تفسیر معنوی قرآن کریم جلد 28

مشخصات کتاب

سرشناسه : نیک اقبال، مصطفی، 1355 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر معنوی قرآن کریم/ مصطفی نیک اقبال؛ [برای] موسسه فرهنگی قرآن و عترت روح الجنان.

مشخصات نشر : لواسان: نسیم جانان، 1400.

مشخصات ظاهری : 30 جلد

شابک : دوره 978-622-98022-1-2 : ؛ 430000 ریال 978-622-98022-0-5 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه: ص. [241] - 247.

موضوع : تفاسیر (جزء 29)

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

شناسه افزوده : موسسه فرهنگی قرآن و عترت روح الجنان

رده بندی کنگره : BP102/85

رده بندی دیویی : 297/18

شماره کتابشناسی ملی : 7564965

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

إِنَّ هٰذَا القرآن يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِيراً

(الاسراء:9)

همانا این قرآن ازبهترین راه آدم را به خدا میرساند و به مؤمنانی که نیکی میکنند بشارت میدهد که پاداشی بزرگ در انتظار ایشان است

ص: 2

نشر «ویراستاران»، میدان انقلاب، خ کارگر جنوبی

خ لبافی نژاد، پلاک 322، واحد 6، 02166919962

خرید اینترنتی با پست رایگان : virastaran.net/f

ویرایش و صفحه آراییِ این اثر با ناشر نبوده است.

ص: 3

تفسیر معنوی قرآن کریم

جزء بیست و هشتم

مصطفی نیک اقبال

ص: 4

بسم الله الرحمن الرحیم

«هو الحی و هو الحق و هو الهو»

سپاس خدای را که به ما خاکیان، توفیق انس با قرآن را عطا فرمود و بقدر ظرفیتمان از آب حیات آن سیرابمان کرد.

تفاسیر به روایی و تاریخی و فقهی و ادبی و عرفانی و کلامی و فلسفی و تجربی و موضوعی قابل تقسیم اند. در هر یک از اقسام فوق، غیر از آنکه فهم قرآن مد نظر باشد، ناخواسته تحمیل اندیشۀ بشری بر قرآن نیز رخ داده است. در این تفسیر سعی بر آن بوده تا برای فهم کلام الله، ذهن از یافته ها و بافته های چهارده قرن تمدن مسلمین منخلع گردد تا توان یابد قرآن را همانطور بفهمد که ابوذر و مقداد و سلمان می فهمیدند؛ یعنی بر اساس فطرت الهی و نه ذهن بشری.

و هدف در هر سوره و آیه این بوده تا پیام هدایت بخش آن برای رشد و تعالی انسان درک شود؛ چون قرآن کتاب "هدایت" است.

به همین دلیل این تفسیر به "معنوی" مسمی شد، چون غایتش تفصیل و تبیین و تحویل قرآن به پیامهایی معنوی برای هدایت سالکان بسوی خداست؛ که غرض قرآن بوده.

یعنی در قرآن در پشت این الفاظ، معنایی است که بسوی عالم معنی میبرد. تفسیر معنوی بر فهم و تبیین این معانی متمرکز شده.

این تفسیر تحفه ای است مورانه به سلیمان زمانه، حسین بن علی(ع)، خون خدا، که هرسال از نو میجوشد و حیات میبخشد؛ که بی اشارت و عنایت ایشان صورت نمی پذیرفت.

تعمّد بوده که این تفسیر از جزء آخر به اول نوشته و خوانده شود، چون تنزیل تقریبا چنین بوده و فهم، این گونه بهتر راه معنا میسپارد.

لذا هر چند جزء که توفیق تالیف دست داد به این نحو منتشر میگردد و پس از این حقیر نیز ضمن طلب آمرزش برایم، چنین کنند. یا لااقل خواننده ترجیحا چنین بخواند.

مصطفی نیک اقبال

ص: 5

ص: 6

سوره مجادله

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره مجادله از عجائب قرآن است، چون در تمام آیات آن لا اقل یکبار نام مبارک "الله" آمده و در بعضی آیات، سه الی چهار بار این اسم جلاله تکرار شده و در کل، چهل بار کلمه "الله" در آن ذکر شده، بی آنکه آیه ای فاقد این لفظ شریف - که اشرف الفاظ است - باشد. چنین چیزی در قرآن بی نظیر است و بی وجه نیست که این سوره را سوره "کلمة الله" بنامیم.

این سوره در مدینه نازل شده و داستان نزولش آنطور که از اخبار و احادیث برمیآید، به دادخواهی زنی برمیگردد که نزد پیامبر(ص) آمد و تظلم نمود که شوهرش او را "ظهار" کرده. "ظهار" رسمی جاهلی بود که وقتی شوهر از زن دلخور میشد با گفتن جمله "انت علی کظهر امی" یعنی تو برای من چون مادرم هستی، زن را طلاق میداد. خوله دختر خویلد خزرجی که از انصار بود نزد پیامبر(ص) آمد و شکایت کرد که شوهرم با "ظهار" مرا طلاق داده است. ظاهرا شوهر او هم پشیمان شده بود اما رسم آنزمان این بود که "ظهار" طلاقی ابدی و بی بازگشت بود و از آن بدتر اینکه زن ظهارشده تا ابد حق ازدواج با کس دیگری را نیز نداشت. در واقع "ظهار" باعث نابودی بی بازگشت زن و بنیاد خانواده میگشت. روح تعالیم اسلام این است که با بصیرت و نصیحت و مجالس حکمیت، و نیز سخت کردن شرایط طلاق مثل حضور دو شاهد عادل و پاکی زن و عدم نزدیکی در آن پاکی، مانع طلاق شود. اگر هم طلاق صورت گرفت، زن ترجیحا به همان شوهر اول رجوع کند تا فرصت سازندگی مجدد زندگی را داشته باشند. اگر نشد، زن با ازدواج مجدد زندگی جدیدی برای خود بسازد.

پس، آیات نخست این سوره نازل شد و خداوند "ظهار" را فاقد اثر و رسمی جاهلی معرفی نمود و برای ریشه کن شدنش، کفاره ای سنگین برایش در نظر گرفت.

در بخش بعدی سوره، مسائلی مربوط به "نجوا" مطرح شده که نکات و لطائفی دارد و در جای خودش معروض خواهیم داشت.

فصل مشترک دو بخش اول، توجه دادن مسلمین به "کفاره" برای محو آثار وضعی اعمال است. اهمیت قضیه وقتی است که گاهی عملی سهوی رخ میدهد و ناپسندی اش برای

ص: 1

انسان مخفی است، اما آثر وضعی اش گریبان آدم را میگیرد و به آدم لطمه میزند. در اکثر این حالات آدم حتی نمیداند چه کرده که اینطور شده؟! کفاره رافع این آثار وضعی است. به این آیه شریفه دقت بفرمایید: هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا [سوره الفتح : 25]. یعنی در میان مشرکین مکه، کسانی هستند که در باطن مؤمن اند اما شما ایشان را نمیشناسید، وقوع جنگ باعث میشود که از جانب شما به ایشان آسیب برسد و بعد بخاطر این کار ناخواسته و نادانسته، شما مبتلا به "معره" شوید. لذا خدا صبر میکند تا این مؤمنین باطنی در گذر ایام از مشرکین جدا شوند و سپس عذاب آغاز میشود. "معره" به معنای "بخت بد" است و در لسان اهل معنا معادل همان "آثار وضعی و تکوینی اعمال" است.

گوییم: در بعضی خانه ها هم چنین مؤمنانی "بلاگردان" اهل خانه اند و با مرگ ایشان، عذاب آن خانه آغاز میشود.

بخش آخر سوره در مذمت منافقین است.

***

قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَاۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (1)

خدا در خواست آن زنی را که نزدت از شوهرش گله و نزد خدا شکایت میکرد، شنید. خدا گفتگویتان را میشنود؛ چون شنوا و بیناست.

جالب است که رهبر جامعه که پیامبر خدا بوده برای شکایت دردسترس همه بوده است و این باید برای دولتمردان اسلامی درسی باشد. و نیز، آزادی بیان در مدینةالرسول بحدی بوده که یک زن پیش رئیس جامعه برود و چانه بزند و حق خواهی کند.

ص: 2

الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ ۖ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ ۚ وَإِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَرًا مِنَ الْقَوْلِ وَزُورًا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2)

کسانیکه زنانشان را ظهار میکنند بدانند که به صرف گفتن، زنانشان مثل مادرانشان نمیشوند. مادر کسی است که آدم را زاییده (یعنی طلاق ظهار لغو است و ظهار) قولی ناپسند و نادرست است. اما خدا خطابخش و بخشاینده است.

سخن منکر، حرفی است که زشت باشد، گرچه درست باشد و سخن زور، حرفی است که دروغ و نادرست باشد گرچه به شکل زشت بیان نشود. پس وقتی به ناحق به کسی فحش میدهیم، بدلیل ناحق بودن حرف، حرف زور زده ایم و بدلیل فحش دادن و توهین به طرف، منکر سخن گفته ایم. خداوند در این آیه میفرماید ظهار هم منکر است و هم زور. اما با دادن کفاره که در آیه بعد آمده، بخشوده میشود.

وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ۚ ذَلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (3)

کسانیکه زنانشان را ظهار کنند سپس بخواهند سخن زشت خویش را جبران کنند، (برای تنبیه) باید پیش از آمیزش با زن خویش، بنده ای آزاد کنند. این صلاحدید خداست و خدا به کارهایتان کاملا آگاه است؛ (یعنی از جریمه الهی نمیتوانید فرار کنید).

تشریع این جریمه یا اصطلاحا کفاره، برای مبارزه با عمل زشت ظهار بوده و کم کم هم آن عمل منسوخ شد.

از این آیات نتیجه گرفته میشود که یکی از اسباب و وسائل غفران الهی کفاره دادن است؛ اما ما متاسفانه از آن استفاده نمیکنیم. در فقرات بعدی سوره نیز خداوند خواسته تا مسلمین، در صورتیکه با پیامبر(ص) نجوا کردند، کفاره بپردازند. پس یکی از غایات این سوره بیان اهمیت کفاره برای رفع آثار ناپسند اعمال و جلب رحمت حق است.

ص: 3

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ۖ فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا ۚ ذَلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ۚ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ ۗ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ (4)

و هرکس نمیتواند بنده ای آزاد کند، پیش از زناشویی با همسرش، دو ماه پیاپی روزه بگیرد و اگر نمیتواند، شصت مسکین را یک وعده غذا دهد. اینها برای این است که در عمل تابع خدا و رسول باشید (و از اعمال جاهلی چون ظهار دست بردارید). اینها خط قرمزهای خداست و آنها که اینها را جدی نگیرند به عذابی دردناک مبتلا خواهند شد.

البته تخفیفی بعدا در فقه اسلامی بر اساس روایات شکل گرفت که از این دو ماه، بعد از اینکه یکماه و یکروزش را پیاپی روزه گرفتند، میشود بقیه اش را جدا جدا روزه بگیرند تا شصت روز تکمیل شود.

در وسائل الشیعه از امیرمؤمنان(ع) روایت است که شوهر آن زن که او را ظهار کرده بود، بر هیچ یک از این کفارات قادر نبود؛ پس پیامبر(ص) فرمود تا مقداری خرما قرض کند و به شصت فقیر صدقه دهد.

در کافی از امام صادق(ع) روایت است که آن شخص توان قرض کردن خرما را هم نداشت لذا پیامبر(ص) گفت من از طرف تو صدقه میدهم. پس مقداری خرما داد تا او صدقه دهد اما او گفت فقیرتر از خود و عیالم سراغ ندارم. پس پیامبر(ص) فرمود برو و خودت بخور و خانواده ات را از آن اطعام کن. گوییم: پیامبر رحمت یعنی این؛ (در مقام مطایبه) گویا آخرش خدا را هم بدهکار کرد!!

کافی از امام رضا(ع) روایت میکند که در حال غضب ظهار واقع نمیشود؛ یعنی بخشوده است. فقه الرضا از ایشان(ع) روایت کرده که ظهار ننگ است و خدا آنرا عار دانسته، هرگز ظهار نکنید.

کافی از امام باقر(ع) روایت میکند که مقصود از کسی که نمیتواند روزه بگیرد، پیر یا کسی است که تشنگی ناتوانش میسازد؛ چنین کسی باید اطعام کند. همچنین روایت است که اطعام به اندازه یک مد طعام است. گوییم مد یک بشقاب غذاست که یک نفر را سیر کند.

ص: 4

در داستان ظهار این نکته جالب هست که شکایت بردن به خدا را به ما یاد میدهد. نه تنها به خدا بلکه به رسول خدا! چون خدا، شکایت ما به رسول را میشنود و ترتیب اثر میدهد. پس بیایید در مضائق و بن بستهای زندگی بدرگاه خدا و رسولش شکایت بریم و گله گذاری را بگذاریم برای آنجا.

دوم اینکه گاهی آدم از روی خشم و عصبانیت حرف زشتی میزند و عمل ناپسندی انجام میدهد، در این صورت باید برگردد و جبران کند. درست است که "ظهار" دیگر منسوخ شده اما ما در زندگی و رفتار با زن و بچه و زیردستان خود، کارهایی مشابه ظهار مرتکب میشویم و ایشان را از خود میرانیم و دلشان را میشکنیم. شاید این رفتارهای زشت هم، چون ظهار کفاره داشته باشند. اگر یکبار کفاره چنین کارهایی را دادیم بعید است تکرارشان کنیم.

نکته دیگر: بعید نیست که آزاد کردن زندانی نوعی "تحریر رقبه" در جامعه امروز باشد. پس بجای اینکه در تمام قرآن هرجا گفته بنده ای آزاد کنید، بگوییم امروزه دیگر بنده وجود ندارد!؛ باید سراغ آزاد کردن زندانی رفت. صدها هزار زندانی بخاطر دیون مالی در زندانها اسیرند و نه تنها خودشان، بلکه والدین و اولاد و همسرانشان، بخاطر اسارت آنها معذبند. پس بهترین جایگزین برای "تحریر رقبه" آزاد کردن زندانی است و به نظر این حقیر عین آن است و با امکانپذیر بودنش در کفارات ترتیبی، مثل همین ظهار و قتل خطاء، نوبت به کفارات بعدی نمیرسد و در کفارات تخییری، مثل افطار عمدی روزه ماه رمضان و شکستن نذر یا عهد، یکی از کفارات ثلاثه است و در آنجا که کفاره جمع واجب است، مثل افطار ماه رمضان به حرام و قتل عمد، حتما باید همراه دو کفاره دیگر، یک زندانی هم آزاد کرد.

در هر حال جرائم خدا بگونه ای است که خیرش به عیال الله یعنی خلق خدا برسد. و این خیر هم واقعا محقق شود. لذا باید خودش برود یک انسان در بند را آزاد کند یا شصت نفر را سیر کند نه اینکه پول را بدهد به متولیان مسجد؛ چنانکه در مسیحیان شایع است و کفارات را خرج کلیسا میکنند. همچنین جرائم خدا ترتیبا یا تخییرا، میان چند کار پراکنده شده تا هرکس نتوانست یکی را عمل کند، بعدی را داشته باشد. یعنی جرائم الهی تخفیف بردار هست اما تعطیل بردار نیست.

ص: 5

البته در معاقبات تهذیبی مثلا بداخلاقی با همسر، لازم نیست چنین کفاره سنگینی پرداخت؛ اما اصل کفاره یا "جریمه" کردن خود، موعظه ای است که این آیات به آن دلالت دارند و انسان ساز است. برای "جریمه تربیتی" میتوان روزه گرفت یا اطعام کرد یا صدقه داد یا مبلغی برای آزادی زندانی پس انداز نمود. از این آیات برمیآید که جریمه نقش پیشگیرنده و کنترل کننده دارد.

در تواریخ هست که وقتی آن زن شکایت نزد پیامبر(ص) آورد، رسول خدا(ص) منتظر وحی شد تا خدا مساله را حل کند. یعنی پیامبر اکرم(ص) هرگز از جانب خود در این مسائل سخنی نمیگفت و امر را به فرمان الهی موکول میکرد. در کافی روایت است که پیامبر اکرم(ص) فرمود بگذار تا وحی نازل شود چون من دوست ندارم که از "متکلفین" باشم. گوییم: متکلف -به مقتضای سیاق- یعنی آنها که از پیش خود برای مردم نسخه میپیچند. مثل همین مدعیان استادی معنوی؛ همین استادنماها. همین کسانیکه فکر میکنند واسطه خدا و خلق و مأمور به حل مشکلات مردم اند، اما با جهل نسبت به شریعت الهیه باعث هلاکت خود و دیگران میشوند. "متکلفین" اینها هستند.

عبارت "ذلک لتومنوا بالله " هم که در آخر آیه آمده نشان میدهد که پرداخت کفارات، موجب تقویت ایمان میشود.

***

دو آیه بعد مطلب مستقلی است که میان فقره ظهار که گذشت، و فقره نجوا که خواهد آمد قرار گرفته است. این بخش در عین اختصار واجد معارف بلندی است:

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ كُبِتُوا كَمَا كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۚ وَقَدْ أَنْزَلْنَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ ۚ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ (5)

همانا، کسانیکه با خدا و رسول "تعیین حد" میکنند، خواهند باخت؛ چنانکه پیشینان باختند. روشن و صریح سخن گفتیم؛ و بی دینها به عذابی، درهم خواهند شکست.

ص: 6

“یحادون الله و رسوله" یعنی برای خدا و رسولش حدّی نهادن و اطاعت خود را مقید به حدی کردن. چنانچه سیدالشهداء(ع) میفرماید مردم عبید دنیایند و دین داری ایشان تا آنجاست که دنیایشان رو به راه باشد. معرفت بلندی در این آیه نهفته است: خداوند همه وجود ما و تمام ساحات هستی ما را میخواهد، اصلا معنای بندگی همین است. اگر کسی بگوید با خدا و رسول هستم تا جایی که مالم یا آبرویم یا عزیزانم یا جانم در معرض خطر نباشد، چنین کسی معنای بندگی را نفهمیده و برای آن "حد" تعیین کرده است. حدید به معنای آهن هم از همین ریشه است و سفتی و سرسختی و عدم انعطاف و تقید به قالب قبلی از آن فهمیده میشود. کسی هم که با خدا و رسول "محادّه" میکند در قالب خود به سختی گرفتار است و حاضر نیست به چکش خدا گردن نهد و به شکلی که خدا میخواهد درآید، الا به آتش. عاقبت "محادّه" با خدا و رسول، "کبت" است. "کبت" – آنطور که برخی مترجمین و مفسّرین گفته اند - به معنای هلاکت نیست، چون در آیه دیگری اینطور بکار رفته: لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَائِبِينَ [سوره آل عمران : 127]. یعنی پس از "مکبوت" شدن، آدم پشیمان میشود. پس "مکبوت" شدن باید به معنای باختن و حزن ناشی از ذلت آن باشد. آری، کسی که خود را این طرف جوی و خدا را آنطرف جوی فرض کند و بجای تقدیم خویش و مایملک خویش به خدا، دست دست کند، گمان میکند که مراقب است نبازد؛ حال آنکه پیشاپیش باخته است. همانطور که خیل عظیمی از پدران ما که سعی در "محادّه" با خدا و رسول داشتند و میخواستند منافع خویش را در برابر خالق خویش، حفظ کنند، همه چیز را باختند. آری، آخر بی دینی خواری است. و کسی که در دین خویش "سر" ندهد، حقیقتا دیندار نیست. از "من قبلهم" برمیآید که سنّت خدا چنین است.

يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا ۚ أَحْصَاهُ اللَّهُ وَنَسُوهُ ۚ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (6)

(حقیقت این باختن روزی آشکار میشود که) خداوند همه را برمیانگیزد تا به آنچه کرده اند انباءشان کند. همهء چیزهایی را که آنها از یاد برده اند اما خدا برشمرده. چون خدا بر همه چیز "شهید" است.

ص: 7

این نکته در چند جای قرآن تکرار شده که انسان کارهای زیادی میکند به گمان اینکه اهمیت چندانی ندارند، حال آنکه خدا به همان کارها حساس است و بخاطر آنها عذابشان میکند: إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ [سوره النور : 15] هنگامیکه آن خبر را از زبان یکدیگر میقاپیدید و دهان به دهان منتشر میکردید، درحالیکه چیز درستی هم از آن نمیدانستید، گمان داشتید که کاری کوچک است اما پیش خدا کاری بزرگ و زشت بود.

عبارت "احصاه الله و نسوه" هم یعنی خدا همه کارهای شما را برشمرده و ثبت کرده، همان کارهایی را که اصلا یادتان نیست که کرده اید.

"شهید" که از اسماء الهی و زینت بخش آخر آیه شده به معنی "شاهد" است. خدا شاهد اعمال خلق است و هرچه واقع میشود در محضر اوست. احاطه و علم خدا به خلقت، مانند احاطه و علم ما به مخلوقاتی است که در ذهن خویش خلق میکنیم. یعنی از درک چگونگی علمی که در ساحت ما نهاده شده، میشود به معنای کلی علم الهی راه یافت و در حد درک خویش، آنرا فهمید.

در محکمه الهی چون قاضی خودش شاهد اعمال است، راهی برای انکار نیست. البته غیر از خدا، فرشتگان همراه هر فرد و اجزاء بدن او و زمینی که در آن معصیت شده هم از شاهدان قیامت اند. انبیاء و اوصیاء نیز از شاهدان قیامت اند. آری، قیامت "یوم یقوم الاشهاد" است.

خدایا به ما ایمانی مرحمت کن که عالم را محضر تو و پیوسته تو را شاهد بر خویش ببینیم.

در کتاب فضائل از اصبغ بن نباته یار باوفای امیرمؤمنان(ع) نقل شده که چون سلمان پیر شد روزی به من گفت مرا به قبرستان ببر چون رسول خدا(ص) به من فرموده هنگامیکه وفاتت نزدیک شود مرده ای با تو سخن میگوید. پس او را به قبرستان بردم. مردگان را صدا زد. از قبری پاسخ آمد. نزد آن قبر رفت و سوالاتی از سفر آخرت پرسید. صاحب قبر پاسخ داد و ما صدا را از محل قبر میشنیدیم. از جمله گفت وقتی خانواده ام مرا دفن کردند و بازگشتند خواستم با آنها به خانه بازگردم که صدایی از گوشه قبرستان شنیدم که گفت: هرگز بازگشتی

ص: 8

نیست و برزخ در پیش روست. گفتم کیستی؟ گفت فرشته ای هستم بنام منبّه که وکیلم تا به مردگان فرمان دهم تا اعمال خویش را بنویسند و به گردن بیاویزند. سپس مرا نشاند و گفت بنویس. گفتم ولی من یادم نمیآید. گفت قرآن نخوانده ای که میگوید "احصاه الله و نسوه"؟

***

از اینجا بخش دیگری از سوره آغاز میشود که به مساله نجوای مسلمین با هم و با پیامبر(ص) میپردازد. در آنزمان در مدینه دوگونه درگوشی صحبت کردن شایع شده بود؛ یکی بین مسلمانان سست عقیده و منافق که علیه پیامبر خدا(ص) با هم در خفا سخن میگفتند. و دیگر، در میان برخی بزرگان مسلمین، که مشورت خصوصی با پیامبر(ص) رواج یافته بود. قبح نوع اول نجوا مشخص است اما این نوع دوم هم صرف نظر از اینکه وقت پیامبر(ص) را میگرفت، به عاملی برای فخرفروشی و تظاهر به نزدیکی با پیامبر(ص) بدل گشته بود و خیر و فایده و حتی نیازی هم به اکثر این صحبتهای در گوشی با ایشان نبود و آفات زیادی هم از آن برمیخواست و اقوالی ناخواسته به پیامبر(ص) نسبت داده میشد که منظور ایشان نبود. در چنین اوضاعی خداوند دستور داد نوع اول نجوا که نجوا به معصیت و عدوان است تعطیل شود و نوع دوم: هرکس میخواهد وقت پیامبر(ص) را بگیرد و با ایشان خصوصی صحبت کند، باید صدقه ای بدهد. در مورد اول، منافقین از کار زشت خویش دست برنداشتند اما بدلیل قبح این عمل، انجام آن در ملا عام کاهش یافت. در مورد دوم، نتیجه این بود که تمامی آن صحبتهای درگوشی از ترس صدقه، تعطیل شد و همین نشان از بی اهمیتی آن نجواها داشت که حاضر نبودند بهایی برای آن بپردازند. تنها علی بن ابی طالب(ع) صدقه میداد و با پیامبر(ص) راز میگفت و راز میشنید. خود علی(ع) میفرمایند این آیه ای است که تنها من به آن عمل کردم. آری، علی(ع) خلوت با پیامبر(ص) را گوهری با ارزش میدانست و حاضر بود هر بهایی برایش بپردازد. حالا برویم سراغ آیات:

ص: 9

أَلَمْ تر أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۖ مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ۖ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (7)

نمیدانی که خدا هرچه در آسمان و زمین رخ میدهد را میداند؟! اگر سه نفر با هم راز بگویند خدا چهارمی ایشان است و اگر پنج نفر باشند، خدا ششمی ایشان است. و (به همین قیاس) اگر کمتر یا بیشتر باشند، هرکجا، خدا با ایشان است. و روز قیامت به آنچه در خفا کرده اند آگاهشان کند. همانا خدا به همه چیز آگاه است.

این آیه از آیاتی است که در قرائت آن اختلاف است و بعضی از قراء "ما تکون من نجوی" خوانده اند.

کلمه "نجوی" یعنی کسی یا کسانی را از جمع جدا کردن و با او یا آنها خصوصی صحبت کردن.

این آیه میخواهد بگوید سخنان خصوصی منافقان با هم علیه پیامبر و نجواهای مسلمین با پیامبر(ص) که اکثرش غیبت و تهمت و نقشه کشی در جهت تثبیت موقعیت شخصی خودشان است، همه در محضر خداست و خدا همه را میداند.

آخر آیه که میفرماید خداوند "در قیامت" مشت بدکاران را باز میکند حاوی مطلب مهمی است و آن اینکه اصولا "جزاء" جایش در "قیامت" است. البته آثار نیک و بد اعمال انسان که پیش درآمد و مقدمه جزاست از همین دنیا بر انسان مترتب میشود، اما خود جزاء موکول به قیامت است. انتظار جزاء در این دنیا، نادرست است و من به چشم خود دیده ام که این انتظار نابجا، کسانی را بی دین کرده: میگوید چرا خدا فلانی را که به من ظلم کرده نابود نمیکند و چرا مرا که نماز میخوانم در فقر رها کرده؟!

اولا به ما چه؟! دوما کمی صبر داشته باش! در آیه بعد هم به این مطلب اشاره شده؛ آنجا که منافقین میگویند پس اگر خدا واقعی است و محمد فرستاده اوست، چرا ما را که بدخواه اوییم عذاب نمیکند؟ خدا هم جوابشان داده: بوقتش!

ص: 10

أَلَمْ تر إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَيَتَنَاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَإِذَا جَاءُوكَ حَيَّوْكَ بِمَا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَيَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْلَا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ ۚ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهَا ۖ فَبِئْسَ الْمَصِيرُ (8)

ندیدی آنانراکه از نجوی نهی شدند اما دوباره همان کاری را میکنند که از آن نهی شده اند: در گوشی با هم راجع به گناه و دشمنی و مخالفت با پیامبر نجوی میکنند. وقتی هم که پیشت میایند جوری به تو سلام میکنند، که خدا هم آنطور بتو سلام نکرده. و بین خود میگویند پس چرا خدا ما را عذاب نمیکند؟! (به موقع عذابشان خواهد کرد:) جهنم برایشان بس است و چه بد سرانجامی.

اینکه فرموده "خلاف تحیتی که خدا بتو گفته، بتو تحیت میگویند" برخی گفته اند بجای "سلام علیک"، زبان را کمی میچرخاندند و میگفتند "سام علیک" یعنی مرگ بر تو! البته برخی هم احتمال داده اند که منظور، برعکس است؛ یعنی منافقین با اینکه تو را قبول ندارند، وقتی بتو میرسند. سلامی بلند و بالا و سرشار از چاپلوسی بتو میکنند، چنانکه خدا هم حیران میشود چون هیچ وقت اینگونه بتو تحیت نگفته. در تجربه هم دیده شده که آنکس که خیلی به آدم اظهار ارادت میکند، کمتر آدم را قبول دارد و در آدم دنبال منافع خودش است و همو به پشیزی آدم را میفروشد. این معنا البته به سیاق آیه نزدیکتر است و این چاپلوسی ها با رازگویی با پیامبر(ص) هم سازگار است. در این صورت مطلب دقیقی در آیه شریفه مستتر است و میخواهد بگویید هرگز در تحیت گفتن به یکدیگر، پا از حد فراتر نگذارید و در وادی تعارف وارد نشوید چون وادی تعارف، وادی کذب است و از سر صدق نیست و دل با زبان همراه نیست. آری، اکثر مخلصیم و چاکریم و ارادتمندیم ها دروغ است و حتی سهوا گفتنش آدم را از چشم خدا میاندازد. این تفسیر از آیه دقیق تر است چون منافق همیشه ظاهرش چاپلوس و باطنش بدخواه است و معنا ندارد منافق بجای سلام بگوید سام و خود را در معرض احتمال رسوایی قرار دهد.

همچنین از آیه شریفه فهمیده میشود که هیچ وقت به تحیتها نباید دلخوش بود و همانها که اهل چاپلوسی هستند دشمنان باطنی آدم اند.

ص: 11

گرچه پیامبر خاتم(ص) اشرف مخلوقات است، اما حتی در تجلیل از او باید حدود را مراعات کرد و از آنچه خدا گفته پا فراتر ننهاد.

همین منافقین، دائما سر در گوش هم، به مخالفت و دشمنی با پیامبر و ذکر گناه مشغول بودند. جهنم نصیبشان!

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَيْتُمْ فَلَا تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (9)

ای مؤمنان، هرگاه نجوا میکنید، راجع به گناه و دشمنی و نافرمانی بر پیامبر نجوا مکنید. بلکه راجع به نیکی و تقوی نجوا کنید. و از خدایی که بسویش پروازتان میدهند پروا کنید.

بهترین ترجمه برای نجوا کردن، لابی کردن است. آیه شریفه میفرماید با هم راجع به گناه، دشمنی، و نافرمانی بر پیامبر(ص) همراز نشوید بلکه همراهی و اتحاد و همرازی شما راجع به کارهای خیر و تقوای الهی باشد. این نشان میدهد که کارهای خیر و تقوای الهی هم گاهی نیاز به رازگویی و اتحاد مخفی دارند. بررسی و حل برخی مسائل جامعه اسلامی نیازمند مجالس غیر علنی و محافل مخفی یا همان نجواست و مطرح شدن آنها در سطح وسیع، موجب بحران در جامعه و آسیب به مسلمین میگردد. البته برخی مسائل هم هست که اگر مردم در جریان آن قرار نگیرند سست و متفرق میگردند. پس بعضی مسائل جامعه باید علنی باشد و برخی غیر علنی و نجوایی. بگذریم.

در جلد چهارم بحار از امیرمؤمنان(ع) روایت است که از این آیه بر میآید که بین خدا و خلقش، حجابی نیست.

در نهج البلاغه از ایشان است که خدا با همه است ولی با آنها آمیخته نیست و غیر از همه است ولی از آنها جدا نیست.

إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّيْطَانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيْسَ بِضَارِّهِمْ شَيْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (10)

ص: 12

بدرستیکه نجوای منافقانه، کار شیطان است تا مؤمنین را ناراحت کند. هرچند بی اجازه خدا نمیتواند به ایشان ضرری برساند، جز به اذن خدا. پس مؤمنین بر خدا توکّل کنند.

البته اینکه گفته نجوا از شیطان است و باعث حزن مؤمنین میشود، منحصر به نجوای منافقان با هم نیست و همه اقسام نجوا را در بر میگیرد، علتش آن است که وقتی از جمعی دو نفر جدا شوند و با هم خلوت کنند، بقیه با خود میگویند چرا ما را محرم ندانستند؟ شاید راجع به ما صحبت میکنند؟ و این خودبخود باعث نفاق در جمع میشود. پرداخت صدقه که در آیه بعد آمده شاید برای جبران "اثر وضعی" این حزنی است که در دل مؤمنین پدید میاید.

از نظر قران، نه نجوا و نه توطئه و نه جنگ سرد و نه جنگ گرم و نه بیماری و نه جنیان و نه جباران و نه هیچ کس و نه هیچ چیز نمیتوانند به انسان ضرری رسانند جز اینکه خدا اجازه دهد و به اصطلاح، خدا پای ورقه را امضاء کند. همه تیغ عالم بجنبد زجای؛ نبرد رگی تا نخواهد خدای. پس، هیچ تدبیری از سر خوف از مخلوقات لازم نیست و تکیه کردن به خدا و پناه بردن به او و کار را به او سپردن، انسان را کفایت است. دوای همه دغدغه ها توکّل بر خداست. چون حول و قوه ای جز به خدا نیست.

از این آیه فهمیده میشود که رازگویی و اتحاد کشورها علیه ما نیز نباید موجب ترس ما شود. ما اگر مؤمن باشیم چیزی برای از دست دادن نداریم و خدا خودش از ما دفاع و مراقبت خواهد کرد. ما باید دغدغه خویش را این قرار دهیم که آیا به وظیفه ای که خدا بر عهده ما نهاده عمل کرده ایم یا خیر؟! اگر ما درست بندگی کنیم، او خدایی خودش را خوب بلد است. اگر ما عاقلانه و شریعتمدارانه تصمیم گرفتیم و مجدانه تلاش کردیم، بقیه اش را باید به خدا بسپاریم و به او توکّل کنیم.

در برخی روایات خوابهایی که مؤمن را آشفته میکند، از جانب شیاطین، و مصداقی از این آیه دانسته شده و توصیه کرده اند بر جانب دیگر بخوابید و این آیه را بخوانید و سپس به خدا پناه برید.

***

ص: 13

این تک آیه که مانند پرانتزی در وسط بحث نجوا آمده، آیه "فسح" نامیده میشود و از آیات مربوط به اخلاق اجتماعی و معاشرت است اما راز بزرگی را نیز در خود نهفته دارد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ ۖ وَإِذَا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (11)

ای مؤمنین، وقتی به شما گفته میشود که در مجالس برای دیگران جا بازکنید، چنین کنید؛ تا خدا هم برایتان جا باز کند. و وقتی گفته میشود برخیزید، چنین کنید. خدا بواسطه ایمان و علم، درجات شما را رفعت میبخشد و خدا به آنچه میکنید آگاه است.

“فسح" یعنی جا باز کردن برای دیگران، لازمه فسح این است که آدم جمع و جورتر بنشیند تا جا برای دیگران بازتر شود. گویا مؤمنین در مجالس رسول خدا(ص) یله و گشاد و راحت مینشستند و برایشان مهم نبود که تازه واردها در تنگنا قرار گیرند.

در آیه شریفه جزای فسح در مجالس، مطلق آمده یعنی اگر شما در مجلسی برای برادر دینی خود جا باز کنید، خداوند در تمام عرصه های دنیوی و اخروی، و فردی و اجتماعی، برای شما جا بازمیکند.

البته وقتی فسح در مجالس سزاوار باشد، فسح در دیگر عرصه های اجتماعی نیز ممدوح و سزاوار است. یعنی آدم تا میتواند باید به دیگران فرصت عرض اندام و فعالیت و مجال بدهد و از میدانداری مدام دست بکشد. توجه بفرمایید!

"نشوز" به معنی بلند شدن است تا جا برای دیگران باز شود. در اول آیه گفت جمعتر بنشین و اینجا مطلب را ترفیع داده و میگوید اصلا برخیز تا دیگری بنشیند. مسلم است که ثواب نشوز از فسح بیشتر است. این آیه را کسانیکه حاضر نیستند استعفاء بدهند یا بازنشسته شوند باید آویزه گوش کنند. و بشارت بر آنهایی که در جاهایی مثل اتوبوس و مترو جای خود را به دیگران میدهند، قطعاً به موجب این آیه گره های زندگی ایشان باز میشود.

ص: 14

حالا جمله ای در اینجا – در تتمه آیین مجلس آرایی- آمده که از غرر جملات قرآن است. از همانهایی که واجد علم جمعی و از جوامع الکلام است، فرموده: " یرفع الله الذین آمنوا و الذین اوتوا العلم درجات" . آدم متعجب میشود که این جمله عرشی، چه نسبتی با جملات قبلش دارد؟ بعد که خوب دقیق شوی میفهمی که اتفاقا خداوند این عبارت را در جای درست نشانده و آمدنش در اینجا، کلید تحصیل آنرا در خود مخفی کرده: ادب و ایثار، کلید علم و ایمان است. خداوند علم و ایمان را -بخصوص درجات رفیع آنها را- تنها نصیب کسانی از بندگانش میکند که از گرد خودخواهی و خودنمایی، خود را تکانده و در میادین ایثار و دستگیری و ترجیح دیگران بر خود و رعایت ادب به ایشان، از سابقین باشند. فاغتنم!

اما فرق ایمان و علم: ایمان باور و محبت به خداست و علم شناخت خدا. نخست ایمان نصیب آدم میشود و بعدا عنایات دیگری لازم است تا علم نیز نصیب آدمی گردد. یعنی علم نصیب عدّه کمی از مؤمنین است و همه آنها لایق آن نیستند. پس علم نعمتی خاص تر از ایمان است. مقصود از علم، در کتاب و سنت، "ما یطاع الله به و یعرف" است یعنی آنچه خدا با آن شناخته و اطاعت میشود. نجاری و آهنگری و اسلحه سازی و خانه سازی و شیمی و جانورشناسی و طب، علم -به معنایی که در قرآن و روایات- بکار رفته نیستند بلکه صنعت و حرفه و فضل و تجربه اند. علم، ربط ماسوی به خداست و شناخت اوصاف و سنتهای خدا. علم از آسمان باید بیاید یعنی ماثور باشد و بر دل انبیاء نازل شود ولی صنعت که غایتش رفاه است موکول به خود انسان شده تا هستی را بکاود و قوانین طبیعت را بیابد و طبقش وسیله بسازد و به تسخیر کشد و استعمار(آباد) کند.

خدا به هرکسی ایمان نمیدهد و هر صاحب ایمانی را هم در زمره اهل علم درنمیآورد. در همین آیه هم راجع به علم، واژه "اوتوا" بکار رفته یعنی علم باید به کسی داده شود. درحالیکه نسبت به ایمان، چنین تعبیری بکار نرفته و گفته آدمی باید ایمان آورد.

عالم کسی است که شریعت خدا را میشناسد، سنتهای خدا را میداند، اسماء حق را میشناسد، طریق عبادت و دعا و ذکر را میداند، رضا و سخط خدا را میشناسد، با انبیاء و اوصیاء و اولیاء خدا تفصیلا آشناست، مکائد نفس و شیطان را میشناسد، ...

ص: 15

آری، خداوند مؤمنین و عالمین را درجه درجه بسوی خود رفعت میدهد. و کلید رفعت و توفیق در ایمان و علم، ادب و ایثار است.

و خدا به هر چه میکنیم آگاه است.

در تفسیر قمی است که چون رسول خدا(ص) وارد مجالس میشد به احترام ایشان برپا میخواستند اما او آنها را نهی فرمود و گفت فقط جا بازکنند. در کافی روایت است که اکثر اوقات رسول خدا(ص) رو به قبله و در اولین جای مجلس که جا بود مینشست.

در تفسیر نورالثقلین از رسول خدا(ص) روایت است که عالم درجه اش پیش خدا فوق شهید و عابد است و درجه ای بالاتر از عالم وجود ندارد، جز نبی. در همانجا روایت است که بین عالم با عابد صد درجه فاصله است. تفسیر بحرالعرفان از رسول خدا(ص) روایت میکند که عالم، از شفیعان روز جزاست. کتاب احتجاج از امام عسکری(ع) روایت میکند که به موجب این آیه، خداوند مؤمن عالم را بر مؤمن غیر عالم برتری داده و مسلمین نیز باید چنین کنند و در حرمت اهل علم بکوشند.

گوییم البته آمدن فقرات مربوط به درجات اهل ایمان و علم پس از فقره " فافسحوا" و "فانشزوا" که به معنای جا دادن و به احترام بپاخاستن است خالی از اشعار به تعظیم اهل علم و ایمان و جا باز کردن در مجالس برای آنها نیست. گرچه عالم و مؤمن واقعی، وجودش مشحون از تواضع و بی تکلفی است و احترام و عدم آن برایش علی السویه است. آری، کسی که خدا را شناخت از مردم دل برکند. کسی که به نشستن بر صدر مجلس شکفته میشود کجا و بهجت علم و ایمان کجا؟!

***

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً ۚ ذَلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَأَطْهَرُ ۚ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12)

ص: 16

ای مؤمنان، وقتی میخواهید وقت پیامبر را بطور خصوصی بگیرید، پیشاپیش صدقه ای بدهید. صلاح شما چنین است و پاک میشوید. اما اگر تمکن مالی نداشتید عیبی ندارد، چون خدا آمرزگار مهربان است.

همانطور که معروض داشتیم، دیدار خصوصی با پیامبر(ص) به وسیله ای برای کسب وجهه و تثبیت موقعیت در میان ثروتمندان مسلمان بدل شده بود لذا خداوند این پیش شرط را گذاشت تا این دیدارها به موارد لازم و ضروری کاهش یابند و وقت پیامبر(ص) تلف نشود و از محضر ایشان تا جایی که ممکن است استفاده بیجا نگردد. البته این شرط مخصوص اغنیاء بود و فقراء از آن مستثنی بودند. به گواهی تاریخ، تمامی این دیدارهای خصوصی کنسل گشت جز علی بن ابیطالب(ع) که صدقه میداد و همچنان از محضر پیامبر(ص) بهره میبرد.

اینکه فرموده صدقه دادن پیش از جلسه با پیامبر(ص) برای شما بهتر و پاکیزه تر است یک قاعده کلی است و میشود نتیجه گرفت خیلی کارها بخصوص دیدار مؤمنین را اگر با صدقه آغاز کرد، نصرت الهی شامل آن کار میشود و از آفات مصون میماند و این صدقه به منزله شکر پیش پیش آن مجلس است. اگر مؤمنین به دستور صدقه پیش از خیلی کارها و یا حتی پس از آنها عمل کنند نعمت در دستشان میماند و طهارت باطنشان هم حفظ میشود. پس این آیه را مغتنم بشماریم. بخصوص اگر صحبت صاحب نفسی نصیب ما گشت شکرانه آنرا با صدقه بجا آوریم.

أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ ۚ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (13)

آیا ترسیدید پیش از نجوا با پیامبر صدقاتی بدهید؟ با اینکه چنین نکردید، خدا از شما درگذشت. پس همان نماز بگذارید و زکات بدهید و از خدا و رسولش اطاعت کنید. خدا به آنچه میکنید آگاه است.

از این آیه برمیاید که خیلی از اصحاب پیامبر(ص) اهل عمل نبودند؛ پس اینکه – مانند اهل سنّت - بگوییم هرکس صحابی پیامبر(ص) بوده قابل تمسک است با قرآن جور در نمیآید.

ص: 17

با آمدن این آیه، آیه وجوب صدقه پیش از دیدار با پیامبر(ص) بعد از چند روز نسخ گردید. گویا خداوند با تشریع موقت این حکم میخواست به مسلمین نشان دهد که درگوشی حرف زدنهای شما با پیغمبر اکثرش لغو بود و حتی حاضر نشدید برایش یک درهم صدقه به فقیر بپردازید. البته حتی پس از نسخ حکم و عفو خدا از پرداخت صدقه، عادت درگوشی حرف زدن با پیامبر(ص) در عمل کنار گذاشته و به موارد لازم محدود شد.

از امیرالمؤمنین(ع) روایت است که به آیه صدقه پیش از نجوا، فقط یک نفر در روی زمین عمل کرد و آن من بودم. یک دینار داشتم، رفتم آنرا به ده درهم خرد کردم و ده بار صدقه دادم و از نور علم پیامبر(ص) استفاده بردم. از این روایت و شواهد تاریخی در بحث صدقه و اینکه همه مسلمین وقتی صحبت صدقه به میان آمد، کنار کشیدند، برمیآید که اقل صدقه مورد اعتنا، یک درهم بوده که معادل یک دهم دینار است. یک دینار یک سکه طلاست و در عین تغییر پیوسته ارزش اجناس، قیمتش تقریبا ثابت مانده است. یک سکه طلا، تقریبا همیشه در تاریخ زندگی بشر، معادل یک ماه زندگی عادی یک خانواده متوسط است بطوریکه بی گرسنگی و عریانی و بی سرپناهی، خود را به ماه بعد برسانند. اقل صدقه هم در ارتکاز ذهنی مردم صدر اسلام آنطور که از این شواهد برمیآید، یک دهم این مبلغ بوده. یعنی معادل امروزی آن یک دهم سکه طلای ضرب رایج کنونی کشور است. البته این راجع به اغنیاست. یعنی اغنیاء باید چنین صدقه جانداری بدهند و اصولا زشت است یک آدم پولدار مقدار بسیار ناچیزی صدقه بدهد. البته اینها همه صحبت از کمالات است ولی در آیه شریف لفظ "صدقة" با تنوین آمده یعنی خدا تعمد داشته که مقداری برای آن مشخص نکند.

برخی از این آیه نتیجه گرفته اند که معلم میتواند برای تعلیم، هزینه ای تعیین کند؛ حالا یا خودش دریافت کند یا بگوید برو فلان احسان را انجام بده، بعد بیا! و نیز نتیجه گرفته اند که سزاوار است آدم بهایی بپردازد تا به او درس دهند. البته این برداشت مخالف روایات زیادی است که "من استاکل بعلمه، افتقر" یعنی هرکه علم دین را وسیله معیشت قرار دهد فقیر گردد یا هست که: هرکه برای تعلیم معارف دین، از مردم پول بخواهد، فقیر و -در برخی روایات هست که- ممسوخ میگردد.

ص: 18

در تاویل الایات از امیرمؤمنان(ع) روایت آورده که اگر من هم به این آیه عمل نمیکردم، چون دستوری کاملا معطل مانده بود، خداوند همه مسلمین را عذاب میکرد. اما عمل کردن من باعث شد که خداوند عنایتش را شامل حال مسلمین کند و آن بار سخت وجوب صدقه را هم از دوش همه بردارد.

فرات کوفی در تفسیرش آورده که وقتی این آیه نازل شد، پیامبر(ص) از علی(ع) راجع به مقدار صدقه نظر خواست و فرمود یک دینار خوب است؟ علی(ع) پاسخ داد توانش را ندارند، یک دانه خرما کافی است. پیامبر اکرم(ص) فرمود خیلی کم گرفتی!

گوییم علی(ع) مقدار را کم گرفت تا عدّه بیشتری به مشورت با پیامبر(ص) اقدام کنند و خیر وجود نبی اکرم(ص) بسط یابد. آری، خدا چنین کسی را وصیّ پس از نبی میکند.

***

بخش آخر سوره تماما راجع به منافقین است بنابراین خوب است راجع به "نفاق" کمی مطلب را باز کنیم:

نفاق از "نفق" میاید. نفق سوراخ فرعی و مخفی خانه موش صحرایی است، تا در صورت تهدید بتواند از آن برای فرار استفاده کند. یعنی موش برای خانه خود یک گذرگاه آشکار میگذارد و یک گذرگاه مخفی تا به وقتش از آن استفاده کند. این گذرگاه مخفی نامش نفق است. منافق هم کسی است که خود را مسلمان نشان میدهد اما در باطن کافر است و کفرش را مخفی میکند.

مساله نفاق و منافقان در اسلام از زمانی مطرح شد كه پيامبر اسلام(ص) به مدینه هجرت کرد و پايه های اسلام قوی و پيروزی آن آشكار شد. وگرنه در مکه تقريباً منافقی وجود نداشت زيرا مخالفان قدرتمند، آشكارا با اسلام دشمنی میکردند و از كسی پروا نداشتند و نيازی به كارهای منافقانه نبود. اما هنگامی كه نفوذ و گسترش اسلام در مدينه، دشمنان را در ضعف و ناتوانی قرار داد، ديگر اظهار مخالفت به طور آشكار مشكل و گاه غيرممكن بود و لذا افرادی از اهل مدینه که به محمد(ص) ایمان نیاورده بودند و در باطن خیرخواه مسلمین

ص: 19

نبودند تغيير چهره داده و ظاهرا به صفوف مسلمانان پيوستند ولی در خفا به دشمنی خود با اسلام ادامه میدادند. اين نكته نيز قابل توجه است كه مساله نفاق و منافقان مخصوص به عصر پيامبر(ص) نبود، بلكه هر جامعه ای با آن روبرو است، به همين دليل بايد تحليل ها و مو شكافي های قرآن روی اين مساله را، نه به عنوان يك مساله تاريخی بلكه به عنوان يك مساله مورد نياز فعلی جوامع اسلامی بررسی کنیم، و از آن برای مبارزه با روح نفاق و دسیسه های منافقين در جوامع اسلامی امروز الهام بگیریم.

تعابیری که قرآن راجع به منافقین بکار برده گاه شدیدتر از تعابیری است که راجع به کفار بکار برده؛ چون منافقین، کفر و دورویی و توطئه علیه اسلام را یکجا داشتند. این است که خداوند در سوره نساء ایشان را در "درک اسفل" جهنم میداند.

پیامبر اسلام(ص) میفرمایند: «سه خصلت علامت نفاق است: هنگامی که خبری را می گوید دروغ می گوید؛ آنگاه که به او اطمینان شود خیانت می کند؛ وقتی وعده ای می دهد تخلف می کند.»

أَلَمْ تر إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُمْ مِنْكُمْ وَلَا مِنْهُمْ وَيَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (14)

ندیدی کسانی را که با مغضوبین خدا دوستی کرده اند؟! (مقصود منافقان اند که با یهودیان مدینه پنهانی طرح دوستی ریخته بودند) این منافقان نه با شما هستند نه با یهودیان (یعنی فقط پی منافع خویش اند) آگاهانه قسم دروغ میخورند که با شمایند.

سه بار در قرآن راجع به یهود است که "باؤوا بغضب" یعنی به غضب خدا دچار شدند. از لحاظ تاریخی هم منافقین با یهود مدینه رابطه داشتند نه با کفار مکه. چند خصلت در بنی اسرائیل - که نخست برگزیده خدا بودند - موجب شد که مغضوب گردند: علمایشان کتاب خدا را به نفع خویش تحریف کردند و کلکهای شرعی ترتیب دادند و ایرادات اسرائیلی دست و پا نمودند؛ تاجرانشان رباخوار شدند و دست از انصاف برداشتند و حریص گشتند؛ توده مردم ترسو گشته و دست از جهاد برداشتند و عبد طواغیت گشتند یا گوساله پرست شدند. و نیز

ص: 20

صبوری بر حق را از دست دادند و از علماء سوء تبعیت کرده و از پیامبران اعراض نمودند و حتی پیغمبرکش شدند. خداوند در قرآن اینها را که راجع به بنی اسرائیل مطرح میکند بعدش میگوید به این دلیل مشمول غضب خدا گشتند. (واژه غضب را در قرآن جستجو بفرمایید).

أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا ۖ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (15)

خدا برای ایشان، بخاطر اعمال زشتشان، عذابی شدید تدارک دیده.

اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (16)

این جماعت قسمهایشان را سپر کردند (تا به نفاق متهم نشوند). مردم را از راه خدا بازداشتند. پس عذابی خوارکننده نصیب ایشان است.

لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا ۚ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (17)

از داراییها و بچه هایشان در برابر خشم خدا هیچ کاری ساخته نیست. آنها جهنمی اند و در آنجا ماندنی.

يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ ۖ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَيْءٍ ۚ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْكَاذِبُونَ (18)

در روزی که خدا دوباره زنده شان میکند و همانطور که برای شما قسم میخوردند برای خدا هم قسم میخورند و خیال میکنند آنجا هم میتوانند کارشان را پیش ببرند! بدانید که آنها واقعا دروغگو هستند.

اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ ۚ أُولَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ (19)

ص: 21

شیطان بر آنها چیره شده و یاد خدا از دلهایشان برده است. آنها حزب شیطان اند. بدانید حزب شیطان سرمایه عمرشان را باخته اند.

امام حسین(ع) هم روز عاشوراء به لشکر یزید فرمود: استحوذ علیکم الشیطان.

امیرمؤمنان(ع) میفرماید آغاز فتنه، متابعت از هوای نفس است و بدعت در دین. سپس رجالی میایند و این راه باطل را از رجال قبلی میاموزند و به بعدی ها آموزش میدهند. اگر باطل سره و خالص باشد به راحتی شناخته میشود و کسی از آن متابعت نمیکند. پس اهل باطل، باطل خویش را با حق میامیزند و به خورد مردم میدهند. اینگونه است که "استولی علیهم الشیطان". یعنی شیطان بر مردم مستولی میگردد.

از آیه شریفه برمیاید که نخستین اثر و علامت استیلاء یا استیحاذ شیطان بر آدمی، ناپدید شدن یاد خداست.

طبق قران، شیطان به ترتیب، گاهی وسوسه میکند؛ گاهی القاء میکند؛ گاهی مسّ میکند؛ گاهی قرین آدمی میگردد؛ و گاهی شریک او میگردد؛ در هیچ یک از این حالات بر انسان تسلط ندارد. چنانکه خودش میگوید: مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا انفسکم [سوره إبراهيم : 22] یعنی من بر شما سلطه ای نداشتم و مجبورتان نکردم، فقط دعوت کردم و شما اجابت کردید، پس خود را ملامت کنید نه مرا. اما گاهی هم بر انسان مسلّط میگردد که به آن استیحاذ میگویند. در این صورت آدم جزء حزب شیطان میگردد. بعد هم در حزب او ارتقاء یافته و جزء برادران و اولیاء شیاطین میشود. آخرش هم آدم به یکی از شیاطین انس بدل میگردد. پس آلودگی انسان به شیطان و تبدیل او به یکی از شیاطین، گام به گام و به تعبیر قرآن طبق خطوات است.

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ (20)

بله کسانی که با خدا و رسولش مرزبندی کنند، جزو ذلیل ترین افراد اند.

***

ص: 22

منافقین علیه اسلام بسیار کید زدند اما نتیجه ای نگرفته و نخواهند گرفت، چون:

كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (21)

خدا چنین مقدر کرده است که من و فرستادگانم حتما پیروز میشویم. چون خدا نیرومند و شکست ناپذیر است.

اشکال نشود که پس چرا این همه پیامبر در طول تاریخ به همراه کسانیکه به آنها ایمان آورده بودند قتل عام شدند؟ مراد از غلبه، غلبه فکر و اندیشه است. درست است که در برخی برهه های تاریخ، جباران، مؤمنین بسیاری را کشتند و به ظاهر غالب شدند، اما آنها همگی به درک واصل شدند و این دین خداست که ماند و بالید و دلهای مشتاقان را از آن خود کرد. اکنون پرچم آیین خداست که در اکثر گیتی در اهتزاز است و با آمدن مصلح آخرالزمان هم که همه ادیان بشارتش را داده اند، جلوه بیشتر و حقیقی تری خواهد یافت.

فرعونها رفتند و آیین موسی(ع) ماند. رومیان رفتند و آیین عیسی(ع) ماند. ابولهب ها رفتند و آیین محمد(ص) ماند. معاویه ها و یزیدها با روسیاهی رفتند و مذهب امیرالمؤمنین و امام حسین(ع) ماند.

بعد از جنگ احد، عده ای از مسلمین از رسول خدا(ص) پرسیدند مگر خدا نگفته "کتب الله لاغلبن انا و رسلی"؛ پس چرا ما شکست خوردیم؟ پاسخشان را خداوند با نزول آیات جدیدی داد: خدا به وعده خود که نصرت شماست عمل کرد و در اول جنگ پیروز شدید تا اینکه بجستجوی غنائم برآمدید و از فرمان پیامبر تخلف کردید و پست خویش را ترک نمودید و با هم منازعه نمودید و در صفوف شما سستی آمد. پس شکست خوردید. (آل عمران :152).

در وسائل الشیعه از رسول خدا(ص) روایت میکند که بزودی من از میان شما رحلت خواهم کرد، بدانید که پس از من رسولی نخواهد بود و هرچیز جز سنّت من بدعت است. پس هرکس مدعی وحی یا سنّت جدیدی شد او را بکشید. پس از من، تسلیم حق باشید تا باقی بمانید که خدا فرموده " لاغلبن انا و رسلی".

***

ص: 23

در برابر منافقین که حزب الشیطان بودند، مؤمنین چنین اند:

لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ ۚ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ۖ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (22)

هیچ مردمی را پیدا نمیکنی که خدا و روز قیامت را واقعا باور داشته باشند و در عین حال با آنهایی دوستی کنند که با خدا و رسولش درافتاده اند؛ هرچند آنها پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا اقوامشان باشند. خدا ایمان را در دلهایشان ثبت کرده و با روحی از جانب خویش یاری شان کرده. در باغهایی پر درخت هم که از زیرشان جویها روان است، واردشان میکند که در آنجا ماندنی اند. خدا از آنها راضی است و آنها هم از خدا راضی اند. آنان حزب خدایند. بدانید فقط حزب خدا خوشبخت اند!

این آیه "حزب الله" را با این صفت اصلی ستوده که ملاک دوستی آنها دین است و با هیچ بی دینی دوست نمیشوند گرچه پدر یا پسر یا برادرشان باشند. یعنی وقتی گفت خدا، با دشمن خدا دیگر دوستی ندارد. هم خدا و هم خرما نمیشود. اصولا تبری از مخالفین اسلام، یک اصل مسلم قرآنی است و کسی که آنرا منکر شود اسلام را درست نشناخته. کسی که در دینش تبری از بی دینان نباشد، دین ندارد. خدا اینطور گفته. امام صادق(ع) فرمود کسی که مدعی دوستی با ماست ولی با دشمنان ما هم دوستی دارد، دروغگوست. و نیز روایت است که اگر ما را دوست دارید پس چرا لباس مخالفین ما را میپوشید و مانند غذای آنها را میخورید؟! گوییم یعنی چرا در فرهنگ آنها نفس میکشید. البته یکوقت آدم با بی دینان رفت و آمد میکند تا اثر مثبت روی آنها بگذارد، این حسابش جداست. اما یک وقت رفت و آمد میکند چون آنها را دوست دارد و از رفت و آمد با آنها لذت میبرد. این دومی مخل ایمان آدمی و به تعبیر این آیه دلیل بی ایمانی یا ایمان عاریه ای است.

ص: 24

خداوند در ازاء اینکه میخواهد مؤمن با بی دینان قطع رابطه کند، او را – که شاید پدر و پسر و برادر و فاملیش را از دست بدهد- از حزب خویش محسوب کرده و چهار چیز به او میدهد: در دنیا ایمان را در قلبش مینویسد. یعنی ایمان را چنان در قلبشان مستقر میکند که هرگز از ایشان جدا نشود. چون روایت است که ایمان دو نوع است: ایمان مستقر و ایمان مستودع. ایمان مستقر هیچ وقت از آدم جدا نمیشود اما ایمان مستودع، ممکن است از صاحبش وداع کند و برود. یعنی ودیعه ای و عاریه ای است. پناه بر خدا از اینکه ایمان ما عاریه ای باشد. آنها که به مقام حزب الله بودن رسیده اند و اسمشان را در این دوسیه نوشته اند، ایمانشان مستقر است. کار دومی که خدا برای اعضاء حزبش میکند این است که برای تک تک آنها روحی میفرستد تا آنها را تایید کند یعنی در امور دنیا و آخرت نصرتشان کند. روح موجوداتی هستند اشرف از ملائکه و جزء مأمورین خاص الهی میباشند و اکثر ملائکه فرمانبر ایشان اند. کار بعدی که خدا برای ایشان میکند این است که ایشان را وارد بهشت میکند. کار دیگر این است که از ایشان راضی میشود و ایشان را هم به مقام رضا میرساند. مگر انسان در زندگی دنبال چیزی جز رضایت است؟ حدیث قدسی است که موسی (ع) پرسید خدایا چه وقت از بندگانت راضی هستی؟ خدا فرمود وقتی آنها از من راضی باشند. این است فلاح و رستگاری و خوشبختی.

از آیه شریفه برمیاید که عضویت در حزب خدا یک مقام است که نصیب برخی از مؤمنین میگردد نه همه آنها.

خدا مؤمنین را چند جور تایید میکند یکی با دوستان مؤمنشان، یکی با فرشته ها، یکی با القاء رعب در دل دشمنان، یکی با لشکریانی که دیده نمیشوند، یکی با ماء غدق یعنی علم و قدرت و مال و حال، یکی با حیوانات و غار و پرندگان ابابیل، یکی به نصرت برای ظفر، و یکی به روحی از جانب خویش که از بقیه طرق تایید اشرف است.

در مجموعه ورام است که رسول خدا(ص) دعا میکرد: خدایا نیکی و نعمت نسبت به فاسقین و فاجرین را در دلم قرار مده که خودت در کتابت گفته ای : لا تجد قوما یومنون بالله الی آخر آیه.

ص: 25

گوییم همانطور که ملاحظه میکنید این آیه، در راس آیات تبرّی و بلیغ ترین آیه قرآن در این زمینه است بخصوص که از تبری از خانواده به صراحت نام برده است.

در کتاب الیقین از امام باقر(ع) روایت است که به موجب این آیه، عدم رضا به امر خدا، شعبه ای از نفاق را در دل آدمی میکارد. و آنکس که همیشه ملازم با عدم رضاست شقی است.

در دعائم الاسلام از امام صادق(ع) روایت است که به این آیه شریفه استناد فرمودند و گفتند یک درهم صدقه به مؤمن افضل است از هزار درهم به غیر مؤمن.

خصال از امام صادق(ع) روایت میکند که آنچه باعث تثبیت ایمان در قلب میشود ورع است و طمع، ایمان را از دل زایل میکند.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند مردم مأمورند ایمان بیاورند اما تثبیت ایمان در دلها کار خداست. سپس فرمود: "اولئک کتب فی قلوبهم الایمان".

در شواهد التنزیل از امیرمؤمنان(ع) روایت است که "اولئک کتب فی قلوبهم الایمان" منظور محبت ماست که وقتی در دل ثبت شد دیگر محو شدنی نیست.

کافی از امام کاظم(ع) روایت میکند که خداوند مؤمن را با روحی از جانب خویش نصرت میکند که همیشه با اوست اما وقت گناه از او دور میشود. سپس فرمود: ما هم آن روح را با طاعت و عمل برای خدا نصرت میکنیم.

در جلد بیست و ششم بحار از امام سجاد(ع) روایت است که هرکس موید به روح شد کامل است. روح قدرت دارد به اذن خدا خلق کند و نیز علم دارد و خیلی چیزها را به الهام خدا میداند. چون روح از عالم امر است.

عیون از امام رضا(ع) روایت میکند که روح از فرشتگان نیست. بلکه عمودی از نور است بین ما و خدا.

***

ص: 26

سوره مجادله از دو بخش تشکیل شده، بخش نخست به نقش کفّاره در محو اثر وضعی اعمال آدم میپردازد و به ترتیب از کفاره ظهار و کفاره نجوا نام میبرد. در ضمن بحث نجوا، مسائلی اخلاقی و تربیتی مطرح میشود. بخش دوم سوره حاوی مذمت منافقین است و ختام سوره آیه ای است مشحون از تبرّی که مؤمنین را از دوستی با بی دینان و حتی محبت ایشان را در دل داشتن نهی میکند و در عوض از برکاتی بزرگ برای چنین مؤمنانی پرده برمیدارد.

ص: 27

سوره حشر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره حشر یکی از مسبّحات است. مسبحات چند سوره ای هستند که با سبّح یا یسبّح شروع میشوند.

سوره حشر با بیان ماجرای غزوه بنی نضیر آغاز میشود و حکم غنائم جنگ را بیان میکند. سپس مدحی از صبوری مهاجرین و ایثار انصار است. سپس راجع به تابعین یعنی مسلمین آینده سخن میگوید. سپس منافقین را مذمت میکند. پایان سوره، از قوارع الایات و زیباترین بخشهای قرآن و نقشی مرصع به اسماء الله و آنطور که در برخی روایات آمده حاوی اسم اعظم است.

***

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1)

به تسبیح خدا مشغول است هرچه در آسمان و هر چه در زمین است و خدا عزیز و حکیم است.

یعنی همه موجودات منجمله کوه ها و درختان و رودها و دریاها و حیوانات و ماه و خورشید و ستارگان، هم تکوینا فرمانبردار خدایند؛ یعنی در مسیری که مقرر کرده بسوی خدا در حرکتند؛ و هم تشریعا با زبان حال و قال ذکر خدا میگویند و او را ستایش میکنند.

زبان حال ایشان ذکری قلبی است و برای ما مسموع نیست: ما سمیعیم و بصیریم و هش ایم؛ با شما نامحرمان ما خاموشیم.

زبان قالشان هم که مسموع ماست، برای ما مفهوم نیست. مثلا صدای رعد تسبیح اوست: وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ [سوره الرعد : 13]. یا آواز پرندگان و غرش کوه ها تسبیح آنان است: يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ [سوره سبأ : 10]؛ وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ [سوره اﻷنبياء : 79]. حتی صدای تق و توقی که گاه گاه از خانه شنیده میشود به تعبیر پیامبر(ص) تسبیح خانه است. حتی راجع به کوه ها هست که صبح و شام

ص: 28

زبان به تسبیح میگشایند، یعنی در همان احیانی که آدم باید نماز بخواند : إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ [سوره ص : 18]. افسوس که انسان وصله ناهمرنگ با هستی شده و از تسبیح عقب مانده است. گویا اختیار زیادی که به او داده شده، موجب بدمستی اش گشته.

أَلَمْ تر أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ [سوره النور : 41]

نمیبینی که هرچه در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح میکنند. پرندگان در پرواز را نمیبینی؟ همه موجودات نماز خویش و تسبیح خویش را بلد اند و خدا به آنچه میکنند آگاه است.

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ [سوره اﻹسراء : 44]

هفت آسمان و زمین و هرچه در آنهاست خدا را تسبیح میکنند. آری هیچ چیزی نیست جز اینکه خدا را به ستایش تسبیح میکند، اما تسبیح آنها برای شما مفهوم نیست.

ربط این مطلع که به تسبیح دلالت دارد با بقیه سوره این است که در پایان این تسبیح، خداوند عزیز و حکیم دانسته شده. عزیز و حکیمی که همه هستی فرمانبردار اوست و او را میستاید. یعنی عزت و حکمت او همه هستی را به تسبیح او واداشته؛ همو به حشر یهودیان بنی نضیر فرمان داد و حکمش جهانمطاع شد:

هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ (2)

اوست کسی که کافران اهل کتاب را به محض لشکرکشی، یکجا از سرزمینشان بیرون کرد. خیال نمیکردید به این راحتی ها بروند. خودشان هم فکر میکردند که قلعه هایشان نگه شان خواهد داشت؛ اما مگر قلعه میتواند جلوی خدا را بگیرد؟! خدا از جایی سراغشان آمد که

ص: 29

فکرش را نمیکردند و در دلهاشان وحشت انداخت. بدست خویش خود را خانه خراب کردند و مؤمنین وسیله این کار شدند. ای کسانیکه اهل بصیرتید، عبرت بگیرید!

وقتی پیامبر اسلام(ص) در مدینه مستقر گشت سه قبیله یهودی به نامهای بنی قریظه، بنی نضیر، و بنی قینقاع قرنها بود که در آن منطقه زندگی میکردند. محل استقرار این سه قبیله در منطقه جنوبی مدینه و نزدیک به هم بود، اما هریک در قلعه ای مجزا زندگی میکردند. بنی نضیر کشاورز بودند. قلعه بنی نضیر در وسط نخلستانهای آنها واقع گشته بود، البته بالتبع تعدادی از خانه های آنها هم بیرون قلعه و در میان نخلستان بود. میان این سه قبیله یهود دوستی و مودت چندانی نبود و چندین بار با هم درگیر شده بودند. از جمله نخستین اقدامات سیاسی پیامبر اسلام(ص) پس از تاسیس حکومت اسلامی در مدینه این بود که با هر یک از این قبایل، بطور جداگانه پیمان صلحی مبنی بر عدم تعرض و هم پیمان نشدن با دشمن یکدیگر منعقد نمود.

پس از جنگ بدر، بنی قینقاع پیمان خود را شکستند و در درگیری که میان آنها و مسلمین رخ داد مجبور به ترک مدینه شدند و به سرزمین اذرعات کوچیدند.

پس از جنگ احد و شکست مسلمانان در آن، بنی نضیر به پیامبر(ص) خیانت کردند و عاقبت مجبور به هجرت از مدینه شدند و عمدتا به شام رفتند.

در حین جنگ احزاب نیز بنی قریظه به مسلمین خیانت کردند و با پیروزی مسلمین در آن جنگ مجبور به ترک مدینه شدند.

اما ماجرای فتنه بنی نضیر چنین بود که یکی از اصحاب پیامبر(ص) دو نفر را به قتل رساند. بنا شد دیه از طرف پیامبر(ص) پرداخت شود. پیامبر اکرم(ص) به سراغ بنی نضیر رفت تا پولی به این منظور از بزرگ ایشان که کعب بن اشرف بود قرض کند. کعب که فرصت را مغتنم دید به بهانه تهیه اسباب پذیرایی از اتاق خارج شد و سریعا پی چند نفر فرستاد که محمد در خانه من است و فرصت خوبی برای کشتن اوست. پیامبر(ص) توسط وحی از این توطئه باخبر شد و به بهانه دستشویی رفتن از منزل کعب خارج شد و بی درنگ بسوی مدینه بازگشت. بعد پیکی بسوی بنی نضیر فرستاد که شما چنین توطئه ای داشتید و با هم چنین راز گفتید لذا یا

ص: 30

از مدینه بروید یا مهیای جنگ شوید. آنها با هم شور کردند. عبد الله ابی که سردسته منافقین بود پنهانی برای آنها پیغام فرستاد که بمانید و بجنگید که ما نیز بر مسلمین خروج میکنم و به شما ملحق میشوم. پس آنها دلگرم شدند و به تجهیز و تعمیر حصون قلعه خویش پرداختند. برای پیامبر(ص) هم پیغام فرستادند که ما جایی نمیرویم؛ هرچه میخواهی بکن! لذا پیامبر(ص) تکبیر گفت و فرمان به تجهیز لشکر داد. لشکر اسلام بسوی آبادی ایشان حرکت کرد و قلعه ایشان را در محاصره بگرفت. پیامبر(ص) که میدانست آنها خیلی مالدوست هستند فرمان داد نخلستانهای ایشان را قطع کنند. چند درخت را بیشتر قطع نکرده بودند که آنها فریاد زدند درختان را قطع مکن که ما از اینجا میرویم. با خود فکر میکردند بزودی طومار اسلام در هم پیچیده خواهد شد و به سرزمین خود بازگشته و نخلستان خود را بازپس خواهند گرفت، پس چه بهتر که نخلستان سالم بماند. پس آنچه میتوانستند با خود برداشتند و از مدینه خارج شدند. جز عده ای که فامیلی در فدک داشتند، بقیه به شام و سپس فلسطین کوچیدند.

خداوند اختیار غنائم این لشکرکشی را که فی الواقع به جنگ ختم نشد، به پیامبر(ص) داد تا در مواردی که مرضی خداست صرف گردد.

آیه شریفه چند عبارت دارد که باید توضیح داده شود:

اول از همه، کلمه "هو" در اول آیه شریفه است که در عین کوچکی یک دنیا مطلب درش خوابیده: خدا بود که اینها را بیرون کرد، نه شما! هیچ وقت آدم نباید هیچ چیز را به خودش نسبت دهد. هر وقت کلمه "من" از دهان کسی خارج شد یا از ذهنش گذشت، بداند که خبط کرد و در پرونده اش درج شد و یک چوبی در ازاءش باید بخورد، یا امروز یا فردا. پس سریع استعفار کند و تدارک نماید.

عبارت "اول الحشر" را عموم مفسّرین نخستین کوچ اجباری معنا کرده اند. اما در اینکه چرا این کوچ اجباری با صفت "نخستین" توصیف شده به تکلف افتاده اند؛ چون اصولا اتفاقاتی این چنینی یکبار بیشتر رخ نمیدهد و حشر ثانی و ثالث بی معناست. از طرفی پیشتر بنی قینقاع هم مجبور به کوچ شدند. پس معنا ندارد این کوچ، نخستین کوچ یهود باشد.

ص: 31

بهترین معنا برای اول الحشر، "به محض لشکرکشی" است، یعنی بدون جنگ. یعنی کلمه "حشر" نه به کوچ اجباری یهود بلکه به لشکرکشی مسلمین دلالت دارد.

عبارت "ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله" نکته مهمی دارد: نکند فکر کنیم که امکانات و تسلیحات و لشکریان و پناهگاه و مذاکرات، میتوانند مانع جریان یافتن تقدیر خدا شوند! آنچه آخرش ما را نگه میدارد، نظر خداست و جلب نظر خدا در گرو عمل به دین است. اگر نظر خدا از ما برگردد، همه توفیقات و عنایات و محافظات برمیگردد. و وقتی نظر خدا از ما برمیگردد که ما عهد بندگی را فراموش کنیم و به خود متکی شویم و به دلخواه خود عمل کنیم.

چون از او گشتی همه چیز از تو گشت؛ چون از او گشتی همه چیز از تو گشت.

عبارت "اتاهم الله من حیث لم یحتسبوا" یعنی خدا از آنجا که فکرش را هم نمیکردند به سراغشان آمد، این کاری است که خدا با خائنان میکند. در واقع سنّت خداست نسبت به عهدشکنان. یعنی کید آنها از جایی که فکرش را هم نمیکردند نقش بر آب میگردد و محاسبات آنها به هم میریزد.

آری، روزی متّقین و عذاب ظالمان و خائنان، "من حیث لا یحتسب" است. (طلاق:3؛ زمر:47؛ حشر:2).

"قذف فی قلوبهم الرعب" ، یعنی خدا در دل ایشان رعب انداخت. رعب، نوعی نصرت خداست و در برخی روایات آمده که مخصوص امت اسلام است و خدا ایشان را با رعب نصرت میکند. در اخبار آخرالزمان هم هست که رعب در فتوحات پس از ظهور مهدی (عج) نقشی بزرگ دارد.

راجع به عبارت "یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین" بعضی گفته اند خانه های درون قلعه را خراب میکردند تا بدست مسلمین نیافتد و مسلمین هم خانه های بیرون قلعه را همراه با بریدن نخلستانها خراب میکردند تا آنها را وادار به تسلیم کنند؛ این قول نیز بی وجه نیست. گرچه نتیجه اش همان "خانه خرابی" است که ما در ترجمه آیه عرض کردیم.

اینکه فرموده "ای صاحبان بصیرت عبرت بگیرید" چند عبرت در این واقعه، ظاهر و آشکار است: اول اینکه عهدشکنی، آخرش خانه خرابی است. دوم اینکه تکیه به دیوارها و

ص: 32

پناهگاه ها آخرش جلای وطن است. سوم اینکه: ای که دستت میرسد کاری بکن؛ پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار. یعنی همه ما روزی نخلستانها و خانه خویش را باید بگذاریم و برویم. پس تا وقت هست، در عبادت و خدمت بکوشیم و توشه ای برای سفر خویش برداریم.

مصباح الشریعه از قول امام صادق(ع) ذیل عبارت "فاعتبروا یا اولی الابصار" روایت میکند که عبرت گرفتن نیاز به صفای باطن دارد.

وسائل الشیعه از امام صادق(ع) روایت میکند که اکثر عبادت ابوذر، تفکر به معنای عبرت گرفتن بود.

در کافی، در روایتی، راوی به امام کاظم(ع) عرض میکند: در میان شیعه کسانی هستند که دوستدار امام هستند اما عزم و اراده ندارند. امام کاظم(ع) فرمود: خدا عتابشان نمیکند، چون بصیرت کافی ندارند. خدا تنها از اهل بصیرت، عبرت گرفتن و تغییر رفتار خواسته.

لَوْلَا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلَاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ (3)

اگر خدا جلای وطن را بر ایشان مقدر نکرده بود، (مجازات شدیدتری در انتظارش بود و) به تحقیق در همین دنیا به سختی عذابشان میکرد و در آخرت بهره ایشان عذاب آتش بود.

یعنی اینکه خداوند تصمیم گرفت ایشان را از سرزمینشان آواره کند، تخفیفی بود که نسبت به آنها صورت گرفت.

ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (4)

چون آنها از در مخالفت با خدا و رسولش درآمدند و هر که از در مخالفت با خدا درآید، بداند که مجازات خدا شدید است.

مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيُخْزِيَ الْفَاسِقِينَ (5)

در محاصره قلعه شان، هر نخل سرسبزی را که بریدید یا به حال خودش رهایش کردید، همه به اذن خدا بود. تا چنین مردم منحرفی را خوار و خفیف کند.

ص: 33

مستدرک الوسایل از رسول خدا(ص) روایت میکند که قطع کردن درختان میوه و سوزاندن آنها حرام است مگر اینکه صلاح مسلمین منوط به آن باشد.

یکی از نکات ناب توحیدی قرآن مفهوم "اذن الله" است. هر اتفاقی که در هستی محقق میشود، امضای خدا را هم لازم دارد و تا خدا "بله" آخر را نگوید، شدنی نیست:

جبرئیل باذن الله بر قلب تو نازل گشت. (بقره: 97)

ساحران نمیتوانند به کسی ضرر رسانند الا باذن الله. (بقره:107)

چه بسیار گروه اندکی بر جمع کثیری غالب شدند، باذن الله. (بقره: 249)

هیچ کس نمیتواند پیش خدا از کسی شفاعت کند جز اینکه خود خدا اجازه داده باشد. (بقره : 255)

مردگان را زنده میکنم؛ به اذن الله. (آل عمران : 48)

هیچ کس را یارای مردن نیست جز به اجازه خدا و در وقتی که خدا معین کرده. (آل عمران : 145)

هرچه در جنگ احد به شما رسید، به اذن خدا بود. (آل عمران : 166)

هیچ کس نمیتواند ایمان آورد جز به امضاء خدا. (یونس : 100)

هیچ درختی میوه نمیدهد جز به اذن خدا. (ابراهیم:25)

آنها که در خیرات سبقت دارند، خدا چنین اذن داده. (فاطر:32)

هیچ پیامبری نمیتواند معجزه ای رو کند الا باذن خدا. (غافر:78)

مصیبتی به آدمی نمیرسد جز با اجازه خدا. (تغابن:11).

پس هر تشویق و تنبیهی، هر قبض و بسط روزی ای، هر نعمت و نقمتی که بخواهد به آدم برسد امضاء خدا را هم لازم دارد و خدا امضاء آخرش را همانطور که در آیات فوق دیدید به کسی تفویض نکرده. یعنی تمام پرونده ها در هر مرحله برای تایید نهایی، پیش از اجرای احکام باید برود پیش خدا. پس اگر دل خدا را بدست آوریم، دیگر چه غم داریم؟!

امام حسین(ع) در دعای عرفه عرض میکنند: "ماذا وجد من فقدک و ما الذی فقد من وجدک". آنکه تو را ندارد، براستی چه دارد؟ و آنکس که تو را دارد، چه غم دارد؟

ص: 34

آری همه چیز در هستی "بعلم الله" است و همگی آنها "باذن الله". اذن خدا، امضاء نهایی اوست پای برگه حکمش.

برای تحقق اشیاء گرچه شاء و اراده و تقدیر و قضاء (یعنی حکم) الهی هم به آنها تعلق گرفته باشد اما درست پیش از اجراء حکم و تحقق خارجی آن اجازه ویژه ای لازم است که نامش اذن یا امضاء است. با امضاء خدا، آنچه او خواسته و اجازه داده محقق میشود و خلق میگردد.

اذن الهی، ضامن جریان درست خلق و اعدام در هستی است؛ تا هرچه رخ میدهد، در نهایت آنچه باشد که او خواسته.

پس اذن الهی امر عظیمی است و معرفت به آن یکی از ابواب علم الهی است که انسان را غرق در آرامش میسازد و به او انگیزه بندگی میدهد و همتش را مصروف جلب رضایت خدا و کار برای خدا میکند.

چنین معارفی است که دانستنش خودبخود سلوک عملی است و موجب تقرب به خدا و خشیت در برابر اوست: إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ [سوره فاطر : 28].

***

بخش بعدی سوره، تعیین حکم غنائم بنی نضیر است و از این رهگذر به چند مطلب بلند معنوی هم اشاره دارد:

وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (6)

آنچه خدا از (املاک و اموال) ایشان عاید پیامبرش گردانید، چیزی است که شما برای بدست آوردن آن اسب و شتری نتاختید (یعنی زحمتی نکشیدید و خطری متحمل نشدید) و خدا پیامبرانش را بر هر که بخواهد مسلّط میکند. خدا از عهده هرکاری برمیآید.

ص: 35

تهذیب الاحکام از امام صادق(ع) روایت میکند فیء اموالی است که در پای آن خونی ریخته نشده.

خداوند اختیار فیء را به پیامبرش داده. البته این اموال مال خود پیامبر(ص) نیست بلکه مال مقام و جایگاه اوست. چنانکه خانه و اتومبیلی که دولت به وزیری میدهد مال خود او نیست و مال مقام وزارت است، به همین دلیل به وزیر بعدی خواهد رسید. فیء هم در اینجا مال مقام نبوت است و بعد از او در اختیار اوصیاء او قرار میگیرد. الان هم باید ببینیم معادل منصب امامت بر جامعه اسلامی کیست؟ فیء(همین اموالی که بدون جنگ بدست آمده) و انفال(کوه ها و جنگلها و دریاها و صحراها) و بیت المال(مالیات کشوری) در اختیار او قرار میگیرد تا طبق دستور خدا مصرف کند. موارد کاربرد فیء در آیه بعد آمده:

مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَ ابن السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (7)

آنچه خدا از (اموال و املاک) مردم آبادیها، بدون جنگ در اختیار پیامبرش میگذارد برای این مصارف است: در راه خدا، برای خود رسول، برای نزدیکان رسول، برای ایتام، برای مساکین، و برای در راه ماندگان.

تا مال همیشه فقط در اختیار اغنیاء شما نباشد (یعنی دیگران هم از آن بهره برند).

پس (تسلیم تقسیم پیامبر باشید و) آنچه پیامبر به شما داد بگیرید و آنچه نداد، نخواهید.

و از خدا بترسید که خدا سخت کیفر است.

گفتیم آنچه بدون جنگ و درگیری نصیب مسلمین میگردد، فیء نام دارد. اصل کلمه فیء یعنی بازگشت؛ یعنی مالی که پس از مدتی امانت نزد کسی، به صاحب اصلی اش باز میگردد. صاحب اصلی مال هم خداست و خلیفه خدا؛ پس فیء بازگشت مال به آنهاست. فیء میان رزمندگان تقسیم نشده بلکه در اختیار پیامبر(ص) قرار میگیرد تا در شش موضع مصرف کند: اولین موضع مصرف فیء، برای خداست. یعنی برای اعزاز دین خدا و تعالی کلمةالله. دومین

ص: 36

مصرف فیء، نیازهای شخصی رسول خداست تا در زندگی خصوصی خویش مصرف کند و دستش پیش کسی دراز نباشد. سومین مصرف آن، ذی القربی است. یعنی نزدیکان پیامبر. ذی القربی شامل خانواده و فامیلهای ایشان است. اصحاب خاص و دوستهای خیلی صمیمی هم جزء ذی القربی محسوب میشوند. البته هرکدام از خانواده یا فامیل یا اصحاب که لیاقت نداشت خودبخود از حریم حرم خارج است چنانکه خدا به نوح(ع) فرمود پسرت اهلیتی با تو ندارد یعنی از ذی القربی خارج است یا سلمان(ع) را پیامبر(ص) فرمود که از اهل بیت است، و قس علی هذه. و شاید کسی در زمان حیات پیامبر(ص) در زمره خانواده او باشد اما بعدها کاری کند که این پیوند معنوی گسسته شود. خلاصه اینکه ذی القربی پیوند معنوی با پیامبر(ص) است نه فامیلی ظاهری. زهد و علم و تقوی در ذی القربی ملاک قرب ایشان است نه پیوند خویشی و ارتباطی.

البته در روایات بسیاری، پیامبر(ص) دایره ای برای ذی القربی مشخص کرده اند و حدود آن را معلوم کرده اند. البته ذی القربایی که در این آیه آمده شاید اوسع از ذی القربایی باشد که در آیه شریفه "قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَی" در سوره شوری آمده. ذی القربایی که در این آیه آمده نان خور پیغمبر هستند ولی اقربایی که اجر رسالت، مودت با ایشان است وارثان علم پیغمبرند. شاید برای همین آنها "ذی القربی" هستند و اینها "قربی".

مورد چهارم و پنجم و ششم مصرف فیء، ایتام و مساکین و در راه ماندگانند. یعنی فقراء جامعه. از اینکه فقراء را جداگانه ذکر کرد برمیآید که سهم خدا که نخستین سهم بود غیر از این سه سهم است که باید قربتا الی الله پرداخت شوند. سهم خدا مالی است که برای ترویج و تحکیم دین خدا مصرف میشود. در وسائل الشیعه از معصومین(ع) روایت میکند که مراد از یتامی و مساکین و ابن سبیل در این آیه، از همه مردم اند نه فقط شیعیان یا مسلمین.

عبارت "کی لا یکون دولة بین الاغنیاء" یک هدف مقدس در حکومت و اقتصاد اسلامی است. همه قوانین تدوینی و تدبیرات اجرایی و سیستمهای نظارتی باید آخرش ثروت را در میان احاد جامعه پخش کنند. چنانچه پیامبر اسلام(ص) فرمود من برای پخش کردن مال آمده ام نه جمع کردن آن. البته مقصد اکثر تئوریهای اقتصادی نیز همین است، چون حتی

ص: 37

اگر در پی امنیت برای اغنیاء باشند، این امنیت جز در سایه رفاه نسبی فقراء بدست نمیآید. قوانین مالیاتی در واقع برای همین وضع شده اند تا ثروت را از قله آن به دامنه ها سرریز کنند.

از کلمه "دولة بین اغنیاء" که به معنی چرخش مال بین ثروتمندان است برداشت میشود که اسلام، انحصار و مافیا در اقتصاد را نوعی فساد میداند.

از عبارت "ما آتاکم الرسول فخدوه و ما نهاکم عنه فانتهوا" بر میآید که گوش کردن به حرف پیامبر(ص) و عمل به سنّت او واجب است. اصولا خیلی چیزها در قرآن نیامده و اصلا بنا نبوده بیاید، در قرآن کلیاتی آمده و جزئیاتش را پیامبر(ص) باید بیان کند. مثلا در قرآن آمده نماز بخوانید اما کیفیت آنرا پیامبر(ص) باید بنا نهد چنانکه خودش فرموده ببینید من چطور نماز میخوانم شما هم همانطور نماز بخوانید. یا در قرآن آمده طواف کنید اما اینکه طواف هفت شوط است را پیامبر(ص) عهده دار بیانش بوده. در این عبارت هم میفرماید به پیامبر(ص) رجوع کنید و مطیع او باشید. امثال این آیات اخذ به سنّت نبوی را از مصادر تشریع قرار میدهد و بر مسلمین الزام میکند که به سنّت قطعیه مراجعه کنند.

روایات بسیاری که به حد استفاضه میرسد، ثمره عبارت "ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا" را وجوب و انحصار اخذ معارف الهیه از انبیاء دانسته.

در کتاب الیقین از امام صادق(ع) روایت شده که با آیه "ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا" خداوند دست پیامبرش را در تشریع باز گذاشت.

محاسن از امام باقر(ع) روایت میکند که عبارت "ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا" دلالت بر ثواب عظیم وجوب کسب علم دین دارد. در این راستا، فراگرفتن یک حدیث در حلال و حرام خدا، از دنیا و مافیها افضل است.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که خداوند به سلیمان دنیا را داد و فرمود به هرکه میخواهی بده و از هرکه میخواهی دریغ کن (ص:39)؛ و به پیامبر اسلام(ص) هم اختیار بر امر و نهی را داده: "ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"

ص: 38

گوییم البته این روایات در مقام استخدام آیه شریفه و توسعه مراد آن بر مبنای تاویل است و آیه شریفه بیش از باز بودن دست پیامبر(ص) در تقسیم فیء و لزوم تسلیم بودن مسلمین در برابر تقسیمی که ایشان میکند، ظهوری ندارد.

تفسیر فرات کوفی از امام باقر(ع) ذیل این آیه، روایت میکند: آنچه برای پیامبر(ص) بود، برای ما و شیعیان ماست، آن را برای آن ها حلال کردیم.

نکته دیگر: در سوره انفال هست: بدانید از آنچه غنیمت میگیرید یک پنجمش مال خدا و رسول و ذی القربی و یتامی و مساکین و ابن سبیل است. یعنی مورد مصرف خمس با فیء یکی است و باید هم یکی باشد چون فیء همان خمسی است که بجای یک پنجم، همه اش را باید به پیامبر(ص) رد کرد، چون جنگی صورت نگرفته تا سربازان غنائمی برند.

خمس بعدها در فقه شیعه، از غنائم جنگ به برخی دیگر از مصادیق عرفی غنیمت تسری پیدا نمود و سود تجارت بعد از خارج کردن هزینه سال، گنج، معدن، غوص، ... را هم شامل شد. مستند این تسری، روایاتی هستند که البته بدلیل اضطراب و تعارضی که با هم دارند، بحث خمس را به اختلافی ترین بحث فقه شیعه بدل نموده اند. مثلا در اینکه به ارث، یا هدیه، خمس تعلق میگیرد یا خیر؟ میان فقهاء اختلاف است. اختلاف بعدی بر سر متولی خمس در دوران غیبت است: باید دفنش کرد؟ باید الزاما به مجتهد پرداخت؟ کدام مجتهد؟ باید خود آدم در موارد مصرف، هزینه اش کند؟ اختلاف بعدی سر چگونگی تقسیم آن است: سهم الله و سهم الرسول و ذی القربی به که میرسد؟ مراد از ایتام و مساکین و ابن سبیل از میان مطلق مردم اند یا مسلمین یا شیعیان یا سادات؟

برای بررسی این مسائل، قسمتی از کتاب خمس مجموعه "فتوحات الکلام فی تحقیق الاحکام" را که این حقیر در ایام اشتغال به فقه به رشته تحریر درآورده ام، در اینجا، متعمدا به زبان اصلی کتاب، برای استفاده اهلش، ذکر میکنم. کسانیکه حوصله تدقیق در این مساله را ندارند از آن بگذرند :

المشهور قسمة الخمس ستة أسهم: سهم لله و سهم للنبي و سهم للإمام و هذه الثلاثة، الآن لصاحب الزمان(عج). و أمره في زمن الغيبة راجع الي نائبه و هو المجتهد الجامع للشرائط، فلابد من الايصال اليه أو الإذن.

ص: 39

و ثلاثة: للأیتام و المساکین و أبناء السبیل من انتسب الی الهاشم بالابوة. یجوز للمالک دفعه إلیهم بنفسه.

مستند قول المشهور أمران: الاولي الاجماع و الثاني الروايات التي كلها فی غاية الضعف. و واضح أن الاجماع ههنا ليس باجماع حصولي، لقوّة احتمال بنائه علی الروايات.

و أما الروايات، منها ضعيفة بعض اصحابه عن احدهما(ع) في قول الله ﴿واعملوا أنما غنمتم...﴾ قال(ع): خمس الله للإمام و خمس الرسول للإمام و خمس ذوي القربي للإمام لقرابة الرسول الإمام؛ و اليتامی يتامی آل الرسول؛ و المساكين منهم و ابناء السبيل منهم، فلا يخرج منهم إلي غيرهم(التهذيب: 4: 125).

و منها: ضعيفة ابن عمر اليماني عن علی(ع): قال: الآية منّا خاصّة و لم يجعل لنا سهماً في الصدقة. أكرم الله نبيّه و أكرمنا أن يطعمنا أوساخ ما في أيدي الناس(التهذيب: 4: 126).

و مثلها ضعيفة أحمد بن محمد(التهذيب: 4: 126). و ضعیفة علی بن الحسين(المحكم و المتشابه: 57) و ضعيفة اسحق(العياشي: 2: 63)، والسلام.

واضح أن كلها مع الغضّ عن السند، مخالفٌ للكتاب دلالتاً و لا وجه لتخصيص محكمات الكتاب بضعيفات الأخبار.

و أما الاصح: قسمة الخمس ستّة أسهام؛ سهم الله و سهم النبي و سهم الإمام -و هذه الثلاثة الآن لصاحب الزمان(عج)- و ثلاثة للأيتام و المساكين و أبناء السبيل من غير شرطية السيادة؛ نهایة الامر، اولویتها و فضیلتها. دليله: نصّ الآية الشريفة و عمومها المنيعة و الروايات الصحيحة، منها:

صحيحة حمّاد بن عيسي عن الصّادق(ع) قال: كان رسول الله(ص) إذا أتاه المغنم، أخذ صفوه و كان ذلك له، ثم يقسّم ما بقي خمسة أخماس و يأخذ خمسه، ثمّ يقسّم أربعة أخماس بين الناس الذين قاتلوا علیه، ثمّ قسم الخمس الذي أخذه خمسة أخماس، يأخذ خمس الله عزوجل لنفسه ثم يقسّم الأربعة اخماس بین ذوی القربی و الیتامی و المساکین و أبناء السبيل(الاستبصار: 2: 56).

أقول: شاهدنا تقسیم الرسول(ص) بین الیتامی و المساکین وأبناء السبیل من غير شرطية الانتساب الي الهاشم.

و صحيحة الريّان بن الصلت عن الرضا(ع) في قوله تعالي ﴿و اليتامي و المساكين﴾ قال(ع): اليتيم اذا انقطعت يتمه، خرج من الغنائم و لم يكن له فيها نصيب. و كذلك المسكين إذا انقطعت مسكنته، لم يكن له نصيب(عيون: 1: 237).

أقول: شاهدنا مفهوم الشرط و عدم تخصيصه. فلليتیم و المسكين في حال اليتم و المسكنة نصيب و لو كان من غير الهاشميین.

و صحيحة احمد بن محمد بن أبي نصر عن الرضا(ع): ما كان لله، لرسوله و ما کان لرسول الله فهو للإمام(الكافي: 1: 457) و رواية اسحق عن الصّادق(ع): ثلاثة أسهم لليتامي و المساكين و أبناء السبيل. یقسّمه الإمام بينهم(العياشي: 2: 63).

أقول: يفهم منها وحدة المناط في السهمين و بطلان تفصيل المشهور بين سهم الإمام و السادات في لزوم رد الاولي الي المجتهد بخلاف الثاني.

و مصححة حمّاد بن عيسي عن الكاظم(ع) في سهم اليتامي و المساكين و ... : إن فضل عنهم شيء فهو للوالي(الكافي: 1: 453).

ص: 40

أقول: نصّ في جواز تمليك سهمهم بيد غير الهاشمي.

و كيف كان؛ نصّ الاية الشريفة يكفي في اثبات قولنا.

و أما تكليف السّهمين:

النصف الذي للإمام، فيه أقوال:

الف- اباحته للشّيعة مطلقاً أو بعد فقد المحتاج.

ب- وجوب عزله و إيداعه و الوصية به عند الموت مطلقاً او بعد عدم العلم بمرضي الامام.

ج- وجوب دفنه.

د- وجوب صرفه في المحتاجين من الساداة.

ه_- اجراء حكم مجهول المالك علیه و تصدّقه بنية الإمام(عج).

و- وجوب ايصاله الي المجتهد الجامع للشرائط أو صرفه بإذنه.

ز- وجوب صرفه في المحتاجين مطلقاً من الساداة أو غيرهم.

ح- وجوب صرفه فيما يحرز رضاه(عج).

لكلّها، وجوه و اشكالات:

الاولي، لا يتمّ إلا بعد الاعتماد علی نصوص تحليل الخمس و قد سبق البحث فيها.

و الثاني، وجهه العمل بالقواعد المعوّل علیها في المال المعلوم مالكه مع عدم امكان ايصاله اليه. و فيه مظنة الخطر و الضرر في اكثر الاوقات فيكون تفريطاً.

و الثالث، وجهه ما روي من أن الأرض تخرج كنوزها للحجة(ع) عند ظهوره و فيه ما عرفت من التفريط.

الرابع، وجهه أن علی الامام أن يسدّ فقرهم من ماله. استشكلوا بأنه إن قبلناه، موكول الي بسط اليد في زمن الظهور.

و الخامس، یشكل بأنه لايصدق الموضوع.

و أما لزوم ردّه الي الفقيه، وجهه: بناء ولاية الفقيه علی المال المذكور و أنه لا دليل له إلا القول بأن الخمس ليس ملكاً له(ع) بشخصه الشريف، بل ملك لمنصبه المنيف؛ منصب الزعامة الدينية، فيتولاه من يتولي المنصب. و يشیر الي ذلك ما تضمن أن سهم الله و سهم الرسول(ص) راجع الي الامام. لأن بها نظام الدين و بها قوام المذهب و بها تحفظ الحقوق لأهلها. و لولاها لاختل أمرالدين و الدنيا. و فيه أقوال فنتعرضها في بحث الولاية.

و أما وجوب صرفه في المحتاجين و إن لم يكونوا من الساداة، وجهه ما ورد في الأخبار: «من لم يستطع أن يصلنا، فليصل فقراء شيعتنا»(الکافی: 4: 60) أو «من لم يقدر علی صلتنا، فليصل صالحي شيعتنا»(الفقیه: 2: 73). و فيه: ضعف السند و قيل: الظهور في المستحبات.

أقول: يجبر ضعف السند بأنه اصل عقلائي؛ و اطلاقها يشمل الواجبات.

و أما صرفه فيما يحرز رضاه(عج)، وجهه: الأصل و عدم تمامية سائر الوجوه. مضافاً علی أنه طابق الاحتیاط. خصوصاً بعد ادعاء رؤية تصرفات الشنيعة بيد الأقارب في بيوتات العلم. و الله عالم.

فعلی المالك صرفه في ما يحرز رضا الإمام(عج)؛ مثلاً في اقامة الدين و رفع اعلامه و ترويجه. و يستحسن المشورة مع صاحبات العقل و التجربة و يجوز توكيلهم للصرف فيما يحرز او يحرزون. و كيف كان فراغ ذمته لا يكون إلا بعد القطع بالصرف في رضا الإمام(ع).

ص: 41

اللهم إلا أن یقال إذا وجد فقيه بمرتبة عالية من العقل و العدالة و الأمانة و التجربة و القدرة علی تميز الأهم و المهم، فانه حینئذ يكون أبصر بمواقعه و أعرف بمواضعه، فهل يتعيّن الرجوع اليه في تعيين المصرف؟ الأقوی التعيّن.

و أما النصف الذی للأيتام و المساكين و أبناء السبيل، فيه أقول:

الف- سقوطه و إباحته للشيعة.

ب- وجوب دفنه.

ج- الوصية به.

د- لزوم ردّه الي الفقيه.

ه_- لزوم دفعه الي مستحقيه و لا حاجة لإذن الفقيه.

بطلان الأقوال الثلاثة واضح؛ و أما لزوم الردّ إلي الفقيه، وجهه: أنه وظيفة الامام فيكون علی نائبه، لكنه غير ظاهر. و المشهور جواز الدفع بلا رجوع إلي الفقيه. و هو الأقوی.

تنبيهات:

1- لا يعتبر فی اليتامي و المساكين و ابناء السبيل، الايمان؛ لاطلاق الادلة؛ و لا العدالة.

2- لا يجب البسط علی الأصناف بل يجوز دفع تمامه إلي أحدهم و كذا لا يجب استيعاب أفراد كل صنف، للسيرة المستمرة و تعذر الاستيعاب.

3- في جواز دفع الخمس إلي من يجب علیه نفقته إشكال. قياساً بالزكاة و وحدة المناط. فالأحوط عدم دفع خمسه اليهم. بخلاف الانفاق المستحب.

4- يجوز دفع الزائد عن مؤونة السنة لمستحق واحد، بشرط بقاء عنوان الاستحقاق بعد دفع مؤونة السنة. كما يشاهد كثيراً في زماننا هذا.

5- لا إشكال في جواز نقل الخمس من بلده إلي غيره للأصل. حتی مع وجود المستحق.

6- يجوز للمالك أن يدفع الخمس من مال آخر له، نقداً أو عوضاً. لأن متعلق الخمس حق في العين، لكن يجب أن يكون بالقيمة الواقعية.

7- لا تبرّأ ذمّة المالك من الخمس إلا بقبض المستحق او الحاكم(بناءا علی قبول حاكمية الفقيه علیه).

8- اذا كان في ذمة المستحق دين، جاز له احتسابه خمساً.

9- اذا أراد المالك أن يدفع العوض نقداً أو عوضاً لا يعتبر فيه رضا المستحق أو المجتهد. لإطلاق دليل العوض عن الرضا.

10-لا يجوز للمستحق أن يأخذه من باب الخمس و يردّه علی المالك.

11-المشهور، اذا انتقل إلي شخصٍ مالٌ فيه الخمس ممن لا يعتقد وجوبه، لم يجب علیه إخراجه. لأنهم(ع) أباحوا لشيعتهم ذلك.

***

ص: 42

لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8)

مثلاً برای مهاجران فقیری که از سرزمینشان اخراج شدند و اموالشان را مصادره کردند، درحالیکه آنها فقط دنبال لطف و رضایت خدا هستند و خدا و رسولش را یاری میکنند. آنها واقعا با صداقت اند.

در این آیه از حیث ارشاد به مصداق و بیان اولویت در تقسیم فیء، از مهاجرین نام میبرد. مهاجرین کسانی از اهل مکه بودند که پس از اسلام آوردن، مجبور به ترک مکه و هجرت به مدینه شدند. اموال ایشان را هم اهل مکه تصرف نمودند. پس مهاجرین بخاطر مسکنت و ابن سبیل بودن مستحق بخشی از فیء اند و کمک به ایشان مصداقی از اعزاز دین خدا هم هست، پس شامل سه مورد از موارد فیء میشوند. پیامبر(ص) هم به تمام ایشان سهمی از فیء داد و البته به سه نفر از اهل مدینه که اصطلاحا انصار نامیده میشدند هم سهم داد چون بسیار فقیر بودند.

وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9)

همینطور برای انصار نیازمندی است که پیشاپیش مدینه و دل خویش را برای استقرار ایمان مهیا کردند. هرکه را بسویشان هجرت کرده دوست دارند و به غنائمی که به مهاجران داده شده از ته دل هیچ نظری ندارند و آنان را بر خود ترجیح میدهند هرچند خودشان نیازمند باشند.

آری هرکه را از خباثت نفس محفوظ دارند، او رستگار شده.

در این آیه، در احوال انصار چند نکته لطیف و آموزنده آمده؛ یکی عبارت "تبوءا الدار و الایمان" است. که از آن فهمیده میشود آدم باید زمینه دل و خانه اش را برای رشد ایمان مهیا سازد. جاروب کن تو خانه، پس میهمان طلب.

ص: 43

نکته دیگر در عبارت "یحبون من هاجر الیهم" است: عشق به مؤمنین باید در قلب ما باشد و الا ناقصیم. مرز و بوم هم ندارد و نباید گفت این افغانی است یا هندی است یا عراقی. مؤمن، مؤمن است و باید دوستش داشت: مؤمنان همه با هم برادرند (حجرات:10).

تفسیر عیاشی از امام باقر(ع) روایت میکند که این آیه را تلاوت کرده و سپس فرمودند به خدا سوگند اگر سنگی ما را دوست بدارد با ما محشور خواهد شد؛ آیا دین جز محبت است!؟

کافی از امام باقر(ع) روایت میکند کسی نزد پیامبر(ص) آمد و گفت من نمازگزاران را دوست دارم ولی خودم نماز نمیخوانم. پیامبر(ص) فرمود: تو با همان کسانی هستی که دوستشان داری و البته آنچه کرده ای بر عهده توست. سپس امام باقر(ع) فرمود اگر بلایی از آسمان نازل شود، هر گروهی به مامن خویش فزع میکنند. ما هم به پیامبر اسلام پناه میبریم و شما شیعیان به ما. معنای حبّ این است.

نکته دیگر استغنای ایشان است از مال دنیا که التفاتی ندارند که چه چیز به چه کس رسید. همینکه دل آدم بدنبال مالی باشد که خدا اینطرف و آنطرف میپراکند، نشان میدهد که دل محتاج دنیاست. گدا طبعی صفت همه انسانهاست چه فقیر و چه غنی. فقط مؤمن است که از این صفت زشت و بی خاصیت رسته.

صفت بلند دیگر ایشان ایثار است. الحق ایثار در قله فضائل اخلاقی جای دارد و از مکارم الاخلاق است. ایثار موجب میشود که آنچه در آخر آیه از آن صحبت شده یعنی شحّ نفس از انسان رخت بربندد. در روایات است که اهل ایثار، چون بیحساب بخشیده اند، در قیامت بیحساب به بهشت روند. البته ایثار در صورتی فضلیت اخلاقی است که بجا و گاهگاه باشد. یعنی ایثار یک اصل اخلاقی نیست و یک استثناست. درحالیکه آیه شریفه "وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا [سوره الفرقان : 67] " که به عدالت و میانه روی دلالت دارد یک اصل و قانون اخلاقی است. یعنی هنگام انفاق نه زیاده روی کنید و نه کاهلی و بین ایندو قوامی بیابید. پس ایثار اگر بخواهد روش غالب یا همیشگی کسی باشد، نه تنها فضیلت نیست بلکه آفات و تضییعات و ضعفها و کفرانها از آن صورت میبندد. ایثار باید

ص: 44

حواله آدم باشد و آدم یقین کند که خدا به آن راضی است؛ به همین دلیل بیشتر کار اولیاء خداست تا مؤمنین عادی.

عبارت آخر آیه از جوامع الکلم در معرفت نفس و علم اخلاق است: " وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ" و جالب است که مجهول آمده: هرکه را از شحّ نفسش نگاهداری کنند، به فلاح رسیده. یعنی زورکی نیست، عنایت میخواهد. شحّ در اصل به معنی حرص بر جمع کردن برای خود و بخل از نصیب دیگران شدن است. تقریبا میشود همان خودخواهی خبیثانه و ناپسند که کرارا در این کتاب آنرا ام المفاسد و عامل تباهی انسان دانستیم. آری، هر نفسی بمقتضای خلقت الهی واجد مقداری شحّ است: وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ[سوره النساء : 128]، درست مثل چربی(شحم) که با گوشت عجین شده است. این مقدار خودخواهی برای حفظ جان و منافع مهمه حیات، لازم است. اما خودخواهی در انسان در اثر تربیت نادرست و آزردگیها و نیافتن حامی، معمولا چاق میشود و زبانه میکشد و انسان را به موجودی بدل میکند که جز منافع خود بدنبال هیچ چیز نیست. پس شحّ نفس، مثل چربی بدن، لازم و خدادادی است اما باید مهار شود و به اندازه باشد و در جای خودش مصروف گردد. "وقایه" که در این آیه هست هرکه را از شح نفسش نگه دارند رستگار است، همین است که خودخواهی نفس را مهارکنند.

روایت است که امام جواد(ع) را دیدند که شبی تا صبح دعا میکرد و عرضه میداشت خدایا مرا از شح نفسم حفظ بفرما. گفتند فقط همین دعا را تکرار نمودید؟! فرمود: همین برای رستگاری کافی است.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که خداوند نیکی کردن به برادران مؤمنش را به مؤمن الهام میکند و نیکی لازم نیست که بسیار باشد. سپس فرمود خداوند به هرکس ایثار را آموخته دوستش داشته و بی حساب او را به بهشت برد.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند نیکی به برادران و تلاش در جهت برآوردن نیاز ایشان، دلیل کمال ایمان است.

ص: 45

مستدرک الوسائل از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند که تحمل ایثار بر ابرار، واجب است. یعنی چیزی را که برادرت به آن محتاج تر است ویژه خود نسازی.

در همان کتاب ضمن روایتی راوی به امام صادق(ع) میگوید میترسم مؤمن نباشم! امام(ع) میگوید چرا؟ میگوید چون پول برایم مهم تر است تا برادران دینی. امام صادق(ع) میفرمایند: تو مؤمن هستی ولی این که مال خود را بر برادران دینی ایثار کنی کمالی از ایمان است که پس از خروج قائم ما (عج) نصیب همه شما شیعیان خواهد شد، گرچه اکنون نیز شیعیان ناشناخته ای در اطراف زمین هستند که چنین اند. ایشان اهل ذکر بسیار و روزه بسیار و غبارآلود و ژولیده و شب زنده دارند و مخفیانه زندگی میکنند.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که افضل شما کسی است که بیشتر اهل ایثار باشد اما کفافی برای خود نگه دارد که خودش محتاج خلق نشود و بخشش را از نان خوران خویش آغاز کند.

مکارم الاخلاق از رسول خدا(ص) روایت میکند که آنکه سیر بخوابد و برادر مؤمنش گرسنه باشد مؤمن نیست و هرکه به عوض خدا یقین داشته باشد نفسش بر سخاوت روان گردد.

وسائل الشیعه از امام کاظم(ع) روایت میکند که در پاسخ کسی که گفت خیلی فقیر شده ام، فرمود: روزه بگیر و صدقه بده. او گفت: صدقه ای را که دیگران به من داده اند صدقه بدهم؟! امام(ع) فرمود: مگر همانرا خدا نداده؟ از همانکه خدا داده صدقه بده و ایثار کن.

کافی روایت میکند که عده ای از اهل تصوف نزد امام صادق(ع) آمدند و گفتند ما میخواهیم تو را نصیحت کنیم چرا که غذای خوب میخوری و لباس خوب میپوشی، حال آنکه اگر به آیه " و یوثرون علی انفسهم و لو کانوا بهم خصاصه" عمل میکردی اینطور نمیشدی! امام(ع) فرمود: شما محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را نمیشناسید و باعث گمراهی مردم میشوید؛ خدا فرموده وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا [سوره اﻹسراء : 29]. یعنی در انفاق نه بخیل باش نه اسرافکار. جدم پیامبر اکرم(ص) فرمود: مال خویش را اول برای والدین خود خرج کنید، سپس برای خود و عیالتان، سپس برای نزدیکان فقیرتان، سپس برای همسایگان فقیرتان؛ سپس به دیگران

ص: 46

کمک کنید که ثوابش از همه کمتر است. پیامبر(ص) راجع به مردی از انصار که هرچه داشت در راه بخشید و برای دختران فقیرش چیزی نگذاشت، فرمود: اگر قبلا گفته بودید نمیگذاشتم در قبرستان مسلمین دفنش کنند. دخترانش را رها کرد تا محتاج دیگران شوند؟!

تفسیر نورالثقلین روایت میکند که عده ای از صوفیه نزد امام صادق(ع) آمدند و گفتند چرا شما اهل ایثار نیستید! حضرت(ع) فرمود شما که دیگران را بر خود و عائله خود مقدم میدارید، بر خلاف کتاب خدا عمل میکنید که فرموده وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا [سوره الفرقان : 67]. اگر کسی آنچه دارد را ببخشد، سپس دست به دعا بردارد و از خدا روزی بخواهد، خدا دعای او را مستجاب نخواهد کرد.

تفسیر برهان از ابان بن تغلب روایت میکند که از امام صادق(ع) پرسیدم حق مؤمن بر برادر مؤمنش چیست؟ فرمود: این سوال را رها کن و از آن بگذر! چندین بار سوال را تکرار کردم و ایشان همینگونه طفره رفتند تا در آخر فرمودند اگر بخواهی به آیه "یوثرون علی انفسهم" عمل کنی، حتی باید بیش از نصف مالت را ببخشی!

قرب الاسناد از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند که بهشت بر بخیل حرام است چه رسد بر شحیح که بخلش به مراتب بیش از بخیل است، چون شح، بخل همراه با حرص و بخل بر مال خویش و مال دیگران است بطوریکه هروقت میبیند کسی میخواهد به کسی کمک کند، اگر بتواند نمیگذارد.

کافی از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند که خدا کسی را به بخل مبتلا میکند که در او هیچ خیری نمیبیند.

تفسیر عیاشی روایت میکند که رسول خدا(ص) هر صبح و شام از بخل به خدا پناه میبرد.

***

بحث تقسیم غنائم تمام شد. در آیاتی که گذشت خداوند مهاجرین و انصار را مدح فرموده بود؛ آیه بعد مدح تابعین است. یعنی کسانیکه بعدها آمدند. چه نسلی که پس از پیامبر پا به

ص: 47

عرصه وجود گذاشت و گرچه پیامبر(ص) را ندید اما اصحاب ایشان را درک کرد و چه کسانیکه قرنهای بعد آمدند. مثل ما:

وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (10)

و کسانیکه بعد از مهاجرین و انصار آمدند، دعا میکنند: خدایا ما و برادرانمان را که در ایمان نسبت به ما پیشقدم بودند، بیامرز و در دلهای ما نسبت به هیچ مؤمنی، کینه و کدورتی قرار مده. خدایا تو دلسوز و مهربانی.

این آیه به ما میاموزد که نسبت به مؤمنین این روزگار و مؤمنین روزگاران پیشین، دعاگو باشیم. چون ما از هم هستیم و اعضاء یک پیکریم. بهترین دعا هم برای برادران دینی – چه آنها که میشناسیمشان و چه آنها که نمیشناسیمشان- طلب غفران است. بیش از دویست بار قرآن امر به استغفار کرده است. استغفار برای خود، برای والدین خود، برای دوستان مؤمن خود، برای خانواده خود، و برای همه مؤمنین. البته استغفار برای آنانکه برای انسان روشن شده که از اصحاب نار اند نهی شده: مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ [سوره التوبة : 113].

سوم اینکه غل نسبت به مؤمن ناپسند و موجب سلب توفیق و حبط اعمال و خورنده ایمان انسان است. لذا باید از خدا بخواهیم که غل و غش نسبت به مؤمنین را از دلهای ما زائل کند. به رافت و رحیمیت خدا باید ملتمس گردیم بلکه از غل نجات یابیم. یا برای نجات از غل باید از رافت و رحیمیت کمک بگیریم یعنی خودمان با دیگران رئوف و رحیم باشیم.

از آیه شریفه برمیاید که سبقت در ایمان یک ملاک فضلیت است و سابقین را باید گرامی داشت. یعنی اگر کسی ریشش در اسلام سفید شده خیلی حرمت دارد.

آیه شریفه میگوید ما با مؤمنین تمام دورانها برادریم. و البته در بهشت همراه هم. انسان نباید اتصال تاریخی خویش را فراموش کند. برای همین زیارت که میکنیم میگوییم السلام علی آدم صفوة الله، السلام علی نوح نبی الله، ... از همین باب بوده که برخی اوتاد، روزی دو

ص: 48

رکعت نماز میخوانده اند و به مؤمنینی که امشب شب اول قبرشان است تقدیم میکرده اند. از همین باب بوده که برخی اخیار شبی دو رکعت نماز میخوانده اند و به مؤمنان بی وارث و فراموش شده تاریخ تقدیم میکرده اند. من که در آسایش نشسته ام و تفسیر مینویسم و شما که با فراغ بال تفسیر میخوانید، کتکهایش را بلال خورده، تبعیدش را ابوذر رفته، گرسنگی اش را مسلمین صدر اسلام در شعب ابوطالب کشیده اند، خونش را شهید اول و ثانی و ثالث و رابع داده اند. زجرش را شیخ صدوق ها و شیخ طوسی ها و شیخ انصاری ها بردند. اگر اینها نبودند این معارف به ما نمیرسید و ما را تکان نمیداد. حالا بماند آزار و اذیتی را که انبیاء و اوصیاء انبیاء برای نشر معارف الهیه تحمل کردند و فوق طاقت ماهاست. باید خود را وامدار اینها بدانیم و برای تعالی خودمان هم که شده برای اینها طلب غفران کنیم شاید از خیل با سعادت ایشان محسوب گردیم و عاقبت بخیر شویم.

نکته دیگر: مهاجرین به صبرشان پیش خدا تقرب یافتند و انصار به ایثارشان. ما اگر بخواهیم در مدارج قرب، بجایی برسیم، چون از تابعینیم، راهش دلپاکی و دعای خیر برای همه مؤمنین است. فاغتنموا!

در اینجا صحبت از طلب مغفرت شده. البته طلب مغفرت برای خود و دیگران وظیفه ماست؛ اما پذیرش مغفرت از جانب خدا موکول به عواملی است:

1. تبعیت از پیامبر: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ [سوره آل عمران : 31].

2. تقوی: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ [سوره اﻷنفال : 29].

3. نیت خیر: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ [سوره اﻷنفال : 70]. همین آیه ای که در حال تفسیر آن هستیم نیز تلویحا میگوید قبول استغفار آدمی در حق خودش و دیگران در گرو پاک بودن دل از کینه و غل و غش است.

ص: 49

4. احسان و عفو و صفح یعنی بخشیدن مردم و به ایشان خوبی کردن: وَلَا يَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ [سوره النور : 22].

5. جهاد و مجاهده در راه خدا: تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ [سوره الصف : 11].

6. به خدا قرض دادن یعنی وام دادن به مردم و کمک کردن: إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ [سوره ال تغابن : 17].

7. عبادت: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ [سوره نوح : 4].

8. منطقی بودن و منطقی حرف زدن: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ [سوره اﻷحزاب : 71]

تفسیر فرات کوفی از ابن عباس نقل میکند که مقصود از "الذین سبقونا بالایمان" مؤمنان ملتهای گذشته اند؛ مثل مؤمن آل فرعون و مؤمن آل یاسین.

دعائم الاسلام روایت میکند که به امام صادق(ع) عرض کردند در میان متاخرین کسانی هستند که خیلی بیشتر از سابقین اهل عبادت اند، پس درجه ایمانشان از آنها فزون است. امام(ع) فرمود: همه توفیق اینها بخاطر مجاهدت و زحمات و سختی هایی است که مسلمین صدر اسلام متحمل شده اند. پس عبادات اینها را به حساب آنها هم میگذارند.

***

از اینجا تیغ بیان رو بسوی منافقین میکند و ایشان را به سختی مذمت مینماید:

أَلَمْ تر إِلَى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (11)

ص: 50

ندیدی منافقینی را که به همفکرانشان یعنی یهودی نماهای بی دین بنی نضیر، میگفتند: "اگر اخراجتان کردند ما هم همراه شما از مدینه بیرون میآییم و علیه شما ابدا به حرف کسی گوش نمیدهیم و اگر با شما جنگیدند حتما کمکتان میکنیم". خدا شاهد است که دروغ میگویند.

از امام رضا(ع) روایت است که شبی با پدرم موسی بن جعفر(ع) بسوی منزل میآمدیم، یکی از اصحاب پدرم با ایشان تا در منزل همراه بود. وقتی به منزل رسیدیم پدرم با ایشان خدا حافظی کرد و ایشان هم رفت. به پدر عرض کردم چرا ایشان را دعوت نکردید که بیایند داخل؟! پدرم(ع) فرمود چون خسته بودم و پذیرایی از ایشان برایم سخت بود، اگر دعوتشان میکردم نوعی نفاق بود.

از این حدیث شریف برمیآید که خیلی از تعارفات ما چون مستلزم گفتن چیزی است که در قلب ما نیست، دروغ است و نوعی نفاق است "و الله یشهد انهم لکاذبون".

لَئِنْ أُخْرِجُوا لَا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِنْ قُوتِلُوا لَا يَنْصُرُونَهُمْ وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنْصَرُونَ (12)

اگر یهودیها را اخراج کنند آنها همراهشان خارج نمیشوند و اگر جنگی با آنها در بگیرد کمکشان نمیکنند. به فرض هم کمکشان کنند فوری پا به فرار میگذارند و یهودیها باز بدون کمک میمانند.

لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُونَ (13)

وحشتی که از شما در دل دارند، بیش از ترسی است که از خدا دارند چونکه آنها جماعتی نفهم اند.

نفهمی آنها بخاطر بی ایمانی و دنیا دوستی است. چون این دو چیز واقعا آدم را نفهم میکند.

لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِي قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ (14)

ص: 51

هرگز یهودیان و منافقان متحد نشده و با شما نخواهند جنگید جز وقتی که در پناه قلعه ای یا پشتگرم به حصاری باشند، ترس در وجودشان ریشه دوانده، به ظاهر متحد به نظر میرسند اما دلهاشان پراکنده است. اینها همه ناشی از کم عقلی ایشان است.

یعنی نهایت کاری که میکنند حرکات ایذائی است و قبل از آنکه جنگ دربگیرد میدان را خالی میکنند و میگریزند. و باید مراقب بود که منافقین به برج و بارو و حصاری دست نیابند چون علنی کردن مخالفتهایشان منوط به بدست آوردن پایگاهی است که گمان کنند پناهگاه ایشان است. اصولا بهترین استراتژی در برابر منافقین، از میان برداشتن دژهای آنهاست. این دژ در زمان ما میتواند روزنامه و سایت و پایگاه و خانه تیمی و امثالهم باشد.

عبارت "باسهم بینهم شدید" را چند جور معنا کرده اند یکی همان که معروض داشتیم یعنی چون از خدا نمیترسند از همه میترسند و ذاتا ترسو هستند. دیگر اینکه اهل هارت و پورت و بلوف زدن اند. دیگر اینکه از هم میترسند و به هم اعتماد ندارند.

***

در چند آیه بعد یهودیان و منافقین را به دو گروه تشبیه میکند و ایشان را هم عاقبت آنها میداند:

كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيبًا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (15)

(یهودیان بنی نضیر) درست مثل کسانیکه کمی قبل، به گمراهی رفتند، وبال کار خویش را چشیدند و به سختی عذاب شدند.

گویا مقصود بنی قینقاع است که حدود یکسال قبل پس از جنگ بدر بخاطر خیانت و فتنه گریهای پیاپی علیه مسلمین، پس از واقعه قتلی که منجر به کشته شدن چند تن از مسلمین بدست ایشان گشت، با التیماتوم پیامبر(ص) مجبور به ترک مدینه گشتند. در مورد آنها هم منافقین میخواستند رایزنی کنند تا پیامبر(ص) از اخراجشان چشم بپوشد اما موفق نشدند. علاوه بر آنکه پنهانی ایشان را به ماندن و جنگیدن تشویق میکردند.

ص: 52

بنی قینقاع زرگر و صنعتگر بودند و کشت و زرعی نداشتند اما هم ثروت بسیار داشتند هم مردان جنگی بسیار. ایشان در جنوب غربی مدینه زندگی میکردند و قلعه و بازاری معروف داشتند.

در این آیات به تاریخچه جریانهای اجتماعی به عنوان بابی از علم اشاره میکند، که میتوان چیزهای زیادی از آن آموخت. اصولا یک تفکر، در مواقع به ظاهر مختلف و متفاوت، یک حرکت سیاسی مشخص را تکرار میکند. پس با نگاه به رفتار گذشته هر حزب و گروهی میشود رفتار کنونی و آینده اش را پیش بینی کرد.

كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (16)

(وعده های پوچ منافقین به یهودیان) مثل وعده های شیطان است که به انسان میگوید: "بی دین شو!" (تا از مواهب دنیا برخوردارت کنم) . و چون انسان بی دین میشود، شیطان به او میگوید از من دور شو که من از خداوند که رب العالمین است میترسم.

در اینجا مقصود جنس شیطان است که جنس انسان را پیوسته اینگونه میفریبد و به او میگوید بی دین شو! یعنی هرچه دوست داری و دلت میخواهد بکن! همانطور که رئیس شیاطین یعنی ابلیس به آدم ابوالبشر همین را گفت.

داستانی مشهور در تفاسیر برای بیان یک مصداق این آیه ذکر شده است: راهبی در بنی اسرائیل بوده بنام برصیصای عابد. شیطان، دختری را بیمار کرد، و به دل خانواده اش انداخت که دوای درد دخترتان نزد فلان راهب است. دختر را نزد راهب بردند، او از نگهداری دختر امتناع می کرد، و ایشان اصرار می کردند تا سرانجام قبول کرد، و دختر نزد راهب بماند. روزی شیطان راهب را وسوسه کرد، و کام گیری از او را در نظر وی زینت داد، و هم چنان او را وسوسه کرد تا آنکه دختر را حامله کرد، بعد از آنکه دختر حامله شد، شیطان به دلش انداخت که هم اکنون رسوا خواهی شد او را بکش، و اگر خانواده اش آمدند که دختر ما چه شد بگو دخترتان مرد. راهب دختر را کشت، و دفن کرد. از سوی دیگر شیطان نزد خانواده

ص: 53

دختر رفت، و گفت: راهب دخترتان را حامله کرد و سپس او را کشت، خانواده دختر نزد راهب آمدند که دختر ما چه شد؟ گفت دخترتان مرد، خانواده دختر، راهب را دستگیر کردند. شیطان به سوی او برگشت، و گفت: من بودم که جنایت تو را به خانواده دختر گزارش دادم، و من بودم که تو را به این گرفتاری دچار ساختم، حال اگر هر چه گفتم اطاعت کنی نجات می یابی، راهب قبول کرد. گفت: باید دو نوبت برایم سجده کنی. راهب دو بار برای شیطان سجده کرد. شیطان هم خندید و گفت این هم ایمانت که بر باد رفت.

خلاصه اینکه شیطان رفیق نیمه راه است.

فَكَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِي النَّارِ خَالِدَيْنِ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ (17)

عاقبت هر دو این است که در آتش اند و در آن ماندنی! بله جزای ستمکاران همین است.

***

بخش آخر سوره حشر از زیباترین قسمتهای قرآن است و در جلالت شان و عظمت بیان، نظیر ندارد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (18)

ای کسانیکه نور ایمان در دلتان نشسته، در حضور خدا تقوی پیشه کنید. هرکس بنگرد برای فردایش چه چیز مهیا کرده! تقوی پیشه کنید که خدا به آنچه میکنید آگاه است.

توجه بفرمایید که خداوند تقوی را از اهل ایمان خواسته. یعنی بدون بستر ایمان، تقوی بی معناست. چون اصولا تقوی به معنای عمل به شریعت و کتاب خداست. فرد، با ایمان به کتاب خدا مؤمن میشود و با عمل به آن، متّقی. در این آیه دوبار دستور به تقوی داده.

تقوی که چون شاه بیت مثنوی قرآن است عبارتست از تسلیم بودن در برابر تشریع و عمل به آن. به عبارت دیگر، عمل کردن به قرآن نامش تقوی است.

ص: 54

عبارت " ولتنظر نفس ما قدمت لغد" یعنی مراقبه و محاسبه نفس. مقصود از "غد" هم نه تنها فردای قیامت است بلکه همین فردا و پس فرداست، چون کارهای امروز است که فردای ما را که سر از بالش برمیداریم میسازد: هرکه خوبی کند، ده برابر توفیق خوبی می یابد و هرکه بدی کند، جز بدی درو نکند. گندم از گندم بروید جو ز جو؛ از مکافات عمل غافل مشو. گفت که را کشتی تا کشته شدی زار؟

در روایات در ذیل این آیه هست که از هر چه دارید- مال، قدرت، آبرو، وقت، علم- کمی برای آخرت خود پیش بفرستید تا در آنروز به هر سو که نگاه میکنید ذخیره ای برای خود بیابید. چون مردم در آنروز حیران اند و به اینطرف و آنطرف نگاه میکنند مگر دستاویزی بیابند اما دریغ.

به امیرمؤمنان(ع) عرض کردند میبینیم خود را برای عبادت خیلی به سختی میاندازید! ایشان فرمود: چون نمیدانم قبول شده است یا نه! ابراهیم(ع) که پیامبر خدا بود و خانه خدا را میساخت، به درگاه خدا التجاء میکرد که خدایا از من بپذیر! (بقره:127).

عبارت "ان الله خبیر بما تعملون" خیلی بجا در ته این آیه نشسته. میگویند مرحوم آیت الله العظمى بروجردی در مرض موتشان که چند روزی در بستر بودند تا به رحمت خدا بروند، خیلی افسوس میخوردند و متاثر بودند که کاری نکرده اند. گفتند شما مرجع تقلید چند صد میلیون شیعه بودید و اینقدر خدمات بزرگ در ترویج مذهب حق انجام داده اید...فرمود: هیهات، هیهات، الناقد بصیر!

گاهی هم هست که آدم حسناتی پیش میفرستد اما با گناهانی آنها را میسوزاند: اول ای جان دفع شر موش کن؛ وانگهی در جمع گندم کوش کن.

وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (19)

(ای مؤمنان) مانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند، خدا هم خودشان را از یادشان برد. یعنی ایشان را دچار خودفراموشی کرد. معنای فسق همین است.

ص: 55

ذکر خدا باعث مذکور شدن انسان پیش خداست و نسیان خدا موجب افتادن از چشم خداست. وقتی آدم از چشم خدا افتاد، از عنایت او محروم میگردد. وقتی از عنایت محروم شد، خود حقیقی خویش را که عبارت از روح الهی و امانت خداست فراموش میکند و تمام اشتغالش میشود خود مجازی، یعنی تصور خیالی و ذهنی که از خویش دارد. با مرگ همه این موهومات، نابود میگردند و او درمییابد که چقدر تنها و بی کس است.

آخر آیه چقدر زیبا و خلاصه، فسق را "غفلت" معنا کرده است و میگوید عاقبت غفلت از خدا غفلت از خود است. یعنی آدم بگونه ای در جنبه حیوانی خود غرق میشود که جنبه الهی خویش را فراموش میکند. مرحوم علامه طباطبایی گفته وقتی آدم خدا را فراموش میکند، فقر ذاتی خویش را فراموش میکند و گمان میکند که علم و قدرت و حیات مال خود اوست. این حس استقلال کاذب او را به طغیان میکشاند.

راجع به فراموشی یاد خدا در سوره توبه آمده: نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ[سوره التوبة : 67]. یعنی خدا را فراموش کردند، پس خدا هم ایشان را فراموش کرد. بعد هم -مثل همین آیه-میگوید آنها فاسق اند.

پس خدا با کسی که فراموش میکند بنده اوست و باید بندگی کند، یعنی فراموش میکند خدا را عبادت کند و بیاد خدا باشد و بدنبال کار برای خدا باشد، دو کار میکند؛ یکی اینکه خدا هم او را فراموش میکند یعنی او را رها میکند و نظر لطف و رحمتش را از او برمیدارد. وقتی اینطور شد اتفاق دوم میافتد و آن شخص مبتلا به خودفراموشی میشود. یعنی فراموش میکند به روح خویش بپردازد و همتش مصروف دنیای بیرون یا دنیای ذهنش میشود. کسی که خود را فراموش کند نمیداند از کجا آمده و به کجا خواهد رفت. نمیداند کیست؟ معرفت نفس از او گرفته میشود. نتیجه خودفراموش این است که اوقات آدم بجای طاعت پروردگار در اباطیل مستهلک میشود و دل آدم بجای محبت خدا و اولیاء خدا در گرو زید و عمرو میرود و همت او بجای تحصیل سعادت ابدی در جمع کردن دنیای فانی، مصروف میگردد.

لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ (20)

ص: 56

جهنمیان با بهشتیان برابر نیستند، بهشتیان رستگارند.

"فائز" در این آیه در برابر "فاسق" در آیه قبل بکار رفته است.

خداوند در قرآن پس از ایمان، تقوی، جهاد، انفاق، صبر، هجرت، خشیت، و اطاعت خدا و رسول، میفرماید "اولئک هم الفائزون".

لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا القرآن عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (21)

اگر این قرآن را بر کوهی فرومیفرستادیم، حتما میدیدی که از خشیت خدا متواضع و خاکسار میشد و از هم میپاشید. این نکته ها را برای مردم بیان میکنیم تا بیاندیشند.

این آیه مثلی است برای بیان عظمت قرآن و تعریضی است به سنگدلی و کورباطنی کافران که از قرآن بی نصیب اند و طرفی نمیبندند. یا شاید هم مثل نباشد و حقیقت باشد، چون کوه ها هم درک و شعور دارند و به زبان خود حمد و تسبیح میکنند: وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ الله [سوره البقرة : 74] و برخی از سنگها از خشیت خدا از کوه ریزش میکنند. همانجا توبیخ میکند که قلوب شما از سنگ هم سخت تر است.

از این آیه تا آخر سوره، در روایات زیادی تعظیم شده و خواص و عجایب برای مداومت بر خواندنش ذکر گشته و از قوارع الایات دانسته شده است.

منجمله در روایات است که این قسمت از قرآن امان است، سبب غفران ذنوب است، انسان را به درجه شهداء میرساند گرچه انسان به مرگ طبیعی بمیرد.

در برخی روایات هست که اسم اعظم در این آیات مستتر است.

روایتی از رسول خدا(ص) است که موجب جبران خطاهای انسان است.

تفسیر نورالثقلین روایتی را از امام صادق(ع) روایت میکند که هرکس با اسماء این آیات، خدا را بخواند و دلش متوجه خدا باشد، حاجتش برآید. و مداومت بر این قسمت از قران، شقی را سعید میکند.

ص: 57

در جلد 89 بحارالأنوار از رسول خدا(ص) روایت است که وقتی این قسمت را میخوانید دست خود را بر سر خویش نهید که امان از هر دردی است جز مرگ؛ جبرئیل چنین به من آموخت.

در روایتی امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند از عظیم ترین دستوراتی که رسول خدا(ص) به من آموخت این بود که آیات نخست سوره حدید و آیات آخر سوره حشر را بخوانم و سپس دعا کنم. این دعا رد خور ندارد و کوه را از جا میکند.

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ (22)

اوست خدایی که معبودی جز او نیست، دانای پنهان و پیداست. رحمان و رحیم است.

پنهان و پیدای هستی از دید ماست و الا برای خدا غیب و شهادت معنا ندارد. رحمان، دلالت بر رحمت عام و واسعه خدا دارد که هرچیز را که لایق حیات بوده، حیات بخشیده و روزی میدهد. رحیم، رحمت خاص و حکیمانه خداست که هرچیز را که لایق کمال باشد، هدایت میکند و به کمال میرساند. رحمان مهرگستر است بر تمام؛ و رحیم مهربان با خواص.

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (23)

اوست خدایی که معبودی جز او نیست، فرمانروای هستی، عاری از کاستی، سرچشمه سلامت، آرامبخش، پر از هیمنه، سرشار از عزت، جبار، و پر از کبریاءست. سبحان الله از اینکه چیزی شریکش باشد.

"سلام" را سلامت بخش و آرامبخش گفته اند و برخی نیز سالم از عیوب معنا کرده اند و برخی گفته اند مسالم با خلق معنا میدهد یعنی آنکس که با خلقش به تسالم و صلح رفتار میکند، نه جنگ و ستیز.

از امام صادق(ع) روایت است که خدا "مؤمن" است چون به مطیعینش امان میدهد. "مؤمن" هم مؤمن است چون برای دیگران شفاعت میکند و امان میخواهد و خدا میپذیرد.

ص: 58

"مهیمن" از ریشه هیمنه است. هیمنه، عظمت و قدرتی است که در جهت مراقبت و محافظت از آنها که بدو پناه میاورند، فعال است.

"جبار" کسی است که همه در برابر اراده او تابع اند یا کسی که با افاضه مدام فیض خود نقائص موجودات را جبران میکند.

“متکبّر" صاحب بزرگی و کبریاست.

هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (24)

اوست خدای آفریننده، نو آور، و صورت بخش. که اسماء زیبا از آن اوست. آنچه در آسمان و زمین است این خدای را تسبیح میگویند و او عزیز و حکیم است.

“باری" یعنی هر مخلوق او با مخلوق دیگر فرق دارد. به اصطلاح عرفاء، تکرار در تجلی خدا نیست.

صدوق در توحید از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند که چون کسی میگوید سبحان الله، فرشته ها بر او صلوات میفرستند.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که خدا نود و نه اسم دارد و اسم غیر از مسمی است. هرکس اسم را بپرستد به توحید راه نیافته. زیرا اسماء الفاظ و تعبیراتی هستند که او وضع کرده تا خلق با آنها به او توجه کنند و او را بخوانند تا شناخته شود. در اصل اوست که باید پرستیده شود.

کافی از امام جواد(ع) روایت میکند خداوند اسماء و صفات را وسیله ای میان خود و خلق ساخته تا بوسیله آنها بدرگاه او زاری کنند و او را پرستش نمایند و بیادش باشند. و وقتی بود که خدا بود و ذکری نبود.

صدوق در توحید از رسول خدا(ص) روایت میکند که خداوند نود و نه اسم دارد که هرکه آنها را احصاء کند وارد بهشت میشود. و هرکس او را به این اسماء بخواند دعایش مستجاب گردد.

ص: 59

صدوق در توحید نقل کرده است که "آه" که بیمار حین درد میگوید نیز اسمی است از اسماء خدا و وسیله استغاثه به خداست.

مضمون روایات بسیاری است که خداوند غیر از این نود و نه (یا در برخی روایات، هزار) نام تشریعی که خودش توقیفا وضع کرد تا وسیله ذکر و عبادت و دعا باشند، اسماء تکوینی هم دارد. اسماء تکوینی او مخلوقات او هستند. چون اسم یعنی چیزی که ما را متوجه او کند و هر مخلوقی چون حکایت از خالقش دارد، قهرا اسم اوست. پس هر مخلوقی، اسم تکوینی خداست. اما برخی اسماء عظیمتر از برخی دیگرند چون خدا را بیشتر و بهتر مینمایانند و خدا بیشتر در آنها تجلی کرده. با این مقدمه، معنای روایاتی که میگویند ائمه هدی که حجت خدا هستند، اسماء حسنای تکوینی خدا هستند، معلوم میشود. یا روایاتی که پیامبر اکرم(ص) را که انسان اکمل است، اسم اعظم خدا میدانند، وجهش معلوم میشود.

گوییم سخن در اسماء الله بسیار است هرکه خواست به کتاب "معرفت نفس"، فصل معرفةالاسماء رجوع کند که بیانی شیوا و رسا، در آنجا به فضل خدا صورت بسته.

***

سوره حشر که با تسبیح آغاز میشود و با تسبیح به پایان میرسد – و از این حیث در قرآن بی نظیر است- بیان داستان غزوه بنی نضیر است. در این غزوه مسلمانان بر یهودیان خیانت پیشه ظفر یافتند و قلعه های ایشان نتوانست از تقدیر الهی مانع شود و مکاید ایشان عاقبت خانه خرابشان کرد. سپس دستور تقسیم غنائم ایشان است بدست پیامبر تا به بدنه فقیر جامعه سرازیر گردد. سپس مدحی از مهاجرین و انصار و تابعین است و پس از آن ذمی از منافقین و کافرین. آیات آخر سوره هم دفتری زیبا از اسماء الله است و توصیه به تقوی و بهره بردن از نور ملکوت قرآن.

ص: 60

سوره ممتحنة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره ممتحنه از اول تا آخرش در یک سیاق حرکت میکند و غرضش تشویق مؤمنین به دوستی با خدا و نهی ایشان از دوستی با کافرین است. آخر سوره به مساله زنانی که مؤمن شده و بسوی مدینه هجرت کرده اند میپردازد: ایشان را امتحان کنید اگر واقعا ایمان آورده بودند، ایشان را پیش خود نگه دارید. اسم ممتحنه از اینجا بر روی سوره نشسته. آیه یکی مانده به آخر مربوط به بیعت زنان با رسول خدا(ص) بر سر چند اصل شرعی و اخلاقی است و از مهم ترین آیات سوره میباشد.

***

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنْتُمْ وَمَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ (1)

ای مؤمنان، اگر به قصد جهاد در راه من و بدست آوردن رضایتم هجرت کرده اید، پس با دشمن من و خودتان طرح دوستی نریزید! شما به آنها اظهار دوستی میکنید درحالیکه آنان به حقیقتی که برایتان آمده اعتقادی ندارند و پیامبر و شما را به جرم ایمان به خدایی که رب شماست، از مکه اخراج کرده اند.

مخفیانه (مثلا با پیغام یا نامه) به آنها اظهار دوستی میکنید و من خوب میدانم که چه ها مخفی میکنید و چه ها آشکار! هرکدامتان که چنین کند قطعاً راه راست را گم کرده است.

در سال سیزدهم پس از بعثت، پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت فرمود. عدّه کمی از مسلمین پیش از آن جناب و عدّه زیادی هم پس از ایشان از خانه و زندگی خود در مکه دست شسته و به مدینه هجرت نمودند. بنابراین هجرت یک فرآیند چند ساله بود و از سال یازده

ص: 61

مبعثت وقتی که عده ای از بزرگان مدینه به اسلام گرویدند و با ترویج قرآن زمینه اسلام آوردن اکثر مردم مدینه را فراهم نمودند آغاز شد و تا پیش از فتح مکه توسط مسلمین ادامه داشت. در ضمن هجرت، گاهی پیش میآمد که هنوز پیوند عاطفی و طایفگی میان کسانی که هجرت کرده بودند با قوم و خویشهای ایشان در مکه برقرار بود یا گاهی پیش میامد که کسی از خانواده هجرت کرده بود اما بقیه خانواده هنوز هجرت نکرده و در مکه باقی مانده بودند و امکان هجرت نداشتند، پس او سعی میکرد با حفظ رابطه با دوستان و عشیره اش در مکه، حمایتی برای باقی ماندگانش در مکه جلب کند و مانع شود که تندروهای مکه متعرض خانواده یا اموال او در آنجا گردند. کافران مکه هم سعی میکردند از این زمینه ها به نفع خویش بهره برداری کنند. مثلا هنگامیکه در سال هشتم هجری در جریان فتح مکه، پیامبر اسلام(ص) با سپاهی از مدینه بسوی جنوب خارج گشت، سران مکه به هراس افتادند و دست به دامان همسر یکی از اصحاب آنجناب بنام حاطب بن ابی بلتعه شدند تا پنهانی به حاطب نامه بنویسد و از او بخواهد که مقصد پیامبر را از تجهیز لشکر بیان کند. حاطب نیز با اینکه اجازه چنین کاری را نداشت و افشای اسرار مسلمانان محسوب می شد، نوشت که محمد می خواهد به مکه حمله کند. سپس نامه را به زنی به نام صفیه داد تا در ازاء مبلغی آنرا به مکه برساند. صفیه نامه را در موهای بلند و مجعدش پنهان ساخت و بسوی مکه رهسپار گشت.

در این هنگام جبرئیل نازل شد و پیامبر را آگاه فرمود. پیامبر نیز امیرمؤمنان(ع) و زبیر را فرستاد تا این زن را یافته و نامه را از او بازستانند. آنها صفیه را یافتند اما هرچه اسبابش را تفحص کردند نامه ای که پیامبر(ص) گفته بود نیافتند. زبیر گفت نامه ای در کار نیست بیا تا باز گردیم. اما امیرمؤمنان(ع) شمشیرش را کشید و گفت پیامبر(ص) اشتباه نمیگوید. سپس به صفیه گفت نامه را بده و الا سرت را از بدن جدا خواهم نمود و میدانی که علی کاری را که بگوید انجام خواهد داد. پس صفیه نامه را از میان موهایش در آورد و به اندو داد. نامه که به رسول خدا(ص) رسید پس از نماز، آنرا در حضور همه مسلمین باز کرد و خواند و گفت آنکه این نامه را نوشته برخیزد پیش از آنکه وحی بگوید او کیست! اما صدایی از کسی برنخواست.

ص: 62

پیامبر اکرم(ص) برای بار دوم این خواسته را مطرح کرد اما باز حاطب جرئت نکرد برخیزد. بار سوم که پیامبر(ص) جمله اش را تکرار کرد حاطب برخواست و گفت این نامه را من نوشتم. عمر گفت اجازه بدهید من این کافر را بکشم. پیامبر(ص) فرمود او کافر نیست چون خدا در این آیات او را مؤمن خطاب کرده. کسی گفت او منافق است. پیامبر(ص) فرمود منافق هم نیست چون در بدر با ما بوده. حاطب گفت ای پیامبر خدا، به خدا قسم خیانت نکردم و نفاق نورزیدم. من از قریش نیستم و خانواده ام در مکه غریبند. خواستم وقتی مُردم، قریش از آنها حمایت کنند و به آنها آزار نرسانند، و گرنه من هیچ قصد بدی از این کار نداشتم. پیامبر عذرش را پذیرفت و او را بخشید.

این آیات در بحبوحه این واقعه نازل گشت. حاطب بعدها سفیر پیامبر اکرم(ص) بسوی مقوقس پادشاه مصر بود.

راجع به صفیه، او مدتی قبل به مدینه نزد پیامبر(ص) آمده بود و بخاطر فقر تقاضای کمک کرده بود. پیامبر(ص) به او فرمود: مسلمان شده ای؟ صفیه گفت خیر. پیامبر(ص) فرمود تو روزی آوازه خوان مکه بودی و بروبیایی داشتی! صفیه گفت پس از جنگ بدر اکثر خانواده ها عزادار شدند و دیگر کسی در مکه مغنی نمیخواهد و من فقیر شده ام. پیامبر(ص) به او کمک کرد. سلام بر پیامبر رحمت که کافر آوازه خوانی را از خود نمیراند. همان کسی که مدتی بعد میخواست اسرار نظامی او را به دشمنش بفروشد.

در عبارات آیه شریفه چند نکته است که باید در آنها مداقّه صورت بگیرد:

عبارت "عدوی و عدوکم" که خدا فرموده دشمن من و دشمن خویش را دوست مگیرید نشان میدهد دشمن خدا و دشمن ما دو مفهوم جدا از هم اند. گاهی کسی دشمن خداست اما ما نمیدانیم و با او دوستی میکنیم. گاهی کسی دشمن ماست اما دشمنی اش با ما بخاطر سوء تفاهم و بدفهمی است که میان ما شکل گرفته در حالیکه او هم مثل ما دوست خداست. یعنی هرکس که ما با او دشمن بودیم یا او با ما دشمنی کرد الزاما دشمن خدا نیست؛ حواسمان جمع باشد. اما در هر حال آیه شریفه میگوید دشمن را دست کم مگیر و از کسی که میان شما دشمنی شکل گرفته برحذر باش و هیچ گاه به کسی که روزی سابقه دشمنی

ص: 63

میانتان بوده اعتماد مکن. تو ممکن است دلت نسبت به او صاف شود اما آیا میدانی دل او هم صاف شده؟ به وقتش خنجرش را خواهد زد. پس مراقب باش. این یک حکمت عملی است برای زندگانی در دنیا. دنیایی که بساطش روی دشمنی پهن گشته. خداوند وقتی میخواست انسان را به دنیا تبعید کند فرمود: قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ [سوره اﻷعراف : 24]. هبوط کنید و با هم دشمنی بورزید. تا مدتی جایگاه شما زمین است و روزی شما در زمین.

انسان، بخصوص مؤمن، گریزی از دشمن در سرنوشتش ندارد: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ [سوره اﻷنعام : 112]. کسی که دشمن ندارد بداند که در عمل جزو مؤمنین نیست.

دشمن دانستن دشمن، بخشی از دین است: إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا [سوره فاطر : 6]

همانا شیطان دشمن شماست پس او را دشمن بدانید. برخی مکاتب شرقی که گمان صلح بی قید و شرط با تمام هستی دارند، سر در برف فروبرده اند.

انسان در برابر دشمن چه باید بکند؟ اول اینکه مطابق آیاتی که گذشت، همچنین آیات همین سوره، باور کند که دشمنانی قهار دارد. دوم اینکه در برابر ایشان کوتاه نیاید و دست دوستی بسوی ایشان دراز نکند و انتظار دوستی از ایشان نداشته باشد بلکه همیشه آماده و بیدار باشد و همیشه بقدر کافی اسلحه داشته باشد. خود این آمادگی حالت پیشگیرنده نسبت به جنگ دارد. این بیداری نسبت به دشمن باید همیشگی باشد حتی امیرمؤمنان(ع) در نامه به مالک اشتر مینویسند از دشمن خویش پس از آنکه دوست شود بیشتر بترس و مراقب او باش. سوم اینکه در برابر آزار ایشان صبر کند و از خدا برای ایشان طلب مغفرت نماید بخصوص وقتی دشمن او هستند و معلوم نیست دشمن خدا هم باشند. چهارم اینکه اگر به او حمله کردند میدان را خالی نکند و در دفاع استقامت بخرج دهد چون خداوند مؤمنین مجاهد را بر غیرمجاهد برتری و وعده نصرت داده است. ترک جهاد عاقبتش ذلت و رقیت انسان یا فرزندان اوست. پنجم اینکه در دشمنی، هرگز از عدل و انصاف خارج نشود و زیاده

ص: 64

روی نکند و تعدی و تجاوز و بغی و ستم ننماید. بلکه طبق کتاب و سنّت دشمنی کند که مرد بودن چنین اقتضاء دارد. ششم، اگر تقاضای صلح کردند و علائم صدق در آن بود بپذیرد.

پس وجود دشمن بخشی از برنامه خدا برای انسان در این کره خاکی است و در ضمن ابتلا به دشمن است که انسان رشد و تعالی پیدا میکند و در درجات ایمان پیش میرود و با استعاذه و التجاء به خدا تقرب حاصل میکند و با صبوری، دلش دریا میگردد و قدرت دریافت الهامات ربانی را پیدا میکند. اما از ابتلا به دشمن مثل هر بلایی، باید به خدا پناه برد و عافیت خواست. اما اگر رخ داد، ناراضی نبود و به وظیفه خویش عمل کرد.

روایت معروفی است که خداوند مؤمن را به کسی مبتلا میکند تا بیازاردش؛ حتی اگر مؤمن به سر کوهی بگریزد، خداوند کسی را میفرستد تا او را آزار دهد. چون با صبر بر این آزار است که مؤمن کامل میگردد. بسیاری از این آزارها هم توسط مؤمنی دیگر و نه به سوء نیت بلکه به سوءتفاهم است: وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُون[سوره الفرقان : 20] برخی از شما را وسیله آزمون برخی دیگر قرار میدهیم تا ببینیم آیا صبر میکنید؟ غرض از بیان این مطالب این بود که هرکس را که با ما دشمنی کرد دشمن خدا ندانیم. البته او را هم دوست خود ندانیم. دشمن دشمن است و باید در برابر او به وظایف ششگانه ای که معروض شد عمل کرد.

کافی از امام باقر(ع) روایت میکند اگر کسی برای خدا بغض بورزد، خدا به او ثواب میدهد گرچه آنشخص فی الواقع مبغوض خدا نباشد و در علم خدا بهشتی باشد.

به بحث سوره بازگردیم: خداوند در این سوره از "دوست" گرفتن دشمنان دین نهی کرده، بخصوص اظهار "مودت" نسبت به ایشان را "ضل سواء السبیل" دانسته یعنی گم کردن کار درست. در آیه بعد دل سیاه دشمنان را – که مؤمنین چون ذاتا خوشدل اند، درک درستی از آن ندارند- توصیف میکند:

إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاءً وَيَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (2)

ص: 65

اگر دستشان به شما برسد تازه میفهمید که چقدر با شما دشمن اند: هر بدی که از دست و زبانشان برآید به شما میکنند. (از همه بدتر لحظه ای به ایمان شما راضی نیستند) و بدنبال اینند که شما را کافر کنند.

بدی با دست و زبان، دشمنی در کارزار فیزیکی و تبلیغی است. یعنی عملیات میدانی و جنگ روانی.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند هرکس برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمنی کند و برای خدا ببخشد و برای خدا امساک کند، به کمال ایمان دست یافته و در روایت دیگری هست که به مستمسک خوبی برای تقرب به خدا متمسک شده.

لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (3)

روز قیامت، قوم و خویش و بچه هایتان هیچ بدرد شما نمیخورند. چون که خدا بینتان جدایی میاندازد. خدا در آنروز به اعمالتان کار دارد که آنها را هم خوب میداند از چه قرار اند!

البته – اگر ویرگول را قبل از کلمه "یوم القیامة" بگذاریم - میتوان آیه را اینطور نیز ترجمه کرد: هیچ وقت ارحام و اولادتان، واقعا بدردتان نمیخورد؛ بخصوص روز قیامت، چون خدا بین شما جدایی میاندازد.

هر دو معنا هم درست است و پاسخ به توجیهی است که مسلمین کافردوست، بدان متشبث میشدند که ما میخواهیم رابطه نیکو با ارحام خود را حفظ کنیم. مگر اسلام توصیه به صله رحم نکرده؟ بله، درست است اما نه در حالتی که ارحام شما دشمن خدا و دشمن شما باشند. حساب محبت به ارحام ضعیف الایمان، من باب "تالیف قلوب" ایشان هم جداست و آنچه اینجا از آن نهی شده دوست گرفتن یا به تعبیر دقیق آیه "اتخاذ اولیاء" است: مؤمن نباید جز با مؤمن دوست باشد. چنانکه خداوند در چند جای قرآن صریحا این مطلب را متذکر میشود:

لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ [سوره آل عمران : 28]. مؤمنین کافرین را دوست نگیرند.

ص: 66

وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً فَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ[سوره النساء : 89]. دوست دارند مثل آنها کافر شوید، پس چنین کسانی را دوست نگیرید.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُبِينًا [سوره النساء : 144]. ای مؤمنان، کافرین را بجای مؤمنین برای دوستی انتخاب نکنید، آیا میخواهید بهانه ای علیه خویش دست خدا بدهید؟

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ [سوره المائدة : 51]. ای مؤمنان، با یهودیان و مسیحیان دوست نشوید. اینها با هم اند. هرکس دوست آنها باشد از همانهاست و خدا هدایتش نمیکند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ [سوره المائدة : 57]. ای مؤمنان، با کسانی که دین برایشان بی ارزش و بچه بازی است(یعنی واقعا متدین نیستند) دوست نشوید. و از خدا بترسید اگر واقعا مؤمن اید.

وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ [سوره هود : 113]

به ظالمان ذره ای میل مکنید که گرفتار آتش خواهید شد و جز خدا هم دوستی در آنوقت به داد شما نخواهد رسید و نصرت نخواهید شد. گوییم بخاطر این آیه عالمان راستین و اولیاء حقیقی خدا، در طول تاریخ، همیشه از دربار سلاطین حذر میکرده اند.

البته قاعده اصلی این است که جز خدا را نباید دوست گرفت، دوستی با انبیاء و اوصیاء و مؤمنین هم چون شعبه ای از دوستی با خداست ممدوح است: اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ [سوره اﻷعراف : 3]. پیرو آنچه بر شما نازل شده باشید و جز خدا را به دوستی برنگزینید؛ چقدر کم فهمید!

ص: 67

البته وقتی آدم عامل به آیه فوق شد، از برکت آیه زیر نیز برخوردار خواهد شد: أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ [سوره يونس : 62]. بدانید که دوستان خدا نه هرگز میترسند و نه هرگز غم به دلشان راه مییابد.

البته خود خدا در این آیه شریفه برای مؤمن دوستانی برگزیده : وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا [سوره النساء : 69]. هرکس مطیع خدا و رسول باشد، با کسانی است که مشمول نعمت خدا هستند. منجمله انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین. و اینها چه خوب رفقایی هستند.

آیا دوستی با خدا و پیامبران خدا و اولیاء و مؤمنین راستین کافی نیست؟ فرشتگان هم داوطلب دوستی با مؤمن اند: إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ [سوره فصلت : 31]. کسانیکه گفتند پروردگار ما خداست و بر این راه استقامت ورزیدند، ملائکه بر ایشان نازل میگردند که نترسید و غم مخورید و بشارت باد بهشت بر شما. ما در دنیا و آخرت دوستان شما هستیم.

زیباترین آیه در این وادی و فصل الخطاب در این میدان و حسن الختام در این دفتر، آیه زیر است: مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ [سوره العنكبوت : 41]. کسانیکه بدنبال دوستی با غیر خدا رفتند عین عنکبوت اند که به زحمت خانه ای میتند، اما چه سست خانه ای است! کاش میفهمیدند.

راجع به فصل خویشاوندی در روز قیامت، آیه زیر هم هست: فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ [سوره المؤمنون : 101]. یعنی با نفخ صور دیگر انسابی میان آدمیان نیست و نمیپرسند فرزند چه کسی هستی یا بچه ات کیست؟

البته آیه شریفه راجع به کسانی است که اعمال صالح را ترک کرده اند. نسبت به مؤمنان باید به آیه زیر نظر داشت: وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ [سوره الطور : 21]. یعنی مؤمنان و خانواده

ص: 68

مؤمنشان را به هم ملحق میکنیم. یا آیه زیر: جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ [سوره الرعد : 23]. مؤمنان به بهشت وارد شوند و نیز هرکس از پدران یا همسران یا نسل ایشان که صالح بوده اند هم همراه ایشان وارد بهشت شوند...

پس انساب برقرار است منتها بر مبنای عمل صالح و برای مؤمنان، نه برای کسانیکه ذخیره عمل صالح ندارند و نه برای کافران. اتفاقا آنجا مؤمن دستش باز است و برای انساب و اقربای خویش - اگر حداقل لیاقت را داشته باشند - شفاعت میکند.

قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ (4)

روش ابراهیم و همراهانش با کافران، سرمشقی برای شماست: به قومشان گفتند: ما از شما و آنچه بجای خدا میپرستید، بیزاریم. عقاید شما را قبول نداریم و بین ما و شما تا ابد کینه و دشمنی افتاده. مگر اینکه به خدای واحد ایمان آورید.

(پس میان ایشان و قومشان پیوسته گسست بود، جز یکجا:) آنجا که ابراهیم به پدرش گفت من برایت آمرزش میخواهم. البته در برابر اراده خدا از دستم کاری بر نمیآید! (یعنی نمیدانم استغفارم پذیرفته میشود یا خیر)

ادامه دادند: خدایا به تو توکّل نمودیم و بسوی تو انابه کردیم و بسوی تو میآییم.

عبارت "ابیه" در "الا قول ابراهیم لابیه" ظهور در پدر دارد و انصراف آن به عمو، بدلیل این بوده که نمیخواسته اند نسل پیامبر اسلام(ص) که فرزند ابراهیم است به "آزر" برسد، چون آزر در چند جای قرآن مذمت شده است و در آیه : وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ [سوره التوبة : 114]، صریحا دشمن خدا معرفی گشته است. در این آیه میگوید استغفار ابراهیم نسبت به پدرش آزر

ص: 69

بخاطر وعده ای بود که به پدر داد. آن وعده را خداوند در سوره مریم ذکر کرده است: قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا [سوره مريم : 47]. و به وعده اش پیاپی عمل مینمود و برای آزر استغفار مینمود چون امید به اصلاح او داشت، اما وقتی برایش مشخص شد که آزر دشمن خداست دست از استغفار برداشت و از او تبری جست. چون خداوند دستور داده است که : مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ [سوره التوبة : 113]. یعنی پیامبر و مؤمنین نباید برای مشرکین ولو نزدیکانشان، پس از اینکه برایشان روشن شد که آنها اصحاب جحیم اند، استغفار کنند.

استغفار برای کسی یعنی طلب آمرزش برای او که لازمه اش خیرخواهی و محبت به آن شخص است. در برابر، برائت از کسی یعنی دورشدن و بیزاری جستن و رها کردن او به خود که لازمه اش توقف خیرخواهی و تحقق عداوت قلبی با آن شخص است. در همین آیه شریفه ای که الان در حال تفسیر آن هستیم، ابراهیمیان میگویند تا ابد میان ما عداوت و بغضاء است. پس دشمنی و بغض به دشمنان خدا، به نص قرآن نه تنها یک فضیلت بلکه یک تکلیف واجب است. در این مساله شک و شبهه ای نیست، آنچه باید در آن تدقیق نمود و وسواس به خرج داد، دشمن خدا و اهل جهنم دانستن دیگران است. والا اگر اثبات شود که عدو الله و اصحاب جحیم اند، آنوقت محبت به آنها باید به عداوت بدل شود. البته عداوت در اسلام، عداوت مکتبی است و عداوت شخصی نیست که از روی کینه و برای انتقام باشد.

چگونه اثبات میشود کسی دشمن خدا و از اصحاب جحیم است؟ اینجا باید تا میشود حسن ظن به مردم داشت و برای کارهایشان محملی دست و پا کرد و به ستاریت حق تعالی پناه برد. چنانکه رسول خدا(ص) میفرمایند آنکس که دیگر مسلمانان را اهل جهنم میداند، خودش جهنمی است. پس اینجا موضع خطر است و اگر اخذ به احتیاط نکنیم، و در کافر دانستن دیگران جرات و شتاب و احساسات و کم خردی به خرج دهیم، چیزی مثل داعش از آن متولد میگردد. یعنی در کبرای لزوم عداوت با عدوالله شکی نیست اما در تحقق صغرای آن

ص: 70

که این شخص عدوالله است یا خیر؟ باید بسیار بسیار بسیار محتاط و دست به عصا بود و الا آدم هم دیگران را هلاک میکند هم خودش را.

فقره آخر آیه یعنی "ربنا علیک توکّلنا و الیک انبنا و الیک المصیر" بسیار زیبا و یک دعای جامع است. البته روزی و نصیب اهل برائت است و آنها که برائت در خونشان نیست، از آن کم بهره اند: وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقًا [سوره الكهف : 16]. یعنی چون از آنها و آنچه میپرستیدند کناره گرفتند، خدا ایشان را در کهف حصین خویش در آغوش رحمت گرفت و به امرشان سامان داد.

اما "توکّل" یعنی دل از غیر برداشتن و نومید شدن. وقتی چنین شد آدم به درگاه خدا میاید و آنجا مینشیند و درد دل میکند و رازمیگوید و درمان میخواهد. اینها نامش "انابه" است. این ناله ها آدم را در مسیر قرب خدا میاندازد و به آن آستان سوق میدهد و مقرّب میکند. "الیک المصیر" یعنی همین؛ یعنی سیر ما بسوی توست، سفر ما بسوی توست. "مصیر" نهایت مسیر است. رودخانه میرود و میرود تا در نهایت در آغوش دریا آرام بگیرد، دریا مصیر رودخانه است. یعنی غایت سیر و بازگشتگاه.

برخی مفسّرین گفته اند یعنی بازگشت امور به توست. خیر، بازگشت خود انسان به توست. غایت سیر و سلوک انسان، تویی! معنای "الیک المصیر" این است.

رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (5)

خدایا ما را وسیله ظلم و امتحان و تباهی کافران قرار مده. ما را بیامرز که تو همیشه پیروز و سرشار از حکمتی.

اینکه گفته "لا تجلعنا فتنة للذین کفروا" یعنی آنها را بر ما مسلّط نکن که به ما ظلم کنند و تباه شوند، این برای ما سخت است و صبر بسیار میخواهد. عجب دعای حکیمانه و عزیزانه ای! خدایا ما را قربانی نقشه ای که برای آنها کشیده ای قرار مده. توجه بفرمایید که خداوند انسانها را فتنه یا وسیله امتحان یکدیگر قرار میدهد. این سنّت خداست: وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً

ص: 71

أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا [سوره الفرقان : 20]. تا ببیند صبر میکنیم؟ یعنی در آزمونی که بین دو نفر ترتیب میدهد، فرصتی برای ظهور رفتار به ایشان میدهد: آنکه درست عمل کرد رفعت مییابد و آنکه اشتباه عمل کرد نمره منفی میگیرد. البته اگر هر دو درست عمل کنند، هر دو تعالی پیدا میکنند و اگر هر دو غلط عمل کنند، هردو تنزل مییابند. درست رفتار کردن به چیست؟ به اخلاقی عمل کردن یعنی صبر داشتن و انصاف بخرج دادن و خیرخواه بودن و احسان نمودن و بخشیدن. غلط عمل کردن به چیست؟ به بی طاقتی و جزع نمودن و ظلم کردن و بدخواهی و کینه ورزیدن. در دعایی از ادعیه ماه مبارک رمضان، امام سجاد(ع) میفرمایند خدایا مرا بالا ببر، به پایین آوردن هرکس از خلقت که میخواهی. و مرا پایین نیاور برای بالا بردن آنکس از دوستانت که میخواهی: أَنْ تُكْرِمَنِي بِهَوَانِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ وَ لاَ تُهِنِّي بِكَرَامَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ.

پس ممکن است خدا ما را با یک کافری به بیخ هم بیاندازد تا او به ما ظلم کند و هلاک شود و ما صبر کنیم و رفعت یابیم. در این ابتلا یا بلا، گرچه احتمال رفعت است اما خطراتی هم هست مثل اینکه بی طاقت شویم یا به ظلم متقابل جبران کنیم. دعای ابراهیمیان – که در واقع آموزش به ماست- طلب عافیت از این ابتلاست که شایع هم هست.

کافی ذیل این آیه از امام صادق(ع) روایت میکند که تا پیش از ابراهیم(ع) و این دعایش، مؤمنان(کامل) همگی فقیر و کافران(کامل) همگی ثروتمند میشدند. اما پس از مستجاب شدن این دعا خداوند هم مؤمن و هم کافر را از ثروت و فقر برخوردار کرد.

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَمَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (6)

آری روش ایشان سرمشق خوبی است برای کسی که به خدا و روز پسین، امید دارد. و هرکس از این سفارش روبگرداند به ضرر خودش است. خدا که بی نیاز و ستوده است.

***

ص: 72

عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَاللَّهُ قَدِيرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (7)

خدا را چه دیده ای! شاید روزی میان شما و بت پرستهایی که با آنها دشمنی دارید، با اسلام آوردنشان دوستی برقرار کند و خدا میتواند چنین کند و آمرزنده و مهربان هم هست.

از این آیه برمیاید که ایجاد مودت به جعل الهی است و تا خودش نخواهد مودت واقعی میان انسانها شکل نمیگیرد. شما از مودت منفعتی و مخفیانه و نابجا دست بردارید، خداوند مودت واقعی را جایگزین آن میکند.

لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (8)

خدا نهی تان نمیکند از خوبی کردن و مسالمت با بی دینهایی که بخاطر دیندار بودنتان با شما نجنگیده اند و از دیارتان اخراجتان نکرده اند؛ چون خدا مردم عادل را دوست دارد.

از این آیه برمیاید که بیرون کردن کسی از وطن مانند جنگیدن با او موجب حرج و سختی بر او است. دوست داشتن وطن هم چون علاقه به جایی است که خدا انسان را در آنجا رشد و آرامش داده، نوعی شکر و طبق حدیث نبوی بخشی از ایمان است.

إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (9)

آری، خدا شما را از دوستی با بی دین هایی نهی میکند که بر سر دین با شما جنگیدند و شما را از سرزمینتان اخراج کردند و بر اخراج شما با هم تبانی کردند. هرکس ایشان را دوست بدارد، خودش ظالم است.

از سه آیه ای که گذشت بوی تلطیف و تعدیل و استثنا قائل شدن بر برائتهای سخت اول سوره به مشام میرسد. در تواریخ هم هست که با نزول آن آیات، مسلمین در دشمنی با اقوام کافر خویش کمی تندروی کردند و کار به افراط گرایید، در نتیجه مدتی بعد این آیات نازل گشت و به ایشان امید داد که بزودی همه کافران جزیرةالعرب مسلمان خواهند گشت و محبت و

ص: 73

مودت میان شما از نو شکل خواهد گرفت. گویند ازدواج پیامبر(ص) با ام حبیبه دختر ابوسفیان در جهت کاهش فضای عداوت و در همین بحبوحه صورت گرفت.

فی الواقع در این آیات کافران را به کافر حربی و غیرحربی تقسیم نموده است. چون در حال حاضر کافر حربی دیگر عملا وجود ندارد یا به ندرت دیده میشود پس مقتضای این آیات این است که ما باید با غیرمسلمین بر مبنای قسط و برّ عمل کنیم که عبارت دیگر همان عدل و احسان است. باید بگونه ای منصف باشیم که هرچه برای خود میپسندیم برای ایشان هم بخواهیم و هرچه را برای ما ناپسند است برای کسی نخواهیم. علاوه بر این باید اهل فضل و نیکی و خوبی به ایشان باشیم تا خدا ما را دوست بدارد. چون خدا چنین آدمهایی را دوست دارد. البته دوستی به این حقیر ایراد گرفت که چرا میگویید کافران حربی دیگر وجود ندارند؟ مگر همین پارسال مسلمین را در میانمار قتل عام نکردند و از دیارشان نراندند؟ یا در بوسنی مگر چنین نکردند؟ بله مطلب حقی است و خدا مسلمین را از دشمنان بی رحم نگه دارد.

از کافران حربی که بگذریم، دستور اسلام نسبت به غیرمسلمانان، برائت نیست بلکه نیکی است.

***

آیات بعد بیان مساله دیگری است که در همان مقطع زمانی، یعنی کمی قبل از فتح مکه، مسلمین با آن مواجه شده بودند: اسلام بسیار گسترش یافته بود و بوی غلبه مسلمین بر جزیرةالعرب و فتح مکه به مشام میرسید. در چنین اوضاعی مواردی پیش میآمد که زنانی از سرزمینهای کفر پنهانی گریخته و به مسلمین پناهنده میشدند و ادعا میکردند مسلمان شده اند. تکلیف مسلمانها با آنها چه بود؟

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُمْ مَا

ص: 74

أَنْفَقُوا وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنْفَقْتُمْ وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنْفَقُوا ذَلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (10)

ای مؤمنان، هرگاه زنان تازه مسلمان از شوهران خویش جدا شوند و بسوی شما هجرت کنند، ایشان را امتحان کنید. گرچه خدا خودش بهتر میداند که کدامشان واقعا ایمان آورده اند (و کدام برای فرار از خانه شوهر یا جاسوسی ادعای ایمان میکنند).

وقتی فهمیدید ایمان آورده اند به شوهران کافرشان تحویلشان ندهید. چون نه اینها بر آنها حلال اند نه آنها بر اینها. البته مهریه ای را که به این زنان پرداخته اند به شوهرانشان برگردانید. اشکالی هم ندارد که با اینها ازدواج کنید البته باید مهریه جدیدی به آنها بدهید.

در ضمن، در عقد ازدواج با زنان بی دین باقی نمانید و مهریه ای را که داده اید پس بگیرید. همانطور که کافران مهریه ای را که داده اند پس میگیرند.

این حکم خداست که میان شما حکم کرده و خدا علیم و حکیم است.

ابن عباس می گوید: امتحان زنان نامبرده این بود که سوگند بخورند که بیرون آمدنشان از دار الکفر فقط به خاطر محبتی بوده که به خدا و رسولش داشته اند، نه اینکه از شوهرشان قهر کرده باشند، و یا مثلا از زندگی در فلان محل بدشان می آمده، و از فلان سرزمین خوششان می آمده، و یا در مکه در مضیقه مالی قرار داشته اند، و خواسته اند در مدینه زندگی بهتری به دست آورند، و یا در مدینه عشق مردی از مسلمانان را در دل داشته اند، بلکه تنها و تنها انگیزه شان در بیرون آمدن، عشق به اسلام بوده.

در تفاسیر نام تعدادی از زنانی که بسوی مسلمین گریختند ذکر شده. از جمله ایشان زینب دختر رسول خدا(ص) است که از همسرش ابوالعاص جدا شد و به مدینه آمد. گرچه ابوالعاص نیز به زودی مسلمان شد و باز او را به عقد خویش درآورد.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که دختران خویش را به غیر شیعیان ندهید چون خدا فرموده: لا هن حل لهم و لا هم یحلون لهن. گوییم نهی در اینجا دلالت بر کراهت و بی برکتی چنین ازدواجی دارد. در همان کتاب از امام باقر(ع) روایت میکند که فرمود ازدواج با اهل کتاب شایسته نیست. راوی گفت کجای کتاب خدا این را گفته؟ امام(ع) فرمود:

ص: 75

"لاتمسکوا بعصم الکوافر". راوی گفت مگر خدا نفرموده "و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم"؟ امام فرمود: این آیه آنرا نسخ کرده.

گوییم وجوه دیگر جمع این آیات این است که ازدواج دائم با ایشان حرام است نه متعه. یا اینکه مطابق روایتی از علی(ع) در کتاب مستدرک، وقتی زنان مسلمان کم باشند زن گرفتن از اهل کتاب جایز است نه همیشه.

در هر حال از سیاق این آیات میتوان فهمید که در ازدواج باید دقیق و محتاط بود و از ازدواج با هرکسی که شائبه کفر و حتی ضعف ایمان در او هست، احتراز نمود که خیری در آن نیست.

نکته دیگری که در این آیه هست لزوم امتحان و تفحص از واقعیت مدعی است. در غیر اینصورت، آدم جانب افراط را گرفته و دیرباور و وسواسی میشود یا از طرف دیگر پشت بام میافتد و زودباور و ساده لوح میشود. پس نباید زود قبول کرد و نباید زود رد کرد. کار درست این است که با نگاه مثبت تحقیق کنیم. نگاه مثبت در این آیه موج میزند بخصوص که آن مدعیان ایمان را مؤمنات نامیده. در هر حال تحقیق راجع به آدمهایی که ممکن است موجب ضرر آدم شوند از واجبات دینی است و علم خدا به آنها رافع تکلیف آدم نیست. مثلا اگر کسی آمده برای خواستگاری دختر ما، ما باید راجع به ایمان و اخلاقش تحقیق کنیم و اینکه بگوییم خدا خودش میداند و انشا الله که مؤمن است کفایت نمیکند. خیر ما باید تحقیق کنیم و مأمور به ملاکات ظاهری هستیم و طبق همان باید عمل کنیم. نحن نحکم بالظاهر و الله عنده الاسرار.

نکته دیگر اینکه چون میدانستید که اینها قبلا کافر بوده اند، حالا باید به علم برسید که مؤمن اند: "علمتموهن". این همان اصل شرعی یا عقلی استصحاب است که میگوید بنا را بر یقین گذشته ات بگذار مگر اینکه یقین جدیدی جایگزین آن شود.

نکته دیگر اینکه شما گرچه امتحان میگیرید و طبق نتیجه اش باید عمل کنید ولی فکر نکنید نتیجه تحقیق شما عین واقع است. خیر اجتهاد شماست و برای شما حجت است اما خود را مستغنی از علم الهی ندانید و غره نشوید شاید فردا معلوم شود که اینطور نبوده و آنطور

ص: 76

بوده. پناه بر امتحان و اختبار خدا آنجا که میفرماید "یوم یسال الصادقین عن صدقهم" یعنی خدا حتی از راستگویان میپرسد برای من راست گفتید یا برای اینکه مردم دوستتان بدارند؟ آنجا دیگر دروغ نمیشود گفت.

نکته دیگر اینکه خداوند یک اصل در اینجا فرض(به معنای واجب ) کرده و بقیه مسائل را نسبت به آن فرع دانسته. اما در هیچ یک از فروع حاضر نشده حتی به کافران بی انصافی شود. آنچه که اصل است این است که زن مسلمان شده بر کافر حرام است. حالا بقیه فروع باید خودشان را با این اصل تنظیم کنند و تطبیق دهند. منجمله اینکه مرد کافری که مهریه داده و زنی گرفته و حالا زن مسلمان شده و گریخته، او چه کند؟ خداوند میفرماید مهر زن را باید مسلمین به او بدهند. زنی که هجرت کرده و بی شوهر مانده چه کند؟ خداوند میفرماید او را عقد کنید و مهریه جدیدی به او بدهید. خداوند در این آیه حرمت مال کافر را هم بخوبی مراعات کرده. این نشان میدهد که حق الناس چقدر در اسلام مهم است و ملاک در آن انصاف است.

اینکه گفته این زنان را به کفار بازنگردانید بدلیل این است که اسلام سلطه کافر بر مسلمان را به هیچ طریق نمیپذیرد. به مجرد کافر شدن یک طرف، طلاق قهری صورت میپذیرد و حتی نیازی به خواندن صیغه طلاق نیست.

حالا بحثی دیگر: بعضی از کسانیکه به دنبال زن خود که مسلمان شده و به مدینه گریخته بود به مدینه و خدمت پیامبر آمدند، عرض کردند ما زن خود را دوست داریم؛ بگویید به خانه برگردد و مسلمان بماند. اما دستور اسلام این بود که خیر! تا آن خانه خانه کفر است نمیشود! محیط و خانه کفر برای مسلمان مناسب نیست. این یک اصل مهم است که کسانیکه به بلاد کفر هجرت میکنند باید مد نظر داشته باشند. ایمان و هجرت(از دارالکفر به دارالایمان) همیشه با هم همراه و متمم هم اند.

از نکات مهمی که این آیه هم به آن اشاره دارد بحث مهریه و حق بودن آن است. مهریه حق زن است و زن مالک آن میشود. در آن زمان مهریه نقد بوده، نه مثل امروز که باید زن مطالبه کند و مرد هم به بهانه های مختلف ندهد. این حالتی که مهریه امروز پیدا کرده و بجای

ص: 77

پرداخت مبلغ معقول و در توان مرد، به نوشته ای غیرمعقول و غیر قابل پرداخت بدل شده که فقط بکار پز دادن میاید؛ این حالت، حالت نادرستی است و به نوعی، غرض شریعت در آن نقض شده و این موجب بی برکتی بسیار در زندگیهاست.

وَإِنْ فَاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُمْ مِثْلَ مَا أَنْفَقُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11)

هرگاه نیز زنانی از شما بگریزند و بسوی کافران روند، (اگر نتوانستید پولی از ایشان مطالبه کنید) ولی در جنگی پیروز شدید،(از غنائم) به آنها که زنانشان رفته اند معادل مهریه ای که ضرر کرده اند بپردازید. و از خدایی که به او ایمان دارید پروا کنید.

در تفاسیر هست که زنانی که از مسلمین گریختند و بسوی کفار رفتند، کلا شش نفر بودند که ام حکم دختر ابوسفیان هم یکی از ایشان بود.

در تهذیب از امام صادق(ع) میپرسند چرا مؤمنان مطابق این آیه باید مهر را به شوهر آن زن بازگردانند حال آنکه در فرار آن زن نقشی نداشته اند؟ امام (ع) فرمود: امام میدهد؛ خواه از کفار چیزی نصیب مؤمنان شده باشد خواه نه. چون امام ضامن جبران خسارت زیردستان خود است.

گوییم یعنی اگر بخاطر ایمان، مسلمان لطمه مالی ببیند، باید توسط نظام اسلامی جبران شود.

***

بخش پایانی سوره مربوط به پس از فتح مکه است که پیامبر خدا(ص) همه مردم را به بیعت با خود فراخواند و با زنان بطور جداگانه بیعت نمود. این بیعت به بیعت نساء معروف شد و بدین شکل بود که پیامبر بر دامنه کوه صفا نشست و دست خویش را در تشت آبی نهاد و موارد بیعت را بلند اعلام کرد، سپس دستش را درآورد و زنها گروه گروه بر او وارد شده و ضمن قبول بیعت دست خویش را برای لحظه ای در تشت آب میکردند. کافی از امام صادق(ع) روایت

ص: 78

میکند که دست رسول خدا عفیف تر از آن بود که نامحرم لمسش کند. نخستین زنی که بیعت کرد فاطمه بنت اسد مادر امیرمؤمنان(ع) بود. البته او نخستین زنی هم بود که سالها قبل پیاده به مدینه هجرت کرده بود. برخی همسران پیامبر، فاطمه(س) و ام هانی دختر ابوطالب نیز حضور داشتند. از نکات قابل توجه در این بیعت، حضور پنهانی هند همسر ابوسفیان میان بیعت کنندگان بود. او که به دلیل دشمنی هایش با رسول خدا و مُثله کردن پیکر حمزه سیدالشهداء از انتقام او بیم داشت، به صورت ناشناس در جمع زنان حضور یافت؛ اما هنگام ارائه مفاد بیعت از جانب پیامبر زبان به اعتراض گشود و آن را تبعیض بر ضد زنان دانست. در نهایت پیامبر وی را بخشید و از مجازاتش خودداری نمود.

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12)

ای پیامبر، چون زنان مؤمن پیشت میایند تا با تو بیعت کنند، به این شرط با آنان بیعت کن که:

به خدا شرک نورزند، دست به دزدی نزنند، زنا نکنند، بچه هایشان را سقط نکنند، بچه های نامشروعی را که پس میاندازند به دروغ و دغل به شوهرانشان نسبت ندهند و در کارهای خوب از تو سرپیچی نکنند. پس چون بیعت کردند تو نیز برایشان از خدا آمرزش بخواه که خدا آمرزنده مهربان است.

یکی از اساتید این حقیر، آیت الحق شیخ عزیز خوشوقت معتقد بود که آنچه بر زنان واجب است و دین اسلام از ایشان خواسته، منحصر در مواردی است که در این آیه آمده. در واقع ایشان اوامری را که به صیغه مذکر آمده و همه خطاباتی که به شکل "یا ایها الذین آمنوا" آمده، غیر قابل تسری به زنان میدانست و معتقد بود تکالیف ایشان بسی سهلتر از تکالیف مردان است و فقه ایشان جداست و خداوند چیز زیادی از ایشان نمیخواهد. معتقد بود ایشان راحت تر از مردان وارد بهشت میشوند. این نظر گرچه با این قاطعیت درست به نظر نمیرسد و

ص: 79

قائلی از فقیهان گذشته ندارد، اما چون نظری بدیع و اتفاقا مطابق ظاهر قرآن است، مذکورش نمودم تا بماند و بعدها بیشتر رویش فکر شود و منشا ایده های نو گردد.

به هر حال مواردی که در بیعت نساء مطرح شده چون تکالیف مخصوص زنان است باید مورد مداقّه قرار بگیرد:

نخستین شرط مسلمانی ایشان شرک نورزیدن به خداست. البته موارد آشکار شرک مثل بت پرستی در اینجا مطرح بوده و زدودن شرک خفی جزو تکالیف عامه نیست و در اوائل کار امکانپذیر نمیباشد. البته کلمه "شیئا" در "لایشرکن بالله شیئا" خودش گستردگی این وادی و عمق آنرا میرساند.

سپس از ایشان میخواهد که چند منکر را هرگز مرتکب نشوند: دزدی، زنا، سقط جنین، نسبت دادن بچه ای که از نزدیکی با مردی متحمل شده اند به مردی دیگر. گویا نهی از دزدی در اینجا بیشتر به نهی از دزدی از مال شوهر دلالت دارد. چنانکه هند زن ابوسفیان به اینجا که رسید گفت ابوسفیان مردی بخیل بود و من خیلی از مال او را پنهانی میدزدیدم چون خودش نمیداد. پیامبر(ص) خندید و ابوسفیان هم گفت گذشته را حلال کردم در آینده چنین مکن.

سپس از ایشان میخواهد که در معروف، از پیامبر(ص) عصیان نکنند. معروف سیره و اخلاق رسول خداست. جالب است که از ایشان نخواسته در تمام معروفات تابع پیامبر و عامل باشند، بلکه همینقدر که مخالفت نکنند کافی است و حداقل چیزی را که خدا از ایشان خواسته انجام داده اند و مثاب اند.

در برخی روایات، شیون نکردن و به خود صدمه نزدن هنگام عزاداری بر شوهر از مصادیق این معروف دانسته شده. گویا این عمل در آنروز شایع بوده است. قمی در تفسیرش از امام صادق(ع) روایت میکند که مقصود از معروفات، نماز و روزه و بقیه کارهای خیر است.

در عوض قبول این شروط و بیعت با پیامبر(ص)، او هم وظیفه ای در قبال آنها پیدا میکند: که برای آنها استغفار کند. پس مادامیکه ما – چه زن چه مرد- به بیعت خویش با رسول خدا(ص) پایبند و دیندار باشیم، از استغفار ایشان بهره مندیم.

ص: 80

مشمول استغفار پیامبر شدن امر ساده ای نیست و در حقیقت نوعی مشمول شفاعت شدن است و از مهم ترین کارهایی است که ایشان میتوانند برای ما انجام دهند. برای همین است که به پیامبر(ص) متوسل میشویم و میگوییم "یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله"

***

آیه آخر سوره گویا مطلبی جدا و ظاهرا غیرمرتبط با ما قبل است اما بدلیل دلالتش بر هدف کلی این سوره که تبرّی از اعداء الله و نهی از دوستی با ایشان است، در اینجا قرار گرفته:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ (13)

ای مؤمنان، هرگز با آنها که خدا بر ایشان خشم گرفته طرح دوستی نریزید. ایشان از آخرت مایوسند چنانکه کافران از زنده شدن مردگان مایوسند. یا چنانکه کافران مرده از رحمت حق مایوسند.

این آیه از حیث اشاره از مجملات کتاب خداست و معلوم نیست به چه واقعه ای دلالت دارد یعنی شان نزولش چیست، اما معنایش روشن است و به نوعی، تکرار و تاکید همان مطالب آغازین سوره است.

نوعا مفسّرین گفته اند قومی که خدا بر ایشان غضب کرده، یهود اند چون چندبار چنین تعبیری در قرآن راجع به ایشان آمده است مثلا: در سوره بقره ضمن بیان بی صبری آنها بر طعام واحد یا در سوره آل عمران ضمن بیان پیغمبرکشی ایشان یا در سوره اعراف ضمن بیان گوساله پرستی ایشان. اما این تعبیر در قرآن راجع به کافران، منافقان، مشرکان، قاتلان، مسلمانانی که از جنگ میگریزند و حتی اسرافکاران بکار رفته است. پس صحیحتر آن است که آیه شریفه را بر همان معنای عامی حمل کنیم که مقتضی است؛ و به قوم خاصی منحصرش نکنیم.

ص: 81

در ضمن از آیه شریفه برمیآید که هرکه مشمول غضب خدا شد، آخرت را در عمل انکار میکند و به دنیای نقد میچسبد. همانطور که کافران، مردگان را انکار میکنند و فاقد بعث میدانند.

فقه القرآن از امام صادق(ع) ذیل این آیه روایت کرده که بموجب این آیه شراکت و همکاری تجاری با اهل ذمه شایسته نیست.

***

سوره ممتحنه بانگ بلندی است که خدا در آن فریاد میزند تنها با خدا و دوستان خدا دوست شوید و از دوستی با دشمنانش حذر کنید اگر واقعا به خدا ایمان دارید.

در میانه سوره بحث زنان گریخته از دارالکفر به دارالایمان و بالعکس مطرح شده. آخر سوره هم صحنه ای از بیعت نساء را ترسیم میکند و تعهداتی که یک زن مسلمان باید رعایت کند تا در بیعت با رسول خدا(ص) باقی باشد.

ص: 82

سوره صفّ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره صف یکی از پنج سوره ای است که با تسبیح آغاز میشود و مسبّحات نام دارند. البته بعضی سوره اعلی را که با سبّح شروع میشود هم جزء مسبّحات، و آنها را شش تا دانسته اند. بعضی هم سوره اسراء را که با کلمه "سبحان الذی" آغاز میشود جزء آنها دانسته و به مسبّحات سبع یا هفتگانه قائل شده اند. تعیین تعداد آنها از این حیث اهمیت دارد که در منابع معتبر روایت شده که پیامبر هر شب پیش از خواب مسبحات را قرائت می کرد و می فرمود: در آنها آیه ای است بهتر از هزار آیه. همچنین از امام باقر(ع) روایت است که: کسی که مسبحات را پیش از خواب قرائت کند نمی میرد تا آنکه امام قائم (ع) را درک کند و اگر بمیرد در کنار رسول خدا (ص) خواهد بود. در برخی نسخ حدیث نبوی فوق که در تفسیر ابوالفتوح آمده، در متن روایت به صراحت نام پنج سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن هم آمده، پس صحیح ترین قول همان "مسبحات خمس" است و اضافه کردن اعلی و اسراء سلیقه شخصی متاخرین بوده و دلیلی از اخبار ندارد.

در سوره صف، آیه آخر نقش محوری دارد و به منزله چکیده سوره میباشد. مضمون آیه آخر این است که بجای تکذیب انبیاء و دشمنی با ایشان و تلاش در جهت نابودی نهضت ایشان و یا کارشکنی و نفاق و آزار دائم ایشان، به انبیاء ایمان آورید و از حواریون ایشان شوید و نصرتشان کنید.

در آغاز سوره هم به شدت از ادعای زبانی حمایت و وانهادن عملی آن – که ثمره نفاق یا ترس است- انتقاد شده و آنرا از بزرگترین گناهان دانسته.

***

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1)

آنچه در آسمانها و زمین است به تسبیح خدا مشغول است و خدا عزیز و حکیم است.

ص: 83

راجع به تسبیح در جاهای زیادی از این تفسیر سخن گفتیم اما چون داب و روش ما در نگارش این کتاب بر تذکر است، باید در اینجا نیز آنچه را که از دل برمیاید درج کنیم، سزد که بر دل نشیند.

تسبیح گفتن مخلوقات، فریاد زدن ایشان از سویدای دل است و صدا زدن خدا. آنها چه میخواهند؟ افاضه لحظه لحظه وجود را از حضرت حق که خالق ایشان است استمداد میکنند. پس تسبیح، ابراز نیاز مدام گدایان به درگاه خدای بی نیاز و بی همتاست.

گفتمش رسم آدمیت نیست، همه تسبیح گوی و ما خاموش.

در واقع هر تسبیح، بازگشت به درگاه خدا و تجدید ایمان با خداست: سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ [سوره اﻷعراف : 143].

هر تسبیح، سجودی باطنی است: يُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ [سوره اﻷعراف : 206].

سجود نهایت دعوای انسان است. یعنی نهایت کاری که از دستش برمیاید: دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَامٌ [سوره يونس : 10].

موسی(ع) وقتی به نبوت مبعوث میگردد از خداوند شرح صدر و آسانی کار و بلاغت و یاور میخواهد؛ تا بتواند بسیار تسبیح بگوید و خدا را یاد کند: كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا [سوره طه : 34]. یعنی آنچه خدا در ازاء این همه نعمت و دولت از انسان میخواهد تسبیحی بیش نیست اما انسان همان را هم مضایقه میکند.

دو اسم "عزیز و حکیم" که در آیه نخست این سوره آمده و زینت بخش تسبیح آن است، عینا در سوره های حدید و حشر و جمعه، هم آمده. گویا ذکر "یا عزیز و یا حکیم" عبارت اخرایی از ذکر "سبحان الله" است. از طرفی مضامین این سوره ها مشترک و همگی بیان شکست ناپذیری توام با حکمت؛ و غلبه همراه با مصلحت است. چنانکه در سوره حشر شاهدش بودیم و در این سوره نیز خواهیم دید.

مطلب دیگر آنکه "عزیز" به قدرت قاهر و لایزال الهی دلالت دارد و "حکیم" به علم تام و تمام او. عزیز قادری است که مطلق باشد و هرگز گرد شکست و ناتوانی بر او ننشیند و حکیم عالمی است که مطلق باشد و همه چیز را راجع به مخلوقات بداند. یعنی نه تنها از وضع

ص: 84

اکنون آنها و نیازهای ایشان مطلع باشد، بلکه لیاقت ایشان و غایت راهی که هریک بدان سو رهسپارند را هم بداند؛ تا بتواند طبق مصلحت ایشان و استحقاقشان برای دریافت فضل الهی به آنها بخشش کند؛ نه بیشتر و نه کمتر. آری پدر پولداری که نادانسته فرزند خویش را در نعمت غرق میکند یا پدر جباری که بیش از آنچه سزاست فرزند خویش را عقوبت میکند، گرچه تا حدی توانا هستند اما حکیم نیستند و با نتیجه عکس گرفتن، به ندامت و خسارت خواهند نشست و چون در نهایت، آنچه که میخواسته اند نشده، ناتوان هم هستند و عزت ایشان هم برباد رفته است؛ چون ناتوانی و ذلت عکس عزت است. پس فقط کسی میتواند همیشه عزیز باشد که همیشه حکیم باشد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ (2) كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ (3)

ای کسانیکه به دین خدا گرویده اید، چرا حرفی میزنید که به آن عمل نمیکنید!؟ از نظر خدا بسیار زشت است که حرفی بزنید و به آن عمل نکنید.

این آیه از دهشتناکترین آیات قرآن است، چون امری را خطیر و مهلک دانسته که برای ما روزمره و پیش پا افتاده است: اینکه وعده دهیم و عمل نکنیم؛ اینکه مدعی کمالاتی شویم که عامل به آنها نیستیم؛ اینکه دیگران را دعوت به چیزی کنیم که خود انجامش نمیدهیم؛ اینکه قائل بی عمل باشیم.

خدا شاید با عالم بی عمل مماشات کند تا بسا روزی عامل گردد، اما با مدعی بی عمل هرگز مماشات نخواهد کرد. چنین کسی در غضب خدا مستغرق است. توجه بفرمایید که آنچه مهم است و آدم را به غضب و هلاکت خدا میکشاند، "به زبان آوردن" چیزی و عمل نکردن به آن است.

این عمل نکردن چند وجه دارد: گاهی به دبه کردن است در وقت عمل، بخاطر منافع. گاهی از اول، اصلا قصد عمل نداشته. گاهی هم قرار و وعده ای را که به شخصی داده، بی ارزش میداند چون - به غلط- ارزشی برای خود آن شخص قائل نیست. یکی از اهل ذوق میگفت روزی یکی از وزراء مهمان من بود، سر وقت آمده بود منزل ما اما من چند دقیقه ای دیر

ص: 85

رسیدم و عذر خواستم. گفت چیزی میپرسم راستش را بگو. اگر با رئیس جمهور هم قرار داشتی دیر میکردی؟ گفتم نه ترتیبی میدادم که حتما سر وقت برسم. گفت پس تو نخواستی به وعده ات عمل کنی و الا میتوانستی. چرا وعده ات با یک مسلمان مهمتر از مسلمانی دیگر است؟ معلوم است که این تبعیض خدایی نیست.

گوییم اینها همه از مواردی است که زبان باعث نابودی انسان میشود و او را تیره بخت میسازد. یادم هست یکروز پسر مستخدم مسجد کوی دانشگاه تهران، استاد این حقیر، آقای امجد را دعوت کرده بود شام منزلشان. ایشان هم پذیرفته بود. چند ساعت قبل از اینکه برود منزل آن شخص، نماینده ای از طرف رهبر مملکت آمد که امشب مراسم عمامه گذاری پسر رهبر است، آقا فرموده اند حتما امجد را دعوت کنید. با اینکه هرکس بجای امجد بود با سر میرفت، ایشان عذر آورد و گفت من معذورم چون وعده داده ام. نماینده رهبر گفت به کی؟ گفت به یک آدمی.

آری وعده از مواردی است که خداوند استثنایی در آن قائل نشده: وسائل الشیعه از امام باقر(ع) روایت میکند که خداوند در سه چيز رخصت نداده است: امانت را سالم تحويل صاحبش دادن، خواه صاحبش آدم صالحی باشد خواه فاجر. وفاي به عهد نسبت به هر شخصي، صالح باشد يا فاجر. و نيكي به والدين خوب باشند يا بد.

در واقع عمل به قول هم مثل نذر واجب است اما ترکش کفاره ندارد. کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که هرکس خلف وعده کند خود را در معرض خشم قرار داده است؛ سپس آیه فوق را قرائت فرمودند. مکارم الاخلاق از رسول خدا(ص) روایت میکند که از کسانی مباشید که در برخورد با این آیه برخود سهل میگیرند.

“مقت" کار بسیار زشت است یا عکس العمل و خشم ناشی از آن. مثلا در جاهلیت، نکاح با زن پدر را نکاح مقت میگفتند چون آنرا بسیار زشت میدانستند. یعنی در خود واژه "مقت" کراهت شدید نهفته است، چه رسد به اینکه برای تاکید با عبارت "کبر" همراه شود. در قرآن اینقدر مبالغه برای نشان دادن قبح چیزی کم نظیر است.

ص: 86

پس در چرخش زبان و خروج کلام از دهان باید بسیار مراقب بود، چون هرچه گفتیم، اگر به آن عمل نکنیم، ما را در "مقت الله" خفه خواهد کرد. بیخود نبوده که از برخی ابرار در تواریخ نقل شده که سنگریزه در دهان میگذاشته اند تا در سخن گفتن یله و رها نباشند و سنجیده سخن بگویند.

از شان نزول هایی که برای آیه نامبرده گفته اند، وعده های عده ای منافق یا مؤمن ترسو بوده که میگفتند دین خدا را نصرت میکنیم و در رکاب رسول خدا(ص) با کفار خواهیم جنگید و چنین و چنان میکنیم اما چون وقت عمل فرامیرسید هریک با عذری به گوشه ای میگریخت. تفسیر بحرالعرفان از ابن عباس نقل کرده که عده ای از مسلمین از رسول خدا(ص) خواستند ایشان را به محبوبترین عمل نزد خدا رهنمون سازد. خداوند وحی کرد که به ایشان بگو محبوبترین عمل نزد من دو چیز است یکی ایمان آلوده نشده به شک؛ و دوم جهاد در راه من. وقتی پیامبر(ص) مطلب را به ایشان فرمود، بر آنها ثقیل آمد و پا پس کشیدند.

شروع سوره با این آیه بخاطر این است که در مصادیقی که در سوره خواهد آمد، عده ای از افرادی که نخست به پیامبران خدا (ع) ایمان آورده بود، در صحنه عمل کوتاهی کردند و بنای نق زدن را گذاشتند و میدان حمایت را خالی کردند.

امیرمؤمنان(ع) در نهج البلاغه میفرمایند: منت نهادن احسان را تباه میسازد و خرسندی و زیاد دانستن کار خیر، نور حق را در وجود انسان خاموش میسازد و خلف وعده مایه دشمنی پیش خدا و خلق است سپس آیه فوق را قرائت نمودند.

***

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ (4)

خدا دوست دارد کسانی را که چون سدی فولادین، صف میبندند و در راهش میجنگند.

ص: 87

این آیه مدح جهاد در راه خداست بخصوص صحنه آغازین جنگ که لشکر مسلمین در صفوفی یکپارچه و غیر قابل نفوذ بسوی لشکریان کفر قدم برمیدارند، پیش از آنکه دو لشکر بیکدیگر برسند و صفوف آنها شکافته شود.

پیداست نظم و رخنه ناپذیری صفوف و استحکام خط در جنگ اهمیت زیادی دارد. در سوره صافات نیز خداوند نظم ملائکه و به صف شدن ایشان را میستاید. صف در نماز جماعت نیز که یک نوع مجاهده عبادی است نمود زیادی دارد.

امیرمؤمنان(ع) در جنگ صفین با صدای بلند این آیه را میخواند و به لشکریانش روحیه میداد. همچنین کافی در ذیل این آیه از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند که زره دار را مقدم دارید و کسی که زره ندارد عقبتر بیاستد. همچنین در میدان نبرد فریاد نکشید که ترس شما را بیشتر میکند بلکه سکوت پیشه کنید و در دل ذکر خدا بگویید تا آرامش و وقار یابید. روضه الواعظین از ابن عباس نقل میکند که هیچ کس به اندازه علی(ع) مشرکین را نکشت.

در قرآن چند جا آمده "ان الله یحب" و چند جا هم آمده که "ان الله لا یحب". آنهایی را که خدا دوست دارد عبارتند از:

محسنین، توابین، متطهرین(پاکی ظاهر)، مطهرین(پاکی باطن)، متابعین از نبی، متّقین، کاظمین غیظ، منفقین، عافین، صابرین، متوکّلین، مقسطین(کسانیکه عدالت را میان اطرافیان رعایت میکنند)، و مجاهدین.

و آنهایی را که دوست ندارد عبارتند از:

معتدین(ناقضین حقوق دیگران)، مفسدین(کسانیکه فقط بلدند همه چیز را خراب کنند)، کافرین، رباخواران، ظالمین، مختالین فخور(از خود راضیهای خود نما)، گنه کاران، کسانیکه داد و فریاد براه میاندازند مگر اینکه به آنها ظلم شده باشد، مسرفین، خائنین، مستکبّرین(کسانیکه خودشان را کسی میدانند)، کفورین(ناشکران و نمک به حرامان و ناسپاسان در برابر خدا و خلق)، و فرحین(آنها که دنیا آنها را مست کرده).

جالب است که ذیل هر دو گروه، سیزده عنوان قابل احصاء است؛ نه کمتر و نه بیشتر.

ص: 88

روایتی از امام رضا(ع) است که در جوانی زیاد عبادت میکردم؛ پدرم موسی بن جعفر(ع) مرا دید و گفت: پسرم میبینم که خودت را بسیار مشقت میدهی. کاری کن که محبوب خدا شوی، آنوقت خدا عبادت کم ات را هم زیاد محسوب میکند.

ذیل عبارت "ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا" در جلد نوزدهم بحارالأنوار از ابن عباس نقل شده که در جنگ بدر از سپاه مشرکین، عتبه و برادرش شیبه و پسرش ولید خارج شدند و به صف ایستادند و مبارز طلبیدند. از سمت مسلمین عبید الله بن رواحه خارج شد اما پیامبر(ص) ناپسندش آمد و فرمودند خوش ندارم اولین برخورد با انصار باشد چون این قوم فرزندان عمویشان را به مبارزه میطلبند. در نتیجه حمزه و علی(ع) و عبیدة نوه عبدالمطلب را بسوی ایشان فرستاد. آنها هم روبروی مشرکین صف بستند و جنگ آغاز شد.

گوییم: چون علی(ع) کوچکتر بود پیامبر(ص) فرمود او را میان خود قرار دهید. جنگ آغاز شد. حمزه و علی(ع) حریف خویش ولید و شیبه را کشتند و عبیده و عتبه یکدیگر را زخمی کردند پس حمزه و علی به یاری او شتافتند و عتیبه را کشتند و عبیده را به پشت جبهه منتقل کردند. پس از پیروزی مسلمین و بازگشت بسوی مدینه عبیده در راه درگذشت. عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب از نخستین مسلمین و چون حمزه از پهلوانان قریش بود و در دفاع از پیامبر(ص) از مال و جان خویش مضایقه نکرد و عاقبت در 63 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در آخرین لحظات حیات که سرش در دامان پیامبر بود با افتخار به راهی که در زندگی پیموده بود بسوی خداوند پر کشید. نام و ياد این سردار بزرگ اسلام ، در نبردها فراموش نشد. پيامبر اكرم(ص)، در جنگ خندق ، از حمزه و عبيده ياد كرد و فرمود:

پروردگارا! عبيده را در جنگ بدر و حمزه را در جنگ احد از من گرفتى ! اينك اين على است ... پس مرا تنها مگذار و تو برترين وارثان هستى . اميرمؤمنان(ع) در تجليل از سرداران سپاه اسلام و ياد عبيده فرمود:

...اي_ن چنين بود كه من و عمويم حمزه و برادرم جعفر و پسر عمويم عبيده ، با خدا و رسولش بر امرى به خاطر خدا و رسولش وفادار مانديم . پس دوستانم پيش از من رفتند و من به اراده خداوند، پس از ايشان مانده ام.

ص: 89

خداوند درباره ما فرمود:

(م_ِنَ الْم_ُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُوا ما بَدَّلُوا تَبْديلاً) پس حمزه و عبيده و جعفر به پيمان خود وفا كردند و من هم اكنون در انتظارم .

***

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (5)

موسی به قومش گفت: مردم، چرا (با نافرمانی) آزارم میدهید در حالیکه میدانید که من پیامبر خدا هستم.

(چون مردمش) کج رفتاری کردند، خدا هم قلبهای ایشان را کج کرد. خدا بدکاران را هدایت نمیکند.

در آیه قبل میگفت چرا حرف میزنید و عمل نمیکنید و در این آیه میگوید چرا خلاف علمتان عمل میکنید. میدانید باید از موسی تبعیت کنید اما نمیکنید.

"ازاغوا" یعنی از راه درست منحرف شدند و به کژی گراییدند. وقتی آدم با اینکه میداند، کار نادرستی را مرتکب میشود، خداوند فهم و دانش را از او میگیرد. به تعبیر پیامبر(ص): اگر انسان به علمش عمل نکند، خداوند علم و بهجت علم را از او خواهد گرفت. معنای "ازاغ الله قلوبهم" همین است که خداوند تشخیص را از ایشان میگیرد و ایشان را در کج فهمی رها میکند. پس اعوجاج در رفتار، اعواج در افکار را در پی دارد. آری خداوند فاسقان را به نورش هدایت نمیکند. "فسق" لفظی عام است و دایره معنایی وسیعی دارد. اقل فسق یا شروعش، غفلت است: وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ [سوره الحشر : 19]. مثل کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند... فاسق که میگویند، همین ها هستند.

ص: 90

در این آیه ذکری از آزار بنی اسرائیل نسبت به موسی(ع) آمده، البته آزار و اذیتهایی که ایشان نسبت به انبیاء خویش بخصوص موسی(ع) مرتکب شدند مثنوی هفتاد من کاغذ است و بسیاری را خداوند در قرآن ذکر کرده؛ منجمله:

غر زدن به موسی که با آمدن تو آزار فرعونیان به ما فزون گشته، پس کاش اصلا نمیآمدی؛ درخواست از موسی تا برایشان بتی درست کند و بتوانند راحت آنرا بپرستند(مثل اینکه از یک مرجع تقلید بخواهید برایتان شراب درست کند! ببینید چه حالی پیدا میکند و چطور عرق سرد بر پیشانی اش مینشیند)، گوساله پرست شدن در غیبت موسی که برای دریافت وحی به میقات رفته بود؛ درخواست از موسی که هرگز حرفت را باور نمیکنیم مگر اینکه خدا را به ما نشان دهی و ما با چشم خود او را ببینیم، عدم صبر بر مشقات صحرای سینا و راضی نشدن به طعام منّ و سلوی که خدا بر ایشان نازل کرد و خواستن سفره های رنگین؛ گرفتن ایرادات بنی اسرائیلی به دستورات خدا یا تعدی در آنها و ساختن کلکهای شرعی؛ تمرد از جهاد که منجر به سرگردانی چهل ساله ایشان در بیابان شد بطوریکه موسی به رحمت حق شتافت و اورشلیم را به چشم ندید؛... اکثر مخالفتهای ایشان هم با لفظ "لن" بود که از "لا" شدیدتر است و نفی ابد میکند. مثلا میگفتند "لن نومن لک حتی نری الله جهرتا" هرگز تو را باور نخواهیم کرد تا خدا را به چشم ببینیم؛ "لن نصبر علی طعام واحد" هرگز بر یک جور غذا صبر نخواهیم کرد؛ "لن ندخلها ابدا ما داموا فیها" هرگز وارد ارض مقدس نخواهیم شد مگر دشمنان از آن بیرون بروند. پناه بر خدا! علیرغم همه این اذیتها، موسی(ع) تحمل میکرد و به وظیفه تبلیغی و رهبری اش ادامه میداد و امت را رها نکرد. این خودش یک درس است. تازه با التماس میگفت: ای قوم من چرا مرا اینقدر اذیت میکنید؟! فراموش نشود که این، همان موسایی است که وقتی گوسفندی از او گریخت ساعتها در کوه پی اش رفت و وقتی به زحمت او را گرفت بدون ذره ای خشم، گوسفند را نوازش کرد و گفت از من بسوی که میگریزی؟ آری خدا میداند چه کسی را پیغمبر کند.

پیامبر ما نیز آزار زیادی از کافران و منافقان و مؤمنین سست بنیاد کشید بطوریکه فرمود: هیچ پیامبری به اندازه من آزار نکشید. روزی که دید پیرزنی که هر روز بر سرش خاکروبه

ص: 91

میریخته، نیست، از حالش تفقد کرد و چون فهمید بیمار است به عیادتش رفت. سلام بر پیامبر رحمت. سلام بر کسی که خداوند خوی او را تا ابد برای مردم جهان الگو قرار داده است.

عبارت آخر آیه که فرموده "ان الله لا یهدی القوم الفاسقین" توضیحی برای تذکرات مکرر قرآن است که "خدا هرکه را بخواهد گمراه میکند و هرکه را بخواهد هدایت میکند". بله، اما خواست او طبق سنتی محکم و سرشار از حکمت و عدالت است. مثلا فسق موجب از چشم خدا افتادن و رها شدن در ظلمت است.

طبق قرآن، خداوند شش گروه را هدایت نمیکند: فاسقین، ظالمین، کافرین، دروغگویان، ناسپاسان، و اسرافکاران.

اما چه کسی را هدایت میکند؟ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ [سوره الرعد : 27] به آنها بگو که خدا هرکه را خواهد در گمراهی رها میکند و هرکس را که بدرگاهش انابه کند، هدایت میکند. و نیز: اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ [سوره الشورى : 13] خدا هرکه را بخواهد برمیگزیند و هرکس را که انابه کند، بسوی خویش هدایت میکند.

البته هدایت خدا نسبت به مؤمنان اهل انابه روز به روز زیاد و زیادتر میشود: وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ [سوره محمد : 17] آنها را که هدایت جستند، روز به روز هدایت فزون کنیم و به ایشان توفیق تقوی دهیم.

حتی پس از مرگ، این هدایت امتداد خواهد داشت: وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ سَيَهْدِيهِمْ وَيُصْلِحُ بَالَهُمْ [سوره محمد : 5] آنها که در راه خدا کشته شدند تلاششان بر باد نرفته، خدا خودش دست ایشان را گرفته و امورشان را اصلاح میکند. عبارت "قتلوا فی سبیل الله" فقط کشتگان میدان جنگ نیستند و مجاهدان جهاد اکبر را نیز شامل است. روایات بسیاری است که مؤمن متّقی، شهید فی سبیل الله است.

تفسیر برهان از علی بن ابراهیم نقل میکند که "ازاع الله قلوبهم" یعنی خدا در دلهایشان شک انداخت.

***

ص: 92

وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابن مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (6)

(موردی دیگر از بدعهدی مردم:) عیسی بن مریم گفت ای بنی اسرائیل من فرستاده خدا بسوی شما و تایید کننده تورات هستم و بشارت میدهم به پیامبری که پس از من خواهد آمد، نامش احمد است.

اما وقتی احمد با معجزات بسویشان آمد، گفتند جادویی است پیش پا افتاده.

آیاتی که با "اذ" آغاز میشوند به خاطراتی درس آموز از تاریخ اشاره دارند که سزاوار نیست فراموش شوند.

این تورات و انجیلی که اکنون در دست است به اعتراف خود اصحاب کنیسه و کلیسا، گزارشاتی تاریخی از زندگی موسی و عیسی هستند و در قرون بعد نگاشته شده اند و بخلاف قرآن، بیان و کلمات الهی نیستند. یعنی تقریبا معادل روایات ما میباشند. اما از مفاهیمی که بیان میکنند میتوان به بخشی از معارف تورات و انجیل به معنای وحی ای که بر موسی و عیسی(ع) نازل گشته، پی برد. پس کتب عهد قدیم(تورات) و عهد جدید(انجیل) که در دست ماست، میتوانند -برای محقق نه هرکس- کاشف از حق باشند ولی مثل قرآن عین حق و کلمةالله نیستند. بخصوص که با گذر زمان اندیشه های بشری با آنها آمیخته و برداشتهای بسیاری بر آنها تحمیل گشته و تحریفاتی به آنها منضم شده است. بخشی از این فرایند در تاریخ کلیسا که در زیر آمده قابل مشاهده است.

تفسیر نورالثقلین از امام صادق(ع) روایت میکند که بین عیسی و محمد(ص) بیش از پانصد سال بود که در نیمه دوم این فترت، پیامبر یا عالم آشکاری نبود یعنی حجت خدا در خفا بسر میبرد. پرسیده شد پس مردم به چه دینی بودند؟ امام(ع) روایت فرمود متمسک به دین عیسی(ع) بودند. پرسیده شد چگونه بودند؟ امام(ع) فرمود مؤمن بودند. سپس فرمود: زمین هیچ وقت از عالم خالی نمیماند.

ص: 93

در اینجا به جاست که اشاره ای تاریخی به عیسای ناصری(ع) و گروندگان به او کنیم:

عیسی بن مریم در روزگاري در شهر بيت لحم در جنوب اورشليم به دنيا آمد كه فلسطين تحت اشغال روميان بود. قوم يهود چند فرقه ي متشتت بودند از جمله فريسيان، اهل حزم و احتياط، به شدت نص گرا و سنتي، تحت رياست كاتبان و ربانيان قوم؛ و دیگر صدوقيان، مقدسيني كه مصلحت انديشي رؤساي ديني جامعه را تقبيح كرده از گرد ايشان پراكنده شده، به پاك ديني خويش مي باليدند.

از آنجا كه مادرش قبل و بعد از زاييدن او در ناصره از توابع جليل ساكن بود وي را عيسای ناصري (جليلي) ناميده اند.

چون عيسي به 30 سالگي رسيد توسط يحيای تعميددهنده، پیغامبری كه آن روزگار در حوالي رود اردن ظهور كرده بود و از قريب الوقوع بودن ملكوت خدا انذار مي كرد، تعميد داده شد.

يحيي فرزند ذكريا و ظاهراً از مادر بسته ي عيسي بود. يحيي زندگي به زهد و انقطاع مي گذرانيد. از بطون صحراهاي اردن بيرون آمده و مردم را موعظه مي كرد، سپس ايشان را به علامت توبه در رود اردن غسل مي داد. عاقبت، يحيي با پادشاه جليل درافتاد كه با همسري نامشروع (زن برادرش) وصلت گزيده بود، همين امر سبب حبس و قتل وي گشت.

قريبِ زماني كه يحيي در بند شد، عيسي به جليل آمد و به بشارت خدا موعظه، و به قدرت او معجزه كرد. دوازده حواري يافت و به اتفاقِ آنها به سياحت(ريشه ي واژه ي مسيح) و وعظ پرداخت. خواصّ يهود، آنها كه صاحبان دين و دنيا بودند عليه او به اعتراض درآمدند و به آزارش پرداختند و عاقبت در سفري كه به اورشليم كرد، توطئه قتل او را چيدند. آنچه در تواريخ مذكور است به صليب كشيدن كسي است به نام او. در عين اين كه عيسای واقعي پس از آن باز بر مادر و حواريون و حتي ديگر پيروان ظاهر شد و با ايشان سخن گفت. اين واقعه را در تاريخ مسيحيت، قيام یا رستاخیز مي نامند. این دلیل مصلوب نشدن و زنده ماندن و کشته شدن کسی دیگر بجای اوست.

پس از ناپديد شدن عيسي از تاريخ، حواريون و ديگر گروندگان به او كه بالغ بر يكصد تن مي شدند به وعظ و تبليغِ راه او پرداختند. انجمن ايشان درواقع نخستين كليساي تاريخ مسيحيت است (كليساي اورشليم) و چون برخي از حواريون بر رعايت دقيق شريعت موسي بخصوص امرِ ختنه تأكيد مي كردند، پطرسِ حواري به شهرهاي ساحلي رفت و كليساهايي جديد تأسيس نمود و اندك اندك بيگانگانِ غيرمختون را نيز در دايره ي جمع مسيحيان پذيرفت و اين باعث تسريع در انتشار دعوتش شد و فرقه ي غالب كه ديگر به كلي از شريعت يهود جدا بود بصورت دينی مستقل پا به عرصه نهاد. با ورود پولس كه از فلسفه ي رواقي – كلبي، الهيات نويني براي اين دينِ نوپا نوشت، آئيين مسيحيت يا موسوم به مسيحيت يا منسوب به مسيح، رشد

ص: 94

بسيار يافت. پولس از حواریون نبود و در ابتدا مسیحیان را میکشت اما بعد به گفته خودش در اثر واقعه ای توبه کرد و مبلغ آیین مسیح گشت. الوهيت عيسي از اين زمان و توسط پولس در مسيحيت راه يافت. پُل سفرهاي بسيار كرد و همه جا به تأسيس كليسا پرداخت. بزرگترين بنيان مذهبي جهان، واتيكان، بر شهادتگاه پطرس و پولس در رُم بنا شده است.

هنوز صد سالي نگذشته بود كه مذهب عيسوي كه همه جا در سراسر ممالك روم نشر يافته بود تهديدي براي امپراطوري تلقي شد، و این شروع سخت گيري نسبت به مسيحيان بود. نكال و عذاب ايشان كه از ضبط اموال و قتل اُسقفان و كشيشان ايشان تا قتل عام هاي جمعي را شامل بود، قريب دويست سال به طول انجاميد، تا زمان امپراطور كنستانتين. و سرانجام مسيحيت دين رسمي امپراطوري شد. (383 م).

در آغاز، تشكيلات كليساها بسيار مشوّش و بي نظم بود، كم كم جوامع مسيحي در هر كجا كه بودند براي تنظيم امور خود شورايي از متقدمان تشكيل داده، يك تن رئيس در رأس آنها قرار دادند كه او را «اسقف» نامیدند. هنگامي كه صد سال از ميلاد مسيح مي گذشت يك سلسله نوشته ها و آداب به پيروي از دايره ي كتب عهد عتيق (صحف انبیاء يهود) بوجود آمد و به عهد جديد موسوم شد. اينها شامل انجيل مَرقُس، يوحنا، رسالات پولِس، پِطرُس و يعقوب و انجيل هاي مَتي و لوقا مي باشند. اينها همه يا تاريخ زندگي مسيح اند كه متضمن سيره ي او بودند يا برداشت هاي نخستين مسيحيان از مسيح و پيام دعوت وي.

لقب كاتوليك به معناي جهاني يا عام، مربوط به بدنه ي اصلي كليساي مسيحي است. تا اواسط قرن دوم ميلادي كليساي كاتوليك مؤسسه اي يگانه و متشكل بود ولي براي اين كه همچنان واحد و عام بماند لازم بود كه نه تنها در برابر دشمنان خارجي بلكه در برابر فرقه هاي بدعت گذار كه در داخل دين مسيح بوجود آمده بودند مقاومت نمايد. از جمله نخست، فرقه ي گنوسي مورد تكفير قرار گرفت. گنوسي ها طريقتي فلسفه گرا بودند كه كوشيدند بجاي پولس كه حكمت يوناني را در انديشه ي مسيح حل كرد، مسيح را آخرين مظهر فلسفه معرفي كنند. ايشان قائل به پستي و رذالت دنيا بودند به گونه اي كه حتي خداوند دست به خلقت چنين عالمي نمي يازد پس اين يهوه – خداي يهود – است كه عالم را خلق كرده نه خداي مسيح.

پاسخ كليسا تشريع عهد جديد بود: تحرير قانونيِ كتاب مقدس و طرد جز آن.

مدتي بعد بر سر روابط « ابن و أب و روح القدس» اختلاف شد، كشيشي آريوس نام، عيسي را مخلوقي حادث و از نیست به هست آمده دانست كه عنصر او با عنصر الوهيت فرق دارد. در پي بالا گرفتن جنجال، شوراي نیقیه تشكيل شد و به تصويب اكثريت رسيد كه مسيح از ذات حق، و بنابراين ازلي است. (325 م)

چندين نسل طول كشيد تا مصوبه ي فوق جنبه ي تقدّس یافت و گرچه در شورايي پس از شوراي نیقیه عبارت فوق را به مسيح همانند(یا شيعه) خداوند است تصحيح كردند ولي شوراي بعدتر باز آن را بصورت اول بازگرداند.

بدينگونه در عيسي دو عنصر الوهيت(خالقيت) و انسانيت(مخلوقيت) قائل شدند كه مسيح توأمان واجد هر دو است. بنابراين الوهيت پدر، پسر و روح القدس يك جوهر يا ذات ولي در سه مظهر است؛ يا يك مفهوم در سه مصداق، يا يك ماهيت با سه هويت.

ص: 95

روحانيون انطاكيه نپذيرفتند و گفتند عيسای تاريخي فردي از افراد بشر است كه كلمه ي الهي در پيكر او جاي گرفته، غوغايي به راه انداختند كه جائز نيست مريم را «مادرخدا» بخوانيم و محال است كه زني از افراد بشر نسبت به ذات الهي حالت مادري حاصل كند.

ناگزير باز شورايي ديگر اين بار در كالسدون واقع در آسياي صغير شكل گرفت و پس از مباحثات بسيار اعتقادنامه اي به تصويب رسيد كه تاكنون باقي است (451 م).

حاصل اين كه، مسيح حقيقتاً هم خداست و هم بشر، ازلي اما زاده شده. و اين دو ماهيت بدون تركيب و امتزاج توأمان در او موجودند.

صدور اين اعتقادنامه مانند اعتقادنامه ي نیقیه براي مسيحيان غربي پيروزي درخشاني بود، از اينرو آن را بي درنگ پذيرفتند اما در كليساهاي اسكندريه كه متكلمان مسيحي با افكار عميق شرقي آشنا بودند اين عقيده را اعتقاد به تناقض دانسته، مردود شمردند. آنها به مونوفيزيست ها معروف شدند و كليساهاي قبطي مصر و حبشه و يعقوبيۀ شام و ارمنستان تا امروز پيرو اين عقيده اند.

رسم رهبانيت نخستين بار در مصر توسط آنتونيوس پايه نهاده شد و منجر به تشكيل ديرها گشت. پس از آن سقوط قدرت روم توسط اقوام ژرمن در اروپاي غربي و دگرگوني وضع معيشتي مردمِ آن سامان، در گسترش فرهنگ ديرنشيني در اروپا تأثير بسزا گذاشت.

روند اشتقاق كليسا به شرق و غرب (ارتودكس و كاتوليك) پس از حمله ي مسلمان ها به روم شرقي و اعتراض مسيحيان شرقي – تحت تأثير مسلمين – به تقديس تمثال مسيح آغاز شد.

امپراطور كه تختگاهش در قسطنطنيه بود نصب تصاوير در كليساها را قدغن كرد و اسقف رُم كه بواسطه ي برتري آرامي كه طي صدها سال بر منصب اسقفي سائر شهرها پيدا كرده بود، پاپ (پدر) و جانشين مسيح دانسته مي شد، امپراطور را تكفير كرد.

شوراي روحانيون شهر قسطنطنيه نيز پاپ را به دليل فعاليت سياسي، محكوم به خطا ساخت (876 م). و اين فتوا در واقع حق حكومت مطلق بر كليسا را از پاپ سلب كرد. بالأخره جدايي و انفصال نهايي بين دو كليسا در سال 1054 م با تكفير پاپ، بطريق قسطنطنيه را و ملحد دانستن او پاپ را، بوقوع پيوست.

پس از تصرف ممالك شرقي و سقوط قسطنطنيه توسط مسلمين، مركز كليساي شرقي كه آن را ارتودكس مي نامند به روسيه منتقل گشت. دو كليساي ارتودكس و كاتوليك جز در مسئله ي عصمت پاپ و پاره اي مراسم ديني كه بيشتر به بستر جغرافياي محل مربوط است، تفاوتي بنیادين با هم ندارند. مسئله ي تمثال نيز بعدها در كليساي ارتودكس حل و فصل شد و اكنون جز تفاوتِ سبكِ معماري، اختلافی ديگري ميان اين دو فرقه به چشم نمي خورد.

عبارت " احمد" که مسیح (ع) به آمدنش بشارت میداد نام دیگر پیامبر خاتم(ص) و در واقع نامی است که آمنه بر روی ایشان نهاده و ایشان را به آن نام صدا میزد. احمد به معنای ستوده و با محمد که عبدالمطلب بر روی ایشان گذاشته بود مترادف است.

ص: 96

غالب محققان قدیم مسلمان و غیر مسلمان گفته اند کلمه پاراکلیتوس یونانی که تلفظ عربی آن فاراقلیط است و در بابهای چهارده و ده و شانزده انجیل یوحنا مذکور است و امروزه آنرا تسلی دهنده معنا میکنند و بر روح القدس تطبیق مینمایند در اصل پریکلوتوس بوده که ستوده معنی میدهد. چون این آیات به آمدن یک منجی با لقب ستوده(احمد) بشارت داشته، با ظهور اسلام در نسخه های متاخر بگونه ای تحریف شده تا دلالتی بر حقانیت اسلام نداشته باشد. اما دم خروس را نتوانسته اند مخفی کنند، چون در آن آیات به آمدن او پس از مسیح بشارت داده شده حال آنکه آمدن روح القدس پس از ایشان بی معناست. و گفته شده تا ابد با شما خواهد بود یعنی پیامبر خاتم است و پس از او پیامبری نیست. حتی اگر بجای ستوده، تسلی دهنده هم مراد بوده باشد بر محمد(ص) قابل حمل است نه جبرئیل. چون ادامه میدهد که او راجع به من سخن خواهد گفت و تا من نروم او نخواهد آمد. علاوه بر این خداوند در سوره اعراف میگوید: الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ [سوره اﻷعراف : 157] یعنی نام و اوصاف محمد(ص) در تورات و انجیلی که دست آنهاست مکتوب است و میتوانند آنرا بیابند. پس تا آنزمان چنین بوده و جالب است که تغییر "پریکلوتوس" به "پاراکلیتوس" در نسخه های قرن هفتم میلادی به بعد رخ داده است. اگر واقعا نام پیامبر ما آنجا نبود، مسیحیان بجای اینکه در برابر اسلام تسلیم شوند و جزیه بدهند، تورات و انجیل را میاوردند و میگفتند ببینید نام پیامبر شما اینجا نیست! پس پیداست چیزی قابل تطبیق بوده که صدایش را در نمیاوردند و به مرور آنرا تصحیف و تحریف میکردند تا برای قرنهای بعد چیزی نماند. درست مثل اینکه کسی ادعا کند نصف خانه شما مال اوست و اسم او هم در سند خانه که دست شماست، درج شده. راحت ترین راه این است که سند را بیاورید و بگویید ببین اسم تو نیست! اگر این کار را نکردید و بجایش توطئه کردید و مکر ریختید و داد و هوار راه انداختید و یقه او گرفتید، نشان میدهد که یک چیزی توی آن سند است که سراغش نمیروید و آفتابی اش نمیکنید. و الا میتوانستید با رو کردن سند آبروی مدعی را بی زحمت ببرید.

ص: 97

در هرحال عیسی(ع) به آمدن احمد(ص) بشارت داد. احمد(ص) هم آمد و معجزات آشکاری که اعظم و ابقای آنها قرآن است آورد، اما آنها ایمان نیاوردند و او را ساحر و کاهن معرفی کردند. چرا؟ چون انابه بدرگاه خدا نداشتند و جزء یکی از طوایف ششگانه ای بودند که پیشتر گفتیم خدا ایشان را رها کرده و موفق به هدایت نمیکند. یعنی فاسقین، ظالمین، کافرین، دروغگویان، ناسپاسان، و اسرافکاران. آری گناه، ستم، لجاجت، دروغ، ناشکری، و زیاده روی در اموری که تعادل محور اند - مثل تمتع از دنیا و انفاق و انتقام و اختصاص وقت - توفیق ایمان را از آدمی سلب میکنند.

به نظر میرسد که عبارت " اما وقتی احمد با معجزات بسویشان آمد، گفتند جادویی است آشکار" راجع به مسیحیان باشد نه کافران یا یهودیان عربستان.

عیون اخبار الرضا نقل میکند که کشیشی نزد امام رضا(ع) آمد و گفت استدلالی دارم. امام(ع) فرمود بگو! کشیش گفت ما هر دو به عیسای مسیح(ع) ایمان داریم اما در پیامبری محمد(ص) شک و اختلاف داریم، پس بیا به قدر متیقن که همان عیسی(ع) است بسنده کنیم و عامل به دین او باشیم. امام(ع) فرمود ما به عیسای شما ایمان نداریم و قدر متیقنی میان ما نیست؛ ما به عیسایی ایمان داریم که نه فرزند خدا و نه یکی از اقانیم ثلاثه بلکه کلمةالله و بنده و فرستاده خدا بود و به پیامبر ما که احمد است بشارت داد.

تفسیر قمی از رسول خدا(ص) روایت میکند که من محمد هستم چون در زمین ستوده شده ام و احمد هستم چون در آسمان ستوده شده ام.

***

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعَى إِلَى الْإِسْلَامِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (7)

کیست ظالمتر از آنکس که به اسلام دعوت شود اما بر خدا دروغ بندد (یعنی رسولش را تکذیب کند) آری خدا ظالمان را بحال خود رها خواهد کرد.

ص: 98

پس از ذکر بدعهدی مردم با موسی و عیسی(ع) اکنون ذکر بدعهدی مردم با محمد(ص) است که آغاز رسالت آنجناب، کمر به تکذیب و افتراء و آزار و عداوت و جنگ بستند.

اگر کسی حق کسی را بخورد ظالم است. پس "اظلم" که در این آیه آمده چه صیغه ای است؟

قران در موارد زیر تعبیر "اظلم" یعنی ظالمتر یا ظالمترین را بکار برده است: کسی که کمر بر نابودی مساجد که کانون گسترش اسلام است بسته، کسی که بر خدا دروغ بندد و مدعی ارتباط ویژه ای با خدا شود و مردم را از دین درست باز دارد و آنها را بگرد خویش جمع کند، کسی که معارفی از دین خدا را کتمان کند و مخفی سازد، کسی که دین خدا را تکذیب کند و سد راه آن شود(مثل همین آیه)، کسی که برخوردار از عنایت و هدایت الهی شود اما آنرا وانهد.

اگر توجه بفرمایید همه این موارد به دزدیدن دین مردم دلالت دارد. پس اگر دزدیدن مال مردم ظلم است، دزدیدن دین آنها ظلمی به مراتب بزرگتر است.

این حقیقت در قرآن به گونه ای دیگر هم آمده: ویل(وای) بر کسی که مال مردم را میخورد(مطففین:1). ویل بر کسی که به دیگران تهمت میزند(همزه:1). ویل بر کسی که گناه میکند(جاثیه:7). اما کسی که مدعی دروغین راهبری مردم بسوی خدا میشود سه بار بر او ویل آمده: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ [سوره البقرة : 79] وای بر آنها که مطالبی از جانب خویش به خدا نسبت میدهند تا به بهره ناچیزی از دنیا دست یابند. پس وای بر آنچه به خدا نسبت میدهند و وای بر پرونده سیاه آنها.

نکته دیگر: در آیه پنجم همین سوره آزاردهندگان موسی(ع) را فاسق نامید، اما در این آیه تکذیب کنندگان محمد(ص) را ظالم. فاسق خودش نابود میشود اما ظالم چون راه حق را سد کرده، نابود میکند و نابود میشود. نتیجه ظلم و فسق، هر دو، محرومیت از هدایت الهی است.

جلد سی و شش بحارالأنوار از رسول خدا(ص) روایت میکند که از مصادیق افترا بر خدا، تفسیر قرآن به رای است.

ص: 99

يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (8)

گویا میخواهند نور خدا را با فوت کردن خاموش کنند، حال آنکه خدا نورش را پرفروغتر خواهد ساخت هرچند باب میل ایشان نیست.

این آیه به تلاشهای کافران و زحمتها و کیدها و جنگهایشان برای نابود کردن اسلام اشاره دارد که چون خاموش کردن نور پرفروغ خدا با دمیدن است. گویا البرز به کلنگ برگرفتن است.

خداوند در این آیه دین خود را به نور تشبیه کرده است. نور سبب شناخت، رشد، حرکت و گرمابخش وجود است.

کافران برای خاموش کردن دین خدا آنرا نادیده گرفتند، مسخره کردند، افترا زدند، پیامبر را ساحر و کاهن و دیوانه و دنیاطلب نامیدند، هلهله کردند، تحقیر نمودند، توهین کردند، پیامبر را کتک زدند، مسلمین را شکنجه کردند، ایشان را تحریم اقتصادی نمودند، با ایشان قطع ارتباط کردند، نقشه ترور پیامبر را اجرا نمودند، سپاه تجهیز کردند، اموال مسلمین را مصادره کردند، علیه مسلمین عهدنامه ها بستند، پیمان نامه های صلحی با مسلمین منعقد کردند تا وقت بخرند، برای مسلمان شدن شرط و شروط گذاشتند و از پیامبر خواستند از این بخش یا آن بخش دین دست بردارد مثلا هند جگرخوار میگفت نماز و حجابش را حذف کن ما ایمان میاوریم، سعی کردند فحشاء را در میان مسلمین رایج کنند، بیش از هشتاد بار با مسلمین جنگیدند، پس از پیامبر سعی در انحراف جریان اسلام و سوار شدن بر موج آن کردند، روی بخشی از کتاب خدا برای به حاشیه راندن بخشهایی که خوش نداشتند پیله کردند، جریانهای بدعت براه انداختند، کج فهمیها بنیان نهادند، در برابر اوصیاء بر حق نبی که معلمین مکتب بودند استادها تراشیدند، برای بدنام کردن دین فرقه ها ساختند، خونها ریختند، ... و امروز نیز دشمنیها با دین خدا ادامه دارد اما همانطور که خداوند فرموده، فروغ دین هر روز رو به تزاید است و از روزی که پیامبر از غار حرا پایین آمد و گفت بگویید لا اله الا الله تا رستگار شوید تا هم اکنون لحظه ای پسرفت و توقف نداشته است.

ص: 100

کافی از امام کاظم(ع) روایت میکند که راجع به آیه "یریدون لیطفوا نور الله بافواههم" فرمود ولایت امیرمؤمنان را هم میخواستند با کیدهای خویش از میان ببرند اما ولایت او دین حق است که باقی خواهد ماند و در زمان قیام قائم ما این نور تمام و کمال خواهد شد چنانچه خداوند میگوید" و الله متمّ نوره".

تاویل الایات از امام باقر(ع) راجع به آیه فوق روایت میکند که حتی اگر شما شیعیان این امر را رها کنید خداوند خودش آنرا رها نخواهد کرد.

پس عبارت " و الله یتم نوره" اشاره به غلبه اسلام و انتشار آن در اقطار گیتی و برخورداری دلهای مستعد از آن دارد که تا کنون باقی است و بعدها فزون خواهد گشت. آری تا مؤمنینی باشند که دین خدا را نصرت کنند، خداوند دینش را غالب نگه خواهد داشت:

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ [سوره الصف : 9]

اوست که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا بر تمام ادیان غالب گردد، گرچه مشرکان ناپسندشان باشد.

این آیه عینا سه بار در قرآن تکرار شده است. (توبه، فتح، صف)

این آیه نصفه و نیمه تحقق پیدا کرده و به اصطلاح تاویلش (یعنی تحقق کاملش) هنوز نیامده. برخی از فرآیندهای قرآن قرنها به طول میانجامد که برای ما زمانی طولانی است اما در برابر ابدیت و از منظر خدا بسی کوتاه است. چنانچه خداوند فرموده: إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا وَنَرَاهُ قَرِيبًا [سوره المعارج : 7].

در اخبار بسیاری هست که فرآیند غلبه اسلام پس از ظهور مهدی موعود (عج) کامل خواهد گشت.

تاویل الایات از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند که قسم به آنکه جانم بدست اوست روستایی باقی نمیماند جز آنکه بانگ اذان در آن طنین انداز میگردد.

ص: 101

دلیل اینکه غلبه مطلق دین حق اکنون قابل تحقق نیست این است که گرچه قانون این حکومت جهانی(قرآن) و رهبر آن(حضرت مهدی) هم اکنون موجود است اما آمادگی آن در مردم زمین نیست. چون هنوز این مردم، پیغمبر کش اند، هنوز امام کش اند.

اینکه گفته "بر همه ادیان آنرا غلبه دهد" مقصود فقط یهود و نصاری نیست. حتی بی دینی در قرآن نوعی دین محسوب شده، چنانچه در سوره کافرون خطاب به کافران است که: "و لکم دینکم و لی دین". دین شما برای خودتان و دین من برای خودم. دین یعنی روش زندگی. منتها دین حق داریم و دین باطل.

***

این بخش از سوره موعظه ای است که پس از درددلهایی که در آیات قبل بیان شد و ذهن مخاطب را آماده کرد، اکنون جای بیان آن است. یعنی آیات پیش ذکر مصیبت بود و آیات آینده نتیجه گیری و توصیه ای اخلاقی است. توصیه ای برای مؤمنان:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ (10)

ای کسانیکه ایمان آورده اید، آیا به تجارتی دلالتتان کنم تا از عذابی زجرآور نجاتتان دهد؟

"عذاب الیم" زندگی بی خداست. این مطلب را فقط کسانی میفهمند که از آن نجات یافته و به لذت انس با خدا پی برده باشند.

تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (11)

به خدا و رسولش ایمان آورید و در راه او با مال و جان مجاهده کنید. اگر دلتان به نور علم روشن گردد میفهمید که خیر شما در این کار است.

ص: 102

“مجاهده" جهاد در راه خداست. جهاد فقط جنگ نیست، هر تلاش و کوششی نوعی جهاد است. جهاد علمی و جهاد اقتصادی و هرگونه وقف کردن خود برای خدا و دین او نوعی جهاد است.

تجارت با خدا در فرهنگ قرآن تجارتی پرسود معرفی شده چون اولا سرمایه مال خود خداست(انفقوا فیما جعلکم مستخلفین فیه) دوم به ازاء یک خوبی خداوند توفیق انجام ده برابرش را میدهد(فله عشر امثالها) و هرچقدر هم بضاعت ما اندک باشد باز خریدار آن است(من یعمل مثقال ذرة خیر یره). خدا گران میخرد و در دنیا و آخرت خوشبختی آدم را تضمین میکند(همین آیات).

افسوس که انسان مانند پسر ناخلفی است که زمین و مصالح و حتی وجود خویش را از پدر گرفته و خانه ای میسازد اما وقتی پدر به او میگوید خانه ای را که ساختی به خودم به قیمت بیشتر بفروش، او چموشی میکند و به غریبه ها میفروشد.

انسان عمرش با چه چیز معامله میکند؟ خاب الوافدین علی غیرک. هرکه عزم غیر درگاه تو کند، الحق که باخته! هرچه از عمر برای جز خدا مصروف شده از کف رفته است.

يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (12)

در عوض خداوند گناهان شما را میبخشد و (سپس) شما را وارد بهشتهایی میکند که نهرها در آن جاریست و (سپس) به مساکن طیب در جنات عدن وارد میکند. این است فوز عظیم.

از ظاهر آیه برمیآید که نعمات فوق، به ترتیب مذکور برای انسان محقق میشود. گویا بهشتهایی که نهرها در آن است پیش از بهشت عدنی است که مساکن مرغوب و پاک در آن است.

تفسیر نورالثقلین از علی بن ابراهیم نقل میکند که باغهای بهشتی چند تا هستند: دارالجلال، دارالسلام، جنات عدن، جنات الماوي، جنة الخلد، جنات الفردوس، جنات النعيم.

ص: 103

گوییم مقصود از دارالجلال مشخص نشد اما عبارات دارالمتّقین و دارالمقامه و دارالقرار و دارالخلد هم در قرآن در وصف سرای آخرت بکار رفته است و "جنات تجري من تحتها الانهار" هم شاید باغهایی جدا از باغهای دیگر باشد. عبارات دیگری هم هستند که طبق قاعده اختلاف اللفظ یدلّ علی اختلاف المعنی، باید چیزی جدای از بقیه باشند؛ منجمله: جنة معروفه و جنتان و "من دونهما جنتان" و جنةالمتّقین و جنةالموعود و جنةالعالیه و جنتی که اشاره به بهشت خود خداست: "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" و رضوان و عیون و نهر و روضات الجنات و جنات الفاف. با این تفصیل حدود بیست و پنج باغ یا طبقه یا موضع یا درجه برای بهشت برشمردیم که برخی نه جنة بلکه جنات اند یعنی چندین جنة اند. فاغتنم!

وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (13)

و پاداشی دیگر که دوستش میدارید: نصری از جانب خدا و فتحی قریب. بله، مؤمنین را بشارت ده.

این نصر الهی و فتح قریب آنطور که از سیاق برمیآید برکات دنیوی مجاهده در راه خداست. برای همه مؤمنین مجاهد یعنی از خودگذشته و خود را وقف خدا کرده هم برقرار است، پس وجهی ندارد که برایش مصادیقی مثل فتح مکه یا غلبه بر پارس و روم دست و پا کنیم. گرچه آنها هم مصداقی از همین سنّت خدا هستند: سنّت یاری اهل الله. آری خدا آنانرا که خدایی شوند در دنیا و آخرت نصرت میکند و او خیرالناصرین است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ [سوره محمد : 7]

ای کسانیکه به خدا باور دارید، اگر خدا را یاری کنید خدا هم شما را یاری میکند و به شما ثبات قدم عنایت میکند.

إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ [سوره آل عمران : 160]

اگر خدا شما را یاری کند بر همه کس پیروزید و اگر شما را وانهد، کیست که شما را یاری کند؟

ص: 104

***

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابن مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ (14)

ای کسانیکه ایمان آورده اید، انصار خدا باشید؛ همانگونه که عیسی بن مریم به حواریون گفت در راه خدا انصار من کیست؟ حواریون گفتند ماییم انصار الله.

)سرانجام) بنی اسرائیل دو دسته شدند عده ای به مسیح و حواریون او ایمان آوردند و عده ای به آنها پشت کردند. پس ایمان آورندگان را یاری نمودیم تا بر دشمنان خویش پیروز گردند.

حواریون یا به قول مسیحیان، رسولان مسیح، کسانی بودند که وقتی عیسای ناصری رسالت خویش را آشکار ساخت به تدریج به او ایمان آوردند و از یاران وی گشتند. حواریون مسئولیت ابلاغ بشارت عیسی را پذیرفتند و مسیح بودن عیسی و بر حق بودن وی را تصدیق کردند و پس از عروج عیسی به آسمان، طبق دستور او به دیگر نقاط عالم پراکنده شدند و به ابلاغ بشارت(انجیل) او پرداختند.

حواریون آنطور که مشهور است دوازده تن بودند. اسامی ایشان عبارت است از:

شمعون الصفا یا پطرس که ماهیگیر و

اهل قریه صخره در فلسطین بود. به رم رفت و مسیحیت را در آنجا بنیان گذاشت.

مسیحیان او را نخستین پاپ میدانند. واتیکان که امروز مرکز مسیحیت است بر

شهادتگاه او بناگشته. در روایات شیعه تاکید شده که او از بستگان عیسی و وصیّ بر

حق او بوده. گویا او سومین نفری است که در داستان ذکر شده در سوره یس، پس از

دربند شدن بارنابا و شخصی دیگر، برای آزادی ایشان و تبلیغ مسیحیت به انطاکیه

میرود: إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ

فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ [سوره يس : 14]. در اینجا هم لفظ

رسول برای حواریون بکار رفته که نشان میدهد رسول الزاما لازم نیست نبی و

معصوم باشد. البته شاید در اینجا رسول به معنای لغوی اش بکار رفته باشد نه

معنای اصطلاحی که معادل نبی است.

آندریاس برادر شمعون که بسوی بیزانس

رفت و نخستین کلیسای بیزانس را بنیان نهاد. سن اندریاس(پیشوند

"سن" به معنی مقدس است) در ساحل پلوپونز در همان حوالی به صلیب

کشیده شد.

ص: 105

یعقوب پسر زبدی که به اسپانیا رفت و

در کمپوستلا در ساحل غربی آنجا به شهادت رسید. با پای پیاده به زیارت تربت او

رفتن از رسوم مسیحیان است.

یوحنا برادر یعقوب است. چون مسیح(ع)

او را بسیار دوست میداشت یوحنای عزیز نامیده میشود. نخست ماهیگیر و از اصحاب

یحیی(ع) بود. به افسوس در ترکیه فعلی کوچید و انجیل خویش را نگاشت و در

کهنسالی به مرگ طبیعی درگذشت.

فیلیپ که پس از پطرس و اندریاس

سومین کسی بود که مسیح(ع) ایمان آورد. پس از مسیح به هیراپولیس واقع در ترکیه

فعلی هجرت و مردم بت پرست آنجا را مسیحی نمود اما توسط حاکم آنجا مصلوب گشت.

انجیلی به فیلیپ منسوب است که مورد تایید کلیسای کاتولیک نیست اما ارتودکسها

آنرا معتبر میدانند.

بارتولما که به نقل تاریخ زنده زنده

او را پوست کندند اما مکان مرگش نامشخص است.

توماس که گویا به مدرس در ساحل شرقی

هند کوچید و در آنجا در گذشت.

متی یا لاوی که از نویسندگان اناجیل

اربعه است. پیشتر مأمور مالیات بوده. در حبشه در گذشت.

یعقوب عادل یا یعقوب کوچک که با پولس

که نخست از دشمنان مسیحیت بود و بعدا خودش مسیحی شد و مسیحیت را با قرائت خاص

خود یعنی مبتنی بر ایمان قلبی و بدون شریعت، ترویج میکرد بشدت مبارزه میکرد.

یعقوب را مسیحیان برادر عیسی(ع) میدانند که بعدا از وصلت مریم و یوسف نجار

متولد گشت. یعقوب را بعدها یهودیان در اورشلیم تکه تکه کردند و به طرز فجیعی

کشتند.

لبی معروف به تادئوس که نام او هم

یهودا بود. به ارمنستان کوچید و کلیسای ارمنی را بنیان نهاد. قبرش در قره

کلیسای چالدران در آذربایجان غربی است.

شمعون قنانی که به غیرت شهرت داشته و

فدایی مسیح(ع) بوده.

یهودای اسخریوطی که در ازاء سی سکه

نقره به مسیح(ع) خیانت کرد و با بوسیدن مسیح، او را به سربازان رومی لو داد.

طبق منابع اسلامی، مسیح از دستگیری نجات یافت و یهودا چهره اش شبیه به مسیح

گشت و بجای او بدار آویخته شد. عبارت معروف او بر صلیب که به خداوند اعتراض

میکند که چرا مرا رها کردی!؟ یا چرا سرنوشت چنین شد!؟ گویای این حقیقت است.

البته مسیحیت فعلی در اصل افکار کسی است بنام پولس. وصیّ حقیقی مسیح(ع) یعنی پطرس و دیگر حواریون که مبلغ آیین توحیدی انبیاء بودند اندک اندک

منزوی گشتند و ملغمه ای از الهیات یونانی و افکار پولسی بجای آن نشست و بسوی تثلیث میل کرد. این واقعه در برخی روایات شیعه به خانه نشینی علی(ع) و به حاشیه رانده شدن خاندان امامت(ع) در اسلام تشبیه شده است. حتی در روایاتی که از طریق عامه (اهل تسنن) نقل شده پولس گمراه کننده مسیحیان دانسته شده است.

ص: 106

در مورد زندگی پولس قبل از گرایش به مسیحیت اطلاع چندانی در دست نیست. گویا در شهر طرسوس در ترکیه امروزی، در حدود سال دهم میلادی، در خانواده ای یهودی فریسی زاده شد. وی پس از کارمندی روم نام یونانی پولس (که به معنی کوچک است) را به جای نام عبری شائول برگزید. پولس، زبان یونانی و رومی را آموخت و با ادبیات باستانی یونان آشنا شد؛ وی حرفه چادردوزی را آموخته بود و چندین سفر نیز به اورشلیم داشت. وی در اورشلیم، از گملیئل بن هیلل که یکی از مراجع مهم سنهدرین بود علوم دینی و تلمود را آموخت. او نخست به نام آئین یهود به مبارزه شدید با مسیحیت پرداخت و در اورشلیم بسیاری از مسیحیان را کشت.

به روایت خود او در «انجیل» در یکی از سفرهای وی در حدود سال 31–36 بعد از میلاد، در مسیر جاده دمشق، شبانگاه شخص «عیسای مسیح» بر وی ظاهر شد. «مسیح» او را به نام عبری اش خطاب نمود و این جمله را به وی گفت: «شائول، شائول، چرا مرا آزار می رسانی؟» در ادامه «مسیح» شخصاً به او مأموریت داد تا سفیر خداوند برای غیر یهودیان باشد. «مسیح» همچنان به او گفت که بینایی اش را از دست خواهد داد و به او شخصی در مقصد راهش - دمشق - معرفی نمود تا بنزدش برود. پولس، شگفتزده از این اتفاق فرا طبیعی و در نابینایی کامل به آن شهر و ملاقات آن شخص - مردی به نام «حنانیا» - می رود و سپس بینایی اش را بازمی یابد.

بدین ترتیب، پولس-طبق ادعای خودش- آئین یهود را کنار گذاشت و به مسیحیت گروید.

پولس با حواریون و در رأس آن ها با پطرس بر سر اجرای شریعت و اعتقادات اصیل مسیحی به مشاجره پرداخت. نخستین و مهم ترین جدایی در تاریخ مسیحیت، همان جدایی پولس و پطرس بر سر اصول عقاید مسیحی است. او اندکی پس از آن عازم سفرهای تبلیغی خویش شد، از مسیحیان در انطاکیه و آسیای صغیر بازدید کرد، دو سال را در افسس گذرانید، چند ماه را در فیلیپی، تسالونیکا، و بیریه. عاقبت، پولس بدلیل آنکه عدّه زیادی هوادار پیدا کرد در اورشلیم توسط رومیان دربند شد و پس از تحمل چند سال زندان به رم منتقل شده و در آنجا بدستور نرون امپراطور وقت سر از تنش جدا شد.

ص: 107

قرنها بعد کنستانتین امپراتور روم، مسیحیت معتقد به عقاید پولس را به عنوان دین رسمی روم اعلام نمود.

به تفسیر آیه آخر سوره صف بازگردیم:

این آیه یک مشابه هم در قرآن دارد:

فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ [سوره آل عمران : 52]. چون عیسی از ایشان بوی کفر شنید گفت کیست که مرا بسوی خدا یاری کند؟ حواریون پاسخ دادند: ماییم انصار الله. به خدا ایمان آوردیم، شاهد باش که ما مسلمانیم.

پس این درخواست عیسی(ع) از ایشان نوعی درخواست تجدید بیعت و اقرار دوباره به نصرت او بوده و از آیه برمیآید که متعاقب واقعه ای رخ داده که ایشان را در آن متزلزل و مضطرب میدیده. با اقرار دوباره ایشان، گویی روحی تازه در کالبدشان دمیده شده و عزمی نو برای یاری حجت خدا کرده اند. در هر حال حواریون عیسی(ع) به عنوان ناصران بر حق دین خدا، اسوه و الگو و همیشه در تاریخ ماندگار شدند. بجاست از ایشان آموخت و حواری خوبی برای حجت زمان مهدی موعود(عج) بود.

از عبارت "ایدنا الذین آمنوا" تایید حواریون و معتقدین به عیسی(ع) نتیجه گرفته میشود. عیسی(ع) هم خودش مورد تایید بود، هم مؤمنین به او. کم و بیش آثار این تایید تاکنون باقی است.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که شیعیان ما حواریون ما هستند و درجه آنها هم از حواریون عیسی(ع) بالاتر است. کجا حواریون عیسی بخاطر حفظ جان او جان خویش را سپر کردند؟ کجا قرنها در به دری کشیدند؟

تفسیر نورالثقلین از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند که یاران نوح و موسی(ع) و حواریون عیسی(ع) عده ای معدود و بس قلیل بودند؛ همچنین، یاران حجت بر حق خدا در هر زمان، معدود و بسی قلیل اند. هرگز جز جماعتی اندک به گرد حق مجتمع نشوند.

***

ص: 108

سوره صف، تشویق و تحریض به جانفشانی در راه خدا و نصرت پیامبر خداست. آغاز سوره ذکر آزارها و تکذیبها و کارشکنی های کافران است اما راه به جایی نخواهند برد و چراغ پرفروغ دین خدا، عالم افروز خواهد گشت، چنانچه تاریخ بر این حقیقت گواه بوده. دشمنان انبیاء رفتند و خاک شدند و مذمت ابدی بر آنها نثار شد ولی دین خدا ماند و بالید و درخشید. و الان کما کان.

این سوره یک آیه مهم در آغازش داشت: به آنچه میگویید عمل کنید! و الا منتظر گوشمالی سخت خدا در زندگی خود باشید.

ص: 109

سوره جمعه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره جمعه یکی از مسبّحات خمس است. مسبحات خمس (پنجگانه) عبارتند از حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن.

سوره جمعه با بیان فضل خدا بر مسلمین آغاز میشود. فضل خدا نگاه، خدا به ایشان است از سر لطف و رحمت خاص که منجر به مبعوث گشتن محمد(ص) در میان ایشان گشت. هدف از این بعث، تغییر و تعالی ایشان بوده است.

سپس ذکری از یهود به میان میآید که چون خرانی بی بهره از بار خویش، عباراتی از تورات از بر کرده اند اما معارف تورات به درون سیاه ایشان نوری نبخشیده و موجب تغییر و تعالی ایشان نگشته است.

پایان سوره بیان وجوب نماز جمعه است و ملامت مسلمین که بیشتر در پی نفع و لعب اند تا عبادت و بندگی.

در روایات بسیاری که به حد استفاضه میرسد بر قرائت سوره جمعه در نمازهای شب و روز جمعه، بخصوص نماز ظهر روز جمعه تاکید بلیغ شده و ثواب بسیاری برای آن ذکر گشته است.

***

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (1)

هرچه در آسمانها و زمین است، خدا را تسبیح میکنند. خدایی که ملک، قدوس، عزیز و حکیم است.

پس احجار و نباتات و حیوانات، تسبیح خدا میگویند و هر یک نماز و اذکاری دارند که به زبان مخصوص خویش بیان میکنند تا در قالب آن عبارات، خدا را یاد کرده و عرض نیاز بدرگاهش نموده باشند. البته آنها هم مثل انسانها، خوب و بد و ذاکر و غافل دارند و خدا بعضی را بر بعضی برتری داده و علو بخشیده و توفیق عنایت فرموده. چنانچه از رسول خدا(ص) روایت

ص: 110

است که هیچ پرنده ای شکار نمیشود مگر اینکه در تسبیح کوتاهی کرده باشد. آنچه در منابع روایی راجع به ذکر تسبیح برخی از ایشان آمده، ذکر معمولی "ذاکرین" ایشان است و قالبی که عمدتا در ضمن آن خدا را یاد میکنند و البته دغدغه اصلی ایشان هم مضامین همان ذکر است.

یعنی همانگونه که ذکر معمولی و غالبی انسان تسبیحات اربعه است به اضافه حوقله و دو ذکر استغفار و صلوات (که قالب دعایی دارند) و دعای متواتر انسان "اهدنا الصراط المستقیم" است، هر کدام از حیوانات نیز اگر بخواهند عمل کنند و تعالی یابند – چون در منابع دست اول دینی ما از قطعیات است که آنها هم مثل انسان مختارند و امتهایی مانند ما هستند و محشور میشوند – ذکری خاص و نمازی خاص دارند(نماز ترکیبی از چند ذکر است).

مثلا قطب راوندی در کتاب خرائج از امام حسین(ع) روایتی طولانی نقل میکند که در ضمن آن، ایشان ذکر تسبیح اصلی برخی موجودات را بیان میکنند، چون خالی از لطف نیست فقراتی از آنرا در اینجا نقل میکنم:

امام(ع) فرمود هر حیوانی به زبان خویش تسبیح خدا میگوید و ذکری را بیشتر تکرار میکند که در زبان ما چنین معنا میدهد... منجمله:

لاشخور : عِشْ مَا شِئْتَم فَآخِرُکم الْمَوْتُ - هر طور میخواهید زندگی کنید که سرانجام شما مرگ است.

طاوس : مَوْلَايَ ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ اغْتَرَرْتُ بِزِينَتِي فَاغْفِرْ لِي - ای مولای من، بخودم ستم كردم و به زیباییم باليدم پس مرا بيامرز.

کبک : الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى - خداى رحمان بر تخت مالكيت و حاكميت بر هستی قرار گرفته.

مرغ خانگى : يَا إِلَهَ الْحَقِّ – ای خدای حق.

خروس: سبوح قدوس – پاک است و منزه.

باز : تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ تُرْزَقْ - بر خدا توكل كن، روزى يابى.

عقاب : سُبْحَانَ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً - منزه است خداوند از هر نقصی و حقّ است چه حقّى!

جغد : الْبُعْدُ مِنَ النَّاسِ أُنْسٌ - دورى از مردم آسودگى است.

كلاغ : يَا رَازِقُ الْحَلَالَ - اى روزى بخش از حلال.

درنا : اللَّهُمَّ احْفَظْنِي مِنْ عَدُوِّي - بار خدايا مرا از دشمنم نگهدار.

لك لك : مَنْ تَخَلَّى عَنِ النَّاسِ نَجَا مِنْ أَذَاهُمْ - هر كه از مردم بركنار است از آزارشان رهاست.

اردک : غُفْرَانَكَ يَا اللَّهُ - آمرزشت را میخواهم اى خدا.

ص: 111

هدهد : مَا أَشْقَى مَنْ عَصَى اللَّهَ - چقدر بدبخت است كسى كه نافرمانى كند خدا را.

یاکریم : يَا عَالِمَ السِّرِّ وَ النَّجْوَى يَا اللَّهُ - اى داناى به اسرار و پنهانها، اى خدا!

كبوتر چاهی : أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ سِوَاكَ - توئى خدا که شايسته پرستشى.

زاغ : سُبْحَانَ مَنْ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ خَافِيَةٌ - منزّه است كسى كه بر او چيزى پوشیده نيست.

طوطى : مَنْ ذَكَرَ رَبَّهُ غَفَرَ ذَنْبَهُ - هر كه پروردگارش ياد کند خداوند گناهش را بیامرزد.

گنجشك : أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِمَّا يُسْخِطُ اللَّهَ - طلب آمرزش خواهم از گناهان و آنچه مايه خشم خدا است.

بلبل : لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً - معبودی جز او نیست و حق است.

كبك : قَرُبَ الْحَقُّ قَرُبَ - نزديك است حق نزديك است.

بلدرچين : الْمَوْتِ قریب - مرگ نزدیک است.

قمری : يَا وَاحِدُ يَا أَحَدُ، يَا فَرْدُ يَا صَمَدُ - ای یگانه و ای یکتا ای بی نظیر ای بی نیاز مطلق.

دارکوب : مَوْلَايَ أَعْتِقْنِي مِنَ النَّارِ - ای مولای من از دوزخ آزادم كن.

چكاوك : مَوْلَايَ تُبْ عَلَى كُلِّ مُذْنِبٍ مِنَ الْمُذْنِبِينَ - ای مولايم گناه همه گناهكاران را بيامرز.

كبوتر اهلی : إِنْ لَمْ تَغْفِرْ ذَنْبِي شَقِيتُ - اگر گناهم را نيامرزى بدبختم.

مرغ عشق : لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ - قوتی نیست جز به خدای بلند مرتبه و بزرگ.

شتر مرغ : لَا مَعْبُودَ سِوَى اللَّهِ - معبودى جز خدا نيست.

پرستو : يَا اللَّهُ لَكَ الْحَمْدُ - اى خدا، سپاس.

میش : كَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً - برای موعظه مرگ کفایت میکند.

شير: أَمْرُ اللَّهِ مُهِمٌّ مُهِمٌّ - فرمان خدا مهم است مهم.

فيل : لَا يُغْنِي عَنِ الْمَوْتِ قُوَّةٌ وَ لَا حِيلَةٌ - هيچ نيرو و نيرنگی جلو مردن را نگيرد.

يوز : يَا مُتَكَبِّرُ يَا اللَّهُ – ای متکبّر ای خدا.

شتر: سُبْحَانَ مُذِلِّ الْجَبَّارِينَ – پاک است خدايى كه خواركننده ستمكاران است.

اسب : سُبْحَانَ رَبِّنَا سُبْحَانَهُ - منزه است پروردگار ما منزه است او.

گرگ : مَا حَفِظَ اللَّهُ لَنْ يَضِيعَ - آنچه را خدا نگهدارد ضایع نشود.

سگ : كَفَى بِالْمَعَاصِي ذُلًّا - برای ذلیل شدن گناه کردن بس است.

خرگوش : لَا تُهْلِكْنِي يَا اللَّهُ - نابودم مكن اى خدا.

روباه : الدُّنْيَا دَارُ غُرُورٍ - دنيا خانه فريب است.

آهو : نَجِّنِي مِنَ الْأَذَى - رهايم كن از اذیت و آزار.

شتر : حَسْبِيَ اللَّهُ - خداوند مرا کافی است.

پلنگ : سُبْحَانَ مَنْ تَعَزَّزَ - پاك و منزه است خداي عزیز.

مار : مَا أَشْقَى مَنْ عَصَاكَ يَا رَحْمَانُ - چه بدبخت است كسى كه نافرمانيت كند ای رحمان.

عقرب : الشَّرُّ شَيْ ءٌ وَحْشٌ - بدى چيز وحشتناكى است.

ص: 112

و دیگر موجودات که نیازی به ذکرشان نیست و همین قدر برای تفهیم مطلب و تقریب آن به ذهن کافی است. بزودی در سوره تغابن نیز چند روایت راجع به تسبیح موجودات نقل خواهیم کرد.

در آخر این آیه چهار اسم ردیف شده است: ملک، قدوس، عزیز، و حکیم. در تسبیح حیواناتی که نقل شد هم اشاراتی به این اسماء بود. اصولا پادشاهی خدا و قدوسیت او از نقائص و عزت و حکمتش، تسبیح را برای موجودات معنادار میکنند. بنابراین این صفات، بهانه یا دلیلی برای تسبیح اند.

راجع به فرمانروایی و عزت و حکمت خدا پیشتر مطالبی ذکر شد، اینجا بجاست کمی واژه "قدوس" را بشکافیم:

"قدوس" از قداست به معنای طهارت معنوی توام با برکت است. طهارت خدا از نواقص مخلوقات از حدودی مثل ضعف و جهل و کدورت و موت است، و برکت خدا خلق کردن اوست و لطف و رحمتش نسبت به مخلوقات.

فرمان به تسبیح در قرآن بیش از فرمان به استغفار و تکبیر و صلوات و تحمید و تهلیل آمده، بعضی از این مطلب، افضل بودن "سبحان الله گفتن" را فهمیده اند. اما در واقع تمام اذکار و عبادات، تسبیح "به معنای عام" میباشند و تسبیح به معنای خاص یعنی "سبحان الله گفتن" یکی از مصادیق تسبیح عام است.

تسبیح نوعی تشکر از خداست: إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا [سوره نصر]. چون نصرت خدا و فتح و پیروزی آمد و دیدی مردم دسته دسته وارد دین خدا میشوند، با حمد، خدا را تسبیح کن و از او غفران بخواه...

تسبیح کفاره غفلتهای مجلس است: وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ [سوره الطور : 48]. هرگاه از هرجا برمیخیزی، تسبیح کن و خدا را بستا.

تسبیح عامل نجات است: فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ [سوره الصافات : 144]. اگر از تسبیح کنندگان نبود تا قیامت در شکم ماهی میماند.

ص: 113

***

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (2) وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (3)

هموست که در میان مردم نادان، رسولی از خود ایشان، برانگیخت تا آیاتش را بر ایشان تلاوت کند و ایشان را تزکیه نماید و کتاب و حکمت بیاموزد. درحالیکه قبلش واقعا غرق گمراهی بودند.

و برای دیگرانی که هنوز به دنیا نیامده اند؛ و او عزیز و حکیم است.

در این آیه مردم جزیرةالعرب آنروز را امیّ نامیده چون تنها معلم ایشان "ام" یا مادر بوده یعنی جز همانها که از مادری بیسواد میشد آموخت، تحصیل هیچ علم و حکمت و معرفتی نکرده بودند. پس بهترین ترجمه برای "امیّ درس ناخوانده است. محمد(ص) نیز چون ایشان بود لذا فرموده "رسولا منهم". در جای دیگر هم به اینکه او هرگز کتابی نخوانده و خطی ننوشته، اشاره شده است و آوردن قرآن توسط چنین شخصی خودش بخشی از اعجاز نبوت او بود : وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ [سوره العنكبوت : 48]. البته فقط مردم عربستان در آن زمان امیّ نبودند، بلکه کل دنیا در ظلمت و جهل فرو رفته بود و نیازمند معلمی نو بود تا ندای توحید سر دهد و هرکس را که پیامش به او میرسد به یکتاپرستی دعوت کند. عبارت "و آخرین منهم لما یلحقوا بهم" نشان میدهد که این پیامبر برای آیندگان هم هست، چون آنها هم کتاب و معلم و الگو میخواهند. البته عبارتی در قرآن هست که از این عبارت هم رساتر است؛ آن عبارت در سوره انعام است: وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا القرآن لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ [سوره اﻷنعام : 19]. این قرآن به من وحی میشود تا شما و هرآنکس که این پیام به او میرسد را انذار کنم. یعنی تا هرکجا این پیام برسد اتمام حجت است.

ص: 114

در چند روایت که از فریقین نقل شده، خود پیامبر(ص) در پاسخ به اینکه این آیندگان چه کسانی هستند: دست روی شانه سلمان فارسی نهادند و گفتند ایرانیان اند. و افزودند بخدا قسم اگر ایمان در ثریا باشد، مردانی از تبار سلمان به آن دست خواهند یافت. در برخی روایات هست که از عجمانند یعنی مردم غیر عرب. البته اینها من باب بیان مصداق است و دایره معنا را منحصر نمیکند.

بهترین عبارتی که واژه "امیّ" را توصیف میکند این آیه است: وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ [سوره البقرة : 78]. یعنی آنکس که کتاب خدا را نمیشناسد و بر طبق احساسات و اوهام و آرزوهای خویش و از روی گمان و خیال زندگی میکند "امیّ" است. با این توصیف خیلی از ما مسلمین هنوز ملحق به "امییّن" جزیرةالعرب هستیم و تعالی پیدا نکرده ایم.

حالا این پیامبری که برای "امیّین " آنروز و "امییّن " امروز مبعوث شده وظیفه اش چیست؟ سه وظیفه بر عهده اوست: اول آیات خدا که عبارت از قرآن است را تلاوت کند یعنی قرآن را در اختیار مردم قرار دهد. دوم ایشان را تزکیه کند. سوم، تعلیم دهد.

تزکیه که مقدم بر تعلیم آمده به معنی تطهیر و پاکسازی معنوی و باطنی انسان است تا از صفات روحی پست مثل کبر و حرص و حسد که از شقوق خودخواهی هستند آزاد گردد. بدایت تزکیه ستردن لجاجت از قلب کسی است تا پیام خدا را بپذیرد و غایت تزکیه، تذکیه(با ذال) یا ذبح همه خودخواهی های اوست. اگر انسان از این "خود" بمیرد، حیات طیب و جاودان می یابد و تا تزکیه نباشد، علم توحید هم بدرد نمیخورد. تا شیطان درون انسان زنده است، علوم را فدای علوّ خویش میکند و فساد میآفریند. البته علم واقعی هم نصیب نفس ناپاک نمیشود و تزکیه لازمه تعلیم است چنانکه خداوند در جای دیگر فرموده: لایمسه الا المطهرون. یعنی جز پاکان به حقیقت قرآن دست پیدا نمیکنند. در همین سوره، عالمان یهود را که تنها ظاهری از تورات را از برکرده اند به خرانی تشبیه میکند که بارکش عبارات اند و علم از خاطره به عمق دل ایشان راه نیافته. اصلا بی تزکیه نمیشود حامل علم شد و از بر بودن کتاب آسمانی و استفاده از آن برای منافع دنیوی، با حامل علم کتاب بودن دوتاست. علم

ص: 115

آشیانه پاک میخواهد. و این پاک شدن یا تزکیه، عنایت کسی را میخواهد که معصوم و مبعوث خداست. حالا یا رسول است یا وصیّ رسول. و چون تا ابد در هر نسلی، مستعدان، به تزکیه نیازمندند، پس باید خط استادی الهی – نه استادنماهای بشری و خرسواران مدعی- ادامه داشته باشد. ادامه هم یافته و الان هم موجود است. حرّک شفتاک یاتیک الجواب. تو او را بخوان تا پاسخت گوید. منتها ایراد از ماست که از درگاه حجت خدا(عج) روی گردانیم. امام صادق(ع) میفرمایند: كَذِبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شيعَتِنا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنا. یعنی دروغ میگوید کسی که گمان میکند شیعه ماست درحالیکه متمسک به ریسمان جز ماست.

اما فرق "کتاب و حکمت" چیست که وظیفه پیامبر(ص) در آنزمان و امام عصر(عج) در این زمان تعلیم هردوست؟

مراد از کتاب، قرآن است و پیامبر(ص) در عبارت "یتلوا علیهم آیاته" مأمور به تحویل قرآن به مسلمین بود و در عبارت "یعلمهم الکتاب" مأمور به تعلیم آن به ایشان است. همین نشان میدهد که قرآن معلم میخواهد و معلمش هم باید معصوم از خطا و اشتباه و کج فهمی باشد. وقتی این معلم رحلت کرد چون امت به معلمانی که او بدستور خدا تعیین کرده بود، یعنی علی و امامان بعد(ع) تمکین نکردند، هفتاد و دو فرقه شدند و هریک در ظلمتی فرو غلتیدند و یکدگر را کشتند و الان کما کان.

پس کتاب، معلم میخواهد و معلمش را همان کسی باید تعیین کند که کتاب را فروفرستاده.

اما پیامبر(ص) و جانشینان معصوم او(ع) علاوه بر تعلیم کتاب مأمور به تعلیم حکمت اند. مراد از حکمت چیست؟ حکمت همانچیزهایی است که احادیث پیامبر(ص) و ائمه هدی(ع) بیان کننده آن است: یعنی راه عملی خوشبختی در زندگی. که البته در کتاب خدا هم اجمالا ذکر شده بود اما در اینجا تفصیل یافته و تنقیح گشته و مصادیق آن اعلام شده و متناسب با حال و روز مخاطب و اوضاع زمانه تبیین میگردد. حکمت علم تصحیح رفتار است و بیان میکند که هر رفتار چه نتایجی را در پی دارد. حکمت انسان را به عاقلانه رفتار کردن رهنمون میکند: حکمت میگوید که خوبی کنیم تا خوبی ببینیم؛ اوقات خود را به قدر ارزش هرچیز به آن اختصاص دهیم؛ دروغ نگوییم و خیانت نکنیم چون تنها خواهیم ماند؛ بجا زحمت بکشیم

ص: 116

و بجا دست از کار برداریم و استراحت کنیم؛ توهین نکنیم و بر عصبانیت خویش فائق باشیم؛ به اندازه انفاق کنیم و به اندازه امساک؛ سعی در رفع دشمنی کنیم نه نابودی دشمن؛ شکرگزار باشیم نه ناسپاس؛ امروز بکاریم تا فردا درو کنیم؛ به فکر وظیفه امروز باشیم نه غم فردا؛ خوبی کنیم و انتظار خوبی نداشته باشیم؛ دادرس باشیم اما تا میشود از خلق داد نخواهیم؛ شکایت از خلق پیش خلق نبریم؛ فقر خویش نهان داریم؛ صحبت از خلق نکنیم؛ زبان جز از خیر درکشیم؛ به اندازه بخوریم و بخوابیم؛ به اندازه محبت کنیم؛ هنر نه گفتن و رها کردن را بیاموزیم؛ دنباله رو کسی مثل خود نباشیم؛ بفهمیم دیگران هم مثل ما ضعیف اند؛ حق بدهیم و انتظار نداشته باشیم؛ از کسی بت نسازیم؛ بت نشویم چون شکسته شدن دردناک است و هستی، بت شکن خوبی است؛ بیش از ظرفیت و پذیرش مستمع سخن نگوییم؛ آرزوی دراز را کوتاه کنیم؛ حرص را مهار نماییم؛ دل به کسی و چیزی نبندیم؛ برای بعد از مرگ مهیا باشیم؛ شاهد بگیریم و مکتوب کنیم؛ آدمها را بشناسیم و بتوانیم عکس العملشان را حدس بزنیم؛ غدر نخوریم؛ غصه نخوریم؛ پر ثمر باشیم؛ دردی دوا کنیم؛ دعاگو باشیم؛ اهل خلوت با خالق و عبادت باشیم؛ ذهن خود را از شلوغی و پراکندگی حفظ کنیم؛ برای چیزی که ربطی به ما ندارد وقت نگذاریم و دخالت نکنیم؛ سکوت درون و بیرون داشته باشیم؛ اهل ورزش و مراقبه و بی ذهنی باشیم؛ از روی هوس نخوریم و نیاشامیم؛ راهی که ته اش تباهی است واردش نشویم؛ خود را به چیزی معتاد نکنیم؛ در جستجوی فن برای زندگی دنیا و علم برای زندگی بعد از دنیا باشیم؛ احتمال بدهیم آخرتی در پیش است و همه تخمهای خود را زیر مرغ دنیا نگذاریم؛ ...

همانطور که ملاحظه میفرمایید حکمت نتیجه عقل است و میان انسانها از هر دین و زبانی که باشند مشترک است. کسی که حکیم نیست، عاقل نیست و حتی دین هم نمیتواند به یک انسان احمق کمک کند. کسی که عقلش کم است از دین هم نفرینی برای بدبختی خود و دیگران میسازد. پس اول باید انسان، حداقلی از عقل را داشته باشد تا بتواند با دین بسوی خدا پرواز کند. این حداقل عقل نامش حکمت است که بطور فطری در نهاد انسان هست اگر مربیهای احمق چشمه اش را کور نکرده باشند.

ص: 117

بخشی از وظیفه معلمان معنوی، زدودن غبار از این گوهر فطری و یادآوری کردن حکمت به انسانهاست.

البته برای سعادت اخروی، حکمت کفایت نمیکند و علم یعنی معرفت به خدا و فرمان خدا هم لازم است که شرایع و ادیان عهده دار آن هستند. اما سوال این است که حکمت منهای علم یعنی منهای دین، برای سعادت دنیوی کافی است؟ از آنجا که حکمت بیشتر میگوید چه کارهایی نکن! بخوبی میتواند آفات را از انسان رفع و انسان را از سقوط به زیر صفر صیانت کند. اما حکمت نمیگوید چه بکن! یعنی زبانش از بیان وظیفه و بخصوص جزئیات آن قاصر است. پس به تنهایی نمیتواند انسان بی خدا را حتی در دنیا سعادتمند کند. چگونه انسانی که میبیند بی کس است و بسوی قهقرای پیری و نابودی میرود میخواهد احساس سعادت کند؟! حتی اگر احکم حکماء باشد؟! مضاف بر اینکه چنین کسی ابدا حکیم نیست، چون راس حکمت، وجدان خالق و تشکر از اوست. یعنی حکمت انسان را به معرفتی اجمالی به خدا رهنمون میسازد که تفصیل این معرفت در علم دین بیان شده. حکمت به تشکر از خالق و رازق میکشاند و شریعت راه آن تشکر را بیان میکند که فی المثل روزی هفده بار اینگونه نماز بخوان!

پس حکمت تقریبا معادل عقل است و علم معادل شرع. البته مراد ما از عقل، عقل عملی است نه آن ذهنی که نزد فلاسفه به اشتباه عقل نامیده شده. عقل عملی همان است که قیومش را وجدان میکند، حسن و قبح افعال را وجدان میکند، مختار و آزاد بودن خود را وجدان میکند.

پس حکمت به منزله پایه سعادت آدمی است و شریعت یا علم به منزله بنای آن است. و معلمین حقیقی ایندو، انبیاء الهی اند. همان کسانیکه خدا ایشان را برای همین قصد مبعوث نموده است.

البته آنها نسبت به تعلیم علم "واقعا" معلم اند ولی نسبت به تعلیم حکمت، مذکّر اند در "مقام" معلم. چون بدون انبیاء هم، حکمت در فطرت بشر هست گرچه بیدار شدنش نیاز به تلقین

ص: 118

مذکر دارد، اما شریعت – یعنی معرفت تفصیلی به خدا و اسماء خدا و سنتهای خدا و رضا و سخط خدا و طریق عبادت خدا - بخودی خود در فطرت بشر نیست و واقعا نیاز به معلم دارد.

در هر حال این نیاز بشر باید پاسخ داده میشد که شده. آری خدا از فضلش معلمینی مبعوث کرده:

ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (4)

این فضل خداست که به هرکه شایسته بداند میدهد و خدا از این فضلها بسیار دارد (یا بسیار اهل فضل است یا فضل خدا بسیار است).

فضل، لطف خداست که علاوه بر عدلش - که شامل همه است - شامل برخی میشود.

برخی گفته اند مقصود، پیامبر شدن کسی است که فضل خداست و به دلبخواه مردم نیست و خدا هرکه را بخواهد به پیامبری برمیگزیند. اما معنی درست تر این است که نعمت نبوت برای امت، فضل خداست بر ایشان. یا به عبارت درست تر، نعمت نبوت برای آنها که به او ایمان میآورند، فضل خداست بر ایشان.

یعنی هرکه را خداوند ایمان مرحمت کند، لطف بسیاری به او کرده. و خدا دستش باز است و به هرکه بخواهد لطف بسیار میکند. البته خواست او طبق حکمت و متناسب با لیاقت است. اول لیاقت میدهد بعد نعماتی را که آن لیاقت مقتضی آنند.

علامت لیاقت هم انابه کسی بدرگاه او و استمداد ایمان از اوست.

از این آیات برمیآید که اصولا تزکیه، فعلی است که باید توسط حجت و برگزیده خدا که معصوم است و خدا او را مبعوث کرده، روی انسان صورت بگیرد. نه اینکه انسان خودش خودش را با ریاضت و چله نشینی بخواهد عوض کند یا مدعیان استادی که نه معصومند و نه مبعوث، بخواهند چنین کنند.

راجع به عبارت "ذلک فضل الله یوتیه من یشاء" در تفسیر نورالثقلین روایت شده که فقراء نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند اغنیاء میتوانند با پولشان خیرات کنند و حج بروند و بنده آزاد کنند ولی ما نمیتوانیم! پیامبر(ص) به ایشان فرمود عوضش شما زیاد ذکر بگویید. ثواب سبحان

ص: 119

الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر بیش از آن کارهاست. فقرا خوشحال شدند و رفتند. پس از چند روز معترض بازگشتند که اغنیاء هم باخبر شده اند و آنها هم دارند این ذکرها را میگویند، با اموالشان هم خوبی میکنند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: ذلک فضل الله یوتیه من یشاء.

در کتاب مناقب از امام باقر(ع) روایت است که راجع به عبارت "ذلک فضل الله یوتیه من یشاء" فرمودند: وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ ... وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ [سوره النساء : 32]. یعنی آرزومند فضلی که خدا به بعضی بخشیده و از بعضی دریغ کرده، نباشید؛ بلکه از فضل خدا بخواهید تا بهترینی که به صلاح شخص شماست را به شما عنایت کند.

***

بخش بعدی سوره حکایت کسانی است که با اینکه این فضل شامل حال ایشان شد، ناشکری کردند و جانب نعمت را پاس نداشتند. مثال ناشکری در قرآن بسیار است و اصولا پس از نعمتها - بخصوص دین که اعظم نعم است - مردم دو دسته میشوند و همه در دایره ایمان باقی نمیمانند: إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا [سوره اﻹنسان : 3]. یعنی لمعه ایمان و برق آن در تمام دلها برای لحظه ای میدرخشد، اگر آدم شکرش را بجا آورد و پی اش را گرفت و قدرش را دانست، ایمان در دلش مستقر میگردد و اگر ناشکری کرد و کوچکش دانست و رهایش کرد و به مقتضایش عمل نکرد، از انسان رخت برمیبندد و او را وداع میکند. امروز یا فردا یا پس فردا.

برای همین درد و برای همین خطر، امام صادق(ع) فرمود در زمان غیبت دعای زیر را که به دعای غریق موسوم است بسیار بخوانید: یا الله و یا رحمن و یا رحیم؛ یا مقلب القلوب ثبّت قلبی علی دینک.

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (5)

ص: 120

مثل آنانکه علم تورات را خواستند بر آنها حمل کنند اما حامل آن نشدند مثل خری است که کتابهایی بر پشت میبرد. بد وضعی دارند کسانیکه آیات خدا را دروغ میدانند. خدا هم دست ظالمین را نمیگیرد.

این آیه بهترین توصیف از عالم بی عملی است که دلش به نور علم روشن نشده و حقیقت علم در وجودش نفوذ نکرده و فقط اصطلاحاتی را از بر است. درست مثل خری که باری از کتاب بر دوشش سنگینی میکند و آن بار را به این سو و آنسو میکشد بی آنکه طرفی از آن بندد و فایده ای نصیبش شود. در واقع حمال علم است به این و آن و این سو و آنسو، ولی خودش از آن بی نصیب است. شاید هم کسی از سخنانش طرفی بندد و عاقبت بخیر شود ولی خودش فایده ای از آن نمیبرد. در روایات است که بیشترین حسرت از آن چنین کسی است.

خر را به بارش چه کار!؟ خر غایت همتش کاه و جوی طویله است.

آری، عالم بی عمل در عمل، علم خویش را تکذیب میکند و دروغ میانگارد. و کسی که کلام الله را ولو در عمل تکذیب کند به خود و دیگران ظلم کرده و خدا ظالمان را هدایت نمیکند.

در اول سوره، نبوت فضلی بیان شده بود که خدا نصیب مؤمنین به آن کرده، در این آیات علم نبوت که پس از ارتحال نبی باقی میماند، فضلی دانسته شده که در کسی که خدا از آن برخوردارش کرده، مسئولیت ایجاد میکند؛ اگر به آن عمل کرد، شکرش را بجا آورده و خدا علم بیشتری نصیبش میکند و اگر به آن عمل نکرد، کفران کرده و وبال این کفران مسخ و انسلاخ از هدایت و حیرت در ظلمات است.

الان هم اگر عالمی خبطی کند یا دنیاپرستی از او دیده شود یا بوی گند قدرت طلبی از او به مشام رسد، و عوام الناس به دین بدبین شوند، از حیثی مظلوم واقع گشته اند و آنکه در حق ایشان ظلم کرده، همان عالم نمای بی عمل است.او بار خویش و دیگران را بر دوش میکشد و باید جوابگو باشد: لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلَا سَاءَ مَا يَزِرُونَ [سوره النحل : 25] تا وزر خویش را بر دوش کشند و وزر آنها که نادانسته گمراه کردند. چه وزر بدی!

ص: 121

امام سجاد(ع) فرمود در انجیل است که اگر کسی به علمش عمل نکند، هرچه علمش بیش گردد، بُعدش از خدا بیش میگردد.

قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (6)

ای یهودیان! اگر گمان میکنید که بیش از دیگران دوستان خدایید، اگر راست میگویید، پس آرزومند مردن و رفتن پیش خدا باشید.

لب کلام این بخش از سوره این است که اگر کسی مشتاق مرگ و لقاء الله نیست، از اولیاء خدا نبوده و از زمره همان خرانی است که پیام شفابخش دین در عمق جانشان ننشسته است. علامت صدق برخورداری از ولایت الهیه، آرزوی پرکشیدن به آغوش خداست. چنانچه علی بن ابیطالب(ع) میفرمایند بخدا عشق پسر ابوطالب به مرگ بیشتر از عشق طفل است به آغوش مادرش. البته شیعیان ایشان هم باید نشانی از این عشق در وجودشان باشد، اگر راست میگویند. و اگر نیست، دلیلش همانطور که در آیه بعد آمده "بما قدمت ایدیهم" است یعنی کارهای بدی که در پرونده خود به ثبت رسانده اند. چاره کار هم توبه و استغفار است. کسی که اهل طلب مغفرت نیست چطور آرزومند لقاء الله باشد!؟

در جلد چهل و یکم بحارالأنوار روایت میکند که علی(ع) در صفین بی زره میان صفها میگشت و ایشان را به جهاد ترغیب میکرد، فرزندش حسن(ع) به او گفت: پدر، این که لباس جنگ نیست! علی(ع) فرمود: پسرم بخدا باکی ندارم که من بسوی مرگ روم یا مرگ بسوی من آید. و هر لحظه مشتاق شهادت ام. سپس آیه فوق را قرائت فرمود.

تفسیر بحرالعرفان از ایشان(ع) روایت میکند که هرکس از چیزی بگریزد عاقبت در حین فرار با همان چیز روبرو خواهد شد.

وَلَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (7)

ص: 122

اما هرگز علاقه ای به مردن ندارند چون بدی برای خود پیش فرستاده اند و خدا این ظالمین را خوب میشناسد.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که از ابوذر پرسیدند چرا ما مشتاق مرگ نیستیم؟ ابوذر گفت چون دنیای خود را به قیمت خرابی آخرت آباد کرده اید. چه کسی مایل است از آبادی به ویرانه کوچ کند؟!

قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8)

بگو آن مرگی که دائم از آن میگریزید بدنبال شماست و به شما خواهد رسید. سپس شما را بسوی خدای دانای پنهان و آشکار بر میگردانند و او از تک تک کارهایتان باخبرتان میکند.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که مرگ، آمدنی و زمانش مشخص است و حتی تعداد نفسهای کسی کم و زیاد نمیشود.

***

آخرین بخش سوره گله خداوند است از مسلمانان که کاری مشابه یهودیان مالدوست از ایشان سر زد و پیش خدا سرافکنده گشتند. این کار که نوعی کفران آن فضل خدا بود که در اول سوره از آن صحبت شد، عبارت بود از اینکه کاروانی تجاری از شام به مدینه رسید و در حالیکه مسلمین در مسجد و پیامبر اسلام(ص) در حال ایراد خطبه نماز آدینه بود، بانگ طبلش در فضای مدینه پیچید. مسلمانان برای سبقت بر خرید اجناس کاروان یکی یکی برخواسته و نماز جمعه را ترک گفتند و تنها هشت نفر در مسجد باقی ماندند. پیامبر(ص) فرمود اگر همین عدّه قلیل هم میرفتند و کسی نمیماند، هرآینه عذاب خدا بر همه نازل شده بود:

ص: 123

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (9)

ای مسلمانان، چون روز جمعه برای نماز ندا دهند بسوی نماز بشتابید که ذکر خداست و خرید را رها کنید. خیر و صلاح شما در این است اگر بفهمید!

نماز در خیلی جاهای قرآن با عبارت ذکر الله توصیف شده چون از اهم مصادیق ذکر است. اصولا نماز ترکیبی از چند ذکر است.

راجع به عبارت "فاسعوا الی ذکر الله" کتاب وسایل الشیعه از امام صادق(ع) روایت کرده که رفتن بسوی مسجد برای شرکت در نماز جماعت، هر قدمش ثواب بسیار دارد و مصداقی از اطاعت فرمان خداست که فرموده "فاسعوا الی ذکر الله"؛ البته مؤمن باید باوقار و بی شتاب گام بردارد.

تفسیر قمی از امام باقر(ع) روایت میکند که تهیه مقدمات نماز مثل نظافت و طهارت و غسل و تعطیر و لباس نکو پوشیدن، مصداقی از "سعی الی ذکر الله" میباشند.

جامع الاخبار از رسول خدا(ص) روایت میکند که روز جمعه عید مسلمین است و روزی است که هرهفته در آن، عدّه زیادی بخشیده میشوند و از سوء عاقبت نجات مییابند.

صحیفةالرضا از امام صادق(ع) روایت میکند که جمعه روز خداست.

کمال الدین روایت میکند از امام هادی(ع) پرسیدیم معنای حدیث نبوی که با ایام دشمنی مکنید که با شما دشمنی میکنند چیست؟ فرمود: حرمتشان را باید نگه داشت. سپس فرمود جمعه روز امام زمان است که از شما غایب میگردد.

خصال از امام صادق(ع) روایت میکند که جمعه را بخاطر دین خود خالی کنید که از آن بازخواست خواهید شد.

فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (10)

ص: 124

نماز که بپایان رسید در زمین پراکنده شوید و بدنبال متاع دنیا که آنهم فضل خداست بروید درحالیکه باز هم بسیار ذکر خدا میگویید، باشد که کثرت ذکر، شما را رستگار کند.

در این آیه نعمات دنیوی هم مصداقی یا گوشه ای از فضل خدا دانسته شده اند و جالب است که عبارت "ابتغاء" را برای آن بکار برده، یعنی باید "بدنبال" آنها بود. راهش را هم گفته که "انتشار" است، یعنی باید از خانه خارج شد تا به روزی دست یافت. در گوشه گیری و تن پروری چیزی گیر آدم نمیآید. البته بیحرص و آرزو و طمع؛ و در حال ذکر! اصلا این ذکر است که از آن آفات مانع میشود و هم رزق را جلب میکند و هم توفیق شکر و استفاده درست و خداپسندانه از آن میدهد. دنیا برای غافلین، نکبت امروز و نقمت فرداست و برای ذاکرین، برکت امروز و رحمت فردا. این بسته به خود انسان است و ربطی به دنیا ندارد.

در قرآن برای دنیا سه لقب خوب بکار رفته که عبارتند از خیر، فضل، و زینت. دنیا وقتی بد میشود که به هر قیمتی انسان خواهانش باشد. یعنی انسان آخرتش و پاکی روحش را بفروشد تا به آن دست یابد. اصولا یکی از حقایق نسبت به انسان این است که آدم نمیتواند در عین واحد چند چیز را بخواهد، پس وقتی دنیاخواه شد، خدا خواهی از دلش رخت برمیبندد. اگر هم خداخواه شد، دنیاخواهی از دلش پاک میشود. اما یک نکته ای اینجاست: اگر خداخواه شد، چون دنیا دست خداست، به دنیا هم خواهد رسید؛ به آخرت هم خواهد رسید؛ به آرامش هم خواهد رسید. پس حیف است آدم این یک برگ برنده اش را روی چیزی جز خدا که همه چیز دست اوست، بگذارد و این یک تیرش را بجای دیگر حواله کند.

راجع به نماز عبارت "سعی" را بکار برده بود، یعنی دویدن و راجع به روزی عبارت "ابتغاء: را بکار برده، یعنی پیگیری. یعنی به دنبال دنیا و آخرت، هر دو باید رفت، منتها دنبال آخرت باید دوید و دنبال دنیا باید جستجو و پرس و جو کرد؛ تازه آنهم پس از نماز جمعه! توجه بفرمایید که دنیای بعد از نماز جمعه فضل است اما دنیای بجای نماز جمعه تجارت و لهو است.

راجع به ذکر خدا؛ هم کمیّت آن باید زیاد باشد، هرچه بیشتر بهتر! و هم کیفیت آن باید عالی باشد: الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ [سوره المؤمنون : 2]

ص: 125

تفسیر نورالثقلین از رسول خدا(ص) روایت میکند که "انتشار" بعد از نماز، برای دنیا نیست بلکه برای زیارت برادران و عیادت مریضها و طلب علم است.

محاسن از امام صادق(ع) روایت میکند که جمعه برای دنیا نیست و "انتشار" بماند برای شنبه.

عدةالداعي از امام صادق(ع) روایت میکند که با اینکه روزی تضمین شده، اما من سوار بر مرکب میشوم و در پی اش از خانه خارج میگردم؛ چون دوست دارم خدا مرا ببیند که "ابتغاء از فضل او" میکنم. کسی که چنین نکند، حبس دعا میگردد و روزی اش نقصان مییابد. آیا گمان میکنی اگر کسی در خانه اش بنشیند و در خانه اش را گل بگیرد روزی بسوی او خواهد آمد؟

راجع به انتشار در زمین و طلب روزی از فضل خدا آنچه کلید کار است خواستن روزی و استقبال از آن است نه الزاما جان کندن و رنج کشیدن.

پیامبر اکرم(ص) مدتی چوپان و سپس مدتی مباشر خدیجه و کارگزار او برای تجارت با مالش بودند، پس از ازدواج با خدیجه از پولی که خدیجه به ایشان بخشید ارتزاق میکردند و گاهی هم کاروانی بسوی شام میبردند. پس از بعثت همه وقتشان به تبلیغ و هدایت گذشت و مال خدیجه را خرج میکردند. پس از هجرت به مدینه از هدایایی که مردم میدادند و خمس غنائم و صفو المال جنگها ارتزاق مینمودند و فعالیت مستقیم اقتصادی نداشتند. امیرمؤمنان(ع) نخست تحت تکفل پیامبر(ص) و نان خور ایشان بود. پس از هجرت مدتی اوضاع پیامبر(ص) به نابسامانی گرایید و علی(ع) هم با فاطمه(س) ازدواج کرده بود، لذا برای سیر کردن خانواده مدتی در باغ یهودیان کارگری میکرد. به مرور چاه هایی در منطقه عیر حفر و نخلستانهایی احداث کرد و نیز از مالی که به پیامبر(ص) میرسید برخوردار و غنی شد. علی(ع) زندگی زاهدانه ای داشت و از این حیث بی نظیر بود. روایتی از ایشان در دست است که از نعمات خدا بر من این بود که تا پیامبر اکرم(ص) دستش باز بود مجبور به کار نبودم. پس از رحلت پیامبر(ص) فدک که مال با ارزشی بود و پیامبر(ص) به دخترش بخشیده بود از فاطمه(س) غصب شد و امیرمؤمنان(ع) نیز خانه نشین و به زراعت مشغول گشت. در این

ص: 126

دوران زمین بسیار بزرگی را در ینبع در ساحل دریای سرخ به دلیل موات بودن به قیمتی اندک خریداری کرده و طی سالیان به زحمت و مشقت از آن باغی آباد پدید آورده بودند. ملک ینبع تا چند نسل در دست وارثان ایشان بود. علی(ع) در دوران امارت دیگر کار اقتصادی نکرد و از ثروت خویش بهره میبرد و املاک را برای زراعت در اختیار دیگران میگذاشت.

امام مجتبی(ع) در سعه معاش زندگی میکرد و بسیار بخشنده بود. چندبار تمام اموالش را به دو بخش مساوی تقسیم کرده و نیمی از آنرا در راه خدا بخشید. طبق یکی از بندهای معاهده صلح با معاویه، خمس آفریقا به ایشان تحویل میشد و ایشان در جهت مصالح شیعیان مصرف مینمود. از سیدالشهداء همین در دست است که املاکی داشته اند. راجع به زندگی اقتصادی امام سجاد(ع) مطلب دقیقی در دست نیست جز اینکه لباس گرانبها میخریدند و پس از مدتی استفاده میفروختند و پولش را صدقه میدادند. همچنین در برخی اخبار از باغ و خادمان ایشان صحبت به میان آمده. امام باقر و امام صادق امام کاظم(ع) از طریق خرید و فروش زمین و خانه و محصولات باغی و سود مالی که در اختیار مباشرانش قرار میدادند تا مضاربتا با آن تجارت کنند و نیز اموالی که مردم به ایشان میبخشیدند ارتزاق میکردند. مال که فزونی مییافت سفره ایشان پر رونق و مال که کاهش مییافت سفره ایشان زاهدانه میشد. این امامان سرمایه زیادی داشتند اما سعی میکردند نقدینگی زیادی پیش خود نگه ندارند. پس مال نقد را به مال التجاره بدل میکردند یا انفاق مینمودند یا با آن ملک میخریدند و به مساقات یا مزارعه در اختیار دیگران قرار میدادند. روایاتی هم من باب زراعت کردن و زحمت کشیدن در مزارع توسط خود ایشان در دست است. در برخی اخبار هست که مشتاق بیع و شراء بودند و میگفتند لااقل مرد باید خریدهای خانه را خودش انجام دهد چون ترک کلی خرید و فروش عقل را کم میکند. در برخی اخبار هست خریدهای معمولی را به نوکران واگذار میکردند ولی خریدهای مهم مثل مرکب و خانه را شخصا انجام میدادند. در خبری هست که امام صادق(ع) برای خرید شتر قربانی حج خیلی چانه زد، بطوریکه اصحاب گفتند زشت است! اما ایشان فرمود مؤمن نباید هیچ وقت در معامله کلاه سرش رود؛ کسی که مغبون شود پیش خدا هم بی اجر است. امام رضا(ع) اموالی را از پدرانشان به ارث برده بودند و البته پس از

ص: 127

رحلت پدر با ورثه بر سر تقسیم ارث اختلافاتی هم بروز کرد و کار به محاکم حکومتی کشید. در دوران نیابت عهدی ایشان هم گزارشی از کار اقتصادی مستقیم توسط ایشان در دست نیست. امامان بعدی هم نوعا منزوی و خانه نشین یا در حصر و زندان بودند اما اخباری از رسیدن اموال از شیعیان بلاد به ایشان در دست است. در این دوران امامان در مناطق شیعه نشین وکیل و نائب داشتند تا مبانی تشیع را تدریس کنند و مال را جمع و تقسیم نمایند. از کیفیت معیشت امام عصر(عج) نیز اطلاعی در دست نیست. پایان بحث.

صد روایت راجع به کار:

ترجمه روايات برگزيده از جلد17 کتاب وسائل الشیعه (کتاب تجارت):

1_ امام صادق(ع) راجع به آيه «ربنا آتنا في الدنيا حسنه و في الاخره حسنه» فرمود: حسنۀ آخرت، رضوان خدا و بهشت است. حسنۀ دنيا، وسعت در روزي و راحتی معاش و حسن خلق است.

2_ معلي بن خنيس گويد: روزي امام صادق(ع) مرا ديد كه به بازار سر كارم نرفته بودم. فرمود: آيا بسوي عزّت خود نمي روي؟ آيا مي خواهي عزّتت را از دست بدهي؟

3_ علي(ع): كسب و كار كنید تا از مردم بي نياز باشيد. همانا خداوند كسي را كه به حرفه اي مشغول است و در آن حرفه درستكار است دوست مي دارد. در معاملات مراقب باشيد مغبون نگردید (كلاه سرتان نرود) زيرا كسي كه مراقب نيست و كلاه سرش مي گذارند، نه نزد مردم ستوده است و نه نزد خدا مأجور.

4_ امام صادق(ع): كسي كه شروع به تجارت كند از مردم بي نياز مي گردد.

5_ امام صادق(ع): تجارت عقل را زياد مي كند.

6_ اميرالمؤمنين(ع) به ايرانيان فرمود: تجارت پيشه كنيد، خداوند به شما بركت خواهد داد.

7_ امام صادق(ع): ترك تجارت، عقل را كم مي كند.

8_ امام صادق(ع): از یکی از اصحاب پرسيد به چه كاري مشغولي؟ عرض كرد هيچ كار. حضرت(ع) فرمود: همين است كه فقير و بي چيز مي شويد. دست از كار و فعاليت برنداريد و از فضل خدا روزي بخواهيد.

9_ يكي از اصحاب امام صادق(ع) به او عرض كرد: چون نياز مالي ندارم كسب و كار را ترك كرده ام. حضرت(ع) فرمود: كسي كه كسب و كار را ترك كند عقلش كم مي شود.

10_ يكي از اصحاب خدمت امام صادق(ع) رسيد. امام فرمود چرا كسب و كار را تعطيل كرده اي؟ عرض كرد: مال فراواني گرد آورده ام كه تا وقتي زنده ام مرا كفايت مي كند. حضرت(ع) فرمود كسب و كار را ترك مكن كه عقلت به سستي مي گرايد. بر اهل و عيالت هم روزي را وسعت بده تا دوستدارت گردند و جايي از تو بدگويي نكنند.

11_ حضرت صادق(ع) راجع به يكي از اصحاب پرسيد. گفتند كار و پيشه را رها كرده. حضرت(ع) فرمود: اين كار، كار شيطان است. مگر رسول خدا(ص) نبود كه شتري را كه از شام آورده بودند خريد و آن را كمي بعد به

ص: 128

بهايي بيشتر فروخت، بدينوسيله قرضش را داد و مابقي را ميان خانواده و خويشان تقسيم كرد. مگر آيۀ «مرداني كه تجارت و خريد و فروش از ياد خدا بازشان نمي دارد» را نشنيده ايد؟

يكي از حاضران گفت: برخي گفته اند مراد از آيه، گروهي است كه تجارت و خريد و فروش را ترك كرده اند و به عبادت حق مشغول اند. حضرت(ع) فرمود: اشتباه کرده اند. مراد از آيه كساني هستند كه تجارت و خريد و فروش مي كنند اما از ذكر و نمازشان چيزي نمي كاهند چنين افرادي ثواب ذكر و نمازشان بيش از كسانی است كه تجارت را ترك كرده اند.

12_ امام صادق(ع) راجع به كسي پرسيد كه چرا به حج نيامده؟ گفتند: كسب و كار را ترك كرده و ديگر پول ندارد تا با آن به حج مشرّف شود. حضرت ناراحت شد و فرمود: كسب و كار را ترك مكنيد كه ضعيف مي شويد. كسب و كار کنید خدا هم به شما بركت مي دهد.

13_ يكي از اصحاب امام صادق (ع)قصد كرد دست از كار و پيشه بردارد. حضرت(ع) به او فرمود: اگر چنين كني، سست رأي مي شوي و فرصت كمك به ديگران را از دست مي دهي.

14_ امام صادق(ع) فرمود: كسي كه كار و پيشه را ترك كند، دو ثلث عقلش را از دست مي دهد.

15_ كسي به امام صادق(ع) عرض كرد: درِ مغازه ام را بسته ام. حضرت(ع) فرمود: چنين مكن، در را باز كن، بساطت را پهن كند و از خدا روزي بخواه.

16_ امام صادق(ع) فرمود: بخر، ولو گران باشد. روزي با خريدن است كه نصيب آدمي مي شود (يعني به صرف گران بودن، از خريدن چيزي كه لازم داري و كسب و كار تو بدان بسته است دست مكش).

17_ كسي به امام صادق(ع) عرض كرد برايم دعا كنيد روزيِ بي تلاش نصيبم گردد. حضرت(ع) فرمود: چنين دعايي نمي كنم تلاش كن همان طور كه خداوند فرمود.

18_ امام كاظم(ع) فرمود: كسي كه به جستجوي روزي باشد تا بر خود و خانواده اش سخت نگذرد و از حلال، آن را بجويد مانند كسي است كه شمشير به دست گرفته و در راه خدا جهاد مي كند.

19_ امام باقر(ع) فرمود كسي كه بدنبال مال دنياست تا از مردم بي نياز باشد و خانواده اش در راحتي باشند و به ديگران كمك كند، خدا را ملاقات مي كند در حاليكه خداوند از او راضي است.

20_ رسول خدا(ص) فرمود: عبادت خدا هفتاد گونه است و يكي از برترين هايش طلب كردن روزي از حلال است.

21_ امام صادق(ع) به شيعيان يكي از شهرها پيام فرستاد: خدا را در نظر داشته باشيد و بدانيد به قرب او نمي رسيد مگر به اطاعت و فرمانبرداري از او. با سعي و پرتلاش باشيد. در طلب روزي سحرخيز باشيد تا خداوند روزي رسان شما باشد.

22_ رسول خدا(ص) فرمود: كسي كه به تنگدستي افتاده در خانه ننشيند و غصه نخورد که عيالش را نيز غصه دار می كند. بلكه از خانه خارج شود تا ببیند چه پيش می آيد و چه نصیبش می شود.

23_ امام باقر(ع) فرمود: اميرالمؤمنين علي (ع) گرچه در اواخر عمر به ثروت رسيده بود اما باز به كسب و كار و خريد و فروش و تلاش مي پرداخت و مي گفت: دوست دارم خداوند ببيند كه در طلب حلال رنج مي كشم.

ص: 129

24_ امام صادق(ع) فرمود: دعاي كسي كه مي گويد در خانه ام مي نشينم و عبادت مي كنم و روزي ام را نيز از خدا مي خواهم تا خودش به من برساند، هرگز مستجاب نخواهد شد. تا مورچه از خانه اش خارج نشود بر روزي ظفر نمي يابد.

25_ امام صادق(ع) راجع به كسي پرس و جو كرد گفتند محتاج شده. پرسيد: چه مي كند؟ گفتند: در خانه است عبادت مي كند. پرسيد: از كجا مي خورد؟ گفتند: دوستانش به او كمك مي كنند. امام (ع) فرمود: دوستانش به خدا نزديك ترند تا او.

26_ امام صادق(ع) فرمود حتي اگر يقين كردي كه فردا روز مرگ توست امروز از طلب روزي دست مكش. هرچه مي تواني بكن تا كه بارت بر دوش خودت باشد

27_ امام صادق(ع) فرمود خداوند به كسي كه هر آنچه را كه داشته صدقه داده مال عطا نمي كند، چنين فردي اسراف كار است.

28_ پيامبر اكرم(ص) فرمود: خداوند به كسي كه معامله را مكتوب و رسمي نكرده و شاهد نگرفته و بدينوسيله مالش را از دست داده، كمك نمي كند.

29_ پيامبر اكرم(ص) فرمود: كسي كه در خانه نشسته و از خدا روزي طلب مي كند، دعايش مستجاب نمي شود خداوند به چنين كسي مي فرمايد: مگر به تو دست و پا ندادم مگر نمي تواني از خانه خارج شوي و روزي خويش را بجويي. لااقل چنين كن تا اگر باز به تو روزي نرساندم نزدم معذور باشي كه تو تلاشت را كرده اي. وقتي تلاش كردي اگر خواستم مي دهم و اگر خواستم نمي دهم لااقل تو وظيفه ات را انجام داده اي.

30_ امام صادق(ع) فرمود: كسي كه طلب را ترك كند دعايش مستجاب نمي شود.

31_ امام صادق(ع) فرمود با اينكه نياز مالي ندارم اما بر اسب خويش سوار مي شوم و در جستجوي روزي، براي كار از خانه خارج مي شوم تا خدا مرا ببيند كه در طلب حلال صبح مي كنم مگر نشنيده ايد كه در قرآن گفته «در زمين پخش شويد و از فضل خدا روزي طلبيد»

32_ رسول خدا(ص) فرمود بهترين ياور تقوي، غني است با بهترين ياور آخرت دنياست.

33_ رسول خدا(ص) فرمود: ملعون است كسي كه بارش بر دوش ديگران است.

34_ امام صادق(ع) فرمود: خيري نيست در كسي كه مال اندوز نيست. مال اندوزيد و از حلال اندوزيد تا آبروي خويش را به آن حفظ كنيد و ديون خويش را بپردازيد و به ارحام صله كنيد.

35_ رسول اكرم(ص) فرمود: زانوي اشتر خويش را ببيند سپس توكل كن (يعني آنچه را بنابر عقل و تجربه، مأمور به آن هستي، وظيفه توست، بجا آور سپس بقيه كار را به خدا بسپار. نه اينكه هنوز كار خود را انجام نداده اي، از خدا متوقع باشي)

36_ امام صادق(ع) فرمود معني زهد اين نيست كه مال خود را به هدر دهيد و يا حلال خدا را بر خود حرام كنيد. زهد اين است كه به آنچه در دست داري تكيه نكني بلكه تكيه ات به خداوند باشد.

ص: 130

37_ اميرالمؤمنين(ع) فرمود: خدا به داوود(ع) وحی كرد كه همه چيز تو خوب است جز آنكه از بيت المال ارتزاق مي كني داوود بسيار گريست و نمي دانست چه كند تا خدا نرم كردن آهن را به او الهام كرد. پس از آن زره مي بافت و مي فروخت و ارتزاقش از دسترنج خويش بود و كارهاي حكومتي اش را بي دريافت اجر و صرفاً براي خدا انجام می داد و خدمت به خلق مي كرد.

38_ امام صادق(ع) فرمود: علي(ع) به دسترنج خويش برده هاي بسيار خريد و آزاد كرد.

39_ كسي به امام صادق(ع) گفت نه توان تجارت دارم نه دستانم ياراي كار كردن دارند. حضرت فرمود حتي اگر شده بر گردنت بار حمل كني و از مردم بی نياز شوي، چنين كن.

40_ امام باقر(ع) فرمود: پدران من همگي بدست خود و با رنج بسيار كار مي كردند. كار كردن با دست (يعني وارد ميدان شدن و قسمتِ سخت و بدني كار را رأساً انجام دادن) سيرۀ انبياء و اوصياء خداست.

41_ كسي گفت امام صادق(ع) را ديدم كه بيل به دستش بود و عرق مي ريخت و در باغش كار مي كرد گفتم، كمكتان كنم. فرمود: نه، دوست دارم در طلب معيشت رنج برم. دوست دارم خداوند اين صحنه را ببيند.

42_ علي(ع) فرمود: كسي كه زمين و آبي بيابد ولي باز هم فقير باشد از خدا دور است.

43_ اميرالمؤمنين(ع) را ديدند كه بر شتر توبره ای پر از هستۀ خرما مي برد پرسيدند چيست؟ فرمود هزاران درخت خرما، انشاءالله. هسته ها را كاشت و هزاران درخت شدند.

44_ امام صادق(ع) فرمود: هيچ پيامبري نبود و جز اينكه دورانی از عمرش را كشاورزي كرده.

45_ پيامبر اكرم(ص) فرمود: كسي كه به درخت يا بوته اي آب دهد گويا كه انسانی را آب داده.

46_ راوي گويد امام صادق(ع) به من هزار دينار داد و گفت با آن برايش تجارت كنم. و گفت سودش برايم مهم نيست گرچه سود هم بجاي خودش خوب است، اما در وهلۀ اول مي خواهم خدا ببيند كه در جستجوي روزي ام. راوي گويد با آن پول تجارت كردم و سود فراواني بردم. چون خدمت امام(ع) رسيدم و به عرضشان رساندم. بسيار خوشحال شد و گفت سود را هم به سرمايه اضافه كن و باز با آن تجارت كن.

47_ رسول اكرم(ص) در آخرين حجّي كه بجا آورد فرمود: جبرئيل به من فرمود: هيچ كسي تا روزيش كامل به او نرسيده، نميرد. پس اي مردم از خدا پروا كنيد و در طلب دنيا حرص مخوريد و دير رسيدن روزي شما را واندارد كه از جايي كه حلال نيست آن را بجوئيد. زيرا خداوند ارزاق حلال را ميان خلق قسمت نمود. كسي كه خدا ترس باشد و صبر كند روزي اش به او مي رسد اما كسي كه بی صبری كند و عجله نمايد و از حرام روز ي اش را تحصيل كند، از نصیب حلالش كم مي شود و به آن مؤاخذه خواهد شد.

48_ رسول اکرم(ص) فرمود: در طلب، اِجمال کنید.(= أجملوا فی الطلب: یعنی بيش از حد تلاش نكنيد، زياده روي نكنيد، اِجمال بخرج دهيد یعنی كار را درست و بجا انجام دهید که در اینصورت اندکش هم نتیجه بخش است)

49_ رسول اكرم(ص) فرمود: دو روزي هست يك روزي آن كه تو را مي جويد و بي تلاش مي آيد و به تو مي رسد بي آنكه آن را خواسته باشي(به اصطلاح حوالۀ توست). دومي روزي اي كه تو آن را مي جويي و در پي اش

ص: 131

هستي. این روزی موکول به طلب است. مراقب باش اين را از حلال بجويي تا در حلال هم صرفش كني كه اگر از حرام آن را بدست آوردي در حرام هم خرجش مي كني.

50_ امام صادق(ع) فرمود: خدا ارزاق بعضي آدمهاي احمق را زياد قرار داده تا عقلا گمان نكنند با فکر و حيله و تلاش خود مي توانند به دنيا دست يابند.

51_ امام صادق(ع) فرمود: تلاشت در دنيا بيش از تلاش كسي باشد كه كم تلاش و ضعيف و ضايع كنندۀ زندگي است و كمتر از تلاش كسي كه حريص و دلبسته به زندگي است.

52_ اميرالمؤمنين(ع): يقين كنيد كه خداوند براي بنده، هر چقدر هم تلاش كند و حيله به خرج دهد و كيد بزند، بيش از آنچه در ذكر حكيم مشخص كرده روزي نمي كند و براي بنده هر چقدر هم سستي به خرج دهد و ضعيف باشد و كم حيله و تدبير، كمتر از آنچه مشخص كرده روزي نمي كند.هيچ عاقلی بواسطه عقلش روزي نمي خورد و هيچ ابلهي بخاطر ابلهي اش كم روزي نمي گردد اگر اين را بفهميد، راحت مي شوید. اي آدم، بكوش اما عجول مباش. اي آدم، درندگان همّشان دریدن است. چهارپايان همّشان شكم است، زنان همّشان مردان است. تو چون اولیاء خدا باش كه همّشان خداست.

53_ اميرالمؤمنين(ع): هر روز به فكر تدبير همان روز باش. تدبير فردا را نياز نيست امروز تدبير كني. هر روز كه مي رسد روزي اي مشخص در آن روز از آن توست كه تو را دريابد و هر روز كه نو شود خداوند روزي نويي نصيب تو كند پس غم فردا را مخور و بدان كه كسي بر روزي تو سبقت نگيرد و آن را از تو نربايد و آنچه براي تو مقدر شده از تو پنهان نگردد. چه بسيار جويندگان كه خويش را به سختي افكندند و بيش از آنچه روزي ايشان بود نصيبشان نشد و روزي ايشان هم تنگ بود و چه بسيار ميانه رو در طلب روزي كه مقادير با او مساعدت كرد و روزي بسيار يافت.

54_ امام صادق(ع) فرمود: خداوند ارزاق مؤمنین را در آنچه گمان نمي كنند قرار داده تا بنده موضع رزق خود را نشناسد و بسيار دعا كند و از خدا روزي بخواهد.

55_ اميرالمؤمنين(ع) فرمود: به آنچه اميد نداري اميدوارتر باشد تا آنچه بدان اميد بسته اي. موسي بن عمران به جستجوي آتش برآمد و پيغامبر شد، ملكۀ سبا به نيّتي ديگر آمده بود و بدست سليمان اسلام آورد، ساحرانِ فرعون در پي عزّت فرعون به ميدان آمدند و مؤمن بازگشتند.

56_ كسي نزد امام صادق(ع) آمد و پولي مطالبه كرد. حضرت(ع) فرمود: اكنون چيزي نزد من نيست اما مالي خواهد رسيد و آن را خواهم فروخت و پولي به تو مي دهم، انشاءالله. آن مرد گفت: قول بده! حضرت فرمود: چطور قول بدهم در حاليكه به آنچه اميد بسته ام اميدي ندارم و اميدم در آن چيزي است كه اميدي به آن ندارم.

57_ امام صادق(ع) فرمود: خدا اگر باب روزي اي را بر مؤمني ببندد، بابي بهتر از آن مي گشايد.

58_ رسول خدا(ص) فرمود: روزي چون باران از آسمان سوي زمين در نازل شدن است و بهره هركس مشخص است ولي نزد خداوند روزي هايي اضافه هست از او از آنها بخواهيد.59

ص: 132

_ كسي از امام صادق(ع) پرسيد تلاشی که در طلب روزي بر مرد واجب است تا چه حد است؟ حضرت(ع) فرمود: اينكه درِ مغازه اش را باز كند و بساطش را بگستراند. در اين صورت آنچه را که بر اوست ادا كرده.

60_ امام باقر(ع) به كسي گفت چه مي كني؟ پاسخ داد: هيچ. حضرت(ع) فرمود مغازه اي بگير و چيزي در آن بفروش تا آن بخش كه وظيفۀ توست بجا آورده باشي. آن مرد چنين كرد و ثروتمند شد.

61_ امام صادق(ع) فرمود:غصه روزی را خوردن گناه است و کسی که چنین کند نزد خدا گنه کار محسوب شود.

62_ به امام سجاد(ع) گفتند: قيمت ها گران شده. حضرت(ع) فرمود: مرا با زيادي قيمت ها چه كار است (كه غصه بخورم) قيمت ها گاهي بالا مي روند و گاهي پايين مي آيند(گاهی قناعت و گاهی شکر می کنم).

63_ امام صادق(ع) فرمود: خداوند پرخوابي و كم كاري را نمي پسندد

64_ امام باقر(ع) فرمود: خداوند بندۀ پرخواب و بي كار را دوست نمي دارد.

65_ امام باقر(ع) فرمود: كسي كه در امور دنيايش تنبل باشد در امور آخرتش هم تنبل است.

66_ امام صادق(ع) فرمود: كسي كه تن به اصلاح معيشتش ندهد دنيا برای تحصیل آخرتش هم سود ندارد.

67_ امام كاظم(ع) به يكي از فرزندانش فرمود: از دو چيز حذر كن يكي تنبلي و ديگر دغدغة بيش از حد كه اين هر دو مانع از لذت بردن از دنيا و آخرت اند.

68_ علي(ع) فرمود: تنبلي و بي تدبيري كه با هم جمع شوند فقر زاده شود.

69_ امام كاظم(ع) فرمود: از تنبلي حذر كن كه مانع كار است و از تلاش بيش از حد نيز حذر كن كه مانع عطا كردن و رعايت حقوق ديگران است.

70_ امام صادق(ع) فرمود: از آرزو و خواسته حذر كنيد كه صفاي شما را مي برد و مواهب فعلي را كه خدا به شما داده كوچك مي شماريد و در پی اش حسرت خواهد آمد.

71_ امام صادق(ع) فرمود: كسالت (سستي) مانع اداي حق است و تلاش افراطي مانع صبر بر حق.

72_ امام صادق(ع) فرمود:خوب بهره برداري كردن از مال، بخشي از ايمان است.

73_ امام صادق(ع) فرمود: پول خود را به كار اندازيد تا از غیر بی نياز شويد.

74_ رسول خدا(ص) فرمود: بهره وري از پول از جوانمردي است.

75_ امام صادق(ع) فرمود: اسراف فقر مي آورد و ميانه روي، غني.

76_ امام كاظم(ع) فرمود: تضمين شده است كه كسي كه مقتصد باشد هيچگاه فقير نمي شود.

77_ امام سجاد(ع) فرمود: گاهي كسي مالش را در حق انفاق مي كند اما چون زياده از حد است اسراف به حساب مي آيد.

78_ كسي گويد ديدم امام صادق(ع) بدست خود خرماهاي باغش را وزن مي كرد تا ميزان محصول را برآورد كند. گفتم بدهيد فرزندان يا نوكران اين كار را بكنند فرمود: سه چيز مرد را آبديده مي كند: كنكاش در دين، صبر بر سختي، اداره كردن زندگي.

79_ امام صادق(ع) فرمود: سه چيز كمال مي آورد: تحقيق در دين، صبر بر سختي و تقدير زندگي.80

ص: 133

_ پيامبر اكرم(ص) فرمود: ملعون است ملعون است كسيكه باشد و عيالش ضايع شوند.

81_ امام(ع) فرمود: بر گناهكار بودن مرد همین بس كه عيالش از فقر ضايع شوند.

82_ پيامبر اكرم(ص) فرمود: كسي كه براي تأمین زندگي عيالش زحمت مي كشد مانند مجاهد در راه خداست.

83_ امام صادق(ع) فرمود: بهترين چيزي كه مي توانيد از خود بر جاي بگذاريد مال پابرجاست.گفتند آن چيست؟ فرمود: با پولتان خانه و زمين و باغ بخريد.

84_ كسي به امام كاظم(ع) فرمود چرا اموال خود را اينقدر پراكنده سرمايه گذاري كرده ايد؟ حضرت فرمود: تا اگر يكي دو جا در مشكل افتاد مابقي سالم بماند.

85_ امام صادق(ع) به يكي از ملازمانش فرمود: در خانه و زمين و باغ سرمايه گذاري كن تا پس از تو فرزندانت از آن بهره مند باشند اينگونه خودت هم احساس آرامش مي كني كه پس از تو چيزي دارند و به سختي نمي افتند.

86_ پيامبر(ص) كه به مدينه آمد گفت: خدایا هرکس زمين خود را بفروشد از بركت دور باد.

87_ امام باقر(ع) فرمود: در تورات است كه هركس زمين خود را بفروشد و بهايش را در زمين سرمايه گذاري نكند آن مال براي هميشه از دستش رفته.

88_ امام كاظم(ع) فرمود: بهاي زمين از دست برود مگر آنكه باز در زمين سرمايه گذاري شود.

89_ كسي به امام صادق(ع) عرض كرد: زميني دارم كه به قيمت خوب مي خرند حضرت فرمود: در صورتي بفروش كه بخواهي با بهايش زمين بهتري بخري.

90_ امام صادق(ع) فرمود: امور مهم خويش را خود بدست گير و امور جزئي را به زيردستان تفويض كن. گفتم امور مهم مثلاً چه؟ حضرت(ع) فرمود: مثلاً خريد خانه و ملك. يا خريد مركب.

91_ امام صادق(ع) فرمود: در بازارها ول نباشيد (يا بازارگردي نكنيد) چيزهاي ساده و پيش پا افتاده را بدهيد زيردستان برايتان بخرند و بياورند.

92_ امام حسين(ع) فرمود: خداوند معالي امور را دوست دارد و از امور كوچك منزّه است.

93_ امام باقر(ع) فرمود: از كسي كه چيزي نداشته و به تازه به دوران رسيده و پول و پله اي به هم زده چيزي نخواهيد كه مثل بيرون كشيدن درهمي است از دهان افعي

94_ يكي از نوكران امام صادق(ع) از كسي قرض گرفته بود و او در بازپرداخت قرض اصرار مي كرد و كار به بي آبرويي كشيده بود. امام (ع) فرمود: مگر به تو نگفته بودم كه از كسي كه تاكنون چيزي نداشته و به تازگي صاحب چيزي شده، چيزي نگير.

95_ امام صادق(ع) فرمود: جز با كسي كه در خير، بزرگ شده و رشديافته معاشرت و معامله نكنيد.

96_ امام كاظم(ع) فرمود: براي دنيايت چنان كار كن كه گويا هميشه در آن خواهي زيست و براي آخرت، چنانكه فردا مي ميري.

97_ امام صادق(ع) فرمود: خداوند به سفر رفتن براي كسب و كار را دوست دارد.

ص: 134

98_ امام(ع) فرمود: شاخص شو تا رزق براي تو شاخص شود (شخوص را برخي صبح از خانه بيرون زدن معني كرده اند)

99_ رسول خدا(ص) فرمود: خدايا به سحرخيزان امّت من بركت ده. امام صادق(ع) فرمود: براي حاجتي كه داريد صبح زود برخيزيد و به سوي آن سرعت بگيريد. و فرمود: صبح پس از نماز كه به جستجوي روزي از خانه بدر شده ايد مادامي كه باوضوئيد و ذاكر خداوند، چون آن است كه در سجاده نشسته ايد و تعقيبات نماز را مي خوانيد.

100_ امام صادق(ع) فرمود كسي كه بي وضو در پي حاجتی روان شود اميد بر آمدن آن را نداشته باشد.

پيامبر(ص) كسي را در طلب چيزي فرستاد و گفت در سايه برو كه سايه مبارك است.

امام باقر(ع) فرمود: روز در پي حاجات خود باشيد كه خدا معاش شما را در روز قرار داده است.

کافی از رسول خدا(ص) روایت میکند که پس از پایان نمازهای واجب، بر در مسجد بیاستید و بگویید: خدایا همانطور که مرا دعوت کرده بودی به مسجد آمدم و نماز خواندم و حالا طبق امرت در زمین منتشر میگردم، پس مرا عمل به طاعت و اجتناب از سخط و کفاف رزق عنایت فرما!

وسائل الشیعه از رسول خدا(ص) روایت میکند که هرکس در بازار به هنگام غفلت مردم و سرگرمی آنها به داد و ستد، خالصانه ذاکر باشد، خداوند چیزهایی به او میدهد که به فکر بشر خطور نمیکند.

وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (11)

چه زشت است که چون خرید و فروشی یا سرگرمی ای میبینند بسویش میشتابند و تو را ایستاده رها میکنند. بگو آنچه نزد خداست بهتر از سرگرمی و تجارت این دنیاست و خداست که باید به شما روزی های نیک دهد.

در واقع میگوید به عبادت و دینتان بچسبید، روزی دست خداست و خدا متّقین را از جایی که گمان نمیبرند روزی میرساند.

ص: 135

در برخی روایات هست که جز اهل بیت(ع)، عدّه کمی منجمله سلمان و ابوذر و مقداد و صهیب رومی در مسجد ماندند. در برخی نقلها جابر بن عبد الله هم اضافه شده. البته برخی عدّه مانده ها را تا چهل نفر نیز رسانده اند که درست به نظر نمیرسد. قول مشهور دوازده مرد و یک زن است و آنطور که از روایات برمیاید فاطمه زهرا(س) بوده است.

البته همه برای خرید مایحتاج خویش نرفتند و خیلی ها – متاسفانه - آنطور که از نقل علی بن ابراهیم برمیآید رفتند تا ساز و دهل و شادی و سرور کاروان را تماشا کنند. در آنزمان آمدن کاروان به شهر با موسیقی و نمایش توام بوده است تا مردم اجتماع کنند.

در هر حال این آیه بر زشتی تنها گذاشتن رهبر آسمانی دلالتی آشکار دارد.

فقه القرآن از امام صادق(ع) روایت میکند که امام جمعه باید بیاستد و خطبه بخواند مگر ندیده اید که قرآن فرموده "ترکوک قائما".

تفسیر درالمنثور گفته پیامبر(ص) و خلفای اربعه میایستادند و خطبه میخواندند اما معاویه نخستین کسی بود که این رسم را ترک کرد و نشست.

تفسیر قمی از امام صادق(ع) روایت میکند که "ما عند الله خیر من اللهو و من التجارة" یعنی برای کسانی که تقوی پیشه میکنند.

عیون الاخبار آورده که امام رضا(ع) که سوره جمعه را میخواند عبارت "للذین اتقوا" را به این بخش سوره اضافه میکرد.

اینکه گفته "ما عند الله خیر من اللهو و من التجارة" یعنی شما در پی چیزهای بی ارزشی در زندگی هستید اما چیزهای بهتر از آن هم هست. برخی از آنچه نزد خداست و در خزانه هیچ کس جز او نیست و در همین دنیا نصیب متّقین میکند، به احصائی که این حقیر از قرآن نمودم، عبارتند از: رحمت خاص خدا و لطف بیکران و نزول سکینه و نصرت و حفاظت و تقدیر نیکو برای او و همسر و فرزندانی که مایه چشم روشنی او باشند و صحت و سلامت و امن و فراغ و انس به عبادت و توفیق احسان و وقایه از شح نفس و حرص و حسد و کبر و طمع و القای استغناء و عنایت کفاف و نزول فرشتگان و تایید به روح و برخورداری از علوم لدنی و تزکیه الهی و استجابت دعا و جریان حوائج بدست او و لباس تقوی و ازدیاد هدایت و

ص: 136

انشراح صدر و ایتاء نور وجودی و تعویق موت و برکت زندگی و حلاوت موانست با خدا و دوستی با انبیاء و درجات صدق و شهادت و قرب و صبر و رفعت به مکانت عالی و القاء تواضع و خشوع و توفیق خلوص و قبولی اعمال و رویاهای صادقه و حلم و زهد و طمانینه و دیدن درجه خود در بهشت و گرفتن اجر در دنیا و زیارت و همنشینی با ابرار و شنیدن تسبیح موجودات و کشف حکمت وقایع و ترک ادعا و محو شیطنت از وجود و تاثیر کلام و نفوذ نفس و تمکن در زمین و تسبیح موجودات با او و تسهیل امور برای او و یسر مدام برای او و نشر رحمت و رفق امر و درع حصین و کهف مالوف و امداد به مال و بنین و اکل از جهات اربعه و از طیبات و رطب جنی و ماء غدق و نصر من الله و فتح قریب و نجات از عذاب الیم دوری از خدا و الهام خیرات و مرگ راحت و شفای خاص و حسنه دنیا و آخرت و جعل ودّ و میل افئده و القاء محبت و صنع علی عین الله و تقبّل الهی و انبات حسن و رزق بی حساب و تکلیم و منّت و رجعت و رفع حزن و نجات از غم و اصطناء و سیادت و تحصیر و تعلیمات خاصه و بشارات و اعطاء آیات و اعطاء علم کتاب و تعلیم حکم و حکمت و حنان و توفیق برّ والدین و رفع جبر و شقاوت و سلام خاص الهی و عطاء بی حساب و خلافت فی الارض و رحمتی که ایشان را ملایم میکند و لطف خاص و بخشش خدا و صلوات او و توفیق توکّل و تفویض و کفایت الهی و رضای خدا از ایشان و رضای ایشان از خدا و فوز کبیر و اکبر و عظیم و مبین و تصدیق رویا و رضوان الهی و مفاز و اعراض از لغو و لهو و لعب و وضع وزر و رفع ذکر و قبول استعاذه و پذیرش استغاثه و رسیدن دعا به گوش خدا و اعطاء بصیرت و رفع سلطان شیطان و جعل حجاب مستور و جعل سد و انداختن غشاوة بر اعداء و رحمت خاص لدنی و رشد خاص ربانی و تعلیم اسماء و قبول توبه و حمل در کشتی نجات و هبوط به سلام و جعل فرقان و روزی بی گمان و راه برون شد از مشکلات و خروج از خسران و خیر کثیر و نجات به برکت سحرگاه و رفعت آوازه و لسان صدق و نیکنامی و دریا دلی و بیهراسی از غیر خدا و تبدیل سیئات به حسنات و رفع حزن و توفیق درک لیلةالقدر و حصول اخوت و همدلی و رفع تفرقه و نفاق و امت گشتن و معیت با حق و در راس همه آنچه گفته شد قرار و آرامش و اطمینان که

ص: 137

همه در پی آنند و هزاران چیزی که نه چشمی دیده نه گوشی شنیده و نه به عقلی خطور میکند.

***

سوره جمعه بیان فضل و لطف خدا از طریق فرستادن معلم برای انسانهاست. تا ایشان را تربیت کند و شریعت و زندگی کردن بیاموزد. بعد دو نمونه از کفران این نعمت را مثال زده: یکی عالمان بی عمل یهود که دودستی و چهارچشمی به دنیای دون چسبیده اند و فراموش کرده اند که فراق از دنیا در پی ایشان است. دوم مسلمانانی که به بانگ طبل کاروان دنیا، رسول خدا را رها کردند و بسوی معبود خیالی خویش شتافتند.

ص: 138

سوره منافقون

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

منافقین جمعیتی از اهل مدینه بودند که بدلیل ایمان آوردن اکثریت مردم آن دیار به اسلام، با اینکه اسلام را باور نداشتند اما مجبور به پنهان کردن کفر و تظاهر به ایمان شدند. خداوند در حدود سی بار در قرآن از ایشان نام میبرد و افکار و اقوال و کردار زشت ایشان را در بیش از صد آیه تقبیح میکند. سوره منافقین نیز اکثرش به مذمت ایشان اختصاص دارد، تنها در انتهای سوره به مناسبت ذکر بخل ایشان، خطاب متوجه مؤمنین شده و خداوند توصیه هایی هم به مؤمنین میکند.

سوره منافقون در راه بازگشت از غزوه بنی مصطلق در سال ششم هجری نازل شده. این غزوه از غزوات مهمی بود که برکات بسیاری برای مسلمین داشت، وقایع مهمی نیز ضمن آن رخ داد که در چند جای قرآن به آنها اشاره شده است. از جمله ماجرای افک، آیه نفر، و نزول سوره منافقین. از اینرو بجاست که این غزوه را تفصیلا بررسی کنیم:

بنی مصطلق طایفه ای از «خزاعه» بودند که در ناحیه «فرع»، در هشت منزلی مدینه سکونت داشتند. در سال ششم هجری پس از جنگ احزاب به پیامبر(ص) خبر رسید که "حارث بن ابی ضرار" رئیس و بزرگ آنها مردان قبیله را جمع کرده و با برخی از قبایل همجوار متحد شده و قصد حمله به مدینه و جنگ با رسول خدا را دارد.

زمانى كه خبر به رسول خدا(ص) رسيد، آن حضرت بُرَيْدة بن حُصَيب را براى بدست آوردن اطلاعات بدان سوى فرستاد. او نزد حارث رفت و گفت: شنيده ام كه شما براى جنگ با محمد آماده شده ايد، من نيز در قوم خود گشتم تا كسانى را كه از من پيروى مى كنند جمع كرده با شما متحد شويم. حارث گفت: به سرعت حركت كن. بریده که از عزم حارث مطمئن شد سریعا نزد رسول خدا(ص) بازگشت و خبر را به ایشان رساند.

پيامبر (ص) مسلمانان را فرا خواند و خبر دشمنی بنی مصطلق را به ايشان داد و مردم با شتاب آماده خروج شدند. رسول خدا «أبوذرّ غفارى» را در مدينه جانشين گذاشت . مسلمین در اين جنگ سى اسب داشتند كه ده رأس آن در اختيار مهاجران و بيست رأس ديگر در اختيار انصار بود.

در اين جنگ گروه زيادى از منافقان، كه هرگز در جنگ هاى ديگر همراهى نكرده بودند و رغبتى به جهاد نداشتند فقط به دليل نزديكى محل جنگ و براى رسيدن به مال دنيا با آن حضرت بيرون آمدند. پيامبر (ص) از مدينه كه بيرون آمد چون به محل بقعاء رسيدند، به جاسوسى از دشمن برخوردند و از او پرسيدند: پشت سرت چه خبر بود و مردم كجايند؟ گفت: من از آنها اطلاعى ندارم. عمر بن خطاب به او گفت: راست مى گويى يا گردنت را بزنم؟ گفت: من مردى از بنی مصطلق هستم و از نزد حارث بن ابى ضرار، كه جمعيت

ص: 139

زيادى براى جنگ با شما جمع كرده است، آمده ام، مردم بسيارى گرد او جمع شده اند و مرا فرستاده است تا خبر شما را برايش ببرم كه آيا از مدينه حركت كرده ايد يا نه. عمر او را پيش رسول خدا آورد و خبر مربوط به او را گزارش داد، پيامبر (ص) او را به اسلام فرا خواند و آن را بر او عرضه داشت كه نپذيرفت و گفت: من به دين شما در نمى آيم تا ببينم قومم چه مى كنند، اگر ايشان به آيين شما در آمدند، من هم يكى از ايشان خواهم بود و اگر به دين خود ثابت ماندند، من هم مردى از ايشانم. پيامبر (ص) دستور داد كه گردنش را بزنند.

خبر كشته شدن اين جاسوس دشمن را به شدت متزلزل كرده و ترساند و شمارى از اعراب را از اطراف حارث پراكند.

سرانجام سپاه اسلام در مريسيع فرود آمد، پرچم مهاجرين در دست عمار قرار گرفت و پرچم انصار در دستان سعد بن عباده. دشمن نيز آماده جنگ شده ساعتى تيراندازى شد و پس از آن جنگ تن به تن آغاز شد. دشمن به سرعت درهم پاشيد، ده نفر كشته و بقيه به اسارت در آمدند. از مسلمانان جز يك نفر به شهادت نرسيد، وى «هشام بن صبابه» بود كه به دست مردى از قبيله «عبادة بن صامت» به شهادت رسيد. شعار مسلمانان در اين جنگ نظير جنگ بدر اين بود: يا منصور، امِت! اى پيروز بميران! به دنبال خاتمه جنگ تمامى اموال بنى مصطلق به عنوان غنايم جنگى ضبط شده و گوسفندان و شتران فراوانى ميان جنگجويان تقسيم گرديد.

ابن هشام مى نويسد: چون رسول خدا از غزوه بنى مصطلق برمى گشت، در «ذات الجيش»، «جويريه» را كه همراه وى بود به مردى از أنصار سپرد تا او را نگهدارى كند، و چون به مدينه رسيد حارث پدر جويريه براى بازخريد دخترش رهسپار مدينه شد و در «عقيق» به شترانى كه براى فديه به مدينه مى آورد نگريست و به دو شتر علاقه مند شد و آن دو را در يكى از دره هاى «عقيق» پنهان ساخت و سپس به مدينه نزد رسول خدا آمد و گفت: اى محمّد! دخترم را اسير گرفته ايد و اكنون سربهاى او را آورده ام.

رسول خدا گفت: آن دو شترى كه در فلان دره «عقيق» پنهان كردى كجاست؟ «حارث» گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّك محمّد رسول اللّه» به خدا قسم كه: كسى جز خدا از اين امر اطّلاع نداشت. «حارث» و دو پسرش كه همراه وى بودند و مردى از قبيله اش به دين اسلام درآمدند و فرستاد تا دو شتر را آوردند و شتران را به رسول خدا تسليم كرد و دختر خود را تحويل گرفت. دختر هم اسلام آورد و نيكو مسلمانى شد، سپس رسول خدا او را از پدرش خواستگارى كرد و پدرش او را با چهارصد درهم كابين به رسول خدا تزويج كرد.

چون خبر ازدواج رسول خدا با «جويريه» در ميان أصحاب انتشار يافت، مردم به خاطر خويشاوندى بنى مصطلق با رسول خدا اسيران خود را آزاد كردند، از بركت اين ازدواج صد خانواده از بنى مصطلق آزاد گرديد.

در آن هنگام كه جنگ مريسيع تمام شده بود، مسلمانان بر سر چاه هاى آب، جايى كه مقدار كمى آب داشت مانده بودند، و آب چندان كم بود كه دلوها پر نمى شد. سنان بن وبر جهنى كه هم پيمان بنى سالم بود، همراه تنى چند از جوانان بنى سالم براى آب برداشتن آمد و متوجه شد كه جمعى از انصار و مهاجران سپاهى بر سر چاه گرد آمده اند.

ص: 140

جهجا بن سعيد غفارى كنار سنان بن وبر ايستاده بود. هر دو نفر دلوهاى خود را به چاه انداختند و دلوهاى آن دو با يك ديگر اشتباه شد. چون سطل سنان بن وبر از چاه بيرون آمد سنان گفت: اين سطل من است. جهجا نيز گفت: بخدا اين سطل من است. ميان آن دو بگو مگو در گرفت و جهجا سيلى محكمى به سنان زد بطورى كه از چهره او خون جارى شد، و فرياد كشيد: اى خزرجيان كمك كنيد! و مردانى كه همراه او بودند برانگيخته شدند.

سنان گويد: جهجا گريخت و بانگ برداشت كه اى قرشيان! اى مردم كنانه! كمك كنيد! و قرشيان هم با شتاب به يارى او آمدند. من چون چنين ديدم همه انصار را به كمك خواستم. مردم اوس و خزرج در حالى كه شمشيرهاى خود را كشيده بودند پيش آمدند و ترسيدم كه فتنه بزرگى برپا شود. گروهى از مهاجران نزد من آمدند و تقاضا كردند كه از حق خود بگذرم. [سنان گويد] قصاص گرفتن من مهم نبود، ولى نمى توانستم دوستان خود را وادار كنم كه در قبال تقاضاى مهاجران گذشت كنند. آنها به من مى گفتند: فقط اگر پيامبر (ص) دستور عفو فرمود او را عفو كن، و گر نه بايد از جهجا قصاص بگيرى. مهاجران با عبادة بن صامت و ديگر هم پيمانانم گفتگو كردند و رضايت آنها را بدست آوردند، لذا من هم موضوع را رها كردم و به عرض پيامبر (ص) نرساندم.

عبد الله بن ابىّ همراه ده نفر از منافقان آنجا حاضر بود. زيد بن ارقم هم كه جوانى در حد بلوغ بود با يكى دو نفر ديگر آنجا نشسته بود. چون صداى فرياد جهجا بلند شد كه قريش را به كمك مى طلبيد، ابن ابىّ سخت خشمگين شد و شنيدند كه مى گويد: به خدا من مذلت و خواريى چون امروز نديده ام، به خدا، من خوش نمى داشتم كه مسلمانان را در مدينه بپذيرم ولى قوم من اين كار را كردند و نظر خود را بر من تحميل كردند، حالا كار به آنجا كشيده است كه در ديارمان با ما مى ستيزند و برترى جويى مى كنند و حق نعمت و خوبيهاى ما را نسبت به خود منكر مى شوند. به خدا مثل ما و اين ژنده پوشان قريش همان مثلى است كه مى گويد «سگ خود را فربه کن تا تو را بدرد». به خدا دوست مى داشتم و مى پنداشتم كه پيش از شنيدن اين كه كسى مانند جهجا كمك بطلبد، مى مردم. من حاضر باشم و چنين شود و غيرتى از خود نشان ندهم! به خدا چون به مدينه رسيم عزيزان، افراد خوار را از آن بيرون خواهند كرد. آنگاه روى به حاضران كرد و گفت: خودتان نسبت به خود چنين كرديد، آنها را در سرزمين خود پذيرفتيد و در خانه هاى خود منزل داديد و در اموال خود با آنها برابرى و مواسات كرديد تا بى نياز و ثروتمند شدند، حالا هم اگر از يارى آنها دست برداريد به سرزمينهاى ديگر مى روند. آری آنها از شما راضی نخواهند بود تا اينكه جان خود را براى ايشان فدا كنيد و به جاى آنها كشته شويد، شما بچه هاى خود را يتيم كرديد و عدّه شما كم شد و آنها زياد شدند.

زيد بن ارقم برخاست و تمام اين مطالب را در محضر رسول خدا نقل كرد. اين خبر، اصحاب را که نزد ایشان بودند خوش نيامد و رنگ چهره ايشان تغيير كرد و خطاب به زيد گفتند: اى پسر، شايد از ابن ابىّ خشمگينى و بيهوده مى گويى؟ زيد گفت: نه به خدا، خودم از او اين حرفها را شنيدم. گروهى از انصار به زيد بن ارقم اعتراض كردند و گفتند: چرا مطالبى را به ابن ابىّ كه سالار قوم است نسبت داده اى در حالى كه او نگفته است؟ تو بد كردى و رعايت خويشاوندى را نكردى!

ص: 141

عمر بن خطاب كه در آنجا بود گفت: «عبّاد بن بشر» را بفرما تا: عبد اللّه را بكشد. رسول خدا گفت: چگونه دستورى دهم كه مردم بگويند: محمّد اصحاب خود را مى كشد؟!

ابن ابىّ به حضور پيامبر (ص) آمد و حضرت به او فرمودند: اى ابن ابىّ اگر حرفى زده اى استغفار كن! اما او شروع به سوگند خوردن كرد كه من آنچه زيد مى گويد، نگفته و بر زبان نياورده ام. و چون ميان قوم خود شريف بود چنين پنداشتند كه او راست مى گويد و نسبت به زيد بن ارقم بدگمان شدند.

رسول خدا به منظور آن كه مردم را مشغول كند و ديگر در قصّه «عبد اللّه بن أبيّ» سخن نگویند، آن روز را تا شب و آن شب را تا بامداد و فرداى آن روز را تا موقعى كه گرمى آفتاب مردم را آزار مى داد به حركت ادامه داد، و بعد كه اجازه داد اصحاب فرود آمدند، بيدرنگ به خواب رفتند. سپس رهسپار مدينه شد تا حساسیت ها فروکش کند.

در راه بازگشت به مدينه بود كه سوره «منافقون» بر رسول خدا(ص) نازل شد. پس مسلمانان مدينه، نسبت به ابن ابیّ بى توجهى كرده حتى بر وى سلام نمى كردند.

در نزديكى مدينه، عبد الله فرزند عبد الله بن ابى، که از مؤمنین ثابت قدم و در نیکی به پدرش نیز صاحب آوازه بود، مانع از ورود پدرش به مدينه شد و گفت: تا رسول خدا(ص) اجازه ندهد، نمى گذارم داخل شوى؛ براى اين كه روشن شود عزيز كيست و ذليل كدام! خبر به رسول خدا(ص) رسيد. آن حضرت به عبد الله دستور دادند تا از سر راه پدرش كنار رود.

فرزند عبد الله نيز كه اصرار كسانى را در قتل پدرش شنيده بود از شدت اخلاص نزد آن حضرت آمد و گفت: اگر قرار است پدرش كشته شود، اجازه به او داده شود تا خودش اين كار را بكند، اين در حالى است كه همه خزرجيان مى دانند كه هيچ كس به پدرش مانند من نيكى نمى كند. او افزود: ترسش آن است كه كس ديگرى او را بكشد و وى نتواند خود را نگه داشته، و به قاتل آسيبى برساند. پيامبر(ص) فرمود: تا وقتى پدرت ميان ماست، به خوبى با او مدارا خواهيم كرد. عبد الله بن ابی به فاصله کمی پس از آن درگذشت.

گویند در این غزوه داستان افك هم اتفاق افتاده است. (سوره نور)

گرايش گروه بني مصطلق به اسلام يک گرايش اصيل بود، زيرا آنان در مدت اسارت خود هيچ چيزي جز خوش رفتاري و نيکي و گذشت نديده بودند، تا آن جا که اسيران آنان همگي به بهانه هاي گوناگوني آزاد گشتند و به ميان عشيره خود بازگشتند. پيامبر «وليد بن عقبه» را براي اخذ زکات به سوي آنان اعزام کرد. وقتي آنان خبر ورود نماينده رسول خدا را شنيدند، بر اسب ها سوار شدند و به استقبال او رفتند. نماينده پيامبر تصور کرد که آن ها قصد قتل او را کرده اند، فورا به مدينه بازگشت و دروغي را سر هم نمود و گفت: آنان ميخواستند مرا بکشند و از پرداخت زکات امتناع ورزيدند.

خبر وليد در ميان مسلمانان منتشر شد. آنان هرگز چنين انتظاري از بني مصطلق نداشتند، در اين زمان هيئتي از آن ها وارد مدينه شد. آن ها حقيقت را به رسول خدا گفتند و افزودند: ما به استقبال او رفتيم و مي خواستيم به او احترام بگذاريم و زکات خود را بپردازيم، ولي او ناگهان از منطقه دور شد و به سوي مدينه

ص: 142

بازگشت و شنيديم مطلب خلافي را به شما گفته است. در اين موقع، آيه ششم سوره حجرات نازل شد و گفتار بني مصطلق را تأييد کرد و وليد را يک فرد فاسق معرفي نمود.

***

إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ (1)

منافقین پیش تو میآیند و برای تظاهر به مسلمانی به نبوت تو شهادت میدهند، آری خدا میداند که تو رسول اویی اما نفاق و دروغگویی ایشان را هم بخوبی میداند و بر آن شاهد است.

امیرمؤمنان(ع) میفرمایند رفتار نفاق آلود بخاطر کمبودی در وجود آدم منافق است . گوییم یعنی کسی که در برابر اسلام صادقانه میایستد بهتر از کسی است که در دل بغض مسلمین دارد اما به زبان مجیز ایشان میگوید.

جالب است که منافقین مجیزهای نفاق آلود خود را با تاکید و اعتماد بنفس زایدالوصفی بیان میکنند؛ در کلام ایشان سه حرف تاکید آمده: "نشهد انک لرسول الله".

کافی از امام کاظم(ع) روایت میکند که انکار عمدی و دشمنی با وصیّ رسول خدا(ص) هم نفاق است.

اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (2)

مدتی است که قسم خوردن (به ایمان و خیرخواهی مسلمین) را پوشش فعالیت و سپر بلای خویش کرده اند، در حالیکه هرگاه بتوانند سنگی جلوی دین خدا میاندازند. وای که کارهای ایشان چه زشت و زننده است.

در سوره مجادله ذکر قسم خوردن آنها در قیامت برای فریفتن خداست: يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَيْءٍ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْكَاذِبُونَ [سوره

ص: 143

المجادلة : 18] روزی که خدا همه را زنده میکند سوگند میخورند همانطور که برای شما سوگند میخوردند و گمان میکنند فایده ای برایشان دارد، حقیقتا که دروغ گویند.

از مکاید منافقین، غیر از مسلمان جلوه دادن خود با ظاهرسازی و سوگند، باندبازی و سازمان سازی بود یعنی یکدیگر را شناسایی کرده و کاملا با هم متحد و هماهنگ بودند. حتی یکبار مسجدی مستقل در منطقه قبا بنا کردند تا محل تجمع ایشان باشد که بدستور خداوند، پیامبر دستور ویرانی آنرا داد: بنابر آیه 107 سوره توبه این مسجد با هدف ترویج کفر، تفرقه و اختلاف بین مؤمنان و پایگاهی علیه پیامبر(ص) ساخته شده بود. گرچه بانیان آن ادعا می کردند که آن را برای بیماران و گرفتارانی ساخته اند که امکان حضور در مسجد قبا را ندارند. از دیگر فعالیتهای ایذایی منافقین مخالفت با دستورات پیامبر بخصوص در شرایط حساس جنگی بود مثلا عده ای از ایشان از سپاهیان مسلمین در راه غزوه احد قهر کردند و به مدینه بازگشتند. یا هر بار که پیامبر(ص) دستور تجهیز سپاه میداد میگفتند هوا گرم است یا وقت چیدن میوه است یا خانه های ما بی سرپرست مانده یا راه دور است و خلاصه از جنگ شانه خالی میکردند. و نیز دائم منتظر شکست مسلمین بودند تا بگویند اگر شما بر حقید پس چرا شکست خوردید؟! کانالهای انتشار شایعه در میان مسلمین همین ها بودند و عوامل جاسوسی دشمن هم همینها بودند. همینها بودند که مشرکان و یهودیان را به جنگ با مسلمین تشویق میکردند و قول همکاری میدادند و البته همیشه جا میزدند و باعث شکست آنها میشدند. ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُونَ [سوره الحشر : 13]

ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ (3)

واقع مطلب این است که آنها اولش ایمان آوردند و اما (کمی) بعد (شک کردند و) کافر شدند. پس بر دلهاشان مهر خورد. به همین دلیل الان فهم و شعور درست و حسابی ندارند.

این آیه از آیات کلیدی در زمینه هدایت و ضلالت است و میگوید نفاق، ابتدایی نیست بلکه ثانویه است. یعنی نور ایمان را خداوند طبق رحمت عامش به همه عنایت میکند اما

ص: 144

کافران(منافق کافری است که کفرش را مخفی میکند) از آن منسلخ میگردند. چه عواملی باعث میشود که انسان این عطیه عام را از دست بدهد؟

چند چیز؛ یکی شقاوت ذاتی که انسان با خود به این دنیا آورده. ارواح انسانهایی که به این دنیا قدم میگذارند همه یکجور نیستند و برخی، از توفیقاتی برخوردارند و برخی هم مبتلا به خذلان اند. البته توفیق و خذلان اولیه یا ذاتی که انسانها با آن بدنیا میایند آنها را مجبور به ایمان یا کفر نمیکند و فقط زمینه ساز و تسهیل گر است. علت این توفیق یا خذلان ذاتی، اعمال اختیاری است که انسان در عوالم پیش از این دنیا مرتکب شده. چون آنطور که از روایات معصومین(ع) مستفیض است خلقت ما خیلی قبل از این عالم ابدان صورت گرفته و عوالم اظلال و اشباح و ارواح را پشت سر گذاشته و امتحانات بسیار پس داده تا به اینجا رسیده. البته اینجا هم میانه راه است و باید بعدش به عوالم برزخ که خودش چندین عالم است برود و بعد تازه عوالم آخرت (آخرت یعنی بعدی) آغاز میشود. منتها از عوالم آخرت کاملا مسیر مؤمنین و کافرین از هم جدا میشود و بخلاف اینجا دیگر با هم نیستند. به دلیل انتخابهای درست یا غلطی که یک روح تا کنون کرده، اینجا در خانه ای اهل کفاف و علم و فضیلت بدنیا میاید یا از معلم خوب معنوی برخوردار میشود و دلش برای ایمان شرح میگردد. یا برعکس در محیطی ناملایم و پر از وسوسه اطرافیان و غدر ایشان زاده میشود. اما خداوند طبق رحمت عامش سر راه او باز معلمی معنوی قرار میدهد و پیام حق را دوباره به او میرساند و حتی طبق آنچه این آیه صریحا میگوید دلش را به نور ایمان روشن میکند. اگر قدر ایمان را دانست و پی اش را گرفت، نور و هدایتش فزون میگردد و اگر – حتی همانکه همه چیز برایش مهیا بود – کفران کرد و دنیا را بر خدا ترجیح داد و به بدان دل داد، نور امانی ایمان از وی برمیخیزد و در ظلمت کفر تنها میماند.

غیر از این توفیق و خذلان اولیه یا ذاتی، هرکار نیکی که آدم کند و یا هر تضرعی که بدرگاه خدا نماید، توفیقی ثانویه برای ایمان و عمل صالح نصیبش میکند و هر کار بدی که کند و هر خودپرستی که از او صادر شود، خذلانی ثانویه گریبانگیرش میگردد.

ص: 145

دیگر چیزهایی که موجب میشوند ایمان اولیه آدم که معمولا اوائل جوانی نصیبش میشود، در دلش استقرار و فزونی یابد عبارتند از: شفاعت اولیاء الهی یا دعای صاحب نفسان که شان نازله همان شفاعت است؛ دعای والدین چون چنین حقی به ایشان داده شده؛ قبول شدن یکی از حسنات انسان: توجه کنید که همه کارهای انسان معلوم نیست مقبول حق شود، خدا از متّقین، آنهم عمل خالص را میپذیرد، پس آدم باید بسیار نیکی کند تا یکی از آنها پذیرفته شود و عاقبتش را بخیر کند؛ از دیگر معدّات استقرار ایمان، قبول شدن دعاست: شرایطی برای قبول دعا هست منجمله صدق؛ پس باید با صداقت دعای بسیار کرد؛ …

اما چیزهایی که موجب میشوند ایمان اعطایی عمومی به انسان، از او وداع کند، غیر از خذلان اولیه عبارتند از: ظلمی که به آه بیانجامد؛ عاق والدین؛ گناه روی گناه؛ دوستی با گمراهان؛ استغراق در ذنوب ثلاثه یعنی کبر و حرص و حسد؛ ترک طولانی عبادت؛ ...

پس هرآدمی اولش برای مدتی مؤمن است، بعد کفران و بدی میکند و کافر میشود. کفرش که طول کشید بر دلش مهر میخورد و دلش قفل میشود. در این حالت احتمال توبه و بازگشت به ایمان خیلی کم میشود. از مهم ترین علائم این مهر بر قلب، خاموش شدن نور عقل انسان است. نور عقل که خاموش شد آدم احمق میشود و فقاهتش را از دست میدهد. فقاهت بخشی از عقل است که بکار فهم رضا و سخط خدا میاید. کسی که نور فقاهت را از دست بدهد نمیفهمد چه کاری مرضی خداست و چه کاری باعث سخط خدا میشود. پس بی مهابا گناه میکند و خودش را سیاه بخت تر میسازد.

پس خلاصتا آدم با بدیهایی که انجام میدهد از ایمان منخلع میگردد و کم کم بر دلش مهر میخورد و نور فهمش کور میگردد.

کافی از امام کاظم(ع) روایت میکند که "لا یفقهون" یعنی درک درست نسبت به مقام نبوت را از دست میدهند.

وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (4)

ص: 146

ظاهرسازیهای ایشان آدم را (گاهی) فریفته میسازد و سخنان ایشان (در دفاع از دین) جلب توجه میکند. (خوب خویش را تزئین کرده اند،) اما مجسمه ای زینت یافته و بی روح و ریشه بیش نیستند.

(دلهاشان تو خالی و ترسوست بطوریکه) هر حرفی را علیه خویش تفسیر میکنند.

(مراقب باش که) ایشان دشمن اند. از ایشان حذر کن. (یعنی به آنها اعتماد مکن و برای دسیسه های ایشان مهیا باش).

خدا به جنگ با ایشان کمر بسته؛ کی میخواهند دست بردارند؟!

در اینجا میگوید ظاهر مذهبی ایشان و بیان جذابشان تو را نفریبد و در سوره توبه میگوید ثروت و دولت ایشان تو را نفریبد که فکر کنی در راه ایمان اند و خدا به ایشان نظر دارد: فَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ [سوره التوبة : 55] آری مال و فرزندان ایشان تو را متعجب نکند. خدا همین اموال و اولاد را وسیله دق ایشان قرار میدهد. این آیه نشان میدهد که منافقین عمدتا متمکنین جامعه و وابستگان به ایشان اند.

کافی از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند که همین منافقین پس از رسول خدا(ص) هم بودند، خود را به پیشوایان گمراهی نزدیک میکردند و به نفع آنها دروغ سر هم میکردند تا آنها را باد کنند و بر گرده مردم سوار سازند و به کمک آنها به دنیای خویش رسند. آری مردم با اهل قدرت و ثروت اند مگر آنان را که خدا نگه دارد.

جلد هفتاد و پنجم بحارالأنوار روایت میکند که گروهی از شیعیان نزد امام باقر(ع) آمدند، امام داشت برای ایشان صحبت و ایشان را نصیحت میکرد که دید بی توجه و سرگرم خود اند. پس خشمگین شد و مدتی سر به زیر افکند و سکوت کرد. سپس فرمود "کانهم خشب مسنده".

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (5)

ص: 147

به منافقین که میگویند بیایید تا پیامبر برایتان از خدا طلب بخشش کند، (به تمسخر، پنهانی) سری تکان میدهند و میروند در حالی پر از تکبّراند.

کلمه "تعالوا" در اصل یعنی بالا بیایید؛ یا سر بالا کنید. این دعوت از ایشان برای بهره مندی از شفاعت نبوی، فی الواقع نوعی بازگشت خدا به ایشان است؛ البته نوعی اتمام حجت هم هست. اگر میآمدند تا پیامبر(ص) برایشان استغفار کند، از دایره نکبت نفاق خارج میشدند و استغفار پیامبر(ص) در حق آنها قبول میگشت. یعنی این آخرین امید نجات ایشان بود و چون آنرا پس زدند، و در دایره نفاق باقی ماندند، دیگر استغفار پیامبر(ص) در حق ایشان پذیرفته نیست؛ آیه بعد به همین مطلب دلالت دارد.

کاش ما دعوتهایی که از ما میشود و زیاراتی که برایمان حواله میشود را قدر بشناسیم و رد نکنیم. این آیه از آیاتی است که به صراحت، التجاء به اولیاء خدا برای استدعا(طلب دعا) از ایشان را تجویز میکند و رد این استدعا را نوعی استکبار میداند. دعای ولی خدا و حتی وجود او رافع بلا و جاذب رحمت حق است؛ همانطور که استغفار خود انسان چنین نقشی دارد: وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ [سوره اﻷنفال : 33] هرگز تا تو در میان ایشانی، و یا تا زمانی که استغفار میکنند، خدا عذابشان نمیکند. این برکت مختص معصومین هم نیست چنانچه امام(ع) به علی بن مهزیار که از مؤمنان عالم و عامل و شیعیان خاص ایشان بوده نامه مینویسد که در اهواز بمان چون تا تو در آنجا هستی خداوند عذاب را از آن ناحیه منع میکند. و برخورداری از دعای معصومین نیز منحصر به حیات ایشان نیست چنانکه امام هادی(ع) کسی را فرستاد تا در حائر حسینی برایش دعا کند. آن شخص گفت شما خودتان حجت خدا هستید! امام(ع) فرمود بله اما دعا در کنار قبر جدم حسین مستجاب است.

در این آیه به کبر و استغناء که از دلایل سلب نعمت ایمان از انسان است به صراحت اشاره شده. فقرات بعد هم به فسق و بخل اشاره میکند. در آیه اول هم به بی صداقتی ایشان اشاره کرده بود.

ص: 148

آری هدایت و دستگیری خدا برای کسی است که از سر صدق دست بسوی خدا دراز کند، اما کسی که دلش پر از کفر و کفران است و از خدا رو برگردانده، چنین کسی کجا و هدایت کجا؟ از همه مهمتر، آنها که اهل دستگیری از خلق نیستند از دستگیری خالق دورند.

سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (6)

ای پیامبر! برایشان استغفار کنی یا نکنی، سودی بحالشان ندارد، چون خدا ایشان را نخواهد بخشید. بنای خدا بر این است که فاسقین را دستگیری نکند.

این آیه یک نکته جالب دارد و آن اینکه به موردی تصریح کرده که حتی دعا و شفاعت پیامبر در آن مردود درگاه الهی است. پس هر خواست و دعا و شفاعتی حتی از خاتم انبیاء(ص) مسموع و مقبول نیست. یعنی کار، آخرش دست خداست. از این حیث این آیه از آیات توحیدی قرآن است که خدا روی پیامبرش را هم در آن به اصطلاح زمین انداخته. مشابه این آیه آنجاست که خدا فرموده: لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ [سوره آل عمران : 128]. که راجع به کافرانی است که با جنگ علیه اسلام به خود و دیگران ظلم میکنند.

لب کلام این آیات ناتوانی و محدودیت پیامبر است در نجات دادن کسی که خودش طالب نجات نیست. که البته جور دیگر همین حقیقت، آیات زیادی است که میگوید هدایت مردمان بدست تو نیست: لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ [سوره البقرة : 272].

و نیز این آیه نشان میدهد که کثرت دعا و ذکر و الحاح در آن، حرف اصلی را نمیزند بلکه لیاقت حرف اصلی را میزند.

همچنین از این آیه برمیاید که فسق علت اصلی عدم استجابت استغفارهای ماست. اما فسق یعنی چه؟

همانطور که پیشتر در همین جلد اشاره شد کمترین حد فسق، یا نقطه شروع آن غفلت است: وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ [سوره الحشر : 19].

ص: 149

اوساطش زندگی نکردن بر مبنای دین خداست: وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ [سوره المائدة : 47]. و غایتش تعدی به حدود خداست: وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ [سوره النور : 4].

عیاشی از امام رضا(ع) روایت میکند که چون آیه إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُم [سوره التوبة : 80] نازل شد که اگر هفتاد بار هم برای منافقین استغفار کنی خدا ایشان را نمیآمرزد، پیامبر(ص) خیلی بیشتر از هفتاد بار برایشان استغفار میکرد بسا آمرزیده شوند. اما پس از آیه فوق در سوره منافقین دانست که خدا اصلا ایشان را نخواهد بخشید پس دیگر برایشان استغفار نکرد.

هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَفْقَهُونَ (7)

همین منافقین (بین هم) میگویند برای دور و بری های رسول خدا خرج نکنید تا پراکنده شوند (و بروند). نمیدانند که همه ثروت آسمانها و زمین مال خدا(ی همین مؤمنین) است. آری، بنا نیست منافقین (این چیزها را) بفهمند.

یعنی آنقدر کوتاه فکرند که گمان میکنند اگر مؤمنین را تحریم کنند، آنها فقیر خواهند شد حال آنکه خدا از راهی دیگر ایشان را غنی خواهد کرد و اصولا فقر و غنی و عزت و ذلت بدست خداست: تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ [سوره آل عمران : 26].

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ (8)

(شنیده شده که) میگویند به مدینه که بازگشتیم، ما عزتمندان مدینه، مسلمانهای فقیر را از آنجا بیرون خواهیم کرد. (نمیدانند که) عزت در اصل مال خدا و رسول و مؤمنین است. آری نمیدانند.

ص: 150

آیه قبل آرزوی ایشان برای تحریم اقتصادی مؤمنین بود و این آیه آرزوی ایشان برای تحریم سیاسی آنهاست.

مؤمن عزیز است. عزیز یعنی ذلت ناپذیر؛ یعنی نفوذ ناپذیر. یعنی هر بلایی هم که سرش بیاید حتی اسیر و محبوس و قتیل شود، ذلیل نمیشود و دست از دینش بر نمیدارد.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که با کلنگ از کوه میتوان تکه ای کند اما با هیچ چیز نمیشود از ایمان مؤمن چیزی کم کرد.

اگر این حقیقت برای ما عجیب است مال این است که عزت و ذلت را درست نشناخته ایم و فکر میکنیم اگر کسی را زدند و کوفتند، او ذلیل شده. خیر، کسی که دست از پروردگارش بردارد و طواغیت را تعظیم کند ذلیل شده است و مؤمن هرگز چنین نمیکند و خداوند هم به او اجازه چنین کاری را نداده است. مؤمن عزیز است نه چون خانه و ماشین و پول دارد بلکه چون روحش نفوذناپذیر است. هرچه ابوذر را تطمیع و تهدید کردند که ساکتش کنند نشد. توانستند ابوذر را در تنهایی تبعید و در گرسنگی بکشند اما نتوانستند اراده اش را در او بکشند. معنای عزت این است.

چطور میشود اینطور عزیز شد؟ العزة لله جمیعا. تمام عزت مال خداست. باید وصل به خدا شد.

ذیل این آیه در روایات هست که اعتراف به گناه، حتی اعتراف به ضعفها، پیش خلق، برای مؤمن جایز نیست.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که خداوند اختیار همه چیز را به مؤمن داده جز اختیار و اجازه اینکه خویش را ذلیل کند. سپس آیه فوق را قرائت فرمود.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل سازد، گفتند چگونه؟ فرمود در امری وارد شود که فوق طاقت اوست و از عهده بر نمیآید پس به عذر خواهی بیانجامد.

اعلام الدین روایت میکند که به امام مجتبی(ع) گفتند در شما عظمت است (یا در برهان است که به امام حسین(ع) گفتند که در شما کبر است) ایشان فرمود: خیر، عظمت (و کبر)

ص: 151

تنها در خداست. آنچه در من است عزت است که در مؤمن است. سپس آیه فوق را تلاوت فرمود.

خصال از امام باقر(ع) روایت میکند که مؤمن در دنیا عزیز و در آخرت رستگار و نزد ستمکاران مهیب است.

من لا یحضر از امام صادق(ع) روایت میکند که شرف مؤمن نماز شب و سبب عزت او خودداری از آزار مردم است.

***

مخاطب بخش آخر سوره مؤمنین واقعی اند که حساب ایشان را از منافقین و عناصر سست ایمان جدا کرده و ایشان را به ریزش و بخشش فرامیخواند تا عاقبت به خیر شوند:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (9)

ای مؤمنان واقعی، مباد که اموال یا اولاد، شما را از یاد خدا مشغول سازد. هرکه چنین بلایی بر سرش آید، حقیقتاً باخته است.

مال و فرزند چه کم باشند چه زیاد، قابلیت دارند غفلت آفرین باشند. کسی ممکن است یک بچه داشته باشد و آن یک بچه مشغولش کند و کسی ممکن است ده بچه داشته باشد و مشغول نشود. گاهی ممکن است کسی را یک دوچرخه از خدا غافل کند اما کس دیگری را ماشین گرانقیمت از خدا غافل نکند.

اینکه مال و ولد کسی را از خدا غافل کرده باشد علامتش این است که وقتی دلش را باز میکنیم، ببینیم که بجای خدا، مال و اولاد آنجا نشسته؛ یعنی فکر و ذکرش آنهاست. گاهی ما یک سکه که گم میکنیم غصه میخوریم اما ساعتهای عمر به سرعت میروند و گم میشوند و ما غصه نمیخوریم. این خسارت است. پنجاه سال میدویم تا خانه خشتی ما در فلان محله

ص: 152

به خانه ای آجری در محله ای دیگر تبدیل شود؛ سه چرخه ما به ماشین تبدیل شود؛ زیلوی نخی ما بشود فرش پشمی؛ این خسارت نیست؟!

عواملی که آدم را از یاد خدا باز میدارند غیر از مال و فرزند، عبارتند از شراب و قمار (مائده:91)؛ تجارت و بیع (نور:37)؛ تکاثر یعنی فزون خواهی (تکاثر:1)؛ آرزوی دراز (حجر:3)؛ رفاه بی شکر بخصوص ثروت خانوادگی وقتی صرف تعالی نشود (فرقان:18)؛ ...

وقتی هم کسی از یاد خدا غافل شد، شیاطین بگردش جمع میشوند: وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ [سوره الزخرف : 36] هرکس از ذکر خدای رحمان دل بگرداند، شیطانی بر او میگماریم تا همیشه با او قرین باشد.

بهترین راه ذکر خدا، نماز است: إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي [سوره طه : 14]

وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ (10)

از آنچه روزیتان کرده ایم ببخشید، پیش از آنکه مرگتان فرا رسد و بگویید خدایا کاش کمی اجلم را به تاخیر میانداختی تا بخشش کنم و از صالحین شوم.

در مرگهای غیر فجعه نخست مرضی میآید که آدم کم کم باور میکند مرض موت اوست؛ سپس اشراط مرگ میآید یعنی مقدمات آن؛ سپس حول مطلع میآید که هنگامی است که فرد یقین میکند ساعت مردن اوست و پر از هراس میشود. سپس خود مرگ میآید و گریبان آدم را میگیرد. اما در مرگهای فجعه همه چیز در یک لحظه تمام میشود. از امام صادق(ع) پرسیدند چرا بعضی از اموات چشمشان باز میماند و بعضی بسته. ایشان فرمودند آنها که چشمشان باز است مرگ ناغافل آمده و فرصت نکرده اند چشمشان را ببندند و آنها که چشمشان بسته است مرگ ناغافل آمده و فرصت نکرده اند چشمشان را باز کنند.

در تمام این مراحل ممکن است آدم بر کارهایی که باید میکرده و نکرده یا نباید میکرده و کرده حسرت بخورد. البته این آغاز حسرت است. حسرتی که تا پس از قیامت بلکه ابد جاری

ص: 153

است: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ[سوره الزمر : 56] آدمی بگوید به کجاها میتوانستم برسم اما از کف دادم.

البته این درخواست مهلت و فرصت دوباره مختص مرگ نیست و بطّالین یعنی آنها که عمر را به بطالت گذرانده اند در برزخ و قیامت و جهنم نیز چنین درخواستی میکنند: وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ [سوره فاطر : 37] در جهنم فریاد میزنند که خدایا ما را از دوزخ خارج کن تا بخلاف بدیهایی که میکردیم اینبار خوبی کنیم، مگر آنقدر به شما عمر ندادیم که هرکه اهل پند گرفتن باشد پند بگیرد؟ مگر پیام پیامبران به شما نرسید؟...

خلاصه جواب این است که: قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ [سوره المؤمنون : 108] در جهنم خفه شوید و دیگر حرف نزنید.

در برخی روایات برای "اصّدّق" مصادیقی مثل زکات و حج تعیین شده است.

وَلَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (11)

چون وقتی اجل در رسد، خداوند هرگز مرگ کسی را به تعویق نخواهد انداخت و خدا خوب میداند که شما واقعا چه کاره اید!

خداوند با خلقت زمینی هر موجودی برایش رزق و اجلی هم تعیین میکند. این رزق و اجل معمولا ثابت اند و کم میشود آنها را تغییر داد. البته رزق بیش از اجل بخاطر اعمال انسان دستخوش تغییر میشود ولی اجل معمولا تغییر نمیکند. گهگاه ممکن است خطاهای آدم آنقدر زیاد شود که پیش از اجل مکتوب یا مسمی خداوند کسی را اخذ کند و بکشد. گهگاه هم ممکن است کسی آنچنان پیش خدا مقرّب شود که خداوند اجل او را معلق کند و به خودش بسپارد که تا هروقت خواست زندگی کند. اما اینها استثناست و قاعده این است که هرکس اجلی دارد و نمیگذارند بمیرد تا وقتی که آن اجل نرسیده و وقتی هم که آن اجل رسید نمیگذارند قسر در رود ولو هرچه خواهش و تمنا کند. آیه شریفه به همین قاعده دلالت دارد.

ص: 154

و جالب است که طبق آیه، بین مؤمنین رسم است که وقت رسیدن اجل، لابه میکنند که کاش بیشتر خوبی کرده بودیم. گویا خوبی باید به حدی برسد تا مؤمن جزء صالحین محسوب شود. یعنی صالحین در این آیه غیر از مفهوم لغوی، یک اصطلاح خاص و یک مقام است و هرکس که صالحات کرده، الزاما از صالحین نیست.

جالب است که لفظ "اصّدّق" را برای انفاق که ریشه صالحات است بکار برده. علت اینکه انفاق ریشه صالحات است این است که کسی که عمل صالح انجام میدهد باید از وقت و وجود و توجه و خواست و آبروی خود ببخشد و انفاق و بخشش فقط منحصر به مال نیست. و لفظ "اصّدّق" را برای آن بکار برده چون عمود بخشش، صدق و یکدلی است. پس تنها بخششی ارزش دارد که با راستی و یکرنگی و خلوص توام باشد. چنین انفاقی آدم را از صالحین میکند.

روایت است که کسی که در راه خدا خرج نکند، چند برابرش را مجبور میشود در راهی که رضای خدا نیست و ثوابی ندارد یا گاها باطل است خرج کند.

***

سوره منافقون پس از جنگ بنی مصطلق نازل شده و در آن اعمال و افکار و گفتار ناپسند منافقین را شدیدا به باد انتقاد میگیرد. آخر سوره تشویق به بخشش مال و حذر از مشغول شدن به مال و فرزند است و نشان میدهد که صدقه و بخشش، زائل کننده نفاق از قلب مؤمن است.

در نماز جمعه ها سفارش به خواندن سوره جمعه و منافقین شده است و مسلمین همه دورانها باید از منافقین زمان و خطرات آنها آگاه باشند. این همه سفارش قرآن به هوشیاری در برابر منافقین نمیشود منحصر به منافقین زمان رسول خدا(ص) باشد، مگر با رحلت ایشان مساله نفاق بکلی از تاریخ پاک شده است؟ هرکجا پول یا قدرت دست مسلمانی باشد، عده ای منافق برای برخورداری از دنیای او و در امان ماندن از سطوت او بگردش جمع میشوند. پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) هیچ سخنی از منافقین در تاریخ اسلام نیست. آیا منافقین دست از

ص: 155

نفاق برداشتند؟ خیر نفاق همیشه بوده و هست. اما به نظر میآید بگونه ای منافع ایشان در حکومتهای بعد از پیامبر(ص) تامین شد که از تحرکات و فتنه های خویش دست برداشتند. امروز هم منافقین در میان مؤمنین هستند و در میان آنها زندگی میکنند و تظاهر به دینداری مینمایند و پیوند های خانوادگی و عاطفی و اقتصادی با مؤمنین دارند لذا شناخت و برخورد درست با آنها سخت است و یاری خدا را میطلبد. خلاصه اینکه بحث منافقین یک بحث تاریخی نیست بلکه یک بحث زنده و مربوط به امروز و فردای ماست.

در برخی روایات هست که خواندن سوره منافقون موجب از میان رفتن نفاق در دل است.

ص: 156

سوره تغابن

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره تغابن در ترتیب آیات، آخرین سوره از مسبحات پنجگانه - یعنی حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن – است. مسبّحات و حوامیم – که با حم شروع میشوند- از سوره های عجیب و پرتلالو قرآن اند.

سوره تغابن که از آخرین سوره های نازل شده بر رسول مکرم اسلام است با ذکر تسبیح هستی آغاز میشود، سپس به خلقت آسمانها و زمین و خلقت انسان میپردازد و از انسان که جزئی کوچک در این منظومه بزرگ است میخواهد دست از کفران بردارد و او نیز با اطاعت پروردگار در قالب عمل به مواعظ انبیاء راهی را در پیش بگیرد که به سعادت ختم میشود، نه اینکه عاقبتش تغابن(زیان) در روز پسین گردد.

و باز موعظه میکند که به خدا و رسولش ایمان آورید و از نوری که همراه او نازل شده بهره برید و نیکی کنید.

بخش دوم سوره به مصیبات و بلاهایی که با تار و پود نظام دنیا سرشته شده و جزئی از آن است اشاره میکند و میگوید که مؤمن در مواجهه با آنها باید چه کند تا از آنها نردبان تعالی بسازد. از این حیث، این بخش از سوره که نیمه دوم آن است و تقریبا یک صفحه کامل میشود، یک صفحه طلایی است و کلیدهای مهمی را در خود گنجانده. کلیدهایی که با تغییر باور و رفتار مؤمن، برکات بسیاری نصیب او میکنند.

در برخی روایات هست که مداومت بر این سوره مرگ فجعه را از انسان دور میکند.

***

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (1)

آنچه در آسمان و زمین است به استدعا از خدای ستودنی مشغولند، همه هستی از آن اوست و همه کمالات مال اوست و او قدر قدرت این ملک است.

ص: 157

ترجمه درست تسبیح ، دعا و ستایش است نه تنزیه. گرچه تنزیه هم خودش نوعی ستایش است اما مراد از تسبیح، اصطلاحی اوسع و اعم از تنزیه است و بر ذکری که دو چیز در آن ملحوظ باشد دلالت دارد: یکی فقر ذاکر و دیگر غنای مذکور و قدرت او در سد فقر ذاکر. پس تسبیح موجودات مر خدای را به معنی اقرار ایشان به فقر خویش و قدرت خداست و استدعا از خدا برای سد فقر خویش. پس "سبحان الله" یعنی ای خدا تو کاملی و من ناقص؛ بر من عنایت کن و مرحمی بر نقصم بنه! (مورخ شب بیست و یکم ماه رمضان سال 1439 قمری است که این مطالب بدست این حقیر تقریر میشود. و چه مبارک سحری است؛ تا باد چنین بادا!)

وعده داده بودیم که راجع به تسبیح موجودات، چند روایت نقل کنیم:

تفسیر عیاشی از اسحاق بن عمار از امام صادق(ع) روايت نموده كه فرمود: هيچ پرنده اى در خشكى و دريا صيد نگردد و هيچ حيوان وحشى شکار نشود مگر که تسبيح خداوند را ضايع نموده باشد.

تفسیر درالمنثور از ابى سعيد خدرى از پيامبر(ص) روايت نموده كه به صورت چهارپايان و جنبندگان نزنيد كه هر چيزى تسبيح خداوند مى كند. در همان کتاب از پيامبر(ص) روایت کرده که زنبوران تسبيح خداوند مى گويند. همینطور از ابن عمر روايت شده كه پيامبر از كشتن قورباغه نهى نمود و فرمود كه صدايش تسبيح خداوند است.

عیاشی از امام صادق(ع) از پدرش روايت نمود كه مردى بر آن حضرت وارد شد و گفت من ديدم كه خداوند در قرآن مى فرمايد: هيچ چيزى نيست مگر آنكه تسبيح میكند ولى شما تسبيحشان را نمى فهميد. حضرت فرمودند همين گونه است . او گفت آيا درخت خشك تسبيح میگويد؟ حضرت فرمودند: آرى، آيا صداى تق و تق چوب هاى خانه را نشنيده اى ؟ اين همان تسبيح او است.

در المنثور از ابن عباس درباره كلام خداوند كه مى فرمايد هيچ چيزى نيست مگر آنكه تسبيح به حمد خداوند مى گويد، گفته است : زراعت تسبيح خدا مبكند و پاداشش براى صاحب آن است. لباس تسبيح میگوید، وقتی چرک شده است به صاحبش میگويد: اگر مؤمنى مرا بشوى.

همانجا از ابن مسعود روايت شده است كه ما با پيامبر(ص) غذا میخورديم و تسبيح طعام را مى شنيديم و پيامبر ميل مى فرمود.

از انس روايت شده است كه پيامبر(ص) ظرف آبگوشتى آورد و سپس فرمود: اين طعام تسبيح میگويد. اصحاب گفتند اى پيامبر آيا تسبيح آنرا مى فهمى؟ فرمود: آرى، سپس به مردى كه حاضر بود فرمود: اين ظرف را به اين شخص نزديك نما و او نزديك آورد، سپس آن شخص گفت : آرى اى رسول خدا، اين طعام تسبيح میگويد.

ص: 158

ادامه تفسیر آیه شریفه: عبارت "له الملک و له الحمد و هو علی کل شیء قدیر" در این آیه شریفه، هم بیان علت تسبیح است هم – گویا- بیان عبارت تسبیح ایشان. یعنی فریاد میزنند که "ملک و کمال و قدرت از آن خداست". و فریاد این الفاظ و اقرار به این معانی، یکی از مصادیق تسبیح ایشان است.

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كَافِرٌ وَمِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (2)

اوست که شما را آفرید پس بعضی راه کفر را پیش میگیرید و بعضی راه ایمان را و خدا هر یک از شما را خوب میشناسد.

آیاتی که با "هو الذی" آغاز میشوند از برجسته ترین آیات در زمینه معرفة الله میباشند. خدا میگوید خوب بنگرید و کارگردان پشت این صحنه ها و بازیگردان پشت این پرده ها را ببینید.

یعنی اینها از مواطنی است که به دیده های بصیر، علم به مسبب الاسباب عطا میکند.

دیده ای باید سبب سوراخ کن

تا حجب را برکند از بیخ و بن

دیده ای خواهم که باشد شه شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس

چند نمونه از این آیات را با پیامی که از آنها برداشت میشود، در اینجا معروض میداریم:

هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ [سوره آل عمران : 6]

آنکس که شما را در ارحام صورتگری میکند، همان کس خدای شماست.

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ [سوره اﻷنعام : 2]

همانکس که شما را از خاک میآفریند و به نوبت، باز میکشد و به خاک میسپارد، همان خداست. یعنی اگر میخواهید خدا را وجدان کنید سری به بیمارستانها و قبرستانها بزنید.

وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ [سوره اﻷنعام : 60]

هموست که شبها شما را میمیراند. یکی از اساتیدما که رضوان خدا بر او باد و همو بود که وجدان قیوم را با تذکراتش به این حقیر آموخت – چون وجدان خدا از علوم سینه به سینه است و القاء و تذکر میخواهد - میگفت لحظه بخواب رفتن از مواطن معرفت الله است و اگر کسی هوشیار و مراقب باشد، نوعی از لقاء با خدا

ص: 159

برایش حاصل میگردد. چنانکه به آیت بودن این موطن به صراحت اشاره شده: وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ [سوره الروم : 23].

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ[سوره اﻷنعام : 73]

اوست خالق واقعی آسمانها و زمین؛ بقول باباطاهر: بدریا بنگرم دریا ته بینم؛ به صحرا بنگرم صحرا ته بینم؛ به هر جا بنگرم هرجا ته بینم...

وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ [سوره اﻷنعام : 97]

ستاره ها را دیده اید؟ نقاشی خداست.

وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ [سوره اﻷنعام : 98]

این همه اختلاف رنگ و شکل بنی آدم با اینکه پدر و مادرشان یکی است، کار خود اوست.

وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِرًا نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرَاكِبًا وَمِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِنْ أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذَلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ [سوره اﻷنعام : 99]

به باغها و میوه های زیبای آن بنگرید، همه نقاشی خداست.

وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ [سوره اﻷنعام : 165]

دیده اید بعضی از انسانها موقعیت بهتری دارند و از مال و آسایش و قدرت برخوردارند؟ کار خداست! یعنی به زور و زحمت بدست نیامده: سکندر را نمیبخشند آبی؛ به زور و زر میسر نیست این کار. البته دلیل این نیست که خدا آنها را بیشتر دوست دارد، فعلا امتحان آنها در این چیزهاست، نوبت شما هم میرسد!

وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذَلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ [سوره اﻷعراف : 57]

باد میوزد؟! کار خداست؛ مقدمه رحمت حق است. باران میبارد؟! کار خداست؛ روزی شما حیوانات را با رشد نباتات مهیا میکند.

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ [سوره اﻷعراف : 189]

زن را خدا برای شما باید بگیرد. تا در کنار آن آسایش پیدا کنید. هرکس زن دارد خدا برایش گرفته و امضاء کرده. مبادا فکر کنید به تنهایی از پس کاری برمیآیید.

وَإِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ [سوره اﻷنفال : 62]

خداست که در برابر کیدهایی که تا بحال علیه شما کشیده اند و بدخواهی هایی که کرده اند شما را نگهداشته و در دل مؤمنین انداخته تا پشت شما دربیایند. خود خداست. سراغ کس دیگری نروید.

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ [سوره التوبة : 33]

ص: 160

پیامبران را خودش فرستاده تا هدایت نصیب ما کند. دین حق را هم خودش محافظ میکند و بوقتش غلبه میدهد.

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ [سوره يونس : 5]

خورشید و ماه را بالای سر خود میبینید، خدا آنجا کارشان گذاشته...

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ [سوره يونس : 22]

تا کنون با کشتی سفر کرده اید؟ کشتی را خدا با اسباب مقتضی حرکت میدهد. وسائل نقلیه خشکی را هم خودش با قوانین و قوتی که در آنها نهاده به جلو هل میدهد. خودش است. تا بحال او را احساس کرده اید؟ چطور وقت طوفان یا تصادف یادش میافتید؟! پس چرا باقی وقتها او را نمیبینید.

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ [سوره يونس : 67]

شب، چه کسی چراغ خورشید را با کشاندنش به آنسوی زمین خاموش میکند، تا بخوابید؟ فردا صبح چه کسی باز خورشید را بالا میکشد تا بیدار شوید؟ اینها همه کارهای خداست چرا گوشتان کر است!؟

وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَارًا وَمِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ [سوره الرعد : 3]

او زمین را بگونه ای آفرید تا حیات بتواند در آن شکل بگیرد. اوست که کوه و نهر و گیاه بر زمین افکند. اوست که برای زمین، شب و روز قرار داد... اگر فکرتان را بکار بیاندازید حتما بوجودش پی میبرید.

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ [سوره الرعد : 12]

رعد و برق کار اوست تا مگر شما غافلان را بیاد خودش بیاندازد و بگوید من هستم! اوست که ابرهای عظیم را بدین سو و بدان سو میکشاند.

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَكُمْ مِنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ [سوره النحل : 10]

باران را بر گونه خویش احساس کرده اید؟ قطره قطره اش به فرمان او نازل میشود و میداند کجا باید برود و چه باید بکند.

وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ [سوره النحل : 14]

دریا به فرمان او ماهی های خویش را از دلش بیرون میریزد تا غذای شما باشد یا مرواریدهای خویش را تا زینت شما باشد...او را در پس این پرده نمیبینید و شکر نمیکنید. افسوس.

وَهُوَ الَّذِي أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَكَفُورٌ [سوره الحج : 66]

تولد هر روزه نوزادان بدست اوست. مرگ هر روزه آدمیان بدست اوست. دائم میمیراند و زنده میکند. هم در تولد و هم در مرگ نعمتهاست. وای بر انسان ناشکر.

ص: 161

وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ [سوره المؤمنون : 78]

گوش و چشم و فهم شما چیزهایی است که او به شما داده، وقتی هم که خواست پس میگیرد. آیا خودتان به خودتان سمع و بصر داده اید!؟

وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا [سوره الفرقان : 47]

هر شب شما را میخواباند تا استراحت کنید و هر صبح بیدار میکند تا نیکی کنید. آیا خواب و بیداری شما دست خود شماست؟ میتوانید نخوابید؟ چند شبانه روز؟ آخرش به زور هم که شده شما را میخواباند.

هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا [سوره اﻷحزاب : 43]

اینکه از ظلمات جهل و خودخواهی خارج شوید کار شما نیست و از شما ساخته نیست. کار خودش است. فرشته ها هم به فرمان او در اعطای نور به شما در فعالیت اند.

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آيَاتِهِ وَيُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ رِزْقًا وَمَا يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَنْ يُنِيبُ [سوره غافر : 13]

اصلا اینکه نشانه هایش را ببینید و از اسباب پی به او که مسبب الاسباب است ببرید و او را ورای آنچه گفتیم وجدان کنید، عنایت خود او را میخواهد. فقط کسانی که بدرگاهش انابه میکنند از این هدایت خاص بهره مند اند. توجه داشته باشید که در همین جلد، پیشتر معروض داشتیم که کلید برخورداری از هدایت الهی، انابه است. در اینجا هم باز همین حقیقت به زبانی دیگر بیان شده. خدایا ما را از منیبین قرار ده!

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ [سوره غافر : 67]

شما خودتان خودتان را خلق کردید و در ارحام رشد دادید؟ خودتان خود را از رحم خارج کردید؟ خودتان خود را رشد داده و بزرگ کردید؟ خودتان خودتان را میکشید و از این دنیا به آخرت منتقل میکنید؟ اگر اینطور بود که همه جلوی مرگ خود را میگرفتند از بس که از مرگ میترسند! خیر؛ تمام این کارها را کس دیگری برای شما قهرا انجام داده. او شما را خلق کرده و روزی داده و رشد اعطاء کرده و نگه داشته. شما خودتان خود را نگه نداشته اید بلکه نگه تان داشته اند. شما نگهدارنده دارید. قائم به خود نیستید بلکه قیوم دارید. این قیوم که با این تذکرات وجدانش میکنید خدای شماست.

وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ [سوره الشورى : 25]

وقتی پشیمان میشوید به کدام سو باید بگریزید و بگویید من غلط کردم! من پشیمانم! تنها اوست که خریدار توبه است و تنها اوست که میتواند ببخشد و برای ما جبران کند.

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا [سوره الفتح : 4]

اضطراب و دلهره و هراس دارید؟ چه کسی جز خالق شما میتواند به شما سکینه و آرامش دهد و دلتان را قرص کند؟ واقعا چه کسی میتواند به شما پناه دهد وقتی آسمان و زمین و هرچه در آنست از آن اوست؟ پس بدرگاه او انابه کنید و آرامش را از آنجا بجویید.

ص: 162

وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا [سوره الفتح : 24]

کیست که در بطن حوادث مراقب شما بوده و تا وقت مرگ شما نرسیده نگذاشته بلایی سر شما بیاید؟ تا باشید و امتحان خود را در زمین طی کنید.

هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ [سوره الحشر : 2]

اوست که قدرت قدر قدرتان را در هم میشکند و به حکومتها پایان میدهد... تا او نخواسته از تخت به زیر کشیدن هیچکس ممکن نیست.

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَإِلَيْهِ النُّشُورُ [سوره الملك : 15]

اوست که زمین را آرام کرد تا بستری برای زیستن ما و عبادت و خدمت ما باشد تا کیسه خود را پر کنیم و به وقتش بسویش پر بکشیم.

این راجع به "هو الذی" در اول آیه، اما ادامه بحث بر سر آیه :

“اوست کسی که شما را آفرید، پس بعضی کافر و بعضی مؤمن میشوید و خدا خوب تمام شماها را میشناسد"

یعنی پس از خلقت و وقتی به سن تمییز میرسید بر سر دوراهی قرار میگیرد. یا به خدا مؤمن میشوید یا به خدا کافر میگردید.

راه ایمان او را میکشاند بسوی تسلیم در برابر خدا. تسلیم در برابر تشریع خدا نامش تقوی است و تسلیم در برابر تکوین خدا نامش رضاست. عمل به شریعت یا تقوی در دو بعد متمرکز است یکی عبادت در برابر خالق و دوم خدمت به مخلوق که هر دو باید خالصانه و لوجه الله باشد. کلید عبادت، ذکر خداست و کلید خدمت، محبت به ماسوی. این راهی است که مؤمنین بدان رهسپارند و به موازات تمکن در آن از توفیق بیشتر تقوا و مستی از ذکر حق و لذت بردن از توکّل و تسلیم بهره مند میشوند.

اما راه کفر او را میکشاند به فسق. اول فسق، غفلت است و اوساط آن نکبت است و آخر فسق، ظلم و تعدی و طغیان. بنای کفر بر ندیدن خدا و خودپرستی است. پس کافر هرچه دوست دارد میکند و عمرش را در جمع کردن آنچه مایه تسلی خود میپندارد – و فی الواقع وسیله عذاب اوست – تباه میکند. و چون تکیه اش بر تارهای عنکبوتی است که خود تنیده، با

ص: 163

هر بادی میلرزد و آرام و قرار و سکون و آسایش ندارد و زندگی اش را ضنک و تلخی و ناکامی و پیری و تنهایی و عاقبت، نیستی سیاه میکند. آری ظلمات همین است.

این بود توصیف جامعی که خود قرآن از دو راه ایمان و کفر و عاقبت دنیوی آنها ترسیم کرده است حالا برزخ و قیامت بماند!

اما چرا در عبارت "فمنکم کافر و منکم مؤمن" کافر را مقدم بر مؤمن آورده؟ شاید چون عدد کافران در اکثر برهه های تاریخ بلکه تمام آنها بیش از مؤمنان بوده است.

در برخی روایات منجمله در کتاب کافی هست که اینطور نیست که مردم به دو دسته مؤمن و کافر تقسیم شوند و چیزی بین اندو نباشد. مثلا مستضعفین و کودکان و کسانیکه عقلشان کم است نه توان فهم ایمان دارند تا مؤمن شوند و نه کفر را میشناسند تا کافر شوند لذا قلم تکلیف از آنها برداشته شده است. در روایتی در همان کتاب، امام صادق(ع) به زراره میگوید زن بگیر. زراره میگوید چه زنی؟ از کجا بدانم مؤمن به این امر است؟ امام(ع) میفرماید زنی بگیر که عفیف و پوشیده باشد چه کار به عقیده اش داری؟ لازم نیست او را از امامت ما مطلع کنی. زراره میگوید اما مردم طبق آیه " هو الذی خلقکم فمنکم کافر و منکم مؤمن" یا مؤمن اند یا کافر. آن زن اگر مؤمن نباشد پس کافر است. امام(ع) میفرمایند چنین نیست پس اصحاب اعراف که در سوره اعراف آمده، مؤمن اند یا کافر؟ هیچ کدام؛ بین اندو هستند. میشود کسی نه مؤمن باشد نه کافر. مستضعفین نیز چنین اند.

خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ (3)

آسمانها و زمین را درست و بجا خلق کرد و شما را صورتگری نمود و چه صورت های زیبایی ساخت!

و بازگشت بسوی اوست.

بالحق بودن آفرینش خدا به معنای بجا بودن و به اندازه بودن و متناسب بودن و احسن بودن است. اصولا خدا خلقتش و تدبیرش و حکمش و جزایش "احسن" است. به همین دلیل از انسان که احسن خلق اوست انتظار دارد که احسن عمل را انجام دهد.

ص: 164

مصوّر یعنی اعطا کننده صورت. صورت کیفیت یک موجود است که قابل وصف است. درخت کاج با یک صورت یعنی کیفیت مشخص خلق شده که آنرا از سایر درختان ممتاز میکند. این صورت شامل شکل و رنگ و جنس و رفتار او در بستری از زمان است. هیچ دو موجودی در هستی کاملا مثل هم نیست گرچه آنها که صورت یکسان دارند به هم شبیه اند. مثلا همه درختهای کاج صورتی شبیه به هم دارند که آنها را از سایر درختان ممتاز میکند. البته کاج خودش انواع بسیار دارد و بسیاری انواع هم داشته که منقرض شده اند و انواع دیگری به اذن خدا از آن منشعب شده و در آینده بوجود خواهند آمد. اما بالاخره شباهت آنها به هم بیش از شباهت آنها به دیگر درختهاست از اینرو همه تحت یک صورت مثلا کاج مطبق قرار میگیرند. انسانها هم صرف نظر از نژادهای گوناگونشان بالاخره انسان هستند و به شکل انسان صورتگری شده اند و همین آنها را از دیگر موجودات متفاوت میکند. صورت انسان به تعبیر این آیه صورت زیبایی است. در سوره مؤمنون هم خدا پس از ذکر خلقت انسان آنرا از بقیه هستی متمایز میکند و میگوید "فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ". در برخی روایات هست که وجه این زیبایی آن است که"خلق الله آدم علی صورته" یعنی خداوند انسان را شبیه به صورت خویش ساخت. گرچه خدا مثل ندارد اما مثل (به فتح میم) یعنی شبیه دارد، از آن مثلها بعضی هم اعلی از بعضی دیگر اند: وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض[سوره الروم : 27] مثل اعلی یعنی کسی که آیت بودن او از خدا، بیش از بقیه است. این فرد الزاما باید خلیفه خدا در زمین باشد تا ربانی ترین فرد و پرصبغه ترین ایشان از خدا باشد.

پس خدا صورتگر است و صورتهایی زیبا برای انسان ساخته یعنی هنر زیادی در اینجا بخرج داده، در مقام تشبیه، نقاشی است که روی این نقاشی خیلی مایه گذاشته. حتی از فرشته ها نظر خواسته و خلاف نظر منفی آنها انسان را ساخته و بعد مباهات کرده، سپس آنها را وادار به سجده بر انسان کرده، پس انتظار بیشتری هم از انسان دارد.

عبارتی در ته این آیه است که یک دنیا معنا در آن خوابیده و آخر این فیلم و سناریو را دارد ترسیم میکند: تمام این نقاشیهای متحرک خدا، آخرش میروند و میروند تا به او ملحق شوند: " و الیه المصیر" . مسیر راهی است بسوی جایی و مصیر نهایت و مقصد آن راه است. این

ص: 165

عبارت کوتاه، غایت و مقصد هستی را نشان میدهد که الی "الله" است. هستی میرود و میرود تا در آنجا رحل اقامت افکند و آرام بگیرد. خلقت از خداوند آغاز شده و پس از طی مسیری بسوی خدا بازمیگردد: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ [سوره البقرة : 156]. پس آدم باید خودش را برای آن روز مهیا و آماده کند. آدم هر طرف و هر کجا رفت، آخرش باید به خانه پدر برگردد حالا یا با افتخار و اختیار یا سیه روی و بالاجبار. در واقع این آیه میگوید خانه شما آن بالاست و باید روزی به آنجا برگردید؛ حواستان باشد! خیلی دور نشوید و خیلی خود را آلوده نکنید! البته آنکس که چشمش باز شود میبیند که همواره در مقصد بوده اما خود را از خدا و خدا را از خود دور خیال میکرده.

ای شده غره با جهان، دور مشو دور مشو

یار و نگار در برت، دور مشو دور مشو

فصل منم وصل منم فرع منم اصل منم

عقل منم نقل منم، دور مشو دور مشو

نفخ منم صور منم قرب منم بعد منم

واصل و مهجور منم، دور مشو دور مشو

روضه منم حور منم نار منم نور منم

جنت معهود منم، دور مشو دور مشو

خلق منم خانه منم دام منم دانه منم

عاقل و دیوانه منم، دور مشو دور مشو

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که حقیقت "احسن صورکم" در حجت خدا تجلی یافته است.

يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (4)

هر اتفاقی که در آسمانها و زمین رخ میدهد، همه را میداند و هرآنچه را که شما مخفیانه یا آشکار انجام میدهید میداند. حتی خدا به هر چه در دل دارید آگاه است.

ص: 166

***

پس از به پایان رسیدن مطلع سوره که ستایش خدا بخاطر خالقیت و صورتگری و علم او به خفایای امور بود، بخش بعدی سوره انذار و نصیحت به آدمیان است:

أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(5)

مگر اخبار پیشینیان شما، به شما نرسیده؟! وبال کفر خویش را چشیدند و اکنون نیز در عذابی الیم اند.

یعنی هم در دنیا، به وبال، معذّب شدند و هم، اکنون در عذاب دردناک برزخ یا قیامت اند. چون پیغمبر اکرم(ص) فرموده هرکس مرد، قیامتش آغاز میگردد. در این آیه عذاب دنیا را "وبال" و عذاب آخرت را "الیم" توصیف کرده. الیم یعنی درد بی درمان که درد خالص است و بخلاف دردهای دنیا، تسکین موقتی برایش نیست. "وبال" یعنی آثار وضعی اعمال زشت انسان که تا نیشش را به انسان نزند از انسان جدا نمیشود. شرقی ها به آن "کارما" میگویند که لغتی است که از فارسی به سانسکریت راه یافته و همان "کار ما" معنا میداد. یعنی هرچه کنی، باید جوابگویش باشی و دردش را بکشی. مگر اینکه کاری نکنی و بی فعل باشی. یعنی فعل تو از فرط خلوص در فعل خدا مستحیل باشد. آنوقت دیگر وبال تو نیست. در جای دیگر هست: كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ [سوره المدثر : 39] یعنی هرکس در رهن کار خویش است جز اصحاب یمین. مرحوم علامه طباطبایی در آنجا بیانی دارد که خلاصه اش این است که علت اینکه اصحاب یمین در رهن کارهای خود نیستند این است که کار شخصی و برای خود ندارند و هرچه میکنند به فرمان خدا و برای خداست پس فعل ایشان فعل الله شده: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى [سوره اﻷنفال : 17] ای محمد، تو نکشتی بلکه خدا کشت و تو تیر نیفکندی و خدا افکند.

هیهات هیهات از قدمی برای خود یا - از آن بدتر – برای دیگران برداشتن و بدنبال هوس خود یا رضایت مردمان – مستقل از خدا- بودن. هرکاری که غایتش خدا نباشد وبالی بر انسان

ص: 167

است و انسان تا رنجش را نکشد و نیشش را نخورد، از او رهایی نیابد الا به توبه نصوح یا شفاعت خاص که نصیب کم کسی میشود.

ریشه همه وبالهای زندگی، نبودن خدا در زندگی یا ندیدن اوست.

جالب است که گفته "ذاقوا" وبال امرهم، "ذاقوا" یعنی چشیدند، چشیدن غیر از نوشیدن است. یعنی فقط بخشی از وبال کارشان به آنها رسید و بقیه اش مانده برای برزخ.

ذَلِكَ بِأَنَّهُ كَانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَتَوَلَّوْا وَاسْتَغْنَى اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (6)

چون پیاپی رسولانشان بسوی آنها آمدند و بیّنات آوردند، اما آنها گفتند انسانی چون ما میخواهد ما را هدایت کند؟! پس کفر ورزیدند و به پیام انبیاء پشت کردند و خود را از هدایت و نصرت خدا بی نیاز دانستند. حال آنکه بی نیازی و ستودگی مخصوص خداست.

آری خدا از ایمان یا کفر ما بی نیاز است: إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ [سوره إبراهيم : 8]. اگر شما و تمام اهل زمین کافر شوند خدا بی نیاز و ستوده است. درست مثل اینکه همه اهل زمین پشت به خورشید خانه بسازند؛ چیزی از خورشید کم میشود!؟ فقط خودشان از نور خورشید محروم میشوند. اگر هم همه رو به خورشید خانه بسازند چیزی به خورشید اضافه میشود؟! جز اینکه خودشان از نور خورشید بهره مند شده اند.

خدا نه تنها از ایمان یا کفر ما بلکه از کل هستی بی نیاز است: إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ [سوره العنكبوت : 6]

در اینجا به یکی از مستمسکات کافران اشاره کرده که سر خم نکردن در برابر حجت خداست، به این بهانه که مگر من خودم چه چیزی کم از تو دارم که تابع تو شوم!؟ تواضع در برابر کسی که خدا چیزی به او داده و به تو نداده، همان چیزی است که شیطان هم نداشت و باعث بدبختی اش شد. نداشتن تواضع ریشه در کبر انسان دارد. اصولا یکی از امتحانات بشر در بحث نبوت، عبور از تکبّر است. تا کسی کبر خود را مهار نکند مؤمن نمیشود.

ص: 168

در نبي دو شان هست؛ نخست، شان بيان ارادۀ خدا. دوم، ابتلاء بندگان به اينكه از نبي تمكين و تبعيت مي كنند يا نه. توضيح اينكه گدايي كردن در بارگاه خدا سخت است، امّا سخت تر از آن، كه تحملش بسيار دشوار است و مميّز(جداکننده) مطيع از عاصي و شقي از تقي است، گدايي كردن از غير خدا و نيازمند بودن به غير اوست و اين خيلي سخت است و همين شاهراه كمال اكمل ماست و منشأ رسيدن به مقامات عاليۀ قرب خداست. احتياج و نيازمندي به دستگاه نبوّت دشوار است، امّا شاهراه اوج انسان است و ما را به كمال اكمل، يعني معرفت به فقر خودمان و غناي قيّوممان، مي رساند؛ پس خودش يك باب حِطّه(ريزش¬گناهان) است و محطّ رحمت.

در بحث استغنای کافران از نبی لازم است به دلایل نیاز به انبیاء اشاره شود تا روشن گردد که آن استغنا کاذب است. لذا در اینجا فقراتی از کتاب معرفت نفس که پانزده سال پیش به عنایت الهی بدست این حقیر تالیف شده درج میگردد :

نبي، معلّم غير متعلّم از بشر است؛ معلّم الهي است.

به چند دليل وجود نبي لازم است:

الف. همۀ ما بدون استثنا، از فهم مصالح و مفاسد اعمالي كه مي خواهيم انجام دهيم، بلكه حتي از فهم مفاسد و مصالح يكي اعمال خود عاجزيم.

من نمي دانم كه الآن، انجام اين عمل، براي خود من مصلحت دارد يا مفسده؟ مصالح يا مفاسدش در اين نشئه و در نشئۀ ديگر، زياد است يا كم؟ آيا مصلحت و مفسده ا ي خالصه دارد يا از جهتي مصلحت و از جهتي ديگر مفسده؟ در انجام آن مصلحت غالب است يا مفسده؟

حال كه ما عاجزيم، بايد معلّمي باشد كه از معلّمي غير بشري، يعني خدا، آموخته باشد. خدايي كه هم بر اين عالم و هم بر آن عالم و همۀ اسباب و مسبّبات و آثار و مؤثّرات و جزئيات اين عالم و آن عالم محيط است. قهراً، وقتي اين طور شد، بشر به معلّمي نيازمند مي شود كه از منبعي محيط به تمام عوالم، وظايف را آورده باشد.

ب. معرفت دو گونه است: معرفت بسيط و معرفت تركيبي (تكميلي). معرفت بسيط همان معرفت فطري و شناسايي جوهري است كه خداي متعال درهر فرد از افراد انسانِ عاقل، بالفطرة نهاده است که آن معرفت به وجدان فقر و ناداري و ناتواني خود است. خود را كه نادار و ناتوان مي يابيم، مي يابيم كه نگهدار داريم، قيّم و قيّوم داريم، ولي قيّوم محجوب از ماست. لذا معرفت ما به او در عين احتجاب است. اين معرفت كه در فطرت ماست و هنگام نزول بلايا و بيماري ها و ناداري ها و گرفتاري ها و ... آشكار مي شود، لذّت دارد، ولي لذّتش كم است. امّا معرفت تكميلي اين است كه انسان به اختيار خودش، با بندگي و اطاعتِ خداوند متعال، به خدا

ص: 169

معرفت پيدا كند. اين معرفت از طريق بندگي خدا، به طريقي كه خدا معين كرده است به دست مي آيد. بايد به آنچه در فقه است عمل کرد(البته فقه به معناي اعم آن که شامل مجموعۀ معارف و اخلاق و احکام است و برخي اصطلاحاً، آن را «فقه اکبر» گفته اند تا شمول آن را نسبت به همۀ دين، و نه فقط احکام آن، نشان دهند). اين فقه همۀ آن چيزي است که در کتاب و سنّت وجود دارد؛ يعني شريعت. عمل به آن تماماً، عبادت ناميده مي شود. از عبادت است که بالاختيار، انسان آن خداي معروف فطري را مي يابد. اين معرفت تكميلي است و بي اندازه لذيذ است و به هدايت خود خداست. به توفيق خود خداست كه انسان معرفت تكميلي پيدا كند. اين چنين معرفتي براي پيامبر(ص) و ائمه(ع) دائم بوده و براي اصحابشان غالب بوده و براي ما نادر است. به حسب درجات مختلفِ اين معرفت تكميلي است كه بندگان خدا متفاوت مي شوند.

درجات معرفت تكميلي از نظر كميّت (يك مرتبه رخ دهد، دومرتبه يا دائم) و از نظر كيفيّت (اينكه به غشوه برسد يا نرسد) درجات غيرمتناهيه دارد و مجموعاً، الذّ لذات دنيا، بلكه عُقباست.

امّا، اين معرفت تكميلي در ما خود به خود پيدا نمي شود، بلكه بايد مكمّل و مُرشدي باشد تا با ولايت خود بر سر اين ولايت پذير سايه بيندازد و او را تكميل و تربيت كند. امّا چرا انسان مكمّل مي خواهد؟ چون من، به خودي خود، فقير و فاقد هستم.

اين مكمّل و مربّي يا بلاواسطه افراد را تكميل مي كند؛ مثل پيامبر که سلمان را و علي(ع) که كميل را تکميل کردند. الآن هم قطعاً و يقيناً، امام زمان (عج) عدّه اي را تكميل مي كند، گرچه پنهاني است و بايد چنين باشد. و يا اين تربيت مع الواسطه است توسط اوليايي كه تربيت يافتۀ آنها هستند.

خلاصه اينكه بايد مرشدي باشد كه خدا او را برگزيده و به مقصد رسانده است: «انّهم عندنا لمن المصطفين الاخيار»(ايشان نزد ما برگزيده و پاک اند). و نام اين مربّي مرشد، نبي است. اين جنبۀ نبوّت نبي نيست، بلکه جنبۀ ولايت اوست. جنبۀ انباء و تذکّر و اخبار نيست، جنبۀ تربيت و سلوك است.

ج.ساحت آگاهی دارای دو حوزه نسبتاً مستقل است. يکی اينکه چه کارهايي نبايد بکنيم؛ ديگر اينکه چه کارهايي بايد بکنيم. اگر عامل به حوزه نخست شديم، از بندها و حجابها رسته، لايق حوزه دوم می شويم. حوزه نخست، که برخی حکمتش ناميده اند توسط بشر، به خودی خود دست يافتنی است. يعنی بشر قادر است با تجربه و آزمون و خطا به آن دست پيدا کند. و اگر دست پيدا کرد و به آن عمل کرد؛ نتيجه عمل به چنين حکمتی، انسانی رها و آزاد از قيدها و پيش داوری هاست. حالا چنين انسانی که از امور منفی و مانع، رها شده و در نقطه صفر حرکت صعودی است، می خواهد پرواز کند؛ پس به ساحت دوم نياز پيدا می کند. يعنی اينکه بداند چه بايد بکند. اين ساحت که اتفاقاً نقطه اختلاف نحله ها و فرقه هاست، از طريق عقل(فطرت) بشری قابل دستيابی نيست؛ درست به همين دليل انبياء آمدند و متکفّل بيان آن شدند. اين ساحت، هدايت نام دارد.

ساحت نخست(حکمت) بيشتر گزاره هايی از قسم «لا» است که رهايی از مهلکات می دهد؛ زداینده، پیرایش گر، سبب سوز و انسان ساز است؛ و نهايتاً به نقطه صفر انسانی می رساند. و ساحت دوم(هدايت) گزاره هايي از قسم «إلا»، مُستَمسَکات و مُنجيات و وسائل به درگاه حق است؛ افزاینده، آرایش گر، سبب ساز و

ص: 170

عارف پرور است؛ يعنی به نقطه صد الهی می رساند. مثلاً بی اعتباری و بی ارزش بودن دنيا حکمت، و کيفيت عبادت، هدايت است.

هدايت ويژه دين الهی است. غير از انبياء، مابقی به گزاف مدعی هدايت اند چون هدايت «من عِند الله»(از جانب خدا) است.

د. به اتفاق جميع عقلاي عالم، بشر لياقت دارد كه از اين رتبۀ حيوانيّت (اكل و شرب و غضب و شهوت) بالاتر برود. هر كس مي تواند خودش را از اين آب و گل بيرون بكشد و اين چُرت دنيا را پاره كند؛ البته با عبادت و بندگي خدا، يا با رياضات.

از راه عبادات و رياضات، برخي افراد در پي خلع بدن هستند، مضاف بر اينکه خلع، به خودي خود، در دين مطلوب نيست و به ذکر نياز است که خود درجاتي دارد. گاهي ممكن است گوينده اي چنان شما را جذب كند كه از بدن منخلع بشويد. البته نه انخلاع تام، بلكه شما را با جذباتي متوجّه بخشي از حقايق كند كه وقتي توجّه شما تمركز پيدا كرد و كانون گرفت، از ساير جهات بدن كنده شويد؛ اين خود نوعي خلع است. انخلاع گاه حواس ما را راكد مي كند و حتي ممکن است به جايي برسد كه ما از تمام آنچه متعلّق به بدن است (لمس و بصر و سمع و ...) به لافكري بيفتيم.

امّا نكتۀ مهم اين است كه در تجريد هم اصل و بدل داريم؛ يعني تجريد خيالي داريم و تجريد واقعي. اگر قوّۀ خيالي خيلي قوي باشد، شخص آنچه را كه خيال كرده است، حقيقت مي پندارد؛ همانند برخي ديوانگان كه چون قوّۀ خيالشان بيش از حد تحريك شده است، آنچه را تخيل مي كنند، واقعيت خارجي مي پندارند. لذا به آن ترتيب اثر مي دهند؛ مثلاً فرار مي كنند، حمله مي كنند يا حرف مي زنند. تجريد واقعي نشانه اي اساسي دارد كه از تجريد خيالي آن را ممتاز مي كند و آن نشانه اين است كه در تجريد واقعي، هر چه مي يابيد مو به مو، با معارف واقعيۀ قرآن منطبق است. در تجريد خيالي، هر چه به قوّۀ خياليه بيابيد، همان را مي بافيد. لذا چيزهاي مختلف و متناقض پديد مي آيد: «لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً»(اگر از جانب غير خدا مي¬بود، در آن اختلاف بسيار مي¬يافتند). پس معارف نبي ميزان درستي مسير تجريد است. توضيح اينكه، تجريد اكثراً، همراه است با تحت تأثير القائات موجودات عوالم برزخ قرار گرفتن؛ و بسياري از اين موجودات يا گمراه تام هستند يا گمراه نسبي . اينان غير از اينكه معارف ناصحيح القا مي كنند، سالك را به خود مشغول مي کنند و سالك به فكر ارتباط با آنها و لذت بردن از علم و قدرت آنها مي افتد و از خدا غافل مي شود و او از الذّ لذّات، كه معرفة الله است، باز مي ماند و به شهوات عوالم پست برزخي دلخوش مي كند.

پس بشر براي رسيدن به تجريد واقعي و بعد براي ميزان كردن آنچه در تجريد كشف کرده است و همين طور براي مصونيت از گم شدن در عوالم تجريد و به غير خدا مشغول شدن، احتياج به معلم و مربّي و مكمّل دارد كه آن مربّي نبي است.

ه. لذايذ عقليه اشدّ از لذايذ خيالي است و لذايذ خيالي اشدّ از لذايذ حسّي است، چون كمالات بيشتر است. هر جا كمالي وجود داشته باشد، طالب كمال، بالفطره آن را مي خواهد و هنگام رسيدن به آن، لذّتي عجيب مي برد و هر چه كمال اكمل باشد، لذّتش الذّ است.

ص: 171

خدا كانون كل كمالات غيرمتناهيه است؛ شدّةً و مدّةً و عدّةً: «كلّ كمالك كامل، كلّ عظمتك عظيمه، كلّ شرفك شريف». وقتي كه اين طور شد، وجدان كردن اين كمالات لذّتش غيرمتناهي است. پس به حكم وجدان، معرفت خداي متعال الذّ لذّات است و اكمل كمالات.

در عالم حقيقت، خداوند خودش ما را نسبت به خودش و كمالات خودش به وجدان آورده بود، بنابراين، در لذّت و ابتهاج غرق بوديم.

سپس به اين عالم تبعيد شديم. وقتي كه از امام صادق(ع) سرّ نزول ارواح را پرسيدند، فرمود: «اگر به اين نشئه نيايند، خودشان را به فقر و نداري نمي يابند و هم از اين رو، نمي يابند كه آن كمالات از آنِ چه كسي بوده است». پس آن كمالات را از ما گرفتند و ما را هبوط دادند و آنچه از ما مي خواهند، اين است كه باز، با اختيار خود به آن كمالات بلکه چون سیر کرده ایم و مجرّب شده ایم، به بالاتر و جامعتر از آنها دست يابيم. براي كمك به ما بلايا فرستادند تا ما را از خواب بيدار كنند و به معرفت بسيط اضطراري برسانند. همچنين پيامبران را فرستادند تا به ما نهيب بزنند و تذکّر بدهند و مربّي باشند تا ما با عبادت به معرفت تكميلي اختياري دست پيدا كنيم.

از قيد و حدود و طلسم فكر بيرون آييم و باز، به بهجتِ¬ معرفت دست پيدا كنيم.

در اين بين، عدّه اي موفق و با تذکّر انبيا متذکّر مي شوند و راه مي افتند و آن معروف فطري را در حال اختيار مي يابند و تسليم قهر و مهر و نعمت و نقمت او مي شوند. حالا يا دائماً يا غالباً يا نادراً، اين معنا در وجدان آنان هست. گاهي همين معرفت هم از بين مي رود، چون انسان است و انسان از نسيان و خدا براي اينكه به او لطف كند و او را به معرفت بازگرداند، بلا مي فرستد. باز اين معرفت، معرفت اضطراري و بسيط است، و اختياري نيست، پس انبيا و بلايا دائماً مكمّل هم بوده اند.

نبي كسي است كه خدا او را به معرفت تكميلي اضطراري عارف كرده است و بعد هم به القائات (وحي) وادارش مي كند كه هم خودش بيشتر معرفت تكميلي پيدا كند، هم ديگران را تربيت كند و چنين كسي نبي است.

خداوند اوّل بايد خودش را به آنان معرفي كند تا نسبت به خدا حال خضوع پيدا كنند. نخست خدا خودش را به معرفت قطعي به آنان معرفي مي كند و بعد در آنها حال خضوع پيدا مي شود و معرفت آنها تركيبي مي شود، آن گاه به آنها الهامِ وحي مي كند. آن وقت خود خدا مي گويد که اين الهامات از سوي من است. اين وضع تربيت انبياست.

آن گاه انبيا مي آيند و تذکّر مي دهند و به پيروي از آنها (اتّباع)، معرفت تركيبي، كه هدف از خلقت اين عالم است، براي ما پيدا مي شود.

بشر به خودی خود و بی امداد وحی قادر نیست خدای خودش را بیابد. برای وجدان عملی این نکته: در ذهن خود طبیعتی و در میان طبیعت دهکده ای خلق کنید. مردم دهکده به استمتاع و بهره برداری از طبیعت مشغولند. حتی اگر در میان آنها کسی برای شناخت محیط پیرامونش تحقیق و تفحّص کند و پرده از رازهای طبیعت بردارد و به قدرت باد و آب و آتش و خاصیت اجزاء سیستم پی برد(که این حوزه فنون است)، اما به

ص: 172

خودی خود قادر نیست به خالق سیستم آگاه شود و به راز دهر پی برد. برای اینکار به امداد خود خالق نیازمند است؛ این امداد نامش «وحی» است. یکی باید نخست توسط خالق بیدار شود و حقیقت را بفهمد تا بتواند به دیگران بفهماند؛ نام چنین کسی نامش «نبی» است؛ یعنی آگاه شده و با خبر دادن از حق دیگران را هم آگاه می کند و پیام حق را به خلق می رساند.

در نزد اهل تحقیق روشن است که حتی حوزه فنون هم بی امداد و الهام الهی ناممکن اند. و از اینرو تمام کشفیات و اختراعات به امداد حق و الهام فرشتگان بسته است، و به طالب و ساعی افاضه می شود.

و_ وقتي آدم را به شيطان عرضه كردند، او نگاهي كرد و گفت: خدايا اين منطقي نيست كه عالي را در راه سافل فدا كني. «خلقتني من نار و خلقته من طين»(مرا از آتش و او را از گل خلق کردي). عالي را فداي سافل كردن و شريف را فداي وضيع(پست) كردن درست نيست. خدايا از اين كار دست بردار، من هم عبادتي خواهم كرد كه احدي از موجودات، چنين تو را عبادت نکرده باشد (هر دو ركعت از نمازهاي شيطان چهارهزار سال طول مي كشيد). البته خدا مي خواست به اين عمل او را به موجودي تبديل كند، شريف تر از آنچه هست، امّا او نخواست. از طرف خدا جواب آمد: «انا اُريد اَن اعبد من حيث اريد لا من حيث تريد» (من دوست دارم آن گونه که خود دوست دارم عبادت شوم، نه آن گونه که تو دوست داري).

همانطور که پیشتر گفتیم، در نبي دو شان هست؛ نخست، شان بيان ارادۀ خدا. دوم، ابتلاء بندگان به اينكه از نبي تمكين و تبعيت مي كنند يا نه. توضيح اينكه گدايي كردن در بارگاه خدا سخت است، امّا سخت تر از آن، كه تحملش بسيار دشوار است و مميّز(جداکننده) مطيع از عاصي و شقي از تقي است، گدايي كردن از غير خدا و نيازمند بودن به غير اوست و اين خيلي سخت است و همين شاهراه كمال اكمل ماست و منشأ رسيدن به مقامات عاليۀ قرب خداست. احتياج و نيازمندي به دستگاه نبوّت دشوار است، امّا شاهراه اوج انسان است و ما را به كمال اكمل، يعني معرفت به فقر خودمان و غناي قيّوممان، مي رساند؛ پس خودش يك باب حِطّه(ريزش¬گناهان) است و محطّ رحمت.

اين چنين هم نيست كه انبيا را رها كرده باشند؛ آنها را هم محتاج كرده اند. شخص خاتم الأنبيا(ص) به همين جبرئيل محتاج است در نزول وحي. منتظر است كه كي جبرئيل از طرف پروردگار نازل شود و آيه اي برايش بياورد. «الم يجدك يتيماً فآوي و وجدك ضالاً فهدي و وجدك عائلا فأغني... »(آيا يادت نمي آيد که يتيم بودي و ما پناهت داديم، راه را نمي دانستي و ما هدايتت کرديم، فقير بودي و ما تو را غني کرديم). حتي چندين بار براي پيامبر اکرم(ص) حبس وحي رخ داده است.

كلاً راه اختيار و امتحان به روي انبيا بازتر از ماست و به همين نسبت، به روي هر شريفي بازتر از وضيع است. مثلاً يكي از اعباء نبوّت (اثقال و سختي¬هاي نبوّت) زندگي و تحمل کردن جاهل است، زيرا مجالست با نااهل روح را مي فرسايد. انبيا موظف هستند كه اين رياضت را تحمل کنند. دشنام و ناسزا بشنوند، امّا مثل پدر مهربان باشند تا افراد تربيت شوند.

و برخي گفته اند اگر به تمام افراد بشر همچون پيامبران وحي شود، چون به صرف وحي و الهام، شهوت و غضب برداشته نمي شود، الهامات را به ميل خودشان تحريف مي كنند. منافع آنان با يکديگر متضاد مي شود و

ص: 173

حكم قتل هم را مي دهند. آن يكي همسر ديگري را مي بيند و علاقه مند مي شود، آيه نازل مي شود كه بايستي اين او را بگيرد. طرف ، مخالفت مي كند، آيۀ قتل او نازل مي شود، كشتار پيش مي آيد. دافع اين اختلافات كيست؟

از اين ها بدتر، اختلاف در معارف است. اكثر اين اختلافات كه بين علماي بزرگ پيدا مي شود، معلول هوا و هوس و مولود يكي از جهات نفساني است، وگرنه كسي كه پاكي روح را داشته باشد و حبّ شخصيت و نفسانيّت در او نباشد و به تمام معنا، طالب حقّ و حقيقت باشد، خداوند او را هدايت مي كند: «الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا»(آنان که تلاش کردند، راه خويش را به ايشان نموديم). هوا و هوس هميشه خوردن نيست، انانيّت است. شنيدن جملاتي مانند «رأي حضرت عالي» از بشقاب پلو لذيذتر است. غالب جنگ و نزاع ها اين طوري است. دافع اين اختلاف كيست؟

يكي از فوايد فرستادن انبيا و از حكمت هاي اختصاص وحي و الهام به انبيا اين است كه اختلافات بشر را در معارف و حقايق دفع كنند.

در هر حال، در نظام خلقت كه محكم، بلكه احكم است، اين گونه جعل شده است كه عدّه اي پيامبر باشند و سايرين تابع.

پایان نقل مطلب از کتاب معرفت نفس.

)توضیحی را بجاست در اینجا بیاورم. تالیف کتاب فوق عنایت بود و بس. بطوریکه هر بار پس از سالها به آن کتاب مراجعه میکنم گویا نخستین بار است که خودم دارم آنرا میخوانم. گویا تنها کاتبی بودم و قلمی بدستم داده بودند و روایت میکردم. البته در اصل هر کتابی باید چنین باشد و الا ارزش نوشتن و خواندن ندارد. به هر حال کتاب "معرفت نفس" واقعا خواندنی است. مگر آدم بیکار است عمر خودش را صرف نوشتن چیزی کند که در جاهای دیگر هم میشود خواند? تعریف من از آن کتاب من باب ارشاد مستعدین و طالبین به معارف الهیه است! من و شما میرویم اما معارف الهیه میماند و هر نسل تشنگانش را سیراب میکند.)

زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (7)

کافران گمان کرده اند که قیامتی در پیش نیست. بگو البته که هست! سوگند به خدا که در قیامت زنده میشوید تا به کارهایتان آگاه شوید و این برای خدا کاری ندارد!

در آیات قبل در این سوره صحبت از کافرانی شد که خدا را قبول نداشتند، سپس صحبت از کافرانی شد که نبوت را قبول نداشتند. در این آیه صحبت از کافرانی است که معاد را قبول ندارند.

ص: 174

انکار خدا یا دین یا معاد، انسان را کافر میکند.

چرا خداوند جزای کامل اعمال آدمیان را به عالم آخرت موکول کرده است؟ یکی از دلایلش این است که این دنیا دار "سرایت" است و غم مجازات ظالم به زن و بچه بیگناه او هم سرایت میکند. اگر خدا میخواست بدیهای آدمیان را در همین دنیا جزاء دهد، و فی المثل کسی که دستش را به تعدی دراز کرد و توی گوش کسی زد فلج کند، زن و بچه او چه گناهی دارند؟ لذا این قبیل عذابها موکول شده به قیامت که خدا آدمیان را پس از جمع کردن از هم جدا میکند تا هرکسی چوب خودش را بخورد و کسی پاسوز دیگری نشود. پس عذاب اصلی موکول شده به آخرت و در این دنیا فقط کمی از وبال کار به ظالمین چشیده میشود تا بدانند خبری هست!

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنَا وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (8)

پس ای آدمیان چنین مکنید و به خدا و رسولش و به نوری که نازل شده ایمان آورید. به همان خدایی که از تمام کارهای شما باخبر است.

این آیه یک نکته زیبا دارد و آن اینکه نوری که همراه پیامبر اسلام(ص) نازل شده را امری مستقل از وجود ایشان دانسته. آری پیامبر(ص) به رحمت حق شتافت اما آن نور تا کنون و تا ابد در زمین جاری است. پس اگر این نور را بشناسیم به فوز عظیمی دست خواهیم یافت. برخی از مفسّرین مقصود از این نور را همان قرآن دانسته اند اما چنین نیست. قرآن در طاقچه خانه ها و حافظه خوارج زمان هست بی آنکه این نور در آن خانه ها و در آن دلها باشد. پس مقصود از این نور در اینجا قرآن نیست بلکه نورانیتی است که از عمل به قرآن تحت تربیت معلم آن، که رسول خدا(ص) و اوصیاء ایشان است حاصل میشود. همین نور نازل شده و هرکس عامل به قرآن و تحت ولایت معلم قرآن – یعنی ثقلین – قرار گیرد از آن برخوردار میشود. این نور در سینه وصیّ نبی و اصحاب برجسته او و شیعیان ایشان که اولیاء بر حق الهی اند مستقر است و از طریق ایشان به هر طالب مستعدی میتابد و فائض است. هر کدام از حاملین آن هم موقع رفتن، این نور را که نازل شده و مخصوص زمین است به جانشین یا

ص: 175

جانشینهایش تحویل میدهد و میرود. آنطرف چیزهای بیشتری به او خواهند داد و باز از نورهای آن عوالم برخوردار خواهد بود. البته بقدر ظرفیت مستعدین و طلب ایشان این نور که سرچشمه اش در خانه آل الله است جاری میشود و هرچه مستعدین بیشتر گردند خداوند از این چشمه بیشتر میجوشاند و هر عصر که کمتر شوند جوشش این نور از بیت حجت خدا(ع) بنا به نیاز، کاستی میپذیرد. اما به لطف خدا همیشه حاملینی دارد و تشنه ساعی اگر صادق باشد از آن برخوردار خواهد بود. از وظایف اوصیاء و اولیاء الهی رساندن این نور به طالب صادق آن است. خلاصه اینکه مقصود از این نور، نور ولایت الهیه است.

آدم باید به خدا و رسول خدا و نور ولایت ایمان آورد تا عاقبت بخیر شود.

کافی از امام کاظم(ع) روایت میکند که نور در این آیه امام است. اوست که قلب مؤمنین را نورانی میکند.

تفسیر برهان از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند که نور در این آیه قرآن و هر مؤمنی است که خدا در قرآن او را مدح کرده و نیز حامل علم قرآن است.

يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذَلِكَ يَوْمُ ال تغابن وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَيَعْمَلْ صَالِحًا يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ وَيُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (9)

یوم الجمع قیامت براستی یوم ال تغابن است.

ولی بدیهای مؤمنان درستکار را خدا محو میکند و به باغهای خرمی که نهرها در آن جاری است وارد میکند؛ تا ابد در آنجا ماندنی اند. فوز بزرگ این است!

قیامت در قرآن ده ها اسم دارد که دو تایش در این سوره آمده: یوم الجمع و یوم التغابن. یوم الجمع بودن قیامت از آن حیث است که در آن وقت و در آنجا خداوند برای یکبار کاری میکند که هیچ وقت نکرده و دیگر نخواهد کرد: اولین و آخرین را در کنار هم جمع میکند. به نظر میآید که "یوم الجمع" یکی از مواطن قیامت است نه نام قیامت.

ص: 176

یوم الجمع یوم ال تغابن هم هست. چون همه میبینند یک عده ای شاگردان ممتاز دبستان هستی شده اند و آنها ضرر کرده اند. میگویند : يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ [سوره الزمر : 56]. به کجاها میشد برسیم و نرسیدیم.

یوم ال تغابن برای همه است اما غبن اولیاء کمتر از غبن مطرودین است. در روایات هم هست که آنروز مؤمن و کافر میگویند ضرر کردیم. البته خداوند برای مؤمنین نیکوکار – نه هر کسی – غبنشان را جبران میکند. چگونه؟ با کفران سیئات و وارد کردن ایشان به بهشت. سیئات خیلی ساده و بی نیاز به تدقیق لغوی یعنی بدیها. خداوند به خاطر ایمان و خوبیهای مؤمنین، از بدیهای آنها میگذرد و آنها را خط میزند. سپس مؤمنین را وارد بهشت میکند. این وارد کردن به بهشت هم من باب فضل خدا و ترفیع درجه ای است که به آنها میدهد. لذا غبن آنها جبران میشود و یوم ال تغابن را به سلامتی پشت سر میگذارند. در بهشت هم روایت است که دیگر افسوس درجات بالاتر آنرا نمیخورند و در رضا مستغرقند. اگر اینطور نباشد آدم تا ابد حریص است که بالا و بالاتر رود و حرص با سلامت و امن و آرامش جمع نمیشود. پس برای همیشه مؤمنین صالح از تبعات یوم ال تغابن جسته اند. اما برعکس، غبن اهل جهنم- طبق قرآن و احادیث - ابدی است و هیچ گاه به عذب(شیرینی) بدل نمیگردد. خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ [سوره البقرة : 162]. یعنی نحسی یوم ال تغابن تا ابد برایشان هست. آیه بعد هم به همین معنا اشاره دارد.

در روایتی هست که مغبون واقعی قیامت کسی است که از نماز شب محروم شده چون خداوند ثواب نماز شب را ورای تمام طاعات قرار داده است: تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ [سوره السجدة : 17]. از بستر برمیخیزند و خدای خود را با ترس و امید صدا میزنند، و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق میکنند، هیچ کس نمیتواند تصور کند که چه چشم روشنیهایی برای چنین کسانی بخاطر این کارهایشان، در نظر گرفته شده است.

آری رستگاری آن است که در ابدیت محقق شود.

در برخی روایات هم هست که کسی که دو روزش مثل هم باشد مغبون است.

ص: 177

در روایت است که امیرمؤمنان(ع) را دیدند که کفشش را وصله میزد و دائم با زبانش تکرار میکرد: سبحان الله، سبحان الله. سبب را پرسیدند، فرمود آنها که در یاد حق کوتاهی کرده اند فردا حسرت خواهند خورد. یا روایت است که آرایشگری آمد تا ریش ایشان را اصلاح کند، گفت لحظه ای لبتان را تکان ندهید تا سبیلها را کوتاه کنم، امیرمؤمنان(ع) فرمود: آنوقت یک سبحان الله عقب خواهم افتاد.

خدایا ما را از مغبونان قیامت قرار مده!

عدةالداعی از رسول خدا(ص) روایت میکند که در آخرت ایام عمر شخص را به شکلی که هر ساعتش یک خزانه است به او نشان میدهند. ساعاتی را که به طاعت مشغول بوده آن خزانه را پر از نور و سرور میبیند بطوریکه خودش از شادی و فرح لبریز میشود. ساعاتی را که به نافرمانی گذرانده خزانه اش را پر از تعفن و تاریکی میبیند و مغموم میگردد. ساعاتی را که خواب بوده یا به اباطیل دنیا گذرانده خالی میبیند. تغابن آن روز از این خانه های خالی است.

وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ خَالِدِينَ فِيهَا وَبِئْسَ الْمَصِيرُ [سوره ال تغابن : 10]

ولی بی دینان و آنها که علیه دین تبلیغ میکنند، آنها جهنمی اند و در آن ماندنی. و چه بد فرجامی!

***

این بخش از سوره فصلی جدا و نصایحی به مؤمنین نیکوکار است و تذکراتی به آنها میدهد:

مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (11)

هیچ مصیبتی بی اجازه خدا اتفاق نمیافتد. هرکه خدا را باور کند خدا دلش را به این حقیقت روشن میکند و خدا هرچیزی را خوب میداند.

ص: 178

این آیه بیان کننده حقیقتی ناب و آرامبخش است: هیچ بلایی سر آدم نمیآید جز اینکه امضاء خدا پای آن باشد. یعنی در حکومت خدا، حاکمیت مطلق با خود اوست و کوچکترین اتفاقات هم با اجازه او رخ میدهد و چیزی سرخود رخ نمیدهد.

البته منشا تقریبا تمام مصیبتهای آدم، خودش است: وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ [سوره الشورى : 30]. هیچ مصیبتی به شما نمیرسد الا اینکه خودتان درستش کرده اید، گرچه خدا خیلی هایش را هم پاک میکند.

البته همیشه مصیبت منشااش معصیت و کار خلاف شرع نیست و گاهی از کار خلاف عقل و حکمت و حرکت بر خلاف نظام تکوین برمیخیزد، مثلا خوددرمانی میکنیم و آسیب میبینیم یا به ایمنی خانه اهمیت نمیدهیم و در زلزله خراب میشود یا وارد دریای طوفانی شده و غرق میشویم یا نرده دور حوض نمیکشیم و بچه در آن میافتد و خفه میشود. خدا اکثر این موارد را برای عموم مردم و بالاخص برای مؤمنین – چون مؤمن در حرز خداست – محو میکند؛ بخصوص اگر خطا ناشی از قصور بوده باشد نه تقصیر. حتی خدا بر کارهای خلاف شرع ما در برهه هایی قلم عفو میکشد؛ اما بالاخره مقداری از مصیبات جریان پیدا میکند. جریان همان مقداری هم که مورد عفو قرار نگرفته و بنا به مصلحت به انسان اصابت میکنند، به اذن و اجازه خداست.

حتی گاهی آدم هیچ تقصیر و حتی قصوری ندارد اما خدا یک سهو و نسیان در او میاندازد و حواسش را پرت میکند تا کله اش بخورد لب طاقچه و دردش بیاید. چرا؟ چون بخش مهمی از رشد بنی آدم در گرو صبر بر ابتلائات است: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ [سوره البقرة : 155]. حتما شما را مبتلا میکنیم به کمی خوف و گرسنگی و کم پولی و مرض و دود شدن آرزوها، اما بشارت بر صابران. پس فکر فرار از ابتلاء را از سر بیرون کنیم که مال دارالسلام یعنی بهشت است.

پس اگر میبایست مصیبات و ابتلائات را تحملشان کنیم، زهی سعادت که بر قضاء الهی صبر و تحمل کرده ایم و اگر میبایست تحویل بلا را بخواهیم، زهی خوش خبری، چون بلا و انصرافش بدست اوست و به قدرت او.

ص: 179

خلاصه اینکه سر و کار ما به خداست و نیش و نوش او گواراست: به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است؛ به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست.

این همان حقیقتی است که آرامبخش است و به قول آیه شریفه قلب را پر از امن و آرامش میکند. البته توفیق این رضا و تسلیم را هرکسی ندارد و عنایت الهی میخواهد. خیلی هم عنایت میخواهد. این عنایت یک هدایت خاص است که نصیب بعضی مؤمنین میشود:

الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ [سوره البقرة : 157]

آنهایی که چون مصیبتی به ایشان رسید گفتند باکی نیست ما از خداییم و بسوی خدا باز میگردیم. خدا بر اینها صلوات و رحمت میفرستد. مهتدین همین ها هستند.

صلوات خدا خیلی مبارک است و عبارت اخرای غفران و هدایت و نوربخشی است:

هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا [سوره اﻷحزاب : 43] اوست کسی که به همراه فرشتگانش بر شما درود میفرستد تا از ظلمات به نور خارجتان کند. اوست که به مؤمنین رحیم است.

تفسیر بحرالعرفان از ابن عباس نقل میکند که "یهد قلبه" یعنی خداوند او را اگر صبور باشد به کلمه استرجاع یعنی "انا لله و انا الیه راجعون" هدایت میکند.

وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ (12)

بله از خدا و پیامبر اطاعت کنید. اگر سرپیچی کنید دودش به چشم خودتان میرود، چونکه وظیفه پیامبر ما فقط ابلاغ صریح پیام الهی است.

اطاعت از رسول به این دلیل از اطاعت از خدا جدا شده که به فرمانهای شخصی خود رسول اکرم دلالت داشته باشد. مثلا اصل جهاد حکم خداست و باید از آن اطاعت کرد اما اینکه کی برای جهاد حرکت کنیم و از کدام تاکتیک استفاده کنیم نیازمند اطاعت جمیع مؤمنان از فرماندهی رسول خداست. و اگر تخلف کنند و تفرقه نمایند، شکست نصیب مسلمین

ص: 180

میگردد. پس غیر از اطاعت از کلیت حکم خدا، در اجرای جزییات و مصادیق آن هم باید از فرستاده خدا اطاعت کرد.

خود فرمان به اطاعت مطلق از رسول خدا، دلالت بر عصمت ایشان دارد. و الا مثل والدین میگفت به حرفشان گوش کن مگر اینکه ناشی از شرک باشد یا به شرک بکشاند.

اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (13)

آری جز خدا هیچ معبودی نیست و مؤمنان باید فقط روی خدا حساب کنند.

در قرآن هشت تا "الله لا اله الا هو" هست. چندین بار هم عباراتی شبیه به آن مثلا "الله الذی لا اله الا هو" آمده، و در کل سی بار "لا اله الا هو" تکرار شده است. در برخی روایات هست که این عبارت، بخصوص آن هشت باری که به شکل "الله لا اله الا هو" آمده، واجد اسم اعظم است و آنرا در خود مخفی کرده است.

از "هو" نزدیکتر عبارتی برای اشاره به خدا نداریم. "هو" یعنی خود خودش! هوست که خودش را الله نامیده. دقت بفرمایید! یعنی الله فقط یک اسم است، اسمی برای "هو". پس اصل، همان هوست. بقیه اسماء در دل الله منطوی اند و الله اسم جامع صفات است برای "هو". پس دقیقترین و جامعترین ترتیب اسماء برای دلالت بر خدا – یا همان اسم اعظم – عبارت زیر است: "هو الله الذی لا اله الا هو" که در آیات آخر سوره حشر دوبار تکرار شده. بیجهت نیست که در برخی روایات که از اسم اعظم میپرسند، امام(ع) آنها را به آیات آخر سوره حشر ارجاع میدهد.

در برخی روایات هم چند آیه ای که واجد عبارت " الله الذی لا اله الا هو" هستند– مثل همین آیه سوره تغابن- ردیف شده اند تا دعایی را بسازند که هرگز مردود نمیشود. در هر حال قصد ما از بیان این مسائل این بود که از کنار این عبارت و آیاتی که واجد آنند سرسری عبور نکنیم و آنها را عظیم بدانیم.

این آیه یکی از حدود چهل باری است که خداوند به توکّل سفارش کرده. اکثر آنها هم به صیغه امر است یعنی توکّل بر خدا بر مؤمنان واجب شرعی است. مبادا کسی بگوید توکّل که

ص: 181

اختیاری نیست که همه مؤمنان بتوانند توکّل کنند! همین امربه توکّل نشان میدهد که توکّل از جمله وظایف و تکالیف قلبی است که انسان میتواند اختیارا آنرا اتیان کند. یعنی توکّل فعل قلبی و به اختیار انسان است. این یک نکته ناب است و از ابواب معارف الهی در بحث معرفت الاختیار میباشد. اگر کسی توفیق توکّل را ندارد – مثل اینکه توفیق نماز شب را ندارد – از خدا بخواهد. ملائکه ای در جهان مأمورند تا هرکس هر چیز خوبی را خواست به او اعطا کنند گرچه تحصیل مقدمات خیلی از نعمات الهی مدت زیادی وقت میبرد، در این صورت آن ملائکه مأمورند آن شخص را در مسیر حصول مقدمات آن نعمت قرار دهند و قرار میدهند، افسوس که با گناه و معصیت و ظلم و غفلت، معمولا آن شخص به سوء اختیار خودش از مسیر بیرون میآید. اگر بماند و استقامت کند به آنچه خواسته میرسد.

توکّل از آنجا لازم است که اکثر خواسته های انسان با موانعی روبروست و هرکس که بسوی هدفی میرود الزاما به آن نمیرسد و همه شرایط بدست انسان نیست و اصولا انسان تنها مالک بخش کوچکی از کار است.

به خاطر دارم در اوایل جوانی در سحرگاهی پیش از نماز صبح با یکی از اساتید صاحب نفس که خدا در آن برهه نصیبم ساخته بود قرار داشتم. سوار بر اتومبیل خود شدم و براه افتادم. زمستان و هوا سرد بود. بخاری ماشین را روشن کردم و داخل ماشین کاملا گرم و مطبوع شد. در میانه مسیر یک لحظه به دلم گذشت که چه کسی میتواند مانع رسیدن من با این ماشین به خانه استاد شود؟ این فکر خبیث تا در ذهنم خطور کرد باید استغفار میکردم و به خدا پناه میبردم و خدا را یاد میکردم اما کوتاهی کردم. منشا آن فکر هم خودم نبودم گویا مس شیطان بود، چون نه پیشتر چنین خاطری در ذهنم آمده بود نه بعدش هرگز آمد. در هر حال ده ثانیه نگذشته بود که ماشین روی یخ بزرگراه لیز خورد و کشیده شد به سمت یک خروجی و آنجا محکم خورد به جدول و چرخش از بیخ شکست. یکی دو ماه هم تا قطعات یدکی از خارج بیاید، پیاده بودم و ماشین نداشتم. توکّل یعنی نه غره به خود شدن از فزونی امکانات و نه مایوس بودن از نبود آنها، چرا که همه کاره هستی خداست و مانع و معطی خداست. آدم همیشه بداند هیچ کاره است.

ص: 182

خدا کشتی آنجا که خواهد برد؛ و گر ناخدا جامه بر تن درد. آدم باید به وظیفه اش عمل کند و بقیه را به خدا بسپارد. یک درجه بالاتر آن است که آدم فقط به وظیفه اش عمل کند و کاری به بقیه و نتیجه نداشته باشد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14)

ای مسلمانان بعضی از زنان و فرزندانتان دشمنان دین شمایند، بنابراین از آنها حذر کنید یعنی حواستان باشد. گرچه، وظیفه شما عفو و صفح و غفران است، آنوقت خدا هم شما را میبخشد که او بخشنده مهربان است.

البته زن و بچه، دشمن دنیای انسان هم ممکن است باشند اما لطمات دنیوی کوچک و کوتاه و جبران پذیرند بخلاف لطمات دینی که از وجود انسان میکاهند و خسران حقیقی در پی دارند.

چطور میشود زن و بچه دشمن معنوی انسان باشند؟ وقتی آدم را واداشتند تا آخرتش را بفروشد و خلاف رضای خدا عمل کند تا دنیای بیشتری به پای آنها بریزد. وقتی آدم را از عبادت پروردگار بازداشتند و به همراهی با هوسهای خود واداشتند. وقتی مانع انفاق بحق انسان شدند. وقتی دل انسان را تسخیر خود کردند و محبت به آنها از محبت به خدا و رسولش پیشی گرفت. وقتی مال انسان را که نعمت خدا به اوست در راه باطل به هدر دادند و از زی قناعت و نیاز و یسر معقول خارج شدند و به هوس و تنوع و ریخت و پاش و تفاخر میل نمودند. وقتی تمام وقت انسان را به خود اختصاص دادند و وقتی برای خلوت و تفکر و علم و ذکر برای انسان نماند. وقتی انسان را واداشتند تا جان بکند و روزی درآورد تا خرج آمال و آرزوهای ایشان کند. وقتی همه فرصت انسان را در مهمانیهای اهل بطالت به معاشرتهای لغو با آدمهای پوک سوزاندند. خلاصه اینکه وقتی زن یا بچه، آدم را از راه خدا و انجام وظیفه الهی و خداپسندانه باز داشتند، دشمن انسان اند.

ص: 183

الحذر الحذر که چنین خودپرستانی رفیق نیمه راه هم هستند و به محض آنکه پیری و ناتوانی یا فقر و بیماری به سراغ شما آمد، رهایتان میکنند و پی دنیای خود میروند، چون بخاطر دنیا تا کنون با شما بودند.

بهترین کاری که میشود با آنها کرد را قرآن در کمترین عبارت بیان کرده: " فاحذروهم" یعنی از ایشان حذر کنید. یک دنیا معنا در این عبارت خوابیده. حذر کردن عبارتست از اینکه اولا بدانید آنها چنان اند و با شما چنین میکنند. دوما در پی رضای ایشان نباشید چون تحصیل رضای خلق مرضی خدا نیست، ضمن اینکه امری است محال. سوما تابع ایشان نشوید و افسار و مهار زندگی را بدست ایشان ندهید و نگذارید بر فکرتان مسلّط گردند و برایتان طرح بریزند. چهارما در عبادت و خدمت مستغرق باشید چون حسنات است که سیئات را میبرد و بیکاری و کم عملی است که انسان را تسخیر هوسهای اطرافیان میکند. پنجما مانند دیگر حذرهایی که قرآن فرموده، به خود خدا پناه برید و استعاذه کنید. ششما به آنها نیکی کنید بی آنکه انتظار نیکی داشته باشید یا از بدقلقی ایشان ترسان باشید یعنی برای خدا به آنها نیکی کنید نه برای آنها. چرا که هیچ کس شایسته نیست مقصد و مقصود انسان قرار گیرد. هفتما همانطور که آیه شریفه فرموده آنها را ببخشید تا خدا شما را ببخشد. ما هم برای والدین خود عدو بودیم و همین فتنه ها را پیاده میکردیم. آیا یادمان هست؟ الان هم برای همسر خود شاید چنینیم. پس باید یکدیگر را ببخشیم. چاره ای جز این نیست.

اینکه فرموده " عفو کنید و صفح کنید و مشمول مغفرت قرار دهید" خیلی ترتیب جالبی است: عفو یعنی از مجازات کسی درگذریم و بر زبان آوریم که کسی را بخشیدیم و دیگر سرزنشش نکنیم. در این صورت او عندنا و عند الله بری الذمه میشود و از ناحقی که به ما کرده رها میگردد اما خودمان درگیر جراحتی هستیم که از او در دل داریم. صفح یعنی دلمان را نسبت به او صاف کنیم و از صمیم قلب او را ببخشیم و از ملامت درونی او دست برداریم. غفران که مقامی بالاتر است یعنی برایش دعا کنیم و از خدا مغفرت طلب کنیم. تا خدا هم به ما دعا(توجه) کند و مغفرت نصیب ما کند. مغفرت نگاه استکمالی خداست که موجب حرکت بنده از ظلمات به نور میشود. غفران و صلوات حقیقت واحده اند. وقتی به نگاه خدا به بنده

ص: 184

نظر داریم اسمش میشود صلوات و وقتی به نورانی شدن عبد در اثر آن نگاه نظر داریم اسمش میشود غفران.

پس بیایید همه را بخصوص همسر و فرزند خویش را عفو کنیم و در دل از آنها راضی باشیم و برایشان طلب خیر کنیم. تا خیر نصیب خود ما هم بشود.

بیایید مثل خدا غفور و مهربان باشیم.

توجه بفرمایید که بخشش خدا به غفران انسان نسبت به خانواده منوط شده نه عفو و صفح نسبت به آنها و غفران خیلی سخت تر از عفو و صفح است.

روایت است که در آخرالزمان زن و بچه، پدر را بخاطر فقر ملامت میکنند و او دست به هرکاری میزند تا برای ایشان پول فراهم کند و هلاک میگردد.

پس در برابر همسر و فرزند نباید تسلیم شد اما رابطه عاطفی را باید در خانه حفظ نمود. کسی که بتواند در عین اقتدار، سرشار از محبت باشد به آنچه قرآن خواسته نزدیک شده است.

یکی از اساتید ما تعریف میکرد و میگفت: پدر ما بلیط فروش شرکت واحد بود اما بخاطر ایمان واقعی، خداوند صلابت و محبت را توامان به او عنایت کرده بود. یکی از برادران ما که سرهنگ شهربانی هم شده بود یکروز آمد پیش پدرمان و گفت پدر من زنی را که برایم گرفته اید دوست ندارم. حالا از آن زن سه تا بچه داشت و ریشه این هوس آن بود که زیر سرش بلند شده بود. آمده بود با مطرح کردن قضیه مقدمات پاره کردن زندگی و تجدید فراش را مهیا کند. پدر ما که تازه از سر کار آمده بود خانه، پاهایش را دراز کرده بود. او بدلیل ساعتهای متمادی که در دکه بلیط فروشی مشغول کار بود معمولا پا درد داشت. سرهنگ آمد و این را گفت. پدر یک نگاه عمیقی به او کرد و سکوت همه خانه را در بر گرفت. سپس پدر با خشم گفت: گه خوردی! برو سر زندگی ات! آنقدر این دو جمله را با صلابت گفت که سرهنگ وا رفت و جا زد. من من کرد و گفت چشم! ببخشید پدر جان! و عقب عقب رفت و از خانه خارج شد. الان چهل سال از آن واقعه میگذرد و او با خوبی و خوشی با همان زنش زندگی میکند و بچه هایشان هم خوشبخت شده اند. یک گه خوردی بجا که از سر صلابت و موید به نصرت

ص: 185

الهی باشد از نابودی یک زندگی جلوگیری میکند. مرد لایق و مؤمن همیشه باید سلطان لازم را برای محافظت خانواده از خطرات داشته باشد.

روایت است که اگر کسی فرزندش را درست تربیت کند، در ثواب تمام عباداتی که بچه میکند شریک است.

تفسیر برهان از امام باقر(ع) روایت میکند که تفسیر این آیه این است که چون کسی میخواست به مدینه هجرت کند زن و بچه به او آویزان میشدند که تو را به خدا قسم میدهیم از پیش ما نرو و ما را بی سرپرست رها مکن. پس بعضی مسلمانها از هجرت دست کشیدند. پس خداوند آنها را تحذیر کرد که محبت به زن و فرزند مانع انجام وظیفه دینی شما نشود. از طرفی برخی هنگام هجرت (به اصطلاح از آنطرف بام افتاده و) به زن و بچه میگفتند حالا که با ما هجرت نمیکنید بین ما تا ابد جدایی است و حتی در بهشت نمیخواهم با شما باشم. پس خداوند فرمود عفو و صفح و غفران داشته باشید.

إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (15)

هان که اموال و اولاد مایه آزمایش مدام شماست. اگر از این آزمایش سربلند بیرون آیید پیش خدا پاداشی بزرگ برایتان هست.

فتنه بودن اموال و اولاد غیر از دشمن جان بودن "برخی از" ازواج و اولاد، امری عمومی است و برای همه کس صادق است. فتنه یعنی وسیله آزمون.

امیرمؤمنان(ع) میفرماید کسی دعا نکند که خدایا مرا امتحان نکن! چون امتحان سنّت خداست. اما سربلندی در امتحان خدا و هدایت در آنرا بخواهد و از مضلات الفتن یعنی فتنه های گمراه کننده بخدا پناه برید.

چطور خداوند با اموال و اولاد ما را میآزماید؟

راجع به اموال، اینکه از راه حلال و خداپسندانه بدست آمده؟ و آیا در جای درست و خداپسندانه خرج میشود؟ آیا بخشی از آن در راه خدا انفاق میگردد؟ آیا در بدست آمدنش حرص و طمع مصروف شده؟ در ماندنش بخل بخرج رفته؟ راحتی زن و بچه و والدین با آن

ص: 186

تامین شده؟ به مقدار روزی که به تعیین خداست و لاغیر، رضایت داشته؟ آیا به مالش چه فقیر باشد و چه غنی، وابسته است؟ چقدر مسائل مالی ذهنش را مشغول میسازد؟ آیا با پولش فخر میفروشد و مالش را به رخ میکشد؟ فقرش را بخوبی مخفی میکند یا با آشکار کردنش موجب ذلت خویش میگردد؟ اگر خدا وسعت داده، بر اطرافیان بخصوص خانواده و والدین و سپس ارحام و دوستان وسعت میدهد؟ اگر خدا تنگ گرفته بدرگاه خدا تضرع میکند یا فکر میکند با زرنگی و روابط یا خرکاری میتواند تحصیل روزی کند؟

راجع به اولاد، اینکه از خدا اولاد صالح طلب میکند و در پی آن هست یا نه؟ به فرزند خود محبت میکند و آنها را محترم میشمارد یا نه؟ با آنها خوش خلق و کریم هست یا نه؟ آنها را به خدا میسپارد و از خدا برایشان هدایت میخواهد یا فکر میکند با فنون روانشناسی میتواند خودش آنها را تربیت کند؟ آنها را به نماز که دستور صریح قرآن است امر میکند یا رهایشان کرده و فقط خواسته های آنها را برمیاورد؟ در خانه حرف حرف اولاد است یا حرف حرف حق است؟ به آنها علم دین و حکمت زندگی میآموزد یا فکر میکند باید پول بدهد تا غریبه ها در مدرسه این چیزها را به بچه هایش بیاموزند؟ برای رفاه بچه هایش حاضر است حق نا حق کند؟ طمع کند؟ غصه بخورد؟ گوشش به دهان بچه هاست یا کتاب خدا؟ دوستی او با بچه هایش دوستی بر میزان قرآن است یا دوستی خاله خرسه است؟ برای ازدواج بچه هایش در حد وسع خود اقدام میکند؟

البته به آنچه نوشتیم موارد بسیار دیگری هم میشود اضافه کرد ولی ذکر این مقدار مصداق که به ذهن حقیر آمد برای توجه دادن به خطیر بودن مساله کفایت میکند.

مناقب از بریده روایت میکند که روزی رسول خدا(ص) بر منبر بود که حسین(ع) در حالیکه طفل بود وارد مسجد شد و دوید و به زمین خورد. رسول خدا(ص) بی درنگ از منبر به پایین جهید و او را در آغوش گرفت. سپس وقتی آرام گرفت فرمود خدا راست فرموده که "انما اموالکم و اولادکم فتنه" چون دیدم که این طفل بر زمین افتاد نفهمیدم چطور از منبر به زیر آمدم.

ص: 187

فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا وَأَنْفِقُوا خَيْرًا لِأَنْفُسِكُمْ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16)

(حالا که مال و اولاد وسیله آزمایش است) پس تا میتوانید تقوی پیشه کنید و گوش به حرف بدهید و فرمان برید و در راه خدا خرج کنید که به نفعتان است. آنانکه از خودخواهی و تنگ نظری گذشته اند، خوشبخت اند.

پیشتر در سوره آل عمران نازل شده بود که: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ [سوره آل عمران : 102] ای کسانیکه دل بخدا سپرده اید، حق تقوای الهی را پاس دارید، و مبادا بمیرید پیش از آنکه که کاملا تسلیم خدا شده اید!

آنچه اینجا در سوره تغابن نازل شده تخفیفی نسبت به رعایت حق تقوای سوره آل عمران است که جز از اوحدی از عباد ساخته نیست. توجه بفرمایید که سوره تغابن از آخرین سوره هایی است که بر نبی مکرم اسلام نازل شده است.

اینکه در اینجا خداوند میگوید "فاتقوا الله ما استطعتم" یعنی تا جایی که میتوانید تقوی پیشه کنید. به کرات معروض داشتیم که مراد از تقوی، عمل به شریعت الهیه است که قرآن متکفل بیان آن است. بیش از صد بار پس از بیان احکام و فرامین شرعی الهی، خداوند فرموده: "فاتقوا الله". در واقع متّقی کسی است که به قرآن عمل میکند.

پس از توصیه به تقوی آنهم با نهایت توان، یعنی "مااستطعتم" خداوند میفرماید حرف گوش کن باشید! مطیع باشید! ریزش داشته باشید. اینها در واقع سه نصیحتی است که توفیق تقوی به انسان میدهد. اینکه آدم گوش شنوا یعنی پذیرش داشته باشد. این مهم وقتی محقق میشود که آدم تواضع و روحیه طلبگی یعنی جستجوی علم داشته باشد. دوم اینکه آدم وقتی درستی حرفی را پذیرفت و به آن عالم شد، به آن ملتزم باشد و عمل کند. این هم وقتی محقق میشود که آدم روحیه تغییر و عملگرایی داشته باشد و به اصطلاح تنبل یا سر به هوا نباشد. سوم اینکه اهل خیر باشد و سرش برای کمک به دیگران درد بکند، اصلا بخش مهمی از تقوی ایثار است. این هم وقتی محقق میشود که آدم طهارت ذات و پاکی از خودخواهی داشته باشد به همین دلیل پشتبندش میگوید "هرکس را از شح نفس نگهدارند او

ص: 188

رستگار شده". شح نفس چرک آن است. کسی که مبتلا به شح نفس باشد تمام زندگی بدنبال خودبینی و خودخواهی و خودپرستی است و روی سعادت را نخواهد دید گرچه دولتمند باشد.

پس روحیه پذیرش، تغییر، و خدمت، انسان را در مسیر متّقی شدن قرار میدهد.

قلیلی از مفسّرین گفته اند تقوای "ما استطعتم" تخفیف و تنزل از تقوای "حق تقاته" نیست. بلکه معنای اولی، تقوی در همه امور(فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی) و معنای دومی، عمق تقوی در هر یک از آن امور است.

صدوق در توحید از امام صادق(ع) روایت میکند که خداوند به مقداری که تکلیف میکند، استطاعت بر انجام آن هم میدهد و استطاعت بالله است.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که استطاعت- یعنی قدرت و اختیار بر انجام هر کاری- حین مبادرت به آن کار از جانب خداوند به بنده افاضه میشود نه قبلتر.

تفسیر قمی روایت میکند که امام صادق(ع) را دیدند که شبی تا صبح طواف میکرد و میگفت خدایا مرا از شح نفسم نگه دار! گفتند فقط همین یک دعا؟! فرمود: هیچ چیز بدتر از شح نفس نیست و اگر از کسی باز داشته شود رستگار است.

کافی از رسول خدا(ص) روایت میکند که بخل همچون راه رفتن مورچه، آرام به دل راه مییابد و شعب گوناگون دارد.

برهان از امام علی(ع) روایت میکند که بخل آن است که آنچه را داری شرف و آنچه را انفاق کرده ای خسارت بدانی.

معانی الاخبار و تحف العقول از امام صادق(ع) روایت میکنند که آنکس که در راه خدا خرج نکند، مبتلا به شح و بخل است گرچه در راه باطل دست و دلباز باشد.

إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17)

اگر کارهای خوب پیش خدا پس انداز کنید خدا هم برایتان چند برابرش میکند و شما را میآمرزد چون خدا قدرشناس و حلیم است.

ص: 189

مقصود فقط پول نیست که اگر به گدا بدهید به شما برمیگردد، بلکه هر عبادت یا خدمتی که لوجه الله از انسان صادر شود، پس اندازی است در خزانه خدا و خدا خوب به پس اندازهای ما سود میدهد. هم سود آن عمل به شکل نعمات مختلف به انسان بر میگردد که نامش ثواب است و هم خدا روح انسان را متعالی میکند و درجه او را بلند میکند که نامش غفران است. آری خدا قدرشناس است و قدر بنده سمیع و مطیع و صالحش را خوب میداند.

چرا پس از شکور، صفت "حلیم" را آورده؟ چون فرآیند واقعی تشکر از کسی – اگر صرف تعارف زبانی نباشد – فرآیندی است که زمان میبرد. البته افاضه ثواب و غفران از جانب خدا بی دریغ است اما ظرفیت انسان صالح در گذر زمان باید فزونی یابد تا توفیق برخورداری از ثواب و غفران مضاعف را پیدا کند. آری نعمات مضاعف، ظرفیت مضاعف میخواهد و ظرفیت جز در ظرف زمان توسعه نمییابد. ما هم اگر بخواهیم خوبیهای زیردستمان را به شکل درست و حکیمانه جبران کنیم، باید منتظر زمان باشیم. یعنی هر شکر و تلافی، نیازمند حلم و تانّی است.

عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)

همچنین دانای پنهان و پیداست، عزیز حکیم است.

***

سوره تغابن با داستان تسبیح موجودات آغاز میشود و انسان را در میانه این آهنگ پر غوغا تصور میکند، آیا انسان باید سکوت کند؟! گفتم این شرط آدمیت نیست؛ همه تسبیح گوی و من خاموش. در واقع دو راه کفر و ایمان را برای انسان متمایز میکند و عاقبت کفر را که از کبر و استغنا از معارف انبیاء ناشی میشود، وبال در دنیا و زیانکاری در عقبی میداند. اما پویندگان راه ایمان از برکات آن برخوردار خواهند بود و زیان ایشان را نیز خداوند جبران خواهد کرد. سپس از مؤمنین میخواهد که در برابر مصائب صبور و در برابر خانواده غفور باشند تا

ص: 190

مشمول رحمت حق قرار گیرند. سپس از آنها میخواهد که تا میتوانند تقوی پیشه کنند و برای خدا ریزش داشته باشند تا مسیر دنیا راحت تر طی شود و به رستگاری رسند.

ص: 191

سوره طلاق

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره طلاق با بیان حکم طلاق زنان آغاز میشود. در ضمن بیان احکام چند عبارت توحیدی و تربیتی بسیار ناب دارد که سزاوار است شعار مؤمنین قرار گیرد. بخش دوم سوره که ثلث آخر آن است با لحنی عتاب آمیز آغاز میگردد و از عذاب امتهای گذشته خبر میدهد و در آخر، سوره را با نصیحتی به اولوا الالباب پایان میدهد: آن نصیحت تقوی و متابعت از رسولان الهی است.

***

قبل از ورود به آیات، مقدمه ای را باید عرض کنیم:

نظر اسلام بر روشن بودن ازدواج و طلاق و اعلام آن در جامعه است. اگر زوجی یکدیگر را پسندیدند، زندگی مشترک را اعلام و آنرا آغاز میکنند و اگر بدلیل عدم تفاهم، زندگی با تلخی توام شد و صبر و احسان و از خودگذشتگی چاره کار نبود، دستور دین این است که مجلس مشاوره خانوادگی شکل گیرد و حکمی از هر خانواده تعیین و پا در میانی کنند. اگر این فرایند مشاوره هم پاسخ نداد، اسلام بخلاف برخی آیینهای خلاف فطرت، که حکم به سوختن و ساختن کرده اند، اجازه طلاق داده است. منتها در سر راه طلاق چند ترمز گذاشته تا زوجین فرصت تجدید نظر و بازگشت به زندگی را داشته باشند. یکی از این ترمزها این است که طلاق حتما باید در حضور دو شاهد صورت گیرد و آن دو شاهد باید عادل باشند. عدالتی هم که در اینجا مد نظر است خیلی سفت و سخت تر از عدالت در سایر ابواب فقهی مثل عدالت پیش نماز است که گفته اند به کسی که مسلمین به او اقتداء میکنند میشود اقتداء کرد. پیدا کردن چنین شاهدانی سخت است و اگر واقعا عادل باشند شاید زیر بار طلاق نروند و برای حل مسئله، پا در میانی کنند و اتفاقا از حقوق و وظایف آنها در اینجا این است که نصیحت کنند و مانع طلاق شوند. ترمز دوم مسئله عدّه است. عدّه یعنی اینکه هروقت که مرد دلش خواست نمیتواند زن را طلاق دهد و هر وقت طلاقش داد نمیتواند او را از خانه بیرون کند. زن هم

ص: 192

اگر متّقی باشد حق ندارد قهر کند و برود. طلاق حتما باید پس از پاک شدن زن از حیض و در طهری که مرد با او همبستر نشده انجام شود. همینطور بیان صیغه طلاق و حضور دو شاهد عادل ضروری اند. بعد از تحقق طلاق هم زن باید تا سه بار حیض شدن در خانه شوهر باقی باشد و مثل قبل از نفقه او زندگی کند و تنها پس از پاکی از حیض سوم که عدّه به سر آمده میتواند خانه شوهر را ترک و مجددا ازدواج کند. حکمت عدّه این است که در این مدت شوهر میتواند به او رجوع کند و مسئله طلاق فیصله یابد و مردان دیگر هم نمیتوانند با او ازدواج کنند. اما اگر عدّه گذشت مردان دیگر میتوانند از زن خواستگاری کنند و شوهر سابق هم اگر خواست باید دوباره از او خواستگاری و با تعیین مهر، صیغه نکاح را جاری کند. البته اگر مردی دو بار در فواصل زمانی چنین کاری کرد و بعد پشیمان شد و به همسرش رجوع کرد، اگر بار سوم او را طلاق داد دیگر نمیتواند با آن زن ازدواج کند مگر اینکه آن زن برود و با کس دیگری ازدواج کند و از او هم طلاق بگیرید و باز مطلقه شود یا آن شوهر بمیرد. امام رضا(ع) میفرمایند علت این حکم این است که مردم طلاق را سبک نشمارند که هرقدر خواستند بتوانند زنشان را طلاق داده و بعد به او رجوع کنند.

پس، عدّه طلاق زن سه طهر است. اما اگر او حیض نمیشد چه؟ در این صورت سه ماه قمری که تقریبا معادل همان سه طهر است باید عدّه نگه دارد. اگر حامله بود چه؟ عدّه او تا وقتی است که بچه اش را بزاید.

توجه بفرمایید که دوران عده، دوران زندانی شدن زن در خانه مرد – بدلیل آنکه بی اجازه نباید بیرون برود- نیست بلکه دوران تکریم او و فرصت دادن به او و شوهر اوست تا قدر هم را بدانند و زندگی را نگه دارند. تحقق رجوع مرد از طلاق هم به آسانی و به صرف اندک ابراز تمایلی از جانب مرد است و هیچ لفظ خاصی را نیاز ندارد. حتی لبخندی که نشان دهنده رجوع باشد طلاق را باطل میکند. گرچه برای تثبیت آن و همبستر شدن، نیاز به شهادت دو شاهد بر رجوع است. به زن هم در این دوران سفارش شده که در جهت بدست آوردن دل مرد تلاش کند. البته این مسئله دو طرفه است و مرد هم اگر میخواهد زندگی اش از هم نپاشد در این فرصت طلایی باید جبران مافات کند.

ص: 193

یکی دیگر از حکمتهای بحث عدّه این است که پدر فرزند کاملا مشخص باشد چون اگر کسی به صرف جدا شدن از مردی با مرد دیگر ازدواج کند و همبستر و حامله شود معلوم نیست حاملگی از کدام مرد بوده.

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ وَاتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَلَا يَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لَا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا (1)

ای پیامبر، زنان را که طلاق میدهید با مراعات عدّه باشد و عدّه را در نظر داشته باشید. و در برابر خدا تقوی پیشه کنید. و در زمان عدّه آنها را از خانه بیرون نکنید مگر اینکه کار آشکارا زشتی مرتکب شوند (مثلا دعوا و الم شنگه راه بیاندازند یا با مرد دیگری رابطه برقرار کنند) خودشان هم نروند و تا سرآمدن عدّه در خانه شوهر ساکن باشند. این حکم خداست و هرکس مراعات نکند به خود ستم کرده. کسی چه میداند شاید خدا فردا تقدیر جدیدی در زندگی این زوج حاکم کند.

مخاطب مطالب مربوط به طلاق گرچه مردم اند، اما با خطاب "یا ایها النبی" آغاز میشود. شاید برای اینکه بگوید مسائلی مثل طلاق باید زیر نظر بزرگ جامعه که آنوقت پیامبر بود حل و فصل شود. همین که در بحث طلاق صحبت از حکم هم شده نشان میدهد که مسائل مربوط به طلاق را نباید، بخلاف آنچه امروز مد شده، زوجین بخواهند خودشان به تنهایی حل و فصل کنند و باید از ریش سفیدان کمک بگیرند تا توصیه های ایشان هم امکان طلاق را کم کند هم در صورت طلاق، حواشی و حقوق بهتر و راحت تر حل و فصل شود.

عبارت "بیوتهن" هم خیلی جالب است و نشان میدهد که خانه مال زن هم هست. پس مرد نباید منت بگذارد که تو را در خانه خودم نگه داشته ام. ولو ملک خانه مال شوهر است اما تا زن در آن زندگی میکند خانه اوست. شاید به همین دلیل در فقه اسلامی زن میتواند به شوهر بگوید کس دیگری را همراه من در خانه نگه ندار و در خانه، مرا با کسی شریک مساز.

ص: 194

عبارت آخری یعنی "لعل الله یحدث بعد ذلک امرا" یکی از عبارت زیبای قرآن است. در این سوره چند جمله زیبا هست که به مرور به عرض خواهم رساند. یکی همین جمله است. ترجمه تحت اللفظی آن میشود "شاید خدا در آینده نزدیک بابی باز کند".

این عبارت نهایت امید است. امید مال مؤمنان متّقی است که طبق حدود خدا زندگی میکنند. خدا ایشان را هرگز وانخواهد گذاشت و چرخش ایام در نهایت به نفع آنان خواهد بود؛ چون خدا شرایط را پیوسته به نفع آنان تغییر میدهد. در آیه بعد هم این مساله بازتر شده است.

این عبارت در اینجا یعنی امید است با بودن زن در خانه شوهر، خدا در دل هر دو انداخت که گذشت کنند و زندگی را ادامه دهند. این از حکمتهای جعل عدّه است تا مانعی بر سر جدایی باشد. یا امید است اگر از هم جدا شوند خدا زندگی بهتری برای هر کدام رقم بزند. پس ترسیدن بی جهت از طلاق بجا، بی وجه است و درست است که اسلام سعی کرده تا میتواند جلوی طلاق را بگیرد اما اگر چاره ای نبود، طلاق را تجویز میکند و به زوجین دلداری میدهد که خداوند حامی شماست، لذا دلنگران نباشید. در سوره نساء هم میفرماید: وَإِنْ يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ وَكَانَ اللَّهُ وَاسِعًا حَكِيمًا [سوره النساء : 130] اگر کار به جدایی کشید خداوند هر یک را خودش غنی میکند و خدا وسعت دهنده و حکیم است. پس این عبارت میگوید لطف خدا را هرگز منحصر به وضع موجود ندانید و به خدا چشم امید داشته باشید، شاید اگر همه چیز خراب شد مقدمه ای برای بهتر ساخته شدن باشد. این عبارت در واقع میگوید برای مؤمن، یاس ممنوع است.

عوامل اصلی طلاق در جامعه امروز ما عبارتند از:

- بداخلاقی و بی مهری مستمر.

- هوس و عیاشی که امروزه اسمش را گذاشته اند ارتباط خارج از ازدواج.

- وقت نگذاشتن مرد برای زن و همزبان نشدن با او. حال آنکه روایت است اوقاتی که مرد پیش زن خود و با او هم کلام است، اگر برای خدا باشد، مثل اوقات اعتکاف در حرم نبوی است.

ص: 195

- عدم آراستگی ظاهر هر یک از زوجین. وسائل الشیعه روایت میکند که روزی امام کاظم(ع) را دیدند که خضاب کرده و لباسی نو پوشیده، سبب را پرسیدند فرمود: بنی اسرائیل آرایش نمیکردند پس زنانشان از آنها دور میشدند ما نمیخواهیم آنطور شود.

- اعتیاد و بزه کاری.

مکارم الاخلاق از رسول خدا(ص) روایت میکند که ازدواج کنید و با هم بسازید و گرد جدایی نگردید که عرش از هر طلاق به لرزه میافتد.

کافی از امام باقر(ع) روایت میکند که زن و مرد در زمان عدّه از هم ارث میبرند.

فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَأَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ ذَلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ... (2)

وقتی عدّه ایشان داشت به آخر میرسید(تصمیم بگیرید) یا به خوشی زندگی کنید یا بخوشی جدا شوید. اگر خواستید جدا شوید هم دو شاهد عادل گواه بگیرید (که همه بدانند این زن دیگر مال آن مرد نیست و حق و حقوق زن کامل ستانده شود) و مؤمنان از شاهد بودن شانه خالی نکنند و برای خدا حاضر شوند. اینها نصیحتهای خداست به مؤمنان برای توجه به خدا و روز جزا.

از نکات جالب این آیه زندگی خوش و جدایی خوش است. آدم باید خوب و خوش زندگی کند و اگر خواست جدا شود هم خوب و خوش جدا شود. اصولا زندگی تلخ و جدایی دردناک و همراه با توهین و گله، مال مؤمنین و متّقین – اگر واقعا مؤمن و متّقی اند – نیست. یعنی نباید زندگی و متارکه را به آن سمت ببرند. دقت بفرمایید که "امسکوهن" هم مقدم بر "فارقوهم" آمده چون ترجیح با آن است که تا میشود زندگی را نگه داشت. خطاب این آیات هم بیشتر با مرد است تا زن چون جنس زن معمولا لطیف تر و کم طاقت تر و حساس تر است و مرد باید سنگ صبور و تکیه گاه خانواده باشد و همه را زیر پر و بال خویش بگیرد.

ص: 196

حکمت مساله شاهد گرفتن بر طلاق را پیشتر متعرضش شدیم، اینجا یک توصیه مهم هم برای کسانی دارد که از آنها خواسته میشود شاهد طلاق باشند: آنها باید به این دعوت پاسخ گویند و شانه خالی نکنند. و همانطور که برای عروسی رفتن آماده بودند، در صورت نیاز در طلاق هم باید حضور یابند. دوم اینکه برای خدا باید حاضر شوند گویا چون اطاعت فرمان خداست یک عبادت است. سوم اینکه شهادت را تحمل کنند ولو به ضرر شخص خودشان باشد. اینها نصیحتهای خداست. دقت بفرمایید که راه رسیدن به خدا کاملا از میان جامعه و با انجام وظایف اجتماعی و خانوادگی طی میشود. در اینجا خدا هیچ کاری جز "حضور" از مؤمنین نخواسته. حیف نیست آدم شانه خالی کند؟ و وقتی مطالب قرآن اینقدر ملموس و آمیخته با زندگی روزانه ماست، مبادا منحرفین بگویند مطالب قرآن بعضی اصلی و بعضی فرعی است؛ بعضی ذاتی و بعضی عرضی است، بعضی عرشی و بعضی نازل و فرشی است. چنین نیست؛ قسم به قرآن عظیم که چنین نیست و اصلا مشرب قرآن چنین است که وحدت را از دل کثرت و عرش را از دل عمل به وظایف ساده روزمره میسازد. مگر ما در غیر این دنیا باید به قرآن عمل کنیم و به کمال برسیم؟! مگر خدا ما را بغیر مسائل روزمره خانوادگی و اجتماعی با چیز دیگری قرار است امتحان کند؟! چطور کسی میتواند عارف شود درحالیکه هنوز بلد نیست فرزند خوبی برای والدین و همسر خوبی برای شریک زندگی و پدر خوبی برای فرزند خویش یا انسان خوبی برای جامعه خویش باشد. هیهات! هیهات!

این ذهن معوج ماست که گمان میکند آیه " دَنَا فَتَدَلَّى" [سوره النجم : 8] از آیه "عَبَسَ وَتَوَلَّى" [سوره عبس : 1] عرشی تر است. کلام چون کلام خداست همه اش عرشی است. منتها بعضی از بعضی برای بعضی اتمّ است چون درمان درد امروز آنهاست. در دعای سحر ماه مبارک رمضان است: اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ کَلِماتِکَ بِاَتَمِّها وَکُلُّ کَلِماتِکَ تاَّمَّهٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِکَلِماتِکَ کُلِّهَا. خدایا به کلماتت، به اتمّ آنها تمسک جسته ام گرچه تمام کلماتت تامّ اند، پس به تمام آنها بسوی تو تمسک میجویم.

ص: 197

راجع به عبارت "اقیموا الشهادة" (شهادت را بپا دارید) خوب است بدانیم که چهار تا "اقیموا" در قرآن داریم: اقیموا الصلاة، اقیموا الوزن، اقیموا الدين، و اقیموا الشهادة. بپا داشتن یعنی با اهتمام بسیار، مراقب اجرای دقیق این امور بودن و آنرا سرسری نگرفتن.

روایات بسیاری در کتب روایی هست که طلاق و رجوع هیچ کدام بدون دو شاهد عادل تحقق پیدا نمیکنند.

کافی از امام باقر(ع) روایت میکند که طلاق بدون حضور شاهدان طلاق نیست. و نیز روایت میکند طلاق فقط با لفظ "انت طالق" محقق میشود.

وسائل الشیعه از امام رضا(ع) روایت میکند که از مصادیق "فاحشه مبینه" آزار و اذیت و بدزبانی و گستاخی است.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند زن در دوران عدّه خود را آرایش کند و عطر بزند و بهترین لباس را بپوشد زیرا خدا فرموده : لعل الله یحدث بعد ذلک امرا.

تفسیر قمی از علی بن ابراهیم نقل میکند که اگر پس از پایان عدّه بنا بر جدایی شد، معنای "فارقوهن بمعروف" این است که مرد زن را بخوبی بهره مند سازد: وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ [سوره البقرة : 236]. در طلاق ایشان را بخوبی بهره مند سازید، ثروتمند به اندازه توانش و فقیر به اندازه توانش، این کار بر نیکوکاران واجب است.

تهذیب از امام صادق(ع) روایت میکند که خداوند در طلاق دو شاهد عادل خواسته تا سخت گرفته باشد ولی در ازدواج شهادت واجب الهی نیست و سنتی است که پیامبر گذاشت تا فرزند و مهر و ارث بعدا انکار نشود. گوییم یعنی واجب نیست و مستحب موکد است.

کافی از امام کاظم(ع) روایت میکند که شهادت زن در طلاق پذیرفته نیست. پرسیدند شهادت ناصبی چطور؟ فرمود شهادت هر مردی که بر فطرت متولد شود و به نیکی شناخته شود قبول است.

کافی از رسول خدا (ص) روایت میکند که هرکس برای احیاء حقی شهادت دهد در قیامت نوری به پهنای افق خواهد داشت.

ص: 198

ومَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا (2) وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا (3)

و هرکس اهل تقوی باشد، خدا فرج برایش میرساند.

و از آنجا که فکرش را هم نمیکرده، به او روزی میرساند.

آری هرکس بخدا توکّل کند خدایش بس است، زیرا خدا آنچه را بخواهد به سرانجام میرساند. گرچه همه کارهای خدا روی حساب است.

این یک و نیم آیه از غرر آیات کتاب خداست و زینت بخش لسان مؤمنان و ذاکران است؛ موجب روزی و دلگرمی و نظر به اهمیتش جزء تعقیبات نمازهای پنجگانه ابرار است.

شاید کسی فکر کند با این همسر ستیزه جو چه کنم؟ خدا میفرماید تو به کتاب خدا عمل کن من درستش میکنم. شاید کسی فکر کند حالا که دارم طلاق میگیرم چه خاکی به سر کنم؟ خدا میگوید تو دین دار باش، خدا بهترین تقدیر را برای تو خواهد نوشت. شاید کسی فکر کند اگر صاحبکار مرا اخراج کرد چطور شکم زن و بچه را سیر کنم؟ خدا میگوید من متّقین را از آنجا که فکرش را هم نمیکرده اند روزی میرسانم. شاید کسی فکر کند آینده من چه میشود؟ چطور ازدواج کنم؟ چطور زندگی کنم؟ از کجا بیاورم؟ خدا میگوید تو بندگی ات را بکن! اینها مربوط به خدایی من است و من روزی متّقین و حل مشکل آنها را ضمانت کرده ام.

راجع به روزی "من حیث لا یحتسب" یعنی از آنجا که آدم گمان نمیکرده، در برخی روایات هست که مؤمن به بابی از رزق دل نبندد چون روزی مؤمنین از ناگمانی میرسد. یعنی دل بستن و امید داشتن به یک مجرای خاص از روزی موجب بسته شدن آن برای مؤمن میشود چون خدا میخواهد او را بگونه ای تربیت کند که امید به غیر از او برخیزد و در او محو گردد. در برخی دیگر از روایات هست که ائمه دعا میکردند که خدایا مرا از جایی که گمان دارم و از جایی که گمان ندارم روزی رسان. این دعا در واقع تفهیم این حقیقت است که گمانهای من بخودی خود شدنی نیستند الا به خواست خدا. پس همان ها هم که "یحتسب" بوده، فی الواقع "لا یحتسب" میباشند و مؤمن روزی اش جز "لا یحتسب" نیست. پس مؤمن بجای دل

ص: 199

دادن و ذهن سپردن به این و آن و اینجا و آنجا، باید چشمش بدست خدا باشد و بس. خود اینجانب هر کجا که تلاشی کردم برای تحصیل روزی، آن باب قفل شد و در عوض خداوند از جایی که فکرش را هم نمیکردم چند صد برابرش را عنایت فرمود. خداوند آنقدر این تقدیر را برای این حقیر تکرار نمود که انتظار تحقق روزی از مجاری مورد انتظار در ذهنم محو شد. آنچه میخواستم نشد و بهتر از آن شد. کم کم یاد گرفتم که هرچه میشود چه زیباست.

کسانیکه تقوی را مراعات نمیکنند باب روزی "من حیث لا یحتسب" به ایشان بسته میشود و فقط به مقدار کار و زحمت و تلاش و جان کندن خویش از همان راهی که قصد کرده اند و انتظار دارند آنهم نه هرقدر که دوست دارند بلکه آنقدر که خدا دوست دارد و مصلحت میداند روزی میخورند. البته برج آنها هم زیاد است و "من حیث لا یحتسب" آفت به زندگی شان میخورد و در رو برای پولشان پیدا میشود. کلا کسی که ریزش و انفاق ندارد، لطمات و صدماتش زیاد است و قهر و عذاب خدا برای فاسقان نیز "من حیث لا یحتسب" است(زمر:47). اما متّقین هم از جایی که گمان دارند و هم از جایی که گمان ندارند روزی میخورند و در محافظت الهی اند. مقدار روزی ایشان هم به صلاح ایشان است و مثل آن کسی نیست که من باب عقاب، خدا در روزی را بر او گشوده تا فرح پیدا کند و بعد بغتتا اخذ گردد(انعام:44) یا آن کسی که در قهر خداست و به فقر و فلاکت و گدایی و عرض حاجت به خلق و دست درازی یا دست دراز کردن دچار شده. آنچه خدا میدهد به صلاح ایشان است و مصروف تعالی میشود یعنی مبارک است. برکت را دست کم نگیرید؛ برکت یعنی همه چیز. گاهی آدم با یک خودکار بیک صدها صفحه مفید مینویسد و گاهی خودکار طلا دارد اما یک خط مفید با آن نمی نویسد. مطلب دیگر آنکه همه آنچه را هم که کسی دارد غالبا روزی او نیست، خیلی وقتها آدم سیبش توی دستش است اما روزی اش نیست و از گلویش پایین نمیرود. حتی خیلی وقتها ثروت انسان بجای وسیله راحتی، آلت عذاب اوست.

یکی از مصادیق رزق "لا یحتسب" چیزهایی است که آدم تقریبا هیچ روی آن کنترل ندارد. مثلا یک داماد خوب نصیبش میشود؛ یک عروس خوب نصیبش میشود؛ پسرش رشته خوب قبول میشود و کار خوب پیدا میکند و از همه مهمتر، صالح میشود؛ بلاها و بیماریها دفع و

ص: 200

رفع میگردد؛ از دزد و حادثه و ظلم محافظت میشود؛ خانه خوب به وقت خوب و در جای خوب برایش مهیا میشود؛ راه علم برایش باز میشود؛ شرح صدر پیدا میکند؛ توفیق آشنایی و ملازمت با اولیاء خدا نصیبش میشود؛...

اینها اصلا در اختیار و کنترل انسان نیست و از بالا باید حواله شود. و حواله متّقین همیشه بهترین است.

عبارت "و من یتوکّل علی الله فهو حسبه" متمم مهمی برای این بحث است. برای نجات از تنگناها دو چیز لازم است: تقوای دیروز و توکّل امروز. یا تقوی و توکّل دیروز و امروز. خلاصه توکّل باید به تقوی ضمیمه شود. تقوی معمولا ملکه است ولی توکّل گاهی هست و گاهی نیست. وقتی نیست، که آدم نسیان پیدا کرده و حادثه مشغولش کرده باشد. در این حال معمولا متّقی، به خودش میاید و به خدا پناه میبرد و کار را به خدا میسپارد و از او یاری میخواهد یعنی توکّل میکند. پس نجات می یابد. اما آن تقوای سالیان لازم است تا امروز در سختی، توفیق توکّل واقعی نصیب آدم شود.

عبارت "ان الله بالغ أمره" یعنی خدا کارش را پیش میبرد و به سرانجام میرساند. این عبارت خیلی زیباست و سرشار از قدرت است و دل مؤمن را قرص میکند.

توجه داشته باشید که شرط چنین حمایتی از جانب خدا، چنان بندگی از جانب عبد است. البته اصلا سخت نیست. فقط آدم باید یک دور قرآن را بخواند و تا جایی که میتواند بدان عمل کند. خود خدا هم فرموده فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ[سوره ال تغابن : 16] یعنی تا جایی که توان و قدرت دارید ملازم تقوی باشید، یعنی به دین خدا عمل کنید. انسان که زورش را زد، خدا هم زور بیشتری به آدم میدهد؛ آنجاهایی را هم که واقعا نتوانسته، بر او میبخشد. با کریمان کارها دشوار نیست.

تقوی، باب الابواب تعالی و شمول رحمت خداست. تمام برکاتی که خدا به انسان وعده داده، کلیدش تقوی است. خداوند در جای جای قرآن وعده میدهد که متّقین را از مهلکه ها نجات دهد، از جایی که فکرش را هم نمیکردند روزی رساند، سیئاتشان را محو کند، برکات آسمان و زمین را نصیب ایشان کند، از مس شیطان نگه شان دارد، از عذابهای جمعی نجاتشان

ص: 201

دهد، اعمالشان را اصلاح کند، گناهانشان را ببخشد، خوف و حزن را از ایشان بردارد، به ایشان رحم کند، ایشان را در رحمت خویش داخل کند، زندگی و سلوکشان را بسوی یسر کشد، به آنها نور وجودی اعطا کند، فهم و بصیرت و فرقان بدهد تا رضا و سخط خدا را بشناسند، فطانت میدهد تا بفهمند چه کسی راست میگوید و چه کسی دروغ و کجا راه است کجا چاه؟، خدا همیشه همراه متّقین است، به متّقین علومی خاص میآموزد، ...و در آخر فلاح را نصیب ایشان میکند یعنی در مسیر بهشت واقع میشوند و ایشان را به بهشت درمیآورد که بهشت اصلا "دارالمتّقین" است.

در روایات هست که پس از نزول این آیه عده ای از اصحاب پیامبر(ص) دست از کار کشیدند و خانه نشستند. پیامبر اکرم(ص) ایشان را احضار کرد و فرمود این چه کاری است؟! هرکس خانه بنشیند و ترک طلب کند دعایش برای روزی مستجاب نمیشود: علیکم بالطلب.

عبارت آخر آیه یعنی "قد جعل الله لکل شیء قدرا" عبارت بسیار مهمی برای مهار عجولان و کسانی است که فکر میکنند صلاح کار خود را میفهمند! جوانی میاید و میگوید من فلان دختر را میخواهم، تا جایی هم که توانسته ام رعایت مسائل دینی را کرده ام، چون از خودم هم کاری بر نمیاید از خدا خواسته ام و به او توکّل کرده ام. اما مدتها گذشته و این دختر گیرم نیامده. چرا؟ جوابش همین عبارت است: "همه چیز بدست خداست و هرچیز صلاح و مقدرات مشخصی دارد". البته اگر کسی واقعا متّقی باشد یک خواست در او اینقدر قوی نمیشود که به شکل عشق درآید و روی خواسته اش اینقدر اصرار نمیکند. اینها خودش خلاف تقوی است. تقوی اولش فهم این است که خدا، هم نیاز ما را میداند، هم به وقتش از کرمش برآورده میکند. پس بنده متّقی را چه به خواستن این و آن و اینچیز و آنچیز؟! تقوی اولش تسلیم است آخرش هم تسلیم است. اوله تسلیم؛ آخره تسلیم. مسلمانی جز این نیست. در واقع این جوان خود را خدا فرض کرده و فکر کرده خدا بنده اوست تا در ازای معامله ای، هرچه او میخواهد به او بدهد. این حماقت کجا و تقوی کجا؟!

بخصوص مقدرات حتمی را نمیشود تغییر داد. خداوند اراده کرده تخم هندوانه، هندوانه شود و تخم خربزه، خربزه. نمیشود تخم هندوانه کاشت و بعد به خدا التجاء کرد که خربزه بدهد.

ص: 202

یا سیاه پوست اگر هر روز به خدا ملتمس شود که رنگ پوستش سفید شود نشدنی است و خلاف مقدرات حتمی است. یا کسی که پا ندارد، با دعا و توسل مگر پا در میاورد؟ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ [سوره يوسف : 41] یکچیزهایی تقدیر شده و حکمشان صادر شده و گذشته؛ آینده را باید درست کرد. "درست الهی" نه مطابق هوس و خواستهای بچه گانه ما. خدا نوکر ما نیست که چون نماز شب خواندیم هرچه خواستیم باید بدهد، ما نوکر خدا باید باشیم. حرف حرف خداست. هرچه خواست میدهد و هرچه به مؤمن داد در این مرحله برای او بهترین است. توکّل را اشتباه نفهمیم! نمیشود با چند رکعت نماز شب و چند شب احیاء و چند بار زیارت رفتن، بساط خدا را به هم ریخت. در خانه قاضی گردو زیاد است اما حساب و کتاب دارد. میشود همه انبیاء جمع شوند و توسل کنند و تضرع نمایند که امسال زمستان نیاید؟ یا دیگر شب نشود؟ خدا گوش میکند؟ این راجع به آنها که صلاح کار خویش را حقیقتا به خدا تفویض نمیکنند اما راجع به عجله: مطلب دیگری که عبارت "قد جعل الله لکل شیء قدرا" دارد این است که خدا وعده داده متّقین را همانطور که خودش صلاح میداند محافظت کند و از راهی که خودش صلاح میداند روزی برساند اما بوقتش. "قد جعل الله لکل شیء قدرا" یعنی هر چیزی در زمان معین قرار است درست شود پس مؤمن نباید عجول باشد که عجله آدم را به یاس میکشاند:

مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ [سوره البقرة : 214] سختی و آشفتگی بدیشان رسید و به لرزه افتادند بطوریکه رسول و کسانیکه به او ایمان آورده بودند گفتند پس این نصرت خدا کی میرسد؟ هش دار! که نصرت خدا نزدیک است.

یک نکته بسیار بسیار مهم که فصل الخطاب و حسن الختام این بحث است: همیشه آنچه را که خدا به مؤمنین میدهد بسی بهتر از آنچیزی است که تمنای آن را داشته اند و فکرشان به آن قد میداده. یعنی چیزی نصیب آنها میکند که فکرش را هم نمیکردند. و خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکردند. منتها فهم این نکته تجربه یا یقین میخواهد.

ص: 203

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که از مصادیق رزق من حیث لا یحتسب، شیعیان فقیر ما هستند که چون امکان سفر ندارند نمیتوانند نزد ما بیایند. اما شیعیان ثروتمند پیش ما میایند و احادیث ما را برای آنها میبرند. آنها این احادیث را رعایت کرده و واجد علم و نورش میشوند و دلهاشان زنده میشود، حال آنکه ممکن است آن ثروتمندان که واسطه رسیدن این معارف به آنها بوده اند خودشان از آن معارف طرفی نبندند.

من لا یحضر از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند آن رزق و روزی که قدمی بسوی آن برنداشتی و دستی دراز نکردی و حرفی نزدی و تدبیری نیاندیشیدی و بسوی تو آمد، رزق لا یحتسب است. پس شکر بسیار کن. از همان حضرت روایت شده که روزی دو گونه است یکی که آنرا طلب میکنی تا به تو برسد و دیگری که او تو را طلب میکند و در جستجوی توست. این رزق حتما به تو خواهد رسید اما راجع به اولی: بسیار است که کسی چیزی را طلب کرده و بدنبالش دویده اما به او نرسیده. گوییم این از روایات زیبایی است که این دو نوع روزی را بخوبی تبیین میکند.

ارشاد القلوب از رسول خدا(ص) روایت میکند که اگر همه مردم به این آیه اخذ میکردند کفایت میشدند.

کنزالفوائد از رسول خدا(ص) روایت میکند که صفتی است که هرکس دارا باشد دنیا و آخرتش آباد میشود. آن صفت تقوی است. سپس همین آیه شریفه را تلاوت فرمودند.

نورالثقلین از رسول خدا(ص) روایت میکند که قاعده ای که آیه "من یتق الله ..." به آن دال است، تا ابد جاری است. یعنی عمل به این آیه نه تنها دنیا، بلکه برزخ و آخرت آدم را آباد میکند.

روضةالواعظين از رسول خدا(ص) روایت میکند که هرکس بسوی خدا منقطع گردد، خدا کفایتش میکند و روزی اش را از جایی که گمان نمیکند میرساند و هرکس بسوی دنیا منقطع گردد، خدا او را به دنیا واگذارد.

کافی از امام باقر(ع) روایت میکند هرکس خود را وقف خدا کند (حبس نفسه علی الله) مصداق اتم این آیه میشود. گفتند مثلا چه کند؟ فرمود امر ما را زنده کند.

ص: 204

در برخی روایات هست که دو ذکر استغفار و حوقله، نازل کننده رزق "من حیث لایحتسب" اند.

کافی از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند هرکس آخرت همت اش باشد خداوند دنیایش را کفایت میکند.

ارشادالقلوب روایت میکند که روزی امام صادق(ع) به یکی از شاگردانش گفت بهترین چیزی که از من آموختی چه بود؟ گفت به مال و سرمایه و تجارت و دوستان دل نبندم و فقط متمسک به آیه "من یتق الله" باشم.

توحید از امام کاظم(ع) روایت میکند هرکس از خدا بترسد مردم از او خواهند ترسید و هرکس خدا را اطاعت کند، اطاعتش کنند.

روایت است که عبدالملک خلیفه اموی با خبر شد که شمشیر رسول خدا(ص) نزد امام سجاد(ع) است پس به ایشان نامه نوشت و درخواست کرد که امام شمشیر را به ایشان ببخشد. و گفت که به شمشیر نیاز دارد. امام شمشیر را برای او نفرستاد. عبدالملک نامه های دیگری نوشت و لحن خود را تندتر کرد و در آخر امام را تهدید نمود. امام سجاد(ع) برای او نوشت: اما بعد، خداوند برای متّقین تضمین کرده است که گره از تنگنایشان بگشاید و از ناکجا روزیشان دهد.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند دلیل اینکه بخشی از روزی متّقین "من حیث لا یحتسب" است این است که وجه و راه روزی خود را نشناسند و بسیار دعا کنند.

امام رضا(ع) در صدر نامه های خویش به قلمی بی جوهر بطوریکه دیده نمیشد مینوشت: "ان الله وعد الصابرین المخرج مما یکرهون و الرزق من حیث لا یحتسبون، جعلنا الله و ایاکم من الذین لا خوف علیهم و لا هم یحزنون" و میفرمود اینگونه نامه اثری که باید میگذارد. و گمان کنم که میفرمود این از اسرار آل محمد است.

عدةالداعی از امام صادق(ع) روایت میکند خداوند به متّقین وعده داده که آنچه سختشان است را به آنچه دوست دارند بدل کند و از جایی که گمان نمیکنند روزیشان دهد.

ص: 205

کافی از امام کاظم(ع) روایت میکند که توکّل این است که به خدا اعتماد داشته باشی و آنچه با تو کند راضی و خشنود باشی و یقین داشته باشی که او با فضل و کرمش با تو رفتار خواهد کرد.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که هرکه را توفیق دعا دادند استجابت هم دادند. هرکه را توفیق شکر دادند زیاده دادند. هرکه را توفیق توکّل دادند کفایت کردند.

مکارم الاخلاق از رسول خدا(ص) روایت میکنند که اگر میخواهی قوی ترین مردم باشی بر خدا توکّل کن و اگر میخواهی غنی ترین مردم باشی به آنچه دست خداست امیدوارتر باش تا آنچه دست مردم است.

جامع الاخبار از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند از تورات این جمله را برگزیدم: سکوت کن تا نجات یابی. از انجیل: قناعت کن تا آرام شوی. از زبور: شهوت را مهار کن تا سالم بمانی. از قران: بر خدا توکّل کن تا کفایتت کند.

وسائل الشیعه از امام هادی(ع) روایت میکند که "ان الله بالغ امره" نقش نگین امام حسین و امام سجاد و امام باقر(ع) بود.

لازم به ذکر است که این آیه که به آیه "من یتق الله" معروف است در واقع جمله ای معترضه در وسط بحث عدّه زنان مطلقه بود، در آیه بعد همان بحث ادامه پیدا میکند:

وَاللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسَائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَاثَةُ أَشْهُرٍ وَاللَّائِي لَمْ يَحِضْنَ وَأُولَاتُ الْأَحْمَالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ ... (4)

و زنان شما که یائسه شده اند یا احتمال دیگری برای عدم حیض آنها میدهید یا به هر علت حیض نمیشوند، عدّه آنها سه ماه است و زنان حامله تا وقتی است که وضع حمل کنند.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که مقصود از "ان ارتبتم" زنی است که حیض دیدنش قطع شده و گمان شود که بخاطر حاملگی است.

.. وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا (4)

ص: 206

و هرکس در عمل دیندار باشد، خدا زندگی اش را بسوی یسر میکشد. این عبارت نیز از جوامع الکلم قرآن است و راز و رمز راحتی در زندگی مادی و معنوی را بیان میکند. نه تنها زندگی و معیشت مادی نیازمند یسر و راحتی است بلکه سلوک معنوی انسان هم – اگر انسان متّقی و اهل حلال و حرام و بندگی خدا و تعبد به قرآن نباشد- سر از عسر و ریاضت و خودخوری و خودآزاری در میآورد. کسانیکه شریعت را وانهادند یا به جایی نرسیدند یا به طریقتهای من درآوردی سخت مبتلا و معاقب شدند تا آنچه را که خدا به راحتی نصیب متّقین میکند، آیا نصیبشان شود؛ یا نشود!؟

سنت خدا یسر و راحتی راه و منزل برای متّقین یعنی عاملین به قرآن و سالکان سلوک شرعی است.

ذلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ وَيُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا (5)

اینها فرمان خداست که برای شما صدر شده و هرکس به آنها عمل کند، خداوند سیئاتش را میبخشد و اجرش را بزرگ میکند.

در این آیه صحبت از "امر الله" شده، در آیه قبل صحبت از "امره" یعنی امر آدمی بود. امر آدمی یعنی کار و وظیفه و دغدغه او – از نظر قرآن- یک چیز بیش نیست: بندگی یعنی اطاعت از خدا که همانطور که پیاپی گفتیم دو راس دارد: عبادت خالق؛ و خدمت به خلق برای خالق. این امر الناس است به زبان ساده و پوست کنده. اما امر الله عبارتست از کار خدا. کار خدا چیست؟ کار خدا خدایی کردن و ربوبیت است. ربوبیت هم دو راس دارد: یکی "تکوین" خلق و روزی رسانی به آنها و تدبیر امورشان و تقدیر سرنوشتشان بر طبق حکمت مقتضی. دوم،" تشریع" انتظاراتی که در قبال خلق و رزق و هدایت و تدبیر و تقدیر از مربوبین و معبودین دارد. حالا برویم سراغ آیه: ذلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ. یعنی آنچه راجع به تشریع عدّه طلاق برای شما نازل کردیم و نیز آنچه راجع به تکوین سنّت یسر متّقین گفتیم، همه فرامین قطعی الهی است، آنها را خوب بیاموزید و بدانها عمل کنید. چرا که هرکس دل به خدا بندد و به فرمان خدا عمل کند – یعنی متّقی باشد – خداوند سیئاتش را محو میکند یعنی

ص: 207

آنها را از نامه عمل او پاک میکند و اثر آنها را از سرنوشت او میزداید و "يُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا" یعنی پاداش او را بزرگ دارد.

مقتضای این چند آیه این است که خداوند متّقین را به ترتیب مشمول چند عنایت میکند: از بن بستها و مشکلات نجاتشان میدهد، از جایی که به فکرشان هم نمیرسیده روزی میدهد، زندگی دنیوی و اخروی ایشان را بسوی یسر و آسانی میکشاند، خطاها و گناهانشان را میبخشد، اجری بزرگ به حسابشان واریز میکند.

جلد نوزده بحارالانوار از رسول خدا(ص) روایت میکند که ای مردم امر خدا را عظیم دارید و از او بترسید زیرا خود این ترس کفاره گناهان شماست و سبب عفو و آمرزش میشود. تقوی، خدا را خشنود میسازد و درجه شما را رفعت میدهد و به حظ خویش میرسید.

أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَلَا تُضَارُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَإِنْ كُنَّ أُولَاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَأْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَإِنْ تَعَاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرَى (6)

در مدت عدّه آنها را در همان محل سکونت خود و به اندازه امکاناتتان اسکان دهید و اذیتشان نکنید که قافیه بر آنها تنگ آید و اگر حامله اند تا موقع وضع حمل، خوب به ایشان رسیدگی کنید و اگر پس از وضع حمل هم مایل بودند به بچه شیر دهند، باید اجرتش را به ایشان بدهید. (خلاصه اینکه) انسانی با هم رفتار کنید. اگر هم با یکدیگر به توافق نرسیدید که مادر به بچه شیر دهد، کس دیگری را پیدا کنید تا به بچه شیر دهد. (یعنی بچه لطمه نبیند).

در این آیه عبارت " وَأْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ" به منزله کبرای بحث و قانونی اخلاقی است که بقیه آنچه در آیه گفته شده و فروع بسیاری که نگفته، در دل آن نهفته است. "ائتمار" یعنی تعامل و رفتار متقابل دو نفر با هم. آیه میگوید با هم انسانی رفتار کنید یعنی انصاف بخرج دهید و ببینید رفتاری را مرتکب میشوید اگر با شما کنند خوشتان میآید؟ از سیاق آیه برمیآید که یکی از ملاکات فعل انسانی متضرر نشدن طرفین است، بخصوص وقتی بی گناه اند و

ص: 208

تقصیری ندارند. این عبارت اخلاقی ترین عبارت قرآن است و آنچنان جامع است که یک کتاب در باب اخلاق جمعی میشود از آن استخراج کرد. این عبارت از جملات زرین و طلایی و ناب این سوره بلکه کل قرآن است و جالب است که در احکام طلاق آمده. چون همانطور که عرض کردیم در بستر همین زندگی است که یکی از اولیاء خدا میشود و یکی از خاسرین.

در این آیه از کلمه "مسکن" بجای "بیت" استفاده شده. مسکن خانه ای است که محل سکینه و آرامش است. یعنی در این مدت که زن مهمان شماست باید آرامش او را فراهم کنید.

وسائل الشیعه از امام صادق(ع) روایت میکند که مادر در شیردادن به بچه اش اولی است مگر اینکه کسی پیدا شود که او را به قیمت خیلی کمتر شیر میدهد و مادر این قیمت را نپذیرد.

لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَمَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا (7)

هرکس ثروتمند است برای چنین اموری باید بیشتر خرج کند و هرکس هم دستش تنگ است، کمتر. معلوم است که خدا از هیچ کس بیش از آنچه به او داده انتظار ندارد. البته خداوند پس از عسر و تنگدستی، یسر و فراخی پدید میآورد.

البته توجه داشته باشید که این سنّت "یسر بعد عسر" راجع به متّقین است و فاسقین بخلاف آنها به نص قرآن در خسر و عسر مدام و فزاینده اند:

إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى (سوره لیل)

همانا شما آدمیان دو راه مختلف میپیمایید: آنکه اعطا کند و متّقی باشد و دین را تصدیق کند، او را بسوی یسر میکشانیم؛ آنکه بخل ورزد و به دلبخواه خویش عمل کند و دین را تکذیب کند، او را به عسر میکشانیم.

خلاصه مضمون این آیه این است که حتی در شرایط طلاق، جوانمردی را از دست ندهید و برای زن خوب خرج کنید. وقتی حال طلاق چنین است، حال زندگی بطور اولی باید چنین

ص: 209

باشد. و برای تشویق به جوانمردی تذکر میدهد که اینها که دست شماست مال خداست که داده تا خرج زن و بچه کنید.

البته در میزان خرج، نه هوس زن ملاک است نه بخل مرد و باید راهی میان اندو جست. معروف بین آن افراط و این تفریط است.

کافی: از امام صادق(ع) پرسیدند کسی که پولدار است و از هر لباس انواع مختلف و تعداد زیاد دارد، آیا مسرف است؟ فرمود: خیر! خداوند میگوید: لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که مردم بخودی خود نمیتوانند خدا را بشناسند، لذا ابتداءا مکلف به تحصیل معرفت رب نیستند. این خداست که خود را به ایشان میشناساند. آنوقت است که باید بپذیرند. سپس فرمود: لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا.

***

از اینجا بخش دوم سوره آغاز میشود که سرگذشت عذاب اقوام پیشین است و تحذیر از اینکه مبادا شما هم ره سپار همان راه باشید! به نظر میآید این بخش در زمانی دیگر نازل شده و میان آن با بخش قبل، فصل و جدایی است.

وَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَا حِسَابًا شَدِيدًا وَعَذَّبْنَاهَا عَذَابًا نُكْرًا (8)

چه بسیار شهرها که مردمانش از وحی الهی و رسولان خدا سرپیچیدند، پس حسابی سخت از ایشان کشیدیم و به عذابی عجیب مبتلاشان کردیم.

از "كَأَيِّنْ" های قرآن باید ترسید. نشان میدهد که اقتضای آن برای سرایت قوی است و خطر نزدیک است. قریة به معنای شهر است و جالب است که شهر مخاطب خداست و شهر عذاب میشود. مثل اینکه ما هم میگوییم "آب و هوای فارس عجب سفله پرور است". در روایات هم کم نیست که اهل فلان منطقه بی وفایند یا فلان شهر آرامبخش شیعیان ماست. پس روح کفر و ایمان غالب بر اهل شهر میتواند موثر باشد و افراد آنرا در عذاب غرق کند یا

ص: 210

عارف پرور باشد و آن خاک پس از مدتی ممکن است به رحمت حق نزدیک یا دور شود. داستان هجرت از شهر کافرکیشان بسیار در قرآن آمده و در داستان ابراهیم و لوط و موسی و اصحاب کهف بخوبی مشهود است. اساس اسلام نیز بر هجرت از دارالکفر نهاده شده. عبارت زیر از دعاهای زیبای قرآن است: رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا [سوره النساء : 75] خدایا ما را از این شهر که اهلش ظالمند نجات بخش و خودت برای ما ولی ای منسوب کن و خودت برای ما یاوری مهیا ساز.

پس قریة خودش موضوعیت دارد و آنقدرها هم بی اهمیت نیست.

اما حساب شدید، مو را از ماست کشیدن است. هرکس به حسابرسی خدا مبتلا شود نجاتش با ارحم الراحمین است. سرپیچی عاقبتش حساب سنگین است، حواسمان را جمع کنیم.

اما عذاب "نکر" به معنی عجیب و حیران کننده فقط دو جا در قرآن آمده یکی در سوره کهف و یکی در اینجا. آنکه در سوره کهف مال ظالمین و حواله به آخرت است، آنهم آخرهای آخرت: مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُكْرًا [سوره الكهف : 87]. اما آنکه در این سوره است مال شهر گردنکشان است و به دلیل سیاق و به قرینه آیه بعد به نظر میآید که مال همین دنیاست. غیر قابل پیش بینی و بی نظیر بودن عذاب است که آنرا "نکر" میکند. یعنی اصلا کسی فکرش را هم نمیکرد که اینطور شود.

فَذَاقَتْ وَبَالَ أَمْرِهَا وَكَانَ عَاقِبَةُ أَمْرِهَا خُسْرًا (9) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا...

تا وبال کارش را بچشد و عاقبت کارش خسران باشد. خدا برای آنها عذابی شدید مهیا کرده.

البته اکثر مفسّرین گفته اند اهل شهر مقصود اصلی این آیات است؛ ما هم منکر نیستیم، اما میگوییم تعلق عذاب به شهر کاملا هم مجاز نیست و واجد حقیقتی است چنانکه رسول خدا(ص) وقتی در مراسم حج در شب عید قربان از وادی محسر که محل نابودی اصحاب فیل است میگذشت، میفرمود شتاب کنید که بر زمینی که بر آن عذاب نازل شده جای درنگ نیست.

ص: 211

نکته دیگر اینکه فرموده با این عذاب نکر، وبال کار خود را "چشیدند"، چشیدن غیر کشیدن است و خیلی از آن رقیق تر است. یعنی عذاب اصلی مانده برای بعد که خدا میفرماید تنورش را برایشان گرم کرده ایم.

... فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا (10)

پس ای عاقلان که ایمان آورده اید، در حضور خدا تقوی پیشه کنید. این کلمات هشداری برای شماست.

یا خدا برای شما چیزی فرستاده که باعث یادآوری تان باشد: رسولی که آیاتش را برای شما بخواند. یعنی مقصود از ذکر وجود مقدس خاتم النبيين است. یعنی انسان به برکت یاد خدا و به عنایت او میتواند بجایی برسد که خودش تبدیل به ذکر شود.

قرآن علاوه بر اینکه خودش را ذکر نامیده، به نماز و رسول نیز ذکر اطلاق کرده. همینطور اسماءش را وسیله ذکر معرفی کرده. تسبیح و استغفار را هم نوعی ذکر دانسته.

نکته دیگر در این آیه این است که میگوید ایمان، ثمره عقل آدمی است.

رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَيَعْمَلْ صَالِحًا يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقًا (11)

خدا بسوی شما رسولی فرستاده تا آیات کتابش را که بسیار روشن اند، برایتان بخواند. تا مؤمنان اهل عمل را از ظلمات بسوی نور خارج کند.

و هر کس به خدا دل دهد و نیکی کند خدا او را به بهشتی درآورد که پر از نهرهای پر آب است، همیشه در آنجا ماندنی اند. خدا رزق و روزی خوبی برایشان تدارک دیده است.

البته همانطور که معلم که سر کلاس میرود برای همه بچه ها میرود، پیامبر هم برای همه مردم مبعوث میشود گرچه عدّه قلیلی بهره کافی را از او میبرند. یعنی پیامبر "رسولا الی الناس" است ولی تعالیم او "هدی للمتّقین" است.

ص: 212

در این آیه هم مثل دیگر جاهای قرآن ظلمات جمع و نور مفرد آمده چون ظلمات متکثر و متعین است اما نور وحدت، واحد و بی تعین است.

در این آیه نکته نابی هست و آن اینکه دو جور ایمان و عمل صالح در آن مطرح شده: یکی ایمان و عمل صالح بالقوه که پیش از شنیدن پیام انبیاء در فرد بوده و عبارت از معرفت اجمالی به خدا و عمل به اخلاق انسانی است. اینها فرد را مستعد قبول دعوت انبیاء میکند. و دیگر، ایمان و عمل صالح بالفعل و تفصیلی و طبق فرمان خدا که همان متابعت از پیام انبیاء و شریعت الهیه است.

تفسیر قمی از امام باقر(ع) روایت میکند که ذکر، رسول خداست و ما که اهل بیت ایشانیم اهل ذکریم. پس آیه "فاسئلوا اهل الذکر" میگوید از ما اهل بیت بپرسید. همین معنا را صدوق در امالی از امام رضا(ع) نقل کرده.

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا (12)

همان خدایی(متّقین را به بهشت میبرد) که هفت آسمان و هفت زمین را بیافرید. مقدراتش در بین آنها جاری است.

تا بدانید خدا از عهده هرکاری برمیآید و علمش بر همه چیز احاطه دارد.

این آیه تنها جایی است که در قرآن از هفت زمین در کنار هفت آسمان سخن گفته و مفسّران را در توجیه اش به تکلف بسیار انداخته. از این حیث این آیه از مشکلات و متشابهات قرآن است. شاید طبقات و لایه های زیرین زمین مد نظر بوده؛ شاید هفت قاره یا هفت اقلیم همین زمین مد نظر بوده؛ شاید شش زمین دیگر مثل همین زمین با قابلیت حیات مد نظر است؛ شاید هم شش عالم زمینی دیگر به موازات این عالم جاری است و هر یک آسمانی دارد؛ شاید هم هفت طبقه از هستی بر روی هم قرار گرفته اند که هر یک واجد زمین و آسمانی است؛ شاید هم قرآن در عبارت هفت آسمان و هفت زمین قصدش بیان حقیقت نبوده بلکه میخواسته با همان اصطلاح هیئت و جغرافی مصطلح در آنروز که قائل به سماوات و اقالیم

ص: 213

سبعه بودند و به اصطلاح با زبان آدمیان، حرف بزند یعنی بگوید همان هفت آسمان و هفت اقلیم را که میشناسید و قائلید، همان را من آفریده ام. در این صورت قصد بیان حقیقت نداشته و بر مبنای علم و تقسیم بندی مانوس آدمی حرف زده. چون قرآن قصدش هدایت است نه تعلیم هیئت و جغرافی. و العلم عنده.

راجع به فلسفه خلقت آسمانها و زمین، یکجا قرآن میگوید برای این است که خدا را بپرستید، یکجا میگوید برای این است که شما را بیازماید، اینجا هم میگوید تا به علم و قدرتش پی برید. در تمام این بیان ها، رشد و تعالی موجودات، محور خلقت هستی دانسته شده اند. یعنی هستی خلق شده تا موجودات آن بخصوص جن و انس به فهم و شعور بندگی برسند و بنده خدا شوند و با بندگی تعالی یابند.

کلمه "امر" در قرآن هم برای فرامین تشریعی خدا بکار رفته، مثل آیه هشت همین سوره و هم برای فرامین تکوینی او؛ مثل همین آیه که آیه آخر سوره است.

کافی از رسول خدا(ص) روایتی را نقل میکند که مضمونش این است که این زمین و آسمان بالای سرش، مثل حلقه ای است که در بیابان زمین دوم افتاده و آسمان دوم بالای زمین دوم است و اندو مثل حلقه ای در بیابان زمین سوم افتاده اند الی آخر.

تفسیر قمی از امام رضا(ع) روایت میکند که ایشان دست چپ خویش را گشود و دست راستش را چون گنبد بر روی آن قرار داد و فرمود این زمین و آسمان اول است. سپس فرمود زمین دوم بالای آسمان دنیاست و آسمانش بر فرازش چون گنبد است و همینطور الی آخر. و سرانجام عرش خدا در بالای آسمان هفتم است.

جلد نود و دو بحارالأنوار از ابن عباس نقل میکند که هفت زمین جداگانه و هم ارز هست که بقیه از خلقت آدم در این زمین خبر ندارند و در هر یک از آنها هم آدمی دیگر خلق شده است که هیچ یک از هم خبر ندارند.

جلد سی بحارالأنوار از امام باقر(ع) روایت میکند که غیر از این خورشید و زمین، چهل خورشید و زمین دیگر هستند که مخلوقات آنها از این زمین و خورشید ما اصلا خبر ندارند.

ص: 214

خداوند چیزهایی که میخواهد را به آنها هم الهام کرده است چنانکه به زنبور عسل الهام کرده است.

خصال از امام صادق(ع) روایت میکند که خداوند غیر از این هفت آسمان و هفت زمین، عوالم زیادی را خلق کرده که هیچ کدام از هم خبر ندارند.

***

سوره طلاق در ضمن بیان احکام عدّه طلاق که محورش انصاف و رفتار انسانی است، به اصلی طلایی و امیدبخش اشاره میکند: اینکه هرکس متّقی باشد خداوند در زندگی دنیایی، کمکش میکند چه رسد به آخرت. بخش دوم سوره تذکاری است به آدمی که برای دچار نشدن به وبال اقوامی که در پی سرپیچی و سرکشی، به سختی عذاب شدند، به رسولان ایمان آورد و نیکی کند تا از ظلمات به نور ره بپوید.

ص: 215

سوره تحریم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره تحریم بیان سربسته دو قضیه جداگانه است که بین پیامبر(ص) و زنان وی رخ داده: اولی ماجرای سوگندی است که پیامبر اکرم(ص) برای راضی کردن بعضی از آنها خورده که - بر طبق آنچه نقل شده - ماریه کنیز خویش را از خود براند. خداوند پیامبر(ص) را عتاب میکند که بخاطر راضی ساختن زنان خود حلالی را بر خود حرام مکن! پس از پیامبر(ص) میخواهد سوگند را نادیده بگیرد و برای اینکه حرمت سوگند حفظ شود کفاره بدهد.

دومی-که با واو عطف از اولی جدا شده- ماجرای رازی است که پیامبر(ص) با یکی از همسرانش در میان نهاده اما او این راز را بی اجازه با یکی دیگر از همسران که همیشه با او عیاق بوده، مخفیانه در میان نهاده. خداوند از غیب، سربسته به پیامبر(ص) خبر میدهد که آن زن، راز را بازگفته و بعضی از گفتگویی که میان اندو شده را به اطلاع پیامبر(ص) میرساند. پیامبر(ص) هم به روی او میآورد که چنین کرده و خدا به او اطلاع داده؛ و آن زن توبه میکند.

سپس خداوند زنان پیامبر(ص) را مخاطب قرار داده و از آنها بخاطر همداستانی علیه پیامبر(ص) گله میکند و ایشان را کج قلب مینامد و از ایشان میخواهد که توبه کنند و تهدید میکند که طلاق دادن شما بر پیامبر(ص) آسان است.

بخش دوم سوره همه مؤمنین را به "توبه نصوح" فرامیخواند و از عذابهای سخت جهنم میترساند و در صورت متابعت از پیامبر اکرم(ص) وعده نور و سرور میدهد.

بخش سوم سوره ذکر خیر دو زن نمونه تاریخ است که عبارتند از همسر فرعون و مادر عیسی(ع)؛ و ذکر شر دو زن پلید تاریخ است که عبارتند از همسر نوح و لوط.

***

ص: 216

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ وَاللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (2)

ای پیامبر، چرا آنچه را خداوند بر تو حلال کرده، بخاطر جلب رضایت همسرانت(با سوگند) بر خود حرام میکنی؟! درحالیکه خدا غفور و رحیم است (و بی خود به حرمت و محرومیت راضی نیست)

در چنین مواردی خداوند شکستن سوگند را پیش پای شما نهاده. همان خدایی که مولای شماست. همان خدایی که علیم و حکیم است.

گاهی دیده میشود که همسر انسان بر مطلبی یا خواسته ای پافشاری بسیار میکند مثلا اصرار میکند که تو هرگز نباید همسر دیگری اختیار کنی یا کسی را بر من ترجیح دهی و از انسان قول و قرار و حتی سوگند میگیرد تا دلش آرام شود. آنطور که از اخبار و تفاسیر قدیمی برمیآید برای پیامبر اکرم(ص) نیز چنین اتفاقی افتاده بود بخصوص که بعضی از آن زنان، ایشان را با ماریه که کنیز ایشان بود دیده بودند و جنجال راه انداخته بودند و قهر و تهدید و گروکشی کرده بودند و ایشان هم برای رفع رنجش ایشان و بدست آوردن دلشان و آرام کردن اوضاع، سوگند یاد کرده بود که علاقه ای به ماریه ندارد و هرگز با او نخواهد بود. البته بر این داستان و سایر شان نزولهایی که گفته اند- فی الجمله - ایراداتی وارد است و معلوم نیست اصل قضیه چه بوده. در ضمن از برخی اخبار بدست میاید که اصل قضیه حتی بر مسلمین صدر اسلام و اصحاب رسول اکرم(ص) در همان زمان روشن نبوده. البته همین قدر که قرآن از آن پرده برداشته برای رساندن مقصود کافی است و اگر دانستن جزئیات نقشی در تفهیم مقصود تربیتی آیات داشت، بیان میشد. که چون نقشی نداشته، نشده.

عتاب قرآن در این آیه گرچه ظاهرش متوجه پیامبر(ص) است اما در واقع به زنان ایشان راجع است و از پیامبر(ص) میخواهد در پی رضایت ایشان نباشد و خود را در تنگنا قرار ندهد و حتی اگر مجبور به سوگندی شده، چون آن سوگند ترجیح حقیقی ندارد و به کمالی دال نیست، آنرا بشکند. البته برای حفظ حرمت سوگند، پیامبر(ص) کفاره سوگند را که در سوره مائده نازل شده بود، یعنی اطعام ده مسکین، ادا فرمود.

ص: 217

آیه فی الجمله اشاره دارد به مذمت تلاش برای جلب رضایت مخلوق ولو همسر، بخصوص اگر بخواهد آدم را به تنگنا بکشاند.

البته پیامبر در قضیه فوق حلال خدا را بطور مطلق حرام نکرده بود، بلکه فقط از حق شخصی خود صرف نظر کرده بود. اما چون برای رضای مخلوق چنین کرده بود، مرضی حق واقع نگشت.

از این آیات، ناپسند بودن حرام کردن مباحات خدا بر خود هم، نتیجه گرفته میشود. بخصوص برای رضای دیگران، که شاید در آنصورت این ناپسندی به حد حرمت هم برسد.

اصلی ترین پیام این آیات این است که آدم نباید به هر قیمتی در پی تحصیل رضای مخلوق باشد. البته راضی بودن همسر از آدم خوب است اما تحصیل رضایت او به هر قیمتی خوب نیست.

عبارت " والله غفور رحیم" که در آخر آیه نخست آمده نشان میدهد که توبیخ کردن خوبان، بهتر است با رگه ای از محبت همراه باشد.

وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ (3)

و (واقعه ای دیگر :) پیامبر با یکی از زنهای خویش رازی در میان نهاد، اما آن زن آن راز را با کسی بازگفت؛ پس خداوند افشا شدن راز را به پیامبر اطلاع داد و بعضی از سخنی که میان اندو رفته بود را برای پیامبر تعریف کرد و بعضی را متعرض نشد، وقتی پیامبر افشاکردن راز را به روی همسرش آورد، او گفت چه کسی به تو گفت؟ پیامبر گفت خدای علیم و خبیر مرا آگاه کرد.

معلوم نیست آن راز چه بوده و آن دو زن که راز را شنیده و گفته اند چه کسانی بوده اند. در اینجا هم اگر خداوند میخواست، جزئیات و نام آن دو زن را میگفت. پس دانستن نام آنها دخلی به مقصود ندارد و بخصوص در اینجا به نظر میآید که اظهار چیزی است که خدا

ص: 218

مستورش نموده، پس از آن میگذریم. امثال این قضایا هم که موطن جرح رجال اند، از مظان جعل حدیث اند و اعتماد بر هر حدیثی نتوان کرد.

توجه بفرمایید که این واقعه افشای راز ربطی به واقعه قبلی ندارد و میانشان واو عطف واقع شده است. مفسّرینی که به این مسئله توجه نداشته اند آنها را مرتبط دانسته و برای توجیهش مجبور به اعتماد به داستانهای عجیب و غریبی شده اند که اکثرش توسط راویان ضعیف نقل شده یا واجد ایرادات بسیار است و شان پیامبر به زعم ما اجل از آنهاست.

بعضی مفسّرین فقره "عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ" را نسبت به پیغمبر(ص) دانسته اند. یعنی ایشان وقتی آن زن را احضار کرده، بخشی از گفتاری را که بین او و زن دیگر واقع گشته، به رخش کشیده؛ و از بقیه آن صرفنظر کرده. در هر حال این فقره مربوط به گفتار خدا با پیامبر(ص) باشد یا گفتار پیامبر(ص) با آن زن، درس زیبایی در آن است که لازم نیست همیشه همه جزئیات را بیان کرد:

تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است؛ گفتم کنایتی و مکرر نمیکنم. آری، تغافل عامدانه به زیبایی رفتار اجتماعی انسان میافزاید. مستدرک الوسائل نیز از امام صادق(ع) روایت میکند که ایشان ضمن قرائت عبارت " عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ" فرمودند تغافل قدر انسان را عظیم میکند.

امام حسین(ع) میفرمایند خداوند معالی امور را دوست دارد و از سفساف امور بیزار است. خیلی وقتها جزئیات نالازم جزء سفساف امورند. در انجیل هم جمله ای زیباست؛ مسیح(ع) میگوید شیطان در جزئیات است.

از این آیه لزوم رازداری زن معلوم میشود. البته رازداری وظیفه تک تک مسلمین و نوعی امانتداری است و منحصر به زنان نیست. یک نکته مهم دیگر هم معلوم میشود که نباید راز را به زن گفت. بخصوص امثال ما که بخلاف پیامبر، جبریل نمیاید به ما بگوید راز تا کجا بازگفته شده و کجا باید جلویش را گرفت.

از عبارت "الی بعض ازواجه" برمیاید که برخی مسائل خانواده میتواند راز میان پدر و یکی از اعضاء باشد و اینکه "همه باید از همه چیز هم مطلع باشند و ما رازی در خانه نداریم"- که

ص: 219

امروز مد شده- تفکری غلط است. اصولا همه حرف را به همه کس نمیشود گفت؛ فتنه درست میشود.

این آیه نوع خاصی از سانسور خبری را لازم و عقلانی میداند و اشاعه مطلق اخبار در میان توده جامعه را نادرست عنوان میکند. درست مثل آیه "وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلًا [سوره النساء : 83]" که در مذمت کسانی است که تا خبری به آنها میرسد آنرا منتشر میکنند درحالیکه باید به پیامبر و صاحبان امین جامعه ردش کنند تا آنها خبر را تحلیل کنند. در آخر آیه این صفت را ناشی از شیطنت انسان دانسته.

جز راست نباید گفت؛ هر راست نشاید گفت. چنانکه یعقوب به یوسف گفت خواب خویش را برای برادرانت تعریف مکن که برایت کید میکشند.

روایات متواتری هست که برخی احادیث ما اسرار است، آنرا برای هرکس و ناکسی بازگو نکنید.

اینها همه مصادیق رازداری در بعد فردی و اجتماعی و خانوادگی اند که بسیار مورد نظر اسلام است.

إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ (4)

(شما دو زن) بهتر است توبه کنید چون دلهای شما به کژی گراییده. (و بدانید که) اگر علیه پیامبر با هم همداستان شوید، خداوند مولای اوست و نیز جبرئیل و صالح ترین مؤمنان؛ پس از آنها هم فرشتگان پشتیبان اویند.

عبارت " فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ" نه فقط نسبت به پیامبر خدا، بلکه نسبت به مؤمنین هم هست. چون خداوند در سوره انفال خطاب به همه مؤمنین میگوید: "فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ" بدانید که خدا مولای شماست؛ چه خوب مولایی و چه خوب یاوری! خدا

ص: 220

ولیّ مؤمنین است یعنی سرپرست ایشان و پناه ایشان و حصن ایشان و یاور ایشان و محافظ ایشان است.

جبریل چند جا در قرآن نامش آمده. اصل این کلمه عبری و به معنی "مرد خدا" میباشد. در تمام ادیان ابراهیمی، جبریل شناخته شده است و به باور پیروان آنها، جبرئیل ابراهیم را از آتش نجات داد، موسی را در مبارزه با فرعون حمایت کرد، فرعونیان را در رود نیل غرق کرد، به داوود ساختن زره را آموخت، به دانیال نبی تعبیر رؤیا را آموخت، زکریا را به زاده شدن یحیی و مریم را به زایش عیسی مژده داد، و قرآن را بر محمد نازل کرد. طبق روایات اسلامی، پیامبران سابق بیش از چند بار در عمرشان با جبریل ملاقات نداشته اند اما چند هزار بار بر پیامبر اسلام(ص) نازل گشته.

صالح المؤمنین همان مؤمنین صالح معنی میدهد منتها در برخی روایات بر شخص امیرمؤمنان(ع) حمل شده که میتواند من باب تعیین مصداق اتم باشد نه انحصار مصداق. حتی تفسیر فرات کوفی از قول ابن عباس مصداق را تسرّی داده که صالح المؤمنین علی(ع) و اشیاع علی اند.

ملائکه را بعد از مؤمنین صالح آورده چون درجه و فایده آنها دون آنهاست. یعنی مؤمن صالح مقامش فوق ملائکه است و ملائکه خدمتگزار اویند.

این آیه از آیاتی است که شاید بشود از آن نتیجه گرفت که جبریل جزء ملائکه نیست بلکه جزء روح است؛ چنانکه گاها به روح الامین یا روح القدس هم ملقب شده یا در بعضی جاها مثل آیه آخر همین سوره با لفظ روحنا از آن نام برده شده. همانطور که در تفسیر آیات مربوط به روح معروض داشتیم، روح اسم یک شخص خاص نیست بلکه اسم یک جنس خاص از موجودات است؛ مثل انسان، جن، ملک،... آنها که جزء روح اند مأمورین خاص الهی اند و کارشان بازرسی و اعمال ولایت در هر نقطه ای است که خدا مصلحت بداند. این موجودات از حیث نزدیکی به وحدت، و رفع تعیین وجودی، تمایزی بینشان نیست. روح اشرف از ملک است و بعضی از ملایکه زیر نظر او خدمت میکنند. روح را غالبا لشکری از ملک همرکابی و همراهی میکند. البته نظر قطعی راجع به این امور سخت است!

ص: 221

خدا و جبریل و اولیاء الهی و فرشتگان، نه تنها پشت پیامبر(ص) بلکه پشت آل پیامبر و شیعیان حقیقی پیامبراند و اصولا مؤمن واقعی، مولایش خداست و توسط جنود الهی نصرت و مظاهرت میگردد. آری، حق هیچ وقت تنها نمیماند.

عَسَى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَيْرًا مِنْكُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَيِّبَاتٍ وَأَبْكَارًا (5)

شاید خدا، اگر پیامبر شما را طلاق دهد، زنان بهتری برای او جایگزین کند: مسلمان، مؤمن، قانت، تائب، عابد، سائح ؛ حالا چه باکره چه قبلاً شوهر کرده.

این آیه میخواهد غرور احتمالی زنهای پیامبر را بشکند و به همه مسلمین بگوید زن پیامبر بودن بخودی خود کمال نیست؛ بدنبال تحصیل کمالات واقعی باشید. همچنین تهدید به طلاق را به عنوان اهرمی برای تصحیح رفتار زنان بکار برده است.

اینها صفاتی است که یک زن خوب – از نظر خدا- باید داشته باشد. چنین زنی مسلمان است یعنی متدین است و دین را به عنوان برنامه زندگی قبول دارد. مؤمن است یعنی به دین عمل میکند. مؤمن در اینجا چون از مسلمان تفکیک شده به معنای متّقی است. قانت یعنی متواضع و مطیع. در برابر که؟ در برابر هرکس که مطیع بودن در برابر او حق است. مثلا در بعضی موارد باید به حرف شوهر گوش داد و در بعضی موارد باید به حرف پدر گوش داد و در برخی موارد باید به حرف دوست گوش داد. قانت کسی است که خودرای نیست و ذلول و رام است و هرکجا باید و شاید، متواضعانه میپذیرد و عمل میکند. تائب یعنی توبه کننده؛ کسی تائب است که دائم به درگاه خدا برگردد و خطاهایش را بشناسد و از آنها پوزش بخواهد و سد آنها را از خداوند طلب کند. عابد کسی است که اهل عبادت باشد؛ غیر از واجبات، نوافلش را هم بخواند و قرائت روزانه قرآن داشته باشد و اهل روزه و تهجد شبانه باشد. سائحات را روزه دار یا مسجدرو یا اهل هجرت معنا کرده اند اما معنایش وسیع تر است و از سیاحت میآید، مسیح هم از همین لفظ مشتق شده. مقصود از سیاحت در امثال این آیات، گردش در زمین نیست بلکه سیاحت معنوی مراد است که تقریبا میشود معادل آنچه امروزه سیر و سلوک

ص: 222

مینامند. سیاحت با هجرت از گناه و تعدی آغاز میشود و غایتش هجرت از خویش است. کسی که هجرت از خویش کرد و خانه به محبوب داد، هر روز در ارض حق سیر و سیاحتی دارد و از واردات فیوضات سبحانی بهره مند میگردد و هیچ، دیروزش چون امروزش نیست و هر روز در یک وادی جدید است. و راه حق را وادی رحمت و طور جلال بسیار است. تفسیر بحرالعرفان از ابن عباس نقل میکند که سائحات یعنی سیرکنندگان در طاعت خدا.

شاید عبارت "مسلمات، مؤمنات، قانتات، تائبات، عابدات،سائحات" ، دال به درجات سلوک و تعالی هم باشد و از اولی باید به دومی و از آن به بعدی رسید.

پیامبر زنان زیادی داشت و هیچ کدام از آنها را طلاق نداد. همسر نخست او خدیجه دختر خویلد بود که پانزده سال از او بزرگتر بود. پیامبر با خدیجه بیست و پنج سال زندگی کرد و همسر دیگری نداشت. پس از وفات خدیجه، در مدینه پیامبر حداقل با سیزده زن خطبه عقد خواند، از این تعداد با دو تن به برگزاری خطبه عقد بسنده کرد و بدون عروسی و زندگی مشترک جدا از هم زندگی کردند. اما یازده تن را به خانه برد و با آنان زندگی کرد. زینب دختر خزیمه، معروف به ام المساکین در زمان حیات پیامبر دیده از جهان فرو بست. در هنگام رحلت پیامبر، نه زن به نام های سوده، عایشه، حفصه، ام السلمه، ام حبیبه، زینب دختر جحش، جویریه، صفیه و میمونه در خانه او بودند. (در یک زمان بیش از نه زن در خانه پیامبر وجود نداشت). غیر از عایشه همه زنهای پیامبر بیوه بودند. در آنزمان رغبتی برای ازدواج با زنان بیوه وجود نداشت و بیوگی آغاز فقر و تنهایی زن بود. اما با اقبال پیامبر به زنان بیوه این سنّت در جامعه مسلمین جایش را به تکریم بیوه ها و ازدواج با آنها داد. اکثر زنهای پیامبر پیر و بیوه و داغدیده بودند. ام سلمه را پیامبر بخاطر فقر و پریشانی اش گرفت و او را پناه داد. برخی از زنان او موجب تمایل قبائل و گرویدن به اسلام بودند و ازدواج با ایشان باعث شد عدّه بسیاری مسلمان شوند و اسلام از حمایت قبیله ایشان برخوردار گردد.

علامه طباطبایی(ره) میگوید: داستان تعدد زوجات پیامبر را نمی توان بر زن دوستی و شیفتگی او نسبت به جنس زن حمل نمود، چه آن که برنامه ازدواج پیامبر در آغاز زندگی تا پنجاه و دو سالگی تنها به خدیجه محدود بود و همچنین در دو سال پایان زندگی که دوران

ص: 223

قدرت و شوکت و حاکمیت مطلقه ایشان بر جزیرةالعرب بود بکلی بدستور خدا تجدید فراش نکرد. اینها همه منافات با بهتان زن دوستی به ایشان دارد. علاوه بر اینکه تجدید فراشهای پیامبر نه با زنی جوانتر و زیباتر بلکه معمولا بعکس بوده.

محمد(ص) آنچه از امور خانه مربوط به خودش می شد را خود انجام می داد؛ همچنین در کارهای خانه مانند پختن غذا و دوختن لباس یا تعمیر کفش شرکت می کرد و گوسفندان را می دوشید. او عادت داشت که با زنانش به گفت و شنود بنشیند. زنانش گاهی اوقات با او به مناظره پرداخته و حتی برایش استدلال می کردند. اوقات رفت وآمد به حجره هر کدام از همسرانش منظم بود. حتی در ایام بیماریِ قبل از فوت هم، با این که کسی چنین انتظاری نداشت، طبق برنامه معین به خانه های همسرانش می رفت، تا زمانی که بیماری وی شدت یافت و همگی اجازه دادند که در منزل عایشه بماند.

***

بخش دوم سوره نصیحت و هشداری به مؤمنان است و واجد مواعظی مفید و بعضا منحصر بفرد میباشد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ (6)

ای کسانیکه دل براه خدا سپرده اید، خود و اهل خویش را مراقبت کنید از آتشی که هیزمش مردم اند و سنگها. بر این آتش فرشتگانی تندخو و سخت گیر مسئولند که امر خدا را زمین نمیگذارند و حکمش را به جدیت اجرا میکنند.

این آیه، شاید بشود گفت که هشدارآمیزترین آیه کتاب خداست. میگوید خودتان را حفظ کنید از آتشی سهمگین؛ به علاوه اهل خویش را هم حفظ کنید. اهل انسان عبارتند از هرکس که از نزدیکان انسان است و از انسان نصحیت و خیرخواهی را میپذیرد. پس ممکن است گاهی

ص: 224

فرزند انسان جز "اهل" او نباشد و رفیق انسان "اهل" او باشد. چنانکه خداوند به نوح میگوید پسرت "اهل" تو نیست و اهلیت ندارد.

این آیه از محکمترین آیات راجع به مسئولیت اجتماعی انسان است و مسئول بودن او را نسبت به نزدیکانش ثابت میکند و آنرا جزء وظایف الهی که خدا بر دوش انسان نهاده میداند. البته اهل انسان در درجه اول همسر اوست و این آیه وظیفه مرد را در خانه بخوبی روشن میکند. قرار داشتن این بخش از سوره پس از وقایع مربوط به زنان شاید به این علت باشد.

این آیه مثل آیه "فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ[سوره هود : 112]" موی آدم را سفید میکند. در آنجا هم دایره تکلیف را از خود آدم پیشتر برده و گفته همانطور که گفتم مقاومت کن، همراهان تو نیز باید مقاومت کنند. در اینجا نیز گفته هم مراقب خودت باش، هم مراقب اهلت باش.

عبارت "وقودها الناس و الحجاره" از عبارات بدیع و منحصر بفرد قرآن است. میگوید هیزم جهنم همین آدمیان اند. یعنی آدم خودش آتش میگیرد و به آتش میکشد. الان نیز اگر بدیده عبرت بنگریم همین طور است. چون اصولا بدایات جهنم و اشراط آن در باطن همین دنیا در اثر کفر و کفران ما آغاز میشود و برزخ شدیدتر میگردد و در قیامت به اشد میرسد: يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ [سوره العنكبوت : 54] از تو به شتاب عذاب میخواهند حال آنکه کافران هم اکنون در عذابند.

یعنی کافر علاوه بر آنکه در آتش افکنده میشود خودش هم آتش میشود. مثل هیزم این دنیا که وقتی در آتش افکنده شد خودش بخشی از آتش میشود و میسوزد و میسوزاند و نابود میکند و نابود میگردد.

اما چرا گفته "هیزمش مردم و سنگها هستند" شاید مقصود از "حجاره" یا سنگها، بتهای سنگی باشد. شاید هم مبالغه ای برای شدت آتش باشد مثل آتش زمینی که وقتی حرارتش به چند هزار درجه برسد سنگ را هم آب میکند. مواد مذابی که از دل زمین بیرون میریزند هم در واقع سنگهای در حال سوختن اند.

ص: 225

شدت و غلظت ملائکه عذاب هم برای خود آنها در دستگاه خدا و نسبت به جایی که نشسته اند عین کمال و از جلوات جلال الهی است. پس اینطور نیست که مهر و محبت همیشه خوب باشد، بعضی وقتها رفتار درست غلظت و شدت است. در آیه نهم همین سوره خداوند از رسولش که رحمةللعالمين است خواسته بر کفار و منافقین سخت بگیرد و به نوعی نقش ملائکه عذاب را در این دنیا بازی کند.

درشتی و نرمی به هم در به است

چو فاصد که جراح و مرهم نه است

در چندین روایت از فقره " لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ" عصمت ملائکه در تکالیف محوله نتیجه گرفته شده.

در کافی ضمن روایتی از امام صادق(ع) میپرسند چطور اهل خویش را از آتش حفظ کنیم؟ امام میفرمایند با امر به خوبی و نهی کردن از بدی و بی تفاوت نبودن. اگر گوش کردند از آتش حفظ شده اند و اگر گوش نکردند تو به وظیفه ات عمل کرده ای.

همین مطلب از رسول خدا(ص) در پاسخ به کسی که حین نزول این آیه گریست و گفت از عهده بر نمیآییم، نقل شده است: ایشان فرمود اینکه امر و نهی کنید شما را کفایت است.

دعائم الاسلام از امام باقر(ع) روایت میکند همینکه خانواده ات را با معارف اهل بیت آشنا میکنی و برایشان حدیث میخوانی مصداق "قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا" است.

اهتمام به خانواده در قرآن خیلی پر رنگ است مثلا از پیامبر(ص) میخواهد که عشیره نزدیکش را پیش از دیگران در دعوت رسمی به اسلام دعوت کند. یا از پیامبر(ص) میخواهد نخست به دختران و زنان خویش حجاب را توصیه کند سپس بقیه زنان(احزاب:59). همچنین نصایح لقمان به پسرش بخش اعظم یک سوره را تشکیل میدهد. یا راجع به اسماعیل(ع) است که اهلش را دائم به نماز فرامیخواند(مریم:55). یا بهشتیان از جمله دلائل بهشتی شدن خود عنوان میکنند که ما خیرخواه و نگران اهل خود بودیم(طور:26). یعنی بی غیرت و بی تفاوت نبودیم که بگذاریم زن و بچه ما هرکجا خواستند بروند و هر کار خواستند بکنند. یعنی باید مانع بدی شد و به خوبی اصرار داشت و تشویق و تنبیه بجا کرد و

ص: 226

برای این کار وقت گذاشت: وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا [سوره طه : 132] اهل خویش را به نماز امر کن و بر این کار صبور و پیگیر باش. توجه و حساسیت و تلاش برای ازدواج خوب ایشان هم جزئی از کلیت همین مسئله است چون ازدواج نیمی از دین فرزندان ماست.

خلاصه اینکه قرآن عنایت خاصی به اهل خانه مؤمن دارد و مؤمن را نسبت به آنها مسئول میداند.

البته کلید این "قوا انفسکم و اهلیکم نارا" تضرع بخداست و تکرار این دعا که "قنا عذاب النار". یعنی آدم نه خیلی میتواند خودش را نگه دارد و نه اهلش را. باید خودش و اهلش را با تمام وجود به خدا بسپارد و از خدا کمک بخواهد. بچه را هم همینطور، باید به خدا سپرد. دعای قنوت که میگوید "رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ [سوره البقرة : 201]" یک دعای جمعی است و حین آن باید بخصوص خانواده را قصد کرد و در دعا شریک نمود.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7)

ای بی دینان، امروز دیگر جای عذرخواهی نیست. دقیقا همان کارهایی که میکردید، امروز به شکل جزا بسوی شما برگشته.

در جاهای زیادی از قرآن به این حقیقت اشاره شده که جزا نه تنها معادل عمل، بلکه عین عمل است که به شکل متناسب با عالم برزخ یا قیامت سرباز کرده و خود را نشان داده. در همین دنیا هم همینطور است و چاه کن معمولا ته چاه است و کید انسان گریبان خودش را "پیشتر" گرفته.

آن همه آبی که در آن شیر بود

شد همه سیل و رمه اش در ربود

خمیر شور که بپزی نان شور میشود.

ص: 227

در قرآن خطاب "یا ایها الذین آمنوا" فراوان است اما فقط دو جا کافرین مستقیما مورد خطاب قرار گرفته اند یکی اینجاست و دیگری در اول سوره کافرون که به شکل "یا ایها الکافرون" آنها را خطاب کرده و کاملا از آنها دست شسته.

مواقف قیامت گوناگون است در برخی مثل اینجا اصلا اجازه عذر خواهی به کافر نمیدهند. در برخی دیگر از مواقف، عذر میخواهد اما پذیرفته نمیشود(روم:57). عذر خواهی آنها هم گاهی از بیخ حاشا کردن است: وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ [سوره اﻷنعام : 23]. گاهی تقصیر دیگری میاندازند: هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا [سوره اﻷعراف : 38]. گاهی گردن رهبران میاندازند: إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا [سوره اﻷحزاب : 67]. گاهی گردن والدین میاندازند: إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ[سوره اﻷعراف : 173]. گاهی هم درخواست بازگشت به دنیا و جبران مافات دارند که پذیرفته نمیشود(سجده:12).

در هر حال عذرخواهی در قیامت بی فایده است.

عذاب جهنمیان "بما کنتم تعلمون" است یعنی عین عمل آنهاست ولی پاداش بهشتیان "بما کنتم تعملون" است یعنی بسیار بیشتر از آنچه کرده اند است و آنچه کرده اند تنها بهانه ای بوده تا نعمت سرشار بر ایشان ببارد.

جلد هفتاد و پنج بحارالأنوار از امام صادق(ع) روایت میکند که در دنیا هرکسی را به اسم پدرش میشناسند و میگویند فلانی پسر فلانی. اما در آخرت میگویند ای مؤمن یا ای کافر.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (8)

ای مؤمنان، توبه کنید در برابر خدا، توبه ای نصوح؛ باشد که خداوند لغزشهای شما را ببخشد و شما را بهشتی کند. بهشتی که نهرها در آن جاری است.

ص: 228

روزی خواهد رسید که خداوند پیامبر و مؤمنین همراه او را سربلند کند بطوریکه نورشان پیشاپیش و اطرافشان را روشن کند. آنروز دعا میکنند: خدایا نور ما را تمام تر کن و ما را مشمول غفران ساز که تو بر همه کار توانایی.

عبارت "توبه نصوح" یعنی توبه خالصانه و صادقانه. خود پیامبر(ص) در وصف توبه نصوح فرموده اینکه دیگر به گناه برنگردد چنانکه شیر به پستانی که از آن دوشیده شده بر نمیگردد. برخی کتب عرفانی مثالی برای چنین توبه ای آورده اند که بقدری مشهور شده که در معنای توبه نصوح نشسته، اما فی الواقع مثالی برای آن است:

در حمام زنانه ای مردی بنام نصوح که بسیار شبیه زنان بود، به عنوان زن، دلاکی میکرد. روزی دختر پادشاه به حمام آمد و گوهرش گم شد. کار به تفتیش بدنی همه دلاکان کشید و نصوح که میدانست اگر رازش برملا شود جانش را از دست خواهد داد با تمام وجود به درگاه خداوند ستار روی آورد و توبه کرد. در این حال بانگ برآمد که گوهر پیدا شد. پس دست از او برداشتند. نصوح از مردم کناره گرفت و در مغاره ای تا آخر عمر به عبادت نشست. گفته اند برای آنکه گوشتی که از مال حرام بر تنش روییده بود آب شود، پیوسته سنگی بخود میبست و با خود میکشید.

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که توبه نصوح این است که دیگر به گناه باز نگردی. راوی میگوید کیست که اینقدر توان داشته باشد؟! امام(ع) میفرمایند: عیبی ندارد. خداوند بنده مُفتَّن توّاب را دوست دارد. یعنی کسی که با گناه به فتنه میافتد و باز توبه میکند.

معانی الاخبار از امام صادق(ع) روایت میکند که برای اینکه توبه نصوح کنی، چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگیر و بعد توبه کن.

نورالثقلین از امیرمؤمنان(ع) روایت میکند بنده پیوسته در نعمت و خوشی عیش است تا گناه کند. با گناه، زوال نعمت برای او تقدیر میشود و بسوی او نازل خواهد گشت مگر اینکه با دعا و انابه و توبه جلویش را بگیرد. البته اگر هم زوال نعمت و حلول نقمت آمد باز با فزع صادقانه بدرگاه خدا قابل اصلاح است.

ص: 229

کافی از امام صادق(ع) روایت میکند که توبه نصوح موجب میشود که خدا گناهان بنده را حتی از خاطره فرشتگان محافظ و زمینی که گناه کرده و اعضایی که با آنها گناه کرده پاک کند.

برهان از امام رضا(ع) روایت میکند که توبه نصوح یعنی باطن آدم چون ظاهرش شود بلکه بهتر.

چرا حتی نسبت به توبه نصوح گفته "شاید" خدا شما را ببخشد؟ تا انسان را بین خوف و رجاء نگه دارد. چون حالت درست انسان همان بین است. نه اینطرف تر نه آنطرف تر.

در آیات قبل بحث پیشگیری بود، در این آیه بحث درمان است. آنجا میگفت مراقب باشید گناه نکنید و خود را از آتش حفظ کنید، اینجا میگوید اگر گناه کردید توبه کنید.

چه کسانی در آخرت با پیامبرند؟ کسانی که در دنیا با او بوده اند. این معیّت با رسول بالاتر از ایمان به اوست: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ [سوره الفتح : 29]. محمد رسول خداست و آنها که با اویند بر کفار سخت گیر و بر خود مهربان اند. دائم در رکوع و سجود و بدنبال فضل و رضوان خدایند اثر سجود در سیمای ایشان هویداست.

در آیه آخر سوره مزمل هم شب زنده داری ایشان را میستاید. این "معیت(با تشدید )" با رسول را دست کم نگیریم. همینها هستند که سوار کشتی نجات اند: فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَمَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ [سوره المؤمنون : 28]. وقتی تو و آنها که با تو اند سوار کشتی شدید بگو الحمدلله که ما را از قوم ظالم نجات داد.

از بحث توبه نصوح که بگذریم، در آخر آیه عبارتی است که نیاز به توضیح دارد: "نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ": نورشان جلوی آنها و در سمت راست ایشان میدود. فهم این آیه را تنها و تنها روایتی از سیره پیامبر(ص) روشن میکند. در سیره ایشان است که رسول خدا(ص) هرگاه بر سر دوراهی قرار میگرفتند، راه سمت راستی را انتخاب میکردند. در برخی دیگر از روایات هست که رسول خدا(ص) بر سر دوراهی قرار نمیگرفت "الا اختار ایسره" یعنی راه راحت تر را انتخاب میکرد. یعنی مقصود از راه راست، آسانترین و نزدیکترین راه به بهشت

ص: 230

است و برای مؤمن همان راه روشن میشود. نور وجودی مؤمن دائم به این سمت است و به او الهام میکند از اینطرف برو که سریعتر و مطمئنتر و راحتتر است. قرآن هم به همین راه دعوت میکند: إِنَّ هَذَا القرآن يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ[سوره اﻹسراء : 9]. تهجد شبانه هم طی همین راه است: إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِيلًا [سوره المزمل : 6].

پس مؤمن از راهی که دلش روشن کرده و برای او روشن است باید برود. چه در دنیا، چه در ظلمات قبر، چه در عقبات برزخ، چه در خطرات قیامت.

دعای همیشگی او هم باید ازدیاد این نور وجودی باشد. همین عبارت به صراحت نشان میدهد که مؤمن پس از مرگ نیز در تکامل است و هیچ وقت متوقف نمیگردد و پیوسته در ترفیع درجه و افزودن بر صالحات خویش است. تازه بعد از رهایی از قید دنیا دستش بازتر و سیرش سریع تر و نورش بیشتر میگردد. اصلا عمده سیر مؤمنان آنطرف است؛ همانطور که عمده پستی و خذلان کافران آنطرف است. این از نکات عرشی است که خدا مرحمت فرموده.

البته ممکن هم هست عبارت " بین ایدیهم و بایمانهم" اینقدر پیچیده نبوده و به عنوان یک اصطلاح، غرق بودن آنها در نور را برساند. یعنی "بایمانهم" اطراف ایشان معنا بدهد.

از نکات جالب این آیه این است که در قیامت نیز شعار مؤمنان، مثل دنیا، استغفار است. توبه و استغفار هم گذشته آدم را اصلاح میکند هم آینده او را تضمین میکند. همیشه انسان باید غفران گناهان گذشته و فزونی درجه و نور فردایش را بخواهد. اینها همه برکات معیّت خدا و رسول اوست.

مناقب از امام باقر(ع) روایت میکند که "ربنا اتمم لنا نورنا" یعنی خدایا شیعیان ما را به ما ملحق کن.

تفسیر قمی از رسول خدا(ص) روایت میکند که هرکس در آنروز نوری داشته باشد نجات مییابد و هر مؤمن نوری دارد.

***

ص: 231

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (9)

ای پیامبر در برابر کفار و منافقین بیاست و بر ایشان سخت بگیر. در حالیکه (هم اکنون) ماوای ایشان جهنم است و چه بد سرنوشتی.

غالب مفسّرین این آیه را جمله معترضه ای در میان آیات این سوره قلمداد کرده اند. عینا این آیه در سوره توبه نیز آمده است.

مقصود از "جاهد" تنها جنگ و جهاد نیست چون پیامبر(ص) هرگز با منافقین نجنگید. مقصود از آن تلاش و مجاهده و ایستادگی در برابر ایشان است. البته امیرمؤمنان(ع) نیازمند جنگ با منافقین زمان خویش گشت و با ناکثین در جمل و قاسطین در صفین و مارقین در نهروان جنگید.

البته با هر منافقی نباید با شمشیر برخورد کرد چنانچه سیره پیامبر مدارا با ایشان بود و به حرفهایشان با صبوری گوش میداد بحدی که به مسخره میگفتند او سرتا پا گوش است(توبه:61). اما اگر منافق دست به سلاح برد محارب است و باید او را کشت؛ این آیه این را میخواهد بگوید. حتی کافران غیر حربی را باید تحمل کرد بلکه به آنها باید نیکی کرد(ممتحنه:8).

مقصود از "و اغلظ" نیز عدم نرمش و سخت گرفتن کار بر ایشان است.

به پیامبر(ص) گفتند علی(ع) در جبهه جنگ خشن است. پیامبر(ص) فرمود خشونت در جهاد با دشمنان خدا ستوده است.

وقتی مؤمنی قصاص میشود گناهانش پاک میشود و به بهشت میرود؛ اما کافران هم کشته میشوند هم به جهنم میروند. عبارت آخر آیه همین را میگوید.

از خطاب این آیه به پیامبر(ص) برمیآید که جنگ و جهاد باید به فرمان ولی امر بر حق مسلمین باشد و سرخود جایز نیست.

***

ص: 232

بخش پایانی سوره مانند بخش آغازین آن ذکر حال نسوان است و دو زن بد و دو زن خوب را مثل زده است:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (10)

خداوند زن نوح و زن لوط را به عنوان دو کافر مثال زده است، تحت سرپرستی دو نفر از بندگان حقیقی ما بودند اما به آنها خیانت کردند و همسری با آنها هم نتوانست در درگاه خدا برایشان شفاعتی باشد و به ایشان خطاب شد که با دیگر اهل دوزخ، داخل دوزخ شوید.

از امام صادق(ع) روایت است که خیانت در این آیه خیانت در زناشویی نیست بلکه خیانت در دین است یعنی ایمان و وفاداری و یاوری نداشتند.

واغله، زن نوح آنطور که در تواریخ هست نه تنها به نوح ایمان نیاورد بلکه با او به ناسازگاری برخواست و به یکی از مبلغین سفت و سخت علیه وی بدل گشت و هرکجا نوح میرفت به دنبالش روان میشد و مردم را تحذیر میکرد که این شوی من دیوانه است مبادا به حرفش گوش کنید و فریب بخورید. هرکسی را هم که مؤمن میشد آزار میداد و ایمانش را افشاء میکرد و طائفه او را علیه او میشوراند. همچنین در قصص هست که کثیرالشکوه بود و دائم پیش این و آن از نوح شکایت میکرد. البته نوح زن دومی هم بنام عموره داشت که مؤمن و فداکار بود

زن لوط همراه قوم بدکارش به کارهای زشت اشتغال داشت و برای مردان، پسر پیدا میکرد. وقتی فرشته های عذاب به شکل مردانی زیبا به خانه لوط آمدند به پشت بام رفت و با آتش روشن کردن به مردم بدکار شهر خبر داد و آنها روانه خانه لوط شدند و مهمانها را مطالبه کردند. عاقبت، این زن همراه با قوم لوط به خاکستر بدل گشت.

علل الشرائع از امام صادق(ع) روایت میکند که این زن با سوت زدن مردان را بر کار زشت تحریک و تشویق میکرد. از آن روز سوت کشیدن ناپسند مؤمنان شد.

اینکه میگوید " فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا" نشان میدهد که شوهران آنها بخاطر خوی نبوت که وسعت رحمت است دلسوز آنها بودند و تلاش زیادی کردند تا آنها را نجات دهند اما

ص: 233

در دستگاه خدا شفاعت در جایی اثر دارد که حداقل ظرفیت که عبارتست از ایمان به خدا و امید به رحمت او در کسی باشد. افسوس که بعضی گناهان و بعضی کفرانها آنقدر عاقبت سوز است که آدمی را به کفر و یاس میکشاند و لیاقت شمول شفاعت را هم از او میگیرد.

این آیه هم هشداری به زنهای پیامبر اسلام است که مبادا به سمت و سویی که زن لوط و نوح رفتند، بروند.

از این آیه و آیه بعد برمیآید که زن میتواند الگوی صلاح یا فساد در طول تاریخ باشد.

از عبارت "کانتا تحت عبدین من عبادنا" برمیآید که سرپرستی و ولایت مادی و معنوی خانه با مرد است و بخصوص مرد میتواند (و باید) معاشرت و خرج زن را تحت نظارت و کنترل داشته باشد تا بتواند خانواده را در مسیر درستی هدایت کند. و اگر دید رفتن به جایی یا شرکت در جلسه ای یا معاشرت با کسی در گذر زمان موجب خطرات یا مفاسدی برای خانواده است، میتواند زن را منع کند و زن هم باید اطاعت کند.

تمام شرایع الهی و غیرالهی دنیا و تمام مکاتب طریقتی و عرفانی گیتی، اجماع دارند که تعالی زن منوط به وفا و نیکی کردنش به شوهر است و زنی که با شوهرش حسن سلوک داشته باشد قدم بزرگی در تعالی معنوی خویش برداشته است.

از نکات دیگر این آیه این است که اگر زن و بچه و بستگان کسی فاسق و بدکردار و حتی کافر باشند، نقصی بر خود او نیست و نمیشود گفت اگر راست میگفت زن و بچه خودش را درست تربیت میکرد. از این موارد در تاریخ انبیاء و اولیاء بسیار است بگونه ای که خلافش، استثناست. اصولا خدا برای مؤمن دشمنانی در نزدیکی او میکارد تا خوب صبوری کنند.

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابن لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (11)

و خدا برای مؤمنان زن فرعون را مثال زده است. (یادش بخیر) هنگامیکه (زیر شکنجه فرعون) دعا میکرد: خدایا پیش خودت در بهشت خانه ای برای من بنا کن و مرا از دست فرعون و کارهای زشتش نجات بده و مرا از دست تمام این ظالمان نجات بخش.

ص: 234

زن فرعون نامش آنطور که در تواریخ و تفاسیر ضبط شده آسیه بود. همو بود که موسی(ع) را به فرزندی پذیرفت و پس از دیدن معجزات موسی(ع) به او ایمان آورد. فرعون در آخر بخاطر ایمان آسیه او را به چهارمیخ کشید و سنگی بر سرش کوفت و به شهادتش رساند. این دعا گویا دعای او در وقتی است که از حیات دست شسته و طالب شهادت شده.

زن فرعون از محیط مملو از ثروت و قدرت اطرافش متاثر نبود. حال آنکه برخی زنان یک عروسی که میروند و بر میگردند زندگی را به هم میریزند که آنها آنطورند و ما هم باید آنطور باشیم. برخی زنها یک سریال که میبینند یک موجود دیگر میشوند. اما آسیه محیط زده نبود و صفای درونش را حفظ کرده بود. زن فرعون در کاخ فرعون که صدایی جز صدای استبداد او شنیده نمیشد و حتی بی اجازه فرعون کسی حق نداشت به چیزی عقیده داشته باشد(طه:71)، فریاد ایمان سر داد و خفقان سکوت را شکست. زن فرعون اسوه صبر بود. او زیر شکنجه جان داد اما دست از مکتبش برنداشت. آسیه یک تنه حامی پیامبر زمانش بود. همین زن از کشتن موسی در نوزادی مانع شده بود و او را در دامان خود پرورش داده بود. بلند همت بود؛ این را از دعایش میشود فهمید. آسیه شهامت داشت. ما شهامت نداریم به راننده اتوبوس بگوییم نگه دار میخواهم نماز بخوانم. شهامت نداریم توی عروسی بلند شویم برویم یک گوشه نماز بخوانیم. باید از آسیه یاد بگیریم. خدا برای همین او را برای ما مثل زده است.

توجه کنید که هم موسی(ع) و هم این زن(س)، سر سفره فرعون بزرگ شده بودند و نان و نمک فرعون را خورده بودند اما وقتی فرعون ندای "انا ربکم الاعلی" سر داد و در برابر فرمان خدا تسلیم نگشت و تواضع نکرد، برای رضای خدا با او در افتادند و سرانجام فرعون را نابود نمودند. این مساله راجع به ابراهیم نیز صدق میکند؛ وقتی برایش مشخص شد که اَبَش آذر از اصحاب آتش است از او تبری جست و دیگر حتی برایش استغفار نکرد با اینکه آذر سالها او را سرپرستی کرده بود. این حقیر در خاطرم هست که یکی از قاچاقچیان مواد مخدر مستخدمی داشت که خیلی هم به آن مستخدم احسان میکرد، آن مستخدم از من پرسید آیا من علیه او شهادت بدهم؟ گفتم بله! گفت ولی نان و نمک او را خورده ام. گفتم خدا فرموده

ص: 235

" وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ [سوره هود : 113]" به آنها که به خود یا دیگران به هر نحوی ظلم میکنند ذره ای نزدیک نباشید که آتش آنها شما را هم خواهد سوزاند و خدا هم شما را رها خواهد کرد.

آیه زیر چقدر زیبا این مساله را تبیین میکند:

قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ [سوره التوبة : 24] اگر پدران و پسران و برادران و ازواج و عشیره شما، یا اموال و املاک و کار شما، برایتان از خدا و رسول و جهاد در راه او محبوب تر است، پس منتظر عذاب خدا باشید چون این فسق است.

پس اگر والدین به غیر رضای خدا دعوت کردند آدم باید در عین نیکی به آنها به حرفشان گوش ندهد.

از این بحثها که بگذریم در عبارت دعای آسیه نکته جالبی است و نشان میدهد که همه جای بهشت مثل هم نیست و مقام عندیت در آن ممتاز و برتر از دیگر مقامات است و مکانتی ویژه دارد. کلا آسیه بهشت را میخواهد چون پیش خداست. این یک درس بزرگ است.

نجات از ظالمین و اعمال ایشان هم در واقع درخواست همه دوستان خداست بخصوص وقتی مورد استضعاف واقع گشته اند: وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا [سوره النساء : 75]. مردان و زنان و فرزندان ذلیل گشته دست به دعا برآورند که خدایا ما را از این شهر ظالمان نجات بخش و برای ما رهبری قرار ده تا ما را نصرت کند.

کجاست عزت دهنده دوستان خدا و ذلیل کننده دشمنانش. این معز الاولیاء و مذل الاعداء؟

کجاست شکننده صولت درازدستان. این قاصم شوکت المعتدین؟

جلد سیزدهم بحارالأنوار از ابن عباس نقل میکند که چون آسیه زیر شکنجه بود موسی(ع) برایش دعا کرد تا عذاب شکنجه بر او تخفیف یابد. پس دیگر عذاب چندانی نمیکشید تا شهید شد.

ص: 236

وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ (12)

و یا مریم دختر عمران که عفت خویش را حفظ کرد پس از روح خویش در او دمیدیم. او به کلمات خدا و کتبش ایمان داشت و همیشه از مطیعین بود.

مریم دختر عمران از نسل هارون نبی بود. پدرش عمران از راهبان و بزرگان بنی اسرائیل بود – این غیر از عمران پدر موسی است – عمران با زکریای نبی باجناق بودند. یعنی زکریا شوهر خاله مریم بود. هیچ کدام از این دو باجناق صاحب فرزند نمیشدند. روزی مادر مریم پرنده ای را دید که به جوجه هایش غذا میدهد پس از ته دل دعا کرد و فرزند خواست و نذر کرد که آن فرزند را در راه خدا وقف کند. خداوند مریم را او هدیه داد. وقتی در شکم مادرش بود، پدرش عمران درگذشت. مادرش وقتی او را در شکم داشت گمان میکرد او پسر است اما وقتی بدنیا آمد معلوم شد دختر است. با این حال او را به معبد برد و از بزرگان آنجا خواست سرپرستی او را بعهده بگیرند. چون پدرش مرد مقدسی بود هریک از کاهنان دوست داشت این توفیق نصیب وی شود اما در نهایت قرعه کشیدند و به نام زکریا درآمد. مریم در معبد خدمت میکرد و تحت تعلیم و ولایت زکریا بود. به نوجوانی که رسید زکریا متوجه عجایبی در او شد منجمله هرگاه به محل عبادت او میرفت طعام و میوه های نایاب و غیر فصل نزد او بود. زکریا پرسید اینها از کجاست؟ مریم گفت: از جانب خدا؛ که او هرکه را خواهد بی حساب روزی دهد (آل عمران:37). همین جمله یاس زکریا به داشتن فرزند را از بین برد و علیرغم پیری خود و نازایی زنش از خدا فرزند خواست و خدا یحیی را به او بخشید. مریم عفیف و عابد و نیکوکار بود. به اذن خدا بار دار شد و عیسای مسیح(ع) از او متولد گشت. هیچ زنی در قرآن به اندازه مریم مدح نشده. مریم دوازده بار در قرآن ستوده شده؛ از جمله: پناه داده شده از شیطان، مرزوق بلا حساب، عابد، بشارت داده شده، صاحب نعمت، مظلوم و صابر، اهل عزلت و خلوت، آیه خدا، بهشتی، و در این سوره: تصدیق کننده آیات و کتب خدا و از قانتین دانسته شده. بالاترین مدحی که نسبت به مریم عذرا هست این آیه است: وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ

ص: 237

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ [سوره آل عمران : 42] یعنی خدا تو را برگزید و به عصمت رساند، سپس بر زنان عالم (یا دو عالم) برتری داد.

پس از مسیح(ع)، مریم تا سن پیری در اورشلیم میزیسته. اعتقاد مسیحیان آن است که در آخر، جسم و روح او با هم به آسمان صعود میکنند. آیه وَجَعَلْنَا ابن مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ [سوره المؤمنون : 50] هم بی اشعار به ناپدید شدن او و عروج مسیح گونه اش به آسمان نیست.

در آیه شریفه فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَى وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ [سوره آل عمران : 36] هم صحبت از ذریه مریم شده یعنی ممکن است بعد از تولد عیسی(ع) مریم ازدواج کرده و صاحب فرزند شده یا عیسی(ع) ازدواج کرده و فرزندی داشته. چون هیچ جای قرآن به زن نداشتن عیسی(ع)، بخلاف یحیی(ع) تصریح نشده.

عبارت "احصنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا" نشان میدهد که عنایت خدا تنها در ظرف پاک نازل میگردد.

نکته دیگر اینکه فرزند پاک هم از دامن پاک بدنیا میآید. این مریم است که بچه اش عیسی(ع) میشود.

این راجع به مریم (س)؛ اما اینکه در مدح او در این آیه گفته او به کلمات خدا و کتبش ایمان داشت یعنی چه؟ کتب خدا که معلوم است. یعنی مریم اهل انس با تورات و زبور بوده. اما کلمات خدا دیگر چیست؟ کلمات خدا یعنی مخلوقات و تقدیرات ممتازی که در جهت هدایت انسان پدید آورده. چنانکه خودش میفرماید به آنها "میگوید" باش، پس میشوند. یعنی قدم نخست خلقت، کلام الهی است. یکی از این کلمات، مسیح است: إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ [سوره آل عمران : 59] مثل عیسی پیش خدا مثل آدم است که از خاک خلقش کرد و گفت باش، پس شد.

جای دیگر میگوید: إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابن مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ[سوره النساء : 171] مسیح رسول خدا و کلمه خداست که به مریم القاء اش کرد. کلمه خداست

ص: 238

یعنی خلقی ممتاز از بقیه خلائق است که برای هدایت خلائق جعل کرده. گرچه همه عالم مخلوق خدا هستند اما انبیاء ممتازند و به اصطلاح آیه عظمای خدا هستند.

توجه بفرمایید که کلمه، القاء باید بشود:

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ [سوره البقرة : 37] پس آدم از خداوند کلماتی دریافت کرد پس خدا بر او بخشید. کلمات در اینجا به معنای فرمان یا وسائط ویژه بخشش الهی است. خدا به او کلمات رحمت را القاء کرده و چون او این کلمات را پذیرفته و با آنها به خدا متوسل شده، خدا هم او را بخشیده.

حالا به این آیه توجه بفرمایید: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ [سوره التوبة : 40] پس خدا آرامشش را بر او نازل کرد و او را با جنودی که دیده نمیشدند یاری کرد و تحقق خواست کافران را پایین آورد و تحقق خواست خویش را حتمی نمود. که خدا عزیز و حکیم است.

کلمه در اینجا خواسته معنا میدهد. انسان خواسته دارد، خدا هم خواسته دارد. آخرش خواست خدا به کرسی مینشیند.

حالا به این آیه توجه بفرمایید: وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ[سوره البقرة : 124] خداوند ابراهیم را با تقدیراتی امتحان نمود و او همه را پشت سر گذاشت. کلمات در اینجا به معنی تقدیرات بکار رفته.

در اینجا همچنین: وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ [سوره اﻷنفال : 7] خدا میخواهد حق را با تقدیرات خویش ثابت کند و ریشه کافران را بکند.

و در امثال این آیات به معنی سنّت خدا یعنی تقدیر حتمی بکار رفته: لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ لَا تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ [سوره يونس : 64] بر متّقین در همین زندگی دنیا هم بشارت است و هم در آخرت، سنّت خدا این است...

در این آیه به معنی نعمات او بکار رفته: قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا [سوره الكهف : 109] اگر دریا جوهر شود نتواند کلمات خدا را بنویسد...

ص: 239

پس کلمةالله و کلمات الله خواستها، اوامر و فرامین تکوینی او در جهت تعالی ما هستند که به شکل مخلوقات و یا وقایع، در هستی پدید میآیند.

اما غایت و هدف اصلی بحث: مریم کلمات خدا را تصدیق میکرد. ما چطور باید آنها را تصدیق کنیم؟ کلمات الله در زندگی ما آزمونها و تقدیرات و برکات و نعمات و الهامات و نصرتهای ویژه ای هستند که تا کنون از آنها بهره مند شده ایم و همانند نقاط عطفی، زندگی معنوی ما را رقم زده اند و بسوی تعالی برده اند. باید آنها را بشناسیم و رعایتشان کنیم و قدر بدانیم و شکرشان گذاریم و آنها را بزرگ داریم. این کلمات الهی در زندگی همه هست اما دیگران با اعراض و اغماض از کنارشان میگذرند ولی مؤمن آنها را نشانه راه و یار همراه و نعمت صاحب راه میبیند و با آنها زندگی معنوی خویش را میسازد و به آسمان پرواز میکند. مصداق اتم کلمات الهی معلمین خبیر و دلسوزی است که از خطا مصون شده اند تا راهبر انسان باشند. آیا ما امام زمان خویش (عج) را تصدیق میکنیم؟ آیا اصلا امامی در زندگی ما هست یا چون مردمان جاهلی زندگی میکنیم؟

کلید بهره بردن از کلمات خدا و کتاب خدا در آخر همین آیه آمده: قنوت. که روحیه تواضع و پذیرش و فرمانبرداری از حق است.

***

اول و آخر سوره تحریم داستان زنهای خوب و بد است یا کارهای خوب و بد زنان. در وسط سوره خطاب متوجه مردان میشود که: خود و اهل خویش خصوصا زنانتان را از آتشی که مردم سوز است نگه دارید! و وعده نور آخرت را به مؤمنین و متابعین نبی میدهد.

ص: 240

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109