دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام جلد 17

مشخصات کتاب

سرشناسه:فرخ فال، احمد، 1337 -

عنوان و نام پديدآور:دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام/ احمد فرخ فال.

مشخصات نشر:قم: ذکری، 1400.

مشخصات ظاهری:20 ج.

شابک:دوره : 978-622-6319-28-7 ؛ ج.1 : 978-622-6319-27-0 ؛ ج.2 : 978-622-6319-29-4 ؛ ج.3 : 978-622-6319-30-0 ؛ ج.4 : 978-622-6319-31-7 ؛ ج.5 : 978-622-6319-32-4 ؛ ج.6 : 978-622-6319-33-1 ؛ ج.7 : 978-622-6319-34-8 ؛ ج.8 : 978-622-6319-35-5 ؛ ج.9 : 978-622-6319-36-2 ؛ ج.10 : 978-622-6319-37-9 ؛ ج.11 : 978-622-6319-38-6 ؛ ج.12 : 978-622-6319-39-3 ؛ ج.13 : 978-622-6319-40-9 ؛ ج.14 : 978-622-6319-41-6 ؛ ج.15 : 978-622-6319-42-3 ؛ ج.16 : 978-622-6319-43-0 ؛ ج.17 : 978-622-6319-44-7 ؛ ج.18 : 978-622-6319-45-4 ؛ ج.19 : 978-622-6319-46-1 ؛ ج.20 : 978-622-6319-47-8

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

يادداشت:ج.2 - 20 (چاپ اول: 1400) (فیپا).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1و 2. ارتباطات الهی و عالم هستی.- ج.3. ارتباطات و تعاملات انبیاء علیهم السلام.- ج.4 - 6. ارتباطات و تعاملات انبیاء، ائمه و اولیاء علیهم السلام.- ج.7 و 8. ارتباطات و تعاملات انسان با خداوند متعال.- ج.9. ارتباطات و تعاملات زن و شوهر.- ج.10. ارتباطات و تعاملات والدین و فرزند.- ج.11 و 12. ارتباطات و تعاملات بین مردم.- ج.13. ارتباطات و تعاملات مومنین و منافقین.- ج.14. ارتباطات و تعاملات مسلمان ها و مذاهب.- ج.15. ارتباطات و تعاملات مذاهب و امم اسلامی.- ج.16. ارتباطات و تعاملات مسلمان ها و کفار.- ج.17. ارتباطات و تعاملات حکومت اسلامی و مردم.- ج.18 و 19. ارتباطات و تعاملات بین حکومت ها.- ج.20. تعاملات در حکومت حضرت مهدی (عج).

موضوع:ارتباط -- جنبه های مذهبی -- اسلام

Communication -- Religious aspects -- Islam

ارتباط -- جنبه های قرآنی

Communication -- Qur'anic teaching

ارتباط -- احادیث

Communication -- Hadiths

ارتباط بین اشخاص -- جنبه های مذهبی -- اسلام

Interpersonal communication -- Religious aspects -- Islam

ارتباط بین اشخاص -- جنبه های قرآنی

Interpersonal communication -- Qur'anic teaching

ارتباط بین اشخاص -- احادیث

Interpersonal communication -- Hadiths

رده بندی کنگره:BP11/6

رده بندی دیویی:297/045

شماره کتابشناسی ملی:7595511

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

دائرة المعارف ارتباطات وتعاملات

خدا، انسان وجهان

ازدیدگاه قرآن کریم ، پیامبر(صلی الله علیه و آله) واهل بیت عصمت و طهارت

جلد 17: ارتباط وتعامل حکومت اسلامی ومردم

احمد فرخ

ص: 3

***

دائرة المعارف ارتباطات وتعاملات انسان وجهان

جلد 17: ارتباطات وتعاملات حکومت اسلامی و مردم

احمد فرخ

انتشارات ذکری / قم / 1400ش

شمارگان 1000 نسخه

شابکاین جلد ؛ 7-44-6319-622-978

شابک دوره؛ 7-28-6319-622-978

***

آدرس مرکز پخش : قم، خیابان معلم ، انتشارات مرکز مدیریت حوزه های علمیه

تلفن مرکز پخش : 37735547-025

***

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

فصل دوم: ارتباطات و تعاملات انسانی

بخش یازدهم: تعاملات حکومت اسلامی و مردم.

ص: 11

ص: 12

بخش یازدهم: تعاملات حکومت اسلامی و مردم

الف. حکومت اسلامی با محوریت رسول خدا و ولی امر:

1. جایگاه حکومت در اسلام

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«لَا یسْتَغْنِی أَهْلُ کلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یفْزَعُ إِلَیهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِک کانُوا هَمَجاً(1) فَقِیهٍ عَالِمٍ وَرَعٍ وَ أَمِیرٍ خَیرٍ مُطَاعٍ وَ طَبِیبٍ بَصِیرٍ ثِقَة؛(2) اهل هر شهری را از سه چیز که برای دنیا و آخرتشان بدان پناهند بی نیاز نباشند و اگر ندارند اوباش و نابخردند: فقیه عالم پارسا، امیر خیرخواه مطاع، پزشک بصیر و مورد اعتماد.»

همان گونه که در روایت مذکور آمده است، جوامع بشری جهت بهره مندی از یک نظام فردی، اجتماعی، دینی و سیاسی کارآمد، نیاز به تشکیلاتی دارد که با

ص: 13


1- . الهمج – بالتحریک - : السفلة و الحمقی و الرعاع من الناس، یقال: قوم همج أی لا خیر فیهم.
2- . حرّانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص: 321.

اولویت و محوریت فقیه جامع الشرائط و داشتن امیری (حاکمی) با صلاحیت و قابلیت اطاعت و طبیبی مورد اطمینان، اداره شود.

2. ضرورت وجود حکومت

اشاره

امام علی(علیه السلام) در خطبه 40 در مقابل خوارج، می فرماید:

«کلِمَةُ حَقٍّ یرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکنَّ هَؤُلَاءِ یقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یسْتَمْتِعُ فی ها الْکافِرُ وَ یبَلِّغُ اللَّهُ فی ها الْأَجَلَ وَ یجْمَعُ بِهِ الْفَی ءُ وَ یقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِی حَتَّی یسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ وَ فِی رِوَایةٍ أُخْرَی أَنَّهُ(علیه السلام) لَمَّا سَمِعَ تَحْکیمَهُمْ قَالَ حُکمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِیکمْ وَ قَالَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَیعْمَلُ فی ها التَّقِی وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَیتَمَتَّعُ فی ها الشَّقِی إِلَی أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِکهُ مَنِیتُه.»(1)

آن گاه که شعار خوارج را شنید که می گویند، لا حکم الا للّه در سال 38 هجری در مسجد کوفه فرمود:

ضرورت حکومت

سخن حقّی است، که از آن اراده باطل شد! آری درست است، فرمانی جز فرمان خدا نیست، ولی این ها می گویند زمام داری جز برای خدا نیست، در حالی که مردم به زمام داری نیک یا بد، نیازمندند، تا مؤمنان در سایه حکومت، به کار خود مشغول و کافران هم بهرمند شوند و مردم در استقرار حکومت، زندگی کنند، به وسیله حکومت بیت المال جمع آوری می گردد و به کمک آن با دشمنان می توان مبارزه

ص: 14


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 82.

کرد.(1) جادّه ها أمن و امان و حقّ ضعیفان از نیرومندان گرفته می شود، نیکوکاران در رفاه و از دست بدکاران، در امان می باشند. [در روایت دیگری آمده، چون سخن آنان را در باره حکمیت شنید فرمود] منتظر حکم خدا در باره شما هستم.

[و نیز فرمود:] امّا در حکومت پاکان، پرهیزکار به خوبی انجام وظیفه می کند ولی در حکومت بدکاران، ناپاک از آن بهرمند می شود تا مدّتش سر آید و مرگ فرا رسد.(2)

3. ولایت و حکومت اسلامی از دیدگاه امام خمینی(ره)

1. مجموعه قوانین برای اصلاح جامعه کافی نیست

برای این که قانون مایه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجراییه و مجری احتیاج دارد. به همین جهت، خداوند متعال در کنار فرستادن یک مجموعه قانون، یعنی احکام شرع، یک حکومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر کرده است. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) در رأس تشکیلات اجرایی و اداری جامعه مسلمانان قرار داشت. علاوه بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احکام و نظامات اسلام، به اجرای احکام و برقراری نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به وجود آورد. در آن زمان مثلًا به بیان قانون جزا اکتفا نمی کرد، بلکه در ضمن به اجرای آن می پرداخت: دست می برید؛ حد می زد؛ و رجم می کرد. پس از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) خلیفه همین وظیفه و مقام را دارد. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) که خلیفه تعیین کرد فقط برای بیان عقاید

ص: 15


1- . نفی: آنارشیسم Anarshism (که می گویند جامعه باید بدون حکومت اداره شود).
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 93.

و احکام نبود؛ بلکه هم چنین برای اجرای احکام و تنفیذ قوانین بود. وظیفه اجرای احکام و برقراری نظامات اسلام بود که تعیین خلیفه را تا حدی مهم گردانیده بود، که بدون آن پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ما بلغ رسالته. رسالت خویش را به اتمام نمی رسانید، زیرا مسلمانان پس از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نیز به کسی احتیاج داشتند که اجرای قوانین کند؛ نظامات اسلام را در جامعه برقرار گرداند تا سعادت دنیا و آخرتشان تأمین شود. اصولًا قانون و نظامات اجتماعی مجری لازم دارد. در همه کشورهای عالم و همیشه این طور است که قانون گذاری به تنهایی فایده ندارد.

قانون گذاری به تنهایی سعادت بشر را تأمین نمی کند. پس از تشریع قانون بایستی قوه مجریه ای به وجود آید. قوه مجریه است که قوانین و احکام دادگاه ها را اجرا می کند؛ و ثمره قوانین و احکام عادلانه دادگاه ها را عاید مردم می سازد. به همین جهت، اسلام همان طور که قانون گذاری کرده، قوه مجریه هم قرار داده است. «ولی امر» متصدی قوه مجریه هم هست.(1)

2. ماهیت و کیفیت قوانین اسلام

دلیل دیگر بر لزوم تشکیل حکومت، ماهیت و کیفیت قوانین اسلام (احکام شرع) است. ماهیت و کیفیت این قوانین می رساند که برای تکوین یک دولت و برای اداره سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه تشریع گشته است:

اولًا، احکام شرع حاوی قوانین و مقررات متنوعی است که یک نظام کلی اجتماعی را می سازد. در این نظام حقوقی هر چه بشر نیاز دارد فراهم آمده است: از

ص: 16


1- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 26.

طرز معاشرت با همسایه و اولاد و عشیره و قوم و خویش و همشهری و امور خصوصی و زندگی زناشویی گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با سایر ملل، از قوانین جزایی تا حقوق تجارت و صنعت و کشاورزی. برای قبل از انجام نکاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور می دهد که نکاح چگونه صورت بگیرد و خوراک انسان در آن هنگام یا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دوره شیرخوارگی چه وظایفی بر عهده پدر و مادر است و بچه چگونه باید تربیت شود و سلوک مرد و زن با همدیگر و با فرزندان چگونه باشد.

برای همه این مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربیت کند- انسان کامل و فاضل- انسانی که قانون متحرک و مجسم است و مجری داوطلب و خودکار قانون است. معلوم است که اسلام تا چه حد به حکومت و روابط سیاسی و اقتصادی جامعه اهتمام می ورزد تا همه شرایطْ به خدمت تربیت انسان مهذب و با فضیلت درآید. قرآن مجید و سنت شامل همه دستورات و احکامی است که بشر برای سعادت و کمال خود احتیاج دارد. در کتاب «کافی»(1)

فصلی است به عنوان «تمام احتیاجات مردم درکتاب و سنت بیان شده است(2)»

و «کتاب «یعنی قرآن، «تِبیانُ کلِّ شَی ءٍ»؛(3) است. روشن گر همه چیز و همه امور است. امام سوگند یاد می کند

ص: 17


1- . کتاب «الکافی فی الحدیث» مشهور به کافی از کتب اربعه شیعه تألیف محمد بن یعقوب کلینی. این اثر شامل 34 کتاب و 326 باب است و احادیث آن را تا شانزده هزار شمار کرده اند.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 1، ص: 76- 80.
3- . اشاره است به آیه 89 سوره نحل: «وَ نَزَّلْنا عَلَیک الْکتابَ تِبیاناً لِکلِّ شَی ءٍ...»؛ «و ما بر تو قرآن را فرو فرستادیم، در حالی که روشنگر هر چیز است».

(طبق روایات) که تمام آن چه ملت احتیاج دارد در کتاب و سنت هست(1). و در این شکی نیست.

ثانیاً، با دقت در ماهیت و کیفیت احکام شرع درمی یابیم که اجرای آن ها و عمل به آن ها مستلزم تشکیل حکومت است؛ و بدون تأسیس یک دستگاه عظیم و پهناور اجرا و اداره نمی توان به وظیفه اجرای احکام الهی عمل کرد.

ما اکنون بعضی موارد را ذکر می کنیم، آقایان به موارد دیگر هم مراجعه کنند.

3. سنت و رویه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)

سنت و رویه پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) دلیل بر لزوم تشکیل حکومت است. زیرا:

اولًا، خود تشکیل حکومت داد. و تاریخ گواهی می دهد که تشکیل حکومت داده و به اجرای قوانین و برقراری نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاسته است:

والی به اطراف می فرستاده؛ به قضاوت می نشسته و قاضی نصب می فرموده؛ سفرایی به خارج و نزد رؤسای قبایل و پادشاهان روانه می کرده؛ معاهده و پیمان می بسته؛ جنگ را فرماندهی می کرده. و خلاصه، احکام حکومتی را به جریان می انداخته است.

ثانیاً، برای پس از خود به فرمان خدا تعیین «حاکم» کرده است. وقتی خداوند

ص: 18


1- . امام صادق(علیه السلام) فرمود: إنَّ اللَّهَ تبارک و تعالی أَنْزَلَ فی القرآنِ تِبْیانَ کلِّ شَی ءٍ، حتّی و اللَّهِ ما تَرَک اللَّهُ شیئاً یحتاجُ إِلَیهِ العِبادُ حَتّی لا یسْتَطیعَ عَبْدٌ یقُولَ لَوْ کانَ هذا أُنزِلَ فی القرآنِ إلّا و قد أَنْزَلَهُ اللَّهُ فیهِ؛ خدای تبارک و تعالی بیان هر چیز را در قرآن فرو فرستاده، تا آنجا که به خدا سوگند چیزی از احتیاجات بندگان را فروگذار نکرده. و بنده نتواند بگوید کاش این در قرآن آمده بود، چه همان را خدا در قرآن بیان فرموده است.» (کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 1، ص: 77)

متعال برای جامعه پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تعیین حاکم می کند، به این معناست که حکومتْ پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نیز لازم است. و چون رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) با وصیت خویش فرمان الهی را ابلاغ می نماید، ضرورت تشکیل حکومت را نیز می رساند.

4. ضرورت استمرار اجرای احکام

بدیهی است ضرورت اجرای احکام، که تشکیل حکومت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) را لازم آورده، منحصر و محدود به زمان آن حضرت نیست؛ و پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نیز ادامه دارد. طبق آیه شریفه، احکام اسلام محدود به زمان و مکانی نیست و تا ابد باقی و لازم الاجراست(1).

تنها برای زمان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نیامده تا پس از آن متروک شود و دیگر حدود و قصاص، یعنی قانون جزای اسلام، اجرا نشود؛ یا انواع مالیات های مقرر گرفته نشود؛ یا دفاع از سرزمین و امت اسلام تعطیل گردد. این حرف که قوانین اسلام تعطیل پذیر یا منحصر و محدود به زمان یا مکانی است، بر خلاف ضروریات اعتقادی اسلام است.

بنا بر این، چون اجرای احکام پس از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و تا ابد ضرورت دارد، تشکیل حکومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره ضرورت می یابد. بدون تشکیل حکومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، که همه جریانات و فعالیت های افراد را از طریق اجرای احکام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود می آید و فساد اجتماعی و اعتقادی و اخلاقی پدید می آید. پس، برای این که هرج و مرج و عنان

ص: 19


1- . ابراهیم / 52؛ یونس / 2؛ حج / 49؛ احزاب / 40 و یس / 70.

گسیختگی پیش نیاید و جامعه دچار فساد نشود، چاره ای نیست جز تشکیل حکومت و انتظام بخشیدن به همه اموری که در کشور جریان می یابد. بنا بر این، به ضرورت شرع و عقل آن چه دردوره حیات رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و زمان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) لازم بوده، یعنی حکومت و دستگاه اجرا و اداره، پس از ایشان و در زمان ما لازم است.

برای روشن شدن مطلب این سؤال را مطرح می کنم: از غیبت صغرا(1) تاکنون که بیش از هزار سال می گذرد و ممکن است صد هزار سال دیگر بگذرد و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورد، در طول این مدت مدید احکام اسلام باید زمین بماند و اجرا نشود و هر که هر کاری خواست بکند؟ هرج و مرج است؟ قوانینی که پیغمبر اسلام در راه بیان و تبلیغ و نشر و اجرای آن 23 سال زحمت طاقتفرسا کشید فقط برای مدت محدودی بود؟ آیا خدا اجرای احکامش را محدود کرد به دویست سال؟ و پس از غیبت صغرا اسلام دیگر همه چیزش را رها کرده است؟

اعتقاد به چنین مطالبی یا اظهار آن ها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است.

هیچ کس نمی تواند بگوید دیگر لازم نیست از حدود و ثغور و تمامیت ارضی

ص: 20


1- . دوازدهمین پیشوای شیعیان، حضرت حجت بن الحسن در سال 260 ق از انظار غایب شدند. از آن زمان تا سال 329 ق شیعیان از طریق نایبان چهارگانه (عثمان بن سعید، محمد بن عثمان، حسین بن روح و علی بن محمد) با حضرتش در ارتباط بودند. این دوره را عصر غیبت صغرا نامند. بعد از آن دوره غیبت کبرای ایشان آغاز شد.

وطن اسلامی دفاع کنیم؛ یا امروز مالیات و جزیه(1)

و خراج(2)

و خمس(3)

و زکات(4) نباید گرفته شود؛ قانون کیفری اسلام و دیات و قصاص باید تعطیل شود. هر که اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامی ضرورت ندارد، منکر ضرورت اجرای احکام اسلام شده و جامعیت احکام و جاودانگی دین مبین اسلام را انکار کرده است.

5. رویه امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)

اشاره

پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، هیچ یک از مسلمانان در این معنا که حکومت لازم است تردید نداشت. هیچ کس نگفت حکومت لازم نداریم. چنین حرفی از هیچ کس شنیده نشد. در ضرورت تشکیل حکومت همه اتفاق نظر داشتند. اختلاف

ص: 21


1- . «جزیه» مالی است که اهل کتاب به حکومت اسلام می دهند و در ازای آن جان و مال و عرض ایشان از سوی حکومت اسلام حمایت می شود.
2- . «خراج» مقدار مالیاتی است که حکومت اسلامی بر زمین هایی که به دست مسلمانان فتح شده و موسوم به «اراضی خراجیه» است می بندند.
3- . «خمس» یکی از حقوق واجب در اسلام؛ که با احراز شرایط به اموال هفتگانه ذیل تعلق می گیرد: 1- غنایمی که در جنگ با کفار حربی گرفته می شود؛ 2- معادن؛ 3- گنج، یعنی مالی که در جایی دفینه شده باشد؛ 4- اشیای گران بهای دریایی مانند: مروارید و مرجان، که از طریق غواصی به دست آیند؛ 5- مال حلال مخلوط به حرام به صورتی که تمیز داده نشود، و مقدار و مالک آن معلوم نباشد؛ 6- زمینی که کافر ذمی از مسلمانان بخرد؛ 7- آن چه زاید بر مخارج سالانه شخص باشد.
4- . «زکات» مالیات حکومت اسلامی است که با شرایط آن از نُه جنس گرفته می شود: 1- شتر؛ 2- گاو؛ 3- گوسفند (انعام ثلاثه)؛ 4- طلا؛ 5- نقره (نقدین)؛ 6- گندم؛ 7- جو؛ 8- خرما؛ 9- کشمش (غلات اربع). نوع دیگر از زکات موسوم به زکات فطره، در شب عید فطر واجب می گردد. و مقدار آن معادل سه کیلو از قوت رایج و یا بهای آن است.

فقط در کسی بود که عهده دار این امر شود و رئیس دولت باشد. لهذا، پس از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، در زمان متصدیان خلافت و زمان حضرت امیر(علیه السلام)، هم حکومت تشکیل شد. سازمان دولتی وجود داشت و اداره و اجرا صورت می گرفت.

بررسی نمونه هایی از احکام اسلامی
الف. احکام مالی

مالیات هایی که اسلام مقرر داشته و طرح بودجه ای که ریخته نشان می دهد تنها برای سد رمق فقرا و سادات فقیر نیست؛ بلکه برای تشکیل حکومت و تأمین مخارج ضروری یک دولت بزرگ است:

مثلًا «خمس» یکی از درآمدهای هنگفتی است که به بیت المال می ریزد و یکی از اقلام بودجه را تشکیل می دهد. طبق مذهب ما، از تمام منافع کشاورزی، تجارت، منابع زیرزمینی و روی زمینی و به طور کلی از کلیه منافع و عواید، به طرز عادلانه ای [خمس] گرفته می شود. به طوری که از سبزی فروش درب این مسجد تا کسی که به کشتیرانی اشتغال دارد، یا معدن استخراج می کند، همه را شامل می شود. این اشخاص باید خمس اضافه بر درآمد را پس از صرف مخارج متعارف خود به حاکم اسلامبپردازند تا به بیت المال وارد شود. بدیهی است درآمد به این عظمت برای اداره کشور اسلامی و رفع همه احتیاجات مالی آن است. هرگاه خمسِ درآمد کشورهای اسلام، یا تمام دنیا را- اگر تحت نظام اسلام درآید- حساب کنیم، معلوم می شود منظور از وضع چنین مالیاتی فقط رفع احتیاج سید و روحانی نیست؛ بلکه قضیه مهم تر از اینهاست. منظور رفع نیاز مالی تشکیلات بزرگ حکومتی

ص: 22

است. اگر حکومت اسلامی تحقق پیدا کند، باید با همین مالیات هایی که داریم، یعنی خمس و زکات- که البته مالیات اخیر زیاد نیست- جزیه و «خراجات» (یا مالیات بر اراضی ملی کشاورزی) اداره شود.

سادات کی به چنین بودجه ای احتیاج دارند؟ خمسِ درآمد بازار بغداد برای سادات و تمام حوزه های علمیه و تمام فقرای مسلمین کافی است تا چه رسد به بازار تهران و بازار اسلامبول و بازار قاهره و دیگر بازارها. تعیین بودجه ای به این هنگفتی دلالت دارد بر این که منظور تشکیل حکومت و اداره کشور است. برای عمده حوایج مردم و انجام خدمات عمومی، اعم از بهداشتی و فرهنگی و دفاعی و عمرانی، قرار داده شده است.

مخصوصاً با ترتیبی که اسلام برای جمع آوری و نگهداری و مصرف آن تعیین کرده: که هیچ گونه حیف و میلی در خزانه عمومی واقع نشود؛ و رئیس دولت و همه والیان و متصدیان خدمات عمومی، یعنی اعضای دولت، هیچ گونه امتیازی در استفاده از درآمد و اموال عمومی بر افراد عادی ندارند؛ بلکه سهم مساوی می برند. آیا این بودجه فراوان را باید به دریا بریزیم؟ یا زیر خاک کنیم تا حضرت بیاید(1)؟ یا برای این است که آن روز مثلًا پنجاه نفر سید بخورند؟ یا اکنون فرض کنید به پانصد هزار سید بدهند که ندانند چکارش کنند؟! در صورتی که می دانیم حق سادات و فقرا به مقداری است که با آن امرار معاش کنند. منتها طرح بودجه اسلام این طور است که هر درآمدی مصارف اصلی معینی دارد. یک صندوق مخصوص زکات

ص: 23


1- . در مصرف خمس، بویژه نصف آن که «سهم امام» نامیده می شود؛ نظر فقهای امامیه مختلف است. برخی گویند که آن ملک شخص امام معصوم است، و باید تا ظهور آن حضرت در زیر خاک مدفون و محفوظ بماند. (مفید، محمد بن محمد، المقنعة، ص: 285- 286)

و صندوق دیگر برای صدقات و تبرعات و یک صندوق هم برای خمس است. سادات از صندوق اخیر تأمین معاش می کنند. و در حدیث است که سادات در آخر سال باید اضافه از مخارج خود را به حاکم اسلام برگردانند. و اگر کم آوردند، حاکم به آنان کمک می کند(1) از طرفی، «جزیه»، که بر «اهل ذمه(2)» مقرر شده و «خراج» که از اراضی کشاورزی وسیعی گرفته می شود، درآمد فوق العاده ای را به وجود می آورد. مقرر شدن چنین مالیات هایی دلالت دارد بر این که حاکمی و حکومتی لازم است. وظیفه حاکم و والی است که بر «اهل ذمه» بر حسب استطاعت مالی و درآمدشان مالیات سرانه ببندد؛ یا از مزارع و مواشی(3)

آن ها مالیات متناسب بگیرد. هم چنین، خراج یعنی مالیات بر اراضی وسیعی را که «مال اللَّه» و در تصرف دولت اسلامی است، جمع آوری کند. این کار مستلزم تشکیلات منظم و حساب و کتاب

ص: 24


1- . موسی بن جعفر(عهما) فرمود: «و لهُ نِصْفُ الخُمسِ کمَلًا و نصفُ الخُمسِ الباقی بینَ اهلِ بیته. فَسَهْمٌ لیتاماهُمْ؛ سهمٌ لمساکینهِم؛ و سهمٌ لأبْناءِ سَبیلهم. یقْسَمُ بَینَهم علی الکتابِ و السُّنَّهِ ما یستَغْنُونَ فی سَنَتِهِمْ. فإنْ فَضَلَ عنهم شَی ءٌ، فَهُوَ لِلْوالی. وَ إنْ عَجَز أوْ نَقَصَ عنِ اسْتِغنائِهِمْ، کانَ علی الْوالی أنْ ینْفِقَ مِنْ عِنْدِهِ بِقَدْرِ ما یسْتَغْنُونَ به. و إنَّما صارَ علیه أنْ یمُونَهُمْ لأَنَّ لَهُ ما فَضَلَ عَنْهُمْ؛ نصف کامل خمس از آن امام است. و نصف دیگر بین خانواده او تقسیم می شود. یک سهم به یتیمان آنها، و یک سهم به تهیدستان، و یک سهم به در راه ماندگانشان داده می شود، تا طبق قرآن و سنت پیامبر به مقداری که یک سالشان را کفایت کند میان آن ها تقسیم شود. و اگر چیزی از مخارج آن ها زیاد آید، به حاکم می رسد. و اگر قابل قسمت نبود یا کم تر از مقدار کفاف آن ها بود، بر عهده حاکم است که از آن چه در دست دارد ایشان را بی نیاز سازد. و بدان سبب تأمین مخارج آن ها بر عهده حاکم گذارده شده است که آن چه از سهم آن ها باقی می ماند به امام تعلق می گیرد.» (کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 491- 492)
2- . اهل ذمه به کسانی از اهل کتاب گفته می شود که با شرط پرداخت جزیه و خراج در سرزمین اسلام و تحت حمایت حکومت اسلام زندگی می کنند.
3- . ستوران و چهارپایان بویژه شتر، گاو و گوسفند.

و تدبیر و مصلحت اندیشی است؛ و با هرج و مرج انجام شدنی نیست. این به عهده متصدیان حکومت اسلامی است که چنین مالیات هایی را به اندازه و بهتناسب و طبق مصلحت تعیین کرده؛ سپس جمع آوری کنند و به مصرف مصالح مسلمین برسانند.

ملاحظه می کنید که احکام مالی اسلام بر لزوم تشکیل حکومت دلالت دارد؛ و اجرای آن جز از طریق استقرار تشکیلات اسلامی میسر نیست.

ب. احکام دفاع ملی

از طرف دیگر، احکامی که راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تمامیت ارضی و استقلال امت اسلام است، بر لزوم تشکیل حکومت دلالت دارد. مثلًا این حکم: «وَ أَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیلِ»؛(1) که امر به تهیه و تدارک هر چه بیش تر نیروی مسلح و دفاعی به طور کلی است؛ و امر به آماده باش و مراقبت همیشگی در دوره صلح و آرامش.

هرگاه مسلمانان به این حکم عمل کرده و با تشکیل حکومت اسلامی به تدارکات وسیع پرداخته، به حال آماده باش کامل جنگی می بودند، مشتی یهودی جرأت نمی کردند سرزمین های ما را اشغال کرده مسجد اقصای ما را خراب کنند و آتش بزنند و مردم نتوانند به اقدام فوری برخیزند. تمام این ها نتیجه این است که مسلمانان به اجرای حکم خدا برنخاسته و تشکیل حکومت صالح و لایق نداده اند. اگر حکومت کنندگان کشورهای اسلامی نماینده مردمِ با ایمان و مجری احکام

ص: 25


1- . «هر آن چه از نیروی سلاح و اسبان آماده می توانید فراهم سازید». (انفال / 60)

اسلام می بودند، اختلافات جزئی را کنار می گذاشتند، دست از خراب کاری و تفرقه اندازی برمی داشتند و متحد می شدند و ید واحده(1) می بودند، در آن صورت مشتی یهودی بدبخت، که عمال امریکا و انگلیس و اجانبند، نمی توانستند این کارها را بکنند، هر چند امریکا و انگلیس پشتیبان آن ها باشند. این از بی عرضگی کسانی است که بر مردم مسلمان حکومت می کنند.

آیه «وَ أَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...» دستور می دهد که تا حد امکان نیرومند و آماده باشید تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز کنند. ما متحد و نیرومند و آماده نبودیم که دستخوش تجاوزات بیگانه شده و می شویم و ظلم می بینیم.

ج. احکام احقاق حقوق و احکام جزایی

بسیاری از احکام، از قبیل دیات که باید گرفته و به صاحبانش داده شود، یا حدود و قصاصی که باید با نظر حاکم اسلامی اجرا شود، بدون برقراری یک تشکیلات حکومتی تحقق نمی یابد. همه این قوانین مربوط به سازمان دولت است؛ و جز قدرت حکومتی از عهده انجام این امور مهم برنمی آید.

6. لزوم انقلاب سیاسی

پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، معاندین و بنی امیه(2)، لعنهم اللَّه، نگذاشتند

ص: 26


1- . تعبیری است برگرفته از فرمایش پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) که فرمود: «وَ إنَّ المسلمین یدٌ واحِدَةٌ عَلی مَن سِواهُم.» مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 28، ص: 104)
2- . فرزندان امیة بن عبد شمس بن عبد مناف، از قبیله قریش. معاویه اولین خلیفه از این خاندان بود که در سال 41 ق به حکومت رسید. این سلسله در سال 132 ق با قتل مروان دوم منقرض شد.

حکومت اسلام با ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام) مستقر شود. نگذاشتند حکومتی که مرضی خدای تبارک و تعالی و رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) بود در خارج وجود پیدا کند. در نتیجه، اساس حکومت را دگرگون کردند. برنامه حکومتشان بیش ترش با برنامه اسلام مغایرت داشت.

رژیم حکومت و طرز اداره و سیاست «بنی امیه» و «بنی عباس(1)» ضد اسلامی بود. رژیم حکومت کاملًا وارونه و سلطنتی شد؛ و به صورت رژیم شاهنشاهان ایران و امپراتوران روم و فراعنه مصر درآمد. و در ادوار بعد غالباً به همان اشکال غیر اسلامی ادامه پیدا کرد تا حالا که می بینیم.شرع و عقل حکم می کند که نگذاریم وضع حکومت ها به همین صورت ضد اسلامی یا غیر اسلامی ادامه پیدا کند. دلایل این کار واضح است:

چون برقراری نظام سیاسی غیر اسلامی به معنای بی اجرا ماندن نظام سیاسی اسلام است.

هم چنین به این دلیل که هر نظام سیاسی غیر اسلامی نظامی شرک آمیز است، چون حاکمش «طاغوت»(2)

است؛ و ما موظفیم آثار شرک را از جامعه مسلمانان و از حیات آنان دور کنیم و از بین ببریم.

و باز به این دلیل که موظفیم شرایط اجتماعی مساعدی برای تربیت افراد مؤمن و با فضیلت فراهم سازیم. و این شرایط درست ضد شرایط حاکمیت

ص: 27


1- . فرزندان عباس بن عبد المطلب عموی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله). این سلسله در سال 132 ق با خلافت عبد اللَّه سفاح آغاز شد و در 656 ق با کشته شدن مستعصم به پایان رسید.
2- . طاغوت هر متجاوز و هر معبود غیر خداوند را گویند.

«طاغوت» و قدرت های نارواست. شرایط اجتماعی ای که ناشی از حاکمیت «طاغوت» و نظام شرک آمیز است لازمه اش همین فسادی است که می بینید. این همان «فساد فی الارض» است که باید از بین برود؛ و مسببین آن به سزای اعمال خود برسند. این همان فسادی است که فرعون با سیاست خود در کشور مصر به وجود آورد و «إنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ»؛(1) در این شرایط اجتماعی و سیاسی، انسان مؤمن و متقی و عادل نمی تواند زندگی کند و بر ایمان و رفتار صالحش باقی بماند. و دو راه در برابر خود دارد: یا اجباراً اعمالی مرتکب شود که شرک آمیز و ناصالح است. یا برای این که چنین اعمالی مرتکب نشود و تسلیم اوامر و قوانین «طواغیت» نشود با آن ها مخالفت و مبارزه کند تا آن شرایط فاسد را از بین ببرد.

ما چاره نداریم جز این که دستگاه های حکومتی فاسد و فاسدکننده را از بین ببریم و هیأت های حاکمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون کنیم. این وظیفه ای است که همه مسلمانان در یکایک کشورهای اسلامی باید انجام بدهند و انقلاب سیاسی اسلامی را به پیروزی برسانند.

7. لزوم وحدت اسلامی

از طرفی، وطن اسلام را استعمارگران و حکام مستبد و جاه طلب تجزیه کرده اند. امت اسلام را از هم جدا کرده و به صورت چندین ملت مجزا درآورده اند. یک زمان هم که دولت بزرگ عثمانی به وجود آمد، استعمارگران آن را تجزیه کردند. روسیه و انگلیس و اتریش و سایر دولت های استعماری متحد شدند و با آن جنگ ها

ص: 28


1- . «همانا او از فسادگران بود.» (قصص / 4)

کردند و هر کدام قسمتی از قلمرو آن را به تصرف یا تحت نفوذ خود درآوردند(1).

گرچه بیش تر حکام دولت عثمانی لیاقت نداشتند و بعضی از آن ها فاسد بودند و رژیم سلطنتی داشتند، باز این خطر برای استعمارگران بود که افراد صالحی از میان مردم پیدا شوند و به کمک مردم در رأس این دولت قرار گرفته، با قدرت و وحدت ملی بساط استعمار را برچینند. به همین علت، پس از جنگ های متعدد، در جنگ بین الملل اول آن را تقسیم کردند، که از قلمرو آن ده تا پانزده مملکت یک وجبی پیدا شد! هر وجب را دست یک مأمور یا دست های از مأمورین خود دادند. بعدها بعضی از آن ها از دست مأمورین و عمال استعمار بیرون آمده است.

ما برای این که وحدت امت اسلام را تأمین کنیم، برای این که وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولت های دست نشانده آن ها خارج و آزاد کنیم، راهی نداریم جز این که تشکیل حکومت بدهیم. چون به منظور تحقق وحدت و آزادی ملت های مسلمان بایستی حکومت های ظالم و دست نشانده را سرنگون کنیم؛ و پس از آن حکومت عادلانه اسلامی را که در خدمت مردم است به وجود آوریم. تشکیل حکومت برای حفظ نظام و وحدت مسلمین است؛ چنان که حضرت زهرا(س)، درخطبه خود می فرماید که امامت برای حفظ نظام و تبدیل افتراق مسلمین به اتحاد است(2).

ص: 29


1- . انحطاط امپراتوری عثمانی از اوایل قرن نوزدهم آغاز شد. در جنگ اتحاد بالکان که به عهدنامه لندن (1913 م) انجامید، این دولت تقریباً کلیه مستملکات اروپایی خود و دریای اژه را از دست داد. در جریان جنگ جهانی اول و با انعقاد قرارداد لوزان (1932 م) سرزمین های عربی شامل عراق، سوریه، عربستان، اردن و فلسطین از تصرف آن خارج شد و تحت قیمومت دوَل اروپایی درآمد. پس از آن نواحی ترک نشین مستقل شد و به کشور ترکیه فعلی محدود گشت.
2- . «وَ طاعُتنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ وَ إمامَتُنا لَمَّا لِلْفُرقَةِ.» (اربلي، علي بن عيسي، کشف الغمّة عن معرفة احوال الائمة، ج 1، ص: 483)

8. لزوم نجات مردم مظلوم و محروم

به علاوه، استعمارگران به دست عمال سیاسی خود، که بر مردم مسلط شده اند، نظامات اقتصادی ظالمانه ای را تحمیل کرده اند؛ و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسیم شده اند: ظالم و مظلوم. در یک طرف، صدها میلیون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است. و در طرف دیگر، اقلیت هایی از افراد ثروت مند و صاحب قدرت سیاسی، که عیاش و هرزه گرد و فاسدند. مردم گرسنه و محروم کوشش می کنند که خود را از ظلم حکام غارت گر نجات بدهند، تا زندگی بهتری پیدا کنند و این کوشش ادامه دارد؛ لکن اقلیت های حاکم و دستگاه های حکومتی جائر مانع آن هاست. ما وظیفه داریم مردم مظلوم و محروم را نجات دهیم. ما وظیفه داریم پشتیبان مظلومین و دشمن ظالمین باشیم. همین وظیفه است که امیر المؤمنین(علیه السلام) در وصیت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذکر می دهد و می فرماید: «وَ کونا لِلظّالِمِ خَصْماً و لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»؛(1) «دشمن ستم گر و یاور و پشتیبان ستمدیده باشید.»

علمای اسلام موظفند با انحصارطلبی و استفاده های نامشروع ستم گران مبارزه کنند؛ و نگذارند عده کثیری گرسنه و محروم باشند و در کنار آن ها ستم گران غارت گر و حرامخوار در ناز و نعمت به سر ببرند.

امیر المؤمنین(علیه السلام) می فرماید من حکومت را به این علت قبول کردم که خداوند تبارک و تعالی از علمای اسلام تعهد گرفته و آن ها را ملزم کرده که در مقابل پرخوری

ص: 30


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، نامه 47.

و غارت گری ستم گران و گرسنگی و محرومیت ستمدیدگان ساکت ننشینند و بیکار نایستند:

«أما وَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ به وجود النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَماءِ أَنْ لا یقارُّوا عَلی کظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لأَلْقَیتُ حبل ها عَلی غارِبِها وَ لَسَقَیتُ آخِرَها بِکأْسِ أَوَّلِها؛ وَ لَأَلْفَیتُمْ دُنْیاکمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ؛(1) سوگند به آن که بذر را بشکافت و جان را بیافرید، اگر حضور یافتن بیعت کنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدی من با وجود یافتن نیروی مددکار تمام نمی شد و اگر نبود که خدا از علمای اسلام پیمان گرفته که بر پرخوری و غارت گری ستم گران و گرسنگی جانکاه و محرومیت ستمدیدگان خاموش نمانند، زمام حکومت را رها می ساختم و از پی آن نمی گشتم. و دیدید که این دنیاتان و مقام دنیایی تان در نظرم از نمی که از عطسه بزی بیرون می پرد ناچیزتر است.»

امروز چطور می توانیم ساکت و بیکار بنشینیم و ببینیم عده ای خائن و حرامخوار و عامل بیگانه به کمک اجانب و به زور سرنیزه ثروت و دسترنج صدها میلیون مسلمان را تصاحب کرده اند و نمی گذارند از حد اقل نعمت ها استفاده کنند؟ وظیفه علمای اسلام و همه مسلمانان است که به این وضع ظالمانه خاتمه بدهند؛ و در این راه، که راه سعادت صدها میلیون انسان است، حکومت های ظالم را سرنگون کنند و حکومت اسلامی تشکیل دهند.(2)

ص: 31


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، خطبه 3 (شقشقیه).
2- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 29.

9. لزوم حکومت دراخبار و روایات

طبق ضرورت عقل و ضرورت احکام اسلام و رویه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) و مفاد آیات و روایات، تشکیل حکومت لازم است. اکنون به عنوان نمونه روایتی را که از حضرت الرضا(علیه السلام) نقل شده می آورم:

«عبد الْواحد بنُ محمد بنِ عَبدوسِ النیسابوری العطّار، قالَ حدَّثنی ابو الحسن علی بنُ محمدِ بنِ قُتَیبَةَ النیسابوری، قالَ قال ابو مُحمد الفضل بن شاذان النیسابوری: إنْ سَألَ سائِلٌ فَقالَ: اخْبِرْنی هَلْ یجُوزُ أَنْ یکلِّفَ الْحَکیمُ... فَإِنْ قالَ قائِلٌ: وَ لِمَ جَعَلَ اولی الأمر وَ أَمَرَ بِطاعَتِهِمْ؟ قیلَ لِعِلَلٍ کثیرَةٍ. مِنْها، أَنَّ الْخَلْقَ لَمّا وُقِفُوا عَلیحَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أُمِروُا أنْ لا یتَعدُّوا تِلْک الْحُدوُدَ- لِما فِیهِ مِنْ فَسادِهِمْ- لَمْ یکنْ یثْبُتُ ذلک و لا یقُومُ إِلّا بِأنْ یجْعَلَ عَلَیهِم فِیها أمیناً یأْخُذُهُمْ بالْوَقْفِ عِنْدَ ما أُبیحَ لَهُم وَ یمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعدی عَلی ما حَظَرَ عَلَیهِم؛ لأَنَّهُ لو لَمْ یکنْ ذلِک لَکانَ أَحَدٌ لا یتْرُک لَذَّتَهُ و مَنْفَعَتَهُ لِفَسادِ غَیرِه. فَجُعِلَ عَلَیهم قَیمٌ یمْنَعُهُمْ مِن الفَسادِ و یقیمُ فیهِم الحُدودَ و الأحکامَ. وَ مِنها أنّا لا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ و لا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقَوْا و عاشُوا الّا بِقَیمٍ وَ رئیسٍ لِما لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فی أَمْرِ الدّینِ وَ الدُّنْیا. فَلَمْ یجُزْ فِی حِکمةِ الْحَکیم أَنْ یتْرُک الْخَلْقَ مِمّا یعْلَمُ أَنَّهُ لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لا قِوامَ لَهُمْ إِلّا بِهِ فَیقاتِلُونَ بِه عَدُوَّهُم وَ یقْسِمونَ بِهِ فَیئَهُمْ وَ یقیمُون بِهِ جَمْعَهُم وَ جَماعَتَهُمْ وَ یمْنَعُ ظالِمُهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ. و مِنْها أنَّهُ لَوْ لَمْ یجْعَلْ لَهُمْ إِماماً قَیماً أَمیناً حافِظاً مُسْتَوْدَعاً، لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدینُ وَ غُیرَتِ السُّنَنُ وَ الأحْکامُ و لَزادَ فیهِ الْمُبْتَدِعُونَ و نَقَصَ مِنْهُ الْمُلحِدُونَ و شَبَّهُوا ذلِک عَلی الْمُسْلِمینَ. اذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصینَ مُحْتاجینَ غَیرَ کامِلینَ، مَعَ اخْتِلافِهِم وَ اخْتِلافِ أَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ

ص: 32

حالاتِهِمْ، فَلَوْ لَمْ یجْعَلْ قَیماً حافِظاً لما جاءَ بِهِ الرَّسُولُ الأوَّلُ، لَفَسَدوُا عَلی نَحْوِ ما بَینَّاه و غُیرَتِ الشَّرائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الأحْکامُ و الأیمانُ. وَ کانَ فی ذلِک فَسادُ الْخَلْقِ أجْمَعینَ.»(1)

قسمت اول حدیث را که مربوط به نبوت است و الآن مورد بحث ما نیست نیاوردیم.

مورد بحث ما قسمت اخیر است که امام(علیه السلام) می فرماید:

اگر کسی بپرسد چرا خدای حکیم «اولی الأمر» قرار داده و به اطاعت آنان امر کرده است. جواب داده خواهد شد که به علل و دلایل بسیار چنین کرده است. از آن جمله، این که چون مردم بر طریقه مشخص و معینی نگهداشته شده و دستور یافته اند که از این طریقه تجاوز ننمایند و از حدود و قوانین مقرر درنگذرند، زیرا که با این تجاوز و تخطی دچار فساد خواهند شد و از طرفی این امر به تحقق نمی پیوندد و مردم بر طریقه معین نمی روند و نمی مانند و قوانین الهی را برپا نمی دارند، مگر در صورتی که فرد (یا قدرت) امین و پاسداری بر ایشان گماشته شود که عهده دار این امر باشد و نگذارد پا از دایره حقشان بیرون نهند، یا به حقوق دیگران تعدی کنند-، زیرا اگر چنین نباشد و شخص یا قدرت بازدارنده ای گماشته نباشد، هیچ کس لذت و منفعت خویش را که با فساد دیگران ملازمه دارد فرو نمی گذارد و در راه تأمین لذت و نفع شخصی به ستم و تباهی دیگران می پردازد- و علت و دلیل دیگر این که ما هیچ یک از فرقه ها یا هیچ یک از ملت ها و پیروان مذاهب مختلف را نمی بینیم که جز به وجود یک برپا نگهدارنده نظم و قانون و یک رئیس و رهبر توانسته باشد به حیات خود ادامه داده باقی بماند، زیرا برای گذران امر دین و دنیای خویش ناگزیر از چنین

ص: 33


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، علل الشرائع، ج 1، ص: 251، باب 182، ح 9.

شخص هستند؛ بنا بر این، در حکمت خدای حکیم روا نیست که مردم، یعنی آفریدگان خویش، را بی رهبر و بی سرپرست رها کند، زیرا خدا می داند که به وجود چنین شخصی نیاز دارند و موجودیتشان جز به وجود وی قوام و استحکام نمی یابد؛ و به رهبری اوست که با دشمنانشان می جنگند؛ و درآمد عمومی را میانشان تقسیم می کنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار می کنند؛ و دست ستم گران جامعه را از حریم حقوق مظلومان کوتاه می دارند.

و باز از جمله آن علل و دلایل، یکی این است که اگر برای آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امین و نگاهبان پاسدار و امانت داری تعیین نکند، دین به کهنگی و فرسودگی دچار خواهد شد و آیین از میان خواهد رفت؛ و سنن و احکام اسلامی دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعت گذاران چیزها در دین خواهند افزود؛ و ملحدان و بی دینان چیزها از آن خواهند کاست و آن را برای مسلمانان به گونه ای دیگر جلوه خواهند داد، زیرا می بینیم که مردم ناقصند و نیازمند کمالند و ناکاملند؛ علاوه بر این که با هم اختلاف دارند و تمایلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنا بر این، هرگاه کسی را که برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آن چه پیامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتی که شرح دادیم، فاسد می شدند؛ و نظامات و قوانین و سنن و احکام اسلام دگرگون می شد و عهدها و سوگندها دگرگون می گشت. و این تغییر سبب فساد همگی مردمان و بشریت به تمامی است.

چنان که از فرمایش امام،(علیه السلام)، استنباط می شود، علل و دلایل متعددی تشکیل حکومت و برقراری «ولی امر» را لازم آورده است. این علل و دلایل و جهات،

ص: 34

موقتی و محدود به زمانی نیستند؛ و در نتیجه لزوم تشکیل حکومت همیشگی است. مثلًا تعدی مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق دیگران و این که برای تأمین لذت و نفع شخصی به حریم حقوق دیگران دست اندازی کنند همیشه هست. نمی توان گفت این فقط در زمان حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) بوده و مردم بعداً همه ملائکه می شوند! حکمت آفریدگار بر این تعلق گرفته کهمردم به طریقه عادلانه زندگی کنند و در حدود احکام الهی قدم بردارند. این حکمتْ همیشگی و از سنت های خداوند متعال و تغییرناپذیر است. بنا بر این، امروز و همیشه وجود «ولی امر»، یعنی حاکمی که قیم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد- وجود حاکمی که مانع تجاوزات و ستم گری ها و تعدی به حقوق دیگران باشد؛ امین و امانت دار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادی مردم به تعالیم و عقاید و احکام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعت هایی که دشمنان و ملحدان در دین و در قوانین و نظامات می گذارند جلوگیری کند، مگر خلافت امیر المؤمنین(علیه السلام) به خاطر همین معانی نبود؟.

آن علل و ضرورت هایی که آن حضرت را امام کرده است الآن هم هست؛ با این تفاوت که شخص معینی نیست؛ بلکه موضوع را «عنوانی» قرار داده اند(1) تا همیشه محفوظ باشد.

پس، اگر احکام اسلام باید باقی بماند و از تجاوز هیأت های حاکمه ستم گر به حقوق مردم ضعیف جلوگیری شود و اقلیت های حاکمه نتوانند

ص: 35


1- . مراد آن است که در لزوم تشکیل حکومت و هدایت مردمان، عنوان «ولی امر» مذکور آمده است؛ نه آن که از شخص معینی مثلًا حضرت امیر(علیه السلام) نام برده شده باشد. بنا بر این اداره نظام اسلامی در هر عصر، از وظایف کسی است که عنوان «ولی امر» بر او قابل انطباق باشد.

برای تأمین لذت و نفع مادی خویش مردم را غارت و فاسد کنند، اگر باید نظم اسلام برقرار شود و همه افراد بر طریقه عادلانه اسلام رفتار کنند و از آن تخطی ننمایند، اگر باید جلو بدعت گذاری و تصویب قوانین ضد اسلامی توسط مجلس های قلابی گرفته شود، اگر باید نفوذ بیگانگان در کشورهای اسلامی از بین برود، حکومت لازم است. این کارها بدون حکومت و تشکیلات دولت انجام نمی شود. البته حکومت صالح لازم است: حاکمی که قیم امین صالح باشد. و گر نه حکومت کنندگان موجود به درد نمی خورند، چون جابر و فاسدند و صلاحیت ندارند.

چون در گذشته برای تشکیل حکومت و بر انداختن تسلط حکام خائن و فاسد به طور دسته جمعی و بالاتفاق قیام نکردیم و بعضی سستی به خرج دادند و حتی از بحث و تبلیغ نظریات و نظامات اسلامی مضایقه نمودند، بلکه بعکس، به دعاگویی حکام ستم کار پرداختند! این اوضاع به وجود آمد؛ نفوذ و حاکمیت اسلام در جامعه کم شد؛ ملت اسلام دچار تجزیه و ناتوانی گشت؛ احکام اسلام بی اجرا ماند و در آن تغییر و تبدیل واقع شد؛ استعمارگران برای اغراض شوم خود به دست عمال سیاسی خود قوانین خارجی و فرهنگ اجنبی را در بین مسلمانان رواج دادند و مردم را غربزده کردند. این ها همه برای این بود که ما قیم و رئیس و تشکیلات رهبری نداشتیم. ما تشکیلات حکومتی صالح می خواهیم. این مطلب از واضحات است.(1)

ص: 36


1- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 39.

4. تعریف حاکمیت اسلامی

ما معتقد به «ولایت» هستیم؛ و معتقدیم پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) باید خلیفه تعیین کند و تعیین هم کرده است.(1) آیا تعیین خلیفه برای بیان احکام است؟ بیان احکام خلیفه نمی خواهد. خود آن حضرت بیان احکام می کرد. همه احکام را در کتابی می نوشتند و دست مردم می دادند تا عمل کنند. این که عقلًا لازم است خلیفه تعیین کند، برای حکومت است. ما خلیفه می خواهیم تا اجرای قوانین کند. قانون مجری لازم دارد. در همه کشورهای دنیا این طور است که جعل قانون به تنهایی فایده ندارد و سعادت بشر را تأمین نمی کند. پس از تشریع قانون، باید قوه مجریه ای به وجود آید. در یک تشریع یا در یک حکومت اگر قوه مجریه نباشد، نقص وارد است. به همین جهت اسلام همان طور که جعل قوانین کرده، قوه مجریه هم قرار داده است. «ولی امر» متصدی قوه مجریه قوانین هم هست. اگر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) خلیفه تعیین نکند، «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛(2) «رسالت» خویش را به پایان نرسانده است. ضرورت اجرای احکام و ضرورت قوه مجریه و اهمیت آن در تحقق رسالت و ایجاد نظام عادلانه ای که مایه خوشبختی بشر است سبب شده که تعیین جانشین مرادف اتمام رسالت باشد.

در زمان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) این طور نبود که فقط قانون را بیان و ابلاغ کنند؛

ص: 37


1- . پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در موارد متعددی بر جانشینی علی(علیه السلام) تصریح فرموده است؛ از جمله در حدیث یوم الدار (روز دعوت خویشاوندان)، حدیث منزلت (جانشینی علی(علیه السلام) پیامبر را در جنگ تبوک)، آیه ولایت (اعطای انگشتری به فقیر و نزول آیه کریمه)، واقعه غدیر خم و حدیث ثقلین. (فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 12، ص: 28 و 53)
2- . اقتباس است از آیه 67 سوره مائده.

بلکه آن را اجرا می کردند.رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) مجری قانون بود. مثلًا قوانین جزایی را اجرا می کرد:

دست سارق را می برید؛ حد می زد؛ رجم می کرد(1). خلیفه هم برای این امور است. خلیفه قانون گذار نیست. خلیفه برای این است که احکام خدا را که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) آورده اجرا کند. این جاست که تشکیل حکومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره لازم می آید.

اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره جزئی از ولایت است؛ چنان که مبارزه و کوشش برای آن از اعتقاد به ولایت است. درست توجه کنید.

همان طور که آن ها بر ضد شما اسلام را بد معرفی کرده اند، شما اسلام را آن طور که هست معرفی کنید؛ ولایت را چنان که هست معرفی کنید. بگویید ما که به ولایت معتقدیم و به این که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) تعیین خلیفه کرده و خدا او را واداشته تا تعیین خلیفه کند و «ولی امر» مسلمانان را تعیین کند، باید به ضرورت تشکیل حکومت معتقد باشیم؛ و باید کوشش کنیم که دستگاه اجرای احکام و اداره امور برقرار شود. مبارزه در راه تشکیل حکومت اسلامی لازمه اعتقاد به ولایت است. شما قوانین اسلام و آثار اجتماعی و فواید آن را بنویسید و نشر کنید. روش و طرز تبلیغ و فعالیت خودتان را تکمیل کنید. توجه داشته باشید که شما وظیفه دارید حکومت اسلامی تأسیس کنید. اعتماد به نفس داشته باشید و بدانید که از عهده این کار برمی آیید.

ص: 38


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 18، ص: 376 و 509.

استعمارگران از سیصد- چهار صد سال پیش زمینه تهیه کردند. از صفر شروع کردند تا به این جا رسیدند. ما هم از صفر شروع می کنیم. از جنجال چند نفر غربزده و سرسپرده نوکرهای استعمار هراس به خود راه ندهید. اسلام را به مردم معرفی کنید تا نسل جوان تصور نکند که آخوندها در گوشه نجف یا قم دارند احکام حیض و نفاس می خوانند و کاری به سیاست ندارند؛ و باید دیانت از سیاست جدا باشد. این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کرده اند. این را بی دین ها می گویند. مگر زمان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عده ای روحانی بودند و عده دیگر سیاست مدار و زمام دار؟ مگر زمان خلفای حق، یا ناحق، زمان خلافت حضرت امیر(علیه السلام) سیاست از دیانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ این حرف ها را استعمارگران و عمال سیاسی آن ها درست کرده اند تا دین را از تصرف امور دنیا و از تنظیم جامعه مسلمانان برکنار سازند؛ و ضمناً علمای اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادی و استقلال جدا کنند. در این صورت می توانند بر مردم مسلط شده و ثروتهای ما را غارت کنند. منظور آن ها همین است.

اگر ما مسلمانان کاری جز نماز خواندن و دعا و ذکر گفتن نداشته باشیم، استعمارگران و دولت های جائر متحد آن ها هیچ کاری به ما ندارند. شما برو هر قدر می خواهی اذان بگو، نماز بخوان؛ بیایند هر چه داریم ببرند، حواله شان با خدا! لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ الّا بِاللَّهِ! وقتی که مردیم، ان شاء اللَّه به ما اجر می دهند! اگر منطق ما این باشد، آن ها کاری به ما ندارند. آن مردک (نظامی انگلیس در زمان اشغال عراق) پرسید این که در بالای مأذنه دارد اذان می گوید به سیاست انگلستان ضرر دارد؟

ص: 39

گفتند: نه. گفت: بگذار هر چه می خواهد بگوید! اگر شما به سیاست استعمارگران کاری نداشته باشید و اسلام را همین احکامی که همیشه فقط از آن بحث می کنید بدانید و هر گز از آن تخطی نکنید، به شما کاری ندارند. شما هر چه می خواهید نماز بخوانید؛ آن ها نفت شما را می خواهند، به نماز شما چکار دارند.

آن ها معادن ما را می خواهند؛ می خواهند کشور ما بازار فروش کالاهای آن ها باشد. و به همین جهت، حکومت های دست نشانده آن ها از صنعتی شدن ما جلوگیری می کنند؛ یا صنایع وابسته و مونتاژ تأسیس می کنند. آن ها می خواهند ما آدم نباشیم! از آدم می ترسند. اگر یک آدم پیدا شد از او می ترسند. برای این که تولید مثل می کند و تأثیراتی می گذارد که اساس استبداد و استعمار و حکومت دست نشاندگی را در هم می ریزد. لذا هر وقت آدمی پیدا شد، یا او را کشتند؛ یا زندانی و تبعیدش کردند؛ یا لکه دارش کردند که «سیاسی» است! این آخوند «سیاسی» است! پیغمبر(صلی الله علیه و آله) هم سیاسی بود. این تبلیغ سوء را عمال سیاسی استعمار می کنند تا شما را از سیاست کنار بزنند و از دخالت در امور اجتماعی بازدارند؛ و نگذارند با دولت های خائن و سیاستهای ضد ملی و ضد اسلامی مبارزه کنید؛ و آن ها هر کاری می خواهند بکنند و هر غلطی می خواهند بکنند؛ کسی نباشد جلو آن ها را بگیرد.(1)

5. هدف از بعثت و مأموریت انبیاء(علیهم السلام)

اشاره

به حکم عقل و ضرورت ادیان، هدف بعثت و کار انبیاء(علیهم السلام) تنها مسأله گویی

ص: 40


1- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 20.

و بیان احکام نیست. این طور نیست که مثلًا مسائل و احکام از طریق وحی به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) رسیده باشد و آن حضرت و حضرت امیر المؤمنین و سایر ائمه(علیهم السلام) مسأله گوهایی باشند که خداوند آنان را تعیین فرموده تا مسائل و احکام را بدون خیانت برای مردم نقل کنند؛ و آنان نیز این امانت را به فقها واگذار کرده باشند تا مسائلی را که از انبیاء گرفته اند بدون خیانت به مردم برسانند و معنای «الفقهاء امناء الرسل» این باشد که فقها در مسأله گفتن امین باشند.

در حقیقت، مهم ترین وظیفه انبیاء(علیهم السلام) برقرار کردن یک نظام عادلانه اجتماعی از طریق اجرای قوانین و احکام است، که البته با بیان احکام و نشر تعالیم و عقاید الهی ملازمه دارد. چنان که این معنا از آیه شریفه به وضوح پیدا است: «لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْکتابَ وَ الْمیزانَ لِیقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»؛(1) هدف بعثت ها به طور کلی این است که مردمان بر اساس روابط اجتماعی عادلانه نظم و ترتیب پیدا کرده، قد آدمیت راست گردانند. و این با تشکیل حکومت و اجرای احکام امکانپذیر است. خواه نبی خود موفق به تشکیل حکومت شود، مانند رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و خواه پیروانش پس از وی توفیق به تشکیل حکومت و برقراری نظام عادلانه اجتماعی را پیدا کنند. خداوند متعال که در باب «خمس» می فرماید:

«وَ اعْلَموُا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَی ءٍ فَأَنّ للَّهِ خُمُسَهُ و لِلرّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی....»؛(2)

ص: 41


1- . «به درستی که پیامبران خود را با نشانه های روشن فرستادیم و با آن ها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم عدالت را به پا دارند». (حدید / 25)
2- . «پس بدانید از هر آن چه غنیمت بردید، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و نزدیکان وی و یتیمان و...». (انفال / 41)

یا درباره «زکات» می فرماید: «خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً...»؛(1) یا درباره «خراجات» دستوراتی صادر می فرماید، در حقیقت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) را نه برای فقط بیان این احکام برای مردم، بلکه برای اجرای آن ها موظف می کند. همان طور که باید این ها را میان مردم نشر دهد، مأمور است که اجرا کند. مالیات هایی نظیر خمس و زکات و خراج را بگیرد و صرف مصالح مسلمین کند؛ عدالت را بین ملت ها و افراد مردم گسترش دهد، اجرای حدود و حفظ مرز و استقلال کشور کند و نگذارد کسی مالیات دولت اسلامی را حیف و میل نماید.

این که خداوند رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) را رئیس قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است:

«أطیعوُا اللَّهَ وَ أطیعوُا الرّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ»؛(2) مراد این نبوده که اگر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مسأله گفت، قبول کنیم و عمل نماییم. عمل کردن به احکام، اطاعت خداست. همه کارهای عبادی و غیر عبادی که مربوط به احکام است اطاعت خدا می باشد. متابعت از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) عمل کردن به احکام نیست، مطلب دیگری است. البته اطاعت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به یک معنا اطاعت خداست، چون خدا دستور داده از پیغمبرش اطاعت کنیم.

اگر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، که رئیس و رهبر جامعه اسلامی است، امر کند و بگوید

ص: 42


1- . «از اموالشان صدقه بگیر». (توبه / 105)
2- . «خدا را اطاعت کنید و پیامبر و کسانی را از بین خودتان که ولی امر هستند اطاعت کنید». (نسا / 59)

همه باید با سپاه اسامه(1) به جنگ بروند، کسی حق تخلف ندارد(2). این امر خدا نیست، بلکه امر رسول است. خداوند حکومت و فرماندهی را به آن حضرت واگذار کرده است و حضرت هم بنا بر مصالح به تدارک و بسیج سپاه می پردازد؛ والی و حاکم و قاضی تعیین می کند، یا برکنار می سازد.

فقهاء، مورد اعتماد پیامبر

فقهاء در اجرای قوانین و فرماندهی سپاه و اداره جامعه و دفاع از کشور و دادرسی و قضاوت مورد اعتمادپیامبرند؛

بنا بر این، الفقهاء امناء الرسل؛ یعنی کلیه اموری که به عهده پیغمبران است، فقهای عادل موظف و مأمور انجام آنند. گرچه «عدالت» اعم از «امانت» است و ممکن است کسی در امور مالی امین باشد اما در عین حال عادل نباشد، لکن مراد از امناء الرسل کسانی هستند که از هیچ حکمی تخلف نکنند و پاک و منزه باشند، چنان که در ذیل حدیث می فرماید:

«ما لم یدخلوا فی الدنیا»؛ یعنی تا هنگامی که به منجلاب دنیاطلبی درنیامده اند. پس اگر فقیهی در فکر جمع آوری مال دنیا باشد، عادل نیست و

ص: 43


1- . اسامة بن زید بن حارثه (54 ق) در اسلام به دنیا آمد، پدر و مادرش هر دو از بندگان آزادشده پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند و ایشان در آخرین سال حیات خود (سال دهم هجری قمری) اسامة را در حالی که بیش از بیست سال نداشت به فرماندهی سپاهی از مهاجر و انصار برگزید که به سوی شام و فلسطین (روم) گسیل شده بودند.
2- . اشاره است به سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله) در وقت روانه کردن سپاه همراه اسامة که فرمود: «جَهّزوا جَیشَ أُسامَةَ، لَعَنَ اللَّهُ مَن تَخَلَّفَ عَنها؛ لشکر اسامة را سازوبرگ آماده کنید، خدا لعنت کند کسی را که با این لشکر همراهی نکند.» (شهرستاني، محمدبن عبدالکريم، الملل و النحل، ص: 14)

نمی تواند امین رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و مجری احکام اسلام باشد. فقط فقهای عادلند که احکام اسلام را اجرا کرده نظامات آن را مستقر می گردانند، حدود و قصاص را جاری می نمایند، حدود و تمامیت ارضی وطن مسلمانان را پاسداری می کنند. خلاصه، اجرای تمام قوانین مربوط به حکومت به عهده فقهاست: از گرفتن خمس و زکات و صدقات و جزیه و خراج و صرف آن در مصالح مسلمین تا اجرای حدود و قصاص که باید تحت نظر مستقیم حاکم باشد- و ولی مقتول هم بدون نظارت او نمی تواند عمل کند حفظ مرزها و نظم شهرها- همه و همه.

همان طور که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مأمور اجرای احکام و برقراری نظامات اسلام بود و خداوند او را رئیس و حاکم مسلمین قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است، فقهای عادل هم بایستی رئیس و حاکم باشند و اجرای احکام کنند و نظام اجتماعی اسلام را مستقر گردانند.(1)

6. رفتار ولی خدا در مقابل عهد شکنان

اشاره

امام علی(علیه السلام) می فرماید (پس از فرونشاندن شورش نهروان در سال 38 هجری در کوفه ایراد فرمود که شبیه یک سخنرانی است):

«فَقُمْتُ بِالْأَمْرِ حِینَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حِینَ تَقَبَّعُوا وَ نَطَقْتُ حِینَ تَعْتَعُوا وَ مَضَیتُ بِنُورِ اللَّهِ حِینَ وَقَفُوا وَ کنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلَاهُمْ فَوْتاً فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ برهانّها کالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکهُ الْقَوَاصِفُ وَ لَا تُزِیلُهُ الْعَوَاصِفُ لَمْ یکنْ لِأَحَدٍ فِی مَهْمَزٌ وَ لَا لِقَائِلٍ فِی مَغْمَزٌ الذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ الْقَوِی عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتَّی آخُذَ

ص: 44


1- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 71.

الْحَقَّ مِنْهُ رَضِینَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ أَ تَرَانِی أَکذِبُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ اللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ فَلَا أَکونُ أَوَّلَ مَنْ کذَبَ عَلَیهِ فَنَظَرْتُ فِی أَمْرِی فَإِذَا طَاعَتِی قَدْ سَبَقَتْ بَیعَتِی وَ إِذَا الْمِیثَاقُ فِی عُنُقِی لِغَیرِی.»(1)

ویژگی ها و فضائل امام علی(علیه السلام)

آن گاه که همه از ترس سست شده، کنار کشیدند، من قیام کردم و آن هنگام که همه خود را پنهان کردند من آشکارا به میدان آمدم و آن زمان که همه لب فرو بستند، من سخن گفتم و آن وقت که همه باز ایستادند من با راهنمایی نور خدا به راه افتادم. در مقام حرف و شعار صدایم از همه آهسته تر بود امّا در عمل برتر و پیشتاز بودم، زمام امور را به دست گرفتم و جلوتر از همه پرواز کردم و پاداش سبقت در فضیلت ها را بردم. همانند کوهی که تند بادها آن را به حرکت در نمی آورد و طوفان ها آن را از جای بر نمی کند، کسی نمی توانست عیبی در من بیابد و سخن چینی جای عیب جویی در من نمی یافت. خوارترین افراد نزد من عزیز است تا حق او را باز گردانم و نیرومند در نظر من پست و ناتوان است تا حق را از او باز ستانم.(2)

7. مظلومیت ولی امرمعصوم، بین مسلمین

اشاره

امام علی(علیه السلام) خطاب به مردم مصر می فرماید (نامه به مردم مصر، که همراه مالک اشتر در سال 38 هجری فرستاد):

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلی الله علیه و آله) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ

ص: 45


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 80.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 91.

فَلَمَّا مَضَی [ص](علیه السلام) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا کانَ یلْقَی فِی رُوعِی وَ لَا یخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ(صلی الله علیه و آله) عَنْ اهل بیتهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْبَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یبَایعُونَهُ فَأَمْسَکتُ [بِیدِی] یدِی حَتَّی رَأَیتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَینِ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله) فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَی أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایتِکمُ الَّتِی إِنَّمَا هِی مَتَاعُ أَیامٍ قَلَائِلَ یزُولُ مِنْهَا مَا کانَ کمَا یزُولُ السَّرَابُ- [وَ] أَوْ کمَا یتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْک الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَه(1)

1. مظلومیت امام در خلافت

پس از یاد خدا و درود! خداوند سبحان محمّد(صلی الله علیه و آله) را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان و گواه پیامبران پیش از خود باشد. آن گاه که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه در فکرم می گذشت و نه در خاطرم می آمد(2) که عرب خلافت را پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارند، تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند. من دست باز کشیدم، تا آن جا که دیدم گروهی از اسلام باز گشته، می خواهند دین محمّد(صلی الله علیه و آله) را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرف دارانش را یاری نکنم، رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت تر از رها

ص: 46


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 451
2- . بدون استفاده از علم غیب.

کردن حکومت بر شماست، که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایام آن می گذرد چنان که سراب ناپدید شود، یا چونان پاره های ابر که زود پراکنده می گردد.

پس در میان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آن که باطل از میان رفت و دین استقرار یافته، آرام شد.(1)

2. شجاعت و دشمن شناسی امام(علیه السلام)

«وإِنِّی وَ اللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ کلِّهَا مَا بَالَیتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ وَ إِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَ الْهُدَی الَّذِی أَنَا عَلَیهِ لَعَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَ یقِینٍ مِنْ رَبِّی وَ إِنِّی إِلَی لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ [لِحُسْنِ] حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَکنَّنِی آسَی أَنْ یلِی [هَذِهِ الْأُمَّةَ] أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَیتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یسْلِمْ حَتَّی رُضِخَتْ لَهُ عَلَی الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ فَلَوْ لَا ذَلِک مَا أَکثَرْتُ تَأْلِیبَکمْ وَ تَأْنِیبَکمْ وَ جَمْعَکمْ وَ تَحْرِیضَکمْ وَ لَتَرَکتُکمْ إِذْ أَبَیتُمْ وَ وَنَیتُمْ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی أَطْرَافِکمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَ إِلَی أَمْصَارِکمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَی مَمَالِککمْ تُزْوَی وَ إِلَی بِلَادِکمْ تُغْزَی انْفِرُوا رَحِمَکمُ اللَّهُ إِلَی قِتَالِ عَدُوِّکمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَی الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ یکونَ نَصِیبُکمُ الْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ ینَمْ عَنْهُ وَ السَّلَام.»(2)

به خدا سوگند! اگر تنها با دشمنان روبرو شوم، در حالی که آنان تمام روی زمین را پر کرده باشند، نه باکی داشته و نه می هراسم. من به گمراهی آنان و هدایت

ص: 47


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 601.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 452.

خود که بر آن استوارم، آگاهم و از طرف پروردگارم به یقین رسیده ام و همانا من برای ملاقات پروردگار مشتاق و به پاداش او امیدوارم. لکن از این اندوهناکم که بی خردان و تبهکاران این امّت، حکومت را به دست آورند، آن گاه مال خدا را دست به دست بگردانند و بندگان او را به بردگی کشند، با نیکوکاران در جنگ و با فاسقان همراه باشند، زیرا از آنان کسی در میان شماست که شراب نوشید و حد بر او جاری شد،(1) و کسی که اسلام را نپذیرفت امّا بناحق بخشش هایی به او عطا گردید(2).

اگر این گونه حوادث نبود شما را بر نمی انگیختم و سرزنشتان نمی کردم و شما را به گرد آوری تشویق نمی کردم و آن گاه که سرباز می زدید رهاتان می کردم. آیا نمی بینید که مرزهای شما را تصرّف کردند؟ و شهرها را گشودند؟ و دستاوردهای شما را غارت کردند؟ و در میان شهرهای شما آتش جنگ را بر افروختند؟. برای جهاد با دشمنان کوچ کنید، خدا شما را رحمت کند،در خانه های خود نمانید، که به ستم گرفتار و به خواری دچار خواهید شد و بهره زندگی شما از همه پست تر خواهد بود و همانا برادر جنگ، بیداری و هوشیاری است، هر آن کس که به خواب رود، دشمن او نخواهد خوابید! با درود.(3)

ص: 48


1- . منظور امام، ولید بن عقبة است که فرماندار عثمان در کوفه بود. وی شراب خورد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و گفت اگر می خواهید بیش تر بخوانم! با گواهی مالک اشتر و جمعی از بزرگان کوفه به مدینه احضار شد و امام علی(علیه السلام) علی رغم مخالفت عثمان حد شراب را بر او جاری ساخت.
2- . عمرو عاص است که برای اسلام آوردن، پول و عطایا می خواست.
3- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 601.

8. فضیلت جهاد در تثبیت حکومت اسلامی

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا ما لَکمْ إِذا قیلَ لَکمُ انْفِرُوا فی سَبیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلیلٌ * إِلاَّ تَنْفِرُوا یعَذِّبْکمْ عَذاباً أَلیماً وَ یسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیرَکمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَیئاً وَ اللَّهُ عَلی کلِّ شَی ءٍ قَدیرٌ * إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذینَ کفَرُوا ثانِی اثْنَینِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کلِمَةَ الَّذینَ کفَرُوا السُّفْلی وَ کلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ * انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکمْ وَ أَنْفُسِکمْ فی سَبیلِ اللَّهِ ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ * لَوْ کانَ عَرَضاً قَریباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوک وَ لکنْ بَعُدَتْ عَلَیهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَیحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکمْ یهْلِکونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ یعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ * عَفَا اللَّهُ عَنْک لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّی یتَبَینَ لَک الَّذینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبینَ * لا یسْتَأْذِنُک الَّذینَ یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ أَنْ یجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالْمُتَّقینَ * إِنَّما یسْتَأْذِنُک الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فی رَیبِهِمْ یتَرَدَّدُونَ * وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لکنْ کرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ * لَوْ خَرَجُوا فیکمْ ما زادُوکمْ إِلاَّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکمْ یبْغُونَکمُ الْفِتْنَةَ وَ فیکمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ * لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَک الْأُمُورَ حَتَّی جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ کارِهُونَ * وَ مِنْهُمْ مَنْ یقُولُ ائْذَنْ لی وَ لا تَفْتِنِّی أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ»؛(1) «ای کسانی که ایمان

ص: 49


1- . توبه / 38 الی 49.

آورده اید! چرا هنگامی که به شما گفته می شود: به سوی جهاد در راه خدا حرکت کنید! بر زمین سنگینی می کنید (و سستی به خرج می دهید)؟! آیا به زندگی دنیا به جای آخرت راضی شده اید؟! با این که متاع زندگی دنیا، در برابر آخرت، جز اندکی نیست! اگر (به سوی میدان جهاد) حرکت نکنید، شما را مجازات دردناکی می کند و گروه دیگری غیر از شما را به جای شما قرار می دهد؛ و هیچ زیانی به او نمی رسانید؛ و خداوند بر هر چیزی تواناست! اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد؛ (و در مشکلترین ساعات، او را تنها نگذاشت؛) آن هنگام که کافران او را (از مکه) بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر بیش تر همراه نداشت)؛ در آن هنگام که آن دو در غار بودند و او به همراه خود می گفت: غم مخور، خدا با ماست! در این موقع، خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد؛ و با لشکرهایی که مشاهده نمی کردید، او را تقویت نمود؛ و گفتار (و هدف) کافران را پایین قرار داد، (و آن ها را با شکست مواجه ساخت؛) و سخن خدا (و آیین او)، بالا (و پیروز) است؛ و خداوند عزیز و حکیم است! (همگی به سوی میدان جهاد) حرکت کنید؛ سبکبار باشید یا سنگین بار! و با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید؛ این برای شما بهتر است اگر بدانید! (امّا گروهی از آن ها، چنانند که) اگر غنایمی نزدیک (و در دسترس) و سفری آسان باشد، (به طمع دنیا) از تو پیروی می کنند؛ ولی (اکنون که برای میدان تبوک،) راه بر آن ها دور (و پر مشقت) است، (سرباز می زنند؛) و به زودی به خدا سوگند یاد می کنند که: اگر توانایی داشتیم، همراه شما حرکت می کردیم! (آن ها با این اعمال و این دروغ ها، در واقع) خود را هلاک می کنند؛ و خداوند می داند آن ها دروغ گو هستند! خداوند تو را بخشید؛ چرا پیش از آن که راست گویان و دروغ گویان را بشناسی، به آن ها اجازه دادی؟! (خوب بود صبر می کردی، تا هر دو گروه خود را نشان دهند!) آن ها که به خدا و روز جزا ایمان دارند، هیچ گاه برای ترک جهاد (در راه خدا)

ص: 50

با اموال و جان هایشان، از تو اجازه نمی گیرند؛ و خداوند پرهیزگاران را می شناسد. تنها کسانی از تو اجازه (این کار را) می گیرند که به خدا و روز جزا ایمان ندارند و دل هایشان با شک و تردید آمیخته است؛ آن ها در تردید خود سرگردانند. اگر آن ها (راست می گفتند، و) اراده داشتند که (به سوی میدان جهاد) خارج شوند، وسیله ای برای آن فراهم می ساختند! ولی خدا از حرکت آن ها کراهت داشت؛ از این رو (توفیقش را از آنان سلب کرد؛و) آن ها را (از جهاد) باز داشت؛ و به آنان گفته شد: «با «قاعدین» [کودکان و پیران و بیماران] بنشینید! اگر آن ها همراه شما (به سوی میدان جهاد) خارج می شدند، جز اضطراب و تردید، چیزی بر شما نمی افزودند؛ و به سرعت در بین شما به فتنه انگیزی (و ایجاد تفرقه و نفاق) می پرداختند؛ و در میان شما، افرادی (سست و ضعیف) هستند که به سخنان آن ها کاملًا گوش فرامی دهند؛ و خداوند، ظالمان را می شناسد. آن ها پیش از این (نیز) در پی فتنه انگیزی بودند و کارها را بر تو دگرگون ساختند (و به هم ریختند)؛ تا آن که حق فرا رسید و فرمان خدا آشکار گشت (و پیروز شدید)، در حالی که آن ها کراهت داشتند. بعضی از آن ها می گویند: به ما اجازه ده (تا در جهاد شرکت نکنیم) و ما را به گناه نیفکن! آگاه باشید آن ها (هم اکنون) در گناه سقوط کرده اند؛ و جهنم، کافران را احاطه کرده است!»

تفسیر

ملامت و سرزنش مؤمنین به جهت تثاقل و سستی نمودنشان به هنگام جنگ به این که مگر به حیات ناچیز دنیا قانع شده اند؟

این آیات متعرض حال منافقین و بیان پاره ای از اوصاف و علامت های آنان و تلخی هایی که اسلام از کید و مکر ایشان دید و مسلمین از نفاق ایشان کشیدند، می باشد. در مقدمه آن، مؤمنین را مورد عتاب قرار می دهد که چرا از جهاد شانه

ص: 51

خالی می کنند و داستان یاری خدا را از پیغمبرش به رخ آنان می کشد، که با آن که بی یار و بی کس از مکه بیرون آمد چگونه خدای تعالی نصرتش داد.

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکمْ إِذا قِیلَ لَکمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ...»؛ کلمۀ «اثاقلتم» اصلش «تثاقلتم» بوده مانند «ادارکوا» که اصلش «تدارکوا» بوده و هم چنین کلماتی دیگر نظیر آن و گویا در این کلمه معنای میل نهفته شده و به همین جهت با کلمۀ «الی» متعدی شده و گفته شده است: «اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ» و معنایش این است که با گرانی میل کردید به سوی زمین و یا این است که تثاقل ورزیدید در حالی که میل می کردید به زمین. و مقصود از «نفر در راه خدا» سفر کردن برای جهاد است.

«أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ»؛ مثل این که در این جا در کلمۀ «رضا» معنای قناعت نهفته که با حرف «من» متعدی است، هم چنان که خود ما هم می گوئیم: «من از مال به خوبش راضیم» یعنی قانعم و یا می گوئیم: «من از همه این مردم به دوستی با فلانی راضیم» یعنی قانعم. و بنا بر این، در حقیقت در کلام نوعی عنایت مجاز به کار رفته و چنین می فهماند که زندگی دنیا یک درجه پستی از زندگی آخرت است و زندگی دنیا و آخرت یکی حساب شده و مردم مورد نظر آیه از این زندگی به درجه پستش قناعت کرده اند و جملۀ «فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ» هم به این عنایت مجاز، اشعار دارد.

بنا بر آن چه که گذشت، معنای آیه شریفه این است: ای کسانی که ایمان آورده اید! چه شده است شما را وقتی که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) (به منظور تعظیم اسم آن جناب در آیه ذکر نشده) به شما می گوید برای جهاد بیرون شوید تثاقل و کندی

ص: 52

می کنید، مثل این که دلتان نمی خواهد به جهاد بروید، مگر از زندگی آخرت به زندگی دنیا قناعت کرده اید؟ اگر چنین است بدانید که زندگی دنیا نسبت به زندگی آخرت جز یک زندگی پست و اندکی نیست.

در این آیه و آیه بعدش به مؤمنین عتابی شدید و تهدیدی سخت شده و هم چنان که در روایاتشان نزول آمده، این آیات با داستان جنگ تبوک انطباق دارد.

«إِلَّا تَنْفِرُوا یعَذِّبْکمْ عَذاباً أَلِیماً وَ یسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیرَکمْ...»؛ عذابی که در این آیه بدان انذار و تهدید شده اند مطلق است و قیدی بدان نخورده و به همین جهت هیچ وجهی نیست که ما آن را به عذاب آخرت اختصاص دهیم. و چه بسا سیاق خود آیه این معنا را تأیید کند که منظور از عذاب، عذاب دنیا و یا حد اقل عذاب دنیا و آخرت است.

و این که فرمود: «و گروهی را غیر از شما می آورد» یعنی گروهی را که چون شما در امتثال اوامر خدا و کوچ کردن در راه او تثاقل و کندی نمی ورزند. دلیل این معنا قرینه مقام است.

«وَ لا تَضُرُّوهُ شَیئاً»؛ اشاره است به ناچیزی مخالفت های ایشان در درگاه خدای سبحان و این که اگراو بخواهد ایشان را از میان برداشته قوم دیگری را جایگزین ایشان کند کاری از دستشان برنخواهد آمد، زیرا خدای تعالی از اطاعت ایشان منفعت و از مخالفتشان ضرری نمی بیند، بلکه نفع و ضررشان عاید خودشان می شود.

«وَ اللَّهُ عَلی کلِّ شَی ءٍ قَدِیرٌ»؛ این جمله تعلیل است برای جملۀ «یعَذِّبْکمْ عَذاباً أَلِیماً وَ یسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیرَکمْ».

ص: 53

«إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کفَرُوا ثانِی اثْنَینِ إِذْ هُما فِی الْغارِ»؛ کلمۀ «ثانِی اثْنَینِ» به معنای یکی از آن دو تا است. و کلمۀ «غار» به معنای سوراخ وسیعی است که در کوه باشد و مقصود از آن در این جا غاری است که در کوه ثور قرار داشته و این غار غیر از غاریست که در کوه حرا قرار داشت. و بنا بر اخبار بسیاری، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) قبل از بعثت، بسیاری از اوقات در آن جا به سر می برده. و مقصود از «صاحب؛ همراه» او بنا بر نقل قطعی ابو بکر است.

«إِذْ یقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»؛ مقصود از «حزن» اندوهی است که از ترس ناشی می شود، یعنی به همراهش گفت:

از ترس تنهایی و غربت و بی کسی و فراوانی دشمن و یک دلی دشمنان من و این که مرا تعقیب کرده اند غم مخور که خدای سبحان با ماست، او مرا بر دشمنانم یاری می دهد.

یاری الهی

بدانید که خداوند، وقتی که مشرکین پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بیرون کردند با انزال سکینه و جنود غیبی او را یاری نمود؛

«فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها...»؛ یعنی خداوند سکینت خود را بر رسول خود نازل و رسول خویش را به جنودی که دشمنان نمی دیدند تأیید نمود و آن جنود دشمنان را از راه های مختلفی از وی منصرف می کردند و آن راه های مختلف همان عواملی بود که در انصراف مردم از وارد شدن در غار و دستگیر کردن آن جناب مؤثر بود. و در این که آن عوامل چه بوده روایاتی وارد شده که- ان شاء اللَّه- در بحث روایتی خواهد آمد.

ص: 54

برگشت ضمیر «علیه» به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)

چند دلیل بر این که ضمیر «علیه» در جملۀ «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ» به رسول(صلی الله علیه و آله) بر می گردد نه به صاحب (ابو بکر):

در این جا خواهید پرسید چرا ضمیر «علیه» را به ابی بکر برنگرداندید و آن را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عاید ساختید؟ در جواب می گوئیم: به چند دلیل: اول، به خاطر این که همه ضمیرهایی که قبل و بعد از این ضمیر هست یعنی ضمیرهای «إِلَّا تَنْصُرُوهُ»، «نصره»، «اخرجه»، «لصاحبه» و «ایده» همه به آن جناب برمی گردد و با این حال و با این که قرینه قطعیه ای در کار نیست معنا ندارد که در میان همه این ضمائر تنها ضمیر «علیه» را به ابی بکر برگردانیم.

دوم این که، اصل بنای کلام بر اساس تشریح و بیان نصرت و تاییدی است که خدای تعالی نسبت به پیغمبر گرامی اش نموده و از این جا شروع شده که اگر شما او را یاری نکنید، خداوند در روزی که احدی نبود تا بتواند یاریش کند او را یاری فرمود و سکینت بر او نازل کرد و به وسیلۀ جنودی از نصر کمک نموده، از کید دشمنان حفظ فرمود و همه این ها مختص به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده.

بدلیل این که کلمۀ «اذ» سه مرتبه تکرار شده و در هر بار جمله ما قبل تشریح شده. در بار اول که فرمود: «إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کفَرُوا»؛ بیان می کند آن زمانی را که به طور اجمال در جملۀ «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ» بود و می فهماند در آن زمانی او را یاری کرد که کفار او را بیرون کردند. و در بار دوم که فرمود: «إِذْ هُما فِی الْغارِ» بیان می کند تشخیص حالی را که قبل از آن ذکر شده بود، یعنی حال «ثانِی اثْنَینِ» را و می فهماند که زمان

ص: 55

این حال چه وقت بود، یعنی، در چه وقت او یکی از دو نفر بود. و در بار سوم که فرمود: «إِذْ یقُولُ لِصاحِبِهِ» بیان کرد تشخیص آن زمانی را که در غار بودند.

سوم این که، آیه شریفه هم چنان در یک سیاق ادامه دارد، تا آن جا که می فرماید: «وَ جَعَلَ کلِمَةَ الَّذِینَکفَرُوا السُّفْلی وَ کلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا» و جای هیچ تردید نیست که این جمله بیان جملات قبل و مقصود از «کلمه کسانی که کافر شدند" همان رأیی است که مشرکین مکه در دار الندوة دادند، که دسته جمعی آن جناب را به قتل رسانیده، نورش را خاموش کنند. و مقصود از «کلمه خدا» وعده نصرت و اتمام نوری است که به وی داده. و با این حال چطور ممکن است میان بیان و مبین جمله ای آورده شود که بیان مبین نباشد، یعنی، بیان راجع به نصرتی باشد که خدای تعالی از آن جناب کرده و مبین راجع باشد به نصرت غیر او.

پس با در نظر داشتن این چند جواب، باید گفت معنای آیه این است که: اگر شما مؤمنان، او را یاری نکنید، باری خداوند یاری خود را نسبت به او هویدا ساخت، (و همه به یاد دارید) در آن روزی که احدی یاور و دافع از او نبود و دشمنان بی شمار او با هم یک دل و یک جهت و برای کشتنش از هر طرف احاطه اش کردند و او ناگزیر شد به این که از مکه بیرون رود و جز یک نفر کسی با او نبود، در آن موقعی که در غار جای گرفت و به همراه خود (ابو بکر) می گفت «از آن چه می بینی اندوهناک مشو که خدا با ماست و یاری به دست اوست» چگونه خداوند یاریش کرد.

سکینت خود را بر او نازل و او را با لشکریان غیر مرئی که به چشم شما نمی آمدند تأیید فرمود و کلمه آن هایی را که کفر ورزیدند- یعنی آن حکمی که بر وجوب قتل او صادر نموده و دنبالش دست به اقدام زدند- خنثی و مغلوب نمود.

ص: 56

آری، کلمه خدا- یعنی آن وعده نصرت و اظهار دین و اتمام نوری که به پیغمبرش داد- غالب و برتر است و خدا عزیز و مقتدری است که هرگز مغلوب نگشته، حکیمی است که هرگز دچار جهل و در اراده و فعلش دچار خبط و غلط نمی شود.

از آن چه گذشت چند امر روشن می گردد:

امر اول این که جملۀ «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ» در عین این که متفرع بر جملۀ «إِذْ یقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ» شده متفرع بر جملۀ «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ» نیز هست. چون همان طور که گفتیم ظرف «اذ؛ زمانی که» ظرف برای نصرت است و کلام در مقام بیان یاری خدای تعالی از آن جناب است و لا غیر، در نتیجه تفریع نیز. تفریع بر ظرف است با مظروف. به بیان ساده تر، جملۀ «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ» تفریع است بر جملۀ «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ» نه بر جملۀ «یقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ».

استدلال بعضی به جمله فوق بر این که سکینت بر ابو بکر نازل شده و چند اشکال بر آن

و چه بسا بعضی(1)

با این آیه استدلال بر نزول سکینت بر ابی بکر کرده اند، به این بیان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) لا یزال بر سکینتی از پروردگار خود بود و دیگر معنا ندارد که در خصوص این جا بفرماید «ما سکینت خود را بر وی نازل کردیم»، پس به طور مسلم این سکینت بر ابی بکر نازل شده.

لیکن چند اشکال بر این استدلال وارد است: اول این که، با آیۀ «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ» که مربوط به داستان جنگ حنین است

ص: 57


1- . رضا، محمد رشید، المنار، ج 10، ص: 429.

نمی سازد، زیرا می بینیم که صریحاً می فرماید «خداوند سکینت خود را بر آن جناب و بر مؤمنین نازل کرد» و اگر آن جناب در آن روز سکینت داشت حاجتی بر سکینت مجدد نبود. و اگر بگویی ممکن است در آن روز اضطراب جدیدی بر آن جناب دست داده باشد، به خلاف داستان غار، در جواب می گوئیم این قول بی دلیل است، برای این که آیه مربوط به جنگ حنین اضطراب و اندوه و هیچ چیز دیگری را از آن جناب نقل نمی کند، تنها و تنها متعرض فرار مؤمنین است. علاوه بر این که، این حرف خود دلیل بر بطلان اصل دعوی است، زیرا اگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دائماً دارای سکینتی از پروردگار خود بود، دیگر معنی نداشت در جنگ حنین مضطرب شود، تا در نتیجه سکینت مجددی بر او نازل گردد. مگر این که بگویند مقصود ما این نیست که در تمامی عمر همیشه بر سکینتی از پروردگار خود بوده، بلکه مقصودمان این است که آن جناب در غار دائماً دارای سکینت بود.

نظیر آیه حنین آیه سوره فتح است که صریحاً از نزول سکینت بر آن جناب و بر مؤمنین خبر داده،می فرماید: «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیةَ حَمِیةَ الْجاهِلِیةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ».(1)

اشکال دوم این که، اگر نتیجه «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ» مربوط به ابی بکر باشد باید نتیجه دیگر، یعنی جملۀ «وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» نیز مربوط به وی باشد، زیرا وحدت سیاق شهادت می دهد که این نتیجه ها همه فرع بر یک جاست و تفکیک در سیاق واحد صحیح نیست و لازمه این حرف این است که تأیید به جنود غیر مرئی راجع به آن جناب نباشد.

ص: 58


1- . فتح / 26.

حتی بعضی(1) از صاحبان این قول برای فرار از تفکیک در سیاق واحد، به این لازمه هم ملتزم شده و گفته اند: ضمیر در «ایده» هم به ابی بکر برمی گردد.

بعضی(2) دیگر این معنا را تأیید نموده اند به این که «هر چند در آیات راجع به نزول جنود غیر مرئی مانند آیه راجع به داستان حنین و آیات راجع به داستان احزاب و واقعه بدر نیامده که این جنود بر مؤمنین نازل شده و تصریح نکرده به این که جنود نامبرده مؤمنین را تأیید کرده اند، لیکن از آن جایی که می دانیم این جنود برای یاری و امداد، نازل شده اند قهرا مؤمنین را هم یاری و امداد کرده اند، پس چه مانعی دارد که بگوئیم جنود غیر مرئی در داستان غار، ابی بکر را هم تأیید کرده اند، با این که می دانیم تأیید همه مؤمنین و یا فقط ابی بکر در حقیقت تأیید رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است».

من خیال می کنم خوب بود آقایان که با کمال بی پروایی جملۀ «وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» را نیز در شأن ابی بکر گرفته اند با کمی بی پروایی دیگری فرع سوم یعنی جملۀ «وَ جَعَلَ کلِمَةَ الَّذِینَ کفَرُوا السُّفْلی...»، «را هم نازل در شأن وی می شمردند، تا هیچ تفکیکی در سیاق لازم نیاید.

و خواننده محترم توجه دارد که این معنایی که آقایان بدان ملتزم شده اند آیه را از معنای واحدی که دارد به معنای متناقض الاطرافی برمی گرداند، که اولش منافی با آخرش و ذیلش مناقض با صدرش است، برای این که صدر آیه این معنا را افاده می کند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در نظر خدای تعالی گرامی تر از آن است که او را ذلیل و

ص: 59


1- . رضا، محمد رشید، المنار، ج 10، ص: 429.
2- . همان، ج 10، ص: 430 و 431

محتاج نصرت مردم معاصرش کند، بلکه، ولی نصرتش خود اوست، به شهادت این که در آن روزگاری که احدی از این مردم پیرامون او نبودند او را یاری فرمود. آن گاه وقتی در ذیل شروع می کند به بیان آن نصرت، گفتگو از نصرت غیر پیغمبر را به میان می آورد. و می فرماید: خداوند سکینت خود را بر آن غیر نازل نمود. و او را به لشکریانی نامرئی تأیید نمود...

و به فرضی هم که نصرت خدا نسبت به ابی بکر و یا همه مؤمنین در حقیقت نصرت آن جناب باشد باری آیه شریفه با این معنا نمی سازد، بلکه سیاق آیه آن را دفع می کند، زیرا آیه قبلی همه مؤمنین را در یک خطاب جمع نموده و همه را عتاب و تهدید می کرد که چرا از اجابت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تثاقل می ورزید. در آیه دوم همه را به کوچ دادن در راه جهاد امر می فرمود. و در آیه بعدیش به عذاب و به استبدال قومی دیگر تهدیدشان کرده برای همه مؤمنین معاصر آن جناب روشن می ساخت که خدا و رسولش از یاری ایشان بی نیاز است و آن ها نمی توانند به خدا ضرری برسانند. و در آیه سوم می فرماید: خداوند در روزی که پای یکی از آنان در کار نبود آن جناب را یاری فرمود و آن روزی بود که کفار بیرونش کرده و او با یک نفر دیگر به غار پناهنده شد، آن روزی که به همراهش گفت غم مخور که خدا با ماست.

و پر واضح است که مقتضای این مقام بیان یاری و تاییدی است که خداوند از شخص آن حضرت کرده، نه یاری و تاییدی که به وسیلۀ مؤمنین و یا یک نفر از ایشان کرده، آن هم با این سابقه که همه مؤمنان را مورد عتاب قرار داده است، هم چنان که در چنین مقامی هیچ تناسبی ندارد که به شرح نصرت خدا از یکی از مؤمنین که در آن روز با وی بود بپردازد.

ص: 60

و یا با جملۀ «إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کفَرُوا ثانِی اثْنَینِ» به طور اجمال به نصرتی که از خود آن حضرتنموده اشاره کند و آن گاه در تفصیل این اجمال شروع کند به نصرتی که از همراه او کرده و سکینتی که بر همراه او نازل نموده و تاییدی که با فرستادن جنود غیر مرئی از همراه او بعمل آورده است، چون مقام به هیچ وجه مناسبتی با این وضع ندارد.

اشکال سوم این که، صاحبان این سخن معنای سکینت را نفهمیده اند، ما در تفسیر آیۀ «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ»؛(1) به معنای سکینت اشاره کردیم.

امر دوم این که منظور از «تأیید آن جناب به جنود غیر مرئی» تأییدی است که در همان روز خدای تعالی نمود و سیاق آیه همین معنا را افاده می کند. پس، از این که بعضی ها(2)

گفته اند منظور از آن جنود، جنود ملائکه در جنگ احزاب و حنین بوده است و آیات خود این دو داستان بدان صراحت دارد، گفتاری است که هیچ گونه دلالتی در الفاظ آیه مورد بحث بر آن دیده نمی شود.

مراد از «کلِمَةَ الَّذِینَ کفَرُوا» و «کلِمَةُ اللَّهِ» در آیه شریفه

امر سوم که از بیان گذشته ما روشن گردید این است که منظور از «کلمة» در جملۀ «وَ جَعَلَ کلِمَةَ الَّذِینَ کفَرُوا السُّفْلی»، «همان رأیی است که از مجلس شورای معروف به دار الندوه گذرانیده، برای اجراء آن و کشتن آن جناب و خاموش کردن نور دعوت حقه اش دامن به کمر زدند. و منظور از «کلمة» در جملۀ «وَ کلِمَةُ

ص: 61


1- . توبه / 26.
2- . رضا، محمد رشید، المنار، ج 10، ص: 431.

اللَّهِ هِی الْعُلْیا» آن وعده ای است که خداوند به رسول گرامی اش داده بود که دین او را یاری نموده بر همه ادیان غلبه می دهد.

چون آیۀ شریفۀ «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کفَرُوا» مضمونش همان مضمونی است که آیۀ «وَ إِذْ یمْکرُ بِک الَّذِینَ کفَرُوا لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَ یمْکرُونَ وَ یمْکرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الْماکرِینَ»؛(1) آن را افاده می کند.

ذیل آیه هم که می فرماید: خداوند کلمه ایشان را باطل و کلمه الهیه را احقاق می کند قطعاً مربوط به همان صدر آیه یعنی داستان اخراج و یا به عبارتی اضطرار به خروج از مکه است.

و امری که آن جناب را مضطر و ناگزیر کرد به این که از مکه بیرون رود و خدا آن امر را باطل ساخت، آن رأیی است که در دار الندوه گذرانیدند و آن تصمیم بر قتل آن جناب بود. پس کلمه ای که خدا باطلش کرد و آن را مغلوب نمود همین تصمیم قریش بود. و در مقابل، آن کلمه الهی را که احقاق نمود، همان نصرت آن جناب و پیشبرد دین او بود.

این را گفتیم تا به خوبی معلوم شود این که بعضی از مفسرین(2) منظور از «کلمه کفار» را کفر و شرک و منظور از «کلِمَةُ اللَّهِ» را توحید و ایمان دانسته اند صحیح نیست، زیرا هر چند کفر و شرک کلمه کفار و توحید کلمة اللَّه هست، اما لازمه آن

ص: 62


1- . «و آن زمان که کفار نقشه چینی می کردند که تو را از حرکت باز داشته و یا به قتل برسانند و یا بیرونت کنند آنان نیرنگ می کردند و خدا هم نیرنگ (ایشان را بی اثر) می کرد و خدا از همه مکر کنندگان ماهرتر است.» (انفال / 30)
2- . رضا، محمد رشید، المنار، ج 10، ص: 432.

این است که منظور از کلمه کفار و کلمة اللَّه همه جا و حتی در جایی که قرینه بر خلاف هم باشد این دو معنا است.

در راه جهاد عذر و بهانه نیاورید و با هر وسیله ممکن (اموال و انفس) جهاد کنید

«انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکمْ وَ أَنْفُسِکمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ»؛ «خفاف» جمع «خفیف» و «ثقال» جمع «ثقیل» است. و ثقل در این آیه شریفه به قرینه مقام، کنایه است از وجود موانعی که نگذارد انسان برای جهاد در راه خدا بیرون رود، نظیر کثرت مشاغل مربوط به امور مالی و بازاری، یا علاقه فراوان نسبت به زن و فرزند و خویشان و دوستان، به حدی که دوری و جدایی از آنان در دل انسان مکروه و ناپسند آید و هم چنین نداشتن زاد و راحله و اسلحه و هر مانع دیگری که آدمی را از شرکت در جهاد باز بدارد و در مقابل منظور از «خفت- سبکباری"این است که هیچ یک از این ها مانع او نشود.

پس این که امر فرمود چه خفافا و چه ثقالا به جهاد روید با این که این دو حال معنای متقابل یکدیگر را دارند معنایش این است که علی ای حال به جهاد بروید و هیچ بهانه ای را عذر نیاورید، هم چنان که معنای این که فرمود: «به اموال و انفستان" این است که به هر وسیله که برای تان ممکن است جهاد کنید.

از این جا معلوم می شود که امر به جهاد در آیه شریفه مطلق است و منافات ندارد که در دلیل دیگری با بودن پاره ای از اعذار و موانع از قبیل مرض، کوری، شلی و امثال آن، مقید بشود و در نتیجه با بودن آن عذرها، وجوب جهاد ساقط گردد. پس کسی خیال نکند که معنای خفافا و ثقالا این است که حتی با بودن آن اعذار هم باید بیرون روید.

ص: 63

«لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوک...»؛ کلمۀ «عرض» به معنای چیزی است که زوال و نابودی به سرعت در آن راه یابد. این کلمه به مال دنیوی نیز اطلاق می گردد و همین معنا مورد نظر این آیه می باشد.

و منظور از نزدیک بودن آن، نقد و در دسترس بودن است و منظور از این که سفر قاصد باشد با در نظر گرفتن این که کلمه قصد به معنای وسط و میانه است این است که خیلی دور و طولانی نباشد، بلکه برای مسافر آسان و نزدیک باشد. کلمۀ «شقه» به معنای مسافت است و از این نظر آن را شقه گفته اند که پیمودن آن مستلزم مشقت است.

این آیه به طوری که از سیاقش برمی آید سرزنش و مذمت منافقینی است که از همراهی کردن با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برای جنگ تبوک تخلف ورزیدند و این که گفتیم جنگ تبوک، برای این که تنها جنگی که منافقینی تخلف ورزیدند و مسافتش هم دور بود جنگ تبوک بود و آیه شریفه به غیر آن تطبیق نمی کند.

و معنای آیه این است که: اگر تو ایشان را به کاری دعوت می کردی که نفع مالی مسلم و نقدی می داشت. و به دست آوردنش هم آسان می بود به طور مسلم تو را اجابت می کردند و با تو بیرون می آمدند تا به طمع خود برسند و غنیمتی که وعده داده بودی به چنگ آورند و لیکن تو ایشان را به سفری دور و دراز و کاری دشوار دعوت کردی و لذا در باره آن تثاقل ورزیدند.

و به زودی بعد از آن که از جنگ برگشتید و ایشان را در تخلفشان سرزنش کردید به خدا سوگند خواهند خورد که اگر ما استطاعت می داشتیم با شما می آمدیم، این ها با این طریقه ای که در امر جهاد اتخاذ کرده اند که هر وقت آسان و پر درآمد بود

ص: 64

شرکت کنند و هر وقت دور و پر مشقت بود تخلف نموده و عذرها و سوگند دروغین بیاورند خود را هلاک خواهند کرد و خدا می داند که در سوگندشان دروغ گویند. و ممکن هم هست که جملۀ «یهْلِکونَ أَنْفُسَهُمْ» تنها مربوط به سوگند دروغین ایشان باشد.

«عَفَا اللَّهُ عَنْک لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّی یتَبَینَ لَک الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبِینَ»؛ جمله اولی یعنی: «عَفَا اللَّهُ عَنْک» دعا به جان پیغمبر است، نظیر نفرین به کشته شدن که در چند جای قرآن آمده، مانند: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکفَرَهُ»؛(1) و «فَقُتِلَ کیفَ قَدَّرَ»؛(2) و «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یؤْفَکونَ».(3)

جمله مذکور متعلق است به جملۀ «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» و مقصود از أذن، أذن در تخلف و تقاعد از جنگ است و با در نظر داشتن این که استفهام در آن برای انکار و یا توبیخ است، معنای آن چنین می شود: جا داشت به هیچ وجه اذن نمی دادی به این که تخلف ورزیده و از جنگ تقاعد کنند. و با این معنایی که ما کردیم تعلق و ارتباط غایتی که در جملۀ «حَتَّی یتَبَینَ لَک الَّذِینَ صَدَقُوا» است با جملۀ «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» به خوبی روشن می شود و معلوم می گردد که این تعلق و ارتباط میان آن غایت و معناییاست که از آن استفهام شده، نه میان غایت و خود استفهام، چون اگر این طور باشد خلاف مقصود را می رساند (به عبارت ساده تر نمی خواهد بفرماید: چرا اذن دادی به این منظور که دروغ گوئی شان برایت ثابت شود، بلکه می خواهد بفرماید: چرا اذن دادی اگر نمی دادی- برایت روشن می شد که دروغ گویند) و سیاق

ص: 65


1- . «کشته باد انسان چقدر کفر پیشه است.» (عبس / 17)
2- . «پس کشته باد او با این ارزیابی کردنش.» (مدثر / 19)
3- . «خدا ایشان را بکشد که چگونه تحت تأثیر اکاذیب دیگران واقع می شوند.» (توبه / 30)

آیه برای بیان این است که دروغ گویی آنان روشن است و با کوچک ترین امتحان فاش می شود، مثلاً، اگر اجازه نمی دادی دروغ و رسوایی شان کشف می شد.

این آیه به طوری که ملاحظه می کنید و قبلاً هم اشاره کردیم در این مقام است که ادعا کند نفاق و دروغ گویی متخلفین ظاهر است و با مختصر امتحانی خود را لو می دهند و رسوا می شوند و مناسب این مقام این است که خطاب و عتاب را متوجه مخاطب نموده، او را سرزنش کند مثل این که مخاطب باعث شده که حیثیت آنان محفوظ بماند و او روپوش بر روی رسوایی های آنان انداخته و این خود یکی از آداب کلام است که منظور از آن تنها و تنها بیان روشنی مطلب و وضوح آن ست و بیش از این را افاده نمی کند، عیناً مانند مثل معروف «در به تو می گویم دیوار تو بشنو» که معنای مطابقیش مقصود نیست.

عتاب در آیۀ «عَفَا اللَّهُ عَنْک لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» عتاب جدی نیست، بلکه مفید غرض دیگری است

در این جمله نیز مقصود این نیست که تقصیری به گردن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بیندازد و آن گاه بگوید خدا از تقصیرت گذشت، حاشا از آن جناب که سوء تدبیری در احیاء امر خدا از او سرزند و بدین جهت مرتکب گناهی شود. بلکه منظور از آن، همان افاده ظهور و وضوح دروغ منافقین است و بس. و این که فرمود «چرا به ایشان اجازه دادی» معنایش این است که اگر اجازه نمی دادی بهتر و زودتر رسوا می شدند و ایشان به خاطر سوء سریره و فساد نیت، مستحق این معنا بودند، نه این که بخواهد بفرماید «اجازه ندادن به مصلحت دین نزدیک تر و اصولاً دارای مصلحت بیش تری بود».

ص: 66

دلیل این معنا چهارمین آیه بعد از آیه مورد بحث است که می فرماید: «لَوْ خَرَجُوا فِیکمْ ما زادُوکمْ إِلَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکمْ یبْغُونَکمُ الْفِتْنَةَ وَ فِیکمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ...»، زیرا از این آیه بر می آید که اذن ندادن آن جناب فی نفسه مصلحت نداشته، بلکه مصلحت اذن دادنش بیش تر بوده، زیرا اگر اذن نمی داد و منافقین را با خود می برد، بقیه مسلمانان را هم دچار خبال، یعنی فساد افکار می کرد و هم اتحاد و اتفاق آنان را مبدل به تفرقه و اختلاف می نمود. پس، اصلح همین بود که اجازه تخلف بدهد تا با مسلمانان به راه نیفتند و فساد افکار خود را در افکار و عقاید آنان رخنه نداده، میان آنان تفتین و ایجاد اختلاف نکنند، چون همه مسلمانان دارای ایمان محکم نبودند.

بعضی از ایشان ایمانشان سست و دل هایشان مریض و مبتلا به وسوسه بود. این دسته گوش هایشان بدهکار سخنان فریبنده آنان و آماده پذیرفتن. وسوسه های آنان بود. همه این ها در صورتی بود که منافقین رودربایستی می کردند و با مسلمانان به راه می افتادند. و اگر صریحاً اعلام مخالفت می کردند و علناً فرمان آن حضرت را عصیان می نمودند که خود محذور بزرگ دیگری داشت و آن این بود که علاوه بر ایجاد دودستگی روی دیگران در نافرمانی باز می شد.

و این معنا مخصوصاً از دو آیه بعد که می فرماید: «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لکنْ کرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ»؛ کاملاً استفاده می شود، چون از این آیه برمی آید که همه می دانستند که منافقین تخلف خواهند کرد و بر کسی پوشیده نبود، زیرا همه می دیدند که منافقین اصلاً در پی آماده ساختن خود برای سفر جنگ نیستند، با این حال چگونه این معنا بر مثل پیغمبری

ص: 67

که خدای تعالی اسرار و اخبار منافقین را قبل از نزول این سوره بارها به اطلاع او رسانده بود پوشیده می ماند؟ و چگونه تصور می شود که در این آیه او را به طور جدی عتاب و سرزنش کند که چرا قبل از تحقیق از حال آنان و قبل از این که حالشان روشن شود و از مؤمنین متمایز گردند اجازه تخلف دادی؟ پس معلوم می شود که مقصود از عتاب همان معنایی است که ما گفتیم.

استدلال به آیه فوق بر صدور گناه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مردود است

از آن چه گذشت این معنا روشن شد که این که بعضی ها(1) به این آیه استدلال کرده اند بر صدور گناه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، به این پندار که «عفو جز بعد از گناه معنی ندارد پس معلوم می شود اذن آن حضرت قبیح و از گناهان صغیره بوده و گر نه اگر مباح بود گفته نمی شد چرا این کار را انجام دادی» تا چه اندازه فاسد و باطل است.

و این خود یکی از بازیگری های ایشانست که با کلام خدا کرده اند و اگر خود آن ها در چنین مقامی چنین سخنی می گفتند (یعنی به فرمانبر خود می گفتند چرا نگذاشتی رسوا شوند و من آن ها را از میان بردارم) و به ایشان همین اعتراض می شد قطعاً زیر بار نمی رفتند و ما بیان کردیم که آیه شریفه برای عتاب جدی سوق داده نشده و غرض دیگری در کار است.

علاوه بر این، این که گفتند: «اگر مباح بود گفته نمی شد چرا این کار را انجام دادی» حرف صحیحی نیست، زیرا وقتی انسان شخصی را ببیند که کار بهتری

ص: 68


1- . زمخشری، محمود بن عمر، تفسیر كشاف، ج 2، ص: 274.

را کنار گذاشته و به کار نیکی پرداخته است او را عتاب می کند که چرا اینکار را می کنی و آنکار را که بهتر بود نکردی.

خلاصه گفتار صاحب المنار در ذیل آیه فوق که در آن عفو خدا از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را مربوط به ترک اولی نمودن آن حضرت دانسته است:

نظیر این استدلال غلط، کلام آن مفسری(1) است که گفته: بعضی از مفسرین مخصوصاً زمخشری نسبت به عفو الهی از رسول گرامی اش سوء تعبیر کرده اند و حال آن که جا داشت از خدای تعالی که نسبت به رسول گرامی اش منتها درجه لطف و احترام را به کار برده و قبل از صدور گناهی از آن جناب تعبیر به عفو فرموده، ادب آموخته و این گونه تعبیرات زشت را در باره اش به کار نمی بردند.

و بعضی دیگر- مانند فخر رازی- از آن طرف افتاده و افراط و مبالغه کرده و در این مقام برآمده اند که اثبات کنند کلمۀ «عفو" دلالت بر صدور گناه ندارد و این آیه بیش از این را نمی رساند که اذن دادن آن حضرت خلاف اولی بود و اگر نمی داد بهتر بود.

و این خود جمودی است که نسبت به اصطلاحات جدید و آن هم در یک عرف خاص پیدا شده و می خواهند از معنای جدید ذنب که همان معصیت است دست برندارند، آن وقت برای این که کلمۀ «عفو» در آیه مورد بحث دلالت بر ذنب (معصیت) نکند این توجیه را به میان آورند، غافل از این که خود قرآن نسبت صدور ذنب به آن جناب داده و فرموده: «لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَ ما

ص: 69


1- . رضا، محمد رشید، المنار، ج 10، ص: 465.

تَأَخَّرَ»؛(1) این ها که می خواهند از اصطلاح خود دست برندارند این آیه را چگونه معنا می کنند.

و این اشتباه از همین جا ناشی شده که خیال کرده اند ذنب به معنای معصیت و نافرمانی است و حال آن که چنین نیست، بلکه ذنب عبارتست از هر عملی که به دنبالش ضرر و یا فوت نفع و مصلحتی بوده باشد و اصل کلمه از «ذنب" گرفته شده که به معنای دم و دنباله حیوان است و این کلمه مرادف با کلمۀ «معصیت" نیست تا هر جا به کار برده شود معنای نافرمانی را بدهد، بلکه معنای آن اعم است و اذنی که خدای تعالی از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتی شده که خدا در آیه شریفه آن را بیان کرده و آن تشخیص و جدا شدن مردم با ایمان از مردم دروغ گو است.

آن گاه پس از تخطئه زمخشری و رازی خودش در یک گفتاری طولانی در توجیه آیه چنین گفته که: اذن دادن آن جناب از روی اجتهاد خودش بوده، چون قبلاً وحیی در این باره به وی نرسیده بود و اشتباه در این گونه موارد از انبیاء(علیهم السلام)جایز و ممکن است، آن که جایز نیست صدور مخالفت وحی و نافرمانی خدا است، که به طور اتفاق انبیاء(علیهم السلام)از آن معصومند. و محال است که پیغمبر خدا دروغ بگوید و یا در آن چه که به وی وحی شده خطا برود و یا عملاً با آن مخالفت کند.

و نظیر این اشتباه و این عتاب در سوره انفال آمده که خداوند رسول گرامی خود را عتاب می کند بهاین که چرا از اسرای بدر فدیه گرفتی و آزادشان کردی و می فرماید: «ما کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ

ص: 70


1- . «تا از گناه گذشته و آینده تو درگذریم.» (فتح / 2)

الدُّنْیا وَ اللَّهُ یرِیدُ الْآخِرَةَ»؛(1) آن گاه دنباله آن می فرماید: اگر قبلاً حکمی از قلم قضا نگذشته بود، این عمل اقتضای نزول عذاب دردناکی را داشت، ولی آن حکم قضایی مانع شد. این بود تلخیص گفتار مفسر نامبرده.

جواب به صاحب المنار و بیان این که عمل رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اولی و اصلح بوده است نه ترک اولی

و چقدر خوب بود می فهمیدیم که این مفسر در کلام خودش چه چیزی اضافه بر کلام فخر رازی گفته. رازی و غیر او هم همین را می گفتند که عفو در مقابل ترک اولی بوده. و ترک اولی در عرف متشرعه ذنب شمرده نمی شود و مستتبع عقاب نیست. حاصل حرف این مفسر هم همین بود که عفو در مقابل ترک اصلح بوده. تنها تفاوتی که میان گفته وی و گفتار رازی است این است که وی ترک اصلح را ذنب لغوی دانسته.

و ما در سابق بیان کردیم که به دلالت آیات قرآنی اذن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نه ذنب عرفی بود نه لغوی، زیرا بیرون نرفتن منافقین و تخلفشان از جهاد اولی و اصلح بود و فائده و مصلحت آن این بود که لشکریان اسلام را دچار فتنه و اختلاف کلمه نکردند. و این مصلحت بعینه در صورت اجازه ندادن آن جناب نیز وجود داشت، زیرا اگر هم اجازه نمی داد منافقین در جهاد شرکت نمی کردند و پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) این معنا را می دانست، چون قبلاً کفر و نفاق آنان برایش ثابت شده بود، چنان که قرآن کریم هم به وی خبر می دهد که: «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً». پس، از این که

ص: 71


1- . انفال / 67.

هیچ گونه جنب و جوشی از خود نشان ندادند پیدا بود که نمی خواستند در جهاد شرکت جویند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اجل از این بود که مطلبی را که همه می دانند او نداند.

آنهم با این که خود قرآن در آیۀ «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ»؛(1) او را آشنا و مطلع از منافقین دانسته با این حال چگونه ممکن است رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از کلمات کسانی که یکی می گوید: «به من اجازه بده و فریبم نده" و دیگری می گوید: «او مردی دهن بین است" و در جایی دیگر در باره صدقات، زخم زبان ها می زنند و هرگز و در هیچ موقفی از در خیر خواهی درنیامدند، پی به کفر و نفاق آنان نبرده باشد. پس به طور مسلم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) منافقین را کاملاً می شناخته و از کفر و نفاق درونی آنان آگاه بوده و با این حال اگر می بینیم خدای تعالی او را عتاب می کند که چرا اجازه دادی و صبر نکردی تا تحقیق کافی بعمل آورده در نتیجه منافقین از مؤمنین برایت مشخص شود می فهمیم که قطعاً عتاب عتابی غیر جدی است و منظور از آن همان معنا و غرضی است که در بیان سابق گذشت.

و اما این که گفت: «و اذنی که خدای تعالی از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتی شده که خدا در آیه شریفه آن را بیان کرده و آن جدا شدن منافقین از مردم با ایمان است» صحیح نیست، زیرا آن مصلحتی که در آیه شریفه ذکر شده اطلاع یافتن و شناختن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر دروغ گویان است، نه مطلق شناخته شدن آنان و از بیان گذشته روشن شد که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آنان را می شناخت و حقیقت و مصلحت هم- که سد باب فتنه اختلاف می باشد- در اذن آن حضرت بود، زیرا

ص: 72


1- . «تو آنان را از لحن گفتارشان خوب می شناسی.» (محمد / 30)

(همان طور که مکرر خاطرنشان کردیم) آن جناب از حال منافقین به دست آورده بود که به هیچ وجه در امر جهاد شرکت نخواهند کرد، چه اذن تخلف به ایشان بدهد و چه ندهد، الا این که به منظور حفظ ظاهر و علنی نساختن مخالفت آنان و حفظ ظاهری وحدت کلمه- هر چند واقعیتی نداشت- اجازه داد تا از شرکت در جهاد معاف باشند.

در این جا ممکن است بعضی ها پیش خود تصور کنند اگر در آن ایام که ایام جنگ تبوک و بحبوحه شوکت و قدرت اسلام و نفوذ کلمه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بود، نفاق منافقین تا این اندازه معلوم بود و افراد آنان تا این پایه شناخته شده بودند، مسلمانان فریب تفتین های آنان را نمی خوردند تا در نتیجه گرفتاراختلاف شوند.

لذا می گوئیم اسلام در نظر دیگران مهابت و شوکت داشت و ملل دیگر آن روز از شوکت آن هراسیده و از شمشیر سپاهیانش بلرزه می افتادند و اما مسلمانان در میان خود آن طور که باید از تعالیم اسلام بهره مند نگشته و به وسیلۀ آن دل هایشان را از مرض نفاق پاک نکرده بودند و در نتیجه آن طور که باید دارای وحدت کلمه و عزم راسخ نشده بودند و آیات مورد بحث و هم چنین آیات بعد از آن تا آخر سوره، خود شاهد صدق این گفتار است.

آری، همین مسلمین بودند که در جنگ احد مرض دل ها و نفاق درونی خود را اظهار نموده و با این که دشمن در کنار شهر ایشان قرار داشت نزدیک به ثلث از آن ها پشت به جنگ کرده هر چه دیگران نصیحتشان کردند و الحاح و اصرار ورزیدند به خرجشان نرفت و در جواب گفتند: «لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکمْ» و همین معنا یکی از عوامل شکست مسلمین در آن روز شد.

ص: 73

و اما این که گفت: «و نظیر این اشتباه و این عتاب در سوره انفال آمده که خداوند رسول گرامی خود را عتاب می کند به این که چرا از اسرای بدر فدیه گرفتی» جوابش این است که:

اولاً این مفسر معنای آیه را نفهمیده است، زیرا در آیه انفال هیچ عتابی بر فدیه گرفتن از اسراء دیده نمی شود و عتابی که در آن آمده بر اصل گرفتن اسیر است، چون که می فرماید: «ما کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْری»؛ «هیچ پیغمبری نباید اسیر داشته باشد.» و هیچ آیه دیگری و حتی هیچ روایتی هم نیامده که پیغمبر به لشکریان دستور گرفتن اسیر داده باشد، بلکه از روایات داستان بدر برمی آید که وقتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دستور داد تا بعضی از اسیران را به قتل برسانند مردم ترسیدند از این که مبادا آن حضرت بخواهد همه اسیران را به قتل برساند، لذا پیشنهاد فدیه گرفتن را تقدیم داشتند تا بدین وسیله وضع مالی سپاه اسلام را علیه دشمنان دین تقویت کنند، خداوند هم همین پیشنهاد کنندگان را مورد عتاب قرار داد و فرمود: «تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یرِیدُ الْآخِرَةَ».

و این خود بهترین گواه است بر این که عتاب، تنها متوجه مؤمنین بوده، نه به خصوص آن حضرت و نه به آن جناب و مؤمنین. و نیز بهترین شاهد است بر این که بیش تر روایاتی که عتاب را متوجه آن جناب دانسته مجعول و از دسیسه های دشمنان اسلام است.

و ثانیاً اگر عتاب در آیه مذکور متوجه به خصوص آن حضرت و یا به او و همه مؤمنین باشد ادعای دیگر مدعی باطل می شود، زیرا او می گفت: «کلمۀ «ذنب» در باره آن جناب به معنای لغویش استعمال شده.» و این حرف با آیه بعدی که

ص: 74

می فرماید: «لَوْ لا کتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ»؛(1) سازگار نیست، برای این که آیه تصریح دارد بر این که عتاب به خاطر گناهی بوده که اگر قضاء ازلی مانع نمی شد عذاب بزرگی را به دنبال داشت و هیچ آدم عاقلی تردید ندارد در این که پای عذاب بزرگ به میان نمی آید مگر در مورد معصیت اصطلاحی، بلکه در مورد معصیت های بزرگ و این خود شاهد دیگری است بر این که عتاب در آیه مزبور متوجه غیر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده است.

«لا یسْتَأْذِنُک الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ... یتَرَدَّدُونَ»؛ این دو آیه یکی از علائم نفاق که منافقین را از مؤمنین جدا می سازد بیان می کند و آن این است که منافق از پیغمبر اجازه تخلف از جهاد می گیرد، ولی مؤمن در جهاد در راه خدا پیش دستی نموده، هرگز به تخلف راضی نمی شود.

خداوند در این دو آیه می خواهد بفرماید: جهاد در راه خدا با جان و مال از لوازم ایمان واقعی و درونی به خدا و روز جزاست، چون چنین ایمانی آدمی را به تقوی وا می دارد و مؤمن به خاطر داشتن چنین ایمانی نسبت به وجوب جهاد بصیرتی به دست می آورد و همین بصیرت نمی گذارد که در امر جهاد تثاقل و کاهلی کند، تا چه رسد به این که از ولی امر خود اجازه تخلف و معافیت از جهاد بخواهد. به خلاف منافق که او به خاطر نداشتن ایمان به خدا و روز جزا دارای چنین تقوایی نگشته، دلش همواره در تزلزل و تردید است و در نتیجه در مواقف دشواری که پای جان و مال در میان است دلش می خواهد به هر وسیله ممکن طفره برود و خود را

ص: 75


1- . انفال / 68.

کنار بکشد و برای این که از رسوایی خودنیز جلوگیری بعمل آورده باشد و صورت قانونی بدان بدهد از ولی امرش درخواست معافیت می کند.

«وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً...»؛ «عدة» به معنای تجهیزات و «انبعاث» - به طوری که صاحب مجمع البیان گفته- به معنای به سرعت روانه شدن است(1)

و کلمۀ «تثبیط» به معنای بازداشتن از امری است که نسبت بدان رغبتی نباشد.

این آیه عطف است به جمله سابق که می فرماید: «وَ اللَّهُ یعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» و می خواهد همان معنا را برساند و بفهماند که اینان در دعوی این که نمی توانند در جنگ شرکت کنند دروغ گویند، بلکه واقعش این است که میل ندارند شرکت کنند و گر نه اگر کم ترین رغبتی داشتند تجهیزات سفر خود را تهیه می دیدند، چون پر واضح است که هر کس بخواهد در هر امری اقدام نماید و بدان علاقمند باشد قبلاً خود را آماده می کند و از این منافقین هیچ گونه جنب و جوشی دیده نشد، پس معلوم می شود که اصلاً نمی خواهند در جنگ شرکت جویند.

«وَ لکنْ کرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ»؛ یعنی خداوند به خاطر نفاقشان و برای این که بر تو و بر مؤمنین منت بگذارد آن ها را موفق به جهاد نکرد و اجازه تخلفشان را داد تا در میان سپاهیان با ایمان القاء مفسده نکنند و جمع مؤمنان را مبدل به تفرقه و وحدت کلمه آنان را مبدل به اختلاف نسازند.

«وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ»؛ این امر، یعنی جملۀ «مانند مردم معفو و معذور از جنگ شما نیز تقاعد بورزید» امری تشریعی نیست تا با امر به کوچ کردن و در جنگ شرکت جستن منافات داشته باشد، پس کسی نگوید که چطور قبلاً فرمود:

ص: 76


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص: 34.

«همه باید حرکت کنید» و حال به منافقین می فرماید شما مانند سال خوردگان و زمین گیر شدگان معاف هستید؟، زیرا بین این دو دستور فرق است، دستور اول امری است تشریعی که خداوند به زبان پیغمبرش بندگان خود را بدان مأمور می کند و دستور دوم امری است غیر تشریعی که از ناحیه سوء سریره و تردید درونی و خبث باطن خود آن ها است.

و اگر این امر را به خود نسبت نداد و نفرمود: «خدای تعالی گفت»، بلکه فرمود: «گفته شد که تقاعد کنید با تقاعد کنندگان» به همین منظور بود که خود را از امر کردن به رفتاری که مورد خوشنودیش نیست منزه نموده، بفهماند که این روش را سبب های دیگری غیر از خدا، از قبیل شیطان و هوای نفس باعث شده و اگر این تخلف منافقین را در جملۀ «فثبطهم» به خود نسبت داد، با واسطه بوده و بدین منظور بوده که با معنای پاداش و امتنان بر مؤمنان منطبق گردد و علاوه، به خاطر این که دو امر متخالف، یعنی دو امر «انفروا» و «اقعدوا» در یک سیاق قرار گرفته و به یک صورت و یک جور اداء شده باشند.

مفسده حضور منافقین در میان صفوف مؤمنین مجاهد

«لَوْ خَرَجُوا فِیکمْ ما زادُوکمْ إِلَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکمْ...»؛ کلمۀ «خبال» به معنای فساد و اضطراب رأی است. و کلمۀ «ایضاح» به معنای شتابیدن در شر است. و «خلال» به معنای بین و «بغی» به معنای طلبیدن است. بنا بر این، معنای این که فرمود: «یبْغُونَکمُ الْفِتْنَةَ» این است که منافقین خواهان فتنه برای شما هستند.

بعضی به جای «برای شما» گفته اند: «در شما». و «فتنه» به معنای محنت

ص: 77

و گرفتاری است و از انواع گرفتاری ها آن که مناسب با مقام آیه است همان تفرقه و اختلاف کلمه است.

«و سماع» به معنای کسی است که هر حرفی را زود می پذیرد و باور می کند. این آیه در مقام تعلیل جملۀ «وَ لکنْ کرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ» است و برای این که امتنان را هم برساند، بدون وصل یعنی بدون حرف عطف (واو) شروع شده و معنای آیه احتیاجی به توضیح ندارد.

«لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَک الْأُمُورَ حَتَّی جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ کارِهُونَ»؛ یعنی قسم می خورم که منافقان به طور مسلم پیش از این جنگ (جنگ تبوک) خواهان فتنه و محنت و اختلاف کلمه و تفرقه اجتماع شما بودند، هم چنان که در جنگ احد عبداللَّه بن ابی بن سلول یک ثلث از جمعیتسپاهیان شما را از صحنه جنگ به طرف مدینه برگردانید و از یاری رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دریغ نمود. آری، همین منافقین بودند که همواره امور را برای تو دگرگونه ساخته، نعل را وارونه می زدند و مردم را به مخالفت تو دعوت و بر معصیت تخلف از امر جهاد تحریک نموده، یهودیان و مشرکان را بر قتال با مسلمانان برمی انگیختند و در میان مسلمین جاسوسی و خراب کاری های دیگر می کردند تا آن که حق- آن حق که می بایست پیروی شود- بیامد و امر خدا و آن چه که از دین می خواست پیروز گشت و بر خواسته های شیطانی کافران غالب آمد با این که کفار از پیشرفت آن اکراه داشتند.

این آیه شریفه به منزله استشهاد بر آیه قبلی است و بر آن مطلبی که در دو آیه قبل بود مثال می آورد.

و اگر در این آیه خطاب را متوجه شخص رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کرد با این که در آیه

ص: 78

قبلی خطاب، عمومی بود، برای این است که در این آیه مطلب یعنی وارونه کردن امور فقط علیه آن جناب بود، به این معنی که منافقین همه دشمنی هایشان با آن جناب بود، به خلاف آیه قبلی که مضمونش عمومی است.

بحث روایی

روایاتی در مورد کیفیت هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) از مکه به مدینه و داستان غار و...

در الدر المنثور است که ابن مردویه و ابو نعیم در کتاب دلائل از ابن عباس روایت کرده اند که در تفسیر آیۀ «إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ» گفته است: بعد از آن که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شبانه از خانه بیرون آمد و به غار ثور رسید. ابن عباس می گوید: ابو بکر وقتی دید که آن جناب از شهر بیرون می رود به دنبالش به راه افتاد و صدای حرکتش به گوش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رسید و آن حضرت ترسید مبادا یکی از دشمنان باشد که در جستجوی او است، وقتی ابو بکر این معنا را احساس کرد شروع کرد به سرفه کردن. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) صدای او را شناخت و ایستاد تا او برسد، ابو بکر هم چنان به دنبال آن جناب بود تا به غار رسیدند.

صبح گاهان قریش به جستجوی آن حضرت برخاستند و نزد مردی قیافه شناس از قبیله بنی مدلج فرستادند. او جای پای آن حضرت را از در منزلش گرفته هم چنان پیش رفت تا به غار رسید. دم در غار درختی بود، مرد قیافه شناس در زیر آن درخت ادرار کرد و پس از آن گفت:

مرد مورد نظر شما از این جا تجاوز نکرده- ابن عباس می گوید: در این هنگام ابو بکر در اندوه شد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «محزون مباش که خدا با ماست».

ابن عباس سپس اضافه می کند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ابو بکر سه روز تمام در

ص: 79

غار بودند و تنها علی بن ابی طالب و عامر بن فهیره با ایشان ارتباط داشتند. عامر برایشان غذا می آورد و علی(علیه السلام) تجهیزات سفر را فراهم می نمود. علی(علیه السلام) سه شتر از شتران بحرین خریداری نمود و مردی راهنما برای آنان اجیر کرد. پس از آن که پاسی از شب سوم گذشت علی(علیه السلام) شتران و راهنما را بیاورد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ابو بکر هر یک بر راحله و مرکب خویش سوار شده به طرف مدینه رهسپار گردیدند. در حالی که قریش به هر سو در جستجوی آن جناب شخصی را گسیل داشته بودند(1).

و نیز در همان کتاب آمده که ابن سعد از ابن عباس و علی(علیه السلام) و عایشه (دختر ابو بکر) و عایشه دختر قدامه و سراقة بن جعشم- روایات نامبردگان درهم داخل شده- روایت کرده که گفته اند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وقتی از منزل بیرون می آمد که قریش در خانه آن جناب نشسته بودند لا جرم مشتی از ریگ زمین برداشت و بر سر آنان پاشید در حالی که می خواند: «یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ...». آن گاه از میان آنان گذشت.

یکی از آن میان گفت: منتظر چه هستید؟ گفتند: منتظر محمدیم گفت: به خدا قسم او از میان شما عبور کرد و رفت. گفتند: به خدا سوگند ما او را ندیدیم، آن گاه در حالی که خاکها را از سر خود می تکاندند برخاستند. از آن سو رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با ابو بکر به غار ثور رفته، داخل آن شدند و پس از ورود ایشان عنکبوتها به در آن غار تار تنیدند.

قریش با فعالیت هر چه تمامتر به جستجویش برخاستند و سرانجام به در غار

ص: 80


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 3، ص: 240.

رسیدند، در آن جا یکی به دیگری می گفت: این تار عنکبوتی که من می بینم آن قدر کهنه است که گویا قبل از تولد محمد در این جا تنیده شده(1).

و در کتاب اعلام الوری در باره این که سراقة بن جعشم چه نحوه ارتباطی با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) داشت و در این که آیا او از دشمنان بوده و یا از صحابه چنین گفته است:

آن چه که در بین عرب معروف شده و هر جا می نشینند چه در اشعار و چه در محاورات خویش می گویند و انتشار می دهند، این است که سراقه از مکه به قصد کشتن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بیرون آمد و او را تعقیب کرد تا شاید با کشتن آن جناب در میان قریش افتخاری به دست آورد و هم چنان در تعقیب بود تا آن جناب را پیدا نمود، آن قدر نزدیک شد که دیگر خاطر جمع شد بهدف خود رسیده است و لیکن به طور ناگهانی چهار پای اسبش به زمین فرو رفت و بکلی در زمین پنهان شد. سراقه بسیار تعجب کرد، زیرا می دید آن مکان، زمین نرمی نبود که پای اسب فرو رود، آن هم تا شکم، بلکه زمینی بسیار سفت و محکم بود. سراقه فهمید که این قضیه یک امر آسمانی است (و اگر دیر بجنبد ممکن است خودش هم فرو رود) لا جرم فریاد زد: ای محمد! از پروردگارت بخواه اسب مرا رها کند و من ذمه خدا را به گردن می گیرم که احدی را به راهی که در پیش گرفته ای راهنمایی نکنم و نگویم که من محمد را کجا دیده ام. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دعا کرد و اسبش چنان به آسانی رها شد که گویی پاهایش را با یک گره جوزی بسته بودند.

و این سراقه مردی بسیار زیرک و دوراندیش بود و از این پیش آمد چنین

ص: 81


1- . همان.

احساس کرد که به زودی برایش پیش آمد دیگری خواهد بود. لذا به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عرض کرد یک امان نامه برای من بنویس.

آن جناب هم به وی امان نامه داد و او برگشت.

محمد بن اسحاق می گوید: ابو جهل در باره سراقه اشعاری گفته بود، سراقه نیز با اشعار زیر، او را پاسخ گفت:

ابا حکم و اللات(1) لو کنت شاهدا

لأمر جوادی اذ تسیخ قوائمه

عجبت و لم تشکک بان محمدا

نبی ببرهان فمن ذا یکاتمه

علیک بکف الناس عنه فاننی

أری أمره یوما ستبدو معالمه(2)

این روایت را کلینی در کافی(3) به سند خود از معاویة بن عمار از ابی عبداللَّه(علیه السلام) و نیز صاحب الدر المنثور نیز(4) آن را به چند طریق نقل کرده اند. و نیز زمخشری آن را در کتاب ربیع الأبرار خود(5) آورده است.

و در الدر المنثور آمده که ابن سعد و ابن مردویه از ابن مصعب روایت کرده اند که گفت: من انس بن مالک و زید بن ارقم و مغیرة بن شعبه را دیده بودم و از آنان شنیدم که با خود چنین گفتگو می کردند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وقتی آن شب وارد غار

ص: 82


1- . در نسخه ای دیگر: «و اللَّه».
2- . ای ابا حکم بلات (و در نسخه دیگر به خدا) سوگند اگر می دیدی. چگونه چهار پای اسبم در زمین فرو رفت. به تعجب فرو رفته و دیگر تردیدی برایت نمی ماند که محمد. پیغمبری با معجزه است، و با این معجزاتش چه کسی می تواند نبوت او را پوشیده بدارد، اینک بر تو باد که مردم را رها کنی و بر او نشورانی که من امر او را می بینم روزی خیلی زود بالا گرفته و پیش برود. (طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الوری با علام الهدی، ص: 33)
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، روضة الكافى، ج8، ص: 218، ح 378.
4- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 3، ص: 240.
5- . بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص: 125، ح 3.

شد، خداوند درختی را به امر خود در برابر روی پیغمبرش رویانید، به طوری که بکلی آن حضرت را از چشم بینندگان پوشانید و عنکبوت را دستور داد تا دمدر غار در برابر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تار بتند تا او هم با تارهای خود آن جناب را از بینندگان مستور سازد و دو کبوتر وحشی را دستور داد تا در دهانه غار بایستند.

جوانان قریش که هر یک از یک دودمان بودند با چوبدستی، شمشیر و چماقهایشان سر و کله هایشان پیدا شد و هم چنان نزدیک غار می شدند تا آن جا که فاصله شان با آن جناب بیش از چهل ذراع نماند. در آن میان یکی از ایشان با عجله نزدیک آمد و نگاهی در غار انداخت و برگشت. بقیه نفرات پرسیدند چرا درون غار را تفحص نکردی؟ گفت: من یک جفت کبوتر وحشی در دهنه غار دیدم و فهمیدم که معقول نیست کسی در غار باشد...(1)

و نیز در همان کتاب آمده که عبد الرزاق و ابن منذر از زهری نقل کرده اند که در ذیل جملۀ «إِذْ هُما فِی الْغارِ» گفته است: مقصود از این غار آن غاری است که در یکی از کوه های مکه به نام ثور واقع است(2).

روایاتی که غار نامبرده را غار واقع در کوه ثور معرفی می کنند بسیار زیاد است. و این کوه تقریباً در چهار فرسخی مکه قرار دارد.

و در اعلام الوری و قصص الانبیاء آمده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سه روز در آن غار بماند و بعد از سه روز خدای تعالی به آن حضرت اجازه مهاجرت داد و فرمود: ای محمد از مکه بیرون رو که بعد از ابی طالب دیگر تو را در آن یاوری نیست.

ص: 83


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 3، ص: 242.
2- . همان.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از غار بیرون آمد و در راه به چوپانی از قریشیان برخورد که او را ابن اریقط می گفتند. حضرت او را نزد خود طلبید و فرمود: ای ابن اریقط! من می خواهم تو را بر خون خودم امین گردانم (آیا حاضر هستی به این امانت خیانت نکنی)؟

عرض کرد: در این صورت به خدا سوگند تو را حراست و حفاظت می کنم و احدی را به سوی تو دلالت و راهنمایی نمی کنم. اینک بگو ببینم قصد کجا را داری ای محمد؟ حضرت فرمود:

بطرف یثرب می روم. گفت: حال که بدان طرف می روی راهی به تو نشان می دهم که احدی آن راه را بلد نیست. فرمود: پس به نزد علی برو و به وی بشارت بده که خداوند به من اجازه مهاجرت داده، اینک اسباب سفر و مرکب برایم آماده ساز. ابو بکر هم گفت نزد اسماء دخترم برو و به وی بگو برای من زاد و دو مرکب فراهم کند و داستان ما را به عامر بن فهیره(1) اعلام بدار و به وی بگو زاد و دو راحله مرا بردارد و بیاورد.

ابن اریقط نزد علی(علیه السلام) رفت و داستان را به عرضش رسانید. علی بن ابی طالب(علیه السلام) زاد و راحله را برای آن حضرت فرستاد. عامر بن فهیره هم زاد و دو راحله ابی بکر را آورد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از غار بیرون آمد و سوار شد و ابن اریقط آن جناب را از راه نخله که در میان کوه ها به سوی مدینه امتداد داشت حرکت داد و هیچ جا به جاده معمولی برنخوردند. مگر در «قدید» که در آن جا به منزل ام معبد درآمدند.

راوی می گوید: انصار از بیرون آمدن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از مکه خبردار شده بودند

ص: 84


1- . عامر بن فهیره قبلاً از غلامان ابی بکر بوده و بعداً اسلام آورده است.

و در انتظار رسیدنش دقیقه شماری می کردند تا آن که در محله قبا (در آن نقطه ای که بعداً به صورت مسجد قبا درآمد) او را بدیدند و چیزی نگذشت که خبر ورودش در همه شهر پیچید. زن و مرد خوش حال و خندان و به یکدیگر بشارت گویان به استقبالش شتافتند(1).

اخبار در داستان هجرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و جزئیات آن بسیار زیاد است که هم شیعه آن ها را روایت کرده اند و هم سنی. و لیکن با همه زیادیش آن قدر ضد و نقیض یکدیگرند که نمی توان در این کتاب به نقد و بررسی آن ها پرداخت و داستان واقعی را از میان آن ها استخراج کرد. و ما از میان همه آن ها آن مقداری را که بر اجمال قضیه دلالت کند و تقریباً مورد اتفاق شیعه و سنی هم باشد نقل کردیمو همین مقدار کافی است.

و در الدر المنثور چنین آمده که: خیثمة بن سلیمان طرابلسی در کتاب خود که در فضائل صحابه نوشته و نیز ابن عساکر از علی بن ابی طالب روایت کرده اند که فرمود: خدای تعالی همه مردم معاصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را مذمت کرده و تنها ابو بکر را مدح نموده و فرمود: «إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کفَرُوا ثانِی اثْنَینِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا».(2)

نقد و بررسی استدلال به آیه غار بر فضیلت ابو بکر

نقد این بحث، در مضامین آیاتی که در بر دارنده این قضیه اند و هم چنین روایات صحیحی که درباره داستان مذکور وارد شده، نسبت به روایت فوق سوء ظن

ص: 85


1- . طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الوری با علام الهدی، ص: 73.
2- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 3، ص: 241.

می آورد، برای این که آیاتی که در مقام مذمت مؤمنین (و یا به تعبیر این روایت در مقام مذمت عموم مردم) است و آیه غار هم در جملۀ «إِلَّا تَنْصُرُوهُ» بدان اشاره دارد و اول همه آن ها آیۀ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکمْ إِذا قِیلَ لَکمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ» می باشد و نیز نقل قطعی، ثابت می کنند که تثاقل از عموم مؤمنین نبود، بلکه پاره ای از مؤمنین دعوت و امر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را نسبت به کوچ کردن برای جهاد پذیرفته و بی درنگ حرکت کردند و عده ای از مردم مؤمن و منافق تثاقل ورزیدند.

بهمین دلیل خطاب در «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا» هم، که تمامی مؤمنین را شامل است و هم چنین مذمتی که دنبال آن است مخصوص عده ای از مؤمنین خواهد بود و خطاب عمومی آن از قبیل خطابات عمومی دیگری است که مربوط به بعضی از مخاطبین است، مانند خطابی که در آیۀ «فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ»؛(1) به عموم یهود شده، در حالی که همه افراد یهود انبیاء را نکشتند و هم چنین امثال آن در قرآن بسیار آمده است.

و بنا بر این بیان، دلالت آیه بر این که در روز غار جز خدا کسی پیغمبر را یاری نکرده دلالتی است قطعی.

و این معنا خود بهترین شاهد است بر این که ضمیرهایی که در بقیه جملات آیه یعنی در جملات: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کلِمَةَ الَّذِینَ کفَرُوا السُّفْلی وَ کلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا» هست همه به پیغمبر برمی گردد. و جملات مذکور در مقام بیان این جهتند که خدای تعالی به تنهایی قائم است

ص: 86


1- . «پس چرا انبیاء خدا را می کشید.» (بقره / 91)

به نصرت او، نصرتی عزیز و غیبی، نصرتی که احدی از مردم در آن دخالت ندارد و آن عبارتست از فرستادن سکینت بر وی و تأیید او بجنودی غایب از دیدگان و بالا دست قرار دادن کلمه حق و زیر دست کردن کلمه باطل و این که خدا مقتدری است شایسته کار.

از مسأله نصرت و یاری که بگذریم فضیلت دیگری که ممکن است فضیلت شمرده شود و انگشت روی آن گذاشته شود این است که بگویند کلمۀ «ثانِی اثْنَینِ» و هم چنین کلمۀ «لصاحبه" دلالت دارد بر این که وی رفیق راه و یار غار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده.

و ما نخست تسلیم می شویم که بودن دو نفر که یکی از آن دو رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است و هم چنین همنشین بودن با آن جناب خود یکی از مفاخر و فضائل است.

و لیکن می گوییم بفرضی هم که ما آن را افتخار حساب کنیم، یکی از افتخارات اجتماعی است و این اجتماع است که برای این گونه امور ارزش و نفاستی قائل است و اما قرآن کریم در منطق خود برای نفاست و قیمت ملاک دیگری و برای فضیلت و شرافت معنای دیگری دارد که متکی بر حقیقتی است اعلا و بلندتر از مقاصد مادی و اعتباری، اجتماعی و آن حقیقت عبارت است از کرامت و حرمت عبودیت و درجات تقرب به خدا.

آری، در نظر قرآن مصاحبت جسمی و یکی از صحابه رسول بشمار رفتن به هیچ وجه دلالتی بر احترام و شرافت ندارد. این صریح قرآن است که مکرر خاطرنشان ساخته که اسم گذاری به اسماءمختلف و داشتن مزایایی که مردم عامی آن را ارجمند و نظر اجتماعی آن را نفیس و بزرگ می شمارد در نزد خدای سبحان کم ترین

ص: 87

ارزشی ندارد و در نزد خدای تعالی حساب و ارزیابی همه بر روی دل ها است، نه بر آن چه که از ظاهر اعمال دیده می شود و نه بر تقدم از حیث حسب و نسب.

مخصوصاً همین معنا را در باره اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ملازمین آن جناب با صریح ترین بیان خاطرنشان ساخته و فرموده: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ رُحَماءُ بَینَهُمْ تَراهُمْ رُکعاً سُجَّداً... وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً»؛(1) اگر خواننده محترم تدبر کند می بیند که با همه مدحی که در صدر آیه است، در ذیل آن چه قیودی را ذکر کرده است.

این بود مختصری بحث پیرامون آیه غار و روایات وارده در آن، اگر بخواهیم بیش از این بحث کنیم بحث تفسیری ما مبدل به بحثی کلامی خواهد شد که از غرض ما بیرون است.

و در کتاب الدر المنثور آمده که ابن ابی حاتم و ابو الشیخ و ابن مردویه و بیهقی در کتاب دلائل و ابن عساکر در تاریخ خود از ابن عباس روایت کرده اند که در ذیل آیۀ «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ» گفته است: یعنی بر ابی بکر، زیرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همواره بر سکینتی از پروردگار خود بود(2).

و نیز در همان کتاب آمده که خطیب در تاریخ خود از حبیب بن ثابت روایت کرده که در باره آیۀ «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ» گفته است: این آیه در حق ابی بکر نازل شده، زیرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هیچ آنی بدون سکینت نبود(3).

ص: 88


1- . فتح / 29
2- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 3، ص: 245.
3- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 3، ص: 245.

نقد و رد روایاتی که می گویند سکینت بر ابو بکر نازل شد

از آن چه گذشت معلوم شد که ضمیر در «علیه» به دلالت سیاق (و علی رغم دو روایت فوق) به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برمی گردد و این دو روایت به خاطر وقفی که در آن هاست ضعیفند، علاوه بر این که در این دو روایت ابن عباس و حبیب نظریه داده اند و نظریه آن ها برای دیگران هیچ گونه حجیت ندارد.

گذشته از این، استدلال آن دو به این که «رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هیچ آنی خالی از سکینت نبوده" استدلالی است ناتمام، زیرا آیۀ «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ...»؛(1) و هم چنین آیه نظیر آن که در سوره فتح و مربوط به داستان حدیبیه است، مخالف آن است، چون این دو آیه تصریح می کنند به این که سکینت جدیدی در خصوص این دو مورد یعنی حدیبیه و حنین بر آن جناب نازل شده و به شهادت همین دو آیه در مورد بحث یعنی در داستان غار هم سکینت بر آن جناب نازل شده است(2).

و گویا بعضی از مفسرین متوجه این اشکال شده اند لذا استدلال مزبور در روایت را حمل بر معنای دیگری کرده و گفته اند: مقصود از این استدلال ابن عباس و حبیب این است که سکینت در غار ملازم با پیغمبر بوده و این خود قرینه است بر این که سکینت بر ابی بکر نازل شده و بعید هم نیست که روایت حبیب دلالتش بر این معنا نزدیک تر باشد.

ص: 89


1- . توبه / 26.
2- . رضا، محمد رشید، المنار، ج 10، ص: 429.

مفسر نامبرده بعد از آن که روایت ابن عباس را اول و روایت حبیب را بعد از آن نقل کرده گفته است:

بعضی از مفسرین لغت و معقول، این روایت را گرفته و تعلیلی را که در آن است چنین توضیح داده اند که «در آن روز برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اضطراب و ترسی جدید و تازه دست نداد (پس سکینت بر ابی بکر نازل شده)». بعضی دیگر این حرف را چنین تقویت کرده اند که «اصل در ضمیر است که به مرجع نزدیک تر خود برگردد و در آیه مورد بحث به صاحب برمی گردد» و لیکن این حرف خیلی دلچسب نیست. بعضی(1)

دیگر گفته اند «ضمیر به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برمی گردد و در نتیجه سکینت بر آن جناب نازل شده و لیکن نزول سکینت بر آن جناب دلیل بر این نیست که آن حضرت در آن روز دچار ترس و اضطراب شده باشد» این حرف هم درست نیست، زیرا همین که می بینیم نزول سکینت عطف شده بر" لا تحزن" می فهمیم که به خاطر همان ترس و اندوه ابی بکر و بعد از سفارش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شده.

اما این که گفت: «آن روز ترس و اضطرابی بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دست نداده تا سکینت بر او نازل شود" اگر این معنا را از این جا استفاده کرده که چون در قرآن و در هیچ روایتی نیامده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آن روز ترسیده باشد، ما نیز می گوییم در قرآن و در هیچ روایتی نیامده که آن جناب در داستان حدیبیه و حنین ترسیده باشد، پس چطور نزول سکینت جدید را در آن دو واقعه قبول کرده است.

و اگر بگوید: نزول سکینت مستلزم این است که طرف قبلاً دچار ترس و

ص: 90


1- . همان.

اضطراب شده باشد. در جواب می گوییم همان طور که قبلاً هم گفته بودیم چنین استلزامی در کار نیست، اگر چنین استلزامی صحیح بود باید هیچ نعمتی بعد از نعمتی نازل نشود و همیشه نعمت بعد از نعمتی مقابل و ضد خودش نازل گردد و حال آن که ما می بینیم نعمت های دیگر الهی یکی پس از دیگری نازل می شود، نعمت بعد از نعمت، رحمت بعد از رحمت، ایمان و هدایت بعد از ایمان و هدایت و هم چنین بسیاری از انواع دیگر نعمت ها که بعد از مشابه خودش نازل شده و قرآن کریم هم بر نمونه های بسیاری از این قبیل تصریح دارد.

و اما این که گفت «رجوع ضمیر به پیامبر درست نیست، زیرا همین که می بینیم سکینت عطف شده بر" لا تحزن" می فهمیم که به خاطر همان ترس و اندوه ابی بکر و بعد از سفارش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شده" این نیز صحیح نیست، زیرا درست است که فاء تفریع دلالت دارد بر این که جمله مدخول آن مترتب بر ما قبل آن است و لیکن معنای این ترتب و بعدیت، تنها ترتب و بعدیت زمانی نیست و هیچ یک از علمای ادب چنین ادعایی نکرده، بلکه ممکن است بعدیت زمانی باشد و ممکن هم هست بعدیت رتبه ای باشد.

و با این حال دیگر این مفسر نمی تواند بگوید باید جملۀ «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ» مترتب بر کلام قبلی خود باشد، آن هم ترتب زمانی، هم چنان که نمی تواند بگوید باید مترتب به کلام نزدیک تر خود باشد، مگر این که قبول کند آن حرف را که اصل در ضمیر این است که به مرجع نزدیک تر خود برگردد و حال آن که خود او این حرف را از دیگران نقل کرد و سپس گفته که حرف صحیحی نیست.

و ما وقتی سیاق آیه مورد بحث را از نظر بگذرانیم می بینیم نزدیک ترین

ص: 91

جمله ای که صالح باشد برای این که جملۀ «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ» متفرع بر آن گردد همان جملۀ «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ» است، که به طور اجمال می گوید: خدا در فلان جا و فلان جا او را یاری کرد و در این جمله و جملات بعد از آن به طور تفصیل بیان می کند که چنین و چنان او را یاری کرده است.

پس معلوم شد آن جوابی که این آقا در آخر کلامش به آن مفسر داده عیناً همان حرفی است که خودش آن را تضعیف کرده و گفته بود: «اصل مذکور اصلی ندارد» اینک خودش همین اصل را با عباراتی دیگر مورد استدلال قرار داده است.

از همین جهت اشکال بر یک روایت دیگری که در الدر المنثور آن را از ابن مردویه از انس بن مالک نقل کرده معلوم می شود. روایت این است که انس گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ابو بکر وارد غار حرا شدند، پس آن گه ابو بکر به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عرض کرد: جای ما آن قدر روشن و پیداست که اگر کسی جای پای خود را ببیند من و تو را خواهد دید. حضرت فرمود: چه فکر می کنی در باره دو نفری که سومی آن دو خداست، خداوند سکینت خود را بر تو نازل کرد و مرا به لشکریانی که شماهانمی بینید تأیید فرمود(1).

صرف نظر از این که این روایت متعرض غار حرا شده و حال آن که با اخبار مستفیضه و بسیار زیاد ثابت شده که نزول آیه مورد بحث مربوط به غار ثور است نه غار حرا، این اشکال در آن هست که سیاق آیه را تفکیک کرده، یک ضمیر به ابی بکر و یک ضمیر دیگر را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برگردانیده و یک سیاق اجازه چنین تفکیکی را نمی دهد.

ص: 92


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 3، ص: 245.

آلوسی در روح المعانی هر دو ضمیر را به ابی بکر برگردانیده و روایت را چنین آورده:

«خداوند سکینت خود را بر تو (ابی بکر) نازل کرده و تو را بجنودی که شماها نمی بینید تأیید نموده"(1).

و ما نمی دانیم کدامیک از این دو نقل اصل و کدامیک دست خورده و تحریف شده است. و بفرضی که نقل آلوسی درست باشد علاوه بر آن اشکال هایی که در بیان سابق گذشت اشکال دیگری دارد و آن این است که در غار، غیر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ابو بکر کسی دیگری نبوده پس در جملۀ «شماها نمی بینید" روی سخن با چه کسانی است؟.

و در تفسیر قمی در ذیل آیۀ «لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قاصِداً» از ابی الجارود از امام ابی جعفر(علیه السلام) روایت آمده که فرمود: مقصود این است که اگر غنیمت نزدیکی در بین بود تو را پیروی می کردند(2).

و در تفسیر عیاشی از زرارة و حمران و محمد بن مسلم از ابی جعفر و ابی عبداللَّه(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه مزبور فرموده اند: معنایش این است که این ها که خواهند گفت: ما استطاعت جهاد نداریم، دروغ می گویند و از علم خدا گذشته که اگر این سفر سفر نزدیکی بود و سود مادی نزدیکی داشت تو را پیروی می کردند(3).

ص: 93


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 10، ص: 98.
2- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 1، ص: 290.
3- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 2، ص: 89، ح 59.

این روایت را صدوق در کتاب معانی الاخبار به سند خود از عبد الاعلی بن اعین از ابی عبداللَّه(علیه السلام) به همین صورت نقل کرده(1).

و در تفسیر قمی در ذیل جملۀ «وَ لکنْ بَعُدَتْ عَلَیهِمُ الشُّقَّةُ" آمده که معنایش این است که: و لیکن راه آنان تا تبوک دور بود (و بدین جهت عذر آوردند) و سبب آن این بوده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هیچ مسافرتی به آن دوری و به آن دشواری نکرده (و به مردم پیشنهاد ننموده) بود(2).

آماده شدن مسلمین برای جنگ با رومیان و خطبه پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای آنان قبل از حرکت به سوی تبوک

و اما اصل مطلب جریانش از این قرار بوده که: افرادی که همه ساله از ییلاق از شام به مدینه برمی گشتند و با خود پتو و خواربار می آوردند و مردمی عوام بودند، در آن ایام در مدینه انتشار دادند که رومیان در حال جمع آوری قشون هستند و می خواهند با لشکری انبوه با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نبرد کنند و هرقل با همه لشکریانش حرکت کرده و قبائل غسان و جذام و بهراء و عامله را هم با خود همداستان نموده اینک خودش در حمص مانده و لشکریانش تا بلقاء رسیده اند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وقتی این معنا را شنید اصحاب خود را به تبوک که یکی از شهرهای بلقاء است فرستاد و از آن سو افرادی را به میان قبائلی که در حول و حوش مدینه بودند و هم چنین به مکه و نزد افرادی که از میان قبائل خزاعه و مزینه و جهینه مسلمان شده بودند فرستاد تا آنان را بر جهاد تحریک کنند.

ص: 94


1- . ابن با بویه، محمد بن علی (شیخ صدوق)، معانى الأخبار، ص: 351، ح 15.
2- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ص: 290.

آن گاه به لشکریان خود دستور داد تا لوای جنگ را در ثنیة الوداع بیفراشتند و به افرادی که تواناییمالی داشتند دستور داد تا به تهی دستان کمک مالی کنند و هر کس هر چه اندوخته دارد بیرون آورده و انفاق کند. لشکر نیز چنین کرده و با تشویق یکدیگر لشکری نیرومندی تشکیل دادند.

آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به خطبه ایستاد و بعد از حمد و ثنای پروردگار فرمود: ای مردم! راست ترین گفتارها کتاب خدا و سزاوارترین سفارشات تقوا و بهترین ملت ها ملت ابراهیم و نیکوترین سنت ها سنت محمد و شریف ترین سخنان ذکر خدا و بهترین داستان ها همین قرآن است. و نیکوترین امور سنت های ثابت و پا بر جاست و بدترین امور، امور نو ظهور و تازه درآمده است.

و نیکوترین هدایت هدایت انبیاء و شریف ترین کشته شدگان آنهایند که در راه خدا شهید شده باشند و تاریک ترین کوریها کوری ضلالت بعد از هدایت و بهترین کارها آن کاری است که نافع تر باشد. بهترین هدایتها آن هدایتی است که پیروی گردد و بدترین کوریها کوری دل است. دست بالا (دهنده) بهتر از دست پائین (گیرنده) است. خواسته ای که کم و به قدر کفاف باشد بهتر از آن خواسته ای است که زیاد و بازدارنده از یاد خدا باشد.

بدترین معذرتها معذرت در دم مرگ و بدترین ندامتها ندامت در روز قیامت است. پاره ای مردم کسانیند که به نماز جمعه نمی آیند، مگر گاه بگاه و پاره ای دیگر کسانیند که به یاد خدا نمی افتند مگر بی اراده و نیت و از بزرگ ترین خطاهای زبان دروغ و بهترین بی نیازیها بی نیازی دل (و سیری چشم و دل) است.

نیکوترین توشه ها تقوا و اساس حکمت، ترس از خداست و بهترین چیزی که

ص: 95

در دل می افتد یقین است و شک و تردید از کفر است و دوری کردن از یکدیگر عمل جاهلیت و غل و غش از چرک جهنم و مستی، اخگر و پاره های آتش و سرائیدن شعر از ابلیس است. و شراب انبانه همه گناهان و زنان دام های شیطان و جوانی شعبه ای از جنون است و بدترین کسب ها رباخواری و بدترین خوردن ها خوردن مال یتیم است و نیک بخت آن کسی است که از دیگران پند بگیرد و بدبخت آن کسی است که در شکم مادر بدبخت باشد. و هر یک از شما سرانجام در خانه چهار ذراعی (قبر) قرار خواهد گرفت و در هر امری آخر آن را باید نگریست و ملاک هر امری اواخر آن است و بدترین رباها دروغ گویی است(1) و هر آینده ای، نزدیک است و ناسزا گفتن به مؤمن فسق و قتال با او کفر و خوردن گوشت او از نافرمانی خدا و حرمت مال او مانند حرمت خون اوست. و هر که به خدا توکل کند خدا او را کفایت کند و هر که صبر کند به پیروزی می رسد و هر که از جرم دیگران در گذرد خداوند از جرائم او در می گذرد و هر که خشم خود فرو ببرد خداوند پاداشش می دهد و هر که صبر بر مصیبت کند خدا او را عوض مرحمت می کند و هر که در پی انتشار فضائل خود برآید خداوند در پی رسواییش برخواهد آمد و هر که در این باره سکوت کند خداوند به بیش تر از آن که خود انتظار داشت فضائلش را انتشار می دهد و هر کس معصیت کند خدا عذابش دهد. بارالها! مرا و امت مرا بیامرز. بارالها! مرا و امت مرا بیامرز. من از خدا برای خودم و برای شما طلب مغفرت می کنم.

ص: 96


1- . مقایسه و تشبیه دروغ به ربا از این نظیر است که دروغ مانند ربا و بلکه شدیدتر از آن نظام زندگی افراد را بر هم می زند و همان طور که ربا نظام مالی اجتماع را مختل و فاسد می سازد، گناه مذکور نیز به بدتر و شدیدتر وجهی این اختلال را ببار می آورد، و هم چنین است تهمت و افتراء و سخن چینی و شراب و قمار.

راوی می گوید مردم وقتی این خطبه را شنیدند در امر جهاد دلگرم شده، همه قبائلی که آن جناب برای جنگ دستور حرکتشان را داده بود حرکت کردند و پاره ای از منافقین و غیر منافقین تقاعد ورزیدند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به جد بن قیس برخورد و به او فرمود: ای ابا وهب آیا برای این جنگ با ما حرکت نمی کنی؟ گویا از دیدن زنان زرد پوست خودداری نمی توانی کرد. عرض کرد یا رسول اللَّه! به خدا سوگند قوم و قبیله من می دانند که در میان آنان هیچ کس به اندازه من علاقه به زن ندارد و من می ترسم اگر با شما حرکت کنم و به این سفر بیایم از دیدن زنان رومی نتوانم خودداری کنم، لذا استدعا دارم مرا مبتلا مکن و اجازه بده در شهر بمانم. از سوی دیگر همین شخص به گروهی از قوم خود گفت: هوا بسیار گرم است، در این هوای گرم از خانه و زندگی خود بیرون مروید.پسرش گفت: آیا خودت فرمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را مخالفت می کنی بس نیست اینک مردم را سفارش می کنی که گرمی هوا را بهانه کرده آن جناب را مخالفت کنند، به خدا قسم خداوند در همین باره آیه ای می فرستد که تا قیام قیامت مردم آن را بخوانند (و تو رسوا شوی)، اتفاقاً خدای تعالی این آیه را فرستاد: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یقُولُ ائْذَنْ لِی وَ لا تَفْتِنِّی أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ».

آن گاه جد بن قیس اضافه کرده گفت که محمد خیال می کند جنگ با روم هم مثل جنگ با دیگران است، ولی من خوب می دانم که احدی از این مسلمانان از این جنگ بر نخواهد گشت(1).

در این باره روایات بسیار دیگری از طرق شیعه و سنی وارد شده است.

ص: 97


1- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 1، ص: 295- 299.

چند روایت در ذیل آیه شریفه: «عَفَا اللَّهُ عَنْک لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ...»

و در کتاب عیون به سند خود از علی بن محمد بن جهم روایت کرده که گفت: من وارد مجلس مأمون شدم و علی بن موسی(علیه السلام) نیز در آن جا حضور داشتند، مأمون رو به آن حضرت کرد و گفت: یا بن رسول اللَّه! آیا نظر شما این نیست که انبیاء معصومند. فرمودند: چرا؟ مأمون در ضمن پرسش های خود پرسید: یا ابا الحسن پس آیۀ «عَفَا اللَّهُ عَنْک لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» چه معنا دارد؟

حضرت رضا(علیه السلام) فرمود: این از قبیل مثل معروف «در، به تو می گویم دیوار تو بشنو» است، خدای تعالی در این آیه روی سخن خود را به پیغمبرش کرده و لیکن مقصودش امت او است و هم چنین است آیۀ «لَئِنْ أَشْرَکتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُک وَ لَتَکونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ»؛ «اگر شرک بورزی عملت بی اجر می شود و مسلماً از زیان کاران خواهی شد» و نیز آیۀ «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناک لَقَدْ کدْتَ تَرْکنُ إِلَیهِمْ شَیئاً قَلِیلًا»؛ «اگر نبود که ما تو را ثابت قدم کرده بودیم چیزی نمی ماند که تو هم مقدار کمی متمایل به ایشان می شدی». مأمون گفت: درست فرمودی یا بن رسول اللَّه(1).

مضمون این روایت درست مطابق بیانی است که ما در معنای این آیه گذراندیم، نه آن حرفی که دیگران زدند و گفتند «اذن دادن آن جناب به این که منافقین تقاعد بورزند ترک اولایی بوده نه گناه»، زیرا اگر ترک اولی می بود دیگر معنا نداشت که عتاب در آیه از قبیل «در به تو می گویم دیوار تو بشنو» بوده باشد.

و در الدر المنثور است که عبد الرزاق در کتاب المصنف و ابن جریر از عمرو بن میمون اودی روایت کرده اند که گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دو کار کرد که در آن دو کار

ص: 98


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج 1، ص: 202، باب 15، ح 1.

هیچ گونه دستوری نداشت، یکی این که به منافقین اجازه تقاعد داد و دیگر آن که اسیر گرفت و خدای تعالی در برابر این دو عمل فرمود: «عَفَا اللَّهُ عَنْک لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ...».(1)

اشکال هایی که بر این روایت وارد است از بیان گذشته ما معلوم شد.

داستان

داستان چند تن از مؤمنینی که با تأخیر به لشگریان عازم تبوک پیوستند یا آن که تخلف کردند و سپس توبه نمودند:

و در تفسیر قمی در ذیل آیۀ «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً...» و هم چنین در ذیل آیه بعدش گفته است: عده ای هم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تخلف کردند که دارای نیت صادق و بصیرت در دین بودند و هیچ شک و تردیدی در عقائدشان رخنه نکرده بود، لیکن پیش خود گفته بودند ما بعد از آن که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حرکت کردند به او ملحق می شویم.

از آن جمله یکی ابو خیثمه بود که مردی قوی و دارای دو همسر و دو آلاچیق بود، همسران وی آلاچیق هایش را آب پاشی کرده، در آن آب آشامیدنی خنکی فراهم نموده و طعامی تهیه کرده بودند، در همین بین که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مسلمانان را دستور حرکت داد او سری به آلاچیق های خود زد و درجواب هوای نفس خود که او را به استفاده از آن ها دعوت می کرد گفت: نه، به خدا سوگند این انصاف نیست که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با این که خدای تعالی از گذشته و آینده او در گذشته حرکت کند

ص: 99


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 3، ص: 247.

و در شدت حرارت و گرد و غبار و با سنگینی سلاح راه بپیماید و در راه خدا جهاد کند، آن گاه ابو خیثمه که مردی نیرومند است در سایه آلاچیق و در کنار همسران زیبای خود به عیش و لذت بپردازد، نه به خدا سوگند که از انصاف به دور است.

این بگفت و از جا برخاست شتر خود را آورد و اثاث سفر را بر آن بار کرد و به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ملحق شد. مردم وقتی دیدند سواری از دور می رسد به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گزارش دادند، حضرت فرمود: باید ابو خیثمه باشد. ابو خیثمه نزدیک شد و جریان خود را بعرض رسانید. حضرت جزای خیر برایش طلب نمود و برای او دعای خیر فرمود.

ابو ذر نیز سه روز از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تخلف کرد، جریان کار او این بود که شترش ضعیف و لاغر بود و در بین راه از پای درآمد و ابو ذر ناگزیر شد اثاث خود را از پشت شتر پائین آورده، بدوش خود بکشد. بعد از سه روز مسلمانان دیدند مردی از دور می رسد، به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گزارش دادند، حضرت فرمود: باید ابو ذر باشد. گفتند: آری، ابو ذر است. حضرت فرمود به استقبالش بروید که او بسیار تشنه است. مسلمانان آب برداشته، به استقبالش شتافتند.

ابو ذر خود را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رسانید در حالی که طرفی آب همراه داشت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: آب داشتی و تشنه بودی؟ عرض کرد: بلی.

فرمود: چرا؟ عرض کرد در میان راه به سنگی گودی برخوردم که در گودی آن آب باران جمع شده بود، وقتی از آن چشیدم دیدم آب بسیار گوارایی است، با خود گفتم از این آب نمی خورم مگر بعد از آن که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از آن بیاشامد.

حضرت فرمود: ای ابا ذر! خدا رحمتت کند، تو تنها زندگی می کنی و تنها

ص: 100

هم خواهی مرد و تنها محشور خواهی شد و تنها به بهشت خواهی رفت. ای ابا ذر! مردمی از اهل عراق به وسیلۀ تو سعادتمند می شوند، آنان به جنازه تو برمی خورند، تو را غسل و کفن کرده بر جنازه ات نماز می خوانند و دفن می کنند.

راوی سپس اضافه کرده: در میان کسانی که از آن جناب تخلف ورزیدند عده ای از منافقین بودند و عده ای هم از نیکان که سابقه نفاق از ایشان دیده نشده بود، از آن جمله کعب بن مالک شاعر و مرارة بن ربیع و هلال بن امیه رافعی بودند. بعد از آن که خداوند توبه شان را قبول کرد، کعب گفته بود: من از خودم در تعجبم، زیرا هرگز به یاد ندارم که روزی به مثل آن ایامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حرکت می کرد سر حال و نیرومند بوده باشم و هیچ وقت جز در آن ایام دارای دو شتر نبودم، با خود می گفتم فردا به بازار می روم و لوازم سفر را خریداری می کنم بعداً خود را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می رسانم، به بازار می رفتم و لیکن حاجت خود را برنمی آوردم تا آن که به هلال بن امیه و مرارة بن ربیع برخوردم. آن دو نیز از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تخلف کرده بودند باز هم متنبه نشدم با آن دو قرار گذاشتم که فردا به بازار برویم، فردا به بازار رفتیم ولی کاری صورت ندادیم، خلاصه در این مدت کار ما این بود که مرتب می گفتیم فردا حرکت می کنیم و حرکت نمی کردیم تا یک وقت خبردار شدیم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برمی گردد، آن وقت دچار ندامت و شرمساری شدیم.

پس از پایان جنگ وقتی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به مدینه نزدیک شد به استقبالش شتافتیم تا او را تهنیت بگوییم که بحمد اللَّه بسلامت برگشته و لیکن با کمال تعجب دیدیم که جواب سلام ما را نداد و از ما روی گردانید، آن گاه متوجه برادران دینی خود شده به ایشان سلام کردیم، ایشان هم جواب ما را ندادند، این

ص: 101

مطلب به خانواده های ما رسید، وقتی به خانه آمدیم دیدیم زن و بچه های ما نیز با ما حرف نمی زنند، به مسجد آمدیم دیدیم احدی نه به ما سلام می کند و نه همکلام می شود، لا جرم زنان ما نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مشرف شده به عرض رسانیدند شنیده ایم که شما بر شوهران ما غضب فرموده ای! آیا وظیفه ما هم این هست که از آنان کناره گیری کنیم؟ حضرت فرمود: نه، شما نباید کناره گیری کنید و لیکن مواظب باشید با شما نزدیکی نکنند.وقتی کار کعب بن مالک و دو رفیقش به این جا کشید، گفتند، دیگر مدینه جای ما نیست، زیرا نه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با ما حرف می زند و نه احدی از برادران و قوم و خویشان، پس بیائید به بالای این کوه رفته به دعا و زاری بپردازیم، بالآخره یا خدا از تقصیرات ما می گذرد و یا آن که همان جا از دنیا می رویم.

این سه نفر از شهر بیرون شده و به بالای کوه ذباب رفتند و در آن جا به عبادت و روزه پرداختند. زن و فرزندانشان برایشان طعام آورده به زمین می گذاشتند و بدون این که حرفی بزنند بر می گشتند و این برنامه تا مدتی طولانی ادامه داشت.

روزی کعب به آن دو نفر دیگر گفت: رفقا! حال که به چنین رسوایی و گرفتاری مبتلا شده ایم و خدا و رسولش و به پیروی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خانواده های ما و برادران دینیمان بر ما خشم گرفته اند و احدی با ما همکلام نمی شود، ما خود چرا به یکدیگر خشم نگیریم، ما نیز مسلمانیم و باید دستور پیغمبر را پیروی نموده با یکدیگر همکلام نشویم، اینک هر یک از ما به گوش های از این کوه برود و سوگند بخورد که دیگر با رفیقش حرفی نزند تا بمیرد و یا آن که خدا از تقصیرش درگذرد.

ص: 102

مدت سه روز هم بدین منوال گذرانیدند و یکه و تنها در کوه به سر بردند، حتی طوری از یکدیگر کناره گرفتند که یکدیگر را هم نمی دیدند.

پس از سه روز یعنی در شب سوم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در خانه ام سلمه بود که آیه توبه و مژده مغفرت ایشان نازل شد و آن آیۀ «لقد تاب اللَّه بالنبی علی المهاجرین و الانصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرة" بود. امام صادق(علیه السلام) فرمود: آیه شریفه این طور نازل شده و مقصود از مهاجرین و انصار ابو ذر، ابو خیثمه و عمیر بن وهب بود که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تخلف ورزیده، بعد به وی ملحق شدند.

آن گاه راوی در باره آن سه نفری که آیۀ «وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا» در حقشان نازل شده گفته:

عالم (امام(علیه السلام) فرمود آیه این طور نازل شده: «و علی الثلاثة الذین خالفوا»، زیرا کلمۀ «خُلِّفُوا» به معنای تخلف قهری است که مرتکبش تقصیری نداشته و سزاوار ملامت نیست، «حَتَّی إِذا ضاقَتْ عَلَیهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ» از این رو زمین با همه فراخیش بر آنان تنگ شد که نه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با ایشان همکلام می شد و نه برادران دینی و نه زن و فرزندانشان و به همین جهت، مدینه بر آنان تنگ شد و ناگزیر از مدینه تار و مار شدند و وقتی خداوند دید براستی نادم شده اند توبه ایشان را قبول کرد.(1) به زودی گفتاری در باره این دو آیه و روایاتی که در تفسیر آن دو وارد شده از نظر خواننده خواهد گذشت.

و در تفسیر عیاشی از مغیره روایت شده که گفت: من از او (امام) شنیدم که

ص: 103


1- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 1، ص: 284- 296.

در خصوص آیۀ «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً» می گفت مقصود از «عدة» نیت و تصمیم است و معنای آیه این است که: اگر می خواستند خارج بشوند می شدند(1).

این روایت صرف نظر از ضعفی که دارد و صرف نظر از این که مرسل است و راویانش معلوم نیستند و نیز علاوه بر این که مضمر است یعنی معلوم نیست که مطلب را از چه کسی نقل کرده با لفظ آیه هم تطبیق ندارد- و خدا داناتر است.

و در الدر المنثور آمده که ابن اسحاق و ابن منذر از حسن بصری روایت کرده اند که گفت: عبداللَّه بن ابی و عبداللَّه بن نبتل و رفاعة بن زید بن تابوت از بزرگان منافقین و از کسانی بودند که علیه اسلام و مسلمین همواره نقشه چینی می کردند و در باره آنان آیۀ «لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَک الْأُمُورَ...» نازل شد(2).

بیان آیات

منافقین که به گمان خود از ناملایمات فتنه احتمالی جنگ دوری می گزینند در واقع از نفاق و ضلالتشان در فتنه سقوط کرده اند و خود غافلند.

این آیات، گفتاری در باره منافقین می باشد و نیز بیان حال آنان را که در آیات قبلی بود دنبال نموده، پاره ای از حرکات و حرف های آنان را نقل نموده، مطالبی خاطرنشان می سازد که از خبث اوصاف باطنی و فساد اعتقادات آنان- که بر اساس ضلالت استوار گشته- پرده بر می دارد.

«وَ مِنْهُمْ مَنْ یقُولُ ائْذَنْ لِی وَ لا تَفْتِنِّی أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا...»؛ کلمۀ «فتنه» در این جا به طوری که از سیاق برمی آید به یکی از دو معنا است: یا به معنای القاء به

ص: 104


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 2، ص: 89، ح 60.
2- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 3، ص: 257.

ورطه ای که آدمی را مغرور نموده و فریب می دهد و یا به معنای معروف آن که همان فتنه و بلا و گرفتاری عمومی است می باشد.

و اگر معنای اول مقصود باشد، معنای آیه این خواهد بود که: به من اجازه بده به جنگ نیایم و مرا با بردن در صحنه جهاد به فتنه مینداز و با برشمردن غنیمت های نفیس جنگی اشتهای نفسانی مرا تحریک مکن و مرا فریب مده. و اگر معنای دوم مقصود باشد معنایش این می شود که: اجازه بده من حرکت نکنم و مرا به ناملایماتی که می دانم در این جنگ هست مبتلا مساز.

خدای تعالی از این پیشنهادشان جواب داده و فرموده: «این ها با همین عملشان در فتنه افتادند»، یعنی این ها به خیال خودشان از فتنه احتمالی احتراز می جویند در حالی که سخت در اشتباهند و غافلند از این که کفر و نفاق و سوء سریره ای که دارند و این پیشنهادشان از آن حکایت می کند فتنه است، غافلند از این که شیطان آنان را در فتنه افکنده و فریب داده و دچار هلاکت کفر و ضلالت و نفاق ساخته است.

تازه این خسارت و گرفتاری دنیایی ایشان است و در آخرت نیز جهنم بر کافران احاطه خواهد کرد، همان طوری که در دنیا فتنه به آنان احاطه داشت. پس این که فرمود: «أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا» با جملۀ «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ» تقریباً معنای واحدی را می رسانند و آن این است که این مردم منافق هم در دنیا و هم در آخرت در فتنه و هلاکت ابدی قرار دارند.

ممکن هم هست از جملۀ «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ» استفاده کرد که

ص: 105

جهنم فعلاً نیز محیط به کفار است، نه در آینده، آیات داله بر تجسم اعمال هم این معنا را می رساند.(1)

9. نقشه های شوم در قبال جهاد فی سبیل الله

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«سَیقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلی مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکمْ یریدُونَ أَنْ یبَدِّلُوا کلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا کذلِکمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَیقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ کانُوا لا یفْقَهُونَ إِلاَّ قَلیلاً * قُلْ لِلْمُخَلَّفینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلی قَوْمٍ أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یسْلِمُونَ فَإِنْ تُطیعُوا یؤْتِکمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کما تَوَلَّیتُمْ مِنْ قَبْلُ یعَذِّبْکمْ عَذاباً أَلیماً * لَیسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْمَریضِ حَرَجٌ وَ مَنْ یطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یتَوَلَّ یعَذِّبْهُ عَذاباً أَلیماً»؛(2) «هنگامی که شما برای به دست آوردن غنایمی حرکت کنید، متخلّفان (حدیبیه) می گویند: «بگذارید ما هم در پی شما بیائیم، آن ها می خواهند کلام خدا را تغییر دهند؛ بگو: «هرگز نباید به دنبال ما بیایید؛ این گونه خداوند از قبل گفته است!» آن ها به زودی می گویند: «شما نسبت به ما حسد می ورزید!» ولی آن ها جز اندکی نمی فهمند! به متخلّفان از اعراب بگو: به زودی از شما دعوت می شود که به سوی قومی نیرومند و جنگجو بروید و با آن ها پیکار کنید تا اسلام بیاورند؛ اگر اطاعت کنید، خداوند پاداش نیکی به شما می دهد؛ و اگر سرپیچی نمایید- همان گونه که در گذشته نیز سرپیچی کردید- شما را با عذاب دردناکی کیفر می دهد! بر نابینا و لنگ و بیمار گناهی نیست (اگر در میدان جهاد

ص: 106


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 9، ص: 374.
2- . فتح / 15 الی 17.

شرکت نکنند)؛ و هر کس خدا و رسولش را اطاعت نماید، او را درباغ های (از بهشت) وارد می کند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است؛ و آن کس که سرپیچی کند، او را به عذاب دردناکی گرفتار می سازد!»

تفسیر

متخلفان از جهاد، آماده زیاده خواهی!

غالب مفسران معتقدند که این آیات ناظر به «فتح خیبر» است که بعد از «صلح حدیبیه» و در آغاز سال هفتم هجرت روی داد.

توضیح این که: طبق روایات هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) از «حدیبیه» باز می گشت به فرمان خدا مسلمانان شرکت کننده در حدیبیه را بشارت به «فتح خیبر» داد و تصریح فرمود که در این پیکار فقط آن ها شرکت کنند و غنائم جنگی مخصوص آن ها است و تخلف کنندگان را نصیبی از این غنائم نخواهد بود! اما این دنیا پرستان ترسو همین که از قرائن فهمیدند پیامبر(صلی الله علیه و آله) در این جنگی که در پیش دارد قطعاً پیروز می شود و غنائم فراوانی به دست سپاه اسلام خواهد افتاد، از فرصت استفاده کرده، خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمدند و اجازه شرکت در میدان" خیبر" خواستند! و شاید به این عذر نیز متوسل شدند که ما برای جبران خطای گذشته و سبک کردن بار مسئولیت و توبه از گناه و خدمت خالصانه به اسلام و قرآن، می خواهیم در این میدان جهاد با شما شرکت کنیم! غافل از این که آیات قرآن از قبل نازل شده بود و سر آن ها را فاش ساخته بود، چنان که در نخستین آیه مورد بحث می خوانیم:

«هنگامی که شما برای به دست آوردن غنائمی حرکت می کنید به زودی متخلفان

ص: 107

می گویند بگذارید ما هم از شما پیروی کنیم و در این جهاد شرکت نمائیم!»؛ «سَیقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلی مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکمْ».

نه تنها در این مورد که در موارد دیگر نیز می بینیم این تن پروران طماع به سراغ لقمه های چرب و کم دردسر می رفتند و از میدان های سخت و خطرناک و دور دست گریزان بودند، چنان که در آیه 42 سورۀ «توبه» می خوانیم: «هر گاه غنائمی نزدیک و سفری سهل و آسان باشد از تو پیروی می کنند، ولی (اکنون که برای میدان تبوک) راه دور و پرمشقت است سر باز می زنند و به زودی سوگند می خورند که اگر توانایی داشتیم همراه شما حرکت می کردیم»؛ «لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوک وَ لکنْ بَعُدَتْ عَلَیهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَیحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکمْ».

به هر حال، قرآن در آیات مورد بحث در پاسخ این گروه سود جو و فرصت طلب می گوید: «آن ها می خواهند کلام خدا را تغییر دهند»؛ «یرِیدُونَ أَنْ یبَدِّلُوا کلامَ اللَّهِ».

سپس می افزاید: «به آن ها بگو: شما هرگز نباید به دنبال ما بیائید» و حق ندارید در این میدان شرکت کنید؛ «قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا».

این سخنی نیست که من از پیش خود بگویم، «این مطلبی است که خداوند از قبل گفته» و ما را از آینده شما با خبر ساخته است؛ «کذلِکمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ».

خداوند دستور داده «غنائم خیبر» مخصوص «اهل حدیبیه» باشد، واحدی با آن ها در این امر شرکت نکند! ولی این متخلفان بی شرم و پر ادعا، باز از میدان در نمی روند و شما را متهم به حسادت می کنند «و به زودی می گویند: مطلب چنین نیست بلکه شما نسبت به ما حسد می ورزید!»؛ «فَسَیقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا».

ص: 108

و به این ترتیب آن ها حتی به طور ضمنی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را تکذیب می کنند و ریشه منع آن ها را از شرکت در «غزوه خیبر» حسادت می شمرند! قرآن در آخرین جمله می گوید: «ولی آن ها جز اندکی نمی فهمند»؛ «بَلْ کانُوا لا یفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا».

آری ریشه تمام بدبختی های آن ها جهل و نادانی و بی خبری است که همیشه دامنگیر آن ها بوده است، جهل در مورد خداوند و عدم معرفت مقام پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بی خبری از سرنوشت انسان ها و عدم توجه به ناپایداری ثروت دنیا.

درست است که آن ها در مسائل مالی و منافع شخصی با هوش و دقیق و باریک بودند، اما چه جهلی از این بالاتر که انسان همه چیز خود را با اندکی ثروت مبادله کند؟!.

سرانجام پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) طبق نقل تواریخ غنائم خیبر را تنها بر اهل حدیبیه تقسیم کرد، حتی کسانی که در حدیبیه بودند و موفق به شرکت در غزوه خیبر نشدند سهمی برای آن ها قرار داد، البته این موضوع یکمصداق بیش تر نداشت و آن" جابر بن عبداللَّه" بود(1).

در ادامه همین بحث و گفتگو با متخلفان «حدیبیه» در آیه بعد پیشنهادی به آن ها کرده و راه بازگشت را به روی آن ها چنین می گشاید و می فرماید:

«به متخلفان از اعراب بادیه نشین بگو به زودی از شما دعوت می شود که به سوی قومی جنگجو و پر قدرت گام بگذارید و با آن ها پیکار کنید تا اسلام را پذیرا شوند»؛ «قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یسْلِمُونَ».

«اگر اطاعت کنید خداوند پاداش نیکی به شما می دهد و اگر سرپیچی کنید، آن گونه

ص: 109


1- . ابن هشا م، عبدالملک بن هشا م، السیرة النبویة، ج 3، ص: 364.

که قبلاً نیز سرپیچی کردید، خداوند شما را عذاب دردناکی می کند»؛ «فَإِنْ تُطِیعُوا یؤْتِکمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کما تَوَلَّیتُمْ مِنْ قَبْلُ یعَذِّبْکمْ عَذاباً أَلِیماً».

هر گاه به راستی از رفتار قبلی خود پشیمان شده اید و دست از راحت- طلبی و دنیا پرستی برداشته اید، باید امتحان صداقت خود را در میدان سخت و سهمگین دیگری بدهید و گرنه از میدان های سخت اجتناب کردن و در میدان های راحت و پر غنیمت شرکت نمودن به هیچ وجه ممکن نیست و دلیلی است بر نفاق یا ضعف ایمان و جبن و ترس شما.

جالب این که قرآن روی عنوان مخلفین در این آیات مکرر تکیه کرده و به اصطلاح به جای استفاده از «ضمیر» از «اسم ظاهر» استفاده می کند.

این تعبیر مخصوصاً به صورت صیغه «اسم مفعول» آمده، یعنی «پشت سر گذارده شدگان» اشاره به این که هنگامی که مسلمانان با ایمان مشاهده سستی و بهانه جوئی های این گروه را می کردند آن ها را پشت سر گذارده و بی اعتنا به وضعشان به سوی میدان جهاد می شتافتند.

اما در این که این قوم جنگجو و پر قدرت که در این آیه به آن ها اشاره کرده چه جمعیتی بودند؟ در میان مفسران گفتگو است.

جملۀ «تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یسْلِمُونَ»؛ «با آن ها پیکار کنید تا مسلمان شوند» دلیل بر این است که اهل کتاب نبودند، زیرا آن ها را مجبور به پذیرش اسلام نمی کنند، بلکه مخیر میان اسلام آوردن یا پذیرش شرائط اهل ذمه و همزیستی مسالمت آمیز با مسلمانان و پرداخت جزیه می کنند، تنها مشرکان و بت پرستان هستند که چیزی

ص: 110

جز اسلام از آنان پذیرفته نمی شود، زیرا اسلام بت پرستی را به عنوان یک «دین» نمی شناسد و اجبار در ترک بت پرستی جایز است.

و با توجه به این که در عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از ماجرای «حدیبیه» و «خیبر» غزوه مهمی با مشرکان جز فتح «مکه» و غزوه «حنین» وجود نداشت، آیه فوق می تواند اشاره به آن ها باشد، مخصوصاً غزوه حنین که مردان جنگجوی سخت کوشی از طایفه «هوازن» و «بنی سعد» در آن شرکت داشتند.

اما این که بعضی احتمال داده اند اشاره به غزوه «موته» که با رومیان انجام گرفت بوده باشد بعید به نظر می رسد، چرا که آن ها اهل کتاب بودند.

و احتمال این که منظور جنگ های بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) از جمله جنگ با اهل" فارس» و «یمامه" بوده باشد بسیار بعیدتر است، چرا که لحن آیات نشان می دهد مسأله مربوط به زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) است و هیچ الزامی نداریم که آن را بر جنگ های بعد از عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) تطبیق دهیم، ظاهراً پاره ای انگیزه های سیاسی در فکر و اندیشه بعضی از مفسران که روی این مسأله پافشاری داشته اند دخالت داشته است! این نکته نیز قابل توجه است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آن ها قول نمی دهد که در جنگ های آینده شما غنائمی به چنگ می آورید، زیرا هدف از جهاد کسب غنیمت نیست، بلکه روی این تکیه می کند که خداوند پاداش نیکی به شما خواهد داد که معمولاً این تعبیر در مورد پاداش های آخرت است.

در این جا سؤالی مطرح می شود و آن این که: در آیه 83 سوره توبه، به طور کلی دست رد بر سینه این نامحرمان زده و می گوید: «فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِی أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِی عَدُوًّا إِنَّکمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ»؛ «شما هرگز با من در هیچ

ص: 111

نبردی خروج نخواهید کرد و مجاز نیستید همراه من با دشمن پیکار کنید، چرا که نخستین بار به کناره گیری از جنگ راضی شدید اکنون نیز با متخلفان بمانید».

در حالی که آیه مورد بحث از آن ها دعوت به پیکار در میدان سخت و سهمگین دیگری می کند؟

ولی با توجه به این که آیه سوره توبه مربوط به متخلفان جنگ تبوک است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) از آن ها قطع امیدکرده بود و آیه مورد بحث از متخلفان حدیبیه سخن می گوید که هنوز از آن ها قطع امید نشده بود پاسخ این سؤال روشن می گردد.

و از آن جا که در میان متخلفان افرادی بودند که به خاطر نقص عضو یا بیماری به راستی قدرت بر شرکت در جهاد نداشتند و نباید حق آن ها در این میان نادیده گرفته شود، در آخرین آیه مورد بحث معذور بودن آنان را مشخص ساخته است.

بخصوص این که بعضی از مفسران نقل کرده اند که بعد از نزول آیه قبل و تهدید متخلفان به «عذاب الیم" جمعی از معلولین یا بیماران خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمدند و عرض کردند: ای رسول خدا ص! تکلیف ما در این میان چیست؟

در این جا این آیه نازل شد و حکم آن ها را چنین بازگو کرد: «بر نابینا و لنگ و بیمار گناهی نیست اگر در میدان جهاد شرکت نکنند»؛ «لَیسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ».

تنها جهاد نیست که مشروط به قدرت و توانایی است، تمام تکالیف الهی یک سلسله شرائط عمومی دارد که از جمله آن ها «توانایی و قدرت» است و در آیات قرآن کراراً به این معنی اشاره شده است، در آیه 286 سوره بقره به صورت یک اصل

ص: 112

کلی می خوانیم: «لا یکلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وسع ها»؛ «خداوند هیچ کس را جز به مقدار طاقتش تکلیف نمی کند.»

این شرط هم با ادله نقلی ثابت شده و هم با دلیل عقل.

ولی البته این گروه گرچه از شرکت در میدان جهاد معافند اما آن ها نیز باید به مقدار توان خود برای تقویت قوای اسلام و پیشبرد اهداف الهی آن بکوشند، چنان که در آیه 91 سوره توبه می خوانیم: «لَیسَ عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی الْمَرْضی وَ لا عَلَی الَّذِینَ لا یجِدُونَ ما ینْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ»؛ «بر ضعیفان و بیماران و آن ها که وسیله ای برای انفاق (در راه جهاد) ندارند گناهی نیست (که در میدان حاضر نشوند) به شرط این که برای خدا و رسولش خیر خواهی کنند».

یعنی اگر آن ها قادر نیستند با دست کاری انجام دهند از آن چه در توان دارند با زبان مضایقه ننمایند و این تعبیر جالبی است که نشان می دهد هر کس آن چه را در توان دارد باید فروگذار نکند و به تعبیر دیگر اگر نمی توانند در جبهه شرکت کنند لا اقل «پشت جبهه» را محکم نگهدارند.

و شاید جمله اخیر آیه مورد بحث نیز اشاره به همین معنی باشد که می فرماید:

«هر کس اطاعت خدا و رسولش را کند او را در باغ هایی از بهشت وارد می سازد که نهرها از زیر درختانش جاری است و آن کس که سرپیچی کند او را به عذاب الیم گرفتار خواهد کرد!»؛ «وَ مَنْ یطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یتَوَلَّ یعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً».

این احتمال نیز وجود دارد که در مواقعی که استثنایی به حکمی می خورد افرادی به فکر سوء استفاده افتاده، خود را در صف معذوران جا می زنند، قرآن به

ص: 113

آن ها هشدار می دهد که اگر به راستی معذور نباشند گرفتار عذاب الیم خواهند شد.

این نکته قابل توجه است که مسأله معذور بودن نابینا و لنگ و بیماران سخت مخصوص" جهاد» است، اما در مسأله «دفاع» هر کس به قدر توانایی خود باید از کیان اسلام و وطن اسلامی و جان دفاع کند و هیچ استثنایی در این زمینه وجود ندارد.(1)

امام علی(علیه السلام) در خطبه 27 می فرماید (وقتی خبر تهاجم سربازان معاویه به شهر انبار در سال 38 هجری و سستی مردم به امام ابلاغ شد):

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَی وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُیثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَی قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْییعِ الْجِهَادِ وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَف.»(2)

1. ارزش جهاد در راه خدا

پس از ستایش پروردگار، جهاد در راه خدا، دری از درهای بهشت است، که خدا آن را به روی دوستان مخصوص خود گشوده است.

جهاد، لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداوند است، کسی که جهاد را ناخوشایند دانسته و ترک کند، خدا لباس ذلّت و خواری بر او می پوشاند و دچار بلا

ص: 114


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 22، ص: 58.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح.

و مصیبت می شود و کوچک و ذلیل می گردد، دل او در پرده گمراهی مانده و حق از او روی می گرداند، به جهت ترک جهاد، به خواری محکوم و از عدالت محروم است.(1)

سپس امام(علیه السلام) می فرماید:

«أَلَا وَ إِنِّی قَدْ دَعَوْتُکمْ إِلَی قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَیلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَکمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یغْزُوکمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِی قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاکلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّی شُنَّتْ عَلَیکمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِکتْ عَلَیکمُ الْأَوْطَانُ- [فَهَذَا] وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ [وَ] قَدْ وَرَدَتْ خَیلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکرِی وَ أَزَالَ خَیلَکمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کانَ یدْخُلُ عَلَی الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَی الْمُعَاهِدَةِ فَینْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قلب ها وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً فَیا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یمِیتُ الْقَلْبَ وَ یجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکمْ عَنْ حَقِّکمْ فَقُبْحاً لَکمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یرْمَی یغَارُ عَلَیکمْ وَ لَا تُغِیرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ یعْصَی اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُکمْ بِالسَّیرِ إِلَیهِمْ فِی أَیامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَیظِ أَمْهِلْنَا یسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُکمْ بِالسَّیرِ إِلَیهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ 3 أَمْهِلْنَا ینْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ کلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ فَإِذَا کنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّیفِ أَفَر.»(2)

ص: 115


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح.

2. دعوت به مبارزه و نکوهش از نافرمانی کوفیان

آگاه باشید! من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با شامیان دعوت کردم و گفتم پیش از آن که آن ها با شما بجنگند با آنان نبرد کنید، به خدا سوگند، هر ملّتی که درون خانه خود مورد هجوم قرار گیرد، ذلیل خواهد شد. امّا شما سستی به خرج دادید و خواری و ذلّت پذیرفتید، تا آن جا که دشمن پی در پی به شما حمله کرد و سر زمین های شما را تصرّف نمود. و اینک، فرمانده معاویه، (مرد غامدی)(1) با لشکرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من، «حسّان بن حسّان بکری» را کشته و سربازان شما را از مواضع مرزی بیرون رانده است.

به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه زنی مسلمان و زنی غیر مسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره های آن ها را به غارت برده، در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع، جز گریه و التماس کردن، نداشته اند.

لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون این که حتّی یک نفر آنان، زخمی بردارد و یا قطره خونی از او ریخته شود، اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تأسّف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است!.

شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند، این واقعیت قلب انسان را می میراند و دچار غم و اندوه می کند که شامیان در باطل خود وحدت دارند و شما در حق خود متفرّقید.

زشت باد روی شما و از اندوه رهایی نیابید که آماج تیر بلا شدید!. به شما

ص: 116


1- . سفیان بن عوف غامدی، از سرداران معاویه و اهل یمن بود، غامد نام قبیله ای در یمن است.

حمله می کنند، شما حمله نمی کنید؟! با شما می جنگند، شما نمی جنگید؟! این گونه معصیت خدا می شود و شما رضایت می دهید؟

وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می دهم، می گویید هوا گرم است، مهلت ده تا سوز گرما بگذرد و آن گاه که در زمستان فرمان جنگ می دهم، می گویید هوا خیلی سرد است بگذار سرما برود. همه این بهانه ها برای فرار از سرما و گرما بود؟

وقتی شما از گرما و سرما فرار می کنید، به خدا سوگند که از شمشیر بیش تر گریزانید!(1)

حضرت می فرماید:

«یا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِجَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَکمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَی رَأْیی بِالْعِصْیانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّی لَقَدْ قَالَتْ قُرَیشٌ إِنَّ ابْنَ ابی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فی ها مَقَاماً مِنِّی لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَی السِّتِّینَ وَ لَکنْ لَا رَأْی لِمَنْ لَا یطَاع.»(2)

3. مظلومیت امام(علیه السلام) و علل شکست کوفیان

ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان

ص: 117


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح.

پرده نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم! شناسایی شما- سوگند به خدا- که جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم بار سر انجام آن شد.

خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر خون و سینه ام از خشم شما مالامال است! کاسه های غم و اندوه را، جرعه جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلّت پذیری، رأی و تدبیر مرا تباه کردید، تا آن جا که قریش در حق من گفت:

«بی تردید پسر ابی طالب مردی دلیر است ولی دانش نظامی ندارد» خدا پدرشان(1) را مزد دهد، آیا یکی از آن ها تجربه های جنگی سخت و دشوار مرا دارد؟ یا در پیکار توانست از من پیشی بگیرد؟ هنوز بیست سال نداشتم، که در میدان نبرد حاضر بودم، هم اکنون که از شصت سال گذشته ام. امّا دریغ، آن کس که فرمانش را اجرا نکنند، رأیی نخواهد داشت.(2)

10. جهاد یا دفاع ازاسلام ومسلمین، درغیبت امام معصوم(علیه السلام)

فتاوای فقهای شیعه، در مسائل دفاع

فتاوای فقهای شیعه، در مسائل دفاع(3)

مسأله 2826: اگر دشمن بر بلاد مسلمانان و سرحدات آن هجوم نماید، واجب است بر جمیع مسلمانان دفاع از آن به هر وسیله ای که امکان داشته باشد از بذل جان و مال. و در این امر احتیاج به اذن حاکم شرع نیست.

ص: 118


1- . جمله دعائیه است که گاه در نکوهش و کنایه زدن بکار می رود.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی.
3- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، توضيح المسائل، ج 2، ص: 762.

مسأله 2827: اگر مسلمانان بترسند که اجانب نقشه استیلا بر بلاد مسلمین را کشیده اند، چه بدون واسطه یا به واسطهٔ عُمّال خود از خارج یا داخل واجب است دفاع از ممالک اسلامی کنند به هر وسیله ای که امکان داشته باشد.

مسأله 2828: اگر در داخل ممالک اسلامی نقشه هایی از طرف اجانب کشیده شده باشد که خوف آن باشد که تسلط بر ممالک اسلامی پیدا کنند، واجب است بر مسلمانان که با هر وسیله ای که ممکن است، نقشهٔ آن ها را به هم بزنند و جلوگیری از توسعه نفوذ آن ها کنند.

مسأله 2829: اگر به واسطهٔ توسعهٔ نفوذ سیاسی یا اقتصادی و تجاری اجانب خوف آن باشد که تسلط بر بلاد مسلمین پیدا کنند واجب است بر مسلمانان، دفاع به هر نحو که ممکن است و قطع ایادی اجانب، چه عُمّال داخلی باشند یا خارجی.

استفتاءات از مقام معظم رهبری آیت العظمی خامنه ای(حفظه) در باب جهاد

استفتاءات از مقام معظم رهبری آیت العظمی خامنه ای(حفظه) در باب جهاد(1)

س 1088: جهاد ابتدائی در زمان غیبت امام معصوم «علیه السلام» چه حکمی دارد؟ آیا جایز است که فقیه جامع الشرائط مبسوط الید (ولی امر مسلمین) حکم به آن کند؟

ج: بعید نیست که حکم به جهاد ابتدائی توسط فقیه جامع الشرایطی که متصدّی ولایت امر مسلمین است، در صورتی که مصلحت آن را اقتضا کند، جایز باشد، بلکه این نظر اقوی است.

ص: 119


1- . همان، ج 2، ص: 779.

س 1089: اقدام به دفاع از اسلام هنگام تشخیص خطر برای اسلام، بدون رضایت والدین چه حکمیدارد؟

ج: دفاع از اسلام و مسلمین واجب است و متوقف بر اذن والدین نیست، ولی در عین حال سزاوار است که انسان تا می تواند رضایت آنان را جلب کند.

س 1090: آیا اهل کتابی که در کشورهای اسلامی زندگی می کنند، حکم اهل ذمّه را دارند؟

ج: آنان تا زمانی که مطیع قوانین و مقررات دولت اسلامی که در حمایت آن زندگی می کنند، باشند و کاری که منافی با أمان است، انجام ندهند، حکم معاهد را دارند.

ملحقات رساله آیت اللّٰه مکارم شیرازی

ملحقات رساله آیت اللّٰه مکارم شیرازی(1)

احکام دفاع و امر به معروف و نهی از منکر:

مسأله 1: دفاع بر همه مسلمانان در برابر هجوم دشمنان به کشورهای اسلامی و مرزهای آن واجب است و منحصر به کشوری نیست که انسان در آن زندگی می کند، بلکه همهٔ مسلمین دنیا باید در برابر هجوم اجانب به کشورهای اسلامی یا مقدّسات مسلمانان، مدافع یکدیگر باشند، خواه از طریق بذل مال یا جان یا هر وسیله دیگر؛ و در این امر احتیاج به اذن حاکم شرع نیست، ولی برای نظم و هماهنگی برنامه های دفاعی باید در صورت امکان فرمانده یا فرماندهان آگاه و مورد اعتمادی را با نظر حاکم شرع تعیین کنند.

ص: 120


1- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، توضيح المسائل، ج 2، ص: 769.

مسأله 2: هرگاه مسلمانان از این بیم داشته باشند که اجانب نقشهٔ استیلاء بر ممالک اسلامی را کشیده و بدون واسطه یا به واسطهٔ عمّال خود از داخل یا خارج آن را عملی کنند بر همه مکلفین واجب است به هر وسیله ای که امکان دارد در برابر آن بایستند و از ممالک اسلامی دفاع کنند.

مسأله 3: اگر به واسطهٔ توسعه نفوذ سیاسی یا اقتصادی و تجاری بیگانگان، خوف آن باشد که آن ها بر ممالک اسلامی تسلط پیدا کنند، بر همه واجب است که از نفوذ آنان جلوگیری نموده، ایادی آن ها را قطع کنند، هم چنین در مورد برقرار ساختن روابط سیاسی با دولت های غیر اسلامی باید طوری باشد که موجب ضعف و ناتوانی مسلمین یا اسارت آن ها در چنگال بیگانگان یا وابستگی اقتصادی و تجاری نگردد.

11. ولایت فقیه به استناد اخبار:

اشاره

ولایت فقیه، در امتداد ولایت خداوند و ولایت نبی مکرم اسلام و ولایت ائمه اطهار(علیهم السلام)، می باشد، چرا که ولایت فقیه از سوی امام معصوم(علیه السلام)، تعیین شده است.

جانشینان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فقهای عادلند

از روایاتی که در دلالتش اشکال نیست این روایت است:

امیر المؤمنین(علیه السلام) می فرماید که رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائی (ثلاثَ مرّاتٍ) قیل: یا رسول اللَّهِ و مَن خلفاؤک؟ قالَ: الّذینَ یأتُونَ مِنْ بَعْدی، یروُونَ حَدِیثی وَ سُنّتی فَیعلِّمُونَها الْنّاسَ مِنْ بَعْدی؛(1) خدایا،

ص: 121


1- . صاحب وسائل الشیعه این حدیث را در کتاب قضا؛ «ابواب صفات قاضی»، باب 8، ح 50، و نیز باب 11، ح 7 به طور ارسال آورده است، و از معانی الاخبار و مجالس به دو سند که در بعض رجال با هم مشترکند نقل می کند، و در عیون به سه سند مختلف که در تمام رجال غیر یکدیگرند و در سه مکان دور از هم به سر می برده اند (مرو و نیشابور و بلخ) نقل شده است».

جانشینان مرا رحمت کن. و این سخن را سه بار تکرار فرمود. پرسیده شد که ای پیغمبر خدا، جانشینانت چه کسانی هستند. فرمود: کسانی که بعد از من می آیند، حدیث و سنت مرا نقل می کنند و آن را پس از من به مردم می آموزند».شیخ صدوق(1)، علیه الرحمة، این روایت را در کتاب های معانی الاخبار(2)، عیون اخبار الرضا(3) و مجالس(4)، از پنج طریق- که تقریباً چهار طریق می شود، چون دو طریق از بعضی جهات مشترک است- نقل کرده است.

در مواردی که «مُسنَد(5)» ذکر شده است، در یک مورد فیعلّمونها و در بقیه

ص: 122


1- . محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، مکنّی به «ابو جعفر»، معروف به «صدوق» و «ابن بابویه»(381 ق) از بزرگان علمای امامیه و مشایخ حدیث و فقهای شیعه. ولادت وی در غیبت صغرا و به دعای امام زمان (عج) واقع شد. وی از پدر خود، علی بن بابویه و محمد بن حسن بن ولید و جعفر بن محمد قولویه، روایت کرده است. شیخ مفید، ابن شاذان، غضائری، و شیخ ابو جعفر دوریستی از او روایت کرده اند. تألیفاتش را حدود سیصد نوشته اند. معروف ترین آن ها عبارت است از: من لا یحضره الفقیه، الخصال، التوحید، عیون اخبار الرضا، الامالی، معانی الاخبار، علل الشرائع، کمال الدین.
2- . معانی الاخبار؛ شیخ صدوق؛ در این کتاب احادیثی را که در تفسیر کلمات و اخبار معصومین وارد شده، گرد آورده است.
3- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص: 37، باب 31، ح 94، این کتاب شامل روایات و شرح احوال امام رضا(علیه السلام) و دارای 139 باب است.
4- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، أمالی، ص: 152، «مجلس 34»، ح 4.
5- . «مُسنَد» روایتی است که تمام راویان آن در سلسله سند تا معصوم(علیه السلام) مذکور گردیده باشند.

موارد فیعلّمونها الناس می باشد(1). و آن جا که «مُرسل»(2)، ذکر شده است، فقط صدر روایت است و جمله فیعلمونها الناس من بعدی را ندارد.(3)

ما درباره این روایت، روی دو فرض صحبت می کنیم:

فرض کنیم روایت «واحده» باشد و جمله «فیعلّمونها...» در ذیل حدیث زیاده شده. و یا این که جمله مزبور بوده و افتاده است. و سقوط جمله به واقع نزدیک تر است، زیرا اگر اضافه شده باشد، نمی توان گفت از روی خطا یا اشتباه بوده است؛ چون همان طور که عرض شد، روایت از چند طریق رسیده و راویان حدیث هم دور از هم زندگی می کرده اند: یکی در بلخ و دیگری در نیشابور و سومی در جای دیگر. با این وصف نمی شود عمداً این جمله زیاد شده باشد. و بعید به نظر می رسد که چند نفر دور از هم به ذهنشان بیاید که چنین جمله ای را به حدیث اضافه کنند. بنا بر این، اگر روایت «واحده» باشد، ما قاطعیم که جمله «فیعلّمونها...» از طریقی که صدوق(ره) نقل کرده اند ساقط شده و از قلم نساخ افتاده. یا این که صدوق(ره) جمله را ذکر نکرده است.

فرض دیگر این که دو حدیث باشد: یکی بدون جمله «فیعلّمونها...» دیگری با این جمله وارد شده باشد. بنا بر این که جمله مزبور در حدیث باشد، قطعاً کسانی را که شغل آنان نقل حدیث باشد و از خود رأی و فتوایی ندارند شامل نمی شود؛

ص: 123


1- . در کتاب «امالی» شیخ صدوق، ص: 152؛ مُسنَد با «یعلّمونها» و در عیون اخبار الرضا مُسنَد با «یعلّمونها الناس» آمده است.
2- . «مرسل» روایتی است که تمامی یا برخی راویان آن در سلسله سند افتاده باشد.
3- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص: 302، «باب النوادر»، ح 95.

و نمی توان گفت بعضی از محدثین که اصلًا حدیث را نمی فهمند و مصداق «رُبَّ حاملِ فقهٍ لَیسَ بفقیهٍ»؛(1) هستند و مانند دستگاه ضبطْ اخبار و روایات را می گیرند و می نویسند و در دسترس مردم قرار می دهند خلیفه اند و علوم اسلامی را تعلیم می دهند. البته زحمات آنان برای اسلام و مسلمین ارزنده است و بسیاری از آنان هم فقیه و صاحب رأی بوده اند؛ مانند کلینی(ره)(2)، شیخ صدوق(ره) و پدر شیخ صدوق(ره)(3) که از فقها بوده و احکام و علوم اسلام را به مردم تعلیم می داده اند. ما که می گوییمشیخ صدوق(ره) با شیخ مفید(ره)(4) فرق دارد، مراد این نیست که شیخ صدوق(ره) فقاهت نداشته؛ یا این که فقاهت او از مفید(ره) کم تر بوده است؛ شیخ صدوق(ره) همان کسی است که در یک مجلس تمام اصول و فروع مذهب را

ص: 124


1- . رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مسجد خیف در ضمن خطبه ای فرمود: فَرُبّ حامِلِ فقهٍ لیس بِفَقیهٍ. و رُبّ حامِلِ فقهٍ الی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ. (چه بسا حامل دانشی که خود به آن آگاه نباشد. و چه بسا بردارنده دانشی که آن را به آگاهتر از خود رساند). کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 258، ح 1.
2- . محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی، (328 یا 329 ق) معروف به «ثقة الاسلام» از محدثان بزرگ شیعه و شیخ مشایخ اهل حدیث. وی اولین مؤلف از مؤلفان «کتب اربعه» شیعه است که به سالیان دراز کتاب عظیم کافی را در سه بخش «اصول» و «فروع» و «روضه» گرد آورد.
3- . علی بن حسین بن موسی بن بابویه (329 ق) فقیه و محدث گرانقدر شیعه، کتاب های بسیاری را بدو منسوب کرده اند از جمله: التوحید، الامامة و التبصرة من الحیرة، الصلاة، الاخوان و الشرائع.
4- . ابو عبد اللَّه محمد بن محمد بن نعمان (336 یا 338- 413 ق) ملقب به «شیخ مفید» و «ابن معلم» از فقها و متکلمان و محدثان نام آور شیعه. در زمان خود ریاست علمی بغداد را به عهده داشت. سید مرتضی علم الهدی، سید رضی، شیخ طوسی، و نجاشی از مشهورترین شاگردان وی بوده اند. حدود 200 اثر کوچک و بزرگ از او به جای مانده است که معروف ترین آن ها: ارشاد، اختصاص، اوائل المقالات، امالی، مقنعة است.

شرح داده است(1)؛ لکن فرق ایشان با مفید(ره) این است که مفید(ره) و امثال ایشان از مجتهدینی هستند که نظر خودشان را در روایات و اخبار به کار می برده اند؛ و صدوق(ره) از فقهایی است که نظر خود را به کار نمی برده، یا کم تر به کار می برده اند.

حدیثْ آن هایی را شامل می شود که علوم اسلام را گسترش می دهند و احکام اسلام را بیان می کنند و مردم را برای اسلام تربیت و آماده می سازند تا به دیگران تعلیم بدهند.

همان طور که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم السلام) احکام اسلام را نشر و بسط می دادند؛ حوزه درس داشتند؛ و چندین هزار نفر در مکتب آنان استفاده علمی می کردند؛ و وظیفه داشتند به مردم یاد بدهند. معنای «یعلّمونها الناس» همین است که علوم اسلام را بین مردم بسط و نشر بدهند و احکام اسلام را به مردم برسانند. اگر گفتیم که اسلام برای همه مردم دنیاست، این امر جزء واضحات عقول است که مسلمانان، مخصوصاً علمای اسلام، موظفند اسلام و احکام آن را گسترش بدهند و به مردم دنیا معرفی نمایند.

در صورتی که قائل شویم جمله «یعلّمونها الناس» در ذیل حدیث نبوده است، باید دید فرموده پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله): «اللّهم ارحم خلفائی... الّذین یاتون من بعدی یروون حدیثی و سُنتی»، چه معنایی دارد. در این صورت، روایت باز راویان حدیثی را که «فقیه» نباشند شامل نمی شود، زیرا سنن الهی که عبارت از تمام احکام است، از باب این که به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) وارد شده سنن رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) نامیده می شود.

ص: 125


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، أمالی، ص: 509- 520؛ مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 10، ص: 393- 405.

پس، کسی که می خواهد سنن رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) را نشر دهد باید تمام احکام الهی را بداند، صحیح را از سقیم تشخیص دهد، اطلاق و تقیید(1) عام و خاص(2) و جمعهای عقلایی(3)، را ملتفت باشد، روایاتی را که در هنگام «تقیه» وارد شده از غیر آن تمیز بدهد و موازینی را که برای آن تعیین کرده اند بداند. محدثینی که به مرتبه اجتهاد نرسیده اند و فقط نقل حدیث می کنند این امور را نمی دانند و سنت واقعی رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) را نمی توانند تشخیص دهند. و این از نظر رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) بی ارزش است. مسلم است که آن حضرت نمی خواسته اند فقط «قال رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله)» و «عن رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله)»- گرچه دروغ باشد و از آن حضرت نباشد- در بین مردم رواج پیدا کند. بلکه منظورشان این بوده که سنت واقعی نشر شود و احکام حقیقی اسلام بین

ص: 126


1- . «مطلق» در اصطلاح علم اصول لفظی است که نسبت به افراد معنای خود شایع و فراگیر بوده و بر هر کدام از آن ها قابلیت انطباق داشته باشد، مانند کلمه «مرد» که بر هر مذکر قابل اطلاق است. و «مقید» لفظی را گویند که مطلق نباشد؛ مانند «مرد دانشمند».
2- . «عام» در اصطلاح علم اصول لفظی را گویند که همه افراد معنای خود را دربرگیرد. هر لفظ توسط ادات عموم یا موقعیت خاص در کلام مفید این معنا خواهد بود؛ مانند هر دانشمندی را احترام کن. و «خاص» لفظی است که فقط بر بعضی از افراد معنای خود دلالت کند؛ چنان که با اداتی همراه شود که آن را تخصیص دهند مانند: هر دانشمندی را جز آن که ناپرهیزکار است احترام کن.
3- . «جمع عقلایی» شیوه مردمان عاقل و زباندان را گویند که دو کلام و دلیل در ظاهر متنافی را با هم آشتی دهند و یکی را در مقابل دیگری از درجه اعتبار ساقط ننمایند، و از این راه مراد گوینده را معلوم سازند. برای مثال دو دلیل «هر زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید» و «زناکار محصن را سنگسار کنید» در نظر نخست متنافی است، اما عقلا، اول را «عام» و دوم را «خاص» می گیرند، و حکم عام را در مورد خاص سرایت نمی دهند. و به عبارت دیگر، خاص را از دایره شمول عام خارج ساخته و به هر دو دلیل عمل می کنند.

مردم گسترش یابد. روایت «مَنْ حَفِظَ عَلی امّتی أَرْبَعینَ حَدیثاً، حَشَرَهُ اللَّهُ فَقیهاً»(1) و دیگر روایاتی که در تمجید از نشر احادیث وارد شده،(2) مربوط به محدثینی نیست که اصلًا نمی فهمند حدیث یعنی چه، این ها راجع به اشخاصی است که بتوانند حدیث رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) را مطابق حکم واقعی اسلام تشخیص دهند. و این ممکن نیست مگر مجتهد و فقیه باشند، که تمام جوانب و قضایای احکام را بسنجند و روی موازینی که در دست دارند و نیز موازینی که اسلام و ائمه(علیهم السلام) معین کرده اند، احکام واقعی اسلام را به دست آورند. اینان خلیفه رسولاللَّه(صلی الله علیه و آله) هستند، که احکام الهی را گسترش می دهند و علوم اسلامی را به مردم تعلیم می کنند و حضرت در حق آنان دعا کرده است: «اللّهم ارحم خلفائی».

بنا بر این، جای تردید نیست که روایت «اللّهم ارحم خلفائی» شامل راویان حدیثی که حکم کاتب را دارند نمی شود؛ و یک کاتب و نویسنده نمی تواند خلیفه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) باشد.

منظور از «خلفا» فقهای اسلامند. نشر و بسط احکام و تعلیم و تربیت مردم با فقهایی است که عادلند، زیرا اگر عادل نباشند، مثل قضاتی هستند که روایت بر ضد اسلام جعل کردند؛ مانند سمرة بن جندب(3) که بر ضد حضرت امیر

ص: 127


1- . این مضمون با الفاظ مختلف در منابع شیعه و اهل سنت آمده است. برای نمونه: مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 2، ص: 153- 157.
2- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 2، باب 16 و 20 و 21.
3- . ابو عبد الرحمن سمرة بن جندب بن ملال بن جریج (58 ق) از پیامبر بسیار روایت کرده است. بعد از مرگ زیاد چندی در بصره جانشین وی بود تا آن که معاویه وی را معزول ساخت. طبری می نویسد که سمرة در ایامی که والی بصره بود فرمان قتل هشت هزار تن را صادر کرد. چون به کوفه آمد زیاد از او پرسید: نمی ترسی که فرد بیگناهی را کشته باشی؟ گفت: اگر افزون بر این هم می کشتم نمی ترسیدم. به نقل از ابن ابی الحدید، در شرح شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، ج 4، ص: 73. معاویه در ازای صد هزار درهم به او پیشنهاد کرد تا روایت کند که آیه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یعْجِبُک قَوْلُهُ فِی الْحیاةِ الدّنْیا.» (بقره / 204) در شأن علی بن ابی طالب نازل گردیده است و آیه «وَ مِنَ الناسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ.» (بقره / 207) در شأن ابن ملجم فرو فرستاده شده و سمرة به چهار برابر آن مقدار پذیرفت که آن روایت را جعل کند.

المؤمنین(علیه السلام) روایت جعل کرد. و اگر فقیه نباشند، نمی توانند بفهمند که فقه چیست و حکم اسلام کدام. و ممکن است هزاران روایت را نشر بدهند که از عمال ظلمه و آخوندهای درباری در تعریف سلاطین جعل شده است. به طوری که ملاحظه می کنید، با دو روایت ضعیف چه بساطی راه انداخته اند(1) و آن را در مقابل قرآن قرار

ص: 128


1- . در بین روایات به ندرت اخباری دیده می شود که اطاعت پادشاه و سلاطین را لازم شمرده است. این روایات دستاویز گروهی برای توجیه سکوت در برابر ستم گران گردیده است، با این که این روایات از حیث سند ضعیف و از جهت دلالت نیز عموماً نارساست. برای تأیید مدعا در این جا دو نمونه از روشنترین و مهمترین این روایات را می آوریم: عَنْ جَماعَةٍ عَن أبی المفضّل، عَن جعفر بن محمّد بن جعفر، عَن علّی بن الحسن بن علی بن عمر بن علّی بن الحسن عن حسین بن زید بن علّی بن جعفر بن محمّد، عن آبائه(علیه السلام) عن النبّی(صلی الله علیه و آله)، قال: السّلْطانُ ظِلّ اللَّهِ فِی الأَرْضِ، یأْوی إلیهِ کلّ مَظْلُومٍ، فَمَنْ عَدَلَ کانَ لَهُ الأَجْرُ وَ عَلی الرّعِیةِ الشُکرُ. وَ مَنْ جارَ کانَ عَلَیهِ الْوِزْرُ وَ عَلَی الرّعیةِ الصّبْرُ حَتّی یأْتِیهُمُ الأَمْرُ. (مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 72، ص: 354). (پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: پادشاه سایه خدا بر روی زمین است، هر ستمدیده ای به او پناه می برد. اگر عدالت ورزد، برای او پاداش نیکوست، و بر مردم است که وی را شکر گذارند. و اگر ستم کند، گناه آن بر اوست، و بر مردم است که شکیبایی نشان دهند تا آن که امر خدا در رسد). محمّد بن علی بن بشّار، عن علی بن ابراهیم القطّان، عن محمد بن عبد اللَّه الحضرمی، عن احمد بن بکر، عن محمد بن مُصعَب، عن حمّاد بن سلمه، عن ثابت، عن أنس، عن رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله): طاعَةُ السّلْطانِ واجِبَةٌ وَ مَنْ تَرَک طاعَةَ السّلْطانِ، فَقَدْ تَرَک طاعَةَ اللَّهِ عَزّ وَ جَلّ، وَ دَخَلَ فی نَهْیهِ. أنّ اللَّهَ عَزّ وَ جَلّ یقُولُ: «وَ لا تُلْقُوا بأَیدیکمْ الَی التَّهْلُکةِ». (مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج72، ص: 368). (پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: اطاعت پادشاه واجب است؛ هر کس اطاعت او را رها کند، فرمان خدا را رها کرده است و در نهی خداوند وارد شده است که فرموده: «با دست خود، خود را به هلاکت نیندازید.» اما از راویان روایت اول ابی المفضل، ضعیف، و علی بن الحسن مجهول، و حسین بن زید غیر ثقه است. از راویان روایت دوم نیز علی بن ابراهیم و محمد بن مصعب مجهول و محمد بن عبد اللَّه و احمد بن بکر و حماد بن سلمه و ثابت و انس غیر ثقه اند. در مقابل این روایات، در بحار الأنوار، ج 72، ص: 335- 385، ابواب 81- 84 روایات فراوانی بر خلاف مضمون آن دو روایت وارد شده است.

داده اند- قرآنی که جدیت دارد بر ضد سلاطین قیام کنید و موسی را به قیام علیه سلاطین وامی دارد(1). علاوه بر قرآن مجید، روایات بسیاری در مبارزه با ستم گران و کسانی که در دین تصرف می کنند وارد شده است(2). تنبل ها این ها را کنار گذاشته، آن دو روایت ضعیف را، که شاید «وعاظ السلاطین» جعل کرده اند، در دست گرفته و مستند قرار داده اند که باید با سلاطین ساخت و درباری شد! اگر این ها اهل روایت و دین شناس بودند، به روایات بسیاری که بر ضد ظلمه است عمل می کردند. و اگر اهل روایت هم هستند، باز عدالت ندارند. چون عادل و از معاصی به دور نیستند، از قرآن و آن همه روایت چشم می پوشند و به دو روایت ضعیف می چسبند! شکم آن هاست که آن ها را متوسل به این دو روایت ضعیف کرده، نه علم! این شکم و حب جاه است که انسان را درباری می کند، نه روایت.

در هر صورت، گسترش دادن علوم اسلام و نشر احکام با فقهای عادل است تا احکام واقعی را از غیر واقعیو روایاتی که ائمه(علیهم السلام) از روی «تقیه» صادر کرده اند، تمیز بدهند.

ص: 129


1- . اعراف / 103 به بعد؛ یونس / 75- 85؛. طه / 24 و 43؛ مؤمنون / 45- 47؛ نازعات / 17.
2- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 11، «کتاب الجهاد»، «ابواب جهاد العدو»، ابواب 1 و 5 و 26 و 46 و 47، نیز «کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر»، «ابواب الامر و النهی و ما یناسبها»، ابواب 1 و 3 و 8.

چون می دانیم که ائمه ما گاهی در شرایطی بودند که نمی توانستند حکم واقع را بگویند؛ و گرفتار حکام ستم گر و جائر بودند و در حال شدت تقیه و خوف به سر می بردند (البته خوف از برای مذهب داشتند نه برای خودشان.) که اگر در بعضی موارد تقیه نمی شد، حکام ستم گر ریشه مذهب را قطع می کردند.

و اما دلالت حدیث شریف بر «ولایت فقیه» نباید جای تردید باشد، زیرا «خلافت» همان جانشینی در تمام شئون نبوت است؛ و جمله «اللّهم ارحم خلفائی» دست کم از جمله «علی خلیفتی» ندارد. و معنی «خلافت» در آن غیر معنی خلافت در دوم نیست. و جمله الذین یأتون من بعدی و یروون حدیثی معرفی خلفاست، نه معنی خلافت، زیرا معنی خلافت در صدر اسلام امر مجهولی نبود که محتاج بیان باشد و سائل نیز معنی خلافت را نپرسید، بلکه اشخاص را خواست معرفی فرماید. و ایشان با این وصف معرفی فرمودند. جای تعجب است که هیچ کس از جمله «علی خلیفتی یا الأئمة خلفائی»؛ «مسأله گویی» نفهمیده و استدلال برای خلافت و حکومت ائمه به آن شده است، لکن در جمله خلفایی که رسیده اند توقف نموده اند. و این نیست مگر به واسطه آن که گمان کرده اند خلافت رسول اللَّه محدود به حد خاصی است، یا مخصوص به اشخاص خاصی و چون ائمه(علیهم السلام)، هر یک خلیفه هستند، نمی شود پس از ائمه علما فرمان روا و حاکم و خلیفه باشند؛ و باید اسلام بی سرپرست و احکام اسلام تعطیل باشد! و حدود و ثغور اسلام دستخوش اعدای دین باشد! و آن همه کجروی رایج شود که اسلام از آن بری است.

بحث در روایت «اذا مات المؤمن...»

«محمد بنُ یحیی، عن احمد بن محمد، عن ابنِ محبوبٍ، عن علی بنِ ابی حمزةَ، قال

ص: 130

سمعت أبا الْحسن موسی بنَ جعفر،(عهما)، یقول: إذا ماتَ الْمُؤْمِنُ، بَکتْ عَلَیهِ الْملَائِکةُ وَ بِقاعُ الْارْضِ الّتی کانَ یعبداللَّه عَلَیها و أبْوابُ السّماءِ الّتی کانَ یصْعَدُ فی ها بِأعْمالِهِ؛ وَ ثُلِمَ فی الْاسلامِ ثُلْمَةً لا یسُدّها شَی ءٌ، لأَنّ الْمُؤْمِنینَ الْفُقَهاءَ حُصُونُ الْاسْلامِ کحِصْنِ سُورِ الْمَدِینَةِ لَها.»(1)

می گوید از امام موسی بن جعفر الصادق(علیه السلام) شنیدم که می فرمود: «هرگاه مؤمن (یا فقیه مؤمن) بمیرد، فرشتگان بر او می گریند و قطعات زمینی که بر آن به پرستش خدا برمی خاسته و درهای آسمان که با اعمالش بدان فرامی رفته است. و در (دژ) اسلام شکافی پدیدار خواهد شد که هیچ چیز آن را ترمیم نمی کند، زیرا فقهای مؤمن دژهای اسلامند و برای اسلام نقش حصار مدینه را برای مدینه دارند.»

درباره متن این روایت

در همین باب از کتاب کافی روایت دیگری هست که به جای «اذا مات المؤمن» جمله «اذا مات المؤمن الفقیهُ» دارد(2). در حالی که صدر روایتی که نقل کردیم کلمه الفقیه را ندارد، لکن از ذیل آن، که تعلیل می فرماید به «لأن المؤمنین الفقهاءَ» معلوم می شود کلمه «فقیه» از بالای روایت افتاده است. مخصوصاً با مناسبتی که از ثلم فی الاسلام، «حصن» و مانند آن استفاده می شود که تمام مناسب با «فقها» ست.

ص: 131


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 1، ص: 47.
2- . همان، ص: 46، ح 2.

در مفهوم روایت

این که می فرماید: «مؤمنان فقیه دژهای اسلامند» در حقیقت فقها را موظف و مأمور می کند که نگهبان باشند و از عقاید و احکام و نظامات اسلام نگهبانی کنند. بدیهی است این فرمایش امام به هیچ وجه جنبه تشریفات ندارد. مثل تعارفاتی نیست که به هم می کنیم. من به شما «شریعتمدار» می گویم و شما به من «شریعتمدار» می گویید! یا مثل این که پشت پاکت به هم می نویسیم: حضرت مستطاب حجت الاسلام. اگر فقیه کنج منزل بنشیند و در هیچ امری از امور دخالت نکند، نه قوانین اسلام را حفظ کند، نه احکام اسلام را نشر دهد، نه دخالت در امور اجتماعی مسلمانان کند و نه اهتمام به امور مسلمین داشته باشد، به او «حصن الاسلام» گفته می شود؟ او حافظ اسلام است؟ اگر رئیس حکومتی به صاحب منصب یا سرداری بگوید: برو فلان ناحیه را حفظ کن و حافظ آن ناحیه باش. وظیفه نگهبانی او اجازه می دهد که برود خانه بخوابد تا دشمن بیاید آن ناحیه را از بین ببرد؟ یا به هر نحوی که می تواند باید در حفظ آن ناحیه جدیت کند؟ اگر بگویید که ما بعضی احکام اسلام را حفظ می کنیم، من از شما سؤال می کنم: آیا حدود را جاری و قانون جزای اسلام را اجرامی کنید؟ نه. شکافی در این جا ایجاد گردید. و در هنگامی که شما وظیفه نگهبانی داشتید، قسمتی از دیوار خراب شد. مرزهای مسلمین و تمامیت ارضی وطن اسلامی را حفظ می کنید؟ نه، کار ما دعاگویی است! قسمت دیگر دیوار هم فرو ریخت. شما از ثروت مندان حقوق فقرا را می گیرید و به آنان می رسانید؟

چون وظیفه اسلامی شما این است که بگیرید و به دیگران بدهید. نه! این ها

ص: 132

مربوط به ما نیست. ان شاء اللَّه دیگران می آیند انجام می دهند! دیوار دیگر هم خراب شد. شما ماندید مثل شاه سلطان حسین و اصفهان(1)! این چه «حصنی» است که هر گوش های را به آقای «حصن الاسلام» عرضه بداریم عذرخواهی می کند! آیا معنی «حصن» همین است؟

این که فرموده اند «فقها حصون اسلامند» یعنی مکلفند اسلام را حفظ کنند و زمین های را فراهم آورند که بتوانند حافظ اسلام باشند. و این از اهم واجبات است. و از واجبات مطلق می باشد نه مشروط(2). و از جاهایی است که فقهای اسلام باید دنبالش بروند، حوزه های دینی باید به فکر باشند و خود را مجهز به تشکیلات و لوازم و قدرتی کنند که بتوانند اسلام را به تمام معنا نگهبانی کنند، همان گونه که خود رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم السلام) حافظ اسلام بودند و عقاید و احکام و نظامات اسلام را به تمام معنا حفظ می کردند.

ما تمام جهات را کنار گذاشته ایم و مقداری از احکام را گرفته، خلفاً عن سلف(3)، مباحثه می کنیم. بسیاری از احکام اسلام جزء علوم غریبه(4) شده است!

ص: 133


1- . مقصود حسین اول، فرزند سلیمان اول (1135 ق) آخرین پادشاه سلسله صفویه است که شاهی نالایق و بی کفایت بود. وی در سال 1105 ق به سلطنت رسید. در زمان او محمود افغان به اصفهان لشکر کشید. سلطان حسین به امید آن که وی از اصفهان صرف نظر کند فرح آباد و جلفا را به او تسلیم کرد. اما محمود به اصفهان بی دفاع حمله آورد و آن را تصرف کرد.
2- . اگر وجوب یک واجب نسبت به چیزی مشروط نباشد، «واجب مطلق» خواهد بود نسبت بدان چیز؛ مانند: وجوب نماز نسبت به وضو. و هرگاه وجوب واجب نسبت به چیزی مشروط باشد، «واجب مشروط» خواهد بود نسبت به همان چیز؛ مانند: وجوب حج نسبت به استطاعت.
3- . پشت به پشت، سینه به سینه.
4- . علومی که از نیروهای فوق طبیعی مکتوم یا اسرارآمیز بحث می کنند مانند علوم: سحر، جادو، جفر، تسخیر ارواح و تسخیر جن.

اصلًا اسلام غریب است. از آن فقط اسمی مانده است. تمام جزاییات اسلام که بهترین قانون جزایی است که برای بشر آمده، الان بکلی فراموش شده و «لم یبق الّا اسمه.»(1)

تمام آیات شریفه که برای جزاییات و حدود آمده است «لم یبق إلّا قراءته» ما قرائت می کنیم: «الزّانیةُ و الزّانی فَاجْلِدُوا کلّ واحِدٍ مِنْهُما مِاةَ جَلْدَةٍ»؛(2) اما تکلیف نداریم. فقط باید قرائت کنیم تا قرائت ما خوب شود و از مخرج ادا کنیم! اما این که واقعیت های اجتماعی چگونه است و جامعه اسلامی در چه حالی است و فحشا و فساد چگونه رواج پیدا کرده و حکومت ها مؤید و پشتیبان زناکاران هستند، به ما مربوط نیست! ما فقط بفهمیم که برای زن و مرد زناکار این مقدار حد تعیین شده است، ولی جریان حد و اجرای قانون مبارزه با زنا به عهده چه کسی می باشد، به ما ربطی ندارد!

می پرسم آیا رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) این طور بودند؟ قرآن را می خواندند و کنار می گذاشتند و به حدود و اجرای قانون کاری نداشتند؟ خلفای بعد از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) بنایشان بر این بود که مسائل را دست مردم بدهند و بگویند با شما کاری نداریم؟ یا به عکس، حدود معین کرده بودند و شلاق می زدند و رجم می کردند، حبس ابد می کردند، نفی بلد می کردند؟ به فصل «حدود» و «دیات» اسلام رجوع کنید، می بینید همه این ها از اسلام است و اسلام برای این امور آمده است. اسلام

ص: 134


1- . اشاره است به سخن نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) و امیر المؤمنین(علیه السلام) که: «سَیأتی عَلی أُمّتی زَمانٌ لا یبْقی مِنَ الْقُرآنِ الّا رَسْمُهُ وَ لا مِنَ الْاسْلامِ إلّا اسْمُهُ...؛ روزگاری برای امت من خواهد آمد که از قرآن جز نشانه ای و از اسلام جز نامی باقی نماند.» (بحار الأنوار؛ ج 2، ص: 109)
2- . «هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید». (نور / 2).

آمده تا به جامعه نظم بدهد، امامت اعتباری و حکومت برای تنظیم امور جامعه است.

ما مکلف هستیم که اسلام را حفظ کنیم. این تکلیف از واجبات مهم است؛ حتی از نماز و روزه واجبتر است. همین تکلیف است که ایجاب می کند خون ها در انجام آن ریخته شود. از خون امام حسین(علیه السلام) که بالاتر نبود، برای اسلام ریخته شد. و این روی همان ارزشی است که اسلام دارد. ما باید این معنا را بفهمیم و به دیگران هم تعلیم بدهیم. شما در صورتی خلفای اسلام هستید که اسلام را به مردم بیاموزید. و نگویید بگذار تا امام زمان(علیه السلام) بیاید. شما نماز را هیچ وقت می گذارید تا وقتی امام زمان(علیه السلام) آمد بخوانید؟ حفظ اسلام واجبتر ازنماز است. منطق حاکم خمین را نداشته باشید که می گفت: باید معاصی را رواج داد تا امام زمان(علیه السلام) بیاید! اگر معصیت رواج پیدا نکند، حضرت ظهور نمی کند! این جا ننشینید فقط مباحثه کنید؛ بلکه در سایر احکام اسلام مطالعه کنید؛ حقایق را نشر دهید؛ جزوه بنویسید و منتشر کنید، البته مؤثر خواهد بود. من تجربه کرده ام که تأثیر دارد.

بحث در روایت الفقهاء امناء الرسل

رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرماید:

«علی عن ابیه، عن النّوفلی، عن السکونی، عن ابی عبداللَّه،(علیه السلام)، قال قال رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرّسُلِ ما لَمْ یدْخُلوُا فی الدّنیا. قِیلَ یا رَسول اللَّه وَ ما دُخولهم فی الدّنیا؟ قالَ: اتّباعُ السّلْطَانِ. فَاذا فَعَلوُا ذلِک، فَاحذَرُوهُمْ عَلی دینِکمْ؛(1) فقها امین و

ص: 135


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 1، ص: 58، «کتاب فضل العلم»، «باب المستأکل بعلمه و المباهی به»، ح 5. از جمله روایاتی است که مرحوم نراقی ذکر کرده؛ و مرحوم نوری در کتاب مستدرک الوسائل؛ «ابواب ما یکتسب به»، (باب 38، روایت 8) از کتاب نوادر راوندی به سند صحیح از امام هفتم(علیه السلام) آورده و نیز در ابواب صفات قاضی (باب 11، ح 5)، از کتاب دعائم الاسلام از امام ششم(علیه السلام) نقل کرده است. در کتاب کافی؛ ج 1، ص: 39 چنین روایت شده: «عن ابی عبد اللَّه(علیه السلام)، قال: العُلماءْ أُمَناءُ و الاتقیاءُ حُصونٌ، و الانبیاءُ سادَةٌ؛ دانشمندان معتمدانند، و پارسایان مرزبانانند و پیامبران مهترانند».

مورد اعتماد پیامبرانند تا هنگامی که وارد (مطامع و لذایذ و ثروتهای ناروای) دنیا نشده باشند. گفته شد: ای پیغمبر خدا، وارد شدنشان به دنیا چیست. می فرماید: پیروی کردن قدرت حاکمه. بنا بر این اگر چنان کردند، بایستی از آن ها بر دینتان بترسید و پرهیز کنید».

بررسی تمام این روایت محتاج به بحث طولانی است، ما فقط درباره جمله «الفقهاء امناء الرسل» که مورد نظر و مربوط به «ولایت فقیه» می باشد، صحبت می کنیم. ابتدا باید دید پیغمبران چه وظایف و اختیارات و شغلی دارند تا معلوم شود فقها، که مورد اعتماد و امانت دار ایشان هستند، چه وظایفی بر عهده دارند.(1)

12. مسؤلیت های رهبری در نظام اسلامی

امام علی(علیه السلام) پس از جنگ صفّین و نهروان، در سال 38 هجری، مردم را برای سرکوبی معاویه فراخواند، اما آن ها سکوت کردند؛ لذا حضرت می فرماید:

«وَ لَا ینْبَغِی لِی أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَ الْمِصْرَ وَ بیت المال وَ جِبَایةَ الْأَرْضِ وَ الْقَضَاءَ بَینَ الْمُسْلِمِینَ وَ النَّظَرَ فِی حُقُوقِ الْمُطَالِبِینَ ثُمَّ أَخْرُجَ فِی کتِیبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَی أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِی الْجَفِیرِ الْفَارِغِ وَ إِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَی تَدُورُ عَلَی وَ أَنَا بِمَکانِی فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا وَ اضْطَرَبَ ثِفَالُهَا هَذَا لَعَمْرُ اللَّهِ الرَّأْی السُّوءُ وَ اللَّهِ لَوْ لَا رَجَائِی الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِی الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَ لِی لِقَاؤُهُ لَقَرَّبْتُ رِکابِی ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکمْ فَلَا أَطْلُبُکمْ مَا اخْتَلَفَ

ص: 136


1- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 60.

جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ طَعَّانِینَ عَیابِینَ حَیادِینَ رَوَّاغِینَ إِنَّهُ لَا غَنَاءَ فِی کثْرَةِ عَدَدِکمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِکمْ لَقَدْ حَمَلْتُکمْ عَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ الَّتِی لَا یهْلِک عَلَیهَا إِلَّا هَالِک مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَی الْجَنَّةِ وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَی النَّار؛(1)

و برای من سزاوار نیست که لشکر و شهر و بیت المال و جمع آوری خراج و قضاوت بین مسلمانان و گرفتن حقوق درخواست کنندگان را رها سازم، آن گاه با دست های بیرون روم و به دنبال دست های به راه افتم و چونان تیر نتراشیده در جعبه ای خالی به این سو و آن سو سرگردان شوم! من چونان محور سنگ آسیاب، باید بر جای خود استوار بمانم تا همه امور کشور، پیرامون من و به وسیله من به گردش در آید، اگر من از محور خود دور شوم مدار آن بلرزد و سنگ زیرین آن فرو ریزد! به حقّ خدا سوگند که این پیشنهاد بدی است! به خدا سوگند! اگر امیدواری به شهادت در راه خدا را نداشتم، پای در رکاب کرده از میان شما می رفتم و شما را نمی طلبیدم چندان که باد شمال و جنوب می وزد، زیرا شما بسیار طعنه زن، عیب جو، روی گردان از حق و پر مکر و حیله اید. ما دام که افکار شما پراکنده است فراوانی تعداد شما سودی ندارد، من شما را به راه روشنی بردم که جز هلاک خواهان، هلاک نگردند، آن کس که استقامت کرد به سوی بهشت شتافت و آن کس که لغزید در آتش سرنگون شد.»(2)

13. حقوق ولی امر در نظام اسلامی

اشاره

امام علی(علیه السلام) پس از شکست شورشیان خوارج، در سال 38 هجری، برای بسیج کردن مردم جهت مبارزه با شامیان در «نخیله کوفه» می فرماید (از سخنرانی های امام(علیه السلام) در صحرای صفّین است):

ص: 137


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 176.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی.

«أَیهَا النَّاسُ إِنَّ لِی عَلَیکمْ حَقّاً وَ لَکمْ عَلَی حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّکمْ عَلَی فَالنَّصِیحَةُ لَکمْ وَ تَوْفِیرُ فَیئِکمْ عَلَیکمْ وَ تَعْلِیمُکمْ کیلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِیبُکمْ کیمَا تَعْلَمُوا وَ أَمَّا حَقِّی عَلَیکمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیعَةِ وَ النَّصِیحَةُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ وَ الْإِجَابَةُ حِینَ أَدْعُوکمْ وَ الطَّاعَةُ حِینَ آمُرُکم.»(1)

سه حقوق متقابل مردم و رهبری

ای مردم، مرا بر شما و شما را بر من حقّی واجب شده است، حق شما بر من، آن که از خیر خواهی شما دریغ نورزم و بیت المال را میان شما عادلانه تقسیم کنم و شما را آموزش دهم تا بی سواد و نادان نباشید و شما را تربیت کنم تا راه و رسم زندگی را بدانید. و اما حق من بر شما این است که به بیعت با من وفادار باشید و در آشکار و نهان برایم خیر خواهی کنید، هر گاه شما را فرا خواندم اجابت نمایید و فرمان دادم اطاعت کنید.(2)

«أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیکمْ حَقّاً بِوِلَایةِ أَمْرِکمْ وَ لَکمْ عَلَی مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِی لِی عَلَیکمْ- [وَ الْحَقُ] فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیاءِ فِی التَّوَاصُفِ وَ أَضْیقُهَا فِی التَّنَاصُفِ لَا یجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَی عَلَیهِ وَ لَا یجْرِی عَلَیهِ إِلَّا جَرَی لَهُ وَ لَوْ کانَ لِأَحَدٍ أَنْ یجْرِی لَهُ وَ لَا یجْرِی عَلَیهِ لَکانَ ذَلِک خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَی عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِی کلِّ مَا جَرَتْ عَلَیهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ وَ لَکنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَی الْعِبَادِ أَنْ یطِیعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِیدِ أَهْلُهُ.»

ص: 138


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 79
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 87

حق ولی و حق رعیت (از سخنرانی های امام(علیه السلام) در صحرای صفّین)

«ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَی بَعْضٍ فَجَعَلَهَا تَتَکافَأُ فِی وُجُوهِهَا وَ یوجِبُ بعض ها بَعْضاً وَ لَا یسْتَوْجَبُ بعض ها إِلَّا بِبَعْضٍ.

وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْک الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِی عَلَی الرَّعِیةِ وَ حَقُّ الرَّعِیةِ عَلَی الْوَالِی فَرِیضَةٌ فرض ها اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکلٍّ عَلَی کلٍّ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ فَلَیسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِیةِ فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیةُ إِلَی الْوَالِی حَقَّهُ وَ أَدَّی الْوَالِی إِلَیهَا حقّ ها عَزَّ الْحَقُّ بَینَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَی أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِک الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ یئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.

وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیةُ والی ها أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِک الْکلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کثُرَ الْإِدْغَالُ فِی الدِّینِ وَ تُرِکتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَی وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکامُ وَ کثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا یسْتَوْحَشُ لِعَظِیمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِیمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِک تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ. فَعَلَیکمْ بِالتَّنَاصُحِ فِی ذَلِک وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَیهِ فَلَیسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَی رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ وَ طَالَ فِی الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ بِبَالِغٍ حَقِیقَةَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ وَ لَکنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ [سُبْحَانَهُ] عَلَی عِبَادِهِ النَّصِیحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ وَ التَّعَاوُنُ عَلَی إِقَامَةِ الْحَقِّ بَینَهُمْ وَ لَیسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ بِفَوْقِ أَنْ یعَانَ عَلَی مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیونُ بِدُونِ أَنْ یعِینَ عَلَی ذَلِک أَوْ یعَانَ عَلَیهِ فَأَجَابَهُ(علیه السلام) رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِکلَامٍ طَوِیلٍ یکثِرُ فِیهِ الثَّنَاءَ عَلَیهِ وَ یذْکرُ سَمْعَهُ وَ طَاعَتَهُ لَهُ فَقَالَ(علیه السلام) إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلَالُ اللَّهِ

ص: 139

سُبْحَانَهُ فِی نَفْسِهِ وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنْ یصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِک کلُّ مَا سِوَاهُ وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ کانَ کذَلِک لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَیهِ وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَیهِ فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَی أَحَدٍ إِلَّا ازْدَادَ حَقُّ اللَّهِ عَلَیهِ عِظَماً وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ یظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ یوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَی الْکبْرِ وَ قَدْ کرِهْتُ أَنْ یکونَ جَالَ فِی ظَنِّکمْ أَنِّی أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَّهِ کذَلِک وَ لَوْ کنْتُ أُحِبُّ أَنْ یقَالَ ذَلِک لَتَرَکتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْکبْرِیاءِ وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَی النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ فَلَا تُثْنُوا عَلَی بِجَمِیلِ ثَنَاءٍ لِإِخْرَاجِی نَفْسِی إِلَیاللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ إِلَیکمْ مِنَ التَّقِیةِ [الْبَقِیةِ] فِی حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا فَلَا تُکلِّمُونِی بِمَا تُکلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بِمَا یتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِی بِالْمُصَانَعَةِ وَ لَا تَظُنُّوا بی اسْتِثْقَالًا فِی حَقٍّ قِیلَ لِی وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِی فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یعْرَضَ عَلَیهِ کانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیهِ فَلَا تَکفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِک مِنْ فِعْلِی إِلَّا أَنْ یکفِی اللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَک بِهِ مِنِّی فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُوکونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَیرُهُ یمْلِک مِنَّا مَا لَا نَمْلِک مِنْ أَنْفُسِنَا وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کنَّا فِیهِ إِلَی مَا صَلَحْنَا عَلَیهِ فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بِالْهُدَی وَ أَعْطَانَا الْبَصِیرَةَ بَعْدَ الْعَمَی.»(1)

1. حقوق اجتماعی

پس از ستایش پروردگار، خداوند سبحان، برای من، بر شما به جهت

ص: 140


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 332.

سرپرستی حکومت، حقّی قرار داده و برای شما همانند حق من، حقّی تعیین فرموده است، پس حق گسترده تر از آن است که وصفش کنند، ولی به هنگام عمل تنگنایی بی مانند دارد! حق اگر به سود کسی اجرا شود، ناگزیر به زیان او نیز روزی به کار رود و چون به زیان کسی اجراء شود روزی به سود او نیز جریان خواهد داشت.

اگر بنا باشد حق به سود کسی اجراء شود و زیانی نداشته باشد، این مخصوص خدای سبحان است نه دیگر آفریده ها، به خاطر قدرت الهی بر بندگان و عدالت او بر تمام موجوداتی که فرمانش بر آن ها جاری است، لکن خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خویش قرار داده و پاداش آن را دو چندان کرده است، از روی بخشندگی و گشایشی که خواسته به بندگان عطا فرماید.

2. حقوق متقابل رهبری و مردم

پس، خدای سبحان برخی از حقوق خود را برای بعضی از مردم واجب کرد و آن حقوق را در برابر هم گذاشت، که برخی از حقوق برخی دیگر را واجب گرداند و حقّی بر کسی واجب نمی شود مگر همانند آن را انجام دهد.

و در میان حقوق الهی، بزرگ ترین حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است، حق واجبی که خدای سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرد و آن را عامل پایداری پیوند ملّت و رهبر و عزّت دین قرار داد. پس رعیت اصلاح نمی شود جز آن که زمام داران اصلاح گردند و زمام داران اصلاح نمی شوند جز با درستکاری رعیت.

و آن گاه که مردم حق رهبری را اداء کنند و زمام دار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت یابد و راه های دین پدیدار و نشانه های عدالت بر قرار و سنّت

ص: 141

پیامبر(صلی الله علیه و آله) پایدار گردد، پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حکومت امیدوار و دشمن در آرزوهایش مأیوس می گردد.

امّا اگر مردم بر حکومت چیره شوند، یا زمام دار بر رعیت ستم کند، وحدت کلمه از بین می رود، نشانه های ستم آشکار و نیرنگ بازی در دین فراوان می گردد و راه گسترده سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله) متروک، هوا پرستی فراوان، احکام دین تعطیل و بیماری های دل فراوان شود.

مردم از این که حقّ بزرگی فراموش می شود، یا باطل خطرناکی در جامعه رواج می یابد، احساس نگرانی نمی کنند! پس در آن زمان نیکان خوار و بدان قدرتمند می شوند و کیفر الهی بر بندگان بزرگ و دردناک خواهد بود. پس بر شماست که یکدیگر را نصیحت کنید و نیکو همکاری نمایید. درست است که هیچ کس نمی تواند حق اطاعت خداوندی را چنان که باید بگزارد، هر چند در به دست آوردن رضای خدا حریص باشد و در کار بندگی تلاش فراوان نماید، لکن باید به مقدار توان، حقوق الهی را رعایت کند که یکی از واجبات الهی، یکدیگر را به اندازه توان نصیحت کردن و بر پا داشتن حق و یاری دادن به یکدیگر است.

هیچ کس هر چند قدر او در حق بزرگ و ارزش او در دین بیش تر باشد، بی نیاز نیست که او را در انجام حق یاری رسانند و هیچ کس گرچه مردم او را خوار شمارند و در دیده ها بی ارزش باشد، کوچک تر از آن نیست که کسی را در انجام حق یاری کند، یا دیگری به یاری او برخیزد.

(پس یکی از یاران به پاخاست و با سخنی طولانی امام را ستود، حرف شنوایی

ص: 142

و اطاعت از امام را اعلام داشت. آن گاه امام فرمود:) کسی که عظمت خدا در جانش بزرگ و منزلت او در قلبش والاست، سزاوار استکه هر چه جز خدا را کوچک شمارد.

و از او سزاوارتر کسی که نعمت های خدا را فراوان در اختیار دارد و بر خوان احسان خدا نشسته است، زیرا نعمت خدا بر کسی بسیار نگردد جز آن که حقوق الهی بر او فراوان باشد.

3. روابط سالم و متقابل رهبر و مردم

مردم! از پست ترین حالات زمام داران در نزد صالحان این است که گمان برند آن ها دوستدار ستایش اند و کشور داری آنان بر کبر و خود پسندی استوار باشد(1) و خوش ندارم، در خاطر شما بگذرد که من ستایش را دوست دارم و خواهان شنیدن آن می باشم. سپاس خدا را که چنین نبودم و اگر ستایش را دوست می داشتم، آن را رها می کردم به خاطر فروتنی در پیش گاه خدای سبحان و بزرگی و بزرگواری که تنها خدا سزاوار آن است.

گاهی مردم، ستودن افرادی را برای کار و تلاش روا می دانند. اما من از شما می خواهم که مرا با سخنان زیبای خود مستایید(2)، تا از عهده وظایفی که نسبت به خدا و شما دارم بر آیم و حقوقی که مانده است بپردازم و واجباتی که بر عهده من است و باید انجام گیرد اداء کنم، پس با من چنان که با پادشاهان سرکش سخن می گویند، حرف نزنید و چنان که از آدم های خشمگین کناره می گیرند دوری نجویید و با ظاهر سازی با من رفتار نکنید و گمان مبرید اگر حقّی به من پیشنهاد

ص: 143


1- . نفی تفکر: اگوئیسم Egoism (خود پسندی، خود کامگی).
2- . نفی تفکر: اسنوبیسم، اسنوبری Snobbisme – Snobbery (گرایش به ستودن های غلوّ آمیز).

دهید بر من گران آید، یا در پی بزرگ نشان دادن خویشم، زیرا کسی که شنیدن حق، یا عرضه شدن عدالت بر او مشکل باشد، عمل کردن به آن، برای او دشوارتر خواهد بود(1). پس، از گفتن حق، یا مشورت در عدالت خودداری نکنید، زیرا خود را برتر از آن که اشتباه کنم(2) و از آن ایمن باشم نمی دانم، مگر آن که خداوند مرا حفظ فرماید.

پس همانا من و شما بندگان و مملوک پروردگاریم که جز او پروردگاری نیست. او مالک ما و ما را بر نفس خود اختیاری نیست. ما را از آن چه بودیم خارج و بدانچه صلاح ما بود در آورد. به جای گمراهی هدایت و به جای کوری بینایی به ما عطا فرمود.(3)

14. مرجعیت فقهای جامع الشرائط در جامعه اسلامی

اشاره

بنا بر این، تکلیف ملت اسلام چیست؟ و در پیش آمدها و منازعات باید چه کنند و به چه مقامی رجوع کنند؟

«قال: ینظران من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا.» در اختلافات به راویان حدیث ما که به حلال و حرام خدا،

ص: 144


1- . نفی تفکر: دگماتیسم Dogmatism (پذیرش چیزی بدون دلیل و برهان).
2- . می پرسند اگر امام معصوم است چرا می فرماید، خود را برتر از آن که اشتباه کنم نمی دانم؟ دو پاسخ مطرح است. اوّل آن که امام(علیه السلام) فرمود بدون کمک خدا از اشتباه مصون نمی باشم که خود اثبات عصمت است. دوم- امام(علیه السلام) در تمام کارهای حکومتی با مشاوران خود مشورت می کرد، و به رأی و نظر آن ها عمل می کرد. فرمانداری را نصب می کرد و بعدها مشخّص می شد که آن شخص لایق نبوده، اینگونه نبود که مشورت نکند یا در همه جا از علم غیب کمک بگیرد.
3- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 441.

طبق قواعد، آشنایند و احکام ما را طبق موازین عقلی و شرعی می شناسند رجوع کنند. امام(علیه السلام) هیچ جای ابهام باقی نگذاشته تا کسی بگوید پس راویان حدیث (محدثین) هم مرجع و حاکم می باشند. تمام مراتب را ذکر فرموده و مقید کرده به این که در حلال و حرام طبق قواعد نظر کند و به احکام معرفت داشته، موازین دستش باشد تا روایاتی را که از روی تقیه یا جهات دیگر وارد شده و خلاف واقع می باشد تشخیص دهد. و معلوم است که معرفت به احکام و شناخت حدیث غیر از نقل حدیث است.

علما منصوب به فرمان روایی اند

می فرماید: «فإنی قد جعلته علیکم حاکماً؛ من کسی را که دارای چنین شرایطی باشد، حاکم «فرمانروا» بر شما قرار دادم.» و کسی که این شرایط را دارا باشد، از طرف من برای امور حکومتی و قضایی مسلمینتعیین شده؛ و مسلمان ها حق ندارند به غیر او رجوع کنند.

بنا بر این، اگر قلدری مال شما را خورد، مرجع شکایت عبارت از مجریانی است که امام تعیین فرموده. و اگر با کسی سر دینْ (وام) نزاع دارید و احتیاج به اثبات دارد، نیز مرجع آن قاضی ای است که حضرت تعیین فرموده؛ و نمی توانید به دیگری رجوع نمایید. این وظیفه عمومی مسلمان هاست؛ نه این که «عمر بن حنظله» به چنین مشکله ای گرفتار شده و تکلیف او چنین باشد.

این فرمان که امام(علیه السلام) صادر فرموده کلی و عمومی است. همان طور که حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) در دوران حکومت ظاهری خود حاکم و والی و قاضی تعیین می کرد و عموم مسلمانان وظیفه داشتند که از آن ها اطاعت کنند، حضرت

ص: 145

امام صادق(علیه السلام) هم چون «ولی امر» مطلق می باشد و بر همه علما، فقها و مردم دنیا حکومت دارد، می تواند برای زمان حیات و مماتش حاکم و قاضی تعیین فرماید. همین کار را هم کرده و این منصب را برای فقها قرار داده است. و تعبیر به حاکماً فرموده تا خیال نشود که فقط امور قضایی مطرح است و به سایر امور حکومتی ارتباط ندارد.

نیز از صدر و ذیل روایت و آیه ای که در حدیث ذکر شده، استفاده می شود که موضوع تنها تعیین قاضی نیست که امام(علیه السلام) فقط نصب قاضی فرموده باشد و در سایر امور مسلمانان تکلیفی معین نکرده و در نتیجه یکی از دو سؤال را که راجع به دادخواهی از قدرت های اجرایی ناروا بوده بلاجواب گذاشته باشد.

این روایت از واضحات است؛ و در سند و دلالتش وسوسه ای نیست.(1) جای تردید نیست که امام(علیه السلام) فقها را برای حکومت و قضاوت تعیین فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است که از این فرمان امام(علیه السلام) اطاعت نمایند.

بحث در روایت ابی خدیجه

برای این که مطالب بهتر روشن شود و به روایات دیگر مؤید گردد، روایت ابو خدیجه(2) را نیز می آورم:

«محمّد بْنِ حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ علی بْن محبوب، عن أحمد بْن محمد،

ص: 146


1- . خدشه در سند روایت فقط از جهت عمر بن حنظله است که در پاورقی 146 به توثیق وی اشاره شده است. بحث در دلالت و اشکالات آن نیز به طور مستوفی در متن آمده است.
2- . سالم بن مکرم بن عبد اللَّه کناسی، مکنّی به ابو خدیجه و ابو سلمه، از اصحاب امام صادق و امام کاظم(عهما) بوده و از هر دو امام روایت کرده است. ابن قولویه و علی بن فضّال او را توثیق کرده اند و نجاشی رجالی بزرگ از او به «ثقه» یاد کرده است.

عن حسین بْنِ سعید، عن ابی الجَهْم، عن ابی خدیجة، قال بعثنی ابو عبداللَّه(علیه السلام) إلی أحد مِن أَصحابنا فقالَ: قُلْ لَهُمْ: إیاکمْ، إذا وَقَعَتْ بَینکمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَی فی شَی ءٍ مِنَ الاخْذِ وَ الْعَطاء انْ تَحاکموُا إلی أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَینَکمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا؛ فَإنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیکمْ قاضِیاً. وَ إیاکمْ أنْ یخاصِمَ بَعْضُکم بَعْضاً إلَی السُلْطانِ الْجائِر.»(1)

ابو خدیجه (یکی از اصحاب مورد اعتماد امام صادق(علیه السلام) می گوید که حضرت صادق(علیه السلام) به من مأموریت دادند که به دوستانمان (شیعه) از طرف ایشان چنین پیغام بدهم: «مبادا وقتی بین شما خصومت و نزاعی اتفاق می افتد، یا در مورد دریافت و پرداخت اختلافی پیش می آید، برای محاکمه و رسیدگی به یکی از این جماعت زشتکار مراجعه کنید. مردی را که حلال و حرام ما را می شناسد بین خودتان حاکم و داور سازید، زیرا من او را بر شما قاضی قرار داده ام. و مبادا که بعضی از شما علیه بعضی دیگرتان به قدرت حاکمه جائر شکایت ببرد».

منظور از تداری فی شی ء که در روایت آمده همان اختلاف حقوقی است؛ یعنی در اختلاف حقوقی و منازعات و دعاوی به این «فساق» رجوع نکنید. از این که دنبال آن می فرماید: «من برای شما قاضی قرار دادم». معلوم می شود که مقصود از «فساق» و جماعت زشتکار، قضاتی بوده اند که از طرف امرای وقت و قدرت های حاکمه ناروا منصب قضاوت را اشغال کرده اند. در ذیل حدیث می فرماید: «وَ إیاکم أن یخاصم بعضکم بعضاً إلی السلطان الْجائر.» در

ص: 147


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 18، ص: 100، «کتاب القضاء»، «ابواب صفات القاضی»، باب 11، ح 6.

مخاصمات نیز به سلطان جائر، یعنی قدرت حاکمه جائر و ناروا رجوع نکنید؛ یعنی در اموری که مربوط به قدرت های اجرایی است به آن ها مراجعه ننمایید. گرچه «سلطان جائر» قدرت حاکمه جائر و ناروا به طور کلی است و همه حکومت کنندگان غیر اسلامی و هر سه دسته قضات و قانون گذاران و مجریان را شامل می شود، ولی با توجه به این که قبلًا از مراجعه به قضات جائر نهیشده، معلوم می شود که این نهی تکیه بر روی دسته دیگر، یعنی مجریان است. جمله اخیر طبعاً تکرار مطلب سابق، یعنی نهی از رجوع به فساق نیست، زیرا اول از مراجعه به قاضی فاسق در امور مربوط به او که عبارت از بازجویی، اقامه بینه و امثال آن می باشد، نهی کردند؛ و قاضی تعیین نموده وظیفه پیروان خود را روشن فرمودند. سپس، از رجوع به سلاطین نیز جلوگیری کردند. از این معلوم می شود که باب «قضا» غیر از باب رجوع به سلاطین است؛ و دو رشته می باشد. در روایت «عمر بن حنظله» که می فرماید از سلاطین و قضات دادخواهی نکنید، به هر دو رشته اشاره شده است. منتها در این روایت فقط نصب قاضی فرموده؛ ولی در روایت «عمر بن حنظله» هم حاکم مجری و هم قاضی را تعیین کرده است.(1)

15. حکومت اسلامی بر وفق قانون

چون حکومت اسلام حکومت قانون است، قانون شناسان و از آن بالاتر دین شناسان، یعنی فقها، باید متصدی آن باشند. ایشان هستند که بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامه ریزی کشور مراقبت دارند. فقها در اجرای احکام

ص: 148


1- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 92.

الهی امین هستند. در اخذ مالیات، حفظ مرزها، اجرای حدود امینند. نباید بگذارند قوانین اسلام معطل بماند، یا در اجرای آن کم و زیاد شود. اگر فقیه بخواهد شخص زانی را حد بزند، با همان ترتیب خاص که معین شده باید بیاورد در میان مردم و صد تازیانه بزند. حق ندارد یک تازیانه اضافه بزند، یا ناسزا بگوید، یک سیلی بزند، یا یک روز او را حبس کند. هم چنین اگر به اخذ مالیات پرداخت، باید روی موازین اسلام، یعنی بر وفق قانون اسلام عمل کند. حق ندارد یک شاهی اضافه بگیرد. نباید بگذارد در بیت المال هرج و مرج واقع شود و یک شاهی ضایع گردد. اگر فقیهی بر خلاف موازین اسلام کاری انجام داد «نعوذ باللَّه» فسقی مرتکب شد، خود به خود از حکومت منعزل است، زیرا از امانت داری ساقط شده است.

حاکم در حقیقت قانون است. همه در امان قانونند، در پناه قانون اسلامند. مردم و مسلمانان در دایره مقررات شرعی آزادند، یعنی بعد از آن که طبق مقررات شرعی عمل کردند، کسی حق ندارد بگوید این جا بنشین یا آن جا برو. این حرف ها در کار نیست. آزادی دارند و حکومت عدل اسلامی چنین است. مثل این حکومت ها نیست که امنیت را از مردم سلب کرده اند. هر کس در خانه خود می لرزد که شاید الان بریزند و کاری انجام دهند.

چنان که در حکومت معاویه و حکومت های مانند آن امنیت را از مردم سلب نموده و مردم امان نداشتند. به تهمت یا صرف احتمال می کشتند، تبعید می کردند و حبس می کردند- حبس های طویل المدت- چون حکومت اسلامی نبود. هرگاه

ص: 149

حکومت اسلامی تأسیس شود، همه در سایه قانون با امنیت کامل به سر می برند و هیچ حاکمی حق ندارد بر خلاف مقررات و قانون شرع مطهر قدمی بردارد.

پس، معنای «امین» این است که فقها تمام اموری را که اسلام مقرر داشته به طور امانت اجرا کنند، نه این که تنها مسأله بگویند. مگر امام مسأله گو بود و تنها بیان قانون می کرد؟ مگر پیامبران مسأله گو بودند تا فقها در مسأله گویی امین آن ها باشند؟ البته مسأله گویی و بیان قوانین هم یکی از وظایف فقهی است، لکن اسلام به قانون نظر «آلی» دارد، یعنی، آن را آلت و وسیله تحقق عدالت در جامعه می داند، وسیله اصلاح اعتقادی و اخلاقی و تهذیب انسان می داند. قانون برای اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعی عادلانه به منظور پرورش انسان مهذب است. وظیفه مهم پیغمبران اجرای احکام بوده و قضیه نظارت و حکومت مطرح بوده است.

روایت حضرت رضا(علیه السلام) را خواندم که «لو لم یجعل لهم اماماً قیماً حافظاً مستودعاً، لدرست الملّة...»؛ به طور قضیه کلی می فرماید: برای مردم امامِ قیمِ حافظِ امین لازم است. و در این روایت می فرماید: فقها أمنای رسل هستند. از این صغرا و کبرا(1) برمی آید که فقها باید رئیس ملت باشند تا نگذارند اسلام مندرس شود و احکام آن تعطیل شود. چون فقهای عادل در کشورهای مسلمان نشین حکومت نداشته و ولایتشان برقرار نشده، اسلام مندرس گشته و احکام آن تعطیل شده است.

ص: 150


1- . مراد حضرت امام (س) از صغرا و کبرا به ترتیب، این دو جمله است: «فقها امنای رسل هستند» و «برای مردم، امام قیم حافظ امین لازم است» یعنی با علم به این که فقها امین پیامبرانند و رهبر مردم هم باید فردی امین باشد نتیجه می گیریم که سررشته امور را فقیهان باید به دست گیرند.

فرمایش حضرت رضا(علیه السلام) به تحقق پیوسته است.تجربه صحت آن را بر همه ثابت کرده است.

اکنون اسلام مندرس نشده است؟ اکنون که در بلاد اسلامی احکام اسلام اجرا نمی گردد، حدود جاری نمی شود، احکام اسلام حفظ نشده، نظام اسلام از بین رفته، هرج و مرج و عنان گسیختگی متداول شده، اسلام مندرس نیست؟ آیا اسلام همین است که در کتاب ها نوشته شود؟ مثلًا در کافی نوشته و کنار گذاشته شود؟ اگر در خارج احکام اجرا نشد و حدود جاری نگشت، دزد به سزای خود نرسید، غارت گران و ستم گران و مختلسین به کیفر نرسیدند و ما فقط قانون را گرفتیم و بوسیدیم و کنار گذاشتیم، قرآن را بوسیدیم و حفظ کردیم و شب های جمعه سوره «یاسین» خواندیم، اسلام حفظ شده است؟

چون بسیاری از ما فکر نکردیم که ملت اسلام باید با حکومت اسلامی اداره و منظم شود، کار به این جا رسید که نه تنها نظم اسلام در کشورهای اسلامی برقرار نیست و قوانین ظالمانه و فاسدکننده به جای قانون اسلام اجرا می شود، بلکه برنامه های اسلام در ذهن خود آقایان علما هم کهنه شده، به طوری که وقتی صحبت می شود، می گویند الفقهاء امناء الرسل یعنی در گفتن مسائل امین هستند. آیات قرآن را نشنیده می گیرند و آن همه روایات را که دلالت دارد بر این که در زمان غیبت علمای اسلام «والی» هستند تأویل می کنند که مراد «مسأله گویی» است. آیا امانت داری این طور است؟ آیا امین لازم نیست که نگذارد احکام اسلام تعطیل شود و تبهکاران بدون کیفر بمانند؟

ص: 151

نگذارد در مالیات ها و درآمدهای کشور این قدر هرج و مرج و حیف و میل واقع شود و چنین تصرفات ناشایسته بشود؟ بدیهی است که این ها امین لازم دارد. و وظیفه فقهاست که امانت داری کنند. و در این صورت امین و عادل خواهند بود.(1)

ص: 152


1- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 73

* بخش یازدهم: تعاملات حکومت اسلامی و مردم

ب. وظائف، بایدها ونبایدهای حاکم اسلامی

1. ضرورت خود سازی حاکم اسلامی

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عبداللَّه عَلِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مَالِک بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَفِی عَهْدِهِ إِلَیهِ حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ جِبَایةَ خراج ها وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ إِیثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِی لَا یسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا وَ لَا یشْقَی إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا وَ أَنْ ینْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ [بِیدِهِ وَ قَلْبِهِ] بِقَلْبِهِ وَ یدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَکفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ یکسِرَ [مِنْ نَفْسِهِ عِنْدَ] نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ [ینْزَعَهَا] یزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّهُ ثُمَّ اعْلَمْ یا مَالِک أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُک إِلَی بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیهَا دُوَلٌ قَبْلَک مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ وَ أَنَّ النَّاسَ

ص: 153

ینْظُرُونَ مِنْ أُمُورِک فِی مِثْلِ مَا کنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَک وَ یقُولُونَ فِیک مَا کنْتَ [تَقُولُهُ] تَقُولُ فِیهِمْ وَ إِنَّمَا یسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحِینَ بِمَا یجْرِی اللَّهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادِهِ فَلْیکنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَیک ذَخِیرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ فَامْلِک هَوَاک وَ شُحَ بِنَفْسِک عَمَّا لَا یحِلُّ لَک فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کرِهَت.»(1)

بنام خداوند بخشنده و مهربان، این فرمان بنده خدا علی امیر مؤمنان، به مالک اشتر پسر حارث است، در عهدی که با او دارد، هنگامی که او را به فرمانداری مصر بر می گزیند تا خراج آن دیار را جمع آورد و با دشمنانش نبرد کند، کار مردم را اصلاح و شهرهای مصر را آباد سازد.

او را به ترس از خدا فرمان می دهد و این که اطاعت خدا را بر دیگر کارها مقدّم دارد و آن چه در کتاب خدا آمده، از واجبات و سنت ها را پیروی کند، دستوراتی که جز با پیروی آن رستگار نخواهد شد و جز با نشناختن و ضایع کردن آن جنایتکار نخواهد گردید.

به او فرمان می دهد که خدا را با دل و دست و زبان یاری کند، زیرا خداوند پیروزی کسی را تضمین کند که او را یاری دهد و بزرگ دارد آن کس را که او را بزرگ شمارد.

و به او فرمان می دهد تا نفس خود را از پیروی آرزوها باز دارد و به هنگام سرکشی رامش کند، که: «همانا نفس همواره به بدی وا می دارد جز آن که خدا رحمت آورد» پس ای مالک بدان! من تو را به سوی شهرهایی فرستادم که پیش از تو دولت های عادل یا ستم گری بر آن حکم راندند و مردم در کارهای تو چنان می نگرند که تو در

ص: 154


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 426.

کارهای حاکمان پیش از خود می نگری و در باره تو آن می گویند که تو نسبت به زمام داران گذشته می گویی و همانا نیکوکاران را به نام نیکی توان شناخت که خدا از آنان بر زبان بندگانش جاری ساخت. پس نیکوترین اندوخته تو باید اعمال صالح و درست باشد، هوای نفس را در اختیار گیر و از آن چه حلال نیست خویشتن داری کن، زیرا بخل ورزیدن به نفس خویش، آن است که در آن چه دوست دارد، یا برای او ناخوشایند است، راه انصاف پیمایی.(1)

2. اخلاق حاکم اسلامی و روش برخورد با مردم

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«وَ أَشْعِرْ قَلْبَک الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَک فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَک فِی الْخَلْقِ یفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ یؤْتَی عَلَی أَیدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِک وَ صَفْحِک مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَ تَرْضَی أَنْ یعْطِیک اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ فَإِنَّک فَوْقَهُمْ وَ وَالِی الْأَمْرِ عَلَیک فَوْقَک وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاک وَ قَدِ اسْتَکفَاک أَمْرَهُمْ وَ ابْتَلَاک بِهِمْ وَ لَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَک لِحَرْبِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَا [یدَی] یدَ لَک بِنِقْمَتِهِ وَ لَا غِنَی بِک عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ وَ لَا تَنْدَمَنَّ عَلَی عَفْوٍ وَ لَاتَبْجَحَنَ بِعُقُوبَةٍ وَ لَا تُسْرِعَنَّ إِلَی بَادِرَةٍ وَجَدْتَ [عَنْهَا] مِنْهَا مَنْدُوحَةً وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِک إِدْغَالٌ فِی الْقَلْبِ وَ مَنْهَکةٌ لِلدِّینِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیرِ وَ إِذَا أَحْدَثَ لَک مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِک أُبَّهَةً أَوْ مَخِیلَةً فَانْظُرْ إِلَی عِظَمِ مُلْک اللَّهِ فَوْقَک وَ قُدْرَتِهِ مِنْک عَلَی مَا لَا تَقْدِرُ عَلَیهِ مِنْ نَفْسِک فَإِنَّ ذَلِک

ص: 155


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 565.

یطَامِنُ إِلَیک مِنْ طِمَاحِک وَ یکفُّ عَنْک مِنْ غَرْبِک وَ یفِی ءُ إِلَیک بِمَا عَزَبَ عَنْک مِنْ عَقْلِک.»(1)

مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی، زیرا مردم دو دست هاند، دست های برادر دینی تو و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می باشند.(2) اگر گناهی از آنان سر می زند یا علّت هایی بر آنان عارض می شود، یا خواسته و ناخواسته، اشتباهی مرتکب می گردند، آنان را ببخشای و بر آنان آسان گیر، آن گونه که دوست داری خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد. همانا تو از آنان برتر و امام تو از تو برتر و خدا بر آن کس که تو را فرمانداری مصر داد والاتر است، که انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده و آنان را وسیله آزمودن تو قرار داده است. هرگز با خدا مستیز، که تو را از کیفر او نجاتی نیست و از بخشش و رحمت او بی نیاز نخواهی بود. بر بخشش دیگران پشیمان مباش و از کیفر کردن شادی مکن و از خشمی که توانی از آن رها گردی شتاب نداشته باش. به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نیز فرمان می دهم، پس باید اطاعت شود،(3) که این گونه خود بزرگ بینی دل را فاسد و دین را پژمرده و موجب زوال نعمت هاست. و اگر با مقام و قدرتی که داری، دچار تکبّر یا خود بزرگ بینی شدی به بزرگی حکومت پروردگار که برتر از تو است بنگر، که تو را

ص: 156


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح.
2- . نفی تفکر: راسیزم Racism (نژاد پرستی) و آپارتاید Apartheid (نژاد پرستی) و نفی: الیتیسم Elitism (خود برتر بینی و نخبه گرایی) و تأیید: انتر ناسیونالیسم Inter Nationalism و کاسموپولیتانیسم Cosmopolitanism که همه ملت ها برادر و برابرند.
3- . نفی حکومت: ابسولوتیسم Absolutism (حکومت های مطلقه و استبدادی).

از آن سرکشی نجات می دهد و تند روی تو را فرو می نشاند و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلی باز می گرداند.(1)

«ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِک لَا بُدَّ لَک مِنْ مُبَاشَرَتِهَا مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِک بِمَا یعْیا عَنْهُ کتَّابُک وَ مِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ النَّاسِ [عِنْدَ] یوْمَ وُرُودِهَا عَلَیک بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِک وَ أَمْضِ لِکلِّ یوْمٍ عَمَلَهُ فَإِنَّ لِکلِّ یوْمٍ مَا فِیهِ: وَ اجْعَلْ لِنَفْسِک فِیمَا بَینَک وَ بَینَ اللَّهِ [تَعَالَی] أَفْضَلَ تِلْک الْمَوَاقِیتِ وَ أَجْزَلَ تِلْک الْأَقْسَامِ وَ إِنْ کانَتْ کلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِیهَا النِّیةُ وَ سَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِیةُ وَ لْیکنْ فِی خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِینَک إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِی هِی لَهُ خَاصَّةً فَأَعْطِ اللَّهَ مِنْ بَدَنِک فِی لَیلِک وَ نَهَارِک وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَی اللَّهِ [سُبْحَانَهُ] مِنْ ذَلِک کامِلًا غَیرَ مَثْلُومٍ وَ لَا مَنْقُوصٍ بَالِغاً مِنْ بَدَنِک مَا بَلَغَ وَ إِذَا قُمْتَ فِی صَلَاتِک لِلنَّاسِ فَلَا تَکونَنَّ مُنَفِّراً وَ لَا مُضَیعاً فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ وَ قَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) حِینَ وَجَّهَنِی إِلَی الْیمَنِ کیفَ أُصَلِّی بِهِمْ فَقَالَ صَلِّ بِهِمْ کصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَ کنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً:

وَ أَمَّا [بَعْدَ هَذَا] بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَک عَنْ رَعِیتِک فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ وَ الِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ یقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْکبِیرُ وَ یعْظُمُ الصَّغِیرُ وَ یقْبُحُ الْحَسَنُ وَ یحْسُنُ الْقَبِیحُ وَ یشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ إِنَّمَا الْوَالِی بَشَرٌ لَا یعْرِفُ مَا تَوَارَی عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ وَ لَیسَتْ عَلَی الْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْکذِبِ وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَینِ إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُک بِالْبَذْلِ فِی الْحَقِّ فَفِیمَ احْتِجَابُک مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِیهِ أَوْ فِعْلٍ کرِیمٍ تُسْدِیهِ أَوْ مُبْتَلًی بِالْمَنْعِ فَمَا أَسْرَعَ کفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِک إِذَا أَیسُوا مِنْ

ص: 157


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 567.

بَذْلِک مَعَ أَنَّ أَکثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَیک- [مَا] مِمَّا لَا مَئُونَةَ فِیهِ عَلَیک مِنْ شَکاةِ مَظْلِمَةٍ أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَة.»(1)

بخشی از کارها به گونه ای است که خود باید انجام دهی، مانند پاسخ دادن به کارگزاران دولتی، در آن جا که منشیان تو از پاسخ دادن به آن ها درمانده اند و دیگر، بر آوردن نیاز مردم در همان روزی که به تو عرضه می دارند و یارانت در رفع نیاز آنان ناتوانند، کار هر روز را در همان روز انجام ده، زیرا هر روزی، کاری مخصوص به خود دارد. نیکوترین وقت ها و بهترین ساعات شب و روزت را برای خود و خدای خود انتخاب کن، اگر چه همه وقت برای خداست، اگر نیت درست و رعیت در آسایش قرار داشته باشد.از کارهایی که به خدا اختصاص دارد و باید با اخلاص انجام دهی، انجام واجباتی است که ویژه پروردگار است، پس در بخشی از شب و روز، وجود خود را به پرستش خدا اختصاص ده و آن چه تو را به خدا نزدیک می کند بی عیب و نقصانی انجام ده، اگر چه دچار خستگی جسم شوی.

هنگامی که نماز به جماعت می خوانی، نه با طولانی کردن نماز، مردم را بپراکن و نه آن که آن را تباه سازی، زیرا در میان مردم، بیمار یا صاحب حاجتی وجود دارد. آن گاه که پیامبر(صلی الله علیه و آله) مرا به یمن می فرستاد از او پرسیدم، با مردم چگونه نماز بخوانم؟ فرمود:

«در حد توان ناتوانان نماز بگذار و بر مؤمنان مهربان باش» هیچ گاه خود را فراوان از مردم پنهان مدار، که پنهان بودن رهبران، نمونه ای از تنگ خویی و کم اطّلاعی

ص: 158


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 440.

در امور جامعه می باشد. نهان شدن از رعیت، زمام داران را از دانستن آن چه بر آنان پوشیده است باز می دارد، پس کار بزرگ، اندک و کار اندک بزرگ جلوه می کند، زیبا زشت و زشت زیبا می نماید و باطل به لباس حق در آید. همانا زمام دار، آن چه را که مردم از او پوشیده دارند نمی داند و حق را نیز نشانه ای نباشد تا با آن راست از دروغ شناخته شود و تو به هر حال یکی از آن دو نفر می باشی:

یا خود را برای جانبازی در راه حق آماده کرده ای که در این حال، نسبت به حقّ واجبی که باید بپردازی یا کار نیکی که باید انجام دهی ترسی نداری، پس چرا خود را پنهان می داری؟ و یا مردی بخیل و تنگ نظری، که در این صورت نیز مردم چون تو را بنگرند مأیوس شده از درخواست کردن باز مانند، با این که بسیاری از نیازمندی های مردم رنجی برای تو نخواهد داشت، که شکایت از ستم دارند یا خواستار عدالتند، یا در خرید و فروش خواهان انصافند.(1)

3. پرهیز از غرور وخود پسندی

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«إِیاک وَ مُسَامَاةَ اللَّهِ فِی عَظَمَتِهِ وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِی جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ یذِلُّ کلَّ جَبَّارٍ وَ یهِینُ کلَّ مُخْتَالٍ أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِک وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِک وَ مَنْ لَک [هَوًی فِیهِ] فِیهِ هَوًی مِنْ رَعِیتِک فَإِنَّک إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ کانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ کانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّی

ص: 159


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 585.

ینْزِعَ أَوْ یتُوبَ وَ لَیسَ شَی ءٌ أَدْعَی إِلَی تَغْییرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَی ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ [یسْمَعُ] سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَاد.»(1)

بپرهیز که خود را در بزرگی همانند خداوند پنداری و در شکوه خداوندی همانند او دانی، زیرا خداوند هر سرکشی را خوار می سازد و هر خود پسندی را بی ارزش می کند. با خدا و با مردم و با خویشاوندان نزدیک و با افرادی از رعیت خود که آنان را دوست داری، انصاف را رعایت کن، که اگر چنین نکنی ستم روا داشتی و کسی که به بندگان خدا ستم روا دارد خدا به جای بندگانش دشمن او خواهد بود و آن را که خدا دشمن شود، دلیل او را نپذیرد، که با خدا سر جنگ دارد، تا آن گاه که باز گردد، یا توبه کند و چیزی چون ستم کاری نعمت خدا را دگرگون نمی کند و کیفر او را نزدیک نمی سازد، که خدا دعای ستمدیدگان را می شنود و در کمین ستم کاران است.(2)

4. کسب رضای خداوند و رضایت عموم مردم

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«وَ لْیکنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیک أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا [لِرِضَا] لِرِضَی الرَّعِیةِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یجْحِفُ [بِرِضَا] بِرِضَی الْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یغْتَفَرُ مَعَ [رِضَا] رِضَی الْعَامَّةِ وَ لَیسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیةِ أَثْقَلَ عَلَی الْوَالِی مَئُونَةً فِی الرَّخَاءِ وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِی الْبَلَاءِ وَ أَکرَهَ لِلْإِنْصَافِ وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ وَ أَقَلَّ شُکراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ وَ إِنَّمَا [عَمُودُ]

ص: 160


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 429.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 569.

عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْیکنْ صِغْوُک لَهُمْ وَ مَیلُک مَعَهُم.»(1)

دوست داشتنی ترین چیزها در نزد تو، در حق میانه ترین و در عدل فراگیرترین و در جلب خشنودی مردم گسترده ترین باشد، که همانا خشم عمومی مردم، خشنودی خواص (نزدیکان) را از بین می برد، امّا خشم خواص را خشنودی همگان بی أثر می کند. خواصّ جامعه، همواره بار سنگینی را بر حکومت تحمیل می کنند، زیرا در روزگار سختی یاریشان کم تر و در اجرای عدالت از همه ناراضی تر و در خواسته هایشان پافشارتر و در عطا و بخشش ها کم سپاس تر و به هنگام منع خواسته ها دیر عذر پذیرتر و در برابر مشکلات کم استقامت تر می باشند. در صورتی که ستون های استوار دین و اجتماعات پرشور مسلمین و نیروهای ذخیره دفاعی، عموم مردم می باشند، پس به آن ها گرایش داشته و اشتیاق تو با آنان باشد.(2)

5. رازداری و حفظ اسرار مردم

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«وَ لْیکنْ أَبْعَدَ رَعِیتِک مِنْک وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَک أَطْلَبُهُمْ لِمَعَایبِ النَّاسِ فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیوباً الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلَا تَکشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْک مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَیک تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَک وَ اللَّهُ یحْکمُ عَلَی مَا غَابَ عَنْک فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یسْتُرِ اللَّهُ مِنْک مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیتِک أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کلِّ حِقْدٍ وَ اقْطَعْ عَنْک سَبَبَ کلِّ

ص: 161


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 569.

وِتْرٍ وَ تَغَابَ عَنْ کلِّ مَا لَا یضِحُ لَک وَ لَا تَعْجَلَنَّ إِلَی تَصْدِیقِ سَاعٍ فَإِنَّ السَّاعِی غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِین.»(1)

از رعیت، آنان را که عیب جوترند از خود دور کن(2)، زیرا مردم عیوبی دارند که رهبر امّت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است، پس مبادا آن چه بر تو پنهان است آشکار گردانی و آن چه که هویداست بپوشانی، که داوری در آن چه از تو پنهان است با خدای جهان می باشد،

پس چندان که می توانی زشتی ها را بپوشان، تا آن را که دوست داری بر رعیت پوشیده ماند خدا بر تو بپوشاند، گره هر کینه ای را در مردم بگشای و رشته هر نوع دشمنی را قطع کن و از آن چه که در نظر روشن نیست کناره گیر. در تصدیق سخن چین شتاب مکن، زیرا سخن چین گرچه در لباس اندرز دهنده ظاهر می شود امّا خیانت کار است.(3)

6. انتخاب مشاورین آگاه و صالح

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«وَ لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِک بَخِیلًا یعْدِلُ بِک عَنِ الْفَضْلِ وَ یعِدُک الْفَقْرَ وَ لَا جَبَاناً یضْعِفُک عَنِ الْأُمُورِ وَ لَا حَرِیصاً یزَینُ لَک الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّی یجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ [شَرُّ] إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِک مَنْ کانَ [قَبْلَک لِلْأَشْرَارِ] لِلْأَشْرَارِ قَبْلَک وَزِیراً وَ مَنْ شَرِکهُمْ فِی الْآثَامِ فَلَا یکونَنَّ لَک بِطَانَةً فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ وَ إِخْوَانُ

ص: 162


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 429.
2- . نفی: آپورتونیسم Opportunism (فرصت طلبی).
3- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 569.

الظَّلَمَةِ وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ وَ لَیسَ عَلَیهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَ أَوْزَارِهِمْ وَ آثَامِهِمْ مِمَّنْ لَمْ یعَاوِنْ ظَالِماً عَلَی ظُلْمِهِ وَ لَا آثِماً عَلَی إِثْمِهِ أُولَئِک أَخَفُّ عَلَیک مَئُونَةً وَ أَحْسَنُ لَک مَعُونَةً وَ أَحْنَی عَلَیک عَطْفاً وَ أَقَلُّ لِغَیرِک إِلْفاً فَاتَّخِذْ أُولَئِک خَاصَّةً لِخَلَوَاتِک وَ حَفَلَاتِک ثُمَّ لْیکنْ آثَرُهُمْ عِنْدَک أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَک وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یکونُ مِنْک مِمَّا کرِهَ اللَّهُ لِأَوْلِیائِهِ وَاقِعاً ذَلِک مِنْ هَوَاک حَیثُ وَقَع.»(1)

بخیل را در مشورت کردن دخالت نده، که تو را از نیکوکاری باز می دارد و از تنگدستی می ترساند. ترسو را در مشورت کردن دخالت نده، که در انجام کارها روحیه تو را سست می کند. حریص را در مشورت کردندخالت نده، که حرص را با ستم کاری در نظرت زینت می دهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونی هستند که ریشه آن ها بدگمانی به خدای بزرگ است.

بدترین وزیران تو، کسی است که پیش از تو وزیر بدکاران بوده و در گناهان آنان شرکت داشته، پس مبادا چنین افرادی محرم راز تو باشند، زیرا که آنان یاوران گناه کاران و یاری دهندگان ستم کارانند.

تو باید جانشینانی بهتر از آنان داشته باشی که قدرت فکری امثال آن ها را داشته، امّا گناهان و کردار زشت آن ها را نداشته باشند: کسانی که ستم کاری را بر ستمی یاری نکرده و گناه کاری را در گناهی کمک نرسانده باشند.

هزینه این گونه از افراد بر تو سبک تر و یاریشان بهتر و مهربانیشان بیش تر و دوستی آنان با غیر تو کم تر است. آنان را از خواص و دوستان نزدیک و راز داران خود

ص: 163


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 430.

قرار ده، سپس از میان آنان افرادی را که در حق گویی از همه صریح ترند و در آن چه را که خدا برای دوستانش نمی پسندد تو را مدد کار نباشند، انتخاب کن، چه خوشایند تو باشد یا ناخوشایند.(1)

7. رعایت اصول وروش صحیح در روابط اجتماعی

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلَّا یطْرُوک وَ لَا یبْجَحُوک بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ وَ لَا یکونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِی ءُ عِنْدَک بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِی ذَلِک تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ وَ تَدْرِیباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَی الْإِسَاءَةِ وَ أَلْزِمْ کلًّا مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَیسَ شَی ءٌ بِأَدْعَی إِلَی حُسْنِ ظَنِّ [وَالٍ] رَاعٍ بِرَعِیتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیهِمْ وَ تَخْفِیفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَیهِمْ وَ تَرْک اسْتِکرَاهِهِ إِیاهُمْ عَلَی مَا لَیسَ لَهُ قِبَلَهُمْ فَلْیکنْ مِنْک فِی ذَلِک أَمْرٌ یجْتَمِعُ لَک بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِیتِک فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ یقْطَعُ عَنْک نَصَباً طَوِیلًا وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّک بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُک عِنْدَهُ وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّک بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلَاؤُک عِنْدَهُ وَ لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَیهَا الرَّعِیةُ وَ لَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَی ءٍ مِنْ مَاضِی تِلْک السُّنَنِ فَیکونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سنّ ها وَ الْوِزْرُ عَلَیک بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا وَ أَکثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ الْحُکمَاءِ فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیهِ أَمْرُ بِلَادِک وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَک.»(2)

ص: 164


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 571.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 431.

تا می توانی با پرهیزکاران و راست گویان بپیوند و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و تو را برای اعمال زشتی که انجام نداده ای تشویق نکنند، که ستایش بی اندازه، خود پسندی می آورد و انسان را به سرکشی وا می دارد.

هرگز نیکو کار و بدکار در نظرت یکسان نباشند، زیرا نیکوکاران در نیکوکاری بی رغبت و بدکاران در بد کاری تشویق می گردند، پس هر کدام از آنان را بر أساس کردارشان پاداش ده.

بدان ای مالک! هیچ وسیله ای برای جلب اعتماد والی به رعیت بهتر از نیکوکاری به مردم و تخفیف مالیات و عدم اجبار مردم به کاری که دوست ندارند، نمی باشد، پس در این راه آنقدر بکوش تا به وفاداری رعیت، خوشبین شوی، که این خوشبینی رنج طولانی مشکلات را از تو بر می دارد،

پس به آنان که بیش تر احسان کردی بیش تر خوشبین باش و به آنان که بد رفتاری کردی بد گمان تر باش. و آداب پسندیده ای را که بزرگان این امّت به آن عمل کردند و ملّت اسلام با آن پیوند خورده و رعیت با آن اصلاح شدند، بر هم مزن و آدابی که به سنت های خوب گذشته زیان وارد می کند(1)، پدید نیاور، که پاداش برای آورنده سنّت و کیفر آن برای تو باشد که آن ها را در هم شکستی. با دانشمندان،

ص: 165


1- . اشاره به نقد: تردیسیونالیسم Trditionalism (احترام به اصالت سنن و آداب) و نقد ریتو آلیسم Ritualism (آداب پرستی افراطی) که عکس دیالکتیک Dialeectic (تغییر عمومی) است، از دیدگاه امام(علیه السلام) نه همه سنّتها اصالت دارند و نه همه سنّت ها را باید طرد کرد، بلکه با ارزیابی صحیح باید آداب و سنن نیکو را محترم شمرد.

فراوان گفتگو کن و با حکیمان فراوان بحث کن، که مایه آبادانی و اصلاح شهرها و برقراری نظم و قانونی است که در گذشته نیزوجود داشت.(1)

8. شناخت اقشار گوناگون اجتماعی

اشاره

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِیةَ طَبَقَاتٌ لَا یصْلُحُ بعض ها إِلَّا بِبَعْضٍ وَ لَا غِنَی بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اللَّهِ وَ مِنْهَا کتَّابُ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ وَ مِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَ مِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَ الرِّفْقِ وَ مِنْهَا أَهْلُ الْجِزْیةِ وَ الْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ مُسْلِمَةِ النَّاسِ وَ مِنْهَا التُّجَّارُ وَ أَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَ مِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَی مِنْ ذَوِی [الْحَاجَاتِ] الْحَاجَةِ وَ الْمَسْکنَةِ وَ کلٌّ قَدْ سَمَّی اللَّهُ لَهُ سَهْمَهُ وَ وَضَعَ عَلَی حَدِّهِ [وَ فَرِیضَتِهِ] فَرِیضَةً فِی کتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِیهِ(صلی الله علیه و آله) عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ حُصُونُ الرَّعِیةِ وَ زَینُ الْوُلَاةِ وَ عِزُّ الدِّینِ وَ سُبُلُ الْأَمْنِ وَ لَیسَ تَقُومُ الرَّعِیةُ إِلَّا بِهِمْ ثُمَّ لَا قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا یخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِی یقْوَوْنَ بِهِ عَلَی جِهَادِ عَدُوِّهِمْ وَ یعْتَمِدُونَ عَلَیهِ فِیمَا یصْلِحُهُمْ وَ یکونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ ثُمَّ لَا قِوَامَ لِهَذَینِ الصِّنْفَینِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ وَ الْکتَّابِ لِمَا یحْکمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ وَ یجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ وَ یؤْتَمَنُونَ عَلَیهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِیعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ فِیمَا یجْتَمِعُونَ عَلَیهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ وَ یقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ یکفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَیدِیهِمْ- [مِمَّا] مَا لَا یبْلُغُهُ رِفْقُ غَیرِهِمْ ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَی مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَ الْمَسْکنَةِ الَّذِینَ یحِقُّ رِفْدُهُمْ وَ مَعُونَتُهُمْ وَ فِی اللَّهِ لِکلٍّ سَعَةٌ وَ لِکلٍّ عَلَی الْوَالِی حَقٌّ بِقَدْرِ مَا یصْلِحُهُ وَ لَیسَ یخْرُجُ الْوَالِی مِنْ حَقِیقَةِ

ص: 166


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 571.

مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ [تَعَالَی] مِنْ ذَلِک إِلَّا بِالاهْتِمَامِ وَ الِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ وَ تَوْطِینِ نَفْسِهِ عَلَی لُزُومِ الْحَقِّ وَ الصَّبْرِ عَلَیهِ فِیمَا خَفَّ عَلَیهِ أَوْ ثَقُل.»(1)

شناخت اقشار گوناگون اجتماعی

ای مالک بدان! مردم از گروه های گوناگونی می باشند که اصلاح هر یک جز با دیگری امکان ندارد و هیچ یک از گروه ها از گروه دیگر بی نیاز نیست. از آن قشرها، لشکریان خدا و نویسندگان عمومی و خصوصی، قضات دادگستر، کارگزاران عدل و نظم اجتماعی، جزیه دهندگان، پرداخت کنندگان مالیات، تجّار و بازرگانان، صاحبان صنعت و پیشه وران و نیز طبقه پایین جامعه، یعنی نیازمندان و مستمندان می باشند، که برای هر یک خداوند سهمی مقرّر داشته و مقدار واجب آن را در قرآن یا سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تعیین کرده که پیمانی از طرف خداست و نگهداری آن بر ما لازم است. پس سپاهیان به فرمان خدا، پناهگاه استوار رعیت و زینت و وقار زمام داران، شکوه دین و راه های تحقّق امنیت کشورند. امور مردم جز با سپاهیان استوار نگردد و پایداری سپاهیان جز به خراج و مالیات رعیت انجام نمی شود که با آن برای جهاد با دشمن تقویت گردند و برای اصلاح امور خویش به آن تکیه کنند و نیازمندی های خود را برطرف سازند.(2) سپس سپاهیان و مردم، جز با گروه سوم نمی توانند پایدار باشند و آن قضات و کارگزاران دولت و نویسندگان حکومتند، که قراردادها و معاملات را استوار می کنند و آن چه به سود مسلمانان است فراهم می آورند و در

ص: 167


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 431.
2- . نقد میلیتاریسم Militarism (اصالت دادن به امور نظامی) که ارتش و نظامیان با این که جایگاه مهمّ و ارزشمندی در جامعه اسلامی دارند، امّا نباید به نظامی و نظامی گری اصالت داد.

کارهای عمومی و خصوصی مورد اعتمادند. و گروه های یاد شده بدون بازرگانان و صاحبان صنایع نمی توانند دوام بیاورند، زیرا آنان وسائل زندگی را فراهم می آورند و در بازارها عرضه می کنند و بسیاری از وسایل زندگی را با دست می سازند که از توان دیگران خارج است. قشر دیگر، طبقه پایین از نیازمندان و مستمندانند که باید به آن ها بخشش و یاری کرد.

برای تمام اقشار گوناگون یاد شده، در پیش گاه خدا گشایشی است و همه آنان به مقداری که امورشان اصلاح شود بر زمام دار، حقّی مشخصّ دارند و زمام دار از انجام آن چه خدا بر او واجب کرده است نمی تواند موفّق باشد جز آن که تلاش فراوان نماید و از خدا یاری بطلبد و خود را برای انجام حقآماده سازد و در همه کارها، آسان باشد یا دشوار، شکیبایی ورزد.(1)

9. انتخاب صالح ترین افراد، به عنوان فرماندهان نظامی

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«فَوَلِّ مِنْ جُنُودِک أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسِک لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِک وَ [أَطْهَرَهُمْ] أَنْقَاهُمْ جَیباً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً مِمَّنْ یبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ وَ یسْتَرِیحُ إِلَی الْعُذْرِ وَ یرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ وَ ینْبُو عَلَی الْأَقْوِیاءِ وَ مِمَّنْ لَا یثِیرُهُ الْعُنْفُ وَ لَا یقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَ الْأَحْسَابِ وَ أَهْلِ الْبُیوتَاتِ لصَّالِحَةِ وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْکرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا وَ لَا یتَفَاقَمَنَ فِی نَفْسِک شَی ءٌ قَوَّیتَهُمْ بِهِ وَ

ص: 168


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 573.

لَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَ إِنْ قَلَّ فَإِنَّهُ دَاعِیةٌ لَهُمْ إِلَی بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَک وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِک وَ لَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکالًا عَلَی جَسِیمِهَا فَإِنَّ لِلْیسِیرِ مِنْ لُطْفِک مَوْضِعاً ینْتَفِعُونَ بِهِ وَ لِلْجَسِیمِ مَوْقِعاً لَا یسْتَغْنُونَ عَنْهُ وَ لْیکنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِک عِنْدَک مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ وَ أَفْضَلَ عَلَیهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا یسَعُهُمْ وَ یسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ حَتَّی یکونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ فَإِنَّ عَطْفَک عَلَیهِمْ یعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیک وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَینِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِیةِ و إِنَّهُ لَا تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلَّا بِسَلَامَةِ صُدُورِهِمْ وَ لَا تَصِحُّ نَصِیحَتُهُمْ إِلَّا بِحِیطَتِهِمْ عَلَی وُلَاةِ [أُمُورِهِمْ] الْأُمُورِ وَ قِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ وَ تَرْک اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ فَافْسَحْ فِی آمَالِهِمْ وَ وَاصِلْ [مِنْ] فِی حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیهِمْ وَ تَعْدِیدِ مَا أَبْلَی ذَوُو الْبَلَاءِ مِنْهُمْ فَإِنَّ کثْرَةَ الذِّکرِ لِحُسْنِ [فِعَالِهِمْ] أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ وَ تُحَرِّضُ النَّاکلَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ اعْرِفْ لِکلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَی وَ لَا تَضُمَّنَّ بَلَاءَ امْرِئٍ إِلَی غَیرِهِ وَ لَا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَایةِ بَلَائِهِ وَ لَا یدْعُوَنَّک شَرَفُ امْرِئٍ إِلَی أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کانَ صَغِیراً وَ لَا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَی أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کانَ عَظِیماً وَ ارْدُدْ إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا یضْلِعُک مِنَ الْخُطُوبِ وَ یشْتَبِهُ عَلَیک مِنَ الْأُمُورِ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ [سُبْحَانَهُ] تَعَالَی لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ- یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ فَالرَّدُّ إِلَی اللَّهِ الْأَخْذُ بِمُحْکمِ کتَابِهِ وَ الرَّدُّ إِلَی الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَیرِ الْمُفَرِّقَة.»(1)

برای فرماندهی سپاه کسی را برگزین که خیرخواهی او برای خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام تو بیش تر و دامن او پاک تر، شکیبایی او برتر باشد، از کسانی که دیر به خشم

ص: 169


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح.

آید و عذر پذیرتر باشد و بر ناتوان رحمت آورد و با قدرتمندان، با قدرت برخورد کند، درشتی او را به تجاوز نکشاند و ناتوانی او را از حرکت باز ندارد.

سپس در نظامیان با خانواده های ریشه دار، دارای شخصیت حساب شده، خاندانی پارسا، دارای سوابقی نیکو و درخشان، که دلاور و سلحشور و بخشنده و بلند نظرند، روابط نزدیک بر قرار کن، آنان همه بزرگواری را در خود جمع کرده و نیکی ها را در خود گرد آورده اند. پس در کارهای آنان به گونه ای بیندیش که پدری مهربان در باره فرزندش می اندیشد و مبادا آن چه را که آنان را بدان نیرومند می کنی در نظرت بزرگ جلوه کند و نیکوکاری تو نسبت به آنان- هر چند اندک باشد- خوار مپندار، زیرا نیکی، آنان را به خیرخواهی تو خواند و گمانشان را نسبت به تو نیکو گرداند و رسیدگی به امور کوچک آنان را به خاطر رسیدگی به کارهای بزرگشان وامگذار، زیرا از نیکی اندک تو سود می برند و به نیکی های بزرگ تو بی نیاز نیستند.

برگزیده ترین فرماندهان سپاه تو، کسی باشد که از همه بیش تر به سربازان کمک رساند و از امکانات مالی خود بیش تر در اختیارشان گذارد، به اندازه ای که خانواده هایشان در پشت جبهه و خودشان در آسایش کامل باشند، تا در نبرد با دشمن، سربازان اسلام تنها به یک چیز بیندیشند. همانا مهربانی تو نسبت به سربازان، دل هایشان را به تو می کشاند و همانا برترین روشنی چشم زمام داران، برقراری عدل در شهرها و آشکار شدن محبّت مردم نسبت به رهبر است، که محبّت دل های رعیت جز با پاکی قلب ها پدید نمی آید و خیرخواهی آنان زمانی است که با رغبت و شوق پیرامون رهبر را گرفته و حکومت بار سنگینی را بر دوش رعیت نگذاشته باشد و طولانی شدن مدت زمام داری بر ملّت ناگوار نباشد.

ص: 170

پس آرزوهای سپاهیان را بر آور و همواره از آنان ستایش کن و کارهای مهمّی که انجام داده اند بر شمار، زیرا یادآوری کارهای ارزشمند آنان، شجاعان را بر می انگیزاند و ترسوها را به تلاش وامی دارد، إن شاءالله. و در یک ارزشیابی دقیق، رنج و زحمات هر یک از آنان را شناسایی کن و هرگز تلاش و رنج کسی را به حساب دیگری نگذاشته،

و ارزش خدمت او را ناچیز مشمار، تا شرافت و بزرگی کسی موجب نگردد که کار کوچکش را بزرگ بشماری، یا گمنامی کسی باعث شود که کار بزرگ او را ناچیز بدانی.

مشکلاتی که در احکام نظامیان برای تو پدید می آید و اموری که برای تو شبهه ناکند، به خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باز گردان، زیرا خدا برای مردمی که علاقه داشته هدایتشان کند فرموده است:

«ای کسانی که ایمان آوردید، از خدا و رسول و امامانی که از شما هستند اطاعت کنید و اگر در چیزی نزاع دارید، آن را به خدا و رسولش باز گردانید» پس باز گرداندن چیزی به خدا، یعنی عمل کردن به قرآن و باز گرداندن به پیامبر(صلی الله علیه و آله) یعنی عمل کردن به سنّت او که وحدت بخش است، نه عامل پراکندگی.

ای مالک بدان! مردم از گروه های گوناگونی می باشند که اصلاح هر یک جز با دیگری امکان ندارد و هیچ یک از گروه ها از گروه دیگر بی نیاز نیست. از آن قشرها، لشکریان خدا و نویسندگان عمومی و خصوصی، قضات دادگستر، کارگزاران عدل و نظم اجتماعی، جزیه دهندگان، پرداخت کنندگان مالیات، تجّار و بازرگانان، صاحبان صنعت و پیشه وران و نیز طبقه پایین جامعه، یعنی نیازمندان و مستمندان می باشند، که برای هر یک خداوند سهمی مقرّر داشته و مقدار واجب آن را در قرآن یا

ص: 171

سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تعیین کرده که پیمانی از طرف خداست و نگهداری آن بر ما لازم است. پس سپاهیان به فرمان خدا، پناهگاه استوار رعیت و زینت و وقار زمام داران، شکوه دین و راه های تحقّق امنیت کشورند. امور مردم جز با سپاهیان استوار نگردد و پایداری سپاهیان جز به خراج و مالیات رعیت انجام نمی شود که با آن برای جهاد با دشمن تقویت گردند و برای اصلاح امور خویش به آن تکیه کنند و نیازمندی های خود را برطرف سازند.(1) سپس سپاهیان و مردم، جز با گروه سوم نمی توانند پایدار باشند و آن قضات و کارگزاران دولت و نویسندگان حکومتند، که قراردادها و معاملات را استوار می کنند و آن چه به سود مسلمانان است فراهم می آورند و در کارهای عمومی و خصوصی مورد اعتمادند. و گروه های یاد شده بدون بازرگانان و صاحبان صنایع نمی توانند دوام بیاورند، زیرا آنان وسائل زندگی را فراهم می آورند و در بازارها عرضه می کنند و بسیاری از وسایل زندگی را با دست می سازند که از توان دیگران خارج است. قشر دیگر، طبقه پایین از نیازمندان و مستمندانند که باید به آن ها بخشش و یاری کرد.

برای تمام اقشار گوناگون یاد شده، در پیش گاه خدا گشایشی است و همه آنان به مقداری که امورشان اصلاح شود بر زمام دار، حقّی مشخصّ دارند و زمام دار از انجام آن چه خدا بر او واجب کرده است نمی تواند موفّق باشد جز آن که تلاش فراوان نماید و از خدا یاری بطلبد و خود را برای انجام حق آماده سازد و در همه کارها، آسان باشد یا دشوار، شکیبایی ورزد.(2)

ص: 172


1- . نقد میلیتاریسم Militarism (اصالت دادن به امور نظامی) که ارتش و نظامیان با این که جایگاه مهمّ و ارزشمندی در جامعه اسلامی دارند، امّا نباید به نظامی و نظامی گری اصالت داد.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 575.

10. انتخاب بهترین افراد، برای قضاوت و داوری

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکمِ بَینَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیتِک فِی نَفْسِک مِمَّنْ لَا تَضِیقُ بِهِ الْأُمُورُ وَ لَا تُمَحِّکهُ الْخُصُومُ وَ لَا یتَمَادَی فِی الزَّلَّةِ وَ لَا یحْصَرُ مِنَ الْفَی ءِ إِلَی الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَی طَمَعٍ وَ لَا یکتَفِی بِأَدْنَی فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ وَ أَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَی تَکشُّفِ الْأُمُورِ وَ أَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکمِ مِمَّنْ لَا یزْدَهِیهِ إِطْرَاءٌ وَ لَا یسْتَمِیلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِک قَلِیلٌ ثُمَّ أَکثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ وَ [أَفْسِحْ] افْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا [یزِیحُ] یزِیلُ عِلَّتَهُ وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَی النَّاسِ وَ أَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَیک مَا لَا یطْمَعُ فِیهِ غَیرُهُ مِنْ خَاصَّتِک لِیأْمَنَ بِذَلِک اغْتِیالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَک فَانْظُرْ فِی ذَلِک نَظَراً بَلِیغاً فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا.»(1)

سپس از میان مردم، برترین فرد نزد خود را برای قضاوت انتخاب کن، کسانی که مراجعه فراوان، آن ها رابه ستوه نیاورد و برخورد مخالفان با یکدیگر او را خشمناک نسازد، در اشتباهاتش پافشاری نکند و بازگشت به حق پس از آگاهی برای او دشوار نباشد، طمع را از دل ریشه کن کند و در شناخت مطالب با تحقیقی اندک رضایت ندهد و در شب هات از همه با احتیاطتر عمل کند و در یافتن دلیل اصرار او از همه بیش تر باشد و در مراجعه پیاپی شاکیان خسته نشود، در کشف امور از همه شکیباتر و پس از آشکار شدن حقیقت، در فصل خصومت از همه برنده تر باشد، کسی که

ص: 173


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 435.

ستایش فراوان او را فریب ندهد و چرب زبانی او را منحرف نسازد و چنین کسانی بسیار اندکند!!.

پس از انتخاب قاضی، هر چه بیش تر در قضاوت های او بیندیش و آنقدر به او ببخش که نیازهای او بر طرف گردد و به مردم نیازمند نباشد و از نظر مقام و منزلت آنقدر او را گرامی دار که نزدیکان تو، به نفوذ در او طمع نکنند، تا از توطئه آنان در نزد تو در أمان باشد.

در دستوراتی که دادم نیک بنگر که همانا این دین در دست بدکاران اسیر گشته بود، که با نام دین به هوا پرستی پرداخته و دنیای خود را به دست می آوردند.(1)

11. انتخاب عوامل و کارگذاران پس از آزمایش و مشورت

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِک فَاسْتَعْمِلْهُمُ [اخْتِیاراً] اخْتِبَاراً وَ لَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَ أَثَرَةً فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الْخِیانَةِ وَ تَوَخَ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَیاءِ مِنْ أَهْلِ الْبُیوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ الْقَدَمِ فِی الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ فَإِنَّهُمْ أَکرَمُ أَخْلَاقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً وَ أَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ [إِشْرَافاً] إِشْرَاقاً وَ أَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیهِمُ الْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِک قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًی لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیدِیهِمْ وَ حُجَّةٌ عَلَیهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَک أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَک ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ وَ ابْعَثِ الْعُیونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَیهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَک فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِیةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یدَهُ إِلَی خِیانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیهِ عِنْدَک أَخْبَارُ

ص: 174


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 577.

عُیونِک اکتَفَیتَ بِذَلِک شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَیهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِیانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ.»(1)

سپس در امور کارمندانت بیندیش و پس از آزمایش به کارشان بگمار و با میل شخصی و بدون مشورت با دیگران آنان را به کارهای مختلف وادار نکن، زیرا نوعی ستم گری و خیانت است. کارگزاران دولتی را از میان مردمی با تجربه و با حیا، از خاندان های پاکیزه و با تقوی، که در مسلمانی سابقه درخشانی دارند انتخاب کن، زیرا اخلاق آنان گرامی تر و آبرویشان محفوظتر و طمع و روزی شان کم تر و آینده نگری آنان بیش تر است.

سپس روزی فراوان بر آنان ارزانی دار، که با گرفتن حقوق کافی در اصلاح خود بیش تر می کوشند و با بی نیازی، دست به اموال بیت المال نمی زنند و اتمام حجّتی است بر آنان اگر فرمانت را نپذیرند یا در امانت تو خیانت کنند.

سپس رفتار کارگزاران را بررسی کن و جاسوسانی راست گو و وفا پیشه بر آنان بگمار، که مراقبت و بازرسی پنهانی تو از کار آنان، سبب امانت داری و مهربانی با رعیت خواهد بود.

و از همکاران نزدیکت سخت مراقبت کن و اگر یکی از آنان دست به خیانت زد و گزارش جاسوسان تو هم آن خیانت را تأیید کرد، به همین مقدار گواهی قناعت کرده او را با تازیانه کیفر کن و آن چه از اموال که در اختیار دارد از او باز پس گیر، سپس او را خوار دار و خیانت کار بشمار و طوق بد نامی به گردنش بیفکن.(2)

ص: 175


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 435.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 579.

12. رعایت حال مالیات دهندگان و مصالح آن ها

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«وَ تَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا یصْلِحُ أَهْلَهُ فَإِنَّ فِی صَلَاحِهِ وَ صَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ وَ لَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّابِهِمْ لِأَنَّ النَّاسَ کلَّهُمْ عِیالٌ عَلَی الْخَرَاجِ وَ أَهْلِهِ وَ لْیکنْ نَظَرُک فِی عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِک فِی اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ لِأَنَّ ذَلِک لَا یدْرَک إِلَّا بِالْعِمَارَةِ وَ مَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَیرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ وَ أَهْلَک الْعِبَادَ وَ لَمْ یسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِیلًا فَإِنْ شَکوْا ثِقَلًا أَوْ عِلَّةً أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ وَ لَا یثْقُلَنَّ عَلَیک شَی ءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَئُونَةَ عَنْهُمْ فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یعُودُونَ بِهِ عَلَیک فِی عِمَارَةِ بِلَادِک وَ تَزْیینِ وِلَایتِک مَعَ اسْتِجْلَابِک حُسْنَ ثَنَائِهِمْ وَ تَبَجُّحِک بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِیهِمْ مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِک لَهُمْ وَ الثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِک عَلَیهِمْ وَ رِفْقِک بِهِمْ فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِیهِ عَلَیهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَیبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ وَ إِنَّمَا یؤْتَی خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا وَ إِنَّمَا یعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَی الْجَمْعِ وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.»(1)

مالیات و بیت المال را به گونه ای وارسی کن که صلاح مالیات دهندگان باشد، زیرا بهبودی مالیات و مالیات دهندگان، عامل اصلاح امور دیگر اقشار جامعه می باشد و تا امور مالیات دهندگان اصلاح نشود کار دیگران نیز سامان نخواهد گرفت، زیرا همه مردم نان خور مالیات و مالیات دهندگانند.

باید تلاش تو در آبادانی زمین بیش تر از جمع آوری خراج باشد که خراج جز

ص: 176


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 437.

با آبادانی فراهم نمی گردد و آن کس که بخواهد خراج را بدون آبادانی مزارع به دست آورد، شهرها را خراب و بندگان خدا را نابود و حکومتش جز اندک مدّتی دوام نیاورد.

پس اگر مردم شکایت کردند، از سنگینی مالیات، یا آفت زدگی، یا خشک شدن آب چشمه ها، یا کمی باران، یا خراب شدن زمین در سیلاب ها، یا خشک سالی، در گرفتن مالیات به میزانی تخفیف ده تا امورشان سامان گیرد و هرگز تخفیف دادن در خراج تو را نگران نسازد، زیرا آن، اندوخته ای است که در آبادانی شهرهای تو و آراستن ولایت های تو نقش دارد و رعیت تو را می ستایند و تو از گسترش عدالت میان مردم خشنود خواهی شد و به افزایش قوّت آنان تکیه خواهی کرد، بدانچه در نزدشان اندوختی و به آنان بخشیدی و با گسترش عدالت در بین مردم و مهربانی با رعیت، به آنان اطمینان خواهی داشت، آن گاه اگر در آینده کاری پیش آید.

و به عهده شان بگذاری، با شادمانی خواهند پذیرفت، زیرا عمران و آبادی، قدرت تحمّل مردم را زیاد می کند.

همانا ویرانی زمین به جهت تنگدستی کشاورزان است و تنگدستی کشاورزان، به جهت غارت اموال از طرف زمام دارانی است که به آینده حکومتشان اعتماد ندارند و از تاریخ گذشتگان عبرت نمی گیرند.(1)

13. انتخاب مطمئن ترین افراد، برای انشاء و ارسال نامه ها

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«ثُمَّ انْظُرْ فِی حَالِ کتَّابِک فَوَلِّ عَلَی أُمُورِک خَیرَهُمْ وَ اخْصُصْ رَسَائِلَک الَّتِی

ص: 177


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 579.

تُدْخِلُ فی ها مَکایدَک وَ أَسْرَارَک بِأَجْمَعِهِمْ [لِوُجُودِ] لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ الْکرَامَةُ فَیجْتَرِئَ بِهَا عَلَیک فِی خِلَافٍ لَک بِحَضْرَةِ مَلَإٍ وَ لَا [تُقَصِّرُ] تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِیرَادِ مُکاتَبَاتِ عُمِّالِک عَلَیک وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَی الصَّوَابِ عَنْک- [وَ] فِیمَا یأْخُذُ لَک وَ یعْطِی مِنْک وَ لَا یضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَک وَ لَا یعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَیک وَ لَا یجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِی الْأُمُورِ فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ یکونُ بِقَدْرِ غَیرِهِ أَجْهَلَ ثُمَّ لَا یکنِ اخْتِیارُک إِیاهُمْ عَلَی فِرَاسَتِک وَ اسْتِنَامَتِک وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْک فَإِنَّ الرِّجَالَ یتَعَرَّضُونَ [یتَعَرَّفُونَ] لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسْنِ [حَدِیثِهِمْ] خِدْمَتِهِمْ وَ لَیسَ وَرَاءَ ذَلِک مِنَ النَّصِیحَةِ وَ الْأَمَانَةِ شَی ءٌ وَ لَکنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَک فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ کانَ فِی الْعَامَّةِ أَثَراً وَ أَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً فَإِنَّ ذَلِک دَلِیلٌ عَلَی نَصِیحَتِک لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّیتَ أَمْرَهُ وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ کلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِک رَأْساً مِنْهُمْ لَا یقْهَرُهُ کبِیرُهَا وَ لَا یتَشَتَّتُ عَلَیهِ کثِیرُهَا وَ مَهْمَا کانَ فِی کتَّابِک مِنْ عَیبٍ فَتَغَابَیتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَه.»(1)

سپس در امور نویسندگان و منشیان به درستی بیندیش و کارهایت را به بهترین آنان واگذار و نامه های محرمانه، که در بر دارنده سیاست ها و اسرار تو است، از میان نویسندگان به کسی اختصاص ده که صالح تراز دیگران باشد، کسی که گرامی داشتن، او را به سرکشی و تجاوز نکشاند تا در حضور دیگران با تو مخالفت کند و در رساندن نامه کار گزارانت به تو، یا رساندن پاسخ های تو به آنان کوتاهی نکند و در آن چه برای تو می ستاند یا از طرف تو به آنان تحویل می دهد، فراموش کار نباشد. و در تنظیم هیچ قراردادی سستی نورزد و در برهم زدن قراردادی که به زیان

ص: 178


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 437.

توست کوتاهی نکند و منزلت و قدر خویش را بشناسد، همانا آن که از شناخت قدر خویش عاجز باشد، در شناخت قدر دیگران جاهل تر است.

مبادا در گزینش نویسندگان و منشیان، بر تیز هوشی و اطمینان شخصی و خوش باوری خود تکیه نمایی، زیرا افراد زیرک با ظاهر سازی و خوش خدمتی، نظر زمام داران را به خود جلب می نمایند، که در پس این ظاهر سازی ها، نه خیرخواهی وجود دارد و نه از امانت داری نشانی یافت می شود! لکن آن ها را با خدماتی که برای زمام داران شایسته و پیشین انجام داده اند بیازمای، به کاتبان و نویسندگانی اعتماد داشته باش که در میان مردم آثاری نیکو گذاشته و به امانت داری از همه مشهورترند، که چنین انتخاب درستی نشان دهنده خیرخواهی تو برای خدا و مردمی است که حاکم آنانی.

برای هر یک از کارهایت سرپرستی برگزین که بزرگی کار بر او چیرگی نیابد و فراوانی کار او را در مانده نسازد و بدان که هر گاه در کار نویسندگان و منشیان تو کمبودی وجود داشته باشد که تو بی خبر باشی خطرات آن دامنگیر تو خواهد بود.(1)

14. سفارش بازرگانان و صاحبان صنایع، به نیکوکاری

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ وَ أَوْصِ بِهِمْ خَیراً الْمُقِیمِ مِنْهُمْ وَ الْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ وَ الْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ وَ أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ وَ جُلَّابُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ وَ الْمَطَارِحِ فِی بَرِّک وَ بَحْرِک وَ سَهْلِک وَ جَبَلِک وَ حَیثُ لَا یلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا

ص: 179


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 581.

وَ لَا یجْتَرِءُونَ عَلَیهَا فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَا تُخَافُ بَائِقَتُهُ وَ صُلْحٌ لَا تُخْشَی غَائِلَتُهُ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ به حضرتک وَ فِی حَوَاشِی بِلَادِک وَ اعْلَمْ مَعَ ذَلِک أَنَّ فِی کثِیرٍ مِنْهُمْ ضِیقاً فَاحِشاً وَ شُحّاً قَبِیحاً وَ احْتِکاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَکماً فِی الْبِیاعَاتِ وَ ذَلِک بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَ عَیبٌ عَلَی الْوُلَاةِ فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِکارِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) مَنَعَ مِنْهُ وَ لْیکنِ الْبَیعُ بَیعاً سَمْحاً بِمَوَازِینِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِیقَینِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ فَمَنْ قَارَفَ حُکرَةً بَعْدَ نَهْیک إِیاهُ فَنَکلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ [مِنْ] فِی غَیرِ إِسْرَاف.»(1)

سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنایع بپذیر و آن ها را به نیکوکاری سفارش کن، بازرگانانی که در شهر ساکنند، یا آنان که همواره در سیر و کوچ کردن می باشند و بازرگانانی که با نیروی جسمانی کار می کنند، چرا که آنان منابع اصلی منفعت و پدید آورندگان وسایل زندگی و آسایش و آوردندگان وسایل زندگی از نقاط دور دست و دشوار می باشند، از بیابان ها و دریاها و دشت ها و کوهستان ها، جاهای سختی که مردم در آن اجتماع نمی کنند، یا برای رفتن به آنجاها شجاعت ندارند. بازرگانان مردمی آرامند و از ستیزه جویی آنان ترسی وجود نخواهد داشت، مردمی آشتی طلبند که فتنه انگیزی ندارند.

در کار آن ها بیندیش! چه در شهری باشند که تو به سر می بری، یا در شهرهای دیگر، با توجه به آن چه که تذکر دادم. این را هم بدان که در میان بازرگانان، کسانی هم هستند که تنگ نظر و بد معامله و بخیل و احتکار کننده اند، که تنها با زورگویی به سود خود می اندیشند. و کالا را به هر قیمتی که می خواهند می فروشند، که این

ص: 180


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح.

سود جویی و گران فروشی برای همه افراد جامعه زیانبار و عیب بزرگی بر زمام دار است.

پس، از احتکار کالا جلوگیری کن، که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از آن جلوگیری می کرد، باید خرید و فروش در جامعه اسلامی، به سادگی و با موازین عدالت انجام گیرد، با نرخ هایی که بر فروشنده و خریدار زیانی نرساند، کسی که پس از منع تو احتکار کند، او را کیفر ده تا عبرت دیگران شود، امّا در کیفر او اسراف نکن.(1)

15. رعایت حال محرومان و رسیدگی به آن ها

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَی مِنَ الَّذِینَ لَا حِیلَةَ لَهُمْ مِنَ الْمَسَاکینِ وَ الْمُحْتَاجِینَ وَ أَهْلِ الْبُؤْسَی وَ الزَّمْنَی فَإِنَّ فِی هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً وَ احْفَظِ [اللَّهَ] لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَک مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ وَ اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیتِ مَالِک وَ قِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِی الْإِسْلَامِ فِی کلِّ بَلَدٍ فَإِنَّ لِلْأَقْصَی مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَی وَ کلٌ قَدِ اسْتُرْعِیتَ حَقَّهُ وَ لَا یشْغَلَنَّک عَنْهُمْ بَطَرٌ فَإِنَّک لَا تُعْذَرُ [بِتَضْییعِ التَّافِهِ] بِتَضْییعِک التَّافِهَ لِإِحْکامِک الْکثِیرَ الْمُهِمَّ فَلَا تُشْخِصْ هَمَّک عَنْهُمْ وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّک لَهُمْ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَا یصِلُ إِلَیک مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُیونُ وَ تَحْقِرُهُ الرِّجَالُ فَفَرِّغْ لِأُولَئِک ثِقَتَک مِنْ أَهْلِ الْخَشْیةِ وَ التَّوَاضُعِ فَلْیرْفَعْ إِلَیک أُمُورَهُمْ- ثُمَّ اعْمَلْ فِیهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَی اللَّهِ [سُبْحَانَهُ] یوْمَ تَلْقَاهُ فَإِنَّ هَؤُلَاءِ مِنْ بَینِ الرَّعِیةِ أَحْوَجُ إِلَی الْإِنْصَافِ مِنْ غَیرِهِمْ وَ کلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَی اللَّهِ فِی تَأْدِیةِ حَقِّهِ إِلَیهِ وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ الْیتْمِ وَ ذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِ مِمَّنْ لَا حِیلَةَ لَهُ وَ لَا

ص: 181


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 581.

ینْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ وَ ذَلِک عَلَی الْوُلَاةِ ثَقِیلٌ وَ الْحَقُّ کلُّهُ ثَقِیلٌ وَ قَدْ یخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَی أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ:

وَ اجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْک قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَک وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَک وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَک وَ أَعْوَانَک مِنْ أَحْرَاسِک وَ شُرَطِک حَتَّی یکلِّمَک مُتَکلِّمُهُمْ غَیرَ مُتَتَعْتِعٍ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) یقُولُ فِی غَیرِ مَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَا یؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فی ها حَقُّهُ مِنَ الْقَوِی غَیرَ مُتَتَعْتِعٍ ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ الْعِی وَ نَحِ عَنْهُمُ الضِّیقَ وَ الْأَنَفَ یبْسُطِ اللَّهُ عَلَیک بِذَلِک أَکنَافَ رَحْمَتِهِ وَ یوجِبْ لَک ثَوَابَ طَاعَتِهِ وَ أَعْطِ مَا أَعْطَیتَ هَنِیئاً وَ امْنَعْ فِی إِجْمَالٍ وَ إِعْذَارٍ.»(1)

سپس خدا را! خدا را! در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه، که هیچ چاره ای ندارند، [و عبارتند] از زمین گیران، نیازمندان، گرفتاران، دردمندان. همانا در این طبقه محروم گروهی خویشتن داری کرده و گروهی به گدایی دست نیاز بر می دارند، پس برای خدا پاسدار حقّی باش که خداوند برای این طبقه معین فرموده است: بخشی از بیت المال و بخشی از غلّه های زمین های غنیمتی اسلام را در هر شهری به طبقات پایین اختصاص ده، زیرا برای دورترین مسلمانان همانند نزدیک ترین آنان سهمی مساوی وجود دارد و تو مسئول رعایت آن می باشی. مبادا سر مستی حکومت تو را از رسیدگی به آنان باز دارد، که هرگز انجام کارهای فراوان و مهم عذری برای ترک مسئولیت های کوچک تر نخواهد بود. همواره در فکر مشکلات آنان باش و از آنان روی بر مگردان، به ویژه امور کسانی را از آنان بیش تر رسیدگی کن

ص: 182


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 438.

که از کوچکی به چشم نمی آیند و دیگران آنان را کوچک می شمارند و کم تر به تو دسترسی دارند. برای این گروه، از افراد مورد اطمینان خود که خدا ترس و فروتنند فردی را انتخاب کن، تا پیرامونشان تحقیق و مسائل آنان را به تو گزارش کنند. سپس در رفع مشکلاتشان به گونه ای عمل کن که در پیش گاه خدا عذری داشته باشی، زیرا این گروه در میان رعیت بیش تر از دیگران به عدالت نیازمندند و حق آنان را به گونه ای بپرداز که در نزد خدا معذور باشی، از یتیمان خردسال و پیران سال خورده که راه چاره ای ندارند. و دست نیاز بر نمی دارند، پیوسته دلجویی کن که مسئولیتی سنگین بر دوش زمام داران است، اگر چه حق، تمامش سنگین است امّا خدا آن را بر مردمی آسان می کند که آخرت می طلبند، نفس را به شکیبایی وا می دارند و به وعده های پروردگار اطمینان دارند. پس بخشی از وقت خود را به کسانی اختصاص ده که به تو نیاز دارند، تا شخصاً به امور آنان رسیدگی کنی و در مجلس عمومی با آنان بنشین و در برابر خدایی که تو را آفریده فروتن باش و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوی آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو کند، من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بارها شنیدم که می فرمود:

«ملّتی که حق ناتوانان را از زورمندان، بی اضطراب و بهانه ای باز نستاند، رستگار نخواهد شد» پس درشتی و سخنان ناهموار آنان را بر خود هموار کن و تنگ خویی و خود بزرگ بینی را از خود دور ساز تا خدا درهای رحمت خود را به روی تو بگشاید و تو را پاداش اطاعت ببخشاید، آن چه به مردم می بخشی بر تو گوارا باشد و اگر چیزی را از کسی باز می داری با مهربانی و پوزش خواهی همراه باشد.(1)

ص: 183


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 583.

16. اخلاق حاکم با خویشاوندان خود

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَ بِطَانَةً فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَ تَطَاوُلٌ وَ قِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ فَاحْسِمْ [مَئُونَةَ] مَادَّةَ أُولَئِک بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْک الْأَحْوَالِ وَ لَا تُقْطِعَنَ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیتِک وَ حَامَّتِک قَطِیعَةً وَ لَا یطْمَعَنَّ مِنْک فِی اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ تَضُرُّ بِمَنْ یلی ها مِنَ النَّاسِ فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَک یحْمِلُونَ مَئُونَتَهُ عَلَی غَیرِهِمْ فَیکونَ مَهْنَأُ ذَلِک لَهُمْ دُونَک وَ عَیبُهُ عَلَیک فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَ الْبَعِیدِ وَ کنْ فِی ذَلِک صَابِراً مُحْتَسِباً وَاقِعاً ذَلِک مِنْ قَرَابَتِک وَ [خَوَاصِّک] خَاصَّتِک حَیثُ وَقَعَ وَ ابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یثْقُلُ عَلَیک مِنْهُ فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِک مَحْمُودَةٌ وَ إِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیةُ بِک حَیفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِک وَ اعْدِلْ عَنْک ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِک فَإِنَّ فِی ذَلِک رِیاضَةً مِنْک لِنَفْسِک وَ رِفْقاً بِرَعِیتِک وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَک مِنْ تَقْوِیمِهِمْ عَلَی الْحَقِّ.»(1)

همانا زمام داران را خواص و نزدیکانی است که خود خواه و چپاولگرند و در معاملات انصاف ندارند، ریشه ستم کاریشان را با بریدن اسباب آن بخشکان و به هیچ کدام از اطرافیان و خویشاوندانت زمین را واگذار مکن (2) و به گونه ای با آنان رفتار کن که قرار دادی به سودشان منعقد نگردد که به مردم زیان رساند، مانند آبیاری مزارع، یا زراعت مشترک، که هزینه های آن را بر دیگران تحمیل کنند، در آن صورت سودش برای آنان و عیب و ننگش در دنیا و آخرت برای تو خواهد ماند.

حق را به صاحب حق، هر کس که باشد، نزدیک یا دور، بپرداز و در این کار

ص: 184


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 441.
2- . نفی تفکر: اگوسانتریسم Egocentrism (خودمداری و خود محور بینی)، بلکه باید به خدا توجّه داشت تا انجام وظیفه کرد.

شکیبا باش و این شکیبایی را به حساب خدا بگذار، گر چه اجرای حق مشکلاتی برای نزدیکانت فراهم آورد، تحمّل سنگینی آن را به یاد قیامت بر خود هموار ساز.

و هر گاه رعیت بر تو بد گمان گردد، عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با این کار از بدگمانی نجاتشان ده، که این کار ریاضتی برای خود سازی تو و مهربانی کردن نسبت به رعیت است و این پوزش خواهی تو آنان را به حق وامی دارد.(1)

17. روش برخورد و تعامل با دشمن

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاک إِلَیهِ عَدُوُّک و لِلَّهِ فِیهِ رِضًا فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِک وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِک وَ أَمْناً لِبِلَادِک وَ لَکنِ الْحَذَرَ کلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّک بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِی ذَلِک حُسْنَ الظَّنِّ وَ إِنْ عَقَدْتَ بَینَک وَ بَینَ [عَدُوٍّ لَک] عَدُوِّک عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْک ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَک بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَک بِالْأَمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَک جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیتَ فَإِنَّهُ لَیسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَی ءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِک الْمُشْرِکونَ فِیمَا بَینَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِک وَ لَا تَخِیسَنَّ بِعَهْدِک وَ لَا تَخْتِلَنَ عَدُوَّک فَإِنَّهُ لَا یجْتَرِئُ عَلَی اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِی وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَینَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ وَ حَرِیماً یسْکنُونَ إِلَی مَنَعَتِهِ وَ یسْتَفِیضُونَ إِلَی جِوَارِهِ فَلَا إِدْغَالَ وَ لَا مُدَالَسَةَ وَ لَا خِدَاعَ فِیهِ وَ لَا [تَعْقِدْهُ] تَعْقِدْ عَقْداً

ص: 185


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 587.

تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ وَ لَا تُعَوِّلَنَّ عَلَی لَحْنِ [الْقَوْلِ] قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْکیدِ وَ التَّوْثِقَةِ وَ لَا یدْعُوَنَّک ضِیقُ أَمْرٍ لَزِمَک فِیهِ عَهْدُ اللَّهِ إِلَی طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیرِ الْحَقِّ فَإِنَّ صَبْرَک عَلَی ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ خَیرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ وَ أَنْ تُحِیطَ بِک مِنَ اللَّهِ فِیهِ طِلْبَةٌ لَا [تَسْتَقِیلُ] تَسْتَقْبِلُ فی ها دُنْیاک وَ لَا آخِرَتَک.»(1)

هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را که خشنودی خدا در آن است رد مکن، که آسایش رزمندگان و آرامش فکری تو و امنیت کشور در صلح تأمین می گردد(2).لکن زنهار! زنهار! از دشمن خود پس از آشتی کردن، زیرا گاهی دشمن نزدیک می شود تا غافل گیر کند، پس دور اندیش باش و خوشبینی خود را متّهم کن.

حال اگر پیمانی بین تو و دشمن منعقد گردید، یا در پناه خود او را امان دادی، به عهد خویش وفا دار باش و بر آن چه بر عهده گرفتی امانت دار باش و جان خود را سپر پیمان خود گردان، زیرا هیچ یک از واجبات الهی همانند وفای به عهد نیست.

که همه مردم جهان با تمام اختلافاتی که در افکار و تمایلات دارند، در آن اتّفاق نظر داشته باشند. تا آن جا که مشرکین زمان جاهلیت به عهد و پیمانی که با مسلمانان داشتند وفادار بودند، زیرا که آینده ناگوار پیمان شکنی را آزمودند. پس هرگز پیمان شکن مباش و در عهد خود خیانت مکن و دشمن را فریب مده، زیرا کسی جز نادان بدکار، بر خدا گستاخی روا نمی دارد، خداوند عهد و پیمانی که با نام او شکل می گیرد با رحمت خود مایه آسایش بندگان و پناهگاه امنی برای پناه آورندگان قرار داده است، تا همگان به حریم أمن آن روی بیاورند. پس فساد، خیانت، فریب،

ص: 186


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح.
2- . نقد تفکر: پاسی فیسم Pacifism (صلح طلبی) که با توسّل به جنگ مخالفند، بلکه پس از دفاع مقدّس اگر دشمن پیشنهاد صلح داد، باید پذیرفت.

در عهد و پیمان راه ندارد. مبادا قراردادی را امضاء کنی که در آن برای دغلکاری و فریب راه هایی وجود دارد و پس از محکم کاری و دقّت در قرار داد نامه، دست از بهانه جویی بردار، مبادا مشکلات پیمانی که بر عهده ات قرار گرفته و خدا آن را بر گردنت نهاده، تو را به پیمان شکنی وا دارد، زیرا شکیبایی تو در مشکلات پیمان ها که امید پیروزی در آینده را به همراه دارد، بهتر از پیمان شکنی است که از کیفر آن می ترسی و در دنیا و آخرت نمی توانی پاسخ گوی پیمان شکنی باشی.(1)

18. خودداری وپرهیز از ریختن خون ناحق

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«إِیاک وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْکهَا بِغَیرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَیسَ شَی ءٌ أَدْعَی لِنِقْمَةٍ وَ لَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ وَ لَا أَحْرَی بِزَوَالِ نِعْمَةٍ وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ مِنْ سَفْک الدِّمَاءِ بِغَیرِ حقّ ها وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکمِ بَینَ الْعِبَادِ فِیمَا تَسَافَکوا مِنَ الدِّمَاءِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَلَا تُقَوِّینَّ سُلْطَانَک بِسَفْک دَمٍ حَرَامٍ فَإِنَّ ذَلِک مِمَّا یضْعِفُهُ وَ یوهِنُهُ بَلْ یزِیلُهُ وَ ینْقُلُهُ وَ لَا عُذْرَ لَک عِنْدَ اللَّهِ وَ لَا عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ لِأَنَّ فِیهِ قَوَدَ الْبَدَنِ وَ إِنِ ابْتُلِیتَ به خطا وَ أَفْرَطَ عَلَیک سَوْطُک أَوْ سَیفُک أَوْ یدُک بِالْعُقُوبَةِ فَإِنَّ فِی الْوَکزَةِ فَمَا فوق ها مَقْتَلَةً فَلَا تَطْمَحَنَ بِک نَخْوَةُ سُلْطَانِک عَنْ أَنْ تُؤَدِّی إِلَی أَوْلِیاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُم.»(2)

از خون ریزی بپرهیز و از خون ناحق پروا کن، که هیچ چیز همانند خون ناحق کیفر الهی را نزدیک مجازات را بزرگ نمی کند و نابودی نعمت ها را سرعت نمی بخشد و زوال حکومت را نزدیک نمی گرداند و روز قیامت خدای سبحان قبل از

ص: 187


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 443.

رسیدگی اعمال بندگان، نسبت به خون های ناحق ریخته شده داوری خواهد کرد، پس با ریختن خونی حرام، حکومت خود را تقویت مکن، زیرا خون ناحق، پایه های حکومت را سست و پست می کند و بنیاد آن را بر کنده به دیگری منتقل سازد و تو، نه در نزد من و نه در پیش گاه خداوند، عذری در خون ناحق نخواهی داشت، چرا که کیفر آن قصاص است و از آن گریزی نیست. اگر به خطا خون کسی ریختی، یا تازیانه یا شمشیر، یا دستت دچار تند روی شد،- که گاه مشتی سبب کشتن کسی می گردد، چه رسد به بیش از آن- مبادا غرور قدرت تو را از پرداخت خون بها به بازماندگان مقتول باز دارد.(1)

19. اجتناب از خود پسندی ومنت گذاری

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«وَ إِیاک وَ الْإِعْجَابَ بِنَفْسِک وَ الثِّقَةَ بِمَا یعْجِبُک مِنْهَا وَ حُبَ الْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِک مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیمْحَقَ مَا یکونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ وَ إِیاک وَ الْمَنَّ عَلَی رَعِیتِک بِإِحْسَانِک أَوِ التَّزَیدَ فِیمَا کانَ مِنْ فِعْلِک أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَک بِخُلْفِک فَإِنَّ الْمَنَّ یبْطِلُ الْإِحْسَانَ وَ التَّزَیدَ یذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ وَ الْخُلْفَ یوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاسِ قَالَ اللَّهُ [سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی] تَعَالَی کبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ وَ إِیاک وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا أَوِ [التَّسَاقُطَ] التَّسَقُّطَ فی ها عِنْدَ إِمْکانِهَا أَوِ اللَّجَاجَةَ فی ها إِذَا تَنَکرَتْ أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ فَضَعْ کلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ کلَّ [عَمَلٍ] أَمْرٍ مَوْقِعَه.»(2)

ص: 188


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 589.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 443.

مبادا هرگز دچار خود پسندی گردی! و به خوبی های خود اطمینان کنی و ستایش را دوست داشته باشی، که این ها همه از بهترین فرصت های شیطان برای هجوم آوردن به توست و کردار نیک، نیکوکاران را نابود سازد.

مبادا هرگز با خدمت هایی که انجام دادی بر مردم منّت گذاری، یا آن چه را انجام داده ای بزرگ بشماری، یا مردم را وعده ای داده، سپس خلف وعده نمایی! منّت نهادن، پاداش نیکوکاری را از بین می برد و کاری را بزرگ شمردن، نور حق را خاموش گرداند و خلاف وعده عمل کردن، خشم خدا و مردم را بر می انگیزاند که خدای بزرگ فرمود:

«دشمنی بزرگ نزد خدا آن که بگویید و عمل نکنید»

مبادا هرگز در کاری که وقت آن فرا نرسیده شتاب کنی، یا کاری که وقت آن رسیده سستی ورزی و یا در چیزی که (حقیقت آن) روشن نیست ستیزه جویی نمایی و یا در کارهای واضح و آشکار کوتاهی کنی! تلاش کن تا هر کاری را در جای خود و در زمان مخصوص به خود، انجام دهی.(1)

20. اجتناب از امتیاز خواهی و رانت خواری

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«وَ إِیاک وَ الِاسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ وَ التَّغَابِی عَمَّا تُعْنَی بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیونِ فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْک لِغَیرِک وَ عَمَّا قَلِیلٍ تَنْکشِفُ عَنْک أَغْطِیةُ الْأُمُورِ وَ ینْتَصَفُ مِنْک لِلْمَظْلُومِ امْلِک حَمِیةَ أَنْفِک وَ سَوْرَةَ حَدِّک وَ سَطْوَةَ یدِک وَ غَرْبَ لِسَانِک وَ احْتَرِسْ مِنْ

ص: 189


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 589.

کلِّ ذَلِک بِکفِّ الْبَادِرَةِ وَ تَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّی یسْکنَ غَضَبُک فَتَمْلِک الِاخْتِیارَ وَ لَنْ تَحْکمَ ذَلِک مِنْ نَفْسِک حَتَّی تُکثِرَ هُمُومَک بِذِکرِ الْمَعَادِ إِلَی رَبِّک وَ الْوَاجِبُ عَلَیک أَنْ تَتَذَکرَ مَا مَضَی لِمَنْ تَقَدَّمَک مِنْ حُکومَةٍ عَادِلَةٍ أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِینَا(صلی الله علیه و آله) أَوْ فَرِیضَةٍ فِی کتَابِ اللَّهِ فَتَقْتَدِی بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِیهَا وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِک فِی اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَیک فِی عَهْدِی هَذَا وَ اسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِی عَلَیک لِکیلَا تَکونَ لَک عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِک إِلَی هَوَاهَا: [وَ مِنْ هَذَا الْعَهْدِ وَ هُوَ آخِرُهُ] وَ أَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ عَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَی إِعْطَاءِ کلِّ رَغْبَةٍ أَنْ یوَفِّقَنِی وَ إِیاک لِمَا فِیهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِ عَلَی الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَیهِ وَ إِلَی خَلْقِهِ- [مِنْ] مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِی الْعِبَادِ وَ جَمِیلِ الْأَثَرِ فِی الْبِلَادِ وَ تَمَامِ النِّعْمَةِ وَ تَضْعِیفِ الْکرَامَةِ وَ أَنْ یخْتِمَ لِی وَ لَک بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ- إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ [إِلَی اللَّهِ رَاغِبُونَ] وَ السَّلَامُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهِ عَلَیهِ وَ [عَلَی] آلِهِ وَ سَلَّمَ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کثِیراً وَ السَّلَام.»

مبادا هرگز در کاری که وقت آن فرا نرسیده شتاب کنی، یا کاری که وقت آن رسیده سستی ورزی و یا در چیزی که (حقیقت آن) روشن نیست ستیزه جویی نمایی و یا در کارهای واضح و آشکار کوتاهی کنی! تلاش کن تا هر کاری را در جای خود و در زمان مخصوص به خود، انجام دهی.

مبادا هرگز در آن چه که با مردم مساوی هستی امتیازی خواهی! از اموری که بر همه روشن است، غفلت کنی، زیرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسئولی و به زودی پرده از کارها یک سو رود و انتقام ستمدیده را از تو باز می گیرند.

باد غرورت، جوشش خشمت، تجاوز دستت، تندی زبانت را در اختیار خود گیر و با پرهیز از شتابزدگی و فروخوردن خشم، خود را آرامش ده تا خشم فرو نشیند و

ص: 190

اختیار نفس در دست تو باشد. و تو بر نفس مسلّط نخواهی شد مگر با یاد فراوان قیامت و بازگشت به سوی خدا.

آنچه بر تو لازم است آن که حکومت های دادگستر پیشین، سنت های با ارزش گذشتگان، روش های پسندیده رفتگان و آثار پیامبر(صلی الله علیه و آله) و واجباتی که در کتاب خداست، را همواره به یاد آوری و به آن چه ما عمل کرده ایم پیروی کنی و برای پیروی از فرامین این عهد نامه ای که برای تو نوشته ام و با آن حجّت را بر تو تمام کرده ام، تلاش کن، زیرا اگر نفس سرکشی کرد و بر تو چیره شد عذری نزد من نداشته باشی.

از خداوند بزرگ، با رحمت گسترده و قدرت برترش در انجام تمام خواسته ها، درخواست می کنیم که به آن چهموجب خشنودی اوست ما و تو را موفّق فرماید، که نزد او و خلق او، دارای عذری روشن باشیم، برخوردار از ستایش بندگان، یادگار نیک در شهرها، رسیدن به همه نعمت ها و کرامت ها بوده و این که پایان عمر من و تو را به شهادت و رستگاری ختم فرماید، که همانا ما به سوی او باز می گردیم. با درود به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت پاکیزه و پاک او، درودی فراوان و پیوسته. با درود.(1)

21. قضاوت وحل و فصل مشکلات و مرافعات

اشاره

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«عن محمد بن یحیی، عن محمد بن احمد، عن یعقوب بْنِ یزیدَ، عن یحیی بن مبارک، عن عبداللَّه بْنِ جِبلّة، عن ابی جمیلة، عن اسحاقِ ابن عمارِ، عنْ ابی عبداللَّه(علیه السلام)

ص: 191


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 591.

قال قالَ امیرُ المُؤمنین، صَلَواتُ اللَّه عَلَیهِ، لِشُرَیحٍ: یا شُرَیحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا یجْلِسُهُ (ما جلسه) الّا نَبی أَوْ وَصِی نَبِی أوْ شَقی.»(1)

حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) خطاب به شریح می فرماید: «تو بر مقام و منصبی قرار گرفته ای که جز نبی یا وصی نبی و یا شقی کسی بر آن قرار نمی گیرد».

و شریح چون نبی و وصی نبی نیست، شقی بوده است که بر مسند قضاوت نشسته است. شریح (2) کسی است که در حدود پنجاه- شصت سال منصب قضاوت را در کوفه عهده دار بود و از آن آخوندهایی که به واسطه تقرب به دستگاه معاویه حرف هایی زده و فتواهایی صادر کرده و بر خلاف حکومت اسلامی قیام کرده است. حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) در دوران حکومت خود هم نتوانست او را عزل کند. رجاله نگذاشتند و به عنوان این که «شیخین» او را نصب کرده اند و شما بر خلاف آنان عمل نکنید، او را بر حکومت عدل آن حضرت تحمیل کردند. منتها حضرت نمی گذاشتند بر خلاف قانون دادرسی کند.

دادرسی با فقیه عادل است

از روایت بر می آید که تصدی منصب قضا با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) یا وصی اوست. در این که فقهای عادل به حسب تعیین ائمه(علیهم السلام) منصب قضا (دادرسی) را دارا هستند و منصب قضا از مناصب فقهای عادل است، اختلافی نیست. بر خلاف مسأله

ص: 192


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 18، ص: 6- 7، «کتاب القضاء» باب 3، ح 2.
2- . ابو امیه، شریح بن حارث کندی (78 ق) اصل او از یمن بود و پیش از ظهور اسلام به دنیا آمد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) را درک نکرد و به همین دلیل در شمار صحابه یاد نمی شود. در عهد عمر و عثمان و حضرت امیر و معاویه قاضی کوفه بود. گویند در واقعه عاشورا جانب ابن زیاد را گرفت و مردم را به قیام علیه امام فراخواند.

«ولایت»(1) که بعضی مانند مرحوم نراقی (2) و از متأخرین مرحوم نایینی (3)، تمام مناصب و شئون اعتباری امام را برای فقیه ثابت می دانند(4) و بعضی نمی دانند. اما این که منصب قضاوت متعلق به فقهای عادل است، محل اشکال نیست و تقریباً از واضحات است.

نظر به این که فقها مقام نبوت را دارا نمی باشند و شکی نیست که «شقی» هم نیستند، بالضروره باید بگوییم که «اوصیا» یعنی جانشینان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) می باشند. منتها از آن جا که غالباً وصی نبی را عبارت از وصی دست اول و بلافصل گرفته اند، لذا به این گونه روایات اصلًا تمسک نشده است. لکن حقیقت این استکه دایره مفهوم «وصی نبی» توسعه دارد و فقها را هم شامل می شود. البته وصی بلافصل حضرت امیر(علیه السلام) است و بعد از او ائمه(علیهم السلام) می باشند و امور مردم به آنان

ص: 193


1- . مراد از «ولایت» در این جا حق حکومت یعنی ولایت بر اموال و جان هاست.
2- . احمد بن محمد مهدی بن ابی ذر نراقی (1245 ق) فقیه و محدث و رجالی و ریاضیدان و استاد در فنون و علوم عقلی به زهد و تقوا مشهور بود. بیش تر علوم را از محضر پدر خود ملأ محمد مهدی نراقی استفاده کرد. نیز نزد سید مهدی بحر العلوم و شیخ جعفر کاشف الغطاء تلمذ کرد. وی استاد شیخ انصاری و سید محمد شفیع جاپقلی است. معراج السعادة، مفتاح الاحکام، عوائد الایام، منهاج الوصول الی علم الاصول، مستند الشیعه و دیوان شعر فارسی از آثار اوست.
3- . میرزا حسین (یا محمد حسین) بن عبد الرحیم نایینی نجفی (1273- 1355 ق) فقیه، اصولی، حکیم و از مراجع بزرگ شیعه. تحصیلات خود را در نایین آغاز و در اصفهان و سامرا به پایان رسانید. بعد از اعلام مشروطیت در ایران کتاب تنزیه الملة و تنبیه الامة را نگاشت که با تقریظ آخوند خراسانی انتشار یافت. پس از فوت شیخ محمد تقی شیرازی، شاگرد آخوند، مرجعیت عامه شیعه در انحصار مرحوم نایینی و سید ابو الحسن اصفهانی در آمد. رساله در لباس مشکوک، رساله در احکام خلل نماز، رساله در نفی ضرر، حواشی بر عروة الوثقی از آثار اوست.
4- . عوائد الایام، ص: 187- 188. منیة الطالب فی حاشیة المکاسب؛ ج 2، ص: 325- 327.

محول شده است. تصور نشود که منصب حکومت یا قضا برای حضرات ائمه(علیهم السلام) شأنی بوده است. زمام داری فقط از جهت این که بتوانند حکومت عدل را برپا کنند و عدالت اجتماعی را بین مردم تطبیق و تعمیم دهند، قابل اهمیت بوده است، لکن مقامات روحانی ائمه(علیهم السلام) که فوق ادراک بشر می باشد، به نصب و جعل مربوط نیست، چنان چه اگر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) حضرت امیر(علیه السلام) را وصی هم قرار نمی داد، مقامات معنوی آن حضرت محفوظ بود. این مقام حکومت و منصب نیست که به انسان شأن و منزلت معنوی می دهد، بلکه این منزلت و مقام معنوی است که انسان را شایسته برای حکومت و مناصب اجتماعی می سازد.

در هر حال، از روایت می فهمیم که «فقها» اوصیای دست دوم رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) هستند و اموری که از طرف رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) به ائمه(علیهم السلام) واگذار شده، برای آنان نیز ثابت است و باید تمام کارهای رسول خدا را انجام دهند؛ چنان که حضرت امیر(علیه السلام) انجام داد.

روایت دیگر که از ادله یا مؤیدات مطلب است و از حیث سند و دلالت از روایت اول بهتر می باشد، از طریق کلینی نقل شده و از این طریق ضعیف است (1). لکن صدوق، روایت را از طریق سلیمان بن خالد(2) آورده که صحیح و معتبر می باشد(3). روایت چنین است:

ص: 194


1- . در طریق کلینی، سهیل بن زیاد یا سهل بن زیاد، و ابو عبد اللَّه المؤمن هستند که ابو عبد اللَّه واقفی و در حدیث مختلط است و در توثیق سهل نیز اختلاف وجود دارد.
2- . سلیمان بن خالد بن دهقان بن نافله، قاری، فقیه و محدث و از اصحاب و معتمدان امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود.
3- . روایت «صحیح» روایتی را گویند که تمامی راویان آن امامی و عادل و موثق باشند. و طریق صدوق به سلیمان بن خالد چنان که در مشیخه فقیه آمده است عبارتند از پدر صدوق از سعد بن عبد اللَّه از ابراهیم بن هاشم از محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم که همگی امامی و مورد وثوقند، از میان آنان ابراهیم بن هاشم، توثیق خاص ندارد، اما چون از مشاهیر راویان امامی است توثیق وی محل تردید نیست.

«و عن عدة من اصحابنا، عَنْ سهْلِ بْن زیاد، عن محمد بن عیسی عن ابی عبداللَّه المؤمن، عن ابن مسْکانَ، عن سلیمانَ بْنِ خالد، عن ابی عبداللَّه(علیه السلام) قال: اتّقوا الْحْکومَةَ، فَإنّ الْحُکومَةَ إنّما هِی للإِمامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِی الْمُسْلِمینَ، لِنَبی (کنَبِی)، اوْ وَصِی نَبی (1)(2)

امام می فرماید: از حکم کردن (دادرسی) بپرهیزید، زیرا حکومت (دادرسی) فقط برای امامی است که عالم به قضاوت (و آیین دادرسی و قوانین) و عادل در میان مسلمانان باشد، برای پیغمبر است یا وصی پیغمبر.

ملاحظه می کنید کسی که می خواهد حکومت (دادرسی) کند، اولًا باید امام باشد. در این جا معنای لغوی «امام» که عبارت از رئیس و پیشوا باشد مقصود است، نه معنای اصطلاحی. به همین جهت، نبی را هم امام دانسته است. اگر معنای اصطلاحی «امام» مراد بود، قید «عالم» و «عادل» زاید می نمود.

دوم، این که عالم به قضا باشد. اگر امام بود لکن علم به قضا نداشت، یعنی قوانین و آیین دادرسی اسلام را نمی دانست، حق قضاوت ندارد.

سوم، این که باید عادل باشد.

پس، قضا (دادرسی) برای کسی است که این سه شرط (یعنی رئیس و عالم

ص: 195


1- . و رواه الصدوق باسناده عن سلیمان بن خالد.
2- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 18، ص: 7، «کتاب القضاء»، باب 3، ح 3- من لا یحضره الفقیه؛ ج 3، ص: 4، «ابواب القضایا و الاحکام»، باب 3، ح 1.

و عادل بودن) را داشته باشد. بعد می فرماید که این شروط بر کسی جز نبی یا وصی نبی منطبق نیست.

قبلًا عرض کردم که منصب قضا برای فقیه عادل است. و این موضوع از ضروریات فقه است و در آن خلافی نیست. اکنون باید دید شرایط قضاوت در فقیه موجود است یا نه. بدیهی است منظور فقیه «عادل» است، نه هر فقیهی. فقیه طبعاً عالم به قضاست، چون فقیه به کسی اطلاق می شود که نه فقط عالم به قوانین و آیین دادرسی اسلام، بلکه عالم به عقاید و قوانین و نظامات و اخلاق باشد، یعنی دین شناس به تمام معنای کلمه باشد. فقیه وقتی عادل هم شد دو شرط را دارد. شرط دیگر این بود که امام یعنی رئیس باشد. و گفتیم که فقیه عادل مقام امامت و ریاست را برای قضاوت- به حسب تعیین امام(علیه السلام)- داراست. آن گاه امام(علیه السلام) حصر فرموده که این شروط جز بر نبی یا وصی نبی بر دیگری منطبق نیست. فقها چون نبی نیستند پس وصی نبی یعنیجانشین او هستند. بنا بر این، آن مجهول از این معلوم به دست می آید که «فقیه» وصی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است و در عصر غیبت، امام المسلمین و رئیس المله می باشد و او باید قاضی باشد و جز او کسی حق قضاوت و دادرسی ندارد.(1)

آیات دال بر موضوع ولایت

قرآن می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُکمْ أَنْ تُؤَدُوا الْأَماناتِ الی أَهْلِها وَ اذا حَکمْتُمْ بَینَ النْاسِ انْ تَحْکمُوا

ص: 196


1- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 76.

بِالْعَدْلِ، إنّ اللَّهَ نِعِمّا یعِظُکم بِهِ، إنَّ اللَّهَ کانَ سَمیعاً بَصیراً. یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ، فَإنْ تَنازَعْتُمْ فی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ الی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ ذلِک خَیرٌ وَ أحْسَنُ تَأْویلًا».(1)

خداوند امر فرموده که امانتها را به اهلش (صاحبش) بدهید. و هرگاه بین مردم داوری کردید، به عدالت داوری کنید. خدا چه خوب به آن اندرزتان می دهد و یادآوری تان می کند. بی شک خدا شنوای بیناست. ای ایمان آوردگان، خدا را اطاعت کنید؛ و پیامبران را اطاعت کنید؛ و اولیای امرتان (متصدیان رهبری و حکومتتان) را. بنا بر این، اگر در مورد چیزی با یکدیگر کشمکش پیدا کردید، آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید، اگر به خدای یگانه و دوره آخرت ایمان دارید. آن روش بهتر است و خوش عاقبت تر.

خداوند امر فرموده که «امانات را به اهلش رد کنید.» عده ای بر این عقیده اند که منظور از «امانتْ» مطلق امانت خلقی (یعنی مال مردم) و خالقی (یعنی احکام شرعیه) می باشد.

و مقصود از «رد امانت الهی» این است که احکام اسلام را آن طور که هست اجرا کنند(2).

گروه دیگری معتقدند که مراد از «امانت» امامت است (3).

ص: 197


1- . نساء / 58- 59.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه 58 سوره نساء.
3- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه 58سوره نساء و بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، و سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ذیل همین آیه.

در روایت هم آمده که مقصود از این آیه، ما (یعنی ائمه(علیهم السلام) هستیم (1)، که خداوند تعالی به ولات امر (رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم السلام) امر کرده ولایت و امامت را به اهلش رد کنند؛ یعنی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) ولایت را به امیر المؤمنین(علیه السلام) و آن حضرت هم به ولی بعد از خود واگذار کند و همین طور ادامه یابد.

در ذیل آیه می فرماید: «وَ اذا حَکمْتُمْ بَینَ النّاسِ انْ تَحْکمُوا بِالْعَدلِ»؛ (وقتی که حاکم شدید بر پایه عدل حکومت کنید.) خطاب به کسانی است که زمام امور را در دست داشته حکومت می کنند، نه قضات. قاضی قضاوت می کند، نه حکومت به تمام معنای کلمه.

قاضی فقط از جهتی حاکم است و حکم می کند، چون فقط حکم قضایی صادر می کند، نه حکم اجرایی. چنان که قضات در طرز حکومت های قرون اخیر یکی از سه دسته حکومت کننده هستند، نه تمام حکومت کنندگان و دو دسته دیگر، هیأت وزیران (مجریان) و مجلس (برنامه ریزان و قانون گذاران) هستند. اساساً قضاوت یکی از رشته های حکومت و یکی از کارهای حکومتی است. پس باید قائل شویم که آیه شریفه «و اذا حکمتم» در مسائل حکومتْ ظهور دارد؛ و قاضی و همه حکومت کنندگان را شامل می شود. وقتی بنا شد تمام امور دینی عبارت از «امانت» الهی باشد و باید این امانت به اهلش رد شود، یکی از آن ها هم حکومت است. و به موجب آیه شریفه باید هر امری از امور حکومت بر موازین عدالت، یعنی بر مبنای

ص: 198


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 22- 24، «کتاب الحجة»، «باب أنّ الامام(علیه السلام) یعرف الامام الذی یکون من بعده...». و نیز طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان و بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن و حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ذیل آیه یاد شده.

قانون اسلام و حکم شرع باشد. قاضی حکم به باطل نکند؛ یعنی بر مبنای قانون ناروای غیر اسلامی حکم صادر نکند؛ و نه آیین دادرسی او و نه قانونی که حکم خود را به آن مستند می کند، هیچ یک غیر اسلامی (باطل) نباشد؛ برنامه ریزان که در مجلس برنامه مثلًا مالی کشور را طرح می کنند، بر کشاورزان املاک عمومی خراج به مقدار عادلانه تعیین کنند؛ و طوری نباشد که آنان را بیچاره کنند و سنگینی مالیات باعث از بین رفتن آنان و خرابی املاک و کشاورزی شود؛ اگر مجریان خواستند احکام قضایی را اجرا کنند و مثلًا حدود را جارینمایند، از مرز قانون باید تجاوز نکنند؛ یک شلاق بیش تر نزنند و اهانت ننمایند. حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) بعد از این که دست دو نفر دزد را قطع می کند، چنان نسبت به آنان عاطفه و محبت نشان می دهد و معالجه و پذیرایی می کند که از مداحان حضرت می شوند(1). یا وقتی می شنود ارتش غارت گر معاویه خلخال از پای یک زن اهل ذمه درآورده اند، به قدری ناراحت می شود و عواطفش چنان جریحه دار می گردد که در نطقی می فرماید:(2) اگر

ص: 199


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، فروع الكافى، ج 7، ص: 264، «کتاب الحدود»، «باب النوادر»، ح 22؛ حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 18، ص: 528، «کتاب الحدود»، «ابواب حدّ السرقة»، باب 30، ح 1 و مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 40، ص: 281، «تاریخ امیر المؤمنین(علیه السلام)»، باب 97، ح 44.
2- . وَ لَقَدْ بَلَغنی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کانَ یدْخُلُ عَلَی الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الأُخْری الْمُعاهِدَةِ، فَینْتَزِعُ حِجْلَها وَ قُلْبَها وَ قَلائِدَها و رُعْثَها ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ إلّا بِالإسْتِرْجاعِ و الْاستِرحام؛ ثُمَّ انْصَرَفُوا وافِرینْ ما نالَ رَجُلًا مِنْهُم کلْمٌ وَ لا اریقَ لَهُمْ دَمٌ. فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً ماتَ مِنْ بَعْدِ هدا أَسَفاً، ما کانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کانَ بِهِ عِنْدی جَدیراً؛ به من خبر رسیده است یکی از مهاجمان بر زنی مسلمان و دیگری بر زنی که در پناه اسلام است وارد شده، و گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پای زنان بیرون کرده است، و آن ستمدیدگان به زاری تقاضای ترحم کرده اند، آن گاه غارت گران با دست پر کامیاب بازگشته اند، نه زخمی بر جای نهاده و نه خونی از آن ها ریخته شده. اگر مسلمانی از اندوه چنین حادثه ای بمیرد، نه همان جای ملامت است، که نزد من شایسته کاری است که کرده است.» (شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، خطبه 27)

از تأثر این واقعه انسان بمیرد، قابل سرزنش نخواهد بود! با این همه عاطفه، روزی هم شمشیر می کشد و افراد مفسد را با کمال قدرت از پا درمی آورد. معنای عدالت این است. حاکم عادل رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است. او اگر فرمان داد که فلان محل را بگیرید، فلان خانه را آتش بزنید، فلان طایفه را که مضر به اسلام و مسلمین و ملت ها هستند از بین ببرید، حکم به عدل فرموده است. اگر در چنین مواردی فرمان ندهد، خلاف عدالت می باشد، زیرا ملاحظه حال اسلام و مسلمین و جامعه بشری را نکرده است. کسی که بر مسلمین و جامعه بشری حکومت دارد، همیشه باید جهات عمومی و منافع عامه را در نظر بگیرد؛ و از جهات خصوصی و عواطف شخصی چشم بپوشد. لهذا اسلام بسیاری از افراد را در مقابل مصالح جامعه فانی کرده است؛ بسیاری از اشخاص را در مقابل مصالح بشر از بین برده است؛ ریشه بسیاری از طوایف را چون مفسده انگیز و برای جامعه مضر بوده اند، قطع کرده است. حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) یهود «بنی قریظه» را چون جماعت ناراحتی بودند و در جامعه اسلامی مفسده ایجاد کرده و به اسلام و حکومت اسلامی ضرر می رساندند، از میان برداشت (1). اصولًا این دو

ص: 200


1- . «بنی قریظه» یکی از قبایل یهودیان بودند که در کنار مدینه سکونت داشتند و با پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پیمان دوستی منعقد کرده بودند، ولی در هنگامه جنگ «احزاب»(خندق) پیمان خود را شکستند و با قریش و غطفان بر علیه مسلمانان هم پیمان شدند و مدینه را ناامن کردند، پس از پیروزی مسلمانان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) آن ها را در محاصره آورد و یهودیان بنی قریظه پذیرفتند که سعد بن معاذ درباره آنان داوری کند. سعد حکم کرد که مردان جنگی آن ها به قتل رسند و زنان و فرزندان ایشان اسیر، و اموال آن ها بین مسلمانان تقسیم گردد. (ابن هشا م، عبدالملک بن هشا م، السیرة النبویة، ج 3 و 4، ص: 233- 246 و طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ج 2، ص: 245)

صفت از صفات مؤمن است که در جای عدالت با کمال قدرت و جرأت اجرای عدالت کند و هیچ عاطفه نشان ندهد؛ و در مورد عطوفت هم کمال محبت و شفقت را بنماید. برای جامعه «مأمن»، یعنی پناهگاه باشد مسلمان و غیر مسلمان در سایه حکومت او در أمن و آسایش باشد؛ به راحتی زندگی کند و بیم نداشته باشد. این که مردم از این حکام می ترسند، برای این است که حکومت آن ها روی قواعد و قوانین نیست؛ قلدری است. لیکن در حکومت شخصی مانند حضرت امیر(علیه السلام)، در حکومت اسلامی، خوف برای کسانی است که خائنند؛ ظالمند؛ متعدی و متجاوزند؛ ولی برای عموم مردم ترس و نگرانی مفهوم ندارد.

در آیه دوم می فرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّه وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکم...».

در روایت است که آیه اول (انْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إلی اهل ها) مربوط به ائمه(علیهم السلام) است. و آیه حکم به عدل (و إذا حکمتم بین الناس) مربوط به امرا می باشد. و این آیه (أطیعوا اللَّه) خطاب به جامعه مسلمین است (1). به آنان امر می فرماید که از خدا، در احکام الهی و از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و «أولو الأمر»، یعنی ائمه پیروی و اطاعت کنند. از تعالیمشان پیروی و از احکام حکومتی آنان اطاعت نمایند.

عرض کردم که اطاعت از اوامر خدای تعالی غیر از اطاعت از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) می باشد. کلیه عبادیات وغیر عبادیات (احکام شرع الهی) اوامر خداوند است.

ص: 201


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 1، ص: 276، «کتاب الحجّة»، «باب أنّ الامام(علیه السلام) یعرف الامام الذی یکون من بعده...»، ح 1 و بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص: 379- 386، ذیل آیات 58 و 59.

رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) در باب نماز هیچ امری ندارد. و اگر مردم را به نماز وامی دارد، تأیید و اجرای حکم خداست. ما هم که نماز می خوانیم، اطاعت امر خدا را می کنیم.

و اطاعت از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) غیر از «طاعة اللَّه» می باشد. اوامر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) آن است که از خود آن حضرت صادر می شود و امر حکومتی می باشد. مثلًا از سپاه اسامه پیروی کنید؛ سرحدات را چطور نگهدارید؛ مالیات ها را از کجا جمع کنید؛ با مردم چگونه معاشرت نمایید... این ها اوامر رسول اکرم است. خداوند ما را الزام کرده که از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) اطاعت کنیم؛ چنان که مأموریم از «أولو الامر»- که به حسب ضرورت مذهب ما مراد ائمه(علیهم السلام) می باشند- اطاعت و پیروی نماییم. اطاعت از «أولو الأمر» که در اوامر حکومتی می باشد، نیز غیر اطاعت خداست. البته از باب این که خدای تعالی فرمان داده که از رسول و أولو الأمر پیروی کنیم، اطاعت از آنان در حقیقت اطاعت خدا هم می باشد.

در دنبال آیه می فرماید: «»... فَإنْ تَنازَعْتُم فی شَی ءٍ فَرُدّوهُ إلی اللَّهِ و الرَّسُولِ إنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیومِ الآخِرِ ذلِک خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تأْویلًا.»؛ «... اگر در امری با هم نزاع داشتید، به خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) رجوع کنید....»

منازعه ای که بین مردم واقع می شود، بر دو نوع است: یک نوع، این که بین دو دسته یا دو نفر سر موضوعی اختلاف می شود. مثلًا یکی ادعا دارد که طلبکار است؛ و دیگری انکار می کند. و موضوعْ اثبات شرعی یا عرفی لازم دارد. در این مورد باید به قضات رجوع شود. و قاضی باید موضوع را بررسی کرده دادرسی نماید. این ها دعاوی حقوقی است.

نوع دیگر، این که اختلافی در بین نیست، بلکه مسأله ظلم و جنایت است.

ص: 202

مثلًا قلدری مال کسی را به زور گرفته است؛ یا مال مردم را خورده است؛ دزد به خانه کسی رفته و مالش را برده است. در چنین مواردی؛ مرجع و مسئول قاضی نیست؛ بلکه مدعی العموم (دادستان) است. در این موارد، که موارد جزایی- و نه حقوقی- است و گاهی جزایی و حقوقی توأم است، ابتدا مدعی العموم، که حافظ احکام و قوانین است و مدافع جامعه به شمار می آید، شروع به کار می کند و کیفر خواست صادر می نماید؛ سپس، قاضی رسیدگی کرده حکم صادر می کند. این احکام، چه حقوقی و چه جزایی، به وسیله دسته دیگری از حکام، که مجریان باشند، اجرا می شود.

قرآن می فرماید: «فَإنْ تنازعتم» در هر امری از امور بین شما نزاع واقع شد، مرجع در احکامْ خدا و در اجرا رسول است. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) باید احکام را از خدا بگیرد و اجرا نماید. اگر موضوع اختلافی بود، حضرت رسول به عنوان قاضی دخالت می کند و قضاوت (دادرسی) می نماید. و اگر منازعات دیگری، از قبیل زورگویی و حق کشی بود، نیز مرجع رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است. او چون رئیس دولت اسلام است، ملزم می باشد دادخواهی کند؛ مأمور بفرستد و حق را بگیرد و رد نماید. باید دانست در هر امری که مرجع رسول اکرم باشد، ائمه(علیهم السلام) هم می باشند. و اطاعت از ائمه(علیهم السلام) نیز اطاعت از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) می باشد.

خلاصه، آیه اول: «إذا حَکمْتُم بَینَ النّاس» و دوم: «أطیعوا اللَّه و أطیعوا الرسول» و آیه «فَإنْ تَنازَعْتُمْ فی شَی ءٍ» اعم از حکومت و قضاوت می باشد؛ و اختصاص به باب قضاوت ندارد.

صرف نظر از این که بعضی از آیات ظهور در حکومت به مفهوم اجرایی دارد.

ص: 203

در آیه بعد می فرماید: «أَ لَمْ تَرَ إلی الَّذینَ یزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إلَیک وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِک یریدونَ أَنْ یتَحاکموا إلی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ یکفُرُوا بِهِ...»؛ آیا ندیدی کسانی را که می پندارند به آن چه به سوی تو نازل شده و آن چه پیش از تو نازل شده ایمان آورده اند، می خواهند نزد طاغوت (قدرت های ناروا) دادخواهی کنند؛ در حالی که مسلم است که دستور دارند به آن (یعنی طاغوت) کافر شوند.

اگر نگوییم منظور از «طاغوت» حکومت های جور و قدرت های ناروای حکومتی به طور کلی است، که در مقابل حکومت الهی طغیان کرده و سلطنت و حکومت برپا داشته اند، باید قائل شویم که اعم از قضات و حکام است. چون رجوع برای دادرسی و احقاق حقوق و کیفر متعدی غالباً با مراجعه به مقامات قضایی انجام می گیرد؛ و باز حکم قضایی را مجریان- که معمولاً آن ها را حکومت کننده می شناسند- اجرا می کنند.

حکومت های جور، چه قضات و چه مجریان و چه اصناف دیگر، آن ها «طاغوت» اند، چون در برابر حکم خدا سرکشی و طغیان کرده، قوانینی به دلخواه وضع کرده، به اجرای آن و قضاوت بر طبق آن پرداخته اند. خداوند امر فرموده که به آن ها کافر شوید؛ یعنی در برابر آن ها و اوامر و احکامشان عصیان بورزید. بدیهی است کسانی که می خواهند به «طاغوت» کافر شوند، یعنی در برابر قدرت های حاکمه ناروا سر به نافرمانیبردارند، وظایف سنگینی خواهند داشت که بایستی به قدر توانایی و امکان در انجام آن بکوشند.(1)

ص: 204


1- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 84.

روایت مهم و معروف مقبوله عمر بن حنظله

اکنون می پردازیم به بررسی روایت «مقبوله عمر بن حنظله» تا ببینیم چه می گوید و منظور چه می باشد.

«محمد بن یعقوب، عن محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن محمد بن عیسی، عن صفوان بن یحیی، عن داود بن الحصین، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبداللَّه(علیه السلام) عنْ رجلین من أصحابنا بینهما منازعة فی دَین او میراث فتحاکما إلی السلطان وَ إلی القضاة أ یحلّ ذلِک؟ قال: مَنْ تَحاکمَ إلَیهِمْ، فی حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاکمَ إلَی الطّاغُوتِ وَ ما یحْکمُ لَهُ، فَإنّما یأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ کانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُکمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ یکفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالی: «یریدوُنَ أَنْ یتَحاکمُوا إلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ یکفُرُوا بِهِ». قلت: فَکیف یصنعان؟ قال: ینْظُرانِ مَنْ کانَ مِنْکمْ مِمَّنْ قَدْ رَوی حَدیثَنا وَ نَظَرَ فِی حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحکامَنا... فَلْیرْضَوْا بِهِ حَکماً. فإنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیکمْ حاکماً...»(1)

عمر بن حنظله (2) می گوید از امام صادق(علیه السلام) درباره دو نفر از دوستانمان (یعنی شیعه) که نزاعی بینشان بود در مورد قرض یا میراث و به قضات برای رسیدگی

ص: 205


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 1، ص: 86، «کتاب فضل العلم»، «باب اختلاف الحدیث»، ح 10 و حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 18، «کتاب ابواب صفات القاضی»، «باب 11»، ح 1.
2- . ابو صخر، عمر بن حنظله عجلی کوفی. شیخ طوسی و برقی او را از اصحاب امامان صادق و باقر-(عهما)، شمرده اند. عمر بن حنظله خود یکی از راویان مشهور است و بزرگان اصحاب، مانند: زرارة، هشام بن سالم، عبد اللَّه بن بکیر و عبد اللَّه بن مسکان و صفوان بن یحیی... از وی روایت کرده اند، و این برای وثاقت وی کافی است. علاوه بر آن روایت یزید بن خلیفه دلالت بر مدح وی دارد.

مراجعه کرده بودند، سؤال کردم که آیا این رواست؟ فرمود: «هر که در مورد دعاوی حق یا دعاوی ناحق به ایشان مراجعه کند، در حقیقت به «طاغوت» (یعنی قدرت حاکمه ناروا) مراجعه کرده باشد؛ و هر چه را که به حکم آن ها بگیرد، در حقیقت به طور حرام می گیرد؛ گرچه آن را که دریافت می کند حق ثابت او باشد، زیرا که آن را به حکم و با رأی «طاغوت» و آن قدرتی گرفته که خدا دستور داده به آن کافر شود. خدای تعالی می فرماید: «یریدُونَ انْ یتَحاکمُوا إلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ یکفُرُوا بهِ». پرسیدم چه باید بکنند. فرمود: «باید نگاه کنند ببینند از شما چه کسی است که حدیث ما را روایت کرده و در حلال و حرام ما مطالعه نموده و صاحبنظر شده و احکام و قوانین ما را شناخته است...» بایستی او را به عنوان قاضی و داور بپذیرند، زیرا که من او را حاکم بر شما قرار داده ام».

همان طور که از صدر و ذیل این روایتْ و استشهاد امام(علیه السلام) به آیه شریفه به دست می آید، موضوع سؤالْ حکم کلی بوده؛ و امام هم تکلیف کلی را بیان فرموده است. و عرض کردم که برای حل و فصل دعاوی حقوقی و جزایی هم به قضات مراجعه می شود و هم به مقامات اجرایی و به طور کلی حکومتی. رجوع به قضات برای این است که حق ثابت شود و فصل خصومات و تعیین کیفر گردد. و رجوع به مقامات اجرایی برای الزام طرف دعوی به قبول محاکمه، یا اجرای حکم حقوقی و کیفری هر دو است. لهذا، در این روایت از امام سؤال می شود که آیا به سلاطین و قدرت های حکومتی و قضات رجوع کنیم.

تحریم دادخواهی از قدرت های ناروا

حضرت در جواب از مراجعه به مقامات حکومتی ناروا، چه اجرایی و چه

ص: 206

قضایی، نهی می فرمایند. دستور می دهند که ملت اسلام در امور خود نباید به سلاطین و حکام جور و قضاتی که از عمال آن ها هستند رجوع کنند؛ هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند برای احقاق و گرفتن آن اقدام کنند. مسلمان اگر پسر او را کشته اند یا خانه اش را غارت کرده اند، باز حق ندارد به حکام جور برای دادرسی مراجعه کند. هم چنین، اگر طلبکار است و شاهد زنده در دست دارد، نمی تواند به قضات سرسپرده و عمال ظلمه مراجعه نماید. هرگاه در چنین مواردی به آن ها رجوع کرد، به «طاغوت»؛ یعنی قدرت های ناروا روی آورده است. و در صورتی که به وسیله این قدرت ها و دستگاه های ناروا به حقوق مسلم خویش نائل آمد، «فإنما یأخذه سُحْتاً و إن کان حقا ثابتاً له؛ به حرام دست پیدا کرده و حق ندارد در آن تصرف کند. حتی بعضی از فقها در «عینشخصی»(1) گفته اند که مثلًا اگر عبای شما را بردند و شما به وسیله حکام جور پس گرفتید، نمی توانید در آن تصرف کنید(2). ما اگر به این حکم قائل نباشیم، دیگر در کلیات، یعنی در «عین کلی» شک نداریم. مثلًا در این که اگر کسی طلبکار بود و برای گرفتن حق خود به مرجع و مقامی غیر از آن که خدا قرار داده مراجعه و طلب خود را به وسیله او وصول کرد، تصرف در آن جایز نیست. و موازین شرع همین را اقتضا می کند.

ص: 207


1- . چون شخصی ادعا کند که دیگری (مدعی علیه) ملکی یا پولی به او وامدار است. اما مورد مطالبه معین و مشخص نباشد، بلکه حقی را به طور کلی مطالبه کند، مورد مطالبه را «عین کلی» گویند؛ اما چون مدعی گردد که ملک یا پولی معین از آن او نزد مدعی علیه است که در تصرف اوست، و آن را بطلبد، مورد مطالبه را «عین شخصی» نامند.
2- . محقق سبزواری در «کفایة الاحکام» به احتمال آن قائل شده است (آشتیانی، محمد حسن، القضاء و الشهادات، ص: 22)

حکم سیاسی اسلام

این حکم سیاسی اسلام است. حکمی است که سبب می شود مسلمانان از مراجعه به قدرت های ناروا و قضاتی که دست نشانده آن ها هستند خودداری کنند تا دستگاه های دولتی جائر و غیر اسلامی بسته شود؛ و این تشکیلات عریض و طویل دادگستری که جز زحمت فراوان برای مردم کاری صورت نمی دهد، برچیده گردد؛ و راه به سوی ائمه هدی(علیه السلام) و کسانی که از طرف آنان حق حکومت و قضاوت دارند باز شود. مقصد اصلی این بوده که نگذارند سلاطین و قضاتی که از عمال آن ها هستند مرجع امور باشند و مردم دنبال آن ها بروند. به ملت اسلام اعلام کرده اند که این ها مرجع نیستند؛ و خداوند امر فرموده که مردم باید به سلاطین و حکام جور کافر شوند (عصیان بورزند). و رجوع به آن ها با کفر ورزیدن به آن ها منافات دارد؛ شما اگر کافر به آنان باشید و آنان را نالایق و ظالم بدانید، نباید به آن ها رجوع کنید.(1)

22. هدایت ونظارت در رویدادهای اجتماعی

روایت سوم، توقیعی (2) است که مورد استدلال واقع شده و ما کیفیت استدلال را عرض می کنیم:

«فی کتاب إکمال الدین و إتْمام النِعْمَةِعَنْ محمد بن محمد بن عِصام، عن

ص: 208


1- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 89.
2- . «توقیع» در لغت به معنای نشان نهادن بر روی نامه است و نشان و دستخط پادشاه را بر فرمان یا نامه نیز توقیع گویند. نامه های معصومان(علیه السلام) به خصوص آنهایی که از ناحیه مقدسه امام زمان (عج) شرف صدور یافته و یکی از نواب اربعه آن را ابلاغ کرده در کتاب های تاریخ و حدیث به «توقیعات» مشهور است.

محمد بن یعقوب، عن إسحاقَ بن یعقوب، قال: سألت محمد بنَ عُثْمانَ العُمَری أن یوصل لی کتاباً قد سألتُ فیه عن مسائل اشکلَتْ علی. فورد التوقیعُ بِخط مولانا صاحبِ الزمان(علیه السلام): امّا ما سَأَلْتَ عَنْهُ. أَرْشَدَک اللَّهُ و ثَبّتَک (الیان قال) وَ أَمّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ، فَارْجِعُوا فی ها الی رُواةِ حَدیثِنا. فَإِنَّهُم حُجّتی عَلَیکم و أَنا حُجَةُ اللَّه. و أَمّا مْحَمَّدُ بنُ عُثمان العُمَری، فَرَضِی اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبیهِ، فَإِنَّهُ ثِقَتی وَ کتابُهُ کتابی.»(1)

اسحاق بن یعقوب (2) نامه ای برای حضرت ولی عصر(عج) می نویسد و از مشکلاتی که برایش رخ داده سؤال می کند. و محمد بن عثمان عمری، نماینده آن حضرت، نامه را می رساند. جواب نامه به خط مبارک صادر می شود که »... در حوادث و پیش آمدها به راویان حدیث ما رجوع کنید، زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدایم...»

منظور از «حوادث واقعه» که در این روایت آمده مسائل و احکام شرعیه نیست. نویسنده نمی خواهد بپرسد درباره مسائل تازه ای که برای ما رخ می دهد چه کنیم. چون این موضوع جزء واضحات مذهب شیعه بوده است و روایات متواتره دارد که در مسائل باید به فقها رجوع کنند(3). در زمان ائمه(علیهم السلام) هم به فقها رجوع می کردند

ص: 209


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، كمال الدین، ج 2، ص: 484، «باب التوقیعات»، ح 4.
2- . اسحاق بن یعقوب کلینی خود تصریح کرده است که از طریق محمد بن عثمان عمری پاره ای مسائل مشکل را بر امام عصر (عج) عرضه کرده و پاسخ گرفته است. در توقیع امام خطاب به او چنین عباراتی آمده: أمّا ما سَأَلْت عَنْهُ أَرْشَدَک اللَّهُ وَ ثَبّتَک مِنْ أَمْرِ الْمُنْکرینَ لی مِنْ أَهْلِ بَیتِنا و بنی عَمِّنا السَّلامُ علیکم یا اسحاقَ بنَ یعقوبَ و علی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی. این گونه خطاب ها را از طرف امام دلیل نبالت شأن و جلالت قدر او دانسته اند.
3- . صاحب وسائل الشیعه روایات مربوط به رجوع به فقها را در وسائل الشیعه، به خصوص در «کتاب القضاء»، («ابواب صفات القاضی»، باب 11) با الفاظ مختلف نقل کرده است.

و از آنان می پرسیدند. کسی که در زمان حضرت صاحب، سلام اللَّه علیه، باشد و با نواب اربعه (1) روابط داشته باشد و به حضرت نامه بنویسد و جواب دریافت کند، به این موضوع توجه دارد که در فراگرفتن مسائل به چه اشخاص باید رجوع کرد.

منظور از «حوادث واقعه» پیش آمدهای اجتماعی و گرفتاری هایی بوده که برای مردم و مسلمین روی می داده است. و به طور کلی و سربسته سؤال کرده اکنون که دست ما به شما نمی رسد، در پیش آمدهای اجتماعی باید چه کنیم، وظیفه چیست؟ یا حوادثی را ذکر کرده و پرسیده در این حوادث به چه کسی رجوع کنیم؟ آن چه به نظر می آید این است که به طور کلی سؤال کرده و حضرت طبق سؤال او جواب فرموده اند که در حوادث و مشکلات به روات احادیث ما، یعنی فقها، مراجعه کنید. آن ها حجت من بر شما می باشند و من حجت خدا بر شمایم.

«حجت خدا» یعنی چه؟ شما از کلمه «حجة اللَّه» چه می فهمید؟ یعنی خبر

ص: 210


1- . «نواب اربعه» عنوان چهار تن نایب ویژه امام زمان (عج) است که در دوره غیبت صغرا (260- 329 ق) واسطه بین امام و شیعیان بودند. این چهار تن عبارتند از: 1- ابو عمر عثمان بن سعید بن عمرو العمری، از اصحاب و معتمدان امام هادی و امام عسکری(عهما) که امام عسکری(علیه السلام) وی را نایب امام غایب (عج) معرفی فرمود. 2- ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید، از اصحاب و نایبان امام عسکری(علیه السلام) که امام یازدهم و پدرش عثمان بن سعید وی را از نایبان حضرت شمردند. وی در سال 304 یا 305 ق وفات کرد و در بغداد در کنار مدفن پدر خود به خاک سپرده شد. 3- ابو القاسم حسین بن روح نوبختی که وی را محمد بن عثمان به عنوان جانشین خود و نایب امام معرفی کرد. 4- ابو الحسن علی بن محمد السمری که وی را حسین بن روح به عنوان وکیل امام(علیه السلام) شناساند. سمری در نیمه شعبان سال 328 یا 329 ق وفات یافت. وی آخرین نایب آن حضرت بود.

«واحد» حجت است (1)؟ و اگر زراره (2) روایتی را نقل کرد حجت می باشد؟ حضرت امام زمان نظیر زراره است که اگر خبری از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل کرد، باید بپذیریم و عمل کنیم؟

این که می گویند «ولی امر» حجت خداست، آیا در مسائل شرعیه حجت است که برای ما مسأله بگوید؟ اگر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرموده بود که من می روم و امیر المؤمنین(علیه السلام) حجت من بر شماست. شما از این می فهمیدید که حضرت رفتند، کارها همه تعطیل شد فقط مسأله گویی مانده که آن هم به حضرت امیر(علیه السلام) واگذار شده است؟ یا این که «حجة اللَّه» یعنی همان طور که حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) حجت است و مرجع تمام مردم، خدا او را تعیین کرده تا در همه کارها به او رجوع کنند، فقها هم مسئول امور و مرجع عام توده های مردم هستند؟

«حجة اللَّه» کسی است که خداوند او را برای انجام اموری قرار داده است و تمام کارها، افعال و اقوال او حجت بر مسلمین است. اگر کسی تخلف کرد، بر او احتجاج (و اقامه برهان و دعوی) خواهد شد. اگر امر کرد که کاری انجام دهید،

ص: 211


1- . خبر واحد آن است که به حد تواتر نرسد؛ یعنی تعداد ناقلان آن به اندازه ای نباشد که نوعاً مفید قطع و یقین است. خبر واحد را در صورتی که ناقلان آن مورد اعتماد باشند، «معتبر» گویند و در احکام شرعی می توان به آن استناد کرد. مقصود از «حجیت خبر واحد» این است که عمل به مضمون آن واجب است. و اگر آن را اصلی نباشد، عامل به آن معذور خواهد بود.
2- . عَبْد رَبِه بن أعین شیبانی کوفی ملقب به زراره (متوفی 150 ق) از اصحاب بزرگ امام باقر و امام صادق(عهما) وی شیخ اهل حدیث و از فقهای اصحاب به شمار است. تمام علمای رجال او را توثیق کرده اند و از اصحاب اجماع شمرده اند و روایاتی از امام صادق(علیه السلام) رسیده است که حاکی است از آن که آن حضرت وی را گرامی می داشته است. کتاب های الاستطاعة و الجبر بدو منسوب است.

حدود را این طور جاری کنید، غنایم، زکات و صدقات را به چنین مصارفی برسانید و شما تخلف کردید، خداوند در روز قیامت بر شما احتجاج می کند. اگر با وجود حجت برای حل و فصل امور به دستگاه ظلم رجوع کردید، خداوند در روز قیامت بر شما احتجاج خواهد کرد که من برای شما حجت قرار دادم، چرا به ظلمه و دستگاه قضایی ستم گران مراجعه کردید. خدا به وجود حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) بر متخلفین و آن ها که کجروی داشتند احتجاج می کند، بر متصدیان خلافت، بر معاویه و خلفای بنی امیه و بنی عباس و بر کسانی که طبق خواسته های آنان عمل می کنند، احتجاج می شود که چرا زمام مسلمین را غاصبانه به دست گرفتید. شما که لیاقت نداشتید چرا مقام خلافت و حکومت را غصب کردید.

خداوند حکام جور و هر حکومتی را که بر خلاف موازین اسلامی رفتار کند بازخواست می کند که چرا ظلم کردید؟ چرا با اموال مسلمین هوسبازی کردید؟چرا جشن چند هزار ساله برپا داشتی (1)؟ چرا مال مردم را صرف «تاجگذاری»

ص: 212


1- . محمد رضا پهلوی در پاییز سال 1350 ش. برای 2 هزار و پانصد سال حکومت شاهنشاهی در ایران مراسم جشنی در محل «پرسپولیس» برپا کرد. در این مراسم از 69 کشور: بیست پادشاه و امیر عرب، پنج ملکه، 21 شاهزاده، شانزده رئیس جمهوری، سه نخست وزیر، چهار معاون رئیس جمهوری و دو وزیر خارجه شرکت داشتند. این جشن یک هفته ای بیش از دویست میلیون دلار خرج برداشت! در روزنامه های رسمی هزینه این جشن را فقط 133 میلیون تومان اعلان کردند! مدعوین در سه چادر عظیم و پنجاه چادر بزرگ دیگر که در محل برافراشته بودند پذیرایی شدند، برای تأمین برق محل جشن از تهران و شیراز شش هزار مایل کابل برق به کار برده بودند. غذاهای این جشن شاهانه عبارت بود از: تخم بلدرچین با خاویار، خوراک خرچنگ، کباب بره با قارچ، طاوس بریان که درون آن را از جگر غاز پر کرده بودند. و دسر این خوراکها شامل تمشک تازه فرانسه با شیره انجیر و تمشک مخصوص بود. شخصی فرانسوی با یک اکیپ 159 نفری از سرآشپز و بسیاری خدمه دیگر، از ده روز پیش از برگزاری جشن به تهران دعوت شده بود تا عهده دار پذیرایی از میهمانان شاه شود. رستوران مشهوری در پاریس به نام «ماکسیم» غذاها و مشروبات و از جمله 25 هزار بطری شراب مخصوص خود را برای این میهمانی فرستاده بود. در روزهای برپایی مراسم جشن 2 هزار و پانصد ساله شاهنشاهی ششصد روزنامه نگار و عکاس و فیلمبردار از اطراف جهان به تخت جمشید آمده بودند و بیش از یک میلیون کلمه درباره این جشن به سراسر دنیا مخابره کردند. شبکه تلویزیونی.. از ایالات متحده امریکا مراسم را از طریق ماهواره برای دهها میلیون بیننده امریکایی پخش کرد. تاریخ سیاسی 25 ساله ایران؛ غلام رضا نجاتی؛ ج 1، ص: 348- 351. شکست شاهانه؛ ماروین زونیس؛ ترجمه عباس مخبر، ص: 123 به بعد.

و آن جشن کذایی کردی (1)؟ اگر بگوید با اوضاع روز نمی توانستم عدالت کنم، یا این که [نمی توانستم] قبه و بارگاه، کاخ و عمارت کذایی نداشته باشم، تاجگذاری کردم که دولت این جا را و ترقی خودمان را معرفی کنم، می گویند این [اشاره به حضرت امیر(علیه السلام)] هم حاکم بود؛ حاکم بر مسلمین و سرزمین پهناور اسلامی بود، تو شرف اسلام و مسلمین و بلاد اسلامی را بیش تر می خواستی، یا این مرد؟ مملکت تو بیش تر بود یا او؟ قلمرو حکومت تو جزئی از قلمرو حکومتش بود؛ عراق و مصر و حجاز و ایران همه در قلمرو حکومتش بود؛ در عین حال دار العماره او مسجد بود و دکة القضاء در گوشه مسجد قرار داشت؛ و سپاه در مسجد آماده می شد و از مسجد حرکت می کرد؛ مردم نمازگزار و معتقد به جنگ می رفتند؛ و دیدید که چگونه پیشرفت می کردند و چه کارها انجام دادند(2).

ص: 213


1- . محمد رضا پهلوی در آبان 1346 ش. جشنی مفصل با هزینه ای گزاف به راه انداخت و در طی تشریفاتی رسمی تاج سلطنت بر سر نهاد! این مراسم یک ماه ادامه داشت! برای برگزاری این جشن خیابانهای پایتخت را با هفتصد تن آهن و فولاد و سیصد کیلومتر کابل و صدها هزار لامپ برق و چراغهای فلورسنت و مقادیر بسیاری ورقهای پلاستیکی و آلومینیومی مزین ساخته بودند. تاج های شاه و ملکه را «پر آریل» جواهرساز معروف فرانسوی، از طلا و طلای سفید ساخت، و گوهرهای گرانقیمت در آن به کار برد.
2- . طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ج 3 و 4.

امروز فقهای اسلام «حجت» بر مردم هستند؛ همان طور که حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) حجت خدا بود و همه امور به او سپرده شده بود و هر کس تخلف می کرد بر او احتجاج می شد. فقها از طرف امام(علیه السلام) حجت بر مردم هستند. همه امور و تمام کارهای مسلمین به آنان واگذار شده است. در امر حکومت، تمشیت امور مسلمین، اخذ و مصرف عواید عمومی، هر کس تخلف کند، خداوند بر او احتجاج خواهد کرد. در دلالت روایتی که آوردیم هیچ اشکالی نیست؛ منتها سندش قدری محل تأمل است (1). و اگر دلیل نباشد، مؤید مطالبی است که گفته شد.(2)

روایت دیگری که از مؤیدات بحث ماست «مقبوله (3) عمر بن حنظله» می باشد. چون در این روایت به آیه شریفه ای تمسک شده، لازم است ابتدا آن آیه و آیات قبل آن مورد بحث قرار گیرد و معنای آن تا حدودی معلوم شود، سپس روایتْ مورد بحث قرار گیرد.(4)

23. رفتار حاکمیت با شهروندان غیرمسلمان

اشاره

امام علی(علیه السلام) می فرماید (و من کتاب له(علیه السلام) إلی بعض عماله):

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ دَهَاقِینَ أَهْلِ بَلَدِک شَکوْا مِنْک غِلْظَةً وَ قَسْوَةً وَ احْتِقَاراً وَ جَفْوَةً وَ نَظَرْتُ فَلَمْ أَرَهُمْ أَهْلًا لِأَنْ یدْنَوْا لِشِرْکهِمْ وَ لَا أَنْ یقْصَوْا وَ یجْفَوْا لِعَهْدِهِمْ فَالْبَسْ لَهُمْ

ص: 214


1- . وجه تأمل سند به جهت اسحاق بن یعقوب است که توثیق خاصی درباره وی نرسیده است.
2- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 79.
3- . «مقبوله» حدیثی است که علمای فقه و حدیث بدون توجه به صحت یا عدم صحت سند آن، مضمون آن را پذیرفته و بر طبق آن عمل کرده باشند. مانند حدیث عمر بن حنظله.
4- . موسوی خمینی، سید روح الله (امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، ص: 79.

جِلْبَاباً مِنَ اللِّینِ تَشُوبُهُ به طرف مِنَ الشِّدَّةِ وَ دَاوِلْ لَهُمْ بَینَ الْقَسْوَةِ وَ الرَّأْفَةِ وَ امْزُجْ لَهُمْ بَینَ التَّقْرِیبِ وَ الْإِدْنَاءِ وَ الْإِبْعَادِ وَ الْإِقْصَاءِ إِنْ شَاءَ اللَّه.»(1)

نامه به یکی از فرمانداران به نام عمر بن ابی سلمه ارحبی که در فارس ایران حکومت می کرد:

هشدار از بد رفتاری با مردم

پس از نام خدا و درود. همانا دهقانان مرکز فرمانداریت، از خشونت و قساوت و تحقیر کردن مردم و سنگ دلی تو شکایت کردند. من در باره آن ها اندیشیدم، نه آنان را شایسته نزدیک شدن یافتم، زیرا که مشرکند و نه سزاوار قساوت و سنگ دلی و بد رفتاری هستند، زیرا که با ما هم پیمانند، پس در رفتار با آنان، نرمی و درشتی را به هم آمیز، رفتاری توأم با شدّت و نرمش داشته باش، اعتدال و میانه روی را در نزدیک کردن یا دور کردن، رعایت کن.(2)

24. اخلاق مدیران وکارگذاران حکومت

اشاره

امام علی(علیه السلام) می فرماید (نامه به حارث همدانی (3)):

«وَ تَمَسَّک بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ [انْتَصِحْهُ] اسْتَنْصِحْهُ وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ وَ

ص: 215


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 376.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 499.
3- . حارث همدانی از یاران مخلص امام علی(علیه السلام) و از فقهای بزرگ بود و شعر معروف: یا حارث همدان من یمت یرنی من مؤمن او منافق قبلاً خطاب به او سروده شد و به او بشارت داد که پیروان و علاقمندان پس از مرگ مرا مشاهده خواهند کرد.

صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْیا لِمَا بَقِی مِنْهَا فَإِنَّ بعض ها یشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا وَ کلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْکرَهُ إِلَّا عَلَی حَقٍّ وَ أَکثِرْ ذِکرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ وَ احْذَرْ کلَّ عَمَلٍ یرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَ [یکرَهُهُ] یکرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِینَ وَ احْذَرْ کلَّ عَمَلٍ یعْمَلُ بِهِ فِی السِّرِّ وَ یسْتَحَی مِنْهُ فِی الْعَلَانِیةِ وَ احْذَرْ کلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکرَهُ [وَ] أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَک غَرَضاً لِنِبَالِ [الْقَوْمِ] الْقَوْلِ وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ فَکفَی بِذَلِک کذِباً وَ لَا تَرُدَّ عَلَی النَّاسِ کلَّ مَا حَدَّثُوک بِهِ فَکفَی بِذَلِک جَهْلًا وَ اکظِمِ الْغَیظَ وَ [احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدِرَةِ] تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَکنْ لَک الْعَاقِبَةُ وَ اسْتَصْلِحْ کلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَیک وَ لَا تُضَیعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَک وَ لْیرَ عَلَیک أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیک.»(1)

1. اخلاق کارگزاران حکومتی

به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن نصیحت پذیر، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار(2) و حقّی را که در زندگی گذشتگان بود تصدیق کن و از حوادث گذشته تاریخ، برای آینده عبرت گیر، که حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده و پایان دنیا به آغازش می پیوندد و همه آن رفتنی است.

نام خدا را بزرگ دار و جز به حق سخنی بر زبان نیاور، مرگ و جهان پس از

ص: 216


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 611.
2- . نقد تفکر: اومانیسم Homanism (اصالت انسان) و اگزیستانسیالیسم Existentialism (اصالت انتخاب، وجود گرایی).

مرگ را فراوان به یاد آور، هرگز آرزوی مرگ مکن جز آن که بدانی از نجات یافتگانی، از کاری که تو را خشنود و عموم مسلمانان را ناخوشایند است بپرهیز، از هر کار پنهانی که در آشکار شدنش شرم داری پرهیز کن، از هر کاری که از کننده آن پرسش کنند، نپذیرد یا عذر خواهی کند، دوری کن، آبروی خود را آماج تیر گفتار دیگران قرار ندهو هر چه شنیدی باز گو مکن، که نشانه دروغ گویی است و هر خبری را دروغ مپندار، که نشانه نادانی است.

خشم را فرو نشان و به هنگام قدرت ببخش و به هنگام خشم فروتن باش و در حکومت مدارا کن تا آینده خوبی داشته باشی، نعمت هایی که خدا به تو بخشیده نیکو دار و نعمت هایی که در اختیار داری تباه مکن و چنان باش که خدا آثار نعمت های خود را در تو آشکارا بنگرد.(1)

25. نکوهش سوء استفاده از بیت المال

اشاره

امام علی(علیه السلام) می فرماید (و من کتاب له(علیه السلام) إلی بعض عماله):

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی کنْتُ أَشْرَکتُک فِی أَمَانَتِی وَ جَعَلْتُک شِعَارِی وَ بِطَانَتِی وَ لَمْ یکنْ [فِی أَهْلِی رَجُلٌ] رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی أَوْثَقَ مِنْک فِی نَفْسِی لِمُوَاسَاتِی وَ مُوَازَرَتِی وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَی فَلَمَّا رَأَیتَ الزَّمَانَ عَلَی ابْنِ عَمِّک قَدْ کلِبَ وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِیتْ وَ هَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ [فَتَکتْ] فَنَکتْ وَ شَغَرَتْ قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّک ظَهْرَ الْمِجَنِ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ فَلَا ابْنَ عَمِّک آسَیتَ وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّیتَ وَ کأَنَّک لَمْ تَکنِ اللَّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِک و کأَنَّک لَا أَبَا لِغَیرِک حَدَرْتَ إِلَی أَهْلِک

ص: 217


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی.

تُرَاثَک مِنْ أَبِیک وَ أُمِّک فَسُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ أَیهَا الْمَعْدُودُ کانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ کیفَ تُسِیغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّک تَأْکلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْکحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْیتَامَی وَ الْمَسَاکینِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُجَاهِدِینَ الَّذِینَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَاد.»

نامه به یکی از فرمانداران که در سال 38 هجری طبق نقل خوئی یا 40 هجری به نقل طبری نوشته شده:(1)

1. علل نکوهش یک کارگزار خیانت کار

پس از یاد خدا و درود! همانا من تو را در امانت خود شرکت دادم و همراز خود گرفتم و هیچ یک از افراد خاندانم برای یاری و مدد کاری و امانت داری، چون تو مورد اعتمادم نبود. آن هنگام که دیدی روزگار بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن به او هجوم آورده و امانت مسلمانان تباه گردیده و امّت اختیار از دست داده و پراکنده شدند، پیمان خود را با پسر عمویت دگرگون ساختی و همراه با دیگرانی که از او جدا شدند فاصله گرفتی، تو هماهنگ با دیگران دست از یاری اش کشیدی و با دیگر خیانت کنندگان خیانت کردی. نه پسر عمویت را یاری کردی و نه امانت ها را رساندی.

گویا تو در راه خدا جهاد نکردی! و برهان روشنی از پروردگارت نداری و گویا برای تجاوز به دنیای این مردم نیرنگ می زدی و هدف تو آن بود که آن ها را بفریبی!

ص: 218


1- . برخی نوشته اند این نامه به عبد اللّه بن عباس نوشته شد، و برخی دیگر مقام و شأن ابن عباس را والاتر از این مسائل می دانند و می گویند به برادر ایشان عبید اللّه نوشته شد.

و غنائم و ثروت های آنان را در اختیار گیری، پس آن گاه که فرصت خیانت یافتی شتابان حمله ور شدی و با تمام توان اموال بیت المال را که سهم بیوه زنان و یتیمان بود، چونان گرگ گرسنه ای که گوسفند زخمی یا استخوان شکسته ای را می رباید، به یغما بردی و آن ها را به سوی حجاز با خاطری آسوده، روانه کردی، بی آن که در این کار احساس گناهی داشته باشی.

2. نکوهش از سوء استفاده در بیت المال

دشمنت بی پدر باد، گویا میراث پدر و مادرت را به خانه می بری! سبحان الله!! آیا به معاد ایمان نداری؟ و از حسابرسی دقیق قیامت نمی ترسی؟ ای کسی که در نزد ما از خردمندان بشمار می آمدی، چگونه نوشیدن و خوردن را بر خود گوارا کردی در حالی که می دانی حرام می خوری! و حرام می نوشی! چگونه با اموال یتیمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدان راه خدا، کنیزان می خری و با زنان ازدواج می کنی؟ که خدا این اموال را به آنان وا گذاشته و این شهرها را به دست ایشان امن فرموده است!(1)

26. پرهیز حاکم از اِشرافی گری و رفاه زدگی

نامه به فرماندار بصره، عثمان بن حنیف انصاری که دعوت مهمانی سرمایه داری از مردم بصره را پذیرفت در سال 36 هجری:

«أَمَّا بَعْدُ یا ابْنَ حُنَیفٍ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاک إِلَی مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیهَا تُسْتَطَابُ لَک الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَیک الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّک تُجِیبُ إِلَی

ص: 219


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی.

طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیک عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَیقَنْتَ بِطِیبِ [وَجْهِهِ] وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلَا وَ إِنَّ لِکلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یقْتَدِی بِهِ وَ یسْتَضِی ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکمْ قَدِ اکتَفَی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیهِ أَلَا وَ إِنَّکمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِک وَ لَکنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا کنَزْتُ مِنْ دُنْیاکمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِی فِی عَینِی أَوْهَی وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ بَلَی کانَتْ فِی أَیدِینَا فَدَک مِنْ کلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَیهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ وَ نِعْمَ الْحَکمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَ غَیرِ فَدَک وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ یدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فرج ها التُّرَابُ الْمُتَرَاکمُ وَ إِنَّمَا هِی نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی لِتَأْتِی آمِنَةً یوْمَ الْخَوْفِ الْأَکبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَی جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَکنْ هَیهَاتَ أَنْ یغْلِبَنِی هَوَای وَ یقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی وَ أَکبَادٌ حَرَّی أَوْ أَکونَ کمَا قَالَ الْقَائِلُ:

وَ حَسْبُک [عَاراً] دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ

وَ حَوْلَک أَکبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ

أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یقَالَ هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَا أُشَارِکهُمْ فِی مَکارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَکونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ الْعَیشِ فَمَا خُلِقْتُ لِیشْغَلَنِی أَکلُ الطَّیبَاتِ کالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا علف ها أَوِ الْمُرْسَلَةِ شغل ها تَقَمُّمُهَا تک ترش مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَک سُدًی أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَةِ وَ کأَنِّی

ص: 220

بِقَائِلِکمْ یقُولُ إِذَا کانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ ابی طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْیةَ أَقْوَی وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً. وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ کالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْکنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیهَا وَ سَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْکوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْکوسِ حَتَّی تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَینِ حَبِّ الْحَصِید.»(1)

پس از یاد خدا و درود! ای پسر حنیف، به من گزارش دادند که مردی از سرمایه داران بصره، تو را به مهمانی خویش فرا خواند و تو به سرعت به سوی آن شتافتی خوردنی های رنگارنگ برای تو آوردند و کاسه های پر از غذا پی در پی جلوی تو نهادند گمان نمی کردم مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندانشان با ستم محروم شده و ثروت مندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، اندیشه کن در کجایی؟ و بر سر کدام سفره می خوری؟

پس آن غذایی که حلال و حرام بودنش را نمی دانی دور بیفکن و آن چه را به پاکیزگی و حلال بودنش یقین داری مصرف کن.

آگاه باش! هر پیروی را امامی است که از او پیروی می کند و از نور دانشش روشنی می گیرد، آگاه باش! امام شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است، بدانید که شما توانایی چنین کاری را ندارید امّا با پرهیزکاری و تلاش فراوان و پاکدامنی و راستی، مرا یاری دهید. پس سوگند به خدا! من از دنیای شما طلا و نقره ای نیندوخته و از غنیمت های آن چیزی ذخیره نکرده ام، بر دو جامه

ص: 221


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 416.

کهنه ام جامه ای نیفزودم و از زمین دنیا حتی یک وجب در اختیار نگرفتم و دنیای شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچیزتر است!. آری از آن چه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک (1) در دست ما بود که مردمی برآن بخل ورزیده و مردمی دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین داور خداست. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ در حالی که جایگاه فردای آدمی گور است، که در تاریکی آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان می گردد، گودالی که هر چه بر وسعت آن بیفزایند و دست های گور کن فراخش نماید، سنگ و کلوخ آن را پر کرده و خاک انباشته رخنه هایش را مسدود کند.

من نفس خود را با پرهیزکاری می پرورانم، تا در روز قیامت که هراسناک ترین روزهاست در أمان و در لغزشگاه های آن ثابت قدم باشد.

من اگر می خواستم، می توانستم از عسل پاک و از مغز گندم و بافته های ابریشم، برای خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وا دارد که طعامهای لذیذ بر گزینم، در حالی که در «حجاز» یا «یمامه»(2) کسی باشد که به قرص نانی نرسد و یا هرگز شکمی سیر نخورد، یا من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی که از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهای سوخته وجود داشته باشد، یا چنان باشم که شاعر گفت:

ص: 222


1- . پس از فتح خیبر دیگر یهودیان آن سامان با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) صلح کردند و باغات «فدک» را به آن حضرت بخشیدند، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن را به فاطمه زهرا(س) اهداء فرمود، و سندی برای آن تنظیم کرد و 5 سال در حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله) در دست فاطمه(س) قرار داشت اما در حکومت ابا بکر آن را غصب کردند. (به کتاب فرهنگ سخنان فاطمه(س) حرف ف، فدک مراجعه کنید.)
2- . یمامه: سرزمینی در جنوب عربستان

«این درد تو را بس که شب را با شکم سیر بخوابی و در اطراف تو شکم هایی گرسنه و به پشت چسبیده باشند».(1) آیا به همین رضایت دهم که مرا امیر المؤمنین(علیه السلام) خوانند و در تلخی های روزگار با مردم شریک نباشم؟ و در سختی های زندگی الگوی آنان نگردم؟

آفریده نشده ام که غذاهای لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد، چونان حیوان پرواری که تمام همّت او علف و یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پر کردن شکم بوده و از آینده خود بی خبر است. آیا مرا بیهوده آفریدند؟ آیا مرا به بازی گرفته اند؟ آیا ریسمان گمراهی در دست گیرم؟ و یا در راه سرگردانی قدم بگذارم؟. گویا می شنوم که شخصی از شما می گوید:

«اگر غذای فرزند ابی طالب همین است، پس سستی او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است». آگاه باشید! درختان بیابانی، چوبشان سخت تر و درختان کناره جویبار پوستشان نازک تر است. درختان بیابانی که با باران سیراب می شوند آتش چوبشان شعله ورتر و پر دوام تر است.(2) من و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چونان روشنایی یک چراغیم، یا چون آرنج به یک بازو پیوسته ایم، به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، از آن روی بر نتابم و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه می شتابم و تلاش می کنم که زمین را از این شخص مسخ شده «معاویه» و این جسم کج اندیش، پاک سازم تا سنگ و شن از میان دانه ها جدا گردد.(3)

ص: 223


1- . این شعر منسوب به حاتم طایی است.
2- . اشاره به علم: بوتانی Botany (گیاه شناسی).
3- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 553.

27. اجتناب از دنیای دنیا پرستان

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«إِلَیک عَنِّی یا دُنْیا فَحَبْلُک عَلَی غَارِبِک قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِک وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِک وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِک أَینَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِک أَینَ الْأُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِک فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِینُ اللُّحُودِ وَ اللَّهِ لَوْ کنْتِ شَخْصاً مَرْئِیاً وَ قَالَباً حِسِّیاً لَأَقَمْتُ عَلَیک حُدُودَ اللَّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِی وَ أُمَمٍ أَلْقَیتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی وَ مُلُوک أَسْلَمْتِهِمْ إِلَی التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ هَیهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَک زَلِقَ وَ مَنْ رَکبَ لُجَجَک غَرِقَ وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِک وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْک لَا یبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْیا عِنْدَهُ کیوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ اعْزُبِی عَنِّی فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَک فَتَسْتَذِلِّینِی وَ لَا أَسْلَسُ لَک فَتَقُودِینِی وَ ایمُ اللَّهِ یمِیناً أَسْتَثْنِی فی ها بِمَشِیئَةِ اللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیاضَةً تَهِشُ مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَ مُقْلَتِی کعَینِ مَاءٍ نَضَبَ معین ها مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْیهَا فَتَبْرُک وَ تَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ یأْکلُ عَلِی مِنْ زَادِهِ فَیهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَینُهُ إِذَا اقْتَدَی بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِیةِ طُوبَی لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَی رَبِّهَا فرض ها وَ عَرَکتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِی اللَّیلِ غُمْضَهَا حَتَّی إِذَا غَلَبَ الْکرَی عَلَیهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ کفَّهَا فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُیونَهُمْخَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِکرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ- أُولئِک حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ فَاتَّقِ اللَّهَ یا ابْنَ حُنَیفٍ وَ لْتَکفُفْ أَقْرَاصُک لِیکونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُک.»(1)

ص: 224


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 419.

ای دنیا از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده و از چنگال های تو رهایی یافتم و از دام های تو نجات یافته و از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام. کجایند بزرگانی که به بازیچه های خود فریبشان داده ای؟

کجایند امت هایی که با زر و زیورت آن ها را فریفتی؟ که اکنون در گورها گرفتارند! و درون لحدها پنهان شده اند. ای دنیا به خدا سوگند! اگر شخصی دیدنی بودی و قالب حس کردنی داشتی، حدود خدا را بر تو جاری می کردم، به جهت بندگانی که آن ها را با آرزوهایت فریب دادی و ملت هایی که آن ها را به هلاکت افکندی و قدرتمندانی که آن ها را تسلیم نابودی کردی و هدف انواع بلاها قرار دادی که دیگر راه پس و پیش و ندارند، امّا هیهات! کسی که در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط خواهد کرد و آن کس که بر امواج تو سوار شد غرق گردید، کسی که از دام های تو رهائی یافت پیروز شد، آن کس که از تو به سلامت گذشت نگران نیست که جایگاهش تنگ است، زیرا دنیا در پیش او چونان روزی است که گذشت.

از برابر دیدگانم دور شو، سوگند به خدا، رام تو نگردم که خوارم سازی و مهارم را به دست تو ندهم که هر کجا خواهی مرا بکشانی، به خدا سوگند، که تنها اراده خدا در آن است، چنان نفس خود را به ریاضت وادارم که به یک قرص نان، هر گاه بیابم شاد شود و به نمک به جای نان خورش قناعت کند و آنقدر از چشم ها اشک ریزم که چونان چشم های خشک در آید و اشک چشمم پایان پذیرد. آیا سزاوار است که چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند و گله گوسفندان پس از چرا کردن به آغل رو کنند و علی نیز [همانند آنان] از زاد و توشه خود بخورد و استراحت کند؟ چشمش روشن باد! که پس از سالیان دراز، چهارپایان رها شده و گلّه های

ص: 225

گوسفندان را الگو قرار دهد!! خوشا به حال آن کس که مسئولیت های واجب را در پیش گاه خدا به انجام رسانده و در راه خدا هر گونه سختی و تلخی را به جان خریده و به شب زنده داری پرداخته است و اگر خواب بر او چیره شده بر روی زمین خوابیده و کف دست را بالین خود قرار داده و در گروهی است که ترس از معاد خواب را از چشمانشان ربوده و پهلو از بسترها گرفته و لبهایشان به یاد پروردگار در حرکت و با استغفار طولانی گناهان را زدوده اند: «آنان حزب خداوند و همانا حزب خدا رستگار است» پس از خدا بترس ای پسر حنیف و به قرص های نان خودت قناعت کن، تا تو را از آتش دوزخ رهائی بخشد.(1)

28. اعتدال و اجتناب از اسراف

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«فَدَعِ الْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اذْکرْ فِی الْیوْمِ غَداً وَ أَمْسِک مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِک وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِیوْمِ حَاجَتِک أَ تَرْجُو أَنْ یعْطِیک اللَّهُ أَجْرَ الْمُتَوَاضِعِینَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَکبِّرِینَ وَ تَطْمَعُ وَ أَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِی النَّعِیمِ [أَنْ تَمْنَعَهُ] تَمْنَعُهُ الضَّعِیفَ وَ الْأَرْمَلَةَ- [وَ] أَنْ یوجِبَ لَک ثَوَابَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ إِنَّمَا الْمَرْءُ مَجْزِی بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَی مَا قَدَّمَ وَ السَّلَام.»(2)

ای زیاد، از اسراف بپرهیز و میانه روی را برگزین، از امروز به فکر فردا باش و از اموال دنیا به اندازه کفاف خویش نگهدار و زیادی را برای روز نیازمندیت در آخرت پیش فرست.

ص: 226


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 555.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 377.

آیا امید داری خداوند پاداش فروتنان را به تو بدهد در حالی که از متکبّران باشی؟

و آیا طمع داری ثواب انفاق کنندگان را دریابی در حالی که در ناز و نعمت قرار داری؟

و تهیدستان و بیوه زنان را از آن نعمت ها محروم می کنی؟

همانا انسان به آن چه پیش فرستاده و نزد خدا ذخیره ساخته، پاداش داده خواهد شد. با درود.(1)

29. ایجاد صلح بین طوائف و قبیله ها

اشاره

عهد نامه ای که با خط هشام بن کلبی (2) برای صلح میان قبیله «ربیعه» و «یمن» تنظیم فرمود:

«هَذَا مَا اجْتَمَعَ عَلَیهِ أَهْلُ الْیمَنِ حَاضِرُهَا وَ بَادِیهَا وَ رَبِیعَةُ حَاضِرُهَا وَ بَادِیهَا أَنَّهُمْ عَلَی کتَابِ اللَّهِ یدْعُونَ إِلَیهِ وَ یأْمُرُونَ بِهِ وَ یجِیبُونَ مَنْ دَعَا إِلَیهِ وَ أَمَرَ بِهِ لَا یشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً [قَلِیلًا] وَ لَا یرْضَوْنَ بِهِ بَدَلًا وَ أَنَّهُمْ یدٌ وَاحِدَةٌ عَلَی مَنْ خَالَفَ ذَلِک وَ تَرَکهُ- [وَ أَنَّهُمْ] أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ لَا ینْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ عَاتِبٍ وَ لَا لِغَضَبِ غَاضِبٍ وَ لَا لِاسْتِذْلَالِ قَوْمٍ قَوْماً وَ لَا لِمَسَبَّةِ قَوْمٍ قَوْماً عَلَی ذَلِک شَاهِدُهُمْ وَ غَائِبُهُمْ وَ سَفِیهُهُمْ وَ عَالِمُهُمْ وَ حَلِیمُهُمْ وَ جَاهِلُهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیهِمْ بِذَلِک عَهْدَ اللَّهِ وَ مِیثَاقَهُ إِنَّ عَهْدَ اللَّهِ کانَ مَسْئُولًا وَ کتَبَ عَلِی بْنُ ابی طَالِب.»(3)

ص: 227


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 501.
2- . از شیعیان امام(علیه السلام) و مورّخ و مفسّر قرآن و دارای علم انساب بود.
3- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 463.

مبانی صلح و سازش مسلمین

این پیمان نامه ای است که مردم «یمن» و «ربیعه» آن را پذیرفته اند، چه آنان که در شهر حضور دارند چه آنان که در بیابان زندگی می کنند. آنان پیرو قرآنند و به کتاب خدا دعوت می کنند و به انجام دستورات آن فرمان می دهند و هر کس که آنان را به کتاب خدا بخواند پاسخ می دهند، نه برابر آن مزدی خواهند و نه به جای آن چیز دیگری بپذیرند و در برابر کسی که خلاف این پیمان خواهد، یا آن را واگذارد، ایستادگی خواهند کرد. بعضی بعض دیگر را یاری می دهند، همه متّحد بوده و به خاطر سرزنش کننده ای، یا خشم خشم گیرنده ای، یا خوار کردن بعضی، یا دشنام دادن قومی، این پیمان را نمی شکنند. بر این پیمان، حاضران و آن ها که غایبند، دانایان و ناآگاهان، بردباران و جاهلان، همه استوارند و عهد و پیمان الهی نیز بر آنان واجب گردیده است که «همانا از پیمان خدا پرسش خواهد شد» و علی بن ابی طالب آن را نوشت.(1)

30. واقع نگری وتصمیم صحیح در مقابله با دشمن

اشاره

امام علی(علیه السلام) وقتی نماینده خود جریر بن عبد اللّه را در سال 36 هجری به طرف معاویه فرستاد و معاویه پاسخی روشن نمی داد یاران امام گفتند، وسائل جنگ را مهیا کن.

حضرت فرمودند:

«إِنَّ اسْتِعْدَادِی لِحَرْبِ أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِیرٌ عِنْدَهُمْ إِغْلَاقٌ لِلشَّامِ وَ صَرْفٌ لِأَهْلِهِ

ص: 228


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 617.

عَنْ خَیرٍ إِنْ أَرَادُوهُ وَ لَکنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لَا یقِیمُ بَعْدَهُ إِلَّا مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً وَ الرَّأْی عِنْدِی مَعَ الْأَنَاةِ فَأَرْوِدُوا وَ لَا أَکرَهُ لَکمُ الْإِعْدَادَ وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الْأَمْرِ وَ عَینَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ فَلَمْ أَرَ لِی فِیهِ إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْکفْرَ بِمَا جَاءَ [بِهِ] مُحَمَّدٌ(صلی الله علیه و آله) إِنَّهُ قَدْ کانَ عَلَی الْأُمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً وَ أَوْجَدَ النَّاسَ مَقَالًا فَقَالُوا ثُمَّ نَقَمُوا فَغَیرُوا.»(1)

1. واقع نگری در برخورد با دشمن

مهیا شدن من برای جنگ با شامیان، در حالی است که «جریر»(2) را به رسالت به طرف آنان فرستاده ام، بستن راه صلح و باز داشتن شامیان از راه خیر است، اگر آن را انتخاب کنند.

من مدّت اقامت «جریر» را در شام معین کردم، که اگر تأخیر کند یا فریبش دادند و یا از اطاعت من سرباز زده است. عقیده من این است که صبر نموده با آن ها مدارا کنید، گر چه مانع آن نیستم که خود را برایپیکار آماده سازید.

2. ضرورت جهاد با شامیان

من بارها جنگ با معاویه را برّرسی کرده ام و پشت و روی آن را سنجیده، دیدم

ص: 229


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 8
2- . جریر، فرماندار همدان بود، پس از بیعت مردم با امیر المؤمنین(علیه السلام) امام نامه ای بوسیله «زهر بن قیس» به او نوشت و ماجراهای سیاسی مدینه را توضیح داد، او از مردم همدان برای امام بیعت گرفت، و نامه ای به اشعث فرماندار آذربایجان نوشت که از مردم برای امام بیعت بگیرد، سپس برای ملاقات با امام به کوفه رفت، و چون اکثر بستگان و هم شهری های او در شام بودند از امام خواست او را بعنوان مذاکره به شام بفرستد، و پس از بحثهای فراوان با معاویه مأیوس بازگشت. امّا مردم عراق نسبت به او بد بین شده بودند که ناچار باقی مانده عمر را در جزیره «قرقیسا» گذراند و در سال 45 هجری وفات کرد. «شرح ابن ابی الحدید ج 3، ص: 70»

راهی جز پیکار، یا کافر شدن نسبت به آن چه پیامبر(صلی الله علیه و آله) آورده باقی نمانده است، زیرا در گذشته کسی بر مردم حکومت می کرد که اعمال او [عثمان] حوادثی آفرید و باعث گفتگو و سر و صداهای فراوان شد، مردم آن گاه اعتراض کردند و تغییرش دادند.(1).(2)

ص: 230


1- . عثمان در سال 24 هجری به خلافت رسید و در سال 35 هجری کشته شد. تنها یک مرحله از اسراف بازی های عثمان به شرح زیر است: به دامادش، حارث بن حکم، هزار درهم و شترهای فراوان زکات آن سال، و زمین بزرگی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) وقف مسلمانان کرده بود بخشید. به سعید بن عاص بن امیه، از طایفه خود صد هزار درهم داد. به داماد دیگرش مروان بن حکم، صد هزار درهم و به ابو سفیان دویست هزار درهم داد. به طلحه سی و دو ملیون و دویست هزار درهم، و به زبیر پنجاه و نه ملیون و هشت صد هزار درهم داد. برای خودش سی ملیون و پانصد هزار درهم، و سیصد و پنجاه هزار دینار کنار گذاشت. به یعلی بن امیه پانصد هزار دینار، و به عبد الرّحمن شوهر خواهرش دو ملیون و پانصد و شصت هزار دینار داد. «الغدیر ج 8، ص: 286».
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 97

* بخش یازدهم: تعاملات حکومت اسلامی و مردم

ج. وظائف، بایدها و نبایدهای مردم، در حکومت اسلامی

1. اطاعت وحمایت از وَلِیّ امر در حکومت اسلامی

اشاره

قرآن می فرماید:

«یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ ذلِک خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً»؛(1) «ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [اوصیای پیامبر] را! و هر گاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آن ها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) برای شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است.»

ص: 231


1- . نساء / 59.

تفسیر

این آیات به طوری که ملاحظه می فرمایید بی ارتباط با آیات قبلش نیست، چون آیات سابق، از آیۀ «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکوا بِهِ شَیئاً...» شروع شده است، گویا در این زمینه سخن دارد: که مردم را به سوی انفاق در راه خدا تشویق کند، تا زندگی همه طبقات مجتمع و حتی حاجتمندان از مؤمنین قوام یابد و در همین زمینه کسانی را که از این عمل مشروع و واجب مانع می شدند و مردم را از آن باز می داشتند مذمت می کرد و دنبال آن در این آیات مردم را تشویق و تحریک می کند، به این که خدا را اطاعت کنند و رسول و اولی الأمر را نیز اطاعت کنند و بدین وسیله ریشه های اختلاف و مشاجره و نزاع را قطع نموده، هر جا که با یکدیگر درگیر شدند مسأله را به خدا و رسولش ارجاع دهند و از نفاق بپرهیزند، چنین نباشند که به ظاهر اظهار ایمان کنند ولی وقتی خدا و رسول بعد از ارجاع مسأله مورد اختلاف به ضرر یکی حکم کرد، ناراحت شوند و کفر باطنیشان از این که تسلیم حکم خدا شوند بازشان بدارد و نیز تشویق می کند به این که تسلیم اوامر خدا و رسول باشند و هم چنان این مطالب را دنبال می کند، تا برسد به آیاتی که دعوت به جهاد می کند و حکم جهاد را روشن می سازد و به کوچ کردن از وطن در راه خدا می پردازد، پس همه این آیات مؤمنین را برای جهاد در راه خدا تجهیز می کند و نظام داخلیشان را منظم می سازد،- البته یکی دو آیه در بین آن ها هست که جنبه جمله معترضه را دارد، ولی این دو آیه اتصال کلام را بر هم نمی زند، هم چنان که در تفسیر آیه: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری» یعنی آیه 43 همین سوره به این نکته اشاره کردیم.

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ»؛ بعد از آن که

ص: 232

از دعوت به عبادت خدا به تنهایی و دعوت به شرک نورزیدن و گستردن احسان در بین همه طبقات مؤمنین و مذمت کسانی که به این طریقه پسندیده خرده می گیرند و مردم را از احسان و انفاق باز می دارند، بپرداخت، در این آیه به اصل مقصود برگشته، با زبانی دیگر چند فرع جدید را بر آن متفرع می سازد، فروعی که با آن اساس مجتمع اسلامی را مستحکم می سازد و آن عبارت است از تحریک و ترغیب مسلمانان در این که چنگ به ائتلاف و اتفاق بزنند و هر تنازعی که رخ می دهد به حکمیت خدا و رسول او واگذار نمایند.

و جای هیچ تردیدی نیست که آیه: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» جمله ای است که به عنوان زمینه چینی برای مطلب بعدی آورده شد و آن مطلب عبارت است از این که دستور دهد مردم در هنگام بروز نزاع به خدا و رسول او مراجعه کنند، هر چند که آیه مورد بحث در عین حال که جنبه آن زمینه چینی را دارد، مضمونش اساس و زیربنای همه شرایع و احکام الهی است.

و دلیل بر زمینه بودنش ظاهر تفریعی است که جملۀ «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ...» بر جمله مورد بحث دارد و نیز بعد از آن، جمله های بعد است که یکی پس از دیگری از جمله مورد بحث نتیجه گیری شده، یک جا فرموده: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یزْعُمُونَ...» و دنبالش فرموده: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ...» و بعد از آن فرموده: «فَلا وَ رَبِّک لا یؤْمِنُونَ حَتَّی یحَکمُوک فِیما شَجَرَ بَینَهُمْ...» و نیز جای هیچ تردیدی نیست که خدای تعالی از این دستور که مردم او را اطاعت کنند منظوریجز این ندارد که ما او را در آن چه از طریق پیامبر عزیزش به سوی ما وحی کرده اطاعت کنیم و معارف و شرایعش را به کار بندیم

ص: 233

و اما رسول گرامیش دو جنبه دارد، یکی جنبه تشریع، بدانچه پروردگارش از غیر طریق قرآن به او وحی فرموده، یعنی همان جزئیات و تفاصیل احکام که آن جناب برای کلیات و مجملات کتاب و متعلقات آن ها تشریع کردند و خدای تعالی در این باره فرموده: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیک الذِّکرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِمْ»؛(1) (ما کلیات احکام را بر تو نازل کردیم تا تو برای مردم جزئیات آن ها را بیان کنی) دوم یک دسته دیگر از احکام و آرایی است که آن جناب به مقتضای ولایتی که بر مردم داشتند و زمام حکومت و قضا را در دست داشتند صادر می کردند و خدای تعالی در این باره فرموده: «لِتَحْکمَ بَینَ النَّاسِ بِما أَراک اللَّهُ»؛(2) (تا در بین مردم به آن چه خدای تعالی به فکرت می اندازد حکم کنی). و این همان رایی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با آن بر ظواهر قوانین قضا در بین مردم حکم می کرد و هم چنین آن رایی است که در امور مهم به کار می بست و خدای تعالی دستورش داده بود که وقتی می خواهد آن رأی را به کار بزند قبلاً مشورت بکند و فرموده: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ، فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ»؛(3) (با مردم در هر امری که می خواهی در باره آن تصمیم بگیری نخست مشورت بکن و همین که تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن)، ملاحظه می فرمایید که مردم را در مشورت شرکت داده، ولی در تصمیم گرفتن شرکت نداده و تصمیم خود آن جناب (به تنهایی) را معتبر شمرده است.

حال که به این معنا توجه کردید می توانید به خوبی بفهمید که اطاعت رسول معنایی و اطاعت خدای سبحان معنایی دیگر دارد هر چند که اطاعت از

ص: 234


1- . نحل / 44.
2- . نساء / 105.
3- . آل عمران / 159.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، در حقیقت اطاعت از خدا نیز هست، چون تشریع کننده تنها خدا است، زیرا او است که اطاعتش واجب است، هم چنان که در آیه: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»، وجوب اطاعت رسول را هم منوط به اذن خدا دانسته، پس بر مردم واجب است که رسول را در دو ناحیه اطاعت کنند، یکی ناحیه احکامی که به وسیله وحی بیان می کند و دیگر احکامی که خودش به عنوان نظریه و رأی صادر می نماید.

وجه تکرار کلمۀ «اطیعوا» در آیه شریفه

و این معنا- و خدا داناتر است- باعث شده است که کلمه (اطاعت) در آیه تکرار شود، چون اگر اطاعت خدا و رسول تنها در احکامی واجب می بود که به وسیله وحی بیان شده، کافی بود بفرماید «أطیعوا اللَّه و الرسول و اولی الأمر منکم»، ولی چنین نکرد و کلمه «اطیعوا» را دو باره آورد، تا بفهماند اطاعت خدا یک نحوه اطاعت است و اطاعت رسول یک نحوه دیگر است، ولی بعضی از مفسرین گفته اند تکرار کلمه «اطیعوا» صرفاً به منظور تأکید بوده و این حرف به هیچ وجه درست نیست، زیرا اگر هیچ منظوری به جز تأکید در بین نبود، ترک تکرار، این تأکید را بیش تر افاده می کرد و لذا باید می فرمود «اطیعوا اللَّه و الرسول...»، چون با این تعبیر می فهمانید اطاعت رسول، عین اطاعت خدای تعالی است و هر دو اطاعت یک هستند، بله این که تکرار، تأکید را می رساند، درست است، اما نه در هر جا.

و اما اولی الأمر هر طایفه ای که باشند، بهره ای از وحی ندارند و کار آنان تنها صادر نمودن آرایی است که به نظرشان صحیح می رسد و اطاعت آنان در آن آراء و در اقوالشان بر

ص: 235

مردم واجب است، همان طور که اطاعت رسول در آرایش و اقوالش بر مردم واجب بود و به همین جهت بود که وقتی سخن به وجوب رد بر خدا و تسلیم در برابر او کشیده شد. و فرمود وقتی بین شما مسلمانان مشاجره ای در گرفت باید چنین و چنان کنید، خصوص اولی الأمر را نام نبرد، بلکه وجوب رد و تسلیم را مخصوص به خدا و رسول کرد و فرمود: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ، إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ...»؛ (یعنی پس اگر در چیزی نزاع کردید، حکم آن را به خدا و رسول برگردانید...) و این بدان جهت بود که گفتیم روی سخن در این آیه به مؤمنین است، همان هایی که در اول آیه که می فرمود: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا...»، مورد خطاب بودند، پس بدون شک معلوم می شود منظور از نزاع هم، نزاع همین مؤمنین است و تصور ندارد که مؤمنین با شخص ولی امر- با این که اطاعت او بر آنان واجب است- نزاع کنند، به ناچار باید منظور نزاعی باشد که بین خود مؤمنین اتفاق می افتد و نیز تصور ندارد که نزاعشان در مسأله رأی باشد، (چون فرض این استکه ولی امر و صاحب رأی در بین آنان است)، پس اگر نزاعی رخ می دهد در حکم حوادث و قضایایی است که پیش می آید آیات بعدی هم که نکوهش می کند مراجعین به حکم طاغوت را که حکم خدا و رسول او را گردن نمی نهند، قرینه بر این معنا است و این حکم باید به احکام دین برگشت کند و احکامی که در قرآن و سنت بیان شده و قرآن و سنت برای کسی که حکم را از آن دو بفهمد دو حجت قطعی در مسائلند و وقتی ولی امر می گوید: کتاب و سنت چنین حکم می کنند قول او نیز حجتی است قطعی، چون فرض این است که آیه شریفه، ولی امر را مفترض الطاعة دانسته و در وجوب اطاعت از او هیچ قید و شرطی نیاورده، پس گفتار اولی الأمر نیز بالآخره به کتاب و سنت برگشت می کند.

ص: 236

از این جا روشن می شود که این اولی الأمر- حال هر کسانی که باید باشند- حق ندارند حکمی جدید غیر حکم خدا و رسول را وضع کنند و نیز نمی توانند حکمی از احکام ثابت در کتاب و سنت را نسخ نمایند و گرنه باید می فرمود در هر عصری موارد نزاع را به ولی امر آن عصر ارجاع دهید و دیگر معنا نداشت بفرماید موارد نزاع را به کتاب و سنت ارجاع دهید و یا بفرماید به خدا و رسول ارجاع دهید در حالی که آیه شریفه: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً»؛(1) (هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنه ای را نمی رسد که وقتی خدا و رسول او، امری را مورد حکم قرار دهند، باز هم آنان خود را در آن امر مختار بدانند و کسی که خدا و رسولش را نافرمانی کند به ضلالتی آشکار گمراه شده است). حکم می کند به این که غیر از خدا و رسول هیچ کس حق جعل حکم ندارد.

و به حکم این آیه شریفه تشریع عبارت است از قضای خدا و اما قضای رسول، یا همان قضای اللَّه است و یا اعم از آن است و اما آن چه اولی الأمر وظیفه دارند این است که رأی خود را در مواردی که ولایتشان در آن نافذ است ارائه دهند و یا بگو در قضایا و موضوعات عمومی و کلی حکم خدا و رسول را کشف کنند.

و سخن کوتاه این که از آن جا که اولی الأمر اختیاری در تشریع شرایع و یا نسخ آن ندارند و تنها امتیازی که با سایرین دارند این است که حکم خدا و رسول یعنی کتاب و سنت به آنان سپرده شده، لذا خدای تعالی در آیه مورد بحث که سخن در رد حکم دارد، نام آنان را نبرد، تنها فرمود: «فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ...»، از این جا

ص: 237


1- . احزاب / 36.

می فهمیم که خدای تعالی یک اطاعت دارد و رسول و اولی الأمر هم یک اطاعت دارند و به همین جهت بود که فرمود: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ».

اطلاق امر به اطاعت از رسول(صلی الله علیه و آله) و اولی الأمر، دلیل بر عصمت ایشان

و جای تردید نیست در این که این اطاعت که در آیه: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ...» آمده، اطاعتی است مطلق و به هیچ قید و شرطی مقید و مشروط نشده و این خود دلیل است بر این که رسول امر به چیزی و نهی از چیزی نمی کند، که مخالف با حکم خدا در آن چیز باشد و گرنه واجب کردن خدا اطاعت خودش و اطاعت رسول را تناقضی از ناحیه خدای تعالی می شد و موافقت تمامی اوامر و نواهی رسول با اوامر و نواهی خدای تعالی جز با عصمت رسول تصور ندارد و محقق نمی شود این سخن عیناً در اولی الأمر نیز جریان می یابد، چیزی که هست نیروی عصمت در رسول از آن جا که حجت هایی از جهت عقل و نقل بر آن اقامه شده فی حد نفسه و بدون در نظر گرفتن این آیه امری مسلم است و ظاهراً در اولی الأمر این طور نیست و ممکن است کسی توهم کند که اولی الأمری که نامشان در این آیه آمده لازم نیست معصوم باشند و معنای آیه شریفه بدون عصمت اولی الأمر هم درست می شود.

توضیح این که آن چیزی که خدای تعالی در این آیه مقرر فرموده، حکمی است که به مصلحت امت جعل شده، حکمی است که مجتمع مسلمین به وسیله آن از این که دستخوش اختلاف و تشتت گشته از هم متلاشی گردد حفظ می شود و این چیزی زاید بر ولایت و سرپرستی معهود در بین امت ها و مجتمعات نیست و همان چیزی است که می بینیم عموم مجتمعات- چه اسلامی و چه غیر اسلامی- آن را

ص: 238

در بین خود معمول می دارند، یعنی یکی از افراد جامعه خود را انتخاب نموده و به او مقام واجب الاطاعه بودن و نفوذ کلمه می دهند در حالی که از همان اول می دانند او هم مثل خودشان جایز الخطا است و در احکامی که می راند اشتباه هم دارد و لیکن هر جا که جامعه فهمید حکم حاکم بر خلاف قانون است، اطاعتش نمی کند و او را به خطایی که کرده آگاه می سازد و هر جا که یقین به خطای او نداشت و تنها احتمال می داد که خطا کرده به حکم و فرمان اوعمل می کند و اگر بعدها معلوم شد که خطا کرده مسامحه کند و با خود فکر می کند مصلحت حفظ وحدت مجتمع و مصونیت از تشتت کلمه آن قدر بزرگ و مهم است، که مفسده اشتباه کاری های گاه به گاه حاکم را جبران می کند.

حال اولی الأمر در آیه شریفه و وجود اطاعت آنان نیز به همین حال است،- و آیه چیزی زاید بر آن چه در همه زمان ها و همه مکانها معمول است افاده نمی کند،- خدای تعالی طاعت مردم از اولی الأمر را بر مؤمنین واجب فرموده، اگر احیاناً ولی امری بر خلاف کتاب و سنت دستوری داد، مردم نباید اطاعتش کنند و حکم این چنین او نافذ نیست، برای این که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)- قاعده ای کلی به دست عموم مسلمین داده و فرموده:

«لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق؛ هیچ مخلوقی در فرمانی که به معصیت خدا می دهد نباید اطاعت شود.» و این دستور را شیعه و سنی روایت کرده اند و با همین دستور است که اطلاق آیه تقیید می شود.

و اما اگر عالما عامداً حکم بر خلاف قرآن نکرد، بلکه خطا کرد و به غلط چنین حکمی را راند، اگر مردم فهمیدند که حکمش اشتباه است، او را از راه خطا

ص: 239

به سوی حق یعنی حکم کتاب و سنت بر می گردانند و اگر مردم نفهمیدند و تنها احتمال دادند که ممکن است حکمی که حاکم کرده مخالف با کتاب و سنت باشد حکمش را اجرا می کنند همان طور که اگر می دانستند مخالف نیست اجرا می کردند و وجوب اطاعت حاکم در این نوع احکام هیچ عیبی ندارد، برای همان که گفتیم حفظ وحدت در امت و بقای سیادت و ابهت آن آن قدر مهم است که مفسده این مخالف کتاب و سنت ها را تدارک می کند، هم چنان که در اصول فقه مقرر و محقق شده که طرق ظاهریه- از قبیل خبر واحد و بینه و امثال آن- حجتند، در حالی که احکام واقعیه به حال خود باقی است.

و می گوییم اگر احتمالاً طریق ظاهری بر خلاف واقع از آب در آمد، مفسده اش به وسیله مصلحتی که در حجیت طرق ظاهری هست تدارک می شود.

و سخن کوتاه این که اطاعت اولی الأمر واجب است، هر چند که معصوم نباشند و احتمال فسق و خطا در آنان برود، چیزی که هست اگر مردم بر فسق آنان آگاه شدند اطاعتشان نمی کنند و اگر از آنان خطا ببینند به سوی کتاب و سنت ارجاعشان می دهند و در سایر احکام که علمی به خطای آن ندارند حکمش را انفاذ می کنند و فکر نمی کنند که ممکن است فلان حکم او بر خلاف حکم خدای تعالی باشد، تنها ملاحظه مخالفت ظاهری را می کنند، چون مصلحتی مهم تر در نظر دارند و آن عبارت است از مصلحت اسلام و مسلمین و حفظ وحدت کلمه آنان.

پاسخ به این توهم که اطاعت اولی الأمر واجب است هر چند معصوم نباشند

این بود آن توهمی که گفتیم ممکن است کسی بکند و خواننده عزیز اگر در

ص: 240

بیانی که ما برای آیه کردیم دقت فرماید کاملاً متوجه بی پایگی آن می شود، برای این که هر چند که ممکن است ما این تقریب را در تقیید اطلاق آیه به صورت فسق قبول کنیم و بگوییم اطلاق آیه مورد بحث به وسیله کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که فرمود: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» و آیات قرآنی که این معنا را می رساند تقیید می شود، مانند آیه شریفه: «إِنَّ اللَّهَ لا یأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ»(1) (خدای تعالی امر به فحشا نمی کند) و آیاتی دیگر از این قبیل.

و هم چنین ممکن است و بلکه واقع هم همین است که در شرع نظیر این حجیت ظاهریه که گفته شد جعل شده باشد، مثلاً اطاعت فرماندهان جنگ را که از طرف رسول خدا(صلی الله علیه و آله) منصوب می شدند، بر سربازها واجب کرده باشد و نیز اطاعت حکامی را که آن جناب برای بلادی از قبیل مکه و یمن معین کرد و یا در مواقعی که خود سفر می کرد در مدینه جانشین خود می ساخت بر مردم آن جا واجب کرده باشد و یا فتوای مجتهد را بر مقلد او حجت کرده باشد و یا حجت های ظاهری دیگری را قرار داده باشد و لیکن این جعل حجیت ظاهری، آیه شریفه را مقید نمی کند، زیرا صحیح بودن مسأله ای از مسائل به خودی خود یک مطلب است و مدلول ظاهر آیه قرآن بودنش مطلبی دیگر است.

آنچه آیه مورد بحث بر آن دلالت می کند وجوب اطاعت این اولی الأمر بر مردم است و در خود آیه و در هیچ آیه دیگر قرآنی چیزی که این وجوب را مقید به قیدی و مشروط به شرطی کند وجود ندارد، تا برگشت معنای آیه شریفه: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ» به این آیه شود که: «و اطیعوا اولی الأمر منکم فیما

ص: 241


1- . اعراف / 28.

لم یامروا بمعصیة»، (و اولی الأمر خود را نیز اطاعت کنید ما دام که امر به معصیت نکرده اند) و یا به این آیه شود که «و اطیعوا اولی الأمر منکم ما لم تعلموا به خطائهم» (و اولی الأمر خود را نیز اطاعتکنید، ما دام که علم به خطای آن ها نداشته باشید) و اما اگر شما را به معصیت امر کردند و یا یقین کردید که در حکم خود خطا کرده اند دیگر اطاعتشان بر شما واجب نیست، بلکه بر شما واجب است که آنان را به سوی کتاب و سنت برگردانید و کجی آن ها را راست کنید، مسلماً معنای آیه شریفه: «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ» این نیست.

علاوه بر این که خدای سبحان در مواردی که قید، روشن تر از قید مورد بحث بوده و طاعت هم کم اهمیت تر از طاعت مورد بحث بوده آن قید را ذکر کرده مثلاً در مورد احسان به پدر و مادر فرموده: «وَ وَصَّینَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداک لِتُشْرِک بی ما لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما...».(1)

با این حال چطور ممکن است در آیه مورد بحث که مشتمل برأسی از اساس دین و اصلی از اصول آن است، اصلی که رگ و ریشه همه سعادتهای انسانی بدان منتهی می شود، هیچ قیدی از قیود را نیاورد و به طور مطلق بفرماید: (خدا و رسول و اولی الأمر خود را اطاعت کنید)؟!.

از این هم که بگذریم آیه شریفه بین رسول و اولی الأمر را جمع کرده و برای هر دو یک اطاعت را ذکر نموده و فرمود: «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ»، با این که در مورد رسول حتی احتمال این نیز نمی رود که امر به معصیت کند و یا گاهی

ص: 242


1- . ما بشر را توصیه کرده ایم به این که نسبت به والدینش احسان کند، اما اگر والدین خواستند و حتی مبارزه کردند که تو بشر را وادار کنند به این که برای خدا شریکی بگیری که علمی و حجتی بر شرکت او نداری، دیگر اطاعتشان مکن.» (عنکبوت / 8)

در خصوص حکمی دچار اشتباه و غلط گردد، اگر در مورد اولی الأمر این احتمال برود به هیچ وجه نباید برای جلوگیری از این احتمال قیدی نیاورد، پس ما همین که می بینیم در مورد آنان نیز قیدی نیاورده، چاره ای جز این نداریم که بگوییم آیه شریفه از هر قیدی مطلق است و لازمه مطلق بودنش همین است که بگوییم همان عصمتی که در مورد رسول مسلم گرفته شد، در مورد اولی الأمر نیز اعتبار شده باشد و خلاصه کلام منظور از اولی الأمر، آن افراد معینی هستند که مانند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دارای عصمتند.

حال ببینیم منظور از کلمه امر در عنوان (اولی الأمر) چیست؟ منظور از آن، آنشان و آن کارهایی است که با دین مؤمنین مخاطب به این خطاب و یا به دنیای آنان ارتباط دارد و مستقیم و غیر مستقیم به آن برگشت می کند، مؤید این که منظور از امر چنینشانی است وسیع، دو آیه زیر است، که کلمه (امر) در هر دو به معنای امور دنیایی است، در یکی می فرماید: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»؛(1) و در دیگری در مدح مردم با تقوا می فرماید: «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ»؛(2) و هر چند که ممکن است به وجهی منظور از کلمه (امر) فرمان باشد، که در مقابل نهی است، لیکن این احتمال بعید است.

کلمۀ «اولی الأمر» در این آیه مقید شده به قید «منکم» و ظاهر این قید این است که ظرفی باشد به اصطلاح مستقر، یعنی عامل آن از افعال عموم باشد نظیر («بودن» و امثال آن) و معنایش این باشد که اطاعت کنید اولی الأمری را که از خودتان

ص: 243


1- . «در امر با آنان مشورت کن.» (آل عمران / 159)
2- . «کارهایشان در بینشان با مشورت صورت می گیرد.» (شورا / 38)

باشد و این قید به همان معنایی است که قید «منهم» در آیه: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولًا مِنْهُمْ»؛(1) به آن معنا است و هم چنین در آیات زیر و نیز در دعایی که از حضرت ابراهیم(علیه السلام) نقل کرده می فرماید: «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ»؛(2) و نیز در باره رسولان الهی فرموده: «رُسُلٌ مِنْکمْ یقُصُّونَ عَلَیکمْ آیاتِی».(3)

منظور ما از این گفتار این است که خواننده را متوجه مردود بودن گفتار بعضی از مفسرین در معنای کلمۀ «منکم» بکنیم، آن مفسر گفته: از این کلمه که «اولی الأمر» مقید به آن شده به خوبی استفاده می شود: که اولی الأمر نیز فردی از افراد معمولی جامعه است، می فرماید «اولی الأمر» را که فردی مثل خود شما مؤمن است و مثل خود شما گاهگاهی گناه و خطا می کند اطاعت کنید. مفسر نام برده با این تفسیر خواسته است اعتبار مسأله عصمت از «اولی الأمر» را بیندازد.

مطلب دیگری که در باره کلمۀ «اولی الأمر» مورد بحث قرار گرفته، این است که معنای این کلمه از نظرمصادیقی که دارد چیست؟ آیا با این که این کلمه اسم جمع است، منظور دسته دسته هایی هستند که هر دست های به عنوان اهل حل و عقد در هر عصری امور مسلمین را اداره می کنند و یا منظور فرد فرد معصومینند، که یکی پس از دیگری زمام امور مسلمین را به دست می گیرند،؟ آن چه در بدو نظر احتمالش به ذهن می رسد این است که منظور فرد فرد معصومین اند که اطاعتشان بر خلق واجب شده و یکی پس از دیگری زمام امور را به دست گرفتند و وجوب

ص: 244


1- . «او کسی است که در میان مردم امی رسولی که از خودشان بود مبعوث کرد.» (جمعه / 2)
2- . «پروردگارا رسولی از آنان و در بین آنان مبعوث فرما.» (بقره / 129)
3- . «ای بنی آدم اگر رسولانی از خود شما برایتان آمد که آیات مرا بر شما تلاوت کنند چنین و چنان کنید.» (اعراف / 35)

اطاعتشان بر مردم را تنها از نظر لفظ به جمع آنان نسبت داده در حقیقت معنای جامعی از معصومین در نظر گرفته و لفظ «اولی الأمر» را در آن استعمال کرده همان طور که خود ما نیز در گفتگوهای خود می گوییم: (نمازهایت را بخوان) و (بزرگانت را اطاعت کن) و (گوش به فرمان بزرگان قومت باش)، با این که هر وقت انسان نماز بخواند یک نماز می خواند نه همه نمازها را و هم چنین اطاعت از بزرگان قوم و گوش دادن به سخنان بزرگ تر خود.

یکی از سخنان عجیب که در این مورد گفته شده گفتار فخر رازی است (1) که گفته است اگر منظور از اولی الأمر خصوص ولی امر معصوم باشد، این اشکال وارد می شود که الزاماً بایستی جمع را بر مفرد حمل کنید و بگویید منظور از کلمۀ «اولی الأمر» ولی امر می باشد و این خلاف ظاهر است.

عجیب بودن گفتار وی در این است که چگونه غفلت کرده از این که استعمال جمع در مفرد چیز نوظهوری نیست، هم در لغت شایع است و هم قرآن کریم پر است از آن و اینک چند نمونه آن را نقل می نماییم: «فَلا تُطِعِ الْمُکذِّبِینَ»؛(2) «فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ»؛(3) «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کبَراءَنا»؛(4) «وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ»؛(5) «حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ»؛(6) «وَ اخْفِضْ جَناحَک لِلْمُؤْمِنِینَ»؛(7) و از این قبیل موارد

ص: 245


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 10، ص: 146.
2- . «اطاعت نکن دروغ گویان را.» (قلم / 8)
3- . «اطاعت نکن کافران را.» (فرقان / 52)
4- . «همانا ما اطاعت کردیم آقایان و بزرگان خود را.» (احزاب / 67)
5- . «اطاعت نکنید امر اسراف کنندگان را.» (شعراء / 151)
6- . «محافظت کنید بر نماز.» (بقره / 238)
7- . «خود را در مقابل مؤمنین کوچک کن.» (حجر / 88)

مختلفه ای که یا در اثبات یا در نفی، یا در اخبار و یا در انشاء کلمه جمع در مفرد استعمال شده است.

آنچه از حمل جمع بر فرد، خلاف ظاهر است این است که لفظ جمع را اطلاق کنند و یکی از آحاد آن را اراده نمایند (مثلاً پدری به فرزندش بگوید: «علما را احترام کن» و منظورش از علما فقط یک عالم باشد، به طوری که اگر فرزند، عالمی دیگر را احترام نماید اعتراض کند که من کی به تو گفتم این آقا را احترام کنی، منظورم از علما فقط و فقط فلان عالم است)، نه این که حکم را طوری روی جمع ببرد که یک حکمش به عدد موضوعاتی که دارد منحل به احکامی متعدد شود، مثل این که همان پدر به فرزندش بگوید: «علمای شهر را احترام کن»، که معنایش چنین می شود: «این عالم را احترام کن»، «این را نیز احترام نما» و هم چنین به طوری که اگر فرضاً در آن شهر هزار دانشمند باشد و پدر خواسته باشد هزار بار گفتار خود را تکرار کند به جای آن یک بار به طور کلی می گوید: «علمای شهر را احترام کن»، این طور سخن گفتن نه تنها خلاف ظاهر نیست بلکه مطابق ظاهر است.

احتمال این که معنای «اولوا الأمر» اهل حل و عقد (مقامات حکومتی) باشند و رد این احتمال

البته این احتمال را داده اند که مراد از کلمه: «اولی الأمر»- یعنی همین هایی که متعلق وجوب اطاعتند- مجموع من حیث المجموع هیأت حاکمه باشد، هیاتی که از عده ای معدود تشکیل می شود و هر یک از آنان فردی از اولی الأمرند، به این معنا که هر یک به قدر خودش در مردم نفوذ و در امور مردم تأثیر دارد، یکی رئیس همه لشگرها و یکی رئیس تک تک لشگرها، یکی رئیس دانشگاه ها و یکی رئیس

ص: 246

فلان قسمت از اجرائیات دولت و یکی رئیس قسمت دیگر آن است، بلکه احتمال دارد که مراد از اولی الأمر همان طور که صاحب المنار گفته (1) همه اهل حل و عقد جامعه باشند، یعنی کسانی که امت به آن ها وثوق و اطمینان دارند، چه علما و رؤسای لشگر و تجار و صنعت گران و کشاورزان، که مصالح عمومی امت را تأمین می کنند وچه رؤسای کارگران و احزاب و مدیران جراید مورد احترام و هیأت تحریریه آن ها.

پس این که احتمال دادیم معنای «اولی الأمر» أهل حل و عقد باشد منظورمان این است، یعنی هیأت اجتماعی های که از افراد موجه امت تشکیل می گردد و لیکن همه اشکال در این است که آیا می توان مضمون همه آن ها را بر این احتمال تطبیق داد یا نه؟.

آیه شریفه- همان طور که توجه فرمودید- دلالت دارد بر عصمت «اولی الأمر» حتی مفسرینی هم که آیه را با احتمال بالا تفسیر کرده اند این معنا را قبول دارند و ناگزیر از قبول آنند.

و ما از آنان می پرسیم با این که اعتراف دارید که آیه شریفه دلالت بر عصمت اولی الأمر دارد چگونه می توانید آن را با افراد هیأت های حاکمه تطبیق دهید آیا می خواهید بگویید تک تک افراد این هیأت معصومند و چون چنینند قهرا هیأت جمعی آنان نیز معصوم می شود، (چون مجموع چیزی جز افراد نیست) که هرگز چنین ادعایی را نمی توانید بکنید، زیرا در طول قرن ها که بر امت اسلام گذشته است حتی یک روز هم پیش نیامده که جمعیت اهل حل و عقد همه معصوم

ص: 247


1- . رضا، محمد رشید، المنار، ج 5، ص: 181.

بر انفاذ امری از امور امت بوده باشند و چون چنین چیزی سابقه ندارد پس محال است که خدای عز و جل امت را مأمور به چیزی بکند که مصداق خارجی ندارد. و یا می خواهید بگویید عصمت مستفاد از آیه که یک صفتی حقیقی است نه صرف فرض و اعتبار. قائم به هیأت حاکمه هست نه به تک تک افراد و خلاصه کلام این که هیأت معصوم است، هر چند که تک تک افراد معصوم نباشند، بلکه گناه که سهل است شرک به خدا نیز بورزند و عیناً مانند سایر افراد مردم که صدور هر گناهی و کفری از آنان محتمل و ممکن است، مردم مکلف به اطاعت این افراد نیستند، تا از کافر و گنه کار اطاعت کرده باشند، بلکه مکلف به اطاعت هیأت حاکمه اند و نظریه و رایی که از این فرد فرد صادر می شود ممکن است خطا باشد و امت را به سوی ضلالت و معصیت دعوت کند ولی نظریه هیأت حاکمه به خاطر عصمتی که برایش فرض کردیم جز به راه صواب دعوت نمی کند.

اگر منظور شما این است، می گوییم این نیز تصوری است محال و چگونه تصور می شود که یک موضوع اعتباری- یعنی هیأت حاکمه- به یک صفت حقیقی متصف گردد، با این که آن چه در خارج وجود و حقیقت دارد افرادند و هیأت امری است اعتباری و امر اعتباری نه معصوم می شود و نه گنه کار.

و یا می خواهید بگوئید عصمتی که از آیه شریفه استفاده می شود نه صفت افراد هیأت حاکمه است و نه صفت خود هیات، بلکه حقیقت آن عبارت از این است که خدای تعالی این هیأت را از انحراف حفظ می کند و نمی گذارد امر به معصیت کنند و رایی به خطا بدهند، هم چنان که خبر متواتر محفوظ از کذب است، با این که مصونیت از کذب نه صفت تک تک مخبرین است و نه صفت

ص: 248

هیأت اجتماعی آنان، بلکه حقیقت عصمت خبر از کذب این است که عادت بر محال بودن دروغ آن جاری شده و به عبارتی دیگر خدای تعالی خبری را که متواتر است حفظ می کند، از این که دروغی و خطایی در آن واقع شود.

رأی اولی الأمر نیز مانند خبر متواتر است یعنی خطا به هیچ وجه در آنان راه پیدا نمی کند، هر چند که تک تک خبر واحد و تک تک هیأت حاکمه و نیز هیأت آنان متصف به صفت زایدی به نام عصمت نیستند، با این بیان دیگر چه اشکالی دارد که عصمت «اولی الأمر» نیز از قبیل عصمت خبر واحد باشد و آیه شریفه هم دلالت بر بیش از این ندارد تنها این مقدار گویایی دارد که رأی هیأت حاکمه اولی الأمر، به خطا نمی رود، بلکه همیشه موافق با کتاب و سنت است و این خود عنایتی است از خدای تعالی بر این امت، مؤید این توجیه روایتی است که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رسیده، که فرموده: «لا تجمع امتی علی خطاء؛ امت من هرگز بر خطا مجتمع نمی شوند.»(1)

اگر منظورتان این است در پاسخ می گوییم اولاً حدیثی که برای تأیید گفته خود آوردید به فرضی که صحیح باشد و مجعول نباشد هیچ ارتباطی با مورد بحث ما ندارد، زیرا در حدیث آمده که امت بر خطا اتفاق نمی کند نه اهل حل و عقد، کلمه امت برای خود معنایی دارد و کلمه (اهل حل و عقد) نیز برای خود معنایی دیگر دارد، شما چه دلیلی دارید بر این که مراد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از کلمه (امت) همه امت نیست، بلکه مراد اهل حل و عقد است؟ علاوه بر این که در حدیث آمده که امت بر خطا اجتماع و اتفاق نمی کنند و شما می خواهید آن را معنا کنید به این که خطا از اجتماع امت بر داشته شده و این معنا غیر آن معنا است.

ص: 249


1- . ابن ماجه، محمد بن یزید، السنن، ج 2، ص: 1303 حدیث 3950.

آن چه از حدیث «لا تجتمع امتی علی خطاء» بر می آید

آنچه از حدیث بر می آید این است که خطای در مسأله ای از مسائل آن قدر فراگیر نمی شود که همه امت را به سوی خود بکشاند، بلکه دائماً کسانی در بین آنان خواهند بود که پیرو حق و بر حق باشند، حال یا همه امت بر حق و پیرو حق می شوند و یا بعضی از آنان، هر چند آن بعض، یک نفر معصوم باشد، در نتیجه مضمون روایت نامبرده موافق است با آیات و روایاتی که دلالت دارند بر این که دین اسلام و ملت حق، از صفحه زمین برانداخته نمی شود، بلکه تا روز قیامت باقی خواهد ماند، نظیر آیه زیر که می فرماید: «فَإِنْ یکفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکلْنا بِها قَوْماً لَیسُوا بِها بِکافِرِینَ»؛(1) و نیز می فرماید: «وَ جَعَلَها کلِمَةً باقِیةً فِی عَقِبِهِ»؛(2) و نیز می فرماید: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛(3) و نیز می فرماید: «وَ إِنَّهُ لَکتابٌ عَزِیزٌ، لا یأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»؛(4) و آیاتی دیگر از این قبیل. و مضمون روایت مورد بحث اختصاصی به امت محمد(صلی الله علیه و آله) ندارد، بلکه روایات صحیحی خلاف آن را می رساند و آن روایاتی است که از طرق مختلف از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده که- خلاصه اش این است که- امت یهود به هفتاد و یک فرقه منشعب شد و نصارا

ص: 250


1- . «اگر اینان- مردم معاصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)- به دعوت اسلام کفر بورزند، بدانند که ما قومی دیگر را موکل کرده ایم که هرگز به آن کفر نخواهند ورزید.» (انعام / 89)
2- . «خدای تعالی دین فطرت را و کلمه توحید را کلمه ای باقی در نسل ابراهیم قرار داد.» (زخرف / 28)
3- . «این ما بودیم که قرآن را نازل کردیم، و همین خود ما آن را حفظ خواهیم کرد.» (حجر / 9)
4- . «و این که این قرآن کتابی است شکست ناپذیر که باطل نه در عصر نزولش بدان راه می یابد، و نه در اعصار بعد.» (فصلت / 41)

به هفتاد و دو فرقه و مسلمانان به هفتاد و سه فرقه منشعب می شوند و همه این فرقه ها در هلاکتند مگر یکی (1) و ما این روایت را در بحث روایی که در ذیل آیه: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً»؛(2) داشتیم نقل کردیم.

و سخن کوتاه این که اگر سند روایت مورد بحث درست باشد هیچ بحثی در متن آن نیست، زیرا مطلبی را بیان می کند که هیچ ارتباطی با بحث ما ندارد، زیرا بحث ما در باره عصمت اهل حل و عقد از امت اسلام است، می گوییم اگر منظور از کلمۀ «اولی الأمر» اهل حل و عقد باشد باید همه آنان معصوم باشند، در حالی که چنین چیزی نه بوده و نه خواهد بود.

می گوییم: آن چه عاملی است که باعث می شود اهل حل و عقد از مسلمانان در آرایی که می دهند معصوم باشند؟ و مگر بین این عده با اهل حل و عقد سایر امت ها فرق هست؟ و مگر تنها مسلمانان چند نفری به نام اهل حل و عقد دارند؟ تمامی امت هایی که تاکنون در بشر تشکل یافته و حتی همه اجتماعات کوچک و بلکه همه قبیله ها و عشایر، چند نفری داشته اند که مسائل گره خورده امت را حل و مسائل خلاف آن را عقد کرده اند، چون بالآخره در هر جمعیت و امتی چند نفری نیرومند و صاحب نفوذ و آگاه به مسائل اجتماعی امت خود رسیدگی می کنند. خواننده محترم اگر در تاریخ جستجو کند و حوادث گذشته تاریخ را و هم چنین حوادث عصر حاضر را که در امت ها و قبایل رخ می دهد بنگرد موارد بسیار زیادی را پیدا خواهد کرد که اهل حل و عقد هر امت در مسائل مهم مملکتی و قبیله ای دور

ص: 251


1- . قمى، عباس، سفینة البحار، ج 2، ص: 359.
2- . آل عمران / 103.

هم جمع شده اند و بعد از مشورت و بگومگوها، یک رأیی را پسندیده و به دنبال آن به مرحله اجرایش گذاشته اند حال یا خوب از آب در آمده و یا خطا بوده، پس خطا هر چند در نظریه های فردی بیش تر است، تا در نظریه های اجتماعی و لیکن آرای اجتماعی هم، چنان نیست که هیچ خطایی در آن راه نداشته باشد، این شما و این تاریخ و این شما و این حوادث عصر خود ما که هر دو شهادت می دهند بر مصادیق بسیار بسیار زیادی که آرای اهل حل و عقد خطا از آب در آمده.

پس اگر بین اهل حل و عقد مسلمین با اهل حل و عقد سایر جوامع تفاوتی هست و اهل حل و عقد مسلمین مصون از خطا و معصوم از غلط و اشتباهند از این باب نیست که نظیر خبر متواتر عادتاً خطا در آن راه ندارد، بلکه به اعتراف خود شما از این باب است که خدای تعالی از خطا بودنش جلوگیری کرده، پس عامل در مصونیت اهل حل و عقد یک عامل عادی معمولی نیست، بلکه از سنخ عوامل خارق العاده و خلاصه از باب معجزه است و معلوم می شود که کرامتی با هر به این امت اختصاص یافته و این امت را حفظ می کند و از رخنه کردن هر شر و فسادی در جماعت مسلمین و در نتیجه از تباهی وحدت کلمه آنان جلوگیری می نمایدو بالآخره سببی است معجز و الهی و هم سنگ قرآن کریم، سببی است که تا قرآن زنده است آن سبب نیز زنده است و رابطه آن با زندگی امت اسلام نظیر رابطه ای است که قرآن با زندگی این امت دارد، چیزی که هست قرآن با زندگی علمی و معارفی این امت رابطه دارد و آن سبب الهی و معجز با زندگی عملی امت دارای رابطه است.

خوب وقتی سبب، چنین سببی است، باید قرآن کریم حدود آن سبب و سعه

ص: 252

دایره آن را بیان کند و این منت را هم بر بشر بگذارد همان طور که خدای تعالی بر بشر منت نهاد و برای هدایت او قرآن و محمد(صلی الله علیه و آله) را فرستاد و وظیفه امت را معلوم کرد، باید در همان قرآن وظیفه اجتماعی این عده که نامش اهل حل و عقد است را نیز برای خود اهل حل و عقد بیان کند، همان طور که برای پیغمبرش آن را بیان کرد و نیز لازم است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به امت خود و مخصوصاً به نیکان از اصحاب خود بیان کند، که اهل حل و عقد بعد از من که عنوانشان در قرآن" اولی الأمر» است چه کسانیند و چه حقیقتی دارند، حد و مرزشان و سعه دایره عملشان چیست و چقدر است و آیا هیأت حاکمه و یا بگو اهل حل و عقد و یا بگو «اولی الأمر» در هر عصری یک دسته هستند، برای تمامی قلمرو اسلام و یا در هر جمعیتی اسلامی یک عده اولی الأمر خواهند بود، مثلاً اعراب یک عده و آفریقائی ها یک عده و شرقی ها یک عده و هم چنین هر جمعیتی یک عده اولی الأمر برای خود دارند، تا در بین ایشان در نفوس و اعراض و اموالشان حکم برانند؟.

و نیز لازم بود خود مسلمانان و مخصوصاً اصحاب، نسبت به این مسأله اهتمامی داشته باشند، با یکدیگر بنشینند بحث کنند و در آخر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) توضیح بخواهند، که اولی الأمر کیانند؟ و آیا یک عده برای همه مسلمانان جهانند؟ و یا برای هر جمعیتی یک عده اولی الأمر خواهند بود هم چنان که روایات پر است از سؤال هایی که اصحاب از آن جناب کرده اند، آن هم سؤال های پیش پا افتاده ای که به قدر این مسأله اهمیت نداشته و در قرآن کریم نیز از آن سؤال ها چند نمونه آمده، از آن جمله سؤال از «أهله» یعنی هلال هر ماه است، که فرموده: «یسْئَلُونَک

ص: 253

عَنِ الْأَهِلَّةِ»؛(1) و از آن جمله سؤال از انفاق است که در قرآن آمده: «یسْئَلُونَک ما ذا ینْفِقُونَ»؛(2) و یا «یسْئَلُونَک عَنِ الْأَنْفالِ».(3)

آیا خود و خدا جای این سؤال نیست، که چرا اصحاب از این که اولی الأمر معصوم و یا بگو اهل حل و عقد معصوم چه کسانیند هیچ سؤالی نکرده اند؟ و یا سؤال کرده اند ولی دست بازیگران سیاست با آن سؤال ها بازی کرده و در نتیجه به دست ما نرسیده؟ و آیا می توان گفت که خیر چنین چیزی نبوده با این که می دانیم مسأله اولی الأمر شدن خبری نبوده که با هوا و هوس اکثریت مردم آن روز مخالفت داشته باشد، بلکه کمال موافقت را داشته، هر کسی علاقمند بوده که از طرف خدا و رسولش عضوی از اعضای اهل حل و عقد باشد، پس چرا مسأله را به کلی متروک گذاشتند تا از یادها بردند.

از سوی دیگر گیرم که در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شرم داشتند از این که در باره اولی الأمر و جانشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چیزی بپرسند، چرا بعد از رحلت آن حضرت در اختلاف هایی که پیش آمد و فتنه هایی که یکی پس از دیگری بالا گرفت سخنی از این اهل حل و عقد به میان نیامد و چرا در بگومگوهایی که کرده اند و تاریخ اسلام کلمه به کلمه آن را ضبط کرده و حتی حرف به حرف آن ها را به دست ما رسانده، اسمی و اثری از اهل حل و عقد در هیچ خطابی و هیچ کتابی دیده نمی شود، نه در

ص: 254


1- . بقره / 189.
2- . بقره / 215.
3- . انفال / 1.

بین قدمای مفسرین، نه صحابه و نه تابعین، فقط و فقط در طول این چهارده قرن آقای فخر رازی (1) و بعضی از علمای بعد از وی از این ماجرا خبر دار شدند.

نکته جالب توجه این جا است که خود فخر رازی همین اشکال ما را بر گفتار خود کرده به این بیان که این وجه مخالف با اجماع مرکب است- اجماع مرکب یعنی اظهار قول و نظری های سوم، در مسأله ای که علمای اسلام در آن مسأله دو دسته شده اند و هر دسته نظری های را اختیار کرده اند، که لازمه آن نفی نظریه سوم است در نتیجه تمامی علمای اسلام با این نظریه سوم مخالفند و بر خلاف آن اجماعی مرکب از دو طایفه دارند-، زیرا اقوال در معنای اولی الأمر از چهار قول تجاوز نمی کند یکی این که اولی الأمر خلفایچهارگانه اند، دوم این که امرای لشگرند، سوم این که علمای اسلامند، چهارم این که ائمه معصومینند، پس گفتن این که اولی الأمر هیأت حاکمه معصومند قول پنجمی است، که مخالف با همه آن اقوال است و همه صاحبان آن اقوال با آن مخالفند.

چیزی که هست خودش جواب می دهد که در حقیقت این نظریه به نظریه سوم برگشت می کند، نه این که قول پنجمی باشد و خودش با این جواب رشته های خود را پنبه می کند، پس همه این شواهدی که آوردیم دلالت دارد بر این که مسأله عصمت امتیاز اهل حل و عقد نیست و چنان نیست که خدای عز و جل به این عده از مسلمانان از راه معجزه عطیه ای شریف و موهبتی عزیز داده باشد، که هرگز به خطا نروند.

مگر این که بگویند: این عصمت منتهی به عاملی خارق العاده نمی شود،

ص: 255


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 10، ص: 144- 150.

بلکه اصولاً تربیت عمومی اسلام بر اساسی دقیق پی ریزی شده، که خود به خود این نتیجه بر آن مترتب می شود، که اهل حل و عقدش دچار غلط و خطا نمی شوند، به این معنا که بر یک مسأله خلاف واقع و اشتباهی متفق القول نمی شوند و در آن چه فتوا و نظریه می دهند دچار خطا نمی گردند.

و این احتمال علاوه بر این که باطل است، چون با ناموس عمومی منافات دارد و آن این است که ادراک کل اهل حل و عقد چیزی جز ادراکهای فرد فرد آنان نیست و وقتی فرد فرد اهل حل و عقد ممکن الخطا باشند کل ایشان نیز جایز الخطا خواهند بود، علاوه بر این، اشکالی دیگر نیز بر آن وارد است و آن این است که اگر رأی اولی الأمر به این معنا یعنی به معنای اهل حل و عقد- این چنین پشتوانه ای شکست ناپذیر دارد، باید هیچ گاه از اثر دادن تخلف نکند و اگر چنین است پس این همه اباطیل و فسادهایی که عالم اسلامی را پر ساخته به کجا منتهی می شود؟ و از کجا سرچشمه گرفته است.

و چه بسیار مجالس مشورتی که بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تشکیل گشت و در آن مجالس أهل حل و عقد از مسلمانان جمع شدند و برای امری از امور مشورت کردند و متفقاً نظری های را تصویب کردند و راه رسیدن به هدف را نیز پیش گرفتند، ولی ثمره ای. جز گمراه تر شدن خود و بدبخت تر کردن مسلمانان عاید اسلام نکردند و خیلی طول نکشید که بعد از رحلت آن جناب نظام الهی و عادلانه اسلام را به نظامی امپراطوری و دیکتاتوری مبدل کردند، خواننده عزیز برای این که به این گفته ما یقین حاصل کند لازم است فتنه هایی که بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بپا خاست و در نتیجه آن فتنه ها خون های به ناحقی که بر زمین ریخت و ناموسها که

ص: 256

به باد رفت و اموالی که دستخوش غارت گردید و احکامی که از اسلام تعطیل شد و حدودی که باطل گشت بررسی دقیق نموده سپس در مقام جستجو از منشأ آن بر آمده، ریشه یابی کند و آن وقت از خود بپرسد آیا جز این است که یکتا عامل تمامی این بدبختی ها همان آرای اهل حل و عقد از امت بود؟ و آیا جز این بود که نشستند و طبق هوا و هوس های خود تصمیم هایی گرفتند و همان تصمیم ها را بر گردن مردم بیچاره تحمیل نمودند؟.

آری این بود حال آن رکن اساسی که به زعم آقایان دین خدا بر آن پایه گذاری شده بود و باز به زعم آقایان خدای تعالی در جملۀ «وَ اولی الأمر مِنْکمْ» مسلمانان را مأمور به اطاعت از این رکن اساسی یعنی اهل حل و عقد کرد اهل حل و عقدی که به نظر آقایان همان کسانی بودند که آیه مورد بحث معصومشان خوانده (حال اگر معصوم نبودند چه می کردند؟ و چه گناه به جا مانده ای را مرتکب می شدند؟ و چه بلای دیگری را که بر سر دین نیاورده اند می آوردند، خدا می داند).

پس اگر مراد از کلمۀ «اولی الأمر»، اهل حل و عقد باشد هیچ چاره ای جز این نداریم که بگوییم: اولی الأمر نیز مانند سایر مردم جایز الخطایند چیزی که هست از آن جایی که برجستگان جامعه و گروهی فاضل و آگاه به امور و مدرب و مجربند، خطایشان خیلی کم تر از مردم عامی است و اگر قرآن کریم مردم را امر کرده که از این دسته اطاعت کنید، با این که خطا هم دارند از باب مسامحه و صرف نظر کردن از موارد خطا بوده، چون مصلحت مهم تری که همان حفظ وحدت مسلمین است در نظر بوده است.

حال اگر حکمی بکنند که مغایر با حکم کتاب و سنت و مطابق با مصلحتی

ص: 257

باشد، که خود آنان آن را برای امت صلاح تشخیص دادند، مثلاً حکمی از احکام دین را به غیر آن چه قبلاً تفسیر می شد تفسیر کنند و یا حکمی را مطابق صلاح زمان خود یا صلاح طبع امت و یا وضع حاضر دنیا تغییر دهند، باید امت اسلام آن حکم را پیروی کنند و باید دین هم، همان حکم را بپسندد، چون دین چیزی جز سعادت مجتمع و ترقی اجتماع او را نمی خواهد، هم چنان که از سیره حکومت های اسلامی در صدر اسلام و حکومت های بعد نیز همین معنا به چشم می خورد.که از هیچ حکمی از احکام دایر در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جلوگیری نشد و بر طبق سیره ای از سیره ها و سنتی از سنن آن جناب حکم نکردند، مگر آن که وقتی از ایشان سؤال می شد که چرا حکم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را اجرا نمی کنید؟ و چرا سیره و سنت آن حضرت را به کار نمی زنید در پاسخ این علت را آوردند که حکم سابق مزاحم بود با حقی از حقوق امت و این که صلاح حال امت را در این تشخیص دادیم که حکم جدید را جاری کنیم، تا حال امت را به صلاح آورد و یا گفتند سنت و روش جدید با آمال و آرزوهایی که امت در سعادت زندگی خود داشت موافق تر بود. بعضی از دانشمندان به این مطلب کفرآمیز تصریح کرده اند(1)- (و چنان نیست که ما از لازمه کلمات آنان بفهمیم) خلیفه حق دارد به خاطر حفظ صلاح امت بر خلاف صریح دین عمل کند.

و بنا بر این پس دیگر هیچ فرقی بین ملت اسلام با سایر مجتمعات به اصطلاح مترقی و مدینه های فاضله باقی نمی ماند، ملت اسلام هم جمعیتی

ص: 258


1- . فجر الاسلام.

خواهد بود که چند نفری را انتخاب می کنند تا طبق قوانین مجتمع بر حسب آن چه متناسب با مقتضیات احوال و موجبات اوضاع می بینند حکم کنند.

و معلوم است که این طرز فکر از مغزی ترشح می کند که دین را یک سنت اجتماعی می داند و بس و معتقد است که دین در واقع همان سنت اجتماعی است که در قالب دین و به شکل آن در آمده و در نتیجه آن نیز مانند همه سنت ها دستخوش دگرگونی است و محکوم است به آن چه متن اجتماعات بشری و هیکل آن حکم کند و وقتی خود اجتماع در حال تطور تدریجی از نقص به کمال است، سنت آن نیز تطور می یابد، پس در حقیقت دین اسلام یک مثل اعلایی است که جز بر زندگی انسان چهارده قرن قبل از این انطباق ندارد، اثری است باستانی که وضع دوران نبوت و نزدیکیهای آن دوران را برای امروزی ها مجسم می سازد.

پس اسلام هم یک حلقه از زنجیری است که نامش مجتمعات بشری است، همان طور که همه آن حلقه ها با سنت هایی که داشتند از بین رفتند این حلقه نیز محکوم به از بین رفتن است، دیگر امروز شایسته نیست بنشینیم و در باره معارف آن بحث کنیم، مگر به همان ملاکی که دانشمندان و متخصصین در علم ژئولوژی (زمین شناسی) می نشینند و در باره طبقات الارض بحث نموده و از فسیل هایی که از طبقات تحت الارض استخراج می کنند چیزهایی می فهمند.

و ما هم با کسانی که چنین اعتقادی در باره اسلام دارند بحثی نداریم، زیرا برای او بحث کردن از آیه شریفه: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ...» معنا ندارد و این اعتقاد اعتقادی است که اثری ریشه ای در تمامی اصول و فروع

ص: 259

دین که تاکنون به دست ما رسیده می گذارد و معارف دین را چه اعتقادیش و چه اخلاقیش و چه عملیش را به کلی به باد می دهد.

و وای به آن وقتی که ما حوادث گذشته اسلام را بر این اصل حمل کنیم و بگوییم آن چه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و در فرض فوت آن جناب سر زد و آن اختلاف هایی که راه انداختند و نیز آن تصرفهایی که خلفا در بعضی از احکام و بعضی از سیره های رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کردند و آن چه که در زمان معاویه و بقیه بنی امیه و پس از آنان در عهد عباسی ها و بعد از آنان رخ داد مبنا و اساسش همین نظریه بوده، معلوم است که چه نتیجه حیرت انگیزی به بار می آورد.

یکی دیگر از حرف های عجیب در باره آیۀ شریفۀ «اطیعوا اللَّه...»

یکی دیگر از حرف های عجیبی که در باره آیه مورد بحث زده اند، گفتاری است که بعضی از نویسندگان گفته اند که آیه شریفه: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ»، بیش از آن چه که مفسرین با اختلافی که دارند گفته اند، دلالت ندارد (و خلاصه این آیه دلیل بر فضیلت کسی نمی شود)؛ زیرا:

اولاً واجب بودن اطاعت «اولی الأمر» (حال اولی الأمر هر کس که می خواهد باشد) به هیچ وجه دلیل بر برتری آنان از سایرین نیست، همان طور که اطاعت از جباران دیکتاتور و ستم کار، در صورتی که مجبور باشیم بر ما نیز واجب می شود، چون اگر اطاعت نکنیم از شرشان ایمن نخواهیم بود و اطاعت ما دلیل نیست بر این که آن جباران خون خوار نزد خدا از ما افضلند.

و ثانیاً حکمی که در آیه آمده چیزی زیادتر از سایر احکامی که موقوف به وجود موضوعاتند ندارد نظیر وجوب انفاق بر فقیر و حرمت اعانه و کمک به ظالم که وقتی

ص: 260

این گونه احکام فعلیت پیدا می کند که فقیری و ظالمی پیدا بشود نه این که ما در به در بگردیم و فقیر پیدا کنیم و یا از این جا و آن جا ظالمی را پیدا کنیم واز یاری او اجتناب بورزیم.

و به نظر ما فساد این دو وجهی که نویسنده نامبرده ذکر کرده برای خواننده روشن است، زیرا صرف نظر از این که اولی الأمر را به سلاطین جبار و ظالم معنا کرده، که فسادش به خوبی روشن گردید، در باره وجه اولش می گوییم: وی غفلت کرده از این که قرآن کریم پر است از آیاتی که نهی می کند از اطاعت ستم کاران و مسرفین و کافران و این محال است که با این حال خود خدای تعالی امر کند به اطاعت از آنان و تازه یک چیزی را هم اضافه کند و آن این که اطاعت چنین عناصر فاسدی را دوش به دوش اطاعت خدا و اطاعت رسول قرار دهد و اگر فرض کنیم که منظور از اطاعت در باره اولی الأمر اطاعت اجباری و از روی تقیه است باید اشاره ای به آن می کرد و مثلاً می فرمود: (و خدا اجازه به آن داده که اولی الأمرتان را نیز اطاعت کنید)، هم چنان که در آیه ای دیگر فرموده: «إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً»؛(1) نه این که امر کند به اطاعت از آنان و در نتیجه امر صریح کردن به آن همه محذورهای غیر قابل توجیه متوجه بشود.

و اما وجه دوم، آن نیز اساسش همان وجه اول است و اما اگر آیه شریفه را به آن وجه معنا نکنیم، بلکه فرض کنیم که وجوب اطاعت اولی الأمر کردن برای این است که اولی الأمر، شانی در دین خدا دارند و به بیانی که مفصلاً گذشت معصوم از گناه و خطا هستند و محال است خدای تعالی امر به اطاعت کسانی بکند که در خارج

ص: 261


1- . آل عمران / 28.

هیچ مصداقی ندارند و یا در آیه ای که می خواهد اس اساس مصالح دینی و خلاصه حکمی را بیان کند، که بدون آن حال مجتمع به هیچ وجه اصلاح نمی شود، متعلق و موضوع این حکم را کسانی قرار دهد که واجد شرطی باشند که احیاناً و اتفاقاً آن شرط برای کسی حاصل می شود، با این که خواننده عزیز توجه فرمود که احتیاج مجتمع بشری به اولی الأمر عین احتیاجی است که به رسول دارد و آن عبارت است از سرپرست داشتن امت که ما در بحث محکم و متشابه در باره سرپرستی و ولایت امت بحث کردیم.

نظریه پیروان ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در معنای اولوا الأمر و رد اشکالاتی که بر این نظریه شده است

اینک به اول بحث پیرامون آیه برگشته می گوییم: از آن چه گذشت برای خواننده روشن شد که ما نمی توانیم جملۀ «وَ اولی الأمر مِنْکمْ» را حمل کنیم بر جماعتی که برای حل و عقد امور جامعه دور هم جمع می شوند و معنا ندارد بفرماید هیأت اجتماعیه اهل حل و عقد را اطاعت کنید، حال این فرمان را به هر معنایی که تفسیرش بکنیم بالآخره معنای درستی دست نمی دهد.

به ناچار باید بگوییم منظور از اولی الأمر افرادی از امتند که در گفتار- و کردارشان- معصومند و به راستی اطاعتشان واجب است،- به عین همان معنایی که اطاعت خدا و رسولش واجب است و چون ما قدرت تشخیص و پیدا کردن این افراد را نداریم- بناچار محتاج می شویم به این که خود خدای تعالی در کتاب مجیدش و یا به زبان رسول گرامیش این افراد را معرفی کند و به نام آنان تصریح

ص: 262

نماید، قهرا آیه شریفه با کسانی منطبق می شود که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در روایاتی که از طرق ائمه اهل بیت(علیهم السلام) تصریح به نام آنان کرده و فرموده اولی الأمر اینان هستند.

و اما این که بعضی گفته اند: اولی الأمر خلفا و یا امیران جنگ و یا علمای بزرگ که مردم از اقوال و آرای آنان پیروی می کنند می باشند!، جواب همه این نظریه ها این است که اولاً آیه شریفه دلالت دارد بر عصمت اولی الأمر و طبقاتی که نام برده شد بدون اشکال عصمت نداشتند مگر علی(علیه السلام) که طایفه ای از امت معتقد به عصمت آن جناب اند و ثانیاً اقوال نام برده هیچ یک همراه دلیل نیست.

و اما اشکالاتی که به قول پیروان ائمه اهل بیت کرده اند چند اشکال است.

اول این که اولی الأمر بودن ائمه اهل بیت(علیهم السلام) احتیاج به معرفی صریح از ناحیه خدای تعالی و پیامبر گرامی او دارد و اگر چنین معرفی ای صورت گرفته بود، امت اسلام که سهل است، حتی دو نفر هم بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در باره آنان اختلاف نمی کردند.

جواب از این اشکال این است که هم در کتاب آمده و هم در سنت، اما کتاب آیه ولایت و آیه تطهیر و آیاتی دیگر که به زودی در باره اش بحث خواهیم کرد ان شاء اللَّه تعالی.

اما سنت حدیث سفینه که در آن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق؛(1) صفت اهل بیت من نظیر کشتی نوح است، که هر کس سوار آن شد نجات یافت و هرکس از سوار شدنش تخلف ورزید غرق گردید.» و حدیث ثقلین که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آن حدیث فرمود: «انی تارک

ص: 263


1- . طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج 1، ص: 229.

فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی، اهل بیتی، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی ابداً؛(1) من برای بعد از خودم دو چیز بس سنگین در بین شما می گذارم، کتاب خدا و عترتم را، که اهل بیت منند، در صورتی که بعد از من به آن دو تمسک بجویید هرگز گمراه نخواهید شد»، که شرح و بسط آن در جلد سوم عربی این کتاب، آن جا که در باره محکم و متشابه بحث می کردیم گذشت و باز نظیر احادیثی که از طرق شیعه و سنی روایت شده، کهان شاء اللَّه در بحث روایتی آینده از نظر خواننده خواهد گذشت.

اشکال دوم این است که اطاعت اولی الأمر کردن منوط بر این است که مردم آنان را بشناسند چون اگر نشناسند تکلیف مردم به اطاعت از آنان تکلیف به ما لا یطاق است، وقتی مشروط به این شرط شد، آیه شریفه آن شرط را دفع می کند، چون آیه مطلق است.

جواب از این اشکال این است که عین این اشکال به خود وی بر می گردد، برای این که اطاعت همان طور که او گفته مشروط به معرفت است، آن هم به طور مطلق، تنها فرقی که بین گفتار او با گفتار ما هست، این است که او می گوید: اولی الأمر و اهل حل و عقد را خود ما می شناسیم و مصداقش را تشخیص می دهیم و هیچ احتیاج به معرفی و بیان خدا و رسول او نداریم و راست هم می گوید، زیرا اولی الأمر گناه کار چه احتیاج به معرفی خدا و رسولش دارد، ولی ما می گوییم شناختن اولی الأمر بی گناه و معصوم از هر معصیت و خطا احتیاج به معرفی خدا و رسول او دارد، پس هم قول ما و هم قول صاحب اشکال مخالف با آیه است، زیرا آیه

ص: 264


1- . همان.

مطلق است در آن شرطی نیامده و ما هر دو آن را مشروط کردیم، پس دیگر جا ندارد که مسأله شرط را او بر ما اشکال کند.

علاوه بر این که معرفت به غرضی که شرط شمرده شود، از قبیل سایر شروط نیست، چون معرفت مربوط به تحقق بلوغ تکلیف است نه مربوط به خود تکلیف و یا مکلف به آن، ساده تر بگویم تا تکلیف به مکلف نرسد و به آن و به موضوع و متعلق آن معرفت پیدا نکند، تکلیف منجز نمی شود (هر چند که خود تکلیف و مکلف به آن هیچ شرطی نداشته باشد) و اگر معرفت مثل سایر شرایط قید تکلیف یا مکلف به آن بود و نظیر استطاعت در حج که قید مکلف است و وجود آب برای وضو که قید تکلیف است می بود، دیگر واجبات به دو قسم مطلق و مشروط تقسیم نمی شد و اصلاً تکلیف مطلقی وجود نمی داشت، چون تکلیف هر قدر هم که بی قید و شرط باشد بالآخره مشروط به شرایط عامه یعنی علم و قدرت و امثال آن هست، پس باید بگوییم تمامی تکالیف مقیدند در حالی که چنین نیست.

اشکال سومی که به پیروان ائمه اهل بیت(علیهم السلام) کرده اند این است که ما در این عصری که زندگی می کنیم دسترسی به امام معصوم و دریافت علم دین از او نداریم و همین خود دلیل است بر این که آن کسی که خدا اطاعتش را بر امت واجب کرده امام معصوم نیست، چون امت به چنین امامی دسترسی ندارد.

جواب این اشکال این است که اگر امروز امت اسلام دسترسی به امام معصوم ندارد تقصیر خود او است، زیرا این امت اسلام بود که به سوء اختیارش و با اعمال زشتی که کرد و امروز هم دارد می کند، خود را از امام معصوم بی بهره کرد و این محرومیتش مستند به خدا و رسول نیست، پس تکلیف پیروی و اطاعت از معصوم

ص: 265

برداشته نشده و این رفتار، امت اسلام و سپس این گفتارمان مثل این می ماند که امتی پیامبر خود را به دست خود بکشد، آن گاه به درگاه خدا عذر بخواهد، که به دستور تو و پیامبرت عمل نکردم برای این بود که نمی توانستم پیغمبرت را اطاعت کنم چون در بین ما نبود.

علاوه بر این که عین این اشکال به خود او بر می گردد، با این بیان که می گوییم: ما امروز نمی توانیم امت واحده ای در تحت لوای اسلام تشکیل دهیم، تا آن چه اهل حل و عقد تصمیم می گیرند در بین خود اجرا کنیم.

اشکال چهارمشان این است که خدای تعالی در همین آیه مورد بحث می فرماید: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ...» و اگر مراد از اولی الأمر امام معصوم بود، باید می فرمود: «فان تنازعتم فی شی ء فردوه... الی الامام».

جواب این اشکال این است که در بیان سابق گذشت که گفتیم منظور همان رد بر امام است، به آن تقریبی که گذشت.

اشکال پنجم این است، آن ها که قائل به امام معصومند، می گویند: فایده امام معصوم و پیروی از او این استکه در زیر سایه او از ظلمت تفرقه و نزاع و دشمنی و خلاف نجات یافته به وحدت کلمه و اتفاق و برادری برسند، در حالی که آیه شریفه فرض به پا شدن تنازع را در بود اولی الأمر کرده و فرموده اگر نزاعی بین شما رخ داد به اولی الأمر مراجعه کنید، پس اولی الأمر معصوم هم نمی تواند وحدت کلمه بیاورد، پس بنا بر این امامیه که می گویند اولی الأمر باید معصوم باشد چه فایده زایدی در وجود امام معصوم می بینند؟.

جواب این اشکال از آن چه گذشت روشن شده، برای این که تنازعی که در

ص: 266

آیه شریفه آمده تنازع مؤمنین در احکام کتاب و سنت است، نه در احکام ولایت، که امام آن را در حوادثی که پیش می آید به عنوان ولی مسلمین صادر می کند و ما در سابق گفتیم که غیر از خدا و رسول او کسی اختیار تشریع حکم ندارد، حال اگر دو طایفه ای که با هم نزاع دارند توانستند حکم کتاب و سنت را بفهمند باید آن را از کتاب و سنت استنباط و استخراج کنند و اگر نتوانستند از امام معصوم که در فهم حکم خدا از کتاب و سنت عصمت دارد بپرسند، نظیر سیره ای که معاصرین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) داشتند، هر چه را خودشان از کتاب و از کلمات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می فهمیدند به همان عمل می کردند و هر جا نمی فهمیدند از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می پرسیدند.

پس حکم اولی الأمر در اطاعت حکم رسول است، همان طور که آیه نیز بر این دلالت می کرد و حکم تنازع در عصری که رسول(صلی الله علیه و آله) نیست و اولی الأمر هست، همان حکم تنازع در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، هم چنان که آیه مورد بحث و آیات بعدی نیز بر این معنا دلالت دارد، به این معنا که آیه مورد بحث حکم تنازع در زمان غیبت رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) را بیان می کند و آیات بعدی حکم آن را در زمان حضور آن جناب. پس مسأله رد تنازع به خدا و رسول که در آیه آمده مختص به صورتی است که مؤمنین با یکدیگر تنازع کنند، چون آیه دارد: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ»، (اگر شما مؤمنین در بین خود نزاع کردید) و نفرموده: «فان تنازع اولوا الأمر»، اگر اولی الأمر خودشان در بین خود نزاع کردند و نیز نفرمود: «فان تنازعوا» و معلوم است که معنای رد به رسول در زمان حضور رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) این است که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حکم مسأله ای که در آن نزاع کرده اند بپرسند و یا خود اگر می توانند از کتاب و سنت استنباط نمایند

ص: 267

و در زمان غیبت آن جناب این است که از امام حکم آن را بپرسند و یا اگر می توانند خودشان استنباط کنند که بیانش گذشت، پس جملۀ «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ...»، آن طور که اشکال کننده پنداشته کلامی زاید و بی فایده نیست.

پس از همه مطالب گذشته این معنا به خوبی روشن شد که مراد از «اولی الأمر» رجالی معین از امت است که حکم هر یک از آنان در وجوب اطاعت حکم رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) است و این معنا در عین حال منافات با عمومیتی که به حسب لغت از لفظ اولی الأمر فهمیده می شود ندارد و هیچ اشکالی ندارد که شارع از این لفظ عام آن معنای خاص را اراده کرده باشد، چون قصد مفهومی از مفاهیم از یک لفظ، مطلبی است و قصد مصداقی که آن مفهوم با آن منطبق است مطلبی دیگر است، نظیر مفهوم رسول که معنایی است عام و کلی و در آیه مورد بحث نیز در همان معنا استعمال شده، ولی منظور گوینده از این لفظ عام رسول اسلام محمد بن عبداللَّه(صلی الله علیه و آله) است.

معنای: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»

«فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ...»؛ این جمله تفریع و نتیجه گیری از حصری است که از مورد آیه استفاده می شد، چون جملۀ «أَطِیعُوا اللَّهَ...» از آن جایی که اطاعت خدا و رسول کردن را واجب می کرد، از آن فهمیده می شود که منظور اطاعت در مواد دینی است، که متکفل رفع همه اختلاف هایی است که ممکن است در دین خدا پیدا بشود. و نیز بر آورنده هر حاجتی است که ممکن است پیش بیاید، دیگر موردی باقی نمی ماند که مردم در آن مورد به غیر خدا و رسول او مراجعه کنند، در نتیجه معنای کلام چنین می شود که شما مردم باید تنها و تنها

ص: 268

خدا و رسول و اولی الأمر را اطاعت کنید نه طاغوت را و این همان حصری است که گفتیم از آیه استفاده می شود و نتیجه آن، مضمون جمله مورد بحث است که می فرماید: پس اگر در امری تنازع کردید آن را به خدا و رسول رد کنید.

و از این که خطاب را متوجه مؤمنین کرده کشف می کند از این که مراد از تنازع هم، تنازع مؤمنین در بین خودشان است، نه تنازعی که فرضاً بین آن ها و اولی الأمر اتفاق بیفتد و یا بین خود اولی الأمر رخ دهد، چون فرض اولی یعنی تنازع مؤمنین با اولی الأمر با مضمون آیه سازگار نیست که اطاعت اولی الأمر را بر آنان واجب کرده و هم چنین فرض دوم با آیه نمی سازد چون معنا ندارد خدای تعالی اطاعت کسانی را بر امت واجب کند که بین خودشان تنازع رخ دهد، زیرا اگر اولی الأمر در بین خود تنازع کنند قطعاً یکی بر حق و دیگری بر باطل خواهد بود و خدای تعالی چگونه اطاعت کسی را واجب می کند که خود بر باطل است، علاوهبر این که اگر منظور تنازع اولی الأمر در بین خودشان بود پس چرا در جمله مورد بحث خطاب را متوجه مؤمنین کرد و فرمود: (پس اگر در چیزی تنازع کردید آن را به خدا و رسول برگردانید...).

و اما کلمه «شی ء»، این کلمه هر چند عمومیت دارد همه احکام و دستورات خدا و رسول و اولی الأمر را شامل می شود، هر چه می خواهد باشد و لیکن جمله بعد که می فرماید: «پس آن را به خدا و رسول برگردانید»، به ما می فهماند که مراد از کلمه شی ء مورد تنازع، چیزی است که اولی الأمر در باره آن استقلال ندارد و نمی تواند در آن به رأی خود استبداد کند و خلاصه کلام این که منظور نزاع مردم در آن احکام و دستوراتی نیست که ولی امرشان در دایره ولایتش اجرا می کند، مثل این که دستورشان بدهد به کوچ کردن، یا جنگیدن، یا صلح کردن با دشمن و یا امثال

ص: 269

اینها، چون مردم مأمورند که در این گونه احکام ولی امر خود را اطاعت کنند و معنا ندارد بفرماید وقتی در این گونه احکام تنازع کردید، ولی امر خود را رها کرده، به خدا و رسولش مراجعه کنید.

بنا بر این آیه شریفه دلالت دارد بر این که مراد از کلمه «شی ء»، خصوص احکام دینی است، که احدی حق ندارد در آن دخل و تصرفی بکند، مثلاً حکمی را که نباید انفاذ کند، انفاذ و حکمی را که باید حاکم بداند، نسخ کند، چون این گونه تصرفات در احکام دینی خاص خدا و رسول او است و آیه شریفه مثل صریح است در این که احدی را نمی رسد که در حکمی دینی که خدای تعالی و رسول گرامی او تشریع کرده اند تصرف کند و در این معنا هیچ فرقی بین اولی الأمر و سایر مردم نیست.

«إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ...»؛ این جمله تشدید و تأکید همان حکمی است که جمله قبل بیان کرد و اشاره است به این که مخالفت این دستور از فسادی که در مرحله ایمان باشد ناشی می گردد، معلوم می شود این دستور ارتباط مستقیم با ایمان دارد و مخالفت آن کشف می کند از این که شخص مخالف اگر تظاهر به صفات ایمان به خدا و رسولش می کند، برای این است که کفر باطنی خود را بپوشاند و این همان نفاق است که آیات بعدی بر آن دلالت دارد.

«ذلِک خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا»؛ یعنی بر گرداندن حکمی که در آن تنازع دارید، به خدا و رسول او بهتر است و یا (اطاعت خدا و رسول و اولی الأمر بهتر است) و کلمه تأویل در این جا به معنای مصلحت واقعی است، که حکم مورد بحث از آن منشأ می گیرد و سپس مترتب بر عمل می شود و ما در تفسیر آیه: «وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما

ص: 270

یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ...»؛(1) در جلد سوم عربی این کتاب بحثی در باره معنای تأویل کردیم.(2)

بیان صاحب تفسیر شریف «نمونه»

این آیه و چند آیه بعد، در باره یکی از مهم ترین مسائل اسلامی، یعنی مسأله رهبری بحث می کند و مراجع واقعی مسلمین را در مسائل مختلف دینی و اجتماعی مشخص می سازد.

نخست به مردم با ایمان دستور می دهد که از خداوند اطاعت کنند، بدیهی است برای یک فرد با ایمان همه اطاعتها باید به اطاعت پروردگار منتهی شود و هر گونه رهبری باید از ذات پاک او سرچشمه گیرد و طبق فرمان او باشد، زیرا حاکم و مالک تکوینی جهان هستی او است و هر گونه حاکمیت و مالکیت باید به فرمان او باشد؛ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ».

در مرحله بعد، فرمان به پیروی از پیامبر(صلی الله علیه و آله) می دهد، پیامبری که معصوم است و هرگز از روی هوی و هوس، سخن نمی گوید، پیامبری که نماینده خدا در میان مردم است و سخن او سخن خدا است و این منصب و موقعیت را خداوند به او داده است، بنا بر این اطاعت از خداوند، مقتضای خالقیت و حاکمیت ذات او است، ولی اطاعت از پیامبر(صلی الله علیه و آله) مولود فرمان پروردگار است و به تعبیر دیگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است و پیامبر(صلی الله علیه و آله) واجب الاطاعه بالغیر و شاید تکرار اطیعوا در آیه اشاره به همین موضوع یعنی تفاوت دو اطاعت دارد (و اطیعوا الرسول) و

ص: 271


1- . آل عمران / 7.
2- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 4، ص: 617.

مرحله سوم فرمان به اطاعت از اولوا الأمر می دهد که از متن جامعه اسلامی برخاسته و حافظ دین و دنیای مردم است.

اولوا الأمر چه کسانی هستند؟!

در باره این که منظور از اولوا الأمر چیست در میان مفسران اسلام سخن بسیار است که می توان آن را درچند جمله خلاصه کرد:

1. جمعی از مفسران اهل تسنن معتقدند که منظور از «اولوا الأمر» زمام داران و حکام و مصادر در امورند، در هر زمان و در هر محیط و هیچ گونه استثنایی برای آن قائل نشده اند و نتیجه آن این است که مسلمانان موظف باشند از هر حکومتی به هر شکل پیروی کنند، حتی اگر حکومت مغول باشد.

2. بعضی دیگر از مفسران مانند نویسنده تفسیر المنار و تفسیر فی ظلال القرآن و بعضی دیگر معتقدند که منظور از اولوا الأمر نمایندگان عموم طبقات، حکام و زمام داران و علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگی مردم هستند، اما نه به طور مطلق و بدون قید و شرط بلکه اطاعت آن ها مشروط به این است که بر خلاف احکام و مقررات اسلام نبوده باشد.

3. به عقیده بعضی دیگر منظور از «اولی الأمر» زمام داران معنوی و فکری یعنی علما و دانشمندانند، دانشمندانی که عادل باشند و به محتویات کتاب و سنت آگاهی کامل داشته باشند.

4. بعضی از مفسران اهل تسنن معتقدند که منظور از این کلمه منحصراً خلفای چهارگانه نخستینند و غیر آن ها را شامل نمی شود و بنا بر این در اعصار دیگر اولی الأمر وجود خارجی نخواهد داشت.

ص: 272

5. بعضی دیگر از مفسران، اولوا الأمر را به معنی صحابه و یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) می دانند.

6. احتمال دیگری که در تفسیر اولوا الأمر گفته شده این است که منظور فرماندهان لشکر اسلامند.

7. همه مفسران شیعه در این زمینه اتفاق نظر دارند که منظور از «اولوا الأمر»، امامان معصوم می باشند که رهبری مادی و معنوی جامعه اسلامی، در تمام شئون زندگی از طرف خداوند و پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آن ها سپرده شده است و غیر آن ها را شامل نمی شود و البته کسانی که از طرف آن ها به مقامی منصوب شوند و پستی را در جامعه اسلامی به عهده بگیرند، با شروط معینی اطاعت آن ها لازم است نه به خاطر این که اولوا الأمرند، بلکه به خاطر این که نمایندگان اولوا الأمر می باشند.

اکنون به بررسی تفاسیر فوق به طور فشرده می پردازیم:

شک نیست که تفسیر اول به هیچ وجه با مفهوم آیه و روح تعلیمات اسلام سازگار نیست و ممکن نیست که پیروی از هر حکومتی بدون قید و شرط در ردیف اطاعت خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) باشد و به همین دلیل علاوه بر مفسران شیعه، مفسران بزرگ اهل تسنن نیز آن را نفی کرده اند.

و اما تفسیر دوم نیز با اطلاق آیه شریفه سازگار نیست، زیرا آیه اطاعت اولوا الأمر را بدون قید و شرط لازم و واجب شمرده است.

تفسیر سوم یعنی تفسیر اولوا الأمر به علما و دانشمندان عادل و آگاه از کتاب و سنت نیز با اطلاق آیه سازگار نیست، زیرا پیروی از علما و دانشمندان، شرائطی دارد از جمله این که گفتار آن ها بر خلاف کتاب و سنت نباشد، بنا بر این اگر آن ها

ص: 273

مرتکب اشتباهی شوند (چون معصوم نیستند و اشتباه می کنند) و یا به هر علت دیگر از حق منحرف شوند، اطاعت آن ها لازم نیست، در صورتی که آیه اطاعت اولوا الأمر را به طور مطلق، همانند اطاعت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، لازم شمرده است، به علاوه اطاعت از دانشمندان در احکامی است که از کتاب و سنت استفاده کرده اند بنا بر این چیزی جز اطاعت خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) نخواهد بود و نیازی به ذکر ندارد.

تفسیر چهارم (منحصر ساختن به خلفای چهارگانه نخستین) مفهومش این است که امروز مصداقی برای اولوا الأمر در میان مسلمانان وجود نداشته باشد، به علاوه هیچ گونه دلیلی برای این تخصیص در دست نیست.

تفسیر پنجم و ششم یعنی اختصاص دادن به صحابه و یا فرماندهان لشکر نیز همین اشکال را دارد یعنی هیچ گونه دلیلی بر این تخصیص نیز در دست نیست.

جمعی از مفسران اهل تسنن مانند «محمد عبده" دانشمند معروف مصری به پیروی از بعضی از کلمات مفسر معروف" فخر رازی" خواسته اند، احتمال دوم (اولوا الأمر همه نمایندگان طبقات مختلف جامعه اسلامی اعم از علماء، حکام و نمایندگان طبقات دیگر است) را با چند قید و شرط بپذیرند، از جمله این که مسلمان باشند (آن چنان که از کلمۀ «منکم" در آیه استفاده می شود) و حکم آن ها بر خلاف کتاب و سنت نباشد و از روی اختیار حکم کنند نه اجبار و موافق با مصالح مسلمین حکم نمایند و از مسائلی سخن گویند که حق دخالت در آن داشته باشند (نه مانند عبادات که مقررات ثابت و معینی در اسلام دارند) و در مسأله ای که حکم می کنند، نص خاصی از شرع نرسیده باشد و علاوه بر همه این ها به طور اتفاق نظر بدهند.

ص: 274

و از آن جا که آن ها معتقدند مجموع امت یا مجموع نمایندگان آن ها گرفتار اشتباه و خطا نمی شوند و بهعبارت دیگر مجموع امت معصومند، نتیجه این شروط آن می شود که اطاعت از چنین حکمی به طور مطلق و بدون هیچ گونه قید و شرط همانند اطاعت از پیامبر(صلی الله علیه و آله) لازم باشد، (و نتیجه این سخن حجت بودن «اجماع» است) ولی باید توجه داشت که این تفسیر نیز اشکالات متعددی دارد، زیرا:

اولاً- اتفاق نظر در مسائل اجتماعی در موارد بسیار کمی روی می دهد و بنا بر این یک بلا تکلیفی و نابسامانی در غالب شئون مسلمین به طور دائم وجود خواهد داشت و اگر آن ها نظریه اکثریت را بخواهند بپذیرند، این اشکال پیش می آید که اکثریت هیچ گاه معصوم نیست و بنا بر این اطاعت از آن به طور مطلق لازم نمی باشد.

ثانیاً- در علم اصول ثابت شده، که هیچ گونه دلیلی بر معصوم بودن" مجموع امت»، منهای وجود امام معصوم، در دست نیست.

ثالثاً- یکی از شرائطی که طرف داران این تفسیر ذکر کرده بودند این بود که حکم آن ها بر خلاف کتاب و سنت نباشد، باید دید تشخیص این موضوع که حکم مخالف سنت است یا نیست با چه اشخاصی است، حتماً با مجتهدان و علمای آگاه از کتاب و سنت است و نتیجه این سخن آن خواهد بود که اطاعت از اولوا الأمر بدون اجازه مجتهدان و علماء جایز نباشد، بلکه اطاعت آن ها بالاتر از اطاعت اولوا الأمر باشد و این با ظاهر آیه شریفه سازگار نیست.

درست است که آن ها علما و دانشمندان را نیز جزء اولوا الأمر گرفته اند، ولی در حقیقت مطابق این تفسیر علما و مجتهدان به عنوان ناظر و مرجع عالیتر از سایر نمایندگان طبقات شناخته شده اند نه مرجعی در ردیف آن ها، زیرا علما و

ص: 275

دانشمندان باید بر کار دیگران از نظر موافقت با کتاب و سنت نظارت داشته باشند و به این ترتیب مرجع عالی آن ها خواهند بود و این با تفسیر فوق سازگار نیست.

بنا بر این تفسیر فوق از جهات متعددی مواجه با اشکال است.

و تنها تفسیری که از اشکالات گذشته سالم می ماند تفسیر هفتم یعنی تفسیر اولوا الأمر به رهبران و امامان معصوم است، زیرا این تفسیر با اطلاق وجوب اطاعت که از آیه فوق استفاده می شود کاملاً سازگار است، چون مقام" عصمت" امام، او را از هر گونه خطا و اشتباه و گناه حفظ می کند و به این ترتیب فرمان او همانند فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) بدون هیچ گونه قید و شرطی واجب الاطاعه است و سزاوار است که در ردیف اطاعت او قرار گیرد و حتی بدون تکرار «اطیعوا» عطف بر «رسول» شود.

جالب توجه این که بعضی از دانشمندان معروف اهل تسنن از جمله مفسر معروف فخر رازی در آغاز سخنش در ذیل این آیه، به این حقیقت اعتراف کرده، می گوید:

«کسی که خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتماً باید معصوم باشد، زیرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامی که مرتکب اشتباهی می شود خداوند اطاعت او را لازم شمرده و پیروی از او را در انجام خطا لازم دانسته و این خود یک نوع تضاد در حکم الهی ایجاد می کند، زیرا از یک طرف انجام آن عمل ممنوع است و از طرف دیگر پیروی از «اولوا الأمر» لازم است و این موجب اجتماع «امر» و «نهی» می شود.

بنا بر این از یک طرف می بینیم خداوند اطاعت فرمان اولوا الأمر را بدون هیچ قید و شرط لازم دانسته و از طرف دیگر اگر اولوا الأمر معصوم از خطا نباشند چنین

ص: 276

فرمانی صحیح نیست، از این مقدمه چنین استفاده می کنیم که اولوا الأمر که در آیه فوق به آن ها اشاره شده حتماً باید معصوم بوده باشند».(1)

فخر رازی سپس چنین ادامه می دهد که این معصوم یا مجموع امت است و یا بعضی از امت اسلام، احتمال دوم قابل قبول نیست، زیرا ما باید این بعض را بشناسیم و به او دسترس داشته باشیم، در حالی که چنین نیست و چون این احتمال از بین برود، تنها احتمال اول باقی می ماند که معصوم مجموع این امت است و این خود دلیلی است بر این که اجماع و اتفاق امت حجت و قابل قبول است و از دلائل معتبر محسوب می شود.(2)

همان طور که می بینیم فخر رازی با این که معروف به اشکال تراشی در مسائل مختلف علمی است دلالت آیه را بر این که اولوا الأمر باید افراد معصومی باشند پذیرفته است، منتها از آن جا که آشنایی به مکتب اهل بیت(علیهم السلام) و امامان و رهبران این مکتب نداشته این احتمال را که اولوا الأمر اشخاص معینی از امت بودهباشند نادیده گرفته است و ناچار شده که اولوا الأمر را به معنی مجموع امت (یا نمایندگان عموم طبقات مسلمانان) تفسیر کند، در حالی که این احتمال قابل قبول نیست، زیرا همان طور که گفتیم اولوا الأمر باید رهبر جامعه اسلامی باشد و حکومت اسلامی و حل و فصل مشکلات مسلمین به وسیله او انجام شود و می دانیم حکومت دستجمعی عموم و حتی نمایندگان آن ها به صورت اتفاق آراء عملاً امکان پذیر نیست، زیرا در مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اخلاقی و اقتصادی

ص: 277


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 10، ص: 144.
2- . همان.

که مسلمانان با آن روبرو هستند، به دست آوردن اتفاق آراء همه امت یا نمایندگان آن ها غالباً ممکن نیست و پیروی از اکثریت نیز پیروی از اولوا الأمر محسوب نمی شود، بنا بر این لازمه سخن فخر رازی و کسانی که از دانشمندان معاصر عقیده او را تعقیب کرده اند این می شود که عملاً اطاعت از اولوا الأمر تعطیل گردد و یا به- صورت یک موضوع بسیار نادر و استثنایی درآید.

از مجموع بیانات فوق نتیجه می گیریم که آیه شریفه تنها رهبری پیشوایان معصوم که جمعی از امت را تشکیل می دهند اثبات می کند.

پاسخ چند سؤال

در این جا ایرادهایی به تفسیر فوق شده که از نظر رعایت بی طرفی در بحث باید مطرح گردد:

1. اگر منظور از اولوا الأمر، امامان معصوم باشند با کلمۀ «اولی" که به معنی جمع است سازگار نیست، زیرا امام معصوم در هر زمان یک نفر بیش نمی باشد.

پاسخ این سؤال چنین است، زیرا امام معصوم در هر زمان اگر چه یک نفر بیش نیست ولی در مجموع زمان ها افراد متعددی را تشکیل می دهند و می دانیم آیه تنها وظیفه مردم یک زمان را تعیین نمی کند.

2. اولوا الأمر مطابق این معنی در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) وجود نداشته و در این صورت چگونه فرمان به اطاعت از وی داده شده است؟ پاسخ این سؤال از گفته بالا نیز روشن می شود، زیرا آیه منحصر به زمان معینی نیست و وظیفه مسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن می سازد و به عبارت دیگر می توانیم چنین بگوئیم که اولوا الأمر در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) خود پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود، زیرا پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) دو منصب

ص: 278

داشت یکی منصب «رسالت» که در آیه به عنوان «أَطِیعُوا الرَّسُولَ» از او یاد شده و دیگر منصب «رهبری» و زمام داری امت اسلامی" که قرآن به عنوان اولوا الأمر از آن یاد کرده، بنا بر این پیشوا و رهبر معصوم در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) خود پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود که علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احکام اسلام، این منصب را نیز به عهده داشت و شاید تکرار نشدن «اطیعوا» در بین «رسول» و «اولوا الأمر» خالی از اشاره به این معنی نباشد و به عبارت دیگر منصب «رسالت» و «منصب اولوا الأمری" دو منصب مختلف است که در وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله) یک جا جمع شده ولی در امام از هم جدا شده است و امام تنها منصب دوم را دارد.

3. اگر منظور از اولوا الأمر امامان و رهبران معصوم است، پس چرا در ذیل آیه که مسأله تنازع و اختلاف مسلمانان را بیان می کند می گوید: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ ذلِک خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا»؛ «اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) ارجاع دهید اگر ایمان به پروردگار و روز بازپسین دارید، این برای شما بهتر و پایان و عاقبتش نیکوتر است»؛ همان طور که می بینیم در این جا سخنی از اولوا الأمر به میان نیامده و مرجع حل اختلاف تنها خدا (کتاب اللَّه، قرآن) و پیامبر (سنت) معرفی شده است.

در پاسخ این ایراد باید گفت: اولاً این ایراد مخصوص تفسیر دانشمندان شیعه نیست بلکه به سایر تفسیرها نیز با کمی دقت متوجه می شود و ثانیاً شکی نیست که منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق، اختلاف و تنازع در احکام است نه در مسائل مربوط به جزئیات حکومت و رهبری مسلمین، زیرا در این مسائل مسلماً باید از اولوا الأمر اطاعت کرد (همان طور که در جمله اول آیه تصریح شده) بنا بر این منظور

ص: 279

از آن اختلاف در احکام و قوانین کلی اسلام است که تشریع آن با خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) است، زیرا می دانیم امام فقط مجری احکام است، نه قانونی وضع می کند و نه نسخ می کند، بلکه همواره در مسیر اجرای احکام خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) است و لذا در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) می خوانیم که اگر از ما سخنی بر خلاف کتاب اللَّه و سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل کردند هرگز نپذیرید، محال است ما چیزی بر خلاف کتاب اللَّه و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بگوئیم، بنا بر این نخستین مرجع حل اختلاف مردم در احکام و قوانین اسلامی خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) است که بر او وحی می شود و اگر امامان معصوم بیان حکم می کنند، آن نیز از خودشان نیست بلکه از کتاب اللَّه و یا علم و دانشی است که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آن ها رسیده است و به این ترتیب علت عدم ذکر اولوا الأمر در ردیف مراجعحل اختلاف در احکام روشن می گردد.(1)

گواهی احادیث

در منابع اسلامی نیز احادیثی وارد شده که تفسیر اولوا الأمر را به امامان اهل بیت تأیید می کند از جمله:

1. مفسر مشهور اسلامی ابو حیان اندلسی مغربی (متوفی سال 756) در تفسیر بحر المحیط می نویسد که این آیه در حق علی(علیه السلام) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) نازل گردیده است (2).

ص: 280


1- . و اگر می بینیم در آیه 83 همین سوره برای حل بعضی از مشکلات ارجاع به اولوا الامر داده شده است منظور از آن، اختلاف در احکام و قوانین کلی شرع نیست بلکه همان طور که در تفسیر آیه مزبور خواهد آمد در باره مسائل مربوط به طرز اجرای احکام است، شرح بیش تر این موضوع را به خواست خدا در ذیل همان آیه خواهیم خواند.
2- . ابوحیان، محمد بن یوسف، البحر المحیط، ص: 278.

2. دانشمند اهل تسنن ابو بکر بن مؤمن الشیرازی در رساله اعتقاد (طبق نقل مناقب کاشی) از ابن عباس نقل می کند که آیه فوق در باره علی(علیه السلام) نازل شد، هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را (در غزوه تبوک) در مدینه به جای خود گذارد، علی(علیه السلام) عرض کرد: ای پیامبر! آیا مرا همانند زنان و کودکان در شهر قرار می دهی؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی حین قال اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ فقال عز و جل: وَ اولی الأمر مِنْکمْ؛ آیا دوست نداری نسبت به من همانند هارون (برادر موسی) نسبت به موسی(علیه السلام) بوده باشی، آن زمانی که موسی به او گفت: در میان بنی اسرائیل جانشین من باش و اصلاح کن، سپس خداوند عز و جل فرمود: وَ اولی الأمر مِنْکمْ.»(1)

شیخ سلیمان حنفی قندوزی که از دانشمندان معروف اهل تسنن است در کتاب ینابیع المودة از کتاب «مناقب" از «سلیم بن قیس هلالی" نقل می کند که روزی مردی به خدمت علی(علیه السلام) آمد و پرسید: کم ترین چیزی که انسان در پرتو آن جزء مؤمنان خواهد شد چه چیز است؟ و نیز کم ترین چیزی که با آن جزء کافران و یا گمراهان می گردد کدام است؟ امام فرمود: اما کم ترین چیزی که انسان به سبب آن در زمره گمراهان درمی آید این است که حجت و نماینده خدا و شاهد و گواه او را که اطاعت و ولایت او لازم است نشناسد، آن مرد گفت: یا امیر المؤمنین آن ها را برای من معرفی کن، علی(علیه السلام) فرمود: همان ها که خداوند در ردیف خود و پیامبر(صلی الله علیه و آله) قرار داده و فرموده «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اولی الأمر مِنْکمْ».

ص: 281


1- . حا ئری اسکوئی، موسی، احقاق الحق، ج 3، ص: 425.

آن مرد گفت فدایت شوم باز هم روشن تر بفرما علی(علیه السلام) فرمود: همان هایی که رسول خدا در موارد مختلف و در خطبه روز آخر عمرش از آن ها یاد کرده و فرمود:

«انی ترکت فیکم آمرین لن تضلوا بعدیان تمسکتم بهما کتاب اللَّه و عترتی اهل بیتی؛ من در میان شما دو چیز بیادگار گذاشتم که اگر دست به دامن آن ها بزنید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد کتاب خدا و خاندانم.»(1)

4. و نیز همان دانشمند در کتاب «ینابیع المودة» می نویسد که صاحب کتاب مناقب از تفسیر مجاهد نقل کرده که این آیه در باره علی(علیه السلام) نازل شده است (2).

5. روایات متعددی در منابع شیعه مانند کتاب کافی و تفسیر عیاشی و کتب صدوق و غیر آن نقل شده که همگی گواهی می دهند که منظور از اولوا الأمر ائمه معصومین می باشند و حتی در بعضی از آن ها نام امامان یک یک صریحاً ذکر شده است (3).(4)

2. وارد نشدن در فتنه ها

پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ماجرای سقیفه، امام علی(علیه السلام) فرمود:«أَیهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِیقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِیجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ یغَصُّ بِهَا آکلُهَا وَ مُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کالزَّارِعِ بِغَیرِ أَرْضِهِ. فَإِنْ أَقُلْ یقُولُوا حَرَصَ

ص: 282


1- . قندوزی، سلیما ن بن ابراهیم، ینابیع المودة، ص: 116.
2- . همان، ص: 114.
3- . جهت مطالعۀ بیش تر ر.ک: بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ذیل آیه شریفه.
4- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 435.

عَلَی الْمُلْک وَ إِنْ أَسْکتْ یقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَیهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیا وَ الَّتِی وَ اللَّهِ لَابْنُ ابی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَی مَکنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیةِ فِی الطَّوِی الْبَعِیدَة.»(1)

ای مردم، امواج فتنه ها را با کشتی های نجات (2) درهم بشکنید و از راه اختلاف و پراکندگی بپرهیزید و تاج های فخر و برتری جویی را بر زمین نهید، رستگار شد آن کس که با یاران به پاخاست، یا کناره گیری نمود و مردم را آسوده گذاشت.

این گونه زمام داری (3)، چون ابی بد مزه و لقمه ای گلوگیر است و آن کس که میوه را کال و نارس بچیند، مانند کشاورزی است که در زمین دیگری به کارد.

در شرایطی قرار دارم که اگر سخن بگویم، می گویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم، می گویند:

از مرگ می ترسید!! هرگز! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟! سوگند به خدا، انس و علاقه فرزند ابی طالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بیش تر است! این که سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر باز گویم مضطرب می گردید، چون لرزیدن ریسمان در چاه های عمیق!.(4)

ص: 283


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 52.
2- . اشاره است به حدیث معروف پیامبر(صلی الله علیه و آله) که فرمود: «مثل اهل بیت من همانند کشتی نجات است».
3- . زمام داری پیشنهادی ابو سفیان!!
4- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 51.

3. باز داشتن ابو موسی اشعری از فتنه انگیزی

در آستانه جنگ جمل، در سال 36 هجری به امام گزارش رسید که ابو موسی اشعری، فرماندار کوفه مردم را برای پیوستن به امام باز می دارد، امام این نامه را به او نوشت.

«مِنْ عبداللَّه عَلِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عبداللَّه بْنِ قَیسٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْک قَوْلٌ هُوَ لَک وَ عَلَیک فَإِذَا قَدِمَ [عَلَیک رَسُولِی] رَسُولِی عَلَیک فَارْفَعْ ذَیلَک وَ اشْدُدْ مِئْزَرَک وَ اخْرُجْ مِنْ جُحْرِک وَ انْدُبْ مَنْ مَعَک فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ وَ ایمُ اللَّهِ لَتُؤْتَینَّ مِنْ حَیثُ أَنْتَ وَ لَا تُتْرَک حَتَّی یخْلَطَ زُبْدُک بِخَاثِرِک وَ ذَائِبُک بِجَامِدِک وَ حَتَّی تُعْجَلُ عَنْ قِعْدَتِک وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِک کحَذَرِک مِنْ خَلْفِک وَ مَا هِی بِالْهُوَینَی الَّتِی تَرْجُو وَ لَکنَّهَا الدَّاهِیةُ الْکبْرَی یرْکبُ جمل ها وَ [یذَلُ] یذَلَّلُّ صعب ها وَ یسَهَّلُ جبل ها فَاعْقِلْ عَقْلَک وَ امْلِک أَمْرَک وَ خُذْ نَصِیبَک وَ حَظَّک فَإِنْ کرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَی غَیرِ رَحْبٍ وَ لَا فِی نَجَاةٍ فَبِالْحَرِی لَتُکفَینَ وَ أَنْتَ نَائِمٌ حَتَّی لَا یقَالَ أَینَ فُلَانٌ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ وَ مَا [یبَالِی] أُبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ وَ السَّلَام.»(1)

از بنده خدا علی امیر مؤمنان به عبد اللّه بن قیس (ابو موسی اشعری) پس از ستایش پروردگار و درود! سخنی از تو به من رسیده که هم به سود و هم به زیان تو است، چون فرستاده من پیش تو آید. دامن همّت به کمر زن، کمرت را برای جنگ محکم ببند و از سوراخ خود بیرون آی و مردم را برای جنگ بسیج کن. اگر حق را در من دیدی بپذیر و اگر دو دل ماندی کناره گیر. به خدا سوگند! هر جا که باشی تو را بیاورند و به حال خویش رها نکنند، تا گوشت و استخوان و تر و خشکت در هم

ص: 284


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 453.

ریزد و در کنار زدنت از حکومت شتاب کنند، چنان که از پیش روی خود همان گونه بترسی که از پشت سرت هراسناکی (1). حوادث جاریکشور آن چنان آسان نیست که تو فکر می کنی، بلکه حادثه بسیار بزرگی است که باید بر مرکبش سوار شد و سختی های آن را هموار کرد و پیمودن راه های سخت و کوهستانی آن را آسان کرد، پس فکرت را به کار گیر و مالک کار خویش باش و سهم و بهره ات را بردار، اگر همراهی با ما را خوش نداری کناره گیر، بی آن که مورد ستایش قرار گیری یا رستگار شوی، که سزاوار است تو در خواب باشی و دیگران مسئولیت های تو را بر آورند و از تو نپرسند که کجا هستی و به کجا رفته ای! به خدا سوگند! این راه حق است و به دست مرد حق انجام می گیرد و باکی ندارم که خدا نشناسان چه می کنند؟ با درود.(2)

4. پرهیز و اجتناب از پیمان شکنی با حاکم اسلامی

اشاره

خطبه 25 را در سال 40 هجری، زمانی امام علی(علیه السلام) ایراد فرمود که گزارش های پیاپی از شکست یاران امام(علیه السلام) به کوفه می رسید و عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران، فرمانداران امام در یمن از به سر بن ابی ارطاة، شکست خورده به کوفه

ص: 285


1- . ابو موسی اشعری نام او عبد اللّه بن قیس که در فتح خیبر، مسلمان شد و از طرف عمر فرماندار بصره و در زمان عثمان فرماندار کوفه شد، در آستانه جنگ جمل، عائشه نامه ای برای او فرستاد و او را به سوی گروه خود جذب کرد. وقتی نامه امام به کوفه رسید مردم را بر ضد امام تحریک می کرد و در میان کوفیان اختلاف ایجاد کرد که امام این نامه را به او نوشت. آنگاه مالک اشتر و امام حسن(علیه السلام) به کوفه رفتند، برای مردم سخنرانی کردند، ابو موسی با حضرت امام حسن(علیه السلام) نزاع و مجادله می کرد که مالک بر سر او فریاد زد و گفت از دار الاماره خارج شو! او یک شب مهلت خواست و بیرون رفت. از آن پس کوفیان متّحد شده و 12 هزار نفر به یاری امام شتافتند.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 603.

برگشتند. امام برای سرزنش یاران جهت کندی و رکود در جهاد و مخالفت از دستورهای رهبری، خطبه را ایراد فرمود که آخرین سخنرانی امام است، که بخشی از آن را به شرح ذیل می آوریم:

«مَا هِی إِلَّا الْکوفَةُ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا إِنْ لَمْ [یکنْ] تَکونِی إِلَّا أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِیرُک فَقَبَّحَک اللَّهُ وَ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الشَّاعِرِ-

لَعَمْرُ أَبِیک الْخَیرِ یا عَمْرُو إِنَّنِی

عَلَی وَضَرٍ مِنْ ذَا الْإِنَاءِ قَلِیلِ

ثُمَّ قَالَ(علیه السلام): أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الْیمَنَ وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ سَیدَالُونَ مِنْکمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکمْ عَنْ حَقِّکمْ وَ بِمَعْصِیتِکمْ إِمَامَکمْ فِی الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِی الْبَاطِلِ وَ بِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَةَ إِلَی صَاحِبِهِمْ وَ خِیانَتِکمْ وَ بِصَلَاحِهِمْ فِی بِلَادِهِمْ وَ فَسَادِکمْ فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَکمْ عَلَی قَعْبٍ لَخَشِیتُ أَنْ یذْهَبَ بِعِلَاقَتِهِ اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِی وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِی فَأَبْدِلْنِی بِهِمْ خَیراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بی شَرّاً مِنِّی اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کمَا یمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِی بِکمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بنی فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ:

هُنَالِک لَوْ دَعَوْتَ أَتَاک مِنْهُمْ

فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِیةِ الْحَمِیمِ (1)

ثُمَّ نَزَلَ(علیه السلام) مِنَ الْمِنْبَرِ.»(2)

ص: 286


1- قال السید الشریف أقول الأرمیة جمع رمی و هو السحاب و الحمیم هاهنا وقت الصیف و إنما خص الشاعر سحاب الصیف بالذکر لأنه أشد جفولا و أسرع خفوفا 307 لأنه لا ماء فیه و إنما یکون السحاب ثقیل السیر لامتلائه بالماء و ذلک لا یکون فی الأکثر إلا زمان الشتاء و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دعوا و الإغاثة إذا استغیثوا و الدلیل علی ذلک قوله: هنالک لو دعوت أتاک منه...
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 66.

1. علل شکست ملت ها (علل شکست کوفیان و پیروزی شامیان)

اکنون جز شهر کوفه در دست من باقی نمانده است، که آن را بگشایم یا ببندم ای کوفه اگر فقط تو برای من باشی، آن هم برابر این همه مصیبت ها و طوفان ها چهره ات زشت باد!.

آن گاه به گفته شاعر مثال آورد: (به جان پدرت سوگند ای عمرو(1) که سهم اندکی از ظرف و پیمانه داشتم).

سپس ادامه داد:

به من خبر رسیده که به سر بن ارطاة(2) بر یمن تسلّط یافته، سوگند به خدا می دانستم که مردم شام به زودی بر شما غلبه خواهند کرد.(3)، زیرا آن ها در یاری کردن باطل خود، وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرّقید! شما امام خود را در حق نافرمانی کرده و آن ها امام خود را در باطل فرمانبردارند!. آن ها نسبت به رهبر خود امانت دار و شما خیانت کارید، آن ها در شهرهای خود به اصلاح و آبادانی مشغولند و شما به فسادو خرابی، (آنقدر فرومایه اید) اگر من کاسه چوبی آب را به یکی از شماها امانت دهم می ترسم که بند آن را بدزدید.

ص: 287


1- . شخص مورد نظر شاعر ابو جندب هذلی است.
2- . بسر بن ارطاة از فرماندهان خون ریز و سفّاک معاویه بود که به کسی رحم نمی کرد، به کاروان حاجیان خانه خدا حمله کرد، هر جا شیعیان امام علی(علیه السلام) را می یافت می کشت، به شهر یمن حمله برد و کودکان ابن عبّاس را سر برید و سر انجام دیوانه شد و مرد.
3- . اشاره به: پاتولوژی Patholocgy (آسیب شناسی اجتماعی) که چگونه جامعه ای به کمال می رسد یا سقوط می کند.

2. نفرین به امّت خیانت کار

خدایا، من این مردم را با پند و تذکرهای مداوم خسته کردم و آن ها نیز مرا خسته نمودند، آن ها از من به ستوه آمده و من از آنان به ستوه آمده، دل شکسته ام، به جای آنان افرادی بهتر به من مرحمت فرما و به جای من بدتر از من بر آن ها مسلّط کن.

خدایا، دل های آنان را، آن چنان که نمک در آب حل می شود، آب کن!. به خدا سوگند، دوست داشتم، به جای شما کوفیان، هزار سوار از بنی فراس بن غنم (1) می داشتم که: «اگر آنان را می خواندی، سوارانی از ایشان نزد تو می آمدند مبارز و تازنده چون ابر تابستانی» آن گاه امام از منبر فرود آمد.

می گویم: «آرمیه» جمع «رمی» به معنای ابر است و «حمیم» گرمای تابستان، که شاعر ابر تابستانی را یاد کرده است از آن رو که سبکبار و زود گذر است و بارانی ندارد، زیرا ابرهای سنگین به جهت تراکم بخار و پر آب بودنشان به کندی حرکت می کنند که چنین ابرهایی بیش تر در فصل زمستان یافت می شود. در این جا شاعر، سواران قبیله را به جهت شتاب آنان در پذیرفتن دعوت به هنگام فریاد رسی، به ابر تابستانی تشبیه کرده است.(2)

5. ارتکاب نافرمانی از دستور امام و عقوبت آن

اشاره

امام علی(علیه السلام) پس از شنیدن تهاجم یکی از افسران معاویه، به نام نعمان بن

ص: 288


1- . قبیله بنی فراس به دلاوری و جرأت مشهور بوده اند.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی.

بشیر به عین التّمر، سرزمین آباد قسمت غربی فرات (1) و کوتاهی کوفیان در سال 39 هجری در کوفه.

حضرت در خطبه 39 فرمودند:

«مُنِیتُ بِمَنْ لَا یطِیعُ إِذَا أَمَرْتُ وَ لَا یجِیبُ إِذَا دَعَوْتُ لَا أَبَا لَکمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکمْ رَبَّکمْ أَ مَا دِینٌ یجْمَعُکمْ وَ لَا حَمِیةَ تُحْمِشُکمْ أَقُومُ فِیکمْ مُسْتَصْرِخاً وَ أُنَادِیکمْ مُتَغَوِّثاً 4 فَلَا تَسْمَعُونَ لِی قَوْلًا وَ لَا تُطِیعُونَ لِی أَمْراً حَتَّی [تَکشِفَ] تَکشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَسَاءَةِ فَمَا یدْرَک بِکمْ ثَارٌ وَ لَا یبْلَغُ بِکمْ مَرَامٌ دَعَوْتُکمْ إِلَی نَصْرِ إِخْوَانِکمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَی مِنْکمْ جُنَیدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِیفٌ- کأَنَّما یساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ ینْظُرُونَ.»(2)

1. نکوهش کوفیان

گرفتار کسانی شده ام که چون امر می کنم فرمان نمی برند و چون آن ها را فرا می خوانم اجابت نمی کنند. ای مردم بی اصل و ریشه، در یاری پروردگارتان برای چه در انتظارید؟ آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد؟ و یا غیرتی که شما را به خشم وا دارد؟(3)

ص: 289


1- . در آنجا مالک بن کعب، فرماندار امام(علیه السلام) بود که صد نفر نیرو در اختیار داشت و فرمانده مهاجم معاویه، نعمان با دو هزار سرباز به او حمله کرده بود، امیر المؤمنین(علیه السلام) به همین جهت مردم را به یاری او فرا خواند و کوفیان را در بی تفاوتی هشدار داد و نکوهش کرد.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 81.
3- . نفی تفکر: آپولیتیسم Apolitism (آپولوژیسم Apologism (لا قیدی و عدم شرکت در مسائل سیاسی).

2. علل شکست و نابودی کوفیان

در میان شما به پاخاسته فریاد می کشم و عاجزانه از شما یاری می خواهم، امّا به سخنان من گوش نمی سپارید و فرمان مرا اطاعت نمی کنید، تا آن را که پیامدهای ناگوار آشکار شد، نه با شما می توان انتقام خونی را گرفت و نه با کمک شما می توان به هدف رسید.

شما را به یاری برادرانتان می خوانم، مانند شتری که از درد بنالد، ناله و فریاد سر می دهید و یا همانند حیوانی که پشت آن زخم باشد، حرکتی نمی کنید. تنها گروه اندکی به سوی من آمدند که آن ها نیز ناتوان ومضطرب بودند، «گویا آن ها را به سوی مرگ می کشانند و مرگ را با چشمانشان می نگرند».

می گویم: («متذائب» یعنی مضطرب، از «تذاء بت الرّیح» یعنی وزش باد گوناگون و مضطرب گشت و ذئب (گرگ) را ذئب نامیدند چون در رفتن اضطراب دارد)(1)

6. پرهیز از حیله و نیرنگ در مقابل حاکمیت اسلامی

اشاره

امام علی(علیه السلام) پس از جنگ صفّین در سال 37 هجری در کوفه، خطبه 41 را به شرح ذیل ایراد فرمودند:

«أَیهَا النَّاسُ إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ وَ لَا أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَی مِنْهُ وَ مَا یغْدِرُ مَنْ عَلِمَ کیفَ الْمَرْجِعُ وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِی زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَکثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ کیساً وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِیهِ إِلَی حُسْنِ الْحِیلَةِ مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ قَدْ یرَی الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِیلَةِ وَ

ص: 290


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 93.

دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیهِ فَیدَعُهَا رَأْی عَینٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَیهَا وَ ینْتَهِزُ فرصت ها مَنْ لَا حَرِیجَةَ لَهُ فِی الدِّین.»(1)

پرهیز از حیله و نیرنگ

ای مردم! وفا همراه راستی است، که سپری محکم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم. آن کس که از بازگشت خود به قیامت آگاه باشد خیانت و نیرنگ ندارد.

امّا امروز در محیط و زمان های زندگی می کنیم که بیش تر مردم حیله و نیرنگ را، زیرکی می پندارند و افراد جاهل آنان را اهل تدبیر می خوانند.

چگونه فکر می کنند؟ خدا بکشد آن ها را! چه بسا شخصی تمام پیش آمدهای آینده را می داند و راه های مکر و حیله را می شناسد ولی امر و نهی پروردگار مانع اوست و با این که قدرت انجام آن را دارد آن را به روشنی رها می سازد، امّا آن کس که از گناه و مخالفت با دین پروا ندارد از فرصت ها برای نیرنگ بازی، استفاده می کند.(2)

7. مخالفت بعضی ازصحابه درهمراهی با لشکراسامه

7. مخالفت بعضی ازصحابه درهمراهی با لشکراسامه(3)

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) لشکری را راهی روم می کند؛

«ثُمَّ إِنَّهُ عَقَدَ لِأُسَامَةَ بْنِ زَیدِ بْنِ حَارِثَةَ الْإِمْرَةَ وَ نَدَبَهُ أَنْ یخْرُجَ بِجُمْهُورِ الْأُمَّةِ إِلَی حَیثُ أُصِیبَ أَبُوهُ مِنْ بِلَادِ الرُّومِ وَ اجْتَمَعَ رَأْیهُ(علیه السلام) عَلَی إِخْرَاجِ جَمَاعَةٍ مِنْ مُتَقَدِّمِی

ص: 291


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 83.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 95.
3- . مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص: 180.

الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فِی مُعَسْکرِهِ حَتَّی لَا یبْقَی فِی الْمَدِینَةِ عِنْدَ وَفَاتِهِ(صلی الله علیه و آله) مَنْ یخْتَلِفُ فِی الرِّئَاسَةِ وَ یطْمَعُ فِی التَّقَدُّمِ عَلَی النَّاسِ بِالْإِمَارَةِ وَ یسْتَتِبُّ الْأَمْرُ لِمَنِ اسْتَخْلَفَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ لَا ینَازِعُهُ فِی حَقِّهِ مُنَازِعٌ فَعَقَدَ لَهُ الْإِمْرَةَ عَلَی مَا ذَکرْنَاهُ.

وَ جَدَّ(علیه السلام) فِی إِخْرَاجِهِمْ فَأَمَرَ أُسَامَةَ بِالْبُرُوز عَنِ الْمَدِینَةِ بِمُعَسْکرِهِ إِلَی الْجُرْفِ وَ حَثَّ النَّاسَ عَلَی الْخُرُوجِ إِلَیهِ وَ الْمَسِیرِ مَعَهُ وَ حَذَّرَهُمْ مِنَ التَّلَوُّمِ وَ الْإِبْطَاءِ عَنْهُ.

فَبَینَا هُوَ فِی ذَلِک إِذْ عَرَضَتْ لَهُ الشَّکاةُ الَّتِی تُوُفِّی فی ها فَلَمَّا أَحَسَّ بِالْمَرَضِ الَّذِی عَرَاهُ أَخَذَ بِیدِ عَلِی بْنِ ابی طَالِبٍ(علیه السلام) وَ اتَّبَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنَ النَّاسِ وَ تَوَجَّهَ إِلَی الْبَقِیعِ فَقَالَ لِمَنْ تَبِعَهُ إِنَّنِی قَدْ أُمِرْتُ بِالاسْتِغْفَارِ لِأَهْلِ الْبَقِیعِ فَانْطَلَقُوا مَعَهُ حَتَّی وَقَفَ بَینَ أَظْهُرِهِمْ فَقَالَ(علیه السلام) السَّلَامُ عَلَیکمْ یا أَهْلَ الْقُبُورِ لِیهْنِئْکمْ مَا أَصْبَحْتُمْ فِیهِ مِمَّا فِیهِ النَّاسُ أَقْبَلَتِ الْفِتَنُ کقِطَعِ اللَّیلِ الْمُظْلِمِ یتْبَعُ أَوَّلَهَا آخِرُهَا ثُمَّ اسْتَغْفَرَ لِأَهْلِ الْبَقِیعِ طَوِیلًا وَ أَقْبَلَ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ ابی طَالِبٍ(علیه السلام) فَقَالَ لَهُ إِنَّ جَبْرَئِیلَ(علیه السلام) کانَ یعْرِضُ عَلَی الْقُرْآنَ کلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَ قَدْ عَرَضَهُ عَلَی الْعَامَ مَرَّتَینِ وَ لَا أَرَاهُ إِلَّا لِحُضُورِ أَجَلِی ثُمَّ قَالَ یا عَلِی إِنِّی خُیرْتُ بَینَ خَزَائِنِ الدُّنْیا وَ الْخُلُودِ فی ها أَوِ الْجَنَّةِ فَاخْتَرْتُ لِقَاءَ رَبِّی وَ الْجَنَّةَ فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَاغْسِلْنِی وَ اسْتُرْ عَوْرَتِی فَإِنَّهُ لَا یرَاهَا أَحَدٌ إِلَّا أُکمِهَ.»

سپس رایتی به نام اسامة بن زید بن حارثه ترتیب داد و دستور صادر کرد او باتفاق گروه بسیاری از مسلمانان به طرف یکی از شهرهای روم که پدرش در آن جا از پای درآمده بود حرکت کند و نظر رسولخدا(صلی الله علیه و آله) این بود بدین وسیله عده از سران مهاجر و انصار در لشکر وی شرکت نمایند و هنگام رحلت او آن ها که آهنگ مخالفت و طمع ریاست دارند نباشند و امر خلافت بدون هیچ گونه نزاعی بخلیفه پس از او مسلم گردد.

ص: 292

و بالاخره به طوری که گفتیم رایت اسامه بسته شد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سعی بلیغی در بیرون کردن سران مهاجر و انصار نمود و به اسامه فرمود تا با لشکریان خود بیرون رفته و در جرف که نزدیک مدینه بود منزل نماید و مردم را وادار کرد تا همراه او حرکت کنند و آنان را از باقی ماندن و کندی کردن از انجام وظیفه بیم می داد.

در آن حال که مسلمانان را بهمراهی با اسامه دعوت می کرد بیماری مرگ بر وجود مبارکش عارض شد چون از بیماری خود باخبر گردید و احساس کرد که این مرض ویرا از پای درمی آورد دست علی(علیه السلام) را به دست گرفته و همراه با عده به بقیع آمد به آن ها توجه کرده فرمود من مأمورم برای مردگان بقیع استغفار نمایم آن ها با وی آمدند تا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در محلی توقف کرد و گفت سلام بر شما ای مردمی که در دل خاک بقیع خفته اید، از مقاماتی که بدان نائل گردیده اید تبریک می گویم اگر بروزگار ما بنگرید می بینید فسادها از همه طرف مانند شب تاریک روز ما را تار نموده سپس برای آن ها استغفاری طولانی نموده به طرف علی(علیه السلام) متوجه شد فرمود همانا جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من تلاوت می کرد امسال دو مرتبه آن کتاب عزیز را بر من قرائت کرد و یقین میدانم این عمل جبرئیل حاکی از آن ست که مرگ من فرارسیده.

سپس فرمود یا علی من مخیرم خزائن دنیا و جاوید ماندن در آن را برای خود برگزینم یا از این دنیا رخت بربسته بسرای دیگر بشتابم من از این دو ملاقات پروردگار و نعمت های پایدار بهشت را اختیار نمودم بنا بر این هنگامی که از دنیا رفتم مرا غسل بده و عورت مرا بپوشان، زیرا هر کسی چشمش بعورت من بیفتد بلادرنگ نابینا شود.

ص: 293

«ثُمَّ عَادَ إِلَی مَنْزِلِهِ(علیه السلام) فَمَکثَ ثَلَاثَةَ أَیامٍ مَوْعُوکاً ثُمَّ خَرَجَ إِلَی الْمَسْجِدِ مَعْصُوبَ الرَّأْسِ مُعْتَمِداً عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ ابی طَالِبٍ بِیمْنَی یدَیهِ وَ عَلَی الْفَضْلِ بْنِ الْعَبَّاسِ بِالْیدِ الْأُخْرَی حَتَّی صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَجَلَسَ عَلَیهِ ثُمَّ قَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدْ حَانَ مِنِّی خُفُوفٌ مِنْ بَینِ أَظْهُرِکمْ فَمَنْ کانَ لَهُ عِنْدِی عِدَةٌ فَلْیأْتِنِی أُعْطِهِ إِیاهَا وَ مَنْ کانَ لَهُ عَلَی دَینٌ فَلْیخْبِرْنِی بِهِ مَعَاشِرَ النَّاسِ لَیسَ بَینَ اللَّهِ وَ بَینَ أَحَدٍ شَی ءٌ یعْطِیهِ بِهِ خَیراً أَوْ یصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلَّا الْعَمَلُ أَیهَا النَّاسُ لَا یدَّعِی مُدَّعٍ وَ لَا یتَمَنَّی مُتَمَنٍّ وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَا ینْجِی إِلَّا عَمَلٌ مَعَ رَحْمَةٍ وَ لَوْ عَصَیتُ لَهَوَیتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ.

ثُمَّ نَزَلَ فَصَلَّی بِالنَّاسِ صَلَاةً خَفِیفَةً وَ دَخَلَ بَیتَهُ وَ کانَ إِذْ ذَاک فِی بَیتِ ام سلمة رَضِی اللَّهُ عَنْهَا فَأَقَامَ بِهِ یوْماً أَوْ یوْمَینِ.

فَجَاءَتْ عَائِشَةُ إِلَیهَا تَسْأَلُهَا أَنْ تَنْقُلَهُ إِلَی بیت ها لِتَتَوَلَّی تَعْلِیلَهُ وَ سَأَلَتْ أَزْوَاجَ النَّبِی(صلی الله علیه و آله) فِی ذَلِک فَأَذِنَّ لَهَا فَانْتَقَلَ(صلی الله علیه و آله) إِلَی الْبَیتِ الَّذِی أَسْکنَهُ عَائِشَةُ وَ اسْتَمَرَّ بِهِ الْمَرَضُ أَیاماً وَ ثَقُلَ(علیه السلام).

فَجَاءَ بِلَالٌ عِنْدَ صَلَاةِ الصُّبْحِ وَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) مَغْمُورٌ بِالْمَرَضِ فَنَادَی الصَّلَاةَ رَحِمَکمُ اللَّهُ فَأُوذِنَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) بِنِدَائِهِ فَقَالَ یصَلِّی بِالنَّاسِ بَعْضُهُمْ فَإِنَّنِی مَشْغُولٌ بِنَفْسِی.

فَقَالَتْ عَائِشَةُ مُرُوا أَبَا بَکرٍ وَ قَالَتْ حَفْصَةُ مُرُوا عُمَرَ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) حِینَ سَمِعَ کلَامَهُمَا وَ رَأَی حِرْصَ کلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا عَلَی التَّنْوِیهِ بِأَبِیهَا وَ افْتِتَانِهِمَا بِذَلِک وَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) حَی اکفُفْنَ فَإِنَّکنَّ صُوَیحِبَاتُ یوسُفَ ثُمَّ قَامَ(علیه السلام) مُبَادِراً خَوْفاً مِنْ تَقَدُّمِ أَحَدِ الرَّجُلَینِ وَ قَدْ کانَ أَمَرَهُمَا(علیه السلام) بِالْخُرُوجِ إِلَی أُسَامَةَ وَ لَمْ یکنْ عِنْدَهُ أَنَّهُمَا قَدْ تَخَلَّفَا.»

ص: 294

آن گاه به منزل خود برگشته و سه شبانه روز با کمال بیماری و نقاهت بسربرد پس از سه روز، سر مبارک را بسته علی(علیه السلام) طرف راست آن حضرت و فضل بن عباس طرف چپ آن حضرت را گرفته بودند و با این حال وارد مسجد شده و به منبر رفته نشست سپس فرمود ای گروه مردم غیبت من نزدیک شده و مرگ من فرا رسیده کسی که در دست من حقی دارد یا طلبکار است بیاید تا حقش را بپردازم و طلبش را ادا کنم ای مردم هیچ چیزی نزد خدا باندازه عمل موقعیت ندارد، زیرا به واسطهٔ آن خیر و شر نمودار می گردد ای مردم کسی ادعائی نکند و فردی آرزوئی ننماید سوگند به خدائی که مرا به نبوت حقیقی برگزیده بجز از عمل توأم با رحمت کار دیگری آدمی را نجات نمی بخشد و منهم اگر بنافرمانی او پرداخته بودم هلاک و نابود شده بودم.

سپس از منبر بزیر آمد و با مردم نماز گزارده و به واجبات فقط اکتفا نمود و به خانه ام سلمه که آن روزهادر آن جا بسرمیبرد رفت یک روز یا دو روز از این قضیه بیش نگذشت عائشه حضور حضرت رسیده و اجازه خواست تا آن حضرت را به خانه خود ببرد و در آن جا به پرستاری حضرتش بپردازد و ضمناً از زنان دیگر رسول خدا نیز کسب اجازه کرده و بالاخره با استیذان از نامبردگان رسول خدا را به خانه خود برد و به پرستاری پرداخت چند روزی بیماری آن جناب شدت کرد یک روز صبح که پیغمبر اکرم بنقاهت شدید مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام کرد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود من اکنون از آمدن به مسجد معذورم یکی از مسلمانان را بنماز وادار کنید و دیگران به وی اقتدا نمائید عایشه گفت پدرم ابو بکر

ص: 295

را به اقامه جماعت برقرار سازید حفصه گفت والد بزرگوارم عمر را بگوئید نماز صبح را بپای آورد.

«فَلَمَّا سَمِعَ مِنْ عَائِشَةَ وَ حَفْصَةَ مَا سَمِعَ عَلِمَ أَنَّهُمَا مُتَأَخِّرَانِ عَنْ أَمْرِهِ فَبَدَرَ لِکفِّ الْفِتْنَةِ وَ إِزَالَةِ الشُّبْهَةِ فَقَامَ(علیه السلام) وَ أَنَّهُ لَا یسْتَقِلُّ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الضَّعْفِ فَأَخَذَ بِیدِهِ عَلِی بْنُ ابی طَالِبٍ(علیه السلام) وَ الْفَضْلُ بْنُ عَبَّاسٍ فَاعْتَمَدَهُمَا وَ رِجْلَاهُ تَخُطَّانِ الْأَرْضَ مِنَ الضَّعْفِ.

فَلَمَّا خَرَجَ إِلَی الْمَسْجِدِ وَجَدَ أَبَا بَکرٍ قَدْ سَبَقَ إِلَی الْمِحْرَابِ فَأَوْمَأَ إِلَیهِ بِیدِهِ أَنْ تَأَخَّرْ عَنْهُ فَتَأَخَّرَ ابو بَکرٍ وَ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) مَقَامَهُ فَکبَّرَ وَ ابْتَدَأَ الصَّلَاةَ الَّتِی کانَ قَدِ ابْتَدَأَ بِهَا ابو بَکرٍ وَ لَمْ یبْنِ عَلَی مَا مَضَی مِنْ فِعَالِهِ.

فَلَمَّا سَلَّمَ انْصَرَفَ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ اسْتَدْعَی أَبَا بَکرٍ وَ عُمَرَ وَ جَمَاعَةً مِمَّنْ حَضَرَ الْمَسْجِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ثُمَّ قَالَ أَ لَمْ آمُرْ أَنْ تَنْفُذُوا جَیشَ أُسَامَةَ فَقَالُوا بَلَی یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَلِمَ تَأَخَّرْتُمْ عَنْ أَمْرِی فَقَالَ ابو بَکرٍ إِنَّنِی کنْتُ خَرَجْتُ ثُمَّ رَجَعْتُ لِأُجَدِّد بِک عَهْداً وَ قَالَ عُمَرُ یا رَسُولَ اللَّهِ لَمْ أَخْرُجْ لِأَنَّنِی لَمْ أُحِبَّ أَنْ أَسْأَلَ عَنْک الرَّکبَ فَقَالَ النَّبِی(صلی الله علیه و آله) فَانْفُذُوا جَیشَ أُسَامَةَ فَانْفُذُوا جَیشَ أُسَامَةَ یکرِّرُهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ أُغْمِی عَلَیهِ مِنَ التَّعَبِ الَّذِی لَحِقَهُ وَ الْأَسَفِ فَمَکثَ هُنَیهَةً مُغْمًی عَلَیهِ وَ بَکی الْمُسْلِمُونَ وَ ارْتَفَعَ النَّحِیبُ مِنْ أَزْوَاجِهِ وَ وُلْدِهِ وَ النِّسَاءِ الْمُسْلِمَاتِ وَ مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ.»(1)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هنگامی که دید هر یک از این ها حریص اند بر این که پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حیات وی آشوب نمایند فرمود دست از آشوبگری خود بردارید و فتنه بپا نکنید شما مانند زن های فتنه گر زمان یوسفید که هر یک پنهانی به یوسف پیغام فرستادند.

ص: 296


1- . فی هامش «ش» و «م»: من أهل بیته.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نظر باینکه مبادا یکی از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن که دستور داده بود همراه جیش اسامه بخارج شهر بروند و خیال نمی کرد تخلف کرده باشند با همان حال ناتوانی که داشت خود را برای رفتن به مسجد مهیا کرد و از آن طرف وقتی متوجه شد عایشه و حفصه در صدد امامت پدر خودند دانست که ابو بکر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده اند این معنی بیش تر رسول خدا را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدین وسیله بتواند آتش فتنه را خاموش بسازد و رفع شبهه نماید.

بالاخره رسول خدا با ضعف بی اندازه که داشت و نمی توانست روی زمین آرام بگیرد علی(علیه السلام) و فضل بن عباس زیر بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهای مبارک را بر روی زمین می کشید و با این حال به مسجد وارد گردیده دید ابو بکر داخل محراب شده و نزدیکست با گفتن تکبیرة الاحرام که رکن مقدم اسلام است ارکان حقیقی آن را از یک دیگر بپاشد و نابود سازد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با دست اشاره کرد عقب بایست او ناچار عقب ایستاد لیکن در نظر داشت روزی برای آن که بفهماند حق با من بود نه با پیغمبر در میان محراب بایستد و با گفتن اللَّه اکبر رک و پیوند رهبر بزرگ اسلام نی بلکه قائمه عرش الهی را بلرزه درآورد.

رسول خدا خود در محراب ایستاده و نماز را آغاز کرده و اعمال نمازی ابو بکر را به هیچ گرفته نماز را از سر شروع کرد چون نماز را سلام داد به خانه رفته ابو بکر و عمر و عده ای که در مسجد حضور داشتند طلبیده فرمود مگر دستور ندادم شما همراه جیش اسامه بخارج شهر کوچ کنید عرض کردند آری فرمود بنا بر این برای چه مخالفت کردید؟! ابو بکر گفت من حسب الامر همراه جیش اسامه بخارج مدینه

ص: 297

رفتم لیکن برای آن که عهدی تازه کرده باشم مراجعت نمودم عمر گفت یا رسول اللَّه من از مدینه خارج نشدم و با جیش اسامه شرکت نکردم، زیرا می خواستم خودم از بیماری شما باخبر باشم و از دیگران خبر ناراحتی شما را نپرسم.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که دانست آنان مخالفت کرده اند بار سوم آن ها را بهمراهی با جیش اسامه دعوت کرد و از رنج بسیاری که دیده و اندوه فراوانی که به حضرتش رسیده غشوه بر او عارض گردید و ساعتی بدین حال بسربرد مسلمانان گریستند و صدای گریه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد.(1)

8. حدیث لوح و قلم، و مخالفت بعضی از صحابه

8. حدیث لوح و قلم، و مخالفت بعضی از صحابه(2)

هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) مشاهده فرمودند که توطئه ای در حال شکل گیری است، فرمودند: قلم و دوات برایم بیاورید.

«فَأَفَاقَ(علیه السلام) فَنَظَرَ إِلَیهِمْ ثُمَّ قَالَ ائْتُونِی بِدَوَاةٍ وَ کتِفٍ أَکتُبْ لَکمْ کتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً ثُمَّ أُغْمِی عَلَیهِ فَقَامَ بَعْضُ مَنْ حَضَرَ یلْتَمِسُ دَوَاةً وَ کتِفاً فَقَالَ لَهُ عُمَرُ ارْجِعْ فَإِنَّهُ یهْجُرُ فَرَجَعَ وَ نَدِمَ مَنْ حَضَرَهُ عَلَی مَا کانَ مِنْهُمْ مِنَ التَّضْجِیعِ فِی إِحْضَارِ الدَّوَاةِ وَ الْکتِفِ فَتَلَاوَمُوا بَینَهُمْ فَقَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ لَقَدْ أَشْفَقْنَا مِنْ خِلَافِ رَسُولِ اللَّهِ.

فَلَمَّا أَفَاقَ(صلی الله علیه و آله) قَالَ بَعْضُهُمْ أَ لَا نَأْتِیک بِکتِفٍ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ دَوَاةٍ فَقَالَ أَ بَعْدَ

ص: 298


1- . مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، مترجم: ساعدی خراسانی، ص: 166.
2- مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص: 183.

الَّذِی قُلْتُمْ لَا وَ لَکنَّنِی أُوصِیکمْ بِاهل بیتی خَیراً ثُمَّ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنْ الْقَوْمِ فَنَهَضُوا وَ بَقِی عِنْدَهُ الْعَبَّاسُ وَ الْفَضْلُ وَ عَلِی بْنُ ابی طَالِبٍ وَ اهل بیتهِ خَاصَّةً.

فَقَالَ لَهُ الْعَبَّاسُ یا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ یکنْ هَذَا الْأَمْرُ فِینَا مُسْتَقَرّاً بَعْدَک فَبَشِّرْنَا وَ إِنْ کنْتَ تَعْلَمُ أَنَّا نُغْلَبُ عَلَیهِ فَأَوْصِ بِنَا فَقَالَ أَنْتُمُ الْمُسْتَضْعَفُونَ مِنْ بَعْدِی وَ أَصْمَتَ فَنَهَضَ الْقَوْمُ وَ هُمْ یبْکونَ قَدْ أَیسُوا مِنَ النَّبِی(صلی الله علیه و آله).

فَلَمَّا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِهِ قَالَ(علیه السلام) ارْدُدُوا عَلَی أَخِی عَلِی بْنَ ابی طَالِبٍ وَ عَمِّی فَأَنْفَذُوا مَنْ دَعَاهُمَا فَحَضَرَا فَلَمَّا اسْتَقَرَّ بِهِمَا الْمَجْلِسُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) یا عَبَّاسُ یا عَمَّ رَسُولِ اللَّهِ تَقْبَلُ وَصِیتِی وَ تُنْجِزُ عِدَتِی وَ تَقْضِی عَنِّی دَینِی فَقَالَ الْعَبَّاسُ یا رَسُولَ اللَّهِ عَمُّک شَیخٌ کبِیرٌ ذو عِیالٍ کثِیرٍ وَ أَنْتَ تُبَارِی الرِّیحَ سَخَاءً وَ کرَماً وَ عَلَیک وَعْدٌ لَا ینْهَضُ بِهِ عَمُّک.»

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) افاقه یافته نگاهی به مردم کرده فرمود: دوات و شانه گوسفندی حاضر کنید تا مطلبی را بنویسم که پس از آن برای همیشه گمراه نشوید و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولی شد.

یکی از حاضران برخاست تا امریه حضرت را به انجام آورد عمر دید هر گاه دستور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عملی شود ممکن است تیر غرض او بهدف مقصود نرسد و کار از کار بگذرد بدین ملاحظه به آن مرد گفت بسخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) توجه نکن، زیرا او بیمار است و هذیان می گوید آن مرد از اراده خود منصرف شد و از این که در احضار امریه رسول خدا تقصیر و کوتاهی نمودند متأثر بوده و گفتگو در میانشان افتاد و کلمه استرجاع «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ» را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بیمناک بودند.

ص: 299

هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) افاقه حاصل کرد برخی گفتند آیا اجازه می دهید تا دوات و شانه حاضر نمائیم فرمود پس از این همه سخنان نابجا محتاج بدوات و شانه نیستم لیکن در باره بازماندگانم وصیت می کنم از آن ها دست برمدارید و از نیت خیر در باره آنان خودداری ننمائید و روی از مردم برگردانید مسلمانان تقصیر کار از جای برخاسته به خانهای خود رفتند و بجز از عباس و فضل و علی بن ابی طالب(علیه السلام) و خاندان مخصوصش دیگری باقی نماند.

عباس عرض کرد یا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) هر گاه می دانید غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پیروز می آئیم و مستقر می شویم اطلاع فرمائید رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود پس از من درمانده و بیچاره خواهید شد و سخن دیگری نفرمود.

این عده هم با کمال ناامیدی از حضور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مرخص گردیدند رسول خدا فرمود برادر و عمویم را برگردانید چون حضور یافتند و مجلس منحصر به آن ها گردید پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به طرف عمویش عباس توجه کرده فرمود ای عمو وصیت مرا می پذیری و وعده مرا قبول می کنی و قرض مرا ادا می نمائی عباس عرض کرد یا رسول اللَّه عموی تو پیرمرد و عیال وار است و سخاء و کرم تو مانند باد وزش داشته و عموی ناتوانت نمی تواند بوعده تو قیام کند.

«فَأَقْبَلَ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) فَقَالَ لَهُ یا أَخِی تَقْبَلُ وَصِیتِی وَ تُنْجِزُ عِدَتِی وَ تَقْضِی عَنِّی دَینِی وَ تَقُومُ بِأَمْرِ أَهْلِی مِنْ بَعْدِی قَالَ نَعَمْ یا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ ادْنُ مِنِّی فَدَنَا مِنْهُ فَضَمَّهُ إِلَیهِ ثُمَّ نَزَعَ خَاتَمَهُ مِنْ یدِهِ فَقَالَ لَهُ خُذْ هَذَا فَضَعْهُ فِی یدِک وَ دَعَا بِسَیفِهِ وَ دِرْعِهِ وَ جَمِیعِ لَامَتِهِ فَدَفَعَ ذَلِک إِلَیهِ وَ الْتَمَسَ عِصَابَةً کانَ یشُدُّهَا عَلَی بَطْنِهِ إِذَا لَبِسَ

ص: 300

سِلَاحَهُ وَ خَرَجَ إِلَی الْحَرْبِ فَجِی ءَ بِهَا إِلَیهِ فَدَفَعَهَا إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) وَ قَالَ لَهُ امْضِ عَلَی اسْمِ اللَّهِ إِلَی مَنْزِلِک.

فَلَمَّا کانَ مِنَ الْغَدِ حُجِبَ النَّاسُ عَنْهُ وَ ثَقُلَ فِی مَرَضِهِ وَ کانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَا یفَارِقُهُ إِلَّا لِضَرُورَةٍ فَقَامَ فِی بَعْضِشُئُونِهِ فَأَفَاقَ(علیه السلام) إِفَاقَةً فَافْتَقَدَ عَلِیاً(علیه السلام) فَقَالَ وَ أَزْوَاجُهُ حَوْلَهُ ادْعُوا لِی أَخِی وَ صَاحِبِی وَ عَاوَدَهُ الضَّعْفَ فَأَصْمَتَ فَقَالَتْ عَائِشَةُ ادْعُوا لَهُ أَبَا بَکرٍ فَدُعِی فَدَخَلَ عَلَیهِ فَقَعَدَ عِنْدَ رَأْسِهِ فَلَمَّا فَتَحَ عَینَهُ نَظَرَ إِلَیهِ وَ أَعْرَضَ عَنْهُ بِوَجْهِهِ فَقَامَ ابو بَکرٍ فَقَالَ لَوْ کانَ لَهُ إِلَی حَاجَةٌ لَأَفْضَی بِهَا إِلَی فَلَمَّا خَرَجَ أَعَادَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) الْقَوْلَ ثَانِیةً وَ قَالَ ادْعُوا لِی أَخِی وَ صَاحِبِی فَقَالَتْ حَفْصَةُ ادْعُوا لَهُ عُمَرَ فَدُعِی فَلَمَّا حَضَرَ رَآهُ النَّبِی(صلی الله علیه و آله) فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَانْصَرَفَ.»

آن گاه به علی(علیه السلام) توجه کرده فرمود ای برادر آیا وصیت مرا می پذیری و بوعده من وفا می کنی و قرض مرا ادا می سازی و امور بازماندگانم را اداره می نمائی عرض کرد آری فرمان تو را از دل و جان می پذیرم و آن را اجرا می کنم.

پیغمبر فرمود نزدیک بیا چون پیش رفت علی(علیه السلام) را بسینه چسبانید و انگشتری خود را از انگشت مبارکش بیرون آورده فرمود این انگشتری را در انگشت کن سپس شمشیر و زره و تمام سلاح های جنگی خود و پارچه را که در هنگام پیکار بشکم می بسته و لباس جنگ می پوشیده و به کارزار می رفته حاضر کرده همه را به علی(علیه السلام) تسلیم نمود فرمود به نام خدا به منزل خود برو.

علی(علیه السلام) در تمام این مدت از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) کناره نمی گرفت و پیوسته منتظر اجرای دستورات آن جناب بود فردای آن روز که درب خانه اش بروی مردم بسته بود و کسی از احوال آن جناب اطلاعی نداشت و بیماری آن حضرت شدت یافته

ص: 301

علی(علیه السلام) برای انجام پاره از امور ضروری خود رفته بود رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اندکی افاقه یافت علی(علیه السلام) را ندید زنهای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اطراف او را گرفته بودند.

«ثُمَّ قَالَ(علیه السلام) ادْعُوا لِی أَخِی وَ صَاحِبِی فَقَالَتْ ام سلمة رَضِی اللَّهُ عَنْهَا ادْعُوا لَهُ عَلِیاً فَإِنَّهُ لَا یرِیدُ غَیرَهُ فَدُعِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ أَوْمَأَ إِلَیهِ فَأَکبَّ عَلَیهِ فَنَاجَاهُ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) طَوِیلًا ثُمَّ قَامَ فَجَلَسَ نَاحِیةً حَتَّی أَغْفَی رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) فَقَالَ لَهُ النَّاسُ مَا الَّذِی أَوْعَزَ إِلَیک یا أَبَا الْحَسَنِ فَقَالَ عَلَّمَنِی أَلْفَ بَابٍ فَتَحَ لِی کلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ وَ وَصَّانِی بِمَا أَنَا قَائِمٌ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

ثُمَّ ثَقُلَ(علیه السلام) وَ حَضَرَهُ الْمَوْتُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) حَاضِرٌ عِنْدَهُ فَلَمَّا قَرُبَ خُرُوجُ نَفْسِهِ قَالَ لَهُ ضَعْ رَأْسِی یا عَلِی فِی حَجْرِک فَقَدْ جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا فَاضَتْ نَفْسِی فَتَنَاوَلْهَا بِیدِک وَ امْسَحْ بِهَا وَجْهَک ثُمَّ وَجِّهْنِی إِلَی الْقِبْلَةِ وَ تَوَلَّ أَمْرِی وَ صَلِّ عَلَی أَوَّلَ النَّاسِ وَ لَا تُفَارِقْنِی حَتَّی تُوَارِینِی فِی رَمْسِی وَ اسْتَعِنْ بِاللَّهِ تَعَالَی فَأَخَذَ عَلِی(علیه السلام) رَأْسَهُ فَوَضَعَهُ فِی حَجْرِهِ فَأُغْمِی عَلَیهِ فَأَکبَّتْ فَاطِمَةُ(علیه السلام) تَنْظُرُ فِی وَجْهِهِ وَ تَنْدُبُهُ وَ تَبْکی وَ تَقُولُ:

وَ أَبْیضُ یسْتَسْقَی الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ

ثِمَالُ (1) الْیتَامَی عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ

فَفَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) عَینَیهِ وَ قَالَ بِصَوْتٍ ضَئِیلٍ یا بُنَیةِ هَذَا قَوْلُ عَمِّک ابی طَالِبٍ لَا تَقُولِیهِ وَ لَکنْ قُولِی وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکمْ فَبَکتْ طَوِیلًا فَأَوْمَأَ إِلَیهَا بِالدُّنُوِّ مِنْهُ فَدَنَتْ مِنْهُ فَأَسَرَّ إِلَیهَا شَیئاً تَهَلَّلَ لَهُ وَجْهُهَا.

ثُمَّ قَضَی(علیه السلام) وَ یدُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) الْیمْنَی تَحْتَ حَنَکهِ فَفَاضَتْ نَفْسُهُ(علیه السلام) فی ها

ص: 302


1- . فی هامش «م»: ربیع. و الثمال: الغیاث «الصحاح- ثمل».

فَرَفَعَهَا إِلَی وَجْهِهِ فَمَسَحَهُ بِهَا ثُمَّ وَجَّهَهُ وَ غَمَّضَهُ وَ مَدَّ عَلَیهِ إِزَارَهُ وَ اشْتَغَلَ بِالنَّظَرِ فِی أَمْرِهِ.»(1)

سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

برادر و رفیق مرا بخوانید پس از این جمله دوباره ضعف بر آن حضرت مستولی گردید، خاموش شد عائشه گفت ابو بکر را بگوئید بیاید وی داخل شده بالین آن حضرت نشست چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دیده گشود چشمش به جمال تهی از کمال ابو بکر افتاد صورت برگردانید ابو بکر دانست اشتباه کرده از جای برخاست و گفت اگر او به من نیازمند بود صورت بر- نمی گردانید و حاجتش را می فرمود چون بیرون رفت دوباره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همان جمله را تکرار کرد حفصه گفت عمر را حاضر کنید چون حضور یافت و چشم رسول به آن نامقبول افتاد صورت برگردانید و او هم خارج شد بار سوم رسول خدا فرمود برادر و صاحب مرا بخوانید ام سلمه که حق از او خوشنود باد گفت علی را بگوئید حاضر شود که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) جز او بدیگری عنایتی ندارد علی(علیه السلام) را بحضور خواندند چون او وارد شد گوئید روح روانی برسول خدا دمیدند شاد و خندان گردیده او را نزدیک خواند مدتی با وی براز پرداخت سپس علی(علیه السلام) از جا برخاست و بگوشه آرام گرفت تا پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به خواب رود چون او خوابید از خانه بیرون رفت مردم پرسیدند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با تو چه نجوائی داشت و چه فرمود؟ پاسخ داد هزار باب علم به من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر گشودهمی شود و مرا به کارهائی مأموریت داد که بخواست خدا بدان ها قیام خواهم کرد.

ص: 303


1- مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد.

بیماری رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شدت کرد و آثار ارتحال ظاهر شد و علی(علیه السلام) در آن هنگام حضور داشت چون نزدیک شد روح مقدسش به آشیان جنان پرواز نماید به علی(علیه السلام) فرمود یا علی سرم را در میان دامان خود بگذار که امر خدا دررسیده چون جان من از کالبد بیرون خرامد آن را به دست خود بگیر و به صورت بکش سپس مرا رو بقبله قرار داده و به کار غسل من بپرداز و نخستین کس بر من نماز بگزار و تا مرا در میان قبر پنهان ننموده از من جدا مشو و در تمام امور خود از خدا کمک بخواه.

علی(علیه السلام) حسب الامر سر مبارک پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را در میان دامن خود گذارد رسول خدا در آن هنگام از هوش رفت زهرای مرضیه که حضور داشت به صورت پدر بزرگوارش خیره شده گریه و ندبه می کرد و این شعر را می خواند.

سپید چهره که از برکت چهره نورانی او مردم از ابر باران می طلبند و او فریادرس بی پدران و پناه بیوه زنانست.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) صدای دختر ارجمند داغدارش را شنیده دیده گشود با صدای ضعیفی فرمود ای دختر اینشعر سروده عمویت ابو طالب است به جای آن این آیه را بخوان «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکمْ»؛(1) محمد فقط رسول خدا بوده و پیمبران پیش از او درگذشته اند آیا هر گاه او بمیرد یا کشته شود شما به حال پیش از اسلام خود برمی گردید؟ زهرا(علیه السلام) مدتی گریست رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را به سوی خود خوانده چون نزدیک رسید رازی با او گفت که روی مبارک فاطمه چون خورشیدی بر- افروخت آن گاه هم چنان که دست راست حضرت علی(علیه السلام) زیر چانه مبارکش بود روح مقدسش بعالم جاوید پرواز کرد

ص: 304


1- . آل عمران / 144.

علی(علیه السلام) جان منور او را چنان چه فرموده بود به دست گرفت و به صورت کشید سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را بجانب قبله برده دیدگان او را به دست ولایتی خود بست و جامه بر اندام آن جناب کشید و بانجام تغسیل و تکفین آن حضرت پرداخت.

ابن عباس پس از نقل این واقعه می گوید:

بزرگ ترین مصیبت برای اسلام، این بود که اختلاف و مجادله گروهی از صحابه، مانع از آن شد که پیامبر، نامه و وصیت مورد نظر خود را بنویسد.(1)

9. فریب نخوردن از دنیا و دل بستن به آخرت

اشاره

امام علی(علیه السلام) در خطبه 52 می فرماید:

«أَلَا وَ إِنَّ الدُّنْیا قَدْ تَصَرَّمَتْ وَ آذَنَتْ بِانْقِضَاءٍ وَ تَنَکرَ معروف ها وَ أَدْبَرَتْ حَذَّاءَ فَهِی تَحْفِزُ بِالْفَنَاءِ سکّانّها وَ تَحْدُو بِالْمَوْتِ جیرانّها وَ قَدْ أَمَرَّ فی ها مَا کانَ حُلْواً وَ کدِرَ مِنْهَا مَا کانَ صَفْواً فَلَمْ یبْقَ مِنْهَا إِلَّا سَمَلَةٌ کسَمَلَةِ الْإِدَاوَةِ أَوْ جُرْعَةٌ کجُرْعَةِ الْمَقْلَةِ لَوْ تَمَزَّزَهَا الصَّدْیانُ لَمْ ینْقَعْ فَأَزْمِعُوا عِبَادَ اللَّهِ الرَّحِیلَ عَنْ هَذِهِ الدَّارِ الْمَقْدُورِ عَلَی أَهْلِهَا الزَّوَالُ وَ لَا یغْلِبَنَّکمْ فی ها الْأَمَلُ وَ لَا یطُولَنَّ عَلَیکمْ فِیهَا الْأَمَدُ، فَوَاللَّهِ لَوْ حَنَنْتُمْ حَنِینَ الْوُلَّهِ الْعِجَالِ وَ دَعَوْتُمْ بِهَدِیلِ الْحَمَامِ وَ جَأَرْتُمْ جُؤَارَ مُتَبَتِّلِی الرُّهْبَانِ وَ خَرَجْتُمْ إِلَی اللَّهِ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ الْتِمَاسَ الْقُرْبَةِ إِلَیهِ فِی ارْتِفَاعِ دَرَجَةٍ عِنْدَهُ أَوْ غُفْرَانِ سَیئَةٍ أَحْصَتْهَا کتُبُهُ وَ حَفِظَتْهَا رُسُلُهُ لَکانَ قَلِیلًا فِیمَا أَرْجُو لَکمْ مِنْ ثَوَابِهِ وَ أَخَافُ عَلَیکمْ مِنْ عِقَابِهِ وَ [بِاللَّهِ] تَاللَّهِ لَوِ انْمَاثَتْ قُلُوبُکمُ انْمِیاثاً وَ سَالَتْ عُیونُکمْ مِنْ رَغْبَةٍ إِلَیهِ أَوْ رَهْبَةٍ مِنْهُ دَماً

ص: 305


1- . سبحا نی تبریزی، جعفر، فروغ ابدیت، ج 2، ص: 856.

ثُمَّ عُمِّرْتُمْ فِی الدُّنْیا مَا الدُّنْیا بَاقِیةٌ مَا جَزَتْ أَعْمَالُکمْ عَنْکمْ وَ لَوْ لَمْ تُبْقُوا شَیئاً مِنْ جُهْدِکمْ أَنْعُمَهُ عَلَیکمُ الْعِظَامَ وَ هُدَاهُ إِیاکمْ لِلْإِیمَان.»(1)

(در یکی از روزهای عید قربان این خطبه را ایراد فرمود که اکثر شارحان، خطبه 52 و 53 را یکی می دانند که در خطبه های قبل برگزیده مطالب آن آمده است)

1. تعریف دنیا

آگاه باشید، گویا دنیا پایان یافته و وداع خویش را اعلام داشته است، خوبی هایش ناشناخته مانده به سرعتپشت کرده می گذرد، ساکنان خود را به سوی نابود شدن می کشاند و همسایگانش را به سوی مرگ می راند. آن چه از دنیا شیرین بود تلخ شده و آن چه صاف و زلال بود تیرگی پذیرفت و بیش از ته مانده ظرف آب ریخته شده از آن باقی نمانده است، یا جرعه ای آب که با آن عطش تشنگان دنیا فرو نخواهد نشست.(2)

ای بندگان خدا! از سرایی کوچ کنید که سرانجام آن نابودی است، مبادا آرزوها بر شما چیره گردد، مپندارید که عمر طولانی خواهید داشت!

2. والایی نعمت های قیامت

به خدا سوگند! اگر مانند شتران بچه مرده ناله سر دهید و چونان کبوتران نوحه سرایی کنید و مانند راهبان زاری نمایید و برای نزدیک شدن به حق و دسترسی به درجات معنوی و آمرزش گناهانی که ثبت شده و مأموران حق آن را نگه می دارند،

ص: 306


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 89.
2- . سملة: ته مانده آب در ظرف، اداوة: ظرف و مقله: سنگ ریزهایی که در داخل ظرف آب می کردند تا آب کم تری بگیرد.

دست از اموال و فرزندان بکشید سزاوار است زیرا: برابر پاداشی که برای تان انتظار دارم و عذابی که از آن بر شما می ترسم، اندک است.

به خدا سوگند، اگر دل های شما از ترس آب شود و از چشم های تان با شدّت شوق به خدا، یا ترس از او، خون جاری گردد و اگر تا پایان دنیا زنده باشید و تا آن جا که می توانید در اطاعت از فرمان حق بکوشید، در برابر نعمت های بزرگ پروردگار، به خصوص نعمت ایمان، ناچیز است.(1)

10. قاسطین و نیرنگ های معاویه و عمر و عاص و فریب کوفیان

اشاره

امام علی(علیه السلام) در خطبه 34 می فرماید (پس از اطّلاع از ماجرای حکمیت و نیرنگ عمرو عاص که ابو موسی را فریب داد و طبق شروطی که برای حکمیت قبول کردند عملی نشد امام این خطبه را در سال 38 هجری ایراد کرد):

«أُفٍّ لَکمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَکمْ- أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ عِوَضاً وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً إِذَا دَعَوْتُکمْ إِلَی جِهَادِ عَدُوِّکمْ دَارَتْ أَعْینُکمْ کأَنَّکمْ مِنَ الْمَوْتِ فِی غَمْرَةٍ وَ مِنَ الذُّهُولِ فِی سَکرَةٍ یرْتَجُ عَلَیکمْ حَوَارِی فَتَعْمَهُونَ [فَکأَنَ] وَ کأَنَّ قُلُوبَکمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ مَا أَنْتُمْ لِی بِثِقَةٍ سَجِیسَ اللَّیالِی وَ مَا أَنْتُمْ بِرُکنٍ یمَالُ بِکمْ وَ لَا زَوَافِرُ عِزٍّ یفْتَقَرُ إِلَیکمْ مَا أَنْتُمْ إِلَّا کإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا فَکلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سُعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ تُکادُونَ وَ لَا تَکیدُونَ وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ لَا ینَامُ عَنْکمْ وَ أَنْتُمْ فِی غَفْلَةٍ سَاهُونَ غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخَاذِلُونَ وَ ایمُ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّ بِکمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَی وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ ابی طَالِبٍ انْفِرَاجَ

ص: 307


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 103.

الرَّأْسِ وَ اللَّهِ إِنَّ امْرَأً یمَکنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ یعْرُقُ لَحْمَهُ وَ یهْشِمُ عَظْمَهُ وَ یفْرِی جِلْدَهُ لَعَظِیمٌ عَجْزُهُ ضَعِیفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَیهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ أَنْتَ فَکنْ ذَاک إِنْ شِئْتَ فَأَمَّا أَنَا فَوَاللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِی ذَلِک ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِیةِ تَطِیرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ وَ تَطِیحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ وَ یفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِک ما یشاءُ.

أَیهَا النَّاسُ إِنَّ لِی عَلَیکمْ حَقّاً وَ لَکمْ عَلَی حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّکمْ عَلَی فَالنَّصِیحَةُ لَکمْ وَ تَوْفِیرُ فَیئِکمْ عَلَیکمْ وَ تَعْلِیمُکمْ کیلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِیبُکمْ کیمَا تَعْلَمُوا وَ أَمَّا حَقِّی عَلَیکمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیعَةِ وَ النَّصِیحَةُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ وَ الْإِجَابَةُ حِینَ أَدْعُوکمْ وَ الطَّاعَةُ حِینَ آمُرُکم.»(1)

1. ضرورت ستایش پروردگار

خدا را سپاس! هر چند که روزگار دشواری های فراوان و حوادثی بزرگ پدید آورد. شهادت می دهم جز خدای یگانه و بی مانند خدایی نباشد و جز او معبودی نیست و گواهی می دهم محمّد(صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده اوست.

2. علل شکست کوفیان

پس از حمد و ستایش خدا، بدانید که نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانا و با تجربه، مایه حسرت و سرگردانی و سرانجامش پشیمانی است. من رأی و فرمان خود را نسبت به حکمیت به شما گفتم و نظرخالص خود را در اختیار شما گذاردم. (ای کاش که از قصیر پسر سعد اطاعت می شد)(2) ولی شما همانند

ص: 308


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 78.
2- . ضرب المثل است، شخصی به نام «قصیر پسر سعد» از مشاوران مخصوص «جذیمه» بود و او را از ازدواج با ملکه الجزیره «زباء» منع کرد، امّا به او حرف گوش نداد و به دست آن زن کشته شد، که قصیر از آن پس می گفت ای کاش حرف مرا می شنید. (تاریخ طبری)

مخالفانی ستم کار و پیمان شکنانی نافرمان، از پذیرش آن سرباز زدید، تا آن جا که نصیحت کننده در پند دادن به تردید افتاد و از پند دادن خودداری کرد، داستان من و شما چنان است که برادر هوازنی سروده است: «در سرزمین منعرج، دستور لازم را دادم امّا نپذیرفتند، که فردا سزای سرکشی خود را چشیدند.»(1)

11. ناکثین و شورای سقیفه

اشاره

امام علی(علیه السلام) در خطبه 172 می فرماید (مطالب این خطبه، بخشی از نوشته های افشاگرانه ای است که در سال 40 هجری برای روشن شدن واقعیت های تاریخ اسلام به دستور امام نوشته شد):

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا تُوَارِی عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّک عَلَی هَذَا الْأَمْرِ یا ابْنَ ابی طَالِبٍ لَحَرِیصٌ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِی وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَینِی وَ بَینَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِی دُونَهُ فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِی الْمَلَإِ الْحَاضِرِینَ هَبَ کأَنَّهُ بُهِتَ لَا یدْرِی مَا یجِیبُنِی بِهِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیک عَلَی قُرَیشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ صَغَّرُوا عَظِیمَ مَنْزِلَتِی وَ أَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی أَمْراً هُوَ لِی ثُمَّ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تَتْرُکهُ فَخَرَجُوا یجُرُّونَ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) کمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا مُتَوَجِّهِینَ بِهَا إِلَی الْبَصْرَةِ فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِی بُیوتِهِمَا وَ أَبْرَزَا حَبِیسَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) لَهُمَا وَ لِغَیرِهِمَا فِی جَیشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِی الطَّاعَةَ وَ سَمَحَ لِی بِالْبَیعَةِ طَائِعاً غَیرَ مُکرَهٍ فَقَدِمُوا عَلَی عَامِلِی بِهَا وَ خُزَّانِ بَیتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً فَوَاللَّهِ [إِنْ] لَوْ لَمْ

ص: 309


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 89.

یصِیبُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِینَ لِقَتْلِهِ بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِی قَتْلُ ذَلِک الْجَیشِ کلِّهِ إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ ینْکرُوا وَ لَمْ یدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِیدٍ دَعْ مَا [إِنَّهُمْ] أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِی دَخَلُوا بِهَا عَلَیهِم.»(1)

ستایش خداوندی را سزاست که نه آسمانی مانع آگاهی او از آسمان دیگر و نه زمینی مانع او از زمین دیگر می شود.

1. گفتگو در روز شورا

شخصی در روز شورا به من گفت «ای فرزند ابو طالب نسبت به خلافت حریص می باشی»(2) در پاسخ او گفتم، به خدا سوگند! شما با این که از پیامبر اسلام دورترید، حریص تر می باشید، امّا من شایسته تر و نزدیک تر به پیامبر اسلامم، همانا من تنها حق خود را مطالبه می کنم که شما بین من و آن حائل شدید و دست رد بر سینه ام زدید.

پس چون در جمع حاضران، با برهان قاطع او را مغلوب کردم، درمانده و سرگردان شد و نمی دانست در پاسخم چه بگوید؟

2. شکوه از قریش

بار خدایا، از قریش و از تمامی آن ها که یاریشان کردند به پیش گاه تو شکایت می کنم، زیرا قریش پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا

ص: 310


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 246.
2- . آن شخص، سعد بن ابی وقّاص بود با این که حدیث منزلت «انت منّی بمنزلة هارون من موسی» را همین سعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در باره حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) شنیده و بارها نقل کرده بود، امّا راه انحراف پیمود و ولایت آن حضرت را سر انجام انکار کرد.

کوچک شمردند و در غصب حق من، با یکدیگر هم داستان شدند، سپس گفتند: برخی از حق را باید گرفت و برخی را باید رها کرد (یعنی خلافت حقّی است که باید رهایش کنی)

3. شکوه از ناکثین

طلحه و زبیر و یارانشان بر من خروج کردند و همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) - عائشه- را به همراه خود می کشیدند چونان کنیزی را که به بازار برده فروشان می برند، به بصره روی آوردند، در حالی که همسران خود را پشت پرده نگهداشته، امّا پرده نشین حرم پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند. لشکری را گرد آوردند که همه آن ها به اطاعت من گردن نهاده و بدون اکراه و با رضایت کامل با من بیعت کرده بودند، پس از ورود به بصره، به فرماندار من و خزانه داران بیت المال مسلمین و به مردم بصره حمله کردند، گروهی از آنان را شکنجه (1) و گروه دیگر را با حیله کشتند. به خدا سوگند، اگر جز به یک نفر دست نمی یافتند و او را عمداً بدون گناه می کشتند کشتار همه آن ها برای من حلال بود، زیرا همگان حضور داشتند و انکار نکردند و از مظلوم با دست و زبان دفاع نکردند، چه رسد به این که ناکثین به تعداد لشکریان خود از مردم بی دفاع بصره قتل عام کردند.(2)

ص: 311


1- . قتل صبر، یعنی دست و پای کسی را ببندند و او را بکشند.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 325.

12. سران ناکثین و انتظارات بی جا و ناعادلانه

اشاره

امام علی(علیه السلام) در خطبه 137 می فرماید (در باره طلحه و زبیر در سال 36 هجری در آستانه جنگ فرمود):

«وَ اللَّهِ مَا أَنْکرُوا عَلَی مُنْکراً وَ لَا جَعَلُوا بَینِی وَ بَینَهُمْ نِصْفاً وَ إِنَّهُمْ لَیطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَکوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَکوهُ فَإِنْ کنْتُ شَرِیکهُمْ فِیهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِیبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ کانُوا وَلُوهُ مَا لَبَسْتُ وَ لَا لُبِسَ عَلَی وَ انّها لَلْفِئَةُ الْبَاغِیةُ فی ها الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ وَ الشُّبْهَةُ [الْمُغْدَفَةُ] الْمُغْدِفَةُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ وَ ایمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا یصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِی وَ لَا یعُبُّونَ بَعْدَهُ فِی حَسْی فَأَقْبَلْتُمْ إِلَی إِقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِیلِ عَلَی أَوْلَادِهَا تَقُولُونَ الْبَیعَةَ الْبَیعَةَ قَبَضْتُ کفِّی فَبَسَطْتُمُوهَا وَ [نَازَعْتُکمْ] نَازَعَتْکمْ یدِی فَجَاذَبْتُمُوهَا اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِی وَ ظَلَمَانِی وَ نَکثَا بَیعَتِی وَ أَلَّبَا النَّاسَ عَلَی فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ لَا تُحْکمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا وَ أَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِیمَا أَمَّلَا وَ عملاً وَ لَقَدِ اسْتَثَبْتُهُمَا قَبْلَ الْقِتَالِ وَ اسْتَأْنَیتُ بِهِمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ فَغَمَطَا النِّعْمَةَ وَ رَدَّا الْعَافِیة.»(1)

1. شناسایی طلحه و زبیر

به خدا سوگند (طلحه و زبیر) و پیروانشان، نه منکری در کارهای من سراغ دارند که برابر آن بایستند و نه میان من و خودشان راه انصاف پیمودند. آن ها حقّی را می طلبند که خود ترک کرده اند و انتقام خونی را می خواهند که خود ریخته اند.(2)

ص: 312


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 194.
2- . طلحه در روز قتل عثمان، نقاب بر چهره زد تا او را نشناسند و چون درهای منزل عثمان را بستند تا کسی نتواند وارد خانه او شود، طلحه مهاجمان را از خانه یکی از انصار که در همسایگی خانه عثمان قرار داشت هدایت کرد تا از آنجا وارد شوند، و خود به طرف خانه عثمان تیراندازی می کرد و او بود که تا سه روز نگذاشت جنازه عثمان را دفن کنند، و مانع دفن عثمان در قبرستان مسلمانان شد حال که مردم با امام علی(علیه السلام) بیعت کردند شگفت آن که در صف خونخواهان عثمان قرار گرفت!! (تاریخ طبری)

اگر من در ریختن این خون شریکشان بودم آن ها نیز از آن سهمی دارند و اگر خودشان تنها این خون را ریخته اند، باید از خود انتقام بگیرند. اولین مرحله عدالت آن که خود را محکوم کنند، همانا آگاهی و حقیقت بینی، با من همراه است، نه حق را از خود پوشیده داشته ام و نه بر من پوشیده بود، همانا ناکثین (اصحاب جمل) گروهی سرکش و ستم گرند، خشم و کینه و زهر عقرب،(1) و شب هاتی چون شب ظلمانی در دل هایشان وجود دارد. در حالی که حقیقت پدیدار و باطل ریشه کن شده،

و زبانش از حرکت بر ضد حق فرومانده است. به خدا سوگند، حوضی برایشان پر از آب نمایم که تنها خود بتوانم آبش را بیرون کشم، به گونه ای که از آب آن سیراب برنگردند و پس از آن از هیچ گودالی آب ننوشند! (یعنی نقشه ای برای آنان طرح کنم که راه فرار نداشته باشند)

2. وصف بیعت بی همانند

(شما مردم!) برای بیعت کردن، به سوی من روی آوردید، همانند مادران تازه زاییده که به طرف بچّه های خود می شتابند. و پیاپی فریاد کشیدید، بیعت! بیعت! من دستان خویش فروبستم، اما شما به اصرار آن را گشودید، من از دست دراز کردن، سرباز زدم و شما دستم را کشیدید.

ص: 313


1- . «حما» گل تیره و بد بو و «حمه» یعنی زهر عقرب.

3. شکوه از طلحه و زبیر

خدایا! طلحه و زبیر پیوند مرا گسستند، بر من ستم کرده و بیعت مرا شکستند و مردم را برای جنگ با من شوراندند، خدایا آن چه را بستند تو بگشا و آن چه را محکم رشته اند پایدار مفرما و آرزوهایی که برای آن تلاش می کنند بر باد ده! من پیش از جنگ از آن ها خواستم تا باز گردند و تا هنگام آغاز نبرد انتظارشان را می کشیدم، لکن آن ها به نعمت پشت پا زدند و بر سینه عافیت دست رد گذاردند.(1)

13. ناکثین و برخورد حاکمیت اسلامی

اشاره

امام علی در خطبه 169 فرمودند (این سخنرانی را در سال 36 هجری به هنگام حرکت اصحاب به سوی بصره ایراد فرمود):

«إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولًا هَادِیاً بِکتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ لَا یهْلِک عَنْهُ إِلَّا هَالِک وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِکاتُ إِلَّا مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا وَ إِنَّ فِی سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِکمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَکمْ غَیرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لَا مُسْتَکرَهٍ بِهَا وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَینْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْکمْ سُلْطَانَ الْإِسْلَامِ ثُمَّ لَا ینْقُلُهُ إِلَیکمْ أَبَداً حَتَّی یأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَی غَیرِکمْ إِنَّ هَؤُلَاءِ قَدْ تَمَالَئُوا عَلَی سَخْطَةِ إِمَارَتِی وَ سَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخَفْ عَلَی جَمَاعَتِکمْ فَإِنَّهُمْ إِنْ تَمَّمُوا عَلَی فَیالَةِ هَذَا الرَّأْی انْقَطَعَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ إِنَّمَا طَلَبُوا هَذِهِ الدُّنْیا حَسَداً لِمَنْ أَفَاءَهَا اللَّهُ عَلَیهِ فَأَرَادُوا رَدَّ الْأُمُورِ عَلَی أَدْبَارِهَا وَ لَکمْ عَلَینَا الْعَمَلُ بِکتَابِ اللَّهِ تَعَالَی وَ [سُنَّةِ رَسُولِهِ] سِیرَةِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ الْقِیامُ بِحَقِّهِ وَ النَّعْشُ لِسُنَّتِه.»(2)

ص: 314


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 255.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 243.

1. ضرورت اطاعت از رهبری

همانا خداوند پیامبری راهنما را با کتابی گویا و دستوری استوار بر انگیخت. هلاک نشود جز کسی که تبهکار است و بدانید که بدعت ها به رنگ حق در آمده و هلاک کننده اند، مگر خداوند ما را از آن ها حفظ فرماید و همانا حکومت الهی حافظ امور شماست، بنابر این زمام امور خود را بی آن که نفاق ورزید یا کراهتی داشته باشید به دست امام خود سپارید.

به خدا سوگند اگر در پیروی از حکومت و امام، اخلاص نداشته باشید، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت که هرگز به شما باز نخواهد گردانید و در دست دیگران قرار خواهد داد

2. افشاء توطئه ناکثین

همانا ناکثین عهد شکن (1) به جهت نارضایتی از حکومت من به یکدیگر پیوستند و من تا آن جا که برای وحدت اجتماعی شما احساس خطر نکنم صبر خواهم کرد، زیرا آنان اگر برای اجرای مقاصدشان فرصت پیدا کنند، نظام جامعه اسلامی متزلزل می شود.(2) آن ها از روی حسادت بر کسی که خداوند حکومت را به او بخشیده است به طلب دنیا برخاسته اند. می خواهند کار را به گذشته باز

ص: 315


1- . طلحه و زبیر و سران قریش.
2- . نظام، معادل سیستم System است به مفهوم جمع، مجموع و مجموعه هماهنگی که کشور را اداره می کنند.

گردانند. حقّی که شما به گردن ما دارید، عمل کردن به کتاب خدا (قرآن) و سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و قیام به حق و بر پاداشتن سنّت اوست.(1)

14. محوریت طلحه و زبیر در طیف ناکثین

اشاره

امام علی(علیه السلام) در نامه 54 فرمودند (نامه به طلحه و زبیر که ابو جعفر اسکافی (2) آن را در کتاب مقامات در بخش فضائل امیر المؤمنین(علیه السلام) آورد که در سال 36 هجری نوشته و توسّط عمران بن حصین فرستاد):

«أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ کتَمْتُمَا أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّی أَرَادُونِی وَ لَمْ أُبَایعْهُمْ حَتَّی بَایعُونِی وَ إِنَّکمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَ بَایعَنِی وَ إِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَایعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ وَ لَا [لِحِرْصٍ] لِعَرَضٍ حَاضِرٍ فَإِنْ کنْتُمَا بَایعْتُمَانِی طَائِعَینِ فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَی اللَّهِ مِنْ قَرِیبٍ وَ إِنْ کنْتُمَا بَایعْتُمَانِی کارِهَینِ فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِی عَلَیکمَا السَّبِیلَ بِإِظْهَارِکمَا الطَّاعَةَ وَ إِسْرَارِکمَا الْمَعْصِیةَ وَ لَعَمْرِی مَا کنْتُمَا بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِینَ بِالتَّقِیةِ وَ الْکتْمَانِ وَ إِنَّ دَفْعَکمَا هَذَا الْأَمْرَ [قَبْلَ] مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِیهِ کانَ أَوْسَعَ عَلَیکمَا مِنْ خُرُوجِکمَا مِنْهُ بَعْدَ إِقْرَارِکمَا بِهِ وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ عُثْمَانَ فَبَینِی وَ بَینَکمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی وَ عَنْکمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ ثُمَّ یلْزَمُ کلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ فَارْجِعَا أَیهَا الشَّیخَانِ عَنْ رَأْیکمَا فَإِنَّ الْآنَ [أَعْظَمُ] أَعْظَمَ أَمْرِکمَا الْعَارُ مِنْ قَبْلِ أَنْ [یجْتَمِعَ] یتَجَمَّعَ الْعَارُ وَ النَّارُ وَ السَّلَام.»(3)

ص: 316


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 323.
2- . اسکافی از دانشمندان و متکلّمان معتزلی بود که در سال 240 هجری در بغداد درگذشت.
3- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 446.

پاسخ به ادّعاهای سران جمل

پس از یاد خدا و درود! شما می دانید- گر چه پنهان می دارید- که من برای حکومت در پی مردم نرفته، تا آنان به سوی من آمدند و من قول بیعت نداده تا آن که آنان با من بیعت کردند و شما دو نفر از کسانی بودید که مرا خواستند و بیعت کردند.

همانا بیعت عموم مردم با من نه از روی ترس قدرتی مسلّط بود و نه برای به دست آوردن متاع دنیا. اگر شما دو نفر از روی میل و انتخاب بیعت کردید تا دیر نشده (از راهی که در پیش گرفته اید) باز گردید و در پیش گاه خدا توبه کنید. و اگر در دل با اکراه بیعت کردید خود دانید، زیرا این شما بودید که مرا در حکومت بر خویش راه دادید، اطاعت از من را ظاهر و نافرمانی را پنهان داشتید. به جانم سوگند! شما از سایر مهاجران سزاوارتر به پنهان داشتن عقیده و پنهان کاری نیستید. اگر در آغاز بیعت کنار می رفتید (و بیعت نمی کردید) آسان تر بود که بیعت کنید و سپس به بهانه سرباز زنید. شما پنداشته اید که من کشنده عثمان می باشم، بیایید تا مردم مدینه کسی بین من و شما داوری کنند، آنان که نه از من طرف داری کرده و نه به یاری شما برخاسته، سپس هر کدام به اندازه جرمی که در آن حادثه داشته، مسؤولیت آن را پذیرا باشد. ای دو پیر مرد، از آن چه در اندیشه دارید باز گردید، هم اکنون بزرگ ترین مسأله شما، عار است، پیش از آن که عار و آتش خشم پروردگار، دامنگیرتان گردد. با درود.(1)

ص: 317


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 593.

15. ناکثین و اصحاب جمل در بصره

اشاره

امام علی(علیه السلام) در خطبه 22 فرمودند (در سال 36 هجری پس از بازگشت فرستادگان امام(علیه السلام) از جانب طلحه و زبیر، در سرزمین «ذی قار» این سخنرانی را ایراد کرد):

«أَلَا وَ إِنَّ الشَّیطَانَ قَدْ [ذَمَرَ] ذَمَّرَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ لِیعُودَ الْجَوْرُ إِلَی أَوْطَانِهِ وَ یرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلَی نِصَابِهِ وَ اللَّهِ مَا أَنْکرُوا عَلَی مُنْکراً وَ لَا جَعَلُوا بَینِی وَ بَینَهُمْ نَصِفاً وَ إِنَّهُمْ لَیطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَکوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَکوهُ- [فَإِنْ] فَلَئِنْ کنْتُ شَرِیکهُمْ فِیهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِیبَهُمْ مِنْهُ وَ [إِنْ] لَئِنْ کانُوا وَلُوهُ دُونِی فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَی أَنْفُسِهِمْ یرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ وَ یحْیونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِیتَتْ یا خَیبَةَ الدَّاعِی مَنْ دَعَا وَ إِلَامَ أُجِیبَ وَ إِنِّی لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَیهِمْ وَ عِلْمِهِ فِیهِمْ فَإِنْ أَبَوْا أَعْطَیتُهُمْ حَدَّ السَّیفِ وَ کفَی بِهِ شَافِیاً مِنَ الْبَاطِلِ وَ نَاصِراً لِلْحَقِّ وَ مِنَ الْعَجَبِ بَعْثُهُمْ [بَعْثَتُهُمْ] إِلَی أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ وَ أَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلَادِ هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ لَقَدْ کنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لَا أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ وَ إِنِّی لَعَلَی یقِینٍ مِنْ رَبِّی وَ غَیرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِینِی.»(1)

امام(علیه السلام) و شناساندن ناکثین «اصحاب جمل»

آگاه باشید، که همانا شیطان حزب و یارانش را بسیج کرده و سپاه خود را از هر سو فراهم آورده است، تا بار دیگر ستم را به جای خود نشاند و باطل به جایگاه خویش پایدار شود.

سوگند به خدا! ناکثین هیچ گناهی از من سراغ ندارند و انصاف را بین من و

ص: 318


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 63.

خودشان رعایت نکردند! آن ها حقّی را می طلبند که خود ترک کردند و انتقام خونی را می خواهند که خود ریختند! اگر شریک آن ها بودم، پس آن ها نیز در این خون ریزی سهم دارند و اگر تنها خودشان خون عثمان را ریختند پس کیفر مخصوص آن هاست مهم ترین دلیل آن ها به زیان خودشان است.

می خواهند از پستان مادری شیر بدوشند که خشکیده، بدعتی را زنده می کنند که مدت ها است مرده و چه دعوت کننده ای!؟(1) و چه اجابت کنندگانی؟! همانا من به کتاب خدا و فرمانش در باره ناکثین خشنودم. امّا اگر از آن سرباز زدند با شمشیر تیز پاسخ آن ها را خواهم داد، که برای درمان باطل و یاری دادن حق کافی است.

شگفتا! از من خواستند به میدان نبرد آیم و برابر نیزه های آنان قرار گیرم و ضربت های شمشیر آن ها را تحمّل کنم! گریه کنندگان بر آن ها بگریند! تاکنون کسی مرا از جنگ نترسانده و از ضربت شمشیر نهراسانده است، من به پروردگار خویش یقین داشته و در دین خود شک و تردیدی ندارم.(2)

16. دشمنی سران قریش و توطئه های قاسطین ومارقین:

اشاره

امام علی(علیه السلام) در خطبه معروف به القاصعه فرمودند (این خطبه را «قاصعه» یعنی تحقیر کننده نامیدند که در آن ارزش های جاهلی را کوچک و خوار شمرد و از طولانی ترین سخنرانی های امام است که در سال 40 هجری در حالی که سوار بر اسب بود ایراد فرمود):

ص: 319


1- . دعوت کنندگان، طلحه و زبیر و عائشه می باشند.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 67.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکبْرِیاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًی وَ حَرَماً عَلَی غَیرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَی مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِک مَلَائِکتَهُ الْمُقَرَّبِینَ لِیمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکبِرِینَ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیوبِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکةُ کلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیةُ فَافْتَخَرَ عَلَی آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیهِ لِأَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ أَ لَا [یرَوْنَ] تَرَوْنَ کیفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَکبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراً وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیاؤُهُ وَ یبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِیبٍ یأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَی فِیهِ عَلَی الْمَلَائِکةِ وَ لَکنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یجْهَلُونَ أَصْلَهُ تَمْییزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْیاً لِلِاسْتِکبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُیلَاءِ مِنْهُمْ فَاعْتَبِرُوا بِمَا کانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ وَ کانَ قَدْ عبداللَّه سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یدْرَی أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَةِ عَنْ کبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِیسَ یسْلَمُ عَلَی اللَّهِ بِمِثْلِ مَعْصِیتِهِ کلّاً مَا کانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِیدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَکاً إِنَّ حُکمَهُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ وَ مَا بَینَ اللَّهِ وَ بَینَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ فِی إِبَاحَةِ حِمًی حَرَّمَهُ عَلَی الْعَالَمِین.»(1)

ص: 320


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 286.

1. والایی پروردگار

ستایش خداوندی را سزاست که لباس عزّت و بزرگی پوشید و آن دو را برای خود انتخاب و از دیگر پدیده ها باز داشت. آن دو را مرز میان خود و دیگران قرار داد و آن دو را برای بزرگی و عظمت خویش برگزید و لعنت کرد آن کس را که در آرزوی عزّت و بزرگی با خدا به ستیزه برخیزد، از این رو فرشتگان مقرّب خود را آزمود و فروتنان را از گردنکشان جدا فرمود.

با آن که از آن چه در دل هاست و از اسرار نهان آگاه است، به فرشتگان فرمود. «من بشری را از گل و خاکمی آفرینم، آن گاه که آفرینش او به اتمام رسید و روح در او دمیدم، برای او سجده کنید، فرشتگان همه سجده کردند مگر ابلیس» که حسادت او را فرا گرفت.

2. نکوهش تکبر و خودپسندی شیطان

شیطان بر آدم(علیه السلام) به جهت خلقت او از خاک، فخر فروخت و با تکیه به اصل خود که از آتش است دچار تعصّب و غرور شد. پس شیطان دشمن خدا و پیشوای متعصّب ها و سر سلسله متکبّران است، که اساس عصبیت را بنا نهاد و بر لباس کبریایی و عظمت با خدا در افتاد، لباس بزرگی را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنی را از تن در آورد. آیا نمی نگرید که خدا به خاطر خود بزرگ بینی، او را کوچک ساخت؟ و به جهت بلند پروازی او را پست و خوار گردانید؟ پس او را در دنیا طرد شده و آتش جهنّم را در قیامت برای او مهیا فرمود؟

ص: 321

3. آزمایش ها درمان تکبّر

خداوند اگر اراده می کرد، آدم(علیه السلام) را از نوری که چشم ها را خیره کند و زیباییش عقل ها را مبهوت سازد و عطر و پاکیزگی اش حس بویایی را تسخیر کند می آفرید، که اگر چنین می کرد، گردن ها در برابر آدم فروتنی می کردند و آزمایش فرشتگان برای سجده آدم(علیه السلام) آسان بود، امّا خداوند مخلوقات خود را با اموری که آگاهی ندارند آزمایش می کند، تا بد و خوب تمیز داده شود و تکبّر و خودپسندی را از آن ها بزداید و خود بزرگ بینی را از آنان دور کند. پس، از آن چه خداوند نسبت به ابلیس انجام داد عبرت گیرید، زیرا اعمال فراوان و کوشش های مداوم او را با تکبّر از بین برد.

او شش هزار سال عبادت کرد که مشخّص می باشد از سال های دنیا یا آخرت است، امّا با ساعتی تکبّر همه را نابود کرد، چگونه ممکن است پس از ابلیس، فرد دیگری همان اشتباه را تکرار کند و سالم بماند؟ نه، هرگز! خداوند هیچ گاه انسانی را برای عملی وارد بهشت نمی کند که برای همان عمل فرشته ای را محروم سازد. فرمان خدا در آسمان و زمین یکسان است (1) و بین خدا و خلق، دوستی خاصّی وجود ندارد که به خاطر آن، حرامی را که بر جهانیان ابلاغ فرموده حلال بدارد.(2)

سپس حضرت فرمودند:

ص: 322


1- . ژ. در نسخه های دیگر «لا یدری» دارد یعنی معلوم نیست (بدون استفاده از علم غیب)(در حدیثی از امام رضا(علیه السلام) نقل شد که نام ابلیس، حارث بود و پس از رانده شدن از رحمت الهی به ابلیس یعنی «دور» نامیده شد). که طرفداران مونیسم Monism (فلسفه وحدت وجود) تلاش فراوان کردند تا کلیه عوارض جهان خلقت را در یک اصل وحدت وجود تبیین کنند.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 381.

«فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ أَنْ یعْدِیکمْ بِدَائِهِ وَ أَنْ یسْتَفِزَّکمْ بِنِدَائِهِ وَ أَنْ یجْلِبَ عَلَیکمْ بِخَیلِهِ وَ رَجِلِهِ [رَجْلِهِ] فَلَعَمْرِی لَقَدْ فَوَّقَ لَکمْ سَهْمَ الْوَعِیدِ وَ أَغْرَقَ إِلَیکمْ بِالنَّزْعِ الشَّدِیدِ وَ رَمَاکمْ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ فَقَالَ رَبِّ بِما أَغْوَیتَنِی لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ قَذْفاً بِغَیبٍ بَعِیدٍ وَ رَجْماً بِظَنٍّ غَیرِ مُصِیبٍ صَدَّقَهُ بِهِ أَبْنَاءُ الْحَمِیةِ وَ إِخْوَانُ الْعَصَبِیةِ وَ فُرْسَانُ الْکبْرِ وَ الْجَاهِلِیةِ حَتَّی إِذَا انْقَادَتْ لَهُ الْجَامِحَةُ مِنْکمْ وَ اسْتَحْکمَتِ الطَّمَاعِیةُ مِنْهُ فِیکمْ فَنَجَمَتِ [فَنَجَمَتْ فِیهِ] الْحَالُ مِنَ السِّرِّ الْخَفِی إِلَی الْأَمْرِ الْجَلِی اسْتَفْحَلَ سُلْطَانُهُ عَلَیکمْ وَ دَلَفَ بِجُنُودِهِ نَحْوَکمْ فَأَقْحَمُوکمْ وَلَجَاتِ الذُّلِّ وَ أَحَلُّوکمْ وَرَطَاتِ الْقَتْلِ وَ أَوْطَئُوکمْ إِثْخَانَ الْجِرَاحَةِ طَعْناً فِی عُیونِکمْ وَ حَزّاً فِی حُلُوقِکمْ وَ دَقّاً لِمَنَاخِرِکمْ وَ قَصْداً لِمَقَاتِلِکمْ وَ سَوْقاً بِخَزَائِمِ الْقَهْرِ إِلَی النَّارِ الْمُعَدَّةِ لَکمْ فَأَصْبَحَ أَعْظَمَ فِی دِینِکمْ حَرْجاً وَ أَوْرَی فِی دُنْیاکمْ قَدْحاً مِنَ الَّذِینَ أَصْبَحْتُمْ لَهُمْ مُنَاصِبِینَ وَ عَلَیهِمْ مُتَأَلِّبِینَ فَاجْعَلُوا عَلَیهِ حَدَّکمْ وَ لَهُ جِدَّکمْ فَلَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ فَخَرَ عَلَی أَصْلِکمْ وَ وَقَعَ فِی حَسَبِکمْ وَ دَفَعَ فِی نَسَبِکمْ وَ أَجْلَبَ بِخَیلِهِ عَلَیکمْ وَ قَصَدَ بِرَجِلِهِ سَبِیلَکمْ یقْتَنِصُونَکمْ بِکلِّ مَکانٍ وَ یضْرِبُونَ مِنْکمْ کلَّ بَنَانٍ لَا تَمْتَنِعُونَ بِحِیلَةٍ وَ لَا تَدْفَعُونَ بِعَزِیمَةٍ فِی حَوْمَةِ ذُلٍ وَ حَلْقَةِ ضِیقٍ وَ عَرْصَةِ مَوْتٍ وَ جَوْلَةِ بَلَاءٍ فَأَطْفِئُوا مَا کمَنَ فِی قُلُوبِکمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیةِ وَ أَحْقَادِ الْجَاهِلِیةِ فَإِنَّمَا تِلْک الْحَمِیةُ تَکونُ فِی الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَی رُءُوسِکمْ وَ إِلْقَاءَ التَّعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِکمْ وَ خَلْعَ التَّکبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِکمْ وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَینَکمْ وَ بَینَ عَدُوِّکمْ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ فَإِنَّ لَهُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وَ أَعْوَاناً وَ رَجِلًا [رَجْلًا] وَ فُرْسَاناً وَ لَا تَکونُوا کالْمُتَکبِّرِ عَلَی ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَیرِ مَا فَضْلٍ جَعَلَهُ اللَّهُ فِیهِ سِوَی مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَدِ [الْحَسَبِ] وَ قَدَحَتِ الْحَمِیةُ فِی قَلْبِهِ مِنْ نَارِ الْغَضَبِ وَ

ص: 323

نَفَخَ الشَّیطَانُ فِی أَنْفِهِ مِنْ رِیحِ الْکبْرِ الَّذِی أَعْقَبَهُ اللَّهُ بِهِ النَّدَامَةَ وَ أَلْزَمَهُ آثَامَالْقَاتِلِینَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَة.»(1)

4. هشدار از دشمنی های شیطان

ای بندگان خدا! از دشمن خدا پرهیز کنید، مبادا شما را به بیماری خود مبتلا سازد و با ندای خود شما را به حرکت در آورد و با لشکرهای پیاده و سواره خود بر شما بتازد! به جانم سوگند، شیطان تیر خطرناکی برای شکار شما بر چلّه کمان گذارده و تا حد توان کشیده و از نزدیک ترین مکان شما را هدف قرار داده است و خطاب به خدا گفته: «پروردگارا! به سبب آن که مرا دور کردی، دنیا را در چشم هایشان جلوه می دهم و همه را گمراه خواهم کرد» امّا تیری در تاریکی ها و سنگی بدون نشانه روی رها ساخت، گرچه فرزندان خودپسندی و برادران تعصّب و خود خواهی و سواران مرکب جهالت و خود پرستی، او را تصدیق کردند. افراد سرکش شما تسلیم شیطان شدند و طمع ورزی او را در شما کارگر افتاد و این حقیقت بر همه آشکار گردید و حکومت شیطان بر شما استوار شد و با لشکر خویش به شما یورش برد و شما را به ذلّت سقوط کشانید و شما را به مرز کشتار و خون ریزی کشاند و شما را با فروکردن نیزه در چشم ها، بریدن گلوها، کوبیدن مغزها پایمال کرد، تا شما را به سوی آتشی بکشاند که از پیش مهیا گردید.

پس شیطان بزرگ ترین مانع برای دینداری و زیانبارترین و آتش افروزترین فرد برای دنیای شماست! شیطان از کسانی که دشمن سر سخت شما هستند و برای

ص: 324


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 289.

در هم شکستنشان کمر بسته اید خطرناک تر است. مردم! آتش خشم خود را بر ضد شیطان به کار گیرید و ارتباط خود را با او قطع کنید. به خدا سوگند، شیطان بر اصل و ریشه شما فخر فروخت و بر حسب و نسب شما طعنه زد و عیب گرفت و با سپاهیان سواره خود به شما هجوم آورد و با لشکر پیاده راه شما را بست، که هر کجا شما را بیابند شکار می کنند و دست و پای شما را قطع می کنند، نه می توانید با حیله و نقشه آن ها را بپراکنید و نه با سوگندها قادرید از سر راهتان دور کنید، زیرا کمین گاه شیطان ذلّت آور، تنگ و تاریک، مرگ آور و جولآن گاه بلا و سختی هاست، پس شراره های تعصّب و کینه های جاهلی را در قلب خود خاموش سازید، که تکبّر و خود پرستی در دل مسلمان از آفت های شیطان، غرورها و کشش ها و وسوسه های اوست.

تاج تواضع و فروتنی را بر سر نهید و تکبر و خود پسندی را زیر پا بگذارید و حلقه های زنجیر خود بزرگ بینی را از گردن باز کنید و تواضع و فروتنی را سنگر میان خود و شیطان و لشکریانش قرار دهید، زیرا شیطان از هر گروهی لشکریان و یارانی سواره و پیاده دارد. و شما همانا قابیل (1) نباشید که بر برادرش تکبّر کرد، خدا او را برتری نداد، خویشتن را بزرگ می پنداشت و حسادت او را به دشمنی واداشت، تعصّب آتش کینه در دلش شعله ور کرد و شیطان باد کبر و غرور در دماغش دمید و سر انجام پشیمان شد و خداوند گناه قاتلان را تا روز قیامت بر گردن او نهاد.(2)

ص: 325


1- . قابیل بر فرزند مادرش (هابیل) تکبّر کرد.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 385.

ونیز فرمودند:

«أَلَا وَ قَدْ أَمْعَنْتُمْ فِی الْبَغْی وَ أَفْسَدْتُمْ فِی الْأَرْضِ مُصَارَحَةً لِلَّهِ بِالْمُنَاصَبَةِ وَ مُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنِینَ بِالْمُحَارَبَةِ فَاللَّهَ اللَّهَ فِی کبْرِ الْحَمِیةِ وَ فَخْرِ الْجَاهِلِیةِ فَإِنَّهُ مَلَاقِحُ الشَّنَئَانِ وَ مَنَافِخُ الشَّیطَانِ الَّتِی خَدَعَ بِهَا الْأُمَمَ الْمَاضِیةَ وَ الْقُرُونَ الْخَالِیةَ حَتَّی أَعْنَقُوا فِی حَنَادِسِ جَهَالَتِهِ وَ مَهَاوِی ضَلَالَتِهِ ذُلُلًا عَنْ سِیاقِهِ سُلُساً فِی قِیادِهِ أَمْراً تَشَابَهَتِ الْقُلُوبُ فِیهِ وَ تَتَابَعَتِ الْقُرُونُ عَلَیهِ وَ کبْراً تَضَایقَتِ الصُّدُورُ بِهِ أَلَا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِکمْ وَ کبَرَائِکمْ الَّذِینَ تَکبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ وَ أَلْقَوُا الْهَجِینَةَ عَلَی رَبِّهِمْ وَ جَاحَدُوا اللَّهَ عَلَی مَا صَنَعَ بِهِمْ مُکابَرَةً لِقَضَائِهِ وَ مُغَالَبَةً لِآلَائِهِ فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ [آسَاسِ] الْعَصَبِیةِ وَ دَعَائِمُ أَرْکانِ الْفِتْنَةِ وَ سُیوفُ اعْتِزَاءِ الْجَاهِلِیةِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَکونُوا لِنِعَمِهِ عَلَیکمْ أَضْدَاداً وَ لَا لِفَضْلِهِ عِنْدَکمْ حُسَّاداً وَ لَا تُطِیعُوا الْأَدْعِیاءَ الَّذِینَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِکمْ کدَرَهُمْ وَ خَلَطْتُمْ بِصِحَّتِکمْ مَرَضَهُمْ وَ أَدْخَلْتُمْ فِی حَقِّکمْ بَاطِلَهُمْ وَ هُمْ أَسَاسُ [آسَاسُ] الْفُسُوقِ وَ أَحْلَاسُ الْعُقُوقِ اتَّخَذَهُمْ إِبْلِیسُ مَطَایا ضَلَالٍ وَ جُنْداً بِهِمْ یصُولُ عَلَی النَّاسِ وَ تَرَاجِمَةً ینْطِقُ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ اسْتِرَاقاً لِعُقُولِکمْ وَ دُخُولًا فِی عُیونِکمْ وَ نَفْثاً فِی أَسْمَاعِکمْ فَجَعَلَکمْ مَرْمَی نَبْلِهِ وَ مَوْطِئَ قَدَمِهِ وَ مَأْخَذَ یدِه.»(1)

5. پرهیز از تکبّر و اخلاق جاهلی

آگاه باشید! در سرکشی و ستم زیاده روی کردید و در زمین در دشمنی با خداوند فساد به راه انداختید و آشکارا با بندگان خدا به نبرد پرداختید. خدا را! خدا را! از تکبّر و خودپسندی و از تفاخر جاهلی بر حذر باشید، که جایگاه بغض و کینه

ص: 326


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 290.

و رشد وسوسه های شیطانی است، که ملت های گذشته و امت های پیشین را فریب داده است، تا آن جا که در تاریکی های جهالت فرو رفتند و در پرتگاه هلاکت سقوط کردند و به آسانی به همان جایی که شیطان می خواست کشانده شدند. کبر و خود پسندی چیزی است که قلب های متکبّران را همانند کرده تا قرن ها به تضاد و خون ریزی گذراندند و سینه ها از کینه ها تنگی گرفت.

6. پرهیز از سران متکبّر و خود پسند

آگاه باشید! زنهار! زنهار! از پیروی و فرمانبرداری سران و بزرگانتان، آنان که به اصل و حسب خود می نازند و خود را بالاتر از آن چه که هستند می پندارند و کارهای نادرست را به خدا نسبت می دهند و نعمت های گسترده خدا را انکار می کنند، تا با خواسته های پروردگاری مبارزه کنند و نعمت های او را نادیده انگارند. آنان شالوده تعصّب جاهلی و ستون های فتنه و شمشیرهای تفاخر جاهلیت هستند.

پس، از خدا پروا کنید و با نعمت های خدادادی درگیر نشوید و به فضل و بخشش او حسادت نورزید و از فرومایگان اطاعت نکنید، آنان که تیرگی شان را با صفای خود نوشیدید و بیماری شان را با سلامت خود درهم آمیخته اید و باطل آنان را با حق خویش مخلوط کرده اید، در حالی که آنان ریشه همه فسق ها و انحرافات و همراه انواع گناهانند.

شیطان آن ها را برای گمراه کردن مردم، مرکب های رام قرار داد و از آنان لشکری برای هجوم به مردم ساخت و برای دزدیدن عقل های شما آنان را سخنگوی

ص: 327

خود برگزید، که شما را هدف تیرهای خویش و پایمال قدم های خود و دستاویز وسوسه های خود گردانید.(1)

سپس امام علی(علیه السلام) فرمودند:

«فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصَابَ الْأُمَمَ الْمُسْتَکبِرِینَ مِنْ قَبْلِکمْ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَ صَوْلَاتِهِ وَ وَقَائِعِهِ وَ مَثُلَاتِهِ وَ اتَّعِظُوا بِمَثَاوِی خُدُودِهِمْ وَ مَصَارِعِ جُنُوبِهِمْ وَ اسْتَعِیذُوا بِاللَّهِ مِنْ لَوَاقِحِ الْکبْرِ کمَا تَسْتَعِیذُونَهُ مِنْ طَوَارِقِ الدَّهْرِ فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِی الْکبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِیهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِیائِهِ وَ أَوْلِیائِهِ وَ لَکنَّهُ سُبْحَانَهُ کرَّهَ إِلَیهِمُ التَّکابُرَ وَ رَضِی لَهُمُ التَّوَاضُعَ فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ وَ عَفَّرُوا فِی التُّرَابِ وُجُوهَهُمْ وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ کانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِینَ قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ بِالْمَخْمَصَةِ وَ ابْتَلَاهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ وَ مَخَضَهُمْ [مَحَّصَهُمْ] بِالْمَکارِهِ فَلَا تَعْتَبِرُوا [الرِّضَا] الرِّضَی وَ السُّخْطَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ جَهْلًا بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَةِ وَ الِاخْتِبَارِ فِی مَوْضِعِ الْغِنَی وَ الِاقْتِدَارِ [الِاقْتَارِ] فَقَدْ قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی- أَ یحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیراتِ بَلْ لا یشْعُرُونَ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَکبِرِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِیائِهِ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أَعْینِهِمْ وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ(علیه السلام) عَلَی فِرْعَوْنَ وَ عَلَیهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ وَ بِأَیدِیهِمَا الْعِصِی فَشَرَطَا لَهُ إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْکهِ وَ دَوَامَ عِزِّهِ فَقَالَ أَ لَا تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَینِ یشْرِطَانِ لِی دَوَامَ الْعِزِّ وَ بَقَاءَ الْمُلْک وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ فَهَلَّا أُلْقِی عَلَیهِمَا أَسَاوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ وَ احْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِهِ وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِیائِهِ حَیثُ بَعَثَهُمْ أَنْ یفْتَحَ لَهُمْ کنُوزَ الذِّهْبَانِ وَ مَعَادِنَ الْعِقْیانِ وَ مَغَارِسَ الْجِنَانِ وَ أَنْ یحْشُرَ مَعَهُمْ طُیورَ السَّمَاءِ وَ وُحُوشَ الْأَرَضِینَ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ

ص: 328


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 387.

الْبَلَاءُ وَ بَطَلَ الْجَزَاءُ وَ اضْمَحَلَّتِ الْأَنْبَاءُ وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِینَ أُجُورُ الْمُبْتَلَینَ وَ لَا اسْتَحَقَّ الْمُؤْمِنُونَ ثَوَابَ الْمُحْسِنِینَ وَ لَا لَزِمَتِ الْأَسْمَاءُ معانی ها وَ لَکنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِی قُوَّةٍ فِی عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِیمَا تَرَی الْأَعْینُ مِنْ حَالاتِهِمْ مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُیونَ غِنًی وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًی وَ لَوْ کانَتِ الْأَنْبِیاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ وَ عِزَّةٍ لَا تُضَامُ وَ مُلْک تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ وَ تُشَدُّ إِلَیهِ عُقَدُ الرِّحَالِ لَکانَ ذَلِک أَهْوَنَ عَلَی الْخَلْقِ فِی الِاعْتِبَارِ وَ أَبْعَدَ لَهُمْ [مِنَ] فِی الِاسْتِکبَارِ وَ لَآمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ لَهُمْ أَوْ رَغْبَةٍ مَائِلَةٍ بِهِمْ فَکانَتِ النِّیاتُ مُشْتَرَکةً وَ الْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَةً وَ لَکنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ یکونَ الِاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ وَ التَّصْدِیقُ بِکتُبِهِ وَ الْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ وَ الِاسْتِکانَةُ لِأَمْرِهِ وَ الِاسْتِسْلَامُ لِطَاعَتِهِ أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لَا تَشُوبُهَا [یشُوبُهَا] مِنْ غَیرِهَا شَائِبَةٌ وَ کلَّمَاکانَتِ الْبَلْوَی وَ الِاخْتِبَارُ أَعْظَمَ کانَتِ الْمَثُوبَةُ وَ الْجَزَاءُ أَجْزَل.»(1)

7. ضرورت عبرت از گذشتگان

مردم! از آن چه که بر ملت های متکبّر گذشته، از کیفرها و عقوبت ها و سختگیری ها و ذلّت و خواری فرود آمده عبرت گیرید و از قبرها و خاکی که بر آن چه ره نهادند و زمین هایی که با پهلوها بر آن افتادند پند پذیرید و از آثار زشتی که کبر و غرور در دل ها می گذارد به خدا پناه ببرید، همان گونه که از حوادث سخت به او پناه می برید! اگر خدا تکبّرورزیدن را اجازه می فرمود، حتماً به بندگان مخصوص خود از پیامبران و امامان(علیهم السلام) اجازه می داد، در صورتی که خدای سبحان تکبّر و خودپسندی را نسبت به آنان ناپسند و تواضع و فروتنی را برای آنان پسندید، که چهره بر زمین

ص: 329


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 291.

می گذارند و صورت ها بر خاک می مالند و در برابر مؤمنان فروتنی می کنند و خود از قشر مستضعف جامعه می باشند که خدا آن ها را با گرسنگی آزمود و به سختی و بلا گرفتارشان کرد و با ترس و بیم امتحانشان فرمود و با مشکلات فراوان، خالصشان گردانید.

پس مال و فرزند را دلیل خشنودی یا خشم خدا ندانید، که نشانه ناآگاهی به موارد آزمایش و امتحان در بی نیازی و قدرت است، زیرا خداوند سبحان فرمود:

«آیا گمان می کنند مال و فرزندانی که به آن ها عطا کردیم، به سرعت نیکی ها را برای آنان فراهم می کنیم؟ نه آنان آگاهی ندارند»

8 فلسفه آزمایش ها

پس همانا خداوند سبحان بندگان متکبّر را با دوستان خود که در چشم آن ها ناتوانند می آزماید، وقتی که موسی بن عمران و برادرش هارون(علیهم السلام) بر فرعون وارد شدند و جامه های پشمین بتن و چوب دستی در دست داشتند و با فرعون شرط کردند که اگر تسلیم پروردگار شود، حکومت و ملکش جاودانه بماند و عزّتش برقرار باشد، فرعون گفت:

«آیا از این دو نفر تعجّب نمی کنید؟ که دوام عزّت و جاودانگی حکومتم را به خواسته های خود ربط می دهند؟

در حالی که در فقر و بیچارگی به سر می برند؟ اگر چنین است چرا دستبندهای طلا به همراه ندارند؟» این سخن را فرعون برای بزرگ شمردن طلا و تحقیر پوشش لباسی از پشم گفت، در حالی که اگر خدای سبحان اراده می فرمود، به هنگام بعثت پیامبران، درهای گنج ها و معدن های جواهرات و باغات سرسبز را به روی

ص: 330

پیامبران می گشود و پرندگان آسمان و حیوانات وحشی زمین را همراه آنان به حرکت در می آورد. امّا اگر این کار را می کرد، آزمایش از میان می رفت و پاداش و عذاب بی اثر می شد و بشارت ها و هشدارهای الهی بی فایده می بود و بر مؤمنان اجر و پاداش امتحان شدگان واجب نمی شد و ایمان آورندگان ثواب نیکوکاران را نمی یافتند و واژه ها، معانی خود را از دست می داد.

در صورتی که خداوند پیامبران را با عزم و اراده قوی، گرچه با ظاهری ساده و فقیر مبعوث کرد، با قناعتی که دل ها و چشم ها را پر سازد، هر چند فقر و نداری ظاهری آنان چشم و گوش ها را خیره سازد.

اگر پیامبران الهی، دارای چنان قدرتی بودند که مخالفت با آنان امکان نمی داشت و توانایی و عزّتی می داشتند که هرگز مغلوب نمی شدند و سلطنت و حکومتی می داشتند که همه چشم ها به سوی آنان بود، از راه های دور بار سفر به سوی آنان می بستند، اعتبار و ارزششان در میان مردم اندک بود و متکبّران در برابرشان سر فرود می آوردند و تظاهر به ایمان می کردند، از روی ترس یا علاقه ای که به مادّیات داشتند. در آن صورت نیت های خالص یافت نمی شد و اهداف غیر الهی در ایمانشان راه می یافت و با انگیزه های گوناگون به سوی نیکی ها می شتافتند.

امّا خدای سبحان اراده فرمود که پیروی از پیامبران و تصدیق کتب آسمانی و فروتنی در عبادت و تسلیم در برابر فرمان خدا و اطاعت محض فرمانبرداری، با نیت خالص تنها برای خدا صورت پذیرد و اهداف غیر خدایی در آن راه نیابد، که هر مقدار آزمایش و مشکلات بزرگ تر باشد ثواب و پاداش نیز بزرگ تر خواهد بود.(1)

ص: 331


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 387.

سپس حضرت فرمودند:

«أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ(صلی الله علیه و آله) إِلَی الْآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَیتَهُ الْحَرَامَ الَّذِی جَعَلَهُ [اللَّهُ] لِلنَّاسِ قِیاماً ثُمَ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْیا مَدَراً وَ أَضْیقِ بُطُونِ الْأَوْدِیةِ قُطْراً بَینَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ وَ عُیونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًی مُنْقَطِعَةٍ لَا یزْکو بِهَا خُفٌّ وَ لَا حَافِرٌ وَ لَا ظِلْفٌ ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ(علیه السلام) وَ وَلَدَهُ أَنْ یثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَ غَایةً لِمُلْقَی رِحَالِهِمْ تَهْوِی إِلَیهِ ثِمَارُ الْأَفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَارٍ سَحِیقَةٍ وَ مَهَاوِی فِجَاجٍ عَمِیقَةٍ وَ جَزَائِرِ بِحَارٍ مُنْقَطِعَةٍ حَتَّی یهُزُّوا مَنَاکبَهُمْ ذُلُلًا یهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ وَ یرْمُلُونَ عَلَی أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِیلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ ابْتِلَاءً عَظِیماً وَ امْتِحَاناً شَدِیداً وَ اخْتِبَاراً مُبِیناً وَ تَمْحِیصاً بَلِیغاً جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَ وُصْلَةً إِلَی جَنَّتِهِ وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یضَعَ بَیتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَینَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ وَ سَهْلٍ وَ قَرَارٍ جَمَ 2 الْأَشْجَارِ دَانِی الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَی مُتَّصِلَ الْقُرَی بَینَ بُرَّةٍ سَمْرَاءَ وَ رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ وَ أَرْیافٍ مُحْدِقَةٍ وَ عِرَاصٍ مُغْدِقَةٍ وَ [زُرُوعٍ] رِیاضٍ نَاضِرَةٍ وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ لَکانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَی حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلَاءِ وَ لَوْ کانَ [الْأَسَاسُ] الْإِسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَیهَا وَ الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَینَ [مِنْ] زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَ یاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ نُورٍ وَ ضِیاءٍ لَخَفَّفَ ذَلِک مُصَارَعَةَ الشَّک فِی الصُّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِیسَ عَنِ الْقُلُوبِ وَ لَنَفَی مُعْتَلَجَ الرَّیبِ مِنَ النَّاسِ وَ لَکنَّ اللَّهَ یخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ یتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَ یبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَکارِهِ إِخْرَاجاً

ص: 332

لِلتَّکبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْکاناً لِلتَّذَلُّلِ فِی نُفُوسِهِمْ وَ لِیجْعَلَ ذَلِک أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَی فَضْلِهِ وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِه.»(1)

9. فلسفه حج

آیا مشاهده نمی کنید که همانا خداوند سبحان، انسان های پیشین از آدم(علیه السلام) تا آیندگان این جهان را با سنگ هایی در مکه آزمایش کرد که نه زیان می رسانند و نه نفعی دارند، نه می بینند و نه می شنوند؟ این سنگ ها را خانه محترم خود قرار داده و آن را عامل پایداری مردم گردانید.

سپس کعبه را در سنگلاخ ترین مکان ها، بی گیاه ترین زمین ها و کم فاصله ترین درّه ها، در میان کوه های خشن، سنگریزه های فراوان و چشمه های کم آب و آبادی های از هم دور قرار داد، که نه شتر، نه اسب و گاو و گوسفند، هیچ کدام در آن سرزمین آسایش ندارند.

سپس آدم(علیه السلام) و فرزندانش را فرمان داد که به سوی کعبه برگردند و آن را مرکز اجتماع و سر منزل مقصود و بار اندازشان گردانند، تا مردم با عشق قلب ها، به سرعت از میان فلات و دشت های دور و از درون شهرها، روستاها، درّه های عمیق و جزایر از هم پراکنده دریاها به مکه روی آورند، شانه های خود را بجنبانند و گرداگرد کعبه لا إله إلا الله بر زبان جاری سازند و در اطراف خانه طواف کنند و با موهای آشفته و بدن های پر گرد و غبار در حرکت باشند.

لباس های خود را که نشانه شخصیت هر فرد است در آورند و با اصلاح

ص: 333


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 292.

نکردن موهای سر، قیافه خود را تغییر دهند، که آزمونی بزرگ و امتحانی سخت و آزمایشی آشکار است برای پاکسازی و خالص شدن، که خداوند آن را سبب رحمت و رسیدن به بهشت قرار داد. اگر خداوند خانه محترمش و مکان های انجام مراسم حج را، در میان باغ ها و نهرها و سرزمین های سبز و هموار و پردرخت و میوه، مناطقی آباد و دارای خانه ها و کاخ های بسیار و آبادی های به هم پیوسته، در میان گندمزارها و باغات خرّم و پر از گل و گیاه، دارای مناظری زیبا و پر آب، در وسط باغستانی شادی آفرین و جادّه های آباد قرار می داد، به همان اندازه که آزمایش ساده بود، پاداش نیز سبک تر می شد.

اگر پایه ها و بنیان کعبه و سنگ هایی که در ساختمان آن به کار رفته از زمرّد سبز و یاقوت سرخ و دارای نور و روشنایی بود، دل ها دیرتر به شک و تردید می رسیدند و تلاش شیطان بر قلب ها کم تر اثر می گذاشت و وسوسه های پنهانی او در مردم کارگر نبود.

در صورتی که خداوند بندگان خود را با انواع سختی ها می آزماید و با مشکلات زیاد به عبادت می خواند و به اقسام گرفتاری ها مبتلا می سازد، تا کبر و خود پسندی را از دل هایشان خارج کند و به جای آن فروتنی آورد و درهای فضل و رحمتش را به روی شان بگشاید و وسائل عفو و بخشش را به آسانی در اختیارشان گذارد.(1)وامام علی(علیه السلام) در اجتناب از ستم کاری و دنیا طلبی فرمودند:

«فَاللَّهَ اللَّهَ فِی عَاجِلِ الْبَغْی وَ آجِلِ وَخَامَةِ الظُّلْمِ وَ سُوءِ عَاقِبَةِ الْکبْرِ فَإِنَّهَا مَصْیدَةُ إِبْلِیسَ الْعُظْمَی وَ مَکیدَتُهُ الْکبْرَی الَّتِی تُسَاوِرُ قُلُوبَ الرِّجَالِ مُسَاوَرَةَ السُّمُومِ الْقَاتِلَةِ فَمَا

ص: 334


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 389.

تُکدِی أَبَداً وَ لَا تُشْوِی أَحَداً لَا عَالِماً لِعِلْمِهِ وَ لَا مُقِلًّا فِی طِمْرِهِ وَ عَنْ ذَلِک مَا حَرَسَ اللَّهُ عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ بِالصَّلَوَاتِ وَ الزَّکوَاتِ وَ مُجَاهَدَةِ الصِّیامِ فِی الْأَیامِ الْمَفْرُوضَاتِ تَسْکیناً لِأَطْرَافِهِمْ وَ تَخْشِیعاً لِأَبْصَارِهِمْ وَ تَذْلِیلًا لِنُفُوسِهِمْ وَ تَخْفِیضاً لِقُلُوبِهِمْ وَ إِذْهَاباً لِلْخُیلَاءِ عَنْهُمْ وَ لِمَا فِی ذَلِک مِنْ تَعْفِیرِ عِتَاقِ الْوُجُوهِ بِالتُّرَابِ تَوَاضُعاً وَ الْتِصَاقِ کرَائِمِ الْجَوَارِحِ بِالْأَرْضِ تَصَاغُراً وَ لُحُوقِ الْبُطُونِ بِالْمُتُونِ مِنَ الصِّیامِ تَذَلُّلًا مَعَ مَا فِی الزَّکاةِ مِنْ صَرْفِ ثَمَرَاتِ الْأَرْضِ وَ غَیرِ ذَلِک إِلَی أَهْلِ الْمَسْکنَةِ وَ الْفَقْرِ انْظُرُوا إِلَی مَا فِی هَذِهِ الْأَفْعَالِ مِنْ قَمْعِ نَوَاجِمِ الْفَخْرِ وَ قَدْعِ طَوَالِعِ الْکبْرِ وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِینَ یتَعَصَّبُ لِشَی ءٍ مِنَ الْأَشْیاءِ إِلَّا عَنْ عِلَّةٍ تَحْتَمِلُ تَمْوِیهَ الْجُهَلَاءِ أَوْ حُجَّةٍ تَلِیطُ بِعُقُولِ السُّفَهَاءِ غَیرَکمْ فَإِنَّکمْ تَتَعَصَّبُونَ لِأَمْرٍ مَا یعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ وَ لَا عِلَّةٌ أَمَّا إِبْلِیسُ فَتَعَصَّبَ عَلَی آدَمَ لِأَصْلِهِ وَ طَعَنَ عَلَیهِ فِی خِلْقَتِهِ فَقَالَ أَنَا نَارِی وَ أَنْتَ طِینِی.»(1)

10. پرهیز از ستم کاری

پس، خدا را! خدا را! از تعجیل در عقوبت و کیفر سرکشی و ستم بر حذر باشید و از آینده دردناک ظلم و سر انجام زشت تکبّر و خود پسندی که کمین گاه ابلیس است و جایگاه حیله و نیرنگ اوست، بترسید، حیله و نیرنگی که با دل های انسان ها، چون زهر کشنده می آمیزد و هرگز بی اثر نخواهد بود و کسی از هلاکتش جان سالم نخواهد برد: نه دانشمند به خاطر دانشش و نه فقیر به جهت لباس کهنه اش، در امان می باشد.

ص: 335


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 294.

11. فلسفه عبادات اسلامی

خداوند بندگانش را، با نماز و زکات و تلاش در روزه داری، حفظ کرده است، تا اعضا و جوارحشان آرام و دیدگانشان خاشع و جان و روانشان فروتن و دل هایشان متواضع باشد، کبر و خودپسندی از آنان رخت بربندد، چرا که در سجده، بهترین جای صورت را به خاک مالیدن، فروتنی آورد و گذاردن اعضاء پر ارزش بدن بر زمین، اظهار کوچکی کردن است. و روزه گرفتن و چسبیدن شکم به پشت، عامل فروتنی است و پرداخت زکات، برای مصرف شدن میوه جات زمین و غیر آن، در جهت نیازمندیهای فقرا و مستمندان است.

به آثار عبادات بنگرید که چگونه شاخه های درخت تکبّر را در هم می شکند؟

و از روییدن کبر و خودپرستی جلوگیری می کند!

12. تعصّب ورزیدن زشت و زیبا

من در اعمال و رفتار جهانیان نظر دوختم، هیچ کس را نیافتم که بدون علّت در باره چیزی تعصّب ورزد، جز با دلیلی که با آن ناآگاهان را بفریبد و یا برهانی آورد که در عقل سفیهان نفوذ کند، جز شما!، زیرا در باره چیزی تعصّب می ورزید که نه علّتی دارد و نه سببی، ولی شیطان به خاطر اصل خلقت خود بر آدم(علیه السلام) تعصّب ورزید و آفرینش او را مورد سرزنش قرار داد و گفت «مرا از آتش و تو را از گل ساخته اند».(1)

سپس امام علی(علیه السلام) فرمودند:

«وَ أَمَّا الْأَغْنِیاءُ مِنْ مُتْرَفَةِ الْأُمَمِ فَتَعَصَّبُوا لِآثَارِ مَوَاقِعِ النِّعَمِ فَقالُوا نَحْنُ أَکثَرُ

ص: 336


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 391.

أَمْوالًا وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ فَإِنْ کانَ لَا بُدَّ مِنَ الْعَصَبِیةِ فَلْیکنْ تَعَصُّبُکمْ لِمَکارِمِ الْخِصَالِ وَ مَحَامِدِ الْأَفْعَالِ وَ مَحَاسِنِ الْأُمُورِ الَّتِی تَفَاضَلَتْ فِیهَا الْمُجَدَاءُ وَ النُّجَدَاءُ مِنْ بُیوتَاتِ الْعَرَبِ وَ یعَاسِیبِ القَبَائِلِ بِالْأَخْلَاقِ الرَّغِیبَةِ وَ الْأَحْلَامِ الْعَظِیمَةِ وَ الْأَخْطَارِ الْجَلِیلَةِ وَ الْآثَارِ الْمَحْمُودَةِ فَتَعَصَّبُوا لِخِلَالِ الْحَمْدِ مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ وَ الطَّاعَةِ لِلْبِرِّ وَ الْمَعْصِیةِ لِلْکبْرِ وَ الْأَخْذِ بِالْفَضْلِ وَ الْکفِّ عَنِ الْبَغْی وَ الْإِعْظَامِ لِلْقَتْلِ وَ الْإِنْصَافِ لِلْخَلْقِ وَ الْکظْمِ لِلْغَیظِ وَ اجْتِنَابِ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ وَ احْذَرُوا مَا نَزَلَ بِالْأُمَمِ قَبْلَکمْ مِنَ الْمَثُلَاتِ بِسُوءِ الْأَفْعَالِ وَ ذَمِیمِ الْأَعْمَالِ فَتَذَکرُوا فِی الْخَیرِ وَ الشَّرِّ أَحْوَالَهُمْ وَ احْذَرُوا أَنْ تَکونُوا أَمْثَالَهُمْ فَإِذَا تَفَکرْتُمْ فِی تَفَاوُتِ حَالَیهِمْ فَالْزَمُوا کلَّ أَمْرٍ لَزِمَتِ الْعِزَّةُ بِهِ شَأْنَهُمْ [حَالَهُمْ] وَ زَاحَتِ الْأَعْدَاءُ لَهُ عَنْهُمْ وَ مُدَّتِ الْعَافِیةُ بِهِ عَلَیهِمْ وَ انْقَادَتِ النِّعْمَةُ لَهُ مَعَهُمْ وَ وَصَلَتِ الْکرَامَةُ عَلَیهِ حَبْلَهُمْ مِنَ الِاجْتِنَابِ لِلْفُرْقَةِ وَ اللُّزُومِ لِلْأُلْفَةِ وَ التَّحَاضِّ عَلَیهَا وَ التَّوَاصِی بِهَا وَ اجْتَنِبُوا کلَّ أَمْرٍ کسَرَ فِقْرَتَهُمْ وَأَوْهَنَ مُنَّتَهُمْ مِنْ تَضَاغُنِ الْقُلُوبِ وَ تَشَاحُنِ الصُّدُورِ وَ تَدَابُرِ النُّفُوسِ وَ تَخَاذُلِ الْأَیدِی وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ قَبْلَکمْ کیفَ کانُوا فِی حَالِ التَّمْحِیصِ وَ الْبَلَاءِ أَ لَمْ یکونُوا أَثْقَلَ الْخَلَائِقِ أَعْبَاءً وَ أَجْهَدَ الْعِبَادِ بَلَاءً وَ أَضْیقَ أَهْلِ الدُّنْیا حَالًا اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِیداً فَسَامُوهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ [جَرَّعُوهُمْ جُرَعَ الْمُرَارِ] جَرَّعُوهُمُ الْمُرَارَ فَلَمْ تَبْرَحِ الْحَالُ بِهِمْ فِی ذُلِّ الْهَلَکةِ وَ قَهْرِ الْغَلَبَةِ لَا یجِدُونَ حِیلَةً فِی امْتِنَاعٍ وَ لَا سَبِیلًا إِلَی دِفَاعٍ حَتَّی إِذَا رَأَی اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَی الْأَذَی فِی مَحَبَّتِهِ وَ الِاحْتِمَالَ لِلْمَکرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَایقِ الْبَلَاءِ فَرَجاً فَأَبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَکانَ الذُّلِّ وَ الْأَمْنَ مَکانَ الْخَوْفِ فَصَارُوا مُلُوکاً حُکاماً وَ أَئِمَّةً أَعْلَاماً وَ قَدْ بَلَغَتِ الْکرَامَةُ مِنَ اللَّهِ لَهُمْ مَا لَمْ تَذْهَبِ الْآمَالُ إِلَیهِ بِهِمْ فَانْظُرُوا کیفَ کانُوا حَیثُ کانَتِ الْأَمْلَاءُ مُجْتَمِعَةً وَ الْأَهْوَاءُ مُؤْتَلِفَةً وَ الْقُلُوبُ مُعْتَدِلَةً وَ

ص: 337

الْأَیدِی مُتَرَادِفَةً وَ السُّیوفُ مُتَنَاصِرَةً وَ الْبَصَائِرُ نَافِذَةً وَ الْعَزَائِمُ وَاحِدَةً أَ لَمْ یکونُوا أَرْبَاباً فِی أَقْطَارِ الْأَرَضِینَ وَ مُلُوکاً عَلَی رِقَابِ الْعَالَمِینَ فَانْظُرُوا إِلَی مَا صَارُوا إِلَیهِ فِی آخِرِ أُمُورِهِمْ حِینَ وَقَعَتِ الْفُرْقَةُ وَ تَشَتَّتَتِ الْأُلْفَةُ وَ اخْتَلَفَتِ الْکلِمَةُ وَ الْأَفْئِدَةُ وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِینَ وَ تَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِینَ وَ قَدْ خَلَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ لِبَاسَ کرَامَتِهِ وَ سَلَبَهُمْ غَضَارَةَ نِعْمَتِهِ وَ بَقِی قَصَصُ أَخْبَارِهِمْ فِیکمْ عِبَراً [عِبْرَةً] لِلْمُعْتَبِرِینَ [مِنْکمْ].»(1)

و سرمایه داران فساد زده امّت ها، برای داشتن نعمت های فراوان تعصّب ورزیدند و گفتند:

«ما صاحبان فرزندان و اموال فراوانیم و هرگز عذاب نخواهیم شد»(2) پس اگر در تعصّب ورزیدن ناچارید، برای اخلاق پسندیده، افعال نیکو و کارهای خوب تعصّب داشته باشید، همان افعال و کرداری که انسان های با شخصیت و شجاعان خاندان عرب و سران قبائل در آن ها از یکدیگر پیشی می گرفتند، یعنی اخلاق پسندیده، بردباری (3) به هنگام خشم فراوان و کردار و رفتار زیبا و درست و خصلت های نیکو! پس تعصّب ورزید در حمایت کردن از پناهندگان و همسایگان، وفاداری به عهد و پیمان، اطاعت کردن از نیکی ها، سرپیچی از تکبّر و خود پسندی ها، تلاش در جود و بخشش، خود داری از ستم کاری، بزرگ شمردن خون ریزی، انصاف داشتن با مردم، فروخوردن خشم، پرهیز از فساد در زمین، تا رستگار شوید.

ص: 338


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 295.
2- . نفی حکومت: پلوتوکراسی Plutocracy (حکومت سرمایه داری) و سرمایه داران بزرگ.
3- . احلام: را ابن ابی الحدید «عقل و اندیشه» معنا کرد، ولی ابن میثم در، ج چهارم از شرح خود، ص: 93، احلام را به «بردباری» معنا کرد، و حق با اوست.

13. علل پیروزی و شکست ملت ها

از کیفرهایی که بر اثر کردار بد و کارهای ناپسند بر امت های پیشین فرود آمد خود را حفظ کنید و حالات گذشتگان را در خوبی ها و سختی ها به یاد آورید و بترسید که همانند آن ها باشید! پس آن گاه که در زندگی گذشتگان مطالعه و اندیشه می کنید، عهده دار چیزی باشید که عامل عزّت آنان بود و دشمنان را از سر راهشان برداشت و سلامت و عافیت زندگی آنان را فراهم کرد و نعمت های فراوان را در اختیارشان گذاشت و کرامت و شخصیت به آنان بخشید، که از تفرقه و جدایی اجتناب کردند و بر وحدت و همدلی همّت گماشتند و یکدیگر را به وحدت واداشته به آن سفارش کردند.

و از کارهایی که پشت آن ها را شکست و قدرت آن ها را در هم کوبید، چون کینه توزی با یکدیگر، پرکردن دل ها از بخل و حسد، به یکدیگر پشت کردن و از هم بریدن و دست از یاری هم کشیدن، بپرهیزید و در احوالات مؤمنان پیشین اندیشه کنید، که چگونه در حال آزمایش

و امتحان به سر بردند، آیا بیش از همه مشکلات بر دوش آن ها نبود؟ و آیا بیش از همه مردم در سختی و زحمت نبودند؟ و آیا از همه مردم جهان بیش تر در تنگنا قرار نداشتند؟

فرعون های زمان، آن ها را به بردگی کشاندند و همواره بدترین شکنجه ها را بر آنان وارد کردند و انواع تلخی ها را به کامشان ریختند، که این دوران ذلّت و هلاکت و مغلوب بودن، تداوم یافت نه راهی وجود داشت که سرپیچی کنند و نه چاره ای که از خود دفاع نمایند، تا آن که خداوند، تلاش و استقامت و بردباری در برابر ناملایمات

ص: 339

آن ها را، در راه دوستی خود و قدرت تحمّل ناراحتی ها را برای ترس از خویش، مشاهده فرمود. آنان را از تنگناهای بلا و سختی ها نجات داد و ذلّت آنان را به عزّت و بزرگواری و ترس آن ها را به امنیت تبدیل فرمود و آن ها را حاکم و زمام دار و پیشوای انسان ها قرار داد و آن قدر کرامت و بزرگی از طرف خدا به آن ها رسید که خیال آن را نیز در سر نمی پروراندند. پس اندیشه کنید که چگونه بودند آن گاه که: وحدت اجتماعی داشتند، خواسته های آنان یکی، قلب های آنان یکسان و دست های آنان مدد کار یکدیگر،شمشیرها یاری کننده، نگاه ها به یک سو دوخته و اراده ها واحد و همسو بود! آیا در آن حال مالک و سرپرست سراسر زمین نبودند؟ و رهبر و پیشوای همه دنیا نشدند؟ پس به پایان کار آن ها نیز بنگرید! در آن هنگام که به تفرقه و پراکندگی روی آوردند و مهربانی و دوستی آنان از بین رفت و سخن ها و دل هایشان گوناگون شد، از هم جدا شدند، به حزب ها و گروه ها پیوستند، خداوند لباس کرامت خود را از تنشان بیرون آورد و نعمت های فراوان شیرین را از آن ها گرفت و داستان آن ها در میان شما عبرت انگیز باقی ماند.(1)

امام علی(علیه السلام) فرمودند:

«فَاعْتَبِرُوا به حال وَلَدِ إِسْمَاعِیلَ وَ بنی إِسْحَاقَ وَ بنی إِسْرَائِیلَ(علیه السلام) فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَیالِی کانَتِ الْأَکاسِرَةُ وَ الْقَیاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ یحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِیفِ الْآفَاقِ وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ وَ خُضْرَةِ الدُّنْیا إِلَی مَنَابِتِ الشِّیحِ وَ مَهَافِی الرِّیحِ وَ نَکدِ الْمَعَاشِ فَتَرَکوهُمْ عَالَةً مَسَاکینَ إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ أَذَلَّ الْأُمَمِ دَاراً وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً لَا یأْوُونَ إِلَی جَنَاحِ دَعْوَةٍ یعْتَصِمُونَ بِهَا وَ لَا إِلَی ظِلِّ أُلْفَةٍ

ص: 340


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 393.

یعْتَمِدُونَ عَلَی عِزِّهَا فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَ الْأَیدِی مُخْتَلِفَةٌ وَ الْکثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ فِی بَلَاءِ أَزْلٍ وَ أَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَةٍ وَ أَصْنَامٍ مَعْبُودَةٍ وَ أَرْحَامٍ مَقْطُوعَةٍ وَ غَارَاتٍ مَشْنُونَةٍ فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیهِمْ رَسُولًا فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ کیفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَیهِمْ جَنَاحَ کرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِی عَوَائِدِ برکت ها فَأَصْبَحُوا فِی نعمت ها غَرِقِینَ وَ فِی خُضْرَةِ عیش ها فَکهِینَ [فَاکهِینَ] قَدْ تَرَبَّعَتِ الْأُمُورُ بِهِمْ فِی ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَی کنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ وَ تَعَطَّفَتِ الْأُمُورُ عَلَیهِمْ فِی ذُرَی مُلْک ثَابِتٍ فَهُمْ حُکامٌ عَلَی الْعَالَمِینَ وَ مُلُوک فِی أَطْرَافِ الْأَرَضِینَ یمْلِکونَ الْأُمُورَ عَلَی مَنْ کانَ یمْلِکهَا عَلَیهِمْ وَ یمْضُونَ الْأَحْکامَ فِیمَنْ کانَ یمْضِیهَا فِیهِمْ لَا تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ وَ لَا تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاة.»(1)

از حالات زندگی فرزندان اسماعیل پیامبر و فرزندان اسحاق پیامبر، فرزندان اسراییل «یعقوب» (که درود بر آنان باد) عبرت گیرید، راستی چقدر حالات ملت ها با هم یکسان و در صفات و رفتارشان با یکدیگر همانند است! در احوالات آن ها روزگاری که از هم جدا و پراکنده بودند اندیشه کنید، زمانی که پادشاهان کسری و قیصر(2) بر آنان حکومت می کردند(3) و آن ها را از سرزمین های آباد، از کناره های دجله و فرات،(4) و از محیط های سر سبز و خرّم دور کردند و به صحراهای کم گیاه

ص: 341


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 297.
2- . کسری لقب پادشاهان ایران و قیصر لقب پادشاهان روم شرقی بود.
3- . نفی حکومت: اریستوکراسی Aristocracy (حکومت های اشرافی) و الیگارشی Oligarchy (حکومت استبدادی چند نفر از أغنیا).
4- . بحر العراق: دریای عراق، منظور آبهای میان دجله و فرات است که ساسانیان بر آن حکومت داشتند.

و بی آب و علف، محل وزش بادها و سرزمین هایی که زندگی در آنجاها مشکل بود تبعید کردند، آنان را در مکان های نامناسب، مسکین و فقیر، همنشین شتران ساختند،(1) خانه هاشان پست ترین خانه ملت ها و سرزمین زندگیشان خشک ترین بیابان ها بود، نه دعوت حقّی وجود داشت که به آن روی آورند و پناهنده شوند و نه سایه محبّتی وجود داشت که در عزّت آن زندگی کنند.

حالات آنان دگرگون و قدرت آنان پراکنده و جمعیت انبوهشان متفرّق بود. در بلایی سخت و در جهالتی فراگیر فرو رفته بودند، دختران را زنده به گور و بت ها را پرستش می کردند و قطع رابطه با خویشاوندان و غارت گری های پیاپی در میانشان رواج یافته بود.

14. ره آورد بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)

حال به نعمت های بزرگ الهی که به هنگامه بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بر آنان فروریخت بنگرید، که چگونه اطاعت آنان را با دین خود پیوند داد. و با دعوتش آن ها را به وحدت رساند! چگونه نعمت های الهی بال های کرامت خود را بر آنان گستراند و جویبارهای آسایش و رفاه بر ایشان روان ساخت! و تمام برکات آیین حق، آن ها را در بر گرفت! در میان نعمت ها غرق گشتند و در خرّمی زندگانی شادمان شدند، امور اجتماعی آنان در سایه قدرت حکومت اسلام استوار شد و در پرتو عزّتی پایدار آرام گرفتند و به حکومتی پایدار رسیدند. آن گاه آنان حاکم و زمام دار جهان شدند و سلاطین روی زمین گردیدند و فرمان روای کسانی شدند که درگذشته حاکم بودند و

ص: 342


1- . دبر و وبر، کنایه از شتر است، یعنی آن ها را فقیر و تهیدست با شتران رها کردند.

قوانین الهی را بر کسانی اجراء می کردند که مجریان احکام بودند و در گذشته کسی قدرت در هم شکستن نیروی آنان را نداشت و هیچ کس خیال مبارزه با آنان را در سر نمی پروراند.(1)

امام(علیه السلام) فرمودند:

«أَلَا وَ إِنَّکمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیدِیکمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ وَ ثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیکمْ بِأَحْکامِ الْجَاهِلِیةِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ امْتَنَ عَلَی جَمَاعَةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ فِیمَا عَقَدَ بَینَهُمْ مِنْ حَبْلِ هَذِهِ الْأُلْفَةِ الَّتِی [یتَقَلَّبُونَ] ینْتَقِلُونَ فِی ظِلِّهَا وَ یأْوُونَ إِلَی کنف ها بِنِعْمَةٍ لَا یعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَهَا قِیمَةً لِأَنَّهَا أَرْجَحُ مِنْ کلِّ ثَمَنٍ وَ أَجَلُّ مِنْ کلِّ خَطَرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّکمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ وَ لَا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِیمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ تَقُولُونَ النَّارَ وَ لَا الْعَارَ کأَنَّکمْ تُرِیدُونَ أَنْ تُکفِئُوا الْإِسْلَامَ عَلَی وَجْهِهِ انْتِهَاکاً لِحَرِیمِهِ وَ نَقْضاً لِمِیثَاقِهِ الَّذِی وَضَعَهُ اللَّهُ لَکمْ حَرَماً فِی أَرْضِهِ وَ أَمْناً بَینَ خَلْقِهِ وَ إِنَّکمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَی غَیرِهِ حَارَبَکمْ أَهْلُ الْکفْرِ ثُمَّ لَا [جَبْرَائِیلَ] جَبْرَائِیلُ 180 وَ لَا [مِیکائِیلَ وَ لَا مُهَاجِرِینَ وَ لَا أَنْصَارَ] مِیکائِیلُ وَ لَا مُهَاجِرُونَ وَ لَا أَنْصَارٌ ینْصُرُونَکمْ إِلَّا الْمُقَارَعَةَ بِالسَّیفِ حَتَّی یحْکمَ اللَّهُ بَینَکمْ وَ إِنَّ عِنْدَکمُ الْأَمْثَالَ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَ قَوَارِعِهِ وَ أَیامِهِ وَ وَقَائِعِهِ فَلَا تَسْتَبْطِئُوا وَعِیدَهُ جَهْلًا بِأَخْذِهِ وَ تَهَاوُناً بِبَطْشِهِ وَ یأْساً مِنْ بَأْسِهِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِی [الْقُرُونَ الْمَاضِیةَ] بَینَ أَیدِیکمْ إِلَّا لِتَرْکهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْکرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُکوبِ الْمَعَاصِی وَ الْحُلَمَاءَ لِتَرْک التَّنَاهِی أَلَا وَ قَدْ قَطَعْتُمْ قَیدَ الْإِسْلَامِ وَ عَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَ أَمَتُّمْ أَحْکامَهُ أَلَا وَ قَدْ أَمَرَنِی اللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْی وَ النَّکثِ وَ الْفَسَادِ

ص: 343


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 395.

فِی الْأَرْضِ فَأَمَّا النَّاکثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ وَ أَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ وَ أَمَّا شَیطَانُ الرَّدْهَةِ فَقَدْ کفِیتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَ رَجَّةُ صَدْرِهِ وَ بَقِیتْ بَقِیةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْی وَ لَئِنْ أَذِنَ اللَّهُ فِی الْکرَّةِ عَلَیهِمْ لَأُدِیلَنَّ مِنْهُمْ إِلَّا مَا یتَشَذَّرُ فِی أَطْرَافِ الْبِلَادِ تَشَذُّرا.»(1)

15. علل نکوهش و سقوط کوفیان

آگاه باشید که شما هم اکنون دست از رشته اطاعت کشیدید و با زنده کردن ارزش های جاهلیت، دژ محکم الهی را در هم شکستید، در حالی که خداوند بر این امّت اسلامی بر «وحدت و برادری» منّت گذارده بود، که در سایه آن زندگی کنند، نعمتی بود که هیچ ارزشی نمی توان همانند آن تصوّر کرد، زیرا از هر ارزشی گران قدرتر و از هر کرامتی والاتر بود.

بدانید که پس از هجرت، دوباره چونان اعراب بادیه نشین شده اید و پس از وحدت و برادری به احزاب گوناگون تبدیل گشته اید، از اسلام تنها نام آن و از ایمان جز نشانی را نمی شناسید! شعار می دهید: آتش آری، ننگ هرگز! گویا می خواهید اسلام را واژگون و پرده حرمتش را پاره کنید؟ و پیمانی را که خدا برای حفظ حرمت مسلمین در زمین و عامل امنیت و آرامش مردم قرار داد بشکنید؟

همانا اگر شما به غیر اسلام پناه برید، کافران با شما نبرد خواهند کرد. آن گاه نه جبرئیل و نه میکائیل، نه مهاجر و نه انصار، وجود ندارند که شما را یاری دهند و چاره ای جز نبرد با شمشیر ندارید تا خدا در میان شما حکم نماید.

ص: 344


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 298.

مردم! از مثل های قرآن در باره کسانی که عذاب و کیفر شدند و روزهای سخت آنان و آسیب های شدیدی که دیدند آگاهید، پس وعده عذاب خدا را دور مپندارید و به عذر این که آگاهی ندارید خود را گرفتار نسازید و انتقام خدا را سبک و خود را از کیفر الهی ایمن مپندارید، زیرا که خدای سبحان، مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت مگر برای ترک امر به معروف و نهی از منکر. پس خدا، بی خردان را برای نافرمانی و خردمندان را برای ترک باز داشتن دیگران از گناه، لعنت کرد.

آگاه باشید! شما رشته پیوند با اسلام را قطع و اجرای حدود الهی را تعطیل و احکام اسلام را به فراموشی سپرده اید!.(1)

حضرت فرمودند:

«أَنَا وَضَعْتُ فِی الصِّغَرِ بِکلَاکلِ الْعَرَبِ وَ کسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِیعَةَ وَ مُضَرَ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِیصَةِ وَضَعَنِی فِی [حَجْرِهِ] حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ [وَلِیدٌ] یضُمُّنِی إِلَی صَدْرِهِ وَ یکنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ وَ یمِسُّنِی جَسَدَهُ وَ یشِمُّنِی عَرْفَهُ وَ کانَ یمْضَغُ الشَّی ءَ ثُمَّ یلْقِمُنِیهِ وَ مَا وَجَدَ لِی کذْبَةً فِیقَوْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِی فِعْلٍ وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ(صلی الله علیه و آله) مِنْ لَدُنْ أَنْ کانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَک مِنْ مَلَائِکتِهِ یسْلُک بِهِ طَرِیقَ الْمَکارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیلَهُ وَ نَهَارَهُ وَ لَقَدْ کنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ یرْفَعُ لِی فِی کلِّ یوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ یأْمُرُنِی بِالاقْتِدَاءِ بِهِ وَ لَقَدْ کانَ یجَاوِرُ فِی کلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لَا یرَاهُ غَیرِی وَ لَمْ یجْمَعْ بَیتٌ وَاحِدٌ یوْمَئِذٍفِی الْإِسْلَامِ غَیرَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ خَدِیجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَی نُورَ الْوَحْی وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ

ص: 345


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 397.

سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْی عَلَیهِ(صلی الله علیه و آله) فَقُلْتُ یا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا الشَّیطَانُ قَدْ أَیسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّک تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّک لَسْتَ بِنَبِی وَ لَکنَّک لَوَزِیرٌ وَ إِنَّک لَعَلَی خَیرٍ وَ لَقَدْ کنْتُ مَعَهُ(صلی الله علیه و آله) لَمَّا أَتَاهُ الْمَلَأُ مِنْ قُرَیشٍ فَقَالُوا لَهُ یا مُحَمَّدُ إِنَّک قَدِ ادَّعَیتَ عَظِیماً لَمْ یدَّعِهِ آبَاؤُک وَ لَا أَحَدٌ مِنْ بَیتِک وَ نَحْنُ نَسْأَلُک أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَیهِ وَ أَرَیتَنَاهُ عَلِمْنَا أَنَّک نَبِی وَ رَسُولٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّک سَاحِرٌ کذَّابٌ فَقَالَ(صلی الله علیه و آله) وَ مَا تَسْأَلُونَ قَالُوا تَدْعُو لَنَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ حَتَّی تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَ تَقِفَ بَینَ یدَیک فَقَالَ ص- إِنَّ اللَّهَ عَلی کلِّ شَی ءٍ قَدِیرٌ فَإِنْ فَعَلَ اللَّهُ لَکمْ ذَلِک أَ تُؤْمِنُونَ وَ تَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَإِنِّی سَأُرِیکمْ مَا تَطْلُبُونَ وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّکمْ لَا تَفِیئُونَ إِلَی خَیرٍ وَ [أَنَ] إِنَّ فِیکمْ مَنْ یطْرَحُ فِی الْقَلِیبِ وَ مَنْ یحَزِّبُ الْأَحْزَابَ ثُمَّ قَالَ(صلی الله علیه و آله) یا أَیتُهَا الشَّجَرَةُ إِنْ کنْتِ تُؤْمِنِینَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ وَ تَعْلَمِینَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ فَانْقَلِعِی بِعُرُوقِک حَتَّی تَقِفِی بَینَ یدَی بِإِذْنِ اللَّهِ [وَ الَّذِی] فَوَالَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَانْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا وَ جَاءَتْ وَ لَهَا دَوِی شَدِیدٌ وَ قَصْفٌ کقَصْفِ أَجْنِحَةِ الطَّیرِ حَتَّی وَقَفَتْ بَینَ یدَی رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) مُرَفْرِفَةً وَ أَلْقَتْ بِغُصْنِهَا الْأَعْلَی عَلَی رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ بِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَی مَنْکبِی وَ کنْتُ عَنْ یمِینِهِ(صلی الله علیه و آله) فَلَمَّا نَظَرَ الْقَوْمُ إِلَی ذَلِک قَالُوا عُلُوّاً وَ اسْتِکبَاراً فَمُرْهَا فَلْیأْتِک نصف ها وَ یبْقَی نصف ها فَأَمَرَهَا بِذَلِک فَأَقْبَلَ إِلَیهِ نِصْفُهَا کأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وَ أَشَدِّهِ دَوِیاً فَکادَتْ تَلْتَفُّ بِ بِرَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) فَقَالُوا کفْراً وَ عُتُوّاً فَمُرْ هَذَا النِّصْفَ فَلْیرْجِعْ إِلَی نِصْفِهِ کمَا کانَ فَأَمَرَهُ(صلی الله علیه و آله) فَرَجَعَ فَقُلْتُ أَنَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِنِّی أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِک یا رَسُولَ اللَّهِ وَ أَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَی تَصْدِیقاً بِنُبُوَّتِک وَ إِجْلَالًا لِکلِمَتِک فَقَالَ الْقَوْمُ کلُّهُمْ بَلْ ساحِرٌ کذَّابٌ عَجِیبُ السِّحْرِ خَفِیفٌ فِیهِ وَ هَلْ یصَدِّقُک فِی أَمْرِک إِلَّا مِثْلُ هَذَا یعْنُونَنِی

ص: 346

وَ إِنِّی لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِی اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ سِیمَاهُمْ سِیمَا الصِّدِّیقِینَ وَ کلَامُهُمْ کلَامُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّیلِ وَ مَنَارُ النَّهَارِ مُتَمَسِّکونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ یحْیونَ سُنَنَ اللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ لَا یسْتَکبِرُونَ وَ لَا یعْلُونَ وَ لَا یغُلُّونَ وَ لَا یفْسِدُونَ قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَل.»(1)

16. قاطعیت امام در نبرد با منحرفان

آگاه باشید! خداوند مرا به جنگ با سرکشان تجاوز کار، پیمان شکنان و فساد کنندگان در زمین فرمان داد: با ناکثان پیمان شکن جنگیدم و با قاسطین تجاوز کار جهاد کردم و مارقین خارج شده از دین را خوار و زبون ساختم و رهبر خوارج (شیطان ردهه)(2) بانگ صاعقه ای قلبش را به تپش آورد و سینه اش را لرزاند و کارش را ساخت. حال تنها اندکی از سرکشان و ستم گران باقی ماندند، که اگر خداوند مرا باقی گذارد با حمله دیگری نابودشان خواهم کرد و حکومت حق را در سراسر کشور اسلامی پایدار خواهم کرد، جز مناطق پراکنده و دور دست.

17. سوابق درخشان شجاعت و فضائل امام(علیه السلام)

من در خردسالی، بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان دو قبیله معروف «ربیعه» و «مضر» را در هم شکستم! شما موقعیت مرا نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله)

ص: 347


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 300.
2- . ردهة: گودالی که رهبر خوارج معروف به «ذو الثدیه» جنازه اش در آن افتاده بود. و ناکثان یعنی «عهد شکنان» اصحاب جمل که در بصره شورش کردند، قاسطین «ستمکاران» یعنی معاویه و پیروان ستمکار او و مارقین یعنی خارج شدگان، خوارج و طرفدارانشان که از لشکر امام و امّت اسلامی کناره گرفتند.

در خویشاوندی نزدیک، در مقام و منزلت ویژه می دانید، پیامبر مرا در اتاق خویش می نشاند، در حالی که کودک بودم مرا در آغوش خود می گرفت و در بستر مخصوص خود می خوابانید، بدنش را به بدن من می چسباند و بوی پاکیزه خود را به من می بویاند و گاهی غذایی را لقمه لقمه در دهانم می گذارد، هرگز دروغی در گفتار من و اشتباهی در کردارم نیافت. از همان لحظه ای که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را از شیر گرفتند، خداوند بزرگ ترین فرشته (جبرئیل) خود را مأمور تربیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) کرد تا شب و روز، او را به راه های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند و منهمواره با پیامبر بودم چونان فرزند که همواره با مادر است،(1) پیامبر(صلی الله علیه و آله) هر روز نشانه تازه ای از اخلاق نیکو را برایم آشکار می فرمود و به من فرمان می داد که به او اقتداء نمایم.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) چند ماه از سال را در غار حراء(2) می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم و کسی جز من او را نمی دید، در آن روزها، در هیچ خانه اسلام راه نیافت جز خانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که خدیجه هم در آن بود و من سوّمین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوّت را می بوییدم من هنگامی که وحی بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرود می آمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم ای رسول خدا، این ناله کیست؟ گفت: شیطان است که از پرستش خویش مأیوس گردید و فرمود: «علی! تو آن چه را من

ص: 348


1- . اتّباع الفصیل اثر امّه (شتر بچّه همواره با شتر است) وقتی می خواستند بگویند که آن دو نفر همیشه با هم بودند از این ضرب المثل استفاده می کردند.
2- . حراء: کوهی است که در شمال مکه به فاصله 6 کیلو متر، بر دامنه جنوبی کوه و در ارتفاع 160 متر، غاری وجود دارد که پیامبران گذشته و حضرت ابراهیم(علیه السلام) در آن عبادت می کردند، و خلوتگاه و محل عبادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز بود که آیات آغازین قرآن در آنجا بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شد.

می شنوم، می شنوی و آن چه را که من می بینم، می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی»

18. خیره سری و دشمنی سران قریش

من با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودم آن گاه که سران قریش نزد او آمدند و گفتند:

«ای محمد(صلی الله علیه و آله) تو ادّعای بزرگی کردی، که هیچ یک از پدران و خاندانت نکردند، ما از تو معجزه ای می خواهیم، اگر پاسخ مثبت داده، انجام دهی، می دانیم که تو پیامبر و فرستاده خدایی و اگر از انجام آن سرباز زنی، خواهیم دانست که ساحر و دروغ گویی» پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود «شما چه می خواهید؟» گفتند:

«این درخت را بخوان تا از ریشه کنده شود و در پیش تو بایستد» پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند بر همه چیز تواناست. حال اگر خداوند این کار را بکند آیا ایمان می آورید؟ و به حق شهادت می دهید؟

گفتند: آری، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: من به زودی نشانتان می دهم آن چه را که درخواست کردید و همانا بهتر از هر کس می دانم که شما به خیر و نیکی باز نخواهید گشت، زیرا در میان شما کسی است که کشته شده و در چاه «بدر» دفن خواهد شد،(1) و کسی است (2) که جنگ احزاب را تدارک خواهد کرد. سپس به درخت اشاره کرد و فرمود: «ای درخت! اگر به خدا و روز قیامت ایمان داری و می دانی من

ص: 349


1- . این پیش گوئی از آینده به جنگ بدر (چاهی بین مکه و مدینه) اختصاص دارد که جسد عتبه و شیبه، پسران ربیعه و امیه و پسران عبد شمس و ابو جهل و برخی دیگر در آن ریخته شد و دسته جمعی در آن دفن شدند.
2- . این شخص ابو سفیان است که جنگ احزاب (خندق) را تدارک دید و سرانجام شکست خورد، که این حوادث در سال های پس از هجرت اتّفاق افتاد.

پیامبر خدایم، از زمین با ریشه هایت در آی و به فرمان خدا در پیش روی من قرار گیر» سوگند به پیامبری که خدا او را به حق مبعوث کرد، درخت با ریشه هایش از زمین کنده شده و پیش آمد که با صدای شدید چونان به هم خوردن به آل پرندگان، یا به هم خوردن شاخه های درختان، جلو آمد و در پیش روی پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایستاد که برخی از شاخه های بلند خود را بر روی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بعضی دیگر را روی من انداخت و من در طرف راست پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایستاده بودم، وقتی سران قریش این منظره را مشاهده کردند، با کبر و غرور گفتند: «به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آید و نصف دیگر در جای خود بماند» پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمان داد. نیمی از درخت با وضعی شگفت آور و صدایی سخت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) نزدیک شد گویا می خواست دور آن حضرت بپیچد، امّا سران قریش از روی کفر و سرکشی گفتند: «فرمان ده این نصف باز گردد و به نیم دیگر ملحق شود و به صورت اول در آید» پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور داد و چنان شد. من گفتم: لا إله إلا الله، ای رسول خدا من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آوردم و نخستین فردی هستم اقرار می کنم که درخت با فرمان خدا برای تصدیق نبوّت و بزرگداشت دعوت رسالت، آن چه را خواستی انجام داد. امّا سران قریش همگی گفتند: «او ساحری است دروغ گو، که سحری شگفت آور دارد و سخت با مهارت است». و خطاب به پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفتند: «آیا نبوّت تو را کسی جز امثال علی(علیه السلام) باور می کند؟»

19. الگوهای کامل ایمان

و همانا من از کسانی هستم که در راه خدا از هیچ سرزنشی نمی ترسند، کسانی که سیمای آن ها سیمای صدّیقان و سخنانشان، سخنان نیکان است،

ص: 350

شب زنده داران و روشنی بخشان روزند، به دامن قرآن پناه برده سنت های خدا و رسولش را زنده می کنند، نه تکبّر و خود پسندی دارند و نه بر کسی برتری می جویند، نه خیانت کارند و نه در زمین فساد می کنند، قلب هایشان در بهشت و پیکرهایشان سرگرم اعمال پسندیده است.(1)

17. بی وفائی امت اسلام، با امام علی(علیه السلام)

اما درد دل وسوز درون

در این ساعات پایانی شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال 1440 هجری قمری، با دلی غمبار از بی وفائی های امت اسلامی به ساحت مولی الموحدین امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهما الصلاة والسلام، احادیثی را که از قول نبی مکرم اسلام در ارتباط با جایگاه این امام معصوم، عرضه می دارم تا برای همیشه، جوامع اسلامی بلکه آزادی خواهان عالم، تا حدودی بر عمق فاجعۀ از دست دادن شخصیت والای این امام همام، پی برده وارتباط خود را باولایت نورانی آن حضرت مستحکم، واز کلمات گهر بار آن حجت خدا، بیش از پیش بهره جسته، از شفاعت آن امام و وصی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، بهره مند شوند.

در تفسیر معتبر منهج الصادقین ذیل آیه معراج آمده است:

در سوره النجم بیان فرموده فی قوله «فَکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی» و در امالی، شیخ طوسی رحمة اللَّه علیه از ابن عباس رضی اللَّه عنه نقل کرده که از رسول خدا شنیدم که می فرمود حق تعالی پنج چیز را به من عطا فرمود و پنج چیز را به علی

ص: 351


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: محمد دشتی، ص: 399.

کرامت فرمود مرا جوامع کلم داد و علی را جوامع علم و مرا نبی گردانید و علی را وصی و مرا کوثر داد و علی را چشمه سلسبیل و مرا وحی داد و علی را الهام و در آن شب که مرا به آسمان بردند همه درهای آسمان بروی من گشادند و جمیع حجاب ها را از پیش نظر من برداشتند تا که در آن حال من نظر در علی می کردم و علی به من نظر می کرد و بعد از آن حضرت بگریه افتاد گفتم ما یبکیک فداک ابی و امی پدر و مادرم فدای تو باد چه چیز تو را بگریه در آورد فرمود یا بن عباس بدان که چون به مقام «قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی» رسیدم اول سخنی که حق تعالی به من گفت این بود که: «یا محمد(صلی الله علیه و آله) انظر تحتک» ای محمد(صلی الله علیه و آله) در پائین خود نگو من نظر کردم دیدم که جمله حجاب ها برداشته شده و همه درهای آسمان گشوده شده علی را در مفرش خودش دیدم که سر را برداشته بود به من می نگرید پس حق تعالی به من تکلم فرمود گفتم یا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) حق تعالی با تو چه گفت فرمود به من خطاب کرد:

«یا محمد(صلی الله علیه و آله) انی جعلت علیا وصیک و وزیرک و خلیفتک من بعدک فاعلمه بها فانه یسمع کلامک، فاعلمته و انا بین یدی ربی عز و جل فقال لی: قد قبلت و اطعت.»

یعنی حق تعالی به من گفت که ای محمد(صلی الله علیه و آله) من علی را وصی تو گردانیدم و وزیر و خلیفه تو ساختم از پس تو پس به او اعلام کن که سخن تو را می شنود من نزد پروردگار خود این معنی را با علی گفتم و علی در خانه خود بود به من می نگریست و سخن مرا می شنید پس به من گفت یا رسول اللَّه من قبول امر الهی کردم و اطاعت و فرمان برداری او نمودم پس حق تعالی بملائکه امر کرد که همه بر علی سلام کردند و علی جواب سلام ایشان باز گفت و من همه فرشتگان را دیدم که یکدیگر را بشارت

ص: 352

می دادند به وصایت و خلافت علی و بر هیچ گروهی از فرشتگان نگذشتم مگر مرا تهنیت کردند و گفتند:

«یا محمد و الذی بعثک بالحق لقد دخل السرور علی جمیع الملائکة باستخلاف اللَّه عز و جل لک ابن عمک.»

یعنی ای محمد(صلی الله علیه و آله) به حق آن خدایی که تو را به حق به خلق فرستاد که همه فرشتگان را سرور و خوش حالی تمام دست داد به آن که حق تعالی ابن عم تو را خلیفه تو گردانید و حاملان عرش را دیدمهمه سرهای خود را بزیر انداخته و در زمین می نگریستند من جبرئیل را گفتم سبب چیست که همه به زمین می نگرند جواب داد که:

«استأذنوا فی النظر الیه فاذن لهم.»

از خدای خود اذن طلبیدند که نظر در روی علی کنند و اکنون متوجه علی اند و روی او را می بینند و چون از آسمان به زمین آمدم.

«جعلت اخبره بذلک و هو یخبرنی فعلمت انی لم أطأ الا موطا و قد کشف لعلی(علیه السلام).»

یعنی چون از معراج بازگشتم شروع کردم که آن چه دیده بودم و شنیده با علی بگویم علی بر من سبقت کرده همه آن چه دیده و شنیده بودم مرا خبر داد من دانستم که در هیچ جا قدم نزدم و به هیچ جا نرفتم مگر که حق تعالی آن را به علی نموده بود و او را از آن واقف ساخته بعد از آن ابن عباس گفت که من گفتم یا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) مرا وصیتی فرما که به آن عمل کنم فرمود:

«علیک بحب علی بن ابی طالب.»

ص: 353

بر تو باد ای پسر عباس که علی را دوست داری گفتم یا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) اوصینی مرا وصیتی کن فرمود:

«علیک بمودة علی بن ابی طالب.»

بر تو باد به دوستی علی بن ابی طالب.

«و الذی بعثنی بالحق نبیا ان اللَّه لا یقبل من عبد حسنة حتی یسئله عن حب علی بن ابی طالب و هو تعالی اعلم فان جاءه بولایته قبل عمله علی ما کان فیه و ان لم یاته بولایته لم یسأله عن شی ء و امر به الی النار.»

یعنی به حق آن که مرا به حق به خلق فرستاد که حق تعالی هیچ حسنه را از بنده خود قبول نکند تا آن که اول از وی از دوستی علی بن ابی طالب سؤال کند و حال آن که او عالمتر باشد به آن پس اگر اتیان نماید بولایت و محبت علی بن ابی طالب(علیه السلام) و گوید که من محب و دوستدار علی ام حق تعالی هر عمل خوبی که از او صادر شده باشد قبول کند و اگر محب علی و دوستان علی نبوده باشد از هر عمل خوب او سؤال نکند و بفرماید تا او را بدوزخ برند بعد از آن فرمود که:

«و الذی بعثنی بالحق نبیا النار لاشد غضبا علی مبغض علی بن ابی طالب ممن زعمان اللَّه ولد.»

بحق خدایی که مرا برسالت به خلق فرستاد که آتش دوزخ غضبناک تر است بر دشمن علی از آن کس که دعوی کند که مر خدای را فرزندی هست و بدان ای ابن عباس که اگر همه ملائکه مقربین و انبیای مرسلین جمع شوند بر دشمنی علی و حال آن که هرگز چنین نکنند حق تعالی همه آن ها را بآتش دوزخ عذاب کند گفتم یا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) کسی باشد که علی را دشمن داشته باشد فرمود: نعم یا بن عباس.

ص: 354

قومی باشند که گمان ایشان آن باشد که از امت من باشند و حال آن که ایشان را نصیبی از اسلام نباشد یا بن عباس.

«ان علامة بغضهم له تفضیلهم من دونه علیه.»

نشانه دشمنی ایشان مر علی را آن ست که غیر او را بر او تفضیل دهند یا بن عباس حق تعالی هیچ پیغمبری را گرامی تر از من نیافرید و هیچ وصی را گرامی تر از علی خلق نکرده.

«یا بن عباس خالف من خالف علیا و لا تکونن لهم ظهیرا و لا ولیا.»

ای پسر عباس مخالفت کن با هر که مخالفت علی کند و با آن کس دوستی مکن و یاری او منمای ای پسر عباس اگر خواهی که با خدای ملاقات کنی و او سبحانه از تو خوشنود باشد پس بطریقة علی سلوک نما که شک در علی کفر است به خدا و چون بیان تفضیل جمیع احادیث و اخبار معراجیه و روایات مأثوره در آن باب موجب مزیت اطناب می شود و سبب زیادتی طول کتاب از این جهت به همین اختصار افتاده و باللَّه المعونة و التوفیق.(1)

آری امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، امانتی گران بها در میان امت اسلامی بود که قدر آن را ندانستند ودر این ساعات غمبار شب قدر، خداوند متعال این امانت را با فرقی شکافته و محاسنی رنگین، از امت اسلامی پسگرفت و بدینوسیله روح بلند آن امام معصوم و وصی نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) پس از آنهمه بی وفائی دنیا واهل دنیا، به لقاء الله پیوست.

ص: 355


1- كاشانى، فتح الله بن شكرالله، منهج الصادقین، ج 5، ص: 248.

و اینک با دلی پر از درد و آه و مالا مال از غم و غصه، در شهادت امام علی(علیه السلام) می گوئیم:

شبهای فراغ کوفه، از راه آمد

مولی زسرشوق، به محراب آمد

ایتام ومساکین، همه با ناله وآه

با کاسه شیر، سوی حیدرآمد

درسوگ علی، عرش الهی دیدند

بالین علی، رسول و زهرا آمد

شرمنده نبودحیدر، ازاینکه بتول

باپهلوی بشکسته به سویش آمد

برغربت او، چشم «تائب» گریید

تااینکه نویدحق، شفاعت آمد

و الحمدلله رب العالمین

ص: 356

فهرست منابع و مآخذ

تصویر

ص: 357

تصویر

ص: 358

تصویر

ص: 359

تصویر

ص: 360

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109