فرماید زهد و صلاح پدر تو مرا مغرور ساخت و گمان کردم که تو آن پسری که بر سیرت پدر میروی و خوی پدر داري اینوقت بمن برسید که متابعت
ص: 9
پدر را بهوای نفس دست باز داشتی و از برای آخرت هیچ زادی و برگ، وسازی نگذاشتی آخرت خویش را ویران ساختي و بعمارت دنیا پرداختی و ازدین برائت جستی و با خویشا [وندا]ن خود پیوستی اگر آنچه بین رسید بصدقست شتر قبيله تو از تو بهتر است بلکه بندپا افزار تو بر تو فضیلت دارد آنکس را که خوی تو باشد در خور آن نیست که حفظ حدود و ثغور تواند کرد یاحامل امری تواند شد یامکانت اورفیع گردديا در امانتی شريك شود یا در رفع خیانتی(1) امین آیدلاجرم بعد از قرائت این کتاب بجانب ما شتاب گیر .
و این منذر آنکس است که أمير المؤمنين در حق او فرموده . «لَنَظَّارٌ فِی عِطْفَیهِ مُختالٌ فی بُردَیهِ تفَّال فی شِراکِیهِ »
یعنی از غایت تکبر و تنمر فراوان از يمين وشمال بدوش خود نگرانست و از بهردو بردیمانی که در بردارد طریق تبختر و کبریامیسپارد یا مانند مردم خویشتن باره در بندهای نعل خود بر میدهد که آلایش غبار نبیند .
بالجمله این منذر پسر جاروداست و نام جارود بشر بن حنش بن المعلی و نام معلی حارث بن زید بن حارثة بن معاوية بن ثعلبة بن جذيمة بن عوف بن أنمار بن عمرو بن وديعة بن لكيز بن أفصى بن عبدالقيس بن أفصى بن دعمي بن جديلة بن اسد بن ربيعة بن نزار بن معد بن عدنان(2)و در قبیله عبدالقيس بیت ایشان بشر في منيع و محلی رفیع معروفست.
وجارود بمعنی مشئوم است و پدر منذر این لقب از بهر آن یافت که وقتی بر شتری که مرض جردداشت سوار شد و در قبیله بنی شیبان بنزديك اخوان خودرفت و مرض جرد در شترهای ایشان سرایت کرد و همه را بکشت چنانکه شاعر گوید: جرد الجارود بكر بن وائل(3) وكنيت جارود ابوغیاث است و نیز مکنّی با بومنذر
ص: 10
است در بصره سكون اختيار کرد و در سال بیست و یکم هجری در سواحل فارسی مقتول شد و آنموضع را عقبه طین میگفتند بعد از قتل او بعقبه جارود معروف گشت وبروایتی در جيش نعمان بن مقرن بود و در جنگ نهاوند کشته شد قصه اسلام اورا باوفد عبد القيس در کتاب رسول خدای او صلی الله علیه و آله وسلم بشرح نگاشتیم .
گویند عمر بن الخطاب در آنهنگام که امر خلافت را بشوری حوالت کردگفت اگر نه این بود که رسول خدا فرمود که بیرون قریش متصدی خلافت هیچکس نتواند شد این امر را با جارود میگذاشتم ابوعبیده گوید در جماعت عبدالقيس شش کس بشش صفت بر عرب برتری جوید اول جارود و فرزندان او که بحسب بیت و قبیله اشرف واسود عربست دویم حکیم بن جبله که اشجع عربست زیراکه پای او در یوم [جمل](1) قطع شد آن پای بریده برداشت و بر سر قاتل خود بزد تا اورا بکشت واین رجز بگفت :
يا نفس لا تراعى*و إن قطعت كراعي*إن معي ذراعی
و هیچکس از عرب این جلادت نکرد سیم عبدالله بن سوار بن همام است که اسخای عربست زیرا که در فتح سند چهار هزار مرد لشکری ملازم رکاب او بود فرمان کرد هیچکس از لشکریان از هنگام حرکت تا روز مراجعت از بهر طبخ آتشی نکند و تمام لشکر را از مطبخ خویش طعام داد یکروزچنان افتاد که مردی از لشكر او مریض شد و از بهر غذا خبيص خواست و خبیص طعامي است که از روغن و خرما در هم آمیخته طبخ کنند و آنرا خبیص گویند چه خبيص بمعنی در هم آمیخته است .
بالجمله عبدالله بفرمود چندان طعام خبیص طبخ دادند و حاضر ساختند که چهار هزار مرد سیر بخوردند و هنوز مبلغی بجای بود چهارم ازهد واعبد عرب هرم بن حبان بود و او صاحب اویس قرنی است پنجم مصقله بن رتبه واو اخطب عربست چنانکه در میان عرب «أخطب من مصقلة ، مثل شده است ششم د عیميص الرمل که
ص: 11
در ایام جاهلیت هیچکس در عرب راهبرتر ازو نبود گویند بیضه شتر مرغ رادريك آستان درحالی که سرشار از آب بود مدفون میساخت و هر زمان که خواستی بر سر آن باز آمدی و بر آوردی و نیز ستاره شناس و از علم نجوم بهره تمام داشت .
بالجمله منذر بن جارود مردی متکبر ومعجب بود و این شعر را شاعر در مدح پسر اوحکم گوید :
یا حکم بن المنذر بن الجارود***أنت الجواد ابن الجواد المحمود
سرادق المجد عليك ممدود
گاهی که رسول خدا وداع جهان گفت و مردم عرب طريق ارتداد گرفتند منذر بن جارود در میان عبدالقيس بپای شد فقال ایها الناس إن كان محمد قدمات . فان الله حي لايموت فاستمسكوا بدينكم ومن ذهب له في هذه الفتنة دينار أودرهم أو بقرة أوشاة فعلى مثلاه گفت ایمردم اگر محمد سرای فانی را وداع گفت خدایا محمد زنده و جاویدانیست دین خود را دست باز ندارید و از هر کس درین فتنه از زر و سیم مبلغی برود یا از گاو و گوسفند عددی کم شود برذمت منست که او را دوچندان بدهم و هیچکس از عبدالقیس اورا عصیان نکرد.
چنان صورت می بندد که کلمه چند از رسول خدای صلی الله علیه و آله وسلم که از حال خوارج خبر داده نگاشته آید همانا مسلم اندر صحیح با اسناد خویش آورده که هنگام تقسیم غنایم حرقوص بن زهیر که اوراذوالخویصره ونیز ذوالثديته(1) گوبنداز جماعت بنی تميم بنزد رسول خدا آمد «فقال يا رسول الله اعدل! قال ويحك و من يعدل إذا لم أعدل؟ قد خبت وخسرت إن لم أكن أعدل» عرض کرد یا رسول الله در قسمت غنایم کار بعدالت ميکن فرمود وای بر تو اگر من کار بعدل نکنم که خواهد کرد و اینکه
ص: 12
چنان دانستی که من عدل نکنم زیانکار شدی عمر بن الخطاب عرض کرد یا رسول الله فرمان کن تاسرش از تن دور کنم.
فَقَالَ: دَعْهُ فَإِنْ لَهُ أَصْحَاباً یَحْقِرُ أَحَدُکُمْ صَلاَتُهُ مَعَ صَلوتِهِمْ وَ صِیَامُهُ مَعَ صِیَامِهِ مَعَ صِیَامِهِمْ یَقْرَءُونَ اَلْقُرْآنَ لاَ یُجَاوِزُ تَرَاقِیَهُمْ یَمْرُقُونَ مِنَ الاسلام کَمَا یَمْرُقُ اَلسَّهْمُ مِنَ اَلرَّمِیَّهِ یَنْظُرُ أَحَدُکُمْ إِلَی نَصْلِهِ فَلاَ یُوجَدُ فِیهِ شَیْءٌ ثُمَّ یَنْظُرَُ إِلَی نَضِیِّهِ و مَرَّ قِدْحُهُ فَلاَ یُوجَدُ فِیهِ شَیْءٌ ثُمَّ یَنْظُرُ إِلَی قُذَذِهِ فَلاَ یُوجَدُ فِیهِ شَیْءٌ قَدْ سَبَقَ اَلْفَرْثَ وَ اَلدَّمَ آیَتُهُمْ رَجُلٌ أَسْوَد و إِحْدَی یَدَیْهِ مِثْلُ ثَدْیِ اَلْمَرْأَهِ و مِثْلُ اَلْبَضْعَهِ تَدَرْدَرُ یَخْرُجُونَ عَلَی خَیْرِ فِرْقَهٍ مِنَ اَلنَّاسِ.
فرمود بگذار اورا همانا از بهر او اصحابی بادید آید که هر يك از شما نماز خود را با نماز ایشان وروزه خودرا باروزه ایشان بچیزی بشمارد وحقيرداند بدانسان قرائت قرآن کنند که از گلو گاه ایشان بالانكرد و از اسلام بیرون شوند چنانکه تیر از کمان بیرون شود بدانسانکه از پیکان آن و از چوبه آن واز پر آن نشانی دیدار نشود و از پوست و خون و آنچه اندر شکم است گذر کند همانا مردی برایشان پیوسته شود که سیاه چرده بود و از دستهای او یکی چون پستان زن و پاره از گوشت باشد وهمی لرزان بود و اینگروه بر بهترین مردمان امت خروج کنند و ما نیز در کتاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نظام در تقسیم غنایم جعر انه بدین قصه اشارت کردیم .
وخوارزمی در کتاب مناقب باسنادخویش از ابوسعید خدری آورده که یکروز رسول خدا کفش خویش را بر آورده و باعلى سپرد تا اصلاح کند أمير المؤمنین کناری گرفت و مشغول شد آنگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روی با چند تن از اصحاب کرد و فرمود:
ص: 13
إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَی تَأْوِیلِ اَلْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَی تَنْزِیلِهِ.
یعنی یکتن از شما بتاویل قرآن قتال کند چنانکه من به تنزیل قرآن قتال کردم ابو بکر عرض کرد یارسول الله آنكس من باشم؟ فرمود تو نباشی عمر بن الخطاب عرض کرد من باشم؟ فرمود تو نیز نیستی بلکه آنکس خاصف النعل است که کفش مرا در پی(1) میزند ایشان اینمژده را بنزد على آوردند آنحضرت سر بر نیفراخت چون کسی که اینخبر از پیش دانسته است .
در خبر است که روزی در حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باقی جماعتي از اصحاب ازکثرت عبادت حرقوص شرحي بعرض رسانیدند در اینوقت حرقوص در آمد گفتند اینك حرقوص است.
فَقَالَ اَلنَّبِی: أَمَا إِنِّی أَرَی بَیْنَ عَیْنَیْهِ سَفْعَهً مِنَ اَلشَّیْطَانِ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ لَهُ هَلْ حَدَّثَتْ نَفْسُکَ إِذْ طَلَعْتَ عَلَیْنَا أَنَّهُ لَیْسَ فِی اَلْقَوْمِ أَحَدٌ مِثْلَکَ؟ قَالَ: نَعَم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود در میان هر دو چشم او سوادی مینگرم که نشان شیطانست وچون نزديك شد با او فرمود گاهی که بر ما در آمدی آیا مرترا نفس تو حدیث کرد که در میان اینقوم هیچکس مانند تو نیست؟ عرض کرد چنین است پس بمیان مسجد اندر رفت و بنماز در ایستاد رسول خدا فرمود آیا مردی هست که برود و او را گردن بزند ابو بکر برخاست و آستین بر زد و بنزديك او شد نگریست که در رکوع است گفت چگونه مرديرا گردن بزنم که راکع باشد و لااله الاالله گوید و باز شد پیغمبر فرمود بنشین و دیگر باره فرمود کیست که اورا گردن بزندعمر بن الخطاب برخاست و برفت دید که در سجود است گفت چگونه مردیرا کشم که ساجد باشد و لااله الاالله گوید و باز شد پیغمبر فرمود بجای باش که تو نیز فاعل اینکار نیستی آنگاه روی بأمير المؤمنين علي عليه السلام کرد و فرمود برخیز که قاتل او
ص: 14
تو باشی چون أمير المومنین علیه السلام برفت حرقوص را نيافت پس مراجعت نمودر سول خدا فرمود:
«لَوْ قُتِلَ لَکَانَ أَوَّلَ فِتْنَهٍ وَ آخِرَهَا» اگر کشته شدی نشان فتنه یکباره از میان برخاستی و بروایتی فرمود «هَذَا أَوَّلُ قَرْنٍ یَطْلُعُ فِی أُمَّتِی لَوْ قَتَلْتُمُوهُ مَا اِخْتَلَفَ بَعْدِی اِثْنَانِ» میفرماید این اول کس است که بیرون می آید در امت من اگر اورا بکشید از پس او دو تن از امت طریق مخاصمت نگیرند.
وهمچنان مسروق میگوید که بر عایشه در آمدم گفت خوارج را کدام کس کشت گفتم أمير المومنین خاموش شد گفتم یا ام المومنين تورا با خدای و رسول سوگند میدهم که اگر چیزی از پیغمبر شنیده باشي بگوئی.
فَقَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ یَقُولُ هُمْ شَرُّ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِیقَهِ، یَقْتُلُهُمْ خَیْرُ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِیقَهِ وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اَللَّهِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَسِیلَهً .
گفت از رسول خدای صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که فرمود این خوارج بدترین مردمانند و سرشت و نهاد ایشان بدترین طبيعتها وسرشتهاست و بهترین خلایق که از همه مردمان سرشت و نهاد مبارکتر دارد و در قیامت از همه کس بزرگتر و باخدا نزدیکتر است با ایشان قتال کند و ایشان را با تیغ در گذراند.
در صحيحين و كتب اخبار سنی و شیعی مانند این احادیث بسی رقم کرده اند واجب نمیکند که تمامت در این کتاب مبارك كتابت شود اکنون با سرد استان آئیم.
آنروز که در صفين بتدبير و تزویر عمرو بن العاص و فرمان معويه قرآنها بر فراز سنانها نسب کردند و لشکر عراق أمير المؤمنين علیه السلام را از مصالحه ناگزیر ساختند و ابو موسی وعمرو بن العاص عزیمت دومة الجندل نمودند چنانکه در کتاب صفين بشرح رفت حرقوص بن زهير وزرعة بن مالك(1) بعرض رسانیدند که يا أمير المؤمنين ابوموسی و عمرو بن العاص چه کس باشند که احکام کتاب خدایرا فصل الخطاب
ص: 15
گردند اینحکومت را دست بازده و فرمان کن تا لشكرها ساخته جنگ شوند تا باتفاق آهنگ مقاتلت کنیم و از خداوند نصرت طلبیم.
أمير المومنین فرمود آنگاه که فرمان کردم بیفرمانی کردید و سخن مرا از پس گوش انداختید امروز که کار بمصالحت افتاد و کتاب عهدنامه نگاشته آمد از وفای بعهد ناگزیریم اکنون باشید تا مدت مصالحه منقضی شود اگر حكمين بر خلاف حکم خداوند حکومتی کنند پذیرفته نخواهد شد و دیگر باره طریق مقاتلت خواهیم سپرد ایشان خاموش شدند لکن در خاطر میداشتند که امیر المومنین علیه السلام در امضای اینمصالحه گناهی بزرگ کرده بلکه دین خدایرا پشت پای زده و مردم را درین اندیشه با خود متفق میساختند و در نهانی مواضعه مینهادند که اگر قوتی بدست کنند با أمير المومنین علیه السلام مقاتلت آغازند.
این ببود تا اندر کوفه یکروز که أمير المومنين علیه السلام بر منبر بود و قرائت خطبه میفرمود مردی برخاست «فَقَالَ نَهَیتَنَا عَنِ الحُکُومَهِ ثُمَّ أمَرتَنَا بِهَا فَلَمانَدرِ أیُّ الأمرَینِ أرشَدُ» گفت حکومت حکمین را رضا ندادی و مارا نهی کردی از پس آن راضی شدی و مارا امر فرمودی نمیدانیم کداميك ازین دو حكم متناقض را نیکوتر دانيم ورشد خویش را در امضای آن جوئیم «فَصَفَّقَ عَلَیْهِ السَّلام إِحْدَی یَدَیهِ عَلَی الْأُخْرَی» أميرالمومنين علیه السلام از در حزن واسف دست مبارکرا بر دست دیگر زد -
ثُمَّ قالَ : هذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَکَ الْعُقْدَهَ أَمَا وَاللَّهِ لَوْ أَنِّی حِینَ أَمَرْتُکُمْ بما أَمَرْتُکُمْ بِه حَمَلْتُکُمْ عَلَی الْمَکْرُوهِ الَّذِی یَجْعَلُ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً، فَإِنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَیْتُکُمْ وَإِنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُکُمْ، وَإِنْ أَبَیْتُمْ تَدَارَکْتُکُمْ، لَکَانَتِ الْوُثْقَی، وَلکِنْ بِمَنْ وَإِلَی مَنْ؟ أُرِیدُ أَنْ أُدَاوِیَ بِکُمْ وَأَنْتُمْ دَائِی، کَنَاقِشِ الشَّوْکَهِ بِالشَّوْکَهِ، وَهُوَ یَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا!
اَللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أطْباءُ هذا الدَّاءِ الدَّوی، وَ کَلَّتِ النَّزْعَهُ بِأَشْطانِ
ص: 16
الَّرکِی أَينَ القَومُ الّذِينَ دُعُوا إِلَي الإِسلَامِ فَقَبِلُوهُ وَ قَرَءُوا القُرآنَ فَأَحكَمُوهُ وَ هِيجُوا إِلَي الجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللّقَاحِ إِلَي أَولَادِهَا وَ سَلَبُوا السّيُوفَ أَغمَادَهَا وَ أَخَذُوا بِأَطرَافِ الأَرضِ زَحفاً زَحفاً وَ صَفّاً صَفّاً بَعضٌ هَلَكَ وَ بَعضٌ نَجَی لَا يُبَشّرُونَ بِالأَحيَاءِ وَ لَا يُعَزّونَ عَنِ المَوتَي مُرهُ العُيُونِ مِنَ البُكَاءِ خُمصُ البُطُونِ مِنَ الصّيَامِ ذُبُلُ الشّفَاهِ مِنَ الدّعَاءِ صُفرُ الأَلوَانِ مِنَ السّهَرِ عَلَي وُجُوهِهِم غَبَرَةُ الخَاشِعِينَ.
أُولَئِكَ إخِواَنيِ الذّاهِبُونَ فَحَقّ لَنَا أَن نَظمَأَ إِلَيهِم وَ نَعَضّ الأيَديِ عَلَي فِرَاقِهِم إِنّ الشّيطَانَ يسُنَيّ لَكُم طُرُقَهُ وَ يُرِيدُ أَن يَحُلّ دِينَكُم عُقدَةً عُقدَةً وَ يُعطِيَكُم بِالجَمَاعَةِ الفُرقَةَ وَ بِالفُرقَةِ الفِتنَةَ فَاصدِفُوا عَن نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ وَ اقبَلُوا النّصِيحَةَ مِمّن أَهدَاهَا إِلَيكُم وَ اعقِلُوهَا عَلَي أَنفُسِكُم.
فرمود اینست پاداش کسی که از بيفرمانی شما عزم خویش را در کار رزم باز پس انداخت سوگند با خدای اگر آنگاه که شما را بمحاربت فرمان دادم و شما مكروه میشمردید کاری را که خداوند خیر شما را هميخواست بی فرمانی نکردید و بخديعت عمروعاص و معویه دست از جنگ باز نداشتید هدایت میکردم شما را و ناراستیها و کاستیهای شمارا راست و بیکاست میساختم و از اقدام کاری که چندین استوار بود شمارا برکنار نمیگذاشتم لكن باعانت كداميك از شما عنان آرزو توانستم گرفت و بسوی کدام کس استمداد توانستم کرد این بدان ماند که کس از درد دوا خواهد و از رنج شفا جوید و -اكثر- از شما مدد خواستن بدان ماند که کس را خاری اندر پای، بشکند و همی خواهد آنرا بمدد خار دیگر بر کند و این هرگز
ص: 17
نشود بلکه زخم خار دولایه گردد .
آنگاه فرمود ای بار خدای من، پزشکان از مداوای این رنجوران ملول گشتند و کشندگان آب از چاه از سقایت این مستقیان بیچاره ماندند کجا شدند آنجماعت که دعوت اسلام را اجابت نمودند و کتاب خدای را قرائت کردند و استوار بکار بستند و از برای جهان شترانرا از بچگان باز گرفتند و بر نشستند و شمشيرها بر آوردند وصف راست کردند و با دشمنان دین رزم زدند گروهی کشته شدند و جماعتی بسلامت بجستند لكن نه بر شهیدان دریغ خوردند و نه از رستگان شاد خاطر شدند چه سعادت شهادت را از سلامت نفس بهتر دانستند و همواره در حضرت الله بگریستند وصایم بزیستند و از کثرت دعا و طلب لبهای پژمریده داشتند و از زحمت بیداری شب گونه زریر(1) گرفتند.
ایشانند که با چهرگان خاك آلود برادران منند و طریق جنت میسپارند مرا میسزد که دیدار ایشانرا چنان خواهم که تشنه آب زلال را و همواره دور از ایشان دست خودرا بگزیدن دندان رنجه سازم هان ایمردمان بدانید که شیطان همی خواهد که عقیدت شما را در دین بگرداند و آن عقدها که در خاطر استوار بسته اید یكيك را بگشاید لاجرم طریق خودرا بر شما سهل و آسان مینماید تا جمعیت شما را متفرق کند و شما را در فتنه افکند پس خویشتن را و اپائيد و فریفته و ساوس او نشوید و از آنکس که شما را بهدایت همی خواند پذیرای نصیحت باشید و سخن اورا از بهر خویشتن ذخیره کنید .
در خبر است که گاهی که امير المؤمنين علیه السلام دست بر دست زد و فرمود: «هذَا جَزَاءُ مَن تَرَکَ الْعُقْدَهَ» مراد آنحضرت این بود که اینست جزای شما که ترك کردید رأي وحزم را واصرار نمودید بر اجابت اهل شام برای تحکیم ، اشعث بن قیس چنان فهم کرد که می فرماید اینست جزای من که ترك رای وحزم گفتم و رضا
ص: 18
بتحکیم دادم، عرض کرد «یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ هَذِهِ عَلَیْکَ لاَ لَکَ» یعنی این سخن که میگوئی برضررتست نه بر سود تو، کنایت از آنکه اقرار بتقصیر خویش کردی و این اشعث در خدمت امير المومنین منافق بود ماند عبدالله بن [أبي بن] سلول که در خدمت پیغمبر بنفاق میزیست و جز منافق نسبت تقصير بمعصوم ندهد.
امیر المومنین علیه السلام از سخن او بر آشفت و چشم مبارك بسوی او بخوابانید ثُمَّ قالَ: مَا یُدْرِیکَ مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی؟ عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللاَّعِنِینَ حَائِکٌ ابْنُ حَائِکٍ مُنَافِقٌ ابْنُ کَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ اَلْإِسْلاَمُ أُخْرَی فَمَا فَدَاکَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَا لُکَ وَ لاَ حَسَبُکَ وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَی قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لاَ یَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ.
میفرماید ترا که آموخت که سود من کدام و زيان من کدام است ؟ لعنت خدای ولعنت لاعنين بر تو باد ای جولاه پسر جولاه ومنافق پسر کافر سوگند با خدای کرتی بدست کافران و کر تی بدست مسلمانان اسیر افتادی وترا مال تو وحسب تو نجات نداد و مانند تو مردی که دلالت کند بر قوم خویش شمشیر را و براند بسوی ایشان مرگ را سزاوار است که خویشاوندان او از دور و نزديك اورا دشمن دارند و از وی ایمن نباشند .
همانا نام اشعث معدی کربست وملقب باشعث شد چه سر وموی او همواره گرد آلود بود و او پسر قيس الأشج است و قیس را أشج گفتند از بهر آنکه در جنگ زخم یافته بود و در پیشانی او علامت شکافی بود وقيس الأشج پسر معدیکرب بن معوية بن معدیکرب بن معاوية ابن جبلة بن عبدالعزی بن ربيعة بن معوية الاكرمين بن الحارث بن معوية بن الحارث بن معوية بن ثور بن مرثع بن معوية بن كندة بن عفير بن عدی بن الحارث بن مرة بن أدد ، و نام مادر اشعث كبشه بنت یزید بن
ص: 19
شرحبيل بن يزيد بن امرء القيس بن عمرو المقصور الملك، و پسر اشعث محمد است که از دشمنان سیدالشهدا حسین بن علی علیهما السلام است و پسر محمد عبدالرحمن است که از جمله خوارج است انشاء الله شرح حال هريك در جای خود مرقوم میشود و این شعر را اعشی همدان در حق عبدالرحمن بن محمد بن اشعث گوید:
يا ابن الأشج قريع كندة***لا أبالي فيك عتباً
أنت الرئيس ابن الرئيس***و أنت أعلى الناس كعبا
و خواهر اشعث راکه فتيلة نام داشت رسول خدا تزویج بست و قبل از آنكة ادراک خدمت پیغمبر کند وداع جهان گفت .
و آنجا که اميرالمومنين علیه السلام فرمود دو کرت اسیر شدی نخستین بدست كفار: ابن کلبی در جمهرة النسب آورده که قبيله مراد قيس الأشج پدر اشعث را بکشتند و اشعث بخونخواهی پدر از قبيله کنده لشکری در هم آورد و سه لوا بست و سپاه را سه بهره ساخت یکی را از قفای خود بداشت بهره دویم را ملازم رکاب کبش بن هانی، ابن شرحبيل بن الحارث بن عدی بن ربيعة بن معوية الاكرمين ساخت و هانی، ملقب بمطلع شد از بهر آنکه در میدان مقاتلت میگفت بر بنی فلان مطلع شدم و سه دیگر را بقشعم بن الأرقم سپرد که مکنی بابو جبر بود .
بالجمله آهنگ قبیله مراد کردند و ایشانرا بدست نیاوردند پس بر جماعت بنی حارث بن کعب تاختن بردند و قتال دادند کبش و قشعم در آن مقاتلت مقتول شدند و اشعث اسير شد سه هزارشتر تفدیه گرفتند و اشعث را رها کردند گویند هیچ عربی را قبل از اشعث و بعد از و بدين فزونی فدیه نرفته است عمر و بن معدیکرب زبیدی این شعر بدینمعنی گوید :
فكان فداؤه ألفي بعير***وألفي من طريفات وتلد
اما اسیری اشعث در اسلام چنان بود که بعد از هجرت رسول خدای با و فود کنده بحضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و مسلمانی گرفت و بعد از رسول خدا مرتد گشت ابوبكر لشکر بدو فرستاد و او را اسیر گرفته بمدينه آوردند چون قصه اسلام او
ص: 20
را در کتاب رسول خدا و قصه اسیری او را در کتاب ابو بکر بشرح رقم کردیم دیگر بتکرار نپرداختیم .
بالجمله از اینجاست که مسلمانان او را لعن کنند و کافران نیز ملعون دانند و زنان قبیله او چون بسبب کردار اشعث مورد نهب واسر گشتند اورا عرف النار خواندند و این کلمه در نزد ایشان نام مردم غادر وخادع است و مراد امير المؤمنين علیه السلام از کلمه «دل عليهم السيف» این قصه است .
و اینکه سیدرضی -رضی الله عنه- میفرماید مراد قصه اشعث است باخالد ولید دريمامه ابن میثم و ابن ابی الحدید و جز ایشان گویند در هیچیك از کتب اخبار دیده نشده که اشعث باخالد ولید اندر یمامه رزم زند و من بنده نیز در تألیف کتاب ابو بکر و مطالعه کتب اخبار و تواریخ این قصه را ندیده ام لكن چنان دانم که سید رضی تا در کتابی دیدار نکرده نگار نفرموده والله اعلم بالصواب .
و آنجا که اميرالمؤمنين علیه السلام میفرماید مال تو وحسب توفدای تو نشد، مراد آنحضرت ازین فدا نجات اوست یعنی کفایت امر خویش نتوانست کرد که از نخست اسیر نشود و اگر نه بعد از اسیری رقم کردیم که سه هزار شتر فدیه کرد نجات یافت .
و اینکه فرمود «حايك بن حايك» مراد حياكت اشعث نیست بلکه مردم بلد او بیشتر جولاهه بودند و او با جولاهگان مخالطت وموالفت داشت چنانکه خالد بن صفوان در ذم اهل یمن گوید « ما أقول في قوم ليس فيهم إلا حايك برد أو دابغ جلد أوسايس قرد ملكتهم امرأة وأغرقتهم فارة ودل عليهم هدهد» یعنی چگويم در حق جماعتی که بافنده جامهای بردند و دباغت کننده چرم اند ورایض بوزینه اند پادشاه ایشان بلقیس شد که زنی بود و مملکت ایشان را موش غرقه ساخت اشاره بسد مأرب است که در عهد عمرو بن عامر مزيقيا موش سوراخ کرد و شهر ایشان بسيل عرم خراب شد چنانکه در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ بنیان آنرا بدست لقمان الأكبر بشرح نگاشتيم ورسول ایشان در عهد سلیمان علی نبینا و آله
ص: 21
و عليه السلام هدهد بود .
واشعث را از خواهر ابو بكر ام فروه که بزنی داشت دو فرزند آمد، یکی محمد و آندیگر اسمعیل ، اکنون بر سر سخن باز کردیم .
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب مینویسد که بعداز قضيته حكمين ومراجعت امير المؤمنين ازصفین مردمان در کار حكمين فراوان سخن همی کردند و بسیار کس طريق ضلالت وغوایت گرفت جماعتی از شیعیان بعرض رسانیدند که یا امير المؤمنين اگرچند کس از اهل بیت خویش را فرمان کنی تا هريك بر این جماعت خطبه قرائت کنند تواند شد که نصیحت ایشان این جماعت را ازین گمراهی و تباهی باز آرد پس امير المؤمنين علیه السلام نخستین روی با فرزند، خودحسن علیه السلام کرد و فرمود برخیز و در حکومت ابوموسی وعمروعاص سخن بگوی پس برخاست .
فقال علیه السلام: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ قَدْ أَکْثَرْتُمْ فِی أَمْرِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ وَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَإِنَّهمَا بُعِثَا لِیَحْکُمَا بِکِتَابِ اللَّهِ فَحَکَمَا بِالْهَوَی عَلَی الْکِتَابِ وَ مَنْ کَانَ هَکَذَا لَمْ یُسَمَّ حَکَماً وَ لَکِنَّهُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ وَ قَدْ أَخْطَأَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قَیْسٍ فِی أَنْ أَوْصَی بِهَا إِلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ فَأَخْطَأَ فِی ذَلِکَ فِی ثَلَاثِ خِصَالٍ فِی أَنَّ أَبَاهُ لَمْ یَرْضَهُ لَهَا وَ فِی أَنَّهُ لَمْ یَسْتَأْمَن وَ فِی أَنَّهُ لَمْ یَجْتَمِعْ عَلَیْهِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ الَّذِینَ نَفَذُوهَا لِمَنْ بَعْدَهُ وَ إِنَّمَا الْحُکُومَهُ فَرْضٌ مِنَ اللَّهِ وَ قَدْ حَکَّمَ رَسُولُ اللَّهِ سَعْداً فِی بَنِی قُرَیْظَهَ فَحَکَمَ فِیهِمْ بِحُکْمِ اللَّهِ لَا شَکَّ فِیهِ فَنَفَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حُکْمَهُ وَ لَوْ خَالَفَ ذَلِکَ لَمْ یُجْرِهِ.
فرمود ایمردمان در کار ابوموسی اشعری و عمروعاص فراوان سخن همی کنید
ص: 22
همانا ایندوکس انگیخته شدند تا بر قانون کتاب خدای حکومت کنند و ایشان کتاب خدایرا از پس پشت انداختند و بهوای نفس حکومت کردند و آنکس که کار از این گونه کند او را حاکم نخوانند بلکه محکوم داند همانا ابو موسی در آنچه در امر خلافت اورا وصیت کرد مخالفت آغاز کرد و اینکه عبدالله بن عمر بن الخطاب را لايق خلافت دانست خطائی بزرگ آورد چه اگر اولایق خلافت بود پدرش عمر بن الخطاب اورا از دست باز نمیگذاشت بزيادت از آنکه اورا بولایت عهد اختيار نکرد رضا نداد که در شمار مردم شوری در آید و دیگر آنکه اومحل وثوق وامانت نبود سه دیگر آنکه مهاجرین و انصار او را سزاوار این محل و منزلت ندانستند و در شایستگی اوسخن یکی نکردند چنانکه در حق آنانکه از پس او خلیفتی یافتند سخن یکی کردند هان ایمردم بدانید که در تفريق حق از باطل خداوند حکومت را واجب داشته چنانکه رسول خدای سعد بن معاذ را در امر جهودان بنی قریظه حکم ساخت و رسول خدای حکم او را چون بر قانون کتاب خدای بود نفاذ داد و اگر بر خلاف کتاب [خدای] حکمی رانده بود بکار نمی بست.
چون امام حسن علیه السلام این کلمات بپرداخت و بنشست أمير المومنین عبدالله بن عباس را فرمود برخیز و سخنی بگوی پس ابن عباس بر خاست.
وقال: ایُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِلْحَقِّ أَهْلًا أَصَابُوهُ بِالتَّوْفِیقِ وَ النَّاسُ بَیْنَ رَاضٍ بِهِ وَ رَاغِبٍ عَنْهُ وَ إِنَّمَا بُعِثَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قَیْسٍ لهُدًی إِلَی ضَلَالَهٍ وَ بُعِثَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ لضَلَالَهٍ إِلَی الْهُدَی فَلَمَّا الْتَقَیَا رَجَعَ عَبْدُ اللَّهِ عَنْ هُدَاهُ وَ ثَبَتَ عَمْرٌو عَلَی ضَلَالَتِهِ وَ اللَّهِ لَئِنْ حَکَمَا بِالْکِتَابِ لَقَدْ حَکَمَا عَلَیْهِ وَ إِنْ حَکَمَا بِمَا اجْتَمَعَا عَلَیْهِ مَعاً مَا اجْتَمَعَا عَلَی شَیْ ءٍ وَ إِنْ کَانَا حَکَمَا بِمَا صارَا إِلَیْهِ لَقَدْ صارَ عَبْدُ اللَّهِ وَ إِمَامُهُ عَلِیٌّ وَ صارَ عَمْرٌو وَ إِمَامُهُ مُعَوِیَهُ فَمَا
ص: 23
بَعْدَ هَذَا مِنْ غَیْبٍ یُنْتَظَرُ وَ لَکِنَّهُمْ سَئِمُوا الْحَرْبَ وَ أَحَبُّوا الْبَقَاءَ وَ رفَعُوا الْبَلَاءَ وَ رَجَا کُلُّ قَوْمٍ صَاحِبَهُمْ.
گفت ایها الناس از برای راه راست اهلی است که بدستیاری توفیق حق ادراك طریق حق کنند و مردمان بیرون دو فرقه نباشند گروهي طريق حق را رضا دهند وجماعتی روی بگردانند همانا انگیخته شد ابوموسی که عمرو بن العاص را که بر راء ضلالت میرفت بسوی هدایت کشاند و انگیخته شد عمرو بن العاص که ابوموسی را که طریق هدایت داشت بجانب ضلالت دلالت کند گاهی که یکدیگر را دیدار کردند ابوموسی طریق هدایت را دست باز داشت و عمرو برضلالت خویش بپائید سوگند با خدای اگر بر قانون کتاب خدای رفتند بر زبان معویه سخن کردند و اگر بر آن سخن که مواضعه نهادند و کار بر عبدالله عمر فرود آوردند مواضعه ایشان بفلسی نیرزید واگر هريك برعقیدت خویش بپائیدند ابوموسی امامت علی را از دست نمیگذاشت و عمرو بن العاص امامت معويه را استوار میداشت و از آن پس حداثت امریرا هیچکس انتظار نبرد لکن اینجماعت ملول شدند از مبارزت د دوست داشتند بقای تن و جانرا و در بر گرفتند. ابتلا و امتحان را و هر قومی آرزو بر امام خویش بست .
از پس اینکلمات ابن عباس نیز بنشست و عبدالله بن جعفر بن ابیطالب برخاست و قال : أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ کَانَ النَّظَرُ فِیهِ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام وَ الرِّضَا فِیهِ لِغَیْرِهِ فَجِئْتُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ فَقُلْتُمْ لَا نَرْضَی إِلَّا بِهَذَا فَارْضَ بِهِ فَإِنَّهُ رِضَانَا وَ ایْمُ اللَّهِ مَا اسْتَفَدْنَاهُ عِلْماً وَ لَا انْتَظَرْنَا مِنْهُ غَائِباً وَ لَا أَمَّلْنَا ضَعْفَهُ وَ لَا رَضوْنَا بِهِ صَاحِبَهُ وَ لَا أَفْسَدَا بِمَا عَمِلَا الْعِرَاقَ وَ لَا أَصْلَحَا الشَّامَ وَ لَا أَمَاتَا حَقَّ عَلِیٍّ وَ لَا أَحْیَیَا بَاطِلَ مُعَوِیَةَ وَ لَا یُذْهِبُ
ص: 24
الْحَقَّ رُقْیَةُ رَاقٍ وَ لَا نَفْخةُ شَیْطَانٍ وَ أَنَا الْیَوْمَ لَعَلَی مَا کُنَّا عَلَیْهِ أَمْسِ.
فرمود ایها الناس همانا امر خلافت خاص از برای امیر المومنین علی بود چون جماعتی جز اورا اختیار کردند و بعد از محاربت کار بمحاکمت تقریر یافت شما ابو موسی اشعری را اختیار کردید ودر حضرت اميرالمومنين علیه السلام معروض داشتید که جز ابوموسی را رضا ندهيم تو نیز راضی باش که رضای ما در آنست و حال آنکه سوگند با خدای هر گز اورا علمی نبود که ما از وی در طلب فائدتی باشیم و او را خطری نبود که انتظار منفعتی بریم و در خصومت قوتی نداشت که ضعف او را خواهیم ورضا نبودیم بحكومت او وصاحب او عمرو بن العاص ، و ایشان اگرچه در حکومت خيانت [اختيار] کردند لکن از خیانت ایشان نه فسادی در ملك عراق بادید آمد نه اصلاحی در امر شام شد نه حق امیرالمومنین علی علیه السلام را نابودساختند نه باطل معویه را زنده کردند افسون جادوان و وساوس شیطان حرف حق را نتواند محوساخت وما حکومت حکمین را نخواستیم و نفرمودیم و امروز چنانیم که دی بودیم .
عبدالله بن جعفر نیز از پس این کلمات از پای بنشست لکن این مواعظ و نصایح در گوش خوارج چون باد در چنبر و آب در غربال بود چنانکه یکروز اندر مسجد گاهی که امیر المومنین علیه السلام بر فراز منبر جای داشت یکتن از خوارج برخاست و باعلا صوت گفت «لا حُکْمَ إِلاّ للّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» یعنی جز خدای را حکمی و حکومتی نیست اگر چند مشرکان مکروه دارند مردم مسجد ملتفت حال او و ندای او شدند دیگر باره بانگ برداشت و گفت «لا حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ » [أمير المؤمنين على علیه السلام سر برداشت و بجانب او نگریست در کرت سیم ندا در داد که «لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ وَ لَوْ کَرِهَ أَبُو حَسَنٍ» على علیه السلام فرمود :
إِنَّ أَبَا حَسَنٍ لَا یَکْرَهُ أَنْ لا یَکُونَ الْحُکْمُ الا لِلَّهِ-ثُمَّ قَالَ - حُکْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِیکُمْ.
فرمود ابو الحسن مکروه نمیدارد که حکم خاص خدای باشد و هم اکنون
ص: 25
انتظار میبرد بحکم خدای بر شما فرود آید.
اینوقت خوارج همی خواستند مکشوف دارند که اميرالمومنين با ایشان رزم خواهد زد یا بقتل ایشان فرمان خواهد داد؟ لاجرم جمعه دیگر گاهی که امیرالمومنین على بر فراز منبر جای داشت یکتن از خوارج برخاست و گفت «لا حُکْمَ إِلاّ للّهِ» واز پس او دیگری برخاست و این کلمه بگفت بدینگونه صد کس بتفاریق بر خاست و بأعلى صوت اینکلمه بگفت امير المومنین علیه السلام فرمود أي جماعت چند که شما را با پند وموعظت تنبیه دادم از من نمی پذیرید و چند که گفتم این حكمين من نکردم شما کردید استوار نمیدارید مرا با شما بیرون سه کار حکمی نخواهد رفت نخستین شما را از جماعت بازنگیرم و بتفرقه فرمان ندهم ودیگر آنکه اگر باتفاق لشکر من با دشمن مقاتلت آغازید بهره شما را از غنيمت دریغ ندارم سه دیگر آنکه چندانکه با من طريق حرب نسپارید با شما محاربت نکنم لكن اگر آهنگ جنگ کنید شمشیر ازشما بر نگیرم و در جواب کلمه ایشان که همی گفتند «لا حُکْمَ إِلاّ للّهِ» این کلمات قرائت فرمود :
قال : کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلاَءِ یَقُولُونَ لاَ إِمْرَهَ إِلاَّ لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لاَ بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ اَلْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا اَلْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اَللَّهُ فِیهَا اَلْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ اَلْفَیْءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ اَلْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ اَلسُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ اَلْقَوِیِّ حَتَّی یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ.
وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَی: لَمَّا سَمِعَ تَحْکِیمَهُمْ قَالَ: حُکْمَ اَللَّهِ أَنْتَظِرُ فِیکُمْ وَ قَالَ أَمَّا اَلْإِمْرَهُ اَلْبَرَّهُ فَیَعْمَلُ فِیهَا اَلتَّقِیُّ وَ أَمَّا اَلْإِمْرَهُ اَلْفَاجِرَهُ
ص: 26
فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا اَلشَّقِیُّ إِلَی أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِکَهُ مَنِیَّتُهُ.
سخن على اللا در پاسخ خوارج تمتع فيها الشقي إلى أن تنقطع مته و در گه مني.
میفرماید این کلمه که همی گویند «لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ» سخن حق است لکن اینجماعت بدین کلمه استقرار امر باطل خواسته اند همانا گمان دارند که بیرون نص كتاب حکمی روان نشود و حال اینکه استنباط واجماع و اجتهاد در کار است و آیات متحمل محکمات و منشا بهات وخاص و عام و ناسخ و منسوخ است پس واجب میکند که نفی امارت وحکومت نشود، و این جماعت گویند امارتی و حکومتی در کار نیست و حال آنکه مردمان از حاکمی نیکو کار واگر نه امیری نابهنجار ناچارند تا مومن و کافر از بهره خویش برخوردار شوند و در زمان ایشان مردمان روزگار خویش بنهایت برند و فيیء مسلمانان از کافران مأخوذ گردد و با دشمنان دین جهاد کرده آید وشوارع وطرق أزغارتگران و رهزنان ایمن گردد و حق ضعیف از قوی مأخوذ افتد ونیکوکاران از بدکاران بیاسایند .
و در روایت دیگر بعد از اصغای کلمه تحکیم خوارج فرمود انتظار میبرم حكم خدای را در حق شما و نیز فرمود در امارت نیکوکار مردمان متقی شادخوار گردند و در عهد امير فاجر مردم شقی برخوردار باشند تا هنگامیکه مدت ایشان سپری شود و مرگ ایشان فرا رسد .
بالجمله چون خوارج دانستند که امير المومنین علیه السلام در حرب ایشان سبقت نجوید وبحبس و بند ایشان فرمان ندهد دل قوی کردند و دعوت خویش آشکار نمودند یکروز امیرالمومنین علیه السلام از فراز منبر مردمان را مخاطب داشت و آغاز قرائت فرمود عبدالله بن کو اکه از صنادید خوارج بود از قفای آنحضرت ببانگی افراخته تر از بانگ امير المومنین علیه السلام ندا در داد و این آیت قرائت کرد :
«وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِینَ»(1)
ص: 27
از قرائت این آیت روی سخن با أمير المؤمنين علیه السلام داشت کنایت از آنکه گاهی که بحكومت حکمین رضا دادی مشرك شدی وحسنات واعمال تو بجمله بريخت وزایل شد چون ابن کوّا شروع بقرائت این آیت نمود أمير المؤمنين علیه السلام خاموش شد تا آنگاه که سخن بپای برد دیگر باره آغاز قرائت نمود ابن کوّا همچنان ابتدا بدین آیت کرد چند کرت کار بدینگونه رفت تا قرائت أمير المؤمنين بدین آیت مبارك که ختام سوره نور است رسيد :
«اصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ »(1)
یعنی پای اصطبار استوار کن که وعده خداوند راست و درست است و بسخن آنان که ایمان ندارند از جای جنبش ولغزش مکن چون سخن بدینجا رسید ابن کوا خاموش نشست.
مع القصه جماعت خوارج چنان صواب شمردند که از کوفه بیرون شوند و مردم خود را از هر جانب دعوت کرده لشکری فراهم آوردند مردمان در حضرت أمير المؤمنين علیه السلام انجمن شدند.
فَقَالَ لَهُ النَّاسُ: هَلاَّ مِلْتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی هَؤُلاَءِ فَأَفْنَیْتَهُمْ؟ فَقَالَ: إِنَّهُمْ لاَ یَفْنَوْنَ إِنَّهُمْ لَفِی أَصْلاَبِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.
عرض کردند اینجماعترا از بیخ و بن بزن و بسیلاب فنا بازده فرمود ایشان را فنا نتوان کرد همانا از صلب پدران در رحم مادران بطناً بعد بطن تا روز قیامت بادید خواهند شد و بدین عقیدت وضلالت خواهند زيست .
مع القصه خوارج از کوفه بیرون شدند و در حرورا جای کردند أمير المؤمنين علیه السلام چون این بدانست بحرورا رفت و در میان ایشان عبور داده در منزل مضرب
ص: 28
بن قیس فرود شد و دو رکعت نماز بگذاشت آنگاه بمیان خوارج آمد و تکیه بر کمان خویش کرد و فرمود ایمردم « هذا مَقامٌ مَن فَلَجَ فیهِ فَلَجَ یَومَ القِیامَهِ» این مقامیست که هر کس امروز در اینجا نجات یافت در روز قیامت رستگار شد شما را با خدا سوگند میدهم آیا میدانید که من حكومترا از همه کس مکروه تر داشتم؟ گفتند چنين است فرمود آیا میدانید که از روی کراهت قبول کردم؟ گفتند چنین است فرمود پس چرا بر من بیرون شدید؟ گفتند ما گناهی کردیم و كافر شدیم پس پشیمان شدیم وتائب گشتیم تو نیز پشیمان باش واستغفار کن تا بحضرت تو آئیم و بادشمن تورزم دهیم فرمود: «إنّی أستَغفِرُ اللّهَ مِن کُلِّ ذَنبٍ»
خوارج چنان دانستند که امیر المومنين علیه السلام از قبول حکومت تایب شد و ایشان اینوقت شش هزار کس بودند همگان با أمير المومنين علیه السلام بكوفه مراجعت کردند و در کوفه سخن در انداختند که أمير المومنین از تقرير تحکیم پشیمان شد و آنرا ضلال دانست .
اشعث بن قیس که منافق و مهیج فساد بود بحضرت أمير المومنين البلاعلیه السلام آمد و عرض کرد که: مردم گویند که حکومت را ضلال دانسته اید و از کرده پشمان شده اید و هر کس جز این داند کا فراست ، ناچار أميرالمومنين بمسجد آمد و مردم را خطبه کرد.
فقال : مَنْ زَعَمَ أنّی رَجَعتُ عَنِ الحُکومَهِ فَقَد کَذَبَ ومَن رَآها ضَلالاً فَهُوَ أضَلُّ .
فرمود هر کس گمان کند که من از حکومت پشیمان شدم دروغ گفته است و هر کس که حكومترا ضلال دانسته است گمراه تر باشد چون خوارج اینکلمات بشنیدند دیگر باره از مسجد بیرون شدند و گفتند «لاحُکْمُ إِلّا لِلّهِ» خبر بامير المومنین علیه السلام آوردند که اینقوم باتو رزم خواهند کرد فرمود تا با من ابتدا بجنگ نکنند با ایشان قتال نکنم وزود باشد که ابتدا کنند .
ص: 29
بالجمله آنجماعت یکدیگر را آگهی دادند و اعداد کار کردند و دیگر باره از کوفه بیرون شدند و در قریه حرورا که تا کوفه دو میل راهست ساکن شدند وهمی گفتند: إن عليا ومعوية قد أشركافي حكم الله، همانا علی و معویه در دین خداوند مشرك شدند ورسولان بهرسوی فرستادند تا هر کس عقیدت ایشان دارد بر ایشان گرد آید وعبدالله بن سعید را ببصره گسیل ساختند تا خوارج بصره را آگاهی دهد و مکتوبی بصحبت او بخوارج بصره نگاشتند که : مسلمانان برخلاف کتاب خدای دو کس را را حکم ساختند و بر حکومت ایشان رضا دادند وهمگان کافر شدند اینک یکی از برادران شما یعنی عبدالله بن سعيد عبسی که بزهد و تقوی معروف است بنزديك شما می آید تا شما را بر حقایق احوال مشرف ومطلع کند.
عبدالله این نامه ببصره برد و خوارج بصره در پاسخ نوشتند که رای شما رزین و تدبیر شما مبارك و متین است زود باشد که بسیج راه کرده با شما پیوسته شویم و ازینسوی خوارج کوفه از بیم آنکه ایشانرا همگروه بیرون شدن نگذارند یكيك و دو دو از شهر بیرون میشدند و در حرو را با همگان پیوسته میگشتند و یزید بن حصین گاهی که بیرون میشد این آیت مبارك قرائت می کرد:
« فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَی رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ»(1).
بالجمله چون عددی کثیر از خوارج فراهم شدند عبدالله وهب که در میان لشکر بکثرت عبادت وزهادت معروف بود بپای خاست و خداوند را ثنا گفت و رسول را درود فرستاد. آنگاه گفت ایمردم آنکس که ایمان او با خدا ورسول استوار است از امر بمعروف و نهی از منکر خویشتن داری نکند [شما] بدعمت اینقوم را در تعيين حكمین حکومت ایشانرا در امر امت نظاره کردید اکنون باید از اینقوم کناره جست و این خطب عظیم را متصدی چاره گشت حرقوص بن زهير کلمات او را بفضيلت رزانت
ص: 30
بستود و خود نیز فصلی ازین جنس بپرداخت.
حمزة بن سیتار گفت بر آنچه ایشان سخن کردند مزیدی نیست لكن اينقوم را قایدی و این قبیله را فیلی باید تا در قبض و بسط مهمات و عقد معضلات رای و رویت او را بکار بندند و از صوابدید او بیرون نشوند زیرا که با آرای متشتة واختلاف کلمه هیچ قومی ارجمند و هیچ لشکر ظفرمند نگردد و همگنان سخن اورا پسنده داشتند و بر امارت یزید بن حصین همداستان شدند یزید دعوت ایشان را اجابت نکرد شريح بن ابی اوفای عبسی را گفتند اکنون که یزید از امارت قوم کناره جست زحمت قوم را تو بر خویشتن حمل فرمای شریح نیز از ایشان نپذیرفت پس نوبت بعبدالله بن وهب رسید «قال يا قوم استبيتوا الرای » یعنی ایقوم تعجیل مکنید و آنچه را پسنده داشتید و رای زدید بگذاریدیکشب بر او بگذرد آنگاه اختیار کنید
و این خوارج بعضی قاعدین بودند و بیرون شدن از کوفه و رزم زدن راصواب نمیشمردند و گروهی سایرین بودند که بیرون شدند وقتال دادند چنانکه معدان الأيادي از جمله سایرین این شعر گفت :
سلام على من بايع الله سارياًً***وليس على الحزب المقيم سلام
بالجمله روز دیگر عبد الله بن وهب مسئول ایشانرا با اجابت مقرون داشت ودست بیرون کرد تا آنجماعت با وی بیعت کردند اینوقت عبدالله گفت بدانید ای مردم که خداوند از ما عهد گرفته است که از امر بمعروف و نهی از منکر خویشتن داری نکنیم و سخن جزاز در راستی نرانیم و در جهاد توانی وتثاقل نجوئيم كما قال الله تعالی :
«وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ» و نیز میفرماید :
«وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَاُوْلَئِکَ هُمُ الفَاسِقُونَ (1)» .
و شما دانسته اید که اینجماعت بر خلاف حکم خداوند حکمین گماشتند و حکومت بدیشان گذاشتند سوگند باخدای اگر مراهیچ یاری و داوری نباشد یکتنه
ص: 31
بیرون شوم و با اینجماعت مقابله کنم تا شهید شوم.
بالجمله بیش و کم نخستین چهار هزار سوار در حرو را انجمن شدند و همچنان از دور و نزديك خوارج بدیشان پیوسته میشد تا شمار ایشان بدوازده هزار کس رسید أمير المومنین علیه السلام خبر اجتماع ایشانرا روز تا روز اصغا میفرمود و همچنان خاموش بود یکروز عبدالله بن عباس را طلب ساخت و فرمود ترا بحرورا باید رفت و با این جماعت بحجت سخن کرد و او را بدینکلمات وصیت فرمود :
لَاتُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ، تَقُولُ وَ یَقُولُونَ وَ لکِنْ حَاجِهُمْ بِالسُّنَّهِ فَإِنَّهُمْ لَم یَجِدُوا عَنْهَا مِحَیصاً.
فرمود با اینجماعت با احکام قرآن حجت مکن زیرا که محتمل معانی گوناگونست ودر بسیاری مواضع بصورت ظاهر آیات متناقضه و احکام اختلافيه مكشوف افتد و آنچه تو گوئی خصم از در دیگر سخن گوید و ترانصی بدست نباشد لکن با سنت احتجاج کن چه اصحاب معضلات و متشابهات قرآنرا از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم پرسش کرده اند و پاسخ شنیده اند چون با سنت احتجاج کنی خوارج را جای سخن نماند.
و تواند بود که مقصود اميرالمؤمنين علیه السلام نیز متضمن أحاديث منصوصه بوده چنانکه فرموده صلی الله علیه و آله و سلم:
علیٌّ مَعَ الحقّ والحقُّ مَعَ علیٍّ یَدوُرُ مَعَهُ حیثُما دار.
يعني على با حق است و حق با علی است و هرگز حق از علی جدا نشود و على جز بحق کار کند و همچنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
اللّهُمَّ وَالِ مَن وَالاهُ وَعادِ مَن عاداهُ وَانصُر مَن نَصَرهُ وَاخذُلْ مَن خَذَلهُ.
یعنی ای پروردگار من دوست بدار کسی را که علی را دوست دارد و دشمن
ص: 32
دار کسی را که علی را دشمن دارد و نصرت کن آنرا که نصرتش کند و مخذول دار آنرا که خذلانش خواهد و از این گونه احادیث از حیز شمار و اندیشه افزونست .
بالجمله ابن عباس طریق حرورا گرفت چون راه بپای برد و خوارج او را دیدار کردند بانگ در دادند که ای پسر عباس تو نیز چون علی ابوطالب کافر شدی و از هر جانب با نگی افراخته گشت و از این گونه فصلی پرداخته شد ابن عباس گفت ای مردمان بانك در هم افكندن و سخن بتغمغم کردن خصم را با غلوطه انداختن و خویشتن را آماج لجاج ساختن است از میان جماعت يکتن را که عالم و امین دانید بسوی من گسیل دارید تا سخنی که هست گفته و شنیده آید از میان گروه عتاب بن الأعوررا بر گزیدند و بنزديك ابن عباس فرستادند عتاب از قرآن ومعانی قرآن علمی بکمال داشت در ایستاد وهمه از قرآن و آیات قرآن سخن کرد
ابن عباس گفت ای عتاب ترا مردی آگاه یافتم از من گوش کن تا ترا سخنی خواهم گفت هان ای عتاب بگوی سرای اسلام را که بنیان نهاد و خداوند این خانه کیست ؟ عتاب گفت خداوند سرای اسلام خدای تبارك و تعالی است و این سرایرا بدست پیغمبران خويش بنیان فرمود و هر يكرا از پس دیگری در این سرای فرستاد تا مردمان را بپرستش خداوند دعوت کنند و از پر ستش اوثان و اصنام باز دارند گروهی از مردمان پذیرای فرمان شدند و جماعتی کافر بمردند و خاتم این پیغمبران محمد بن عبدالله بود که خدایش بدین سرای فرستاد و دین خويشرا بدست او راست کرد .
ابن عباس گفت سخن بصدق کردی اکنون بگوی محمد بن عبدالله چون بدین سرای آمد با بلاغ احکام بر عمارت آن بیفزود و حدود آنرا بنمود و شرایع را مکشوف داشت یا مهمل بگذاشت؟ عتاب گفت هیچ دقيقه ازدقایق دین را دست باز نداشت ابن عباس کیت آن ساعت که محمد از این سرای بیرون شد سرای اسلام را عمارت بنهایت بود و حدود آنرا معین فرمود یا ويران وخراب بگذاشت و بگذشت عتاب گفت حاشا و کلا گاهی که محمد از این جهان میشد سرای اسلام را هیچ خلل و ثلمه نبود .
ابن عباس گفت سخن براستی کردی اکنون بگوی که رسول خدا چون
ص: 33
این جهان را وداع همی گفت آیا هیچکس را فرمان داد که از پس از این سرایرا عمارت کند و از ویرانی و خرابی محفوظ دارد ؟ عتاب گفت اتباع واصحاب خویش را فرمود و ایشان از پس او بر حسب فرمان این سرای را آبادان بداشتند و هیچ خلل و فسادی در آن نگذاشتند ابن عباس گفت هان ای عتاب اکنون مرا خبر ده که سرای اسلام چنان آباد است که بود یا تباهی در آن راه کرده عتاب گفت نه چنان است که بود بلکه خللها پذیرفته و ثلمها راه یافته ابن عباس گفت این خرابی از فرزندان پیغمبر در سرای اسلام افتاد یا از امت او؟ عتاب گفت از امت او ابن عباس گفت تو از فرزندان پیغمبری یا از امت او گفت من یکی از امت اویم.
ابن عباس گفت ای عتاب اکنون لختی با خود بیندیش و بگوی چگونه آرزوی بهشت کنی و از دوزخ رهائی جوئی و حال آنکه از آنجماعتی که سرای خدا و رسول او را ویران ساخته باشی عتاب گفت انا لله و انا اليه راجعون یا ابن عباس برمن حجت تمام کردی و مرا در شمار آنان آوردی که سرای خدای و رسول را خراب کرده باشند اکنون بگوی که دوای این درد چیست و مرهم این جراحت کدامست ابن عباس گفت بعمارت آنسرای بپرداز و با آنکس که اینسرای راخراب خواسته آغاز مخاصمت و مقاتلت فرمای و با آنکس که در عمارت این سرای رنج می برد پایمردی کن عتاب گفت سخن بصدق کردی و حق شفقت و نصیحت بپای اوردی سوگند با خدای که امروز در همه جهان عمارت سرای اسلام را هیچکس انباز علی بن ابیطالب نیست الا آنكه ابوموسی اشعری را در امری که سزاوار آن نبود حكم ساخت ابن عباس گفت وای بر تو ای عتاب ما نصب حکم را از کتاب خدا بیاموختیم آنجا که می فرماید :
« فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها يُرِيدَا إِصْلاَحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا(1)» و در جای دیگر می فرماید : «يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ»(2)97
اینهنگام خوارج بانك برداشتند که ای پسر عباس تو آنکسی که بحکومت
ص: 34
عمرو [بن] عاص رضا دادی و اورا بحساب عدول در شمار گرفتی وحال اینکه او این امت را در فتنه افکند
ابن عباسی گفت ای مردم این چیست که میگوئید؟ عمرو عاص را نه ما حکم ساختیم بلکه معویه حکم ساخت و هم چنان ابوموسی اشعری را امير المؤمنين رضا نمیداد تاحکم باشد و همی فرمود اگر لابد باید حکمی مبعوث داشت من عبد الله بن عباس را اختیار خواهم کرد شما رضا ندادید و گفتند اگر ابن عباس را حکم کنی چنانست که خود حکم باشی دیگری باید وما جز ابوموسی را نخواهیم لابد ابوموسی انگیخته شد و کرد آنچه کرد هان ای مردم از خدای بترسید و نكث بیعت نکنید و سر در طاعت أمير المؤمنين فرود آرید و بدانید که أمير المومنین آن مرد نیست که حق خویش را دست بازدهد و بترك مقاتلت معویه گوید خوارج بانك در دادند که يا ابن عباس دانسته باش که ما هرگز سر در چنبر طاعت علی نگذاریم و ملازمت خدمت اورا اختيار نکنیم تو باز شو و علی را بگو تا خود بنزديك ما آید و سخن ما راگوش دارد و پاسخ بگوید اگر برما حجت تمام کند بترك مقاتلت او گوئیم و در خدمت او مراجعت کنیم.
چون سخن بدينجا رسید ابن عباس باز کوفه شد و قصه ایشانرا در حضرت أمير المؤمنين علیه السلام معروض داشت على علیه السلام باصد سوار بر نشست و تا حرورا براند و از آنسوی عبدالله بن کوّا با صد سوار آن حضرت را استقبال کرد اميرالمؤمنين علیه السلام بانگ در داد که یا ابن کوا با انجمن نتوان سخن کرد یكتنه از میان جماعت بیرون شو و بامن نزديك باش تا سخن گویم این کوا گفت در امان باشم فرمود در امان باش پس عبدالله كوا باده تن از اصحاب خویش با أمير المومنين علیه السلام راه نزديك كرد و خواست ابتدا بسخن کند یکتن از اصحاب أمير المؤمنين او را بانگ زد که ای پسر کوا بباش تا آنکس که از تو بزرگتر است آغاز سخن کند ابن کوا خاموش ایستاد .
على علیه السلام لختی از غزوات صفین شرح داد تا سخن بدانجا رسید که در قرآنها
ص: 35
بر فراز سنانها نصب کردند اینوقت فرمود یا ابن کوا من آن هنگام شما را گفتم که اینجماعت آغاز خدیعت کردند و همی خواهند بدینحيلت از دهان مرگ بسلامت جهند فریفته ایشان نشوید و شیفته این مکر و خدیعت نگردید شما بی فرمانی کردید و سخن مرا از پس پشت افکندید و گفتید اینقوم مارا بکتاب خدای دعوت میکنند البته اجابت خواهیم کرد و اگر تو باما موافقت نکنی ترا بگیریم و بدیشان سپاریم من ناچار سخن شما را بپذیرفتم و چون کار بر حكمين تقریر یافت گفتم بیرون ابن عباس روا نیست که او مردیست دانا دل وطليق اللسان و آنکس نیست که دین بدنیا فروشد و فریفته مكر وخديعت عمرو عاص گردد همچنان سخن مرا وقعی ننهادید و گفتند جز ابو موسی اشعريرا حکم نخواهیم ناچار بدو رضا دادم بشرط که حکمین بیرون کتاب خدای حکمی نرانند و کتاب خدای را از بدایت تا نهایت قرائت کنند اگر حکمی مناسب اینمقام بدست نکنند بسنت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بروند و نگران اجماع امت باشند و اگر بر خلاف این شرایط حکومتی کنند حکم ایشان باطل باشد و از محل نفاذ ساقط گردد هان یا ابن کوا چنین بود یا جز این بود ؟.
ابن کوا گفت جز براستی سخن نکردی اکنون بگوی تاچرا آغاز مقانلت نمیکنی و معویه را رفع نمیدهی فرمود نخستین یکسال میعاد نهادیم و نتوانستیم نقض عهد کرد و از آن پس واجب میکند که کار جنگ ساخته گردد و هم اکنون اعداد جنگ خواهیم کرد و من آنکس نیستم که بترك حق خویش گویم عبدالله کوا از کرده پشیمان شد و با آن ده تن تازیانه بزد و با خدمت أميرالمؤمنين علیه السلام پیوست و دیگر خوارج بجای بماندند و بروایتی ابن كوا نيز باز جای شد و امیر المؤمنين علیه السلام بكوفه مراجعت فرمود و از برای سفر شام باعداد کار پرداخت و خوارج را بحال خود گذاشت چه ابن عباس را فرمود آیا این قوم را از منافقین دانستی؟ عرض کرد که از منافقین ندانستم زیرا که ایشان از قرآن خوانانند و از ناصیه ایشان اثر سجود نمایان است فرموداین جماعت را دست باز دارید چندانکه خونی نریخته اند
ص: 36
ومالي بغارت بر نگرفته اند در قتال ایشان تعجیل نمیشود.
چون امير المؤمنين علیه السلام خوارج را بجای خود گذاشت و طریق کوفه برداشت اصحاب هر کسی صنعت خود پیش گرفت و ابن عباس چون ایالت بصره داشت بجانب بصره روان شد مدتی دراز بر نگذشت که ایام موسم حج نزديك شد . اميرالمؤمنین علیه السلام ابن عباس را فرمان کرد که طریق مکه سپارد و مردمان را امامت کند واقامت حج بپای برد ابن عباس بر حسب فرمان بسیج راه کرد و ابوالاسود دئلی وزیاد بن ابيه را بنیابت خود در بصره بگذاشت و طریق مکه برداشت .
از پس او در میان ابوالاسود و زیاد بن ابيه زلال مؤالفت بخاشاك مخالفت مکدر گشت و هر يك در حکومت بصره ذلت آندیگر را موجب عزت خویشتن دانستند ابو الاسود در تقدیم خصومت پیشی گرفت و زیاد را بشعری چند هجا گفت زیاد سخت برنجید و او را شتم کرد و دشنام گفت ابو الاسود قطعه دیگر انشاد کرد و بر هجو وفدح زیاد بیفزود و این ببود تا ابن عباس ازمناسك حج و آموزگاری زایران فراغت جست و طریق مراجعت گرفت .
چون وارد بصره گشت زیاد بن أبیه صورت حال را بعرض رسانید و اشعار ابو الاسود را معروض داشت ابن عباس در خشم شد وابو الاسود را حاضر ساخت و بد گفت و بر شمرد آنگاه فرمود سوگند با خدای اگر تو از بهایم بودی شتری بودی و اگر شتربان بودی آندانش و رویت نداشتی که اشترانرا به آبشخور توانستی برد تو کجا و کی شایسته شدی که صنادید قوم را هجاگوئی و زبان بطعن ودق گشائی؟ چه بیخرد مردی که تو بوده بر خیز و از نزديك من دورشو که مرا با دیدار تو بهیچ گونه نیازی نیست .
ابو الاسود برخاست و بیرون شد وروزی چند در خصمی ابن عباس اندیشه همی
ص: 37
کرد و در پایان امر مکتوبی بحضرت على علیه السلام انفاذ داشت که يا أمير المومنین خداوند جل جلاله ترا بعطایای کثيره ومواهب متكاثره مخصوص داشته وترا برگزیده آفرینش وقدوة أهل دانش و بینش و سایس برایاوراعي رعایا ساخته و من بنده که از خدام حضرت و ملازمان خدمت و خیر خواهان دولتم صحیفه کار و کردار ترا سطراً بسطر بلکه حرفاً بحرف روز تاروز بلکه ساعت تاساعت نگرانم دقیقه از شریعت مصطفی انحراف نجستی و جز بر طریق عدل و انصاف نرفتي لكن پسر عم تو عبدالله ابن عباس دل در حطام دنیوی بست و بیت المال مسلمين را خاص خویش فرمود و بیرون سنت وشریعت دست فرا برد و بر آرزوی خویش کرد آنچه کرد و من روا نداشتم که این صورت را از امیرالمومنین پوشیده دارم لاجرم نامه گرفتم و از آنجمله شرذمه نگاشتم .
امير المومنین علیه السلام در پاسخ نگاشت که مکتوب تو ملحوظ افتاد و مضمون آن معلوم گشت وصیانت و امانت تو پسنده خاطر آمد ابن عباس را از آنچه تو گفتی کتاب کردم تاچه جواب آید همچنان در فحص حال ساعی میباش و آنچه فهم کردی إنها میدار، پاسخ کتاب ابو الاسود را باز فرستاد و ابن عباس را بدینگونه مکتوب کرد:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی، وَ جَعَلْتُکَ شِعَارِی وَ بِطَانَتِی، وَ لَمْ یَکُنْ رَجُلٌ فی أَهْلِی رَجُل أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِی لِمُوَاسَاتِی وَ مُوَازَرَتِی وَ أَدَاءِ الْأَمَانَهِ إِلَیَّ، فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَی ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ، وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ، وَ أَمَانهَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ، وَ هذِهِ الْأُمَّهَ قَدْ فَلتتْ وَ شَغَرَتْ، قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الِمجَنِّ فَفَارَ قْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ، وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ، وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ فَلَا ابْنَ عَمِّکَ اسَیْتَ، وَ لَا الْأَمَانَهَ أَدَّیْتَ.
وَ کَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللَّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِکَ، وَ کَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَی بَیِّنَهٍ مِنْ
ص: 38
رَبِّکَ، وَ کَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِیدُ هذِهِ الْأَمَّهَ عَنْ دُنْیَاهُمْ، وَ تَنْوِی غِرَّتَهُمْ عَنْ فَیْئِهِمْ، فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّهُ فِی خِیَانَهِ الْأُمَّهِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّهَ، وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَهَ، وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمِ الْمَصُونَهِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَیْتَامِهِمْ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِیَهَ الْمِعْزَی الْکَسِیرَهَ، فَحَمَلْتَهُ إِلَی الْحِجَازِ رَحِیبَ الصَّدْرِ تحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ، کَأَنَّکَ لَاأَبَا لِغَیْرِک حَدَرْتَ إِلَی أَهْلِکَ تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَ أُمِّکَ.
فَسُبْحَانَ اللَّه أَمَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَوَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ؟ أَیُّهَا الْمَعْدُودُ کَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ، کَیْفَ تُسِیغُ طَعَاماً و شَرَاباً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً، وَ تَشْرَبُ حَرَاماً، وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالُمجَاهِدِینَ الَّذِینَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ هذِهِ الْأَمْوَالَ، وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هذِهِ الْبِلَادَ فَاتَّقِ اللَّهَ وَارْدُدْ إِلَی هؤُلاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَی اللَّهِ فِیکَ، وَ لَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ أَحَداً بِهِ إِلَّا دَخَلَ النَّارَ.
وَاللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ، مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَهٌ، وَ لَا ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَهٍ، حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَ أَزِیحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا، وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أخَذْتَ
ص: 39
مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِی، أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدِی، فَضَحِّ رُوَیْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَی، وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَی، وَ عُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالَمحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِ بِالْحَسْرَهِ، وَ یَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَهَ، وَلَاتَ حِینَ مَنَاصٍ.
میفرماید ترا در امانت خویشتن که خلافت و ایالت در اموال مسلمین است شريك ساختم و مانند جامه زیرین بخويشتن بچسبانیدم و خاص خویش دانستم و هیچکس از اهل خود را واثق تر از تو نشناختم چه مرا یاری کردی و نصیحت فرمودی و امانت باز دادی تا گاهی که روزگار را بر پسرعم خود دیگر گونه یافتی و دشمن را در حرب سخت کوش دیدی و مردم را در عهد سست کیش نگریستی و این امت کشته و پراکنده گشتند این وقت با پسر عم خود سپر باژ گونه کردی و با دشمنان مؤالفت جستی و با خائنین موافقت آوردی نه پسر عم خویش را اعانت نمودی نه ادای امانت فرمودی.
گویا خدای را در جهاد و کوشش خود نگران نشدی و حجت خدای را در وعده و وعید بر خویشتن بيقين ندانستی و اموال مردم را بمکرومکيدت حق خویش خواستی و ایشان را بفریفتي وبگرفتی چگونه در خیانت با امت دست یافتی و بشتافتی وجستن کردی چون گرگی که خود را در گله افکند اموال أمنت که از برای ایتام و ارامل ذخيره داشتند در ربودی و با جانب مدینه حمل دادی در حالتی که ازین کردار چون مردم بیگناه شاد خوار بودی و آن مال بر اهل خود فرود آوردی بدانسان که میراث پدر و مادر تست .
سبحان الله آیا ایمان بمعاد نداری و از روز حساب نمیترسی من ترا در شمار خردمندان مینهادم چگونه طعام و شرابی را میگواری که میدانی حرام است چگونه از مال یتیمان و مسکینان و غنیمت غازیان اسلام که خداوند این بلاد را بشمشیر
ص: 40
ایشان نگاه داشت بهای، کنیزان میکنی و زنان نکاح می بندی بترس از خدای ومال مسلمانان را باز ده و اگر این سخن نپذیری و بیفرمانی کنی تو را مأخوذ دارم و خویشتن را در نزد خدای معذور سازم و تو را با آن شمشیر بزنم که هر کس را زدم باتش دوزخ افکند .
سوگند با خدای اگر حسن و حسین آن کار کنند که تو کردی از در آشتی بدیشان نگران نشوم ودست باز ندارم تا حق را از ایشان بستانم و ذی حق را از ستم ایشان برهانم و قسم یاد میکنم با خدای که آنچه تو از اموال مردم مأخوذ داشته در حالی که مرا حلال باشد و بمیراث بگذارم بعداز خود، مرا شاد نمیسازد و بدان مسرور نمیشوم پس آهسته باش و در اتلاف واسراف اموال مردم تعجيل مكن زود باشد که مرگ تورا دریابد و در زیر خاك جای کنی و کردار ترا برتو عرضه دارند در جائیکه ستمکار فریاد بر آورد و از در حسرت بنالد و آرزوی رجعت کند باشد که آن اعمال نکوهیده را تدارك نمايد و آن ساعت پناهی و گریز گاهی بدست نشود .
چون این نامه بابن عباس رسید بدینگونه پاسخ کرد : أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِی کِتَابُکَ یعْظِمُ عَلَیَّ مَا أَصَبْتُ مِنْ بَیْتِ مَالِ اَلْبَصْرَهِ وَ لَعَمْرِی إِنَّ حَقِّی فِی بَیْتِ اَلْمَالِ کْثَرُ مِمَّا أَخَذْتُ وَ اَلسَّلاَمُ. معنی چنان باشد که نامه تو بمن رسید همانا من آنچه از بیت المال بصره مأخوذ داشتم از اندازه من افزون دانستی سوگند بجان من که حق من در بیت المال افزون از آنست که من مأخوذ داشتم امیر المومنین علیه السلام چون این نامه بخواند در جواب نوشت :
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِنَ اَلْعَجَبِ أَنْ تُزَیِّنَ لَکَ نَفْسُکَ أَنَّ لَکَ فِی بَیْتِ مَالِ اَلْمُسْلِمِینَ مِنَ اَلْحَقِّ أَکْثَرَ مِمَّا لِرَجُلٍ واحدٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ فَقَدْ أَفْلَحْتَ إِنْ کَانَ تَمَنِّیکَ اَلْبَاطِلَ وَ اِدِّعَاءُکَ مَا لاَ یَکُونُ منْجِیکَ مِنَ اَلْمَأْثَمِ وَ یُحِلُّ لَکَ اَلْمُحَرَّمَ إِنَّکَ لانْتَ اَلْمُهْتَدِی اَلسَّعِیدُ إِذَا! وَ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّکَ اِتَّخَذْتَ
ص: 41
مَکَّهَ وَطَناً وَ ضَرَبْتَ بِهَا عَطَناً تَشْتَرِی بِهَا مُوَلَّدَاتِ مَکَّهَ وَ اَلْمَدِینَهِ وَ اَلطَّائِفِ تَخْتَارُهُنَّ عَلَی عَیْنِکَ وَ تُعْطِی فِیهِنَّ مَالَ غَیْرِکَ فَارْجِعْ هَدَاکَ اَللَّهُ إِلَی رُشْدِکَ وَ تُبْ إِلَی اَللَّهِ رَبَّکَ وَ اُخْرُجْ إِلَی اَلْمُسْلِمِینَ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَعَمَّا قَلِیلٍ تُفَارِقُ مَنْ أَلِفْتَ وَ تَتْرُکُ مَا جَمَعْتَ وَ تَغِیبُ فِی صَدْعٍ مِنَ اَلْأَرْضِ غَیْرَ مُوَسَّدٍ وَ لاَ مُمَهَّدٍ قَدْ فَارَقْتَ اَلْأَحْبَابَ وَ سَکَنْتَ اَلتُّرَابَ وَ وَاجَهْتَ اَلْحِسَابَ غَنِیّاً عَمَّا خَلَّفْتَ فَقِیراً إِلَی مَا قَدَّمْتَ وَ اَلسَّلاَمُ
میفرماید شگفت می آید مراکه نفس تو مر ترا فریب میدهد که از بیت المال بهره تو افزون ازیکنفر مرد مسلم است چنان دانی که آرزوی باطل و اندیشهای ناصواب، ترا از جرم و جریرت نجات میدهد ومحرمات را بر تو حلال میدارد و تو قرین سعادت و هدایت میشوی همانا بمن رسید که تو همی خواهی مکه را وطن گیری و در کنار آبگاه خوابگاه شتران بدست کنی وشتران سرخ موی از مکه و مدينه وطایف فراهم سازی و بهای اینجمله ازمال مسلمانان عطا کنی این اندیشه نکوهیده رادست باز دار و رشد خویش را دریاب و درحضرت یزدان طريق توبت وانابت گیر و مال مردم را بردم باز گذار زود باشد که دور افتي از آنچه دوست داری و بترك اینجمله گوئی که فراهم آوردی و یکتنه در شکاف خاك نهفته گردی و از دوستان مفارقت جوئی و در زیر سنگ ولای ساکن شوی و بدست حساب ماخوذ گردی در حالتی که بدانچه پشت کردی غنی بودی و بدانچه روی میکنی فقير باشی .
چون این نامه بابن عباس رسید هم بر اینگونه پاسخ نگاشت :
أما بعد فانك قد أكثرت على ووالله لئن ألقى الله وقد احتويت على كنوز الأرض كلها ذهبها وعقيانها و لجينها أحب إلي من أن ألقاه بدم امرء مسلم والسلام میگوید فراوان سخن کردی در من و در آنچه من از بیت المال ماخوذ داشته ام
ص: 42
سوگند باخدای من اگر ملاقات کنم خدایرا در حالتی که گنجهای زمینرا درهم آورده باشم وزر و سیم آنرا بتمامت مضبوط کرده باشم دوست تر دارم از آنکه خدایرا ملاقات کنم وخون مسلمی درذمت من باشد این نامه بنگاشت ودست از عمل بازداشت وترك ایالت بصره گفته در خانه بنشست و گفت ازین پس مرا با ایالت بصره کاری نیست هر که را أمير المؤمنین می پسندد بدین امر منصوب میدارد .
على علیه السلام از نخست دانسته بود که ابو الاسود بهواجس نفسانی این کذب بر ابن عباس می بندد لكن چون اوامر و نواهی الهی را بر أهل خویش سخت تر میگرفت بحکم حکمتی که خود میدانست ابن عباس را بدینکلمات تنبیهی داد و دیگر باره او را منشور کرد و بایالت بصره مامور داشت و ابن عباس بر حسب فرمان تا گاهی که أمير المومنین علیه السلام وداع جهان گفت فرمانگذار بصره بود .
مکشوف باد که ابن ابی الحدید وراوندی وابن میثم و بسیار کس از روات اخبار و نقله آثار در تحقیق این مکاتیب از شک و شبهت بیرون نشده اند جماعتی این مکاتیب را مجعول دانند و گروهی گویند أمير المؤمنين علیه السلام این مکانیب را بعبيدالله بن عباس نوشت نه بعبدالله بن عباس و برخی گویند این نامها بعبدالله بن عباس نگاشته شد و اوخراج بصره را ماخوذ داشت و بجانب مکه هجرت نمود .
لكن هيچيك ازین آرای مختلفه نزديك عقل استوار نمی افتد زیرا که این نامها را علمای شیعی و سني باسناد خود در کتب خویش رقم کرده اند و نامه نخستین را نیز سید رضی در نهج البلاغه مرقوم داشته لاجرم مجهول نتواند بود و همچنان نتوان گفت این نامها را بعبيدالله بن عباس نگاشته زیرا که عبيدالله هرگز حکومت بصره نداشت بلکه از جانب أمير المومنین علیه السلام ایالت یمن داشت چنانکه بشرح رفت.
و آنانکه گویند ابن عباس خراج بصره را برداشت و بجانب مکه رفت هم درست نباشد زیرا که ابن عباس هرگز بیفرماني أمير المومنین علیه السلام نکرد و همواره حاضر خدمت بود و بعد از امیر المومنین زحمتها دید و از معويه واصحاب اوملامتها کشید از میانه احمد بن اعثم کوفی در تاریخ خود آورده که بعد از آنکه ابن عباس
ص: 43
بحكم أمير المؤمنین سفر مکه نمود ومراجعت فرمود بكذب ابو الاسود این مکاتیب محرز گشت و من بنده را این سخن درست تر آمد و از همه خبرها آنچه استوار دانستم رقم کردم والله اعلم بالصواب(1)
واین نامه را نیز أمير المومنین در نصیحت ابن عباس انفاذ داشت :
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْمَرْءَ قَدْ یَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ وَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَ لْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَی مَا فَاتَکَ مِنْهَا وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلاَ تُکْثِرْ بِهِ فَرَحاً وَ مَا فَاتَکَ مِنْهَا فَلاَ تَأْسَ عَلَیْهِ جَزَعاً وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ.
ص: 44
در جمله میفرماید مردم را دریافت چیزی شاد میدارد که نتواند نایافت بود چه وجوب ادراك آن در قضای خدا تقریر یافته و فوت چیزی اندوهناك میسازد که هم بحکم خدا ادراك آن محال باشد پس باید که شاد باشی بدانچه از فواید آخرت بدست کنی و غمناك باشی بدانچه از فواید آنجهان دست باز دهی لاجرم از حطام دنیوی فرحان مباش و چون دنیا با تو پشت کند غمگین مشو همانا اندوه تو در کاری باید که بعد از مرگی بکار آید .
و این نامه دیگر است که باندرز ابن عباس نگاشت:
أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّکَ لَسْتَ بِسَابِقٍ أَجَلَکَ، وَلَا مَرْزُوقٍ مَا لَیْسَ لَک؛ وَاعْلَم
ص: 45
أَنَّ الدَّهْرَ یَوْمَانِ: یَوْمٌ لَکَ وَیَوْمٌ عَلَیْکَ، وَأَنَّ الدُّنْیَا دَارُ دُوَلٍ، فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَی ضَعْفِکَ، وَمَا کَانَ مِنْهَا عَلَیْکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ.
میفرماید بريوم معلوم واجل محتوم پیشی نتوان گرفت و چیزیرا که از بهر تو ننهاده اند نتوان بدست کرد دانسته باش که روزگار با هیچکس بيك ميزان نرود روزی هوای تو جوید و روزی بزیان تو پوید همانا دنیادار دول است و هر چیز درو دست بدست رود آن چیز که از بهر تو نهاده اند برتو در آید و خالص تو گردد چند که ضعیف باشی و آن چیز را که بر زیان تو ساخته اند نیز نتوانی نخواست و اگر نخواهی نتوانی دفع داد چند که قوی باشی در خبر است که ابن عباس چون کتاب نخستین را قرائت کرد فرمود که بعد از کلمات رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم هیچ کتابی چون این کتاب مرا سودمند نیفتاد .
أمير المومنین علیه السلام در سال چهلم هجری عزم خویش درست کرد که تجهیز لشکر فرماید و بجانب شام سفر کند و با معویه مقاتلت آغازد باشد که اورا از بیخ وبن بزند و شر او را از مسلمانان بگرداند پس بفرمود تا منادی کردند که امیر المومنین ساخته جنگ شد و آهنگ شام کرد و از بامدادان خویشتن بنخيله میرود آنکس که مجاهد است فردا بگاه آهنگ لشکرگاه کند پس على علیه السلام هانيء بن عوذة النخعی را بنیابت خود ایالت کوفه داد وطريق نخيله پیش داشت مردمان نیز هر کس بسیج راه کرده در نخيله حاضر لشکرگاه شد و حسن و حسین و دیگر فرزندان او علیهم السلام وصنادید بنی هاشم هر کس که بود ملازمت خدمت اختیار کرد.
على علیه السلام هم در نخيله لشکر را عرض داد بیست هزار کس بر آمد پس سفیری
ص: 46
بسوی بصره گسیل داشت بنزديك عبدالله بن عباس فرمان کرد که سپاه بصره را ساختگی کرده با خود کوچ دهد و در نخيله پیوسته لشگر گاه گردد و با اینکه شصت هزار مرد سپاهی در بصره جای داشت چون ابن عباس ایشانرا دعوت کرد جماعتی روی بنهفتند و گروهی از در غدر عذر گفتند الا آنکه احنف بن قيس با هزار و پانصد کس بملازمت ابن عباس حاضر خدمت شد و على علیه السلام ساخته سفر شام بود.
اما از آنسوی جماعت خوارج که در حرورا جای داشتند- چنانکه بشرح رفت و ایشان را نسبت بآن قريه کرده حروریه نیز گویند-چون نگریستند که أمير المومنین علیه السلام با سپاه بنخيله بیرون میشود در شریعت جنگجوئی ورزم آزمائی اقامت خود را در حرورا لایق نشمردند و خواستند بنهروان کوچ دهند و بمداین سفر کنند امیرالمومنین علیه السلام مکتوبی در قلم آورد و بدست مردی از شیعیان خود بدیشان فرستاد :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عَبْدِ اللَّهِ ابْنُ وَهْبٍ الرّاسِبی وَ يَزِيدَ بْنِ الْحُصَيْنِ وَ مَنْ یتبعهما: سَلَامُ عَلَيْكُمْ [اما بعد] فَانِ الرِّجْلَيْنِ الَّذِينَ ارتُضينا مِنا خَالَفَا كِتَابِ اللَّهِ وَ اتبعا هَواهُما بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ فَلَمَّا لَمْ يَعْمَلْا بِالسُّنَّةِ وَ لَمْ يَحْكُمَا بِالْقُرْآنِ تِبْرانا مِنْ حُكْمِهِمَا وَ نَحْنُ عَلَى أَمْرِنَا الاول فَاقْبَلُوا رَحِمَکُمُ اللهُ الَینا فَانا سَائِرُ الَىَّ عَدُوَّنَا وَ عَدُوَّكُمْ لنعود لِمُحارَبَتهم حَتّی یَحْکُمَ اَللّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ اَلْحاکِمِینَ.
در جمله میفرماید این کتابیست از امير المومنین بسوی عبد الله بن وهب و یزید بن حصین و آن کسان که پیروان ایشانند همانا عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری کتاب خدايرا مخالفت کردند و هوای نفس را متابعت نمودند و طریق واضح را پشت
ص: 47
پای زدند چون بما رسید که ایشان براه سنت و شریعت نرفتند و بحکم قرآن حکومت نکردند برائت جستیم از ایشان و آن کار گرفتیم که در نخست داشتیم شما نیز با جانب ما کوچ دهید که ما بسوی دشمن خود و دشمن شما میرویم و بدان جنگ و جلادت که داشتیم معاودت ميفرمائيم تا خداوند در میان ما حكم كند و او بهترین حاکمانست
مرد کوفی این نامه بخوارج برد و عبدالله بن وهب را سپرد و او قرائت کرد و بنزد یزید بن حصین افکند او نیز آگهی بدست کرد آنگاه در پاسخ گفتند که علی را بگوی تو بر خداوند غضب نکردی بلکه بر خویشتن خشم گرفتی و آنگاه که بر حکمین رضا دادی کافر شدی اکنون طریق توبت و انابت گير تا دعوت ترا اجابت کنیم و اگر بر کفر خویش بپائی ما ترا براه راست دعوت خواهیم کرد و خداوند أهل خیانت را اعانت نخواهد فرمود این بگفتند و بجانب نهروان کوچ دادند.
در خبر است که در حضرت امیر المومنين علیه السلام معروض افتاد که جماعتی از لشکر یان کوفه در خاطر نهاده اند که با خوارج پیوسته شوند على علیه السلام مردی از اصحاب خود را فرمود تا احوال ایشان را فحص کند و خبر باز دهد آنمرد برفت و حال ایشان را مکشوف داشت و چون طریق مراجعت گرفته حاضر حضرت أمير المومنین علیه السلام شد على علیه السلام فرمود «أَمِنُوا فَقَطَنُوا أَمْ جَبَنُوا فَظَعَنُوا» فرمود ایمان آوردند و متوقف شدند یا بیفرمانی کردند و کوچ دادند عرض کرد فرمان نپذیرفتند و کوچ دادند .
فقال عا علیه السلام: بُعْداً لَهُمْ کَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ أَمَا لَوْ أُشْرِعَتِ اَلْأَسِنَّهُ إِلَیْهِمْ وَ صُبَّتِ اَلسُّیُوفُ عَلَی هَامَاتِهِمْ لَقَدْ نَدِمُوا عَلَی مَا کَانَ مِنْهُمْ إِنَّ اَلشَّیْطَانَ اَلْیَوْمَ اِسْتَفَلَّهُمْ وَ هُوَ غَداً مُتَبَرِّئٌ وَ مُخَلٍّ عَنْهُمْ حَسْبُهُمْ بِخُرُوجِهِمْ
ص: 48
عنَ اَلْهُدَی وَ اِرْتِکَاسِهِمْ فِی اَلضَّلاَلِ وَ اَلْعَمَی وَ صَدِّهِمْ عَنِ اَلْحَقِّ وَ جِمَاحِهِمْ فِی اَلتِّیهِ .
میفرماید دوری و دمار بهره ایشان باد چنانکه بهره قوم ثمود گشت همانا گاهی که نیز ها بسوی ایشان دراز شود و شمشيرها بر فرق ایشان متواتر گردد از کرده پشیمان شوند زیرا که شیطان در اغوای ایشان هزیمت ایشانرا خواسته فردا که بر گردن آرزو سوار شود ایشانرادست باز دارد و برائت جوید همانا کيفر کردار ایشانرا بیرون شدن ایشان کفایت کند چه از هدایت طريق غوایت گرفتند و از طريق حق براه جهل وضلالت برفتند و در تیه حيرت در افتادند أمير المؤمنين در قصه خریت نیز نظیر اینکلمات بفرمود چنانکه بشرح رفت.
اینهنگام که أمير المؤمنين علیه السلام در نخيله جای داشت هانیء بن هوذه نامه در قلم آورد که يا أمير المؤمنين قبيله باهله آغاز فتنه کرده اند و ترا بدعای بد یاد میکنند و از خداوند نصرت دشمن ترا میطلبند علی علیه السلام در پاسخ نگاشت که ایشانرا بسوی من گسیل کن و یکتن از ایشانرا در کوفه بجای مگذار لاجرم هانی بر حسب حکم عوانان بگماشت و ایشان را بنخيله روان داشت أمير علیه السلام فرمود:
یا باهِلَهُ اُغدوا خُذوا حَقَّکُم مَعَ النّاسِ ، وَاللّهُ یَشهَدُ أنَّکُم تُبغِضونی وأنّی أُبغِضُکُم.
فرمود: ایجماعت باهله فردابگاه حاضر شوید و با دیگر مردم حق [عطای] خویش رامأخوذ دارید همانا خداوند حاضر است و داناست که شما مرا دشمن میدارید و من شمارا دشمن دارم.
بالجمله از آنسوی خوارج طریق نهروان پیش داشتند در عرض راه خنزیری را دیدار کردند و یکتن از ایشان تیغ بزد و خنزیر را بکشت آنجماعت اینصورت بفال
ص: 49
نيك نشمردند و گفتند این آیت فسادیست که در ارض پدید شود و از پس آن يكتن از مسلمانان و مردی نصرانی دیدار شد مرد مسلم را گفتند که تو کافری باشی و او را بکشتند و نصرانیرا گفتند آنجزیت که بحکم رسول خدا برذمت نهاده با خویش بدار و او را رها ساختند و چون ازو عبور دادند با عبدالله بن خباب که عامل على بود در نهروان، دوچار شدند و عبد الله برحماری نشسته و قرآنی از گردن آویخته داشت و با او زنی حامل بود عبدالله را گفتند این قرآن که از گردن آویخته ما را فرمان میکند که ترا گردن بزنیم عبدالله گفت زنده کنید آنچه را قرآن زنده کند و بمیرانید آنچه را قرآن بميراند گفتند مگر تو عبدالله بن خباب صاحب رسول خدای نیستی گفت هستم گفتند از پدر خویش حدیثی بگوی!
فقال : سَمِعْتُ رسولَ اللَّهِ صلی اللَّه علیه و آله: ستَکونُ بَعدی فِتْنَهٌ یَموتُ فیها قَلبُ الرّجُلِ کما یَموتُ بَدَنُهُ ، یُمْسِی مُؤمناً ویُصْبِحُ کافِراً، فکُنْ عبدَ اللَّهِ المَقْتولَ ، ولا تَکُنِ القاتِلَ.
گفت شنیدم از پدرم که میگفت رسول خدای فرمود زود باشد که بعد از من فتنه بادید آید که دل مرد بمیرد چنانکه بدنش بمیرد شبانگاه مؤمن باشد و بامداد کافر گردد پس تو بنده مقتول باش و مباش قاتل گفتند در حق ابو بکر و عمر چه گوئی ایشانرا ثنا گفت گفتند در حق عثمان و کردار او و روش خلافت او چه گوئی نیز او را بستود گفتند در حق على بعد از آنکه بتحکیم رضا داد چه گوئی عبدالله گفت على از شما داناتر و بیناتر و دین خود را نگاهبان تر است چون سخن بدینجا آورد او را بکنار نهر آوردند و بخوابانیدند و سر بریدند و خونش را در نهر بريختند لكن خون او با آب آمیخته نشد و مانند حبلی بر زبر آب همی رفت اینوقت آن زن آبستن را که نگران کردار ایشان بود بیاوردند و شکم بدریدند و جنین را از بطنش بر آوردند .
ص: 50
و از پس آن بر نخلستان مردی از نصاری عبور دادند رطبی از نخلی بر زمین افتاده بود یکتن از خوارج برداشت و در دهان گذاشت دیگران بانگ بر وی زدند که مال دیگریرا چکنی آنمرد خارجی برعایت ورع و تقوی آن رطب را از دهان بینداخت مرد نصرانی که بر فراز نخل بود بانگ در داد که این نخل را با شما گذاشتم چند که خواهید رطب بچینید و بخورید گفتند ما نخوريم الا آنکه بها دهیم مرد نصراني گفت مرا از شما عجب میآید عبد الله بن خباب را میکشید و با اجازت خداوند نخل رطب نمیخورید .
و دیگر چنان افتاد که در عرض راه با ابو حذيفه وواصل بن عطا دوچار شدند و این چنان بود که ابوحذیفه باجماعتی عبور میداد ناگاه گرد لشکر خوارج را دیدار کرد با همراهان خویش گفت شما نتوانید با اینجماعت سخن کرد بباشید تا من ایشانرا دیدار کنم پس اسب براند و با آنجماعت، نزديك شد او را گفتند کیستی و کجا میشوی؟ و اینگروه که با تواند چه کسانند ؟
فقال: مشرکون مستجيرون ليستمعوا كلام الله ليقيموا حدوده .
گفت اینجماعت مشر کند که با شما پناه آورده اند تا بشنوند کلام خدایرا و بر حدود خدای کار کنند خوارج ایشانرا پناه دادند ابو حذيفه گفت اکنون ما را بیاموزید و بشنوانيد حكم خدایرا ایشان عقاید خود را بشرح کردند و انکار خود را در تحکیم بنمودند ابوحذيفه گفت اینجمله را بپذیرفتیم من و اصحاب من بر طریق شمائیم گفتند اکنون شما برادران مائید با ما ملحق شوید و با ما کوچ دهید ابوحذیفه گفت شما را آندست نیست که اکنون با ما این سخن گوئید.
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ ابْلِغْهُ مَأْمَنَهُ»(1)
یعنی اگر یکی از مشر کین باشما پناهنده شود او را پناه دهید تا کلام خدایرا
ص: 51
بشنود پس او را بمامن خود بازرسان تا از پس آن چه اقتضا کند لاجرم واجب میکند که شما ما را بمأمن خود برسانید خوارج بعضی در بعضی نگران شدند و در صدق لهجه ایشان بدگمان گشتند لكن نتوانستند سخنی گفت ناچار ایشانرا بمامن خویش رسانیدند و آنجماعت بنیروی علم و حکمت ابو حذيفه بسلامت بجستند بالجمله خوارج بدینگونه قطع مسافت نمودند و بهرجا مسلمی یافتند با تیغ بگذرانیدند و اموال و اثقالش را بنهب و غارت بر گرفتند تا گاهیکه بنهروان در آمدند و لشکرگاه کردند.
در حضرت أمير المؤمنين على إعلاعلیه السلام خبر متواتر گشت که خوارج اندر زمین بنیان فساد همی کنند و مسلمانانرا همی کشند و عبدالله بن خباب را با تیغ سر بریدند و زن حامل را شکم دریدند وهمی گویند چون أمير المومنین سفر شام کند کوفه را بگیریم و أهلش را بکشیم این اخبار بر أمير المومنين عليه السلام گران آمد و خوارج را بدعای بد یاد کرد و فرمود :
اللّهُمَّ رَبَّ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ، وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ، وَالْبَحْرِ المَسْجُورِ وَالْکِتابِ الْمَسْطُورِ، اَسْئلکَ الظَّفَرَ عَلی هؤُلاءِ الَّذینَ نَبَذُوا کِتابَکَ وَرآءَ ظُهُورِهِمْ، وَفارَقُوا اُمَّهَ اَحْمَدَ علیه السلام عُتُوّا عَلَیکَ.
ایخداوند من ای پروردگار بیت معمور و ایخداوند آسمان افراشته و دریای انباشته و کتاب کریم از تو میخواهم که مرا بر این جماعت ظفر بخشی که کتاب ترا از پس پشت افکندند و از امت احمد وسنت او مفارقت جستند و میان بمخاصمت تو بر بستند. آنگاه سرداران سپاه و صنادید درگاه را حاضر ساخت و اینکلمات را بر ایشان قرائت کرد
ص: 52
اِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ: یَخْرُجُ قَوْمٌ مِنْ أُمَّتِی یَقْرَءُونَ اَلْقُرْآنَ لَیْسَ قِرَاءَتُکُمْ إِلَی قِرَاءَتِهِمْ بِشَیْءٍ یَقْرَءُونَ اَلْقُرْآنَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُ لَهُمْ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ لاَ یُجَاوِزُ قِرَاءَتُهُمْ تَرَاقِیَهُمْ یَمْرُقُونَ مِنَ اَلدِّینِ کَمَا یَمْرُقُ اَلسَّهْمُ مِنَ اَلرَّمِیَّهِ لَوْ یَعْلَمُ اَلْجَیْشُ اَلَّذِینَ یُصِیبُونَهُمْ مَا قُضَی لَهُمْ عَلَی لِسَانِ نَبِیِّهِمْ لَنَکَلُوا مِنِ اَلْعَمَلِ وَ آیَهُ ذَلِکَ أَنَّ فِیهِمْ رَجُلاً لَهُ عَضُدٌ لَیْسَ لَهُ ذِرَاعٌ عَلَی عَضُدِهِ مِثْلُ حَلَمَهِ اَلثَّدْیِ عَلَیْهِ شَعَرَاتٌ بِیضٌ فَتَذَهْبَوُنَ إِلَی مُعَاوِیَهَ وَ أَهْلِ اَلشَّامِ وَ تَتْرُکُونَ هَؤُلاَءِ یَخْلُفُونَکُمْ فِی ذَرَارِیِّکُمْ وَ أَمْوَالِکُمْ وَ اَللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ یَکُونُوا هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ فَإِنَّهُمْ قَدْ سَفَکُوا اَلدَّمَ اَلْحَرَامَ وَ أَغَارُوا عَلَی سَرْحِ اَلنَّاسِ فَسِیرُوا.
میفرماید از رسول خدای صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ شنیدم که فرمود جماعتي از امت من خروج میکنند و ایشان قرآن خوانان و نماز گذاران وروزه دارانند چنان که قرائت شما و نماز شما وروزه شما را بچینی نشمارند گمان کنند که قرائت قرآن مر ایشان را سودی رساند و حال آنکه زیان کند چه آن قرائت از گلوگاه ایشان بر نگذرد و قلوب ایشانرا آگاه نکند و اینجماعت از دین بیرون شوند چنانکه تیر از کمان و آن لشکر که با ایشان مصاف دهد اگر بداند آن اجر عظیم و پاداش بزرگ که پیغمبر صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ از بهر او فرموده از تمامت فرض و سنن در مقاتلت با ایشان سبقت گیرد.
و علامت این قوم آنست که در میان ایشان مردیست که یکبازوی او را ذراع نباشد و بر بازوی او گوشت پاره ایست مانند پستان زنان و بر سر آن پستان مویهای سفید است هان ای مردم می خواهید بسوی شام رفت و اینجماعت را بجای گذاشت تا اموال شما را بغارت برند و فرزندان شما را همی کشند سوگند باخدای که من
ص: 53
اینجماعترا آنان دانم که رسول خدای فرمود خون بیگناهانرا بریزند و مال ایشان را بر گیرند و بدین کردار زشت شادخوار باشند .
چون امیرالمومنین علیه السلام اینکلمات بپرداخت راه شام بگردانید و آهنگ نهروان ساخت و بفرمود تامنادی ندا در داد که هان ایمردمان أميرالمومنين راه شام بگردانید اینك بجانب نهروان میرود ساختگی کنید و طریق نهروان پیش دارید برادر اشعث بن قیس که عفیف نام داشت و او مردی از ستاره شناسان بود و علم نجوم نیکو میدانست حاضر حضرت شد و عرض کرد:
إن سرت يا أمير المومنين في هذا الوقت خشيت أن لاتظفر بمرادك من طريق علم النجوم لاتسر في هذه الساعة وسر على ثلاث ساعات مضين من النهار فانك إن سرت في هذه الساعة أصابك وأصحابك أذي وضر شديد و إن سرت في الساعة التي أمرتك بها ظفرت وظهرت وأصبت ما طلبت.
گفت یا أمیر المومنین از طریق علم نجوم دانسته ام که اگر این هنگام کوچ دهی بردشمن دست نیابی و بر گردن آرزو سوار نشوی لاجرم اینهنگام بجای باش و چون سه ساعت از روز سپری شد کوچ میده زیرا که اگر در این ساعت که من گفتم کوچ دهی بر خصم ظفر جوئی و بر آنچه طلب میکنی فیروز گردي على علیه السلام فرمود :
أَتَدْري مَا في بَطْنِ فرسي هذِهِ ، أَذَكَرٌ هُوَ أَمْ أُنْثَى .
آیا میدانی مادیان من به نر آبستن است یا بماده ؟ گفت چون در علم نجوم خوض کنم بگویم.
فَقَالَ: مَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا فَقَدْ کَذَّبَ بِالْقُرْآنِ قال الله تعالى: « إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِی نَفْسُ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إنَّ
ص: 54
اللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ»(1)
أمير المومنين علیه السلام فرمود آنکس که سخن ترا تصدیق کند قرآنرا تکذیب کرده باشد چه خدای فرماید که جز خدای کس نداند که قیامت کی آید وسحاب چه وقت بارد و در ارحام بچگان نر باشند یا ماده آیند و هیچکس نداند فردا چه در پیش دارد و هیچکس نداند در کدام زمین جان بسپارد آنگاه فرمود :
إِنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلم مَا کَانَ یَدَّعِی عِلْمَ مَا ادَّعَیْتَ عِلْمَهُ.
همانا رسول خدای برخویشتن نبست علمی را که تو بر خویشتن همي بندی از پس آن این کلمات را قرائت کرد :
أَتَزْعَمُ أَنَّکَ تَهْدِی إِلَی السَّاعَهِ الَّتی مَنْ سَارَ فِیهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ وَ تُخَوّفُ مِنَ السَّاعَهِ الَّتی مَنْ سَارَ فِیها حَاقَ بِهِ الضُّرُّ فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهذَا فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرْآنَ، وَ اسْتَغْنَی عَنِ الْاسْتِعَانَهِ بِاللَّهِ فِی نَیْلِ الَمحْبُوبِ وَ دَفْعِ الْمَکْرُوهِ وَ ینبغِی فِی قَوْلِکَ لِلْعَامِلِ بِأَمْرِکَ أَن یُولِیَکَ الْحَمْدَ دُونَ رَبّهِ لِأَنَّکَ بزَعْمِکَ أَنْتَ هَدَیْتَهُ إِلَی السَّاعَهِ الَّتی نَالَ فِیها النَّفْعَ، وَ أَمِنَ الضُّرَّ.
ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیهِ السَّلاَمُ عَلَی اَلنَّاسِ فَقَالَ: ایُّهَا النَّاسُ، إِیَّاکُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ، إِلَّا مَا یُهْتَدَی بِهِ فِی بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ، فَإِنَّها تَدْعُو إِلَی الْکَهَانَهِ، وَ الْمُنَجّمُ کالْکَاهِنِ، وَ الْکَاهِنُ کالسَّاحِرِ، وَ السَّاحِرُ کالْکَافِرِ وَ الْکَافِرُ فِی النَّارِ، سِیرُوا عَلَی اسْمِ اللَّهِ.
میفرماید گمان میکنی که بساعتی دلالت توانی کرد که چون کس در آن ساعت کوچ دهد بد از وی بگردد و بیم میدهی از ساعتی که اگر در آن ساعت کس سفر کند همه زیان وضرر بیند آن کس که ترا تصدیق کند تکذیب قر آن کرده باشد و در نیل مقصود ودفع مکروه خویش را از خداوند بی نیاز داند و سزاوار است
ص: 55
کسیکه سخن ترا استوار داند و بفرمان تو کار کند حمد خدایرا بگذارد و ترا سپاس گوید زیر که چنان پندار میکنی که تو او را دلالت میکنی بساعتی که در آن ساعت همه سود بیند و از زیان در امان باشد .
آن گاه على علیه السلام روی با مردم آورد و گفت ایها الناس بپرهیرید از آموختن علم نجوم مگر آنقدر که در بحر و بر از دیدار ستارگان جانب مقصود را یاوه نکنید ويمين از شمال باز دانید همانا علم نجوم داعی کهانت است و منجم مانند کاهن است و کاهن چون ساحر است و ساحر انباز کافر است و کافر در جهنم جای دارد هان ای لشکر سخن عفیف بن قیس را بچیزی نشمارید و بنام خداوند تبارك وتعالی کوچ دهید پس لشکریان جنبش کردند و طریق نهروان پیش داشتند و على علیه السلام با عفيف بن قیس فرمود:
مَا وَ اللَّهِ لئن بَلَغَنِی أَنَّکَ تَعْمَلُ بِالنُّجُومِ لَأُخَلِّدَنَّکَ السِّجْنَ أَبَداً مَا بَقِیتَ وَ لَأُحَرِّمَنَّکَ الْعَطَاءَ مَا کَانَ لِی من سُلْطَان .
فرمود سوگند باخدای اگر بمن برسد که بحكم نجوم در امری اقدام کردی چند که زنده باشی ترا در زندانخانه جای دهم و چند که فرمانروا باشم ترا عطا ندهم و برخلاف حکم منجم کوچ داد و از پس آنکه بر خوارج غلبه فرمود چنانکه بشرح می آید قَالَ لَوْ سِرْنَا فِی السَّاعَةِ الَّتِی أَمَرَنَا بِهَا الْمُنَجِّمُ لَقَالَ النَّاسُ سَارَ فِی السَّاعَةِ الَّتِی أَمَرَ بِهَا الْمُنَجِّمُ فَظَفِرَ وَ ظَهَرَ أَمَا إِنَّهُ مَا کَانَ لِمُحَمَّدٍ مُنَجِّمٌ وَ لاَ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ حَتَّی فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْنَا بِلاَدَ کِسْرَی وَ قَیْصَرَ أَیُّهَا النَّاسُ تَوَکَّلُوا عَلَی اللَّهِ وَ ثِقُوا بِهِ فَإِنَّهُ یَکْفِی مِمَّنْ سِوَاهُ.
فرمود در ساعتی که منجم اختيار کرد اگر ما کوچ دادیم مردمان چنان پندار میکردند که دلالت منجم ما را در مقاتلت نصرت داد همانا رسول خدايرأ منجم
ص: 56
نبود و از پس او ما نیز منجم نداشتیم و خداوند بلاد کسری و قيصر را بدست ما گشوده داشت پس ایمردم با خداوند تو کل کنید که خداوند از هر کس جز اوست شما را کفایت کند .
بالجمله اميرالمؤمنين علیه السلام بجانب نهروان راه پیش داشت و لشکر کوچ داد در عرض راه عمرو بن حريث واشعث بن قيس وشبث بن ربعی وجرير بن عبدالله عرض کردند یا امیر المومنين اجازت فرمای یکدو روز بسیج راه کرده از دنبال بتازیم و بالشكر پیوسته شویم .
فَقَالَ لَهُمْ قَدْ فَعَلْتُمُوهُ سَوْأَهً لَکُمْ مِنْ مَشَایِخَ فَوَ اَللَّهِ مَا لَکُمْ مِنْ حَاجَهٍ تَتَخَلَّفُونَ عَلَیْهَا وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَ سَأُبَیِّنُ لَکُمْ: تُرِیدُونَ أَنْ تُثَبِّطُوا عَنِّی اَلنَّاسَ وَ کَأَنِّی بِکُمْ بِالْخَوَرْنَقِ وَ قَدْ بَسَطْتُمْ سُفْرَتَکُمْ لِلطَّعَامِ إِذْ یَمُرُّ بِکُمْ ضَبٌّ فَتَأْمُرُونَ صِبْیَانَکَم فَیَصِیدُونَهُ فَتَخْلَعُونِّی وَ تُبَایِعُونَهُ.
خلاصه سخن اینست میفرماید مرتکب امری شدید که شما مشایخ را زشت و ناستوده است سوگند باخدای تخلف شما از ما بموجب حاجتی نیست و من میدانم شما در دل چه دارید و زود باشد که روشن سازم همانا اندیشه کرده اید که مردم را از من باز دارید چنانست که من باشمایم گاهی که در خورنق جای کنید و سفره طعام خود را بگسترید این هنگام سوسماری بر شما بگذرد جوانان خود را فرمان کنید تا او را بگیرند آنگاه مرا از خلافت خلع کنید و با سوسمار بیعت نمائید. و اینوقت روز يك شنبه بود که ایشان تخلف از جيش اميرالمومنين علیه السلام جستند و در خورنق جای گرفتند و چاشتگاه دیگر چون سفره بگستردند سوسماری دیدار شد بدانسان که امير المومنین خبر داد آنرا بگرفتند و عمرو بن حریث آن سوسمار را مأخوذ داشته دست آنرا بر افراشت و گفت : « بَایِعُوا هَذَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ»، يعنی بیعت
ص: 57
کنید با این سوسمار که امیر المومنین است پس عمرو بن حریث با هفت تن دیگر دست بردست سوسمار زدند و بیعت کردند و شب چهارشنبه از آنجا کوچ داده روز جمعه وقتی که هنوز اميرالمؤمنين علیه السلام بر فراز منبر جای داشت برسیدند و در میان جماعت جای گرفتند . فَقَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ: یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَسَرَّ إِلَیَّ أَلْفَ حَدِیثٍ فِی کُلِّ حَدِیثٍ أَلْفُ بَابٍ لِکُلِّ بَابٍ أَلْفُ مِفْتَاحٍ وَ إِنِّی سَمِعْتُ اَللَّهَ یَقُولُ: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ وَ إِنِّی أُقْسِمُ لَکُمْ بِاللَّهِ لَیُبْعَثَنَّ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ ثَمَانِیَهُ نَفَرٍ بِإِمَامِهِمْ وَ هُوَ ضَبٌّ وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُسَمِّیَهُمْ فَعَلْتُ فقَالَ لَهُم: بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلاً لَیَبْعَثَنَّکُمُ اَللَّهُ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ مَعَ إِمَامِکُمُ اَلضَّبِّ اَلَّذِی بَایَعْتُمْ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْکُمْ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ مَعَ إِمَامِکُمْ وَ هُوَ یَسُوقُکُمْ إِلَی اَلنَّارِ ثُمَّ قَالَ: لَئِنْ کَانَ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مُنَافِقون فَإِن مَعِی مُنَافِقِینَ أَمَا وَ اَللَّهِ یَا شَبَثُ وَ یَا اِبْنَ حُرَیْثٍ لَتُقَاتِلاَنِ اِبْنِیَ اَلْحُسَیْنَ هَکَذَا أَخْبَرَنِی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ.
فرمود ایمردمان رسول خدای هزار حديث بمن آموخت که هر حدیثی هزار باب داشت و هر بابی را هزار مفتاح بود و من از رسول خدای شنیدم که فرمود در قیامت انگیخته میشود هر قومی با امام خود سوگند با خدای که هشت کس با امام خود انگیخته شود و امام ایشان سوسماری باشد و اگر بخواهم اسامی ایشان را بر شمارم، پس با آنجماعت فرمود ستمکار آنرا پاداش نيك نباشد همانا در قیامت خداوند شما را برانگیزاند با امام شما و آن سوسماریست که با او بیعت کردید گویا در قیامت نگران شمایم که آن سوسمار که امام شماست شما را بسوی جهنم میراند آنگاه فرمود
ص: 58
با رسول خدای منافقان بودند و با من نیز منافقانند قسم باخدای ای شیث ر بعی وای عمرو بن حریث شما با فرزند من حسين قنال خواهید داد .
بالجمله أمير المؤمنین علیه السلام از آنجا بر نشست و لشکریان نیز بر نشستند و عدی بن حاتم طائی از پیش روی لشكرهمی طی مسافت میکرد و مردم را بجنگ دشمن تحریض میداد چون راه بانهروان نزدیک کردند دو فرسنگ دور از خوارج فرود شدند و خیمها برافراختند و از آنجا على علیه السلام حارث بن مرة العبدی را بسوی ایشان رسول فرستاد تا آنجماعترا برجوع ازین عقيدت دعوت کند چون حارث بنزديك آنجماعت رفت و زبان بشناعت بگشود او را مجال سخن نگذاشتند و سر از تن برداشتند و گفتند واجب میکند که علی بر کفر خویش گواهی دهد آن گاه تایب گردد اینوقت ما در تحت طاعت او در آئيم و إلا دست باز دارد تا از بهر خویش امامی اختیار کنیم .
چون این خبر بعلي علیه السلام آوردند غلام خویش قنبر را فرمود بنزديك اینجماعت شو و بگو شما را چه افتاد که بيفرمانی من کردید و بر من بيرون شدید و حال آنکه بزرگان شما را رعایت حشمت کردم و خردان شما را حمایت نمودم و عطای شما را بعدل وسويت قسمت فرمودم این چیست که بر من در آمديد وطريق عصیان گرفتید هان ای قنبر گوش دار تاچه گویند و اگر ترا شتم کنند و بدگویند بناهموار پاسخ مگوی نرم و آهسته باش آنچه دیدی وشنیدی بازشو وخبر بازده .
قنبر بر حسب فرمان برفت و پیغام أمير المؤمنين علیه السلام را ابلاغ کرد خوارج گفتند باز شو وعلى را بگو که در میان ما و شما جز تیر و خدنگ و سنان خطي میانجی نخواهد بود و فيصل امر ماجز با زبان شمشير حوالت نخواهد رفت ودانسته باش که با او هیچ دم نخواهیم زد و هیچ نخواهیم گفت زیرا که علی مرد چرب زبانی و شیرین سخنی است مبادا مردم ما را بحديث شیرین بفریبد و بسخن زیبا برباید و مادر اینموضع ساخته جنگ اوئيم و از بهر مقاتلت او نشسته ایم لاجرم قنبر باز شد و آنچه از خوارج شنید باز گفت .
ص: 59
أمير المؤمنين علیه السلام عبد الله بن وهب الراسبی و حرقوص بن زهير رابدین معنی مكتوبی کرد که بمن رسید که شما طريق طغیان و عصیان گرفتید و بر من بیرون آمدید و سنت پدران خویش را دست بازداشتید و در نهروان لشکرگاه کردید و جهال فوم را که حلال از حرام باز ندانسته اند بر خویش گرد آوردید هم اکنون از طریق غوایت بشاهراه هدایت باز آئید و نیز آنجماعت را که بر شما جمع آمده اند از جهالت وضلالت باز آرید.
همانا مثل شما و اینقوم چنانست که رمه گوسفندان در مرغزاری سبزو ريان بغزارت مياه ونضارت گیاه درافتند و علف چر کنند و فربی شوند و ندانند این فربهی عمر ایشانرا كوتهي دهد شما را پندی خواهم گفت که فریفته دنیا نشوید و بدانید که دنیا را فرازی و فرودیست آنکس که جانب فراز گیرد از آلایش اینجهان پاك بر آید و اگر نه بخاك در افتد وهلاك گردد نیکبخت کسی که زیر دستانرا وسيله نیکبختی گردد و بدبخت کسی که زیردستانرا بسختی افکند خردمند کسی است که بر تن و جان خویش بترسد و ناهوشیار آنکس که بر خویشتن نهراسد و بدانید که خداوند را با هیچ کس خوشی و پیوند نیست و آنکس که هست رهینه کردار خویش است سخن چون بسیار است بکران نشود و در جمله مقصود افزون ازيك نکته نیست آنکس که از آن نکته پند نگیرد هم از کثرت سخن سودمند نگردد .
وشما امروز چنان صورت میبندید که من از حق بگشته ام و از اطاعت من بیرون شده اید از آن پس که بتمام رغبت بیعت کرده اید بگوئید تا موجب اینمخالفت چیست آیا این نقض عهد و نکث بیعت شمارا کفایت نکرد که عبدالله بن خباب رابيجرمی و جنایتی بکشتید و بر زن و فرزند او رحمت نیاوردید ندانستم این چه شرانگیزی و كين توزی بود که تقدیم چنين خطبي عظيم کردید.
چنان میدانید که من کشند گان او را دست باز میدارم و از شما نمیطلبم چنین صورت محال نبندید و کشندگان اورا بمن فرستید تاحکم خدایرا در قصاص معطل نگذارم و ازین پس بخون هیچ مسلمان خويشرا آلوده مسازید و از اینگونه محرمات
ص: 60
بپرهیزید قسم بخداوند آشکار و نهان که اگر کشندگان عبدالله و فرزندان او را بسوی من گسیل نسازید گاهی که شما را دیدار کنم از شما باز نگردم تا قصاص او را بر شما برانم و بالله أستعين و عليه توكلت اینمکتوبرا در نوردید و خاتم بر زد و عبدالله بن أبي عقب را پیش خواند و او را سپرد و بجانب خوارج روان داشت .
عبدالله بن ابی عقب طی مسافت کرده بر عبدالله بن وهب و حرقوص بن زهير در آمد و سلام بداد و نامه را بعبد الله وهب پیش داشت ابن وهب مهر بر گرفت و قرائت کرد و بنزديك حرقوص نهاد تا وی نیز آگهی بدست کرد پس حرقوص بجانب عبدالله بن ابی عقب نگریست و گفت اگر نه تو رسولی بودی باشمشیرت چنان پاره پاره ساختم که پاره بزرگتر موئی نمودی اکنون بگوی تا بکدام قبیله نژاد میبری گفت من در شمار موالی میروم گفت از موالیان کدام طایفه گفت ازموالی بنی هاشم .
حرقوص گفت چنان مكشوف می افتد که خویش را با علی ابوطالب می بندی گفت از بستگان او بیرون نیستم حرقوص گفت خون ترا ريختن حلال است یا حرام است گفت البته حرام است چه من آلوده جرم و جنایتی نیستم که بحكم کتاب خدای خون من حلال باشد حرقوص گفت که تو کتاب خدايرا چه دانی گفت من کتاب خدايرا نيك دانم و شناس ناسخ و منسوخ را نيك توانم ومکی از مدنی باز شناسم وحضری را از سفری باز بنمایم حرقوص گفت خدایرا چه دانستی و چگونه شناختی گفت من خدایرا نیکو شناخته ام و او را بکمال وحدانیت و قدرت تصدیق کرده ام و ایمان آورده ام حرقوص گفت خدایرا بچه شناختی گفت بعقل شناختم و بشرایع دانستم و حدود اسلام را بآموزگاری پیغمبر مرسل و احکام کتاب منزل فهم کردم.
حرقوص گفت نیکو گفتی اکنون بگوی تا على ابوطالب تراجه حمل کند و از تو چه خواهد گفت علی از من چیزی نخواهد الا آنکه من در اسلام برادر اویم واجب میکند که ملازمت خدمت او را دست باز ندارم و در اعانت او خویشتن داری نکنم .
ص: 61
تا اینهنگام عبد الله بن وهب خاموش بود چون سخن بدینجا رسید در سخن آمد و روی با عبدالله بن ابی عقب کرد و گفت تو مسلمانی ندانی گفت شکرخدای را که مسلمانم و مسلمانی نيك دانم عبدالله بن وهب گفت اسلام چیست ؟ عبدالله بن ابي عقب گفت اسلام ده قسم است هر که را ازین اقسام ده گانه بهره نیست اورا از اسلام بهره نباشد نخست گفتن کلمه لااله الاالله !ست دویم نماز است سه دیگر فطر است چهارم زکوة است پنجم روزه است ششم حجست هفتم جهاد است هشتم امر بمعروف نهم نهی از منکر است دهم جماعت است .
ابن وهب گفت راست گفتی اکنون بگوی ایمان چیست ؟ گفت ایمان آنست که با خدای تبارك و تعالی ایمان آوری و فریشتگان خدايرا تصدیق کنی و پیغمبرانرا و مصاحف آسمانی را باور داری و بهشت و دوزخ را برحق شناسی و بر انگیختن مردم را از قبرها انكار نکنی عبدالله بن وهب گفت سخن بصدق کردی و ریختن خون خود را بر ما حرام ساختی اکنون بگوی تو عالمی یا متعلم؟ گفت متعلم گفت مستغنی یا مستر شد گفت مستر شد گفت نمازها چند است گفت فريضه پنج است ونوافل هشت [بگوی] تو از كداميك پرسش داری گفت بگوي فريضه چند رکعتست گفت هفده رکعت و در آن هفده کرت «سَمِعَ اللّهُ لِمَن حَمِدَهُ» باید گفت و سی و چهار سجده بباید گذاشت و نودوچهار تکبیر نیز بباید گفت.
ابن وهب گفت سخن درست کردی اکنون بگوی سنت چند است گفت سنت ده باشد پنج در سر است و پنج اندر تن بود اما آن پنج که اندر سر است نخست مضمضه و دیگر استنشاق و دیگر چیدن بروت و مسواك زدن و فرق راست داشتن و آنچه اندر تن است ختنه کردن و موی زیر ناف ستردن و موی زیر بغل کندن و ناخن چیدن و استنجاء .
عبدالله بن وهب گفت راست گفتی اکنون کلمه چند از زکوة پرسش خواهم کرد بگوی بر پنج شتر چه واجب شود گفت میشی واجب شود و برده شتر دومیش و پر پانزده سه میش و بر بیست، چهار میش و بر بیست و پنج شتر پنج میش زکوة واجب
ص: 62
گردد و چون از بیست و پنج افزون شود شتری یکساله زکوة باید داد و اگر یکساله بدست نشود دو ساله دهند بدینگونه زکوة بدهند تا شمار شتران بسی و پنج رسد اینوقت شتر دوساله واجب گردد تا گاهی که بچهل و پنج رسد و چون از چهل و پنج بزيادت شود پنج ساله باید داد و چون شمار شتران بصد و بیست رسد برهر چهل شتر يك شتر دوساله واجب شود و بر هر پنجاه شتر يك شتر پنجساله فرض افتد و چون شمار شتر آن بصدوسی رسد هم بر این قیاس کار کنند .
اینوقت عبدالله بن ابی عقب گفت از امثال من ازینگونه سؤال نکنند اگر خواهی از معضلات مسایل چیزی پرسش کن گفت از زکوة گاو مرا خبر ده گفت گاو چون بسی رسد گوساله یکساله دهند و بر چهل گاو ماده گاوی واجب گردد و بر عوامل زکوتی نباشد و چهار پائی که از بهر تجارت نگاه دارند هر سال قیمت آنرا معین کنند هر بیست دینار را نیم دینار زکوة واجب گردد و اگر زیادت شود هم بر اینگونه بحساب گیرند.
ابن وهب گفت سخن بصدق کردی اکنون زکوة گوسفند را باز نمای گفت چون گوسفند بچهل رسد در خور زکوة آید هر چهل میش را يك میش زکوة بايد داد چون بصد و بیست رسد دو میش باید داد تا گاهی که بدویست رسد و چون از دویست بگذرد سه میش باید داد و از مانند من این چنین سؤال مکن بلکه از هر علم خواهی پرسش میکن.
ابن وهب گفت آن يك کدام است که آنرا دوم نیست عبدالله بن ابی عقب گفت آن خداوند یکتاست که او را شريك و مانند نیست گفت آن دو کدام است که او را سیم نیست گفت آدم و حوا گفت آن پنج کدام است که آنرا ششم نیست گفت پنج نماز فریضه است گفت آن شش کدام است که آنرا هفتم نیست گفت شش روز که خداوند آسمانها و زمینها را بیافرید گفت آن هفت کدام است که آنرا هشتم نیست گفت درکلام خدا فراوان است آسمانها و زمینها و دریاها ودوزخها و دیگر فرعون با یوسف پیغمبر حدیث کرد که در خواب هفت گاو فربی بدیدم که هفت گاو لاغر
ص: 63
آنها را بخوردند و هفت خوشه گندم سبز بدیدم که هفت خوشه خشك آنرا تباه ساخت!!! يوسف گفت هفت سال زراعت کنند و هفت سال بینبارند و ازینگونه در قرآن فراوان است .
گفت هفت و هشت در کجا بیکجای مذکور است گفت در قصه عاد که میفرماید:
«سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَهَ أَیّامٍ حُسُوماً»(1)
در هفت شب و هشت روز بدست صر صر پایمال هلاك ودمار گشتند گفت سخن بصدق کردی اکنون مرا خبر ده از سه و چهار و پنج و شش و هفت و هشت عبدالله بن ابی عقب گفت مرا شگفت می آید از کسیکه قرآن بخواند و این مسائل بداند و علی مرتضی را بگذارد که هیچ آفريده بعد از رسول خدا علم او را ندارد و از چون من رسولی سؤال کند همانا این جمله در سوره کهف است آنجا که میفرماید:
«سَیَقُولُونَ ثَلثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَهٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْما بِالْغَیْبِ یَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ»(2)
این وقت حرقوص بسخن آمد و گفت ای پسر ابی عقب من از تو سؤالی چند خواهم کرد نه از آن جنس که ابن وهب کرد با من بگوی ترا از جمله اصحاب رسول خدای تولا با کدام جماعت است گفت تولای من با اولیای خداوند است مانند ابو بكر وعمر وعثمان و علی وعمار یاسر ومقداد اسود و سلمان وابوذر و صهیب و بلال گفت از کدام جماعت تبری داری عبدالله بن ابي عقب گفت من از هیچکس تبرا نجویم و همگان را در شاهراه شریعت و طریق مستقیم دانم .
«تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ »(3).
گفت چگوئی در حق على ابوطالب گفت چگويم در حق کسی که در پیش
ص: 64
روی او جنگ کنم و در رضای او بترك جان گویم گفت در حق عثمان وطلحه و زبیر و معويه وعمروعاص و ابو موسی اشعری وحکمین چه گوئی گفت عثمان پسر دختر عمه مصطفی بود و داماد او بود بدو دختر در حق او جز بنيکوئی سخن نکنم اما طلحه و زبیر حواری رسول خدای بودند و در حق ایشان از امير المؤمنين علیه السلام جز سخن نیکو نشنیدم و من همان گویم که امیر المومنین گوید اما معويه و حكمین کار بر آن تقریر یافت که بر وفق کتاب خدای حکومت کنند عمرو بن العاص ابو موسی را بفریفت و بیرون کتاب خدای حکمی براندند و ما خديعت عمرو بن العاص را بچیزی نشمردیم بدانسریم که بودیم از پای نخواهیم نشست و از معویه و اهل شام دست باز نخواهیم داشت بجانب شام کوچ میدهیم و رزم میزنیم .
حرقوص گفت تاکنون نیکو سخن کردی وا کنون بدین کلمات برخون خویش فتوی همی دهی وقتل خویش را واجب سازی زیراکه تولا بجماعتی جستی که پس از مسلمانی کافر شدند عبدالله ابن ابی عقب گفت ترا تا بدانجا علم و دانش نیست که از علم امام بی نیاز باشی هم اکنون من از تو چیزی پرسم که کودکان از یکدیگر پرسند .
ای حرقوص مرا خبرده از متحابين و از متغاضبين و از مستقبلتين واز جدیدان و از آيتين و از طارف و تالد و ازطم ورم(1) و از نسب خدایتعالی حرقوص گفت هیچکس را ندیدم که درین مسایل سخن کند من ندانم اگر تودانی بگوی و ایمن باش .
عبدالله بن أبي عقب گفت متحابين اب و فرزند باشد و متغاضبين مرگ و زند گانیست و مستقبلتين نور و ظلمت است و جدیدان روز و شب را نامند و آيتين آفتاب و ماه باشد و طارف مال جدید و تالد مال کهنه است و طم دریا ورم زمین است و نسب خداوند را جماعتی از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند و خداوند سوره اخلاص را فرو فرستاد و صفت نسبت خداوند درین سوره مسطور است همگنان عبدالله بن ابی عقب را بفضل ودانش بستودند !
وعبدالله بن وهب الراسبی جواب مکتوب امير المؤمنين علیه السلام بر این منوال
ص: 65
در قلم آورد : بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از عبدالله بن وهب بعلی بن ابیطالب مكتوب تورا قرائت کردم اینکه مرا براه حق دعوت کردی نیکوکاریست من همواره براه حق میروم وجهد خویش در راه حق مبذول میدارم و اینکه نصیحت فرمودی که از راه حق بیکسوی مشو تا آن جماعت که متابعت ترا اختیار کردند از راه حق بیرون نشوند آنانکه متابعت شما کردند در تیه ضلالت وغوایت افتادند «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ»(1)
و اینکه نوشتی که نیکبخت کسی است که پیروان او بدو نيكبخت شوند و بدبخت آنکس که پیروانش دستخوش ضلالت و غوایت گردند همانا من مقتدای نیکبختم که رعیت با من نیکبخت شوند و جز ابوبکر و عمر مقتدای نیکبخت نشناسم و مقتدای بدبخت که پیروان او طريق ضلالت و غوایت پویند بیرون تو و عثمان کس را ندانم و اینکه گفتی سخن بسیار است و مقصود از يك نكته افزون نیست ، و مردم بر زبان خویش توانایند اگر بخواهند یاوه توانند بافت و ژاژ خائی توانند کرد و اگر بخواهند نیز بر طریق عقل توانند رفت و باندازه حاجت توانند گفت .
و اینکه در قلم آوردی که کشندگان عبدالله بن خباب را بمن فرستید تا قصاص کنم ما همگان کشندگان عبدالله بن خبابيم و اینکه گفتی آهنگ جنگ شما دارم ما در این موضع رزم ترا تصمیم عزم داده ایم گاهی که عزیمت خویش درست کنی و با ما نزديك شوی ما را ساخته مقاتلت ومحاربت خواهی دید .
پس مکتوب را طومار کردند و خاتم بر زدند و عبد الله بن ابی عقب را سپردند عبدالله مراجعت نموده بحضرت امیر المومنين علیه السلام آمد و مكتوب خوارج را بداد على علیه السلام فرمود این جماعت آن مردم نیستند که از طریق ضلالت و غوایت باز آیند و بر راه هدایت روند .
اینوقت تا حجت بر آن جماعت تمام کند صعصعة بن صوحان را طلب داشت
ص: 66
و فرمود بنزديك این قوم شو وسخنی چند بگوی باشد که از طریق طغیان بگردند چون صعصعه بنزد خوارج آمد اورا گفتند اگر على ابوطالب بنزد ما آید و در این موضع با ما همداستان گردد تو براه او میروی یا باجتهاد خویش کار میکنی صعصعه گفت بیشك براه علی میروم گفتند مکشوف افتاد که تو کار بتقليد میکنی و دین بتقليد در سمت نشود بازشو که ترا دین نباشد .
فَقَالَ لَهُمْ صَعْصَعَهُ: وَیْلَکُمْ أَ لَا أُقَلِّدُ مَنْ قَلَّدَ اللَّهَ فَأَحْسَنَ التَّقْلِیدَ فَاضْطَلَعَ بِأَمْرِ اللَّهِ صِدِّیقاً لَمْ یَزَلْ أَوَ لَمْ یَکُنْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا اشْتَدَّتِ الْحَرْبُ قَدَّمَهُ فِی لَهَوَاتِهَا فَیَطَأُ صِمَاخَهَا بِأَخْمَصِهِ وَ یُخْمِدُ لَهَبَهَا بِحَدِّهِ مَکْدُوداً فِی ذَاتِ اللَّهِ عَنْهُ یَعْبُرُ رَسُولُ اللَّهِ وَ الْمُسْلِمُونَ فَأَیْنَ تَصْرِفُونَ وَ أَیْنَ تَذْهَبُونَ وَ إِلَی مَنْ تَرْغَبُونَ وَ عَمَّنْ تَصْدِفُونَ عَنِ الْقَمَرِ الْبَاهِرِ وَ السِّرَاجِ الزَّاهِرِ وَ صِرَاطِ اللَّهِ الْمُسْتَقِیمِ وَ سَبِیلِ اللَّهِ الْمُقِیمِ قَاتَلَکُمُ اللَّهُ أَنَّی تُؤْفَکُونَ أَفِی الصِّدِّیقِ الْأَکْبَرِ وَ الْغَرَضِ الْأَقْصَی تَرْمُونَ طَاشَتْ عُقُولُکُمْ وَ غَارَتْ حُلُومُکُمْ وَ شَاهَتْ وُجُوهُکُمْ لَقَدْ عَلَوْتُمُ الْقُلَّهَ مِنَ الْجَبَلِ وَ بَاعَدْتُمُ الْعِلَّهَ مِنَ النَّهَلِ أَتَسْتَهْدِفُونَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ وَصِیَّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَقَدْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ خُسْرَاناً مُبِیناً فَبعْداً وَ سُحْقاً لِلْکَفَرَهِ الظَّالِمِینَ عَدَلَ بِکُمْ عَنِ الْقَصْدِ الشَّیْطَانُ وَ عَمِیَ بِکُمْ عَنْ وَاضِحِ الْمَحَجَّهِ الْحِرْمَانُ.
صعصعه خوارج را خطاب کرد که وای بر شما من تقلید میکنم کسی را که خدای را تقلید کرد و نیکو تقلید کرد و همواره از در صدق خدای را اطاعت داشت و پیوسته رسول خدای او را در شداید حرب بر دشمنان بگماشت و او در جنگها همه وقت دست یافت و دشمنان را پایمال هرب و هزیمت ساخت و حمل این زحمت بر خویشتن همی نهاد تا خدا و رسول را شاد داند و مسلمانان را شاد خاطر سازد هان ای مردم نيك واپائید بکجا میگریزید و با کدام کس می پیوندید هیچ خردمند ماه تابنده و نورافروخته را دست باز ندهد و راه راست وطریق روشن را پشت نکندخدا بکشد شمارا با صديق اكبر خصمی گرفتند و دورتر نشانی را آماج ساختید همانا عقلهای شما برفت و خرد شما یاوه گشت و روی شما زشت شد در اول قدم گمراه
ص: 67
شدید و از آبگاه دور افتادید آیا با امير المومنین و با وصی رسول خدا طريق مبارات میسپارید همانا نفوس شما از برای شما این صورت می بست و شما را در خطر وخسران افکند دور بادند و هلاک بادند کافران و ستمکاران، شما را شیطان از طریق اقتصاد بگردانید و از محجة واضحه نابينا گشتید.
عبدالله بن وهب چون این کلمات بشنید گفت يا ابن صوحان مانند شتران شقشقه خويش رها کردی و در سخن اطناب از حد بدر بردی بازشو و على ابوطالب را بگوی ما بحکم خداوند و بحكم تنزيل كتاب خدای با تو مقاتلت خواهیم کرد واین اشعار را از خویشتن و بروایتی بتمثل بر صعصعه قرائت کرد:
نقاتلكم کی تلزموا الحق وحده***ونضربكم حتى يكون لنا الحكم
فان تبتغوا حكم الاله يكن لكم***إذا ما اصطلحنا الحق والأمن والسلم
وإلا فان المشرفية مخذم***بأيدي رجال فيهم الدين والعلم
فقال صعصعة : «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْکَ یَا أَخَا رَاسِبٍ مُتَرَمِّلًا بِدِمَائِکَ یَحْجِلُ الطَّیْرُ بِأَشْلَائِکَ لَا تُجَابُ لَکُمْ دَاعِیَةٌ وَ لَا تُسْمَعُ منکُمْ وَاعِیَةٌ یَسْتَحِلُّ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِمَامُ هُدًی» صعصعه گفت ای برادر راسبی گویا می بینم ترا که در خون خویش میغلطی و کر کسان در اندام تو بيك پای تکیه مینمایند و گوشت بدن ترا میربایند نه هیچ داعی را اجابت توانید و نه مستمعی را هیچ سخن توانید گفت و كيفر این کردار را از امام هدی دیدار کنید عبدالله بن وهب در پاسخ گفت :
سيعلم الليث إذا التقينا***دور الرحى عليه أو علينا؟
آنگاه گفت ای صعصعه بازشو و با علی بگوی ما در مقاتلت تو خویشتن داری نخواهیم کرد الا آنکه بكفر خويش اقرار کنی آنگاه از در توبت و انابت بیرون شوی خداوند پذیرای توبت بند گان و آمرزنده عصیان گناهکارانست چون چنين کنی در راه تو از بذل جان دریغ نخواهیم خورد صعصعه در پاسخ بدین کلمه تمثل کرد «عِنْدَ اَلصَّبَّاحِ یَحْمَدُ اَلْقَوْمُ اَلسُّرَی» یعنی هنگام صبح مردمان زحمت سير شب میستایند و این مثل عرب آنجا گوید که مرد بامید راحت احتمال مشقت کند.
ص: 68
بالجمله صدمه بحضرت امیر المومنین مراجعت کرد و قصه خویش را از بدایت تا نهایت بعرض رسانید امیر المومنین علیه السلام فرمود:
أَرَادَ رَسُولَایَ الْوُقُوفَ فَرَاوَحَا***یَداً بِیَدٍ ثُمَّ أَسْهَمَا لِی عَلَی السَّوَاءِ
بُؤْساً لِلْمَسَاکِینِ یَا اِبْنَ صُوحَانَ أَمَا لَقَدْ عُهِدَ إِلَیَّ فِیهِمْ وَ إِنِّی لَصَاحِبُهُمْ وَ مَا کَذَبْتُ وَ لاَ کُذِبْتُ وَ إِنَّ لَهُمْ لَیوما یَدُورَ فِیهِ رَحَی اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَی اَلْمَارِقِینَ فَیَا وَیْحَهَا حَتْفاً مَا أَبْعَدَهَا مِنْ رَوْحِ اَللَّهِ .
فرمود ای پسر صوحان بدا حال مسکینان دانسته باش که با من در حق ایشان عهدی رفته است و من بدان عهد وفا خواهم کرد دروغ نمیگویم و دروغ در من در نمیگیرد همانا ایشان را روزی در می آید که دور میزند آسیای مؤمنین بر مارقين ومرگ ایشان را فرو میگیرد و از رحمت خدای دور میافکند آنگاه فرمود:
إِذَا الْخَیْلُ جَالَتْ بالْفَتَی وَ تَکَشَّفَتْ***عَوَابِسُ لَا یُسْأَلْنَ غَیْرَ طِعَانٍ
فَکَرَّتْ جَمِیعاً ثُمَّ فَرَّقَ بَیْنَهَا***سَقَی رُمْحَهُ مِنْهَا بِأَحْمَرَ قَانٍ
فَتًی لَا یُلَاقِی الْقَرْنُ إِلَّا بِصَدْرِهِ***إِذَا أَرْعَشَتْ أَحْشَاءُ کُلَّ جَبَانٍ
آنگاه سر مبارك بر دو دست بسوی آسمان برافراشت و سه کرت گفت:
اللَّهُمَّ اشْهَدْ قَدْ أَعْذَرَ مَنْ أَنْذَرَ وَ بِکَ الْعَوْنُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَی وَ عَلَیْکَ التُّکْلَانُ وَ إِیَّاکَ نَدْرَء فِی نُحُورِهِمْ أَبَی الْقَوْمُ إِلَّا تَمَادِیاً فِی الْبَاطِلِ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا الْحَقَّ فَأَیْنَ یَذْهَبُ بِکُمْ عَنْ حَطَبِ جَهَنَّمَ وَ عَنْ طِیبِ الْمَغْنَمِ.
ای پروردگار من شاهد باش معذور است کسی که بیم داد وحجت تمام کرد از تو اعانت میجویم و بسوی تو شکایت می آورم و بر تو توکل دارم و ترا اطاعت
ص: 69
میکنم در قتل ایشان و این جماعت ابا دارند جز اینکه در باطل استوار باشند و خداوند ابا دارد جز اینکه کار بحق رانده شود هان ای جماعت شما چنان بی خویشتن و سرگشته اید که نمیدانید شما را از آتش دوزخ در میگذرانند يا از نعمای بهشت .
پس روی بمردمان کرد و خواست تا آنکس را که شك وشبهتی در خاطر است که اميرالمومنين علیه السلام را در تقرير حكمين خطائی رفته ساحت او را از آلايش شك وريب صافی دارد پس این خطبه قرائت کرد :
فإنْ أَبَيْتُمْ إِلاَّ أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَضَلَلْتُ، فَلِمَ تُضَلِّلونُ عَامَّةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِضَلاَلِي، وَتَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي، وَتُكَفِّرُو نَهُمْ بِذُنُوِبي؟ سُيُوفُكُمْ عَلَى عَوَاتِقِكُمْ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ البَراءةِ وَالسُّقْمِ، وَتَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ رَجَمَ الزَّانِيَ ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ وَقَتَلَ الْقَاتِلَ وَوَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ، وَقَطَعَ السَّارِقَ وَجَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الُْمحْصَنِ ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْءِ وَانَكَحَما الْمُسْلِمَاتِ؛ فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللهِ بِذُنُوبِهمْ، وَأَقَامَ حَقَّ اللهِ فِيهمْ، وَلَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الاِِْسْلاَمِ، وَلَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ.
ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ، وَمَنْ رَمَى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ، وَضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ وَسَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَخَيْرُ النَّاسِ فيَّ حَالاً الَّنمَطُ الاََْوْسَطُ فَالْزَمُوهُ، وَالْزَمُوا السَّوَادَ الاََعْظَم فَإِنَّ يَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ
ص: 70
وَإِيَّاكُمْ وَالْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّةَ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ.
أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ، فإِنَمَّا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيی الْقُرْآنُ، وَيُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ، وَإِحْيَاؤُهُ الاِجْتَِماعُ عَلَيْهِ، وَإِمَاتَتُهُ الاِفْتَرَاقُ عَنْهُ، فَإِنْ جَرَّنَا الْقُرْآنُ إِلَيْهِمُ اتَّبَعْنَاهُم، وَإِنْ جَرَّهُمْ إِلَيْنَا اتَّبَعُونَا.
فَلَمْ آتِ لاَأَبَا لَكُمْ بُجْراً وَلاَ خَتَلْتُكُمْ عَنْ أَمْرِكُمْ وَلاَ لبَّسْتُهُ عَلَيْكُمْ، إِنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ، أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا ان لاَّ يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ، فَتَاهَا عَنْهُ، وَتَرَكَا الْحَقَّ وَهُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَكَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَليْهِ، وَقَدْ سَبَقَ استِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ، وَالصَّمْدِ لِلْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا، وَجَوْرَ حُكْمِهِمَا.
میفرماید اگر شما بیفرمانی من کردید بگمان خویش که من خطا کردم چرا بیش و کم امت محمد را بگمراهی من گمراه میخوانید و بخطای من ماخوذ میدارید و بگناه من تکفیر میکنید و متقی را از شقی نمی شناسید و پرهیزکار را از بزه کار نمیدانید بهر که بازخوردید میزنید و میکشید و حال آنکه دانسته اید که رسول خدای زناکار را سنگسار کرد پس بر او نماز گذاشت و میراث اورا از وارث او باز نگرفت و همچنان قاتل را عرضه قصاص داشت و میراث او را بوارث گذاشت و دزد را دست برید و زناکار غير محصن را تازیانه بزد ولكن ایشانرا از غنایم مسلمانان بی بهره نگذاشت و ایشان چون دیگر مسلمانان از زنان مسلمه تزویج بستند ازین افزون نبود که رسول خدا باندازه گناه حدود خداوند را برایشان جاری میساخت .
ص: 71
هان ای مردمان شما نکوهیده تر مردمید و مقهورتر کسی باشید بدست شیطان که پایمال حيرت و گمراه شوید و بدانید که در صنف از مردم در من هلاك شوند و از صراط مستقیم بیکسو افتند یکی آنکس که در دوستی من کار از حد بدر برد ومرا بخداوندی ستایش کند چون جماعت غلاة و دیگر آنکس که مرا دشمن دارد و از محل خویش ساقط خواهد چون ناصبیان و خارجیان پس بهترین مردم آنانند که طریق اقتصاد سپارند و مرا بامامت و عصمت باور دارند و بعقيدت جماعت مردمان روند که طريق وسط دارند و از يمين و شمال بپرهیزند زیرا که قدرت و عنایت خداوند همراه جماعت است پس خویشتن را از پراکندگی و تشتت وا پائيد چه آنکس که از جماعت دور ماند نخجير شیطان گشت و آن گوسفند که از گله دور افتاد نخجیر گرگ شد .
بدانید ایمردمان آنکس که مردم را بجانب خوارج دعوت کند از جماعت دور افکند پس آنکس را بکشید اگر چه من باشم و ابو موسی اشعری و عمرو بن العاص از میان مردم اختیار شدند تا زنده بدارند آنرا که در آن زنده بداشت و بمیرانند آنرا که قرآن بمیرانید ، وزنده داشتن قرآن اتفاق بر احکام آنست ومیرانیدن دور افتادن از بيفرمانی آن پس تقریر یافت که اگر قرآن ما را بسوی ایشان دلالت کند اطاعت کنیم و اگر ایشانرا بسوی ما بر اند فرمان برند .
پدر مباد شمارا من شري از بهر شما نینگیختم و شما را فریب ندادم و امری از شما پوشیده نداشتم شما همداستان شدید در بر گزیدن عمرو بن العاص و ابوموسی لاجرم من پیمان گرفتم که از حکم قرآن بیرون نشوند و ایشان چون شیفته هوای خویش بودند حق را پشت پای زدند و با اینکه در کار حق دانا بودند از حق تجاوز کردند و سخن بهوای نفس راندند و ما از پیش دانسته بودیم و استثنا کرده بودیم که اگر بعدالت حکومت نکنند و از طريق حق بگردند و بانديشه ناصواب خودکار کنند احكام ایشان پذیرفته نخواهد بود.
وهم اينخطبه را أمير المؤمنين علیه السلام در نکوهش خوارج میفرماید گاهیکه
ص: 72
حضرتش را در اختيار حكمين انكار مینمودند:
انَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ، وَإِنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ وهذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانٍ، وَلاَ بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ، وَإِنَّمَا يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ وَلَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إِلَى أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّيَ عَنْ كِتَابِ اللهِ، وقَالَ اللهُ تعالی: «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ في شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ»(1) فَرَدُّهُ إِلَى اللهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ، وَرَدُّهُ إِلَى الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بسُنَّتِهِ فَإِذَا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتَابِ اللهِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ، وَإِنْ حُكمَ بسُنَّةِ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم فَنَحْنُ أَوْلاَهُمْ بِهِ.
وَأَمَّا قَوْلُكُمْ لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ أَجَلاً فِي التَّحْكِيمِ؟ فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذلِكَ لِيَتَبَيَّنَ الْجَاهِلُ، وَيَتَثَبَّتَ الْعَالِمُ، وَلَعَلَّ اللهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هذِهِ الْهُدْنَةِ أَمْرَ هذِهِ الْأُمَّةِ، وَلاَ یؤْخَدُ بِأَكْظَامِهَا فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ الْحَقِّ، وَتَنْقَادَ لِأَوَّلِ الْغَيِّ. إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ وَإِنْ نَقَصَهُ وَكَرَثَهُ مِنَ الْبَاطِلِ وَإِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَزَادَهُ.
فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَمِنْ أَيْنَ أُتِيتُمْ اسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إِلَى قَوْمٍ حَيَارَى عَنِ الْحَقِّ لاَ يُبْصِرُونَهُ، وَمُوزَعِينَ بِالْجَوْرِ لاَ يَعْدِلُونَ بِهِ، جُفَاةٍ عَنِ الْكِتَابِ
ص: 73
نُكُبٍ عَنِ الطَّرِيقِ. مَا أَنْتُمْ بَوَثِيقَةٍ يُعْلَقُ بِهَا، وَلاَ زَوَافِرَ يُعْتَصَمُ إِلَيْهَا. لَبِئْس حُشَّاشُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحاً ، يَوْماً أُنَادِيكُمْ وَيَوْماً أُنَاجِيكُمْ، فَلاَ أحْرارُ صِدْقٍ عِنْدَ النِّدَاءِ ، وَلاَ إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ النَّجَاءِ والسلام.
خلاصه اینکلمات بفارسی چنین می آید در جواب آنان که حکومت ابوموسی و عمرو بن العاص را انکار داشتند می فرماید : ما ابو موسی وعمرو بن العاص راحكم نفرمودیم بلکه قرآن را حکم ساختيم و قرآن خطی است نگاشته در میان دفتين وخط هرگز سخن نکند لاجرم ترجمان میباید تا آن نگاشته را بیان فرماید و ترجمان البته مردمانند پس آنوقت که مردم شام مارا بحکومت قرآن دعوت کردند ما آنمردم نبودیم که پشت با کتاب خدای کنیم و حال آنکه خداوند میفرماید اگر شما را در چیزی منازعت افتد بحکم خدا و رسول نگران شوید و حکم خدا ورسول را از کتاب خدا و سنت رسول توان دانست پس گاهی که از کتاب خدای براستی حکم برانند مادر پذیرفتن حکم سزاوارتریم از دیگر مردمان و همچنان اگر با سنت رسول حکم برانند ما از دیگران اولائيم در اجرای آن .
و اینکه گوئید چرا در میان خود و ایشان مدتی مهلت نهادیم از بهر آن بود که مردم نادان تواند شد در طول مدت رشد خویش را دریابند و دانایان در طریق حق استوارتر گردند و باشد که در این مهادنت ومسالمت کار این امت بصلاح آید و بعجل و شتاب ماخوذ نشوند و نادانسته ازین عجلت بضلالت در نیفتند و أهل غی وغوایت را مطيع و منقاد نگردند همانا از مردمان فاضلتر کسی است که کار حق را دوست دارد اگرچه او را زیان آرد و از باطل غمنده گردد اگر چه اورا سودمند باشد.
وهمچنان با اصحاب خویش میفرماید این چه سرگشتگی و آشفتگی است که در شما راه کرده؟ ساخته جهاد شوید بسیج راه کنید و بجانب این خوارج که
ص: 74
از طریق حق حيران در میگذرند کوچ دهيد همانا طريق، حق را دیدار نمیکنند و جانب ستم را دست باز نمیدهند کتاب خدايرا فهم نتوانند کرد و راه راست را استوار نتوانند داشت هان ایجماعت شما آنمردم نیستید، که با شما اعتماد توان کرد و شما را اعوان و انصار توان گرفت و با پشتوانی شما بر دشمنان دست توان یافت شما آتش حر برا نيك نتوانید افروخت بدباد و سخت باد روز گار شما که من از شما بسختی در افتادم از آنروز که شما را بنصرت خواندم و از آنروز که با شما سخن بمشورت کردم شما هنگام دعوت وروز نصرت آزاده مردان صادق نیستید و هنگام راز گفتن و مشورت کردن برادران موافق نمیباشید و با برادران خویش موافق و متفق نمیشوید.
چون عبدالله بن ابي عقب وصعبة بن صوحان از نزديك خوارج مراجعت کردند و مکشوف افتاد که آنجماعت از طریق ضلالت باز نشوند على علیه السلام در مقاتلت ایشان دل یکی کرده و از میان سپاه أمير المؤمنين جندب بن زهير الأزدی را دل در شك وشبهت افتاد که چگونه باخوارج جنگ توان کرد و حال آنکه در قرائت قرآن بانگ ایشان از لشکر گاه چنان بگوش آید که بانگ مگسان نحل از کندو وثفنات جباه ایشان نیز بر کثرت سجود ایشان گواه است .
بالجمله جندب بن زهیر در اندیشه رفت پس از اسب پیاده شد و نیزه خویش را بر زمین نصب کرد و سپر خود را بنهاد ودرع خویش را بر زبر سپر افکند و آهنگ نماز نمود و ایندعا قرائت کرد:
اَللَّهُمَّ إِنْ کَانَ قِتَالُ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ رِضًا لَکَ فَأَرِنِی مِنْ ذَلِکَ مَا أَعْرِفُ بِهِ أَنَّهُ اَلْحَقُّ وَ إِنْ کَانَ لَکَ سَخَطاً فَاصْرِفْ عَنِّی.
گفت ایپروردگار من اگر قتال اینجماعت خوارج موافق رضای تست بر من بنما و اگر نه این بلا را از من بگردان .
ص: 75
این هنگام أمير المومنین علیه السلام برسید و بر استری سوار بود از استر بزیر آمد و قنبر را فرمان کرد تا اذان بگفت پس وضو بساخت و از بهر نیاز در ایستاد اینوقت سواری جهود از گرد راه در رسيد أمير المؤمنين علیه السلام او را پیش خواند و گفت از کجا میرسی گفت از نزديك خوارج میرسم چون تو راه با نهروان نزدیک کردی آنجماعت را هول وهرب فرو گرفت در زمان آب عبره کردند وطريق فرار پیش داشتندو نهر طخارستان را از پس پشت انداختند و آن نهرمیان حلوان و بغداد بر جاده خراسان است و قنطره که بر آن نهر بسته اند معروف بقنطره طخارستان است .
هنوز این سخن بپای نیاورده بود که سواری دیگر برسید هم بدینمنوال سخن کرد أمير المؤمنين علیه السلام فرمود:
ما قَطَعُوهُ ولا يَقطَعُونَهُ مَصَارِعُهُمْ دُونَ اَلنُّطْفَهِ وَ اَللَّهِ لاَ یُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَهٌ وَ لاَ یَهْلِکُ مِنْکُمْ عَشَرَهٌ.
فرمود آبرا عبره نکردند و هرگز عبره نکنند چه قتلگاه ایشان ازينسوی آبست سوگند باخدای اینجماعت کمتر از ده تن روی سلامت بیند و از شما کمتر ازده تن مقتول گردد آنگاه روی با جندب بن زهير آورد و فرمود يا جندب در مقاتلت خوارج آماج شك وشبهت شدی؟ عرض کرد چنین است .
قَالَ إِنَّا نَبْعَثُ إِلَیْهِمْ رَسُولًا یَدْعُوهُمْ إِلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ فَیَرْشُقُونَ وَجْهَهُ بِالنَّبْلِ وَ هُوَ مَقْتُولٌ.
فرمود من رسولی بدینجماعت میفرستم و ایشان را بکتاب خدای وسنت رسول دعوت میکند و او را تیرباران میکنند و میکشند جندب بن زهیر چون این کلمات بشنید با خود اندیشید که اینجمله جز اخبار از غیب نیست اگر راست آید جای شك وشبهت نماند و جمله راست آمد و خاطر جندب را از شک و شبهت صافی داشت چنانکه بشرح میرود
ص: 76
مع القصه أمير المؤمنين علیه السلام فرمان کرد تا لشکریان بر نشستند و طریق نهروان پیش داشتند چون راه در سپردند آنجماعت را نگریستند که ساخته جنگ شد. صفها راست کرده و میمنه و میسره بیاراسته و بدانسان که أمير المؤمنين علیه السلام خبر داد ازینسوی نهر دست در دست هم داده بآواز بلند همی گفتند «لا حُکمَ إلّاللّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»
أمير المومنين على علیه السلام نیز لشكر را برصف کرد وابن عباس را فرمود ترا نزديك اینجماعت باید رفت و سخنی چند بنصيحت گفت باشد که از طریق ضلالت باز شوند و اگر نه حجت برایشان تمام گردد ابن عباس بهترین جامهای خویش بپوشید و خویش را خوشبوی ساخت و بر بهترین مراکب برنشست و بنزديك خوارج آمد ایشان گفتند يا ابن عباس تو خویش را افضل ناس دانی و جامه جبابره در پوشی و بر مرکب ایشان بر نشینی و بنزديك ما آئی؟ ابن عباس گفت این نخستين مخاصمتی است که در میان ما میرود و این آیت مبارکرا قرائت کرد:
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّه ِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنْ الرِّزْقِ»
و همچنان می فرماید: «یا بَنی آدَمَ خُذُوا زینَتَکمْ عِنْدَ کلِّ مَسْجِد»(1)
پس واجب میکند که بندگان خدای از جامهای زیبا و خورشهای مهنّا نپرهیزند «فأَلْبِسْ وَ تَجَمَّلْ فَاِنَّ اللّهَ جَمیلٌ یُحِبُّ الْجَمالَ وَلْیَکُنْ مِن حَلال» نیکو بپوش ونیکو باش چه خداوند جمیل است وجمال را دوست میدارد لکن از طریق حلال باید ماخوذ داشت و من از این جامها نيكوتر دیده ام که رسول خدای پوشیده و ما را سخن در جامه نیست بگوئید شما را چه افتاد که بر أميرالمومنین علی علیه السلام بیرون شدید؟.
گفتند سخن بسیار است اگر علی خویشتن حاضر شدی و باما سخن کردی کفر او را بروی لازم آوردیم و علی علیه السلام سخن ایشانرا اصغا میفرمود چه گاهی که
ص: 77
ابن عباس را نزد خوارج مأمور داشت عرض کرد که من از اینجماعت بیمناکم فرمود من براثر تو میآیم تا کس نتواند ترا آسیبی کرد لاجرم این وقت که خوارج گفتند اگر علی حاضر شدی کفر اورا بنمودیم ابن عباس روی برتافت وعلى علیه السلام را گفت تو جواب اینقوم را سزاوارتر از من باشی أمير المومنين علیه السلام اسب بزد و به پیش روی صف آمد و گفت السلام عليكم آنجماعت جواب باز دادند فرمود اینك منم علی بن ابیطالب بگوئید تا از من چه دیدید که بر من بیرون شدید؟
در خبر است که اینکلمات را در جواب برج بن مسهر الطائی فرمود گاهی که بكلمه «لاحُكمَ إلاّ للّه» بآواز بلند بانگ برمیداشت :
اُسْکُتْ قَبَحَکَ اَللَّهُ یَا أَثْرَمُ فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ اَلْحَقُّ فَکُنْتَ فِیهِ ضَئِیلاً شَخْصُکَ خَفِیّاً صَوْتُکَ حَتَّی إِذَا نَعَرَ اَلْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ اَلْمَاعِزِ.
فرمود خاموش باش که خدایت زشت گرداناد و از رحمت خود دور بداراد ای أثرم - و أثرم کسی است که دندان ثنیه او افتاده باشد، آنگاه میفرماید-سوگند باخدای آشکار شد حق وتو ناچیز و ناکس بودی و هیچکس نام تو را نشنيد و ترا نشناخت تا باطل بانگ در داد بردمیدی، چنانکه شاخ معز بردمید و ظاهر گشت .
و اینکلمات را نیز در جواب خوارج میفرماید که خود کار را بر حکومت حکمین مقرر داشتند:
فَأَجْمَعَ رَأْیُ مَلَئِکُمْ عَلَی أَنِ اِخْتَارُوا رَجُلَیْنِ فَأَخَذْنَا عَلَیْهِمَا أَنْ یُجَعْجِعَا عِنْدَ اَلْقُرْآنِ وَ لاَ یُجَاوِزَاهُ وَ تَکُونَ أَلْسِنَتُهُمَا مَعَهُ وَ قُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ فَتَاهَا عَنْهُ وَ تَرَکَا اَلْحَقَّ وَ هُمَا یُبْصِرَانِهِ وَ کَانَ اَلْجَوْرُ هَوَاهُمَا وَ اَلاِعْوِجَاجُ دأْبهُمَا وَ قَدْ سَبَقَ اِسْتِثْنَاؤُنَا عَلَیْهِمَا فِی اَلْحُکْمِ بِالْعَدْلِ وَ اَلْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْیِهِمَا وَ جَوْرَ حُکْمِهِمَا وَ اَلثِّقَهُ فِی أَیْدِینَا لِأَنْفُسِنَا حِینَ خَالَفَا سَبِیلَ اَلْحَقِّ وَ أَتَیَا بِمَا
ص: 78
لاَ یُعْرَفُ مِنْ مَعْکُوسِ اَلْحُکْمِ.
میفرماید بزرگان شما تصمیم عزم دادند که دو مرد اختیار کنند. پس ابو موسی و عمر و بن عاص را برگزیدند و ما از ایشان پیمان گرفتیم که خویش را با کتاب خدای ماخوذ دانند و از حکم قرآن بیرون نشوند و زبان ایشان جز بموافقت قر آن سخن نکند ودل ایشان جز بمتابعت زبان رای نزند و این هر دو از حکم قرآن روی برگاشتند وطريق حق را بگذاشتند و حال آنکه در راه حق بصير بودند همانا جز جور و ستم نخواستند و بیرون کاستی و ناراستی ندانستند و ما از پیش دانسته بودیم که ایشان طریق اقتصاد نسپارند و بحق حکم نرانند چه نکوهیده رای و ناستوده کار بودند و همانا حبل المتین دین ماخوذ ماست اگر چند ایشان طریق مخالفت سپرند و براء منکر بروند وحکم خدایرا واژونه برانند .
مع القصه أمير المؤمنين علیه السلام بانگ برخوارج زد که بیارید تاچه دارید و از چه روی در مخالفت من موافقت کرده اید گفتند سخن بسیار است فرمود بباید شنید گفتند نخست آنکه گاهی که کتاب صلح در میان خود و معاویه نگاشتی اسم خویش را از امارت مؤمنین محو فرمودی لاجرم أمير المؤمنین نیستی و ماهمگان مؤمنانیم و رضا ندهیم که تو أمير ما باشی تو همچنان أمير کافران باش ومارا دست باز دار .
أمير المؤمنين علیه السلام فرمود گوش دارید تا چه گویم همانا دانسته اید که من در حضرت رسول خدا کاتب وحی و قضا و دبير شروط و امان بودم آنروز که در حد يبيه تقریر یافت که در میان رسول خدا و ابوسفیان و سهيل بن عمرو کتاب صلح نگاشته آید من بر حسب فرمان نوشتم :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا اصْطَلَحَ عَلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَبُا سُفْیَانَ وَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو .
این هنگام سهیل گفت من رحمن و رحیم ندانم و ترا رسول خدا نخوانم چه
ص: 79
اگر ترا رسول خدای دانستم با تو قتال ندادم وترا از زیارت مکه باز نداشتم بدینقدر شاد و شاد خوار باش که نام خویش را بر نام ما مقدم نگار کنی و حال آنکه تو بسال از من کمتر باشی و پدر من نیز بسال از پدر تو مهتر بود. رسول خدا مرا فرمود بجای بسم الله الرحمن الرحیم بقانون جاهلیت « بسمك اللهم» رقم كن و لفظ رسول الله را نیز محو فرمای من چنان کردم و نوشتم «بسْمِکَ اللَّهُمَّ هَذا ما اصطَلَحَ علَیهِ محمّدُ بنُ عبدِاللَّهِ» آنگاه پیغمبر مرا از این روز خبر داد و مرا با معويه و عمرو بن العاص کار بدانسان رفت گاهی که مرقوم افتاد « هَذَا مَا اِصْطَلَحَ عَلَیْهِ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ » گفتند اگر ما تو را أمير المؤمنين دانستیم با تو قتال ندادیم این لفظ را محو کن وبنویس علی بن ابیطالب من چنان کردم واقتفا برسول خدا نمودم .
گفتند حرف نخستين را پاسخ گفتی اکنون گوش دار تا حرف دویم راچه خواهی گفت همانا گاهی که حکمین را فرمودی در امر خلافت نظر کنند اگر معویه را سزاوارتر دانستند او را اجابت کنند و اگر نه ترا اطاعت نمایند مکشوف افتاد که تو در خلافت خویش دستخوش شك وشبهت گشتی چون تو در حق خویش بشك باشی بیگمان شك ما بزيادت خواهد بود أمير المؤمنين علیه السلام فرمود من در خویشتن بشك نبودم و اینکه گفتم اگر معاویه را سزاوارتر یافتید او را بخلافت بردارید در سخن انصاف دادم و طریق نصفت سپردم بقانون نبود که حكمين را گویم معويه را دفع دهید و کار را بر من فرود آرید این سخن از در شك نكردم چنانکه خدای فرماید: «قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ قُلِ اللّهُ وَ اِنّا اَوْ اِیّاکُمْ لَعَلی هُدًی اَوْ ضَلالٍ مُبینٍ»(1)
اینگونه کلماترا انگیخته شك نخوانند همانا خداوند دانا بود که پیغمبر او بر حق است گفتند این حرف را نیز بگذار و حرف سیم را گوش دار فرمود تقرير باید کرد گفتند ما تورا أفضى و أحكم ناس میپنداشتیم چه شد که حکومت
ص: 80
بر دیگر کس گذاشتی ودنباله پوئی حکمین برداشتی؟ فرمود شما رسول خدایرا بیگمان احكم ناس دانید گفتند چنين است فرمود خداوند می فرماید :
«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَه»(1)
من در اینکار اقتفا برسول خدای کردم مگر ندیدید در يوم بنی قریظه رسول خدای سعد بن معاذ را حکم ساخت و بحکم او مردان بنی قریظه را گردن زدند و زنانرا برده گرفتند .
گفتند این سخن را نیز بگذار و حرف چهارم را پاسخ بگوی فرمود آن کدام است گفتند آنروز که ترا با لشكر بصره مقاتلت ميرفت ما ملازمت خدمت تو اختیار کردیم و با ایشان رزم زدیم چون خداوند ترا نصرت کرد و بر ایشان دست یافتی آنچه ایشانرا در لشکرگاه بود با ما گذاشتی و زنان و فرزندان آنجماعترا از ما دریغ داشتی گروهیرا که خون بباید ریخت و خون ایشان بر ما حلال باشد چرا زن و فرزند ایشانرا حرام دانیم.
فرمود لشکر بصره بر من بیرون آمدند و ابتدا بجنگ کردند دفع ایشان بر من واجب افتاد و چون برایشان ظفر یافتم روا نداشتم صغير را بگناه كبير ماخوذ دارم و زنان و فرزندان ایشان را برد، گیرم درینکار نیز اقتدا برسول خدای کردم چنانکه در يوم فتح مصطفی بر کافران و مشرکان مکه منت نهاد و زنان و فرزندان ایشان را دست باز داشت من برلشکر بصر منت نهادم وزن و فرزند ایشان را آزاد کردم ازین کردار نباید مرا انکار کرد .
گفتند این کلمه را نیز از پس پشت انداختیم حرف پنجم را پاسخ بگوی و آن این است که خداوند از بهر تو ننهاده است که هر که را خواهی در دین خدا حکم سازی و تو مردانرا در دین خدا حکم ساختی فرمود من مردانرا در دین خدا حكم نساختم بلکه قرآن را حکم ساختم زیرا که خداوند کلام خویش را حکم
ص: 81
ساخته و من فرمودم حکم خدایرا از قرآن استخراج کنند نه آنکه بهوای نفس حکمی برانند و نیز خداوند مردانرا در خون طاير حکم ساخته آنجا که می فرماید: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ»(1)
همانا خون مسلمانان بزرگتر از خون طایر است روا باشد که از مسلمانان مردم عادل حکومت کنند وحافظ جان و مال مردم باشند و همچنان خداوند در اصلاح ذات بين مرد وزن چون خصومت آغازند فرمان کرده که از قبیله مرد یکتن و از قبیله زن يکتن اختیار کنند تا در میانه حكمين باشند آنجا که می فرماید :
«وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَا »(2)
گفتند حرف ششم را چه گوئی و آن این است که تووصی رسول خدای بودی وحق وصيت را ادا نفرمودی و آنرا ضایع گذاشتى فرمود ايجماعت شما کافر شدید و بر من پیشی گرفتید و امر را از دست من بدر بردید و بر اوصیا نیست که مردم را بخويشتن دعوت کنند چه این کار انبیاست و اوصيا مستغنی از دعوت باشند زیرا که ایشانرا أنبيا منصوب داشته و هر که با خدا و رسول ایمان دارد ایشان را اطاعت کند خداوند می فرماید :
«وَ لِلّهِ عَلَی اَلنّاسِ حِجُّ اَلْبَیْتِ مَنِ اِسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً »(3)
پس اگر مردم بترك حج بیت گویند بیت را زیانی نکنند بلکه خویشتن کافر شوند زیرا که خداوند بیت را از برای مسلمین علامتی کرد و همچنان رسول خدا مرا در میان امت علامتی فرمود گاهی که گفت :
ص: 82
يا عَلِیُّ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ الكعبه تُؤْتَی وَ لَا تَأْتِی.
تو مانند خانه کعبه باشی که مردم بسوی تو می آیند و تو بسوی کس نمیروی چون سخن بدينجا رسيد خوارج خاموش شدند و أمير المؤمنين علیه السلام اینخطبه قرائت کرد و ایشان را بدین کلمات بیم داد :
فَقَالَ لَهُمْ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلاَئِکَةِ وَ عُنْصُرُ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ الْحِکْمَةِ نَحْنُ أُفُقُ اَلْحِجَازِ بِنَا یَلْحَقُ الْبَطِیءُ وَ إِلَیْنَا یَرْجِعُ التَّائِب.
آنجماعت را مخاطب داشت و فرمود مائيم أهل بیت نبوت و جایگاه رسالت و محل آمد شدن فریشتگان و خمیر مایه رحمت و معدن علم و حکمت مائیم افق حجاز که ام القرى وقبلة البلاد است و بازگشت همه کس بسوی ماست هر کندرو در پایان کار با ما پیوسته میشود و هر تائبی بجانب ما رجعت میکند تا توبت او را با اجابت مقرون داریم آنگاه فرمود:
أَیُّهَا الْقَوْمُ إِنِّی نَذِیرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَی بِأَثْنَاءِ هَذَا اَلنَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا اَلْغَائِطِ عَلَی غَیْرِ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لاَ سُلْطَانٍ مُبِینٍ مَعَکُمْ قَدْ طَوَّحَتْ بِکُمُ اَلدَّارُ وَ اِحْتَبَلَکُمُ اَلْمِقْدَارُ وَ قَدْ کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنْ هَذِهِ اَلْحُکُومَهِ فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ المُخالِفینَ اَلْمُنَابِذِینَ حَتَّی صَرَفْتُ رَأْیِی إِلَی هَوَاکُمْ وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ اَلْهَامِ سُفَهَاءُ اَلْأَحْلاَمِ وَ لَمْ آتِ لاَ أَبَا لَکُمْ بُجْراً وَ لاَ أَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّاً.
فرمود من شما را میترسانم و آگهی میرسانم که در بامداد دیگر در ساحت
ص: 83
این نهر و سطح این پستی بیجان و بی روان در افتاده باشید و حال آنکه بر بیگناهی خود از خداوند حجتی نتوانید آورد و برهانی نتوانید ساخت همانا دنیای دنی شما را شیفتگی وسرگشتگی داد و در احبال واشباك دنائت ودناست افکند هان ایمردم من شما را از اختیار ابوموسی و عمرو بن العاص نهی کردم و بحکومت ایشان رضا ندادم شما بر من بشوریدید و مرا انکار کردید چنانکه مخالفان و پیمان گسلان کنند ناچار رضای شمارا جستم و بر آرزوی شما کار کردم و شما مردمی سبکسر وشوريده خرد بودید چه افتاد شما را پدر مباد شما را من از برای شما ذلت و زبونی نیاوردم و زیانی نخواستم .
چون أمير المؤمنين علیه السلام اينخطبه بپای آورد روز بیگاه گشت و تاریکی شب در میان هر دو لشکر ميانجي افتاد بامداد دیگر که خنجر سپیده گریبان شب را چاك زد و خورشید از پیشگاه افق زوبینهای زردیدار کرد هر دو لشکر جامه خواب بگذاشتند و سلاح جنگ برتن راست کردند و بر اسبهای تازی زین بستند و بر نشستند و هر دو سپاه روی در روی شدند و صفها بیاراستند اینهنگام أمير المومنین که دل شير از سهمش میتراکید و جگر نهنگ بر می کفید اسب بزد و بميدان آمد و در پیش روی صفوف خوارج در ایستاد و بدینخطبه ندا در داد «فَقالَ أکُلُّکُم شَهِدَ مَعَنا صِفّینَ؟» فرمود آیا شما همگان در صفین ملازمت خدمت من داشتید گفتند جماعتی ازما حاضر صفین بودند و گروهی سفر صفين نکردند فرمود آنانکه حاضر صفين بودند بیکسوی شوند و آنانکه حاضر نبودند بدیگر سوی روند تا با هر گروه بحسب حال سخن کنم چون خوارج دو گروه شدند بأعلا صوت ندا در داد:
فَقَالَ: أَمْسِكُوا عَنِ الْكَلاَمِ، وَأَنْصِتُوا لِقَوْلِي، وَأَقْبِلُوا بِأَفْئِدَتِكُمْ إِلَيَّ، فَمَنْ نَشَدْنَاهُ شَهَادَةً فَلْيَقُلْ بِعِلْمِهِ فِيهَا.
فرمود ايقوم خاموش باشید و سخن مرا گوش دارید و دلها بجانب من بگمارید پس هر کرا با خدای بخوانم و پرسش کنم باید بر آنچه داناست از در صدق گواهی دهد
ص: 84
آنگاه ابتدا بدینخطبه کرد که سیدرضی علیه الرحمه از آنجمله اینکلمات را رقم کرده:
ألَمْ تَقُولُوا عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حیلَهً وَ غیلَهً، وَ مَکْراً وَ خَدیعَهً: إخْوانُنَا وَ اَهْلُ دَعْوَتُنَا، اِسْتَقَالُونَا وَ اِسْتَراحُوا اِلی کِتابِ اللَّهِ سُبْحانَه، فَالرَّأْیه الْقَبُولُ مِنْهُمْ وَ التَّنْفیسُ عَنْهُمْ؟ فَقُلْتَ لَهُم هذَا الْاَمْرُ ظاهِرُهُ ایمانٌ، وَ باطِنُهُ عُدْوانٌ، وَ أَوَّلُهُ رَحْمَهٌ، وَ آخِرُهُ نِدامِهٌ فَاَقیمُوا عَلَی شَأْنِکُم، وَ الْزِمُوا طَریقَتَکُمْ، وَ عَضُّوا الْجَهادِ بِنَواجِذِکُم وَ لا تَلْتَفِتُوا اِلی ناعِقٍ نَعَقَ إنْ أُجیبَ أضَلَّ، وَ إنْ تُرِکَ ذَلَّ.
فَلَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم، وَ إنَّ الْقَتْلَ لَیَدُورُ بین الْآباءِ وَ الْاءبْناءِ وَ الْإخْوانِ وَ الْقَرَباتِ فَما نَزْدادُ عَلَی کُلِّ مُصیبَهٍ وَ شِدَّهٍ اِلاَّ ایماناً وَ تسلیماً مُضِیّاً عَلَی الْحَقِّ، وَ تَسْلیماً لِلْاءمْرِ، وَ صَبْراً عَلَی مَضَضِ الْجِرَاحِ وَ لَکُنَّا اِنَّما اَصْبَحْنا نُقاتِلُ إخْوانُنَا فی الْاِسْلامِ عَلَی ما دَخَلَ فیهِ مِنْ الَّزیْغِ وَ الْإعْوِجاجِ، وَ الشُّبْهَهِ وَ التَّأویلِ فَإذا طَمِعْنا فی خَصْلَهٍ یَلُمُّ اللَّهُ بِها شَعَثَنَا، وَ نَتَدانی بِها اِلی الْبَقِیَّهِ فیما بَیْنَنا، رَغِبْنا فیها، أمْسَکْنا عَمَّا سِواها.
خلاصه اینکلمات فارسی آنست می فرماید گاهی که مردم شام قرآنها بر سر سنانها کردند از در حیلت وخدیعت آیا نبودید شما که همی گفتید این شامیان برادران ما باشند و ما را بحمایت خویش خوانند و بكتاب خدا پناهنده اند صواب آنست که دعوت ایشان را اجابت کنیم و اندوه ایشان را پراکنده سازیم ؟ من شما را گفتم
ص: 85
این رفع مصاحف در صورت علامت ایمانست لکن در معنی کین توزی وبد روزیست و در بدایت امر آیت رحمت است و در نهایت خصومت و ندامت لاجرم در کار خویش استوار باشید و از کار زار دست باز ندارید و اندر میدان رزم از حرص جهاد دندانها بر هم بفشارید و بانگ هر ناکس را اجابت نکنید چه اگر اجابت کنید گمراه شوید و اگر نه او را ذلیل سازید
و از پس اینکلمات میفرماید گاهی که ما با رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بودیم شمشیر در پدران و فرزندان می گذاشتیم و برادران و خویشاوندان را گردن میزدیم و رنجی که ما را از سوگواری ایشان میرسید ایمان خویش را بدان استوار میساختیم و بر راه حق میرفتیم و فرمان خدایرا گردن مینهادیم و بر زحمت جراحتها شکیبائی میفرمودیم .
آنگاه میفرماید در زمان رسول خدای با کافران و مشرکان رزم میزدیم تا بيخ کفر وشرك را بزنیم و امروز با برادران خود در اسلام نبرد میکنیم تا آن گمراهی و ناراستی که در اسلام در آورده اند به پیرائیم و حق را که با باطل در آمیخته اند صافی سازیم و احادیث منصوصه را که بر آرزوی خویش مأول ساخته اند براندازیم ازین روی چون پای سخت کردید ما نیز بتحكيم رضا دادیم وطمع بستیم که تواند شد خداوند پراکندگی ما را مجتمع فرماید و ما با یکدیگر نزديك شویم و در این الفت وجماعت بیائیم و اینخصلت ستوده را دست باز نداریم.
چون أمير المؤمنین علیه السلام بر روی جماعت اینخطبه قرائت کرد از لشکر خوارج بانگ برخاست که يا أمير المؤمنين التوبه التوبه اینوقت على علیه السلام رایتی بست و ابو ایوب انصاری را سپرد و فرمود این رایت امان است آنرا بر حسب فرمان در یکسوی میدان نصب کرده بانگ در داد که هر کس طریق توبت گرفته و از کرده پشیمان گشته در گرد این رایت انجمن شود در زمان هشتهزار کس از خوارج بيك سوی شدند و در پیرامون آن رایت جای گرفتند عبدالله بن وهب وحرقوص بن زهير با چهار هزار کس بجای مانده جنگی أمير المؤمنين علیه السلام را میان بر بست.
ص: 86
اینوقت على علیه السلام آن هشتهزار کس را که طریق توبت گرفتند فرمان کرد که در کنار جنگ را نظاره باشند و داخل در جنگ نشوند وخود میمنه و ميسره بیاراست و صف راست کرد از آنسوی خوارج نیز رده راست کردند و جنگرا تصمیم عزم دادند نخستین عبدالله بن وهب که أمير خوارج بود اسب بر جهاند و تاختنی کرده در میان هر دو صف بایستاد و بآواز بلند ندا در داد و این آیت مبارك قرائت کرد:
«اَلحَمدُ للهِ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَرضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورُ ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِم یَعدِلُونَ»(1)
ای قبایل عرب دانسته باشید که علی ابوطالب از راه حق بگشت و کافر شد زیرا که ابوموسی اشعری وعمرو بن العاص را در دین خدای حکومت داد و حال آنکه خداوند میفرماید :
« أِتَّبِعْ ما اُوحِیَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»(2) و دیگر جای میفرماید:
«وَاصْبِرْ حَتَّیَ یَحْکُمَ اللّهُ وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ»(3) و همچنان در جاي دیگر فرموده: «مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»(4) و نیز در موضع دیگر آورده «أَلا لَهُ اَلْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ اَلْحاسِبِینَ»(5).
از سپاه أميرالمؤمنين علیه السلام مردی که حنظله نام داشت بانگ بر او زده گفت يا ابن وهب بجای باش مگر ندانی در برابر چه کس ایستاده و ژاژ میخائی و بیاوه زنخ میزنی نه قرآن دانسته و نه فقه آموخته و نه در راه حق قدمی برداشته این چیست
ص: 87
که پرده شرم را چاک میزنی و بیرون بیم و باك سخن میکنی اینك أمير المؤمنین است برادر مصطفی و پسر عم مصطفى ووصی مصطفی و شوهر دختر مصطفی و پدر سبطين حسن و حسیز است أمير المؤمنين علیه السلام فرمود ای حنظله دست بازداز که زنگ ضلالت و تراکم کدورت نه چنان قلوب اینقوم را فرو گرفته که بسوهان پند و اندرز بتوان زدوده داشت .
اینوقت عبدالله بن وهب وحرقوص بن زهير باتفاق بانگ برداشتند که ای پسر ابوطالب مادر جنگ تو جز جنت جاوید وقربت خدای قصد نکرده ایم امیرالمومنین علیه السلام این آیت مبارك قرائت کرد :
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالاَْخْسَرینَ اَعْمالاً اَلَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا»(1).
سوگند با خدای که اهل نهروان از آنجماعتند که این آیت مبارك در شان ایشان فرود شده اینهنگام سپاه خویش را فرمود شما ابتدا بجنگ نکنید و بدانسان که جندب بن زهير أزدی را وعده داد و مارقم کردیم فرمود :
أیُّهَا النّاسُ، مَن یَأخُذُ هذَا المُصحَفَ فَیَمْشِیَ بِهِ إِلَی هَؤُلاَءِ اَلْقَوْم فَیَدْعُوَهُمْ إِلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ وَ هُوَ مَقْتُولٌ وَ لَهُ الْجَنَّهُ.
یعنی کیست که این قرآن را ماخوذ دارد و بسوی اینجماعت رود و ایشان را بکتاب خدای و سنت رسول دعوت کند و کشته شود و در ازای آن جای در بهشت کند جواني از بني عامر بن صعصه پیش شد و گفت يا أمير المومنین اینك حاضرم أمير المومنین علیه السلام نگریست جوانی نورس و کم روزگار است فرمود بجای باش و دیگر باره بانگ در داد و آن كلمات أعادت کرد هم درین کرت هیچکس پاسخ نداد جز جوان نخستین که با تمام رغبت پیش تاخت و عرض کرد اینک حاضرم
ص: 88
علی علیه السلام فرمود دانسته باشی که کشته میشوی .
آنجوان در چنین وقت مر گرا دوست میداشت بی توانی کتاب خدای را بگرفت و بسوی خوارج رفت و چون راه با ایشان نزديك كرد بآواز بلند ایشان را بكتاب خدای دعوت کرد آنجماعت کمانها بزه کردند و او را تیر باران گرفتند جبهه او از تراکم خدنگ خار پشتی گشت و مراجعت کرده از اسب در افتاد و جان بداد .
جندب بن زهیر گوید چون آن خبر که أمير المؤمنین از پیش داد معاینه کردم یکباره شك وريب از خاطر من سترده گشت و در آن جنگ هشت تن بدست خویش کشتم بالجمله اینوقت تنور حرب تافته گشت وعدي بن حاتم با دوهزار مرد جنبش کرد و اینشعر قرائت نمود :
إِلَی شَرِّ خَلْقٍ مِنْ شُرَاهٍ تَحَزَّبُوا***وَ عَادَوْا إِلَهَ النَّاسِ رَبَّ الْمَشَارِقِ
و از جانب خوارج اخنس بن غرار الطائی بیرون شد و در میان هر دو صف اینشعر بگفت:
ثمانون من حي جديلة قاتلوا***على النهر كانوا یخضبون العواليا
ينادون لا لاحكم إلا لربنا***حنانيك فاغفر حوبنا والمساويا
هم فارقوا من جار في الله حكمه***فكل على الرحمن أصبح ثاويا
على علیه السلام اسب برانگیخت و خونش بریخت آنگاه روبه بن و بر البجلی را پیش خواند و رایت بدو داد و فرمود حمله در افکن و رزم میزن روبة تيغ بکشید و خویشتن را برخوارج زد و چند تن بکشت تا کشته کشت آنگاه عبدالله بن حماد الحمريري بتاخت و بکوشید تا شربت مرگ بنوشید و دیگر رفاعة بن وابل ارحبي وفياض بن خليل الازدی و کیسوم بن سلمة الجهمي وسعيد بن خالد السبعی و عبيد بن عبيد الخولاني هر يك تکاور بر جهاندند و حمله متواتر کردند و بسیار کس بکشتند تا کهنه کشتند .
نهم کس از سپاه على علیه السلام حبيب بن عاصم ازدی بود که آهنگ جنگ کرد و نخستین بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام آمد و عرض کرد که من تصميم عزم
ص: 89
داده ام که با این جماعت رزم کنم و همیخواهم که کار بر بصیرت کرده باشم مرا بگوی که اینقوم کافرانند یا مسلمانان؟ و فرمود ایشان از کفر بگسستند و باز در کفر پیوستند عرض کرد روا باشد که ایشان را در شمار منافقان دانيم فرمود منافقان خدایرا یاد نکنند الا اندکی عرض کرد پس کدام قومند؟ فرمود ایشان قاریان قرآنند لکن دل ایشان را از زبان ایشان آگهی نیست و از اوامر و نواهی قرآن خبری ندارند و ناسخ و منسوخ نشناسند گروهی باشند که از دین خدای بیرون شدند چنانکه تیر از کمان بیرون شود و آنکس که با اینقوم رزم زند خدایرا از خویش خشنود کند و اگر کشته شود در بهشت جاوید بپاداش جای کند.
حبیب گفت اکنون واثق گشتم و در جهاد ایشان متفق شدم! وعنان برتافت و تازیانه بر تکاور زد و بر صفوف خوارج حمله افکند وصف بشکافت و بسیار کس بکشت هم در پایان کار شهید گشت و این نهم کسی بود از سپاه أمير المؤمنين علیه السلام که شهید گشت و دیگر کس از لشکر آنحضرت مقتول نشد.
اینوقت لشکریان از دوسوی دل بر جنگ انبوه نهادند و آن هشتهزار کس از خوارج که تائب شدند و در پیرامون رایت امان جای گرفتند چون از أمير المؤمنين علیه السلام رخصت مقاتلت نداشتند گروهی بجانب کوفه روان شدند وفروة بن نوفل اشجعی که از صناديد قوم بود با پانصد کس براه دسكره رفت و جماعتی در پیرامون رایت امان بایستادند.
پس علی علیه السلام میمنه لشکر را با حجر بن عدی گذاشت و شبث بن ربعی را در میسره باز داشت و سوارانرا با ابو ایوب انصاری سپرد و پیادگان را در تحت فرمان ابو قتاده کرد و از آنسوی عبدالله بن وهب میمنه سپاه را بیزید بن حصین گذاشت و شریح بن ابی اوفی عباسی را در میسره بازداشت حرقوس بن زهیر سپهسالار سواران گشت و بروایتی عبدالله کوا سرهنگ پیادگان بود .
پس هر دو لشکر جنبش کردند و بر روی یکدیگر در آمدند و حملهای گران بتواتر کردند قیس بن معويه برجمی از میان سپاه أمير المؤمنين علیه السلام اسب بر
ص: 90
انگیخت و با شريح بن ابی اوفی عبسی در آویخت لختی با هم بگشتند قیس فرصتی بدست کرده تیغ براند و یکپای شریح را از تن باز کرد شریح همچنان بر پای بود ورزم میداد قیس دیگر بازه بتاخت وتیغ بزد و او را از اسب در انداخت .
از آن بس، حرقوص بن زهير از یکسوی تاختن کرد و همی خواست مگر در غلوای جنگ أمير المؤمنين علیه السلام را شمشیری زند چون راه نزديك كرد على علیه السلام روی بر تافت و معرکه جنگرا بروی در پیچید و شمشیر بر فرق او فرود آورد خود آن را بشکافت وفرقش را آسیبی عظیم رسید چنانکه عنان اسب رها کرد و برقربوس زین نگون افتاد اسب او را همی برد تا در کنار نهر بدولابي افکند و حرقوص در آنمغاك جان بداد او را پسر عمی بود که مالك بن وضاح نام داشت بیامد و در میان هر دو صف این شعر انشاد کرد :
إني لبايع مايفني بباقية***ولا اريد لدى الهيجا تربیصا
أمير المؤمنين على علیه السلام سخن در دهان او بشکست و تاختن کرده سرشرا با تیغ بینداخت از پس او مردی از ابطال خوارج بیرون شد و این رجز بگفت :
أضرِبُهُم ولَو أری عَلِیّا***ألبَستُهُ أبیَضَ مَشرَفِیّا
على علیه السلام بر وی بتاخت و این شعر بفرمود :
یا أیُّهذَا المُبتَغی عَلِیّا***إنّی أراکَ جاهِلاً شَقِیّا
قَد کُنتَ عَن کِفاحِهِ غَنِیّا***هَلُمَّ فَابرُز ها هُنا إلَیّا
و بر او حمله افکند و تیغ بزد و از اسبش در انداخت گویند وقتی شمشیر تن او را دوپاره میساخت همی گفت «حَبَّذَا اَلرَّوْحَهُ إِلَی اَلْجَنَّهِ فَقَالَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ وَهْبٍ مَا أَدْرِی إِلَی اَلْجَنَّهِ أَمْ إِلَی اَلنَّارِ».
خویشتن را بشارت میداد که اکنون بسوی بهشت میروم عبدالله بن وهب گفت نمیدانم بسوی بهشت میروی یا بجهنم سفر میکنی .
مردی از بني سعد سخن او را شنید گفت تو هنوز در شکی و نمیدانی این مقاتلت باعلى بحق باشد یا از در عصیان وطغيانست و مردم را مغرور میکنی و بکشتن
ص: 91
میفرستی این بگفت و از عبدالله بن وهب کناری گرفت و بتحت لوای ابو ایوب انصاری شتافت فارسی دیگر بیرون تاخت و از چپ و راست کری همی کرد و این رجز بگفت :
أضرِبُهُم ولَو أری أبا حَسَن***ذَاکَ الَّذِی إِلَی هوى الدُّنْیَا ركن
على علیه السلام بر روی او در رفت و گفت :
یا أیُّهذَا المُبتَغی أبا حَسَن***إلیکَ فَانظُر أیُّنا یَلقَی الغَبَن؟
وحمله افکند و او را با نیزه بزد چنانکه نیزه از جانب دیگر سر بدر کرد پس نیزه را در تن او بگذاشت و بازگشت و همی گفت ابو الحسن را نظاره کردی وضرب دست او را نگران شدی؟ واز پس او ابو ایوب انصاری بر یزیدبن حصین در آویخت و خونش بریخت مردی دیگر از خوارج بميدان آمد یکتن از ابطال سپاه امير المومنین علیه السلام اسب برانگیخت و از گرد راه سنان نیزه بر سینه او بزد چنانکه از پشتش سر بدر کرد مرد خارجی بجانب قاتل پیشتر همی شد تا نیزه در تن او بیشتر کار کرد و همی گفت «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضي» یعنی ای پروردگار تعجیل کردم بسوی تو و مرگرا پذیره شدم و ازینجمله رضای ترا جستم اینوقت عبدالله بن وهب اسب برانگیخت و این رجز بر خواند:
أَنَا ابْنُ وَهْبٍ الرَّاسِبِیُّ الشاری*** أضرِبُ فِی القَومِ لِأَخذِ الثّارِ
حَتّی تَزولَ دَولَهُ الأَشرارِ ***ویَرجِعَ الحَقُّ إلَی الأَخیارِ
و بانگ در داد که ای پسر ابوطالب چند ازین سرکشی وستمبار گی؟ یکی با من بيرون شو تا ساعتی با هم بگردیم و شجاعت و جلادت را داد بدهیم و بازنمائیم که تنگنای نبرد را مرد کیست سوگند باخدای ازینموضع جنبش نکنم تا ترا نکشم و اگر نه بدست تو کشته شوم أمير المؤمنين علیه السلام چون این کلمات او را بشنید بخندید وقال: قَاتَلَهُ اللَّهُ مِنْ رَجُلٍ مَا أَقَلَّ حَیَاءَهُ أَمَا إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنِّی حَلِیفُ السَّیْفِ وَ خَدِینُ الرُّمْحِ وَ لَکِنَّهُ قَدْ یَئِسَ مِنَ الْحَیَاهِ أَوْ إِنَّهُ لَیَطْمَعُ طَمَعاً کَاذِباً.
ص: 92
فرمود خدا بکشد او را چه بیشرم و بيحيا مردی که اوست مرا بجنگ خویش میخواند با اینکه میداند من هم سوگند شمشیر و خویشاوند نیزه ام همانا از جان خویش سیر گشته یا طمعی کاذب برمن بسته؟ این بگفت و اسب برانگیخت و مانند شیر غضبان و اژدهای دمان بر وی حمله کرد چنان برفت که ابن وهب را مجال هزیمت و هرب نگذاشت از گرد راه تیغ بزد و سرش را بینداخت.
بعد از قتل ابن وهب که امیر خوارج بود لشکر بهم بر آمدند و در هم افتادند أمير المؤمنين علیه السلام فرمان کرد تا سپاهیان ایشان را در پره افکندند و تیغ در آنجماعت نهادند و همی بکشتند و کشته بر زبر کشته افکندند چهار هزار مرد بتمامت مقتول شدند إلانه تن که موافق خبر أمير المؤمنين بسلامت بجستند دوتن از ایشان بخراسان گریختند و در سجستان جای کردند و دو تن سفر یمن کردندو دو مرد بعمان افتادند و دو مرد دیگر ببلاد جزیره در کنار آب فرات بموضعی که آنرا شن گویند مقام گرفتند و یکمرد بتلی افتاد که آنرا تل قافان گویند اینجمله خوارجی که در جهان بادید گشتند از نسل این نه مرد بوجود آمدند و این فتح در روز نهم صفر مطابق روز نوروز عجمان بود .
بالجمله أمير المومنين علیه السلام بعد از قتل آنجماعت از سلاح جنگ خوارج و چهار پایان ایشان آنچه بدست شد بر لشکر اسلام قسمت فرمود و اشیاء دیگر و غلامان و کنیزکان خوارج را بوارث ایشان مسترد ساخت آنگاه أمير المومنین علیه السلام فرمود مخدج را یعنی ذوالثديه را از میان کشتگان بر آورند و حاضر سازندجماعتی از لشکریان برفتند و چند که فحص کردند او را نیافتند لاجرم باز شدند و عرض کردند چنین کس در میان کشتگان دیدار نشود .
فقال : وَاللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لاَ کُذِبْتُ یَا عَجْلاَنُ اِئْتِنِی بِبَغْلَهِ رَسُولِ اَللَّهِ.
فرمود سوگند با خدای دروغ نمیگویم و دروغ در من آويخته نمی شود ای عجلان
ص: 93
استر رسول خدایرا حاضر کن چون استر را حاضر کردند بر نشست و لختی در میان کشتگان عبور داد پس موضعی را بنمود و فرمود اورا ازین موضع بیابید لشکریان جسد او را از زیر چهل تن کشته بر آوردند که آغشته در گل و لای بود و او را بر منکب بجای یکدست گوشت پاره بود مانند پستان زنان و چون آنرا بکشیدی باندازه دست دیگر آمدی و چون رها کردی باز جای شدی و بر سر آن مانند سبلت گر به مویها بود و هیچکس او را ندانست و پدر او را نشناخت .
در مسند احمد مسطور است که على علیه السلام فرمود:
أَمَا إِنَّ خَلِیلِی أَخْبَرَنِی بِثَلاَثَهِ إِخْوَهٍ مِنَ اَلْجِنِّ هَذَا أَکْبَرُهُمْ وَ اَلثَّانِی لَهُ جَمْعٌ کَثِیرٌ وَ اَلثَّالِثُ فِیهِ ضَعْفٌ.
فرمود رسول خدا مرا بسه تن جنی خبر داده که برادرانند اینك ذوالثديه بزرگترین ایشانست و از برای دویم جمعی کثیر باشد و در سیم ضعفی بادید آید پس اميرالمؤمنین پیاده شد و سجده شکر بگذاشت اینوقت مردی از اصحاب عرض کرد یا أمير المؤمنین اینقوم بتمامت مقتول شدند؟ فرمود:
کَلاّ وَاللَّهِ اِنَّهُم نُطَفٌ فِی أَصْلابِ الرِّجالِ وَقَراراتِ النِّساءِ کُلَّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّی یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاَّبِینَ.
فرمود لاوالله ایشان قطع النسل نشدند بلکه در پشتهای مردان ورحمهای زنان برای دارند و هر گاه قائدی و رئیسی در میان ایشان با دید آید مقتول گردد تا گاهی که ذليل و ضعیف شوند و جماعتی دزدان وراهزنان کردند و اگر توانند مال مجتازان را بربایند.
و مسعودی در مروج الذهب حدیث میکند که أمير المؤمنين علیه السلام در جواب اصحاب وقتی گفتند خوارج همگان کشته شدند فرمود :
كَلاَّ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إنهُم في أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ لا
ص: 94
تَخْرُجُ خَارِجِهِ إِلَّا خَرَجَتْ بَعْدَهَا خَارِجَةَ حَتَّى تَخْرُجَ خَارِجِهِ بَيْنَ دِجْلَةُ وَ الْفُرَاتُ مَعَ رَجُلُ يُقَالُ لَهُ الأشيمط يَخْرُجْ إِلَيْهِ رَجُلُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فيقتلهم فَلَا يَخْرُجْ بَعْدَهَا خَارِجَةُ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ.
میفرماید حاشا و کلا سوگند بدانکس که جان علی در دست اوست که ایشان در پشت پدران ورحم مادران جای دارند و هر يك از پی دیگری با دید میگردند تا گاهیکه یکتن در میان دجله و فرات ظاهر میگردد با مردی که او را أشيمط مينامند آنگاه مردی از ما اهل بیت بیرون میشود بسوی ایشان و میکشد ایشانرا و از آن پس تا صبح قیامت هیچ خارجی خروج نکند آن گاه أمير المومنین علیه السلام خویش فرمود:
لا تُقَاتِلُوا اَلْخَوَارِجَ بَعْدِی فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ اَلْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ کَمَنْ طَلَبَ اَلْبَاطِلَ فَأَدْرَکَه.
میفرماید بعد از من با خوارج طريق مقاتلت مسپارید چند که در ارض فسادی نکرده باشند زیرا که خوارج در طلب حق بیرون شدند و طریق خطا سپردند و در غلط افتادند لكن معويه در طلب باطل بیرون شد و ادراك باطل کرد پس دفع او را مقدم باید داشت.
چون أمير المؤمنين على علیه السلام چهار هزار تن مردم خارجی را با تیغ در گذرانید و از جنگ آنجماعت فراغت جست لشکریانرا انجمن ساخت و بر منبر صعود داد و اینخطبه قرائت فرمود:
أما بَعْد، أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ، وَلَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِىءَ
ص: 95
عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا وَاشْتَدَّ كَلَبُهَا.
فَاسْأَلُوني قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لاَ تَسْأَلُوني عَنْ شَيْءٍ فِيَما بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ السَّاعَةِ، وَلاَ عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مائةً وَتُضِلُّ مائةً إِلاَّ نَبَّأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَقَائِدِهَا وَسَائِقِهَا، وَمنَاخِ رِكَابِهَا، وَمَحَطِّ رِحَالِهَا، وَمَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلاً، وَمَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً.
وَلَوْ قَدْ فَقَدْ تُمُونِي وَنَزَلَتْ كَرَائِهُ الاَُْمُورِ، وَحَوَاذِبُ الْخُطُوبِ، لاَََطْرَقَ كَثِيرٌ مِنَ السَّائِلِينَ، وَفَشِلَ كَثِيرٌ مِنَ المَسْؤُولِينَ، وَذلِكَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُكُمْ وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ، وَکانَتِ الدُّنْيَا عَلَيْكُمْ ضِيقاً، تَسْتَطِيلُونَ أَيَّامَ الْبَلاَءِ عَلَيْكُمْ، حَتَّى يَفْتَحَ اللهُ لِبَقِيَّةِ الاََْبْرَارِ مِنْكُمْ.
إِنّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهِتْ وَإِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ، يُنْكَرْنَ مُقْبِلاَتٍ، وَيُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ، يَحُمْنَ حَوْمَ الرِّيَاحِ، يُصِبْنَ بَلَداً وَيُخْطِئْنَ بَلَداً أَلاَ وَإِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ فَتْنَةُ بَنِي اُمَيَّةَ، فإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَخَصَّتْ بَلِيَّتُهَا، وَأَصَابَ الْبَلاَءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا، وَأَخْطَأَ الْبَلاَءُ مَنْ عَمِيَ عَنْهَا.
وَايْمُ اللهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوْءٍ بَعْدِي، كَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِم. بِفِيهَا، وَتَخْبِطُ بِيَدِهَا، وتَزْبِنُ بِرِجْلِهَا، وَتَمْنَعُ دَرَّهَا لاَ يَزَالُونَ بِكُمْ
ص: 96
حَتَّى لاَ يَتْرُكُوا مَنْكُمْ إِلاَّ نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ، وَلاَ يَزَالُ بَلاَؤُهُمْ عَنکُم حَتَّى لاَ يَكُونَ انْتِصَارُ أَحَدِكُمْ [مِنْهُمْ] إِلاَّ مثل انْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ، وَالصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ.
تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَآءَ مَخْشَيَّةً وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً، لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدىً، وَلاَ عَلَمٌ يُرَى نَحْنُ أَهْلَ الْبِيْتِ مِنْهَا بنجاةٍ، وَلَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ، ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ الاََْدِيمِ بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَيَسُوقُهُمْ عُنْفاً، وَيَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ، لاَ يُعْطِيهِمْ إِلاَّ السَّيْفَ، وَلاَ يُحْلِسُهُمْ إِلاَّ الْخَوْفَ، فَعِنْدَ ذلِكَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ بِالدُّنْيَا وَمَا فِيهَا لَوْ يَرَوْنَنِي مَقَاماً وَاحِداً، وَلَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزْورٍ لاََِقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَوْمَ بَعْضَهُ فَلاَ يُعْطُوننِيهِ.
میفرماید ای گروه مردمان من چشم فتنه را بر کندم و با ناکثین و قاسطین و مارتین رزم زدم وجز من کس را از این جرئت و جلادت نبود چه شما در جنگ أهل قبله دانا نبودید از پس آنكه ظلمت فتنه ایشان متراکم شد و شر و شدت این فتنه استوار گشت من اعداد کار زار کردم.
هان ایمردم بپرسید از من آنچه میخواهید از آن پیش که مرا در نیابید سوگند بدان کس که جان من در دست اوست از امروز تا بامداد قیامت از هر چه پرسش کنید شما را آگهی میدهم وجماعتی که صد کس و بیشتر را هدایت کنند و گروهیکه جماعتی را بضلالت افکنند خواننده ایشانرا و کشاننده ایشانرا و خوابگاه شتران ایشان را و محل حملهای ایشان را و آنکس را که از ایشان مقتول شود و آن کس که در فراش جان بدهد چون بپرسید از اکنون تا بقیامت یكيك را خبر باز دهم.
و گاهی که مرا نیابید و امور کریهه و خطوب عظيمه بر شما در آید وسائلان
ص: 97
در اندیشه روند تا چاره کار را از که پرسند و مسئولین عاجز بمانند تا چه جواب بازدهند و این وقتی است که حرب دامن بر زند و بر پای بایستد و جهان بر شما تنگ و تاريك گردد و زمان ابتلا و امتحان بدراز کشد تا گاهی که خدای خواهد و از برای نیکوکاران گشایشی پدید آرد .
همانا چون فتنها روی کنند روز گار آشفته شود و حق بباطل مختلط ومشتبه گردد و چون فتنها پشت کنند شناخته شوند همانا این فتنها بادنکبارا(1) مانند که بشهری در میرسند و از شهری در میگذرند بدانید که هولناکترین فتنه در نزد من فتنه بنی امیه است که سخت تاريك و مظلم است و جهانرا فرو گيرد و خاصان خدایرا در عنا وعذاب افکند و دانایان دیندار گوشمال رنج و شکنج بینند و تیمار دین دارند و مردم نادان طریق گمراهان گیرند و شاد زیند .
سوگند باخدای که بعد از من بنی امیه بر شما سلاطين جبابره باشند و ناقه حرونی را مانند: هر دوشنده شیر را با دندان و دهان بگزد و فرق او را با دست بکوبد و سینه اورا با پای بزند و شیر خود را از خداوند خود باز دارد هان ایمردم بدانید که بنی امیه همواره با شما ستمکاره باشند و از شما باقی نگذارند مگر کسی که ایشان را سود کند و اگر نه زیانی نرساند و همواره شما را ستم کنند و داد ندهند و داد گرفتن شما از ایشان چنانست که عبدی از مولی داد خواهد، یا مطیعی از مطاع انصاف طلبد.
بدانید که بلای ایشان شما را فرو میگیرد در حالتی که کریه و هولناك باشد و ایشان شما را چنان بتازند و بی برك و نوا سازند که أهل غارت در زمان جاهلیت و شما را بامامي عادل و حاکمی منصف دسترس نباشد و ما أهل بیت از این فتنه بر کنار باشیم و از آن پس خداوند ابواب رحمت بگشاید و این بلا را از شما بگرداند
ص: 98
و ایشانرا ذلیل و زبون سازد و از محل عزوعلا فر و کشاند و ساغر صبر و مرارت بچشاند و جز شمشیر بران برایشان نراند و جز جلباب خوف بر ایشان نپوشاند . و اینوقت قريش دوست دارند که دنیا و آنچه در دنیاست دست باز دهند و مرا دیدار کنند اگر چه باندازه نحر شتری باشد تا بپذیرم از ایشان پاره از آنچه امروز طلب میکنم از ایشان و ازمن نمی پذیرند .
و این سخن خبر از مروان بن محمد میدهد که آخر ملوك بني أميه است و او در روز محاربه عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس چون از دو سوی لشکر بر صف شد گفت کاش بجای اینجوان علی بن ابیطالب سردار این لشکر بودی.
چنان صواب نمود که خطبه دیگر را که هم در آن خطبه أمير المومنين علیه السلام «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» فرموده رقم كنيم آنگاه بعضی از اخبار را که إخبار بغيب فرموده بر نگاریم میفرماید :
فَمِنَ اَلْإِیمَانِ مَا یَکُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِی اَلْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا یَکُونُ عَوَارِیَ بَیْنَ اَلْقُلُوبِ وَ اَلصُّدُورِ إِلَی أَجَلٍ مَعْلُومٍ فَإِذَا کَانَتْ لَکُمْ بَرَاءَهٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ حَتَّی یَحْضُرَهُ اَلْمَوْتُ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَقَعُ حَدُّ اَلْبَرَاءَهِ.
وَ اَلْهِجْرَهُ قَائِمَهٌ عَلَی حَدِّهَا اَلْأَوَّلِ مَا کَانَ لِلَّهِ فِی أَهْلِ اَلْأَرْضِ حَاجَهٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ اَلْإِمَّهِ وَ مُعْلِنِهَا لاَ یَقَعُ اِسْمُ اَلْهِجْرَهِ عَلَی أَحَدٍ إِلاَّ بِمَعْرِفَهِ اَلْحُجَّهِ فِی اَلْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لاَ یَقَعُ اِسْمُ اَلاِسْتِضْعَافِ عَلَی مَنْ بَلَغَتْهُ اَلْحُجَّهُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ
إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ یَحْمِلُهُ إِلاَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ لاَ یَقی حَدِیثَنَا إِلاَّ صُدُورٌ أَمِینَهٌ وَ أَحْلاَمٌ رَزِینَهٌ.
ص: 99
ایُّهَا اَلنَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ اَلسَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ اَلْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَهٌ تَطَأُ فِی خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلاَمِ قَوْمِهَا.
میفرماید ایمانرا درجتی چند است نخسته من ایمان حقیقی است که بافاضات ملکوتیه و براهین عقلیه در قلب مستقر گردد و دیگر گون نشود و دیگر ایمانیست که بتصورات وهمية وقياسات جدلیه کس گردن نهد و در دل جای دهد و ازین فرودتر نیز ایمانیست که بحديث پدران ودعوت مادران پذیرفتار شوند و بحكم تقلید بکار بندند پس بیرون از قسم نخستین ایمان مردم را جز بمستعار مشماريد و کس عاقبت ایشانرا نداند تا گاهی که مرگ فراز آید پس واجب میکند که از مردم نابهنجار برائت و بیزاری مجوئید تا آنزمان که حاضر مرگ شوند اگر بتوبت و انابت نگرایند و بایمان حقیقی دست نیافتند اینوقت برائت جوئید یعنی برائت مطلقه غير مشروطه چه جایز است که کس از کافر و فاسق بشرط کفر و فسق ایشان برائت جوید اگر چه زنده باشند. آنگاه میفرماید حکم هجرت چنان است که از نخست رسول خدای فرمود و مهاجر آن کس را خوانند که قبل از فتح مکه از مکه به بمدینه شتافت چه رسول خدای فرمود «لاهجرة بعد الفتح» لكن سلب خاص سلب عام را واجب نکند پس هر کس از جائي بجائی تحویل کند مهاجر باشد و آن کس که از باطل بسوی حق رود و از آنچه خدای نفرموده بیرون شود نیز مهاجر باشد مادام که خداوند از بندگان خویش-چه آنان که دین خود را پنهان داشته اند و چه آنان که آشکار ساخته اند - بندگی خواسته است بدانید ایمردمان که هیچکس از مسلمانانرا مهاجر نتوان گفت الا گاهی که حجت خدایرا بشناسند و امام خود را بازدانند پس آنکس که امام خود را بشناخت و سخن او را بشنید و آویزه گوش ومستودع قلب داشت ایمان او را ضعيف نتوان شمرد بلکه او خداوند ایمان حقیقی است .
ص: 100
آنگاه میفرماید أمر ما سخت و دشوار است و عجایب حالات و غرایب آثار ما را قلوب ضعيفه نتواند حمل داد الا بنده که خداوند قلب او را ممتحن داشته و ایمان او را استوار فرموده وحدیث ما را کس نتواند بکار بست الا دلهائی که از شوایب شك و ريب بری باشند و عقولی که از عوارض نقص وعيب عری آیند.
آنگاه فرمود ایها الناس بپرسید از من هرچه میخواهید از آن پیش که مرا در نیابید و من بدیگر سرای سفر کرده باشم زیرا که من برطرق آسمانها و مقامات ملايك وشرفات ملكوت داناترم تا بر پست و بلند زمین(1) لاجرم پرسش کنید از آن پیش که فتنه پای بر دارد و مهار خویش را بزیر پی در سپرد و خردهای مردم را آشفته کند .
و اینخطبه را نیز بعد از قتل خوارج میفرماید:
فَقُمْتَ بِالْأَمْرِ حِینَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حِینَ تَقبعوا [وَنَطَقْتَ حِینَ تَتَعْتَعُوا] وَمَضَیْتَ بِنُورِ اللّهِ حینَ وَقَفُوا وَکُنْتَ أَخْفَضَهُمْ صَوْتا وَأَعْلاَهُمْ فَوْتاً، فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا، وَاسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ، وَلَا تُزِیلُهُ الْعَوَاصِفُ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ فِیَّ مَهْمَزٌ وَ لاَ لِقَائِلٍ فِیَّ مَغْمَزٌ.
اَلذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّی اخُذَ اَلْحَقَّ لَهُ وَ اَلْقَوِیُّ عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتَّی آخُذَ اَلْحَقَّ مِنْهُ.
رَضِینَا عَنِ اَللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ أَتَرَانِی أَکْذِبُ عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَ اَللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ فَلاَ أَکُونُ أَوَّلَ مَنْ کَذَبَ عَلَیْهِ.
ص: 101
فَنَظَرْتُ فِی أَمْرِی فَإِذَا طَاعَتِی قَدْ سَبَقَتْ بَیْعَتِی وَ إِذَا اَلْمِیثَاقُ فِی عُنُقِی لِغَیْرِی.
میفرماید من بر پای شدم اقامت اوامر و نواهی را در زمان احداث عثمان وقتی که مهاجر و انصار انکار او نتوانستند کرد و او را منهی نتوانستند داشت و بر نيك و بد مطلع ومشرف گشتم گاهی که مردمان از بیم چون قنفذ سر در گریبان در میبردند و سخن بحق کردم وقتی که سخن در دهان ناس بتردد و تبلبل ميرفت و بنور خدای در میگذشتم و نگران صراط مستقیم بودم زمانیکه همگنان حیرت زده و آسیمه سر از جای جنبش نتوانستند کرد وفروتن ومتواضع زیستم با آنکه از همگان برتر بودم پس فرس براندم و رهان ببردم و پس از عثمان چون کار با من افتاد در مرکز عدل مانند کوهی بودم که صرصرهای شکننده و بادهای دمنده آن را جنبش نتوانند داد و هیچ آفریده را دست نبود که از من عیبی گوید یا عواری بندد .
همانا ذلیل در نزد من عزیز است تا حق از ستمکار مأخوذ دارم و قوی پیش من ضعیف است تا حق مظلوم را از وی بستانم .
آنگاه در جواب جماعتی که گمان میکردند آنچه امير المومنین علیه السلام از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم حدیث میکند بصدق نیست یا آنچه از غیب خبر میدهد راست نیاید چنین میفرماید ما بقضای خداوند رضا داده ایم وامر او را گردن نهاده ایم آیا گمان میکنید که من بر رسول خدای دروغ می بندم سوگند باخدای که من اول کسم که اورا تصدیق کرد پس اول کس نباشم که بر وی دروغ بندم .
آنگاه از غصب حق خویش حدیث میکند میفرماید بعد از رسول خدای در امر خلافت و حق خویش نظر کردم دیدم اطاعت رسول خدای از بیعت مردم با من فرض تر می آید چه بامن پیمان نهاد وميثاق بست که اگر اصحاب در حق من طمع بندند و کار بکارزار انجامد شمشیر نکشم تا مبادا اسلام یكباره محو و منسي گردد
ص: 102
لاجرم عهد رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم امر خلافت را از برای غير من عقد بست پس من دست بازداشتم تا دیگران بدست گرفتند .
ابن هلال ثقفی باسناد خود در کتاب غارات حدیث میکند که گاهی که اميرالمومنين فرمود سلوني قبل أن تفقدونی مردی برخاست و گفت مرا خبر ده که سر من چند موی دارد و در ریش من چند مويست .
فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ: وَاللّهِ لَقَد حَدَّثَنی خَلیلی أنَّ عَلی کُلِّ طاقَهِ شَعرٍ مِن رَأسِکَ مَلَکا یَلعَنُکَ ، وأنَّ عَلی کُلِّ طاقَهِ شَعرٍ مِن لِحیَتِکَ شَیطانا یُغویکَ ، وأنَّ فی بَیتِکَ سَخلاً یَقتُلُ ابنَ رَسولِ اللّهِ
على علیه السلام فرمود سوگند باخدای دوست من مرا خبر داد که در هر تار موی که در سر داری فریشته ایست و ترا لعن میکند و در هر تار موی که در زنخ داری شیطانی جای دارد که تورا اغوا میکند و در خانه تو بره گوسفندیست یعنی کودکی است که هنوز ميغيژد: و با سرین راه میرود و او میکشد پسر رسول خدایرا و آن مرد انس نخعی بود و آن كودك پسرش سنان بن انس بود که با حسین بن على علیه السلام کرد آنچه کرد و همچنان مردی دیگر از پای منبر برخاست و عرض کرد یا امير المومنين در اراضی وادی القری عبور میدادم خالد بن عرفطه را یافتم که بمرده بود از بهر او استغفار کن امير المومنین علیه السلام فرمود:
وَ اللَّهِ مَا مَاتَ وَ لاَ یَمُوتُ حَتَّی یَقُودَ جَیْشَ ضَلاَلَةٍ صَاحِبُ لِوَائِهِ حَبِیبُ بْنُ جمَّازٍ.
ص: 103
یعنی سوگند با خدای نمرده است و نمیرد تا کشنده جیش ضلالت گردد و صاحب علم أن جيش حبيب بن جماز خواهد بود چون حبيب بن جماز حاضر بود و این کلمات بشنید برخاست و عرض کرد یا امیر المومنين من حبيب بن جمازم وترا دوست دارم و در شمار شیعیان توام فرمود توئی حبیب بن جماز ؟ عرض کرد منم دیگر باره فرمود سوگند با خدای توحبیب بن جمازی گفت اي والله اینوقت فرمود :
اَما وَاللَّهِ اِنَّکَ لَحامِلُها وَ لَتَحْمَلَنَّها وَ لتَدْخُلَن بِهَا مِنْ هَذَا اَلْبَابِ .
واشاره فرمود بباب الفيل در مسجد کوفه.
ثابت الثمالی گوید سوگند با خدای نمردم و زنده بودم و دیدم که ابن زیاد عمر بن سعد را بمقاتلت حسین بن علی علیه السلام مامور داشت و خالدبن عرفطه در مقدمه جیش او بود و حبیب بن جماز حامل علم بود و از باب الفيل به مسجد کوفه در آمدند.
ودیگر چنان افتاد که یکروز امير المؤمنين علیه السلام در مسجد کوفه بر فراز منبر جای داشت ناگاه زنی با روی بسته و نقاب فروهشته در آمد و نزديك بمنبر بايستاد وامير المومنين علیه السلام را مخاطب داشت و گفت :
یَا مَنْ قَتَلَ الرِّجَالَ وَ سَفَکَ الدِّمَاءَ وَ أَیْتَمَ الصِّبْیَانَ وَ أَرْمَلَ النِّسَاءَ.
گفت ای کسی که مردان را بکشتی و خونها بريختي وطفلان را یتیم کردی و زنان را بیوه ساختی! امیر المومنین علیه السلام فرمود :
إِنَّهَا لَهِیَ هَذِهِ السَّلَقْلَقَةُ الْجَلِعَةُ الْمَجِعَةُ وَ إِنَّهَا لَهِیَ هَذِهِ شَبِیهَةُ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ الَّتِی مَا رَأَتْ دَماً قَطُّ.
فرمود اینست سلیطه سخت بی شرم و بیحیا و بدگوی و نادان و ماننده مردان و شبیه زنان است لکن آن خون که زنان بینند او هرگز نبیند چون این کلمات بشید مضطرب باروی بسته برتافت وهاربا از مسجد بیرون شتافت .
عمرو بن حریث چون این بدید از قفای او برفت و چون خواست آن زن از
ص: 104
کنار سرای عمرو در گذرد ندا در داد که ای زن امروز مرا سخت شاد کردی که با علی چنین سخن کردی اگر خواهی ساعتی برای ما در آی تا ترا عطائی دهم و جامه بپوشانم چون بطلب مال وارد سرای عمر وشد پسر کانرا(1) بفرمود تا او را عريان کنند و در رسند چون جامه اورا از تن دور کردند چنان بود که امیر المومنین علیه السلام فرمود آن زن بگریست و گفت على سخن بصدق کرد من رکب زنان دارم وخصيتين مردان و آن خون که زنان بینند هرگز به بینم عمرو بن حریث او را رها کرد و بحضرت اميرالمؤمنين آمد و آن قصه باز گفت
وقتی در حضرت امیر المومنین علیه السلام معروض داشتند که آنچه اميرالمومنين در فضیلت خود از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم حدیث میکند جماعتی استوار نمیدارند امیرالمومنین علیه السلام بانگ در داد که ایمردم شما را با خدای میخوانم هر کسی از شما روز غدیر خم حاضر بود و کلمات رسول خدایرا شنود بر پای شود و گواهی دهد دوازده کس از اصحاب رسول خدای شش تن از جانب يمين و شش تن از طرف شمال برخاستند و گفتند ما بودیم و شنیدیم که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم على(2) را برافراشت و گفت :
«من کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَأَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ»
اعشى باهلی برخاست و اینونت جوانی نورس بود عرض کرد یا امیرالمومنین «مَا أَشْبَهَ هَذَا اَلْحَدِیثَ بِحَدِیثِ خِرَافَهٍ» یعنی این قصه بسخنهاي خرافه میماند وخرافه از بنی عذره مردی سر گشته وجن زده بود و فراوان سخنها میکرد و خبرها میداد و مردمان سخنهای دروغ را بسخنهای خرافه نسبت میکردند .
ص: 105
بالجمله امير المومنین علیه السلام در پاسخ او فرمود :
إِنْ کُنْتَ آثِماً فِیمَا قُلْتَ یَا غُلاَمُ فَرَمَاکَ اَللَّهُ بِغُلاَمِ ثَقِیفٍ.
یعنی درین سخن که گفتی اگر گناهکار بودی خداوند کیفر ترا بدست غلام ثقیف بازدهد جماعتی برخاستند و گفتند یا امیر المومنین کیست غلام ثقيف؟
قال : غُلاَمٌ یَمْلِکُ بَلْدَتَکُمْ هَذِهِ لاَ یَتْرُکُ لِلَّهِ حُرْمَهً إِلاَّ اِنْتَهَکَهَا یَضْرِبُ عُنُقَ هَذَا اَلْغُلاَمِ بِسَیْفِهِ .
فرمود غلام ثقیف آنست که این شهر شما را فرو میگیرد و پردهای حشمت و حرمت مردم را چاك میزند و سر این غلام باهلی را نیز از تن دور میکند گفتند چند سال در این مملکت فرمان گذار باشد؟ فرمود بیست سال مگر چیزی کمتر باشد گفتند غلام ثقیف کشته میشود یا در فراش جان میدهد فرمود در فراش جان میدهد بزحمت درد شکم وسرير او را سوراخ میکند از کثرت آنچه از بطن او دفع میشود .
اسمعيل بن رجا میگوید سوگند با خدای حاضر بودم وقتی اعشى باهلی را باجماعتی از جیش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث الكندي، اسير گرفتند و بنزديك حجاج آوردند و شعری که در تحريض عبدالرحمن بجنک حجاج گفته بود براو قرائت کردند هم در آن مجلس گردنش را بزد.
معجزه دیگر در خبر است که یکروز علی علیه السلام با عمرو بن الحمق الخزاعی فرمود ياعمرو کجا فرود میشوی و نشیمن میکنی؟ گفت در میان قبیله خویش فرمود در آنجا نزول مكن عرض کرد در میان بنی کنانه فرود شوم که همسایگان ما باشند؟ فرمود هم در آنجا جای مگیر عرض کرد در قبايل ثقيف جای گیرم؟ فرمود چون در آنجا جای کنی با معره ومجره چه خواهی کرد گفت معره ومجره کدام است؟ قال : عُنُقَانِ مِنْ نَارٍ یَخْرُجَانِ مِنْ ظَهْرِ الکوفَهِ.
فرمود دو گردنند از آتش بیرون می شوند از پشت کوفه یکی بر بنی تمیم وقبیله
ص: 106
بكر بن وایل در می آید و کمتر کس است که از نيران فتنه او بسلامت بیرون جهد و آندیگر جانب دیگر را از کوفه فرو گیرد و خانه چند را آتش درزند عرض کرد پس در کجا فرود شوم فرمود در بني عمرو بن عامر از قبيله ازد جماعتی که حاضر بودند و این کلماترا میشنودند با خود همی گفتند این مرد جز کاهنی نباشد چه این احادیث جز باحادیث کاهنان نماند بالجمله آنگاه امیرالمومنين عليه السلام روی باعمرو کرد .
فَقَالَ: یَا عَمْرُو إِنَّکَ لَمَقْتُولٌ بَعْدِی، وَ إِنَّ رَأْسَکَ لَمَنْقُولٌ-وَ هُوَ أَوَّلُ رَأْسٍ یُنْقَلُ فِی اَلْإِسْلاَمِ-وَ اَلْوَیْلُ لِقَاتِلِکَ الا إِنَّکَ لاَ تَنْزِلُ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَسْلَمُوکَ بِرُمَّتِکَ، إِلاَّ هَذَا اَلْحَیَّ مِنْ بَنِی عَمْرِو بْنِ عَامِرٍ مِنَ اَلْأَزْدِ ، فَإِنَّهُمْ یُسْلِمُوکَ وَ لَنْ یَخْذُلُوکَ.
فرمود ای عمر و دانسته باش که ترا بعد از من میکشند وسر ترا شهر بشهر میگردانند-و آن اول سریست که در اسلام از شهری بشهری حمل کنند-وای بر قاتل تو بدانکه در هیچ قومی فرود نشوى الا آنکه ترا و آنچه با تست تسلیم دشمن کنند الا قبيله بني عمرو بن عامر از جماعت أزد زیرا که ایشان مرتکب این امر شنيع نشوند همانا روزگار دراز سپری نشد که کار بر معویه فرود آمد و عمرو بن الحمق از بیم جان در احیای عرب قبیله بقبيله میگریخت در پایان کار بدانسان که امیر المومنین علیه السلام خبر داد قبیله خزاعه که قوم او بودند او را بگرفتند و تسلیم کردند پس او را بکشتند و سر او را از عراق بشام بردند و آن اول سریست که در اسلام از بلدي ببلدی حمل دارند .
و دیگر جويرية بن مسهر العبدی از شیعیان امیر المومنين علیه السلام بود و علی علیه السلام او را دوست میداشت یکروز چنان افتاد که در هنگام سیر جویریه لختي از اميرالمومنين علیه السلام واپس ميرفت على علیه السلام ندا در داد که :
ص: 107
یَا جُوَیْرِیَهُ اِلْحَقْ بِی لاَ أَبَا لَکَ أَ لاَ تَعْلَمُ أَنِّی أَهْوَاکَ وَ أُحِبُّکَ.
فرمود ای جویریه با من ملحق شو مگر نمیدانی که من ترا دوست میدارم پسر جویریه سرعت کرد و برسید فرمود گوش دار تا چگویم و از بر کن عرض کرد فراموشی برمن غلبه دارد فرمود اعادت میکنم تا محفوظ داری آنگاه فرمود :
یَا جُوَیْرِیَهُ أَحْبِبْ حَبِیبَنَا مَا أَحَبَّنَا فَإِذَا أَبْغَضَنَا فَأَبْغِضْهُ وَ أَبْغِضْ بَغِیضَنَا مَا أَبْغَضَنَا فَإِذَا أَحَبَّنَا فَأَحِبَّهُ.
فرمود ای جویریه دوست میدار دوستدار ما را چندانکه ما را دوست دارد و چون ما را دشمن دارد او را دشمن میدار و مبغوض دار دشمن ما را چند که ما را دشمن دارد و چون مارا دوست دارد او را دوست میدار.
وجویریه در حضرت امیر المومنین علیه السلام چندان اختصاص داشت که جماعتی گمان میکردند آنحضرت جویریه را وصی خویش خواهد فرمود یکروز جویریه حضرت امیر المومنین علیه السلام آمد و جماعتی از اصحاب حاضر بودند و آنحضرت بخفته بود. جویریه ندا برداشت:
أَیُّهَا اَلنَّائِمُ اِسْتَیْقِظْ فَلَتُضْرَبَنَّ عَلَی رَأْسِکَ ضَرْبَهً تُخْضَبُ مِنْهَا لِحْیَتُکَ یعنی ایخفته بیدار شو همانا زده میشود بر فرق تو شمشیری که ریش تو با خون سر خضاب میگردد امیر المومنين علیه لسلام برخاست و بخندید و فرمود ای جویریه ترا خبری میگویم :
أَمَا وَ اَلَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَتُعْتَلَنَّ إِلَی اَلْعُتُلِّ اَلزَّنِیمِ فَلَیَقْطَعَنَّ یَدَکَ وَ رِجْلَکَ وَ لَیَصْلِبَنَّکَ تَحْتَ جِذْعِ کَافِرٍ .
فرمود سوگند بدانکس که جان علی در دست اوست کشیده میشوی بسوی کشنده نا کسی که خود را بقبیله دیگر بستد که از ایشان نیست پس دست ترا میبرد
ص: 108
و پای ترا قطع میکند و ترا از دار می آویزد از جانب درخت مردی کافرا زمانی دیر برنیامد که قبیله خزاعه اورا تسلیم کردند و زیاد بن ابیه بعد از استلحاق با معویه دست و پای جویریه را قطع کرد و او را نزديك بجذع ابن معکبر که بسی بلند بود بر جذعی قصيرا بدار کشیدند .
ودیگر قصه میثم تمار است همانا ميثم غلام زنی از بنی اسد بود امیر المومنین علیه السلام او را بخرید و آزاد ساخت پس فرمود اسم تو چیست عرض کرد سالم فرمود رسول خدا مرا خبر داد که پدر تو در عجم ترا میثم نام نهاد. عرض کرد رسول خدا سخن بصدق کرد تو نیز براستی سخن کردی فرمود سالم را بگذار و با اسم خویش باش وکنیت تو ابو سالم باشد و میثم در حضرت امیر المومنین علیه السلام قربتی بکمال داشت و او را از اسرار مکتومه آگهی میداد و بعضی را که میثم رخصت می بافت و باز میگفت مردمان در شك ميشدند و سخنان آن حضرت را بجن زده و خرافه نسبت میکردند یکروز در میان گروهی انبوه که بعضی مخلص و بعضی منافق بودند فرمود:
یَا مِیثَمُ إِنَّکَ تُؤْخَذُ وَ تُصْلَبُ، فَإِذَا کَانَ الْیَوْمُ الثَّانِی ابْتَدَرَ مِنْخَرَاکَ دَماً حَتَّی یُخْضَبَ لِحْیَتُکَ، فَإِذَا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ، طُعِنْتَ بِحَرْبَهٍ یُقْضَی عَلَیْکَ فَانْتَظِرْ ذَلِکَ وَ الْمَوْضِعُ الَّذِی تُصْلَبُ فِیهِ عَلَی بَابِ دَارِ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ إِنَّکَ لَعَاشِرُ عَشَرَةٍ أَنْتَ أَقْصَرُهُمْ خَشَبَةً وَ أَقْرَبُهُمْ مِنَ الْمَطْهَرَةِ-یَعْنِی الْأَرْضَ-وَ لَأُرِیَنَّکَ النَّخْلَةَ الَّتِی تُصْلَبُ عَلَی جِذْعِهَا.
فرمود ای میثم تو بعد از من مأخوذ میشوی و بر دارت میزنند و روز دویم خون از بینی و دهان تو روان میشود و ریش ترا رنگین میکند و روز سیم با حربه زده میشوی و جان میدهی پس منتظر این داهيه باش و آنموضع که بردار میشوی بر در سرای عمرو بن حر بث است که ده نخله!! در آنجاست و ترا بر کوتاهترین آنها
ص: 109
که با زمین نزديك است بدار میزنند و مینمایم ترا که بر کدام نخله بدار خواهی شد. و در روز از پس این خبر امیر المومنین علیه السلام بر در سرای عمرو بن حریث عبور میداد پس میثم را بخواست و آن نخله را با وی بنمود میثم بیای آن نخله رفت و دو رکعت نماز بگذاشت و گفت : «بورِکْتَ مِنْ نَخْلَةٍ لَکَ خُلِقْتُ وَ لِی نَبَت» یعنی مبارك نخلی بوده که من از برای توخلق شده ام و تو از بهر من غرس شده .
و بسیار وقت بنزديك آن نخل میرفت وخدایرا ميستود و بعد از امیر المومنین علیه السلام اصلاح آن نخله مینمود تا گاهی که آن نخله را قطع کردند و تنه آن را بگذاشتند دانست که وقت نزديك شده است همچنان در پای آن نخله متردد بود و گاهی عمرو بن حریث را می فرمود « إِنِّی مُجَاوِرُکَ فَأَحْسِنْ جِوَارِی» یعنی من همسایه تو میشوم همسایه خویش را نیکو بدار عمرو بن حریث نمیدانست او چه میگوید میگفت مگر اراده کرده خانه ابن مسعود یا خانه ابن حکیم را از بهر خود ابتیاع کنی چه این خانها در جنب خانه ابن حريث بود .
بالجمله در آن سال که میثم شهید شد سفر مکه کرد و برام سلمه رضي الله عنها در آمد، ام سلمه گفت کیستی گفت مردی عراقی غلام علی بن ابیطالب فرمود مگر میثم(1)تمار باشی عرض کرد من میثم تمارم فرمود سبحان الله چه بسیار وقت شنیدم که رسول خدا در نیمه شب على علیه السلام را در حق تو وصیت میفرمود میشم از حسین بن علی علیهماالسلام پرسش نمود فرمود در حايط خويش رفته است عرض کرد سلام مرا با او برسان انشاء الله در نزد پروردگار او را ملاقات خواهم کرد اکنون مجال زیست ندارم .
أم سلمه فرمود تا مقداری طیب حاضر ساختند میثم ریش خویش را طيب بزد و گفت زود باشد که با خون خضاب گردد ام سلمه فرمود ترا که خبر داد عرض کرد مولای من علی بن ابیطالب ، ام سلمه بگریست و گفت او تنها مولای تو نیست مولای من و مولای تمام مسلمانان است پس میثم ام سلمه را وداع کرده بكوفه
ص: 110
مراجعت فرمود پس او را گرفتند و بنزديك عبيدالله بن زياد آوردند و گفتند وی از خاصان حضرت ابی ترابست گفت بلکه آن عجمی است(1) وروی با میثم آورده گفت : أینَ رَبُّکَ قالَ بِالمِرصادِ همانا مرا نگرانست.
ابن زیاد گفت بمن رسیده که در نزد ابو تراب محلی و مكانتي منيع داشتی گفت از بسیار اندکی شنیده باشی ازین سخن چه اراده کردی گفت شنیده ام که ترا خبر داده است از آن دواهی که دیدار خواهی کرد اکنون بگوی از من چه خواهی دید و کردار من با تو چه خواهد بود گفت مرا آگهی داد که مرا بردار خواهی زد ومن عاشر عشره خواهم بود وچوب دار من از دیگر چوبها با زمین نزدیکتر خواهد بود.
ابن زیاد گفت من بر خلاف خبر ابو تراب کار خواهم کرد میثم کفت تو نتوانی جز این کرد زیرا که مولای من از رسول خدا و رسول خدا از جبرئیل و جبرئیل از خداوند جلیل این خبر آورد تو چگونه توانی با این جمله طریق تخلف جست سوگند باخدای که من در کوفه آنموضع را که در آنجا بردار میشوم میشناسم ومن اول کسم در اسلام که مرا لجام ميزنند .
این وقت ابن زیاد فرمان داد او را بزندانخانه بردند و بازداشتند و مختار بن ابی عبیدة الثقفی هم در محبس جای داشت میثم او را دیدار کرد و گفت با مختار دانسته باش که تو از محبس ابن زیاد بسلامت بیرون میشوی و بخونخواهی حسین بن على علیه السلام این جبار خونخواره را مقتول ميسازی و سر وجیهه او را در زیر قدم در میسپاری .
بالجمله چون خواهر مختار در حباله نکاح عبدالله بن عمر بن الخطاب بود شوهر را بشفاعت برادر برانگیخت و عبدالله در نزد یزید مختار را شفیع شد و مسؤل او باجابت مقرون گشت و یزید، ابن زیاد را از قتل مختار منع نمود چنانکه انشاء الله این قصه در جای خود بشرح میرود .
بالجمله روز دیگر ابن زیاد میثم را حاضر ساخت و گفت من حكم ابوتراب
ص: 111
را در حق تو امضا میدارم و فرمان داد تا او را بر دار کنند عوانان چون او را همی بردند مردی او را گفت ای میثم آیا نتوانی خویشتن را ازین داهيه رهائی داد کنایت از آنکه از علی و آل او برائت جوئی میثم بخندید و گفت که من از برای اینکار خلق شده ام و روزی یافته ام بالجمله او را ببردند و بر دار زدند و مردم در گرد او انجمن شدند عمرو بن حریث گفت ما ندانستیم معنی سخن میثم را که همیگفت من همسایه توخواهم شد امروز معلوم شد و جاریه خود را بفرمود هرشب در پای دار میشم ساکن باش و مجمر برافروز و آب بر افشان .
اما میثم بر فراز دار فضائل بنی هاشم همی گفت و قدح بني اميه همی کرد خبر بابن زیاد بردند که میثم شما را فضيحت کرد گفت او را لجام کنید تا سخن نتواند گفت پس میشم را لجام زدند و این اول کس است که در اسلام لجام شد روز دیگر خون از بینی و دهان او بر محاسن او برفت و رنگین ساخت و روز سیم او را با حربه بردند و بکشند و شهادت میشم ده روز قبل از ورود حسين بن علي عليهما السلام بعراق بود.
دیگر از زیاد بن النصر الحارثي حديث کرده اند که گفت در نزد زیاد بن ابیه بودم که رشیدالهجری را آوردند و او نیز از خاصگان حضرت امير المؤمنين علیه السلام بود زیاد او را گفت بگوی دوست تو يعني على علیه السلام ترا از آنچه من با تو خواهم کرد چه خبر داد بگوی تا آن کنم که او فرمود رشید گفت مرا خبر داد که دست و پای مرا قطع میکنند و مرا بردار میزنند زیاد گفت سوگند با خدای که دروغ گفت او را رها کنید تا براه خود میرود ، چون رشید را دست باز داشتند و روان شد تا از نزد او بیرون شود زیاد بانگ بر عوانان زد که او را باز آرید هیچ از آن بهتر نیافتم که آنچه دوست تو در حق تو خبر داد معمول دارم زیرا که چندانکه زنده باشی بدسگال ماخواهی بود و بد ما خواهی خواست و فرمان کرد تا هر دو دست و هر دو پای او را قطع کردند
ص: 112
آنگاه فرمان داد که او را بردار کنید و از کردن در آویزید(1)رشید گفت هنوز از آنچه در حق من حكم رفته چیزی در نزد شما باقی است نمی بینم که اقدام کنید زیاد گفت زبانش را نیز از بیخ بزنید چون زبانش را بر آوردند تا قطع کنند گفت مرا مهلت بگذارید تا کلمه بگویم چون او را مهلت دادند « فَقالَ هذا وَاللّهِ تَصدیقُ خَبَرِ أمیرِ المُؤمِنینَ أخبَرَنی بِقَطعِ لِسانی» گفت سوگند باخدای این نیز تصدیق خبر أمير المؤمنين است زیرا که خبر داد که زبان ترا بخواهند بريد پس زبانش را قطع کردند و از دارش در آويختند.
و دیگر از ابوالعاليه باسناد حديث کرده اند که گفت روزی مزرع که از اصحاب أمير المومنین علی علیه السلامبود مرا گفت :
لَیُقْبِلَنَّ جَیْشٌ حَتَّی إِذَا کَانُوا بِالْبَیْدَاءِ خُسِفَ بِهِمْ.
یعنی لشکری روی بمقصود مینهد و کوچ میدهد چون در بیابان مدینه در میآید زمین او را در میرباید و خسف میکند ابوالعالیه گفت هان ایمزرع از غیب خبر میگوئی این خاص على است مزرع گفت آنچه من می گویم محفوظ بدار چه این حدیث از علی شنیدم که او ثفه وراستگویست آن گاه خبر دیگر آورد و گفت لَیُؤْخَذَنَّ فَلَیُقْتَلَنَّ وَ لَیُصْلَبَنَّ بَیْنَ شُرْفَتَیْنِ مِنْ شُرَفِ اَلْمَسْجِدِ.
ابوالعالیه گفت همانا از غيب حدیث میکنی مزرع گفت آنچه من میگویم گوش دار ابوالعالیه گفت سوگند باخدای هفته بر ما سپری نشد الا آنکه مزرع را بگرفتند و بكشتند و در بین شرفتين مسجد بردار کردند. وحديث خسف جیش را بخاری ومسلم در صحیحین خود سند بام سلمه رضي الله عنها میرسانند که فرمود
ص: 113
از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که قومی آهنگ بیت میکنند و در بيدا بداهيه خسف گرفتار میشوند ام سلمه عرض کرد یارسول الله ممكن است که در آنجماعت بعضی را مکروه خاطر باشد .
فقال: يُخْسَفُ بِهِمْ وَ لَكِنْ يُحْشَرُونَ عَلَى نِيَّاتِهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.
فرمود ایشان را خسف فرو میگیرد لكن چون در قیامت انگیخته میشوند باز پرس هر کس بر حسب نیت اوست بالجمله جماعتي از بيداء تعبير ببیابان مدینه کرده اند .
ودیگر یکروز أميرالمومنين علیه السلام بر فراز منبر فرمود :
مَا أَحَدٌ جَرَتْ عَلَیْهِ الْمَوَاسِی إِلاَّ وَ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ قُرْآناً .
یعنی نیست کسی که جاری شود بر او مواسي(1) و در اینجهان زیست کند الا آنکه خداوند آیتی در شان او فرو فرستد مردی از مبغضين آنحضرت بر خاست و گفت کدام آیت در شان تو فرود شد جماعتي برخاستند و سر و مغز او را هميکوفتند أمير المومنین فرمود او را دست باز دارید تا پاسخ خویش بشنود پس روی بآن مرد کرد و فرمود آیا سورة هود قرائت کرده ؟ گفت خوانده ام پس این آیت مبارك قرائت کرد :
« أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ»(2)
آنگاه فرمود آنکس که بر بینه پروردگار است رسول خداست و آنشاهد که در پهلوی او در میآید منم .
و همچنان روزی دیگرأمير المومنین علیه السلام بر فراز منبر جای داشت در اثنای خطبه اینکلمات بر زبان مبارکش رفت :
ص: 114
أَنَا عَبْدُ اَللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ لاَ یَقُولُهَا أَحَدٌ قَبْلِی وَ لاَبَعْدِی إِلاَّ کَذَبَ وَرِثْتُ نَبِیَّ اَلرَّحْمَهِ وَ نَکَحْتُ سَیِّدَهَ نِسَاءِ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ وَ أَنَا خَاتَمُ اَلْوَصِیِّینَ .
فرمود من بنده خدای و برادر رسول خدایم و هیچ آفریده قبل از من و بعد از من این سخن نگوید الا آنکه سخن بدروغ کند منم وارث پیغمبر رحمت و منم آنکس که سیده زنان این امت را تزویج کرد و منم وصی خاتم انبیاء وخاتم وصيتين.
مردی از قبیله بنی عمیس گفت این چه سخن است که دیگری نتواند گفت و بر گوینده جز تو روا نباشد این بگفت وجانب سرای خویش گرفت از آن پیش که با أهل خویش پیوسته شود جن زده و مصروع گشت.
دیگر روزی که امیرالمومنین علیه السلام در اثنای خطبه فرمود «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» بپرسید از من از آن پیش که مرا در نیابید اگر بخواهم خبر میدهم هر يك از شما را از آنچه بیرون میشوید و بدانچه در میروید تمام شئونات و حالات شما را از بدو نيك و قليل وكثير بر می شمارم تمیم بن أسامة بن زهير بن در یدالتمیمی بر أمير المؤمنين علیه السلام اعتراض کرد و گفت بگوی بر سر من چند مویست و زنخ من چند موی دارد أمير المومنین علیه السلام فرمود:
أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ ذَلِکَ وَ لَکِنْ أَیْنَ بُرْهَانُهُ لَوْ أَخْبَرْتُکَ بِهِ وَ لَقَدْ أَخْبَرْتُکَ بِقِیَامِکَ وَ مَقَالِکَ وَ قِیلَ لِی إِنَّ عَلَی کُلِّ شَعْرَةٍ مِنْ شَعْرِ رَأْسِکَ مَلَکاً یَلْعَنُکَ وَ شَیْطَاناً یَسْتَفِزُّکَ وَ آیَةُ ذَلِکَ أَنَّ فِی بَیْتِکَ سَخْلاً یَقْتُلُ اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ یَحُضُّ عَلَی قِتْالِه.
فرمود سوگند باخدای که میدانم در سر تو چند مویست لكن مبرهن نتوان داشت ترا خبر میدهم از واردات أحوال تو همانا در هر موی که بر سر داری ملکی
ص: 115
است که ترا لعن میکند و شیطانیست که اغوا مینماید و برهان این معنی آنست که ترا اندر سرای سخله ایست یعنی بچه گوسفندیست که با پسر رسول خدای قتال میکند همانا فرزند او حصین اینوقت شیرخواره بود او را عبیدالله بن زياد بسوی عمر بن سعد رسول فرستاد و امر کرد او را در تشیید و تمهید قتال با حسين بن على علیه السلام وصبحگاهی وارد کربالا شد که حسين علیه السلام شهید گشت
وهم از خبرهای امیرالمومنین است که با براء بن عازب فرمود:
«یَا بَرَاءُ أَ یُقْتَلُ اَلْحُسَیْنُ وَ أَنْتَ حَیٌّ فَلاَ تَنْصُرُهُ» يعني ای براء حسين را میکشند وتو زنده میباشي واو را نصرت نمیکنی براء بن عازب عرض کرد يا أمير المومنین چنین چیزی نمیدانم این ببود تا گاهی که حسین علیه السلام شهید شد براء بن عازب همی دریغ خورد و می گفت هیچ حسرت ازین بزرگتر نمیدانم که در حضرت او حاضر نشدم و در رکاب او کشته نگشتم .
و در این خطبه نيز أمير المؤمنين علیه السلام اصحاب را از اخبار غیب تنبیهی میفرماید: أَيُّهَا الغَافِلُونَ غَيْرُ الْمَغْفُولِ عَنْهُمْ وَالتَّارِكُونَ الْمَأْخُوذُ مِنْهُمْ، مَالي أَرَاكُمْ عَنِ اللهِ ذَاهِبِينَ، وَإِلَى غَيْرِهِ رَاغِبِينَ كَأَنَّكُمْ نَعَمٌ اَرَاحَ بِهَا سَآئِمٌ إلَى مَرْعىً وبيّء وَمَشْرَبٍ ردِيّء إنَّمَا هِيَ كَالْمَعْلُوفَةِ لِلْمُدَى لاَ تَعْرِفُ مَاذَا يُرَادُ بِهَا إذَا أُحْسِنَ إلَيْهَا تَحْسَبُ يَوْمَهَا دَهْرَهَا، وَشِبَعَهَا أَمْرَهَا
وَاللهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ [واحد] مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَمَوْلِجِهِ وَجَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَلكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فيَّ بِرَسُولِ اللهِ أَلاَ وَإِنِّي مُفْضِيهِ إلَى الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذلِكَ مِنْهُ.
وَالَّذِي بَعَثَهُ بِالحَقِّ، وَاصْطَفَاهُ عَلَى الْخَلْقِ، مَا أَنْطِقُ إلاَّ صَادِقاً، وَلَقَدْ عَهِدَ
ص: 116
عَهدَ إِلَيَّ بِذلِكَ كُلِّهِ، وَبِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ، وَمَنْجَى مَنْ يَنْجُو، وَمَآلِ هذَا الاََْمْرِ، وَمَا أَبْقَى شَيْئاً يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي أِلاَّ أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ وَأَفْضَى بِهِ إِلَيَّ.
أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي، وَاللهِ، مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا، وَلاَ أَنْهَا كُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا.
میفرماید ایگروه غافلان که از شما غافل نیستند و افعال شما مكتوب ومحفوظ است و ای ترك كنندگان چیزیرا که بر شما فرض گشته و ای جماعتی که آنچه از حطام دنیوی بدست کرده اید از شما ماخوذ افتاده چیست مرا که شما را از خداوند بیگانه و دور افتاده مینگرم و بسوی غیر خدای جاهد و ساعی می بینم چهارپایانرا مانید که راعيان در شبانگاه بچراگاهی مهلك و مشربی ناگوار برانند همانا این چهار پایان حیوانی را مانند که خاص از برای کارد قربانی علف چر دهند و ندانند در حق ایشان چه اندیشه رفته چون نیکوئی بینند گمان کنند که روز ایشان در روزگاران دراز بر اینگونه گذرد و همواره کار بر آرزو رود .
آنگاه فرمود سوگند با خدای اگر بخواهم خبر میدهم هر يك از شما را از مخرج او و مدخل او وجميع شئونات و حالات او یعنی سرایر و ضمایر هريك و پنهان و آشکار هر کس را از قلیل و کثیر میدانم و اگر بخواهم میگویم لکن بیم دارم که شما در من کافر شوید و مرا بر رسول خدای تفضیل گذارید و در من غلو کنید لاجرم آن اسرار را با خاصان اصحاب و آن اخبار را با اخیار احباب میرسانم زیرا که از ایشان مطمئن خاطرم ودانسته ام که حوصله ایشان حمل این لقمه بزرگ تواند کرد لغزش نکنند و طريق غلو نسپارند .
سوگند بدان کس که محمد را براستی رسول فرستاد و از همه خلق گزیده داشت جز براستی سخن نکنم همانا بدينجمله پیمان از من بستند و مرا آگهی داد و موضع هلاك هر جانداریرا با من بنمود و جایگاه نجات هر جنبنده را با من مکشوف داشت ومآل این امر خلافت را بشرح کرد و هیچ چیز را باقی نگذاشت از آنچه بر سر من
ص: 117
میگذرد از دواهی روزگار و بیفرمانی مردم نابهنجار الا آنکه آنجمله را در گوش من فرو ریخت و مرا کماهی آگهی داد
هان ایمردمان سوگند باخدای که من شمارا بهیچ طاعتی فرمان نمیدهم الا آنکه خویشتن بدانطاعت از شما پیشی میگیرم و شما را از هیچ گناهی نهی نمیفرمایم الا آنکه قبل از شما خویشتن را منتهی میدارم .
و با آنکه أمير المومنین علیه السلام از بيم آنکه مردم غالی نشوند خویشتن را از إخبار از مغیبات و اظهار معجزات باز میداشت الا آنجا که واجب می افتاد گروهی او را رسول خدای دانستند و جماعتی با رسول خدایش در امر رسالت شريك شمردند و بعضی گفتند جبرئیل فرمان یافت که نزد على عليه السلام شود و او را برسالت فرمان دهد او را سهو و نسیانی عارض شد و حاضر خدمت خاتم انبيا گشت و اینمنصب از بهر محمد تقریر یافت وطایفه گفتند على علیه السلام مصطفی را برسالت بسوی خلق فرستاد و قبيله گفتند العياذ بالله خداوند تبارك وتعالى عمما يقول، المشرکون در على علیه السلام حلول کرده است و برخی گفتند با خداوند متحد است و او را از خدا باز نتوان شناخت و از شعرای ایشان این شعر گفته :
و من أهلك عادا و ثمود ابدواهيه***و من كلم موسی فوق طور إذینادیه
ومن قال على المنبر يوما وهو راقيه***سلوني أيها الناس فحاروا في معانيه
وهم از شعرای ایشان انشاد کرده :
إنماخالق الخلايق من زعزع***أركان حصن خيبر جذبا
قد رضينا به إماما و مولی***و سجدنا له إلها و ربا
ابن ابی الحدید گوید در زمان الناصر لدين الله عباسی واعظی مشهور بعلم رجال وحديث بود و در پای منبر او از عارف و عامی مردم بغداد خلقی کثیر انجمن میگشت و او حکمای متالهین وطلبه علوم عقلیه و اهل کلام را دشمن میداشت و از همه افزون مردم شیعی را بد میگفت بزرگان شیعه مواضعه نهادند که مردیرا بگمارند گاهی که واعظ بر سر منبر خویشتن را میستاید و شیعیان امیر المؤمنين علیه السلام را بد
ص: 118
میسگالد از معضلات مسائل از وی پرسش کند و او را خجل سازد و در میان مردم فضيحت فرماید .
از میانه احمد بن عبدالعزیز الكزی را اختیار کردند که مردی شیعی بود واز علم کلام و معلومات معتزله و مسائل ادبيه بهره وافی داشت یکروز که واعظ بر فراز منبر جای کرد و طبقات مردم از وضیع و شریف صدر و عجز مسجد را فرو گرفتند و صف از پس صف بنشستند واعظ آغاز سخن کرد و ابتدا بذكر صفات خداوند تبارك وتعالی نمود در اثنای وعظ او احمد بن عبدالعزیز برخاست و از مسائل عقلیه چیزی چند بقانون متکلمین از معتزله پرسش نمود و جواب هیچیك را واعظ نتوانست گفت لاجرم بطريق محاجه و جدل و کلمات خطابه و الفاظ مسجع ومقفی سخنی چند برهم مییافت و میپرداخت و در پایان کار این کلمات بگفت :
أَعْيَنَ الْمُعْتَزِلَةِ حَوْلَ وَ أصواتي فِي مَسَامِعِهِمْ طبول وَ کلامی فِي أَفْئِدَتُهُمْ نُصُولِ يَا مَنْ بالاعتزال وَيْلَكَ كَمْ تحوم وَ تَجُولُ حَوَّلَ مَنْ لَا تُدْرِكُهُ الْعُقُولِ كَمْ أَقُولُ كَمْ أَقُولُ خَلُّوا هَذَا الْفُضُولِ.
یعنی چشمهای معتزله دو بین و احول است و بانگ من در گوش ایشان مانند بانگ طبل بی اثر و ناسودمند است و کلام من در دلهای ایشان مانند پیکان تیر جایگزایست ای کسی که بر قانون اعتزال دورمیزنی و جولان میکنی کسی را که عقول ادراك ذات او نتواند کرد چند در تفهیم آن همی گوئی من میگویم من میگویم آنگاه گفت دست باز دارید این فضول را.
مردمان چون این چرب زبانی و چیره سخنی را دیدند اغلوطه خوردند و احمد را بانك زدند که خاموش باش واعظ شاد شد وطربناک گشت و آغاز شطاحی نهاد و کرة بعد کرة همی گفت «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»
احمد دیگر باره برخاست و گفت ایشیخ این چه سخن است که میگوئی هیچکس بدین کلمه تنطق نکرده است مگر علی بن ابیطالب و تمام خبر معلوم است و از ذکر تمام خبر این سخن همی خواست که امير المؤمنين علیه السلام فرمود «لایَقُولُهَا
ص: 119
بعْدی اِلاّ مُدّعٍ کذّابٌ» هیچکس بعد از من بدین کلمه سخن نکند الا آنکس که دروغزن باشد .
واعظ هنوز شادخاطر وطربناك بود و در پاسخ احمد همیخواست بنماید که من علم رجال را نیز بکمال دانم گفت کدام علی بن ابیطالب؟ آیا علی بن ابیطالب بن المبارك النيشابوری را خواهی ، یا علی بن ابیطالب بن اسحق المروزی، یا علی بن ابيطالب بن عثمان القيروانی ، یا علی بن ابیطالب بن سليمان الرازی، هفت یا هشت علی بن ابیطالب ازروات احادیث شمار کرد.
و اینوقت احمد بن عبدالعزيز برخاست و دو تن دیگر نیز از يمين ويسار بحمایت احمد برخاستند و دل بر مرگ نهادند پس احمد گفت ایشیخ آهسته باش گوینده این سخن علی بن ابیطالب شوهر فاطمه سيدة نساء عالمین است اگر هنوز او را نميشناسی روشنتر بگویم صاحب اینقول آنکس است که وقتی رسول خدای در میان اصحاب عقد برادری می بست او را برادر خویش خواند و مسجل فرمود که على نظير منست وهمال وهمانند منست آیا مکانت و منزلت او را هیچ نشنیدی ومقام رفيع ومحل منیع اورا هیچ ندانستی ؟
واعظ خواست احمد را جواب گوید آنديگر از جانب یمین بانگ زد که ایشیخ ساکت باش در اسامی مردم محمد بن عبدالله فراوانست لکن آنکس دیگر است که خداوند در شان او فرماید :
«ما ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَی. وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی إِنْ هُوَ إِلا وَحْیٌ یُوحَی»(1)
و همچنان علی بن ابیطالب در میان اسامی بسیار است لکن آنکس دیگر است که صاحب شریعت در حق او فرمود :
«انْتَ مِنّی بِمَنْزِلَهِ هرُونَ مِنْ مُوسی الَّا انَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدی» .
یعنی تووصي مني وخليفة منى و از برای من چنانی که هرون از برای موسی
ص: 120
بود الا آنکه بعد از من پیغمبری مبعوث نشود هان ای شیخ دانسته باشی که اسامی بسیار است و کنیت فراوان لكن هر کس را باید بجای خویش شناخت واعظ روی بجانب او آورد تا پاسخ گوید آندیگر از جانب يسار بانگ در انداخت که ای شیخ چندین زنخ مزن تو مردی جاهلی و اگر علی بن ابیطالب علیه السلام را نشناسی معذور باشی و گفت .
وإذا خفيت على الفتي فعاذر***أن لاتراني مقلة عمياء
اینوقت مجلس مضطرب گشت عامه درهم افتادند و سر و مغز یکدیگر با مشت بکوفتند سرها برهنه کشت و جامها برتن چاك شد واعظ هول زده از منبر فرود شد او را بخانه در بردند و در بر روی ببستند اینخبر بدربار پادشاه رسید عوانان سلطان در آمدند و مردم را از جنگ و جوش باز داشتند نماز دیگر الناصر لدين الله فرمان کرد تا احمد و آندو کس را که حمایت او کردند مأخوذ داشته محبوس نمودند. پس از خمود فتنه رها داد .
در جلد دویم از کتاب اول ناسخ التواریخ در مبعث رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم در شناس وحی و الهام و دانستن معجزات و کرامات و دیگر چیزها از شئونات رسالت و نبوت شرحی نگاشتم وحد هريك را مکشوف داشتم اکنون در معرفت معجزه سخن بطريق خطابه و استحسان خواهم گفت .
گوئیم معجزه آنست که بر دست بشری بیرون حد بشر امری حادث گردد و مردمان از آوردن مثل آن عاجز باشند لكن واجب نمیکند که از صاحب معجزه همواره معجزات متكاثره آشکار باشد و هروقت صاحب معجزه دیدار گردد معجزه او نیز دیده شود بلکه صاحب معجزه چون از در تحدی بیرون شدی یا مدعی از وی معجزه طلب کردی اجابت فرمودی و امری بخارق عادت بنهودی .
ص: 121
اما معجزات أميرالمومنين على علیه السلام همواره ملازم حضرت او بود و دوست و دشمن نظاره میکرد و هیچ آفریده نیروی انکار نداشت چنانکه بشرح میرود و بحكم برهان متواتر غير مخالف هنوز مطمح انظار است نخست شرذمه از شجاعت أمير المؤمنينعلیه السلام گوئیم :
باتفاق دوست و دشمن کرّار غير فرّار و غالب كل غالب است چنانکه غزوات حضرتش را در مجلدات ناسخ التواریخ رقم کردیم و جنگهای بدر و اُحد وغزوات بصره وصفین و دیگر محاربات را باز نمودیم و از ليله الهریر چیزی بنگاشتیم که بروایت سنی و شیعی وغالی و ناصبی در آنجنگ نهصد کس را و آنانکه کمتر نگاشته اند پانصد کس را با ذو الفقار بزد و بکشت و بهر زخم تکبیری گفت و این تیغ بردرع آهن وخودآهن فرود می آورد و تیغ او آهن میدرید و مردمیکشت آیا هیچ آفریده اینکار تواند کرد یا در خور تمنای اینمقام تواند بود و امیر المؤمنين علیه السلام در این غزوات اظهار معجزات نخواست کرد بلکه این معجزات ملازم قالب بشری او بود و آن کار که فوق طاقت بشر باشد در شمار معجزات رود .
ودیگر فصاحت أمير المؤمنین علیه السلام است که باتفاق فصحای عرب و علمای ادب فوق کلام مخلوق و تحت کلام خالق است و هیچکس آرزو نکرده است و در فاطری نگذشته است که انباز آنخطب و مانند آن کلماترا تلفيق کند لاجرم چون این صنعت نیز فوق طاقت بشر است در شمار معجزه خواهد رفت.
و دیگر علم وحکمت آنحضرتست همانا بتواتر غير مخالف در زمانیکه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم در مکه جای داشت أمير المومنين ولاعلیه السلام همسال خردسالان بود و در خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میزیست و جماعت قریش پیوسته با پیغمبر طريق خصومت میسپردند چندانکه رسول خدایرا در مکه زیستن مشکل افتاد روزگاری دراز در شعب ابی طالب او را در بندان میدادند وابواب بيع وشری با او واصحاب او مسدود میداشتند اصحاب او بحبش گریختند و آنحضرت بمدينه هجرت نمود واندر مدینه همواره بمقاتلات و غزوات مشغول بود.
ص: 122
و در همه اینمحاربات أمير المؤمنين علیه السلام پیش جنگ و پیش آهنگ بود و هیچکس نشان نداد که آنحضرت را معلمی بوده یا مجال کسب علمی و فضلی داشته وما امروز می بینیم که حکمای اسلام مانند فارابي وابن سینا و نصير الدين طوسی و مانند ایشان و علمای اعلام چون علامه و محقق و شهید وغير ذلك در تفسير و تاویل، کلمات آنحضرت از یکدیگر استمداد کرده اند و استفاده نموده اند چنانکه ابن سینا در فهم حدیثی چند با ابوسعید ابوالخیر توسل جسته و نگارش جواب و سؤال ایشان چون بیرون قانون اینکتاب مبارکست عنان قلم را کشیده داشتم .
و بیشك وشبهتی بحقايق ودقایق کلمات آنحضرت راه نبرده اند چه شرح فضائل او را جز خدا و رسول کس نداند وشرح کردن نتواند پس کسیکه بی معلمی و مدرسی بصورت ظاهر در معارج علم و حکمت ظاهریه چنان عروج کند که هیچ آفریده تمنای آنمقام نتواند کرد معجزه آشکار باشد .
و دیگر جود و سماحت آنحضرتست که هرچه بدست کردند بذل فرمودند وفاطمه و حسنين صلی الله علیه و آله و سلم دو شب و سه شب روز، باروزه پیوستند و در رکوع انگشتری انفاقي کرد و خداوند در شان اوو اولاد او سوره «هل اتی» فرستاد و آیت مبارك نازل فرمود چنانکه در جای خود بشرح رفت .
و دیگر عبادت وزهادت آنحضرتست که باتفاق علمای خبر هیچکس آن عبادت نتوانست کرد و در همه عمر بنان جوین قناعت فرمود و خورش بیرون سرکه و اگرنه نمك نخواست و با این قوت آن قوت داشت که در از قلعه خیبر بر کند و چهل ارش از پس پشت انداخت و چهل تن از ابطال رجال نتوانستند از پهلو بپهلو بگردانند این نیز معجزه باشد زیرا که از حد بشر بیرونست .
و از اینسانست علم وحلم او و رحمت او و نقمت او و شرف او و تواضع او، در جميع صفات از همه مخلوقات برتری دارد چنانکه هر کس وصول هريك از مقامات او وصفات او را تمنا کند کافر گردد لاجرم وجود مبارك آن حضرت اندر آفرینش محیط ممکنات و بزرگترین معجزانست و بتواتر غير مخالف هیچکس را مجال
ص: 123
انکار نیست
يا أبا الحسن بأبي أنت وأمی کاش زنده بودم و موفق بودم و در رکاب تو بودم تا در میدان محاربت بخون خویش غلطیدم و بسعادت شهادت رسیدم اکنون از اخبار أمير المؤمنين از أخبار غيب شرحی خواهم نگاشت و بهر يك از معجزات آن حضرت اشارتی خواهم کرد زیرا که بعضی از این معجزات در مجلدات ناسخ التواریخ از این پیش بشرح رفته است و بعضی انشاء الله در جای خود بشرح خواهد رفت .
نخستين كرة بعد كرة خبر داد که عبدالرحمن بن ملجم فرق مرا با تیغ میشکافد و ریش مرا با خون فرق من خضاب میکند و دیگر بسیار وقت از شهادت فرزندش حسين عليه السلام خبر میداد و هنگام عبور از کربلا چنانکه در کتاب صفين بشرح رفت مقتل مردان ومقام زنان ومناخ شترانرا بنمود و خبر داد که بعد از من معويه زنده بماند و امر خلافت بر وی درست گردد و خبر داد از حکومت حجاج بن یوسف ثقفی واز حکومت یوسف بن عمرو و دیگر خبر داد از خوارج نهروان وعبره نکردن ایشان از نهر و خبر قتل ایشان و عدد آنان که بسلامت جستند.
و دیگر خبر داد از عاقبت امور اصحاب خود که هر یکرا چسان کشند و چسان بردار زنند و دیگر خبر داد از قتال ناکثین و قاسطين ومارقين ودیگر گاهی که بآهنگ جنگ طلحه و زبیر بجانب بصره روان بود خبر داد از عدد لشكریکه از کوفه بحضرت او پیوست چنانکه در کتاب جمل بشرح رفت و دیگر خبر داد از مال امر عبدالله زبير و قوله فيه:
خبُّ ضبُّ یرُومُ امْرا وَ لاَ یُدْرِکُهُ یَنْصِبُ حِبَالَةَ الدِّینِ لاِصْطِیَادِ الدُّنْیَا وَ هُوَ بَعْدُ مَصْلُوبُ قُرَیْشٍ.
در حق عبدالله بن زبیر فرمود مردیست حیلت گر و خدیعت اندیش در طلب خلافت بیرون میشود و دامهای خود را از بهر دنیا گسترده میدارد و دنیای خود را با دین میوه میدارد و در پایان کار بدست قریش عرضه دمار وبردار میشود و دیگر
ص: 124
خبر داد از هلاکت بصره بآسیب غرق و دیگر باره ببلای مقاتلت جماعت زنج چنانکه در کتاب جمل خطبه آنحضرت که مشعر بدینخبر بود مرقوم افتاد و دیگر خبر داد که سادات بنی هاشم چون ناصر وداعی و غیر ایشان خروج خواهند کرد آنجا که می فرماید :
اِنّ لاِّلِ مُحمّدٍ بالطّالقانِ لَکَنْزاً سَیُظْهِرُهُ اللَّهُ إِذَا شَاءَ دُعَاؤُهُ حَقٌّ یَقُومُ بِإِذْنِ اللَّهِ فَیَدْعُو إِلَی دِینِ اَللَّهِ.
همانا از برای آل محمد در طالقان گنجی است زود باشد که خداوند ظاهر کند گاهی که بخواهد و ایشان بر پای میشوند و مردمان را بدین خداوند دعوت میکنند و ایشان حسن بن زید ملقب بداعي كبير ومحمد بن زید ملقب بداعي صغير و حسن بن علی ملقب بناصر كبير و ناصر الحق و غیر از ایشان بودند که از ابتدای دویست و پنجاه سال هجری در طبرستان سلطنت کردند چنانکه انشاءالله در جای خود بشرح میرود.
و دیگر خبر داد از مقتل نفس زکیه - هو محمد بن عبد الله المحض بن حسن مشتی بن امام حسن علیه السلام- در مدينه آنجا که میفرماید : «انَّهُ یُقْتَلُ عِنْدَ أَحْجَارِ الزَّیْتِ» وهمچنین خبر داد از مقتل برادرش ابراهيم بن عبدالله بن حسن در زمین باخمرا وآنموضعی است میان واسط و کوفه آنجا که می فرماید :
بِباخَمرا یُقْتَلُ بَعدَ اَنْ یَظْهَرُ وَ یُقْهَرُ و همچنان میفرماید یاءتیهِ سهْمٌ غرْبٌ یَکوُنُ فیهِ منِیّتُهُ فیابُؤسَ الرّامیِ شلّتْ یَدُهُ ووَهَنَ عَضُدُهُ.
می فرماید در باخمرا مقتول میشود از پس آنکه خروج میکند و مقهور میشود از پس آنكه غلبه میجوید و او بزخم تیری در میگذرد که کماندار آن دیده نمیشود نکوهیده کمانداری که قاتل اوست شل باد دست او و تباه باد نيرون بازوی او .
همانا محمد که معروف بنفس زکیه است و ابراهیم و یحیی صاحب دیلم پسرهای عبدالله محض اند و عبدالله را از اینروی محض گفتند که پدرش حسن مثنی است یعنی
ص: 125
حسن دویم و او پسر حسن بن علی بن ابیطالب است و مادر عبدالله فاطمه دختر امام حسین علیه السلام است و عبدالله خالص و خلاصه این دو سبط شریف است و شرح حال هريك را انشاء الله در جای خود مرقوم خواهیم داشت وغزوات ایشان و کشندگان ایشانرا بشرح رقم خواهیم کرد و عبدالله محض در حبس منصور دوانقی شهید شد :
ودیگر خبر داد از مقتولین فخ وفخ بفتح خای ممجمه نام موضعی است نزديك بمکه وقوله فيهم :
هُمْ خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ أَوْ مَنْ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ.
أمير المؤمنين علیه السلام ایشانرا از جمله نیکوترین مردم جهان فرمود همانا ابو علي حسين بن حسن مثلث بن عبدالله محض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب عليهما السلام در سال يكصد و شصت و نه هجری خروج کرد و مدینه را بگرفت و حاکم مدینه را بکشت و از آنجا بمکه رفت هادی عباسی لشکر بدو فرستاد در موضع فخ قتال دادند حسين بن حسن با اصحاب او در یوم ترویه شهید شدند وحسن بن محمد بن عبدالله که بر منصور دوانقی بیرون آمد هم در آنروز شهید شد و ادریس بن عبدالله بن حسن از آن معرکه بجست و بجانب مغرب گریخت ودر اندلس سلطنت یافت هرون الرشید کس فرستاد و او را بزهر شهیده ساخت انشاء الله أحوال هر يك درجای خود بشرح میرود .
و دیگر خبر داد از طلوع علمهای سیاه که از جانب خراسان دیدار میشود واز طاهر بن الحسين معروف بذواليمينین و اسحق بن ابراهیم از آل مصعب از قبيله بنی رزیق که داعی دولت عباسی بودند چنانکه انشاء الله در جای خود بشرح میرود و دیگر خبر داد از سلاطین علویه که در مملکت مغرب سلطنت یافتند و ایشان ادريس بن عبدالله محض و ده تن از فرزندان اوست که بنوبت در اندلس سلطنت کردند چنانکه شرح حال ایشان انشاءالله در جای خود بشرح میرود .
و دیگر خبر داد از سلاطین اسمعیله که در مملکت قیروان و مصر سلطنت یافتند و اول [آنان] که أمير المؤمنين علیه السلام در حق او می فرماید :
ص: 126
هُوَ أَوَّلُهُمْ ثُمَّ يظْهَرُ صَاحِبُ اَلْقِیرَوَانَ الْغَضُّ الْبَضُّ ذُو النَّسَبِ الْمَحْضِ الْمُنْتَجَبُ مِنْ سُلاَلَةِ ذِی الْبَدَاءِ الْمُسَجَّی بِالرِّدَاءِ.
میفرماید اول ایشان محمد بن عبدالله است که در قیروان خروج میکند و او مردی وسیم و جسيم و نرم اندام است و نسب با سمعیل بن جعفر عليهما السلام میرساند و اسمعیل را ذو البداء فرمود از بهر آنکه نخست معروف بود که بعد از امام جعفر صادق علیه السلام اسمعیل امامت خواهد داشت و در حق او بداواقع شد و امامت بامام موسی کاظم علیه السلام فرود آمد.
و نيز اسمعیل را المسجى بالرداء فرمود از بهر آنکه چون اسمعيل وفات یافت امام جعفر علیه السلام خواست تا جماعت شیعیانرا که اسمعیل را بعد از آنحضرت امام میدانستند از شك وشبهت بیرون آرد تا نگویند او نمرده است یا غایب شده است پس ردای مبارکرا بر روی او کشید و بزرگان شیعه را طلب فرمود و چند کرتردا از روی اسمعیل بر گرفت وچهره اورا بنمود تا بدانند که او مرده است آنگاه اور ابر نعش حمل دادند و بخاك سپردند.
بالجمله چون رسول خدای خبر داد که قائم آل محمد صلوات الله عليه و على آبائه نام ولقب و کنیت آنحضرت را دارد محمد بن عبدالله کنیت خویش را ابو القاسم گفت ولقب خویش را مهدی نهاد و گفت مهدی موعود منم وابوطالب على البغدادی در تاریخ خود نسب محمد بن عبدالله را بدینگونه رقم کرده گوید المهدی محمد پسر الرضى عبدالله است و عبدالله پسر البغي قاسم است و قاسم پسر الوفي احمد است و احمد پسر الوصی محمد است و محمد پسر اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام است .
و بعضی از اهل سنت و جماعت و جماعتی از اهل مغرب محمد را پسر عبدالله بن سالم بصری دانند و گروهی از اهل عراق او را پسر عبدالله بن میمون قداح خوانند و شرح خروج او و دعوت او و سلطنت اولاد او در مصر و مغرب و معتقدات اسمعیلیه را در حق او واولاد او انشاءالله در جای خود مرقوم خواهیم داشت .
ص: 127
و دیگر خبر داد از سلاطين آل بویه و قولُهُ فيهم : وَ يَخرُجُ مِن دَيلَمانَ بَنُوا الصّيادِ، وكقوله فيهِم : ثُمّ يَستَشري اَمرُهُم حَتّي يَملِكُوا الزَّوراءَ و يَخلَمُوا الخُلُفاءَ.
میفرماید در دیلمان فرزندان صیاد [خروج کنند] و ازین سخن اشاره میفرماید بسلاطين آل بویه چه پدر ایشان صید ماهی همی کرد و از بهای آن وجه معاش مقرر داشت و پسران او عمادالدوله على بن بويه وركن الدوله حسن بن بويه ومعز الدوله احمد بن بویه و فرزندان ایشان که همگان هیجده تن باشند سلطنت یافتند آنگاه میفرماید ایشان قوی شوند و بغداد را فرو گیرند و خلفای عباسی را از تخت فرود آرند چنانکه معزالدوله المستکفی بالله را از خلافت خلع کرد والمطيع لله را درجای او بر تخت خليفتی جای داد و بهاءالدوله فيروز بن عضدالدوله نیز الطايع لله را خلع کرد و بجای او القادر بالله را خلافت داد.
وكقوله فيهم : وَ المُتْرَفُ ابْنُ الْأَجْذَمِ یَقْتُلُهُ ابْنُ عَمِّهِ عَلَی دِجْلَةَ.
میفرماید آنشرابخواره لهو باره پسر دست بریده را پسر عمش بر لب دجله بقتل برساند و تفسیر این کلمات آنست که معزالدوله را اجذم فرمود زیرا که دست او در حرب مقطوع گشت و پسرش عزالدوله بختيار همواره با لهو و لعب و عیش و طرب میزیست و اورا عضدالدوله فناخسرو در کنار قلعه جص بر لب دجله در محاربت مقتول ساخت اگر خداوند بخواهد شرح این اجمال بجای خود مرقوم میشود .
و دیگر خبر داد از خلفای بنی عباس آنگاه که علی پسر ابن عباس متولد شد او را بحضرت أمير المؤمنين آورد علىعلیه السلام او را بگرفت و در دهان او بدهید و خرمائی از گردش در آويخت(1) وقال : خذ إليك أبا الا ملاك فرمود: بگیر پدر -
ص: 128
پادشاهانرا.
پس ابن عباس فرزند خود على که پدر خلفان بنی عباس است چنانکه بشرح میرود بگرفت و بسرای خویش برد .
و نیز میفرماید : یَعْطِفُ الْهَوی عَلَی الْهُدی اِذا عَطَفُو الْهُدی عَلَی الْهَوی و یَعْطِفُ اَلرَّأْیَ عَلَی اَلْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا اَلْقُرْآنَ عَلَی اَلرَّأْیِ .
[منها] حَتَّی تَقُومَ اَلْحَرْبُ بِکُمْ عَلَی سَاقٍ بَادِیاً نَوَاجِذُهَا مَمْلُوءَهً أَخْلاَفُهَا حُلْواً رَضَاعُهَا عَلْقَماً عَاقِبَتُهَا أَلاَ وَ فِی غَدٍ-وَ سَیَأْتِی غَدٌ بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ-یَأْخُذُ اَلْوَالِی مِنْ غَیْرِهَا عُمَّالَهَا عَلَی مَسَاوِئِ أَعْمَالِهَا وَ تُخْرِجُ لَهُ اَلْأَرْضُ أَفَالِیذَ کَبِدِهَا وَ تُلْقِی إِلَیْهِ سِلْماً مَقَالِیدَهَا فَیُرِیکُمْ کَیْفَ عَدْلُ اَلسِّیرَهِ وَ یُحْیِی مَیِّتَ اَلْکِتَابِ وَ اَلسُّنَّهِ.
منهَا: کَأَنِّی بِهِ قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ، وَ فَحَصَ بِرَایَاتِهِ فِی ضَوَاحِی کُوفَانَ، فَعَطَفَ عَلَیْهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ، وَ فَرَشَ الْأَرْضَ بِالرُّؤُوسِ قَدْ فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ، وَ ثَقُلَتْ فِی الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ، بَعِیدَ الْجَوْلَهِ، عَظِیمَ الصَّوْلَهِ. وَ اللَّهِ لَیُشَرِّدَنَّکُمْ فِی أَطْرَافِ الْأَرْضِ حَتَّی لَایَبْقَی مِنْکُمْ إِلَّا قَلِیلٌ، کَالْکُحْلِ فِی الْعَیْنِ، فَلَا تَزَالُونَ کَذلِکَ، حَتَّی تَؤُوبَ إِلَی الْعَرَبِ عَوَازِبُ أَحْلَامِهَا فَالْزَمُوا السُّنَنَ الْقَائِمَهَ، وَ الْآثَارَ الْبَیِّنَهَ، وَ الْعَهْدَ الْقَرِیبَ الَّذِی عَلَیْهِ بَاقِی النُّبُوَّهِ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ الشَّیْطَانَ إِنَّمَا یُسَنِّی لَکُمْ طُرُقَهُ لِتَتَّبِعُوا عَقِبَهُ.
ص: 129
در اینخطبه خبر میدهد از ظهور امام منتظر قائم آل محمد صلوات الله عليه و على آبائه میفرماید مقهور میسازد هوارا و بر میگرداند میل نفوس را بجانب تقوی و هدی گاهی که مردمان بر میگزینند هوای نفس را برطريق هدى و محكوم می دارد آرای خلق را باحكام قرآن وقتی که مردمان قرآن را معطوف میدارند بآرای خویش .
همانا در آنوقت حرب براعقاب شما در آید و بر پای بایستد و دندان بنماید مانند شیری که کشرناب(1) کرده باشد و پستانها پر شیر دارد چند که شیرین شیر دهد عاقبتش وخیم باشد هان ایمردم بدانید که فردا در آید و نيك زود در آید و قایم آل محمد ظاهر شود و عمال این ستمکاران را بر کیفر اعمال ماخوذ دارد و زمین معادن خود را که بجای جگر پارهای اوست در حضرت او عرضه دهد و کلیدهای خزائن را از در طوع ورغبت بسپارد و حضرتش قانون عدل و نصفت را بر شما القا کند و آنچه از احکام کتاب و سنت میرانیده اند زنده فرماید .
هان ایمردم همانا نگرانم که عبدالملك بن مروان در شام بانگ در داده و مردم را بخویشتن دعوت کرده و علمهای خود را در ظاهر کوفه برافراخته وامور کوفه را دیگر گون ساخته و مانند ناقه گزنده مردمانرا با دندان جراحت کرده و زمین را با سرهای بریده بساط گسترده و برزحمت ایتام و ارامل و قتل قبایل چون سبع ضاره دهان گشاده و بر پشت زمین کردار کبر وتنمر او گران افتاده میدان ظلم و ستم دراز کند و حملهای گران افكند چندانکه شما را در اطراف جهان پراکنده بینند و از شما باقی نماند الا باندازه داروئی که در چشم کنند .
و ازینجمله أمير المؤمنين علیه السلام خبر میدهد از ریاست عبدالملك وقتل عرب در زمان او در ایام عبدالرحمن بن اشعث و مصعب بن زهير وحجاج و غير از آن چنانکه هر يك انشاء الله در جای خود بشرح میرود .
ص: 130
آنگاه میفرماید این ظلم و ستم همچنان بپاید تا گاهی که سلطنت از عبدالملك بدست عرب منتقل شود یعنی از بنی امیه به بنی عباسی انتقال یابد و تدبير ملكداری از بنی امیه زایل شود که فرزندان و دودمان عبدالملك اند .
آنگاه میفرماید ایمردم دست باز ندهید قوانین استوار و علامات روشن را و خوار مایه مگیرید پیمان مرا که از آثار نبوت وسنن رسول خداست بدانید که شیطان سهل مینماید طریق خود را بر شما تا از قفای او بروید و اطاعت او کنید. در هر حال بر شریعت مصطفی روید وطريق سلاطین جور که از پس یکدیگر در می آیند مگیرید.
و دیگر این کلمات إخبار از مغيبا تست و سید رضی در نهج البلاغه نیاورده چه او از خطب أمير المؤمنين علیه السلام باجتهاد خود انتخاب نموده .
قوله علیه السلام: وَلَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِیءَ عَلَیْهَا غَیْرِی ولَو لَم أکُ فیکُم ما قوتِلُ أصحابُ الجَمَلِ ، وأهلُ النَّهروانِ . وَایمُ اللّهِ ، لَولا أن تَنکُلوا ، وتَدَعُوا العَمَلَ ، لَحَدَّثتُکُم بِما قَضَی اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلی لِسانِ نَبِیِّکُم لِمَن قاتَلَهُم مُبصِراً لِضَلالَتِهِم عارِفاً لِلهُدَی الَّذی نَحنُ عَلَیهِ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَاِنّی مَیِّتٌ قَریبٌ اَوْ مَقْتُولٌ بَلْ قَتْلاً ما یَنْتَظِرُ اَشْقاها اَنْ یَخْضِبَ هذِهِ بِدَمٍی.
میفرماید بجز من هیچکس را آن جرئت و جلادت نبود که با أهل جمل و نهروان مقاتلت آغازد و اگر من در میان شما نبودم هیچکس با ایشان قتال نمیداد زیرا که عایشه و طلحه و زبیر در نزد مسلمانان مكانتی بزرگ داشتند و ایشانرا از أهل بهشت میپنداشتند و همچنان خوارج نهروان قرآن خوانان و نماز گذاران بودند و مسلمانان ندانستند که ایشان مرتد گشتند و قتل ایشان واجب افتاد لاجرم من حق را آشکار ساختم و ایشانرا از بیخ و بن برانداختم سوگند با خدای اگر بيم
ص: 131
نداشتم که شما شريعترا دست بازداريد و فرایض را از پس پشت اندازید و ایمن بباشید هر آینه حدیث میکردم شما را بدانچه خداوند در حق شما پیغمبر شمارا فرموده و او مرا آگهی داده که اطاعت نمودید و از در بصیرت با اینجماعت که طريق ضلالت سپردند مقاتلت کردید بپرسید از من از آن پیش که مرا در نیابید هر آینه زود باشد که من بمیرم یا کشته شوم بلکه کشته میشوم بدست شقی ترین مردم و ریش من با خون من رنگین میشود .
و نیز در حق بني أميه میفرماید : یَظْهَرُ أَهْلُ بَاطِلِهَا عَلَی أَهْلِ حَقِّهَا حَتَّی یَمْلَأَ اَلْأَرْضُ عُدْوَاناً وَ ظُلْماً وَ بِدَعاً إِلَی أَنْ یَضَعَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَبَرُوتَهَا وَ یَکْسِرَ عَمَدَهَا وَ یَنْزِعَ أَوْتَادَهَا أَلاَ وَ إِنَّکُمْ مُدْرِکُوهَا فَانْصُرُوا قَوْماً کَانُوا أَصْحَابَ رَایَاتِ بَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ تُؤْجَرُوا وَ لاَ تُمَالِئُوا عَلَیْهِمْ عَدُوَّهُمْ فَیَصِیرَ عَلَیْهِمْ البَلیة(1) و یَجل بِکُمُ اَلنَّقِمَهُ.
میفرماید بنی امیه بقوت میشوند و اهل باطل ایشان بر أهل حق غلبه میجوید چندانکه زمین را از ظلم وخصومت و بدعت آکنده میسازند تا گاهی که خداوند قهر وغلبه خود را برایشان فرود می آورد وستون حشمت ایشان را در هم میشکند و تاسیس دولت آنجماعت را از بن بر میکند بدانید که شما اینگروه را دیدار میکنید در حالتی که اهل حق را دشمن میدارند پس نصرت کنید اصحاب رسول خدایرا که در بدر و جنين ملازم خدمت آنحضرت بودند تا از خداوند پاداش نیکویابید و با دشمنان أهل حق همداستان نشوید و بر زیان آنجماعت مپائید تا ایشانرا در اینجهان مبتلا سازيد و خود را در آنسرای در نقمت و بلا افكنيد .
و نیز خبر میدهد از غلبه بنی امیه و قوت عمال ایشان میفرماید:
ص: 132
إِلاََّّ(1)مِثْلَ انْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ مَوْلاَهُ إِذَا رَآهُ أَطَاعَهُ وَ إِنْ تَوَارَی عَنْهُ شَتَمَهُ وَ أَیْمُ اللَّهِ لَوْ فَرَّقُوکُمْ تَحْتَ کُلِّ حَجَرٍ لَجَمَعَکُمُ اللَّهُ لِشَرِّ یَوْمٍ لَهُمْ .
میفرماید شما در تحت قدرت ایشان ماخوذ خواهید بود و از فرمانبرداری بیچاره خواهید گشت اگر چند حکومت ایشان بر شما ثقيل باشد مانند انتصار عبد مولای خود را گاهی که او حاضر است از در ضراءت اطاعت کند و چون غایب شود شتم کند و ناهموار گوید سوگند باخدای اگر پراکند، سازند شما را چنانکه هريك در بیغوله جای کنید خداوند شما را از بهر مکافات ایشان فراهم کند و بدست شما کیفر فرماید .
و نیز از این کلمات از قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم خبر میدهد.
فَانْظُرُوا أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبَدُوا وَ إِنِ اِسْتَنْصَرُوکُمْ فَانْصُرُوهُمْ لَیَفْرِجَنَّ اَللَّهُ بِرَجُلٍ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیْتِ .
أَبِی اِبْنُ خِیَرَهِ اَلْإِمَاءِ ، لاَ یُعْطِیهِمْ إِلاَّ اَلسَّیْفَ هَرْجاً هَرْجاً، مَوْضُوعاً عَلَی عَاتِقِهِ ثَمَانِیَهَ [أَشْهُرٍ] حَتَّی تَقُولَ قُرَیْشٌ : لَوْ کَانَ هَذَا مِنْ وُلْدِ فَاطِمَهَ لَرَحِمَنَا یُغْرِیهِ اَللَّهُ بِبَنِی أُمَیَّهَ ، حَتَّی یَجْعَلَهُمْ حُطَاماً وَ رُفَاتاً مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلاً سُنَّهَ اَللّهِ فِی اَلَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اَللّهِ تَبْدِیلاً.
میفرماید نگران باشيد أهل بیت پیغمبر خود را آنجا که اقامت کنند ایستاده
ص: 133
شوید و چون از شما نصرت جویند ایشانرا نصرت کنید همانا خداوند آن فتنه را که در آخر الزمان مظلم و متراکم گردد بدست مردی از اهل بیت منقشع و منکشف سازد .
آنگاه میفرماید پدرم فدای پسر بهترین زنان إما، باد و از این سخن قايم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را خواهد میفرماید گاهی که ظهور کند هشت روز(1) شمشیر از گردن فرو نگذارد و منافقین امت و مشرکین بنی امیه را گردن بزند و قریش همیگویند اگر اینمرد از فرزندان فاطمه است بر ما رحم کند و خداوند او را بر قلع و قمع بنی امیه بگمارد تا ایشانرا در هم شکند و از هم فرو ریزد و ایشان دور افتادگان از رحمت خداوندند و هر جا بدست شوند بحکم سنت خداوند همی باید ماخوذ و مقتول گردند چنانکه ازین بیش پیغمبران خدا بیرون آن ست کار نکردند و سنت خدايرا تغییر و تبدیل بادید نگردد .
مكشوف باد که مردم شیعی متفق اند که قائم آل محمد فرزند امام حسن عسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف است که از نرجس متولد شده و او وکیل کارخانه خداوند و کفیل نظم این جهان(2) و حجت يزدان بر جهانیان است و او را خداوند زنده گذاشت و غایب خواست و هنگام طهور او را کسی جز خدای نداند و گاهی که ظاهر شود مردمان بر گذشته رجعت کنند و دشمنان آل محمد بازگشت نمایند و آنحضرت بمكافات آنچه از پیش کردند آغاز کیفر فرماید و تیغ انتقام بکشد و همگانرا بکشد و جهانرا از
ص: 134
عدل ونصفت آکنده کند آنگاه هنگامه رستخیز فراز آید و قیامت آشکار شود.
اما جماعت افضليه و اهل سنت و جماعت برآنند که مهدی موعود در آخر الزمان از سادات بنی فاطمه بوجود خواهد آمد و عالم را از عدل و داد آکنده خواهد ساخت و از اعقاب بنی امیه واولاد ابوسفیان بن حرب سفيانی(1) موعود را که آن هنگام سلطنت خواهد داشت خواهد کشت و اشیاع و اتباع او را از بیخ و بن خواهد زد آنوقت عیسی علیه السلام از آسمان فرود خواهدشد و دابة الأرض ظاهر خواهد گشت و نفخ صور وحشر و نشر آشکار خواهد شد و ما احوال قايم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم و کیفیت ظهور حضرتش را انشاء الله در جای خود بشرح خواهیم نگاشت، اکنون شرحی در معرفت معجزات أمير المؤمنين عیلیه السلام خواهیم نگاشت .
همانا حصر معجزات أمير المؤمنین در حد تقریر و تحریر هیچ بشر نیست لكن من بنده باندازه وسع خویش بعضی از معجزات حضرتش را در جلد دویم از کتاب اول ناسخ التواريخ و بعضی را در جلد اول از کتاب دویم و بعضی را در کتاب ابوبکر و بعضی را در کتاب عمر و بعضی را در کتاب عثمان وشرذمه در کتاب اصحاب و بعضی را در کتاب جمل و بعضی را در کتاب صفين و بعضی را در کتاب خوارج نگاشتم و بعضی را انشاء الله خواهم نگاشت .
اکنون همی گویم که کتاب نهج البلاغه را که سیدرضی تلفيق فرموده و منتخب خطب أمير المؤمنين علیه السلام را با ختيار خود نگاشته از حين تحرير او تا کنون نهصد سال میگذرد و اینخبر هائی که أمير المؤمنين علیه السلام از غیب داده بعضی قبل از تحریر نهج البلاغه واقع شده مانند ظهور حجاج و ظهور يوسف بن عمر و و طلوع زنج
ص: 135
و سلطنت مروان بن الحكم و اولاد او و غير ذلك چنانکه بعضی مرقوم شد و بعضی از آن اخبار بعد از تحریر نهج البلاغه واقع شده مانند تعیین سلطنت آل بویه و مانند خروج داعی کبیر و ناصر الحق و سلطنت مغول وغير ذلك چنانکه بعضی بشرح رفت و هیچکس را شکی و شبهتی در سال تلفيق نهج البلاغه نیست لاجرم بحكم عقل شکی وشبهتی از برای کس نمیماند که أمير المؤمنين علیه السلام عالم بعلم ما كان و ما یکون بوده که بدین شرح خبر از حوادث روزگار آینده داد پس واجب میکند که از برای مرد عاقل شکی و شبهتی بجای نماند که آن امام صادق اللهجه آنخبرها که از غیب داده و ما هنوز بدان نرسیده ایم هم بصدق باشد پس مرد مومن ظهور قائم آل محمد وحديث قبر و نکیر و منکر و رسیدن حشر و نشر و حساب و بهشت و دوزخ وجز این آنچه خبر داده باید استوار بدارد و بداند که بدان خواهد رسید و خویشتن را فریب ندهد و فریب ابلیس لعین نخورد و لغزش نکند اللهم احفظنا بحق محمد و آله الطيبين الأمجاد .
مکشوف باد که مسلمانان معوية بن ابی سفیانرا طاغی و یاغی میدانستند و در فسق او بلکه در کفر وشرك او شکی و شبهتی نداشتند لکن امر عایشه و طلحه و زبير بر مسلمانان محل شك و ريب بود چه عایشه در شمار زوجات مطهرات بود و در طهارت ساحت او آیات قرآنی فرود شد و طلحه و زبير در شمار عشره مبشره بودند(1) و حاضر بدر و اُحد گشتند و از بیعت کنندگان تحت شجره بودند چنانکه در جای خود بشرح رفت .
و همچنان [در] کار خوارج وقتل ایشان مسلمانانرا آلوده شك و شبت میساخت
ص: 136
چه آن جماعت دوازده هزار مرد پرهیزگار بودند و از کثرت سجود جبهت ایشان چون سینه شتر بود همه شب تا بامداد نماز گذاران بودند و همه روز تابشام قرآن خوانان و روزه داران بودند و در حضرت امیر المؤمنين در طلب دنیا رزم نمیدادند بلکه بخطا کار میکردند لاجرم مسلمانانرا در حق ایشان گمانی بخطا میرفت و در تاسیس ایماز لغزشی عارض میگشت که مبادا آن جماعت بحق بودند و ما با ایشان بنا حق رزم دادیم
لاجرم بر أميرالمومنين علیه السلام واجب افتاد که ایشانرا از داهيه شك و شبهت بجهاند و از تیه حيرت برهاند پس آغاز معجزات نهاد وإخبار از اخبار غیب همی داد چندانکه جماعتی در حق او غالی شدند و او را بالوهیت ستایش کردند چنانکه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم از پیش این خبر داد آنجا که فرمود :
یَهْلِکُ فِیکَ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ.
یعنی یا علی دو کس در تو هلاك میشود و در آنسرای بهره دوزخ میگردد یکی آنکه ترا دوست دارد و در تو غلو میکند و ترا بخداوندی میستاید و دیگر آنکس که ترا دشمن میدارد و ترا از محل تو ساقط ميسازد و در جای دیگر میفرماید:
وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ لاَ أَنِّی أُشْفِقُ أَنْ یَقُولَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی فِیکَ مَا قَالَتِ اَلنَّصَارَی فِی اِبْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ الْیَوْمَ فِیکَ مَقَالاً لاَ تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ النَّاسِ إِلاَّ أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ لِلْبَرَکَةِ.
فرمود سوگند بدانخدائیکه جان من بدست اوست اگر نترسیدم که جماعتی از امت من در حق تو آن گویند که نصاری در حق عیسی بن مریم گفتند و او را بخداوندی پرستش کردند همانا امروز در حق توسخنی گفتم که بر هیچ جماعت عبور ندهي الا آنکه خاك قدمت را از برای برکت ماخوذ دارند چنانکه در کتاب رسول خدای نیز بدین معنی اشارت کردیم .
ص: 137
اکنون بحديث مردم غالی باز آئیم چون بعد از قتل خوارج مردمان از أمير المؤمنين علیه السلام آنمعجزات و کرامات و اخبار از مغيبات مشاهدت کردند جماعتی از کوتاه نظران که فرس فهم ایشان در میدان ادراك معرفت لنک بود على علیه السلام را بخدائی ستودند و اگر نه چنان دانستند که خداوند در جسم او حلول فرموده و أمير المؤمنين علیه السلام نيز میفرماید :
یَهلِکُ فِیَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ مُفرِطٌ یَضَعُنِی غَیْرَ مَوْضِعِی وَ یَمْدَحُنِی بِمَا لَیْسَ وَ مُبْغِضٌ مُفْتَرٍ یَرْمِینِی بِمَا أَنَا مِنْهُ بَرِیءٌ .
یعنی دو مرد در من هلاك ميشوند یکی دوستی که مرا از آنچه هستم افزونتر میخواند و مرا بچیزی که در من نیست مدح میکند و دیگر آنکس که افترا بر من و می بندد و نسبت میکند مرا بچیزی که از آن بری هستم.
بالجملة على علیه السلام بعد از قتل خوارج بر جماعتی عبور داد و نگریست که در ایام شهر رمضان گروهی گرد هم نشسته اند و با کل ماكولات ومشروبات مشغول اند أمير المؤمنين علیه السلام عنان بکشید و فرمود آیا شما مسافرانید یا بیمارانید گفتند نه مسافرانیم ونه بیماران فرمود اگر از اهل کتاب باشید قبول جزیت شما را از بازپرس و مؤاخذت محفوظ میدارد گفتند ما از اهل کتاب نیستیم فرمود پس اکل شما در شهر رمضان از چیست عبدالله بن سبا که از مردم غالى اول كس اوست(1) گفت انت انت یعنی توئی توئی و ازین سخن قصد کرد که توئی خداوند يزدان و آفریننده انس وجان أمير المؤمنين علیه السلام انديشه او را بدانست در زمان از اسب فرود آمد و پیشانی برخاك نهاد پس سر از سجده برداشت و گفت وای بر شما من بنده از بندگان خدایم از خدای بترسید و با اسلام باز آئید ایشان انکار کردند چند کرت بفرمود و آنجماعت اطاعت نکردند لاجرم برخاست و پای در رکاب کرد و فرمان داد تا آنجماعت را دست بگردن بسته بیاوردند تا آنجا که فرود شد پس بفرمود زمین را از دو جای نزديك بیکدیگر حفر کردند و آتش وحطب حاضر نمودند و اینکلمات بفرمود :
ص: 138
أَلا تَرَونَ قَد حَفَرتُ حُفَراً***انّي إِذا رَأَيتُ أَمراً مُنكَراً
او قَدتُ ناري وَدَعَوتُ قَنبَراً
و از آن دو حفره یکی سر پوشیده و آندیگر گشاده و جماعت غالی را در آن حفره سر پوشیده جای دادند پس حطب در آن حفره گشاده افکندند و آتش در زدند تا دخان نار در حفره سر پوشیده در رفت و جماعت غالی را زحمت همی کرد اینهنگام از فراز حفره بانگ بر ایشان زدند که خویشتن را تباه میکنید و طریق توبت و انابت گیرید چندانکه این سخن تکرار کردند آنجماعت پذیرفتار نشدند تا گاهی که حطب افروخته کشت و حرارت آتش بدیشان رسید اینوقت بانگ در دادند و أميرالمومنين علیه السلام را مخاطب داشتند و گفتند :
الْآنَ ظَهَرَ لَنَا ظُهُوراً بَیِّناً أَنَّکَ أَنْتَ الْإِلَهُ لِأَنَّ اِبْنَ عَمِّکَ الَّذِی أَرْسَلْتَهُ قَالَ لاَ یُعَذِّبُ بِالنَّارِ إِلاَّ رَبُّ النَّارِ .
یعنی اکنون ظاهر شد و نيك روشن گشت که تو خداوند یزدانی زیرا که آنگاه که پسر عم خود محمد بن عبدالله را برسالت فرستادی ما را خبر داد که جز خداوند آتش هیچکس با آتش کسي را عذاب نکند و اینک تو مارا با آتش عذاب میکنی لاجرم خداوند یزدان توئی این بگفتند و آتش ایشانرا فرو گرفت و پاك بسوخت و همچنان در عقیدت خود استوار بودند شاعر بدین معنی اشارت کند و گوید:
لترم بي المنية حيث شائت***إذا لم ترم بي في الحفرتين
اذا ما حُشَّتا حُطَباً بِنارٍ***فَذاکَ المَوتُ نَقداً غَیرَ دَینِ.
اما ابن عباس وجماعتي از اصحاب عرض کردند يا أمير المؤمنين عبدالله بن سبا خاصة از کرده پشیمان گشت و او را شفاعت کردند فرمود او را معفو میدارم بشرط که در کوفه سكون اختيار نکند گفتند بكجا شود فرمود در مداین پس عبدالله بن سبا از کوفه هجرت نمود و در مداین اقامت کرد این ببود تا أمير المؤمنين علیه السلام شهید گشت اینوقت دیگر باره عقیدت خویش آشکار کرد و آنسخنها اعادت
ص: 139
نمود جماعتی دعوت او را اجابت کردند و در گرد او انجمن شدند و عبدالله سبا بانگ در داد و قال: «وَ اللَّهِ لَوْ جِئْتُمُونَا بِدِمَاغِهِ فِی سَبْعِینَ صُرَّةً لَعَلِمْنَا أَنَّهُ لَمْ یَمُتْ وَ لاَ یَمُوتُ حَتَّی یَسُوقَ اَلْعَرَبَ بِعَصَاهُ» گفت سوگند با خدای اگر مغز و دماغ او را در هفتاد صره در نزد ما حاضر کنید میدانیم که او نمرده است و هرگز نمیرد تا عرب را بيك چوب نراند.
بالجمله عبدالله بن صبرة الهمدانی و عبدالله بن عمرو بن حرب الکندی و گروهی بزرگ در گرد عبدالله بن سبا فراهم شدند و سخن ایشان در بلاد و امصار پراکنده گشت و مردمان در شک و شبهت افتادند و گفتند اینخبرها که علی علیه السلام از غیب همی گفت جز خدای کس نداند یا آنکس داند که خدای در وی حلول کند و خود نیز آنگاه که در از خيبر بر کند فرمود :
وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَیْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِیَّةٍ بَلْ بِقُوَّةٍ إِلَهِیَّةٍ. یعنی قسم بخدای که من در خيبر را بقوت جسمانی بر نکند بلکه بقوت الهی کندم. و همچنان رسول خدای در حق او فرمود :
... وَحْدَهُ، صَدَقَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ وَهَزَمَ الْاحْزابَ وَحْدَهُ، وَ الَّذِی هَزَمَ اَلْأَحْزَابَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ.
چه در جنگ خندق عمرو بن عبدود را بکشت ولشكر احزاب هزیمت شدند. ابن ابی الحدید حدیث میکند که مردی از اهل سنت و جماعت بایکتن از مردم شیعی در فضیلت ابو بکر و على باحتجاج سخن کردند و مردی از أهل ذمت را که جانب هيچيك را رعایتی نداشت حکم ساختند « فَأَنْشَدَ هُمَا كَمْ بَيْنَ مَنْ شَكَّ فِي عَقِيدَتِهِ وَ بَيْنَ مَنْ قِیلَ أَنَّهُ اللَّهُ » گفت چه نسبت است در میان کسی که مردمان در عقیدت او شك دارند که آیا مسلمانی گرفت یا مشرك بود با آنکس که گروهی از مردمانش خدای میداند، هم اکنون بداستان باز آئیم .
ص: 140
جماعتی بر عبد الله بن سبا گرد آمدند و ایشانرا سبائیه گفتند و این جماعت سخن بر این نهادند که علی علیه السلام نمرده است و او سفر آسمان کرده است و رعد و برق صوت اوست و گاهی که با نگ رعد شنیدند گفتند «السلام عليك يا أمير المؤمنين» و بر رسول خدای دروغ بستند و گفتند از آنچه خداوند بدو وحی فرستاده از ده یکی را ظاهر ساخت و نه دیگر را به صلاح دید خویش پوشیده داشت حسن بن علی بن محمد بن حنفیه رساله بر رد ایشان نوشت .
و دیگر مغيرة بن سعيد مولی بجیله در طلب دنیا طریق مردم غالی گرفت و گفت على اگر بخواهد مردم عاد و ثمود و جز ایشان را که در گذشته اند زنده کند و جماعتی با او پیوسته شدند آنگاه بخدمت ابي جعفر محمد بن على بن الحسين علیهم السلام حاضر شد و عرض کرد مردم را آگهی بده و بگو من بأسرار غیب دانایم تا عراق را بنام تو مسخر سازم امام علیه السلام بر آشفت و او را زجر کرد و بد گفت و از پیش خود براند.
آنگاه مغیره بنزديك ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه آمد و این سخن با او بگفت ابوهاشم در خشم شد و بر جست و او را بگرفت و چندان با ضربات سخت بزد و بکوفت که روزی چند ملازم بستر گشت پس از مداوا چون بهبودی یافت بنزد محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن علیه السلام رفت و این سخن با او در میان نهاد محمد مردی کم سخن بود او را جوابی باز نداد و التفاتی نفرمود مغيره را سكوت محمد بطمع افكند و موجب رضای او شمرد « قَالَ أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا هُوَ اَلْمَهْدِیُّ الَّذِی بَشَّرَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ أَنَّهُ قَائِمُ أَهْلِ الْبَیْتِ».
گفت شهادت میدهم که محمد بن عبدالله بن حسن همان مهدی موعود است که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بظهور او بشارت داده و اوست قائم آل محمد وعلى بن الحسين علیهماالسلام أو را وصی نموده و وصیت فرموده و بجانب كوفه سفر کرد و در کوفه آغاز شعبده نهاد و گفت محمد مرا فرمود که چون دست یابم مردم را خبه کنم و بسقایت سموم هلاك سازم و اصحاب خود را سفر کردن فرمود وحكم داد تا با بندگان خدای
ص: 141
بدینگونه کار کنند بعضی از اصحاب او گفتند ما ناشناخته بر مردمان میتازیم و ایشانرا عرضه هلاك و دمار میسازیم و ندانیم چه کسند و بر چه عقيدتند گفت باکی نیست اگر از اصحاب شما باشند زودتر در بهشت جاویدان جای کنند و اگر از دشمنان شما باشند زودتر ساکن دوزخ شوند و از تهمت مغیره بود که منصور محمد بن عبدالله را خناق نام کرد.
بالجمله کار غلات بالا گرفت و سخن بر این نهادند که خداوند تعالی عما يقول المشبهون در فرزندان امير المؤمنين علیه السلام حلول کرده و جماعتی عقیدت خویش را با تناسخ استوار داشتند و انکار حشر و نشر کردند و ثواب و عقاب را ساقط ساختند و گروهی گفتند ثواب و عقاب خاص این جهانست و فرقه کیش نصیریه گرفتند و این کیش را محمد بن نصير النمیری احداث کرد و او از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام بود و گروهی معروف باسحقيه شدند و احداث این عقیدت اسحق بن زید بن حارث کرد و او از اصحاب عبد الله بن معوية بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب بود و او عقیدت با باحه واسقاط تکالیف داشت و امير المؤمنين علیه السلام را در نفس رسالت با رسول خدای شريك ميدانست .
و محمد بن نصیر خود را وكیل قائم آل محمد میشمرد آنگاه گفت من رسول خدایم و خداوند مرا بر محمد ابن الرضا علیهماالسلام فرستاد و انکار کرد امامت حسن عسکری و فرزندش قايم علیهاالسلام را، هم بدينقدر قناعت نکرد و دعویدار خداوندی شد و با باحه محارم فتوی کرد و ما انشاء الله احوال و اقوال و عقاید هريك را در جای خود مرقوم خواهیم داشت
و تاکنون که سال بر هزار و دویست و هشتاد و چهار هجری میگذرد از جماعت غلات قبايل كثيره در مملکت ایران و ممالك د یگر سکون دارند ودر حق ایشان همی گویند که در آتش میروند و زیان نمی بینند من بنده در لرستان بر چند قبیله ایشان مطلع شدم و عقیده ایشان را دانستم سخنی که بازتوان گفت یا مرقوم توان داشت نشنیدم و چندتن مدعی شدند که در آتش میروند و آتشی برافروختند
ص: 142
و لختی شعبده نمودند و ترانه کردند و خویشتن را بجذبات الهیه بستند و بیهوشانه آتش را بزیر پی سپردند لكن من بنده جز چرب دستی و شعبده چیزی فهم نکردم و نه چنان بود که مردم چربدست آن نتوانستند کرد بلکه اگر آتشی بدست میکردند و نقل و حرکت میدادند بعید بود که زیان میدیدند و صابر بودند .
و آنچه در دارالخلافه دیده شد هم بر اینگونه بود الا آنکه از ثقات شنیده ام که درینجماعت گروهی بادید می شوند که در آتش روند و زیان نبینند و همچنان از ثقات بتواتر شنیده ام چندانکه انکار نتوانم کرد که از این جماعت سید علی میرزا نامی از قبیله آتش بیکی مدعی بوده که از فيض مولا يعني امير المؤمنين علیه السلام چیزی بمن رسیده و از و آنچه از مغیبات سؤال میکردند بی آنکه سر در گریبان برد یا در حسابی و علمی نگران شود براسی پاسخ میگفت و چنان بود که گفتی اجزای کائنات از مشرق تا مغرب در پیش چشم اوست از هر چه پرسش کردندی باز گفتی که من این سخن از جماعتی عظیم که همگان را ثقه دانسته ام شنیده ام چندانکه باور داشته ام و این شگفت نیست چنانکه در زمان ائمه علیهم السلام از مردم کافر اینگونه شگفتیها با دید شد چنانکه انشاء الله مرقوم خواهد شد و سید علی میرزا ده و اند سال ازین پیش وداع جهان گفت .
چون امير المؤمنين علیه السلام از قتل خوارج بپرداخت تصمیم عزم داد که از نهروان بجانب شام کوچ دهد و با معاویه قتال کند و یکباره مسلمانان را از کید و کین او برهاند پس در میان مردم خطيباً بپای خاست و خدايرا ثنا گفت و رسول را درود فرستاد .
ثم قال: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَحْسَنَ بِکُمْ وَ أَحْسَنَ نَصْرَکُمْ فَتَوَجَّهُوا
ص: 143
مِنْ فَوْرِکُمْ هَذَا إِلَی عَدُوِّکُمْ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ .
فرمود ای مردمان خداوند امر شما را به نیکوئی بخاتمت آورد و شما را بر دشمن نصرت داد اکنون بی درنگ آهنگ شام کنید و دشمنان را از بیخ و بن بر کنید هان ای مهاجرین و انصار !
«ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا علَی أَدْبَارِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ»(1)
اشعث بن قیس که خمیر مایه فساد و نفاق بود در بیفرماني با جماعتی اتفاق کرد و بعرض رسانید که یا امير المؤمنین تیرهای ما از کنانه پرداخته گشت و شمشیر ما کند و فرسوده شد و سنانها از نیزها ساقط گشت صواب آنست که ما را بكوفه باز گردانی تا اسلحه خود را اصلاح کنیم و ساخته جنگ شویم و تواند شد که بر عِدّت وعُدّت ما بیفزائی و قوت وشوکت ما را افزون کنی ولختی بگریستند و گفتند در میان ما عددی کثیر زخمدارانند که از مداوای ایشان نا گزیریم و بر زیادت از این صورت سرما بشدت است و در چنین وقت کوچ دادن کاری سخت و صعب است .
امیر المؤمنين علیه السلام فرمود وای بر شما که همواره از جهاد با کافران وطاعت یزدان گریزانید.
فقال : إِنَّ عَدُوَّکُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ ، وَ یَجِدُونَ اَلْبَرْدَ کَمَا تَجِدُونَ.
فرمود ای مردمان اهل شام نیز چنان رنج و شكنج بینند که شما بینید و چنان در صورت سرما زیستن کنند که شما کنید چند که مردم را پند و موعظت فرمود فائدتی نداشت ناچار طریق مراجعت گرفت و با جانب کوفه کوچ داد چون بنخيله رسید که تا کوفه افزون از دو میل راه نیست از اسب پیاده شد ولشكر را فرمود تا فرود شدند و در آنجا لشگرگاه ساختند و خیمها را برافراختند .
ص: 144
پس فرمود سپاهیان اصلاح اسلحه فرمایند و بسیج راه شام کنند و در شهر کوفه فراوان نزيند و زیارت زنان و فرزندان کمتر طلبند اما مردم بیفرمانی کردند و بدست آویز اعداد کار کردن بكوفه در رفتند و آنکس که بشهر در رفت دیگر مراجعت ننمود چندانکه در خدمت امير المؤمنين علیه السلام عددی قليل بجای ماند این وقت على علیه السلام روانه کوفه گشت تا مگر مردم را تحريض بجنگ كند و بجانب شام جنبش دهد .
چون آهنگ مراجعت کرد جماعتی از قبیله همدان که عقيدت خوارج داشتند آنحضرت را پذیره شدند «فَقَالُوا أَقَتَلْتَ اَلْمُسْلِمِینَ بِغَیْرِ جُرْمٍ، وَ دَاهَنْتَ فِی أَمْرِ اَللَّهِ وَ طَلَبْتَ اَلْمُلْکَ و حَکَّمْتَ اَلرِّجَالَ فِی دِینِ اَللَّهِ لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ» گفتند آیا مسلمانان را بیگناهی بکشتی و در حکم خدا مداهنه و سستی جستی و از اینجمله پادشاهی خواستی و در دین خدا حکمین گماشتی و حال آنکه جز از برای خدا حکمی نیست .
فقال علیه السلام: حُکْمُ اَللَّهِ فِی رِقَابِکُمْ، مَا یَحْبِسُ أَشْقَاهَا أَنْ یَخْضِبَهَا مِنْ فَوْقِهَا بِدَمٍ، إِنِّی مَیِّتٌ أَوْ مَقْتُولٌ
فرمود حکم خدا در عقوبت شما و کیفر گناه شما بر گردن شما است همانا شقی ترین خوارج مأخوذ نمیگردد تا ریش مرا با خون فرق من حضاب نکند همانا من ادراك مرگ میکنم یا کشته میشوم بلکه کشته می شوم کنایت از آنکه بعد از من گرفتار کردار خویش میشوید پس بسرای خویش آمد و مردم را مخاطب داشت و این اول کلامی است که بعد از نهروان مردم را در تحريض جهاد فرمود:
فقال : یَا أَیُّهَا النَّاسُ اسْتَعِدُّوا إِلَی عَدُوٍّکم، فِی جِهَادِهِمُ الْقُرْبَهُ مِنَ اللَّهِ، وَ طَلَبُ الْوَسِیلَهِ إِلَیْهِ، حَیَارَی عَنِ الْحَقِّ لَا یُبْصِرُونَهُ، وَ مُوزَعِینَ بِالْکِبْرِ وَ الْجَوْرِ، لَا یَعْدِلُونَ بِهِ، جُفَاهٍ عَنِ الْکِتَابِ، ینُکُبون عَنِ الدِّینِ، یَعْمَهُونَ
ص: 145
فِی الطُّغْیَانِ، وَ یَتَسَکَّعُونَ فِی غَمْرَهِ الضَّلَالِ، فَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ، وَ تَوَکَّلُوا عَلَی اللَّهِ وَ کَفی بِاللَّهِ وَکِیلًا، وَ کَفی بِاللَّهِ نَصِیراً
فرمود ایمردمان قربة الى الله ساخته جهاد شوید و با دشمنان خویش رزم کنید که از راه حق روی برتافتند و نگران حق نشدند و همه بر طريق تكبّر وتنمّر و جور و ستم رفتند و کتاب خدايرا از پس پشت انداختند و از دین بگشتند و در مسالك طغیان وضلالت متردد شدند پس دفع ایشان را چندانکه توانید ساخته شوید واعداد اسب و سلاح کنید و با خدای توکل کنید که او نصرت شما را کافی و ناصر است این کلمات که صخره صمّا را از جای بگرداند قلوب مردم کوفه را جنبش نداد و از حضرت امیر المؤمنين بتفاریق بیرون شدند و هر کس پی کاری گرفت .
على علیه السلام روزی چند خاموش بود کرّت دیگر صنادید سپاه و بزرگان لشکر را حاضر ساخت و بر منبر صعود داد و فرمود ایها الناس شما را برای جهاد دعوت کردم و بدفع دشمن خواندم همه تقاعد ورزیدید و طریق مماطله ومساهله سپردید بگوئید تا رأی چیست و چه اندیشه دارید گروهی سخن بتغمغم کردند و جماعتی بعللی چند متمسّك شدند جز اندکی جواب بصواب نگفتند اینوقت امیر المؤمنين علیه السلام فرمود:
أفٍ لَکُمْ عِبَادَ اللَّهِ مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انفِرُواْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَْرْضِ أرَضِیتُم بِالحَیوهِ الدُّنیا مِنَ الآخِرهِ ثَوَاباً وَ بِالذُّلِّ وَ الْهَوَانِ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً وَ کُلَّمَا نَادَیْتُکُمْ إِلَی الْجِهَادِ دَارَتْ أَعْیُنُکُمْ کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِی سَکْرَهٍ، یُرْتَجُ عَلَیْکُمْ حِوَارِی فَتَبْکُمُونَ فَکَأَنَّ قُلُوبَکُمْ
ص: 146
مَأْ لُوسَهٌ سجیسَ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ، وَ کَأَنَّ أَبْصَارَکُمْ کُمْهٌ فَأَنْتُمْ لَا تُبْصِرُونَ
لِلَّهِ أَنْتُمْ مَا أَنْتُمْ إِلَّا أُسُودُ الشَّرَی فِی الدَّعَهِ، وَ ثَعَالِبُ رَوَّاغَهٌ حِینَ تُدْعَوْنَ، مَا أَنْتُمْ بِرُکْنٍ یُمالُ بِکُم وَ لَا زَوَافِرُ عِزٍّ یُعْتَصَمُ إِلَیْهَا لَعَمْرُ اللَّهِ لَبِئْسَ سَعرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ إِنَّکُمْ تُکَادُونَ وَ لَا تَکِیدُونَ، وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ وَ لَا تَتَحَاشَوْنَ، وَ لَا یُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ فِی غَفْلَهٍ سَاهُونَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْیَقْظَانُ، أَردَی مَنْ غَفَلَ، وَ یَأْتِی الذُّلُّة مَنْ وَادَعَ، غَلَبَ الْمُتَخَاذِلُونَ وَ الْمَغْلُوبُ مَقْهُورٌ وَ مَسْلُوبٌ
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً وَ لَکُمْ عَلَیَّ حَقٌّ، فَأَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَهِ، وَ النُّصْحُ لِی فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ، وَ الْإِجَابَهُ حِینَ أَدْعُوکُمْ، وَ الطَّاعَهُ حِینَ آمُرُکُمْ. و إِنَّ حَقُّکُمْ عَلَیَّ النَّصِیحَهُ لَکُمْ مَا صَحِبْتُکُمْ، وَ التَّوْفِیرُ عَلَیْکُمْ وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیْلَا تَجْهَلُوا، وَ تَأْدِیبُکُمْ کَیْ [ما] تَعْلَمُوا، فَإِنْ یُرِدِ اللَّهُ بِکُمْ خَیْراً تَتزَعُوا عَمَّا أَکْرَهُ، وَ تَرْجِعُوا إِلَی مَا أُحِبُّ تَنَالُوا مَا تُحِبُّونَ وَ تُدْرِکُوا مَا تَأْمُلُونَ.
فرمود ایمردمان وای بر شما چیست شما را گاهی که فرمان میکنم از بهر جهاد بیرون شوید گرانی میکنید همانا زندگانی دنیا را بر بهشت جاویدان تفضيل میگذاريد وذلت وخواریرا از شرف وعزت برتر میشمارید و آنگاه که شما را بجهاد
ص: 147
میخوانم دوران چشمهای شما مینماید که در سکرات موت و غمرات مرگ اندرید سخت است برشما محاوره من و شما را نیروی پاسخ نمانده است چنان مینماید که دلهای شما دیوانه و چشمهای شما نابینا .
در مجلس عیش شیر ستیز نده اید و هنگام طیش روباه گریزنده نه بر شما اعتماد توان کرد و نه از شما نصرت توان جست چه بر حرارت آتش حرب صبر نتوانید کرد چه شما آن مردمید که دشمن بر شما مکیدت بندد و شما دفع كيد ایشان نکنید و حشمت شما را بكاهد و پرهیز نتوانید و نگران شما باشند و شما رهينه غفلت باشید و مرد جنگ نتواند غافل بود چه آنکس که دستخوش غفلت شود پایمال ذلت شود و آنکس که پشت با جنگ کند مغلوب ومسلوب گردد .
هان ای مردم بدانید که مرا بر شما حقی است و شما را بر من حقي وحق من بر شما آنست که از بیعت من دست باز ندارید و در پنهان و آشکار مرا یار و یاور باشید ودعوت مرا اجابت کنید و فرمان مرا طاعت برید و حق شما بر من آنست که مادام که بامنید دست از نصیحت شما باز نگیرم و تعلیم و تادیب شما را واجب شمارم تا مجهول و مهمل نمانید همانا اگر خداوند خیر شما را خواسته است از آنچه مرا مكروه می آید کناره گیرید و بدانچه دوست دارم باز گردید و شما آنچه را دوست دارید دریابید .
در خبر است که گاهی که امیر المؤمنين علیه السلام بر منبر بود و قرائت خطبه میفرمود زنی از قبیله بنی عبس درآمد فقالت یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ثَلاَثٌ بَلْبَلْنَ الْقُلُوبَ عَلَیْکَ قَالَ وَ مَا هُنَّ وَیْحَکَ قَالَتْ رِضَاکَ بِالْقَضِیَّةِ وَ أَخْذُکَ بِالدَّنِیَّهِ(1)وَ جَزَعُکَ عِنْدَ الْبَلِیَّهِ گفت یا امیرالمومنین سه چیز است که دلها را به تبلبل انداخته و خاطرها را مضطرب ساخته فرمود آن کدام است عرض کرد رضای تو بکردار اهل شام و سکون تو در شهر کوفه وجزع تو در این داهيه وبليه .
قال : وَیْحَکِ إِنَّمَا أَنْتِ اِمْرَأَهٌ، اِنْطَلِقِی فَاجْلِسِی عَلَی ذَیْلِکِ! فقَالَتْ:
ص: 148
لاَ وَ اَللَّهِ مَا مِنْ جُلُوسٍ إِلاَّ فِی ظِلاَلِ اَلسُّیُوفِ فقالت:
امیرالمومنین فرمود وای بر تو تو زنی باشی برو در خانه خویش بنشین و پای در دامن کش عرض کرد لاوالله جز در سایه شمشیرها نشاید نشست .
در خبر است که محقن بن ابی محقن الضبی از عراق سفر شام کرد و بر معوية در آمد فقال يا معوية جِئْتُکَ مِنْ عِنْدِ أَلأَمِ الْعَرَبِ وَأَعْیَی الْعَرَبِ وَأَجْبَنِ الْعَرَبِ وَأَبْخَلِ الْعَرَبِ، گفت ای معویه آمدم بنزديك تواز نزد لئيم ترین عرب در حسب وعاجزترین عرب در سخن و ترسنده ترین عرب در گاه جدال و بخیل ترین عرب در بذل مال معویه گفت آن کیست گفت علی بن ابيطالب است معويه روی با بزرگان شام کرد و گفت گوش دارید تا این مرد ضبی چگوید مردان بروی جمع آمدند و کلمات او را بشنیدند و خواست بداند که تا کدام کس او را تكریم میکند و با امير المؤمنين علیه السلام عداوت بزيادت دارد .
وگاهی که مردم پراکنده شدند محقن را گفت چه گفتی محقن دیگرباره آن سخن را تقریر کرد معويه گفت وای بر تو علی بن ابیطالب چگونه ألأم ناس است و حال آنکه پدر او ابوطالب وجد او عبدالمطلب و زوجه اش فاطمه دختر رسول خداست وعلى ابوطالب چگونه بخیل ترین عربست و حال آنکه سوگند با خدای اگر او را در خانه باشد یکی آکنده از زر سرخ و آن دیگر آکنده از کاه زرد نخستین آن خانه ذهب را در راه خدا انفاق سازد آنگاه به بیت کاه پردازد .
وعلى ابوطالب چگونه ترسنده ترین عرب باشد و حال آنکه سوگند باخدای هرجا دو لشکر در برابر هم صف راست کند در میان آنها آن شجاع و دلیری که هیچکس نتواند او را دفع دهد على ابوطالب است و چگونه على ابوطالب در سخن عاجزترین عربست و حال آنکه هیچکس از قریش در بلاغت قرین او نتواند بود سوگند باخدای گاهی که مادر، هنگام میلاد از روی تو برخاست از روی ألأم وأبخل وأجبن وأعيای ناس برخاست سوگند باخدای اگر نگران چیزی نبودم که تو نیز میدانی سر ترا از تن دور میکردم لعنت خدای بر تو باد ازین پس بدین کلمات
ص: 149
اعادت مکن محقن گفت سوگند با خدای تو در حق على افزون از من ستمکاره اگر این منزلت و مکانت او راست این مکاوحت ومقاتلت با او چیست گفت از بهر آنست که حكم من روان باشد و این خاتم که در انگشت دارم نافذ فرمان گردد محقن گفت این مایه در ازای سخط وغضب خداوند[ برابر] تواند بود معویه گفت برابر نتواند بود لكن چیزی من میدانم که تو نمیدانی آنجا که خدای میفرماید : «وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ »
عماره برادر ولید بن عقبه ونسب وليد بدینگونه است هو ولید بن عقبة بن ابی معیط بن ذکوان بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف و کنیت ذکوان ابو عمرو است لکن جماعتی از علمای نسابه ذکوان را غلام امیه دانند و پسر او نخواند و چون امیه او را ابو عمرو کنیت داد علمای نسابه او را ابو عمرو صفوری گویند و نسبت کنند بصفوریه که فریه ایست از قرای روم .
اکنون بر سر سخن رویم وقتی که معویه شنید که امير المؤمنين على علیه السلام آهنگ شام دارد چنانکه بشرح رفت سخت بترسید و بزحمت تمام لشکری درهم آورده در صفین لشکرگاه ساخت و نگران عراق بود تاچه روی نماید و خوارج سبب تعطيل نهضت اميرالمؤمنين علیه السلام بجانب شام شدند و آن حضرت مقاتلت ایشان را مقدم داشت .
اینوفت عمارة بن عقبه در کوفه نشیمن داشت و امير المؤمنين او را اخراج نمیفرمود و او پوشیده از اصحاب آن حضرت واقعه نگار معويه بود این هنگام چون مقاتلت خوارج را بدید و تفرق و تباعد مردم کوفه را از سفر شام نگریست بدین-گونه بسوی معویه نامه کرد: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عَلِیّاً خَرَجَ عَلَیْهِ قُرَّاءُ أَصْحَابِهِ وَ نُسَّاکُهُمْ فَخَرَجَ إِلَیْهِمْ فَقَتَلَهُمْ وَ قَدْ فَسَدَ عَلَیْهِ جُنْدَهُ وَ أَهْلَ مِصْرِهِ وَ وَقَعَتْ بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةُ وَ
ص: 150
أَشَدَّ الْفُرْقَةِ وَ أَحْبَبْتُ إِعْلاَمَکَ لِتَحْمَدَ اللَّهَ وَ السَّلاَمُ
یعنی از اصحاب على علیه السلام آنانکه قاریان قرآن بودند و روزگار بعبادت خداوند میگذرانیدند بر على بشوریدند و آغاز مقاتلت نمودند و علی قصد ایشان کرد و آن جماعت را با تیغ در گذرانيد لاجرم در میان کوفیان و سپاهیان فتنه و فساد بادید شد و از خدمت علی پراکنده گشتند دوست داشتم که ترا آگهی فرستم تا خدایرا سپاس گذاری .
چون این نامه بمعويه رسید سخت شاد شد و بر برادرش عتبة بن ابی سفیان وولید بن عقبة وابوالاعور السلمي وعبدالرحمن بن مسعده قرائت کرد و لشکر شام نیز آگهی یافتند همگان تکبیر گفتند و آغاز سرود و سرود نمودند آنگاه معويه بجانب عتبة بن ابی سفیان و ولید بن عقبه نگران شد و با ولید گفت آیا عماره بدین قدر رضا داده که از جانب ما جاسوسی باشد ولید بخندید و گفت این نیز ما را سودی باشد و در تحریض عماره و آهنگ او بشام این شعر بگفت و بدو فرستاد :
وَ إِنْ يَكُ ظَنِّي فِي عِمَارَةِ صَادِقاً*** يَنَمْ ثُمَّ لَا يَطْلُبُ بِذَحْلِ وَ لَا وَتْرٍ
يَبِيتُ وَ أوتار ابْنِ عَفَّانَ عِنْدَهُ*** مخبمة بَيْنَ الْخَوَرْنَقِ وَ الْقَصْرُ
تَمْشِي رِخِيَّ الْبَالِ مستشزر الْقُوى*** كَأَنَّكَ لَمْ تَسْمَعْ بِقَتْلِ أَبِي عَمْرُو
أَلاَ إِنَّ خَیْرَ النَّاس بَعْدَ ثَلاَثَةٍ***قَتیلُ التَّجُوبِیِّ الَّذِی جَاءَ مِنْ مِصْرِ
چون این اشعار گوشزد فضل بن عباس بن عبدالمطلب گشت این شعر در پاسخ او گفت :
أَنَطْلُبُ نَاراً لَسْتُ مِنْهُ وَ لَا لَهُ***وَ مَا لِابْنِ ذَكْوَانَ الصفورى والوتر
كما افْتَخَرْتِ بِنْتِ الْحِمَارِ بِأُمِّهَا***وَ تَنْسَى أَبَاهَا إِذْ تسامی اولی الفخر
ألا إِنَّ خَيْرَ النَّاسِ بَعْدَ نبیهم***وَصَّى النَّبِيِّ المصطفي عِندَ ذِی الذِّکرِ
أوّلُ مَنْ صلَّی وَ صِنُو نَبیّه***وَ أَوَّلُ مَنْ أَرْدَى الْغُوَاةِ لَدَى بَدْرٍ
در خبر است که یزیدبن حجتیه تیمی در جنگ جمل ومحاربت صفين ومقاتلت باخوارج ملازمت رکاب امير المؤمنين على علیه السلام داشت بعد از قتل خوارج علی عليه السلام
ص: 151
او را بحكومت ری و دستبی(1)مامور داشت یزید برفت و مبلغی از اموال این دو ولایت بر گرفت و بنزديك معويه گریخت و على علیه السلام را هجا گفت و معویه را بمدح وثنا بستود .
چون این خبر بعلی علیه السلام رسيد او را بدعای بد یاد کرد و اصحاب دست برداشتند و آمین گفتند یزید را پسر عمی بود از در ملامت و نکوهش او شعری چند بدو فرستاد و کردار ناشایست او را بنمود یزید بن حجیه در پاسخ نگاشت «لَوْ کُنْتُ أَقُولُ شِعْراً لَأَجَبْتُکَ وَ لَکِنْ قَدْ کَانَ مِنْکُمْ خِلاَلٌ ثَلاَثٌ لاَ تَرَوْنَ مَعَهُنَّ شَیْئاً مِمَّا تُحِبُّونَ أَمَّا الْأُولَی فَإِنَّکُمْ سِرْتُمْ إِلَی أَهْلِ اَلشَّامِ حَتَّی إِذَا دَخَلْتُمْ بِلاَدَهُمْ وَ طَعَنْتُمُوهُمْ بِالرِّمَاحِ وَ أَذَقْتُمُوهُمْ أَلَمَ الْجَرَاحِ رَفَعُوا الْمَصَاحِفَ فَسَخِرُوا مِنْکُمْ وَ رَدُّ وکُمْ عَنْهُمْ فَوَ اللَّهِ وَ وَ اللَّهِ لاَ دَخَلْتُمُوهَا بِمِثْلِ تِلْکَ الشَّوْکَةِ وَ الشِّدَّةِ أَبَداً وَ الثَّانِیَةُ أَنَّ الْقَوْمَ بَعَثُوا حَکَماً وَ بَعَثْتُمْ حَکَماً فَأَمَّا حَکَمُهُمْ فَأَثْبَتَهُمْ وَ أَمَّا حَکَمُکُمْ فَخَلَعَکُمْ فرَجَعَ صَاحِبُهُمْ یُدْعَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ رَجَعْتُمْ مُتَضَاغِنِینَ وَ الثَّالِثَةُ أَنَّ قُرَّاءَکُمْ وَ فُقَهَاءَکُمْ وَ فُرْسَانَکُمْ خَالَفُوکُمْ فَعَدَوْتُمْ عَلَیْهِمْ فَقَتَلْتُمُوهُمْ
و در آخر مکتوب این دو شعر را از عفان بن شرحبیل نوشت:
أَحْبَبْتُ أَهْلَ اَلشَّامِ مِنْ بَیْنِ الْمَلَأِ***وَ بَكَيْتُ مِنْ أَسَفٍ عَلَى عُثْمَانَ
أَرْضاً مُقَدَّسَةً وَ قَوْماً مِنْهُمْ***أَهْلُ الیقین وَ تَابِعُوا الفرفان
فارسی این کلمات چنین می آید میگوید اگر تواستم شعر گفت پاسخ ترا شعر باز دادم اکنون شما را آگهی میدهم که رهينه سه حادثه اید و هرگز روی آرزو دیدار نخواهید کرد نخستين آنست که بجانب شام سفر کردید و در بلاد شام در آمدید و مردم شام را دستخوش نیزه و شمشير بداشتید تا گامی که مصاحف برسر نیزها نصب کردند و شما را سخره خویش ساختند و مراجعت دادند سوگند با خدای که ازین پس هرگز بدان حشمت و شوکت داخل شام نخواهید شد.
دوم آنکه مردم شام حکمی بر انگیختند و شما نیز حکمی مبعوث
ص: 152
داشتید عمرو بن العاص که حکم ایشان بود معویه را بامارت مسلمین برداشت و ابوموسی جانب شما را فرو گذاشت و امير شما را خلع کرد و شما باضغن وخسران باز شدید و دیگر آنکه قراء شما وفقهاء و مجاهدین شما با شما از در مخالفت و مبارات بیرون شدند و شما نیز طریق مخاصمت سپردید و ایشان را عرضه شمشیر ساختید.
زیاد را چون پدری شناخته نبود جماعتی او را بنام مادر زیاد بن سميه خواندند و بعضی زیاد بن امه گفتند و بعضی زیاد بن ابیه خواندند یعنی پسر پدرش و امير المؤمنين علیه السلام بمفاد «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ» زیاد بن عبيد خطاب میفرمود چه عبيد شوهر سميته بود و ما شرح حال سمیه وعبيد و قصة استلحاق زیاد را با ابوسفیان بعد از شهادت امير المؤمنين علیه السلام در جای خود مرقوم خواهیم داشت بالجملة على علیه السلام زیاد را در بعضی از اعمال فارس بحکومت فرستاد و این مکتوبرا از کوفه بدو نوشت :
وَإِنِّی أُقْسِمُ بِاللّهِ قَسَماً صَادِقاً، لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّهً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ ثَقِیلَ الظَّهْرِ، ضَئِیلَ الْأَمْرِ، وَالسَّلَامُ.
میفرماید سوگند یاد میکنم با خدای سوگندی از در صدق و راستی اگر مرا آگهی رسد که در فییء مسلمانان و غنیمت ایشان خیانت کرده باشی خواه اندك و خواه بسیار ترا فرو میگیرم در خشم و غضبی که دست باز دهد تورا در حالتی که درویش و مسکین باشی و بأحمال ضلال گران بار باشی و خوار مایه و پست پایه باشی وهم این نامه را بزياد فرستاد :
فَدَعِ اَلْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اُذْکُرْ فِی اَلْیَوْمِ غَداً وَ أَمْسِکْ مِنَ اَلْمَالِ
ص: 153
بِقَدْرِ ضَرُورَتِکَ وَ قَدِّمِ اَلْفَضْلَ لِیَوْمِ حَاجَتِکَ أتَرجُو أن يؤتيك اللَّهُ أجرَ المُتَواضِعِینَ وأنتَ عِندَهُ مِن المُتَکَبِّرِینَ وتَطمَعُ وأنتَ مُتَمَرِّغٌ فی النَّعِیمِ ، تَمنَعُهُ الضَّعیفَ والأرمَلَهَ أن یُوجِبَ لکَ ثَوابَ المُتَصدِّقِینَ وإنّما المَرءُ مَجزِیٌّ بما أسلَفَ، وقادِمٌ عَلی ما قَدَّمَ و السلام.
میفرماید اسراف و تبذیر مکن در مال بلکه طریق اقتصاد میسپار و امروز کار سرای آخرت میكن پس از اموال باندازه حاجت نگه دار و فضول اموال را پیش از خود بدانسرای فرست تا در قیامت رفع حاجت توانی کرد چگونه آرزو میکنی که خدايت اجر فروتنان ومتواضعان دهد و حال آنکه از متکبران و متنمران باشی وطمع میبندی که خدایت ثواب عظیم دهد و حال آنکه شیفته حطام دنیوی وغريق نعمت دنیائی و باز میداری از بیچارگان و از ارامل و ایتام و گروهی که اگر ایشان را عطائی کنی تورا بواجب ثواب صدقه دهندگان رسانند همانا مرد جزا یافته بدانچه از پیش فرستاده ومیرسد بدانچه در آنسرای ذخيره نهاده .
بالجمله چون زیاد بن ابیه در محال حکومت خود استقرار یافت و در اخذ خراج و نظم مملکت اثرهای خوب ظاهر ساخت معويه در خاطر نهاد که او را بجانب خويش کشاند لاجرم از در بیم و امید و وعد و وعید بیرون شد و این مکتوب بدو نوشت:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ غَرَّتْکَ قَلاَّعٌ تَأْوِی إِلَیْهَا لَیْلاً کَمَا یَأْوِی اَلطَّیْرُ إِلَی وَکْرِهَا وَ اَیْمُ اَللَّهِ لَوْ لاَ اِنْتِظَارِی بِکَ مَا اَللَّهُ أَعْلَمُ بِهِ لَکَانَ لَکَ مِنِّی مَا قَالَهُ اَلْعَبْدُ اَلصَّالِحُ «فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّهً وَ هُمْ صاغِرُونَ».
همانا بفريفت ترا قلعه چند که در آن جای کردی چنانکه مرغ در آشیان
ص: 154
جای کند سوگند با خدای اگرنه انتظار داشتم تو را بچیزی که خدای داناست بر آن یعنی در خاطر نداشتم که با ما پیوسته شوی بر تو وارد می آوردم چیزی را که سلیمان علی نبینا و عليه السلام گفت بمفاد این آیت مبارك فلنأتينهم الآیه یعنی لشکریرا بر ایشان میگمارم که اخراج کند ایشانرا در حالتی که خوار و ذلیل باشند و این شعر را هم در پایان نامه نوشت :
تَنْسَی أَبَاکَ وَ قَدْ شَالَتْ نَعَامَتُهُ***إِذْیخْطُبُ النَّاسَ وَ الْوَالِی لَهُمْ عُمَرُ
چون این نامه بزیاد بن ابیه رسید در میان جماعت بر پای خاست و این کلمات بگفت «الْعَجَبِ مِنِ ابْنَ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ وَ رَأْسُ النِّفَاقِ يَهْدِ دُنَيٍّ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ زَوْجُ سَيِّدَةِ نِسَاءُ الْعَالَمِينَ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ وَ صَاحِبُ الْوَلَايَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ وَ الاخاء فِي مأة أَلْفُ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ التَّابِعِينَ لَهُمْ باحسان أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ تخطی هولاء أَجْمَعِينَ إِلَى الوجدني أَحْمَرَ مجسّأَضَرَّ أَبَا بِالسَّيْفِ»
گفت مرا عجب میآید از پسر هند جگر خواره که سر نفاق است مرا بیم میدهد و حال آنکه در میان من و اوست پسر عم رسول خدا و شوهر دختر مصطفی و پدر حسن و حسین وصاحب ولایت و منزلت و برادر پیغمبر با صد هزار لشکر از مهاجرین وانصار و تابعین سوگند با خدای اگر لشکر شام بجمله بجانب من حمله دهند مرا دیدار میکنی که در قتل ایشان تا ساعد دست در خون برده ام .
چون این کلماترا بپای آورد نامه حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام نگاشت و مكتوب ماویه را در میان آن نهاده در پیچید و بدانحضرت فرستاد امير المؤمنين علیه السلام در پاسخ او این مکتوب مرقوم داشت :
أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی قَدْ وَلَّیْتُکَ مَا وَلَّیْتُکَ وَ أَنَا أَرَاکَ لِذَلِکَ أَهْلاً وَ إِنَّهُ قَدْ کَانَتْ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ فَلْتَهٌ فِی أَیَّامِ عُمَرَ مِنْ أَمَانِیِّ اَلتِّیهِ وَ کَذِبِ اَلنَّفْسِ لَمْ تَسْتَوْجِبْ بِهَا مِیرَاثاً وَ لَمْ تَسْتَحِقَّ بِهَا نَسَباً وَ إِنَّ مُعَوِیَهَ کَالشَّیْطَانِ
ص: 155
اَلرَّجِیمِ یَأْتِی اَلْمَرْءَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ فَاحْذَرْهُ ثُمَّ اِحْذَرْهُ.
میفرماید من ترا در مملکتی ولایت دادم و در خور امارت شناختم و شایسته این خدمت دانستم همانا ابوسفیان در مدت خلافت عمر بوساوس شیطانی وهواجس نفسانی خطائی کرد وسخني بخطا پرانید بدین سخن تو مستوجب میراث نمیشوی و نسب بابوسفیان نمیرسانی دانسته باش که معويه مانند شیطان مردود است که از چار جانب مردم در می آید و مردم را فریفته میکند از وی بپرهیز و خویشتن را درپای.
همانا أمير المؤمنین علیه السلام از فلته ابوسفیان در زمان عمر بن الخطاب بدین قصه اشارت مینماید که وقتی زیاد بن ابیه در نزد عمر بن الخطاب خطبه قرائت کرد که بدان فصاحت و بلاغت کمتر شنیده بود عمرو بن العاص گفت این پسر اگر قرشی بودی عرب را با عصای خویش بهر سوی که خواستی براندي ابوسفیان گفت این پسر قرشی است و میشناسم آن کس را که این پسر را در رحم مادر وضع کرده امير المؤمنين علیه السلام حاضر بود فرمود آن کیست ؟ ابوسفیان گفت اینک منم اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود : ای ابوسفیان این چیست که میگوئی ابوسفیان این شعر بگفت :
أمَا وَاللّهِ لَولا خَوفُ شَخصٍ***یَرانی یا عَلِیُّ مِنَ الأَعادی
لَأَظهَرَ أمرَهُ صَخرُ بنُ حَربٍ***وَ لَمْ يَخَفِ الْمَقَالَةَ فِي زِيَادٍ
وَ قَدْ طَالَتْ مَجّاملتی ثقيفأ*** وتر کی فِيهِمْ ثَمَرِ الْفُؤَادِ
ابوسفیان ازین شعرها بنمود که اگر نه خوف شخصی بود که مرا نگرانست یعنی عمر بن الخطاب که مبادا حد زناکاره بر من جاری کند روشن می ساختم که زیاد میوه دل منست و او را در میان ثقیف دست باز نمیداشتم و این سخن گوشزد زیاد شد و در خاطر او جای کرد چنانکه پایان کار با معویه پیوست ازینجاست که اميرالمومنين علیه السلام با زیاد مکتوب کرد که از سخن ابوسفیان که ترا پسر خویش خواند
ص: 156
تو پسر ابوسفیان نتوانی بود و از وی میراث نتوانی برد.
اما شرح زنای ابوسفیان با مادر زیاد چنین است که حارث بن كلدة بن عمرو بن علاج الثقفی که طبيب عرب بود و ما قصه او را در کتاب رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بشرح نگاشتیم مادر زیاد که سمية نام دارد کنیز حارث بن کلده بود چندان بزنا و فحشا معروف شد که حارث او را رها کرد از اهالی ثقیف مردی را عبدی بود که او را عبيد مینامیدند و چندان خامل الذکر بود که او را عبيد بن فلان میگفتند و منسوب بثقيف میداشتند و صنعت او شبانی بود سميه بعد از حارث بن کلده بنكاح عبید در آمد و همچنان بزنا و فحشا مشغول بود .
چنان افتاد که ابوسفیان وقتی سفر طایف کرد و در خانه ابومریم سلولی فرود شد و ابو مریم مردی خمار بود چون ابوسفیان در آمد از بهر او شراب و کباب و طعام بخرید و او را بخورانیدتا مست و سر خوش گشت اینوقت گفت یا ابا مریم میتوانی يك امشب ما را بزنی زانیه کامروا سازی ابو مریم بخانه سمیه آمد و گفت دانسته که ابوسفیان از بزرگان قریش است از من زنی زناکاره خواسته است اگر خواهي يك امشب در فراش او می باش سمیه گفت چرا نخواهم لكن چندان بباش که عبيد از رعایت گوسفندان باز آید و از اکل و شرب بپردازد و در جامه خواب رود ابو مریم باز شد و ساعتی کم و بیش در آن گذشت که سمیه درآمد و در کنار ابوسفیان بخفت بامدادان ابو مریم از ابوسفیان پرسش کرد که سمیه را چگونه یافتی گفت نیکو یافتم الا آنکه در زیر کش بوی ناخوش داشت چنانکه در ذیل قصة استلحاق او نگاشته می آید .
بالجمله چون در حضرت امیر المومنین علیه السلام اخبار متواتر شد که معویه در استلحاق زیادکار بجد میکند این مکتوب را نیز بزیاد نگاشت :
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ کَتَبَ إِلَیْکَ یَسْتَزِلُّ لُبَّکَ وَ یَسْتَفِلُّ غَرْبَکَ فَاحْذَرْهُ فَإِنَّمَا هُوَ اَلشَّیْطَانُ یَأْتِی اَلْمَرْءَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ
ص: 157
وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، لِیَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ وَ یَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ فِی زَمَنِ عُمَرَ بْنِ اَلْخَطَّابِ فَلْتَهٌ مِنْ حَدِیثِ اَلنَّفْسِ وَ نَزْغَهٌ مِنْ نَزَغَاتِ اَلشَّیْطَانِ لاَ یَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لاَ یُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ وَ اَلْمُتَعَلِّقُ بِهَا کَالْوَاغِلِ اَلْمُدَفَّعِ وَ اَلنَّوْطِ اَلْمُذَبْذَبِ
میفرماید مکشوف افتاد که معویه بسوی تو نامه کرده است تا عقل ترا بلغزاند وحدت ترا درهم شکند بپرهيز از وی که او شیطانست که از چار جانب مردم در می آید و او را در غفلت فرو میگیرد و در غرت میرباید همانا ابوسفیان در زمان عمر بن الخطاب بوساوس شیطانی بی آنکه سخته کند سخنی پرانید نه بدان سخن نسب ثابت میشود نه میراثی تعلق میگیرد آنکس که بدینگونه کار کند کسی را ماند که بدروغ خویشتن را بر قومی منسوب دارد یا بر طعام وشراب قومی بی دعوت در آید و همواره مضطرب و متردد باشد و این مکتوب را نیز به معویه مرقوم داشت :
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ اَلْبَاصِرِ مِنْ عِیَانِ اَلْأُمُورِ فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ أَسْلاَفِکَ بِادِّعَائِکَ اَلْأَبَاطِیلَ وَ اِقْتِحَامِکَ غُرُورَ اَلْمَیْنِ وَ اَلْأَکَاذِیبِ وَ بِانْتِحَالِکَ مَا قَدْ عَلاَ عَنْکَ وَ اِبْتِزَازِکَ لِمَا اُخْتُزِنَ دُونَکَ فِرَاراً مِنَ اَلْحَقِّ وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَ دَمِکَ مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ فَماذا بَعْدَ اَلْحَقِّ إِلاَّ اَلضَّلالُ وَ بَعْدَ اَلْبَیَانِ إِلاَّ اَللَّبْسُ فَاحْذَرِ اَلشُّبْهَهَ وَ اِشْتِمَالَهَا عَلَی لُبْسَتِهَا فَإِنَّ اَلْفِتْنَهَ طَالَ مَا أَغْدَفَتْ جَلاَبِیبَهَا وَ أَغْشَتِ اَلْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا
ص: 158
وَ قَد أتَاَنيِ كِتَابٌ مِنكَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ القَولِ ضَعُفَت قُوَاهَا عَنِ السّلمِ وَ أَسَاطِيرَ لَم يَحُكهَا عنكَ عِلمٌ وَ لَا حِلمٌ أَصبَحتَ مِنهَا كَالخَائِضِ فِي الدّهَاسِ وَ الخَابِطِ فِي الدّيمَاسِ وَ تَرَقّيتَ إِلَي مَرقَبَةٍ بَعِيدَةِ المَرَامِ نَازِحَةِ الأَعلَامِ یقتصُرُ دُونَهَا الأَنُوقُ وَ يُحَاذَي بِهَا العَيّوقُ وَ حَاشَا لِلّهِ أَن تلَيِ َ لِلمُسلِمِينَ بعَديِ صَدراً أَو وِرداً أَو أجُريِ َ لَكَ عَلَي أَحَدٍ مِنهُم عَقداً أَو عَهداً فَمِنَ الآنَ فَتَدَارَك نَفسَكَ وَ انظُر لَهَا فَإِنّكَ إِن فَرّطتَ حَتّي يَنهَدَ إِلَيكَ عِبَادُ اللّهِ أُرتِجَت عَلَيكَ الأُمُورُ وَ مُنِعتَ أَمراً هُوَ مِنكَ اليَومَ مَقبُولٌ وَ السّلَامُ
میفرماید رفت آمد که بنظر صائب و نگریستن در عواقب امور فائدتی گیری و حق را از باطل بشناسی و تو برطریق پدران خویش رفتی بدعوی باطل واقتحام در غرور و دروغ و در آوردن در ضمیر وصول خلافت را که بیرون اندازه تست و فراگرفتن اندیشهای نکوهیده که در خاطر نهاده تا از طریق حق فرار کنی و اطاعت امام را که از گوشت و خون بر تو فرض تر است انکار نمائی با اینکه گوش تو از اخبار اطاعت امام مملو است و سینه تو از فهم آن آکنده است هان ای معويه بعد از حق جز ضلالت نیست و بعد از اقامت برهان جز اغماض نتواند بود پس بپرهیز از شبهه باطله و اشتمال آن بر اندیشهای خود همانا فتنه فرو گذاشت پردهای خود را و ظلمت آن دید ها را بپوشانید .
و آن کتاب که بهن فرستادی آکنده از مقالات گوناگون بیرون طريق صلح و صواب مشحون باباطیلی که حديث نکرد از تو علمی و عقلی را ، و در ادای این كلمات رونده را مانی که در ریگستان نرم پای تا بزانو فرو رود و نتواند رهائی جوید
ص: 159
و گام زننده را مانی که در زمین سخت و تاريك قدم زند با اینهمه آرزوی مقام بلندی کرده که مطلوب آن دور است و علامات آن بعید است چندانکه کرکس در فرود آن پرد و ستاره در محاذات آن رود حاشا و کلا که خداوند رضا دهد که تو بعد از من مقتدای مردمان باشی یا یکتن از مسلمانان استوار کند که با تو عهدی، و بیعتی نماید ازین پس واپای خویشتن را و از اندازه خود برتری مجوی و اگرنه گامی که مردمان بر تو برانگیخته شوند کارها بر تو بسته گردد و بیچاره مانی از توبت و انابتی که امروز از تو مقبول افتد.
چون معویه از اختلاف کلمه مردم عراق و تفرق وتشتت آرای ایشان آگهی يافت تصميم عزم داد که چندانکه تواند اراضی عراق را مورد نهب و غارت سازد نخستین از بهر آنکه آوازه در اندازد که من بخویشتن سفر عراق کردم و ازین سفر در قلوب اصحاب علی علیه السلام و هولی هربی افکند با سپاهی اندك از شام بیرون شد و عنان زنان بكنار موصل آمد و از آنجا بر لب دجله فرود شد و روزی چند ببود و گفت تاکنون دجله ندیده بودم و از آنجا بگرمی طریق مراجعت گرفت و لشکری از بهر غارت اراضی سواد گزیده کرد و روان داشت و آن سپاه ترکتازان باراضی سواد بتاختند و بهر ديه و قریه عبور دادند عرضه نهب وغارت ساختند و بقدم عجل وشتاب طریق شام گرفتند.
چون این خبر بامير المومنین علی علیه السلام آوردند سخت در خشم شد و بفرمود تا منادی کردند و مردمان حاضر مسجد شدند پس آنحضرت بمسجد شد و غضبان بر منبر صعود داد وقال :
أَمَا وَ رَبِّ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ ثُمَّ رَبِّ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ، إِنَّهُ لَعَهْدُ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَنَّ اَلْأُمَّهَ سَتَغْدِرُ بِی.
ص: 160
یعنی ایمردم بدانید - و دو کرت فرمود-: سوگند باخدای آسمان وزمین که رسول خدای مرا خبر داد که زود باشد که این است با من غدر کنند و خيانت ورزند آنگاه اینخطبه را قرائت فرمود:
إِنِّی قَدْ خَشِیتُ أَنْ یُدَالَ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمُ عَلَیْکُمْ بِطَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ وَ مَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ، وَ بِأَدَائِهِمُ اَلْأَمَانَهَ وَ خِیَانَتِکُمْ، وَ بِصَلاَحِهِمْ فِی أَرْضِهِمْ وَ فَسَادِکُمْ فِی أَرْضِکُمْ، وَ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ حَتَّی تَطُولَ دَوْلَتُهُمْ وَ حَتَّی لاَ یَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلاَّ اِسْتَحَلُّوهُ، حَتَّی لاَ یَبْقَی بَیْتَ وَبَرٍ وَ لاَ بَیْتَ مَدَرٍ إِلاَّ دَخَلَهُ جَوْرُهُمْ وَ ظُلْمُهُمْ حَتَّی یَقُومَ اَلْبَاکِیَانِ، بَاکٍ یَبْکِی لِدِینِهِ وَ بَاکٍ یَبْکِی لِدُنْیَاهُ، وَ حَتَّی لاَ یَکُونَ مِنْکُمْ إِلاَّ نافعاً لَهُمْ أَوْ غَیْرُ ضَارٍّ بِهِمْ وَ حَتَّی یَکُونَ نُصْرَهُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ کَنُصْرَهِ اَلْعَبْدِ مِنْ سَیِّدِهِ إِذَا شَهِدَ أَطَاعَهُ وَ إِذَا غَابَ سَبَّهُ، فَإِنْ أَتَاکُمُ اَللَّهُ بِالْعَافِیَهِ فَاقْبَلُوا وَ إِنِ اِبْتَلاَکُمْ فَاصْبِرُوا فَإِنَّ اَلْعاقِبَهَ لِلْمُتَّقِینَ
خلاصه این کلمات بفارسی چنین می آید میفرماید همانا بیمناکم که مردم شام بر شما چیره شوند و شما را بتحت فرمان خویش آرند چه ایشان امام خویش را اطاعت کنند و شما معصیت ورزید و ایشان ادای امانت کنند و شما در امانت خیانت کنید و ایشان در مملکت خود کار بصلاح کنند و شما کار بفساد کنید و ایشان بر اطاعت معويه که باطل است مجتمع و متفق شوند و شما در متابعت من که بر حق است متفرق و متشتت گردید لاجرم روزگار ایشان بدر از و دولت ایشان بنیرو گردد چندانکه حرامی در شریعت نمايد الا آنکه حلال شمارند و هیچ خانه نماند مر بادی
ص: 161
وحاضر را جز اینکه بظلم وعدوان در آیند و بدست غارت پایمال کنند.
جماعتی بر دین بنالند و گروهی بر دنیای خود بگریند و جز این نیست که شما ایشانرا نصرت کنید و اگرنه ضرر نرسانید مانند بنده که چون مولای او حاضر باشد اطاعت کند و چون غایب شود زبان بشتم وشنعت گشاید پس اگر خداوند طریق عافیت را با شما بنماید اقدام کنید و اگر شما را ممتحن و مبتلا بخواهد شکیبائی فرمائید همانا عاقبت خير با پرهیزکاران است .
گاهی که أمير المؤمنين علیه السلام مردم کوفه را از بهر جهاد تحریض میداد گرانی میکردند و خاموش مینشستند و هیچکس تقديم خدمت را میان نبست و بپای نخاست .
فقال: مَا بَالُکُمْ أَمُخْرَسُونَ أَنْتُمْ؟ فَقَالَ قَوْمٌ مِنْهُمْ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ، إِنْ سِرْتَ سِرْنَا
فرمود : هان ای مردم چه رسید شما را مگر گنگ وأخرس باشید؟ اینوقت جماعتی گفتند : يا أمير المؤمنين اگر بخویشتن آهنگ دشمن کنی و راه بر گیری ما ملازمت خدمت تو خواهیم داشت .
فقال : مَا بَالُکُمْ لاَ سُدِّدْتُمْ لِرُشْدٍ وَلاَ هُدِیتُمْ لِقَصْدٍ أَفِی مِثْلِ هذَا یَنْبَغِی لِی أَنْ أَخْرُجَ وَإِنَّمَا یَخْرُجُ فِی مِثْلِ هذَا رَجُلُ مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِکُمْ وَذَوِی بَأْسِکُمْ، وَلاَ یَنْبَغِی لِی أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَالْمِصْرَ وَبَیْتَ الْمَالِ وَجِبَایَهَ الْأَرْضِ، وَالْقَضَآءَ بَیْنَ الْمُسْلِمیْنَ، وَالنَّظَرَ فِی حُقُوقِ الْمُطَالِبینَ، ثُمَّ أَخْرُجَ فِی کَتِیبَهٍ أَتْبَعُ أُخْرَی، أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِی الْجَفِیرِ الْفَارِغِ، وَإِنَّمَا أَنا قُطْبُ الرَّحَی، تَدُورُ عَلَیَّ وَأَنَا بِمَکَانِی، فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ
ص: 162
ثِفَالُهَا هذَا لَعَمْرُ اللّهِ الرَّأْیُ السُّوءُ
وَ اللَّهِ لَوْ لاَ رَجَائِی الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِی الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِی لِقَاؤُئهُ لَقَرَّبْتُ رِکَابِی ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلاَ أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ طَعَّانِینَ عَیَّابِینَ حَیَّادِینَ رَوَّاغِینَ إِنَّهُ لاَ غَنَاءَ فِی کَثْرَةِ عَدَدِکُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِکُمْ لَقَدْ حَمَلْتُکُمْ عَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ الَّتِی لاَ یَهْلِکُ عَلَیْهَا إِلاَّ هَالِکٌ مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَی اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَی اَلنَّارِ
میفرماید چه رسید شما را که رشد خویش نیافتید و هدایت نشدید آیا میشاید مرا در چنینی خوار مایه امری بخویشتن بیرون شوم هما در چنینی امر از دلیران و دلاوران شما مردی باید تا بفرمان من کار کند سزاوار نیست که من لشکر را بگذارم و شهر را دست باز دارم و بیت المال را نگران نشوم و از خراج مملکت و قضای بین مسلمین و احقاق حقوق مسلمانان در گذرم و دنبال این خوار مایه لشکر گیرم و مانند تیر که اندر کنانه متصادم شوم مضطرب باشم همانا من قطب آسیا را مانم و آسا بر من دور زند و اگر از جای بدر شوم آسیا مضطرب گردد و حاصل آسیا به در شود.
سوگند بخدای این رای که شما زدید بیرون صوابست قسم با خدای اگر آرزوی شهادت نداشتم و دیدار دشمن مقدر بود بر وی تاختن میکردم و از شما که مردمی بدسگال و نکوهش گر و بيدين وخادع باشید کناره میجستم و چند که شمال و جنوب مختلف حال باشند شما را طلب نمیکردم در کثرت عدد شما با تشتت آرای شما فائدتی نباشد همانا شما را راه راست بنمودم تا هر کس بر آنطریق رود بجنت شود و اگر نه بجهنم در افتد.
و اینوقت از سرداران لشکر قیس بن سعد بن عباده انصاريرا با جماعتی از
ص: 163
لشكر فرمان کرد تا از دنبال سپاه معویه تاختن کردند و قیس تا ارض شام از قفای ایشان بشتافت و از آنجماعت نشانی نیافت ناچار طریق مراجعت گرفت .
مکشوف باد که گروهی از علمای سنت وجماعت خطبه شقشقیه را از خطب أمير المؤمنين نمیشمارند و منسوب بسيد رضی مولف نهج البلاغه میدارند و میگویند أمير المومنین هرگز از ابوبکر و عمر و عثمان شاکی نبود تا این کلمات بر زبان مبارکش بگذرد و این سخن بنزديك علمای تاریخ و خبر سخت سخیف است چه متون كتب مسلمين، و مطاوی خطب أمير المومنین بیشتر مشحون بشکایت آنحضرت از خلفای ثلاثه است و در دیگر کتب و دیگر خطب موافق روایات عامه بزيادت از خطبه شقشقیه شکایت فرموده و ما پاره در این کتاب مبارك و كتاب خلفا باسناد معتبره مسطور داشته ایم و علمای اخبار حدیث کرده اند که قبل از میلاد سید رضی این خطبه را در کتب سالفه یافته اند و ابن ابی الحدید و فصحای عرب و علمای أدب متفقند که سید رضی و جز سید رضی ابدأ با امثال اينكلمات تفوه نتوانند کرد بلکه اینكلمات تحت کلام خالق وفوق کلام مخلوق است اکنون بر سر سخن رویم.
أمير المومنین علیه السلام را مشاهد بود که اگر خلفای ثلاث غصب حق او نکردند و او را مورد ظلم و ستم نساختند امروز معويه نتوانست طریق طغیان و عصیان گرفت و در شریعت ثلمه انداخت و مردم را گمراه ساخت ازین روی همواره دلتنگ بود و بر امت پیغمبر دریغ میخورد و چون بیشتر مردم خلفای ثلاثه را خليفه بحق میدانستند زبان از طعن ودق کشیده میداشت و گاهی از بهر آنکه شیعیان خود را بیاگاهاند و حق مخفی نماند در عرض كتب و خطب كلمه میفرمود چنانکه در خطبه شقشقیه می فرماید وهي هذه :
أَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها فُلانٌ وَإِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَلا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً وَ
ص: 164
طَوَیْتُ عَنْها کَشْحاً وَطَفِقْتُ أَرْتَإی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذّاءَ، أَوْ أَصْبِرَ عَلَی طَخْیَهٍ عَمْیآءَ، یَهْرَمُ فِیها الْکَبِیرُ وَیَشِیبُ فِیها الصَّغِیرُ، وَیَکْدَحُ فِیها مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقَی رَبَّهُ فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی هَاتَی أَحْجَی، فَصَبَرْتُ وَفِی الْعَیْنِ قَذًی، وَفِی الْحَلْقِ شَجًی.
میفرماید سوگند با خدای جامه خلافت را ابوبکر برتن راست کرد و حال آنکه میدانست محل من در خلافت چون محل قطب است در آسیا که آسيا جز بر آن نگردد من جبلی را مانم که سیل از من بزیر میآید وطیر بر من عروج نمیتواند لکن چون ابوبکر حق مرا غصب کرد دامن بر خلافت بیفشاندم و پهلو تهی کردم و چون امت را در ضلالت نگریستم غمنده گشتم و بانديشه در ایستادم که بی یار و یاور دست طلب از آستین بیرون کنم یا پای شکیبائی بدامن کشم در چنین ظلم و ظلمتی که سالخوردگان فرتوت شوند و جوانان پیر گردند و دینداران در رنج و تعب روزگار برند تاوداع جهان گویند پس شکیبائی را نیکوتر یافتم و شکیبائی گرفتم وحال آنکه از کثرت اندوه چنان مینمود که خار در چشم و استخوان در گلو دارم .
أَرَي ترُاَثيِ نَهباً حَتّي مَضَي الأَوّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدلَي بِهَا إِلَي فُلَانٍ بَعدَهُ ثُمّ تَمَثّلَ بِقَولِ الأَعشَي:
شَتّانَ مَا يوَميِ عَلَي كُورِهَا***وَ يَومُ حَيّانَ أخَيِ جَابِرِ
فَيَا عَجَباً بَينَا هُوَ يَستَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعدَ وَفَاتِهِ لَشَدّ مَا تَشَطّرَا ضَرعَيهَا فَصَيّرَهَا فِي حَوزَةٍ خَشنَاءَ يَغلُظُ كَلمُهَا وَ يَخشُنُ مَسّهَا وَ يَكثُرُ العِثَارُ [فِيهَا] وَ الِاعتِذَارُ مِنهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصّعبَةِ إِن أَشنَقَ
ص: 165
لَهَا خَرَمَ وَ إِن أَسلَسَ لَهَا تَقَحّمَ فمَنُيِ َ النّاسُ-لَعَمرُ اللّهِ-بِخَبطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوّنٍ وَ اعتِرَاضٍ فَصَبَرتُ عَلَي طُولِ المُدّةِ وَ شِدّةِ المِحنَةِ.
میفرماید همی نگران بودم در خلافت که حق من و میراث منست بغارت بردند وغصب کردند تا گاهی که روز گار ابوبكر سپری شد و خواست بسرای دیگر ارتحال کرد اینوقت عمر بن الخطاب را بخلافت وصیت کرد و از بهر او وثيقه نوشت اینوقت أميرالمومنين علیه السلام بشعر اعشى تمثل جست که میگوید چه بسیار دور است روزگار من در پشت شتر وزحمت سفر با روزگار حيان اخي جابر که با تمام راحت وسعت نعمت روز گار برد کنایت از آنکه در روز کار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرین آرامش و آسایش بودم و امروز گرفتار قومی گشتم که میراث مرا بغارت بردند و امت را بضلالت افکندند و مادر کتاب رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم در ذیل قصه شعرای آنحضرت شرح حال اعشی وحیان و جابر را بنگاشتیم و این قصیده را نیز بتمامت مرقوم داشتیم دیگر تکرار نخواهیم پرداخت.
بالجمله آنگاه میفرماید مرا سخت بشگفت میآورد ابوبکر که در حیات خود همی گفت: « أقيلوني فَلَسْتُ بِخَيْرٍ كَمٍّ وَ عَلَى فِيكُمْ » مرا دست باز دارید که در خور خلافت نیستم و بهترين شما نباشم و حال آنکه علی علیه السلام در میان شماست و بعد از وفات خود خاص عمر بن الخطاب داشت وخلافترا بنام او عقد بست و این هردو تن همدست شدند و چنانکه دو تن پستانهای ناقه را بشراکت دوشند منافع خلافت را بشراکت ماخوذ داشتند .
پس ابوبکر خلافت را بر عمر فرود آورد که نهادی ناهموار و خوئی خشن همی داشت فراوان در کار دین لغزش کرده و از در اعتذار پوزش آوردی خداوند این خوی، راکب شتر شموس است که اگر مهارش را برتابی بینیش بدرد و اگر رها کنی بسر در افتد سوگند با خدای که مردمان در عهد او مبتلا شدند بیکسوی شدن و رمیدن از راه راست و مختلف حال در عرض طریق گام زدند و راه بمقصود
ص: 166
بردند و من بر درازی مدت وغلوای محنت صبر کردم تا پسر خطاب نیز بجهان دیگر شتاب گرفت .
جَعَلَهَا(1)في جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنَّي أَحَدُهُمْ فَيَاللهِ وَلِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الاََْوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هذِهِ النَّظَائِرِ لكِنِّي أَسفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا، وَطِرْتُ إِذْ طَارُوا، فَصَغَی رَجُلُ مِنْهُمْ لِضِغْنِه وَمَالَ الاَْخَرُ لِصِهْرهِ، مَعَ هَنٍ وَهَنٍ.
میفرماید چون عمر بن خطاب مشرف بر موت شد خلافت را در میان جماعتی افکند تا کار بشوری کنند-و ایشان على علیه السلام و عثمان بن عفان وطلحه و زبير وسعد بن أبي وقاص و عبدالرحمن بن عوف بودند و ما این قصه را در کتاب عمر بن الخطاب و در کتاب عثمان بشرح نگاشتیم بالجمله کردار عمر برأمير المومنين علیه السلام ناهموار افتاد میفرماید-ای خداوند داد من بگیر ازین شوری چنانکه مکانت و منزلت من با اول ایشان مورد شك وريب افتاد تا با دیگران قرن و قرین باشم لكن طريق رفق و مدارا گرفتم و در میان ایشان در آمدم و بنشیب آمدم چون فرود شدند و صعود دادم چون عروج کردند این وقت سعد [أبي] وقاص که خمیر مایه حقد و حسد بود بر خلاف من رفت و عبدالرحمن بن عوف برعایت مصاهرت جانب عثمان گرفت-چه ام کلثوم دختر عتبة بن ابی معیط که از جانب مادر خواهر عثمان بود زوجه عبدالرحمن است- لاجرم أمر خلافت را بر عثمان فرود آوردند.
إِلَي أَن قَامَ ثَالِثُ القَومِ نَافِجاً حِضنَيهِ بَينَ نَثِيلِهِ وَ مُعتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخضَمُونَ مَالَ اللّهِ تعالی خِضمَ الإِبِلِ نِبتَةَ الرّبِيعِ إِلَي أَنِ انتَكَثَ عَلَيهِ فَتلُهُ وَ أَجهَزَ عَلَيهِ عَمَلُهُ وَ كَبَت بِهِ بِطنَتُهُ
ص: 167
میفرماید تا گاهیکه عثمان ابن عفان در مسند خلافت جای کرد در حالتی که مانند شتری که از کثرت اكل آب و علوفه فراوان در میان سرگین و علف خود شکمش و هر دو پهلویش بر آمده باشد کنایت از آنکه بیت المال را خاص مآكل و مشارب و عیش و عشرت خویش ساخت واگر نه بتكبر و تنمر پرداخت و بنی امیه که خویشاوندان او بودند با او همدست شدند و مال خدایرا خوردند چنانکه شتر علف بهار را با تمام رغبت آکنده دهان همی خورد تا گاهیکه دستگرد او نعل باژگونه زد و عمل او قاطع أمل او شد و خیانت او در بیت المال او را بسر در آورد و مسلمانان بر او تاختند و او را مقتول ساختند .
فَمَا رَاعَنِي إلاَّ وَالنَّاسُ إليَّ كَعُرْفِ الضَّبُعِ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ وَجهِ حَتَّى لَقَدْوُطِىءَ الحَسَنَانِ، وَشُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلي كَرَبِيضَةِ الغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالاََْمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَمَرَقَتْ أُخْرَى وَفَسَقَ آخَرُونَ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» بَلَى وَ اللَّهِ [لَقَدْ] سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا، وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ اَلدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا.
میفرماید بعد از قتل عثمان ترسناك نساخت مرا إلا اقتحام و ازدحام مردم بسوی من بانبوهی یال کفتار و در آمدن ایشان پی در پی برمن از هر جانب چندانکه حسنين را بزیر پا در سپردند و جانبين مرا آسیب زدند و مانند گله گوسفند گرداگرد مرا فرو گرفتند و با تمام رغبت با من بیعت کردند چون اقدام در امر نمودم جماعتی نکث بیعت کردند و گروهی ترك شريعت گفتند سه دیگر سر بطغيان و عصیان بر آوردند و ایشان جماعت ناکثین و قاسطین و مارقین اند که از پیش رسول خدا
ص: 168
با علی مرتضی خبر داد و فرمود : «سَتُقاتِلُ بَعدِی النّاکِثینَ وَالقاسِطینَ وَالمارِقینَ» و اینخبر صريح بغيب بود و ما احوال ایشانرا در این کتاب مبارك بشرح آوردیم.
بالجمله آنگاه میفرماید گویا ایشان کلام خدایرا نشنیدند آنجا که میفرماید سرای آخرت که بهشت جاویدانست خاص آنان فرموده ایم که سر بكبر وسرکشی بیرون نکنند و در زمین فساد نینگیزند بلی سوگند با خدای شنیدند و از بر کردند لکن آراسته شده است دنیا در چشم ایشان و بعجب آورده است زیب وزینت دنیا .
أَما وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَبَرَأَ النَّسَمَهَ، لَوْ لا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَما أَخَذَ اللّهُ عَلَی الْعُلَماءِ أَلاَّ یُقارُّوا عَلَی کِظَّهِ ظالِمٍ، وَلا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا، وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِها، وَلأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ عِنْدِی أَزْهَدَ مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ.
میفرماید سوگند بدانخدای که دانه را بشکافت و مردم را بیافرید اگر حجت بر من نایستادی از لشکر حاضر ووجود ناصر و خداوند از علما عهد نستدی که رضا ندهند بر ظلم ظالم و ذات مظلوم هر آینه خلافترا ترك میگفتم ومهار آنرا بر پشت آن می افکندم و آخر آنرا به پیمانه اول سقایت میکردم کنایت از آنکه دست باز میداشتم از خلافت چنانکه بعد از رسول خدای چون ناصری نبود دست باز داشتم هر آینه دانسته اید که دنیای شما در نزد من مكانت عطسه بز و ترشح بینی بز را ندارد.
وچون سخن بدينجا رسید مردی از اهل سواد بر خاست و مکتوبی بدست آنحضرت داد على علیه السلام نگران آن مکتوب گشت و چون از قرائت آن نامه فراغت جست ابن عباس برخاست و عرض کرد يا أمير المومنين «لَوِ اِطَّرَدَتْ مَقَالَتُکَ مِنْ حَیْثُ أَفْضَیْتَ» یعنی چه نیکو بود اگر سخن را مطرد میساختی و پیوسته میفرمودی از آنجا که قطع کردی .
ص: 169
فَقالَ : هَیْهَاتَ یَا اِبْنَ عَبَّاسٍ ، تِلْکَ شِقْشِقَهٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.
فرمود ای پسر عباس مقتضی مفقود شد و اینکلمات مانند شقشقه شتری بود که هنگام هیجان نفس از دهان بیرون آورد و باز در جای خود قرار گیرد از اینجاست که این کلمات بخطبه شقشقیه معروف گشت ابن عباس گفت سوگند با خدای هرگز متأسف نشدم بر کلامی چنانکه بر این کلام تاسف خوردم که چرا أمير المؤمنين علیه السلام تا آنجا که اراده کرده بود قرائت نفرمود .
ابوالحسن کندری گوید که در کتب سالفه دیده ام که در مکتوبی که آنمرد بدست أميرالمومنین علیه السلام داد سؤال از ده مسئله بود نخستین آنکه کدام حیوانست که بی تناسب نوع از شکم حیوان دیگر بیرون آمد على علیه السلام فرمود آن يونس پیغمبر است که از شکم ماهی بیرون شد دویم کدام چیز است که اندك آن مباح را بسیارش حرام است فرمود نهر طالوتست چنانکه خدای فرماید :
«قَالَ إنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَر فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإنَّهُ مِنِّی إلا مَنْ اغْتَرَفَ غُرْفَهً بِيَده»(1)
یعنی طالوت لشکر را گفت خداوند شما را بدین نهر آزمایش میکند میفرماید هر که ازين نهر بیاشامد از من نیست و آنکس که نیاشامد از منست الا آنکه بدست خود کفی از آب بر گیرد روا باشد و ما این قصه را در جلد اول از کتاب اول بشرح نگاشتیم سه دیگر آنکه کدام عبادتست که تقدیم آن موجب عقوبتست فرمود نمازی که مست طافح(2) گذارد چهارم آنکه کدام مرغ است که خمیر مایه وجودش بيرون انواع طيور است فرمود مرغ عیسی علی نبینا و آله وعليه السلام که از گل همی ساخت .
پنجم آنکه اگر کسی را در همیانی هزار در هم باشد و بضمانت کسی گذارد
ص: 170
که برذمت او هزار درهم است چون سال بر این کیسه سپری شود زکوة كداميك را واجب گردد فرمود اگر این ضمانت باجازت کرده بروی چیزی نیست و اگر نه زکوة بروی واجب افتد ششم اگر جماعتی از حاج در بیتی از بیوت مکه فرود شوند کالای خود فرو گذارند و چون از خانه بیرون شوند یکتن از ایشان در ببندد و گاهی که باز آیند کبوتری چند از تشنگی بمرده باشد کفارت کبوتران برکه فرود آید فرمود بر آن کس که در بیست و کبوترانرا آب نداد یا رها نکرد هفتم آنکه چهار کس بر زنای یکتن گواهی دهند و قاضی حکم بر رجم فرماید و یکی از گواهان جماعتی از مردم دیگر را با خود همدست کرده تقدیم رجم نماید و قبل از آنکه مرجوم بمیرد این گواه و گواهان دیگر رجوع از شهادت کنند آنگاه مرجوم بميرد دیت وی بر که فرود آید فرمود بر گواهی که رجم نموده و بر آنكس که در رجم موافق او بوده هشتم آنکه اگر دو کس از یهود بر اسلام جهودی گواهی دهند آیا شهادت ایشان را استوار توان داشت فرمود نتوان زیرا که کلام خدای را دگرگون کنند و از شهادت زور نپرهیزند نهم آنکه اگر دو کس از نصاری بر اسلام نصرانی دیگر گواهی دهند آیا بباید پذیرفت فرمود پذیرفته باشد چه خدای فرماید :
« وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصارى»(1)
یعنی نزدیکترین مردمان با مومنان از در دوستی ترسایایند چه دلهای ایشان نرم تر است از جهودان چه از مشرکان استظهار نجویند و در عبادت استکبار نکنند لاجرم بدروغ گواهی ندهند دهم اگر مردی دست کسی را قطع کرده باشد پس چهار کس بر زنای مقطوع اليد گواهی دهند و قاضی حکم بر رجم فرماید و قبل از رجم بعلت قطع ید بمیرد بر قطع ید دیت نفس واجب آید یا دیت قطع ید لازم افتد فرمود اگر مقطوع اليد سرقت نصابی کرده باشد چیزی از هیچ راه بر قاطع ید نیست واگر نه دیت قطع ید بروی واجب گردد
ص: 171
اصبغ بن نباته حدیث میکند که در مسجد کوفه حاضر حضرت أمير المومنین علیه السلام شدم باغلامی سیاه نسبت سرقت کردند أمير المومنین علیه السلام بجانب او نگریست و فرمود: « أَسَارِقُ أَنْتَ يَا غُلَامُ» آیا دزدی کرده ای غلام؟ عرض کرد بلى يا أمير المومنین دزدی کرده ام در کرت ثانی فرمود ايغلام دزدی کردی عرض کرد دزدی کردم فرمود : هان ایغلام اگر یکبار دیگر اقرار بدزدی کنی بفرمایم تا دستت را قطع کنند بگو بدانم دزدی کردی ؟ عرض کرد بلی یا امیر المؤمنين دزدی کردم على علیه السلام فرمان کرد تا دست راستش را قطع کردند آنغلام با دست چپ دست راست را بگرفت و روان شد ابن کوا که از جمله خوارج وصنادید مارقين است از قفای او برفت و او را در یافت و گفت هان ايغلام دست ترا که قطع کرد ؟
قال : قَالَ قَطَعَ يَمِينِي الْأَنْزَعُ الْبَطِينُ وَ بَابُ الْيَقِينِ وَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ وَ الشَّافِعُ يَوْمَ الدِّينِ الْمُصَلِّي إِحْدَي وَ خَمْسِينَ قَطَعَ یَمِینِی إِمَامُ التُّقَی، وَ ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفَی، شَقِیقُ النَّبِیِّ الْمُجْتَبَی، لَیْثُ الثَّرَی غَیْثُ الْوَرَی، حَتْفُ الْعِدَی، وَ مِفْتَاحُ النَّدَی، وَ مِصْبَاحُ الدُّجَی قَطَعَ یَمِینِی إِمَامُ الْحَقِّ، وَ سَیِّدُ الْخَلْقِ، فَارُوقُ الدِّینِ، وَ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ، وَ خَیْرُ الْمُهْتَدِینَ، وَ أَفْضَلُ السَّابِقِینَ، وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ.
قَطَعَ یَمِینِی إِمَامٌ خیفیٌّ بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ أَبْطَحِیٌّ هَاشِمِیٌّ قُرَشِیٌّ أَرْیَحِیٌّ مَوْلَوِیٌّ طَالِبِیٌّ جَرِیُّ قَوِیٌّ لَوْذَعِیٌّ الْوَلِیُّ الْوَصِیُّ قَطَعَ یَمِینِی دَاحِی بَابِ خَیْبَرَ، وَ قَاتِلُ مَرْحَبٍ وَ مَنْ کَفَرَ، وَ أَفْضَلُ مَنْ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ، وَ هَلَّلَ وَ کَبَّرَ، وَ صَامَ وَ أَفْطَرَ، وَ حَلَقَ وَ نَحَرَ قَطَعَ یَمِینِی شُجَاعٌ
ص: 172
جَرِیُّ، جَوَادٌ سَخِیٌّ، بُهْلُولٌ شَرِیفُ الْأَصْلِ والْأُصُولِ ابْنُ عَمِّ الرَّسُولِ، وَ زَوْجُ الْبَتُولِ وَ سَیْفُ اللَّهِ الْمَسْلُولُ، الْمَرْدُودُ لَهُ الشَّمْسُ عِنْدَ الْأُفُولِ قَطَعَ یَمِینِی صَاحِبُ الْقِبْلَتَیْنِ، الضَّارِبُ بِالسَّیْفَیْنِ، الطَّاعِنُ بِالرُّمْحَیْنِ، وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ، الَّذِی لَمْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ، أَسْمَحُ کُلِّ ذِی کَفَّیْنِ، وَ أَفْصَحُ کُلِّ ذِی شَفَتَیْنِ، أَبُو السَّیِّدَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ قَطَعَ یَمِینِی عَیْنُ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ، تَاجُ لُؤَیِّ بْنِ غَالِبٍ، عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ مِنَ الصَّلَوَاتِ والسلام.
چون آن غلام این کلمات بپای آورد و همچنان در کوی و برزن همی رفت و ازین دست سخن همی گفت ابن کوا بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام آمد و عرض کرد آنغلام سیاه را که بقطع يد فرمان دادی اینك در کوی و بازار تو را بنيکوتر وجهی ثنا گوید و آنكلماترا از بدایت تا نهایت بعرض رسانید أمير المؤمنين علیه السلام فرزندان خود حسن وحسين عليهما السلام را فرمود تا بر فتند و آن غلام را حاضر ساختند پس بجانب او نگریست و فرمود ايغلام من دست ترا بریدم و تو مراثنا همی گوئی؟ عرض کرد يا أمير المؤمنين تودست مرا بحکم خدا و رسول بریدی و بحق بریدی چگونه تو را ثنا نگویم أمير المؤمنين علیه السلام آندست بریده را بگرفت و با ردای خود پوشیده داشت ودو رکعت نماز گذاشت و کلمه چند بگفت و بر جای خود نصب کرد پس بفرمود تا ردا را بر گرفتند و دست غلام را تندرست یافتند آنگاه روی باعبدالله کوا کرد ثم قال:
أَلَمْ أَقُلْ لَکَ یَا ابْنَ الْکَوَّاء: إِنَّ لَنَا مُحِبِّینَ لَوْ قَطَعْنَا الْوَاحِدَ مِنْهُمْ إِرْباً إِرْباً مَا ازْدَادُوا إِلَّا حُبّاً، وَ لَنَا مُبْغِضِینَ لَوْ أَلْعَقْنَاهُمُ الْعَسَلَ مَا ازْدَادُوا لَنا إِلَّا بُغْضاً وَ هَکَذَا مَنْ یُحِبُّنَا یَنَالُ شَفَاعَتَنَا یَوْمَ الْقِیَامَهِ.
ص: 173
فرمود ای پسر کوا من تو را گفته ام که ما را دوستانی باشند که اگر ایشانرا با تیغ قطعه قطعه کنیم جز بر دوستی ما نیفزایند و همچنان ما را دشمنانی باشند که اگر لعوق عسل در گلوی ایشان بریزیم جز بر خصمی ما نیفزایند پس آنكس که دوست میدارد ما را ادراك شفاعت ما میكند در قیامت .
در خبر است که یکروز زنی باجمالی دل آرا و طلعتی زیبا در محضر أميرالمؤمنين علیه السلام عبور داد جماعتی که حاضر بودند بجانب او نگران شدند و دلهای ایشان بجانب او همی رفت .
فقال علیه السلام: إِنَّ أَبْصَارَ هَذِهِ اَلْفُحُولِ طَوَامِحُ وَ إِنَّ ذَلِکَ سَبَبُ هِبَابِهَا فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَی اِمْرَأَهٍ تُعْجِبُهُ فَلْیُلمِسْ أَهْلَهُ فَإِنَّمَا هِیَ اِمْرَأَهٌ کَامْرَأَتِهِ.
على علیه السلام فرمود همانا چشم این مردان بجانب این زن تند نگریست و این نگریستن موجب خواهش نفس و جنبش آرزو شود پس باید هر يك از شما که بجانب زنی نظاره کنید و شما را شگفتی آرد ضجيع خود را لمس کنید و بدانید که زنان ماننده یکدیگرند و دل به بیگانه مبندید مردی از خوارج حاضر بود گفت خدا بکشد این کافر را که چه بسیار فقیه بوده است گروهی از اصحاب که حاضر بودند بر جستند تا او را با تیغ بگذرانند «فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام رُوَیْداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ» أمير المومنين علیه السلام فرمود دست ازو باز دارید اگر خواهید او شتم کرده است و بد گفته است شما نیز در کیفر او را شتم کنید و بد گوئید و اگر نه گناه او را معفو دارید.
حدیث کرده اند که یکتن از مردم خارجی را با دیگری مخاصمت افتاد داوریرا بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام آوردند تا در میان ایشان حکومت کرد و این قضا بر خارجی ناگوار آمد « فَقَالَ لَا عَدَلَتْ فِي الْقَضِيَّةِ» گفت درین حکومت رعایت عدالت نکردی أمیر المومنین علیه السلام در خشم شد فرمود « اخسايا عَدُوِّ اللَّهِ» در ساعت آن
ص: 174
خارجی بصورت کلبی بر آمد و جامه از برش دور شده در هوا بايستاد این هنگام آب از چشم خارجی جاری گشت و آغاز دم لابه نهاد أمير المومنین علیه السلام بروی ترحم کرد و خدایرا بخواند تا دیگر باره بصورت مردم گشت وجامها از هوا بزیر آمد وتن او را پوشیده داشت.
اینونت أمير المومنین علیه السلام فرمود آصف وصی سلیمان علی نبینا و آله و عليه السلام صنعتی بدینگونه کرد و خداوند امضا داشت و فرمود در نزد او علمی از کتاب خداوند است و او توانست تخت بلقیس را بیکچشم زد از سبا بنزديك سليمان آورد آیا پیغمبر شما اعظم و اکرم بود یا سلیمان؟ گفتند پیغمبر ما کنایت از آنکه وصی این پیغمبر نیز از وصی سلیمان اعظم وا کرم است مردی گفت يا أمير المؤمنين با این قدرت در جنگ معویه با نصرت لشکر چه حاجت داری فرمود همی خواهم با این جماعت حجت تمام کنم و آزمایش بکمال رسانم و اگر اجازت رفته بود تا او را بدعای بد عرضه دادم دادم در هلاك او کار بتاخیر نمیرفت .
از خوانندگان این خطبه خواستار می آیم که نگاشتن اینخطبه را از بدایت تا نهایت بیرون قانون تاریخ نگاران ندانند و نگویند کلمه چند که مشتمل بر معجزه رسول خدا است در پایان اینخطبه مندرجست واجب نمیکند که تمامت خطبه را باید نگاشت همانا دریغ داشتم که کلمات أمير المومنین علیه السلام را که جز خدا ورسول اندازه فصاحت و دقایق حکمت آنرا نداند ترك گویم و بر زیادت از آن این کتاب مبارك حامل خطب و حاوی نثر و نظم عربست اکنون با سر خطبه آئیم.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًی وَ حَرَماً عَلَی غَیْرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَی مَنْ
ص: 175
نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلاَئِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاّ إِبْلِیسَ» اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَی آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبَرِتیَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ أَ لاَ تَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الآْخِرَةِ سَعِیراً.
خلاصه معنی اینکلمات چنین است میفرماید ردای عزت و عظمت خاص خداوند است و هر که جز خداوند جلباب كبر و جامه کبریائی بجوید رانده حضرت و ملعون درگاه گردد پس خداوند برای آزمایش فریشتگان آدم را از خاك بیافرید و فریشتگانرا بسجده او فرمان داد و همگان طریق طاعت سپردند جز ابليس که دشمن خدا و پیشوای متعصبین و پیش رو مستکبرین است سر برتافت پس خداوند او را خوار ساخت و در آنجهانش ساخته دوزخ فرمود .
وَلَوْ أَرَادَ اللهُ سُبْحَانَهُ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ الاََْبْصَارَ ضِيَاؤُهُ، وَيَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَطِيبٍ يَأْخُذُ الاََْنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ، وَلَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الاََْعْنَاقُ خَاضِعَةً، وَلَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى المَلائِكَةِ وَلكِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ
ص: 176
يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ أَصْلَهُ، تَمْيِيزاً بِالاِخْتِبَارِ لَهُمْ، وَنَفْياً لِلاِْسْتِكَبَارِ عَنْهُمْ، وَإِبْعَاداً لِلْحيَلاَءِ مِنْهُم فَاعْتَبِروا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإِبْلِيسَ، إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهِيدَ، وَكَانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَةٍ، لاَ یُدْرَى أمِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الآخِرَةِ، عَنْ كِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ. فَمَنْ ذا بَعْدَ إِبْلِيسَ يَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ كَلاَّ، مَا كَانَ اللهُ سُبْحَانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَكاً، إِنَّ حُكْمَهُ فِي أَهْلِ السَّماءِ وأَهْلِ الاْرْضِ لَوَاحِدٌ، وَمَا بَيْنَ اللهِ وَبَيْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ فِي إِبَاحَةِ حِمىً حَرَّمَهُ عَلَى الْعَالَمينَ
میفرماید اگر خدای خواست، آدم را از نوری بیافرید که چشمها را بر باید و عقلها را مقهور دارد پس گردنها از بهر او خاضع شدی و آزمون فریشتگان آسان گشتی لکن خدای خواست تا آفريدگانرا از حدود آزمایش و اختیار در گذراند و از کبر وخيلاء دور دارد هان ایمردم عبرت گیرید از آن کیفر که خدای ابلیس را داد و ششهزار ساله عبادت او را از سالهای دنیا واگر نه از سالهای آنجهانی که روزی پنجاه هزار سال است بساعتي کبر و بیفرمانی هدر ساخت پس کیست بعد از ابليس که بر طریق ابليس رود و جلباب تكبر و تنمر پوشد و از عقابین عقوبت محفوظ ماند همانا بعصبانی که فریشته را از بهشت بیرون کنند بشری را راه نخواهند گذاشت چه فرمان خدای بر أهل آسمان وزمین یکسانست و با هیچکس موادعتی مقرر نداشته که خاص خویش را که عزت کبریاست و بر عالمیان حرام ساخته مباح دارد .
ص: 177
فَاحْذَرُوا عِبادَ اللهِ عَدُوَّ اللهِ أَنْ یُعْدِيَكُمْ بِدَائِهِ وَأَنْ يَسْتَفِزَّكُمْ بِخَيْلِهِ وَرَجِلِهِ فَلَعَمْرِي لَقَدْ فَوَّقَ لَكُمْ سَهْمَ الْوَعِيدِ، وَأَغْرَقَ الَیكُم بِالنَّزْعِ الشَّدِيدِ، وَرَمَاكُمْ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ. فَقَالَ: «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» قَذْفاً بِغَيْبٍ بَعِيدٍ، وَرَجْماً بِظَنٍّ غَيْرِ مُصِيبٍ، صَدَّقَهُ بِهِ أَبْنَاءُ الْحَمِيَّةِ، وَإِخْوَانُ الْعَصَبِيَّةِ، وَفُرْسَانُ الْكِبْرِ وَالْجَاهِلِيَّةِ حَتَّى إِذَا انْقَادَتْ لَهُ الْجَامِحَةُ مِنْكُمْ، وَاسْتَحْكَمَتِ الطَّمَاعِيَّةُ مِنْهُ فِيكُمْ، فَنَجَمَتِ الْحَالُ مِنَ السِّرِّ الْخَفِى إِلَى الاََْمْرِ الْجَلِيِّ، اسْتَفْحَلَ سُلْطَانُهُ عَلَيْكُمْ، وَدَلَفَ بِجُنُودِهِ نَحْوَ كُمْ، فَأَقْحَمُوكُمْ وَلَجَاتِ الذُّلِّ، وَأَحَلُّوكم وَرَطَاتِ الْقَتْلِ، وَأَوْطَأُوكُمْ إِثْخَانَ الْجِرَاحَةِ طَعْناً فِي عُيُونِكُم، وَحَزّاً فِي حُلُوقِكُمْ، وَدَقّاً لِمَناخِرِكُمْ، وَقَصْداً لِمَقَاتِلِكُمْ، وَسوقاً بِخَزَائمِ الْقَهْرِ إِلَى النَّارِ المُعَدَّةِ لكُمْ، فَأَصْبَحَ أَعْظَمَ فِي دِينِكُمْ جَرْحاً، وَأَوْرَى فِي دُنْيَا كُمْ قَدْحاً، مِنَ الَّذِينَ أَصْبَحْتُمْ لَهُمْ مُنَاصِبِينَ وَعَلَيْهِمْ مُتَأَلِّبِينَ.
فَاجْعَلُوا عَلَيْهِ حَدَّكُمْ وَلَهُ جَدَّكُمْ فَلَعَمْرُ اللهِ لَقَدْ فَخَرَ عَلَى أَصْلِكُمْ، وَوَقَعَ في حَسَبِكُمْ، وَدَفَعَ فِي نَسَبِكُمْ، وَأَجْلَبَ بِخَيْلِهِ عَلَيْكُمْ، وَقَصَدَ بِرَجِلِهِ سَبِيلَكُمْ، يَقْتَنِصُونَكُمْ بِكُلِّ مَكَانٍ، وَيَضْرِبُونَ مِنْكُمْ كُلَّ بَنَانٍ لاَ تَمْتَنِعُونَ بِحِيلَةٍ، وَلاَ تَدْفَعُونَ بِعَزِيمَةٍ، فِي حَوْمَةِ ذُلٍّ وَحَلْقَةِ ضِيقٍ، وَعَرْصَةِ مَوْتٍ
ص: 178
وَجَوْلَةِ بَلاَءٍ. فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِي قُلُوبِكُمْ مِنْ نِيرَانِ الْعَصَبِيَّةِ، وَأَحْقَادِ الْجَاهِلِيَّةِ، وإنَّمَا تِلْكَ الْحَمِيَّةُ تَكُونُ فِي الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّيْطَانِ وَنَخَواتِهِ وَنَزَغَاتِهِ وَنَفَثَاتِهِ.
وَاعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَى رُؤُوسِكُمْ، وَإِلْقَاءَ التَّعَزُّزِ تَحَتْ أَقْدَامِكُمْ، وَخَلْعَ التَّكَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِكُمْ وَاتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِيسَ وَجُنُودِهِ، فَإِنَّ لَهُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وأَعْوَاناً، وَرَجِلاً وَفُرْسَاناً، وَلاَ تَكُونُوا كالْمُتَكَبِّرِ عَلَى ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَيْرِ فَضْلٍ جَعَلَهُ اللهُ فِيهِ سِوَى مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَدِ، وَقَدَحَتِ الْحَمِيَّةُ فِي قَلْبِهِ مِنْ نَارِ الْغَضَبِ، وَنَفَخَ الشَّيْطَانُ فِي أَنْفِهِ مِنْ رِيحِ الْكِبْرِ الَّذِي أَعْقَبَهُ اللهُ بِهِ النَّدَامَةَ، وَأَلْزَمَهُ آثَامَ الْقَاتِلِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
میفرماید بترسید از شیطان که براند بسوی شما لشکر خویش را و بزه کند کمان خود را و گوید ای خداوند بجای آنکه مرا گمراه کردی بندگان ترا بجمله گمراه کنم و این گمانی بخطا بود چه او را بر بندگان خاص دست نباشد و اطاعت او نكرد جز اهل جاهلیت وعصبیت پس طمع بست در شما و بزرگ شد سلطنت او و راند لشکر خود را بسوی شما و شما را در بیغولهای مذلت و مهالك افکند و شما را مهار کرده بجانب دوزخ همی کشید پس فاید و قهرمان دین و دنیای شما شد .
اکنون بر دفع او انجمن شوید و سر از فرمان او بدر کنید سوگند با خدای که او اصل شما را که خاك است ناچیز شمرد و حساب شما را قدح کرد و نسب
ص: 179
شما را نکوهش نمود و لشکر خود را در رهگذر شما بكمين گذاشت تا شما را بزنند و نخجیر کند و شما دفع نمیدهید ایشانرا در تنگنای مذلت ومهالك پس آتش عصبیت و کینهای کفر و جاهلیت را از دلها فرو نشانید چه این حمیت در مسلم ازوساوس شیطان است .
پس جانب خضوع و خشوع گیرید و کبر و گردنکشی را بزیر پی در سپريد و این تذلل و فروتنی را در میان خود و ابليس لشکری شاکی السلاح شمارید همانا شیطانرا در هر امتی اعوانی و انصاریست گوش دارید تا چون قابيل از در حسد و غضب برادر خود را مقتول ساخت نباشید تا جرم و جريرت همه قاتلان در قیامت بر شما فرود آید .
أَلاَ وَقدْ أَمْعَنْتُمْ فِي الْبَغْيِ، وَأَفْسَدْتُمْ فِي الاََْرْضِ، مُصَارَحَةً لله بِالمُنَاصَبَةِ، وَمُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنِينَ بِالُمحَارَبَة. فَاللهَ اللهَ في كِبْرِ الْحَمِيَّةِ، وَفَخْرِ الْجَاهلِيَّةِ فَإِنَّهُ مَلاَقِحُ الشَّنَآنِ وَمَنَافِخُ الشَّيْطانِ، اللاِتي خَدَعَ بِهَا الاَُْمَمَ الْمَاضِيَةَ، والْقُرُونَ الْخَالِيَةَ، حَتّى أَعْنَقُوا فِي حَنَادِسِ جَهَالَتِهِ، وَمهَاوِي ضَلاَلَتِهِ، ذُلُلاً عَنْ سِيَاقِهِ سُلُساً فِي قِيَادِهِ، أَمْراً تَشَابَهَتِ الْقُلُوبُ فِيهِ، وَتَتَابَعَتِ الْقُرونُ عَلَيْهِ، وَكِبْراً تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ ألاَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِكُمْ وَكُبَرَائِكُمْ الَّذِينَ تَكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ، وَتَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ، وَأَلْقَوُا الْهَجِينَةَ عَلَى رَبِّهِمْ، وَجَاحَدُوا اللهَ مَا صَنَعَ بِهمْ، مُكَابَرَةً لِقَضَائِهِ، وَمُغَالَبَةً لاَِلائِهِ فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِيَّةِ، وَدَعَائِمُ أَرْكَانِ الْفِتْنَةِ، وَسُيُوفُ إعْتِزَاءِ الْجَاهِلِيَّةِ.
ص: 180
فَاتَّقُوا اللهَ وَلاَ تَكُونُوا لِنِعَمِهِ عَليْكُمْ أَضْدَاداً، وَلاَ لِفَضْلِهِ عِنْدَكُمْ حُسَّاداً، وَلاَ تُطِيعُوا الاَْدْعِيَاءَ الَّذِينَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِكُمْ كَدَرَهُمْ وَخَلَطْتُمْ بِصِحَّتِكُمْ مَرَضَهُمْ، وَأَدْخَلْتُمْ فِي حَقِّكُمْ بَاطِلَهُمْ، وَهُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ، وَأَحْلاَسُ الْعُقُوقِِ، اتَّخَذَهُمْ إِبْلِيسُ مَطَايَا ضَلاَلٍ، وَجُنْداً بِهمْ يَصُولُ عَلَى النَّاسِ، وَتَرَاجِمَةً يَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، اسْتِرَاقاً لِعُقُولِكُمْ، وَدُخُولاً فِي عُيُونِكُمْ، وَنَفْثاً فِي أَسْمَاعِكُمْ، فَجَعَلَكُمْ مَرْمَى نَبْلِهِ وَمَوْطِأ قَدَمِهِ، وَمأْخَذَ يَدِهِ فَاعْتَبِرُوا بَمَا أَصَابَ الاَُْمَمَ المُسْتَكْبِرِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأْسِ اللهِ وَصَوْلاَتِهِ، وَوَقَائِعِهِ وَمَثُلاَتِهِ وَاتَّعِظُوا بِمَثَاوِي خُدُودِهِمْ وَمَصَارعِ جُنُوبِهِمْ، وَاسْتَعِيذوا بِاللهِ مِنْ لَوَاقِحِ الْكبْرِ كَمَا تَسْتَعِيذُونَهُ مِنْ طَوَارِقِ الدَّهْرِ.
میفرماید بغی و طغیان را بنهایت بردید و با خداوند خصمی نمودید و با مومنان رزم زدید بترسید از خدای از این تکبر و تنمر که دستمایه شیطانست و بدین مایه مردم بر گذشته را فریفت و در ظلمت جهالت و بیغوله ضلالت در انداخت در حالتی که او را مطیع و منقاد بودند هان ایمردم بپرهیزید از طاعت بزرگان خود که حسب و نسب خود را سرمایه افتخار میدانند و مردمانرا به حقارت نگران می شوند و نعمت خدایرا انکار میکنند و با خداوند قادر قاهر بطریق مکابره و مغالبه می روند ایشان قاعده عصبیت و قائمه فتنه و برهان انتساب قواعد جاهلیت اند.
پس بپرهیزید از کفران نعمت وارتكاب حقد وحسد و فرمان مبرید جماعتی را که زلال صافی ایمان شما را بکدورت فساد و فتنه آلوده ساختند و صحت عقیدت شما را بمرض نفاق ناتندرست نمودند و شما باطل ایشانرا در حق خود در آوردید
ص: 181
همانا ایشان اساس فسوق و کسای عقوقند و شیطان ایشانرا چهار پایان ضلالت ماخوذ میدارد و لشکر خود را بر پشت ایشان حمل میدهد و بر مردم حمله می افکند و منطق ایشان را ترجمان خدیعت میدارد تا عقول شما را برباید و در چشم و گوش شما دررود وشما را هدف تیر خود و پی سپر قدم خود سازد و چنگال خود را در شما فرو برد هان ایمردم پند بگیرید از امم سالفه که مورد باس و عقاب خدای شدند بكيفر آن کبر وخيلاء که در ایشان بود و پند گیرید از آن چهرها که بر خاك نهادند و در قبر جای گرفتند و پناه جوئید بخدای [از اسباب کبر و سر کشی] چنانکه پناه جوئید از حوادث روزگار که در شب در می آید .
فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِی الْکِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِیهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِیَائِهِ وَ رُسُلِه وَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ کَرَّهَ إِلَیْهِمُ التَّکَابُرَ وَ رَضِیَ لَهُمُ التَّوَاضُعَ فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ وَ عَفَّرُوا فِی التُّرَابِ وُجُوهَهُمْ وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ کَانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِینَ قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ بِالْمَخْمَصَةِ وَ ابْتَلاَهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ وَ مَحَّصَهُمْ بِالْمَکَارِهِ فَلاَ تَعْتَبِرُوا اَلرِّضَا اَلرِّضَا وَ السُّخْطَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ جَهْلاً بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَةِ وَ الاِخْتِبَارِ فِی مَوْضِعِ الْغِنَی وَ اَلْإِفتَقارِ فَقَدْ قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی: «أَیَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ».
میفرماید اگر صفت کبر ستوده بود خداوند پیغمبران خود را اجازت میفرمود ولكن مکروه داشت كبر را در نزد ایشان و تواضع را پسنده فرمود چندانکه پیشانی بر خاك نهادند و چهرگان خاك آلود کردند و در نزد مؤمنين نرم گردن و فروتن زیستند و در شمار ضعفا شناخته شدند همانا خداوند ایشانرا بگرسنگی و شداید
ص: 182
ممتحن و مبتلا داشت و بمراصد خوف و خشیت آزمایش داد و از انواع مکاره مطهر ساخت پس معتبر مشماريد رضا وسخط خدایرا بکثرت مال و فرزند از در نادانی گاهیکه مواقع امتحان و آزمایش فراز آید و روزگار توانگری و درویشی در رسد چه خداوند میفرماید آیا پندار میکنید که ما ایشان را نیرومند میکنیم بمال و فرزند و سرعت میکنیم در نیکوئیهای ایشان در آن جهان بلکه بر سود و زیان خویش دانا نيستند
فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ اَلْمُسْتَکْبِرِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِیَائِهِ اَلْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أَعْیُنِهِمْ وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ علیهماالسلام عَلَی فِرْعَوْنَ وَ عَلَیْهِمَا مَدَارِعُ اَلصُّوفِ وَ بِأَیْدِیهِمَا اَلْعِصِیُّ فَشَرَطَا لَهُ إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْکِهِ وَ دَوَامَ عُمرِهِ فَقَالَ أَلاَ تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَیْنِ یَشْرِطَانِ لِی دَوَامَ اَلْعِزِّ وَ بَقَاءَ اَلْمُلْکِ وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ اَلْفَقْرِ وَ اَلذُّلِّ فَهَلاَّ أُلْقِیَ عَلَیْهِمَا أَسَاوِرَهٌ مِنْ ذَهَبٍ إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ وَ اِحْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِه.
وَ لَوْ أَرَادَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِیَآئِهِ حَیْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ کُنُوزَ اَلذِّهْبَانِ وَ مَعَادِنَ اَلْعِقْیَانِ وَ مَغَارِسَ اَلْجِنَانِ وَ أَنْ یَحْشُرَ مَعَهُمْ طُیُورَ اَلسَّمَاءِ وَ وُحُوشَ اَلْأَرَضِینَ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ اَلْبَلاَءُ وَ بَطَلَ اَلْجَزَاءُ وَ اِضْمَحَلَّ اَلْأَنْبَاءُ وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِینَ أُجُورُ اَلْمُبْتَلِینَ وَ لاَ اِسْتَحَقَّ اَلْمُؤْمِنُونَ ثَوَابَ اَلْمُحْسِنِینَ وَ لاَ لَزِمَتِ اَلْأَسْمَاءُ مَعَانِیَهَا وَ لَکِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ
ص: 183
أُولِی قُوَّهٍ فِی عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَهً فِیمَا تَرَی اَلْأَعْیُنُ مِنْ حَالاَتِهِمْ مَعَ قَنَاعَهٍ تَمْلَأُ اَلْقُلُوبَ وَ اَلْعُیُونَ غِنًی وَ خَصَاصَهٍ تَمْلَأُ اَلْأَبْصَارَ وَ اَلْأَسْمَاعَ أَذًی.
وَ لَوْ کَانَتِ اَلْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّهٍ لاَ تُرَامُ وَ عِزَّهٍ لاَ تُضَامُ وَ مُلْکٍ تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ اَلرِّجَالِ وَ تُشَدُّ إِلَیْهِ عُقَدُ اَلرِّحَالِ لَکَانَ ذَلِکَ أَهْوَنَ عَلَی اَلْخَلْقِ فِی اَلاِعْتِبَارِ وَ أَبْعَدَ لَهُمْ فِی اَلاِسْتِکْبَارِ وَ لَآمَنُوا عَنْ رَهْبَهٍ قَاهِرَهٍ لَهُمْ أَوْ رَغْبَهٍ مَائِلَهٍ بِهِمْ فَکَانَتِ اَلنِّیَّاتُ مُشْتَرَکَهً وَ اَلْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَهً وَ لَکِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ اَلاِتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ وَ اَلتَّصْدِیقُ بِکُتُبِهِ وَ اَلْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ وَ اَلاِسْتِکَانَهُ لِأَمْرِهِ وَ اَلاِسْتِسْلاَمُ لِطَاعَتِهِ أُمُوراً لَهُ خَاصَّهً لاَ تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَهٌ وَ کُلَّمَا کَانَتِ اَلْبَلْوَی وَ اَلاِخْتِبَارُ أَعْظَمَ کَانَتِ اَلْمَثُوبَهُ وَ اَلْجَزَاءُ أَجْزَلَ
میفرماید خداوند تبارك و تعالی بندگان خود را که از غایت تکبر وتنمر مردان را فرومایه میشمارند آزمایش میدهد همانا موسی بن عمران و برادرش هرون با جامه پشمین و عصائی که در دست داشتند بر فرعون در آمدند و با او پیمان دادند که اگر با خدای ایمان آورد مملکت و سلطنت او بپاید فرعون باقوم خود گفت شما را شگفت نمیآید ازین دو مرد که با این ذلت و مسكنت ضامن عزت و سلطنت میشوند چرا خویشتن را توانگر نمی کنند و دست بر نجن زرین را بر جامه پشمين گزیده نمیدارند .
آنگاه میفرماید اگر خداوند خواستی گنجهای زر و بوستانهای دلفروز و مرغان آسمان و جانوران زمین را بر انبیا گرد آوردی توانستی لكن اینوقت ابتلا [ وامتحان] و آزمایش برخاستی و پاداش نيك و بد یاوه گشتی و خبر انبیا و ابلاغ ایشان را فائدتی نبودی و از بهر آنانکه فرمان پذیر شدند اجر آزمودگان بدست نشدی و مؤمنان را ثواب نیکوکاران حاصل نگشتی و هیچ اسمی با معنی راست نیامدی چه مردمان از بهر آن حشمت و ثروت که در انبيا نگریستند تصدیق ایشان کردند و همگان مومن نامیده شدند. اگرچه بدل مؤمن نبودند لاجرم خداوند پیغمبران را در عزيمت بقوت کرد و در چشمها بضعف و ذلت نمودار ساخت باقناعتی که آکنده میسازد دلها و چشمها را از توانگری و فقر و مسکنتی که پر میکند چشمها و گوشها را از جهت رنج و مستمندی .
وَلَوْ کَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّهٍ لاَ تُرَامُ ، وَعِزَّهٍ لاَ تُضَامُ ، وَمُلْکٍ تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ ، وَتُشَدُّ إِلَیْهِ عُقَدُ الرِّحَالِ لَکَانَ ذلِکَ أَهْوَنَ عَلَی الْخَلْقِ فِی الاِعتِبَارِ ، وَأَبْعَدَ لَهُمْ مِنَ الاِسْتِکْبَارِ وَلآمَنُوا عَنْ رَهْبَهٍ قَاهِرَهٍ لَهُمْ أَوْ
ص: 184
رَغْبَهٍ مَائِلَهٍ بِهِمْ ، فَکَانَتِ النِّیَّاتُ مُشْتَرَکَهً ، وَالْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَهً وَلکِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ الاِتِّبَاعُ لرُسُلِهِ ، وَالْتَّصْدِیقُ بِکُتُبِهِ ، وَالْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ ، وَالاِسْتِکَانَهُ لِأَمْرِهِ ، وَالاِسْتِسْلاَمُ لِطَاعَتِهِ ؛ أُمُوراً لَهُ خَاصَّهً ، لاَ یَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَهٌ
میفرماید اگر انبیا را حشمتی بود که کس تمنای آن نتوانستی وعزتی که مقهور نگشتی و سلطنتی که مردمان جز بدیشان توجه نکردندی و پشتوانی جز ایشان ندانستندی کار بر مردمان سهل افتادی و بیرون کبر و گردنکشی فرمان انبیا بردندی لکن اینوقت فرق در میان راغب و طالب نبودی و مخالف از مؤالف شناخته نشدی و نیکوئیها و بدیها مشتری و مختلط افتادی لکن خدای خواست تا آنکس که تصدیق رسول او کند و کتاب او را باور دارد و از در ضراءت اطاعت او را گردن نهد با ریا کاران و دروغزنان آمیخته نباشد.
وَ كُلّمَا كَانَتِ البَلوَي وَ الِاختِبَارُ أَعظَمَ كَانَتِ المَثُوبَةُ [وَ الجَزَاءُ] أَجزَلَ َ لَا تَرَونَ أَنّ اللّهَ سُبحَانَهُ اختَبَرَ الأَوّلِينَ مِن لَدُن آدَمَ إِلَي الآخِرِينَ مِن هَذَا العَالَمِ بِأَحجَارٍ لَا تَضُرّ وَ لَا تَنفَعُ وَ لَا تُبصِرُ وَ لَا تَسمَعُ فَجَعَلَهَا بَيتَهُ الحَرَامَ ألّذِي جَعَلَهُ الله لِلنّاسِ قِيَاماً ثُمّ وَضَعَهُ بِأَوعَرِ بِقَاعِ الأَرضِ حَجَراً وَ أَقَلّ نَتَائِقِ الدّنيَا مَدَراً وَ أَضيَقِ بُطُونِ الأَودِيَةِ قُطراً بَينَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ وَ عُيُونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًي مُنقَطِعَةٍ لَا يَزكُو بِهَا خُفّ وَ لَا حَافِرٌ وَ لَا ظِلفٌ.
ص: 185
ثُمّ أَمَرَ آدَمَ وَ وَلَدَهُ أَن يَثنُوا أَعطَافَهُم نَحوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنتَجَعِ أَسفَارِهِم وَ غَايَةً لِمُلقَي رِحَالِهِم تهَويِ إِلَيهِ ثِمَارُ الأَفئِدَةِ مِن مَفَاوِزِ قِفَارٍ سَحِيقَةٍ وَ مهَاَويِ فِجَاجٍ عَمِيقَةٍ وَ جَزَائِرِ بِحَارٍ مُنقَطِعَةٍ حَتّي يَهُزّوا مَنَاكِبَهُم ذُلُلًا يُهَلّلُونَ لِلّهِ حَولَهُ وَ يَرمُلُونَ عَلَي أَقدَامِهِم شُعثاً غُبراً لَهُ قَد نَبَذُوا السّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِم وَ شَوّهُوا بِإِعفَاءِ الشّعُورِ مَحَاسِنَ خَلقِهِمُ ابتِلَاءً عَظِيماً وَ امتِحَاناً شَدِيداً وَ اختِبَاراً مُبِيناً وَ تَمحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اللّهُ تعالی سَبَباً لِرَحمَتِهِ وَ وُصلَةً إِلَي جَنّتِهِ.
وَ لَو أَرَادَ سُبحَانَهُ أَن يَضَعَ بَيتَهُ الحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ العِظَامَ بَينَ جَنّاتٍ وَ أَنهَارٍ وَ سَهلٍ وَ قَرَارٍ جَمّ الأَشجَارِ داَنيِ َ الثّمَارِ مُلتَفّ البُنَي مُتّصِلَ القُرَي بَينَ بُرّةٍ سَمرَاءَ وَ رَوضَةٍ خَضرَاءَ وَ أَريَافٍ مُحدِقَةٍ وَ عِرَاصٍ مُغدِقَةٍ وَ زُرُوعٍ نَاضِرَةٍ وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ لَكَانَ قَد صَغُرَ قَدرُ الجَزَاءِ عَلَي حَسَبِ ضَعفِ البَلَاءِ وَ لَو كَانَت الإِسَاسُ المَحمُولُ عَلَيهَا وَ الأَحجَارُ المَرفُوعُ بِهَا بَينَ زُمُرّدَةٍ خَضرَاءَ وَ يَاقُوتَةٍ حَمرَاءَ وَ نُورٍ وَ ضِيَاءٍ لَخَفّفَ مُصَارَعَةَ الشّكّ فِي الصّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبلِيسَ عَنِ القُلُوبِ وَ لَنَفَي مُعتَلَجَ الرّيبِ مِنَ النّاسِ وَ لَكِنّ اللّهَ يَختَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنوَاعِ الشّدَائِدِ وَ يَتَعَبّدُهُم بِأَلوَان المَجَاهِدِ وَ يَبتَلِيهِم بِضُرُوبِ المَكَارِهِ إِخرَاجاً لِلتّكَبّرِ مِن قُلُوبِهِم وَ إِسكَاناً
ص: 186
لِلتّذَلّلِ فِي نُفُوسِهِم وَ لِيَجعَلَ ذَلِكَ أَبوَاباً فُتُحاً إِلَي فَضلِهِ وَ أَسبَاباً ذُلُلًا لِعَفوِهِ.
میفرماید چند که آزمایش و ابتلا افزون آید پاداش افزون گردد مگر نگران نیستید که خداوند از صدر اول تاکنون مردم را آزمایش داد با حجاریکه سود و زیان نتوانند کرد و بينا وشنوا نتوانند بود در خانه مکه خانه که خداوند از برای مردم بپای داشت در سختتر سنگلاخ و تنك تروادی و ناخوشتر مزرع در میان کوهستان و ریگها که آبها اندك و آبادیها پراکنده بود و شتران و اسبان و گوسفندان را علف چر نتوانست بود .
پس خداوند آدم و فرزندانش را فرمان کرد که بسيج راه مکه کنند و آن موضع را بازگشت خود شناسند و بارهای را خود فرود آرند و سود تجارت برند لاجرم دلهای مردم از پست و بلند بیابانهای بیگیاه و آب و جزایر دریاهای بیپا باب گراینده آنخانه مبارك شدند چند که مردمان تقدیم مناسك حج فرمودند و مناکب خود را بهروله جنبش دادند و در گرد خانه با موی ژولیده و روی خاک آلوده از در زاری و ضراعت تلبيه وتهليل همی کردند و محرم همی بودند و محاسن دیدار خود را بموی پریشیده نکوهیده نمودند و این امتحانی بزرگ و آزمایشی عظیم و آزمونی شگرف وتطهيرى بنهایت است و این خانه را خداوند سبب رحمت و دلیل جنت ساخت .
و اگر خدای خواست خانه خود را در میان مرغزار و آبهای خوشگوار و درختستانهای پرثمار و بناهای پیوسته و قریهای در هم افتاده و گندمزارها و مرغزارهای شاداب و عرصهای پر آب و کشتهای ریان وطرق آبادان مینهاد لکن اینوقت پاداش مردم اندك بود چه ابتلا و امتحان ضعیف بود و اگر آن خانه مبار کرا که از سنگ کرده اند در میان زمرد سبز و یاقوت سرخ و نور و ضیا بود شك وريب را از سینها برداشتی و نیرنگ ابلیس را از دلها فرو گذاشتی لكن خداوند خواست بندگانرا بانواع شداید بیازماید و بگوناگون مجاهده عیادت فرماید و بمكروهات رنگارنگ کبر ایشان را فرو شکند و ایشان را بر طریق مسکنت و تذلل باز
ص: 187
دارد تا در خود آیند و درهای فضل و کرم و ابواب رحمت و مغفرت بر ایشان گشاده گردد .
فَاللَّهَ اللَّهَ فِی عَاجِلِ الْبَغْیِ وَ آجِلِ وَخَامَةِ الظُّلْمِ وَ سُوءِ عَاقِبَةِ الْکِبْرِ فَإِنَّهَا مَصْیَدَةُ إِبْلِیسَ الْعُظْمَی وَ مَکِیدَتُهُ الْکُبْرَی الَّتِی تُسَاوِرُ قُلُوبَ الرِّجَالِ مُسَاوَرَةَ السُّمُومِ الْقَاتِلَةِ فَمَا تُکْدِی أَبَداً وَ لاَ تُشْوِی أَحَداً لاَ عَالِماً لِعِلْمِهِ وَ لاَ مُقِلاًّ فِی طِمْرِهِ وَ عَنْ ذَلِکَ مَا حَرَسَ اللَّهُ عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ بِالصَّلَوَاتِ وَ الزَّکَوَاتِ وَ مُجَاهَدَةِ الصِّیَامِ فِی الْأَیَّامِ الْمَفْرُوضَاتِ تَسْکِیناً لِأَطْرَافِهِمْ وَ تَخْشِیعاً لِأَبْصَارِهِمْ وَ تَذْلِیلاً لِنُفُوسِهِمْ وَ تَخْفِیضاً لِقُلُوبِهِمْ وَ إِذْهَاباً لِلْخُیَلاَءِ عَنْهُمْ وَ لِمَا فِی ذَلِکَ مِنْ تَعْفِیرِ عِتَاقِ الْوُجُوهِ بِالتُّرَابِ تَوَاضُعاً وَ الْصَاقِ کَرَائِمِ الْجَوَارِحِ بِالْأَرْضِ تَصَاغُراً وَ لُحُوقِ الْبُطُونِ بِالْمُتُونِ مِنَ الصِّیَامِ تَذَلُّلاً مَعَ مَا فِی الزَّکَاةِ مِنْ صَرْفِ ثَمَرَاتِ الْأَرْضِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ إِلَی أَهْلِ الْمَسْکَنَةِ وَ الْفَقْرِ انْظُرُوا إِلَی مَا فِی هَذِهِ الْأَفْعَالِ مِنْ قَمْعِ نَوَاجِمِ الْفَخْرِ و قَدْعِ طَوَالِعِ الْکِبْرِ
میفرماید ای بندگان خدای بترسید از عجلت ناهموار بغی و خاتمه ناگوار ظلم وعاقبت نکوهیده کبر چه اینجمله دامگاه بزرگ و کمینگاه شگرف شیطانست و با این آلات جستن میکند بر دلهای مردم چنانکه باد سموم وخدنگ اوخطا نمیکند و باز نمیگردد بلکه همه بر مقتل میآید نه عالمی علم خود را سپر تواند کرد نه درویشی در جامه ژنده چاره تواند جست الا آنکه خداوند بندگان مؤمن خود را بگذاشتن صلوات و زکوات و پذیرائی روزهای ایام صیام [حفظ فرمود] چه این جمله حشمت کبر را
ص: 188
در هم شکند و دلها را نرم و آهسته کند و خیلا را از بیخ و بن بر کند و اینجمله موجب فرسودن رویهاست بر خاك و در افتادن بر ارض و چفسيدن شکمها بر پشت و بذل مال بر فقیران و مسکینان هان ایمردمان فخرو کبر را قلع و قمع کنید و بدین کردارها نگران شوید.
وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ اَلْعَالَمِینَ یَتَعَصَّبُ لِشَیْءٍ مِنَ اَلْأَشْیَاءِ إِلاَّ عَنْ عِلَّهٍ تَحْتَمِلُ تَمْوِیهَ اَلْجُهَلاَءِ أَوْ حُجَّهٍ تَلِیطُ بِعُقُولِ اَلسُّفَهَاءِ غَیْرَکُمْ فَإِنَّکُمْ تَتَعَصَّبُونَ لِأَمْرٍ مَا یُعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ مَسَّهُ یَدٌ(1)وَ لاَ عِلَّهٌ أَمَّا إِبْلِیسُ فَتَعَصَّبَ عَلَی آدَمَ لِأَصْلِهِ وَ طَعَنَ عَلَیْهِ فِی خِلْقَتِهِ فَقَالَ أَنَا نَارِیٌّ وَ أَنْتَ طِینِیٌّ وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ اَلْعَالَمِینَ یَتَعَصَّبُ لِشَیْءٍ مِنَ اَلْأَشْیَاءِ إِلاَّ عَنْ عِلَّهٍ تَحْتَمِلُ تَمْوِیهَ اَلْجُهَلاَءِ أَوْ حُجَّهٍ تَلِیطُ بِعُقُولِ اَلسُّفَهَاءِ غَیْرَکُمْ فَإِنَّکُمْ تَتَعَصَّبُونَ لِأَمْرٍ مَا یُعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ وَ لاَ عِلَّهٌ أَمَّا إِبْلِیسُ فَتَعَصَّبَ عَلَی آدَمَ لِأَصْلِهِ وَ طَعَنَ عَلَیْهِ فِی خِلْقَتِهِ فَقَالَ أَنَا نَارِیٌّ وَ أَنْتَ طِینِیٌّ وَ أَمّا الأَغنِيَاءُ مِن مُترَفَةِ الأُمَمِ تَعَصّبُوا لِآثَارِ مَوَاقِعِ النّعَمِ فَقالُوا «نَحنُ أَكثَرُ أَموالًا وَ أَولاداً وَ ما نَحنُ بِمُعَذّبِينَ».
فَإِن كَانَ لَا بُدّ مِنَ العَصَبِيّةِ فَليَكُن تَعَصّبُكُم لِمَكَارِمِ الخِصَالِ وَ مَحَامِدِ الأَفعَالِ وَ مَحَاسِنِ الأُمُورِ التّيِ تَفَاضَلَت فِيهَا المُجَدَاءُ وَ النّجَدَاءُ مِن بُيُوتَاتِ العَرَبِ وَ يَعَاسِيبِ القَبَائِلِ بِالأَخلَاقِ الرّغِيبَةِ وَ الأَحلَامِ العَظِيمَةِ وَ الأَخطَارِ الجَلِيلَةِ وَ الآثَارِ المَحمُودَةِ فَتَعَصّبُوا لِخِلَالِ الحَمدِ مِنَ الحِفظِ لِلجِوَارِ وَ الوَفَاءِ بِالذّمَامِ وَ الطّاعَةِ لِلبِرّ وَ المَعصِيَةِ لِلكِبرِ وَ الأَخذِ بِالفَضلِ وَ الكَفّ عَنِ البغَي ِ وَ الإِعظَامِ لِلقَتلِ وَ الإِنصَافِ لِلخَلقِ وَ الكَظمِ لِلغَيظِ وَ
ص: 189
اجتِنَابِ الفَسَادِ فِي الأَرضِ
میفرماید نگران شدم و نیافتم هيچيك از مردم را که طریق تعصب سپارد مگر برای علنی که بر دارنده خدیعت جاهلانست یا برای برهانی که پسند خاطر بیخردانست الا شما که تعصب شما برای امری مجهول است که دست فرسود هیچ علتی نیست .
- در خبر است که سبب انشای این خطبه آن بود که در سال آخر خلافت أمير المومنين علیه السلام مردی از اهل کوفه برای انگیزش فتنه از قبیله خود بیرون شد و بر قبيله دیگر عبور داد و باعلا صوت ندا برداشت «يا للنخع يالكندة» جماعتی از جوانان قبيله بر او گرد آمدند پس بر قبيله تمیم و ربیعه گذشت و ایشان را نیز باستغاثت دعوت نمود چون بدانستند که قصد او انگیختن شر وفساد است گروهی بروی در آمدند و سر و مغز او را بكوفتند اینوقت بقبیله خود در رفت و ایشان را از آسیب خویش آگهی داد گروهی با شمشیرهای کشیده بیرون شدند و جماعتی ازجوانان بیموجبی یکدیگر را زحمت کردند و حال آنکه این عصبیت را سببی و علتی داعی نبود اکنون بتقرير خلاصه معنی رویم-
میفرماید اما ابليس بر طریق تكبر و تنمر رفت و آدم را مورد طعن ودق ساخت و گفت من از آتشم و تو از خاك أما أغنيا آنان که در کثرت ثروت وخصب نعمت بر راه عصبیت و تکبر میروند بکثرت اموال و اولاد فخر میجویند و خود را از هر مکروهی ایمن میشمارند .
پس اگر لابد باید برطریق عصبیت رفت ومفاخرت جست کسب خصال ستوده و افعال پسندیده باید نمود چنانکه بزرگان عرب و شجعان قبایل و دلیران طوایف و أميران اقوام کرده اند و بر حلم و منزلت افزوده اند و آثار نیکو نهاده اند پس تعصب کنید در کسب اخلاق حمیده و حفظ جار و وفای عهد و فرمانبرداری نیکوکار و بیفرمانی متکبر و اخذ فضل و کرم و کف از بغی و ستم و شکوهیدن از قتل
ص: 190
نفس و کوشیدن در انصاف و فرو خوردن خشم هنگام غضب و دوری جستن از فتنه و فساد .
واحْذَرُوا مَا نَزَلَ بِالاُْمَمِ قَبْلَکُمْ مِنَ الْمَثُلاَتِ بِسُوءِ الأَفْعَالِ، وذَمِیمِ الأَعْمَالِ فَتَذَکَّرُوا فِی الْخَیْرِ والشَّرِّ أَحْوَالَهُمْ، واحْذَرُوا أَنْ تَکُونُوا أَمْثَالَهُمْ. فَإِذَا تَفَکَّرْتُمْ فِی تَفَاوُتِ حَالَیْهِمْ، فَالْزَمُوا کُلَّ أَمْر لَزِمَتِ الْعِزَّهُ بِهِ شَأْنَهُمْ، بِه حالهُم وزَاحَتِ الأَعْدَاءُ لَهُ عَنْهُمْ، ومُدَّتِ الْعَافِیَهُ عَلَیْهِمْ، وانْقَادَتِ النِّعْمَهُ لَهُ مَعَهُمْ، ووَصَلَتِ الْکَرَامَهُ عَلَیْهِ حَبْلَهُمْ مِنَ الاِْجْتِنَابِ لِلْفُرْقَهِ، واللُّزُومِ لِلاُْلْفَهِ، والتَّحَاضِّ عَلَیْهَا، والتَّوَاصِی بِهَا، واجْتَنِبُوا کُلَّ أَمْر کَسَرَ فِقْرَتَهُمْ، وأَوْهَنَ مُنَّتَهُمْ؛ مِنْ تَضَاغُنِ الْقُلُوبِ، وتَشَاحُنِ الصُّدُورِ، وتَدَابُرِ النُّفُوسِ، وتَخَاذُلِ الأَیْدِی.
میفرماید بترسید از آن کیفرها که از افعال ناستوده و اعمال نکوهیده بر اهم ماضيه رفت ویاد کنید احوال بر گذشتگان را که دستخوش خير وشر گشتند چه بعضی پاداش طاعت بردند و گروهی کیفر معصیت دیدند بترسیداز آنکه کيفر عاصیان بینید پس هرگاه نيك در نگريد و کیفر را از پاداش بدانید واجب میکند که پی کاری گیرید که عزت فراز آرد و دشمنرا دور دارد و مورث عافیت و نعمت باشد وحبل المتین کرامت وهدایت گردد همانا آن کار ستوده اجتناب از فرقت ولزوم الفت و جماعت است پس بپرهیزید از کاری که پشت را در هم شکند و نیرو را سستی دهد بسبب اندوختن کینه در قلوب و ذخيره نهادن خصومت در صدور و اتفاق نفوس در افتراق و یکدیگر را دست باز داشتن از در نفاق .
وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ قَبْلَکُمْ کَیْفَ کَانُوا فِی حَالِ
ص: 191
الَّتمْحِیصِ وَ الْبَلاءِ أَلَمْ یَکُونُوا أَثْقَلَ الْخَلَائِقِ أَعْبَاءً، وَ أَجْهَدَ العُبَادِ بَلَاءً، وَ أَضْیَقَ أَهْلِ الدُّنْیَا حَالاً اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَهُ عَبِیداً فَسَامُوهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ، وَجَرَّ عُوهُمُ الْمُرَارَ، فَلَمْ تَبْرَحِ الْحَالُ بِهِمْ فِی ذُلِّ الْهَلَکَهِ وَ قَهْرِ الْغَلَبَهِ لَایَجِدُونَ حِیلَهً فِی امْتِنَاعٍ، وَ لَاسَبِیلًا إِلَی دِفَاعٍ حَتَّی إِذَا رَأَی اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَی الْأَذَی فِی مَحَبَّتِهِ، وَ الْاحْتَمالَ لِلْمَکْرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ، جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَایِقِ الْبَلَاءِ فَرَجاً، فَأَبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَکَانَ الذُّلِّ وَ الْأَمْنَ مَکانَ الْخَوْفِ فَصَارُوا مُلُوکاً حُکَّاماً وَ أئِمَّهً أَعْلَاماً، وَ قَدْ بَلَغَتِ الْکَرَامَهُ مِنَ اللَّهِ لَهُمْ مَا لَمْ تَذْهَبِ الْآمَالُ إِلَیْهِ بِهِمْ
می فرماید بیندیشید احوال مومنان پیشین را که چگونه در گرداب بلا در افتادند وحملهای گران امتحان را بر دوش کشیدند و مردم ستمکاره ایشانرا ببندگی گرفتند و ایشان را مرارت جور و ستم خورانیدند و همواره بدین ذلت وزحمت زیستن کردند و چاره ندانستند تا گاهی که خداوند شکیبائی ایشانرا در شداید و احتمال ایشان را در مکاره نگریست لاجرم ایشانرا از مضایق محنت بفراخنای عزت کشانید وسلطنت و حکومت داد وصاحب علامات بزرگی و پیشوائی ساخت و آن کرامت و عزت از خداوند بایشان رسید که هرگز گمان نکردند و آرزو نداشتند .
فَانظُرُوا كَيفَ كَانُوا حَيثُ كَانَتِ الأَملَاءُ مُجتَمِعَةً وَ الأَهوَاءُ مُؤتَلِفَةً وَ القُلُوبُ مُعتَدِلَةً مُتَرَادِفَةً وَ السّيُوفُ مُتَنَاصِرَةً وَ البَصَائِرُ نَافِذَةً وَ العَزَائِمُ وَاحِدَةً أَلَم يَكُونُوا أَربَاباً فِي أَقطَارِ الأَرَضِينَ وَ مُلُوكاً عَلَي رِقَابِ
ص: 192
العَالَمِينَ فَانظُرُوا إِلَي مَا صَارُوا إِلَيهِ فِي آخِرِ أُمُورِهِم حِينَ وَقَعَتِ الفُرقَةُ وَ تَشَتّتَتِ الأُلفَةُ وَ اختَلَفَتِ الكَلِمَةُ وَ الأَفئِدَةُ وَ تَشَعّبُوا مُختَلِفِينَ وَ تَفَرّقُوا مُتَحَارِبِينَ وَ قَد خَلَعَ اللّهُ عَنهُم لِبَاسَ كَرَامَتِهِ وَ سَلَبَهُم غَضَارَةَ نِعمَتِهِ وَ بقَيِ قَصَصُ أَخبَارِهِم مِنهُم عِبَراً لِلمُعتَبِرِينَ مِنکُم.
میفرماید در حال گذشتگان نظر کنید جماعتی را که انجمن متفق بودند و اندیشهای موافق داشتند و دلهای ایشان بر طریق اقتصاد بود بدست قدرت یکدیگر را پشتوانی کردند و نصرت یکدیگر را شمشیر بران بودند و با تمام بصیرت و تصمیم عزیمت کارهمی کردند لاجرم در اقطار جهان و قاطبه جهانیان فرمانگذار بودند این ببود تا گاهی که خوی بگردانیدند و فرقت را بر جماعت برگزیدند و تشتت آرا و اختلاف کلمه بدست کردند و جماعات متشتته و احزاب مختلفه گشتند لاجرم خداوند لباس کرامترا از ایشان سلب نمود و خلعت نعمت را خلع فرمود و قصه ایشانرا باقی گذاشت تا شما عبرت گیرید .
فاعْتَبِرُوا بِحالِ وَلَدِ إِسْماعِیلَ وَبَنی إِسْحاقَ وَبَنی إِسْرائِیلَ فَما أَشَدَّ اعْتِدالَ الْأَحْوالِ، وَأَقْرَبَ اشْتِباهَ الْأَمْثالِ تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَتَفَرُّقِهِمْ، لَیالِیَ کَانَتِ الْأَکاسِرَهُ والْقَیاصِرَهُ أَرْباباً لَهُمْ، یَحْتازُونَهُمْ عَنْ رِیفِ الْآفاقِ، وَبَحْرِ الْعِراقِ، وَخُضْرَهِ الدُّنْیا،إِلَی مَنابِتِ الشِّیحِ،وَمَهافی الرِّیحِ، وَنَکَدِ الْمَعاش
فَتَرَکُوهُمْ عالَهً مَساکِینَ إِخْوانَ دَبَرٍ وَوَبَرٍ أَذَلَّ الْأُمَمِ داراً، وَأَجْدَبَهُمْ قَرَاراً، لَایَأْؤونَ إِلَی جَنَاحِ دَعْوَهٍ یَعْتَصِمُونَ بِهَا،وَلَا إِلَی ظِلِّ أُلْفَهٍ
ص: 193
یَعْتَمِدُونَ عَلَی عِزِّهَا فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَهٌ، وَالْأَیْدِی مُخْتَلِفَهٌ، والْکَثْرَهُ مُتَفَرِّقَهٌ فی بَلَاءِ أَزْلٍ وَأَطْباقِ جَهْلٍ مِنْ بَناتِ مَوْؤُودَهٍ، وَأَصْنامٍ مَعْبُودَهٍ، وَأَرْحامٍ مَقْطُوعَهٍ، وَغارَاتٍ مَشْنُونَهٍ
میفرماید پند گیرید بفرزندان اسمعيل واسحق و جماعت بنیاسرائیل که نيك ماننده است حال ایشان با شما در روزگاری که متفرق و متشتت بودند و سلاطين اكاسره ایران و قیاصره روم ایشان را از بلاد معموره و اراضی پر آب و گیاه و کناره دجله و فرات کوچ میدادند و در زمینهای قحط زده جای میفرمودند .
و ایشان با تمام فقرو کمال سختی و صعوبت بنا خوشتر وجهی معاش میکردند و خوار مایه ترین آمتها بودند و ایشان را پناهی و ملجائی نبود که بسوی او توانند رفت و در ظل رأفت او توانند خفت لاجرم با أحوال مضطرب و آرای مختلف و تفرق شمل وظلمت جهل دختران خویش را زنده در گور کردند و بعبادت اصنام و قطع ارحام پرداختند و یکدیگر را مورد نهب و غارت ساختند و ما شرح غلبه سلاطین ایران و روم را در اراضی عرب در ایام جاهلیت در کتب سالفه رقم کرده ایم .
فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولاً فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ کَیْفَ نَشَرَتِ اَلنِّعْمَهُ عَلَیْهِمْ جَنَاحَ کَرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا وَ اِلْتَفَّتِ اَلْمِلَّهُ بِهِمْ فِی عَوَائِدِ بَرَکَتِهَا فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ وَ فِی خُضْرَهِ عَیْشِهَا فَکِهِینَ قَدْ تَرَبَّعَتِ اَلْأُمُورُ بِهِمْ فِی ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ اَلْحَالُ إِلَی کَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ وَ تَعَطَّفَتِ اَلْأُمُورُ عَلَیْهِمْ فِی ذُرَی مُلْکٍ ثَابِتٍ فَهُمْ حُکَّامٌ عَلَی اَلْعَالَمِینَ
ص: 194
وَ مُلُوکٌ فِی أَطْرَافِ اَلْأَرَضِینَ یَمْلِکُونَ اَلْأُمُورَ عَلَی مَنْ کَانَ یَمْلِکُهَا عَلَیْهِمْ وَ یُمْضُونَ اَلْأَحْکَامَ فِیمَنْ کَانَ یُمْضِیهَا فِیهِمْ لاَ تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاهٌ وَ لاَ تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاهٌ
میفرماید اکنون نگران شوید نعمتهای خدایرا گاهی که محمد را برسالت مبعوث داشت و مردمان را بتحت فرمان آورد و بر خویشتن انجمن ساخت و ایشان را در کمال الفت و جماعت مغروق نعمت و کرامت فرمود و زلال نعمت و عطيت متواتر ومتقاطر داشت پس در ملت اسلام سودمند شدند و در بحرعزّ و علاشاد و شادخوار گشتند تا گاهی که در ظل پادشاه قاهر قادر امور ایشان محکم و متظاهر گشت و در حضرت سلطانی بزرگ پناهنده گشتند و کارها بر آرزو کردند و در قبه سلطنت و مكانت جای گرفتند حکام خود را محکوم ساختند وملوك خود را بتحت فرمان کردند و چنان قوی شدند که نیزه ایشان شکسته نشود و صفات ایشان کوفته نگردد و این سخن مثل است کنایت از آنکه هرگز مقهور و مغلوب نگردند .
الا وإنَّکُم قَد نَفَضتُم أیدِیَکُم مِن حَبلِ الطّاعَهِ ، وثَلَمتُم حِصنَ اللّهِ المَضروبَ عَلَیکُم ، بِأَحکامِ الجاهِلیَّهِ فَإِنّ اللّهَ سُبحَانَهُ قَدِ امتَنّ عَلَي جَمَاعَةِ هَذِهِ الأُمّةِ فِيمَا عَقَدَ بَينَهُم مِن حَبلِ هَذِهِ الأُلفَةِ التّيِ يَنتَقِلُونَ فِي ظِلّهَا وَ يَأوُونَ إِلَي كَنَفِهَا بِنِعمَةٍ لَا يَعرِفُ أَحَدٌ مِنَ المَخلُوقِينَ لَهَا قِيمَةً لِأَنّهَا أَرجَحُ مِن كُلّ ثَمَنٍ وَ أَجَلّ مِن كُلّ خَطَرٍ وَ اعلَمُوا أَنّكُم صِرتُم بَعدَ الهِجرَةِ أَعرَاباً وَ بَعدَ المُوَالَاةِ أَحزَاباً مَا تَتَعَلّقُونَ مِنَ الإِسلَامِ إِلّا بِاسمِهِ وَ لَا تَعرِفُونَ مِنَ الإِيمَانِ إِلّا رَسمَهُ تَقُولُونَ النّارَ وَ لَا العَارَ
ص: 195
كَأَنّكُم تُرِيدُونَ أَن تُكفِئُوا الإِسلَامَ عَلَي وَجهِهِ انتِهَاكاً لِحَرِيمِهِ وَ نَقضاً لِمِيثَاقِهِ ألّذِي وَضَعَهُ اللّهُ لَكُم حَرَماً فِي أَرضِهِ وَ أَمناً بَينَ خَلقِهِ وَ إِنّكُم إِن لَجَأتُم إِلَي غَيرِهِ حَارَبَكُم أَهلُ الكُفرِ ثُمّ لَا جَبرَائِيلُ وَ لَا مِيكَائِيلُ وَ لَا مُهَاجِرُونَ وَ لَا أَنصَارٌ يَنصُرُونَكُم إِلّا المُقَارَعَةَ بِالسّيفِ حَتّي يَحكُمَ اللّهُ بَينَكُم وَ إِنّ عِندَكُمُ الأَمثَالَ مِن بَأسِ اللّهِ وَ قَوَارِعِهِ وَ أَيّامِهِ وَ وَقَائِعِهِ فَلَا تَستَبطِئُوا وَعِيدَهُ جَهلًا بِأَخذِهِ وَ تَهَاوُناً بِبَطشِهِ وَ يَأساً مِن بَأسِهِ فَإِنّ اللّهَ تَعالی لَم يَلعَنِ القَرونَ الماَضيِة َ بَينَ أَيدِيكُم إِلّا لِتَركِهِمُ الأَمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النهّي َ عَنِ المُنكَرِ فَلَعَنَ اللّهُ السّفَهَاءَ لِرُكُوبِ المعَاَصيِ وَ الحُلَمَاءَ لِتَركِ التنّاَهيِ
میفرماید همانا طاعت خدایرا دست باز داشتید و در حصن شریعت باحکام جاهلیت ثلمه ورخنه در افکندید و خداوند منت نهاد بر این امت از عقد جماعت والفت تا در پناه آن جای گیرند و این نعمتی است که هیچ آفریده قدر و قیمت آن را نداند چه قیمت آن را با هر بهائی بسنجد افزون أيد هان ای جماعت بدانید که شما بعد از هجرت از مکه بمدينه شيمت اعراب گرفتید که در بادیه جای دارند و از علمای دین دور و با کفر و نفاق نزدیکند و همچنان بعداز در آمدن در شریعت و جماعت طریق مخالفت و فرقت گرفتید و گروه گروه شدید و از اسلام و ایمان بنامی و نشانی قناعت کردید و از در عناد و لجاج همی گفتيد دخول نار را بر آلايش عار اختیار میکنیم .
چنان مینماید که خواهید اسلام را بروی در انداخت و حشمت آنرا در هم-
ص: 196
شکست و پیمان آن را در هم گسست و حال آنکه خداوند اسلام را در میان شما ملجا و مأمنی فرمود و اگر بجای دیگر پناهنده شوید کافران با شما حرب آغازند و نه جبرئیل و نه میکائیل و نه مهاجر و نه انصار هیچکس نصرت شما نجوید و جز شمشير آبدار دیدار نکنید تا گاهی که خداوند در میان شما حکومت کند همانا شما دانائيد از خشم خدا وعقوبت او وروز گار نکال او ووقایع عذاب او .
پس دیر مگیرید از در نادانی بهم دادن خدا را و خوارمایه مشماريد عذاب و عقاب او را وايمن مشوید از مکافات او همانا خداوند مردم بر گذشته را ملعون نداشت جز اینکه از امر بمعروف و نهی از منکر مسامحت کردند پس لعنت فرمود بیخردانرا که مرتکب معاصی شدند و ملعون داشت دانایانرا که بیخردانرا از معاصی منهی نداشتند.
اَلا و قَدْ قَطَعْتُمْ قَید اَلْاِسْلاَمِ وَ عطَّلْتُمْ حُدودَُهَ وَاَمَتُّم اَحْکَامَهُ أَلَا وَ قَدْ أَمَرَنِیَ اللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْیِ وَ النَّکْثِ وَ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ وَ أَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ وَ أَمَّا الشَیْطَانُ الرَّدْهَةِ فَقَدْ کُفِیتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَ رَجَّةُ صَدْرِهِ وَ بَقِیَتْ بَقِیَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْیِ وَ لَإِنْ أَذِنَ اللَّهُ فِی الْکَرَّةِ عَلَیْهِمْ لَأُدِیلَنَّ مِنْهُمْ إِلَّا مَا یَتَشَذَّرُ فِی أَطْرَافِ الْارضِ تَشَذُّراً.
میفرماید قطع کردید قید و بند اسلام را وحدود اسلام را معطل گذاشتید و احکام اسلام را تباه ساختید بدانید که خداوند مرا فرمان کرد که با معويه و أهل شام مبارزت آغازم و با أهل جهل که نکث بیعت کردند قتال دهم لاجرم با ناکثین رزم زدم و با قاسطين جهاد کردم و مارقين را مقهور ساختم و کفایت امر شیطان ردهه را بنمودم و صيحه او را بشنیدم و اضطراب قلب و طپش سینه او را
ص: 197
نظاره کردم و از شیطان ردهه ذو الثديه را خواسته است که در میان خوارج نامبردار بود و در جنگ خوارج مقتول شد و جسد او را از زیر هفتاد تن کشته در حفيره یافتند بشرحی که در قصه خوارج مرقوم افتاد بالجمله میفرماید از اهل شام وجماعت قاسطین گروهی بجای مانده اگر خداوند فرمان کند دیگر باره بر ایشان بتازم و آنجماعت را از بیخ و بن براندازم الا آنکه در اطراف جهان پراکنده ومتفرق گردند.
أنا وَضَعْتُ بكَلا كِلِ العربِ و كَسَرتُ نَواجِمَ قُرونِ رَبيعةَ و مُضَرٍ وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ الله بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَيَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَيُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَيُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَكَانَ يَمْضَغُ الشَّيْ ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَمَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَلاَ خَطْلَةً فِي فِعْلٍ.
وَلَقَدْ قَرَنَ الله بِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلاَئِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَمَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَنَهَارَهُ وَلَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ عَلَماً مِنْ أَخْلاَقِهِ وَيَأْمُرُنِي بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ.
وَلَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَلاَ يَرَاهُ غَيْرِي وَلَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلاَمِ غَيْرَ رَسُولِ الله وَخَدِيجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَالرِّسَالَةِ وَأَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ الله مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: هَذَا
ص: 198
الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَتَرَى مَا أَرَى إِلاَ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَلَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَإِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ
می فرماید بزرگان عربرا پست کردم و صولت سادات قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم همانا شما دانسته اید خویشاوندی نزديك و منزلت مخصوص مرا با رسول خدا ، مرا در کنار خود گرفت و هنوز کودکی بودم و بر سینه خود میچفسانید و در فراش خود خفتن میفرمود و جسد مبارکش را با بدن من ملصق میساخت و مرا میبوئید و طعام مرا از نیم خائیده خود لقمه میساخت و هرگز ازمن کذبی نشنید و گناهی دیدار نکرد.
همانا پیغمبر را از آنروز که از شیر باز کردند خداوند جبرئیل را فرمان کرد تا روزان و شبان او را برطریق مکارم و محاسن اخلاق سير همی داد و من براثر او هميرفتم چنانکه بچه شتر بر اثر مادر رود و هر روز از بهر من رایتی از محاسن اخلاق افراشته میداشت و مرا به پیروی خوش میگماشت .
و در هر سال چندانکه در کوه حرا مکان میفرمود من نیز با او بودم و نگران او بودم و جز من کس نگران او نبود و اینوقت جز رسول خدا و خدیجه و من که سیم ایشان بودم هیچکس مسلمانی نداشت و میدیدم نور وحی ورسالت را و می بوئیدم رایحه نبوترا و شنیدم آواز اندوهگین شیطانرا گاهی که وحی بر رسول خدای فرو شد گفتم یا رسول الله چیست این ناله که میشنوم فرمود اینك شيطانست که مینالد چه مایوس گشته از آنکه مردمش اطاعت کنند همانا یا علی تو میشنوی آنچه من میشنوم و می بینی آنچه من می بینم الا آنکه تو پیغمبر نیستی ولكن وزیر منی و بر طريق خير وصوابی .
وَ لَقَدْ کُنْتُ مَعَهُ لَمَّا أَتَاهُ اَلْمَلَأُ مِنْ قُرَیْشٍ فَقَالُوا لَهُ یَا مُحَمَّدُ إِنَّکَ قَدِ اِدَّعَیْتَ عَظِیماً لَمْ یَدَّعِهِ آبَاؤُکَ وَ لاَ أَحَدٌ مِنْ بَیْتِکَ وَ نَحْنُ نَسْأَلُک
ص: 199
أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَيْهِ وَ أَرَيْتَنَاهُ عَلِمْنَا أَنَّكَ نَبِيٍّ وَ رَسُولُ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّكَ سَاحِرُ كَذَّابُ ، فَقالَ لَهُمْ : وَ مَا تُسْئَلُونَ ؟ قالُوا : تَدْعُو لَنَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ حَتَّى تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَ تَقِفَ بَيْنَ يَدَيْكَ ، فَقَالَ : إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرُ فَإِنْ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ لَكُمْ أَ تُؤْمِنُونَ وَ تَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ ؟ قالُوا : نَعَمْ ، قَالَ : فَإِنِّي ساريكم مَا تَطْلُبُونَ وَ إِنِّي لأعلمم أَنَّكُمْ الأتفيئون إِلَى خَيْرٍ وَأَنْ فِيكُمْ مَنْ يُطْرَحُ فِي الْقَلِيبِ وَ مَنْ يُحَزِّبُ الْأَحْزَابَ .
ثُمَّ قَالَ : يَا أَيَّتُهَا الشَّجَرَةُ إِنْ كُنْتِ تُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ تَعْلَمِينَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فانتقامي بِعُرُوقِكِ حَتَّى تقفي بَيْنَ يَدَيِ باذن اللَّهِ فَوَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَا نقلعت بِعُرُوقِهَا وَ جائت وَلِّهَا دَوِيُّ شَدِيدُ وَ قَصْفُ كَقَصْفِ أَجْنِحَةِ الطَّيْرِ حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مُرَفْرِفَةً وَ أَلْقَتْ بِغُصْنِهَا الْأَعْلَى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ بِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَى منكي وَ كُنْتُ عَنْ يَمِينِهِ .
فَلَمَّا نَظَرَ الْقَوْمُ إِلَى ذَلِكَ فَقَالُوا عُلُوًّا وَ استکبارا : فَمُرْهَا فلياتك نِصْفُهَا وَ يَبْقَى نِصْفُهَا فَأَمَرَهَا بِذَلِكَ فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ نِصْفُهَا كَأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وَ أَشَدِّهِ دَوِيّاً فَكَادَتْ تَلْتَفُّ بِرَسُولِ اللَّهِ فَقَالُوا كُفْراً وَ عُتُوّاً فَمُرْ هَذَا النِّصْفَ فَلْيَرْجِعْ إِلَى نِصْفِهِ كَمَا كَانَ فَأَمَرَهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَرَجَعَ فَقُلْتُ أَنَا لَا إِلَهَ
ص: 200
إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ أَوَّلُ مَنْ آَمَنَ بِأَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ تَصْدِيقاً لنبوتك وَ إِجْلَالًا لِكَلِمَتِكَ قَالَ الْقَوْمُ كُلُّهُمْ بَلْ ساحِرُ كَذَّابُ عَجِيبُ السِّحْرِ خَفِيفُ فِيهِ وَ هَلْ يُصَدِّقُكَ فِي أَمْرِكَ الْأَمْثَلُ هَذَا - يَعنُونَني .
وَ إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ سِيمَاهُمْ سِيمَا الصِّدِّيقِينَ وَ كَلَامُهُمْ كَلَامُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّيْلِ وَ مَنَارُ النَّهَارِ مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ يُحْيَوْنَ سُنَنَ اللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ لَا يَسْتَكْبِرُونَ وَ لَا يَعْلُونَ وَ لَا يُفْسِدُونَ قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَلَ .
میفرماید من با رسول خدای صلي الله عليه و آله بودم و جماعتی از قریش حاضر شدند و گفتند ای محمد تو در امری بزرگی دعویدار شدی که هيچيك از پدران تو و هيچيك از اهل بیت تو این دعوی نکرد اکنون از تو مسئلنی خواهیم کرد اگر اجابت فرمائی مکشوف افتد که تو پیغمبر خدائی و اگر اجابت نکردی روشن شود که ساحری دروغزن باشی رسول خدا فرمود سخن چیست گفتند این درخت را بخوان تا با عرقها و ریشها بر کنده شود و بسوی تو آید و در برابر تو بایستد پیغمبر فرمود خداوند بهر چیز تواناست اگر خدای چنان کند که شما خواستید آیا ایمان آورید وبحق گواهی دهید گفتند آری ایمان آریم و گواهی دهیم پیغمبر صلي الله عليه و آله و فرمود من اجابت میکنم شمارا بدانچه خواستید و میدانم که شما بسوی اسلام باز گشت نکنید و در میان شما گروهی باشند که بچاه افکنده شوند و این اشارت بمقتولین بدر است که در قليب بدرافکنده شدند و محرب احزاب ابوسفیان و بزرگان قریشند که لشکر درهم آوردند ويوم خندق قتال دادند بدان شرح که در کتاب رسول خدای
ص: 201
نگارش یافت.
بالجمله رسول خدای صلي الله عليه و آله فرمودای درخت اگر ایمان بخدا و روز بازپرس داری و مرا رسول خدای میدانی بر کنده شو با رگها و ریشهای خود و باذن خداوند در نزد من ایستاده شو سوگند بدانخدای که پیغمبر را بحق مبعوث داشت که آن درخت از بن و بیخ بر کنده شد و بسوی پیغمبر شتاب گرفت و بانگی سخت همی در داد چنانکه آوازی چون آواز بال مرغان بگوش میآمد وهمی تاران و بال زنان بیامد تا در نزد رسول خدای ایستاده شده شاخهای افراخته خود را بر سر پیغمبر فرود آورد و بعضی از شاخهای خود را بر دوش من آورد و من بر جانب راست پیغمبر بودم .
چون قوم نگران شدند از در بغي و گردنکشی با رسول خدای صلي الله عليه و آله گفتند اکنون فرمان کن تا آن درخت نیمی بسوی تو آید و نیمی بجای ماند دیگر باره پیغمبر فرمان کرد تا بشگفت تر وجہی نعره زنان نیمی از درخت بیامد و نزديك شد که برسول خدای در پیچد دیگر باره آن قوم از در کفر وستيزند گی گفتند فرمان کن تا این نیمه باز گردد و با نیمه خود پیوسته شود رسول خدای صلي الله عليه و آله الله حکم داد تا این نیمه باز شد و هر دو نیمه چنانکه از نخست بود باهم پیوسته شدند.
من گفتم لااله الاالله اول کس منم که ایمان آورده ام و اول کس منم که ایمان دارم بدانچه کرد این درخت و آنچه کرد بحکم خدا کرد و تصدیق پیغمبری تو و پذیرفتن فرمان تو و با اینهمه آن قوم گفتند محمد نه پیغمبر است بلکه ساحری دروغزن است و در کار جادوئی عجیب و چیره دست است و با رسول خدای گفتند هیچکس تورا به پیغمبری باور ندارد الا مانند این مرد و ازین سخن مرا خواستند و آنحضرترا سرزنش و نکوهش همی کردند .
همانا من از آن جماعتم که در راه خدا سرزنش هیچ ملامت کننده در من نگیرد و ایشانرا علامت صادقانست و سخن ایشان سخن نیکوکارانست و ایشانند که شب را بطاعت خالق وروز را بدعوت خلق برای برند و بحبل المتین قرآن متمسك باشند و دین خدا و رسول را ترویج میکنند و طریق تکبر و تنمر نمیجویند
ص: 202
و براه فساد نمیروند و دلهای ایشان مقیم جنت است و اجسادشان در این جهان مشغول عبادت .
همانا ازین پیش بدينقصه اشارت کرده ایم و از کلمات أمير المومنین عليه السلام در حرکت درخت بحکم رسول خدا شطری نگاشته ایم اینوقت خطبه قاصعه بتمام نگاشته شد عقل سلیم هر گز انکار نکند که روزی که أمير المؤمنين عليه السلام این خطبه را میفرمود جماعتی از عرب زنده بودند و این معجزه را از رسول خدا نگریسته بودند و گروهی از یکدیگر شنیده بودند وأمير المؤمنين عليه السلام که دعویدار ولایت و امامت وخلافت بود نتوانست سخنی فرمود که مردمان باتفاق گویند ما ندیدیم و نشنیدیم لاجرم نزديك عقل استوار می افتد که این معجزه بدین شرح بوقوع پیوسته .
سفیان بن عوف بن مغفل الغامدي و از غامدی قبیله أزد شنوئه يمن را خواهند وغامد لقب عمرو بن عبدالله بن کعب بن حارث بن کعب بن عبدالله بن مالك بن نصر بن الأزد است و اوراغامد لقب کردند از بهر آن بود که در میان قبیله اوفتنه انگیخته شد و او باصلاح وتغمد آن پرداخت .
بالجمله یکروز معويه سفيان بن عوف راطلب داشت و گفت من ترا بالشكری رزم زن و دلیرانی لشکر شکن بجانب عراق روان خواهم داشت واجب میکند که از جانب فرات طی مسافت کنی و نخستين بشهر هیت عبور دهی اگر در آنجا با لشکری دوچار شدی طریق مقاتلت سیار و هیچ دقیقه از قتل و غارت فرو مگذار و از آنجا مدینه انبار را بدست نهب و غارت پایمال کن و بجانب مداین استعجال فرما هر کرا از دوستان علی ابوطالب دیدار کنی در قتل او شتاب گیر و در هر بلدی از ایشان عبور دهی خراب کن و خویشتن راو اپای که با کوفه نزديك نشوی مبادا على را آگهی رسد و ترا گزندی رساند گاهی که مداین و انبار را بزیرپی
ص: 203
در سپردی و آن اراضی را دستخوش نهب وغارت کردی چنانست که این حمله بكوفه انداخته و مردم کوفه را مورد قتل و غارت ساخته و این کردار هول و هر بی تمام در اصحاب على اندازد و احباب مارا شاد خاطر سازد .
چون سخن بپای آورد سفیان بن عوف از نزد او بیرون شد و باعداد کار و بسیج راه پرداخت و روز دیگر معویه بر منبر بر آمد و مردم را بدین کلمات مخاطب داشت :
«فقال أيها الناس انتدبوا مع سفيان بن عوف فانه وجه عظيم فيه أجر سريع ياتيكم إنشاء الله»، مردم را تحريض داد که در خدمت سفیان بن عوف کوچ دهندو بنمود که ایشانرا اجری عظیم و پاداش بزرگی خواهد بود سه روز افزون سپری نشد که شش هزار کس مرد لشکری انجمن شدند و سفيان با آن لشکر خیمه بیرون زد و از کنار فرات راه هیت پیش داشت.
اندر هیت(1)کمیل بن زیاد از جانب أمير المؤمنین علی عليه السلام فرمانگذار بود چون رسیدن سفیان بن عوف را بدانست مردیرا از اصحاب خویش با پنجاه تن پیاده در هیت بگذاشت و خود با گروهی بیرون شد باشد که پیش آن لشکر گیرد و سپاهی در خورمقاتلت سفیان درهم آورد سفیان چون سیل بنیان کن در رسیدو دایره۔ کردار هيت را فرو گرفت و چندانکه توانست از نهب و غارت خویشتن داری نکردو از آنجا بجانب انبار روان شد فرات را عبره کرد و بر قريه صندودا عبور داد مردم صندوداقریه را از مال و مرد تهی کردند و متفرق شدند چنانکه سفیان هیچکس را دیدار نکرد.
پس از آنجا طریق انبار گرفت و از آن پیش که وارد انبار شود از أهل انبار چند تن جوانان نورس بدست گرفت و از ایشان ازحاکم انبار و از لشکر کوفه که ملازم خدمت اوست پرسش کرد گفتند حاکم انبار اشرس بن حسان است و لشکری که أمير المؤمنين عليه السلام بملازمت خدمت او گماشته پانصد تن باشند و در این ایام
ص: 204
سیصد کس از آن جماعت با کوفه مراجعت کرده اند تا در ازای ایشان فوجی دیگر تقدیم این خدمت کنند اکنون از مردم لشکری افزون از دویست کس ملازم خدمت اشرس بن حسان نیست .
سفیان را این سخن شاد خاطر ساخت و بادل قوی روی با نبار نهاد ورايات جنگی را بر افراشت و سپاه را فوج از پس فوج بداشت لشکر کوفه که عددی شمرده بودند چون آنسپاه گرانرا بديدند سخت بنرسیدند حسان بن حسان که از کمال شجاعت ملقب باشرس بود روی با مردم خویش کرد و این آیت مبارکرا قرائت فرمود«فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا»هان ایمردم بدانید کس در این جهان جاودانه نماند جماعتی بمردند و جماعتی نیز بمیرند شما را آگهی میدهم که ما در این مخاصمت روی سلامت نخواهیم دید و ازین جنگ زنده مراجعت نخواهیم کرد آن کس که بترك جان گوید و ملاقات خدایرا جویدخود را بخدای فروشد و با من بکوشد و اگر نه این قریه را بگذارد و کوچه سلامت پیش دارد از آن جماعت سی تن با او همدست و هم داستان شدند .
پس اشرس با آن مردم شمرده چون شیر خشم کرده آهنگ جنگی کرد و پذیره آن سپاه بزرگ شد و خویشتن را چون صاعقه آتشبار بر لشکر کفار زد و از چپ و راست حمله افکندوهمی زدند و کشتند تا بجمله کشته شدند اینوقت سفیان بن عوف بي عایقی و مانعی بانبار در آمد و دست بنهب وغارت گشاد و از طريف وتليد چیزی با کس نگذاشت دست بر نجن وخلخال از ساعد وساق زنان کشیدند و قرطه دوشیزگان باز کردند از پس این کردار شنیع سفیان بن عوف طریق مراجعت گرفت و راه شام پیش داشت نخستین مردی از أهل ذمه که ساکن انبار بود و در شمار مجوسان عجم ميرفت عجلت کرد و شتابزده بحضرت أمير المؤمنين عليه السلام آمد و این خبر باز داد على عليه السلام را اندوه تمام آمد و بر منبر صعود داد و مردم را مخاطب داشت و قال :
ص: 205
إِنَّ أَخَاكُمْ الْبَكْرِيِّ قَدْ أُصِيبَ بالأنبار وَ هُوَ مُعْتَزِلًا يَخَافُ مَا كَانَ وَ أَخْتَارُ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَلَى الدُّنْيَا فانتدبوا إِلَيْهِمْ حَتَّى تلاقوهم فَإِنْ أَصَبْتُمْ مِنْهُمْ طَرَفاً أنكلتموهم عَنْ ألعراق أَبَداً مَا بَقُوا .
فرمود ایمردم حسان بن حسان البکری برادر شما در انبار مقتول گشت و او از جهاد نترسید و آخرت را در دنیا اختیار کرد پس بدفع لشکر شام عجلت کنید تا در یابید ایشانرا اگر ایشان را دریابيد و کیفر کردار در کنار نهید دیگر باره آرزوی سفر عراق نکنند چون أمير المؤمنين عليه السلام این خطبه بپای آورد لختی ساکت نشست باشد که کسی بر خیزد و او را اجابت کند مردم خاموش نشستند و پاسخ نگفتند..
أميرالمومنين عليه السلام سخت بيازرد و خشمناك از منبر بزیر آمد و پیاده راه تخيله پیش داشت مردمان از قفای آن حضرت روان شدند و در نخيله در حضرت او انجمن شدند و عرض کردند يا أمير المومنین این نه راهی است که یکتنه کس بپاي برد باز شو تاما تقدیم این خدمت کنیم و چنانکه تو خواهی کار را کفایت کنیم أمير المؤمنين عليه السلام فرمود نه شما این امر را کافی توانید بود نه کفایت خویشتن توانید کرد.
مردمان بر زاری وضراعت بیفزودند تا گاهی که أمير المؤمنين رابکوفه مراجعت دادند آن حضرت سخت غمنده و اندوهگین بود پس سعید بن قیس همدانیرا بخواند و فرمود در نخيله لشکرگاه کند و بفرمود تا لشکریان با او بیرون شوند هشت هزار مرد در نخيله انجمن گشت و سعيد بن قيس با آن سپاه از قفای سفیان بن عوف سرعت فرمود و از کنار فرات تا ارض عانات بتاخت و او را نیافت اسب و مرد کوفته شدند لاجرم سعید بن قيس از مردم خویش هانی، بن الخطاب همدانی را فرمان کرد تا با فوجی از دلیران لشکر از دنبال سفیان تاختن کردند و تا قنسرين وارض صفين برفتند و او را نیافتند ناچار باز شتافت و سعید بن قيس را
ص: 206
آگهی داد.
اینوقت سعید بن قیس بی نیل مرام طریق کوفه گرفت و صورت حال رادر حضرت أمير المؤمنين عليه السلام معروض داشت و در اینمدت على عليه السلام محزون و ملول میزیست و سخت رنجور گشت چنانکه قدرت بر قيام نداشت پس بعد از مراجعت سعيد بن قيس يكروز در سده مسجد بنشست و فرزندان او حسن و حسين عليهما السلام و عبدالله بن جعفر در خدمت او حاضر بودند اینوقت غلام خويش سعد را طلب داشت و فرمود اینخطبه را بر مردم قرائت کن و چنان بود که امیر المومنین عليه السلام قرائت سعد را می شنید و اگر از میان جماعت کسی سخن برد وقبول میگفت نیز اصغا میفرمود بالجمله سعد بر حسب فرمان بپای ایستاد و این مکتوب را قرائت کرد :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَلِىٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ قريء ، عَلَيْهِ كِتَابِي مِنَ المسامين سَلَامُ عَلَيْكُمْ ، أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ سَلَامُ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ لَا شَرِيكَ لِلَّهِ الْأَحَدِ الْقَيُّومُ وَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ فِي الْعَالَمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ عَاتَبْتُكُمْ فِي رُشْدِكُمْ حَتَّى سمئت وَ راجعتمونيبالهزء فِي قَوْلِكُمْ حَتَّى بُرْمَةٍ هزء مِنَ الْقَوْلِ لَا يُعَادُ بِهِ وَ خطل لَا يَعِزُّ أَهْلِهِ وَ لَوْ وَجَدْتُ بُدّاً مِنْ خطابكم وَ الْعِتَابِ إِلَيْكُمْ مَا فَعَلْتُ وَ هَذَا كِتَابِي يقرء عَلَيْكُمْ فَرَدُّوا خَبَراً وافعلوه وَ ما أَظُنُّ أَنَّ تَفْعَلُوا وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ .
أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابُ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ الخاصةأوليائه وَ هُوَ لِبَاسُ التقوی وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ مَنْ تَرَكَهُ رَغْبَ
ص: 207
عَنْهُ الْبَسْهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَةُ الْبَلَاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ والقمائمة وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بالاسهاب وَ أُدِيلَ أُلْحِقَ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ وَسِيمِ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصْفَ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَكُمْ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمُ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فتوا كِلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ وَ مَمْلَكَةِ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ .
فَهَذَا أَخُو غَامِدٍ قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى المرئة الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهَدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رعائها مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ .
ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمُ وَ لَا أُرِيقَ لَهُ دَمُ فَلَوْ أَنَّ امرء مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً . فَيَا عَجَباً [ عَجَباً ] وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ [ مِنْ ] اجْتِمَاعُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ ققبحا لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يَرْمِي يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ وَ تعزون وَ لَا تَغْزُونَ وَ يَعْصِي اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ
ص: 208
قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ أَمْهِلْنَا حَتَّى يُسَبَّخَ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ فَلَمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تفرثون فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ .
يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وأعقبتم سَدَماً ذَمّاً (1)قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ ملاتم قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَىَّ رأئي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشُ إِنَّ ابْنَ أَبِيطَالِبٍ رَجُلُ شُجَاعُ وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بَا لِحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ وَ هَلْ أَحَدُ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا قِيَاماً مِنِّي وَ قَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ لَكِنَّهُ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ .
بعد از حمد خدا و درود رسول میفرماید ایقوم من شما را در هدایت شما مورد شتاب و خطاب داشتم چندانکه مانده و ملول شدم و شما جز بر طریق هول واستهزا نرفتید تا بیازردم و هرگز هزل و هذيان مردم را عزیز نكند و اگر واجب نشدی شمارا مخاطب نساختم و گله نفرمودم اينك كتاب منست که برشما قرائت میشود
ص: 209
بنيکوئی پاسخ کنید وجانب نیکوئی گیرید .
هان ای مردم بدانید که جهاد باب جنانست و خداوند آن باب را بر روی خاصان خویش گشاده دارد و بدانید که جهاد جامه پرهیزکاری و سپر فیروز مندیست و آن کس که از جهاد روی بگرداند خداوندش جامه ذلت بپوشاند و خفيف و خوار مایه دارد و دستخوش ذلت وظلم فرمايد هان ایمردم شمارا در پنهان و آشکار بمقاتلت أهل شام ومعویه دعوت کردم و گفتم بر ایشان چاشت کنید پیش از آنکه برشما شام کنند سوگند با خدای هیچکس در خانه ننشست تادشمن بر سر او تاختن کند الا آنکه ذلیل شد و شما ساخته دفع اعدا نشدید و یکدیگر را در شداید پشتوان نگشتيد تا از هر جانب چنگال غارات شما را مبقوض داشت و اراضی و ارباع شما ماخوذ افتاد .
اينك سفيان بن عوف غامدیست که با لشکر خود بشهر انبار در آمد وحسان بن حسان بکری را بکشت و سپاه شما را از حدود و ثغور شما براند به من رسید که مردی از لشکر شام برزنی مسلمه در آمد و دیگری بخانه زنی از أهل ذمه در رفت پس خلخال و ياره و مرسله و گوشواره از ایشان باز همی کردند و ایشان را جز زاری و ضراعت فریاد رسی نبود بالجمله هر چه در انبار یافتند بر گرفتند و برفتند بی آنکه آن جماعت را جراحتي رسد یا خونی از ایشان ریخته شود اگر مرد مسلم در این داهيه از کمال حزن و اندوه بمیرد جای ملامت نباشد بلکه در نزد من ستوده و سزاوار است .
هان ایمردمان شگفتی گیرید و در عجب شوید سوگند با خدای این داهيه قاتل قلوب وجالب هموم است از اجتماع اینقوم بر باطل خود و پراکندگی شما از حق خود ، نکوهیده وغمنده با دید که خویشتن را هدف آرزوی خیم ساختید شما را بدست غارت میدهند و بمدافعت بیرون نمیشوید با شما قتال میدهند وشما رزم نميزنید و در خدای عاصی میشوید و چون شما را بجهاد دشمن فرمان میکنم اگر تا بستان است بدست آویز گرما تقاعد میورزید و اگر زمستان است مدت
ص: 210
سرما رامهلت میطلبید شما که حدت حر ومدت برد رامهلت میجوئیدسوگند با خدای که از سورت سیف گریزنده تر خواهید بود .
شما بصورت مردانيد لكن سيرت زنان دارید و رای ورويت شما چون خوابهای پریشان کودکان و عقول ناقصه زنان است دوست داشتم که شما را ندیدم و نشناختم چه شناخت شما جز مورث رنج و ندامت نیست خدا بكشد شما را که قلب مرا آکنده از شدت و ضجرت ساختید وسینه مرا کانون آتش خشم و غضب نمودید و رای مرا از بيفرمانی و ناپذیرائی در نزد مردم ناتندرست ساختید چندانکه قریش گفتند پسر ابوطالب مردی دلیر است لکن تدبير حرب نداند خدای نیکی داد پدران شما را آیا هیچکس از عرب تدبير حرب را چون من داند و اقدام مرا در مقاتلت تواند من گاهی با ابطال عرب و شجعان قريش فتال دادم که سال عمر من کمتر از بیست بود و این افزون از شصت سال روزگار برده ام لكن رای و تدبیر از برای کسی است که مطاعش ندانند و فرمانش نپذیرند و همچنان أمير المؤمنين عليه السلام نزديك باین معنی فرماید :
وَ اللَّهِ مَا معوية بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَولَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ وَ لَكِنْ كُلُّ غَدْرَةٍ فَجْرَةُ وَ كُلُّ فَجْرَةٍ كَفْرَةُ وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءُ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ اللَّهِ مَا أستفعل بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ .
میفرماید سوگند با خدای معويه داناتر از من نیست در کارهای سزا و ناسزا لكن او خادع و فاجر است اگر غدر و خدیعت رامکروه نداشتم من از وی چیر دست تر بودم لكن هر غادری فاجر است و هر فاجری کافر و از برای هر غادری در قیامت رایتی است که بدان شناخته میشود سوگند باخدای که کس مرا بدست مکاید غافل نگیرد و بدستیاری شداید غمز نتواندو دستخوش ضعف وذلت ندارد .
ص: 211
بالجمله چون سعد این مکتوب بر جماعت قرائت کرد جندب بن عفيف الازدی دست برادرزاده خود عبدالرحمن بن عبدالله بن عفيف را گرفت و برخاست و گفت یا أمير المومنین اینك منم و برادر زاده ام كما قال الله تعالی«رَبُّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نفسی وَ اخی»، بهر چه فرمان کنی اطاعت کنم و بهر سختی برانی در بر نتابم أمير المؤمنين عليه السلام در حق او دعای خیر فرمود و فرمان داد تاحارث الاعور الهمدانی در میان مردم ندا درداد که ایجماعت آن کس که تواند خویشتن را بخدای فروخت و دنیا را دربهای آخرت کرد فردا بگاه در رحبه حاضر شود و حاضر نمی شود مگر آنکس که با صدق نیت و صفای طویت باتفاق ما جهاد اعدا را میان بندد و باما کوچ دهد صبحگاه دیگر کم و بیش نزديك بسيصد تن در رحبه حاضر شدند أمير المؤمنين عليه السلام فرمود اگر هزار کس بودند رای میزدم بالجمله مردمان گروهی بدست آویز عذری تقاعد میورزیدند و جماعتی بسخنان دروغ تخلف مینمودند روزی چند بدین گونه سپری شد و هر روز بر حزن و اندوه أمير المؤمنين عليه السلام بیفزود دیگر باره مردم را در هم آورد و اینخطبه بر ایشان قرائت فرمود:
فَقَالَ : أَمَّا بَعْدَ أَيُّهَا النَّاسُ فَوَاللَّهِ لِأَهْلِ مِصْرِكُمْ فِي الْأَمْصَارِ أَكْثَرَ مِنَ الْأَنْصَارِ فِي الْعَرَبِ وَ ما كانُوا يَوْمَ أَعْطُوا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ يَمْنَعُوهُ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ حَتَّى يَبْلُغَ رِسَالَاتِ رَبِّهِ إِلَّا قبيلتين قَرِيباً مولدهما [ ماهما ] بأقدم الْعَرَبِ ميلادا وَ لَا بأكثرهم عَدَداً فَلَمَّا آوَوْا النَّبِيِّ وَ أَصْحَابُهُ وَ نَصَرَ اللَّهِ وَ دِينَهُ رمتهم الْعَرَبِ عَنْ قَوْسٍ وَاحِدٍ فتخالفت عَلَيْهِمْ أليهود وَ غَرَّتْهُمُ القَبَائِلِ قَبِيلَةٍ [ بَعْدَ قَبِيلَةٍ ] فتجردوا لنصرة دِينِ اللَّهِ وَ قَطَعُوا مَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْعَرَبِ وَ مَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْيَهُودِ مِنِ الْحَلْفِ وَ نَصَبُوا لِأَهْلِ نَجْدٍ وَ تِهَامَةَ وَ أَهْلُ مَكَّةَ وَ الْيَمَامَةِ وَ أَهْلِ الْحُزْنِ وَ السَّهْلُ
ص: 212
أَقَامُوا قَنَاةً الدِّينِ وَ صَبَرُوا تَحْتَ حماس الْجِلَادَ حتی دَانَتْ لِرَسُولِ اللَّهُ الْعَرَبِ وَ رای مِنْهُمْ قُرَّةِ الْعَيْنِ قَبْلَ أَنْ يَقْبِضَهُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ إِلَيْهِ وَ أَنْتُمُ الْيَوْمَ فِي النَّاسِ أَكْثَرُ مِنْ أُولَئِكَ ذَلِكَ الزَّمَانِ فِي الْعَرَبِ .
فرمود ای مردم سوگند با خدای که اهل شهر شما افزون از انصارند که رسول خداي و مهاجرین راجای دادند و نصرت کردند تا رسالت خدايرا تبلیغ فرمود با اینکه قبيله اوس و خزرج در عدت وعدت ومولد ومربع افزون و اشرف از عرب نبودند گاهی که پیغمبر و اصحاب او را نصرت کردند قبایل عرب در خصمی ایشان همدست شدند و ازکمان واحد ایشان را تیرباران گرفتند جماعت جهودان نيز در مخالفت ایشان دل یکی کردند و آغاز مقاتلت نمودند با اینکه انصار را ناصری و پشتوانی نماند نصرت دین خدای را دست باز نداشتند و هر حلفي وعهدی که در میان ایشان و قبایل عرب و جماعت جهودان بود قطع کردند و با أهل نجد و تهامه و مردم مکه و یمامه و سکنه هر سهلی و حزنی ساخته مقاتلت شدند چندانکه رایت دین را برافراشتند و بر شداید صبر کردند تا گاهی که عرب در نزد پیغمبر خاضع و ذلیل گشت و آنحضرت شاد خاطر شد از آن پیش که خداوندش مقبوض دارد هان ایمردم شما امروز افزون از آن انصارید که در عرب این هنر نمودند
چون سخن بدینجا آورد مردی دراز بالا گندم گون برخاست و گفت يا أمير المؤمنين نه تو محمدي و نه ما انصاريم على عليه السلام فرمود نیکو گوش دارو نیکو پاسخ گوی مادر بر تو بگرید جز این نیست که غم و اندوه مرا بزبادت کنیدمن نگفتم که محمدم و شما انصارید از بهر شما مثلی زدم باشد که بان جماعت اقتفا کنید دیگری برخاست و گفت امروز سخت محتاج است أمير المؤمنين و اصحاب او باهل نهروان مردی دیگر سخنی دیگر گفت از هر طرف بانکی برخاست و هر کس ناسنجیده کلمه انداخت مردی با على صوت ندا در داد که اگر اشتر نخعی زنده بود مردم بدینگونه نابهنگام سخن نکردند و فهم ناکرده چیزی نگفتند امير المؤمنين
ص: 213
فرمود حق من بر شما از اشتر افزونست چه اورا بر شما حقی نبود الا حق مسلمی بر مسلمی .
اینهنگام حجر بن عدی الکندی و سعید بن قيس الهمدانی برخاستند و عرض کردند يا أمير المؤمنين بهر چه خواهی فرمان کن سوگند با خدای بر مال خویش نمیترسیم اگر بجمله تباه گردد و برعشیرت خود باك نداریم اگر بتمامت کشته گردند فرمود هم اکنون ساخته سفر شوید و بسیج راه کنید که سفر شام خواهیم کرد این وقت أمير المؤمنين عليه السلام بسرای خویش آمد و بزرگان صحابه در خدمت او حاضر شدند أميرالمؤمنين عليه السلام فرمود مرا بمردی دلیر ودانا دلالت کنید تا او را بحاضر کردن سپاه سواد فرمان کنم سعيد بن قيس عرض کرد که معقل بن قیس تمیمی مردی سخت پیشانی و شجاع است أمير المؤمنين عليه السلام سخن او را پسندیده داشت و معقل بن قیس را فرمان کرد که در سواد کوفه در هردیه و قریه عبور دهد و لشکریانرا در هم آورد و در نخيله لشکرگاه کند.
و این مکتوبرا بمعاویه فرستاد :
أَمَّا بَعْدُ إِنَّكَ زَعَمْتَ أَنَّ الَّذِي دَعَاكِ إِلَى مَا فَعَلْتَ الطَّلَبِ بِدَمِ عُثْمَانَ فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ وَيْحَكَ وَ مَا ذَنْبُ أَهْلِ الذِّمَّةِ فِي قُتِلَ ابْنِ عَفَّانَ وَ بِأَيِّ شَيْ ءٍ تَسْتَحِلُّ أَخَذَ فَيْ ءُ الْمُسْلِمِينَ فَانْزِعْ وَ لَا تَفْعَلْ وَ احْذَرْ عاقِبَةُ الْبَغْيِ وَ الْجَوْرِ وَ إِنَّمَا مَثَلِي وَ مِثْلُكَ كَمَا قَالَ بِلِقاءِ لدريد بْنِ الصَّمْة :
مَهْلًا دُرَيْدٍ عَنِ التَّسَرُّعِ إِنَّنِي***مَاضِي الْجِنَانِ بِمَنْ تُسْرِعُ مُولَعُ
مَهْلًا دُرَيْدٍ عَنِ السَّفَاهَةُ إِنَّنِي***مَاضٍ عَلَى رَغْمِ ألعداة سميدع
مَهْلًا دُرَيْدٍ وَ إِنْ تَكُنْ لاقيتني***يَوْماً دُرَيْدٍ فَكُلُّ هَذَا يَصْنَعُ
ص: 214
وَ إِذَا أَهَانَكَ مَعْشَرٌ اكرَمتَهُم***فَتَكُونُ حَيْثَ تَرَى الْهَوَانِ وَ تَسْمَعْ
میفرماید گمان کرده که در طلب خون عثمان میکنی آنچه میکنی چه بسیار دور است گفتار تو از کردار تو وای بر تو بگوی گناه أهل دمه در قتل عثمان چه بوده است و بكدام حجت خون و مال مسلمانان را حلال دانسته، دست بازدارو ازعاقبت ظلم وستم بپرهیز آنگاه با شعار بلقا تمثل جست .
چون این نامه بمعويه رسید این کلمات در پاسخ نگاشت :
«أما بعد فان الله ادخلني في امر عزلك عنه نائيا عن الحق فنلت منه أفضل املي فاناالخليفة المجموع عليه ولم تصب مثلي و مثلك انما مثلي و مثلك كما قال بلقاء حين صولح على دم اخيه ثم نكث فعنفه قومه فأنشأ يقول.
الا آذنتنا من تدللها ملس***و قالت أما بيني و بينك من لبس
فقالت الأنسعى فتدرك ما مضى***وما أهلك الحانون في القدح والضرس
اتا مرنی سعد وليث و جذع***ولست براض بالدنية و الوکس
يقولون خذ و کسا و صالح عشيرة***فما تأمرني بالهموم اذا امسی
خلاصه معنی چنین است می گوید خداوند مرا سبب عزل تو از خلافت نمود که حق تو نبود و مرا بر گردن آرزو نشانید اکنون خلافت و امامت تمامت مسلمانان مراست و شاهد حال ما شعر بلقاست گاهی که خون برادر را بمصالحت گذرانید آنگاه نکث کرد و قوم اورا نکوهش کردند پس این شعر بگفت .
أمير المؤمنين عليه السلام نخست معقل بن قيس تمیمی را فرمان کرد تا در قرى و توابع کوفه عبور داده لشکر اراضی مواد را درهم آورد و حاضر کند آنگاه بعمر بن ابی سلمه منشور فرستاد و این عمر ربيب رسول خداست چه مادر او ام سلمه زوجه
ص: 215
رسول خدا بود و پدرش ابوسلمة بن عبد الأسد بن هلال بن عبدالله بن عمر بن مخزوم بن يقظ است و کنیت عمر نیز ابوحفص است و او در سال دویم هجرت در ارض حبشه متولد شد و در زمان خلافت عبدالملك در سال هشتاد و سیم هجری در مدینه وفات نمود.
بالجمله عمر بن ابی سلمه از جانب أميرالمؤمنين عليه السلام حکومت بحرین داشت اینوقت که آهنگ شام داشت این مکتوب بدو فرستاد:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُ النُّعْمَانَ بْنِ الزُّرَقِيِّ عَلَى الْبَحْرَيْنِ وَ نَزَعْتُ يَدَكَ بِلَا ذَمٍّ لَكَ وَ لَا تَثْرِيبٍ عَلَيْكَ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَايَةَ وَ أدیت الْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ وَ لَا مَلُومٍ ولأمتهم ولأمأثوم فَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ إِنْشَاءِ اللَّهُ .
میفرماید حکومت بحرین را بر نعمان بن زرقی تفویض نمودم و تورا بی آنکه مورد نکوهشی و سرزنشی باشی معزول ساختم چه نیکو حکومت کردی و ادای امانت فرمودی و بیرون خیانت خراج بگذاشتی اکنون بجانب من روان شوودانسته باش که ملامتی بر تو نیست و متهم بكذبی نیستی و گناهی نکرده همانا من آهنك شام کرده ام و دوست دارم که تو با من باشی چه تو آن کسی که در جهاد دشمن واقامت دین پشتوان توانی بود و این نعمان که منشورحکومت، یافت پسر عجلان زرقی است از جماعت انصار از قبیله بنی زریق واورا لسان انصار وشاعر انصار میگفتند بعداز شهادت حمزة بن عبدالمطلب خوله زوجه اورا بعقد نکاح در آورد .
بالجمله امير المؤمنين عليه السلام از هر جانب لشکرها درهم آورد و بهريك ازعمال خویش جداگانه مکتوب کرد و هر کس لشکر خویش را تجهیز کرده در نخيله بلشگر گاه پیوست ابن عباس نیز هشت هزار کس مرد لشکری در بصره عرض داد
ص: 216
و از آنجا کوچ داده حاضر نخيله شد اینونت امير المؤمنين عليه السلام در کوفه خواهرزاده خود جعدة بن هبيرة المخزومی را بفرمود تا در میان جماعت مردمان سنگی چند برزبر یکدیگر نصب نمود و امير المؤمنين عليه السلام بر فراز آن سنك بايستاد و آنحضرت در اعه از پشم در بر داشت و بند شمشیرش ازلیف خرما بود و کفش نیز ازلیف خرما در پای داشت وجبين مبارکش از کثرت سجده چون زانوی شتر مینمود پس مردم را مخاطب داشت و این خطبه مبارك را قرائت فرمود:
فَقَالَ : ألحمد لِلَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ مَصَائِرُ الْخَلْقِ وَ عَوَاقِبُ الْأَمْرِ نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِيمِ إِحْسَانِهِ وَ نَيِّرِ بُرْهَانِهِ وَ نوامي فَضْلِهِ وَ امْتِنَانِهِ حَمْداً يَكُونُ يَلْحَقُهُ قَضَاءُ وَ إِلَى ثَوَابِهِ بِهِ مُقَرِّباً وَ لِحُسْنِ مزیده مُوجِباً وَ نَسْتَعِينُ بِهِ اسْتِعَانَةَ رَاجٍ لِفَضْلِهِ مُؤَمِّلٍ لنفيه وَاثِقٍ بِدَفْعِهِ مُعْتَرِفٍ لَهُ بِالطَّوْلِ مُذْعِنٍ لَهُ بِالْعَمَلِ وَ الْقَوْلِ وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِيمَانَ مَنْ رَجَاهُ مُوقِناً وَ أَنَابَ إِلَيْهِ مُؤْمِناً وَ خَنَعَ لَهُ مُذْعِناً وَ أَخْلَصَ لَهُ مُوَحِّداً وَعَظَهُ مُمَجِّداً ولاذ بِهِ رَاغِباً مجتهدأ .
میفرماید سپاس خداوندی را که بازگشت مردم وعواقب امور بدوست حمد میکنم اورا ببزرگی احسان و ظهور برهان و فزونی فضل و نعمت او حمدیکه گذاشتن حق او وادای شکر اوست ورساننده بپاداش نیکو و نیکوئی های او ویاری میجوئیم ازو یاری جستن آرزومند واثق ومعترف بفضل و کرم اودر، دفع ابتلا والم و اذعان بكردار و گفتار و ایمان استوار و بازگشت بسوی او در حالتی که از در اخلاص پذیرای فرمان باشد و خداوند را از در دانش بوحدت وعظمت بستاید
لَمْ يُولَدْ سُبْحَانَهُ فَيَكُونَ فِي أَ لِعِزِّ مُشَارَكاً وَ لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ وَقْتُ وَ زَمَانُ وَ لَمْ يَتَعَاوَرْهُ زِيَادَةُ وَ لَا
ص: 217
نُقْصَانُ بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ الْمُتْقَنِ وَ الْقَضَاءِ ألمبرم فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ قَائِمَاتٍ بِلَا سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ غَيْرَ متلسكئات وَ لَا مُبْطِئَاتٍ وَ لَولَا إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ إِذْعَانُهُنَّ بِالطَّوَاعِيَةِ لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَ لَا مَسْكَناً لِمَلَائِكَتِهِ وَ لَا مَصْعَداً لِلْكَلِمِ الطَّيِّبِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ .
میفرماید خداوند متولد نشده است تا در عزت و عظمت مشارك سابق خود باشد و فرزند نیاورد تالاحق او بعد از هلاك او از وی میراث برد. واینکه در قرآن مجيد لم يلد بر ولم يولد مقدم آمد از بهر آن بود که عزیر و عیسی را ابن الله خواندند . و مقدم نشده است براو زمان چه او موجد زمان است و ہنوبت مورد هیچ زیارت و نقصان نگشته است که از لوازم جسم است بلکه نمودار شد عقول را و بنمود ما را از نشانهای استوار و احکام محکم و گواه آفرینش اوست آفریدن آسمانها که بی ستونی و سندی برپای ایستاده و اجابت کردند فرمان خدای را از در اطاعت و انقیاد بی آنکه توقف کنند و درنك ورزند واگر اقرار بپروردگاری او نکردند و از در اطاعت بیرون نشدند محل عرش و مسكن ملائکه نگشتند ومعرض كلمه شهادتين و کردار نیکوی مردمان نشدند .
جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً يَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَيْرَانُ فِي مُخْتَلَفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ لَمْ يَمْنَعْ ضَوْءَ وَ نُورُهَا إد لِهَمَّامٍ سَجْفِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ لَا اسْتَطَاعَتْ جَلَابِيبُ سَوَادِ الْحَنَادِسِ أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِي السَّمَوَاتِ مِنْ تلالؤ نُورِ الْقَمَرِ فَسُبْحَانَ
ص: 218
مَنْ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ سَوَادُ عسق دَاجٍ وَ لَا لَيْلٍ سَاجٍ فِي بِقَاعِ الْأَرَضِينَ المطاطئات وَ لَا فِي يَفَاعِ السُّفُعِ الْمُتَجَاوِرَاتِ وَ مَا يَتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فِي أُفُقِ السَّمَاءِ وَ مَا تَلَاشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمَامِ وَ مَا يَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ تُزِيلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ الْأَنْوَاءِ وَ انْهِطَالُ السَّمَاءِ وَ يَعْلَمُ مَسْقَطَ الْقَطْرَةِ وَ مَقَرَّهَا وَ مَسْحَبَ الذَّرَّةِ وَ مَجَرَّهَا وَ مَا يَكْفِي الْبَعُوضَةَ مِنْ قُوتِهَا وَ مَا تَحْمِلُ مِنْ أنثي فِي بَطْنِهَا .
میفرماید ستارگان آسمانرا دلیل سرگشتگان ساخت در جادها که جای آمد شدنست و نور این ستارگان را تاریکی شب و سیاهی ظلمتها از درخشیدن در آسمانها نتوان بازداشت و پوشیده نیست بر خداوند جل جلاله ظلمت تاریکی و شب آرمیده نه در بیغولهای ارض و نه در کوهسار مظلم ومخفی نیست براو بانك رعد در اطراف آسمان و آنچه از برقهای ابر متلالی و متلاشی میشود و آنچه از برگ درختان را بادهای جهنده بسبب نجوم ساقطه از منازل بیست وهشتگانه قمر وسيلان فطرات باران فرو میریزد و میداند جای سقوط قطره باران و قرار گاه آنرا و میداند موضع کشش مورچگان و اندازه قوت پشگان و آنچه مادگانرا در شکم است
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ أَ لَكَائِنُ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ كُرْسِيٍّ أَوْ عَرْشُ أَوْ سَمَاءُ أَوْ أَرْضُ أَوْ جَانُّ أَوْ إِنْسُ لَا يُدْرَكُ بِوَهْمٍ وَ لَا يُقَدَّرُ بِفَهْمٍ وَ لَا يَشْغَلُهُ سَائِلُ وَ لَا يَنْقُصُهُ نَائِلُ وَ لَا يَبْصُرُ بِعَيْنٍ وَ لَا يُحَدُّ بِأَيْنٍ وَ لَا يُوصَفُ بِالْأَزْوَاجِ وَ لَا يَخْلُقُ بِعِلَاجٍ وَ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ
ص: 219
الَّذِي كَلَّمَ موسی تکلیما وَ أَرَاهُ مِنْ آيَاتِهِ عَظِيماً بِلَا جَوَارِحَ ولأ أَدَوَاتٍ وَ لَا نَطَقَ وَ لَا لَهَوَاتٍ بَلْ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً أَيُّهَا الْمُتَكَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّكَ فَصِفْ جبرئیل وَ میکائیل وَ جُنُودَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ فِي حُجُرَاتِ الْقُدْسِ مُرْجَحِنِّينَ مُتَوَلِّهَةُ عُقُولُهُمْ أَنْ يَحُدُّوا أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ وَ إِنَّمَا يُدْرَكُ بِالصِّفَاتِ ذَوُوا الْهَيْئَةِ وَ الْأَدَوَاتِ وَ مَنْ يَنْقَضِيَ إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَنَاءِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَضَاءَ بِنُورِهِ كُلُّ ظَلَامٍ وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ كُلُّ نُورٍ .
میفرماید سپاس و ستایش خدایراکه بود از آن پیش که کرسی وعرش و آسمان وزمين وجن وانس آفریده شود نه وهم ادراك او تواند و نه فهم تقدیر اوداند مشغول نمیکند او را هیچ خواهنده و ناقص نمیکند کرم اورا هیچ عطا برنده ، بهیچ چشمی دیده نمیشود و بهیچ حدی مقید نمیگردد و باصناف و امثال شناخته نمی آید و در آفریدن محتاج بآلات و ادوات نمیشود و حواس ظاهر و باطن او را در نمی آید و با ناس قیاس نمیگردد خداوندی که با موسی سخن کرد سخن کردنی ونمود اورا آیات بزرگ از شنوانيدن آوازها از تمامت جهات بی آنکه او را عضوی و آلتی و نطقی وزبانی باشد - بعضی از آیات عظيمه معجزات تسعه حضرت موسی عليه السلام را خواهند چنانکه در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ بشرح رفت-.
آنگاه میفرماید اگر بصدق در وصف خداوند رنج خواهی برد وصف کن جبرئیل و میکائیل را ولشکرهای فریشتگان مقرب را که در حظایر قدس خاضع وخاشع اند و عقول ایشان حیران و عاجز است که دریابد بهترین آفرینندگان را جز این نیست که دریافته میشوند صاحبان صورتها و آنان که از جهان سپری میشوند وبنهایت مدت خود میرسند وعرضه فنا و نیستی میگردند پس نیست خداوندی جز او که ظلمتهای عدم بنور او روشن شد و انوار حادثه بظلمت او تاريك گشت .
ص: 220
أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي أَلْبَسَكُمُ الرِّيَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمُ الْمَعَاشَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أولدفع الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلَامُ الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ والانس مَعَ الثُّبُوتِ وَ عظیم الزلقة فَلَمَّا أَسْتَوْفِيَ طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قسي الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمُ آخَرُونَ وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْقَرْنِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ وَ أطفأوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ وَ أَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ أَنَّ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ وَ هَزَمُوا الْأُلُوفَ وَ عَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ .
می فرماید ای بندگان خدا وصیت میکنم شما را بپرهیزکاری خداوندی که شمارا لباس حیات پوشانید و اساس معاش گسترده داشت و بدانید که اگر ممکن بود یکتن از شما را که بسوی بقا راه کند و مرگ را دفع دهد سليمان بن داود بود که با حشمت نبوت و کمال قربت پادشاهی جن و انس داشت با اینهمه چون بهره خودرا از جهان فرا گرفت و مدت خودرا بکران آورد دستخوش کمان فنا وخدنك مرگ گشت و از وی دیار خالی و مساكن معطل گشت ومال ومسكن او بهره میراث خواران شد هان ایمردم عبرت گیرید از روزگار گذشتگان کجا شدند عمالقه و فرزندان ایشان کجا شدند فراعنه و فرزندان ایشان کجا شدند اصحاب مداین رس که پیغمبران را همی کشتند و قوانین رسولان خدایرا محو کردند و آثار جباران را زنده ساختند کجا شدند آن سپهسالاران که لشکرها درهم شکستند و لشکرها
ص: 221
رهم آوردند و شهرستانها بنیان کردند .
مِنْهَا : قَدْ لَبِسَ لِلْحِكْمَةِ جُنَّتَهَا وَ أَخَذَهَا لِجَمِيعِ أَدَبِهَا مِنَ الاقبال عَلَيْهَا وَ الْمَعْرِفَةِ بِهَا وَ التَّفَرُّغِ لَهَا فِي عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِي يَطْلُبُهَا وَ حَاجَتُهُ الَّتِي يُسْئَلُ عَنْهَا فَهُوَ مُغْتَرِبُ إِذَا اغْتَرَبَ الْإِسْلَامُ وَ ضَرَبَ بعسبب ذَنَبِهِ وَ أَلْصَقَ الْأَرْضَ بِجِرَانِهِ بَقِيَّةُ مِنْ بَقَايَا حُجَّتِهِ خَلِيفَةُ مِنْ خَلَائِفِ أَنْبِيَائِهِ .
این کلمات را هر کسي بعقيدت خود تفسیری کرده مردم شیعی گویند مراد ازین کلمات قايم آل محمد است و صوفیه گویند ولی خداست در ارض وهیچوقت جهان از ابدال که چهل تنند و از اوتاد که هفت تنند و از قطب که یکتن است خالی نیست وافضلیه گویند مراد علمای امتند اگر چه امير المؤمنين عليه السلام يكتن را طرف خطاب فرماید و فلاسفه گویند مراد آنحضرت عارف است و بعقیدت خويش صاحب عرفان را صفت کرده اند و گروهی گویند مراد آن حضرت قائم آل محمد است نه آنکه امروز موجود باشد بلکه در آخر الزمان متولد خواهد شد اکنون بر سر سخن رویم.
می فرماید قائم منتظر عليه الصلاة والسلام اعداد سلاح حکمت کرد و آداب حکمت را بتمامت مأخوذ داشت و توجه فرمود بجانب حکمت و شناخت حكمت چه حکمت گمشده اوست که طلب میکند آنرا و حاجت اوست که پرسش میکند از آن و آن قائم منتظر غایبست از مردمان چند که اسلام غایب و غریب بود پس آنحضرت دشمنان دین را دفع دهد و در تقویم دین استوار بایستد و آن قایم منتظر بقیه ایست از ائمه هدی و خلیفه ایست از خلفای انبياء .
ثُمَّ قَالَ : أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ لَكُمُ الْمَوَاعِظَ الَّتِي وَعَظَ بهاالأنبياء أُمَمَهُمْ وَ أَدَّيْتُ إِلَيْكُمْ ماأدت الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدَهُمْ وَ أَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطِيَ فَلَمْ تستقيموا وَ حَدَوْتُكُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تستوثقوا لِلَّهِ أَنْتُمْ أنتوقعون
ص: 222
إِمَاماً غَيْرِي يطابكم الطَّرِيقَ وَ يُرْشِدُكُمُ السَّبِيلَ أَلَا إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْيَا مَا كَانَ مُقْبِلًا وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا كَانَ مُدْبِراً وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْبَارِ وَ بَاعُوا قَلِيلًا مِنَ الدُّنْيَا لَا يَبْقَى بِكَثِيرٍ مِنَ الأخرة لَا يَفْنَى مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَائِهِمْ بِصِفِّينَ أَلاَّ يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يسیغون ألغصص وَ يَشْرَبُونَ الرَّتْقُ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ
أَيْنَ إِخْوَانِي الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ عَمَّارُ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ وَ الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نظرائهم مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ برؤسهم إِلَى الْفَجَرَةِ ، ثُمَّ ضَرْبَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَدَهُ عَلَى لِحْيَتِهِ فَأَطَالَ الْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ : أَوَّهْ عَلَى إِخْوَانِي الَّذِينَ تلو الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ وَ أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ وَ اتَّبَعُوا ، ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ : الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ أَلَا وَ إِنِّي مُعَسْكِرُ فِي يَوْمِي هَذَا فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْيَخْرُجْ .
آنگاه فرمود ایمردمان من پند و اندرز را بپراکندم و شما را چنان موعظت کردم که پیغمبران امت خویش را وابلاغ کردم شما را بدانچه اوصیای انبيا ابلاغ کردند آنانرا که از پس ایشان آمدند و تأدیب کردم شمارا بتازیانه موعظت و نصیحت و شما از اعوجاج طربق استقامت نگرفتید و شما را از ضلالت و غوایت بزجر وزحمت براندم و پذیرای فرمانرا مجتمع نشدید از برای خدا آیا جز من اما می خواهید که
ص: 223
شمارا براہ راست کوچ دهد همانا رشد وهدایت که در زمان رسول خدای صلي الله عليه و آله مقبل بودمدبرگشت همانا بندگان نیکو کار خدا کوچ دادنرا تصمیم عزم دادند و فروختند اندك از دنیای فانی را ببهای فراوان آخرت که جاوید ماند چه زیان کردند برادران ما که در صفین شهید شدند مگر امروززنده نیستند اگر چند فرو خوردند غصهای گلو گير و بیاشامیدند آب ناگوار نبزه و شمشیر سوگند با خدای که برحمت خدای شتافتند و پاداش بزرگ یافتند و خداوند ایشانرا در سرای امن و امان فرود آورد از پس آنکه دستخوش رنج وخوف دشمنان بودند.
کجا شدند، برادران من آنان که بر طریق دین رفتند و بر راه حق عبور دادند کجاست عمار یاسر کجاست ابو الهيثم بن التيهان کجاست خزيمة بن ثابت که ذوالشهادتين بود كجا شدند امثال واقران ایشان از برادران ایشان آنانکه بر مرگ خویش پیمان نهادند وانفاذ یافت سرهای ایشان بسوی فاجران شام اینوقت دست مبارك را بر لحیه مبارکش زد و زمانی دراز بگریست آنگاه فرمود:
آه و افسوس بر برادران من آنانکه تلاوت قرآن کردند و استوار بداشتند و فرایض آنرا بیندیشیدند و برپای نمودند و سنن شريعت را زنده کردند و قوانین بدعت را بمیرانیدند چون از بهر جهاد دعوت شدند اجابت نمودند و با امام خویش واثق بودند و در موافقت و متابعت او میزیستند اینهنگام بانگ برداشت و بأعلى صوت ندا در داد که ای بندگان خداى الجهاد الجهاد شتاب گیرید از بهر جهاد بدانید که من هم امروز به لشکرگاه ميروم و آنکس که با من می آید و در راه خدا گام میزند هم امروز باید بیرون شوداین بگفت و از منبر فرود شد و بجانب تخيله روان گشت .
اینوقت در نخيله هشتاد هزار کس و بروایتی صد هزار کس مرد لشکری حاضر بود پس لشکر را عرض داد و ده تن سردار اختیار فرمود و هر یکراده هزار کس در تحت فرمان کرد نخستین رایتی از بهر فرزند خود امام حسين عليه السلام بست وده هزار تن لشکریانرا بدو سپرد و رایت دیگر را باده هزار مرد بقیس بن سعد بن
ص: 224
عباده گذاشت و دیگر ابو ایوب انصاريرا رایتی و لشکری بداد بدینگونه سرداران برگزید و لشكر را بدیشان بخش کرد و سفر شام را تصميم عرم داد و در این سفر از برای معوية إعداد لشكر و اقدام قتال محال مینمودلكن حكم قضا دیگر گونه رفته بود و این هفته از جمعه بدانسوی نرفت و أمير المؤمنين عليه السلام بدست ابن ملجم شهید شد چنانکه شرح آن انشاء الله در کتاب شهادت و تابعین مرقوم میشود .
يا أبا الحسن بأبي أنت وأمي بولايت تووحب تو متوسلم و از خداوند تبارك و تعالی توفیق میطلبم که بعد از کتاب خوارج و مارقين کتاب شهادت و تابعین را بپایان رسانم و سلسله سخن را بدين قانون بخاتم آل محمد صلي الله عليه و آله کشانم.
ص: 225
بسم الله الرحمن الرحيم
چنین گوید محمد تقی لسان الملك که بتوفيق خداوند بیچون تبارك وتعالی و برکت ولایت علی مرتضی عليه الصلاة و السلام کتاب مارقین بپای رفت و ابتدا میشود بكتاب شهادت و تابعين. ای آفریننده بی آلت ورويت و بخشنده بيمنت از تو میخواهم که مرا نیرومند و توانا کنی و از فحص كتب و پژوهش سير مانده و ملول نگذاری و از ملاقات مکروهات محفوظ بداری و اگر نه در ملاقات مکروهات شکیبافرمائی و زبان و بنان مرا جز در تقریر شریعت و تحریر سنت روانسازی و صحت بدن و حدت بصر وهمیشگی عزیمت و پیوستگی همت از من باز نگیری تا برضای توو رضای پيغمبر تو و رضای علی و اولاد على خبر و سير آل رسول را تا قایم آل محمد بر فيعتر محلی بپای برم اللهم ارزقني بحق محمد و آل محمد وصلى الله على محمد و آل محمد اکنون بر سر سخن رویم .
همانا در مجلدات ناسخ التواریخ بسیار وقت از احادیث رسول خدای صلي الله عليه و آله یاد کردیم که خبر از شهادت أمير المؤمنين عليه السلام بدست عبدالرحمن بن ملجم همی داد و همچنان در این کتاب مبارك بسیار وقت مرقوم افتاد که أمير المومنین عليه السلام شهادت خود را بدست ابن ملجم فرمود اکنون چنان صواب مینماید که کلمات آن حضرت را که مشتمل بر پند و اندرز است و بعضی را قبل از ضرب ابن ملجم و برخی را بعد از زخم او قرائت فرموده بنگاریم تا مسلمانان بخوانند و بدانند و بدان کار کنند.
این کتاب مبارك را بفرزند خود امام حسن عليه السلام وصیت فرمود :
مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ الذَّامِ
ص: 226
لِلدُّنْيَا السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَالًا يُدْرِكُ السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدنیا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا وَ أَسِيرِ الْمَوْتِ وَ حَلِيفِ الْهُمُومِ وَ قَرِينِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ الأفات وَ صربع الشَّهَوَاتِ وَ خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ .
سید رضی علیه الرحمه میگوید این مکتوبرا أميرالمومنين عليه السلام هنگام مراجعت ازصفین در «حاضرین»، بامام حسن عليه السلام مرقوم داشته ابن ابی الحدید حاضرین را بصيغه تثنيه قرائت کرده و از آن حاضر حلب و حاضر قنسرین را اراده نموده و گویدجماعتی بصیغه جمع خوانده اند و تفسیر نکرده اند و بعضی مفرد آنرا خناصر دانسته اند آنگاه بصيغه تثنيه خناصرین خوانده اند در پایان کار ابن ابی الحدید گوید تا کنون ازینمعانی چیزی استوار نیفتاده ازین پس اگر بهتر ازینمعانی چیزی یافتم در جای خودالحاق میکنم لكن بنزديك من بنده چنين درست می آید که حاضرين را بصيغه جمع قرائت باید کرد و ازينكلمه قبایل بزرگ و عموم مسلمانان را اراده نمود. چنانکه یاقوت حموی در معجم البلدان و مراصد الاطلاع حاضر رابحي عظیم ترجمه نموده اکنون
ترجمه مکتوب أمير المؤمنين عليه السلام پردازیم :
میفرماید این وصیت پدر فانی است که مقهور زمان گشته و از زندگانی روی بر کاشته وغلبه روزگار را گردن نهاده نکوهنده جهان و ساکن مساکن مردگان است و زودباشد که از مسکن مردگان بار بر بندد ، بسوی فرزند آرزومند که آرزوی خویش را دیدار نکند و بر طريق ها لكان برود و نشانه اسقام و رهينه آلام ایام باشد هدف دواهي و ذليل دنيا وزیانکار سرای غرور و وام دار مرگ و اسير موت و حلیف غم وهم و اليف حزن والم و نشان آفات و بلیات و افکنده شهوات و یادگار اموات.
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ فِيمَا تَبَيَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْيَا عَنِّي وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَىَّ
ص: 227
وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَىَّ مَا يزعني مِنْ ذِكْرٍ مَنْ سِوَايَ وَ الِاهْتِمَامِ بِمَا وراي غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي فصدقني رَأْيِي وَ صِرْ فَنِيَ عَنْ هَوَايَ وَ صَرَّحَ لِي مَحْضٍ أَمْرِي فَأَفْضَى إِلَى جِدٍّ لَا يَكُونُ فِيهِ لَعِبُ وَ صِدْقٍ لَا يَشُوبُهُ كَذِبٌ وَجَدْتُكَ بعضي بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِي حَتَّى كَأَنَّ شیئا لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِي وَ كَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاكَ أَتَانِي فعناني مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِينِي مِنْ أَمْرِ نَفْسِي فَكَتَبْتُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِيتُ لَكَ أَوْ فَنِيتُ .
از پس حمد و ثنا میفرماید همانا بيفرمانی روزگار و پشت کردن دنیا وروی در آوردن آخرت باز میدارد مراکه جز خویشتن را فرایاد آرم وهمت بر امور دنیوی که از پس من در آید بگمارم لاجرم بیرون اندیشه مردمان غم خویشتن همی خورم که بسیج راه آنجهانی همی کنم پس تصدیق کرد مرا تدبیر من و برتافت هوای نفس مرا و ظاهر ساخت برای من خالص و خلاصه امر مرا پس رسانيد مرا بجدی که آلايش لعب ندیده و بصدقی که آلوده کذب نگشته يا فتم ايفرزند ترا پاره از اعضای خود بلکه تمام اعضای خود چندانکه اگر ترا چیزی رسد مرا رسد و اگر مرگ ترا در یابد مرا دریابد پس چیزیکه قصد می کند مرا از کار تو قصد میکند مرا از کار من چه ما یکتن باشیم و من این مکتو برا بسوی تو کردم تا بدان پشت قوی کنی و بکار بندی خواه من زنده باشم و خواه مرده باشم .
فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ أَخِي قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ نَوِّرْهُ
ص: 228
بِالْحِكْمَةِ وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ ألماضين وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ ما فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا دَارَ الْغُرْبَةِ وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ وَ لَا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ وَدَّعَ الْقَوْلَ فِيمَا لَا تَعْرِفُ وَ الْخِطَابَ فِيمَا لَمْ تُكَلَّفْ وَ أَمْسِكْ عَنْ طَرِيقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلَالَتَهُ فَإِنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلَالِ خَيْرُ مِنْ رُكُوبِ الْأَهْوَالِ .
میفرماید ای پسرك من وصیت میکنم تورا بپرهیزکاری و ملازمت او امر حق تبارك وتعالی و اعتصام بحبل الله - در خبر است که مردی اعرابی از رسول خدای صلي الله عليه و آله معنی این آیت مبارك را پرسش کرد که میفرماید «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً »پیغمبر دست بشانه أمير المومنین عليه السلام نهاد و فرمود اینست حبل الله چنگ در وی زنید ورستگارشوید. آنگاه میفرماید کدام عهد و پیمان محکم تر است از عهد و پیمانی که در میان تو و خداوند است اگر آنرا فرا گیری .
هان ای پسر زنده کن دل خودرا بموعظت و حکمت و بمیران دل خود رابترك دنیا و زهادت و قوی کن دل خود را بنور يقين و روشن کن دل خود را بفروغ دانش و خاضع کن دل خود را بیاد مرگ و بگمار دل خود را بر إعداد فانی شدن وبینا کن دل خود را بمصائب دنیا و بيم ده دل خود را از حمله دوران و زشتکاری روزان وشبان وفرا ياد ده دل خود را از اخبار پیشینیان و آنچه رسید بر گذشتگان و نگران شو بر آثار ایشان و دیار ایشان که محورمنسی گشت پس نيك نظر کن در آنچه
ص: 229
کردند و از آنچه بار بر بستند کجا فرود آمدند و منزل گزیدند همانا میدانی که از دوستان جدا شدند و در وادی خاموشان و سرای غربت فرود آمدند همانا زود باشد که مانند یکی از ایشان باشی پس باصلاح مأوى ومنزل خود بپرداز و آخرت خود را بدنیای خود مفروش و سخن در آنچه روا نیست مياغاز و حدیث در آنچه خدای نفرموده مپرداز و از طريق ضلالت باز ایست چه ایستادن از طریق گمراهان نیکوتر است از ارتکاب مهالك.
وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ وَ أَنْكِرِ الْمُنْكَرَ بِيَدِكَ وَ لِسَانِكَ وَ بَايِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِكَ وَ جَاهِدْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ لَا تَأْخُذْكَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ إِلَى الْحَقِّ حَيْثُ كَانَ وَ تَفَقَّهْ فِي الدِّينِ وَ عَوِّدْ نَفْسَكَ الصَّبْرَ عَلَى الْمَكْرُوهِ وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِي الْحَقِّ وَ أَ لُجِّيٍّ نَفْسَكَ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ فَإِنَّكَ تُلْجِئُهَا إِلَى كَهْفٍ حَرِيزٍ وَ مَانِعٍ عزیز وَ أَخْلِصْ فِي المسئلة لِرَبِّكَ فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ وَ أَكْثِرِ الِاسْتِخَارَةَ وَ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي وَ لَا تَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً فَإِنَّ خَيْرَ أَ لِقَوْلِ مَا نَفَعَ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا خَيْرَ فِي عَدَمِ لَا يَنْفَعُ وَ لَا يُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لَا يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ .
میفرماید امر کن بمعروف تا از جمله نیکوکاران باشی و بادست و زبان نهی کن از منکر و با جدوجهد دور باش از آن کس که مرتکب منکر گردد و حق جهاد را در راه خدا بگذار و از ملامت و سرزنش میندیش و در راه خدا خوض کن در سختیها وشدتها هرجا که باشد ودانا شو باحکام دین وشکیبائی فرما نفس خویش را در مکروهات چه شکیبائی در راه خدا ستوده خوئیست و خویشتن را در کارها باز گذار بخدای خویش که پناهجائی استوار و نگاهدارنده ارجمند است و جز از
ص: 230
پروردگار خویش حاجتی و مسئلتى مخواه چه حصول حاجات وفقد مراد جزدردست اقتدار او نیست و فراوان خیر خویش از حضرت اوطلب میکن و فهم کن ای فرزند وصیت مرا وروی برمتاب از پند و اندرز من چه بهترین گفتار آنست که سودمند يود بدان ای فرزند در علمی که سودمند نباشد خیری نباشد و در علمی که سودی نیست چون سحرو کهانت و امثال آن آموختن آن سزاوار نیست .
أَيْ بُنَيَّ إِنَّهُ لَمَّا رَأَيْتَنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً وَ رَأَيْتَنِي أَزْدَادُ وَهْناً بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْكَ وَ أَوْرَدْتُ خِصَالًا مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِي أَوْ أَنْقَصَ فِي رَأْيِي كَمَا نَقَصَتْ فِي جِسْمِي أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الهوی وَ فِتَنِ الدُّنْيَا فَتَكُونَ كَالصَّعْبِ النَّفُورِ وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْ ءٍ قَبِلَتْهُ قبادرتك بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ بِجِدِّ لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ فَتَكُونَ قَدْ كفیت مَؤُنَةً الطَّلِبَةِ وَ عُوفِيتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ فأتيك مِنْ ذَلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيهِ وَ اسْتَبَانَ لَكَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ .
از درمهر و عطوفت بتصغیر میفرماید: ای پسرك من سال من از شصت افزون شد وضعف قوی بزیارت گشت لاجرم در وصیتت بسوی تو عجلت کردم و خصلتها را باز نمودم تا مبادا اجل تعجیل کند و مرا مهلت نگذارد تا این وصايا باز گذارم و نقصان پذیرد تدبير من و نارسائی کند تقرير من چنانکه ناتوان کشت جسم من یا آنکه پیشی گیرد برتو دواهی دهیا و حوادث دنیا چندانکه ترا برآشوبد و مجال اصغا
ص: 231
نگذارد همانا قلب جوان نورس مانند زمینی است که آلایش گیاهان گوناگون ندیده و هر تخمی که در آن بیفشانی بپذیرد و نیکو بر آرد پس مبادرت کردم در تعلیم ادب از آن پیش که حوادث این جهان قلب ترا آشفته کند و بتمام جد وجهد انتظام امور را اندازه کفایت و کمال تجربت تلقی فرماید پس بدانچه گفتم بی رنج طلب و زحمت آزمایش ترا بی نیاز ساخت و روشن ساختم از بهر تو آنچه را طلب نمودم و بیان کردم از بهر تو آنچه پوشیده بود .
مكشوف باد که ابن ابی الحدید میگوید از این کلمه که امير المؤمنين عليه السلام میفرماید «اوانقص فِي رَأْيِي »، و نیز با امام حسن عليه السلام خطاب میکند :
أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الهوی وَ فِتَنِ الدُّنْيَا .
و حجت میشود که واجب نیست امام معصوم باشد چه اگر معصوم باشد هوا بر او غلبه نکند و فتن دنيا اورا مقهور نسازد لكن علمای امامیه این سخن را استوار ندارند و گویند کلمات ائمه هدی عليهم السلام بر قانون قرآن مجید است چنانکه در قرآن مجید آیه مبارکه «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»و امثال آنرا بحكم معانی لغات نتوان ترجمانی کرد كلمات ائمه را نیز چنانکه خود فرمایند صعب و مستصعب است و شامل معاني كثيره است نتوان بر معانی لغات مقصور داشت و عصمت انبیا وائمه هدی را در جای خود ببرهان عقل و نقل مدلل ساخته اند و نگارش جمله بیرون قانون این کتاب مبار کست و أمير المؤمنين عليه السلام اگر چه در این وصايا امام حسن عليه السلام را مخاطب داشته لكن این کلمات از برای شیعیان امت تا بامداد قیامت قانون کردار و کارنامه افعال است.
أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتَ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ
ص: 232
فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ قانستخلصت لَكَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ جَلِيلُهُ وَ تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ وَ رَايَةِ حَيْثُ عناني مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِي ألوالد الشَّفِيقَ وَ أَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَبِكَ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ وَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ مُقْتَبِلُ الدَّهْرِ ذُو نِيَّةٍ سَلِيمَةٍ وَ نَفْسٍ صَافِيَةٍ
وَأَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللَّهِ عزوجل وَ تَأْوِيلِهِ وَ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ وَ أَحْكَامِهِ وَ حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ لأ أُجَاوِزُ ذَلِكَ بِكَ إِلَى غَيْرِهِ ثُمَّ أَ شَقَقْتُ أَنْ يَلْتَبِسَ عَلَيْكَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِي ألتبس عَلَيْهِمْ فَكَانَ إِحْكَامُ ذَلِكَ عَلَى مَا كَرِهْتُ مِنْ تَنْبِيهِكَ لَهُ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ إِسْلَامِكَ إِلَى أَمْرٍ لَا آمَنُ عَلَيْكَ فِيهِ الْهَلَكَةَ وَ رَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَكَ اللَّهُ فِيهِ لِرُشْدِكَ وَ أَنْ يَهْدِيَكَ القصدك معهدت إِلَيْكَ وَصِيَّتِي هَذِهِ .
میفرماید ای پسرك من اگر چه من زندگانی نکردم با آنان که پس از من بودند لكن خوض کردم در کردار ایشان و تفكر نمودم در اخبار ایشان و نگران شدم در آثار ایشان تا مانند یکی از ایشان گشتم بلکه چنان احاطه کردم امور ایشانرا که گفتی حاضر بوده ام از نخستین ایشان تا واپسین ایشان پس دانستم صافی را از کدر و نفع را از ضرر و باز گذاشتم از بهر تو نیکوئی هر امر را و برتافتم از تو مجهول هر کار را ودست باز نداشتم در حق تو آنچه را پدر مشفق در حق فرزند خواهد و درست کردم عزم خود را در ادب توزيرا که بدایت عمر تست و جوانی نورسی و خداوند قصد پاك ونفس پاکیزه .
ص: 233
و بر آن شدم که ابتدا کنم بتعليم كتاب خدای و تاویل آن و شرایع اسلام و احکام آن و بنمایم حلال وحرام آن را و تجاوز نکنم از قرآن و همچنان ازین کلمات که امام حسن عليه السلام را مخاطب داشته اصلاح حال مردمان را خواسته میفرماید که بیم کردم که حق پوشیده بماند از آنچه مردمان بهوای نفس خویش و اندیشه ای باطل خود اختلاف کلمه در میان افکنده اند و در نزد ایشان مطالب حقه پوشیده مانده پس استوار داشتن آن علوم را ببرهان اگر چند صهب و مکروه باشد تنبیه آن در نزد من پسنده تر است از دست بازداشتن امر حق و اظهار آن رابکاری که موجب هلاکت ابدی است و امید میرود که خداوند ترا موفق بدارد در این امر از برای رشد تو و هدایت کند برای عدل و اقصاد تو پس من باز گذاشتم بسوی تووصيت خود را .
وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذُ بِهِ إِلَىَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللَّهِ وَ الِاقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْكَ وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِكَ وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ فانهم لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ كَمَا أَنْتَ نَاظِرُ وَ فکروا كَمَا أَنْتَ مُفَكِّرُ ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِكَ إِلَى الْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا وَ الامساك عَمَّا يكدفوا فَإِنْ أَبَتْ نَفْسِكَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِكَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ كَمَا كَانُوا عَلِمُوا فَلْيَكُنْ طَلَبُكَ ذَلِكَ بتفهيم وَ تَعَلُّمٍ لَا بطورط الشُّبُهَاتِ وَ عُلُوِّ ألخصومات وابدء قَبْلَ نَظَرِكَ فِي ذَلِكَ بِالِاسْتِعَانَةِ بالهك عَلَيْهِ وَ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِكَ وَ تَرْكِ كُلِّ شَائِبَةٍ أَوْ لجتك فِي شُبْهَةٍ أَوْ أَسْلَمَتْكَ إِلَى ضَلَالَةٍ فَإِنْ أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا
ص: 234
قَلْبُكَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْيُكَ فَاجْتَمَعَ وَ كَانَ هَمُّكَ فِي ذَلِكَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَكَ وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ يَجْتَمِعْ لَكَ مَا تُحِبُّ مِنْ : نَفْسِكَ وَ فَرَاغِ نَظَرِكَ وَ فکرك فَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ وَ لَيْسَ طَالِبُ الَّذِينَ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ والامساك عَنْ ذَلِكَ أَمْثَلُ .
میفرماید بدان ای پسر دوست تر چیز در نزد من پذیرفتن تست وصیت مرا در پرهیزکاری و اقتصار کردن بر آنچه خدای برتو واجب ساخت و فراگرفتن تو طریق آباء و اجداد بر گذشته خود را چه پدران تو تا بآدم مؤمن و صالح بودند و دست باز نداشتند از نگریستن سود آن جهانی از بهر خود چنانکه نیز تو نگرانی و تفکر کردند در اوامر و نواهی چنانکه نيز تو تفکر کنی و تقریر دادند خاتمت امر را فرا گرفتن چیزهائیکه بدان مكلف اند و بباز ایستادن از چیزیکه مکلف نیستند اگر رضا ندهی بنا دانستن و بخواهی دانست چنانکه پیشینیان دانستند واجب میکند که از در تفهم و تعلم بیرون شوی نه بدر افتادن در شبهات و در آمدن بخصومات.
پس نخستین از خداوند یاری بخواه تا تورا موفق بدارد. ودست طلب از آستين بیرون کن و نيك بیندیش و از عوائق و شوائب بپرهيز تاتو را در شبهات باطله نیفکند و تسلیم ضلالت وغوایت ندارد پس گامیکه صافی گشت قلب تو وخاشع شد نفس تو و بکمال رسید عقل تو و یکجہت شدهمت تو و هم تو نيك نظر کن در آنچه شرح کردم و اگر فراهم نکنی آنچه را از بهر خود دوست میداری و اصلاح امر خود را نگران نشوی دانسته باش که مانند شتر عشواء که قدمگاه خود را نتواند دید در میافتی بظلمتها وهلاکتها وطالب دین در راه خدا چون شتر نابینا بخطا گام نزند و زشت و زیبا را درهم نیامیزد و اگر چنین باشد باز ایستادن ازین امر بهتر و نیکوتر است .
ص: 235
فَتَفَهَّمْ يَا بُنَيَّ وَصِيَّتِي وَ اعْلَمْ أَنَّ مَالِكَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِكُ الحيوة وأنالخالق هُوَ الْمُمِيتُ وَ أَنَّ الْمُفْنِي وَ الْمُعِيدُ وَأَنْ المبتلي هُوَ الْمُعَافِي وَ أَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلَّا عَلَى مَا جَعَلَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ وَ الإبتلاء وَ الْجَزَاءُ فِي أَ لِمَعَادٍ أَوْ ماشاء مِمَّا لَا تَعْلَمُ فَإِنْ أَشْكَلَ عَلَيْكَ شَيْ ءُ مِنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِكَ بِهِ فَإِنَّكَ أَوَّلَ مَا خُلِقْتَ جَاهِلًا ثُمَّ عُلِّمْتَ وَ مَا أَكْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الْأَمْرِ وَ يَتَحَيَّرُ فِيهِ رَأْيُكَ وَ يَضِلُّ فِيهِ بَصَرُكَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِكَ فَاعْتَصِمْ بِالَّذِي خَلَقَكَ وَ رَزَقَكَ وَ تسويك فَلْيَكُنْ لَهُ تَعَبُّدُكَ وَ إِلَيْهِ رَغْبَتُكَ وَ مِنْهُ شَفَقَتُكَ وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ ينبي عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ كَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ نبینا صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله فَارْضَ بِهِ رَائِداً وَ إِلَى النَّجَاةِ قَائِداً فَإِنِّي لَمْ الك نَصِيحَةً وَ إِنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ فِي النَّظَرِ لِنَفْسِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدْتَ مَبْلَغَ نَظَرِي لَكَ .
میفرماید فهم کن ای فرزند وصیت مرا ودانسته باش که خداوند مالك مرگ وحیاتست و اوست آفریننده و میراننده و فانی کننده و عود دهنده بچنبر آزمایش در میگذراند و رستگار میگرداند و اینجهان جز بر انسان که خدای کرده موجب هیچ نعمت و زحمت نشود و جز بخواست او در روز جزا کس دیدار کیفر و پاداش نکند یا آن کند چنانکه خواهد و مردمان سر آن ندانند پس اگر مشکل شود بر کسی سری از اسرار حمل بر نادانی خود کند همانا تو نخستین نادان آفریده شدی آن گاه دانا گشتی در امور دین و دنیا و سرگشته بود دانش تو و گمراه بود بینش تو از پس آن دانا و بینا گشتی پس چنگ در زن بکرم آفریدگار خود که
ص: 236
ترا روزی داد و اعضای ترا مستولی داشت پس واجب میکند او را پرستش کنی و بسوی او قدم زنی و از بيفرمانی او بترسی و بهراسی بدان ای پسر که هیچیك از انبیا ما را از خدای خبرنداد چنانکه پیغمبر ما لاجرم خشنود باش بدانچه او فرمود چه اوست دلیل نعمت و آرامش و قاید نجات و آسایش همانا من تقصير نكردم در پند و اندرز زبرا که تو خود خوض نفرمودی بر اصلاح نفس خود پس باید که جهد کنی و نيك نظر کنی چنانکه من اندیشه کردم و نظر کردم برای خود .
وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكُ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ ملکه وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَكِنَّهُ إِلَهُ وَاحِدُ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَا يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدُ وَ لَا يَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ يَزَلْ أَوَّلُ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ بِلَا أَوَّلِيَّةٍ وَ آخِرُ بَعْدَ الْأَشْيَاءِ بِلَا نِهَايَةٍ عَظُمَ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ باحاطة قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِكَ فَافْعَلْ كَمَا يَنْبَغِي لِمِثْلِكَ أَنْ يَفْعَلَهُ فِي صِغَرِ خَطَرِهِ وَ قِلَّةِ مَقْدُرَتِهِ وَ كَثْرَةِ عَجْزِهِ وَ عظیم حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ فِي طَلَبِ طَاعَتِهِ وَ الرَّهْبَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ وَ الشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْكَ إِلَّا بِحَسَنٍ وَ لَمْ يَنْهَكَ إِلَّا عَنْ قَبِيحٍ
میفرماید ای فرزند اگر پروردگار ترا شريك بودي لاجرم پیغمبران او بنزديك، تو آمدی و رسالت خویش بگذاشتی و تو حشمت و سلطنت او را نگران شدی و کردار او را بدانستی وصفات او را بشناختی لكن خداوند یگانه و یکتاست چنانکه در قرآن مجید میفرماید در سلطنت اوضدی و ندی نیست و هرگز زوال نپذیرد او را بدایتی نیست و مبتدای اشیا ست و نهایتی نیست و منتهای اشیاست از ان بزرگتر است که قلب بقوه عاقله و دیده بقوه باصره ادراك او کند و اثبات
ص: 237
پروردگاری او فرماید پس چون این بدانستی چنان کن که امثال ترا سزاست در آنکه خود را خرد و ناچیز داند و ضعیف و عاجز شمارد و در حضرت حق محتاج و نیازمند خواند و در طلب طاعت و خشیت از عقوبت و بیمناکی از سخط او کار کند و خداوند ترا جز بمعروف مامور نداشت و جز ازمنکر نهی نفرمود .
يا بُنِي إِنِّي قَدْ أَنْبَأْتُكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ حَالِهَا وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا وأنباتك عَنْ الأخرة وَ مَا أُعِدَّ لِأَهْلِهَا فِيهَا وَ ضَرَبْتُ لَكَ الْأَمْثالَ فِيهِمَا لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَيْهَا أَنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْيَا كَمَثَلِ قَوْمٍ سَفْرٍ نَبَا بِهِمْ مَنْزِلُ جَدِيبُ فَأَمُّوا مَنْزِلًا خَصِيباً وَ جَنَاباً مَرِيعاً فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِيقِ وَ فِرَاقَ الصَّدِيقِ وَ خُشُونَةَ السَّفَرِ وَ جُشُوبَةَ المَطْعَمِ لِيَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ وَ مَنْزِلَ قَرَارِهِمْ فَلَيْسَ يَجِدُونَ لِشَيْ ءٍ مِنْ ذَلِكَ أَلَماً وَ لأ يَرَوْنَ نَفَقَةً فِيهَا مَغْرَماً وَ لَا شَيْ ءَ أَحَبُّ إِلَيْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ وَ أَدْنَاهُمْ إِلَى مَحَلَّتَهُمْ وَ مَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا كَمَثَلِ قَوْمٍ كَانُوا بِمَنْزِلٍ خَصِيبٍ فنبابهم إِلَى مَنْزِلٍ جَدِيبٍ فَلَيْسَ شَيْ ءُ أَكْرَهَ إِلَيْهِمْ وَ لَا أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا كَانُوا فِيهِ إِلَى مَا يَهْجُمُونَ عَلَيْهِ وَ يَصِيرُونَ إِلَيْهِ
يا بُنِي اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ فَأَحْبِبْ لِنَفْسِكَ مَا تُحِبُّ لِغَيْرِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا وَ لَا تَظْلِمْ كَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ مَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا
ص: 238
تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ انَّ يُقَالَ لَكَ وَ اعْلَمْ انَّ الْإِعْجَابَ ضدالصواب وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ فَاسْعَ فِي كَدْحِكَ وَ لَا تَكُنْ خَازِناً لِغَيْرِكَ وَ إِذَا أَنْتَ هُدِيتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّكَ .
میفرماید ای فرزند تورا آگهی میدهم از دنیا و عوارض دنیا و مطلع میسازم بر آخرت و آنچه آماده شد أهل آخرت را و بضرب امثال مکشوف میدارم داستان دنیا و آخرترا تا این هر دو را بمیزان خاطر بسنجی و عبرت گیری همانا مثل مردم خردمند که دنیا را بمیزان عقل آزمون کنند مثل مسافرانست که از منزل بی آب و گیاه که ایشانرا ناموافق افتد آهنگ منزلی کنند که پر آب و گیاه باشد پس این مسافران حمل مشقت راه و فرقت احباب و زحمت سفر و طعام ناگوار از بهر آن کنند که بآرامگاه خود که داری وسیع و عرصه فسيح است در آیند و در آنجا ازینگونه رنج و شکنج نه بینند و آنچه از نعمت ماخوذ دارند بشمار مغرم نگیرند و هیچ شیء نزديك ایشان دوست تر از قربت منزل خود و نزول دار خود نیست و مثل آنکس که فریفته دنیاست مثل قومی است که با خصب نعمت اقامت دارند و موافق نیاید ایشان را که کوچ دهند بمنزل فحط وغلا و مکروه تر وشنیع تر نشمارند از مفارقت آنچه درو بودند بسوی آنچه بناگاه در رسند. روی این سخن با منافقانست که نعمت دنیای فانی را بگذارند و گرفتار عقوبت جاودانی کردند .
آنگاه میفرمایدای پسرك من نفس خودرا در میان خود وغير خود ترازو کن پس دوست میدار از برای خود آنچه را دوست میداری از برای غیر خود و مکروه میدار از برای غیر خود آنچه را مکروه میداری از بهر خودو ستم مکن چه دوست نمیداری که ستم بینی و نیکوئی کن چه دوست داری که نیکوئی بینی وزشت شمار در نفس خود آنچه زشت میدانی در غير خود وخوش باش چون از مردمت فرا رسد چیزی که خوش باشی چون مردم فرارسانی و سخن مكن بدانچه ندانی اگرچه اندك باشد و مگوی در حق مردم آنچه را دوست نداری که در حق تو گفته شود .
ص: 239
بدان ای فرزند که عجب و کبر دشمن راستی و درستی و آفت هوش و خرد است پس سعی کن در کسب خود و دستمزد خود و انفاق کن و گنجينه منیدوز از برای غیر خود پس اگر راه باقتصاد بردی و از افراط و تفریط بیرون شدی خاضع تر وخاشع ترينده باش پروردگار خود را .
وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِيقاً ذَا مَسَافَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِكَ فِيهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِيَادِ وَ قَدْرِ بَلَاغِكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ فَيَكُونَ ثِقْلُ ذَلِكَ وَ بَالًا علیک وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ يَحْمِلُ لَكَ زَادَكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ فيوافیک بِهِ غَداً حَيْثُ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِيَّاهُ وَ أَكْثِرْ مِنْ تَزْوِيدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرُ عَلَيْهِ فَلَعَلَّكَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَكَ فِي حَالِ غِنَاكَ لِيَجْعَلَ قَضَائِهِ لَكَ فِي يَوْمٍ عسرتک وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً الْمُخِفُّ فِيهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ وَ المبطىء عَلَيْهَا أَقْبَحُ أَمْراً مِنَ الْمُسْرِعِ وَ أَنَّ مَهْبَطَهَا بک لَا مَحَالَةَ عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نزولک وَ وطیء الْمَنْزِلَ قَبْلَ حلولک فَلَيْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبُ وَ لَا إِلَى الدُّنْيَا مُنْصَرَفُ .
می فرماید دانسته باش که راهی بس دراز و سخت و صعب در پیش داری و در طی این طریق گزیری نداری از حسن طلب و اعداد زاد بمقداری که طول مسافت بنهایت بری، و گرانبار نباشی و حمل مکن بر پشت خود افزون از طاقت خود اثقال دنیویرا تا در آنجہانت و بالی گران باشد و چون بیابی از اهل فقر وفانت کسی را
ص: 240
که حمل کند زادترا و در قیامت گاهی که محتاج باشی بسوی تو آرد غنیمت شمار آنرا و حمل کن براو زاد خود را و چند که توانا باشی زاد خود را فراوان کن و تواند شد که اهل فقر وفاقت بدست نکنی اینوفت غنیمت شمار کسی را که هنگام توانگری از تو وام بخواهد و در آنجهانت وقت تنگدستی باز دهد و دانسته باش که در پیش روی تست عقبه صعب و ناهموار و از عبور آن عقبه سبکبار نیکو حال تر است از گرانبار و دیر جنبنده زشت تر است از شتابنده همانا از پس آن عقبه فرود شد نگاه تو در بهشت است و اگر نه در دوزخ پس طلب کن آرامش نفس را قبل از از فرود شدن و ساخته کن و نرم و هموارساز منزل خود را قبل از در آمدن زیرا که بعد از مرگ جای عقاب نباشد و بسوی دنیا بازگشت نبود .
وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِي بِيَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِي الدُّعَاءِ وَ تَكَفَّلَ لَكَ بالاجابة وَ أَمَرَكَ أَنْ تسئله ليعطیک وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِيَرْحَمَكَ وَ لَمْ يَجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ مَنْ يَحْجُبُهُ عنک وَ لَمْ يُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ يَشْفَعُ لَكَ إِلَيْهِ وَ لَمْ يَمْنَعْكَ انَّ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَمْ يميرك بالانابة وَ لَمْ يُعَاجِلْكَ بِالنِّقْمَةِ وَ لَمْ يفضخك حَيْثُ تَعَرَّضْتُ للفضيحة وَ لَمْ يُشَدِّدْ عَلَيْكَ فِي قَبُولِ الْإِنَابَةِ وَ لَمْ يُنَاقِشْكَ بِالْجَرِيمَةِ وَ لَمْ يُؤْيِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بَلْ نَجْعَلُ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً وَ حَسَبَ سيئك وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ وَ بَابَ الِاسْتِعْتَابِ فَإِذَا نَادَيْتَهُ سَمِعَ نَدَاكَ وَ إِذَا نَاجَيْتَهُ عَلِمَ نجویك فَأَفْضَيْتَ إِلَيْهِ بِحَاجَتِكَ وابتثثته ذَاتَ نَفْسِكَ وَ شَكَوْتَ إِلَيْهِ هُمُومَكَ وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ وَ اسْتَعَنْتَهُ
ص: 241
عَلَى أُمُورِكَ وسئلته مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَالًا يَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَيْرُهُ مِنْ زِيَادَةِ الْأَعْمَارِ وَ صِحَّةِ الْأَبْدَانِ وَسِعَتْ الْأَرْزَاقَ .
ثُمَّ جَعَلَ فِي يَدَيْكَ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ فِيهِ مِنْ مسئلته فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعَمِهِ وَ اسْتَمْطَرْتَ شأيب رَحْمَتِهِ فَلَا يُقَنِّطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ فَإِنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّيَّةِ وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْكَ الاجابة لِيَكُونَ ذَلِكَ أَعْظَمَ لِأَجْرِ السَّائِلِ وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الْأَمَلِ وَ رُبَّمَا سُئِلْتَ الشَّيْ ءَ فَلَا تُؤْتِيهِ وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلًا وَ آجِلًا أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرُ لَكَ فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلَاكُ دِينِكَ لَوْ أُوتِيتَهُ فَلْتَكُنْ مسئلتك فِيمَا يَبْقَى لَكَ جَمَالُهُ وَ يَنْفِي عَنْكَ وَ بَالُهُ وَ الْمَالُ لَا يبقی لَكَ وَ لَا تَبْقَى لَهُ .
میفرماید دانسته باش خداوندی که گنجینهای آسمان و زمین در دست اوست تو را دستوری داد که در اسعاف حاجات او را بخوانی ودعوت ترا اجابت ضمانت کرد و فرمود از وی سؤال کنی تا عطا کند و طلب رحمت کنی تا رحمت فرماید و در میان تو و میان خود حاجبی و حاجزی نگذاشت که مغفرت و رحمت او را دفع تواند داد و ترا در حضرت خود محتاج شفیعی نساخت و کردار نکوهیده توابواب توبت وانابت را بر روی تو مسدود نداشت و باز گشت ترا بتوبت و انابت نکوهش نفرمود و در نقمت و عقوبت تو عجلت نکرد و در جای فضيحت رسوا ننمود و در قبول توبت بر تو سخت نگرفت و در معاصی تو مناقشه و باریک بینی نفرمودوترا
ص: 242
از رحمت خود مایوس نداشت و باب توبت را مسدود نخواست بلکه بیرون شدن ترا از گناه ثوابی گرفت و هر گناهی را از تو یکی شمرد و هر ثوابی را ده بشمار آورد وباب بازگشت ترا و طلب خشنودی ترا گشاده داشت و گاهی که خواندی او را شنید ندای ترا و چون با او سخن براز کردی دانست راز ترا پس میرسی و ميرساني باو حاجت خود را و آشکار میکنی نیاز نهانی خود را و شکایت بدو میبری از غمهای درونی خود و ازو طلب میکنی دفع المهای خود را و طلب ياری میکنی در کارهای خود و از گنجینهای رحمت او سؤال میکنی چیزیرا که جز او بر عطای آنچیز قدرت ندارد مانند فزونی عمر وصحت بدن و فراخی روزی .
پس از آن خداوند تبارك و تعالی کلید خزاین خود را در دست تو نهاد بدان چیز که ترا در خواستن آن دستوری داد پس گاهی که خواستی بنیروی دعا ابواب رحمت او را بر روی خود گشاده داشتی و باران رحمت را بر خویشتن ریزان ساختی و اگر در اجابت دعوت توتاخیری رود نومید مباش چه قلت و کثرت عطیت باندازه نیت و خلوص عقیدتست چه بسیار در اجابت دعوت تاخیر میشود و آن تاخير اجر سائل را بزرگ میکند و عطای او را فراوان می سازد و چه بسیار وقت که چیزی بخواهی و بدان ظفر نجوئی و بر نیکوتر از آن دست یابی یا باز داشته شود از تو برای دفع بلیتی که از حصول حاجت نیکوتر بود و با امری که تو در خواستی و اگر در یافتی دین خود را فاسد ساختی پس باید مسئلت تو در چیزی باشد که نیکوئی آن از بهر تو بپاید و زیان آن دامنگير تو نشود و دانسته باش که مال از بهر تو باقی نمی ماند و تو از بهر مال باقی نمیمانی .
وَ اعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ للاخرة لَا لِلدُّنْيَا وَ لِلْفَنَاءِ لَا لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لاللحيوة وَ أَنَّكَ فِي مَنْزِلِ قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ وَ طَرِيقٍ إِلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّكَ طَرِيدُ الْمَوْتِ الَّذِي لَا يَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ وَ لَا يَفُوتُهُ طَالِبُهُ وَ لَا بُدَّ
ص: 243
أَنَّهُ مُدْرِكُهُ فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرٍ أَنْ يُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ سَيِّئَةٍ قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَيَحُولَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ذَلِكَ فَإِذَا قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ ، یا بُنَيَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ وَ تَقْضِي بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَيْهِ وَ اجْعَلْهُ أَمَامَكَ حَيْثُ تَرَاهُ حَتَّى يَأْتِيَكَ وَقَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ وَ لَا ياتيك بَغْتَةً فَيَبْهَرَكَ
وَ إِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تری مِنْ إِخْلَادِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا وَ تَكَالُبِهِمْ عَلَيْهَا فَقَدْ نَبَّأَكَ اللَّهُ عَنْهَا وَ نَعَتْ لَكَ نَفْسَهَا وَ كُشِفَ لَكَ عَنْ مَسَاوِيهَا فانما أَهْلُهَا كِلَابُ عَاوِيَةُ وَ سِبَاعُ ضَارِيَةُ يَهِرُّ بَعْضُهَا بَعْضًا وَ يَأْكُلُ عَزِيزُهَا ذَلِيلَهَا وَ يَقْهَرُ كَبِيرُهَا صَغِيرَهَا نَعَمُ مُعَقَّلَةُ وَ أُخْرَى مُهْمَلَةُ قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا وَ رَكِبَتْ مَجْهُولَهَا سُرُوحُ عَاهَةٍ بِوَادٍ وَعْثٍ لَيْسَ لَهَا رَاعٍ يُقِيمُهَا وَ لَا مُسِيمُ يُسِيمُهَا سَلَكَتْ بِهِمُ الدُّنْيَا طَرِيقُ الْعُمْيَ وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهَدْيِ فَتَاهُوا فِي حَيْرَتَهَا وغرفوا فِي نِعْمَتِهَا وَ اتَّخَذُوهَا رَبّاً فامبت بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا وَ نَسُوا مَا وَرَائِهَا رُوَيْداً ليسفر الظَّلَامِ كَانَ قَدْ وَرَدَتِ الْأَظْعَانُ وَ يُوشِكُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ يَلْحَقَ .
میفرماید تو از بهر آخرت آفریده شدی نه از برای دنیا و از بهر فنا بوجود آمدی نه از برای بقا و در خور مرگی نه خاص حیات همانا در دار عاریتی وسرای موقت و بر طریقی که بدیگر سرای رود، تو دست فرسود مرگی آنمرگ که هیچ گریزنده از وی گریز ندارد و از چنگی او رهائی نتواند و ناچار اسير او گردد
ص: 244
و چون چنین است پس برحذر باش از اینکه مرگ برادر یا بد در حالتی که گناهکار باشی همانا حدیث میکنی نفس را از کردار بد بتوبت و انابت و کار بتسویف میکنی تاناگاه مرگ در میان تو و آن اندیشه حایل میشود و اینوقت نفس تو طریق هلاك میسپارد هان ايفرزند فراوان مرگرا [ فرا] ياد کن و آنچه هنگام مرگ پیاپی در آید و بعد از مرگ دیدار شود تذکره میفر مای و مرگ را در پیش روی خود میدار چنانکه او را دیدار می کنی تاگاهی که در آید، از بهر آنکه ساخته مرگ گشته باشی و پشت قوی کرده باشی تانا گاه بر تودر نیاید و تو را مقهور ندارد .
و بپرهیز از اینکه فریفته شوی بدانچه می بینی از آسایش و آرامش اهل دنیا و از در آويختن اهل دنیا با یکدیگر بر سر دنیاهمانا خداوند ترا آگهی داد از دنیا و بنمودحقیقت دنیا را و مکشوف داشت معایب آنرا همانا أهل دنیا سگان فریاد کننده و درندگان زیان رساننده اند که حمله می کنند بعضی بر بعضی و میخورد ارجمند ایشان مستمند ایشان را ومقهور میدارد بزرگی ایشان کوچک ایشانرا، چهار پایانرا مانند که بعضی بعقال شریعت بسته و برخی بی رعایت شبانی مهار گسسته اند گمراه ساخته اند رای و رویت را و بر نشسته اند بختی آفت(1)و مخافت را و نیست این چهار پایانرا در طی مسالك صعبه شبانی که رعایت کند و نه چراننده که علف چردهد لاجرم علایق دنیا ایشانرا براه ضلالت و غوایت بتاخت و دیدگان ایشان را از نگریستن علامت هدایت غشاوه ساخت چندانکه سرگشته و حیرت زده دنیا گشتند و غرقه نعمت دنیا شدند و دنیا را پروردگار خود گرفتند پسر دنیا با ایشان بازی کرد و ایشان با دنيا لعب کردند و فراموش نمودند کار آنسرای را که از پس دنیا در آید اکنون دست باز دار ایشانرا تامرگ فراز آید وظلمتهای ابدان منکشف گردد چنان مینماید که مسافران آنجہانی بسیج سفر کردند و نزديك شد که عجلت کنند و بکیفر کردار خویش در رسند .
ص: 245
وَ اعْلَمْ أَنَّ مَنْ كَانَتْ مَطِيَّتُهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ فَإِنَّهُ يُسَارُ بِهِ وَ إِنْ كَانَ وَاقِفاً وَ يَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ كَانَ مُقِيماً وَادِعاً وَ اعْلَمْ يَقِيناً أَنَّكَ أَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَعدُ وَ أَجَلَكَ وَ أَنَّكَ فِي سَبِيلٍ مَنْ قَدْ كَانَ قَبْلَكَ فَخَفِّضْ فِي الطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ فِي الْمُكْتَسَبِ فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرْبٍ وَ لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ وَ لَا كُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سافتك إِلَى الرَّغَائِبِ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً وَ مَا خَيْرُ خَيْرٍ لَا يُنَالُ إِلَّا بِشَرٍّ وَ يَسْتُرُ لَا يُنَالُ إِلَّا بِعُسْرٍ وَ إِيَّاكَ أَنْ تُوجِفَ بِكَ مَطَايَا الطَّمَعِ فَتُورِدَكَ مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ وَ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ فَإِنَّكَ مُدْرِكُ قِسْمَكَ وَ آخِذُ سَهْمَكَ وَ إِنَّ أليسير مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَكْرَمُ وَأَعْظَمُ مِنَ الْكَثِيرِ مِنْ خَلْقِهِ وَ إِنْ كَانَ كُلُّ مِنْهُ .
میفرماید بدان ای فرزند آنکس که بر بختی روزو شب سوار باشد همواره رهسپار باشد اگر چه ایستاده بود و طی طریق کند و قطع مسافت نماید اگر چه مقیم و ساکن بود و دانسته باش که بر گردن آرزو سوار نشوی و از مرصد اجل بدانسوی نروی زیرا که تو هم آهنگی گذشتگان و بر طریق پیشینیانی پس در طلب طریق سستی سپار و در مکتسب دراز دستی مکن زیرا بسا طلب که مورث هول و هرب شود و موجب حرب و ضرب گردد و نیست اینکه هر طالبی که پیشانی سخت کند بر مطلوب ظفر جوید یا هر کس که در طلب آرزو الحاح از حد نبرد بر انجاح مقصود فيروز نگردد پس نفس خویش را بدست دنائت خوار مكن اگر چند براند
ص: 246
تورا برغبت اشياء نفيسه دنیوی چه از نفس کاستن واز نا کس خواستن روا نباشد و خواسته دنيوی با کاسته نفس برابر نشود پس در نزد مخلوق بنده مشوچه خدایت آزاد آفرید و چیست نیکوئی مالیکه جز بذلت و شر بدست نشود و چیست خير آسایش و آسانی که جز بدشواری دیدار نگردد و بپرهیز از اینکه هیونان طمع عجلت کنند و ترا در مواضع هلاکت در افکنند پس اگر توانی از صاحبان مال در میان خود و خداوند میانجی مگیر زیرا که تو بهره خویش را خواهی در یافت ونصيبه خود را بحكم قضا خواهی گرفت دانسته باش که اگر از خدای اندك رسد آن اندك اعظم واكرم است که از مخلوق فراوان بدست شود اگر چه اندك و فراوان جز از جانب خدای نباشد.
وَ تَلَافِيكَ مَا فَرَّطَ مِنْ صَمْتِكَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ وَ حِفْظُ مَا فِي الوعاء بِشَدِّ الْوُكَاءَ وَ حِفْظُ مَا فِي يَدَيْكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِي يَدِ غَيْرِكَ وَ مَرَارَةُ الْيَأْسِ خَيْرُ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ وَ الْحِرْفَةُ مَعَ ألعفةِ خَيْرُ مِنْ أَلغِني مَعَ الْفُجُورِ وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ وَ رُبَّ سَاعٍ فِيمَا يَضُرُّهُ ، مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ قَارِنْ أَهْلَ الْخَيْرِ تَسْكُنُ مِنْهُمْ وَ بَايِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ وَ الظُّلْمِ الضَّعِيفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ .
إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً وَ رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً وَ الدَّاءُ دوآء وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَيرِ النَّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ وَ إِيَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى فانها بَضَائِعُ النوكي وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا
ص: 247
وَعَظَكَ بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ يُصِيبُ وَ لَا كُلُّ غَائِبٍ يؤب وَ مِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَادِ وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةُ سَوْفَ يَأْتِيكَ مَا قُدِّرَ لَكَ ، التَّاجِرُ مخاطرو رُبَّ يَسِيرٍ أنمی مِنْ كَثِيرٍ .
خلاصه معنی چنین میآید میفرماید تدارك کلامیکه تقصير شد در ادای آن بسبب سکوت تو آسانتر است از در یافتن تو آنچه را از منطق تو بیرون شد پسرلب از ناگفتنی بر بند چه نگاهداشت آنچه در ظرفست ببستن سر ظرف بدست شود و حفظ مالیکه در دست تست دوست تر است در نزد من از تبذیر آن و بضرورت طلب کردن آنرا از دست دیگران ، و تلخی نومیدی از مال مردمان بهتر است از اظهار حاجت بنزد ناکسان و پیشه وری و تنگدستی بشرط عفاف بهتر است از توانگری مقرون به بزه کاری و مرد سر خود را نیکوتر بدارد پس نباید بدیگر کس ودیعه گذارد چه بسیار مردم که ندانند و در زيان خود ساعی باشند و هر که سخن بسیار گوید ناچار هرزه لاید و بیهوده سراید و آن کس که کار برای ورويت کند دانا و بینا گردد و بانکوکاران پیوسته شو تا در شمار ایشان روی و از بدان کناره جوی تا از جمله ایشان نشوی و بدانکه ناگوارتر خورش طعام حرام است و زشت تر ستم ظلم بر ضعیفان و ناتوانان .
و نیز میفرماید آنجا که در اصلاح امر غلظت و خشونت باید اگر رفق و مدارا بكار بندی مورث فساد و فتنه شود پس در آنجا غلظت و خشونت در شماررفق و مدارا باشد چه بسیار بود که دوا مورث درد گردد ودرد کار دوا کند و چه بسیار باشد که ناصح خاين بود و در نصیحت خیانت کند و بپرهيز از اینکه در وصول آمال که نزديك بمحال است اتکال کنی که این سرمایه احمقان و بیخردانست و بدانکه در حکمت عملی عقل حافظ تجربت است و از مجربات بہتر چیز منهی پند و موعظت است و در اقدام امر فرصت را دست باز مده که چون وقت منقضی
ص: 248
شود موجب فسوس و دریغ گردد هماناهر طالبي ادراك مطلوب نکند و هر غایبی باز وطن نشود آن کس که در عبادت که زاد آخرتست تباهی کند معاد او بفساد متناهی گردد از برای هر امری نهایتی است، زود باشد که آنچه از بهر تو مقدر است بر تو در آید، هر تاجری خویش را در خطر داشته از بهر آن که نداند چه وقت بر ثمن و سود ظفر یابد چه بسیار باشد که منافع مال اندك از مال فره فزونی جوید .
لا خَيْرَ فِي مُعِينٍ مَهِينٍ وَ لَا فِي صدیق ظَنِينٍ سَاهِلِ الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَكَ قَعُودُهُ وَ لَا تُخَاطِرْ بِشَيْ ءٍ رَجَاءَ أَكْثَرَ مِنْهُ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَجْمَعَ بِكَ مَطِيَّةُ اللَّجَاجِ احْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ أَخِيكَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَى الصِّلَةِ وَ عِنْدَ صُدُودِهِ عَلَى اللَّطَفِ وَ الْمُقَارَبَةِ وَ عِنْدَ جُمُودِهِ عَلَى الْبَذْلِ وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى الدُّنُوِّ وَ عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَى اللِّينِ وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى الْعُذْرِ حَتَّى كانَّكَ لَهُ عَبْدُ وَ كَاَنَّهُ دو نِعْمَةٍ عَلَيْكَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذَلِكَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَيْرِ أَهْلِهِ لَا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقكَ صَدِيقاً فَتُعاديهُ وَ امْحَضْ أَخَاكَ النَّصِيحَةَ حَسَنَةً كَانَتْ أَمْ قَبِيحَةً وَ تَجَرَّعِ الْغَيْظَ فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً وَ لَا أَلَذَّ مَغَبَّةً وَ لِنْ لِمَنْ غَالَظَكَ فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَلِينَ لَكَ وُجِدَ عَلَى عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحَدُ الظَّفَرَيْنِ .
وَ إِنْ أَرَدْتَ قَطِيعَةَ أَخِيكَ قانستبق لَهُ مِنْ نَفْسِكَ بَقِيَّةً تَرْجِعَ إِلَيْهَا إِنْ بَدَا لَكَ ذَلِكَ لَهُ يَوْماً مَا وَ مَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ وَ لا تُضَيِّعَنَّ
ص: 249
حَقَّ أَخِيكَ اتِّكَالًا عَلَى مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ فَإِنَّهُ لَيْسَ لَكَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ وَ لَا يَكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَى الْخَلْقِ بِكَ وَ لَا تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ فِيكَ وَ لَا يَكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَى عَلَى قَطِيعَتِكَ مِنْكَ عَلَى صِلَتِهِ وَ لَا يَكُونَنَّ عَلَى الإسائة أَقْوَى مِنْكَ عَلَى الْإِحْسَانِ وَ لَا يَكْبَرَنَّ عَلَيْكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ فَإِنَّهُ يَسْعَى فِي مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِكَ وَ لَيْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَهُ .
میفرماید هیچ خیری بدست نشود در پشتوانی که سستی کند ودوستی که تهمت زده باشد می فرماید کار جهانرا بر خود سهل و آسان گير مادام که بختی جوان خود را بسواری تو بازدهد و عنان بر کف تو نهد و شییء موجود را از دست باز مده باميد فزونی چه تواند شد که فزون طلبى مال موجود را نیز مفقود کند و بپرهیز از سر کشی مرکب لجاج ومتحمل كن نفس خود را از برادر خود هنگام بريدن او از تو بپیوستن تو با او و هنگام منع و بیگانگی او بملاطفت و خویشاوندی و هنگام بخل وضنت او بكرامت و عطيت وهنگام دوری و مباعدت بنزدیکی و قربت و هنگام درشتی و نکوهش بنرمی و پوزش وهنگام جرم و جريرت بتفقد و معذرت و باز نمودن افعال نکوهیده او را باخلاق پسندیده چندانکه گوئی تو عبد فرمانپذیر اوئی و او خداوند نعمت تست و بپرهيز از آنکه این صفات ستوده را بیرون جای خود بجای نهی و بانا كسان و نا اهلان بکار بندی و نگران باش که دشمن دوست را دوست نگیری تا واجب کند که دشمن دوست باشی و باز مگیر خالص نصیحت را از [ برای]برادر خودخواه در نزد او نیکو نماید و خواه زشت شمارد و فرو خور خشم خود را چه من در نکشیدم هیچ شربتی شیرین تر از آن در عاقبت امر ولذيذتر از آن در پایان کار و نرم باش باآنکس که با تو درشتی کند تا موجب رفق و نرمی او گردد و جود کن با دشمن خود اگر دوست نشود کمتر از آن نیست که قلاده احسان تو بر گردن او بپاید .
ص: 250
پس اگر از اراده کنی بریدن از برادر خودرا، چیزی از برای پیوستن بجای گذار چه تواند شد که روزی از بهر پیوستن باز آید و آن بقیه که بجای گذاشته مایه انعقاد بریده گردد و آنکس که در حق تو بنیکوئی گمانی برد گمان او را با يقين پیوسته کن و حق برادر خود را تباه مکن و در ادای حقوق او تقصير مفرمای اتكالا بمحبتی که در میان تو و اوست چه گاهی که جانب او را دست باز دهی برادر تو نخواهد بود و نباید که أهل تو بدبخت ترین مردم باشد بسبب نارسائی تو در اصلاح حال ایشان و صحبت کسی را طلب مکن که از تو در هرب باشد و باید که برادر تو چندانکه در بریدن از تو پیشی گیرد پیوستن تو بر قطيعت او پیشی جوید وچندانکه در زيان و زحمت توچیردستی کند احسان تو بر اسائت [او] فزونی نماید و باید که ظلم ظالمانرا بر خویشتن بزرگ نشماری زیراکه ظالم زیان خویش کند و تو در آنسرای سود بری لاجرم روا نیست کسی را که در سرای جاویدترا شاد دارد تو او را غمگین سازی
وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ : رِزْقُ تَطْلُبُهُ ، وَ رِزْقُ يَطلُبُكَ فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ وَ الْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى إِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثواكَ وَ إِنْ كُنْتَ جازعاً عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِنْ يَدَيْكَ فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ إِلَيْكَ اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهُ وَ لَا تَكُونَنَّ مِمَّنْ لَا تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلَّا إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلَامِهِ فَإِنَّ الْعَاقِلِ يَتَّعِظُ بِالْأَدَبِ وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْبِ اطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْيَقِينِ مَنْ تَرَكَ الْقَصْدَ جَارَ ، الصَّاحِبُ مُنَاسِبُ وَ الصَّدِيقُ مَنْ صَدَقَ غَيْبُهُ وَ الْهَوَى شَرِيكُ الْعَمَى.
ص: 251
رُبَّ بَعِيدٍ أَقْرَبُ مِنْ قَرِيبٍ وَ قَرِيبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِيدٍ وَ الْغَرِيبُ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ حَبِيبُ مَنْ تَعَدَّى الَّتِى الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ (1)وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ قَدْ يَكُونُ الْيَأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلَاكاً لَيْسَ كُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ وَ لَا كُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِيرُ قَصْدَهُ وَ أَصَابَ الْأَعْلَى رُشْدُهُ أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّكَ إِذَا شِئْتَ تُعَجِّلُهُ وَ قَطِيعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ لَيْسَ كُلُّ مَنْ رمی أَصَابَ إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ سَلْ عَنِ الرَّفِيقِ قَبْلَ الطَّرِيقِ وَ عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ .
میفرماید بدان ای پسرك من که روزی بر دو گونه است یکی آنست که تو از در حرص و هوا طلب میکنی و دیگر رزقی است که خدا از بهر تو نهاده و او ترا طلب میکند و چند که تو بسوی او نروی او بسوی تو می آید و چه زشتست فروتنی در نزد حاجت و سخت نکوهیده است سخت دلی هنگام توانگری هماناکافی است ترا از دنیا چیزی که بدان معاش کنی اگر شکیبا نباشی بر آنچه از دست تو بیرون شد واجب میکند که شكیبا نباشی چيزیرا که بر آن دست نیافتی پس بر هردوان جزع کن چه این هر دو مانند یکدیگرند و از آنمردم مباش که القای پند و موعظت در تو سود نکند الا گاهی که از نا پذیرفتن پند زیان بینی چه خردمند باصغای اندرز و پند ادب شود و چهار پایان بزحمت تازیانه و بند مؤدب گردند .
میفرمایدغم و اندوه را بنيروی شکیبائی و حسن يقين که خدای بر وفق حكمت
ص: 252
مقدر داشته دفع همی ده و آنکس که ترك عدل و اقتصاد گفت ستمکار شد رفيق و و مصاحب کسی است که موافق و مناسب باشد و دوست خالص کسیست که حضور او با غیبت موافقت کند و بدان که هوای نفس همدست نابینائیست چه چشم عقل را نابینا کند .
چه بسیار بیگانگانند که در اعانت از خویشاوندان نزدیکترند و چه بسیار نزدیکانند که هنگام زیان از بیگانگان دورترند و بدانکه غریب آنکس را گویند که او را دوستی نباشد و آنکس که از راه حق بگشت گذر گاه او بر سختی و و تنگی افتاد و آنکس که از اندازه خود فزونی نجوید آنمقدار و مرتبت که او راست بروی بپاید و بدانکه محکم تر چیزی که بدان واثق توانی بود سببی است که در میان تو و خداوند است و دوست مگر آنکس را که در آنجاح حاجات تو بيباكست بلکه او دشمنی باشد و آنجا که طمع موجب هلاك شود یاس را مورث نجات شمار ، نیست از برای محارب هر برهنه جائي که از خصم دیدار کند دستخوش تیغ آبدار فرماید!! و نیست از برای هر منتهز فرصتی که اصابه آرزوی خویش نماید بسا باشد که بصیر در اصابه قصد خود خطا کند و کور تیر برنشان زند در کیفر مردمان کار بتاخير افكن چه آنگاه که بخواهی تعجیل توانی کرد و بدانکه بريدن از مردم جاهل چنان سودمند است که پیوستن با مردم عاقل و آنکس که روزگار را امین داند با او خیانت کند و آنکس که بزرگش شمارد خوار دارد و نیست هر کماندار را که خدنگ برهدف زند و بدانکه چون اندیشه پادشاه در حق رعايا فاسد شود کار رعیت متغیر گردد چه خداوند رفاه حال و تباهی احوال رعایا رابه نیت پادشاهان مربوط داشته آنگاه میفرماید نخست رفيق امين و همسر نیکو مخبر طلب کن پس رهسپار شود و نخست همسایه نیکو بجوی آنگاه اختیار دار کن چه گفته اند الرفيق ثم الطريق والجار ثم الدار .
إِيَّاكَ أَنْ تَذْكُرَ مِنَ الْكَلَامِ مَا يَكُونُ مُضْحِكاً وَ إِنْ حكيتَ ذَلِكَ
ص: 253
عَنْ غَيْرِكَ وَ إِيَّاكَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رايهن إِلَى أَفَنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ وَ اكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِيَّاهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بأَشَدُّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ وَ لَا تَمْلِكُ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةُ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَ لَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا فَلَا تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيْرِهَا وَ إِيَّاكَ وَ التَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرَّيْبِ وَ الْجُعْلِ لِكُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِكَ عَمَلًا تَأْخُذُهُ بِهِ فَإِنَّهُ أَجْرَى أَنْ لَا يَتَوَاكَلُوا فِي خِدْمَتِكَ وَ أَكْرِمْ عَشِيرَتَكَ فانهم جَنَاحُكَ الَّذِي بِهِ تَطِيرُ وَ سَبِيلِكَ الَّذِي إِلَيْهِ تَسِيرُ وَ يَدُكَ الَّتِي بِهَا تَصُولُ اسْتَوْدَعَ اللَّهَ دِينَكَ وَ دُنْيَاكَ وَ أسئله خيرالقضاء لَكَ فِي الْعَاجِلَةِ وَ الأجلة وَ الدُّنْيَا والأخرة إِنْشَاءِ اللَّهَ وَحْدَهُ .
میفرماید بپرهیز از سخنان خنده انگیز اگر چند از دیگر کس حدیث کنی و بپرهیز از رای زدن با زنان چه رای ایشان ناتندرست و عزم ایشان سست است و باز نشان ایشانرا در پس حجاب چه زحمت حجاب لایق تر و پاینده تر است برایشان و نیست بیرون شدن ایشان سخت تر از در آوردن تو برایشان کسی را که معتمد نباشد و اگر توانی چنان کن که غیر از تو کس را نشناسد و نداند و او را بیرون ضرورت خود صاحب امرى و خداوند شيئي مفرمای چه زنان از بهر لذت و تمتع اند نه از برای حکومت وکار گذاری و رعایت کن حشمت ایشانرا ببذل عطيت و
ص: 254
کسوت و بطمع مینداز ایشانرا که غیر خود را شفاعت کنند و بپرهيز از آنکه غیرت بری و آلوده تهمت کنی زنانرا آنجا که نه جای غيرتست و نه هنگام تهمت چه این کردار درست را ناتندرست کند و پارسا را ببد کاری افکند و امور خود را در میان خدام خود بخش کن و هر کاریرا خاص خادمی فرماتا انجام امور تو را خدام تو با یکدیگر باز نگذارند و زیبا و زشت هرکاریرا از مردی شناخته باز پرس توانی کرد و خویشاوندان خود را گرامی بدار که بجای پر و بال تواند و بنيروی ایشان طيران توانی کرد و اصل توونسب توو نژادتواند که هنگام مفاخرت ناچار بدیشان بازگردی و دوست توانند که دشمنان را بدستیاری ایشان پایمال کنی اکنون دین و دنیای تو را بنزد خداوند بودیعت گذاشتم و از خدای خواستار شدم که در روزگار حال واستقبال و در دنیا و آخرت نیکوتر حکم در حق تو براند انشاءالله تعالی.
هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ أميرَالمُؤمِنينَ فِي مَا لَهُ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ لِيُولِجَهُ بِهِ الْجَنَّةَ وَ يُعْطِيهِ الْأُمْنِيَّةَ فَإِنَّهُ يقَومُ بِذَاكَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ يَأْكُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يُنْفِقُ مِنْهُ فِي الْمَعْرُوفِ فَإِنْ حَدَثَ بِالْحَسَنِ حَدَثُ وَ حُسَيْنُ حَيُّ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ وَ أَصْدَرَهُ مَصْدَرَهُ وَ إِنَّ لِابْنَيْ فَاطِمَةَ مِنْ صَدَقَةٍ عَلَى مِثْلِ الَّذِي لِبَنِي عَلِيٍّ وَ إِنِّي أَنَّما جَعَلْتُ الْقِيَامَ بِذَلِكَ إِلَى ابْنَيْ فَاطِمَةَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ قُرْبَةً إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ تَكْرِيماً لَحُرْمَتِهِ وَ تَشْرِيفاً لِوُصْلَتِهِ .
ص: 255
وَ يَشْتَرِطُ عَلَى الَّذِي يَجْعَلُهُ إِلَيْهِ أَنْ يَتْرُكَ الْمَالَ عَلَى أُصُولِهِ وَ يُنْفِقَ مِنْ ثَمَرِهِ حيث أَمَرَ بِهِ هُدِيَ لَهُ وَ أَنْ لَا يَبِيعَ مِنْ أَوْلَادِ نَخِيلِ هَذِهِ الْقُرَى وَدِيَّةً حَتَّى تُشْكِلَ أَرْضُهَا غِرَاساً وَ مَنْ كَانَ مِنْ امائي اللَّاتِي أَطُوفُ عَلَيْهِنَّ لَهَا وَلَدُ أَوْ هِيَ حَامِلُ فَتُمْسَكُ عَلَى وَلَدِهَا وَ هِيَ مِنْ حَظِّهِ فَإِنْ مَاتَ وَلَدُهَا وَ هِيَ حَيَّةُ فَهِيَ عَتِيقَةُ قَدْ أُفْرِجَ عَنْهَا الرِّقُّ وَ حَرَّرَهَا الْعِتْقُ .
میفرماید فرمان کرد أمير المؤمنین در مال خود طليا لمرضات الله تامر ادر بهشت در آورد و آسایش و آرامش عطا کند بر اینکه در اموال من فرزند من حسن متولی باشد و چنانکه خدای خواهد بنيکوئی بخورد و انفاق کند و اگر حسن وداع جهان گوید ودین زنده ماند در تقدیم این امر قيام کند و کار چنان کند که حسن کرده باشد و بهره اولاد فاطمه از اموال من چنان است که دیگر فرزندان مراست لكن تولیت این امر با پسران فاطمه است از بهر رضای خدا و قربت رسول خدا و نگاهداشت حشمت و حرمت او و بزرگ شمردن وصلت و پیوند او .
و شرط است که متولی آن مال را موقوف دارد بحال خود و انفاق کند بدانچه مأمور است از منافع آن و بداند که نباید فروخت نخلهای خرمای این مزارع و قری را خواه بزرگ و خواه خرد چندانکه این درختان انبوه شود و نظاره کنان آن اراضی را از آنچه پیش دیده اند باز نشناسند و از کنیزان من آنانکه با من بودند اگر او را فرزندی است یا حامل بر فرزندی است بباید حافظ بر فرزند خویش بود و نفقه خویش برد و اگر آن فرزند بمیره و كنيزك بماند از قيد رقيت آزاد است
ص: 256
أَيُّهَا النَّاسُ كُلُّ امرء لَاقٍ مَا يفرمنه فِي فِرَارِهِ وَ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ كَمْ اطَّرَدْتَ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الأمرأبي اللَّهِ إِلَّا إخفائه هَيْهَاتَ عِلْمُ مَخْزُونُ أَمَّا وَصِيَّتِي فَاللَّهُ لأتشركوا بِهِ شَيْئاً وَ مُحَمَّداً فَلَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ وَ خَلَاكُمْ ذَمُّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا . حَمَلَ كُلَّ امرء مِنْكُمْ مَجْهُودَهُ وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ رَبُّ رَحِيمُ وَ دِينُ قَوِيمُ وَ أَمَامَ عَلِيمُ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَأَنْ الْيَوْمَ عِبْرَةُ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ غفرالله لِي وَ لَكُمْ .
إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإِنَّا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ وَ مَهَبِّ رِيَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفِّقُهَا وَ عَفَا فِي الْأَرْضِ مَخَطُّهَا وَ أَنَا كُنْتُ جَاراً يجاوركم بَدَنِي أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلَاءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ لِيَعِظَكُمْ هُدُوِّي وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي وَ سُكُونُ أَطْرَافِي فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ ، وَدَاعِي لَكُمْ وَدَاعِ امرء مُرْصِدٍ لِلتَّلَاقِي غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي وَ يکشف لَكُمْ عَنْ سَرَائِرِي وَ تعرفونني بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي
ص: 257
وَ قیام غَيْرِي مَقَامِي .
میفرماید ایمردمان بدانید که ملاقات میکنید مرگ را اگر چند از مرگ گریزنده اید و اجل منتهای میدان حیاتست و چند که میگریزید بسوی اجل شتاب وعجل میکنید و ناچار مرگ را دیدار می نمائید همانا فراوان ایام را بر اندام و روز گذرانیدم و از مکنون این امر فحص فرمودم و خدای نخواست این سر مکنون و علم مخزون مكشوف افتد اما وصیت من با شما اینست که خدایرا شريك نگیرید و سنت محمد را دست باز مدارید و این دوستون دین را افراخته دارید و این دوچراغ هدی راافروخته خواهید و مادام که از اقرار بوحدت و متابعت شریعت شاذو شارد نگشته اید ساحت شما از آلايش عيب وعار عری و بری است و بدانید که حمل تکالیف هر مردی باندازه نیروی اوست پس بار تكليف مر جاهلانرا خفیف تر از عالمانست و خداوند پروردگاریست مهربان و اورادینی [راهی] است راست و استوار و پیغمبر ما دانا و بیناست هان ایمردمان نیکو نظر کنید و از من عبرت گيريد من دی مصاحب شما بودم و امروز عبرت شمایم و فردا از شما مفارقت میکنم خداوند در گذرد از من و شما .
اگر بپاید قدم من و استوار بمانم درین دنیا که جای لغزش است آن مراد شما است نه مقصود من و اگر بالغرد قدم جای دارد چه مادر مظله اشجار ووزیدنگاه ریاح و در زیر سایه ابرهای فراهم شده ایم که پراکنده و نابود گردند در هوا و نابود گردد گذر گاه آن بادها در ارض و فاسد شود حظ و بهره ایشان از زمین این کلمات این کنایت از آنست که در میان این اشیاء که همگان مترصد فنایند متمسك بقا نتوان بود. آنگاه میفرماید من همسایه شما بودم و مجاورت داشت روزی چند بدن من باشما و زود باشد که بعد از من بدن مرا در نزد خویش بی روان نظاره کنید از پس آنكه روان داشت و ساکن بینید از پس آنكه متحرك بود و ساکت بینید از
ص: 258
پس آنكه گوینده بود تا پند دهد شما را بجای ماندن من و بفرود در افتادن دیدگان منو از جنبش باز ماندن اعضای من همانا مرگ بهتر ناصحی است از سخن فصيح و خبر صریح و این وداع کردن من مرشما را وداع کردن مردیست که مترصد سفر آنجهانیست فردا است که بدیده بصیرت مینگرید ایام گذشته مرا و از پرده بیرون میافتد شما را عقاید پوشیده من و میشناسید مکانت مرا وقتی که مکان من از من خالی میماند و غیر من بجای من قیام میکند .
از کلمات این خطبه مبار که چنان مستفاد میشود که تقرير اين خطبه بعد از ضرب ابن ملجم بوده و آنحضرت بسیار وقت مردم را از این روز آگهی میداد و ما خبر شهادت أمير المؤمنين عليه السلام را در مجلدات ناسخ التواريخ كرة بعد کرة مرقوم داشتیم از آنچه رسول خدا صلي الله عليه و اله خبر داد که حضرتش بدست عبدالرحمن بن ملجم عليه اللعنه شهید میشود و آنچه أمير المؤمنين عليه السلام خویشتن آگهی داد و این خبر نیز از آنجمله است که خوارزمی در کتاب مناقب میگوید که حافظ ابو الحسن باسناد خود از ابو سنان دئلی حدیث میکند که حاضر حضرت أمير المؤمنين عليه السلام شدم هنگامی که فراوان از امت شکایت میفرمود عرض کردم یا أمير المؤمنين ما ازین شکوی برتو میترسیم
فَقَالَ : لَكِنِّي وَ اللَّهِ مَا تَخَوَّفْتُ عَلَى نَفْسِي مِنْهُ لِأَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الصَّادِقُ الْمُصَدَّقُ يَقُولُ : إِنَّكَ ستضرب ضَرْبَةً ههنا وَ ضُرِبَتْ ههنا وَ أَشَارَ إِلَى صُدْغَيْهِ فَيَسِيلُ دَمُهَا حَتَّى تَخْضِبُ لِحْيَتِكَ صَاحِبُهَا أشفيها كَمَا كَانَ عَاقِرِ النَّاقَةِ أشقی ثَمُودُ .
فرمود لكن من - سوگند باخدای - كه بر جان خویش نمیترسم زیرا که از رسول خدای شنیدم که فرمود بر صدغين تو ضربتی از پس ضربتی آید و خون روان شود چندانکه لحيه مبارکت با خون سر خضاب گردد وضارب آن زخم شقی
ص: 259
ترین امت باشد چنانکه عاقر ناقه صالح پیغمبر شقی ترین قوم ثمود بود .
و نیز از رسول خدای صلي الله عليه و آله حديث کرده اند که با أمير المؤمنين عليه السلام فرمود:
أَتَعَلَّمُ مِنْ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ ؟ قَالَ : نَعَمْ عَاقِرِ النَّاقَةِ ! فَقَالَ لَهُ : أَتَعَلَّمُ مِنْ أَشْقَى الأخرين ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : مِنْ يضربك ههنا فتخضب هَذِهِ .
فرمود آیا میدانی شقی ترین پیشینیان کیست؟ أمير المؤمنين عليه السلام عرض کرد میدانم آنکس عاقر ناقه صالح است فرمود آیا میدانی شقی ترین مردم آخر زمان کیست عرض کرد ندانم فرمود آنکسی است که فرق ترا باتبع میشکافد و لحية مبارکت را با خون سر رنگین میکند .
جماعت خوارج باسامی مختلف نامبردار شدند گروهي را ازارقه گفتند و ایشان منسوبند بنافع بن ازرق الحنفی و گروهیرا اباضیه نامیدند و ایشان از اصحاب عبدالله بن أباضند و جمعیرا صفريه خواندند و ایشان را بابن صفار نسبت کنند و روایتی از کثرت عبادت صفرت وجه یافتند و بصفريه ملقب شدند و برخی را بیهسیه نامیدند چه ایشان از اصحاب ابی بیهس بودند و دیگر نجدات و ایشان منسوبند بنجدة بن عامر الحنفی و دیگر عجارده و ایشان منسوبند بعبد الكريم بن عجرد .
اما ازارقه از این جماعت بزرگتر قبیله بودند و در ایام عبدالله بن زبیر در اهوازو بعضی از بلاد فارس و کرمان غلبه جستند و اصحاب ابی بیهس -وهو هضيم بن جابر - در حجاز خروج کردند و در زمان ولید بن عبدالملك کشته شدند و عبدالله بن اباض در عهد مروان بن محمد مقتول گشت ودیگر ثعالبه که منسوب بثعلبه بن عامرند بالجمله نزديك به بيست فرقه شدند و بدینگونه هر جماعتی جداگانه
ص: 260
ملقب بلقبی گشتند چنانکه انشاء الله ذكر خروج هر جمعی در جای خودنگارش خواهد یافت.
و اینجمله چنانکه در کامل مبرد مسطور است بعضی را سایرین و برخی را قاعدين خواندند اما سایرین آنانند که در نهروان باعلى عليه السلام رزم زدند و عرضه هلاك شدند و قاعدین که دو هزار تن بحساب برمی آمدند در کوفه توقف گزیدند و از جای جنبش نکردند و آنانکه در نهروان چنانکه مرقوم شد برای رایت امان آمدند و از قتل نجات یافتند در مراجعت بجانب کوفه از علی عليه السلام سبقت گرفتند عبدالرحمن بن ملجم نیز با ایشان بود بعد از ورود بکوفه با قاعدين كوفه پیوستند و همی گفتند ما با على قتال نمیکنیم و در رکاب او هم با دشمنان او رزم نمیزنیم .
بروایت کامل مبرد از قبيلة بني سعد بن زيدمناة مستورد نیز از آن جماعت است که امان یافت واز نهروان مراجعت کرد لكن بعد از ورود بکوفه دیگر باره تهييج فتنه نمود و خوارج را انجمن ساخته در میان ایشان بپای شد فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَصْلِي عَلَى مُحَمَّدٍ ثُمَّ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَتَانَا بِالْعَدْلِ مُعْلِناً مَقَالَتِهِ مَبْلَغاً عَنْ رَبِّهِ نَاصِحاً لَامَتُهُ حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ مخیر : مُخْتَاراً ثُمَّ قَامَ الصَّدِيقِ فَصَدِّقْ عَنْ نَبِيِّهِ وَ قَاتِلُ مَنْ ارْتَدَّ عَنْ دِينِ رَبِّهِ وَ ذَكَرَ أَنَّ اللَّهَ عزوجل قَرَنَ الصلوة بالزکوة فرای تعطیل إحديهما طَعْناً عَلَى الْأُخْرَى لَا بَلْ عَلَى جَمِيعِ مَنَازِلَ الدَّيْنُ ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ مَوْفُوراً ثُمَّ قَامَ بَعْدَهُ الْفَارُوقُ فَفَرَّقَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ مسويا بَيْنَ النَّاسَ لَا مُؤْثِراً لِأَقَارِبِهِ وَ لَا مُحْكَماً فِي دِينِ رَبَّهُ وَ ها أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ مَا أُحَدِّثُهُ وَ اللَّهُ يَقُولُ : « فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً»
بعد از حمد خدا و درود رسول گفت همانا رسول خدا در میان ما کار بعد کرد واحکام خداوند را در شریعت و نصیحت امت ابلاغ فرمود و بجهان دیگر تحویل داد و از پس او ابوبکر بپای شد و براستی کار کرد و در تقویم دین با مرتدین مقاتلت فرمود و حکم صلوة را با زکوة برابر داشت و بنمود که تعطیل
ص: 261
هر يك تخریب آن دیگر است بلکه تخریب تمام شریعت، وی در گذشت و عمر بن الخطاب كار بدست کرد و فاروق حق و باطل شد و در میان مردم طريق مساوات پیش داشت و خویشاوندان خود را بر دیگر كس تفضيل نگذاشت و در دین خدا بخويشتن حکومت نکرد چنانکه همگان آگاهید اکنون بدانید که خداوند در کتاب کریم مجاهدین را بر قاعدين تفضيل نهاده لاجرم واجب میکند که غم خویشتن بخورید و باعداد کار بپردازید و مخالفان دین را از بیخ و بن براندازید.
اینوقت جماعتی از خوارج همداستان شده از کوفه بیرون شدند و در نخيله مسکن گرفتند و مردی را از قبیله طیسی، بر خود أمير ساختند أمير المؤمنين عليه السلام چند کرت کس بدیشان فرستاد که از این تفرق وتشتت دست باز دارید و با جماعت پیوسته شوید ایشان پند و موعظت آن حضرت را وقتی نگذاشتند و همچنان بر جای مقیم بودند لاجرم أميرالمؤمنين عليه السلام گروهی از لشکریان را فرمان کرد تا بر ایشان تاختن بردند و بر خيرا بکشتند و برخیرا پراکنده ساختند از پراکندگان گروهی بمکه شتافتند عبدالرحمن بن ملجم نیز بایشان حاضر مکه بود.
آن خوارج که در مکه جای داشتند هر روز فراهم می شدند و انجمنی میساختند و بر کشتگان نهروان میگریستند یکروز باهم سخن همی کردند و در طی سخن همی گفتند علی و معويه کار این امت را پریشان ساختند اگر بر قتل ایشان دست میافتیم و هر دو تن را با تیغ در میگذرانیدیم این امت را از زحمت ایشان آسوده میساختیم مردی از قبیله اشجع سر برداشت و گفت سوگند یا خدای عمرو بن العاص کم از ایشان نیست بلکه اصل فساد و بیخ فتنه اوست پس سخن بر این نهادند که هر سه تن را باید کشت .
عبدالرحمن بن ملجم از قبیله مراد از آل کنده گفت قتل على را از من بخواهید که شما را مطمئن خاطر میدارم که من او را بخواهم کشت حجاج بن عبدالله الصريمي معروف ببرك بن عبدالله گفت که من نیز بر خویشتن راجب داشتم که معویه را با تیغ در گذرانم دادويه مولی بنی العنبر بن عمرو بن تمیم معروف بعمرو
ص: 262
بن بكر التمیمی نیز بر ذمت نهاد که عمرو بن العاص را دستخوش شمشیر سازد چون سخن یکی کردند و این مواضعه را محکم نمودند آنگاه رای زدند و گفتند اگر ازین سه کس یکتن یادو تن کشته شود آن يك که زنده بماند خویشتن را از غفلت و غيلت واپاید و زمام ملك بدست گیرد و مردم را بيك چوب براند واجب میکند که چنان اینکار را ساخته کنیم که هر سه تن در یکشب بلکه در یکساعت کشته شوند و سخن بر این نهادند که در شهر رمضان که ایشان ناچارند که حاضر مسجد شوند و باجماعت نماز گذارند بر ایشان بتازند و کار بسازند آن گاه گفتند، که نیکوتر عشر دويم شهر رمضان است که کار مسجد و منبر را رونقی دیگر است .
بالجمله در پایان کار تقریر رفت که در شب نوزدهم شهر رمضان هنگام نماز بامداد در انجام این امر اقدام کنند پس یکدیگر را وداع کرده حجاج بن عبدالله طريق شام گرفت و دادویه سفر مصر کرد و ابن ملجم بجانب کوفه روان گشت وهرسه تن شمشير خود را مسموم ساختند و مكنون خاطر را مکتوم داشتند و در انتظار روز میعاد همی روز شمردند تا گاهی که شب نوزدهم شهر رمضان برسید بامدادان برك ابن عبدالله با شمشیر زهر آبداده حاضر مسجد شد و در میان جماعت از پس پشت معويه جای کرد و آنگاه که معويه سر بسجده نهاد تیغ بکشید و بر جای نشست اوفرود آورد و لختی گوشت أليه اورا از استخوان باز کرد معویه بانگی در داد و در محراب در افتاد مردمان درهم رفتند و برك را بگرفتند و معويه را حمل داده برای آوردند پس برك را حاضر ساخته فرمان داد تا سر از تنش برگیرند گفت الأمان والبشاره معویه گفت چیست آن بشارت که در نزد تست گفت هم درین صبحگاه علی را بکشتند اکنون بفرمای مرا در حبسخانه باز دارند تا گاهی که خبر بازرسد اگر کشته باشند هم در حق من حکم تر است و اگر نکشته اند من با تو عهد محکم میکنم که بروم و علی را بکشم و باز آیم ودست خویش در دست تو نهم تا اگر بخواهی بکشی و اگر نه ببخشی معويه بفرمود تا او را بازدارند و
ص: 263
او در حبسخانه ببود تا گاهی که خبر رسید که علی عليه السلام رابکشتند اینوقت بروایت اسمعیل بن راشد بشکرانه قتل على او را رها کردند .
لكن در کتاب کامل مبرد است که بحكم معويه دست و پای او را قطع کردند و رها ساختند برك ابن عبدالله بمداوای خویشتن پرداخت تا بهبودی بدست کرد آنگاه از شام کوچ داده بشهر بصره آمد و در آنجا اقامت جست این ببود تا سلطنت عامه خاص معویه گشت و زیاد بن ابیه را بحکومت عراق فرستاد اینوقت برك بن عبدالله فرزندی آورد و زیاد بن ابیه این بدانست گفت هرگز روا نباشد که برك بن عبد الله فرزند آرد و نسل معويه از زخم او منقطع باشد پس حکم کرد تا او را بکشتند و بروایتی آنروز که ماخوذ گشت مقتول گشت .
اکنون بقصه معاویه باز گردیم چون او را بسرای آوردند و در بستر جای دادند طبیب حاذق حاضر کردند چون طبیب در جراحت وی نگریست گفت این زخم را با تیغ زهر آبداده کرده اند و عرق نکاح را آسیب رسیده است اگر خواهی این جراحت بهبودیپذیرد و نسل منقطع نشود بیاید با آهن تفنه موضع جراحت را داغ کرد آنگاه بمداوا پرداخت واگر چشم از فرزندنو در میپوشی با مشروبات معالجه توان کرد معويه گفت مرا آن تاب و توان نیست که بر حديده محماة شکیبا باشم و چشم من بدو فرزند من يزيد و عبدالله روشنست و ایشان مرا از جز ایشان کفایت کنند پس او را با شراب عقاقر مداوا کردند تا بهبودی یافت نسل او بریده گشت بعد از صحت فرمان کرد تا در مسجد از بهر او مقصوره کردند و پاسبانان به گماشت تا چون بمسجد رود در گرد مقصوره او را حراست کنند و کس را بدینگونه جرئت قدرتی نگذارند.
اما دادویه نیز در مصر ببود تا شب نوزدهم شهر رمضان برسید پس خویشتن را از بهر وفای بعهد ساخته کرد و شمشیر و سموم را حمایل نموده شبانگاه در مسجد جامع جای کرد ار قضا در آنشب عمرو بن العاص را مرض قولنج دوچار گشت و نتوانست بمسجد رفت پس از قبیله بنی عامر بن لوی خارجة بن ابی حنیفه را که
ص: 264
قضاوت مصر داشت بجای خود بمسجد فرستاد تا با مردمان نماز گذارد خارجه بمسجد در آمد و در پیش روی صف بایستاد و ابتدا بنماز کرد دادویه چنان دانست که عمرو عاص است که اینك پیشنمازی همی کند از جای برخاست و صف بشکافت و پیش شد و تیغ بکشید و بر خارجه فرود آورد و او را در خون خود بغلطانید وهمی خواست تا از میانه بدر شود مردمان انجمن شدند و او را بگرفتند و دست بگردن بسته بسرای عمرو بن العاص آوردند .دادویه نگریست که مردمان او را بامارت سلام دادند مکشوف داشت که بجای عمرو بن العاص خارجه را کشته است .«قال أردت عمروأ و أراد الله خارجة »گفت من قصد قتل عمر و بن العاص را کردم و خداوند خارجه را مقتول خواست عمرو بن العاص فرمان کرد تا او را با تیغ در گذرانند دادویه آغاز جزع نمود وسخت بگریست او را گفتند هنگام مرگ این گریستن چیست، مگر ندانستی کیفر این کردار جز هلاك و دمار نیست گفت لاوالله من از هلاك هراسان نشوم و از مرگ ترسان نگردم بلکه از آن میگریم که بر قتل عمرو فیروز نگشتم و اورا نکشتم غمنده از آنم که برك بن عبدالله و عبد الرحمن بن ملجم بر گردن آرزو سوار شوند و علی و معاویه را عرضه دمار دارندو من بر آرزوی خویش ظفر نجسته باشم بالجمله عمرو بفرمود تا أورا گردن زدند و روز دیگر بعیادت خارجه حاضر شد چه هنوز از حشاشه جان رمقی بجای داشت چون بر بالین او بنشست خارجه روی با عمرو کرد و گفت یا ابا عبدالله همانا این مرد اراده نکرد جز قتل تو را عمرو گفت لكن خداوند اراده کرد خارجه را .
اما عبدالرحمن بن ملجم بقصد قتل امیر المومنين علي عليه السلام بكوفه آمدودر محله بنی کنده که قاعدين خوارج در آنجا جای داشتند فرودشد و مردی از قبیله تیم الرباب او را بخانه خویش برد و جای داد قطام دختر علقمة بن شجنه از قبیله تيم الرباب در آن خانه سکون داشت و سخت نیکو روی و مشكين موی بود چنانکه هیچ زنرا بطراوت جمال وحلاوت مقال با او همانند و همال نگرفتند و پدر و برادر اورا که از جمله خوارج بودند على عليه السلام در نهروان بکشته بود و خصومت او با
ص: 265
على عليه السلام هر ساعت بزيادت میشد چون عبدالرحمن بن ملجم بسر ای اودر آمدو آن جمال دلارا و شمایل دلفریب را دیدار کردیكباره دل بدو داد و در وصول بوصال او در ساعت صبر وی اندك گفت لاجرم از در خواستاری بیرون شد و او را از در زناشوئی دعوت کرد .
قطام گفت ای پسر ملجم دانسته باش که صداق من حملی گرانست اگر تورا نیروی آن حمل هست باکی نیست همانا سه هزار درهم نقد و کنیزکی و غلامی بیایدت داد و بزیادت على ابو طالب را بیایدت کشت ابن ملجم گفت از نثار دینار و درهم د رهم نشوم و بذل غلام و کنیز را بچیزی نشمارم لكن قتل على ابو طالب اگر چه من بقصد انجام این امر بدین شهر در آمدم و أوديه وشعب در نوشتم لكن كاری صعب است قطام گفت او را غيلة باید کشت و دانسته باش که اگر او را کشتی مایه آرامش و آسایش مردم گشتی و قلب مرا شفا دادی و عیش خود را با من مهنا ساختی و اگرکشته شدی جای در بهشت جاودان کردی ابن ملجم برذمت نهاد که در تقدیم این امر خویشتن داری نکند آنگاه با قطام گفت اگر همدستی درینکار بدست شود بوصول مقصود نزدیکتر باشد و من امری چنین خطرناك را نتوانم با هر کس آشکار ساخت بگمانی که با من یار خواهد شد، اگر توانی مرا بمعینی مستظهر فرمای.
از خویشاوندان قطام در قبیله تيم الرياب مردی بود که او را وردان بن خالد مینامیدند و او از جمله خوارج بود گاهی که بنزد قطام حاضر میشد تذکره میساخت که اگر همدستی داشتمی علی ابوطالب را زنده نمیگذاشتم این هنگام فطام كس بدو فرستاد و او را حاضر ساخت و گفت همواره یاری و معینی میجستی اینك عبدالرحمن بن ملجم قتل على را تصمیم عزم داده با او همدست شو و كار بكام کن و ایشان را متفق ساخت.
آنگاه ابن ملجم از اقربای خود در قبیله اشجع بن ريث بن غطفان باشبیب بن بجره باز خورد و اورا گفت ای شبيب هیچ توانی که در کسب شرف دنیا و آخرت
ص: 266
با من همداستان شوی و در قتل على مرا اعانت کنی شبیب گفت يا ابن ملجم مادر تو بعزای تو بگرید اندیشه امری هولناك کرده چگونه بدین آرزو دست توانی یافت ابن ملجم گفت ای شبیب چندین خوار مایه و بددل مباش در مسجد جامع کمین میسازم وهنگام صلوة فجر بر وی میتازم و او را با تیغ در میگذرانم و دل خود را شفا ميبخشم و خون خود را باز میجویم چندان ازینگونه سخن کرد که شبیب را قوی دل ساخت و با خود همدست و همداستان نمود و او را بنزديك قطام آورد و نیز وردآنرا از اتفاق شبيب با خود آگهی داد پس هر سه تن سخن یکی کردند و در قتل على عليه السلام بیعت نمودند اینوقت عبدالرحمن بن ملجم عليه اللعنه این شعر همی تذکره مینمود:
فلم أر مهرا ساقه ذوسماحة***کمهر قطام من فصيح و أعجم
ثلاثة آلاف و عبد وفينة***وضرب على بالحسام المسمم
فلامهر أغلى من على وإن غلا***ولافتك إلادون فتك ابن ملجم
آنگاه هر سه تن از یکدیگر جدا شدند و هر کس در سرای خویش میزیست وابن ملجم سر خویش را پوشیده میداشت و خویشتن کمتر با مردم انیس و جلیس میشد الا آنکه گاه گاهی حاضر مسجد میشد و بند و موعظت أمير المؤمنين عليه السلام را اصغا مینمود یکروز قطام گفت یا ابن ملجم اگر وصال مرا میجوئی در وفای بعهد این تقاعد و تسامح چیست ابن ملجم گفت من با دو رفیق خود پیمانی نهاده ام و عهدی استوار کرده ام که در شب نوزدهم شهر رمضان علی و معويه و عمرو بن العاص را مفتول سازیم اکنون بانتظار روزمیعاد بباید نشست لکن همواره خویش را ساخته این اندیشه میداشت و بیشتر با آلت درب میزیست ،
یکروز چنان افتاد که اشعث بن قیس کندی ابن ملجم راد معبر نگریست که شمشیری حمایل کرده عبور میدهد گفت يا ابن ملجم این شمشیر چیست وحال آنکه ایام حرب نیست «فقال إني أردت أن أنحر به جزور القرية»، گفت از بهر آنست که در خاطر نهاده ام که شتر این شهر را بدین شمشير نحر کنم اشعث بن قیس در
ص: 267
خدمت أمير المؤمنين عليه السلام چنان بود که عبدالله بن سلول در حضرت رسول اگر چه در شمار اصحاب أمير المؤمنين عليه السلام ميزيست لکن گاهی در رکاب آنحضرت جهاد میکرد و گاهی طریق فتنه و فساد میسپرد چنانکه در جنگهای صفين وتعيين حكمين بشرح رفت اینوقت چنان دانست که امیرالمومنین عليه السلام را از مکنون خاطر ابن ملجم آگهی دهد پس بی توانی بحضرت أمير المؤمنين عليه السلام شتافت و صورت حال را معروض داشت و گفت تو شجاعت ابن ملجم و خونریزی او را نیك میدانی از وی نباید ایمن بود و او را بباید دفع داد امیر المومنين عليه السلام فرمود سخن بصدق میکنی لکن هنوز مدت بپایان نرفته است و وقت نرسیده است که مرا مقتول سازد.
و دیگر چنان افتاد که یکروز اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراز منبر مردم را مورد پند و موعظت میداشت ناگاه ابن ملجم که در پای منبر بود سر بر آورد و بی اختیار گفت والله لاريحهم منك يعني والله ترا میکشم و مردم را از زحمت تو براحت میرسانم جماعتی که در پای منبر بودند و این سخن بشنیدند خاموش نشستند تا أمير المومنين بسرای خویش مراجعت فرمود پس ابن ملجم را بگرفتند و دست بگردن بسته بحضرت اميرالمؤمنين آوردند علی عليه السلام فرمود این چه احدوثه ایست که حدیث میکنید و او را از بهر چه بسته آوردید کلمات اورا بعرض رسانیدند « فَقَالَ مَا قَتَلَنِي بَعْدَ فَخَلُّوا عَنْهُ »یعنی دست ازو باز دارید چه او هنوز مرا نکشته است که کیفر قصاص بایدش دید پس او را رها کردند تا راه خویش بگرفت و برفت إينونت أمير المؤمنين بدین شعر تمثل فرمود:
أُرِيدُ حَيَاتِهِ وَ يُرِيدُ قَتْلِي***عذيرك مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادٍ
این شعر را عمرو بن معدیکرب در حق قيس بن مكشوح مرادی گفته است و نام مکشوح هبيره است او را مکشوح گفتند از بهر آنکه ضربی بر کشح اورسید و پهلوی او را جراحت کرد بالجمله اصحاب أمير المؤمنين عليه السلام از اخبار آنحضرت
ص: 268
و اطوار ابن ملجم خوفناك بودند که مبادا روزی کیدی اندیشد و حضرتش را آسیبی رساند لاجرم روزی حاضر شدند و عرض کردند يا أمير المؤمنين تو ابن ملجم را نيكو ميشناسی و بسیار وقت خبر باز میدهی که او قاتل منست چرا او را زنده میگذاری و مارا پریشیده خاطر میداری«فهلا تقتله فقال فكيف أفتل قاتلی»، گفتند از بهر چه اورا نمیکشی فرمود چگونه قاتل خود را بکشم یعنی کس قاتل خود را نتواندکشت و نیز می فرماید «انْهَ لَمْ بقتلني [ كَيْفَ ] اقْتُلْ مَنْ لَمْ يَقْتُلُنِي ؟»او هنوز مرا نکشته است من چگونه بکشم کسی را که مرا نکشته است این ببود تا شهر رمضان برسید قطام که انتظار این روز میبرد گفت تا از بهر او در میان مسجد خیمه افراخته کردند و برفت در آنجا معتکف گشت آنگاه ابن ملجم و شبیب و دیگر وردانرا طلب داشت و گفت اگر قتل على را تصمیم عزم داده اید و در وفای عهد یکدل ایستاده اید من درین قبه معتکف می باشم همی باید که روز تاروز بنزديك من حاضر باشید و در اعداد کار و تشديد امر دل یکی کنید تا روز ميعاد فراز آید آنگاه از نزديك من بر وی بتازید و کار بسازید.
از آنسوی چون شهر رمضان برسید امیر المؤمنين عليه السلام همه روز حاضر مسجد میشد و بر منبر صعود میداد و مردم را بمواعظ و خطب پند و اندرز میکرد و از دیگر ایام از شهادت خود بز یادت خبر میداد چنانکه می فرماید :
«إِنِّي لَا أَقْتُلَ مُحَارِباً وَ إِنَّمَا أَقْتُلَ فتكا وَ غِيلَةً يَقْتُلُنِي رَجُل خَامِلُ الذِّكْرِ »
یعنی مرا در میدان مبارزت ومحاربت کس نخواهد کشت بلکه مردی مجهول و خوار مایه ناگاه بر من تاختن میکند و مرا مغافصة بقتل میرساند گروهی از شيعيان أمير المؤمنين عليه السلام چون از شنیدن این کلمات بر آنحضرت خوفناك بودند از برای حفظ و حراست وجود مبارکش حاضر مسجد می شدند و همه شب نگران بودند أمير المؤمنين عليه السلام ایشان را گفت این ازدحام واقتحام از بهر چیست گفتند
ص: 269
بر تو میترسیم و همی خواهیم تورا حراستی کرده باشیم فرمود مرا از آسیب سماوی نگاه میدارید یا از بلای ارضى؟ گفتند ما را بر آسمان دست نیست از بهر آنیم که اگر خصمی قصد تو کند او را دفع دهیم فرمود بي حكم سماوی امری در زمین روی نبندد و ایشانرا رخصت مراجعت داد.
و در ایام ماه مبارك يكشب در خانه امام حسن عليه السلام و یکشب در خانه امام حسين عليه السلام و یکشب در خانه عبدالله بن جعفر افطار میفرمود و از سه لقمه افزون نمیخوردند در شرح شافيه مسطور است که یکروز از فراز منبر بجانب فرزندش امام حسن عليه السلام نظری افکند
فَقَالَ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ كَمْ مَضَى مِنَ شَهْرِنَا هَذَا ؟ فَقَالَ : ثَلَاثَ عَشْرَةَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ .
فرمود از این ماه رمضان چند روز گذشته است عرض کرد سیزده روز پس بجانب امام حسين فَقَالَ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ كَمْ مَضَى مِنَ شَهْرِنَا هَذَا ؟ فَقَالَ : ثَلَاثَ عَشْرَةَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ . نگریست -
فَقَالَ : يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ كَمْ بَقِيَ مِنْ شَهْرِنَا هَذَا ؟ يَعْنِي شَهْرَ رَمَضانَ الَّذِي هُمْ فِيهِ فَقَالَ الْحُسَيْنُ : سَبْعَ عَشْرَةَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ .
فرمود از این ماه رمضان چند روز بجای مانده عرض کرد هفده روز.
فضرب بيده على لحيته وهي يومئذ بيضاء فقال : والله ليخضبها بدمها إذ انبعث أشقيها.
پس دست بر لحيه مبارك زد و سفید بود پس فرمود که سوگند باخدای که این موی سفید خضاب میشود با خون سرخ و این شعر انشاد کرد:
أُرِيدُ حَيَاتِهِ وَ يُرِيدُ قَتْلِي* * *عذيرك مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادٍ
ص: 270
تواند شد که این شعر دو کرت بر زبان أمير المؤمنين عليه السلام گذشته باشد بالجمله ابن ملجم که حاضر بود و اینکلمات بشنید و از آن حضرت و از اصحاب آن حضرت امثال اینكلمات شنیده بود سخت بترسید و خاموش نشست تا أمير المؤمنين عليه السلام از منبر فرود شد پس بر خاست و عجلت کرد و در برابر آنحضرت بایستاد و عرض کرد يا أمير المؤمنين من حاضرم و دست چپ و راست من با من است فرمان کن تا دستهای مرا از تن باز کنند و اگر خواهی بفرمای تا سر از تن من بر گیرند.
فَقَالَ عَلَيٌ : وَ كَيْفَ أَقْتُلُكَ وَ لَا ذَنْبَ لَكَ وَ لَوْ أَعْلَمُ أَنَّكَ قَاتِلِىَّ أَقْتُلُكَ وَ لَكِنْ هَلْ كَانَتْ لَكَ حاضنة يَهُودِيَّةً فَقَالَتْ لَكَ يَوْماً مِنَ الْأَيَّامِ : يَا شَقِيقُ عَاقِرُ نَاقَةَ ثَمُودُ ؟ !
امیر المؤمنين عليه السلام فرمود چگونه ترا میکشم و حال آنکه جرمی وجریرتی نداری و اگر دانستمی که قاتل منی هم تورا نکشتم لكن بگوي از جهودان تو را زنی حاضنه بود و روزی از روزها تو را خطاب کرد که ای برادر کشنده ناقه ثمود؟ عرض کرد چنین بود أمير المؤمنین دیگر سخن نکرد و بر مرکب خویش سوارشده جانب سرای خود گرفت.
و هم درین ایام چنان افتاد که یکروز اشعث بن قیس که همواره با أمير المؤمنين عليه السلام طريق نفاق می سپرد بر در سرای آنحضرت آمد و اجازت بار خواست قنبر اورا رخصت دخول نداد اشعث بر آشفت و مشتی بر روی قنبر زد چنانکه از بینی او خون برفت اینوقت أمير المؤمنين عليه السلام از سرای بیرون شد وهو يقول:
مَالِي وَ لَكَ يَا أَشْعَثُ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ بِعَبْدٍ ثقیف تَمَرَّستَ لاقشعَرت شُعَيراتُكَ .
کنایت از آنکه وقتی که حجاج بن یوسف ثقفی در این شهر فرمانروا شود
ص: 271
و دست ظلم و جفا از آستین بیرون کند هیچکس را نیروی اینگونه جسارت و بی اندامی نماند گفتند یا امیر المومنین کیست آنغلام ثقيف : « قَالَ غُلَامُ لَهُمْ لَا يَبْقَى أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ الْعَرَبِ إِلَّا أَدْخَلَهُمْ ذُلًّا »
فرمود غلامی است از ثقیف که هیچ خانه و قبيله از عرب بجای نمیگذارد الا آنکه ایشانرا ذلیل وزبون میکند گفتند مدت حکمرانی او چنداست «قال عشرين إن بلغها»، فرمود بیست سال اگر ماهی چند کم باشد و آن حضرت از ین کلمات إخبار از أخبار غیب فرمود .
بالجمله رنجش اشعث از طرد ومنع قنبر بزيادت گشت و با ابن ملجم که خصی او را با اميرالمومنين عليه السلام دانسته بود آغاز مهربانی و تلطف نهاد چندانکه با او همرای و همراز گشت این ببود تا شب چهار شنبه نوزدهم شهر رمضان برسید پس قطام ابن ملجم وشبیب و دیگر وردانرا پیش خواست و گفت هنگام میعاد تنگ در آمد. اقدام امر را کمر تنگ ببندید و بافته چند از حریر حاضر ساخت و بر سینه ایشان استوار ببست و شمشیر های زهرآبداده را بداد تا حمایل کردند و گفت چون مردان مرد انتهاز فرصت میبرید و چون هنگام رسید وقت را از دست باز نمیدهید و از آنسوی امیرالمومنین عليه السلام آنشب را بامید شهادت بصبح میآورد
خضر عليه السلام را دیدار کرد
اسمعيل بن عبدالله در شمار صحابه رسول خدای صلي الله عليه و آله بود روزیکه عثمان بن عفانرا بکشتند از اختلاف کلمه و طوفان فتنه بيمناك شد از بیرون شهر کوفه بیغوله در کنار بحر اختیار کرده از مصاحبت مردم اعتزال جست و سالی چند بدین گونه بزیست یکشب چنان افتاد هنگامی که مردم بخفته بودند بحكم حاجتی از منزل خویش بیرون شد مردی را در ساحل بحر نگریست که با خدای خویش ازدر ضراعت آغاز مناجات فرمود اسمعیل خویشتن را پوشیده داشت و شنید که آنمرد این
ص: 272
كلمات را بصوتی حزين همی گوید :
یاحسن الصحبة ياخليفة النبيين يا أرحم الراحمين البديء البديع الذي ليس مثلك شییء والدايم غير الغافل والحي الذي لا يموت أنت كل يوم في شأن أنت خليفة محمد و ناصر محمد ومفضل محمد أسئلك أن تنصر وصی محمد و خليفة محمد و القائم بالقسط بعد محمد اعطف عليه بنصر أوتوفه برحمة.
همی گفت ای بهترین مصاحبان ای خلیفه پیغمبران ای أرحم الراحمين ای خالق بی آغاز ای بی شريك بي انباز ای پاینده داننده ای زنده که هر گز ادراك مرگ نکنی تو آن کسی که در هیچ شانی باز نمانی توئی خلیفه محمد و نصرت دهنده محمد و بر کشنده محمد از تو میخواهم که نصرت کنی وصي محمد و خليفه محمد را و آن کس که بعد از محمد کار بعدل و اقتصاد کرد اورا نصرت کن و اگر نه بميران ودر جوار رحمت خود جای ده .
چون ازین مناجات بپرداخت سر از سجده برداشت و با اندازه تشهد بنشست و سلام باز داد و برخاست و بر روی آب روان شد اسمعیل چون این شگفتی بدید بر لب آب آمد و فریاد برداشت که ای بنده خدای خداوند ترا رحمت کناد با من سخن بگوی « قَالَ : الْهَادِي خَلْفَكَ فاسئله عَنْ أمردينك »، گفت راه نماینده در قفای تست از مسایل دین خود آنچه خواهی از و بپرس اسمعیل گفت خداوند ترا رحمت کند کیست آنهادی «قال وصی محمد من بعده»و دیگر التفات نکرد و برفت .
اینوقت اسمعیل بجانب کوفه روان شد و در کنار شهر نزديك بحيره فرودشد و بخفت ناگاه در تاریکی شب مرديرا نگریست که از راه برسید و مستوی بایستاد و آغاز مناجات فرمود قال :
اللَّهُمَّ إِنِّي سِرْتُ فِيهِمْ بِمَا أَمَرَنِي رَسُولِكَ وَ صَفِيِّكَ فظلموني وَ قَتَلَةِ الْمُنَافِقِينَ كَمَا أَمَرْتَنِي فجهلوني وَ قَدْ مِلَّلتِهِمْ وَ مَلُّونِي وَ أَبْغَضْتُهُمْ وَ أَبْغَضُونِي وَ لَمْ تَبْقَ خَلَتْ أنتظرها إِلَّا الْمُرَادِيِّ أَللَّهُمَّ فَعَجَّلَ لَهُ الشَّقَاءِ وَ تغمدني
ص: 273
بِالسَّعَادَةِ اللَّهُمَّ قَدْ وَعَدَنِي نَبِيُّكَ أَنْ يتوفاني إِلَيْكَ إِذَا سئَلتُكَ اللَّهُمَّ وَقَدْ رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِي ذَلِكَ
عرض کرد ای پروردگار من در میان امت بفرمان پیغمبر تو و برگزیده تو کار بعدل و اقتصاد کردم و با من ظلم و عناد کردند و بفرمان تو با منافقین پیکار کردم و مرا انکار نمودند چندانکه ملول ساختم ایشانرا و مراملول ساختند و بخشم آوردم ایشانرا و مرا بخشم آوردند اکنون مرا حاجتی بجای نمانده است الا آنکه بدست عبدالرحمن بن ملجم مرادی ادراك شهادت کنم ای خداوند من شقاوت او را بشتاب کن و مرا محفوف سعادت بداد. إلها پروردگارا پیغمبر تو مرا وعده داده است که گاهی که از تو در خواهم مرا بمیرانی و بسوی خود کشانی ای خدای من اکنون رغبت کرده ام و همی خواهم که بسوی تو آیم چون این کلمات بپای برد بجانب کوفه روان شد اسمعيل بن عبدالله از قفای آن حضرت راه برداشت تا گاهی که بسرای خویش در رفت و در بامداد آنشب سعادت شهادت یافت، سلام الله عليه.
چون أمير المؤمنين عليه السلام درشب چهار شنبه نوزدهم شهر رمضان بسرای خویش آمد و از بهر نماز بپای ایستاد ام كلثوم دو قرص نان جوین و کاسه از شیر در طبقی نهاد و آنطبق را با مقداری از نمك سوده پیش گذاشت چون أمير المؤمنين عليه السلام از نماز فراغت جست و نگران آنطبق گشت فرمود ای دختر خاص من در یكطبق دونان خورش حاضر میکنی مگر نمیدانی که من برراه پسر عم خود رسول خدا میروم مگر نمیدانی در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عذاب سوگند، باخدای افطار نشکنم تا از این دو خورش جز یکيرا بجای نگذاری پس ام كلثوم شير را بر گرفت
ص: 274
و آنحضرت به لقمه از نان جوین بانمك خورش ساخت و ابتدا بنماز کرد و در آنشب فراوان از خانه بیرون میشدودر آسمان مینگریست و میگریست و بخانه باز می آمد و نماز می ایستاد و در آنشب سوره مبارکه یس را تلاوت فرمود پس از تعقیب نماز اورا خواب در ربود و هم در زمان از خواب انگیخته شد و گفت لاحول ولاقوة الابالله العلي العظيم خداوندا مرا در لقای خود بر کت فرمای .
فقال تِلْكَ اللَّيْلَةِ : إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ وَ قُلْتُ مَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الْأَوَدِ وَ اللدي فَقَالَ : ادْعُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ اللَّهُمَّ أَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبَدَ لَهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي .
فرمود هم اکنون رسول خدای صلي الله عليه و آله را در خواب دیدم و بحضرت او شکایت بردم و از خصومت أمت و ناراستی و ناهمواری ایشان بنالیدم فرمود ایشانرا بدعای بد یاد کن پس گفتم ای خدای من بده مرا از این جماعت بهتر از این جماعت و بجای من شريرى و ستمکاری برایشان بگمار. و هر ساعت از خانه بیرون می شد و همی گفت :
«وَ اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِّبْتُ وَ إِنَّهَا اللَّيْلَةُ الَّتِي وَعَدْتَ »
سوگند با خدای دروغزن نیستم و با من دروغ نگفته اند اینست آن شبی که رسول خدای مرا وعده شهادت داده«وَ يَقُولُ أُحِبُّ أَنْ أَلْقَى اللَّهُ تَعَالَى وَ أَنَا جهيض »، میفرمود دوست دارم ملاقات خدایرا و حال آنکه اینجهانرا ندیده باشم و با مردم این جهان عيش نکرده باشم ام كلثوم عرض کرد ای پدر امشب ایں اضطراب چیست که در تو مینگرم فرمود ای فرزند صبح این شب من شهید خواهم شد .
مکشوف باد که مرا سخت عجب میاید از ابن ابی الحدید که بعد از آنکه از معجزات أمير المؤمنين عليه السلام مبلغی مینگارد و از اخبار آنحضرت از مغیبات
ص: 275
فراوان مینویسد و خبر شهادت أمير المؤمنين عليه السلام را بدست ابن ملجم از رسول خدای صلي الله عليه و آله رقم میکند و أمير المؤمنين عليه السلام همه روزه تذکره میفرماید آنگاه میگوید أميرالمؤمنين وقت شهادت خود را نمی دانست بلکه چون از رسول خدای شنیده بود که بدست ابن ملجم لحيه مبارکش از خون سر خضاب میشود اجمالا علمی داشت و نیز بعد از زخم نمیدانست که آن جراحت موجب هلاکت خواهد شد یا الثيام خواهد پذیرفت.
عجیب تر آنکه بسیار کس از طلاب علوم و منفقهين بر این رفته اند که أمير المومنین از وقت شهادت خود بی خبر بود و امام حسین عليه السلام از تفصیل بلیات سفر عراق آگهی نداشت و امام رضا عليه السلام انگور مسموم را نمیشناخت و اگر نه دانسته خویش را بمهلکه نمی انداخت در حق ائمه عليهم السلام باین عقیدت رفته اند و نسبت سهو و إسها بآل طاها داده اند و در اصلاح این امر خیالات بعيده و تصورات باطله در هم یافته اند و از آنسوی حدیث کنند که در همه عالم طفلی متولد نشودالا آنکه أمير المومنين عليه السلام حاضر باشد و هیچ کس نمیرد الا آنكه أميرالمومنين عليه السلام بر بالین او حاضر گردد و هیچکس را از گور بر نخیزانند الاآنکه أمير المؤمنين عليه السلام نگران باشد.
العجب ثم العجب کسی که در آن واحد از شرق تا غرب عالم هر که بمیرد بداند و خود را بدو رساند این کی تواند شد که از وقت مرگی خویش بیخبر بماند همانا این اغلوطه از آنجا خورده اند که تکلیف امام را قیاس از تکلیف خویش گیرند «کار پاکانرا قیاس از خود مگیر »، حسن بن جهم از حضرت رضا عليه السلام سؤال کرد که أمير المؤمنين عليه السلام قاتل خویش را می شناخت و شب شهادت و موضع شهادت را میدانست چگونه آنشب بیرون شد و حفظ خود را وقتی نگذاشت و حربه با خود بر نداشت «فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ ذَلِكَ كَانَ وَ لَكِنَّ خَيْرَ تِلْكَ اللَّيْلَةِ لتمضى مَقَادِيرُ اللَّهِ عَزَّ وَجِلَ »حضرت رضا عليه السلام فرمود خداوند تبارك و تعالی أمير المؤمنين عليه السلام را در لقا و بقا مخیر داشت و آنحضرت لقای حق را بر لقای دنیا اختیار کرد و رضای حق را
ص: 276
امضا داشت و از شر دشمن احتراز نفرمود چه با تقدیر حق دمساز بود پس بحكم تقدیر آنشب باید در گذرد و حکم تقدیر دیگر گون نشود همانا هیچکس را از اسرار آل محمد وسر قضا و قدر آگهی نباشد و نتواند آگهی داشت عقول ناقصه انسانیرا با حکمتهای کامله یزدانی چه نسبت است آب دریا را با پیمانه نتوان پیمود و با نردبان از فلك زحل محل نتوان گرفت اکنون با سر داستان رویم .
چون بامدادان نزديك شد أمير المؤمنين عليه السلام جامه در پوشید و میان بر بست و آهنگ مسجد فرمود چون بمیان سرای آمد بطي چند که در سرای بود بیرون عادت هر شب از پیش روی أمير المومنین عليه السلام در آمدند و بال همی افشان کردند و بانگ در دادند بعضی از خدام پیش شدند که ایشانرا برانند أمير المومنين عليه السلام فرمود « لااله الاالله دعوهن فانهن صَوَائِحُ يَتْبَعُهَا نَوَائِحُ »یعنی دست باز دارید از ایشان صیحه زنندگانند که از پی نوحه کنندگان دارند امام حسن عليه السلام عرض کرد «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا هَذِهِ الطِّيَرَةُ فَقَالَ يَا بُنَيَّ لَمْ أتطيرو لَكِنْ قَلْبِي تَشْهَدُ أمّی مَقْتُولُ»عرض کرد فال بد زدن چیست فرمود ای پسر فال بد نمیزنم و تطير نمیکنم لكن دل من شهادت میدهد که کشته میشوم زینب عرض کرد ای پدر فرمان کن تا جعده بمسجد رود با مردم نماز گذارد « فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ مَرُّوا جَمَدَتْ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ ثُمَّ قَالَ لَا مَضَى مِنَ الْقَدْرِ »فرمودبگویید جعده را برود با مردم نماز گذارد پس بیتوانی فرمود این حکمی است که بتقدير خدای رفته است و آهنگ راه کرد و این اشعار انشاد فرمود:
أَشَدَّدَ حَيّاً زيملك لِلْمَوْتِ***فَإِنَّ الْمَوْتَ لاقيكا
وَ لَا تَجْزَعْ مِنَ الْمَوْتِ***إِذَا حَلَّ بواديكا
فَإِنِ الدِّرْعِ وَ الْبَيْضَةِ***يَوْمَ الرَّوْعِ يكفيكا
كَمَا أَضْحَكَكَ الدَّهْرِ***كَذَاكَ الدَّهْرِ يبكيكا
ص: 277
فَقَدْ أَعْرِفُ أَقْوَاماً***وَ إِنْ كانُوا صعاليكا
مصاريع إِلَى النَّجْدَةِ***للغي متاريكا
همانا در شعر نخستین لفظ اشدد از میزان شعر افزونست و عر برا عادتست که گاهی از برای تفهیم معنی لفظی را در شعر زياد آورند .
بالجمله أمير المومنین عليه السلام روان شدوچون خواست از در سرای بیرون شود قلاب در بکمر آنحضرت افتاد و کمر از میان مبارکش باز شد آنحضرت کمر رادیگر باره محکم کرد و فرمود «اللَّهُمَّ بَارِكْ لِي فِي الْمَوْتِ وَ بَارِكْ لِي فِي لِقَائِكَ »الهی مرگ را بر من مبارك کن و لقای خود را بر من خجسته فرمای ام کلثوم از اصغای این كلمات فریادوا ابتاه و واغوثاه برداشت و امام حسن عليه السلام از قفای آنحضرت روان شد و عرض کرد همیخواهم با تو باشم فرمود بحق من که بجانب فراش خود باز شوی امام حسن عليه السلام مراجعت فرمود و با ام كلثوم حزين و غمگین بنشست از آنسوی ابن ملجم و شبيب ووردان [ که [در مسجد انتظار أمير المومنین عليه السلام را میبردند اشعث بن قیس که با ایشان نیز مواضعه داشت حاضر مسجد بود با ابن ملجم گفت «یا ابن ملجم النجا النجا بحاجتك فقد افضحك الصبح »یعنی ای پسر ملجم در اسعاف حاجت تعجیل کن از آن پیش که تورا روشني صبح رسوا کند حجر بن عدی بر ایشان عبور میداد این کلمات را بشنید روی با اشعث کرد و گفت «تقتله یا اعور»توامير المومنین را بقتل میرسانی این بگفت و از در مسجد بیرون شد و طریق سرای امیرالمومنین عليه السلام را پیش داشت تا او را ازین قصه آگهی دهد از قضا آن حضرترا دیدار نکرد چه أمير المؤمنين عليه السلام از راه دیگر بمسجد آمد و حکم قضا بامضا رسید وقتی حجر بن عدی مراجعت مینمود همی شنید که گفتند: قتل أمير المؤمنين .
اما أمير المؤمنين عليه السلام وارد مسجد گشت و قندیلهای مسجد خامد و خاموش بود آنحضرت در تاریکی شب رکعتی چند نماز بگذاشت و لختي مشغول تعقیب گشت آنگاه بر بام مسجد بر آمد و با سفیده صبح خطاب کرد که: هیچوقت طالع
ص: 278
نشدی که من خفته باشم پس انگشتان مبارك را بر گوش نهاد و بانگ اذان در داد هیچ خانه در کوفه نبود که چون آنحضرت اذان گفتی بانگ اذانش نرسیدی آنگاه از ماذنه بزیر آمد و خدای را همی تقدیس کرد و تهلیل گفت و این چند مصراع قرائت فرمود :
خَلُّوا سَبِيلَ الْمُؤْمِنِ الْمُجَاهِدِ * * * فِي اللَّهِ لَا يُعْبَدُ غَيْرَ الْوَاحِدِ
وَ يُوقِظُ النَّاسِ إِلَى الْمَسَاجِدِ
وهمی گفت «الصلوة الصلوة »و خفتگانرا از خواب بر میانگیخت از برای نماز ابن ملجم در میان خفتگان بروی در افتاده بودوشمشیر خویش در زیر جامه داشت چون اميرالمؤمنين بدو رسید فرمود بر خیز برای نماز و بروی در مخواب که این خواب شياطين است بر دست راست بخواب که خواب مومنانست و بر پشت بخواب که خواب پیغمبر است آنگاه فرمود قصدی در خاطر آورده که نزدیکست آسمانها فرو ریزد وزمین چاك شود و کوهسار هانگون گردد و اگر بخواهم میتوانم خبر داد که در زیر جامه چه داری و ازودر گذشت و به حراب آمد و بنماز در ایستاد و مردمان بهم بر آمدند و صف جماعت راست کردند.
ابن ملجم با اینکه از رسول خدای صلي الله عليه و آله شنیده بود که امیر المومنین عليه السلام را أشقای امت شهیدمیکند، و قطام را همی گفت میترسم من آنکس باشم و بر آرزو نیز دست نیابم و آنشب تا بامداد در اندیشه این امر عظيم بود عاقبت سیلاب شقاوت او این خیالات گوناگونرا چون خس و خاشاك بطوفان فنا داد و عزم خویش را دو قتل أمير المومنین عليه السلام درست کرد و بیامد در کنار آن اسطوانه که در پهلوی محراب بود جای گرفت، و ددان و شبيب نیز در گوشه خزیدند .
چون امير المؤمنين عليه السلام رکعت اول را بگذاشت و سر از سجده نخستین بر داشت شبيب بن بجره بانگ زد «لله الحكم یا علی لالك ولالاصحابك »، یعنی حکم خاص
ص: 279
خداوند است تو نتوانی از خویشتن حکم کنی و کار دین را بحكومت حكمين باز گذاری این بگفت وتیغ براند تيغ او برطاق آمد و زخم او خطا کرد از پس او عبدالرحمن بن ملجم این کلمات بگفت و شمشیر بر فرق امير المومنین عليه السلام فرود آورد از قضا زخم او بجای زخم عمرو بن عبدود آمد و تا موضع سجده را بشکافت آنحضرت فرمود« بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ »، سوگند بخدای کعبه که رستگار شدم آنگاه فرمود که « لايفوتنكم الرَّجُلِ »یعنی زننده این ضرب را مأخوذ دارید .
مردمان چون بریق سیف را نگریستند و بانگ امیر المومنین عليه السلام را شنیدند بجانب محراب دویدند و دیدند که آن حضرت خاك بر میگیرد و بر موضع جراحت میریزد و این آیه مبار که را تلاوت میفرماید :
«مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى»(1)
یعنی از زمین خلق کردم شمارا و بازمین بر میگردانم شما را واززمین بیرون می آورم شما را بار دیگر . وهمی فرمود «هذا ما وعدنا الله ورسوله»، وهنگام ضرب ابن ملجم زمین بلرزید و دریا بردهید و آسمان متزلزل گشت و درهای مسجد با یکدیگر متصادم شد و فریشتگان بگریستند و بادی سخت بوزید که جهانرا تاريك ساخت و جبرئیل در میان آسمان وزمین ندا در داد چنانکه مردمان بشنیدند و همی گفت:
تَهَدَّمَت وَ اللَّهِ أَرْكَانَ ألهُدي وانطمَسَت أَعْلَامِ التَّقِيِّ وانفصَمَتِ الْعُرْوَةُ الْوُثقي قُتِلَ ابْنَ عَمِّ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى قُتِلَ أَلِوَصِيِّ الْمُجْتَبَى قَتَلَ عَلِيُّ الْمَرْضَى قَتَلَهُ أَشْقَى الْأَشْقِيَاءِ .
چون ام کلثوم ندای نعی(2) جبرئیل بشنید روی را لطمه بزد و گریبان بدرید و فریاد برداشت «وَا أَبَتَاهْ وَا علياه وَا محمداه »و امام حسن و امام حسين عليهما السلام از خانه
ص: 280
بیرون شدند و طریق مسجد گرفتند و همی شنیدند که مردمان گویند و ااماماه سوگند با خدای کشته شد امام مجاهدین کسیکه هرگز اصنام واوثان را سجده نکرد و اشبه مردم بود با رسول خدای پس بمسجد در آمدند و همی گفتند وا ابتاه واعلياه كاش بمرده بودیم و این روز را ندیدیم و آنحضرت را نگریستند که در میان محراب در افتاده و [ابو] جعده و جماعتی از اصحاب و انصار آن حضرت حاضرند تا مگر او را از بهر نماز برخيزانند و او توانا نیست پس امام حسن عليه السلام را بفرمود تا با مردم دو رکعت نماز خفیف بگذاشت و امير المومنین عليه السلام نماز خویش نشسته باشارت تمام کرد و از زحمت، زهر و شدت زخم بجانب يمين وشمال متمایل میگشت .
چون امام حسن عليه السلام يا از نماز فراغت یافت سرپدر را در کنار گرفت و همی گفت ای پدر پشت مرا شکستی چگونه ترا بدینگونه نگران باشم امير المومنین چشم بگشود و فرمود ای فرزند از پس امروز پدر ترا رنجی والمي نيست اينك جد تو محمد مصطفی و جده تو خدیجه کبری و مادر تو فاطمه زهرا و حوریان بهشت حاضرند و انتظار پدر ترا دارند تو شاد باش و دست از گریستن بدار که فریشتگان آسمان بر گریه تو میگریندبالجمله با ردای امیر المومنین عليه السلام جراحت سر را محکم ببستند و آنحضرت را از محراب بمیان مسجد آوردند و امام حسن عليه السلام سرپدر را در دامن داشت و همچنان خون سیلان مینمود و امير المؤمنين عليه السلام آنخون را بر روی مبارك طلی میفرمود :
و از آنسوی خبر شهادت امیر المومنین عليه السلام در شهر کوفه پراکنده شد زن و مرد آن بلده بسوی مسجد شتاب گرفتند و امیر المومنین عليه السلام را بدان حال نظاره کردند که همه خداي را تسبیح و تقدیس میکرد و می فرمود :
إِلَهِي أَسْئَلَكَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَعْلَى دَرَجَاتِ جَنَّةُ الْمَأْوى:
پس زمانی بیخویشتن شد و امام حسن عليه السلام بگریست چون بخویش آمد
ص: 281
فرمود ای فرزند چرا برمن میگریی همانا تو باسم شهید میشوی و برادرت حسین باسيف و هر دو تن با پدر خود ملحق میشوید آنگاه امام حسن عليه السلام از قاتل پدر پرسش کرد فرمود مرا پسر یهودیه عبدالرحمن بن ملجم مرادی کشت و اکنون او را از در مسجد بدرون آرند و اشاره کرد بباب کنده، زن و مرد در مسجد انجمن بودند و در باب کنده مینگریستند و میگریستند .
اما آنگاه که ابن ملجم امير المومنین عليه السلام را زخم بزد و اهل مسجد از جای جنبش کردند با تیغ کشیده بر مردم حمله کرد تا از پیش روی او بیکسوی شدند و خویش را از مسجد بیرون افكند وردان و شبيب نیز از قفای او بیرون شدندواین شعر را نسبت با بن ملجم عليه اللعنه داده اند قرائت همی کرد:
و نحن ضربنا ثابت الخير إذ طغی***ابا حسن مأمومة فتقطرا
و نحن خلعنا ملكه عن نظامه***بضربة سيف إذعلا و تجبرا
و نحن کرام في الصباح أعزة***إذا المرء بالموت ارتدی وتاز را
در روایتی شعر نخستین از ابن ابی میاس فزاریست و اگر نه از ابی مخنف است و دو شعر دیگر از اسماعیل بن راشد .
بالجمله وردان دست نیافت که برعلى عليه السلام تیغ براند و از میان مردم بگریخت و برای خویش رفت مردی از بنی امیه بروی در آمد و بافته حریر را که علامت فتك و خونریزیست نگریست که از سینه باز میکند گفت این حرير و این شمشیر چیست نتوانست آنراز را پوشیده دارد قصه خویش را باز گفت در زمان آن مرد بمنزل خویش مراجعت کرد و شمشیر خویش بر گرفت و باز شتافت و خون وردان را بریخت .
و شبيب بن بجره را مردی از حضر موت که عریض نام داشت دوچار گشت و با اودر آویخت و او را در افکند و بر سینه اش بنشست و تیغ از کفش بستد تا سرش بر گیرد مردمان از پس یکدیگر ازدحام می کردند تا قاتل أمير المومنين عليه السلام
ص: 282
را ماخوذ دارند چون شمشیر در دست عریض نگریستند گمان کردند که اوست قاتل، فریاد بر آوردند که عليكم صاحب السيف عريض بيمناك شد که مبادا نشناخته در میانه کشته گردد شمشیر را از دست بیفکند و از سینه شبیب برخاست و بکنار آمد شبیب این معنی را از اقبال بخت دانسته بر خاست و بجست پسرعم او عبدالله از خاندان بجره او را دیدار کرد که در میرسد و حریر از سینه خود باز میکند گفت تو کشتی امیرالمومنین را خواست بگوید نکشتم بر زبانش رفت که نعم پس بی توانی تیغ بر گرفت و او را بکشت .
اما ابن ملجم را مردمان از دنبال او همی تاختند و همی صیحه زدند مردی از قبیله همدان نيك بشتافت و شمشیری بر او فرود آورد و ساق اورا جراحت کرد از دنبال مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب در رسید و زخمی بر چهره اوزد و قطیفه که در دست داشت بر سر او انداخت تا نتواند گریخت یا با تیغ دفعی تواند کرد و او را از پای در افکند پس او را بگرفتند و کشان کشان بسوی مسجد همی آوردند و مردمان گوش و گردن او را با دندان میگزیدند و بر رویش میزدند و خیو بر رویش می افکندند بدینگونه چنانکه أمير المؤمنين عليه السلام فرموده بود او را از باب کنده بمسجد در آوردند و مردمان همی گفتند «ويحك ما حملك على ما فعلت قتلت أمير المؤمنين وهدمت ركن الاسلام»وای بر تو تورا چه بر این داشت که أمير المؤمنین را کشتی ور کن اسلام را در هم شکستی و او خاموش بود و پاسخ باز نمیداد و مردم را هر ساعت آتش خشم در خاطر افروخته تر میگشت وهمی خواستند اورابادندان پاره پاره کنند حذیفه زخمی باشمشیر کشیده از پیش روی می شتافت و مردم را میشکافت تا اورا بحضرت امام حسن عليه السلام آوردند چون در او نگریست
قالَ لَهُ : يَا مَلْعُونُ قَتَلَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ هَذَا جزائه مِنْكَ حِينَ آواك وَ قُرْبِكَ وَ أَدْنَاكَ وَ آثَرَكَ عَلَى غَيْرِكَ هَلْ كَانَ بِئْسَ
ص: 283
الْإِمَامُ لَكَ حَتَّى تجازيه بِهَذَا الْجَزَاءُ
گفت ایملعون! أمير المومنین و امام المسلمین را کشتی بجای آنکه ترا پناه داد و از دیگر کسان برگزید و عطا فرمود جزای او از تو این بود که دادی ابن ملجم همچنان سردر زیر داشت و سخن نمیکرد مردمان بانگ بناله برداشتند و های های بگریستند اینوقت امیرالمومنين عليه السلام چشم بگشود « وَ هُوَ يَقُولُ ارْفُقُوا يَا مَلَائِكَةَ ربی»یعنی ای فریشتگان خدای با من مدارا کنید امام حسین عليه السلام عرض کرد یا امیر المومنین اینك دشمن خدا و رسول ابن ملجم است که خداوند را بر او نیرو داد و در نزد تو حاضر ساخت على عليه السلام دیده باز کرد و بجانب او نگران شد و با بانگی ضعیف فرمود :
يَا هَذَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً عَظِيماً وَ ارْتَكَبْتُ أَمْرَأُ جَسِيماً أَ بِئْسَ الْإِمَامُ كُنْتُ لَكَ جازيتني بِهَذَا الْجَزَاءُ أَلَمَ أَكُنْ شَفِيقاً عَلَيْكَ وَ آثَرَكَ عَلَى غَيْرُكَ وَ أَحْسَنَ إِلَيْكَ وَ زِدْتَ فِي عَطَائِكَ وَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّكَ قَاتِلِي لَا مَحَالَةَ وَ لَكِنْ رَجَوْتُ بِذَلِكَ الِاسْتِظْهَارِ عَلَيْكَ يَا شَقِيُّ الْأَشْقِيَاءِ .
فرمود یا ابن ملجم امری بزرگ آوردی و مرتکب کاری عظیم گشتی آیا من از بهر تو بدامامی بودم که مرابدینگونه پاداش دادی آیا من تو را مورد اشفاق نکردم و از دیگران بر نگزیدم و عطای ترا افزون نکردم و حال اینکه می دانستم که مرا میکشی دست باز داشتم تا حجت بر تو تمام شود و خواستم ازین عقیدت باز گردی شقاوت تو برتو نيرو کرد تا مرا بکشتی ایشقی ترین اشقیا؛ ابن ملجم اینوقت بگریست و گفت یا امیر المومنین آیا تو توانی کسی را که از بهر جهنم است خاص بهشت کنی أمير المومنین عليه السلام فرمودسخن بصدق کردی آنوقت روی با امام حسن عليه السلام کرد .
وَ قَالٍ : يا بُنَيَّ ارْفَقْ بِأَسِيرِكَ وَ ارْحَمْهُ وَ أَشْفِقَ عَلَيْهِ أَلَا تَرَى إِلَى
ص: 284
عينيه قد صارتا في أم رأسه و قلبه يرجف من الخوف ، فقال له الحسن: يا أبت قد قتلك هذا العين وأفجعنا فيك وأنت تأمرنا بالرفق به ؟
فَقَالَ : يا بُنَي نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةَ فَأَطْعِمْهُ مِمَّا تَأْكُلُ وَ اسْقِهِ مِمَّا تَشْرَبُ فَإِنْ أَنَا مِتُّ فَاقْتَصَّ مِنْهُ بِأَنْ تَقْتُلَهُ ثُمَّ لَا تُحْرِقَهُ بِالنَّارِ وَ لَا تُمَثِّلْ بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ جَدِّكَ يَقُولُ : إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ وَ إِنْ أَنَا عِشْتُ فَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَفْعَلُ بِهِ وَ أَنَا أَوْلَى بِالْعَفْوِ فَنَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ لَا تَزْدَادُ عَلَى الْمُذْنِبِ إِلَيْنَا إِلَّا عَفَوْا وَ كَرَماً .
فرمود ای پسر با اسیر خود مدارا کن وطریق رحمت و شفقت پیش دار آیا نمی بینی چشمهای او را که از خوف چگونه گردش میکند و دلش چگونه مضطرب میباشد أمام حسن عليه السلام عرض کرد ای پدر این ملعون ترا بکشته است و دل مارا بدرد آورده است فرمان میکنی با او کار بمدارا کنم فرمود ای فرزند ما اهل بیت رحمت و مغفرتیم پس بخوران اورا از آنچه خود می خوری و بیاشامان او را از آنچه خود می آشامی اگر من مردم او را قصاص کن لكن باتش مسوز و مثله مکن که من از جد تو رسول خدای صلي الله عليه و آلها شنیدم که فرموده«مثله مکنید اگر چه سك گزنده باشد،» و اگر زنده ماندم من داناترم بدانچه او را پاداش باید کرد و من اولى باشم بعفو چه ما اهل بیتی هستیم که با گناهکار جز بعفو و کرم ملافات نكنيم .
اینوقت آنحضرت را از مسجد حمل داده بسرای آوردند و ابن ملجم را دست بگردن بسته در خانه محبوس بداشتند و مردمان در گرد سرای امیر المومنین عليه السلام فرياد گریه و عويل در هم افکندندامام حسن عليه السلام چندان گریست که چشم های مبارکش مجروح گشته بود امیر المومنین عليه السلام او را پیش خواست و چهره اش را از آب چشم مسح فرمود و دست مبار کرا بر سینه اش فرود آورد
ص: 285
وَ قَالٍ : يا بُنَي أَسْكَنَ اللَّهَ قَلْبُكَ بِالصَّبْرِ وَ عَظِّمِ اللَّهُ أَجْرَكَ وَ أَجْرُ إِخْوَتِكَ بِمُصابِكُم بِي وَ أَسْكَنَ اللَّهُ اضطِرابَكَ يَا بُنَيَّ وَ أَسْكِنْ دُمُوعُ عَيْنَيْكَ إِنَّ اللَّهَ ويوجركم بِقَدْرِ مصابكم بِي .
پس آنحضرت را اندر حجره مصلای خود جای دادند وزینب و ام كلثوم و دیگر فرزندان در کنار او بنشستند و سخت بگریستند در میان اطبا اثير بن عمرو بن هاني السلولی نامبر دار بود و صاحب کرسی بود و او یکتن از آن چهل تن غلام است که خالد وليد در عین التمر اسیر گرفت چنانکه در کتاب رسول خداي بشرح رفت بالجمله او را از مهر مداوا حاضر کردند چون در جراحت اميرالمومنين عليه السلام نگریست بفرمود گوسفندماده بیاوردندو ذبح کردند ریه او را گرفت و گرم بر جراحت بست و سخت در ریه بدمید تا اطرافش با قصای جراحت رسید و لختی بگذاشت پس برداشت بعضی از سفیدی دماغ در آن ریه دیدار گشت عرض کرد زخم این دشمن خدای به مغزرسیده و کار از تدبیر بیرون شده.
اینوقت أميرالمومنين عليه السلام چنانکه کلینی و صدوق وشیخ مفید و طوسی و دیگر محدثین شیعی باسناد خود آورده اند قلم برداشت و بدینگونه از برای امام حسن عليه السلام وصيتی نگاشت و امام حسین عليه السلام و محمد بن حنفیه و دیگر فرزندان خود را بر این وصیت گواه گرفت و كنب خود را و سلاح جنگ خویش را بدو سپرده أورا وصی خویش ساخت و فرمود ای فرزند رسول خدای فرمان کرد که چون من از اين جهان بیرون شوم ترا بوصایت اختیار کنم و كتب و سلاح خویش را بتو سپارم چنانکه رسول خدای مرا وصی خویش ساخت و كتب و سلاح را بمن سپردو نیز فرمان کرد که چون تو از جهان در میگذری برادرت حسین را وصی خویش دانی و این اشباع را باو تفویض کنی و چون حسین این سرای را وداع خواهد کرد فرزندش علی بن الحسين را وصی خویش داند و روی با حسین عليه السلام کرد و فرمود بعداز خود فرزندت علی را به صایت اختیار کن آنگاه علی بن الحسين را فرمود که بعد
ص: 286
خود فرزندت محمد را بوصایت برگزین و اورا از رسول خدای و از من سلام برسان دیگر باره روی با امام حسن عليه السلام آورد
فَقَالَ : يَا بُنَيَّ أَنْتَ وَلِيُّ الْأَمْرِ بَعْدِي وَ وَلِيُّ الدَّمِ فَإِنْ عَفَوْتَ فَلَكَ وَ إِنْ قَتَلْتَ فَضَرْبَةً مَكَانَ ضَرْبَةٍ
پس فرمود ای فرزند تو ولی امر منی بعد از من و خونخواء من وصاحب ثار مني اگر ابن ملجم را معفو داری خود دانی و اگر نه بجای آنضرب که مرازداو را ضربی بزن آنگاه فرمود بنویس آنچه ترا وصیت میکنم و ابتدا فرمود :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ أَوْصَى بِأَنَّهُ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَأَنْ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرَّةً الْمُشْرِكُونَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ إِنَّ صلوتي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذَلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَنْ لَا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا وَ لَا تَأْسَفَا عَلَى شَيْ ءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا وَ قُولَا بِالْحَقِّ وَ اعْمَلَا لِلْأَجْرِ وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً .
ثُمَّ إِنِّي أُوصِيكَ يَا حَسَنُ وَ جَمِيعَ أَهْلِ بَيْتِي وَ وُلْدِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا بِتَقْوَى اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبِّكُمْ وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لَا تَفَرَّقُوا ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ : صَلَاحُ
ص: 287
ذَاتُ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصلوة وَ الصِّيَامِ وَ إِنَّ الْمُبِيرَةَ الْحَالِقَةَ لِلدِّينِ فَسَادُ ذَاتِ الْبَيْنِ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ انْظُرُوا ذَوِي أَرْحَامِكُمْ فَصِلُوهُمْ يُهَوِّنِ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الْحِسَابَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْأَيْتَامِ فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لَا يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ فَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ : مَنْ عَالَ يَتِيماً حَتَّى يَسْتَغْنِيَ أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى بِذَلِكَ لَهُ الْجَنَّةَ كَمَا أَوْجَبَ اللَّهُ لِأَكْلِ مَالِ الْيَتِيمِ النَّارَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ فَلَا يَسْبِقُكُمْ إِلَى الْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ .
اللَّهَ اللَّهَ فِي جِيرَانِكُمْ فَإِنَّ النَّبِيَّ أَوْصَى بِهِمْ وَ مازال رَسُولُ اللَّهِ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ ، اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ فَلَا يَخْلُو مِنْكُمْ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا وَ أُدْنِي مَا يَرْجِعُ بِهِ مَنِ اللَّهِ أَنْ يُغْفَرَ لَهُ مَا سَلَفَ ، اللَّهَ اللَّهَ فِي الصلوة فَإِنَّهَا خَيْرُ الْعَمَلِ وَ إِنَّهَا عِمَادُ دینكم .
اللَّهَ اللَّهَ فِي الزكوة فَإِنَّهَا تطفي غَضَبَ رَبِّكُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّ صِيَامَهُ جُنَّةُ مِنَ النَّارِ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ فشار کوهم فِي معائشكم اللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ والسنتكم فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ رَجُلَانِ إِمَامُ هَدْيٍ أَوْ مُطِيعُ لَهُ مُقْتَدٍ بِهُدَاهُ .
اللَّهَ اللَّهَ فِي ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكُمْ فَلَا يَظْلِمُونَ بِحَضْرَتِكُمْ وَ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَى الدَّفْعِ عَنْهُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِي أَصْحَابِ نَبِيِّكُمُ الَّذِينَ لَمْ
ص: 288
يُحْدِثُوا حَدَثاً وَ لَمْ يأووا مُحْدِثاً فَانٍ رَسُولُ اللَّهِ أَوْصَى بِهِمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُحْدِثَ مِنْهُمْ وَ مِنْ غَيْرِهِمْ وَ المؤوى لِلْمُحْدِثِ اللَّهَ اللَّهَ فِي النِّسَاءِ وَ فِيمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ الصلوة الصلوة الصلوة لَا تَخَافُوا فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ يَكْفِكُمُ اللَّهُ مَنْ آذا كَمٍّ وَ بَغْيَ عَلَيْكُمْ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً كَمَا أَمَرَكُمُ اللَّهُ عزوجل وَ لَا تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلِّيَ اللَّهُ أَمْرَكُمْ شِرَارَكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا يُسْتَجَابُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ .
وَ یا بَنِي عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ وَ إِيَّاكُمْ التَّقَاطُعَ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّفَرُّقَ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ ، ثُمَّ قَالَ : يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ فِي دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أميرَالمُؤمِنينَ أَلَا لَا يُقْتَلُنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي انْظُرُوا إِذَا مُتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ بِضَرْبَةٍ وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ : إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ حَفِظَكُمُ اللَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ حَفِظَ فِيكُمْ نَبِيَّكُمْ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ أَقَرَّهُ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
خلاصه این کلمات فارسی چنین می آید میفرمایدعلی بن ابیطالب وصیت میکند که گواهی میدهم بوحدانیت خدا ورسالت محمد که خداوندش بهدایت فرستاد تاغلبه کند بر ادیان اگر چند مشرکین مکروه دارند و بدانید که نماز من و حج من و
ص: 289
زندگانی من و مرگ من از برای خدائی است که شريك ندارد فرمان اینست و من از مسلمانانم ای حسن و حسین شمارا وصیت میکنم بپرهیزگاری که دنیا راطلب مكنيد اگر چند دنیا شمارا طلب کند و دریغ مخورید بر چیزی که بدان دست نتوانید یافت و بحق سخن کنید و کار از برای ثواب ابدی پیش دارید و ستمکاره را دشمن گیرید و ستم رسیده را باور باشید .
آنگاه روی با امام حسن عليه السلام کرد و فرمود ای حسن توراو همه فرزندان خود را و آنکس که این کتاب را دیدار کند وصیت میکنم بپرهیزکاری و از جهان بیرون مشوید جز بادین اسلام و چنگ در عروة الوثقای ایمان زنید و طریق تشتت و تفرق مگیرید چه از رسول خدا شنیدم که اصلاح ذات بين افضل است از نماز وروزه و افساد در میان مردم دین را براندازد و مردم را هلاك سازد و باذوی الارحام احسان کنید تا روز جزا بر شما آسان گذرد و خدای را در حق يتيمان نگران باشید و بگذارید در نزد شما اسعاف حاجت خویش را مکرر سؤال کنند چه رسول خدا فرمود آنکس که یتیمی را عيال خویش شمارد و مستغنی دارد خداوندش بواجب بهشت عطا کند چنانکه خورنده اموال ایتام رابنار در افکند و خداي را نگران باشید در قرآن و مگذارید در اطاعت احکام قرآن دیگری بر شما سبقت گیرد.
و خدایرا نگران باشید در حق همسایگان چه رسول خدای چندان در حق ایشان بنیکوئی وصیت کرد که گمان کردیم میراثی در حق ایشان تقرير خواهد یافت و خدایرا نگران باشید، درزیارت حج و چند که زندگانی دارید خانه خدای را خالی مگذارید زیرا که تارك حج در اصابه عذاب مهلت نخواهد یافت و کمتر ثوابی که حج راست آمرزش گناهان سلف است و خدایرا نگران باشید در کار نماز که افضل اعمال و اسطوانة دينست و خدایرا نگران باشید در کار زکوة که آتش خشم خدايرا بنشاند و خدا را نگران باشید در روزه شهر رمضان که شمار اسپريست از آتش جهنم و خدایرا نگران باشید در حق درویشان و ایشانرا در معاش خویش شريك و سهیم سازید و خدایرا نگران باشید در کار جهاد و جهاد کنید با مال
ص: 290
وجان و زبان خود و جهاد نتوان کرد جز در خدمت امام یا آنکس که از جانب امام باشد .
و خدایرا نگران باشید در فرزندان پیغمبر و مگذارید ایشانرا ستم کنند و حال آنکه دفع ستمکاره را توانا باشید و خدايرا نگران باشید در اصحاب پیغمبر بشرط که بدعتی در دین نیاورده باشند و صاحب بدعتی را جا نداده باشند چه رسول خدای خواه از اصحاب و خواه بيرون اصحاب ملعون شمرد آنکس را که در دین بدعتی نهد یا صاحب بدعتي را جار دهد و خدای را نگران باشید در رعایت زنان و غلامان و کنیزکان چه ایشان ضعیفانند و اینوقت سه کرت بپاداشتن نماز را تاکید میکند میفرماید از سرزنش شنعتگران بیم مکنید چه خداوند ستم ایشان و طغیان ایشانرا دفع میدهد و با مردم سخن بنيکوئی کنید و جانب رفق را فرو مگذارید که خداوند چنین فرمان کرده و امر بمعروف و نهی از منکر را دست باز مدارید که خداوند در کیفر آن مردم ستمکاره را بر شما بگمارد و نفرین شما را در حق ایشان نپذیرد .
آنگاه فرمود ایفرزندان من بر شماست که پیوستگی جوئید و از تفرق و تشتت بپرهیزید و یکدیگر را از بذل مال و مهربانی دریغ مدارید و بر نیکوئی پرهیزکاری اعانت یکدیگر کنید و بر خصومت وجريرت یاری مدهید و بترسید از خدای که عذاب وعقاب خداوند سخت است ای فرزندان عبدالمطلب باید که نیابم شما را که ابتدا میکرده باشید بخونریزی مسلمانان و همی گوئید کشته شد أمير المومنین و بخونخواهی من خون بیگناهان بریزید بدانید که باید کشته نشود مگر کشنده من اگر من از زخم او بمردم او را زخمی بزنید مانند زخمی که اومرا زد و او را مثله مکنید چه از رسول خدای شنیدم که از مثله بپرهیزید اگر چه کار با سگ گزنده افتد خداوند حفظ کند شما را ای اهل بیت من و حفظ کند در میان شما حشمت پیغمبر شما را اکنون بخدا می سپارم شما را بر شما باد سلام خدا و برکات خدا و رحمت خداوند .
ص: 291
و همچنان أمير المؤمنين عليه السلام بعد ازضرب ابن ملجم فرزندان خود را بدین كلمات وصیت فرمود :
وَصِيَّتِي لَكُمْ أَنْ لَا تُشْرِكُوا بِاللَّهِ شَيْئاً وَ مُحَمَّدُ صَلّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِيمُوا هَذَيْنِ المعودين وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ وَ خَلَاكُمْ دَمُ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ الْيَوْمَ عِبْرَةُ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي وَ إِنْ أَفْنَ فالفناه میعادي وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةُ وَ هُوَ لَكُمْ حَسَنَةُ فَاعْفُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ مَا فَجِئْنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدُ كَرِهْتُهُ وَ لأطالع أَنْكَرْتُهُ وَ مَا كُنْتُ إِلَّا كَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَدَ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرُ لِلْأَبْرارِ .
میفرماید وصیت من از برای شما این است که خدایرا شريك مگیرید و سنت پیغمبر را ضایع مگذارید و این دو اسطوانه دین را بپای دارید و این دو چراغ ضیابخش را افرو خواهید دور با دید شما از سرزنش و نکوهش همانا دی، صاحب شما بودم وامروز [از در] عبرت شمایم و فردا شما را وداع میگویم و مفارقت میجویم اگر این زخم بهبودی پذیرد و من زنده بمانم خویشتن ولی خون خویشم و اگر جای بپردازم فنا میعاد من وجای بازگشت منست و اگر ابن ملجم را معفو دارم مرا در حضرت خداوند قربتی است و نیز از برای شما عفو کردن نیکويی های اخرویست پس او را معفو دارید مگر دوست نمیدارید که خداوند گناهان شما را معفو دارد سوگند با خدای که هرگز مغافصة ازمرگ واردی برمن در نیامد که آنرا مکروه دارم و هیچ پدید آینده در نرسید که منکر شمارم و نبودم مگر تشنه که بابگاه رود و طالبی که به سوی مطلوب شود و آنچه در نزد خداست نیکوتر است از برای نیکوکاران .
ص: 292
اصبغ بن نباته گوید باتفاق حارث و سوید بن غفله و جماعتی از مسلمین بر در خانه على عليه السلام بودیم و بانگ بناله در میدادیم امام حسن عليه السلام از خانه بیرون شد و گفت ای مردمان أمير المؤمنین عليه السلام در سختی و رنج و تعب است بخانهای خویش باز شوید مردم پراکنده شدند و من بجای ماندم دیگر باره از خانه بیرون شد و فرمود نگفتم باز خانه شوید عرض کردم با بی انت و امی تا من أمير المؤمنين را دیدار نکنم باز نشوم مرا بدرون خانه برد آنحضرترا نگریستم که بر و ساده جای داشت و سر را با عمامه زردی بسته بود و خون همیرفت ندانستم عمامه صفرا زردتر بود یا روی مبارکش سخت بگریستم «فَقَالَ لِي لَا تَبْكِ يَا أَصْبَغُ فانها وَ اللَّهِ الْجَنَّةَ »فرمود ای اصبغ گریه مکن من با بهشت میروم عرض کردم فدای تو شوم والله ميدانم تو بجنت میروی من بر مفارقت تو میگریم
و گاهی از سريان زهر و زحمت زخم آنحضرت بیخویشتن میشد لبابه بر فراز سر آنحضرت جای داشت وام كلثوم در جانب پای نشسته بود این وقت أمير المومنین عليه السلام و لختى عرق کرد و بخویش آمد و بجانب ایشان نگریست « فَقَالَ الرَّفِيقِ الْأَعْلَى خَيْرُ مُسْتَقَرًّا واحسن مَقِيلاً»، فرمود ملکوت خداوند بهترین قرارگاه و نیکوترین خوابگاه است کرتی دیگر چون بخویش آمد امام حسن کاسی از شیر پیش داشت امیر المومنین عليه السلام بگرفت و اندك بیاشامید و باز داد و فرمود این شیر را بدان اسير دهید تا بياشامد و او را از خوردنی و آشامیدنی دریغ مدارید .
و بروایت محمد بن حنفیه شب بیستم خواب بچشم آنحضرت در نرفت و نشسته نماز همی گذاشت و بامدادان بار داد تا مردمان در آمدند و فرمود« ایها النَّاسِ سلونی قَبْلَ أَنْ تفقدونی »بپرسید از من پیش از آن که مرا در نیابید و سؤالهای خودرا سبك کنید برای مصیبت امام خود ، مردم خروش بر آوردند و سخت بنالیدند حجر بن عدی برخاست و شعری چند در مصیبت آنحضرت انشاد کرد أمير المومنین عليه السلام فرمود ای حجر چون باشد حال تو گاهی که ترا با برائت از من فرمان کنند عرض کرد سوگند باخدای اگر مرا با شمشیر پاره پاره کنند و با آتش عذاب فرمایند از تو
ص: 293
بیزاری نجویم فرمود تو بهر چیز موفق باشی خداوندت از آل پیغمبر جزای خیر دهاد آنگاه شربتی از شیر طلبیدو اندك بیاشامیدو فرموداین رزق واپسین منست از دنیا . فَقَالَ : رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَأْمُرُنِي بالرواح إِلَيْهِ عِشَاءِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ
فرمود رسول خدای را در خواب دیدم سه کرت مرا فرمان کرد که امشب بسوی او شتاب گیرم اهل بیت بهای های بگریستند
مردی ابن ملجم را گفت ای دشمن خدای خوشدل مباش که أمير المومنین را بهبودی بدست شود گفت پس ام كلثوم بر چه کس میگرید بر من میگرید یا برعلی سوگواری میکند سوگند باخدای که این شمشیر را باهزار درهم خریدم و باهزار درهم آنرا بزهر سیراب ساختم و هر نقصان که داشت باصلاح آوردم و با چنان شمشیر ضربتی بر علی زدم که اگر قسمت کنند آنضرب را بر اهل مشرق و مغرب همگان بمیرند بروایتی زینب ابن ملجم را فرمود وای بر تو کشتی امیر المومنین را گفت پدر ترا کشتم اگر او را أمير المومنین دانستم هر گز نکشتم بالجمله این وصیت دیگر است که آن حضرت هنگام وفات فرزندان را فرمود فقال :
هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَخُو مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ صلّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ صَاحِبُهُ أَوَّلِ وَصِيَّتِي أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنْ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ خِيَرَتُهُ ، اخْتَارَهُ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضَاهُ لخيريه وَ أَنَّ اللَّهَ بَاعِثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ وَسَائِلِ النَّاسَ عَنْ أَعْمَالِهِمْ عَالِمُ بِمَا فِي الصُّدُورِ ، ثُمَّ إِنِّي أُوصِيكَ يَا حَسَنُ وَ كُفِيَ بِكَ وَصِيّاً بِمَا أَوْصَانِي بِهِ رَسُولُ اللَّهِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ يأ بُنَيَّ الْزَمْ بَيْتَكَ وَ ابْكِ عَلَى خَطِيئَتِكَ وَ لَا تَكُنِ الدُّنْيَا أَكْبَرَ هَمِّكَ .
وَ أُوصِيكَ يَا بُنَيَّ بالصلوة عِنْدَ وَقْتِهَا وَ الزكوة فِي أَهْلِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا
ص: 294
وَ السُّكُوتُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ وَ الِاقْتِصَادِ وَ الْعَدْلُ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَبِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ وَ إِكْرَامِ الضَّيْفِ وَ رَحْمَةُ الْمَجْهُودِ وَ أَصْحَابُ الْبَلَاءِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ وَ حُبِّ الْمَسَاكِينِ وَ مُجَالَسَتِهِمْ وَ التَّوَاضُعُ فَإِنَّهُ مِنْ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ وَ قَصْرِ الْأَمَلِ وَ اذْكُرِ الْمَوْتَ وَ ازْهَدْ فِي الدُّنْيَا فَإِنَّكَ رَهَنَ مَوْتِ وَ غَرَضُ بَلَاءٍ وَ صریع سُقْمٍ ، وَ أُوصِيكَ بِخَشْيَةِ اللَّهَ فِي سِرِّكَ وَ عَلَانِيَتِكَ وَ أَنْهَاكَ عَنِ التَّسَرُّعِ بِالْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ وَ إِذَا عَرَضَ شَيْ ءٍ مِنْ أَمْرِ الأخرة فابدء بِهِ وَ إِذَا عَرَضَ شَيْ ءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا فتانه حَتَّى تُصِيبَ رُشْدَكَ فِيهِ وَ إِيَّاكَ وَ مَوَاطِنَ التُّهَمَةِ وَ الْمَجْلِسَ الْمَظْنُونَ بِهِ السُّوءُ فَإِنَّ قَرِينَ السَّوْءِ يَضُرُّ جَلِيسُهُ
وَ كُنَّ لِلَّهِ يَا بُنَيَّ عَامِلًا وَ عَنِ الْخَنَا زجورا وَ بِالْمَعْرُوفِ آمِراً وَ عَنِ أَ لِمُنْكَرٍ نَاهِياً وَ آخ الاخوان فِي اللَّهِ وَ أَحِبَّ الصَّالِحَ لِصَلَاحِهِ وَ دَارِ النَّاسُ عَنْ دِينِكَ وَ أَبْغِضْهُ بِقَلْبِكَ وَ زَائِلْهُ بِأَعْمَالِكَ لِئَلَّا تَكُونَ مِثْلَهُ وَ دَعِ الْجُلُوسُ فِي الطُّرُقَاتِ وَدَّعَ ألمماراة وَ مُجَارَاةِ مَنْ لَا عَقْلَ لَهُ وَ لَا عِلْمَ وافتصد یا بَنِيَّ فِي مَعِيشَتِكَ وَ اقْتَصِدْ فِي عِبَادَتِكَ وَ عَلَيْكَ فِيهَا بِالْأَمْرِ الدَّائِمِ الَّذِي تُطِيقُهُ وَ أُلْزِمَ الصَّمْتَ تَسْلَمْ قَدِمَ لِنَفْسِكَ تَغْنَمْ وَ تَعْلَمُ الْخَيْرِ تَعْلَمُ وَ كُنْ لِلَّهِ ذَاكِراً عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ ارْحَمْ مِنْ أَهْلِكَ الصَّغِيرَ وَ وَقِّرِ مِنْهُمُ الْكَبِيرَ وَ لَا تَأْكُلَنَّ طَعَاماً حَتَّى تَصَدَّقْ مِنْهُ قَبْلُ
ص: 295
أَكْلُهُ وَ عَلَيْكَ بِالصَّوْمِ فانه زكوة الْبَدَنِ وَ جَنَّةُ لِأَهْلِهِ وَ جَاهِدْ نَفْسَكَ وَ احْذَرْ جَلِيسَكَ وَ اجْتَنَبَ عَدُوِّكَ وَ عَلَيْكَ بمجالس الذَّكَرِ وَ أَكْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنِّي لَمْ آلُكَ یا بَنِي نُصْحاً وَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ وَ أُوصِيكَ بِمُحَمَّدٍ خَيْراً فَإِنَّهُ شقيقك وَ ابْنُ أَبِيكَ وَ قَدْ تُعْلَمُ حُبِّي لَهُ وَ أَمَّا أَخُوكَ الْحُسَيْنِ وَ فَهُوَ ابْنَ أُمِّكَ وَ لَا أُرِيدُ الْوِصَايَةُ بِذَلِكَ وَ اللَّهُ الْخَلِيفَةُ عَلَيْكُمْ وَ إِيَّاهُ أَ سُئِلَ أَنْ يُصْلِحُكُمْ وَأَنْ يَكُفُّ الطُّغَاةُ الْبُغَاةِ عَنْكُمْ
وَ الصَّبْرَ الصَّبْرَ حَتَّى يُنَزِّلُ اللَّهِ الْأَمْرُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ .
در جمله میفرماید اول وصیت من که علی پسر ابوطالب و برادر رسول خدا و پسر عم او و مصاحب او و وصی او هستم اینست که شهادت میدهم بوحدانیت خدا و اینکه محمد بنده او و رسول او و برگزیده است و او را بعلم خویش اختیار کرد و خداوند مردگانرا از گور بر خواهد انگیخت و از کردار ایشان پرسش خواهد کرد و داناست برمکنون خاطرها. ای فرزند من حسن تو وصی منی وصیت میکنم تورا بدانچه رسول خدا مرا وصیت کرد از پس من چون این امت با تو طریق مخالفت سپرد بیت خویش را ملازمت میکن و بر گناه خویش زاری وضراعت میفرمای ودنيا را مقصود خویش مساز و در طلبش متاز .
و نماز را بوقت بگذار وز کوة راباهلش عطا کن و در کارهای شبهه ناك خاموش باش و هنگام خشم و رضا کار بعدل و اقتصاد میکن و همسایه را نیکوئی کن و مهمانرا پذیرا باش و از رحمت با مستمند و شفقت با خویشاوند خویشتن داری مکن و درویشانرا مصاحبت کن و موافقت ایشانرا دوست میدار و آنرا افضل عبادات
ص: 296
میشمار آرزوهای دراز را در هم شکن و اعداد مرگ میکن و دنیا را ترك میگوی چه تو خود رهينه مرگی و هدف بلائی و افکنده رنج و عنائی و ترا وصیت میکنم که در پنهان و آشکار خدایرا نگران باشی و بی اندیشه دست در گفتار و کردار نبری ودر کار آخرت تعجیل کنی و کار دنیا را وا پس افکنی و از مجالس تهمت بپرهیزی و باهمنشین بد نیامیزی .
ایفرزند در راه خدا کار بنيکوئی گذار و از شتم زبان باز دار و در امر بمعروف و نهی از منکر ساعی باش و برادران دینی و صالحان دین را دوست میدار و بافاسقان مدارا کن و در دل دشمن باش و در معبر مردم منشین و با جاهلان طريق مجادله مسپار و در معاش بعدل و اقتصادباش ودر عبادت خود را بصعوبت میفکن و بیرون طاقت کار مکن و زیان زبانرا بخاموشی دفع ده و زادخویش را در سفر آخرت از پیش فرست و فراياد گیر نیکوئیها را تا دانا باشی و برخردان اهل خویش رحمت کن و پیرانرا بر توقیر و تعظیم بیفزاید از خورش خویش نخست لختی تصدق کن و بر تست که روزه بداری که زکوة بدن و سپر بلاهاست و با نفس جهاد کن و از دشمن اجتناب جوی بر تو باد ملازمت مجالس ذکر تا خدایرا فراوان ياد کنی، در نصیحت توای فرزند تقصیر نکردم -
اینك هنگام جدائیست ترا وصیت میکنم در نیکوئی با محمد بن حنفیه چه او برادر تست و پسر پدر تست و میدانی که من او را دوست میدارم اما برادرت حسین پسر مادر تو و برادر اعیانی تست وصیت من در حق او محل حاجت نیست و خداوند خلیفه منست بر شما، در اصلاح کار شما از وی سؤال میکنم تا شر ستمکارانرا از شما بگرداند بر شماست که شکیبائی کنید و پای اصطبار استوار دارید تا فرج خدای دررسد و هیچکس را جز خداوند قدرتی و قوتی نیست .
آنگاه فرزندان خویش را که از غیر فاطمه علیهاالسلام بودند فرمود اطاعت حسن و حسین را واجب شمارید پس روی با حسن کرد و فرمود من امشب از میان شما بیرون می شوم و بحضرت مصطفی میروم و چون جهانرا وداع گفتم مرا غسل
ص: 297
ده و کفن بپوشان و حنوط کن از آن کافور که جبرئیل از بهشت آورد و سه مهم بود سهمی خاص مصطفی و سهمی بهر فاطمه و سهمی مراست چنانکه در کتاب رسول خدای بشرح رفت پس فرمود چون مرا بر نعش سوار کنید کس پیش روی سریر را حمل نکند بلکه دنبال سریر را بردارید و بهر سوی که سریر میرود متابعت کنید و بهر موضع که بایستد بدانید قبر من آنجاست توای حسن بر من نماز کن و هفت تکبیر بگوی و بدانکه هفت تکبیر جز بر من حلال نباشد الا بر فرزند برادرت حسین که قائم آل محمد و مهدی این امتست و ناراستیهای خلق با او درست خواهد کرد .
و آنجا که بر من نماز کنی خاك را حفر کن قبری کنده و چوبی منقر خواهی یافت که پدرم نوح از بهر من کرده است مرا برزبر آنب تخته بگذاروهفت خشت بزرگ خواهی یافت آنرا بر روی من گسترده کن ولختی باش پس یكخشت را بر میگیری و مرا نمی بینی چه من باجد تو مصطفی ملحق میشوم و شرط است اگر پیغمبریرا در مشرق بخاك سپرند و وصی او را در مغرب مدفون سازندخداوند روح و جسد پیغمبر را با روح و جسد او پیوسته کند و پس از زمانی بقبرهای خویش باز گردند آنگاه قبر مرا از خاك آکنده کن و آنموضع را از مردم پوشیده بدار وچون روز روشن شود نعشی برناقه حمل کن و بده تاکسی بجانب مدینه میکشد تا مردمان ندانند من در کجا مدفونم .
و از جعفر صادق عليه السلام حدیث کرده اند که امیر المومنین عليه السلام حسين عليه السلام را فرمود از بهر من چهار قبر در چهار موضع حفر کن یکی در مسجد کوفه ودویم در میان رحبه و سه دیگر در نجف و چهارم در خانه جعدة بن هبيره تاکس بر قبر من راه نبرد دیگر باره فرزندان را بصبر وصیت فرمود و گفت یا ابا عبدالله تورا این امت شهید میکند و لختی بیخویشتن شد و چون بهوش باز آمدفرمودرسول خداوعم من حمزه و برادرم جعفر بنزديك من آمدند و گفتند زودتر بشتاب که ما مشتاق و منتظر توایم آنگاه فرمود ای فریشتگان خدا بر شما سلام باد .
ص: 298
ثُمَّ قَالَ لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ .
یعنی از برای اینمقام عاملان کار کنند همانا خداوند، با پرهیزكاران و نیکو کارانست پس جبين مبارکش خوی آلودشد وچشمهای مباد کرا فروخوابانید ودست و پایرا بجانب قبله کشید و گفت اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له واشهدان محمد عبده ورسوله و بحق پیوست عليه الصلاة و السلام
ازعلمای شیعی کلینی و صدوق و جز ایشان باستان خود از اسید بن صفوان که از شناختگان اصحاب رسول خداست حدیث میکنند که چون امير المومنین عليه السلام اینجهانرا وداع گفت مانند روزیکه رسول خدای صلي الله عليه و آله از جهان بر فت دهشتی عظیم در مردم افتاد و زمین از فزع و بكاء بلرزید . مردی پیر و فرتوت همی استرجاع کرد و همی گفت امروز خلافت نبوت انقطاع یافت و آن خضر پیغمبر على نبينا وآله وعليه السلام بود پس اشك ريزان و شتاب کنان بیامد تا بر در سرای علی عليه السلام بایستاد فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ كُنْتَ أَوَّلَ الْقَوْمِ إِسْلَاماً وَ أَخْلَصَهُمْ إِيمَاناً وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً وَ أَخْوَفَهُمْ لِلَّهِ وَ أَعْظَمَهُمْ عَنَاءً ، وَ أَحْوَطَهُمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ آمَنَهُمْ عَلَى أَصْحَابِهِ وَ أَفْضَلَهُمْ مَنَاقِبَ وَ أَكْرَمَهُمْ سَوَابِقَ وَ أَرْفَعَهُمْ دَرَجَةً وَ أَقْرَبَهُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَشْبَهَهُمْ بِهِ هَدْياً وَ خُلُقاً وَ صَمْتاً وَ فِعْلًا وَ أَشْرَفَهُمْ مَنْزِلَةً وَ أَكْرَمَهُمْ عَلَيْهِ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنْ الاسلام وَ عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنِ الْمُسْلِمِينَ خَيْراً
قویت حِينَ ضَعُفَ أَصْحَابُهُ وَ بَرَزْتَ حِينَ اسْتَكَانُوا وَ نَهَضْتَ حِينَ وَهَنُوا وَ لَزِمْتَ مِنْهَاجَ رَسُولِ اللَّهِ إذهم أَصْحَابِهِ كُنْتَ خَلِيفَتَهُ حَقّاً وَ لَمْ تُنَازَعْ وَ لَمْ تَضَرُّعٍ بِرَغْمِ الْمُنَافِقِينَ وَ غَيْظِ الْكَافِرِينَ وَ كُرْهِ الْحَاسِدِينَ وَ ضَغَنِ الْفَاسِقِينَ وَ قُمْتَ فِي الْأَمْرِ حِينَ فَشِلُوا وَ نَطَقْتَ حِينَ تَتَعْتَعُوا وَ مَضَيْتَ بِنُورِ اللَّهِ إذوقفوا فاتبعوك فهدوا وَ كُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلَاهُمْ
ص: 299
قنوطأ وَ أَقَلَّهُمْ كَلَاماً وَ أصو بِهِمْ مَنْطِقاً وَ أَكْبَرَهُمْ رايا وَ أَشْجَعَهُمْ قَلْباً وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً وَ أَحْسَنَهُمْ عَمَلًا وَ أَعْرَفِهِمْ بِالدَّيْنِ .
کنت وَ اللَّهِ يَعْسُوباً الدِّينِ أَوَّلًا وَ آخِرَةُ الْأَوَّلِ حِينَ تَفَرَّقَ النَّاسُ وَ الْآخَرُ حِينَ فَشِلُوا کنت لِلْمُؤْمِنِينَ أَباً رَحِيماً إِذْ صَارُوا عَلَيْكَ عِيَالًا فَحَمَلْتَ أَثْقَالَ ماعنه ضَعُفُوا وَ حَفِظْتَ مَا أضاءوا ورعیت مَا أَهْمَلُوا وَ شَمَّرْتَ إِذْ اجْتَمَعُوا وَ عَلَوْتَ إذهلعوا وَ صَبَرْتَ إذأ سرعوا وأدرکت أوتار ماطلبوا ونالوابك مالم يَحْتَسِبُوا .
کنت لِلْكافِرِينَ عَذابُ صَبّاً وَ نَهْباً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ عَمُوداً وَ حِصْناً فِطْرَةُ وَ اللَّهِ بنعمائها وَ حُزْتُ بحبائها وَ أَحْرَزَتْ سوابقها وَ ذَهَبْتُ بِهِ فضایلها وَ لَمْ تُفْلَلْ حُجَّتُكَ وَ لَمْ يَزِغْ قَلْبُكَ وَ لَمْ تَضْعُفْ بَصِيرَتُكَ وَ لَمْ تجين نَفْسِكَ وَ لَمْ تَخُنْ كُنْتَ كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِفُ وَ كُنْتَ كَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ضَعِيفاً فِي بَدَنِكَ قَوِيّاً فِي أَمْرِ اللَّهِ مُتَوَاضِعاً فِي نَفْسِكَ عَظِيماً عندالله كَبِيراً فِي الْأَرْضِ جَلِيلًا عِنْدَ المومنين لَمْ يَكُنْ لَا حَدَّ فِيكَ مَهْمَزُ وَ لَا لِقَائِلٍ فِيكَ مَغْمَزُ ولالاحد فِيكَ مَطْمَعُ ولالاحد عِنْدَكَ هَوَادَةُ
الضَّعِيفُ الذَّلِيلُ عِنْدَكَ قوی عزیز حَتَّى تأخذله بِحَقِّهِ وَ الْقُوَى الْعَزِيزُ عِنْدَكَ ضعیف ذَلِيلُ حَتَّى تَأْخُذَ مِنْهُ الْحَقَّ وَ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ عِنْدَكَ فِي ذَلِكَ سَوَاءُ شانك الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ وَ قَوْلُكَ حُكْمُ وَ حَتْمُ وَ رَأْيُكَ عِلْمُ وَ عَزْمُ فِيمَا فَعَلْتَ وَ قَدْ نَهْجَ السَّبِيلِ وَ سَهْلِ الْعَسِيرُ وَ أُطْفِئَتْ النِّيرَانِ وَ اعْتَدَلَ بِكَ الدِّينُ وَ قَوِيَ بِكَ الايمان وَ ثَبَتَ بِكَ الاسلام وَ سبفت سَبْقاً بَعِيداً وَ أَتْعَبْتَ مَنْ بَعْدَكَ تَعَباً شَدِيداً .
فَجَلَلْتَ عَنِ الْبُكَاءِ وَ عَظُمَتْ رَزِيَّتُكَ فِي السما ، وَ هَدَّتْ مُصِيبَتُكَ الْأَنَامَ فانا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ رَضِينَا عَنِ اللَّهِ قضآئه وَ سَلِّمْنَا اللَّهَ أَمَرَهُ فَوَاللَّهِ لَنْ يُصَابَ الْمُسْلِمُونَ بِمِثْلِكَ أَبَداً كُنْتَ للمومنین کهفا وَ حَسَناً وَ عَلَى الْكَافِرِينَ غِلْظَةً وَ غَيْظاً فَأَلْحَقَكَ اللَّهُ بِنَبِيِّهِ وَ لَا حَرَمَنَا أَجْرَكَ وَ لَا أَضَلَّنَا بَعْدَكَ .
در جمله میفرماید خداوند بر تو رحمت کند ای ابو الحسن در اسلام و ایمان از همه کس سبقت گرفتی و بیم تو از خدای ورنج تو در اسلام و پاسبانی تو پیغمبررا
ص: 300
از همه کس افزون بود و تو از همه اصحاب پیغمبر فاضلتر و گرامیتر و رفیعتر و نزدیکتری و از همه جهانیان با رسول خدای در خلق وخلق و گفتار و کردار ماننده تری و اشرف اصحاب واکرم ایشانی پس خداوند ترا از دین خود و از رسول خود و از مسلمانان جزای خیر دهاد.
با نیرو بودی گاهی که اصحاب رسول خدا خوار مایه بودند و بجهاد بشتافتی گاهی که سر برتافتند و سخت کوش بودی گاهی که سست کیش بودند و بر راه رسول رفتی گاهی که گمراه و یاوه شدند و تو رسول خدايرا خليفه بحق بودی و برغم منافقان و خشم کافران و اکراه حاسدان و کین فاسقان طریق منازعت و ضراعت نسپردی از پس آنحضرت بهای شدی گاهی که دیگران خوفناک بودند و سخن بحق کردی گاهی که ابكم بودند و با نور خدای ره نورد شدی گاهی که از راه ایستاده شدند اگر اطاعت تو کردند طریق هدایت گرفتند بانگ تو از همگنان بموجب خضوع کوتاه تر است و بر تو از همگنان بموجب شرف بالاتر بیشتر خاموشی خواستی و سخن جز براستی نیاراستی تو انتخاب اصحاب بودی با رای رزین وقلب قوی و یقین متین و کردار پسندیده ودین ستوده.
سوگند با خدای تو پادشاهی بودی مرمومنانرا و پدری مهربان بودی ایشانرا گاهی که عيال تو شدند از روز نخستین که مردمان متفرق شدند و روز واپسین که بیمناک گشتند پس حمل گرانرا که توانا نبودند از ایشان بر گرفتی و آنچه را ضایع گذاشتند برداشتی، ورعایت کردی آنچه را مهمل گذاشتند و اعداد کار کردی چون انجمن شدند و بالا گرفتی چون پست گشتند و شكیبا بودی چون اضطراب گرفتند و ادراك فرمودی آنچه را تخلف ورزیدند و بنیروی تو در یافتند آنچه را گمان نداشتند .
همانا تو کافرانرا عذاب و عنا و مومنانرا عمود دین و معقل متين بودی سوگند با خدای که بجانب جنان طيران کردی و عطاهای آنرا در یافتی و برکت این امت را بدست کردی و فضایل ایشانرا ببردی حجت تو کندی نپذیرفت وقلب
ص: 301
تو ازراه نگشت و بینش تو سستی نگرفت و نفس تو بيمناك نشد و خیانت نکرد کوهی بودی که بهیچ بادجنبش نکردی رسول خدای در حق تو فرمود تن خویش را بکاستی و حکم خدای قوی خواستی طریق تواضع پیمودی و در نزد خدا عظيم بودی، بزرگ بودی در زمین و جلیل بودی نزد مومنین و هیچکس باتو طریق همز وغمز نتوانست سپرد و بیرون حکم خدا در تو طمع نتوانست بست .
هر ضعف را قوی داشتی تا حق اورا از قوی بستدی وهرقویرا ضعیف انگاشتی تاحق ضعیف را از وی بگذاشتی، در احقاق حق، خویش و بیگانه در نزد تو یکسان بود شان تست که کار بحق كني و سخن بصدق گوئی و با مردم طريق مدارا سپری و با رای صائب و قول ثابت راه بنمودی و مشکلها را آسان فرمودی و آتش فتنه را بنشاندی و دین را باقتصاد باز داشتی و ایمانرا قوی ساختی و اسلام را محکم اوردی آنگاه عجلت کردی و سفری دیر باز پیش داشتی و آنانرا که از پیش تو بجای ماندند در تعب شدید افکندی .
بزرگ شد مصیبت تو در آسمان و زمین و مردم را در هم شکست ومارضادادیم بقضای خدا و مسلم داشتیم امر اورا سوگند با خدای که مصییتی مانند مصیبت تو دیده نشود تو مومنین را ملجائی و پناهی بودی و کافرانرا خشمی و غضبی بودی خداوند تو را با پیغمبر تو ملحق کند و ما را در مصیبت تو بی اجر نگذارد و از راه نگرداند .
بالجمله چند که خضر این کلمات قرائت میفرمود مردمان ساکت بودند و میگریستند چون سخن را بپای آورد دیگر او را ندیدند. پس مردمان بهم بر آمدند و از اقصای شهر متوجه سرای آنحضرت شدند و بانگ نحيب و ناله از بیرون و درون خانه بالا گرفت و آسمان دیگر گون شد وزمین بلرزید بدانسان که روز رحلت رسول خدا بود و مردمان همی شنیدند که فرشتگان از هوا تقدیس و تسبیح میکردند و قبایل جن نوحه میکردند و میگریستند و مرثیه میگفتند اینوقت طبقی از زرسرخ در فراز سر آنحضرت بادید آمد که پنج شمامه از کافور بهشت و چند برگ از
ص: 302
سدر در بهشت در آن بود و سه کفن از استبرق بهشت و حنوطی از بهشت ظاهر گشت.
پس امام حسن عليه السلام ابتدا بغسل کرد و امام حسين عليه السلام آب همیریخت و بدن مبارك أمير المؤمنین هنگام غسل خود از اينسوی بدانسوی میشد چون کار بپای رفت امام حسن عليه السلام زینب را ندا داد تاسهم حنوط أميرالمومنين عليه السلام را که از پیغمبر و فاطمه بجای مانده بود حاضر ساخت چون آنحنوط را سر بگشودند شهر کوفه را بجمله از بوی خوش آکنده ساخت پس آنحضرت را کفن کردند و در نعش نهادند پس بحكم وصيت أمير المومنين عليه السلام دنبال نعش را حسنين عليهما السلام برداشتند و مقدم نعش را جبرئیل و میکائیل حمل دادند و مرئی نبودند گروهی خواستند بمشایعت نعش بیرون شوند امام حسن عليه السلام ایشان را بمراجعت فرمان کرد چون از شهر بیرون شدند چنانکه در کتاب درر المطالب مسطور است سواريرا برفرسی نگریستند که بوی فریشتگان از وی بر میدهید و ایشانرا سلام داد آنگاه با امام حسن فرمرد«أَنْتَ حَسَنِ بْنِ علی رضیع الْوَحْيِ وَ التَّنْزِيلِ وَ خَلِيفَةُ أَبِيهِ »یعنی توئی حسن پسر علی که شیر خواره وحی و تنزیلی و خلیفه پدرت أمير المومنين؟گفت چنین است پس روی با امام حسین عليه السلام کرد« ثُمَّ قَالَ وَ هَذَا الْحُسَيْنُ بْنُ علی سِبْطُ الرَّحْمَةِ وَ فَطِيمُ النُّبُوَّةِ وَ رَبِيبَ الْعِصْمَةِ »، یعنی اینست حسین بن علی که فرزند رحمت وشير باز کرده نبوت و تربیت یافته عصمت است گفت چنین است آنگاه روی با نعش مبارك کرد و فرمود« وَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ خَلِيفَةُ رَبِّ الْعَالَمِينَ »؟ امام حسن عليه السلام فرمود چنین است آنگاه فرمود این نعش را بمن بگذارید و بگذرید امام حسن عليه السلام فرمود مارا امیر المؤمنين فرمان کرده است که جز بر جبرئیل و اگر نه بر خضر کسی را تسلیم نكنيم اکنون بگوی تو کدامی؟ آنسوار نقاب بر گرفت امام حسن نگریست که أمير المؤمنين عليه السلام است امام حسن ازین شگفتی در عجب رفت و تبسم فرمود« فَقَالَ لَهُ أَتَعَجَّبُ يَا أبامحمد إِنَّ أَبَاكَ لَا تَمُوتُ نَفْسُ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا إِلَّا وَ يَحْضُرُ فِيهَا شَخْصَهُ »، فرمود آیا عجب میکنی ای حسن همانا هیچکس در شرق و مغرب نميرد الاآنکه پدر تو در بالين او حاضر است بالجمله تابموضع غری طی
ص: 303
مسافت کرد پس پیش روی نعش بر زمین فرود آمد لاجرم نعش را فرو نهادند و امام حسن بجماعت بر آنجنازہ نماز کرد و هفت تکبیر بگفت و نماز را بپای برد.
و باسانيد معتبره از حضرت صادق عليه السلامحديث کرده اند. که چون کشتی نوح بخانه مکه رسید و هفت شوط طواف کرد از خداوند قادر نوح را خطاب رفت که از کشتی بیرون شو و جسد آدم را از کوه ابوقبیس بر گیر و در کشتی جای ده نوح پذیرای فرمان کرد و ابوالبشر را در کشتی حمل داد و چون بكوفه مراجعت کرد جسد آدم را در نجف بخاك سپرد و در پیش روی آدم قبری از بهر خود حفر کرد وصندوقی برای مدفن امیر المؤمنين عليه السلام بساخت تا در فراز سینه او جای دهند.
اینوقت که امام حسن عليه السلام نعش را بر زمین فرود آورد لختی زمین را حفر کرد پس قبری ولحدی وخشتی چند بادید آمد پس آنجسد مبارکرا قبل از طلوع صبح در قبر جای داد و با امام حسن برادرانش امام حسین و محمد بن حنفیه ودیگر عبدالله جعفر داخل قبر شدند و بر لوحي بخط سریانی دو سطر دید که این کلمات ترجمه آنست بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما حفره نوح النبي لعلى وصي محمد صلي الله عليه و آله قبل الطوفان بسبعماة عام .
و اینونت هاتفی ایشانرا بتعزیت و تسليت ندا در داد «أَحْسَنَ اللَّهُ لَكُمْ الْعَزَاءَ فی سید کم وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ »، یعنی خداوند شما را شکیبائی دهاد در مصیبت آقای شما و حجت خداوند بر خلق زمین و بانگ دیگر همی شنیدند که هاتفی گفت « أَمِيرُ المومنین کان عَبْداً فالحقه اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ بِنَبِيِّهِ وَ كَذَلِكَ يَفْعَلُ بالاوصياء بَعْدَ الانبیاء حَتَّى لوان نَبِيّاً مَاتَ فِي الْمَشْرِقِ وَ مَاتَ وَصِيَّةً فِي الْمَغْرِبِ أُلْحِقَ اللَّهِ عزوجل الوصى بِالنَّبِيِّ »یعني أمير المؤمنين بنده صالح بودخدایرا پس خداوند او را با پیغمبر خود ملحق ساخت و چنین کند خداوند با اوصيا پس از انبیاء اگر پیغمبری در
ص: 304
مشرق بمیرد ووصي اودر مغرب وداع جهان گوید او را با پیغمبر خود ملحق سازد.
از اینجاست که چون امام حسن عليه السلام از پس آنکه قبر را پوشیده داشت يك خشت بر گرفت و آنحضرت را ندید دیگر باره آن خشت را استوار کرد دیگر باره بر قبر نظاره کردند پرده از سندس نگریستند که بر زبر قبر گسترده است امام حسن عليه السلام از فراز سر آنحضرت پرده را بیکسوی کرد و در قبر نگریست دید که رسول خداي و آدم صفی و ابراهيم خليل عليهم السلام سخن میگویند و امام حسين عليه السلام از جانب پای آنحضرت پرده را بر گرفت دید که فاطمه و حوا و مریم و آسیه بر آن حضرت نوحه میکنند و میگریند و اینوقت ابری سفید بر فراز قبر بود و مرغانی سفید نمودار بودند چون قبر را با خاك بينباشتند و بازمين مستوی داشتند آنطيور وسحاب ناپدید شدند .
بالجمله چون امام حسن عليه السلام مراجعت بشهر کوفه فرمود بامدادان نعشی را بر شتری حمل داد وروان داشت و چنان نمود که بجانب مدینه میرود و این از بهر آن میکرد که بنی امیه و خوارج مدفن آنحضرترا ندانند از امام محمد باقر عليه السلام حدیث میکنند که فرمود در شب شهادت امیر المؤمنين عليه السلام تا بامداد از هر موضع ارض سنگی برداشتند خون تازه بر می جوشید و همچنان در شهادت امام حسين عليه السلام از تحت احجار خون بر میدمید و نیز ابن عباس میگوید بعد از شهادت امیر المؤمنين عليه السلام سه روز از آسمان خون بارید و از زمین خون جوشید و دیگر عبد الملك مروان از زهری پرسش کرد که در شهادت امیر المومنین چه علامت حادث شد گفت در بیت المقدس هر سنگ که از زمین بر گرفتند خون تازه یافتند.
چون امام حسن عليه السلام جسد مبارك امير المومنین عليه السلام رادر ارض نجف بخاك سپرد و با کوفه مراجعت کرد در میان شیعیان علی عليه السلام بر منبر صعود دادوخو است که خطبه قرائت فرماید اشك چشم و طغیان بکاه گلوی مبارکش را فشار کرد
ص: 305
ونگذاشت آغاز سخن کند پس ساعتی بر فراز منبر بنشست تالختی آسایش گرفت پس برخاست فقال :
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي كَانَ فِي أَوَّلِيَّتِهِ وَحْدَانِيّاً وَ فِي أَزَلِيَّتِهِ مُتَعَظِّماً بِالْهَيْبَةِ مُتَكَبِّراً بكبريائه وَ جَبَرُوتِهِ ابتدء،مَا ابْتَدَعَ وأنشأما خَلَقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ كَانَ سَبَقَ مِمَّا خَلْقِ رَبِّنَا اللَّطِيفُ بِلُطْفٍ رُبُوبِيَّتِهِ وَ بِعِلْمٍ خَبَرُهُ فَتَقَ وَ بِأَحْكَامِ قُدْرَتِهِ خَلَقَ جَمِيعُ مَا خَلَقَ فَلَا مُبَدِّلَ لِخَلْقِهِ وَ لَا مُغَيِّرُ لصنعه وَ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ لَا رَادَّ لِأَمْرِهِ وَ لَا مُسْتَرَاحُ عَنْ دَعْوَتَهُ خَلَقَ جَمِيعُ مَا خَلَقَ وَ لَا زَوَالَ لِمُلْكِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ فَوْقَ كُلْ شَيْ ءُ عَلَا وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ فتجل لِخَلْقِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ يُرِي وَ هُوَ بِالْمَنْظَرِالْأَعْلَى احْتَجَبَ بِنُورِهِ وَ سَمّاً فِي عُلُوِّهِ فَاسْتَتَرَ عَنْ خَلْقَهُ وَبَعَثَ إِلَيْهِمْ شَهِيداً عَلَيْهِمْ وَ بَعَثَ فِيهِمْ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وليعقل ألِعَبَّادِ عَنْ رَبِّهِمْ مَا جَهِلُوهُ فيعرفوة بِرُبُوبِيَّتِهِ بَعْدَ مَا أَنْكَرُوهُ .
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْسَنَ الْخِلَافَةَ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ عِنْدَهُ نَحْتَسِبُ عزانا فِي خَيْرٍ الأباء رَسُولَ اللَّهِ وَ عِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُ عزانا فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَقَدْ أُصِيبُ بِهِ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ وَ اللَّهِ مَا خَلَّفَ دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً إِلَّا أربعماة دِرْهَمٍ أَرَادَ أَنْ يَبْتَاعَ لِأَهْلِهِ خَادِماً وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي حَبِيبِي جَدْيُ
ص: 306
رَسُولُ اللَّهِ أَنِ الْأَمْرَ يَمْلِكُهُ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَاماً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَفْوَتِهِ مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولُ أَوْ مَسْمُومُ
خلاصه این کلمات بعد از سپاس و ستایش یزدان پاك چنین می آید میفرماید:
حمد خداوند را که خلافت را بر ما اهل بیت فرود آورد و ما را در مصیبت رسول خدا شکیبائی عطا کرد و در مصیبت أمير المومنین صبوری داد سوگند با خدای که شرق تا غرب در مصیبت امير المومنین عليه السلام خسته خاطر و شکسته دل شدند همانا امير المومنین عليه السلام هیچ چیز مخلف نگذاشت مگر چهار صد درهم و اراده داشت که از این مبلغ خادمی از برای اهل خویش ابتياع فرماید همانا جد من رسول خدا مرا حديث کرد که دوازده تن از اهل بیت اومالك امامت و خلافت باشند و هیچیك از ما نخواهد بود الاآنکه کشته شودیا مسموم گردد .
چون ایمکلمات را بپای برد فرمان داد تا ابن ملجم را حاضر کردند فرمود چه چیز ترا بر این داشت که امیر المومنین عليه السلام را شهید ساختی و ثلمه بدین شگرفی در دین انداختی گفت من با اصحاب خود مواضعه کردم و بردمت نهادم که پدر تورا بقتل برسانم لاجرم وفای بعهد کردم اکنون اگر میخواهی مرا امان میدهی تا بجانب شام میروم و معويه را بقتل میرسانم و تو را از شر او آسوده میکنم و باز میآیم آنگاه اگر خواهی میکشی و اگر خواهی میبخشی «فَقَالَ هیهات وَ اللَّهِ لَا نَشْرَبُ الْمَاءِ الْبَارِدِ حَتَّى تَلْحَقُ رُوحِكَ بِالنَّارِ»فرمود هیهات سو گند با خدای آب سرد نیاشامی تا جانت باتش دوزخ ملحق گردد ابن ملجم گفت مرا سریست که میخواهم پوشیده از همگنان در گوش تو گویم امام حسن عليه السلام فرمود همانا در خاطر نهاده که گوش مرا با دندان بر کنی گفت قسم با خدای اگر نزديك شدی گوش ترا با دندان از بن برکندم امام حسن عليه السلام فرمود تورا با شمشیری میزنم که باتش دوزخت در اندازدگفت اگر میدانستم این امر بدست تست تو را بخدائی اختیار میکردم .
ص: 307
اینوقت بروایتی که نزديك من استوار می آید بر حسب وصیت اميرالمومنين عليه السلام که فرمود بكيفر آنکه مرا ضربی بزد اورا ضربی بزنید امام حسن عليه السلام بفرمود تا گردن او را بزدند و ام الهيثم دختر اسود نخعی خواستار شد تا جسدش را باو سپردند پس آتشی بر افروخت و آن جسد پلید را در آتش سوخت و بروایتی عبدالله بن جعفر بن ابیطالب عرض کرد یا با محمد ابن ملجم را بمن ده تا بکشم و نفس خود را بدان شفا دهم امام حسن عليه السلام ابن ملجم را باو گذاشت پس عبدالله نخستین دو میل آهن با آتش تافته کرده بر چشم ابن ملجم کشید گفت « تَبَارَكَ اللَّهَ خَلَقَ الانسان مِنْ عَلَقٍ »، ای برادر زاده مرا بامیل گرم سرمه کشیدی آنگاه بفرمود تا هر دو دست و هر دو پایش را قطع کردند و او مشغول ذکر خداوند بود و چون نوبت بقطع زبانش رسید آغاز اضطراب نمود گفتند چیست ترا که دست و پای ترا از تن باز کردند ننالیدی اکنون از قطع لسان جزع میکنی « فَقَالَ أَحْبَبْتَ انَّ لَا يَزَالُ فمی بذکر اللَّهِ رَطْباً »یعنی دوست می داشتم که تا نفس واپسین بذکر خداوند رطب اللسان باشم پس او را گسیل دوزخ ساختند عمران بن حطان در مدح ابن ملجم گوید لعنهما الله:
یا ضربة من کمی ما اراد بها***الا ليبلغ من ذی العرش رضوانا
إني لافكر فيه ثم احسبه***او في البرية عند الله ميزانا
علی بن عیسی الاربلی در کشف الغمه وقطب راوندی در تالیف خود از حسن بن محمد معروف بابن رفا حديث کنند که گفت در مسجد الحرام جماعتی را در مقام ابراهیم انجمن دیدم پیش شدم شیخی پشمینه پوش ازجماعتی رهبان نگریستم که مسلمانی گرفته در مقام ابراهیم نشسته بود و حدیث میکرد که من در کنار بحر در میان صومعه خود جای داشتم ناگاه نگران دریا شدم دیدم عقابی بیامد و بر فراز سنگی بنشست و از بدن مردی یکربع را قی کرد و برفت و باز آمد و ربع دیگر را قی کرد تا چهار كرت اعضای آن مرد را بجمله قي کرد پس آنمرد بر خاست، اینوقت یکربع اورا ببلعید و برفت بدینسان در چهار کرت اورا ببلعید و ببرد
ص: 308
من در حیرت شدم که این چیست و این مرد کیست هم در زمان مرغ باز آمد و یکربع او را بر سر سنگی قی کرد این کرت چون اعضای اورا بجمله قی کرد و برخاست من پیش شدم و گفتم ای مردتو کیستی پاسخ نداد گفتم ترا بحق آنکس که آفریدت سوگند میدهم بگو چه کس باشی گفت منم عبدالرحمن بن ملجم گفتم چه کرده گفت علی را کشته ام و خداوند این مرغ را بر گماشته است برمن که مرا تا قیامت بدینگونه عذاب کند درین سخن بود که عقاب در رسیدو یکربع اورا بربود گفتم کیست علی گفت ابن عم رسول الله پس من مسلمانی گرفتم.
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب میگوید بعضی از استخوانهای ابن ملجم را در مغاکی افکنده بودند و مردم کوفه از آنمغالك بانگ فریاد و ناله میشنیدند از حضرت صادق عليه السلام حديث کرده اند که آنصورتیکه خداوند در آسمان از نورخود شبيه بامیر المومنین عليه السلام خلق کرده که ملائکه هر صبح و شام زیارت کنند چنانکه در جلد دویم از کتاب اول در قصه معراج مرقوم داشتم وقتی که ابن ملجم تیغ بر فرق على راند هم بر فرق آنصورت نور در آسمان اثر زخم با دید آمد پس هر صبح و شام که فريشتگان بزیارت آنحضرت میروند ابن ملجم را لعن میکنند و چون امام حسین عليه السلام را شهید کردند فریشتگان جسد مبارکش را بآسمان بردند و چون بزیارت امیرالمومنین عليه السلام می آیند و جسد خون آلود امام حسین عليه السلام را مینگرند یزید و ابن زیاد و دیگر قاتلان امام حسین عليه السلام را لعن میکنند و تا قیامت کار بدینگونه دارند .
چون امير المومنین علیه السلام جهان را بدرود کرد عبدالله بن عباس اندر مسجد در مصلای خود بنشست و از کمال حزن و اندوه سر بر زانوی خود بگذاشت آنگاه دست برزیر زنخ ستون نمود سر بر داشت و قال :
ص: 309
أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَائِلُ فَاسْمَعُوا مَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ إِذَا مَاتَ أَمِيرُ المؤمنین علی بْنِ ابیطالب وَ أُخْرِجَ مِنَ الدُّنْيَا ظَهَرَتْ فِي الدُّنْيَا خِصَالٍ لَا خَيْرَ فِيهَا فَقُلْتُ ماهی یارسول اللَّهِ فَقَالَ تَقُلْ الْأَمَانَةِ وَ تُكْثِرُ الْخِيَانَةِ حتی یرکب الرَّجُلِ الْفَاحِشَةِ وَ أَصْحَابُهُ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَ اللَّهِ لتضايق الدُّنْيَا بَعْدَهُ بنكبة أَلَا وَ إِنَّ الْأَرْضَ لَمْ تُخَلِّ مِنِّي مادام علی بْنِ ابی طَالِبٍ حَيّاً فِي الدُّنْيَا بَقِيَتْ مِنْ بعدی .
عَلَى فِي الدُّنْيَا عِوَضُ مِنِّي بَعْدِي عَلَى كجلدي عَلَى لَحْمِي عَلِيِّ عظمی علی كدمي عَلَى عُرُوقِى عَلَى أَخِي وَ وَصِيِّي فِي أَهْلِي وَ خَلِيفَتِي فِي قومی وَ مُنْجِزُ عداتی وَ قاضی دینی قدصحبني عَلَى فِي مُلِمَّاتِ أَمْرِي وَ قَاتَلَ مَعِي أحزاب الْكُفَّارِ وشاهدني فِي الْوَحْىِ وَ أَكْلُ مَعِي طَعَامُ الْأَبْرَارِ وَ صَافَحَهُ جَبْرَئِيلُ مِرَاراً نَهَاراً جِهَاراً وَ شَهِدَ جبرئیل وَ أَشْهَدَنِي فِي الْوَحْىِ وَ إِنَّ عَلِيّاً مِنِ الطَّيِّبِينَ الْأَخْبَارِ وَ أَنَا أُشْهِدُكُمْ مَعَاشِرَ النَّاسِ لاتتسائلون مَنْ عَلِمَ أَمَرَكُمْ مادام عَلَى فِيكُمْ فاذا فَقَدْتُمُوهُ عِنْدَ ذَلِكَ تَقُومُ الاية لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يُحْيِي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ .
گفت ایمردم سخنی خواهم گفت گوش دارید آنکس که خواهد ايمان آرد و اگر نه کافر شود از رسول خدای شنیدم که فرمود گاهی که أمير المومنین وداع جهان گوید خصلتی چند آشکار شود که خیری در آن نباشد عرض کردم آن چیست یا رسول الله فرمود امانت اندك شود و خیانت فراوان گردد و مردان در میان انجمن زنا کنند و دیگران نگران باشند همانا بعد از اميرالمومنين عليه السلام نکبت جهانرا فرو گیرد بدانید که جهان از من خالی نباشد مادام که علی عليه السلام در جهان است .
بعد از من على بجای منست علی پوست منست علی گوشت منست على استخوان منست علی دندان منست على عرقهای منست علی برادر منست علی وصی منست بر اهل من على خليفه منست در قوم من على وفا کننده وعدهای منست على ادا کننده قرضهای منست علی در شدتها یار و یاور منست علی با من در حرب کفار مجاهد بود و هنگام نزول وحی شاهد بود و با من طعام بهشت خورد و جبرئیل بی پرده
ص: 310
كرة بعد كرة با او مصافحه کردومرا بحكم وحی شاهد گرفت که علی از پاکان اخيار است و من ای مردم شما را گواه میگیرم چندانکه علی در میان شماست امری برشما پوشیده نماند و چون از میان شما بیرون شود مفاد این آیت مبارك باشید
«ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة و ان الله لسميع عليم».
در خبر است که صعصعة بن صوحان عبدی با تمام حزن و اندوه برفت و بر سر قبر امير المؤمنين عليه السلام بایستاد و مشتی از خاك بر گرفت و بر سر بپراکند «ثم قال فداك أبي وأمي يا أمير المؤمنين و هنيئا لك فقد كنت طيب المولد قوى الصبر عظیم الجهاد وقد وصلت إلى ما أملت و تاجرت الله تجارة رابحة و مضيت إلى ربك فاستقبلك الله بالبشری واجتمع حولك الملائكة وسكنت في جوار المصطفی صلي الله عليه و اله فأكرمك الله في جواره وألحقك بدرجة نبيه وسقاك من الكاس الأوفي فأسئل الله الذي من علينا بأن وفقنا لمتابعتك و العمل بسيرتك و الموالاة لاوليائك والمعاداة لاعدائك وأن يحشرنا معك فقد وصلت إلى مرتبة لم يصلها أحد غيرك و وجدت منزلة لم يجدها غيرك و جاهدت في الله أمام النبي حق الجهاد و قمت بدین الله حق القيام أدلت السنة و و أطفات الفتنة و استقام بك الاسلام و انتظم بك الأيمان و جمعت مناقب لم تجمع لغيرك.
أجبت النبي إلى الإسلام قبل كل أحد و اخترت متابعته على كل شيء و سارعت إلى نصرته و فديته بروحك و جردت سيفك ذاالفقار لنصرته فانكسر بك كل جبار عنيد و ذل بك كل طالح شرید شدید و انقلع بك الشرك والكفر والعدوان وهلك بك أهل الضلالة والطغيان فهنيئا لك يا أمير المومنين ما حباك الله به من هذه المناقب والفضائل كنت أقرب الناس إلى رسول الله وأقدمهم إسلاما و أعظمهم فهما وعلما وأكملهم يقينا و أثبتهم جنانا وأكثرهم سوابق فلا حرمنا الله أجرك فقد كنت لنا مفتاحا للخير وسددت باب الشر وفتحت لنا بوفاتك أبواب الشر و انسدت عنا أبواب الخير فلوسمع الناس قولك لاكلوا من فوقهم و من تحتهم و لكنهم اختاروا
ص: 311
على الاخرة الدنيا .
گفت پدر و مادرم فدای تو باد يا أمير المومنین گوارا باد بر تو کرامتهای خدا که پاکیزه مولد و شكيبا مجاهد بودی و بر منتهای آرزو دست یافتي و در راه خدا تجارتی سودمند کردی خداوند بشارت خود را پذیره تو کرد و فرشتگان بر تو گرد آمدند پس در جوار مصطفی جای کردی و خداوند ترا در جوار خویش جای داد و بمقام و منزلت محمد ملحق ساخت و از زلال رحمت سيراب فرمود از خدای خواهنده ام که بر مامنت گذارد و موفق بدارد تا متابعت تو کنیم و براه تو رویم و دوست تو را دوست داریم و دشمن تو را دشمن داریم و حشر ما با تو باشد همانا آن مكانت را ادراك کردی که کس جز تو نکرد و آنمنزلت را در یافتی که کس جز تو نيافت در پیش روی پیغمبر کار زار کردی و دین خدایرا استوار داشتی و سنت را محکم ساختی و فتنه را برانداختی اسلام با تو قوام گرفت و ایمان با تو انتظام پذیرفت
مناقب و فضایل راخاص خویش فرمودی و در قبول اسلام اجابت پیغمبر را اول کس تو بودی و او را در هر کاری متابعت کردی ودر نصرت اومسارعت جستی و جان خود را برخی او دانستی و دفع خصمش را با تیغ کشیده حاضر بودی پس دشمنان را بنیروی تو درهم شکست واشرار ستمکاره را بیاری توخوار مایه ساخت و بیخ شرك و كفر را بزد و اهل ضلالت را بهلاکت افکند گوارا بر تو باد يا أمير المومنین آنچه خداوند از فضايل ومناقب تورا عطا کرد تو از همه جهانیان با رسول خداي نزدیکتر بودی و در اسلام سبقت داشتی و در فهم و علم فاضلتر بودی و در يقين و ثبات قلب کاملتر بودی خداوند ما را از اجر تو محروم مداراد تو مارا مفتاح خیر و دافع شر بودی و رحلت تو ابواب شر بگشود و درهای خیر را بر بست اگر مردمان گوش بفرمان تو داشتند حوصله آرزو را بنعمتهای گوناگون بينباشتند لكن دستخوش دنیا شدند و آخرت را پشت پای زدند چون صعصعه این کلماترا بپای آورد فراوان بگریست آنگاه امام حسن وامام حسین ومحمد وجعفر وعباس ويحي وعون وعبدالله ودیگر فرزندان أمير المؤمنين
ص: 312
را تعزیت بگفت و با کوفه مراجعت کرد وعبدالله بن عباس بن عبدالمطلب این شعر در مرثيه أمير المومنين عليه السلام انشاد کرد .
وهز على بالعراقين لحيته***مصیبتها جلت على كل مسلم
و قال سيأتيهامن الله نازل***و يخضبها أشقى البرية بالدم
فعاجله بالسيف شلت يمينه***لشؤم قطام عند ذاك ابن ملجم
فیاضربة من خاسر ضل سعيه***تبوأ منها مقعدا في جهنم
ففاز أمير المؤمنين بحظه***و إن طرقت إحدى الليالي بمعظم
ألا إنما الدنيا بلاء و فتنة***حلاوتها شيبت بصبر وعلقم
و نیز مردی از آن ابوطالب گوید :
یا قبر سيدنا المجن له***صلى الاله عليك يا قبر
ما ضر قبر أنت ساكنه***أن لايحل بأرضه القطر
فليغدين كفك بالثری***ولیورقن بجنبك الصخر
والله لو بك لم أجد أحدا***إلا قتلت لفاتني الوتر
ام الهيثم بنت الأسود النخعية که جسد پلید ابن ملجم را در آتش سوخت این اشعار را در مرثیه اميرالمؤمنين عليه السلام انشاد کرد :
ألا يا عين و يحك فاسعدينا***ألا تبكي أمير المؤمنينا
رزینا خير من ركب المطايا***وحبسها ومن ركب السفينا
و من لبس النعال ومن حذاها***ومن قرء المثاني و المئينا
و كنا قبل مقتله بخير***نری مولی رسول الله فينا
يقيم الدين لايرتاب فيه***و يقضي بالفرایض مستبينا
ويدعو للجماعة من عصاه***و ينهك قطع أيدي السارقینا
و ليس بكاتم علما لديه***ولم يخلق من المتجبرينا
لعمر أبي لقد - أصحاب مصر***على طول الصحابة -أرجعونا
و غرونا بأنهم عكوف***وليس كذاك فعل العاكفينا
ص: 313
أفي شهر الصيام فجعتمونا***بخير الناس طرا أجمعینا
ومن بعد النبي فخير نفس***أبو حسن و خير الصالحينا
كان الناس إذ فقدوا عليا***نعام جال في البلد سنينا
ولو أنا سئلنا المال فيه***بذلنا المال فيه والبنينا
أشاب ذوابتی و اطال حزنی***أمامة حين فارقت القرينا
تطوف بهالحاجتها إليه***فلما استيأست رفعت رنينا
و عبرة أم كلثوم إليها*** تجاوبها و قدرأت اليقينا
فلا تشمت معوية بن صخر***فان بقية الخلفاء فينا
وجمعت الأمارة عن تراض***إلى ابن نبينا و إلى أخينا
ولا نعطي زمام الأمر فينا***سواء الدهر آخر ما بقينا
وإن سراتنا وذوی حجانا ***تواصوا أن نجيب إذا دعينا
بكل مهند عضب و جرد***عليهن الكماة مسو مینا
در خبر است که سفیان بن ابی امية بن عبد شمس بن ابی وقاص خبر شهادت امير المؤمنين عليه السلام را چون بعايشه رسانید بدین شعر تمثل جست .
فالقت عصاها و استقرت بها النوى***كما قرعينا بالاياب المسافر
آنگاه باز پرس کرد که او را که کشت گفتند مردی از قبیله مراد. این شعر قرائت کرد.
فان يك نائيا فلقد بغاه***غلام ليس في فيه التراب
زینب دختر ام سلمه گفت ای عایشه در حق علی مرتضی چنین سخن میکنی گفت چنین است اگر فراموش کنم مرا فرا یاد داد و این شعر بخواند
مازال إعداء القصائد بيننا***باسم الصديق و كثرة الالقاب
حتی ترکت کان قولك فيهم***في كل مجمعة طنين ذباب
احمد بن حازم باسناد خود آورده که چون خبر قتل اميرالمومنين عليه السلام را بعايشه بردند از کمال سرور سجده شکر گذاشت و چون خبر شهادت امیر المومنین
ص: 314
عليه السلام را بمعويه بردند گفت «إن الأسد الذي كان يفترش ذراعيه في الحرب قد قضى نحبه»يعني آنشیری که چنگالهای خود را هنگام مقاتلت بر زمین گسترده میداشت وداع جهان گفت ومعو به این شعرهمی تذکره کرد:
قل للارانب ترعى أينما سرحت***و للظباء بلاحوف و لاوجل
در فرحة الغری از علقمة بن جندب تصحيح سند میشود که امیر المومنین عليه السلام اراضی بین خورنق وحيره را تابکوفه و بروایتی بین نجف وحيره را تابکوفه از دهقانان آن حدود بچهل هزار درهم بخرید و جماعتی را بر این بیع و شری شاهد گرفت بعضی از اصحاب عرض کردند يا أمير المؤمنين چنین زمینی را که هیچ بهره از آب و گیاه نیست بیهائی چنان گران ابتياع میفرمائی؟۔
فَقَالَ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ كُوفَانَ يُحْشَرُ مِنْ ظَهْرِهَا سَبْعُونَ أَلْفاً يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ فَاشْتَهَيْتُ أَنْ يُحْشَرُوا فِي مِلْكِي .
فرمود از رسول خدای شنیدم که فرمود در قیامت هفتاد هزار کس از ارض کوفه حشر میشود که بی باز پرسی و حسابی داخل بهشت میشوندخواستم اینجمله از ملك من انگیخته شوند هم در فرحة العرى مسطور است که یکروز رشید عباسی باهنگ نخجير از کوفه بیرون شد و در اراضی غریین وثویه طایفه از آهو دیدار شد رشید فرمان داد تا صقرهای شکاری و كلبهای معلم را رها دادند آهوان فرار کرده خویش را براکمه رسانیدند و در فراز اکمه بخاك بخفتند صقور نیز در افتادند و کلاب باز شدند دیگر باره آهوان از فراز تل بنشیب آمدند و کلاب وصقور آهنگ ایشان کردند همچنان بفراز آن تل گريختند وجانوران شکاری باز تاختند .
چون سه کرت کار بدینگونه رفت هرون الرشید را عظیم شگفتی گرفت و فرمان