تفسیر معنوی قرآن کریم جلد 10 و 11

مشخصات کتاب

سرشناسه : نیک اقبال، مصطفی، 1355 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر معنوی قرآن کریم/ مصطفی نیک اقبال؛ [برای] موسسه فرهنگی قرآن و عترت روح الجنان.

مشخصات نشر : لواسان: نسیم جانان، 1400.

مشخصات ظاهری : 30 جلد

شابک : دوره 978-622-98022-1-2 : ؛ 430000 ریال 978-622-98022-0-5 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه: ص. [241] - 247.

موضوع : تفاسیر (جزء 29)

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

شناسه افزوده : موسسه فرهنگی قرآن و عترت روح الجنان

رده بندی کنگره : BP102/85

رده بندی دیویی : 297/18

شماره کتابشناسی ملی : 7564965

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

إِنَّ هٰذَا الْقرآن يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِيراً

(الاسراء:9)

همانا این قرآن ازبهترین راه آدم را به خدا میرساند و به مؤمنانی که نیکی میکنند بشارت میدهد که پاداشی بزرگ در انتظار ایشان است

ص: 2

دسترسی به آثار مولّف و مجلّدات دیگر این مجموعه در:

www.nikeghbal.ir

https://sapp.ir/mostafa.nikeghbal

telegram.me/nikeghball

@nikeghbal

nikeghbal

مکاتبه با مؤلف:

mostafa.nikeghbal@gmail.com

__________________________________________

نشر «ویراستاران»، میدان انقلاب، خ کارگر جنوبی

خ لبافی نژاد، پلاک 322، واحد 6، 02166919962

خرید اینترنتی با پست رایگان : virastaran.net/f

ویرایش و صفحه آراییِ این اثر با ناشر نبوده است.

ص: 3

تفسیر معنوی قرآن کریم

جزء دهم و یازدهم

مصطفی نیک اقبال

ص: 4

بسم الله الرحمن الرحیم

«هو الحی و هو الحق و هو الهو»

سپاس خدای را که به ما خاکیان، توفیق انس با قرآن را عطا فرمود و بقدر ظرفیتمان از آب حیات آن سیرابمان کرد.

تفاسیر به روایی و تاریخی و فقهی و ادبی و عرفانی و کلامی و فلسفی و تجربی و موضوعی قابل تقسیم اند. در هر یک از اقسام فوق، غیر از آنکه فهم قرآن مد نظر باشد، ناخواسته تحمیل اندیشۀ بشری بر قرآن نیز رخ داده است. در این تفسیر سعی بر آن بوده تا برای فهم کلام الله، ذهن از یافته ها و بافته های چهارده قرن تمدن مسلمین منخلع گردد تا توان یابد قرآن را همانطور بفهمد که ابوذر و مقداد و سلمان می فهمیدند؛ یعنی بر اساس فطرت الهی و نه ذهن بشری.

و هدف در هر سوره و آیه این بوده تا پیام هدایت بخش آن برای رشد و تعالی انسان درک شود؛ چون قرآن کتاب "هدایت" است.

به همین دلیل این تفسیر به "معنوی" مسمی شد، چون غایتش تفصیل و تبیین و تحویل قرآن به پیامهایی معنوی برای هدایت سالکان بسوی خداست؛ که غرض قرآن بوده.

یعنی در قرآن در پشت این الفاظ، معنایی است که بسوی عالم معنی میبرد. تفسیر معنوی بر فهم و تبیین این معانی متمرکز شده.

این تفسیر تحفه ای است مورانه به سلیمان زمانه، حسین بن علی(ع)، خون خدا، که هرسال از نو میجوشد و حیات میبخشد؛ که بی اشارت و عنایت ایشان صورت نمی پذیرفت.

تعمّد بوده که این تفسیر از جزء آخر به اول نوشته و خوانده شود، چون تنزیل تقریبا چنین بوده و فهم، این گونه بهتر راه معنا میسپارد.

لذا هر چند جزء که توفیق تالیف دست داد به این نحو منتشر میگردد و پس از این حقیر نیز ضمن طلب آمرزش برایم، چنین کنند. یا لااقل خواننده ترجیحا چنین بخواند.

مصطفی نیک اقبال

ص: 5

ص: 6

سوره انفال

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سورهٔ انفال در ماجرای جنگ بَدر نازل شده و به مسائل پیرامون این جنگ از جمله تقسیم غنائم می پردازد. نام دیگر این سوره، سورهٔ بدر است.

آغاز سوره تعیین تکلیف غنائم عمومی جنگ است. این غنائم انفال نام داشته و تقسیم آن ها بر عهدهٔ پیامبر (ص) نهاده شده. پیامبر (ص) غنائم جنگ بدر را علی السویّه میان رزمندگان تقسیم کرد و به اختلافی که بر سر تقسیم آن پیش آمده بود پایان داد.

در آیات بعد ویژگیهای والای مؤمنین حقیقی آمده، از جمله: عشق به ذکر خدا و تأثّر دل از آن، فزونی ایمان با تلاوت کتاب خدا، توکّل بر خدا، نماز و انفاق.

خداوند به چنین مؤمنینی درجات قرب، مغفرت، و رزق کریم وعده داده است.

سپس به غر زدن های مکرّر برخی از مؤمنین اشاره می کند که بجای تسلیم پیامبر (ص) بودن، از لحظهٔ به راه افتادن از مدینه، نسبت به وقوع جنگ ناراضی بودند. همین ها در تقسیم غنائم هم مطیع پیامبر (ص) نبودند و با هم منازعه می کردند.

وقتی سپاه اسلام از مدینه به راه افتاد، عدّه ای دوست داشتند بدون درگیری، کاروان قریش را تصاحب کنند اما خدا ماجرا را جوری رقم زد که کاروان بگریزد و سپاهی سه برابر عدّهٔ مسلمین در مقابل آن ها قرار بگیرد. تا در جنگ با مسلمین مغلوب شود و هفتاد نفر از سرسخت ترین دشمنان اسلام کشته شوند.

شب قبل از جنگ، خدا خواب آرام بخشی نصیب مسلمین کرد و باران ملایمی بر آنها بارید و بر دل هاشان قوّت و سکینه نازل کرد.

مسلمین که با سپاه مشرکین روبرو شدند به خدا استغاثه کردند و خدا سپاهی از فرشتگان را به یاری ایشان فرستاد و عاقبت مسلمین را پیروز کرد.

در آیات بعد خداوند از مسلمین استقامت در جنگ و صبوری میخواهد و پشت به دشمن کردن و فرار از جبهه را گناهی کبیره معرفی می کند.

ص: 1

خداوند مؤمنی را که برای خدا و مصمّم در راه خدا جهاد می کند بازوی خود دانسته و فرموده: تو تیر نینداختی، خدا تیرانداخت.

پس مؤمنین را تشویق می کند که به ندای خدا لبیک بگویند تا زنده شوند و حیات جاودان یابند و خدا در دل هایشان طلوع کند.

در آیات بعد مؤمنین را از اختلاف و تفرقه در مسائل، خصوصاً حین مواجهه با دشمن برحذر می دارد و می گوید در صحنهٔ نبرد با هم بگو مگو نکنید که برکت وجودتان میرود. بجایش به ذکر خدا پناه ببرید.

سپس تحذیر میدهد که اموال و اولاد شما وسیلهٔ آزمون شماست و مؤمنین را به تقوی فرامی خواند تا فرقان پیدا کنند و بدانند باید چه کنند.

سپس به برکت وجود پیامبر و اهمیت استغفار مدام اشاره می کند و آن دو را موجب حفظ و امان می داند.

سپس به بی صلاحیتی مشرکان برای تصدّی امور مسجد الحرام اشاره می کند و آن ها را فرامی خواند که از دشمنی با اسلام دست بردارند تا گذشتهٔ تاریکشان بخشوده شود.

آیهٔ چهل ویکم بیان حکم خمس غنائم شخصیِ جنگ است و اینکه یک پنجمش باید صرف خیرات شود.

سپس به ماجراهای پیش از جنگ بدر اشاره می کند که چطور خدا دو لشکر را در نظر یکدیگر قلیل جلوه داد تا جنگ دربگیرد و اسلام پیروز شود.

سپس راجع به پیمان های صلح سخن می گوید که اگر بوی خیانت به مشام می رسید، به آن ها اطلاع دهید و از پیمان خارج شوید.

در آیهٔ شصتم به مسلمین فرمان می دهد که توان نظامی خود را همیشه چنان بالا نگاه دارند که کسی جرئت تجاوز به آن ها نکند. و پشت بندش می گوید اگر درخواست صلح کردند، بپذیر و بر خدا توکّل کن. خدا تو را از خدعهٔ خیانت ایشان در لباس صلح، نگه می دارد.

سپس می گوید که مسلمین بخاطر ایمان شان، دو تا ده برابر غیرمسلمین توان نظامی دارند.

ص: 2

سپس حکم اسیران جنگ را بیان می کند که در برابر فدیه ای آزاد شوند. منتهیٰ تذکّر می دهد که فکر مجاهدین در حین جنگ، نباید اسیر گرفتن باشد، بلکه باید بفکر پیروز شدن باشند.

به اسیران نیز می گوید از اینکه فدیه دادید ناراحت نباشید، اگر دلتان جذب اسلام شود خدا برایتان جبران می کند.

سپس ولایت ایمانی برادران مؤمن نسبت به هم را بیان می کند و از مؤمنین می خواهد که کافران را دوست نگیرند.

آیات آخر سورهٔ انفال تمجید از مهاجرین و انصار است که با جان و مال و دل، خدا را برگزیدند و برای دین خدا جانفشانی کردند.

***

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (1)

از تو راجع به انفال می پرسند. بگو: انفال از آنِ خداست و پیامبرش. پس سر تقسیم غنائم که از انفال است جرّوبحث نکنید و با همدیگر آشتی کنید و اگر واقعاً ایمان دارید، از خدا و پیامبرش اطاعت کنید.

"انفال" جمع نَفل است یعنی زیادی؛ نوافل را چون اضافه بر نمازهای واجب اند، نوافل گفته اند: وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ [سوره اﻹسراء : 79]. بچه چون فضل اضافهٔ خداست، نافله نامیده شده: وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ [سوره اﻷنبياء : 72].

انفال در تعریف فقهای امامیه اموال اضافی است. یعنی چیزهایی که مال کسی نیست. مثل دریاها، صحراها، کوه ها، رودها. طبق این آیه این اموال مال خدا و در اختیار رسول خداست.

حق اینست که کلمهٔ انفال در فرهنگ مستمعین قرآن برای غنائم عمومی و غیر شخصی جنگ بکار میرفته و مقصودِ آیه فقط همان غنائم جنگی یا اموالی است که بی جنگ بدست مسلمین افتاده و تعمیم آن به دیگر اموال بی صاحب - که تعلّق به شخص خاصّی ندارد، از

ص: 3

جمله منابع طبیعی - با تنقیح مناط، بعداً توسّط امامان فِرَق و حین تدوین فقه مذاهب صورت گرفته است.

پس راجع به انفال یک انصرافِ تدریجی و تاریخی در معنای لفظ صورت گرفته، انصرافی از نوع تعمیم و توسعه در معنای لفظ. آنهم بخاطر وحدت مناط و قیاس اولویّت. یعنی وقتی غنائم بَدر مال رسول خداست، قهراً صحرای بدر هم که بی صاحب است باید مال ایشان باشد. فقهای شیعه قلّهٔ کوه ها و دل صحراها و بستر رودها و لُجّهٔ دریاها و هر زمینی که سابقهٔ آبادی و اِحیاء نداشته و از اوّل بائر بوده و زمینی که صاحبانش ترکش کرده اند و اکنون موات شده را جزء اموال بی مالک و در ید رسول خدا (ص) و پس از ایشان وصیّ برحقّش یعنی امامان معصوم (ع) دانسته اند. توسعهٔ بحث انفال در فقه شیعه و تعمیم در مصادیق آن، ریشه در کلام شیعه دارد که مال را مال خدا و در درجهٔ بعد حجّت خدا می داند. اما اهل سنّت که چنین اعتقادی ندارد فقهشان هم چنین انفال عریض و طویلی ندارد و انفال را در این آیه فقط و فقط غنائم جنگی می داند و معتقد است که این آیه راجع به تقسیم غنائم است و غنائم را بالکلّ در ید رسول خدا (ص) قرار می دهد. البته برخی از مفسّرین اهل سنّت قائل اند که این کلیّت با آیات خمس در جنگهای بعدی نسخ شد و از آن به بعد فقط یک پنجم غنائم متعلّق به رسول خدا (ص) شد و بقیه به مجاهدین تعلّق گرفت.

برگردیم سراغ انفالِ امامیه که یک حقیقت شرعیهٔ مستقلّ و منبعث از روایات پیدا کرده و از نصّ قرآن به تنهایی قابل استنتاج نیست:

امامیه این موارد را هم جزء انفال می دانند: زمین و میراثِ بی وارث، زمین بائر، زمین موات، زمینی که مردمانش کوچ کرده اند، صَفْوُالمال یعنی اموال و زمین های شخصی پادشاهان که در جنگها نصیب سپاه اسلام می شود، غنائم عمومی جنگی مثل قلاع، منجنیق ها، اسیرانی که جمعاً اسیر شده اند، غنائم جنگی که بی إذن امام صورت گرفته، غنائم ممتاز و بی مانند، معادنی که در ملک کسی نیست، جنگل ها و سواحل دریاها، درّه ها و نیزارها که قابل استفادهٔ شخصی نیست، زمین هایی که بدون جنگ بدست مسلمین افتاده یعنی ساکنانش از ترس مسلمین گریخته و آن ها را رهاکرده اند.

ص: 4

اما تکلیف انفال در زمان غیبت چه می شود؟ در روایات است که بهره برداری از آنها در زمان غیبت برای شیعیان مباح است و هرکسی پیشتر اقدام به تصرّف و بهره برداری کند، ذی حقّ است. تا دوران صفویه که شیعه، دولت نداشت و از اجتماعات پراکنده تشکیل می شد این مطلب پذیرفته بود اما با تشکیل حکومت توسط شیعیان تضاد منافع بر سر اموال عمومی از جمله جنگل ها و مراتع و دریاها و دیگر منابع طبیعی، بین دولت و اشخاص شکل گرفت که تا امروز باقی است. دولت بنا به مصالح عامّه یا مصالح نسل های آینده، شروع به تحدید انتفاع و تصرّف اشخاص در منابع طبیعی کرد و اشخاص بر اساس حقّ اوّلیه و وابستگی معیشتی و نفع خصوصی حاضر به تمکین نبودند. پس از انقلاب اسلامی که دولت در دست فقیهان قرار گرفت، حاکمیت دولت بر "اموال عمومی" که تعریف امروزی انفال است گسترش یافت و با ولایتی که پس از رسول خدا (ص) مدّعی برخورداری از آن بودند، بر جواز این حاکمیت استدلال کردند. در دوره های تضعیف استیلای حکومت، مردم به قاعدهٔ "أبحنا لشیعتنا" عمل می کنند و هربار که دولت قوی می شود، حق حاکمیت خود را بر انفال اعمال می کند و از مردم رفع تصرّف می نماید. و این تناوب تا مدت ها ادامه خواهد داشت و همیشه از مهم ترین موارد اختلاف میان دولت و ملّت خواهد بود.

واقع مطلب این است که حاکمیت دولت بر انفال، در زمان غیبت، به راحتی از دل ادلّهٔ دینی در نمیآید و یک امر مبتنی بر مصلحت است. مصلحتی که زمامداری به نحو کنونی مبتنی بر آن است. لازمهٔ دولت و معنای آن در تمام کشورها در دنیای مدرن، سیطرهٔ بیشتر بر اموال عمومی و صدور مجوز برای بهره برداری های مقطعی توسط افرادِ داوطلب است. فرقش اینست که در کشورهای توسعه یافته، احراز صلاحیت داوطلبان برای انتفاع از اموال عمومی، بر عدالت و منفعت جامعه مبتنی است اما در کشورهای توسعه نیافته بر رشوه و رانت و منفعت های شخصی. پس اگر کسی این مصلحت را حجّت نداند و حکومت را ذی حق نشناسد، قاعدتاً می تواند هرطور خواست در انفال تصرّف کند و عند الله مسئول نیست و بموجب اباحهٔ صادر شده، شاید هم مأجور باشد که زمین مواتی را احیاء کرده و باعث

ص: 5

عمران و آبادی شده. بحث انفال همانطور که می بینید از چالش برانگیزترین بحث ها در حوزهٔ تعارض حاکمیت با حقوق خصوصی است.

حالا برگردیم سراغ آیه: از سیاق آیه برمی آید که اختلاف و دلخوری بر سر انفال رخ داده و این آیات برای حل اختلاف نازل شده. در شأن نزول این آیات اختلاف نیست و همهٔ مفسّرین گفته اند در مورد غنائم جنگ بدر نازل شده.

جنگ بدر در صبح دمِ هفدهم رمضان سال دوم هجری در گرفت. این جنگ نخستین نبرد واقعی بین سپاه اسلام با مشرکان بود و پیروزی مسلمین در آن با اینکه از لحاظ نفرات یک سوم مشرکین بودند، هیمنهٔ قدرت و شوکت مکّه را در هم شکست و باعث استقرار اسلام در شبه جزیرهٔ عربستان شد.

چرا این جنگ درگرفت؟ پس از هجرت مسلمانان از مکّه، خانه ها و وسایلی که نتوانسته بودند با خود به مدینه بیاورند، در مکّه باقی ماند و کسی هم نبود که از این اموال و املاک مراقبت کند. پس بزرگان قریش از جمله ابوسفیان آنها را متصرّف شده و به مرور فروختند و با اجناس با ارزش یا بهای اجناسی که بین هم خرید و فروش کرده بودند، کاروان تجاری بزرگی به ریاست ابوسفیان تشکیل دادند. و به عادت مألوف عازم شام شدند تا اجناس را بفروشند و با دینارها، جنس مشتری پسند بخرند و با خود به مکّه بیاورند. چون مکّه در ماه رجب و نیز در أیّام حجّ پذیرای معتمران و حاجیانی از سراسر شبه جزیره بود که علاوه بر زیارت کعبه، اقلام سالانهٔ خود را نیز در بازار مکّه می خریدند.

کاروان قریش در ماه جمادی سال دوم از مکّه به سوی شمال براه افتاد و برای رسیدن به شام بالاجبار باید از نزدیک مدینه جایی بنام ذوالعُشیره می گذشت. رسول خدا (ص) به محض اطلاع از حرکت کاروان، جمعی دویست نفره را بسوی ذوالعشیره فرستاد تا اموال مهاجرین را توقیف کند اما وقتی این سپاه به آنجا رسید، چند روز قبلش کاروان ابوسفیان ذوالعشیره را ترک کرده و بسوی شام رفته بود. پس این سپاه دویست نفره به مدینه بازگشت. چهار ماه بعد در اول رمضان، پیامبر (ص) دو تن از اصحاب را به منطقهٔ الحوراء فرستاد تا هروقت از آمدن کاروان شام مطلّع شدند بیایند و بگویند. اما از آنها خبری نشد، و پیامبر (ص) که بیم داشت

ص: 6

دیر شود و کاروان را از دست بدهد، منتظر آن ها نماند و سپاهی سی صد و اندی نفری تشکیل داد و روز دوازدهم رمضان بسوی نزدیکترین جایی که می شد راه را بر کاروان بست یعنی چاه های بدر واقع در صد کیلومتری جنوب غربی مدینه به راه افتاد.

در نزدیکی بدر، پیامبر دو قراول را زودتر بر سر چاه ها فرستاد و آن ها در آنجا از افرادی که سر چاه بودند چنین شنیدند که کاروان قریش تا دو روز دیگر به بدر میرسد. پس صبر نکرده و بسوی پیامبر (ص) بازگشتند تا مطلّع اش کنند. ساعتی بعد ابوسفیان که خودش برای تحقیق بر سر چاه ها آمده بود، متوجّه حضور شتران مدنی بر سر چاه شد، چون شتران مدینه خرما میخوردند، پِشکل شان پر از هستهٔ خرما بود.

ابوسفیان بی درنگ به سمت کاروان بازگشت و مسیر کاروان را به سوی دریای سرخ عوض کرد و بر سرعت حرکت کاروان افزود و پیکی به مکّه فرستاد و از مکّیان کمک خواست. از مکّه سپاهی هزار نفره به رهبری عَمرِ بن هشام(ابوجهل) به راه افتاد.

چند روز بعد، مسلمین متوجّه شدند که کاروان که طعمهٔ پر منفعت و بی خطری بود را از دست داده و سپاهی به مراتب قدرتمندتر از آن ها بسوی آن ها می آید.

ابوسفیان که از خطر جست، پیکی بسوی سپاه فرستاد که بازگردید. امّا عَمر که سودای پیروزی و نام آوری در سر داشت حاضر به بازگشت نشد و عزم جنگ کرد.

پیامبر (ص) که اصرار سپاه مکّه برای جنگ را دریافت با مسلمین به شور نشست. بخصوص که انصار را با عنوان توقیف کاروان تجاری از مدینه با خود آورده بود و از اوّل بنا به جنگ نبود. اما مهاجرین و انصار بالاتفاق رأی به استقامت و ایستادگی در برابر سپاه شرک دادند. بنابراین پیامبر (ص) سپاه اسلام را وارد سرزمین بدر کرد و قبل از مشرکین چاه ها را به تصرّف درآورد اما - به گفتهٔ ابن هشام - مانع آب برداشتن دشمن نشد.

غروب روز شانزدهم رمضان، مسلمین در منطقهٔ بدر و بر چاه ها مسلّط بودند و در قسمت مرتفع دشت مستقرّ شدند بطوریکه صبح فردا وقتی خورشید طلوع می کند پشت سر آنها و در چشم دشمن باشد. آن شب باران مختصری هم بارید و زمین ماسه ای دشت بدر را سفت و آمادهٔ مبارزه کرد.

ص: 7

صبح هفده رمضان رسول خدا (ص) پیامی را توسط عُمَر بن خطاب به عَمرو بن هشام فرستاد که: برگردید؛ زیرا من دوست ندارم با شما بجنگم. اما عَمر گفت: به خدا قسم باز نمی گردیم. آن هم وقتی که خدا شما مسلمین را در چنگ ما قرار داده است، و این فرصت را که به نقد پیش آمده است به نسیه وانمی گذاریم.

نخست، اسود بن عبدالاسد کنار آب انباری که مسلمانان ساخته بودند رفت و حمزه وی را کشت. سپس عُتبة بن ربیعه پدر زن ابوسفیان(پدر هند و پدر بزرگ معاویه) پیش آمد و برای نبرد تن به تن مبارز طلبید. پس میان عتبة و شیبة (برادر عتبة) و ولید (پسر عتبة) از قریش، با حمزة بن عبدالمطلب و علی (ع) و عُبیدة بن حارث (حارث برادر حمزه است) از مسلمانان، نبردی سه به سه درگرفت و هنگامی که شیبة توسط حمزه، و ولید توسط علی (ع) کشته شد، عتبة، عبیدة را زخمی کرد و آنگاه حمزه پیش رفت و عتبة را کشت و به کمک علی (ع) ، عبیدة را به لشکرگاه بازگرداند و وی چند روز بعد درگذشت. کمی بعد از سوی سپاه مکّه تیری چند انداخته شد و دو مسلمان کشته شدند، و آنگاه نبرد اصلی آغاز شد. مسلمانان با قدرت حمله کردند و صفوف مکّیان را درهم کوبیدند، و خیلی زود شکست در لشکر قریش افتاد و اکثرشان حین نبرد گریختند و قریب به 70 تن از ایشان کشته و تقریباً به همین تعداد اسیر شدند. بسیاری از بزرگان قریش مانند، عَمر بن هشام(ابوجهل) و اُمیّة بن خلف که تا آخرین لحظه بر جنگیدن اصرار داشتند نیز کشته شدند. از جانب مسلمانان، فقط 15 تن (6 تن از مهاجرین و 8 تن از انصار) در حین نبرد یا پس از آن در اثر جراحات شهید شدند.

شیخ مفید در ارشاد میگوید: شیعه و سنی متّفقند که سی وپنج نفر از سپاه مکّه در بدر به دست علی (ع) کشته شدند.

مسلمانانی که در این نبرد شرکت داشتند «بدریّون» لقب گرفتند.

سهیل بن عَمر، عباس(عموی پیامبر)، عقیل و نوفل (پسرعموهای پیامبر) از اسیران مهم بودند. پیامبر (ص) با اسیران به نیکی رفتار کرد و جز یکی دو تن از آنان، همگی با پرداخت فدیه یا به دلایل دیگر آزاد شدند. رسول خدا (ص) مانع رفتارهای خشن که نزد اعراب معمول بود با اسیران می شد، و به طور کلی سیاست او آزاد کردن اسیران با فدیه بود.

ص: 8

پس از نبرد، میان مسلمانان در تقسیم غنائم جنگی اختلاف افتاد.

جلد نود و سوم بحارالأنوار روایت می کند که سعد بن ابی وقّاص پس از جنگ بدر گفت: ای رسول خدا، آیا به جنگاوران دلاور، به اندازهٔ ضعیفان می دهی؟! رسول خدا (ص) فرمود: مگر دلاوران جز بخاطر وجود ضعیفان و به برکت آن ها پیروز می شوند؟! پس غنائم عمومی را مساوی بین همه تقسیم کرد.

مستدرک روایت می کند که پس از جنگ بدر مردی از انصار برخواست و گفت: یا رسول الله، پیش از جنگ گفتی هرکس مشرکی را بکشد هدیه ای دارد. من دو نفر را کشتم و شاهد هم دارم. اکنون وقت وفای به عهد است. وقتی او نشست سعد بن عباده که در زمان جنگ در کنار پیغمبر و مراقب جان آن حضرت بود و از اینرو به کشتن و اسیر گرفتن موفق نشده بود، از جا برخاست و گفت: ای رسول خدا، آنچه ما را از کشتن و اسیر کردن مانع شد، نه ترس از دشمن بود، بلکه ترسیدیم که شما را تنها بگذاریم و شما در جنگ آسیب ببینید. اینک اگر خواسته های این افراد را عطا کنید دیگران باید دست خالی برگردند. سعد نشست و باز انصاری دیگری برخاست و گفتار نخست را تکرار کرد و این بگومگو ادامه داشت. پیغمبر (ص) به آنان توجّهی نفرمود تا آیه "یسئلونک عن الانفال قل الانفال للّه" نازل شد و تکلیف همهٔ آن اموالی که آن روز به دست مسلمانان افتاده بود را روشن ساخت.

عیاشی از امام صادق (ع) روایت می کند که در آیهٔ "یسئلونک عن الانفال قل الانفال للّه" سهم خدا از آن مسلمانان است.

وقتی این آیات نازل شد، رسول خدا (ص) دستور داد تا غنائم و اسیران به طور مساوی بین کسانی که در جنگ شرکت داشتند تقسیم شود. بخشی از غنائم نیز به فقیران مدینه به خصوص زنان و کودکانی که پس از جنگ بیوه و یتیم شدند اختصاص یافت.

شکست بدر به مکّه آسیب بزرگی زد. از دست دادن بسیاری از سران برای مکّیان زیانی بزرگ بود، اما شاید بزرگ ترین ضرر از دست دادن اعتبار و قدر و منزلت بود.

پس از نبرد، ابوسفیان با کشته شدن دست کم دوازده تن از سران مکّه، همچون ابوجهل، عتبة بن ربیعه و امیة بن خلف تبدیل به مهم ترین رئیس قبیله و عملاً همه کارهٔ مکّه شد.

ص: 9

پس از این واقعه، محمد در جایگاه مستحکم تری در مدینه قرار گرفت و اعتمادبه نفس و اعتباری که مسلمانان با این پیروزی کسب کردند، عواملی بود که بدون آن اسلام به سختی می توانست به جایگاه کنونی اش برسد.

این مصیبت که بر سر اهل مکّه آمد مجازاتی بود که پیش تر در آیات مکّی پیش بینی شده بود و بنابراین صحّت ادعای پیامبری محمد (ص) را معلوم می کرد.

پیروزی در این نبرد سبب شد اهل مدینه برای شرکت در لشکرکشی های بعدی آماده تر باشند

باز برمیگردیم سراغ آیهٔ خودمان: از تو راجع به انفال می پرسند. بگو: انفال از آنِ خداست و پیامبرش. پس سر تقسیم غنائم که از انفال است جرّوبحث نکنید و با همدیگر آشتی کنید و اگر واقعاً ایمان دارید، از خدا و پیامبرش اطاعت کنید.

عبارتی که بکار رفته اینست که "فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ" یعنی از خدا بترسید و سر تقسیم غنائم از هم دل چرکین نشوید و بلوا راه نیندازید و میانهٔ بین هم را اصلاح کنید و مطیع رسول خدا (ص) باشید.

این عبارت نشان می دهد که ممکن است عدّه ای در آزمون جنگ و جهاد و حضور در جبهه ها سربلند از آب دربیایند، اما همان ها وقتی در معرض مال دنیا قرار می گیرند شکست بخورد و سرافکنده شوند. عبارت "إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ" نشان می دهد که ایمان فقط جبهه رفتن نیست، از دنیا گذشتن هم جزئی از آنست. در تاریخ معاصر هم بوده اند رزمندگانی که وقت جهاد، جان خود را بر کف نهادند؛ اما وقتی سالها بعد بر بخشی از بیت المال مسلّط شدند، از خیانت و اختلاس صرف نظر نکردند.

عبارت "فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ" عبارت مستقلّ و عمیقی است که متأثّر از جنگ بدر شده و حقّش در تفاسیر درست ادا نشده. این عبارت به اصلاح کردن بین مردم و آشتی دادن آن ها با هم و خاموش کردن نائرهٔ کینهٔ و نِقار در جامعهٔ اسلامی دلالت دارد: فضیلت و تکلیفی که فراموش شده است.

کافی از رسول خدا (ص) روایت می کند که اصلاح بین مردم از نماز و روزهٔ یکسال افضل است.

ص: 10

همان کتاب از امام صادق (ع) روایت می کند که با مالی که باید صدقه بدهید یا به ما ردّ کنید، بین مردم آشتی برقرار کنید.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که اصلاح بین مردم صدقهٔ محبوب خداست.

همان کتاب از یکی از اصحاب امام صادق (ع) روایت می کند که مفضّل(از نزدیکان امام صادق (ع) ) پیش ما بود که بین من و دامادم بر سر ارثیه، مشاجره ای در گرفت. مفضّل به ما گفت به خانه من بیایید؛ نزد او رفتیم. او چهارصد درهم از خودش داد و آشتی کردیم. سپس گفت: بدانید که این پول مال خودم نبود، بلکه مال امام صادق (ع) بود. ایشان به من دستور داده اند که هرگاه دو نفر از اصحاب ما درباره چیزی نزاع کردند آن ها را از مال ما آشتی بده.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (3) أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (4)

مسلمانان واقعی کسانی هستند که وقتی ذکر خدا به میان می آید، دل هایشان به تب وتاب می افتد و چون آیات الهی برایشان خوانده می شود، آن آیه ها ایمانشان را زیاد می کند. آن ها کسانی هستند که به خدا توکل می کنند؛ کسانی که اهل نمازند و از آنچه روزی شان کرده ایم، در راه خدا می بخشند. آری، مؤمنین واقعی اینچنین اند و رتبه های برتر پیش خدا دارند؛ نصیب آن ها مغفرت است و رزقی کریم.

این سه آیه، اوج معنوی سورهٔ انفال است. پس از آنکه در آیهٔ قبل، مسلمین را ملامت کرد، در اینجا ویژگیهای برازنده یک مسلمان را شرح می دهد تا ترازی باشد برای تهذیب نفس و اصلاح درون.

خصیصهٔ نخستِ مؤمنِ واقعی که أُمّ الخصائص و بابِ خصائص بعدی است، جذبهٔ ذکر است که از آن با لفظ "إذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ" تعبیر کرده. یعنی وقتی بیاد خدا می افتند، دلشان پَر می کشد و بسوی خدا پرواز می کند. کلمهٔ "جذبه" بهترین ترجمه برای عبارت "وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ" است. اما چرا گفته "ذُكِرَ الله"(خدا یاد شود)؟ یعنی چرا به صیغهٔ مجهول آمده؟ چون

ص: 11

یادِ خدا، توفیقی است از آن سو که بر دل مؤمن می تابد. پس مؤمن، فی الواقع مفعول است نه فاعل. ذاکر یا همان مؤمن با ذکر گفتن، به مذکور یعنی خدا توجّه می کند و وصل می شود. مؤمن در حال ذکر، متّحدِ با مذکور است و با آن معیّت دارد. همهٔ این ها درست، منتهی همگی از آن طرف اند و وقتی خدا می خواهد بنده را یاد می کند تا بنده یادش کند و به ساحت مبارکش متصّل گردد. پس وقتی توفیق ذکر دست داد، نباید گذاشت راحت از کف برود. و باید با آن دم گرفت و چرخید و رقصید و سماع کرد و پر کشید و بالا رفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ. کسی که با شنیدن اذان و آیات قرآن دلش به تب و تاب نمی افتد، باید در کمال ایمان خویش شکّ کند.

جامع الاخبار روایت می کند که رسول خدا (ص) وقتی که نماز می خواند دلش از خشیت خدا مانند دیگ می جوشید.

خصلت دوم که اگر خصلت اوّل شاهْ خصلت باشد، وزیر است در میان خصلت ها، اوج گرفتن ایمان در مصاحبت با قرآن است: إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا. یعنی مؤمن هم دم و انیس قرآن است و هرگاه باب قرآن را از آنسو(اینجا هم فعل، مجهول و مؤمن مفعول است) برایش باز می کنند، در قرآن سیر می کند و با قرآن سلوک می نماید و ایمانش روز به روز و سوره به سوره و آیه به آیه فزون می شود و در دریای یقین، أنانیّت خویش را می بازد و سرکشی و تردید را وامی نهد.

خصیصهٔ سوم مؤمنین، توکّل است. حدود چهل بار در قرآن، خداوند مؤمنین را به توکّل فراخوانده و توکّل را علامت درستی ایمان دانسته. توکّل، به خدا سپردن و ترک تدبیر بیجا کردن؛ از غیر خدا نخواستن و از غیر خدا نترسیدن و به غیر خدا امید نداشتن و برای غیر خدا کار نکردن و پی رضای غیر خدا نبودن و مطیع غیر خدا نبودن است. همهٔ اینها و معانی قریب به این ها در همین یک کلمه جوهرکشی شده و در آن موج میزند. نه قصد اغراق هست، نه بنای تعارف.

خصیصهٔ چهارم یک خصیصهٔ ثنائی یعنی دوتایی است: نماز و برآوردن نیاز. نماز بدرگاه غنی مطلق و برآوردن نیاز فقیرانِ مطلق، یعنی مخلوقاتی چون خود. نماز گرفتن فیض از بالاست

ص: 12

و انفاق، انتشار خیر در ماسویٰ. این دو باید با هم باشند و بارها و بارها در قرآن با هم آمده اند و با هم بودنشان آدم را رشد می دهد. یعنی نمازگزار بی رحم و کاهل نماز ذورحم، هیچ یک رشد و حرکت پیوسته ای ندارند و به کمال نمی رسند. کُنه نماز توجّه عاشقانه به خداست و کُنه انفاق محبت صادقانه و غیرمغرضانه به خلق، برای خدا. کمال نماز در مستی و گم شدن در معشوق است و کمال انفاق یا زکات، ندیدن خود و دست خدا شدن برای کمک به برادر خود.

این چهار – یا پنج – خصلت را که کسی داشت، حقّاً مؤمن است: أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا.

و چند چیز در انتظار مؤمن واقعی است:

اوّل، درجات.

قرآن صراحت دارد که هم رشد و تعالی، و هم پسرفت و نابودی، تدریجی است. از مجموعهٔ بیانات دینی در این مسأله برداشت می شود که تدریجی بودن این دو فرآیند نیز پلکان گونه، یعنی درجه درجه است، نه به شکل طیف پیوسته. یعنی سالک تا مدتی در درجهٔ فعلی است، تلاش که کرد، خدا که خواست، و زمان که گذشت(هر سه تای این ها لازم است)، در یک لحظه، وصل جدیدی دریافت می کند و یک درجه بالا می آید. هر درجه هم اقتضائات و احکام و برکات و البته امتحانات جدیدی دارد: حسنات الابرار سیئات المقرّبین.

تعبیراتی که در مدح مؤمنین آمده، از جمله ابرار، مقرّبین، صدّیقین، نبیّین، صالحین، عابدین، سائحین، صابرین، شاکرین، ... ممکن است از درجات یا همان مقامات حکایت داشته باشد و در واقع وصف غالبِ مؤمنینِ آن درجه یا مقام باشد. مثلاً امامت یا وصایت یا نبوّت یک درجه یا مقام است که پس از طیّ امتحانات بسیار، خداوند کسی را آناً به آن مقام مشرّف می کند. نه اینکه نبوّت یک طیف باشد و سالک کم کم نبیّ شود. دقت بفرمایید!

البته مؤمنی که لقب و درجهٔ مُجاهد گرفته، قطعاً به کمالات دیگر هم از جمله شکر و عبادت و صیام و صبر نیز مزیّن است ولی صفت غالبش مجاهدهٔ خالصانه در راه خداست و این مجاهده اش را خدا قبول کرده که مقام مُجاهد به او داده.

ممکن است مؤمن، در آن واحد، صاحب درجات مختلفی پیش خدا باشد. یعنی هم مجاهد باشد، هم صالح، هم شاکر، هم عابد، و هم رسول(چون بخلاف نبوّت، رسالت تکوینی ختم

ص: 13

نشده). و چون داشتن چندین درجه برای یک شخص ممکن است، تعبیر "لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ" آمده.

پس مفرداتِ کمال به شکل درجاتی است که خدا عطا می کند و درجاتِ پیش خدا، اگر نگوییم بی نهایت است، بسیار است. هرچه هم در سیر مُعاد، به مبدأ یعنی أشراط قیامت نزدیک می شویم درجات بیشتر و بیشتر می شوند. یعنی خیلی از درجات تنها پس از مرگ، در برزخ یا قیامت نصیب انسان می شود: انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلًا [سوره اﻹسراء : 21].

جلد شصت وششم بحارالأنوار از عبدالله بن عمر روایت می کند که از رسول خدا (ص) پرسید: آیا ایمان زیاد و کم می شود؟ فرمود: آری، زیاد می شود تا جایی که صاحبش را وارد بهشت می کند و کم می شود تا جایی که صاحبش را وارد جهنم می کند.

نکتهٔ بعد: چیزی مثل نبوّت گرچه خودش یک درجه یا یک مقام است اما درجات زیادی ذیلش مندرج است و درجهٔ برخی از انبیاء با بقیه فرق دارد: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ [سوره البقرة : 253]

همانطور که گفتیم تحصیل درجه منوط به خواست خداست: نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ [سوره اﻷنعام : 83]؛ و تلاش بنده: وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ [سوره اﻷنعام : 132] و مثل هرچیزی در هستی در زمان خودش محقّق می شود: إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ [سوره القمر : 49].

از وقتی کسی تصمیم می گیرد از خاک بازی و خودخواهی دست بردارد و برود پی رضای خدا، روند درجات برای او آغاز میشود: أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ.. هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّه [سوره آل عمران : 163]. مادامیکه فرد در مدار ایمان و تقواست، در مدار تحصیل درجات عُلیاست: وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى [سوره طه : 75].

ص: 14

دو چیز درجات انسان را سریع بالا می برد: یکی تحصیل علم دین و تحمّل آن، یعنی واجدِ آن شدن و وجدان کردنش: يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ [سوره المجادلة : 11]. دوم: ترک عافیت و از خود گذشتن برای دین خدا: الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ [سوره التوبة : 20]؛ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً [سوره النساء : 95].

خداوند حتّی میان مجاهدین فرق گذاشته و درجهٔ مجاهدینِ پاک باز را بیش از مجاهدین عافیت باز، وقت غلبهٔ اسلام و وقتی که احتمال شکست مرتفع شده، می داند: لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا [سوره الحديد : 10].

هر درجه، امتحانات مخصوصی برای خود دارد: وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ [سوره اﻷنعام : 165]. بنابراین هر درجه با اینکه یک فرصت و یک برکت است، با انتظاراتی که برای واجد آن درجه می آفریند، دارای خطراتی هم هست: لاجرم هرکس که بالاتر نشست، استخوانش سخت تر خواهد شکست.

این راجع به درجات، اما مغفرت که دومین عطیهٔ خاصِ مؤمنین واقعی است:

مغفرت یعنی همه چیز! اگر بخواهیم لازمهٔ نجات را در یک کلمه بیان کنیم، آن کلمه مغفرت است. مغفرت که آمد همه چیز آمده و کار انسان درست شده. وقتی خدا کسی را مشمول مغفرت کرد، او را در هر درجه ای که هست، نصرت می کند و یک یا چند درجه بالا می کشد و از ظلمات به سمت نور حرکت می دهد و نورش را فزون می سازد. نجات از تاریکی عصیان و غُبار نسیان و ظلمات خودخواهی و ظلمت نفس، نیازمند مغفرت است. همه، از بوجهل و بولهب گرفته تا وجود مقدّس خاتم النبیین که خیر البشر است، دم به دم محتاج مغفرت حضرت حقّیم و برای همین باید مدام استغفار کنیم تا زیر پایمان سفت شود و بتوانیم پله ای بالاتر برویم. خداوند برای مؤمنین واقعی از مغفرت خاصّ خویش نصیبی قرار داده و به مرور آن ها را از این مغفرت خاصّ که تفخیماً با تنوین نکره آمده، برخوردار خواهد ساخت. وجه خاصّ بودن

ص: 15

این مغفرت، اگر به نور تشبیهش کنیم، شدّت و تناوب آن است. اگر به نسیم تشبیهش کنیم، این نسیم هم زود به زود بر آن ها می وزد، هم با هر وزش آن ها را سیرِ بسیار می دهد.

سومین نصیب یا حقّ مؤمنین، رزق کریم است. انسان در هر درجه ای که باشد و هر نوری که نصیبش شود، نیاز به رزق و روزی دارد. رزق مؤمنینِ واقعی، رزق کریمانه است. یعنی رزقی است فراخ و مبارک. فراخ از آنرو که بر انجام کارهای بسیار متمکّن و قادرشان می کند و مبارک از آن رو که کارهایشان صالح، و صالحاتشان خالص و مقبول حقّ می شود. پس می توانند هرچه می خواهند به خلق خوبی کنند و در سایهٔ عافیت و فراغتِ وسعت رزق، به عبادت بپردازند. مفسّرین رزق کریم را رزق مدام و فراوان دانسته اند که درست نیست؛ چون رزق بسیاری از اهل غفلت و بلاهت با اینکه نشان ایمان و صدق ایمان، در آن ها نیست، چنان است. رزق کریم باید رزقی باشد مختصّ به مؤمنین که در دنیا و آخرت، فقط مؤمنین کامل از آن بهره مند باشند. برای همین، معنایی که ما کردیم درست تر است.

راجع به عبارت "أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا" جلد هفتادودوم بحارالأنوار از امام رضا (ع) روایت می کند که کسی مؤمن حقیقی است که دلش به نور ایمان روشن باشد و همراه او برهان باشد. خدا بعضی از این مؤمنان حقیقی را در بلادش متمکّن و ذی نفوذ کرده تا به وسیلهٔ آنان از دوستان خود دفاع کند و کارهای مسلمانان را اصلاح نماید. تا مردم در سختی ها به آنها پناه ببرند و شیعیان رو به سوی آن ها کنند. تا خدا با آن ها مؤمنین را از هراس در خانه ستمکاران آسوده کند. آری به راستی چنین کسانی مؤمن حقیقی اند، چون از طرف خدا به دیگران ایمنی می دهند.

كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ (5) يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ (6)

نارضایتی مسلمانان از چگونگی تقسیم غنائم، درست مثل نارضایتی شان از وقتی است که خدا تو را برای جنگ بَدر، از مدینه خارج کرد؛ ولی عدّه ای از همان ها از این تصمیم ناراحت بودند!

ص: 16

با آنکه روشن شد این تصمیم درست است، باز درباره اش با تو بگومگو می کردند! و طوری ترسیده بودند که انگار به طرف مرگ می برندشان و مرگ را با چشم خود می بینند!

از این دو آیه برمیآید که از همان آغاز حرکت سپاه اسلام از مدینه، بعضی ها ترسیده و مردّد شده بودند. همانطور که گفتیم بنا بود ردّ کاروان را بزنند اما هرچه که کار جلو می رفت، بوی جنگی جدّی می آمد. در واقع خداوند تقدیر را چنان چیده بود که جنگی عظیم در بگیرد و موجب تثبیت اسلام شود. امّا برخی از مسلمین پیش از آنکه پیروزی را به چشم خود ببینند، نسبت به عاقبت چنین جنگی ناخشنود بودند و دل شان بدان رضا نمی داد. وقتی هم که دیدند کاروان گریخته و سپاه مشرکین در صدد آن هاست و عنقریب است که جنگ سختی در بگیرد، ترس به جان شان افتاد و سعی کردند با رایزنی با بزرگان و حرف به گوش پیامبر (ص) رساندن، مسلمین را از جنگ منصرف کنند و برگردانند. جوری ترسیده بودند که مرگ را جلوی چشم خود می دیدند.

درسی که این دو آیه دارد این است که مؤمن باید درصدد امتثال امر پروردگار باشد؛ در این بین عدّه ای با او همراه ند و عدّه ای نیز کارِهْ و ناراضی اند. کراهت ها و نارضایتی ها همیشه هست و می گذرد، نباید به آنها ترتیب اثر داد و باید فقط در فکر تحصیل رضای خدا بود. چون رضای خلق تحصیل ناشدنی است.

این آیات از زاویهٔ دیگر، بر طبیعی بودن اختلاف نظر در مسائل اجتماعی دلالت دارند. یعنی ممکن است مؤمنی در رفتار و مواجهه با مسائل و پیدا کردن راه حل - حتی به پیغمبر - نقد داشته باشد. داشتن چنین نقدی طبیعی است و فرد را از دایرهٔ ایمان خارج نمی کند. برای همین گفته: إِنَّ فَرِيقًا مِنَ "الْمُؤْمِنِينَ" لَكَارِهُونَ.

وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ (7) لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (8)

ص: 17

خدا به شما وعده داده بود که غنائم و اموالِ یکی از دو کاروان نظامی یا تجاریِ دشمن، مال شما می شود. البته شما دوست داشتید اموال کاروان بی سلاحِ تجاری نصیبتان شود! اما خدا می خواست با درگیرشدن با کاروان نظامی، پیروزی مسلمانان را عملی سازد و تیشه به ریشهٔ دشمنان بی دین بزند.

تا سرانجام اسلام را تثبیت کند و بی دینی را از بین ببرد؛ هرچند گناهکارها خوششان نیاید.

وعدهٔ خدا به پیروزی مسلمین و ضمانت او نسبت به نتیجهٔ این سفر همان روز اوّلِ حرکت، توسط جبرئیل به رسول خدا (ص) ابلاغ شده و ایشان مسلمین را در جریان قرار داد و فرمود: خدا وعده داده که ما پیروز به مدینه برمی گردیم.

لذا انتظار ذهنی مسلمین ظفر بر کاروان تجاری بود اما خدا میخواست جنگی بزرگ در بگیرد و قلم تقدیر بر مواجههٔ دو سپاه در منطقهٔ بدر، در شب های بدر، مقرّر گشته بود. آخرش هم همان شد که خدا اراده کرده بود. تا بوده چنین بوده تا هست چنین بادا!

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ (9) وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (10)

یادتان هست که با دیدن دشمنِ سراپا مسلح، به خدا استغاثه می کردید! خدا هم به دادتان رسید و گفت: من با هزار فرشته ای که پشت به پشت هم نازل می شوند، شما را یاری می کنم.

خدا چنین کرد تا هدیه ای باشد به شما و تا با این پیروزی دل هایتان مطمئن شود. آری، پیروزی فقط و فقط بدست خداست. خدای شکست ناپذیر و حکیم.

این آیه اهمیّت استغاثه به خدا و نیاز انسان به استغاثه در مهالک زندگی را نشان می دهد. آدم باید استغاثه کند، غوث، نجات و یاری ناگهانی و بدور از انتظار است. استغاثه طلب غوث است، غوث در هستی دست هیچ کس نیست جز خدا. آدم باید استغاثه کند و وقتی استغاثه کرد خدا دعایش را مستجاب می کند و به فریادش می رسد. از ادامهٔ آیه برمیآید که وقتی استغاثه پذیرفته شد، با نزول فرشتگان پاسخ داده می شود. فرشتگان آناً نازل می شوند و مؤمنِ

ص: 18

مُستَغاث را یاری می کنند. پس اِغاثهٔ خدا فعل بخصوصی است که معمولاً با نزول موکّلینی خاصّ صورت می گیرد.

طبق این آیه، لحظهٔ برخورد دو سپاه، از مواطن استجابت دعاست. برای حصول چنین موضعی نباید در خانه نشست، بلکه باید شمشیر را برداشت و در صف جهاد حاضر شد.

"مُرْدِفِينَ" که در وصف فرشتگانِ مبارز آمده، به معنی پشت سر هم است. یعنی هزار فرشته، در وهلهٔ اول نازل شده اند، چنانکه از سورهٔ آل عمران برمیاید که در نهایت تعداد آن ها به سه هزار فرشته رسیده: وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزَلِينَ [سوره آل عمران : 124]

خدا در جنگ بَدر هم، با آنکه از نظر نظامی ضعیف بودید، کمکتان کرد؛ پس آمادگی نظامی و روحیهٔ خود را حفظ کنید تا شکر نعمتش را به جا آورده باشید. کمک خدا به این صورت بود که به رزمندگان گفتی: دیگر، بهتر از این چه می خواهید؟! خدا با سه هزار فرشته ای که به زمین می آیند، تعداد و توانتان را زیاد می کند.

إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ (11)

همچنین شب قبلش، خدا شما را به خواب سبکِ آرام بخشی فرو برد و برایتان بارانی از آسمان فرستاد تا با آن پاکتان کند و وسوسه های شیطانی را از وجودتان برطرف سازد و دل هایتان را قرص کند و گام هایتان را استوار سازد.

مسلمین عصر روز شانزدهم رمضان وارد منطقهٔ بدر شدند. بدر، دشتی با شیب ملایم رو به جنوب است که کوه هایی از هر طرف احاطه اش کرده اند. کاروان ها از یمن یا مکّه که می آیند از شرق این دشت یا تنگه وارد آن می شود و از چاه ها که تقریباً در مرکز دشت واقع است آب بر می دارند و سپس از تنگه ای که در شمال است عازم مدینه یا شام می شوند.

ص: 19

مسلمین که وارد منطقهٔ بدر شدند هر سه چاه را تصرّف کردند و برای هر چاه نگهبانانی گذاشتند. آنها اردوی خود را بر بلندترین قسمت منطقه که سمت شمال شرقی بود بنا کردند. پشت آن ها به کوه بود و خورشید هنگام طلوع در پشت آنها قرار داشت و در چشمشان نمی زد. اشکالی که وجود داشت این بود که زمین آن تپه ماسه ای بود و با فرو رفتن پا در آن، امکان تحرّک سریع را از رزمندگان می گرفت.

قراولان خبر دادند که لشکر مشرکین به منطقه نزدیک می شود و احتمالاً فردا به بدر می رسند.

شب هفدهم رمضان، مسلمین در منطقه مستقرّ و در جای برتر بودند و میدان نبرد را به نفع خویش انتخاب کرده بودند. همان شب سپاه مکّه از راه رسید و از تنگهٔ شرقی وارد دشت شد و پشت تپه ای اردو زد. سقاهای آن ها سراغ چاه سوم که جنوبی ترین چاه بود آمدند و پیامبر دستور داد نگهبانان بگذارند آن ها آب بردارند.

در آن دشت، آن شب، مشرکین دهل میزدند و شراب می نوشیدند و رقّاصه هایشان می رقصیدند. آن ها مست غرور و مستور عِدّه و عُدّهٔ خویش بودند. مسلمین اما آنشب را به عبادت و استغاثه گذراندند و ضمن عبادت، چرتی خلسه گونه اکثر ایشان را در برگرفت و از آرامشی ژرف که سخت نیازمند آن بودند برخوردار ساخت. اتفاق دیگری که آن شب افتاد باران لطیفی بود که بی زحمت بارید و هوا را خنک و زمین زیر پا را سفت کرد. مسلمین در باران، نظافت و عدّهٔ زیادی استحمام یا غُسل کردند. چون از زمانی که از مدینه خارج شده بودند امکان استحمام نداشتند.

در آیهٔ شریفه، تثبیت أقدام و تطهیر، اثر باران دانسته شده و آرام بخشی، اثر خواب. می ماند ربط قلب(شجاعت) و رفعِ رجسِ شیطان (رفع تردید و وسوسه و خواطر): به نظر می آید که این دو، اثر هر دو است. یعنی هم خوابِ خداداد و هم آب پاک دست نخورده، هر دو، هم دل را شجاع و محکم می کنند و هم اثر مسّ شیطان را از ذهن انسان می زدایند.

ایرادی هم ندارد که تمام این آثار را هم به خواب و هم به غُسل یا به خوابِ به اضافهٔ غسل نسبت دهیم و معتقد شویم که خوابِ به جا و استحمامِ لِلّه این همه برکت دارند.

ص: 20

یعنی باید در خواب و در حمّام، پی آرامش و تطهیر باطن و ربط قلب و نفی خواطر و ثبات قدم در بندگی بود. در خواب و در آب، این همه برکت است منتها باید این برکات را استخراج نمود.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که آب باران را بیاشامید و با آن غسل کنید که برطرف کنندهٔ امراض است و خدا می فرماید: يُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ.

إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ (12)

یاد کن که خدا به فرشتگان وحی کرد: من با شما هستم. شما مؤمنان را ثابت قدم نگه دارید. درون دل دشمنانِ بی دین را از وحشت پر می کنم. پس بر فرق سرهایشان بکوبید و انگشت هایشان را قلم کنید!

طبق این آیه خداوند فرشتگانی را فرستاده تا دو کار کنند. یکی تثبیت دل مؤمنان یعنی رفع اضطراب و ترس از آن ها، و دوم: تلقین آرامش و شجاعت. این دو تا، به سختی با هم جمع می شوند و با هم بودنشان علامت تأیید الهی است.

کار بعدی ملائکه، آسیب جسمی زدن به مشرکان بود. ملائکه برگردن و دست های مشرکان میزدند. شاید اثر این ضربه، چیزی مثل برق گرفتگی یا کوفتگی بوده. چنین ضرباتی مبارز را غافل می کرده و از کار می انداخته و موجب می شده که مغلوب حریفِ مسلمانش شود.

اینکه یک موجود متافیزیکی و غیراُرگانیک بتواند آسیب فیزیکی وارد کند، امری کاملاً عادی و شایع است و غیر از ملائکه، اجنّه نیز چنین توانی دارند و می توانند باعث سوختگی، خراشیدگی، و کوفتگی شوند. مثل اثراتی که برق گرفتگی یا تشعشع - که هر دو انرژی هستند نه مادّه - ایجاد می کنند. البته معمولاً اجنّه نیازی نمی بینند که با لمس شخص دست به چنین کارهایی بزنند. آن ها با تمثّل و تجسّد آنی، فرد را چنان می ترسانند که دچار آسیب روحی می شود یا چنان فرار می کند که حین فرار مصدوم می گردد. بنابراین کسی که ملائکهٔ محافظی دارد و بخاطر شدّت ایمان از چیزی نمی ترسد، از چنین آسیب هایی مصون است.

ص: 21

غیر از کارهایی که فرشتگان در میدان بدر، مأمور بدان بودند و انجام دادند، کاری را هم خود خدا به رأسه انجام داد. خداوند در دل های کافران رُعب افکند.

القای رعب کار خود خداست و پیش از این هیچ پیامبری را اینگونه با رعب نصرت نکرده بود.

البته رعبِ عامّ سنّت خداست و نوعی عذاب برای مشرکان. انسان بقدر شرکش مبتلا به رعب می شود و بخاطر رعب رنج می کشد. خدا خودش فرموده: سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّهِ [سوره آل عمران : 151]

اما این رعبِ عامّ، غیر از رعب خاصّی است که در میدان های جنگ به عنوان نصرت خدا برای مؤمنین، بر سر دشمنان فرو می آید. این دومی یک امداد ویژه است و همیشگی نیست. غیر از بدر، در غزوهٔ بنی نضیر هم که پس از جنگ اُحُد رخ داد ردّ پای این رعب دیده می شود: هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ (2). اوست کسی که کافران اهل کتاب را به محض لشکرکشی، یکجا از سرزمینشان بیرون کرد. خیال نمی کردید به این راحتی ها بروند. خودشان هم فکر می کردند که قلعه هایشان نگه شان خواهد داشت؛ اما مگر قلعه میتواند جلوی خدا را بگیرد؟! خدا از جایی سراغشان آمد که فکرش را نمیکردند و در دلهاشان وحشت انداخت. بدست خویش خود را خانه خراب کردند و مؤمنین وسیله این کار شدند. ای کسانیکه اهل بصیرتید، عبرت بگیرید!

بار بعدی که صحبت از نصرت با رعب است مربوط می شود به غزوهٔ بنی قریظه، پس از جنگ احزاب: وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ صَيَاصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً (26)

در ضمن یهودیان بنی قریظه را که از کافران پشتیبانی کرده بودند، از قلعه هایشان به زیر کشید و در دلهاشان وحشت انداخت: برخی را کشتید و برخی را به اسارت گرفتید.

پس در این سه جنگ، مسلمین با رعب نصرت شدند نه جنگ های دیگر. پس نصرتِ با رعب همیشگی نیست. اما رعب عامّ نصیب همهٔ مشرکین است و همهٔ ما هم بقدری که به شرکِ

ص: 22

خفیّ آلوده ایم، مرعوب اوهام و خیالات خویشیم: وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ [سوره يوسف : 106] اکثرشان با اینکه ایمان آورده اند باز مشرکند.

سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّهِ [سوره آل عمران : 151] در دل کافران بخاطر شرکشان به خدا رعب می افکنیم.

این نوع رعب، عقاب خفیّ و عاجل و اَدنای خداست برای مشرکان، بلکه موحّد شوند.

برگردیم سراغ آیه: خداوند در بدر مسلمین را با القای ناگهانی رعب در دل مشرکان نصرت کرد و هزار فرشتهٔ پشت سر هم فرستاد تا دل مؤمنین را ثبات بخشند و به جسم کافران آسیب بزنند. وقتی در بدر چنین شده، یعنی چنین چیزی شدنی است و مؤمن در مصاف های زندگی خویش ممکن است از نصرت جنود غیبی خدا بهره مند شود و خصمش به شکلی عجیب نابود گردد. اگر باور نداریم مال اینست که باورمان به قرآن ضعیف است و نمی توانیم جز آنچه را که بدان عادت کرده ایم باور کنیم.

ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ يُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (13) ذَٰلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابَ النَّارِ (14)

چون آن ها با خدا و پیامبرش از درِ مخالفت درآمدند و هرکس که با خدا و پیامبرش از درِ مخالفت دربیاید، خدا نسبت به او شدید العقاب است!

این است مجازاتتان در دنیا! البته مجازات اصلی در آخرت است: عذاب جهنم در انتظار بی دین هاست.

"شدید العقاب" از اسامی خداست. خدا همانطور که "غفور و رحیم" است، شدید العقاب هم هست. خدا در موضع عقاب و نِکال، شدید العقاب است و در موضع عفو و رحمت، غفور و رحیم. این ها دو روی یک سکّه اند. ما باید لایق موضع عفو و رحمت خدا بشویم و الا سر و کار ما با عقوبت و شدّت خداست.

"مُشاقّه" با خدا و رسول خدا، شاخ و شانه کشیدن است نه فقط قبول نداشتن. کسی که خدا و دین خدا برایش روشن نشده، مدتی در رخصت و فرصت است. موکول به تصمیم خداست:

ص: 23

وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ [سوره التوبة : 106]. عدّه ای هم هستند که به امر خدا موکول شده اند که با آنان چه کند. عدّه ای هم مستضعف هستند یعنی در معرض دین قرار نگرفته اند. حساب این ها از حساب کسانی که با خدا و دین خدا درافتاده اند جداست. کسی که با دین خدا دشمنی و معارضه کند با دم شیر بازی کرده و حواله اش به اسم "شدید العقاب" خداست. خدا به صراحت فرموده که با چنین کسی مماشات و مسامحه نمی کند و روزگارش را تیره و تار می سازد.

پس از پایان جنگ بدر به دستور پیامبر اجساد مشرکانی را که کشته شده بودند در یکی از چاه ها که خشک شده بود ریختند. پیامبر بر سر چاه آمد و تک تک آن ها را با اسم صدا زد و آنگاه خطاب به آنها فرمود: ما آنچه را که پروردگارمان به ما وعده داده بود حق یافتیم؛ آیا شما هم آنچه را که خدایانتان به شما وعده داده بودند، حق یافتید؟! گفتند: یا رسول الله این ها که مُرده اند و نمی شنوند! فرمود: این ها اکنون از شما شنوا ترند اما نمی توانند جواب دهند. رسول خدا (ص) وقتی به جسد ابوجهل برخورد، فرمود: وای بر ابوجهل! فرعون در آخرین لحظه ایمان آورد و موحّد شد، اما ابوجهل تا آخر بر کفر خود باقی ماند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ (15) وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (16)

مسلمانان! وقتی با نیروهای در حال پیشرویِ دشمن رودر رو می شوید، پا به فرار نگذارید!

هرکه در روز جنگ پشتش را به دشمن کند، به خشم خدا گرفتار می شود و جایگاهش جهنم است و آن بد سرانجامی است! مگر آنکه برای حملهٔ دوباره به دشمن، عقب نشینیِ تاکتیکی کند یا قصد پیوستن به نیروهای خودی داشته باشد.

طبق این آیه فرار از جنگی که از پیش مقرّر شده (=زحف) ممنوع است. این ممنوعیت شامل شبیخون و وقتی که رزمندگان در کمین دشمن گرفتار شده اند نمیشود؛ در آن صورت باید بگریزند و جان خود را نجات دهند. همچنین بموجب آیات آخر همین سوره، ممنوعیت فرار

ص: 24

شامل وقتی که دشمن بیش از دو برابر مسلمین است نیز نمیشود. در آن صورت هم مسلمین مُجازند که عقب نشینی کنند.

از فضائل امیرالمومنین (ع) است که هرگز به دشمن پشت نکرد و از میدان جنگ نگریخت. از ایشان روایت شده که بهترین مرگ شهادت است. بخدا قسم برای پسر ابی طالب شهادت در راه خدا با ضربهٔ شمشیر هزار بار از مردن در بستر راحت تر است.

کافی از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند هنگامی که در میدان نبرد با دشمن تان روبرو شدید، کم سخن بگویید و زیاد خدا را یاد کنید و هرگز فرار نکنید که باعث خشم خدا و سزاوار غضب او می شوید.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند: مسلمانی که در نبرد از هجوم دو تن بگریزد فراری محسوب می شود؛ اما اگر از هجوم سه تن بگریزد ایرادی ندارد.

کافی از امام جواد (ع) روایت می کند که عبارت "فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ" در این آیه نشان می دهد که فرار از جنگ، یکی از گناهان کبیره است.

عیاشی از امام کاظم (ع) در پاسخ به اینکه اگر علی (ع) حقّ داشت، چرا حقّش را نگرفت؟! روایت میکند که امام (ع) فرمود: تنها کسی که وظیفه داشت با دشمن بجنگد حتی اگر تنها بود، پیامبر اکرم بود. چنان که خدا فرموده: فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ [سوره النساء : 84]. بقیه، شامل این آیه می شوند که "إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ". علی (ع) هم چون یاوری نداشت حقّش را مطالبه نکرد. علی (ع) همان روز فرمود: کاش حمزه و جعفر زنده بودند!

جلد شصت وپنجم بحارالأنوار از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که امام مفترض الطاعة باید معصوم باشد و از خطا و لغزش برکنار؛ و نیز باید دلیرترین مردم باشد. چرا که در هنگامهٔ پیکار، پناه مسلمانان است و اگر فرار کند مصداق این آیه شده و مشمول غضب خدا میشود و از امامت ساقط است.

ص: 25

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (17) ذَٰلِكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ (18)

شما نبودید که دشمن را نابود کردید؛ بلکه خدا نابودشان کرد! و تو، پیامبر! وقتی مشتی خاک به طرفشان پاشیدی، خودت نپاشیدی؛ بلکه خدا پاشید. خدا این کار را کرد تا مسلمانان را با این پیروزیِ شیرین، امتحان کند. خدا شنوایی داناست.

بله، حقیقت ماجرا این بود و خدا نیرنگ بی دین ها را بی رنگ می کند.

این آیه توحیدی ترین آیهٔ سورهٔ انفال است. این آیه فعل مؤمن را وقتی برای خدا و مطابق با رضای خدا باشد، فعل خدا دانسته.

اکثر مفسّرین گفته اند که جبرئیل در لحظات اوّل شروع جنگ بدر به رسول خدا (ص) وحی کرد: مشتی خاک به سمت دشمنان بپاش. پس حضرت رسول (ص) از علی (ع) مشتی خاک خواست، علی (ع) چنگی بر زمین زد و مشتی خاک برداشت و در کف دست رسول خدا (ص) ریخت. رسول خدا (ص) خاک را به سوی دشمن پاشید و فرمود: شاهت الوجوه. یعنی زشت باد رویتان. در دم، بادی شدید دمیدن گرفت و گرد و غبار بسیار برآورد و در چشم مشرکان کرد.

مؤمن وقتی برای خدا شمشیر میزند یا می نویسد یا می گوید یا می بخشد، ید الله است که شمشیر می زند و می نویسد و می بخشد و لسان الله است که می گوید. دست خدا از آستین مؤمنین درمیآید و کلام خدا از حلقوم عباد خدا درمیآید و کارِ خدایی می کند.

اما چرا پیروزی بدر را بلاء نیکو نامیده و گفته: وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا؟

خداوند شکست ها و پیروزی های دنیا را امتحان و ابتلاء می داند تا بندگی مؤمنین را ضمن آن ها بسنجد. جنگ یک ابتلاست، پیروزی و شکست در آن هم ابتلائی دیگر است. طبق فرهنگ قرآن همه چیزِ دنیا ابتلاست. ثروتمند به ثروت مبتلا شده و فقیر به فقر. تا به وظیفه ای که باید از شکر و صبر و بخشش و قناعت عمل کنند.

گفته اند: توفیق شکر داشتن در کشاکش محنت، بلاء حَسَن است.

ص: 26

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه روایت می کند که در جنگ جمل، عایشه به تقلید از رسول خدا (ص) مشتی خاک برداشت و بسوی علی (ع) و سپاهیانش پاشید. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ الشیطان رَمَىٰ. شترپرستانِ جمل هم بجای پیروزی، ساعتی نگذشت که شکست خوردند.

گر انگشت سلیمانی نباشد، چه خاصیت دهد نقش نگینی؟!

إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَلَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا وَلَوْ كَثُرَتْ وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ (19)

ای مشرکین، شما به خیال اینکه حق با شماست، از خدا پیروزی بر مسلمین را می خواستید؛ حالا پیروز شدید؟! حال، اگر دست از دشمنی بردارید، به نفعتان است؛ ولی اگر به دشمنی ادامه دهید، ما هم به جنگ با شما ادامه می دهیم. نیروهای نظامی تان هم هر چقدر زیاد باشد، به هیچ دردتان نخواهد خورد. آخر، خدا در کنار مؤمنان است.

در تفاسیر آمده که مشرکان که خود را حقّ و محمد را باطل می پنداشتند، به گاه خروج از مکّه به پردهٔ کعبه آویخته و از خداوند، پیروزی بر محمد و مسلمین را خواسته بودند. حتّی ابوجهل فریاد زده بود: ای خدای کعبه، آن گروهی را که هدایت یافته تر است پیروز فرما! این آیه بر سبیل کنایه، ریشخندشان می کند که خوب پیروز شدید!

ممکن هم هست که این آیه خطابش به مسلمینِ پیروزی باشد که بجای شکر نعمت پیروزی، بر سر غنائم با هم بگومگو می کردند. در اینصورت به آن ها میگوید مگر پیروزی نمی خواستید؟! خدا پیروزتان کرد؛ پس بهتر است دست از بچه بازی و دعوا سر غنائم بردارید. اگر چنین نکنید خدا دست از حمایت شما برمی دارد. خدا با مؤمنین حقیقی است نه با مؤمنین غنیمت پرست!

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ (21)

ص: 27

مسلمانان! گوش به فرمان خدا و پیامبرش باشید و وقتی دستورهای پیامبر به گوشتان می رسد، از آن ها سرپیچی نکنید!

و مانند بت پرست هایی نباشید که به مسخره می گفتند: خُبْ، پیام الهی را شنیدیم. درحالی که آن را نشنیده می گرفتند!

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ (22) وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ (23)

بدترین جنبندگان، از نظر خدا، جماعت حرف نشنویی هستند که به حقیقت اعتراف نمی کنند و عقلشان را به کار نمی اندازند!

اگر خدا خیری در آن ها سراغ می داشت، گوشِ دل شان را شنوا می کرد. اما با لجاجتی که دارند، حتّی وقتی حقّ را می شنوند، باز با بی اعتنایی رو برمی گردانند.

این آیه در وصف کسانی است که درِ دلشان را بر روی صدای پر طنین خدا در هستی بسته اند و دوست ندارند خدا با آن ها حرف بزند و راه وصال خویش را یادشان بدهد. دلیلش چیست؟ یک کلمه: خودپسندی.

امان از وقتی که آدم استعداد پذیرش حقّ را در خود کور کند! چنین کسی فیض واسع حق را مدام از دست می دهد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24)

مسلمانان! اجابت کنید دعوت خدا و پیامبرش را وقتی شما را به چیزی فرامی خوانند که مایهٔ حیات ابدی شماست. بدانید که خدا میان آدم و قلب او حائل است و همگی در پیشگاه او محشور می شوید.

این آیه از فخیم ترین آیات سورهٔ انفال است و در عین حال از لطیف آیات آن. خداوند در این آیه انیس و نزدیک و مهربان معرفی شده. خدا از خودِ ما به ما نزدیک تر است و عاقبتِ ما

ص: 28

آغوش خداست. بَعث رُسُل هم فریاد مادرانه ای است از جانب خدا، وقتی که به فکر زندگی فرزند خویش است و برای حیات او دلش در تب و تاب است. این آیه از آیات بی نظیری است که لطف و محبت خدا را نسبت به انسان نشان می دهد. شاید بشود گفت از صمیمی ترین و جانانه ترین نصیحت های قرآن است.

طبق این آیه، دعوت الهی، دعوت به حیات طیّبه و معنویت رافعه است. هرکس دعوت خدا را استجابت کند، و به دین خدا گردن نهد، و به رسول خدا لبیک بگوید، زنده می شود و حیات حقیقی پیدا می کند.

عبارت "أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ" عبارتی حیرت انگیز و از غیرقابل تصوّرترین توصیفات قرآن است. در معنای آن گفته اند یعنی خدا با مرگ، بین شخص و برگشتنش به طاعت(قَلب=برگشتن) حائل می شود یعنی کسی که مرد دیگر نمی تواند جبران مافات کند. پس بسوی خدا محشور می شود.

و گفته اند یعنی قلب نمی تواند رازی را از خدا مخفی نگه دارد.

و گفته اند یعنی خدا بین آدمی و خواسته های او حائل می شود: وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ [سوره سبأ : 54].

اما معنای چهارم که ما گفتیم استقبال بیشتری در میان مفسّرین دارد، یعنی خدا از آدمی به خود او نزدیک تر است. تصوّر این مفهوم، همانطور که گفتیم سخت است و شاید می خواهد بگوید آدم، وجود واقعی ندارد و وجود، مال خداست.

ما عدم هاییم هستی ها نما؛ تو وجود مطلق و هستی ما

معنای دیگری که از عبارت می شود درآورد و فی نفسه درست است، اینست که هر قلب و انقلابی در فرد، باعثش خداست و بی حول و قوّهٔ خدا، هیچ کس تغییری نمی کند.

خلاصه اینکه انسان در مشت خداست و وجودش وابسته به خداست. همهٔ هستی انسان از خداست و انسان از خدا جدا نیست و نزدیک ترین کس به انسان و همه کسِ انسان خداست: أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ.

ص: 29

جلد دوم بحارالانوار از امام باقر (ع) روایت می کند که عبارت "أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ" به توفیق و خذلان اشاره دارد. یعنی خدا بین مؤمن و معصیت فاصله می اندازد؛ همچنین بین کافر و طاعت فاصله می اندازد.

برهان از امام صادق (ع) راجع به عبارت "أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ" روایت می کند که بنده با گوش و چشم و زبان و دستش به انجام کاری رغبت و مبادرت می کند، اما قلبش از آن متنفّر است و می داند که آن کار حق نیست. در اینجا خدا بین او و قلبش نشسته.

تفسیر قمی راجع به این عبارت می گوید یعنی خدا بین بنده و آنچه بنده خواسته فاصله می اندازد و خواستهٔ خودش را پیاده می کند.

وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (25)

مراقب فتنه هایی باشید که آتشِ آن، دامنِ فقط فتنه گران تان را نمی گیرد؛ بلکه تر و خشک را با هم می سوزاند. بدانید که مجازات خدا شدید است.

مقصود این آیه گناهانی است که تبعات اجتماعی دارد، مثل تفرقه، بدعت، سستی در دفاع از دین و مسلمین؛ همچنین فحشاءِ ظاهر که قبح گناه را بریزد و کسی هم نهی از منکر نکند.

چنین گناهانی به سوراخ کردن کشتی مانده و جامعه سوزند نه شخص سوز. برای همین عقابشان شدیدتر است.

لازمهٔ عمل به "اتَّقُوا فِتْنَةً" اینست که خود باعث فتنه نشویم، با فتنه گر همراه نباشیم، نگذاریم اصحاب فتنه از ما سوء استفاده کنند، و در برابر فتنه گر سکوت نکنیم.

نهج البلاغه از امیرمؤمنان (ع) روایت می کند که در فتنه چون بچه شتری باش که نه پشتی دارد که سواری دهد و نه پستانی که شیر دهد.

نورالثقلین روایت می کند که امام صادق (ع) این آیه را تلاوت کرده، سپس فرمود: فتنهٔ سقیفه از بزرگترینِ این فتنه ها بود و دامن خیلی ها را گرفت.

ص: 30

وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (26)

یادتان بیاید وقتی را که در مکه آن قدر کم تعداد و ضعیف بودید که می ترسیدید دیگران شما را از صفحهٔ روزگار محو کنند؛ ولی خدا پناهتان داد و به یاری تان آمد و از طیّبات روزی تان کرد، تا شکر کنید.

البته پناه دادن خدا هم در مکّه و در دل کفّار بوده، هم در مدینه. نصر خدا نیز هم در مکّه شامل مؤمنین می شده هم در مدینه. مقصود از طیّبات نیز معارف قرآنی و جلوات توحیدی است، نه شیر و کشک و رُطَب. البته آن ها هم لازم الشُکرند!

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (27)

مسلمانان! به خدا و پیامبر خیانت نکنید! همچنین در اماناتی که دست شماست خیانت نکنید. بخصوص وقتی که می دانید که کارتان خیانت است.

در شأن نزول این آیه آمده که چند نفر از مسلمانانی که در مکّه فامیل و مال داشتند، برای حفاظت از آن ها پنهانی به ابوسفیان نامه نوشتند که پیامبر (ص) با سیصد و اندی سپاه از مدینه براه افتاده تا بر کاروان شما ظفر یابد. این نامه که به ابوسفیان رسید نامه ای به مکّه فرستاد و درخواست کمک کرد و راهش را به سمت دریای سرخ کج کرد و گریخت.

البته این شأن نزول از عموم معنای آیه نمی کاهد. این آیه عامّ است و در آن هر نوع خیانتی مذمّت شده. خیانت بزرگ به خدا و رسول، نفاق در دین و ترجیح منافع شخصی بر منافع دین و فاش کردن اسرار نظامی مسلمین است. غیر از این خیانت که خیانت کُبریٰ است، یکسری هم خیانت های فردی داریم که شایع است و با لفظ "أَمَانَاتِكُمْ" آمده.

اصولاً امانت داری مهم ترین رکن دین داری است و در سورهٔ مؤمنون خداوند در وصف مؤمنان فرموده: وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ (32) همانها که امانتدارند و به عهدی که بسته اند وفا میکنند. مصادیق امانتداری اینهاست: مراعات بیت المال را کردن، حرفی را که در مجلسی گفته میشود بیرون مجلس فاش نکردن، اسراری را که باعث لطمه به جامعه

ص: 31

میشود اشاعه ندادن، اسرار مریض یا موکّل یا ارباب رجوع را حفظ نمودن، جنسی را که برای فروش در اختیار ما قرار میدهند درست عرضه کردن، مراعات کارفرما را کردن و شغلی را که در اختیار ما نهاده امانت دانستن، مراعات کارگر را کردن و او را امانت خدا در دست خود دانستن، همسر خود و فرزند خود را امانتی دانستن که باید رعایت شوند و درست تربیت شوند، جوان مردم را امانتی دانستن که باید دقّت کرد به او چه آموخته میشود. رفیق خود را امانت خدا دانستن و دقت کردن به اینکه او را به چه دعوت میکنیم، ...

همچنین: پول مردم را که بدست ما داده اند تا با آن کار کنیم امانت بدانیم و اختلاس نکنیم، مقامی را که به ما سپرده اند امانت خدا بدانیم تا حقّی را برنشانیم و زخمی از کسی مرهم نهیم، زور بازوی خود را امانت خدا بدانیم و در جهت خدمت صرف کنیم، نفت و آب و گاز و منابع طبیعی را امانتی بدانیم که باید در جهت خلق ثروت و استعمار زمین یعنی عمران آن بکار بریم و برای نسلهای بعد نگه داریم، و در نهایت روح خود را امانت الهی بدانیم که باید نسبت به وقتی که برای تعالی آن در اختیار داشته ایم پاسخگو باشیم.

اما اصلی ترین امانت که خداوند بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه کرد اما از پذیرش آن امتناع کردند و انسان نادانسته و عجولانه، بی آنکه بداند تبعاتش چیست آنرا پذیرفت، ولایت و خلافت الهیه است. آیا حق آنرا پاس میداریم؟ پاس داشت این امانت به رعایت بندگی و پرهیز از خودرأیی و خودخواهی و هوای نفس است.

روایتی عجیب و تامل برانگیز است که علی بن ابیطالب نوجوانی در خانه محمد(ص) بود که ایشان به پیامبری مبعوث گشت. پیامبر(ص) هرگز ایشان را به دینش دعوت نکرد تا اینکه دید روزی علی(ع) خودش آمده و پشت سر ایشان نماز میخوانده و خودش به اسلام گراییده. در آنزمان فقط محمد(ص) و خدیجه مسلمان بودند. علی(ع) گفت چرا مرا به دینت دعوت نکردی؟ پیامبر(ص) فرمود چون امانت عمویم ابوطالب در خانه ما بودی. یعنی دعوت ایشان بی اذن ابوطالب را نوعی خیانت در امانت میدانستند. خودتان را جای ابوطالب بگذارید که پسرش را به محمد(ص) سپرده و مطلع شود محمد مدعی پیغمبری شده و پسر او را هم به

ص: 32

دین خودش درآورده. یعنی رعایت امانت را محمد(ص) حتی از دعوت به دین مهم تر میدانست. بی جهت نیست که او را محمد امین لقب داده بودند.

وصف "وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ" نشان می دهد که در صدق خیانت، وجدان فرد و التفات او نقش اصلی را بازی می کند. هیچ وقت نباید آدم دانسته و ملتفت، در امانتداری کاستی کند. اگر از این نوع خیانت خودش را پاک نگاه داشت، خیانت های نادانسته و ناخواسته و قصوری و سهوی، انشا الله بخشیده می شود.

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (28)

بدانید اموال و اولادتان مایهٔ آزمایش شمایند! مبادا به خاطر آن ها به خدا و پیامبر خیانت کنید؛ چون که پاداش بزرگ پیش خداست.

این آیه متمّم آیهٔ بالاست چون دلیل خیانت، معمولاً یا حُبّ مال است یا حبّ اولاد. برای همین خدا در این آیه گفته هم مال شما و هم اولاد شما، نه تنها بخودی خود نجات بخش شما نیستند بلکه فتنه اند برای شما. پس مفتون آن ها نشوید و پی دنیای بی خدا و جدا از خدا نروید. چه رسد به اینکه برای دنیای دون و اولاد مَنون، بخواهید خیانت کنید.

جلد هفتم وسائل الشیعه از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: کسی نگوید خدایا از فتنه به تو پناه میبرم، زیرا چاره ای جز ابتلا به فتنه نیست و این سنّت خداست. خدا فرموده اموال و اولاد شما فتنهٔ شماست. آنکه می خواهد به خدا پناه ببرد، از فتنه های گمراه کننده(مُضلّاتُ الفِتَن) به خدا پناه ببرد. یعنی از اینکه در فتنه گمراه شود.

وَرّام از رسول خدا (ص) روایت می کند که معنای این آیه این است که خداوند بندگانش را به وسیله اموال و فرزندان می آزماید تا آنکس که از روزی خود خشنود است، از آنکه ناخرسند است شناخته شود. خدا بندگان را می آزماید تا کرداری که استحقاق پاداش یا کیفر دارد نمایان شود. چرا که بعضی از مردم، فرزند پسر را دوست داشته و فرزند دختر را نمی پسندند؛ برخی هم فراوانی مال را دوست دارند و از کاهش سرمایه می رنجند. این نارضایتی ها باید در

ص: 33

انسان خودش را نشان دهد تا فرق راضی از ناراضی معلوم شود و آنها که به رضای خدا تن داده اند، پیش خدا مقرّب شوند و درجات یابند. این است امتحان انسان ها در مال و فرزند.

اَعلام الوریٰ روایت می کند که روزی رسول خدا (ص) خطبه می خواند. در این هنگام حسن و حسین درحالیکه پیراهن قرمز بر تن داشتند از راه رسیدند و در هنگام دویدن به زمین افتادند. پیامبر سراسیمه از منبر پایین آمد و آنها را گرفت و در مقابل خود نشاند. سپس فرمود خداوند راست گفته که: أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (29)

ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر در برابر خدا تقویٰ بورزید، خدا به شما فرقان می دهد و بدی هایتان را هم محو می کند و شما را مشمول مغفرت می سازد. آری، خدا لطفِ بسیار دارد.

این آیه، مهمترین آیهٔ معرفت شناسی در کلّ قرآن است و به صراحت، معرفت را مولودِ عمل می داند نه کنکاش در علم. آنهم عملی مطابق با شریعت الهیه و رضای خالق. یعنی کسی میفهمد که کیست؟ و کجاست؟ و از او چه می خواهند؟ و چه باید بکند؟ که متّقی باشد.

پس وظیفهٔ علمی انسان، تحصیل علم شریعت یعنی علم وظیفه شناسی است. هرکسی باید یاد بگیرد که خدایش کیست و از او چه می خواهد. وقتی این علم که علم به شریعت است و بخشی از علم دینِ مندرج در کتاب خداست، تحصیل شد، آدم باید طبقش عمل کند. عمل کردن به شریعت نامش تقواست.

خدا در این آیه فرموده اگر تقویٰ داشته باشید، به شما "فرقان" می دهیم. به تعبیر دقیق تر فرقان را برای شما "جعل" می کنیم. فرقان برای متّقی جعل می شود، مثل برنامه ای که برای کامپیوتر نصب می شود.

فرقان از ریشهٔ فَرق می آید. فَرق، موی چپ و راست را از هم جدا و ممتاز می کند. فرقان هم حقّ و باطل را برای صاحبش جدا می کند. کسی که فرقان دارد می فهمد که درست چیست و چه باید بکند. یعنی در جزئیات زندگی و مسیر تعالی اش راه درست را تشخیص می دهد. دقیق

ص: 34

می فهمد که این کار مرضی خداست و آن کار وبال دارد. این آدم در بندگی کمکش می کند و آن آدم بدذات و تاریک است. می فهمد این کار مال اوست، این شغل شغل اوست، این خانه خانهٔ اوست. می فهمد عمرش را کجا صرف کند و با چه کسانی معاشرت کند و چه کتابهایی را بخواند. می فهمد باب خیر او کجاست و طریق او به خدا از کدام خیرات می گذرد. می فهمد کارش در دنیا چیست و رسالتش کجاست. می فهمد کجا باید صبر کند و کجا باید بجنگد، کجا باید استقامت کند و کجا باید کوتاه بیاید، کجا باید درشتی کند و کجا باید نرمی کند، کجا باید مهر بورزد و کجا باید استغناء بورزد.

فرقان یعنی همه چیز. فرقان چون پس از تقوی می آید، تا حدودی عصمت عملی هم با خودش می آورد. یعنی کسی که فرقان دارد محال است خلاف علمش عمل کند چون علمش چنان یقینی به او می دهد که نمی تواند خلاف آن عمل کند. امّا چیزی که هست اینست که فرقان هم مثل دیگر کمالات و فیوضات، کم کم بر شخص نازل می شود و مثل چراغی است که تا جایی که لازم است را روشن می کند. یعنی کسی که فرقان دارد لازم نیست همه چیز را بداند و لازم نیست الزاماً مشاور خوبی هم باشد. فرقان یک چیز شخصی است مال خود آدم. یعنی فرقان من برای غیر من حجّت نیست. گرچه کسی که فرقان دارد مشورت هایی که می دهد تفاوت جوهری دارد با کسی که فرقان ندارد و مثلاً علم مشاوره خوانده. مشورت های چنین کسی افق های تازه خلق می کند و آدم را از جا بلند می کند و مشکلات را تصعید می نماید. اما در هرحال وحی مُنزَل نیست، از طرفی تشخیص اینکه کسی فرقان دارد یا ندارد، آسان نیست.

برای متّقین علاوه بر فرقان دو عطیهٔ دیگر هم هست: وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ.

تعبیر "يُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ" یعنی بدیهای ایشان را نادیده میگیرد و میپوشاند. کفران سیئات مرحله قبل از غفران روح است چون کفران بیشتر معطوف افعال فرد است و غفران معطوف وجود وی. یعنی اول راجع به اعمال کسی تصمیم میگیرند و خرابکاریهای او را درست میکنند، بعد روح او را از ظلمات نجات میدهند و وارد نور میکنند.

ص: 35

فرقان و کفران و غفران، همه بخاطر اینست که خدا عظیم الفضل است یعنی لطفش نسبت به متّقین بی کران است.

وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (30)

روزگاری کافران برایت نقشه می کشیدند که تو را زندانی کنند یا بکشند یا تبعید کنند. بله، دشمنان مدام برضدّ تو نقشه می کشند و خدا هم برضدّ آن ها نقشه می کشد. البته خدا ماهرترین نقشه کِش است.

این آیه به ماجرای دارُالنَدوَه اشاره دارد. بزرگان مکّه در دارُالنَدوة جمع شدند تا با مشورت با هم راجع به پیغمبر اکرم (ص) تصمیم نهایی را بگیرند.

برای درک درست این ماجرا، باید از کمی قبل ترش تاریخ را مرور کنیم:

در سال یازدهم بعثت، پیامبر با شش تن از مردم یثرب که از قبیلهٔ خزرج بودند دیدار کرد. پیامبر به گفتگو با ایشان نشست، برای آنها قرآن خواند و اسلام را به آنان معرفی کرد. شنیده ها و خبرهای مردم یثرب از یهودیان دربارهٔ ظهور پیامبری در مکّه باعث روی آوری آنان به محمّد شد و این امید را در آن ها ایجاد کرد که با حضور پیامبر در یثرب بتوانند به دشمنی و جنگ صدسالهٔ بین دو قبیلهٔ اوس و خزرج پایان دهند و از درگیری های آینده پیشگیری نمایند. اینان چون به مدینه بازگشتند، داستان ظهور پیغمبر را با مردم گفتند و این آغاز آشنایی مردم یثرب با اسلام گشت. مردم یثرب برخلاف مکیّان چون با یهودیان همسایگی و مراوده داشتند با اندیشهٔ توحید آشنا بودند. نخستین مردمی هم که به شنیدن حرف های محمد (ص) راغب شدند از طایفهٔ بنی نجار بودند که با مادر محمد (ص) خویشی داشتند .

در پی این ماجرا در سال دوازدهم بعثت دوازده نفر از هفت خانواده از دو قبیلهٔ اوس و خزرج در موسم حج، در عقبه که در نزدیکی مِنا قرار دارد با پیامبر اسلام (ص) بیعت کردند. بر این مبنا که در پرستش برای خدا شریک نگیرند، دزدی و زنا نکنند، بهتان نزنند، فرزندان خود را نکشند و نافرمانی پیامبر را در آنچه صلاح است نکنند. این بیعت را چون در آن صحبتی از

ص: 36

جنگ برای دین و دفاع از جان پیامبر نیامده بود، بیعةالنّساء نامیده اند. پس از این بیعت پیامبر مُصعَب بن عُمَیر را به یثرب فرستاد تا مردم آن دیار را با قرآن و تعالیم اسلامی آشنا کند.

در پی تلاش های مصعب در یثرب و خواندن قرآن برای مردم، بسیاری از مردم یثرب از جمله سَعد بن مَعاذ رئیس قبیلهٔ اوس به اسلام گرویدند و اولین نماز را در یثرب برپا نمودند. پس از چندی مصعب به مکّه بازگشت و مسلمان شدن اهالی یثرب را به پیامبر اسلام اطلاع داد و پیامبر شادمان گشت. در موسم حجّ سال بعد، مسلمانانِ یثرب کاروانی تشکیل دادند تا به مکّه بروند و با پیامبر بیعت کنند. این کاروان از 73 مرد و 2 زن، تشکیل شده بود. قرار دیدار در شبی که حُجّاج در مِنا بودند تعیین شد. در آن شب پس از اینکه پاسی از شب گذشت مسلمانان یثرب از دیگر حجّاج جدا شدند و به سمت عَقَبه به راه افتادند و در آنجا گرد آمدند. محمد (ص) به آنان گفت: بر این امر با شما بیعت می کنم که همانگونه که از زنان و فرزندانتان حفاظت می کنید، از من نیز دفاع کنید.

بدین ترتیب بیعت دوم عقبه به انجام رسید. به این علت که مسلمانان یثرب پیمان بستند تا هرکه با پیامبر جنگید با او بجنگند، به این بیعت، بیعةالحَرب نیز گفته اند. این بیعت پیش زمینهٔ هجرت پیامبر از مکّه به یثرب را فراهم آورد. محمد (ص) از بین این افراد، دوازده تن را به عنوان نقیب برگزید تا دیگران را ریاست کرده و مردم با آنان در تماس باشند. در واقع آنان سرپرست دیگر مسلمانان قرار داده شدند. محمد (ص) بیان کرد که این عدد را به این علت انتخاب کرده است که موسی (ع) از میان بنی اسرائیل دوازده نقیب را برگزیده بود.

پس از بیعت عقبهٔ دوم، پیامبر از مسلمینی که در مکّه بودند خواست که در دسته های کوچک بسوی یثرب هجرت کنند. بنابراین مسلمانان دسته دسته، رهسپار مدینه شدند و رسول خدا (ص) به انتظار اذن خدا در مکّه باقی ماند. هجرت جمعیت اصلی مسلمانان به مدینه از ذی الحجّه سال سیزدهم بعثت آغاز شد و در فاصله ای کمتر از سه ماه، بیشتر اصحاب رسول خدا(ص) به سوی مدینه رهسپار شدند. در اینجا بود که مردان قریش دانستند که یثرب به صورت پایگاه و پناهگاهی برای رسول خدا(ص) و یاران او درآمده و مردم آن دیار برای جنگیدن با دشمنان رسول خدا آماده اند. لذا از هجرت رسول خدا(ص) به آن سرزمین

ص: 37

بیمناک شدند و در آخر ماه صفر سال چهاردهم بعثت – که سال اوّل هجری نامیده می شود – در دارالنَدْوَه جلسه ای تشکیل دادند و از هر طایفه ای، افرادی انتخاب شدند تا در مورد محمد(ص) تصمیم بگیرند. در این حال پیرمردی جلوی در ایستاده بود و هنگامی که می خواستند داخل دارالندوه شوند، گفت: مرا هم به داخل ببرید. گفتند: تو که هستی ای پیرمرد؟ گفت: من پیرمردی از اهل نجد هستم و نظری دارم که شما را به آن راهنمایی می کنم.

پس همگی وارد شدند و نشستند و به مشاوره پرداختند، در حالی که پیرمرد هم نشسته بود. پس از بحث و نظر قرار گذاشتند که محمد (ص) را اخراج کنند. پیرمرد گفت: این رأی خوبی نیست، اگر او را اخراج کنید، افرادی را جمع می کند و با شما خواهد جنگید. گفتند: راست می گویی، این رأی خوبی نیست. برای همین با هم مشورت کردند و قرار گذاشتند که وی را حبس کنند. او گفت: این هم رأی خوبی نیست، اگر چنین کنید، از آنجا که محمد(ص) مردی شیرین زبان است، فرزندان و بردگان شما را به تدریج فاسد می کند و اگر برادر و فرزند و همسر شما را فاسد کند حبس وی چه فایده ای خواهد داشت؟ سپس با هم مشورت کردند و به پیشنهاد ابوجهل تصمیم گرفتند که وی را به قتل برسانند و برای این کار جوانانی را از هر یک از ده طایفهٔ مکّه انتخاب کنند که با شمشیر آن حضرت را بکشند. ابولهب هم از بنی هاشم با آنها همراه باشد. بنی هاشم که توان خونخواهی از همهٔ طوایف را ندارند، به ناچار به گرفتن دیه تن می دهند. آنگاه چند برابر دیه را داده و قضیه را فیصله می دهند. بنابر روایاتی که بعداً از رسول خدا (ص) رسیده، آن مرد ابلیس بود و این رأی آخر را رأی درست دانست و همان تصویب شد.

پیامبر (ص) که به وحی الهی از نقشهٔ آن ها مطلّع شده بود در عصر پنجشنبه اوّل ماه ربیع الاول سال چهاردهم بعثت در حالیکه خانه اش را جاسوسان قریش تحت نظر داشتند با خواندن آیات آغازین سورهٔ یس در حرز خدا از نظرها غائب گشت و از حلقهٔ محاصره درآمد و آنگاه به اتفاق ابوبکر از شهر مکّه خارج شد اما بجای رفتن بسوی شمال که جهت یثرب بود، بسوی جنوب رفت و در کوه ثور به فاصلهٔ سه ساعت پیاده روی از مسجد الحرام در غار ثور که

ص: 38

رو به جنوب و در نزدیک قلّهٔ کوه و بغایت صعب العبور است مخفی گشت. در آن شب علی(ع) در بستر رسول خدا (ص) خوابید و آن شب را لیلة المَبیت گفته اند. این آیهٔ سورهٔ بقره اشاره به جانفشانی علی(ع) در این شب دارد: وَمِنَ النَّاسِ مَن یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ[ بقره–207].

رسول خدا (ص) با ابوبکر پس از سه روز که در غار ثور ماندند، در شب چهارم ربیع الاول راه مدینه را در پیش گرفتند. شروع همراهی ابوبکر با پیامبر(ص) چندان مشخص نیست. برخی گفته اند پیامبر(ص) در راه اتفاقی ابوبکر را دید و همراه خود برد. برخی گفته اند پیامبر (ص) در شب حملهٔ مشرکان به خانه ابوبکر رفت و از آنجا به طرف غار ثور رهسپار شد. قول سوم این است که ابوبکر به سراغ پیامبر (ص) آمد و ایشان را مخفیانه در سبدی بر پشت از خانه فراری داد و به غار ثور برد.

در هرحال مشرکان وقتی به خانهٔ محمد (ص) حمله کردند و علی (ع) را در بستر دیدند، برای یافتن و کشتن محمد (ص) بسیج شدند. در نهایت رد او را گرفتند تا به غار ثور رسیدند. ردّ پاها در آنجا تمام می شد. یکی از آنان گفت: در اینجا یا به آسمان عروج کرده یا در زمین فرو رفته است. تنها گزینه این بود که پیامبر (ص) با همراهش در غار پناه گرفته اما خداوند عنکبوتی را مأمور کرده بود تا با تارهای خود، درِ غار را ببندد. همچنین کبوتری در دهانهٔ غار بر تخم خوابیده بود. پس تعقیب کنندگان به این نتیجه رسیدند که کسی وارد غار نشده است و بدین ترتیب برای آنکه وقت را از دست ندهند دست از تجسّس در آن حوالی کشیدند و بسوی شمال مکّه رفتند. همچنین نقل شده که فرشته ای به صورت انسان و سوار بر اسب رسید و گفت: محمد اینجا نیست، در این درّه ها جستجو نکنید که او را نمی یابید. پس مشرکان از غار دور شدند.

پیامبر و یارش سه روز در غار ماندند. گویا اسماء دختر ابوبکر یا عامر غلام او به دلالت علی (ع) برایشان آذوقه می آورده. سرانجام در شب چهارم ربیع الاول با سه شتری که علی (ع) مخفیانه تهیه کرده بود به همراه یک بلد از بیراهه از سمت ساحل دریای سرخ و سپس از عمق بیابانهای شرقی به سمت مدینه به راه افتادند و روز دوازدهم ربیع الاول به یثرب رسیدند

ص: 39

و ابتدا در محلّهٔ قبا فرود آمدند تا علی (ع) به همراه اهل بیت آنجناب در قبا به ایشان ملحق شود. علی (ع) چند روز پس از به راه افتادن رسول خدا (ص) از مکّه بسوی یثرب به راه افتاده بود و روز پانزدهم ربیع الاول به قبا و خدمت پیامبر (ص) رسید.

وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَٰذَا إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (31)

وقتی آیه های ما را برایشان می خوانند، به مسخره می گویند: باشد، شنیدیم! این ها که چیزی نیست؛ ما هم اگر می خواستیم، مِثلش را می گفتیم. این حرف ها همان افسانه های گذشتگان است و بس!

گفته اند این آیه راجع به شخصی به نام نضر بن حارث نازل شده. او به ایران سفر می کرد و اساطیر ایرانی مثل رستم و سهراب را می شناخت و گمان می کرد که قرآن هم از سنخ همان افسانه هاست.

وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَٰذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (32) وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (33)

یکبار گفتند: خدایا، اگر این قرآن حق است و از طرف توست، بارانی از سنگ از آسمان بر سرمان فرو فرست یا به عذابی ألیم گرفتارمان کن!

اما تا وقتی تو ای محمد، در بین آن هایی، خدا بنا ندارد به صورت همگانی عذابشان کند. همچنین تا کسانی در میان شان اهل استغفارند، خدا جمعِ آن ها را عذاب نکند.

جمله ای که از کافران نقل کرده، یا برای عوام فریبی و خود را بر حق نشان دادن است یا اوج لجاجت ایشان را می رساند و نهایت کینه ای که نسبت به پیامبر اکرم (ص) و رسالتش داشتند. چرا آدم چُنین می شود؟! لجاجت مُنبعِث از خودخواهی است. انسان به خودی خود خودخواه و لجوج است. لجاجت، تنها رذیلت انسان نیست. انسان به تعبیر قرآن، قتور، کفور، یئوس،

ص: 40

ظلوم، جهول، ضعیف، هلوع، و کنود هم است. وجود این صفت ها در انسان بدلیل نقص و فقر ذاتی جنس انسان است. برای همین انسان باید حتماً ایمان بیآورد و تحت تربیت الهی، مُهذَّب و مُزکّیٰ گردد، از این نواقص فاصله بگیرد و به اعتدال گراید و راشد گردد. و الا همین است که هست.

آیهٔ دوم، از آیات مهم در تبیین اسباب نجات است. طبق این آیه دو چیز مانع نزول عذاب دنیوی و هلاکت امّت در حال کفر می شود. یکی حضور نبیّ در میان ایشان و دوم استغفار امّت که قاعدتاً استغفار متنبّهین و مؤمنینِ در خفا و اقلّیت آن هاست. شاید استغفار گاه گاه اهل کفر مراد باشد. چون کافرانِ به قرآن هم گاه گاه دلشان با خدا گره می خورد و از خدا نظرِ رحمت می خواهند، هرچند گمراه باشند و محمد (ص) را نبیّ رحمت نشناسند. طبق این آیه همین گاه گاه یاد خدا کردنِ کافران به دین خدا، مانع نزول عذاب بر ایشان و ابقاء کنندهٔ ایشان و امتداددهندهٔ فرصت برای ایشان است؛ باشد که مؤمن شوند.

در این آیه حضور رسول خدا ص، موجب اَمن دانسته شده. این ویژگی مختص ایشان نیست و راجع به لوط (ع) هم هست که: قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطًا قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَأَهْلَهُ [سوره العنكبوت : 32] ابراهیم گفت اما لوط هم در آن شهر است! فرشتگان گفتند اوّل لوط و خانواده اش را نجات می دهیم. در این آیه خصلتِ اَمان بودن از پیامبر خدا تجاوز کرده و شامل اهل او یعنی مؤمنین هم شده. پس اَمانِ اهل ارض بودن برای اکثر مؤمنین کم و بیش هست و یکی از وجوه تسمیهٔ مؤمن همین است چون اَمان می دهد.

در سورهٔ فتح این اَمان بودن به مؤمنینِ در خفا نیز تسرّی داده شده: ... وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا [سوره الفتح : 25] با اینکه آنها همان کسانی هستند که ایمان نیاوردند و مانع ورود شما به مسجدالحرام شدند و نگذاشتند قربانی به محلش(یعنی مِنا) برسد. اما بخاطر مردان و زنان مؤمنی که در میان ایشان هست و شما نمیشناسیدشان و ممکن است در درگیری آنها را پایمال کنید و بخاطر این تعدّی نادانسته، بدبختی ای سر شما بیاید (خداوند نگذاشت جنگی در بگیرد). تا آنان را که میخواهد داخل در

ص: 41

رحمتش کند. هرگاه این مؤمنین پنهان از کافران جدا شوند، حتما کافران را عذاب خواهیم کرد.

پس مؤمن هر جا که هست، امان است برای اهل ارض. گرچه مؤمنی باشد که از ایمانش جز خدا مطلّع نباشد. پس باید همهٔ ابناء بشر را حرمت نهاد مبادا از مؤمنین "ناشناخته" باشد و ناخواسته بی حرمتی به او دامنگیر انسان شود و چه بسا حفظ و امنی که هرکس دارد بخاطر مؤمنین ناشناخته ای است در پیرامون او که ادعای ایمان ندارند و ورع فروشی نمی کنند. طبق این آیه اتفاقاً امن واقعیِ هر سرزمینی همین مؤمنین ناشناخته و تحت قباء الهی اند که غیر خدا ایشان را نمی شناسد.

پس مؤمن هم خودش در امن است هم موجب امن و امان شهر است. عامل دوم استغفار است. همهٔ ما به خطاهای ریز و درشتی معتادیم، اگر استغفار مدام نباشد، احتمال نزول عذاب بر ما هست.

یک ایدهٔ خوب که از آیه برداشت می شود، توسّل به رسول اکرم (ص) برای دفع عذاب و تحصیل امن است. که اگر با استغفار توأم شود، رد خور ندارد.

از خود رسول خدا (ص) هم روایت شده که استغفار من برای شما منوط به حیاتم نیست. پس از رحلتم هم اعمال شما بر من عرضه می شود و من برای شما استغفار می کنم. گوییم: امثال این روایت ترجیح دارند بر روایاتی مثل آنکه نهج البلاغه از امیرمؤمنان (ع) روایت می کند که پس از رحلت رسول خدا (ص) فرمود: یکی از دو امان رفت، امان باقی مانده یعنی استغفار را دریابید.

جلد هفتاد و پنجم بحارالأنوار روایت می کند که امام رضا (ع) به زکریا بن آدم فرمود: در قم بمان! چون خدا بواسطهٔ تو عذاب را از اهل قم برمی دارد چنانکه به برکت وجود پدرم عذاب را از اهل بغداد برداشت.

راجع به فقرهٔ "إِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَٰذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ" در چندین روایات آمده که پس از نصب علی به جانشینی پیامبر در غدیر خم بعضی اعتراض

ص: 42

کردند و چنین جمله گفتند. گوییم: ممکن است جملهٔ مشابهی گفته باشند که تداعی کنندهٔ این آیه باشد. و الا این آیه چند سال قبل تر نازل شده بوده.

راجع به آیهٔ سی وسوم، کافی از رسول خدا (ص) روایت می کند که حیاتم برای شما خیر است و مماتم نیز برای شما خیر است. گفتند: خیر حیات تو را می فهمیم، اما در ممات شما چه خیری برای ماست؟! رسول خدا (ص) فرمود: در حیاتم خداوند شما را عذاب نمی کند چون در میان شما هستم و پس از مرگم، اعمال شما بر من عرضه می شود و از خدا برای شما طلب استغفار می کنم.

علل الشرایع روایت می کند که از امام باقر (ع) پرسیدند: وجه احتیاج مردم به پیامبر و امام چیست؟ فرمود: خدا عذاب را از اهل زمینی که نبی یا وصی در میان آنها باشد برمیدارد.

ابن عباس راجع به این آیه می گوید: تا پیامبر در مکّه بود خداوند اهل مکّه را عذاب نکرد. پس از هجرت پیامبر نیز گروهی از مؤمنان در میان اهل مکه بودند که با اینکه قصد هجرت داشتند ولی به خاطر داشتن عذر، موفق به هجرت نشدند. به خاطر استغفار این گروه، عذاب باز هم از اهل مکّه بازداشت شد تا آنکه مکّه فتح شد و همگی مسلمان شدند.

شیخ طوسی در أمالی از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که نفع واقعی در چهار چیز است: ایمان و شکر چنانکه خدا فرموده: خدا چه نیازی به مجازات شما دارد اگر شکر کنید و ایمان آورید(نساء:147)؛ استغفار، خدا فرموده: تا استغفار می کنند خدا از عذاب ایشان در میگذرد(انفال:33)؛ دعا: خدا فرموده: به شما اعتنایی نمی کرد اگر دعای شما نبود(فرقان: 77).

***

بخش دوم سوره، ماجرای جنگ بدر را رها می کند و به بررسی علّت و ریشهٔ اختلاف بین مسلمین و مشرکین می پردازد. اختلافی که جنگ را ناگزیر ساخته. این آیات حکایت از امتداد جنگ است میان مؤمنان و محاربان، آن هم تا ابد:

ص: 43

وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (34)

خدا چرا مشرکین را به جنگ عذاب نکند؟! سرانِ بی دینی که از ورود مسلمانان به مسجدالحرام جلوگیری می کنند؛ درحالی که متولّی واقعی آنجا، آن ها نیستند. متولّی واقعی اش متّقین اند؛ گرچه اکثر مردم این موضوع را درک نمی کنند.

وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (35)

کارشان در کنار خانهٔ خدا فقط سوت وکف زدن بود! پس بچشید عذاب را برای این همه ناسپاسی!

مشرکین چون طریقِ عبادت را بلد نبودند، بجایش حین طواف، جاهلانه سوت و کف می زدند. گاهی هم برهنه طواف می کردند. خداوند این همه جهل را مذمّت کرده. حالا هم که پیامبری به سویشان فرستاده تا طریق عبادت را یادشان بدهد، ایمان نمی آورند و به کفر خود خشنودند. کفران و ناسپاسی تا کجا؟!

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَىٰ جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (36)

کافران اموالشان را هزینه می کنند تا از انتشار دین خدا جلوگیری کنند. بله، مدام هزینه می کنند؛ ولی نه تنها به اهدافشان نمی رسند، بلکه این کار مایهٔ حسرتشان می شود و آخرش شکست می خورند. کسانی که به کفر ادامه دهند، سرانجام دسته جمعی به طرف جهنم برده می شوند.

این آیه به سران شرک و اَشراف قریش نظر دارد. در همین جنگ بدر، عُتبه و شیبه و ابوجهل و دیگران هریک به نوبت روزانه ده شتر می کشتند تا شکم لشکر ناشکر کفر را سیر کنند. از این ها آخرش حسرتش ماند برایشان.

ص: 44

لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَىٰ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (37)

بنای خداست که پلید و پاک را از هم جدا سازد و مردم پلید را روی هم تلنبار کند و داخل جهنم بریزد! چنین کسانی قطعاً ضرر کرده اند.

از رسالت های هستی، جدا کردن خوب از بد و ریختن بدها در کورهٔ آتش است. بودن خوب و بد در کنار هم مقطعی است، روزگار که می گذرد خوب ها بالا می آیند و بدها رسوب می کنند و به گَلِ هم می افتند و با هم به قعر هستی سقوط می کنند و در موتورخانهٔ هستی می سوزند. خبیث ها آخرش در زندان جهنم هم بند اند. منتهی چون جا کم است کنار هم نمی نشینند بلکه روی هم سوار می شوند و یکدیگر را آزار می دهند.

قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ (38)

به کافران بگو اگر از بی دینی و فتنه گری دست بردارند، گذشته هاشان بخشوده می شود؛ ولی اگر به بی دینی و فتنه گری ادامه دهند، همان سنّت الهی در عذاب ملّت های گذشته، دربارهٔ آن ها هم تکرار می شود!

عبارت "إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَف" یک قاعدهٔ کلّی است و از بخشی از سازوکار مغفرت خدا پرده برمی دارد. در روایات هم اینگونه آمده که "الاسلام یجبّ ما قبله" یعنی اسلام، ماقبلش را جبران می کند.

این عبارت نشان می دهد که بنای اسلام بر بخشش و ناموس خلقت بر رحمت بنا شده. و این کافرانند که خود را از این موهب محروم می کنند.

راجع به عبارت "إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَف" عیاشی از کسی روایت می کند که نزد امام باقر (ع) آمدم و عرض کردم من کارگزار بنی امیه بوده ام و مال بسیاری به دست آوردم. حالا از آن ها کناره گرفته ام اما عدّه ای به من می گویند این مال از حلال به دست نیامده و خانواده و همه چیز بر تو حرام است. امام فرمود: اینطور نیست خداوند فرموده "إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَف".

ص: 45

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (39)

با کافرین مُحارب آن قدر بجنگید تا دیگر فتنه ای علیه دین نباشد و دین الهی عالم گیر شود. اگر از بی دینی و فتنه گری دست برداشتند، کاری به کارشان نداشته باشید؛ چون خدا کارهایشان را می بیند.

مقصود از فتنه در این آیه دشمنی عملی کافران با دین خداست، به نحو مُحاربه، نه به نحو نفاق یا مقاومت منفی و کارشکنی. چنین فتنه ای "أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ [سوره البقرة : 191]" و آبستن خون است و باید با شمشیر جلویش ایستاد.

این آیه را در کنار دو آیه از سورهٔ ممتحنه باید گذاشت و فهمید:

لا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ( 8) إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ( 9)

خدا نهی تان نمیکند از خوبی کردن و مسالمت با بی دین هایی که بخاطر دیندار بودنتان با شما نجنگیده اند و از دیارتان اخراجتان نکرده اند؛ چون خدا مردم عادل را دوست دارد. خدا شما را از دوستی با بی دین هایی نهی میکند که بر سر دین با شما جنگیدند و شما را از سرزمینتان اخراج کردند و بر اخراج شما با هم تبانی کردند. هرکس ایشان را دوست بدارد، خودش ظالم است.

در این آیات کافران را به کافر حربی و غیرحربی تقسیم نموده است. چون در حال حاضر کافر حربی دیگر عملا وجود ندارد یا به ندرت دیده میشود پس مقتضای این آیات این است که ما باید با غیرمسلمین بر مبنای قسط و برّ عمل کنیم که عبارت دیگر همان عدل و احسان است. باید بگونه ای منصف باشیم که هرچه برای خود می پسندیم برای ایشان هم بخواهیم و هرچه را که برای ما ناپسند است برای دیگران هم نخواهیم. علاوه بر این باید اهل فضل و نیکی و خوبی به ایشان باشیم تا خدا ما را دوست بدارد. چون خدا چنین آدمهایی را دوست

ص: 46

دارد. از کافران حربی که بگذریم، دستور اسلام نسبت به غیرمسلمانان، برائت نیست بلکه نیکی است.

نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند که تأویل آیهٔ قَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ موکول شده به ظهور مهدی عج . همین معنا را کافی نیز از امام باقر (ع) روایت می کند.

وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ (40)

اگر هم دست برنداشتند، نگران نباشید؛ بدانید خدا مولای شماست. خوب مولایی است و خوب یار و یاوری!

یعنی اگر به دشمنی با شما ادامه دهند نگران نباشید و نترسید بلکه استقامت کنید و به خدا پشت گرم باشید چون خدا ولیّ شماست یعنی شما مؤمنین مال خودتان نیستید، مال خدایید و خدا از مالش محافظت می کند.

مولا یعنی مالک و صاحب اختیار. وظیفهٔ عبد اطاعت از مولاست و وظیفهٔ مولا، حفظ و ارتزاق و رشدِ عبد. خوشا بحال کسی که مولایش خدا باشد. چون مولایی است قوی و مهربان و خبیر و حکیم.

***

بخش سوم سوره، بازگشت به ماجرای جنگ بدر است:

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (41)

مسلمانان! بدانید هر غنیمتی که بدستتان می رسد، باید یک پنجمش را به این شش گروه بدهید: خدا، پیامبر، نزدیکان، ایتام، مساکین، و درراه مانده ها؛ البته اگر واقعاً خدا و آیه هایی را باور دارید که در روز جنگ بَدر بر پیامبر نازل کرده ایم؛ همان روز جداییِ حق از باطل و روز رویاروییِ سپاه اسلام و کفر. خدا بر همه چیز تواناست.

ص: 47

در آغاز سوره صحبت از انفال بود و در اینجا صحبت از غنیمت. تکلیف انفال روشن شد: انفال تماماً مال خدا و رسول است.

اما غنائمِ شخصی که هرکس در جنگ بدست آورده، طبق این آیه خمسش را باید صرف خیرات کند.

غنائم شخصی در جنگ، اسیری است که رزمنده گرفته یا اموال همراه مبارزی است که کشته، مثل مَرکَب، سلاح، لباس، درهم و دینار، یا جواهرات او.

در جنگ بدر غیر از این اموال شخصی، مقادیر زیادی احشام و اموال از فراریان بر جا ماند. مقصود از انفال، این اموال عمومی ناشی از جنگ به اضافهٔ صفوُالمال بود یعنی اموال خاصّ و منحصر بفردِ سران لشکر کفر. چون سران شرک مثل ابوجهل و عُتبه که کشته شدند، در بار و بُنه شان دینار زیادی داشتند. سلاح و زره اینان نیز طلاکوب بود و بسیار می ارزید.

همچنین غلامان و کنیزانی که همراه لشکر شرک بود همگی با هم در پایان جنگ اسیر شدند و اینطور نبود که یک مسلمان بطور مشخص یک کنیز را اسیر و مال خود کند. بعضی از اسیران شرک مثل عباس و سهیل بن عَمر نیز توسط شخص خاصی اسیر نشده بودند و تعلّق به کسی نداشتند. مجموعهٔ این اموالِ بی صاحب، انفال جنگ بدر را تشکیل می داد که اختیارش را خدا بدست پیامبر (ص) داد و ایشان بطور مساوی میان همهٔ شرکت کنندگان در جنگ تقسیم کرد.

اما غنائم شخصی طبق این آیه مال کسی است که نصیبش شده منتهی خمسش را باید جدا کند و در خیرات مصرف کند.

در کدام خیرات؟ شش باب خیر در اینجا نام برده که به نظر می آید توقیفی هستند، نه من باب مثال. این ها عبارتند از: لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ.

این شش مورد عیناً در سورهٔ حشر هم آمده، منتهی برای فَیء یعنی مالی که بی جنگ ملحق به حکومت اسلامی می شود: مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ [سوره الحشر : 7] آنچه

ص: 48

`11خدا از (اموال و املاک) مردم آبادیها، بدون جنگ در اختیار پیامبرش میگذارد برای این مصارف است: در راه خدا، برای خود رسول، برای نزدیکان رسول، برای ایتام، برای مساکین، و برای در راه ماندگان. تا مال همیشه فقط در اختیار اغنیاء شما نباشد (یعنی دیگران هم از آن بهره برند). پس (تسلیم تقسیم پیامبر باشید و) آنچه پیامبر به شما داد بگیرید و آنچه نداد، نخواهید. و از خدا بترسید که خدا سخت کیفر است.

آنچه بدون جنگ و درگیری نصیب مسلمین میگردد، فیء نام دارد. اصل کلمه فیء یعنی بازگشت؛ یعنی مالی که پس از مدتی امانت نزد کسی، به صاحب اصلی اش باز میگردد. صاحب اصلی مال هم خداست و خلیفه خدا؛ پس فیء بازگشت مال به آنهاست. فیء میان رزمندگان تقسیم نشده بلکه در اختیار پیامبر(ص) قرار میگیرد تا در شش موضع مصرف کند.

مورد مصرف خمس با فیء یکی است و باید هم یکی باشد چون فیء همان خمسی است که بجای یک پنجم، همه اش را باید صرف خیرات کرد، چون جنگی صورت نگرفته تا سربازان غنائمی برند.

اولین موضع مصرف خمس و فیء، برای خداست. یعنی برای اعزاز دین خدا و تعالی کلمةالله. دومین مصرف فیء، نیازهای شخصی رسول خداست تا در زندگی خصوصی خویش مصرف کند و دستش پیش کسی دراز نباشد و دائم به دیگران ببخشد. سومین مصرف آن، ذی القربیٰ است. چون خطاب آیه در فیء به رسول خدا (ص) و در خمس به مسلمین است، باید ذی القربی را در هر مورد جداگانه بررسی کنیم. در مورد فیء که مال رسول خداست، ذی القربی یعنی نزدیکان پیامبر. ذی القربی شامل خانواده و فامیلهای ایشان است. اصحاب خاص و دوستهای خیلی صمیمی هم بعید نیست که جزء ذی القربی محسوب شود. البته هرکدام از خانواده یا فامیل یا اصحاب که لیاقت نداشت خودبخود از حریم حرم خارج است چنانکه خدا به نوح(ع) فرمود پسرت اهلیتی با تو ندارد یعنی از ذی القربی خارج است یا سلمان(ع) را پیامبر(ص) فرمود که از اهل بیت است، و قس علی هذه. و شاید کسی در زمان حیات پیامبر(ص) در زمره خانواده او باشد اما بعدها کاری کند که این پیوند معنوی

ص: 49

گسسته شود. خلاصه اینکه ذی القربی پیوند معنوی با پیامبر(ص) است نه فامیلی ظاهری. زهد و علم و تقوی در ذی القربی ملاک قرب ایشان است نه پیوند خویشی و ارتباطی.

البته در روایات بسیاری، پیامبر(ص) دایره ای برای ذی القربی مشخص کرده اند و حدود آن را معلوم کرده اند. دیگر اینکه ذی القربایی که در این آیه آمده شاید اوسع از ذی القربایی باشد که در آیه شریفه "قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَی" در سوره شوری آمده. ذی القربایی که در این آیه آمده نان خور پیغمبر هستند ولی اقربایی که اجر رسالت، مودّت با ایشان است وارثان علم پیغمبرند. شاید برای همین آنها "ذی القربی" هستند و اینها "قربی".

در مورد خمس، مضمون آیه اینست که مسلمان باید خمس مالش را صرف ذی القربیٰ کند. انصراف بدوی لفظ در اینجا فامیل ها و نزدیکان خود شخص است نه نزدیکان رسول خدا (ص) . یعنی هر مسلمان باید از یک پنجم غنائمی که خدا نصیبش می کند، نزدیکان خود را دریابد و نیازهایشان را برطرف سازد. آیهٔ شریفهٔ بدون توجّه به روایات، ظهورش اینگونه است.

مورد چهارم و پنجم و ششم مصرف فیء و خمس، ایتام و مساکین و در راه ماندگانند. یعنی فقراء جامعه. از اینکه فقراء را جداگانه ذکر کرد برمیآید که سهم خدا که نخستین سهم بود غیر از این سه سهم است که باید قربتا الی الله پرداخت شوند. سهم خدا مالی است که برای ترویج و تحکیم دین خدا مصرف میشود. در وسائل الشیعه از معصومین(ع) روایت میکند که مراد از یَتامی و مساکین و ابن سبیل در این آیه، از همهٔ مردم اند نه فقط شیعیان یا مسلمین.

تفسیر فرات کوفی از امام باقر(ع) ذیل این آیه، روایت میکند: آنچه برای پیامبر(ص) بود، برای ما و شیعیان ماست، آن را برای آن ها حلال کردیم.

دو بحث ضروری:

بحث اول در اینکه خمس به چه مالی تعلّق می گیرد و مقایسهٔ بین خمس با زکات و صدقات و نفقات:

زکات که تقریباً یک چهلم مال است و در زمان رسول خدا (ص) بر گاو و شتر و گوسفند و گندم و جو و خرما و کشمش و طلا و نقره یعنی دارایی های شایع آن زمان اعمال می شد، از

ص: 50

عبادات است و قصد قربت در آن شرط است. پیامبر اکرم(ص) زکات را برای این موارد که در سوره توبه آمده مصرف مینمود: إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيل [سوره التوبة : 60] یعنی برای فقراء و مساکین و عاملین حکومت و جلب قلوب به دین و آزادی زندانیان و دستگیری ورشکستگان و تحکیم دین و غریبان در راه مانده. اکثر شئون یک حکومت و وظایف آن نسبت به مردم در این آیه لحاظ شده است. مصداق امروزی آن میشود خدمات تامین اجتماعی و یارانه های اقتصادی و استحکامات امنیتی و استعدادات نظامی. چون همه اینها لازمه بقاء اجتماع مسلمین اند. اگر هم پرداخت حقوق نظامیان صریحاً در آن نیامده چون آنروز پولی از حاکم بابت حضور در جنگ نمی گرفتند و سهمشان از غنایم بود، بعد از جنگ هم مرخص می شدند و به قبائل خود بازمی گشتند. البته در نامه امیرمؤمنان(ع) به مالک اشتر که حکومت بسط یافته و جامعه پیچیده تر شده است، همهٔ اینها لحاظ شده. البته همهٔ اینها را فقهاء شیعه در کلمه "سبیل الله" در آیه شریفه مستتر دانسته اند و آنچه را برای رزمندگان اسلام و بهداشت جامعه و تعلیم اسلام هزینه میشود مصداقی از آن دانسته اند. اما فقهاء عامه سبیل الله را در این آیه منحصر به مجاهدین اسلام می دانند. البته لازم به ذکر است که فقهاء مذاهب دیگر زکات را منحصر به غلات اربعه و انعام ثلاثه و سکه طلا و نقره نمیدانند و آنرا به تمام اقسام سرمایه تسرّی میدهند.

تعبیر دیگر "خمس" است که از نظر قرآن یک پنجم غنائم جنگی بوده که باید بخشی به پیامبر تحویل میشده و بخشی در راه دین و بخشی در راه فقراء خرج میشده. در فرهنگ شیعی به واسطه روایات امامان(ع) بعداً منفعت تجارت و گنج و معدن و مال شبهه ناک و ... هم به آن افزوده شده اما فقهاء عامّه خمس را مختص غنائم جنگ و گنج میدانند. قول مشهور در شیعیان این است که نیمی از خمس به نائب عام امام(ع) باید پرداخت شود تا در سبیل الله مصرف شود و نیم دیگر به سادات فقیر میرسد. مذاهب عامه اقوال گوناگون دارند برخی تمام آنرا به حاکم اسلامی میدهند و برخی برای هاشمیون سهمی قائل اند و برخی همه آنرا بین فقراء تقسیم میکنند.

ص: 51

عناوین دیگر، صدقات مستحبّی، انفاق ها، و هدایاست. و نیز حقّ معلوم یعنی مالی که هرکس بنا میگذارد ماهانه خرج خیرات کند.

گمان حقیر این است که نفقهٔ نزدیکان، حق معلوم، زکات واجب، و خمس عناوینی جداگانه نیستند بلکه مصادیقی از "مطلق انفاق" اند که چند صد بار قرآن به آن دستور داده است. کلمه زکات هم در قرآن برای همین مطلق انفاق بکار رفته و اگر در آیه استثناءا زکات حکومتی مراد باشد باید از قرائن فهمید گرچه همانرا هم گاهی-چنانکه آمد- با لفظ صدقات بکار برده. اصل کلمه زکات هم یعنی مالی که آدم میدهد تا پاک و تزکیه شود. انسان مؤمن باید دائماً ریزش داشته باشد و به هرکس که نزدیک اوست یا هر کس که سر راه او قرار میگیرد انفاق و بخشش کند(=لوجه الله)؛ همچنین در کارهای عامّ المنفعه که در صدر آنها استقرار دین خدا و رفاه مؤمنین است ساعی باشد(=سبیل الله). گم شدن در اسامی موضوعی مثل زکات و خمس و اکتفا به آنها باعث میشود تلاش انسان در این انفاق که مهم ترین دستور خدا پس از عبادت اوست، فروکاسته شود. چون حساب و کتاب میکند و میبیند نه گندم میکارد و نه شتربان است و نه سکّه جایی چال کرده و نه گنج یافته و نه جنگی کرده و نه ربح کسبش بر مؤونهٔ زندگی اش فائق است، پس به خیال اینکه چیزی بر عهده او نیست انفاق را میبوسد و کنار میگذارد و از چند صد آیه قرآن و تاثیرات تربیتی و هدایتی و متعالی کننده آن دست میکشد و دستش خالی میماند.

پس خمس و زکات و حق معلوم و نفقهٔ واجبه که هر مذهبی بلکه هر مرجعی در آن حرفی متفاوت گفته و بالاخره کسی پیدا میشود که طبق فتوای او آدم بری ّالذمّه حساب شود، نباید مانع انسان از بخشش مدام و ریزش مستمر باشد. چون صلاح دنیا و آخرت انسان در "انفاق" است و نباید انفاق را به آن موارد به اصطلاح واجب فروکاست. چون "انفاق" بما هو انفاق واجب مستمرّی است که بر انسان مستقرّ شده و عناوین انفاق متأسفانه موجب فروکاستن و در محاق رفتن اصل آن شده. باید مراقب بود! لذا باید خیلی بیشتر از آنچه فقهاء آنرا واجب استنباط کرده اند انفاق نمود، آنوقت بی توجه به فروع محل اختلافِ میان ایشان، آدم انفاق

ص: 52

کرده است. نتیجه اینکه هم بری الذمّه شده هم در خیرات سبقت گرفته هم به قرآن عمل کرده. روح فرآمین قرآن چنین حکم میکند.

پس کنکاش در اینکه خمس به چه مالی تعلّق می گیرد نباید مانع انفاق آدم شود و آدم تا می تواند باید از مالش ببخشد. فقیر کم تر از یک چهلم، متوسط حدود یک چهلم، مکفوف یک دهم، و غنی یک پنجم هر مال تازه ای را که بدستش میرسد احتیاطاً صرف خیرات کند.

بحث دو: تعمّقی در خمس مصطلح شرعی:

خمس بعدها در فقه شیعه، از غنائم جنگ به برخی دیگر از مصادیق عرفی غنیمت تسرّی پیدا نمود و سود تجارت بعد از خارج کردن هزینه سال، گنج، معدن، غوص، ... را هم شامل شد. مستند این تسرّی، روایاتی هستند که البته بدلیل اضطراب و تعارضی که با هم دارند، بحث خمس را به اختلافی ترین بحث فقه شیعه بدل نموده اند. مثلاً در اینکه به ارث، یا هدیه، خمس تعلّق میگیرد یا خیر؟ میان فقهاء اختلاف است. اختلاف بعدی بر سر متولّی خمس در دوران غیبت است: باید دفنش کرد؟ باید الزاماً به مجتهد پرداخت؟ کدام مجتهد؟ باید خود آدم در موارد مصرف، هزینه اش کند؟ اختلاف بعدی سر چگونگی تقسیم آن است: سهم الله و سهم الرسول و ذی القربی به که میرسد؟ مراد از ایتام و مساکین و ابن سبیل از میان مطلق مردم اند یا مسلمین یا شیعیان یا سادات؟

برای بررسی این مسائل، قسمتی از کتاب خمس مجموعه "فتوحات الکلام فی تحقیق الاحکام" را که اینجانب در ایّام اشتغال به فقه به رشته تحریر درآورده ام، در این تفسیر ذیل آیهٔ هفتم سورهٔ حشر، متعمّداً به زبان اصلی کتاب، برای استفاده اهلش، ذکر کرده ام. کسانیکه مایلند به آنجا رجوع کنند.

بحث خمس خِلافی ترین بحث فقه شیعه است، روایات خمس نیز بسیار است و تعارضاتی زیادی مابین آنهاست که باید در علم فقه حلّ و فصل شود. اما ما چند روایت را من باب تبرّک و تیمّن در اینجا می آوریم:

کافی از امام صادق (ع) راجع به خمس روایت می کند که پدرم خمس را بر شیعیان حلال کرد تا پاک زندگی کنند.

ص: 53

تهذیب از امام باقر (ع) روایت می کند که مراد از غنیمت، عطا و بخششی است که ارزش فراوان داشته و ارث از جایی که گمان نمی رفته. کسی که خمس در دست اوست باید قصد رساندن آن به اهلش را داشته باشد که نیّت مؤمن از عملش مهمتر است.

برهان از امام باقر (ع) روایت می کند: معدن نمک، گوگرد، نفت، طلا، نقره، آهن، و مس همگی خمس دارند؛ همچنین به عنبر و مروارید که از طریق غوّاصی استخراج می شوند خمس تعلق می گیرد.

تهذیب از امام جواد (ع) روایت می کند که خمسِ کسب، پس از کسر هزینه های سالانه زندگی است.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که ما خمس را بر شیعیان خود حلال کردیم تا به وسیله آن تولّد آنان پاک باشد.

وسائل الشیعه از امام صادق (ع) روایت می کند: کسی که با پرداخت خمس خود را به خدا و رسول و امام وصل کند، بیش از آنچه می دهد خیر به او برمی گردد.

فقه الرضا از امام رضا (ع) روایت می کند: مالک جان ها و مال ها و همه چیز، خود خداست و آنچه در دست مردم است عاریه ای است از جانب خدا. پس هر آنچه مردم از راه کسب و کار و تجارت به دست می آورند غنیمت به شمار می آید. همهٔ این درآمدها و غنیمت ها چیزی است که خدا داده در نتیجه هر کس از هر یک از این راه ها مالی بدست آورد باید خمسش را بپردازد که اگر چنین کند فرضی که از خدا بر او واجب گشته را پرداخت نموده است.

جلد هجدهم مستدرک روایت می کند که با امام رضا (ع) در خراسان در مجلس مأمون بودیم که یک صوفی را آوردند که دزدی کرده. دیدیم مردی پارساست و در پیشانی اش اثر سجده است. مأمون گفت: چرا با این ظاهر پسندیده چنین کاری زشت از تو سر زده، ای صوفی؟ صوفی گفت: من مجبور شدم این کار را انجام دهم و چاره ای نداشتم. چون تو حقّم را از خمس و غنیمت نپرداختی. اگر خمس به درستی بین مردم تقسیم شود کسی گرسنه نمی ماند که دزدی کند.

ص: 54

جلد نهم بحارالأنوار از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که امام، مالک سهم خدا و پیامبر و ذی القربی است و سه سهم باقیمانده میان یتیمان و فقیران و در راه ماندگان از آل محمد تقسیم می شود. دلیل آنکه امام به تنهایی سه سهم را در اختیار می گیرد، این است که خداوند تربیت یتیمان و مخارج فقیران و دیون مستمندان و مخارج بردن آنها به حج و هزینهٔ جهاد را بر او لازم کرده. پیامبر و امام پدر امّت اند و چون خدا آنها را پدر امّت قرار داده، هرآنچه که یک پدر برای فرزندش لازم است انجام دهد آنها لازم است برای مؤمنان انجام دهند و این کارها نیازمند مالی است که خداوند توسط خمس به آنها اختصاص داده است.

نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند که ما ادّعا می کنیم که خمس از آن ماست اما دیگران این حق را انکار می کنند؛ ما هم صبر و تحمّل می کنیم.

کافی از امام باقر (ع) روایت می کند که سخت ترین مشکلی که مردم در روز قیامت با آن روبرو می شوند این است که صاحب خمس بلند می شود و می گوید: پروردگارا خمس من چه شد؟! ما خمس را برای شیعیان حلال کردیم تا از این مهلکه در امان باشند.

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَىٰ وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَٰكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ (42)

در جنگ بَدر شما در پایین دست منطقه یعنی سمت مدینه جا گرفته بودید و دشمن در بالادست یعنی سمت مکّه. کاروان تجاریِ دشمن هم از چنگتان گریخته بود! اگر شما و دشمن قرارِ جنگ با هم گذاشته بودید، در صحنهٔ نبرد حاضر نمی شدید؛ ولی همه چیز طوری پیش رفت که خواستِ حتمی خدا در پیروزی اسلام و شکست کفر، عملی شود تا هم اتمام حجتی باشد برای هرکه می خواهد به بیراهه برود و هرکه می خواهد در راه راست قدم بگذارد؛ چون خدا شنوای داناست.

همانطور که گفتیم سرزمین بدر که محصور میان کوه هاست، یک راه ورودی از سمت شمال داشت که به مدینه منتهی می شد و یک راه ورودی از سمت شرق که به مکّه منتهی می شد.

ص: 55

منظور از "الْعُدْوَةِ الدُّنْيَا" بخشی از سرزمین بدر است که نزدیکتر به مدینه واقع بود و عدوهٔ شامیه هم نامیده میشد و منظور از "الْعُدْوَةِ الْقُصْوَىٰ" بخشی است که به سوی مکّه و دورتر از مدینه بود و عدوهٔ یمانی هم نامیده می شد. مقصود از "الرکب" هم کاروان تجاری قریش است که از جنگ مسلمین گریخته بود و به جنوب تاخته بود. برای همین گفته "أَسْفَلَ مِنْكُمْ".

اینکه گفته "لَوْ تَوَاعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَٰكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا" از عبارات جالب و عجیب قرآن است؟ این عبارت میگوید تلاقی افراد و وقوع نزاع و درگیری بین آنها به تقدیر خداست و لذا گریزناپذیر است. خدا که بخواهد، جوری همه چیز را می چیند که جنگی در بگیرد. چرا؟ دلیلش در ادامه آمده: لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ. یعنی تا هر که قرار است هلاک شود، حجّت بر او تمام شود و هلاک شود و هرکه قرار است به حیات الهی زنده شود، حجّت بر او تمام شود و زنده شود. چطور حجّت تمام می شود؟ با استقامت مؤمنان در راه حق و لجاجت کافران در راه باطل؛ تا جایی که حاضر شده اند روی هم شمشیر بکشند و جان یکدیگر را بستانند و جان خود را در راهی که می روند در معرض خطر قرار دهند.

جلد سی وسوم بحارالأنوار از میثم تمّار روایت می کند که روزی امیرالمؤمنین (ع) در مسجد کوفه خطبه می خواند که ناگهان پیکی از طرف شهر انبار با حالت درمانده وارد شد و فریاد زد: سپاه معاویه در روستاهای کوچک اطراف فرات نزدیک انبار از هر سو بر ما حمله کرده اند و زنان و کودکان را سر بریده اند! در این هنگام ابراهیم ازدی برخاست و به امیرالمؤمنین اعتراض کرد و گفت: یا علی، معاویه شمشیر بر ما کشیده و تو بر منبر وعظ می کنی و خطبه می خوانی؟! سپاه فرزند هند جگرخوار وارد خانه ما شده! چرا کاری نمیکنی؟! حضرت فرمود: وای بر تو ابراهیم، رفتار من به خاطر این است که خداوند فرموده: لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ. در این حال فریاد در مسجد از هر سو بلند شد که ای علی صبر تا کی؟! شیعیان شما به زودی نیست و نابود می شوند! علی (ع) در جواب فرمود: لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا.

ص: 56

إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلًا وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (43)

برای اینکه جنگ دربگیرد، خدا در خوابت، نیروهای دشمن را کم تعداد نشانت داد. اگر زیاد نشانشان می داد، روحیه تان را می باختید و در مبارزه با دشمن دچار اختلاف می شدید؛ ولی خدا از شرّ ترس و دودستگی نجاتتان داد. بله، او می داند هر آنچه را در دل ها می گذرد.

این آیه شرح کاری است که خدا کرد و کیدی است که پیاده نمود تا جنگ در بگیرد: شبی که سپاه اسلام از مدینه به راه افتاد، پیامبر (ص) در خواب دید که دشمنانش عِدّه و عُدّهٔ چندانی ندارند و او به راحتی بر آنها پیروز شده است. ازخواب که برخاست این خواب را به شکل بشارتی برای اصحابش تعریف کرد. پس مسلمین جملگی خوشحال شدند و مصمّم و ثابت قدم پیشروی کردند تا با سپاه گران بار مشرکین که عِدّه و عُدّه شان به مراتب بیش از آن ها بود برخورد کردند.

وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (44)

وقتی هم که با دشمن روبه رو شدید: خدا تعداد نیروهایشان را در نگاهتان کم نشان داد و نیروهای شما را هم، قبل از شروع جنگ، در چشم آن ها کم نشان داد تا خدا خواستِ حتمی اش را در درگرفتن جنگ و پیروزی اسلام و شکست کفر، عملی کند. بله، همهٔ کارها به او ختم می شود.

بخش دوم نقشهٔ خدا در این آیه توضیح داده شده: وقتی دو لشکر یکدیگر را دیدند هر یک گمان کرد که لشکر مقابل سست و ضعیف و کم تعداد است، لذا مصمّم شد که به جنگ مبادرت ورزد. در نتیجه، تکاپوی عدّهٔ قلیلی که از دوطرف سعی کردند نقش میانجی را بازی کنند و مانع جنگ شوند، بی ثمر ماند و جنگ درگرفت.

طبق این آیه و آیهٔ پیشین، تَنَوُّم(خواب دیدن) و تقلیب أبصار(خطا دیدن) دو ترفند خدا برای پیش برد تقادیرش بدست خود انسان است. در اولی، حین خواب چیزی در ذهن شخص

ص: 57

میاندازد تا بلند شوند و عملی اش کند. در دومی، خداوند آنچه هست را زیاد و کم نشان آدم می دهد تا تصمیمی که مدّ نظر خداست اتّخاذ کند.

یعنی آدم خیلی هم در تصمیم هایش مختار نیست و هروقت که لازم باشد خدا عقل او را کمی می پیچاند تا تصمیمی که خدا می خواهد بگیرد و به راهی که خدا می خواهد برود تا تقدیرات و امتحانات جدیدی را تجربه کند یا به برکات مدّ نظر خدا برسد یا نَکَبات کارهای زشت گذشته اش را به شکل عقوبتی دنیوی بچشد. چنانکه در مورد مشرکانِ جنگ بدر چنین بود.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (45)

مسلمانان! وقتی با گروهی از نیروهای دشمن رودر رو می شوید، ثابت قدم باشید و خیلی خدا را یاد کنید تا پیروز شوید.

در این آیه و دو آیهٔ بعد رموز پیروزی بر دشمن جوهرکشی شده. رمز اوّل جا خالی ندادن و مقاومت کردن و کم نیاوردن است. کسی که استقامت ورزد و پای کار و در میدان بماند، خداوند کمکش می کند تا پیروز شود. خلاصه اینکه فعل جوارحی انسان باید استقامت باشد.

اما حال انسان یا فعل ذهنی و روحی او، رمز دوم است: حال انسان باید ذکر مدام باشد نه فکر کردن زیاد به ماجرا. باید در کشاکش جنگ، دلش ورای جنگ باشد و با معشوق کُبریٰ و رفیق اعلیٰ مأنوس و هم نشین باشد. کسی که این حال را نداشته باشد معمولاً آن استقامت هم ازو ساخته نیست یا استقامتش جمیل نیست و به لجاجت می انجامد.

جلد دهم بحارالأنوار از امام کاظم (ع) روایت می کند که دویست بار، ذکر کثیر است.

کتاب الزهد از رسول خدا (ص) روایت می کند هرکس زیاد خدا را یاد کند محبوب خدا می شود.

رموز بعدی در آیات بعد آمده:

ص: 58

وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (46)

در میدان جنگ، مطیع خدا و رسولش باشید و با هم جرّوبحث نکنید که سست می شوید و صفای شما می رود! به جای آن، تحمّل کنید که خدا با اهل صبر است.

رمز سوم پیروزی اطاعت از خدا و رسول است. این بند، در زمان رسول خدا (ص) ، یعنی گوش به فرمانِ ایشان بودن و در زمان ما یعنی طبق تقوی و مُرّ دین عمل کردن و عرضه کردن رفتار خود در جنگ به کتاب و سنّت. اهل سنّت اطاعت از فرمانده را هم مصداق این عبارت می دانند. شیعیان بجایش اطاعت از امام (ع) را مطرح می کنند. نائب عامّ امام و فقیه مبسوط الید قاعدتاً باید مصداق امروزی این عبارت باشد. لزوم اطاعت از معصوم که از این آیه استنتاج می شود، از علل توقّف جهاد ابتدایی – بخلاف جهاد دفاعی - در عهد غیبت است.

رمز چهارم، عدم تنازع است. یعنی اختلاف و تفرقه و بگومگو را باید کنار گذاشت. چون باعث فشل شدن آدم می شود. فشل یعنی سست و نگران و دودل.

همچنین باعث رفتن "ریح" آدم می شود. ریح صفا و آرامشی است که موجب صولت و عظمت می گردد. این اختصاص به میدان جنگ ندارد. دعوا در خانه هم موجب سستی و تنبلی و بی انگیزگی و تشتّت از یک طرف و از دست دادن آرامش و نور و سرور و بهجتِ الهی اعضای خانواده از طرف دیگر می شود. طرف اوّل امور ذهنی است و طرف دوم امور روحی و ایمانی.

رمز پنجم، صبر است. صبر در اینجا تحمّل مشکلاتِ متناوب و ممتدّ معنی می دهد که غیر از استقامت است. استقامت یعنی صحنه را ول نکردن و صبر یعنی در صحنه آرام و حلیم و متین بودن و از جا به در نشدن.

عبارت "إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ" هم از عبارات زیبا و پرمعنایی است که پنج بار در قرآن تکرار شده و نشان می دهد که مادامیکه انسان در صبر مستقرّ است، با خداست و مورد عنایت خدا. از این دایره که بیرون می افتد، حضور خدا را از دست می دهد و تنها و بی یاور می ماند. بیرون حلقهٔ معیّتِ با خدا، سلطنت شیطان است. برای همین انسان در حال خشم، شهوت، و

ص: 59

عجله، مهارش بدست شیطان است. نصرت خدا با صابران است و به وقتش بر آن ها ظاهر می شود.

مُسکّن الفُؤاد از امام صادق (ع) روایت می کند که لازمهٔ صبر، خبرگی در سنّت ها و شناخت حلم خداست. چنانکه خضر به موسی فرمود: چطور می توانی در برابر چیزی که از رموزش آگاه نیستی صبور باشی؟! سپس امام (ع) اضافه کرد: آن کس که از روی ناچاری صبر پیشه کند، مشمول این آیه خداست که وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ [سوره البقرة : 155]. این درجهٔ اول صبر است. اما آنکس که صبرش با سکینه و یقین توأم باشد و از بلا نترسد، مشمول این آیهٔ خداست که إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ.

وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (47)

مانند مشرکان نباشید که سرمست و خودنمایانه، از مکه خارج شدند و به جنگ شما آمدند. درحالیکه فکر و ذکرشان دشمنی با دین خدا بود. البته خدا به کارهایشان مسلّط است.

چنانکه دیدیم پیروزی مرهون رموزی پنجگانه بود و شکست نیز عواملی دارد. در این آیه و آیهٔ بعد عوامل شکست آمده. نخستین عامل بَطَر یا سرمستی است.

راجع به این واژه در سورهٔ قصص آمده:

وَ کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ کُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ (58)

آری، چه شهرهای زیادی را نابود کردیم که بدلیل کثرت نعمت، سرمستی و طغیان کردند. حالا این خانه هایشان: بعد از آنها جز اندکی، همه متروکه شد و ما وارث آن شدیم.

"بطر در معیشت" یعنی زندگی کردن در اوج غفلتی که آدم هرکار دلش خواست بکند. بی آنکه فکر کند آخرتی هست، حساب و کتابی هست. بهترین ترجمه برای آن همان بدمستی یا سرمستی است که از افراطِ نعمت زدگی بوجود میآید. کسی که حالتش قرین غفلت و مستی است، شکستش از پیش امضاء شده.

ص: 60

عامل دوم "ریاء الناس" است. یعنی خودنمایی پیش مردم. هرکاری که ریشه اش خودنمایی و اثبات نفس باشد، محکوم به شکست است.

عامل سوم، دشمنی با دین خداست که با لفظ "صدّ عن سبیل الله" آمده.

عامل چهارم غرور است که در آیهٔ بعد آمده.

وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَىٰ مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (48)

شیطان، لشکرکشی علیه مسلمانان را در نظر آن ها رنگ ولعاب داد و گفت: امروز، کسی حریف شما نیست! من پشتیبان شما هستم! ولی همین که دو طرف در برابر هم به خط شدند، شیطان فوری پا به فرار گذاشت و گفت: من دیگر کاری به کارتان ندارم! چون من فرشتگانی را می بینم که برای یاری مسلمانان آمده اند و شما آن ها را نمی بینید. من از خدا می ترسم! بله، مجازات خدا شدید است.

این آیه از آیات مشکل این سوره است. در روایات هست که در کاروان مشرکان وقتی از مکّه به راه افتاد و به میانهٔ راه رسید، سُراقة بن مالک رئیس قبیلهٔ کِنانه خود را به آن ها رساند و به جنگ تشویقشان کرد و گفت که تاکنون جزیرة العرب چنین لشکری به خود ندیده. گفت: من با تمام قبیلهٔ خود پشتیبان شما هستم بیایید با هم مسلمین را در هم بشکنیم و برای همیشه از دست اسلام راحت شویم. سُراقه با آن ها همراه شد و پیوسته به آن ها روحیه می داد ولی از قبیله اش که وعده داده بود خبری نشد تا روز نبرد و لحظات قبل از آغاز جنگ. در این لحظه سراقه از لشکر کفر جدا شد و به بهانه ای کمی عقب نشست، سپس به تاخت گریخت و آن ها را تنها گذاشت. این ماجرا در اکثر تفاسیر آمده و از رسول خدا (ص) در تفسیر این ماجرا روایت شده که آن شخص سراقه نبود بلکه شیطان بود که خود را به شکل سراقه درآورده بود و آن ها را فریفت. شیطان قصد داشت با استفاده از آن لشکر ضربه ای به اسلام بزند اما وقتی دید خدا پشت سپاه اسلام درآمده و فرشته ها پیاپی از آسمان نازل می شوند تا مسلمین را یاری

ص: 61

کنند، گفت: من چیزی می بینم که شما نمی بینید و از ترس پا به فرار گذاشت. در تواریخ نیز هست که سُراقهٔ واقعی، منکر حضورش در ماجرای بدر شد و شاهد آورد که جای دیگری بوده.

این ماجرا دلالت دارد بر امکان تجسّد شیطان و تمثّل او به شکل یک انسان و حتّی به شکل کسی که آشناست. در روایات دینی مصادیق بسیاری برای این واقعه هست و شیطان در موارد زیادی به شکل انسان درآمده. از جمله برای فریفتن آدم در بهشت، برای تسلّی قابیل، برای صحبت با نوح و ایّوب و یحیی، برای ابراهیم در منا، برای فریفتن مردم که زن ایّوب را از خود برانند، در ماجرای لو دادن محلّ اختفای زکریا، در ماجرای دارُالنَدوَه که سران مکّه جلسه گرفته بودند تا راجع به پیامبر (ص) تصمیم بگیرند،

معمولاً شیطان به شکل پیرمردی حکیم (گمنام یا سرشناس) خود را به دیگران نشان می دهد. خوب دقّت بفرمایید!

تمثّل شیطان به شکل انسان، نشان می دهد که اجّنه این توانایی را دارند. البته این توانایی منحصر به اجنّه نیست و فرشته ها هم می توانند خود را به شکل انسان درآورند. چنانکه در ماجرای عذاب لوط (ع) فرشتگان به شکل انسان درآمدند و تا نگفتند، ابراهیم و لوط که پیامبران خدا بودند هم نتوانستند آن ها را تشخیص دهند. یا تمثّل برای مریم وقتی که بشارت عیسی (ع) را به او دادند یا تمثّل جبرئیل به شکل دُحیهٔ کلبیه که یکی از اصحاب رسول خدا (ص) بود و غیره و غیره.

پس آدم هایی که از صبح تا شب می بینیم، معلوم نیست همگی واقعاً آدم باشند. در بسیاری مواقع شیاطین، تجسّد انسانی(یا تمثّل یا هرچه اسمش را می گذارید) پیدا می کنند و بازشناختنشان از انسان واقعی ناممکن است. گاهی هم شده که کسی آمده و خبری به ما داده و چیزی گفته و رفته، درحالیکه فرشته ای بوده و مأموریتش این بوده. یا کاری کرده و کسی را نجات داده. خلاصه اینکه آدم هایی که بیرون از خانه می بینیم معلوم نیست حتماً آدم باشند، ممکن است شیطان باشند یا فرشته. این غیر از آدم های شیطانی است و غیر از

ص: 62

آدم های فرشته صفت است که ماهیت انسانی و محدودیت های انسانی آن ها هنوز باقی است.

پس شیطان گاهی خودش شکل انسانی پیدا می کند و میآید و ما را گول می زند؛ گاهی شیاطین جنّی چنین کاری می کنند؛ گاهی شیاطین اِنسی میآیند و با آدم رفیق می شوند و کم کم آدم را فریب می دهند؛ گاهی هم شیطان یا شیاطین جنّی در دل انسان وسوسه می کنند بی آنکه آدم آن ها را ببیند؛ شیاطین اِنسی هم با فکر کردن به آدم می توانند شهوات خود را انتقال دهند و در دل آدم بکارند. پس مجموعاً به شش روش شیطان با انسان مواجهه دارد. بعضی شایع اند و بعضی به ندرت رخ می دهند. اما بالاخره امکان پذیرند.

شیطان از هرکدام از این شش روش که وارد شود آخرش کارش یک چیز بیشتر نیست: زینت وسوسه های نفسانی خود فرد. در همین آیه هم آمده: زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ. یعنی شیطان و أیضاً شیاطین جنّ و انس روی کِرمِ نفسِ خود آدم می نشینند و آن را مار و سپس اژدها می کنند. ابلیس روی حرص آدم سوار شد و آدم را ساقط کرد، روی حسد قابیل سوار شد و او را قاتل کرد. اینجا در جنگ بدر هم روی غرور سران شرک سوار شد و آن ها را مُحارِب کرد و آخرش به کشتن داد.

إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هَٰؤُلَاءِ دِينُهُمْ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (49)

ازآن طرف، منافق ها و افراد ضعیف ایمان دربارهٔ رزمندگان مسلمان به مسخره می گفتند: دینِ این ها عقل شان را کور کرده! البته هرکه به خدا توکل کند، پیروز است. آخر، خدا شکست ناپذیرِ و حکیم است.

عبارت "غَرَّ هَٰؤُلَاءِ دِينُهُمْ" یعنی دین شان عقل از سرشان ربوده و نمی فهمند که حریف لشکری سه برابر خود نمی شوند. عبارت "مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ" تأیید گمان خوب مؤمنین به خداست. یعنی هرکس واقعاً مؤمن باشد باید هم به ایمانش پشت گرم باشد

ص: 63

چون مؤمن متوکّل است و کسی که توکّلش به خدای شکست ناپذیر و حکیم است، شکست نمی خورد و در نمی ماند.

راجع به توکّل که در این آیه آمده، جلد بیست وهفتم بحارالأنوار از رسول خدا (ص) روایت می کند که هر کس به دنبال توکّل بر خداست، باید اهل بیت مرا دوست داشته باشند؛ هر کس می خواهد که از عذاب قبر نجات یابد باید اهل بیت مرا دوست داشته باشد؛ هر کس به دنبال حکمت است باید اهل بیت مرا دوست داشته باشد؛ هر کس می خواهد بدون محاسبه وارد بهشت شود باید اهل بیت مرا دوست داشته باشد؛ به خدا سوگند هر کسی ایشان را دوست داشته باشد در دنیا و آخرت خوشبخت است.

وَلَوْ تَرَىٰ إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ (50) ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ (51)

کاش می دیدی فرشتگانِ مسئول قبض روح، وقتی جان کافران را می گیرند، چطور بر سروصورت و پشت و پهلوی آن ها می زنند و می گویند: بچشید عذاب سوزان جهنم را! این عذاب، تقاصِ همان کارهایی است که قبلاً کرده اید؛ وگرنه خدا که با بندگانش پدرکشتگی ندارد.

طبق این آیه، کافران موقع قبض روح، فرشتگان عذاب را می بینند و مرگ شان با رنج بسیار توأم است. بخلاف مرگ مؤمنین که با رؤیت فرشتگان رحمت و در نهایت احترام و با اجازهٔ آنهاست:

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ [سوره النحل : 32]

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ (52)

ص: 64

روش آن ها درست مانند روش فرعونیان و کسانی است که قبل از آن ها بودند: آیه ها و نشانه های خدا را دروغ دانستند و خدا هم به سزای گناهانشان گریبانشان را گرفت. خدا نیرومند است و شدیدالعقاب.

"أخذ" که در اینجا آمده، یک سنّت خاص است. وقتی گناه کاران – چه مؤمن باشند، چه کافر - بار گناهشان به اندازه کافی سنگین شد و مهلت شان سر آمد و اصطلاحاً چوب خط شان پر شد، به أخذ دچار می شوند. وقتی أخذ شدند توقیف می گردند. أخذ که محقّق شد، موقع حساب پس دادن است. أخذ شروع عذاب است.

أخذ به ذنب یکی از عام ترین سنّتهای خداست که هر روز شاهد آنیم. مثل اینکه خدا یقهٔ کسی را بگیرد و بگوید: کجا?! وقت حساب پس دادن است!

ذنب، أخذ می آورد و أخذ، پایان جَوَلان و کر و فر کافر است در زندگی.

ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَىٰ قَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (53)

این مجازات برای آن است که خدا نازونعمت هیچ ملتی را به بلا و فلاکت تغییر نمی دهد؛ مگر آنکه خودشان رفتارشان را تغییر دهند. همین طور، برای آن است که خدا حرف هایشان را می شنود و کارهایشان را می داند.

مشابه این عبارت در سورهٔ رعد هم آمده: إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ(11)

این عبارت از عبارات کلیدی در بحث سرنوشت است. طبق این عبارت، هم تقدیری که اکنون انسان مشمول آن است و هم فرجامی که بسوی آن ره سپار است، همه منوط به تصمیماتی است که سلسله وار در زندگی اش گرفته. اگر کسی می خواهد تقدیرش عوض شود و خوشبخت تر از آنچه تاکنون بوده، بشود. باید تغییری ایجاد کند. تغییر در چه؟ تغییر در خود: يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ. لازمه تغییر در خود، تغییرِ باورها و سپس عمل کردن طبق آن باورهاست. یعنی در نهایت پندار و کردار انسان باید الهی شود تا سرنوشتش را خداوند تغییر دهد و بسوی رشد و تعالی و کمال، بچرخاند.

ص: 65

قهراً اگر انسان بلغزد و در جهت شرّ تغییر کند، تقدیر او بسوی سوء تغییر خواهد کرد و نعمت هایی که خدا به او ارزانی داشته بوده کم کم یا دفعتاً زائل خواهند شد.

یعنی اگر آدم، آدم دیگری شد، رفتار خدا هم با او عوض میشود. این مطلب، حقیقتی است که بارها و بارها در قرآن تذکّر داده شده. مثلاً: وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيرًا [سوره اﻹسراء : 8] اگر از راه درست برگردید ما نیز به شما پشت میکنیم و جهنمی می شوید. یا: إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ [سوره الفرقان : 70] آنهایی که توبه کردند و ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند سیئاتشان را به حسنات بدل می کند.

نکتهٔ خاصی که این دو آیه دارند این است که خطابشان نه به فرد، بلکه به "قوم" است. یعنی این قانون نه فقط نسبت به فرد بلکه نسبت به جامعه نیز صادق است. هروقت جامعه به برکت وجود مُصلحان، تکانی بخورد و رو به خدا بیاید و به دستورات خدا عمل کند، سنّت خداست که آن جامعه را رو به سعادت برد و برکات بر آنها نازل گردد و هدایتشان فزون گردد. به عکس اگر جامعه به خمود و سستی و فساد و ناشکری و ظلم مبتلا شود، نعمتهایی که خدا به آن سرزمین و به آن مردم داده، تک تک یا دفعتاً زائل می گردد و دین و دنیایشان مشوّش میشود. این قاعده نسبت به فرد و جامعه قاعده ای کلی است، اما استثناهایی هم دارد، مثلا گاهی جامعهٔ صالح باید از گردنه هایی بگذرد و سختی هایی ببیند و جامعهٔ ناصالح گاهی به حال خود رها میشود.

در این عبارت، ضمانت قشنگی نیز نهفته است؛ میگوید مادامی که انسان بر همان نهج و سیاقِ گذشته است، نعمتی که داشته برایش باقی می ماند و زائل نمی گردد. یعنی آمدن، ماندن، و رفتن نعمت ها به تصادف نیست؛ بلکه به حکم پروردگار است و مطابق با سنّتی بس دقیق.

در نتیجه، هرگاه فرد یا جامعه، معنویت خود را ازدست بدهد و به معصیت دچار شود، نعمت برایش بدل به نقمت می شود.

ص: 66

محاسن از امام صادق (ع) روایت می کند که خداوند یکی از پیامبران را به سوی قومش فرستاد و به او گفت به آنها بگو به طاعت من مشغول شوند و نافرمانی نکنند مادامی که چنین اند به آنها خیر می رسد. اما اگر دست از نیکی بردارند و کاری کنند که سخط من در آن است نعمتها را از آن ها می گیرم و به سختی دچار شان می سازم. اگر باز از گناه و فساد دست برداشتند و به نیکی مشغول شدند باز سختی ها را از آنها بر می دارم تا شادمان گردند.

نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند که خداوند هیچ نعمتی را بر بنده ارزانی نمی دارد که آن را از او سلب کند، مگر اینکه گناهی مرتکب شود که مستحقّ سلب نعمت باشد.

تحف القول از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که چیزی در تغییر نعمت ها قوی تر از ستم کاری نیست.

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَكُلٌّ كَانُوا ظَالِمِينَ (54)

مثل فرعونیان و کسانی است که قبل از آن ها بودند: آیه ها و نشانه های خدا را دروغ دانستند و ما هم به سزای گناهانشان نابودشان کردیم و آل فرعون را در دریا غرق ساختیم. بله، جملگی بدکار بودند.

***

این بخش سورهٔ انفال، به جنگ بدر مربوط نیست و به نظر میرسد مدّت ها بعد نازل شده. در اینصورت بدلیل نزدیکی سیاق با مطالب این سوره، به فرمان خدا، بدستور پیامبر (ص) در اینجا قرار داده شده. از این مسائل در نزول قرآن زیاد است:

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (55) الَّذِينَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لَا يَتَّقُونَ (56)

ص: 67

بدترینِ جنبندگان، از نظر خدا، کسانی هستند که کفر ورزیدند! بحدّی که دیگر ایمان نمی آورند. همان ها که هر بار با آن ها عهد می بندی، عهدشان را می شکنند و از عهد شکنی هم باکی ندارند.

مشخص نیست که این آیات راجع به چه کسانی است. اکثر مفسّرین گفته اند راجع به یهودیان بنی قریظه و بنی نضیر است که با پیامبر پیمان عدم تعرّض امضاء کردند اما در میانهٔ لشکرکشی مشرکان در جنگ احزاب، به مشرکین سلاح و وعدهٔ همکاری دادند. گویا با لو رفتن این خیانت، پیش رسول خدا (ص) آمده و مدّعی سوء تفاهم شده یا ادعای ندامت کردند و پیمان خویش را استوار ساختند. امّا باز پیمان شکستند و در خفا برای مشرکین پیام دوستی فرستادند.

تعبیر "شَرَّ الدَّوَابِّ" نشان می دهد که پیمان شکنی آنچنان زشت است که انسان را از حیوانات پست تر می کند.

این آیه نشان می دهد که پیامبر (ص) حاضر بود با کسی که پیمان شکسته باز هم پیمان ببندد. یعنی با یک یا چند بار خیانت، حكم کلی صادر نمی کرد که طرف لایق پیمان نیست. و باز به طرف فرصت می داد.

فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (57)

پس اگر روزی در معرکهٔ جنگ بر آن ها دست یافتی، چنان عرصه را بر آن ها تنگ کن که عقبهٔ آن ها هم پا به فرار بگذارند و حساب کار دستشان بیاید.

آمادگی نظامی، مصمّم بودن در تقابل با دشمن، و استقامت مسلمین تا پیروزی، از مواردی است که اگر برای دشمن آشکار شود، نقش پیشگیرنده در وقوع و امتداد جنگ دارند. برای همین فرهنگ قرآنی جنگ و جهاد بر استعداد همیشگی مسلمین و آماده داشتن سلاح و مقابلهٔ جدّی در صورت مواجهه با تعدّی و استقامت بر جنگ تا پیروزی، تأکید بسیار دارد. دشمنان که بفهمند مسلمین اینچنین اند، صلح خویش با آن ها را به خطر نمی اندازند و زود در شیپور جنگ نمی دمند.

ص: 68

وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَىٰ سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ (58)

اگر هم برای جنگِ با شما به جبهه نیامدند، ولی با شواهد قطعی از عهد شکنی شان می ترسی، مقابله به مثل کن و عهدشان را بینداز جلویشان! چون خدا خیانتکارها را دوست ندارد.

یعنی اگر با قومی عهدی داشتید اما مطلّع شدید که دلشان با شما نیست و به شکل پنهانی مشغول دسیسه علیه شما هستند، لازم نیست بر عهد خود باقی بمانید تا آن ها زمان بخرند و روزی از پشت به شما خنجر بزنند. در این مورد به آن ها اطلاع دهید که پیمان شما با آن ها لغو است. آنگاه اگر خواستید به جنگ با آن ها برخیزید. نه اینکه ناگهان و بی اعلام قبلی به آن ها حمله کنید که این نوعی خیانت است. تشخیص این موارد در صلاحیّت رهبر مسلمین است.

وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لَا يُعْجِزُونَ (59)

کافرانِ عهد شکن خیال نکنند با این خیانت ها به جایی می رسند! آن ها نمی توانند حریف ما شوند.

وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ (60)

برای مقابله با دشمن، هرچه می توانید نیرو و تجهیزات نظامی آماده کنید تا بدین وسیله، دشمنان خدا و خودتان را به وحشت بیندازید و نیز دشمنان پشت صحنه ای را که آن ها را نمی شناسید، ولی خدا آن ها را می شناسد! هر چیزی را که در راه خدا خرج کنید، روزی به شما برمی گردد و حقی از شما ضایع نمی شود.

ص: 69

این آیه در سیاق امر است و امر دلالت بر وجوب دارد. درنتیجه از وظایف دینی مسلمان، حفظ آمادگی دفاعی است بقدری که پیش دشمنِ پیدا و پنهان، مَهیب جلوه کند و دشمن را از فکر تعدّی و تجاوز باز دارد. لذا آموزش نظامی باید در کشور اسلامی همیشه به راه باشد و تحقیقات دفاعی بر قرار باشد و بودجه های دفاعی بقدر کفایت در دسترس باشد. بدون قدرت بازدارندگی نظامی، توافق برای صلح هم ممکن نیست. تمام این آمادگی ها بدون وجود حکومت ناممکن است. بنابراین این آیه به تشکیل حکومت نیز دلالت دارد.

"قوّة" در اینجا هم نفرات معنی می دهد، هم ورزیدگی و خبرگی آن ها. انگیزه هم جزئی از قوّت است. تجهیزات هم جزئی از قوّت است گرچه در عبارت "رِبَاطِ الْخَيْلِ"(اسبان تربیت شده) مستقلاً روی آن تأکید شده.

عبارت "مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ" از عبارت زیبای این سوره و بیان سنّتی از سنّت های خداست. هرچیزی که انسان در راه خدا و برای خدا ببخشد، عین آن چیز یا بهتر و بیشترش را به امر خدا از هستی دریافت می کند. چه وقت؟ وقتی که بیشترین نیاز را دارد. وقتی که بیشترین استفاده را از آن میکند. این مقتضای عدل است، گرچه معامله با خدا بهترین معامله است و خدا برای کسی که برای او و در راه او داده، به شأن و کرم خودش نه شأن و کرم انفاق کننده و به فضل کبیر جبران می کند. جوری که طبق آیهٔ "مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ [سوره البقرة : 261]" از هفتصد برابر هم بیش است.

پس وفای انفاق، به صاحبش – البته نه هر انفاقی بلکه انفاق فی سبیل الله - بی انتهاست. چون با هر انفاق، هفت باب نعمت برای او باز می شود که هرکدام صد برکت در خود نهفته دارد. با هریک از این نعمات هم مؤمن انفاق جدیدی می کند و اینگونه تا ابد در مدار خیر و برکت می ماند.

این آیه، خرج کردن برای خرید سلاح بطور شخصی و تقویت بنیهٔ دفاعی مسلمین با پرداخت مالیات به دولت اسلامی را مصداقی از انفاق مال در راه خدا و واجد اجر بسیار می داند.

ص: 70

روایت زیادی است که مسلمان باید همیشه مسلح باشد و در خانه ای که سلاح نباشد، برکت نیست. خرید و نگهداری سلاح در اسلام مستحب است.

روایت است که وقتی رسول خدا (ص) مطلع شد که در یمن سلاح جدیدی ساخته اند، عدّه ای را به آنجا فرستاد تا ساختن آن سلاح را بیاموزند و بازگردند. همچنین از رسول خدا (ص) روایت شده که با یک تیر سه نفر به بهشت میروند: سازندهٔ آن، آماده کنندهٔ آن، و کسی که آن تیر را پرتاب میکند.

جایز شمرده شدن شرط بندی برای مسابقات سوارکاری و تیراندازی در اسلام هم برای حفظ آمادگی های دفاعی در جامعهٔ اسلامی است.

عیاشی از امام صادق (ع) روایت می کند که مقصود از استعداد و قوّه در این آیه، آماده نگه داشتن آلات جنگ و تربیت کردن اسبان جنگی است.

عوآلی از رسول خدا (ص) روایت می کند که اسب پرورش دهید که پشتش عزّت است و شکمش گنج. یعنی بر پشتش عزّتمندانه سوار می شوید و از شکمش برایتان کرّه می زاید.

جلد شصت ویکم بحارالأنوار از رسول خدا (ص) روایت می کند که مقصود از "وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ" جنّیان اند. آن ها در خانه ای که سلاح در آن باشد مقیم نمی شوند، چون از آهن متنفّرند.

وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (61) وَإِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ...(62)

اگر برای صلح وسازش ابراز تمایل کردند، به آن تمایل نشان بده و به خدا توکّل کن؛ زیرا فقط اوست که حرف هایشان را می شنود و نقشه هایشان را می داند.

اگر هم بخواهند با پیشنهاد صلح فریبت دهند، جای نگرانی نیست؛ چون خدا برای تو بس است.

این آیه در این بسترِ جنگی، صلح طلب ترین آیهٔ قرآن است و نشان می دهد که بنای اسلام بر صلح و سِلم و سازش است.

ص: 71

این آیه صراحت دارد که هرگاه دشمن تمایل به صلح داشت و این تمایل را در عمل نشان داد و گمان به حسن نیّتش می رفت، مسلمین نیز باید به صلح و سازش متمایل شوند و حاضر باشند برای صلحی عادلانه تلاش کنند. در صلح، عمده نیّت فرد است. خداوند راجع به دعواهای خانوادگی میفرماید: إِنْ يُرِيدَا إِصْلَاحًا يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا [سوره النساء : 35] اگر قصدشان سازش باشد، خدا به این کار موفّقشان می کند.

اینکه مسلمین پیشنهاد صلح عادلانه را بپذیرند، یک متمّم هم دارد. اینکه همراهش به خدا توکّل کنند. یعنی بی خدا و بی توکّل به خدا، عاقبت صلح و سازش، به خیر نیست. کما اینکه عاقبت هیچ اقدامی خیر نیست.

اگر خدا همراه مؤمن نباشد، چه کسی می تواند از خدعه های دشمنِ به ظاهر صلح جو، حفظش کند؟!

این بخش از سورهٔ انفال را هم باید مجدداً در کنار همان دو آیه از سورهٔ ممتحنه گذاشت تا به جمع بندی درستی رسید. گفتیم که در سورهٔ ممتحنه آمده که:

لا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ( 8) إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ( 9)

خدا نهی تان نمیکند از خوبی کردن و مسالمت با کافرانی که بخاطر دیندار بودنتان با شما نجنگیده اند و از دیارتان اخراجتان نکرده اند؛ چون خدا مردم عادل را دوست دارد.

آری، خدا شما را از دوستی با بی دین هایی نهی میکند که بر سر دین با شما جنگیدند و شما را از سرزمینتان اخراج کردند و بر اخراج شما با هم تبانی کردند. هرکس ایشان را دوست بدارد، خودش ظالم است.

در این آیات، خداوند کافران را به کافر حربی و غیرحربی تقسیم نموده است. چون در حال حاضر کافر حربی دیگر عملاً وجود ندارد یا به ندرت دیده میشود پس مقتضای این آیات این است که ما باید با غیرمسلمین بر مبنای قسط و برّ عمل کنیم که عبارت دیگر همان عدل و احسان است. باید بگونه ای منصف باشیم که هرچه برای خود می پسندیم برای ایشان هم

ص: 72

بخواهیم و هرچه را برای ما ناپسند است برای کسی نخواهیم. علاوه بر این باید اهل فضل و نیکی و خوبی به ایشان باشیم تا خدا ما را دوست بدارد. چون خدا چنین آدمهایی را دوست دارد.

از کافران حربی که بگذریم، دستور اسلام نسبت به غیرمسلمانان، برائت نیست بلکه نیکی است.

در مقابلِ کافر حربی باید محکم و مقاوم بود و کم نیآورد و تا می جنگد با او جنگید. مگر اینکه نفرات و تجهیزات ما بطور واضح کمتر از او باشد. در این مورد در آیات بعد صحبت می شود. اما هروقت دشمن تمایل به صلح نشان داد باید از صلح استقبال نمود. منتهی دست آخر صلحی را باید پذیرفت که عادلانه و در جهت مصلحت مسلمین باشد چون همانطور که ظلم در اسلام حرام است زیر بار ظلم رفتن هم مجاز نیست.

نهج البلاغه از امیرمؤمنان (ع) روایت می کند که به مالک اشتر نوشت: پیشنهاد صلحِ دشمن را رد مکن، زیرا در صلح، آسایش برای لشکر و راحتی برای مردم و امنیت برای بلاد است. اما وقتی با دشمنت صلح کردی به او اعتماد مکن و پیوسته مراقبش باش. گاهی دشمن صلح می کند تا نزدیک شود و ضربه زند.

گوییم: اینکه در آیهٔ شریفه گفته در صلح، بر خدا توکّل کن. چون صلح هم خطر غَدَر دشمن را در خود نهفته دارد، هم زخم زبانِ خودی را. چنانکه وقتی امام مجتبی (ع) صلح کرد، برخی سپاهیان خودش دشنامش دادند و مُذِلّ المؤمنین خطابش کردند.

... هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ (62) وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (63)

کفایتت می کند همان خدایی که با نصرت غیبی اش و با مسلمانان، از تو پشتیبانی کرد. خدایی که دل های مسلمانان را به هم نزدیک کرد که به فرض هم، تمام دارایی های روی زمین را خرج می کردی، نمی توانستی دل هایشان را به هم نزدیک کنی؛ ولی خدا دل هایشان را به هم نزدیک کرد؛ آری خدا شکست ناپذیرِ و حکیم است.

ص: 73

این عبارات، دلیل عبارت"حَسْبَكَ اللَّهُ" است که در فقرهٔ قبل آمده بود. یعنی خدا برایت بس است چون هم خودش مستقیماً تو را نصرت می کند، هم مؤمنان را به نصرت تو وامی دارد. نصرت خدا چنانکه در آیات قبل دیدیم با القاء رعب و نزول فرشتگان و تثبیت دلِ مبارزان مسلمان بود. نصرت توسط مؤمنین هم نصرت خداست منتهی بواسطهٔ بندگان مخلص خدا. طبق این آیه استمداد از اسباب و وسائل نه تنها عیب نیست، بلکه بالاسباب و الوسائط است که نصرت خدا جریان می یابد. پس باید اوّل از خدا یاری خواست و بعدش قدرشناس ملائکه و مؤمنینی بود که خدا برای یاری می فرستد. از غیر مؤمنین هم نباید هرگز کمک خواست و استمداد جُست. استعانت از غیر خدا شرک است، بخلاف استمداد و استنصار که بعد از استعانت از خدا و در پرتوی نصرت خدا جلوه می کنند. جلوه که کردند، ظهور مدد و نصرت خدا هستند و باید با آن ها همراه شد.

شرط تحقّق نصرتْ توسط مؤمنین، تألیف بین دل های آن هاست تا گرد هم جمع شوند و اراده و همّت شان مجتمع گردد. و این تألیف از غیر خدا ساخته نیست. با پول می شود مزدور استخدام کرد و سپاه درست کرد، اما چنین سپاهی که برای پول آمده، تا جانش در خطر قرار گیرد سست می شود و می رود. بالاخره جان پیش دنیاپرستان از مال ارجح است!

تألیف قلوب بین افراد که موجِد محبت بین افراد و تشکیل مجتمع ایمانی است، به زور پول حاصل نمی شود و یک جعل الهی است. این اُلفت در خانواده هم لازم است و نامش مودّت است: وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً [سوره الروم : 21]. فقط کار خداست که برای شما همسر قرارداده تا کنارش آرام گیرید و بین شما با هم مودّت و رحمت قرارداده.

راجع به تألیف قلوب بین مؤمنین از رسول خدا (ص) روایت است که خیری نیست در کسی که با مؤمنان اُنس نمی گیرد و با او انس نمی گیرند.

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (64)

ص: 74

پیامبر! برایت خدا بس است و مؤمنینی که تابع تو هستند.البته مؤمنینِ تابع، یکی از مظاهر نصرت خدا هستند. پس خدا به تنهایی برای هرکس بس است، چنانکه به این مطلب بارها در قرآن تصریح شده. خدا خودش مؤمنان را برای انسان به خط می کند.

با توجه به این مطلب و برای اینکه با "حسبنا الله"های قرآن، به ظاهر، تعارض بَدوی پیدا نکند، اینطور هم می شود ترجمه کرد: خدا بس است، هم برای تو و هم برای مسلمانانی که دنباله روِ تو هستند. البته ترجمهٔ اول بیشتر به ذهن متبادر است و ایرادی هم ندارد.

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُونَ (65)

پیامبر! مسلمانان را به کارزار برانگیز. اگر افراد ثابت قدمتان بیست نفر باشند و نیروهای دشمن دویست نفر، بر آن ها پیروز می شوید. اگر هم از شما صد نفر باشند و آن ها هزار نفر، پیروز می شوید؛ زیرا دشمنان فهم درستی از کمک های غیبی و ارزش شهادت ندارند.

معنای این آیه آنست که حتّی اگر یک دهم دشمن بودید باید بجنگید. اما اگر کمتر از این بودید حکم جهاد از شما ساقط است. البته این آیه کمی بعد توسط آیهٔ بعد نسخ شد و نسبت ده به یک ، به دو به یک تغییر کرد.

شاید هم این آیه راجع به مؤمنین کامل و ثابت قدم و قویّ الایمان است، آنهایی که راجع به آن ها آمده: الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ [سوره الصف : 4]. چنین کسانی هرکدامشان حریف ده تن است . اما چون مؤمنینِ عادی چنین شهامت و استقامتی ندارد، هر کدام شان نهایتاً حریف دو نفر می شود. پس خداوند خواسته بگوید مؤمن بر حسب قدرتش حریف دو تا ده نفر است. نه اینکه آیهٔ بعد مدتی بعد نازل شده و این آیه را نسخ کرده باشد.

الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (66)

ص: 75

اکنون خدا به شما تخفیف داد و درک کرد که در شما ضعف است. از این به بعد اگر نیروهایتان صد نفر بودند و نیروهای دشمن دویست نفر، باید در برابرشان مقاومت کنند تا به خواست خدا پیروز شوند. اگر هم از شما هزار نفر بودند و آن ها دوهزار نفر، باید در برابرشان مقاومت کنند تا به خواست خدا پیروز شوند؛ و بدانید که خدا در کنار اهل صبر است.

مقصود از ضعف، ضعف یقین است. ضعف یقین منجر به ضعف روحیه می شود و از همّت و شجاعتِ مجاهد می کاهد. و الا عدّهٔ مسلمان ها کمتر که نشد، روز به روز بیشتر شد. اما بدلیل ضعف ایمانی توان رزمی آن ها حدود هشتاد درصد کاسته شد. اما مسلمان در بدترین شرایط هم دوبرابر دیگران توان رزمی دارد.

در نهایت، این آیه مبنای جهاد قرار گرفت به این معنی که مسلمین تا وقتی در برابر سپاهی بیش از دو برابر خود قرار نمی گرفتند، اجازهٔ ترک جهاد نداشتند.

همانطور که گفتیم زمان نزول این بخش از سورهٔ انفال درست معلوم نیست و نمی دانیم تغییر حکم جهاد از ده به یک، به دو به یک، چه وقت رخ داده، البته در صورتیکه این تک آیه بعداً نازل شده باشد.

و اگر همراه با آیهٔ قبل نازل شده باشد همانطور که گفتیم بیان تفاوت کیفیت اقسام مؤمنین در جنگ و جهاد است.

کافی از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که مؤمن مُجاز است از مقابل سه نفر بگریزد، اما مجاز نیست از مقابله با دو نفر شانه خالی کند.

جلد هفتادودوم بحارالأنوار از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که هرگز مردم به بحرانی دچار نشوند جز آن که شیعهٔ من در آن وضعشان بهتر است. و این آیه اشاره به همین مطلب است که: الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ.

***

آخرین بخش سورهٔ انفال، تعیینِ تکلیفِ اُسرای جنگ بدر و بیان حکم اسیر است:

ص: 76

مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (67)

برای کسی که پیامبر است زشت است که حین عملیات اسیر بگیرد، مگر وقتی که جاپای خود را در میدان جنگ محکم کرده باشد. شما به بهانهٔ گرفتن اسیر، دنبال منافعِ مادی هستید؛ ولی خدا برای شما آخرت را می خواهد. خدا شکست ناپذیرِ حکیم است.

عِتابِ این آیه متوجّه پیامبر (ص) اما خطابش به امّت اوست. پیامبر (ص) کجا و حرص اسیرگرفتن کجا؟! در جنگ های آن زمان یکی از مهم ترین غنائم اُسراء بوده. وقتی کسی را اسیر می کردند قبیلهٔ او می آمدند و مال با ارزشی به عنوان فدیه(به فدا) میدادند و او را آزاد می کردند و با خود می بردند. حداقلِ فدیه، قیمت یک برده بود اما حداکثرِ مشخصی نداشته. وقتی رئیس یک قبیله یا یکی از بستگانِ رئیس اسیر می شد، فدیه اش بقدری بود که زور فدیه گیرندگان که در واقع اسیرکنندگان او بودند، می چربیده. پس حین جنگ بجای آنکه فکر هرکس دنبال جنگ باشد، مسلمین گروه گروه شده و با نقشهٔ قبلی دنبال اسیر کردن شخص خاصّی از سرشناسان لشکر دشمن بودند و بسا چند نفر با هم قصد کسی می کردند و سر اینکه او مال چه کسی باشد با هم درگیر می شدند. لذا سپاهِ به ظاهر متّحد اسلام در عمل به گروه هایی با مقاصد مختلف بدل می شد که هر گروه دنبال منافع فردی خود بودند و این، قوای لشکر اسلام را به شدّت می کاست و باعث شکست می شد. در اُحد مشابه چنین اتفاقی افتاد و مسلمین برای تصرّف غنائم تنگه را رها کردند و باعث شکست کل سپاه شدند.

در این آیه خداوند فرمان می دهد که اوّل درست بجنگید و بر دشمن پیروز شوید، وقتی غلبهٔ شما تثبیت شد آن گاه دنبال اسیرگرفتن باشید.

در ادامه با عبارت "تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا" نیّات دنیایی در جهاد دینی را مذمّت کرده.

چهاربار در این سوره اسم "عَزِيزٌ حَكِيمٌ" آمده. گویا این دو اسم، در جنگ زیاد به کار میآیند.

تفسیر قمی روایت می کند که وقتی رسول خدا (ص) پس از پیروزی در بدر، نضربن حارث و عُقبة بن ابی مُعیط را توسط علی (ع) گردن زد و به هلاکت رساند، انصار ترسیدند که همهٔ اسیران کشته شوند، پس نزد رسول خدا آمدند و گفتند: ای رسول خدا ما در این جنگ هفتاد

ص: 77

نفر از آنها را کشته ایم، پس به این هفتاد نفر دیگر که اسیر شده اند رحم کن، چون ایشان قوم و قبیلهٔ تو هستند. آنها را به ما ببخش و بگذار از آنها فدیه بگیریم و آزادشان کنیم. پیامبر (ص) به مسلمانان اجازه داد اما با آنها شرط نمود و گفت که به تعداد اسیرانی که نمی کشند و فدیه می گیرند، سال آینده از آنها کشته خواهد شد. آنها که این شرط را جدّی نکرفتند به آن رضا دادند. سال آینده که جنگ احد رخ داد هفتاد نفر از یاران رسول خدا (ص) به شهادت رسیدند. پس مسلمانان پیش رسول خدا آمده و عرض کردند؛ ای رسول خدا، این چه مصیبتی بود که بر سر ما آمد؛ در صورتی که به ما وعده نصرت میدادی؟! در این هنگام این آیه نازل شد که هر مصیبتی از ناحیه خود شماست(آل عمران: 165 )و به خاطر آنچه با پیامبر شرط گذاشتید. در روز بدر خداوند به پیامبرش وحی فرموده بود که اگر اکنون اسیران را نکشید، سال دیگر در چنین روزی به تعداد آنها از شما کشته خواهد شد و این آیه را نازل فرموده بود که: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ...

لَوْلَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (68)

اگر خدا اصلِ اسیرگرفتن را جایز نکرده بود، برای اقدام بی موقعتان در گرفتن اسیر در جنگ بَدر، عذابی بی اندازه به سرتان می آمد!

یا: اگر بخاطر این نبود که بنای خدا تعجیل در عذاب نیست، بخاطر کارتان باید عذاب می شدید.

یا: اگر پیروزی شما در بدر از پیش تقدیر نشده بود، حقّش بود که بخاطر این کارتان شکست می خوردید.

یا: اگر بخاطرِ بودنِ پیامبر در میان شما نبود، باید بخاطر کارتان عذاب می شدید.

یا: اگر بخاطر این نبود که بنای خدا عذابِ پس از بیانِ دقیق احکام است و قبلاً خدا راجع به این مسأله با شما اتمام حجّت نکرده بود، بخاطر کارتان باید عذاب می شدید.

فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلَالًا طَيِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (69)

ص: 78

به هرحال، از غنائم جنگی به شیوه ای حلال و پاکیزه استفاده کنید و از این به بعد، مراقب رفتارتان در حضور خدا باشید. هرچند خدا آمرزندۀ مهربان است.

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَىٰ إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (70)

پیامبر! تو هم به اسیرانی که در چنگ شمایند، بگو: اگر خدا اثری از ایمان در دل هایتان ببیند، از مالی که در برابر آزادی تان از شما گرفته شده، بهترش را به شما می دهد و شما را می آمرزد. آخر، خدا آمرزندۀ مهربان است.

طبق این آیه پیامبر (ص) به اسیران بدر نوید آمرزش و رستگاری می دهد و آنان را به ایمان و فلاح، دلگرم و امیدوار می کند و تسلّی می دهد که درست است که مالی از شما رفته، اما اگر بسوی ایمان مایل شوید، خدا بهتر از آن را در قالب برکت ایمان به شکل پاداش های ظاهری و باطنی، نصیب شما می سازد. علاوه بر آنکه شما را می آمرزد. آمرزش یا مغفرت بزرگترین نصیب یک انسان از پروردگار است. و مغفرت یعنی همه چیز! مغفرت که آمد، آدم را از منجلاب بر می کشد و آسمانی می کند. نکره آمدن "خیراً" برای این است که نشان دهد حتّی ذرّه ای خیر، برکت بسیار به همراه دارد.

از اسیران بدر، عباس عموی پیامبر (ص) بود. مسلمان ها می خواستند به احترام پیامبر، از عباس فدیه نگیرند. اما پیامبر فرمود از عباس حتماً فدیه بگیرید. سپس به عمویش فرمود: عمو جان، تو ثروتمندی! برای خودت و برادرزاده عقیل فدیه بده.

عباس گفت: ای رسول خدا، من قبل از این اسلام آورده بودم ولی قریش مرا مجبور به همراهی خود در این جنگ کردند. رسول خدا (ص) فرمود: خدا به اسلام تو آگاه تر است و اگر آنچه می گویی حقیقت داشته باشد، خداوند به تو پاداش خواهد داد. ولی در ظاهر چنین است که تو در جبههٔ مقابل ما بودی و باید فدیه بدهی.

عباس گفت: در آن صورت هیچ مالی برایم نمی ماند. حضرت فرمود: اینطور نیست، مالی را نزد همسرت امّ فضل در مکّه در فلان جا مخفی کرده ای. عباس که چنین شنید گفت: حقّاً

ص: 79

که تو پیامبر خدایی! از این ماجرا احدی خبر نداشت. پس مسلمان شد. رسول خدا (ص) هم مقداری پول به او بخشید.

گوییم: در روایاتِ بسیاری است که همهٔ اسیران در حالی که مشرک بودند به مکه بازگشتند مگر عباس و عقیل و نوفل.

وَإِنْ يُرِيدُوا خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (71)

ولی اگر بخواهند بعد از آزادی، با حضور در جنگ دیگری به تو خیانت کنند، چیز تازه ای نیست. آن ها با کفرشان پیشتر به خدا خیانت کرده اند. خدا هم تو را بر آن ها مسلّط کرده و می کند؛ چون خدا علیم و حکیم است.

این آیه هم مثل آیه ای است که می گفت صلح کن و اگر از خیانت دشمن در ضمن صلح می ترسی، به خدا پناه ببر. این دو آیه، مؤیّد یک اصل مهم رفتاری بوده و می گویند بنا را باید بر اصلاح و نیکی گذاشت و احتمالات منفی را نباید چنان برجسته کرد که باب خیر مسدود شود. گرچه آدم باید حواسش به خیانت ها جمع باشد اما نباید بنا را بر خائن بودن آدم ها بگذارد و تعامل سازنده با آن ها، از جمله صلح و سازش و احسان به آن ها را تعطیل یا محدود کند.

عبارت "فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ ... فَأَمْكَنَ منهم" نشان می دهد که خیانت، عاقبتش ذلّت است.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَٰئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُوا ... (72)

مسلمانانی که هجرت کردند و با مال و جانشان در راه خدا جنگیدند، یعنی مهاجران، و مسلمانانی که آنان را پناه دادند و کمک کردند، یعنی انصار، متعهّد به هم و دوستان یکدیگرند؛ ولی کسانی که مسلمان شدند و مهاجرت نکردند، هیچ گونه تعهّدی در برابرشان ندارید مگر اینکه هجرت کنند.

ص: 80

نکتهٔ مهم در این آیه، مفهوم "ولایت" است. به موجب این آیه مؤمنین ولیّ یکدیگرند. ولیّ در اینجا به معنای دوستی و یکرنگی و تعهّد ناشی از آن به کار رفته. این ولایت نسبت به مؤمن مهاجر برقرار است نه نسبت به مؤمن هجرت نکرده. یعنی مؤمن باید به دارالایمان ملحق شود تا از این امتیاز برخوردار گردد. لازمهٔ این ولایت، دفاع از جان و مال و ناموس مؤمن است و تعهّد احسان و نیکی نسبت به وی. مؤمن در دارالایمان جزئی از جامعهٔ واحدی است که نسبت به امنیت، معیشت و مشکلات آحادش مسئول است. نمیشود در جامعهٔ ولایی، یکی سیر بخوابد و ده نفر گرسنه. تعبیر "وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض" یعنی مؤمنین و مؤمنات همه اعضای یک پیکرند و باید در رفع حوائج هم بکوشند و حقوقی را نسبت به هم رعایت کنند.

جامع ترین متن روایی، که به بیان این حقوق و وظایف متقابل پرداخته است، "رسالة الحقوق" از امام سجاد (ع) است. این حقوق بسیار است، به برخی از آنها که در احادیث اسلامی از جمله در همین رسالة الحقوق آمده، اجمالاً اشاره می شود:

1. اینکه مسلمان آنچه را برای خود دوست دارد، برای برادر دینی خودش هم بپسندد و آنچه را که برای خود نمی پسندد، برای دیگران هم نپسندد و روا نشمارد. این اولین و مهم ترین حقّی است که هر مسلمان بر گردن ما دارد.

2. اینکه مسلمان، مسلمان دیگر را با دست و زبان نرنجاند. رسول خدا (ص) فرموده است: المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده. مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در سلامت و آسایش باشند.

3. اینکه مسلمان در برابر مسلمان، متواضع باشد و از تکبّر بپرهیزد.

4. حرف دیگران را درباره مؤمن و مسلمان نشنود و نپذیرد و به سخن چینی ها گوش ندهد و در پی خطاها و عیوب نباشد و اگر هم نقطه ضعفی از کسی شنید یا فهمید، آن را فاش نسازد و آبرویش را نبرد. کسی که در پی عیوب مسلمین باشد از ولایت خدا بیرون رفته، در ولایت شیطان قرار گرفته. پیامبر اسلام (ص) فرمود: یا معشر من اسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه، لا تتبعوا عثرات المسلمین فانه من تتبع عثرات المسلمین تتبع الله عثرته و من تتبع الله عثرته

ص: 81

یفضحه. ای گروه کسانی که به زبان مسلمان شده اید ولی دل هایتان مسلمان نشده است! در پی عیبها و لغزش های مسلمانان نباشید، چرا که هر کس در پی شمارش و یافتن عیب های مسلمانان باشد، خدا هم پی جوی عیب او خواهد شد و هر که را که خدا در پی عیوبش افتد، رسوایش می سازد.

5. پرهیز از قهر کردن و قطع رابطه. اگر هم مفارقت و قطع ارتباط پیش آمد، آن را بیش از سه روز طول ندهد. و فضیلت از آن کسی است که زودتر آشتی کند و در صلح کردن پیشگام و پیش قدم گردد. هر اندازه که این جدایی بیشتر شود، شیطان خوشحال تر می گردد. در این زمینه هم احادیث بسیاری نقل شده است.

6. بی اجازه و سر زده وارد بر خانهٔ برادر مؤمن نشود و اگر می خواهد داخل خانه یا اتاق یا محل کار او بشود، قبلا اجازه بگیرد.

7. برخورد با افراد، با چهره ای گشاده و خندان و کدورت زدا، و زدودن غم و اندوه از دل برادر ایمانی و ادخال سرور و شادمانی بر یک مسلمان، که این کار، نزد خداوند، پاداشی عظیم دارد.

8. وفای به عهد و عمل کردن به وعده و پرهیز از خلف وعده، یکی دیگر از حقوقی است که در روایات آمده و مسلمان در برابر مسلمان باید خود را به آن موظف بداند. به تعبیر امام سجاد (ع) : آن کس که وعده می دهد و عمل نمی کند، منافق است.

9. انصاف در برخورد با مسلمانان، یعنی آن گونه که دوست دارد با خودش رفتار کنند و با او برخورد داشته باشند، خودش هم با دیگران همان گونه معاشرت کند. این فضیلت اخلاقی در احادیث، مایه عزّت نزد خدا و نجات از آتش دوزخ در قیامت به شمار آمده است.

10. احترام به بزرگ ترها و محبت و رفق نسبت به کوچک ترها.

11. اصلاح میان افراد و آشتی دادن آنان، که وصیّت پیامبر اسلام (ص) در همه دورانها و توصیهٔ حضرت علی (ع) در بستر شهادت و سفارش ائمه دیگر است و رسول خدا (ص) آن را "افضل الصدقه" دانسته است و حتی دروغ مصلحتی را برای زدودن اختلاف و ایجاد آشتی بین دو مسلمان مجاز شمرده شده است.

ص: 82

12. پوشاندن عیوب مسلمانان جهت حفظ آبروی آنان. رسول خدا (ص) فرمود: هر کس عیب پوش مسلمانی باشد، خداوند هم عیب او را در دنیا و آخرت می پوشاند.

13. پرهیز از حضور در جاهایی که سوءظن مسلمانان را برمی انگیزد. پرهیز از مواضع تهمت یک تکلیف است و چون ناپرهیزی از حضور در جاهایی که بدگمانی دیگران را سبب می شود، موجب به گناه افتادن آنان می شود، پس در مقابل مؤمنان وظیفه داریم که از این گونه حضورهای شائبه دار و سوءظن آور و مساله ساز بپرهیزیم تاموجب به گناه افتادن دیگران نشویم.

14. رفع نیاز مؤمنان و تلاش در راه قضاء حاجت آن ها و برطرف کردن مشکلاتش، یکی دیگر از حقوق مسلمانی است و در روایات، ثوابی بیش از نماز و روزه و حج و طواف برای آن بر شمرده شده است. بهره گیری از مال و قدرت و آبرو و وجهه خویش، برای یاری یک مسلمان و برطرف کردن رنج و مشکل و گرفتاری او از عظیم ترین تکالیف ما در برابر برادران دینی است.

15. حفظ عِرض و آبروی یک مسلمان در غیاب او و اگر کسی به یک مسلمان تهمتی زد، دفاع از او واجب است و اگر بتواند دفاع کند و تهمت را دفع کند ولی کوتاهی و سستی کند، به مقتضای روایات، در گناه تهمت زنندگان شریک است. کسی نزد پیامبر اکرم (ص) از مسلمانی بدگویی کرد و به آبروی او متعرّض شد. رسول خدا آن سخن را رد کرد و از او دفاع نمود، سپس فرمود: هر کس از آبرو و حیثیت برادر دینی اش دفاع کند، این دفاع در قیامت حجابی از آتش می شود و او را حفظ می کند: «من رد عن عرض اخیه کان له حجابا من النار».

16. سلام و مصافحه و معانقه. در روایات بی شماری است که مسلمان وقتی به مسلمان دیگر می رسد، سلام دهد، دست بدهد و مصافحه و معانقه کند، اگر او عطسه کرد، در پاسخ عطسه اش دعا کند و از خداوند برای او رحمت بطلبد.

17. عیادت، دیدار، تشییع جنازه، زیارت قبور، تسلیت و تعزیت به خانواده، دعا پس از فوت و... اینها از جمله حقوقی است که بر عهدهٔ مسلمان است. اگر برادر دینی اش بیمار شد، به

ص: 83

عیادت او برود. اگر از سفر آمد یا از حج برگشت، او را زیارت کند، و اگر از دنیا رفت، در تشییع جنازه اش شرکت کند و برای تسلیت گویی به بستگان و فرزندان او، به خانه اش سرکشی کند، سر قبر او حاضر شود، دعا و فاتحه بخواند، پس از فوت، کارهای صالح و شایسته به نیّت و نیابت از برادر دینی انجام دهد و ثوابش را هدیه به روح او کند. حقوقی که یاد شد، نه همه حقوق، بلکه برخی از حقوق مسلمانی است که برای هر کدام احادیث فراوانی در منابع ما نقل شده است که جهت پرهیز از طولانی شدن بحث، به اشاره ای بسنده کردیم. این است آن وَلایتی که این آیه می گوید.

بنابر اهمیّت حقوق إخوان و رعایت اخلاق جمعی، در انتهای تفسیر سورهٔ مبارکهٔ انفال رسالهٔ جامع و منحصر بفردی که از خلاصهٔ روایات اخلاق جمعی اسلامی تألیف شده و تقدیم خوانندگان می شود. رسالهٔ فوق یک کتاب کامل ولی مختصر در اخلاق است.

... وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَىٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (72)

... اما آن مسلمانانِ هجرت نکرده، اگر بخاطر دینشان آزار دیدند و از شما کمک خواستند، باید کمکشان کنید؛ مگر اینکه لازم شود علیه کسانی که با آن ها پیمان ترک خصومت بسته اید کاری کنید. بله، خدا کارهایتان را می بیند.

مسلمینِ مایل به سکونت در بلاد کفر شامل ولایت جامعی که از آن صحبت شد نمی شوند مگر اینکه به خاطر دینشان مورد ظلم و تعدّی واقع شوند. در این صورت نیز اگر تحت ظلم دولت یا ملّتی باشند که با مسلمین پیمان عدم تعرّض دارند، نباید از آن پیمان دست شست و به آن ها کمک کرد.

نزول این آیات در بستری بوده که جهان تقسیم می شده به دارالکفر و دارالایمان. در چنین زمینه ای سیاست اسلام، تشویق مسلمین به هجرت و پیوستن آن ها به دارالاسلام بوده. در جهان کنونی نیز جایی که نشود آزادانه به شعائر دینی عمل کرد، دارالکفر است و مسلمین

ص: 84

باید از آنجا هجرت کنند به جایی که در آن بر انجام تکالیف دینی و اظهار دین خود متمکّن باشند.

وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ (73)

کافران هم مثل شما دوست و دلسوز همدیگرند، پس مبادا آن ها را دوست خود بدانید و به آن ها اعتماد کنید! اگر به این توصیه عمل نکنید، فتنه و فساد بزرگی رخ می دهد!

البته ولایتی که بین کافران هست چون بر ایمان به خدا بنا نشده و از تألیف قلوب خالی است، واقعاً ولایت نیست و تعاملی است بر اساس منافع مشترک در عین دوئیت قلوب: تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى [سوره الحشر : 14] فکر می کنی که با هم اند، دل هاشان پراکنده است.

در قرآن بارها و بارها تأکید شده که مسلمین، کافران را دوست نگیرند و به آن ها اعتماد نکنند. دل مسلمین لطیف و مایل به آنهاست ولی آنها در ابراز محبت شان نسبت به مسلمین ناصادق اند: هَا أَنْتُمْ أُولَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ [سوره آل عمران : 119] شما آن ها را دوست دارید ولی آن ها شما را دوست ندارند. پس اگر هم ابراز دوستی کنند، بقصد سوء استفاده و فتنه و افساد در کار مسلمین است.

کافی از امام جواد (ع) روایت می کند که کسی که برای خواستگاری نزد شما آمد و دین داری و امانت داری او برایتان رضایت بخش بود به او همسر دهید إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ.

این معنا از امام باقر (ع) و رسول خدا (ص) نیز روایت شده و رسول خدا (ص) فرموده: به هم شأنی در ازدواج نیندیشید و اگر کسی که اخلاق و دین داری او برای شما رضایت بخش بود به خواستگاری آمد او را همسر دهید.

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (74)

ص: 85

مسلمانانی که مهاجرت کردند و در راه خدا جنگیدند و مسلمانانی که پناهشان دادند و کمکشان کردند، آنان همان مؤمنان واقعی اند و مغفرت و رزق کریم نصیب ایشان است.

مغفرت و رزق کریم که به مؤمنینِ نیکوکار وعده داده شده، مال بهشت نیست و از همین الآن شروع میشود.

مغفرت، جوهرهٔ روح را از ظلمت به نور سیر می دهد و رزق کریم، نصیب روح است در هر درجه و رتبه. آدم هم به مغفرت نیاز دارد هم به رزق، آنهم از نوع کریمش.

وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَٰئِكَ مِنْكُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (75)

همچنین، کسانى که بعداً اسلام آوردند و مهاجرت کردند و همراهتان در راه خدا جنگیدند، جزو شمایند. البته طبق کتاب خدا، خویشاوندان در ارث بردن از همدیگر، مقدّم اند بر دیگران. آری، خدا به همهٔ ظرائف آگاه است.

در اوائل که پیامبر (ص) در مدینه مستقرّ شد، بین هر نفر از مهاجرین با کسی از انصار عقد اخوّت منعقد نمود و آن ها را برادر دینی نامید. در چند مورد که وفاتی رخ داد برادران دینی شروع کردند ارث بردن از هم. در این آیه خداوند حساب برادری دینی را از برادری صُلبی جدا کرده و می گوید با برادر دینی معاملهٔ برادر صلبی نکنید و آن ها را در ارث شریک نکنید و نظام ارحام را به هم نزنید. این آیه در واقع تعدیلی است که در مسألهٔ ولایت ایمانی مؤمنین با هم اِعمال شده. تا حساب این مسأله از ارحام جدا باشد.

تأویل الایات از امام صادق (ع) روایت می کند که آیهٔ "وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ" در مورد ارث نازل نشده بلکه راجع به فرمانروایی و حکومت است.

دعائم روایت می کند که شخصی از امام صادق (ع) پرسید: ای پسر رسول خدا، چرا امامت از نسل حسن (ع) خارج به نسل حسین (ع) وارد شد؟! حضرت فرمود: چون پس از رحلت حسن (ع) ، حسین (ع) اولیٰ ترینِ اولوالارحام بود و پس از شهادت حسین (ع) نیز فرزندان او به امامت اولیٰ تر بودند تا فرزندان حسن (ع) که دور از امام فقید قرارداشتند.

ص: 86

***

سورهٔ انفال سوره ای جنگی است و دستورهایش بیشتر به وظایف مؤمنین در جنگ معطوف است. البته مراد از جنگ، فقط جنگ های قدیم با نیزه و شمشیر نیست. همهٔ ما در زندگی خود در ماجراهای زیادی درگیر و با صحنه هایی مواجه می شویم که بخاطر تعارض و تضاد شکل گرفته اند و کم از جنگ نیستند.

در این بخش درس های عملی سوره را مرور می کنیم:

آیهٔ اوّل لبّ کلامش چشم طمع نداشتن به اموال عمومی و دل از آن ها کندن است. زمین خواران بیت المال و آنهایی که به جنگل ها و مرتع ها تجاوز می کنند، طبق آیهٔ اول این سوره، تقوی ندارند.

آیات دوم و سوم، توصیف زیبایی از مؤمنین حقیقی است و توغّل در چند صفت را برای ایشان برمی شمارد: اول: به ذکر خدا دلشان در تب و تاب است. دوم، با قرآن مأنوس و با آیات آن پرواز می کنند. سوم، در همهٔ زندگی نقطهٔ اتّکالشان خداست و از خدا می خواهند و فقط از خدا می ترسند. چهارم، اهل نمازند. پنجم: دستشان به دستگیری و ریزش، پیوسته گشاده است. اینان مقرّبان درگاه حقّ اند و مشمول مغفرت خدا و برخوردار از رزق کریم.

آیهٔ كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ [سوره اﻷنفال : 5]، می گوید در زندگی دنبال تحصیل رضای خلق مباش که شدنی نیست. حتّی مؤمنین را همیشه نمی شود راضی نگاه داشت.

آیهٔ إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ [سوره اﻷنفال : 9] درس بجایی است برای مواطن خطر و می گوید در چنین اوضاعی به خدا استغاثه کنید تا خدا فرشتگانش را برای کمکِ شما بفرستد و دلهایتان را آرام کند.

در آیهٔ یازدهم به دو آرام بخش و مُطهِّرِ باطن اشاره می کند. یکی خواب و دوم آب. مؤمن باید بتواند از این دو بهره ببرد و خویش را تطهیر کند.

ص: 87

از جمله درس های این سوره، توصیه هایی است برای معرکهٔ جنگ و تنازع. خداوند دستور داده که مؤمنین در برابر دشمنان استقامت داشته باشند یعنی از جنگ خسته نشوند. در صحنه های جنگ هم صبر و تحمل داشته باشند و خشم و عجله و کینه را مهار کنند. همچنین بسیار خدا را یاد کنند و از بگومگو با هم بپرهیزند و تابع رهبر باشند. چون نزاع، برکت و نزهتِ روحشان را می برد و آن ها را سست می کند.

از آیات زیبای این سوره آیهٔ بیست وچهارم است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون.

می گوید معارف الهیِ قرآن، انسان ساز و حیات بخش است. چون موجب وصال با خدایی است که نزدیک ترین کسِ انسان است.

در آیات بعد مسلمین را از فتنه های اجتماعی و سیاسی برحذر می دارد و می گوید چنین فتنه های فقط دامنگیر ظالمان نمیشود، بلکه تَر و خشکِ جامعه را با هم می سوزاند.

بعد از آن از فتنه های شخصی که هیچ کس گریزی از آن ها ندارد از جمله اموال و اولاد سخن به میان می آورد.

عبارت "إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ [سوره اﻷنفال : 29]" از شاه کلیدهایی است که در این سوره آمده و می گوید تا انسان مطیع خدا نشود، فهم درستی از هستی و تکالیف خود در هستی پیدا نمی کند.

آیهٔ سی وسوم به دو اَمان بخش و محافِظ برای انسان اشاره می کند: یکی، وجود مبارک رسول اکرم (ص) و دیگر اولیاء الهی و دوم، استغفار مدام.

آیهٔ چهل ویکم آیهٔ خمس است و توصیه می کند که از اموال ناگهانی و غیرمترقبّه و سودهای ناخواسته و دارایی هایی که به فضل خدا نصیب هرکس می شود، بخشی را در راه خیر مصرف کند.

در ادامه اشاره می کند به مکر خدا و تقدیر دقیق او، که امور را به ترتیبی چید تا جنگ در بگیرد و اصلی ترین دشمنان اسلام کشته شوند. یعنی که بعضی جنگ ها و درگیری ها لابدّ

ص: 88

است و به تقدیر خدا باید رخ دهد و خدا از آن ها مقاصد ویژه ای دارد از جمله اینکه: لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ [سوره اﻷنفال : 42].

آیهٔ پنجاه وسوم تصریح دارد که اگر خدا نعمتی داد، نمی گیرد مگر آنکه مردم کاری کنند که مستحقّ سلب نعمت شوند. و اگر باز به نیکی گرویدند، امید است که باز نعمت را به ایشان بر گرداند.

سپس به بیان پیمان شکنی های مکرّر دشمنان با مسلمین می پردازد و به مسلمین اجازه می دهد که اگر از خیانت قومی مطّلع شدند گرچه امکان اثبات آن را نداشته باشند، به آنها اعلام کنند که پیمانِ میانشان فسخ شده.

در آیهٔ شصتم، مسلمین را به تهیهٔ سلاح و حفظ آمادگی دفاعی فرمان می دهد تا دیگران فکر جنگ و تجاوز به مسلمین را از سر بیرون کنند.

در آیهٔ بعد توصیه می کند که اگر دشمنان شما خواستار صلح و سازش باشند شما هم استقبال کنید و به خدا توکّل نمایید.

آیات آخر سوره، تمجید کسانی است برای خدا از خانه و کاشانهٔ خود گذشتند و در راه خدا هجرت کردند و نیز کسانی که آن ها را نصرت کردند و حامی دین خدا بودند. یک مثالش در زمان ما می شود کسانی که برای آموختن دین خدا از سرزمین خود هجرت کرده و در غربت، مشغول آموختن دین حقّ اند و انصار زمان ما کسانی هستند که چنین مهاجرینی را یاری می کنند تا غم غربت و گرد فقر کمتر آزارشان دهد.

***

بنابر اهمیّت حقوق إخوان که از لوازم "ولایت ایمانی" فوق الذکر در بخش آخر سورهٔ انفال است، در اینجا رسالهٔ جامع و منحصر بفردی که از خلاصهٔ روایات اخلاق جمعی تألیف شده، تقدیم خوانندگان می شود. رسالهٔ فوق یک کتاب کامل ولی مختصر در اخلاق است.

حبيب خَثعَمي گويد امام صادق(ع) فرمود:« دوست بداريد براي مردم آنچه را كه براي خودتان دوست مي داريد».

ص: 89

اين روايت که توصيف انصاف است، به اسناد مختلف و از امامان مختلفی نقل شده است ؛ و مضمون آن «پايه و اساس» اخلاق است و ناظر به اين حقيقت است كه حسن و قبح افعال، توسط خودِ انسان يافتني است و انسان صرف نظر از شرع ، زشتي و زيبايي را وجدان مي كند و در اينگونه موارد دستورات شرع به منزله ارشاد و تذكّر به احكام وجداني عقل است. اخلاق به خط و كاغذ به رشته تحقيق در نمي آيد و آنچه در اين زمينه گفته شده يا تحرير گشته است بيان بعضي مصاديق و يافته هاست، آنچه هر كس در صفحه وجودش مي يابد. و اگر باز هم بكاود، باز مي يابد و هر چه بيشتر از خويشتن خارج شود صاف تر مي يابد و هر چه صاف تر شود بيشتر مي يابد و بهتر. احاديث نوراني اهل بيت (ع) نيز بيانِ حال و لُبّ مقال آن كساني است كه در اوج صفا و قلّه عمل بوده اند، محمِلهاي علم و مشيّت خداوند و الگوهايي بارور.

مُرازم از امام صادق(ع) نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: خداوند در قرآن مي فرمايد " قولوا للنّاس حسناً" يعني با مردم به خوبي معاشرت كنيد و در جماعاتشان حاضر شويد تا آنچه ميان شما و آنان متفاوت است مشخص شود.

و نيز در حديث ديگري حضرت(ع) فرمود: زينت ما باشيد، اگر صله رحم را ترك كنيد و در تشييع جنازه ها شركت نكنيد و به عيادت بيماران نرويد و نيز خوش خو و امانت دار نباشيد، مايه اندوه و ننگ ما خواهيد بود. آنگونه خود را به صفات زيبا مزين كنيد كه چون بگويند فلاني جعفري است حق ما اداء شود ؛ چونان اصحاب علي، كه امانتدارترين و صادق ترينِ قبيله خويش بودند، آنچنانكه مردم به هر كه چنين بود مي گفتند گويا شيعه علي است.

و نيز طبرسي در مشكات الانوار حديث مي كند از امام صادق(ع) كه : هر كه در صدهزار مردم، از همه خوشنام تر به اخلاق نباشد شيعه ما نيست.

و نيز در حديث ديگري حضرت صادق(ع) مي فرمايند: هيچ كس از مردم بي نياز نيست پس بر شما باد به خوشرفتاري كردن با ايشان. و نيز روايت است كه مردم را با عمل خويش نه با زبان، به حق دعوت كنيد.

در غيبت نعماني حضرت(ع) در ضمن حديثي مي فرمايند: خداوند رحمت كند بنده اي را كه مودّت و دوستي مردم را به سوي خود وبسوي ما مي كشاند. و نيز در همان كتاب از يكي از معصومين نقل شده است كه: كاري كنيد كه مردم شما را دوست بدارند زيرا آنها كه دوستي شما شيعيان را به دل گرفته اند همراه شما وارد بهشت خواهند شد، هر چند ندانند كه عقايد شما چيست؛ و مردم را جهنمي مسازيد زيرا آنان كه بغض شما را در دل دارند وارد جهنم مي شوند هر چند ندانند كه عقائد شما چيست.

و نيز در احاديثي از اهل بيت عصمت و طهارت رسيده است كه با مردم مدارا كنيد به اين نحو كه، آن چيزي را كه كراهت دارند بر آنها تحميل نكنيد و از آنچه قدرت فهم آنرا ندارند با آنها سخن مگوييد كه دشمن شما مي شوند.

ص: 90

اگر شيعيان به راستي عامل به اين كلمات باشند، خود بخود تفاوتِ مكتب اهل بيت(ع) با سائر مكاتب آشكار شده، قلب هاي ديگران به سوي دين حق متمايل مي گردد.

خِيثمه گفت امام صادق(ع) به من فرمود: سلام مرا به دوستان ما برسان و آنها را به ترس از خدا و عمل صالح سفارش كن، بيماران را عيادت و فقيران را توجّه كنند و در تشييع جنازه مردگان حاضر شوند، به خانه هاي يكديگر روند و در امور دين با يكديگر گفتگو كنند. زيرا رعايت اين امور باعث جاودانگي آيين ماست و خدا رحمت كند كسي را كه آيين ما را جاودانه مي كند. به ولايت و دوستي ما نائل نمي شوند مگر به ورع و پرهيزگاري.

و نيز در حديث ديگري حضرت باقر(ع) مي فرمايند: به شيعيان ما برسانيد كه بين ما و خداوند قرابتي نيست، به شفاعت ما نمي رسد جز آنكه با تقوي باشد.

كثير بن علقمه گويد امام صادق(ع) مرا به اخلاق سفارش فرمود. سپس فرمود: رسول خدا (ص) براي همين منظور مبعوث شد، با اعمالتان ما را در نزد مردم، عزيز و محبوب گردانيد و آنها را دشمن ما نسازيد. و نيز اين حديث شهرت روايي دارد كه پيامبر(ص) فرمود: مبعوث شدم تا مكارم اخلاق را تمام كنم.

و نيز از علي(ع) مروي است كه: بايد در قلب تو نياز به مردم، كه علامتش نرمي در گفتار و خوشرفتاري با آنهاست؛ با بي نيازي از آنها كه علامتش پاكدامني و عزّت است، جمع شود.

اين حديث به خوبي گواه آن است كه بعضي رفتارها، كه از بعضي اصحاب سلوك و راهرفتگان ديده مي شود و از آن بوي بي اعتنايي به بندگان خدا به مشام ميرسد، اعمالي زشت و ناشايست بوده و مورد تأييد اهل بيت(ع) نمي باشد. همين بي تعادلي در رفتارِجمعي ناظر بر اين است كه سلوك چنين فردي به فرجام نرسيده و راهي توسط او طي نشده است.

امام باقر(ع) فرمود: اگر مي تواني بر كساني كه با آنها معاشرت مي كني تفوّق داشته باشي چنين كن.

تفوّق بر ديگران با احسان نسبت به ايشان و گشاده رويي به آنها و مطّلع بودن از مشكلاتشان و سعي در رفع حوائج ايشان ميسّر مي شود. رعايت خَلق و راهبري ايشان، كرم و بزرگواري است. و اين حاصل نمي شود، جز آنكه انسان ايشان را از صميم قلب دوست بدارد و نسبت به ايشان مُشفق باشد.

امام صادق(ع) فرمود:« خود را براي خوشرفتاري با همنشين خود آماده كن، خلق و خويت را نيكو گردان و زبانت را نگه دار و خشمت را فرو بر، و سخنان بيهوده را رها كن، عفو را پيشه ساز و بخشنده باش ».

گوئيم اين حديث از آن رو كه به ريشه هاي اخلاقِ عملي پرداخته حائز اهميت است. كم سخنی موجب تحبيب قلوب و خود، عبادت است. بسياري از رنجش ها از بيهوده سخن گفتن يا سخنِ بيهوده گفتن حاصل مي شود. آنكه سخنش زياد باشد، دشمنانش فزوني گيرند و دوستان واقعي از گرد او برخيزند. شهوت كلام ريشه در نفس امّاره داشته، معلول نقصان توحيد است. آنكه خدا را نيافته به اين و آن انس مي گيرد و آنكه

ص: 91

خدا را نشاخته براي تحصيل منفعت، به جلب رضايت اين و آن مشغول است. البته مزاح و مسرور كردن مؤمنان ممدوح است؛ چنانكه در حديث است كه، مؤمني نيست جز آنكه در او مزاح است. اما انسان بايد در خود تعمق كرده، بيابد كه كلامش از شهوتِ سخن گفتن برخواسته يا اينكه ريشه در مودّت با ديگران دارد. اين مقبوح و آن ممدوح است.

در حديث است كه «البلاء مُوَكّلٌ بالمنطق» يعني تا مرد سخن نگفته، از بلاء محفوظ است. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «واستُر ذَهبك و ذهابك و مذهبك» يعني سرمايه و مسير و هدف خويش را پنهان كن. و نيز همان حضرت فرمود: آشكار كردن امر، قبل از آنكه محكم شود سبب تلاشي آن است.

و نيز در حديث است كه سكوت، عيوب را مي پوشاند و در برابرِ دشمن بسانِِِ زره است.

آري براستي با آن كه از او چيزي نمي دانند، نمي توانند دشمني كنند؛ و به آن كه از او چيزي نمي دانند به ديده عظمت و تحيّر مي نگرند. در حديث است كه معصوم(ع) فرمود: آنكه مي خواهد از جهنّم نجات يابد، زبان خويش را نگه دارد. بزرگان اخلاق اذعان كرده اند كه اكثر گناهان در اثر زبان است. بي توجّهي به اينكه چه مي گويد، به كه مي گويد، و چرا مي گويد، همواره آفت آفرين است. چه دلها، كه به سخن بيهوده مي شكند و چه حسادتها كه بر مي انگيزاند و چه عيوب كه خداوند پوشانده، آشكار مي سازد. چه تهمت ها و چه غيبت ها و بدتر از همه چه دروغ ها كه ناآگانه از او صادر مي شود.

فرو بردن خشم در ظاهر و عف_و نمودن اشخاص در باطن، يعني اينكه از ته قلب آنها را ببخشد و كينه اي از آنها به دل نگيرد، به ايشان حق دهد و رحمت خداوند را نسبت به ايشان دور نداند. اينگونه نباشد كه اگر خود لغزشي كرد و بد خُلقي مرتكب شد به خود حق دهد، امّا اگر از ديگران لغزشي ديد يا حقي توسط آنها از او پايمال شد ايشان را مستحق عذاب خداوند و بدور از رحمت بداند و در ذهن براي ايشان خطّ و نشان بكشد و آنها را به نكبت و فقر حواله دهد.

در حديث است كه نفرين اگر جاي حقّي نيابد به صاحبش باز گردد و خودِ او را گرفتار كند. و باز در حديث است كه نفرين تاريكي مي آورد همان گونه كه دعا در حقّ ديگران، خودِ انسان را صافي و نوراني مي كند.

و نيز مجرّب است كه اهل لعن و نفرين، خود به فقر و نكبت دچار مي شوند. اين مطلب نسبت به هر باطنِ ناپاك و شرخواهي صادق است، يعني آن كه نيّتش براي ديگران خير نيست، خود به شُرورِ بافيده براي ديگران و افكار منفي كه براي آنها پرداخته، گرفتار مي شود.

بخش_ش به ديگران كه با انفاق كردن به آنها يا هديه دادن محقّق مي شود، صرف نظر از آنكه از كَرَم جوشيده و خود باعث ازدياد كرم در انسان است، نقش اساسي در تحبيب قلوب و از ميان رفتن كينه هاي پنهان دارد، چه آنها كه در دلِ مُنفق است و چه آنها كه در دل ديگران است. چنانكه در حديث است كه هديه ها كينه هاي قلوب را از ميان مي برند.

ص: 92

كم سخني، عفو نمودن و انفاق نمودن كه در حديث عنوان شده بودند، سه راه كار اساسي و پر فايده اند.

ابوربيع شامي از حضرت صادق(ع) نقل مي كند كه حضرت فرمود: از ما نيست آن كه به هنگام خشم بر خود مسلّط نباشد و كسي كه با يارانش بخوبي رفتار نكند و به آنان كه با او خوش اخلاقي كرده اند خوش خلقي نشان ندهد و رعايت حق نمک را ننمايد.

گوئيم تلافي كردن خوبي با خوبي، حُسن خلق و خودْ شُكر منعم است.

در حديث است كه به آنكه به شما اقبال كرده است اقبال كنيد و سنگين سري ننمائيد. و نيز در حديث است كه ائمه(ع) اندك احساني را فراموش نمي كرده تا آخر عمر به كرامت و عظمت از آن ياد مي كردند، نمكدان شكن نبوده و گذشته ها را از ياد نمي برده اند.

امام باقر(ع) فرمود: زائر خانه خدا اجر و پاداشي ندارد اگر اين سه خصلت در او نباشد: تقوايي كه او را از نافرماني خدا باز دارد، حلمي كه به وسيله آن جلوي غضبش را بگيرد و با همنشينش بخوبي رفتار كند. همين حديث به سند ديگري در كافي و نيز من لايحضره الفقيه از امام صادق(ع) نقل شده است.

مفضّل بن عمر از حضرت صادق(ع) نقل مي كند كه هر كه چهل قدم با مؤمني همگام باشد خدا از حق او در قيامت سؤال مي كند.

از اين حديث بر مي آيد كه مسافران بايد پس از سفر نيز از حال هم جويا بوده نسبت به هم بي مهري نكنند، چنانچه در ادامه همين حديث حضرت(ع) مفضّل را به اين دليل كه از رفيقش بي خبر است و حتي جاي خانه او را نمي داند توبيخ مي كند.

سيد رضي در نهج البلاغه از حضرت امير(ع) نقل مي كند كه چنان با مردم معاشرت كنيد كه اگر از آنها دور شديد مشتاق ديدار شما باشند.

عربي باديه نشين از بني تميم به نزد پيامبر(ص) آمد و خواستار نصيحت شد حضرت به او فرمود: به مردم اظهار دوستي كن تا تو را دوست بدارند. در حديثي از امام كاظم(ع) اظهار محبّت و دوستي نسبت به مردم نيمي از عقل دانسته شده است. همين مضمون از حضرت صادق(ع) به نقل از رسول اكرم(ص) نيز روايت شده است. امام صادق(ع) فرمود: هر يك از شما كه برادر ديني خود را دوست دارد، اين دوست داشتن را به او اعلام كند. از اين روايات دانسته مي شود كه مسلمان بايد دوستي و محبتش را نسبت به مردم كتمان نكند بلكه صريحاً ابراز نمايد.

ص: 93

اين، غير از وظيفه خوش_رويي است كه نسبت به همه بايد رعايت شود. زيرا بسيار است كه انسان محبتي نسبت به بعضي در دلش نمي يابد اما موظف است با ايشان خوشرو باشد. البته خوشرويي خود سبب تحصيل محبت دو طرفه و خالص گشتن آن مي باشد.

چنانكه در حديث است كه پيامبر(ص) فرمود سه چيز دوستي را خالص مي گرداند: خوشرويي، جا دادن در مجلس و اينكه برادرت را با بهترين نامها بخواني. باز، امام صادق(ع) فرمود: زماني كه كسي را دوست داري او را از اين امر با خبر كن زيرا باعث استواري محبّت بين شما مي گردد.

مدارا کردن: از جمله اموري كه نه از اخلاق حَسَن بلكه بالاتر از آن يعني در زمره مكارم اخلاق(يعني قلّه هاي بلند اخلاق) است مدارا كردن است. اين سجيّت اخلاقي علاوه بر آثار بسيارِ دنيوي  بطوريكه در احاديث نيمي از عشرت دانسته شده بدليل صبر و تحمّل بسياري كه مي طلبد، داراي آثار درخشان روحاني است.

بعضي علماء اخلاق گفته اند مدارا آن است كه دشمنيِ ديگران نسبت به خود را به روي خود نياوري و در ظاهر آنرا آشكار نكني، يعني بدي هاي ايشان را بي پاسخ بگذاري. در حديثي از امام صادق(ع) از معناي مدارا پرسيدند حضرت فرمود: يعني بدي هاي ايشان را با خوبي جواب گويي.

آنچه امام(ع) فرموده به مراتب، بلند مرتبه تر از آنست كه نخست در تعريف مدارا عنوان شد. قرآن كريم مي فرمايد “بدي را با خوبي احسنپاسخ گو، تا آنكه دشمن توست مانند دوست صميمي گردد، و به اين فضيلت نميرسند جز صابران و به اين فضيلت نميرسند الاّ آنانكه داراي بهره فراوان حظّ عظيم هستند.”

پيامبر اكرم(ص) فرمود: ما پيامبران، مأموريم به مدارا كردن همانگونه كه مأموريم به اداي فرايض. و نيز پيامبر(ص) فرمود: حليم مي رود كه پيامبر شود.

انسان همواره با افرادي روبروست كه عقائد و سلائقي جدا از او دارند. شايسته نيست به مجرد اندك ناملايمتي از كوره در رود و انديشه هاي ديگران را تخطئه كند و نيز شايسته نيست اگر انديشه خطائي در ايشان ديد بي گدار به آب بزند و به جدل و جدال با ايشان برخيزد. بلكه بايد چون پيامبران باشد كه با مردم، تنها به ميزان عقل ايشان سخن مي گفتند و بر مستضعفين باري را تحميل نمي كردند كه طاقت برداشتنش را نداشته باشند. بلكه با محبت و نرمي و لطافت، اندك اندك قلوب ايشان را نرم و آماده قبول حق مي كردند.

و البته تمام اين وظائف بر گردن عالمان است. اما آن كه در دين جاهل و آئينش تقليدي از پدران و اساتيد بوده است او البته بايد ساكت باشد و از هر گونه بحث و مجادله با ديگران بپرهيزد، زيرا نه تنها سبب هدايت ديگران نمي شود بلكه با دلائل سست و واهيِ خود، ايشان را در باطل خويش قوي تر مي كند و سنگ در چاهي مي اندازد كه عقلاءِ بسياري بايد جمع شوند تا آنرا در آورند.

ص: 94

از اينرو در احاديث بسياري، ائمه اطهار(ع) كثيري از شيعيان را از بحث و مجادله ديني بر حذر داشته اند و آنرا موجب قساوت قلب و انتشار كينه و عداوت شمرده اند. و تجربتاً نيز اينگونه است. بر عوام است كه به تصحيح اعتقاد شخصي خود بپردازند و با مراجعه به منابع ديني، علم دين را صاف تر از قبل از دستان خود اهل بيت(ع) تحويل بگيرند و از هر گونه بازي با نفوس ديگران بپرهيزند كه اگر خرابي ببار آورند نكبت هاي دنيوي و اخروي اش بسيار است.

و نيز از فروعِ مدارا كردن، چشم پوشي است از خطاهاي ديگران و ناديده گرفتن آن. ضحّاك بن مخلّد گويد از امام صادق(ع) شنيدم كه: انصاف نيست كه از دوستان، عدالت كامل را انتظار داشته باشيد. در حديث است كه اگر دوستي از تو به إمارت رسيد و يك دهمِ سابق به تو توجه كرد دوست بدي نيست. آن حضرت(ع) فرمود: از نشانه هاي تواضع است كه مجادله و بگو مگو را رها كني اگر چه حق با تو باشد.

عمروبن عَكرمه گويد به حضرت صادق(ع) گفتم: همسايه اي دارم كه مرا اذيّت مي كند؛ فرمود: با او مهربان باش. عبدصالح، امام كاظم(ع) فرمود: قسمتي از حسن خلق، تحمّل آزار ديگران است.

امام صادق(ع) فرمود: اگر مؤمن بر قلّه كوهي باشد خداوند كسي را مي فرستد تا او را اذيّت كند و در عين حال او را با ايمانش مأنوس مي كند كه از هيچ كس وحشت نداشته باشد. سپس حضرت(ع) فرمود: اذّيت كننده ي بعضي درون خانه آنها و بعضي در همسايگي ايشان و بعضي بر سر راهِ برآمدنِ حوائج مؤمنان است. در حديث ديگري قريب به اين مضمون حضرت(ع) مي فرمايد: در عالم نبوده و نمي باشد و نخواهد بود مؤمني مگر اينكه همسايه اي باشد كه او را اذيت مي كند گر چه مؤمن به جزيره اي از جزاير بگريزد.

مروي است فردي چند بار به خدمت پيامبر آمد و از همسايه شكايت كرد. پيامبر همچنان فرمود: صبر كن. به سند ديگري از امام صادق(ع) روايت است: اگر مؤمن در قلّه كوهي باشد خداوند براي آزار او كسي را مي فرستد تا از اين طريق پاداشي از جانب خداوند به او برساند.

خداوند در قرآن مي فرمايد “و جعلنا بعضكم لبعض فتنه أتصبرون” يعني بعضي از شما را فتنه بعضي ديگر قرار مي دهيم آيا صبر مي ورزيد؟

اميرالمؤمنين(ع) فرمود: از زماني كه مادر مرا زاييد، پيوسته مظلوم بودم تا آنجا كه عقيل برادرم مبتلا به درد چشم شد و مي گفت : در چشم من دوا نريزيد، مگر اينکه در چشم علي هم دوا بريزيد، در صورتيكه چشم من درد نمي كرد. امام صادق(ع) فرمود: هر كس دنيايش گوارا و بدون گرفتاري باشد، در دين او شك كنيد.

در يكي از ادعيّه ماه رمضان است كه «خداوندا مرا بالا ببر با پائين بردن هر آنكه از خلقت كه مي خواهي و مرا وسيله بالا رفتن اولياءت قرار مده»، امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) فرمود: دو نفر كه با يكديگر معاشرت مي كند آن كه نسبت به دوستش بيشتر مدارا مي كنند اجرش بيشتر و در نزد خداوند گرامي تر است.

ص: 95

پيامب(ص) فرمود: مكارم اخلاق دنيا و آخرت پيوستن به كسي است كه از تو بريده، بخشيدن به آنكه محرومت ساخته، گذشتن از كسي كه بتو ستم كرده، نيكي به آنكه به تو بدي كرده.

اين حديث بخوبي مصاديق مدارا را بيان مي كند و در اينكه آنها را مكارم اخلاق آخرت نيز عنوان كرده است لطائف بسياري است.

امام صادق(ع) فرمود: خداوند گروهي را كه دوست دارد گرفتارشان مي كند، زيرا پاداش بزرگ در برابر بلاي بزرگ است، پس چه زيباست صبر نمودن در برابر خشم. امام صادق(ع) فرمود: با مردم مدارا كنيد تا كردار شما نزد آنان بزرگ جلوه گر شود و با آنان عداوت مورزيد كه خوار و زبون مي گرديد.

پيامبر(ص) فرمود: خداوند از مؤمن پيمان گرفته كه او را به چهار چيز يا يكي از آنها مبتلا سازد: حسد مؤمنان، تجسّس منافقان تا نقطه ضعفي براي او بيابند، دشمني از كفّار كه با او بستيزد، شيطاني كه گمراهش نمايد.

خلاصه كلام: انتظار بكام بودنِ دنيا نابجاست و دار، دار مُداراست.

پيامبر(ص)فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و گفت خدايت سلام مي رساند و مي گويد: با خلق مدارا كن. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: مدارا كردن با مردم پس از ايمان به خدا، سرآمدِ عقل است. كسي كه با همنشينانش خوب معاشرت نكند خيري در او نيست و خداوند براي آنان كه مجبورند با او معاشرت راه نجاتي قرار خواهد داد. آنگاه آنحضرت فرمود: دو جزءِ معاشرت نيكو با مردم، جلب محبت و نيكي كردن، و جزءِ سوم آن، در غفلتْ به سر بردن است.

از مطالب مهمي كه در امرِ اخلاقي نبايد از آن غافل بود احترام و بزرگداشت بزرگتران است. امام صادق(ع) فرمود: كسي كه به بزرگ ما احترام و به كوچك ما رحم نكند از ما نيست. و نيز آنحضرت(ع) فرمود: بزرگان خويش را احترام كنيد و صله رحم نماييد.

و نيز عبدالله بن سنان از آن حضرت حديث كرد كه: تجليل از پيرمرد تجليل از خداست. و نيز آنحضرت فرمود: هر كس به مؤمنِ پير اهانت كند خدا قبل از مرگش كسي را مي فرستد كه به او توهين كند. گوئيم اين احترام نسبت به علماء دين دو چندان مي شود، چنانكه حضرت(ع) فرمود: آنكه حق كسي را كه در اسلام مويش را سفيد كرده نشناسد منافق است. و نيز در حديث ديگري آنحضرت فرمود: هر كس پيري را كه مويش را در اسلام سفيد كرده است احترام كند خدا او را از وحشت روز قيامت در امان دار.

گوئيم احترام بزرگان و بزرگ زادگان نيز مورد تأييد دين بوده و پيوسته به آن سفارش شده است. حجّال گويد از جميل بن درّاج پرسيدم درست است كه رسول خدا(ص) فرموده: هر گاه شرافتمند قومي به نزد شما بيايد او را احترام كنيد. جميل گفت: آري. حضرت صادق(ع) اين را حديث را تأييد كرده گفت: شريف قوم، آن است

ص: 96

كه داراي مال باشد و با آن كار شايسته انجام دهد. و نيز از رسول اكرم(ص) نقل شده كه: سخاوتمند قوم را گرامي دارد.

امام صادق(ع) فرمود: آنكه براي اشخاص، فضيلتي قائل نباشد در غرور است.

گوئيم: رواياتي كه متضمن بي توجهي به خلق است مانند روايت ابوذر كه از رسول الله(ص) نقل مي كند كه: عبد به درجه توحيد نمي رسد تا اينكه مردمان را چون شتران ببيند، يا روايت سيد رضي از امام علي بن ابيطالب(ع) كه ايشان در توصيف متّقين مي فرمايند «عظم الخالق في اعينهم و صغر ما دون ذلك».؛ همه نظر به دل مؤمن دارند نه اخلاق او؛ يعني مؤمن چون به ديده توحيدي، مؤثّري جز خدا نمي شناسد تا بدو دل بندد تا هراسناك باشد، ترس و اميد به بندگان را از دل شسته و متّكي به رحمت و غيرت حقّ در گوشه ايي آرام نشسته است. پس براي او، انسانهايي كه پناهگاه ديگران اند با شتراني كه رعيّت خداوند اند و از خود نفع و ضرري براي خويش ندارند، برابرند و اين حال قلب مؤمن است كه «القلب حرم الله، فلا تُسكن في حرم الله، غير الله». امّا همين مؤمن كه حلقه بندگيِ حق در گردن انداخته، بدستور حق و از صميم قلب به رعاياي حق به ديده احترام و ادب مي نگرد و حدود ايشان را پاس مي دارد. چه، خود نيز رعيتي چون ايشان بلكه پست تر از ايشان است. و در نزد ارباب قلوب واضح است كه آنكه تعادل را فاقد است، از توحيد بركنار و مهجور است.

همانگونه كه كرم و سخاوت ممدوح و پسنديده است، قبول اكرام و جود نيز مستحسن است. دو نفر بر علي(ع) وارد شدند، حضرت براي يكي تُشكي گسترد، يكي روي آن نشست و ديگري امتناع كرد. حضرت به او فرمود: روي آن بنشين زيرا هيچ كس از پذيرفتن احترام و احسان خودداري نمي كند جز الاغ؛ «لا يرد الاحسان الاالحمار». نپذيرفتن احسان ديگران ريشه در غرور و خود بزرگ بيني انسان دارد.

آداب مجل_س

آنچه از احاديث اهل بيت(ع) در باب مجلس بر مي آيد اين است كه رعايت اموري، مستحسن و مورد توجّه و اهتمام ايشان بوده است. من جمله آنكه، ايشان جاي ديگران را در مجلس وسعت مي دادند تا آنكه آسوده و راحت بنشينند، از راحتي خود، مايه مي گذاشتند تا امر بر ديگران آسان باشد. بسيار جاي تأسف است كه بعضي افراد مذهبي هنگامي كه بر سفره يا مجلسي كه جا اندك است حضور مي يابند خودخواهي كرده، سبقت گرفته و طوري مي نشينند كه راحت باشند و به راحتی ديگران اهميت نمي دهند. يکي از اساتيد ما مي فرمود:" از همين سرِ سفره نشستن مي توان به باطن افراد پي برد". و جالب است كه انسان معمولاً مي فهمد كه اگر دو زانو بنشيند ديگران راحت تر مي شوند، اما نفس، جَوَلان كرده مانع از عمل به اين مهم مي گردد. چه امتحان هر روزه اي و چه شكست پياپي اي در برابر نفس!

ص: 97

اين مسئله كه انسان دوست دارد آنرا بي اهميت و ساده بداند، نزد خداوند آنقدر اهميت دارد كه صريحاً راجع به آن آيه نازل شده و از مؤمنين خواسته است كه به ديگران جا بدهند و بر خود سخت گيرند تا جاي ديگران در مجلس بازتر شود، خداوند نيز در عوض به آنها وسعت مي دهد و تنگي را بر آنان برطرف مي سازد.

آري! حق در همين زندگيِ به ظاهر عاديِ هر روزه، به راحتي پايمال مي گردد و ما بدنبال امور بزرگ مي گرديم. از رعايت همين دستورات روزمره است كه مؤمن از فاسق و حاضر از غافل باز شناخته مي شوند. راه رسيدن به لقاء خداوند از همين امور ساده و كوچك روزمره مي گذرد. تجارت گاه اولياء همين جاست؛ همين اموري كه بي ارزش مي دانيم، حال آنكه نزد خداوند عظيم است.

مستحب است كه در مجلسي كه جمع دوستان است، افراد را به عبارات احترام آميز و القاب جليل ياد كرد. مؤمن آنچنان پر ارج است كه امام كاظم(ع) از اصحابش مي خواست كه يكديگر را با كنيه كه احترام آميزتر است ياد كنند.

اخم كردن و با روي گرفته با مردم معاشرت داشتن مكروه و در احاديث بشدت از آن نهي شده است، تا جايي كه امام صادق(ع) مي فرمايند: حتي اگر با يهودي (كه به ظاهر دشمن توست) مصاحبت كردي، مصاحبتش را نيكو دار.

نه تنها در مجلس، بلكه هر گاه دو نفر با يكديگر ملاقات مي كنند مستحب است كلام را با س_لام كردن آغاز كنند. امام صادق(ع) از رسول اكرم(ص) نقل كرد كه: شايسته ترين مردم نزد خدا و رسولش كسي است كه سلام را آغاز كند. در روايتي از امام سجّاد(ع) آغاز نمودن به سلام و سبقت گرفتن در آن از صفات مؤمنان دانسته شده است. حتي در بعضي از اخبار آمده است كه آنرا كه قبل از سخن گفتن سلام نمي كند جواب نگوييد، يا او را به غذاي خويش دعوت مكنيد.

امام صادق(ع) فرمود: فرشته اي مردي را بر در خانه اي ديد.به او گفت چرا اينجا ايستاده اي؟ مرد گفت: نه بين ما خويشاوندي است و نه حاجتي به او دارم، تنها مي خواهم براي پروردگار جهان به او سلام و صله اش كنم. فرشته به او گفت: من فرستاده خدايم به سوي تو، پروردگارت تو را سلام مي رساند و مي فرمايد: مرا زيارت كردي و براي من تعهّد نمودي، حتماً بهشت را بر تو واجب كردم و تو را از خشم خويش معاف داشتم و از آتش نجات دادم. و نيز در حديث است كه «سلام» از اسماء خداوند است كه آنرا در بين بندگان به وديعت نهاده است.

توجّه به اين نكته ضروري است كه لفظ «سلام عليكم»، و جواب آن «عليكم السلام» كه مستحب است «و رحمه الله و بركاته» نيز به آن افزوده شود، هر دو، جملات دعايي هستند يعني گوينده، سلام الهي را براي مخاطب و مخاطب براي او خواستار مي شوند. از اينرو سزاوارتر است كه گوينده ی سلام و جواب دهنده، هر دو هنگام سلام كردن و جواب دادن از ته قلب، سلامت و امنيّت طرف مقابل را از تمام آفات مادي و معنوي

ص: 98

خواستار شوند و به معناي سلام و مفهوم عميق آن توجه كنند و به علاوه اينكه اين دعا را مانند تمام دعاهاي ديگر با خشوع و خضوع تمام در برابر درگاه الهي بجاي آورند.

بنابراين سلام كردن علاوه بر اينكه امروزه بصورت يك ادب اجتماعي در آمده داراي اثرات حقيقي در عالم واقع مي باشد. البته در صورتيكه با حضورِ قلب انجام شود.

«افشاء سلام» مستحب است و در وصيت پيامبر(ص) به علي(ع) است كه اين عمل باعث پوشاندن گناهان مي شود. در روايتي افشاء سلام اينگونه معنا شده كه از سلام كردن بر هيچ مسلماني بخل نورزد. گر چه بعضی آنرا "بلندْ سلام كردن" ترجمه كرده اند.

سلام كردن بر كودكان مستحب است. تبعيض در سلام بين فقير و غني در نحوه سلام كردن، بسيار زشت و در روايات از آن نهي شده است. چنانكه حضرت رضا(ع) فرمود: هر كس فقيري را ملاقات كند و به گونه اي بر او سلام نمايد كه با سلام نمودن بر ثروتمند فرق داشته باشد، منتظر عذاب خداوند باشد.

جواب دادن به سلام، واجب شرعي بوده و مستحب است به نحوی بهتر از آنچه به او سلام شده سلام را جواب گويد. بايد طوري جواب دهد كه حتماً مخاطب بشنود. اگر سلام كننده جوابي دريافت نكرد مستحب است سلام را تا سه مرتبه تكرار كند.

ابو كَهمَش گويد به امام صادق(ع) عرض كردم ابن ابي يَعفور شما را سلام رساند. امام فرمود: «و عليك و عليه السلام» يعني بر تو و بر او سلام باد. هر گاه عبدالله را ديدي به او سلام برسان. سلام كردن به شخصي كه در نماز است مكروه است اما اگر سلام شد، او واجب است جواب بدهد. در حديث است كه سلام را كامل كنيد، براي مقيم با دست دادن، و براي مسافر با در آغوش گرفتن. مروي است كه سزاوار است كوچك بر بزرگ و عابر بر نشسته سلام كند. و اگر يك نفر از گروهي سلام كند از همه كفايت مي كند و نيز كافي است كه يك نفر پاسخ دهد.

رَبعي بن عبدالله از امام صادق(ع) نقل كرد: پيامبر(ص) بر زنان سلام مي كرد، اما اميرالمؤمنين سلام بر زنان جوان را ناخوش مي داشت و مي فرمود: مي ترسم كه صداي ايشان مرا خوش آيد و از اجرم كاسته شود.

و نيز در رواياتِ بسياري دعا كردن در حين عطسه توصيه شده است، به اينكه به فرد عطسه كننده بگويند «يرحمك الله» و او نيز در پاسخ، دعا كرده مي گويد: «غفرالله لكم» در بعضي روايات اين عمل از حقوقِ مسلمان بر برادرش دانسته شده. همانگونه كه بر او حق است كه هنگام مرض عيادتش كند، دعوتش را بپذيرد و در تشييع جنازه اش حاضر شود. در روايتي از حضرت رضا(ع) عطسه از جانب خداوند دانسته شده است. و امام كاظم(ع) فرمود: گفتن «الحمدلله» در موقع عطسه شكر و سپاسي است براي نعمتهايي كه شكرِ آنها را فراموش مي كنيم، پس خداوند ما را با عطسه به شكر كردن متوجّه مي كند. و در حديث ديگري

ص: 99

از رسول اكرم(ص) است كه چون بنده چنين گفت ملائكه براي او طلب غفران مي كنند. در بعضي ديگر از احاديث است كه پس از گفتن «الحمدلله» صلوات را نيز به آن اضافه كند تا حق ما را نيز ادا كرده باشد.

و نيز ظرايفِ ديگري هست كه در احاديث راجع به همين عمل به ظاهر كوچك آمده است اما مقال، گنجايش آنرا ندارد. توجه به اين مطلب كه عملي بظاهر چنين ساده چگونه مي تواند با اندكي توجّه نردبان تعالي انسان و بياد خدا بودنِ پياپي اش باشد، در خور توجّه است.

ادامه آداب مجلس:

پيامبر خدا(ص) فرمود: از جمله حقوق مهمان بر صاحبخانه آن است كه صاحبخانه با آرامش و وقار در موقع ورود و خروج مهمان، چند قدمي با وي برود. و نيز رسول الله(ص) فرمود: هنگامي كه كسي به خانه برادر مؤمن خود وارد شود، تا زماني كه خارج شود صاحبخانه بر او فرمانرواست. از اميرالمؤمنين(ع) نيز حديث است كه هر كجا صاحبخانه امر كرد بنشيند.

و نيز رسول خدا(ص) فرمود: مجلسها امانت است و جايز نيست سخن كسي را كه مي خواهد پوشيده بماند براي ديگران نقل كنند، مگر با اجازه او يا براي ذكر خير او.

امام كاظم(ع) فرمود: هر گاه سه نفر در خانه اي باشند نبايد دو نفر از آنها با هم در گوشي صحبت كنند. پيامبر اكرم(ص) فرمود: كسي كه سخن برادر مسلمانش را قطع كند مانند است كه صورت او را بخراشد. امام صادق(ع) فرمود: كسي كه راضي شود در پائين مجلس بنشيند تا وقتي كه از جايش بلند شود ملائكه بر او درود مي فرستند. شيخ بهائي در مفتاح روايت كرده كه از ائمه(ع) وارد شده است كه بهترين نوع نشستن، رو به قبله است.

از آدابِ زيبنده مجلس، كلام بجا و سكوت بسيار است. و از آنجا كه در صورت رعايت، بركتش بسيار و در صورت ترك، پر آفت است بيشتر به آن مي پردازيم.

امام سجّاد(ع) گويد: هر روز صبح اعضاء مختلف رو به زبان كرده مي گويند: مراقب باش، ما بوسيله تو پاداش و كيفر مي بينيم. امام صادق(ع) گويد: زبانت را نگهدار تا سلامت بماني. امام كاظم(ع) فرمود: زبانت را نگهدار تا عزيز شوي.

در حديث است كه مردي خدمت نبي اكرم(ص) آمد و تقاضاي نصيحت كرد. حضرت سه بار فرمود: زبانت را نگهدار آيا مردم را چيزي جز زبانشان در آتش اندازد؟

امام صادق(ع) فرمود: در زبور است كه عاقل لازم است به وضع زبان آشنا باشد، مشغول كار خود بوده و زبانش را نگهدارد. پيامبر(ص) فرمود: اگر در چيزي نحوست و شومي باشد در زبان است. گفتيم كه در حديث است كه: «البلاء موكّل بالمنطق».

ص: 100

علي(ع) فرمود: هيچ چيز براي آنكه مدتي طولاني زنداني شود سزاوارتر از زبان نيست. مروي است كه اصحاب علي(ع) براي آنكه زبان دركشند، سنگريزه در دهان مي گذاشتند.

پيامبر(ص) فرمود: سخن بسيار گفتن در غير ذكر خدا قساوت قلب مي آورد پس اين انسان دورترينِ مردم از خدا است. گوئيم همين حديث از حضرت مسيح(ع) نيز نقل شده است آنحضرت اضافه كرده اند: قساوت قلب دارد امّا خودش نمي داند.

امام صادق(ع) فرمود: سخني كه سودمند نيست مگوئيد و سخن مفيد را نيز نگهداريد تا زمان گفتنش برسد. آنحضرت فرمود: از نشانه هاي كمال اسلام، ترك كلام بيهوده است.

اميرالمؤمنين(ع) بر مردي عبور كرد كه سخن لغو مي گفت، فرمود: اي مرد تو براي خدا نامه اي را براي محافظانت املاء مي كني، آنچه بي اهميّت است رها كن. همان حضرت(ع) مي فرمايد: خداوند را بندگاني است كه دلهايشان از خوف خدا شكسته، با آنكه فصيح اند اما سخن نگويند و با انجام كارهاي نيك در نزديك شدن به خدا بر هم پيشي گيرند.

امام سجاد(ع) فرمود: واي بر كساني كه گفتارشان بيشتر راجع به غير خداوند است. حضرت رضا(ع) فرمود: سكوت علامت دانايي است. امام باقر(ع) فرمود: شيعيان ما بي زبان اند.

وَشّاء گويد حضرت رضا(ع) فرمود: هر گاه مردي از بني اسرائيل مي خواست عبادت نمايد، ده سال قبل از آن سكوت اختيار مي كرد. گوئيم: شايد مراد آنحضرت بي تأثيري عبادتِ پرگو باشد.

پيامبر(ص) فرمود: هيچ بنده اي به حقيقت ايمان نرسد تا انيكه زبانش را حفظ كند. امام صادق(ع) فرمود: بنده مؤمن تا زماني كه خاموش است از نيكوكاران نوشته شود چون لب به سخن گشود ممكن است از بدكاران نوشته شود.

پيامبر(ص) فرمود: روزگاري خواهد آمد كه سلامتي، ده جزء دارد. نُه جزء آن در كناره گيري از مردم و جزء ديگرش در خاموشي است. پيامبر(ص) فرمود: در دروغگوييِ شخص همين بس كه هر آنچه مي شنود نقل كند.

علي(ع) فرمود: سكوتِ زياد، شُكوه و بزرگي مي آورد. علي(ع) فرمود: اي بسا سخني كه نعمتي را از تو باز گيرد.

پيامبر(ص) به ابوذر فرمود: كسي كه در ميان جمعي غافل و بي خبر ياد خدا مي كند، همانند كسي است كه در ميان گروهي كه از جنگ مي گريزند به نبرد ادامه مي دهد. سخنِ خير بهتر از خاموشي است.

از امام سجّاد(ع) پرسيدند سكوت بهتر است يا كلام؟ حضرت فرمود: هر دو آفت هايي دارند، اگر از آن ها اِحراز شود كلام بهتر است. پيامبران را براي كلام مبعوث كردند؛ دوستي خدا، استحقاق بهشت و دوري از آتشِ پروردگار، با سكوت ممكن نيست.

ص: 101

ابراهيم بن عباس گويد: هرگز نديدم كه حضرت رضا(ع) سخن كسي را قطع كند و يا كسي را با سخن آزار دهد، در حضور همنشينان هرگز پاي خود را دراز نمي كرد و به چيزي تكيه نمي داد، هيچ گاه نديدم كه تنش را بخاراند و بلند بخندد بلكه خنده اش تبسّم بود.

نسبت به مصافحه كردن (دست دادن ) مؤمنان با يكديگر روايات بسياري وارد شده است. امام باقر(ع) فرمود: چون دو مؤمن به هم برسند و دست بدهند خداوند به آنها توجّه كرده و گناهانشان مانند برگ درخت بريزد. در حديث ديگري است كه خداوند به آنها رو كند. امام صادق(ع) فرمود: مصافحه كنيد زيرا مصاحفه، كينه را از بين مي برد.

امام باقر(ع) فرمود: چون به يكديگر برخورد مي كنيد با سلام و مصافحه باشد و چون از هم جدا مي شويد با طلب آمرزش باشد. مروي است كه مصافحه هزار حسنه دارد و نيز مروي است كه اجر جهادگران را دارد.

ابو حمزه گويد امام باقر(ع) چون با من دست مي داد دستم را به گرمي مي فشرد و نيز آنحضرت فرمود: براي مؤمن سزاوار است كه چون يكي از ايشان از رفيقش به فاصله درختي نهان و غائب شد و سپس به هم رسيدند مصافحه كنند و نيز از اسحق بن عمار از حضرت صادق(ع) است كه: نود و نه رحمت براي كسي است كه رفيقش را بيشتر دوست دارد و آن يكي، سهم ديگري. و نيز مع_انقه يعني در آغوش گرفتن يكديگر مستحب است و حديث است كه رحمت خداوند ايشان را فرا گيرد.

و نيز بوسيدنِ گونه مؤمن مستحب است. اما نسبت به بوسيدن دست، امام صادق(ع) فرمود: اين كار جز نسبت به پيامبر (ص) يا وصي او شايسته نيست. در حديث ديگري از آن حضرت است كه: پيامبر و كسي كه در جاي اوست.

ابو حمزه گويد امام باقر(ع) فرمود: هر گاه مسلماني براي ديدار يا حاجتي نزد مسلماني برود و او در خانه باشد و اجازه ورود بخواهد و او اجازه ندهد و از خانه نيز بيرون نيايد، پيوسته به لعنت خدا گرفتار باشد تا همديگر را ملاقات كند.

راجع به دوستان:

محمّدبن يزيد از امام رضا(ع) حديث مي كند كه هر كه در راه خدا يك دوست به دست آورد خانه اي در بهشت به او عطا شود و نيز شيخ صدوق در مجالس از لقمان نقل كرده كه به پسرش نصيحت كرده: هزار دوست انتخاب كن كه هزار دوست هم كم است. اين كلام در مجالس صدوق نيز از حضرت صادق(ع) و نيز اميرالمؤمنين(ع) روايت شده است و در آن اضافه شده: هر چه مي تواني دوستانت را زياد كن از پيامبر(ص) است كه ديدار دوستان موجب آسايش مؤمن است.

ص: 102

و نيز امام صادق(ع) فرمود: دوستانت را زياد كن زيرا براي هر مؤمني حق شفاعت يا دعاي اجابت شده اي است. در حديث ديگري از رسول اكرم(ص)، برادر ديني يكي از توشه هاي سفر آخرت عنوان شده است. در مجالس صدوق از اميرالمؤمنين(ع) است كه آنكه با ديگران انس نگيرد و ديگران نيز با او انس نگيرند در او خيري نيست.

دوستي كردن با چند نفر توصيه شده است:

يكي عاقل، امام صادق(ع) فرمود اگر چه بخشنده نباشد ولي از عقلش بهره مند مي شوي.

دوم كريم و بخشنده، امام صادق(ع) فرمود: دوستي با او را ترك نكن گر چه عاقل نباشد، زيرا تو با خردمندي خود از كرمش بهره مي بري.

سوم، دوستان قديمي كه در احاديث به ادامه دوستي با ايشان سفارش شده حتي آنرا از نشانه هاي ايمان شمرده اند.

چهارم آنكه عيب هاي تو را به تو تذكّر دهد. رفيق آنست كه با تو صادق باشد نه اينكه تو را تصديق كند.

پنجم آنكه ترا در حين گرفتاري رها نسازد. رسول خدا(ص) فرمود اگر رهايت ساخت برادر تو نيست.

ششم: راستگو باشد و

هفتم: نماز را در وقتش بجا آورد، امام صادق(ع) فرمود در غير اينصورت او را رها ساز.

هشتم: خنده رو.

اميرالمؤمنين(ع) فرمود: دوستاني داشته باش خنده رو، تو از معاشرت با ايشان لذّت مي بري. پس با قطع رابطه، خود را از اين لذّت محروم مكن. اما بيش از اين از آنان انتظار نداشته باش زيرا ايشان غير از آن دوستان مورد اعتماد اند كه بمنزله دستان ياور تو مي باشند و از كبريت احمر كميات ترند.

رسول خدا(ص) فرمود: اگر كسي از شما، برادر مسلمانش را دوست دارد از نام و نسب او بپرسد كه اين از حقوق واجب و صدق و صفاي در دوستي است و نيز امام صادق(ع) فرمود: ظلم است كه با كسي معاشرت كني و از نام و نسب او نپرسي.

در احاديث بسياري، تشكيل جلسه دادن و ياد كردن از خدا و انبياء و ائمه اطهار و نيز روايات ايشان را نقل كردن و با يكديگر مذاكره نمودن، مورد توصيه بسيار قرار گرفته است. امام صادق(ع) فرمود: آيا شما دوستان و شيعيان با يكديگر همنشيني و گفتگو داريد؟ عرض شد: بلي. فرمود: اين مجلس ها را دوست دارم، فضايل و سخنان ما را زنده نگهداريد خداوند رحمت كند شما را. هر كه ياد ما را زنده كند يا نزد او ذكري از ما شود و او به اندازه ذرّه اي اشك از چشمش خارج شود گناهانش آمرزيده شود.

از حديث فوق بر مي آيد كه زيبنده است جلسات به روضه و ذكر مصيبت مزيّن شوند.

ص: 103

امام باقر(ع) فرمود: به خدا قسم دوست دارم در جلساتي كه براي گفتگو و مذاكره با هم تشكيل مي دهيد شركت كنم.

اميرالمؤمنين(ع) فرمود: ديدار دوستان غنيمت است. امام باقر(ع) فرمود: خدا بيامرزد بنده اي را،كه ياد ما را زنده نگه دارد به ملاقات كردن با يكديگر و گفتگو پرداختن در نزد آنان كه ثابت قدم هستند. و نيز خيثمه از حضرت صادق(ع) نقل كرد كه: به خانه هاي يكديگر درآييد و امور دين و فضايل ما را زنده كنيد. امام باقر(ع) فرمود: گرد هم آييد و در امر دين با يكديگر گفتگو كنيد تا ملائكه بر گرد شما درآيند.

مجلسي در جلد دوم بحارالانوار حديث مي كند كه ايشان(ع) فرمود: در خانه هاي هم درآئيد و احاديث ما را بر هم بخوانيد كه اين، احياء امر ماست. و در حديث ديگري حضرت(ع) فرمود: با هم ملاقات كنيد و حديث بخوانيد و گر نه امر ما مندرس خواهد شد.

در هر حال اين سنّت حسنه بايد ترويج شود تا دوستانِ مؤمن از آثار و بركات دنيوي و اخروي آن بهره مند شوند. تجربه نشان داده است كه چون گرد آمدن اين افراد براي خداونداست رحمت حق شامل ايشان شده، مسير جديدي را در زندگي آغاز مي كنند.

در هر حال چنين مجالسي، مجلس علم است و اين عنوان، ثواب و اجرِ آنرا چندين برابر كرده بلكه به نصّ روايات، بي نهايت مي سازد. چنانكه در حديث است كه رسول خدا(ص) فرمود: هر آنچه در زمين و آسمان است، براي آنكه به قصد مجلس علم از خانه خارج مي گردد، استغفار مي كنند و برايش رحمت را خواستار مي شوند.

حضرت صادق(ع) مي فرمود: ناخوش دارم كه جوان شيعه را در غير از اين دو حال ببينم : يا معلّم يا متعلّم. نيز مروي است كه آن حضرت فرمود: اگر بدانم كه جوان شيعه، تفقّه در دين نمي كند او را با تازيانه خواهم زد.

واضح است كه آموختن معارف اعتقادي و ظرائف اخلاقي و نكته هاي فقهي بر فرد فرد مسلمانان واجب عيني است. افسوس كه آموختن را ترك كرده اند و به آنچه که معلوم نيست مرضی حق باشد مشغول شده اند.

در بعضي احاديث نسبت به رعايت تعادل در دوستي سفارش شده. من جمله در كافي در ضمن نصيحت لقمان به پسرش مي گويد: زياد با مردم نزديك مشو كه موجب دوري از دلهاي آنان مي شوي و يكسره از آنان دوري مكن كه خوار و بي مقدار مي گردي.

در مقابل بايد دانست كه مزاح و شوخيِ اندك، زيبنده است. امام صادق(ع) به يونس بن شيباني فرمود: شما مؤمنين شوخي را ترك مكنيد زيرا نشانه خوش خلقي است و سبب خوشحالي برادران، رسول خدا (ص) با مردم شوخي مي كرد تا خوشحال شوند. و نيز امام صادق(ع) فرمود: شوخي مورد رضايت خداوند است مادامي كه به توهين نيانجامد.

ص: 104

در مقابل، در بعضي احاديث از شوخي نهي بسيار شده زيرا سبب ريختن آبروي خود و ديگران است. در هر حال امام صادق(ع) فرمود: خنده مؤمن تبسم است و قهقهه از شيطان است و نيز حديث است كه موجب قساوت قلب است و دين را ذوب مي كند. در حديث است كه منتظر شبيخون باشد. مروي است مردي بيكار به خنداندنِ مردم مشغول بود، امام سجاد(ع) از آنجا گذر كرد، آن مرد هر چه كرد نتوانست ايشان را بخنداند. حضرت(ع) گفت: روزي خواهد آمد كه بيكاره ها ضرر مي كنند.

در بعضي ديگر از احاديث از مجادله و نيز شوخي با آنكه دوستش مي داري، تحذير شده است. در حديث است كه شوخي، نور ايمان را مي برد، آبرو را مي ريزد، مردانگي را مي كاهد، موجب گستاخي است و عقل را كم مي كند. از صادقيَن(ع) است كه تبسم نمودن حسنه است، اما ديگران را متبسم كردن عبادتي است كه مانند ندارد.

از نكات ظريف در حفظ دوستي اين است كه بايد حريم افراد را پاس داشت. امام صادق(ع) فرمود: از آنچه به تو مربوط نيست بپرهيز و در دوستي احتياط بورز. و نيز امام صادق(ع) فرمود: درباره اشخاص زياد تحقيق مكن كه بي دوست خواهي ماند. بايد توجّه داشت كه دوستان نبايد در پي جستن عيوب يكديگر باشند. عيب جويي همواره زشت و از علائم حُمق شمرده شده است. در روايات، دوستي با عيب جو نهي شده است. و نيز رفقاء بايد تا حد امكان كفو يكديگر باشند. حتي از لحاظ مالي در بنيه مشابه بسر برند؛ سفر كردن و همنشيني با آنكه از انسان بسيار ثروتمندتر است نهي شده است. امام صادق(ع) مي فرمايند: دل را مي ميراند و نيز امام باقر(ع) مي فرمايند: انسان را به استخفاف نعمت هايي كه خداوند به انسان داده است مي كشاند.

علاوه بر آنچه ذكر شد، مجرّب است كه چنين دوستي هايي در نهايت سبب برانگيخته شدن حسادت و كينه مي گردد، مگر اينكه فقير، شرح صدر و مناعت طبع بسيار داشته باشد. پس اگر در خود چنين علوّ طبعي را نمي بيني، با آنكه بسيار از تو ثروتمند تر است معاشرت مكن تا آخرتت محفوظ بماند.

و نيز از جمله چيزهايي كه در دوام دوستي مؤثر است رازداري است. امام صادق(ع) فرمود: از مروّت نيست كه انسان آنچه را كه در سفر از خوبي و بدي همسفر مي بيند بازگو كند.

دوستان بايد نه تنها از سوء ظن نسبت به يكديگر كه بسياري از اقسام آن گناه است بپرهيزند بلكه حتي نبايد نسبت به يكديگر تطيّر(فال بد) بزنند. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: از گمان مؤمن بر حذر باشيد، زيرا خداوند حقّ را بر زبان آنها جاري مي كند. و نيز در احاديث بسياري است كه «تفّألوا بالخير تجدوه و لا تطيّروا» يعني فال نيك بزنيد، آنرا خواهيد يافت اما تطيّر نزنيد. و نيز از رسول خدا(ع) حديث است كه «الطيّره حق» يعني طيره وجود دارد و مؤثر است. در بعضي تواريخ مضبوط است كه چون فرستاده مشركان در صلح حديبيه به

ص: 105

نزد رسول اكرم(ص) آمد گفت نامش سُهَيل است؛ پيامبر(ص) فرمود: «سهل الله لكم الامر يا مسلمين». و اين تفأل به ثمر نشست و امر بر مسلمين سهل شد و مكّه سرانجام بدست ايشان افتاد.

حال كه به اين آساني مي توان به خود و ديگران سود رساند چرا مؤمنين از آن غفلت كنند. در هر حال مؤمن بايد همواره خوش فكر و خوش نيّت باشد و با ديدي مثبت به برادران خود بنگرد و عافيت و سلامت را براي ايشان انتظار بكشد تا خود او و ديگران از اين نيرويي كه در نهاد او نهاده شده سود برند.

نامه نگاشتن براي دوستان موجب پيوند است امام صادق(ع) فرمود: پيوند ميان دوستان، در حضر به ديدار يكديگر رفتن و در سفر به نامه نوشتن است. و نيز آنحضرت فرمود: جواب دادن به نامه مانند جواب دادن به سلام واجب است. آنگونه كه اهل بيت(ع) دستور داده اند نامه را بايد با نام خداوند آغاز كرد و هر جا كه لازم است در آن «انشاءالله» نوشت.

بدان كه دوستان بر هم حقوقي دارند كه رعايتش لازم است. امام باقر(ع) فرمود: از جمله حقوق مؤمن بر برادرش اين است كه در وقت گرسنگي سيرش سازد، او را بپوشاند، از گرفتاريها نجاتش دهد، قرضش را ادا كند و چون بميرد نسبت به خانواده و فرزندانش جانشيني كند.

امام صادق(ع) به مُعَلّي بن خُنَيس فرمود: آسانترين حقوق اين است كه آنچه را براي خودت دوست مي داري براي او نيز دوست بداري، از غضب او دوري و از رضايتش پيروي كني و فرمانبردار امر او باشي، با جان و مال و زبان و دست و پا ياري اش كني، چشم و راهنما و آئينه او باشي، دعوتش را بپذيري، از او عيادت كني و بر جنازه اش حاضر شوي، در انجام حاجت آنگونه پيش دستي كني كه نياز به ابراز حاجت نباشد، اگر چيزي خواست عطا كني، تو نيز اگر حاجتي داشتي از او ياري بخواهي، اكرامش نمايي و از او تجليل كني، اگر تو را نكوهش كرد از او جدا نشوي تا كينه را از او بزدايي، اگر خيري به او رسيد خدا را شكر كني، در برابر ظالم ياريش نمايي، چون بميرد به زيارت قبرش روي.

و نيز آنحضرت فرمود: عيوب او را بپوشاني، در مال خود با او مواسات كني، پس از مرگ جز خوبي از او نگويي، حرف او را قطع مكني، زشتي ها را از دور كني، هيچ خبري را از او پنهان نداري، حقّش را به گردن بگيري، از لغزش او چشم بپوشي و عذرش را بپذيري، خير خواهش باشي، عهد و پيمانش را مراعات كني، هديه اش را قبول كني و آنرا جبران نمايي، كلامش را خوب تلقّي كني، بخشش او را ارج نهي، دوست او را دوست داشته باشي، از ستم كردن بازش داري و اگر مظلوم بود ياريش كني، گرفتارش نكني و خوارش نسازي.

اميرالمؤمنين(ع) گويد از پيامبر(ص) شنيدم كه مي فرمود: هر يك از شما اگر چيزي از حقوق برادرش را به جاي نياورد روز قيامت از او مطالبه مي شود.

ص: 106

آنچه گفته شد حقوق اوليه و واجب بود چنانكه اَبان گويد به حضرت صادق(ع) عرض كردم از حق مؤمن برايم بگوئيد. حضرت فرمود: اين موضوع را رها كن و از من مخواه، سپس اصرار بسيار كردم تا آنحضرت فرمود: مال خود را با او نصف كن. و چون آثار وحشت در چهره من ديد فرمود: اگر چنين كني ايثارگر نخواهي بود بلكه اگر از نيمه خود نيز به او دهي اهل ايثار هستي.

گوئيم: ايثار از بلندترين قله هاي مكارم اخلاق است که به شكار همه كس در نيايد.« و يؤثرون علي انفسم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شُح نفسه فاولئك هم المفلحون» و جاي توجّه است كه قرآن تنها اينان را رستگاران واقعي خوانده. در پايان يكي از احاديثِ حقوق مؤمنان، حضرت صادق(ع) ضمن بر شمردن حقوق در پايان مي فرمايند: وقتي اين حقوق را رعايت كردي دوستي خود را به محبت ما رسانيده اي و دوستي ما را به دوستي خداوند پيوند داده اي.

از اموري كه باعث استحكام دوستي است عفو و بخشش و ناديده گرفتن است. امام صادق(ع) فرمود: دورترين بنده از درگاه خداوند كسي است كه در حال دوستي و برادري با ديگران لغرشهاي وي را به خاطر بسپارد تا روزي او را بر آن لغزشها سرزنش كند. پيامبر(ص) مي فرمود: در جستجوي عيوب ديگران نباشيد كه خداوند در جستجوي عيب هاي شما خواهد بود.

و نيز از سرزنش كردن نهي شده است. امام صادق(ع) فرمود: هر كه مؤمني را به خاطر گناهي سرزنش كند، نميرد تا خود به آن گناه مبتلا شود. و نيز آنحضرت(ع) فرمود: هر كه مؤمني را ملامت كند در دنيا و آخرت ملامت شود.

توجه به اين نكته حائز اهميت است كه رفتار با برادر ديني، يعني دوستي كه انسان براي خدا او را برگزيده، بايد لطيف تر و ظريف تر از رفتار با سائر مردم باشد. چنانكه حضرت صادق(ع) مي فرمود: هر كه با برادر ديني خود مانند بقيه مردم رفتار كند از مذهب حق بيزار و بركنار است.

در تتمّه احاديث مربوط به دوست به ذكر چند حديث در تأكيد رعايت حق عالِم مي پردازيم، زيرا عالم دوستي است كه بايد قدرش را شناخت و حقوقش را پاس داشت و الاّ دست انسان از او كوتاه خواهد شد.

علي(ع) فرمود: از حقوق عالم است كه بيش از حد از او نپرسي، در حضور جمع، او را به سلام ويژه اي امتياز دهي، احترامش را رعايت كني. در مخالفت با گفتارش مگو كه فلاني اين طور گفت و فلاني آن طور، از بسيار نشستن با او خسته مشو، زيرا دانشمند به منزله درخت خرماست، منتظر باش تا در موقعش از وجود او بهره مند گردي. اجر عالم بيشتر است از آنها كه روزها روزه گرفته شبها به عبادت برخيزند و در راه خدا جهاد كنند.

و نيز همان حضرت(ع) در حديث ديگري فرمود: در پاسخ براو پيشي نگير، چون رو گرداند اصرار مورز، در مجلس با او درِ گوشي صحبت نكن، از عيوبش جستجو مكن، و رازش را آشكار نكن، نزد او از كسي غيبت

ص: 107

ننما، در غيابش نيز احترام او را نگهدار، در برآوردن حاجاتش از ديگران سبقت گير. چون عالمي بميرد شكافي در اسلام پديد آيد كه تا روز قيامت مسدود نمي شود. و دانشجوي علوم ديني را هفتاد هزار فرشته از مقرّبان، بدرقه كنند.

مراد از علم در لسان كتاب و سنّت آن چيزيست كه خداوند با آن شناخته و اطاعت مي شود: «ما يطاع الله به و يعرف».

راجع به همسایگان:

در دين اسلام نسبت به همسايگان سفارش بسيار شده است.

پيامبر اكرم(ص) فرمود: ايمان ندارد كسي كه همسايه اش از ظلم او در امان نباشد. و نيز رسول الله(ص) مي فرمود: همسايه به منزله خود انسان است كه نبايد زياني به او برسد و احترام همسايه به همسايه مانند احترام به مادر است. و نيز رسول اكرم(ص) فرمود: جبرئيل پيوسته مرا نسبت به همسايه سفارش مي كرد به طوريكه گمان كردم همسايه ارث مي برد.

امام رضا(ع) مي فرمود: آنكه همسايه اش از ظلم او در امان نباشد از ما نيست. و نيز به اسناد مختلف از رسول اكرم(ص) روايت شده است كه مسلمان كسي است كه ساير مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند. امام صادق(ع) فرمود: خوشرفتاري با همسايه خانه ها را آباد، روزي را زياد و مرگ را به تأخير مي اندازد.

كاهلي از امام صادق(ع) نقل کرده که : زماني كه بنيامين نيز از مصر بازنگشت، يعقوب ندا كرد خدايا به من رحم نمي كني، بينايي مرا گرفتي و دو فرزندم يوسف و بنيامين را بردي. خداوند به او وحي كرد: به ياد آور گوسفندي را كه كشتي و بريان نمودي و خوردي، همسايه تو روزه دار بود و از آن گوسفند هيچ به او ندادي. و نيز حديث است كه يعقوب اهل جود و كرم بود، امّا شبي يكي از پيامبران خدا براي طلب طعام به درِ خانه او آمد. اهل خانه طعامي به او نداده و يعقوب را نيز با خبر نكردند تا آن پيامبر از شدت ضعف از حال رفت، آن شب به يعقوب وحي شد: به نبوت برگزيدمت و نعمت بسيار به تو دادم. آيا سزاوار است كه پيامبري از پيامبرانم بر در سراي تو از گرسنگي از حال برود و تو او را در نيابي؟ اكنون خود را براي خشم من مهيا كن. يعقوب سراسيمه از خواب بيدار شد و گريه بسيار كرد، همان شب يوسف در خواب ديد كه ماه و خورشيد و يازده ستاره او را سجده مي كنند و داستان غم انگيز يوسف از اينجا آغاز گشت.

دقّت در اين حديث خواننده را متوجه آثار وضعيِ بزرگ بعضي از اعمال بظاهر كوچك مي كند، گر چه يعقوب گناهكار نبود امّا تقديرش بدين سختي رقم خورد.

ص: 108

در حديث است كه چهل خانه از هر طرف، همسايه محسوب شده حق همسايگي را نسبت به ايشان بايد پاس داشت. حتي در حديث امام باقر(ع) است كه: اگر در منطقه اي يك نفر شبي را گرسنه بخوابد، خداوند در روز قيامت به اهل آن منطقه نظر نمي كند.

سف_ر

امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل فرموده است: از جمله حقوق مسافر بر همراهانش اين است كه اگر مريض شود سه روز براي او توقّف كنند.

امام صادق(ع) از پدرانش نقل كرده است كه اميرالمؤمنين(ع) با مردي ذمّي، همسفر شد. چون به دو راهي رسيدند، اميرالمؤمنين راه را به سمت كوفه كج نكرد بلكه بقدري با او رفت. ذمي پرسيد: مگر قصد كوفه نداشتي؟ حضرت فرمود: دستور پيامبر ماست كه انسان هنگام جدا شدن از همسفرش چند قدمي بدرقه اش كند. اين نشانه حسن رفاقت است، در دنباله حديث آمده است كه آن ذمّي به همين جهت اسلام آورد.

امام عسگري(ع) فرمود: چون جعفر بن ابيطالب از حبشه بازگشت، پيامبر بسويش شتافت و به اندازه دوازه قدم از او استقبال كرد، پيشانيش را بوسيد و با ديدن او اشك شادي ريخت.

لطافت- صداقت- رحمت

اكثر عناوين اخلاقي ريشه در اين سه عنوان دارند.

1-لطافت يا خوشخويي عبارتست از اينكه آنگونه با ديگران معاشرت كنيم كه از معاشرت با ما خرسند باشند، همانگونه كه ما دوست مي داريم با ما رفتار نمايند.

امام باقر(ع) فرمود: با ايمانترين مردم خوشخوترين آنهاست. امام صادق(ع) فرمود: چهار چيز در هر كس باشد ايمانش كامل است و اگر از سر تا پا گناه باشد آسيبي به او نرسد، آنها عبارتند از راستگويي، اداي امانت، شرم و خوشخويي. و نيز آنحضرت فرمود: براي شخص خوشخو اجري مانند اجر روزه دار و شب زنده دار است. در حديث ديگري است كه گناهان را ذوب مي كند.

عَنبَسه عابد از حضرت صادق(ع) حديث كرد كه آنحضرت فرمود: مردم را از لحاظ خُلقت در وسعت گذار. بحر بن كثير گويد از آنحضرت(ع) شنيدم كه مي فرمود: خوش خلقي مايه آساني امور، آبادي خانه ها و زيادي عمر است.

امام سجاد(ع) فرمود: از ميزان اعمال چيزي بهتر از خوش خلقي نيست و پيامبر(ص) فرمود: اولين چيزي است كه سنجيده مي شود.

ص: 109

امام صادق(ع) فرمود: تا مي تواني با كساني معاشرت كن كه نفع تو به آنها برسد، زيرا گاهي بنده در عبادت كوتاهي مي كند ولي اخلاقش نيكوست و به همين سبب خداوند او را به درجه روزه دارِ شب زنده دار ميرساند. در حديث ديگري است كه درجه جهاد كننده در راه خدا را دارد. امام رضا(ع) فرمود: خوشخو ناگزير جايش در بهشت است. همان حضرت در حديث ديگري فرمود: بهترين وسيله براي ورود به بهشت است.

در روايتي از حضرت رضا(ع) خوشخويي به مهرباني تفسير شده است، آنحضرت فرمود: خوشخوئي نسبت به خانواده مهمتر است. پيامبر(ص) فرمود: نيمي از دين است و بهترين نعمت است؛ و نيز آنحضرت فرمود: كاملترين مؤمنين از حيث ايمان خوشخوترين آنهاست و بهترين شما كسي است كه با همسرش بهترين رفتار را داشته باشد.

امام صادق(ع) فرمود: خوشخويي، بخشش خداوند به مخلوقات است. برخي از آن فطري است يعني شخص جز آن نمي تواند انجام دهد، برخي از آن نيز با اراده محقّق مي شود. اين قسم تحققّش صبر و سختي مي طلبد، پس اين قسم بهتر است.

گوئيم خوشخوئي، سبب مردم داري و رفت و آمد با مردم مي گردد كه خود مورد تشويق دين قرار گرفته است. پيغمبر(ص) فرمود: برترين امت من خوشخوترين و بخشنده ترين ايشان است. آنها كه با مردم انس مي گيرند و ديگران با آنان مأنوس مي شوند و با مردم رفت و آمد دارند. امام صادق(ع) فرمود: آنكه انس نگيرد و با او انس نگيرند خيري در او نيست.

ابوالبَختري مي گويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه مي گفت: نرمخو باشيد چونان شتر رام، كه اگر بر روي سنگ خوابانده شود مي خوابد. و نيز آنحضرت فرمود: نشانه نرمخويي،آسان گيري است و ملايمت.امام صادق(ع) فرمود: ملاك خوش اخلاقي، فروتني است و خوش سخني و ديدار با برادرت با چهره باز.

امام صادق(ع) فرمود: سه چيز است كه اگر كسي يكي از آنها را براي خداوند انجام دهد بهشت بر او واجب مي شود: انفاق در فقر، خوشرويي با همه مردم و رعايت انصاف نسبت به ديگران.موسي بن جعفر(ع) فرمود: خوشرويي كينه را از بين مي برد.

از مصاديق لطافت، حی_ا است. چه زيباست سكوت پيامبر در حاليكه هر روز عده اي ناخوانده خود را به خانه او دعوت كرده ساعت ها به گفتگو نشسته، آمدن سفره غذا را به انتظار مي كشند. پيامبر اذيّت مي شود اما حيا ورزيده تحمّل مي نمايد، مبادا دلي بشكند.

صاحبِ صفتِ حياء، محجوب است و ترسان. ترسان از شكستن حريم ديگران و آزردن خاطرشان. چه اين حريم، حريم خدا باشد و چه اين خاطر خاطر بندگان او. امام صادق(ع) فرمود: حيا بخشي از ايمان است و ايمان وسيله رفتن به بهشت. همان حضرت فرمود: كسي كه حياء ندارد ايمان ندارد. پيامبر(ص) فرمود: هر

ص: 110

كه چهار خصلت داشته باشد اگر از سر تا پا غرق گناه باشد خداوند گناهانش را مبدّل به حسنات گرداند: راستگويي، داشتن حيا، خوش خلقي، سپاسگزاري.

پيامبر(ص) فرمود: حيا همه اش خير و نيكي است. علي(ع) فرمود: حيا، ديندار و بي دين را از كارهاي زشت باز مي دارد. پيامبر(ص) فرمود: اگر خداوند حياء را از بنده اش بگيرد، در آن صورت بنده، دشمن خدا مي شود. با رفتن حيا، ايمان نيز مي رود و او به شيطاني دور از رحمت خداوند مبدّل مي گردد.

صداقت: راستگويي يا صداقت تنها دروغ نگفتن نيست، صادق آن كسي است كه همچنانكه ظاهرش از گفتار و كردار زيباست، درونش نيز زيبنده باشد. او در جستجوي آن نيست كه ديگران خوبش بدانند، او خود خوب است. او در جستجوي آن نيست كه او را بپذيرند، او خود را در نزد وجدانش يافته است.

امام صادق(ع) فرمود: مردم را به نيكي دعوت كنيد به غير زبانتان، آنها بايد از شما تلاش در امور خير و صداقت و پرهيزكاري ببينند.عمربن ابي مقوام گويد: نخستين بار كه خدمت امام باقر(ع) رسيدم فرمود: پيش از كلام، صداقت را بياموز.

امام صادق(ع) به فضيل فرمود: نخستين كسي كه صادق را تصديق مي كند خداوند است، همانگونه كه خودِ او خويشتن را تصديق مي كند.ربيع بن سعد گويد امام باقر(ع) به من فرمود: اي ربيع آنچنان صادق باش كه خداوند ترا در صدِيقين بنويسد.

از فروع صداقت، صدق وعده است. امام صادق(ع) از پيامبر(ص) نقل فرمود: كسي كه به خدا و روز جزا ايمان دارد بايد به وعده اي كه مي دهد وفا كند. هشام بن سالم از آن حضرت نقل كرده كه: اگر خُلف وعده كند با خداوند كرده، چنانچه خداوند مي فرمايد: “اي كساني كه ايمان آورده ايد چرا به زبان چيزي مي گوييد كه عمل نمي كنيد” مروي است رسول اكرم(ص) كنار تخته سنگي به مردي وعده داد و فرمود: من اين جا منتظر تو هستم تا برگردي. تابش آفتاب بر حضرت شديد شد، اصحاب گفتند به سايه تشريف ببريد. فرمود: من در همين جا به آن شخص وعده داده ام و اگر نيايد در روز رستاخيز بايد جوابگو باشد.

و نيز از فروع صداقت، يكرو و يك زبان بودن است. امام باقر(ع) فرمود: چه بد بنده اي است آن بنده اي كه داراي دو رو و دو زبان باشد. برادرِ همكيش خود را در حضورش ستايش و در غيابش از وي غيبت كند، اگر ثروتي يا موقعيّتي نصيب برادرش شود به او حسد برد و چون گرفتار شود ياريش نكند.

2-رحمت که منشأ بخشش، عفو و احسان و نيكي به ديگران است. آنگونه كه دوست مي داريم با ما رفتار كنند.

پيامبر(ص) فرمود: همديگر را عفو كنيد تا خداوند شما را عزيز گرداند.مروي است آن زنِ يهودي را، كه طعام پيامبر را زهرآگين كرده بود به خدمت پيامبر آوردند، از او پرسيدند: چرا چنين كردي؟ گفت: با خود

ص: 111

گفتم اگر براستي پيامبر باشد زهر او را ضرري نرساند و اگر دروغگو باشد مردم را از دستش راحت كرده ام. پيامبر(ص) آن زن را بخشيد.

امام رضا(ع) فرمود: عفو كن و حتي سرزنش هم مكناين است معني آيه” فاصفح الصفح الجميل.”

پيامبر(ص) فرمود: آنانكه در دنيا نادانشان خواندند و آنها تحمّل كردند، به آنها بدي نمودند و آنها عفو كردند، بدون حساب به بهشت درآيند.و نيز پيامبر(ص) فرمود: مكارم اخلاق عبارتند از عفو از كسي كه بتو ستم كرده، پيوستن به آنكه از تو بريده، نيكي به آنكه به تو بدي كرده و عطا به آنكه محرومت ساخته. گوئيم اين ها همه منشأشان صفت رحمت است.

مروي است كه موسي بن جعفر(ع) با آنكه مي دانست پسر برادرش محمد بن اسماعيل براي سعايت او به بغداد مي رود، به او سيم و زر بسيار داد و به او گفت: در خون من شريك مشو. حضرت را گفتند: چرا چنين به او انعام كرديد؟ فرمود: تا حجّت را بر او تمام كنم كه در برابر قطعِ رحمش، به او صله كرده ام.

و نيز فرو خوردن خش_م كه لازمه يا مقدمه عفو است، بسيار مورد توصيه قرار گرفته، ثواب هاي عظيمي براي آن بشارت داده شده است. پيامبر(ص) فرمود: محبوبترين راهِ بنده بسوي خداوند نوشيدن دو جرعه است، جرعه خشمي كه با خويشتن داري از آن جلوگيري كني و جرعه مصيبتي كه با شكيباييِ خود بازگرداني.

امام صادق(ع) فرمود: هيچ بنده اي خشمش را فرو نخورد، جز آنكه خداوند در دنيا و آخرت به عزّتش بيافزايد. و آنحضرت فرمود: خداوند قلب او را از رضاي خود پر مي كند. در حديث ديگر است كه دلش را از آرامش و ايمان پر مي كند بطوريكه مزه آنرا مي چشد. از رسول اكرم(ص) است كه اجر شهيد دارد.

حضرت صادق(ع) فرمود: چون اين كار عظيم است پاداشي عظيم نيز در پي دارد. امام باقر(ع) فرمود: هر كه از ريختن آبروي مردم خودداري كند خداوند در روز قيامت وي را عفو فرمايد و هر كه خشم خود را از مردم منع كند و جلو خشم خود را بگيرد عذاب روز رستاخيز را از او باز دارد.

پذيرش عذر نيز از مصاديق رحمت است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: هر كه عذر عذرخواهي را نپذيرد، چه راست و چه دروغ، به شفاعت من نمي رسد. همين معنا از اميرالمؤمنين(ع) نيز روايت شده است. امام سجاد(ع) فرمود: اگر كسي در سمت راست تو بايستد و تو را دشنام دهد آنگاه به سمت چپ تو آيد و عذرخواهي كند عذرش را بپذير.

و نيز از مصاديق رحمت، لطف و محبت نسبت به مردمان است. امام صادق(ع) فرمود: در راه خدا با يكديگر دوستي نماييد و به يكديگر مهر ورزيد و محبت كنيد و چنانكه خداوند مي فرمايد “رحماء بينهم” باشيد. امام باقر(ع) فرمود: خداوند بيامرزد كسي را كه بين دو دوست ما الفت برقرار مي كند. پيامبر(ص) مي فرمود: خداوند مهربان است و مهربانان را دوست دارد.

ص: 112

در برابر، قهر و رنجش از مؤمن نيز مورد نهي قرار گرفته است. امام صادق(ع) فرمود: بيش از سه روز قهر و جدايي جائز نيست و نيز آنحضرت(ع) فرمود: در قهر هيچ گونه خيري نيست. مفضّل از امام صادق(ع) حديث كرد كه حتي آنكه مظلوم است مورد لعن خداوند است، كه چرا برادرش را گر چه جفا كار است به آشتي دعوت نكرده و حرفهاي او را ناديده نگرفته. امام باقر(ع) مي فرمود: مظلوم بايد به نزدِ تقصيرْ كار رود و بگويد اي برادر، من مقصّر هستم، تا قهر و جدايي بين آنها از ميان برود. همانا خداوند، حكيم و عادل است و داد مظلوم را از ظالم مي ستاند.

همچنين صله رح_م واجب و قطع آن حرام است. امام صادق(ع) فرمود به ايشان وصل كن، گر چه بر مذهب حق نباشند. مروي است عدّه اي از اهل مدينه به نزد حضرت رضا(ع) آمده عرض كردند كه بعضي از اهل بيتِ شما مرتكب عمل زشت و ناصالح (بد حجابی) مي شوند، ايشان را نهي كنيد. حضرت(ع) فرمود: اين كار را نخواهم كرد زيرا نصيحت خشن است. مرحوم حُرّ عاملي اين حديث را در زمره احاديثِ نهي از منكر آورده و آنرا حمل بر حال عدم تأثير يا وجود مفسده كرده است. عنبسه گويد كسي نزد امام صادق(ع) آمد و از خويشاوندان گله كرد كه آنها هر چه مي خواهند مي كنند. حضرت فرمود: خشمت را فرو نشان و تو مانند آنها مباش كه قاطع رحم هستند.

پيامبر(ص) فرمود: هر كه در انجام خواسته هاي خويشاوندانش قدم بردارد خداوند پاداش صد شهيد به او عطا فرمايد و اگر از وي چيزي بخواهند و او با جان و مال، خواسته خويشاوندان را برآورده كند براي هر قدمش حسنات بسيار است و مقامش بسيار بالا رود، مثل اينكه صد سال خداوند را عبادت كرده؛ و هر كه براي فساد بين خويشاوندان و قطع رحم از آنها قدم بردارد خداوند بر او غضبناك شود و در دنيا و آخرت بر او لعنت فرستد.

زشتی ها

اميرالمؤمنين(ع) فرمود: از مجادله و ستيزه جوئي بپرهيزيد زيرا آنها دلهاي برادران را بيمار كند و سبب نفاق شود.

امام صادق(ع): از دشمني با يكديگر بپرهيزيد زيرا خصومت، دل را مشغول كند و موجب نفاق شود و كينه ها پديد آورد. و نيز آنحضرت فرمود: خصومت موجب آزار و غرامت است و عيوب نهفته را آشكار كند و نيز پيامبر(ص) فرمود: آخرين سفارش جبرئيل هر گاه كه بر من نازل مي شد اين بود كه اي محمّد، از خصومت با مردم بپرهيز.

حتي برخي علماي اخلاق گفته اند تنها در صورتي خصومت جائز است كه انسان بالفعل به آنچه بر سر آن مخاصمه مي كند نيازمند باشد، بطوريكه با نبود آن معشيت او به حرج افتاده باشد. اما اينكه مالي از انسان

ص: 113

خورده اند كه بالفعل مدخليتي در معشيت انسان ندارد، يا به او توهيني كرده اند و او به آن واسطه تحقير شده است، مخاصمه در هيچ يك مورد رضاي خداوند و پيامبر نيست. چه رسد به مخاصماتي كه تنها بواسطه اوهامِ دو طرف رخ مي دهد: خوفي كه از هم دارند يا اميدهايي كه به فرجام نرسيده است. قطعاً مخاصمه در چنين مواردي حرام و خلاف شريعت است.

پيامبر(ص) فرمود: هر كه مسلمان باشد مكر و حيله نمي كند. از جبرئيل شنيدم كه مي گفت مكر و فريب سبب ورود در آتشند. امام باقر(ع) فرمود: خداوند براي پليديها قفلهايي قرار داده و شراب را كليد آنها قرار داده، و دروغ بدتر از شراب است. امام رضا(ع) فرمود از پيامبر(ص) سؤال شد ممكن است مؤمن ترسو باشد؟ فرمود آري، عرض شد آيا بخيل مي شود؟ فرمود: آري. عرض شد ممكن است دروغگو باشد؟ فرمود: نه.

علي(ع) فرمود: هيچ بنده اي طعم ايمان را نچشد مگر اينكه دروغ را ترك كند، چه شوخي باشد و چه جدّي. و نيز آنحضرت فرمود: دروغ چه شوخي باشد چه جدي سزاوار نيست. شايسته نيست يكي از شما به بچه اش وعده اي بدهد كه بعداً به آن عمل نمي كند. زيرا دروغ به فساد مي كشاند و فساد به آتش.

پيامبر اكرم(ص) به ابوذر فرمود: اگر در مجلسي سخن لغوي بگويي تا ديگران را بخنداني به جهنمي كه بين آسمان و زمين است افكنده مي شوي. پس واي بر كسي كه دروغ بگويد تا آنان را بخنداند.

امام صادق(ع) فرمود: سخني به سه گونه است، راست، دروغ و اصلاح بين مردم. يعني اينكه از كسي درباره شخصي ديگر سخن مي شنوي كه اگر آن سخن به او برسد رنجيده شود. پس تو او را ديدار كرده و بر خلاف آنچه شنيده اي، بگويي: از فلاني درباره خوبي تو چنين و چنان شنيدم. علي(ع) فرمود: بيش از علمت سخن مگوي و در سخن گفتن راجع به ديگران از خداوند پروا داشته باش.

از نكات بسيار پر اهميت در اخلاق اجتماعي، پرهيز از آزردن ديگران است. حديث قدسي است كه خداوند عزّوجل فرمود: آنكه بنده مؤمن مرا بيازارد به من اعلان جنگ دهد و هر كه بنده مؤمن مرا اكرام نمايد از خشم و غضب من آسوده خاطر باشد.

و نيز حديث است كه چون روز قيامت شود منادي از جانب خداوند فرياد برآورد: آنان كه از دوستان من رو گردانده بودند كجايند؟ گروهي بر مي خيزند كه رخسارشان گوشت ندارد، گفته مي شود اينان كساني اند كه به مؤمنين آزار رسانده و با آنان دشمني و عناد ورزيده اند، و در امور ديني آنها را با تندي، سرزنش كرده اند.

حديث قدسي است كه خداوند در شب معراج به پيامبر(ص) فرمود: اي محمد هر كه به يكي از دوستان من اهانت كند آشكارا به جنگ من برخاسته و من به ياري دوستانم از همه شتابانترم.

پيامبر(ص) فرمود: هر كه به فقيري بي اعتنايي كند به حقوق الهي بي اعتنايي كرده است و خداوند روز قيامت به او بي اعتنايي كند. امام صادق(ع) فرمود: هر كه مؤمني را خوار شمارد، خداوند خوارش شمارد.

ص: 114

علي(ع) فرمود: بر مسلمان شايسته نيست كه مسلماني را به وحشت اندازد. امام صادق(ع) فرمود: هر كه مؤمني را سبك شمارد حرمت خدا را ضايع نموده است.

از گناهان بسيار زشت، غيبت است. امام صادق(ع) فرمود: هر كه در مورد مؤمني آنچه را كه ديده و يا شنيده براي ديگران بازگو كند جزوِ كساني است كه خداي عزوجل درباره آنها فرمود: “آنان كه مي خواهند درباره مؤمنين عمل زشتي را اشاعه دهند براي آنان عذاب دردناك است”.

و نيز ابوذر گويد پيامبر(ص) فرمود: غيبت از زنا بدتر است. ابوذر گويد عرض كردم غيبت چيست؟ يا رسول الله، حضرت (ص) فرمود: درباره برادرت چيزي بگويي كه او خوش ندارد. و نيز آنحضرت(ص) فرمود: بهشت بر غيبت كننده حرام است.

امام صادق(ع) فرمود: هر كس غيبت برادر ديني اش را در مجلسي بشنود و از او دفاع كند و غيبت را ردّ نمايد خداوند هزار نوع شرّ را در دنيا و آخرت از او دفع مي كند و اگر قوّت دفع داشته باشد ولي از وي دفاع نكند كيفر گناهش هفتاد برابرِ گناه غيبت كننده خواهد بود.

امام صادق(ع) فرمود: غيبت عبارت است از گفتن چيزي درباره برادر ديني كه خدا آن را پوشيده نگه داشته است و اگر چيزي را كه در او وجود ندارد به او نسبت دهي بهتان بشمار آيد. اميرالمؤمنين(ع) به نوف بكالي فرمود: اي نوف كسي كه به وسيله غيبت كردن گوشت مردم را بخورد به دروغ گمان كرده كه حلال زاده است.

پيغمبر(ص) فرمود: آيا آگاه نكنم شما را به چيزي كه از زنا هم بدتر است. آن عبارت است از اين كه شخص از برادرش بدگويي كند. امام صادق(ع) فرمود: كسي را كه با چشم نديده اي مرتكب گناه شود و در نزد تو دو نفر عليه او گواهي نداده اند، چنين شخصي عادل است، هر كه از او غيبت كند از دوستي خدا خارج و جزء دوستان شيطان است.

پيغمبر(ص) فرمود: هر كه، از مؤمن، با صفاتي كه در او هست غيبت كند خداوند در بهشت هرگز آنها را در يك جمع نكند و اگر از او با صفاتي كه در او نيست غيبت كند (يعني تهمت بزند)، غيبت كننده در آتش است. در حديث است كه غيبت كننده بايد از برادرش حلاليت بطلبد و نيز هر گاه كه او را به ياد آورد برايش از خداوند طلب غفران كند.

و نيز رد كردنِِ غيبت، واجب است و موجب بركت بسيار. چنانچه پيامبر(ص) به اباذر فرمود: هر كه در نزد او از برادر مؤمنش غيبت شود و او توانايي ياري اش را داشته باشد و او را ياري كند، خداوند در دنيا و آخرت ياري اش فرمايد و هر گاه در حال قدرت بر ياري او، كمكش نكند و خوارش دارد خداوند در دنيا و آخرت او را خوار گرداند.

ص: 115

تمام آنچه نسبت به غيبت گفته شد نسبت به سخن چيني نيز هست. به علاوه عذابي مستقل كه در قبر و قيامت بر او وبال است و در حديث است كه او هرگز به بهشت نخواهد رفت. مروي است كه خداوند به موسي(ع) وحي كرد كه يكي از يارانت سخن چين است، از او بپرهيز. موسي عرض كرد: خدايا او را به من بشناسان. خطاب شد اي موسي من سخن چيني را بر او عيب مي گيرم ولي تو مرا مكلّف به سخن چيني مي كني؟

علاوه بر غيبت، اِفشاء اسرار ديگران نيز بسيار زشت و ناپسند است. و در احاديث به كشف عورات آنها تشبيه شده است. امام صادق(ع) فرمود: آنكه اسرار مردم را برملا مي سازد خداوند از ولايت خود خارجش كند و شيطان نيز او را به ولايت خويش نپذيرد. مروي است آنكه سخن شخصي را افشاء كند و سخن بر زبانها بچرخد تا سرانجام سبب قتل آن شخص شود، در خون آن شخص شريك است.

مروي است كه چون مائده بر عيسي بن مريم(ع) نازل شد به حواريون گفت: بدون اجازه من از مائده مخوريد. امّا يكي از ايشان از مائده خورد. ديگران به عيسي گفتند: يا روح الله فلاني از مائده خورد. عيسي از وي پرسيد: آيا تو از مائده خوردي؟ گفت: نه. حواريون گفتند: چرا يا روح الله به خدا قسم وي از مائده خورد، حضرت عيسي(ع) فرمود: برادرت را تصديق و چشمت را تكذيب كن.

پيامبر(ص) فرمود: اي اباذر گفتارها در انجمن، امانت است و انتشار دادنِ آن، خيانت. از سيئات، طعنه زدن بر مردمان و سرزنش كردن ايشان است. امام صادق(ع) فرمود: خداوند مؤمنان را از پرتو عظمت و شكوه و بزرگواري خويش آفريده و هر كه آنان را طعنه زند و يا عقيدهشان را مردود شمارد بي شك خداوند را ردّ كرده است و چنين شخصي از فضل الهي بي بهره باشد و اين كار يكي از دامهاي شيطان است.

امام باقر(ع) فرمود: هر كه رو در روي مؤمن به او طعن زند با بدترين مرگها خواهد مرد و سزاوار است كه به خير و سعادت باز نگردد.

امام صادق(ع) فرمود: هنگامي كه لعن از دهان گوينده اش بيرون آيد بين گوينده و لعن شونده در هوا مردّد مي ماند، اگر لعن شونده را سزاوار يافت، بر او فرود آيد و الاّ به گوينده اش باز گردد و گوينده به آن سزاوارتر است. بنابراين از لعن كردنِ مؤمن بپرهيزيد زيرا به خودتان باز مي گردد. پيامبر(ص) فرمود: هر كه به مؤمن بگونه اي بنگرد كه وي را بترساند، خداوند او را بترساند.

لازم به تذكر است كه بسياري از سيئات كه ذكر شد، بجا آوردن آنها نه تنها نسبت به مؤمنين بلكه نسبت به تمامي انسانها زشت و ناپسند است. اما آثار و عواقب آنها وقتي كه به مؤمنين كه دوستان و نزديكان خداونداند باز گردد، وخيم تر و شديدتر است. همچنانكه كشتن يك انسان ناپسندتر از كشتن يك حيوان و آن ناپسندتر از كندن برگي از درخت و آن ناپسندتر از خرد كردن يك سنگ به گزاف است. و اين اختلاف در درجه ناپسندي، به ميزان وجود و شعوري است كه نسبت به آن ظلم صورت گرفته. به همين نسبت توهين

ص: 116

به پيامبر خدا به مراتب آثار مخرب تري دارد از توهين به يك عالم و آن بيش از توهين به يك مؤمن عامي و آن بيش از توهين به يك مؤمن فاسق و آن بيش از توهين به يك مستضعف و آن بيش از توهين به يك كافر، و بيش از آن سبب سلب توفيق و نكبت است. اين تفاوتِ درجه ، بدليل تفاوت قرب اين افراد است نسبت به خداوند كه منشأ همه كمالات و نيكوئي هاست.

توهين كردن هميشه و همه جا زشت و ناپسند است و در هيچ يك از صفحات تاريخ زندگي مردان خدا- چه رسد به انبياء- نمي يابيم كه حتي به دشمنان خدا اهانت كرده باشند؛ گر چه با آنها جنگيده اند. قرآن نيز مسلمين را از دشنام دادن، حتي به بت ها نهي مي كند. آري فعل قبيح، زيبنده مردان پاك نيست به هر قصد يا هدفي كه بخواهد باشد.

«رسول الله(ص) : إنّي بُعثتُ لِاُ تمّم مكارمَ الاخلاق»

ص: 117

سوره توبه

سورهٔ توبه تنها سوره ای است که بسم الله در اوّلش ندارد. این سوره با اعلام برائت یعنی بیزاری خدا از عهدشکنی کافران آغاز می شود. این سوره آخرین سوره ای است که بر رسول مکرّم اسلام (ص) نازل شده.

با نزول آیات آغازین این سوره خداوند بساط شرک را در شبه جزیرهٔ عربستان جمع می کند و به مشرکین که نفسهای آخر را می کشیده اند و در اقلیّت مطلق قرارگرفته بودند، چهار ماه مهلت می دهد تا از شرک بازگردند و مؤمن شوند.

سپس مؤمنین را سفارش می کند به ایستادگی در برابر مشرکین و آمادگی نظامی در برابر آنها و اعتماد نکردن به آنها.

سپس می گوید مسلمینی که در راه اسلام، سال ها، متحمّل سختی شده اند و جهاد کرده اند ، درجه شان بالاتر است از کسانی که پس از غلبهٔ مسلمین، اسلام آوردند؛ گرچه این تازه مسلمانان کلیددار کعبه و خادمان بیت الله باشند.

سپس به مسلمین نهیب میزند که مبادا به اقوام و خویشان خویش، اگر به کفر مایلند، مایل شوند و با آنها دوستی کنند. و مبادا به مال یا جاه یا ارحام یا شغل و حرفهٔ خویش چنان مشغول شوند که فراموش کنند مهم ترین کار یک مؤمن، دوستی با خدا و رسول است.

سپس ماجرای جنگ حنین را یادآوری می کند که مسلمین را فزونی تعدادشان غرّه کرد و استعانت از خدا را از یاد بردند، پس در شُرُف هزیمت افتادند؛ امّا رحمت خدا شامل حال زارشان شد و نگذاشتند در هم بشکنند.

سپس سراغ اهل کتاب میآید و به آنها خرده می گیرد که مطیع محض عالمان خود بوده و عقل و فطرت خویش را کنار نهاده اند. عالمان آن ها را نیز مالِ مردم خور و تحریف کنندهٔ دین و بندهٔ زر معرفی می کند و می گوید در آرزوی نابودی اسلامند؛ اما این آرزو را به گور خواهند برد.

سپس راجع به ماه های حرام صحبت می کند و از مسلمین می خواهد که حرمت این ماه ها را رعایت و شمشیر در غلاف کنند.

ص: 118

سپس یادی از تنهایی پیامبر و یارش ابوبکر در غار ثور می کند و اینکه خدا چطور به تنهایی پیامبرش را یاری کرده است.

سپس نوبت به غزوهٔ تبوک می رسد. از آیات چهلم به بعد مربوط است به تشویق مسلمین به شرکت در سفر به تبوک برای جنگ با رومیان. ضمن این آیات، خداوند منافقین را با شدیدترین تعابیر مذمّت می کنند و مؤمنان مجاهد را مدح می نماید.

سپس ماجرای مسجد ضِرار است که رسول خدا (ص) ویرانش کرد.

در میان آیات مذمّت منافقین، یادی هم از غزوهٔ طائف می شود و ایرادات منافقین بر پیامبر (ص) که چرا به تازه مسلمانان مکّی سهم بیشتری داده است.

از این رهگذر بحث صدقات و زکوات پیش می آید و خداوند مصارف زکات را تعیین می کند.

در ادامهٔ مذمّت منافقین، خداوند حکم معذورین از جنگ را هم بیان می کند.

در بخش آخر سوره، خدا وند مردم را به چند دسته، از جمله: مؤمنان، منافقان، بادیه نشینان، معترفین به تقصیر، و نیز مستضعفین تقسیم می کند و خصلت هریک و عاقبتشان را بیان می کند.

سپس در آیاتی، از استغفار برای خویشانی که بر شرک مرده اند نهی می کند.

در آیه نَفْر مؤمنین را هجرت و درک محضر پیامبر و تفقّه در دین تشویق می کند.

دو آیهٔ آخر سورهٔ توبه آخرین آیات نازل شدهٔ قرآنند و ضمن آنها خصلت های برتر انسان کامل و خلاصهٔ توحید قرآن ذکر شده است.

***

بسم الله نداشتن سورهٔ توبه جلب توجّه می کند و این سوره را از صد و سیزده سورهٔ دیگر ممتاز می نماید.

البته قرآن صد و چهارده "بسم الله الرحمن الرحیم" دارد منتها بسم الله از اول این سوره حذف شده و در اواسط سوره نمل در اول نامه ای که سلیمان به ملکهٔ سبا نوشت و او را دعوت به اسلام کرده، صد و چهاردهمین "بسم الله الرحمن الرحیم" نشسته. گویا خدا نمی خواسته از

ص: 119

بسم الله های قرآن بکاهد و اگر اینجا مجبور شده بسم الله را بردارد، در اولین جایی که اقتضاء داشته، آن را باز نشانده.

اینکه چرا این سوره بی بسم الله است، از صدر اسلام محل سؤال و کنکاش بوده و دو پاسخ اصلی به آن داده شده: برخی گفته اند شاید این سوره، سورهٔ مستقلّی نباشد و ادامه سورهٔ قبلی یعنی انفال باشد که به خاطر تعویض سیاق و تغییر مطلب، سورهٔ جداگانه ای محسوب شده. برخی هم گفته اند بسم الله الرحمن الرحیم شعار رحمت است و با مطالب این سوره، بخصوص آغاز آن که برائت خدا از کافرانِ عهدشکن است سنخیّت ندارد. این قول قابل قبول تر است، نورالثقلین هم روایت می کند که ابن عباس از امیرالمؤمنین (ع) پرسید چرا سورهٔ توبه بسم الله ندارد؟! امام علی (ع) فرمود چون بسم الله مایه امن و امان است و این سوره با شمشیر نازل شده.

بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (1)

این است اعلام بیزاری خدا و پیامبرش از مشرکینی که با آن ها عهد بسته بودید.

در سال ششم هجری پیامبر(ص) به همراه هزار و چند صد نفر از مسلمین بقصد عمره عازم مکه شدند. اما مشرکان دویست سوار مسلّح به فرماندهی خالد بن ولید فرستادند، سپاه خالد در روستای حدیبیّه واقع در بیست کیلومتری غرب مکّه راه را بر مسلمانها بست. دو طرف مقابل هم اردو زدند و مذاکراتی میانشان در گرفت. مشرکین در مدت دو هفته چند نماینده نزد محمد(ص) فرستادند. اما مذاکره به نتیجه نرسید. رسول مکرّم اسلام(ص) عثمان را برای حل و فصل قضیه و اعلام اینکه قصد جنگ ندارد و فقط میخواهد عمره بگذارد، به مکّه فرستاد. اما برگشتن عثمان به طول انجامید و شایع شد که او را کشته اند. پس پیامبر(ع) دستور داد مسلمین برای جنگ آماده شوند و زیر درختی برای بیعت با او اجتماع کنند. این بیعت به بیعت شجره یا بیعت رضوان معروف شد. مفاد بیعت دفاع از اسلام تا پای جان بود. پس از چند روز عثمان پیدایش شد و معلوم شد زنده است. از طرفی خبر تجدید بیعت مسلمین با رسول خدا(ص) به سران مکّه رسید. آخرین مذاکره کنندهٔ مشرکان هم که از

ص: 120

اردوی مسلمین بسوی سران مکّه بازگشته بود به ایشان گفته بود شما نخواهید توانست حریف محمّد شوید چون من دیدم که یارانش به آبی که از وضوی او میچکید تبرّک میجستند. چنین کسانی تا پای مرگ از محمّد حمایت خواهند کرد. مجموعهٔ این عوامل باعث شد تا مشرکین فردی را بنام سهیل بن عَمر بسوی مسلمین گسیل دارند و حاضر به عقد صلح نامه شوند. وقتی سهیل آمد پیامبر(ص) گفت نام تو چیست؟ گفت سهیل. پیامبر(ص) تفأل به نیک زد و خطاب به مسلمین فرمود: سهّل الله لکم الامر یا مسلمین! مفاد صلح حدیبیّه این بود که مسلمین و کفّار تا ده سال با هم نجنگند و مسلمین در تبلیغ دین خود آزاد باشند و گرچه امسال اجازه عمره ندارند و باید به مدینه بازگردند، اما از سال بعد میتوانند بی سازوبرگِ جنگی و تنها با یک شمشیرِ در غلاف، طبق رسوم خویش عمره بگذارند. همچنین مسلمین مکّه در ابراز اسلامِ خود آزاد باشند(همین بند موجب جلب قلوب مردم مکّه به اسلام شد، بطوریکه وقتی دو سال بعد پیامبر وارد مکّه شد عملاً همگی از قبل مسلمان شده بودند). از دیگر مفاد عهدنامه این بود که اگر کسی از کافران بسوی محمّد گریخت، او باید آن فرد را تحویل میداد. اتفاق جالبی که افتاد این بود که پسر خود سهیل بن عمر در همان چند روز مسلمان شد و به پیامبر(ص) پناهنده گشت اما پیامبر(ص) او را تحویل پدرش داد و دست بدعا برداشت که خدایا من طبق عهدنامه باید او را تحویل دهم، خودت از او محافظت کن! بعداً همهٔ خانواده او مسلمان شدند. از دیگر مفاد عهدنامه این بود که اگر مسلمانی بسوی کافران گریخت، آنها تعهدی به تحویل او به مسلمین ندارند. پیامبر(ص) فرمود من نیازی ندارم به کسی که پس از شنیدن دعوت من باز بسوی شما گریخته باشد. آن شخص مال خودتان!

این پیمان دو سال دوام آورد و منجر به گسترش سریع اسلام شد. البته غزواتی در این دو سال با طوایف حاشیه ای و خارج از عهدنامه رخ داد از جمله غزوهٔ بنی مصطلق در سال ششم و غزوهٔ ذات الرقاع در سال هفتم. در همین سال نبرد بزرگی مثل غزوهٔ خیبر با یهود هم درگرفت. در تمام این جنگها پیروزی با مسلمین بود. اما در سال هشتم نخستین درگیری مسلمین با رومیان در منطقهٔ موته در اردن فعلی رخ داد که سپاه اسلام پس از شهادت

ص: 121

فرماندهٔ خود جعفر بن ابیطالب با تحمّل تلفات مجبور به عقب نشینی شد. چند ماه پس از جنگ موته خبری رسید که از نقض عهدنامهٔ حدیبیّه توسط قریش خبر می داد. ماجرا از این قرار بود که قبیلهٔ بنی خزاعه با مسلمانان و قبیله بنی بکر با قریش هم پیمان بودند. در نبردی که در سال هشتم میان این دو قبیله رخ داد، مردانی از قریش به نفع بنی بکر، افرادی از بنی خزاعه را کشتند. این به معنای نقض صلح حدیبیّه بود و با اینکه ابوسفیان شخصاً برای عذرخواهی به مدینه رفت، عذرش پذیرفته نشد و چند ماه بعد در رمضان سال هشتم پیامبر با سپاهی انبوه، که در زمان صلح و گسترش اسلام گردآمده بود، عازم فتح مکه شد. مکّه با صلح تسلیم شد و سران مکّه همگی مسلمان شدند. مسلمانان هنوز در مکّه بودند که به شبیخون قبیلهٔ هوازن و ثقیف گرفتار شدند. پس پیامبر (ص) برای جنگ با آنها از مکّه خارج شد و در منطقهٔ حُنَین با آنها درگیر شد. جنگ حُنین در شوال سال هشتم هجری با پیروزی مسلمین به پایان رسید. پیامبر از همانجا آغاز طائف شد و ولی موفق نشد طائف را فتح نماید.

سال نهم هجری در حالی آغاز گشت که قبایل اصلی عربستان مسلمان شده بودند و طوایف فرعی گروه گروه در مدینه به خدمت پیامبر (ص) می رسیدند و مسلمان می شدند. از این رو این سال به سَنة الوُفود معروف است. وفود یعنی گروه ها و هیئت هایی که عازم مدینه می شدند تا اسلام آورند.

در نوزده رجب همان سال لشکرکشی به تبوک برای جنگ با رومیان رخ داد که البته به درگیری منجر نشد. این، آخرین غزوهٔ پیامبر بود. (غزوه جنگی است که پیامبر (ص) شخصاً در آن حضور داشته).

در اوّل ذی حجّهٔ سال نهم درحالیکه صف شرک در هم شکسته بود و دشمن غدّاری در مقابل مسلمین نمانده بود، سورهٔ توبه نازل گشت و پیامبر (ص) ابوبکر را - که امیرالحاجّ مسلمینی بود که در آن سال عازم حجّ گشته بودند - مأمور به ابلاغ و اعلام آن در جمع حُجّاج در روز عید قربان در مِنا نمود. ابوبکر در میانهٔ راه بود که علی (ع) را از پی او فرستاد و فرمان داد علی (ع) مأمور این ابلاغ باشد. شاید هم ابوبکر با مسلمینِ همراهش در راه مکّه

ص: 122

بوده که سورهٔ توبه نازل شده و رسول خدا (ص) علی (ع) را فرستاده تا به آنها ملحق شود و پیام سوره را ابلاغ کند.

آن سال هنوز عدّهٔ زیادی با اسلام آشنا نبوده و به رسم جاهلی حجّ بجا می آوردند. این ابلاغ، به منزلهٔ تیر خلاص به شرک و از رسمیت انداختن آن برای همیشه بود. پس از این ابلاغ مشرکینِ باقی مانده چهارماه فرصت داشتند مسلمان شوند یا از عربستان هجرت کنند.

علی (ع) در جمع حاجیان اعلام کرد:

اى مردم! جز مؤمن وارد بهشت نمى شود و پس از امسال مشركى نبايد حجّ گزارد و برهنه اى نبايد پيرامون كعبه طواف كند و هر كس او را با رسول خدا قرارداد و پيمانى است، تا پايان مدت، قرارداد او به قوّت خود باقى است و ديگران هم از امروز تا مدت چهارماه ، مهلت دارند كه هر گروهى به مأمن و سرزمين خود بازگردد. پس از آن كه چهار ماه سپرى شد، براى هيچ مشركى عهد و پيمانى نخواهد بود و شرک از هیچ کس پذیرفته نیست.

دعائم الاسلام روایت می کند که از امیرالمؤمنین (ع) پرسیدند: برترین فضیلت شما چیست؟ فرمود: برترین فضیلت من آن است که من در آن دستی نداشته ام. سپس به ماجرای انتخاب او برای ابلاغ آیات نخست سوره برائت به مشرکین اشاره کرد.

نورالثقلین از امام باقر (ع) روایت می کند که رسول خدا (ص) ابوبکر را از اوّل برای تبلیغ برائت نفرستاده بود، چون اگر می فرستاد کنارش نمی گذاشت؛ بلکه او را به عنوان کارگزار خود در حجّ و امیر الحاجّ فرستاده بود و علی را برای ابلاغ آن سوره.

تفسیر قمی از امام صادق (ع) روایت می کند که سیرهٔ رسول خدا قبل از نازل شدن سوره برائت چنین بود که با کسی نمی جنگید مگر کسی که جنگیدن با او را آغاز کرده بود. همچنین کسی را که از او کناره می گرفت و فرار می کرد دنبال نمی نمود. تا این که سوره برائت نازل شد و خدا به وی دستور داد که با مشرکین چه کسانی که از فاصله گرفتند چه کسانی که با اون میجنگند، بجنگد. پس چون روز حج اکبر فرا رسید و مردم از مناسک حج فارغ شدند و رمی جمرات را به پایان بردند، امیرالمؤمنین (ع) بر جمره ایستاد و با صدای بلند

ص: 123

همه را به خدای واحد دعوت کرد. چون گرد آمدند آیات ابتدایی سوره برائت را برایشان تلاوت نمود.

فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ (2)

پس شما مشرکین تا چهار ماهِ دیگر فرصت دارید که در در حال شرک در این سرزمین رفت وآمد کنید و بدانید نمی توانید حریف خدا شوید؛ بلکه خداست که بی دین ها را خوار می کند.

طبق این آیه خداوند به مشرکین چهار ماه وقت داده و پس از چهار ماه، تمام مشرکین باید ایمان آورده باشند یا سرزمین اسلام را ترک کرده باشند. و الا چنانکه در آیات بعد آمده، کشته خواهند شد.

عدد چهار که در اینجا آمده حساب و کتاب دارد و اصولاً اعداد پیش خدا ذوحکمت اند و هر عددی مقتضای کاری است. عدد چهار، عدد استدراک و تتمیم امور در هستی است. یعنی با تحقّق چهار، امور و مقدّرات استقرار پیدا میکنند و بقاء می یابند. عدد سه، عدد خلق است. سه مؤلّفه باید در کنار هم جمع شوند تا از تعیّنی که بوجود میآورند چیزی خلق شود. مثلا سه خط باید یکدیگر را قطع کند تا حداقلِ شکل که مثلث است بوجود بیاید. عدد پنج عدد نصرت خاصّ الهی و هدایت است برای موجودی که با تثلیث ساخته شده و با رکن رابع بقاء یافته. شش، عدد آفات و آزمونها و ابتلائات و امتحانات است که پس از ولایت و هدایت که پنج بود، در هستی مستقرّ می شود و در تقدیر موجودات نقش بازی میکند. هفت عدد همّت و تلاش و سلوک است؛ عدد عدل هم هست. عدد تکمیل و استراحت هم هست. هشت، عدد فضل و امداد خاصّ و تمکّن در ولایت و ایصال به مقام خلافت است. نُه عدد مرگ یا وفات و نضو جلباب است. مقام فناء هم برای تحقّقش نیاز به ارتسام این عدد دارد. نُه عدد اتمام یک مرحله برای نیل به هستی جدید است. هستی ای که در پرتوی عدد یک که احدیّت و واحدیّت است، از هیچ خلق می شود و برای خلقتش نیازمند اضداد است. دو عدد اضداد است و تمام

ص: 124

هستی بر مبنای زوجیت و اضداد شکل گرفته. این، اشارتی بود به دانش اَسراری علم الاعداد. اصل ابجد که تطابق حروف با اعداد است هم، تحویل وقایع و اَعلام به اعداد است. پس ریشهٔ ابجد هم به علم الاعداد و تأثیر شگفت اعداد در هستی بازمیگردد. در ابجد "علی" تحویل میشود به 110 و تحقّق این عدد در ذکر یا تألیف اشیاء، آن مجموعه را بهره مند از ملکوت علی که اسم خداست می کند و قس علی هذا.

سورهٔ برائت سورهٔ نهم است و در همین نهمین سوره بودنش رمزی است آشکار.

برای تحقّق یک امر و راسب شدنش باید از عدد چهار یا چهل یا چهارصد کمک گرفت. رسول خدا (ص) هرگاه عدّه ای را به جنگ میفرستاد عدد آنها را به چهل یا چهارصد میرساند. رسول خدا (ص) میفرمود: بهترین اصحاب برای سفر چهارنفرند.

چهارماه که خدا به مشرکین وقت داده، برای تحقیق در دین و آمادگی برای اسلام و گذار از شرک، کافی و وافی است. وقتِ کمتر یا بیشتر یا نیاز نیست یا آفت زاست.

پس تشریع اعداد و لحاظ آنها در شریعت، یا وسیع تر از شریعت، در قرآن، پر از رمز و راز است. برخی از آنها را در اینجا میآوریم:

واحد: خدای واحد، طعام واحد، امّت واحد، خلق بنی آدم از نفس واحد، میل واحد، باب واحد، ماء واحد، نصیحت واحد، صیحهٔ واحد، زجرهٔ واحد، بشر واحد، امر واحد، دکّهٔ واحد

دو: دو شاهد، دو فرشتهٔ همراه انسان، نصاب ارث، اضدادی مثل شب و روز، ایمان و کفر، ...

سه: سه حیضِ طلاق، سه روز روزهٔ سکوت، سه هزار فرشته، تثلیث باطل، سه روز روزه برای کفّاره، سی شب وعده با موسی، سه روز مهلت تا نزول عذاب، سی صد و نه سال خواب اصحاب کهف، ظلمات ثلاث، سی ماه بارداری و شیردهی، ازواج ثلاثهٔ بنی آدم در قیامت، عدّهٔ طلاق، ظلّ ذی ثلاث شعب، نصاب ارث، تتمییم رسل به عدد سه در سورهٔ یس، ...

چهار: چهار ماه حرام، چهار ماه فرصت برای اتمام شرک، اربعین کلیمی میقات موسی، سن چهل سالگی و اهمیت آن، عدّهٔ طلاق، طیر اربعه، نصاب ارث، چهار شاهد زنا، چهل سال سرگردانی، چهارپایان، اربعة أیام،

ص: 125

پنج: پنج هزار فرشته، خُمسِ مال، پنجاه هزار سال عروج،

شش: خلقت هستی در شش مرحله،

هفت: اتمام خلقت هستی و استواء خدا بر عرش، سبع سماوات، تتمیم روزهٔ سه روزهٔ حج پس از بازگشت تا ده روز کامل شود، هفت سال قحطی، هفتاد رجل انتخاب شده توسط موسی برای دیدار با خدا، هفتاد بار استغفار، هفت در جهنم، طرائق سبعه، دریاهای هفت گانه، هفت شب و هشت روز عذاب، زنجیر هفتاد ذراعی، سبع شداد،

هشت: نصاب ارث، هشت زوج انعام، هشتاد ضربه شلاق، هشت سال خدمت به شعیب، هشت موجود حامل عرش خدا،

نه: معجزات موسی، تعداد گروه های فاسد در داستان صالح،

ده: تکمیل روزهٔ کفّارهٔ حج، تتمّهٔ عدّهٔ طلاق، کفّارهٔ سوگند، ده برابر شدن پاداش نیکی، تتمیم میقات موسی، عشرون صابرون، عشر صور، عشر ایام، تتمیم زمان خدمت به شعیب، لیال عشر،

دوازده: اسباط بنی اسرائیل و نقیب های ایشان، ماه های سال،

نوزده: نگهبانان جهنم،

همچنین اعدادی که برای اذکار بکار میرود هفت بار، چهل بار، هفتاد بار، و اکثراً صد بار، و ندرتاً هزار بار است. تواتر عدد صد در روایات مأثور بقدری است که اگر عدد برای ذکر، ذکر نشود، تعداد ذکر منصرف میشود به صد بار یعنی یک دورهٔ تسبیح که عدد ذکر کثیر در اسلام است.

برگردیم سراغ آیه: این چهار ماه فرصت، شروعش چنانکه در آیهٔ بعد میآید روز دهم ذی حجّه یا روز عید قربان سال نهم است و پایانش می شود دهم ربیع الثانی سال دهم. یعنی محرم و صفر و ربیع الاول سال دهم جزء این چهارماه می باشند.

المناقب از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که منظور از "فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ" آن بود که هرچه زودتر پراکنده شوند و از مکه و داد و ستد در آن صرف نظر کرده و به دیار خود بازگردند.

ص: 126

کافی از امام کاظم (ع) روایت می کند که به موجب آیهٔ "فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ" گناه مؤمنانِ حجّ گزار به مدت چهار ماه بخشیده است؛ چون اگر قرار است بخششی در کار باشد مؤمنان به آن سزاوارترند.

کافی از امام باقر (ع) روایت می کند در ذیحجّه و محرّم و صفر و ماه ربیع الاول، برای حاجی اعمال نیکش نوشته می شود ولی اعمال بدش نوشته نمی شود. مگر این که مرتکب کبیره ای شود.

وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (3)

این اعلامی است از سوی خدا و رسولش در روز حجّ اکبر که خدا و رسولش از مشرکان بیزارند. اگر از شرک توبه کنید، به نفع شماست و اگر روبگردانید بدانید که شما هرگز نمی توانید حریف خدا شوید. کافران را مژده بده به عذابی دردناک!

"أذان" یعنی اعلام. روز "حجّ اکبر" هم روز عید قربان یا دهم ذی حجّه است. در این روز حاجیان در منا قربانی می کنند و جمرات را رمی می کنند و سپس حلق می نمایند یعنی سر را می تراشند یا تقصیر می کنند یعنی مو را کوتاه می نمایند. از این آیه برمیآید که علنی کردن سورهٔ برائت توسط علی (ع) در مِنا صورت گرفته. احتمالاً در نزدیکی جمرات که کانون تجمع حجّاج است. برخی گفته اند سالهایی که روز عید قربان مصادف با جمعه می شده، حجّ آن سال را حجّ اکبر می نامیدند و سال نهم هجری چنین بوده. بعضی هم گفته اند حجّ اکبر یعنی حجّ تمتع، در مقابل عمره که حجّ اصغر است.

اِعراب "وَرَسُولُهُ" را با فتحه یا کسره یعنی وَرَسُولَه یا وَرَسُولِه هم ضبط کرده اند که تفاوت چندانی در معنای آیه ایجاد نمی کند.

"برائت" به معنای بیزاری و قطع رابطه است. برائت یک فعل کامل است. یعنی فاعلی دارد که آگاهانه و با اراده انتخاب کرده که از کس یا کسانی دور و منقطع و برکنار باشد. برائت بر

ص: 127

بیزاری درونی و اعلام بیرونی آن بیزاری بنا شده. بیزاری درونی نوعی ملکه و غیر اشتدادی است ولی اعلام آن امری اشتدادی و ذودرجه و به حسب شرایط است.

عبارت "أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ" نشان می دهد که مهلت چهارماهه به مشرکین از سر لطف خداست نه مجبور بودنش.

جلد سی وپنجم بحارالأنوار از امام صادق (ع) روایت می کند که "أذان" اسمی است در کتاب خدا که کسی جز من تأویلش را نمی داند.

تأویل الایات از امام صادق (ع) روایت می کند که "أذانٌ من الله" نامی است که خدا از آسمان برای علی (ع) هدیه داده.

معانی الاخبار از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که در آیهٔ "أذانٌ من الله" أذان من هستم.

تفسیر فرات از امام سجاد (ع) روایت می کند که علی (ع) در کتاب خدا نامی دارد که اکثر افراد نمی دانند. گفتم این نام چیست؟ فرمود:"أذانٌ من الله"

تفسیر فرات از ابن عباس نقل می کند که مؤذّن در آن روز از جانب خدا و رسول، علی (ع) بود که چهار مطلب را اعلام نمود: جز مؤمن کسی وارد بهشت نمی شود؛ کسی حق ندارد برهنه کعبه را طواف کند؛ هرکس پیمانی با پیامبر دارد پیمانش تا پایان موعد معتبر است؛ و حاضران در حج امسال چهار ماه وقت دارند خود را به سرزمین خود برسانند.

متشابه القرآن از امام هادی (ع) روایت می کند که در عبارت "أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ" منظور برائت از خود مشرکین نیست، بلکه خداوند از شرک و زشت کاری آنان برائت جسته. خدا هرگز از مخلوق خود بیزاری نمی جوید. از افعال مخلوق بیزاری می جوید چون فعل مخلوق مستقیماً مخلوق خدا نیست و منسوب به مخلوق و ناشی از اختیار اوست.

برهان از امام باقر (ع) روایت می کند که وقتی علی (ع) برائت را اعلام نمود برادران عمربن عبدود بر خواستند و گفتند ما مجبور نیستیم چهار ماه منتظر شویم بلکه همین الان از تو و پسر عمویت محمد، برائت میجوییم و چیزی میان ما و شما جز شمشیر نیست. اگر بخواهی از تو شروع میکنیم. علی (ع) فرمود: آرام باشید و سپس فرمود: "فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ".

ص: 128

إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئًا وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَىٰ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (4)

اما مشرکینی که با آن ها عهد بسته اید و آن ها از تعهدات خودشان به شما چیزی کم نگذاشته اند و از کسی برضدّتان پشتیبانی نکرده اند، عهدشان را تا پایان مدتش محترم بشمارید؛ زیرا خدا آنانی را که به عهدهایشان پایبندند، دوست دارد.

پیمان صلح حدیبیّه، بین مسلمین و قریش در سال ششم هجری منعقد و در سال هشتم فسخ شد. پس از فسخ آن پیمان در رمضان سال هشتم، مکّه به تصرّف مسلمین درآمد و قریش همگی مسلمان شدند. این آیات مربوط به آخرین ماه سال نهم هجری است، بنابراین مقصود از ادامهٔ عهدهای باقی مانده با مشرکین، عهدنامهٔ حدیبیه که یک سال و نیم پیش مُلغی گشته نیست. پس عهدنامه های دیگری هم وجود داشته که با قبایل و طوایف دیگر منعقد شده و هنوز به قوّت خود باقی بوده. تاریخ از عهدنامهٔ عدم تعرّض متقابل با بنی ضَمَره، بنی مُدلَج، بنی خزیمه، خُزاعه، و غَطفان نام می برد که همگی قبل از صلح حدیبیّه منعقد گشته بود و با اسلام آوردن تدریجی این قبایل پیش از پایان ضرب العجل چهارماهه هیچ کدام به بعد موکول نشد و خودبخود مُلغی گشتند. مدّت برخی از این عهدنامه ها چند ساله و برخی بی مدّت بود که با اسلام آوردن تمام این قبائل خودبخود کنار نهاده شدند.

از این آیه فهمیده می شود که رعایت عهد و وفا به پیمان، واجب و بخشی از تقواست ولو با مشرکان.

ص: 129

فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5)

وقتی آن مهلت چهارماهه تمام شد، هر جا که مشرکین را گیر آوردید، بسته به شرایط، بکشیدشان یا به اسارتشان بگیرید یا محاصره شان کنید یا در هر کمینگاهی به کمینشان بنشینید؛ ولی اگر به ظاهر از شرک توبه کردند و نماز خواندند و زکات پرداختند، کاری به کارشان نداشته باشید؛ چون خدا آمرزندۀ مهربان است.

مقصود از ماه های حرام در این آیه، چهار ماهی است که عرض شد، نه ماه های حرامِ مصطلح یعنی ذیقعده، ذیحجه، محرم، و رجب.

این آیه بی اغراق خشن ترین آیهٔ قرآن است چون در آن به "قتل علی الهُویَّة" دستور داده. یعنی مشرکین را به صِرف هویّت مشرکشان بکشید، گرچه علیه شما شمشیر نکشیده باشند، مگر مشرکینی که طبق آیهٔ قبل، از پیش با شما عهدی وفاشده دارند. یعنی یک انسان به صرف عقیده اش گرچه علیه ما کاری نکرده، باید کشته شود. پس چنین چیزی با تحقّق شرایطش ممکن است و انکارش مستلزم انکار قرآن است و مُنکرش از دایرهٔ ایمان خارج است. مگر اینکه انکارش به انکار قرآن بازنگردد.

البته همانطور که گفته شد تمام مشترکین پیش از پایان ضرب الاجل، مسلمان شدند و این آیه عملاً به عمل درنیامد.

از این آیه، بنا به خطاب، سیاق، و نوع دلالتش نمیشود حکم کلّی قتل مشرکین را برای تمام دوران ها و در هر کجای زمین نتیجه گرفت، این آیه راجع به واقعه و شرایط خاصّی است.

حتّی اگر آیه به ظاهر اطلاق و عمومیّت داشته باشد، باید بنا به مصالح ثانویه یا لحاظ شرایط دوران غیبت با تمسّک به حجیّت اخبار و حاکمیّت مضمون آنها بر عمومات کتاب و صلاحیّت آنها برای تعیینِ تکالیفِ عهد غیبت، در دلالت آن حدّ قائل شد و دلالتش را مقیّد کرد و تخصیص زد. مشابه کاری که راجع به جهاد ابتدایی یا وجوب نماز جمعه در عهد غیبت شده.

ص: 130

از نکات جالب این آیه اینست که رصد کردن دشمنان را در درون جامعه و بیرون از مرزها، بر مسلمین واجب کرده. نکتهٔ دوم، سهولت پذیرش توبه است. مسلمین باید توبهٔ دشمنان را راحت بپذیرند؛ حتّی در کشاکش جنگ. نکتهٔ سوم آیه، اینست که رعایت ظواهر دینی در افراد باید حمل به صحّت شود و مسلمین حقّ ندارند به کسی که به شعائر دینی احترام می گذارد تعرّض کنند و او را دروغگو بدانند.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که پیروزی اسلام بر مشرکین، نتیجهٔ صبر و استقامت مسلمین بود و این سنّت خداوند است؛ هر کس برای خدا صبر و تحمّل و استقامت نماید، چشم از این جهان نخواهد بست تا اینکه خداوند چشم او را با ذلّت و منکوب شدن دشمنانش روشن نماید؛ به علاوه پاداش های بسیاری در آخر برای او هست.

وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّىٰ يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْلَمُونَ (6)

و اگر کسی از مشرکین برای پرس وجو دربارۀ اسلام از تو امان خواست، امانش بده تا کلام خدا را بشنود. آن وقت، به او امان بده. حکمت این امان دادن آن است که بت پرست ها مردمی ناآگاه اند و باید به آن ها فرصت تحقیق داد.

این آیه به پیامبر (ص) دستور می دهد تا به کسانی که برای تحقیق و تفحّص در دین، مستقیماً به خود او مراجعه می کنند و امان می خواهند، امان بدهد. و برایشان وقت بگذارد و با آنها مهربانی کند. این آیه، آیهٔ مهمی در میان آیات ابتدایی سوره توبه است و خشونتی که در این سوره است را تلطیف میکند و نوعی نرمی است در میان این بسترِ پُر از درشتی. و چقدر حکیمانه است چون درشتی و نرمی، به هم در به است؛ چو فاصد که جرّاح و مرهم نه است.

این سنّت امان دادن، هم مربوط به پیش از پایان ضرب الاجل چهارماهه است، هم پس از آن. یعنی یک اصل همیشگی و مطابق مکارم اخلاق است. این آیه خطاب به پیغمبر است اما از همان زمان نزول در میان مسلمین تلّقی عامی از آن شد و هریک از مسلمین به خود اجازه

ص: 131

می داد که به کسی امان دهد و مشرکین نیز بدون نیاز به مراجعه به شخص رسول اکرم (ص) ، به یک دوست قدیمی در میان مسلمین، بخصوص مسلمین سرشناس، مراجعه می کردند و امان می خواستند. البته بعداً همگی مسلمان شدند. اما سنّت امان دادن در میان مسلمین ماند و در منازعات سیاسی، کسی به رئیس یک قبیله یا یک صحابی پناه می برد و در پناه او از تعرّض دیگران بخصوص حکومت امان می یافت. سنّت بَست نشینی به آستان های مقدّس و امامزاده ها که در ایران تا زمان رضاشاه و در عراق تا زمان صدّام شایع بود، ریشه اش همان "استجار" است که در این آیه آمده. حکومت های معاصر با شکستن بست و تعرّض به بست نشینان این سنّت را برانداختند.

معنای عبارت "ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ" اینست که به او امان بده و او را در پناه خود بگیر. اما ظاهر این لفظ اینست که او را به محل امنی برسان. چون نمیشده امان خواهان همیشه کنار پیغمبر بمانند و لاجرم باید به شهر و دیارشان باز می گشتند اما ممکن بوده در بین راه کسانی از مسلمین به بهانهٔ شرک به آنها تعرّض کنند. لذا بنا به اقتضای آن روزگار این لفظ به این صورت آمده و پیامبر مامور بوده تا امنیت آنها را برای رسیدن به خانه و در خانه حفظ کند. نتیجه آنکه آن ها هر کجا که باشند در پناه پیامبرند.

تطبیق این آیه با شرایط زمان ما می شود قبول پناهندگی کسانی که به کشور ما پناه می آورند. یعنی طبق این آیه پناه دادن به این افراد یک واجب دینی است.

عبارت "أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ" نشان می دهد که ایمان آوردن حتّی یک نفر، مهم است و موضوعیت دارد. خود این آیه جز به امید ایمان آوردن چند نفر نازل نشده. اما خدا می خواست این روزنه باز شود و باز بماند. ایمان آوردن یک نفر پیش خدا به اندازهٔ ایمان آوردن همهٔ مردم مهم است: وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا [سوره المائدة : 32]. مشرک ماندن یک نفر هم مثل مشرک ماندن بشریّت دردآور است.

عبارت "أَجِرْهُ حَتَّىٰ يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ" بیش از همه به درد معلّمین می خورد. معلّم دین باید در قدم اوّل، پناهِ شاگردان باشد تا بعداً بتواند دین خود را به آنها بیاموزد. ما آغوشمان به روی مردم بسته است ولی انتظار داریم به حرفمان گوش دهند؛ این، نشدنی است.

ص: 132

از صبری که لازمهٔ عمل به این دستور دینی است می توان فهمید که کسی که منطق دارد عجله ندارد و زمان به نفع اوست. پس وقتش را صرف محبت می کند، وقتی دیگران جذب محبتش شدند خودبخود دینش را هم یاد می گیرند. کفر اکثر مردم کفر جهل است نه کفر عناد و دوای این درد، محبت است نه موعظه.

كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (7)

با آن همه عهدشکنی، دیگر چطور عهد بت پرست ها پیش خدا و پیامبرش محترم باشد؟! البته کسانی که با آن ها در کنار مسجدالحرام پیمان ترک خصومت بسته اید، استثنا هستند: پس تا وقتی پای حرفشان ایستاد ه اند، پای حرفتان بایستید؛ زیرا خدا آنانی را که به عهدهایشان پایبندند، دوست دارد.

این آیه اشاره به بدعهدی ذاتی مشرکین است و اینکه امید وفای به عهد از جانب ایشان بعید است. اما در این میان یک طایفه را از بدعهدی استثناء کرده: کسانی که مسلمانان کنار مسجدالحرام با آنها عهدِ ترک خصومت بستند. اینکه این طایفه کدامند، از مجهولات این سوره است. گفته اند اهل مکّه در صلح حدیبیّه مراد است ولی همانطور که گفتیم بخاطر پیمان شکنی آنها مدتها قبل این صلح نامه فسخ و مکّه فتح گشت. مضاف بر اینکه صلح حدیبیّه "عند المسجد الحرام" منعقد نگشت و مکانش در چند فرسخی مکّه بود. پس باید طایفه ای دیگر مراد باشد. برخی گفته اند قوم کَنانه مراد است که آنها هم همراه قریش در حدیبیّه با پیامبر (ص) پیمان بست اما بخلاف قریش بر عهد خویش پابرجا ماند. برخی گفته اند بنی بَکر مراد است و همین ماجرا را بجای کنانه راجع به بنی بَکر گفته اند. شاید هم بیانی فرضی باشد و خدا خواسته تا روزنهٔ امیدی باز کند و بگوید در میان مشرکین، باوفا هم پیدا می شود.

عبارت "فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ" یک قاعدهٔ اخلاقیِ مبتنی بر انصاف است و عبارت "إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ" نشان میدهد که شرط اوّل تقوی، رعایت عدل و انصاف است. گرچه

ص: 133

تقوی به این منحصر نمی شود و از متّقی انتظار فضل و ایثار و گذشت و عمل به مکارم اخلاق می رود.

كَيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لَا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَىٰ قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (8)

بله، چطور عهدشان محترم باشد؟! حال آنکه اگر بر شما غلبه کنند، نه حق خویشاوندی را رعایت خواهند کرد و نه عهدشان را! چون با چرب زبانی، اعتمادتان را جلب می کنند؛ ولی در دل هایشان غیر از آن چیزی است که به زبان می آورند و بیشترشان عهد شکن اند.

"إلّ" هر نوع رابطهٔ عاطفی و انسانی است، از جمله خویشاوندی، که بارزترین مصداق آنست.

عبارت "أَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ" راجع به مشرکین، چقدر منصفانه بکار رفته؛ چون بالاخره آدم های سالم و با انصاف هم بینشان پیدا می شود.

راجع به عبارت "لَا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً" استشهاد زیبایی در جلد چهل ونهم بحارالأنوار نقل شده: امام رضا (ع) به مأمون فرمود: از این که یکی از شهرهای مشرکین را در خوارزم فتح کرده ای خوشحالی؟ مأمون گفت: بله، خوشحال نباشم؟! امام رضا (ع) فرمود: ای امیرالمؤمنین، از خدا در مورد امّتش بترس! تو در سرحدّات مشغول فتوحات هستی و در مرکز کشورت، مردم مورد ستم قرار می گیرند. مسلمین درباره هیچ فرد با ایمانی رعایت خویشاوندی نمی کنند و پیمان نگه نمیدارند. سالها بر فقیر می گذرد و با رنج و مشقت خوراک به دست می آورد و دستش به کسی نمی رسد که از حال خود به او شکایت کند. تو نیز از وضع رعیت غافل شده و مشغول کشورگشایی هستی.

اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (9)

برای آیات خدا ارزشی قائل نیستند و در برابر دین خدا می ایستند. واقعاً چه قدر زشت است کارهایشان!

ص: 134

لَا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (10)

نه تنها دربارهٔ شما، بلکه دربارهٔ هیچ مسلمانی، نه حق خویشاوندی را رعایت می کنند و نه عهدشان را. آن ها حقیقتاً ستم کارند.

نکتهٔ ظریفی که در فرهنگ برائت اسلامی لحاظ شده این است که اگر قرارداد صلح با کسی را به هر دلیل، مسلمین لغو کردند، باید به طرف اطلاع دهند که من بعد بین ما با شما قراردادی نیست. نه اینکه بی اطلاع بنا را بر الغاء قرارداد بگذارند و بغتتاً بر آنها بتازند و شبیخون بزنند. چنین عهد شکستنی، خلاف انصاف و وجدان انسانی و پیش خدا هم مذموم است.

عبارت "أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ" نشان می دهد که جنگ های اسلام، بیش از آنکه برای گسترش آیین توحید باشد، جنبهٔ دفاعی داشته.

فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (11)

ولی با این حال، اگر از بت پرستی توبه کنند و اهل نماز شوند و زکات بدهند، برادران دینی تان به حساب می آیند. بله، ما خواسته های خود را دقیق توضیح میدهیم تا اهلش بدانند.

در آیات قبل آمده بود که اگر اظهار اسلام کردند متعرّضشان نشوید و در این آیه می گوید با آنها مثل برادر دینی رفتار کنید. یعنی گذشته را فراموش کنید و آنها را عفو کنید و به آنها نیکی کنید و با آنها مهربان باشید.

در این آیه، نماز و زکات، ملاک برادری دینی عنوان شده. یعنی مسلمین با کسی که نماز می خواند باید بعنوان برادر دینی نگاه کنند. فارق از اینکه مذهب یا سلیقه یا حزبش چیست.

وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ (12)

ص: 135

اگر هم به عهد شکنی ادامه دهند و دربارهٔ دینتان زبان به نیش وکنایه بگشایند، دیگر، رهبرانِ کفر به حساب می آیند. پس با آن ها بجنگید؛ زیرا به هیچ تعهدی پایبند نیستند. باشد که با این شدت عمل، دست از عهد شکنی بردارند.

ذیل عبارت "طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ" نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند که هرکس به دین طعنه بزند، کافر از دنیا می رود.

از ظاهر این آیه برمیآید که طعنه به دین اگر حالت توهین به خود بگیرد، حدّش قتل است. قاطبهٔ فقهای فریقین هم به این مطلب فتوی داده اند. البته در این مورد، گناه مسبّب بیش از مباشر است برای همین گفته ائمهٔ کفر را بکشید نه سیاهی لشکر کفر را. یعنی تمرکز شما در مبارزه، هدف قراردادن سران باشد نه اذناب.

تفسیر قمی از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که پس از شکست اصحاب جمل در مسجد بصره به منبر رفت و فرمود: به خدا قسم این آیه که میگوید "إِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ" درباره اصحاب جمل نازل شده. رسول خدا (ص) به من فرمود: ای علی تو با قاسطین و ناکثین و مارقین خواهی جنگید. ناکثین همین پیمان شکنان جمل اند. این آیه در حالتی نازل شد که رسول خدا هرگز با ناکثین نجنگید. تأویل این آیه ماند برای امروز.

شیخ مفید در أمالی از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که گِلهٔ من از طلحه و زبیر است؛ آنها به میل خود با من بیعت کردند و سپس بی آنکه اتفاقی از جانب من بیفتد، بیعت مرا شکستند.

أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (13)

آیا نمی خواهید بجنگید با این جماعتی که عهدهایشان را شکستند و مصمّم بودند پیامبر را از مکه اخراج کنند؟! همان ها بودند که اولین بار جنگ با شما را آغاز کردند! نکند از آن ها می ترسید؟! اگر مؤمنید، جا دارد که در درجهٔ اول از خدا بترسید.

ص: 136

این آیات در مقام تشویق به شدّت عمل، تحریض به آمادگیِ مدام، و همیشه دست به سلاح بودن برای جنگ با دشمنان دین خداست. یعنی مؤمنین باید در برابر مشرکین با آن سابقهٔ دشمنی، روحیهٔ سلحشوری و جنگ آوری داشته باشند نه خوش خیالی و صلح طلبی.

در این آیه تصریح شده که شروع کنندهٔ جنگ از حول و قوهٔ خدا بَری است و نصرت نمی شود. این آیه همچنین به کسی که به او حمله شده، استقامتِ در دفاع را به عنوان یک وظیفه توصیه می کند. چنین کسی بخاطر ظلمی که به او شده، اگر مقاومت کند، خدا یاری اش خواهد کرد.

قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ (14) وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَيَتُوبُ اللَّهُ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (15)

با آن ها بجنگید تا خدا به دست شما عذابشان کند، خوارشان کند؛ شما را بر آن ها پیروز کند و اینگونه دل مؤمنین را خنک کند. و خشمِ دلشان را فرو بنشاند.

البته خدا به هرکه شایسته ببیند، توفیق توبه از بت پرستی می دهد و خدا دانا و حکیم است.

طبق این آیه، رزمندگان حق، دست خدا برای تعذیب و تأدیب گردن کشانند.

این آیه از آیاتی است که در آن خداوند پیروزی مؤمنین را در صورت تحقق شرایط - از جمله صبر، تقوی، اطاعت از پیامبر، و استقامت - تضمین کرده.

عبارت "يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ" نشان می دهد که مؤمنین واقعی از داغ ها و محنت های جانکاه و دراز مدتِ جهاد مصون اند. شهادت هم برای بازماندگان آنها اگر مسیر ایمان را بروند سراسر برکت و رحمت و شفای دل است.

عبارت "يَتُوبُ اللَّهُ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ" در این سیاق، دلالت دارد که پس از پیروزی، افرادی می آیند و مدعی می شوند که طرفدار شما بوده اند؛ یا می آیند تا با شما همبسته و متّحد شوند؛ آنها را بپذیرید و تکذیب شان نکنید!

ص: 137

جلد نودودوم بحارالأنوار از امام صادق (ع) روایت می کند که حین جوشیدن خشم، بر پیامبر درود بفرستید و بگویید "وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَيَتُوبُ اللَّهُ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ" خدایا گناهانم را بیامرز و خشم مرا فرو بنشان.

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (16)

نکند خیال می کنید همین طور آزمایش نشده، رهایتان می کنند، بی آنکه خدا رزمندگانِ اهل تلاش شما را شناسایی کند؟! همان ها که جز خدا و پیامبرش و مسلمانان کسی را مَحرم دل نمیگیرند. بله، خدا آگاه است که چه می کنید.

یعنی بنا نیست مدعیان اسلام و ایمان، بی دشمن و مطلق العنان رها شوند. خیر! خدا آنها را به دشمن، آنهم دشمنی که پایداری و حتّی جنگ در برابرش لازم باشد، امتحان می کند و رشد مؤمنین در این فرآیند است.

اینکه گفته مؤمنین، جز خدا و رسول و دیگر مؤمنین، کسی را "ولیجه" نمیگیرند. یعنی دل به کسی جز خدا و رسول و مؤمنین نمی دهند. "ولیجه" از ریشه "و ل ج" و به معنی مونِس، معتمد، و محرم اسرار است.

طبق این آیه، مؤمنین در دوستی نکردن با غیر مؤمنان امتحان می شوند و مایل شدن، حتّی به مُنکران ایمان - چه رسد به دشمنان ایمان - موجب نقص و سقوط برای ایشان است.

ماحصل آیات بالا تقسیم مشرکین به طوایف زیر و تعیین حکم هرکدام بدین شرح است:

در این چهار ماه: با مشرکین طبق عهدی که پیشتر با آنها بسته بوده عمل می شود مشروط بر آنکه آنها هم عهدشان را پاس بدارند. مشرکینی که عهدی با مسلمین ندارند در صورت عدم اقدام علیه مسلمین در امانند و آنها که علیه مسلمین شمشیر بکشند قتال با آنها واجب است.

پس از گذشت این چهار ماه: وجود هیچ مشرکی تحمّل نمی شود مگر کسی که مستقیماً از پیامبر امان و فرصت بخواهد تا در دین تحقیق کند یا مشرکینی که مدّت عهدشان با مسلمین هنوز به اتمام نرسیده و به آن وفادار مانده اند.

ص: 138

نتیجهٔ این سخت گیری جمع شدن بساط شرک از شبه جزیرهٔ عربستان بود. بطوریکه هیچ قبیله ای نماند جز آنکه مسلمان شد. حتّی آنها که با مسلمین پیمان عدم تعرّض داشتند همگی مسلمان شدند. یعنی عملاً تهدیدهای بالا راجع به قتال با مشرکین یا کمین کردن و کشتن آنها، در حدّ حرف و تهدید کلامی باقی ماند و نیازی به عمل پیدا نکرد.

جلد بیست و چهارم بحارالأنوار از امام صادق (ع) روایت می کند که مردی اعرابی خدمت پیامبر (ص) رسید تا بیعت کند. پیامبر (ص) فرمود: بیعت کن بر اینکه حتّی پدر خود را به فرمان من بکشی! مرد کمی درنگ کرد و آنگاه گفت بیعت می کنم. پیامبر (ص) فرمود: مقصودم این است که نباید از غیر خدا و پیامبرش فرمان ببری. ما هرگز تو را امر نمی کنیم که پدر و مادرت را بکشی، بلکه دستور می دهیم که به آنها احسان کنی .

جلد بیست وهفتم وسائل الشیعه از امام صادق (ع) روایت می کند: ای جوانان! از خدا بترسید و بازار رؤسا را گرم نکنید؛ آنها را رها کنید تا از ریاست بیفتند و خوار شوند. رجال را به جای خدا "ولیجه" نگیرید.

کافی روایت می کند از کسی که گفت به امام عسکری (ع) نامه نوشتم و از ایشان درباره "ولیجه" در این آیه پرسیدم. پس از آن که نامه ارسال شد، با خود گفتم کاش در نامه راجع به مؤمنین در این آیه هم می پرسیدم. پاسخ نامه از جانب امام عسکری (ع) رسید. ایشان فرموده بود: ولیجه کسی است که جز امام اطاعت شود و اضافه کرده بود پس از ارسال نامه در دل گفته ای کاش معنای مؤمنین را هم میپرسیدی. مقصود از مؤمنین ائمه هستند که با ضمانت الهی امان می دهد و خدا امان ایشان را می پذیرد.

نورالثقلین از امام باقر (ع) روایت می کند که ما شما را از "ولیجه" برحذر می داریم. زیرا هر ولیّ ای جز ما طاغوت است.

گوییم: ولیجه های دوران ما استادنماهایی هستند که با ادعای کامل بودن، بساط ارشاد به راه انداخته اند و طبق این آیه باید از آنها دوری کرد.

***

ص: 139

مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِينَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولَٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِي النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ (17)

مشرکینی که به بی دینی خود اعتراف می کنند، حق ندارند مسجدهای خدا را آباد کنند! کارهای خوبی هم که احیاناً از آن ها سر زده، تباه است و این جماعت در آتش ماندنی اند.

این بخش از سوره، سلب مسئولیت و افتخار نگهداری از مسجدالحرام و خدمت به زوّار آن، از مشرکینی بوده که تا آنوقت نسل اندر نسل متصدّی آن بودند. خداوند این مقام را لایق دلهای بیمار و مبتلا به شرک نمی داند و در آیات بعد، قبولی اعمال و خدمات را منوط به توحید و خلوص می داند.

در زمان نزول این آیات طوایف مختلف قریش مسئول عمارت مسجدالحرام و پذیرایی از زوّار آن بودند. مثلا بنی شیبه کلیددار کعبه بودند؛ عباس و فرزندانش مسئول چاه زمزم بودند و سقایت حجّاج را برعهده داشتند؛ رفادت (سیر کردن) حجّاج و سدانت (پرده داری کعبه) هم به عهدهٔ افراد مشخص دیگری بود.

اکثر این اشخاص و طوایف در اثر غلبهٔ ظاهری اسلام و فتح مکّه، جبراً قبولِ اسلام کرده بودند و اکثرشان در دل مشکوک و مضطرب بودند و انتظار می کشیدند تا ببینند پس از پیامبر، عاقبت این آیینِ نوپا چه می شود. پس کج دار و مریض با اسلام تا می کردند.

این آیات به آنها نهیب می زند که اگر در دلتان هنوز ایمان راسب نشده، لیاقت خدمت به خانهٔ خدا را ندارید؛ در ثانی فکر نکنید چون خادم بیت الله هستید، کسی هستید! خیر، ملاک برتری پیش خدا بندگی و از خود گذشتگی در راه خداست. خدا مجاهدینِ خالص را بر شما برتری داده است. حتّی اگر شما خالصانه به حجّاج خدمت کنید. چون مجاهد، برای خدا از همه چیز گذشته و شما با خدمت به بیت، به همه چیز می رسید.

طبق این آیه، کفر به قرآن و محمد (ص) سبب حبط اعمال است. یعنی حتّی خوبی های انسان به مرور نابود می شود و برکتش از بین می رود و صَرف سعادت انسان نمی شود.

این آیه، شخص را به وجدان خودش حواله داده و گفته اگر می بینی در دلت به خدا کافری، بدان پیش خدا لیاقت نداری و حاصل عمرت بر باد است. پس فکری به حال خود کن!

ص: 140

إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسَىٰ أُولَٰئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ (18)

نگهداری مساجد خدا فقط به عهدۀ آنانی است که خدا و روز قیامت را باور دارند و اهل نمازند و صدقه می دهند و فقط از خدا حساب می برند. امید است آنان در صف هدایت یافته ها قرار بگیرند.

عبارت "تعمیر مسجد" شامل ساخت، اتمام، مرمّت، نظافت، فرش کردن، اداره، برگزاری نماز، و تدریس در مسجد می شود.

در میان شرایط لایقین، عبارت "لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّه" کار را سخت کرده. چون نماز خواندن و پول دادن ساده است اما در دل از کسی جز خدا نترسیدن کار هرکسی نیست.

این عبارت می گوید متولّیان مسجد باید کسانی باشند که فقط از خدا می ترسند. اگر اینطور شد، آن مسجد واقعاً بیت الله است و الا مسجدی که مؤیّد سلطان جور باشد، مسجدی است بی برکت.

عبارت آخر آیه هم عبارت جالبی است، می گوید آنها که اهل نماز و دستگیری و خدمت به مساجدند، تازه از غیر خدا هم نمی ترسند، امید است که از "مُهتَدین" بشوند. این نشان می دهد که مهتدین یک مقام متعالی است و در اواخر سلوک به دست می آید. مهتدین در وادی هدایت مثل مُخلَصین در وادی خلوص است و نصیب هرکسی نمی شود و عنایت بسیار و ظفر در امتحانات بسیار می خواهد. رزقنا الله و إیّاکم انشا الله.

ذیل این آیه، دُرّالمنثور از رسول خدا (ص) روایت می کند که وقتی دیدید کسی زیاد به مسجد رفت و آمد می کند، بدانید که واقعاً مؤمن است.

وسائل الشیعه از امام صادق (ع) روایت می کند که تردّد به مسجد برکات بسیاری دارد. از جمله تعلّم دین، پیدا کردن دوستان مؤمن، مصونیت از گناه.

مستدرک روایت می کند که به رسول خدا (ص) گفته شد به ما در ترهّب (رهبانیّت) اذن بده! فرمود: رهبانیّت امّت من نشستن در مساجد است. و فرمود: هرگاه شخصی را دیدید که به

ص: 141

مسجد عادت کرده (معتاد شده)، گواهی دهید که او مؤمن است، زیرا خدا می فرماید: إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ.

أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (19)

آیا کار آبرسانی به حُجّاج و نگهداری از مسجدالحرام را یکسان می گیرید با کار آنانی که خدا و روز قیامت را باور دارند و در راه خدا مبارزه می کنند؟! نه، این دو از نظر خدا یکسان نیستند. خدا دست مردم بدکار را نمی گیرد.

این آیه دلالت دارد که ارزش اعمال منوط به دو عنصر است: حُسن فاعلی یعنی نیّت شخص و حُسن فعلی یعنی خود عمل. هرکاری حتّی عمارت کعبه اگر برای خدا و از سر ایمان و بقصد بندگی نباشد، بی ارزش است و کارهایی مثل جهاد، ذاتاً بر کارهای بی خطر و عافیت مَدار مثل عمارت کعبه حتّی اگر برای خدا باشد، برتری دارند.

این آیه از آیاتی است که مجاهدین را بر دیگر مسلمین تفضیل می دهد.

در زمان ما هم کسانی که جان خود را در خطر قرار دادند تا کشور بماند و ما امنیت داشته باشیم، بر کسانی که چنین توفیقی نداشته اند فضلیت دارند و این فضیلت باید مورد تأکید قرار بگیرد و در عمل محقّق شود.

البته مقصود از جهاد در تمام آیاتِ تفضیل مجاهدین، روحیهٔ جهادی داشتن و نترسیدن از جز خدا و آمادهٔ جان دادن در راه خداست، نه فقط اسلحه بدست گرفتن و جنگیدن. پس یک عالِم، یک خیّر، یک کارخانه دار، یا یک معلّم نیز می توانند مُجاهد باشند و در هر یک از این اصناف، مجاهدینِ آنها بر قاعدین شان تفضیل دارند. به همین قیاس کسی ممکن است لشکری و در میدان جنگ باشد ولی اصلاً مجاهدِ فی سبیل الله محسوب نشود.

شواهدالتنزیل روایت می کند که شیبه و عباس مشغول مُفاخره بودند. عمارت مسجد دست شیبه بود و امور چاه زمزم دست عباس. در این میان، علی (ع) سر رسید و به آن دو گفت: از شما شرمنده ام که می خواهم مطلبی عرض کنم: هیچ یک از شما افتخاری ندارید. افتخار

ص: 142

مال کسی است که آنقدر با شمشیر بر فرق شما کوبید تا به خدا و رسولش ایمان آوردید. مقصود علی (ع) خودش بود.

ارشادالقلوب از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که آیهٔ فوق راجع به من نازل شده.

الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ (20) يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ (21) خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (22)

آنان که ایمان آوردند و در راه خدا مهاجرت کردند و با مال و جانشان جنگیدند، در پیشگاه خدا مقامی بَس برتر دارند و آنان همان کسانی هستند که بُرد کرده اند.

خدا به آنان، از طرف خودش، مژدهٔ رحمت و رضایت می دهد و نیز مژدهٔ جنّاتی که در آن، نعمت پایدار نصیبشان می شود و همیشه آنجا ماندنی اند. خداست که چنین پاداش های بزرگی در اختیار دارد.

تأکید این آیات بر ذودرجه بودن قربِ خداست و اینکه درجات کمال بسیار است و مؤمن باید با خلوص و مجاهده، بکوشد که صاحب درجات بالاتر شود و از رحمت و رضوان خدا در بهشت او بهره مند گردد.

نکتهٔ جالب این آیات، جدا کردن "رضوان" از بهشت است. یعنی رضوانِ خدا خودش یک عطا بجز بهشت و ورای بهشت یا بخش ممتازی از بهشت است.

شاید عبارت "رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ" که چهاربار در قرآن آمده، بیانِ همین مقام رضوان باشد. رضوان یعنی رضایت محض که نهایت آرام و قرار است.

در این آیه، ایمان و هجرت و جهاد، ملاک ارزش پیش خدا دانسته شده. البته این ملاک ها زیادند و طبق آیات دیگر باید تقوی و صبر و انفاق و چیزهای دیگر را هم به آنها افزود.

راجع به عبارت "أُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ" کنز الدقائق از رسول خدا (ص) روایت می کند که راه ساده ای نشان تان بدهم که شامل این فیض شوید؟ هر روز صد آیه از قرآن تلاوت کنید.

***

ص: 143

آیات آغازین سورهٔ توبه، خطابش با مشرکین بود، بخش دوم سوره با منافقینی سخن داشت که خود را خادم الحرم و عامرالبیت می دانستند. سومین بخش سورهٔ توبه، یعنی این بخش، روی سخنش با مؤمنین است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (23)

ای کسانیکه ایمان آورده اید! درصورتی که پدران و برادرانتان، بی دینی را بر دین داری ترجیح داده اند، با آن ها رابطهٔ عمیق و عاطفی برقرار نکنید و آن ها را دوست خود نگیرید. هریک از شما چنین کند، به یقین بدکار است.

اینکه فرموده با آن ها دوست نشوید، به طریق اولی، نباید زیر یوغ آنها رفت و از آنها اطاعت کرد. بنابراین پدری که دشمن ایمان است و حتّی پدر بی ایمانی که دشمنی با ایمان ندارد، بر فرزند مؤمنش ولایت ندارد. البته این غیر از لزوم احسان به اوست.

قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (24)

پیامبر! به همه گوشزد کن: اگر پدرانتان، فرزندانتان، برادران و خواهرانتان، همسرانتان، قوم وخویشتان، اموالی که به دست آورده اید، کسب وکاری که از کسادی اش نگرانید و خانه هایی که به آن دل خوش کرده اید، برایتان دوست داشتنی تر از خدا و رسول و جهاد در راه خداست، پس منتظر باشید ببینید خدا چه می کند! آری، خدا فاسقین را به حال خود گذاشته و دستگیری نمی کند.

برخی مفسّرین با توجه به آیاتی مثل "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ [سوره المائدة : 54]" گفته اند مقصود از "فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ" اینست که خدا مردمی را به صحنه می آورد

ص: 144

که برایشان، خدا و پیامبرش و جهاد در راه خدا از هر چیزی دوست داشتنی تر است. و شما را رها می کند تا مشغول محبوب های فانی خود باشید. یعنی عنایتش را از شما برمی دارد و می گذارد روی دیگران. ترجمهٔ آیهٔ مذکور چنین است: ای مسلمانان، اگر به دین خود پشت کنید، خدا قوم دیگری را می آورد که دوستشان دارد و آنها هم خدا را دوست دارند. قومی که خاکسارِ مؤمنان و غیور در برابر کافرانند.

اما حق اینست که آیهٔ فعلی ما در سورهٔ توبه عامّ تر و تهدیدآمیزتر است و آنچه در سورهٔ مائده آمده تنها یکی از وقایعی است که در صورت ادبار و کم کاری مسلمین، بر آنها بارخواهد شد و سرشان خواهد آمد. مطابق این آیهٔ سورهٔ توبه، مؤمنانِ سر به هوا، فاسق محسوب شده و در هر بلایی که لایق فاسقین است، شریکند. از جمله: اضلال(بقره: 26)؛ دوری از صحبت خوبان (مائده:25)؛ عدم قبولی اعمال(توبه: 53)؛ سخط الهی (توبه:96)؛ خواری دنیوی (حشر: 5)؛ و محرومیّت از هدایت که در اینجا و پنج جای دیگر از قرآن آمده. آنچه در سورهٔ مائده آمده پیش این نکبت ها شوخی است!

در این آیه خداوند به مؤمنین اولتیماتوم داده که اگر فامیل و عشیره یا مال و منال یا شغل شان برایشان اولویت اوّل است، این فسقِ خفی است و چنین فاسقانی منتظر باشند که خدا راجع به آنها تصمیم گرفته و آثار فسق را بر ایشان بار کند. پناه بر خدا از چنان روزی!

مُلهَم شدم که برخی وقایع فُجعه مانند که در زندگی ها رخ می دهد، مال همین فسق خفی است و لازم است: تا مؤمنین تکانی بخورند و نگذارند دلشان مسکن محبوبی جز خدا شود!

پس دل مؤمن را که باز می کنی، باید یک محبوب بیشتر درش نباشد: خدا و رضایت خدا. مؤمن باید همیشه آمادهٔ جان فشانی در راه خدا باشد و رسول خدا را همیشه بیشتر از زن و بچه و ایل و طایفهٔ خود دوست بدارد. وگرنه مؤمنِ فاسق است و مؤمن فاسق بزودی نکبت گیر می شود.

طبق این آیه، اساس زندگی مسلمان باید بر ایمان بنا شده باشد. اگر اساس زندگی شد رفاه، سقوط ایمانی نزدیک است.ترجیح رفاه و آسایش بر رضای خدا، آغاز فسق است. فسق بعدی کاهلی در عبادت و خدمت است، فسق بعدی غفلت دیجور است یعنی غفلتی که در تمام اوقات فرد ادامه دارد، فسق بعدی گناهِ مکرّر و خوگرفتن به معصیت است، فسق بعدی فوران خودخواهی و ظلم به

ص: 145

اطرافیان است، و فسق آخر تکذیب دین خداست و به سخره گرفتن آن. این، مسیری است که گذشتگان رفتند و نابود شدند!

تفسیر قمی روایت میکند که چون امیرالمؤمنین (ع) آیات برائت را اعلام کرد که از سال آینده هیچ مشرکی حق ورود به حرم را ندارد، قریش امان و قرار را از دست داد. آنها با هم گفتند: تجارت ما از بین رفتن و خانه هایمان ویران گشت. لذا خداوند فرمود: ای محمد به آنها بگو: قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ ...

***

بخش بعدی سوره داستان جنگ حُنَین است. این بخش سه آیه دارد که به ترتیب پیش از جنگ، حین جنگ، و پس از جنگ را به تصویر می کشند:

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ (25)

خداوند در جاهای زیادی به شما کمک کرده است، مثلاً در روز جنگ حُنَین که از کثرتِ نیروهایتان، مغرور شده بودید؛ ولی نه تنها آن همه نیرو اصلاً به دردتان نخورد، بلکه در حملهٔ غافلگیرانهٔ دشمن، عرصه بر شما تنگ شد. دست آخر هم، پشت به دشمن کردید و فرار را بر قرار ترجیح دادید!

مقصود از "مواطن" جاهایی است در زندگی که بی آنکه مؤمن بداند، برایش نقشه ای کشیده اند. در زندگی مواطن بسیار هست و مؤمن، بی نصرت خدا نمی تواند از آنها قسر در برود. از الطاف خدا به مؤمنین حفاظت آنها در این مواطن است. پس مطالبی که در این بخش آمده منحصر به جنگ حنین نیست و جنگ حنین یک مثال است. آری، مواطن بسیاری در زندگی هر مؤمنی هست که در آنها بشدّت به نصرت خدا محتاج است و نباید بهخود غرّه شود و به خود تکیه کند و گمان کند پیروز است و کسی حریفش نیست. همهٔ اینها در لفظ "إعجاب" جوهرکشی شده. دوای إعجاب، پناه بردن به خدا و تمسّک به "لا حول و لا قوّة باللّه" است.

ص: 146

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که مواطن کثیره که در عبارت "لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ" آمده، هشتاد و چهار مورد – به تعداد جنگهای صدر اسلام - است که حُنَین یکی آنهاست.

این آیه و این روایت نشان می دهد که اکثر جنگهای پیامبر (ص) با نصرت خدا و دخالت از بالا به پیروزی منجر می شده و اصولاً پیروزی و استقرار اسلام بی یاری مستقیم خدا ممکن نبوده.

اما ماجرای غزوهٔ حنین: در رمضان سال هشتم هجری پیامبر با سپاهی انبوه، که پس از صلح حدیبیه و در زمان صلح و گسترش اسلام گردآمده بود، عازم فتح مکه شد. مکّه با صلح تسلیم شد و سران مکّه همگی مسلمان شدند. دو هفته گذشت، مسلمانان هنوز در مکّه بودند که خبر رسید قبیلهٔ هوازن و ثقیف به گمان آنکه این آخرین فرصت برای نابود کردن اسلام است، مسلّح شده و قصد حمله به مکّه را دارند. آنها حدس میزدند که مسلمین پس از فتح مکّه بسوی آنها لشکر بکشند پس خواستند پیش دستی کنند و آغازگر جنگ باشند. خبر که به پیامبر (ص) رسید دستور داد مسلمین آمادهٔ نبرد شوند، صد زره هم از صفوان بن امیه امانت گرفت، خود نیز دو زره روی هم پوشید و کلاه خود بر سر نهاد. مکّیان تازه مسلمان نیز بخشی از سپاه اسلام را تشکیل می دادند. اینطور بود که سپاهی عظیم و بی نظیر تا آنروز که از دوازده هزار نفر فزون بود تشکیل شد و بسوی شمال شرقی مکّه، یعنی منطقهٔ حُنَین براه افتاد. راه ورود به حنین درّهٔ تنگ و درازی بود و مسلمین شب دهم شوال به آن درّه رسیدند و تا دم دمای سحر صبر کردند و پس از اینکه نماز صبح را در اوّل وقتش خواندند وارد تنگه شدند. جنگجویان هوازن و ثقیف که در اواخر تنگه و دو طرف آن از شب پیش کمین کرده بودند، صبر کردند تا بخش اعظم سپاه اسلام بخصوص شخص پیامبر (ص) وارد تنگه شد. آنگاه همگی بر آنها هجوم آوردند و آنها را تیرباران کردند. سپاه اسلام ظرف چند دقیقه از همپاشید و مسلمین پا به فرار گذاشتند. بخصوص تازه مسلمانان که طُلقاء نامیده می شدند گریختند و دیگران را هم به گریختن تشویق می کردند. در میان آنها ابوسفیان مسلمین را مسخره میکرد و از شکست آنها خوشحال بود. پیامبر (ص) با تنی چند از اصحاب از جمله

ص: 147

علی (ع) و عمویش عباس و ابوسفیان بن حارث و شش هاشمی دیگر و پسر اُمّ أیمَن که همانجا کشته شد، تنها ماند. پس دست به دعا برداشت و از خدا کمک خواست. گفت: الهی إلیک المشتکی و أنت المستعان. کم کم مسلمانان خود را جمع و جور کردند و با فریادهای پیامبر و عباس به خود آمدند و به سوی مشرکین هجوم آوردند و آنها را به عقب راندند و شکست دادند.

در این نبرد غنائم بسیاری بدست مسلمین افتاد که پیامبر بخش زیادی از آن را به تازه مسلمانان مکّه بخشید تا دلهاشان جذب اسلام شود. اسیران زیادی نیز بدست مسلمین افتاد که با وساطت شَیما بنت حارث که خواهر رضاعی پیامبر (ص) بود آزاد شدند.

طبق آیات این بخش سوره، مسلمین بدلیل مغرور شدن به کثرت نفراتشان و استقلالی که در دلشان خطور کرد، از عنایت خدا بری شدند و تا مرز شکست پیش رفتند. اما خدا نظر لطفش را از ایشان برنداشت و در آن سختی و هراس، آرامشش را بر آنها نازل کرد و باز رو به خدا کردند و از خدا کمک خواستند و خدا هم با نزول فرشتگان یاری شان فرمود. چنانکه در آیات بعد آمده.

ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذَٰلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ (26)

در چنین هنگامه ای، خدا آرامشش را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد و سپاهیان نامرئیِ خود را برای یاری شان فرستاد و کافران را به شکست کشاند. سزای کافران همین است.

نکتهٔ این آیه "سکینه" است که توسط خدا بر مؤمنین در مواطن خطر نازل می شود و آنها را نصرت میکند. این نصرت به شکل آرامش و الهامِ عکس العملِ درست است. همراه سکینه همیشه فرشته ها هم نازل می شوند و امور را بی آنکه کسی ببیند به نفع مؤمنین سروسامانمی دهند. فرشته ها واسطهٔ نزول سکینه هستند. البته در حنین، چنانکه از ظاهر این آیه برمیآید، غیر از فرشتگانی که سکینه را نازل کردند، مثل بدر، فرشتگان جنگاوری هم نازل شدند: إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزَلِينَ

ص: 148

[سوره آل عمران : 124] در بدر، به مؤمنین می گفتی آیا کافی نیست که خدا با سه هزار فرشته شما را نصرت کرد؟!

راجع به عبارت "جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا" در کافی روایت شده که مشرکان، رزمندگان سفیدپوشی را می دیدند که آنها را با تیر می زنند. پس از جنگ از مسلمانان پرسیدند پس سفید پوشان کجا هستند؟! گوییم این روایات با ظاهر عبارت که نامرئی بودن آن جنود است نمی سازد. مگر اینکه بگوییم به چشم مشرکان می آمدند و از دید مسلمین پنهان بودند؛ که بعید است.

جلد سیزدهم وسائل الشیعه از امام رضا (ع) روایت می کند که سکینه نفحه ای است که از بهشت بیرون می آید و دارای صورتی مانند صورت انسان است و بوی خوشی چون مُشک میدهد. سکینه انبیاء را گاهگاه در زندگیشان یاری میکند.

ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (27)

سپس، خدا بعد از این واقعه، به هر مسلمان فراری یا کافر شکست خورده ای که صلاح می دانست، توفیق توبه داد. آری، خدا آمرزندهٔ مهربان است.

چنانکه می بینیم پس از جنگ، نوبت توبه، عفو، و بسط رحمت است.

***

این بخش از سورهٔ توبه، راجع به تعامل مسلمین با باقی ماندهٔ مشرکین و نیز با اهل کتاب است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (28)ای مسلمانان! بت پرست ها آدم هایی پست و پلیدند؛ بنابراین، نباید از امسال به بعد به مکه بیایند و به مسجدالحرام نزدیک شوند. اگر هم از فقر و فشار اقتصادیِ ناشی از قطع رابطه با آن ها نگرانید، خدا اِن شاءالله از لطف خودش بی نیازتان خواهد کرد؛ زیرا خدا دانا و حکیم است.

ص: 149

در آیات آغازین این سوره، بیان شد که من بعد شرک از کسی پذیرفته نیست و مشرکین باید ظرف چهارماه، از ابراز شرک و موضع گیری علیه اسلام دست بردارند و بجایش کلام خدا را بشنوند و در آن تعمّق کنند. در این آیه به قداست مسجدالحرام اشاره می کند و اینکه مشرکین نباید به ساحت آن نزدیک شوند و به زیارت کعبه که بیت الله و خانهٔ خدای یکتاست بیایند. این آیه تولیت مسجدالحرام را منحصر به مؤمنان میکند و وظیفهٔ دور کردن مشرکان از حدود مسجدالحرام را بر دوش آنها می گمارد. اشکال نشود که: بعد از چهارماه که قرار نیست مشرکی باقی بماند که بخواهد سال بعد به حجّ بیاید. این نکتهٔ بجایی است ولی آن آیات راجع به شرک بود و حکم شرک را بیان می کرد و این آیه راجع به مسجدالحرام است و حرمت آن را بیان می دارد.

مراد از "نجاست" در این آیه، نجاست به معنای مصطلح فقهی امروزی نیست و این اصطلاح در قرون بعدی از این لفظ برداشت شده و حقیقتی شرعیه از آن ساخته؛ طهارت و نجاست در قرآن و تمامی روایات نبوی، یا به معنای پاکی و پلیدی باطن است یا به معنای تمیزی و کثیفی؛ نه یک اصطلاح خاصّ با احکام تعبّدی خاصّ و بعضاً متعارض. کلمهٔ "نجس" همین یکبار در قرآن بکار رفته و به معنای پست و پلید و خبیث است. عقاید انسان گاهی بقدری پلشت و پلید می شود که باید از او دوری جُست و تنهایش گذاشت تا گمراهی اش تأیید نشود و منتشر نگردد. دوری از چنین انسانی حالت تأدیبی دارد و برای پیش گیری از انتشار ظلالت است. نه اینکه اگر چنین کسی فی المثل دست به جایی زد، باید آنجا را آب کشید. اگر هم چنین توصیه هایی وارد شده بجهت دور کردن مسلمین از چنین شخصی بوده تا انزوای فکری او محقّق شود. اگر بخواهیم نجس را در این آیه نجس مصطلح فقهی در برابرطاهر، معنی کنیم، باید برای بول و غائط هم مسلمین را از حرم بیرون کنیم و پس از قضای حاجت بگذاریم وارد حرم شوند.

علّت اینکه گفته در اجرای حکم طرد مشرکین از فقر نترسید، این بوده که حجّ منافع اقتصادی

ص: 150

بسیاری برای اهل مکّه داشته و کم شدن زوّار حجّ و عمره، موجب ضرر اقتصادی بوده. البته با مسلمان شدن تمام اعراب و جمع شدن بساط شرک، خودبخود این مسئله نیز رفع شده.

این آیه میخواهد بگوید رزق و روزی دست خداست و در اجرای حکم خدا و رعایت تقوی اگر بابی از روزی بسته شود، بعداً بابی جدید باز میشود و خداوند برای مؤمنین متّقی جبران می کند.

قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (29)

با اهل کتابی که ایمان و اعتقاد صحیحی به خدا و روز قیامت ندارند و آنچه خدا و پیامبرش حرام کرده اند، حرام نمی دانند و دین حق را نمی پذیرند، بجنگید تا از سرِ تسلیم و تواضع، تن به جِزیِه دهند.

این آیه تکلیف مسلمین را با اهل کتاب یعنی مسیحیان، یهودیان، صابئیان، و زرتشیان روشن می کند. اینکه اهل کتاب این طوایف چهارگانه اند از این آیهٔ سورهٔ حجّ معلوم میشود: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ [سوره الحج : 17]. در این آیه مشرکین و مؤمنین را از این چهارطایفه جدا کرده. در سیرهٔ رسول خدا (ص) هم تعریف اهل کتاب و اینکه مشتمل این چهار طایفه اند روشن است.

طبق این آیه مسلمین باید به زور شمشیر، اهل کتابی را که تابع دین حق یعنی اسلام نمی شوند، وادار به پرداخت جزائی بنام جزیه کنند. جزیه مالیاتی است که به دولت اسلامی پرداخت می شود؛ مسلمانان زکات می دهند و اهل کتاب جزیه. مالیات در آنروز صرف تأمینامنیت، تأسیس راه، و بنای عمارات عامّ المنفعه مانند مسجد و کاروانسرا و مدرسه و مریض خانه می شده. امروزه مصارف مالیات گسترده است.

جزیه را اهل کتاب باید "عَنْ يَدٍ" پرداخت کنند، گویا یعنی بالمباشره و نقد. یعنی کسی واسطهٔ آنها در پرداخت نباشد و پرداخت به آینده موکول نشود.

ص: 151

قید دیگر در پرداخت جزیه اینست که آن را در حال "صِغر" یعنی با تواضع بدهند. یعنی ابداً در حکومت اسلامی حالت توقّع و گردنکشی نداشته باشند. یعنی باید تابعیّت حکومت اسلامی را بپذیرند.

به احتمال زیاد، دریافت جزیه منوط به تشکیل دولت برحقّ اسلامی است و الاّ نغز غرض بوده و مَفسده زاست. مقدار آن را هم حاکم بر حقّ تعیین می کند.

استبصار از امام صادق (ع) روایت می کند که تعیین مقدار جزیه در صلاحیّت امام است و به اندازه توانایی شان باید از آنها جزیه گرفت. رسول خدا با آنها به قدر خمس مال شان به توافق رسیده بود.

جلد پنجاه ودوم بحارالأنوار از امام صادق (ع) روایت می کند که قائم ما که به پا خیزد، مانند پیامبر از اهل ذمّه جزیه می گیرد.

همان کتاب از امام صادق (ع) روایت می کند که به پیامبر گفتند چرا از مجوسیان جزیه گرفته ای؟ فرمود: چون مجوسیان اهل کتابند. آن ها پیامبری داشتند و کتابی.

جلد پانزده وسائل الشیعه از امام سجاد (ع) روایت می کند که زنان اهل کتاب از پرداخت جزیه معافند؛ همچنین نابینایان، کهنسالان، اطفال، و زمین گیران.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که اگر از اهل کتاب جزیه گرفته شود، دیگر مسلمانی حق ندارد به زمین های آن ها تعرّض و آن ها را تصرّف کند.

آیات بعد در مذمّت اهل کتاب است:

وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَٰلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ (30)یهودیان گفتند عُزَیر پسر خداست و مسیحیان گفتند مسیح پسر خداست! این ها حرف های بی اساسی است که به زبان می آورند و از جنس همان حرف های بت پرستانی است که قبل از آن ها زندگی می کرده اند. خدا بکشدشان! عجب بیراهه می روند!

ص: 152

"عُزیر" گویا همان عَزراء از پیامبران اسرائیلی است. او در زمان حملهٔ کوروش به غرب و تصرّف اورشلیم ریاست بنی اسرائیل را برعهده داشته. عزیر کوروش را مُجاب میکند که اجازه دهد بنی اسرائیل که از زمان بُخت النَّصَّر در تبعیدِ بابلی بسر می بردند، به سرزمین خویش بازگردند. کوروش می پذیرد و یهودیان به اورشلیم بازمی گردند و تورات را از نو می نویسند. البته حکومت بر اورشلیم از آنِ پارسیان و پس از غلبهٔ روم بر آن سرزمین، از آن رومیان بوده. در سورهٔ بقره داستان کسی آمده که با خَرَش از کنار مردگانی میگذشته و با خود گفته خدا چطور اینها را زنده می کند؟! خدا هم او را قبض روح میکند و صد سال بعد باز زنده می کند درحالیکه غذا و شرابش دست نخورده مانده و خرش استخوان شده، سپس خدا جلوی چشم او خرش را از نو گوشت میرویاند و زنده می کند: أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ... [سوره البقرة : 259]. گفته اند آن شخص عزیر بوده و در این صدسال معبد سلیمان از نو ساخته شده.

یهودیان، عزیر را که مُجدِّد مَجد یهود است، تکریم بسیار کرده و طایفه ای راجع به او راه افراط و غلوّ پیموده اند و او را بعنوان پسر خدا پرستش می کرده اند؛ همین راه نادرستی را اکثر نصاری راجع به مسیح (ع) پیموده اند. البته مسیح (ع) از آغاز پسر خدا محسوب نمی شده و این اندیشه تدریجی و طیّ چند مرحله به الاهیات مسیحیان راه یافته.

تدقیق در تاریخ بخوبی این مطلب را نشان می دهد و به ما در فهم این آیه کمک می کند:

عیسی بن مریم در روزگاري در شهر بيت لحم در جنوب اورشليم به دنيا آمد كه فلسطين تحت اشغال روميان بود. قوم يهود چند فرقه ي متشتّت بودند از جمله فريسيان، اهل حزم و احتياط، به شدت نص گرا و سنتي، تحت رياست كاتبان و ربانيان قوم؛ و دیگر صدوقيان، مقدسيني كه مصلحت انديشي رؤساي ديني جامعه را تقبيح كرده از گرد ايشان پراكنده شده، به پاك ديني خويش مي باليدند.از آنجا كه مادر عیسی قبل و بعد از زاييدن او در ناصره از توابع جليل ساكن بود وي را عيسای ناصري (جليلي) ناميده اند.

ص: 153

چون عيسي به سی سالگي رسيد توسط يحيای تعميددهنده، پیغامبری كه آن روزگار در حوالي رود اردن ظهور كرده بود و از قريب الوقوع بودن ملكوت خدا انذار مي كرد، تعميد داده شد.

يحيي فرزند ذكريا و از مادر بسته ي عيسي بود. يحيي زندگي به زهد و انقطاع مي گذرانيد. از بطون صحراهاي اردون بيرون آمده و مردم را موعظه مي كرد، سپس ايشان را به علامت توبه در رود اردن غسل مي داد. عاقبت، يحيي با پادشاه جليل درافتاد كه با همسري نامشروع (زن برادرش) وصلت گزيده بود، همين امر سبب حبس و قتل وي گشت.

قريبِ زماني كه يحيي در بند شد، عيسي به جليل آمد و به بشارت خدا موعظه، و به قدرت او معجزه كرد. دوازده حواري يافت و به اتفاقِ آنها به سياحت(ريشه ي واژه ي مسيح) و وعظ پرداخت. خواصّ يهود، آنها كه صاحبان دين و دنيا بودند عليه او به اعتراض درآمدند و به آزارش پرداختند و عاقبت در سفري كه به اورشليم كرد، توطئه قتل او را چيدند. آنچه در تواريخ مذكور است به صليب كشيدن كسي است به نام او. در عين اين كه عيسای واقعي پس از آن باز بر مادر و حواريون و حتي ديگر پيروان ظاهر شده و با ايشان سخن گفته. اين واقعه را در تاريخ مسيحيت قيام مي نامند.

پس از ناپديد شدن عيسي از تاريخ، حواريون و ديگر گروندگان به او كه بالغ بر يكصد تن مي شدند به وعظ و تبليغِ راه او پرداختند. انجمن ايشان درواقع نخستين كليساي تاريخ مسيحيت است (كليساي اورشليم) و چون برخي از حواريون بر رعايت دقيق شريعت موسي بخصوص امرِ ختان تأكيد مي كردند، پطرسِ حواري به شهرهاي ساحلي رفت و كليساهايي جديد تأسيس نمود و اندك اندك بيگانگانِ غيرمختون را نيز در دايرهٔ جمع مسيحيان پذيرفت و اين باعث تسريع در انتشار دعوتش شد و فرقهٔ غالب كه ديگر به كلي از شريعت يهود جدا بود بصورت دينی مستقل پا به عرصه نهاد. با ورود پولس كه از فلسفه ي رواقي – كلبي، الهيات نويني براي اين دينِ نوپا نوشت، آئيين مسيحيت يا موسوم به مسيحيت يا منسوب بهمسيح رشد بسيار يافت. الوهيت عيسي و ابن الله بودنش از اين زمان و توسط پولس در

ص: 154

مسيحيت راه يافت. پُل سفرهاي بسيار كرد و همه جا به تأسيس كليسا پرداخت. بزرگترين بنيان مذهبي جهان، واتيكان، بر شهادتگاه او در رُم بنا شده است.

هنوز صد سالي نگذشته بود كه مذهب عيسوي كه همه جا در سراسر ممالك روم نشر يافته بود تهديدي براي امپراطوري تلقي شد، و این شروع سخت گيري نسبت به مسيحيان بود. نكال و عذاب ايشان كه از ضبط اموال و قتل اُسقفان و كشيشان ايشان تا قتل عام هاي جمعي را شامل بود، قريب دويست سال به طول انجاميد، تا زمان امپراطور كنستانتين. و سرانجام مسيحيت دين رسمي امپراطوري شد. (383 م).

در آغاز، تشكيلات كليساها بسيار مشوّش و بي نظم بود، كم كم جوامع مسيحي در هر كجا كه بودند براي تنظيم امور خود شورايي از متقدّمان تشكيل داده، يك تن رئيس در رأس آنها قرار دادند كه او را «اسقف» نامیدند. هنگامي كه صد سال از ميلاد مسيح مي گذشت يك سلسله نوشته ها و آداب به پيروي از دايره ي كتب عهد عتيق (صحف انبیاء يهود) بوجود آمد و به عهد جديد موسوم شد. اينها شامل انجيل مَرقُس، يوحنا، رسالات پولِس، پِطرُس و يعقوب و انجيل هاي مَتي و لوقا مي باشند. اينها همه يا تاريخ زندگي مسيح اند كه متضمن سيرهٔ او بودند يا برداشت هاي نخستين مسيحيان از مسيح و پيام دعوت وي.

لقب كاتوليك به معناي جهاني يا عام، مربوط به بدنهٔ اصلي كليساي مسيحي است. تا اواسط قرن دوم ميلادي كليساي كاتوليك مؤسسه اي يگانه و متشكل بود ولي براي اين كه همچنان واحد و عام بماند لازم بود كه نه تنها در برابر دشمنان خارجي بلكه در برابر فرقه هاي بدعت گذار كه در داخل دين مسيح بوجود آمده بودند مقاومت نمايد. از جمله نخست، فرقه ي گنوسي مورد تكفير قرار گرفت. گنوسي ها طريقتي فلسفه گرا بودند كه كوشيدند بجاي پولس كه حكمت يوناني را در انديشه ي مسيح حل كرد، مسيح را آخرين مظهر فلسفه معرفي كنند. ايشان قائل به پستي و رذالت دنيا بودند به گونه اي كه حتي خداوند دست به خلقت چنين عالمي نمي يازد پس اين يهوه – خداي يهود – است كه عالم را خلق كرده نه خداي مسيح.

پاسخ كليسا تشريع عهد جديد بود: تحرير قانونيِ كتاب مقدس و طرد جز آن.

ص: 155

مدتي بعد بر سر روابط «ابن و أب و روح القدس» اختلاف شد، كشيشي آريوس نام، عيسي را مخلوقي حادث و از نیست به هست آمده دانست كه عنصر او با عنصر الوهيت فرق دارد. در پي بالا گرفتن جنجال، شوراي نیقیه تشكيل شد و به تصويب اكثريت رسيد كه مسيح از ذات حق، و بنابراين ازلي است. (325 م)

چندين نسل طول كشيد تا مصوبهٔ فوق جنبهٔ تقدّس یافت و گرچه در شورايي پس از شوراي نیقیه عبارت فوق را به مسيح همانند(یا شيعهٔ) خداوند است تصحيح كردند ولي شوراي بعدی باز آن را بصورت اول بازگرداند.

بدينگونه در عيسي دو عنصر الوهيت(خالقيت) و انسانيت(مخلوقيت) قائل شدند كه مسيح توأمان واجد هر دو است. بنابراين الوهيت پدر، پسر و روح القدس يك جوهر يا ذات ولی در سه مظهر است؛ يا يك مفهوم در سه مصداق، يا يك ماهيت با سه هويت.

روحانيون انطاكيه نپذيرفتند و گفتند عيسای تاريخي فردي از افراد بشر است كه كلمه ي الهي در پيكر او جاي گرفته، غوغايي به راه انداختند كه جائز نيست مريم را «مادرِ خدا» بخوانيم و محال است كه زني از افراد بشر نسبت به ذات الهي حالت مادري حاصل كند.

ناگزير باز شورايي ديگر اين بار در كالسدون واقع در آسياي صغير شكل گرفت و پس از مباحثات بسيار اعتقادنامه اي به تصويب رسيد كه تاكنون باقي است (451 م). حاصل اين كه، مسيح حقيقتاً هم خداست و هم بشر، ازلي اما زاده شده. و اين دو ماهيت بدون تركيب و امتزاج توأمان در او موجودند.

صدور اين اعتقادنامه مانند اعتقادنامهٔ نیقیه براي مسيحيان غربي پيروزي درخشاني بود، از اينرو آن را بي درنگ پذيرفتند اما در كليساهاي اسكندريه كه متكلمان مسيحي با افكار عميق شرقي آشنا بودند اين عقيده را اعتقاد به تناقض دانسته، مردود شمردند. آنها به مونوفيزيست ها معروف شدند و كليساهاي قبطي مصر و حبشه و يعقوبیهٔ شام و ارمنستان تا امروز پيرو اين عقيده اند.

ص: 156

رسم رهبانيت نخستين بار در مصر توسط آنتونيوس پايه نهاده شد و منجر به تشكيل ديرها گشت. پس از آن سقوط قدرت روم توسط اقوام ژرمن در اروپاي غربي و دگرگوني وضع معيشتي مردمِ آن سامان، در گسترش فرهنگ ديرنشيني در اروپا تأثير بسزا گذاشت.

روند اشتقاق كليسا به شرق و غرب (ارتودكس و كاتوليك) پس از حمله ي مسلمان ها به روم شرقي و اعتراض مسيحيان شرقي – تحت تأثير مسلمين – به تقديس تمثال مسيح آغاز شد.

امپراطور كه تختگاهش در قسطنطنيه بود نصب تصاوير در كليساها را قدغن كرد و اسقف رُم كه بواسطه ي برتري آرامي كه طي صدها سال بر منصب اسقفي سائر شهرها پيدا كرده بود، پاپ (پدر) و جانشين مسيح دانسته مي شد، امپراطور را تكفير كرد.

شوراي روحانيون شهر قسطنطنيه نيز پاپ را به دليل فعاليت سياسي، خطاکار اعلام کرد (876 م). و اين فتوا در واقع حق حكومت مطلق بر كليسا را از پاپ سلب كرد. بالأخره جدايي و انفصال نهايي بين دو كليسا در سال 1054 م با تكفير پاپ، بِطريق قسطنطنيه را و ملحد دانستن او پاپ را، بوقوع پيوست.

پس از تصرف ممالك شرقي و سقوط قسطنطنيه توسط مسلمين، مركز كليساي شرقي كه آن را ارتودكس مي نامند به روسيه منتقل گشت. دو كليساي ارتودكس و كاتوليك جز در مسئلهٔ عصمت پاپ و پاره اي مراسم ديني كه بيشتر به بستر جغرافياي محل مربوط است، تفاوتي بنیادين با هم ندارند. مسئلهٔ تمثال نيز بعدها در كليساي ارتودكس حل و فصل شد و اكنون جز تفاوتِ سبكِ معماري، اختلاف ديگري ميان اين دو فرقه به چشم نمي خورد.

اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَٰهًا وَاحِدًا لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (31)

آنها به جای خدا، روحانیون و راهبانشان را ارباب ِ خود گرفتند و مسیح پسر مریم را پرستش کردند؛ درحالیکه مأمور بودند یگانه معبودی را بپرستند که معبودی جز او نیست. منزّه است خداوند از این عقاید خرافی شان.

ص: 157

"احبار" جمع حِبر است، به عالِم یهودی حبر می گفتند. امروزه به آن خاخام می گویند. "رُهبان" جمع راهب است، به عالِم مسیحی راهب می گفتند. امروزه به آن کشیش هم می گویند.

کافی از امام باقر (ع) روایت می کند که ارباب گرفتن عالمان، سجده کردن بر آنها نیست، بلکه اطاعت کردن محض از آنهاست، ولو در سخط پروردگار.

این آیه خطاب به ما هم هست و به ما درس آزادگی می دهد. عالِم، معلّم دین است نه صاحب دین. دین را باید از معلّم آموخت و با همان دین معلّم را نقد کرد و از او فراتر رفت. تنها در این صورت است که تعلیم درستِ دین، محقّق شده.

اما اینکه جاهلانه بخواهیم مطیع محض عالِم دین باشیم، و هرچه او گفت به عنوان اینکه گفتهٔ خداست، اطاعت کنیم، و تفسیر و تأویل او از دین را عیناً حق بدانیم، مشمول نهی این آیه و مبتلا به شرک در طاعت بوده و مغبون خواهیم شد.

پس چه باید کرد؟ باید هرکس در حدّ توانش طالب علم دین باشد و بقدر فهمش در کتاب دین تحقیق کند و از عالِم دین، دلیل دینی طلب کند. چون هرکس نسبت به فهم عالمانهٔ خودش مسئول است و فردای قیامت نمیشود گفت عالِم شهرِ ما چنین و چنان گفت. خطاب میرسد او اشتباه کرد و تو نیز به تبعیّتِ او راه اشتباه رفتی، چرا در دین خود عالِم نشدی؟ چرا راجع به کارهای خود فکر نکردی؟ چرا در صحّت مطلبی که کس دیگری گفت تردید نکردی؟ چرا مطلب را به وجدانت حواله ندادی؟ چرا از اختلاف عالم شهر خود با دیگر عالمان به شکّ نیفتادی؟ چرا مطالبهٔ دلیل نکردی؟ چرا حرف عالِم را بر کتاب خدا عرضه نکردی؟ چرا کتاب خدا را نخواندی و با کتاب خدا مأنوس نبودی؟ چرا خلاف سیرهٔ عقلاء عمل کردی؟ چرا با چند عالِم مشورت نکردی؟ چرا در آنچه محلّ شک یا موضع خطر است توقف نکردی؟ چرا عالِم خود را ملاک حقّ دانستی؟ چرا مطیع محض کسی که از خطا و اشتباه مصون نیست شدی؟ چرا به حُکمش آدم کُشتی و پرده دریدی؟ چرا در دماء و اَعراض احتیاط نکردی؟ چرا نظرش را بر مخالفینش عرضه نکردی و دلایل آنها را نشنیدی؟ چرا شیفتهٔ کسی شدی که خدا عاقبت به خیری اش را ضمانت نکرده؟

ص: 158

و صدها چرای دیگر که مدلول این آیه اند و روزی گریبان ما را خواهند گرفت و باید جوابی برای آنها داشته باشیم.

همانطور که می بینید یهود و نصاری در دنیای معاصر از خطرات این آیه جسته اند و خطرش گریبان ما را گرفته. حالا ما مانده ایم و این آیه.

این آیه از غرر آیات این سوره بلکه کل قرآن است و خطری را که متوجّه جامعهٔ ایمانی است گوشزد می کند.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که مقصود از "اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ" این نیست آنها را پرستش کردند. بلکه حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کردند و مردم هم پذیرفتند. پس ناخودآگاه آنها را پرستیدند. پیروی نوعی پرستش است و پیروی خلاف دین واقعی، حرام است.

برهان از امام باقر (ع) روایت می کند: آنها عالمان خود را ارباب گرفتند و امر خدا و رسول و کتاب خدا را رها ساختند و هرچه احبار و راهبان گفتن به کار بستند و از آنها اطاعت نمودند.

نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند: کسی که در معصیت خدا از کسی اطاعت کند او را عبادت کرده است.

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (32) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (33)

در پی این هستند که نور دین خدا را با حرف های بی ارزش شان خاموش کنند. و خدا إبا دارد و جز این نمی خواهد که این دینِ نورانی را تابنده و پاینده کند؛ هرچند کافران را خوش نیاید! او پیامبرش محمد را با هدایت و دین حقّ فرستاد تا اسلام را بر همهٔ دین ها برتری دهد؛ هرچند مشرکان را خوش نیاید.

مقصود از کافران، کافرانِ به قرآن و رسالت محمد است یعنی همهٔ اهل کتاب، به اضافهٔ مشرکین. در آن زمان هر دوی این طوایف در دل و به زبان و بعضاً با سیف با اسلام دشمنی

ص: 159

می کردند و در آرزوی نابودی اسلام بودند. در این آیات خداوند اسلام را نورِ خود معرفی می کند که برای هدایت خلق تابیدن گرفته و از شعله ای در دل محمد (ص) آغاز گشته و پی در پی فزونی گرفته و عاقبت عالَمگیر خواهد شد. تلاش های دشمنان این دین به تلاش برای خاموش کردن خورشید با فوت کردنِ آن شبیه است، یعنی آب در هاون کوفتن است و البرز به کلنگ برگرفتن.

در این آیه پیش بینی کرده که اسلام، عاقبت بر تمام ادیان غالب خواهد شد. منتهی برای غلبه لفظ "ظهور" را بکار برده یعنی تأکید اصلی بر ظاهر شدن حقانیت اسلام بر دیگر ادیان است.

این آیه با همین لفظ عیناً سه بار در قرآن آمده.

جلد چهل ونهم بحارالأنوار از امام رضا (ع) روایت می کند که وقتی رسول خدا (ص) از دنیا رفت مردم کوشش کردند که نور خدا را خاموش کنند ولی خدا نور خود را به وسیلهٔ امیرالمؤمنین (ع) تمام کرد. همچنین وقتی پدرم امام کاظم (ع) از دنیا رفت، ابن ابی حمزه و اصحاب کوشیدند که نور خدا را خاموش کنند، ولی خدا نور خویش را تمام کرد.

جلد بیست وسوم بحارالأنوار از امام باقر (ع) روایت می کند که به خدا سوگند اگر شما دین را رها کنید، گمان نکنید که خدا آن را رها خواهد کرد. خدا فرموده: يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ.

جلد چهل ونهم بحارالأنوار روایت می کند که صبیح دیلمی غلام مأمون، اما در خفا از ارادتمندان حضرت رضا (ع) بود. صبیح می گوید روزی حضرت رضا (ع) به من فرمود: آنها میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند ولی خدا نور خود را کامل می کند. به خدا قسم مکر و حیلهٔ آنها در ما اثر ندارد تا وقتش برسد.

جلد بیست ویکم بحارالأنوار از امام عسکری (ع) روایت می کند: نه اینان و نه همهٔ خلق را یارای از میان برداشتن فرزندم مهدی نیست. خداوند امر خود را دربارهٔ او به انجام می رساند، هرچند مشرکان ناخشنود باشند.

راجع به "لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ":

ص: 160

کافی از امام رضا روایت می کند که این غلبه در هنگام قیام قائم و در روزگار رجعت رخ می دهد. این آیه از آیاتی است که تأویلش هنوز نیامده.

نورالثقلین از رسول خدا (ص) روایت می کند: هیچ خانه ای باقی نمی ماند مگر اینکه خداوند کلمهٔ اسلام را در آن وارد می کند، یا با عزّت و بزرگی، یا با خواری و ذلّت. با عزّت اینگونه است که آنها اسلام می آورند و با آن عزیز می شوند و با ذلّت اینگونه است که آنها اسلام نمی آورند اما اسلام بر آنها حکومت می کند. گوییم: طبق این روایت معنای این عبارتِ قرآنی این نیست که همه مسلمان می شود، بلکه این است که همه تسلیم اسلام می شوند. چنان که در روایات است که پس از قیام قائم، جزیه همه گیر میشود.

جلد پانزدهم بحارالأنوار از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که هیچ قریه ای نمی ماند مگر آنکه در آن شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد ندا داده می شود؛ هر صبح و شام.

جلد پنجاه ودوم بحارالأنوار از امام باقر (ع) روایت می کند که خداوند قائم را با رُعب نصرت کرده. زمین گنج های خود را برای او آشکار می سازد و سلطنتش شرق و غرب را در بر می گیرد و خدا به وسیلهٔ او دین خود را غالب می کند. هرچند مشرکان خوششان نیاید. ویرانی ای در زمین باقی نمی ماند جز آنکه آبادش میسازد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ... (34)

ای مسلمانان! خیلی از روحانی های یهودی و راهب های مسیحی اموال مردم را بالا می کشند و خودشان مانعی بر سر راه دین خدا هستند.

"أکل مال به باطل" یعنی تصاحب نابجای مال مردم. مثلاً جمع کردن اعانه برای دین و ارتزاق مُسرفانه با آن، مثلاً فروختن بهشت و صدور برات آزادی از جهنم، مثلاً تصاحب مالی که اختصاص به پیامبر داشته، مثلاً رشوه گرفتن و حکم صادر کردن به نفع یکی از طرفین دعوا، مثلاً هدیه گرفتن و حمایت کردن از هدیه دهنده در کانون های قدرت، مثلاً ربا گرفتن و کلک شرعی درست کردن برای آن، مثلاً ساخت و پاخت کردن و بالاکشیدن بیت المال،

ص: 161

مثلاً مصادرهٔ اموال مردم به صرف عداوت سیاسی آنها با ما و برداشت ما از دین، مثلاً مالیات گزاف گرفتن از مردم، ...

ملاک در نابجایی و باطل بودن چنین تصرفی قاعدتاً یا عرف است یا شرع. علّت بطلان چنین داد و ستدهایی با تعمّقی که ما کردیم، یکی از این سه چیز است:

یک: حکم یا دفاعِ به ناحق. مثل پرداخت رشوه یا هدیه یا اعانه به روحانیون برای استفاده از نفوذ آنها در دادگاه ها و ادارات دولتی برای صدور حکم دلخواه یا استفاده از رانت: وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ [سوره البقرة : 188]. اموال یکدیگر را به ناحق نخورید و به حاکم پول ندهید تا از قدرتش استفاده کنید و به حق دیگری دست درازی کنید. در این مورد طرفِ پرداخت کنندهٔ مال راضی است چون منتفع می شود.

دوم: تصرّف نابجای مال مردم به زور. مثل دزدی، مصادره، و مالیاتِ گزاف. در این نوع أکل مال به باطل، رضایت نیست: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ [سوره النساء : 29]. ای کسانی که ایمان آورده اید اموال یکدیگر را به باطل نخورید و حتماً رضایت در رد و بدل مال مد نظر باشد. ربا هم چون با نارضایتی و از روی ناچاری رخ می دهد شأن متنزّلهٔ همین قسم است. چون فرد مجبور شده برای پرداخت دِین خود پولی به ربا قرض بگیرد و به اَضعاف مضاعفه بازپرداخت کند.

سوم: معاملات غیرشرعی مثلاً خرید و فروش مواد مخدّر یا مال رد و بدل شده در قمار یا پولی که بابت فحشاء پرداخت می شود. یا دادن پول برای تضعیف دین و سدّ کردن راه آن: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ [سوره اﻷنفال : 36] کافران پول خرج می کنند تا جلوی دین خدا را بگیرند.

پس بازگشت بطلان در أکل مال به باطل، یا به حقّ خوری است حالا یا حقّ یک نفر را در یک دادگاه خصوصی خوردن یا حق جمیع مردم را در بهره گیری ناعادلانه از بیت المال خوردن مثل چیزی که در اختلاس ها شاهدیم.

یا به نارضایتی طرف است.

ص: 162

یا به نارضایتی خداست در معاملاتی که شرع جایز نمی داند. ما حرمت ربا را از نوع دوم و بخاطر مفسدهٔ عُقلایی آن دانستیم، اما اگر ربا را تعبّداً حرام بدانیم به این نوع سوم بازگشت می کند.

بسیاری از روحانیون یهودی و مسیحی طبق این آیه أکل مال به باطل می کرده اند یعنی به بعضی از اقسام بالا مبتلا بودند. این خطر در عالمان ما هم هست و باید حواسشان را جمع کنند. خدا به در گفته که دیوار بشنود.

رسول خدا (ص) هم فرموده همان اتفاقاتی که در آن امّت ها افتاده، در این امّت هم خواهد افتاد. چرا؟ چون این ها داستان امّت انسانی است و راهی است که امّت ها باید بروند و امتحاناتی است که باید پس بدهند.

این راجع به کار اوّل علمای سوء که أکل مال به باطل بود، اما کار دوم آنها که سدّ سبیل الله است: عبارت "سبیل الله" در فرهنگ قرآن همه جا یک معنا بیشتر ندارد و "دین بر حقِّ خدا" معنی می دهد. مؤمنین باید مال و جان و وقتشان را فی سبیل الله یعنی در جهت بسط دین خدا نثار کنند. یعنی فرد باید قربانی شود تا دین خدا که راه رسیدن جان های مستعد به خداست، بماند. یعنی منافع فرد با ایثاری که می کند فدای منافع جمع مؤمنین و دین خدا می شود. اما عالمان بدنهاد و بدکار راهی خلاف این می روند و سبیل خدا را سدّ می کنند. وجود آنها بجای آنکه مؤیّد دین خدا باشد، مانعی در راه پذیرش دین خدا توسط مردم است. چرا؟ چون بجای اینکه خود را مالِ دین خدا بدانند، دین خدا را مال خود می دانند و بجای فدا کردن خود برای دین خدا، دین خدا را فدا میکنند تا خود بمانند. یعنی دین بجای آنکه آنها را از خودخواهی باز دارد، آلت و وسیلهٔ خودخواهی آن ها شده و از آخور دین، خود را فربه می کنند و توسط دین اسباب قدرت برای خویش فرآهم می آورند. صِرف وجود چنین عالمانی، بزرگترین ضد تبلیغ برای دین است و موجب رماندن مردم از دین خدا می شود. پس بزرگترین مانع بر سر دین خدا و گسترش آن در جامعه، بودن چنین متوّلیانی برای دین است. کارهای زشت و منفعت جویی های آنان به پای دین نوشته می شود و حقیقت دین مهجور می ماند. نکند این عبارت هم امروزه بیش از آنکه راجع به عالمان یهود و نصاری صادق باشد در حقّ

ص: 163

ما امّت مرحومه! صادق باشد. نکند کارهای امثال من بجای اینکه زیبایی دین را نشان دهد و حجّت مسلمانی مردم باشد، بهانهٔ فرار از دین را برای دلهای مستضعف فراهم کند. خدا چه می کشد از دست عالمان سوء. رسول خدا (ص) فرموده: إذا فسد العالِم، فسد العالَم. و آنچه بیش از همه عالمان مستعدّ آنند تا با ارتکابش مردم را فراری دهند و سدّ سبیل خدا کنند، یک چیز است: خدایی کردن یعنی خود را حقّ محض دانستن و دیگران را باطل شمردن. خَبطی که از این خطا زاده میشود تحزّب است، یعنی دو گروه کردن مردم و هواداران خود را خودی و بقیه را نامحرم و غیرخودی یا نالایق یا خائن و فاسق دانستن. سپس مهربانی کردن با خودی ها و گذشت نسبت به خطاهایشان داشتن و بی مهری به بقیه و ذنب لایُغفر دانستن خطاهای آنها.

به این روایت که در آستانهٔ دوران غیبت و آغاز زمان عدم حضور امام معصوم در جامعه، از امام یازدهم (ع) صادر شده دقّت بفرمایید:

کتاب احادیث معنوی، چهل حدیث هفتاد و دوم، حدیث بیست و سوم: تفسير الإمام علیه السلام /الإحتجاج ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ علیه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى عَوَامُّ أُمَّتِنَا إِذَا عَرَفُوا مِنْ فُقَهَائِهِمُ الْفِسْقَ الظَّاهِرَ وَ الْعَصَبِيَّةَ الشَّدِيدَةَ وَ التَّكَالُبَ عَلَى حُطَامِ الدُّنْيَا وَ حَرَامِهَا وَ إِهْلَاكِ مَنْ يَتَعَصَّبُونَ عَلَيْهِ وَ إِنْ كَانَ لِإِصْلَاحِ أَمْرِهِ مُسْتَحِقّاً وَ التَّرَفْرُفِ بِالْبِرِّ وَ الْإِحْسَانِ عَلَى مَنْ تَعَصَّبُوا لَهُ وَ إِنْ كَانَ لِلْإِذَلَالِ وَ الْإِهَانَةِ مُسْتَحِقّاً فَمَنْ قَلَّدَ مِنْ عَوَامِّنَا مِثْلَ هَؤُلَاءِ الْفُقَهَاءِ فَهُمْ مِثْلُ الْيَهُودِ الَّذِينَ ذَمَّهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِالتَّقْلِيدِ لِفَسَقَةِ فُقَهَائِهِمْ فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ وَ ذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا بَعْضَ فُقَهَاءِ الشِّيعَةِ لَا جَمِيعَهُم .

امام عسکری (ع) : عوام امّت ما اگر از عالمانشان فسق ظاهر و جانبداری شدید و درندگی بر سر حطام دنیا و حرام آن ببینند و ببینند که بر نابودی دشمنانشان حریص اند گرچه میشود امر ایشان را اصلاح کرد اما با هوادارانشان با نیکی و احسان عمل می کنند گرچه آنها مستحق اهانت و ذلّت اند؛ اگر از عالمانی چنین دیدند آنگاه تقلید کردن از چنین عالمانی مثل تقلید یهود از عالمانشان نزد خدا مذموم است. اما اگر فقیهی بود که صیانت نفس داشت و

ص: 164

حافظ دین بود و مخالف هوای نفس و مطیع امر خدا، آنگاه بر عوام است که از او تقلید کنند اما چنین خصوصیتی جز برای بعضی از عالمان شیعه نیست و همه آنها اینطور نیستند.

... وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (34) يَوْمَ يُحْمَىٰ عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَٰذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (35)

و امّا آن ها که طلا و نقره روی هم انباشته می کنند و در راه خدا هزینه اش نمی کنند، ای محمد، آنها را عذابی ألیم مژده بده! روزی آن اموالِ انباشته شده را در آتش جهنم، گرم و گداخته می کنند و پیشانی و پهلو و پشتشان را با آن داغ می نهند و می گویند: این همان ثروتی است که برای خودتان ذخیره می کردید! بچشید آنچه شب و روز مشغول جمع آوری اش بودید!

واوی که این بخش از آیه با آن شروع می شود تاریخی ترین واو قرآن است: در روزگار عثمان، قرائت کسانی مانند ابوذر از اسلام بگونه ای بود که ثروت اندوزی و ثروت مداری با آن سازگار نبود. این اندیشه وقتی شکل افراطی بخود می گرفت مطلق ثروت و برخورداری از آن مذموم شمرده می شود. از مُستَمسَکات این اندیشه و به اصطلاح آیاتِ باب میلش، همین آیه بود. در مقابل، مخالفین تشکیک کردند که نکند واو در اوّل این بخش، زاید باشد و این عبارات عطف به علمای اهل کتاب و در مذمت آنها باشد؟! کسانی را هم شاهد آوردند که بی واوِ این آیه را از پیامبر (ص) شنیده اند. عثمان از خواص نظر خواست و در آن جمع ابوذر شمشیر کشید که اگر این واو را بردارید شما را از صفحهٔ روزگار برخواهم داشت. عاقبت این واو ابقاء شد و این آیه به شعار ابوذر برای مخالفت با حکومت عثمان بدل شد و در کوی و برزن می گشت و این آیه را تلاوت می کرد. عاقبت او را به رَبَذه تبعید کردند و همانجا در غربت و تنهایی به لقاء حق شتافت. خدایش رحمت کناد.

با وجود این واو این بخش از آیه ادامهٔ بخش قبلی و معطوف به علماء اهل کتاب نیست، بلکه مطلبی تازه و مطلق است. خدا میفرماید آنهایی که طلا و نقره را کنز می کنند و در راه خدا

ص: 165

انفاق نمی نمایند، در آخرت اهل آتش اند. طلا و نقره در این آیه موضوعیت ندارد، مقصود پول است و پول رایج در آن عصر سکّه های طلا و نقره بوده.

البته این عبارت بخلاف برداشت احتمالی و نسبت داده شده به ابوذر، ناهیِ ثروت و مذمّت کنندهٔ دنیاداری نیست. چنانکه خود رسول خدا (ص) و اوصیای برحقّش جملگی از ثروتمندان عرب بودند. این آیه حبس ثروت و از مدار انتفاع خارج کردنش را مذمّت می کند. چنانکه در تمام دنیای امروزِ معاصر و تمامی مکاتب اقتصادی مذموم است. لفظ "کنز" یعنی گنج و دفینه. یعنی بجای انفاق مال در راه خدا، آنرا در جایی پنهان کردن. درحالیکه باید مال را به چرخش انداخت. چرخشی که برای خدا باشد، چه قرض دادن باشد، چه تجارت باشد، چه کشت و کار و صنعت باشد، چه آباد کردن زمین باشد، چه اطعام فقرا باشد، چه خرج کردن برای زن و بچه باشد، چه هدیه به اطرافیان باشد، چه در راه جهاد و مسجد و ترویج دین باشد، همهٔ این ها مقبول خدا و نوعی صدقه است. خدا می فرماید مال خود را برای رضای خدا به چرخش اندازید و خرج کنید. حتّی خرجی که شخص برای خودش می کند وقتی زندگی اش بر مدار بندگی باشد، صدقه و انفاق فی سبیل الله است. مگر خرج ولو برای خود، باعث رونق اقتصادی جامعه نیست؟!

پس مال را باید به جریان انداخت و در کارهای نیک خرج کرد. اینطور، هم توشهٔ آخرت انسان پُر میشود، هم مال و منال دنیایی اش افزون می گردد. براستی آنکس که با پولش زمین خرید و باغ کرد یا کارخانه ساخت و تولید کرد یا در تجارتی ذوالیَد شد، یا صرف تحصیل علم کرد، چنین کسی در گذر زمان ثروتش فزون می شود؟ یا کسی که مالش را در متکّا کرد و در زیر زمین خانه اش مخفی نمود؟!

آنچه خدا می گوید نه تنها آخرت، بلکه دنیای انسان را هم آباد می کند.

کنزالدقایق از رسول خدا (ص) روایت می کند که هر مالی که زکاتش پرداخت نشود کنز شده گرچه طلا و نقره نباشد و گرچه مخفی نشود.

مشکاة الانوار از امام باقر (ع) روایت می کند که بیش از دو هزار درهم کنز است.

ص: 166

نورالثقلین از امیرمؤمنان (ع) روایت می کند که بیش از چهار هزار درهم کنز است اگرچه زکات آن پرداخت شود. کمتر از آن نفقه است. گوییم: هر درهم نقره، معادل یک دهم سکّهٔ طلاست که در گذشته به آن دینار می گفتند. سکّه طلا را بعداً در ایران، اشرفی، پهلوی، بهار آزادی، و امامی و در جاهای دیگر به نام های دیگر نامیدند اما یک قاعدهٔ تقریبی، همیشه و همه جا پابرجاست: یک سکّهٔ طلا معادل گذران یک ماهِ یک خانوادهٔ متوسط است به یُسر و عافیت. طبق روایت بالا بیش از چهارصد سکّه کنز است و نباید به شکل سکّه نگه اش داشت. چهارصد سکه برای زندگی یک خانواده در طول سی وسه سال کافی است. تورّم شامل سکّه نمی شود و سکّه خودش ملاک تورّم سالیانه است. سی وسه سال یعنی یک نسل یا یک قرن(در گذشته هر نسل را یک قرن می نامیدند). از این روایت نتیجه گرفته می شود که پس انداز کردن حتّی برای یک نسل، مذموم نیست. منتهی پس انداز باید به شکل طلا باشد و الا بی ارزش می شود. در حدیث نبوی هم هست که طلا، تجلّی قدرت خدا در زمین است، هرکس پی قدرت است پی طلا باشد.

جلد نهم وسائل الشیعه از امام باقر (ع) روایت می کند که دینار و درهم امانت خدا در زمین است و خدا آنها را برای منفعت خلق قرار داده تا به وسیله آن ها امور و حاجات مردم سامان یابد. پس حق خدا را در مورد آنها ادا کنید و زکات آنها را بپردازید تا آنها برای شما پاکیزه و خالص و مبارک باشند.

معانی الاخبار از امام صادق (ع) روایت می کند که زکات ظاهر همان است که می دانید؛ اما زکات، باطنی هم دارد. زکات باطن آن است که از برادرت آنچه را که بیش از تو به آن نیازمند است و در دست توست، دریغ نکنی. این مال های اضافی را خداوند برای این به شما اعطا کرده که آنها را در جایی که او می پسندد مصرف کنید. آنها را برای این به شما نداده که کنز کنید.

در برخی روایات حرمت کنز برای شیعیان در زمان حکّام جور برداشته شده، مثلاً کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که دست شیعیان ما راجع به کنز و انفاق باز است. اگر می خواهند مخفی کنند اگر می خواهند انفاق. اما وقتی قائم ظهور کرد گنج هایی را که مخفی

ص: 167

کرده اند، باید بیاورند و به ایشان بدهند تا از آنها بر علیه دشمن استفاده کند. یعنی حرمت کنز مخصوص زمان زمامداری معصوم (ع) است.

***

این بخش از سوره راجع به ماه های حرام است:

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (36)

تعداد ماه های سال قمری از نظر خدا، در نظام آفرینش و از روزی که خدا آسمان ها و زمین را آفرید، دوازده ماه است که چهار ماه آن یعنی رجب، ذی قعده، ذی حجّه و محرّم ماه های حرام به شمار می آید. این است شیوهٔ درست. پس با جنگ و خون ریزی در ماه های حرام، به خودتان بد نکنید. اما اگر مشرکین در این ماه ها بر شما شمشیر کشیدند، با جملگیِ آنها بجنگید؛ همان طورکه آن ها با همهٔ شما می جنگند. البته زیاده روی نکنید و بدانید خدا با متّقین است.

اینکه از حین خلقت آسمان ها و زمین، تعداد ماه ها دوازده تا بوده، یعنی با دوازده بار بدر و هلال شدن ماه که ناشی از زاویهٔ آن با خورشید از منظر زمین است، یک سال قمری تمام می شده و باز ماه در موضع اوّل قرار میگرفته.

چهار ماه حرام که سنّت ابراهیمی بوده ذی قعده و ذی حجّه و محرم بوده که صَرف آمدن کاروان ها به حجّ تمتع و بازگشت به منزل می شده. ماه بعدیِ حرام، رجب بوده که شش ماه بعد از راه می رسیده برای حجّ عمره. حرمت این ماه ها برای توقف قتل و غارت و راهزنی و ایجاد امنیت برای زیارت بیت الله بوده است.

راجع به اعداد، خصوصاً عدد چهار در آغاز این سوره به شکل مبسوط سخن گفتیم.

ص: 168

این آیه می گوید حرمت ماه های حرام را حفظ کنید و در آنها با کسی نجنگید مگر اینکه آنها به شما حمله کنند. یعنی فقط دفاع جایز است نه ابتدا به جنگ: يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ [سوره البقرة : 217].

تحریم جنگ در این چهار ماه یکى از طرق پایان دادن به جنگهاى طویل المدة، و وسیله اى براى دعوت به صلح و آرامش بود، زیرا هنگامى که جنگجویان چهار ماه از سال اسلحه را به زمین بگذارند و صداى چکاچک شمشیرها خاموش شود، خودبخود مجالى براى تفکّر و اندیشه به وجود می آید و احتمال پایان یافتن جنگ بیشتر می شود. همیشه ادامهٔ یک کار با شروع مجدد آن پس از خاموشى تفاوت دارد و دومى به مراتب مشکلتر است، در دوران جنگهاى بیست سالهٔ ویتنام زحمت زیادی مى کشیدند تا یک آتش بس بیست و چهار ساعته در آغازسال نو مسیحى یا مانند آن به وجود آورند، ولى اسلام براى پیروان خود در هر سال یک آتش بس چهارماهه اعلام کرده و این خود نشانه روح صلح طلبى اسلام است. گرچه در زمان ما این حکم هم به بوتهٔ فراموشی سپرده شده و مسلمین بیست و چهار ساعته و هفت روز هفته و دوازده ماه سال به تکفیر و تفسیق و کشتن هم مشغولند!

همانطور که گفته شد حرمت ماه های حرام رسم نیکویی بود که از زمان های دور بجا مانده بود. اما برخی از طوایف مشرکین چون ارتزاق شان از قتل و غارت بود وقتی خود را مجبور به جنگ می دیدند یا به کاروان پُرباری برخورد می کردند و وسوسه می شدند که غارتش کنند، با کلکی که در میان شان رایج بود حرمت ماه حرام را می شکستند. اینگونه که ماه حرام را به ماه دیگری موکول می کردند. مثلاً در ماه محرم مرتکب قتل و غارت می شدند و می گفتند بجایش امسال، ماه صفر را ماه حرام اعلام می کنیم و در آن دست از قتل و غارت می کشیم. این جابجا کردن ماه های حرام و کشتن ناگهانی مسافرانی که به امید حرمت این ماه ها به سفر مبادرت کرده بودند، نامش "نَسِیء" بود که در آیه بعد مذمّت شده. این کلمه از نسیه کردن میآید یعنی الآن نقداً قتل و غارت کنیم و حرمت ماه حرام را که رعایت نکرده ایم بعنوان نسیه به ماهی دیگر موکول کنیم.

ص: 169

إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَامًا وَيُحَرِّمُونَهُ عَامًا لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (37)

جابه جاکردن ماه های حرام، یک کفر دیگر است در پروندهٔ کافران، که با آن به گمراهی کشیده شده اند: یک سال، ماه حرام را حلال می کردند و به جایش ماه حلال را حرام، تا بتوانند در ماه های حرام، قتل و غارت کنند؛ البته سال دیگر، ماه های حرام و حلال را سرِ جای اصلی اش برمی گرداندند تا به خیال خودشان، تعداد چهار ما هی را که خدا حرام کرده، کم و زیاد نکرده باشند! کارهای زشت آنها در نظرشان زینت یافته و خدا دست کافران را نمی گیرد.

***

از اینجا تا آخر سوره، وقایع جنگ تبوک است و در بحبوحهٔ این جنگ و ماجراهای قبل و بعد از آن نازل شده. این جنگ آخرین غزوهٔ پیامبر است و در اصل لشکرکشی مسلمین است به منطقهٔ تبوک در اردن برای جنگ با روم شرقی، بی آنکه جنگی دربگیرد

این بخشِ سورهٔ برائت به احتمال قریب به یقین پیشتر و در سال هشتم نازل شده و آیات آغازین سوره، بعد از آن و در ذی حجّه سال نهم نازل شده اما بدستور پیامبر در اوّل سوره قرار گرفته است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ (38)

مسلمانان! چه تان شده که وقتی به شما فرمان داده می شود که به طرف جنگ و جبهه حرکت کنید به زمین چسبیده اید و از جایتان تکان نمی خورید؟! نکند به جای آخرت، به زندگی دنیا دل بسته اید؟! بدانید زندگی دنیا در برابر آخرت، بسیار ناچیز و زودگذر است.

پس از غزوهٔ حُنین، سپاه اسلام در تعقیب هوازن به سمت جنوب تاخت و در شوال سال هشتم شهر طائف را که مسکن قبیلهٔ ثقیف هم پیمان هوازن بود در محاصره گرفت. محاصرهٔ طائف بیست روز به طول انجامید و مسلمین علیرغم استفاده از منجنیق به توصیهٔ سلمان

ص: 170

فارسی، موفق نشدند شهر را بگشایند. رسول خدا (ص) با بزرگان مشورت کرد، به او گفتند ثقیف، ثروت و آذوقه و انگیزهٔ زیادی برای مقاومت دارد اما چون روباهی در لانهٔ خویش گیر افتاده و تنها مانده است و با اسلام آوردن بقیهٔ طوایف چاره ای جز تسلیم ندارد. لذا رسول خدا (ص) دست از محاصرهٔ طائف برداشت و با سپاه عظیمش به مکّه بازگشت. در این حال با آنکه موسم حجّ نزدیک می شد اما پیامبر (ص) از مکّه خارج و عازم مدینه شد. پس از استقرار پیامبر (ص) در مدینه شش ماه بعد در رجب سال نهم، غزوهٔ تبوک رخ داد و آیات برائت از مشرکین شش ماه بعد در ذی حجّهٔ همان سال نازل شد. در سال نهم نیز پیامبر (ص) حجّ بجا نیآورد گرچه عدّه ای از مسلمین را به ریاست ابوبکر به حجّ فرستاده بود و بعد علی (ع) را با آیات برائت همراه آن ها فرستاد تا آن آیات را برای مشرکین بخواند. اما سال دهم هجری خود ایشان با عدّهٔ کثیری از مسلمین حجّة الوداع را بجا آورد و دو ماه بعد در آخر صفر سال یازدهم درگذشت.

اما جنگ تبوک:

تبوک نام منطقه ای در نوار مرزی حجاز و شام در اردن کنونی و هفتصد کیلومتری مدینه بود. روم شرقی در آن هنگام هم مرز با حجاز بود و پیشرفت سریع اسلام را خطرناک می دید. خبر رسید که رومیان سپاه قدرتمندی نزدیک به چهل هزار نفر در مرز حجاز آماده کرده اند. رسول خدا (ص) که از این رویداد باخبر شد بی درنگ فرمان آماده باش داد. سی هزار نفر شامل ده هزار سواره و بیست هزار پیاده آماده شدند. این لشکر به سبب مشکلات زیادش از جمله گرمی هوا، وجود قحطی در مدینه، کمبود آذوقه و مسیر طولانی و بادهای سوزان و طوفان های شن و نبود مرکب کافی به «جیش العسرة» (لشکر مشکلات) معروف شد. مسلمین در آغاز شعبان سال نهم هجری به سرزمین تبوک رسیدند.

در این اردوکشی، علی (ع) به دستور پیامبر اسلام در مدینه به عنوان جانشین او باقی ماند. این تنها غزوه ای بود که علی (ع) در آن شرکت نکرد.

سپاه اسلام یک ماهی در تبوک ماند اما از سپاه روم خبری نشد. در عوض با طوایف آن منطقه پیمان نامه هایی منعقد گشت. سپاه اسلام در رمضان سال نهم به مدینه بازگشت.

ص: 171

قصد پیامبر (ص) از این لشکرکشی که بزرگترین لشکرکشی مسلمین تا آن زمان محسوب می شد مقابله با تحرکات مرزی و تدارکات نظامی رومیان در نوار مرزی با شام بود؛ شاید هم خونخواهی مسلمینی که سال قبل در جنگ موته بدست رومیان کشته شده بودند.

در این آیه خداوند مسلمین را مذمّت می کند که نسبت به دستور پیامبر (ص) برای حرکت بسوی تبوک بی میل اند. دلیل دم دستی این بی میلی، گرمی هوا، رسیدن محصولات زراعی و لزوم برداشت آنها، طولانی بودن سفر، و مهابت لشکر روم بود. پیامبر (ص) معمولاً وقتی سپاه را تجهیز می کرد و حرکت می داد، مقصد لشکر را مخفی می نمود تا جاسوسان، طوایف مقصد را خبردار نکنند، اما این بار بطور روشن به همه گفت که به کجا عازمند و با چه کسی قرار است بجنگند. برای همین غرغر کردن ها شروع شد و نفاقِ دلها هویدا گشت.

إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَيَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (39)

اگر به طرف جبهه حرکت نکنید، عذابی ألیم در انتظار شماست و خدا گروهی غیر از شما را به جایتان می آورد. با این کوتاهی تان ضرری به خدا نمی زنید؛ بلکه دودش به چشم خودتان می رود. بله، خدا بر هر کاری تواناست.

کنزالدقایق از امام صادق (ع) روایت می کند که در عبارت "يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ" خداوند به ایرانیان و اهل یمن نظر داشته.

إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَىٰ وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (40)

اگر پیامبر را کمک نکنید، خدا کمکش می کند؛ همان طورکه قبلاً کمکش کرد: وقتی کافران مجبورش کردند به فرار از مکّه، درحالی که کسی همراهش بود، گریخت و به غار ثور پناه برد. پیامبر به همراهش دائم میگفت: نگران نباش! خدا با ماست. پس خدا آرامش خودش را بر

ص: 172

پیامبر نازل کرد و با سپاهیانی نامرئی کمکش کرد و نقشهٔ کافران را در قتل پیامبر و ریشه کنیِ اسلام نقش برآب کرد. وعدهٔ خدا در یاری پیامبر و برتری اسلام، همیشگی است؛ و خدا عزیز و حکیم است.

در سال یازدهم بعثت، پیامبر با شش تن از مردم یثرب که از قبیلهٔ خزرج بودند دیدار کرد. پیامبر به گفتگو با ایشان نشست، برای آنها قرآن خواند و اسلام را به آنان معرفی کرد. شنیده ها و خبرهای مردم یثرب از یهودیان دربارهٔ ظهور پیامبری در مکّه باعث روی آوری آنان به محمّد شد و این امید را در آن ها ایجاد کرد که با حضور پیامبر در یثرب بتوانند به دشمنی و جنگ صدسالهٔ بین دو قبیلهٔ اوس و خزرج پایان دهند و از درگیری های آینده پیشگیری نمایند. اینان چون به مدینه بازگشتند، داستان ظهور پیغمبر را با مردم گفتند و این آغاز آشنایی مردم یثرب با اسلام گشت. مردم یثرب برخلاف مکیّان چون با یهودیان همسایگی و مراوده داشتند با اندیشهٔ توحید آشنا بودند. نخستین مردمی هم که به شنیدن حرف های محمد (ص) راغب شدند از طایفهٔ بنی نجار بودند که با مادر محمد (ص) خویشی داشتند .

در پی این ماجرا در سال دوازدهم بعثت دوازده نفر از هفت خانواده از دو قبیلهٔ اوس و خزرج در موسم حج، در عقبه که در نزدیکی منا قرار دارد با پیامبر اسلام بیعت کردند. بر این مبنا که در پرستش برای خدا شریک نگیرند، دزدی و زنا نکنند، بهتان نزنند، فرزندان خود را نکشند و نافرمانی پیامبر را در آنچه صلاح است نکنند. این بیعت را چون در آن صحبتی از جنگ برای دین و دفاع از جان پیامبر نیامده بود، بیعةالنّساء نامیده اند. پس از این بیعت پیامبر مُصعَب بن عُمَیر را به یثرب فرستاد تا مردم آن دیار را با قرآن و تعالیم اسلامی آشنا کند.

در پی تلاش های مصعب در یثرب و خواندن قران برای مردم، بسیاری از مردم یثرب از جمله سَعد بن مَعاذ رئیس قبیلهٔ اوس به اسلام گرویدند و اولین نماز را در یثرب برپا نمودند. پس از چندی مصعب به مکه بازگشت و مسلمان شدن اهالی یثرب را به پیامبر اسلام اطلاع داد و او شادمان گشت. در موسم حجّ سال بعد، مسلمانانِ یثرب کاروانی تشکیل دادند تا به مکه بروند و با پیامبر بیعت کنند. این کاروان از 73 مرد و 2 زن، تشکیل شده بود. قرار دیدار در شبی که حُجّاج در مِنا بودند تعیین شد. در آن شب پس از اینکه پاسی از شب گذشت مسلمانان یثرب

ص: 173

از دیگر حجّاج جدا شدند و به سمت عَقَبه به راه افتادند و در آنجا گرد آمدند. محمد (ص) به آنان گفت: بر این امر با شما بیعت می کنم که همانگونه که از زنان و فرزندانتان حفاظت می کنید، از من نیز دفاع کنید.

بدین ترتیب بیعت دوم عقبه به انجام رسید. به این علت که مسلمانان یثرب پیمان بستند تا هرکه با پیامبر جنگید با او بجنگند به این بیعت، بیعةالحرب نیز گفته اند. این بیعت پیش زمینهٔ هجرت پیامبر از مکه به یثرب را فراهم آورد. محمد (ص) از بین این افراد، دوازده تن را به عنوان نقیب برگزید تا دیگران را ریاست کرده و مردم با آنان در تماس باشند. در واقع آنان سرپرست دیگر مسلمانان قرار داده شدند. محمد (ص) بیان کرد که این عدد را به این علت انتخاب کرده است که موسی از میان بنی اسرائیل دوازده نقیب را برگزیده بود.

پس از بیعت عقبهٔ دوم، پیامبر از مسلمینی که در مکّه بودند خواست که در دسته های کوچک بسوی یثرب هجرت کنند. بنابراین مسلمانان دسته دسته، رهسپار مدینه شدند و رسول خدا (ص) به انتظار اذن خدا در مکه باقی ماند. هجرت جمعیت اصلی مسلمانان به مدینه از ذی الحجّه سال سیزدهم بعثت آغاز شد و در فاصله ای کمتر از سه ماه، بیشتر اصحاب رسول خدا(ص) به سوی مدینه رهسپار شدند. در اینجا بود که مردان قریش دانستند که یثرب به صورت پایگاه و پناهگاهی برای رسول خدا(ص) و یاران او درآمده و مردم آن دیار برای جنگیدن با دشمنان رسول خدا آماده اند. لذا از هجرت رسول خدا(ص) به آن سرزمین بیمناک شدند و در آخر ماه صفر سال چهاردهم بعثت – که سال اوّل هجری نامیده می شود - در دارالنُدْوَه جلسه ای تشکیل دادند و از هر طایفه ای، افرادی انتخاب شدند تا در مورد محمد(ص) تصمیم بگیرند. در این حال پیرمردی جلوی در ایستاده بود و هنگامی که می خواستند داخل دارالندوه شوند، گفت: مرا هم به داخل ببرید. گفتند: تو که هستی ای پیرمرد؟ گفت: من پیرمردی از اهل نجد هستم و نظری دارم که شما را به آن راهنمایی می کنم.

پس همگی وارد شدند و نشستند و به مشاوره پرداختند، در حالی که پیرمرد هم نشسته بود. پس از بحث و نظر قرار گذاشتند که محمد (ص) را اخراج کنند. او گفت: این رأی خوبی

ص: 174

نیست، اگر او را اخراج کنید، افرادی را جمع می کند و با شما خواهد جنگید. گفتند: راست می گویی، این رأی خوبی نیست. برای همین با هم مشورت کردند و قرار گذاشتند که وی را حبس کنند. او گفت: این رأی خوبی نیست، اگر چنین کنید، از آنجا که محمد(ص) مردی شیرین زبان است، فرزندان و بردگان شما را به تدریج فاسد می کند و اگر برادر و فرزند و همسر شما را فاسد کند حبس وی چه فایده ای خواهد داشت؟ سپس با هم مشورت کردند و تصمیم گرفتند که وی را به قتل برسانند و برای این کار جوانانی را از هر یک از طوایف انتخاب کنند که با شمشیر آن حضرت را بکشند. بنابر روایاتی که بعداً از رسول خدا (ص) رسیده آن مرد ابلیس بوده است. این آیهٔ سورهٔ انفال اشاره به ماجرای دارالندوه دارد: وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ [سوره اﻷنفال : 30].

پیامبر (ص) که به وحی الهی از نقشهٔ آن ها مطلّع شده بود در عصر پنجشنبه اوّل ماه ربیع الاول سال چهاردهم بعثت در حالیکه خانه اش را جاسوسان قریش تحت نظر داشتند با خواندن آیات آغازین سورهٔ یس در حرز خدا از نظرها غائب گشت و از حلقهٔ محاصره درآمد و آنگاه به اتفاق ابوبکر از شهر مکّه خارج شد اما بجای رفتن بسوی شمال که جهت یثرب بود، بسوی جنوب رفت و در کوه ثور به فاصلهٔ سه ساعت پیاده روی از مسجد الحرام در غار ثور که رو به جنوب و در نزدیک قلّهٔ کوه و بغایت صعب العبور است مخفی گشت. در آن شب علی(ع) در بستر رسول خدا (ص) خوابید و آن شب را لیلة المَبیت گفته اند. این آیهٔ سورهٔ بقره اشاره به جانفشانی علی(ع) در این شب دارد: وَمِنَ النَّاسِ مَن یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ[ بقره–207].

رسول خدا (ص) با ابوبکر پس از سه روز که در غار ثور ماندند، در شب چهارم ربیع الاول راه مدینه را در پیش گرفتند. شروع همراهی ابوبکر با پیامبر(ص) چندان مشخص نیست. برخی گفته اند پیامبر(ص) در راه اتفاقی ابوبکر را دید و همراه خود برد. برخی گفته اند پیامبر (ص) در شب حملهٔ مشرکان به خانه ابوبکر رفت و از آنجا به طرف غار ثور رهسپار شد. قول سوم این

ص: 175

است که ابوبکر به سراغ پیامبر (ص) آمد و ایشان را مخفیانه در سبدی بر پشت از خانه فراری داد و به غار ثور راهنمایی کرد.

در هرحال مشرکان وقتی به خانهٔ محمد (ص) حمله کردند و علی (ع) را در بستر دیدند، برای یافتن و کشتن محمد (ص) بسیج شدند. در نهایت رد او را گرفتند تا به غار ثور رسیدند. ردّ پاها در آنجا تمام می شد. یکی از آنان گفت: در اینجا یا به آسمان عروج کرده اند و یا در زمین فرو رفته اند. تنها گزینه این بود که پیامبر (ص) با همراهش در غار پناه گرفته اما خداوند عنکبوتی را مأمور کرده بود تا با تارهای خود، درِ غار را ببندد. همچنین کبوتری در دهانهٔ غار بر تخم خوابیده بود. پس تعقیب کنندگان به این نتیجه رسیدند که کسی وارد غار نشده است و بدین ترتیب برای آنکه وقت را از دست ندهند دست از تجسّس در آن حوالی کشیدند و بسوی شمال مکّه رفتند. همچنین نقل شده که فرشته ای به صورت انسان و سوار بر اسب رسید و گفت: محمد اینجا نیست، در این دره ها جستجو نکنید که او را نمی یابید. پس مشرکان از غار دور شدند.

پیامبر و یارش سه روز در غار ماندند. گویا اسماء دختر ابوبکر یا عامر غلام او به دلالت علی (ع) برایشان آذوقه می آورده. سرانجام در شب چهارم ربیع الاول با سه شتری که علی (ع) مخفیانه تهیه کرده بود به همراه یک بلد از بیراهه از سمت ساحل دریای سرخ و سپس از عمق بیابانهای شرقی به سمت مدینه به راه افتادند و روز دوازدهم ربیع الاول به یثرب رسیدند و ابتدا در محلّهٔ قبا فرود آمدند تا علی (ع) به همراه اهل بیت آنجناب در قبا به ایشان ملحق شود. علی (ع) چند روز پس از به راه افتادن رسول خدا (ص) از مکّه بسوی یثرب به راه افتاده بود و روز پانزدهم ربیع الاول به قبا و خدمت پیامبر (ص) رسید.

این بود ماجرای غار ثور، اما تعمّق در مفردات و عبارات آیه:

اینکه فرموده "إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ الله" یک قاعدهٔ کلی است یعنی وقتی قرار است خدا کسی را نصرت کند، می کند. شما اگر همّت کنید و توفیق داشته باشید که جُند خدا و وسیلهٔ نصرت او باشید، زهی سعادت؛ و الا خدا تنهایی هم که شده رسولش را یاری خواهد کرد. تاریخ هم پر است از نصرت خدا بی آنکه از کسی کمک خواسته باشد. مگر خدا ابراهیم را از

ص: 176

آتش و نوح را از سلطهٔ کفّار و موسی را از چنگ فرعون نجات نداد؟ مگر خدا لوط و شعیب و هود و صالح را از سرزمینی که در آن غریب بودند نجات نداد و سپس کل آن سرزمین ها را زیر و رو نکرد و شخم نزد؟! پس خدا قدرتش بی همتا و بی هماورد است و نیاز به شما ندارد. کمک کردن شما نتیجهٔ بازی را تغییر نمی دهد و فقط کمکی است به سعادت خود شما و تحصیل شرافتی است برای خود شما. الآن هم در ماجرای تبوک، هرکس دین خدا و رسول خدا را یاری کند، ایمانش را تثبیت کرده و از امتحان خدا سربلند بیرون آمده و نام خودش را در سیاههٔ فائزون ثبت کرده. و الا خدا برای پیروز کردن دینش محتاج کمک هیچ کس نیست. سپس ماجرای غار ثور را مثال میزند که رسولش در پناه غاری و بی یاور مانده بود. همان یک یار هم کمک نبود بلکه بار بود و رسول خدا (ص) باید دائم او را تسلّی می داد و ترسش را فرو می نشاند. مع الوصف خدا با جنود ظاهر و غائبش و رعبی که در دل کافران انداخت، رسولش را نصرت کرد.

عبارت "إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا" نیز بخوبی نشان می دهد که ابوبکر ترسیده بوده و نیاز به تسلّی در آغوش گرم سیّدالرسل داشته. ما هم اگر آنجا بودیم نمی ترسیدیم؟! این عبارت خطابی زیباست که به الهام خدا از لسان پیام بر خدا نصیب تمامِ مؤمنین در تمام دوران ها شده: نترس و غم مخور که خدا با ماست! کسی که در راه حقّ باشد، با خداست و خدا با اوست: فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ [سوره البقرة : 38] هرکس از هدایت من تبعیّت کند در زندگی نه بترسد و نه غم بخورد.

نتیجهٔ تبعیّت از مکتب انبیاء و سلوک الی الله رفع خوف و حزن از انسان است، بعلاوهٔ عطیّهٔ دیگری که گاه گاه در مواطن خطر نصیب انسان می شود و عبارتست از "نزول سکینه". سکینه هدیهٔ الهی است و با اسباب مادی قابل تحصیل نیست. این نزول سکینه را در آیات قبل در جنگ حُنین هم دیدیم که بر رسول خدا (ص) و مؤمنین نازل شد و آنها را آرام و در نتیجه غالب کرد.

سکینه را فرشته ها یا خودخدا بر مؤمن نازل می کنند و سکینه که آمد انسان غنا و آرامشش را از درون، از عمق وجودش، از خدا می گیرد و نسبت به وضعیت بیرون، متلاطم نمی شود.

ص: 177

پس در قلّهٔ حلم و طمأنینه و صبر ساکن می شود و به عقل الهی - نه ترس و عاطفه و غریزه – تصمیم می گیرد که چه کند. هرچند سکینه که آمد معمولاً کاری لازم نیست که بکند. چون سکینه حالت درست و متّصلی است که وقتی کسی در مرکزش مستقرّ می شود، همه چیز درست پیش می رود و به نفع او تمام می شود.

هربار که سکینه بر مؤمنی نازل می شود، اثرش تا سالها بلکه تا ابد در روح مؤمن هست. برای همین، مجاهدینِ حَرب دیده و آب دیده و از تیزی شمشیر گریخته، آرامشی دارند مخصوص خود که همیشه با آنهاست. این حقیقت را بخوبی در کهنه سربازان و سرداران دفاع هشت سالهٔ اخیر می توان دید.

عبارت "أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا" نشان می دهد که غیر از سکینه یا همراه با سکینه، همیشه ملائکهٔ ناصره نازل شده و بدون اینکه کسی ببیند اوضاع را رتق و فتق می کنند. یعنی با خلق و اعدام های پیاپی، تقدیر جدیدی را حاکم می نمایند.

نتیجهٔ این فرآیندها، آسیب و شکست و نابودی کافران یعنی دشمنان مؤمنین است و بقا و اَمن و حفاظت آنها. مقصود از کلمة الله دین خدا، نقشهٔ خدا، رسول خدا، و مؤمنین است، چون مؤمنین هم کلمة الله و مال خود خدا هستند: وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَىٰ وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا.

تمام این فرآیند تحت دو اسم عزّت و حکمت حضرت حقّ – جلّ و علا – رخ می دهد: وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (41)

عازم جبههٔ جنگ شوید؛ چه مانع و مشغله داشته باشید، چه نه. و با مال و جانتان در راه خدا مجاهده کنید. این برایتان بهتر است؛ البته اگر بفهمید.

در این آیه خداوند عذر اکثر مسلمین را برای تخلّف از دستور پیامبر (ص) و تمرّد از حضور در اردوی جنگی، ناوارد می داند و از آنها می خواهد که "خِفَافًا أو ثِقَالًا" به راه افتند. مفسّرین این

ص: 178

دو عبارت را پیر یا جوان، فقیر یا غنی، شاد یا ناشاد، شاغل یا بی کار، سواره یا پیاده، مجرّد یا متأهل معنی کرده اند. خلاصه اینکه این عذرها پذیرفته نیست.

لَوْ كَانَ عَرَضًا قَرِيبًا وَسَفَرًا قَاصِدًا لَاتَّبَعُوكَ وَلَٰكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (42)

اگر غنیمتی در کار بود که به آسانی به دست می آمد و جبهه هم نزدیک بود، منافق ها دنبالت راه می افتادند! ولی اکنون رفتن به منطقهٔ دوردستِ تبوک به نظرشان طاقت فرسا آمده!

البته از جبهه که برگشتید، به خدا قسم خواهند خورد که اگر می توانستیم، با شما می آمدیم! آن ها با دغل بازی، خودشان را به هلاکت می اندازند و خدا خوب می داند که آن ها دروغگویند.

عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ (43)

خدا خیرت بدهد! چرا قبل از آنکه برایت مشخص شود چه کسانی راست می گویند و چه کسانی اهل دروغ اند، به آن ها اجازه دادی به جبهه نیایند؟

از این آیه برمیآید که بعضی ها پیش پیغمبر می آمدند و اجازه می گرفتند که به جنگ نیآیند و پیغمبر (ص) هم به آنها اجازه می داد. اجازه دادن پیامبر (ص) بر مبنای روح لطیف و خُلق عظیم ایشان و بخودی خود کار درستی بود. گاهی وظیفهٔ بنده چیزی است و خواست خدا چیزی دیگر. فی المثل خدا قصد عذاب قوم لوط را دارد اما ابراهیم (ع) با فرشته های عذاب چانه میزند تا عذاب را رفع کند و خداوند با عبارت "إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ [سوره هود : 75]" چانه زدن او را می ستاید.

مثال دیگر حیای پیامبر (ص) برای خواستن عذرِ مزاحمان است، ولی خدا که حیایی از کسی ندارد صریحاً تذکّر می دهد: إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ [سوره اﻷحزاب : 53].

ص: 179

مثال دیگر خوف پیامبر (ص) از تزویج با مطلّقهٔ زید است، مبادا فتنه ای برانگیزد. اما خدا امر به این تزویج می کند: وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ [سوره اﻷحزاب : 37].

این تغییر مناط ها و تصحیح اولویت ها در علم اخلاق، طبیعی و پُر تکرار است و از هریک باید درس آموخت. اگر دقّت کنیم در تمام این موارد، توحید در طاعت و اجرای خواست خدا، بر اخلاق حدّ میزند و آن را بازتعریف می کند. مثال دیگرش در اجرای حدود است که خدا فرموده: وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ [سوره النور : 2] یعنی اجرای حدود، جای رأفت و عطوفت نیست.

از این بحث که بگذریم، در عبارت "حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ" نکتهٔ جالبی هست. این عبارت نشان می دهد که از وظایف انبیاء، قسیم النار و الجنة بودن است. یعنی مَحَکی هستند که وقتی آدم ها با آنها طرف شدند معلوم می شود که بهشتی هستند یا جهنمی.

لَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (44)

آن ها که خدا و روز قیامت را واقعاً باور دارند، هرگز برای نیامدن به جبهه و جهادنکردن با مال و جانشان، نمی آیند از تو اجازه بگیرند. خدا متّقین را خوب می شناسد.

رسول خدا (ص) برای حرکت بسوی تبوک، علی (ع) را جانشین خود در مدینه کرد. وقتی اشتیاق علی (ع) را برای شرکت در جهاد دید، فرمود: تو را در مدینه نشاندم چون مطمئن ترین فرد نسبت به منی. سپس فرمود: منزلت علی نسبت به من، چون منزلت هارون نسبت به موسی (ع) است، جز اینکه بعد از من پیامبری نیست.

إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ (45)

ص: 180

فقط کسانی برای فرار از جبهه از تو عذر و اجازه می خواهند که خدا و روز قیامت را واقعاً باور ندارند و شک به دل هایشان افتاده است و مُدام در شکّ خود سرگردان اند.

نکتهٔ جالب این آیه ردیف شدن نقص ایمان، ریب، و تردّد، پشت سر هم است. این ترتیب، بخشی از سیر سقوط انسان را نشان می دهد. البته این روند، قبل و بعدی هم دارد. قبلش بد کردن است. بدی یعنی کاری که وجدان بد می داند، آدم که بدی کرد نور ایمانش کاسته می شود. نور ایمان که کاسته شد، آدم به شکّ می افتد و شکّ که عمیق شد آدم را حیران و سرگردان می کند. بعدش آدم از طاعت خدا دست برمی دارد و شروع می کند به دلخواه خودش عمل کردن و طبق نفع عاجل خودش پیش رفتن. این خودپرستی سرنوشت انسان را روز به روز تیره تر می کند تا وقت انسان تمام شود و به خسران ابدی دچار گردد.

چارهٔ کار در هرکجای این سیر، عمل به طاعت خداست و نیکی به خلق خدا و ترتیب اثر ندادن به شکّ. شکّ هیچ نیست جز وسوسه ای که یک علاج بیشتر ندارد: پناه بردن به خدا: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ... مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ [سوره الناس : 5].

وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَٰكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ (46)

اگر واقعاً می خواستند به جبهه بیایند، می جنبیدند و اسباب سفر آماده می کردند! ولی به خاطر نفاقشان، خدا رغبتی به همراه شدنشان با سپاه اسلام نداشت و برای همین، توفیق حضور در جبهه را از آن ها گرفت. به طعنه به آن ها گفته شد: مثل زنان و کودکان خانه نشین، در خانه بنشینید!

طبق این آیه تهیهٔ مقدمات نیکی، موجب جلب نظر پروردگار و حصول توفیق برای نیکی است و بعکسش، نشستن و کاری نکردن - به هر عنوان و با هر بهانه ای - آدم را از چشم خدا می اندازد و او را از توفیق محروم می کند. پس آدم بقدری که اسباب برایش مهیّاست باید تکانی بخورد و قدمی در خیر بردارد، تا توفیق تمامِ خیر و خیراتِ تمام و کمال برایش حاصل

ص: 181

شود. بخاطر دارم که سی سال قبل که نه جایی برای خدمت به آستان دین داشتم، نه مال چندانی، برای خدمت به دین و دستگیری از متدیّنین، در هزینهٔ خود صرفه جویی می کردم و جوانان را جمع می کردم و با خود به قهوه خانه می بردم و به آنها شام می دادم تا چند حدیث هم از کتاب کافی برایشان بخوانم و کلمات اوصیاء دین را به آنها تلقین کنم. این حرکت کوچک و در حدّ وسعِ من باعث شد روز بروز ابزار ترویج دین بیش ازپیش در اختیارم گذاشته شود و حالا که نگاه می کنم می بینم که طی این سی سال هزاران نفر را برای خدا بر سر سفرهٔ اهل بیت (ع) نشانده ام و هم از علم الهی سیراب کرده ام و هم اطعام ظاهری نموده ام. خانه ام همیشه خانهٔ ترویج علم دین و تجمیع قلوب مؤمنین بوده، حلقهٔ ذکر و بساط هدایت و رحمت در آن پیوسته برقرار بوده و همیشه توفیق خدمت به مکتب انبیاء و ائمهٔ هدی نصیبم بوده. الحمد للّه. و کلید همهٔ این توفیق ها در همین آیه است: در هیچ زمانی ننشسته ام بلکه با امکانات و توانی که در دست داشته ام بقدر توانم حرکت کرده ام و برای خدا و به یاری او، فعلی نیک آفریده ام. فعل اول توفیق ده فعل دوم را داده و بعدی ها راه بعدی ها را باز کرده و پیوسته عِدّه و عُدّه و قدرت و اسبابم فزون شده. استادم آقا مرتضی تهرانی(ره) روزی فرمود: آدمی به توفیق شما، به عمرم ندیده ام. الحمد لله حمداً کثیراً. اینها را گفتم که عرض کنم کلید توفیق در همین آیهٔ سورهٔ توبه است. البته ولیّ توفیق خداست: وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ [سوره هود : 88].

در این آیه نکتهٔ جالبی هم هست. این آیه می گوید خدا آمدن کسانی را می خواهد که برای خدا و با جان و دل بیایند. آمدن مضطرب و اجباری یا طمّاعانهٔ دلهای پر از نفاق بدرد خدا نمیخورد؛ آنها نیایند بهتر است. کار باید برای خدا باشد و الا نکردنش بهتر است.

کافی از امیرمؤمنان (ع) روایت می کند: هرکس روزانه مبلغ ناچیزی پول بقصد حجّ کنار بگذارد، خداوند حجّ نصیبش می کند. سپس تلاوت فرمودند: لَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً.

خصال از امام صادق (ع) روایت می کند: وقتی تصمیم حج داشتید لوازم ضروری که در مسافرت لازمتان میشود بخرید و در خانه نگه دارید. خداوند در این آیه فرموده: لَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً.

ص: 182

لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالًا وَلَأَوْضَعُوا خِلَالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (47)

به فرض هم با شما به جبهه می آمدند، فقط مایهٔ شر برای شما می شدند! با بودن افراد زودباور در میانتان که تحت تأثیر حرف های آن ها قرار می گیرند، برای خالی کردنِ دلتان به سرعت در میانتان رخنه می کردند. خدا حال بدکارها را خوب می داند.

طبق این آیه کمک گرفتن از سست ایمانان موجب "خَبال" است. خبال یعنی تباهی و فساد کار که بدلیل تشتّت اهداف و کارشکنی های مخفی بوجود میآید.

طبق این آیه غیر از منافقین و مؤمنین، جامعه طایفهٔ سوّمی هم دارد بنام سمّاعون. این قشر خاکستری از خودشان نظر مستقلّی ندارند و زود تحت تأثیر منافقین قرار می گیرند.

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّىٰ جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ (48)

البته قبل از این هم، دنبال فتنه گری بوده اند و اوضاع را به ضرر تو به هم می ریختند تا اینکه بالاخره حق آمد و برخلاف میلشان اسلام پیروز شد.

"قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ" میتواند به گزارش های خلاف واقع منافقین به پیامبر دلالت داشته باشد.

وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ (49)

بعضی می گویند: به من اجازه بده به جبهه نیایم و مرا به دردسر نینداز! چنین کسانی بخاطر نفاقشان همین الان وسط دردِسر اند! و جهنّم به یقین هم اکنون آنها را در خود بلعیده و آن ها را در احاطهٔ خود دارد.

اینکه می گفتند "لَا تَفْتِنِّي" منظورشان این بود که پیغمبر (ص) عذرشان را بپذیرد و زیاد بر آنها سخت نگیرد، هرچند عذرشان ناموجّه باشد.

ص: 183

جلد پنجم بحارالأنوار از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که یعنی به من اذن بده و مرا کافر مخوان.

مفسّرین گفته اند در میان عذرها یکی گفته بود: زنان رومی طنّازند و در سفر به روم ممکن است دچار وسوسه شویم!

اینکه خدا میگوید "أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا" یعنی فتنه ای که می ترسند در اثر شرکت در جنگ یا عدم رضایت پیامبر از آنها دچارش شوند، همین الان دچارش شده اند. مگر فتنه ای بزرگتر از ادبار دل از طاعت خدا و قعود از مرضات خدا و ابتلا به نفاقِ با پیامبر خدا هست؟!

عبارت "إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ" از عبارات کلیدی در جهان بینی قرآنی است. طبق این عبارت، جهنم هم اکنون موجود و ارواح کافران در قعر آن معذّب است. گرچه حجاب ناسوت مانع شهود این حقیقتِ غیبی است. پس، بهشت نیز هم اکنون برپا و ارواح سعداء در آن متنعّم است گرچه حجاب ناسوت مانع شهود کامل این واقعیت است: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ [سوره القمر : 54] متّقین هم اکنون در جنّات و نَهَر اند.

إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِنْ قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ (50)

اگر در جبهه، پیروزی و غنیمتی نصیبت شود، ناراحتشان می کند و اگر دچار شکست و خسارتی شوی، می گویند: خوب شد که از اول، تصمیم گرفتیم که با این ها نباشیم. در این حال به تو پشت می کنند درحالیکه در دلشان عروسی است.

یعنی دلشان خلاف دلهای مؤمنین است و از شکست مؤمنین شادمان می شوند و از پیروزی آن ها غمناک. همیشه هم حسابشان را از شما جدا می کنند و منتظر فرصت اند تا بگریزند یا خیانت کنند و از پشت خنجر بزنند.

قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (51)

ص: 184

بگو: هرچه به ما میرسد، قطعاً خدا برای ما مقدّر کرده و نفع ما در آن است؛ چون او مولای ماست.

برای همین، مؤمنان باید توکّل شان فقط به خدا باشد.

این آیه، معنوی ترین آیهٔ این سوره است و ولایت الهی را تبیین می کند. مؤمن تحت ولایت خداست یعنی خدا مالک و مدبّر و همه کارهٔ اوست. پس هرچه برایش بنویسد و سرش بیاورد، در جهت رشد اوست و آخرش به نفع او تمام می شود. پدر که ولیّ بچه است، خلاف محبت و مصلحت طفل اراده نمی کند، چه رسد به خدا که منشأ محبت و سرشار از حکمت است. پس دل به کسی جز خدا - یعنی مولا - دوختن، هم بی نتیجه است، هم خلاف مروّت.

جلد بیست ویکم بحارالأنوار از اصبغ بن نُباته روایت می کند: شبی که امیرالمؤمنین (ع) ضربت خورد، عدّه ای از اهل کُناسِ کوفه آمده بودند تا محافظ وی باشند. ولی علی (ع) آنها را مرخّص کرد و فرمود: قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا.

اصبغ اضافه می کند: هر بار که علی (ع) ابن ملجم را می دید می گفت تو روزی مرا خواهی کشت! ابن ملجم که آن وقت از ارادتمندان علی بود، میگفت: پس مرا بکش! علی (ع) میگفت: قصاص قبل از جنایت، نشاید. یک بار هم به ابن ملجم پاسخ داد: اگر پیشتر تو را بکشم، در آن صورت چه کسی مرا بکشد؟! سپس تلاوت فرمود: قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا.

قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ (52)

به علاوه، بگو: جز شهادت و پیروزی که هر دو هم خوب اند، مگر انتظار عاقبت دیگری را برای ما می کشید؟! ولی ما دربارهٔ شما انتظار می کشیم که خدا از طرف خودش یا به دست ما، به عذابی سخت دچارتان کند! پس چشم به راه باشید که ما هم با شما چشم به راه می مانیم!

ص: 185

"إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ" حکایت آیندهٔ هر مؤمنی است. مؤمن هرچه سرش بیاید و هر سرنوشتی که برایش مقدّر شود، سراسر حُسن و خوبی است. در این آیه مرگ در راه خدا و ظفر در جنگ برای خدا که به ظاهر خیلی با هم تفاوت دارند بعنوان دو حُسن و هم طراز هم ذکر شده اند. یعنی برای مؤمن فرقی نمی کند که تکّه تکّه شود یا بر تمام حکّام عالَم پیروز گردد. مؤمن همیشه پیروز است و همیشه اوضاعش روبه راه است. چرا؟ چون حرکت و سکونش برای خداست. پس صرف نظر از اینکه چه می کند و چه می کنند با او، پیروز است.

این حال و روز مؤمنین است، اما حال و روز غیرمؤمنین بعکس است و هرطور زندگی كنند، آخرش عذاب است. نه آخرش، بلکه الآنش هم عذاب است. چون در دایرهٔ الهی نیستند و خارج از دایرهٔ الهی، هیچ چیز نیست جز ظلمت و تنهایی.

کافی از امام باقر (ع) روایت می کند که إِحْدَى الْحُسْنَيَيْن برای شیعیان ما در دوران غیبت، مرگ بر عقیدهٔ صحیح و رسیدن به لقاء خداست یا ظهور مولایشان و درک محضر وی.

جلد نودوهفتم بحارالأنوار از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: مسلمانی که به خیانت آلوده نشده، مصداق "إحدی الحسنیین" است: یا در همین دنیا پاداش نیک می بیند و صاحب زن و فرزند و مال می شود یا خدا او را به نزد خود میخواند و به لقاء خدا میرسد.

قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْمًا فَاسِقِينَ (53)

باز بگو: چه از روی اراده و اختیار و چه از سرِ رودربایستی و سرپوش گذاشتن بر فرارِ از جهاد، مبلغی به مصرف جبهه برسانید، هرگز از شما پذیرفته نمی شود؛ چون شما مردمی فاسقید.

این آیه ناظر است به آنکه منافقین پیشنهاد می دادند که در جنگ شرکت نکنند اما بجایش پولی به پیامبر (ص) بپردازند تا صَرفِ جنگ کند. خدا می فرماید ما را به پول شما نیازی نیست ما خود شما را می خواهیم. چون بساط جهاد برای تعالی روح شماست.

سیدالشهداء (ع) هم وقتی کسی گفت من از آمدن با تو به کربلا معذورم، ولی شمشیر و اسبم مال تو، آنها را بردار و ببر. فرمود: ما خودت را می خواستیم و حاجتی به مالت نداریم.

ص: 186

تعلیل آخر آیه جالب است: خدا خوبی های فاسقین یعنی بیماردلانِ خودخواه را نمی پذیرد. در سورهٔ مائده هم وقتی قابیل اعتراض می کند که چرا خدا فقط قربانی هابیل را پذیرفته، هابیل به او می گوید: إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ [سوره المائدة : 27] یعنی خدا فقط کارهای متّقین را می پذیرد.

عیاشی از امام صادق (ع) ذیل این آیه روایت می کند که همانطور که با کفر، عملی پذیرفته نمی شود؛ وقتی ایمان آمد، کاستی در اعمال، ایمان را تضعیف نمی کند. چون اصل ایمان برجاست. یعنی با کفر، عملی پذیرفته نمی شود و عملی به ایمان ضرر نمی رساند و مؤمن آخرش بهشتی است. گوییم: این روایت از زیباترین روایات در بحث عاقبت مؤمنین است.

وَمَا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَىٰ وَلَا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ (54)

مانع پذیرفته شدنِ کمک های مالی شان به جبهه ها این است که آن ها خدا و رسولش را واقعاً باور نکرده اند، همیشه با بی حالی نماز می خوانند و همواره با کراهت به جبهه ها کمک مالی می کنند!

این آیه توضیح "فسق" آنهاست که در آیهٔ پیش دلیل رد شدن کمک های آنها از جانب خدا عنوان شده بود. طبق این آیه اولین شرط قبولی اعمال، ایمان درست و حسابی به دین خداست. دومین شرط، نماز درست و حسابی است. در روایت هم هست که نماز انسان اولین چیزی است که در نامهٔ عمل او ارزیابی می شود، اگر نمازش قبول شود بقیه اعمالش هم قبول می شود و اگر نماز کسی را نپذیرند یا خدای ناکرده اهل نماز نباشد یا کاهل نماز باشد، طبق این آیه کارهای دیگرش را هم خدا نمی پذیرد. شرطِ لازم بعدی، خلوص است. یعنی خدا کاری را که نه بخاطر خدا، بلکه از ترس مردم بوده نمی پذیرد. این سه شرط را نباید ساده دید و نباید خود را مبرّا از آنها تصوّر کرد. چه بسیار کارهای نیکِ ما بدلیل نمازهای سنگین و بی کیفیت و باکسالت ما مردود می شوند و چه بسا کارهای به ظاهر نیک ما بدلیل عدم صدق و لحاظ کردن منافع شخصی و یا کراهت دل باطل گردند. مقصود از کراهت دل انجام کار نه

ص: 187

برای خدا بلکه از سر فشار اجتماعی است، یعنی عدم خلوص. اینکه شرط قبولی اعمال پیش خدا، باور به خدا، آنهم واقعی یعنی خدای قرآن است، چندین بار در قرآن ذیل عنوان حبط اعمالِ کافران و باطل بودن آن آمده. یعنی عمل، مرضی خدا نبوده و در تعالی و سعادت آنها بی تأثیر است؛ گرچه آثار وضعی دنیوی بر آن حمل می شود. چنانکه خدا فرموده: مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ [سوره الزلزلة : 7].

این آیه کسالت در نماز و کراهت در انفاق در راه خدا را از علامات منافقین می داند.

نورالثقلین از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: هرگز با حالت کسالت و خواب آلودگی به نماز نایست و خود را به سختی وارد نماز مکن. چراکه پیش روی خداوند ایستاده ای و بهرهٔ تو از نماز به اندازهٔ حضور قلبت در آن است.

فَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ (55)

نکند مات ومبهوتِ اموال و اولاد فراوانشان شوی! خدا می خواهد با همین ها، در زندگی دنیا عذاب شان کند و جان کندنشان هم در حال دل بستگی به دنیا و بی اعتقادی به خدا باشد.

اینکه در تفسیر آیهٔ پنجا ه ودوم گفتیم منافقان، همین الآن هم در عذابند، در این آیه بیشتر باز شده. خداوند با همین اموال و اولادی که زینت و برکت مؤمنین است، آنها را خُرد خُرد عذاب می دهد و خُرد می کند. کلید عذاب در مقولهٔ اموال و اولاد، دلبستگی به آنهاست. مؤمن دلبستهٔ خداست و وارسته از جز خدا و کافر، بعکس، دلبستهٔ غیر خداست. دلبستگی عین عذاب است و موجب ضیق روح و تنگی روان می شود و با گذر زمان، انسانِ دلبسته مدام رنج می کشد و داغ می بیند. همهٔ اینها در عبارت "تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ" جوهرکشی شده.

پس برای کافر، هرچه دارد، بافتهٔ مکر خدا و رشته ای است برگردنش که او را عذاب می دهد و مؤمن هرچه دارد، چون دادِ خداست و مالِ خدا، رشته ای است بدستش که او را به خدا میرساند. مؤمن فی الواقع تهی دست است و هیچ چیز ندارد. و چون هیچ چیز ندارد و خود را

ص: 188

مالک هیچ چیز نمی داند، مالک همه چیز است؛ بی آنکه از داشتن، رنج بکشد و نکبت درو کند.

پس مبادا داشته های دیگران در چشم ما بزرگ جلوه کند و فکر کنیم چیزی دارند. اگر برکت است مال خداست و اگر نکبت است بخاطر دوری آنها از خداست. مضاف بر آنکه هیچ کس چیزی ندارد و داشته های این و آن، خیالی بیش نیست و همه، مال خداست و امانت است دستشان. برای رشدشان یا برای عذابشان.

ورّام از امام صادق (ع) روایت می کند: همیشه به طبقات پایین تر از خود نگاه و شکر کن و هیچ وقت به طبقات بالاتر منگر و حسرت مخور که خداوند مکرّر پیامبر خود را هشدار داده که: لَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ.

وَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَمَا هُمْ مِنْكُمْ وَلَٰكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ (56)

آن ها به خدا قسم می خورند که جزو شمایند؛ درحالی که جزو شما نیستند، آنها با شما فرق می کنند!

یا بین قول و فعلشان فرق و جدایی است. بعضی هم گفته اند از "فَرَق" آمده یعنی آنها ترسو هستند. آیهٔ بعد این ترجمه را تأیید می کند:

لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلًا لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ (57)

به وقت خطر، اگر پناهگاه یا غار یا سوراخ موشی پیدا کنند، هراسان و شتابان به درونش می خزند!

وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ (58)

بعضی هایشان در تقسیم زکات، به تو ایراد می گیرند. اگر سهمی از زکات به آن ها برسد، راضی می شوند؛ ولی اگر سهمی از زکات به آن ها نرسد، یک دفعه عصبانی می شوند!

ص: 189

"لَمز" ایراد علنی و جلوروی شخص است، بخلاف "هَمز" که پشت سرش و در خفا گفته می شود. منافقان در مقولهٔ تقسیم صدقات آشکارا به پیامبر (ص) می تاختند و طلب کار بودند.

یعنی برخورداریِ خود را ملاک عدالتِ هستی می دانند. هرکس به آنها بدهد، عادل است و هرکس از آنها دریغ کند، ظالم است. خودمحوری از تجلیّات خودخواهی است.

در شأن نزول این آیه گفته اند که وقتی پیامبر غنیمت های غزوهٔ حُنین و فتح طائف را تقسیم می کرد، یکی از میان جمع فریاد زد: ای محمد، به عدالت رفتار کن! رسول خدا (ص) فرمود: اگر من عادل نباشم، چه کسی عادل است؟! عمر شمشیر کشید که آن شخص را بکشد. رسول خدا (ص) فرمود: رهایش کن که وقت کشتنش نرسیده. او پیروانی خواهد داشت که عبادتشان چنان است که شما عبادت خویش را پیش آنها هیچ می بینید، با این حال از دین خروج میکنند چون جهیدن تیر از کمان(=مارقین). گوییم: خبر غیبی پیامبر (ص) درست از آب درآمد و همین شخص بعدها از رهبران خوارج شد و در نهروان بدست علی (ع) کشته شد. خوارج عدالت طلبان بی مبنا و افراطی بودند. بگونه ای که حتّی علی (ع) را عادل نمی دانست. امروز هم این نهضت عدالت طلبیِ بی مبنا و تنگ نظرانه باقی است و در تشکّلاتی به ظاهر مذهبی، خودنمایی می کند. آنها می گردند و هرکجا خدا به کسی مالی داده، از سر حسادت، قال راه می اندازند و زوال نعمت را از اصحاب دولت خواستارند: أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ [سوره الزخرف : 32] مگر آنها مُقسِّم رحمت خدا هستند؟! ماییم که دنیا را بین مردم تقسیم کرده ایم و به بعضی بیشتر از بعضی داده ایم.

منظور از "صدقات" در این آیه، مطلق مال های بخشیده شده است. از جمله غنائم، مال شخصی پیامبر (ص) ، و زکات واجب. در آیات بعد هم موارد هشتگانه ای برای مصرف صدقات برشمرده شده که مفسّرین آنرا خصوصاً راجع به زکات دانسته اند. بنابراین در ذیل این آیات بحث زکات مطرح می شود. منظور از زکات در این بحث زکات واجبی است که در دینِ اسلام یک اصطلاح خاصّ فقهی و بخشی از شریعت است.

ص: 190

اصل کلمهٔ زکات یعنی بخشش از مال برای پاک و مبارک شدن آن. قاعدتاً چنین انفاقی محبوب خداست. نظر به اهمیت بخشی از این انفاق خداوند نوعی از آن را بر مسلمین فرض یعنی واجب کرده، کلمهٔ زکات کم کم به این نوع از انفاق واجب انصراف پیدا کرده و از اصل لغوی خود که مطلق بخشش است فاصله گرفته. البته زکات های قرآن معمولاً برای مطلق انفاق بکار رفته نه زکات مصطلح فقهی. بعضی جاها هم کلمه ای دیگر به زکات مصطلح فقهی اشاره دارد. مثل اینجا که کلمهٔ صدقات برای آن بکار رفته. درحالیکه صدقات های قرآن هم مثل زکات های آن اعمّ از نوع واجب اند و به مطلقِ بخشش مال، با صدق و خلوص برای خدا بکار می روند. پس کلمات زکات، صدقات و انفاق که در قرآن بکار رفته، مطلق بخشش مال را می رساند و وجوب یا استحباب این بخشش از قرائن دیگر باید فهمیده شود. بخشش ها یا خرج های واجب در اسلام عبارتند از: زکات مصطلح فقهی، خمس مصطلح فقهی، زکات فطره، اقسام کفّارات، نفقات واجب، تأمین مخارج سفرهای واجب مثل حجّ و جهاد، عمل به وصیت در ثلث مال، تهیهٔ مقدمات عبادت واجب مثل خرید آب برای وضو، پرداخت مهریه، ...

در اینجا طبق سیرهٔ مفسّرین، کمی زکات مصطلح فقهی را می شکافیم:

اوّلین بار که در تاریخ اسلام سر و کلّهٔ زکات پیدا شد، شش ماه پس استقرار پیامبر (ص) در مدینه و در اوایل تشکیل دولت اسلامی بود. سورهٔ بقره در این وقت نازل شد و ضمن آن صحبت از زکات شد: وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ [سوره البقرة : 43]. البته در سُوَر مکّی بارها صحبت از زکات شده بود اما مقصود از آن زکات ها مطلق بخشش از مال در راه خدا بود و وجوب و لزومی در آن نبود بنابراین قواعد دقیقی هم لازم نداشت. اما با تشکیل حکومت و نیاز حکمرانی به بیت المال، خداوند آیهٔ بالا و سپس طی چند ماه آیات زیر را نازل فرمود:

وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ [سوره البقرة : 110]

وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا [سوره البقرة : 177]

ص: 191

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ [سوره البقرة : 277]

پیامبر اکرم (ص) قواعدی برای زکات مقرّر فرمود و بر اموال رایج مردم آن عصر از جمله گوسفند و شتر و گاو (انعام ثلاثه) و نیز گندم و جو و خرما و کشمش (غلات اربعه) و نیز طلا و نقره که پول نقد آن زمان بود (نقدَین)، زکات گذاشت. البته به این موارد نُه گانه زکات تعلّق نمی گرفت تا به نصاب مشخصی میرسیدند. پس از آن حدوداً یک چهلم مال باید بعنوان زکات تحویل بیت المال مسلمین می شد. عمومِ فقهای شیعه موارد زکات را منحصر به همین موارد نهُ گانه دانسته اند برای همین با تغییر مصادیق ثروت در گذر زمان، زکات عملاً از زندگی معاصر کنار گذاشته شده و معطّل مانده است. درحالیکه فقهای عامّه با این استدلال که موارد نُه گانهٔ فوق، مصادیق رایج ثروت در عصر رسول اکرم (ص) بوده، زکات را به مطلق سرمایه در زمان ما تسرّی داده و به مِلک و ماشین و کارخانه و پول رایج و دلار و امثالهم هم زکاتی حدود یک چهلم واجب دانسته اند که توسط خود فرد در موارد مصرف زکات که در آیات بعدی آمده مصرف می شود.

زکاتِ از اواسط سال دوّم بطور جدّی توسط پیامبر (ص) از مسلمین مدینه و قبایل مسلمان شده اخذ می شد و پس از تجمیع بعنوان بیت المال برای امور عامّه مصرف میگشت. در رجب سال نهم هجری، پس از فتح مکّه و طائف، ضمن آیات نازل شده برای جنگ تبوک در سورهٔ توبه، موارد دقیق مصرف زکات توسط خداوند تشریع گردید که البته پیشتر تقریباً به همان شکل عمل می شد. منافقین نسبت به پرداخت مبالغی توسط پیامبر (ص) در چند ماه گذشته، پس از فتح طائف، اعتراض داشتند که خداوند در این آیات نازل شده در رجب سال نهم یعنی چند ماه بعدش ضمن پاسخ به اعتراضات کلی منافقین و توصیف روحیات آنها، در این آیات پاسخ آنها را داده است.

پس از رحلت پیامبر (ص) در زمان خلافت ابوبکر، برخی قبائل از پرداخت زکات سر باز زدند. ابوبکر با مشورت بزرگان صحابه همهٔ کسانی را که از پرداخت زکات سرباز میزدند مرتد اعلام نمود و مسلمین طیّ جنگ هایی که به جنگهای ردّه موسوم است با آنها جنگیدند و همه را به

ص: 192

راه آوردند. جنگهای ردّه از سال 11 الی 13 هجری در جریان بود و منجر به تثبیت اسلام گشت و اعراب باز زیر پرچم اسلام متّحد و آمادهٔ حمله به ایران و روم شدند.

کنز الفوائد از امام صادق (ع) روایت می کند که دو سوم مردم چنانند که اگر چیزی گیرشان بیاید، با تو می شود و اگر چیزی به آنها ندهی از تو دلگیرند و سخط می کنند. پس تو هرگز از این مطلب دلگیر مباش.

وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ (59)

کاش به همان مقداری که خدا و پیامبرش به آن ها می دهند، راضی شوند و بگویند: خدا برایمان بس است. خدا و رسولش از نعمت های بیش از اندازۀ الهی به ما خواهند داد. رغبت ما به خداست و بس.

این آیه حالت درست مؤمن را نسبت به داد و نداد خدا تبیین می کند. مؤمن باید رغبتش به خدا باشد یعنی دلش را که باز می کنی، خدا در دلش باشد و بس. به همان چه هم که خدا داده، راضی و با آن قانع و بدان شاکر باشد. همیشه هم بگوید این که خدا را دارم، بزرگترین سرمایهٔ من است و خدا کفایتم می کند. همچنین نسبت به آینده و فضل خدا به خودش در گذر ایّام، باید خوش بین باشد و بگوید اینکه خدا ایمان را نصیبم کرده، بزرگترین نعمت را اوّل داده، به مرور هم هرچه واقعاً لازم داشته باشم از فضل و کرمش خواهد داد. خدا کارش را بلد است، بگذار من مشغول بندگی و راغب به عبادت خدا باشم. در اشتغال به جز این، خیری نیست.

یعنی بجای خرده گیری و نق زدن به رزق مقسوم، فکر انسان باید بندگی کردن باشد و همیشه به فردای بهتر و فضل بیشتر خدا در حق خود، امید داشته باشد.

گرچه ظاهر این آیه راجع به عطایای مادّی است اما میتوان در آن الغای خصوصیت کرد و گفت که این آیه به نقش رسول در دادِ خدا اشاره می کند و نشان می دهد که بعضی عطاها به اذن خدا به رسول او - و به تنقیح مناط، به دیگر اولیاء خدا - تفویض شده و آنها تا حدودی

ص: 193

مأذون اند به عطا و فیض معنوی لااقل به شکل شفاعت در حقّ مستعدّین و استدعا از خدا برای آنها. خلاصه و عامیانه اینکه میشود اکنون از روح پیامبر (ص) عطا و هدیه خواست و ایشان هم مضایقه ندارند. اولیاء خدا از اسباب ایصال الطاف خدا هستند به مستدعیان. گرچه انتشار فیض خدا منحصر به این اسباب نیست و خدا اگر بخواهد مستقیماً هم می تواند به کسی چیزی بدهد. اما سنّت خدا ابقاء اسباب و وسائط است.

کنزالفوائد روایت می کند که ابوحنیفه با امام صادق (ع) غذا می خورد؛ وقتیکه امام دست از غذا کشید فرمود: الحمدلله، خدایا نعمت از تو و پیامبر توست. ابوحنیفه گفت: یا اباعبدالله، با خدا شریک قرار دادی؟! فرمود: وای بر تو، خدا در قرآن، خودش فرموده: آیا فقط از این انتقام می گیرند که خدا و رسولش آنها را از فضل و کرم بی نیاز ساخته اند(توبه:84) و در آیهٔ دیگری می فرماید: کاش راضی شوند به آنچه خدا و رسول به آنها داده.

إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (60)

زکات برای این ها باید مصرف شود: فقیران، درماندگان، متصدّیان جمع آوری و پخش زکات، جذب دل ها به اسلام ، آزادی بردگان، ادای قرض بدهکاران، در راه تقویت دین خدا، و در راه مانده ها. این هشت راه مصرف زکات، از طرف خدا واجب شده است و با ایرادگیری های منافق ها تغییر نمی کند؛ آری، خدا دانا و حکیم است.

این آیه مصارف زکات واجب شرعی را بیان می کند، بنابراین از آیات الاحکام است. در میان آیات الاحکام نیز از مهم ترین آن هاست.

واژهٔ "صدقه" یا جمع آن "صدقات" برای بخشش مال در راه خدا با صدق و خلوص بکار می رود. بخششِ مال، لازمهٔ رشد و تعالی انسان است. چنانچه خداوند تصریح کرده که: لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ [سوره آل عمران : 92] به پاکی نمی رسید مگر از آنچه دوست دارید انفاق کنید.

ص: 194

مطلق بخشش ستوده و محبوب خداست اما نظر به اهمیت این فعل برای تعالی انسان و منوط بودن سعادت ابدی بدان، بعضی از اقسام آن را خداوند بر مسلمین فرض یعنی واجب کرده. از جملهٔ این صدقات (یا زکات ها یا انفاق های) واجب، یکی خمس مصطلح فقهی است و دیگر، زکات مصطلح فقهی، همچنین زکات فطریه، و نیز اقسام کفّارات.

کلمهٔ صدقات در این آیه و آیات قبل چون به مالِ تحویل شده به پیامبر (ص) یعنی مالیات حکومت اسلامی دلالت دارد و مصارف آن را تعیین کرده، راجع به صدقه یا زکات واجب است درحالیکه صدقهٔ مستحبّ مصرفش به دلخواه صدقه دهنده است.

همانطور که واژهٔ صدقه در این آیه برای زکات مصطلح فقهی بکار رفته، کلمهٔ زکات هم در بعضی جاها برای مطلق صدقه و بخشش مال – چه واجب، چه مستحبّ – بکار رفته. واژهٔ انفاق هم بعضی جاها به مطلق خرج کردن مال دلالت دارد درحالیکه بعضی جاها به خرج کردن برای خدا انصراف دارد. این دلالت ها را باید از سیاق فهمید.

در این آیه هشت مصرف برای زکات مصطلح فقهی بکار رفته، مصارف شرعی زکات این هاست:

فقراء برای اینکه از دایرهٔ فقر نجات پیدا کنند. فقیر هرکسی است که در وضعیت کنونی، خرجش بیش از دخل اوست و باید با قناعت زندگی کند و از بعضی حاجات مشروع خود بگذرد. فقیر شرعی ممکن است دکتر یا مهندس، معلّم، یا نظامی، یا بیکار باشد. در جوامع توسعه نیافته، تا نیمی از مردم می توانند فقیر باشند. فقیر می تواند از فقرش نجات پیدا کند، و می خواهد! لذا باید برای او امکان درآمد بیشتر را فراهم کرد. مثلاً به او وامی داد تا ابزار کار بخرد یا جایی استخدامش کرد تا بتواند خودش را نشان دهد یا مبلغی به او پول داد تا تجارت کند و قس علی هذا. از مصارف شرعی یعنی خداپسندانهٔ منصوصِ زکات، غنی کردن فقراء و نجات دادن آنها از وضعیت فقر است.

مساکین یعنی فقیرانی که فقر، زمین گیرشان کرده و امکان هر حرکتی را از آنها گرفته، طوریکه حتّی از مسئلت از دیگران مأیوس شده اند. مسکین تا مسکین است انگیزهٔ هیچ کار و فعالیتی ندارد و باید توسط زکات، ضروریات زندگی اش از جمله خورد و خوراک و مسکن و

ص: 195

آموزشش تأمین شود. اینطور که شد از نکبت مسکنت خارج شده و انگیزهٔ کار و تلاش پیدا می کند و تازه می شود فقیر شرعی. حاکم جامعهٔ اسلامی موظّف است برای مساکین از زکات سهمی تعیین کند. اگر هم حکومتی در کار نیست یا یادش رفته، مؤمنین باید زکات خود را برای مساکین صرف کنند.

مصرف دیگر زکات "الْعَامِلِينَ عَلَيْهَا" است. یعنی مأموران وصول، شمارش و نگه داری، مصرف زکات، و نیز کسانی که کارشان بازرسی و نظارت بر این امور است. اگر زکات را امروزه معادل مالیات بدانیم – منتهی مالیاتِ به حق و نزدیک به نصابِ زکات - منظور از عاملینِ زکات می شود کارمندان ادارهٔ مالیات. اینکه اسلام هزینهٔ زندگی این مأمورین را از خود زکات تعیین کرده دقّت نظر اسلام را می رساند. مبلّغین زکات یا مطلقِ مبلّغین دینی هم بعید نیست که در زمرهٔ "الْعَامِلِينَ عَلَيْهَا" باشند. تأمین بودن عاملان زکات، از دزدی و اختلاس و تخصیص بی جای زکات نیز جلوگیری می کند. همچنین مخارج تحصیل زکات بر دولت تحمیل نمی شود و خودکفاست. فایدهٔ دیگر وجود عاملینِ زکات، اینست که حکومت نقش واسطه را بین اغنیاء و فقرا بازی می کند و مانع مراجعهٔ مستقیم فقرا به اغنیاء برای دریافت زکات و تحقیر آنها یا تحکّم آن ها بر اغنیاء می شود.

تخصیص زکات به عاملینِ آن نشان می دهد که کار - فی نفسه و صرف نظر از نتیجه – اثبات اجرت می کند. این، یک مبنای فقهی می شود و کابردِ بسیار دارد. مثلاً وکیل حتّی اگر پرونده اش به نتیجه نرسد، مستحقّ اجرت المثل زحماتی است که کشیده یا معلّم حتّی اگر شاگردش در امتحان رفوزه شود، مستحقّ دریافت زحمتی است که صرف نموده و قس علی هذا.

مورد بعدی مصرف زکات "الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ" است یعنی برای الفت قلب ها به دین. یعنی با زکات باید بریز و بپاش کرد و به تازه مسلمانان، مسلمانِ ضعیف الایمان، یا حتّی کافران بخشید تا مسلمین از شرّشان ایمن و آنها جذب کانون دین شوند. رسول خدا (ص) هم در فتح حنین و پیش از لشکرکشی به تبوک، مقدار زیادی از مال بدست آمده را میان تازه مسلمانان مکّه تقسیم کرد. خصوصاً به اشراف آن ها از جمله ابوسفیان، معاویه، نضر بن حارث،

ص: 196

سهیل بن عمرو، و چند نفر دیگر هرکدام صد شتر و مقداری نقره داد. حتّی عدّه ای از آن ها اوّلش چهل پنجاه شتر گرفتند و ابراز نارضایتی کردند تا پیامبر شترانشان را زیاد کرد و به صد شتر رساند. پیامبر (ص) رگ خواب آن ها را خوب بلد بود. البته این واقعهٔ تاریخی مربوط به خمس غنائم جنگ بود نه زکات. اما به عنوان مثالی برای بخشش موجّه اموال عمومی از جمله زکات، از مقولهٔ مؤلّفة قلوبهم پذیرفته شده است. می شود هم گفت که لفظ بکار رفته در این آیات لفظ "صدقات" است که هم شامل خمس می شود، هم زکات، هم مال شخصی پیامبر (ص) که دوست دارد در راه خدا ببخشد. همهٔ این بخشش ها نوعی صدقه است. برخی مفسّرین مثل طبرسی معتقدند بارها پیامبر اموالی را بعنوان تألیف قلوب به این و آن پرداخته و اموال داده شده به مکّیان تنها یکی از موارد آن است. از سال دوّم هجری زکات دریافت می شده و پیامبر (ص) بارها مشخّصاً از زکات به قبائل مشرک هدیه ای می داده تا هم پیمان مسلمین شوند و علیه مسلمین با مکّیان وارد معاهده نگردند. اهل سنّت از این فقرهٔ مصرف زکات خوب استفاده می کنند و در کشورهای فقیرنشین هرکس را که مسلمان و سنّی شود، با هزینهٔ زکات، تعلیم داده و زندگی اش را هم تأمین می کنند. حتّی در روستاهای فقیر شیعه نشین، مذهب خود را تبلیغ می کنند و از هرکس که به مذهب آنها درآید، حمایتِ مالی می کنند. بجایش برخی عالمان ما شبهه می کنند که "مؤلّفة قلوبهم" فقط مال زمان حضور معصوم (ع) است و الآن تعطیل شده! وقتی فقیه در کنج حجره اش نشسته و در تمام عمرش از قم بیرون نرفته و جز با تنی چند از ارادتمندان، با بقیهٔ مردم معاشرت نکرده، فقه اش هم از محدودهٔ اقوال تاریخی صده های قبل تجاوز نمی کند و از درک مقتضیات زمان و مصالح شیعیان عاجز است. چنین کسی واقعاً فقیه نیست؛ فقط تاریخ فقه می داند!

بخشش پیامبر (ص) به اشراف قریش برای جلب دل های آنها به اسلام، باعث حرف و حدیث هایی در میان انصار شد. آنها وقتی دیدند، پیامبر از غنایم به مردم قریش داده، اعتراض کردند. حضرت پس از آگاهی از ناراحتی انصار، آنان را دعوت و برایشان سخنرانی کرد و فرمود: ای گروه انصار! به سبب اندک چیزی از دنیا آزرده دل شده اید که قلوب افرادی را با آن الفت دادم تا مسلمان شوند و شما را به اسلامتان سپرده ام؟ مگر راضی نیستید که

ص: 197

مردم، گوسفند و شتر ببرند و شما پیغمبر را پیش خود ببرید؟ به خدایی که جان محمد به فرمان اوست، اگر هجرت نبود، من یکی از انصار بودم... انصار که از سخنان خویش پشیمان شده بودند، گفتند: ای رسول خدا، ما بسیار خشنودیم که شما همراه ما و بهرهٔ ما باشید. پیامبر(ص) فرمود: خدایا! انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندان ایشان را رحمت فرمای. بعضی ها هم که محمد (ص) را واقعاً رسول خدا نمی دانستند، و فقط تظاهر به ایمان می کردند – چنانچه در آیهٔ بعد آمده - نپذیرفتند و باز در عَلَن نق میزدند و در خفا بد می گفتند.

مورد مصرف دیگر زکات "فِي الرِّقَابِ" است. یعنی برای آزادی بردگان. اسلام با صرف زکات و تعیین کفّارات، در صدد آزاد کردن تدریجی بردگان بوده. معادل امروزی مصرف زکات در "فِي الرِّقَابِ" می شود خریدن سربازی جوانان و آزاد کردن آنها از قید سربازی آنهم در بهترین و حسّاس ترین سالهای عمرشان. چون سربازیِ اجباری، در واقع نوعی برده داری مقطعی در دوران مدرن است که باید با بهتر شدن شرایط اقتصادی کشور جایش را به ارتش حرفه ای بدهد و خودش نوعی اشتغال باشد. چنانکه در کشورهای توسعه یافته می بینیم.

مورد دیگر مصرف زکات "الغارمین" است. یعنی پرداخت دیون بدهکاران. بدهکاران زیادی بخاطر ناتوانی از پرداخت بدهیِ خود اعمّ از مهریه یا وام بانکی یا دیه، در فشار و در زندان هستند. با زندانی شدن فرد، ناخواسته خانوادهٔ او هم آسیب می بینند. آسیب خانواده ها، موجب تزلزل و آفات بسیاری در کلّ جامعه می شود که خیلی از آنها جبران ناپذیر است. مؤمنان باید از زکات مال و سرمایهٔ خویش هر سال تعدادی زندانی آزاد کنند. اگر به این حکم قرآنی عمل شود تعداد زیادی از زندانیان دیون، لااقل بدهکاران خُرد که خانواده های آسیب پذیرتری دارند، از بند و آثار ناخواستهٔ آن نجات پیدا می کنند.

کنزالدقایق از امام صادق (ع) روایت می کند که اگر مؤمنی بمیرد و مدیون باشد، پرداخت دیونش با امام مسلمین است.

مورد دیگر مصرف زکات "فِي سَبِيلِ اللَّه" است. این عبارت اصطلاحی است که قرآن برای تقویت دین خدا بکار می برد. هر مالی که خرج تبلیغ دین و بسط نفوذ اجتماعی و حفظ آن

ص: 198

شود، فی سبیل الله مصرف شده. از جمله تأسیس مسجد و مدرسه، انتشار کتاب، تربیت مبلّغ، تأمین زندگی کسانی که خود را وقف تعلیم دین کرده اند.

مهم ترین مصداق فی سبیل الله، طبق فهم مفسّرین و متفقّهین، جهاد برای حفظ یا گسترش دین است.

مورد آخر مصرف زکات "ابن سبیل" است. ابن سبیل یعنی در راه مانده. در گذشته انتقال پول مثل امروز آسان نبود و اگر کسی مالش را در سفر از دست می داد یا مالش ته می کشید، مضطرّ و درمانده می شد. چنین کسی معمولاً در وطنش متمکّن بود اما در اینجا، در غربت، تهی دست و وامانده شده است. از زکات باید خرج سفرش را داد و او را به وطن رساند. ابن سبیل در دوران ما زیاد است، ایرانیان زیادی به سفارت ایران در کشورهای مختلف مراجعه می کنند که تمام پول و مدارکشان را دزدیده اند. متأسفانه راه کاری برای کمک به آنها نیست و گاهاً با آنها بی مهری می شود. افسوس که بیگانگان در عمل به قرآن از ما جلوترند!

فقهاء پرداخت زکات را یک واجب تعبّدی یعنی یک جور عبادت می دانند. پس در پرداخت آن نیّت قصد قربت به خدا را لازم می دانند. این، لحاظ خوبی است و دقّت بالایی در آن به خرج رفته.

حالا که مصارف هشتگانهٔ مصرف زکات معلوم شد، جای طرح چند سؤال است:

یک: ذکر این مصارف، من باب مثال است یا توقیفی هستند؟ از تفصیل ذکر شده و سیاق، که بستن دهان ملامت کنندگان است، برمیآید که این مصارفِ هشتگانه برای زکات، توقیفی هستند نه من باب مثال. منتهی آنقدر دایرهٔ وسیعی را ساخته اند که هرگونه مصرفی برای زکات بالاخره به یکی از این عناوین می خورد. یعنی توقیفیت این عناوین دست و پای ما را نمی بندد. البته لازم به ذکر است که زکات در هریک از عناوین هشتگانه که مصرف شود کفایت میکند و لازم نیست تقسیم بر هشت شود و در تمام عناوین مصرف گردد. البته می شود لفظ صدقات را در این آیه عامّ دانست و گفت این آیه پیشنهاداتی است برای مصرف مطلقِ مالی که انسان می بخشد.

ص: 199

دو: مرجع تشخیص مصادیق زکات در زمان ما - که نه پیامبر (ص) زنده است و نه وصیّ او ظاهر است - کیست؟ قاعدتاً طبق اصل اولیّه، مرجع تشخیص خود مکلّف است. یعنی خودش باید احراز کند که فلانی فقیر است یا فلان مصرف فی سبیل است. چون تکلیف بر عهدهٔ شخص اوست و وقتی فراغ ذمّه صورت می گیرد که یقین کند زکات را به یکی از مصارف هشت گانه رسانده. البته در عهد معصوم (ع) چون قصوری در تشخیص مصادیق یا تقصیری در ایصال، متصوّر نیست، تکلیف، تسلیم زکات به معصوم (ع) است چنانکه در عهد رسول خدا (ص) مرسوم بوده. اما در زمان ما، تکلیف، مصرفِ کردن شخص مکلّف است در موارد هشتگانه به تشخیص خودش. جواز و کفایت پرداخت به فقیه جامع الشرایط باید با ادلّهٔ نیابت یا وکالت یا ولایت درست شود و به احتمال قوی، یقین به مصرف شدن در موارد هشت گانه را لازم دارد و ظنّ عادی کفایت نمی کند و الا خلاف مصلحت عنوان شده در زکات و نوعی ابطال حکم است.

سه: پرداخت شخصی زکات، کفایت از مالیات حکومت می کند؟ حکم به لزوم پرداخت مالیات به حکومت، مقدمات زیادی لازم دارد که به برخی از آنها اشکالات مبنایی وارد است. علاوه بر شبهات حُکمی، شبهات موضوعی هم در این مسأله مطرح است. البته مالیات حکومتی را به زور می گیرند و نوبت به این بحث ها نمیرسد! پس چه بهتر که در مالیات مأخوذه، انسان قصد قربت کند. چون بالاخره بخشی از مالیات صرف مصارف صالحهٔ هشتگانهٔ فوق می شود. حالا سؤال اینجاست که می شود پس از قصد قربت، مالیات داده شده را زکات به حساب آورد؟ اگر حکومت را برحق و نائب شریعت بدانیم و یقین به مصرف بخشی از مالیات در موارد هشتگانه داشته باشیم و قصد کنیم که مالیات ما برای آن بخش باشد و نیز قائل به کفایت پرداخت زکات به نائب باشیم، بعید نیست.

در کتاب "فتوحات الکلام فی تحقیق الاحکام" این بحث ها را مفصّلاً آورده ام؛ هرکه می خواهد به آنجا رجوع بفرماید.

ص: 200

کافی روایت می کند که از امام رضا (ع) پرسیدیم: کسی وصیت کرده که سهمی از مالش را به فلانی بدهند، ولی معلوم نکرده چقدر؟ امام (ع) فرمود: یک سهم یک هشتم است. گفتیم: چطور؟ فرمود: چون خداوند در قرآن زکات را به هشت سهم تقسیم کرده.

کافی روایت می کند از زُراره که از امام صادق (ع) پرسیدم: زکات را میشود به کسی که امام شناس نباشد داد؟ امام صادق (ع) فرمود: اگر قرار باشد که فقط به امام شناس داده شود، هیچ جایی برای پرداخت آن پیدا نمی کنید. رسول خدا (ص) به کسی که اسلام شناس نبود می داد تا به اسلام آوردن تشویق شود و بر آن استوار بماند. سپس فرمود: اگر مردم حقوقی را که بر گردن آنهاست بپردازند در خیر و رفاه زندگی می کنند.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که زکات واجب را آشکارا دادن بهتر است بخلاف صدقهٔ مستحبی.

نورالثقلین از رسول خدا (ص) روایت می کند: مسکین کسی است که هیچ ثروتی نمی یابد که بی نیازش کند و از مردم هم چیزی درخواست نمی کند و مردم هم از حال او آگاه نمی شوند.

تفسیر قمی از امام صادق (ع) روایت می کند "مؤلّفة قلوبهم" کسانی هستند که خدا را یگانه می دانند اما معرفت در دل آنها جای نگرفته که محمد را رسول خدا بداند.

کافی از امام باقر (ع) روایت می کند که "مؤلّفة قلوبهم" کسانی هستند که خدا را یکتا دانسته اند و از شرک خارج شده اند اما شناخته رسالت محمد و حقانیت قرآن در دلشان جای نگرفته.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند: هر مؤمن یا مسلمانی که بمیرد و وامی در گردن او باشد و آن دَین در اثر اسراف و فساد نبوده باشد، بر امام واجب است که دینش را ادا کند و اگر نکند، گناهش به گردن امام است.

کافی روایت می کند که مردی از امام رضا (ع) پرسید این که خدا در سورهٔ بقره فرموده: اگر بدهکار قدرت پرداخت نداشت، او را تا هنگام توانایی مهلت دهید؛ یعنی تا کی؟ امام فرمود: تا وقتی به امام جامعه خبر رسد و امام به جای او از زکات بدهی اش را بپردازد.

ص: 201

جلد نودوسوم بحارالأنوار از امام صادق (ع) روایت می کند که از مصادیق "فی سبیل الله" خرج کردن برای کسی است که تاکنون به حج نرفته تا برود و حج به جا آورد. کافی از امام عسکری (ع) روایت می کند که از مصادیق "فی سبیل الله" شیعیان ما هستند. در همان کتاب امام صادق (ع) روایت می کند که از مصادیق آن جهاد است.

وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (61)

بعضی دیگر از منافق ها پیامبر را اذیت می کنند و می گویند: او فقط گوش، یعنی خوش باور است! بگو که این گوش بودن، اتفاقاً به نفع خودتان است. او حرف خدا را می شنود و به آن عمل می کند و حرف شما مسلمانان را هم می شنود و بعد از بررسی، به آن ترتیبِ اثر می دهد. این طور، رحمتی است برای مسلمانان واقعی. عذابی زجرآور هم در انتظار منافق هایی است که رسول خدا را اذیت می کنند.

یکی از ویژگی های پیامبر (ص) که در خُلق عظیم ایشان ریشه داشت، و بخشی از مکارم اخلاق ایشان بود، این بود که همیشه دردسترس، و حاضر به شنیدن حرف همه بود و همیشه عذر تقصیرها را می پذیرفت و عمل هرکسی را حمل به صحّت و نیّتِ نیک می کرد و نادرستی سخنشان را به رویشان نمی آورد و چنین وانمود می کرد که من شما را راستگو و خیرخواه می دانم!

این صفتِ خداداد که باعث جلب قلوب به ایشان بود، بهانهٔ ملامتِ منافقان و حاشیهٔ امنی برای آنها شده بود. بگونه ای که بدون هراس در جمع خود از پیامبر (ص) و مسلمین بد می گفتند و اگر خبرش به گوش پیامبر (ص) می رسید، خدمت پیامبر (ص) می رسیدند و تکذیب می کردند. ایشان هم با بزرگواری می پذیرفت.

خداوند در این آیه به منافقین طعنه میزند و می گوید زودباوری پیامبر (ص) که برای شما تا بحال خوب بوده و حاشیهٔ امنی برایتان ساخته!

ص: 202

این صفت پیامبر (ص) که شعبه ای از لطافت و مداراست باید برای ما هم الگو باشد. این صفت که ترجمهٔ درستش می شود "نیک نظری" برای دوستان واقعی انسان رحمت است و برای دشمنانِ در لباس دوست، مکر و عذاب خفّی. چرا؟ چون دستشان برای دشمنی و بدگویی بسته می شود و خدعه های آنان با رفتار کریمانه جبران می شود و در عمل خلع سلاح و به مرور رسوا و منزوی می گردند.

عبارت "أُذُن" (گوش) نشان می دهد که ادب صحبت، خوب شنیدن حرف متکلّم و خوب توجّه کردن به اوست. یعنی که آدم سراپا گوش باشد. حرف زدن یک نیاز است و گوش دادن به حرف ها یک هنر است. آنهم هنری ممدوح و لازم برای حُسن معاشرت.

در این لفظ، گوش کردن پیامبر و پاسخ ندادن به هر سخن یعنی "سکوت" هم نهفته است. تنها کسی به این کمال - یعنی سراپا گوش بودن - مزیّن است که سکوتش مدام و عمیق باشد. اکثراً در جواب صحبت ها باید فقط شنید و چیزی نگفت. اینکه پیامبر (ص) را مذمّت می کردند که أُذُن است یعنی فقط گوش می کند و حرفی نمی زند که آتویی در دست ما بشود و بُل بگیریم که پیامبر چنین و چنان گفت! یعنی با مطرح کردن موضوعات مختلف نمی توانیم برای پیامبر و مسلمین بازی درست کنیم. چون پیامبر فقط می شنود و نگاهمان می کند و جوابی نمی دهد! این نوع نگاه به آیه از چشم مفسّرین دور مانده و بعید نیست مراد اصلی آیه باشد. خیلی وقت ها آثار تربیتی سکوت بیش از موضع گیری است. کاش همگی أذن بودن را یاد بگیریم: قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ. به آنها یاد بده که اذن بودن بهتر است. کسی که سه خصلتی را که در این آیه آمده با هم داشته باشد، قطعاً اهل نجات است: ایمان، خیرخواهی نسبت به مؤمنین و نیکی به آنها، تأذّن (أذُن بودن) یعنی شنیدن و موضع نگرفتن.

تهذیب از حماد بن عیسی روایت می کند که می خواستم کالایی را به عنوان امانت همراه شخصی به یمن بفرستم. امام باقر (ع) به من فرمود مگر نمی دانی که او شراب میخورد؟! عرض کردم: مردم گفته اند! امام فرمود: از آنان باور کن؛ چون خداوند می فرماید: يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ.

ص: 203

جلد یکم وسائل الشیعه روایت می کند که اسماعیل پسر امام صادق (ع) خواست پولی به کسی قرض دهد. امام صادق (ع) فرمود: پسرم مگر نمی دانی که او شراب میخورد؟! اسماعیل گفت: مردم چنین می گویند! آخرش به حرف پدر گوش نداد و پولش را به آن شخص قرض داد. او هم پول را خورد و پس نداد. آن سال اسماعیل با امام صادق (ع) به حجّ رفتند. اسماعیل پرده کعبه را گرفته بود و از خدا معادل پولی را که قرض داده بود مطالبه میکرد. امام (ع) بر شانه اش زد و گفت: خدا دعای تو را مستجاب نخواهد کرد، چون به تو خبر رسیده بود که شراب میخورد و با این وجود پولت را به او امانت دادی. اسماعیل گفت: پدر من او را در حال شراب خوردن ندیده بودم بلکه از مردم شنیده بودم. امام (ع) فرمود: پسرم خداوند در کتابش می فرماید: و يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ. پس هرگاه مومنان چیزی بگویند، آنها را باور کن.

جلد یکم وسائل الشیعه از امام صادق (ع) روایت می کند که در مورد مسائل اعتقادی، تا کسی اقامهٔ دلیل از فرد مورد وثوق را نشنود، معذور است. سپس فرمود: يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ. اما وقتی از مؤمنین شنید باید قبول کند و دیگر معذور نیست.

يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كَانُوا مُؤْمِنِينَ (62)

برای فریب دادنتان، به خدا قسم می خورند تا راضی تان کنند؛ درحالی که اگر واقعاً ایمان دارند، سزاوارتر این بود که خدا و به دنبال آن رسولش را راضی کنند.

تلاش برای راضی کردن و راضی نگاه داشتن دیگران، ریشه در نقص ایمان و نفاقِ دل دارد. مؤمن فقط برای خدا کار می کند و فقط پیش خدا جواب گوست و فقط پِی رضای خداست.

أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحَادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدًا فِيهَا ذَٰلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ (63)

مگر نمی دانند که هرکس با خدا و رسولش - ولو در نهان - دشمنی کند، آتش جهنم در انتظار اوست که آنجا جاودان است؟! بله، رسوایی عظیم همین است!

ص: 204

"مُحادّه" یعنی زاویه پیدا کردن و مرزبندی کردن با کسی و خود را از او جدا دانستن و آغازیدنِ درافتادن با او. منافقین، محادّهٔ شان مخفی و تدریجی و عبارت بود از مقابلهٔ عقیدتی و شبهه پراکنی و مقاومت منفی و کارشکنی در امور. یعنی یک جنگ تمام عیار امّا نرم و مخملی!

برخی گفته اند این لفظ از "حدید" می آید یعنی سرسختی و لجاجت با دین خدا.

يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِئُوا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَا تَحْذَرُونَ (64)

منافقین از این واهمه دارند که سوره ای برضدّشان نازل شود و نیّت های قلبی شان را آشکار کند! بگو: در خفا دین را مسخره کنید؛ خدا هم آنچه را که می ترسید برملا می کند.

در شأن نزول این آیه گفته اند: در بازگشت از جنگ تبوک حدود ده نفر از منافقین با هم همداستان شدند که در گردنه ای(=عَقَبه ای) کوهستانی، در شبی تاریک، شتر پیامبر (ص) را رم دهند و پیامبر (ص) را پرت کنند و بکشند. پس با روی پوشیده، در گردنه به پیامبر (ص) شبیخون زدند. اما محافظین پیامبر که حذیفه و عمّار بودند مانع شدند. منافقین در حالی که چهره شان پوشیده بود فرار کردند. پیامبر به حذیفه فرمود: فلان کس و فلان کس و.. بودند و یک یک آنها را شمرد. حذیفه گفت: چرا دستور قتل آنها را نمی دهید؟! پیامبر (ص) فرمود: نمی خواهم مردم بگویند وقتی محمد به قدرت رسید، یارانش را کشت.

در برخی روایات هست که منافقان در جایی بالاتر از محل عبور شتر رسول خدا (ص) کمین کرده و سنگ بزرگی را پیشتر لق کرده بودند، وقتی شتر رسول خدا زیر سنگ رسید سنگ را رها کردند تا بر رسول خدا اصابت کند. اما سنگ به کنار رسول خدا اصابت کرد و به قعر درّه افتاد و رسول خدا از این توطئه جان سالم به در برد.

در روایت دیگری است که پیش از آن که رسول خدا به مکان توطئه برسد، جبرئیل ایشان را از نام منافقان و قصد آنها مطلع ساخت. پس وقتی رسول خدا به آن موضع رسید، پیش دستی کرد و با صدای بلند نام آنها را بر زبان آورد و آنها را صدا زد. آنها که فهمیدند توطئه شان برملا

ص: 205

شده، از همانجا برگشتند و توطئه را عملی نکردند. از بلند صدا زدنِ رسول خدا، حذیفه نام آنها را دانست برای همین حذیفه از کسانی بود که منافقین را به اسم می شناخت.

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللَّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ (65)

اگر بازخواستشان کنی، می گویند: حرفی می زدیم و به شوخی چیزی می گفتیم! بگو: خدا، آیه هایش، و پیامبرش مگر وسیلهٔ شوخی شما هستند؟!

در ضمن داستان ترور پیامبر در عقبهٔ تبوک آمده که مرتکبین قبل از عملی کردن نقشهٔ خود از هم پرسیده بودند که اگر نقشه لو رفت و ما شناخته شدیم چه بگوییم؟ یکی از خودشان پاسخ داده بود: می گوییم می خواستیم شوخی کنیم و سر به سرتان بگذاریم.

این گفتگو در خفای آنها رخ داده بود که خداوند از غیبشان خبر داد بلکه متنبّه شوند.

از این آیه برداشت می شود که شوخی با مقدّسات دینی جایز نیست.

در برخی روایات هست که حرف های محافل خصوصی آنها را وقتی خدا به پیامبر (ص) اطلاع می داد، پیامبر آنها را احضار می فرمود و می پرسید: آیا شما این حرف ها را گفته اید؟! منافقین پاسخ می دادند: فلانی از روی شوخی چنین گفته؛ چیز مهمی نیست. راجع به این مطلب و این نحو پاسخ دادن آنها بود که خدا این آیه را نازل فرمود.

لَا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طَائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ (66)

عذر بدتر از گناه نیاورید؛ زیرا بعد از مسلمان شدنِ ظاهری تان، شما بی دین شده اید! در عذاب دادنتان، اگر از فریب خورده هایتان هم بگذریم، سران فتنه گرتان را مجازات می کنیم؛ چون جرم آن ها مسلّم است.

برخی از مفسّرین، معفوّین از منافقین را تائبینِ آن ها دانسته اند و برخی گفته اند آن هایی هستند که نفاق درشان مقطعی است و ریشه دار نیست. این نظر درست می نماید، چون از

ص: 206

عبارت "كَانُوا مُجْرِمِينَ" هم برمیآید که کثرت و تواتر گناه، باب توبه و عفو خدا را به روی آدمی می بندد.

عبارت "قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ" از ترسناک ترین عبارات قرآن است و هشدار می دهد که فریب ایمان امروز خود را نباید خورد. شاید ایمان، لباس عاریه ای باشد که گذشت ایّام و تواتر امتحانات زائلش کند. پناه بر خدا! یا مقلّب القلوب، ثَبّت قُلوبنا علی دینک.

همچنین این آیه نشان می دهد که نفاق نوعی کفر است. همانطور که شرک نوعی کفر است؛ همانطور که نپذیرفتن محمد مصطفی (ص) به پیامبری نوعی کفر است که اهل کتاب به آن دچارند. پس کفر انواع و درجات دارد.

جلد بیست ویکم بحارالأنوار از امام باقر (ع) روایت می کند عبارت "إِنْ نَعْفُ عَنْ طَائِفَةٍ" راجع به کسانی است که مؤمن و راست گفتار بودند اما پس از ایمانشان دچار تردید و نفاق گشتند. یکی از آنها مختبر بن حَمیر بود که اعتراف و توبه کرد و گفت: ای رسول خدا، نامم مرا هلاک ساخت( ترجمهٔ نامش میشود اشکال کننده پسر خر و این روایت نشان می دهد که نام، در سرنوشت مؤثر است). رسول خدا (ص) نیز او را عبدالله بن عبدالرحمن نامید. او گفت: پروردگارا مرا از شهدا قرار ده به گونه ای که کسی از محل پیکر من هم آگاه نگردد. او پس از مدتی در جنگ یمامه جان باخت و کسی ندانسته کجا کشته شده.

الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (67)

مردان و زنان منافق سروتَه از یک قماش اند: به بدی می خوانند و از نیکی نهی می کنند! دستشان به خیر نیست! خدا را از یاد برده اند؛ خدا هم آن ها را به فراموشی سپرده و رهایشان کرده؛ فاسقان که خدا گفته، همان منافقان اند.

خداوند بارها در قرآن از مردان منافق بد گفته، پنج بارش صحبت از زنان منافق کرده و آنها را هم شریک مردان دانسته. این نشان می دهد که نقش زنان منافق، خصوصاً حرف های آنها

ص: 207

پشت سر اهل ایمان و بدگویی های آنها از مؤمنین و مؤمنات، از چشم خدا نمی افتد و زنان منافق دوشادوش مردان منافق، مشتری های پروپاقرص جهنم اند!

پس، زنان ضعیف الایمان مراقب باشند پشت سر زنان مؤمن و از ایمان آن ها بد نگویند که جهنمی می شوند. از طرفی، زنان مؤمن مراقب باشند از صفت "نیک نظری" که در بالا آمد نسبت به زنان ضعیف الایمان خارج نشوند و خود را به غیبت از ایشان آلوده نسازند که فاسق شده و ثواب ایمان خویش را مُفت از دست می دهند و در جهنم مدّتی باید هم نشین آن ها باشند.

مقصود از فراموشی خدا که چند بار در قرآن آمده، رها کردن خداست مجرمان را و محروم ساختنشان از رحمت خویش. یعنی با آنها مثل کسانی رفتار می کند که گویا فراموش شده اند.

وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ (68) كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلَاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلَاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلَاقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا أُولَٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (69)

خدا به مردان و زنان منافق، همچنین به کافران، آتش جهنم را وعده داده است که همیشه آنجا ماندنی اند. همین برایشان بس است! خدا لعنتشان کرده و عذابشان ادامه دار است.

حال و روز شما، مثل حال و روز کسانی است که قبل از شما زندگی می کرده اند. فقط فرقش این است که آن ها به مراتب از شما قوی تر بودند و اموال و اولاد بیشتری داشتند؛ برای همین، در لذت های مادی خودشان غرق شدند. شما از دنیای خودتان همان استفادۀ نابجا را می کنید که آن ها از دنیای خودشان کردند و همان طورکه آن ها در منجلاب نکبت فرو رفتند، شما هم فرو رفته اید! بله، کارهایشان در دنیا و آخرت تباه شد و سرمایهٔ عمرشان را باختند. شما هم عین آن ها!

در این آیه به دو صفت تاریخی اهل غفلت اشاره شده، یکی "استمتاع به خَلاق" و دیگری "خوض". مراد از خَلاق، بهره و نصیب آدم از خلقت است. استمتاع به خَلاق یعنی بهرهٔ

ص: 208

خویش را از زندگی بردن و زندگی را خوب تجربه کردن. این کلمه ذاتاً بار معنایی بدی ندارد ولی در اینجا به معنی منفی بکار رفته، یعنی زندگی را صرف کامجویی و لذّت پرستی کردند. به عبارتی هرکاری که دلشان می خواست کردند. حاصل هفتاد سال زندگی آنها یکی این بود و دوم: خوض. خوض یعنی فرورفتن در چیزهای بی ارزش و مشغول شدن به جزئیات پستِ زندگی.

زندگی منهای ایمان خلاصه اش همین دو کلمه است: هرکاری خواستن، کردن و خود را به چیزهای بی ارزش مشغول نگه داشتن. تا عمر بگذرد و آدم، خسارت درو کند. و اینچنین بد زندگانی، ظلم به خویشتن است. چنانکه در آیهٔ بعد آمده.

از نکات این آیه، توّجه دادن به این مطلب است که کافران و منافقان نیز بهره ای از زندگی دارند که باید نصیبشان شود. یعنی کفر و نفاق بخودی خود سبب فقر دنیایی نمی شود. این آخرت است که بهره اش فقط مخصوص مؤمنان است و نسبت به کافران گفته: أُولَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ [سوره آل عمران : 77]. اما در دنیا هم فقر و هم ثروت، به صلاح دید خدا نصیب هم مؤمن می شود، هم کافر.

راجع به عبارت "كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ" شیخ طوسی در امالی از رسول خدا (ص) روایت می کند که همان کارهایی را که امّت های پیش از شما انجام داده بودند شما نیز به تقلید از آنها در این امّت انجام می دهید دلیل این سخن در قرآن آنجاست که فرموده: فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلَاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلَاقِهِمْ.

أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَأَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَٰكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (70)

مگر خبر نابودی اقوامی که قبل از آن ها زندگی می کرده اند، به گوششان نخورده است؛ یعنی قوم نوح، عاد، ثمود، ابراهیم، مردمِ شهر مَدیَن و شهرهای زیروروشدۀ قوم لوط؟! پیامبرانشان دلیل های روشنی برایشان آوردند؛ ولی آن ها نپذیرفتند و سزایش را چشیدند. خدا بنا نداشت که به آن ها بد کند؛ این خودشان بودند که به خود بد کردند.

ص: 209

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَٰئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (71)

درست نقطهٔ مقابل منافقان، مردان و زنانِ مؤمن دوستان و یاوران یکدیگرند: امربه معروف و نهی از منکر می کنند، نماز بپا می دارند، صدقه می دهند و از خدا و رسولش پیروی می کنند. خدا آن ها را مشمول رحمت خود خواهد ساخت. خدا عزیز و حکیم است.

كلمهٔ "ولایت" در این آیه به معنی مودّت و دوستی بکار رفته. طبق این آیه، بارزترین ویژگی مؤمنان، عشق و محبت نسبت به دوستان مؤمن است. صفات دیگر آنها عبارتست از بی تفاوت نبودن نسبت به سرنوشت یکدیگر و نصیحت نمودن هم در قالب تشویق به خوبی و نهی از بدی، برگزاری نماز، خرج کردن مال در راه خدا، و اطاعت از خدا و رسول در قالب تشرّع.

خداوند نسبت به چنین مؤمنانی نظرِ لطف دارد و رحمتش را نثار آنها می کند و بهرهٔ فردای آنها از رحمت، همیشه بیش از بهرهٔ امروز است. برای همین تعبیر "سَيَرْحَمُهُمُ الله" را بکار برده.

راجع به منافقین آمده بود "بَعْضُهُمْ مِن بَعْضٍ" و نسبت به مؤمنین آمده "بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ". چون رابطهٔ آنها با هم، رابطهٔ وابستگی و تحزّب و بر اساس منافع است؛ اما رابطهٔ مؤمنین با هم، رابطهٔ دوستانه و نصیحت پذیر است.

فقیه روایت می کند که صفوان جمّال گوید به امام صادق (ع) عرض کردم: من شتر دارم؛ گاهی زنی برای سفر حجّ به من مراجعه می کنند که او را به اسلام و محبتش به شما می شناسم. ولی او محرمی ندارد. در این صورت تکلیف من چیست؟ امام (ع) فرمود: هر زمان که زنی مسلمان به تو مراجعه کرد او را سوار کن زیرا که مرد مؤمن محرم زن مؤمنه است. سپس این آیه را تلاوت فرمود: الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ.

ص: 210

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (72)

خدا به این مردان و زنانِ باایمان، باغ های پردرختی را وعده داده است که در آن ها جوی ها روان است و آنجا ماندنی اند. همچنین، خانه هایی باصفا در باغ های عدن، بعلاوهٔ رضوان خدا از همهٔ این ها بالاتر است. این است آن کامیابی بزرگ!

در این آیه، از سه سطح از نعمت های بهشتی نام برده شده. سطح اول "جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ" است یا همان بهشت عامّ. سطح دوم "َمَسَاكِنَ طَيِّبَةً" است. این مساکن باصفا در "جَنَّاتِ عَدْنٍ" واقع اند که گویا بخشی خاصّ از بهشت در وسط آن است، جنّات عدن بهشتی است که در فکر هیچ کس خطور نکرده و برای هرکس که واردش میشود بدیع و تازه است. شاید هم بهشتی است همیشه تازه، یعنی تا میخواهد یکسان و ملال انگیز شود، شکلش عوض میشود و باز جلب توجه می کند. البته بعضی از مفسّرین هم گفته اند وصف بهشت است یعنی همه جای بهشت موصوف به این صفت است. در این صورت مساکن طیّب سطح دوم نعماتی است که در این آیه آمده، نه جنّات عدن. آیا ممکن است کسی بهشتی شود ولی خانهٔ طیّب در آنجا نداشته باشد؟! بله، کاملاً ممکن است. در روایت هست که بعضی ها در بهشت بی مسکن و آواره(کاهل نمازان) یا عریان اند(بی حیاها). آنها هم که خانه دارند همگی خانهٔ طیّب ندارند. بهشت هم مثل همین دنیا ذودرجات است. سطح سوم بهشت، رضوان است. رضوان بهشت خاصّی است که از رضایت محض خدا حاصل می شود و مال کسانی است که کاملاً از خدا راضی بوده اند. یعنی رضایت انسان سبب رضایت خدا می شود و رضایت خدا به شکل جنّتی خاصّ بنام رضوان متجلّی می گردد. این بهشت، طبق این آیه، عالی ترین بهشت است. البته از این عالی تر هم هست و در آیهٔ: وَادْخُلِي جَنَّتِي [سوره الفجر : 30] با عنوان جنّت خاصّ خود خدا آمده. شاید بشود نام جنّت ذات رویش گذاشت.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که بهشت دری دارد به نام معروف که وارد آن نمی شود جز اهل معروف. اهل معروف در دنیا همان اهل معروف در آخرتند.

ص: 211

عیاشی از امام سجاد (ع) روایت می کند که خداوند بر اهل بهشت اشراف می یابد و می گوید: ای ساکنان بهشت من که در کنار من هستید، آیا شما را به بهتر از آنچه در آن هستید خبر دهم؟ گویند: پروردگارا خبر داده و عطا فرما! خداوند می گوید: رضایت من از شما و دوستی من با شما: رضوان الله اکبر.

جلد هشتم بحارالأنوار روایت می کند که سائلی خدمت رسول خدا (ص) عرض کرد که چرا جنّت را جنّت خوانده اند؟ پیامبر (ص) فرمود: زیرا مستور و پنهان است از مخلوقات و نیز پسندیده و پاکیزه است.

قاموس قرآن از رسول خدا (ص) روایت می کند که عدن خانه پیامبران صدیقین و شهیدان است. جنّت عدن در میانه بهشت است.

جلد هشتم بحارالأنوار از امام صادق (ع) روایت می کند که رسول اکرم (ص) خودش در عدن ساکن است.

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (73)

پیامبر! در مقابله با کافران و منافقان همهٔ تلاشت را به کار ببند و بر آن ها سخت بگیر. جایگاهشان جهنم است و آن بد سرانجامی است!

"مجاهده" در برابر دشمنانِ دین، غیر از جهاد به معنی قتال است، چنانکه پیامبر (ص) تا آخر با منافقین مدارا کرد و هرگز روی ایشان شمشیر نکشید. اما حواسش به آنها بود و نمی گذاشت سرِ رشته از دستش دربرود.

به گفتهٔ برخی مفسّرین پس از نزول این آیات در اواخر عمر پیامبر (ص) ، و امر به غلظت، برخورد ایشان با منافقین کمی شدّت یافت.

جلد سی ویکم بحارالأنوار روایت می کند که رسول خدا (ص) در حیاتِ خود با کفّار جهاد نمود، اما جهاد با منافقین را به علی (ع) پس از وفاتش محوّل کرد و اینگونه به این آیه عمل نمود.

ص: 212

يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْرًا لَهُمْ وَإِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِيمًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ (74)

منافقان به خدا قسم می خورند که حرفِ کفرآمیزی نگفته اند؛ درحالی که کلمهٔ کفر را به زبان آورده اند و بعد از اسلام آوردنشان بی دین شده اند. تازه، توطئه ای را هم طراحی کردند؛ ولی در اجرایش موفق نشدند. آن ها فقط برای این انتقام می گیرند که خدا و رسولش برایشان رفاه و امنیت به ارمغان آورده اند! اگر توبه کنند، برایشان بهتر است. اگر هم همچنان از حقیقت رو بگردانند، خدا به عذابی زجرآور در دنیا و آخرت گرفتارشان می کند و دیگر روی زمین هیچ یار و یاوری نخواهند داشت.

از این آیه چند مطلبِ معنوی برداشت می شود. اوّل اینکه چیزی بنام "کلمة الکفر" هست که با گفتنش، انسان بی دین می شود و از دایرهٔ اسلام خارج می گردد. پس باید مراقب گفتار خود و اطرافیان خود باشیم!

دوم اینکه منافقان نقشه ها و توطئه های زیادی داشتند که به آن نرسیدند. از جمله طرح ترور پیامبر (ص) در آن شب تاریک در گردنهٔ تبوک که به عرض رساندیم.

سوم اینکه دین واقعی، اهل سرزمینی را که در آن حاکم شده غنی و بی نیاز می کند، گرچه برخی از مردم منافق باشند.

چهارم، باب توبه حتّی برای منافقان باز است.

پنجم، نفاق، علاوه بر عذاب آخرتی، عذاب دنیوی هم دارد. بخشی از عذاب دنیوی به شکل عذاب روحی است.

المناقب روایت می کند: هنگامی که پیامبر از غدیر خم فارغ شد و مردم پراکنده شدند، گروهی از قریش گردهم آمدند و بر آنچه که اتفاق افتاده بود تأسف خوردند. پس سوسماری از کنار آنها رد شد، برخی گفتند کاش این سوسمار را بر ما گماشته بود نه علی را. ابوذر این سخن را شنید و آن را به رسول خدا (ص) گفت. حضرت به دنبال آنان فرستاد و آنان را احضار کرد. اما ایشان انکار کردند و قسم خوردند که این سخن را نگفته اند. پس خداوند این آیه را

ص: 213

نازل کرد. کمی بعد پیامبر (ص) فرمود: همانا آسمان بر کسی سایه نیانداخته و زمین کسی را بر دوش خویش حمله نکرده که راستگوتر از ابوذر باشد. سپس فرمود: جبرئیل بر من نازل شد و به من خبر داد که در روز قیامت قومی خواهند آمد که پیشوای ایشان یک سوسمار است. مراقب باشید که شما از آنها نباشید که خدای تعالی می فرماید قیامت روزی است که هر گروهی را با امامشان می خوانیم(إسراء:71). گوییم: ممکن است این قضیه، یکی از استشهادات به این آیه باشد نه شأن نزول آن، چون برخی روایات شأن نزول آن را در سفر تبوک می دانند. مثلاً العُمده روایت می کند که منافقان به همراه رسول خدا (ص) به سمت تبوک خارج شدند و پیوسته با یکدیگر خلوت می کردند و به رسول خدا و یارانش دشنام می دادند و به دین طعنه می زدند. ابوذر سخن آنها را به رسول خدا انتقال داد. رسول خدا آنها را احضار نمود و آنها سوگند یاد کردند که چنین نگفته اند و باقی ماجرا.

وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ (75) فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ (76) فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَىٰ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ (77)

بین آن ها کسانی هستند که با خدا عهد بستند که: اگر خدا از فضل و کرمش مال ومنالی به ما بدهد، حتماً از آن انفاق می کنیم و از صالحین می شویم.

اما همین که خدا از فضل و کرمش مال ومنالی به آن ها داد، بخل ورزیدند و با بی اعتنایی، از تعهدشان رو برگرداندند!

خدا هم به سزای اینکه به عهدشان با خدا وفا نکردند و دروغگو از آب درآمدند، نفاق را در دل هایشان ریشه دار کرد تا روز مرگ که خدا را ملاقات کنند.

نفاقی که در این آیه آمده، نفاق کبیر نیست بلکه نفاق صغیری است که اکثر ما مؤمنین بدان دچاریم. فی الواقع این آیه وصف حال خیلی از ماست که از خدا امکانات میخواهیم تا خوبی کنیم، ولی وقتی امکانات آمد، عهد خود را با خدا فراموش می کنیم و خودخواهی ما طلوع می کند و از خوبی کردن پا پَس می کشیم و ترس برمان می دارد.

ص: 214

در این آیه، خداوند برای امثال ما که مشابه چنین ماجرایی در زندگی خود داشته ایم، خط و نشان می کشد و هشدار می دهد که این خُلف بنا، بدل به نفاقِ دل می شود و تا قیامت باقی می ماند و انسان را پیش خدا سرافکنده می کند.

در تفاسیر هست که این آیه راجع به یکی از انصارِ فقیر بنام ثعلبة بن حاطب نازل شده. ثعلبه هر روز پشت سر پیامبر (ص) در نماز جماعت حاضر می شد و بسیار فقیر بود. او مدام از پیامبر (ص) می خواست که دعا کند تا ثروتمند شود. پیامبر (ص) به او می گفت: مال کمی که شکرش را بگذاری، بهتر از مال فراوانی است که از ادای حق شکرش ناتوان باشی. یا می گفت: تو نیز مانند من با قناعت زندگی کن! تو را چه به مال بسیار؟! اما ثعلبه دست بردار نبود. یک بار به پیامبر گفت: اگر خدا مال زیادی به من بدهد از آن انفاق زیادی خواهم کرد! عاقبت پیامبر (ص) برای او دعا کرد و در مال او کثرت افتاد. پس گوسفندانش زیاد و زیادتر شدند به گونه ای که برای نگهداری آنها ناچار شد از مدینه خارج شود و در اطراف مدینه مسکن گزیند. در روایتی است که پسر عمویش مرد و وارث ثروت کلانی شد اما به وعده های خود جامه عمل نپوشاند و بخل ورزید. پس به مرور توفیقِ مدام آمدن به محضر پیامبر (ص) و نماز خواندن پشت سر آن حضرت را از دست داد. مدتی بعد حکم زکات تشریع شد. پیامبر کسی را نزد او فرستاد و از او خواست زکات مال فراوانی را که خدا به او داده، بدهد؛ تا خرج مسلمین فقیر شود. اما ثعلبه خشمگین شد و گفت زکات دیگر چه حکمی است؟! وقتی به پیغمبر (ص) این خبر را دادند بسیار ناراحت شد و فرمود: وای بر ثعلبه! وای بر ثعلبه!

گرچه ثعلبه از کار زشتش پشیمان شد و زکاتش را برداشت و خدمت پیامبر (ص) رسید اما رسول خدا (ص) دیگر زکات او را قبول نکرد.

ذکر یک نامه و جواب آن، از کتاب "مکتوب نامه" که مجموعهٔ مکاتبات معنوی و سلوکی اینجانب با برادران و خواهران ایمانی است:

سؤال(آذر 1388): سلام، من خانمی هستم که در حالی که فقیر و پریشانحال بودم رفتم مشهد نذر کردم که اگر موفق شوم و دکترایم را بگیرم و زندگی ام سروسامان بگیرد، چادر سرم کنم. این موفقیت ها حاصل شد و چند سالی است که چادر سر کرده ام، الان یک پزشک

ص: 215

متخصص هستم. اما از چادر ناراحت هستم. در کنفرانسها و کنگره ها، دیگر پزشکان سرووضع دیگری دارند و من مثل آنها نبوده و وصله ناجور هستم، از این وضع اذیت می شوم. با چادر زندگی کردن و طبابت کردن و رانندگی کردن و امثالهم سخت است. چه کنم؟

پاسخ: من کاری به چادر ندارم. آنچه متن دین است حجاب است و حجاب هر منطقه با منطقه دیگر متفاوت است. در لبنان حجاب زنان محجّبه یکجور است و در عراق یکجور و در مالزی یکجور. اما زن مؤمنه، محجّبه است و با حجابش داد میزند که مذهبی است . لذا در مصونیت قرار میگیرد و ارتباطات اجتماعی اش با مذهبیون منحصر میشود. اسلام این را خواسته و اگر کسی رعایت نکند، کم کم ایمانش در خطر قرار میگیرد. پس تکلیفم را بعنوان یک متفقّه و مفسّر روشن کردم که چادر ایرانی برایم مهم نیست، حجاب برایم مهم است. اما راجع به شما، شما با خدا از طریق امام رضا(ع)، بیع کرده اید و قراری گذاشته اید، باید آن را تا آخر پیش ببرید. حرمت قراری که آدم با خدا بگذارد مهم تر از این است که راجع به چه چیزی قرار گذاشته! شما باید حرمت قرارتان را پاس بدارید. مگر اینکه حاضر باشید بهایش را بپردازد.

(توضیح حین تصحیح: این حقیر این پاسخ را مکتوب و به ایشان ابلاغ کردم، مدتها گذشت، شنیدم که چادر بلکه حجاب را کنار گذاشته. سه سال بعد آمد در حالیکه هر دو سینه اش مبتلا به سرطان شده بود که این ابتلای هر دو سینه در پزشکی امری نادر است. آمد و خیلی ناراحت و گرفته بود. گفت: اگر الان دوباره چادر سر کنم چه؟

گفتم: اگر الان چادر سرکنی مثل این است که خدا را احمق فرض کرده باشی و بخواهی مثل اینکه یک بچه را فریب می دهند او را گول بزنی. باید درونت درست شود. قبلاً هم به تو گفتم که چادر مهم نیست. تو حرمت عهدی را که با خدا بستی پاس نداشتی. حالا بجای گول زدن خودت و خدا، برو استغفار کن و به گناهت اقرار کن تا لااقل پاک از دنیا بروی. بگو خدایا دنیا را فروختم؛ آخرتم را حفظ کن و مرا در حالیکه بخشیده ای پیش خودت ببر!

پیغام را که از من شنید گریه کرد و گفت راست میگوی. رفت و چند ماه بعد شنیدم که به رحمت خدا رفته است. خدایش بیامرزاد و قرین رحمت کناد!)

ص: 216

طبق این آیه و حکایت ثعلبه که در ذیلش نقل شده، بخلی که در انسان طلوع می کند، اگر توسط او و با بخشش بسیار، دفع و رفع نشود، نکبتش به خود انسان بازمی گردد و به شکل اثر وضعی، به نفاق بدل می شود. یعنی نور ایمان انسان را کاهش می دهد و این کاستی و نقصان ایمان گاهی تا ابد وبال انسان می شود. ببینید بخل و ترک احسان چقدر خانمانسوز است. هیچ صفتی اینقدر خطرناک نیست. از اینجا وجه روایت رسول خدا (ص) که فرمود بخیل وارد بهشت نمی شود ولو مؤمن باشد، معلوم می گردد. چون بخیل منافق است به نفاق صغیر و معرفتش به خدا مضطرب و توأم با بی اعتمادی به خدا و اتّکال به خویشتن است.

راجع به "فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ" جلد هفتادوپنجم بحارالأنوار از امام صادق (ع) روایت می کند که از علامات منافق این است که وقتی مالک چیزی شد به خدا و رسولش در آن مال خیانت میکند.

نورالثقلین از رسول خدا (ص) روایت می کند: هرکس یکی از این چهار چیز در او باشد منافق است: دروغ بگوید، خلف وعده کند، حیله بزند، در مخاصمه و برای گرفتن حق زیاده روی کنند. در روایتی اضافه کرده: در امانت خیانت کند.

أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ (78)

مگر نمی دانند که خدا راز دل و رازگویی آنان را می داند؟! آری، خدا علّام الغیوب است؟!

یعنی قول و قرارهایی که در دلشان با خدا می گذارند، و عزمی که بر گسستن آن قول و قرارها می کنند، همه معلوم خداست و دقیقاً ثبت و ضبط می شود. مشورت های پنهانی آنها با هم نیز همه در چنبر علم خداست. چون خدا "علّام" است. یعنی علم از رشحات نور خداست و فرض علمِ جدا از خدا، محال است. وقتی خدا علّام بود، غیب و شهادت برایش فرقی نمی کند و شب برایش چون روز روشن است.

الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لَا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (79)

ص: 217

منافقین، مؤمنینِ ثروتمند را بخاطر صدقاتِ داوطلبانه ملامت می کنند، و مؤمنین فقیر را بخاطر اینکه شرمنده اند که کمک زیادی نمی توانند بکنند، مسخره می کنند. خود اینها مسخرهٔ خدایند و عذابی زجرآور نصیبشان می شود.

راجع به صدقات یعنی بخشش مال در راه خدا بطور مطلق، و در راه تجهیز سپاه بطور خاصّ که شأن نزول این آیات است، مؤمنینِ متمکّن داوطلبانه و به طوع و رغبت، کمک بیشتری می کردند. چنین مؤمنانی را منافقان سرزنش می کردند که چنین کمکی زیاد است یا عیب جویی می نمودند که به قصد ریا چنین کمک زیادی کرده! از طرفی وقتی مؤمنین کم توان چیزی نمی یافتند که کمک کنند یا به زحمت، توشهٔ کمی مهیّا می ساختند و با چشم گریان و شرمنده از کمی آن، به پیغمبر (ص) تقدیم می کردند، منافقان مسخره می کردند که نگاه کن، یک صاع خرما آورده تا خرج جنگ با امپراطوری روم کند!

خداوند در این آیه سُخرهٔ منافقین را به خودشان برگردانده و کمک زیاد مؤمنان برخوردار و کمک اندک مؤمنان فقیر و حتّی آرزوی کمکی که در دل داشته اند را ستوده. یعنی آدم ثروتمند باید به طوع، بخشش وافر داشته باشد و آدم فقیر در آرزوی بخشش در راه خدا ثابت باشد. حالت درست چنین است.

درس دیگری که از این آیه می توان گرفت این است که هرگز نباید کسی را به خاطر بخششی که از مالش می کند سرزنش کرد و ملامت نمود. رسول خدا (ص) می فرمایند: دَع الناس یرزق بعضهم بعضاً. یعنی بگذارید مردم، یکدیگر را روزی دهند. یعنی مانع روزی خوردن مردم از هم نشوید. بخصوص زن ها زیاد دیده شده که از احسان شوهرشان به دیگران ناخرسندند و گمان می کنند اگر جلوی این احسان را بگیرند، آن مال نصیب خود آنها می شود. حال آنکه چنین نیست و اگر کسی در مسیر درست، سدّ احسان شود، دو برابر آن مال را در راهِ نادرست مصرف خواهد کرد.

از نکات جالب این آیه تمجید خدا از فقیرانی است که با آنکه چیز زیادی ندارند، دست از انفاق نمی کشند. رسول خدا (ص) نیز فرموده: جُهد المُقِل یعنی بخششِ درویش از آنچه

ص: 218

دارد، أفضلِ صدقات است. چون در بخششِ خویش، بخش زیادی از مال خود را بخشیده و از سهم مُعتَنابهی گذشته.

در این آیه به سنّت مطابقت در جزاء هم اشاره شده: گندم از گندم بروید جو ز جو. کسی که دیگران را مسخره می کند، حتماً خودش مسخره خواهد شد و این واقعه رد خور ندارد.

تفسیر قمی روایت می کند که سالم بن عُمَیر از انصار فقیر بود که یک پیمانه خرما خدمت رسول خدا (ص) آورد و عرض کرد من شب گذشته برای کسی نان پختم و از دستمزدم دو پیمانه خرما به دست آوردم. یک پیمان را به خانه بردم و پیمانهٔ دیگر را آوردم تا به خدا قرض بدهم. حضرت دستور داد آن پیمانه خرما را در میان صدقات قرار دادند. منافقان سالم را مسخره کردند و گفتند: به خدا سوگند که خدا نیازی به پیمانهٔ خرمای تو ندارد.

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (80)

برای منافق های خسیس و خرده گیر، چه آمرزش بخواهی چه نخواهی، فرقی به حالشان نمی کند. اگر صد بار هم برایشان آمرزش بخواهی، خدا هرگز نمی آمرزدشان؛ چون که این جماعت خدا و رسولش را باور نکردند. خدا دست چنین جماعت منحرفی را نمی گیرد.

این آیه از آیات منحصر بفرد قرآن است چون در آن تصریح شده که صِرف دعای پیامبر و حتّی الحاح در آن دعا برای سعادت انسان کافی نیست و انسان باید اوّل قابلیت و استعداد پذیرشِ مغفرت و رحمت را در خود ایجاد کند، آنگاه دعای پیامبر را طالب باشد.

این آیه صریح است که دست پیامبر در نجات انسانها چندان هم باز نیست و اینطور نیست که هر دعایی پیامبر کرد و هرخواسته ای که داشت، مقبول درگاه احدیّت قرار گیرد. شرط اوّل برای سعادتِ هرکسی نه شفاعت پیامبر بلکه تقوای خود اوست. آدم باید خود را از کفر و شرک و نفاق نگه دارد و طالب سعادت در پرتوی ایمان باشد تا شفاعتِ اولیاء الهی به دردش بخورد و خَلَل هایش را پر کند. یعنی آدم تا جایی باید با پای خودش برود و بعد اگر خسته شد و

ص: 219

کم آورد، کمکش می کنند. نه اینکه اصلاً نخواهد برود و او را به زور ببرند و بهشتی کنند. در اینصورت اگر صد و بیست و چهار هزار پیامبر هم جمع شوند، نمی توانند.

یعنی استغفار پیامبر که به نصّ آیاتی مثل "وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا [سوره النساء : 64]" یا

"قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ [سوره يوسف : 97]" مؤثر و از اسباب نجات است، اثرش وقتی است که فرد، مؤمنِ فاسق باشد نه اینکه به فسق اکبر یعنی کفر مبتلا باشد. در این تفسیر، چند جا، راجع به فسق گفتیم که گاهی در مقابل ذکر است و گاهی در مقابل تقوی و گاهی در مقابل ایمان. نوع اوّل یا فسق صغیر، غفلت ممتدّ است و نوع دوم یا فسق کبیر، اصرار بر گناه است و نوع سوم که ما آنرا فسق اکبر می نامیم، انکار ایمان است. منظور از فسق در این آیه، نوع سوم است چنانکه در جملهٔ قبلی اش تصریح کرده: ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ.

این ها از شفاعت پیامبر (ص) در قالب استغفار بهره ای نمی برند، گرچه پیامبر (ص) - نظر به اینکه رحمة للعالمین است - مدام برایشان استغفار کند.

طبق این آیه کفر مانع مغفرت و فسق مانع هدایت است. البته خداوند در هدایت و مغفرت بخل ندارند، منتهی منافقین از قابلیت افتاده اند.

"سَبْعِينَ مَرَّةً" در عربی دالّ بر کثرت است برای همین باید ترجمه اش کرد: صد بار.

نهج الحق روایت می کند که عبدالله بن اُبَیّ(سردستهٔ منافقان) از دنیا رفت. پسرش خدمت رسول خدا (ص) آمد و از ایشان خواست بر پدرش نماز بخواند. پیامبر برخاست تا بر او نماز بگذارد. در این هنگام عمر برخاست و لباس رسول خدا (ص) را گرفت و گفت آیا بر او نماز می خوانی در حالی که پروردگارت از این کار نهی ات کرده؟! پس رسول خدا (ص) فرمود: خداوند مرا مختار کرده و فرموده: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ. و من بیش از هفتاد بار برای او استغفار خواهم کرد.

تفسیر قمی این واقعه را اینگونه نقل کرده که عبدالله بن اُبَیّ مریض شد. پسرش عبدالله از مؤمنین بود. او در حالی که پدرش در حال احتضار و جان دادن بود نزد رسول خدا (ص) آمد و

ص: 220

گفت: ای رسول خدا، اگر نزد پدرم نیایی این امر برای ما موجب ننگ است. رسول خدا (ص) نزد او آمد در حالی که منافقان پیشش بودند. پسرش عبدالله گفت: ای رسول خدا بر او استغفار کنید. پس رسول خدا برایش استغفار کرد. عمر گفت: ای رسول خدا مگر خدا تو را از نماز خواندن بر آنان و استغفار برای آنان نهی نکرده است؟ رسول خدا (ص) سخن او را نشنیده گرفت و عمر آن سخن را تکرار کرد. پس رسول خدا (ص) به وی فرمود: وای بر تو! من مخیّر شده ام و این را اختیار کرده ام.

نورالثقلین از رسول خدا (ص) روایت می کند: اگر میدانستم بیش از هفتاد مرتبه استغفار خواستن باعث آمرزش آنها می شود، قطعاً این کار را می کردم.

مستدرک از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که اگر از خدا فرزند میخواهی وضو بگیر و نماز بخوان و پس از آن سجده کن و هفتاد و یک بار استغفرالله بگو. بعد با همسرت آمیزش کن و بگو خدایا فرزندی به من بده که نام پیامبرت محمد را بر او بنهم. خدا به تو فرزندی خواهد داد. چون در کتابش فرموده استغفار باعث زیادی نسل است و به پیامبرش فرموده اگر هفتاد بار استغفار کنی نمی بخشم. برای همین من گفتم بیش از هفتاد بار استغفار کن.

نهج الحق از رسول خدا (ص) روایت می کند: به خدا سوگند من بیش از هفتاد بار استغفار می کنم تا پذیرفته شود.

عیاشی از امام رضا (ع) روایت می کند که خداوند به محمد فرمود؛ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ، پس پیامبر (ص) بیش از صد بار برای آنان استغفار کرد تا خدا گناهان آنها را بیآمرزد. تا خدا این آیه را نازل کرد که: سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ [سوره المنافقون : 6] یعنی هرچه برای آنها استغفار کنی، خدا آنها را نمی بخشد.

برهان از امام باقر (ع) روایت می کند که مردی از منافقان از دنیا رفت. رسول خدا (ص) به دنبال پسرش فرستاد و گفت: هرگاه خواستید برای تشییع جنازه بیرون آیید به من اطلاع دهید. هنگامی که زمان تشییع فرا رسید به دنبال رسول خدا فرستادند. ایشان به سوی آنان آمد و دست پسرش را در تشییع جنازه گرفت و حرکت کرد. عمر راه را بر رسول خدا (ص) بست

ص: 221

و گفت: یا رسول الله، مگر پروردگار از این کار نهی ات نکرده؟! پیامبر (ص) به او جوابی نداد. سپس فرمود: پسرش مردی از مؤمنان است و شایسته بود که حقّش را ادا کنیم.

فقیه روایت می کند که وقتی رسول خدا (ص) بر میّت نماز می خواند تکبیر می گفت، سپس شهادتین می گفت، باز تکبیر می گفت و بر پیامبران درود می فرستاد. سپس تکبیر می گفت و برای مؤمنان دعا می کرد، بار دیگر تکبیر می گفت و برای این میّت دعا می کرد، سپس تکبیر پنجم را می گفت و نماز را تمام می کرد. هنگامی که خدا او را از نماز و استغفار بر منافقان نهی کرد تکبیر دعا برای آن میّت را نمی گفت و با چهار تکبیر نماز می خواند.

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لَا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ (81)

تخلّف کنندگان از جنگ تبوک، از خانه نشینی خود و پشت کردن به رسول خدا خوشحال بودند و دوست نداشتند که با مال و جانشان در راه خدا بجنگند. تازه، به دیگران هم می گفتند: در این تابستان داغ به جبهه نروید! بگو: آتش جهنم خیلی داغ تر است! البته اگر سرشان بشود!

الغارات روایت می کند که امیرالمؤمنین بر منبر کوفه می فرمود: ای مردم کوفه، عجب از شما و از اهل شام چرا که امیر آنها نافرمانی خدا می کند، اما آنها از او اطاعت می کنند و امیر شما اطاعت خدا را می کند و شما نافرمانی اش می کنید. به شما که می گویم بقصد جنگ با دشمن خارج شوید، تابستان ها می گویید گرم است و زمستان ها می گویید سرد است. مگر گرما و سرما فقط برای شماست؟! مگر دشمن شما گرما و سرما را احساس نمیکند؟! شما شبیه قومی هستید که رسول خدا (ص) به آنها فرمود در راه خدا برای جهاد حرکت کنید اما آنها گفتند در گرما حرکت نکنید. پس خدا به پیامبرش فرمود به آنها بگو: نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ.

فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (82)

منافقان برای کارهای زشتشان، ازجمله فرار از جبهه، اتفاقاً باید کم بخندند و زیاد گریه کنند!

ص: 222

گویا منافقان در میان خود، خوشحالی خویش را از تخلّف از حضور در جبهه با خنده و مسخره کردن مؤمنان نشان می دادند. خداوند در این آیه به آنها تشر می زنند که بجای خنده شما باید خون گریه کنید از این بدبختی که در دامان شما افتاده و دلتان را فاسد کرده. از اینکه چه توفیق هایی را از دست داده و می دهید.

جامع الاخبار از رسول خدا (ص) روایت می کند: هر مؤمنی که از ترس خدا گریه کند خداوند گناهانش را می آمرزد. چون خدا فرموده: فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا.

نورالثقلین از رسول خدا (ص) روایت می کند: اگر بدانید آنچه را که من میدانم، خنده را کم می کردید و زیاد می گریستید.

فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلَىٰ طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَدًا وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِينَ (83)

اگر خدا تو را از جنگ تبوک به سلامت برگردانْد و دیدی گروهی منافق بدون اینکه در جنگ شرکت کرده باشند، برای حضور در جنگِ دیگری از تو اجازه می خواهند، بگو: شما هیچ وقت برای هیچ جنگی مرا همراهی نخواهید کرد و هیچ وقت در کنار من با هیچ دشمنی نخواهید جنگید؛ چون شما از همان اول از جنگ شانه خالی کردید. حالا هم مثل زنان و کودکان خانه نشین، در خانه بنشینید!

کارهای منافقان وارونه و دیوگونه است: وقت خروج اذن ماندن می گیرند و بعد از اتمام جنگ، شوق خروج نشان می دهند.

این آیه یک نکتهٔ در خفا دارد که از چشم مفسّرین دور مانده، این آیه دارد در پرده می گوید که جنگ دیگری بنا نیست در آینده، در معیّت پیامبر (ص) شکل بگیرد. چون رسول خدا (ص) در آستانهٔ ارتحال است. واقعاً هم غزوهٔ تبوک آخرین جنگ و آخرین فرصتِ شمشیر زدن در رکاب رسول خدا (ص) بود.

ص: 223

وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَىٰ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ (84)

بر جنازۀ هیچ یک از آن ها هیچ وقت نماز نخوان و در کنار قبرشان، برای فاتحه خوانی نایست؛ چون که این جماعت خدا و رسولش را باور نکردند و در حال نافرمانی مردند.

این آیه، اوج این فراز از سورهٔ توبه در مذمّت منافقین است و سخت ترین بیزاری است که در کلّ قرآن خداوند نسبت به منافقین ابراز کرده. در اینجا خداوند پیامبر رحمت را از نماز بر جنازهٔ منافقین و طلب استغفار در آن برای ایشان و حتّی درنگ کردن بر گور ایشان برای طلب مغفرت برحذر داشته. با اینکه سیرهٔ پیامبر (ص) حضور در تشییع جنازه و نماز بر مسلمین بوده است.

از این آیه برمیآید که نماز بر میّت و نیز درنگ بر سر قبر او، موجب مغفرت اوست. از این آیه می شود فهمید که مؤمنین باید به یاد اموات خود باشند و بر آنها صلوات بفرستند و طلب مغفرت کنند و گه گاه بر سر قبرشان حاضر شوند و درنگ کنند و برایشان هدیه ای نثار نمایند.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که رسول خدا (ص) در نماز میّت پس از تکبیر چهارم برای میّت دعا می کرد اما با نزول این آیه از این کار دست کشید.

وَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ (85)

مبادا مات ومبهوتِ اموال و اولاد فراوانشان شوی! خدا می خواهد با همین ها، در دنیا عذابشان کند و جان کندنشان هم در حال دل بستگی به دنیا و بی اعتقادی به خدا باشد.

این آیه با مختصری تفاوت، کمی قبل تر در همین سوره آمده و نشان می دهد که در میان منافقین، متموّل زیاد بوده.

جلد هفتاد بحارالأنوار از امام باقر (ع) روایت می کند که هنگامی که زرق و برق زندگی دیگران را مشاهده کردی یاد زندگی رسول خدا (ص) بیفت که خوراکش نان جو و شیرینی اش خرما و زیراندازش از شاخهٔ درخت بود آن هم اگر میسّر می شد.

ص: 224

وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُو الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَكُنْ مَعَ الْقَاعِدِينَ (86) رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ (87)

وقتی آیاتی نازل می شود که خدا را باور کنید و همراه پیامبرش به جبهه بروید، منافق هایی که توانایی کافی برای حضورِ در جبهه دارند، می گویند: بگذار در خانه بنشینیم!

راضی شده اند که با زنان خانه نشین در خانه بمانند و مُهر بدبختی بر دل هایشان زده شده؛ برای همین چیزی نمی فهمند.

لَٰكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولَٰئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (88) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (89)

اما پیامبر و مؤمنانِ همراهش با جان و مالشان در راه خدا جنگیدند. هرچه خیر و خوبی هست، برای آنان است و خوشبخت واقعی آنها هستند.

خدا برایشان باغ هایی پردرخت آماده کرده است که در آن ها جوی ها روان است و آنجا ماندنی اند. این است کامیابی بزرگ!

این آیه جهاد و جان فشانی و ایثار در راه خدا را موجب نزول برکات و عاقبت به خیری می داند.

طبق عبارت " أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ..." بهشت از پیش خلق شده و هم اکنون موجود است.

وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (90)

برای گرفتنِ اجازهٔ حضور در جبهه، حتی معذورانِ ناتوان پیشت آمدند؛ ولی منافقانی که مدام به خدا و رسول دروغ می گفتند، بهانه آوردند و شانه خالی کردند! از این جماعت، کافران واقعی شان به زودی دچار عذابی دردناک می شوند.

ص: 225

لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَىٰ وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (91) وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ (92)

بر افراد ناتوان و مریض و کسانی که پولی برای تهیهٔ سلاح و تجهیزات سفر ندارند، حرجی نیست که به جبهه نیایند؛ به شرط آنکه در دل خیرخواه خدا و رسولش باشند. آری، بر محسنین ایرادی وارد نیست و خدا آمرزندۀ مهربان است.

همچنین آنهایی که وقتی پیشت آمدند تا مَرکبی برایشان تهیه کنی، تو گفتی: چیزی در دست وبالم نیست تا بر آن سوارتان کنم. پس از شدت غصه با چشمانی اشک بار، از پیشَت برگشتند که چرا خودشان پولی ندارند تا وسیله ای دست وپا کنند!

این دو آیه در مقام رفع حرج، تکلیف جهاد را از طوایفی که نسبت به آن ناتوانند بر می دارد. اهمیت این آیات اینست که ملاک رخصت را ذکر کرده و فرموده: مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ. یعنی وقتی کسی در زمرهٔ محسنین قرار گرفت، و در دل خیرخواه جمعیت مؤمنین بود و در عمل به قدر توان از یاری آنها مضایقه نداشت، همیشه در رحمت خدا و نسبت به ناتوانی های خویش معذور است.

طبق این آیه مؤمن وقتی مشکلات دیگران را می شنود، یا حجم مشکلات را می بیند، اگر کاری از دستش برنمی آید، لااقل باید در دل آرزومند حل شدن مشکلات آنها باشد و برای رفع گرفتاری آنها دعا کند. اما اینکه عاطفه ای از او به جوش نیآید و اصطلاحاً ککش هم نگزد، نشان از نقص ایمان اوست و خودش را از حمایت خدا خارج می کند و از چشم خدا می اندازد.

وقعة الصفین روایت می کند: هنگامی که مردم با امیرالمؤمنین (ع) از صفین باز می گشتند به پیرمردی برخوردند که در سایهٔ خانه ای نشسته و آثار بیماری بر چهره اش هویدا بود. علی (ع) به سمت او رفت و سلام کرد. ما هم سلام کردیم. او پاسخ ما را داد. علی (ع) فرمود چرا رنگ

ص: 226

چهره ات چنین است؟ آیا از بیماری است؟ گفت: بله. حضرت فرمود: حتماً آن را نا خوش می داری! پیرمرد پاسخ داد: دوست ندارم دیگری به آن دچار شود(چه پاسخ زیبایی). حضرت فرمود: آیا گرفتاری خود را به این بیماری برای خود خیر میدانی؟ گفت: بله. حضرت (ع) فرمود: پس بشارت باد به تو بر رحمت پروردگار و آمرزش گناهان. سپس به ما فرمود: لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَىٰ وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ.

خصال از رسول خدا روایت می کند: هرکس برایم پنج چیز را ضمانت کند برایش بهشت را ضمانت می کنم: خیرخواهی برای خدا، خیرخواهی برای رسول خدا، خیرخواهی برای قرآن، خیرخواهی برای دین خدا، و خیرخواهی برای جماعت مسلمانان.

فقیه از امام صادق (ع) روایت می کند: شفاعت ما برای شیعیانی است که مرتکب کبائر شدند، اما توبه کاران را خداوند درباره شان فرموده: مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ.

إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (93)

ایراد بر کسانی وارد است که با داشتن توانایی کافی، باز هم برای نیامدن به جبهه از تو عذر و اجازه می خواهند! دوست دارند که با زنان خانه نشین در خانه بمانند. خدا هم بر دل هایشان مُهر بدبختی میزند تا دیگر چیزی نفهمند!

ذیل عبارت "طَبَعَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ" جلد دوم بحارالانوار از امام صادق (ع) روایت می کند که ولایت و امامت ما سخت و دشوار است و جز سینه های اشراقی! و قلب های نورانی و دلهای سلیم و خُلق های نیکو آن را تحمل نمی کند. نزد ما سرّی خدایی است که خدا غیر از ما، دیگران را مکلّف به آن نکرده و ما حاملانی برای آن نیافته ایم.

ص: 227

يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لَا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (94)

البته وقتی از جبهه برگردید، از اینکه به جبهه نیامده اند، عذرخواهی می کنند. بگو: عذرخواهی نکنید که حرفتان را باور نمی کنیم؛ چون که خدا ما را از خیانت هایتان باخبر کرده است و خدا و رسولش حقیقت کارهای زشتتان را می بینند. به وقتش هم شما را در محضر دانای پیدا و پنهان حاضر می کنند و او از کارهایتان باخبرتان می کند.

سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (95)

وقتی از جبهه به شهرهایتان برگردید، منافقان برای توجیهِ نیامدنشان، برایتان به خدا قسم می خورند تا دست از سرشان بردارید! اتفاقاً همین کار را بکنید؛ چون که آن ها پست و پلیدند و حساب شان با خداست و به سزای رفتارهای ناپسندشان، جایگاهشان جهنم است.

این آیه محکم ترین آیه راجع به رفتار با منافقین است که عقل نیز مؤیّد آن است. طبق این آیه منافقان را باید به خدا سپرد و رهایشان ساخت. نباید روی کمک آن ها حساب کرد و نباید نسبت به احتمال توطئهٔ آن ها ایمن بود. اما تا کاری نکرده اند نباید کاری به کارشان داشت. مبارزه با آنها باید مبارزهٔ فرهنگی و روشن گری باشد. چرا؟ چون اثبات نفاق و درجه بندی آن ممکن نیست و فقط در ید قدرت خداست. پس باید در عین مراقب جریان نفاق بودن، منافقان را به خدا سپرد.

این آیه می گوید منافقان اِعراض از نوع بخشش را می خواستند اما اعراض از نوع بی اعتنایی نصیبشان شد. لذا با نزول این آیات مسلمین بدستور پیامبر (ص) با آنها سرسنگین شدند و به آنها کم توجهی کردند. بنابراین اعراضی که خدا نسبت به منافقین دستور داده، بخشش و پذیرش نیست بلکه بی اعتنایی در عین عدم تعرّض است.

ص: 228

يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَرْضَىٰ عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (96)

بله، برایتان قسم می خورند تا از آن ها راضی شوید. به فرض هم از آن ها راضی شوید، خدا از چنین افراد منحرفی راضی نمی شود.

***

این بخش از سوره، جامعهٔ آن روز را به چند دسته تقسیم می کند و ویژگی های هر گروه را برمی شمارد:

الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (97)

عرب های بادیه نشین بی دینی و نفاقشان بیشتر است! آن ها بیشتر محتمل است که حدود احکامی را که خدا به پیامبرش نازل کرده، بلد نباشند. به هرحال، خدا علیم و حکیم است.

اعراب جمع اعرابی است، یعنی بادیه نشینِ سرزمین حجاز. و عرب جمع عربیّ است یعنی شهر نشین سرزمین حجاز.

در این بخش از سوره، مردم را چند دسته می کند. دستهٔ اوّل تقسیم به شهرنشین و بادیه نشین است. مقصود از بادیه نشینان عشایر کوچ رو هستند که هرسال دوبار در بهار و پایییز در جستجوی چراگاه کوچ می کنند یا مردم ساکن در روستاهای کوچکی که رفت و آمد به آن روستاها چنان اندک است که اخبار شهر و تمدّن دیر به آنجا میرسد. ویژگی بادیه نشینان کمی معاشرت و تعامل فکری با دیگران است. بادیه نشینان بیش از تعامل با انسان ها با طبیعت درگیرند. معادل این تقسیم بندی در زمان ما می شود تقسیم مردم به شهری و روستایی. البته در این عصر بدلیل کثرت ارتباطات اکثر روستاهای ما به شهر شبیه ترند تا بادیه. ولی هنوز بادیه نشینی هست و می شود جاهایی را پیدا کرد که از تمدّن دور باشد. در این آیه میگوید اثر طبیعی این دور بودن از مدنیّت، شدّت در کفر و نفاق و جهل نسبت به معارف دینی است. این، ویژگی آنهاست و عبارت "أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا" نشان می دهد که نسبت به این ویژگی تا حدّی

ص: 229

معذورند. یعنی این آیه مذمّت آنها نیست بلکه بیان خصلتِ آفت زای آنهاست. این را گفته تا پیامبر (ص) با آنها بیشتر مدارا کند و توقّعش را از آنها کمتر کند.

در آیهٔ بعد به دو خصلتِ خسّت در کمک به دین خدا و بدخواهی نسبت به دیگران اشاره کرده که تجربتاً هم دیده ایم که در بادیه نشین ها بیشتر است.

روایات مذمّت از روستا(رُستاق) و نهی از سکونت در روستا را باید ذیل این آیات گذاشت و فهمید.

نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند که در دین خود فقیه شوید، و الا اعرابی هستید.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند: بر شما باد که دین خدا را خوب یاد بگیرید و بفهمید و کوهی و بیابانی نباشید. زیرا هر که دین خدا را خوب نفهمد، خدا در قیامت به او نظر نکند و کردار او قابل قبول نیست.

وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ مَغْرَمًا وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (98)

در بینشان، هستند کسانی که هر وقت خمس و زکاتی می پردازند، خیال می کنند ضرر کرده اند و چشم انتظارِ پیشامدهای ناگوار برای شمایند! پیشامدهای ناگوار نصیب خودشان باد! خدا شنوای داناست.

اینکه فرموده "عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ" یک قاعدهٔ کلی و مطابق با ناموس عدل خداست. هرکس هر کنشی نسبت به هستی دارد، عین همان را به شکل واکنش در سرنوشت خویش دریافت می کند. کسی که خیرخواه دیگران است، از هستی خیر دریافت می کند و کسی که بدخواه دیگران حتّی بدخواه بدان است، سهمش از هستی بدی و نکبت است. پیامبران خیرخواه جمیع مردم و برای همین لایق نبوّت بودند و نبوّت یافتند. رسول خدا (ص) می فرماید: مسلمان باید نسبت به عامّهٔ مردم رحمت داشته باشد. چنانکه رحمانیّت خدا نسبت به همهٔ مردم جاری است.

ص: 230

کسی که منتظر حادثه و تلخی و بدبختی در زندگی دیگران است، قبل از آنها، این ها را در زندگی خودش خواهد دید و حال و روز کنونی او، با این دل سیاه، تلخ و ناخرسند است.

علّت فقر و بدبختی فراگیر در روستاهای بادیه گون همین بدخواهی نسبت به یکدیگر و نسبت به دیگران است. کینه در دهات بیداد می کند. همه سر در زندگی هم کرده و بد هم را میگویند و یکدیگر را مسخره می کنند و منتظر شکست هم اند. درک درست از دین در آنجاها نیست و ملاک حق، خویشاوندی است.

امیرالمومنین (ع) فرمود: در روستا ساکن مشو که مردانش جاهل اند و جوانانش فاسق اند و زنانش عریان؛ عالِم میان آنها مثل لاشه ای است که همه از او می گریزند.

کسی که در روستا زندگی کرده این را می داند. آن نقاشی های قشنگ از روستا، مال کتاب های درسی ابتدایی است. البته همانطور که عرض کردم الان اکثر روستاها ظاهراً و باطناً شهر شده و از این آفات فاصله گرفته اند. از طرفی، حتّی در روستای مذموم در شریعت، همیشه استثناء پیدا می شود، چنانکه در آیهٔ بعد آمده.

وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلَا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (99)

البته میانشان، کسانی هم هستند که به خدا و روز قیامت ایمان دارند و خرج هایی را که در راه خدا می کنند، مایهٔ نزدیکی به خدا و جلب دعاهای خیرِ پیامبر می دانند. بله، این ها همه، مایهٔ نزدیکی شان به خداست. خدا آنان را مشمول رحمت خود می کند؛ خدا غفور و مهربان است.

این صفات نیک، منحصر به اعراب یعنی بادیه نشینان نیست. این صفات همه جا هست و هرکجا باشد، نیکوست. مؤمن باید در همه کارش منجمله خرج کردن، رضای خدا را مدّ نظر داشته باشد و در راه خدا و برای خدا خرج کند. اما این آیه یک چیز دیگر میخواهد بگوید. می گوید وقتی برای خدا و در راه خدا خرج کردید، آن خرج ها را "اتّخاذ" کنید بعنوان قُرُبات پیش خدا. یعنی آنها را مثل قربانی به محضر خدا هدیه کنید و منتظر قبول خدا و قُرب پیش خدا باشید. این اتّخاذ هنری است که اکثر آدم ها ندارند. فی الواقع هنر اولیاء خداست.

ص: 231

بد روستا را گفتیم، اکنون نیکش را هم بشنوید: از امام صادق (ع) پرسیدند شیعیان واقعی شما را در عهد غیبت کجا بیابیم؟ فرمود: فی أقصی المدینه یعنی حواشی شهرها و به دور از غوغا. روایات اندکی هم که دالّ بر استحباب اعتزال از مردم و خلوت، برای دوره هایی از عمر است، ظرف تحقّقش می تواند روستا باشد، یا حتّی اطراف روستا. چون در برخی از آن روایات هست که روزگاری می رسد که مؤمن دینش را چون روباهی که بچه اش را به دندان می گیرد، برمی دارد و به کوه ها پناه می برد. برگردیم سراغ "اتّخاذ قربات":

مؤمن باید با هرکارش خود را به خدا نزدیک کند و نزدیک ببیند. چون خدا مؤمن را دوست دارد و دوست مؤمن است و همیشه همراه اوست. پس باید در هرکاری "احتساب" کرد که برای خداست و حُسن ظنّ داشت که حتماً خدا پذیرفته و یقین داشت که به خدا نزدیک مان کرده و منتظر رحمت بعدیِ ناشی از این انفاقِ فی سبیل الله و مع الاتّخاذ بود. خدا هم در ته همین آیه فرموده: أَلَا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ. این اتّخاذ قربات و انتظار أجر در روایات با عنوان "احتساب" آمده. این مطلب از کلیدهای قرب و رموز سلوک است که در این آیه آمده و باید ساده از کنارش نگذشت. بلکه باید تمرینش کرد و خوب یادش گرفت و در عمل پیاده اش نمود.

اما عبارت "يَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ" یک تتمیم هم دارد که بسیار بسیار مهم و در کلّ قرآن منحصر بفرد است؛ در ادامه آمده: "وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ". یعنی آدم در اعمال خیرش باید پی نزدیکی به خدا باشد و در پی صلوات الرسول. صلوات الرسول یعنی دعای پیامبر (ص) در حقّ ما. پس از کارهای پیامبران، بلکه وظائف آنها، دعای خیر در حقّ تک تک افراد امّت است. چه وقت آدم از دعای خیر پیامبرش برخوردار می شود؟ وقتی خدمتی به پیامبر بکند و باری از دوشش بردارد. در آن زمان این کار با کمک مالی و نثار جان در راه دین بود و در این زمان هم مثل همان زمان با حفظ اساس دین است و درست عمل نمودن به دین یعنی همانچه رسول خدا (ص) خواسته. اصلش این است اما فروعات مهمی هم دارد. مثلاً خود پیامبر (ص) فرموده با مودّت به اوصیاء من و تقویت آنها از اصالت دیانت پاسداری کنید. این مهم ترین فرع است. دم دست ترین فرع برای مشمول دعای پیامبر (ص) شدن، دعا کردن

ص: 232

برای پیامبر است که اتفاقاً مستقیماً هم امر خداست: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا [سوره اﻷحزاب : 56].

پس ایرادی ندارد که مسلمان وقتی کارهای خیرش را به قصد قربت به خدا انجام می دهد، به رسول خدا هم هدیه کند و از روح رسول خدا (ص) بخواهد که برایش دعا و به او نظر رحمت کند و چیزی بدهد. دست پیامبر هم به اذن الله برای دادن بعضی چیزها باز است، چنانکه بدان تصریح شده: وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ [سوره الحشر : 7]. در همین سورهٔ توبه هم بود که: سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ [سوره التوبة : 59]. داد رسول (ص) از داد خدا جدا نیست و همان داد خداست به ید رحمت واسعهٔ خدا که از آستین محمد (ص) درآمده. این، وسیع ترین باب رحمت است اما تنها باب رحمت نیست و خدا از این آستین ها زیاد دارد. پس باید حرمت اولیاء خدا را پاس داشت و داد آنها را داد خدا دانست.

اتفاقاً تثلیثی که بین عمل فردِ صالح از یک طرف، خدا از طرف دیگر، و معلّم صالحات که نبیّ خداست از طرف ثالث پدید میآید از دواعی قبول اعمال و اسرار طریقت اهل بیت (ع) است. البته این راه، تنها راه نیست، ولی ابلغ طُرُق است. یعنی راحت ترین و سریعترین و مطمئن ترین راه.

وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (100)

اولین پیشگامان مهاجر و انصار و کسانی که به شایستگی دنباله روِشان بوده و هستند، خدا از آنان راضی است و آنان هم از خدا راضی اند. او برایشان باغ هایی پردرخت آماده کرده است که در آن ها جوی ها روان است و همیشه آنجا ماندنی اند. این است کامیابی بزرگ!

گویا مراد از "سابقون" در اینجا سبقهٔ زمانی نیست بلکه سبقهٔ فعلی است. یعنی الزاماً اینطور نیست که هرکس زودتر ایمان بیاورد خدا او را بیشتر دوست داشته باشد. این، یکی از ملاک هاست نه تمامش.

ص: 233

عبارت جالب این آیه "الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ" است که شامل تمام مسلمین بعدی از جمله ما می شود. این آیه از این حیث که مستقیماً ما را مخاطب قرار می دهد از آیات روح نواز قرآن است. در اینجا هم می بینیم که کلید سعادت، تبعیّت است؛ آنهم تبعیّت درست و حسابی.

عبارت "رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ" عبارت کمی نیست و اوج سعادت انسان را می رساند. بهشت، تجلّیِ بخشی از این کمالِ غیر قابل وصف است.

مقام رضا که آمد، عبودیتِ کامل تحقّق یافته و بندهٔ کامل برای همیشه در دریای رحمت حق آرام می گیرد و سرور می یابد. بهشتِ چنین کسی از همین جا شروع می شود و هرچه بسوی آخرت میرود پرفتوح تر می گردد.

وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٍ (101)

عده ای از ساکنان اطراف مدینه منافق اند و بخشی از مردم مدینه هم در نفاق و دورویی حرفه ای شده اند! تو آن ها را نمی شناسی؛ ولی ما خوب می شناسیم. دوبار عذابشان خواهیم کرد. سپس به طرف عذاب بزرگ قیامت برده می شوند!

این آیه یک نکته دارد و یک ناگفته. نکتهٔ آن انتساب صریح جهل به پیامبر (ص) است. پیامبر (ص) بنا نبوده باطن افراد را بداند یا بکاود و منافقین را بشناسد. برای همین خدا این علم را به او نداده و این ندانستن بنابه وظیفه ای که ایشان داشته نه تنها نقص نیست بلکه کمال است. اصولاً هیچ کسی بخودی خود چیزی از غیب و شهادت نمی داند مگر بقدری که خدا خواسته و خدا داده. و خدا به هرکس بقدری که صلاح می دانسته و لازم بوده، آموخته. علم زیاد فی نفسه برای ماسِویٰ کمال نیست، قدرت هم همینطور است. برای همین ثروت که نوع محدودی از قدرت است، به وقتش و به قدرش نازل می شود و الا فسادزاست و موذی.

اما ناگفتهٔ آیه که معنایش معلوم نیست و عمداً مجهول آمده، عبارت "سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ" است. خداوند هم منافقین را در پر ستّاریت خود گرفته و ناشناس گذاشته، هم عذاب آنها را در جلال خود نهان ساخته و تفخیم نموده تا ترسِ انذارش بیشتر شود.

ص: 234

اما مفسّرین انگشت نهاده و مصداق جسته اند و افاضات فرموده اند. از جمله گفته اند این دو عذاب یکی پیروزی مسلمین است و دومی، عذاب رسوایی؛ گفته اند اولی عذاب مرگ است و دومی عذاب برزخ؛ گفته اند ایندو عذاب، عذاب دنیا و عذاب مرگ اند؛ گفته اند عذاب کفر است و عذاب نفاق؛ و چیزهای دیگر که ارزش نقل ندارد.

اگر بگذاریم مجهول خدا مجهول بماند و اصالتش حفظ شود، از آن اینرا می شود فهمید که هر نفاقی، ولو نفاقی که در وجود ما مؤمنین است، دو عذاب جداگانه در پی دارد. پس یا منتظر این دو عذاب باشیم یا بسوی خدا بازگردیم و از نقص ایمان خود توبه کنیم.

وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (102)

گروه دیگری هم هستند که به گناهان خویش معترف اند، آن ها هم کارهای خوب کرده اند، هم کارهای بد. امید است که نظر رحمت خدا بسوی آن ها برگردد چون خدا آمرزندۀ مهربان است.

در این بخش از سوره، تا کنون چند دسته از آدم ها وصف شدند. از جمله بادیه نشین های دور از تمدّن، منافقین شهری و منافقین بادیه نشین، مؤمنین صادق بادیه نشین. اکنون طایفهٔ بعدی را که نه منافق اند و نه مؤمن متّقی، بلکه مؤمن خطاکارند وصف می کند. این ها را نمی شود مؤمن فاسق به شمار آورد چون فاسق بر فسقش پابرجاست و درصدد توبه نیست. اما این دسته که اکثریت مؤمنین را تشکیل می دهد معترفند به تقصیر در رعایت بندگی و همراه با خوبی، ناخواسته به بدی هم آلوده اند. خداوند به مرور به آنها نظر می کند و بسوی آن ها توبه می نماید. توبه یا بازگشت خدا به آنها موجب توفیق آنها می شود به توبه به درگاه خدا و توبه که کردند مشمول مغفرت می گردند.

کلید فلاح این طایفه یعنی ماها، اعتراف به گنه کار بودن و تقصیر در بندگی است. دوم، داشتن صالحاتی هرچند اندک در چنتهٔ بندگی. سوم، آمادهٔ توبه بودن؛ تا هروقت توفیقش آمد و بابش باز شد، فروگذار نکنند.

ص: 235

تفسیر قمی راجع به این آیه روایت می کند که دربارهٔ ابولُبابه پسر عبدالمُنذِر نازل شده: هنگامی که رسول خدا (ص) بنی قریظه را به محاصره گرفت، آنها به او گفتند ابولبابه را نزد ما بفرست تا با او مشورت کنیم. رسول خدا فرمود: ای ابولبابه، هم پیمانان و دوستان خود را نصیحت کن. آنها به ابولبابه گفتند: چه میگویی؟ آیا قضاوت محمد را بپذیریم؟ گفت: بپذیرید و بدانید که حکمش در مورد شما حقّ است و به حلقش اشاره کرد یعنی شما را خواهد کشت. این سخن آنها را به جنگیدن تا پای جان تحریض کرد. ابولبابه هم از اینکه چنین گفته بود و نائرهٔ جنگ را شعله ور ساخته بود پشیمان شد و گفت من به خدا و رسولش خیانت کرده ام. پس از قلعهٔ آنها بیرون آمد و مستقیماً به مسجد النبی رفت و طنابی به گردن خود انداخت و آن را به ستونی که بعداً به ستون توبه معروف شد و تا امروز موجود است، بست. و گفت آن را تا هنگام مرگ باز نمی کنم تا اینکه خدا توبهٔ مرا بپذیرد. رسول خدا (ص) از این ماجرا اطلاع یافت و فرمود اگر نزد ما می آمد از خدا برایش طلب آموزش می کردیم اما حالا که به سراغ خود خدا رفته، خدا به او شایسته تر است. پس از چندی قبول توبهٔ او در قرآن نازل شد و پیامبر به او خبر داد.

رجال کشی روایت می کند از زراره که خدمت امام صادق رسیدم، امام پرسید متاهل هستی؟ گفتم نه. فرمود ازدواج کن! گفتم: زن مؤمن نمی یابم. امام فرمود: اینطور نیست که مردم یا مؤمن باشند یا کافر؛ پس جایگاه اصحاب اعراف کجاست؟ آن ها که عمل خوب و بد را با هم مخلوط کرده اند: خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا. آنها کجا هستند؟ از آن ها زن بگیر و در زن زیاد وسواس نداشته باش.

عیاشی روایت می کند از زراره که به امام باقر (ع) گفتیم: هر که با ما موافق باشد چه علوی باشد چه غیر آن، ما او را تایید می کنیم و با هر که با ما مخالفت ورزد، از او برائت می جوییم. امام (ع) فرمود: این چه کاری است؟! خیلی از انسان ها نه بدند نه خوب: خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا.

ص: 236

جلد بیست وهشتم بحارالأنوار از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که مؤمنین بی حساب وارد بهشت میشوند. حساب برای آنهایی است که: خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا و برای مستضعفینی است که نه چاره ای دارند و نه راهی اینها همان اصحاب اعراف اند.

جلد شصت ونهم بحارالأنوار از امام صادق (ع) روایت می کند که مردم شش دسته اند: مؤمن، کافر، مستضعف، موکول به امر خدا، کسانی که معترف به تقصیرند و کار خوب و بد را به هم آمیخته اند، و اهل اعراف. چهار طایفهٔ آخر نه مؤمن اند نه کافر بلکه گمراهند.

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (104)

ای پیامبر، از مردم صدقاتِ مالشان را بستان و بدینوسیله آن ها را تطهیر کن و رشد بده. آنگاه برایشان دعا کن که دعای تو موجب آرامش آن هاست. خدا گفته هایتان را می شنود و حال و روزتان را می داند.

مگر آن ها نمی دانند که خود خداست که توبهٔ بندگانش را می پذیرد و صدقاتشان را می گیرد. آری، خدا توّاب و رحیم است.

این آیه از زیباترین و توحیدی ترین آیات سورهٔ توبه است، ضمن اینکه نقشی هم که در آن به پیامبر (ص) داده شده نقش پُر رنگی است. فلذا این آیه از بهترین آیات در زمینه تبیین نقش نبیّ در دستگاه رحمت خداست. کثرت و وحدت در این آیه خیلی بجا کنار هم نشسته و بخوبی جای گرفته و در هم تنیده شده.

طبق این آیه رسول خدا (ص) دستِ خداست برای گرفتن صدقات تا بواسطهٔ أخذ آنها، متصدّقین، هم مالشان پاک شود و هم روحشان تطهیر و تزکیه شود. تطهیر روح ، پاک شدنش از آلودگی هاست و تزکیهٔ روح، هرس گشتن روح است از تجلّیات نفسانی و زائد. ضمناً پیامبر برای آنها دعا می کند و دعای پیامبر سبب نزول سکینهٔ خدا بر آنهاست. پس بابِ خدا که از طریق آن تطهیر و تزکیه صورت می گیرد و رحمت و سکینه جاری می شود و توبه قبول

ص: 237

می شود، نبیّ خداست. پس از نبیّ این باب بسته نیست چون این شؤون تعطیل بردار نیست و لازمهٔ تعالی بشر است و منّتی است از خدا بر بشر. تقصیر مردم این عصر چیست که نبیّ در میانشان نیست؟! پس برای امتداد لطفِ همیشه در جریان خدا، عقلاً باید در فقدان پیامبرِ خاتم (ص) باز کسی باشد که چنین نقش واسطه ای برای فیض حضرت حق ایفا کند و تا هستی هست و آدم هست باید چنین باشد. پس امامت بعنوان خلافت رسول و وصایت ایشان باید برقرار باشد تا جان مستعدّین را تطهیر کند و برایشان دعا کند و رحمت را بر ایشان نثار نماید. این، استحسان عقلی بحث امامت است که البته هزاران حدیث با تواتر معنوی و لفظی بر درستی آن گواهی است.

عبارت "أَنَّ اللَّهَ هُوَ ... يَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ" زیباترین عبارت قرآن راجع به صدقات است. صدقه مستقیماً بدست خود خدا می رسد و خدا خودش آن را از ما می گیرد.

نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند که من از شما پول تان را می پذیرم با این که در شهر مدینه دارایی من از همه بیشتر است. من با پذیرش آن چیزی نمیخواهم جز اینکه شما پاک شوید.

عیاشی از امام صادق (ع) روایت می کند که آیهٔ "خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ" پس از رسول خدا (ص) درباره امام هم جریان دارد.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که رسول خدا (ص) موارد زکات را در ماه رمضان به سمع مردم رساند و آن ها را از دیگر موارد معاف نمود. گوییم: این روایت تصریح به عفو نسبت به دیگر موارد دارد که میتواند طبق شرایط زمان عوض شود.

دعائم روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدیم آیا زکات به برنج، عدس، نخود، باقلا، انجیر، زیتون، و میوه ها هم تعلّق میگیرد؟ فرمود: هر دانه ای که از زمین می روید زکات دارد.

عوالی روایت می کند: اولین کسی که فرمان زکات را انجام داد و زکات را حاضر ساخت، مردی بود به نام ابواَوفیٰ. پیامبر برای او دعا کرد و گفت خدایا بر او و آل او درود فرست.

راجع به عبارت "أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ" تحف العقول از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: وقتی به فقیری چیزی می دهید، کسی که داده، دست خود

ص: 238

را به طرف دهان ببرد و آن را ببوسد. چون قبل از اینکه صدقه در دست سائل قرار گیرد، خداوند متعال آن را تحویل می گیرد.

برهان روایت می کند که امام سجاد (ع) هرگاه به نیازمند صدقه می داد دست سائل را می بوسید و می فرمود صدقه در دست خدا قرار گرفته. همچنین می فرمود: برای هر چیزی فرشته ای موکّل است مگر صدقه که در دست خدا می افتد. راوی گوید گمان می کنم او درهم را هم می بوسید.

برهان از امام صادق روایت می کند: پدرم هرگاه چیزی را صدقه می داد آن را در دست نیازمند قرار می داد، سپس آن را از نیازمند می گرفت و می بوسید و دوباره به او می داد و می فرمود: صدقه در شب، خشم پروردگار را فرو می نشاند و صدقه در روز بر عمر و مال می افزاید.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که خدا می فرماید: انسان دانهٔ خرما یا نیمهٔ خرمایی صدقه می دهد و من آن را پرورش می دهم و در قیامت وقتی به قدر کوهی شد به او بر می گردانم.

جلد نودوسوم بحارالأنوار از رسول خدا (ص) روایت می کند که دو خصلت است که دوست ندارم کسی در آنها به من کمک کند: یکی وضو گرفتن است چون خودش عبادت است؛ دوم، صدقه است چرا که در دست خود خدا قرار می گیرد.

وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

بگو: حرف بس است، بروید عمل کنید. خدا و رسولش و مسلمانان واقعی، کارهای شما را می بینند. به همین زودی ها هم، به سوی دانای پیدا و پنهان برگردانده می شوید و او از کارهایتان باخبرتان می کند.

این آیه تشویق به عمل صالح است و تحذیر از بطالت و تضییع وقت؛ و در آن به شهادت خدا و رسول و مؤمنین واقعی نسبت به اعمال دیگران، تصریح شده.

ص: 239

طبق این آیه، اصل، عمل انسان است و هر عملِ انسان باطنی دارد که در آخرت آشکار می شود: فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

جلد شانزده وسائل الشیعه از امام کاظم (ع) روایت می کند درباره آیه "قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ" که اعمال بندگان چه نیکوکار و چه بدکار، در هر صباحی بر رسول خدا (ص) عرضه می شود. پس برحذر باشید.

بصائر از امام باقر (ع) روایت می کند که آیا آیه "قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ" را دیده اید؟ قسم به خدا که خداوند در زمین غیر از پیامبرش گواهانی دارد.

همان کتاب از امام صادق (ع) روایت می کند که اعمال امّت هر بامداد بر رسول خدا (ص) عرضه می شود. در برخی روایات آمده شامگاه پنج شنبه ها عرضه می شود و در برخی روایات آمده دوشنبه ها و پنجشنبه ها و در روایتی آمده در پنجشنبه ای که هلال ماه کامل است عرضه می شود.

برهان از داوود رقّی روایت می کند که نزد امام صادق (ع) در مدینه نشسته بودم که به من فرمود: ای داوود، اعمال شما پنجشنبه ها بر من عرضه می گردد. این هفته دیدم که با پسر عمویت صله کرده ای، پس خوشحال شدم، چرا که دریافتم که صلهٔ تو موجب پایان عمر او و فرارسیدن اجلش قبل از توست. داوود می گوید: من پسر عمویی داشتم که معاند و دشمن اهل بیت و خبیث بود. به من اطلاع رسید که او و اهلش در تنگنا هستند لذا قبل از سفر به مکّه مبلغی را برای هزینه او اختصاص دادم و به دیدارش رفتم. هنگامیکه به مدینه رسیدم امام صادق (ع) این موضوع را به من اطلاع داد. سعدالسعود از رسول خدا (ص) روایت می کند که به عمار فرمود: پس از درگذشت من، اعمال شما با نام و نام پدرتان به من عرضه می شود. اگر عمل خوب باشد، خدا را حمد می کنم وگرنه برای گناهانتان استغفار می کنم. منافقین که شنیدند گفتند چطور اعمال مردم پس از مرگ رسول خدا بر او عرضه می شود؟! این یک دروغ بزرگ است. پس خداوند این آیه را فرو فرستاد: قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ

ص: 240

وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (106)

گروه آخر کسانی اند که - نه منافق اند که عذاب شوند و نه مؤمنانه خوبی می کنند که مقرّب شوند و نه معترف به بدی های خویش اند که خدا دستشان را بگیرد - کار این ها به خدا واگذار شده: یا عذابشان می کند یا توفیق توبه به آن ها می دهد. خدا دانای حکیم است.

این گروه اکثریت جامعه را تشکیل می دهد و نوعاً مستضعفینِ عقیدتی اند. کسانی که از کفر و دین - هر دو - گریخته اند و سر در آخور دنیا دارند، یا مشغول التذاذ از دنیای خویش اند یا در حسرت دنیای دیگران.

همانطور که می بینید از عبارت "مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ" بوی امید می آید. چون "ارجاء" توقف همراه با امید و رجاء است.

در این بخش از سوره، چنانکه دیدیم، جمعاً پنج دسته آدم را توصیف کرده: مؤمن صادق، منافق حرفه ای، منافق بادیه نشینِ معذور، مؤمن معترف به تقصیر، و مستضعف. مؤمنین صادق را هم تقسیم کرد به مهاجرین و انصار و بادیه نشینان اهل صفا، و نیز تابعین.

جلد شصت ونهم بحارالأنوار از امام صادق (ع) روایت می کند که میان ایمان و کفر مراتبی است از جمله کسانی که طبق این آیه به امر خدا موکول شده اند، از جمله مستضعفین، از جمله کسانی که به گناه خود اعتراف کرد و اعمال خوب و بد را به هم آمیختند، از جمله اهل اعراف.

عیاشی راجع به عبارت "وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ" فرمود آن ها گروهی از مشرکان هستند که خون برخی از مسلمانان را ریخته بودند، سپس اسلام آوردند.

عیاشی از امام صادق (ع) روایت می کند که این آیه راجع به کسانی است که فضیلت علی را وقتی می شنوند می گویند: ما نمی دانیم؛ شاید چنین باشد، شاید هم نباشد.

***

این بخشِ سوره، ماجرای مسجدی است که منافقان ساختند تا پایگاهی باشد علیه اسلام:

ص: 241

وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَىٰ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (107)

عدّه ای منافق مسجدی ساختند برای ضربه زدن به اسلام و ترویج بی دینی و ایجاد تفرقه بین مؤمنین و تا پایگاهی باشد برای کسانیکه با خدا و رسولش سر جنگ دارند. سفت وسخت هم قسم می خوردند که منظوری جز خدمت نداریم؛ ولی خدا شهادت می دهد که آن ها دروغگویند.

ماجرای مسجد ضِرار و تخریب آن توسط پیامبر مربوط به سال نهم و پس از بازگشت پیامبر از جنگ تبوک است. این مسجد در سال نهم در منطقهٔ خوش آب و هوای قبا واقع در جنوب مدینه، ساخته شد. در قبا، پیشتر مسجدی وجود داشت بنام مسجد التقوی که نخستین مسجد اسلام بود. پیامبر (ص) وقتی از مکّه به مدینه هجرت کرد، نخست وارد منطقهٔ قبا شد و در آنجا مورد استقبال قرار گرفت و چند روز در آنجا ماند. در زمان استقرار در قبا مسجدالتقوی یا مسجد قبا را در نخلستان های بنی عمرو بن عوف ساخت و چنان به این مسجد علاقه داشت که پس از استقرار در مرکز مدینه و ساخت مسجدالنبی در مکانی که شتر ایشان به زمین نشست، باز هر هفته شنبه ها، پیاده یا سواره به قبا می آمد و در مسجد قبا نماز می خواند. روایاتی هم از ایشان راجع به فضلیت آمدن به مسجد قبا و نمازخواندن در آن وارد شده. این حضور هفتگی در قبا، سیرهٔ ایشان بود و اگر مانع، سفر، یا جنگی نبود، ترک نمی شد.

در سال نهم طایفهٔ بنی غنم بن عوف از روی حسادت به طایفهٔ بنی عمرو تصمیم گرفتند مسجدی برای خود بنا کنند. سازندگان مسجد ضرار 15 نفر بودند و امامت آنان را مُجَمِّع بن جاریه بر عهده داشت. محرک اصلی ساخت مسجد شخصی به نام ابوعامر از اشراف اَوس و پدر حنظلهٔ غسیل الملائکه بود. وی در ایام جاهلیت به رهبانیت گراییده و به ابوعامر راهب معروف شده بود. او پس از اسلام، برخلاف قبیله خود، کفر پیشه کرد و با پیامبر(ص) مجادله نمود و روانه مکّه شد و مشرکان را در جنگ با مسلمانان یاری کرد. از این رو، پیامبر او را فاسق خواند. پس از فتح مکه، به طائف و سپس به شام رفته و مسیحی شد. ابوعامر برای

ص: 242

هواداران خود در مدینه پیغام فرستاد که به زودی با لشکری از سوی هرقل، امپراتور روم، به مدینه خواهد آمد و پیامبر(ص) و یارانش را بیرون خواهد کرد. او از هوادارانش در مدینه خواست، تا محلی را برای فعالیت های آیندهٔ او آماده سازند و به جمع آوری سلاح و نیرو بپردازند. نه ابوعامر توانست امپراطور روم را نسبت به لشکرکشی به حجاز مُجاب کند، نه مسجد ضرار باقی ماند و نه خود ابوعامر، او چند ماه بعد در شام ، ناکام، درگذشت. در هرحال، منافقان ساخت مسجد را شروع کردند و ابولُبابه هم که پیشتر راجع به او گفتیم، با تهیه چوب، آنها را در ساختن مسجد ضرار یاری کرد.

پس از آنکه ضراریان مسجد را ساختند، در آن به اقامهٔ نماز پرداختند. سپس پیش پیغمبر (ص) رفتند و از ایشان خواستند دفعهٔ بعد که به منطقهٔ قبا می آید بجای مسجد قبا در مسجد ایشان نماز بخواند و مسجدشان را برکت دهد. آنها وجود افراد پیر و سالخورده در قبیله و دوری راه تا مسجد قبا و روزهای بارانی را دلیل ساخت مسجد خود عنوان کردند. پیامبر (ص) در شرف حرکت بسوی تبوک بود و وعده داد که از جنگ که برگشت، بیاید و در مسجد آن ها نماز بخواند. در برگشت از تبوک در منطقهٔ ذی اَوان، نزدیک مدینه این آیات نازل شد و ضِراریان را رسوا کرد. پس پیامبر از منطقهٔ قبا وارد مدینه شد و به دستور ایشان چند نفر از مسلمین از جمله وحشی قاتل حمزه مسجد را به آتش کشیده و تخریب نمودند. مکان آن نیز، به دستور پیامبر، محل ریختن زباله و مردار شد. گفته اند ابولُبابة با چوب های بر جای مانده از مسجد ضرار، که خودش داده بود، در کنار آن، خانه ای ساخت. اما در آن خانه نه کسی به دنیا آمد، نه کبوتری نشست و نه مرغی آشیان کرد.

چون صحبت از ابوعامر شد به جاست که ذکر خیری از فرزندش حنظله بشود. حنظله از اصحاب مقرّب رسول خدا بود و از ایشان اذن خواست تا پدرش را که علیه اسلام دسیسه می کرد بکشد، اما پیامبر (ص) اجازه نداد. حنظله در شب جنگ احد عروسی کرد و از رسول خدا (ص) اجازه خواست تا شب پیش زنش باشد و صبح فردا خودش را به میدان جنگ برساند. فردا سحر حرکت کرد و پیش از جنگ خود را به احد رساند. در جنگ بر ابوسفیان دست یافت و داشت ابوسفیان را می کشت که کسی از پشت او را کشت. رسول خدا (ص)

ص: 243

فرمود: بعد از جنگ دیدم که ملائکه او را غسل داده و به آسمان می برند. از شب زفاف حنظله با زنش، نه ماه بعد فرزندی بنام عبدالله بدنیا آمد که فرزندان وی را بنو غسیل الملائکه می نامند.

حالا برویم سراغ خود آیه:

کارهای منافقان معمولاً پا پس کشیدن از یاری مسلمین و شبهه انداختن در عقاید آنها بود اما در قضیهٔ مسجد ضرار، کار بدیع و منحصر بفردی کردند که به عقل هرکسی نمی رسد. آنها متولّی دین شدند و در قالبی خیرخواهانه، اقدام به تأسیس مرکز دینی کردند. چون این کارشان شبیه به دیگر کارها نبود، میشود لفظی برای این دسته از منافقون ساخت و آنها را "ضِراریون" نامید. در جامعهٔ ما هم ضراریون هستند و در پوشش مذهب ریشهٔ مذهب را می زنند. مثالش گروه های بی دینی هستند که در پوشش خیریه یا فعّالیت های فرهنگی و هنری یا سیاسی، با عناوین مذهبی درصدد جمع مرید و ترویج مکتب انحرافی خود می باشند.

هدف ضراریون طبق نصّ آیهٔ شریفه، اِضرار به دین رسمی و تأسیس جمعیّتی در کنار بدنهٔ مسلمین و خروج از اتّحاد مسلمین و تشکیل سازمانی درونی است که در جهت مطامع سیاسیِ رهبران آنهاست.

ضراریون خود را خیرخواه جامعه نشان می دهند و با شعارهایی زیبا استتار می کنند و ویترین خود را با کارهای خیر و عامّ المنفعه تزیین می کنند.

اما هدفشان، سازمان دادن تشکّلی برای تحصیل قدرت و نقش آفرینی در مناسبات سیاسی و اجتماعی است، نه رضای خدا و خدمت به خلق خدا.

ماجرای مسجد ضرار درسی است که در پس کارهای بظاهر مقدّس و نیکومنظر ممکن است اهدافی علیه دین پنهان باشد. و شرکت در مجالسی مذهبی، بدلیل تقویت خط نفاق، ممکن است عملی ضد مذهب باشد.

لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَىٰ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ (108)

ص: 244

ابداً در آن مسجد نماز نخوان.

قطعاً مسجد قُبا که از روز اول بر پایهٔ تقوا بنا نهاده شده، برای نمازخواندن مناسب تر است. در آن مسجد، نمازگرانی هستند که دوست دارند پاک و منزّه باشند و خدا هم پاک نهادان را دوست دارد.

مقصود از مسجدِ بنا شده بر تقوی، همان مسجد قباست که اکنون نیز برجاست و توسعهٔ بسیار یافته. هنوز هم زائران بیت الله، در پی تطهیر باطنی از ماسوی و رها ساختن دل از ما یشاء، در سفرشان به مدینه، حتماً سری به قبا میزنند و در آن دوگانه ای می گذارند. تا مشمول رحمتی که از دریچهٔ این آیه تا قیامت بر خلق نثار است گردند.

مقصود از تطهیر چنانکه روشن است، تطهیر از هرچیزی است که لایق بندهٔ خدا نیست. از جمله عُلقه ها، آمال، تعصّبات، منیّت ها، ... طبق این آیه، مسجد رفتن به تطهیر باطنی انسان کمک می کند.

این آیه می گوید مقصود از حضور در مسجد، باید تطهیر دل از ماسوی باشد. در اینصورت مؤمنِ مسجدی، محبوب خداست.

این آیه می گوید مؤمن باید همواره در پی تطهیر خویشتن باشد، چه در مسجد، چه در منزل، چه در خرابات. علاقه به پاکی و پی پاکی بودن، غیر از حصول پاکی، خودش فی نفسه یک کمال است.

طبق این آیه، ارزش مسجد و دیگر مکان ها، به مؤمنینی است که در آن تردّد دارند.

أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىٰ تَقْوَىٰ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (109) لَا يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (110)

آیا مسلمانانی که زندگی شان را بر اساس تقوی و رضایت خدا پایه گذاری کرده اند، بهترند؟ یا آنهایی که زندگی شان را بر لبهٔ پرتگاهی سست و در حال ریزش بنا نهاده اند که هر لحظه

ص: 245

ممکن است خودشان با بنایشان در آتش جهنم سقوط کنند؟! خدا دست چنین جماعت بدکاری را نمی گیرد.

برنامه ای که برای زندگی خودشان چیده اند، دل هایشان را در دودلیِ همیشگی نگه می دارد؛ مگر آنکه دل هایشان تکه تکه شود و دق مرگ شوند! و خدا آدم ها را خوب می شناسد و حکیمانه می داند سرنوشت هریک باید به کدام سمت بچرخد.

این دو آیه مقایسهٔ آرامش و سکون و استحکام و استقامت مؤمنان است با اضطراب و تردید منافقان. منافقان بر کنارهٔ مسیلی که زیر پایش را سیل شسته و برده، جا خوش کرده اند و هر لحظه احتمال سقوط و هلاکت ایشان است. اما مؤمنان با تکیه بر تقوی در صورت اعمال و رعایت رضای خدا در نیّت اعمال، بنیان حیات و مماتشان استوار و پابرجاست.

عبارت "لَا يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ" به نقش اعمالِ منافقانه و سخنان ناسنجیده و معاشرت های آلوده در تعمیقِ نفاق در دل اشاره دارد. کسی که نصرت دین و عمل طبق آن را ترک کند، زاویهٔ دل با دینش روز به روز بیشتر می شود و نَفقِ نفاقش فزون تر می گردد.

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (111)

مؤمنان واقعی درست نقطهٔ مقابل منافقان اند:

خدا جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت، از آنان خریده است؛ همانانی که در راه خدا می جنگند و می کشند و کشته می شوند. این وعدۀ حقی است که خدا وفای به آن را ضمن تصریح در تورات و انجیل و قرآن، به عهده گرفته است و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است؟! پس، خوشحال باشید از چنین معامله ای که با خدا می کنید و این است آن کامیابی بزرگ!

ص: 246

طبق این آیه، وقتی ایمان واقعی است که مؤمن حاضر باشد سرش جان بدهد، چه رسد به مال. مؤمن باید حاضر باشد جانش را در طبق اخلاص بگذارد و به خدا نثار کند. حاضر باشد طبق رضای خدا و بفرمان خدا بکشد و کشته شود. وقتی اینطور شد خدا هم به وعده هایش نسبت به مؤمن عمل می کند. البته لازم نیست مؤمن حتماً سر بدهد آنچه لازم است اینست که به این درجه از رشد و تعالی روحی برسد. وقتی اینطور شد سرش را داده و از خودش گذشته و در خدا فانی شده.

تفسیر فرات کوفی از رسول خدا (ص) روایت می کند که شهید شدن از مردن آسانتر است و هر کسی که شهادت نصیبش شده باشد به جایگاه خود خواهد رفت. کسی هم که شهید نشود، قسر در نرفته و بزودی خواهد مرد.

برهان از امام باقر (ع) روایت می کند که مرگ با قتل فرق دارد و خدا می فرماید هر کسی مرگ را می چشد. پس آنها که با شمشیر کشته شده اند، ناگزیر باید در رجعت به دنیا بازگردند تا مرگ را بچشند.

جلد پنجاه وسوم بحارالأنوار از امام باقر (ع) روایت می کند که از شهادت نگریز چون مؤمنانی که شهید می شوند برگردانده می شوند تا بمیرند و کسانی که به مرگ طبیعی مرده اند، برمیگردند تا شهید شوند. این مطلب را انکار نکنید

التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (112)

این مؤمنان اهل توبه اند و اهل عبادت، اهل حمدوثنایند و اهل سیاحت، اهل رکوع و سجده اند و اهل امربه معروف و نهی ازمنکر و در یک کلام، حافظ حدود الهی اند. به چنین مؤمنانی خوشبختیِ دنیا و آخرت را مژده بده.

آیهٔ قبل توصیف جهاد اصغر بود و این آیه توصیف جهاد اکبر.

این اوصاف، اهمّ منازل سلوک است.

ص: 247

گیر این آیه کلمهٔ "سائحون" است. اصل این کلمه از سیاحت میآید، مسیح (ع) هم چون اهل سیر و سیاحت بود و یکجا مستقرّ نبود چنین لقبی گرفته. طبق ظاهر این لفظ، سیر و سفر در زمین فی نفسه یک امر خدایی و ممدوح و نوعی عبادت است. استاد ما شیخ محمد تقی بهجت(ره) مطلقِ سفر را به استناد روایات زیادی که در این باب رسیده، مستحبّ می دانست. چه رسد به سفر به قصد زیارت یا عمل به طاعت، از جمله برای صلهٔ ابرار یا احسان به اخیار یا ابتغاء از فضلِ دادار. مواردی هم که در روایات یا بیانات مفسّرین برای تطبیق این کلمه آمده از جمله رفتن به مسجد و شرکت در جماعت، حضور در مدرَس علم دین، شرکت در جهاد، تعمّق در صنع حق در طبیعت، ... همگی از باب جَرْیْ یعنی تطبیق بر یکی از مصادیق است و دایرهٔ معنا را تضییق نمی کند و حدّ نمی زند.

اما اینکه از رسول خدا (ص) نقل شده که سیاحت امّت من در روزه است، یعنی روزه برای کسی که ترک سفر کرده و از فضائل سفر محروم مانده، جبران کنندهٔ مافات است. پس اگر کسی سفر نمی کند، لااقل به دامن روزه متوسّل باشد. چرا روزه چنین می کند؟ شاید چون مثل سفر قطع تعلّقات می کند و انسان را از مألوفات جدا می کند و در خود فرومی برد.

سیاحت در میان درویشان، سابقاً، یک نوع ریاضت و از اسباب قربت تلقّی می شده و یک دستور سلوکی از جانب استاد بوده. تا شاگرد، مجرّب و جهان دیده و آبدیده و صبور و متوکّل و آیه شناس و خدابین و ولی ّشناس شود. امروزه چنین سلوکی منسوخ گشته و همّتش در کسی نیست.

زیارت اربعین در روزگار ما مصداق سیاحت است.

کافی روایت می کند که عبّاد بصری در راه مکه با امام سجاد (ع) دیدار و عرض کرد: ای علی بن حسین، جهاد و سختی های آن را رها کرده ای و به حجّ و نرمی آن روی آورده ای؟! همانا خداوند می فرماید: إنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ. امام سجاد (ع) فرمود: آیه را کامل کن و بگو: التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ.. اگر افرادی را که چنین صفاتی دارند ببینیم، جهاد با آنان از حجّ بهتر است.

ص: 248

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که معنای این آیه این است که کسی را که کشته می شود، اگر این شرایط را داراست، به شهادت و بهشت بشارت بده.

***

این بخش از سوره، تذکّراتی راجع تعامل با ارحامِ مشرک است:

مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ (113)

پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند، وقتی برایشان مشخص شد که مشرکین جهنمی اند، دیگر سزا نیست که برایشان آمرزش بخواهند؛ حتی اگر با آن ها قوم وخویش باشند.

طلب استغفار برای دیگران - چه مؤمن باشد، چه مشرک، چه عادل، و چه فاسق – مستحبّ است و خود مستغفِر را به خدا نزدیک و از غفران خدا برخوردار می سازد. فقط یک استثناء هست و آن وقتی است که کار از کار گذشته و شخص، جهنمی شده. طلب استغفار در چنین وضعی چون خلاف ارادهٔ قطعیهٔ خداست، هم لغو است هم مذموم.

اما سؤال اینجاست که از کجا بفمیم که کسی کارش از کار گذشته و شقی شده تا برای او استغفار نکنیم.

در پاسخ به این سؤال باید گفت، تنها موردی که با قطعیت می شود به شقاوت و جهنمی شدن کسی - بر حسب ظاهر - حکم کرد، حالتی است که در حال کفر و شرک و نفاق از دنیا رفته باشد. نفاق را که نمی شود تفحّص کرد، اما کسی که تا بوده اعتراف به کفر کرده و در حال کفر مرده، مشمول این آیه است و نباید برایش استغفار کرد.

البته مستضعفین اعتقادی و کسانی که در غیرسرزمین اسلام یا پیش از اسلام از دنیا رفته اند را باید استثناء کرد. چون توحید به آنها عرضه نشده و در معرض آن نبوده اند و بر فطرت از دنیا رفته اند.

ذیل این آیه، راجع به ایمان ابوطالب غوغایی به پا شده و نوعِ مفسّرین اهل سنّت مدعی مرگ ابوطالب بر حال شرک شده اند و گفته اند شأن نزول این آیه این بوده که پیامبر (ص) زیاد برای

ص: 249

ابوطالب طلب استغفار می کرد. پس مسلمین هم یادگرفته بودند و برای پدرانشان که بعضاً دشمن اسلام بوده و درگذشته یا در جنگ علیه اسلام کشته شده بودند، استغفار می کردند. بطوریکه دشمنی با اسلام قابل جبران توسط استغفار بازماندگان تلقّی شده بود. برای همین این آیات نازل شد و این باب را بست. مفسّرین شیعه اخبار تاریخی دالّ بر شرک ابوطالب را جعل دستگاه بنی امیّه بدست کسانی که به دشمنی با علی (ع) شهره بودند دانسته و با استناد به روایات زیادی که در مورد ایمان ابوطالب در دست است، شأن نزول این آیات را شیوع استغفار برای مشرکین می دانند بطوریکه بعضی از مسلمین پیش پیامبر (ص) میآمدند و از ایشان می خواستند که برای دشمنان شناخته شدهٔ اسلام استغفار کند. با نزول این آیات خدا این باب را بست.

وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ (114)

آمرزش خواهیِ ابراهیم هم برای پدرش فقط بخاطر وعده ای بود که به او داده بود؛ ولی همین که برایش معلوم شد آزر دشمن خداست، از او بیزاری جست. بله، ابراهیم (با خدا)مناجاتی و (با مردم)حلیم بود.

استغفار برای کسی یعنی طلب آمرزش برای او که لازمه اش خیرخواهی و محبت به آن شخص است. در برابر، برائت از کسی یعنی دورشدن و بیزاری جستن و رها کردن او به خود که لازمه اش توقف خیرخواهی و تحقق عداوت قلبی با آن شخص است.

در سورهٔ ممتحنه آمده:

قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ [سوره الممتحنة : 4]

ص: 250

روش ابراهیم و همراهانش با کافران، سرمشقی برای شماست: به قومشان گفتند: ما از شما و آنچه بجای خدا میپرستید، بیزاریم. عقاید شما را قبول نداریم و بین ما و شما تا ابد کینه و دشمنی افتاده. مگر اینکه به خدای واحد ایمان آورید.

(پس میان ایشان و قومشان پیوسته گسست بود، جز یکجا: ) آنجا که ابراهیم به پدرش گفت من برایت آمرزش میخواهم. البته در برابر اراده خدا از دستم کاری بر نمیآید! (یعنی نمیدانم استغفارم پذیرفته میشود یا خیر)

در این آیه ابراهیمیان میگویند تا ابد میان ما عداوت و بَغضاء است. پس دشمنی و بُغض به دشمنان خدا، به نصّ قران نه تنها یک فضیلت بلکه یک تکلیف واجب است. در این مساله شک و شبهه ای نیست، آنچه باید در آن تدقیق نمود و وسواس به خرج داد، دشمن خدا و اهل جهنم دانستن دیگران است. والا اگر اثبات شود که عدو الله و اصحاب جحیم اند، آنوقت محبت به آنها باید به عداوت بدل شود. البته عداوت در اسلام، عداوت مکتبی است و عداوت شخصی نیست که از روی کینه و برای انتقام باشد.

اما چطور اثبات میشود که کسی دشمن خدا و از اصحاب جحیم است؟ اینجا باید تا میشود حسن ظن به مردم داشت و برای کارهایشان محملی دست و پا کرد و به ستّاریت حق تعالی پناه برد. چنانکه رسول خدا(ص) میفرمایند آنکس که دیگر مسلمانان را اهل جهنم میداند، خودش جهنمی است. پس اینجا موضع خطر است و اگر اخذ به احتیاط نکنیم، و در کافر دانستن دیگران جرأت و شتاب و احساسات و کم خردی به خرج دهیم، چیزی مثل داعش از آن متولد میگردد. یعنی در کبرای لزوم عداوت با عدوالله شکی نیست اما در تحقق صغرای آن که این شخص عدوالله است یا خیر؟ باید بسیار بسیار بسیار محتاط و دست به عصا بود و الا آدم، هم دیگران را هلاک میکند هم خودش را.

عبارت "وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ کَانَ مِنَ الضَّالِّينَ" از زبان ابراهیم در سورهٔ شعراء نشان میدهد که دعا برای پدرش، همیشه جزء جدایی ناپذیری از دعاهای او بوده. این، از وظایف فرزند نسبت به والدین است که هم در قرآن از لسان دیگر انبیاء مثل نوح آمده: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِنًا [سوره نوح: 28]، هم در روایات بسیاری به آن تأکید شده. البته این طلب

ص: 251

غفران تا جایی بود که ابراهیم (ع) امید هدایت او را داشت ولی وقتی برایش مشخّص شد که پدرش جهنمی است، استغفار برای او را رها کرد و از او برائت جست: وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ[سوره التوبة : 114] استغفار ابراهیم برای پدرش بخاطر وعده ای بود که به او داده بود ولی وقتی برایش روشن شد که پدرش جهنمی است، از او تبرّی جست. مقصود از این وعده، آخرین کلام ابراهیم (ع) است با پدرش، وقتی پدر گفت برای همیشه از پیش من برو، او گفت: قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا [سوره مريم : 47] خداحافظ، برایت پیش پروردگارم استغفار خواهم کرد، خدا با من صمیمی است. و به وعده اش پیاپی عمل مینمود و برای آزر استغفار مینمود چون امید به اصلاح او داشت، اما وقتی برایش مشخص شد که آزر دشمن خداست دست از استغفار برداشت و از او تبرّی جست.

پس حکم اولیه، استغفار است و ابراهیم بر مبنای وعده ای که داده، استغفار برای والدین را که امری مستحبّ است، گویا بر خود واجب کرده، این وجوب هم امتداد یافته تا جایی که یقین کرده پدرش جهنمی است. از آنجایی که استغفار برای کسانی که وعدهٔ عذاب در حقّشان منجّز شده، ممنوع و بی حاصل است، از استغفار دست کشیده. راجع به منافقین هم در دو جای قرآن – یکی در همین سورهٔ توبه - هست که چه برایشان استغفار کنید، چه نکنید، خدا آنها را نمی بخشد. نتیجتاً استغفار که بطور مطلق مستحب مؤکّد است برای مشرکان حرام است و برای منافقان بی تأثیر.

حالا سؤال اینجاست که از کجا برای ما روشن شود که فلانی جهنمی شده یا نه؟ تا از استغفار کردن برایش دست بکشیم. اینجا مثل دیگر موضوعات باید به اقرار و بیّنه و أمارات مثل شهادت دو عادل یا یقین در اثر کثرت معاشرت متمسّک بود. در موارد مشکوک، استصحابِ اقتضای غفران هنوز جاری است که این بمنزلهٔ استصحاب استحباب است. از طرفی دَوَران امر، بین استحباب و حرمت است. لذا احتیاط در ترک است. نتیجتاً نسبت به کسی که گمان میکنیم کافر است یعنی دین اسلام را قبول ندارد، اگر حفظ ظاهر هم نمیکند، احوط، ترک استغفار است و اگر حفظ ظاهر میکند چون شبههٔ نفاق است، و در نفاق

ص: 252

منعی نیامده تنها استغفار را بی اثر دانسته، اقوی، ادامهٔ استحبابِ استغفار است. پس همیشه باید برای آشنایان استغفار کرد مگر کسی که یقین داریم اسلام را قبول ندارد یا شک قوی به این مطلب هست و خودش هم ابداً فعلی بروز نمیدهد که شائبهٔ تدیّن به او برود. در اصل، استغفار برای مؤمن فاسق است و نوعی شفاعت دیگران در حق اوست. یعنی کسی که دین خدا را قبول دارد اما خبط و خطا میکند.

پس از این آیه همه چیزش معلوم شد جز اینکه معلوم نشد ابراهیم چطور یقین کرده که پدرش جهنمی شده؟

(شب هفدهم ربیع الاول در عالم رؤیا وجود مقدّس ابراهیم (ع) را رؤیت نموده و ایشان فرمودند: برای آزر استغفار کردم تا وقتی که بر کفر مُرد، پس از آن، از استغفار برای او دست کشیدم. سپس فرمود: تا کسی نمرده، از استغفار برایش کوتاهی نکنید و تا یقین نکرده اید که بر کفر مرده، وی را از استغفار محروم نسازید که کلید غفرانِ خود شما، کثرت استغفار برای دیگران است).

در پایان آیه دو صفت برای ابراهیم (ع) آورده: أوّاه و حلیم. أوّاه کسی است که زیاد با خدا مناجات می کند و اهل آه و سوز و گداز است. ابراهیم (ع) با خدا عشق می کرده و زیاد حرف می زده و پیش خدا از دیگران به الحاح شفاعت می خواسته. حلیم کسی است که در برابر بدی های دیگران صبر می کند و از دایرهٔ مهربانی با آنها خارج نمی شود. ابراهیم با مردم چنین بود و ایشان را می بخشید و پس از بخشش نیکی می کرد. این دو صفت، کلید تعالی است. اغراق کرده و می گویم کسی که واجد این دو صفت باشد، یقیناً بهشتی است. یعنی این دو صفت برای سعادت کافی است!

مستدرک از امام باقر (ع) روایت می کند اوّاه کسی است که هم در نمازش در برابر خدا تضرّع دارد و هم هنگامیکه در بیابان ها و خلوت ها تنها باشد.

وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّىٰ يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (115)

ص: 253

خدا بنا ندارد مردمی را که هدایت کرده، به حال خودشان رها سازد، مگر اینکه تقوای الهی را خوب برایشان تبیین آری، دایرهٔ علم خدا تا بینهایت است.

مقصود از تقوی در اینجا با توجه به سیاق، همین بیان جزئیات استغفار برای ارحام و مشرکین است که بدلیل عواطف، موضع اختلاف است و رضای خدا در آن معلوم نیست. خدا می گوید بنای خدا، معلوم کردن امثال این امور برای شماست.

إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ (116)

فرمانرواییِ آسمان ها و زمین از آنِ خداست. زندگی و مرگ شما هم به دست اوست. پس دیگر به بهانهٔ رعایت آداب، با مشرکین دوست نمانید و برایشان دعا نکنید. بله، جز خدا یار و یاوری ندارید.

یعنی شریعت، حاکم است بر اخلاق و آنرا حدّ می زند. این حقیقتی است که جز با اسقاط ظاهر قرآن از حجیّت، نمی شود از آن گریخت. برای همین روشنفکرها چاره ای جز تضعیف حجیّت قرآن برای غلبه دادن اخلاق بر احکام ندارند. کسی که قرآن را بپذیرد، اخلاقش اخلاق قرآنی می شود که با اخلاق مسیحی، اخلاق یهودی، و اخلاق لیبرالیستی تفاوت دارد. این حقیقتی است که اگر کسی انکارش کند یا قرآن را نمی شناسد یا اخلاق را. آیات برائت از مشرکان بخوبی به این مطلب گواه است.

***

لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (117)

خدا دست نوازشش را هم بر سر پیامبر کشید و هم بر سر مهاجران و انصار که در لحظه های دشوار جنگِ تبوک، پیامبر را همراهی کردند؛ بعد از آنکه کم مانده بود دل های عده ای از آنان

ص: 254

در نتیجهٔ آن مشکلات طاقت فرسا بلغزد و از بین راه برگردند! اما، لطف خدا شامل حالشان شد؛ چون خدا نسبت به آن ها دلسوز و مهربان است.

از اسامی دیگر این سوره، بخاطر این آیه، "توبه" است.

توبه در اینجا، به قرینهٔ سیاق، بیشتر عنایت معنا می دهد تا مغفرت. توبهٔ خدا بر مؤمنین، نظر رحمت اوست به ایشان بخاطر سختی هایی که در سفر به تبوک متحمّل شدند. آیات بعد نیز به همین سختی ها اشاره دارد. این سفر در گرمای سوزان و با نقصان آب و آذوقه و مرکب همراه بود بطوریکه به ازای هر ده نفر یک شتر موجود بود که به ترتیب سوارش می شدند و جز اندکی خرمای کرم خوردهٔ پارسال و روغن کهنه چیزی به همراه نداشتند و همان هم آنقدر کم بود که جیره بندی شده بود.

طبق این آیه ساعات عُسر می گذرد ولی نظر رحمتی که در آنها متوجّه مؤمن شده، برایش می ماند و ابدیتش را می سازد. سختی های زندگی الطاف خفیهٔ خداست تا مؤمنین را مشمول رحمت خاصّ حق قرار دهد و به درجه ای که باید، برساند. فقط مؤمن باید مراقب باشد که در کشاکش آن ماجراها دچار زیغ قلب نشود.

دو اسم "رئوف و رحیم" در انتهای این آیه نشان می دهد که بهترین اسم برای التجاء، در شدائد – چنانکه روایات نیز تصریح دارند – دو اسم رئوف و رحیم خداوند است.

وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّىٰ إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (118)

همچنین، لطفش شامل حالِ آن سه نفری شد که از شرکت در جنگ تخلّف کرده بودند: وقتی مسلمانان طردشان کردند، عرصه برایشان تنگ شد و از دست خودشان هم خسته شدند؛ آخرش فهمیدند که در برابر خدا پشت وپناهی جز خودش ندارند. پس، خدا توفیق توبه به آن ها داد تا توبه کنند؛ زیرا خدا بشدّت خواهان توبهٔ بندگان و مهربان است.

سه نفر از اصحاب پیامبر (کعب بن مالک، مرارة بن ربیع، حلال بن امیه) از شرکت در غزوهٔ تبوک شانه خالی کرده بودند. البته تخلّف ایشان از جهاد مثل تخلّف منافقان و ناشی از

ص: 255

بدخواهی نسبت به مؤمنین نبود. تخلّف این سه نفر ناشی از تنبلی و سهل انگاری بود. در حین سفر به تبوک آیات شدیداللحنی که پیشتر در این سوره آمد نازل شد و خشم مسلمین را نسبت به تمام کسانیکه در مدینه مانده بودند برانگیخت. سپاه اسلام که بازگشت، پیامبر (ص) از این سه نفر هم رخ برتافت و جواب آنها را نداد. این، از معدود مواردی است که پیامبر (ص) با کسی قهر کرده. دیگر مسلمین نیز چنین کردند و حتّی فامیل ها و زن و بچهٔ این سه نفر به آنها پشت کردند. این ها که جوّ مدینه را چنین نسبت به خود تنگ دیدند هر سه با هم از شهر خارج شدند و سر به کوه های اطراف نهادند. کمی که دور شدند از یکدیگر نیز جدا شدند و هرکدام راهِ مَغاره یا اِشکَفتی را گرفته و عزم عزلت کرد تا بسوی خدا توبه کند. پس از پنجاه روز خدا به آنها نظر نمود و توبه شان را پذیرفت و با نزول این آیات پیامبر (ص) سراغ آن ها فرستاد و آن ها را در جمع مؤمنین پذیرفت.

حال زار این سه نفر خیلی خوب با دو عبارتِ زیبا و مختصر به تصویر کشیده شده. یکی عبارت "ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ" و دوم عبارت "ضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ" است. اولی، یعنی که زمین بر آنها تنگ شد، با اینکه زمین بخودی خود بر کسی تنگ نیست. این عبارت استعاره است برای اینکه از جانب محیط در فشار و تنگنا واقع شده بودند. این عبارت از استعاره های زیبای قرآن است. عبارت دوم زیباتر است و می گوید از دست خودشان خسته شده بودند یعنی از درون احساس دل تنگی می کردند و پشیمان بودند. اولی با فرار چاره می شود، اما از این دومی مگر میشود گریخت؟! این دو تنگنا، چوب خدا برای راندن آدم به سوی توبه است و کلید تحصیل این معرفت که "لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ". پس باعث می شود آدم سنگ هایش را با خودش و خدا وابکند و از کرده اش پشیمان شود و بسوی خدا بازگردد و از خدا بخشش بخواهد. از خدایی که توّاب و رحیم است، یعنی منتظر بندگان خود است که برگردند و طلب مغفرت کنند تا آنها را ببخشد و مشمول رحمت خاصّ خود کند.

هروقت آدم از خودش خسته شد و فهمید با وررفتن با خودش و جنگیدن با خودش چیزی عایدش نمی شود و باید خدا ریسمانی بیندازد و او را از دست خودش نجات دهد، خودش را

ص: 256

ول می کند و به خدا پناه می برد. چنین کسی به نجات خیلی خیلی نزدیک است و خدا نجاتش می دهد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (119)

پس ای مسلمانان، در حضور خدا مراقب رفتارتان باشید و با کسانی باشید که ظاهر و باطنشان یکی است.

این توصیف اشاره به حال صادقانه و مبتهلانهٔ آن سه نفر دارد. خدا خواسته مؤمنین از آنها یاد بگیرند و همیشه در حال فرار بسوی خدا و اضطرار اختیاری و پناه جویی از خدا باشند. همچنین نشان می دهد که معیّت چقدر مهم است چون انسان آخرش مثل همان هایی می شود که با آنهاست.

جلد نود بحارالأنوار از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که از طریق طلب علم می توان به صدق رسید. برای همین طلب علم از عبادت برتر است.

مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلَا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ لَا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَطَئُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلَا يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (120) وَلَا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً وَلَا يَقْطَعُونَ وَادِيًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (121)

مردم مدینه و بادیه نشینان اطرافش حق ندارند که از همراهی با پیامبر خدا شانه خالی کنند و حفظ جان خودشان را مهم تر از حفظ جان او بدانند؛ چون هر تشنگی و گرسنگی و رنجی که در راه خدا تحمل کنند و به هر جبهه ای که خشم کافران را برانگیزد، قدم بگذارند و هر ضربه ای که به دشمن بزنند، در ازای تک تک این ها، عمل صالحی برایشان نوشته می شود. آری، خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمی کند.

ص: 257

در راه خدا هر مال کم و زیادی که هزینه کنند و در هر وادی ای که وارد شوند، برایشان ثبت می شود تا خدا بر اساس بهترین کارهایی که می کردند، به آنان پاداش دهد.

لبّ حرف این دو آیه لزوم ترجیح مصلحت دین و جمیع مسلمین است بر مصلحت های فردی آنها. یعنی مسلمین باید جانفشانی و مجاهده در راه عزّت اسلام را بر منافع شخصی خود ترجیح دهند.

در این راه هم هر سختی و مصیبتی که تحمّل کنند، برایشان عمل صالحی است که در نامهٔ اعمالشان ثبت و ضبط می شود. و در دنیا و آخرت بواسطه اش اجر می برند.

مبنای محاسبهٔ اجر نیز در دستگاه خدا بر اساس بهترین عمل شخص است. یعنی مؤمن با بهترین عمل صالحش گویا به رکوردی دست می یابد و درجه ای پیدا می کند که دیگر اعمالش را هم بر حسب آن رکورد، جزا می بیند. مثل سربازی که بخاطر یک جانفشانی، درجهٔ افتخاری سرتیپی بگیرد. چنین کسی تا ابد از مزایا و حقوق سرتیپی برخوردار است.

این دو آیه با این همه تشویق نشان می دهد که سنّت خداست که دینش را با تلاش مؤمنین، پیش ببرد و حاکم سازد و نگه دارد.

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (122)

مؤمنین نباید همگی پی جهاد نظامی باشند! چرا از هر گروهی، عدّه ای دنبال فهم عمیق دین نمی روند؟! تا وقتی به سوی مردم منطقهٔ خود برگشتند، هشدارهای لازم را به آن ها بدهند تا دیگر دنبال کارهای ناشایست نروند!

این آیه به آیهٔ "نَفر" معروف است و بابِ میل فقهاست. در این آیه پس از حدود صد آیه که در فضلیت جنگ و جهاد ردیف شده بود، فضلیتی را بالاتر از آن برای فرد و لازم تر از آن برای جامعه معرفی می کند. این فضلیت که به گواهی آیاتی مثل "يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ [سوره المجادلة : 11]" و صدها روایت از فریقَین، افضل فضائل بشری است، طلب علم دین یا تفقّه در دین است. مقصود از تفقّه، فهم عمیق و دقیق و ژرف اندیشی

ص: 258

در دین خدا علی الخصوص کتاب خدا و سیرهٔ انبیاست. در قرون بعد این کلمه به علم فقه که علم فروع دین است فروکاسته شده و کاربرد قرآنی تفقّه چنانکه در همین آیه به قرینهٔ "وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ" می بینیم اوسع و اجمع از آن است. فقه مصطلح بخش کوچکی از تفقّهی است که این آیه به آن فراخوانده.

جلد یکم بحارالانوار از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که تففّه در دین کنید که فقهیان وارثان نبوّت اند.

آیهٔ نَفر از مهم ترین ادلّهٔ اثبات حجیّت خبر واحد در علم اصول فقه است. چون این آیه، قولِ عالم را برای قومش پس از آنکه بسویشان برگشت و انذارشان کرد، برای آنها حجّت و واجب الاتّباع دانسته.

از این آیه نتیجه گرفته اند که طلبهٔ علوم دینی، پس از تمکّن در علم، باید به سرزمین خویش برگردد و دین را تبلیغ کند نه آنکه در قم یا نجف بماند و بی ثمر باشد. طبق این آیه، عالمان باید مثل پیامبران بسوی مردم رجوع کنند و پیام خدا را به آنها برسانند نه آنکه یک گوشه بنشینند تا مردم به آنها رجوع کنند.

عبارت "لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ" نشان می دهد که علماء چندان هم نباید به نتیجهٔ دعوت خود دل خوش کنند. مگر خود انبیاء چقدر موفق بوده اند که اینها باشند؟!

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که دوست داشتم با تازیانه بر سر یاران خود بزنم تا دانش فرا گیرند.

همانجا از امام رضا (ع) روایت می کند که از نشانه های تفقٌه خویشتنداری(حلم) و خاموشی است.

خصال از امام صادق (ع) روایت می کند که فقیه نیست مگر کسی که هوا هوس را رها کرده باشد و باک نداشته باشد که چه می پوشد و چه میخورد.

خصال از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که تفقّه با سه چیز کامل میشود: فهمیدن احکام دین، تدبیر درست معیشت، و صبر در مصیبت.

ص: 259

علل الشرایع از امام صادق (ع) روایت می کند که علم به ارث می رسد و هیچ عالمی نمی میرد جز آنکه پس از او کسی باقی می ماند که علم او را دارد.

کافی روایت می کند که نزد امام صادق (ع) صحبت از کسی شد که شیعه است ولی در خانهٔ خود نشسته و با احدی از برادران دینی خود معاشرت نمی کند. فرمود پس چطور تفقّه در دین می کند و دینش را می شناسد؟!

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (123)

مسلمانان! ابتدا با دشمنان بی دینی بجنگید که در همسایگی تان هستند. دشمنان باید در شما صلابت و هیبت و دلاوری ببینند. بدانید خدا همراه متّقین است.

درس بزرگ این آیه، اهتمام به دفع دشمنان از نزدیک به دور است. پیامبر (ص) نیز تا دشمنان شبه جزیره را منکوب نکرد، سراغ جنگ با روم و یمن نرفت. نزدیکتر از دشمنِ دور، همسایهٔ دشمن است و نزدیکتر از او دشمن خانگی است و نزدیکتر از او دوستِ در لباس دشمن است. نزدیکتر از همهٔ اینها نفس خود آدمی است که رسول خدا (ص) فرموده: دشمن ترین دشمنت، نفس توست که تو را به هلاکت می افکند.

درس دوم این آیه، حالت درست در برابر دشمن است که غلظت است نه لطافت. شدّت و جدیّت و همّت و صلابت و هیبت است که دشمن را از دشمنی منصرف می کند نه ملاطفت و نرمی و لطافت. برای پیش گیری از تجاوز دشمن و جنگ تحمیل شدهٔ ناشی از آن، باید شمشیر را همیشه از رو بست و آمادگی نظامی خود را به رخ کشید و تجاوزات کوچک را پاسخی درخور داد تا دشمن به تجاوزات بزرگتر طمع نکند. این درسی است که قرآن به ما می آموزد و توصیهٔ خداست به ما مؤمنان. توجه بفرمایید که "غلظت" در اینجا به معنی سنگدلی و بداخلاقی نیست.

ص: 260

وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَٰذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (124) وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَىٰ رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ (125)

وقتی سوره ای نازل می شود، بعضی ها با تمسخر می پرسند: این سوره ایمان کدامتان را زیاد کرد؟! جواب بده: این سوره ایمان مؤمنان واقعی را زیاد می کند و آنان هم از این بابت خوشحال اند؛

اما کسانی که دل هایشان مریض شده، تنها پلیدی شان را بیشتر می کند و آن ها در حال بی دینی از دنیا می روند.

طبق این آیه هر سوره ای بدلیل ملکوت نورانی اش قادر است ایمان مؤمنین مستعدّی را که دست بدامانش شوند، فزون کند. این حقیقت، سرّ بزرگی است که از بس ساده گفته شده، خوب باور نشده. همچنین، قرآن موجب سرور و شادی می شود.

عبارت "مَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ" مهلک ترین خطری است که بر سر راه یک انسان قابل تصوّر است. اینکه کسی در حال کفر، و بی توبه از دنیا برود، طبق نصّ قرآن، جهنّمی شده و امید نجاتی برایش نیست:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ [سوره البقرة : 161] آنها که در حال کفر بمیرند، لعنت خدا و ملائکه و مردم بر آنهاست.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ [سوره آل عمران : 91] آنها که در حال کفر بمیرند اگر تمام زمین طلا شود و رشوه دهند تا از عذاب برهند، شدنی نیست.

نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند که "رِجْسًا إِلَىٰ رِجْسِهِمْ " یعنی شکّاً إلی شکّهم.

أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ (126)

مگر مردم نمی بینند که هرساله، یک بار یا دو بار، با مشکلات بزرگ آزمایش می شوند؛ اما متأسفانه نه توبه می کنند و نه به خود می آیند!

ص: 261

این آیه از مهجورترین آیات قرآن است، من برای هرکه خوانده ام می پرسد کجای قرآن است؟ و مدعی است تا بحال آنرا نشنیده. این آیه عجیب خفیّ العهد است و از ذهن آدم لیز می خورد و در دایرهٔ معرفت شناسی او گم می شود.

این آیه از رازی راجع به سنّت ابتلا و امتحان خدا پرده برمی دارد و می گوید گرچه در لحظه لحظهٔ زندگی نسبت به طاعت و معصیت، امتحان هست، اما هر انسانی، در طول سال، یک یا دو بار، امتحانی درست و حسابی پیش پای خود دارد. این امتحانِ سالیانه، برای او با دقّت طراحی و سر راه او کاشته می شود. طرّاحان امتحان و تمهید کنندگان بساط آن ملائکهٔ مخصوصی هستند که کارشان همین است.

هدف از این امتحان همانطور که آمده، تذکّر درست و حسابی به خدا و اقرار به ناتوانی خود و پناه بردن به خداست و نیز توبه کردن از غفلت ها و ظلم هایی که آدم تا آنوقت در حقّ خود و دیگران کرده. یعنی با این امتحان سالیانه یا نیم سالانه، انسان باید در مسیری که میرود، تجدید نظر کند و برگردد به مسیری الهی تر. هدف از این ابتلاء و این فتنه، همین است.

امتحانات بشری را وقتی حلّ کردی پیروز می شوی. امتحانات الهی را وقتی بفهمی که بی نصرت خدا نمی توانی حلّ کنی، پس به عجز خود و احسان همیشگی خدا نسبت به خود متذکّر گردی، و از خدا کمک بخواهی، آنوقت پیروز می شوی و وقتی پیروز یا مُفلح شدی، امتحان را حلّ کرده ای.

پس مسیری که در امتحانِ دانشگاه طی میشود عبارتست از مواجهه با سؤال، حلّ سؤال و پیروزی بدلیل دانستن راه حلّ درست. اما مسیری که در امتحان حقیقی زندگی طی می شود عبارتست از مواجهه با یک واقعه، قرار گرفتن بر سر دوراهی رضای خدا و خواست و هوس خود، وجدان ضعف و تزلزل خود، پناه بردن به خدا، قبول خدا، القاء تقوی و نصرت توسط خدا، و سرانجام گذشتن از ماجرا به شکلی که مرضی خداست.

کلید قبولی در آزمون دانشگاه، قدرت است و کلید قبولی در آزمون خدا، لمس ضعف خود و درک لزوم استعانت به خدا که از اینها تعبیر شده به "تذکّر". به عمل درآوردن این تذکّرات میشود دعا کردن و از خدا کمک خواستن که همان "توبه" است. این مرحله که محقّق شد،

ص: 262

سالک پیروز است و مهم نیست چه بر سرش بیاید. یعنی پیروزی در امتحانات الهی یک فتح و ظفر و پیروزی درونی و ابدی است. مهم نیست که در بیرون چه می شود. می کشد یا کشته می شود. کسی که از امتحانات خدا سر بلند بیرون آمده، شده ولیّ خدا، شده مؤمن مُمتَحَن. چنین کسی را ولو بکشند، نمی توانند درجه اش را بگیرند. اتفاقاً کشته شدن غایت آرزوی چنین کسی است.

پس طبق این آیه خداوند هر یک از ما را سالانه یا هر شش ماه در فتنه ای (واقعه ای، حادثه ای) قرار می دهد تا بفهمیم که بی خدا هیچ یم! و تا با جان و دل به درگاه خدا بازگردیم و عهد بندگی خود را با خدا تجدید کنیم و آتش یاد خدا را در دل شعله ورتر سازیم.

وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ هَلْ يَرَاكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُونَ (127)

وقتی سوره ای نازل می شود بعضی از منافقین یواشکی به هم نگاه می کنند و می گویند: کسی حواسش به شما هست؟ بعد بی سروصدا از محفل پیامبر غیبشان میزند و برمی گردند! خدا دل هایشان را از حق برگردانَد! چون آن ها واقعاً جماعتی نفهم اند.

یعنی از نزول سوره ناراحت می شوند و حال و حوصلهٔ دین داری مؤمنان را ندارند و از اینکه می بینند مؤمنان منتظر وحی اند، خنده شان میگیرد. چون اصلاً این حرف ها را باور ندارند و به اصطلاح خودشان - نعوذ بالله - گیر افتاده اند وسط یک سری احمق که بدنبال یک مدّعی ارتباط با خدا جمع شده اند. پس تا سوره ای جدید نازل می شود به هم چشمکی می زنند که خیالات باز شروع شد و یواشکی، یکی یکی، از گوشه و کنار مجلس بی آنکه کسی متوجّه آنها باشد و آنها را ببیند، اصطلاحاً جیم ! می شوند و غیبشان می زند.

اما خداوند این انصراف و رفتن آن ها را می بیند و بخاطر لجاجتی که در پذیرش دین حق دارند از ایشان دلخور است و چون نفاق ایشان سال هاست که طول کشیده، خدا هم از ایشان مأیوس شده و در اینجا آنها را نفرین می کند که بروید و دیگر برنگردید! از بس که احمقید!

ص: 263

َقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (128) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (129)

ای بنی آدم، پیامبری به سویتان آمده، از جنس خودتان! دیدن درد و رنجتان برایش سخت است، برای هدایت شدنتان حرص و جوش می زند و در حق مؤمنان، دلسوز و مهربان است.

ای محمد، اگر مردم از پذیرش حق رو گرداندند، بگو: خدا برایم بس است: معبودی جز او نیست، توکّلم فقط به اوست و حکمرانی جهان هم فقط دست اوست.

این دو آیه، آخرین آیه هایی است که بر رسول مکرّم اسلام، حضرت ختمی (ص) مرتبت نازل شده و با نزول آن پروندهٔ وحی تشریعی برای بشر بسته شده تا ابد. آیهٔ اوّل اتمام حجّت با مردم است و آیهٔ دوّم اتمام حجّت با پیامبر. این دو آیه خلاصهٔ تعالیم قرآن هم هست.

آیهٔ اوّل خصلت های رسول اکرم (ص) است و چند صفت به ایشان نسبت می دهد: یکی از خود مردم بودن یعنی از جنس مردم بودن و با آنها راحت و بی تکلّف مراوده کردن. این، فضلیتی است که در سلاطین و اشراف به ندرت پیدا می شود. اما محمد (ص) با اینکه در اواخر عمر شریفش سلطان بود و از کودکی از اشراف شبه جزیرهٔ عربستان محسوب می شد، اما درویش و بی خویش بود و با همهٔ مردم یکجور رفتار می کرد و با همه صمیمی بود.

صفت دوم "عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ" است یعنی مشکلات شما را مشکل خودش می دید و سختش میآمد که شما در سختی باشید. یعنی انصاف داشت و خودش را جای دیگران می گذاشت و دیگران از خودش جدا نمی دانست. این صفت هم مثل صفت قبلی بغایت کمیاب و نادر است. صفت قبلی در اغنیاء نادر بود و این صفت در تمام بنی آدم نادر است. آدم ها گلیم خود را که از آب کشیدند، از آب فاصله می گیرند و پی کار خود می روند. اما رسول خدا (ص) جان یکپارچه ای بود برای تمام بشریت. همهٔ مردم را واقعاً برادر یا خواهر یا پدر و مادر یا فرزند می دانست و به آهنگ غم آنها غصه می خورد.

سومین صفت "حرص" پیامبر بر هدایت خلق بود. برای همین خدا ایشان را برگزیده بود تا خاتم انبیاء باشد. این صفت را حتّی بعضی انبیاء نداشتند. این صفت چنان در ایشان راسب بود که در عین تمجیدِ اصلِ بودنش، زیادی اش را خدا وند در چند جا حدّ زده و محدود کرده.

ص: 264

از جمله: وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ [سوره يوسف : 103]. اکثر مردم گرچه حریص بر هدایتشان باشی، لایق ایمان نیستند.

إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ [سوره النحل : 37]. گرچه بر هدایتشان حریصی، اما خدا خیلی ها را هدایت نمی کند.

صفت چهارم که دو اسم خداست و خداوند جز خودش برای هیچکس جز وجود مقدّس خاتم النبیین بکار نبرده، رأفت و رحمت است: بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ. رأفت و رحمت موجب می شود که در سختی ها به کمک دوستان بشتابیم و یاری شان کنیم. یعنی سنگ محکّ وجود این صفات در کسی، حین شداید است نه در گرمابه و گلستان. در سختی ها مشخص می شود که چه کسی واقعاً مهربان و فداکار است و چه کسی خودخواه و گریزپا.

این چهار صفت را خدا در آخرین آیات آورده تا ما یاد بگیریم و الا پیغمبر (ص) که قرار است چند ماه بعد از نزول این آیات از دنیا برود. البته این آیات این صفات را در روح ایشان نیز اثبات می کند و خط خوبی برای توسّل به ایشان دم دست ما می گذارد.

اما آیهٔ آخر که فی الواقع آخرین وحی تشریعی خدا از طریق جبرئیل به بنی بشر است، آخرین حرف خداست با آدم و چنانکه انتظار می رود، حرفی پُرپیمان است و خلاصه ای است از قرآن و توحید مندرج در آن.

در این آیه نخست توجّه پیامبر (ص) و به تبع آن سالکین طریق ایشان را، منقطع می کند از دیگران. یعنی برای شما مهم نباشد که چه کسی راه خدا را می رود و چه کسی اِعراض می کند، شما راهتان را بگیرید و بروید. این انقطاع خیلی مهم است و مقدمهٔ توحیدی است که بعدش آمده.

توحید خِتام قرآن با کلمهٔ "قل" شروع می شود که چنانکه گفتیم یعنی شعارت چنین باشد و این کلام را در عمرت، پیاده کن و طبقش زندگی کن. پس قل، صِرف گفتن نیست، با همهٔ وجود بودن است.

چه بگو یا چه بجو یا چه بشو؟ این که "حَسْبِيَ اللَّهُ" یعنی خدا بَسَت باشد. غیر خدا را می خواهی چه کنی؟! پی رضای خدا باش و تنها حرف خدا را گوش کن و فقط از خدا بترس.

ص: 265

کدام خدا؟ همان خدا که " لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ". همان که جز او معبودی نیست. جز او کسی لایق پرستش نیست. لایق خدا بودن نیست. تحویل معرفت الله در قرآن به این عبارت و انتهای این عبارت در "هو" است. هو یعنی او. خود او. نزدیک ترین لفظ و بی حجاب ترین لفظ به خدا، همین هوست. هوست که الله را متجلّی می کند، الله ی که صدها اسم و صفت دارد. قرآن "هو"نامه است. هو دارد در قرآن با ما حرف می زند و از خود پرده برمی دارد.

عبارت "عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ" خلاصهٔ وظایف ما در قبال خداست. کُنه توکّل تسلیم است. یعنی اسلام که دینِ قرآن است آخرش بلکه اوّلش، بلکه همه اش همین یک کلمه است. رها کردن خود و چسبیدن به خدا و سپردن به خدا و تسلیم شدن به خدا و راضی بودن به داد خدا و مطیعِ خدا بودن. تسلیم در تکوین نامش رضاست و تسلیم نسبت به تشریع نامش تقواست. در عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ همهٔ اینها جوهرکشی شده.

آخرین عبارت "وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ" است. ربوبیّتِ عرش کنایه از قدرت، حکومت، و چیرگی خدا بر کلّ خلقت برای ادارهٔ آن است. این عبارت می خواهد بگوید قدرتی جز قدرت خدا نیست و حکمرانی جز خدا نیست و هرچه در هستی تحقّق می یابد، طبق نظر خدا و بدستور خدا و توسط خداست. این عبارت دلیل کارآیی توکّل و لزوم آن است. وقتی همه چیز دست خدا بود، هیچ کاری جز از طریق خدا پیش نمی رود.

جلد چهل وهفتم بحارالأنوار از امام صادق (ع) روایت می کند: هنگامیکه شرّ را در چهرهٔ منصور دوانیقی دیدم گفتم: حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.

گوییم: این عبارت که ختام قرآن است، در حرزهای مأثور زیادی آمده و می شود فهمید که خاصیت حفظ و حراست دارد. حفاظت مادی و معنوی.

***

سورهٔ توبه در یک نگاه، برائت نامه ای است از مشرکان و منافقان.

اینکه خدا و رسول از مشرکین برائت میجویند و به آنها چهار ماه مهلت می دهند تا از شرک دست بشویند، یعنی مؤمنین نیز باید از مشرکین برائت بجویند و شرک و کفر را در محیط خود

ص: 266

تحمّل نکنند؛ الا برای مدتی معلوم و برای تحقیق و تفحّص. یعنی اصل شرک و انکار علنی خدا، بخودی خود لایق مدارا و قابل تحمّل نیست و باید فرصتی به او داد و پس از آن فرصت، ریشه اش را کند.

در آیات نخستین این سوره بر رعایت عهد بسیار تأکید شده و اتمام مدّت تعهد را از مسلمین خواسته. اهمیت این امر بقدری است که آن را از مهلت چهارماههٔ این سوره استثناء کرده. یعنی که خدا به هیچ وجه حاضر به نقض عهد و آغازیدن شکستن پیمان نیست.

آیهٔ "وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ [سوره التوبة : 6]" توصیه ای است به کرم و بزرگواری و پناه دهی به جویندگان حقیقت و به مؤمنین میآموزد که دیگران را راه بدهند تا بیایند و کلام خدا را از آن ها بیآموزند.

عبارت "فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ [سوره التوبة : 7]" توصیه به عدالت و انصاف در تعامل با دیگران است. یعنی همانطور که آنها با شما رفتار می کنند، شما هم با آنها رفتار کنید. یعنی بدتر رفتار نکنید که خلاف عدالت و تقواست. البته بهتر رفتار کردن اگر تالی فاسد نداشته باشد، مطابق فضل و همیشه افضل است.

از عبارت "لَا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ [سوره التوبة : 10]" میتوان نتیجه گرفت که خویشی و عهد آشنایی، سزاست که رعایت شود و خدا به این کرامت از جانب مؤمنان راضی است.

عبارت "فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ [سوره التوبة : 11]" حکایت از آسانی ملاک ایمان دارد. یعنی مؤمنان با کسی که نمازخوان است برادرند و حق تعرّض ندارند.

از عبارت "هَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ [سوره التوبة : 13]" برمیآید که شروع کنندهٔ نزاع و درگیری، از نصرت خدا بهره مند نمی شود. پس مؤمن باید سعی کند همیشه دفاع کننده باشد نه حمله کننده، و هرگز آغازگر حمله نباشد.

ص: 267

عبارت "أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ [سوره التوبة : 13]" که در ادامه اش آمده، نشان می دهد که اگر به مؤمن حمله شد، نباید بترسد و در دفاع کوتاه بیآید بلکه باید در دفاع جدیّت به خرج دهد و از خدا یاری بخواهد.

عبارت "أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُم [سوره التوبة : 16]" نشان می دهد که درگیری، واقعیتی در زندگی مؤمنین و بخشی از امتحان الهی نسبت به آنهاست و باید باشد. یعنی گریزی از آن نیست. پس نباید از درگیری ها ترسید بلکه باید با توکّل به خدا و صبر و رعایت تقوی در آنها پیش رفت تا به پیروزی که رضایت خداست رسید.

عبارت "وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً[سوره التوبة : 16]" اشاره به اصل مهجوری است که مؤمنین معمولاً رعایت نمی کنند. این اصل می گوید مؤمنین در دوستی با غیرمؤمنان خیلی باید احتیاط کنند و دوستی را از حدّ سلام و علیک، فراتر نبرند؛ و الا ضرر می کنند.

عبارت "مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِينَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ [سوره التوبة : 17]" به همهٔ ما گِرا میدهد که اوّل نیّت خود را برای کارها خالص کنیم، سپس به کارها اقدام نماییم.

آیهٔ "أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ... [سوره التوبة : 19] " این قاعدهٔ عقلی را مطرح می کند که یکی از ملاک ها در ارزش گزاری کارها، خطر و لطمه ای است که ضمن آنها ممکن است نصیب انسان شود، اما او عافیت گریزانه، رضای خدا را اختیار کرده و دل به دریا زده و برای خدا حاضر شده خود را فدا کند.

آیهٔ "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ [سوره التوبة : 23]" صراحت دارد که استحباب صلهٔ رحم در دایرهٔ ایمانی است و اگر قوم و خویشِ کسی علناً علیه دینِ خدا حرف می زنند و شاخ وشانه می کشند، نباید با آنها دوستی کرد.

آیهٔ بعد تصریح می کند که دل مؤمن را که می کاوند، باید محبت خدا و رسول در دل آنها، فوق محبت به مال و خانه و شغل و فامیل باشد. اگر اینطور نیست آنها مؤمن واقعی نیستند و منتظر بلا باشند.

ص: 268

سپس آیات جنگ حُنَین آمده که پر ازدرس است: مؤمن هرگز نباید به مال و جاه و هواداران خویش دل خوش کند و گمان کند که شکست ناپذیر است. مؤمن باید همیشه متواضع بوده و دلیل پیروز های گذشته اش را نصرت خدا بداند. در ماجرای امروزش هم بداند که فقط ارادهٔ خداست که باعث پیروزی اوست؛ نه عِدّه و عُدّهٔ او. از طلیعه های پیروزی هم نزول سکینه است. پس مؤمن باید در حوادث در پی سکینه باشد. سکینه که آمد، ظفر هم خواهد آمد.

آیهٔ "اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ [سوره التوبة : 31]" نهی از تقدیس عالمان دین و اطاعت محض از ایشان است. آن ها معلّم دینند و باید دین را از آنها آموخت، نه اینکه مرید ایشان شد و ایشان را ملاک حق دانست. گوش دادن به سخن آنها باید در قالب عقل و شرع باشد نه چیزی بیشتر.

آیهٔ "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ [سوره التوبة : 34]" صراحت دارد که عالمان دین درطول تاریخ در مسائل مالی متّهم بوده اند و همیشه از موانع اصلی بر سر دین خدا محسوب می شده اند.

عبارت "الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ" به طور واضح توصیه می کند به چرخاندن مال و تولید ثروت با آن و بزرگ کردن سفره و استقرار دیگران در زیر سایهٔ خود. خلاصه اینکه، خرج کردن بزرگی میآورد و کَنز کردن، حقارت.

مطلب بعدی سوره ماه های حرام است. کاش همهٔ ماه ها حرام بود. اینکه یک سوم سال ماه های حرام است نشان میدهد که آدم اگر قصد مخاصمه و دشمنی هم دارد، پس از چندی باید تعطیلش کند و منتظر تقدیر جدیدی بشود.

ماجرای پیامبر در غار ثور، از این حیث جالب است که حال او با حالش وقتی که بر سرزمین حجاز تسلط یافته، فرقی نمی کند. رسول خدا (ص) همیشه مستظهر بالله و متوکّل علی الله و آرام به سکینهٔ خدا و همیشه مع الله بوده.

آیات تشویق کننده به حرکت با کاروان تبوک، القاء کنندهٔ فضلیتی خاصّ به مؤمنین است که همیشه آمادهٔ حرکت و حاضریراق باشند. به زمین نچسبند و سعی کنند همواره سبکبال و

ص: 269

سبک سار باشند. اگر اینطور نباشد تثاقل و تعاقد پیدا می کنند و خیلی از صالحات را از دست می دهند و قلیل الفیض می شوند.

آیهٔ "وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً [سوره التوبة : 46]" کلید توفیق و قیام و نفّاریت است و می گوید هرکس با امکانات امروزش قدمی بردارد! اگر چنین کرد توفیق قدم های بعدی نصیبش می شود.

آیهٔ "قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ [سوره التوبة : 52]" نشان می دهد که مؤمنی که به وظیفهٔ خویش عمل می کند پیروز است و شکست ندارد.

آیهٔ "لا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى وَلَا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ [سوره التوبة : 54]" که وصف منافقین است به ما یاد می دهد که کیفیت نمازهای خود را بهبود ببخشیم و خیرات خود را با طوع قرین کنیم.

آیهٔ "وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ [سوره التوبة : 59]" از مهم ترین آیات عملی این سوره است و درس قناعت و شکر و رضا و امید به آینده و تمرکز توجه و بذل تلاش در خیرات می دهد.

آیات زکات متأسفانه فراموش شده و این حکمِ دین مهجور گشته و به زکاتی که به درد این دوران نمی خورد تقلیل یافته. بر فقهاست که این فرع اصلی را دوباره زنده کنند و در جهت محرومیت زدایی به کارش بیاندازند.

آیهٔ "الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ [سوره التوبة : 67]" بخوبی نشان می دهد که برای دوری از نفاق چه باید بکنیم. باید امر به خوبی کنیم و نهی از بدی و به خیرات دست بگشاییم و خدا را بسیار یاد کنیم.

آیهٔ "وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ [سوره التوبة : 75]" تاریخچهٔ خیلی از ماست، باید حواسمان را جمع کنیم که اگر از فضل خدا خواستیم و داد، ما هم باید بدهیم. و الا بخشی از نور ایمان خود را از دست خواهیم داد.

ص: 270

آیهٔ "وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ مَغْرَمًا وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ [سوره التوبة : 98]" دو صفت بد را که از روستانشینی حاصل می شود شرح داده.

آیهٔ "خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ [سوره التوبة : 103]" نقش مهم ولیّ خداست در کمک به رشد و تعالی انسان.

ماجرای مسجد ضِرار نشان می دهد که اختلاف و تفرقه و دوئیت چقدر برای جامعهٔ مسلمین خطرناک است و نسبت به سخت افزارهایی که مُنبِت نفاق اند باید سخت گرفت و نگذاشت در جامعه ریشه بزنند و پا سفت کنند.

عبارات آیهٔ "التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ [سوره التوبة : 112]" ذکر فهرست وار کمالاتی است که هر مؤمنی باید نصیبی از آنها داشته باشد.

عبارت "وَلَا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً وَلَا يَقْطَعُونَ وَادِيًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ [سوره التوبة : 121]" نشان میدهد که کارهای اندک و قدم های کوچک هم از چشم خدا دور نمی مانند و وقتی برای خدا باشند، پر پرواز انسان می شوند.

عبارت "فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ [سوره التوبة : 122]" توصیه به کسب علم و تفقّه در دین است.

آیهٔ "أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ [سوره التوبة : 126]" زنگ هشداری است برای همهٔ ما.

آیات آخر سوره هم، همانطور که به عرض رسید توصیف صفات والای رسول خدا (ص) است برای اینکه ما یاد بگیریم و به سمت آن صفات والا حرکت کنیم. و نیز توصیه به انقطاع بسوی خداست و توکّل به او.

(هفدهم ربیع الاول سال 1399 شمسی، دماوند، باغ نور، عمارت آفتاب)

ص: 271

سوره یونس

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سورهٔ یونس در مکّه نازل شده و احتمالاً نخستین بار در روند نزول قرآن، در آن اشاره به یونس نبی شده، برای همین نام سوره یونس شده. گرچه ماجرای مفصّلی راجع به یونس و قومش نیامده و فقط اشاره شده که قوم یونس از معدود اقوامی بودند که با رؤیت عذاب ایمان آوردند و ایمانشان بدردشان خورد و عذاب را از آنها برداشت. یونس کلمه ای عبرانی است و گویا کبوتر معنا می دهد.

این سوره با حروف مقطعه آغاز میگردد و چنانکه انتظار است پس از حروف مقطعه صحبت از عظمت قرآن شده و اینکه قرآن فضلی از جانب خدا برای مردم است تا به متابعینش، بشارت دهد به "قدم صدق" که جایگاه ویژه ای است پیش خدا.

سپس به خلقت هستی اشاره می کند و هدفی که از پِی اش روان است؛ هستی میرود تا عدّه ای از بندگان صالح خدا را به کمال برساند و از نعیم ابدی برخوردار سازد: إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ [سوره يونس : 4]

و کسانی که به این غایت عظیم چشم ندوخته اند و بدان خرسند نیستند و به انتظارش ننشسته اند، بلکه به دنیای آنی و فانی دلخوش کرده و خویش را مشغول ساخته اند، بالتبع، در زمرهٔ ضایعات کارخانهٔ هستی با این محصول ویژه اند و سهمی از برکت آن ندارند و سوخت خواهند شد: الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا ... أُولَئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ [سوره يونس : 8]

در این میان آنچه انسان را در مسیر کمالش بسوی هدفی عالی که برایش خلق شده، پیش می برد "ایمان" است: يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ [سوره يونس : 9]

و در پایان، انسانِ کامل شده و پخته، به بهشتی میرسد که دارالسلام است و ورد زبان همه در آن بهشت ذکر و یاد خداست: دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَامٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ [سوره يونس : 10]. این توصیف، از عالی ترین توصیفاتی است که در تمام قرآن برای غایت کمال هستی آمده.

ص: 272

در آیات بعد خدا از انسان گله می کند که چقدر عجول و دنیاطلب است و تا عیشش منقّص نشده و کارش گیر نکرده، در هوای استغنا، غرق و نمک نشناس است. کارش که گیر کرد و کارد که به استخوانش رسید، آنوقت یاد خدا می افتد و دست به دعا به درگاه خدا برمی دارد. خرش هم که از پل گذشت و گره از کارش که واشد، باز خدانشناس میشود و برای دیگران گردن کلفتی می کند.

آیات بعد صحبت از حقّانیت قرآن است و اینکه پیامبر (ص) نمیتواند در آن دخل و تصرفی کند یا چیزی را اسقاط نماید یا خدای ناکرده چیزی بر آن بیفزاید و به خدا افترا ببندد.

سپس باز مدار سخن را به حقیقت دنیا و آزمون کده بودن آن باز میگرداند و اینکه دنیا پیوسته ساخته و کمی بعد بدست خدا خراب میشود و در این صعود و نزول دنیا عدّه ای امتحان میشوند تا سرانجام لایق دارالسلامِ خدا شوند. در طیّ مسیر نیز، نظام هستی بگونه ای است که نیکی را بهتر از آن و بدی را بقدر زشتی اش جزا میدهد.

سپس بر حقّانیت قرآن تحدّی میکند و آنها را که شکرگزار این فضل عظیم بر بشر نیستند، به سوء عاقبت حواله می دهد. آنهم پس از آنکه خدا به آنها چشم و گوش و دل داد اما نخواستند نور قرآن را ببینند و حکمت کلامش را بشنوند و برکتش را به دل بگیرند و اینگونه به خود ستم کردند.

با این همه، فضل خدا اقتضاء میکند که در هر امّتی پیش از سررسید أجلشان، رسولی مبعوث کند و مردم را به هدایت دعوت کند. برای امّت آخرالزمان نیز محمد (ص) را مبعوث کرده و کتاب جاویدی به او داده که مصدّق کتابهای پیشین است و تا ابد راهگشای سالکانِ کوی اوست. کتابی که موعظه و شفاء و هدایت و رحمت است.

هرکس از قرآن بهره بَرَد صاحب بشارت در دنیا و آخرت و از اولیاء خدا میشود، آنها که نه از چیزی می ترسند و نه غُصّهٔ چیزی را میخورند.

سپس وارد داستان نوح (ع) می شود. نوح قرن ها قومش را به بندگی خدا فراخواند اما انکارش کردند و عاقبت به طوفان، هلاک شدند.

ص: 273

سپس وارد داستان موسی (ع) می شود. موسی (ع) را به سحر متّهم می کنند و او در پاسخ، سحر را اِفساد در زمین می داند، افسادی که زود رو به زوال میرود و قادر به تغییر در تقدیر نیست. پس از شکست ساحران و ایمان آوردن آنها، کم کم افرادی از بنی اسرائیل به موسی (ع) ایمان می آورند اما ترس از انتقامِ فرعون آنها را رها نمی کند. کم کم مؤمنان بیشتر و بیشتر میشوند و خداوند به موسی (ع) دستور می دهد که مؤمنان را یکجا جمع کرده و برایشان شهرک بسازد و تک تک خانه ها را عبادتگاه خدا کند. سرانجام پس از سالها فرمان فرار میرسد و موسی (ع) شبانه بنی اسرائیل را بسوی صحرای سینا کوچ میدهد. فرعون و لشکرش بدنبال آنها آمده و غرق می شوند. فرعون مثل هر کافری در لحظات آخر دست از تکذیب برمیدارد و مؤمن میشود، اما چنان برگشتِ بی وقتی، عذاب را از او برنمی دارد.

در آیات بعد خداوند توبهٔ نابهنگام و از آستانه گذشته را خطرناک می داند اما با ذکر رفع عذاب از قوم یونس با اینکه یک مورد بیشتر در تاریخ نبوده، امید را در کافران زنده نگه می دارد که حتّی در آستانهٔ عذاب هم شاید بشود بسوی خدا برگشت و از عذاب مصون ماند.

سپس بر اختیاری بودن ایمان تأکید میکند یعنی ذاتِ ایمان اجبار بردار نیست و ایمان جبری اصلاً ایمان نیست. پیامبران ایمان را عرضه می کنند و هرکس که به حسن اختیار ایمان آوَرَد، عاقبت بخیر می شود و هرکس به سوء اختیار ایمان نیاورد، عاقبت به شر می گردد. ولی در هرحال ایمان اختیاری است. منتهی بر ایمانِ اختیاری یا کفر اختیار شده، جبراً سعادت یا شقاوت مترتّب می شود.

خداوند، مؤمنین را نجات می دهد و کافرین را به حال خود رها می کند. پس هرکه راه هدایت را برگزید به خود خوبی کرده و هرکس گمراهی را خواست به خود ستم کرده.

ختام سوره دستور به تبعیّت از قرآن است و جداکردن راه خویش از کافران و رهاکردن ایشان و قضاوت راجع به ایشان را به خدا سپردن: وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ [سوره يونس : 109]

***

ص: 274

الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ (1)

الف، لام، را. آیه های کتاب حکمت آموز پیشِ روی شماست.

"الر" در آغاز پنج سوره از قرآن آمده که اولی آنها سورهٔ یونس است. سوره های هود، یوسف، ابراهیم، و حجر نیز با همین حروف مقطعه آغاز می شوند.

آنها که این حروف را فشردهٔ اسماء الله می دانند، قاعدتاً باید بگویند "الر" یعنی أنا الله الرحیم یا چیزی مثل آن.

اینکه قرآن را "حکیم" دانسته یعنی القای حکمت می کند. در نتیجه خودش هم باید محکم و استوار و حکیمانه باشد.

در روایات آمده که حروف مقطعه از متشابهات(پیچیدگی های) قرآن است، یعنی سرّش بر کسی آشکار نیست.

"قرآن حکیم" یعنی قرآن محکم(استوار) یا حکمت آموز یا حاکم(داور) در وادی هدایت.

تفسیر قمی از امام صادق (ع) روایت می کند که "الف لام را" حروفی از حروف اسم اعظم است که در قرآن به شکل منقطع از هم آمده. رسول یا امام آن ها را به هم می چسباند و اسم اعظم را از آن ها استخراج می کند و با آن دعا می کند و مستجاب می شود.

تفسیر عیاشی از امام باقر روایت می کند که در حروف مقطعهٔ قرآن علم سرشاری است. قائم ما در سالی مطابق با رمزی که در "الف لام را" پنهان شده، قیام می کند. سپس فرمود: این مطلب را از دشمنان پوشیده بدار.

أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَىٰ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هَٰذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ (2)

آیا برای مردم تعجب آور است که بر انسانی از جنس خودشان وحی کرده ایم؟! و گفته ایم که به مردم هشدار بده و به مؤمنان بشارت؛ که پیش خدا جایگاهی والا دارند. اما کافرانِ لج بازی ادّعا می کنند و میگویند: این جادوگری است ماهر!

ص: 275

طبق این آیه، رسالت انبیاء برای هشدار به تودهٔ مردم بوده تا به خدا ایمان بیاورند. ایمان که آوردند، هشدار برای آنها بدل به نوید و بشارت می شود. بشارت به چه؟ به سعادت دنیا و آخرت. از سعادت در جاهای مختلف قرآن به عبارات گوناگونی تعبیر شده. تعبیری که در این آیه بکار رفته منحصر بفرد است. این آیه مؤمنان را به "قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ" مژده داده. نکتهٔ آیه هم همین عبارت است و اگر این عبارت شکافته شود، معرفت عظیمی از این آیه که خلاصهٔ کل سوره است استخراج می گردد.

نخستین معنایی که از عبارت "قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ" برداشت می شود اینست که یک شیء مثل حور یا یک مکان مثل جنّت یا یک حال مثل رضایت نیست. بلکه یک مقام یا یک مکانت است؛ مقامی است پیش خدا: عِنْدَ رَبِّهِمْ. چه مقامی؟ مقام قدم صدق، یعنی استقرار و دوام صداقت. صداقت معنای درستش، درستی و حقانیّت است. پس مؤمن حقّ می شود و پرتویی از حقیقت ربّ بر او می تابد. کسی که واجد قدم صدق پیش خدا شد، خدا او را قبول می کند و تأیید می نماید و از خودش می داند. خلاصه اینکه خدایی میشود و خدا دوستش می دارد و مورد تأیید خداست. مؤمن اینطور می شود و اینطور که شد، از هم اکنون به سعادت رسیده و مالک گنج سعادت شده و پیوسته از محصول مبارک این شجرهٔ طیّبه مرزوق خواهد بود؛ لحظه به لحظه. منتها این همراهی با خدا و عندیّت با حضرت حق، یک شرط دارد، و بهتر است بگوییم دو شرط: یکی قدم و دوم، صدق. مؤمن باید به مقتضای ایمانش حرکت کند و سلوک نماید و قدم بردارد و در تک تک حرکاتش و سلوک و سکناتش، فقط و فقط برای خدا کار کند. این یعنی صدق. پس همانطور که می بینید تمام سیر و سلوک در این آیه به شکل بشارتی برای مؤمنین جوهرکشی شده.

کاش ما چنین رونده ای باشیم و دست خدا همیشه همراه ما باشد!

در برخی روایات، قدم صدق، مقام شفاعت دانسته شده که یکی از برکات آن است.

طبق این آیه کافران در برابر دعوتِ به حقِ انبیاء استدلالی نداشتند و فقط به تعجب و انکار و استبعاد بسنده می کردند.

ص: 276

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ (3)

خدای شما خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش مرحله آفرید، سپس بر عرش حُکمرانی آرام گرفت. کار جهان را او اداره می کند. علل و عواملِ هستی بی اذن او کار نمی کنند. این است خدای شما. پس او را بندگی کنید. چرا به خود نمی آیید؟!

ماجرای خلقت شش مرحله ای هستی و استواء بر عرش، بارها و بارها در قرآن آمده. درسی که می شود از آن گرفت مرحله به مرحله انجام دادن کارها و سپس استراحت پس از تکمیل کار است. عبارت "اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ" را برخی مفسّرین به قرینهٔ "يُدَبِّرُ الْأَمْرَ" مقام فعل و حکمرانی معنا کرده اند. اما می شود آنرا فاصل از این عبارت و دال بر بی فعلی و استراحت و قرار هم معنا کرد؛ یعنی همان سَبات یا شَبات که روز آرام و قرار و ترک افعال شش روز قبل است.

هم فعل و هم ترکِ خدا عین کمال و ناشی شده از استغنا و صمدیّت اوست. مؤمن باید بیاموزد که هم انجام کار و هم دست کشیدن از آن می تواند درست و بجا باشد.

در این آیه تلویحاً خلق در کنار أمر قرار گرفته و مکمّل آن شده. یعنی هستی از خلق و أمر تشکیل شده. خلق، هستی موجودات است و أمر، کاری که باید بکنند یا مأمور به آنند. در نتیجه هر موجودی خلق شده تا مسیر را برود و کارهایی را انجام دهد. بدون این غایت، خلقت بی معناست.

عبارت "مَا مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ" نشان می دهد که در هستی غیر از خلق و أمر، ثالثی هم هست بنام شفاعت. خلق و أمر و شفاعت، تثلیثی را می سازند که هستی برمبنای آن پیش می رود. یعنی هر موجودی مأمور به کاری است. اما برای تحقق آن کار نیازمند شفیعی است. شفیع، واسطهٔ رحمت خداست برای تغییر در مسیر یا تسریع در مسیر حرکت موجودات. اصل شفاعت مطلبی غیرقابل انکار است اما شفاعت نیز مثل دیگر ارکان هستی، به اذن و ارادهٔ خداست و نه کسی بی اجازهٔ خدا شفیع می شود، نه شفاعت شفیعی بی آنکه خدا بخواهد در هستی پذیرفته می شود و به کار میافتد.

ص: 277

پس از تبیین کیفیت هستی، از انسان به عنوان مخلوقی که لایق بوده تا از چنین اسراری مطلّع باشد، خواسته شده که نقش درستش را در هستی برعهده بگیرد. نقشی که برای آن آفریده شده، یعنی بندگی.

بندگی در این بساط عریض، این است که گوش به فرمان خدا باشد و هرچه خدا از او خواسته بعنوان خلیفهٔ خدا اجرا کند نه اینکه سر به هوا باشد و خدای ناکرده در زمین سر به طغیان بردارد و فساد و خرابی کند.

إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ (4)

به سوی اوست بازگشت همهٔ شما. این وعدهٔ حقّی است از جانب خدا. او موجودات را پدید می آورد و بعد آنها را بسوی خود فرا می خواند. تا عاقبت به کسانی که ایمان آورده و کارهای خوب کرده اند، منصفانه پاداش دهد. کسانی هم که بی دینی کرده اند، به سزای آن بی دینی ها، نوشیدنیِ جوشان و عذابی زجرآور نصیبشان شود!

آیهٔ قبل راجع به بدو و پیدایش هستی بود و این آیه راجع به غایت و پایان آن است. هستی چون رودی می رود و می رود تا به اصلش باز گردد و در دل دریای هست آفرین آرام بگیرد. در آنجا، در آن فرجام، مؤمنینِ نیکوکار غرق سرور حق می گردند و کافرین بدکار به آتش غیرت حق مبتلا می گردند. در این بین، پاداش نیکان غرض اصلی و ذاتی هستی است و عذاب بدکاران بالتبع و بالعَرَض شکل می گیرد.

عبارت "يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ" نشان می دهد که معاد مخصوص انسان نیست و کلّ هستی از نو زنده می شود.

خَلق و مُعاد در هستی فرآیندهایی مدام و پیوسته اند. چنانکه هر لحظه نفوس بسیاری به دنیا میآیند و نفوس بسیاری می میرند. خلقت بسط رحمت حق است و معاد قبض رحمت. با هر موجِ بسط، رحمت به کرانه های هستی گسترش یافته و مخلوقاتی خلق شده و آزمون می گردند و پس طی مدّتی که خدا مقرّر کرده، با آمدن فرمان قبض، مخلوقات می میرند و

ص: 278

اصلشان که وجه الله است به کانون هستی فراخوانده می شود و به نور یا نار خدا ملحق می گردد.

وقتی بازگشت ما بسوی خداست، چرا بیهوده به فکر راضی کردن این و آنیم؟!

برخی در عبارت "لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ" قسط را به مؤمنین برگردانده اند و اینطور معنا کرده اند: تا خدا مؤمنین ِ نیکوکار را بخاطر قسط و عدلی که داشته اند، جزای نیک دهد.

راجع به عبارت "إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ" احتجاج از امام رضا (ع) روایت می کند که به بداء دلالت دارد که ظهور برای تغییر مصلحت است.

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَٰلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (5) إِنَّ فِي اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (6)

اوست که خورشید را درخشان و ماه را تابان کرده. ماه را منزل به منزل می برد و به شکل های مختلفی درمیآورد تا شمارش سال ها و حساب و کتابِ کارها را بدانید. خدا این ها را بر اساس حکمت آفریده است. او آیاتش را برای اهل فهم بیان می کند.

در رفت و آمد شب و روز و آنچه خدا در آسمان ها و زمین آفریده، برای متّقین، بی شک نشانه هایی از یکتاییِ خداست.

خلاصهٔ این آیات این است که طبیعت، ظهور جمال حضرت حق است. هرکه می خواهد به جمال او بنگرد کمی سرش را بالا گرفته و به دور و برش بنگرد.

"ضیاء" چون جمع است، اشاره به ضوء ها یا پرتوهای مختلف خورشید دارد.

شکل هر شبِ ماه بگونه ای است که از آن یک تقویم طبیعی ساخته.

مقصود از "اختلاف شب و روز" علاوه بر رفت و آمد پیاپی آنها، تفاوت ذاتی آنها هم می تواند باشد. شب بخلاف روز، تاریک و ساکن و ساتر است.

ص: 279

معانی الاخبار از رسول خدا (ص) روایت می کند که خورشید منم، علی ماه است، فاطمه زهره، و فرقدان حسن و حسین هستند.

فرج المهموم از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که هر کس علم نجوم را از حملهٔ قرآن یعنی وارثان واقعی علم قرآن فرا بگیرد، به ایمان و یقینش افزوده می شود. سپس تلاوت فرمود: إِنَّ فِي اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ.

إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ (7) أُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (8)

کسانی که در آرزوی لقای ما نیستند و به زندگی دنیا راضی شده اند و به آن دل خوش کرده اند و خودشان را به غفلت زده اند، جایگاهشان به سزای کارهای زشتشان، آتش است.

رجاء به لقاء الله، در فرهنگ قرآن معنای خاصی دارد. طبق قرآن، منتظران لقاء خدا در مسیر درستی حرکت می کنند و عاقبت به وصال حضرت حق نائل می گردند و بعکس، آنهایی که دلشان در تب و تاب دیدار با خدا نیست و آرزومند بودن با خدا نیستند، مسیر نادرستی را در پیش گرفته اند. آنها به ناچار فقدان ذاتی خویش را با دنیا پُر می کنند و خود را با دنیا سرگرم می سازند. عاقبتِ این بُعد و دوری از کانون رحمت و استغنای کاذب نسبت به آن، ظلماتی است که ظهورش در قیامت به شکل آتش است. فراق یار حقیقی و محبوب واقعی، آتش سوزانی است که در قیامت با کنار رفتن پرده ها، آشکار می گردد و آنها را در خود غرق می سازد.

در آخر سورهٔ کهف آمده: مَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا [سوره الكهف : 110]. هرکس در آرزوی لقای خداست پس به دستور خدا عمل کرده و نیکی کند و خدا را خالصانه عبادت نماید.

پس آدمی، یا دلدادهٔ لقاء خداست یا وامانده از خدا و دلبسته به دنیاست. ربط این طایفهٔ دوم به دنیا اینگونه بیان شده: رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ. رضایت به دنیا، فرح به آن است یعنی به بودنش شاد و از نبودش غم باد شود. اطمینان به

ص: 280

دنیا، دلخوش بودن به داشته ها و دست از طلبی ورای آن کشیدن است. و فراموش کردن اینکه دنیا بی وفا و گذراست: جهان پیر است و بی بنیاد، از این فرهادکُش فریاد ...

عبارت "وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ" بهتر است وصفی تکمیلی برای دو عبارت قبل باشد. در اینصورت واو آغازین آن واو وصل است و اینطور معنا می شود: کسانی که در آرزوی لقای ما نیستند و به زندگی دنیا راضی شده اند و به آن دل خوش کرده اند؛ همان هایی که از آیات ما غافل اند. ...

اما اگر واو را فاصل بدانیم باید آیه را اینطور معنا کنیم: کسانی که در آرزوی لقای ما نیستند و به زندگی دنیا راضی شده اند و به آن دل خوش کرده اند و نیز کسانیکه میفهمند دنیا ناچیز است اما خودشان را به غفلت زده اند یا در اثر دنیا زدگی به غفلت دچار شده اند، هر دوی این طوایف جایگاهشان به سزای کارهای زشتشان، آتش است. طبق این معنا، غفلت شأن نازلهٔ دنیاپرستی است نه وصف آن. در اینصورت این آیه شامل مؤمنین هم می شود و آیهٔ خطرناکی است.

این آیه از آیاتی است که بر اهمیت نوع خواسته در انسان دلالت دارد. خواستهٔ انسان او را به راه رشد یا غَیّ می کشاند و قدم اول در اصلاح، اصلاح مبدأ میل انسان و خداخواه شدن اوست. غفلت و ترک خداخواهی، کافی است تا انسان از راه خودخواهی و دنیاپرستی، جهنمی کند.

تعبیر "بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ" نشان می دهد که جهنم دست آورد خود انسان است.

تفسیر فرقان از رسول خدا (ص) روایت می کند که هرکس لقاء خدا را دوست داشته باشد، خدا هم ملاقات با او را دوست دارد.

راجع به عبارت "الَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ" تفسیر قمی از امیرالمؤمنین روایت می کند: آیات، من و امامان پس از من اند. من از بزرگترین آیات خدا هستم.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (9)

ص: 281

ولی کسانی که ایمان آورده و کارهای خوب می کنند، خدا به پاس ایمانشان، توفیقاتشان را بیشتر می کند و در باغ های پُرنازونعمت بهشت، از زیرِ پایشان جوی ها روان است.

این آیهٔ خلاصهٔ طریقت است و عبارت جالبی که در آن به کار رفته عبارت "يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ" است. این عبارت دلالت دارد که ایمان، که خودش هدایت است، مقدمهٔ هدایت های ثانوی می شود. پس یک هدایتِ پیش از ایمان داریم که هدایت به ایمان است و یك هدایت پس از ایمان داریم که هدایت بوسیلهٔ ایمان است. اوّلی آدم را مؤمن می کند و دومی آدم مؤمن را پرواز می دهد و بسوی بهشت می برد و به سعادت ابدی میرساند.

ایمان، نور مؤمن است: أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ[سوره اﻷنعام : 122]

گره از مشکلات مؤمن می گشاید: وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ... كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ [سوره محمد : 2].

مؤمن را کفایت می کند: فَهُوَ حَسْبُهُ [سوره الطلاق : 3]

راه را نشانش می دهد: يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ [سوره الحديد : 12].

ذیل این آیه از رسول خدا (ص) روایت شده که وقتی مؤمن از گور برمی خیزد، ایمان و عمل صالح او به شکل جوانی زیبا و نورانی سراغش می آید و به او می گوید حرکت کن و با من به بهشت بیا. پس دست او را میگیرد و او را به بهشت می رساند.

دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَامٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (10)

در بهشت، ورد زبان شان اینست که "خدایا تو پاک و منزّهی". در آنجا بهشتیان به هم تحیّت می گویند و سلام نثار می کنند. و حرف آخرشان، حمد است بر خدای پروردگار هستی.

یعنی بهشت، بهشتِ ذکر خداست و سلام بر بندگان خدا.

مقصود از تسبیح در بهشت، مطلق ذکر خداست نه فقط لفظ سبحان الله و مقصود از تحمید، مطلق ستایش خداست نه فقط لفظ الحمد للّه. حمد خودش نوعی تسبیح (به معنای

ص: 282

مطلق ذکر) است و طبق این آیه، ذکر، آخرش به حمد میرسد یا بالاترین نوع ذکر، حمد است یا پس از حمد، ذاکر آرام می گیرد تا برکات ذکرش را برداشت کند. بهترین پایان برای ذکر در هر مجلسی یا بهترین پایان برای مجلس، حمد خدا