تفسیر معنوی قرآن کریم جلد 3 و 4 و 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : نیک اقبال، مصطفی، 1355 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر معنوی قرآن کریم/ مصطفی نیک اقبال؛ [برای] موسسه فرهنگی قرآن و عترت روح الجنان.

مشخصات نشر : لواسان: نسیم جانان، 1400.

مشخصات ظاهری : 30 جلد

شابک : دوره 978-622-98022-1-2 : ؛ 430000 ریال 978-622-98022-0-5 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه: ص. [241] - 247.

موضوع : تفاسیر (جزء 29)

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

شناسه افزوده : موسسه فرهنگی قرآن و عترت روح الجنان

رده بندی کنگره : BP102/85

رده بندی دیویی : 297/18

شماره کتابشناسی ملی : 7564965

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

إِنَّ هٰذَا الْقرآن يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِيراً

(الاسراء:9)

همانا این قرآن ازبهترین راه آدم را به خدا میرساند و به مؤمنانی که نیکی میکنند بشارت میدهد که پاداشی بزرگ در انتظار ایشان است

ص: 2

دسترسی به آثار مولّف و مجلّدات دیگر این مجموعه در:

www.nikeghbal.ir

https://sapp.ir/mostafa.nikeghbal

telegram.me/nikeghball

@nikeghbal

nikeghbal

مکاتبه با مؤلف:

mostafa.nikeghbal@gmail.com

__________________________________

نشر «ویراستاران»، میدان انقلاب، خ کارگر جنوبی

خ لبافی نژاد، پلاک 322، واحد 6، 02166919962

ص: 3

تفسیر معنوی قرآن کریم

جزء سومٔ، چهارم، پنجم

مصطفی نیک اقبال

ص: 4

بسم الله الرحمن الرحیم

«هو الحی و هو الحق و هو الهو»

سپاس خدای را که به ما خاکیان، توفیق انس با قرآن را عطا فرمود و بقدر ظرفیتمان از آب حیات آن سیرابمان کرد.

تفاسیر به روایی و تاریخی و فقهی و ادبی و عرفانی و کلامی و فلسفی و تجربی و موضوعی قابل تقسیم اند. در هر یک از اقسام فوق، غیر از آنکه فهم قرآن مد نظر باشد، ناخواسته تحمیل اندیشۀ بشری بر قرآن نیز رخ داده است. در این تفسیر سعی بر آن بوده تا برای فهم کلام الله، ذهن از یافته ها و بافته های چهارده قرن تمدن مسلمین منخلع گردد تا توان یابد قرآن را همانطور بفهمد که ابوذر و مقداد و سلمان می فهمیدند؛ یعنی بر اساس فطرت الهی و نه ذهن بشری.

و هدف در هر سوره و آیه این بوده تا پیام هدایت بخش آن برای رشد و تعالی انسان درک شود؛ چون قرآن کتاب "هدایت" است.

به همین دلیل این تفسیر به "معنوی" مسمی شد، چون غایتش تفصیل و تبیین و تحویل قرآن به پیامهایی معنوی برای هدایت سالکان بسوی خداست؛ که غرض قرآن بوده.

یعنی در قرآن در پشت این الفاظ، معنایی است که بسوی عالم معنی میبرد. تفسیر معنوی بر فهم و تبیین این معانی متمرکز شده.

این تفسیر تحفه ای است مورانه به سلیمان زمانه، حسین بن علی(ع)، خون خدا، که هرسال از نو میجوشد و حیات میبخشد؛ که بی اشارت و عنایت ایشان صورت نمی پذیرفت.

تعمّد بوده که این تفسیر از جزء آخر به اول نوشته و خوانده شود، چون تنزیل تقریبا چنین بوده و فهم، این گونه بهتر راه معنا میسپارد.

لذا هر چند جزء که توفیق تالیف دست داد به این نحو منتشر میگردد و پس از این حقیر نیز ضمن طلب آمرزش برایم، چنین کنند. یا لااقل خواننده ترجیحا چنین بخواند.

مصطفی نیک اقبال

ص: 5

سوره آل عمران

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سورهٔ آل عمران در سال سوم هجری، در مدینه، و قبل و بعد از جنگ احد نازل شده است.

این سوره از طولانی ترین سوره های قرآن است و از آیهٔ 120 تا آخر به ماجراهای جنگ احد می پردازد.

سوره با یک اوج معنایی آغاز می شود: اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ [سوره آل عمران : 2] سپس مطلعی زیبا در وصف قرآن دارد و آن را حق، هدایت، فرقان، و تصدیق کنندهٔ کتب پیشین می داند.

سپس آیهٔ امّ الکتاب آمده. لبّ حرف این آیه آنست که قرآن یکسری محکمات دارد و یکسری متشابهات؛ محکمات امّ الکتاب اند و مرجع فهمِ متشابهات. آن هایی که می توانند محکم را از متشابهاتِ قرآن افتراق دهند، راسخِ در علم الهی اند.

سپس به شش زینتِ زمین – از جمله زن، فرزند، کثرت مال، مَرکَب، زمین و دام - اشاره می کند تا حواس انسان جمع شود و زینت پرستی زمینش نزند و از حُسن عاقبت در سایهٔ تقوی بازش ندارد.

سپس به صفاتی اشاره می کند که مدخلیّت تام در این حُسن عاقبت دارند: الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنْفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ [سوره آل عمران : 17].

سپس تسلیم را، بعنوان روح همهٔ ادیان - از جمله اسلام – معرفی می کند و از همهٔ متدیّنینِ گیتی می خواهد که در برابر خدا تسلیم باشند تا تدیّن شان رنگ و بوی حقیقی به خود بگیرد.

سپس در آیهٔ مالک الملک، قدرت و ضعف و عزّت و ذلّت را از جانب خدا می داند و همه را درِ خانهٔ خدا می فرستد: قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ [سوره آل عمران : 26].

سپس تبعیّت از رسول را موجب جلب محبت الهی و دلیل محبت عبد به پروردگارش معرفی می کند و اطاعت را جاذب مغفرت به سرنوشت انسان می داند: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ [سوره آل عمران : 31].

ص: 6

از آیهٔ سی وسوم ذکر خیر آل عِمران آغاز می شود. مادر مریم، زن عمران، نذر می کند که فرزندش وقف معبدِ توحید باشد و مریم را وقتی متولّد می شود به معبد می سپارد. زکریا شوهر خالهٔ مریم سرپرستی وی را در معبد بدست می گیرد و مریم به مدارج قرب و کمالِ تامّ می رسد. خدا به مریم – بلکه به بشریت – عیسی (ع) را و به زکریا – و أیضاً به بشریت – یحیی (ع) را هدیه می دهد.

عیسی (ع) در دامان خدا با گذشت زمان می بالد و پیامبری اولوالعزم می گردد و با معجزات بسیار همه را بسوی خدا دعوت می کند.

حواریون گرد شمع وجود عیسی (ع) جمع شده و از او کسب فیض می کنند. عاقبت، جامعه عیسی را از دست می دهد و از این کلمه و روح الهی، دستشان کوتاه می گردد.

ختام این بخش سوره، دعوت عالمان اهل کتاب است به مباهله، برای اثبات حقّانیت قرآن و خداگون نبودن عیسی (ع) .

سپس به پیامبر (ص) می گوید آن ها را دعوت کن به کلمهٔ سواء بین شما و ایشان که لبّ دیانت و خلاصهٔ تمام کتاب های آسمانی است: تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ [سوره آل عمران : 64].

سپس آیاتی در مذمّت اهل کتاب – عمدتاً یهود – آمده و ایشان را دوچهره، بخیل، ناامانت دار، مُنکِر حقّ، و دشمن مسلمین معرفی کرده است.

در پایان به آن ها تَشر می زند که: أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ [سوره آل عمران : 83].

و می گوید اگر حقّانیت اسلام برای شما مشخص نیست، لااقل طبق همان دین خودتان، واقعاً تسلیم خدا بشوید. چون دینی جز تسلیم - که تجلّی تام و کاملش در اسلام است - از کسی پذیرفته نیست. اگر هم حقّانیت اسلام بر شما روشن شده و عمداً از آن شانه خالی می کنید، بدانید که چیزی جز مسلمانی از شما پذیرفته نیست. در هرحال کسی که از پذیرش قرآن و اسلامِ محمد (ص) شانه خالی کند - چه مقصّر باشد و ملعون، چه بی تقصیر و مفتون

ص: 7

- ضرر کرده و خسارت دیده است: وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ [سوره آل عمران : 85].

سپس راجع به بیت الله و سفر معنوی حجّ صحبت می کند و از برکت و نقش آن در هدایت می گوید.

سپس مؤمنین را به رعایت تقوای الهی چنانکه حقّ تقواست دعوت می کند و از ایشان می خواهد که به ریسمان الهی جنگ بزنند و پراکنده نشوند و از تفرقه دست بشویند و یکدیگر را به خوبی امر کنند. در آیات بعد، همین صفتِ امر به معروفِ مسلمین را صفتی بغایت نیکو و امتیاز آن ها بر سایر امم می داند: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ... [سوره آل عمران : 110].

سپس به مؤمنین تذکّر میدهد که از دوست پنداریِ اهل کتاب حذر کنند. چون اهل کتاب به خلاف آنچه جلوه می دهند، حقیقتاً دوست دار مسلمین نیستند. پس از مسلمین می خواهد که در برابر آن ها در عین بی اعتمادی، بر آزارها صبور و در مواجه ها متّقی باشند تا از نصرت الهی برخوردار و از کید آن ها ایمن گردند: وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا [سوره آل عمران : 120].

سپس آیات جنگ احد است. این جنگ که پس از بدر دومین مواجهه پیامبر (ص) با مشرکین مکّه بود، بخلاف بدر به شکست مسلمین انجامید.

دلیل شکست، تخلّف عدّه ای از مسلمین از فرمان پیامبر (ص) و ترک مأموریت خطیری بود که بر عهدهٔ آن ها نهاده شده بود. لذا مسلمین شکست خورده و هفتاد تن از ایشان من جمله حمزه، شهید شدند.

در این بخشِ سوره، توصیه ها و تذکّراتی آمده. از جمله اهمیت مشورت و نرمش با اطرافیان، در دنیا در پی اطاعت فرمان خدا بودن و جمع کردن غنائم را بر اطاعت فرمان ترجیح ندادن، نترسیدن از مرگ و یقین داشتن به اینکه مرگ در وقتی سراغ آدم میاید که خدا از پیش نوشته، آرزومند شهادت در راه خدا بودن، در انجام وظایف دینی و بندگی سستی و خمودی و تنازع نکردن، توکّل کردن بر خدا و نترسیدن از مردم، غصه نخوردن بخاطر شکست ها،

ص: 8

سست نشدن بخاطر مرارت ها و ناملایمات، ترجیح مکتب بر شخص و خداپرستی بر شخص پرستی، حسرت نخوردن بخاطر دنیا، ...

در این آیات، رعب را از جنود خدا به نفع مؤمنین دانسته. منتهی گفته اگر مؤمنین در انجام وظایفشان سستی و ترک فعل کنند، مبتلا به غم می شوند. همچنین لغزش انسان در مواقع حسّاس زندگی را ناشی از گناهانی دانسته که از پیش در سرنوشت داشته و موفق به جبران آن ها نشده و آن ها را با خود تا این صحنهٔ سرنوشت سازِ زندگی آورده است.

همچنین در این آیات به مقام شهداء پیش خدا اشاره می کند و شهادت را بهترین نوع مرگ می داند.

همچنین در این آیات، به شکست و پیروزی بعنوان بستر امتحان الهی اشاره می کند و می گوید هر انسانی در زندگی اش هم روزهای شکست هست، هم روزهای پیروزی. مؤمنان با پیاپی آمدن این فراز و فرود ها خالص تر و نورانی تر می گردند و کافران کم کم آب می شوند و به کتم عدم می روند.

در وسط آیات اُحد، چند آیه هست در بیان زشتی ربا و حُسن انفاق در راه خدا و کظم غیض و عفو کردن دیگران و طلب مغفرت مدام از خدا.

پس از آیات مربوط به جنگ احد، آیاتی در ترغیب به انفاق آمده و بخیلان را به عذاب ابدی تهدید کرده است.

سپس خطاب را متوجّه اهل کتاب کرده و عهدی را از عالمانشان گرفته که کتاب خدا را همانطور که هست به مردم بیآموزند و چیزی از آن را مخفی یا تدلیس نکنند.

سپس آیاتی در عظمت آفرینش و لزوم تفکّر در امر خدا آورده: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ [سوره آل عمران : 190] و دعای خردمندان را که دارای پنج "ربّنا" و دعایی مستجاب است، به تفصیل بازگو کرده.

ص: 9

آیات آخر سوره تذکّر لازمی است به مؤمنین که کرّ و فرّ و ظاهر زندگی کافران، آن ها را مبهوت نکند و گمان نکنند، کافران خوشبخت اند: مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ [سوره آل عمران : 197]آیهٔ آخر سوره دعوت به صبر و ربط و تقوی است؛ به شرحی که خواهد آمد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ [سوره آل عمران : 200].

***

الم (1)

الف، لام، میم

"الم" از حروف مقطعه است. راجع به حروف مقطعه در اوائل برخی سوره ها سخن گفته ایم. آنچه روشن است اینست که معنای این حروف برای مفسّرین روشن نیست و هرچه گفته شده صِرف احتمال است.

حروف مقطعه جلب توجه و افادهٔ حیرت میکنند و آنطور که در برخی احادیث آمده، علمش منحصر است به معصومین(ع).

حروف مقطعه با حیرت بخشیِ خود، جهل و نادانی انسان را به او یادآور میشوند.

شش سوره با "الم" آغاز می شوند و چون هر شش جا، این عبارت یک آیهٔ کامل محسوب می شود، لذا "الم" آیه ای است که شش بار عیناً در قرآن تکرار شده و از این حیث کم نظیر است. این آیه از کوتاه ترین آیات قرآن هم هست.

راجع به حروف مقطعه، بحارالأنوار جلد 89 صفحه 384 از امام صادق (ع) روایت می کند که رمزی هستند بین خدا و رسولش و کسی از حقیقتِ معنای آن ها مطّلع نیست.

نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند که "الم" یعنی أنا الله المَلِک.

معانی الاخبار صفحه 23 از امام صادق (ع) روایت می کند: "الم" حرفى از حروف اسم اعظم خداست که در قرآن تقطیع شده است و پیامبر و امام آن را ترکیب مى کنند و خدا را با آن می خوانند و دعایشان مستجاب مى شود.

ص: 10

اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (2)

خداست و معبودی جز او نیست، همیشه زنده است و پایدارنده.در قرآن هشت تا "الله لا اله الا هو" هست. چندین بار هم عباراتی شبیه به آن مثلا "الله الذی لا اله الا هو" آمده، و در کل سی بار "لا اله الا هو" تکرار شده است. در برخی روایات هست که این عبارت، بخصوص آن هشت باری که به شکل "الله لا اله الا هو" آمده، واجد اسم اعظم است و آنرا در خود مخفی کرده است.

از "هو" نزدیکتر، عبارتی برای اشاره به خدا نداریم. "هو" یعنی خودِ خودش! هوست که خودش را الله نامیده. دقت بفرمایید! یعنی الله فقط یک اسم است، اسمی برای "هو". پس اصل، همان هوست. بقیهٔ اسماء در دل الله مُنطوی اند و الله اسم جامع صفات است برای "هو". پس دقیق ترین و جامع ترین ترتیب اسماء برای دلالت بر خدا – یا همان اسم اعظم – عبارت زیر است: "هو الله الذی لا اله الا هو" که در آیات آخر سوره حشر دوبار تکرار شده. بی جهت نیست که در برخی روایات که از اسم اعظم میپرسند، امام(ع ) آنها را به آیات آخر سوره حشر ارجاع میدهد.

پس از کنار این عبارت و آیاتی که واجد آنند، از جمله همین آیهٔ سورهٔ آل عمران، سرسری عبور نکنیم و آنها را عظیم بدانیم.

"حیّ" به معنی زنده، امّ الاسماء خداست. چون علم و قدرت، هر دو، در دل حیات جا دارند و هر ذوحیاتی به قدر بهره از حیات، از علم و قدرت بهره مند است. وقتی به اسم "حیّ" اسم "قیّوم" هم اضافه میشود، تقریباً تمام اسماء را در برمیگیرد و اسمی از دایرهٔ آن بیرون نمی ماند، جز چند اسمِ منحصر به فردِ خدا، مثل احد و صمد. بی خود نیست برخی مدّعی شده اند که "یا حیّ و یا قیّوم" اسم اعظم خداست؛ چون هرچه از اسماء فعل خداست و به نوعی به ما مربوط میشود در دل این دو اسم هست. "قیّوم" یعنی نگاه دارندهٔ دیگران. قیّوم کسی است که قوام ماسویٰ به اوست. کسی که هستی را خلق کرده و روزی میدهد، نگه داشته و هدایت میکند، میکُشد و بسوی خود احضار میکند. در برابر این موجودِ "حیّ قیّوم"

ص: 11

معلوم است که تمام هستی باید سر تعظیم فرود آورد و خاکساری کند: عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ(طه:111).در خود دو اسم حیّ و قیّوم هم، "حیّ" اسمی کلیدی تر است، برای همین هم برخی، حیّ را اسم اعظم دانسته اند. چون چیزی که زنده است، میتواند قوام زندگی دیگران باشد. یعنی قیومیّت خدا از حیات او ناشی میشود و امتداد حیات اوست. پس تمام اسماء خدا در حیّ جمع است. فی الواقع، تنها حیّ واقعی خداست و زندگیِ بقیه، بواسطه سریان حیات اوست و با عنایت و توجّه او ممکن میشود. ما زنده ایم ولی به حقّ؛ اما او زنده است به خویش. پس حیات واقعی فقط اوست. ما سرپاییم ولی به او، اما او قائم به ذات است:

زیرنشینِ علمت کائنات؛ ما به تو قائم چو تو قائم به ذات

مهج الدعوات صفحه 307 از رسول خدا (ص) روایت می کند که آیهٔ " اللهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ" اسم اعظم خداست.

نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ (4)

خدا قرآن را که تصدیق کنندهٔ کتابهای پیشین است، به حقّ بر تو نازل کرده؛ قبلاً هم تورات و انجیل را فرستاد تا هدایت برای مردم باشد. امّا آنچه این بار نازل شده، کاملاً فرق دارد.

هشدار: کسانی که به آیاتِ نازل شده کافر باشند، عذاب سختی در پیش دارند؛ چون خدا شکست ناپذیر و انتقام گیر است.

طبق این آیه فرستادن کتاب برای هدایت بشر، سنّت خداست و تورات و انجیل بر مبنای همین سنّت نازل شده اند. این بار کتابی نازل شده که فرقان است. یعنی با کتابهای قبلی فرق دارد. به چند دلیل:

یکی اینکه بین حق و باطل بطور روشن و واضح، جدایی می اندازد و حق را از باطل تفریق می دهد. کلمهٔ فرقان را بیشتر به همین معنا به کار برده اند و به این معنا کلمهٔ فرقان برای

ص: 12

تورات هم استعمال شده(بقره:35)، اما معنایی که ما کردیم وسیع تر است و تفریق بین حق و باطل یکی از جهات آن است. جهات دیگر فرقِ قرآن با کتاب های قبلی اینهاست:_ قرآن شریعت کاملی دارد، درحالیکه انجیل اصلاً شریعت ندارد و فقط اخلاق نامه است و شریعتِ تورات هم محدود است. غیر از شریعت، در وادی طریقت و حقیقت نیز قرآن کتاب کاملی است. اصولاً قرآن در وادی هدایت، تبیانی جامع و تمام عیار است و نقصی ندارد.

_ قرآن خیلی مفصّل تر از توراتِ مکتوب بر الواح و انجیل نازل شده بر قلب عیسی (ع) است.

_ اناجیل فعلی گزارشی تاریخی از سنّت عیسی (ع) است و توسط چند تن از حواریون نوشته شده و کلام خدا نیست. تورات اولیه گرچه عین کلام خدا بوده اما آن الواح مفقود شده و تورات فعلی میراث شفاهی یهود است که نقل به مضمون شده است. اما قرآن عیناً کلام خداست و بشر از آوردنش عاجز است. به همین عجز بشر در قرآن تحدّی شده.

_ قرآن انحرافات تورات و انجیل را تصحیح کرده و بر آن ها مُهَیمِن است.

_ قرآن به فرمایش خدا مصون از تحریف است و تا ابد محفوظ می ماند. حال آنکه تحریفات بسیاری در تورات فعلی هست و بیش از ده انجیل موجود است که تعارضات واضحی با هم دارند.

_ قرآن چون کلام خداست لفظش بی اختلاف و بشدّت تأثیرگذار است و قرائتش دل را نورانی و اُنسش، روح را روحانی می کند. این ویژگیِ معنوی - به این شدّت - در انجیل و تورات نیست و اصلاً کارکردشان هم این نبوده. یعنی جنبهٔ ذکری قرآن یکی از کارکردهای اصلی آن است.

_ قرآن بخلاف کتابهای پیشین، معجزه است؛ معجزه ای جلوی چشم ما و جلوی چشم مردم تمام اعصار. خدا در قرآن متجلّی است و با تک تک ما سخن می گوید و خودش را معرفی می کند و از آیات کتابش، به خودش پُل می زند و خودش را نشان می دهد.

_ قرآن بخلاف تورات و انجیل دارای محوری واضح با عنوان توحید است و دیگر معارف قرآن حول این محور چیده شده اند.

ص: 13

_ مخاطب تورات و به احتمال زیاد، انجیل، فقط بنی اسرائیل اند؛ اما قرآن به تصریح خودش برای همهٔ بشریّت است._ تورات راجع به بنی اسرائیل و موسی (ع) است و انجیل راجع به عیسی (ع) است. امّا قرآن کتاب هدایت و راجع به بشریّت است و مسیری که بشریّت بسوی خدا باید بپیماید.

در آخر آیه، به کسانی که نسبت به این نعمتِ عظیمِ الهی، در عمل کافر باشند، یا با بی توجّهی، نسبت به آن کفران کنند، وعدهٔ آتش داده و به انتقام یعنی ترتّب نقمت تهدید کرده است.

إِنَّ اللَّهَ لَا يَخْفَىٰ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ (5) هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (6)

یقیناً در زمین و آسمان چیزی از خدا پوشیده نمی مانَد. اوست که هرطور خواسته، شما را در شکم مادرانتان صورتگری کرده. جز او معبودی نیست؛ عزیز است و حکیم.

آیهٔ اوّل به علم بی کران خدا دلالت دارد و آیهٔ دوم به قدرت بی همتای خدا.

"أرحام" جمع رحم است که جنین را در خود می پرورد.

مفتاح الغیب حدیثی قدسی روایت می کند که خدا فرموده: رَحِم تجلّیگاه رحمانیّت من است برای پرورش دادن جنینِ شما موجودات. برای همین نامش را از رحمانیّت خود مشتق کرده ام.

شش آیهٔ اوّل سورهٔ آل عمران، خلاصه ای از تمام سوره است. اینکه مطلع کلام، چکیدهٔ مطالب بعدش باشد، یکی از آرایه های ادبی در علم بدیع است و اصطلاحاً "براعت استهلال" یا شگرف آغازی نامیده می شود. اینکه آن آغازینه، بلیغ و جذّاب باشد، "حُسن مَطلَع" نامیده می شود. آغاز زیبای این سوره نمونهٔ بارعی برای این دو صنعتِ ادبی است.

***

ص: 14

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا الله ... (7)اوست کسی که قرآن را بر تو نازل کرد. بخشی از آن، آیه های «محکم» است که پایهٔ قرآن اند و بخشی دیگر آیه های «متشابه».

کسانی که در دل هایشان انحراف هست، به این قصد دنبال آیه ای متشابه می روند که به میل خودشان تأویلش کنند و فتنه به پا سازند! درحالیکه تأویل واقعی چنین آیاتی را خدا می داند و بس!

در آیات قبل راجع به نزول قرآن صحبت شد و آن را حقّ، هدایت، و فرقان دانست. در این آیه توضیحی راجع به قرآن می دهد که در تمام سوره ها بی نظیر است. طبق این آیه، آیات قرآن به دو دستهٔ محکم و متشابه تقسیم می شود. محکماتِ قرآن، امّ الکتاب است یعنی آیات پایه ای و کلیدی در فهم قرآن که معنایشان واضح و روشن است، بطوریکه مرجع فهم دیگر آیات اند و آیات دیگر، خصوصاً متشابهات را که چندپهلو و قابل تفسیرند، باید به آن ها ارجاع داد و با توجّه به آن ها فهمید.

طبق این آیه، متشابهات قابل تأویل اند یعنی می شود چند جور آن ها را فهمید و تفسیر کرد. برای همین خوراک خوبی برای "الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ" می شوند. چنین کسانی دل شان تنگ است. یعنی بجای وسعت مشرب و شرح صدر برای درک معارف واقعی دین، دلِ خویش را با قالب ها و پیش فرض هایی انباشته و تنگ کرده اند. پس نه معارف واقعی قرآن را، بلکه فهم تنگ نظرانه ای از آن را که مطابق پیش فرض های مذهبی خود باشد تاب می آورند و باور می کنند. پس حقیقت بما هو هو، نصیب آن ها نمی شود و زیغ صدر به مانند عینکی، دایرهٔ دید ایشان را تنگ و معوّج می کند. این "زیغ" یعنی تنگی و اعوجاج ناشی از دو چیز است: یکی، مکتب پرورشی و شناختی خاصّی که در آن زیسته اند و پرورش یافته اند. مکاتب فکری و فلسفی و عرفانی بشری در گذر زمان بر آینهٔ دل سینه چاکانشان زنگار می زند و خط وخش می کشد و زیع صدر می آفریند. دوم، آمال و آرزوهای ایشان که باعث می شود زور بزنند قرآن

ص: 15

را نه آنطور که هست بلکه آنطور که دوست دارند باشد، بفهمند تا بتوانند نداشته های خود و خودخواهی های جمعی خود و فرقه ای خود را در آن بازتاب دهند، بیآفرینند، و ببافند.پس متشابهات قرآن، دارای ظرفیت تفسیر به رأی است تا در جهت منافع فرقه ای و مذهبی، صَرف شود.

منظور از تأویل در اینجا هم تفسیر است، هم تطبیق. در تفسیر، برای آیه، مفهوم یابی - یا مفهوم بافی - می شود و در تطبیق، برای آیه، مصداق یابی - یا مصداق بافی - می شود.

در آخر تذکّر می دهد که تأویل متشابهات را خدا می داند و بس. پس به ادعای تأویل گران و حمل قرآن بر مقاصد شخصی شان نباید وقعی نهاد. یعنی وقتی دیدیم آیه ای را جور دیگری هم می شود فهمید - و فهمیده اند - به فهم های دیگران - و حتّی خود – باید به دیدهٔ تردید نگاه کنیم و به صِرف فهم خود از آیه، فتنه به راه نیندازیم.

پس ملاک فرق محکمات از متشابهات هم معلوم شد: آیات محکم، قابل تأویل و استخدام جهت منافع فرقه ای و فتنه ای نیستند و فهمِ عرفی از آن ها واحد است. امّا متشابهات را چند جور می شود معنی کرد و معلوم نیست کدامش مراد خدا بوده. آیات محکم نصّ است و ظهورِ بی خدشه دارد و احتمال خِلافِ ظاهر در آن نیست یا ضعیف است. امّا آیات متشابه، مُجمَل، مُؤوَّل، و برای فهم مشکل اند.

مفسّرینِ گوناگون، دویست الی هشتصد آیه را از مشابهات برشمرده اند. آن دویست مورد عمدتاً متشابهاتِ بحث معرفة الله است و اگر متشابهات آیات معاد، آیت الاحکام، و آیاتی که شأن نزولی خاصّ دارد را هم بشماریم، خیلی بیشتر از دویست مورد می شود.

مثال معروف برای آیات متشابه آیهٔ "لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ [سوره الشورى : 11]" است. خدا مِثل ندارد، پس آیاتی که بوی تجسیم از آن می آید و در آن ها صحبت از "ید الله"، "نظر به خدا"، "کشف ساق خدا" شده، همگی باید تأویل شوند، به این نحو که مراد از دست خدا، قدرت الهی است و مراد از مشاهدهٔ خدا، وجدان قلبی و شهود باطنی است نه رؤیت با چشم سر و مراد از "يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سَاق [سوره القلم : 42]" تجلّی جلال آمیز خدا در قیامت است.

ص: 16

غیر از صفات جسمانی، جاهایی هم که حالات انسانی به خدا نسبت داده شده، از جمله جاهایی که به خدا مکر، خشم، حبّ، استهزاء، عزّت، تفوّق و حیاء نسبت داده شده را هم برخی از مفسّرین، متشابه دانسته اند که درست به نظر نمی رسد. چون این صفات واقعاً بر خداقابل حمل و اصلش در خداست. گرچه این صفات وقتی بر خدا حمل می شود، کنه اش معلوم نیست، امّا این به معنای آن نیست که خدا به کل منزّه از این صفات باشد. در این صورت خدا باید از دیگر صفات خویش هم منزّه باشد. درحالیکه خدا واقعاً عالم و قادر است. در این موارد، گرچه کنه علم و قدرتش برای ما شناخته شده نیست، امّا معنای علم و قدرت برای ما معلوم و رشحات علم و قدرت خدا برای ما قابل وجدان است.

نکتهٔ دیگر: با ارجاع برخی متشابهات به محکمات، از آن ها رفع تشابه می شود. یعنی تشابه، عارضی و بَدوی است نه ذاتی و حقیقی؛ اما برخی متشابهات مثل حروف مقطّعه قابل ارجاع و رفع حیرت با محکمات نیستند و تأویل واقعی آن ها را فقط خدا می داند.

اهل سنّت علم به متشابهات را مختصّ خدا می دانند اما اکثر مفسّرین شیعه با عطف دانستن واو در عبارت "وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" به "إلّا الله" راسخان در علم را نیز قادر به ردّ متشابهات به محکمات و تأویل درست آن ها (برای عالمان ربّانی) یا فهم تأویل غیبی متشابهاتی که قابل ردّ به محکمات نیستند (برای معصومین) می دانند. بزودی راجع به این مطلب صحبت خواهیم کرد.

یک سوگیری شایعِ معرفتی، متشابه دانستن نصوص قرآن بدلیل ناسازگاری اش با مبانی فلسفیِ مستقلّ از قرآن است. بر این مبنا، آیاتی که دالّ بر معاد جسمانی است، نزد مفسّرینِ باطنی مسلک، چون با مبانی فلسفی ایشان سازگار نیست، متشابه دانسته شده و تأویل می گردد. حال آنکه دیگر مفسّرین آن آیات را از محکمات دانسته و مکاتب فلسفی مزبور را با آن نقد می کنند.

عیون اخبار الرضا از امام رضا(ع) روایت می کند: مَنْ رَدَّ مُتَشَابِهَ الْقُرْآنِ اِلَی مُحكَمِهِ فَقَدْ هُدِی اِلَی صِراطِ مُسْتَقِیمٍ. آن گاه فرمود: در اخبار ما نیز متشابهاتی نظیر متشابهات قرآن وجود دارد که باید به محکمات کلام ما ارجاع داده شود.

ص: 17

وسائل الشیعه جلد 27 صفحه 198 از امام صادق (ع) روایت می کند که محکمات، آیاتی هستند که بدان عمل می شود؛ متشابهات آیاتی هستند که به ظاهر آن نباید عمل کرد چون باطنی دارند.تفسیر قمی از امام باقر (ع) روایت می کند: متشابهات آیاتی هستند که یک لفظ و چندین معنا دارند.

بحارالأنوار جلد 75 صفحه 278 از امام صادق (ع) روایت می کند: قران دارای عبارات، اشارات، لطایف، و حقایق است. عبارات مخصوص عوام است؛ اشارات را خواص می فهمند؛ لطایف برای اولیاء است؛ و حقایق مخصوص انبیاءست.

نورالثقلین از امام رضا (ع) روایت می کند که متشابهات قرآن را باید به محکمات ارجاع داد و فهمید. هر کس به دنبال متشابهات برود گمراه می شود. سپس فرمود در اخبار ما نیز مانند قرآن، محکم و متشابه وجود دارد.

... وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ (7) رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (8) رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ (9)

(تأویلش را نمی داند جز خدا) و عالمانِ راسخ که می گویند: به قرآن ایمان داریم. تمامش، چه محکم و چه متشابه، از طرف خداست. البته جز بهره مندان از عقل، کسی از قرآن پند نمی گیرد.

خدایا، بعد از آنکه هدایتمان کردی، دل هایمان را منحرف مساز و رحمتی خاصّ از جانب خود بهرهٔ ما ساز. آخر، تو واقعاً بخشنده ای.

خدایا، تو روزی که شکّی در آمدنش نیست، مردم را جمع می کنی. بله، خدا خُلفِ وعده نمی کند.

عبارت "راسخون فی العلم" یک اصطلاح ویژهٔ قرآنی است و توصیفِ صِرف نیست. برای همین بطور کامل به وصف در نمی آید و باید با مصادیقش آن را شناخت. این اصطلاح دلالت

ص: 18

دارد که برخی عالمان دینی، در علم راسخ می شوند. راسخ به معنای استوار و پابرجاست. وقتی عالِم راسخ است که چون کوهی ثابت و پایدار باشد و شبهات و هوس ها نتواند او را از جای بکند و به اضطراب در تشخیص حق یا تحریف بیان آن وادارد.عبارت "راسخون فی العلم" ، علاوه بر عالمان اسلامی، راجع به عالمان اهل کتاب هم بکار رفته، گویا این عبارت، عبارتی فرادینی است. در سورهٔ نساء در وصف عالمان یهود و نصاریٰ آمده:

... ولَٰكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ أُولَٰئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا (162) اما عالمان راسخ العلم از اهل کتاب و مؤمنانشان خصوصاً اهل نماز و زکات، واقعاً باور دارند آنچه را برای تو و پیامبرانِ قبل از تو فرستاده شده است. بله، به همهٔ آنانی که خدا و روز قیامت را باور دارند، پاداشی بزرگ خواهیم داد.

یعنی راسخان در علم از اهل کتاب و نیز متّقین از آن ها یعنی آن ها که در نماز بدرگاه خدا و رفع نیاز از خلق، مقیم و ثابت قدم اند، این دو طایفه به فهم نورانیّت قرآن و الهی بودن آن نزدیک ترند و در خلوت خویش می فهمند که قرآن کلام خداست. گرچه مکلّف به تقیّه باشند و ابراز نکنند.

پس راسخان در علم یا عالمان ثابت قدم دو ویژگی دارند: یکی اینکه نورانیت قرآن را وجدان می کنند. دوم – بر مبنای عطف "وَالرَّاسِخُونَ" بر "الّا الله" - توان تشخیص محکماتِ معارف دینی و جداسازی آن ها از متشابهات را دارند. امّا کسانیکه در علم دین راسخ نیستند، در دلشان زَیْغ یا تنگ فهمی هست و نمی توانند بفهمند کدام گزاره های دینی اصل و اصطلاحاً امّ الکتاب و مرجع فهم دیگر گزاره هاست. چنین افرادی فاقد قدرت تمییز گزاره های مادر هستند و به هر روایتی که می رسند، می خواهند اخذ کنند و ظاهر هر آیه ای را که می بینند، محکم می گیرند، بدون آنکه آن ها را با آیات امّ الکتاب و محوری بسنجند و جایگاه درست آن ها را در منظومهٔ معرفتیِ دین تبیین کنند.

ص: 19

البته رسوخ علم در دل، مثل دیگر کمالات نسبی است و حد اعلای آن مخصوص امام (ع) است امّا علمای ربّانی هم به قدر ظرفیت خویش از این کمال بهره مندند. همهٔ ما باید از خدا درجاتی از این کمال را طلب کنیم و تلاش خود را هم بکار گیریم که در علمِ دین به چنین راسخیّتی دست یابیم.به زعم مفسّرین عامّه، بین این فقرات با قبلش، فصل است و تأویل متشابهات را فقط خدا می داند و بس و عالمانِ راسخ، نهایت کمالشان ایمان به کلّ قرآن و اقرار به ازجانب خدا بودنِ متشابهات و اعتراف به جهل نسبت به تأویل متشابهات است. العجب که خود این آیات از متشابهات است و هرکس آن را طوری فهمیده! خواصّ عامّه و عوام خاصّه هم طبق آنچه داشته اند حکم کرده اند و چون رسوخ علم در وجود خویش ندیده اند، گفته اند لابد شدنی نیست! امّا عالمان ربّانیِ شیعه با تأسّی از اوصیای بر حقّ نبیّ، که عالمان همیشه راسخ بشریّت اند، علم در دلشان راسخ شده و دیده اند که شدنی است.

دعای راسخان در علم از دعاهای بی نظیر قرآن است؛ می گویند: رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.

با یک نگاه می توان فهمید که این دعا، دعای کاملین و راه رفتگان است. چون آن ها در این دعا خود را هدایت یافته می دانند و مستدعیِ هدایت و رحمت بیشترند. آنهم رحمت لدنّی که رحمتی خاصّ بلکه خاصّ تر از خاصّ است. راسخون از دو اسمِ حفیظ و وهّاب خدا استمداد می جویند. تا خدا حفظشان کند و به وهّابیت خویش آن ها را به کمال برساند. راسخون در علم بیخود چیزی را نمی خواهند، آن ها میدانند چه بخواهند و چطور بخواهند. این دعا از دعاهای بی نظیر قرآن است. در طی بیست و پنج سالی که بنده خدمت آیت الله خوشوقت(ره) می رسیدم، دعایی جز این دعا، وردِ قنوت نمازش نبود. شایسته نیست که اهل علم این دعا را وانهند و از آن بی بهره بمانند. خطراتی اهل علم را تهدید می کند که امانش این دعاست و برکاتی به اهل علم مُشرف است که نازل کننده اش این دعاست.

ص: 20

این که اهل علم از لغزش چنین در هراسند و به دامان حق، اعتصام می جویند، حکایت از ثبات قدم ایشان در علم دارد. چنانچه خدا فرموده: إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ [سوره فاطر : 28] به راستی در میان بندگان، تنها عالمان ربانی در برابر خداوند خشیت دارند!

در روایات، مستفیض است که راسخان در علم اوصیاء برحقّ پیامبر خدا هستند؛ آن ها هستند که معنای واقعی متشابهات قرآن را می فهمد و در فهمِ درستِ قرآن باید به آنها رجوع کرد و در پرتوی علم آنها حرکت نمود.مستدرک جلد 14 صفحه 358 از رسول خدا (ص) روایت می کند: راسخ در علم کسی است که قلبش استقامت داشته و زبانش پیوسته راست بگوید و سوگندش محکم و نسبت به دنیا عفیف باشد.

کافی جلد 10 صفحه 213 از امام باقر (ع) روایت می کند که قرآن خاص و عام و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ دارد که راسخان در علم آنها را می دانند.

وسائل الشیعه جلد 27 صفحه 194 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: خداوند سخنش را به سه قسم تقسیم کرده: قسمی از آن را به صورتی قرار داده که عالم و جاهل آن را می فهمند؛ قسمی را نمی فهمد جز کسی که ذهنش صاف و حسّش دقیق و دارای قدرت تشخیص باشد. اینها کسانی هستند که خداوند قلبشان را برای اسلام گشاده ساخته است. قسم سوم را جز خدا، فرشتگان، و راسخان در علم نمی فهمند. خدا این قسم از علم کتابش را مخصوص این گروه سوم قرار داده است تا اهل باطلی که بر میراث رسول خدا (ص) یعنی علم کتاب چنگ انداخته اند، نتوانند چیزی را که خدا برایشان قرار نداده ادّعا کنند و مجبور شوند به کسی که ولیّ امر بر حق است اقتدا کنند؛ با این حال آنها از روی تکبّر چنین نکردند.

بصائر صفحه 196 از امام باقر (ع) روایت می کند: قرآن جریان دارد چنانکه خورشید و ماه جریان دارند؛ زمان هر مقداری از آن که وقتش رسیده، اتفاق می افتد. راسخان در علم ماییم و ما وقوعات قرآن را در حق افراد و جوامع، چنان که باید می دانیم. (القرآن یجری کما تجری الشمس و القمر، کلّما جاء منه شیء وقع)

ص: 21

برهان از امام کاظم (ع) روایت می کند که دعای "رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا" نشان می دهد که دل ها منحرف می شوند و نیاز به تصحیح مدام دارند.

نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند که دعای "رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا" را زیاد تکرار کنید و گمان نکنید که از زیغ قلب در امان هستید.

***إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَأُولَٰئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (10) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (11)

کافران، اموال و اولادشان، در برابر خشم خدا بکارشان نمی آید، درحالیکه خودشان موجب شعله ور شدن جهنم اند!

مثل آل فرعون و پیشینیان شان: آیات ما را تکذیب کردند. خدا هم به سزای گناهانشان، گریبانشان را گرفت. بله، خدا شدیدالعقاب است.

وقتی کسی خودش "وَقود النار" یعنی هیمهٔ آتش باشد، وقتی جهنم از وجود او گرم شده و شعله ور گردد، وقتی ذاتِ کسی جهنم ساز باشد، چطور توقع دارد که اموالش و اولادش که بیرونِ ذات اوست، بتواند آتش درونش را خاموش کند و تسلّی بخشِ او باشد.

نه در قیامت بلکه همینجا در دنیا هم اموال و اولاد کسی، درمان دردهای درونِ او نیست و آتشی که از درونْ او را می خورد، خاموش نتواند ساخت.

مقصود از "آل فرعون" همهٔ اطرافیان فرعون و محبّین فرعون است و کسانی که ذاتشان پر از تَفَرعُن است. خصلت فرعون، خودپرستی و عرضهٔ خود برای پرستش بود. هرکس خود را بیش از خدا دوست بدارد و متوقّع باشد که دوستش داشته باشند و فرمانش بَرَند، فرعونی و از آل فرعون است. چنین کسی باید هم با "آیات خدا" یعنی دین خدا و پیامبر خدا و فرامین خدا و بندگی خدا بیگانه باشد و "تکذیب" کند.

ص: 22

سرنوشت فرعونیان "أخذ" است. یعنی وقتش که برسد خدا یقهٔ آنها را می گیرد و آن ها را خِفت می کند. أخذ یکی از سنّت های اوست.

"أخذ" نوعی عذاب دنیوی برای کافران است. مقصود از أخذ، بازداشت کافر است به نحوی که قدرت عمل از او سلب شود. أخذ سنّت جاری خداست و پیرامون ما هر روز رخ میدهد. وقتی أخذ آمد، پایان جولان و کرّ و فرّ کافر است در زندگی.

سنّت أخذ پس از إملاء به جریان می افتد: وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ (رعد: 32) پیامبرانِ قبل از تو را هم مسخره می کردند؛ من بهآن مسخره کننده ها تا می شد مهلت دادم و وقتی مهلتشان تمام شد، گریبانشان را گرفتم! خب، چطور بود مجازات من؟!

همانجا در سورهٔ رعد اشاره کردیم که از کنار هم گذاشتن آیات مختلف بدست می آید که وقتی کسی راه غلط میرود خداوند به ترتیب با او چنین میکند:

اولش حلم به خرج میدهد و خطاهایش را زیر پر ستّاریت خود میگیرد بلکه توبه کند، اگر بازنگشت بلاهای کوچک و بزرگ سرش میاورد بلکه بازگردد، اگر بازنگشت او را مبتلا به تنهایی میکند بلکه باعث گمراهی دیگران نشود، اگر بازنگشت او را فقیر میکند تا با پول و قدرتش کمتر بدی کند. اینها هم نوعی اخذ است، اگر بازنگشت او را رها میکند تا هر غلطی خواست بکند. این سنّت نامش املاء است، اگر بازنگشت که در این مرحله احتمالش خیلی کم است که بازگردد او را طَمس میکند یعنی فهمش را میگیرد. طمس کوری باطن است، مرحله بعد مَسخ است. یعنی ملکوتش از انسان برمیگردد و حیوان میشود. در همین مرحله است که ذریّه او هم دیگر فاسد میشوند و لیاقت داشتن نسل پاک را از دست میدهد. مرحله بعد که آخرین مرحله در دنیاست أخذ است. أخذ دو جور است: یک جور، سلب قدرت فعل از طرف است مثلاً گرفتار زندان می شود یا سکته می کند یا ورشکست و فراری می شود. نوع دومِ أخذ، حذف فیزیکی طرف است بطور ناگهانی به بلایی کشنده.

أخذ خدا همیشه در جریان و به راه است و شاید فردا یقهٔ هریک از ما را بگیرد.

ص: 23

قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَىٰ جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (12)

به کافران بگو: آخرش مغلوب می شوید و بسوی جهنم محشور می گردید. چه بدجایگاهی!

مقصود از کافران، همهٔ کسانی هستند که بی خدا زندگی می کنند و بی خدا می میرند. این ها آخرش در هم شکسته می شوند و بی خدا محشور می گردند و جهنمی می شوند. مقصود از بی خدا کسی است که بی دین زندگی می کند، در تمام قرآن به دشمنان دین و تکذیب گران دین و کسانی که عامدانه بی دین زندگی می کنند، کافر گفته می شود. کفری که قرآن مطرح کرده، کفر به نبوت محمد و الهی بودن قرآن است و الا همهٔ کافرانی که با محمد (ص) ودین او می جنگیدند خدا را قبول داشتند: قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ [سوره يونس : 31] بپرس: کیست که از آسمان و زمین به شما روزی می دهد؟ یا کیست که صاحب اختیار شنوایی و بینایی شماست؟ و کیست که موجود زنده را از مادّهٔ بی جان می سازد و مادّهٔ بی جان را از موجود زنده؟ کیست که کار جهان را اداره می کند؟! خواهند گفت: خدا. بگو: پس چرا پرهیزگاری نمی کنید؟!

مشرکان مکّه خدا را باور داشتند و او را مدبّر هستی می دانستند. پس درد آنها چه بود؟! اشکال کارشان این بود که هم در پرستش یعنی حمد، هم در حاجت خواهی یعنی دعا، خود را از خدا دور می دیدند و گمان داشتند که راهی برای پرستش مستقیم خدا نیست و باید معبودهایی خیالی را که در درگاه خدا مقرّبند ستایش و پرستش کرد. همچنین از آنها حاجت خواست؛ چون خدا تدبیرِ بخشهایی از هستی را به آنها واگذار کرده.

مشکل بعدی اینکه به نبوّت باور نداشتند و محمد (ص) را نبیّ خدا نمی دانستند و قرآن را کتاب خدا نمی دانستند. در نتیجه هرجور دلشان می خواست زندگی می کردند، نه هرجور خدا خواسته و توسط انبیاء به بشر ابلاغ نموده. یعنی مقوله ای به نام "تقوی" برای ایشان از اساس بی معنا بود.

چنین کسانی طبق این آیهٔ سورهٔ آل عمران آخرش در دنیا مغلوب می شوند و در آخرت بسوی جهنم محشور می شوند. مغلوب شدن در دنیا یعنی در بی خدایی خود می پوسند و

ص: 24

درهم می شکنند و در درونِ خویش ذلیل می گردند و در ظلمات نفس، تنها و بی کس می مانند. گرچه بر تختِ قدرت و ثروت باشند و به ظاهر همه به آن ها کُرنش کنند.

***

قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأُخْرَىٰ كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ (13)در جنگ بَدر، وقت رودرروشدنِ دو لشکر، کمک خدا به شما مثل روز روشن بود: یک طرف، مسلمان بودند و در راه خدا می جنگیدند و طرف دیگر کافرانی بودند که به وضوح، تعداد مسلمانان را دو برابر می دیدند! ببینید خدا هرکه را بخواهد، با کمک خود چطور تأیید می کند! این ماجرا عبرت باشد برای اهل بصیرت.

این آیه اشاره ای به جنگ بدر است و یادآوری نصرت خدا نسبت به مؤمنین. در آیهٔ صدوبیست سوم همین سوره، یکبار دیگر اشاره ای به غزوهٔ بدر می کند و می گوید: وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ [سوره آل عمران : 123] در بدر با آنکه ضعیف بودید، خدا نصرتتان کرد. تقویٰ پیشه کنید تا شکر کرده باشید.

ماجرای مفصّل ترِ جنگ بدر در سورهٔ انفال آمده. در آنجا می گوید پیش از جنگ، خدا دو طرف را در چشم هم، کم جلوه داد تا جنگ دربگیرد: وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا [سوره اﻷنفال : 44] خدا تعداد نیروهایشان را در نگاهتان کم نشان داد و نیروهای شما را هم، قبل از شروع جنگ، در چشم آن ها کم نشان داد تا خدا خواستِ حتمی اش را در درگرفتن جنگ و پیروزی اسلام و شکست کفر، عملی کند.

همچنین شب قبل از جنگ، رسول خدا (ص) در خواب تعداد لشکریان دشمن را قلیل و خود را غالب می بیند لذا صبح مسلمین را به نبرد تشویق می کند: إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلًا وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (43) برای اینکه جنگ دربگیرد، خدا در خوابت، نیروهای دشمن را کم تعداد نشانت داد. اگر زیاد

ص: 25

نشانشان می داد، روحیه تان را می باختید و در مبارزه با دشمن دچار اختلاف می شدید؛ ولی خدا از شرّ ترس و دودستگی نجاتتان داد. بله، او می داند هر آنچه را در دل ها می گذرد.

طبق این آیهٔ سورهٔ آل عمران، جنگ که آغاز شد، خدا مسلمین را در چشم مشرکین دو برابرِ آنچه بودند جلوه داد تا مشرکین بترسند و روحیهٔ خود را از دست بدهند و شکست بخورند.

طبق آن دو آیهٔ انفال و این آیهٔ آل عمران، تَنَوُّم(خواب دیدن) و تقلیب أبصار(خطا دیدن) دو ترفند خدا برای پیش برد تقادیرش بدست خود انسان است. در اولی، حین خواب چیزی درذهن شخص میاندازد تا بلند شوند و عملی اش کند. در دومی، خداوند آنچه هست را زیاد و کم نشان آدم می دهد تا جسور شود یا زبون گردد و در نهایت، تصمیمی که مدّ نظر خداست اتّخاذ کند.

یعنی آدم خیلی هم در تصمیم هایش مختار نیست و هروقت که لازم باشد خدا عقل او را کمی می پیچاند تا تصمیمی که خدا می خواهد بگیرد و به راهی که خدا می خواهد برود تا تقدیرات و امتحانات جدیدی را تجربه کند یا به برکات مدّ نظرِ خدا برسد یا نَکَبات کارهای زشت گذشته اش را به شکل عقوبتی دنیوی بچشد. چنانکه در مورد مشرکانِ جنگ بدر چنین بود.

این تصرّفات از اسبابِ نصرت خدا و در نهایت به نفع متّقین است. فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ [سوره الحشر : 2]

***

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَٰلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (14)

زینت داده شده، در چشم مردم، علاقهٔ مفرط به زنان، فرزندان زیاد، پس انداز بی رویهٔ طلا و نقره، وسایل نقلیهٔ گران قیمت، گلّه های دام و مزارع وسیع. این ها خوشی های زندگی دنیاست؛ درحالی که فرجام نیک پیش خداست.

ص: 26

در این آیه "متاعِ" حیات دنیا یعنی لذّت های دنیوی تقریباً به شکل کامل ترسیم شده. این لذایذ پیش چشم انسان زینت یافته. زینت الزاماً بد نیست. خدا می فرماید: مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ [سوره اﻷعراف : 32] استفاده از زینت ها و چیزهای خوب را که خدا برای بندگانش آفریده، چه کسی ممنوع کرده است؟! و بگو: این نعمت ها، در زندگی این دنیا، در اصل برای مؤمنان است اما دیگران هم استفاده می کنند؛ اما روز قیامت تمامِ نعمت ها دربست مال مؤمنین است!یا می فرماید: وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ [سوره النحل : 8] خدا اسب ها و قاطرها و خرها را هم آفریده تا سوارشان شوید و لذّتش را ببرید! و نیز وسایل نقلیهٔ دیگری را که الان از آن ها بی خبرید، برایتان خلق میکند.

اما هشدار که زینت دنیا، برای آزمایش شکرِ و طاعت است: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا [سوره الكهف : 7] ما هرچه را که روی زمین است، زینتِ آن قرار دادیم تا مردم را آزمایش کنیم که کدامشان بهتر رفتار می کند.

مؤمنین باید از زینت حیات دنیا بهره برند و شکر کنند و از فضلش احسان کنند، در عین اینکه زینت دنیا، غایت مقصدشان نباشد و از تحصیل آخرت بازشان ندارد: الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا [سوره الكهف : 46] اموال و اولاد، زرق وبرق زندگی دنیاست. اما، کارهای خوبِ ماندنی از نظر خدا، پاداش بهتری دارند و امیدبخشیِ بیشتر.

چون دنیا و مافیها از جمله زینت آن پیش آخرت ناچیز و گذراست: وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ [سوره القصص : 60] نهایتاً آنچه به شما داده شده خوشی های زودگذر زندگی دنیاست و زرق و برق آن، درحالیکه آنچه پیش خداست بهتر است و باقی تر. آیا به این فکر نمیکنید؟!

پس زینت فی نفسه مذموم نیست، مگر مشغول کند و از خدا باز دارد و شیطان در پی چنین زینتی است: قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ [سوره الحجر :

ص: 27

39] گفت: خدایا، حالا که مرا به چنین ماجرایی دچار کردی، من هم در دنیا، کارهای زشت مردم را در نظرشان زینت می دهم و همگی شان را از راه به در می کنم.

زینت های دنیا اینهاست: زن، بچه، پول زیاد، مَرکب خوب، و ثروت مولّد که در آن زمان عمدتاً اَنعام و حرث بوده و الآن دایره اش گسترش یافته و شغل های بسیاری را در برمی گیرد.

کافی جلد 5 صفحه 321 از امام صادق (ع) روایت می کند که در دنیا و آخرت، برای انسان، لذّتی بیش از زنان نیست. میل بهشتیان به درآمیختن با زنان بهشتی بیشتر از میل آن هاست به اطعمه و اشربهٔ بهشتی.بحارالأنوار جلد 2 صفحه 107 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که شهوت به زنان، شمشیر شیطان است و کسی که به زن بازی عادت کند، از زندگی خود سودی نخواهد برد.

کافی جلد 5 صفحه 321 از امام صادق (ع) روایت می کند که هیچ لذّتی در دنیا و آخرت برای انسان خوشایندتر از لذّت بردن از زنان نیست؛ برای همین در این آیهٔ شریفه در صدر زینت ها و لغزش ها آمده.

قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذَٰلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (15)

بگو: می خواهید بهتر از این ها را به شما معرفی کنم؟ برای متّقین، پیش خدا باغ هایی پردرخت است که در آن ها جوی ها روان است و آنجا ماندنی اند. همچنین، همسرانی پاک وپاکیزه دارند و از رضایت خدا برخوردارند. خدا به حال و روز بندگانش خوب آگاه است.

رضوان بهشت خاصّی است که از رضایت محض خدا حاصل می شود و مال کسانی است که کاملاً از خدا راضی بوده اند. یعنی رضایت انسان سبب رضایت خدا می شود و رضایت خدا به شکل جنّتی خاصّ بنام رضوان متجلّی می گردد. این بهشت، طبق برخی آیات قرآن از جملهٔ آیهٔ هفتادودوم سورهٔ توبه، عالی ترین جای بهشت است.

ص: 28

الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (16) الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنْفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ (17)

بندگان واقعی خدا می گویند: خدایا، ما ایمان آوردیم؛ پس ما را مشمول مغفرت ساز و از عذاب جهنم حفظ کن.

بندگان واقعی خدا اهل صبرند، اهل راستگویی اند، اهل فروتنی اند و اهل انفاق اند. به وقت سحر هم اهل استغفارند.

این دو آیه معطوف است به "وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ" و ویژگیهایی برای "عباد" برمی شمرد. از جمله اینکه مدام طالب مغفرت اند و خائف اند از عاقبتِ خویش؛ صبورند بر مشکلات زندگی و درآنات زندگی؛ اهل راستی و راستگویی اند، با خالق و خلق یکرو و روراست اند؛ قانت اند یعنی مطیع و فروتن و فرمانبردارند؛ اهل انفاق و ریزش اند؛ و در پایان: شب زنده دارند و سحرها به استغفار مشغولند.

قنوت، تواضع و پذیرش و فرمانبرداری از حق است همراه با فروتنی. گاهی انسان فرمان میبرد اما با تلخی و به ناچاری، اما فرمانبری قانتین با نهایت تواضع و از صمیم قلب است.

قنوت مختصّ انسان نیست و همهٔ هستی تکویناً نسبت به خدا قنوت دارد. قنوت حالت درست هستی نسبت به حضرت حق است: وَ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (26) هر که در آسمانها و زمین است مال خداست، همه تسلیم و فرمانبردار اویند.

مقصود از چنین قنوتی، تسلیم و فرمانبرداری تکوینی موجودات است نسبت به خدای قدرقدرت، چه بخواهند چه نخواهند. یعنی آخرسر تصمیمی که خدا خواسته نسبت به آنها جاری خواهد شد، چه بدان راضی باشند چه نباشند. پس بهتر است رضا دهند تا مرضی خدا شوند، آنوقت شاید حال و روزشان بهتر شود.

تحقّق قنوت نسبت به انسان می شود تسلیم به تکوین و تشریع. تسلیم نسبت به تکوین همان رضا به تقدیر است و در وادی تشریع، تحقّق قنوت با عبادتی است که همراه باشد با پشت سر انداختن همه چیز غیر معبود؛ یعنی انقطاع الی الله و سلب امید از ما سوی الله.

ص: 29

سحر از چند دقیقه پیش از اذان صبح آغاز میشود تا چند دقیقه پیش از طلوع افتاب. بعضی اهل باطن گفته اند "نَجَّيْنَاهُمْ بِسَحَرٍ (قمر: 34)" که راجع به خانوادهٔ لوط (ع) است یعنی نجاتشان دادیم به برکت سحر؛ یعنی چون اهل استفاده از سحر بودند نجات یافتند. یعنی سحر در نجات انسان مؤثر است، برای همین خداوند در سوره مؤمنون فرموده در سحر استغفار کنید: "و بالاسحار هم یستغفرون". در سورهٔ آل عمران هم استغفارِ سحر را خصلت "عباد" دانسته یعنی کسانیکه واقعاً عبد خدایند و به مقام عبودیت که غایت خلقت انسان است نائل شده اند.

من لایحضر جلد 1 صفحه 309 از امام صادق (ع) روایت می کند که هرکس یک سال سحرها استغفار کند مشمول این آیه می شود.عیاشی روایت می کند که کسی به امام صادق (ع) گفت من نماز شب نمی خوانم، آیا میتوانم پس از نماز صبح نماز شب خود را قضا کنم؟ امام فرمود: بله؛ ولی به کسی نگو تا آن را سنّت نسازی و فرمان خدا را که فرموده الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ باطل نکنی. از این روایت برمیآید که سحر، پیش از اذان صبح است و استغفار در سحر است که فضیلت بسیار دارد.

مکارم الاخلاق صفحه 294 از رسول خدا (ص) روایت می کند: ای علی، در دل شب نماز بخوان؛ گرچه به اندازهٔ دوشیدن بزی (یعنی تنها چند دقیقه) باشد. زیرا خدا فرموده الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ.

ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 94 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: هرکس هنگام سحر هفتاد بار استغفار کند جزو کسانی خواهد بود که خدا فرموده الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ. همچنین هر کس در شب هفتاد آیه از قرآن تلاوت کند جزو غافلین محسوب نخواهد شد.

بحارالأنوار جلد 84 صفحه 210 از امام صادق (ع) روایت می کند: هر کس در نماز وتر خود در سحرگاهان هفتاد بار استغفار کند و یک سال این کار را ادامه دهد، حتماً بخشیده خواهد شد.

بحارالأنوار جلد 93 صفحه 310 از رسول خدا (ص) روایت می کند که خدا فرشتگانی دارد که بر استغفار کنندگان در سحر درود می فرستند.

ص: 30

همان مصدر از امام صادق (ع) روایت می کند که وقتی خداوند ببیند که مردم یک آبادی گناهان بسیار می کنند اما سه نفر در آن آبادی هستند که سحر ها استغفار می کنند، عذاب را از آن آبادی برمیدارد.

بحارالأنوار جلد 84 صفحه 120 از رسول خدا (ص) روایت می کند که خدا فرموده من اراده می کنم که اهل زمینی را عذاب کنم ولی وقتی میبینم که در آن زمین کسانی هستند که در راه من یکدیگر را دوست دارند و کسانی هستند که سحرگاهان استغفار می کنند، عذاب را از آن سرزمین برمیدارم.

***شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)

خدا که برپادارندهٔ عدل و داد است، گواهی می دهد که هیچ معبودی جز خودش نیست و فرشتگان و عالمان راستین هم گواهی می دهند. بله، جز خدا معبودی نیست. او عزیز و حکیم است.

عبارت "قَائِمًا بِالْقِسْطِ" حال است برای جملهٔ "شَهِدَ الله" و شهادت خدا بر خدایی خویش را مستند به دادگری خدا می کند. یعنی دادگری خدا، شهادت اوست بر خدایی اش. چون خدا باید مُقسط و دادگر باشد. کسی که ظلم می کند آیا می تواند معبود باشد؟ هرگز!

خدا در این مُدّعیٰ، هم قاضی است، هم شاهد. غیر از خدا "ملائکه" نیز شاهد دادگری و خدایی او هستند؛ همچنین "أُولُو الْعِلْم". یعنی هرکس از علم واقعی، ذونصیب باشد، خدا را به خدایی و فعلش را به دادگری می شناسد.

برای درک قیامِ خدا به قسط، اوّل باید خود قسط را وجدان کرد: خدا در سورهٔ حُجُرات فرموده: وَ إِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (9) اگر دو گروه از مؤمنین به جان هم بیافتند، آشتی شان دهید. اما اگر

ص: 31

یک گروه حاضر به صلح نیست و بر دیگری تجاوز میکند، با متجاوز بجنگید تا تسلیم فرمان خدا شود؛ اگر تسلیم فرمان او شد، باز آن دو گروه را عادلانه با هم صلح بدهید و دادگستر باشید که خداوند دادگستران را دوست میدارد.

در این آیه، هم صحبت از "عدل" شده و هم صحبت از "قسط"، عدل عبارتست از حق هر چیز را رعایت کردن و بدور از افراط و تفریط به او پرداختن. عدل یک واژه کلی و فراگیر است اما وقتی میخواهد در عالم مادّه محقّق شود و عملی گردد و به شکل نصیب و قسمت هر کس درآید و به اصطلاح سهم هرکس را بدهد، به آن "قسط" میگویند. یعنی چون خدا عادل است پس به هرکس آنچه مستحقّ است میدهد، این قضیه وقتی در عالم مادّه به شکل برکات مادّی بخواهد محقّق شود از آن تعبیر میشود به "قسط". قسط به معنای تساوینیست؛ چنانچه در تقسیم ارث، تساوی رعایت نمیشود و طبق حکم خدا پسر دو برابر دختر نصیب دارد؛ چون چنین حقّی را خدا برایش قرار داده. کلید عدل و تحقّق مادّی آن یعنی قسط، دو چیز است یکی انصاف و دیگری، شریعت الهیه. البته شریعت الهیه معمولاً بر طبق همان انصاف حکم میکند و اگر تقابلی میان آن با انصاف دیده شد یا برداشت ما از شریعت الهیه نادرست است یا در حکم به انصاف، بجانب احساس متمایل گشته و از عقل قدسی فاصله گرفته ایم.

از سیاق این آیه پیداست که مفهوم "عدل" و "قسط" مفهومی وجدانی و شناخته شده توسط انسان است. پس معنای "إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ " میشود " إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُنصفین".

حالا برگردیم سراغ آیهٔ خودمان: طبق این آیه خداوند قائمِ به قسط است یعنی عدالت را میان همهٔ موجودات برقرار و بر تک تک آن ها اِعمال می کند و طبق انصاف، آن ها را از رحمت خویش بهره مند می سازد. نخستین چیزی که از صاحب اختیار و ربّ انتظار می رود نیز همین عادل بودن و به انصاف رفتار کردنِ با افراد تحت امر خویش است. تمام کارهای خدا و تعاملاتش با ماسویٰ، مشمول عبارت "قَائِمًا بِالْقِسْطِ" است و هیچ کارِ خدا اجحاف یا ستم نیست. همین جریان عدالت در هستی و سریان انصاف در خلق، گواهِ خدایی او و شاهد خدایی کردن او بر هستی است. ملائکه و عالمان حقیقی، این مطلب را خوب وجدان

ص: 32

کرده اند. همچنین عالمانِ باللّه با زندگی عادلانه و همراه با تعادل و نیز با اقامهٔ قسط، آیتی از آیات خدا هستند و بر وجود خدایی عادل شهادت می دهند.

این آیه از آیات ذکری و ذو-اثر در قرآن است و کارهایی از آن برمیآید. منتهی برای کسی که به عدل خدا تن داده و خودش اهل عدل و انصاف بوده باشد. چنین کسی با بر زبان آوردن عبارتِ آیه، اجرای عدالتِ خدا را به اذن خدا به جریان می اندازد و فصل و فتح می آفریند.

مستدرک جلد 4 صفحه 338 از رسول خدا (ص) روایت می کند که هرکس بر آیه "شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ..." مداومت کند درهای بهشت برایش مفتوح می شود و هرکس این آیه را هنگام خواب بخواند فرشتگان تا روز قیامت برایش طلب آمرزش می کنند.اَعلام الدین صفحه 92 از رسول خدا (ص) روایت می کند که علم بیاموزید چون آموختن آن به خاطر خدا حسنه است، ممارست بر آن ذکر است، جستجوی آن جهاد است، تعلیم آن صدقه است، یادآوری آن به اهل علم تقرّب به خداست. علم روشنایی بخش راه بهشت است و خداوند به واسطهٔ علم گروهی را بالا می برد و آنها را چنان قرار می دهد که به آنها اقتدا کنند. فرشتگان به دوستی با اهل علم مباهات می کنند. همهٔ موجودات برای طالبین علم استغفار می کنند. علم مایهٔ حیات قلب و روشنایی بصر و قوّت بر عبادت است. خداوند علم را تنها به سعادتمندان موهبت می کند و اشقیاء از آن محروم اند.

کمال الدین جلد 2 صفحه 433 روایت می کند که چون امام زمان(عج) متولّد گردید سر بر خاک نهاد و سپس سر برداشت و تلاوت فرمود: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ...

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَمَنْ يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ (19)

از نظر خدا، دین صحیح یعنی تسلیم شدن در برابر او؛ ولی عالمان اهل کتاب – با آنکه می دانند کارشان درست نیست - برای زیاده خواهی، اختلاف نظر در معارف دین را باب می کنند. هرکسی آیه های خدا را قبول نداشته باشد، حسابش با خداست. خدا هم به سرعت حسابرسی می کند.

ص: 33

نکتهٔ کلیدی این آیه، مفهوم "اسلام" است؛ بقیهٔ مطالب آیه روشن است و از بحث های کلامی و فرقه ای نهی می کند و به عمل به اسلام فرامی خواند.

در تمام قرآن، مقصود از "اسلام" روح دین محمد (ص) و ادیان سابق، یعنی تسلیم است. تسلیم در برابر تکوین خدا که نامش رضا به تقدیر و قضاست و تسلیم در برابر تشریع خدا که نامش تقواست. شریعتِ هر دینی و تقدیر هر سرزمینی و نیز تکلیف هرکسی با دیگری فرق دارد، منتهی تسلیم در برابر امر تکوین و تشریع خدا، یعنی آنچه بر ما رانده و آنچه از ما خواسته، یک معنی بیشتر ندارد. انسان، هر دین و آیینی که می خواهد داشته باشد، یا تسلیم است یا نه، اگر تسلیم باشد مسلمانِ واقعی است و اگر تسلیم نباشد مسلمان واقعی نیست.در آیات زیر تعمّق بفرمایید تا برایتان روشن شود که مقصود از اسلام، تسلیم است که روح اسلام و سایر ادیان است، نه اسلام اصطلاحی:

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا [سوره المائدة : 44] ما تورات را فرستادیم که سراسر هدایت است و نور. پیامبرانی که تسلیم دستور های خدا بودند بر اساس همین کتاب برای یهودی ها داوری می کردند.

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكًا لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ [سوره الحج : 34] خدای شما یگانه است؛ پس در برابرش تسلیم باشید. پیامبر! مُخبتین را مژده بده.

وَأَنِيبُوا إِلَى رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ [سوره الزمر : 54] پس انابه کنید بسوی پروردگارتان و در برابرش تسلیم شوید، پیش از آنکه عذاب شما را دریابد و کسی به فریادتان نرسد.

قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ [سوره آل عمران : 84] وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ [سوره آل عمران : 85] پیامبر! بگو: ایمان آورده ایم به خدا و به آنچه بر ما فرستاده شده و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبرانِ از نسل یعقوب فرستاده شده و به آنچه به

ص: 34

موسی و عیسی و به همهٔ پیامبران از طرف خدا داده شده است. در اصل نبوت، بین هیچ کدامشان فرق نمی گذاریم و در برابر خدا، کاملاً تسلیمیم. هرکه دنبال دین دیگری به جز اسلام باشد، آن دین هرگز از او پذیرفته نمی شود و در آخرت هم سرمایهٔ عمرش را باخته است.

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعَى إِلَى الْإِسْلَامِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ [سوره الصف : 7] کیست ظالمتر از آنکس که به اسلام دعوت شود اما بر خدا دروغ بندد (یعنی رسولش را تکذیب کند ) آری خدا ظالمان را بحال خود رها خواهد کرد.وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ [سوره البقرة : 132] ابراهیم و بعداً یعقوب بچه های خود را به همان دین سفارش کردند: بچه های من! خدا این دین را برایتان انتخاب کرده است؛ پس نکند از این دنیا بروید و تسلیم محض خدا نباشید!

قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ [سوره البقرة : 136] مسلمانان، بگویید: ایمان آورده ایم به خدا و به آنچه به سوی ما فرستاده شده و به آنچه به سوی ابراهیم و اسحاق و یعقوب و پیامبران از نسل یعقوب فرستاده شده و به آنچه به موسی و عیسی داده شده و به آنچه به بقیهٔ پیامبران از طرف خدا داده شده است. در اصلِ نبوت، بین هیچ کدامشان فرق نمی گذاریم و در برابر خدا تسلیمیم... .

فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ [سوره آل عمران : 52] ولی وقتی عیسی بی دینیِ مردم را به عیان دید، پرسید: چه کسی یاور من است در راه حفظ دین خدا؟ یاران مخصوصش جواب دادند: ما یاوران دین خداییم؛ چون خدا را باور داریم. تو هم شاهد باش که ما همه تسلیم فرمانِ اوییم.

ص: 35

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ [سوره آل عمران : 102] مسلمانان! در مراقبت از رفتارتان سنگ تمام بگذارید. نکند از دنیا بروید و مسلمان واقعی نباشید!

فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا [سوره النساء : 65] نه، به خدا قسم! آن ها ایمانِ واقعی نمی آورند؛ مگر آنکه در دعواهایشان فقط تو را به داوری انتخاب کنند و تازه، از رأیی که می دهی، در دل احساس ناراحتی نکنند و در عمل هم، دربست تسلیمِ حکم تو باشند.

وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلَالًا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبَالِ أَكْنَانًا وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذَلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ [سوره النحل : 81] خداونداز آنچه آفریده برای شما سایه پدید آورد و برای اُتراقتان در دل کوه ها، پناهگاه هایی آفرید و برای حفظتان از گرما لباس برایتان آفرید؛ همچنین، برای محافظت شما در برابر سختی هایتان. خدا نعمت هایش را این طور برایتان تمام کرده تا تسلیمش شوید.

وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولَئِكَ تَحَرَّوْا رَشَدًا [سوره الجن : 14] برخی از ما مسلمانیم و برخی منحرف. پس آنانی که راه اسلام را میروند بسوی رشد روان اند.

در تمام این موارد اسلام صراحتاً به معنای تسلیم که روح اسلام و ادیان پیش از اسلام است بکار رفته.

فقط در یک جا، مقصود از اسلام، دین مصطلح محمد (ص) است، یعنی همین اسلام ما عوام الناس که شعائر و عقائدی است بی تسلیم در برابر خدا. در آنجا هم صریحاً گفته که اسلام شما، آن اسلامی نیست که مدّ نظر خداست؛ آن آیه این است: يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ [سوره الحجرات : 17].

پس اسلامی که مراد عبارت "إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ" است، تسلیم در برابر خداست. یعنی روح مشترک ادیان الهی.

ص: 36

برهان از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: اسلام را به گونه ای وصف خواهم کرد که قبل از من کسی آن را وصف نکرده باشد و پس از من نیز کسی وصفش نکند: اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین و یقین همان عمل. مؤمن ایمانش در عملش جلوه گر است. ای مردم، مراقب دین تان باشید؛ اگر دین دار باشید و گناه کنید، بهتر از آن است که بی دین باشید و نیکی کنید. زیرا گناه در دین بخشیده می شود اما کار نیک در بی دینی پذیرفته نیست.

کافی جلد 8 صفحه 11 از امام صادق (ع) روایت می کند: هر که تسلیم شد محققاً مسلمان است و کسی که در عمل تسلیم خدا نیست، نشانی از مسلمانی در او نیست.

تفسیر قمی از امام باقر (ع) روایت می کند: منظور از "إنّ الدین عندالله الاسلام" تسلیم خدا و اولیای او شدن است.الیقین صفحه 351 از رسول خدا (ص) روایت می کند که تکمیل آیهٔ "إنّ الدین عندالله الاسلام" متابعت از من و جانشین من علی است.

فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (20)

پس اگر با تو دربارهٔ حقانیّت دینت چون وچرا کردند، بگو: من و پیروانم همهٔ وجودمان را به خدا سپرده ایم (مگر دین چیزی جز این است؟!)

به اهل کتاب و نیز به عوامی که با کتاب آسمانی آشنا نیستند، بگو: شما چه؟ شما هم اهل چنین اسلامی هستید؟! اگر واقعاً اینگونه اسلام آورده اند، راه درست را در پیش گرفته اند و اگر سرپیچی کردند، نگران نباش؛ چون که وظیفهٔ تو فقط رساندن پیام الهی است و خدا به حال و روز بندگانش آگاه است.

این هم تأکیدی بر معنای آیهٔ پیشین است و می گوید دین اسلام که مضمونش تسلیم در برابر خداست، دین همیشگی و همیشهٔ تاریخ، تنها آیین برحق بوده است. یعنی دین پیش خدا همواره یک چیز بوده و هست و آن تسلیم شدن در برابر خداست. پس ای اهل کتاب و ای توده های مردم، شما هم اگر واقعاً در برابر خدا تسلیم اید، مسلمانید.

ص: 37

لبّ حرف این آیات این است که دینِ معتبر نزد خدا اسلام یعنی تسلیم است، منتها اسلامِ زمان موسی (ع) در عرف نامش یهودیت و اسلام زمان عیسی (ع) در عرف نامش مسیحیت بوده. یعنی دین اسلام از آغاز در تاریخ بشریّت وجود داشته و به مرور تکمیل شده تا به محمد (ص) رسیده. دین های قبلی نیز همین دین محمد (ص) است و روح آن تسلیم است، منتها کتابِ محمد (ص) که فصل الخطاب کلام خدا با انسان است، کامل ترین کتاب در تبیین اسلام است و از معارفی در آن پرده برداشته شده که در کتب سابق ردّی از آن معارف نیست.

در این آیه خداوند پیامبر اکرم (ص) را از مجادله با اهل کتاب نهی کرده و به ایشان گفته آن ها را به روح دینشان یعنی تسلیم فرابخواند. چرا؟ چون دینِ آن ها به مرور به زوائد وحواشی، کشیده شده و روحش که تسلیم است زیر گرد و خاک غرور فرقه ای و بحث های کلامی دفن شده.

این آیه به مُحاجّهٔ مدامِ پیروان ادیان و مذاهب و خرده مذهب ها با هم نیز دلالت دارد و آن را نوعی "بَغْیْ" یعنی برتری جویی نسبت به هم می داند. همچنین از پیامبر (ص) می خواهد که بجای پاسخ به جدل های بی حاصلِ آن ها، ایشان را به مُخّ دین و عمود آیین دعوت کند و بگوید آیین من، یک کلمه بیشتر نیست: تسلیم محض در برابر خدا و خود را مال خدا دانستن و به خدا سپردن. سپس آن ها و همهٔ مردم را دعوت کند به چنین تسلیمی در برابر خدا، که تجلّی کاملش در دین محمد (ص) است.

پذیرفتند که چه بهتر، نپذیرفتند هم عیبی ندارد، به خودشان ستم کرده اند.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (21) أُولَٰئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (22)

کسانی که به آیات خدا کفر می ورزند و پیامبران و آمرانِ به قسط را ناجوانمردانه می کشند، همه را مژده بده: به عذابی زجرآور!

ص: 38

چنین کسانی اعمالشان در دنیا و آخرت تباه می شود و هیچ یاوری نخواهند داشت.

مقصود از آمران به قسط - با توجّه به اینکه جدا از انبیاء آمده، با اینکه انبیاء هم از آمرین به قسط اند – اوصیاء و اولیاء الهی و مستحفظین دین خدا هستند که طبق امر عمومی یا امر و الهامِ خاصّ، مردم را به عدل و پرهیز از ظلم به خود و دیگران دعوت می کنند. مصلحین اجتماعی هم – اگر موحّد و داعی الی الله باشند - جزء آمرین به قسط و طبق این آیه، مشمول عنایت خدا هستند. این آیه به دشمنان چنین مُقسطینی وعدهٔ حبط اعمال و عذاب ألیم داده.

حبط اعمال یعنی پاک شدن کارهای مفید انسان از نامهٔ اعمال او، چنانکه گویا که اصلاً کار مفیدی انجام نداده. مثل اینکه حافظه ای که یک عمر آثار انسان روی آن ذخیره بوده، بسوزد و هرچه داشته پاک شود.گناهان بزرگ - خصوصاً دشمنی با دین خدا و عداوت با مؤمنین - موجب حبط اعمال می گردد.

از عبارت "مَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ" برمی آید که برای مرتکبین برخی گناهان مثل کفر و قتل، شفاعتی در کار نیست.

مستدرک جلد 13 صفحه 268 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که قاتلین انبیاء و اولیاء را در بین سفلگان بجویید.

برهان از رسول خدا (ص) روایت می کند که کشتن آمر به معروف در ردیف قتل انبیاءست و سپس تلاوت فرمود: وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ...

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَىٰ كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ (23) ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (24) فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (25)

مگر ندیدی یهودی هایی که بهرهٔ کمی از تورات برده اند، برای حل اختلافاتشان به کتاب الهی دعوت می شوند تا میانشان داوری کند، ولی بعضاً با بی اعتنایی رو برمی گردانند؟!

ص: 39

ریشهٔ بدبختی شان آنجاست که می گویند: ما جهنمی نمی شویم، اگر هم بشویم چند صباحی بیشتر در جهنم نمی مانیم! حرف های بی اساس، آن ها را به دینی خیالی مغرور ساخته.

در آن روزی که جمعشان می کنیم، چه خاکی می خواهند به سر کنند؟! همان روزی که شکی در آمدنش نیست و در عدالت محض، هرکس هرچه کرده، تمام و کمال تحویل می گیرد.

این آیات در مذمّت یهود است و فریفتگی ایشان به دینی خیالی که عالمان متکبّر و دنیاطلبشان ترویج می کنند. امثال این باورهای خام را خداوند أمانیّ دانسته است و در سورهٔ بقره راجع به آن فرموده: وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ [سوره البقرة : 111] یهودی ها و مسیحی ها ادعا می کردند:غیر از ما، کسی به بهشت نمی رود! چنین ادعاهایی، همه، خیالات خام آن هاست. بگو: اگر راست می گویید، دلیلتان را بیاورید.

أمانیّ، انسان را مغرور می کند و از حرکت باز می دارد. گویا در میان یهودیانِ امروزی نیز چنین خودبرتربینی هایی هست. البته چنین افکاری منحصر به آن ها نیست و در برخی مسلمین هم یافت می شود. اصولاً مخاطب عبارت "الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ" در این آیات، فقط اهل کتاب نیستند و شامل ما هم می شود. یعنی شأن نزول، مُخصِّص حکم نیست.

طبق آیهٔ دوم، علّة العللِ تباهی انسان احساس غرور کاذب و برتر دیدن خود، نه بخاطر تقوی، بلکه بخاطر استحقاقی است که در خود توهّم می کند.

دین آیینِ خاکساری و فروتنی است، نه آلتِ تفرعن و تبختر.

عبارت "غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ" نشان می دهد که انسان، نخست، خیالی را خلق می کند، سپس آن خیال بر او مستولی می شود و زمامِ فکرش را بدست می گیرد. اینگونه، انحرافاتْ پس از خلق، نسل ها باقی می مانند و گمراهی ببار می آورند. انسان اوّلش إفکی می زند، کم کم آن إفک را باور می کند و از آن دست بردار نیست.

در تفاسیر آمده که زن و مردی از سرشناسان یهود مرتکب زنا شدند. بزرگان یهود به اجرای حکم سنگسار راضی نبودند و به دنبال مفرّی می گشتند تا حکم را اجرا نکنند. لذا تدبیری اندیشیدند و گفتند پیش محمد که مدّعی نبوت است می رویم تا ببینیم حکم او راجع به

ص: 40

مجازات زنا چیست. وقتی نزد رسول خدا (ص) آمدند رسول خدا آنها را به حکم تورات ارجاع داد و از آنها خواست به کتاب آسمانی شان عمل کنند.

بحارالأنوار جلد 33 صفحه 311 از کسی روایت می کند که می گفت با ابوموسی اشعری کنار نهر فرات بودیم که گفت از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: بنی اسرائیل دچار اختلاف شدند و همچنان در میانشان اختلاف بود تا اینکه دو حکمِ گمراه را فرستادند و هرکس از آن ها پیروی کرد گمراه شد. سپس فرمود: شما هم پس از من دچار اختلاف می شوید تا اینکه دو حکم میفرستید که گمراه می شوند و هر کس از آنها پیدا کند گمراه می شود. راوی گوید به ابوموسی گفتم: خداوند تو را نگه دارد که یکی از آن دو باشی! پس جامعه اش را بر کند و باغرور گفت: همچنان که خدا مرا از پیراهنم جدا کرد از این که یکی از آن ها باشند دور کرده است. هنگامی که شب هریر واقع شد، فریاد زدند: معاویه عرب نابود شد! معاویه گفت ای عَمر چه کنیم؟ عمر گفت: قرآن ها را بر نیزه کنید! فریاد می زنیم: أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَىٰ كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ.

***

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (26)

بگو: خدایا، ای مالکِ مُلک، مقام و موقعیت را به هرکه صلاح بدانی، می دهی و از هرکه صلاح بدانی، پس می گیری. هرکه را لایق ببینی، عزیز و گرامی می داری و هرکه را نالایق ببینی، خواروزار می کنی! همهٔ خوبی ها دست توست و تو بر هرکاری قادری.

این آیه از عظیم ترین آیات قرآن و به آیهٔ "مالک الملک" موسوم است. طبق این آیه مالکِ مُلکِ هستی، خداست. منظور از مُلک، فرمانروایی بر هستی است. فی الواقع هستی به مُلک یعنی بساط شاهی تشبیه شده؛ هستی بساط شاهی خداست. قوام مُلک به مَلِک و مملوک است. هرکجا کسی بر کسی، یا چیزی بر چیزی، یا قانونی بر قانونی، حاکم است، در واقع،

ص: 41

سلطنت خدا جاری است. خدا مالکِ مُلک است یعنی تمام هستی مال اوست و در تمام هستی، حاکمِ علی الاطلاق است.

خُرده مُلک های هستی یعنی حیطه های قدرتی که موجود است، مثل نظام سلطنت یک پادشاه، یا سلطهٔ یک مرد بر خانواده اش، یا حاکمیت یک مالک بر کارخانهٔ خویش، همگی پرتوهایی از مالکیّت خدا بر مُلک خویش است. آری، خدا به هرکه بخواهد برای آزمودنِ او، از این خُرده مُلک ها می دهد و می گیرد: تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ. مُلک که بدست هرکس آمد، بداند که موقّتی است، امتحان است، و امانت است. پس بکوشد در مدّت تصدّی اش ستم و خیانت نکند، بلکه طبق رضای خدا در عدل و داد بکوشد. درهرحال، مُلکعُلقه زاست، لذا برای بازستاندنش لفظ "نَزع" را بکار برده. یعنی هروقت بخواهیم، ملک را بزور از کسی می گیریم. مثل سلّاخ که پوست را به زور از بدن گوسفند می کَند و نَزع می کُند.

رسول خدا (ص) فرمود: مُلک فقط مال پادشاهان نیست، هرکه خادمی داشته باشد که در کارهایش کمکش کند، بهره ای از مُلک دارد. و نسبت به مُلکش از او حساب می کشند.

عزّت و ذلّت هم که در ذیل مُلک از آن ها صحبت شده، ثمرهٔ مُلک است. در سورهٔ فاطر آمده: مَن کَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً (10) هرکه طالب عزّت است، عزّت دست خداست!

در عبارت "لِلَّهِ الْعِزَّةُ" تقدیم مسند، انحصار را میرساند. یعنی عزّت "فقط" مال خداست. پس، بهرهٔ هرکس از عزّت بقدر نزدیکی به خداست و بقدری که خدا بخواهد. اما "عزّت" چیست? عزّت یعنی استعلاء و استغناء. انسان نسبت به هرچه عزیز باشد، فوق آن چیز است و از آن مستغنی است. خداوند که "اکبر" و "اعلی" و "اجل" از همه، بلکه غیر قابل مقایسه با ما سوی است، در اوج عزّت است و هرکس میخواهد بقدر سعه وجودی از عزّت برخوردار باشد، باید خود را به خدا که عزیز بالذّات است بچسباند و باللّه عزیز شود.

اما افسوس که آدمی بجای طلب عزّت از خدای عزّ و جلّ، آنرا در میان مردم و با گدایی از ایشان یا استخفاف و استعلاء بر آنها با تمسّک به مال و مقامش میجوید؛ و نخواهد یافت!

ص: 42

چون طمعِ غنیٖ شدن بواسطهٔ گدایان، عِرض خویش بردن است و البرز به کلنگ برگرفتن و آب در هاون کوفتن.

طبق این آیهٔ سورهٔ آل عمران، خداست که عزّت می دهد و خوار می دارد. نه تنها عزّت، بلکه هر خیری که به هر کس می رسد، به إذن خداست و به قدرتِ قاهرهٔ خدا محقّق می شود.

تعمّق در این آیه، پس از وجدان معنای بلند آن، دل را از ماسویٰ منقطع نموده، موجب اتّصال به ملکوت آن گشته و انسان را از آب و خاک برمی کشد و ملکوتی می کند. اصلِ سلوک، معرفتی است نه ریاضتی و امثال این آیات، نجومِ معرفت اند و هادی سالکان.

عبارت "بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ" نشان می دهد که از قدرتِ محضِ الهی، خیر ناشی می شود و دلیل صدور شرّ از اشخاص و سرچشمهٔ بدی، عجز و ناتوانی است.بحارالانوار جلد 16 صفحهٔ 265 از رسول خدا (ص) روایت می کند که هرکس برای خدا در برابر مردم تواضع کند، عزّت می یابد و هرکس تکبّر کند، خدا او را ذلیل می کند.

نورالثقلین از رسول خدا (ص) روایت می کند که آیهٔ "قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ" اسم اعظم خداست که هر گاه با آن خوانده شود اجابت میکند.

بحارالأنوار جلد 17 صفحه 199 روایت می کند: هنگامی که رسول خدا (ص) مکه را فتح نمود و حکومت فارس و روم را به پیروانش وعده داد، منافقان و یهودیان گفتند: بعید است! محمد کجا و مُلک فارس و روم کجا؟! آیا مکه و مدینه برای او کافی نیست؟! پس این آیه نازل شد: "قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ ...".

کافی جلد 8 صفحه 266 روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدند: طبق آیه "قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ" آیا خداوند پادشاهی را به بنی امیه نداده است؟! فرمود: این گونه نیست؛ خدا پادشاهی را به ما داد ولی بنی امیه آن را از ما دزدیدند. مثل آنکه خدا به کسی لباسی دهد و دیگری آن لباس را از او بدزدد.

تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (27)

ص: 43

خدایا! شب را در روز فرومی کنی و روز را در شب؛ مرده را زنده می کنی و زنده را مرده؛ به هرکه هم مصلحت بدانی، روزی ای می دهی که نمی شود رویش قیمت گذاشت.

این آیه ادامهٔ آیهٔ قبل است و قدرتِ مطلق خدا را بر مُلک خویش به تصویر می کشد.

"ولوج شب در روز و روز در شب" را اشاره به کم و زیاد شدن پیوستهٔ طول شب و روز در فصول مختلف سال دانسته اند. شاید هم مطلب به این پیچیدگی نباشد و مقصود از این عبارت، همان از پی هم آمدنِ پیوستهٔ شب و روز باشد.

"اخراج مدامِ مرده و زنده از هم" نیز اشاره به جریان متوالی مرگ و تولّد یا خلق و اعدام در هستی است که ابزار حاکمیت خداست بر مُلک خویش. خدا از خاکِ بی جان که در اختیار سلول های جاندار می گذارد طبق فرمانی که به آن ها می دهد، در فرآیند تقسیم سلولی،سلول های زندهٔ دیگر می آفریند. و وقت مرگ سلول فرا برسد، توسط سلول های دیگر خورده و هضم می شود یا خشک و متلاشی می گردد: تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ.

اگر موت و حیات را به اشاره به بُعد و قربِ به خدا و بهره از انوار الهی بدانیم، چنانکه در امثال عبارت "أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا [سوره اﻷنعام : 122]" بکار رفته، مقصود از آن زنده کردن دل های مرده به عنایتِ هدایت است و بعکس، سلب شدن ایمان از کسی در اثر نکبتِ ضلالت. یا از کافر، فرزند مؤمن زاده شدن و بعکس، کافر شدن فرزند کسی که عمری در حیات ایمانی زیسته.

"رزق بی حساب" هم دلیل مطلق بودن حاکمیت خداست. خدا قدرت مطلق است و هرچه بخواهد می کند. البته بی حسابی رزق خدا، گُتره ای بودن آن نیست. چرا؟ چون خدا حکیم است و داد و ندادش روی حساب و کتاب است. پس چطور رزقی را که طبق حساب و کتاب است، بی حساب خوانده؟ منظور این است که حسابِ داد خدا غیر از حساب و کتاب های ما آدمیان و بر اساس حکمت است نه منفعت. عدّه ای هم بی حساب بودن رزقِ برخی را اشاره به وسعت آن دانسته اند و گفته اند عبارت "تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ" می خواهد بگوید خدا رزق هرکس را که صلاح بداند، بقدری وسعت می بخشد که قابل شمارش نباشد. مثل رزق

ص: 44

صالحین که در بهشت بی حساب است: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ [سوره غافر : 40].

از فحوای کلام آیه برمیآید که رزق بی حساب خدا نوعی پاداش دنیوی برای کسانی است که مرضیّ خدا واقع شده اند. از جملهٔ اینان صابرین اند: قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ [سوره الزمر : 10] بگو: ای بندگانی که دل در گرو ایمان نهاده اید، تقوای الهی را مراعات کنید که برای آنها که نیکی میکنند، در همین دنیا هم نیکی است و زمین خدا برای آنها وسیع است. همانا که اهل صبر بی حساب اجر میبرند.مصداق دیگر برای مرزوقینِ بی حساب، متّقین اند: زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ [سوره البقرة : 212] کافران گرفتار دنیا شده اند با این حال مؤمنان و متّقین را که عالی ترین درجهٔ مؤمنین اند مسخره می کنند. نمی دانند که خدا هرکه را بخواهد روزی بی حساب می دهد.

به زعم ما مقصود از روزی بی حساب، با توجّه به کاربردهایش، روزی غیر قابل شمارش است. یعنی روزی معنوی که نمی شود رویش قیمت گذاشت. والا صابران و متّقین معمولاً از وسعت رزق مادّیِ خاصّی برخوردار نیستند و در رزق مادّی مثل بقیهٔ مردمند. امّا چیزهایی دارند که از تمام دنیا ارزشش بیشتر است و نمی شود رویش قیمت گذاشت.

***

لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (28)

مؤمنان نباید به جای دوستی با هم، با بی دین ها طرح دوستی بریزند. هرکه چنین کند، دیگر هیچ رابطه ای با خدا نخواهد داشت؛ مگر آنکه بخواهید از شرّشان در امان بمانید. خدا دربارهٔ عذابش به شما هشدار می دهد! و به او ختم می شود آخرعاقبتِ همه.

این آیه چند تعبیر عالی و منحصر بفرد دارد، از جمله:

ص: 45

تعبیر "فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ" که به معنی خروج از دایره ولایت و حبّ الهی است. هرکس با مطرودینِ خدا و مُعرضین از درگاه خدا پیوند ولایی یعنی دوستی برقرار کند، از ولایت خدا خارج می شود. به همین سادگی!

تعبیر "تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً" از عبارتی است که دلالت بر تقیّه دارد و تقیّه را در موارد خوف جایز می شمرد. شیعیان بدلیل سابقهٔ طولانیِ اسارت در جامعه ای که اکثریت آن مخالف ایشان بوده اند، بنا به نیاز، تقیّه را آموخته و از اصولِ دین داری دانسته اند. تا جاییکه متکلّمان شیعه، مُنکِر تقیّه را ناقص الدین دانسته اند.در تعریف تقیّه گفته اند تقیّه پرهیز گروهی از گروه دیگر و اظهار صلح و سازش با ایشان است، در حالیکه در باطن خلاف آن است.

علاوه بر صدها حدیث بر لزوم تقیّه و تعیین حدود آن، آیاتی هم در قرآن بر تقیّه ناظر است. از جمله همین آیه؛

و نیز آیهٔ: مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (نحل: 106) آن هایی که بعد از اسلام آوردن، دوباره به خدا کافر شوند و با میل و رغبت، دلشان پذیرای کفر گردد، به خشم خدا گرفتار شده و عذابی شدید نصیبشان می شود. اما خشم و عذاب خدا به آنانی نمی رسد که دلشان به ایمان قرص باشد؛ ولی زیر فشار و شکنجه، مجبورشان کنند که به زبان اظهار کفر کنند.

و نیز آیهٔ: وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آل فِرْعَوْنَ يَکْتُمُ إِيمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ يَکُ کَاذِباً فَعَلَيْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ يَکُ صَادِقاً يُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (غافر: 28) در این هنگامه، مردی مؤمن از خاندان فرعون که ایمانش را مخفی میکرد، لب به سخن گشود: "میخواهید کسی را بکشید، فقط به این جرم که میگوید پروردگار من خداست؟ درحالیکه اینقدر هم از طرف پروردگارتان برایتان معجزه آورده! اگر دروغگو باشد، دروغش رسوایش میکند. اما اگر راستگو باشد،

ص: 46

لااقل بخشی از عذابهایی که به شما وعده میدهد، سرتان میآید. چون خدا مدعیان دروغگو را هیچ وقت به مقصود نمیرساند".

علاوه بر این سه آیه، همانطور که گفتیم دلیل اصلی بر جواز و لزوم تقیّه روایات است. برای جواز تقیه به احادیثی در متون دینی استناد شده است. طبق برخی احادیث، تقیه از برترین کارهای مؤمنان و موجب اصلاح امّت است و دین بدون آن کامل نیست. علاوه بر احادیثی که بر مشروعیت و حتی وجوب تقیه در شرایط خاص تأکید کرده، احادیثی که بر جواز تقیه در فرض تحقق اضطرار تصریح دارد و احادیث دالّ بر اینکه احکام شرعی اولیه به هنگام ضرورت برداشته می شود، از قبیل حدیث رفع و حدیث لاضرر، از مهمترین ادلّهٔ رخصت تقیّهبه شمار می روند. ادلّه ای که کذب و توریه را در موارد خاص تجویز نموده، و نیز احادیث مربوط به کتمان نیز مؤید مشروعیت تقیه است. ادله مربوط به اکراه را نیز برخی، مستندِ برخی مصادیق تقیه دانسته اند.

برای مثال، کافی از رسول خدا (ص) روایت می کند که در چند مورد از امّت من بازخواست نمیکنند، از جمله آن که اشتباه کنند، آنچه فراموش کنند، آنچه بر آن مجبور باشند، و آنچه بیش از توانشان باشد. سپس فرمود: إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ همین است.

جلد شانزدهم وسائل الشیعه از امام صادق (ع) روایت میکند که تقیّه کردن بهتر است تا برائت نجستن از علی (ع) و کشته شدن.

همان کتاب روایت می کند که به امام صادق (ع) گفتند ضحّاک به کوفه آمده و ما را وادار می کند از علی بیزاری بجوییم؛ چه کنیم؟ فرمود: همان کار را که عمّار یاسر در بدو اسلام آوردن در مکّه زیر شکنجه کرد.

جعفریات از رسول خدا (ص) روایت میکند که وقتی کسی دستگیر شده و می خواهند عذابش کنند، آنچه را که آنها به شنیدنش راضی می شوند بگوید در حالی که در قلبشان آن را انکار می کند این است معنای: إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ.

کافی جلد 4 صفحه 82 از امام صادق(ع) روایت می کند: در زمان منصور عباسی روزی در حیره بر او وارد شدم. آن روز یوم الشک بود و مردم در شک بودند. منصور گفت: یا ابا عبد

ص: 47

الله، امروز روزه ای؟ گفتم: این مربوط به امام است اگر تو روزه بگیری ما هم روزه می گیریم و اگر تو نگیری ما هم نمی گیریم. منصور به غلامش گفت: سفره را بیاور و من با منصور غذا خوردم و قسم به خدا می دانستم که آن روز از ماه رمضان است؛ ولی افطار یک روزه و گرفتن قضای آن برایم آسان تر از این است که گردنم را بزنند و خدا عبادت نشود.

کافی جلد 2 صفحه 217 از امام صادق (ع) روایت می کند: همانا نُه دهم دین در تقیّه است. و کسی که تقیّه ندارد، دین ندارد.

همان مصدر از امام باقر (ع) روایت می کند که تقیّه دین من و دین پدران من است.در بررسی سیرهٔ رسول اکرم (ص) نیز به چشم می خورد که پس از هجرت به مدینه، برخی مهاجران ضمن اجازه گرفتن از ایشان برای رفتن به مکه و آوردن اموال خود، برای ابراز کلماتی بر خلاف میل قلبی به منظور جلب رضایت مشرکان رخصت خواستند و حضرت با آن موافقت کرد(سیرهٔ حلبی، ج 3 (ص) 51). از صحابهٔ آن حضرت و تابعین نیز موارد متعددی دالّ بر عمل به تقیه در رفتار یا گفتار گزارش شده است؛ از جمله ابن عباس(فتح الباری، ج12 ص279)، ابن مسعود(المحلّی، ج 8 (ص) 336)، جابر بن عبداللّه انصاری(المبسوط سرخسی ج 24 (ص) 47)، حذیفه بن یمان(المصنف صنعانی ج 6 (ص) 474)، ابوالدَرداء(صحیح بخاری، ج 7 (ص) 102) و سعید بن ممُسَیب(الغدیر ج 1 (ص) 380).

همچنین،

دلیل عقلی جوازِ تقیّه، سیرهٔ عقلاست که دفع ضرر را جایز و گاه ضروری می دانند. بر مبنای پذیرش این دلیل، تقیّه اختصاص به شیعیان و حتی مسلمانان نخواهد داشت. موارد متعددی از تقیّه در زندگی صالحان و پیامبران پیشین، در متون اسلامی آمده؛ مانند رفتار ابراهیم(ع) با کافران، عبادت پنهانی آسیه همسر فرعون، نحوه روبرو شدن موسی و هارون با فرعون و تقیهٔ اصحاب کهف. تأکید بر این پیشینه در متون مذکور، بر فطری و عقلانی بودن تقیّه در شرایط اضطراری دلالت دارد.

شیخ مفید تقیّه را با نظر به حکم آن به واجب، حرام و مستحب تقسیم کرده است؛ از جمله به هنگام ترس از جان، آن را واجب و در صورت ترس از زیان مالی آن را مباح و مدارا با اهل

ص: 48

دیگر ادیان و مذاهب ضمن کارهایی چون عیادت از بیماران، تشییع مردگان و حضور در مساجد و نمازهای آنان، تقیّهٔ مستحب دانسته.

فقهاء درباره احکام وضعی عملی که از باب تقیه انجام می گیرد معتقدند اگر عمل تقیه ای از عبادات باشد نیاز نیست شخصی که عمل را از روی تقیه انجام داده پس از برطرف شدن شرایط تقیه عبادتش را دوباره (به صورت اعاده یا قضا) به جا آورد. به عبارتی، کار انجام شده از روی تقیه را مُجْزیٖ می دانند.تحف العقول صفحه 307 از امام صادق (ع) روایت می کند: تقیّه سپر بلای مؤمنان است و اگر تقیّه نبود، خدا پرستش نمی شد. خداوند فرموده: إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً. سپس فرمود: کسی که تقیّه ندارد، اصلاً دین ندارد.

کافی جلد 2 صفحه 220 از امام صادق (ع) روایت می کند: تقیّه سپری از خدا میان مؤمن و خلق است.

عبارت بعدی آیه که عبارت جالبی است "يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ" است. این عبارت فقط دو بار در قرآن و در همین بخشِ سورهٔ آل عمران بکار رفته است. در این عبارت خداوند صراحتاً دارد ما را از خودش می ترساند. تا حذر کنیم از مخالفت فرمان و عقاب متعاقب آن.

قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَيَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ(29)

بگو: آنچه را در دل های شماست، چه پیش خود نگه دارید چه آشکارش کنید، خدا آن را می داند. آری، خدا همهٔ آنچه را که در آسمان ها و زمین است، می داند و بر هرکاری کاملاً تواناست.

طبق این آیه خداوند همانطور که نسبت به افعال آدمی حساب و کتاب می کشد، نسبت به نیّات او هم حساب و کتاب می کشد. خیر و شرّ انسان که طبق آیهٔ بعد روزی بر انسان بار می شود، هم شامل اعمال است، هم نیّات.

ص: 49

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (30)

روزی می رسد که هرکس تمام کارهای خوب و بدی را که کرده، جلوی چشمش می بیند و آرزو می کند که بین او و کارهای بدش فاصله ای دورودراز می بود! خدا شما را از عقاب خودش می ترساند؛ چون او نسبت به بندگانش دلسوز است.امروز هم خیر و شرّ انسان پیش او حاضر است، منتهی در آنروز این حضور، مشهود انسان می گردد و از خیراتش بسی شادمان می گردد و از بدی هایش هراسان می شود.

بدی ها و خوبی های انسان، مخلوقات و کاشته های وجودی او هستند که تا ابد در باغ وجود وی باقی می مانند و انسان مهمان میوه های تلخ و شیرین آن هاست. مگر اینکه بدی ها با توبه قلع شوند و تکفیر گردند و خوبی ها با موجبات حبط، بسوزند و نابود گردند.

برهان روایت می کند که جمعه ها امام سجاد (ع) در مسجدالنبی منبر می رفت و در آغاز منبرش این آیه را تلاوت می کرد.

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (31) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ (32)

پیامبر! بگو: اگر خدا را دوست دارید، تابع من باشید تا خدا هم دوستتان داشته باشد و گناهانتان را بیامرزد؛ آری، خدا آمرزندۀ مهربان است.

بگو: از خدا و پیامبر اطاعت کنید. اگر سرپیچی کنند، خدا قطعاً چنین بی دین های نافرمانی را دوست ندارد.

طبق این آیه محبت خدا در گرو تقوی و تبعیّت از فرامین الهی است که رسول، مبیّن آن است. پس محبت به خدا، طاعت می آورد و طاعت، محبتِ خدا را در پی دارد.

این آیه صراحت دارد که ادعای عشقِ به خدا، بدون تقوی و تبعیت از شریعت و زندگی طبق قرآن، دروغ محض و فریبِ خویشتن است و تا کسی به کتاب خدا و سنّت رسولش عمل نکند نه خدای واقعی را دوست دارد، نه خدای واقعی او را دوست دارد. چون در ادامه از زبان

ص: 50

رسول (ص) آورده: فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ. یعنی شرط اینکه محبوب خدا باشید، متابعت از من است. یعنی حبّ به خدا در اثر استمرار تقوی بوجود می آید، از طرفی، تقوی، بنده را محبوب خدا می کند. یعنی تقوی، کیمیایی است که دو گوهر پدید می آورد؛ یکی حبّ بنده به خدا و دوم، حبّ خدا به بنده. بدون تقوی، این محبتِ دوطرفه صورت نمی بندد و حاصل نمی گردد.این آیه، امّت را به اطاعت بی چون و چرا از پیامبر (ص) فراخوانده. امثال این آیات در قرآن بسیار است و دلالت بر عصمت پیامبر (ص) دارند. و الا اطاعت از کسی که معصوم نیست چه وجه دارد؟!

ارشادالقلوب جلد 1 صفحه 70 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: کسی که دوستی ما را ادّعا می کند و به حرف ما عمل نمی کند از ما نیست و ما از او نیستیم. آیا نشنیده اید که خدا فرموده: فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ الله.

خصال جلد 1 صفحه 188 امام صادق (ع) روایت می کند هر که خدا را دوست داشته باشد، خدا هم او را دوست دارد و هر که را خدا دوستش داشته باشد از آمنین است. کافی جلد 8 صفحه 79 از امام باقر (ع) روایت می کند: مگر دین چیزی جز حبّ و بغض است؟ سپس تلاوت فرمود: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ.

مستدرک جلد 15 صفحه 128 روایت می کند که کسی به امام صادق (ع) عرض کرد: ما به نام های شما و به نام های اجداد شما، خود و فرزندان خود را نامگذاری می کنیم؛ آیا این برای ما نفعی دارد؟! امام (ع) فرمود: آری به خدا؛ آیا دین چیزی جز محبت است؟! خدا فرموده: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ الله.

دعائم جلد 1 صفحه 71 روایت می کند که کسی خدمت امام باقر (ع) آمد و عرض کرد من از خراسان آمده ام و پایم پینه بسته. قسم به خدا فقط محبت شما مرا تا اینجا کشانده. امام باقر (ع) فرمود: اگر سنگی ما را دوست بدارد خداوند او را با ما محشور می کند. آیا دین چیزی جز دوست داشتن است؟ خدا فرموده: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ الله و فرموده: وَ یُحبّون مَن هاجر إلیهم(حشر:9).

ص: 51

کافی جلد 2 صفحه 500 از رسول خدا (ص) روایت می کند: هرکس زیاد خدا را یاد کند خدا دوستش می دارد و هرکس را خدا دوست داشته باشد، دو برائت برایش مقرّر میکند: برائت از آتش جهنم و برائت از نفاق.

***این بخشِ سوره راجع به آل عمران است، یعنی مریم و عیسی (ع) :

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ (33) ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (34)

خدا آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عِمران را برگزید و بالادست مردم جهان نشاند؛

نسلی که در پاکی و درستی، همه از یک جنس اند. خدا شنوای داناست.

از سنّت های خدا "اصطفا"ست. خداوند از میان مخلوقاتِ یک گونه، بعضی را برمی گزیند و به عنایت مخصوص می کند. اصطفا مخصوصِ انسان نیست. چنانکه در سورهٔ حجّ فرموده: اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ [سوره الحج : 75] خدا هم از ملائکه کسانی را اصطفا می کند، هم از انسان ها. به نظر می آید اصطفا منحصر به این دو طایفه هم نباشد و سنّتی عام باشد طوریکه در میان افراد یک گونه از هر موجودی، خدا یکی را برمیگزیند و مشمول رحمت خاصّش می کند.

ملاک خدا هم در اصطفا، روشن نیست؛ فقط می دانیم طبق حکمت و برمبنای عدل و لیاقت است: وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ [سوره القصص : 68] خدا هرچه بخواهد خلق می کند و از میان آن ها هرکه را بخواهد انتخاب می کند.

طبق این آیه، خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را اصطفاء کرده و بر عالَمین برتری داده. مقصود از عالمین حداقل، بنی آدم است؛ یعنی این افراد بر بقیهٔ انسان ها برتری یافته اند. هرچند به قرینهٔ کاربرد عالمین در آیهٔ "الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ [سوره الفاتحة : 2]" ممکن است مقصود، همهٔ موجودات باشد. یعنی این افرادِ انسانی بر همهٔ موجودات فضیلت یافته و اشرف الخلق گشته اند.

ص: 52

مقصود از آل ابراهیم، متابعین ابراهیم اند نه فرزندان او. در قرآن غیر از آل ابراهیم و آل عمران، سخن از آل لوط، آل موسی، آل هارون، آل یعقوب، و آل داوود، و البته بارها سخن از آل فرعون آمده و این نشان میدهد که هم حق و هم باطل هوادارانی دارند که آنقدر رنگ آن را میگیرند که داخل در "آل" آن میشوند. آل کسی یعنی هوادارانی که از حیث متابعت، جزئی از او شده اند.در صلوات هم که دعایی است مفروض و مستجاب، می گوییم: الهمّ صلّ علی محمد و آل محمد. صلوات در اصل طلب صلاة یا نور است برای محمد و آلش. اما فایده این صلوات یا طلب نور برای پیغمبر، برای خود مؤمنان چیست? قانونی در هستی است که هرکس خیری برای دیگری بخواهد، علاوه بر شمول آن خیر به آنکس، خودش هم از عین همان خیر برخوردار میگردد. این، عدل خداست. تازه چون خیر خواسته و از خدا خواسته و برای ذوی الحقوق و تشکر از آنها خواسته، خدا از فضل خویش بر آنچه به خودش میرسد میافزاید . پس، صلواتِ ما بر پیامبر(ص) خود ما را غرق در صلوات میکند و ذره ذره از ظلمات به نور خارج میکند و مشمول رحمت خاص خدا میگرداند. طبق روایات باید در صلوات بر پیامبر(ص)، آل او را نیز شریک کنیم و بهره خود را فزون سازیم. آل محمد کسانی اند که رنگ محمدی دارند و پیرو راستین اویند. در رأس ایشان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است و سپس اولیاء الهی. خود ما اگر شیعهٔ راستین محمد و واقعاً مؤمن باشیم، به نصّ روایاتِ مُستفیض، جزء آل محمدیم و مشمول مستقیم صلوات خود. یعنی با دعای"الهم صل علی محمد و آل محمد" – چون صلوات یک دعاست و به صیغه دعایی انشاء ميشود – میگوییم خدایا بر محمد و آل او که من هم در صف النعال ایشانم صلوات فرست .

دلیل دیگرِ اینکه مقصود از آل ابراهیم، متابعان اوست، این دعای شریف است از زبان ابراهیم (ع) که: فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ [سوره إبراهيم : 36] هرکس از من پیروی کند از من است و هرکس عصیان کند، خدایا باز هم تو غفور و رحیمی!

ص: 53

کمی جلوتر در همین سورهٔ آل عمران آمده: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ [سوره آل عمران : 68] نزدیکترین کس به ابراهیم، متابعان او و محمد و مؤمنانِ به محمد اند. چنین کسانی را خدا زیر پر و بال ولایتش گرفته.

پس ما هم اگر متّقی و مُتابعِ قرآن باشیم، از آل ابراهیم و طبق این آیه، برگزیدهٔ خداییم. خدا ما را اصطفاء کرده و شرافتی بالاتر از این نیست. هیچ کجای قرآن مثل این آیه، مؤمنین شرافتِ بَدوی نیافته اند.

این از آل ابراهیم، اما آل عمران:"عِمران" پدر مریم از نسل هارون نبی و از راهبان و بزرگان بنی اسرائیل بود.

عمران با زنی پرهیزگار بنام حنّا وصلت کرد. درحالیکه خواهر حنّا را که الیزابت نام داشت، زکریای نبی گرفته بود. عمران و حنّا نیز مثل زکریا و الیزابت، تا مدّتها دارای فرزند نمی شدند.

روزی حنّا، پرنده ای را دید که به جوجه هایش غذا میدهد پس از ته دل دعا کرد و فرزند خواست و نذر کرد که آن فرزند را در راه خدا وقف کند. خداوند مریم را به او هدیه داد. وقتی مریم در شکم مادرش بود، پدرش عمران درگذشت. مادرش وقتی او را در شکم داشت گمان میکرد او پسر است اما وقتی بدنیا آمد معلوم شد دختر است. با این حال او را به معبد برد و از بزرگان آنجا خواست سرپرستی او را بعهده بگیرند. چون پدرش مَرد مقدّسی بود، هریک از کاهنان دوست داشت این توفیق نصیب وی شود. اما در نهایت قرعه کشیدند و به نام زکریا درآمد. مریم در معبد خدمت میکرد و تحت تعلیم و ولایت زکریا بود. به نوجوانی که رسید زکریا متوجه عجایبی در او شد. منجمله هرگاه به محل عبادت او میرفت طعام و میوه های نایاب و غیر فصل نزد او می یافت. روزی زکریا پرسید اینها از کجاست؟ مریم گفت: از جانب خدا؛ که او هرکه را خواهد بی حساب روزی دهد (آل عمران:37 ). همین جمله یأس زکریا به داشتن فرزند را از بین برد و علیرغم پیری خود و نازایی زنش از خدا فرزند خواست و خدا یحیی را به او بخشید. مریم عفیف و عابد و نیکوکار بود. به اذن خدا باردار شد و عیسای مسیح(ع) از او متولد گشت. هیچ زنی در قرآن به اندازهٔ مریم مدح نشده. مریم دوازده بار در قرآن ستوده شده؛ از جمله: پناه داده شده از شیطان، مرزوقِ بلا حساب، عابد، بشارت داده شده، صاحب

ص: 54

نعمت، مظلوم و صابر، اهل عزلت و خلوت، آیهٔ خدا، بهشتی، تصدیق کنندهٔ آیات و کتب خدا، و از قانتین دانسته شده. بالاترین مدحی که نسبت به مریم عذرا هست کمی جلوتر در همین سوره آمده: وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ [سوره آل عمران : 42] یعنی خدا تو را برگزید و به عصمت رساند، سپس بر زنان عالم (یا دو عالم) برتری داد.

پس از مسیح(ع)، مریم تا سن پیری در اورشلیم میزیسته. اعتقاد مسیحیان آن است که در آخر، جسم و روح او با هم به آسمان صعود میکنند. آیهٔ "وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَاإِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ [سوره المؤمنون : 50]" هم بی اشعار به ناپدید شدن او و عروج مسیح گونه اش به آسمان نیست.

در آیهٔ شریفهٔ: فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَى وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ [سوره آل عمران : 36] هم صحبت ذریّهٔ مریم شده. یعنی ممکن است بعد از تولد عیسی(ع ) مریم ازدواج کرده و صاحب فرزند شده یا عیسی(ع ) ازدواج کرده و فرزندی داشته. چون هیچ جای قرآن به زن نداشتن عیسی(ع )، بخلاف یحیی(ع )، تصریح نشده.

لازم به ذکر است که عمران اسم شایعی در میان بنی اسرائیل است و پدر موسی (ع) هم که هزار و هشتصد سال قبل می زیسته، عمران نام داشته. اما به قرینهٔ آیات بعدی مقصود از آل عمران، خاندان مریم است نه خاندان موسی (ع) . اصولاً در قرآن هرجا صحبت از عمران شده، مقصود پدر مریم است.

همانطور که مسلمین آل ابراهیم و آل محمدند، مسیحیانِ مؤمن و متّقی هم آل عمرانند .

اینکه در آیهٔ دوم آمده "ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ" گویا سنخیّت باطنی بین این خاندان های پاک مراد است نه وراثت ظاهری. چون فاصلهٔ آن ها از هم بیش از چند ده قرن است. پس این عبارت می خواهد به مشاکلت معنوی میان مکاتب هدایتی اشاره کند که در پاکی و درستی همه از یک جنس اند. اصولاً این تعبیر در قرآن برای بیان مشاکلت بکار می رود نه انشعاب. مثلاً: فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ

ص: 55

[سوره آل عمران : 195] خدا دعایشان را مستجاب کرد و گفت من عمل شما را ضایع نمی کنم، شما اعضای یک پیکرید.

بحارالأنوار جلد 74 صفحه 368 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: ای کمیل، رسول خدا را خدا تربیت کرد و او مرا تربیت کرد و من مؤمنان را تربیت می کنم. ای کمیل، ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ. ای کمیل، علومت را از ما بگیر تا از ما باشی. (خُذ منّا تکن منّا).إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (35)

حنّا، همسر عِمران، نجوا کرد: خدایا، بچه ای را که در شکم دارم، وقف تو کرده ام تا فارغ از هر مشغله ای در خدمت دین تو باشد. از من بپذیر که تو شنوای دانایی.

نکتهٔ جالبِ این آیه، مفهومِ نذر است. انسان می تواند مالش، وقتش، فرزندش، و حتّی خودش را نذرِ خدا کند. یعنی وقف کند که در خدمت به دین خدا و بندگان خدا باشد. این ایدهٔ خوبی است و وقتی چیزی نذر خدا شد، از غیر خدا "مُحَرَّر" می گردد یعنی آزاد و فارق می شود. چرا؟ چون درگیری و اسارت انسان از کار برای خود است و وقتی تصمیم گرفت مال خدا باشد، خدا هم عهده دار او می گردد و خودش فراغت می یابد و نَفَسِ راحت می کشد. این، فوز بزرگی است و به این راحتی ها نصیب کسی نمی شود. برای همین مادرِ مریم به خدا التماس کرد که خدا این نذر و این وقف را از او بپذیرد. یعنی که چنین نذری را خدا باید بپذیرد و خدا چنین نذری را فقط از اهلش می پذیرد و پذیرش چنین نذری لیاقت می خواهد.

کسانیکه موفق می شوند همه یا بخشی از زندگی خود را وقف خدا کنند، به یُسر و عافیت، ابزار توفیق برایشان مهیّا می گردد و چون جزءِ جنود خدا شده اند، موانع از پیش پایشان برداشته می شود و از همه مهم تر، همانطور که گفته شد، از بندگی خود و مثل خود، رها می گردند و آزاد می شوند تا خدا را بندگی کنند. سریع ترین راه کمال، همین است.

کسی می گفت: بنده در جوانی توفیق پیدا کردم لحظه ای خود را رها کنم و به صاحبم یعنی خدا بسپارم و بخواهم تا مرا مال خودش کند و در خدمت دین خودش درآورد و بخودم

ص: 56

وامگذارد. همان یک لحظه که مقبول حق افتاد، مسیر زندگی ام تغییر کرد و مرا بردند! آن یک لحظه شد یک عمر. راهی که سراسر یُسر و عافیت و برکت و توفیق بود. الحمد للّه. الهمّ سَلّم و تَمّم؛ و سَهّل و بارِک.

هرکسی هرشغلی که دارد، روزی را در ماه یا هفته، وقف خدا کند و بی چشم داشت، به خدمت خلق که عیالِ خدایند مشغول باشد تا برکات این راه را وجدان کند. حیف از طبیبی که پنجاهسال برای پول یا احترام طبابت کرده و حیف از سرداری که پنجاه سال به فرمان مافوق تأمین اَمن نموده و حیف از معلّمی که پنجاه سال از سر ناچاری معلّمی کرده.

ای که پنجاه رفت و در خوابی، مگر این چند روز دریابی

فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَىٰ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَىٰ وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ (36)

همین که بچه اش را به دنیا آورد، با حسرت گفت: خدایا، بچه ام دختر است! البته خدا بهتر می دانست که او چه بچهٔ مهمی به دنیا آورده است! پسری که او می خواست، به اهمیت دختری نبود که به او دادیم! بعد ادامه داد: نامش را مریم گذاشتم. او و بچه هایش را از شرّ شیطانِ رجیم به تو می سپارم.

نکتهٔ درس آموز این آیه، سپردن فرزند به خداست از شرّ آفات و نَکَبات، خصوصاً از شر شیطان که کمر بسته تا هر انسانی را که به دنیا می آید، عاقبت به شر کند.

ما بجای غصّهٔ فرزند را خوردن یا تدبیر بیهوده کردن یا تلاش بی جا نمودن، در درجهٔ نخست باید فرزندان خود را به ربّ شان یعنی خدا بسپاریم. این سپردن نوعی تفویض و توکیل است و هرکه به خدا بسپارد، خیر بیند.

فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (37)

ص: 57

خدا هم مریم را به شایستگی پذیرفت و او را به خوبی پرورش داد و زکریا را سرپرستش کرد.

هر بار که زکریا برای دیدار مریم به عبادتگاه او می رفت، خوراکی های خوب و خوشمزه در کنارش می دید! روزی پرسید: مریم، این ها از کجا برایت می آید؟! مریم جواب داد: این ها از طرف خداست. خدا به هرکه صلاح بداند، روزیِ بی حساب می دهد.عاقبتِ سپردن فرزندان به خدا این می شود که خدا سرپرستی آن ها را می پذیرد. بخصوص سرپرستی فرزندان متّقین را، اگر از خدا چنین درخواستی راجع به فرزندانشان کنند. بعد، بخوبی رشدشان می دهد، برایشان ولیّ مرشدی معیّن می کند تا تحت تکفّل او تربیت شوند و رشید گردند.

مریم در هیکل(معبد) سلیمان خدمت می کرد و آنجا محرابی داشت برای خلوت و عبادت. هربار زکریا نزد مریم می رفت می دید غذاهایی عجیب و میوه هایی نایاب نزد اوست. وقتی تفحّص نمود، مریم پاسخی داد که زکریا را دگرگون ساخت. مریم گفت: إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ. یعنی وقتی خدا بخواهد به کسی چیزی بدهد، بی حساب می دهد یعنی غیرمنتظره و جوری که ارزشش قابل محاسبه نیست.

زکریا (ع) که چنین شنید به فکر افتاد که با اینکه خودش پیر و همسرش نازاست، از بی حساب دادن خدا، طلب فرزند کند. پس دست به دعا برداشت و از خدا فرزندی خواست. خدا هم دعایش را اجابت کرد و یحیی را به او بخشید. داستان این درخواست و اجابتش و اوصاف یحیی (ع) در آیات بعد و نیز در آغاز سورهٔ مریم آمده.

عیاشی از امام باقر (ع) روایت می کند که مریم بسیار زیبا بود و چون نماز می خواند نور او محراب را روشن میکرد.

تفسیر فرات از امام باقر (ع) روایت می کند که روزی علی (ع) به فاطمه گفت: در منزل طعامی داریم؟ فاطمه گفت: به خدا قسم نه؛ سه روز است که چیزی در خانه نداریم. علی فرمود پس چرا به من نگفتی؟ فاطمه عرض کرد: رسول خدا مرا منع کرد که از تو چیزی بخواهم. علی از منزل خارج شد و از کسی یک دینار قرض کرد اما همان یک دینار را هم به مقداد بخشید چون دید مقداد از خودش محتاج تر است. پس دست خالی به منزل برگشت. اما دید که

ص: 58

رسول خدا (ص) به منزل آنها آمده و با فاطمه نشسته و فاطمه مشغول نماز خواندن است و بین آن دو دیگی قرار دارد. وقتی فاطمه نماز را تمام کرد گفت خدا برای ما هدیه ای فرستاده. رسول خدا فرمود: إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ. آنها یک ماه تمام از آن دیگ خوردند و تمام نشد. آن ظرف ظرفی است که امام قائم(عج) از آن می خورد و اکنون در نزد ماست.هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ (38)

اینجا بود که زکریا دست به دعا برداشت و گفت: خدایا، به من فرزندی صالح ببخش که تو مستجاب کنندهٔ دعایی.

در سورهٔ مریم است که: هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا [سوره مريم : 5]. توجّه بفرمایید که زکریا فرزند نخواست، بلکه فرزند طیّب خواست. یعنی ولیّ ای از اولیاء الهی. باید چنین بلند همّت بود.

فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَىٰ مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (39)

زکریا در عبادتگاهش مشغول نماز بود که فرشتگان خطابش کردند که: خدا مژده ات می دهد به ولادت پسری به نام یحیی که تصدیق کنندهٔ کلمهٔ خدا یعنی عیسی است؛ یحیی سرور، خویشتن دار، و پیامبری است از شایستگان.

از این آیه برمیآید که الهام زکریا (ع) در حین نماز رخ داده و منشأ آن نه خود خدا بلکه فرشتگان بوده اند.

یحیی بن زکریا یا یوحنای تعمید دهنده(مُعَمِّد) به انگلیسی (John the Babtist) در ادیان اسلام، مسیحیت، و در میان مندائیان صابئی پیامبر دانسته میشود. یهودیان او را واعظ و تارک دنیا میدانند. مسیحیان، یحیی را فامیل عیسی (ع) و بشارت دهنده به ظهور مسیح میدانند.

ص: 59

انجیل لوقا تنها انجیلی است که به شرح زاده شدن یحیی می پردازد. بر اساس روایت لوقا، یحیی تعمیددهنده، فرزند زکریا و الیصابات(الیزابت) است. الیصابات نازا بود و نمی توانست فرزندی برای زکریّا بیاورد. وقتی نوبت زکریا بود تا در معبد اورشلیم بخور دهد، از خداوند خواست تا وارثی صالح به وی عطا کند. جبرئیل بر وی نازل شد و به او بشارت داد که از او و زوجه اش الیصابات فرزندی پدید خواهد آمد که نام او «یحیی» است. زکریّا از کلام فرشتهمتعجب شد، زیرا با توجه به کهولت سن خودش و الیصابات، این مسئله را غیرممکن می دید. اما فرشته گفت که این برای پروردگار تو آسان است. زکریّا به نشانه این بشارت تا سه روز نمی توانست سخن بگوید؛ و نهایتاً پس از سه روز هنگامی که نام فرزند را از او پرسیدند – الیصابات، قصد کرد او را به نام پدرش زکریّا نام نهد – زکریّا تخته ای خواست و اسم یحیی را (که در آن زمان اسمی بی سابقه و کاملاً جدید بود) بر آن نوشت و در همان لحظه دوباره قدرت تکلّم خود را بازیافت.

بر اساس این انجیل، زکریّا از فرزندان اَبیّا و زوجه اش الیصابات از نسل هارون بود. الیصابات خالهٔ مریم بود و شش ماه زودتر از مریم، به یحیی حامله شد. بر اساس انجیل لوقا، مریم هنگامی که به عیسی حامله گشته بود، نزد خاله اش الیصابات رفت و الیصابات گفت: از آن لحظه ای که آمدی جنین در شکم من به حرکت درآمد. روایت قرآنیِ ولادت یحیی، تفاوت چندانی با روایت انجیل ندارد، جز این که اسمی از الیصابات زوجهٔ زکریا نمی برد.

قرآن اشاره می کند که یحیی (ع) نسبت به والدین خود مهربان بود و نیکی می کرد، از این آیه می توان استنباط نمود که یحیی در دامان زکریّا و مادرش بزرگ شده. یحیی در جوانی مدتی به معبد اورشلیم رفت و اعتکاف نمود و سپس سر به کوه و بیابان نهاد و از خانه و کاشانه دست کشید.

یحیی در حوالی رود اردن، سیاحت میکرد و خانه به دوش بود. او بی زاد و توشه و با تنها لباسی که داشت به این سو و آنسو میرفت و از طبیعت تغذیه میکرد. هرکجا که میرفت وعظ مینمود و در مذمّت دنیا و هول آخرت میگفت و از منکرات نهی می نمود. او متقاضیان را غسل توبه

ص: 60

میداد و به راه خدا دعوت میکرد. بنا به انجیل، عیسی مسیح را نیز، او غسل تعمید داد. گاهی هم بر اساس احکام تورات میان مردم قضاوت میکرد و او را اعلم الناس به تورات میشناختند.

در انجیل لوقا باب سوم آیه 4 چنین آمده است: کلام خدا در بیابان به یحیی نازل شد و او آمد. او همهٔ مرز و بوم رود اردن را برای آمرزش گناهان به غسل توبه ندا میکند. چنانچه در کتاب اشعیای نبی آمده است که می گفت در بیابان آوازِ فریادکننده ای است که میگوید برای راه خداوند آماده شوید و طرق او را مستقیم سازید. یحیی به طوایفی که برای غسل تعمیدبیرون می رفتند، میگفت: ای افعی زادگان، چه کسی به شما راه را نشان داد تا از غضب آینده بگریزید؟ پس ثمراتی که شایسته توبه ست بیاورید و در دل خود نگویید که ما فرزندان ابراهیم هستیم، زیرا به شما می گویم که خدا قادر است از این سنگ ها برای ابراهیم فرزندانی برخیزاند. اکنون تبر بر بیخ درختان گذاشته شده و هر درختی که میوهٔ نیکو نیاورد بریده و به آتش افکنده خواهد شد. طوائف از او پرسیدند و گفتند که ما چه باید کنیم؟ آن ها را جواب داده گفت: هر کس که دو جامه دارد یکی را بدهد به آن که ندارد، و آن که نانِ زیاده دارد، باید قسمت کند. و باجگیران برای غسل تعمید پیش او آمده می گفتند: ای استاد ما چه کنیم؟ ایشان را میگفت: بیش از آنچه بر شما مقرّر است طلب مکنید. سپاهیان نیز پرسیدند که ما چه کنیم و ایشان را میگفت: هیچ کس را جبر ننمایید و بر کسی افتراء نبندید و به مواجب خود قانع باشید.

در انجیل لوقا باب سوم آیهٔ 16 آمده : و مردم مترصّد بودند و در دل خویش تصور می کردند که آیا این مسیح است که قرن ها منتظرش بودیم؟ یحیی همگی را گفت: بدانید که من شما را به آب غسل می دهم. امّا کسی خواهد آمد که او مسيح است و او شما را به روح القدس و آتش غسل خواهد داد و من حتی شایستگی ندارم که خم شده بند نعلینش را بگشایم؛ او طَبَقَش در دست است و خرمنِ خود را خوب پاک نموده، گندم را جمع خواهد نمود و کاه را در آتشی که خاموشی نپذیرد، خواهد سوزانید.

در انجیل یوحنا باب اول آیه 7 آمده است: یکی از جانب خدا آمد و اسمش یحیی بود. او برای شهادت آمد تا بر نور شهادت دهد تا همه به واسطه او ایمان آورند. او خودِ روشنایی نبود، بلکه

ص: 61

آمده بود تا بر روشنایی شهادت دهد؛ و روشنایی حقیقی آن است که جهان از او منوّر می گردد.

در انجیل یوحنا آیهٔ 15 بر گواهی و بشارت یحیی تأکید شده : و یحیی در حق او گواهی داد و به آواز بلند گفت: کسی است که من او را ذکر کردم و پس از من می آید و پیش از من است، او مسیح است.هم چنین در انجیل یوحنا آیه 30 آمده که یحیی، عیسی را ملاقات می کند: یحیی شهادت داد که من روح را دیدم که از آسمان پایین می آمد و مانند کبوتر بر او می نشست و من او را نشناخته بودم، لیکن آن کس که مرا فرستاده است که به آب غسل دهم، مرا گفت که هر کس را که ببینی روح بر وی نازل می شود و بر او می نشیند، خود اوست که به روح القدس غسل خواهد داد.

هیرودیس در آن زمان بر ربع جلیل در فلسطین پادشاهی داشت. او قصد کرد دختر برادر خود را به عقد خود در آورد. یحیی فتوا داد که این ازدواج در شریعت موسی حرام است. پس از این فتوا، هیرودیس، یحیی را زندانی کرد. بنا به روایت متی، وقتی یحیی در زندان بود، برای عیسی پیام فرستاد که آیا تو آن مسیحِ وعده داده شده هستی، یا باز باید منتظر دیگری باشیم. عیسی جواب داد که یحیی را از آنچه دیده اید و شنیده اید خبر دهید که کران شنوایانند و کوران بینایانند و لنگان خرامان می گردند. بنا به روایت انجیل، یحیی به اشارت هیرودیا و به فرمان هیرودیس به قتل رسید. کاهنان یهود از جدی ترین مخالفان یحیی و تعالیمش بودند.

مشهورترین مزار منسوب به یحیی، در مسجد جامع امویِ دمشق است. گویند بدن یحیی در این مسجد به خاک سپرده شده و سر وی در مسجدی در محله زَبدانیِ دمشق است. قول دوم اینست که سر یحیی در مسجدی در ناحیه سَباستِیه در شمال بیت المقدس که یهودیان آنجا را به نام شومِرون می شناسند دفن شده و مسیحیان نیز برای پاسداشت حضرت یحیی، کلیسایی به نام «یحیای تعمید دهنده» در جوار مسجد ساخته اند.

در قرائت اسلام، یحیی (ع) به زهد و کثرت گریه در مناجات با خدا مشهور است. یحیی مظهر غلبهٔ خوف بر رجاست است.

ص: 62

یحیی در کودکی به مقام نبوت رسید. خداوند یکی از امتیازهای او را تصدیق کنندهٔ نبوت عیسی می داند. او مروج آیین موسی بود، و پس از اینکه عیسی به مقام نبوت رسید، به او ایمان آورد. یحیی، عیسی را در کودکی غسل داد و پس از اینکه عیسی (ع) پیامبری اش را علنی ساخت نخستین کسی بود که نبوت او را تصدیق کرد و چون یحیی در میان مردم بهزهد و پاکدامنی، شهرت داشت تصدیق و دعوت او در توجه مردم به مسیح تاثیر بسیاری گذاشت.

روایت است که چون سر یحیی را جدا کردند و خون او به زمین ریخت، خون شروع به جوشیدن کرد. قوم بنی اسرائیل تلاش کردند که خاک بر روی این خون بریزند و آن را ناپدید کنند ولی موفق نشدند و این خون در حال جوشش بود تا زمانی که بخت النَّصَر بر بنی اسرائیل حاکم شد و چند هزار نفر از بنی اسرائیل را کشت و انتقام خون یحیی را گرفت، آنگاه آن خون از جوشش ایستاد.

بر اساس روایاتی، آسمان و زمین بر امام حسین(ع) و یحیی گریه کرده اند و حسین بن علی (ع) در مسیر کربلا از یحیی و شهادت او یاد می کرده است. از علی(ع) روایت است که آسمان و زمین فقط برای دو نفر گریسته اند یحیی بن زکرّیا و حسین بن علی(ع).

جلد چهاردهم بحارالأنوار از امام صادق (ع) روایت میکند که قاتل حسین (ع) و یحیی ع، هر دو زنازاده بودند. سپس فرمود: برای آندو آسمان چهل صباح گریست. پرسیدند: چطور؟ فرمود: موقع طلوع و غروب، قرمز رنگ بود، چون خون. گویم: حقیر در اربعین سال 1441، پیش از مغرب، چنین حالتی را به اتفاقِ اطرافیان، به عیان دیدم. تشبیه نبود، بلکه حقیقتی بی همتا بود که تا بحال به عمرمان ندیده بودیم.

از پیامبر اسلام(ص) روایت شده: یحیی (ع) از دوران کودکی به بیت المقدس رفت؛ بزرگان احبار و راهبان را دید که پیراهنی از پشم پوشیدند و در حال عبادت هستند او نیز لباس زبر و خشن پوشید. به معبد رفت و خداوند را عبادت کرد. روایت است که زکریا هرگاه مشغول موعظه بود و یحیی را در میان جمعیت میدید بخاطر روحیه لطیف او نامی از بهشت و جهنم نمی برد؛ زیرا با شنیدن اوصاف بهشت و جهنم به شدت میگریست. کافی از علی(ع) نقل

ص: 63

می کند: یحیی بسیار گریه می کرد و نمیخندید، ولی عیسی، هم می خندید و هم می گریست و عمل عیسی از یحیی بهتر بود. روایتی دیگر درباره تفضیل یحیی نقل شده است که برای هیچ کس سزاوار نیست بگوید من از یحیی بهترم؛ زیرا او هیچ گناهی نکرد و به هیچ زنی توجه ننمود.روایت است روزی یحیی، شیطان را دید که ریسمانهایی با او بود. از او درباره آنها سؤال کرد. شیطان گفت هر کدام از اینها برای به دام انداختن انسانی است. یحیی از او پرسید آیا تا به حال مرا هم بدام انداخته ای؟ شیطان پاسخ داد خیر! ولی خصوصیتی داری که آن را خوش می دارم و آن هم پرخوری تو است که باعث می شود گاهی نماز خود را درست بجا نیاوری. یحیی همان لحظه گفت: از این پس با خدا عهد میبندم، هرگز خود را از طعام سیر نکنم تا هنگامی که او را ملاقات کنم، ابلیس هم گفت: از این به بعد با خدای خود عهد میکنم تا روزی که او را ملاقات کنم هرگز مؤمنی را نصیحت نکنم، سپس خارج شد و دیگر به نزد یحیی باز نگشت.

جلد چهاردهم بحارالأنوار از امام باقر (ع) روایت میکند که بین بشارت تا تولد یحیی پنج سال فاصله بود.

در آخر آیه راجع به یحیی آمده "سَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ" حَصور را دالّ بر پاکدامنی وی در عین تجرّد دانسته اند. این تعبیر یک مقام بلند معنوی است و نصیب کسی می شود که در عالَم تجرّد خودش را از سفاحت منزّه دارد. تعبیر "نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ" نشان می دهد که دایرهٔ نبوت از دایرهٔ صلحاء تنگ تر است بطوریکه فقط برخی از صالحین به مقام نبوت می رسند و یحیی یکی از آن ها بوده. گرچه نبوت ختم شده اما امکان رسیدن به مقام صالحین برقرار است. تعبیر "سَيِّدًا" به قرینه کاربردش در جاهای دیگر قرآن، از جمله: وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ [سوره يوسف : 25] به معنی ریاست داشتن و محترم بودن است. یحیی بغایت محترم و محتشم بود و همه از او حساب می بردند و قدّیسش می دانستند. این موقعیت اکتسابی نیست و خدا باید بدهد و اگر داد امانتی است برای بسط پیام دین خدا. قلیلی از اولیاء چنین ویژگی ای پیدا می کنند و باری بر دوش آنهاست. مثلاً مرحوم آیت الله بهجت(ره)

ص: 64

سیادت داشت. یعنی در کانون توجّهات واقع بود و نزد دوست و دشمن حرمت داشت. به همین نسبت مسئولیتش بیشتر و شأنش خطیرتر بود. اما استاد ایشان مرحوم قاضی(ره) فاقد چنین سیادتی بود و در زمان خودش نه احترام عمومی داشت، نه حرفش خریدار داشت. به همین دلیل وظیفه ای که بر دوشش بود هم متفاوت بود.قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ (40)

زکریا پرسید: چطور ممکن است بچه دار شوم؟! دورانِ پیری ام رسیده و همسرم هم که نازاست! خدا فرمود: همان که شنیدی! خدا هر کاری بخواهد، می کند.

این قسمت داستان در سورهٔ مریم از زبان خدا چنین نقل شده: قَالَ کَذٰلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَيْئاً (9) خدا فرمود: همان که گفتیم! منِ خدا می گویم که این کار برای من آسان است؛ همان طورکه تو را قبل ترها در حالی آفریدم که چیزی نبودی.

در سورهٔ مریم هم عرض کردیم که این کلمهٔ "کذٰلک" که در صدر آیه آمده، قدرت نمایی خداست و فصل الخطابی است برای تمام هستی: اینچنین است، چون خدا اینچنین خواسته. به عبارتی همین است که هست یا همین که اراده فرموده ایم.

این کارها و تمام کارها برای خدا چیزی نیست. در دعای معروف "یا مَن تُحَل" از امام سجاد (ع) است که:

تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ وَ جَرَی بِقُدْرَتِکَ الْقَضَاءُ وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَةٌ وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَةٌ أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ... و به لطف تو اسباب و وسائل فراهم گشت، و به نیرویت قضا جاری شده و امور براساس اراده ات جاری شده، اشیاء نه به گفتارت بلکه تنها به اراده ات فرمان پذیرند، و تنها به اراده ات قبل از نهی کردنت باز داشته شوند.

ص: 65

بحارالأنوار جلد 63 صفحه 443 از امام رضا (ع) روایت می کند که خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر آنکه از او اقرار گرفت که خدا هر کاری که بخواهد انجام میدهد: اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.

قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزًا وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيرًا وَسَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ (41)زکریا گفت: خدایا، نشانه ای برایم بگذار. فرمود: نشانه ات این است که سه شبانه روز نمی توانی با مردم حرف بزنی، جز با رمز و اشاره! به شکرانهٔ این نعمت، بسیار خدا را یاد کن و صبح و شب تسبیح بگو.

سوال اینست که چرا زکریا درخواست آیه و نشانه کرد؟ گفته اند میخواسته دلش آرام شود. سوال بعدی اینست که چرا دلش ناآرام بود؟ مگر به حرف خدا یقین نداشت؟

جوابی که به این سوالات داده میشود، فتح بابی در معارف نبوی است. واقعِ مطلب اینست که وحی – نه وحی تشریعی، بلکه وحی شخصی – گاهی وقتها روشن و واضح نیست و با خطورات و الهامات و تفألات اشتباه گرفته میشود. موسی (ع) هم وقتی خدا گفت "إنّی أنا الله" تردید داشت، برای همین خداوند فرمود عصایت را بینداز و اژدها شدن عصا را دلیل او قرار داد، پس از آنهم، ید بیضاء را "أیة اُخری" دانست. بعضی دریافتهای انبیاء هم بصورتی بوده که نمی فهمیدند مخاطب آنها فرشتگان خدایند نه آدمیان، مثالش امتحان داوود (ع) در محراب با دو فرشته ای است که به دادخواهی آمده بودند یا ابراهیم (ع) است که متوجّه نشد مهمانانش فرشتگان خدا هستند. روایاتی که ناظر به تردید رسول اکرم (ص) به اصالت وحی و مشورت با ورقة بن نوفل است گرچه توسط متکلّمین مورد تردید واقع شده، اما در همین زمینه است. در ادبیات مسیحی هم شواهدی از این دست هست که حضرت مسیح (ع) برای تمییز بین واردات الهی و وساوس شیطانی دقت بخرج میداده. البته مراد، وحی تشریعی نیست بلکه واردات شخصی نبی است در مسائلی که به رسالتش مربوط نیست.

ص: 66

برای همین زکریا (ع) برای واردات قلبی اش آیه خواست. وقتی برای انبیاء اینطور بوده، حساب بقیهٔ اولیاءِ مؤمنین روشن است. ما هم هرگز نباید به الهامات و مُلهَمات خویش بیش از حدّ اعتماد کنیم بلکه باید با درخواستِ نشانه آنها را اعتبارسنجی نماییم.

یکی از دوستان حقیر برای مشورتی تشریف آورده بود، صحبت هایی بین ما ردّ و بدل شد، صحبت به عاشورا کشید و من یادی از ابالفضل (ع) کردم. دوستم لبخند زد و گفت: به خدا گفته بودم اگر مطالبی که بر زبان آقای نیک اقبال جاری میشود، خواستِ تو و نظر او، جواب الهیِ مشورت من است، امروز یادی از ابالفضل (ع) کند که چنین شد!البته بنده بطور مطلق این روش را توصیه نمیکنم چون آیه خواهی گاهی بی ادبی و موجب حِرمان است و بنا کردن زندگی روی آن و خصوصاً اعتیاد به آن – کما فی الاستخاره – سبب تضعیف نور انتخاب و قدرت تشخیص و توان تمییز میگردد. اما در جایش و بوقتش، ایدهٔ خوبی است.

اینکه گفته "أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ" یعنی میتوانسته زبان به ذکر و ثنای خدا باز کند اما قدرت حرف زدن با مردم یا راجع به مردم را نداشته.

جلد چهاردهم بحارالأنوار صفحه 180 از امام صادق (ع) روایت میکند که زکریا (ع) شک داشت که نکند این دریافت از جانب شیطان باشد یا خیالات باشد، لذا درخواست آیه کرد و وقتی از سخن گفتن بازداشته شد دانست که از جانب خدا بوده. چون کسی جز خدا نمی تواند بر زبان بنی آدم چیره شود.

این معنا در چند روایت دیگر نیز آمده است.

عبارت آخرِ آیه نشان می دهد که شکرانهٔ نعمت، کثرت ذکر و تسبیح است.

وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَىٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ (42)

فرشتگان گفتند: ای مریم، خدا انتخابت کرده و به تو طهارت عنایت نموده و بر زنان عالَم برتری داده است!

ص: 67

این آیه و آیات بعد دالّ بر تکلّم فرشتگان با مریم است. یعنی مریم مُحَدَّثه بوده و می توانسته سخن ملائکه را بشنود. مؤمنان هم وقتی دل از غیر خدا بکَنند و خود را وقف خدا کنند، کم کم مُحَدَّث می شوند. این مقام بالاتر از دریافت الهام از جانب فرشتگان است. چون ضمنش کلام فرشتگان به وضوح شنیده می گردد، طوریکه شکّ و شبهه ای درش نیست. کسی که محدّث گشت، دارای اصابت رأی و درستیِ اندیشه می گردد.

امّا فرشتگان به مریم چه گفتند؟ گفتند خدا تو را برگزیده و طاهر ساخته، یعنی از آلودگی های رفتاری و اخلاقی پاک نموده است. این تطهیر از طرف خداست و به سعی و تلاش و جان کندن از طرف بنده، میسّر نمی گردد. تطهیر الهیِ مریم دلالت بر عصمت ایشان دارد. سؤال اینست که چرا یک بار گفته "اصْطَفَاكِ" و بار دوم گفته "اصْطَفَاكِ عَلَىٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ"؟ به نظر می آید اصطفای دوم، تکمله ای است بر اصطفای اوّل و با آن مریم از همهٔ زنانِ عالَم برتر شده. این برتری مریم را برای زنان عالَم الگو کرده است.

سؤال بعد اینکه مقصود، برتری مریم است بر همهٔ زنان تاریخ، یعنی مریم برتر از خدیجه و فاطمه س است؛ یا اینکه این برتری، مختصّ زمان خود مریم است؟ متن آیه ظهوری در هیچ طرف ندارد، مضاف بر آنکه چنین بحثی فاقد ثمرهٔ عملی است. خدا هرکه را بخواهد، بر هرکه بخواهد برتری می دهد و برتر بودن افراد از هم، دخلی به ما ندارد. ما باید پی تحصیل تقوی و رضای خدا برای خود باشیم.

نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند که مریم سرآمد زنان زمان خویش بود و فاطمه(س) سرآمد زنان تمام تاریخ.

يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ (43)

مریم، به شکرانه، در برابر خدا فروتنانه بندگی کن و با جماعتِ نمازگزاران سجده و رکوع کن.

این خطاب، فقط به مریم نیست و تک تک ما هم باید واجد "قنوت" و ساعی در رکوع و سجود باشیم.

ص: 68

مقصود از قنوت فرمانبرداری همراه با فروتنی است. گاهی انسان فرمان میبرد، اما با تلخی و به ناچاری؛ اما فرمانبریِ قانتین با نهایت خضوع و تواضع و از صمیم قلب است.

قنوت منحصر به انسان نیست، بلکه حالت درست همهٔ مخلوقات در درگاه خداست. در سوره بقره چنین آمده: لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ [سوره البقرة : 116]. قنوت یعنی پشت سر انداختن همه چیز غیر معبود؛ یعنی انقطاع الی الله و سلب امید از ما سوی الله. قنوت حالت درست عبودیّت و بندگی در برابر "ربّ" است.

مقصود از "وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ" توغّل در نماز است. یعنی آشنای نماز بودن و مدام مشغولش شدن و لذّت بردن از نماز."راکعین" همهٔ اهل نماز و رکوع کنندگان معنی می دهد، از جنّ و انس و ملَک. کسی که نماز می خواند، حین نماز داخل در جمع راکعین و واجد برکات آنان و به مرور صاحب مقام راکعین می کردد.

"راکع" یعنی رکعت گذار نه کسی که خم شده! رکعت واحد نماز است و راکعین کسانی هستند که در رکعات نماز غرق و از خود بی خود و مشغول حقّ اند.

"سجود" مستی و بی خودی از خویش و نقطهٔ اوج نماز است. کسی که از خود رسته و به حقّ پیوسته است، همیشه در حال سجود است. ساجدان از خود فانی و به خدا باقی اند.

ببینید در این یک آیه، چطور فرشتگان با زیبایی تمام، همهٔ راه عبودیت و مسیر عبادت را ترسیم کرده اند.

از این آیه برمی آید که نماز، از کاملترین طُرُق شکرگزاری است.

عبارت "وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ" دلالت بر فضیلت جماعت دارد. مؤمنان، حتّی اولیاء خدا باید با جمعِ مؤمنین و در متن جامعهٔ ایمانی باشند. انزوا پسندیده نیست و مقدّمهٔ غرور، کج فهمی، افراط و انحراف است.

آیهٔ قبل عنایات خدا به مریم بود و این آیه انتظارات خدا از مریم. کسی که خدا بهرهٔ بیشتری از مادّه و معنیٰ به او تفضّل کرده، باید بیشتر در عبادت کوشا باشد. بر همین مبنا، نماز شب بر رسول خدا (ص) واجب بود. بر همین مبنا هریک از اولیاء خدا عبادتی مخصوص خود

ص: 69

دارند و سعی می کنند حتی الامکان ترک نشود. البته عنایاتِ موجبهٔ عبادت، منحصر به عنایات معنوی نیست و به فرمودهٔ امام صادق (ع) هرگاه نعمتی حادث یا تجدید شد، به شکرانه اش عبادتی تأسیس یا تجدید کنید! همچنین در روایت است که نمازهای نافله بر اغنیاء شیعه، واجب(یعنی مستحبّ مؤکّد) است.

دلایل الامامة صفحه 10 از امام باقر (ع) روایت می کند که فاطمه نیز مانند مریم، مُحدَّثه بود یعنی فرشتگان برو فرو می آمدند و با او گفتگو می کردند.ذَٰلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (44)

ای پیامبر، این ماجراها از خبرهای غیبی است که به تو وحی می کنیم؛ وگرنه تو که آنجا نبودی: نه وقتی قرعه کشی می کردند که سرپرستی مریم را کدامشان به عهده بگیرد و نه وقتی که اولش، دربارهٔ سرپرستی مریم کارشان به دعوا کشید!

مریم که بزرگتر شد مادرش او را به معبد سلیمان آورد تا وقف آنجا باشد و به زائران خدمت کند. چون مریم از تبار محترمی بود، روحانیونِ معبد همه خواستار تکفّل وی بودند. پس بینشان نزاع درگرفت. کار را به قرعه موکول کردند. گویا کیفیت قرعه کشی آنان چنان بوده که هریک بر چوبی به اندازهٔ قلم، نام خود را می نوشته و سپس همهٔ قلم ها را با هم در جوی آب روان می انداختند، قلم هرکس که از بقیه سبقت می گرفت و زودتر به مقصد می رسید، او برنده بود. شاید هم قلم ها را در ظرفی می ریختند و یکی را تصادفاً برمی داشتند. همچنین گفته اند قلم ها را در آب می انداختند و قلم برنده زیر آب نمیرفت و روی آب می ماند. طریقهٔ اخیر به اعجاز می ماند و بعید می نماید، چون معمولاً در قرعه کشی کسی پِی اعجاز نیست.

إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (45) وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَمِنَ الصَّالِحِينَ (46)

ص: 70

سرانجام روزی فرشتگان گفتند: مریم، خدا مژده ات می دهد به تولد مخلوق ویژه ای از طرف خودش: نامش عیسی­بن­مریم است و لقبش مسیح. او در دنیا و آخرت وجیه است و از مقرّبین.

در نوزادی هم، مثل بزرگ سالی اش، عاقلانه و پیامبرانه با مردم حرف می زند و از صالحین است...

گفتیم که مریم محدّث بود یعنی فرشته ها مدام با او سخن می گفتند. گفت وشنودِ بشارت به عیسی (ع) مربوط به وقتی است که رشیده و جوان شده و برای عبادت از دیگران کناره گرفته بود. در سورهٔ مریم آمده: إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا، فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَاإِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا [سوره مريم : 17] آنگاه که از اطرافیانش کناره گرفت و بسوی شرق رفت و برای عبادت در جایی خلوت گزید و بین خودش و دیگران پرده ای کشید. اینطور که شد، روح خود را به سویش فرستادیم. او به صورت جوانی خوش قدو قامت ظاهر شد.

گویا این دو آیه از سورهٔ آل عمران و سورهٔ مریم به یک واقعه اشاره می کنند. گرچه در اینجا صحبت از بشارت فرشتگان است و در آنجا صحبت از هبهٔ روح القدس که به احتمال قوی همان جبرئیل است. یعنی بشارت به مریم و القاء در جسم وی، توأم و در یک مجلس صورت گرفته است.

در این آیه عیسی (ع) را "کلمه ای" از جانب خدا دانسته. با توجه به آیات آخر سورهٔ کهف، یکی از معانی لفظ کلمه در قرآن، مخلوق است: قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا [سوره الكهف : 109] بگو: اگر به فرض، آب دریاها مرکّب شود، برای برشمردن مخلوقات خدا، آن آب تمام می شود و کلمات خدا، نه! هر چقدر دریا هم بیاوریم کمکش، فرقی به حال ماجرا نمی کند. در این آیه مسیح را "كَلِمَةٍ مِنْهُ" نامیده. کلمه مجهول آمده تا بر عجیب بودن و ویژه بودنش اشاره کند. چون مسیح بی پدر بود و در گهواره سخن می گفت. همچنین مسیح (ع) در دنیا و عقبیٰ وجیه و از جملهٔ مقرّبین و صالحین بود.

ص: 71

لفظ مسیح اگر از "مسح" گرفته شده باشد، هم ماسح معنی می دهد، هم ممسوح. مسیح مسح شده توسط خدا بود و به نمایندگی از طرف خدا مردم را مسح می کرد و تبرّک می نمود. مسح، فرآیندی است برای انتقال برکت و شمول عنایت و مغفرت. گفته اند مسیح اصلش "مشیح" عبرانی است، یعنی مبارک. وجه دومِ تسمیهٔ مسیح بخاطر "سیاحت" مدام اوست در زمین از این شهر به آن شهر برای تبلیغ پیام خدا. سیاحت از اینجا بعنوان فعلی عبادی و ریاضتی ربّانی به عرفان مسیحی و تصوّف اسلامی راه باز کرده و تا همین اواخر برقرار بوده است. درویش، بی زاد و توشه براه می افتاده و به قصد زیارت بیت الله یا مزار یکی از اولیاء، شهر به شهر و صحرا به صحرا می رفته و توکّل را تجربه می کرده و پند می آموخته و پند می داده."وجیه" از وجهه می آید یعنی خوشنام و محترم. این، یک خصلت فردی نیست و در جمع معنا پیدا می کند. مسیح در دنیا و آخرت یک چهرهٔ محترم و مقدّس است. این نعمتی است که خدا به او داده. در قرآن این وصف فقط برای مسیح (ع) بکار رفته.

مسیح وجیه است به خدا، یعنی وجه الله است و هرکس میخواهد به خدا توجّه کند، یکی از مظاهر وجه خدا، مسیح (ع) است. الآن هم خدا یک وجه اعظم دارد و اگر کسی آن وجه الله را پیدا کند، فتوحات عجیبی نصیبش می گردد. در دعای ندبه هست: أین وجه الله الذی یتوجّه الیه الاولیاء!

"من مقرّبین" که ویژگی دیگر عیسیٰ (ع) است، نشان دهندهٔ یک مقام بزرگ در دستگاه خداست بنام مقام مقرّبین. مقرّبین قریب اند به خدا و به همین نسبت غریب اند به نفس أمّاره و تعلّق به ماسویٰ. راجع به مریم هم آوردیم که: إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا، فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا... [سوره مريم : 17] آنگاه که از اطرافیانش کناره گرفت و بسوی شرق رفت و برای عبادت در جایی خلوت گزید و بین خودش و دیگران پرده ای کشید. اینطور که شد، روح خود را به سویش فرستادیم. یعنی راه قربِ به خدا، از بعدِ به ماسویٰ می گذرد. آن ها که در آستان حق، قریب اند، در اینجا غریب اند: وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ

ص: 72

يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ [سوره يس : 20] مردی از گوشهٔ شهر آمد و گفت: مردم، به حرف پیامبران گوش کنید.

همچنین، مسیحِ خدا، از "صالحین" است. این وصف وقتی در مورد کسی بکار می رود که صلاح و نیکوکاری در وجود وی ارتسام یافته و ملکه شده باشد. ما هم باید چنان در عمل صالح بکوشیم که روزی چنین مقامی بیابیم و از صالحین گردیم.

قَالَتْ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قَالَ كَذَٰلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (47)مریم گفت: چطور ممکن است بچه دار شوم؟! با اینکه مردی مرا لمس نکرده! فرمود: همان شود که خدا خواسته. خدا هرچه بخواهد، می آفریند؛ وقتی چیزی را بخواهد، فقط تا فرمان بدهد: ’باش‘، به سرعت به وجود می آید.

این "کَذٰلِکِ" مثل همان کذلک است که فرشتهٔ وحی در جواب زکریا گفت. یعنی : ایدون باد!

بقیهٔ عبارت در سورهٔ مریم بطور خلاصه چنین آمده: وَ کَانَ أَمْراً مَقْضِيّاً (21). یعنی، اینکه عیسای مسیح از وجود تو متولّد شود و هدایتگر عالَم باشد، فرمانی است که صادر شده و به جریان افتاده. یعنی نطفهٔ عیسیٰ اکنون در رحم تو و در حال رشد است. و بقیهٔ ماجراها هم به ترتیبی که خداوند خواسته کم کم محقّق خواهد شد.

وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ (48)

... همچنین، به عیسی کتاب آسمانی و حکمت و تورات و انجیل یاد می دهد.

مقصود از کتاب، مطلق کُتُب الهی و صُحُف انبیاءست یعنی علمی که خدا به انبیاء عنایت کرده. این علم را همهٔ پیامبران – در عین اختلاف درجاتشان – دارا هستند و وقتی برمبنای آن تکلّم می کنند احادیث نبوی بوجود می آید و سنّتی شفاهی شکل می گیرد که بعداً نوشته می شود و به نسل های بعدی می رسد. حساب این آثار و علمی که ریشهٔ آن است از حساب

ص: 73

کتاب خدا که کلام خداست و به لفظ "تورات" و "انجیل" آمده و شریعت است نه سنّت، و کلام خداست نه کلام بشر، جداست.

اما فرق حکمت با این علم که کتاب نامیده شده چون در سینهٔ انبیاء مکتوب است، اینست که حکمت توان تشخیص موضوع و حلّ مسأله است. فیزیک یک علم است و پر از فرمول های گوناگون. اینکه مسألهٔ شخصیِ ما الآن با کدام فرمول و چطور حل می شود، حکمت است. قرآن سراسر علم است اما گذاشته شده روی طاقچه، نهایتش حفظ شده در ذهن بنده، نهایتش بنده مفسّر قرآن و مدرّس آنم. این ها همه علم است و اگر من حکمت نداشته باشم، در عین برخورداری از علمِ قرآن، نمی فهمم علّت بدختی امروزِ من چیست و درمانش در کدام دستور قرآن است! عالمِ بی حکمت زیاد است، فریب نخورید!انبیاء هم علم داشتند، هم حکمت و به شاگردانشان هم علم می آموختند، هم حکمت: يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ [سوره الجمعة : 2].

وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (49)

مسیح را خدا به سوی بنی اسرائیل می فرستد تا به آن ها بگوید: من از طرف خدا برایتان معجزه هایی روشن آورده ام: از گِل چیزی می سازم شبیه پرندهٔ واقعی. بعد در آن می دمم. پس به اذن خدا پرنده ای جاندار می شود! همچنین، با اجازهٔ خدا، کورِ مادرزاد و جُذامی را شفا می دهم و مرده ها را زنده می کنم! همین طور، می توانم به شما بگویم که در خانه هایتان چه می خورید یا چه ذخیره می کنید! این کارها نشانهٔ خوبی است برای شما در پی بردن به حقّانیت من، اگر واقعاً ایمان داشته باشید.

مسیح (ع) نَفْسِ زکیّه بود و نَفَسِ جان بخش داشت. دَمِ عیسوی اش، مظهر اسم مُحییِ خدا بود و خاک را پرنده می کرد و به پرواز وا می داشت. مرده را زنده می کرد و مرض را که فی الواقع مرگ تدریجی و شبه الموت است، شفا می داد و علاج می کرد.

ص: 74

همچنین از مَغیباتِ زندگان خبر می داد، مثلاً از آنچه پنهانی می خورند یا پنهان می کنند. ممکن هم هست آنچه می خورند، کنایه از باورها و آنچه مخفی می کنند، کنایه از نیّات مردم باشد. چون این دو چیز از مَغیبات هرکس است و آشکار شدنش نوعی اعجاز است.

گرچه همهٔ نعمت ها و قدرت هایی که مسیح (ع) از آن ها برخوردار بود "به إذن الله" بود، اما مشخّصاً در آخر خلقِ پرنده و شفادادن مریض و زنده کردن مردگان، این عبارت آمده. چرا؟ تا قدرت را از خود مسیح (ع) نفی کند و به خدای مسیح ارجاع دهد. یعنی چون خدا خواسته، و بقدری که خواسته و زمانی که خدا خواسته، مسیح امکان آوردن چنین اعجازی را داشته.

طبق این آیه انسان می تواند خالق باشد، شافی باشد، و محیی باشد؛ منتهی به اذن خدا. پس اگر در روایتی دیدیم که امام رضا (ع) به نقش شیر روی دیوار خطاب کرد و فرمود: یا أسدَ الله،خُذ عدو الله! و شیر آناً خلق شد و کسی را درید، صرف نظر از اینکه چنین واقعه ای واقع شده است یا نه، طبق قرآن، شدنی است یعنی امکان پذیر است.

دیگر اینکه وقتی خداوند به مسیح قدرت شفا داده، تا به اذن الله شفا دهد، توسّل به مسیح و استمداد از او برای شفا، گزاف نبوده و شرک محسوب نمی شود.

بحرالعرفان از امام صادق (ع) روایت می کند که عیسی (ع) در کوهی به نام اریحا در شام بود که ابلیس به شکل فرماندار فلسطین پیش او آمد و گفت: یا روح الله، مرده ها را زنده می کنی و کور را شفا میدهی؛ اگر راست می گویی خود را از کوه پرت کن! مسیح (ع) فرمود: آن کارها به فرمان خداست، در این کار هیچ اذن و فرمانی ندارم. ابلیس گفت خدا نگه ات می دارد. مسیح (ع) فرمود: بنده هرگز پروردگارش را امتحان نمی کند.

وَمُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (50) إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (51)

آمده ام تا توراتِ پیشین را تصدیق کنم و درعین حال، بعضی چیزهایی را که بر شما حرام شده بود، برایتان حلال سازم. بله، با معجزه پیشتان آمده ام. پس، تقوی پیشه کنید و مطیع من باشید.

ص: 75

پروردگارِ من و شما، خداست. او را بپرستید که راه درست زندگی همین است.

مشخّص نیست آنچه عیسی (ع) می خواست از تورات حلال کند دقیقاً چه احکامی بوده. گویا او فرصت بیان این امور را پیدا نکرد و یهودیان نیز باورش نکردند و از جامعهٔ خود طردش نمودند. مفسّرین گفته اند چربی و گوشت شتر و ماهی و برخی محرماتِ روز شنبه بوده.

فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (52) رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ (53)ولی وقتی عیسی بوی کفر از آن ها شنید، ندا داد: چه کسی یاور من است در راه خدا؟ حواریون لبیک گفتند: ما یاوران خداییم؛ ما به خدا ایمان آوردیم. تو هم شاهد باش که ما همه تسلیم فرمانِ اوییم.

خدایا، به آنچه تو فرستاده ای ایمان آورده ایم و دنباله روِ پیامبرت بوده ایم؛ پس ما را به رتبهٔ شاهدان مفتخر کن.

این آیه از آیاتِ مُثمِره(یعنی دارای ثمرهٔ عملی) در سیروسلوک است و نکات حائز اهمیتی دارد.

طبق این آیه، کفر چندان هم مستتر و مخفی نیست و بوی خاصّی می دهد که با مشام باطنی، می شود بویش را استشمام کرد. اگر این قوّهٔ مُدرکهٔ ما قوّی شود، کمک شایانی در آدم شناسی به ما می کند. وقتی بوی کفر و کفران را در دیگران می شود حسّ کرد، در خود هم می شود حسّ کرد و چاره ای اندیشید. یعنی بوی کفر مثل تب که علامت بیماری جسم است، علامت بیماری روح است و باید هر از گاه سنجیده شود. عیسی (ع) هم از رفتار و حرف های مستمعینش، به اضافهٔ شمّ باطنی خویش، احساس کرد که بوی کفر می دهند، لذا ندا در داد که "مَنْ أَنْصَارِي إِلَى الله؟"

دوم اینکه، خود این کاری که عیسی کرد خیلی جالب است؛ او همه را در معرض آزمون ایمان و کفر قرار داد و از همه خواست که اقرار به ایمان کنند. عدّه ای لبیک گفتند و اقرار

ص: 76

کردند. اینها شدند "حواری"؛ نه اینکه حواریون لبیک گفتند! توجّه بفرمایید. پس این آیه کلیدِ حواری شدن را در خود نهفته دارد: هرکس ابراز کند که من ناصرِ خدا، یعنی ناصر دین خدا و آیینِ اویم، به مقام حواری می رسد. هر زمان عیسایی هست و حواریینی دارد. حواری مقام کمی نیست؛ در سورهٔ مائده آمده که به حواریون وحی می شود: وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ [سوره المائدة : 111] به حواریّون وحی کردم که: به من و رسولم ایمان بیاورید! گفتند: ایمان آوردیم. تو شاهد باش که ما همگی تسلیم توایم.گرچه این وحی غیر از وحی دریافت شریعت است اما دست کمی از آن ندارد. باب این وحی تا ابد مفتوح است و ضمن این وحی، خدا مؤمنین را در صراط ایمان تثبیت می کند. همهٔ ما تجربهٔ چنین وحی ای یعنی وحی از نوع وحیِ حواریّ را داشته ایم. نتیجهٔ این وحی مقام شهادت بر حقّ یعنی یقین و تسلیم محض در برابر خداست. بدون این وحی که انفجار نور الهی در درون شخص است، هدایت بی اثر یا کم اثر و ناپایدار است. مبلّغِ مؤیَّد باید در پی جوانانی باشد که این انفجار نور در درونشان رخ داده و به وحی حواریّ مخصوص گشته باشند. این ها را دستگیری کردن نشانِ لیاقت استاد است و با این ها نشستن برای خود استاد هم کیمیاست. این هم یک نکته.

نکتهٔ بعدی آیه در متن سؤال مسیح (ع) و جواب حواریون نهفته است. مسیح گفت : "مَنْ أَنْصَارِي إِلَى الله؟" یعنی کلید نجات از جرثومهٔ کفر و اعتصام به هدایت خدا، نصرت حجّت خدا إلی الله است. یک دنیا معنا در این لفظ نهفته. یعنی راهی به خدا نیست جز با اتّصال به حجّت خدا در هر زمان و نصرت حجّت خدا در راهی که می گوید. یعنی "إلی الله" ذوقی و گُتره ای و استحسانی نیست بلکه مسیح زمان(عج) باید مشخّصش کند و تعلیمش دهد. برای همین گفته "مَنْ أَنْصَارِي إِلَى الله؟" امامت، در این عبارت، حیازت شده.

مسیح (ع) با این عبارت فریاد می زند که چه کسی حاضر است با من در راه بندگی خدا همراه شود و به من کمک کند تا دین خدا را تبلیغ کنم و مردم را به خدا دعوت کنم؟ حواریون، این فریادِ توحید را که از حلقوم ولایت درآمده، لبیک گفتند و دعوت عیسیٰ را اجابت کردند و

ص: 77

بندگان مقرّب خدا شدند. آن ها مال و جان خویش را در راه نشر دعوت عیسیٰ فدا کردند و از اولیاء به حقّ و برگزیدهٔ خدا در تمام تاریخ بشریت گشتند. خدا ما را با ایشان محشور کند.

کلمهٔ "حواریون" جمع حواریّ و مشتق از حَوْر به معنی پاکیزگی و نزاهت است. شاید چون دل شان از شرک و عصیان پاک بوده، چنین نامیده شده اند. این کلمه در قرآن چهار بار و فقط برای اصحاب عیسی (ع) بکار رفته.

حواریون آنطور که مشهور است دوازده تن بودند. اسامی ایشان عبارت است از:شمعون الصفا یا پطرس که ماهیگیر و اهل قریه صخره در فلسطین بود. به رم رفت و مسیحیت را در آنجا بنیان گذاشت. مسیحیان او را نخستین پاپ میدانند. واتیکان که امروز مرکز مسیحیت است بر شهادتگاه او بناگشته. در روایات شیعه تاکید شده که او از بستگان عیسی و وصی بر حق او بوده. گویا او سومین نفری است که در داستانِ ذکر شده در سوره یس، پس از دربند شدن بارنابا و شخصی دیگر، برای آزادی ایشان و تبلیغ مسیحیت به انطاکیه میرود: إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ [سوره يس : 14]. در این آیه لفظ رسول برای حواریون بکار رفته که نشان میدهد رسول الزاما لازم نیست نبی و معصوم باشد.

آندریاس برادر شمعون که بسوی بیزانس رفت و نخستین کلیسای بیزانس را بنیان نهاد. سن آندریاس(پیشوند "سن" به معنی مقدس است) در ساحل پلوپونزی در همان حوالی به صلیب کشیده شد.

یعقوب پسر زبدی که به اسپانیا رفت و در کمپوستلا در ساحل غربی آنجا به شهادت رسید. با پای پیاده به زیارت تربت او رفتن از رسوم مسیحیان است.

یوحنا برادر یعقوب است. چون مسیح(ع ) او را بسیار دوست میداشت یوحنای عزیز نامیده میشود. نخست، ماهیگیر و از اصحاب یحیی(ع ) بود. به اِفِسوس در ترکیه فعلی کوچید و انجیل خویش را نگاشت و در کهنسالی به مرگ طبیعی درگذشت.

فیلیپ که پس از پطرس و آندریاس سومین کسی بود که به مسیح(ع) ایمان آورد. پس از مسیح به هیراپولیس واقع در ترکیه فعلی هجرت و مردم بت پرست آنجا را مسیحی نمود. اما

ص: 78

توسط حاکم آنجا مصلوب گشت. انجیلی به فیلیپ منسوب است که مورد تایید کلیسای کاتولیک نیست، اما ارتودکس ها آنرا معتبر میدانند.

بارتولما که به نقل تاریخ زنده زنده او را پوست کندند، اما مکان مرگش نامشخص است.

توماس که گویا به مَدرَس در ساحل شرقی هند کوچید و در آنجا در گذشت.

مَتی یا لاوی که از نویسندگان اناجیل اربعه است. پیشتر مامور مالیات بوده. در حبشه در گذشت.یعقوبِ عادل یا یعقوب کوچک که با پولس به شدت مبارزه می کرد. پولس نخست از دشمنان مسیحیت بود و بعدا خودش مسیحی شد و مسیحیت را با قرائت خاص خود یعنی مبتنی بر ایمان قلبی و بدون شریعت، ترویج میکرد. یعقوب را مسیحیان برادر عیسی(ع ) میدانند که بعدا از وصلت مریم و یوسف نجّار متولد شد. یعقوب را بعدها یهودیان در اورشلیم تکه تکه کردند و به طرز فجیعی کشتند.

لبی معروف به تادئوس که نام او هم یهودا بود. به ارمنستان کوچید و کلیسای ارمنی را بنیان نهاد. قبرش در قره کلیسای چالدران در آذربایجان غربی است.

شمعون قنانی که به غیرت شهرت داشته و فدایی مسیح(ع ) بوده.

یهودای اِسخِریوطی که در ازاء سی سکهٔ نقره به مسیح(ع ) خیانت کرد و با بوسیدن مسیح، او را به سربازان رومی لو داد. طبق منابع اسلامی، مسیح از دستگیری نجات یافت و یهودا چهره اش شبیه به مسیح گشت و بجای او بدار آویخته شد. عبارت معروف او بر صلیب که به خداوند اعتراض میکند که چرا مرا رها کردی!؟ یا چرا سرنوشت چنین شد!؟ گویای این حقیقت است.

حواریون به دعوت عیسیٰ یک پاسخ می دهند و بعدش یک دعا می کنند. پاسخ آن ها اینست که: نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ.

گرچه مسیح گفته: مَنْ أَنْصَارِي إِلَى الله، اما آن ها پاسخ می دهند: نَحْنُ أَنْصَارُ الله، درحالیکه قاعدتاً می بایست بگویند: نحن أنصارک إلی الله! یعنی واسطهٔ هدایت را حذف می کنند و محو خدا می شوند و اینگونه به نهایت تعلیم نبیّ خدا که بندگیِ محض خداست می رسند. درست

ص: 79

هم همین است: پیامبر و امام آمده اند ما را با خدا آشنا کنند و به خدا برسانند، نه اینکه شریک خدا در التفات و توجّه شوند. نهایت دعوت محمد (ص) خداست نه خدا و محمد. ندای عیسی (ع) و پاسخ اصحاب خاصّ او جایگاه درست نبوت و توحید را مشخّص می کند. عیسی (ع) آمده آدم ها را انصار خدا کند نه انصار خودش و خدا. آمده به همه یاد بدهد که محو خدا شوید و از خدا بخواهید و برای خدا کار کنید و در راه خدا خود را فدا کنید. این گفت وشنود میان عیسیٰ و حواریون از توحیدی ترین بخش های قرآن است.برگردیم سر عبارت حواریون: آن ها می گویند: نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ. عبارت "آمَنَّا بِاللَّهِ" دلیلِ عبارت "نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ" است. یعنی ما انصار خداییم چون به او ایمان واقعی آورده ایم. و اصولاً هرکس واقعاً به خدا ایمان بیاورد، نمی تواند مسیری جز انصارالله شدن را انتخاب کند. یعنی ادامهٔ ایمان و ثمرهٔ آن، این رسالت یا این مقام است. جملهٔ بعدیِ آن ها هم خیلی جالب است، می گویند: وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ. این بازگشت دوباره به ولایت پس از توحید است و نشان می دهد که لااله الا الله باید پایش مُهر ولایت بخورد تا مقبول باشد. برای همین، طبق حدیث متواتر سلسلة الذهب، هنگامی که امام رضا(ع) به نیشابور رسید و خواست که آن جا را به قصد رفتن نزد مأمون ترک گوید، راویان حدیث، گِردش را گرفتند و عرض کردند: ای پسر پیامبر، از پیش ما می روی و برایمان حدیثی نمی گویی؟! حضرت که در کجاوه نشسته بود سرش را بیرون آورد و فرمود: از پدرم، موسی بن جعفر شنیدم که می فرماید: از پدرم، جعفر بن محمّد شنیدم که می فرماید: از پدرم، محمّد بن علی شنیدم که می فرماید: از پدرم، علی بن الحسین شنیدم که می فرماید: از پدرم، حسین بن علی بن ابی طالب شنیدم که می فرماید: از پدرم، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب شنیدم که می فرماید: از رسول خدا(ص) شنیدم که می فرماید: از جبرئیل شنیدم که می فرماید: از خداوند جلّ جلاله شنیدم که می فرماید: (کلمهٔ) لا اله الا الله حصار من است و هرکس وارد حصار من شود از عذابم در امان است. راویان گویند چون شتر به راه افتاد حضرت با صدای بلند به ما فرمود: اما این شرطهایی دارد و من از شرطهای آن هستم!

ص: 80

گوییم: یعنی توحیدی درست است که معصوم (ع) معلّم آن است و شریعتی توحیدی است که معصوم (ع) مفسّر آن است و طریقتی به توحید می رساند که به هدایت و دستگیری معصوم (ع) محقّق شده باشد. برای همین حواریونِ محوِ خدا سر برگرداندند و رو به عیسیٰ کردند و طلب فیض نمودند و استدعا کردند که: وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ. یعنی شاهد باش که ما مسلمانِ واقعی شده ایم، یعنی اسلام درست را یافته ایم. این شهادت، فی الواقع و در باطن، طلب رشد و تعالی در ساحت فیض حجّت خدا و امام و راهبرِ آن زمان است. چون هر متعلّمی در ساحت علم استاد باطنی اش و تحت اشراف و استشهاد او و به دستگیری اوستکه می آموزد و رشد و تعالی پیدا می کند. هدایتِ به امر که خدا فرموده: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا [سوره اﻷنبياء : 73] همین است.

پس توحیدِ شخصی کافی نیست و حجّت خدا باید پایش را مُهر کند تا پیش خدا و در عرصهٔ هستی مقبول و معتبر باشد و اثر کند.

پس از این پاسخ و اقرار و درخواست از مسیح، که معلّم ایشان بوده، حواریون رو به خدا می کنند و دست به دعا برمی دارند و نجوا می کنند: رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ. این درخواست، درخواست بهره مندی از ولایت و اوج کمال یک سالک است. یعنی حواریون که به توحید مزیّن و به عنایت عیسی مؤیّد شده اند، از خدا ولایتِ الهی و شهادت بر خلق را درخواست می کنند. یعنی این دعا، عبارتِ اُخرای دعای "وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا [سوره الفرقان : 74]" است.

همانطور که می بینید در این دو آیه، تمام سیر و سلوک از کفر تا مقام شهادت و ولایت ترسیم شده.

همچنین در این دو آیه، غایت کمال مخلوق، تسلیم در برابر خدا دانسته شده. مسلمان واقعی کسی است که به چنین مقامی نائل گشته باشد و تمام زندگی در برابر تشریع و تکوینِ خدا تسلیم و تنها پی عمل به رضا و رضا به قضاء باشد. حواریون اینچنین بودند و ما که اسم خود را مسلمان گذاشته ایم، باید سعی کنیم به چنین اسلامی که اسلام واقعی است مشرّف گردیم.

ص: 81

بحارالأنوار جلد 14 صفحه 274 از امام صادق (ع) روایت می کند که شیعیان ما حواریّون ما هستند. عیسی (ع) گفت چه کسی به خاطر خدا مرا نصرت می کند؟ حواریون گفتند ماییم یاران خدا! اما به خدا سوگند او را در برابر یهود یاری نکردند و در راه او نجنگیدند. ولی شیعیان ما از زمانی که خدا پیامبرش را قبض روح نمود ما را یاری کردند و در راه ما جنگیدند و کشته شدند و آوارگی کشیدند. خدا از طرف ما به آنان جزای خیر دهد.

وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (54)عاقبت، بدخواهان برای کشتن عیسی نقشه کشیدند. خدا هم برضدّشان نقشه کشید. البته خدا ماهرترین نقشه کِشنده است.

پس از واقعهٔ استنصار مسیح (ع) و ابراز نصرتِ حواریون، اتفاق مهمی رخ داد که در سورهٔ صف آمده:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ [سوره الصف : 14] ای کسانیکه ایمان آورده اید، انصار خدا باشید؛ همانگونه که عیسی بن مریم به حواریون گفت در راه خدا انصار من کیست؟ حواریون گفتند ماییم انصار الله. سرانجام بنی اسرائیل دو دسته شدند عدّه ای به مسیح و حواریون او ایمان آوردند و عدّه ای به آنها پشت کردند. پس ایمان آورندگان را یاری نمودیم تا بر دشمنان خویش پیروز گردند.

طبق این آیه پس از استنصار مسیح (ع) بنی اسرائیل دو شقّه شدند، عدّه ای به او ایمان آوردند و نصرانی گشتند و عدّه ای به او کفر ورزیدند و به عداوت با مؤمنان کمر بستند و طبق این آیهٔ سورهٔ آل عمران مکرِ بسیار زدند تا مؤمنانِ به عیسی (ع) را از بین ببرند. اما خدا نگذاشت و مکرشان را خنثی نمود و سرانجام – پس از چند قرن – مسیحیان بر دشمنان شان غالب شدند.

ص: 82

إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَىٰ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (55)

امّا فرجام عیسی: خدا فرمود: ای عیسی، خودم تو را می میرانم و به سوی خودم بالا می آورم و از دست کافرانِ ناپاک نجاتت می دهم. تا روز قیامت هم، همیشه پیروان واقعی ات را برتر از بی دین ها قرار می دهم. آخر سر هم، به سوی من است بازگشت همهٔ شما انسان ها؛ و در هر چیزی که سرش اختلاف داشته اید، بینتان داوری می کنم.در سورهٔ نساء آمده: وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ... (157) نه او را کشتند و نه به دارش کشیدند؛ بلکه شخصی هم قیافهٔ او را کشتند! البته آن هایی که در چگونگیِ کشته شدن عیسی اختلاف دارند، در اصلِ کشته شدنش هم مردّدند و از سرنوشتش اطلاع درستی ندارند و فقط به حدس و گمان تکیه کرده اند.

گفته اند فردی که بجای عیسی (ع) مصلوب گشت، حواری خائنش یهودای اِسخِریوطی است. یهودا در ازاء سی سکهٔ نقره به مسیح(ع ) خیانت کرد و با بوسیدن مسیح، که از قبل علامت نهاده بود، او را به سربازان رومی لو داد. طبق منابع اسلامی، مسیح از دستگیری نجات یافت و یهودا چهره اش شبیه به مسیح گشت و بجای او بدار آویخته شد. عبارت معروف او بر صلیب که به خداوند اعتراض میکند که چرا مرا رها کردی!؟ یا چرا سرنوشت چنین شد!؟ گویای این حقیقت است که شخصِ بر دار شده، پیامبر خدا یعنی عیسای ناصری نبود.

نقل دوم که عجیب است اینست که حواریون عیسی، همگی به شکل او درآمدند و آنگاه یکی از آن ها به فرمان عیسی (ع) خود را فدا کرد و قدم پیش نهاد و خود را عیسی معرفی کرد و بر دار شد.

نورالثقلین از امام باقر (ع) روایت می کند که عیسی (ع) عنوان کرد چه کسی حاضر است به شکل من درآید و بر دار شود؟ و یکی از حواریون پذیرفت و چنین کرد.

ص: 83

قائلینِ این نقل، تمایل نداشته اند بپذیرند که در میان شاگردان عیسی (ع) خائنی بنام یهودا وجود داشته است.

مقبول ترین نقل اینست که بگوییم در گذشته اینطور نبوده که چهرهٔ افرادی که نامشان معروف است، شناخته شده باشد؛ بلکه فقط کسانی وی را می شناختند که با وی هم صحبت بوده اند. لذا به اشتباه کشتنِ عیسی، در شهر اورشلیم که نخستین بار بوده پا به آنجا می گذاشته، توسط سربازان رومی که شخص وی را نمی شناختند، دور از ذهن نیست.این واقعه قریب زمانی رخ داده که يحيي (ع) در بند شد، در همان ایّام عيسي (ع) به جليل آمد و به بشارت خدا موعظه، و به قدرت او معجزه كرد. خواصّ يهود، آنها كه صاحبان دين و دنيا بودند عليه او به اعتراض درآمدند و به آزارش پرداختند و عاقبت در سفري كه به اورشليم داشت، توطئه قتلش را چيدند. آنچه در تواريخ مذكور است به صليب كشيدن كسي است به نام او. در عين اين كه عيسای واقعي پس از آن باز بر مادر و حواريون و حتي ديگر پيروان ظاهر شده و با ايشان سخن گفته. اين واقعه را در تاريخ مسيحيت، قيام مي نامند. پس باید عیسی (ع) زنده بوده باشد که با بعضی خواصّ، نهانی دیدار می کرده.

یعنی مسیح(ع) پس از گریختن از ماجرای تصلیب، مدتی مخفی بوده، و با جمعی گه گاه دیدار می کرده و سپس رحلت کرده و طبق آیهٔ بعد همان سوره روحش به آسمان رفته.

در آیهٔ بعدی همان سوره آمده: ... وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا (157) بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا (158) یقیناً او را نکشته اند. بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد؛ چراکه خدا عزیز و حکیم است.

در سورهٔ مائده هم مسیح (ع) به خدا می گوید: فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ [سوره المائدة : 117] پس از آنکه به دست تو وفات کردم، تو مراقب مردمم بودی.

نتیجتاً عیسی بن مریم مثل دیگران وفات کرده و روحش به آسمان رفته و فرضیهٔ با جسم به آسمان رفتن با این آیه و آیهٔ سورهٔ آل عمران سازگار نیست. در این آیه هم خدا می فرماید: إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ. یعنی من جان تو را گرفتم و تو را رفعت دادم بسوی خودم. کلمهٔ "توفّی" ظهور و تبادر در مرگ دارد، نه جسم را به آسمان بردن. این فرضیهٔ رفعت جسمانی مسیح (ع)

ص: 84

و زنده بودنش تا کنون احتمالاً ریشه در عقائد مسیحیان نجران دارد و از طریق آن ها به آراء مفسّران و روایات اسلامی راه پیدا کرده است، درحالیکه قرآن هیچ ظهوری در این امر ندارد و نیازی به قبول چنین امر غریبی نیست. رجعت هم برگشت عیسی (ع) به دنیاست مثل برگشت بقیهٔ رجعت کنندگانی که همگی قرن ها قبل مرده اند یا کشته شده اند و لزومی به قبول زنده بودن عیسی در آسمان چهارم برای ممکن دانستن رجعتش نیست. و الله عالم.عبارت "جَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ" پیش بینی غلبهٔ همیشگی مسیحیان، یعنی متابعان عیسی (ع) بر کافرانِ به وی، یعنی یهودیان است. قید "إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ" نشان می دهد که یهودیان تا قیام قیامت هستند.

فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (56) وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (57)

اما کافران به تو را، در دنیا و آخرت به عذابی سخت گرفتار می سازم و یاوری نخواهند داشت.

در عوض، مؤمنانی را که کرداری شایسته داشته اند، خدا پاداششان را کامل می دهد. بله، خدا ظالمین را دوست ندارد.

کافران به عیسی (ع) از جمله یهود، پس از مسیح (ع) رنج ها و مصائب زیادی دیدند. سی وهفت سال پس از مسیح (ع) طیطوس، قیصر روم کمر به قتل و نفیِ بلدِ ایشان بست و میلیون ها نفر از ایشان را از دم تیغ گذراند و از ایشان را برای بار چندم از أرض مقدّس آواره نمود. آوارگی ایشان بیست قرن و تا دوران معاصر ادامه یافت تا نهایتاً در زمان ما عدّه ای از ایشان توانستند به سرزمینِ داوود و سلیمان (ع) بازگردند و حکومتی محدود تشکیل دهند.

ذَٰلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ (58)

این ها را که بر تو می خوانیم از آیات خدا و منبعث از ذکر حکیم است.

مقصود از "ذکر حکیم" منبع علم لایزالِ الهی است که همه چیز پیش از خلق شدن به شکل علم اجمالی در آن موجود است و به تدریج طبق مُفاد مندرج در ذکر حکیم خلق می گردند و

ص: 85

بقاء می یابند و پس از اعدام، به همانجا منتقل می گردند و تا ابد در ذکرِ حکیمِ الهی باقی می مانند: قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لَا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنْسَى [سوره طه : 52].

این آیه می گوید داستان عیسی (ع) ، اصلش، چنین است و ما از ذکر حکیم داریم برای تو تعریف می کنیم.در اینجا قصهٔ عیسی (ع) به پایان می رسد ولی در آیات بعدی یکبار دیگر به آن باز می گردد تا دوباره بر مخلوق بودن عیسیٰ تأکید کند.

إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59) الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (60)

در واقع، داستان آفرینش عیسی، از نظر خدا، مثل آفرینش آدم است که بدنش را از خاک آفرید و بعد به او دستور داد: موجودِ زنده باش. درلحظه، همان شد!

آنچه دربارهٔ عیسی گفته شد، حق است و از طرف خدا. پس درباره اش شک مکن!

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ (61)

اگر کسی، بعد از این حقایقی که به دستت رسیده، باز دربارهٔ عیسی چون وچرا کرد، به آن ها پیشنهاد مُباهله بده؛ یعنی بگو: بیایید فرزندانمان و فرزندانتان و بانوانمان و بانوانتان و خودمان و خودتان را فرابخوانیم. بعد، کار را به خدا واگذار کنیم و با تضرع و زاری، لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم.

این آیه معروف است به آیهٔ "مباهله". مسیحیان نَجران واقع در شمال یمن، وقتی شنیدند کسی در مدینه ادعای پیامبری کرده و در کتابش عیسی (ع) را نه یکی از اَقانیم ثلاثه، بلکه مخلوقی معمولی دانسته، زیر بار این حرف نرفتند و کاروانی متشکّل از اسقف نجران و کشیشان خاصّش تشکیل داده و به مدینه نزد پیامبر اسلام (ص) آمدند تا با ایشان محاجّه و بحث کردند. با نزول این آیات، خداوند پیامبر را از جرّ و بحث با آنها برحذر داشت و پیشنهاد

ص: 86

مباهله داد. یعنی گفت رو در روی هم حاضر شوید و عزیزانتان را هم بیاورید. سپس دست به دعا بردارید و از خدا بخواهید لعنت خود را بر آن کس که بر باطل اصرار می کند نازل کند. بر این مبنا روزی برای مباهله تعیین شد و قرار شد در بیرون مدینه در صحرا پیامبر با عزیزانش و اسقف نجران با کشیشان و احتمالاً خانوادهٔ آن ها حاضر شوند. پیامبر دست فاطمه(س) وعلی و حسن و حسین(ع) را گرفت و به وعده گاه آمد. مسیحیان که دیدند پیامبر چنین صادقانه و مصمّم است ترس برشان داشت و از مباهله منصرف شدند و به نجران بازگشتند.

کلمهٔ "مباهله" از عبارت "ثُمَّ نَبْتَهِلْ" در آیهٔ فوق آمده و به معنای تضرّع نمودن بدرگاه خدا و نالیدن و نصرت خواستن است؛ اصطلاحاً برای روشن شدن حق با نزول عذاب بر کسی که مُحقّ نیست ولی از ادعایش کوتاه نمی آید. طبق این آیه مباهله یکی از روش های روشن شدن حق است.

سؤال اینست که مباهله در یَدِ معصوم و به إذن خدا باید انجام شود یا این آیه دارد تأسیس راهی عمومی می کند برای حلّ و فصل امور و هرکسی به خودش مطمئن است و خودش را حق می داند، مُجاز است دیگران را به مباهله دعوت کند؟

چون مباهله مستلزم حقّانیت محض و تأیید و اذن الهی است و ضمنش لعنت الهی به جریان می افتد، پس امر خطیری است و جوازش باید اثبات شود و اصل بر عدم جواز است. شواهد عدم عمومیّت مباهله یکی اینست که غیرمعصوم حقّ محض نیست و معلوم نیست چیزی که بر سرش میخواهد مباهله کند، یقینی باشد. دوم اینکه معلوم نیست به فرض صحّت مطلبِ مورد مباهله، شخص مباهله کننده چنان مورد تأیید خدا باشد که با مباهلهٔ او خدا بخواهد حقّی را اثبات کند، شاید پیروزی آن شخص در مباهله با آنکه حرفش حق است، توالی فاسد بسیاری برای آن شخص و جامعه داشته باشد. پس صِرف حقّانیت، دلیلِ جواز مباهله نیست و تأیید خاصّ برای مباهله و اذن خاصّ لازم دارد. سوم، خطیر بودن مباهله جواز آن را محدود می کند، مباهله در صورت تحقّق ارادهٔ الهی طبق روایات موجب مرگ آنی طرف می شود و در صورت انجام بی إذنِ آن، طبق تجربه، موجب تعجیل اجل و مرگ فجعهٔ

ص: 87

هر دو طرف، ظرف چند ماه می گردد. تفسیر فرات از رسول خدا (ص) روایت می کند که کسی که به ناحق مباهله کند، یک سال نشده، نابود می شود.

پس مباهله مساوی قتل نفس و قتل غیر است و یقیناً اصل بر جواز و عمومیتش نیست و تنها و تنها بدست معصوم است و به إذن خدا و مخصوص اثبات حقانیّت دین است نه حقوق شخصی. مباهلهٔ مزبور در آیهٔ شریفه هم چنانکه دیدیم در عمل محقّق نشد، پس چه وجهدارد که ما مبادرت به چنین امر مهمی کنیم و بی اجازه، خود و دیگران را در معرض هلاکت قرار دهیم؟! لذا دعوت به مباهله بی اذن و عصمت، از سر جهالت و نادانی است و قبول مباهله جهل مضاعف است. لااقل از قسّیسینِ نجران یاد بگیریم!!

پس اصل در دعوت به مباهله و قبول آن، حرمت است و اخبار آحاد قدرت ندارند اصل را بشکنند و آن را از حرمت خارج سازند . چون دایرهٔ حجیّت خبر واحد تا اینجا گسترده نیست.

نورالثقلین از امام صادق (ع) روایت می کند که برای مباهله سه روزه بگیر و آن سه روز را به توبه و استغفار و دعا بگذران؛ سپس غسل کن و با طرفت به صحرا برو و انگشتان دست راست خود را در انگشتان دست راست او شبکه وار بیانداز و اوّل به خودت نفرین کن و بگو: خدایا اگر من حقّی را انکار کرده یا ادعای باطلی کرده ام، از آسمان عذابی بر من نازل فرما! سپس او را نفرین کن و بگو: اگر این شخص حقّی را انکار کرده یا باطلی را ادعا کرده، عذابی دردناک از آسمان بر او فرو آور! سپس فرمود: پس از مباهله عجله مکن زیرا اثر آن را در آن شخص بزودی به چشم خود خواهی دید. زمان مباهله بین طلوع فجر تا طلوع آفتاب است.

نورالثقلین از امام حسین (ع) روایت می کند که ابتهال بالا بردن هر دو دست است همراه با دعا و ناله و زاری به درگاه خدا.

إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا اللَّهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ (63)

این است ماجراهای واقعی تاریخ؛ و هیچ وقت معبودی جز خدا نبوده و خداست عزیز و حکیم.

ص: 88

هرکس از حقایق روبگرداند، مفسد است و خدا مفسدین را دقیق زیر نظر دارد.

***

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64)بگو ای اهل کتاب، بیایید بسوی اصول و ارزش هایی که بین ما و شما مشترک است: اینکه فقط خدا را عبادت کنیم و به او شرک نورزیم و افرادی از خودمان را به جای خدا ارباب ندانیم. اگر ردّ کردند، بگویید: شاهد باشید که ما درهرحال به این اصل مشترک عمل می کنیم.

این آیه از جوامع الکلم و علوم جمعی قرآن است. همهٔ قرآن و تمام تعالیم ادیان در این آیه جوهرکشی شده. این آیه روح دیانت را به اجمال و خیلی زیبا، به تصویر کشیده.

در قرآن هفت بار "تَعَالَوْا" آمده و هر هفت آیه از آیات کمرشکن اند. این کلمه از زبان کسی است که بالاست، خطاب به کسانی که پایین اند ولی استعداد صعود و تعالی دارند. کلمه "تعالوا" در اصل یعنی بالا بیایید؛ یا سر بالا کنید. این کلمه همانطور که گفتیم خلاصهٔ همهٔ قرآن هم هست. همهٔ قرآن یک کلمه است، اینکه پایین نمانید، بسوی خدا بالا بیایید و به سمت خدا پرواز کنید. چند ده آیه هست که خلاصهٔ قرآن است اما اگر بخواهیم قرآن را نه در یک آیه، بلکه در یک "کلمه" خلاصه کنیم، همین "تعالوا" بهترین کلمه است. و این تعالوا، در این سوره، از میان آن هفت تا، بهترین کلمه است برای تلخیص قرآن. چون روح قرآن و دیگر کتب آسمانی بخوبی بعدش تشریح شده.

خدا پیغام داده که: تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ. سربلند کنید و از ذلّت نفس بالا بیایید؛ به کجا؟ بسوی پیام مشترک ادیان. یعنی کلمه ای که بین ما و شما، یکسان است. آن کلمه یا آن حقیقت چیست؟ اینکه:

أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ الله. یعنی اطاعتِ غیر خدا را، خصوصاً اطاعت از انسانی مثل خود را، رها کنیم و مطیعِ محضِ فقط خدا شویم.

ص: 89

توحید محض در این عبارت موج می زند. این عبارت که شاه بیتِ تعالیم ادیان است، بشر را از اطاعتِ هم برحذر می دارد. اطاعت نوعی پرستش است لذا نباید جز خدا مطیع کسی شد و او را ارباب گرفت. کسی که چنین کند، بدلیل ترس یا طمع کرده، و مشرک است. ادیان آمده اند تا انسان را از اسارتِ مثل خود آزاد کند نه اینکه روحانیونِ دین بخواهند بجای خدا بنشینند و چون شاهان اطاعت شوند. این آیه چون خطاب به مؤمنین است، تعریضی به پرستش ها وشرک های خفی در ادیان است، چون مؤمنان معمولاً زیر بار فرعونِ بی خدا نمی روند. امّا کثیراً دیده شده که یکی از خودشان را بر تخت فرعونی می نشانند و بی حجّت، آشکارا چون خدا اطاعتش می کنند. دین آمده تا انسان را بندهٔ خدا کند نه بندهٔ داعیانِ به خدا. انبیاء دعوتشان و مکتبشان چنین بوده. خود نیز تجلّی کاملِ عبودیت بوده اند. افسوس که پس از مرگشان، اهل دنیا، از دینشان پوستینی برای خود دوختند و مردم را به طاعت خود فراخواندند و به پرستش انبیاء مشغول کردند و باب غلوّ را مفتوح نمودند: هَؤُلَاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ [سوره هود : 18].

معنای تسلیم و اطلاق مُسلم بر کسی طبق عبارت "فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ" کسی است که خالصانه عبد خدا شده باشد و از اطاعت این و آن دست شسته و تسلیم امر خدا و راضی به رضای او گشته باشد. هرکس می تواند، بسم الله! و هرکس نتوانست یا نخواست، شما مسلمین عاملِ به این فضائل باشید، طوریکه همه ببینند و شاهد باشند. طبق این آیه، مسلمینِ واقعی الگوی سایر مردمند و ملاک صحّت رفتار و درستی دین و شاهد بر آن ها: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ [سوره البقرة : 143]. شما را امّتی الگو قرار دادیم تا شاهد بر مردم باشید. پس مسلمان هم مشهود دیگران است، هم شاهد بر ایشان. مشهود یعنی الگو و شاهد یعنی ناظر و حاکم بر ایشان. چون اصولاً الگو، ناظر هم هست.

بحارالأنوار جلد 20 صفحه 386 روایت می کند که در صدر نامه ای که رسول خدا (ص) برای امپراتور روم فرستاد، این آیه را نوشته بود.

***

ص: 90

یهودیان و نیز مسیحیان، هریک مدّعی بودند که ابراهیم (ع) متعلّق به ایشان است و آن ها دنباله رو واقعی ابراهیم اند. آیات این بخشِ سوره، نقد و نظری بر این ادعاست:يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (65) هَا أَنْتُمْ هَٰؤُلَاءِ حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (66)

اهل کتاب! چرا دربارهٔ ابراهیم جرّوبحث می کنید و او را دنباله روِ دین خود می دانید؟! تورات و انجیل که بعد از او فرستاده شده! پس چرا عقلتان را به کار نمی اندازید؟!

اینکه شما در آنچه می دانید با مردم محاجّه می کنید، آیا دلیل می شود که در آنچه نمی دانید هم حق مجادله داشته باشید؟! اقرار کنید که خدا می داند و شما نمی دانید.

اینکه اهل تورات و انجیل، ابراهیم را چند قرن قبل از آن ها بوده، به گزاف تابع دین خود میدانستند، مشابهی در میان غالیان شیعه هم دارد. آن ها نوح و ابراهیم و موسی و عیسی (ع) را شیعهٔ علی (ع) میدانند و معتقدند "وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ [سوره الصافات : 83]" یعنی ابراهیم (ع) از شیعیان علی (ع) بوده. امثال چنین تفکّراتی با بدیهات تاریخی و ذهن منطقی ناسازگار است. چنین تفکّراتی – که در تاریخ هم کم نیستند - تنها در بستر بستهٔ مذاهب فرقه ای رشد می کنند و تصوّرشان – چه رسد به تصدیقشان - نیازمند تأویلات عجیب و لحاظات پیچیدهٔ معرفتی است و در بیرون از فضای ذهنی آن مذاهبِ فکری و فرقه ای پذیرفته نمی شوند و با عقل فطری و منطق صوری بیگانه اند. این آیات نیز ضمن ردّ چنین تفکّراتی، به تعقّلِ حنیف و منطق فطرت دعوت می کند و چنین بافته هایی را عجیب، نادرست، و ره زن راه حق می داند.

طبق ملاکی که این آیات بدست می دهد، ادعاهای پیچیدهٔ فرقه ای و ایدئولوژی های مذهبی، لااقل باید با بدیهیات تاریخی و عقل فطری که میان همهٔ انسان ها مشترک است، منطبق باشد.

ص: 91

مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (67)

ابراهیم نه یهودی بود، نه مسیحی؛ بلکه پاک فطرتی بود تسلیم خدا بود. هرگز هم بت نپرستید.بحارالأنوار جلد 22 صفحه 327 روایت می کند که به امام صادق (ع) گفتیم: چقدر زیاد سلمان فارسی را یاد می کنید! فرمود: سلمان بنده ای شایسته، گرونده به حق و مسلمانی کامل بود. سپس تلاوت فرمود: كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ (68)

شبیه ترین مردم به ابراهیم همان پیروان او هستند و نیز این پیامبر یعنی محمد و کسانی که به او ایمان آورده اند - نه شما مسیحیان و یهودیان - و خدا ولیّ و حامی این مؤمنان است.

عبارت "الله وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ" از جوامع الکلم و عبارات کلیدی در قرآن است. وقتی خدا ولیّ مؤمنین بود، تدبیر بیهوده چرا؟ ترس و اضطراب چرا؟ تشتّت و تذبذب چرا؟ دلبستگیِ به این و آن چرا؟

مجمع البیان روایت می کند که امام صادق (ع) به یکی از شیعیان فرمود: شماها به خدا سوگند که آل محمدید. سپس تلاوت فرمود: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ.

بحارالانوار جلد 10 صفحه 123 روایت می کند که رسول خدا (ص) به سلمان فارسی فرمود: تو از ما اهل بیت هستی؛ سپس تلاوت فرمود: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ.

شیخ طوسی در امالی صفحه 45 از امام صادق (ع) روایت می کند که شیعیان ما از آل محمد اند. مگر خدا نفرموده: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ.

ورّام جلد 1 صفحه 24 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که تلاوت فرمود: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ. سپس فرمود: دوست محمد (ص) کسی است که از خدا اطاعت کند گرچه نسبش از محمد دور باشد و دشمن محمد کسی است که خدا را معصیت کند گرچه نسبش به محمد نزدیک باشد.

***

ص: 92

آیات این بخشِ سوره، در مذمّت یهود است:

وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (69)گروهی از اهل کتاب آرزو دارند که گمراهتان کنند؛ درحالی که دارند خودشان را گمراه می کنند؛ ولی نمی فهمند!

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70)

اهل کتاب! چرا نشانه های پیامبریِ محمد را قبول نمی کنید، با اینکه در تورات و انجیل هم آن نشانه ها را دیده اید.

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71)

اهل کتاب! چرا حق را وارونه جلوه می دهید و حقیقت را آگاهانه کتمان می کنید؟!

لبس حقّ به باطل و کتمان نقاط قوت اسلام را در آراء برخی مستشرقان و اسلام شناسانِ خبیث غربی به خوبی می توان دید. آن ها وجهه ای از اسلام و سیرهٔ رسول خدا (ص) ترسیم کرده اند که خواننده به فکر ایمان و تعمّق در اسلام نیفتد!

وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72) وَلَا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ... (73)

بعضی یهودیان به بعضی دیگر پیشنهاد می کردند: اولِ روز وانمود کنید به دین و قرآنی که بر مسلمانان فرستاده شده است، ایمان آورده اید و آخرِ روز از ایمان خود برگردید! شاید آن ها هم از دین اسلام برگردند.

همچنین(در بازگوکردن مطالبی از تورات که به نفع مسلمین است) به کسی جز خودتان، اعتماد نکنید!

ص: 93

یعنی اوّلِ روز، کلیّت قرآن و نبوّت محمد را تأیید کنید و عصر، ایرادی بر قرآن بگیرید و اشکالی وارد کنید تا مسلمین در دینشان سست شوند.

در شأن نزول این آیه آورده اند که چند تن از بزرگان و عالمان یهود با هم قرار گذاشتند که پیش پیامبر بیایند و نبوت او را تایید کنند و فی الواقع به حقّانیت قرآن اعتراف کنند، پس ازآنکه این خبر در مدینه منتشر گشت، عصر همان روز تأیید خود را تکذیب کنند و بگویند ما متوجه فلان مطلب و فلان آیهٔ قرآن نبودیم، اینها با تورات سازگار نیست؛ لذا ما از ایمان خود برگشتیم. این ترفند باعث می شد بیش از خبر ایمان آوردن آنها، خبر ارتداد آنها و تکذیب قرآن در جامعه منتشر شود و مسلمین را دچار تردید کند. از این روش، امروزه در رسانه ها زیاد استفاده می شود.

این آیه به ما می آموزد که اگر رسانهٔ دشمن مطلبی در تأیید ما گفت، زود غرّه نشویم و فریب نخوریم. حتماً نقشه ای در سر دارد و بدنبال جلب اعتماد است تا شب و در تاریکیِ فتنه ها زهرش را بریزد و شمشیرش را فروآورد.

همچنین در سیاست خارجی مراقب این کهنه کیدِ دشمن باشیم: اوّلش دوست می شود و پیمان می بندد و چیزی می دهد و ما را وابسته به خود و بُخوری خود می کند و سپس بهانه می آورد و قهر می کند و پیمان می شکند و تحریم می کند تا ما را بترساند و امتیاز بیشتری بگیرد.

... قُلْ إِنَّ الْهُدَىٰ هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتَىٰ أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (73) يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (74)

جواب بده: هدایتی هدایت است که خدا داده باشد. لذا چه ایراد دارد که پس از شما یهودیان، هدایت نصیب دیگران هم شده باشد و چه ایراد دارد که آن ها در هدایتِ الهی از شما سر باشند.

ص: 94

جواب بده: که فضل بدست خداست و به هرکس شایسته ببیند، می دهد. و خدا روزی گسترِ داناست.

هرکه را لایق ببیند، با لطف ویژه اش می نوازد. آری، خدا فضل بسیار دارد.

در فقرهٔ قبل آمده بود که یهودیان قصد خدشه در ایمان مسلمین را داشتند و می خواستند حقّانیت قرآن و نبوت محمد (ص) را زیر سؤال ببرند. بازگشت ادعای آن ها به این بود که قومبرگزیده اند و عنایتی که به آن ها با نزول تورات و نبوت موسی (ع) شده، بی مانند است و بعید است پیام بهتری از آسمان بر قوم دیگری جز بنی اسرائیل نازل شود. این فقرات، پاسخِ دندان شکنی به آن هاست و می گوید چه مانع دارد که خدا عربی امّی را به فضل خویش به نبوت منصوب کند و به هدایت ممتاز گرداند و به او دینی کامل تر و کتابی محکم تر عنایت کند؟

وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لَا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمًا ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (75) بَلَىٰ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ وَاتَّقَىٰ فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (76) إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَٰئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (77)

در میان اهل کتاب، کسانی هستند که اگر اعتماد کنی و مال کلانی به آن ها امانت دهی، به تو پس می دهند. اما کسانی هم هستند که اگر حتّی یک دینار به آن ها بدهی، به تو پس نمی دهند؛ مگر آنکه به زور مالت را پس بگیری!

دلیل این کار زشتشان آن است که به خیال خودشان می گویند: ما وظیفه و تعهّدی نسبت به غیر اهل کتاب نداریم! آن ها با این حرف، آگاهانه به خدا دروغ می بندند.

واقعیت اینست که: هرکه سرِ قولش بماند و از متّقین باشد، خدا دوستش دارد.

ص: 95

در مقابل، کسانی که تعهّد دین داری و قسم های خود را به قیمت ناچیزِ مادی می فروشند، در آخرت بهره ای ندارند و خدا روز قیامت، نه با آن ها حرف می زند و نه به آن ها توجّهی می کند و نه پاکشان می سازد و در نهایت دچار عذابی ألیم می شوند.

این آیات راجع به امانت داری و وفای به عهد است و این صفات را جزئی از تقوای الهی می داند و مراقبین در این امور را محبوب خدا می شمرد. بعکس کسی که برای حرف خودش و مال مردم ارزش قائل نیست، مطرود درگاه حق می داند. خدا به چنین کسی نگاه نمی کند و با چنین کسی حرف نمی زند و پاکش نمی سازد.نورالثقلین روایت می کند که پیامبر (ص) این آیه را قرائت نمود، سپس فرمود: سنن جاهلیّت همگی مُلغیٰ است، جزء امانت داری نسبت به نیکوکار و بدکار که رسمی نیکوست.

از این آیات برداشت می شود که خدا به اهل تقوی نگاه می کند و با آن ها در درون دلشان یا بقول امیرمؤمنان (ع) در ذات عقولشان، سخن می گوید و مدام تطهیرشان می کند. خَلاق(یا بهرهٔ) اهل تقوی در دنیا و آخرت، عنایتِ خداست. عنایتی که از محبت خدا نسبت به ایشان ناشی شده.

نگاه خدا، توجّه اوست به کسی، توجّهی استکمالی، که موجب رشد و کمالِ طرف می شود.

جالب است که تطهیر و تعالیِ شخص، به رعایت امانت و وفای به تعهّدی که بر عهده گرفته منوط شده.

طبق این آیه، تفسیر عجیبی از اخلاق در میان یهودیان رواج داشت – و شاید دارد – اینکه رعایت اصول اخلاقی و مراعات حق الناس را منحصر به جمع یهودیان می دانستند و معتقد بودند که نسبت به دیگران – بقول خودشان، اُمّیین – ملزم به امانت داری و عهدورزی نیستند. چنین تفسیر خلاف فطرتی از اخلاق را در میان تمام کسانی که نگاه فرقه ای به دین دارند و خود را برتر از دیگران می دانند - حتّی برخی متشیّعه - شاهدیم.

نورالثقلین از رسول خدا (ص) روایت می کند که هرکس با سوگند دروغ در دادگاه مالی از برادر دینی اش تصاحب کند، جزء آن هایی است که: لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ.

ص: 96

وسائل الشیعه جلد 17 صفحه 211 از رسول خدا (ص) روایت می کند: کسی که سخنی از برادرش بشنود و آن را حفظ کند تا روزی علیه او استفاده کند، مصداق أُولَٰئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ است.

بحارالانوار جلد 30 صفحه 417 از امام کاظم (ع) روایت می کند: کسی که ادّعای امامت کند مصداق این عبارت است.خصال جلد 1 صفحه 107 از رسول خدا (ص) روایت می کند که سه کس مصداق این عبارتند: کسی که در هنگام خرید و فروش سوگند دروغ بخورد؛ کسی که آب را از دیگران دریغ کند؛ کسی که در حالی که چیزی دارد گدایی کند.

نورالثقلین از رسول خدا (ص) روایت می کند که فقیر متکبّر مصداق أُولَٰئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ است.

بحارالأنوار جلد 7 صفحه 223 از رسول خدا (ص) روایت میکند که منّت گذار مصداق این عبارت است.

همان مصدر از رسول خدا (ص) روایت می کند کسی که با تو دوستانه برخورد کند ولی در دلش از تو بیزار باشد مصداق این عبارت است.

وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (78)

عدّه ای از عالمانِ یهودی، بیان خویش از دین را بعنوان کتاب خدا جا می زنند، درحالی که جزوِ کتاب خدا نیست. می گویند خدا چنین گفته، درحالیکه نگفته! به دروغ به خدا حرف می بندند، خودشان هم می دانند.

این آیه هم راجع به روحانیون یهود صادق است، هم راجع به روحانیون مسیحی، هم متأسفانه راجع به روحانیون اسلام. البته نه همهٔ آن ها بلکه چنانکه گفته بعضی از آن ها.

این بعضی ها، با نَطّاقی و سخنوری و زبان بازی، متن نازل شدهٔ دین را با برداشت ها و تأویلات خود به هم آمیخته و دینی التقاطی و کج و کوله تحویل مردم می دهند.

ص: 97

همچنین، کسانی که فروعات سست فقهی و محتملات تأویل پذیر کلامی را هم ردیف قرآن و بعنوان دین ترویج می کنند، مشمول این آیه اند.

پس روحانی باید به کتاب خدا دعوت کند و متن کتاب را ترویج کند نه فرهنگ منبعث از کتاب را که طیّ قرن ها از التقاطِ اوهام و آمالِ مردم اعصار و امصار رنگ گرفته. مبلّغِ اسلامباید خود اسلام یعنی کتاب خدا را تبلیغ کند نه فرهنگ مسلمین و فهم این و آن از کتاب خدا را.

***

این بخشِ سوره راجع به میثاق بندگی است و اینکه نبوت، برای تذکّر به بندگی و یادآوری آن میثاق است. در نتیجه کسی که واقعاً پیامبر خدا باشد، به خدا دعوت می کند نه به خودش؛ و وارثانِ واقعی انبیاء که علمای ربّانی اند، همان مسیر را طی می کنند و به همان غایت دعوت می کنند. پس دعوت همهٔ انبیاء واحد است و انبیاء همگی مؤیّد یکدیگرند:

مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَٰكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79) وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80)

محال است خدا به انسانی کتاب آسمانی و سِمَت رهبری و پیامبری بدهد، بعدش او به مردم بگوید: به جای بندگی خدا، بندگان من باشید! بلکه می گوید: شما که کارتان یاددادن کتاب آسمانی و خواندن آن است، پس بیایید عالمانی ربّانی باشید!

همین طور، نمی گوید: فرشتگان و پیامبران را ارباب خود بگیرید. یعنی بعد از آنکه در برابر خدا تسلیم شدید، باز شما را به بی دینی فرامی خواند؟!

مفهوم مهمّی که این آیه دارد مفهوم "ربّانییّن" است. این کلمه جمع ربّانی است یعنی کسی که منسوب به ربّ شده و صبغهٔ خدا به خود گرفته. عالِمی که به علم توحید عمل کند و عبدِ محض شود، ربّانی می شود. طبق این آیه، غایت دین، ربّانی کردن انسان هاست و راهش عمل به تعلیمات کتاب خدا. یعنی کسانی که کتاب خدا را خودشان می خوانند و به دیگران

ص: 98

تعلیم می دهند، همه برای این است که با عمل به آن، رنگ خدایی به خود بگیرند و خدایی شوند. انبیاء هم آمده اند تا انسان را از خاک و گِل برکشند و ربّانی کنند. یعنی محصول کارگاه تربیتی انبیاء، ربانیّون هستند.و طبق این آیه، نبیّ و به تبع ایشان علمای ربّانی باید به بندگی و طاعت خدا دعوت کنند نه بندگی و طاعت خویش. یعنی باید آیت خدا باشند نه مُثبِتِ خویش. اینطور که شدند، واقعاً آیت الله اند.

پس حرف باید حرف خدا باشد و عالم دین باید مُبیِّن حرف خدا باشد نه چنانکه در آیات قبل آمد، مُختَرعات و موهومات خویش. باید به شریعت الهی دعوت کند نه بافته های خویش.

ذیل عبارت "يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي" قرطبی از رسول خدا (ص) روایت می کند که عبد، مولای خود را سیّدی خطاب کند نه ربّی و مولا، عبد خود را فتیٰ خطاب کند نه عبد.

ذیل عبارت "بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ" مستدرک جلد 4 صفحه 323 از رسول خدا (ص) روایت می کند که بر هر گردن هر مسلمان، این عهد الهی است که قرآن را بیاموزد و در آن تفکّر کند.

طبق این آیه، طریقِ ربّانی شدن، علم دین و درس کتاب است نه ریاضت و زهد و تصوّف. همچنین طبق این آیه، مفسّران واقعی قرآن علمای ربّانی اند نه صوفیان جَهَله که کتاب خدا را درست نمی شناسند.

عیون اخبارالرضا جلد 2 صفحه 200 از رسول خدا (ص) روایت می کند که این آیه را تلاوت فرموده، سپس فرمود: مرا بالاتر از مقامی که دارم نبرید. زیرا خداوند قبل از آنکه مرا پیغمبر کند مرا به بندگی خود برگزید.

بحارالأنوار جلد 9 صفحه 72 از رسول خدا (ص) روایت می کند که برای احدی جز خدا سجده کردن جایز نیست ولی پیامبرتان را گرامی بدارید و حقّش را بشناسید.

مستدرک جلد 4 صفحه 232 از رسول خدا (ص) روایت می.کند که در این آیه، طبق عبارت "بما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ" خداوند بر هر مرد و زنی واجب کرده که تا آنجا که می توانند قرآن را بیاموزند.

ص: 99

بحرالعرفان از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که معنای عبارت آن است که همه، تا جایی که می توانند باید فقیه و عالِم باشند.وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَىٰ ذَٰلِكُمْ إِصْرِي قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (81) فَمَنْ تَوَلَّىٰ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (82)

خدا از پیامبران و پیروانشان عهد گرفت: هر وقت کتاب آسمانی و حکمت به شما دادم و در آینده، پیامبری آمد که کتاب آسمانی تان را تصدیق کرد، باید به او ایمان بیاورید و یاری اش کنید.

بعد، خدا از پیامبران پرسید: به این موضوع اقرار می کنید؟ و درباره اش از پیروانتان تعهد محکم می گیرید؟ جواب دادند: بله، اقرار می کنیم. فرمود: پس، شما شاهد باشید و من هم با شما شاهد هستم.

آن هایی که پس از این عهد، از آن سر بپیچند، افرادی فاسق اند.

این آیه خطاب به اهل کتاب است و به آن ها یادآور می شود که از جملهٔ تعالیم پیامبرانشان، انتظار بعثت پیامبر جدید است. این تعلیم به انبیاء رسیده و توسط آن ها به پیروان ایشان منتقل گشته و وقتی پیامبر بعدی مبعوث شد، باید تصدیقش کنند و یاری اش نمایند، نه اینکه در برابرش موضع بگیرند و علیه اش بلوا بپا کنند و او را مصلوب کنند یا به جنگ او برخیزند و با دشمنانش هم پیمان شوند؛ چنانکه یهودیان در برخورد با عیسی (ع) و محمد (ص) کردند. تخطّی از این حکم و از این میثاق، فسق است و آدم را عاقبت به شر می کند.

نکتهٔ مهمی که از این آیه فهمیده می شود، لزوم آمادگی و اهمیت تحصیلِ روحیهٔ اطاعت و ایثار برای نصرت حق است. گرچه در عمل اتفاق خاصی نیفتد. طبق این آیه، انتظار منجی تکلیف همهٔ نسل هاست حالا چه منجی بیاید، چه به آینده موکول شود. همچنین، آمادهٔ شهادت بودن و آرزوی آن را داشتن، بخشی از ایمان است. چه جنگی در بگیرد چه نه. چنانچه رسول خدا (ص) فرموده: هرکس در رکاب من نجنگیده و آرزوی جنگیدن در رکاب

ص: 100

مرا هم در دل نداشته باشد، بر شعبه ای از نفاق مرده است. استاد ما مرحوم آیت الله بهجت می فرمود: والاترین ذکر، عزم بر تسلیم و تقواست. یعنی انسان بنا داشته باشد تا وقتی زندهاست، معصیت خدا را نکند و از طاعت دست نکشد. فرمایش ایشان در بستر معرفتِ نابی که این آیه بیان می کند، مفهوم می گردد.

أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83)

چطور بعضی ها دنبال چیزی غیر از دین خدا هستند؟! با آنکه هرکه در آسمان ها و زمین است، خواسته و ناخواسته، در برابر خدا سرِ تسلیم فرود آورده و به سوی او بازگردانده می شود!

مقصود از دین خدا، دین واقعی است یعنی همان اسلام یا تسلیم در برابر خدا که روح تمام ادیان الهی است. این آیه می گوید وقتی همهٔ موجودات هستی در برابر خدا تسلیم اند، چطور بعضی ها دنبال راهی جز تسلیم می گردند و گمان می کنند از طریقی جز تسلیم شدنِ محض در برابر خدا، می توان به کمال رسید.

روش، روند، و طریقتِ هستی تسلیم است و مقصد هستی، خداست: لَهُ أَسْلَمَ ... وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ. انسان هم باید به همین نَهج برود تا به همین مقصد برسد و در کنار خدا آرام بگیرد.

نکتهٔ جالبی که در آیه، راجع به تسلیم موجودات آمده، عبارت "طَوْعًا وَكَرْهًا" است. یعنی هرکس به طوع یعنی رغبت، در برابر خدا تسلیم نشود، به اکراه وادار به تسلیمش می کنند. یعنی تن دادن به حکم خدا، چاره ای ندارد و هر موجودی محکوم حکم خداست و آنچه خدا تقدیر کرده و قضاء نموده باید راجع به او محقّق شود. چه آن موجود به آن حکم، چون حکم خداست، راضی باشد؛ چه راضی نباشد و مدام رنج بکشد و احساس عذاب و تنگی کند. اصولاً باطن جهنم و عذاب مقیمِ آن، همین عدم رضا به خدایی خدا و به حکم خداست. هر موجودی که به فرمان تکوین و تشریع خدا راضی نیست، در حال عذاب کشیدن و فی الحال در حال تجربهٔ دوزخ است و اگر از سخطش و از طغیانش بازنگردد، بزودی در دوزخ افکنده خواهد شد و غیبِ باطنش آشکار خواهد گشت.

ص: 101

پس آدمی باید به حکم قضاء و قدری که خدا طبق عدلش بر او رانده، رضا دهد و به حکم شرعی که بر دوشش نهاده، گردن نهد. آن رضا و این تقوی، جمعاً، تسلیم را می سازند که دین خداست و دینی جز آن مقبول نیست.

عبارت "إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ" در انتهای آیه می رساند که پایان کار ما، خداست. پس چرا از همان اوّل رو به سوی او نکنیم و تسلیمِ او نباشیم.

این آیه از آیات جلال آمیز قرآن است.

کافی روایت می کند به امام صادق (ع) عرض کردیم: در بعضی سفرها مجبوریم در خرابه ها یا مکان های مخوف اتراق یا از آنجاها عبور کنیم. گاهی اتفاق می افتد که به سوی ما سنگی پرتاب می شود بدون آنکه کسی آنجا باشد. امام فرمود: این از جانب اجنّه است. هرگاه اینطور شد همان سنگی را که پرتاب شده بردارید و به همان سمتی که گمان می کنید از آنجا پرتاب شده پرتاب کنید و با صدای بلند این آیه را بخوانید: أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.

قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَالنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84) وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (85)

بگو: ایمان آورده ایم به خدا و به آنچه بر ما فرستاده شده و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبرانِ از نسل یعقوب فرستاده شده و به آنچه به موسی و عیسی و به همهٔ پیامبران از طرف خدا داده شده است. بین آن ها ابداً فرق نمی گذاریم و در برابر خدا، کاملاً تسلیمیم.

هرکه دنبال دین دیگری جز اسلام باشد، از او پذیرفته نمی شود و در آخرت ضرر کرده است.

کلمهٔ "اسلام" در اینجا ایهام دارد و معلوم نیست که مثل آیات قبل، مراد از آن آیا مطلق تسلیم شدن در برابر خدا یعنی روح ادیان است؟ یا دین اصطلاحی محمد (ص) است؟ یعنی مراد، آیین توحیدی ابراهیمی است یا دین مصطلح محمدی؟

ص: 102

و به زعم ما این ایهام کاملاً عمدی و بسیار بجاست. چون اسلام به معنای تسلیم در برابر خدای واحد، عامّ و اسلام به معنای دین محمدی، خاصّ و تجلّی کامل همان عامّ است. یعنی خواسته اول به آن عامّ ارجاع دهد که روح ادیان است و بعد، مصداق کاملی برای آن معرفی کند. و در نتیجه به نرمی و ملایمت و ملاطفت، همهٔ مردم را، حتّی اهل کتاب را، به دین محمد ارجاع دهد. و بگوید دینی که صددرصد آدم را عاقبت به خیر می کند و تجلّی واقعی تسلیم است، اکنون در برابر شماست و محمد (ص) برای شما آورده. و اگر از این دین اِعراض می کنید، مراقب باشید که به روح دین خود که تسلیم است عمل کنید و الا آن دین هم از شما پذیرفته نیست و در آخرت می بینید که سر شما کلاه رفته .

ایهام بکار رفته در این آیه از زیباترین ایهامات و صنایع ادبی در کل قرآن است و به حق، آنچه را می خواسته، به مخاطب های مختلف القاء کرده. مسلمین را در دین اسلام ثابت قدم نموده و اهل کتاب را به تردید انداخته تا به روح دین خود که تسلیم است عمل کنند یا مسلمان شوند. البته مسلمان واقعی نه مثل ما که از روح اسلام تهی هستیم. اسلام ما در واقع خودپرستی است با روکشی از مناسک برای تفریح یا تفرعن.

***

این بخشِ سوره، داستان یکی از انصار است که در مدینه مرتکب قتلی شد. پس برای فرار از مجازات به مکّه گریخت و آنجا از اسلام هم مرتدّ شد. سپس توبه کرد و برای پیامبر (ص) پیغام فرستاد که آیا راهی برای نجات من هست؟ در جواب آن شخص این آیات نازل شد و در عین لحن تندِ آیهٔ نخست، در نهایت در آیهٔ چهارم توبهٔ آن شخص پذیرفته شد. ضمن این آیات حکم مرتدّ بیان می شود که البته مجازاتی اُخروی است نه دنیوی:

كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (86)

ص: 103

خدا دیگر چطور دست گروهی را بگیرد که بعد از اسلام آوردنشان کافر شده اند؟! با آنکه آن ها قبول داشتند که پیامبر اسلام برحق است و نشانه های روشنی هم دستشان رسیده بود. بله، خدا دست ستمکاران به خود و دیگران را نمی گیرد.

آنچه خشم خدا را در چنین ارتدادی برانگیخته، طبق نصّ این آیه، عبارت "شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ" است. یعنی حجّت بر آن ها تمام شده و با همهٔ وجود حقّانیت اسلام را فهمیده اند. پس حساب ارتدادِ ناشی از استضعاف با ارتدادِ عن علمٍ جداست. ارتدادی که در این آیه راجع به آن صحبت شده، ارتداد ظالمانه است. چنین مرتدّی به نصّ آیهٔ بعد ملعون است.

أُولَٰئِكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (87) خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ (88)

چنین مرتدّینی جزایشان این است: لعنت خدا و تمام فرشتگان و مردم بر آن ها!

در آن لعنت جاودانند. نه از عذابشان کم می شود و نه مهلت تنفّس به آن ها داده می شود؛

نتیجهٔ ارتداد، لعنت است. مقصود از لعنت، دور باش از رحمت خداست. لعنت مرتدّین جاودانه است. یعنی از همین دنیا شروع می شود و تا ابد ادامه پیدا می کند. رحمت حقّ که نباشد، عذاب دامنگیر آدم می شود، عذابِ لعنت مثل عذاب های تأدیبی نیست، عذاب لعنت تخفیف پیدا نمی کند و پایان نمی پذیرد؛ فرصت نفس کشیدن هم به معذّبانِ ملعون نمی دهد.

لعنت خدا در این آیه، به لعنت ملائکه و ناس نیز معاضدت شده، نه بخاطر آنکه لعنت خدا کم بوده و لعنت آن ها را هم لازم داشته، خیر، لعنت خدا تمام لعنت و کلّ لعنت و به تنهایی کافی است. اما، وقتی لعنت خدا به کار افتاد، لعنت همهٔ ملائکه و ناس را هم با خودش همراه می کند. در واقع لعنت ملائکه و ناس بخشی از جریان لعنت الهی هستند و وقتی خدا از کسی برگشت، تمام فرشته ها و تمام مردم، حتّی کافران و فاسقان، از آن شخص متنفّر و متجنّب می شوند و از او بدشان می آید. برای همین آورده: الْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ. حال آنکه اکثر یا لااقل کثیر مردم خودشان کافر یا فاسق اند. مع الوصف نظر لطفشان از کسی که

ص: 104

باطناً ملعون است برمی گردد و هیچ اقبالی به وی ندارند و خیر و رحمتی از طریق ایشان به آن ملعون نمی رسد. یعنی لعنت خدا تکویناً همه را از شخص مرتدّ، متنفّر می سازد و ابواب رحمت را بکلّی بر وی می بندد. گرچه ملائکهٔ رحمت و مؤمنان، تشریعاً هم موظف اند از مرتدّ فاصله بگیرند و قطع رابطه کنند.

لعنی به این آب و تاب، یعنی لعنِ به اجماع، یک جای دیگر قرآن هم آمده، راجع به عالمانی که از ترس مردم یا به طمع دنیای مردم، علم خود را کتمان می کنند و در برابر انحرافات فریاد نمی کشند: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ [سوره البقرة : 159].

إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (89)

مگر کسانی که بعد از چنین کار زشتی، توبه کنند و گذشته را جبران سازند؛ در اینصورت خدا آمرزنده و مهربان است.

طبق این آیه مرتدّ فرصت توبه دارد و اگر توبه کند از لعنت و عذاب جاودانه نجات پیدا می کند. منتهی طبق آیهٔ بعد، فقط کسانی فرصت توبه پیدا می کنند که ارتدادشان خیلی شدّت و غلظت پیدا نکرده باشد.

مرتدّ تائب و اصولاً هر توّابی، طبق این آیه، باید گذشتهٔ تاریکش را هم جبران کند.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (90)

اما کسانی که بعد از ایمان، کافر شوند و پیوسته کفر خویش را بیشتر کنند، توبهٔ آن ها هرگز قبول نخواهد شد و آن ها همان گمراهانِ واقعی اند.

اینکه گفته توبهٔ آن ها مقبول نمی شود یعنی فرصت توبه و قبول توبه پیدا نمی کنند و الا هرکس مادامیکه مُشرف به مرگ نشده، اگر صادقانه توبه کند، یعنی توفیق توبه پیدا کند، خدا از او می پذیرد. این مطلب از محکمات قرآن است. در سورهٔ نساء هم آمده: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَٰئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا

ص: 105

حَكِيمًا (17) خدا توبه را از کسانی می پذیرد که کار زشتی از سرِ ندانم کاری انجام داده باشند . سپس به اشتباهشان پی برده و زود توبه کرده باشند. خدا هم توبهٔ اینان را می پذیرد. خدا علیم و حکیم است.

تعبیر "من قریب" در این آیهٔ سورهٔ نساء معادل شدید نشدن ارتداد است که در این آیهٔ سورهٔ آل عمران آمده. بنابراین کسی که ارتدادش طول بکشد و طبق عبارت "طَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ [سوره الحديد : 16]" دلش قسی شود، توفیق توبه پیدا نمی کند تا فرشتگان مرگ را به عیان ببیند. آنوقت هم به نصّ آیهٔ بعدیِ سورهٔ نساء فایده ای برایش ندارد: وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّىٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَٰئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (18) ازآن طرف، توبه دردی دوا نمی کند از کسانی که مدام بدی می کنند و وقتی مرگ سراغشان می آید، از روی ناچاری می گویند: من الان توبه کردم! همچنین کسانی که بی دین و کافر از دنیا می روند، توبهٔ این ها نیز پذیرفته نیست و برای این دو گروه عذابی زجرآور آماده کرده ایم.

آیهٔ بعدی هم تأیید همین مطلب است و فرموده:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَىٰ بِهِ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (91)

کسانی که کافر شوند و در حال کفر از دنیا بروند، اگر برای رهایی خودشان از عذاب، تمام زمین را هم از طلا پر کنند و بدهند، از هیچ کدامشان قبول نخواهد شد. نصیبِ چنین کسانی عذابی زجرآور است و هیچ یاوری نخواهند داشت!

پس این آیات هشداری است برای مرتدّین و می گوید ارتدادی که از سر خصومت با اسلام، پس از درک حقّانیت آن باشد، انسان را به لعن ابدی مبتلا می کند. مگر آنکه مرتدّ زود از ارتدادش برگردد و توبه کند. ولی اگر ارتدادش طول بکشد و توفیق توبه را از دست بدهد و با حال کفر بمیرد، تا ابد در لعن خدا خواهد بود. پس ارتداد خیلی خیلی خطرناک است.

عبارت "مَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ" نشان می دهد که چنین کسانی مشمول شفاعت نمی شوند.

ص: 106

اما علّت ارتداد چیست و چرا بعضی ها مرتدّ می شوند؟

ایمانی که با تقوی و رضا همراه نباشد، یعنی فاقد روح تسلیم باشد، با یقین همراه نیست و در مواجهه با شبهه ها دچار شکّ می شود. شکّ وقتی در دل عمیق و کهنه شود، به ریب بدل می شود. ریب شکّی است که با سستیِ جدّی در انجام وظایف ایمانی همراه است. ریب هم وقتی طول بکشد ممکن است با خاموشی کامل نور ایمان، به کفر منجر شود. مؤمنی که کافر شود، اصطلاحاً مرتدّ شده است. پس ریشهٔ ارتداد، یا عدم رعایت تقوی است یعنی کاهلی در واجبات و فقدان عزم در دوری از محرمات؛ یا سخط و نارضایتی نسبت به تقدیر. وقتی ایمان کسی کم عمق و صِرفاً در اثر تلقینِ خانواده و القاء جامعه بود و از روح ایمان که تسلیم است بهره نداشت، احتمال ارتداد بالاست.

دو جور ارتداد داریم؛ یکی ارتداد مخفی و دوم، ارتداد علنی که اظهار همان ارتداد مخفی است و به آن ارتداد سیاسی نیز گفته اند. در ارتداد مخفی، چون کسی خبردار نمی شود دیگران هم کاری به کار فرد ندارند. اما در ارتداد علنی که فرد ابراز ارتداد می کند، در واقع اسلام را متّهم می نماید و علیه اسلام تبلیغ می کند. این تبلیغ ممکن است موجب تضعیف اسلام و شکّ مسلمین ضعیف الایمان گردد. مجازات الهی چنین شخصی در این آیات عنوان شد که لعن الهی است. اما ارتداد علنی آیا مجازات دنیوی هم دارد؟

طبق فقه امامیه، مرتدّ اگر والدینش مسلمان بوده باشد مرتدّ فطری نامیده می شود و بی درنگ باید کشته شود. کسی که قبلاً دین دیگری داشته و سپس اسلام آورده و بعد مرتدّ شده، مرتدّ ملّی نامیده می شود و پیش از اعدام به او سه روز فرصت می دهند تا ابراز توبه و ندامت کند، اگر نکرد اعدام می شود . اهل سنّت فرصتِ توبه دادن به هر دو نوع مرتدّ را واجب (بعضی فقهاء: مستحبّ) می دانند. این حکم راجع به مرد است و زن اگر مرتدّ شود اعدام نمی شود بلکه زندانی می شود تا توبه کند. با اثبات ارتداد، مالکیّت مرتدّ بر اموالش از بین می رود و عقد نکاحش باطل می شود.

اعدام مرتدّ به صراحت در روایات فریقین آمده و گرچه در سیرهٔ پیامبر (ص) اثبات نشده اما در زمان معصومین (ع) بارها توسط حکومت مسلمین به آن عمل شده و مخالفتی توسط

ص: 107

معصومین (ع) گزارش نشده. یعنی این روایات با تقریر معصومین (ع) و سیرهٔ مسلمین اجمالاً معاضدت شده است. از قرآن هم برای جواز یا وجوب قتل مرتدّ می توان به آیات وجوب قتل مُفسد فی الارض یا قتل مُشرک استناد کرد؛ یا به فقرهٔ "الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ [سوره البقرة : 191]"؛ یا به "فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ [سوره البقرة : 54]" که مجازات مرتدّین از دین موسی (ع) یعنی گوساله پرستان بود استدلال نمود. مُستمسک دیگر، حکم قتل منافقینی است که با دشمن متّحد شوند: فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ [سوره النساء : 89]، گرچه به این حکم هرگز عمل نشد. البته این استدلال فقط مرتدّینی را شامل می شود که اظهار ارتدادشان موجب ضعف مسلمین و سلطه دشمنان بر آنان بشود.

سبّ النبی یعنی دشنام به رسول خدا (ص) کاشف از ارتداد است و هر حکمی که برای مرتدّ اثبات شود، برای او هم برقرار است.

حکم وجوب قتل مرتدّ و سابّ النبی از مناقشات هفتگانه زیر باید مصون بماند تا "قابل اجرا" باشد:

اول. توقف اجرای حکم قتل مرتد و سابّ النبی به دلیل عنوان ثانوی وهن اسلام (نفی ضرر یا مصلحت یا حکم حکومتی).

دوم. لزوم تعطیل یا توقف در اجرای حدّ، مطلقاً یا دست کم حدود منجر به قتل در زمان غیبت ائمه اطهار(ع).

سوم. نفی حکم وجوب قتل مبتنی بر خبر آحاد موثق به دلیل وجوب احتیاط در دماء.

چهار. نفی حکم وجوب قتل به دلیل عدم حجیّت اخبار واحد موثق در امور مهمّه.

پنج. نفی حکم وجوب قتل مرتدّ به دلیل تبدّل موضوع مرتدّ.

شش. نفی حکم وجوب قتل مرتدّ و سابّ النبی به دلیل عدم حجیّت اخبار مخالف با محکمات کتاب.

هفت. نفی حکم وجوب قتل مرتدّ و سابّ النبی به دلیلِ عقلیِ موهون بودن اعدام افراد برای خروج از دین و اهانت به مقدّسات.

ص: 108

برخی با استناد به عبارت "وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ" گفته اند: هر گاه وضوح اسلام به جهت شبهه افکنی یا ضعف توان فکری شخص، برای او از میان رفته و مرتدّ گردد، محکوم کردنش به قتل خلاف احتیاط است.

مخالفینِ حکم اعدام مرتدّ، آن را قانونی بشرساخته – و نه قرآنی – میدانند که در جامعهٔ اسلامی اولیه، برای این که چیزی معادلِ فرار یا خیانت را جلوگیری و مجازات کند وضع گردیده است. پس فقط هنگامی اِعمال این قانون درست است که ارتداد به مکانیسم اغتشاش و نافرمانی عمومی یا کمک به دشمن – که معادل قرآنی اش فتنه و فساد فی الارض است - تبدیل گردد. از نظر این افراد علت سخت گیری اسلام دربارهٔ مرتدّین بدان جهت است که در نظام اجتماعی اسلام، ایمان به خدا صرفاً جنبه اعتقادی و قلبی ندارد، بلکه موجب پیوستگی امّت و پایهٔ حکومت است، به طوری که با فقدان آن قوام و دوام جامعه اسلامی متلاشی می شود و مانند قتل یا فتنه و فساد است که نمی تواند قابل تحمل باشد.

تحقّق ارتداد، به انکار چیزهایی است که ضروری دین و نصّ کتاب مبین است. انکار ضروریات مذهب علی الاقوی موجب ارتداد نیست. همچنین مجنون، مُکرَه، و مضطر هرگز مرتدّ محسوب نمی شوند.

***

این تک آیه، یک بخش مستقلّ از سوره است و به پس و پیشش ربطی ندارد:

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (92)

به مقامِ خوبان نمی رسید مگر آنکه، از آنچه به آن علاقه دارید در راه خدا انفاق کنید. هر چیزی هم انفاق می کنید، خدا از آن باخبر است.

"بِرّ" به معنای نیکی و نیکوکاری است. از این آیه برمی آید که برّ یک مقام است و تلاش بسیار لازم است تا مؤمنی به آن مقام نائل شود. از جمله: انفاق. انفاق یعنی خرج و هزینه کردن پول. در این آیه انفاق برای خدا مدّ نظر است نه مطلقِ انفاق. انفاق می تواند دنیایی یا ریائی یا به نیّت مقابله با دین باشد(آل عمران:117، نساء:38، انفال:36). پس انفاق خدایی در این

ص: 109

آیه مدّ نظر است. انفاقِ خدایی طبق آیات دیگر باید خالصانه و بی چشم داشت و بی منّت و اذیت، با اولویت دادن به اقربا خصوصاً والدین باشد. انفاق باید از زیادی مال و به دور از اسراف و زیاده روی باشد. انفاق باید برای رضای خدا و با طیب قلب باشد و مُنفِق از آن پشیمان نشود، انفاق باید مدام باشد یعنی در سرّ و علن و شب و روز، به بیگانه و آشنا باشد. انفاق را خدا از متّقین و پس از قبول نماز ایشان می پذیرد. و کسی که عمداً نماز نمی خواند، انفاقش پذیرفته نمی شود و اثر استکمالی برایش ندارد. این ها مطالبی است که در جاهای دیگر قرآن آمده و با جستجوی عبارت "ینفقون" به آیاتش پی می بریم.

امّا اینجا در این آیه نکته ای آمده که در هیچ جای قرآن مشابهش نیست. در این آیه خدا فرموده از "مِمَّا تُحِبُّونَ" انفاق کنید. یعنی چیزهای خوبی که خودتان آن ها را دوست دارید. چنین انفاقی شرط لازم نیل به مقام برّ است. تعبیر "لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ" هم نشان می دهد که مسأله شوخی بردار نیست و اگر کسی از مما تحبّونش نبخشد، به طهارت و پاکی روح نمی رسد. پس مقامی از مقامات کمال، محتاج و مشروط است به این انفاق خاصّ. اگر کسی انفاق کند ولی مما تحبّونش را دو دستی چسبیده باشد، چنین نیست که انفاق های خالصانه اش قبول حق نباشد. خیر؛ آن انفاق ها از او پذیرفته است منتهی بدلیل عدم رشادت و قدرت در بذل محبوبِ خویش، فعلاً به مقام پاکی و درجاتی که پاکی پیش شرط آن است نمی رسد. پس وابستهٔ به ما تحبّون، فقط برّ را از دست نمی دهد، بلکه هرچه را هم که برّ لازمهٔ آنست از دست می دهد.

در روایات هست که خدا از چنین مؤمنی به زور چیزی را که به آن دلبسته است می گیرد و اگر آن مؤمن به آن فقدان رضا دهد، به مقام برّی که با انفاق از همان چیز قرار بود برسد، می رسد. یعنی اگر مؤمن به چیزی دل بسته شد یا باید آن چیز را به اختیار خود انفاق کند یا به زور آن چیز را از او می گیرند. این دومی تلخ است و اولی بهتر است. نکته جالبی که در اولی هست این است که "مِمَّا تُحِبُّونَ" کفایت می کند. یعنی اگر کمی از آن را هم انفاق کند دلبستگی اش پایان می یابد و نتیجه حاصل می شود. پس چه خوب است که اگر مؤمن به چیزی دلبسته و وابسته شُد، زود کمی از آن را ببخشد، والا همهٔ آن چیز در معرض خطر قرار

ص: 110

می گیرد و خدا که مُغیر یعنی اهل غیرت است، به زور همهٔ آن چیز را از او می گیرد تا بین او و بندهٔ مؤمنش، محبوبی خیالی حائل نباشد.

مقام برّ مثل دیگر مقاماتی که در قرآن آمده، یک وصف نیست بلکه یک مقام واقعی است و حال و روز فرد را بکلّی عوض می کند. کسی تا بدان نائل نشود، واقعاً درکش نمی کند.

در روایات است که برای ابوذر مهمان رسید. ابوذر به مهمانش گفت: شتری از میان شترانم انتخاب کن تا برایت قربانی کنم. آن مهمان لاغرترین شتر را انتخاب کرد. ابوذر گفت چرا چنین کردی؟ مهمان گفت گفتم شاید به شتران فربه ات روزی نیاز پیدا کنی. ابوذر گفت: روز نیاز من روز قیامت است و خدا : لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ؛ لذا بهترین شتر را برایش قربانی کرد.

مستدرک جلد 7 صفحه 250 روایت می کند که علی (ع) جامه ای خرید و از آن خوشش آمد، پس فوراً آن را به کسی بخشید و فرمود: لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.

برهان روایت می کند که از رسول خدا (ص) درباره این عبارت سؤال شد، فرمود: یکی از مصادیق آن انفاق در حال فقر است.

عوالی جلد 2 صفحه 74 روایت می کند که امام مجتبی (ع) شکر صدقه میداد، علّتش را جویا شدند، فرمود: چون خودم خیلی شکر را دوست دارم و خدا فرموده: لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.

همان مصدر روایت می کند که امام سجّاد (ع) شکر و بادام صدقه می داد و چنین می فرمود.

***

این بخش سوره، گریزی است به مخفی کاری و لاپوشانی یهود که تلاش داشتند انکار کنند که بعضی غذاها به دلیل گناه و نافرمانی شان بر آن ها حرام شده؛ می گفتند این غذاها از اوّل یعنی از زمان نزول تورات بر ما حرام بوده:

كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَىٰ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (93) فَمَنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ

ص: 111

فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (94) قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (95)

قبل از آمدن تورات، همهٔ خوراکی ها برای یهودی ها حلال بود؛ مگر آنچه یعقوب بر خودش ممنوع کرده بود. بگو: اگر راست می گویید که بعضی خوراکی ها از اول حرام بوده است، تورات را بیاورید و از رویش بخوانید تا حرفتان را ثابت کنید!

بعد از این توضیحات، کسانی که دربارهٔ حرام ها و حلال ها نسبت دروغ به خدا می دهند، واقعاً ظلم می کنند!

بگو: حالا که خدا راست گفته است و شما یهودی ها دروغ، پس بیایید د نباله روِ دین ابراهیمِ حنیف، و یکتاپرست باشید.

آنچه یعقوب بر خودش حرام کرده بود، از جمله گوشت و شیر شتر، یا به دلیل زهد وی بود یا چون ضرر طبّی برای او داشت. مثلاً گفته اند از عرق النسا(سیاتیک) رنج می برده و فهمیده بوده این غذاها دردش را تشدید می کند.

فقه القرآن جلد 2 صفحه 275 از رسول خدا (ص) روایت می کند که یعقوب نذر کرده بود که اگر از این بیماری شفا یابد، دوست داشتنی ترین غذا و نوشیدنیِ خود را که گوشت و شیر شتر بود بر خود حرام کند؛ و چنین کرد.

پس آنچه یعقوب بر خود فرض کرده بود، ربطی به آیین و دین نداشت. سپس تورات نازل شد. در تورات هم چنانکه می بینیم، خوراکی ای حرام نشده و اصولاً تورات به خوراکی ها نپرداخته.

پس از نزول تورات، بدلیل ظلم هایی که بنی اسرائیل مرتکب شدند، انبیاء به فرمان خدا، غذاهایی را بر آن ها حرام کردند. پس هرچه حرام در طعام های آنهاست، دلیل ظلم های آن هاست. منتهی نمی خواهند زیر بار بروند و بجایش بر خدا دروغ می بندند و می گویند این غذاها از اوّل حرام بوده.

تفسیر دوم که کمی متفاوت است، اینست که یهودیان به مسلمین ایراد می گرفتند که اگر شما دنباله رو ابراهیم اید، در آیین ابراهیم که گوشت و شیر شتر حرام بوده؟ پس چطور شما

ص: 112

حرام نمی دانید؟! و خدا در این آیات پاسخشان را داده که شیر و گوشت شتر را نه ابراهیم، بلکه یعقوب بر خود حرام کرد؛ آنهم نه چون خدا گفته بود، بلکه چون عِرق النساء(سیاتیک) داشت. شاهد این مطلب اینست که حرمت هیچ خوراکی در تورات نیست؛ اگر هست بیاورید!

***

این بخش سوره اشاره ای است به خانهٔ خدا و پیرامونش:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ (96) فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ (97)

اولین عبادتگاهی که در زمین برای آدمیان ساخته شده، همین خانه ای است که در منطقهٔ مکّه قرار دارد و مایهٔ برکت و هدایت جهانیان است.

چیزهای مهمی در آنجا هست که مؤمنان را متوجّه خدا می کند؛ ازجمله مقام ابراهیم و هرکه وارد حریم آنجا شود، در امان است.

خدا زیارت این خانه را برای آن هایی که استطاعت دارند، واجب کرده است؛ هرکس با نرفتن به حج کفر ورزد، به خودش ضرر می زند؛ چون خدا از همهٔ جهانیان بی نیاز است.

"بیت" یعنی خانهٔ مسقّف و محصور. کعبه بیت الله است یعنی خانه ای که خدا به خود نسبت داده و آیه ای ساخته تا با رفتن بسویش و با نمازخواندن به سویش، مؤمنین قصد خدا کنند و شعائری را برای تقرّب به خدا انجام دهند. مؤمن که نماز می خواند، جسمش بسوی کعبه است و روحش بسوی خدا؛ و مؤمن که احرام می بندد و به زیارت خانهٔ خدا می رود، جسمش بسوی کعبه می رود و روحش بسوی خدا اوج می گیرد. قصد قربت به خدای لا مکان و لا زمان، نیازمند حرکاتی مکان مند و زمان مند است، به این حرکات، شعائر گویند. ضمن شعائر، مؤمن آیات خدا را زیارت می کند - یعنی با دقّت و حُرمت با آن ها مواجه می شود - و از آن آیات دلش متوجّه خدا می گردد و در اصل به زیارت خدا نائل می شود.

ص: 113

از جملهٔ شعائر، حجِّ خانهٔ خداست. یعنی زیارت خانهٔ خدا که همراه با مناسکی است. از جمله احرام بستن و حرام کردن برخی تمتعات بر خود و سفر کردن و به حرم رسیدن و دور خانهٔ خدا گشتن و پشت مقام ابراهیم نماز خواندن و غیره و غیره.

کعبه خودش آیت خداست یعنی خدا کعبه را جعل کرده یا بقول این آیه "وضع" کرده تا بجای زیارت او ، کعبه را زیارت کنند. مقام ابراهیم هم طبق این آیه، آیهٔ خداست. یعنی خدا آن را آیهٔ خود دانسته تا با توجّه به آن و محترم دانستنش، ابراهیم و دین یکتاپرستی حرمت نهاده شود و همواره زنده بماند. از آنجا که مقام ابراهیم را در "بکة" دانسته، پس کعبه یا "بیت" هم باید در بکة باشد. پس منظور از بکة، یا مسجد الحرام است یا منطقهٔ مکة یا وسیع تر، یعنی منطقهٔ حرم.

اینکه فرموده: فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ، دلالت بر این دارد که آیات زیادی در آنجاست و مقام ابراهیم یکی از آن هاست. در روایات، حَجَرالاسود و حِجر اسماعیل(ع) هم از آیات دانسته شده(الکافی4: 223). اما ظاهراً «آیات» به این ها منحصر نیست و حطیم و زمزم و ارکان کعبه و حتی مشعر و عرفات را نیز در بر می گیرد؛ چنان که اکثر مفسران شیعه و سنی چنین گفته اند (التبیان2: 537؛ مجمع البیان2: 798؛ الدّر المنثور2: 270).

سه نکته در این دو آیه شایستهٔ تحقیق و مداقّه است، یکی خود بیت الله و آیات خدا که پیرامون آن است؛ دوم، حجّ، و رمز و رازهای آن؛ و سوم، مفهوم استطاعت برای حجّ. این سه نکته را در تحقیق های زیر به ترتیب مورد مداقّه قرار می دهیم.

تحقیقی پیرامون حرم و بیت الله:

کعبه: آنچه از برخی روایات برمی آید، مکان کعبه را خداوند برای آدم(ع) هنگامی مشخص ساخت که آدم(ع) به زمین هبوط کرد و آن را طواف کرد. از برخی دیگر از روایات برمی آید که مکان کعبه برای پیامبران پس از آدم(ع) نیز معلوم بوده است و آن ها به حج مأمور بوده اند.

پس زمانی طولانی پیش از ابراهیم(ع)، این خانه وجود داشته است؛ اما کم کم رو به ویرانی و فراموشی نهاده بود. ابراهیم(ع) به دنبال مشکلی که با همسرش سارا بر سر ازدواج با هاجر و تولد اسماعیل(ع) پیدا کرد، به فرمان خداوند هاجر و اسماعیل(ع) را به سوی حجاز کوچاند و

ص: 114

آن مادر و بچه را در آنجا تنها گذاشت و بازگشت. خداوند تکفّل آنان را به عهده گرفت و چاه زمزم جوشید و اسماعیل(ع) و مادرش امید زندگانی یافتند. بیابان گردان با پدیدآمدن آب به سوی آنان کوچیدند و کم کم آنجا محل آمدوشدِ کاروانیان شد.

هنگامی که اسماعیل(ع) سی ساله شد، ابراهیم(ع) بار دیگر به مکه آمد و در این زمان، آن ها با کمک یکدیگر خانهٔ کعبه را تجدید بنا کردند. به دنبال ساخته شدن خانه خدا، عرب های جُرهُم که در آن حوالی می زیستند و اسماعیل(ع) داماد ایشان بود، به توحید روی آوردند و پس از آن، هر سال مراسم حج برگزار شد. به مرور، این فرهنگ درمیان سایر اعراب جزیرة العرب نیز گسترش یافت.

نسلی که از اسماعیل(ع) پدید آمد، به عرب های عدنانی معروف شدند. ایشان به این اعتبار که از نسل اسماعیل(ع) هستند، درواقع عرب نبودند و اهل بین النهرین محسوب می شدند. ازاین رو به ایشان، «عرب مستعربه» گویند؛ یعنی آنان که خود را به عرب بودن زده اند. دربرابر عدنانی ها، قحطانی ها بودند که بیشتر در جنوب ساکن بودند. اینان عرب اصیل یا عاربه نامیده می شدند.

سال ها گذشت تاآنکه توحید اندک اندک فراموش شد و بزرگان جرهم بتی را به نام هُبل از شام به مکه آوردند و به پرستش آن مشغول شدند. کم کم به تعداد بتان اضافه شد؛ به طوری که بالغ بر سیصد بت در درون و اطراف کعبه نصب کردند.

پس از جرهم، مکه به دست قبیلهٔ خزاعه افتاد؛ اما قدرت آنان دوام نیافت؛ زیرا قصی بن کلاب که داماد رئیس قبیلهٔ خزاعه بود، توانست پس از مرگ پدرزنش، خاندان متفرّق قریش را که از نسل اسماعیل(ع) بوده و از مکه رانده شده بودند و در اطراف آن زندگی می کردند، به مکه باز گرداند و با کمک آن ها بر مکه مسلط شود.

پس از قصی، فرزندش عبدمناف و عبدالدّار و بعد از او نیز هاشم فرزند عبدمناف و پس او فرزندش عبدالمطلب در مکه نفوذ فراوانی داشتند. در زمان هاشم بود که مکه به مرکز تجاری مهمی بدل شد و قریش به کار تجارت در بلاد پرداخت. در زمان عبدالمطلب، ابرههٔ حبشی که بر یمن تسلط یافته بود، به قصد مسلط ساختن آیین مسیحیت در جزیرة العرب،

ص: 115

کلیسایی در یمن بنا کرد و مصمّم شد تا مردم عرب را از زیارت کعبه باز دارد. پس با سپاهی عازم مکه شد تا کعبه را ویران کند. سپاهیان او در وادی محسِّر، واقع در میان سرزمین مشعر و منا، به عذاب الهی دچار شدند و پرندگان ابابیل آنان را هلاک کردند. این سال را عام الفیل نامیدند. رسول اکرم(ص) در این سال به دنیا آمد.

هنگامی که رسول اکرم(ص) 35 سال داشت، سیلی از مَعلاة (منطقهٔ شمال مسجدالحرام) به سوی مسجد جاری شد و کعبه را ویران کرد. در پی آن، قریش کعبه را از نو بنا کردند. ارتفاع کعبه در این بنا به بیش از هشت متر رسید و برای آن سقف و ناودانی تعبیه کردند.

حدود پنج سال پیش از بازسازی کعبه، امیرالمؤمنین در کعبه متولد شد. مشهور است محلی که دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه بنت اسد از آنجا وارد کعبه شد، در سمت رکن یمانی قرار دارد؛ اما ازآنجاکه چندین بار پس از آن، کعبه را بازسازی کرده اند، ظاهراً اثری از آن شکاف نیست.

حرم: حرم محدودهٔ بزرگی است که شهر مکه درون آن واقع شده است. اکنون که شهر مکه بیش ازپیش توسعه یافته و بزرگ شده است، حرم فقط اندکی از شهر مکه بزرگ تر است. شناخت حدود دقیق حرم، اهمیت بسیار دارد؛ زیرا همان گونه که خواهیم دید، احکام بسیاری بر حرم مترتّب است. علاماتی بنام «انصاب» برای تشخیص حد حرم ازهرطرف، از گذشته های بسیار دور، نصب کرده اند. امروزه آن انصاب را در همان مواضع قبلی بازسازی یا نوسازی کرده اند.

مورخان کهن چون أزرقی و فاکهی، گزارش داده اند که نخستین انصاب را ابراهیم خلیل(ع) نصب کرد و سپس به دست اسماعیل(ع) و احفاد او تا قصی بن کلاب بازسازی شدند. این حدود را رسول اکرم(ص) تأیید کردند و پس ازآن، به دست حاکمان مکه مراقبت یا تجدیدبنا شدند. این امر، اکنون نیز ادامه دارد.

روایات شیعه نیز این مطلب را تأیید می کند که نصب نخستین انصاب به دست ابراهیم(ع) بوده و تا زمان ائمه بر همان جای سابق باقی مانده بوده است (الکافی4: 211).

ص: 116

لازم به تذکر است که محدودهٔ حرم مربع نیست؛ بلکه شش ضلعی است که سه ضلع آن تقریباً در امتداد هم قرار گرفته اند و شکلی شبیه لوزی را تشکیل می دهند. حدود حرم اکنون به صراحت علامت گذاری شده است.

باید دانست که میقات ها محل احرام بستن است. حجاج پس از احرام بستن، از میقات ها عازم مکه شده، وارد حرم می شوند. میقاتِ حُجّاجی که از مدینهٔ منوره عازم مکه هستند، در مسجد شجره در جنوب شهر مدینه واقع است که صدها کیلومتر با حرم فاصله دارد. اما آنکه از مسجد تنعیم احرام ببندد، بیش از چندصد متر تا حرم فاصله ندارد. بنابراین، فاصلهٔ میقات ها با حرم بسیار متفاوت است.

عیون الاخبار از ابن ابی نصر بزنطی روایت می کند: «از حضرت رضا(ع) پرسیدم: ‘چرا برخی از حدود حرم از برخی دیگر به مسجدالحرام نزدیک تر است؟’ آن حضرت(ع) فرمود: ‘هنگامی که خداوند آدم(ع) را به زمین هبوط داد، بر کوه ابوقبیس نهادش. آدم(ع) از وحشت (تنهایی) به خداوند شکایت کرد؛ زیرا او آنچه در بهشت می شنید، اکنون نمی شنید. پس خداوند یاقوت سرخی برایش فرو فرستاد که در جای فعلی کعبه قرار گرفت. آدم به گرد این یاقوت طواف می کرد. نور این یاقوت به موضعی که اعلام (=انصاب) فعلی حرم واقع اند رسید و اعلام آشکار شدند. خداوند این محدوده را حرم قرار داد’» (عیون اخبار الرضا: 284).

عیاشی در تفسیرش از رسول اکرم(ص) نزدیک به این مضمون را روایت می کند. آن حضرت(ص) اضافه می کند: «محدوده ای که نور یاقوت به آن رسید، حرم اعلام شد، به دلیل احترامی که یاقوت داشت؛ زیرا از بهشت آمده بود» (تفسیر العیاشی1: 36).

عبدالله بن سنان می گوید: «از امام صادق (ع) پرسیدم: چرا کعبه را بکه نامیده اند؟ فرمود: چون مردم گرداگردش به بُکا (گریه و زاری) می پردازند» (الفقیه2: 193).

همان حضرت(ع) در حدیث دیگری به معاویة بن عمار می فرمایند: «علت نام گذاری بکه، ازدحام مردان و زنان است در آنجا» (الکافی4: 536).

ص: 117

معاویة بن عمار در حدیث دیگری از امام صادق(ع) نقل می کند: «مکه را پنج اسم است: ام القرا؛ مکه؛ بکه؛ بسّاسه، زیرا اگر به آن ظلم کنند، آن ها را از آن اخراج می کنند؛ ام رُحم، زیرا اگر ملازم آن باشند، در رحمت اند» (الکافی4: 211).

کلینی در کافی از علی(ع) حدیث می کند: «خداوند ازآن رو مکه را مکه نامید که زمین از زیر آن گسترده شده است (مکها=دحاها)» (الکافی4: 211).

در علل الشرایع از آن حضرت(ع) حدیثی است که فرموده است: «ازآن رو مکه را ام القرا می نامند که زمین از زیر آن گسترده شد» (علل الشرایع: 593).

راجع به وجه تسمیهٔ مکه، محمدبن سنان حدیث دیگری از امام رضا(ع) نقل کرده است: «مکه ازآن رو مکه نامید شد که مردم در جاهلیت، گرداگرد آن به فریاد و صفیر می پرداختند (المکاء=التصفیر)» (علل الشرایع: 397).

مورّخان به تبعیت از لغوی ها، نام های بسیاری برای مکه گفته اند که بیش از ده ها اسم است. اما آنچه در قرآن کریم آمده است، عبارت است از: بکه، ام القری، البلد الامین، الحرم.

ظاهراً فراوان بودن نام ها ازآن رو بوده است که هر قبیله یا گویشی، مکه را به نامی می خوانده است که خود بر آن نهاده بوده است.

فضل مکه:

رسول اکرم(ص) فرمود: «مکه شهری است که خداوند آن را تعظیم کرده و حرمت آن را بزرگ شمرده است. مکه خلق شد و خداوند آن را با ملائکه پر ساخت، قبل از آنکه سایر نقاط زمین خلق شوند؛ هزار سال پیش تر» (الفردوس: 185).

رسول اکرم(ص) به مکه فرمود: «می دانم که تو محبوب ترین شهرها هستی در نزد خداوند» (کنز العمّال14: 97).

رسول اکرم(ص) فرمود: «همانا تو بهترین زمین خدا هستی و اگر مرا از تو نمی راندند، هرگز خارج نمی شدم» (مسند ابن حنبل6: 449).

شیخ صدوق از امام باقر(ع) حدیث می کند که ایشان فرمود: «آنکه در مکه خواب است، چون شب زنده دار سایر شهرهاست» (الفقیه2: 228).

ص: 118

عیاشی از امام صادق(ع) نقل می کند که آن حضرت فرمود: «خداوند مکه را حرم خویش ساخته و خانه اش را در آنجا بنا کرده است. مکه افضل بقاع زمین است، ازحیث منزلت» (تفسیر العیاشی2: 23).

صدوق از سعیدبن عبدالله الأعرج از امام صادق(ع) نقل می کند: «دوست داشتنی ترین زمین نزد خدا مکه است. خاکی از آن خاک در نزد او دوست داشتنی تر نیست و سنگی از سنگ های آن دوست داشتنی تر نیست. درختی از درختانش نزد خدا محبوب تر نیست و کوهی از کوه هایش محبوب تر نیست و آبی از آب هایش محبوب تر نیست» (الفقیه2: 243).

علی بن ابراهیم قمی از هشام از امام صادق(ع) نقل می کند: «چون ابراهیم(ع) در شام اقامت گزید، خداوند به او وحی کرد و او را امر کرد که اسماعیل(ع) و مادرش را هجرت دهد. ابراهیم(ع) پرسید: خدایا، به کجا؟ خداوند فرمود: به حرم من، اولین بقعه ای از زمین که خلقش کردم» (تفسیر القمی1: 60).

می گوییم: خلق مکه در احادیث بسیار نقل شده است. شاید مقصود از سبقت، صورت نگاری آن باشد؛ یعنی مکه نخستین منطقه از زمین است که برای پذیرش مخلوقات آماده شده است.

مسجدالحرام: مسجدالحرام مسجدی است که کعبه را دربرگرفته و پیرامون آن گسترده شده است. تا قبل از پیروزی اسلام بر مکه، هیچ حصار و بنایی در اطراف مسجدالحرام نبود. درواقع به همان محدودهٔ طواف که خالی از خانه بود، مسجدالحرام می گفتند.

پس از گسترش اسلام، به دستور خلیفهٔ دوم، برای وسیع ترشدن محدودهٔ طواف، تعدادی از خانه های اطراف را خریدند و خراب کردند و به محدودهٔ مسجد افزودند. روند توسعهٔ مسجد و تخریب بناهای اطراف، در زمان خلیفهٔ سوم و پس از آن در دوران ولید و پس از او در دوران منصور ادامه یافت. در این دوران، محدودهٔ مسجد دو برابر شده بود.

مهدی عباسی تصمیم گرفت خانه های بیشتری را بخرد و به مسجد ضمیمه کند؛ اما مالکان از واگذاری خانه های خود سر باز زدند. مهدی قضیه را به امام کاظم(ع) نوشت و از او استفتا کرد. امام(ع) در پاسخ نوشت: «ابتدا کعبه بوده است و سپس مردم به گرد آن آمده اند.

ص: 119

ازاین رو، مسجد به زمین های اطراف اولویت دارد تا صاحبان آن ها» (تفسیر العیاشی1: 185). سپس امام(ع) از خلیفه خواست تا پول خانه ها را به مالکان آن ها تقدیم کند.

در زمان معتضد، دارالندوه که محل مشورت بزرگان قریش بود نیز ضمیمهٔ مسجد شد. پس از آن، در تمام دوران حاکمان مملوکی و عثمانی، چیزی به مساحت مسجد افزوده نشد، تاآنکه در دوران سعودی در زمان ملک عبدالعزیز و سپس دو بار در دوران ملک فهد، توسعه های بزرگی در مسجد صورت گرفت؛ به طوری که مساحت مسجد چهار برابر شد. تلاش هایی نیز برای بهبود وضع تهویه انجام شد. در مسجدالحرام علاوه بر کعبه، مکان هایی مهم وجود دارند. از جملهٔ آن ها مقام ابراهیم(ع)، حجر اسماعیل(ع) و چاه زمزم است که ضمن برشمردن روایات مربوط، به توضیح هریک خواهیم پرداخت

فضل مسجدالحرام: شیخ طبرسی در أمالی از نزّال بن سبرة از علی(ع) روایت کرده است: «چهار بنا، از قصرهای بهشت اند که در دنیا بنا شده اند: مسجدالحرام، مسجد رسول، مسجد بیت المقدس و مسجد کوفه» (أمالی: 369).

عامه از ابی سریحه از رسول اکرم(ص) نقل کرده اند: «اعظم مساجد ازحیث حرمت و دوست داشتنی ترین مسجد نزد خدا و گرامی ترین نزد او، مسجدالحرام است» (المعجم الکبیر3: 172).

عمروبن شیب از آن حضرت(ص) نقل می کند: «برتری مسجدالحرام بر مسجد من چون برتری مسجد من است بر سایر مسجد» (أخبار مکه 2: 64).

و نیز عامه از ابوذر از رسول اکرم(ص) نقل می کنند: «نخستین مسجدی که بر زمین بنا شده است، مسجدالحرام است» (صحیح البخاری3: 126).

ابراهیم(ع) نخستین بار کعبه را تجدید بنا کرد. بار دیگر در سال پنجم قبل از بعثت، هنگامی تجدید بنا شد که سیل آسیب جدی به آن زده بود. در جریان حملهٔ سپاهیان اموی به مکه، کعبه سوخت و آسیب دید. ازاین رو عبدالله بن زبیر مجدداً آن را از نو بنا کرد. او مقداری از حِجر اسماعیل(ع) را نیز به کعبه افزود و دری دیگر در آن سو گشود. پس از فتح مکه توسط حَجّاج، چون باز کعبه در جنگ آسیب دیده بود، آن را از نو بنا کردند و نیز به صورت قبل از

ص: 120

ابن زبیر در آمد. پس از این تاریخ، آخرین بازسازی کامل کعبه که ضمن آن کعبه کاملاً از نو بنا شد، مربوط به دوران سلطان مراد چهارم است؛ یعنی حدوداً چهارصد سال قبل.

پس از آن تاریخ، تنها اصلاحات و تعمیرات جزئی در بیرون و درون آن صورت گرفته است؛ مثلاً در تعمیر سال 1417، سقف و ستون های درون آن تعویض شده اند.

بنای کعبه از سنگ های سیاه و سختی ساخته شده است. این سنگ ها در دوران سلطان مراد چهارم از جبل الکعبه واقع در محلهٔ شبیکه تهیه شده اند. درب کعبه را تاکنون چندین بار تعویض کرده اند و درب فعلی به دوران سعودی ها مربوط است. درب از نقرهٔ پوشیده شده با طلای خالص است. پارچه ای سیاه کعبه را می پوشاند. این پارچه کمربندی دارد که آیات قرآن را با رشته های نقره ای و طلافام بر آن بافته اند. می گویند نخستین پرده را اسماعیل(ع) بر روی کعبه کشید. بعدها این سنت ادامه یافت و ملوک و پادشاهان، هرکدام که منتفذتر بود، به ساخت پردۀ کعبه اقدام کرده، نام خود را بر آن درج می کرد.

علت این روشن نیست که چرا پردهٔ کعبه به رنگ مشکی است؛ اما واضح است که در دوران ناصر، خلیفهٔ عباسی، نخستین پردهٔ مشکی نصب شده است. ظاهراً پس از آن، همین رنگ حفظ شده است.

امروزه پرده را کارگاهی تولید می کند که به همین منظور تأسیس کرده اند. پرده را از ابریشم خالص می بافند. هر سال در روز عرفه یا روز عید قربان، پرده را تعویض می کنند.

کعبه چهار زاویه دارد که به نام رکن نامیده می شوند. هرگاه واژهٔ رکن بدون پسوند به کار رود، مقصود رکنی است که حجرالاسود در آن است. درغیراین صورت می گویند: رکن شامی، رکن عراقی، رکن یمانی و رکن حجرالاسود.

خداوند عزوجل می فرماید: «جعل الله الکعبه البیت الحرام قیاماً للناس» (مائده: 97)

صدوق(ره) می گوید: «روایت شده است که کعبه را ازاین رو کعبه نامیدند که مربع است، همانند بیت المعمور که در آسمان است و آن هم مربع است. بیت المعمور نیز به ازای عرش است که مربع است و دلیل مربع بودن آن نیز این است که کلماتی که اسلام بر آن بنا شده است، چهار تاست: سبحان الله، الحمدلله، لااله الاالله و الله اکبر» (الفقیه2: 190).

ص: 121

کلینی در کافی از أبان بن عثمان از امام باقر(ع) روایت می کند: «بیت الله را بیت عتیق نامیدند؛ زیرا همواره آزاد بوده و در تملّک هیچ کس نبوده است (عتیق=آزادی)» (الکافی4: 189). ابوحمزۀ ثمالی نیز همین مضمون را از آن حضرت(ع) روایت می کند (علل الشرایع: 399).

قاضی نورالله شوشتری در احقاق الحق، مرسله ای از امام صادق(ع) نقل کرده است: «کعبه را بیت عتیق می نامند؛ زیرا خداوند از طوفان رهانیدش» (احقاق الحق: 12). می گوییم: مقصود اثرنکردن طوفان نوح(ع) است در آن و به زیر آب نرفتن آن.

علی بن ابراهیم در تفسیرش از علی(ع) روایت کرده است: «کعبه نخستین خانه ای بود که برای عبادت خداوند وضع شد» (تفسیر القمی1: 60).

خالدبن عرعره از آن حضرت(ع) روایت می کند: «نخستین خانه ای است که در آن، برکت و هدایت قرار گرفته است» (المستدرک علی الصحیحین2: 321).

کلینی در کافی از زراره از امام باقر(ع) روایت می کند: «خداوند در زمین بقعه ای را قرار نداده است که آن را بیش از کعبه دوست بدارد و از کعبه گرامی تر نزد او نیست. خداوند چهار ماه حرام را به خاطر کعبه حرام اعلام کرد، روزی که آسمان و زمین را خلق می کرد: سه ماه برای حج: ذی القعده، ذی الحجّه و محرم و یک ماه برای عمره: رجب» (الکافی4: 239). می گوییم: در متن حدیث به جای محرم، شوال آمده است که ظاهراً درست نیست.

کلینی از عیسی بن یونس از امام صادق(ع) روایت می کند: «این خانه ای است که خداوند خلقش را در آنجا به عبادت کشانده است تا اطاعت ایشان را بیازماید. آن ها را به تعظیم و زیارت آن امر کرده است و آن را محل پیامبران و قبلۀ نمازگزاران قرار داده است. کعبه شعبه ای از رضوان خداوند است و طریقی است که به غفران می انجامد...» (الکافی4: 197).

عیاشی از جابر جعفی از امام صادق(ع) روایت می کند: «کعبه حجت خداوند است در زمین بر خلقش» (تفسیر العیاشی1: 39).

داخل شدن به کعبه مستحب است و در حدیث است که داخل در رضایت خداوند شده است و از گناهان خویش خارج شده است» (التهذیب5: 275) و نیز روایت شده است که داخل شدن

ص: 122

در آن، چون داخل شدن در رحمت خداوند است و گناهان گذشتۀ او آمرزیده شود و در بقیۀ عمرش معصوم است» (الکافی4: 527).

امام باقر(ع) می فرمایند: «آنکه داخل کعبه شود و به جمیع واجبات خداوند عارف باشد، در آخرت از عذاب دائم ایمن است» (عوالی اللآلی2: 84).

امام صادق(ع) می فرمایند: «اگر توانستی وارد بیت شو؛ ولی اگر ازدحام بود، به خود ضرر نرسان» (دعائم الاسلام1: 332).

برقی از اسماعیل بن مسلم از امام باقر(ع) از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «نگریستن به کعبه با حُبّ به آن، عبادت است و خطاهای انسان را از بین می برد» (المحاسن1: 145).

ابن حرّان مرسلاً و خصال مسنداً از ابی بصیر از امام صادق(ع) روایت می کنند: «بسیار به کعبه بنگرید. خداوند را 120 رحمت است که شصت رحمت آن، از آنِ طواف کنندگان و چهل رحمت آن، از آنِ نمازگزاران و بیست رحمت آن، از آنِ ناظران به کعبه است» (تحف العقول: 107؛ الخصال: 617).

کلینی از سیف تمّار از امام صادق(ع) روایت می کند: «پیوسته برای نگاه کننده به کعبه حسنه می نویسند و سیئه از او محو می کنند» (الکافی4: 240). محاسن از مرازم از آن حضرت(ع) مضمون بالا را نقل می کند و اضافه می کند: «و درجه ای مرتفعش می سازند» (المحاسن1: 145).

صدوق از علی بن عبدالعزیز از آن حضرت(ع) روایت می کند: «آن که به کعبه بنگرد و حق و حرمت ما را مانند حق و حرمت کعبه بشناسد، خداوند گناهانش را می بخشاید و همّ دنیا و آخرتش را کفایت می کند» (الکافی4: 241).

مقام ابراهیم(ع): می گویند مقام ابراهیم(ع) تا فتح مکه داخل کعبه بوده است و پس از فتح، پیامبر(ص) آن را درکنار کعبه نزدیک درب نصب کرده است و زمانی که آیهٔ «و اتّخذوا من مقام ابراهیم مصلی» نازل شد، آن حضرت دستور داد تا مقام را جایی نصب کنند که اکنون قرار گرفته است. نقل های دیگر حاکی از آن است که خلیفهٔ دوم آن را به این محل منتقل کرده است.

ص: 123

کلینی از ابن سنان از امام صادق(ع) روایت می کند: «چون ابراهیم(ع) بر آن سنگ بالا رفت، آثار قدم هایش در آن بر جای ماند» (الکافی4: 222).

علل الشرایع از عماربن موسی از آن حضرت(ع) روایت می کند: «چون خداوند به ابراهیم(ع) وحی کرد که در مردم (یا در بشر) ندا بده تا به حج این خانه آیند، ابراهیم(ع) سنگی را که در آن، آثار قدمش بر جای مانده است، درکنار کعبه نهاد و بر آن بر آمد و با صدای بلند ندا داد. سنگ تاب تحمل نیاورد؛ پس قدم های ابراهیم(ع) اندکی در سنگ فرو رفت» (علل الشرایع: 423).

حجرالاسود: این سنگ اکنون در قابی از نقره قرار گرفته است و تنها قسمتی از آن در دسترس است. حجرالاسود چندین بار از جایش کنده شده است و سپس دوباره نصبش کرده اند؛ ازجمله در سالی که عبدالله بن زبیر کعبه را ویران کرد و از نو ساخت و نیز سالی که حجّاج کعبه را ویران کرد و از نو ساخت. قرامطه در سال 317 حجرالاسود را ربودند و به احسا بردند و پس از 22 سال آن را باز گرداندند در جایش نصب کردند. ظاهراً پس از آن نیز بارها به طور عمد یا غیرعمد از جای کنده شده است و هربار اجزائی از آن خرد و جدا شده است. به مرور زمان، از حجم نخستینِ این سنگ کاسته شده است و حتی به چند پاره تقسیم شده است که آخرین بار، قسمت های مختلف آن را به یکدیگر متصل کرده اند و آن را در محفظه ای نقره ای قرار داده اند و بر جای پیشین نصب کرده اند.

موسی بن ابراهیم از امام کاظم(ع) و ایشان از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «حَجَر، دست خداوند در زمین است. هرآنکه آن را مسح کند، دست خداوند را مسح کرده است» (جامع الاحادیث القمی: 71). عامه از ابن عباس این حدیث را این گونه روایت کرده اند: «حجر دست خداوند در زمین است که با آن، با بندگان مصافحه می کند» (الفردوس2: 159). از انس بن مالک از رسول اکرم(ص) نیز همین مضمون نقل شده است و اضافه کرده است: «پس هرکس آن را مسح کرد، با خداوند بیعت کرده است که دیگر گناه نکند» (الفردوس2: 159).

ص: 124

کلینی از عقبة بن بشیر از امام باقر(ع) روایت می کند: «خداوند ابراهیم(ع) را به بنای کعبه فرمان داد و اینکه قواعد آن را مرتفع کند و مردم را مناسک بیاموزد. ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع)، هر دو به ساختن کعبه مشغول بودند تا به مکانی رسیدند که حجر باید نصب می شد. در این هنگام، کوه ابوقبیس (کوه بلندی که پشت کوه صفا و مشرف بر آن است و اکنون روی آن برج هایی ساخته شده است) ندا داد: ‘ای ابراهیم، برای تو در نزد من ودیعه ای است.’ پس حجرالاسود را به او عطا کرد و ابراهیم(ع) آن را در موضعش نهاد» (الکافی4: 205).

عیاشی از منذر ثوری از امام باقر(ع) روایت می کند: «سه سنگ از بهشت نازل شده اند: حجرالاسود که خداوند آن را به ابراهیم(ع) امانت داد تا در کعبه نصبش کند؛ مقام ابراهیم و حَجَر بنی اسرائیل(که موسی عصا بر آن زد و دوازده چشمه از آن جوشید).» سپس آن حضرت(ع) فرمود: «خداوند حجر را به ابراهیم(ع) داد، درحالی که سفید بود؛ اما از خطایای بنی آدم سیاه شد» (تفسیر العیاشی1: 59).

دعائم الاسلام از ابن شهاب نقل می کند: «رسول اکرم(ص) هنوز جوان بود که قریش کعبه را از نو بنا می کرد. بر سر اینکه بزرگ کدام قبیله حجرالاسود را در موضعش نصب کند، میانشان اختلاف افتاد. گفتند: ‘نخستین کسی که به سوی مسجدالحرام آید، میانمان حکم کند و حرف حرف او باشد.’ محمدبن عبدالله(ص) نخستین کسی بود که نمودار شد. همگی گفتند: ‘میانمان حکم کن.’ محمد(ص) سنگ را درمیان پارچه ای نهاد تا سید هر طائفه جایی از کنار پارچه را بگیرد و همه باهم آن را به سوی کعبه برند و آن را به جایگاهش در رکن (زاویۀ کعبه) نزدیک کنند. سپس خود آن را برداشت و بر مکانش نهاد» (دعائم الاسلام1: 292). مورخان بسیاری این داستان را نقل کرده اند (دلائل النبوه2: 57؛ اخبار مکه1: 158).

صدوق می گوید: «چون حجاج از ساختن کعبه فارغ شد، علی بن حسین(ع) را خواند تا حجر را در جایگاهش نصب کند» (الفقیه2: 247). راوندی این داستان را این گونه بیان می کند که هر عالم یا قاضی یا زاهدی که حجر را نصب می کرد، می لغزید و فرو می افتاد تا اینکه

ص: 125

علی بن حسین(ع) آمد و آن را بر مکانش استوار کرد؛ پس مستقر شد و مردم تکبیر گفتند (الخرائج و الجرائح1: 268).

جعفربن محمدبن قولویه می گوید: «چون قرامطه بیت را خراب کردند و حجرالاسود را از جای برکندند و با خود بردند، پس از سال ها تصمیم به برگرداندن آن گرفتند. در سالی که می خواستند در مراسمی حجر را نصب کنند، عازم حجاز شدم. قصد اصلی من دیدن آن کسی بود که حجر را نصب می کند. در کتاب ها خوانده بودم که آن را تنها حجّت زمان در جایش نصب می کند؛ چنان که در زمان حجاج، زین العابدین(ع) نصب کرد. اما بیمار شدم؛ پس نائبی را به جای خود به حج فرستادم تا سؤالاتی را از کسی پرسد که حجر را نصب می کند.» نائب او می گوید: «هرکس حجر را در موضعش نصب می کرد، می لرزید و فرو می افتاد؛ تاآنکه غلامی گندمگون و خوش سیما آمد و آن را بر مکانش نهاد و مردم تکبیر گفتند. من به شتاب به دنبال او رفتم. به من توجه کرد و جواب سؤالاتم را داد» (الخرائج و الجرائح1: 475).

روایات در دسترس بر لزوم نصب حجرالاسود توسط معصوم(ع) دلالت نمی کنند و صرف شهرت است؛ چنان که بارها پس از زمان قرامطه، حجرالاسود را از جا در آورده، تعمیر کرده و دوباره نصب کرده اند. آخرین بار آن در زمان حاضر بوده است که تکه های شکستۀ آن را به هم متصل کرده اند و آن را بر جای خود نهاده اند.

حِجر اسماعیل(ع): حجر، محدوده ای قوسی شکل میان رکن شامی و عراقی است که محیط آن را دیواری به ارتفاع 30/1 متر از مَطاف جدا می کند. نقل های تاریخی حاکی از آن است که اسماعیل(ع) در همین قسمت زندگی می کرده است و خیمه گاه او اینجا بوده است.

کلینی در کافی از مفضل بن عمر از امام صادق(ع) روایت می کند: «حجر بیت اسماعیل(ع) بود و هاجر و اسماعیل(ع) در آن دفن اند» (الکافی4: 210).

صدوق از معاویة بن عمار از امام صادق (ع) روایت می کند: «در حجر، قبور چندین پیامبر است» (الفقیه2: 192).

ص: 126

کلینی از ابوبلال مکی نقل می کند: «دیدم امام صادق(ع) وارد حجر شد و در فاصلهٔ دو ذراعی (هر ذراع فاصله نوک انگشتان تا آرنج است) از بیت، زیر ناودان به نماز ایستاد. فرمود: اینجا نمازگاه بَشَر و بُشیر، پسران هارون است» (الکافی4: 214).

صدوق در کمال الدین از امام زمان(عج) از امام سجاد(ع) نقل می کند که دعای سجودشان زیر ناودان چنین بوده است: «عبیدک بفنائک، مسکینک ببابک، أسألک مالا یقدر علیه سواک» (کمال الدین: 471). ابن شهرآشوب در مناقب این فقرات را نیز اضافه می کند: «أسیرک بفنائک، سائلک بفنائک، یشکو إلیک ما لا یخفی علیک» (المناقب4: 148)

مستجار: «جار» به معنای همسایه و «مستجار» به معنای «پناه بردن» است. ظاهراً محل ورود فاطمه بنت اسد به کعبه برای تولد علی(ع) همین بخش از دیوار کعبه بوده است؛ اما اکنون نشانی از آن باقی نیست.

علی بن ابراهیم در تفسیرش از معاویة بن عمار حدیث می کند از امام صادق(ع): «چون ابراهیم(ع) خانه را بنا کرد، دربی در شرق و دربی در غرب برایش نهاد. به درب مغربی، مستجار می گویند» (تفسیر قمی1: 62).

در قرب الاسناد از برادر امام کاظم(ع) روایت شده است که امام(ع) نزد مستجار می ایستاد و دعا می کرد (قرب الاسناد: 241).

رکن یمانی: رکن یمانی زاویه ای از کعبه است که (برای طواف کننده) پس از رکن شامی و قبل از رکن حجرالاسود قرار گرفته است.

کلینی از غیاث بن ابراهیم از امام صادق(ع) روایت می کند: «رسول اکرم(ص) جز رکن حجرالاسود و رکن یمانی را استلام نمی کرد. آن ها را پس از استلام می بوسید و صورتش را بر آن ها می نهاد. پدرم نیز چنین می کرد» (الکافی4: 408).

نیز کلینی از ابومریم روایت می کند: «با امام باقر(ع) طواف می کردیم. در هر دور، رکن یمانی را استلام می کرد و می گفت: ‘اللهم تب علی حتی أتوب و اعصمنی حتی لا اعود’» (الکافی4: 409).

ص: 127

می گوییم: استلام رکن یمانی توسط پیامبر اکرم(ص) را عامه نیز به اسناد مختلف نقل کرده اند و نزد آنان متواتر است. اما راجع به بوسیدن آن، ظاهراً تنها یک حدیث از جابر در دست است (سنن الکبری5: 123). درنتیجه، برخی از آنان بوسیدن (تقبیل) رکن یمانی را جائز نمی دانند.

صدوق از معاویة بن عمار از امام صادق(ع) نقل می کند: «رکن یمانی بابی از ابواب بهشت است. خداوند از آن هنگام که خلقش کرده است، آن را نبسته است» (الفقیه2: 208).

همو از آن حضرت(ع) روایت می کند: «رکن یمانی باب ماست که از آن وارد بهشت می شویم» (الفقیه2: 208).

کلینی از زید شحام از امام صادق(ع) از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «به نزد رکن یمانی نرسیدم، جز آنکه دیدم جبرئیل در نزدیک شدن به آن (التزام) بر من سبقت گرفته است» (الکافی4: 408).

کلینی از حفص بن بختری از امام صادق(ع) روایت می کند: «در نزد رکن یمانی، فرشته ای است که صدای همۀ جهانیان را می شنود؛ پس هرکه بر پیامبر(ص) صلوات فرستد، چون به اینجا برسد، فرشته آن را به حضرت(ص) می رساند» (الکافی4: 309).

کلینی از علاء از آن حضرت(ع) روایت می کند: «در نزد رکن یمانی، فرشته ای است همیشگی که بر دعاهای شما آمین می گوید» (الکافی4: 408).

کلینی از معاویة بن عمار از امام صادق(ع) روایت می کند: «بین رکن یمانی و حجر، قبر هفتاد پیامبر است» (الکافی4: 214).

حطیم: حطیم قسمتی از سطح مسجدالحرام است.

صدوق از امام صادق(ع) روایت می کند: «حطیم شریف ترین مکان روی زمین است» (الفقیه2: 209).

علل الشرایع از معاویة بن عمار از امام صادق(ع) روایت می کند: «حطیم بین حجرالاسود است و در کعبه» (علل الشرایع: 40).

ص: 128

کلینی از ابوبلال مکی روایت می کند: «دیدم امام صادق(ع) در آن مکان نماز گزارد. گفتم: ‘کسی اینجا نماز نمی گزارد.’ فرمود: ‘اینجا بود که خدا توبۀ آدم(ع) را پذیرفت.’»

کلینی از ابوعبیده از امام صادق(ع) روایت می کند: «أفضل مکان های حرم، بین درب تا حجرالاسود است» (الکافی4: 525).

همو از حسن بن جهم از امام رضا(ع) روایت می کند: «افضل مکان های حرم که شایسته است در آن نماز خوانده شود، حطیم است که بین حجر و درب کعبه است. پس ازآن، افضل مکان ها، نزد مقام ابراهیم(ع) است و پس ازآن، حجر اسماعیل(ع) و پس ازآن، هرکجا که به کعبه نزدیک تر باشد» (الکافی4: 525). شاید حدود حطیم به مابین رکن حجر تا درب کعبه محدود نباشد؛ بلکه تا مقام ابراهیم(ع) امتداد داشته باشد.

کلینی نیز از جابر از امام باقر(ع) روایت می کند: «بین رکن و مقام، آکنده از قبور انبیاست. آدم(ع) نیز در حرم خداوند مدفون است» (الکافی4: 214).

حر عاملی در وسائل الشیعه از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «چون امّت پیامبری هلاک می شد، خودش به سوی بیت الله می آمدد و در آنجا عبادت می کرد تا مرگش فرا می رسید. نوح(ع) و هود(ع) و صالح(ع) و شعیب(ع) در اینجا دفن اند و قبورشان بین حجر و زمزم است» (وسائل14: 297).

از روایات می فهمیم که در جوار بیت الله، اجمالاً تعدادی از پیامبران مدفون اند؛ اما راجع به آدم(ع) و نوح(ع) و صالح(ع) و هود(ع) و... روایت متعارضی وجود دارد که قبور آن ها را در مکان های دیگر می داند.

زمزم: چاه زمزم در قسمت شرقی مسجدالحرام واقع شده است. در دوران جاهلیت، روزگاری این چاه پر شده بود و عبدالمطلب آن را از نو گشود. از آن زمان تا به امروز، از این چاه استفاده می کنند؛ گرچه آب آن کم و زیاد می شود. اکنون آب آن را با آب های دیگر رقیق کرده، از آن استفاده می کنند.

کلینی از معاویة بن عمار از امام صادق(ع) روایت می کند: «چون ابراهیم(ع) می خواست هاجر و اسماعیل(ع) را ترک کند، هاجر گفت: ‘ما را به چه کسی می سپاری؟’ گفت: ‘به خدای این

ص: 129

خانه.’ چون عطش آن دو شدید شد، هاجر به جست وجوی آب برآمد. او هفت بار از کوه صفا به کوه مروه و بالعکس تردد کرد؛ تاآنکه دید در همان جا که اسماعیل(ع) را نهاده است، زیر پای او آب می جوشد. بدان جا شتافت و با خاک، دور آب را جمع کرد. اگر چنین نمی کرد، آب تا ابد جاری می شد» (الکافی4: 25).

کلینی در حدیث دیگری از آن حضرت(ع) روایت می کند: «پرندگان که آب را دیدند، کم کم بر فراز آن پرواز می کردند. کاروان ها حدس زدند در آنجا آبی است، پس به آنجا آمدند و به هاجر و اسماعیل(ع) روزی رساندند...» (الکافی4: 202).

عام و خاص از امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده اند: «عبدالمطلب در حجر به خواب رفته بود که در خواب به او گفتند: ‘زمزم را حفر کن.’ (در آن روز، زمزم خشک شده بود و مدت ها بود محل آن از یاد رفته بود.) در خواب مکان چاه را نیز به او گفتند. او به حفر چاه مشغول شد. چون به آب رسید، قریش گفتند: ‘ما نیز در آن حقی داریم؛ زیرا چاه پدرمان اسماعیل(ع) است.’ عبدالمطلب گفت: ‘این گونه نیست. من بدان مخصوص شده ام’» (الکافی4: 219؛ کنز الفوائد: 106؛ سیرۀ ابن اسحاق: 3؛ سیرۀ ابن کثیر: 118؛ سیرۀ ابن هشام1: 151؛ تاریخ یعقوبی1: 246؛ البدایة و النهایة2: 244).

صدوق از ابن قدّاح از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «آب زمزم دوا است برای آنچه نوشیده شود» (الفقیه2: 208).

برقی از ابن قداح از امیرالمؤمنین(ع) روایت می کند: «آب زمزم بهترین آب بر روی زمین است» (المحاسن2: 399).

کلینی از علی بن مهزیار نقل می کند: «امام جواد(ع) را دیدم که پس از نماز طواف، داخل زمزم شد؛ از آن آب کشید و از آن نوشید و مقداری بر بدنش ریخت» (الکافی3: 43).

برقی از ابوأیوب مدائنی از امام کاظم(ع) روایت می کند که چون از زمزم می نوشید، می گفت: «بسم الله، الحمدلله، الشکرلله» (المحاسن2: 400).

ص: 130

شیخ در تهذیب از جلبی از امام صادق(ع) روایت می کند: «پس از نماز طواف، به زمزم در آیید و از آن بنوشید و بر سر و پشت و شکمتان بریزید و بگویید: ‘اللهم اجعله علماً نافعاً و رزقاً واسعاً و شفاءً من کل داءٍ و سقم’» (التهذیب5: 144).

طوسی در أمالی از امام باقر(ع) از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «درحالی که در مدینه بود، می گفت برایش آب زمزم از مکه به رسم هدیه بیاورند» (أمالی: 122)

تحقیقی راجع به حجّ و برکات آن:

کلینی از زراره از امام باقر(ع) روایت می کند: «اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت» (الکافی4: 62). (حدیث متواتر)

خصال از امام صادق(ع) روایت می کند: «حج به جاآوردن واجب است برای کسی که راهی به آن می یابد (من استطاع الیه سبیلاً). مقصود زاد و راحله و صحّت بدن است و آنکه انسان چیزی داشته باشد تا برای عیالش بر جای گذارد و نیز پس از بازگشت، از آن استفاده برد» (الخصال6: 6).

شیخ از زراره از امام باقر(ع) روایت می کند: «پس از حج، آنچه پرفضیلت ترین است، عمرهٔ مفرده است» (التهذیب5: 433).

برقی از حسین بن خالد از امام کاظم(ع) روایت می کند: «همان گونه که نماز نافله تمام کنندۀ نماز واجب است، عمره نیز کامل کنندۀ حج است» (المحاسن2: 28).

کلینی از سکونی از امام صادق(ع) از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «ثواب حج بهشت است و عمره کفارۀ هر گناهی است» (الکافی4: 253).

کلینی از عبدالرحمان از امام صادق(ع) روایت می کند: «عمره حج اصغر است» (الکافی4: 290).

از رسول اکرم(ص) روایت کرده اند: «عمره از دنیا و آنچه در آن است، بهتر است» (المعجم الکبیر9: 44).

ص: 131

کلینی از عبدالله بن طلحه از امام صادق(ع) روایت می کند: «عمره گزار به سوی عرش سیر می کند و درهای آسمان برایش باز است تا باز گردد» (الکافی2: 510).

کلینی ازعمربن اُذَینه از امام صادق(ع) روایت می کند: «حج اکبر، وقوف در عرفه و رمی جمرات است و حج اصغر، عمره» (الکافی4: 264).

صدوق از عبدالرحمان بن مسمره از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «دیشب در خواب، مردی را دیدم که پیشاپیش و پشت سرش و چپ و راست و زیرش ظلمت بود. حج و عمره اش آمدند و او را از ظلمت خارج کرده، به نور داخل کردند» (امالی صدوق: 31).

قاضی در مستدرک از رسول اکرم(ص) روایت می کند که به عایشه گفت: «اجر تو به اندازهٔ سختی ای است که بردی و پولی که خرج کردی» (المستدرک علی الصحیحین1: 644).

کلینی از یونس بن یعقوب از امام صادق(ع) روایت می کند: «در هر ماه می توان عمره ای انجام داد» (الکافی4: 534). ظاهراً مقصود، حلول ماه جدید است، نه گذشت سی روز از عمرۀ قبلی.

علی بن ابی حمزه از امام کاظم(ع) نقل کرده است که گفت: «در هر ده روز می توان عمره ای انجام داد» (الفقیه2: 458).

به جاآوردن عمره در ماه رجب فضیلت بسیار دارد. صدوق از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «افضل عمره ها عمرۀ رجب است» (الفقیه2: 220).

شیخ در مصباح از امام صادق(ع) روایت می کند: «عمرهٔ رجبیه در فضل به حج نزدیک است» (مصباح المتهجد: 798).

روایاتی نیز در فضل عمرهٔ رمضان در دست است. ظاهراً پس از رجب، بافضیلت ترین عمره، عمرهٔ رمضان است (الکافی4: 535 به بعد). از عامه نقل شده است که رسول اکرم(ص) فرموده است: «در رمضان عمره به جا آور که مانند حج است.»

آن مقدار فضیلتی که دربارۀ حج خواهیم گفت، دربارۀ عمره نیز جاری است که حج اصغر است؛ جز آنچه مربوط به وقوف در عرفات و مشعر و رمی و قربانی است. آن مقدار فضیلتی

ص: 132

که راجع به عمره گفتیم، دربارۀ حج جاری است؛ زیرا حج از یک عمرۀ مفرده و سپس احرام مجدد و رفتن به سوی عرفات تشکیل شده است. پس حج و عمره از هم جدایی ندارند.

سیدرضی در نهج البلاغه از امام علی(ع) روایت می کند: «و خداوند حج خانه اش را بر شما واجب ساخت و آن را قبلهٔ مردمان ساخت تا همه چون چهارپایان به آن درآیند و چون کبوتران به آن میل کنند. خداوند این را علامت تواضع ایشان برای عظمتش و اعتراف آن ها به عزّتش قرار داد. از خلقش عده ای را برگزید که دعوتش را اجابت کرده، کلماتش را تصدیق کردند و در مواقف انبیا، وقوف کردند و به ملائکهٔ طواف کنندۀ عرشش شبیه شدند...» (خطبه 1).

از همان حضرت(ع) در خطبهٔ قاصعه روایت شده است که فرمود: «خداوند که مدحش بلند باد، تمامی فرزندان آدم(ع) را از اولین تا آخرین، با این سنگ ها آزمود که نه ضرر می زنند و نه نفع می رسانند و نمی شنوند و نمی بینند و آن ها را بیت حرام خود و قیام مردم قرار داد» (نهج البلاغه: خطبۀ192).

در ادامه، حضرت(ع) می فرماید: «تا تکبّر از قلب هاشان خارج شده، تذلّل در جان هاشان ساکن شود و این را باب رسیدن به فضل خود و اسباب عفو خود قرار داد» (نهج البلاغه: خطبه192؛ الکافی4: 199).

طبرسی در احتجاج از امام صادق(ع) روایت می کند: «خداوند زیارت بیت را شعبه ای از رضوان خود و طریقی قرار داد که به غفران او ختم می شود» (الاحتجاج2: 206).

معانی الاخبار از أبان بن عثمان از امام باقر(ع) روایت می کند: «فلانی حج کرد، یعنی به فلاحت رسید (حج: افلح)» (معانی الاخبار: 170).

کلینی از سلمة بن محرز از امام صادق(ع) در تفسیر همین آیه روایت می کند: «شما شیعیان باز می گردید، درحالی که مغفورید و دیگران درحالی که در اهل و اموالشان محفوظ و ایمن اند (یعنی بلاها از آن ها دور می شود)» (الکافی4: 263).

علل الشرایع از امام رضا(ع) روایت می کند: «علت حج، رفتن به سوی خدا، طلب زیاده کردن از او و خروج از چیزی است که در گذشته جمع کرده است، تا از گذشته تائب باشد و در آینده

ص: 133

به راهی دیگر رود. برخی از منافع برای جمیع خلق است، ازجمله ترک قساوت قلب و خواستهٔ نفس و فراموشی ذکر و انقطاع رجاء و أمل، تجدید حقوق و حذر نفس از فساد. برخی از این منافع برای آنان که در شرق و غرب و خشکی و دریا می زیند و حج به جا نمی آورند نیز جاری می شود» (علل الشرایع4: 40).

کلینی از ابوبصیر از امام صادق(ع) روایت می کند: «دین همچنان قائم است تا کعبه قائم است» (الکافی4: 271).

علل الشرایع از هشام بن حکم از امام صادق(ع) روایت می کند: «در حج، اجتماعی از مردم شرق و غرب به وجود می آید. یکدیگر را می شناسند و علاوه بر آن، بازارها رونق می گیرد و نیز آثار رسول خدا(ص) شناخته می شود و اخبارش به گوش مردمان می رسد و از فراموشی حفظ می شود. اگر مردمان تنها بر شهر خود بسنده کنند، شهرها رو به خرابی می رود» (علل الشرایع: 405).

کلینی از عقبة بن بشیر از امام باقر(ع) روایت می کند: «چون ابراهیم به حج ندا داد، آنان که در اصلاب مردان و ارحام زنان بودند، همگی شنیدند» (الکافی4: 205). عیون الاخبار از امام عسکری(ع) روایت می کند: «به این لفظ جواب دادند: ‘لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک و الملک، لا شریک لک لبیک’ خداوند این را شعار حج قرار داد» (عیون الاخبار1: 282).

شیعه و سنی از رسول اکرم(ص) چند روایت نقل کرده اند به این مضمون که حج جهاد ضعیفان است. مثلاً کافی از جندب از امام صادق(ص) از آن حضرت(ص) روایت می کند: «الحج جهاد الضعیف» (الکافی4: 259).

علل الشرایع از سیف تمّار از امام صادق(ع) روایت می کند: «فضیلت حج از نماز و روزه بیشتر است؛ زیرا سختی بدن و خرج مال در آن بیشتر است و نیز در آن، هجرت از خانه و اهل است» (علل الشرایع: 456).

کلینی از معاویة بن عمار از امام صادق(ع) روایت می کند: «رسول اکرم(ص) مردی را دید که از حج جا مانده بود. او را گفت: چه چیزی مانع از حج کردن تو شد؟ آن مرد گفت: اینک به

ص: 134

من کاری بفرما که چون چنان کنم، ثواب حج را ببرم. رسول اکرم(ص) فرمود: اگر کوه ابوقبیس از طلا شود و تو همهٔ آن را در راه خدا صدقه دهی، به ثواب حجّاج نخواهی رسید» (الکافی4: 258).

علل الشرایع از عبدالرحمان بن أبی عبدالله روایت می کند که به امام صادق(ع) گفتم: «مردم می گویند: به جای حج به جاآوردن، اگر صدقه دهی و به دیگران کمک کنی، برایت بهتر از حج است.» حضرت(ع) فرمود: «دروغ می گویند. خداوند این خانه را قیام برای مردم قرار داده است» (علل الشرایع: 452).

روایات بسیاری بر فضیلت داشتن صرف مال در راه حج بر صرف کردن آن در صدقه، دلالت می کند. باید دانست که منظور، حج یا عمرهٔ مستحبی است که بر صدقه ترجیح دارد، نه حج واجب؛ زیرا حج واجب درهرحال بر صدقه که مستحب است، ترجیح دارد و تا ادا نشود، نوبت به صدقه نمی رسد. احادیثی هم هست مبنی بر اینکه برآوردن حاجت مؤمن، ثوابی به مراتب بیش از حج یا عمرهٔ مستحبی دارد. جمع این احادیث با احادیث دستهٔ نخست شاید چنین باشد: حج یا عمرۀ مستحبی به خودی خود بر صدقه دادن مال ترجیح دارد؛ مگر اینکه با صدقه دادن آن مال، حاجتی بزرگ از مؤمن برآورده شود که به مراتب بر ضرر فوت حج یا عمرۀ مستحبی ترجیح دارد. اما در بیشتر اوقات، آن مال گره چندانی از کار آن نیازمند نمی گشاید و تنها مُنفق را از آثار و برکات عظیم حج یا عمره محروم می کند. در اخبار صحیح است که اگر کمک تو به برادر مؤمنت بیشتر از آن که به او سود برساند، تو را محروم می کند، آن را از او دریغ کن.

خصال و تحف العقول از علی(ع) روایت می کنند: «درهمی که در راه حج مصرف شود، مانند هزار درهم است که در جای دیگر صرف شود» (تحف العقول: 117؛ الخصال: 628).

کلینی از علی بن أبی حمزه از امام صادق(ع) روایت می کند: «بیشتر از بیست هزار درهم است که در جای حق مصرف شود» (الکافی4: 255). می گوییم: از مصادیق حق، صدقه دادن است در راه خداوند.

ص: 135

در حدیث دیگری، صدوق از آن حضرت(ع) روایت می کند: «درهمی که در راه حج صرف شود، بیش از صدهزار درهم است که در راه حق انفاق شود» (الفقیه2: 225).

شیخ در تهذیب از أبی بصیر از آن حضرت(ع) روایت می کند: «درهمی در راه حج، بیش از یک میلیون درهم است که فی سبیل الله صرف شود» (التهذیب5: 22).

حضرت صادق(ع) به سدیر صیرفی می فرمایند: «قرض کن و حج به جا آور» (التهذیب5: 441).

صدوق از معاویة بن وهب روایت می کند: «به امام صادق(ع) گفتم: من مدیون هستم. حج به جا آورم یا دین خود را بپردازم؟ فرمود: حج به جا آور که به قضای دینت کمک می کند» (الفقیه2: 221).

کلینی از عذافر از آن امام(ع) روایت می کند: «حتی اگر همواره به عیال خود سرکه و روغن (کنایه از غذای ساده) بدهی، چنین کن تا آن ها را هر سال به حج ببری» (الکافی4: 256).

شیخ از عیسی بن ابی منصور از امام صادق(ع) روایت می کند: « اگر می توانی همواره نان و نمک بخوری، اما هر سال حج به جا آوری، چنین کن» (التهذیب5: 442).

کلینی از ابوهمام روایت می کند که به امام رضا(ع) عرض کردم: «مدیونم، اما پولی به دستم رسیده است. چه کنم؟» فرمود: «قسمتی از دِین خود را بده و با بقیه حج به جا آور.» گفتم: «پول اندک است.» گفت: «یک سال دینت را قضا کن و سال دیگر حج به جا آور.» گفتم: «پول سلطان است.» گفت: «حج به جا آور» (الکافی4: 279).

صدوق از امام صادق(ع) روایت می کند: «چرا هر سال حج به جا نمی آورید؟» گفتیم: «اموال ما اندک است.» فرمود: «خرج قربانی را به برادرتان بدهید که عازم حج است تا روز قربان، برایتان در آنجا قربانی کند و از او بخواهید طوافی برایتان به جا آورد. چون روز عید شد، لباس نویی بپوشید و به مسجد روید و تا غروب آفتاب به دعا مشغول باشید» (الفقیه2: 518).

اما دربارۀ ترک حج، روایات در این معنا متواترند که کسی که عمداً حج را ترک کند، کافر است و شریعت را زیر پا نهاده است. روایت شده است که ترک حج، موجب هلاکت است و خیر از زندگی رخت برمی بندد. همچنین مروی است که تارک حج پس از مرگ، از خداوند طلب

ص: 136

بازگشت به دنیا می کند تا حج به جا آورد؛ اما دعوتش پذیرفته نمی شود. در حدیثی، آیۀ شریفۀ «فأصّدّق و أکن من الصالحین» به حج تفسیر شده است (تفسیرالقمی2: 370).

روایت شده است که آن که به حج سهل انگار بوده است، در آخرت کور محشور می شود. همچنین در روایات، به فرداانداختن حج و به آینده موکول کردنش به شدت نهی شده است و این گونه افراد مصداق آیۀ شریفۀ «هل اُنبّئکم بالاخسرین اعمالاً» (کهف: 103) دانسته شده اند. در برخی دیگر از روایات، این افراد را تارک شریعتی از شرایع اسلام دانسته اند (التهذیب5: 18). روایت شده است که اگر کسی حج به جانیاورده بمیرد، مسلمان محشور نمی شود (تنبیه الغافلین: 554).

روایات چندی موجود است که آن که توانگر است، اگر پنج سال (یا در روایتی، چهار سال) بگذرد و حج به جا نیاورد، محروم است یا محروم شود (الکافی4: 278 به بعد). نیز کلینی از سهل بن زیاد از امام صادق(ع) روایت می کند: «در ترک حج، هیچ خیری نیست» (الکافی4: 270).ض

تفسیر این گفتار، حدیث دیگری از سماعه است که می گوید: «به آن حضرت(ع) گفتم: ‘معامله ای داشتم و به شغلی مشغول بودم؛ بنابراین امسال را حج به جا نیاوردم. امیدوارم که برایم خیر باشد. حضرت(ع) فرمود: به خدا سوگند که آنچه کردی، برایت خیر نیست. بنده جز به دلیل گناه از این بیت محروم نمی شود؛ گرچه خداوند بسیاری از گناهان را می آمرزد» (الکافی4: 270).

حدیث در این معنا صریح است که ترک حج مستحب سلب توفیق است و بس. ابوحمزۀ ثمالی از امام باقر(ع) از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «بنده ای نیست که حج را برای حاجتی از حوائج دنیا ترک کند، جز آنکه می بیند که حجاج بازگشته اند، اما حاجت او هنوز به فرجام نرسیده است» (ثواب الاعمال: 281).

ترک حج یا عمره ای که برای انسان ممکن شده است، جائز نیست و کفرانِ احسان خداوند و رد دعوت اوست. مگر اینکه داعی شرعی محکمی بر لزوم ماندن و ترک سفر قائم شود. به صِرف به وجودآمدن یکی از اوهام چون شغل، امتحان، وظیفهٔ اجتماعی و اداری و... قطعاً

ص: 137

نمی توان از زیارت بیت الله دست شست. این رد دعوت الهی، منشأ بی توفیقی های بسیاری در زندگی می شود.

«بل تؤثرون حیاة الدنیا والاخرة خیرٌ وابقی»، «و ما عندالله خیرٌ و ابقی»، «و الله خیرٌ و ابقی».

عامه از رسول اکرم(ص) روایت کرده اند: «هرکه ازجانب مرده ای حج به جا آورد، برای آن میت منظور شود و برای او نیز برائت از آتش نوشته شود» (کنز العمال5: 125).

کلینی از ابن مسکان از امام صادق(ع) روایت می کند: «برای آن که به جای دیگری حج به جا می آورد، ثواب دو حج است» (الکافی4: 312).

نعمانی از حازم بن حبیب از امام صادق(ع) روایت می کند: «به جای پدر و مادرت حج به جای آور که به حال آن دو بسیار نیکوست» (الغیبه: 172).

آثار زیارت بیت الله:

دعائم الاسلام از علی(ع) روایت می کند: «عمرۀ سال به سال، کفارۀ گناهان مابین عمره هاست و ثواب حج بهشت است؛ چنانچه مقبول خداوند واقع شود» (دعائم الاسلام1: 294).

کتاب جعفریات از امام صادق(ع) روایت می کند که چون ایشان کاروان حج را دید، فرمود: «قدمی برنمی دارید، جز آنکه حسنه ای برایتان منظور می شود و قدمی نمی نهید، جز آنکه سیئه ای از شما محو می شود. هنگامی که مناسک شما به پایان می رسد، به شما می گویند: بنایی ساختید. اینک آن را ویران مسازید. گذشته ها جبران شده است؛ اینک در آینده خوبی کنید» (الجعفریات: 66).

کلینی از جابر از امام صادق(ع) روایت می کند: «حجّاج سه دسته اند: یکی آن که گناهان گذشته و آینده اش بخشیده می شود و از عذاب قبر ایمن است. دوم آن که فقط گناهان گذشته اش بخشیده می شود. سوم آن که مال و اهلش محفوظ اند و محافظت می شوند» (الکافی4: 262).

کلینی از سعد اسکافی از آن حضرت(ع) روایت می کند: «پس از حج تا چهار ماه (پایان ربیع الاول) سیئات حاجی برایش نوشته نمی شود و تنها حسانتش نوشته می شود؛ جز آنکه

ص: 138

کار بسیار بدی مرتکب شود. پس از این چهار ماه، مانند سایر مردم است» (الکافی4: 254). در حدیثی در دعائم الاسلام، این زمان، هفتاد شب و روز است (دعائم الاسلام1: 294).

صدوق از امام صادق(ع) روایت می کند: «چون موسی(ع) حج به جا آورد، از جبرئیل پرسید: برای کسی که با نیت درست و مال پاک حج به جا آورد، چه پاداشی است؟ خداوند فرمود: او را در رفیع اعلا با پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان قرار خواهیم داد و آنان چه رفیقان نیکویی هستند» (الفقیه2: 235).

شیخ از محمدبن مسلم از آن حضرت(ع) روایت می کند: «آنان که در قبرند، آرزو می کنند که دنیا و آنچه در آن است، می دادند تا حجی به جا می آوردند» (التهذیب5: 23).

کلینی از عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) روایت می کند: «هرکه دنیا و آخرت را می خواهد، به سوی این خانه بیاید. هرکس از مکه باز گردد، درحالی که نیت کرده باشد که سال بعد نیز به آن مشرف شود، عمرش فزونی یابد» (الکافی4: 281).

این مضمون در روایات بسیاری وارد شده است که زیاد به جاآوردن حج و عمره موجب دفع سختی ها دنیا و توانگری دائم، دفع عذاب قبر و کاهش اهوال روز قیامت است.

روایت کرده اند: «آن که ده حج به جا آورد، اعمالش محاسبه نشود. آن که بیست حج به جا آورد، جهنم را نبیند. آن که چهل حج به جا آورد، شفیع شود» (خصال: 60، 117، 215، 283، 445، 516، 548، 571).

کلینی از امام صادق(ع) روایت می کند: «آن که هرگاه برای او ممکن شود، حج به جای آورد، مُدمن الحج است (ادمان=تکرار)؛ همانند آن که هرگاه شراب بیابد، می خورد که به او مُدمن الخمر گویند» (الکافی4: 542).

برقی از عبدالحمید از امام صادق(ع) روایت می کند: «خداوند می فرماید: هرکه رزقش را واسع قرار دادم، اگر او دست کم هر چهار سال به سوی بیت من نیاید، محروم است» (المحاسن1: 141).

در برخی احادیث، ترک پنج سال حج را برای کسی که توانمند است، مکروه شمرده اند (الکافی4: 278).

ص: 139

کلینی از ابن سنان از امام صادق(ع) روایت می کند: «هرکه در راه مکه بمیرد، چه در آنجا و چه در راه رفت یا بازگشت، از ترس روز قیامت ایمن است» (الکافی4: 263).

کلینی از ابراهیم بن صالح از امام صادق(ع) روایت می کند: «حاجی و عمره گزار، میهمان خدایند. اگر بخواهند به آن ها عطا کند و دعا کنند، اجابت می کند. اگر شفاعت کنند، پذیرفته شود و اگر سکوت کنند، خداوند عطاکردن به ایشان را خود آغاز می کند. به هر درهمی که در این راه خرج کرده اند، هزاران درهم جبرانشان شود» (الکافی4: 255).

خصال از عبّادبن صهیب از آن حضرت(ع) روایت می کند: «حاجی و عمره گزار مهمان خدایند تا باز گردند و خداوند مهمانانش را اکرام می کند» (الخصال: 127).

در معانی الاخبار، کلیب اسدی می گوید که به امام صادق(ع) گفتم: «از شما روایت شده است که اهل و مال حاجی در ضمان خداوندند تا بازگردد. کسی را می شناسم که بر سر اهلش درحال غیبت او، چه ها آمده است.» حضرت(ع) فرمود: «اهل و مالش از چیزی در ضمان اند که اگر او حاضر بود، می توانست از آن ها دفع کند، نه از آنچه حتی اگر او حاضر می بود، قدرت دفع آن را نداشت» (معانی الاخبار: 407).

دعوات راوندی از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «دعای حاجی در حق اهلش (=خانواده اش) مستجاب می شود» (الدعوات: 30).

عوالی اللآلی از امام صادق(ع) روایت می کند: «هرکه حج به جا آورد و تنها برای خداوند باشد، نه برای اینکه مردم ببیند و بگویند که فلانی حج به جای آورد، خداوند البته او را می آمرزد» (عوالی4: 30).

صدوق از سکونی از امام صادق(ع) از رسول الله(ص) روایت می کند: «حج به جا آورید تا بی نیاز شوید» (الفقیه2: 267).

سیدرضی(ره) در نهج البلاغه از علی(ع) روایت می کند: «حج و عمره فقر را نفی می کنند و گناهان را می شویند» (نهج البلاغه: خطبۀ102)

ص: 140

کلینی از اسحاق بن عمار نقل می کند که به امام صادق(ع) گفتم: «من قصد کرده ام هر سال حج به جا آورم یا با مالم کسی از اهل بیتم را مأمور به حج کنم.» حضرت(ع) فرمود: «تو را به کثرت مال بشارت می دهم» (الکافی4: 253).

کلینی از داودبن أبی یزید از امام صادق(ع) روایت می کند: «حاجی پیوسته نور حج را دارد، تازمانی که گناه نکرده باشد» (الکافی4: 255).

صدوق از زیدبن علی از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «هرکه دنیا را می خواهد، به سوی این خانه بیاید؛ هرچه از خداوند بخواهد، به او عطا می شود. هرکه آخرت را می خواهد، به سوی این خانه بیاید؛ هرچه از خداوند بخواهد، برایش ذخیره شود» (الفقیه2: 219).

احرام:

عیون الاخبار از امام رضا(ع) روایت می کند: «به احرام امر شده اید تا قلب هایتان قبل از ورود به حرم خداوند، خاشع شود، تا از سهو و امور دنیا و زینت و لذّات آن دل برکنید و به آن مشغول نشوید و در آنچه قصد آن را کرده اید، صابر باشید و امیدوار به ثواب و ترسان از عقاب» (عیون اخبار الرضا2: 120).

کلینی از حلبی از امام صادق(ع) روایت می کند: «احرام بستن باید از مواقیت باشد که آن ها را رسول اکرم(ص) میقات قرار داد. سزاوار نیست حاجی یا عمره گزار قبل یا بعد از آن ها محرم شود» (الکافی4: 319).

برای آنان که از مدینهٔ منوره عازم بیت الله هستند، میقات، مسجد شجره واقع در جنوب شهر مدینه است و برای آنان که از یمن عازم اند، یلَمْلَم واقع در دو منزلی (حدوداً پنجاه کیلومتری) جنوب شهر مکه است. برای آنان که از شرق یعنی طائف عازم مکه اند، میقات قرن المنازل (کوهی کوچک با فاصلۀ یک شبانه روز پیاده روی از مکه) است. آنان که از جده عازم مکه هستند، میقات آن ها مسجد جُحفه است. زوّاری که برای زیارت در مکه ساکن اند، برای مُحرم شدنِ مجدّد و انجام دادن عمره ای دیگر، به مسجد تنعیم می روند که در حدود ده کیلومتری شمال مسجدالحرام واقع است. این میقات، نزدیک ترین میقات به مسجدالحرام و محدودۀ حرم است.

ص: 141

شیخ در تهذیب از معاویة بن عمار از امام صادق(ع) روایت می کند: «پس از نماز واجب یا نافله، حمد خدا را بگو و او را ثنا کن؛ بر پیامبر(ص) صلوات بفرست و سپس محرم شو» (التهذیب5: 77).

کلینی از حمادبن عیسی از آن حضرت(ع) روایت می کند: «قبل از احرام بستن، ناخن هایت را بگیر و شارب را کوتاه کن و موی زیر شکمت را بتراش» (الکافی3: 326).

قرب الاسناد از علی بن جعفر از کاظم(ع) روایت می کند: «هنگامی که خداوند به ابراهیم فرمود: درمیان مردم به حج ندا بده... ( الحج: 27). ابراهیم ندا داد و سپس مردمان شنیدند و این گونه لبیک گفتند و از آن روز، تلبیه تشریع شد» (قرب الاسناد: 237).

کلینی از معاویة بن عمار از امام صادق(ع) روایت می کند: «تلبیه این است که بگویی: لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک و الملک، لا شریک لک لبیک... آن را پس از نمازها، هنگام سوارشدن بر مرکب و مُشرف شدن بر بلندی یا فرود آمدن به پستی، برخوردن به راکبی دیگر، برخواستن از خواب و سحرگاهان تکرار می کنی» (الکافی4: 355).

کلینی از ابن فضال از امام باقر(ع) از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «هرکه در اطرافش هفتاد بار با ایمان و احتساب، تلبیه بگوید، هزارهزار ملک به برائت او از نفاق و آتش گواهی می دهند» (الکافی4: 327). با احتساب به جاآوردن عمل یعنی با حضور قلب به جاآوردن آن، با مراقبه به جاآوردن آن، همراه کردن آن عمل به حال معرفة الله.

صدوق از امیرالمؤمنین(ع) روایت می کند: «کسی تلبیه نمی گوید جز آنکه چپ و راستش، همۀ اشیا با او تلبیه گویند» (الفقیه2: 203). می گوییم: این مضمون به اسناد مختلف از عامه نیز روایت شده است (سنن ابن ماجه2: 975؛ سنن الترمذی3: 189؛ سنن کبرا5: 67).

صدوق از مالک بن انس از امام صادق(ع) روایت می کند که چون ایشان می خواست تلبیه بگوید، صدا در حلق مبارکش می پیچید و نمی توانست. می فرمود: «می ترسم خداوند در پاسخ بگوید: لا لبیک و لا سعدیک» (أمالی: 143). آنچه از این حدیث و احادیث همانندش برمی آید، خشوع و خضوع در تلبیه و باتوجه به جاآورن آن است.

ص: 142

صدوق از حریز، مرفوعاً از رسول اکرم(ص) روایت می کند که فرمود: «خداوند به من وحی کرد: به اصحابت بگو که صدا را به تلبیه بلند کنند» (الفقیه2: 325).

همو از ابوسعید مکاری از آن حضرت(ص) روایت می کند: «چهار چیز از زنان برداشته شده است: بلندکردن صدا (إجهار) در تلبیه، هروله در سعی، دخول در کعبه، استلام حجرالاسود» (الفقیه2: 326). مضمون پاسخ دادن مردان و زنان همۀ اعصار به دعوت ابراهیم(ع) هنگامی که به حج ندا داد، در روایات زیادی آمده است. این مضمون به عوالم ذر مربوط است. توضیح آنکه آنچه در تلمیح برخی آیات شریفه و صریح روایات متواتره آمده است، این است که ما انسان ها پیش از این عالم که عالم ابدان است، از عوالمی گذر کرده ایم: نخست عالم اظلال، سپس عالم اشباح، سپس عالم ارواح و سرانجام چهارمین عالم که همین عالم ابدان است. انسان پس از این عالم، سیرش را پی می گیرد و وارد عوالم برزخ می شود و پس از عبور از قیامت کبرا، به سیر در عوالم قیامت می پردازد. بسیاری از میثاق ها چون میثاق به ولایت و حج، در عوالم گذشته، از انسان گرفته شده اند؛ گرچه حکمت خداوند اقتضا می کند تا بساط امتحان در این عالم چنان چیده شود که کسی گرفتن میثاق را به یاد نیاورد.

طواف:

کلینی از اسحاق بن عمار از امام صادق(ع) روایت می کند: «هرکه هفت شوط (بار) به گرد این خانه طواف کند و سپس در هرکجای مسجد که می خواهد، نمازش را به جا آورد، برایش هزاران هزار حسنه نوشته می شود و هزاران هزار سیئه از او پاک شده، هزاران هزار درجه مرتفع می شود و نیز حاجات بسیاری از او برمی آید که برخی تعجیلاً به او می رسد و برخی را خداوند به تعویق می اندازد تا بیشتر دعای او را بشنود» (الکافی4: 411).

کلینی از أبی عبدالله خراز از آن حضرت(ع) روایت می کند: «در هر روز برای کعبه لحظه ایست که آنان که به گِردش طواف می کنند، بخشیده می شوند یا قلب آن ها به کعبه مشتاق می شود (حسّن قلبه الیها)» (الکافی4: 240).

ص: 143

کلینی از عبدالرحمان بن سبابه روایت می کند که از حضرت(ع) پرسید: «به هنگام طواف، سریع راه بروم تا بیشتر طواف کنم یا آرام راه بروم.» حضرت(ع) فرمود: «میانه راه برو، نه تند و نه کُند» (الکافی4: 413).

عامه به اسناد مختلف از رسول اکرم(ص) روایت کرده اند: «طواف، به نماز شبیه است؛ پس هنگام طواف، سخن گفتن را اندک کنید و جز به خیر سخن نگویید» (مسند ابن حنبل5: 256؛ اسد الغابة5: 375؛ سنن الدارمی: 472) می گوییم: عوالی اللآلی نیز این حدیث را روایت کرده است (1: 214).

از امام صادق(ع) روایت شده است: «آن هنگامی که هنوز علاقه مند به طواف هستی، طواف را رها کن (تا شوقت باقی بماند)» (الکافی4: 429، به نقل از محمدبن أبی حمزه).

کلینی از عبدالرحمان بن حجاج از امام صادق(ع) روایت می کند: «رسول خدا(ص) در هر طواف واجب یا مستحب، حجرالاسود را استلام (لمس) می کرد» (الکافی4: 404).

همو از معاویة بن عمار از آن حضرت(ع) روایت می کند: «استلام حجر، سنت است؛ اما اگر کسی توانایی این کار را نداشت، خداوند عذر پذیر است» (الکافی4: 405).

علل الشرایع از ابن سنان از امام رضا(ع) روایت می کند: «هنگامی که خداوند از بنی آدم میثاق گرفت، حجرالاسود را از بهشت فرا خواند و او را امر کرد تا میثاق ها را ببلعد و او به وفاکنندگان به میثاق شهادت می دهد. ازاین رو، هنگام استلام حجر (که مانند بیعت کردن است)، می گوییم: اللهم أمانتی أدّیتها و میثاقی تعاهدته، لتشهد لی بالموافاة» (علل الشرایع: 424؛ عیون اخبار الرضا2: 91).

روایت شده است که اگر استلام سخت است، به حجر اشاره کنید و چنان بگویید (التهذیب5: 101).

راجع به کیفیت استلام، شیخ از سعید أعرج از امام صادق(ع) روایت می کند: «هرگونه که دستت به حجر برسد، کفایت می کند» (التهذیب5: 103).

کلینی از یعقوب بن شعیب از امام صادق(ع) روایت می کند: « چون به حجر رو می کنی، تکبیر بگو و صلوات بفرست» (الکافی4: 407).

ص: 144

عامه نقل می کنند که پیامبر(ص) به عمربن خطاب گفت: «ای عمر، تو مردی قوی هستی. بر حجر ازدحام مکن که ضعیفان اذیت می شوند. اگر خلوتی یافتی، حجر را استلام کن؛ وگرنه به او رو کن و تهلیل و تکبیر گو» (مسند ابن حنبل1: 69). همان ها نقل می کنند که علی(ع) نیز چون ازدحام بر سر استلام حجر را می دید، نزدیک نمی رفت و تنها از دور تکبیر می گفت (السنن الکبرا5: 128).

کلینی از زراره از صادقین(ع) روایت می کند: «نماز طوافِ واجب را باید پشت مقام ابراهیم(ع) به جا آورد؛ اما نماز طواف مستحب را در هرکجای مسجد می توان به جا آورد» (الکافی4: 424).

سعی:

کلینی از حلبی از امام صادق(ع) روایت می کند: «سعی میان صفا و مروه تشریع شد تا جباران ذلیل شوند» (الکافی4: 434).

علل الشرایع از معاویة بن عمار از آن حضرت(ع) روایت می کند: «سعی میان صفا و مروه نشانهٔ وقتی است که شیطان بر ابراهیم(ع) ظاهر شد. ابراهیم(ع) به سوی او هجوم آورد؛ اما او گریخت. بنابراین، هروله تشریع شد» (علل الشرایع: 432).

شیخ از حماد منقری از امام صادق(ع) روایت می کند: «هرکه می خواهد مالش بسیار شود، وقوف بر دو کوه صفا و مروه را طولانی کند» (التهذیب5: 147).

صدوق مرسلاً از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «آنکه میان صفا و مروه سعی می کند، از گناهانش خارج می شود» (الفقیه2: 208). همو از امام سجاد(ع) روایت می کند که ملائکه برای او شفاعت می کنند (الفقیه2: 208).

دعاها و آداب سعی بسیار است که در کتاب های دعا ذکر شده اند و نیازی به ذکر آن ها در اینجا نیست. آنچه از روایات برمی آید، نخست بالارفتن بر صفا و به کعبه روکردن و دعاکردن و سپس شروع کردن به سعی است (نک: الکافی4: 431؛ التهذیب5: 147).

ص: 145

پس از پایان سعی، حاجی یا عمره گزار، تقصیر می کند و از احرام خارج می شود. آنان که عزم حج تمتّع دارند، بعداً در مکه (و افضل است که در مسجدالحرام) مجدداً احرام می بندند و عازم صحرای عرفات می شوند.

عرفات، مَشعرالحرام و مِنا

عرفات نام صحرای وسیعی است با مساحت حدود بیست کیلومتر مربع، در شرق مکه. این منطقه با کوه هایی به شکل نیم دایره احاطه شده است. حجاج در روز عرفه، یعنی نهم ذی حجه، از ظهر تا اذان مغرب در این منطقه حضور می یابند. اصطلاحاً به این حضور «وقوف» می گویند.

در شمال شرقی عرفات، کوه کوچکی تک افتاده است. نام آن «جبل الرحمة» است. در غرب عرفات، مسجد بزرگی بنام «مسجد نَمِرَة» وجود دارد. آن را با نام های دیگری چون مسجد ابراهیم(ع)، مسجد عرفات و مسجد عُرنة نیز می شناسند. ازآنجاکه بخشی از این مسجد در محدودۀ شرعی عرفات نیست، در زمان وقوف کسی در آن توقف نمی کند.

علل الشرایع از امام صادق(ع) روایت می کند: «ازآن رو عرفات را به این نام نامیدند که جبرئیل چون در روز عرفه مناسک را به ابراهیم(ع) تعلیم داد، به او گفت: عرفتَ؟ (یعنی آیا یاد گرفتی؟)» (علل الشرایع2: 436).

برقی از معاویةبن عمار از آن حضرت(ع) روایت می کند: «به این دلیل بود که جبرئیل در آن روز به او گفت: «اعترف بذنبک» (المحاسن2: 64).

کلینی از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «خداوند در عصر روز عرفه به ملائکه مباهات می کند و می گوید: ببینید که بندگانم غبارآلود و موی پریشان به سوی من آمده اند» (الکافی4: 261).

کلینی از مسمع از امام صادق(ع) روایت می کند: «افضل موقف در روز عرفه، کنار جبل الرحمة است» (الکافی4: 463).

دعائم الاسلام از ایشان(ع) روایت می کند: «وقوف در عرفه بدون طهارت سزاوار نیست» (دعائم الاسلام1: 320).

ص: 146

کلینی از امیرالمؤمنین(ع) روایت می کند: «ازآن رو عرفات در خارج از حرم واقع است که بندگان، پشت در به تضرع بنشینند و سپس وارد شوند» (الکافی4: 224).

شیخ در تهذیب از امام صادق(ع) روایت می کند: «در روز عرفه نماز ظهر و عصر را با هم بخوان تا برای دعا فارغ البال باشی؛ زیرا آن روز، روز دعا و مسئلت است. هرچه می خواهی، دعا کن و برآن تلاش کن. از شیطان به خداوند پناه ببر؛ زیرا شیطان در هیچ موطنی چون اینجا قصد بازداشتن تو را از خداوند ندارد. به مردم ننگر و به خود متوجه باش. مستحب است که عرفه را به شب رسانی با آزادکردن بنده یا صدقه» (التهذیب5: 182).

شیخ در تهذیب از ابویحیی زکریای موصلی روایت می کند که به امام کاظم(ع) گفتم: «مردی را دیدم که پدرش در صحرای عرفات مُرد. پس به جای دعا و ذکر خداوند، به زاری و گریه پرداخت تا روز به پایان رسید.» حضرت(ع) فرمود: «چیزی بر او نیست؛ اما بد کرد. باید استغفار کند. اگر صبر می کرد و با حضور می بود، تمامی حسنات اهل عرفه را به او می دادند، بدون اینکه از حسنات آن ها هم چیزی کم شود» (التهذیب5: 184).

دعائم الاسلام از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «برخی گناهان هست که تنها در عرفات بخشیده می شود» (دعائم الاسلام1: 294).

صدوق مرسلاً از علی(ع) روایت می کند: «مجرم ترین بنده کسی است که در عرفات حضور یافته است، اما هنوز گمان می کند که بخشیده نشده است» (الفقیه2: 211).

حجاج در راه بازگشت از عرفات به سوی مکه، از وادی مأزَمین می گذرند که میان دو کوه است. «مأزم» به معنای تنگه است. حاجی با عبور از این وادی، به مُزدَلفه یا سرزمین مَشعرالحرام می رسد. در سوی دیگر مشعرالحرام، یعنی سمت منا، وادی محسِّر قرار دارد که با گذر از آن وادی کوچک، مِنا آغاز می شود. نام گذاری مشعرالحرام به مزدلفه به این علت بوده است که تمام حجاج در شب دهم (شب عید قربان) در آنجا ازدحام می کنند (ازدلاف یعنی ازدحام). مسجدی به همین نام در مزدلفه وجود دارد.

ص: 147

کلینی از معاویة بن عمار از امام صادق(ع) روایت می کند: «چون خورشید روز عرفه غروب کرد، به سوی مزدلفه به راه بیفت و بر تو باد به آرامش و وقار. درحال رفتن استغفار کن که خداوند می فرماید: ثم افیضوا من حیث أفاض الناس و استغفروا الله ان الله غفور رحیم.»

رسول اکرم(ص) می فرماید: «ای مردم، به درستی که حجّ درست، به تند راندن مرکب نیست. تقوا پیشه کنید و به زیبایی حرکت کنید. ضعیفان را لگدکوب نکنید و در مسیر، میانه رو باشید. ای مردم، بر شما باد به سعۀ صدر» (الکافی4: 467).

شیخ نیز به همین سند از رسول اکرم(ص) نقل می کند که می فرمود: «من از ازدحام می ترسم و می ترسم که ناخودآگاه ستمی به کسی روا دارم» (التهذیب5: 187).

کلینی از حلبی از امام صادق(ع) روایت می کند: «اگر توانستی این شب را احیا کنی، چنین کن. به ما رسیده است که ابواب آسمان در این شب مفتوح است» (الکافی4: 468). دعائم الاسلام از امام صادق(ع) روایت می کند: «صبح که مردم از مزدلفه به سوی منا حرکت می کنند...»

نیز رسول اکرم(ص) پیاپی می فرمود: «ای مردم، آرامش، آرامش» (دعائم الاسلام1: 322).

مستحب است که سنگ های رمی جمرات را در این شب از منطقهٔ «جمع» واقع در مزدلفه، بردارند. درهرحال، صبح فردا خورشید از فراز کوه ثبُیر طلوع می کند. در این وقت، حجاج به سوی مِنا به راه می افتند. در اینجا نیز مانند حرکت از عرفه، امام صادق(ع) می فرمایند: «به ذکر خدا و استغفار مشغول باشید و زبان به ذکر حرکت کند. چون به وادی مُحَسِّر (که محل نزول عذاب بر سپاهیان ابرهه بوده است) گذر می کنی، به شتاب بگذر» (التهذیب5: 192).

سرزمین منا که پس از گذشتن از وادی محسِّر آغاز می شود، فاصله ای به طول حدود 5/3 کیلومتر و عرض تقریبی پانصد متر دارد و میان دو کوه ممتد محصور است و انتهای آن به مکه ختم می شود. در مسیر مکه، جمرهٔ عقبه حد نهایی منا به شمار می آید.

منا جایی است که حجاج از روز دهم تا دوازدهم و برخی تا روز سیزدهم در آن می مانند. حجاج در منا در روز دهم (روز عید) ابتدا جمرۀ عَقَبه را رمی می کنند و پس از آن، قربانی و

ص: 148

سپس حلق یا تقصیر می کنند و بدین ترتیب، از حالت احرام بیرون می آیند. البته هنوز استعمال بوی خوش و زن بر آن ها حرام است.

آنان موظف اند در روز یازدهم و دوازدهم، هر سه جمرۀ اُولی و وُسطی و عقبی را رمی کنند و شب ها به تفصیل ذکرشده در کتاب های فقهی، در منا بیتوته کنند. دو جمرۀ اولی و وسطی از ابتدای اسلام از تمام اطراف باز بوده است و امکان رمی آن از هرطرف وجود داشته است؛ اما جمرۀ عقبه، در سینۀ کوه بوده است و رسول خدا(ص) درحالی که دست چپش مکه و راستش منا بوده است، آن را رمی می کرده است. امروزه با برداشتن کوه، این جمره نیز از تمام اطراف باز شده است و امکان رمی آن از هرطرف فراهم شده است.

روزهای دهم تا دوازدهم را ایام تشریق می نامند که ظاهراً به معنای خشک کردن گوشت های قربانی (برای جلوگیری از فساد آن ها) بوده است. در منا، مسجد خیف قرار گرفته است. آنجا محلی بوده است که در سال پنجم هجرت، پیمان اتحادی میان مشرکان برای مبارزه با اسلام منعقد شد که به جنگ احزاب انجامید. در همان محل، مسجدی بنا شد تا شکست آنان را یادگار باشد. در دعای سمات، به این مسجد اشاره شده است. اکنون این مسجد توسعهٔ بسیار یافته است.

در نزدیکی جمرهٔ عقبه در محلی که مسلمانان یثرب نخستین بار شب هنگام با رسول خدا(ص) بیعت کردند، مسجدالبیعة را ساخته اند. بنای فعلی آن بسیار کهن و چندصدساله است. این مسجد در شعبی قرار دارد، دست چپ کسی که از منا به سوی مکه می رود. مورخان اهل سنت گفته اند: «در همین شب، علی(ع) درکنار محل ورودی شعب مراقب بود تا دشمنان به اینجا نفوذ نکنند» (فاکهی، اخبار مکه4: 245).

عیون الاخبار از ابن سنان از امام رضا(ع) روایت می کند: «هنگامی که ابراهیم(ع) به اینجا رسید، جبرئیل به او گفت: تمنّ علی ربک ما شئت و ابراهیم(ع) تمنا کرد که خداوند از ذبح اسماعیل(ع) بگذرد و قوچی را برای ذبح درنظر گیرد که چنین شد. از آن روز، اینجا را منا نامیدند» (عیون الاخبار2: 91).

ص: 149

خصال از اعمش از امام باقر(ع) روایت می کند: «حاجی در منا در تعقیب پانزده نماز که شروعش نماز ظهر روز عید است، این تکبیر را بگوید: الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله و الله اکبر و لله الحمد، الله اکبر علی ما هدانا...» (الخصال: 69).

کلینی از معاویة بن عمار از امام صادق(ع) روایت می کند: «در مسجد خیف، نماز بخوان، نزدیک مناره ای که در وسط مسجد است، حداکثر سی زراع دورتر، نه بیشتر. اگر می توانی آنجا را مصلای خود کنی، چنین کن؛ زیرا در آنجا هزار پیامبر نماز خوانده اند» (الکافی4: 519).

همو از داودبن أبی یزید از آن حضرت(ع) روایت می کند: «منادی در منا پیوسته ندا می کند: اگر می خواستید که خدا از شما راضی شود، چنین شد» (الکافی4: 262).

کراجکی از امام صادق(ع) روایت می کند: «علت رمی جمرات این است که شیطان در این مکان ها بر ابراهیم(ع) ظاهر شده است؛ پس جبرئیل به رمی آن فرمان داده است و اینکه با هر سنگ، ابراهیم(ع) تکبیر بگوید» (کنز الفوائد2: 82).

کلینی از معاویة بن عمار از امام صادق(ع) روایت می کند: «برای رمی جمرۀ اُولی، از چپ به آن نزدیک شو؛ سپس در همان جا رو به قبله بایست و خدا را حمد و ثنا کن و بر پیامبر(ص) صلوات فرست. پس کمی راه برو و دعا کن که خداوند رمی را از تو قبول کرده باشد. دربرابر جمرۀ ثانیه نیز چنین کن. پس به سوی جمرۀ سومی (عقبه) برو و درحالی که آرامش و وقار داری، آن را رمی کن؛ اما درکنار آن نایست. آن را از روبه رو (پشت به قبله) و نه از بالا رمی کن» (الکافی4: 480).

مستحب است که رمی درحال طهارت باشد و اندازۀ سنگ ها کوچک باشد. کلینی از حریز از امام صادق(ع) روایت می کند: «با هر سنگی که رمی می شود، کبیره ای هلاک کننده محو می شود» (الکافی4: 480).

علل الشرایع از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «قربانی تشریع شده است تا مساکین شما از گوشت سیر شوند؛ پس به آن ها اطعام کنید» (علل الشرایع: 437)

ص: 150

دعائم از علی(ع) روایت می کند: «آنکه نیتش صدق است، با نخستین قطرهٔ خون قربانی، گناهانش بخشوده شود» (دعائم اسلام1: 184).

برقی از بشیربن زید از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «ای فاطمه(س)، ذبح ذبیحه ات را شاهد باش که اولین قطرۀ خون آن، کفارۀ گناهان و خطاهای توست» (المحاسن1: 142).

تحف العقول از امام سجاد(ع) روایت می کند: «درهنگام قربانی کردن، متعرض رحمت و قبول پروردگار شو و متکلّف و متصنع نباش» (تحف العقول: 279).

مستحب است که حاجی کمی از گوشت قربانی بخورد و سپس آن را صدقه دهد.

صدوق از امام صادق(ع) روایت می کند: «رسول اکرم(ص) سه بار برای محلّقین استغفار کرد» (الفقیه2: 214).

همو از آن حضرت(ع) روایت می کند: «اگر مؤمن موهایش را دفن کند، روز قیامت هر مو به سویش می شتابد و تلبیه می گوید» (الفقیه2: 485).

شیخ در تهذیب از آن حضرت(ع) روایت می کند: «به ازای هر مو، نوری به او داده خواهد شد» (التهذیب5: 244).

کلینی از امام صادق(ع) روایت می کند: «سزاوار است که حاجی، روز عید یا شب بعد از آن (یعنی شب یازدهم)، بیت الله را زیارت کند و به تعویق نیندازد» (الکافی4: 511).

پس از زیارت بیت الله که شامل طواف و نماز و سعی است، بوی خوش بر حاجی حلال می شود و سرانجام با انجام دادن طواف نسا و نماز آن، زن نیز بر او حلال می شود.

تحقیقی راجع به استطاعت برای حجّ، عزم حجّ و نفقهٔ حجّ:

کلینی از عبدالله بن جندب از امام صادق(ع) روایت می کند: آن که قصد می کند که هر سال حج به جا آورد، اگر یک سال عازم حج نشود، ملائکه ای که بر زمین اند، به آن ها که بر کوه هایند، می گویند: «صدای فلانی به گوش ما نمی رسد؛ او را بخوانید.» سپس آن ها او را می خوانند، اما او را نمی یابند؛ پس می گویند: «خدایا، اگر قرضی او را از حج مانع شده است، حاجتش را ادا کن. اگر فقر مانع او شده است، غنایش بخش. اگر در زندان است، او را فرج

ص: 151

ده. اگر کاری دارد، برای او به جا آور.» مردم در حج برای خود دعا می کنند؛ اما این ملائکه برای آن که به حج نیامده است (الکافی4: 64).

شیخ طوسی از محمدبن ابی حمزه از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «آن که از مکه باز گردد، اما قصد بازگشتن به مکه و زیارت مجدّد را نداشته باشد، اجلش نزدیک شود» (التهذیب5: 444).

همو از امام صادق(ع) روایت می کند: «یزید هنگامی که از حج بازگشت، شعری خواند به این مضمون که دیگر به حجاز باز نخواهم گشت؛ پس خداوند قبل از اجلش او را میراند» (التهذیب5: 464).

کلینی از امام صادق(ع) روایت می کند: «آن که پنج سال بر او بگذرد درحالی که در یسر (ثروت) است و به سوی این خانه رهسپار نشود، محروم شود» (الکافی4: 278).

کلینی از سماعه نقل می کند که امام صادق(ع) از من پرسید: «چه شد که امسال به حج نیامدی؟» گفتم: «معامله ای داشتم که به آن مشغول بودم. امید است که برایم خیر باشد.» حضرت(ع) فرمود: «به خدا سوگند، برایت خیر نیست. خداوند در این کار، خیری برایت منظور نمی کند.» سپس فرمود: «عبدی از این خانه منع نمی شود، جز به واسطهٔ گناه؛ گرچه خداوند گناهان بسیاری را می آمرزد» (الکافی4: 270).

صدوق در خصال از ابی بصیر از امام صادق(ع) از علی(ع) روایت می کند: «اگر قصد حج داشتی، به تهیهٔ مقدمات آن ازقبیل زاد و راحله و کنارنهادن پول اقدام کن که خداوند می فرماید: اگر اینان قصد خروج داشتند، برای آن مقدماتی فراهم می کردند (یا روزشماری می کردند) (توبه: 46)» (الخصال: 617).

کلینی از عیسی بن منصور از امام صادق(ع) روایت می کند که حضرت فرمود: «ای عیسی، دوست دارم که خداوند عزوجل تو را درمیان دو حَجّت، درحال فراهم کردن حج بعدی ببیند» (الکافی4: 28).

کلینی از اسحاق بن عمار از آن حضرت(ع) روایت می کند: «هنگامی که مالی به دست هریک از شما می رسد، قسمتی از آن را کنار بگذارید و بگویید: این برای حج باشد.’ و پیوسته چنین

ص: 152

کنید تا موسم حج برسد. دراین حال، نفقۀ شما جمع شده است؛ پس عزم کنید و خارج شوید. اما شما این گونه نمی کنید؛ بلکه هرگاه مالی به دست می آورید، آن را انفاق می کنید؛ پس هنگامی که موسم حج می رسد، تهیهٔ مخارج سفر برایتان دشوار است» (الکافی4: 280).

این احادیث متضمن کلیدی راهگشا و مجرب اند و آن اینکه اگر کسی در هر معامله ای که می کند یا هر پولی که به دستش می رسد، مبلغی برای حج یا عمره کنار بگذارد، توفیق زیارت بیت الله نصیبش می شود.

برقی در محاسن از حجّال از آن حضرت(ع) روایت می کند: «اگر آن که برای سفر حج مهیا شده است، از حج محروم شود، تنها به دلیل گناهی است که مرتکب شده است» (المحاسن1: 148).

عامّه از رسول اکرم(ص) روایت کرده اند: «آن که عزم حج کرده است، تعجیل کند که مبادا مرض حادث شود و آنچه باید مفقود شود، مفقود شود و حاجت عارض شود» (المستدرک علی الصحیحین1: 617).

و نیز از آن حضرت(ص) روایت کرده اند: «برای خارج شدن به سوی مکه، تعجیل کنید؛ زیرا نمی دانید که چه امراض یا حاجاتی در انتظارند» (السنن الکبری4: 555).

کلینی از ابن بکیر از امام صادق(ع) روایت می کند: «اگر کسی از غیرحلال مالی کسب کند، سپس با آن حج به جا آورد و لبیک گوید، ندا در می رسد: نه لبیک و نه سعدیک» (الکافی5: 124).

صدوق از امام کاظم(ع) روایت می کند: «ما اهل بیت، حج و مَهر زنانمان و کفن هامان را از بهترین قسمت اموالمان قرار می دهیم» (الفقیه1: 189).

صدوق از ابن ابی یعفور از امام صادق(ع) از رسول اکرم(ص) روایت می کند: «نفقه ای که محبوب خداوند است، نفقهٔ قصد است؛ یعنی میانه رو باشد و به دور از اسراف و تقطیر. اما تنها در حج و عمره است که اسراف مبغوض خداوند نیست» (الفقیه3: 167).

همو از آن حضرت(ص) روایت می کند: «دارندهٔ هر نعمتی، مسئول است؛ جز آنکه در جهاد یا حج صرف شود» (الفقیه 2: 221).

ص: 153

نیز صدوق روایت می کند که علی بن حسین(ع) چون به حج یا عمره می رفت، از بهترین زاد، توشه برمی گرفت؛ چون بادام و شکر و... (الفقیه2: 282).

کلینی از ابوبصیر از امام صادق (ع) روایت می کند: «از مال خویش (در سفر حج) مراقبت کن که این از مصادیق اتمام حج است» (الکافی4: 343).

و نیز حدیث است: «حفظ نفقه از قوّت مسافر است.» و نیز روایت شده است: «از نفقه مراقبت کنید که پس از خداوند، اعتماد شما به آن است» (الفقیه2: 280).

صدوق از ابوبصیر از امام صادق(ع) روایت می کند: «اقامت در مکه قبل از حج، فضیلت بیشتری دارد تا پس از حج» (الفقیه20: 525).

کلینی از آن حضرت(ع) روایت می کند: «پدر و برادران و خویشان خود را در ثواب حج شریک کنید. دراین صورت، برای آنان نیز مانند حج شما منظور می شود و به شما ثواب صله نیز می رسد» (الکافی4: 316).

همو از محمدبن حسن از امام کاظم(ع) روایت می کند: «اگر هزار نفر را در ثواب حجّ خود شریک کنی، برای هریک از آن ها یک حج منظور می شود و از ثواب تو کم نخواهد شد» ( الکافی4: 317).

کلینی از موسی بن قاسم روایت می کند که به امام جواد(ع) گفتم: «من ازطرف پیامبر(ص) و سپس تک تک پدران تو نیابتاً طواف به جا می آورم؛ به این صورت که یک روز برای پیامبر(ص)، روز دیگر برای علی(ع)، روز دیگر برای حسن(ع)... و برای مادرت زهرا(س) گاه گاهی طواف می کنم.» امام جواد(ع) فرمود: «برای او بیشتر به جا آور» ( الکافی4: 314).

***

این بخش از کوبنده ترین بخش های این سوره است و در آن، خداوند نصایح پرمغزی را به شکل جدّی و بی پرده بیان کرده و با مؤمنان در میان گذاشته است، تا جامعهٔ آن ها از آفت تفرقه برکنار بماند. هیچ جای قرآن مثل اینجا وحدت جامعهٔ اسلامی مورد تأکید قرار نگرفته است:

ص: 154

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِيدٌ عَلَىٰ مَا تَعْمَلُونَ (98)

ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کفر می ورزید؟! خدا به کارهایتان اشرافِ کامل دارد.

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجًا وَأَنْتُمْ شُهَدَاءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (99)

ای اهل کتاب! چرا مانع دین داری مسلمانان می شوید و با شبهه پراکنی، راه مستقیم خدا را کج نشان می دهید؟! حال آنکه خودتان از درستی این راه، خوب خبر دارید و خدا هم بی خبر نیست که چه می کنید!

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ (100)

و شما ای کسانیکه به محمد ایمان آورده اید! اگر دنباله روِ عدّه ای از اهل کتاب شوید که کارشان تفرقه اندازی است، بعد از ایمان، به بی دینی برِتان می گردانند!

قرطبی و مراغی ذیل این آیه گفته اند یک یهودی بنام شاس بن قیس یهودیان مدینه را جمع کرد و به ایشان گفت همهٔ عزّت ما در سرزمین یثرب بخاطر رقابت و خصومت دو قبیلهٔ اوس و خزرج بوده. اما حالا در کنار محمد با هم متّحد شده اند. اگر زودتر بین آن ها را بهم نزنیم، کلاه ما پس معرکه است. پس قرار گذاشتند از طریق منافقینی که در صفوف مسلمین داشتند جنگ بُغاث را که سال ها قبل بین اوس و خزرج درگرفته بود یادآوری کنند تا کینه های خفته بیدار شود. نقشهٔ آن ها تا حدّی هم مؤثر بود اما رسول خدا (ص) متوجّه این تخاصمِ نهفته و در شُرف بیدار شدن شد و این آیات هم نازل گشت و توطئهٔ یهود را خنثی ساخت.

شبیه به چنین مواردی در زمان ما هم هست. اتّحاد مسلمین با هم و شیعیان با هم مساوی با ذلّت دشمنان است لذا شکّ نکنید که در القاء تفرقه به جدّ می کوشند.

ص: 155

وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (101)

چطور حاضرید با دنباله روی از آن ها، دینتان را بر باد دهید؟! با اینکه آیات خدا را شنیده اید و پیامبرش بین شماست. هرکه خودش را به خدا بسپارد، خودبخود به صراط مستقیم هدایت شده است.

این آیه لحن تعجبی دارد و از آنکه با وجود قرآن، و درک محضر معلّمِ برحقّ آن یعنی پیامبر (ص) ، عدّه ای باز در شکّ اند و متمایل به کفر، ابراز تعجّب می کند.

و درمان این شکّ و کفرِ پس از ایمان را "اعتصام" به خدا می داند.

اعتصام بالله یعنی بدامن خدا چنگ زدن و تنها به خدا امید بستن. به خدا پناه بردن و در اَمن خدا آرام گرفتن. چرا مؤمن چنین نکند حال آنکه خدا ولیّ اوست. یعنی سرپرست و صاحبِ اختیار اوست و حفاظت و هدایتش را بر عهده دارد. مؤمنی که به عصمت الله ملتجی شده، دیگر چه میخواهد؟ أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ [سوره الزمر : 36] خدا برای بنده اش کافی نیست؟!

تعبیر "مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ" نشان میدهد که اعتصام به خدا، مساوی است با پیدا کردن صراط مستقیم. یعنی کسی که به خدا معتصم شده، خودبخود در صراط مستقیم واقع شده است؛ نه اینکه خدا دستش را می گیرد و کم کم او را به صراط مستقیم هدایت می کند.

مادامیکه مؤمن، معتصم به خداست، در صراط مستقیم است. اعتصامش که از دست رفت، از راه راست بیرون می افتد.

نکتهٔ بسیار مهم و لازمِ عرض اینکه خود هدایت، مقول به تشکیک است یعنی پی درپی فزونی می یابد، اما صراط مستقیم مقول به تشکیک نیست، یعنی یا هست یا نیست. نمی شود من کمی در صراط مستقیم باشم. صراط مستقیم، سلوک در صراط قرآن و تحتِ نظرِ معلّم واقعی قرآن است. پس من یا در این راه هستم یا نه. اما کسانی که در این راه واقع اند ممکن است بعضی، از ثباتِ قدم و سرعت حرکت و نور وجودی بیشتری برخوردار باشند. مثل

ص: 156

مسافرت به مشهد: یا من در مسیر مشهد قرار دارم؛ یا نه، در جادهٔ اشتباهی افتاده ام و دارم به طرف قزوین میروم. اما کسانی که در راه درستِ مشهد افتاده اند، سرعت حرکتشان و مسیری که تا حالا رفته اند مختلف است و بعضی از بعضی سبقت گرفته اند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102)

ای مؤمنان! در تقوای الهی سنگ تمام بگذارید. نکند از دنیا بروید و مسلمان واقعی نباشید!

این آیهٔ از مؤمنان تقوی می خواهد، آنهم نه هر تقوایی، بلکه حق تقویٰ. تکلیف شاقّی که این آیه بر عهدهٔ مؤمنان نهاده، در سورهٔ تغابن تخفیف پیدا کرده است. در آنجا خدا می فرماید: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ [سوره التغابن : 16]. پس تا جایی که میتوانید تقوی پیشه کنید.

آنچه در سوره تغابن نازل شده تخفیفی نسبت به رعایت حق تقوای سوره آل عمران است که جز از اوحدیِ از عباد ساخته نیست. سوره تغابن از آخرین سوره هایی است که بر نبی مکرّم اسلام نازل شده است.

به کرّات معروض داشتیم که مراد از تقوی، عمل به شریعت الهیه است که قرآن متکفّل بیان آن است. بیش از صد بار پس از بیان احکام و فرامین شرعی الهی، خداوند فرموده: "فاتقوا الله". در واقع متّقی کسی است که به قرآن عمل میکند.

عبارت "لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ" غایت تقواست. غایت تقوی موت نفس است، یعنی مردن از خودی و خودخواهی و تسلیم خدا شدن. تقویٰ قرار است مؤمن را از خودش تهی کند و خدا را جایش بکارد. این باطن آیه است و ظاهرش هم می گوید ای مؤمنان، مبادا بمیرید پیش از آنکه به اسلام واقعی که تسلیم محض در برابر خداست، مشرّف شده باشید. معنای ساده تر این عبارت هم اینست که ای مسلمین، بر دین خود تا پایان عمر استقامت کنید. مبادا نعمت اسلام در اواخر عمر و پس از زحماتی که در در راه اسلام متحمّل شده اید از دست شما برود! همانطور که اسلام آوردن مهم بود، حفظ گوهر اسلام تا زمان ملاقات مرگ هم مهم است.

ص: 157

به قرینهٔ عبارت "لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ"، "حَقَّ تُقَاتِهِ" را هم معنی کرده و گفته اند، حقّ تقویٰ، تقوایی است خالصانه که به منیّت و أنانیت آلوده نباشد.

راجع به "اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ" تحف العقول صفحه 362 از امام صادق (ع) روایت می کند که یعنی گناه نکند، همواره به یاد خدا باشد، و همهٔ نعمت های خدا را شکر کند.

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103)

همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید! نعمت باارزش خدا به خودتان را به یاد آورید: دشمن همدیگر بودید و خدا دل هایتان را به هم مهربان کرد و با عنایتش، برادرِ هم شدید؛

داشتید در آتش جنگ و جنایت می سوختید و خدا از آن اوضاع نجاتتان داد. خدا نشانه های لطفش را این طور برایتان روشن می کند تا سربه راه شوید!

در آیات قبل صحبت از اعتصام باللّه بود و در این آیه صحبت از اعتصام بحبل الله. "حبل" یعنی ریسمان، ریسمان وسیلهٔ اتّصال است، پس حبل الله وسیله ای است که انسان را به خدا وصل می کند. دینِ خدا حبل الله است، رسول خدا حبل الله است، کتاب خدا حبل الله است. چون بعد از عبارت "وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ الله" گفته "وَلَا تَفَرَّقُوا"، پس می خواهد بگوید حول رسول خدا، کتاب خدا، و دین خدا مجتمع گردید و اختلاف را کنار بگذارید. عبارات بعدی هم یادآوری می کند که اختلاف و برادرکشی، چه جهنمی در دوران جاهلیت برای آن ها ساخته بود و به برکت جمع شدن حول محور دین خدا، با هم برادر شدند و متّحد گشتند. می گوید مراقب باشید آن دوران تاریک اختلاف و تفرقه، باز نگردد و جامعهٔ شما مسلمین را از هم نَدَرد و تکّه تکّه نکند.

ص: 158

همدلی و اتّحاد، طبق این آیه از نعمت های بزرگ خدا به مردم یک سرزمین است. اگر مردم قدر این نعمت را ندانند و بر طبل اختلاف و تفرقه بکوبند، ممکن است این نعمت را از دست بدهند.

عیاشی از امام صادق (ع) روایت می کند که محفوظ ماندن از فتنه ها، از بزرگترین نعمت های خداست. سپس تلاوت فرمود: وَكُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا.

وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104)

بین شما همیشه باید گروهی باشند که بقیه را به خوبی سفارش کنند و امربه معروف و نهی ازمنکر کنند. رستگاران همین ها هستند.

طبق این آیه دعوت به خیر و امر به معروف، وظیفهٔ همگانی است که با اقدام بعضی، از دوش بقیه ساقط می شود. یعنی اصطلاحاً واجب کفایی است.

طبق این آیه عاملین به این فرایض قطعاً رستگارند، بقیه شاید!

در این آیه "دعوت به خیر" از مقولهٔ امر به معروف جدا شده و این نکتهٔ حائز اهمیتی است.

از آنجایی که این بخش، توصیه به وحدتِ جامعهٔ اسلامی است. دعوت به خیر و امر به معروف باید به نحوی باشد که وحدت جامعه را بر هم نزند و اختلاف و تفرقه نیانگیزد. و الا به شرّ بزرگتری دعوت کرده و مُنکَر زشت تری پدید آورده است. با توجّه به این مطلب به نظر می آید که دعوت به خیر که بر امر به معروف و نهی از منکر مقدّم شده، در درجهٔ اوّل، دعوت به حفظ یکپارچگی و اتّحاد مسلمین و تشکیل صفّ واحد در برابر جبههٔ کفر است. یعنی همیشه باید کسانی باشند که جامعه را به تحمّل یکدیگر و مدارا با هم دعوت کنند و از تفرقه و دشمنیِ با هم، حتّی از دشمن ا نگاری هم باز دارند. چنین کسانی نقش پدر را برای جامعه ایفا می کنند و چنین پدرانِ دلسوزی در درگاه خدا سربلند و سرافرازند: أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

تفسیر قمی از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که "وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ" مخصوص آل محمد و پیروان آنهاست.

ص: 159

کافی جلد 5 صفحه 59 روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدند: امر به معروف آیا بر همه امّت واجب است؟ فرمود: خیر؛ مگر خدا نمی گوید: وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ.

کافی جلد 5 صفحه 60 از امام صادق (ع) روایت می کند که کسی که شلاق و شمشیر به دست دارد را نباید امر به معروف و نهی از منکر نمود. پرسیدند: مگر پیغمبر (ص) نفرموده افضل جهاد کلمهٔ حق است نزد سلطان جائر؟! فرمود: بله ولی به اندازهٔ فهم سلطان! و الا نتیجهٔ عکس دارد.

وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (105)

مِثل کسانی نباشید که با اینکه دلیل های واضحی دیدند، تفرقه انداختند و با هم مخالفت کردند! عذابی عظیم در انتظار آن هاست.

کشف الغُمّه جلد 2 صفحه 99 از امام سجاد (ع) روایت می کند که برخی افراد این امّت برخی دیگر را تکفیر می کنند حال آنکه خداوند فرموده: لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا.

يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (106) وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (107)

وای از روزی که عدّه ای روسفیدند و عدّه ای روسیاه! از روسیاهان می پرسند: این بود رسمش که بعد از ایمان، کافر شوید؟! حالا بچشید عذاب را به سزای کفرتان.

ازآن طرف، کسانی که روسفید شدند، تا ابد در رحمت غرق اند.

قرارگرفتن این دو آیه در این فقرات نشان می دهد که از عوامل روسیاهیِ آخرت، تفرقه و اختلاف در امّت اسلامی و شقّه کردن جمع مؤمنین است.

ص: 160

روسفیدی و روسیاهی در این آیه علاوه بر آنکه کنایه از افتخار و شرم است، به نظر میآید که به معنای حقیقی بکار رفته است نه مجاز. یعنی واقعاً چهرهٔ عدّه ای در آنروز سفید یعنی نورانی و زیبا می شود و چهرهٔ بعضی سیاه یعنی تاریک و زشت می گردد. این، ظهور تجسّم اعمال و نیّات آن ها در چهرهٔ ایشان است که در آخرت تامّ و تمام است، طوریکه همه می بینند و پنهانش نتوان کرد. اما در اینجا در دنیا هم روسفیدی و روسیاهی را می شود به دیدهٔ باطنی و چشم برزخی دید. بخشی از آنهم چنان در چهره رسوخ می کند که با چشم عادّی می شود دید. گواه ظهور جسمانی باطن در چهره ها در قرآن کم نیست؛ از جمله : سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ [سوره الفتح : 29]؛ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ [سوره محمد : 30]؛ وَلَا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلَا ذِلَّةٌ [سوره يونس : 26]؛ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا [سوره النساء : 47]؛ كَأَنَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعًا مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِمًا [سوره يونس : 27]؛ وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا [سوره طه : 111]؛ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ [سوره الحج : 72]؛

تعبیر "فِي رَحْمَةِ الله" تعبیر زیبایی است و در چند ده جای قرآن بکار رفته. اصولاً همهٔ ماجرا همین داخل شدن در رحمت خداست: وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ [سوره الشورى : 8] آری اگر خدا میخواست شما را مثل هم قرار میداد اما خواسته که بعضی ها را داخل در رحمت خود کند و ظالمین را بی ولی و بی یاور، رها کند.

چه کسانی مشمول این شاء خدا شده، داخل در رحمت او می گردند؟ پاسخ: فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ [سوره الجاثية : 30] پس آنها را که ایمان آوردند و کارهای خوب کردند، خداوند غرق رحمتشان میسازد؛ اینست حقیقت سعادت.

داخل رحمت خدا شدن به شکل دعا هم آمده، یعنی مطالبهٔ اصلی انسان از خداست: قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ [سوره اﻷعراف : 151] موسی

ص: 161

که آرام شد دست به دعا برداشت: خدایا، من و برادرم را بیامرز و رحمتت را شامل حالمان کن؛ چون تو از همهٔ مهربان ها مهربان تری.

همهٔ قرآن و تمام فریادهای انبیاء یک چیز بوده: طالب رحمت خدا شوید و بکوشید که رضای خدا را بدست آورید تا خدا شما را داخل در رحمت خود کند.

الیقین صفحه 408 از رسول خدا (ص) روایت می کند که سیه رویان قیامت کسانی هستند که پس از من ثقل اکبر یعنی قرآن را تحریف و تکه تکه می کنند و با ثقل اصغر یعنی اهل بیت من به عداوت و دشمنی برمی خیزند. برخی از آنان با علی می جنگند و نامشان خوارج است.

تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَمَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعَالَمِينَ (108) وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (109)

این ها همه، آیات خداست که به حق بر تو می خوانیم. و خدا هرگز ستمی بر جهانیان روا نمی خواهد.

چون آسمان ها و زمین و آنچه در آن هاست، مال خود خداست و همهٔ کارها به او ختم می شود.

***

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ (110)

شما مسلمانان بهترین امّتی هستید که برای نفع مردم خلق شده اند؛ چون امربه معروف و نهی ازمنکر می کنید و خدا را باور دارید.

اهل کتاب هم اگر به پیامبر اسلام ایمان می آوردند، برایشان بهتر بود؛ بعضی هاشان ایمان دارند، ولی بیشترشان فاسق اند!

طبق این آیه، مسلمین یک امّت واحده اند. این آیه بی گزاف، بالاترین حمد قرآن نسبت به مسلمین است و بعید است که فقط مسلمین صدر اسلام را مدّ نظر داشته باشد. بلکه منظور

ص: 162

آیه، مسلمینِ همهٔ دوران ها هستند و همهٔ آ ن ها را با هم امّت واحده دیده و بهترین امّت از آغاز تاریخ تا پایان آن محسوب کرده. اینکه فرموده: أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ، زمینهٔ این برتری را تعیین کرده است: امّت اسلام از لحاظ نفع اجتماعی و خدمتی که به جامعهٔ انسانی ارائه نموده، بهترین است. شاید امّت هایی در گذشته بوده اند که از حیث اخلاق فردی و زهد و اخلاص، برتر بوده اند، وقتی نفع اجتماعی چندانی نداشته اند. پس این آیه دالّ بر برتریِ مطلق مسلمین بر دیگران نیست و اگر بود باید می گفت: أُخْرِجَتْ فی الناسِ. مگر اینکه مدّعی شویم منظورش همان بوده که بعید است، چون بعدش گفته: تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّه. یعنی وجه این برتری از لحاظ خدمات اجتماعی و نفع عمومی را بیان کرده. در عمل و در گسترهٔ تاریخ هم می بینیم که مسلمین در امر به معروف و نهی از منکر، کوشاتر از دیگر امّت ها بوده اند و در برابر کژی ها و ظلم ها و شرک ها، مماشات نکرده و همیشه قیامِ باللّه کرده اند.

از این آیه و آیات مشابه اش اهمیت امر به معروف و محبوبیتش پیش خدا معلوم می شود. اینکه مؤمنی در این فریضه که شبه جهاد است، از احدی نترسد و استقامت ورزد، او را پیش خدا محبوب و یکی از "خَيْرَ أُمَّةٍ" می کند.

عبارت "وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ" دلالتِ صریح بر فضیلت اسلام بر ادیان سابقه دارد که مطلب واضحی است. وقتی پیامبر اسلام خاتم رسل و کتاب اسلام مهیمن بر دیگر کتب بود، وقتی امّت اسلام طبق این آیه بهترین امّت بود، معلوم است که اگر اهل کتاب مسلمان می شدند برایشان بهتر بود.

عبارت "مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ" منحصر به آن زمان نیست که برایش دنبال مصداق باشیم و جز یکی دو تا از جمله عبداللهِ سلام و نجاشی - که آنهم مسلمانِ رسمی نشد - پیدا نکنیم. این عبارت عامّ است و می گوید برخی از اهل کتاب، به حقّانیت قرآن ایمان آورده اند و از معارف قرآن مستفیض گشته و در باطن مسلمان شده اند، ولی اکثرشان را فسق مشغول کرده و در بی توفیقی نگه داشته است.

ص: 163

شاهد اینکه مراد از ایمان در اینجا، اعلام اجتماعیِ تغییر دین نیست، سورهٔ مائده است: وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ (83) این مسیحیان واقعی، وقتی به آنچه بر پیامبر نازل شده، گوش می دهند، بر اثر شناختی که از حقیقت پیدا می کنند، می بینی که مثل ابر بهار می گریند! می گویند: خدایا، ما به تو ایمان آورده ایم؛ پس ما را در شمار شاهدین بنویس. در تفسیر آیهٔ فوق بعرض رساندیم که معنای سخنشان این نیست که قسّیسین و رُهبان مسلمان می شدند، به گواهی تاریخ هم چنین چیزی نبوده یا بسیار نادر بوده. معنای ایمان آن ها اینست که می فهمند قرآن هم مثل انجیل کلام خداست و این به معنای نسخ انجیل و لزوم مسلمان شدن نیست. امّا باطناً مسلمان می شوند و معانی واقعی انجیل خودشان را هم با توجه به قرآن متوجّه می شوند و تکمیل دین باطناً برای آن ها محقّق می شود گرچه بظاهر به دین خود عمل و دعوت می کنند. معنای "فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ" نیز اینست که ما را از جملهٔ کسانی که به حقّانیت قرآن اعتراف کردند بنویس و ثواب اسلام بر ما مترتّب بدار.

این حالت در میان محقّقین مسیحی یا اهلِ معرفتِ ایشان خیلی شایع است و بعید نیست برخی از پاپ ها هم به این مقام(مقام شاهد) رسیده باشند!

مقام شاهد منحصر به مسیحیت نیست و در خود مسلمین گاهی عالِمی از اهل سنّت یا عارفی از آنان نسبت به حقّانیت شیعه و ولایت حضرت حجّة(عج) به یقینی می رسد که عالمان ظاهری شیعه شاید خوابش را هم نبینند. یا عالمی از عالمان شیعه نسبت به حقیقت طریقت و وصال برخی اولیاء الهی به یقینی میرسد که پیشتر نداشته. در این موارد شخص به مقام شاهد رسیده و باطناً شیعه و اهل معنی محسوب می شود، گرچه به روش سابقش عمل کند و تقیّتاً اظهار ننماید؛ که اکثراً هم وظیفه اش همان است.

کسی که شاهد است بر دین یا طریقتی، جزء آ نها محسوب می شود و ثواب آنها را می برد، ولی به ظاهر کارهای آن ها را نمی کند؛ و به زعم ما نباید هم بکند!

در برخی تفاسیر آمده که این آیات سورهٔ مائده راجع به نَجاشی پادشاه حبشه نازل شده. حتّی اگر چنین نباشد نجاشی از مصادیق واضح این آیات است. در برخی روایات هم هست که پس

ص: 164

از استقرار پیامبر در مدینه کشیشانی از طرف نجاشی خدمت پیامبر آمدند و هدایایی آوردند، وقتی قرآن را شنیدند گریستند و ایمان آوردند منتها ایمان خود را مخفی کردند. راجع به خود نجاشی هم هست که اسلام آورد ولی از بیم اهالی حبشه اسلام خویش را ابراز نکرد.

آیات بعدی را هم که در آن ها صحبت از تلاوت آیات خدا توسط اهل کتاب در دل شب شده، با همین تذکّر باید فهمید. چنین عباراتی، مستلزم تغییر دین نیست.

بحارالانوار جلد 24 صفحه 353 از امام صادق (ع) روایت می کند که مقصود از "كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ" شما شیعیانید نه همهٔ مسلمین. این کمال پس از پیامبر از تودهٔ مسلمین رخت بر بست و در متابعینِ وصیّ بر حقوق او نشست.

عیاشی از امام صادق (ع) روایت می کند که "كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ" معتدل ترین امّت و بهترین آنها هستند، همان گروهی که دعای ابراهیم (ع) شامل آنها میشود.

تاویل الایات صفحه 126 روایت می کند که نزد امام صادق (ع) عبارت "كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ" را خواندیم. فرمود: بهترین امّت بودند و امیرالمؤمنین و حسن و حسین را کشتند؟! آیا بهترین امّت فرزند رسول خدا را می کشند؟!

بحارالانوار جلد 60 صفحه 89 از امام صادق (ع) روایت می کند که در میان امّت، افراد زناکار، لواط کار، دزد و راهزن و ظالم و فاسد هستند. آیا عقیده دارید که خداوند همهٔ اینها را ستوده و آنها را بهترین امّت نامیده؟! هرگز؛ بهترین امّت شیعیان ما هستند.

لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنْصَرُونَ (111)

دشمنانِ اهل کتاب، هرگز نمی توانند به شما ضرر جدّی بزنند؛ فقط کمی اذیّتتان می کنند. اگر هم با شما بجنگند، کمی بعد عقب نشینی می کنند. هیچ وقت هم در برابر شما از نصرت خدا برخوردار نیستند!

عبارت "لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى" عبارت مهمی است و باید سرلوحهٔ دل مؤمن باشد. این عبارت دل مؤمن را آرام می کند که در اَمن الهی است و عداوت دیگران ضرری به او نمی زند و فقط در حدّ اذیت است. آن اذیّت را اما، طبق آیهٔ صدوبیستم همین سوره باید با صبوری تحمّل

ص: 165

کند و مراقب باشد که در برابر اذیّت ها مقابله به مثلی نکند که از دایرهٔ تقوی خارج شود. چون به محض خروج از دایرهٔ تقوی، از دایرهٔ اَمن بیرون می افتد و ضمانت خدا در عبارت "لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى" در حق او باطل می شود. در آیهٔ مزبور، در امان ماندن از ضرر ایشان منوط شده به صبر و تقوی: وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا [سوره آل عمران : 120]

این ضمانت، نه فقط نسبت به متخاصمین از اهل کتاب، بلکه نسبت به هرکسی است که با مؤمن بنای تخاصم بپا کرده، از جمله همسایهٔ مسلمان، زوجهٔ ناشزه، و سلطان ظالم. کسی کاری با مؤمن نمی تواند بکند، فقط مختصری آزار و اذیت است که آنهم با کمی صبر طی می شود و می گذرد. مادامیکه مؤمن بنایش صبر و تقوی است در امان است. اگر شروع کرد به داد و بیداد و جبران بدی با بدی و نقشه کشیدن و دشمنی کردن، به خودش موکول می شود و از دایرهٔ امن الهی که از فقرهٔ "اللهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ" ناشی شده، بیرون می افتد و اینکه چه بر سرش بیاید با کرام الکاتبین است. خدایا به ما توفیق صبر و تقوی عنایت بفرما!

ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ (112)

هر کجا که گرفتار شوند، خفت وخواری گریبانشان را میگیرد؛ مگر به خدا پناه برند یا پناهنده شوند به این و آن.

اهل کتاب گرفتار خشم خدا شدند و به فقر و بیچارگی مبتلا شدند؛ چون به آیات خدا کفر ورزیدند و ناجوانمردانه بساط پیغمبرکُشی براه انداختند؛ چون عصیان نمودند و کراراً سرکشی کردند!

این آیه نمی گوید که اهل کتاب همیشه دچار ذلّت و مسکنت اند، بلکه می گوید وقتی به حکم خدا، روز ذلّت و مسکنتشان برسد، در دست شما ذلیل و بیچاره می شوند و چاره ای جز خضوع در برابر شما و توسّل به خود شما ندارند. البته آن روز یک راه دیگر برایشان باز است – راهی که همیشه برای همه باز است – اینکه از کارهای بدشان توبه کنند و به ریسمان خدا چنگ بزنند.

ص: 166

در غیر اینصورت باید به این و آن پناه ببرند و پناه به مردم، مرهمی است موقتی و غیر درمان بخش.

غیبت نعمانی صفحه 39 از رسول خدا (ص) روایت می کند: ریسمانی که از جانب خداست، کتاب خدا و زمانی که از جانب مردم است، جانشین من است.

کافی جلد 2 صفحه 371 از امام صادق (ع) راجع به "وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ" روایت می کند که آگاه باشید که آنان را با شمشیر خود نکشتند؛ ولی رازشان را فاش کردند و پیامبران بر سر آن کشته شدند.

لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ (113) يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولَٰئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (114) وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (115)

البته همهٔ اهل کتاب مثل هم نیستند: گروهی از آن ها در بندگی خدا مصمّم اند و در دلِ شب آیات خدا را زمزمه می کنند و سر به سجده می گذارند.

همچنین، به خدا و روز قیامت ایمان دارند و امربه معروف و نهی ازمنکر می کنند و برای کارهای خوب سر از پا نمی شناسند. بله، آنان جزوِ شایستگان اند.

چنین کسانی در قبال خوبی هایشان، ناسپاسی نمی بینند؛ آری، خدا از کارهای خوب متّقین باخبر است.

با توجه به عرایضی که در آیهٔ صدودهم به عرض رساندیم، این کمالات در عارفان اهل کتاب، مساوی اعلامِ تغییر دین از سوی ایشان نیست.

طبق این آیه، سجود از عبادات فطری است و معتقد به هر دین و مذهبی، در حال واقعیِ تواضع در برابر خدا، به سجده می افتد. یعنی کمال عبادت در سجود محقّق می شود.

منظور از "قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ" هم قیام باللیل یا شب زنده داری است، نه الزاماً ایستاده خواندنِ کتاب خدا. منظور از آیات خدا هم اعمّ از قرآن است و به کتابهای خود آنان

ص: 167

نیز دلالت دارد. همچنین، این عبارت به شب بعنوان وقت درست عبادت و تحصیل طهارت، اشارت دارد.

از فقرات جالب این آیات عبارت "يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ" است. تشنهٔ کار خیر بودن و آلودگی(!) مدام به آن، باید در کنار شب زنده داری و تهجّد و خلوتِ عبادت قرار بگیرد تا پرواز سالک را تضمین کند. عبادت و خدمت دوبال همیشه لازم برای پرواز سالکین به سوی خدا هستند.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (116)

کافران، از اموال و اولادشان در برابر خشم خدا اصلاً کاری ساخته نیست. این جماعت، جهنمی اند و آنجا ماندنی.

مَثَلُ مَا يُنْفِقُونَ فِي هَٰذِهِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَٰكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117)

کسانیکه زندگی خدایی ندارند، در دنیا هرچه خرج می کنند، به ضدّ سعادت خود خرج می کنند؛ این خرج ها مثل بادی است سوزان که به زراعت جماعتی که با حق کُشی به خود بد کرده اند، بوَزد؛ و از ریشه خشکش کند! بله، خدا که به آن ها بد نکرده؛ بلکه خودشان به خودشان بد می کنند.

تشبیه به کار رفته در این آیه کمی پیچیده است؛ گویا می خواهد بگوید، وقتی کسی نیّت خدایی ندارد، مالی هم که خرج می کند، فاقد اثر حیات بخش است و با خرج هایی که می کند، آتش به خرمن خود میزند و وقت و حیات خود را به مرور به نابودی می کشاند. این آیه بی برکتی کار و مالِ آدم بی دین و بی خدا را، خیلی عالی تشبیه کرده به بادِ سَموم.

ص: 168

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118)

مسلمانان! غیرخودی را محرم اسرار مگیرید؛ چون که آن ها از رساندن هیچ زیانی به شما کوتاهی نمی کنند و آرزو دارند همیشه در سختی باشید! از لابه لای حرف هایشان کینه توزی پیداست. تازه، کینه ای که در دل دارند، عمیقتر است! بله، اگر عقلتان را به کار بیندازید، نشانه های دشمن را مثل روز برایتان روشن کرده ایم.

"بطانة" به معنای جامهٔ زیرین است که روی دل را می پوشاند. این کلمه استعاره شده برای کسی که محرم اسرار آدم است. این آیه می گوید به غیر خودتان خصوصاً اهل کتاب اعتماد نکنید و آن ها را محرم اسرار خود ندانید. چرا؟ چون خیرخواه شما نیستند و نابودی و بلای شما را آرزومندند.

عبارت "قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ" نکتهٔ مهمی در باب مهارتِ آدم شناسی دارد. طبق این عبارت، انسان در سخنانش، حبّ و بغضش را لو می دهد. یعنی اگر خوب دقّت کنیم می فهمیم که طرف، دوست ماست یا دشمن ما؛ یعنی آمده باری از ما بردارد یا آمده کلاه ما را بردارد.

از عبارت "لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ" می توان نتیجه گرفت که وجود مستشاران نظامیِ بیگانه در کشورهای اسلامی به صلاح مسلمین نیست. هر مسلمانی هم که مصداق "مِنْ دُونِكُمْ" باشد نباید محرم اسرار قرار بگیرد. بیگانه در میان ما مسلمین کم نیست.

هَا أَنْتُمْ أُولَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (119)

هان! شمایید که صادقانه آن ها را دوست دارید؛ ولی آن ها دوستتان ندارند، با آنکه تمام کتاب های آسمانی را قبول دارید. وقتی با شما روبه رو می شوند، به دروغ می گویند: دین شما را قبول داریم. اما وقتی با خودشان تنها می شوند، از شدت غضب به شما انگشتانشان را می گزند! بگو: از غیظ بمیرید! خدا خوب می داند هر آنچه را در دل ها می گذرد.

ص: 169

"غیظ" عصبانیّت و غضب شدید است طوریکه ظرف وجود انسان را لبریز سازد.

عبارت "تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ" خلاصهٔ بودِ مؤمن در کنار نمودِ کافر است. مؤمن چون به خدای رئوف وصل است و طینتش بهشتی و رحمت است، طبق فطرت، همه را دوست دارد و برایشان دلسوز است. اما کافر، طینتش از سِجّین و ذاتش ممزوج با خودخواهی است، لذا کسی را جز خودش دوست ندارد، یعنی نمی تواند دوست داشته باشد: تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى [سوره الحشر : 14]. پس حتّی اگر تظاهر به محبت کند، دغل کرده و کاذب است. مؤمنان فریب چرب زبانی های گمراهان را نخورند!

در وادی فعل، دستور قرآن مقابلهٔ به احسن است: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ [سوره فصلت : 34] بدی را با خوبی پاسخ بده تا دشمنی بدل به دوستی گردد. این دستور، عمومی است و تاجایی که شدنی است باید بر بدی های دشمن صبر و آن ها را با خوبی پاسخ داد. این غیر از وادادگی عاطفی و محبت ِزبونانه به دشمن و دوست پنداریِ اوست که این آیه از آن برحذر داشته. اگر هم کسی من باب دفع به أحسن، به دشمنِ مسلمان ابراز محبت می کند باید محبتش صادقانه و خالصانه و از سر اقتدار باشد، نه از سر ترس یا طمع یا زبونی و خودباختگی.

إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (120)

اگر کمترین خیری به شما برسد، ناراحت می شوند! به عکس، اگر حادثه ای برایتان اتفاق بیفتد، کِیف می کنند! اگر در برابر آنها و مواجهه با دشواری ها، صبور باشید و تقوی را رعایت کنید، نیرنگشان آسیبی به شما نمی رساند؛ چون خدا به آنچه می کنند احاطه دارد.

این آیه مهم ترین آیهٔ قرآن راجع به تعامل با دشمن است. در آیهٔ صدویازدهم راجع به آن سخن گفتیم و آنقدر واضح است که نیاز به توضیح بیشتر ندارد.

اسم "محیط" خدا برای ذکر یا فکر، مایهٔ خوبی به مؤمن می دهد که صبور باشد و به خدا بسپارد.

ص: 170

***

و امّا، ماجرای جنگ اُحُد، از اینجای سوره شروع می شود و تقریباً تا آخر سوره ادامه پیدا می کند، گرچه مطالب جسته و گریخته ای هم آن وسط ها بعنوان جملهٔ معترضه عنوان می شود:

وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (121)

صبح گاهِ جنگ اُحد از خانوادهٔ خود جدا شدی تا مؤمنین را در مواضع جنگی مستقرّ کنی؛ خدا حرف ها و دعاهایتان را می شنید و به حالتان آگاه بود.

غزوهٔ اُحُد دومین جنگ مشرکین مکه با مسلمانان بود؛ که پس از غزوه بدر، در روز شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت برابر با 26 مارس 625 میلادی درگرفت.

ماجرا از این قرار بود که پس از شکست لشکر قریش در هفدهم رمضان سال دوم هجری، در منطقهٔ بدر، ابوسفیان که با مرگ رقیبان به ریاست تامّ مکه رسیده بود، عزاداری بر کشته شدگان بدر را ممنوع کرد. او برای انتقام گرفتن از مسلمانان، از قبایل کنانه و ثقیف کمک خواست و سپاهی در حدود سه هزار نفر از قبایل عرب فراهم شد. مشرکین، زنان خود را هم همراه خود آوردند تا مانع فرار جنگجویان از میدان جنگ شوند.

جبیر بن مطعم، نیز غلام خود وحشی را به هند دختر عُتبه بخشید؛ هند پیمان بست که اگر وحشی، حمزه پسر عبدالمطلب را بکشد، او را آزاد خواهد کرد. ابوسفیان، خود رهبری جنگ را برعهده گرفت، فرماندهی سواره نظام راست را به خالد بن ولید و فرماندهی سواره نظام چپ را به عکرمه پسر ابوجهل سپرد. پیاده نظام وسط را طلحة بن ابی طلحة فرماندهی می کرد.

عباس، عموی پیامبر (ص) ، مخفیانه نامه ای نوشت و به مدینه ارسال کرد و در آن حرکت سپاه مکه را به پیامبر (ص) خبر داد.

رسول خدا (ص) در تدارک جنگ برآمد و با یاران خویش به شور نشست. درباره شیوه جنگ در بین مسلمین، دیدگاه های گوناگونی پیش آمد. برخی از انصار به همراه عبدالله بن اُبَی می خواستند در مدینه بمانند و از شهر دفاع کنند؛ اما جوانان مهاجر و کسانی از جمله حمزه و

ص: 171

سعدبن عباده دوست داشتند در بیرون شهر با دشمن روبه رو گردند. استدلال آن ها این بود که باقی ماندن در شهر، بر ضعف و ترس مسلمانان حمل و سبب گستاخی مشرکان می شود و در جاهلیّت هرگاه به ما حمله می کردند و ما در شهر می ماندیم تا زمانی که بیرون از شهر با آن ها نمی جنگیدیم، طمع شان از ما قطع نمی شد. رسول خدا (ص) نظر گروه اخیر را پذیرفت و تصمیم گرفت سپاه از شهر بیرون رود.

از آنطرف، سپاه مشرکین تصمیم گرفت بجای نزدیک شدن به مدینه از جنوب که مسیر کاروان های تجاری از مکه بود، مدینه را دور بزند و از شمال به مدینه نزدیک شود. چون سمت جنوب دارای کوره راه های کوهستانی بود و اجازهٔ عبور به یک لشکر نمی داد، از طرفی در شمال مدینه در دامنهٔ کوه احد چراگاه وسیعی وجود داشت که شتران فراوان سپاه مکه می توانستند براحتی در آن بچرند و جای کافی برای برپایی خیمه برای آن سپاه سه هزار نفری وجود داشت.

سیره نویسان اتّفاق نظر دارند که نظر پیامبر(ص) در ابتدا، ماندن در شهر بود و بر اساس خوابی که دیده بود، خروج از مدینه را نمی پسندید. اما پس از مشورت با مسلمین سرانجام به جهت اصرار مسلمانان و احتمالاً، احترام به نظر اکثریّت، نظریّه خروج از مدینه را پذیرفت و پس از اقامه نماز جمعه، مسلمانان را موعظه و به جهاد امر کرد و پیروزی آنان را در گرو صبر دانست؛ آن گاه لباس رزم پوشیده، آماده حرکت به سوی اُحُد شد. کار که به اینجا رسید، در برابر اصرار مجدّد عدّه ای برای ماندن در شهر فرمود: هنگامی که پیامبری لباس رزم بپوشد شایسته نیست آن را بیرون آورد، مگر آن که با دشمنی بجنگد. رسول خدا(ص) عبدالله بن مکتوم را جانشین خود در مدینه کرد و با هزار نفر از مهاجر و انصار که صد تن از آنان زره پوشیده بودند رهسپار اُحُد شد.

سپاه محمد از مدینه بیرون آمد و بسوی رشته کوه احد واقع در چهارکیلومتری شمال مدینه براه افتاد. وقتی سپاه به نزدیکی شوط رسید، عبداللّه بن اُبی به این بهانه که پیامبر(ص) با پیشنهاد او مخالفت و از رأی جوانان پیروی کرده، یا به جهت پذیرفته نشدن هم پیمانان

ص: 172

یهودی او در جنگ، به همراه طرفدارانش که حدود سیصد نفر بودند قهر کرده و از سپاه مسلمین جدا شده و به مدینه بازگشت و بدین ترتیب، سپاه اسلام به هفتصد نفر کاهش یافت.

سپس سپاه اسلام در مسیر اُحُد به منطقه شیخان فرود آمد. رسول خدا از سپاهیانش بازدید کرد. و نوجوانانی را که در سپاه بودند، به جز رافع بن خدیج که تیراندازی ماهر و سمرة بن جندب که نوجوانی چابک بودند، به مدینه بازگرداند. سپاه اسلام، نیمه های شب از مسیری به سوی اُحد حرکت کرد که به مشرکان برنخورد.

در حالی که مشرکان در دامنه کوه اُحد مستقر بودند، مسلمانان از نزدیک آنان عبور کردند و به کوه نزدیکتر شدند و در شعبی موضع گرفتند. رسول خدا در حالی که مشرکان را مشاهده می کرد، دستور داد بلال اذان بگوید تا مسلمانان نماز صبح را اقامه کنند.

پس از نماز، سپاه مسلمین پشت به کوه احد و رو به مدینه موضع گرفت. برای آنکه مشرکین لشکر مسلمین را دور نزنند، در آستانهٔ نبرد، رسول خدا (ص) یک دسته تیرانداز را که پنجاه نفر بودند روی تپه ای بنام عَینین که بعداً به جبل الرُماة معروف شد و در سمت چپ لشکر بود مستقر کرد و عبدالله بن جُبَیر را فرمانده آنان نمود و تأکید کرد تحت هیچ شرایطی (پیروزی یا شکست) پست خود را رها نکنند.

حضرت، سربازانش را به تقوا سفارش کرد و از اختلاف با یک دیگر برحذر داشت و قیامت را برای کسانی که یقین و صبر پیشه سازند، روز پاداش دانست، آن گاه پرچم سپاه اسلام را به مصعب بن عمیر سپرد.

زنان قریش در سپاه مکّه با خواندن اشعار حماسی، مردان را به جنگ تشویق می کردند. پیامبر(ص) با شنیدن اشعار آن ها فرمود: خدایا! از تو کمک می خواهم و به تو پناه می برم و در راه تو می جنگم. خداوند مرا کفایت می کند و تو نیکو وکیلی: اللّهمّ بک اَحُول و بِکَ اَصول و فیک اُقاتل حسبی اللّه و نعم الوکیل. ابوعامر راهب که در آغاز هجرت به مشرکان پناهنده شده بود و وعدهٔ هم کاری قومش در مدینه را در این جنگ داده بود، میان دو سپاه قرار گرفت و اوسیان را به هم کاری با خویش فرا خواند که سنگ پرانی بین دو سپاه آغاز شد و این نخستین برخورد دو سپاه با یکدیگر بود. طلحة بن ابی طلحه (پرچمدار قریش)، نخستین کسی

ص: 173

بود که مبارز طلبید و به دست علی(ع) کشته شد. سپس جنگ آغاز شد و بر حسب بعضی نقل ها، نه نفر از بنی عبدالدّار و اسود غلام عبدالدّار در دقایق اوّل جنگ یکی پس از دیگری پرچم را به دست گرفتند و به دست علی(ع) کشته شدند و پرچم مشرکان بر زمین افتاد.

پس از کشته شدن پرچم داران قریش (اصحاب لواء) رزمندگان اسلام در مدّتی کوتاه سپاه قریش را درهم شکستند و مشرکان گریختند و فریاد زنان شان بلند شد. نسطاس غلام صفوان که در لشکرگاه قریش بود، می گوید: مسلمانان تا آن جا پیش رفتند که وی را به اسارت گرفته و اموال لشکرگاه را تصاحب کردند. در این میان، خالد بن ولید چند بار به مَیسرهٔ سپاه اسلام هجوم برد که هر بار، تیراندازان جبل الرُماة او را به عقب نشینی واداشتند.

اما کم کم ورق جنگ به نفع مشرکین برگشت. علّتش این بود که مسلمانان به جای تعقیب دشمن تا پیروزی نهایی به دنبال جمع آوری غنایم رفتند و مهم تر این که تیراندازان کوه عینین به همین منظور سنگر حساس خویش را ترک کردند. خالدبن ولید که از دور جبل الرُماة را زیر نظر داشت، با مشاهده کاهش تعداد تیراندازان به آن ها حمله کرد و عبداللّه بن جبیر و یارانش را که اکنون کم تر از ده نفر بودند، به شهادت رساند و با سواران تحت امرش که بالغ بر دویست سوار بودند، آن تپه را دور زد و از تنگهٔ بین آن تپه و دامنهٔ کوه احد گذشت و از پشت سر بر مسلمانان حمله ور شد. صفوف مسلمین بهم ریخت و غافلگیر شده و جمع زیادی از آنان کشته شدند. وضعیّت سپاه اسلام به گونه ای آشفته شد که مسلمانان به یک دیگر شمشیر می زدند و یکدیگر را مجروح می ساختند.

در این میان، عامل دیگری که سبب تقویت روحیّه دشمن شد، برافراشته شدن پرچم قریش به دست عمره، دختر علقمه بود که باعث شد سربازان شکست خورده قریش، دوباره به میدان جنگ باز گردند.

یکی از افراد قریش به نام لیثی، مصعب بن عُمَیر را کشت و فریاد داد که محمد را کشته است. مسلمانان روحیه خود را از دست دادند و به بالای کوه احد و اطراف پناه بردند.

انس بن نضر، آنان را که از جنگ دست کشیده بودند، خطاب کرد که اگر محمّد کشته شده، خدای محمد که کشته نشده است. برای هدفی که او جنگید، بجنگید و خود جنگید تا به

ص: 174

شهادت رسید. در نهایت تلفات عظیم به سپاه مسلمین وارد آمد و هفتاد نفر از آن ها کشته شدند.

در این گیرودار، وحشی غلام هند، با نیزه حمزه را از پشت هدف قرار داد و به شهادت رساند. شهادت حمزه کمر سپاه اسلام را شکست.

کمی بعد با اصابت سنگی دندان پیامبر (ص) شکست، علی (ع) محافظت از جان پیامبر (ص) را برعهده گرفتند. فداکاری علی (ع) نقش به سزایی در حفظ جان پیامبر(ص) داشت تا آن جا که در این جنگ، هفتاد زخم بر پیکرش وارد شد. برحسب بعضی نقل ها هنگام جنگ، شمشیرش شکست و پیامبر(ص) شمشیر خویش، ذوالفقار را به علی(ع) داد و هرکس از مشرکان که به پیامبر(ص) حمله می کرد، به وسیله علی(ع) دفع می شد. به فرموده امام صادق(ع) پیامبر(ص) جبرئیل را بین آسمان و زمین مشاهده کرد که می گفت: لا فتی اِلاّ علیّ، لاسیف اِلاّ ذوالفقار.

در نهایت پیامبر (ص) به همراه علی (ع) و تنی چند از اصحاب از دامنهٔ احد بالا رفتند و در شکاف کوه موضع گرفتند. کمی بعد چند نفر، از جمله عاصم بن ثابت و ابودُجانه و سهل بن حنیف به رسول خدا پیوستند.

وقتی معلوم شد پیامبر (ص) زنده است و در جلوی آن شکاف در دامنهٔ کوه به همراه چند تن از اصحاب موضع گرفته، دیگر مسلمین پراکنده در دامنهٔ کوه هم بسوی ایشان شتافتند و هستهٔ سپاهی در آنجا شکل گرفت.

در این وقت اُبیّ بن خلف که بارها در مکّه پیامبر را به مرگ تهدید می کرد و حضرت در پاسخ می فرمود: إن شاء الله من تو را خواهم کشت نه تو مرا، در دامنه کوه اُحد به پیامبر(ص) گفت: نجات نیابم اگر تو نجات یابی. اصحاب خواستند او را بکشند که خود حضرت نیزه ای به سویش پرتاب کرد. نیزه بر گردنش اصابت کرد و بر زمین افتاد. بنابر نقلی، آیه و ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ و لکِنَّ اللّهَ رَمی ، در این باره نازل شده است. این تنها نقلی است که کشتن فردی را در جنگ مستقیماً به پیامبر (ص) نسبت می دهد.

ص: 175

ابوسفیان مردّد شد که بر این هسته بتازد و محمد را برای همیشه از میان بردارد؛ به دلیل اینکه شیب تند کوه استفاده از اسب را ناممکن می کرد، همچنین مسلمین در موضع بالا و بر مشرکین مسلّط بودند. لذا ابوسفیان خطر را خطیر و احتمال پیروزی را ناچیز دانست و از جنگ دست کشید. پس به پیامبر (ص) نزدیک شد و فریاد زد: کشتگان امروز شما در اُحُد به تلافی کشتگان دیروز ما در بدر؛ سال دیگر وعدهٔ ما باز سر چاه های بدر! و اینگونه وعدهٔ جنگی در سال بعد را داد و خود را در تدبیر خویش زندانی نمود.

در لحظات آخر ابوسفیان فریاد زد: إنّ لنا العُزّی و لا عُزّی لکم. پیامبر (ص) پاسخ داد: اللّه مولانا و لا مولی لکم. ابوسفیان باز فریاد زد: اُعل هُبل اُعل هُبل. پیامبر(ص) پاسخ داد: اللّه أَعلی و أجلّ.

مشرکانِ پیروز به اجساد شهداء اهانت کردند و پیکر حمزه را مُثله نمودند و هند، جگرِ حمزه را بدندان کشید. پس از عزیمت لشکر مشرکان، مسلمین به صحنهٔ نبرد بازگشته و بر شهداء نماز خوانده و آن ها را همانجا به خاک سپردند و شب همانجا خوابیدند و فردا صبح به مدینه بازگشتند. در قرن های بعد دور مزار شهیدان احد دیواری احداث کردند و احد تا کنون زیارت گاه است.

نقل است که وقتی مسلمانان به دفن شهدا پرداختند، پیامبر(ص) بر یک یک شهداء که شمارشان هفتاد تن یا بیشتر بود نماز گزارد. و هر بار می فرمود تا پیکر حمزه را نیز در کنار شهیدی دیگر می نهادند و بدین گونه بر پیکر حمزه هفتاد و اندی بار نماز گزارد. نام شهدای احد که همگی در کنار این کوه دفن شدند به تفصیل در مآخذ ذکر شده است. پیامبر(ص) پس از آن نیز گاهی به زیارت تربت شهدای احد می رفت. و از آن پس نیز کسانی که به مدینه می رفتند به توصیهٔ پیامبر (ص) زیارت احد را از دست نمی دادند.

پس از جنگ اُحُد به فاطمه(س) خبر دادند پدرش در جنگ آسیب دیده و سنگی به چهره او رسیده و چهره اش را خونین ساخته است. او با دسته ای از زنان برخاست و آب و خوردنی بر پشت خود برداشت و به رزمگاه رفت. زنان، مجروحان را آب می دادند و زخم های آنان را می بستند و فاطمه(س) جراحت پدر را شستشو می داد.

ص: 176

با توجه به شکست مسلمانان و احتمال شورش منافقان و یهودیان که از این جریان خوشحال بودند و نیز احتمال حملهٔ دوباره مشرکان به مدینه، پیامبر(ص) تصمیم گرفت تا در فردای حادثه احد، مشرکان را تعقیب نماید. مسلمانان به دستور پیامبر(ع) عمل کرده، دشمن را تا حمراءالاسد تعقیب نمودند. این جریان به غزوه حمراء الاسد معروف شد.

در فضیلت کوه احد نقل شده که اُحُد، یکی از کوه های بهشت است. پیامبر(ص) فرمود: اُحُد کوهی است که ما را دوست دارد و ما نیز او را دوست داریم.

إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلَا وَاللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122)

پیش از آغاز جنگ، دو گروه از شما تصمیم گرفتند از وسط راه برگردند و سستی کنند؛ ولی چون خدا یارشان بود، ماندند. مؤمنان باید فقط به خدا توکل کنند.

این آیه خبر می دهد که غیر از سیصد نفری که با عبداللهِ اُبَی بازگشتند، دو طایفهٔ دیگر هم بودند که در آستانهٔ سستی و بازگشت قرار گرفته بودند. مفسّران گفته اند آن دو طایفه، طایفهٔ بنی سلمه از اوس و بنی حارثه از خزرج بودند که در دلشان تردید افتاد و خواستند مثل آن سیصد نفر از سپاه اسلام مفارقت کنند و به مدینه بازگردند، امّا چون عنایت خدا با آن ها بود، به خذلانِ مخالفت با رسول دچار نشدند و ماندند.

عبارت "واللهُ وَلِيُّهُمَا" نشان می دهد که هرکس به ولایت خدا پناه ببرد، خدا حفظش می کند و در خطرات زندگی، نمی گذارد آشفتگی اش طول بکشد، ترس زمینگیرش کند، و از طریق حق شانه خالی کند. مؤمنِ واقعی بنا به عباراتی مثل "و اللهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ [سوره آل عمران : 68]" تحت ولایت و حفاظت خداست؛ بخصوص مؤمنی که بر خدا توکّل کند و از دایرهٔ توکّل خارج نشود: وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

پس رمز توفیق و حفاظت از خِذلان، ایمان و توکّل است والا معلوم نیست در کشاکش حوادث زندگی، آدم کدام سمت بیفتد و از کجا سر در بیاورد.

وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123)

ص: 177

مگر خدا در جنگ بَدر، با آنکه از نظر نظامی ضعیف بودید، کمکتان نکرد؟ پس الان هم آمادگی نظامی و روحیهٔ خود را حفظ کنید تا شکر نعمتش را به جا آورده باشید.

این آیات پس از جنگ احد نازل شده نه در میانهٔ جنگ، لذا خطابش به لشکری شکست خورده است و می گوید مبادا خود را ببازید و گمان کنید خدا لشکرش را رها ساخته! خدا مراقب شما بوده و هست. شکستی هم که متحمّل شدید مقصّرش خودتان بودید. اما آنچه گذشته، گذشته. الآن روحیهٔ خود را حفظ کنید و مقاوم باشید.

طبق این آیه، احساس یأس و ضعف، خلاف تقوی و نوعی ناشکری است؛ چه رسد به ابراز یأس و ضعف، که یقیناً گناه کبیره اند.

إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزَلِينَ (124)

قبل از جنگ به مؤمنان روحیه می دادی و می گفتی: کافی نیست که خدا با سه هزار فرشته ای که به زمین می فرستد، کفایتتان کند؟!

بَلَىٰ إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ (125)

(خدا اکنون به لشکر شکست خورده می گوید:) بله، همین الآن هم اگر مشرکین برگردند و بر شما بتازند، خدا با پنج هزار فرشتهٔ مبارز شما را یاری می کند. منتهی به شرط اینکه شما هم ملازم صبر و تقوی باشید.

آیهٔ قبل از زبان پیامبر و وعدهٔ او به مؤمنین بود تا در جنگ احد روحیه پیدا کنند. چرا پیامبر (ص) چنین وعده ای می داد؟ چون تجربه داشت که خدا در جنگ بدر فرشته های بسیاری برای نصرت مسلمین فرستاده بود: إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ [سوره اﻷنفال : 9] یادتان هست که با دیدن دشمنِ سراپا مسلح، به خدا استغاثه می کردید! خدا هم به دادتان رسید و گفت: من با هزار فرشته ای که پشت به پشت هم نازل می شوند، شما را یاری می کنم.

ص: 178

طبق این آیهٔ أنفال هزار فرشته در بدر نازل شدند، در بدر لشکر مشرکین هزار نفر بود، و حالا که در احد، مسلمین با لشکری سه هزار نفری از مشرکین، یعنی سه برابر بیشتر مواجه شده اند، پیامبر (ص) وعدهٔ لشکری سه برابر از ملائکه می دهد. همین که با زیادی دشمن تعداد فرشته ها هم باید زیاد شوند و اصولاً ذکر تعداد، نشان می دهد که قدرت فرشتگان محدود است. لذا پیامبر در احد وعدهٔ لشکری سه هزار نفری از فرشتگان را داد.

البته این وعده اجابت نشد چون در آیهٔ بعد خداوند نزول فرشتگان را به صبر و تقوی منوط می کند و می گوید، چرا سه هزار فرشته؟ من پنج هزار فرشته می فرستم منوط به آنکه خود شما از دایرهٔ صبر و تقوی خارج نشوید. ولی دیدیم که مسلمین، هم در تجهیز سپاه، هم در میدان جنگ، از فرمان پیامبر (ص) تمرّد کردند و ترس در وهلهٔ اوّل و طمع غنیمت در وهلهٔ دوم، ایشان را از دایرهٔ صبر و تقوی بیرون انداخت. پس خبری از فرشته ها نشد و شکست خوردند.

پس آیهٔ اوّل، نقلِ وعدهٔ پیامبر (ص) است به لشکر مسلمین پیش از آغاز جنگ و این آیه، پاسخ خداست که آن وعده درست است منتهی به شرطها و شروطها.

بعضی ها آیهٔ اوّل را خاطره گویی پیامبر از نزول فرشتگان در جنگ بدر دانسته اند و چون با آیهٔ سورهٔ انفال در مسألهٔ تعداد فرشتگانِ نازل شده سازگاری ندارد، به تکلّف و توجیه افتاده اند. برای مثال مرحوم علامهٔ طباطبایی(ره) فرموده آیهٔ سورهٔ أنفال یعنی سه دستهٔ هزارتاییِ پشت سر هم. دیگران هم توجیهات دیگری کرده اند که ضعیف تر از توجیه فوق است. اما به نحوی که ما عرض کردیم این آیات با هم تعارضی پیدا نمی کنند و الله عالم.

مَلَکِ مسوِّم یعنی فرشته ای که نشان جنگ دارد یعنی برای جنگ آفریده شده. این کلمه را مسوَّم هم قرائت کرده اند، بعد به اختلاف افتاده اند که مراد از داغ یا نشان چیست و فرشته چه چیز را نشان دار کرده یا چگونه نشان دار شده. به زعم ما ملک مسوّم، اسم جنس است و دلالت بر نوع خاصّی از فرشتگان دارد که کارشان همین است، یعنی کشتن؛ و یؤیّده الکشف.

ص: 179

وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (126) لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَائِبِينَ (127)

خدا اینها را می گوید تا بشارتی باشد برای شما و دلگرم شوید و دل هایتان آرام شود؛ البته که پیروزی، فقط به دست خداست، خدای شکست ناپذیرِ حکیم.

بنای خداست که تکّه تکّه لشکر کافران را نابود کند یا جوری خوار و زمین گیرشان کند که از دشمنی کردن منصرف شوند.

در این آیات خداوند طرح و برنامه اش را برای مؤمنین و کافرین، برملا کرده است. مؤمنین را کم کم یاری می کند و از آرامش برخوردار می سازد و کافرین را کم کم یا نابود می کند یا زمین گیر می سازد و عذاب می دهد. مگر اینکه توبه کنند.

لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ (128)

یا به آن ها توفیق توبه بدهد یا اگر توبه نکنند، عذابشان کند. البته، اختیار هیچ یک از این کارها دست تو نیست!

طبق روایات و نقل مفسّران عامّه و خاصّه، وقتی دندان مبارک رسول خدا (ص) در کشاکش جنگ شکست، به ذهنش خطور کرد که چنین مردمی که دندان پیامبر خدا را می شکنند، چطور ممکن است که رستگار شوند؟! یعنی سوء عاقبت آن ها را - یک لحظه - یقینی دانست. بلافاصله خداوند به او تذکّر داد که عاقبت مردم نه به دست توست، نه به تو مربوط است! آن ها بندگان من اند و خودم میدانم با آن ها چه کنم. اگر خواستم می بخشم و اگر خواستم عذابشان می کنم.

وقتی خدا به پیامبر دندان شکسته اش چنین تذکّر می دهد، وای به حال ما که مدام راجع به مردم قضاوت می کنیم و آن ها را بهشتی و جهنمی می دانیم!

وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (129)

ص: 180

آسمان ها و زمین و آنچه در آن هاست، فقط مال خداست؛ پس هرکه را لایق ببیند، می آمرزد و هرکه را مستحق عذاب ببیند، مجازات می کند. خدا آمرزندهٔ مهربان است.

این آیه دلیل آیهٔ قبلی و کبرای آن است.

***

این بخش، بخش معترضه و مستقلّی است که در میان آیات ماجرای احد قرار گرفته و به حرمت ربا اشاره دارد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (130)

مسلمانان! ربا نخورید، آن هم ربای با سودِ چندبرابر! از خدا بترسید تا رستگار شوید.

حرمت ربا پیشتر در سورهٔ بقره نازل شده بوده و این آیه یادآوری همان حرمت است.

آنچه آن روز بعنوان ربا در شبه جزیره - و به گواه این آیه، حتّی میان مؤمنین - شایع بوده، ربای معاملی بوده. به این نحو که باغدار خرما، خرمایش چند ماه بعد به بار می نشسته، ولی او امروز گرسنه و محتاج خرما بوده، پس به کسانیکه خرمای بسیاری ذخیره داشته اند مراجعه کرده و تقاضای خرما می کرده. در عوض چه؟ در عوض اینکه وقتی محصولش رسید، پس دهد. عمل خداپسندانه در این چنین موقعیتی این بود که ثروتمند به او خرما قرض دهد و بگوید هرگاه خرمایت رسید همین قدر برایم بیاور. این کار نامش قرض الحسنه است یعنی قرض نیکو که عقلاً ممدوح و مرضی خداست. در اینحال معمولاً قرض گیرنده، وقت پرداخت قرض، به میل خود و حسب کَرَمش، هدیه ای بر آن می افزود و به قرض دهنده که در روز عُسر، دستش را گرفته، تقدیم می کرد. اما بعضی ها از نیاز محتاج در روز سختی اش سوء استفاده می کردند و ضمن عقدِ بیع یا قرض یا صلح یا عقود رایجِ مشابه، با او شرط می کردند که وقت بازپرداختِ جنس، باید درصدی بیشتر برگرداند. کشاورزِ محتاج هم چاره ای جز قبول نداشت. نتیجهٔ شیوع چنین ربایی سدّ باب احسان در جامعه است، بعلاوه به قرض گیرنده معمولاً ظلم و اجحاف می شود؛ چون مضطرّ است و چاره ای جز قبول ندارد. در جامعه ای که خرما قوتِ غالب است، با قرض گرفتن یا خریدن خرما به ازای پرداخت

ص: 181

بیشترش در آینده، ربا صورت می گیرد. همین ربا با گندم یا کشمش و اغلب با سکّهٔ طلا و نقره هم رخ می داده است. کسی که محتاج بوده برای گذران امروزش چند سکّه قرض می گرفته و سند می داده که فلان وقت باید بیشتر برگرداند و اگر در سررسید موفق نمی شده، جریمه ای هم بر او بار می شده یعنی قرضش سنگین تر می شده. جریمه، هم به اصل مال و هم به سود مال تعلّق می گرفته و به تعبیر این آیه "أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً" می شده و بر ظلمِ ربا می افزوده. رباخواران برای وصول طلب خود معمولاً زبان برّان و خادمان گردنکشی داشتند و اگر بدهکار طلبشان را نمی داد، بیش از طلبش از مالش به زور تقاص می کردند. حتّی در مواردی فرزند یا همسرش را به موقّتاً به گرو می گرفتند و اگر بدهی وصول نمی شده، به برده فروشان می فروختند. یکی از طرق برده شدنِ خودِ فرد یا بستگانش در گذشته همین بوده.

دلیل حرمت ربا به نصّ آیهٔ دویست و هفتادونهمِ بقره، ظلمی است که از جانب ربادهنده بر رباگیرنده تحمیل می شود و او را فقیر و نابود می سازد. در آنجا آمده: وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ [سوره البقرة : 279]. آنچه این ظلم را موجب می شود درصد رباست که در این آیه با لفظ "أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً" آمده.

یعنی هروقت درصد سود تسهیلات، یا جریمه های اِعمالی، بقدری بود که گیرنده ناتوان از تأسیس و پیش برد کار و در عمل بسوی غرق شدن در گرداب بدهیِ ناشی از سود وام بود، ربا رخ داده است و رضای خدا نیست و گناهی کبیره است. پس تحقّق ربا به صورت معامله یا قرض نیست بلکه به ظالمانه بودن آن است و اینکه یک طرف، ضمن این معامله نابود می شود.

با اینکه مسلمانان همه متّفق هستند که ربا در اسلام حرام است، تعریف دقیقی از ربا در بین مسلمانان وجود ندارد. علّت آنست که این کلمه در خود قرآن مشخّصاً تعریف نشده. در گذشته بیشتر عالمان اسلامی مانند مسیحیانِ پیش از رنسانس، هرگونه سودِ پول را معادل ربا می دانستند. ولیکن امروزه بیشتر عالمان ربا را سود ظالمانه و نه هر نوع سودی می دانند.

ص: 182

ربا قبل از اسلام رایج بود و هرگاه فردی بدهی خود را نمی توانست پرداخت کند بدهی او دو برابر می شد و در صورت عدم پرداخت بدهی او مجدداً دوبرابر می گردید. گویا عبارت "أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً" کاربرد اصلی اش اینجا بوده نه مطلق جریمه بر بدهی. این ربای ضِعف باعث رواج برده داری در بین اعراب شده بود.

سابقهٔ ربا در تمدّن انسانی به قدمت تاریخ است و به هزاران سال پیش از میلاد بازمی گردد. ویل دورانت در این باره می نویسد: از اسناد بر جای مانده از چهار هزار سال پیش از میلاد، به دست می آید که قراردادها را با نوشتن، گواهی می کردند و نیز آیین وام گرفتن در نزد آنان معمول بوده است و سودی سالیانه نزدیک به 15 تا 23 درصد به وام دهندگان می داده اند. ربا از جنس خود کالا دریافت می شده است. کاهنان نیز به مردم قرض رَبَوی می دادند. هرکس باید بدهی خود را می پرداخت؛ در غیر این صورت، وام دهنده می توانست فرزند بدهکار را به گروگان بگیرد.

در تورات اخذ سود از یهودیان منع شده است ولیکن طبق تفسیر یهودیان، ممنوعیتی برای اخذ سود از غیریهودی (جنتیل) وجود ندارد: تو نباید از برادر خود سود بگیری، سود پول، سود غذا، سود هر چیزی که قرض داده می شود؛ ولیکن از یک غریبه (جنتیل) می توانی سود بگیری، ولیکن از برادر خود نمی توانی سود بگیری. -سفر تثنیه، 23:19–20

از این رو یهودی ها از افراد غریبه که در بین آن ها زندگی می کردند سود می گرفتند اما از خودشان نمی توانستند سود بگیرند. در زمان هایی که برخوردهای خصمانه بین یهودیان و غیریهودیان در کشورهای مختلف شدت می گرفت، یهودیان از بسیاری شغل ها منع می شدند؛ اما چون شغل وام دهی یا نزول خوری در بین مسیحیان و مسلمین ممنوع بوده، در این شغل رقیبی نداشته و خودبخود به صاحبان سرمایه و متصدّیان وام در جوامع اسلامی و مسیحی بدل شده و با شغل تنفرآمیز رباخواری عجین شدند و این بر تنفّر از آن ها و یهودستیزی افزوده است. چون یهودیان صاحب مال و سرمایه بودند، کم کم به قدرت اقتصادی مناطق زیست خود بدل شده و در ارکان دولت ها نیز نفوذ کردند و به نفع خود تصمیم سازی نمودند. این وضع تا کنون ادامه دارد.

ص: 183

در قرون وسطا کلیسا ربا را حرام می دانست. پس از رنسانس که کلیسا تضعیف شد و تجارت گسترش یافت، ربا نیز در جوامع اروپایی شیوع یافت. اما این بار سکولاریسم ربا را بر روندی منطقی و عقلانی استوار ساخت که بجای ظلم، موجب گسترش تجارت و صنعت گردد.

در پایان قرن هجدهم، برخی از عالمان اقتصاد مانند تورگو و بنتام، به طور رسمی موافقت خود را با وام با بهره اعلام داشتند و قانون گذار فرانسوی در سال 1793 آزادی بهره را به طور رسمی اعلام کرد، ولی بعدها در سال 1807 قانونی وضع شد که بهره وام تجاری تا 6 درصد و غیر تجاری تنها 5 درصد جایز شمرده شد، ولی در سال 1918 این قانون لغو شد و این محدودیت ها از میان رفت. در انگلیس و آلمان در سال 1571 ؛ و در هلند در سال 1658 جایز دانستن ربا قانون مند شد. در این قوانین، سقف نرخ بهره تعیین شد و بهره مرکّب جایز نبود. بنابراین، اروپاییان به وسیله قانون گذاری، احکام دینی مبتنی بر تحریم ربا را در جهت مصالح و منافع مادی خود تغییر دادند. از آن پس، در کتاب های علمی غرب تعریف ربا این چنین شد: ربا عبارت است از بهره قرض پولی با نرخی "بیش تر از" نرخ مجاز قانونی.

در ایران نیز به دلیل اینکه در دین اسلام سودگرفتن بر روی پول ممنوع محسوب می شد، این تجارت به صورت کامل در اختیار یهودیان بود. در قرن نوزدهم تقریباً تمامی یهودیان شیراز به وام دادن با سود اشتغال داشتند. این مسئله تا زمان تأسیس اولین بانک به صورت امروزی به دست بانکدار یهودی-انگلیسی پاول یولیوس رویتر به وسیله امتیازنامه رویتر ادامه داشت تا اینکه بانکداری مدرن جایگزین اعطای وام توسط یهودیان به صورت فردی شد.

با اینکه در بیشتر کشورهای اسلامی و از آن جمله ایران ربا در قانون به عنوان جرم شناخته می شود، اما بیشتر کشورهای اسلامی سود بانکی تأیید شده توسط حکومت را ربا نمی دانند. بسیاری عالمان اسلامی شیعه و سنّی، فتواهایی با این مضمون که سود بانکی در زمره حرمت ربا قرار نمی گیرد صادر کرده اند. به طور مثال انور سادات رئیس جمهور مصر فتوایی از شیخ الازهر دریافت کرد که سود بانکی را در شرع اسلامی حلال دانسته بود. مفتی اعظم مصر محمد سید تنتوای فتواهای مختلفی در سال 1991 میلادی صادر کرد که به موجب آن سود بانکی را ربا ندانست. پس از انقلاب اسلامی در ایران نیز مرجعیت وقتی در راستای

ص: 184

حکومت و اقتصاد مدرن قرار گرفت، سود بانکی را تخصّصاً از ربا جدا دانست و حلال اعلام کرد. در حال حاضر در بیشتر کشورهای اسلامی سود بانکی که توسط حکومت تأیید شده باشد ربا دانسته نمی شود.

این راجع به عالمان حکومتی که اصطلاحاً عالمان رسمی نامیده می شوند. اما دستهٔ دیگری از عالمان اسلامی که حکومتی نبوده ولی گرایش های عصری دارند از جمله: محمد عبدوه، رشید رضا، محمود شلتوت، سید احمد خان، فضل الرحمن، و یوسف القراداوی، اعتقاد دارند با توجه به نیازهای جامعه مدرن نمی توان سود بانکی را معادل ربا دانست. به گفتهٔ ایشان ربای ذکر شده در قرآن در مورد بدهی های بیش از حد بوده که منجر به برده داری می شده. حال آنکه سود بانکی امروزه در کمک به گردش اقتصاد است.

از میان فقهای شیعه، صانعی معتقد است که ربای تولیدی که ضمن آن، فرد با توجیه کردن بانک به سودده بودن فعالیتی، مبلغی را با سود مشخّص وام می گیرد، هیچ شباهتی به ربای تصریح شده در قرآن که ضمنش فقیر در مقام رفع نیاز حال، خود را در آینده بدهکار می کند و در پرداخت سود مجبور به پذیرش ظلم می شود ندارد. این وام تولیدی به غلط ربا نامیده شده و اصلاً با ربا قابل قیاس نیست. همینطور وقتی فردی پولش را در بانک می گذارد تا به واسطهٔ بانک به درخواست کنندگانِ وام تولیدی، وام داده شود و در سود سرمایه شریک باشد. چنین اخذ سودی هم موضوعاً و حُکماً ربای قرآنی نیست و ارزش سرمایه در بازار تورّمی اقتصاد نوین است.

نکته ای که از نظر دور مانده اینست که در گذشته خرما و طلا و نقره قرض داده می شده که ذاتاً اعتبار داشته، ولی امروز اسکناس یا اعتبارات بانکی قرض داده می شود که ذاتاً مالیت ندارد. یعنی ده میلیون تومانِ امروز معادل یک سکّهٔ طلاست ولی همین مبلغ، سال دیگر معادل نصف سکّهٔ طلاست. طبیعی است که اگر کسی امروز ده میلیون به کسی قرض دهد، سال بعد باید بیست میلیون پس بگیرد. چون یک سکّه داده و یک سکّه، سال بعد بیست میلیون تومان است. تومانی حقیقتاً ارزشی ندارد و سال بعد بی ارزش تر می شود. طبق این

ص: 185

تقریر، گرفتن سودی بیش از تورّمِ طلا یا مطلق تورّم یا تورّم اعلامی یا سود رایج، فزونی حساب شده و ظلم محسوب می شود و شبههٔ ربا بر آن وارد است.

ربایی که در فقه حرام است، در چند مورد استثناء شده، از جمله ربای بین زن و شوهر، پدر و فرزند، مسلمان و کافری که در پناه اسلام نیست، بشرطی که مسلمان سود بگیرد. استثنا شدن این موارد هم نشان می دهد که ملاک در حرمت ربا ظلم است که در این موارد یا عادتاً ظلمی رخ نمی دهد یا اگر بدهد مانعی ندارد.

خلاصهٔ بحث این شد که قدر متیقّن از ربایی که مدّ نظر قرآن و حرام است، ربای شایع در آنزمان بوده که به فقیری، برای سدّ فقر امروزش، مبلغی می دادند و اگر در سررسید، اصل مبلغ یا مبلغ به اضافهٔ سودش را پس نمی داده، جریمهٔ ظالمانه ای بر او حمل می کردند تا جایی که گاهاً مجبور می شد برده شود یا فرزندش را بعنوان برده بدهد. چنین کاری نزد عقل هم بسی قبیح و مصداق ظلم فاحش است. ملاک در تحقّق ربا، تحقّق ظلم و ظهور بی انصافیِ فاحش است، طوریکه عقلاء بر نزول خوار ملامت را روا بدانند. وقتی وجدان ها چنین حکم کنند، حکم خدا هم همین است و رباخوار در دنیا و آخرت، ملعون و مغضوب خدا خواهد بود. با این حساب، نه فقط ربا بلکه هر فعل و معاملهٔ ظالمانه ای از جمله بیع مضطرّ، سود گزاف، دلّالیِ محض، مالیاتِ بی حساب، مجبور کردن مردم به خرید، احتکار اجناس، تسویف در تسویه، و بیگاری از نیروی کار، بقدری ظلمی که در دل خود نهفته دارند، گناه و مبغوض حق تعالی هستند.

وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (131) وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (132)

و بترسید از آتشی که برای کافران آماده شده. مطیع خدا و رسول باشید تا لطفش شامل حالتان شود.

در این آیه راجع به جهنم تعبیر "أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ" و در آیهٔ بعد راجع به بهشت تعبیر "أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ" بکار رفته. این تعبیر نشان می دهد که بهشت و جهنم از قبل خلق شده و هم اکنون موجود اند.

ص: 186

وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين (134) وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ (135)

بشتابید بسوی مغفرت خدا و بهشتی که به پهنای آسمان ها و زمین است و برای متّقین آماده شده؛ همان هایی که به وقت راحتی و سختی، در راه خدا انفاق می کنند و در عصبانیت، خودشان را کنترل می کنند و خطاهای مردم را ندیده می گیرند. خدا چنین درستکارانی را دوست دارد.

آنهایی که تا گناه زشتی مرتکب می شوند یا به خود ستم می کنند، فوری به یاد خدا می افتند و از گناهانشان آمرزش می خواهند. و جز خدا چه کسی گناهان را می آمرزد؟! در ضمن، چون به زشتی گناه واقف­اند، بر انجام دوباره آن پافشاری نمی کنند.

این آیات، بیانی از برخی ویژگیهای متّقین است. طبق این آیات، متّقین حرکتشان بسوی مغفرت خدا و مقامات آخرت سریع است. مقصود از سرعت در سلوک معنوی، عجله نیست، تلف نکردن وقت است.

شبیه به این آیه در سورهٔ حدید اینطور آمده: سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا [سوره الحديد : 21]. در نتیجه سرعتی که در اینجا گفته وقتی محقّق می شود که مؤمن در خیرات سابق باشد.

کلمه "سبقت" در سورهٔ حدید نیز، از هم جلو زدن معنا نمیدهد. چون ظرفیت بهشت محدود نیست که تنها آنها که زودتر واردش شوند، اشغالش کنند و جا برای بقیه نباشد؛ پس معنای درست سبقت، بسوی طاعت خدا "شتافتن" است، یعنی سرعتی که در اینجا در سورهٔ آل عمران آمده. بخصوص که با حرف "الی" همراه شده نه با "عن" یا "مِن". یعنی اگر فقط یک مؤمن در روی زمین باشد – مثلا ابراهیم(ع) به تنهایی- پس او هم باید سبقت و سرعت بگیرد بسوی این مغفرت. همراه شدن قیدهای "سبقت" و "سرعت" به کار خوب، خیلی آموزنده

ص: 187

است و نشان میدهد که آدم باید شکارچی کار خیر باشد یعنی در پی آن باشد و وقتی آنرا یافت مجالش ندهد و بی درنگ به آن اقدام کند.

اما در هر دوی این آیه ها، چرا گفته بسوی "مغفرت" سبقت بگیرید؟ اگر رشد و تعالی را بخواهیم در یک کلمه خلاصه کنیم که از حضیض ظلمات تا اتمام نور را در بر بگیرد، آن یک کلمه "غفران" یا "مغفرت" است. برای همین "استغفار" یا طلب مغفرت بیشترین دعایی است که در قرآن آمده. صلوات یا درود هم که خدا بر مؤمنین میفرستد تا ایشان را از ظلمات به نور خارج کند آن کاری است که خدا میکند برای به جریان انداختن مغفرتش: هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا [سوره احزاب : 43] خدا و فرشتگانش بر شما صلوات میفرستد تا از ظلمات به نور خارجتان کند. آری او به مومنین رحیم است. صلوات هم که ما میفرستیم در واقع درخواست و تمنّای همین صلوات از خداست. میگوییم "خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست". اول محمد(ص) را میآوریم تا خود را ذیل نام ایشان درج کنیم مثل اینکه میگوییم من شاگرد فلانی هستم. و بعد آل او را میآوریم که آنطور که در روایات است شامل تمام خوبان امّت محمد(ص) میشود حتی ما؛ انشاء الله. امامان(ع) مصداق اعلای آل اند و ما مصداق دانی آن.

غفران که آمد انسان را غرق نور خدا میکند و بهشت رضوان هم یکی از شؤون آن است.

اینکه گفته عرض آن مثل عرض آسمان و زمین است بینهایت بودن آنرا میخواهد برساند. چون آسمان بالای سر ما یا واقعاً بینهایت است یا عملاً. بهشت هم همینطور است.

امّا صفاتی که در اینجا، برای متّقین – یعنی وارثان بهشت بی منتهیٰ – برشمرده شده، عبارتست از:

یک: انفاقِ مدام، چه در حالت مسرّت و عافیت و ثروت و چه در حالت پریشانی و سختی و مسکنت. منتهی هرکس بقدر وسعش. به عبارتی: عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ [سوره البقرة : 236] کسی که وضعش خوب است بقدر خودش و کسی هم که فقیر است بقدر خودش نیکی کند؛ چون نیکی فرض است بر

ص: 188

نیکوکاران. تأکید به انفاق در حال فقر و غنا، نشان میدهد که انفاق سخاوت می خواهد نه ثروت.

دو: کظم غیظ، یعنی فروخوردن خشم و بروز ندادن آن. که تا برای کسی ملکه نشود، آن کس حقیقتاً از متّقین نیست.

ارشاد جلد 2 صفحه 145 روایت میکند یکی از بستگان امام سجاد (ع) در جمع به او ناسزا گفت امام (ع) کظم غیظ کرد و فرمود: اگر راست گفته ای از خدا طلب آمرزش می کنم و اگر گفته ات دروغ باشد برای تو طلب آمرزش می کنم.

همان مصدر روایت می کند که کنیزی بر دست امام سجاد (ع) آب می ریخت که آفتابه از دستش افتاد و صورت امام را مجروح کرد. امام سر بلند کرد. کنیز چنین گفت: و الکاظمین الغیظ. امام فرمود: خشم خود را فرو خوردم. باز کنیز گفت: و العافین عن الناس. امام فرمود: از تو گذشتم. کنیز عرض کرد: و الله یحبّ المحسنین. امام فرمود برو تو را آزاد کردم.

سه: عفو کردن مردم، یعنی بخشیدن آن ها و گذشتن از آن ها و دست کشیدن از ملامت و انتقام. راجع به همهٔ مردم نه فقط مؤمنین. این، اوّلِ عفو است که اگر نباشد، عفو محقّق نمی شود. کمال عفو، غفران مردم است که با طلب بخشش برای آن ها و احسان به آن ها محقّق می شود. خداوند در سورهٔ تغابن فرموده: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) ای مسلمانان، بعضی از زنان و فرزندانتان، دشمنان دین شمایند، بنابراین از آنها حذر کنید یعنی حواستان باشد. گرچه، وظیفه شما عفو و صفح و غفران است، آنوقت خدا هم شما را می بخشد که او بخشنده مهربان است. اینکه فرموده "عفو کنید و صفح کنید و مشمول مغفرت قرار دهید" خیلی ترتیب جالبی است: عفو یعنی از مجازات کسی درگذریم و بر زبان آوریم که کسی را بخشیدیم و دیگر سرزنشش نکنیم. در این صورت او عندنا و عند الله بری الذمه میشود و از ناحقی که به ما کرده رها میگردد اما خودمان درگیر جراحتی هستیم که از او در دل داریم. صفح یعنی دلمان را نسبت به او صاف کنیم و از صمیم قلب او را ببخشیم و از ملامت درونی او دست برداریم. غفران که مقامی بالاتر است یعنی برایش دعا کنیم و از خدا مغفرت طلب

ص: 189

کنیم. تا خدا هم به ما دعا(توجه ) کند و مغفرت نصیب ما کند. مغفرت نگاه استکمالی خداست که موجب حرکت بنده از ظلمات به نور میشود. غفران و صلوات حقیقت واحده اند. وقتی به نگاه خدا به بنده نظر داریم اسمش میشود صلوات و وقتی به نورانی شدن عبد در اثر آن نگاه نظر داریم اسمش میشود غفران. طبق این آیهٔ آل عمران عفو کردن مردم بخشی از مقام احسان است و نمی شود بی عفو و بی رحم بود و از محسنین محسوب گشت.

بحارالأنوار جلد 75 صفحه 121 از امام حسین (ع) روایت می کند که با گذشت ترین مردم کسی است که در حین قدرت ببخشد.

بحرالعرفان از رسول خدا (ص) روایت می کند که عفو کنندگان در امّت من کم اند؛ درحالیکه در امّت های گذشته زیاد بودند.

چهار: تنبّه پس از ارتکاب فواحش و یا ظلم به نفس و طلب استغفار از خدا. از فحوای کلام آیه برمی آید که این تنبّه برای کسی رخ می دهد که اصرار بر گناه ندارد. یعنی هربار گناه می کند، خودش را ملامت می کند و پیش خودش و خدای خودش شرمنده می شود. این حالتِ ندامت، به تصریح برخی روایات، از قربِ برخی عبادات، افضل است. دوم اینکه گناهانش از روی عمد و از سر تکبّر و میل به عصیان نیست: لَمْ يُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ. بلکه یادش می رود بنده است و از دستش درمی رود یا شهوت بر او چیره میشود و هویٰ بر او غالب می گردد و قضاء بر او سبقت می گردد و حین گناه هم مُقرّ است به خدایی خدا و بندگی خود و حرام بودن گناه. همهٔ اینها جزء "وَهُمْ يَعْلَمُونَ" است.

نکتهٔ جالب اینجاست که نمی گوید متّقین مرتکب گناه، حتّی فحشاء – که در قرآن اغلب برای گناهان بسیار زشتی چون زنا و لواط رفته - نمی شوند، بلکه می گوید، زود توبه می کنند. استاد ما مرحوم آیت الله خوشوقت می فرمود: خدا نمی گوید ای انسان، چرا گناه کردی و زمین خوردی؟! بالاخره ما انسانیم. می گوید چرا بعد از آنکه زمین خوردی بلند نشدی و توبه نکردی؟! یعنی متّقین کسانی نیستند که گناه نکنند، بلکه کسانی هستند که پس از گناه، خدا را یاد کنند. ذکر خدا پس از فواحش و ظلم به نفس، انسان را در عدادِ متّقین قرار می دهد و العاقبة للمتّقین.

ص: 190

نکتهٔ دیگر این فقرات، قلمداد کردن ظلم به نفس در ردیف فواحش است، درحالیکه ظلم به نفس خیلی شایع تر از فواحش است. ظلم به نفس تلف کردن استعداد خود است و گم کردن مسیر بندگی و مشغول شدن به اباطیل؛ که تقریباً در همهٔ ما هست و به همین دلیل مدام باید بیاد مقصد که خداست بیفتیم و استغفار کنیم.

کافی جلد 2 صفحه 437 از امام صادق (ع) روایت می کند: چون بندهٔ مؤمن گناهی کند، خدا هفت ساعت به او مهلت می دهد؛ اگر آمرزش خواست چیزی بر او نوشته نشود. اما اگر از این ساعت ها گذشت و آمرزش نخواست، گناه بر او نوشته میشود. اما هر وقت این گناه به یادش بیاید و استغفار کند خدا از گناهش در میگذرد ولو بیست سال بعد. اما کافر هرگز گناهش را به یاد نمی آورد تا طلب مغفرت کند.

بحارالأنوار جلد 6 صفحه 40 از امام باقر (ع) روایت می کند: مؤمن هر بار که استغفار می کند خداوند گناهانش را می بخشد. پس بپرهیز از این که مؤمنین را از رحمت خدا ناامید کنی.

أُولَٰئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ (136)

پاداش چنین کسانی آمرزش خداست و باغ هایی پردرخت که در آن ها جوی ها روان است و همیشه آنجا ماندنی اند. خوب پاداشی است پاداش اهل عمل!

عبارت "وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ" در دوجای دیگرِ قرآن هم آمده و عبارتِ آهنگین و باطن داری است.

این عبارت نشان می دهد که عامل سعادت و بهشتی شدن بهشتیان، عمل به کتاب خداست، نه صرف خواندن آن و دانستنش.

کافی از امام صادق (ع) روایت میکند که صابرین بی حساب به بهشت میروند و به ایشان گفته شود: فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ . پرسیدند صابرین کیانند؟ فرمود: آنها که بر تقوی صبر کرده اند.

ص: 191

جلد شانزدهم وسائل الشیعه از امام صادق (ع) روایت میکند که آنها که برای خدا دوستی و برای خدا قطع دوستی کرده اند، بی حساب به بهشت روند. و به ایشان گفته شود: فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ .

کاربرد این عبارت در سورهٔ عنکبوت به تفسیر درستش کمک می کند؛ آنجا آمده: ... نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ (58) الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ (59) چه خوب پاداشی است پاداش اهل عمل! همانها که اهل صبر بودند و بر پروردگارشان توکّل میکردند.

مصداقی که برای عملِ "عاملین" آورده، جالب است: صبر و توکّل. عجیب است که در هیچکدام فعل ظاهری و بیرونی نیست. اتفاقاً هر دوی اینها، هیچ کار نکردن و درنگ نمودن و کار را به کس دیگری سپردن و از تدبیر دست کشیدن معنا میدهند. در نتیجه کارِ درست، گاهی، کاری نکردن و منتظر بودن است. این، از بدایع حِکَم در فهم باطن عمل است.

قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (137) هَٰذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (138)

قبل از شما وقایعی بوده؛ از اینجا و آنجا تجربه بیندوزید و ببینید آخرعاقبتِ کسانی که دین خدا را تکذیب می کردند، چه شد!

این قرآن، توضیح آن وقایع است برای مردم؛ همچنین، هدایت و عبرت است برای متّقین.

مراد از این آیه و مشابهینش در قرآن، امر به سیر و سیاحت نیست، بلکه امر به نظر و اعتبار یعنی بصیرت داشتن و عبرت گرفتن است. یعنی مؤمن تاریخ راکه می خواند، به دیدهٔ عبرت بین بخواند و در جغرافیا که سفر می کند از همه چیز عبرت بگیرد و پای صحبت هر پیری که می نشیند، گوشش را باز کند و از سرگذشت ها و مَثَل ها عبرت بگیرد. عبرت بگیرد که آدم های عادل و الهی سفیدبخت گشتند و آدم های ظالم و ظلمانی سیه بخت شدند. یعنی هدف از کنکاش در سرگذشت ها، دیدن "عاقبت" است.

از کتاب معرفت نفس: کسی می گفت به علامه علی اصغر کرباسچیان گفتم خانواده ما را که می شناسید، اهل دین و مذهب هستیم، وضع زندگی و فقر ما را هم که می بینید؛ فلان کس

ص: 192

را هم می شناسید، اهل هر گناهی هست، می بینید که دست به خاکستر می زند طلا می شود. گفت خواستم شکوه و گلایه کنم که علامه حرفم را قطع کرد و بی درنگ گفت: «عاقبت را نگاه کنید!».

***

از اینجا باز ادامهٔ ماجراهای احد است و تا آخر سوره ادامه دارد:

وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (139)

ضعف به خودتان راه ندهید و روحیه تان را نبازید؛ چون شما واقعاً برترید، به شرطی که واقعاً ایمان داشته باشید!

این آیات به مؤمنینی که در جنگ احد شکست را تجربه کرده اند، دلداری می دهد و از آن ها می خواهد هرگز سستی و ضعف به خود راه ندهند و غُصهٔ شکست های گذشته را نخورند و پریشان خاطر نشوند. چرا؟ چون مؤمن مادامیکه در دایرهٔ ایمان باشد، مظهر اسم علیّ و أعلای خدا و از همه برتر است. پس شکست ها مقطعی است و پیروز میدان در نهایت مؤمنین اند.

همچنین از این آیه می شود فهمید که برتری مؤمن بر دیگران ذاتی است، گرچه مؤمن شکست بخورد. پس حتّی شکست ها نباید او را محزون سازد. یعنی این آیه مفهوم شکست و پیروزی را هم در ذهن مؤمنان دستکاری می کند.

عبارت "لَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا" خطابِ به ما هم هست و می گوید هرگز سستی و پریشانی به خود راه ندهید و هرجا که جلوی شما را سدّ کردند، از راهی دیگر بروید و مطلقاً متوقف نشوید. (شب قدر سال 1400 شمسی)

إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (140) وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ

ص: 193

الْكَافِرِينَ (141) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (142)

اگر در جنگ اُحد شما ضربه­ای خوردید، در جنگ بَدر هم دشمن ضربه ای مشابه خورد.

طبق مصلحت، روزهای پیروزی و شکست را بین مردم می چرخانیم تا خدا مؤمنان واقعی را، معلوم کند و از بین شما گواهانی بگیرد تا سرمشق مردم باشند. خدا ظالمین را دوست ندارد.

... و تا مؤمنان را خالص کند و بی دین ها را کم کم معدوم سازد.

نکند خیال کرده اید همین طور آزمایش نشده داخل بهشت می شوید قبل از آنکه خدا از بینتان مجاهدان و صابران را از بقیه ممتاز کند؟!

لبّ کلام این آیات اینست که گردش أیّام و وقوع حوادث و حدوث تلخ و شیرین وقایع لازم است تا اولیاء خدا ساخته شوند و از مؤمنین عادّی ممتاز گردند و به مقام شهادت بر ناس، یعنی مقام الگو و شاخص بودن برسند. قلیلی از مفسّرین مراد از "يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ" را کشته شدن عدّه ای در میدان نبرد دانسته اند که با کاربرد این کلمه در قرآن سازگار نیست. شهداء در قرآن جمع شهید و به معنای شاهد و گواه و الگوست، مقام شهادت از مقامات اولیاءست. این کلمه بعدها در فرهنگ اسلامی برای مقتولِ فی سبیل الله بکار رفته و دلایل این انصراف را بارها در این تفسیر به عرض رسانده ایم. از جمله ذیل آیهٔ "فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ شَهِيدًا (نساء:41)" تحقیق کاملی راجع به مفهوم قرآنی شهید ارائه نمودیم.

فائدهٔ دیگر گردش روزهای شکست و پیروزی در میان مردم، مَحق کافرین و ذلیل شدنِ ظالمین است.

کافی از امام صادق (ع) روایت می کند که آرزومند فتنه ها باشید چون دشمنان شما در فتنه ها از میان می روند.

همچنین صابرین و مجاهدین در شکست ها و پیروزی هاست که به مقامات صبر و جهاد نائل می گردند.

در تلخی و شیرینی هاست که تمحیص یعنی خالص سازی مؤمنان اتفاق می افتد.

ص: 194

پس تداول أیّام سبب نابودی تدریجی کافرین و غربال مؤمنین می گردد، اهل صبر و مجاهده به مقاماتی که باید می رسند، عدّه ای هم از بین همه ممتاز شده و به مقامی از مقامات اولیاء می رسند و بر امّت شاهد می گردند. یعنی بد و خوب و خوب تر، ضمن حوادث و اتفاقات از هم جدا می شوند.

راجع به "تِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ" عیاشی از امام صادق (ع) روایت می کند که از زمان خلقت آدم همیشه دولتی از خدا و دولتی از شیطان بوده است.

کافی جلد 2 صفحه 132 از امام باقر (ع) روایت می کند که مَحق کافرین گاهی به چیزی است که نسبت به آن حریص اند؛ چون به دستشان می رسد آنها را بدبخت و نابود می سازد و تمحیص مؤمنین گاهی به چیزی است که آن را ناخوش می دارند؛ چون به آن می رسند بر آن صبر می کنند و مایهٔ سعادتشان می گردد.

وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143)

قبل از آنکه با مرگ رو به رو شوید، مشتاقش بودید. پس چه شد که در جنگ اُحد که فرصتش پیش آمد، فقط نظاره می کردید!؟

پس از جنگ بدر آیاتی در فضل کشته شدگان در راه خدا نازل شد. از جمله: ... وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ (محمد: 4) سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ (5) وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ (6) و اگر کسی از شما در راه خدا کشته شود، اجر اعمالش از بین نمیرود؛ خداوند روح شهیدان را به مقامات بالا هدایت میکند و امرشان را به سامان میآورد؛ و ایشان را وارد بهشتی میکند که قبلا برایشان تعریف کرده. همزمان با نزول این آیات، رسول خدا (ص) نیز از مقامات شهیدان در راه خدا خبر داد. در نتیجه آرزوی شهادت به راست یا دروغ در میان مسلمین شیوع پیدا کرده بود و دائم بر زبان می آوردند که کاش باز جنگی دربگیرد و در راه خدا کشته شویم.

ص: 195

اما جنگ کمرشکن احد که پیش آمد، اکثر مسلمین جا زدند و بجای جنگیدن تا شهادت، سلاح را زمین انداختند و بسوی کوه احد گریختند و از آن بالا، به تماشای صحنهٔ جنگ نشستند.

این آیه در ملامت چنین کسانی است.

وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (144)

محمد پیامبری بیش نیست که قبل از او هم پیامبرانی آمدند و رفتند. اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا عقب گرد می کنید و از اسلام دست می کشید؟! هرکه به عقب برگردد، هیچ ضرری به خدا نمی رساند. اما خدا به شکرگزارانِ ثابت قدم پاداش خواهد داد.

این آیه از مهم ترین آیاتی است که اصالت را از شخص بر می دارد و به مکتب می دهد. در آیینِ خدا، مکتب و معرفت اصل است و اشخاص در خدمت مکتب اند و فدای مکتب می شوند. انبیاء را کشتند اما مکتب تربیتی آن ها ماند و بالید و به ثمر نشست. در این آیه هم می گوید محمد، پیامبری است مثل هزاران پیامبرِ گذشته. شما راه او و تعلیمات او را بگیرید و پیش بروید، چه محمد زنده باشد، چه بسوی خداوند شتافته باشد. محمد (ص) اگرچه در احد در راه خدا کشته نشد، اما هفت سال بعد رحلت نمود. پس محمد (ص) رفتنی است؛ لذا شما دنبال خدا باشید. محمد آمده بود تا راه خدا را نشانِ شما بدهد . مکتب انبیاء مکتب خداپرستی است نه شخص پرستی.

این آیه ناظر به وقتی است که در بحبوحهٔ جنگ احد، شایع شد که پیامبر (ص) کشته شده؛ در این اوضاع بعضی ها با خود فکر کردند که اگر محمد واقعاً پیامبر خدا بوده، پس چرا شکست خورده و کشته شده؟! حال آنکه مغلوب و مقتول در بین انبیاء گذشته کم نبوده. پس نه ظفر دلیل حقّانیت است و نه مغلوب شدن دلیل بطلان.

طبق انتهای آیه، شکر نعمت نبوت، پذیرش تعلیمات انبیاست و هرکس در این مهم کوتاهی کند به خودش بد کرده.

ص: 196

الغارات جلد 1 صفحه 115 روایت می کند که علی (ع) در نامه به معاویه نوشت: تو مصداق آن کسی هستی که خدا فرموده: أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ. تو و یارانت پس از مرگ پیغمبر به قهقرا برگشتید و پیمان خود را با خدا شکستید.

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُؤَجَّلًا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ (145)

هیچ کس نمی میرد جز به اجازهٔ خدا و در أجلی از پیش نوشته شده. هرکه بهرهٔ دنیا را بخواهد، بی بهره اش نمی گذاریم. هرکه هم خواهان پاداش آخرت باشد، از آن برخوردارش می سازیم؛ همیشه جزای شکر گزارانِ محفوظ است.

این آیه توضیحی استدراکی راجع به مرگ است و می گوید مرگ افراد از قبل توسط خداوند تعیین شده و همان جور که معیّن شده و در زمانی که مقدّر شده رخ می دهد، نه زودتر و نه دیرتر و نه جور دیگر. پس اگر أجل کسی سه سال بعد در حادثه ای یا ضمن مرضی، مقدّر شده باشد، قبل از آن، کشته نمی شود ولو در صدها جنگ شرکت کند و سینهٔ خود را سپر هزاران گلوله کند. هرگلوله ای در این هستی، هدفدار است و می داند کجا باید برود و سینهٔ چه کسی را باید بشکافد. این آیات خطاب به مسلمینی است که در احد شکست خورده و چندده کشته داده اند. می گوید اجل این افراد در این روز و در این خاک و به ضرب تیر و شمشیر، از قبل مقدّر گشته بوده و اکنون اجرا شده. اما ششصد و چند نفر دیگر از شما مقدّر نبوده در این روز در اینجا کشته شوند، لذا زنده اند. آن ها هم تک تک شان اجلی دارند و سر آن اجل و به شکلی که از هم اکنون معلوم و مکتوب است، خواهند مرد. پس در جنگ هایی هم که در آینده پیش می آید گمان نکنید که رفتن به جبهه، احتمال مرگ را زیاد می کند. خیر، چنین نیست. هرکس در وقت خودش می میرد و وقتی وقت مرگ کسی شود، خدا او را به قتلگاهش می برد: قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ [سوره آل عمران : 154] به آن ها بگو حتّی اگر در خانه باشید، خدا آن ها را که بناست در جایی بمیرند، از جا بلند می کند و به مَقتل می برد.

ص: 197

قسمت دوم آیه می فرماید: مَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ. این فقره، تمام زندگی انسان را در یک جمله خلاصه کرده: انسان یا پی دنیاست، یا پی آخرت.

دنیاخواهان را هم خدا بی نصیب نمی گذارد. البته همهٔ آنچه می خواهند را به آن ها نمی دهد، نُؤْتِهِ مِنْهَا؛ یعنی بخشی از آن را میدهد. سؤال: چند درصد خواست های دنیایی آدم ها روا می شود؟ استاد ما مرحوم آقای بهجت(ره) می فرمود ده، بیست درصد. اما به گمان بنده خیلی بیشتر از این هاست، منتها آدم روا شده ها را یادش می رود و باقی مانده ها را یادش می ماند. نیمهٔ خالی لیوان معمولاً بیشتر به چشم می آید. اگر خدا فرموده "نُؤْتِهِ مِنْهَا" عطای خدا بیش از ده، بیست درصد است. این است فهم ما و تعلیقهٔ ما بر کلام شیخنا الاستاد. در هر حال، طبق این عبارت، کامروایی در دنیا نسبی است و برای هرکس، چیز یا چیزهایی مفقود است و عیش همه به نوعی، مُنَقّص است.

خدا اکثر حاجات مشروع و غیرمعارض با حقوق دیگران را برای دنیاخواهان روا می سازد اما آنچه خلاف است یا مستلزم ظلم به دیگران است یا مصلحت نیست را، از فضلش، دریغ می کند.

این راجع به دنیاخواهان، اما راجع به آخرت طلبان چرا گفته "نُؤْتِهِ مِنْهَا"؟! چون در عطای آخرت هم محدودیت هایی هست و اصولاً بنا نیست بنده، هرچه را هوس کرد، بدان نائل شود. محدویت های عطای آخرت بخاطر محدودیت لطف خدا نیست، بخاطر نقصان ظرفیت ارواح بهشتیان است و عدم ظرفیت محیط بهشت برای برخی چیزها. این آیه بر "لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ" که در چند جای قرآن آمده، حدّ می زند و از این حیث آیهٔ مهمی است. مثلاً کسی اگر سودای خدایی در بهشت داشته باشد، آیا شدنی است؟ یا اگر هوس کند دیگر بهشتیان را از آن بیرون کند، آیا شدنی است؟ یا چنانچه مقامات و درجات افرادی را که خدا آن ها را بر او برتری داده، اگر بخواهد، شدنی است؟ هیهات؛ و خدا برای اینکه خلاف نگفته باشد، از همین حالا گفته "نُؤْتِهِ مِنْهَا" و دست خودش را بازگذاشته و دست آدم را تا ابد بسته: بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ [سوره المائدة : 64].

ص: 198

عبارت آخر یعنی "سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ" را بعضی ها اشاره به طایفهٔ سوم دانسته اند و گفته اند انسان یا اهل دنیاست، یا اهل عُقبی، یا از شاکرینِ واقعی است که چیزی نمی خواهد و غایت آرزویش، بندگی کردن و رضای خدا را تحصیل نمودن است. طایفهٔ اخیر جز خدا چیزی نمی خواهند.

وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (146)

چه بسیار پیامبرانی که در رکابشان، کثیری از مردانِ الهی پیکار کردند؛ پس در مقابل سختی هایی که در راه خدا کشیدند، خم به ابرو نیاوردند و ضعفی از خود نشان ندادند و سرِ تسلیم در برابر دشمن فرو نیآوردند! خدا چنین رزمندگانِ مقاومی را دوست دارد.

از این پیکارها در قرآن ذکری به میان نیآمده جز دو ماجرا، یکی فتح اورشلیم توسط بنی اسرائیل در رکاب یوشع (قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُون [سوره المائدة : 23]) و دوم، نبرد آن ها با جالوت در رکاب طالوت که البته نبیّ نبود اما منصوب خدا بود (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ [سوره البقرة : 251]). در روایات هم قتال ابراهیم (ع) در اواخر عمرش با مشرکین ساکن در فلسطین گزارش شده. جز این سه مورد، شواهد تاریخیِ قتال ربانیّون در رکاب نبییّن در گذر زمان محو و نابود گشته است. امّا این آیه تصریح دارد که از این جنگ ها و از این مردها - به معنای واقعی کلمه – زیاد بوده.

کلمهٔ "رِبِّيُّون" را جمع "رِبّی" دانسته اند که مثل ربّانی از اسم "ربّ" مشتق شده. مراد از این کلمه کسانی هستند که جز خدا به هیچ کس و هیچ چیز دل نبسته اند. رِبیّون دلاورمردانِ خدایی هستند که خود را وقف دین خدا کرده اند. طبق عباراتِ آیهٔ شریفه، بارزترین صفت این مردان خدایی، صبر است و به همین خاطر خدا آن ها را دوست دارد. اصولاً خدا خیلی صابرین را دوست دارد و شرط محبوب خدا شدن صبر است: وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ. سه فقرهٔ دیگر، یعنی "مَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا" تفسیر صبر در میدان

ص: 199

قتال است. مؤمن در میدان قتال و مبارزه باید سستی نکند و بی انگیزه نشود؛ در عمل، ضعف و کسالت نشان ندهد؛ و در برابر دشمن هرگز سرتسلیم فرو نیآورد. مؤمن تسلیم نمی شود؛ یا کشته می شود، یا به صلحی که مرضی خداست تن در می دهد. تسلیم، شکستِ مطلق است و صلح، گرفتن امتیاز و دست از جنگ کشیدن. البته مقصود، جنگی است که در رکاب پیامبر باشد. چنین جنگی مقصدش صددرصد الهی و خداپسندانه است. و الا جنگ های ما با هم از هویٰ و حُمق و عصبیّت و لجاجت و منیّت و منافع خیالی خالی نیست و معلوم نیست چقدرش مرضی خداست و کجا باید متارکه کرد.

وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (147)

تنها خواستهٔ شان این بود که خدایا، گناهان ما و زیاده رویِ در کارهایمان را ببخش. قدم هایمان را استوار کن و بر جماعت بی دین پیروزمان فرما.

این دعا، دعای رِبیّون است. ربیّون از خدا هیچ چیز نمی خواهند جز مغفرت و نصرت و ثبات قدم.

آن ها مدام طالب غفران اند. غفران از ذنوب و اسراف در أمر. ما هم از این دو چیز دائماً باید استغفار کنیم. استغفار از ذنوب و استغفار از اسرافِ فی الامر.

"ذنوب" از ذنب می آید که به معنی دنباله است. ذنوب، حواشی انسان است یعنی هرچه مطابق متن زندگیِ واقعی یعنی بندگی نیست و چون بندگی قوامش خداخواهی است، هرکاری که منشأ ش نفس انسان باشد و ریشه در هویٰ و خودخواهی داشته باشد، ذنب است. هم خودِ کار ذنب است، هم آثار و دنباله هایی که از آن کار به راه می افتد، ذنب است. ذنب گناه معنی نمیدهد، پیامبران هم ذنب داشتند: لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ [سوره الفتح : 2]. ذنب لازمهٔ مخلوق و حاکمهٔ ممکن الوجود است.

وافی ج 1 (ص) 103 از امام صادق(ع) روایت می کند: وُجُودُکَ ذَنبٌ لا یُقاسُ بِهِ ذَنب. وجود تو ذنبی است که هیچ ذنبی با آن مقایسه نمی شود. صرف دیدن خود ذنب است چه رسد به

ص: 200

نظر به خود، یا توقف در خود. چه کسی از چنین ذنوبی مبرّاست؟ هیچ کس! منتهی خدا مدام ذنوب دوستانش را می بخشد و اثر آنها را پاک می کند تا تعمیق نشود و بُعد نیآورد. تا درکِ خود، به خودبینی و خودبینی به خودخواهی و خودخواهی به خودپرستی ختم نشود.

اما مورد دوم برای استغفار، اسراف در امر خویش است . اسراف در قرآن برای این موارد بکار رفته:

زیاده روی در انتقام(مائده:32و اسراء:33)؛ بخل و حبسِ انفاق(انعام:141)؛ اتلاف نعمت(اعراف:31)؛ لواط(اعراف:81و ذاریات:34)؛ غفلت از خدا در روزِ کام(یونس:12)؛ زندگی بی خدا و سر به هوا(طه:127)؛ سستی در عبادت (زمر:53)؛ زیاده روی در بخشش(فرقان:67)؛ خرجِ نابجا(نساء:6)؛ استبداد و تفرعن(یونس:83)؛ اینکه دنیا غایتِ همّ انسان شود(شعراء: 152)؛ کفر و بی دینی و تکذیب انبیاء (انبیاء:9و یس:19و غافر: 28و زخرف:5).

در نتیجه هر گناه و غفلت و ترک اولایی، نوعی اسراف است. اسراف در لفظ هم واسع، و به معنی مطلقِ انحراف است. همهٔ ما دچار درجاتی از اسراف در امور خویش هستیم و باید با استغفار این اسراف ها را جبران کنیم.

ترتیب "اغْفِرْ لَنَا ... وَانْصُرْنَا" نشان می دهد که همیشه استغفار، بر استنصار از خدا، تقدّم دارد. اوّل حساب و کتاب خود را با خدا صاف کنیم، بعد از خدا یاری بطلبیم. این آیه به ما می آموزد که صحنه های جنگ و جهاد در زندگی، محراب مناجات و دعا و ارتباط با خداست.

از جمع این آیه با آیهٔ قبل برمی آید که مردان الهی بجای استکانت و ذلّت در برابر دشمنان، پیش خدا خود را ذلیل و متضرّع می کنند و از خدا در برابر دشمن مدد و نصرت می جویند.

فَآتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (148)

خدا هم، ثواب دنیا و حسن ثواب آخرت را به آنان داد. آخر، خدا محسنین را دوست دارد .

مقصود از ثواب دنیا، زندگی در آرامش و عافیت و یُسر به همراه توفیق حسنات.

ص: 201

بشارت های خدا به مؤمنینِ متّقی "در دنیا" بسیار است، و تک تک آن ها را می شود مصداقی از ثواب دنیا محسوب کرد. از جمله اینکه خدا یاد خویش را به ایشان الهام میکند، از شیاطین جنّ و انس و شِرار خلق حفظشان میکند، توفیق تقوی نصیبشان میکند، دلشان را برای شریعت و طریقت شرح میکند، در برابر دشمن درونی و بیرونی نصرتشان میکند، آیاتش را متواتراً به ایشان نشان میدهد و معرفت را در دلشان فزون میکند و به وادی یقین میکشاندشان، از انوار علم و قدرت خویش بقدر ظرفیت بهره مندشان میکند، معاشرت و معیّت با ابرار را نصیبشان میسازد، اهل خانه را قرّةالعين ایشان میکند، معیّت با خویش را نصیبشان میسازد، سکینه و آرامش و طمانینه و حلم بر ایشان نازل میکند، امور دنیا و آخرتشان را به یُسر میکشاند، توفیق احسان به خلق نصیبشان میکند، دلشان را به حکمت زنده میکند و آنرا بر لسانشان جاری میسازد، از طیّبات روزی شان میکند، باب درگاه خویش را بر ایشان میگشاید و صدایشان میزند تا دعایشان را بشنود و عبادتشان را قبول کند، اعمالشان را می پذیرد و به زندگی شان برکت میدهد، آنچه برای بندگی و پیشرفت در طریقش لازم است برایشان مهیا و میسّر میکند، باب علم انبیاء و اوصیاء و نیز علم لدنّی را برایشان مفتوح میکند، معیّت با خاندان نبوت و امامت را نصیبشان میسازد و ایشان را از اهل البیت قرار میدهد، دائم بر ایشان صلوات میفرستد و از ظلمات به نور سوقشان میدهد، ... همه اینها عینا آیات قرآن است نه برداشت از قرآن.

راجع به ثواب آخرت، کلمهٔ حُسن را هم اضافه کرده تا به برتری اش را نسبت به ثواب دنیا تصریح کرده باشد. ثواب آخرت از هر حیث تامّ است و مدام.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ (149) بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ (150)

مسلمانان! اگر از کافران فرمان ببرید، شما را به گذشتهٔ غم بارِ بی خدایی تان برمی گردانند و حسابی زیان می کنید!

از آن ها فاصله بگیرید که مولای شما خداست و خدا بهترین یاری دهنده است.

ص: 202

پس از جنگ احد، ملامت کافرانِ اهل کتاب و منافقان بر مسلمانان فزونی یافت و به آن ها طعنه می زدند که اگر محمد واقعاً پیامبر خداست پس چرا در احد شکست خورد؟! این آیات برای مصونیت مؤمنان از وسوسه های آنان نازل شده.

سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ (151)

در دل بی دینان، هراس و دلهره می افکنیم؛ چون برای خدا شریک قائل شده اند و شرکِ به خدا هیچ توجیهی ندارد. جایگاهشان آتش است و بد جایی است جایگاه ستم کارها!

طبق این آیه، سنّت خدا القاء رُعب در دل مشرکان است. هرکس بقدر شرکی که به آن آلوده است، محکوم است در ترس و لرز زندگی کند و از زمین و زمان بترسد.

"س" در "سَنُلْقِي" به آیندهٔ دور و ناگهانی اشاره نمی کند و القاء رعب، سنّتی مستمر است و مدام سر و کلّهٔ چیزهای جدیدی در زندگی مشرکین پیدا می شود که باید از آن ها بترسند.

القاء رُعب در دل دشمنان، از الطاف ویژهٔ خدا به محمد (ص) و مسلمین صدر اسلام است. گویا پس از انحراف مسلمین از مسیر درست در مسألهٔ جانشینی پیامبر (ص) این نصرت از آن ها دریغ شده. در روایات است که مهدی(عج) که ظهور کند، مثل محمد (ص) با رُعب نصرت می شود.

بحارالأنوار جلد 20 صفحه 28 روایت می کند که ابوسفیان و یارانش تصمیم داشتند از نیمهٔ راه به مدینه بازگردند و مسلمین را ریشه کن کنند. اما خدا در دل هایشان رعب انداخت و از قصدشان بازگشتند و عازم مکه شدند.

وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّىٰ إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (152)

ص: 203

در جنگ اُحد، خدا وعدهٔ پیروزی اش را داشت عملی می کرد، وقتی به فرمانش مصمّم دشمنان را می کشتید؛ تا اینکه سهل انگاری کردید و به محض آنکه خدا غنیمت های دوست داشتنی را نشان تان داد، در حفظ سنگر با هم بگومگو کردید و از دستور فرمانده تخلّف نمودید.

آری، در مقابلِ عدّه ای که دنبال آخرت اند، بعضی از شما دنیاطلب اند.

به هرحال، خدا از پیروز کردنتان بر دشمن صرف نظر کرد تا امتحانتان کند. این بار از شما گذشت. آخر، خدا به مؤمنان لطف دارد!

این آیه، نصرت خدا را منوط می کند به پایداری و اتّحادِ جبههٔ ایمان. یعنی وعدهٔ پیروزیِ مؤمنین، مطلق نیست و کلی شرط و شروط دارد. نصرت خدا تا وقتی است که مؤمن در مدار درست بوده و به وظیفه عمل کند.

از نکات جالب این آیه، توحید افعالی است که در آن موج می زند. خداوند نشان دادن غنائم و آزمودن مجاهدین با آن ها، و نیز شکست و پیروزیِ میدان را مستقیماً به خودش نسبت می دهد.

اینکه خداوند کسانی را که مرتکب چنین تخلّف بزرگی شدند و لشکر اسلام را به شکست کشاندند، می بخشد و می گوید "وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ" درس عفو و بخشش به ما می دهد.

إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَىٰ أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَا أَصَابَكُمْ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (153)

حین فرار از کوه بالا می رفتید و جز نجات خود به فکر هیچ کس نبودید. پیامبر از پشت سرتان صدا می زد که برگردید!

در نتیجهٔ این نافرمانی، خدا چنان غمی بر دوش شما نهاد که غم فقدان غنیمت یا زخم هایی که برداشته اید، بکلی فراموشتان شد.

خدا از اوضاعتان خوب آگاه است.

ص: 204

این آیه کمی پیچیده است و معلوم نیست این "غَمًّا بِغَمٍّ" لطف خدا بوده یا عذاب خدا. درهرحال، وقتی غم های بزرگتر پیش میآیند، غم های کوچکتر فراموش می شوند. پس آدم همیشه باید بر غم فعلی صبر کند و شاکر باشد که غم بزرگتر بر او حمل نشده.

همچنین، از این آیه برمی آید که غم، اثر وضعی ترک وظیفه و چوب مجازات خداست. لذا تا غم، مؤمن را فرامیگیرد، باید سر به سجده بگذارد و به خدا پناه برد و تأمّل کنند که چه کاری را باید می کرده، اما ترک کرده.

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسًا يَغْشَىٰ طَائِفَةً مِنْكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ مَا لَا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (154)

خدا بعد از آن غم، شبِ بعد از جنگ، شما را به خواب سبکِ آرام بخشی فرو برد؛ البته تنها گروهی از شما خوابشان برد و گروهی دیگر که به فکر جانشان بودند، خواب به چشمانشان نیامد و عین همان دوران جاهلیت، به خدا بدبین شدند!

می گفتند: ما واقعاً چه کاره ایم و چقدر بر حقّیم؟! بگو: هیچ کاره: همه کاره خداست و حقّ محض اوست.

حرف هایی در دل هایشان پنهان کرده بودند که برای تو رو نمی کردند! مثلاً با خودشان می گفتند: اگر ما برحق بودیم، در اینجا کشته نمی شدیم! بگو: اگر در خانه هایتان هم بودید، کسانی که کشته شدن در سرنوشتشان نوشته شده بود، با پای خود به قتلگاه می رفتند.

همهٔ این پیشآمدها برای اینست که خدا نیّت هایتان را امتحان کند و ناخالصی های دل هایتان را برطرف کند. و خدا می داند هر آنچه را در دل ها می گذرد.

این آیه شب بعد از جنگ احد را به تصویر می کشد. مسلمین، دردمند از زخم های جنگ و خسته از دفن پیکر دوستان، در همان صحرایی که جنگ درگرفته به خواب می روند. هنوز

ص: 205

احتمال بازگشت و شبیخون دشمن وجود داشته و آن شب، شبی ترسناک بوده است. اما مؤمنین با آرامش می خوابند و منافقین و اهل شک، شب را با هزار فکر و خیال به صبح می رسانند.

از جمله گمان بد به خدا می برند که چرا آن ها را یاری نکرده؟! نکند حرف های محمد دروغ باشد و او فرستادهٔ خدا نباشد. چنین ظنونی را این آیه، ظنون جاهلیت نامیده است که در دوران مدرن هم فراوان است.

عبارت " لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمْ " نشان می دهد که هرکسی در وقتی که مقدّر شده و به شکلی که معیّن گشته می میرد و دست تقدیر او را به همان مَضجع می برد و همانطور که باید، تحویل مرگ می دهد. همین تقدیرِ نسبتاً ثابت، ایمنی بخشِ انسان است و او را مطمئن می سازد که قبلش نخواهد مُرد، ولو سنگ از آسمان ببارد! پس نسبت به مرگ خود و عزیزان خود مطلقا نباید دلهره داشت، چون نمی میرند تا زمانی که از پیش مشخص است و آن زمان که رسید، هیچ تدبیری آن ها را از مرگ نمی رهاند. پس اندیشهٔ مرگ را باید از سر به در کرد و تا نَفَس باقی است در طاعت و عبادت و خدمت کوشید. خدا خودش می داند چه کسی را چه وقت پیش خودش ببرد.

عبارت "ليَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ" هدف از حوادث زندگی و شکست وپیروزی های آن است که در آیات قبل نیز به لسان مشابه بیان شد. از جمله آیهٔ صدوچلهم به بعد: وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ ...وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا. روزهای تلخ و شیرین را بین شما می چرخانیم تا مؤمنین واقعی را بشناسیم و عدّه ای را از اولیاء کنیم و مؤمنان را خالص کنیم ...

خواب یا "نُعاس" در این آیه و نیز آیهٔ مربوط به جنگ بدر با لفظ "أَمَنَةً" و جلوه ای از رحمت خدا دانسته شده. منتها خواب جنگ احد، شب بعد از شکست بود و خواب جنگ بدر، شب قبل از پیروزی: إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً [سوره اﻷنفال : 11]. درهرحال، خوابِ مؤمن، موجب اَمن، و رحمتی از جانب خدا برای اوست. خواب مؤمنِ اهل یقین، عبادت است، بخصوص وقتی با وضو و حضور توأم باشد.

ص: 206

در این آیه، در بند خود بودن با عبارت "أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ" مذمّت گشته و موجب سوء ظنّ به خدا دانسته شده. مؤمن نباید هیچ گاه به خدا سوء ظن برد و گمان کند که وعدهٔ خدا راست نیست یا خدا او را به حال خود گذاشته و فراموش کرده است. بنای خدا طبق احادیث شریف آنست که با هرکسی طبق گمانی که به خدا دارد رفتار می کند. لذا سوء ظن به خدا بسی خطرناک و عاقبت سوز است. مؤمن همیشه باید بداند که خدا به او مهربان و بر احوال او آگاه و در صدد نصرت اوست. اگر هم گرفت وگیری در کارش هست، امتحان خداست تا او را رفعت دهد و به اجر بی حساب مفتخر گرداند.

این آیه، سودای پیروزیِ بی تلاش و بدون صبر و تقوی را پنداری جاهلانه(ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ) دانسته است.

عیون جلد 2 صفحه 240 روایت می کند که امام رضا (ع) صبح که از دنیا رفت آخرین سخنی که بر زبان آورد این آیه بود: قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمْ

إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (155)

آنهایی که هنگام درگیریِ دو طرف در جنگ اُحد پا به فرار گذاشتند، علّت اینکه شیطان توانست پایشان را بلغزاند، بعضی گناهان بود که قبلاً مرتکب شده بودند.

باز، دست آخر خدا از اشتباهاتشان درگذشت؛ چون خدا آمرزندهٔ بردبار است.

نکتهٔ بدیعِ این آیه این است که می گوید: اعتیاد یا ارتکاب برخی گناهان، جاپا برای شیطان در دل انسان درست می کند و انسان را نسبت به وسوسه هایش آسیب پذیر می سازد و شیطان را جوری بر انسان مسلّط می کند که در بزنگاه ها موجب لغزش و بروز خطاهای غیرقابل بخشش شود. پس پیش از بزنگاه ها و لحظات سرنوشت سازِ زندگی باید مراقبت کرد و نگذاشت شیطان پایش به زندگی ما باز شود و به لغزاندن ما طمع کند.

ص: 207

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّى لَوْ كَانُوا عِنْدَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذَٰلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (156)

مسلمانان! مثل کافران نباشید که دربارهٔ اطرافیانشان که به سفر یا جنگ می رفتند و دیگر برنمی گشتند، می گفتند: اگر پیشمان مانده بودند، نمی مردند یا کشته نمی شدند! همین طرز فکر احمقانه، نفرینی از جانب خدا و به شکل داغی است بر دل های کافران.

خداست که به دنیا می آورد و از دنیا می برد و از کارهای شما کاملاً باخبر است.

طبق نصّ صریح این آیه، گفتن اینکه فلانی اگر سَفر نرفته بود، تصادف نمی کرد و کشته نمی شد، یا اگر جنگ نمی رفت، الآن زنده بود، حرفی کافرانه و ناشی از جهالت و حماقت و کوته فکری است. مع الأسف چنین حرف هایی از زبان مؤمنین هم زیاد شنیده می شود.

طبق این آیه، چنین طرز فکری، داغ و حسرتی است از جانب خدا بر دل های ضعیف الایمان و نفرینی است که از کفر و دوری از خدا و معارف الهی ناشی شده. باید از چنین عذابِ بالفعلی به خدا پناه برد و به نور معرفتِ توحید، دل را زنده کرد و آتش این عذاب را خاموش ساخت.

زندگی و مرگ دست خداست و تا کسی اجل محتومش نرسیده باشد، نخواهد مرد.

وَلَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (157) وَلَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (158)

اگر در راه خدا شهید شوید یا بمیرید، آن آمرزش و لطف خدا که نصیبتان می شود، بهتر از تمام ثروتی است که بی دین ها در زندگی جمع می کنند.

اگر بمیرید یا شهید شوید، آن پایان زندگی نیست؛ بلکه شما به سوی خدا محشور می شوید.

در آیهٔ قبل روشن کرد که زندگی و مرگ دست خداست، در این آیه می گوید مرگ، نعمت است برای مؤمنین. پس مؤمنین بجای ترس از مرگ باید آرزومند این غنیمت و نعمت باشند. با مرگ، مؤمن به سوی مولایش خدا پرواز می کند و در آغوش خدا آرام می گیرد. با مرگ، مؤمن مشمول مغفرت ابدی می شود؛ و مغفرت، از دنیا و آنچه در دنیاست، با ارزش تر است.

ص: 208

رحمتی در مرگ برای مؤمن ذخیره شده که هیچ چیزی با آن قابل قیاس نیست. پس مؤمن باید همیشه مشتاق مرگ باشد و خود را برای آن آماده کرده باشد. مرگ، محبوب مؤمنِ واقعی و ذومعرفت است.

نهج البلاغه از امیرمؤمنان (ع) روایت می کند که به خدا، حبّ پسر ابیطالب به مرگ، بیش از حبّ طفل است به پستان مادرش.

مرگ بسان شکفتن گل زندگی است و وقتی مؤمن لایق می شود، خداوند به عنوان جایزه، مرگ را به او هدیه می دهد.

این آیه می گوید: مهم، در راه خدا بودن است، خواه به شهادت بیانجامد، خواه به مرگ. چنین مؤمنی، طبق روایات، حتّی اگر در بستر بمیرد، شهید است.

عیاشی از امام باقر (ع) روایت می کند که خدا فرموده: وَلَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ. لذا کشته شدن و مردن یکسان نیست و خداوند می فرماید هر کسی طعم مرگ را باید بچشد. پس کسی که با شمشیر در راه خدا کشته شده به ناچار باید در رجعت به دنیا برگردد تا طعم مرگ را بچشد.

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (159)

ای پیامبر، تو به برکتِ رحمت خاصّی از جانب خدا، با پیروانت نرم خو شدی و اگر تندخو و سنگدل بودی، از دوروبرت پراکنده می شدند! پس، از خطاهایشان چشم بپوش و برایشان آمرزش بخواه. تازه، در کارها با آن ها مشورت کن. وقتی هم تصمیم به انجام کاری گرفتی، به خدا توکّل کن که خدا اهل توکّل را دوست دارد.

پس از جنگ احد و شکستی که ناشی از تخلّف و عصیان مسلمین بود، هرکس رهبری جامعه را در دست داشت، قاعدتاً در ملامت و توبیخ و تنبیه متخلّفان، شدّت عمل به خرج می داد. اما وقتی مقصّران از رسول خدا (ص) طلب بخشش کردند، کریمانه پذیرفت.

ص: 209

این آیه می گوید این روحیهٔ تو و نرمشت با اطرافیان، اکتسابی و به ریاضت نفس نیست، بلکه به تربیت الهی و عطیه ای است رحمانی. یعنی خدا باید بدهد. پس باید دست به دعا برداشت و از خدا خواست.

"ما" در "بِمَا رَحْمَةٍ مِنَ الله" به زعم لغویّون، زائده است و "باء" آن باء استعانت است. یعنی به استعانتِ رحمتی از جانب خدا چنین شدی. مجهول آمدن رحمت را می شود دلیل ویژگی اش گرفت. گرچه هم تعظیم گرفتنش جایز است، هم تصغیر گرفتنش. در صورت نخست، می گوید رحمت خاصّی از جانب خدا لازم است تا مؤمن، لیّن و لطیف شود؛ و در صورت دوم، می گوید رحمت عظیمی و عنایت جانانه ای برای چنین تغییرِ حالتی لازم است؛ و در صورت سوم، می گوید یک عنایت و رحمت کوچک که به کسی برسد، نرم خو و لطیف می شود؛ پس کسی که تندخوست، همان رحمت اندک را هم نچشیده. صورت اول درست تر به نظر می آید، چرا که برخی انبیاء در عین برخورداری از رحمت ها و عنایت های گوناگون، آتشین مزاج بوده اند، از جمله موسی (ع) بر حسب برخی آیات، و یحیی (ع) برحسب برخی روایات.

"لِنْتَ" از لینت و نرمی می آید و مراد، نرمخویی و کثرت مدارا با خلق است. ریشهٔ این صفت، رحمت و حلم است.

"فظّ" یعنی خشن و تندخو و کم صبر و "غلیظ القلب" یعنی سنگدل و انعطاف ناپذیر.

این آیه، تعلیم نرمخویی به پیامبر (ص) هم هست. یعنی هم بُعد تکوینی دارد، هم بُعد تشریعی. می گوید ما تو را نرمخو کرده ایم، مراقب باش الآن که مقصرّان جنگ اُحد از تو گذشت می خواهند، با آن ها نرمخو باشی.

نرمش با مردم عطیّه ای الهی و شرط مردم داری است.

عبارت "فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ" وظیفهٔ رهبر الهی نسبت به امّت است. و عبارت "َإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى الله" وظیفهٔ رهبر الهی در برابر خدا.

رهبر الهی، و نیز پدر صُلبی که رهبر الهی خانواده است، باید نسبت به زیردستانش اهل عفو باشد و باطناً خیرخواه آن ها باشد و برایشان از خدا طلب آمرزش کند. چنین طلب آمرزشی چون به امر خود خداست، قطعاً مستجاب است.

ص: 210

همچنین باید با زیردستان مشورت کند. اصولاً رهبری و ریاست، بی مشورت نمی شود، چون راه درست را ممکن است خدا به دیگران الهام کند و از زبان آن ها نصیب آدم شود. ترک مشورت ترک نصرت مؤمنین است. دلیلی ندارد بگوییم مشورت پیامبر (ص) با اصحاب، صوری و برای آموزش مشورت به مسلمین بوده و خود ایشان از مشورت بی نیاز بوده! نه ظاهرِ لفظ چنین اقتضایی دارد، نه سیرهٔ رسول خدا (ص) چنین چیزی را تأیید می کند. اگر اینطور بوده پس چرا رسول خدا (ص) و ائمهٔ طاهرین (ع) کراراً به مشورت ها عمل می کرده اند؟! چه عیبی دارد که راه حل جنگ احزاب را خداوند به سلمان فارسی الهام کند و او در اختیار پیامبر (ص) و جمیع مسلمین قرار دهد؟!

مشورت علاوه بر آنکه مشارکت در عقول و الهامات دیگران است، آن ها را هم به یاوری ظاهری و باطنی انسان وامی دارد و نصرت خدا را به جریان می اندازد. مگر بخش عمده ای از نصرت خدا توسط مؤمنین نیست؟! هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ [سوره اﻷنفال : 62].

بقول مولانا:

کین خردها چون مصابیح، انور است

بیست مصباح، از یکی روشنتر است

دقّت بفرمایید که مشورت، به صیغهٔ امر آمده و جزء وظایف هرکس در مقام تصمیم گیری است. یعنی مشورت کردن یک واجب دینی و تکلیفی است که از همه خواسته شده و صِرفِ نصیحت نیست.

اما پس از مشورت با اهل حلّ و عقد، تصمیم نهایی بر عهدهٔ خود پیامبر یا رهبر الهی است. برای همین گفته: إِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى الله. یعنی عزم را به پیامبر (ص) نسبت داده. یعنی مشورت نافی قاطعیت و وحدت حاکمیت نیست و وقتی پیامبر تصمیمی گرفت، وقت تخلّف و شقاق نیست و همه باید مطیع او باشند تا قوای مسلمین شَقّه نشود و به ضعف نگراید.

خود پیامبر (ص) و بقیهٔ مؤمنین هم باید به خدا توکّل کرده و با جدیّت اقدام کنند. علاوه بر آنکه نصرت در گرو توکّل است، خدا متوکّلین را دوست دارد و آن ها را جزء بندگان مقرّب خود می کند.

ص: 211

طبق این آیه، مؤمن در مواجهه با رویدادها باید اوّل مشورت کند، سپس عزم نماید و با توکّل به خدا عمل کند؛ به نتیجه هم نباید کار داشته باشد. شکست و پیروزی دست خدا و بخشی از تقدیر یا امتحان انسان است.

عیاشی از امام جواد (ع) روایت می کند که مشورت مبارک است.

برهان از امام صادق (ع) روایت می کند که اگر با کسی که عقل و قلبت او را تصدیق می کند مشورت کردی با او مخالفت نکن.

وسائل الشیعه جلد 12 صفحه 45 از رسول خدا (ص) روایت می کند که با ترسو و بخیل و حریص مشورت مکن.

همان مصدر از امام سجاد (ع) روایت می کند که حق کسی که با تو مشورت می کند این است که چیزی را که به نظرت درست می رسد از او دریغ نکنی و اگر چیزی به نظرت نمی رسد او را به کسی ارجاع دهی.

خصال جلد 2 صفحه 570 از امام صادق (ع) روایت می کند که در کار خود با کسانی مشورت کن که از خدا می ترسند.

وسائل الشیعه جلد 12 صفحه 40 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که هرکس خودرأی باشد نابود می شود و هر کسی مشورت کند در عقل ها شریک می گردد. نظر خواستن از دیگران عین هدایت است و هر کس خود را از نظر دیگران بی نیاز ببیند به مخاطره می افتد.

إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (160)

اگر خدا کمکتان کند، کسی حریفتان نمی شود و اگر رهایتان کند، جز او چه کسی کمکتان می کند؟! بنابراین، مؤمنان باید فقط به خدا توکل کنند.

این آیه دلیل توکّل است و می گوید جز از راه توکّل نمی شود پیروز شد. چون نصرت خدا منوط است به توکّل.

ص: 212

بحارالأنوار جلد 71 صفحهٔ 138 از رسول خدا (ص) از زبان جبرئیل (ع) توکّل را اینطور معنا می کند که: بدانی غیر خدا نه می تواند به تو زیان رساند، نه می تواند سودی عایدت کند. پس از غیر خدا نترسی و به غیر خدا امید نداشته باشی و فقط برای خدا کار کنی.

توحید صفحه 241 از امام صادق (ع) روایت می کند که خذلان آن است که خدا بین بنده و معصیت مانع ایجاد نکند و بنده را به حال خود واگذار تا مرتکب معصیت گردد.

کافی جلد 2 صفحه 65 از امام صادق (ع) روایت می کند: توکّل به آدم غنا و عزّت می دهد.

وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (161)

محال است پیامبری (در تقسیم غنائم) خیانت کند. هرکه خیانت کند، روز قیامت با همان خیانتش حاضر می شود! بعد، در عدالت محض، هرکس هرکاری کرده، دریافت می کند.

در جنگ احد، بهانهٔ تیراندازانی که جبل الرُماة را ترک کرده و بسوی غنائم خیز برداشتند، این بود که شاید پیامبر غنائم را ناعادلانه تقسیم کند و ایشان را از قلم بیندازد. این آیه ضمن ردّ پندار نادرست ایشان نسبت به پیامبر (ص) ، به عقاب اُخروی بی عدالتی اشاره می کند و اینکه هرکس بخاطر عُلقه به چیزی، در آن چیز خیانت کند و سهم دیگران را ندهد و حق خوری کند، همان چیز وبال او می گردد و در قیامت باید آن را به دوش بکشد و با زحمت بسیار با خود بیآورد. یا آن خیانت در نامهٔ اعمالش سنگینی می کند و دامنگیر او می شود یا آن خیانت – نه آن چیزی که بخاطرش خیانت کرده - به شکل باری مجسّم می شود و گردنبارِ او می گردد.

عبارت "تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ" دلالت بر دریافت عین عمل دارد نه نتیجه یا جزای عمل. اعمال آدم همیشه همراه او هستند و آدم از آثار آن ها بهره مند یا متأذّی می گردد. در قیامت که شواغل و حُجُب کنار می رود، زشتی یا زیبایی اعمال کاملاً هویدا و اصطلاحاً به انسان "توفّی" می شود.

فرقان روایت می کند که یکی از مأمورین وصول زکات از مأموریت برگشت و زکاتِ ستانده را تحویل پیامبر (ص) داد و سپس عرض کرد: هدایای زیادی نیز مردم دادند که مال خودم

ص: 213

باشد! رسول خدا (ص) فرمود: آیا اگر مأمور وصول مالیات نبودی و در خانه می نشستی، آیا این هدایا را به تو می دادند؟! پس این ها هم بیت المال است و به تو تعلّق ندارد.

أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (162) هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (163)

آیا آنانی که دنبال رضای خدایند، مثل آن هایی اند که گرفتار خشم خدا شده و جایشان جهنم است؟! چه بد سرانجامی!

بله، آنان که در طلب رضای خدایند، پیش خدا درجاتی دارند و خدا از کارهای خوبی که می کنند باخبر است.

طبق این آیات، دو راه بیشتر نیست: یا آدم در این دنیا در جهت رضای خدا حرکت می کند و در آخرت هم به رضوان او نائل می شود؛ یا در این دنیا کاری به رضایت خدا ندارد و هرکار دلش می خواهد می کند؛ چنین کسی در دنیا مبتلا به سخط خدا می شود و آتش آخرت ظهور تامّ و تمام همین سخط است.

همچنین در این آیات به روندگان راه رضوان، درجات عند الله نسبت داده شده. یعنی آن ها یک درجه نیستند و دارای درجات مختلفِ قرب می باشند.

"ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ" یا "اتَّبَعَ رِضْوَانَ الله" یک اصطلاح قرآنی است که بارها در قرآن آمده. اما از بعضی آیات برداشت می شود که در پی رضای خدا بودن، همان رضوان الله نیست بلکه طریقِ به رضوان الله است. یعنی عمل به رضای الهی و رضا به قضای الهی، آخرش انسان را به رضوان الهی می رساند. و کسی که میخواهد به آن رضوان برسد باید از رضا بگذرد. اما خود آن رضوان یک مقام یا یک مکان است. چنانچه آمده:

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (توبه:72) خدا به این مردان و زنانِ باایمان، باغ های پردرختی را وعده داده است که در آن ها جوی ها روان است و آنجا

ص: 214

ماندنی اند. همچنین، خانه هایی باصفا در باغ های عدن، بعلاوهٔ رضوان خدا از همهٔ این ها بالاتر است. این است آن کامیابی بزرگ!

طبق این آیه، رضوان، بهشت خاصّی است که از رضایت محض خدا حاصل می شود و مال کسانی است که کاملاً از خدا راضی بوده اند. یعنی رضایت انسان سبب رضایت خدا می شود و رضایت خدا به شکل جنّتی خاصّ بنام رضوان متجلّی می گردد. این بهشت، طبق این آیه، عالی ترین بهشت است.

پس تحصیل رضایت خدا، انسان را مستحقّ رضوان الهی می کند.

نکتهٔ بدیعِ این آیه آنست که مثل جاهای دیگر نگفته "لَهُم دَرَجاتٌ" بلکه گفته "هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ الله" یعنی متابعین رضوان، خودشان درجه می شوند و میزان اعمال و محور حقّ می گردند.

روضة الواعظین جلد 2 صفحه 469 از رسول خدا (ص) روایت می کند که کسی واقعاً به دنبال رضوان خداست که تا رضا و خشم خدا را در کاری احراز نکرده قدمی در آن کار برندارد.

بحارالانوار جلد 73 صفحه 332 و 334 از رسول خدا (ص) روایت می کند که از جمله کسانی که به سخط خدا گرفتار شده اند کسی است که همسایهٔ خود را آزار میدهد و کسی که با زنی که بر او حرام است دست می دهند و کسی که زن و مردی را در راه حرام به هم می رساند.

لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (164)

به یقین، خدا بر مؤمنان منّت گذاشت که در بینشان رسولی از خودشان مبعوث کرد که آیاتش را برایشان بخواند و روحشان را تزکیه کند و کتاب آسمانی و حکمت یادشان دهد؛ درحالی که قبلش واقعاً غرق گمراهی بودند.

این آیه کامل ترین آیهٔ قرآن در توصیف رسالت و اهداف آن است. طبق این آیه رسالت نه یک اجبار بر خدا، بلکه یک فضل و منّت است بر آدم ها. آنهم نه همهٔ آدم ها بلکه مؤمنین، یعنی مستعدّینِ ایمان.

ص: 215

این آیه به پیامبر اکرم (ص) نظر دارد، اما باید ملتفت بود که رسول در فرهنگ قرآن اعمّ از نبیّ است و چنانکه در سورهٔ یس آمده، به مبلّغین ربّانی دین که ورثهٔ انبیاء هستند هم اطلاق می شود. پس این آیه در درجهٔ اوّل راجع به رسول اعظم (ص) و در درجهٔ بعد راجع به رسولان مکتب ایشان یعنی علمای ربّانی و اولیاء الهی است.

رسول از خود مردم است تا بتواند با آن ها ارتباط برقرار کند و بتوانند حرفش را بپذیرند.

رسول که همان مربّی معنوی و مؤیّد از جانب خداست، می آید تا کتاب خدا را برای مردم تلاوت کند یعنی ظاهرش را از غربت نجات دهد و ترویج کند. همچنین، رسول دست متابعین را می گیرد و در تربیت عملی کمکشان می کند و در طریق سلوک، آن ها را تزکیه می کند. یعنی نفسشان را از آلودگیِ منیّت و سرخودی و عصیان، پاک می سازد. پس رسول، معلّم و استاد واقعی سیروسلوک است.

همچنین کتاب را غیر از تلاوت و ترویج، تعلیم می دهد. یعنی برای مؤمنین شرح می دهد و تفسیر می کند تا بفهمند مرادات آن را و بتوانند طبقش زندگی کنند.

کار بعدی این معلّم روحانی، تعلیم حکمت است. فرق علم با حکمت فرق کتاب حقوق است با حکمی که قاضی میکند. علم دانستن مبدأ و معاد، سنن، فرایض، صفات خداست. اینکه انسان چیست و باید کجا برود و از او چه میخواهند. اینها علم است؛ اما اینکه مشکل من، الآن چیست؟ و من الان باید چه کنم؟ نیاز به حُکم دارد و کسی که میتواند حکم کند حکیم است و حکمت دارد. یک مثال دیگر: من ممکن است تمام علم فیزیک را بلد باشم و حتی آنرا درس دهم اما اینکه این مساله فیزیک را با کدام فرمول فیزیک باید حل کرد، حکمت است. یعنی حُکم باید کرد که این مسأله حقیقتش این است و راه حلش این است. قرآن خودش علم است و عمل به آن حکمت نصیب آدم میکند. پس قرآن، هم علم آور است، هم حکمت آموز. البته هم علم، هم حکمت را خدا باید بدهد منتها واسطهٔ انتقالش قرآن و معلّم قرآن است. طبق این آیه از وظایف رسولان، یعنی مربّیان الهی جامعه، تعلیم حکمت است و تعلیم حکمت جز به شاگردیِ مستقیم و درک محضر استاد ممکن نیست.

ص: 216

أَوَلَمَّا أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّىٰ هَٰذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (165)

به شما در جنگ اُحد تلفاتی وارد شد؛ با آنکه در جنگ بَدر تلفات سنگین تری به دشمن وارد کرده بودید. آن وقت باز هم لب به اعتراض گشودید که این تلفات چطور بر ما وارد شد؟! بگو: به دلیل حرف نشنوی خودتان بود! وگرنه، خدا از عهدهٔ هر کاری برمی آید.

لبّ کلام این آیه اینست که علّت مصیبت های ما، معصیت های ماست: غفلت ها، ترک احسان ها، ترک وظائف، ناشکری ها، حرف نشنوی ها، آلوده شدن به خودخواهی ها، ظلم های خفی و آشکار، گناهان پنهانی و در علن، ...

تفسیر قمی روایت می کند که وقتی رسول خدا (ص) پس از پیروزی در بدر، نضربن حارث و عُقبة بن ابی مُعیط را توسط علی (ع) گردن زد و به هلاکت رساند، انصار ترسیدند که همهٔ اسیران کشته شوند، پس نزد رسول خدا آمدند و گفتند: ای رسول خدا ما در این جنگ هفتاد نفر از آنها را کشته ایم، پس به این هفتاد نفر دیگر که اسیر شده اند رحم کن، چون ایشان قوم و قبیلهٔ تو هستند. آنها را به ما ببخش و بگذار از آنها فدیه بگیریم و آزادشان کنیم. پیامبر (ص) به مسلمانان اجازه داد اما با آنها شرط نمود و گفت که به تعداد اسیرانی که نمی کشند و فدیه می گیرند، سال آینده از آنها کشته خواهد شد. آنها که این شرط را جدّی نگرفتند به آن رضا دادند. سال آینده که جنگ احد رخ داد هفتاد نفر از یاران رسول خدا (ص) به شهادت رسیدند. پس مسلمانان پیش رسول خدا آمده و عرض کردند؛ ای رسول خدا، این چه مصیبتی بود که بر سر ما آمد؛ در صورتی که به ما وعده نصرت میدادی؟! در این هنگام این آیه نازل شد که هر مصیبتی از ناحیه خود شماست(آل عمران: 165 )و به خاطر آنچه با پیامبر شرط گذاشتید. در روز بدر خداوند به پیامبرش وحی فرموده بود که اگر اکنون اسیران را نکشید، سال دیگر در چنین روزی به تعداد آنها از شما کشته خواهد شد و این آیه را نازل فرموده بود که: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ...

ص: 217

عیاشی از امام صادق (ع) روایت می کند که در جنگ بدر مسلمان ها هفتاد نفر را کشتند و هفتاد نفر را به اسارت گرفتند در جنگ احد هفتاد نفر از آنها کشته شد و این موضوع آن ها را غمگین ساخت. لذا خداوند این آیه را نازل کرد.

وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ (166) وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ (167)

صدماتی که به وقت درگیریِ دو طرف در جنگ اُحد به شما وارد شد، به اجازهٔ خدا بود تا مؤمنانِ واقعی را معلوم کند.

و کسانی را هم که دورویی می کنند، معلوم کند: همان هایی که وقتی به آن ها گفته شد بیایید در راه خدا بجنگید یا دست کم از خودتان دفاع کنید، گفتند: اگر ذرّه ای جنگیدن بلد بودیم، همراهی تان می کردیم!

آن ها امروز به کفر نزدیک ترند تا به ایمان؛ برای اینکه دل و زبانشان یکی نیست.

خدا بهتر می داند چه چیزهایی کتمان می کنند؛

عبارت "مَا أَصَابَكُمْ ... فَبِإِذْنِ الله" را وقتی کنار عباراتی مثل "مَا أَصَابَكُمْ ... فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ [سوره الشورى : 30]" و مشابهش در آیهٔ قبل یعنی "هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ" قرار دهیم، اینطور جمع بندی می شود که: خداوند به انسان از نور قدرت و اختیار خودش تملیک کرده تا انسان بتواند اختیاراً منشأ فعل باشد و انتخاب و عمل کند. گرچه خدا به این ترتیب دست انسان را ذرّه ای بازگذاشته و انسان را در حوزهٔ محدودی فعّال مایشاء کرده، اما از بالا ناظر انسان است و مدام کارهای انسان را تحت نظر دارد و نسبت به خوبی هایی که انسان به حسن اختیار انجام می دهد، دیر یا زود، توفیق و ثواب مترتّب می کند و نسبت به بدی هایی که انسان با سوء اختیار انجام می دهد، دیر یا زود، خذلان و عقاب مترتّب می نماید. اینکه انسان کار بدی بکند و مصیبتی سرش بیاید، یا کار خوبی بکند و فتحی برایش حاصل شود، خودبخود نیست و پس از اذن خداست. یعنی کارهای خوب و بد انسان را خدا می بیند وسپس راجع به انسان تصمیم میگیرد که با او چه کند و

ص: 218

سپس حکم می کند به آن چیز. از این فعل خدا که از مراحل اراده، شاء، تقدیر، قضاء می گذرد تا محقّق شود، و به شکل توفیق یا خذلان، برکت یا نکبت محقّق شود تعبیر شده به "إذن". این است سرّ "مَا أَصَابَكُمْ ... فَبِإِذْنِ الله".

بهانهٔ منافقین یعنی "لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا" را اینطور هم معنا کرده اند که اگر می دانستیم واقعاً جنگی قرار است در بگیرد، با شما عازم جبهه می شدیم. اما این تفسیر با شرایط جنگیِ پیش از اُحد نمی سازد، چون وقوع جنگ محرز بوده. شاید هم منظورشان این بوده که به مصاف لشکر مشرکین رفتن، جنگ نیست بلکه خودکشی است. شما جنگ عاقلانه بروید تا ما هم بیاییم ولی این اصلاً جنگ نیست.

الَّذِينَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (168)

همان هایی که در خانه نشستند و به جبهه نیامدند و در مورد برادران خود گفتند: اگر به حرف ما گوش کرده بودند و به جبهه نمی رفتند، کشته نمی شدند! بگو: اگر واقعاً راست می گویید، مرگ را از خودتان دور کنید!

جوابِ به شبههٔ "هرکه در خانه باشد، سالم می ماند" چند بار در این سوره به بیان های مختلف آمده. این هم یک بیان آن: می گوید شما که اهل حذر و احتیاطید، تا کی می توانید مانع مرگ خود شوید؟! واضح است که نمی توانید و فقط خودتان را از رضوان خدا محروم می کنید.

مصباح الشریعه صفحه 177 از امام صادق (ع) روایت می کند که کسی که یقینش ضعیف است به اسباب و وسائل متوسل می شود و از عادتها و حرف مردم پیروی می کند و فکر می کند هر چه بخواهد همان می شود و با جهد و تلاش می تواند چیزی را به دست بیاورد.

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (169)

ص: 219

هرگز خیال مکن کسانیکه در راه خدا کشته شده اند، مرده اند! برعکس کاملاً زنده اند و پیش خدا روزی داده می شوند.

این آیه و دو آیهٔ بعد راجع به کشتگان در راه خداست که اصطلاحاً شهید نامیده می شوند. البته اینکه چه کسی را خدا کشتهٔ راهش محسوب می کند با خداست نه بنیاد شهید! یعنی مقصود، شهیدِ عند الله است نه شهیدِ عندنا.

اینکه فرموده شهیدان نمرده اند بلکه زندهٔ واقعی آن هایند، از دلایل بیّن بر حیات برزخیِ شهداست.

روایات راجع به زندگی برزخی بسیار است و ما در ذیل آیهٔ 46 سورهٔ غافر: النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً... تحقیق کاملی از آن ارائه دادیم. هرکه خواست به آنجا رجوع کند.

رزق شهداء هم رزق خاصّی است چون با عبارت "عِنْدَ رَبِّهِمْ" توصیف شده. یعنی شهداء مهمانِ خود خدا هستند و سر سفرهٔ خود خدا نشسته اند.

فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (170)

شادمانند، از آنچه خدا از سر فضلش به آن ها بخشیده و دربارهٔ هم رزمانشان که هنوز به آنان نپیوسته اند، بشارت می گیرند. آری، شهیدان نه می ترسند و نه غصه می خورند.

عبارت "وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ" یعنی اطلاع پیدا می کنند که دوستان مؤمنشان که هنوز نمرده اند یا شهید نشده اند، پیش خدا چه درجاتی دارند و خوشحال می شوند.

این عبارت را بشارت شهداء به هم رزمانشان که هنوز زنده اند هم می شود معنی کرد. طبق این معنی، شهداء بشارت دهنده اند نه بشارت گیرنده.

عبارت "أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ" که طبق آیهٔ 62 سورهٔ یونس راجع به اولیاء خداست، هم راجع به شهداء قابل تطبیق است، هم راجع به دوستانشان که هنوز نمرده اند و به آن ها ملحق نشده اند.

ص: 220

يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (171)

همچنین، شادمان و دلخوش اند به نعمتِ ویژه ای از جانب خدا و فضلی و می دانند که خدا اجر مؤمنان را ضایع نمی کند.

این آیه را نیز مثل آیهٔ قبل، بعضی، بشارت شهداء به دیگران معنا کرده اند نه بشارت خدا به شهداء. در اینصورت باید بگوییم شهداء بشارت می دهند اما کسی نمی شنود. مثل بشارت مؤمن آل یاسین که با شهادت از دنیا رفت. او می گوید: يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ [سوره يس : 27] کاش قومم می فهمیدند که خدا چه کرامت هایی در اثر شهادتم به من داد!

نتیجهٔ این سه آیه اینست که شهداء همین الآن از نعمات برزخی و مقام عندیّت متنعّم اند؛ و در عین حال، بشارت درجات و نعمات عالی تری در بهشت به آن ها داده می شود.

مجمع البیان روایت می کند که ابوسفیان فریاد کشید: هفتاد کشتهٔ شما در احد، جای هفتاد کشتهٔ ما در بدر. اما رسول خدا (ص) پاسخ فرمود که چنین نیست؛ کشتگان ما اکنون در بهشت اند و کشتگان شما در دوزخ.

وسائل الشیعه جلد 11 صفحه 10 از رسول خدا (ص) روایت می کند که شهداء مجازند در تمام بهشت گردش کنند و هرگاه خواستند نظر کنند به وجه الله.

مستدرک جلد 2 صفحه 243 روایت می کند که کسی دعا می کرد: خدایا بهترین چیزی را که می شود از تو خواست به من بده! رسول خدا (ص) که می شنید فرمود: اگر این دعا مستجاب شود، او شهید می شود. و چنین شد.

بحارالانوار جلد 2 صفحه 15 از رسول خدا (ص) روایت می کند که شهید مقام شفاعت دارد.

وسائل الشیعه جلد 11 صفحه 9 از امام صادق (ع) روایت می کند که لغزش های شهید به او نشان داده نمی شود و بی حساب به بهشت می رود.

بحارالانوار جلد 97 صفحه 11 از امام صادق (ع) روایت می کند که مجاهدان قبل از همه وارد بهشت می شوند و از در مخصوص وارد شده و جایگاه ویژه ای دارند.

ص: 221

کنزالعمّال جلد 4 صفحه 290 از رسول خدا (ص) روایت می کند که تنها شهید است که آرزو می کند به دنیا بیآید و دوباره شهید شود.

بحارالانوار جلد 100 صفحه 8 از رسول خدا (ص) روایت می کند که بهترین مرگ شهادت است.

در نهج البلاغه است که قسم به خدا هزار ضربت شمشیر آسان تر از مرگ در بستر است.

الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ (172)

کسانیکه پس از برگشتن از جنگ، با وجود مجروحیت، حرف خدا و رسولش را برای تعقیب دشمن گوش کردند. برای محسنین و متّقین شان، اجری عظیم است.

چند روز پس از واقعهٔ اُحد، به پیامبر خبر رسید که لشکر مشرکان در راه بازگشت به مکّه جایی توقف کرده و بینشان گفت وگو پیش آمده که برگشتن به مکّه را متوقف کنیم و به سوی مدینه برگردیم و این بار به خود شهر حمله کنیم و کار محمد را یکسره سازیم.

این خبر که به پیامبر (ص) رسید، اعلام جهاد عمومی کرد و با اینکه مسلمین داغ دار و زخم دیده بودند، اکثرشان مجهّز شدند و سریعاً لشکری به فرماندهی پیامبر از مدینه بسوی منطقهٔ مشرکان خارج شد. لشکر مسلمین به منطقهٔ حَمراء الاسد که رسید، خبردار شد که مشرکین پس از اطلاع این لشکرکشی و پی بردن به روحیهٔ آمادگی مسلمین، از نبرد و تهدید مدینه منصرف شده و با سرعت بسوی مکّه رهسپار شده اند.

این لشکرکشی که به جنگ نیانجامید را غزوهٔ حمراء الاسد نامیده اند. این آیات راجع به آن غزوه است.

نکته ای که در این آیه جلب توجّه می کند اینست که اجر عظیم را نه به همهٔ مجاهدین، بلکه به مجاهدین مُحسن و متّقی نسبت داده. البته لسان مدحِ آیه حکایت دارد بر مأجور بودن همهٔ کسانی که ندای پیامبر را در آن شرایط ترس و خستگی لبیک گفتند. اما در یک لشکر، همه، به یک اندازه مأجور نیستند و محسنینِ اهل تقوی، همیشه اجرشان بیشتر است.

ص: 222

الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ (173)

همان ها که، وقتی مردم به آن ها گفتند: دشمنان جمع شده اند تا نابودتان کنند؛ از آن ها بترسید، اتفاقاً ایمان شان زیاد شد و گفتند: خدا ما را بس است و او بهترین تکیه گاه است!

من لایحضر جلد 4 صفحه 392 از امام صادق (ع) روایت می کند: در عجبم از کسی که می ترسد اما به این گفتهٔ خدا که فرموده"حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ" پناه نمی برد.

بحارالانوار جلد 46 صفحه 67 از امام سجاد (ع) روایت می کند که: سخت مریض بودم، پدرم به من گفت چه میخواهی؟ گفتم: هرچه را خدا برایم بخواهد. فرمود: آفرین! شبیه ابراهیم خلیل شده ای که وقتی جبرئیل گفت چه حاجتی داری؟ گفت در برابر خدا هیچ! خدا کافیست و خوب نگهبانی.

فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ (174)

دست آخر، پیروزمندانه و سربلند و بی هیچ آسیبی، از جبهه برگشتند، درحالیکه رضای خدا را هم بدست آورده بودند. بله! خدا لطف بسیار دارد.

در این آیه صحبت از چهار عطیّه شده: نعمت، فضل، حفاظت، و رضوان. برخی گفته اند این عطایا به ترتیب مرتّب شده اند و رضوان بالاتر از حفاظت و حفاظت فوق فضل و فضل فوق نعمت است. شاهدی بر قبول این فرضیه نیست ولی بر این مبناکه اختلاف لفظ بر اختلاف معنی دلالت دارد، می شود به ضرس قاطع گفت این چهار عطیّه، چهار عطای مختلف اند که اهل توکّل و عمل که از غیر خدا نمی ترسند یا کم می ترسند از آن بهره مند می شوند.

إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (175)

ص: 223

بله این شیطان است که دوستان خود را می ترساند! اگر ایمانتان واقعی است، از دشمنان نترسید؛ بلکه تنها از من بترسید.

این آیه نشان می دهد که اگر در دل کسی، ترسی خانه کرده، به همان میزان دلش از ایمان دور و محل رفت و آمد شیطان است.

طبق این آیه از کارهای اصلی شیطان با انسان، ترساندن اوست از این و آن، و از فقرِ آینده، و از وقایع رخ داده. لذا مؤمن شجاع از ولایت شیطان دور و از القائات شیطان از این حیث مصون است.

وَلَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (176)

آن ها که در بی دینی و نافرمانی سر از پا نمی شناسند، مبادا غصه دارت کنند! آن ها هیچ ضرری به خدا نخواهند رساند. به عکس، خدا می خواهد بهره ای در آخرت نداشته باشند و عذابی بی اندازه در انتظارشان است.

در آیات قبل به مؤمنین وعدهٔ فضل عظیم داد و در این آیه کافران را به عذاب عظیم حواله می دهد. خدا هم فضلش عظیم است و هم عذابش: نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ؛ وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ [سوره الحجر : 50] به بندگانم خبر بده که من بسیار بخشنده و مهربانم، اما اگر سروکارشان به عذاب من بیفتد، عذاب من نیز عذابی ألیم است.

إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (177)

البته همهٔ کسانی که ایمان را وانهاده و عوضش کفر را برگزیده اند، هیچ ضرری به خدا نخواهند رساند و عذابی زجرآور در پیش دارند.

وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِين (178)

ص: 224

کافران، گمان نکنند مهلتی که به آن ها می دهیم، به سودشان تمام می شود! به آن ها مهلت می دهیم، تا گناهِ بیشتری کنند! و عذابی خفت بار نصیبشان می شود.

این آیه می گوید که مهلت، برای مؤمن، فرصت برخورداری از رحمت و برای کافر یا فاسق، تلهٔ سیه روزی و نکبت است.

لامِ "لِيَزْدَادُوا" لامِ علّت و غایت نیست، لامِ عاقبت است و نتیجه را بیان می کند. یعنی خدا به آن ها مهلت نمی دهد تا گناه کنند، بلکه نتیجهٔ طبیعی فرصت دادن به آن ها، فزونی گناه است. از بس خبیث و کثیف اند.

این آیه یادآوری می کند که مهلت، کاشف از محبوبیت انسان پیش خدا و درستی راهی که می رود نیست. مهلت برای کافران، املاء و استدراج است. نعمت فقط وقتی سودمند است که در جهت تعالی انسان بکار گرفته شود.

در تواریخ هست که وقتی کاروان اسرای کربلا را به دمشق نزد یزید بردند. زبان درازی کرد و گفت: خدا ما را بر شما پیروز ساخت. حضرت زینب در پاسخ تلاوت فرمود: وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِين.

نورالثقلین از امام باقر (ع) روایت می کند که با توجّه به این آیه، مرگ برای کافران نعمت است. زیرا هرچه بیشتر بمانند بیشتر گناه می کند.

در دعای مکارم الاخلاق از زبان امام سجاد (ع) است که: خدایا اگر عمرم در جهت طاعت است، زیادش کن و اگر مرتع شیطان شده، عمرم را کوتاه کن و مرا بسوی خود ببر پیش از آنکه بار گناهانم سنگین تر گردد.

ارشاد جلد 2 صفحه 95 از امام سجاد (ع) روایت می کند که گروهی از لشکر ابن سعد مراقب ما بودند و از کنار ما عبور می کردند در حالی که امام حسین (ع) این آیه را تلاوت می کرد: وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِين.

ص: 225

مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّىٰ يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ (179)

خدا بنا ندارد مؤمنان را به حال خود بگذارد، مگر اینکه خبیث را از طیّب جدا کند. (پس چاره ای جز ابتلا و امتحان نیست).

همچنین، بنا ندارد همهٔ شما را از اسرار غیبی مطّلع کند؛ روش خدا اینست که از میان رسولانش کسی را برمی گزیند و تنها او را از غیب مطّلع می کند.

بنابراین خدا و پیامبرانش را باور کنید. و اگر ایمان واقعی داشته و متّقی باشید، اجری عظیم خواهید داشت.

در این آیه به اشاره، نفی علم غیب را از مؤمنان، برای طی شدن امتحانات آن ها لازم می داند. یعنی اطلاع بر مغیبات، عمداً از مؤمنان، دریغ شده تا امتحاناتشان را بگذرانند و طیّب از خبیثِ ایشان بازشناخته شود. یا تا خباثت های ذاتی ایشان از طهارتشان جدا شود و از خُبث ذات تطهیر شوند.

قبولی در امتحانات و تطهیر از خباثات هم به نصّ این آیه در گرو متابعت از رُسُل و رعایت تقواست.

در آیهٔ قبل آمده بود که خدا کافران را به حال خود رها می کند تا گناه کنند، اما مؤمنان را، طبق این آیه، به حال خود رها نمی کند و پیوسته آن ها را در بوتهٔ امتحان می گذارد تا رشدشان دهد و آن ها را پخته تر کند. خلاصه اینکه خدا با مؤمنان کار دارد.

وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (180)

کسانی که نسبت به آنچه خدا از فضلش به ایشان بخشیده بخل می ورزند و از دیگران دریغ می کنند، خیال نکنند که این بخل به سودشان است. اتفاقاً به ضررشان است! چون روز قیامت چیزهایی که درباره اش بخیل بودند، طوقِ لعنتی می شود بر گردنشان!

ص: 226

خدا میراث دارِ آسمان ها و زمین است و به انفاق و بخل شما کاملاً آگاه است.

این آیه ثروتِ ثروتمندان را - چه خوبانشان، چه بدانشان – فضل خدا به ایشان می داند. هرکس صاحب چیزی شده، نه به استحقاق، بلکه از فضل خدا بوده و در آنچیز امتحان می شود. سربلندی در امتحان، وابسته نبودن به آن داده، و بخل نورزیدن به آن، و انفاق کردن از آن است؛ و سرافکندگی در امتحان، وابستگی به آن چیز و بخل نسبت به آن و نبخشیدن از آن است.

این بخل، به نفع دنیا و آخرتِ انسان نیست. بعکس، بخیل هم در دنیا از شرّ بخلش زجر می کشد، هم در آخرت. در دنیا با اطرافیان مدام در کلنجار و نفرت، و از دست بدخواهان در فرار و در اختفاءست؛ و در آخرت، چنانکه این آیه می گوید همانچه نسبت بدان بخل ورزیده، طوقهٔ سرنوشتش می شود و گردنبارش می کند و از سنگینی اش زجر می کشد.

عبارت "لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ" تشویق به انفاق است. وقتی همه چیز مال خدا بود، بخشیدن آسان می شود. چون انفاق کننده از جیب خود نمی بخشد، از جیب کسی می بخشد که همه چیز مال اوست، کسی که خزانه اش پایان نمی پذیرد.

کافی جلد 3 صفحه 504 از امام صادق (ع) روایت می کند که هر کس یک درهم از زکات را نپردازد یا از دادن درهمی در راه حق امتناع ورزد، دو درهم را در راه ناحق تلف خواهد کرد و روز قیامت هم حلقه آتشینی چون مار بر گردن اوست.

لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ (181)

خدا طعنهٔ یهودی هایی را که می گفتند: خدا فقیر است و ما ثروتمندیم! شنید. این حرفشان را و به شهادت رساندنِ ناجوانمردانهٔ پیامبران را حتماً ثبت می کنیم و به آن ها در قیامت خواهیم گفت: بچشید عذاب سوزان جهنم را!

ص: 227

مفسّرین گفته اند وقتی آیهٔ "مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا" نازل شد، حیّ بن اخطب یهودی و کسانی مثل او به تمسخر گفتند: خدایی که از ما استقراض کند، بدرد نمی خورد! معلوم است که او فقیر و محتاج ثروت ماست. این آیه پاسخ به کلام زشت ایشان است.

بحارالأنوار جلد 9 صفحه 192 از امام باقر (ع) روایت می کند آنها خدا را ندیدند که فقیر است یا نه؛ ولی دیدند که بعضی از اولیای خدا فقیرند و گفتند اگر خدا غنی بود اولیای خود را بی نیاز می کرد پس بخاطر ثروتمندی خود بر خدا فخر و فقر فروختند.

ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ (182)

این عذاب، تقاصِ همان کارهایی است که قبلاً کرده اید؛ وگرنه، خدا که به بندگان کمترین ظلمی نمی کند.

این آیه ناموس عدل الهی است. هزاران صفحه در تبیین عدل - که از اصول دین و مذهب است - نوشته شده، ولی همهٔ آن ها را می شود در همین یک آیه جوهرکشی کرد.

الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّىٰ يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (183)

همان ها که می گفتند: خدا به ما سفارش کرده که حرف هیچ پیامبرى را باور نکنیم تا اینکه براى ما یک قربانی بیاورد و آن را آتش غیبی به نشانهٔ قبولی بسوزاند!

به آن ها بگو: قبل از من هم پیامبران زیادى آمدند، با معجزه های فراوان و با همین درخواستی که شما دادید. اگر راست مى گویید، چرا آن ها را کشتید؟!

بحارالانوار جلد 10 صفحه 42 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که امّت های پیشین باید قربانی خود را بر دوش می گرفتند و به بیت المقدس می آوردند. هرکدام را خدا قبول می کرد با آتش می سوزاند و آنها با شادی برمی گشتند و اگر قربانی ایشان قبول نمی شد ناامید می شدند. اما خداوند به پیامبر اسلام (ص) فرمود: قربانی امّت تو را در دل فقیران و

ص: 228

مستمندان و محرومان قرار دادم. پس قربانی های خود را به آن ها بخورانید. از هرکس بپذیرم آن را چندین برابر می کند و از هرکس نپذیرم، لااقل عقوبت دنیا را از او برطرف می سازم.

عیاشی از امام صادق (ع) روایت می کند آنها مستقیماً پیامبری را نکشتند؛ اما قاتلین پیامبران را دوست داشتند یا از آنها بیزاری نمی جستند، لذا مشمول این آیه شدند.

فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جَاءُوا بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ الْمُنِيرِ (184)

پس، اگر تو را تکذیب می کنند، موضوع تازه ای نیست: پیامبرانِ قبل از تو را هم با داشتن بیّنات و نوشته ها و کتاب روشنگر دروغگو دانستند.

منظور از "بیّنات" دلایلی است که حق بودن رسالت کسی را نشان دهد. قرآن از لفظ بیّنات استفاده کرده اما متکلمان این لفظ را عوض کرده اند و جایش معجزه گذاشته اند و گفته اند پیامبر باید معجزه داشته باشد. این ابداعِ اختراعی مشکلاتی را بوجود آورده و با فرهنگ قرآنی هم سازگار نیست، واقع مطلب این است که پیامبر باید "بیّنه" داشته باشد یعنی مقداری از علم و قدرت خدا را اظهار کند تا نشان دهد از جانب خدا آمده. همین!

گاهی بیّنه به سخنان حکمت بار است، گاهی به استجابت دعاست، گاهی به اطلاع از مغیبات است، گاهی به شفای بیماران است، گاهی به دلنشینی چهره است، ... یعنی لازم نیست همیشه مثل عصای موسی چیزی باشد که تمام مردم از آوردنش عاجز باشند. تعجیز مردم ملاک نیست، روشن شدن دلشان ملاک است. یعنی اگر کسی فطرتش بیدار باشد، با دیدن بیّنه، یقین کند که این فرد پیامبر خداست و آنچه میگوید پیامی از طرف خداست. پس بیداری فطرت میخواهد!

برای اینکه بفهمیم مقصود از "زُبُر" چیست، باید به کاربردهای آن در قرآن مراجعه کنیم.

در سورهٔ فاطر هم آیه ای مشابه آمده: جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ [سوره فاطر : 25] پیامبران برای مردم بیّنات آوردند و زُبُر و کتاب منیر.

پس مقصود از زبر نمی تواند کتاب آسمانی باشد. در همین آیهٔ سوره نحل هم جدا از بیّنات و زبر، و پس از آنها، صحبت از کتاب آسمانی شده.

ص: 229

در سورهٔ قمر آمده: أَمْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ فِي الزُّبُرِ [سوره القمر : 43] یعنی مگر برائتِ از آتش، در زبر برای شما آمده. در همان سوره کمی جلوتر آمده: وَكُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ [سوره آیه 52]. یعنی هرچه کرده اند در زبر، ثبت شده.

بنابراین زُبُر، اَحکام ثابت سرنوشت است که بر اساس حکمت و سنن الهی محکم شده و اِحکام پذیرفته. حکایتی هم که انبیاء از این محکماتِ هستی یعنی قوانینِ محکم آن میکنند نامش حکمت است. و چون هر حُکمِ آن، یک مادّه قانونِ مستقلّ است.

زُبُر به حکمت و قاعدهٔ مستقلّ نیز اطلاق میشود: فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ [سوره المؤمنون : 53]. یعنی دینِ جامع را بین خود تکّه تکّه کردند و هر یک به بخشی از قوانین و حِکَمِ آن چسبیدند و دل خوش کردند. حال آنکه برای پیدا کردن راه درست، به تمام نقشهٔ راه و دانستن سنن الهیه نیاز است.

پس زُبُر جمع زُبرة و به معنی مادّه قانون ها و حکمت های ثابت الهی است که طبقش هستی جریان دارد و ثواب و عقاب صورت میگیرد.

مثلاً اینکه "هرکس بدی کند، بدی میبیند" یک زُبرة است و اینکه "ظلم، آرامش خود ظالم را به هم میزند" یک زُبرة است و اینکه "اسراف فقر و ندامت میآورد" یک زُبرة است و اینکه "تواضع، رفعت میآورد" یک زُبرة است و اینکه "انفاق برکت میآورد" یک زُبرة است و اینکه "باید در برابر ولیّ نعمت شاکر بود" یک زُبرة است.

هم به این احکام ثابت، زُبُر میگویند هم به کتاب اعمال آدمیان که طبق این بندهای حکمت، تثبیت میشود و سرنوشت آنها را میسازد و تا ابد با آنهاست.

خیلی از انبیاء کتاب نداشته اند، اما کلمات آنها بیان کننده احکام محکم و ثابتات هستی است، محکماتی که انسانها طبق آن محاکمه میشوند. مضمون و محتوای زُبُر، عقلی و وجدانی است و بیان انبیاء در حوزهٔ زُبُر، ارشاد به حکم فطرت است.

پیامبر یا بیّنه دارد یا زُبر یا کتاب منیر.

ص: 230

كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ (185)

همه، درحال چشیدن مرگ اند و روز قیامت، پاداش کامل خود را دریافت می کنند. هرکه را از آتش جهنم دور سازند و داخل بهشتش کنند، رستگار شده است. و زندگی دنیا متاع فریبنده ای بیش نیست.

"ذائقه" اسم فاعل است و دوام و استمرار را می رساند. یعنی هر نفسی، در حال تجربهٔ مرگ تدریجی است و مدام از مرحله ای می میرد و پا به مرحلهٔ جدید می گذارد. معنای تکامل همین توالی مرگ ها و حیات هاست. هرکس مدام و دم به دم در حال مرگ است و مرگ را بارها چشیده.

مشابه این آیه در سورهٔ انبیاء هم هست: کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (35) هرکسی طعم مرگ را می چشد. با اتفاق های بد و خوب امتحانتان می کنیم و آخرکار هم، بسوی ما بَرِتان میگردانند.

یعنی هرکس هرلحظه در حال چشیدن جام مرگ و پوشیدن خلعتی جدید از وجود است. از این منظر که بگذریم، مرگ به چیزیکه چشیده میشود تشبیه شده؛ مرگ برای مؤمنین طعمش شیرین است و برای کافرین، تلخ. میبدی در تفسیر کشف الاسرار گوید مرگ موحّد راحت ابد است در لحد با احد. ما گوییم: مؤمن را با لحد چه کار؟! مرگ مؤمن، لقاء حق است در جنّت ربّ. لحد رختگاه جسم است و با مرگ، مؤمن خلع لباس میکند و عریان و بی تعیّن بسوی حق میشتابد.

این آیه یک مشابه دیگر هم در سورهٔ عنکبوت دارد: کلّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (57) دنیا گذراست و عاقبت، تمام شما، مرگ را میچشید. سپس بسوی ما برتان می گردانند.

این آیه هم می گوید که لحظه لحظه، انسان در حال چشیدن مرگ است، و در حال رجعت بسوی حق. منتها حواسش نیست. تعبیر "إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ" یک تعبیر مستمرّ و در جریان است، مثل یک رودخانه که مدام میرود و میرود تا سرانجام به دریا واصل شود.

این آیه با تشبیه مرگ به چیزی چشیدنی، از استعارات زیبای قرآن است.

ص: 231

کافی جلد 3 صفحه 256 از امام صادق (ع) روایت می کند که همه می میرند، حتّی فرشتهٔ مرگ را خود خدا روزی قبض روح می کند و خودش می ماند و خودش. بعد دوباره همه را زنده می کند.

نورالثقلین از امام باقر(ع) روایت میکند که طبق آیه "وَلَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ [سوره آل عمران : 158]" مرگ و قتل، دو چیز مجزاست. لذا کسانیکه به قتل میرسند باید رجعت کنند تا مرگ طبیعی را هم بچشند، چون خدا فرموده: کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ.

لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (186)

شما در مال و جانتان امتحان می شوید و از اهل کتاب و از مشرکان، سخنان آزاردهندهٔ بسیاری می شنوید؛ ولی اگر صبوری کنید و مراقب رفتارتان باشید، این نشانهٔ ارادهٔ قوی است.

در سورهٔ انبیاء هم پس از ذکر جام مرگ، آورده بود که: وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (35) با اتفاق های بد و خوب امتحانتان می کنیم و آخرکار هم، بسوی ما بَرِتان میگردانند. در اینجا به بخشی از آن ابتلائات اشاره کرده که ضرر مالی و امراض جسمانی، یا ثروت مادّی و سلامت جسم است. تعجب نکنید چون ابتلاء هم در داشته هاست، هم در نداشته ها. معنای "لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ" این است که مال و جسم(یا جان) بستر امتحان شماست.

همچنین، قرار است مؤمنین از زبان دیگران، آزار ببینند، آنهم آزار بسیار. آنها باید این داروی تلخ را تحمّل کنند و بی صبری یا مقابله به مثل نکنند.

تعبیر "إِنَّ ذٰلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ" در سورهٔ لقمان راجع به صبر و در سورهٔ شوری راجع به صبر و غفران آمده. در اینجا هم این عبارت در توصیف صبر و تقوی آمده. طبق این آیات سه گانه، صبر، تقوی، و بخشیدن دیگران، از امور عزیمه یا مهمّه است و ارادهٔ بسیار میخواهد و البته برکات بسیار هم دارد. یعنی هم واجب و حیاتی است، هم سخت است، هم حلال مشکلات است، هم نبودش مصائب بسیار ببار میآورد. همهٔ اینها اهمیت صبر و تقوی و لزوم آنرا نشان

ص: 232

میدهد. صبر و تقوی با هم باید باشد، والا استقامتِ بدون تقوی و به هرقیمتی، در افراد لجوج هم یافت می شود درحالیکه نه تنها فضیلت نیست بلکه رذیلت است.

نورالثقلین از امام رضا (ع) روایت می کند که زکات از مواردِ امتحان شدن در اموال است.

بحارالانوار جلد 64 صفحه 229 از امام باقر (ع) روایت می کند که دو فرشته از آسمان پایین می آمدند و در هوا با هم برخورد کردند. یکی از آنها گفت خدا به من امر کرده تا به کنار فلان دریا بروم و یک ماهی را برای یکی از جبّاران به طرف ساحل سوق دهم. چون هوس خوردن آن را کرده و صیادی را فرستاده تا برای او صید کند و بناست آن جبّار به آرزوی خود برسد. فرشته دوم گفت: کار من عجیب تر است؛ بندهٔ مؤمن عابدی که روزه است غذایی بر اجاق گذاشته که برای افطارش در حال پختن است، خداوند به من امر کرده دیگ را بر زمین بریزم تا امتحان گردد.

علل الشرایع جلد 2 صفحه 605 از امام صادق (ع) روایت می کند که خدا فرموده: اگر مؤمن درختی را از من بگیرد یا مشتی از خاک بردارد، کسی را سراغ او می فرستم تا با او منازعه کند و به این به خاطر آن است که مؤمن در دولت باطل نصیبی ندارد. سپس امام (ع) فرمود: خداوند متعال از مؤمن پیمان گرفته که قولش پذیرفته نشود، حدیثش تصدیق نگردد، حقش از دشمنان گرفته نشود، و غیظش فرو ننشیند مگر به رسوا شدنش. یعنی به دنبال فرونشاندن غیر خود نباشد که جز رسوایی نصیبش نمی شود.

بحارالأنوار جلد 79 صفحه 133 از امام سجاد (ع) روایت می کند که امیرالمؤمنین (ع) به مصیبتی دچار نشد جز آنکه در آن روز بسیار نماز میخواند و بسیار صدقه می داد و روزه می گرفت و به فرزندان خود نیز سفارش می کرد که چنین کنید که رسول خدا (ص) چنین می کرد.

وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ (187)

ص: 233

خدا از عالِمان دینی قول وقرار گرفت که کتاب آسمانی را برای مردم توضیح دهند و کتمانش نکنند؛ ولی کتاب الهی را به کناری پرت کردند و آن را به قیمت ناچیز مادی فروختند؛ راستی که بد معامله ای کردند!

این آیه وظیفهٔ عالمان دینی را به صراحت بیان می کند. آن ها به شکرانهٔ علم کتاب که خدا نصیب شان کرده، باید کتاب را برای مردم بیان کنند و چیزی از آن را مخفی نسازند.

طبق این آیه عالم واقعی کسی است که علم به کتاب خدا دارد، نه آنکه حوزه رفته یا مدرک دارد.

طبق این آیه عالمان بسیاری پس از برخورداری از چنین فیضی ناشکری می کنند و دین خود را به دنیای فانی می فروشند و به کتاب خدا پشت می کنند. پس هر عالمی شایستهٔ متابعت و دارای حرمت نیست.

احتجاج جلد 1 صفحه 257 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: همانطور که خدا از دانایان عهد گرفته تا علم خود را به دیگران بیاموزند، از نادانان نیز عهد گرفته که در جستجوی علم باشند.

لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا وَيُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلَا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (188)

آن ها که به کارهای زشتشان سرخوش اند و دوست دارند برای کارهای خوبی که نکرده اند، تعریف و تمجید شنوند، هرگز خیال نکن که راه فراری از عذاب دارند؛ بلکه به عکس، عذابی زجرآور در انتظار آن ها است!

این آیه دو خصلت زشت عالمانِ دین به دنیا فروش را گفته. یکی، همیشه خود را به حق و مُثاب می دانند و دوم، معتادند به تأیید مردم و احترامِ عوام.

طبق این آیه، خودپسندی و میل به مطرح شدن، آخرش به عذاب ختم می گردد.

وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (189)

ص: 234

فرمانرواییِ آسمان ها و زمین از آنِ خداست و خدا بر همه کار تواناست.

این آیه مُهرِ ختام این بخشِ سوره است و ته آن را می بندد.

***

این بخشِ سوره، بخشی مناجات گونه، آهنگین، و بسیار زیباست. این آیات ورد تهجّدهای شبانهٔ پیامبر اکرم (ص) بوده است. به نقل روایات، وقتی رسول خدا (ص) برای تهجّد از بستر برمی خواسته، به آسمان چشم می دوخته و این آیات را با خود زمزمه می کرده:

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ (190)

به راستی، در آفرینش آسمان ها و زمین و در رفت و آمد شب و روز، نشانه هایی است برای خردمندان.

مقصود از "آیات" نشانه های خداشناسی است. این آیه می گوید کسانی که صاحب "لُبّ" یا عقل اند، وقتی در آفرینش آسمان ها و زمین تأمّل می کنند، ملتفت می شوند به خدا و از پس آن آیات، خدا را وجدان می کنند.

مکتب اسلام بر فطری بودن خداشناسی تصریح نموده. فطري بودن خداشناسي به اين معني است كه براي هر «عاقلي» ميسّر است و طريق آن تذکّر است. تذکّر به آيات:«وفي انفسكم افلا تبصرون» (در درون خود شما، آيا نمي نگريد؟).

«سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم أنّه الحقّ» ما نشانه هاي خود را در آفاق و در جان هاي آنان به ايشان مي نمايانيم تا بر ايشان آشکار شود که خداوند حقّ است. توجّه کنيد به اينكه اوست كه نشان مي دهد: المعرفة صنع الله(خود را شناساندن کار اوست). يکي از ابواب معارف فهم همين نکته است که راه ، گدايي است و به زور نمي شود آن را طي کرد و بايد «او» بخواهد. و سنّت او دستگيري از متواضعان است: «سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها» آيات خود را از آنانكه در زمين به ناحق كبر و بزرگ منشى كنند، بگردانم که هر آيتي را ببينند، به آن ايمان نياورند.

ص: 235

بنابراين، بر ماست که پس از اينکه جرقهٔ معرفت و محبت او به قلب ما زده شد، سرِ رشته را نگه داريم، پی آن را بگيريم، آن را قبول کنيم و با پيروي و تفکّر و عبادت خودمان را براي پذيرش بهره هاي بيشتري از معرفت آماده کنيم. اين پيروي هم با عمل به صالحات اخلاق و جستجو از کساني به دست مي آيد که نشاني از او دارند يا آثاري از او که در کتب گذشتگان است. با توجه به اين وظايف است که در برخي روايات، معرفت الله فريضه و آن هم افضل فرايض دانسته شده است. اين وظیفهٔ ماست که خود را در معرض تابش خورشيد قرار دهيم، آنگاه به فضل خورشيد گرم مي شويم. سنّت خدا دستگيري از سائل صادق است. «الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»کساني را که براي ما مي کوشند، به راه هاي خود راه مي نماييم.

پس، از اين حيث که معرفت و دستگيري در هر حال، فعل اوست، آن را صنع خدا دانسته اند. اما اين نافي فريضه و وظايف ما در قبال اين مطلب نيست.

این آیهٔ سورهٔ آل عمران، از آیاتی است که از طریق آیات آفاقی می خواهد انسان را آشنای خدا کند. بايد دانست که وجدان قيّوم از طريق آيات آفاقي سخت تر است، بيداري روح مي خواهد. روح به خود احاطه دارد، اما به بيرون خود محيط نيست. هر گاه روح آن قدر تعالي پيدا کند که خود را با عالم متّحد ببيند، قيّوم عالم را نيز وجدان خواهد کرد. البته اين کمال وجدان است، اما درجات پايين آن براي همه در دسترس است. براي تقريب به ذهن، فرض کنيد که از مکاني شاهق(بلند) به دشتي سرسبز مي نگريد يا مشغول تماشاي امواج کوبندهٔ دريا هستيد يا داريد آبشاري را تماشا مي کنيد. در تمام اين حالات، به حيرتي فرو مي رويد که بدون فکر و حجاب است. و اين حالت به وجدان خدا بسيار نزديک است. توجّه کنيد که اين حالت حال طبيعي انسان است، مابقي حالات، حالِ حجاب است. اين نحوه اي استفاده از طبيعت است که به ذات خدا دلالت می کند.

نحوهٔ ديگر، شهود اسماء حقّ است در موجودات. مثلاً گُل مظهر اسم لطيف است. باران مظهر رحمت، خورشيد مظهر نور، نان مظهر رازق و همين طور موجودات هر يک مي توانند مظهر چندين اسم خدا باشند: «تجلي الله لخلقه بخلقه» خداوند با خلقش براي خلقش تجلي کرده است.

ص: 236

قرطبی و مراغی روایت می کنند که شبی که این آیات بر رسول خدا (ص) نازل شد، پیوسته می گریست. صبح، پس از تلاوت این آیات برای مردم، فرمود: وای بر کسی که این آیات را بخواند و در آن ها تفکّر نکند.

تلاوت این آیات هنگامی که مؤمن، شب برای نماز و تهجّد بر می خیزد مستحب است.

تفسیر نمونه روایت می کند از یکی از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) که گفت شبی مهمان آن حضرت بودم و در منزل او خوابیدم. نیمه های شب که برای عبادت برخاست این آیات را تلاوت فرمود. سپس به من گفت: خوابی یا بیدار؟ عرض کردم بیدارم. فرمود: خوشا به حال کسی که آلودهٔ زمین نگردد و در آسمان ها سیر کند.

توحید صفحه 455 از امام باقر (ع) روایت می کند کسی که آفرینش آسمان و زمین و در پی هم آمدن شب و روز و گردش فلک در نزد او دلالت بر این ندارد که در پشت تمام اینها حقیقتی بزرگتر نهفته است، در آخرت کور و گمراه محشور می شود.

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (191)

همانان که در همه حال، ایستاده و نشسته و خوابیده، خدا را یاد می کنند و دربارهٔ آفرینشِ آسمان ها و زمین به فکر فرو می روند: خدایا، این جهانِ باعظمت را بی هدف نیافریده ای. تو پاک و منزّهی. پس ما را از عذاب جهنم در امان دار.

یعنی ویژگی "اولوالالباب" کثرت ذکر و فکر است. خردمندان، دائم الذکر و دائم الفکرند. مقصد ذکر هم اسماء و افعال خداست، هم ذات خدا؛ اما مقصد فکر، فقط اسماء و افعال خداست.

فکر و تعمّق، انسان را از آیات، متوجّه وجود خدا می کند و در اسماء و افعال خدا حیران می کند. برای همین در روایات هست که در ذات خدا تفکّر نکنید، در اسماء و افعال او تفکّر کنید.

ص: 237

نورالثقلین از امام باقر (ع) روایت می کند: مؤمن پیوسته در نماز است و خدا را به یاد دارد؛ چه ایستاده چه نشسته چه خوابیده. خداوند می فرماید: الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ.

بحارالانوار جلد 90 صفحه 49 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که اندیشه و تفکّر مثل یاد خدا بر انسان واجب است.

کافی جلد 2 صفحه 54 از امام صادق (ع) روایت می کند که می دانید تفکر چیست؟ اینکه وقتی از خرابه ها و خانه ها عبور میکنی بگویی: ساکنان تو کجا هستند؟ آنهایی که تو را بنا نهادند کجا هستند؟

ورّام جلد 1 صفحه 100 از رسول خدا (ص) روایت می کند که والاترین مؤمن کسی است که بیش از همه گرسنگی را تحمل کند و بیشتر از همه بیندیشد.

ورّام جلد 1 صفحه 250 از رسول خدا (ص) روایت می کند که به چشمانتان سهمشان را از عبادت بدهید. گفتند سهمشان چیست؟ فرمود: نگاه به قرآن و تفکّر در آن.

رَبَّنَا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ (192)

خدایا، هرکه را در آتش دراندازی، واقعاً خواروزارش کرده ای و ستم کارها هیچ یاوری ندارند.

"ظلم" در قرآن معمولاً به معنای ستم به خود به کار رفته که با اِعراض از خالقِ خود محقّق می شود. درجهٔ دومِ ستم، منع اطرافیان از خالق است که با ممانعت ایشان از دینداری محقّق می شود. چنین ظلم هایی ظلم واقعی است و معمولاً قابل جبران نیست؛ کفش و کلاه مردم را به زور گرفتن قابل جبران است.

هرکس ظلم کند، ولو به خود، تنها و بی کس می ماند. چون کسِ عالَم خداست و به خدا پشت کرده.

تفسیر عیاشی روایت می کند که امام باقر (ع) این آیه را تلاوت فرمود و سپس گفت: ظالمینی که از ما رو برگردانده اند در قیامت امامی ندارند تا آنها را نصرت کند.

ص: 238

مستدرک جلد 5 صفحه 219 از رسول خدا (ص) روایت می کند که هر کس از خدا حاجتی دارد، پنج مرتبه بگوید "ربّنا" تا خواسته اش برآورده شود. مصداق آن در کلام خدا در سوره آل عمران است که پنج ربنا پشت سر هم ردیف شده سپس خداوند فرموده است فاستجاب لهم ربّهم.

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ (193)

خدایا، ما شنیدیم که نِدادهنده ای ندا می داد: به پروردگارتان ایمان بیاورید. ما هم ایمان آوردیم. خدایا، گناهان ما را ببخش و بدی هایمان را محو کن و کاری کن که وقت مرگ، جزء ابرار باشیم.

راجع به "منادی" گفته اند محمد (ص) است؛ گفته اند قرآن است؛ گفته اند عقل است. واقع مطلب اینست که زمین و زمان، منادیِ خداست و به خدا دعوت می کند. یعنی منادی خود خداست که از لسان این و آن و از تطلّع در قلوب، به ایمان به خویش فرامی خواند. این با آیات قبل که راجع به تفکّر در خلقت بود هم سازگارتر است.

راجع به "ابرار" باید به سورهٔ مطفّفین رجوع کرد. در آنجا می گوید: کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ (18) سرنوشت ابرار به درجات عالی بهشت ختم می شود. برّ یا خوبی، عبودیت حق و مقتضای آن عبادت خالق و نیکی به خلق است. در آیهٔ بعدی فرموده: وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّيُّونَ (19) کِتَابٌ مَرْقُومٌ (20) چه میدانی چیست درجات عالی بهشت؟! سرنوشتی است حتمی. یعنی تکلیف آن ها مشخص است؛ این طور نیست که برویم آن دنیا ببینیم چه می شود! همه چیز معلوم است و آن ها اهل بهشت اند. اما تا آیهٔ بعدی را نخوانده ایم جایگاه واقعی ابرار روشن نمی شود. تا اینجا فرموده ابرار در مقام علیّون است. در آیهٔ بعد می گوید: يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (21) علّییّن(درجات عالی بهشت) در منظر مقرّبین است. یا نامه اعمال ابرار در منظر مقرّبین است. یعنی مقرّبین بر آن مُشرِف بوده و آن را مشاهده می کنند. خود این که ابرار در محضر مقرّبین و تحت تقدیر و تشویق آن ها متنعّم شوند بر حلاوت نعمت می افزاید. مقرّبینآن طور که در سوره آل عمران، مسیح(ع) را یک مصداق آن دانسته عدّه ایی هستند که طبق

ص: 239

تقسیم بندی سوره واقعه فوق اصحاب یمین اند و در آن جا آن ها را علاوه بر لفظ مقرّبین با لفظ سابقین نیز مدح نموده است. به نظر می آید ابرار در این آیه بیان دیگری از اصحاب یمین در همان سوره باشد که از خوبان اند اما هنوز فاقد درجات مقرّبین اند. پس متّقین درجات متفاوتی دارند. بعضی ابرار و بعضی فوق ایشان و مقرّبین اند.

خلاصه اینکه: ابرار خالصانه برای خدا کار می کنند و مقرّبین فانی فی الله اند؛ به این معنا که آن قدر به خدا نزدیک شده اند که دوئیت و خودیت از میان برخواسته و ید الله و روح الله و رحمت الله و اسد الله گشته اند. رزقنا و ایاکم ان شاء الله.

ابرارِ سورهٔ مطفّفین، همان اصحاب یمین سورهٔ واقعه و همان مقتصدینِ سورهٔ فاطر هستند، آنجا که فرموده: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ [سوره فاطر : 32]. منظور از همهٔ این ها کسی است که یادش نرود بندهٔ خداست و قصد بندگی داشته باشد. چنین کسی از اصحاب یمین یا ابرار یا به تعبیر سورهٔ فاطر، مقتصد است. البته درجه سابقین یا مقرّبین فوق ایشان است، آنها جذب خدا شده و در او محو و حیران گشته اند.

راجع به "فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا" ذنوب، آثار اعمال غیر الهی و حواشی ایجاد شده در اثر خودخواهی ها و غفلت های انسان است. دایرهٔ ذنوب خیلی وسیع است و گناهان مصطلح، بخش کوچکی از آن است. وجود ما پیوسته تولید ذنوب می کند برای همین تا هستیم و در خدا فانی نشده و بهشتی نگشته ایم، نیازمند غفرانِ مدامِ این ذنوبیم. حتّی پیغمبر اکرم (ص) نیازمند مغفرت مدام ذنوبش بود: لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ [سوره الفتح : 2].

سیئات، اخصّ از ذنوب است و بدی معنی می دهد یعنی چیزی که عقل آن را قبیح می داند. مثل ظلم. سیئه که مُحقَّق - یا خلق - شد، از بین نمی رود و پیوسته هست و بوی گندش تأذّی آور است. مگر آنکه انسان توبه کند و خدا با قبول توبه، سیئه را تکفیر کند؛ یعنی از هستی، پاکش کند.

ص: 240

پیوسته باید به خدا ملتجی بود و غفران ذنوب و کفران سیئات را از خدا خواست. عاقلان در این درخواست ها، جدیّت دارند، ما هم باید از آن ها بیآموزیم. و الا کم کم زیر بار ذنوب و سیئات خود دفن می شویم.

ضمناً چنانکه در این آیه آمده باید سعی کرد دعاها را به لفظ جمع آورد و دیگران را نیز در دعا شریک ساخت.

در این آیه مرگ با ابرار بعنوان دعا توصیه شده، در سورهٔ اعراف مرگ در حالت تسلیم که روح مسلمانی است خواسته شده: رَبَّنَا ... تَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ [سوره اﻷعراف : 126]. یعنی یکی از دعاهای ما باید حسن عاقبت و مرگ نیک باشد.

رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَىٰ رُسُلِكَ وَلَا تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ (194)

خدایا، پاداشی را که از زبان پیامبرانت به ما وعده داده ای، به ما بده و روز قیامت خواروزارمان نکن. آخر، تو برخلاف وعده ات عمل نمی کنی.

وعده های خدا به مؤمنین بسیار است. چند ده وعدهٔ دنیوی و عاجل خدا به مؤمنینِ متّقی را ذیل آیهٔ 148 همین سوره به عرض رساندیم؛ به آیهٔ "فَآتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ (148)" رجوع بفرمایید. وعده های آخرتی به ابرار هم، از وعده های دنیویِ آن ها فزون است و با احصاء آیاتِ مربوطه به صدها وعده می رسد.

فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ (195)

خدا هم، اینگونه دعای آن ها را اجابت کرده: من کار هیچ عاملی از شما را – چه مرد باشد چه زن - بی اجر نمی گذارم؛ از این لحاظ، همه با هم برابرید.

ص: 241

پس کسانی که هجرت کردند و از دیار خود رانده شدند و در راه من آزار دیدند و جنگیدند و کشته شدند، حتماً گناهانشان را محو می کنم و در جنّاتِ من تحتها الانهار جایشان می دهم. این پاداشی از طرف خداست و خداست که بهترین پاداش ها در اختیار اوست.

این آیه پاسخ آن مناجاتِ لطیف اولوالالباب است. و نکتهٔ جالبی که دارد، تصریح به برابری زن و مرد در پاداش اعمال پیش خداست. یعنی گرچه در دنیا، همهٔ انبیاء و غالبِ اولیاء از میان مردان بوده اند، اما در آخرت چنین نیست و درجات قرب، منوط به عمل است و در قبول عمل فرقی میان زن و مرد نیست. از این حیث، این آیه در تمام قرآن بی نظیر است. عجیب است که توسط زنان در طول تاریخ چندان که باید دیده نشده و به آن استناد نگشته. طبق این آیه، برتری های اعتباری که مردان برای خود گمان می کنند، همه تا دم مرگ است و حکومت مردان با طلوع مرگ به پایان می رسد و بعدش هرکسی مهمان عمل خویش است و ملاک قرب، عمل صالح در پرتوی تقواست.

***

این بخش، ختامِ سورهٔ آل عمران و واجد تذکّری بی نظیر است:

لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلَادِ (196) مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (197)

چیرگی و آسودگیِ بی دینان، در اینجا و آنجا، مبادا تحت تأثیر قرارت دهد! این ها خوشی های زودگذر و ناچیزِ دنیاست. آخرش، جایگاهشان جهنم است و آن بد جایگاهی است!

ماجرا از این قرار بوده که آنروز، مسلمین، محصور در مدینه و اکثراً فقیر و بی بضاعت بوده اند. اما دشمنان ایشان یعنی مشرکین مکّه، اهل ثروت و دولت و اکثراً از رفاه کافی برخوردار بوده اند. یهودیان مدینه هم که میانهٔ خوبی با مسلمین نداشته و دلشان با کفّار بوده، آن ها هم نبض اقتصاد مدینه را در دست داشته و صاحبان زر و سیمِ آن دیار بودند. طبیعی بوده که مسلمینِ فقیر خود را با مشرکین و هم پیمان آن ها یعنی یهودیان مقایسه کنند و بگویند چرا ما که برحق و مطیع خداییم، باید در فقر و فاقه سر کنیم و دشمنان خدا و مُعرضین از دین او

ص: 242

باید چنین در رفاه و گشایش و آسایش باشند. این چند آیه پاسخ به این سؤال است که گرچه بر زبان رانده نمی شد اما در دل مسلمین مدام خَلَجان می کرد.

"تَقَلُّبُ" رفت و آمد و گشت و گذار و کرّ و فرّ معنا می دهد که کنایه از کثرت فعالیت و تسلّط بر امور و حاکی از گشایش و رفاه و آسایش است. کسی که شهر و ثروت شهر دست اوست، قاعدتاً به کارهای زیادی دست می زند و خیلی چیزها را جا به جا می کند. حال آنکه فقیران و زیردستان در خلوت خویش، توان کرّ و فرّی ندارند.

لَٰكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ (198)

ولی کسانی که با تقوای الهی زندگی کرده باشند، باغ های پردرختی نصیبشان می شود که در آن ها جوی ها روان است و آنجا ماندنی اند. این، نخستین پذیرایی از طرف خداست. البته نعمت های دیگری هم پیش خدا هست که برای خوبان بهتر است.

"نُزُل" به معنی پیش غذاست؛ یا غذایی که در بدو ورود، جلوی مهمان می گذارند. این آیه صراحت دارد که بهشت، نخستین نعمتِ آخرتی ابرار است نه تنها نعمت. گرچه درک نعمتی فوق بهشت برای ما دشوار است.

حافظ چه زیبا گفته:

باغ بهشت و سایهٔ طوبی و قصر و حور؛ با خاک کوی دوست برابر نمی کنم.

عیاشی از امام باقر (ع) روایت می کند که مرگ هم برای مؤمن هم برای کافر بهتر است. زیرا خدا فرموده: مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ و راجع به کافران فرموده به آنها مهلت می دهیم تا گناه شان را زیاد کنند.

بحارالأنوار جلد 32 صفحه 18 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که خداوند دنیا را ثواب پرهیزگاران مقرّر نکرده و فرموده مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ.

ص: 243

بحارالأنوار جلد 42 صفحه 254 روایت می کند که پس از آنکه ابن ملجم علی را ضربت زد. علی (ع) در بستر فرمود به خدا قسم که با مردن چیزی به سر وقت من نیامد که آن را نپسندم یا چیزی که آن را نشناسم. چون خدا فرموده مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ.

وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ لِلَّهِ لَا يَشْتَرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَٰئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ (199)

بین اهل کتاب، هستند کسانی که به خدا و قرآنی که به شما داده شده و به کتاب های آسمانی دیگری که به خودشان داده شده، ایمان دارند و در برابر خدا متواضع اند و آیه های خدا را به قیمت ناچیزِ مادی نمی فروشند. پاداششان پیش خدا محفوظ است؛ چون خدا به سرعت حسابرسی می کند.

در همین سوره گفتیم که قبول قرآن از جانب برخی از اهل کتاب به معنای علنی کردن تغییر دین نیست.

هشت جا خداوند برای خودش صفت "سَرِيعُ الْحِسَابِ" را بکار برده که این آیه یکی از آن هاست. سریع الحساب بودن خدا باعث می شود که هم سریع العقاب باشد، هم سریع الثواب. اگر هم در برخی مواقعِ قیامت، بعضی ها را معطّل می کند، این خودش مصداقی از سرعت حساب و عقابِ تعجیل شده است. فی الواقع، حساب همه همین الان آماده است: وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا [سوره اﻹسراء : 14] و سرنوشت هر انسانی را طوق گردنش کردیم و در قیامت، پروندهٔ اعمالش را بیرون می کشیم و جلوی رویش باز می کنیم: بخوان کتاب اعمالت را! کافی است که امروز، خودت حسابرسِ خود باشی.

یعنی هرکاری که انسان میکند، چه بد و چه خوب، گویا آن کار را به گردن خود می بندد و برای ابد جزئی از خود میکند و با خود تا ابد میکشاند. یعنی حُسن خوبی و قبح بدی را در چنتهٔ وجودش میگذارد و به گردن میآویزد و تا همیشه همراه خود دارد و از خوبی و بدیهایی که کرده متنعّم یا متأذّی میگردد. و همانها به بیرون تراوش و در خارج تجلّی میکنند و

ص: 244

سرگذشت نیک یا بد او را میسازند. اینست که یکی نیک بخت میگردد و یکی بدبخت. این بخت و اقبال را در واقع خودش با کارهایش به اذن خدا – یعنی اجازه و اختیاری که خدا به او داده و ترتّب اثر و جزائی که بر فعلِ اختیاری او امضاء کرده – برای خود می سازد؛ آناً فآناً و لحظه به لحظه.

در قیامت هم همین طوق را باز میکنند و میخوانند، یا درست تر، میگویند: خودت بخوان و خودت نظر بده که بهشتی هستی یا جهنمی. پس از همین الآن هم معلوم و حسابرسی شده است. برای همین رسول خدا (ص) فرموده: شماها همانطور که زندگی می کنید می میرید و همانطور که می میرید محشور می شوید. سرعت حسابرسی خدا اینقدر است و اگر نقداً و عاجلاً به حساب افراد رسیدگی نشود، چطور تقدیر فردای آن ها بواسطهٔ کارهای امروزشان قرار است بسته شود؟! آری، إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (200)

مسلمانان! صبور باشید و یکدیگر را به صبر دعوت کنید و پیوندتان را با هم تقویت کنید و در برابر خدا متّقی باشد تا رستگار شوید.

این آیه را در همان بستر که مسلمانان مدام خودشان را با مشرکین و کافرین اهل کتاب مقایسه می کردند، باید معنا کرد. در چنین زمینه ای، خداوند در مقام دلداری ایشان است و می گوید صبور باشید و یکدیگر را به صبر دعوت کنید و پیوند خود را با هم استوارتر سازید یعنی از حال هم خبر بگیرید و به هم نیکی کنید و به کمک هم بشتابید. همچنین، هدف اصلی تان در زندگی، رعایت تقوی یعنی اطاعت فرمان مولا و تحصیل رضای خدا باشد. اینطور، دوران عُسر و حرج می گذرد و در دنیا خوشبخت و در عقبیٰ رستگار می شوید.

کافی جلد 2 صفحه 97 از امام باقر (ع) روایت می کند که "رابطوا" یعنی از حدود دین اسلام یا ثغور حکومت اسلامی محافظت کنید.

برهان از امام باقر (ع) روایت می کند که اصبروا رو یعنی صبر، صابروا یعنی تقیّه، و رابطوا یعنی ارتباط با ائمه (ع) .

ص: 245

مکارم الاخلاق صفحه 467 از رسول خدا (ص) روایت می کند که منظور از "رابطوا" وصل کردن نماز به نماز دیگر است.

بحارالانوار جلد 73 صفحه 373 از رسول خدا (ص) روایت می کند که از جبرئیل پرسیدم تفسیر صبر چیست؟ فرمود: یعنی انسان در موقع گرفتاری روحیه اش همانند زمان آسایش، قوی و شاداب باشد و در زمان فقر و تهیدستی مثل زمان غنا و بی نیازی و در موقع بلا و مصیبت مثل زمان عافیت باشد و مصائب و ناراحتی های خود را نزد مردم بازگو نکند و زبان به شکایت نگشاید.

***

سورهٔ آل عمران درس ها و نکات عملی بسیاری دارد.

آغاز سوره با آیه ای از آیات اسم اعظم، خواننده را محو خدا می کند و از خویش فارغ می سازد: اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ [سوره آل عمران : 2].

در آیات بعد به هدایت و فرقان بودن قرآن اشاره می کند. یعنی هر که درپی هدایت و تشخیص حق از باطل است باید آنرا از قرآن بجوید و دست خود را از دامان قرآن جدا نکند. بخصوص محکمات قرآن را دریابد. چون محکمات قرآن باید مبنای عمل و زندگی قرار گیرند و بقیهٔ قرآن را باید به کمک آن ها فهمید. برای تشخیص محکمات قرآن، آنچه در دسترس ماست، انس با قرآن و عمل به واضحات آن است. وقتی انسان به آنچه می داند عمل کند، آنچه نمیداند را خدا برایش آشکار خواهد کرد و در علم، اندک اندک رسوخ بیشتری پیدا می کند.

دعای راسخان در علم و اولوالالباب بسیار آموزنده و شایستهٔ تبعیّت است: رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ [سوره آل عمران : 8].

آیهٔ چهاردهم که زینت های فریبندهٔ دنیا را ردیف کرده، هشداری است برای مؤمنانِ متّقی تا مراقب باشند، بیش از حدّ در دام زینتی نیفتند و از حُسن المآب باز نمانند. راه حُسن المآب را

ص: 246

هم چنین دانسته: الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنْفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ [سوره آل عمران : 17].

آیاتی که در این سوره و در تمام قرآن به اسلام فرامی خواند در اصل به اسلام واقعی یعنی تسلیم در برابر تکوین و تشریع خدا فرامی خواند و داعی به رضا و تقواست.

آیهٔ بیست وسوم به سالک می آموزد که طبق کتاب خدا زندگی کند و به حکم کتاب خدا، پیوسته خویش را بسنجد: يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ [سوره آل عمران : 23].

آیاتی مثل : لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ [سوره آل عمران : 28]، فرمان روشنی به مؤمنین است و ایشان را از غیر جامعهٔ ایمانی جدا می کند.

آیهٔ قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ [سوره آل عمران : 31]، تأکید بر پیام همیشگی قرآن است، یعنی تبعیّت از انبیاء. این آیه می گوید طریق محبت نیز مفتاحش در تقواست؛ چنانکه قرآن مکرّر گفته.

داستان مریم، مادرش، فرزندش، و پیرش، زکریا نکات عملی جالبی دارد: یکی، ایدهٔ نذر و وقف خود و فرزند خود برای خدا؛ دوم، مأیوس نشدن از خدا و از فضل بی حسابش مدام خواستن؛ سوم، پناه بردنِ مدام از شیطان به خدا و سپردن خانوادهٔ خود به خدا؛ چهارم، اتّصاف به صفات کمال از جمله کثرت عبادت و خدمت و پاک نگهداشتن خود تا حدّ استطاعت؛ پنجم، از همه کندن و به حق پیوستن و نصرت کردنِ خالصانهٔ دین خدا و سر باختن در این راه؛ ...

آیهٔ قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ [سوره آل عمران : 64] مهم ترین آیهٔ این سوره و خلاصهٔ تعالیم کتب سماوی و چکیدهٔ مکتب انبیاءست. طبق این آیه خدا از بشر بندگیِ خالصانه خواسته. خدا نمی پسندد که مردم یکدیگر را بپرستند و از هم اطاعت کنند. یعنی انسان مال خداست و فقط باید گوش به حرف خدا بدهد.

آیهٔ وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ ... [سوره آل عمران : 75] داعی به امانت داری و ناظر به اهمیت این مهم، پیش خداست. در آیهٔ بعد صراحتاً فرموده: بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ [سوره آل عمران : 76].

ص: 247

آیهٔ أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ [سوره آل عمران : 83] از آیات جلالی و ذواثرِ این سوره است و باید وردِ زبان اهل سلوک خصوصاً در مواطن خطر و مواجهه با موجودات خبیث باشد.

آیهٔ بعدیِ کلیدی این سوره این آیه است: لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ [سوره آل عمران : 92]. این آیه آنقدر واضح است که نیاز به توضیح ندارد. فقط همّت می طلبد.

آیات مربوط به حجّ و بیت الله را باید رفت و شهود کرد. گفتنی و شنیدنی نیست! رفتنی و دیدنی و وجدان کردنی است. کلید توفیق حجّ به دعاست و روزانه مبلغی کنار گذاشتن به نیّت آن، چنانکه در حدیث است و مقتضای آیهٔ: وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً [سوره التوبة : 46].

از آیات سنگین این سوره بلکه کلّ قرآن، این آیه است: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ [سوره آل عمران : 102].

آیهٔ وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا [سوره آل عمران : 103]، صراحتاً مسلمین را از اختلاف و تفرقه و شقّه کردن جامعه برحذر می دارد. و تفرقه افکنان را سیه رویان آخرت می داند.

آیهٔ كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ [سوره آل عمران : 110] اهمیت این فریضه را نشان می دهد.

آیات مربوط به جنگ اُحد، واجد درس های بسیاری است. از جمله لزوم مشورت، رعایت ملاطفت، حفظ وحدت، ترک نکردن مسئولیت، جدیّت و حفظ انگیزه، نترسیدن از مردم، توکّلِ مدام، آمادهٔ شهادت بودن، صبوری و تحمّل مشکلات، رعایت عدل و داد و انصاف و تقوی در معرکهٔ تخاصم، غصه دار نشدن از شکست، ترجیح مکتب بر شخص، ...

در وسط آیات جنگ احد، چند توصیهٔ اخلاقی معترضه هم آمده: الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ [سوره آل عمران : 134].

ص: 248

آیهٔ بعدش جالب تر است: وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ [سوره آل عمران : 135].

آیات آخر دعا و مناجات اهل بصیرت است و آخرین آیه توصیه به صبر و ملازمتِ با جمع است.

ص: 249

سوره نساء

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

این سوره در مدینه نازل شده و دلیل نام گذاری آن به نساء اینست که بخش عمده ای از سوره، احکام نساء(زنان) است و هفده بار کلمهٔ "نساء" در این سوره تکرار شده.

شروع سوره با توصیه به تقوی، یادآور اهمیت رعایت تقوی نسبت به همسر و دیگر اقرباء ست. در میانهٔ سوره هم هرجا راجع به زنان صحبت کرده، توصیه به احترام و احسان به ایشان نموده است.

در آیهٔ اوّل توصیه به رعایت حالِ ارحام کرده و احسان نسبت به ایشان را بخشی از تقوی دانسته.

آیهٔ دوم راجع به ایتام است؛ اینکه مراقب ایتام باشند و مراقبت کنند مال یتیمان وارد زندگی آن ها نشود و به محض اینکه یتیمان به سنّ رشدِ حفظ مال رسیدند، اموالشان به خودشان برگردانند.

در آیهٔ بعد هم راجع به ازدواج با دختران یتیم، توصیه کرده که حق آن ها پایمال نشود.

سپس راجع به تعداد زوجات صحبت کرده و اینکه اگر نمی توانید عدالت را میان زنان خود رعایت کنید، به یک زن بسنده کنید.

آیهٔ چهارم راجع به مَهریه است و اینکه مهریه حقّ زن است و باید پرداخت شود.

سپس توصیه کرده که مراقب اموال خود باشید و اموال خود را با اعتماد نابجا به دیگران، نابود نکنید.

از آیهٔ هفت به بعد راجع به ارث است و سهم هر یک از وارثین را مشخّص کرده.

آیهٔ پانزدهم راجع به مجازات زناکار است.

در آیات بعد، باز هم توصیه به رعایت زنان کرده و فرموده: عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ [سوره النساء : 19] و توصیه کرده که با زن خود بسازید و زود به فکر جدایی نیفتید.

سپس راجع به محارم صحبت کرده، یعنی زنانی که ازدواج با آن ها جایز نیست.

ص: 250

سپس راجع به گناهان کبیره از جمله زنا و قتل و حرام خوری صحبت کرده و گفته اگر از کبائر اجتناب کنید، گناهان کوچک شما را خداوند می بخشد.

در آیهٔ سی و دوم انسان را نهی کرده که تمنّای داشتهٔ دیگران را در دل داشته باشد.

آیهٔ بعد راجع به قوّام بودن مرد است نسبت به زن در خانه، و ویژگیهای زن خوب را بیان کرده .

در آیهٔ سی وششم توصیه به احسان و نیکی کرده؛ نسبت به والدین، ارحام، همسایگان، دوستان، آشنایان، همسفران، و هرکسی که در ارتباط با انسان است و در بخل و بی خیری نهی کرده است.

آیهٔ چهل سوم بیان حکم غسل و وضو و تیمّم است.

آیات بعد در مذمّت اهل کتاب خصوصاً یهودیان است.

آیات پنجاه وهفتم به بعد راجع به ردّ امانت و اطاعت از اولی الأمر و اجتناب از طاغوت است.

آیات بعد راجع به منافقین است که با حرکت در خلاف مسیری که گفته شده، به خود ستم می کنند.

آیات بعدترش راجع به کسانی است که با اطاعت از خدا و رسول و اولی الأمر، در ردیف کسانی می شوند که خدا به ایشان نعمت داده. از جمله: انبیاء و شهداء و صالحین و صدّیقین.

آیات هفتاد به بعد راجع به جهاد در راه خداست و مؤمنین را تشویق می کند به جنگ در راه خدا و نجات مستضعفین و نترسیدن از غیر خدا. و اینکه مرگ حقّ است و به وقتش هرکس می میرد و جبهه رفتن موجب مرگِ پیش از وقت نیست.

آیهٔ هشتادوششم مؤمنین را به ادب و ردّ تحیّت توصیه کرده است.

آیات بعدی راجع به منافقین خارج نشین است و حکم رفتار با ایشان در وضعیت های مختلف را بیان می کند.

سپس حکم قتل عمد و قتل خطا آمده و بعدش چگونگی نماز خوف تشریع شده است.

سپس راجع به کسانی که به استضعاف تن می دهند و هجرت نمی کنند صحبت کرده و برای مهاجرین، سعه و برکت را تضمین نموده است.

ص: 251

از آیات صد به بعد، داستان زره مسروقه و تبانی منافقین برای شهادت کذب علیه یک یهودی بی گناه آمده است.

در آیهٔ صدوشانزدهم خداوند وعدهٔ بخششِ همهٔ گناهان، جز شرک را داده .

آیهٔ صد وبیست وسوم به بعد از جوامع الکلم قرآن است و در آن تصریح کرده که تقرّب به خدا به عمل به فرامین ادیان است، نه انتساب اسمی به دین و آیینی خاصّ.

سپس باز صحبت از زنان می کند و توصیه به رعایت حال آن ها. از جمله توصیه به حفظ زندگی و صلح در زندگی.

سپس راجع به شهادت دادن صحبت می کند، اینکه نباید شهادت را کتمان کرد و باید هرچه واقعاً بوده، گفت.

سپس باز صحبت از منافقین است و خدعه های آن ها علیه دین خدا.

در آیه صدوچهل وهفتم می گوید خلاصهٔ دین، ایمان و شکر است و مقتضای شکر، عمل به وظیفهٔ بندگی در برابر هر نعمتی در تمام زندگی.

در آیهٔ بعدی از ابراز بدی دیگران و جار زدن آن نهی کرده، مگر ظلمی واقع شده باشد و تظلّم جز از طریق ابراز ظلم ممکن نباشد.

آیات بعد راجع به بنی اسرائیل و نصاریٰ است و ظلم های ایشان را برمی شمرد.

آیهٔ صدوشصت دوم راجع به راسخان در علم است.

آیات بعدش نبوّت را سنّتی مستمر در بشریت معرفی می کند.

سپس راجع به غلوّ در بستر ادیان صحبت می کند.

در آیات آخر دین مبین اسلام و قرآن را برهان و نور معرفی می کند و از تمام بشریّت می خواهد که قدر این نعمتِ هدایت را بدانند و به وسیلهٔ آن به خداوند مُعتصِم شوند.

آیهٔ آخر آیهٔ جامانده ای از بحث ارث است که بعدتر نازل شده و در انتهای سوره قرار گرفته است.

***

ص: 252

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا (1)

ای مردم! حریم پرورگارتان را مراعات کنید؛ همان که از یک انسان آفریدتان و همسرش را هم از جنس او آفرید و از آن زوج، مردان و زنان بسیاری در دنیا پراکند. بله، حریم خدایی را پاس دارید که برای درخواست هایتان، به او قسم می خورید؛ و نیز به خویشان نیکی کنید! خدا مدام مراقب شماست.

در سورهٔ نساء، خداوند حقوق بسیاری را نسبت به نزدیکان، قطار کرده و به ردیف آورده است. این سوره، سورهٔ حقوق اقرباء است.

آغاز سوره با عبارتی است که لبّ کلام سوره و خلاصهٔ آنست، فرموده: اتَّقُوا رَبَّكُمُ یا اتَّقُوا اللَّهَ. اگر این عبارت درست معنی گردد و خوب فهمیده شود، بقیهٔ سوره هم برای انسان خوب جا می افتد. چون هرچه در این سوره گفته شده، یا اکثر آن، بیان مصادیق "تقویٰ" است.

مفهوم تقویٰ از پرکاربردترین مفاهیم تأسیسی قرآنی است و بی اغراق این ریشه، چند صد بار در قرآن تکرار شده است. اصولاً فرهنگ تربیتی قرآن بر مبنای تقواست و سعادت انسان در دنیا و آخرت، در گرو تقواست.

اینکه عرض کردیم تقوی از مفاهیم تأسیسی قرآن است یعنی که برای فهمش نمی شود به کاربرد این واژه در قبائل بَدَوی رجوع کرد.

برای فهم این واژه نباید سراغ لغت شناسان رفت. لغت شناسان عرب، علم خویش را از شترچران های صحرا گرفته اند. شترچران را چه به فهم معنای تقوی و تسبیح و صلاة و احد و صمد! اینها اصطلاحات ویژهٔ قرآن و به قول اصولیّون، حقیقت شرعیه است. درست است که قرآن به لسان عربی نازل شده و عربی بستر آن است و قرآن از این بستر مایه گرفته، ولی اینطور نیست که اصطلاحاتش همان باشد که شترچران عرب میگوید و میفهمد. قرآن علم جدید است؛ قرآن فرهنگ جدید است؛ فرهنگ جدید، واژه ها و مفاهیم جدید میخواهد. باید معنای واژه های قرآن را از خود قرآن پیدا کرد یا از معلم قرآن آموخت! پس مشرب ما در فهم قرآن استفاده از زبان عربی است؛ اما وقتی صحبت از اصطلاحات قرآن میشود، از خود قرآن

ص: 253

باید مراد را دریافت و نباید در ادبیات عرب زندانی شد. این بلیه ای است که اکثر مفسّرین عامّه به آن دچار شده اند. وقتی اینطور شد، منبع تفسیر کلام وحی میشود بادیه نشین فلان قبیله و میگوید "تقوی" یعنی روی پوست تخم مرغ راه رفتن یا چیزی مثل این؛ عمق کج سلیقگی را ببینید!

وقتی ما به کاربردهای واژه "تقوی" در قرآن نگاه کنیم میبینیم که بیش از صد جا در قرآن وقتی خداوند فرمانی صادر کرده، عمل کردن به آن را با واژه "تقوی" بیان کرده و آنهایی را که به فرامین کتابش عمل میکنند "متّقین" نامیده؛ پس "تقوی" یعنی عمل به قرآن! و "متّقین" کسانی هستند که به کتاب آسمانی عمل میکنند.

اینکه می گوییم تقوی یعنی عمل به کتاب خدا، معنایش این نیست که پیش از نزول کتاب، تقوی بی معنی بوده؛ در سورهٔ مائده، هابیل به قابیل می گوید: إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ [سوره المائدة : 27] یعنی خدا فقط قربانیِ متّقین را می پذیرد. یعنی تقوی برای فرزندان آدم شناخته شده بوده، درحالیکه در آنوقت شریعت مدوّن و کتاب مُنزَلی وجود نداشته. پس بخش زیادی از تقوی، "پیشادینی" است و ریشه در فطرت انسان دارد. این بخش، احسان یا نیکوکاری یا نیک نهادی است. این بخش، بخش فطری تقواست.

بخش فطری تقوی یا "تقوای فطری" لازمه تکمیل تقوی در پرتوی دین است. یعنی فقط کسانی جذب پیام دین و عامل به آن میشوند که نیکی در وجود ایشان راسب شده باشد. این معنا در جاهای زیادی از قرآن به صراحت آمده، از جمله: عاقبت آنها که بدی میکردند تکذیب دین بود(روم:10).

بنابراین، این احسان، پیش زمینهٔ تقواست و مراد از آن همان خوبی اخلاقیِ مستقل از دین است. یعنی آنچه هر انسانی صَرف نظر از دین و آیینش، و مستقل از آن، به نور عقلِ خداداد، می فهد که خوب است. ایثار و دستگیری و بخشش و بخشایش و مهربانی و حلم از آن جمله اند. توجه بفرمایید که احسان فقط خوبی کردن به دیگران نیست، خوب بودن خود انسان هم جزئی از آن است. احسان تجلّی حسن و زیبایی اخلاق فردی و اجتماعی در یک انسان است. بخشی از دین، تذکّر و تشویق به احسان است به عنوان پایهٔ تعالی؛ و بخش

ص: 254

دیگر دین، ساختن بنای تقوی است روی این پایه. به این دلیل که هر چقدر هم کسی "خوب" باشد نمیداند چطور پروردگارش را عبادت کند؟ یا چقدر از اموالش را خرج فقراء کند و چقدر را برای زن و بچه نگه دارد؟ دین به او یاد میدهد که سَحَرها از خدای خود طلب غفران کن! یا یک دهم مالش را صرف فقیران کند! عمل به تعالیم دین کار متّقین است و متّقین بخشی از محسنین اند.

اما آیا محسنِ بی دین و بی تقوی هم داریم؟ بله، داریم!: معمولا همانها که احسانشان کم عمق و سطحی و نمایشی و همراه با خودخواهی و غفلت از خداست؛ اینها محسن اند، اما توفیق تقوی پیدا نمیکنند. چنین آدمهایی کم هم نیستند! چنین کسانی آخرت را از دست میدهند ولی جزای خوبیهایی که کرده اند، در همین دنیا به ایشان میرسد و تا جزای خوبیهایی را که کرده اند، در همین جا دریافت نکنند، نمی میرند. اما آنها که احسانشان راسب و بی خودخواهی و بی ریا و برای جلب رضایت پروردگار است، حتما توفیق تعمیق ایمان و عمل به تقوی پیدا میکنند. پس هرکس "واقعا" محسن باشد متّقی هم خواهد شد. متّقین دو صفت اصلی دارند: یک در رابطه با خدا، و دیگر در رابطه با خلق خدا: در برابر خدا عابدِ عاشق اند و در برابر خلق خدا، خادمِ صادق.

این معنای تقواست و هرکجا در قرآن صحبت از تقوی شده، بندگی مراد بوده که تحقّق آن در پرتوی عمل به کتاب خدا، می شود: عبادت حق و محبت و احسان به خلق.

در این سوره، بیشتر بُعد دوم تقوی، یعنی جنبهٔ یَلی الخَلقی آن که احسان به خلق، خصوصاً نزدیکان است، حلّاجی شده و با جزئیات بیشتر تبیین گشته است.

حالا بیاییم سراغ آیه: می فرماید: اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً . یعنی در برابر خدا تقوی را مراعات کنید، خدایی که شما را از یک تن یعنی یک جنس و برادر و خواهر آفرید: بنی آدم اعضای یک پیکرند...

وقتی کسی فهمید، دیگران برادران و خواهران وی اند، خودبخود با عدل و انصاف و محبت و احسان با آن ها رفتار خواهد کرد و بقیهٔ نکاتی که در این سوره آمده را رعایت خواهد نمود؛ عدل و انصاف با همه و محبت و احسان با نزدیکان؛ با دوستان مرو ّت، با دیگران مدارا!

ص: 255

جملهٔ بعدی آیه: وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ. در برابر خدا متّقی باشید، همان خدایی که از هم با سوگند به نام او درخواست می کنید و حاجت می خواهید. یا: همان خدایی که همه با هم بدرگاه او استغاثه می کنید و حاجت می خواهید. یا: همان خدایی که از هم راجع به او می پرسید. یا: همان خدایی که بخاطر رعایت یکدیگر، روزی در محضرش سؤال و جواب می شوید. یا: همان خدایی که از درگاهش برای هم، حاجت می خواهید. یا: همان خدایی که به اصرار از درگاهش حاجت خواهی می کنید. یا: همان خدایی که از درگاهش حاجت می گیرید. یا: همان خدایی که به مرور در زندگی دعاهای شما را مستجاب می کند و حاجات تان را برمی آورد. (جمعاً شد هشت معنا که همگی با توجّه به معانی باب تفاعُل، قابل تصوّرند؛ گرچه تصدیق بعضی از آن ها بعید است) به گمان ما معنای دوم درست تر است: همان خدایی که همه با هم بدرگاه او استغاثه می کنید و حاجت می خواهید. گرچه معنای اوّل که در ترجمهٔ آیه نیز آوردیم، مشهورتر است: همان خدایی که از هم با سوگند به نام او درخواست می کنید و حاجت می خواهید.

در اینکه کلمهٔ "وَالْأَرْحَامَ" که بعد از این عبارت آمده، عطف به کجای ماقبل می شود، اختلاف است و صحیح ترین قول اینست که عطف به الله در "وَاتَّقُوا الله" است. بنابراین منظور آیه این است که: "وَاتَّقُوا الْأَرْحَامَ". یعنی مراقب ارحام خود باشید. یا مراقب باشید که راجع به ارحام، طبق تقوی و رضای خدا عمل کنید. مقصود از ارحام، رَحِم هاست، یعنی کسانی که خویشاوند و فامیلِ هم هستند. دایرهٔ ارحام به طور دقیق در روایات اسلامی تعیین نشده. چرا؟ چون اصل در احسان، وسیع داشتن دایرهٔ آن است و تعریفِ دقیق، نوعی تضییق است. نزدیک ترین ارحام والدین و اولادند، سپس برادران و خواهران و سپس عموها و عمه ها و دایی ها و خاله ها. درجات بعدی قرابت، فرزندان و بستگان این افراد می شوند. بستگان نسبی مثل داماد و عروس و حتّی زنانِ شخص را بعضی، جزء ارحام و تبعاً واجب الصله ندانسته اند. برخی آیات مثل "إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ [سوره الحجرات : 10]" در صدد توسعهٔ مفهوم ارحام اند و می گویند همان مواظبت و مراقبتی که باید نسبت به ارحام لحاظ شود، نسبت به اصدقاء مؤمن و حتّی مؤمنین غریبه هم باید لحاظ

ص: 256

شود. وقتی مؤمنین حُکماً از ارحام اند، چه وجه دارد که بگوییم داماد و عروس از ارحام نیستند. پس دایرهٔ ارحام، دایره ای وسیع است و وسعتش را عرف تعیین می کند.

مطلب دوم اینکه راجع به ارحام، چه حکمی بار می شود؟ چون دایرهٔ ارحام به طور دقیق روشن نشده، صله یا وصل و احسانی که طبق روایات نسبت به ارحام، مأمورٌ به است، نمی تواند واجب باشد بلکه مستحبّ است. یعنی صلهٔ رحم بخودی خود مستحبّ است، در عین اینکه، طبق روایات وارده، قطع رحم حرام است. تحقّق قطع هم به قصد است. یعنی اینکه کسی قصد کند با یکی از ارحامش قطع کند، همین قصد، فی نفسه حرام است. از طرفی، صله مستحبّ است و هرچه بیشتر صله کند ثواب بیشتری می برد.

پس آنچه خدا نسبت به آشنایان و دوستان و نزدیکان خواسته، اوّل، پرهیز از قهر؛ و دوم، ارتباط گاه گاهِ دوستانه و همراه با نیکی و احسان است. اما روا کردن حاجاتِ فامیل و گره گشایی از مشکلات آن ها مقوله ای جداست و عنوانی جدا.

خداوند صله کردن به ارحام را توصیه کرده و به لسان پیامبرش آثار و برکات زیادی را هم برای آن در نظر گرفته، از جمله: طول عمر و فزونی رزق و حلّ مشکلات. این آثار وضعی ربطی به ایمان و کفرِ کسی که در صلهٔ رحم کوشاست ندارد و هرکس صلهٔ رحم کند، گرچه کافر باشد، أجلش کمی به تعویق می افتد و رزقش فزونی می یابد و مشکلاتش حلّ و فصل می گردد.

ختام آیه آمده: إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا. یعنی خدا بر شما "رقیب" است و به رعایت تقوی، خصوصاً وظایفی که نسبت به اقرباء دارید، نظارت دقیق دارد. رقیب از رقبه می آید یعنی گردن. گویا خدا پشت گردن همهٔ مخلوقات، مدام حاضر است و بر کارهایشان ناظر.

رقیب که از اسماء خداست از قریب، نزدیک تر است و جدّی تر. رقیب در مقامِ نظارت نزدیک شده نه دوستی. بنابراین رقیب بخلاف قریب از اسماء جلال است.

عبارت "إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا" لطیف شدهٔ عبارت "إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ [سوره الفجر : 14]" است: آری، خدا در کمین نشسته است.

راجع به کیفیت ازدیاد نسل از آدم و حوّا، روایاتِ مختلف و متعارضی رسیده. از جمله:

ص: 257

بحارالأنوار جلد 11 صفحه 22 از امام رضا (ع) روایت می کند که حوّا، هابیل را با خواهری از یک شکم حامله شد و در شکم بعد قابیل را با خواهرش حامله شد؛ سپس هابیل با خواهر قابیل و قابیل با خواهر هابیل ازدواج نمودند و پس از آن ازدواج برادر و خواهر حرام گشت و عموزاده ها با هم ازدواج کردند.

بحارالأنوار جلد 11 صفحه 244 روایت می کند که از امام باقر (ع) پرسیدند که مردم میگویند حوّا در هر زایمانی یک دختر و یک پسر به دنیا آورد و پسری که از شکم اول بود با دختری که از شکم دوم بود ازدواج کرد و بعکس. امام باقر (ع) فرمود: این چنین نیست؛ بلکه خداوند برای پسران آدم در وهلهٔ نخست دو حوری از بهشت به هیبت انسانی فرستاد و آنها از حوری ها صاحب فرزند شدند. سپس حوری ها را به بهشت باز گرداند و دو جنّ مؤنث به هیبت انسان در اختیار آنها گذاشت؛ آنها از این جنّ ها هم صاحب بچه شدند. سپس آن دو جنّ مفارقت کردند و رفتند. از اینجا به بعد، ازدیاد نسل آدم از وصلت عموزاده ها باهم بود. پس هر چه زیبایی در فرزندان آدم هست، میراث حوریان است و هر چه شکیبایی در آنهاست، میراث آدم است و هر آنچه کینه در آن هاست، میراث جنّ است.

راجع به تقوی:

برهان از امام صادق روایت می کند: تقوا اطاعت از خداوند است، طوری که عصیان نشود؛ همیشه نامش ذکر شود و نعمتش شکر گردد.

راجع به ارحام:

کافی جلد 2 (ص) 150 از امیرمؤمنان (ع) روایت می کند که صلهٔ رحم کنید ولو به یک سلام.

بحارالانوار جلد 47 صفحه 212 از رسول خدا (ص) روایت می کند که خدا فرموده: من رحمان هستم و خودم رَحِم را آفریدم و از اسم خود برای او نام گذاشتم. هر که پیوند خویشاوندی را با رحم مراعات کند با او خواهم بود و هر چه قطع کند، از او خواهم بُرید.

کافی جلد 2 صفحه 150 از امام صادق (ع) روایت می کند که خداوند صله رحم را با تقوای خویش در یک جا آورده تا اهمیت آن را گوشزد کند. پس هر کس صله رحم نکند تقوای الهی هم ندارد.

ص: 258

عیاشی از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که هر یک از شما اگر با خویشاوند خود قهر کرد، سعی کند به او نزدیک شود و او را در بغل بگیرد. لمس پوست دو رَحِم به هم، موجب آرامش و رفع کینه است.

وَآتُوا الْيَتَامَىٰ أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَىٰ أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا (2)

اموال یتیمان را وقتی بزرگ شدند، به خودشان برگردانید؛ و اموال حرام را در زندگی، جایگزین اموال طیّب مکنید و اموال یتیمان را به اموال خود منضم ننمایید که همه را یکجا بالا بکشید! چنین کاری اجحافی است بزرگ.

آیهٔ اوّل راجع به ارحام بود، این آیه راجع به ایتام است. ایتام، واجب التعظیم ترین بخشِ ارحام اند. در زندگی قبیله ای و پر از مشقّت و سختی، با آنهمه جنگ و قتل و بیماری، طبیعی بود که مرگ های جوانی بسیار باشد و نتیجتاً یتیمان زیادی بوجود آیند. یتیمان معمولاً در دامان نزدیک ترین ارحام خود بزرگ می شدند و تحت حمایت آن ها به سنّ رشد می رسیدند. در چنین جامعه ای مال یتیمان تا وقتی بزرگ و رشید نشده بودند به آن ها قابل ردّ نبود و بالاجبار تحت تصرّف و یدِ کسی که یتیم را حمایت و از او سرپرستی می کرد، باقی می ماند. در چنین اوضاعی، مناعت طبع و امانت داری زیادی لازم بود تا حامیِ یتیم به بهانه های گوناگون از جمله خرجی که برای یتیم می کند، به اموال او دست درازی نکند و خود را از این مالِ در دسترس و بی ناظر، منزّه نگه دارد.

در آن اوضاع، ایتام مال دار در خطر حیف و میل مالشان توسط سرپرستِ خود بودند و ایتام فقیر در خطر گرسنگی و تلف شدن در جامعه. خداوند نسبت به طایفهٔ اوّل، در این آیاتِ سورهٔ نساء و آیات مشابه از جمله: وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ [سوره البقرة : 220] ، تحذیر داده که مراقب باشید، این مال بی رقیب، ابداً بی مراقب نیست و خدا بر آن و بر شما رقیب است و حسابِ سخت می کشد. نسبت به طایفهٔ دوم، یعنی ایتام فقیر و بی چیز هم خداوند در آیات بسیاری توصیه به احسان و بخشش کرده است، و در صدقات واجب و

ص: 259

مستحبّ، ایشان را اولیٰ و ذی حقّ دانسته؛ از جمله: وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى [سوره البقرة : 83]؛ يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى [سوره البقرة : 215]؛ وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى... [سوره اﻷنفال : 41]؛ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى ... [سوره الحشر : 7].

در این آیهٔ بخصوص، تأکید می کند که مال یتیم برای متعرّضِ به آن، خبیث یعنی حرام است و طیّباتِ مالش را آلوده می کند! البته این مختصّ به مال یتیم نیست و هر مال مغصوبهٔ دیگری هم واجد چنین خصوصیتی است و خوردنش طبق این آیه "حوبِ کبیر" است. حوب یعنی حق خوری و اجحاف پس از جلب اعتماد؛ این واژه همین یکبار در قرآن بکار رفته.

عبارت "لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَىٰ أَمْوَالِكُم" هم عبارت جالبی است، انسان مال حرام را معمولاً اوّل با مال حلالِ خودش مخلوط می کند، بعد همه را با هم بالا می کشد. پس اگر سعی کند مال دیگری با مالش مخلوط نشود، از حرام خوری و حیف و میل اموال دیگری هم جلوگیری می شود.

وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَىٰ فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَىٰ وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَلَّا تَعُولُوا (3)

اگر احتمال می دهید که با دخترانِ یتیم به عدالت رفتار نکنید، با آن ها ازدواج نکنید؛ بلکه با دو یا سه یا چهار زنِ دیگری که بر شما حلال اند، ازدواج کنید.

باز اگر می ترسید که بین چند همسر به عدالت رفتار نکنید، به یک زن یا کنیز اکتفا کنید. عمل به این سفارش ها از ستم کردن پیشگیری می کند.

آیهٔ قبل، تقویٰ مداری نسبت به مال یتیم بود، این آیه رعایت تقویٰ نسبت به نفس یتیم است. برخی ایتام مؤنث و صاحب جمال بودند، گاهی سرپرستِ ایشان در آن ها طمع می بست و گاهی فردی از آشنایان. و چون پدری نداشتند که در تزویج آنها دقّت به خرج بدهد و سلامت اخلاقی و رفتاری داماد را بسنجد و پس از تزویج مدافع حقوق آن ها در خانهٔ شوهر باشد، لذا

ص: 260

بسیار پیش می آمد که در سن کم تزویج شان می کردند و پس از تزویج بخاطر بی پدری، در خانهٔ شوهر، زیر سلطهٔ داماد یا دیگر زنان او واقع می شدند و ستم می دیدند.

در این آیه خداوند رعایت حال دختران یتیم را از همه خواسته و هشدار داده که بدرفتاری نسبت به دختر یتیم و آزاردادنش در خانهٔ شوهر، بی عدالتی ای بس قبیح است و اگر کسی یتیمی را به زنی می گیرد باید مراقب باشد بخاطر صغر سن و فقدان پدر، زن در دست او ذلیل نشود و بی عدالتی نبیند. پس اگر کسی یقین به رعایت عدل و انصاف در امثال چنین وصلت هایی ندارد، گِرد آن ها نچرخد و خود را نگون بخت و پذیرای عذاب الهی نسازد.

سپس دایرهٔ این تحذیر را توسعه داده و فرموده رعایت انصاف و عدل، منحصر به زنِ یتیم نیست و هرکس که زن دارد، خصوصاً اگر بیش از یک زن دارد، اگر از عدالت - یعنی انصاف و رفتارِ مقبولی که دوست دارد با خودش داشته باشند - نسبت به زنش یا یکی از زنانش، کوتاهی ورزد، باید در درگاه خدا پاسخگو باشد. خصوصاً اگر گرفتن زن دوم موجب بی انصافی و کم گذاری نسبت به زن اوّل می شود، باید به همان یک زن اقتصار کند و اگر عدل و انصاف و نیکویی نسبت به زن را کلاً بلد نیست باید با "مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ" یعنی کنیزی که به تملّک او درآمده بسازد و اصلاً تزویج نکند. کنیز در آن روز زنی بوده قابل خرید و فروش که نسبت به زنِ آزاد یعنی اسم و رسم دار، حقّ و حقوق و خواسته های کمتری داشته.

اما چطور در صدر اسلام کنیز وجود داشته؟ کنیز یا أمَة یا جاریة، بردهٔ مؤنث بوده. بردگی از رسوم جاری و مرسوم عصر جاهلیت در تمام دنیای آنروز از شرق تا غرب گیتی بوده که امروزه کلّاً منسوخ گشته یا تغییر شکل داده. در دنیای آنروز وقتی کسی به جنگ قومی می آمده یا مکرّراً دزدی و راهزنی می کرده یا خونی بر گردنش می افتاده، اسیر و مملوک یعنی برده می شده.

توضیح اینکه در آنروز میان قبائل و قُراء، مدام جنگ و درگیری بوده و در جنگ یک طرف غالب و طرف دیگر مغلوب میشده و عدّهٔ زیادی اسیر می شدند. چهار کار با اسیران میشد کرد: یکی اینکه همه را کُشت، دوم اینکه همه را آزاد کرد اما عاقلانه نبود، چون باز مسلّح شده به جنگ باز می گشتند، سوم اینکه همه را بُرد و زندان کرد؛ جدا از مفاسدی که زندان

ص: 261

داشته بار اقتصادی زیادی بر مردم تحمیل می کرده و زندانی نیز در سختی بوده. لذا کار عاقلانه که اسلام نیز آن را امضاء کرده این بوده که دستور داده اسراء را میان خانواده های مسلمان تقسیم کنند تا در میان آنها مدّتی زندگی کنند و با اخلاق و معارف اسلامی آشنا شوند و ضمن کمک به خانواده، مثل فرزندانِ خانواده سرسفره آنها بنشینند و به مرور و در مناسبتهای مختلف به عنوان کفّاره، ثواب، فرزندآوری، فرزندخواندگی، ارث، یا قرارداد فیمابین او و مالکش، آزاد شوند. اسیری، در واقع آشنا کردن اجباری کسانی که به جنگ اسلام آمده بودند با اسلام بوده و از این نظر طرح مناسبی بوده؛ چون اکثر کسانی که آزاد میشدند به اسلام گرویده و در سرزمین مسلمین میماندند و تا آخر به خانواده ای که میزبان ایشان بوده وفادار میماندند و مانند پسرخوانده یا دخترخواندهٔ ایشان محسوب میشدند. حتی اسلام دستور داده برده های خویش را همسر دهید و یا حتی به همسری بگیرید. این امور موجب حل شدن غلامان و کنیزان در جامعه مسلمین میشده. اینگونه است که بعضی امامان ما(ع) فرزندان همین کنیزان اند. در واقع نظام برده داری نوعی نظام حمایت اجتماعی بوده و بخصوص به از میان برداشتن فقر از جامعه کمک میکرده است. الان هم همان برده داری به صورتی دیگر موجود است. مگر نظام کارمندی یا سربازی یا مستخدمی صورت تغییر یافته ای از برده داری نیست؟ آنهم با مزایا و حمایت کمتر!

پس نخستین عاملِ بندگی، اسارت در جنگ یا محارباتی چون راهزنی بوده. برخی اقوام، دزد را نیز به بردگی می گرفته اند. چنانکه فرزندان یعقوب به عزیز مصر می گویند: مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ [سوره يوسف : 75] هرکس مال دزدی نزدش پیدا شود، خودش برده می شود، ما اینطور دزد را کیفر می کنیم.

همچنین وقتی کسی در نزاعی موجب قتلی می شده، رسم برخی اقوام تخییر بین کشتن او یا به بندگی گرفتنش بوده، حتّی اگر کسی، کسی را سهواً می کشته، رسم برخی اقوام به بردگی گرفتن دائم یا مقطعی او بوده.

از دیگر موجبات بردگی، فروش توسط والدین از سر فقر و فاقه بوده. در آن زمان ها در سالهای قحطی، والدین برای زنده ماندن فرزندانشان آن ها را می فروختند و فرزند فروخته

ص: 262

شده که جانش دیگر ارزش یافته بود توسط تجّار برده فروش به شهرها منتقل گشته و به متموّلین فروخته می شد.

گاهی هم آدم دزدان کسی را دزدیده و بعنوان برده می فروختند. چنانکه در قضیهٔ یوسف (ع) رخ داد. در این صورت معمولاً ادعای او مبنی بر آزاد و مسروق بودن قبول نمی شد.

بردگان وقتی آزاد نمی شدند و با بردهٔ دیگری وصلت کرده و زاد و ولد می کردند، فرزند ایشان نیز ملحق به والدین و بردهٔ مالک می بود، ولی اگر برده با زن یا مرد آزادی وصلت می کرد، از بردگی خارج می شد و فرزند او نیز دیگر برده نبود.

پس زیاد پیش می آمده که دختران و زنان نیز مثل پسران و مردان، به یکی از طرق فوق برده شده و یا در عالَم بردگی متولّد شوند و بعنوان کنیز در بازار برده فروشی خرید و فروش گردند.

کنیز نسبت به زن آزاد، بدلیل نداشتن مهریه و عدم برخورداری از حمایت قبیله، برای تزویج سهل الوصول تر بوده و اگر هم فرزندی می آورده امّ ولد محسوب شده و آزاد می گشته است. کنیز در دسترس خیلی ها بوده و نسبت به زن آزاد، انتظارات اندکی از شوهر داشته و به اندک احسانی راضی می شده و شاکر بوده.

در این آیه با عبارت "فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ" خداوند بین زن آزاد و کنیز نوعی تساوی برقرار کرده و گفته شما باید بتوانید میان زن های خود عدالت و انصاف را رعایت کنید و اگر نمی توانید به همان یک زن "یا" یک کنیز اکتفاء کنید. یعنی کنیز را هم ردیف زن، واجب الرعایه در قضیهٔ عدالت و انصاف دانسته. شرط انسانیّت نیز همین است.

پس آدمی چه با یتیم وصلت می کند، چه با کنیز، چه با زنی دیگر، باید نسبت به وی عادل و منصف باشد. یعنی هرچه را که برای خود می پسندد، برای او هم بپسندد و بعکس، هر جور که دوست ندارد با خودش رفتار کنند، او هم با زنش آنطور رفتار نکند. و گاهی بیش از یک زن داشتن، یا یک زنِ بی زبان داشتن – مثل یتیم - این عدل و انصاف را به هم می ریزد. پس مؤمن باید حذر کند! تا آخرتش به هم نریزد.

این آیه غیر از بحث کنیز و رعایت عدالت با زنان خصوصاً ایتام، مجوّز چند همسری هم هست. چند همسری در صورت امکانِ رعایت عدالت، در اسلام پذیرفته شده. دلیلش این

ص: 263

است که گاهی نیاز مرد به بیش از یک زن است، و زن اوّل توان یا انگیزهٔ کافی برای روابط تأمین نیازهای مشروع مرد را ندارد و بدون داشتن همسر دیگری، مرد به حرج می افتد. در چنین احوالی، مرد بجای خیانت و ارتباط مخفیانه با زن دوم، که برای خانواده به شدّت آفت زاست، باید رسماً ازدواج کند تا حقوق هر دو زن به درستی رعایت شود. این از سمت مرد؛ از سمت زنان نیز مشروعیت ازدواج دوم به نفع آنان است. چون با از دست دادن سنّ ازدواج یا مرگ شوهر، نیاز به همسری دارند که بتواند آن ها را از نظر مالی و جنسی تأمین کند و ارتباط مخفیانهٔ مقطعی با این و آن به صلاح ایشان نیست و بیش از آنکه منفعت ببرند، در دراز مدت مورد سوء استفاده واقع می شوند و در نهایت تنها و بی کس می مانند.

پس امکان ازدواج با بیش از یک زن، بیش از آنکه به نفع مردان باشد، به نفع زنان است. چون آخرالامر اعصاب خردی اش برای مرد می ماند، اما زن حمایتی مالی و اجتماعی پیدا می کند.

وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَرِيئًا (4)

مَهریهٔ بانوان را بعنوان هدیه ای الهی به آن ها بپردازید. اگر بخشی از مهریه را از تهِ دل به شما بخشیدند، حلال و گوارایتان باد.

"صدقات" جمع صدقه و منظور از آن در اینجا مَهریه است. مهریه در جاهای دیگر با لفظ "أجر" و بعنوان فریضه یعنی واجبی الهی عنوان شده؛ مثلاً: فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً [سوره النساء : 24].

مهریه مالی است که مرد بعنوان دلیل "صدق" عشق خود نسبت به زن، ضمن تزویج باید نقداً بپردازد. اوامر وارده در مورد مهریه نیز بر فوری بودن ادای آن یعنی نقد بودنش دلالت دارند، منتهی در ایران رسم شده که مرد نمی پردازد الا پس از طلاق و آنهم به زور دادگاه. و حین عقد فقط بر ذمّه می گیرد. علّت این انحراف آنست که مهریهٔ صدر اسلام سبک و قابل پرداختن توسط اکثر جوانان بوده، ولی مهریه های دوران ما سنگین و نوعی تفاخر است. برای همین قابل پرداخت نیست و تنها بر ذمّه گرفته می شود و بجای آنکه صِدق عشق و محبت

ص: 264

مرد را نشان دهد و عامل ثبات زندگی باشد، وسیله ای شده برای تفاخر حین عقد و اخّاذی پس از آن. پس بجای ثبات بخشِ زندگی، بدل شده به عاملی برای تهدید آن.

در این آیه مهریه یا صِداق را "نحلة" نامیده که در لغت به معنای عطیهٔ شیرین است. و چون خدا چنین عطایی را تشریع یا امضاء کرده، برخی مفسّرین گفته اند نحلة دهشی است خداداد و آسمانی که خدا از طریق مردان به زنان می دهد.

پس مرد، دادن چنین عطایی را خسارت نپندارد، بلکه هدیهٔ خدا بداند به زنش، آنهم از مالی که خدا خودش به مرد داده و طبق فرمانی که خودش صادر کرده.

و زن مهریه را از جانب خدا بداند و به کمش راضی باشد تا زندگی اش برکت پیدا کند.

اما مع الأسف در جامعهٔ امروزِ ما این عطیهٔ الهی، عملاً داده و گرفته نمی شود و به چرخش نمی افتد، برای همین برکتِ زندگی ها کم شده!

طبق این آیه مهریه مال زن است و به زن باید پرداخته شود، اما در بعضی جاها مهریه را پدر یا برادران دختر تصاحب می کنند.

عبارت "طِبْنَ لَكُمْ" نشان می دهد که تصرّف تنها در بخششی حلال است که از سر طیب و رضایت صورت گرفته باشد، نه اکراه و اجبار و رودربایستی.

از امام صادق (ع) روایت است که حلال ترین مال خود را صرف مهریه کنید تا فرزندان شما صالح شوند.

استبصار جلد 4 صفحه 110 از امام صادق (ع) روایت می کند که زن و شوهر نمی توانند آن چیزی را که به یکدیگر هبه کرده اند، چه تحویل شده باشد چه نشده باشد، طلب کنند. زیرا خداوند می فرماید: فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَرِيئًا.

جعفریات صفحه 98 از امام علی (ع) روایت میکند که هرکس در مورد مهریه به زنان ستم کند، مثل این است که به صورت زنا با آنها در آمیخته باشد.

دعوات صفحه 184 روایت می کند که مردی نزد امیرالمؤمنین (ع) آمد و گفت: ای علی دردی در شکم دارم. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: با مال حلال عسل بخر و با آب باران از عسل شربتی بساز و بنوش. پرسید چگونه به مالی دست پیدا کنم که یقین داشته باشم حلال

ص: 265

است؟ امام فرمود: از زنت بخواه کمی از مهرش را به تو ببخشد؛ خدا فرموده: فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَرِيئًا.

مستدرک جلد 16 صفحه 36 نیز همین حدیث را از امام صادق (ع) به این نحو روایت می کند که فردی که از شدت درد زمینگیر شده بود، نزد امام صادق (ع) شکوه کرد که هزینه تهیه دوای دردم را ندارم؛ پس امام (ع) این دستورالعمل را به او داد.

وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا (5)

اموالتان را که خدا قوامِ زندگی تان قرار داده، دست آدم های احمق ندهید؛ ولی از سودش، خوراک و پوشاک شان را تأمین کنید و این را با خوش برخوردی برایشان توضیح دهید.

این آیه چگونگی تعامل با کم خردان را شرح می دهد و از زیباترین آیات راجع به کیفیت جمع کردن بین مصلحت و رحمت است. منظور از "سفهاء" کسانی هستند که مال را ضایع می کنند و بلد نیستند با سرمایه گذاری، از مال سود استخراج کنند و آنقدر از اصل مال خرج می کنند که به پایان برسد.

با این تفصیل، دایرهٔ "سفهاء" خیلی وسیع است و کثیری از مردان و اکثر زنان و جوانان و تقریباً تمامی نوجوانان را در برمی گیرد. رجال کاردان هم که پیر می شوند کم کم سفیه می شوند. پس خیلی از مردم سفیه اند و نباید آدم مالش را دست آنها بدهد.

عبارت "وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا" می گوید مالتان را به گردش بیندازید و سرمایه گذاری کنید و از سودی که عاید شما می شود، برای زندگی این افراد هزینه کنید. خداوند می توانست بگوید "وَارْزُقُوهُمْ منها" اما گفت "وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا" تا به مؤمنین یاد دهد که از سود پولشان انفاق کنند نه از اصل پول. اینطور می توانند یک عمر گشاده دستی کنند و خودشان هم مدام ثروت مندتر شوند.

عبارت "وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا" می گوید این مطلب را – یعنی به صلاح نبودن استیلای آن ها بر مال را – جوری برای آن ها توضیح دهید و به آن ها تفهیم کنید که ناراحت نشوند.

ص: 266

کافی ج 5 (ص) 299 از امام صادق (ع) روایت می کند که فاسقان، خصوصاً شرابخواران، مصداق سفیهانی هستند که خدا فرموده اموال خود را دست آن ها ندهید. گوییم: وقتی اموال شخصی نباید دست این افراد قرار بگیرد، تبعاً اموال عمومی هم نباید به دست اینان بیفتد. زیرا بیت المال قوام جامعهٔ اسلامی است. پس سپردن هرگونه مقام و مسئولیت مالی به فاسقان، خیانت به جامعه و خلاف توصیهٔ قرآن است.

وسائل ج 16 (ص) 369 از امام باقر (ع) روایت می کند که مقصود از سفهاء در این آیه، هرکسی است که به او اعتماد نداری. هرگز اموال خود را دست چنین کسی مده.

فقیه جلد 4 صفحه 226 از امام باقر (ع) راجع به عبارت "لَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ" روایت می کند از جمله مصادیق آن معتادین به شراب(و به قیاس اولویت، دیگر افیون ها) و نیز زنان اند. سپس فرمود آیا کسی نادان تر از شرابخوار میشناسی؟

قرب الإسناد صفحه 131 از امام صادق (ع) روایت می کند که اولین چیزی که در زمان پدرم به تملّک من در آمد، دو دینار بود. مردی پارچه می خرید، خواستم که با او شریک شوم، پدرم فرمود این کار را نکن! اما من پنهان از پدرم پولم را به او دادم. پس او خارج شد و وقتی از سفر تجاری برگشت کسی را نزد او فرستادم. اما آن مرد گفت فلانی چیزی به من نداده است؛ گمان کردم که او چنین گفته برای آن که از پدرم پنهان بماند؛ پس خودم رفتم و پولم را مطالبه کردم. انکار کرد و گفت چیزی به من نداده ای. من نزد پدرم رفتم. وقتی مرا دید سرش را بلند کرد و با خنده فرمود: مگر به تو نگفتم که چیزی به او نده؛ او شرابخوار است و کسی که به او امانت دهد نزد خدا ضمانتی برای او نیست. چون خدا می فرماید: لَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ. کدام سفیهی کم خرد تر از شرابخوار است؟!

تفسیر قمی از امام باقر (ع) روایت می کند که اگر کسی بداند که فرزندش نادان و فاسد است، شایسته نیست فرزندش را بر مالی که خداوند وسیله قوام زندگی قرار داده مسلّط گرداند.

کافی جلد 5 صفحه 300 روایت می کند که امام باقر (ع) همیشه می گفت هر وقت مطلبی به شما گفتم، سند آن را از قرآن بخواهید. روزی فرمود: خدا از فساد مال نهی کرده. عرض کردند سند این فرمایش از قرآن چیست؟ فرمود: این آیه: لَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُم.

ص: 267

نورالثقلین از امام باقر (ع) راجع به "وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا" روایت می کند که منظور از معروف، وعده دادن است. به آن ها وعده دهید، امّا مال خود را به آن ها ندهید.

وَابْتَلُوا الْيَتَامَىٰ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَأْكُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ يَكْبَرُوا وَمَنْ كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَنْ كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا (6)

یتیمان را وقتی به سنّ ازدواج رسیدند امتحان کنید: اگر آن ها را واجد رشد فکری و بلوغ مالی یافتید، اموالشان را به آن ها برگردانید. مبادا از ترسِ اینکه بزرگ شوند و دست شما از اموالشان کوتاه شود، با زیاده روی و شتاب زدگی به اموالشان دست درازی کنید. هرکس بی نیاز است، مزدِ زحمتش برای یتیمان را از مالشان برندارد؛ اما اگر نیازمند بود، عرفاً به اندازهٔ کاری که می کند، بردارد. وقتی هم اموال یتیمان را به خودشان برمی گردانید، شاهد بگیرید؛ گرچه خدا برای حسابرسی بس است.

این آیه واجد چند دستورِ بغایت حکیمانه است. یکی اینکه سرپرست یتیم اگر غنی و بی نیاز است، حق استفاده از مال یتیم را ندارد و کسی هم که فقیر است، بقدر ضرورت باید از مال یتیم خرج کند. این قاعده در همهٔ خیرات و مبرّات جاری است و طبق آن کسی که خدا او را غنی کرده، به شکرانهٔ غنایی که خدا نصیبش ساخته باید نسبت به اموال شبهه ناک حریص نباشد و خود را از مال های دیگران "عفیف" نگه دارد. یعنی باید خدمت کند و بابت خدمتش اُجرتی از خلق نخواهد. آنکس هم که فقیر است باید بقدر ضرورت یا بقدری که معقول است بابت خیراتش مزد طلب کند.

دستور دوم آیه اینست که مبادا از ترس بزرگ شدن یتیم و کوتاه شدن دستتان از اموالش، تند تند از مالش بردارید و به گزاف خرج تراشی کنید.

سوم اینکه پس از بلوغ جسمی، وقتی برای ازدواج و زندگی مستقلّ آماده شدند، مترصّد این باشید که به رشد اقتصادی هم برسند. وقتی چنین شد و توانستند مال خود را حفظ و از آن

ص: 268

بهره برداری نمایند، مالشان را بی درنگ به آن ها باز گردانید. یتیم مالک است اما مجاز به تصرّف در مالش نیست تا وقتی که به بلوغ حفظ آن رسیده باشد.

چهارمین دستور آیه اینست که عودت دادن مالشان را با شهود (یا در زمان ما: با رسید محضری) ثبت کنید تا از دعاوی بعدی پیش گیری کرده باشید؛ گرچه خدا همه جا شاهد و همیشه حسابرس است. یعنی حاضر و ناظر دانستن خدا، باعث سستی در ثبت قانونی ردّ مال نشود! پس جملهٔ "وَكَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا" می گوید: در حقیقتِ امر، شهادت خدا کافی است اما شما باید به شریعت او که شاهد گرفتن است هم عمل کنید.؛ چون خود خدا خواسته.

من لا یحضر ج 4 (ص) 223 از امام صادق (ع) روایت می کند که مقصود از "رشد" در یتیم، وقتی است که بتواند مال خود را حفظ کند. همچنین "فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ" بقدر سیر شدن شکم است نه بیشتر. یعنی تا وقتی گرسنه نشده اید به مال یتیم دست درازی نکنید.

عیاشی از امام صادق (ع) در تفسیر این آیه، روایت می کند که اگر دیدید یتیمی محبّ آل محمد است، مقامش را در محاسبهٔ میزان رشد و بلوغ بالا ببرید. یعنی رسیدن او به سنّ رشد را محتمل تر بدانید.

لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا (7)

چه مردان و چه زنان، از مالی که والدین یا اقرباء به جا می گذارند سهمی از ارث می برند؛ چه آن مال کم باشد چه زیاد. رعایت این سهم ها واجب است.

در جاهلیّت، فقط کسی ارث می بُرد که شمشیر بدست می گرفت و در جنگ و غارت شرکت می جست. پس دختران و زنان، همچنین اطفال و پیران از ارث نصیبی نداشتند و ارث فقط بین گردن کلفتان از فامیل های متوفّی تقسیم می شد، گرچه نسبت دوری با او داشتند. اما اسلام این رسم جاهلی را برانداخت و ارث را به خویشاوندانِ نزدیک، چه زن باشند و چه مرد، چه طفل باشند و چه فرتوت اختصاص داد.

ص: 269

وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا (8)

البته وقت تقسیم ارث، اگر قوم وخویشی که ارث نمی بَرد و نیز یتیمان و فقیران حاضر شدند، چیزی از آن اموال به آن ها هدیه دهید و با آن ها خوش برخورد باشید.

این آیه یکی از آیات مهجور قرآن است و ابداً به آن عمل نمی شود. این آیه می خواهد بگوید درست است که ارث طبق نصاب مفروضی که در آیهٔ قبل گفته شد و در آیات بعد به تفصیل بیان می شود، عادلانه تقسیم می گردد، اما عمل به عدل، نباید شما را از احسان کردن باز دارد. پس به همهٔ کسانی که در مجلس تقسیم ارث حاضر شده اند و بخاطر فقرشان یا بخاطر فامیلیِ دور با میّت، انتظار دارند، یا یتیمان دردسترسی که عطا به آن ها مستحسن است، به همگی چیزی از ارث بعنوان هدیه عطا کنید و این عطا را با احترام و خوش زبانی توأم کنید تا بپذیرند.

کلید این عطای مستحبّ و شاید واجب، حضور آن اشخاص در مجلس است. می شود این انفاق را "زکات حضور" نامید.

همین یک آیه دلیل حقّانیت قرآن است. این آیه در عین ظرافت و لطافت، و حکم عقل به حُسن و ملاحتش، اگر خدا نمی گفت، به عقل بشر خطور نمی کرد. طبق این آیه هرکس که حاضر است و انتظار دارد، یا انتظار ندارد ولی حاضر است، از مال انسان نصیب دارد ولو بقدر هدیه ای کوچک.

ضمناً این آیه به مؤمنین توصیه می کند که همیشه عطاء را با حُسن لقاء توأم کنند.

وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا (9)

کسانی که نگران آیندهٔ بچه های خردسالی هستند که بعد از خود به جای می گذارند، باید از ظلم کردن به بچه های یتیمِ دیگران بترسند و تقوی پیشه کنند و حساب شده با یتیمان برخورد کنند.

ص: 270

این آیه از عواطف فرد برای بیدار کردن وجدانش کمک گرفته و گفته اگر از یتیم شدن فرزندانت و گرفتار شدنشان در دست ظالمی می ترسی، پس خودت به یتیمان دیگران ظلم مکن! از خدا بترس و نسبت به یتیمان خردسال و ناتوان دیگران درست کردار باش.

مقصود از "قول سدید" در اینجا، فعل درست و به جا و سنجیده است، نه صِرفِ گفتار.

برخی، از این آیه نتیجه گرفته اند که اجحاف به ایتام دیگران، اثر وضعی اش لطمه دیدن اولاد خود فرد است. به زعم ما نه تنها آیهٔ شریفه چنین دلالتی ندارد، بلکه چنین چیزی با عدل الهی هم سازگار نیست: گیریم پدر کسی ظلمی کرده، به خودش چه مربوط است که عذاب ببیند؟! شرّ با خیر قابل قیاس نیست که بگوییم چون خوبی والد به اولاد می رسد، چنانکه در داستان مخفی کردن گنج توسط خضر آمد، شرّش هم باید به آن ها برسد. خدا هم تصریح کرده و فرموده: لَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى [سوره اﻷنعام : 164] یعنی بدی هرکس فقط گریبان خودش را می گیرد.

برخی هم گفته اند این آیه اصلاً راجع به ایتام نیست، بلکه راجع به وصیّت است و می گوید کسانیکه فرزند خردسال دارند، چرا اموال خود را با وصیّت های نا به جا حیف و میل می کنند و به ورثه ضرر می زنند.

برخی هم گفته اند این آیه راجع به کسانی است که فرزند معلول و عقب افتاده دارند و می گوید پیش از مرگ خود برای فردای فرزندشان، تدبیری بیندیشند. یعنی وصیّ ای تعیین کنند و مالی به او بسپارند تا برای فرزند ضعیفشان خرج کند.

کافی جلد 2 صفحه 332 از امام صادق (ع) روایت می کند: هر کس ظلم و ستمی را روا دارد، خداوند آن مظلوم را بر او و فرزندانش و بر فرزندان فرزندانش چیره و غالب می گرداند. راوی می گوید با خود گفتم او ظلم میکند و مظلوم بر فرزند یا فرزند فرزندش تسلط خواهد یافت؟! امام فرمود: خدا فرموده: وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا. گفتم: فرزندان چه جرمی مرتکب شده اند؟! امام (ع) فرمود: این، نتیجهٔ برداشته شدن حفاظتی است که در آیهٔ "وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا [سوره الكهف : 82]" خداوند وعده داده است. وقتی این حفاظت

ص: 271

برداشته شد، فرزند تحت ظلم دیگران می افتد. اگر صالح باشد اجر می برد و به زودی به نصرت خدا نجات پیدا می کند و اگر طالح باشد، آنچه می بیند، عقوبتِ فسادِ کار خودش است.

إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا (10)

کسانی که اموال یتیمان را به ستم می خورند، در واقع دارند شکم های خود را از آتش پر می کنند! به زودی هم در آتش خواهند سوخت!

یعنی باطن و ملکوتِ "مال یتیم خوردن" آتش خوردن است و عاقبت آتش خوردن، آتش شدن و در خود سوختن است: نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ [سوره التحريم : 6]. جهنم، آتشی است که از وجود انسان ها و سنگ ها زبانه می کشد.

پس کسی که در دنیا، مال یتیم را می خورد در حال خوردن آتش است و در آخرت این چهرهٔ ملکوتی آشکار می گردد.

کافی جلد 5 صفحه 128 از امام صادق (ع) روایت می کند: هر کس سرپرستی یتیمی را بر عهده بگیرد، خداوند همانگونه که بر خورندهٔ مال یتیم، عذاب جهنم را واجب کرده، بر او هم بهشت را واجب می گرداند.

وسائل الشیعه جلد 9 صفحه 72 روایت می کند که از امام کاظم (ع) پرسیدیم: مالی را به صورت معامله یا قرض از کسی نزد خود داریم و هنوز قرض آن فرد را پرداخت نکرده ایم که او یعنی طلبکار از دنیا رفته و یتیمان خردسالی پس از او باقی مانده اند که این قرض به آنها می رسد. اما ما توان پرداخت قرض را نداریم. آیا جزو کسانی هستیم که مال یتیم را به زور می خورند؟ امام (ع) فرمود: اگر قصد پرداخت قرض را دارید، خیر؛ اما اگر قصد پرداخت ندارید، جزو کسانی هستید که اموال یتیمان را به ظلم می خورند.

برهان از امام باقر (ع) روایت می کند که با ذرّه ای مال یتیم، آدم جهنمی می شود، حتی با دو درهم.

***

ص: 272

يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِنْ كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا (11) وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذَٰلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَىٰ بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ (12)

دربارۀ ارث بردن اولادتان، خدا سفارش می کند که سهم پسر به اندازهٔ سهم دو دختر است. اگر پسر نداشتید و ورثه چند دختر بودند، دوسومِ میراث_تان سهم آن هاست. اگر فقط یک دختر داشتید، نصف میراث به او می رسد.

همچنین، سهم هریک از پدر و مادرِ فردِ ازدنیارفته، وقتی بچه دارد، یک ششم است؛ اما اگر بچه ای ندارد و فقط پدر و مادرش از او ارث می برند، سهم مادر یک سوم است و بقیهٔ آن به پدر می رسد. اگر شخصِ ازدنیارفته برادرانی دارد، مادرش همان یک ششم را ارث می برد و پنج ششمِ باقی مانده به پدر می رسد.

همهٔ این سهم ها بعد از وصیتی است که دربارهٔ مالش می کند یا بدهی هایی است که دارد. شما نمی دانید کدام یک از والدین و بچه هایتان برایتان سودمندترند! خدا این سهم ها را واجب کرده است؛ چون خدا علیم و حکیم است.

اگر زنانتان از دنیا بروند و بچه ای حتی از شوهران قبلی شان نداشته باشند، نصف ارثشان به شما می رسد؛ اما اگر بچه داشته باشند، یک چهارمِ ارثشان به شما می رسد. این سهم ها بعد از وصیتی است که دربارۀ مالشان می کنند یا بعد از تصفیهٔ بدهی هایی است که دارند.

ص: 273

اگر شما بمیرید و بچه ای حتی از همسران دیگر نداشته باشید، یک چهارمِ ارثتان به زنان فعلی تان می رسد و اگر بچه ای حتی از همسران دیگر داشته باشید، یک هشتمِ ارثتان به آن ها می رسد. این سهم ها نیز بعد از وصیتی است که دربارهٔ مالتان می کنید یا بعد از تصفیهٔ دیونی است که دارید.

اگر مرد یا زنی از دنیا برود که والدین و بچه ای ندارد و فقط یک برادرِ مادری یا یک خواهرِ مادری دارد، یک ششمِ ارث به او می رسد؛ اما اگر آنان بیشتر از یک نفر بودند، همگی شان به طور مساوی در یک سومِ ارث شریک اند. این سهم ها هم بعد از وصیتی است که دربارهٔ مال می شود یا بعد از تصفیهٔ بدهی هایی است که فرد دارد؛ البته به شرط اینکه با تنظیم وصیت یا اعتراف به بدهی، قصد ضررزدنِ به وارثان در کار نباشد. خدا این سهم ها را تعیین کرده است و خدا هم داناست، هم در مجازات متخلّفان، بسیار صبور.

آیاتی که سهم ارث را معیّن کرده، همین دو آیه است به اضافهٔ آخرین آیهٔ این سوره. در آخرین آیه سهم ارث برادران و خواهرانِ متوفّیٰ معلوم شده و در این دو آیه، بقیهٔ سهام ارث آمده.

نکته ای که در این آیات، بارها و بارها تکرار شده اینست که تقسیم ارث پس از پرداخت دیون متوفّیٰ و عمل به وصیّت او نسبت به ماتَرَکش صورت می گیرد. منتهی گفته "مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَىٰ بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ" یعنی نباید اقرار کذب به دَین و بقصد اضرار به ورثه صورت بگیرد و اگر صورت بگیرد مورد قبول نیست، همچنین نباید وصیّت موجب ضرر به ورثه باشد. سنّت نبوی در این موضوع ورود کرده و قائل شده که وصیّت به بیش از ثلثِ مال، ضرر به ورثه و مصداق "مُضَارٍّ" در آیه شریفه است و بدان ترتیب اثر داده نمی شود.

تفسیر کبیر از رسول خدا (ص) روایت می کند که وصیت به ثلث مال هم زیاد است، سعی کنید ارث بیشتری به وارثان بدهید. همچنین، وصیت بقصد ضرر بر وارثین گناه کبیره است و عمل به آن لازم نیست. چون خدا شرط کرده: غَيْرَ مُضَارٍّ .

پس وقتی در درجهٔ نخست، دیون واقعی متوفّی را پرداختند و در درجهٔ بعد به وصیّتش در حدّ ثلث(یک سوم) مال عمل کردند، چیزی را که باقی می ماند باید طبق احکام ارث یعنی آیات ثلاثه ای که عرض کردیم یعنی این دو آیه و آیهٔ آخر سوره، تقسیم کنند.

ص: 274

از این آیات و روایاتِ بسیار در مسألهٔ ارث برمی آید که بازماندگان متوفّی به سه طبقه تقسیم می شوند:

طبقهٔ اول: اولاد و والدین

طبقهٔ دوم: اجداد و برادران و خواهران که قرآن آن ها را وقتی ارث بَر می شوند کلاله نامیده، که در لغت، یعنی کسانیکه دور و بر شخص بوده اند. خواهرزادگان و برادرزادگان هم در طبقهٔ دوم جای می گیرند، منتهی در درجهٔ دوم.

طبقهٔ سوم: عموها و عمّه ها و دایی ها و خاله ها. اولاد آن ها هم طبقهٔ سوم محسوب می شوند منتهی درجهٔ دوم.

مادامیکه هریک از افراد طبقهٔ قبل زنده باشند، ارث به طبقهٔ بعد نمی رسد. (این طبقات سه گانهٔ ارث، طبقات سه گانهٔ اولویت در صله و رفع حوائج در دوران حیات هم هستند. یعنی والدین و اولاد در یک درجهٔ رسیدگی قرار دارند و برادران و خواهران در درجهٔ بعدی.)

آیهٔ اوّل راجع به ارث بردن اولاد و والدین از شخص متوفّی است و می گوید اوّل از مالش سهم پدر و مادرش را در صورتی که هنوز زنده باشند برمی دارند، سپس بقیه را بین فرزندانش طوریکه به پسر دو برابر دختر برسد تقسیم می کنند.

آیهٔ دوم راجع به ارث بردن همسران است. طبق این آیه سهم زنان را هم مثل سهم والدین باید جدا کرد، سپس بقیه را بین فرزندان تقسیم کرد.

اگر کسی اولاد و والدینش پیش از خودش مرده باشند، پس از جدا کردن سهم زنانش، ارث به برادران و خواهرانش می رسد. حکم ارث برادر و خواهرانِ فقط مادری در اینجا و حکم ارث برادر و خواهرانی که هم پدرند در آیهٔ آخر سوره آمده. برادران دو برابر خواهران ارث می برند. ارث جدّ هم مثل یکی از برادران محاسبه می شود.

آیات ارث غیر از جنبهٔ فقهی نکات معنوی هم دارد. از جمله اینکه شروع آیات با "يُوصِيكُمُ الله" است اما عبارت "فَرِيضَةً مِنَ الله" در انتهای آیهٔ اوّل نشان می دهد که احکام ارث، صِرف سفارش نیست بلکه فرمان خداست. مبادا چیزهای دیگری هم که در قرآن به لسان ارشاد و

ص: 275

سفارش آمده، پیش خدا واجب محسوب شود و اصولاً مبادا آنچه را که ما سفارش و صِرف پیشنهاد تلقّی می کنیم، از منظر خدا فرمانی لازم الاجراء و آخرت ساز باشد!

عبارت "آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا" می گوید شما دلتان می خواهد به یکی از ورثه بیشتر از بقیه برسد، ولی چنین نکنید و بگذارید مالتان طبق دستور خدا تقسیم شود. از کجا می دانید کدام وارث پس از مرگتان، نفع معنوی بیشتری برای شما دارد؟ شاید وارثی که الآن مقبول شما نیست، بعدها فرزند صالحی بدنیا آورد و او با مال شما باقیات الصالحاتی برای شما ایجاد کند. طبق این عبارت، مؤمن باید بجای اجتهاد در نفع و ضرر خویش که اکثراً خیال و توهّم و ناشی از جهل و عواطف است، مطیع حکم خدا باشد و از اطاعت فرمان و عمل به حکم خدا، طلبِ نفع کند و برکت بجوید. مؤمن در زندگی به هرکه امید ببندد، نومید گردد و از جانب کسانی که گمان ندارد، نفع بَرَد. این سنّت خداست. امید بستن به این و آن، و انتظار نفع از آنان، سوزاندن آن ها در سرنوشت خویش و ابتر کردنشان در انتفاع به خویش است. از هرکسی که دل به خیری از او می بندید، قلباً فاصله بگیرید تا شرّی ازو دامنگیر شما نشده! و بجای انتظار خیر از جانب دیگران، شما فیّاض خیر به ایشان باشید و خیر را از خدا طلب کنید.

برهان از امام صادق (ع) روایت می کند که اولین چیزی که از مال مرده خارج میشود، مخارج کفن و دفن اوست؛ سپس دیون او و سپس وصیّت او. پس از آن ارث تقسیم می گردد.

نورالثقلین از امام سجاد (ع) روایت می کند که دو برابر بودن ارث مرد بخاطر آنست که خرج زندگی و پرداخت مَهر زنان با اوست. اما زن هم مهریه می گیرد، هم در زندگی خرج نمی کند، هم سهمش از ارث را ذخیره می کند.

نورالثقلین روایت می کند که کسی دختردار شده بود و ناخرسند بود، امام صادق (ع) به او رسید و فرمود: لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا. چه می دانی دختر به نفع توست یا پسر؟!

میزان الحکمه در مدخل دَین از رسول خدا (ص) روایت می کند که شهید همهٔ گناهانش بخشیده می شود، جز دیون و بدهی های او.

ص: 276

تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (13) وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ (14)

احکام ارث حدود خداست و کسانی را که مطیع او و پیامبرش باشند، در باغ هایی پردرخت جای می دهد که در آن ها جوی ها روان است و آنجا ماندنی اند. این است کامیابی بزرگ!

آن هایی را هم که از دستور خدا و پیامبرش تخلف کنند و به حدود خدا تعدّی کنند، به جهنم می برد که آنجا ماندنی اند و عذابی خفّت بار نصیبشان می شود.

***

وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىٰ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا (15)

زنانی که متّهم به زنا می شوند، چهار شاهد از مردان مسلمان علیه شان طلب کنید؛ اگر آن چهار نفر شهادت دادند، آن زن ها را آن قدر در بازداشتِ خانگی نگه دارید تا مرگ سراغشان بیاید یا اینکه خدا در زمان مناسب، مجازات دیگری برایشان تعیین کند.

به این حکم حبسِ زانیه، علیرغم آنکه در زمان جاهلیّت برقرار بود، در اسلام هرگز عمل نشد و چنانکه در آخر آیه وعده داده شده، این حکم تخفیف داده شده و نسخ شد به مجازات رجم(سنگسار) برای زنای مُحصنه یعنی زنی که شوهر داشته و زنا کرده؛ و مجازات صد ضربه شلاق برای زنای غیرمحصنه یعنی زنی که شوهر نداشته و زنا کرده. لذا این آیه از معدود آیاتِ قطعی النسخ قرآن است. حکم شلاق در اوّل سورهٔ نور آمده و حکم رجم در قرآن نیست و مُستنبَط از سیرهٔ رسول خدا (ص) است. در اینکه چنین حکمی واقعاً در زمان حیات رسول خدا (ص) و بدستور ایشان انجام گرفته با قاطعیت نمی توان نظر داد و جز چند خبر واحد چیزی در دست نیست. تبدیل حبس به رجم نیز عرفاً تخفیف و مصداق "سبیل" در "أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا" محسوب نمی شود. مع الوصف، دلیل فقهی امروز ما برای حکم رجم، حدود نود حدیث از امامان شیعه (ع) است که بسیاری از آن ها هم صحیح السندند.

ص: 277

فقهاء، تحقّق زنا را که در این آیات به لفظ "فاحشة" از آن نام برده شده، به دخول حشفه در قُبُل می دانند و مراد از مُحصَنه، زنی است که شوهر ندارد یا شوهرش برای عمل جنسی در دسترس وی نیست یا از نظر جنسی ناتوان نیست. چهار شاهد زنا باید عین دخول را به چشم دیده و همگی مرد، مسلمان، و عادل باشند و با هم برای شهادت حاضر شوند و شهادتشان معارض یکدیگر نباشد. تحقّق چنین شروطی در عمل، اثبات زنا و اجرای حکمِ آن را ناممکن می سازد. لذا مجازات زنا، بیشتر جنبهٔ ترساندن دارد تا اجرا و برای اینست که از زنای علنی و علی رئوس الاشهاد در جامعه پیش گیری شود.

عبارت "فَإِنْ شَهِدُوا" نشان می دهد که شهادت به زنا برخلاف شهادت به حقوق، واجب نیست و شاهد می تواند از حضور در محکمه و اقامهٔ شهادت استنکاف کند و شاید اَولیٰ چنین باشد. عبارت "فَاسْتَشْهِدُوا" هم نشان می دهد که مدّعی باید به زحمت بیفتد و طلب شاهد کند. همچنین نشان می دهد که حدّ زنا به علم قاضی مستقرّ نمی گردد و قاضی حتّی اگر خودش شاهد زنا بوده باشد، تا چهار شاهد عادل، حاضر به شهادت نشوند نمی تواند به حدّ زنا حکم کند. همهٔ این شرایطِ دشوار حاکی از آنست که شارع مایل به شیوع شهادت به زنا نیست و احکام زنا بیشتر جنبهٔ بازدارندگی دارند تا اجراء.

حکم حبس زانیه گرچه نسخ شد، ولی جوازی است بر مشروعیّت حبس در مواردی که حضور فرد در جامعه به ضرر جامعه است. یا لااقل حبس را از شبههٔ عدم مشروعیت که برخی فقهاء بر آن وارد کرده اند، مبرّا می سازد.

وَاللَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ تَوَّابًا رَحِيمًا (16)

زن و مردی را که روابط نامشروع با هم دارند، مجازات کنید؛ ولی اگر قبل از اینکه در دام قانون بیفتند، توبه کنند و درستکار شوند، دیگر کاری به کارشان نداشته باشید. زیرا خدا توبه پذیری مهربان است.

ص: 278

این آیه به دوستی های پنهانی و روابط نامشروعِ قبل از زنا ناظر است، چون پس از بیان حکم مشخصِ زنا در آیهٔ قبل آمده و دستور به زجر و تنبیه داده.

این قول بهتر است تا اینکه مثل برخی مفسّرین، بدون دلیل و خلاف سیاق، بگوییم آیهٔ قبل راجع به زنای محصنه و این آیه راجع به زنای غیرمحصنه است.

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَٰئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا (17) وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّىٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَٰئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (18)

منتها خدا توبه را فقط از کسانی می پذیرد که کار زشتی از سرِ ندانم کاری انجام داده باشند . سپس به اشتباهشان پی برده و زود توبه کرده باشند. خدا هم توبهٔ اینان را می پذیرد. خدا علیم و حکیم است.

ازآن طرف، توبه دردی دوا نمی کند از کسانی که مدام بدی می کنند و وقتی مرگ سراغشان می آید، از روی ناچاری می گویند: من الان توبه کردم! همچنین کسانی که بی دین و کافر از دنیا می روند، توبهٔ این ها نیز پذیرفته نیست و برای این دو گروه عذابی زجرآور آماده کرده ایم.

این دو آیه گرچه در تتمهٔ توبه از زنا و روابط نامشروع آمده ولی حکمی کلی را بیان می کند. طبق این دو آیه قبول توبهٔ مرتکبینِ سیئات همیشگی نیست و توبهٔ کسی که با کفر به دین خدا از دنیا رفته و نیز کسی که "حَضَرَ الْمَوْتُ" شده پذیرفته نیست، یعنی محتضری که در آستانهٔ مرگ واقع شده و ملائکهٔ عذاب را به چشم می بیند. اما پیش از این و در مرض موت و حتّی در حادثهٔ موت – مثل دقایقی که هواپیما در حال سقوط یا کشتی در حال غرق شدن یا خانه در حال سوختن است – اگر مؤمن، به سیئاتش ملتفت شود و قلباً نادم گردد و توبه کند، احتمال قبول توبه اش هست. چرا احتمال؟ چون در آیهٔ اوّل می گوید تنها توبهٔ کسانی قطعاً قبول می شود که "يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ" یعنی گناه شان از سر ندانم کاری بوده و توبهٔ آن ها هم به محض استبصار و بی فوتِ وقت صورت گرفته باشد. پس

ص: 279

به تأخیر انداختن توبه بغایت خطرناک است و خوب است مسلمان، در تمام شبهای خاصّ و شریف و ذومناجات در طول سال، بلکه هر در شب جمعه، بلکه هر شب پیش از خواب، توبه کند و مثل پیامبر (ص) صدبار "أتوب الی الله" بگوید.

راجع به عبارت "إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَة" عیاشی از امام صادق (ع) روایت می کند که مقصود از جهالت، هر گناهی است که بنده انجام می دهد هرچند بدان عالم باشد. زیرا معصیت پروردگار وقتی بر نفس خطور می کند نفس را جاهل می کند. چنانکه یوسف (ع) به برادرانش گفت: آیا دانستید با یوسف و برادرانش چه کردید آنگاه که جاهل بودید(یوسف:89). پس هرکس معصیت در جانش افتاد، نسبت به آن معصیت جاهل است. پس مقصود از جاهلانه گناه کردن، نه ندانستنِ حرمت آن، بلکه غلبه غفلت در جان آدمی است و خدا همهٔ این ها را می آمرزد.

مکارم الاخلاق صفحه 314 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که در دنیا خیری نیست مگر برای دو تن: اول، کسی که چون گناهی کند با توبه جبران کند؛ دوم، کسی که در انجام نیکی سابق باشد.

وسائل الشیعه جلد 16 صفحه 79 روایت می کند که به امام باقر (ع) گفتند کسی که دائم گناه و بعدش توبه می کند و باز به گناه برمی گردد، حکمش چیست؟ فرمود: خدا توّاب است؛ یعنی هر بار که برگشت، توبهٔ او را می پذیرد. پرسیدند چنین کسی خدا را مسخره نکرده؟ فرمود: گویا می خواهید با این حرف ها مؤمنین را از رحمت خدا مأیوس کنید! از خدا بترسید!

مثل این روایت از علی (ع) نقل شده و ایشان در پاسخ فرموده: تا ابد اگر باز توبه کند، باز خدا او را می بخشد، عفو خدا به گونه ای است که پوزه شیطان به خاک مالیده شود.

کافی جلد 2 صفحه 461 از امام باقر (ع) روایت می کند اگر انسان مؤمنی از روی ایمان کار خیری انجام دهد و سپس گمراه و کافر شود، آن کار خیر برای او ثبت و ذخیره می شود و اگر از کفرش بازگشت، آن کار در حسابش منظور می گردد.

بحارالأنوار جلد 6 صفحه 16 از رسول خدا (ص) روایت می کند: هنگامی که ابلیس همراه آدم از بهشت به زمین آمد گفت: به عزّت و عظمت خدا سوگند که از آدم جدا نمی شوم تا روح از

ص: 280

بدنش جدا شود. خداوند فرمود به عزت و عظمت خودم سوگند که او را تا زمانی که به فریب تو گرفتار می شود از پذیرش توبه محروم نمی کنم.

نوادر صفحه 18 از امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) روایت می کند که خداوند از پذیرش توبهٔ فرد بداخلاق اکراه دارد.

***

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ كَرْهًا وَلَا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا (19)

مسلمانان! برایتان حلال نیست که زنانِ شوهر مرده را به ارث ببرید و بی آنکه راضی باشند، ازدواج با آن ها را حقّ خود بدانید.

همچنین، زنان خود را تحت فشار نگذارید تا قسمتی از آنچه را که به آنان داده اید، بازپس گیرید؛ مگر اینکه آشکارا مرتکب فحشاء شوند.

در کل، با همسران تان خوش رفتاری کنید و اگر احیاناً از آنان خوشتان نمی آید، فوری به فکر جدایی نیفتید: چه بسا از چیزی خوشتان نیاید و خدا خیر بسیاری در آن گذاشته باشد.

در جاهلیّت، زن نیز مثل مال، به ارث می رسیده و حتّی اگر زن ناراضی می بود، باید با وارث، مثلاً پدر یا فرزند یا برادر متوفّی وصلت می کرد و به زندگی جدید رضا می داد . این آیهٔ شریفه، رسم وراثت در نکاح را از بیخ و بن برداشت و آن را منسوخ نمود.

عیاشی راجع به این آیه از امام رضا (ع) روایت می کند که در جاهلیت رسم بود که یکی از برادران میّت بر زن او لباسی می افکند و با این کار آن زن را متعلّق به خود می کرد و آن زن دیگر نمی توانست با کسی ازدواج کند. یعنی اینگونه، زنان را بی آنکه خودشان راضی باشند به ارث می بردند.

مطلب دوم آیه ، نهی مردان بوالهوس از بازستاندن داد و دهشی است که به زنان خود کرده اند. می فرماید مبادا وقتی از هدایا و مَهری که به زن خود داده اید پشیمان شدید، تلاش

ص: 281

کنید از او چیزی بازپس بگیرید. بازپس گیری مالِ بخشیده شده، کلاً در شریعت الهی مکروه و ناپسند است و رسول خدا (ص) فرموده: کسی که بخشیدهٔ خود را پس بگیرد، مثل سگی است که قی کردهٔ خود را دوبار بخورد. البته پس گرفتن هبه، در صورت ارتکاب کار زشت توسط شخص، بعنوان تنبیه وی، مجاز شمرده شده و مستثنی گشته: إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ.

برهان از امام باقر (ع) روایت می کند که فاحشه در این آیه به معنی عمل زناست و اگر مردی متوجّه عمل زنا از سوی همسرش شود، می تواند از او فدیه بگیرد.

عبارت "عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ" از بهترین عبارات قرآن راجع به همسر و زندگی خانوادگی است. بنای اصلی زندگی باید بر اساس معاشرت نیکو یعنی خوش خُلقی و احسان و خیرخواهی باشد. رعایت این اصل اکثر حواشی ناسالم و کشمکش های فرساینده را از زندگی محو می کند و زندگی خانوادگی، به زندگی بهشتی نزدیک می شود و خیر و برکت بسوی آن سرازیر می گردد.

عبارت "عَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا" توصیه ای کلّی است که همه جا به کار انسان می آید. انسان، جهول و عجول است و زود دل زده می شود و هوس چیزهای دیگر می کند. همین کفران، او را به دلزدگی از بهشت و تطاول به شجرهٔ ممنوعه واداشت! خداوند در این آیه و ضمن این عبارت، ترمز انسان را کشیده و از او خواسته، مراقب باشد که مثل همیشه نارضایتی و دل زدگی اش موجب خذلان و سلب خیرش نگردد. زنی را که خدا برای زندگی مؤمن مقدّر کرده، زشت است یا زیبا، بداخلاق است یا خوش خُلق، در او خیر کثیر است برای مؤمن و برکتِ صبر بر وی بی حدّ و حصر است و سعادتِ دنیا و آخرت و فرزندان صالحی نصیب مؤمن می کند. چرا؟ چون، رضا به قضای خداست و رضا به قضاء، همیشه مبارک است و خیر کثیر در پی دارد. بسیاری از خیرات در لابلای ناگواری های زندگی پنهان است و جز با صبر و تسلیم و رضا نمی شود استخراج شان کرد.

پس مؤمن باید کراهت از وقایع و افرادی را که در زندگی اش مقدّر شده، وانهد که این خصلت، بسی خیرسوز است. بجایش مؤمن باید رضا را جایگزین کراهت کند و اگر نمی تواند

ص: 282

لااقل بر چیزی که مکروهش هست صبر کند تا خود خدا اگر خواست تغییری ایجاد کند. خود همین صبر هم درجهٔ مؤمن را رفعت می بخشد و به رضا ختم می کند.

تفسیر قمی از امام صادق (ع) ذیل این آیه روایت می کند که جایز نیست اگر مرد با زنی ازدواج کرد و به او میل و رغبتی نداشت و با او در نیآویخت و به او نفقه نداد، او را طلاق ندهد و بر او سخت بگیرد. اگر مرد همسرش را دوست نداشت باید او را در خانهٔ خود نگهداری کند تا خداوند مهر او را در دلش بیفکند یا راه آن زن را باز کند تا برود و با دیگری ازدواج کند. در این صورت خداوند به او و آن زن محبت و خیر و خوبی و فرزند صالح عطا می کند و خداوند در این کار خیر زیادی قرار داده است.

وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِينًا (20)

بفرض هم که خواستید همسری به جای همسر فعلی بگیرید، حتّی اگر مال هنگفتی به او داده بودید، حق ندارید چیزی از آن را از او پس بگیرید. می خواهید چنین کنید آنهم به شکل بهتان و ارتکاب گناهی آشکار؟!

"قنطار" مال نقد هنگفت است که معمولاً برای دینار طلا بکار می رفته. مقصود از مالِ بخشیده شده به زن، اعمّ از مهریه است و هدایایی را هم در برمی گیرد که به مرور مرد به زنش می دهد. این آیه می گوید نمی شود تا زن برای شما عزیز است، برخوردارش کنید و تا زنِ دیگری در زندگی شما پیدا شد، هرچه به او بخشیده اید را پس بگیرید. چنین بازگشتی از بخشش، بهتان و گناهی است آشکار.

بهتان کار زشتی است که طرف را حیران و مبهوت می کند. عدول از هدیه، عین بهتان است چون طرف بهتش می زند و عرق سرد به جانش می نشیند. چنین کاری همچنین، إثم مبین یعنی گناه آشکار است. گناه بودنش بخاطر اینست که از خودخواهی و بی مروّتی حاصل شده، همچنین موجب دل شکستگی و آزار می گردد. آشکار بودن این گناه هم بخاطر آنست که همهٔ عاقلان در سراسر گیتی، چنین عدول از بخششی را قبیح می دانند.

ص: 283

عبارت "تَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِينًا" هم عبارت بجایی است؛ چون اموالِ به حقِ مردم را وقتی می خواهند به نا حق تصرف کنند، اوّل به طرف بهتان می زنند و برایش پرونده سازی می کنند و آبرویش را می برند تا کار زشتشان را توجیه کنند. طبق این آیه یکی از بدترین ظلم ها همین خوردن مال مردم با توجیه و تهمت زدن به آن هاست. نکبتی که از این فقره، در سرزمین ما صورت پذیرفته، لا تُعَدّ و لا تُحصیٰ است.

وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَىٰ بَعْضُكُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثَاقًا غَلِيظًا (21)

چطور اجازهٔ چنین کاری به خود می دهید؟! با آنکه با همدیگر رابطه و پیوند داشته اید و همسرانتان، وقت عقد، قول مردانه از شما گرفته اند.

"أَفْضَىٰ بَعْضُكُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ" را اکثر مفسّرین کنایه از رابطهٔ جنسی دانسته اند ولی اعمّ از آن است. یعنی آیه می خواهد بگوید چطور با پس گرفتن بخشیدهٔ خود از زن به او کم لطفی می کنید درحالیکه مدّتی با هم پیوند زناشویی داشته و زیر یک سقف زندگی کرده اید.

یعنی وقت دوری و فُرقَت، ایّام رفاقت و نان ونمکِ دوستی را یاد کنید و از انصاف و ادب خارج نشوید!

"میثاق غلیظ" هم تعهّد به زندگی و رعایت زن و بچه است.

برهان از امام باقر (ع) روایت می کند که میثاق غلیظ در این آیه یعنی این که هر کسی یا باید زنش را به نیکی نگه دارد یا او را به شایستگی طلاق دهد. چنانکه پیامبر (ص) فرموده: همسران امانت الهی هستند در نزد مردان.

در برخی روایات از زن بعنوان ودیعة الرحمن تعبیر شده است.

این آیه شوخی نیست و نشان می دهد که ازدواج، عهدی است الهی و میثاقی است جدّی که هر دو طرف باید در رعایتش بکوشند و نگذارند گسسته شود. همین میثاق مانعی است بر سر راه زنا و خیانت و مُهمَل رها کردن زنان.

طبق نصّ این آیه رعایت این عهد بیشتر بر عهدهٔ مرد است تا زن.

ص: 284

وَلَا تَنْكِحُوا مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاءَ سَبِيلًا (22)

من بعد با زنانی ازدواج نکنید که پدرانتان قبلاً به ازدواج خود درآورده اند؛ ازدواج با نامادری خیلی زشت و نفرت انگیز است و بد راه وروشی است!

این آیه نامادری را از مَحارم و ازدواج با او را حرام می داند. حتّی اگر کسی در برهه ای مُتعهٔ پدر بوده، تا ابد بر فرزندان او حرام است.

در آیات بعد بقیهٔ مَحارم و زنانی که نمی شود با آن ها ازدواج کرد آمده است.

کافی جلد 5 صفحه 420 از امام باقر (ع) راجع به ازدواج با همسر پدر بزرگ روایت می کند که خیر و صلاح مرد نیست که همسر جدّش را به عقد خویش درآورد.

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالَاتُكُمْ وَبَنَاتُ الْأَخِ وَبَنَاتُ الْأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلَائِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلَابِكُمْ وَأَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا (23)

ازدواج با این زن ها هم بر شما حرام است: مادرانتان، دخترانتان، خواهرانتان، عمه هایتان، خاله هایتان، برادرزاده هایتان، خواهرزاده هایتان، مادرانِ رضاعی تان که به شما شیر داده اند، خواهرانِ رضاعی تان که از راه شیرخوردن به شما محرم شده اند، مادر زن هایتان و نیز دخترانی که بانوانتان از شوهرهای قبلی شان آورده اند و معمولاً تحت سرپرستی شما بزرگ می شوند؛ البته به شرط آنکه با آن بانوان هم بستر شده باشید. اگر با آنان هم بستر نشده باشید، پس از وفات یا طلاق آن بانوان ازدواج با دخترانشان اشکالی ندارد. به علاوه، حرام است برایتان ازدواج با زنان پسرهای تنیِ تان و نه بانوان پسرخوانده هایتان. همچنین، تا وقتی زنی همسر شماست، حرام است که با خواهرش ازدواج کنید؛ الا مواردی که در گذشته رخ داده. بله، خدا آمرزندۀ مهربان است.

ص: 285

دعائم صفحه 232 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند که وقتی مردی با زنی ازدواج کرد، چه آمیزش جنسی داشته باشند چه نه، ازدواج با مادر آن زن بر او حرام است؛ اما حرمت ازدواج با دختر زن مشروط به دخول به مادر است چنانکه در آیه آمده: اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ.

وسائل الشیعه جلد 20 صفحه 459 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: دختران همسرانتان چه در خانهٔ شما و تحت سرپرستی شما باشند و چه نباشند، ازدواج با آنها حرام است. گوییم: یعنی قید "اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ" قید توضیحی است نه احترازی. یعنی برای محدود سازی دایرهٔ مفهوم و تقیید حکم نیست، بلکه ویژگی ذاتی مفهوم را بیان می کند. پس باید اینطور ترجمه کرد: و دخترانی که قاعدتاً در دامن شما بزرگ شده اند.

وسائل الشیعه جلد 20 صفحه 458 از امیرالمؤمنین (ع) روایت می کند: ازدواج با دختران همسری که با مادرشان آمیزش جنسی شده حرام است چه تحت تکفّل مرد باشند، چه نباشد. اما سیاق آیه در مورد مادران به صورت مبهم آمده و شرطی قید نشده، لذا با مادر دختری که با او ازدواج شده نمی توان ازدواج کرد. چه آمیزشی با آن دختر شده باشد، چه نه.

وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُمْ مَا وَرَاءَ ذَٰلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا (24)

ازدواج با زنان شوهردار هم برایتان حرام است؛ البته ازدواج با کنیزان حلال است.

این احکام را خدا برایتان واجب کرده است. غیر از زنان نام برده زنان دیگر برایتان حلال اند و آزادید که با پرداخت مهریه و رعایتِ پاک دامنی و خودداری از روابط نامشروع، با آن ها ازدواج کنید.

پس زنانی را که از آن ها کام گرفته اید، واجب است مهریهٔ مقرّرشان را بدهید؛ البته کم وزیادکردن مبلغ مهریه پس از توافق اولیه، با رضایت دو طرف اشکالی ندارد. بله، خدا علیم و حکیم است.

ص: 286

در این آیه عبارت "فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ" آمده، فقهای امامیه به استناد روایت زیادی که از امامان (ع) نقل شده، این عبارت را دال بر "مُتعه" یا صیغهٔ شرعی که همان ازدواج موقّت است دانسته اند. یعنی قائل شده اند که "استمتاع" در این آیه نه به معنای لغوی، بلکه اصطلاحی است شناخته شده و بر ازدواج موقت دلالت دارد. اما فقهای اهل سنّت به استناد روایاتی تاریخی که نزد خودشان معتبر است، معتقدند که ازدواج مزبور، پیش از عمر و در زمان رسول خدا (ص) نسخ شده و عبارت استمتاع در این آیه به معنای لغوی اش بکار رفته و کامجویی و نزدیکی با زن دائم معنی می دهد.

عوالی جلد 3 صفحه 328 روایت می کند که از امام کاظم (ع) سوال شد راجع به ازدواج با عمّه یا خالهٔ همسر. فرمود: مانعی ندارد؛ خدا فرموده: أُحِلَّ لَكُمْ مَا وَرَاءَ ذَٰلِكُمْ.

مستدرک جلد 14 صفحه 474 روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدند: شرایط جواز متعه چیست؟ فرمود: هفتاد شرط دارد؛ از جمله: وقتی با هم توافق کردند، بگویند رابطه ما بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول خدا به نحوی است که زنا نباشد و زمان و مهریه برای آن معلوم کنند.

قرب الاسناد صفحه 21 از امام صادق (ع) روایت می کند که "فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ" دلالت روشنی بر جواز متعه دارد.

بحارالأنوار جلد 100 صفحه 301 از امام صادق (ع) روایت می کند: مسلمانان در حجّ در زمان پیامبر (ص) متعه می کردند؛ در زمان ابوبکر نیز و چهار سال اول حکومت عمر چنین بود.

فقه الرضا از امام رضا (ع) روایت می کند که نکاحِ بدون شهود و بدون میراث متعه است.

کافی جلد 5 صفحه 499 روایت می کند که کسی خدمت امام باقر آمد و گفت در مورد متعه چه می گویی؟ امام (ع) فرمود: خدا در کتابش از زبان پیامبرش حلال کرده و تا روز قیامت حلال است. او گفت: مگر عمر آن را تحریم نکرده؟ امام فرمود: اگر هم کرده، حرام نمی شود. آن فرد گفت: به خدا پناه ببر از اینکه چیزی را که عمر حرام کرد حلال کنی. امام فرمود: تو بر رأی عمر باش و من بر رأی رسول خدا.

ص: 287

بحارالأنوار جلد 53 صفحه 28 از امام صادق (ع) روایت می کند: مردم در زمان رسول خدا (ص) در موسم حج و غیر آن متعه می کردند و این روال در زمان ابوبکر و چهار سال اول عمر نیز برقرار بود تا اینکه روزی عمر پیش خواهرش عفرا رفت و دید که در دامنش طفلی است که شیر می خورد. خشمگین شد و بچه را گرفت و به مسجد رفت و فرمان داد همه جمع شوند. وقتی همه در مسجد جمع شدند گفت: ای مردم، بدانید که این متعه که در زمان رسول خدا حلال بود من حرام می دانم و هرکس از این حکم سرپیچی کند با شلاق به جانش می افتم. و هیچ کس در آنجا نبود که حرف او را رد یا انکار کند و هیچ کس نبود که بگوید رسولی پس از رسول خدا نمی آید. یعنی چرا حلال محمد (ص) را حرام می کنی.

راجع به "وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ کافی جلد 5 صفحه 456 از امام صادق (ع) روایت می کند: آنچه پس از نکاح، طرفین رضایت بدهند به این معنی که پیش از پایان مدت معین شده تغییر تازه ای به عمل آورند. مثلاً مرد اجرت را اضافه کند و زن مدت را. چنین کاری جایز است.

وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَٰلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَأَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (25)

و هریک از شما که از نظر مالی توانایی کافی برای ازدواج با بانوان پاک دامنِ آزاد ندارد، با کنیزان مسلمانی ازدواج کند که در اختیار شماست. البته خدا از ایمانتان آگاه تر است.

همگی تان اعضای یک پیکرید؛ پس با اجازهٔ صاحبانشان با آنان ازدواج کنید و مهریه شان را منصفانه و محترمانه به خودشان بدهید. البته کنیزان باید پاک دامن باشند و روابط نامشروع یا دوست پسر نداشته باشند. کنیزان شوهردار، اگر به زنا آلوده شدند، مجازاتشان نصف مجازات زنان آزاد است.

ص: 288

پیشنهاد ازدواج با کنیزان، برای کسانی از شماست که از عذوبت در رنج و مشقّت اند.

بااین همه، اگر صبر کنید و با کنیزان ازدواج نکنید، برایتان بهتر است. خدا آمرزندۀ مهربان است.

این آیه در تکمیل بحث ازدواج و راجع به ازدواج با کنیزان است. کنیزان در جامعهٔ آن روز به قیمتی کمتر از مهریهٔ زن آزاد خرید و فروش می شدند و ازدواج با آن ها بی دردسرتر و ارزان تر بوده. منتهی دو مشکل وجود داشته یکی اینکه آن کنیزان فاقد حمایت اجتماعی خاصّی بودند که زن آزاد دارا بوده و این فقدان حمایت اجتماعی و خانوادگی، زندگی را کمی متزلزل و بی ثبات می ساخته، درست مثل وقتی که کسی مخفیانه و دور از چشم آشنایانش زنی را صیغه کند. در این صورت چون حمایت اجتماعی و تأیید اطرافیان نیست، زندگی هم بغایت بی ثبات است و همانطور که آمدن آن زن در زندگی کم هزینه بوده، رفتنش هم کم هزینه است. خلاصه اینکه باد آورده را باد می برد. این زن چند صباحی با شماست و مدّتی دیگر خسته می شود و می رود با کسی دیگر. پس کراهتی که در تزویج با کنیز هست و اینکه گفته "وَأَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ" به همان مناط در تزویج موقّت هم هست. به همین مطلب در بعضی روایات اشاره شده و به استنادش مُتعه را در عین حلال بودن، مکروه و مرجوح دانسته و مختصّ به "لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ" دانسته.

مشکل دوم که در مُتعه هم معمولاً سروکله اش پیدا می شود، کُفو نبودن طرفین است. ازدواج با کسی که کفو نیست در کوتاه مدت نیازهای جنسی را برطرف می سازد، اما در دراز مدت روح آدم را فرسوده می سازد و آدم را بی توفیق می کند. باز برای همین خدا فرموده: وَأَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ.

در هر حال اگر کسی مجبور به ازدواج با کنیز شد (و به قیاس اولویت، در زمان ما با زن صیغه ای)، باید کسی را پیدا کند که "مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ" باشد. یعنی پاکدامن باشد، زناکار نباشد، و اهل پسربازی و پنهانی دوست شدن با این و آن نباشد.

فرق کنیز(و مُتعه به شرحی که گفتیم) با زنا چند چیز است:

ص: 289

یکی نیّت؛ نیّت زانی کیف کردن و لذّت بردن است، ولو با زناکردنی که در تمام ادیان حرام است. اما کسی که صیغه می کند - ولو بالاجبار زن زانی را صیغه می کند - قصدش مخالفت با حکم خدا یا استخفاف حرمت زنا نیست، بلکه شهوت به رنجش افکنده و ناکارش کرده. پس کسی که ناچار به این کار شده باید دستش را بلند کند و با خدا نجوا کند و بگوید خدایا تو می دانی که شهوت مضطرّم کرده و مهارم را ربوده، پس اگر چنین می کنم بخاطر اینست که به راهی که خودت پیش پای آدمی در چنین حال و روزی گذاشته ای متمسّک شوم و می دانم که فرموده ای "وَأَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ" منتها صبری برایم نمانده. از من درگذر و ترک اولایم را ببخش!

فرق دوم، ویژگی های زن است که پیشتر گفته شد. یعنی کسی را باید صیغه کرد که اهل زنا و معاشرت پنهانی با مردان نباشد. چون در زمانی که با ماست هم آن معاشرت ها را ادامه می دهد و این مفاسد بسیاری دارد از جمله اینکه صحّت انتساب فرزند معلوم نمی شود. البته صیغه کردن زانیه را فقهای امامیه با رعایت شروط متعه از جمله مهر و عدّه، حرام نمیدانند، اما معتقد به کراهت شدید آنند.

فرق سوم، در شکل فعل است که در ازدواج با کنیز و زن صیغه ای با تراضی و توافق بر مَهر صورت می پذیرد. و زن باید به اقرار خودش، در عدّهٔ وصلت کس دیگری نبوده و عدّهٔ وصلتِ با ما را رعایت کند. مدّت و مهر هم باید دقیقاً معلوم شوند، در اینصورت لزومی هم به عربی گفتن خطبهٔ مصطلحِ صیغه یعنی "زوّجتک فی المدّة المعلومة علی المَهر المعلوم" نیست، ولی همین موارد به زبان مادری طرفین باید بر زبان آورده و تفهیم شوند.

عبارت "اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ" دلالت دارد که ایمان ظاهری برای جواز تزویج کفایت می کند و تفحّص از باطن لازم نیست.

عبارت "وَأَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ" دلالت دارد که گاهی صبر و خویشتن داری از برخی وصلت ها بهتر است.

برهان از امام باقر (ع) روایت می کند که "لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا" یعنی اگر کسی از شما چاره ای نداشت و بخاطر فقر نمی توانست مهریه را پرداخت کند.

ص: 290

کافی جلد 5 صفحه 360 از امام صادق (ع) روایت می کند که امروز سزاوار نیست که مرد آزاده با کنیز ازدواج کند این در جایی بود که خداوند فرموده لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً، طول یعنی مهریه و مهریهٔ زن آزاده امروز به اندازهٔ مهریهٔ کنیز است و یا کمتر از آن است.

بحر العرفان جلد 4 صفحه 198 از امام باقر (ع) روایت می کند که با کنیزان ازدواج نکنید مگر آنکه به اضطرار بیفتید و ترس از واقع شدن در گناه را داشته باشید.

تفسیر قمی از امام باقر (ع) روایت می کند که "آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ" یعنی بدون فریب و فسق و فساد.

تهذیب جلد 10 صفحه 27 از امام باقر (ع) روایت می کند که حدّ زنا برای کنیز نصف فرد آزاد یعنی پنجاه تازیانه است.

يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (26)

خدا عمداً می خواهد احکام دقیق ازدواج را برایتان توضیح دهد و به راه ورسم درستِ پیشینیان راهنمایی تان کند و دوباره نظر لطف بر شما بیندازد. آخر، خدا دانا و حکیم است.

وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا (27)

بله، خدا می خواهد پس از جاهلیّت، دوباره به شما لطف کند؛ اما کسانی که خودشان اسیر شهوت اند، می خواهند شما هم، کاملاً گرفتار امیال و هوس ها باشید!

آزادی جنسی، ظاهرش آزادی است، ولی در حقیقت اسارت است و زندگی را دچار کژی و کاستی می کند. کسی که خودش در کمند شهوت اسیر شده، دنبال رفیق راه می گردد و تا دیگران را معتاد نکرده دست بردار نیست.

يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا (28)

خدا می خواهد با آسان گیری در برنامهٔ ازدواج، کارتان را راحت کند؛ زیرا انسان در برابر شهوت های جنسی، ضعیف و کم اراده آفریده شده است.

ص: 291

منظور از تخفیف و آسان گیری، حلال کردن مُتعه و ازدواج با کنیزان است، با رعایت ملاحظات اخلاقی.

اینکه انسان در برابر شهوت، ضعیف خلق شده، نشان می دهد که اگر از زنا و لواط که به حرمتش تصریح شده، خود را نگه دارد، لَمَماتش بخشیده می شود. رجوع کنید به آیهٔ شریفهٔ: الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ [سوره النجم : 32] و روایاتی که ذیلش در این تفسیر آمده. آیهٔ سی ویکم همین سوره هم بی اِشعار به مطلب نیست.

***

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ ... (29)

مسلمانان! اموال یکدگر را که بینتان در گردش است، به ناحق نخورید؛ البته اگر معامله ای با رضایت خودتان صورت بگیرد، دادوستدِ مال درست است.

"أکل مال به باطل" یعنی تصاحب نابجای مال مردم. مثلاً جمع کردن اعانه برای دین و ارتزاق مُسرفانه با آن، مثلاً فروختن بهشت و صدور برات آزادی از جهنم، مثلاً تصاحب مالی که اختصاص به پیامبر داشته، مثلاً رشوه گرفتن و حکم صادر کردن به نفع یکی از طرفین دعوا، مثلاً هدیه گرفتن و حمایت کردن از هدیه دهنده در کانون های قدرت، مثلاً ربا گرفتن و کلک شرعی درست کردن برای آن، مثلاً ساخت و پاخت کردن و بالاکشیدن بیت المال، مثلاً مصادرهٔ اموال مردم به صرف عداوت سیاسی آنها با ما و با برداشت ما از دین، مثلاً مالیات گزاف گرفتن از مردم، مثلاً قرض کردن یا وام گرفتن و قصد پَس ندادن داشتن، مثلاً معامله کردن و دبّه درآوردن، مثلاً کم فروشی کردن و غیر آنچه وعده داده شده دادن، مثلاً جنس را گرفتن و پول را ندادن، ...

ملاک در نابجایی و باطل بودن چنین تصرفی قاعدتاً یا عرف است یا شرع. علّت بطلان چنین داد و ستدهایی با تعمّقی که ما کردیم، یکی از این سه چیز است:

ص: 292

یک: حکم یا دفاعِ به ناحق. مثل پرداخت رشوه یا هدیه یا اعانه به کسی برای استفاده از نفوذ او در دادگاه ها و ادارات دولتی برای صدور حکم دلخواه یا استفاده از رانت: وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ [سوره البقرة : 188]. اموال یکدیگر را به ناحق نخورید و به حاکم پول ندهید تا از قدرتش استفاده کنید و به حق دیگری دست درازی کنید. در این مورد طرفِ پرداخت کنندهٔ مال راضی است چون منتفع می شود.

دوم: تصرّف نابجای مال مردم به زور. مثل دزدی، مصادره، و مالیاتِ گزاف. در این نوع أکل مال به باطل، رضایت نیست: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ [سوره النساء : 29]. ای کسانی که ایمان آورده اید اموال یکدیگر را به باطل نخورید و حتماً رضایت در رد و بدل مال مد نظر باشد. ربا هم چون با نارضایتی و از روی ناچاری رخ می دهد شأن متنزّلهٔ همین قسم است. چون فرد مجبور شده برای پرداخت دِین خود پولی به ربا قرض بگیرد و به اَضعاف مضاعفه بازپرداخت کند.

سوم: معاملات غیرشرعی مثلاً خرید و فروش مواد مخدّر یا مال رد و بدل شده در قمار یا پولی که بابت فحشاء پرداخت می شود. یا دادن پول برای تضعیف دین و سدّ کردن راه آن: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ [سوره اﻷنفال : 36] کافران پول خرج می کنند تا جلوی دین خدا را بگیرند.

پس بازگشت بطلان در أکل مال به باطل، یا به حقّ خوری است حالا یا حقّ یک نفر را در یک دادگاه خصوصی خوردن یا حق جمیع مردم را در بهره گیری ناعادلانه از بیت المال خوردن مثل چیزی که در اختلاس ها شاهدیم.

یا به نارضایتی طرف است.

یا به نارضایتی خداست در معاملاتی که شرع جایز نمی داند. ما حرمت ربا را از نوع دوم و بخاطر مفسدهٔ عُقلایی آن دانستیم، اما اگر ربا را تعبّداً حرام بدانیم به این نوع سوم بازگشت می کند.

ص: 293

... وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا (29) وَمَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَارًا وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا (30)

خودکشی یا کشتن همدیگر نیز ممنوع! خدا همیشه با شما مهربان بوده و هست.

هرکس از روی سرکشی و ستم، چنین کند، او را به آتش دوزخ خواهیم سوزاند و این کار برای خدا آسان است.

"قتل نفس" را در این آیه، غیر از خودکشی و دیگرکشی، دو جور دیگر هم می شود تأویل کرد:

یکی، ناراحت کردن بی جهت و بیش از حدّ خود بخاطر دنیا، چنانکه بر یعقوب ایراد می گرفتند: تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ [سوره يوسف : 85] به قدری از یوسف یاد می کنی که آخرش، یا به شدت مریض می شوی یا خودت را هلاک می کنی!

دوم: کشتن روح معنوی خود در اثر کثرت ارتکاب گناه؛ این کاربرد هم برای موت و حیات، در قرآن بکار رفته، مثلاً: أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ [سوره اﻷنعام : 122].

پس عبارت "لَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ" را چهار جور می شود معنی کرد و همگی هم درست هستند. طبق این عبارت هرجور کشتنی ممنوع است. چون ریشهٔ تمام این قتل ها به یأس از رحمت حق برمیگردد. وقتی آدم فهمید خدایی دارد و خدا دوستش دارد و مواظب اوست، خودبخود بجای فناء بسوی بقاء حرکت می کند. چنانکه پیامبر (ص) فرموده: برای بقاء خلق شده اید نه فناء. و زهی بقائی که باللّه باشد.

چون ظهور اصلی "قتل نفس" و متبادر از آن خودکشی است ، آیهٔ دوم را بسیاری از مفسّرین ناظر بر عذاب اُخروی خودکشی دانسته اند.

عبارت "مَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا" جهنمی شدن متجاوز به جان و مال دیگران را، مشروط می کند به وقتی که روی ظلم و دشمنی صورت گرفته باشد. یعنی کارهایی که از روی ظلم و عدوان از انسان سر نزند، عقاب ندارد. یعنی انگیزه، حرف اول را در عقابِ جرم ها دارد.

ص: 294

نورالثقلین روایت می کند که از رسول خدا (ص) پرسیدند در هوای سرد درحالیکه خوف ضرر هست، وضو بگیریم؟ رسول خدا (ص) فرمود: خیر؛ خدا فرموده: لَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا.

برهان از امام صادق (ع) روایت می کند: هرکس تنها وارد منطقهٔ کفّار شود و کشته شود، مثل اینست که خودکشی کرده.

عیاشی از امام صادق (ع) روایت می کند که مسلمانان دشمنان خود را تا درون غارها دنبال می کردند طوری که دشمن بر آنها غالب می شد و آنها را می کشت. لذا خداوند با نزول این آیه آنها را نهی کرد و فرمود: لَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ.

برهان از امام صادق (ع) روایت می کند که معنی