دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام جلد 12

مشخصات کتاب

سرشناسه:فرخ فال، احمد، 1337 -

عنوان و نام پديدآور:دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام/ احمد فرخ فال.

مشخصات نشر:قم: ذکری، 1400.

مشخصات ظاهری:20 ج.

شابک:دوره : 978-622-6319-28-7 ؛ ج.1 : 978-622-6319-27-0 ؛ ج.2 : 978-622-6319-29-4 ؛ ج.3 : 978-622-6319-30-0 ؛ ج.4 : 978-622-6319-31-7 ؛ ج.5 : 978-622-6319-32-4 ؛ ج.6 : 978-622-6319-33-1 ؛ ج.7 : 978-622-6319-34-8 ؛ ج.8 : 978-622-6319-35-5 ؛ ج.9 : 978-622-6319-36-2 ؛ ج.10 : 978-622-6319-37-9 ؛ ج.11 : 978-622-6319-38-6 ؛ ج.12 : 978-622-6319-39-3 ؛ ج.13 : 978-622-6319-40-9 ؛ ج.14 : 978-622-6319-41-6 ؛ ج.15 : 978-622-6319-42-3 ؛ ج.16 : 978-622-6319-43-0 ؛ ج.17 : 978-622-6319-44-7 ؛ ج.18 : 978-622-6319-45-4 ؛ ج.19 : 978-622-6319-46-1 ؛ ج.20 : 978-622-6319-47-8

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

يادداشت:ج.2 - 20 (چاپ اول: 1400) (فیپا).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1و 2. ارتباطات الهی و عالم هستی.- ج.3. ارتباطات و تعاملات انبیاء علیهم السلام.- ج.4 - 6. ارتباطات و تعاملات انبیاء، ائمه و اولیاء علیهم السلام.- ج.7 و 8. ارتباطات و تعاملات انسان با خداوند متعال.- ج.9. ارتباطات و تعاملات زن و شوهر.- ج.10. ارتباطات و تعاملات والدین و فرزند.- ج.11 و 12. ارتباطات و تعاملات بین مردم.- ج.13. ارتباطات و تعاملات مومنین و منافقین.- ج.14. ارتباطات و تعاملات مسلمان ها و مذاهب.- ج.15. ارتباطات و تعاملات مذاهب و امم اسلامی.- ج.16. ارتباطات و تعاملات مسلمان ها و کفار.- ج.17. ارتباطات و تعاملات حکومت اسلامی و مردم.- ج.18 و 19. ارتباطات و تعاملات بین حکومت ها.- ج.20. تعاملات در حکومت حضرت مهدی (عج).

موضوع:ارتباط -- جنبه های مذهبی -- اسلام

Communication -- Religious aspects -- Islam

ارتباط -- جنبه های قرآنی

Communication -- Qur'anic teaching

ارتباط -- احادیث

Communication -- Hadiths

ارتباط بین اشخاص -- جنبه های مذهبی -- اسلام

Interpersonal communication -- Religious aspects -- Islam

ارتباط بین اشخاص -- جنبه های قرآنی

Interpersonal communication -- Qur'anic teaching

ارتباط بین اشخاص -- احادیث

Interpersonal communication -- Hadiths

رده بندی کنگره:BP11/6

رده بندی دیویی:297/045

شماره کتابشناسی ملی:7595511

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

دائرة المعارف ارتباطات و تعاملات

خدا،انسان وجهان

ازدیدگاه قرآن،پیامبر(صلی الله علیه و اله) واهل بیت علیهم السلام

جلد دوازدهم: ارتباطات و تعاملات بین مردم

تألیف: احمد فرخ فال

ص: 3

دائرة المعارف ارتباطات و تعاملات

جلد دوازدهم: ارتباطات و تعاملات بین مردم

احمد فرخ فال

انتشارات ذکری/ قم /1400 ش

شابک این جلد:6-38-6319-622-978

شابک دوره: 7-28-6319-622-978

ادرس مرکز پخش : قم خیابان معلم انتشارات مرکز مدیریت حوزه های علمیه

تلفن مرکز پخش37735547-025

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

فصل دوم: تعاملات انسانی

بخش پنجم: تعاملات با خویشاوندان وبرادران وخواهران نسبی، سببی، ودینی.

اشاره

ص: 9

ص: 10

بخش پنجم: تعاملات با خویشاوندان وبرادران وخواهران نسبی، سببی، ودینی.

51. احترام به افراد و مسخره نکردن دیگران

قرآن کریم می فرماید:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛(1)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند، شايد آن ها از اين ها بهتر باشند؛ و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنان بهتر از اينان باشند؛ و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد؛ و آن ها كه توبه نكنند، ظالم و ستم گرند!»

ص: 11


1- . حجرات / 11.

تفسیر

پس از آن كه خداوند دستور به اصلاح ذات البين داده از تفرقه نهى فرمود، به دنبال آن از كارهايى مانند مسخره نمودن، آزار مستمندان و مساكين نهى كرده مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ»؛ خليل گويد: قوم به مردان گفته مى شود نه زنان، زيرا اين مردان هستند كه در انجام امور بعضى از آنان بر ديگران قائم هستند، زهير شاعر عرب گفته است:

و ما أدرى و لست أخال أدرى

أقوم آل حصن أم نساء

يعنى: نمى دانم و فكر نمى كنم كه عاقبت هم بدانم، آيا آل حصن مردانند يا زنان.(1)

بنا بر اين معنى آيه اين است كه مردانى مردان ديگر را مسخره نكنند.

و سخريه به معنى استهزاء است، مجاهد گويد يعنى: هيچ گاه ثروت مندى حق ندارد بينوايى را به خاطر فقرش مسخره كند، و چه بسا آن فقيرى كه در ظاهر حال به نظر پست جلوه مى كند در پيش گاه خداوند از آن ثروت مندى كه به ظاهر شريف جلوه مى كند منزلت و مقام بيش ترى دارا باشد، اما اگر مؤمنى فرد كافرى را مسخره كرده تحقير نمود گنه كار نيست.

ابن زيد گويد: اين آيه مسلمانان را نهى كرده است كه مؤمنين كسانى را كه داراى فسق علنى هستند مسخره نكنند كه چه بسا شخص مسخره شده از نظر عقيده در پيش گاه خداوند از شخص مسخره كننده بهتر باشد، يا اين كه در باطن اسلام آورده باشد.

ص: 12


1- . شاهد در شعر بر اين است كه قوم در مقابل نساء قرار داده شده.

«عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ، وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ»؛ يعنى به يكديگر ناسزا نگوئيد، همان گونه مى فرمايد و لا تقتلوا أنفسكم، زيرا مؤمنين مانند يك نفر هستند، كه هر گاه برادرش را بكشد مانند آن است كه خودش را كشته است، اين تفسير از ابن عباس و قتاده نقل شده است.

«لمز» عبارت است از عيب جويى روبرو، و همز عبارت است از عيب جويى پشت سر.

بعضى گفته اند: لمز عبارت است از عيب جويى با زبان چشم و اشاره، و همز جز به وسيلۀ زبان نخواهد بود.

ضحاك گفته است يعنى: يكديگر را لعنت نكنيد.

«وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»؛ القاب جمع لقب است، و آن عبارت است از اسمى غير از نام انسان، بعضى گفته اند لقب اسمى است كه انسان به آن ناميده نشده است، و هر وقت با آن اسم ناميده شود بدش مى آيد، و چنان چه لقب بگونه اى باشد كه انسان از آن بدش نيايد اشكالى ندارد مانند لقب فقيه، قاضى و...

از قتاده و عكرمه نقل شده است كه تنابز به لقب عبارت است از اين كه افراد به يكديگر بگويند: اى كافر! اى فاسق! اى منافق!.

از حسن نقل شده است يهوديان و مسيحيان كه مسلمان مى شدند، پس از اسلام آوردنشان بعضى از مسلمانان به آنان مى گفتند: اى يهودى! اى مسيحى! كه از طرف پيامبر(صلی الله علیه و اله) نهى شدند.از ابن عباس نقل شده است كه تنابز به لقب آن است كه انسان گناهى

ص: 13

انجام داده و توبه كرده است آن گاه به خاطر گناهى كه توبه كرده است او را سرزنش بزنند.

ابن عباس گويد: صفيّه دختر حى بن أخطب خدمت پيامبر آمده گريه مى كرد، حضرت به او فرمود: چرا گريه مى كنى؟ صفيه گفت: عايشه مرا سرزنش مى زند و مى گويد: يهوديه و دختر زن و مردى يهودى، حضرت به او فرمود: چرا تو نيز، در پاسخ او نگفتى: پدرم هارون، عمويم موسى، همسرم محمد(صلی الله علیه و اله) است؟ به دنبال اين جريان اين آيه نازل شد.

«بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ»؛ از حسن و ديگران نقل شده است فسوق پس از ايمان آن است كه به كسى كه ايمان آورده است بگويند: اى يهودى! اى مسيحى! بنا بر اين معنى آيه اين طور است: بد است آن چه كه آن را به نام فسوق مى ناميد، يعنى كفر پس از ايمان.

بعضى گفته اند: يعنى بد چيزى به دست آوردن اسم فسوق با غيبت مسلمين و عيب جويى آنان، و اين معنى دلالت ندارد بر اين كه «اسم» ايمان و فسق جمع نمى شوند، زيرا اين مانند آن است كه گفته شود: «بئس الحال الفسوق بعد الشيب» و معنايش آن است كه بد حالى است گناه كارى با پيرى و «بئس الاسم الفسوق مع الايمان» و به ظاهر معنى آن خواهد شد كه آن فسوق و گناهانى كه پس از ايمان است بد اسمى است، و آن كفر است.

«وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ»؛ يعنى: هر كس از عيب جويى ديگران و گناهان، توبه نكند و به اطاعت از فرمان الهى بازگشت نكند.

ص: 14

«فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛ به خودشان ظلم مى كنند كه عملى انجام مى دهند و با آن مستحقّ عذاب الهى مى شوند.(1)

52. استهزاء، بد گمانى، غيبت، تجسس، و القاب زشت ممنوع!

از آن جا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پرداخته، پس از بحث در باره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروه هاى مختلف اسلامى در آيات مورد بحث به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آن ها اختلافات نيز بر چيده شود، و درگيرى و نزاع پايان گيرد.

در هر يك از دو آيه فوق به سه قسمت از امورى كه مى تواند جرقه اى براى روشن كردن آتش جنگ و اختلاف باشد با تعبيراتى صريح و گويا پرداخته. نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگرى را استهزاء كند»؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ».

چه اين كه «شايد آن ها كه مورد سخريه قرار گرفته اند از اين ها بهتر باشند»؛ «عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ».

«هم چنين هيچ گروهى از زنان نبايد زنان ديگرى را مورد سخريه قرار دهند، چرا كه ممكن است آن ها از اين ها بهتر باشند»؛ «وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَ».

در اين جا مخاطب مؤمنانند، اعم از مردان و زنان، قرآن به همه هشدار مى دهد كه از اين عمل زشت بپرهيزند، چرا كه سرچشمه استهزاء و سخريه همان

ص: 15


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، مترجم: جمعی از اساتید، ج 23، ص: 216.

حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از جنگ هاى خونين در طول تاريخ بوده.

و اين «خود برتربينى» بيش تر از ارزش هاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گيرد مثلاً فلان كس خود را از ديگرى ثروت مندتر، زيباتر، يا از قبيله اى سرشناستر مى شمرد، و احياناً اين پندار كه از نظر علم و عبادت و معنويات از فلان جمعيت برتر است او را وادار به سخريه مى كند، در حالى كه معيار ارزش در پيش گاه خداوند تقوا است، و اين بستگى به پاكى قلب و نيت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.

هيچ كس نمى تواند بگويد: من در پيش گاه خدا از فلان كس برترم، و به همين دليل تحقير ديگران و خود را برتر شمردن يكى از بدترين كارها، و زشت ترين عيوب اخلاقى است كه بازتاب آن در تمام زندگى انسان ها ممكن است آشكار شود.

سپس در دومين مرحله مى فرمايد: «و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد»؛ «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ»؛ «لا تلمزوا» از مادۀ «لمز» بر وزن «طنز» به معنى عيب جويى و طعنه زدن است، و بعضى فرق ميان «همز» و «لمز» را چنين گفته اند كه «لمز» شمردن عيوب افراد است در حضور آن ها، و «همز» ذكرعيوب در غياب آن ها است، و نيز گفته اند كه «لمز» عيب جويى با چشم و اشاره است، در حالى كه «همز» عيب جويى با زبان است.

جالب اين كه قرآن در اين آيه با تعبير «انفسكم» به وحدت و يكپارچگى مؤمنان اشاره كرده و اعلام مى دارد كه همه مؤمنان به منزلۀ نفس واحدى هستند و اگر از ديگرى عيب جويى كنيد در واقع از خودتان عيب جويى كرده ايد!.

ص: 16

و بالآخره در مرحله سوم مى افزايد: «و يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد»؛ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ».

بسيارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آن ها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احياناً از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملاً پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.

اسلام صريحاً از اين عمل زشت نهى مى كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچك ترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده.

در حديثى آمده است كه روزى «صفيه» دختر «حيى ابن اخطب» (همان زن يهودى كه بعد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام(صلی الله علیه و اله) در آمد) روزى خدمت پيامبر(صلی الله علیه و اله) آمد در حالى كه اشك مى ريخت، پيامبر(صلی الله علیه و اله) از ماجرا پرسيد، گفت: عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد:

«اى يهودى زاده!» پيامبر(صلی الله علیه و اله) فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمويم موسى، و همسرم محمد(صلی الله علیه و اله)؟ و در اين جا بود كه اين آيه نازل شد(1).

به همين جهت در پايان آيه مى افزايد: «بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند»؛ «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ».

بعضى در تفسير اين جمله احتمال ديگرى داده اند و آن اين كه خداوند مؤمنان را نهى مى كند از اين كه بعد از ايمان به خاطر عيب جويى مردم نام فسق را بر خود پذيرند.

ص: 17


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص: 136.

ولى تفسير اول با توجه به صدر آيه و شأن نزولى كه ذكر شد مناسبتر به نظر مى رسد.

و در پايان آيه براى تأكيد بيش تر مى فرمايد: «و آن ها كه توبه نكنند و از اين اعمال دست بر ندارند ظالم و ستم گرند»؛ «وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ».

چه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار، و تحقير و عيب جويى، قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خدا است بيازارد، و شخصيت و آبروى آن ها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.

گفتيم: در هر يك از دو آيه مورد بحث سه حكم اسلامى در زمينه مسائل اخلاق اجتماعى مطرح شده، احكام سه گانه آيه اول به ترتيب: عدم سخريه، و ترك عيب جويى، و تنابز به القاب بود، و احكام سه گانه آيه دوم به ترتيب: اجتناب از گمان بد، تجسس و غيبت است.(1)

53. با کرامت و بزرگواری از کنار لغو بگذریم

قرآن می فرماید:

«وَ الَّذينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً»؛(2)

«و كسانى كه شهادت به باطل نمى دهند (و در مجالس باطل شركت نمى كنند)؛ و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند.»

ص: 18


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 22، ص: 179.
2- . فرقان / 72.

تفسیر

«وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً»؛ صاحب مجمع البيان گفته: كلمۀ «زور» در اصل، به معناى جلوه دادن باطل به صورت حق است. و بنا به گفته وى اين كلمه به وجهى شامل دروغ و هر لهو باطلى از قبيل:

غنا و دريدگى و ناسزا نيز مى شود(1). و نيز صاحب مجمع البيان در معناى كلمۀ «كراما» گفته است: معناىاين كه بگوييم فلانى از فلان عمل زشت تكرم دارد اين است كه: از چنين عملى منزه است، و نفس خويش را از آلودگى به امثال آن منزه مى دارد(2).

پس اين كه فرمود: «وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ» اگر مراد از زور، دروغ باشد، كلمه مذكور قائم مقام مفعول مطلق مى باشد و تقدير كلام چنين مى شود كه: بندگان رحمان آن هايى هستند كه شهادت به زور نمى دهند، و اگر مراد از زور لهو باطل از قبيل غناء و امثال آن باشد، كلمه زور مفعول به خواهد بود، و معنايش اين است كه: بندگان رحمان كسانى هستند كه در مجالس باطل حاضر نمى شوند. از ميان اين دو احتمال، ذيل آيه با احتمال دومى مناسب تر است.

«وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً»؛ كلمۀ «لغو» به معناى هر عمل و گفتارى است كه مورد اعتنا نباشد، و هيچ فايده اى كه غرض عقلا بر آن تعلق گيرد نداشته باشد، و به طورى كه گفته اند: شامل تمامى گناهان مى شود. و مراد از «مرور به لغو» گذر كردن به اهل لغو است در حالى كه سر گرم لغو باشند.

ص: 19


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البيان، ج 7، ص: 181.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البيان، ج 7، ص: 181.

و معناى آيه اين است كه: بندگان رحمان چون به اهل لغو مى گذرند و آنان را سرگرم لغو مى بينند، از ايشان روى مى گردانند، و خود را پاك تر و منزه تر از آن مى دانند كه در جمع ايشان در آيند، و با ايشان اختلاط و هم نشينى كنند.

پاداش عبادالرحمان (بندگان ويژه خدا)

در تعقيب آيات گذشته كه بخشى از ويژگي هاى «عبادالرحمان» را بازگو كرد آيات مورد بحث بقيه اين اوصاف را شرح مى دهد.

نهمين صفت برجسته آنان احترام و حفظ حقوق ديگران است «آن ها كسانى هستند كه هرگز شهادت به باطل نمى دهند»؛ «وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ».

مفسران بزرگ اين آيه را دو گونه تفسير كرده اند:

بعضى همان گونه كه در بالا گفتيم، شهادت «زور» را به معنى «شهادت به باطل» دانسته، زيرا «زور» در لغت به معنى تمايل و انحراف است، و از آن جا كه دروغ و باطل و ظلم از امور انحرافى است، به آن «زور» گفته مى شود.

اين تعبير (شهادت زور) در كتاب شهادات در فقه ما به همين عنوان مطرح است، و در روايات متعددى نيز از آن نهى شده، هر چند در آن روايات، استدلالى به آيه فوق نديديم.

تفسير ديگر اين كه: منظور از «شهود» همان «حضور» است، يعنى بندگان خاص خداوند در مجالس باطل، حضور پيدا نمى كنند.

و در بعضى از روايات كه از طرق ائمه اهل بيت(علیهم السلام) رسيده است به مجلس «غناء» تفسير شده، همان مجالسى كه در آن ها خوانندگى لهوى توأم با نواختن آلات موسيقى يا بدون آن انجام مى گيرد.

ص: 20

بدون شك منظور از اين گونه روايات اين نيست كه مفهوم وسيع «زور» را محدود به «غنا» كند، بلكه غنا يكى از مصاديق روشن آن است، و ساير مجالس لهو و لعب و شرب خمر و دروغ و غيبت و امثال آن را نيز در برمى گيرد.

اين احتمال نيز دور به نظر نمى رسد كه هر دو تفسير در معنى آيه جمع باشد و به اين ترتيب عباد الرحمن و بندگان خاص خدا نه شهادت به دروغ مى دهند، و نه در مجالس لهو و باطل و گناه حضور مى يابند، چرا كه حضور در اين مجالس علاوه بر امضاى گناه، مقدمه آلودگى قلب و روح است.

سپس در ذيل آيه به همين صفت برجسته آنان كه داشتن هدف مثبت در زندگى است اشاره كرده مى گويد: «آن ها هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از كنار آن مى گذرند»؛ «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً».

در حقيقت آن ها نه در مجلس باطل حضور پيدا مى كنند و نه آلوده لغو و بيهودگى مى شوند.

و با توجه به اين كه «لغو» شامل هر كارى كه هدف عاقلانه اى در آن نباشد مى گردد، نشان مى دهد كه آن ها در زندگى هميشه هدف معقول و مفيد و سازنده اى را تعقيب مى كنند، و از بيهوده گرايان و بيهوده كاران متنفرند، و اگر اين گونه كارها در مسير زندگى آنان قرار گيرد، چنان از كنار آن مى گذرند كه بى اعتنايى آن ها خود دليل عدم رضاى باطنيشان به اين اعمال است، و آن چنان بزرگوارند كه هرگز محيط هاى آلوده در آنان اثرنمى گذارد، و رنگ نمى پذيرند.

بدون شك بى اعتنايى به اين صحنه ها در صورتى است كه راهى براى مبارزه

ص: 21

با فساد و نهى از منكر، بهتر از آن نداشته باشند، و گرنه بدون شك آن ها مى ايستند و وظيفه خود را تا آخرين مرحله انجام مى دهند.(1)

54. ارتباط، تعامل، همبستگی و یکپارچکی

قرآن می فرماید:

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ»؛(2)

«و همگى به ريسمان خدا [قرآن و اسلام، و هر گونه وسيله وحدت]، چنگ زنيد، و پراكنده نشويد! و نعمت (بزرگِ) خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دل هاى شما، الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او، برادر شديد! و شما بر لبِ حفره اى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد؛ اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد؛ شايد پذيراى هدايت شويد. و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند؛ (آن هم) پس از آن كه نشانه هاى روشن (پروردگار) به آنان رسيد! و آن ها عذاب عظيمى دارند.»

تفسیر

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»؛ خداى تعالى در آيات قبل يعنى آيۀ «وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ...»

ص: 22


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 15، ص: 165.
2- . آل عمران / 103 و 105.

فرموده بود كه تمسك به آيات خدا و رسول او (و يا تمسك به كتاب و سنت) تمسك به خدا است و شخص متمسك و معتصم در امان است، و هدايتش ضمانت شده است. كسى كه دست به دامن رسول شود، دست به دامن كتاب شده است چون همين كتاب است كه در آن آمده: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا...».(1)

مراد از اعتصام همگانى به «حبل اللَّه» در «و اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً...»

اينك در اين آيه، اعتصام مذكور و سفارش شده در آن آيه را، مبدل كرد به اعتصام به حبل اللَّه. در نتيجه فهماند كه اعتصام به خدا و رسولى كه قبلاً گفتيم، اعتصام به حبل اللَّه است. يعنى آن رابط و واسطه اى كه بين عبد و رب را به هم وصل مى كند، و آسمان را به زمين مرتبط مى سازد. چون گفتيم كه اعتصام به خدا و رسول، اعتصام به كتاب خدا است كه عبارت است از وحيى كه از آسمان به زمين مى رسد. و اگر خواستى، مى توانى اين طور بگويى: حبل اللَّه همان قرآن و رسول خدا(صلی الله علیه و اله) است. چون قبلاً هم توجه فرمودى كه برگشت همه اين ها به يك چيز است.

و قرآن كريم، هر چند كه جز به حق تقوا و اسلام ثابت دعوت نمى كند، ليكن غرض اين آيه غير از آن غرضى است كه آيه قبلى يعنى: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ...» داشت، آن آيه متعرض حكم تك تك افراد بود كه مراقب باشند حق تقوا را به دست آورده، جز با اسلام نميرند، ولى اين آيه متعرض حكم جماعت مجتمع است. دليلش اين است كه مى فرمايد: «جَميعَاً» و نيز مى فرمايد: «وَ لا تَفَرَّقُوا».

ص: 23


1- . «آن چه رسول مى گويد، انجام دهيد، و هر نهيى كه مى كند اطاعت كنيد.» (حشر / 7)

پس اين دو آيه همان طور كه فرد را بر تمسك به كتاب و سنت سفارش مى كنند به مجتمع اسلامى نيز دستور مى دهند كه به كتاب و سنت معتصم شوند.

«وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً»؛ جملۀ «اذ كنتم» بيان است براى كلمۀ «نعمته» و جمله بعدى كه مى فرمايد: «وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها» عطف است به همين جمله.

و اين كه خداى تعالى امر مى كند به يادآورى اين نعمت، اساسش رسم و عادتى است كه قرآن كريم دارد و آن اين است كه تعليمات خود را با ذكر علل و اسباب بيان نموده و از اين راه، خلق را به سوى خير و هدايت دعوت مى كند، بدون اين كه مردم را وادار به تقليد كوركورانه بسازد، و حاشا از تعليم الهى كه بشر را به سوىسعادتش يعنى به سوى علم نافع و عمل صالح هدايت نموده، حيرت، تقليد و ظلمت جهل را هم تجويز نمايد، ولى لازم است كه مسأله بر اهل علم و تدبر مشتبه نشود (و بدانند كه ممنوعيت تقليد در تشخيص راه سعادت، منافاتى با تسليم شدن براى خدا ندارد. به اين معنا كه مورد هر يك غير مورد ديگرى است، آن جا كه تقليد ممنوع است، مسائل مربوط به اصول و معارف اصولى دين است. و آن جا كه جاى تسليم است، مسائل فروع و احكام عملى است.

نهی از اطاعت و تقليد كور كورانه و بدون دليل

دأب و رسم قرآن بر ذكر علل و اسباب تعليماتش مى باشد و از اطاعت و تقليد كور كورانه و بدون دليل نهى مى كند:

پس خداى تعالى در عين اين كه حقيقت سعادت بشر را به او تعليم مى دهد،

ص: 24

علت آن را هم بيان مى كند تا كوركورانه نپذيرفته باشد، بلكه بفهمد كه حقايق دينى، همه به هم ارتباط دارد. و همه از ناحيه منبع توحيد افاضه شده است. در عين حال تسليم شدن در برابر خداى تعالى را هم واجب مى داند، چون رب العالمين است، و اعتصام به حبل او اعتصام به حبل رب العالمين است. هم چنان كه در آخر آيات مى فرمايد: «تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِ... وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ».

و سخن كوتاه اين كه، خداى تعالى بندگان را امر فرموده كه هيچ سخنى را نپذيرند و هيچ امرى را اطاعت نكنند، مگر بعد از آن كه وجه آن سخن و فلسفه آن اطاعت را فهميده باشند و آن گاه از اين دستور كلى، دو مورد را استثناء نموده، دستور داده كه نسبت به خود او تسليم مطلق باشند و همين دستور خود را هم توجيه مى فرمايد به اين كه خداى تعالى تنها كسى است كه مالك على الاطلاق ايشان است. پس ايشان حق ندارند بخواهند، مگر چيزى را كه او خواسته باشد، تنها بايد كارى را بكنند كه خدا از ايشان خواسته، و خلاصه به تصرفات خدا در ايشان تن در دهند.

مورد دوم اين كه، به ايشان امر فرموده كه آن چه را رسول او ابلاغ مى كند، به طور مطلق اطاعت كنند و همين دستور را نيز اين طور توجيه مى فرمايد، كه چون رسول خدا(صلی الله علیه و اله) از پيش خود چيزى نمى گويد، و دستورى نمى دهد، آن چه مى گويد ابلاغ دستورات خداست پس در حقيقت اين دو مورد هم استثنا نشده، چون خود اين دو دستور و يا به عبارت ديگر آن دو اطاعت بى چون و چرا را هم توجيه كرده و برايش دليل آورد.

آن گاه با بندگان خود در باره حقايق معارف سخن مى گويد، و طرق سعادت

ص: 25

را شرح مى دهد. و باز همين را به وجهى عام توجيه مى فرمايد، تا بندگانش به روابط معارف و طرق سعادت راه يابند، و از اين راه، هم اصل توحيد را محقق سازند و هم به اين ادب الهى مؤدب شده، بر طريقه تفكر صحيح مسلط شوند، و راه درست حرف زدن را بشناسند و در نتيجه به وسيلۀ علم زنده شده، از قيد و بند تقليد رها و آزاد شوند، و نتيجه اين آزادى و آزادانديشى اين است كه اگر وجه و فلسفه هر يك از معارف ثابته دينى و يا ملحقات و متعلقات آن را بفهمند، آن را أخذ مى كنند و اما اگر نفهمند فورى و عجولانه آن را رد ننموده به اميد فهميدن فلسفه اش به بحث و تدبر مى پردازند و وقتى برايشان ثابت شد بدون رد و اعتراض آن را مى پذيرند.

و اين معنا غير از آن است كه كسى بگويد: اساس دين بر اين است كه انسان هيچ مطلب بى دليلى را از احدى حتى از خدا و رسولش قبول نكند، براى اين كه اين گفتار، سفيهانه ترين نظر، و بدترين گفتار است و برگشتش به اين است كه خداى تعالى از بندگانش خواسته باشد كه بعد از آن كه داراى دليل شدند، باز دليل بخواهند، و در جستجوى آن باشند، چون ربوبيت و ملك خداى تعالى اصل و مهم ترين دليل است، بر اين كه خلق بايد تسليم او باشند، و حكم او را در خود نافذ دارند، هم چنان كه رسالت رسول دليل قاطع است بر اين كه آن چه آن جناب مى گويد، از پيش خداى تعالى مى گويد. (دقت فرمائيد) و يا برگشتش به اين است كه ربوبيت خداى تعالى را در آن چه به خاطر ربوبيتش تصرف مى كند لغو بداند. و اين هم چيزى جز تناقض نيست.

و حاصل كلام اين است كه: مسلك و مرام اسلامى و طريق نبوى جز به علم و اجتناب از تقليد دعوت نمى كند، و اين هايى كه پيروى از كتاب و سنت را

ص: 26

تقليد دانسته، از آن انتقاد مى كنند، خود مقلدند، و همين گفته خود را بدون دليل از ديگران پذيرفته اند.

و شايد وجه اين كه اعتصام به حبل اللَّه و متفرق نشدن را نعمت خدا خوانده، و فرمود:

«اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ»؛ اشاره به همين معنايى باشد كه ما خاطرنشان ساختيم يعنى خواسته باشد بفرمايد، اگر شما را به اعتصام و عدم تفرقه مى خوانيم بى دليل نيست. دليل بر اين كه شما را بدان دعوت كرده ايم، همين است كه خود به چشم خود ثمرات اتحاد و اجتماع و تلخى عداوت و حلاوت محبت و الفت وبرادرى را چشيديد و در اثر تفرقه در لبه پرتگاه آتش رفتيد و در اثر اتحاد و الفت از آتش نجات يافتيد، و اگر ما اين دليل را به رخ شما مى كشيم، نه از اين باب است كه بر خود واجب مى دانيم هر چه مى گوئيم، دليلش را هم ذكر بكنيم و اگر ذكر نكنيم دليل بر اين است كه گفتارمان حق نبوده، نه، گفتار ما هميشه حق است، چه دليلش را هم ذكر بكنيم و چه نكنيم، بلكه از اين باب است كه بدانيد اين تمسك به حبل اللَّه و اتحاد شما نعمتى است از ناحيه ما و در نتيجه متوجه شويد كه تمامى دستوراتى كه ما به شما مى دهيم، همه اش مثل اين دستور به نفع شما است و سعادت و راحت و رستگارى شما را تأمين مى كند.

خداى تعالى در آيۀ شريفه، دو دليل بر لزوم اعتصام به حبل اللَّه و عدم تفرقه آورده يكى در جملۀ «إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً...» و دوم در جملۀ «وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ...» دليل اول مبتنى است بر اصل تجربه، و اين كه خود شما در سابق با

ص: 27

يكديگر دشمن بوديد، و تلخى هاى دشمنى را چشيديد، و خدا شما را از آن نجات داد، و دليل دوم مبتنى است بر بيانى عقلى كه به زودى خواهد آمد.

و اگر در جملۀ «فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً...» دوباره كلمۀ «نعمت» را ذكر كرد، براى اين بود كه به امتنانى اشاره كرده باشد كه جملۀ «اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ...» بر آن دلالت داشت و مراد از «نعمت» همان الفتى است كه نام برد پس مراد به اخوتى هم كه اين نعمت آن را محقق ساخته نيز همان تالف قلوب است. پس اخوت در اين جا حقيقتى ادعايى است نه واقعى، چون برادرى واقعى عبارت است از شركت دو نفر يا بيش تر در پدر و مادر واحد (و يا پدر واحد يا مادر واحد).

و نيز ممكن است اشاره باشد به اخوتى كه در آيۀ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(1) كه حقيقتى است اعتبارى، زيرا در اين آيه، خداى تعالى برادرى را در ميان مؤمنين تشريع كرده و آثار و حقوق مهمى بر آن مترتب كرده است.

«وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها...»؛ شفاى «حفره»، به معناى لبه آن است، البته لب هاى كه هر كس قدم بر آن بگذارد، مشرف بر سقوط در آن شود. و مراد از كلمۀ «من النار» يا آتش آخرت است و يا آتش جنگ.

اگر منظور آتش آخرت باشد، در اين صورت منظور از شفاى حفره آن اين خواهد بود كه شما كافر بوديد، و بين شما و افتادن در آتش دوزخ، بيش از يك قدم فاصله نبود و آن يك قدم همان مردن شما بود كه از سياهى چشم آدمى به سفيدى آن به آدمى نزديك تر است و خداى تعالى شما را با ايمان آوردنتان نجات داد.

و اگر مراد از آن" آتش" جنگ باشد، منظور اين خواهد بود كه حال آنان را

ص: 28


1- . «به درستى كه مؤمنان برادر يكديگرند.» (حجرات / 10)

در مجتمع فاسدشان بيان نموده، بفرمايد شما قبل از ايمان آوردنتان در لبه آتش جنگ هايى قرار داشتيد كه هر لحظه ممكن بود برپا گردد.

و اين تعبير يعنى آتش خواندن جنگ، استعمالى شايع دارد. البته استعمالى مجازى و به طور استعاره.

پس در اين صورت، مقصود اين است كه بفرمايد: مجتمعى كه با اجتماع دل هايى مختلف و هدف هايى گوناگون و هوا و هوس هاى مختلف تشكيل شود. با در نظر گرفتن اين كه راهنماى چنين مجتمعى واحد نيست، تا به هدفى واحد سوقش دهد، بلكه راهنماها به خاطر اختلاف اميال شخصى و تحكمات بيهوده فردى متعدد است. و به سوى هدف هاى مختلف دعوت مى كند و شديدترين خلاف و اختلاف را پديد مى آورد. خلاف و اختلاف كارشان را به تنازع مى كشاند، و دائما به قتال و بانزال و فناء و زوال تهديدشان مى كند. و اين همان آتشى است كه در حفره جهالت مى افتد، و همه چيز را مى سوزاند. و كسى كه در آن حفره بيفتد، مخلص و راه نجاتى ندارد.

معلوم مى شود قبل از نزول اين آيه، طايفه اى از مسلمانان بعد از كفرشان ايمان آورده بودند، طايفه اى خاص بوده اند كه در خطاب اين آيات، از ساير طوائف نزديك تر بوده اند چون در طول زندگى قبل از اسلامشان لحظه اى فارغ از دلواپسى نبودند، دلواپسى از جنگ ها و مقاتلاتى كه هر آن تهديدشان مى كرده. نه امنيتى داشته اند و نه راحتى و فراغت و اصلاً به حقيقت امنيت عمومى (امنيتى كه تمام جامعه و جميع جهاتش را فرا گيرد، آبرو و مال و عرض و جان و ساير شئون زندگى عمومى را تأمين كند) پى نبرده و طعم آن را نچشيده بودند.

ص: 29

و بعد از آن كه دسته جمعى به حبل خدا متمسك شدند و آثار سعادت زندگى برايشان نمودار شده، چيزى از حلاوت نعمت هاى الهى را چشيدند، آن وقت فهميدند كه تذكرات الهى راست بوده، و خداى تعالى چه نعمت و چه سعادت لذيذى به ايشان ارزانى داشته است.پس خطاب در اين آيات، در نفوس چنين مردمى جاى گيرتر و مؤثرتر از نفوس اقوام ديگر است.

و به همين جهت مبناى كلام و اساس دعوت بر مشاهده و دريافت قرار گرفته، نه صرف فرض و تئورى. چون هيچوقت بيان اثر عيان و تجربه را كاربرد فرض و تئورى ندارد. و به همين جهت بود كه تحذير آينده يعنى در آيۀ «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا...» به حال پيشينيان اشاره كرد. چون مال حال آنان را همه ديده بودند، تجربه اى بود براى مؤمنين. پس اين مؤمنين بايد از سرانجام كار آنان عبرت گيرند و راهى را كه آن ها رفتند نروند تا به سرنوشت آنان مبتلا نگردند.

آن گاه آنان را به خصوصيتى كه در اين بيان هست، تنبه داده، مى فرمايد: «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ».

امر به معروف و نهى از منكر، از لوازم و واجبات اجتماع معتصم به «حبل اللَّه»

«وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ...»؛ تجربه قطعى دلالت مى كند بر اين كه معلوماتى كه انسان در زندگيش براى خود تهيه مى كند و معلوم است كه از ميان معلومات ذخيره نمى كند مگر آن چه را كه برايش سودمند باشد، از هر طريقى كه باشد و به هر نحوى كه ذخيره كرده باشد، وقتى متوجه آن معلومات نباشد و با عمل به آن معلومات و تمرين عملى دائمى به ياد

ص: 30

آن ها نباشد، به تدريج از يادش مى رود و به بوته فراموشى سپرده مى شود. و در اين هم شكى نداريم كه عمل در همه شئون داير مدار علم است هر زمان كه علم قوى باشد عمل قوت مى گيرد. و هر زمان علم ضعيف باشد عمل هم ضعيف مى گردد. هر زمان كه علم يك علم صالحى باشد، عمل هم صالح مى شود، و هر زمان كه علم فاسد باشد عمل هم فاسد مى گردد. خداى تعالى هم حال علم و عمل را در آيه زير، به زمين و روئيدنى هاى آن مثل زده و فرموده: «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً...»؛(1) و نيز شكى نداريم در اين كه علم و عمل، اثرى متقابل در يكديگر دارند.

قوى ترين داعى به عمل علم است و وقتى عمل واقع شد و اثرش به چشم ديده شد، بهترين معلمى است كه همان علم را به آدمى مى آموزد.

و همه اين ها كه گفته شد، انگيزه شده است در اين كه مجتمع صالحى كه علمى نافع و عملى صالح دارد، علم و تمدن خود را با تمام نيرو حفظ كند. و افراد آن مجتمع، اگر فردى را ببينند كه از آن علم تخلف كرد، او را به سوى آن علم برگردانند، و شخص منحرف از طريق خير و معروف را به حال خود واگذار نكنند، و نگذارند آن فرد در پرتگاه منكر سقوط نموده، در مهلكه شر و فساد بيفتد، بلكه هر يك از افراد آن مجتمع به شخص منحرف برخورد نمايد، او را از انحراف نهى كند.

و اين همان دعوت به فراگيرى و تشخيص معروف از منكر و امر به معروف و

ص: 31


1- . «سرزمين پاك روئيدني هايش به اذن پروردگارش مى رويد و سرزمين ناپاك جز خاشاك نمى روياند.» (اعراف / 58)

نهى از منكر است و اين همان است كه خداى تعالى در اين آيۀ شريفه خاطرنشان ساخته و مى فرمايد:

«يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»؛ و از اين جا روشن مى شود كه چرا از خير و شر تعبير به معروف و منكر نمود. چون زمينه گفتار و مضمون آيه قبلى بود كه، مى فرمود: «همگى به حبل اللَّه چنگ بزنيد و متفرق نشويد...» و معلوم است كه چنين مجمع كه همه افرادش چنگ به حبل اللَّه دارند، معروف در آن خير، و منكر در آن شر است و ممكن نيست به عكس اين باشد و به فرض هم كه اين نكته در نظر نبوده باشد، قطعاً وجه اين كه خير و شر را معروف و منكر خوانده، اين است كه به حسب نظر دين، خير معروف و شر منكر است، نه به حسب عمل خارجى.

و اما اين كه فرمود: «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ» بعضى از مفسرين گفته اند: كلمۀ «من» براى تبعيض است، چون امر به معروف و نهى از منكر- و به كلى دعوت به سوى خير- از واجبات كفايى است و مثل نماز و روزه واجب عينى نيست و قهراً وقتى در هر جامعه اى عده اى اين كار را بكنند، تكليف از سايرين ساقط مى شود.

ولى بعضى گفته اند: اين كلمه بيانيه است. و مراد از آيۀ شريفه اين است كه: «شما با اين اجتماع صالح (و متمسك به حبل اللَّه) كه داريد، بايد امتى باشيد كه به سوى خير دعوت مى كنند».

در نتيجه جريان اين كلام همانند اين است كه بگوئيم: «و ليكن لى منك

ص: 32

صديق»(1) كه منظورمان از اين سخن اين است كه تو بايد دوست من باشى. و ظاهراً منظور اين مفسر از بيانيه بودن «من» اين است كه اين كلمه،نشويه ابتدايى باشد.

و آن چه سزاوار است گفته شود اين است كه بحث و بگو مگو در اين كه كلمۀ «من» تبعيضى است و يا بيانيه، بحثى بى فايده است و به نتيجه اى منتهى نمى شود. براى اين كه دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر از امورى است كه اگر واجب باشد طبعاً واجب كفايى خواهد بود. چون بعد از آن كه فرضا يكى از افراد اجتماع اين امور را انجام داد، ديگر معنا ندارد كه بر ساير افراد اجتماع نيز واجب باشد كه همان كار را انجام دهند.

پس اگر فرض كنيم، امتى هست كه روى هم افرادش داعى به سوى خير و آمر به معروف و ناهى از منكرند، قهراً معنايش اين خواهد بود كه در اين امت افرادى هستند كه به اين وظيفه قيام مى كنند.

پس مسأله در هر حال قائم به بعضى افراد جامعه است، نه به همه آن ها و خطابى كه اين وظيفه را تشريع مى كند، اگر متوجه همان بعضى باشد كه هيچ، و اگر متوجه كل جامعه باشد، باز هم به اعتبار بعض است.

و به عبارتى ديگر، بازخواست و عقاب در تخلف اين وظيفه، متوجه تك تك افراد است، ولى پاداش و اجرش از آن كسى است كه وظيفه را انجام داده باشد. و به همين جهت است كه مى بينيم دنبال جمله فرمود: «وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

پس ظاهر همين است كه به قول آن مفسر، كلمۀ «من» تبعيضى است، و در محاورات خود ما نيز اگر در مثل چنين تركيبى و چنين كلامى، كلمۀ «من» به كار

ص: 33


1- . بايد كه من از ناحيه تو دوستى داشته باشم.

رفته باشد، ظاهرش همين است كه براى تبعيض باشد مگر آن كه دليلى در كلام باشد، و دلالت كند بر اين كه معناى ديگرى از اين كلمه منظور است.

اين را هم بايد دانست كه موضوعات سه گانه، يعنى دعوت به خير، و امر به معروف، و نهى از منكر، بحث هاى تفسيرى بس طولانى و عميق دارد كه ان شاء اللَّه در موارد ديگرى كه مناسب باشد متعرض آن ها و هم چنين بحث هايى علمى و نفسى و اجتماعى مربوط به آن مى شويم.

نهى از تفرقه و اختلاف در آراء و عقائد

«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ...»؛ بعيد نيست كه جملۀ «مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ» متعلق باشد فقط به جملۀ «و اختلفوا» و در اين صورت مراد از «اختلاف»، تفرق از حيث اعتقاد و مراد از «تفرق» اختلاف و تشتت از حيث بدن ها است. و اگر تفرق را جلوتر از اختلاف ذكر فرمود، براى اين بود كه تفرقه و جدايى بدن ها از يكديگر، مقدمه جدايى عقايد است، چون وقتى يك قوم به هم نزديك و مجتمع و مربوط باشند، عقايدشان به يكديگر متصل و در آخر از راه تماس و تأثير متقابل متحد مى شود. و اختلاف عقيدتى در بينشان رخنه نمى كند. بر عكس وقتى افراد از يكديگر جدا و بريده باشند، همين اختلاف و جدايى بدن ها باعث اختلاف مشربها و مسلكها مى شود و به تدريج هر چند نفرى داراى افكار و آرايى مستقل و جداى از افكار و آراى ديگران مى شوند و تفرقه و جدايى باطنى هم پيدا نموده شق عصاى وحدتشان مى شود. پس كأنه خداى تعالى خواسته است بفرمايد: «شما مسلمانان مثل آن امت ها نباشيد كه در آغاز

ص: 34

بدنهاي شان از يكديگر جدا شد و از جماعت خارج شدند و در آخر اين جدايى از اجتماع، سبب شد كه آراء و عقائدشان هم مختلف گردد.

و مى بينيم كه خداى تعالى اين اختلاف را در مواردى از كلامش به بغى نسبت داده مثلاً فرموده: «وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ»؛(1) با اين كه مسأله ظهور اختلاف در آراء و عقائد، امرى ضرورى است و جلوگيرى افراد از آن ممكن نيست، چون درك و فهم افراد مختلف است، ليكن همان طور كه اين بروز اختلاف ضرورى است، برطرف شدن آن هم به وسيلۀ اجتماع ضرورى است. و اجتماع بدن ها با يكديگر به خوبى مى تواند اين اختلاف را برطرف سازد. پس رفع اختلاف امرى است ممكن و مقدور- البته مقدور به واسطه-.

و خلاصه اگر جامعه مستقيما نتواند اختلاف را برطرف سازد، با يك واسطه مى تواند.

و آن هم اين است كه بدن ها را به هم متصل و مرتبط سازد، پس با اين حال، اگر امتى نخواهد اين كار را بكند امتى باغى و ستم گر است. و خودش به دست خود اختلاف راه انداخته و در آخر هلاكت را براى خود فراهم كرده است.

و قرآن كريم به همين جهت دعوت به اتحاد را بسيار تأكيد نموده و نهى از اختلاف را به نهايت رسانده و ايننيست مگر به خاطر اين كه تفرس و ژرف نگرى مى كرده، و مى دانسته كه اين امت مانند امت هايى كه قبل از ايشان بودند و، بلكه بيش از آنان دست خوش اختلاف مى شوند.

ص: 35


1- . «اگر بعد از آمدن آياتى بين و روشن باز هم اختلاف كردند، براى آن دشمنى هايى بود كه با يكديگر داشتند.» (بقره / 213)

و ما مكرر خاطر نشان ساخته ايم كه از دأب قرآن مى فهميم هر گاه در تحذير و هشدار دادن از خطرى و نهى از نزديك شدن به آن بسيار تأكيد مى كند، نشانه اين است كه اين خطر پيش مى آيد، و يا مثلاً اين عملى كه بسيار از آن نهى فرموده ارتكاب خواهد شد و مسأله وقوع اختلاف در امت اسلام را رسول خدا(صلی الله علیه و اله) هم خبر داد، و فرمود: چيزى نمى گذرد كه اختلاف به طور نامحسوس و آرام آرام در امتش رخنه مى كند و در آخر امتش را به صورت فرقه هايى گوناگون در مى آورد و امتش مختلف مى شوند، آن طورى كه يهود و نصارا مختلف شدند، كه ان شاء اللَّه روايت آن جناب در اين باب در بحث روايتى خواهد آمد.

جريان حوادث هم اين پيش گويى قرآن و پيامبر(صلی الله علیه و اله) را تصديق كرد، چيزى از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نگذشت كه امت اسلام قطعه قطعه شد و به مذاهبى گوناگون منشعب گشت، هر مذهبى صاحب مذهب ديگر را تكفير كرد و اين بدبختى از زمان صحابه آن حضرت تا امروز ادامه دارد و هر زمانى كه شخصى خيرخواه برخاست تا اختلاف بين اين مذاهب را از بين ببرد، به جاى از بين بردن اختلاف، و يك مذهب كردن دو مذهب، مذهب سومى به وجود آمد.

و آن چه كه بحث ما با تجزيه و تحليل ما را بدان رهنمون مى شود، اين است كه همه اين اختلاف هايى كه در اسلام پديد آمد همه به منافقين منتهى مى گردد، همان منافقينى كه قرآن كريم خشن ترين و كوبنده ترين بيان را در باره آنان دارد و مكر و توطئه آنان را عظيم مى شمارد.

چون اگر خواننده عزيز بياناتى را كه قرآن كريم در سوره بقره و توبه و احزاب و منافقين و ساير سوره ها در باره منافقين دارد، به دقت مورد مطالعه قرار دهد لحنى

ص: 36

عجيب خواهد ديد. تازه اين لحن منافقين در عهد رسول خدا(صلی الله علیه و اله) است كه هنوز وحى قطع نشده بود. (و اگر دست از پا خطا مى كردند و حتى در درون خانه هاي شان توطئه اى مى چيدند، بلافاصله خبرش به وسيلۀ وحى به رسول خدا(صلی الله علیه و اله) و به وسيلۀ آن جناب به عموم مسلمانان مى رسيد. آن وقت چطور شد كه بعد از درگذشت رسول خدا(صلی الله علیه و اله) ديگر هيچ سخنى از منافقين در ميان نيامد. و ناگهان سر و صدايشان خوابيد (آيا هيچ عاقلى احتمال مى دهد كه با رفتن آن جناب نفاق تمام شد و منافقين هم از بين رفتند؟!) به هر حال بعد از رحلت آن جناب بسيار زود مردم متفرق شدند و مذاهب گوناگون بين آن ها جدايى و دورى افكند. و حكومتها مردم را در بند تحكم و استبداد خود كشيدند و سعادت حياتشان را به شقاوت، و هدايتشان را مبدل به ضلالت و غى نمودند (و اللَّه المستعان).

در اين جا بد نيست تذكر دهم كه استاد علامه اعلى اللَّه مقامه را عادت چنين بود كه هر وقت سخن از ناملايمات و گرفتاري هاى مسلمين به ميان مى آمد، اين كلمه را تكرار مى فرمود: «و اللَّه المستعان».(1)

دعوت به سوى اتحاد

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»؛ در اين آيه بحث نهايى كه همان «مسئله اتحاد و مبارزه با هر گونه تفرقه» باشد مطرح شده و مى فرمايد: همگى به ريسمان الهى چنگ بزنيد، و از هم پراكنده نشويد.

در باره اين كه منظور از «بِحَبْلِ اللَّهِ» (ريسمان الهى) چيست؟ مفسران

ص: 37


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، مترجم: جمعی از اساتید، ج 3، ص: 573.

احتمالات مختلفى ذكر كرده اند، بعضى مى گويند منظور از آن قرآن است، و بعضى مى گويند اسلام، و بعضى ديگر گفته اند منظور خاندان پيامبر و ائمه معصومين هستند.

در رواياتى كه از پيامبر(صلی الله علیه و اله) و ائمه اهل بيت نقل شده نيز همين تعبيرات گوناگون ديده مى شود، مثلاً در تفسير «دُرالمنثور» از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) و در كتاب «معانى الاخبار» از امام سجاد(علیه السلام) نقل شده كه فرمودند: «بِحَبْلِ اللَّهِ» قرآن است، و در تفسير «عياشى» از امام باقر(علیه السلام) كه فرمود: ريسمان الهى، آل محمد(علیهم السلام) مى باشند، كه مردم مأمور به تمسك به آن هستند.

ولى نه اين احاديث و نه آن تفسيرها، هيچ كدام با يكديگر اختلاف ندارند، زيرا منظور از ريسمان الهى هر گونه وسيله ارتباط با ذات پاك خداوند است، خواه اين وسيله، اسلام باشد، يا قرآن، يا پيامبر و اهل بيت او، و به عبارت ديگر تمام آن چه گفته شد، در مفهوم وسيع «ارتباط با خدا» كه از معنى «بِحَبْلِ اللَّهِ» استفاده مى شود، جمع است.

تعبير به «بِحَبْلِ اللَّهِ» براى چيست؟

نكته جالب اين كه تعبير از اين امور به حبل اللَّه در واقع اشاره به يك حقيقت است، كه انسان در شرائط عادى و بدون داشتن مربى و راهنما، در قعر دره طبيعت، و چاه تاريك غرائز سركش، و جهل و نادانى باقى خواهد ماند. و براى نجات از اين دره و برآمدن از اين چاه نياز به رشته و ريسمان محكمى دارد كه به آن چنگ بزند و بيرون

ص: 38

آيد، اين رشته محكم همان ارتباط با خدا از طريق قرآن و آورنده قرآن و جانشينان واقعى او مى باشد، كه مردم را از سطوح پائين و پست بالا برده و به آسمان تكامل معنوى و مادى مى رسانند.

دشمنان ديروز و برادران امروز

«وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً»؛ سپس قرآن بنعمت بزرگ اتحاد و برادرى اشاره كرده و مسلمانان را بتفكر در وضع اندوهبار گذشته، و مقايسه آن" پراكندگى" با اين" وحدت" دعوت مى كند، و مى گويد: «فراموش نكنيد كه در گذشته چگونه با هم دشمن بوديد، ولى خداوند در پرتو اسلام و ايمان دل هاى شما را به هم مربوط ساخت، و شما دشمنان ديروز، برادران امروز شديد» و جالب توجه اين كه كلمۀ «نعمت" را دو بار در اين جمله تكرار كرده و به اين طريق اهميت موهبت اتفاق و برادرى را گوش زد مى كند.

نكته ديگر اين كه مسئله تأليف قلوب مؤمنان را به خود نسبت داده، مى گويد:

خدا در ميان دل هاى شما الفت ايجاد كرد و با اين تعبير، اشاره به يك معجزه اجتماعى اسلام شده، زيرا اگر سابقه دشمنى و عداوت پيشين عرب را درست دقت كنيم كه چگونه كينه هاى ريشه دار در طول سال هاى متمادى در دل هاى آن ها انباشته شده بود، و چگونه يك موضوع جزئى و ساده كافى بود آتش جنگ خونينى در ميان آن ها بيفروزد مخصوصاً با توجه به اين كه مردم نادان و بى سواد و نيمه وحشى معمولاً افرادى لجوج و انعطاف ناپذيرند، و به آسانى حاضر به فراموش كردن كوچك ترين مسائل گذشته نيستند، در اين صورت اهميت اين «معجزه بزرگ اجتماعى» اسلام آشكار مى شود، و ثابت مى گردد كه از طرق عادى و معمولى

ص: 39

امكان پذير نبود كه در طى چند سال، از چنان ملت پراكنده و كينه توز و نادان و بى خبر، ملتى واحد و متحد و برادر بسازند.

55. اعتراف دانشمندان، بر نقش اسلام در وحدت جامعه

اهميت موضوع فوق (وحدت و برادرى در ميان قبائل كينه توز عرب) از نظر دانشمندان و مورخان حتى دانشمندان و مورخان غير مسلمان مخفى نمانده و همگى با اعجاب فراوان از آن ياد كرده اند، به عنوان نمونه:

«جان ديون پورت» دانشمند معروف انگليسى مى نويسد:

... محمد يك نفر عرب ساده، قبائل پراكنده كوچك و برهنه و گرسنه كشور خودش را مبدل به- يك جامعه فشرده و با انضباط نمود و در ميان ملل روى زمين آن ها را با صفات و اخلاق تازه اى معرفى كرد، و در كم تر از سى سال، اين طرز و روش امپراطور قسطنطنيه را مغلوب كرد، و سلاطين ايران را از بين برد. سوريه و بين النهرين و مصر را تسخير كرد و دامنه فتوحاتش را از اقيانوس اطلس تا كرانه درياى خزر و تا رود سيحون بسط داد.(1)

«توماس كارل» مى گويد:

خداوند عرب را به وسيلۀ اسلام از تاريكي ها به سوى روشنائيها هدايت فرمود، از ملت خموش و راكدى كه نه صدايى از آن مى آمد و نه حركتى محسوس بود، ملتى به وجود آورد كه از گم نامى به سوى شهرت، از سستى به سوى بيدارى، از پستى به سوى فراز، و از عجز و ناتوانى به سوى نيرومندى سوق داده شده، نورشان از چهار

ص: 40


1- . جان، دیون پورت، عذر تقصیر به پیش گاه محمد(صلی الله علیه و اله) و قرآن، مترجم: سيد غلامرضا سعيدى، ص: 77.

سوى جهان مى تابيد. از اعلان اسلام يك قرن بيش تر نگذشته بود كه مسلمانان يك پا در هندوستان و پاى ديگرى در اندلس نهادند و بالآخره در همين مدت كوتاه اسلام بر نصف دنيا نورافشانى می كرد.(1)

«دكتر گوستاولوبون» به اين حقيقت اين چنين اعتراف كرده است:

.. تا زمان اين حادثه حيرت انگيز يعنى «اسلام» كه دفعتاً نژاد عرب را به لباس جهانگيرى و خلاق معانى بهما نشان داد، هيچ يك از قسمت هاى عربستان نه جزء تاريخ تمدن شمرده مى شد و نه از حيث علم يا مذهب نشانى از آن بود.(2)

«نهرو» دانشمند و سياست مدار فقيد هندى در اين باره مى نويسد:

سرگذشت عرب و داستان اين كه چگونه بسرعت در آسيا و اروپا و افريقا توسعه يافتند و فرهنگ و تمدن عالى و بزرگى را به وجود آوردند يكى از شگفتي هاى تاريخ بشرى مى باشد، نيرو و فكر تازه اى كه عرب ها را بيدار ساخت و ايشان را از اعتماد بنفس و قدرت سرشار ساخت «اسلام» بود... .(3)

«وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها»؛ «شفا» در اصل لغت به كناره چاه و يا خندق و مانند آن گويند، و شايد اطلاق «شفه» بر «لب» نيز به همين مناسبت باشد، و هم چنين استعمال اين كلمه در بهبودى از بيمارى نيز به خاطر آن است كه انسان در كناره «سلامت و تندرستى» قرار مى گيرد.

در جمله بالا خداوند مى گويد: شما در گذشته در لبه گودالى از آتش بوديد كه هر آن ممكن بود در آن سقوط كنيد و همه چيز شما خاكستر گردد!، اما خداوند شما

ص: 41


1- . صواف، محمد محمود، نقشه هاى استعمار در راه مبارزه با اسلام، ص: 38.
2- . گوستاو لوبون، تاريخ تمدن اسلام و عرب، مترجم: فخر گيلانى.
3- . نهرو، جواهر لعل، نگاهى به تاريخ جهان، ج 1، ص: 317.

را نجات داد و از اين پرتگاه به نقطۀ امن و امانى كه همان نقطه «برادرى و محبت» بود رهنمون ساخت.

در اين كه منظور از «نار» در آيه آتش دوزخ است يا آتش هاى اين جهان در ميان مفسران گفتگو شده است، ولى با توجه به مجموع آيه چنين به نظر می رسد كه نار كنايه از جنگ ها و نزاعهايى بوده كه هر لحظه در دوران جاهليت به بهانه اى در ميان اعراب شعله ور مى شد، قرآن مجيد به اين جمله اوضاع خطرناك عصر جاهليت را منعكس مى سازد كه هر لحظه خطر جنگ و خونريزى آن ها را تهديد مى كرد و خداوند در پرتو نور اسلام آن ها را از آن وضع نجات داد و مسلماً با نجات يافتن از وضع خطرناك گذشته از آتش سوزان دوزخ نيز نجات يافتند.

«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»؛ در پايان آيه براى تأكيد بيش تر مى گويد: «خداوند اين چنين آيات خود را روشن مى سازد تا هدايت شويد». بنا بر اين هدف نهايى هدايت و نجات شما است و چون پاى منافع و سرنوشت شما در ميان است بايد به آن چه گفته شد اهميت فراوان دهيد.

56. نقش اتحاد، در بقاى ملت ها

با تمام گفتگوهايى كه در باره اثر اعجاز آميز اتحاد در پيشرفت اهداف اجتماعى و سربلندى اجتماعات گفته شده است، مى توان گفت هنوز اثر واقعى آن شناخته نشده است.

امروز سدهاى عظيمى در نقاط مختلف جهان برپا شده كه مبدأ توليد بزرگ ترين نيروهاى صنعتى است و سرزمين هاى وسيعى را زير پوشش آبيارى و روشنايى خود قرار داده است، اگر درست فكر كنيم مى بينيم اين قدرت عظيم

ص: 42

چيزى جز نتيجه به هم پيوستن قدرت هاى ناچيز دانه هاى باران نيست و آن گاه به اهميت اتحاد و كوشش هاى دسته جمعى انسان ها واقف مى شويم.

در احاديث فراوانى كه از پيامبر و پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده بلزوم و اهميت اين موضوع با عبارات مختلفى اشاره شده است:

در يك مورد پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) مى فرمايد:

«المؤمن للمؤمن كالبنيان يشيد بعضه بعضا؛ افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزئى از آن جزء ديگر را محكم نگاه مى دارد.»

و نيز فرمود:

«المؤمنون كالنفس الواحدة؛ مؤمنان هم چون يك روحند.»

و در جای دیگری می فرمايد:

«مثل المؤمنين فى توادهم و تراحمهم كمثل الجسد الواحد اذا اشتكى بعضه تداعى سائره بالسهر و الحمى؛ مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى به يكديگر هم چون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آيد اعضاى ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود.»(1)

57. تأثیرگذاری امر به معروف و نهی از منکر در جامعه

قرآن کریم می فرماید:

«وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ

ص: 43


1- . ابو الفتوح رازى، حسین بن على، روض الجنان و روح الجنان، ج 2، ص: 450.

الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»؛(1) «بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند و آن ها رستگارانند. و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند (آن هم) پس از آن كه نشانه هاى روشن (پروردگار) به آنان رسيد، و آن ها عذاب عظيمى دارند.»

تفسير

دعوت به حق و مبارزه با فساد

«وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ «امت» در اصل از مادۀ «ام» به معنى هر چيزى است كه اشياء ديگرى به آن بضميمه گردد و به همين جهت «امت» به جماعتى كه جنبه وحدتى در ميان آن ها باشد گفته مى شود خواه وحدت از نظر زمان يا از نظر مكان و يا از نظر هدف و مرام باشد، بنا بر اين به اشخاص متفرق و پراكنده «امت» گفته نمى شود.

به دنبال آيات پيشين كه مسئله اخوت و اتحاد را توصيف می كرد در اين آيه اشاره به مسألۀ «امر به معروف» و «نهى از منكر" شده كه در حقيقت به منزله يك پوشش اجتماعى براى محافظت جمعيت است، زيرا اگر مسئله امر به معروف و نهى از منكر در ميان نباشد عوامل مختلفى كه دشمن بقاى «وحدت اجتماعى» هستند، هم چون موريانه از درون، ريشه هاى اجتماع را مى خورند، و آن را از هم

ص: 44


1- . آل عمران / 104 الی 105.

متلاشى می سازند، بنا بر اين حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممكن نيست!.

در آيه فوق دستور داده شده كه همواره در ميان مسلمانان بايد امتى باشند كه اين دو وظيفه بزرگ اجتماعى را انجام دهند: مردم را به نيكى ها دعوت كنند، و از بدى ها باز دارند. و در پايان آيه تصريح مى كند كه فلاح و رستگارى تنها از اين راه ممكن است.

سؤال

در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه ظاهر «منكم امة» اين است كه اين امت بعضى از جمعيت مسلمانان را تشكيل مى دهد، نه همه آن ها را، و به اين ترتيب وظيفه امر به معروف و نهى از منكر جنبه عمومى نخواهد داشت، بلكه وظيفه طايفه خاصى است، اگر چه انتخاب و تربيت اين جمعيت، وظيفه همۀ مردم است، و به عبارت ديگر اين دو وظيفه واجب كفايى است نه عينى، با اين كه از ديگر آيات قرآن بر مى آيد كه اين دو وظيفه جنبه عمومى دارد، و به عبارت ديگر واجب عينى است نه واجب كفايى، مثلاً در چند آيه بعد از اين آيه مى خوانيم: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»؛ «شما بهترين امتى بوديد كه به سود مردم مبعوث شديد، چه اين كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد» و در سورۀ «العصر» مى فرمايد: «همۀ مردم در زيانند جز آنان كه ايمان و عمل صالح دارند و دعوت به حق و توصيه به صبر و استقامت مى كنند» طبق اين آيات و مانند آن ها اين دو وظيفه اختصاص به دسته معينى ندارد.

ص: 45

پاسخ

دقت در مجموع اين آيات پاسخ سؤال را روشن مى سازد، زيرا چنين استفاده مى شود كه «امر به معروف و نهى از منكر» دو مرحله دارد: يكى «مرحله فردى» كه هر كس موظف است به تنهايى ناظر اعمال ديگران باشد، و ديگرى «مرحله دسته جمعى» كه امتى موظفند براى پايان دادن به نابساماني هاى اجتماع دست به دست هم بدهند و با يكديگر تشريك مساعى كنند.

قسمت اول وظيفه عموم مردم است، و چون جنبه فردى دارد طبعاً شعاع آن محدود بتوانايى فرد است، اما قسمت دوم شكل واجب كفايى به خود مى گيرد و چون جنبه دسته جمعى دارد و شعاع قدرت آن وسيع و طبعاً از شئون حكومت اسلامى محسوب مى شود. اين دو شكل از مبارزه با فساد و دعوت به سوى حق، از شاهكارهاىقوانين اسلامى محسوب مى گردد، و مسئله تقسيم كار را در سازمان حكومت اسلامى و لزوم تشكيل يك گروه نظارت بر وضع اجتماعى و سازمانهاى حكومت مشخص مى سازد.

سابق بر اين در ممالك اسلامى (و امروز در پاره اى از كشورهاى اسلامى، مانند حجاز) با الهام از آيه فوق تشكيلاتى مخصوص مبارزه با فساد و دعوت به- انجام مسئوليت هاى اجتماعى به نام اداره حسبه و مأموران آن به نام «محتسب» و يا «آمرين به معروف» وجود داشته است كه مأمور بودند با هم كارى يكديگر با هر گونه فساد و زشت كارى در ميان مردم، و يا هر گونه ظلم و فساد در دستگاه حكومت مبارزه كنند، و هم چنين مردم را به كارهاى نيك و پسنديده تشويق نمايند.

ص: 46

بنا بر اين وجود اين جمعيت با آن قدرت وسيع، هيچ گونه منافاتى با عمومى بودن وظيفه امر به معروف و نهى از منكر در شعاع فرد و با قدرت محدود ندارد.

ذکر چند نکته

از آن جا كه اين بحث از مباحث مهم قرآن مجيد است، و در آيات فراوانى به آن اشاره شده، لازم است نكاتى را در اين جا يادآور شويم:

1. «معروف» و «منكر» چيست؟

«معروف» در لغت به معنى شناخته شده (از ماده عرف) و «منكر» به معنى «ناشناس» (از ماده انكار) است. و به اين ترتيب كارهاى نيك، امورى شناخته شده، و كارهاى زشت و ناپسند، امورى ناشناس معرفى شده اند. چه اين كه فطرت پاك انسانى با دسته اول آشنا و با دوم ناآشنا است!

2. آيا امر به معروف يك وظيفه عقلى است يا تعبدى؟

جمعى از دانشمندان اسلامى معتقدند كه وجوب اين دو وظيفه تنها با دليل نقلى ثابت شده، و عقل فرمان نمى دهد كه انسان ديگرى را از كار بدى كه زيانش تنها متوجه خود او است باز دارد.

ولى با توجه به پيوندهاى اجتماعى و اين كه هيچ كار بدى در اجتماع انسانى در نقطه خاصى محدود نمى شود، بلكه هر چه باشد همانند آتشى ممكن است به نقاط ديگر سرايت كند، عقلى بودن اين دو وظيفه مشخص مى شود.

به عبارت ديگر: در اجتماع چيزى به عنوان «ضرر فردى» وجود ندارد، و هر زيان فردى امكان اين را دارد كه به صورت يك «زيان اجتماعى» درآيد، و به- همين

ص: 47

دليل منطق و عقل به افراد اجتماع اجازه مى دهد كه در پاك نگه داشتن محيط زيست خود از هر گونه تلاش و كوششى خود دارى نكنند.

اتفاقا در بعضى از احاديث به اين موضوع اشاره شده است. از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) چنين نقل شده كه فرمود: «يك فرد گنه كار، در ميان مردم همانند كسى است كه با جمعى سوار كشتى شود، و به هنگامى كه در وسط دريا قرار گيرد تبرى برداشته و به سوراخ كردن موضعى كه در آن نشسته است بپردازد، و هر گاه به او اعتراض كنند، در جواب بگويد من در سهم خود تصرف مى كنم!، اگر ديگران او را از اين عمل خطرناك باز ندارند، طولى نمى كشد كه آب دريا به داخل كشتى نفوذ كرده و يك باره همگى در دريا غرق مى شوند».

پيامبر(صلی الله علیه و اله) با اين مثال جالب منطقى بودن وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را مجسم ساخته، و حق نظارت فرد بر اجتماع را يك حق طبيعى كه ناشى از پيوند سرنوشت هاست، مى داند.

3. اهميت امر به معروف و نهى از منكر

علاوه بر آيات فراوان قرآن مجيد احاديث زيادى در منابع معتبر اسلامى نيز در باره اهميت اين دو وظيفه بزرگ اجتماعى وارد شده است كه در آن ها به خطرات و عواقب شومى كه بر اثر ترك اين دو وظيفه در جامعه به وجود می آيد اشاره گرديده، به عنوان نمونه:

1. امام باقر(علیه السلام) می فرمايد:

ص: 48

«ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تامن المذاهب و تحل المكاسب و ترد المظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر؛ امر به معروف و نهى از منكر دو فريضه بزرگ الهى است كه بقيه فرائض با آن ها برپا مى شوند، و به وسيلۀ اين دو، راه ها امن مى گردد، و كسب و كار مردم حلال مى شود، حقوق افراد تأمين مى گردد، و در سايه آن زمين ها آباد، و از دشمنان انتقام گرفته مى شود،و در پرتو آن همه كارها روبراه مى گردد.»(1)

2. پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) مى فرمايد:

«من امر بالمعروف و نهى عن المنكر فهو خليفة اللَّه فى ارضه و خليفة رسول اللَّه و خليفة كتابه؛ كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند جانشين خداوند در زمين، و جانشين پيامبر و كتاب او است.»(2)

از اين حديث بخوبى استفاده مى شود كه اين فريضه بزرگ قبل از هر چيز يك برنامه الهى است و بعثت پيامبران و نزول كتب آسمانى همه جزء اين برنامه است.

3. مردى خدمت پيامبر(صلی الله علیه و اله) آمد در حالى كه حضرت بر فراز منبر نشسته بود و پرسيد: «من خير الناس؛ از همۀ مردم بهتر كيست؟» آن حضرت(صلی الله علیه و اله) فرمود:

«آمرهم بالمعروف و انهاهم عن المنكر و اتقاهم للَّه و ارضاهم؛ آن كس كه از همه بيش تر امر به معروف و نهى از منكر كند و آن كس كه از همه پرهيزگارتر باشد و در راه خشنودى خدا از همه بيش تر گام بردارد.» (3)

4. در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و اله) نقل شده كه فرمود: «بايد امر به

ص: 49


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 11، ص: 395، ح 6.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذیل آيه فوق.
3- . همان.

معروف و نهى از منكر كنيد و گر نه خداوند ستم گرى را بر شما مسلط مى كند كه نه به پيران احترام مى گذارد، و نه بخوردسالان رحم مى كند، نيكان و صالحان شما دعا مى كنند، ولى مستجاب نمى شود و از خداوند يارى مى طلبند اما خدا به آن ها كمك نمى كند و حتى توبه مى كنند و خدا از گناهان شان درنمى گذرد.»(1)

اين ها همه واكنش طبيعى اعمال جمعيتى است كه اين وظيفه بزرگ اجتماعى را تعطيل كنند، زيرا بدون نظارت عمومى، جريان امور از دست نيكان خارج مى شود، و بدان ميدان اجتماع را تسخير مى كنند، و اين كه در حديث فوق مى فرمايد حتى توبه آن ها قبول نمى شود به خاطر آن است كه توبه با ادامه سكوت آن ها در برابر مفاسد مفهوم صحيحى ندارد مگر اين كه در برنامه خود تجديد نظر كنند.

5. على(علیه السلام) مى فرمايد:

«و ما اعمال البر كلها و الجهاد فى سبيل اللَّه عندالامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثة فى بحر لجى؛ تمام كارهاى نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون آب دهان است در برابر درياى پهناور!»(2)

اين همه تأكيدات به خاطر آن است كه اين دو وظيفه بزرگ در حقيقت ضامن اجراى بقيه وظائف فردى و اجتماعى است، و در حكم روح و جان آن ها محسوب مى شود، و با تعطيل آن ها تمام احكام و اصول اخلاقى ارزش خود را از دست خواهد داد.

ص: 50


1- . همان.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، كلمات قصار، شمارۀ 374.

4. آيا امر به معروف موجب سلب آزادى است؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت با اين كه به طور مسلم زندگانى دسته جمعى براى افراد بشر فوائد و بركات فراوانى دارد و حتى اين نوع مزايا انسان را وادار به- زندگانى اجتماعى كرده است، ولى در مقابل آن محدوديت هايى نيز براى او ببار مى آورد، و چون در برابر فوائد بي شمار زندگى دسته جمعى ضرر اين نوع محدوديت ها جزئى و ناچيز است لذا بشر از روز اول تن به زندگى اجتماعى داده و محدوديت ها را پذيرفته است، و از آن جا كه در زندگى اجتماعى سرنوشت افراد به هم مربوط است، و به اصطلاح افراد اجتماع در سرنوشت يكديگر اثر دارند حق نظارت در اعمال ديگران حق طبيعى و خاصيت زندگى دسته جمعى است، چنان چه اين مطلب به طرز جالبى در حديثى كه سابقاً از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و اله) نقل كرديم آمده است. بنا بر اين انجام اين فريضه نه تنها با آزادي هاى فردى مخالف نيست، بلكه وظيفه اى است كه افراد در مقابل يكديگر دارند.

5. آيا امر به معروف توليد هرج و مرج نمى كند؟

سؤال ديگرى كه در اين جا مطرح مى شود اين است كه: هر گاه بنا شود كه همۀ مردم در وضع اجتماع دخالت كرده و بر اعمال يكديگر نظارت كنند، توليد هرج و مرج و برخوردهاى مختلف در جامعه مى گردد، و با مسئله تقسيم وظائف و مسئوليت ها در اجتماع مخالف است.

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: از بحث هاى گذشته اين حقيقت روشن شد كه امر به معروف و نهى از منكر داراى دو مرحله است، مرحله نخست كه جنبه عمومى دارد، شعاع آن محدود است، و از تذكر و اندرز دادن و اعتراض و انتقاد نمودن

ص: 51

و مانند آن تجاوز نمى كند، مسلماً يك اجتماع زنده بايد تمام نفراتش در برابر مفاسد داراى چنين مسئوليتى باشند.

ولى مرحله دوم كه مخصوص جمعيت معينى است و از شئون حكومت اسلامى محسوب مى شود، قدرت بسيار وسيعى دارد، به اين معنى كه اگر نياز به شدت عمل و حتى قصاص و اجراى حدود باشد اين جمعيت اختيار دارند كه زير نظر حاكم شرع و متصديان حكومت اسلامى انجام وظيفه كنند.

بنا بر اين با توجه به مراحل مختلف امر به معروف و نهى از منكر، و حدود و مقررات هر يك، نه تنها هرج و مرجى در اجتماع توليد نمى شود، بلكه اجتماع از صورت يك جامعه مرده و فاقد تحرك بيرون آمده به يك جامعه زنده تبديل مى گردد.

6. امر به معروف از خشونت جدا است؟

در پايان اين بحث تذكر اين نكته نيز لازم است كه بايد در انجام اين فريضه الهى و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد، دل سوزى و حسن نيت و پاكى هدف را فراموش نكرد، و جز در موارد ضرورت از راه هاى مسالمت آميز وارد شد، نبايد انجام اين وظيفه را مساوى با خشونت گرفت.

ولى متأسفانه بعضى افراد به هنگام انجام اين وظيفه، در غير مورد ضرورت، از راه خشونت آميز وارد مى شوند، و گاهى متوسل به الفاظ زشت و زننده مى گردند، و لذا مى بينيم اين نوع امر به معروف ها نه تنها اثر خوبى از خود نمى گذارد، بلكه گاهى نتيجه معكوس هم مى دهد، در حالى كه روش پيامبر(صلی الله علیه و اله) و سيره ائمه هدى(علیهم السلام) نشان مى دهد كه آن ها به هنگام اجراى اين دو وظيفه آن ها را با نهايت

ص: 52

لطف و محبت مى آميختند، و به همين دليل سرسخت ترين افراد به زودى در برابر آن ها تسليم مى شدند.

در تفسير «المنار» در ذيل آيه چنين مى خوانيم: جوانى به خدمت پيامبر آمد و عرض كرد: اى پيامبر خدا آيا به من اجازه مى دهى زنا كنم؟! با گفتن اين سخن فرياد مردم بلند شد و از گوشه و كنار به او اعتراض كردند، ولى پيامبر با خونسردى و ملايمت فرمود: نزديك بيا، جوان نزديك آمد، و در برابر پيامبر نشست، حضرت با محبت از او پرسيد آيا دوست دارى با مادر تو چنين كنند؟

گفت: نه فدايت شوم، فرمود: همين طور مردم راضى نيستند با مادرانشان چنين شود، آيا دوست دارى با دختر تو چنين كنند؟ گفت نه فدايت شوم، فرمود:

همين طور مردم در باره دخترانشان راضى نيستند، بگو ببينم آيا براى خواهرت مى پسندى؟! جوان مجددا انكار كرد (و از سؤال خود به كلى پشيمان شد) پيامبر سپس دست بر سينه او گذاشت و در حق او دعا كرد و فرمود: «خدايا قلب او را پاك گردان و گناه او را ببخش و دامان او را از آلودگى به بى عفتى نگاه دار». از آن به بعد منفورترين كار در نزد اين جوان زنا بود!... اين بود نتيجه ملايمت و محبت در نهى از منكر.

«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ»؛ در اين آيه مجددا بحث در پيرامون مسئله اتحاد و پرهيز از تفرقه و نفاق است، اين آيه مسلمانان را از اين كه همانند اقوام پيشين، هم چون يهود و نصارى، راه تفرقه و اختلاف را پيش گيرند و عذاب عظيم براى خود بخرند بر حذر مى دارد، و در حقيقت آن ها را

ص: 53

به مطالعه تاريخ پيشينيان، و سرنوشت دردناك آن ها پس از اختلاف و تفرقه دعوت مى كند.

اصرار و تأكيد قرآن مجيد در اين آيات، در باره اجتناب از تفرقه و نفاق، اشاره به اين است كه اين حادثه در آينده در اجتماع آن ها وقوع خواهد يافت، زيرا هر كجا قرآن در ترساندن از چيزى زياد اصرار نموده اشاره به وقوع و پيدايش آن مى باشد.

پيامبر اسلام نيز اين پيش بينى را قبلاً كرد و صريحاً به مسلمانان خبر داد كه:«قوم يهود بعد از موسى 71 فرقه شدند و مسيحيان 72 فرقه و امت من بعد از من 73 فرقه خواهند شد.»(1)

ظاهراً عدد 70 اشاره به كثرت است و به اصطلاح «عدد تكثيرى» است نه «شمارشى» يعنى در ميان يهود يك طايفه بر حق بودند و «طوائف زيادى» بر باطل، در ميان مسيحيان طوائف باطل فزونى گرفتند و حق هم چنان در يك طايفه بود، و در ميان مسلمانان اختلافات باز هم فزونى خواهد گرفت.

و طبق آن چه قرآن مجيد اشاره كرده و پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) نيز خبر داده بود مسلمانان بعد از وفات او از طريق مستقيم كه يك راه بيش نبود منحرف شدند در عقايد مذهبى و حتى در خود دين پراكنده گشتند و به تكفير يكديگر پرداختند، تا آن جا كه در ميان آنان گاه شمشير، و گاه سب و لعن حكومت مى كرد، كار بجايى كشيد كه بعضى از مسلمانان جان و مال همديگر را حلال ميدانستند و حتى به

ص: 54


1- . اين روايت به طرق مختلف از شيعه و سنى نقل شده است؛ به طريق شيعه در كتاب هاى: خصال، معانى، احتجاج، امالى صدوق، اصل سليم بن قيس، و تفسير عياشى، وارد شده است و به طرق اهل تسنن نيز در كتاب هاى در المنثور، و جامع الاصول، و ملل و نحل نقل شده است.

قدرى ميان مسلمانان عداوت و دشمنى ايجاد شده بود كه بعضى حاضر می شدند به كفار بپيوندند و با برادران دينى خود جنگ كنند!.

بدين ترتيب اتحاد و وحدت كه رمز موفقيت مسلمانان پيشين بود به نفاق و اختلاف مبدل گشت، در نتيجه زندگى سعادتمندانه آنان به يك زندگى شقاوت بار تبديل شد، و عظمت ديرين خود را از دست دادند.

«أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»؛ كسانى كه با بودن ادله روشن در دين اختلاف كنند بعذاب عظيم و دردناكى گرفتار می گردند.

بى شك نتيجه فورى اختلاف و نفاق ذلت و خوارى است و سر ذلت و خوارى هر ملت را در اختلاف و نفاق آنان بايد جستجو كرد، جامعه اى كه اساس قدرت و اركان همبستگى هاى آن با تيشه هاى تفرقه در هم كوبيده شود، سرزمين آنان براى هميشه جولآن گاه بيگانگان و قلمرو حكومت استعمارگران خواهد بود، راستى چه عذاب بزرگى است! اما عذاب آخرت آن چنان كه خدا در قرآن بيان كرده است فوق العاده از اين عذاب هم شديدتر خواهد بود و در انتظار تفرقه اندازان و اختلاف گرايان است.(1)

58. حقوق برادران دینی بر یکدیگر

در کتاب شریف «اصول کافی» این روایات ذکر شده است:(2)

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«مِنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ أَنْ يُشْبِعَ جَوْعَتَهُ وَ يُوَارِيَ عَوْرَتَهُ وَ يُفَرِّجَ عَنْهُ

ص: 55


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 29.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 169 الی 175.

كُرْبَتَهُ وَ يَقْضِيَ دَيْنَهُ فَإِذَا مَاتَ خَلَفَهُ فِي أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ؛ از حق مؤمن بر برادر مؤمنش اين ست كه گرسنگى او را سير كند و عورتش را بپوشاند و از گرفتاري اش نجات بخشد و بدهي اش را بپردازد و چون بميرد نسبت به خانواده و فرزندانش از او جانشينى كند.»

معلى بن خنيس گويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: حق مسلمان بر مسلمان چيست؟ فرمود:

«لَهُ سَبْعُ حُقُوقٍ وَاجِبَاتٍ مَا مِنْهُنَّ حَقٌّ إِلَّا وَ هُوَ عَلَيْهِ وَاجِبٌ إِنْ ضَيَّعَ مِنْهَا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ وِلَايَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ لَمْ يَكُنْ لِلَّهِ فِيهِ مِنْ نَصِيبٍ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هِيَ قَالَ يَا مُعَلَّى إِنِّي عَلَيْكَ شَفِيقٌ أَخَافُ أَنْ تُضَيِّعَ وَ لَا تَحْفَظَ وَ تَعْلَمَ وَ لَا تَعْمَلَ قَالَ قُلْتُ لَهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ قَالَ أَيْسَرُ حَقٍّ مِنْهَا أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهَ لَهُ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ وَ الْحَقُّ الثَّانِي أَنْ تَجْتَنِبَ سَخَطَهُ وَ تَتَّبِعَ مَرْضَاتَهُ وَ تُطِيعَ أَمْرَهُ وَ الْحَقُّ الثَّالِثُ أَنْ تُعِينَهُ بِنَفْسِكَ وَ مَالِكَ وَ لِسَانِكَ وَ يَدِكَ وَ رِجْلِكَ وَ الْحَقُّ الرَّابِعُ أَنْ تَكُونَ عَيْنَهُ وَ دَلِيلَهُ وَ مِرْآتَهُ وَ الْحَقُّ الْخَامِسُ أَنْ لَا تَشْبَعَ وَ يَجُوعُ وَ لَا تَرْوَى وَ يَظْمَأُ وَ لَا تَلْبَسَ وَ يَعْرَى وَ الْحَقُّ السَّادِسُ أَنْ يَكُونَ لَكَ خَادِمٌ وَ لَيْسَ لِأَخِيكَ خَادِمٌ فَوَاجِبٌ أَنْ تَبْعَثَ خَادِمَكَ فَيَغْسِلَ ثِيَابَهُ وَ يَصْنَعَ طَعَامَهُ وَ يَمْهَدَ فِرَاشَهُ وَ الْحَقُّ السَّابِعُ أَنْ تُبِرَّ قَسَمَهُ وَ تُجِيبَ دَعْوَتَهُ وَ تَعُودَ مَرِيضَهُ وَ تَشْهَدَ جَنَازَتَهُ وَ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ حَاجَةً تُبَادِرُهُ إِلَى قَضَائِهَا وَ لَا تُلْجِئُهُ أَنْ يَسْأَلَكَهَا وَ لَكِنْ تُبَادِرُهُ مُبَادَرَةً فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ وَصَلْتَ وَلَايَتَكَ بِوَلَايَتِهِ وَ وَلَايَتَهُ بِوَلَايَتِكَ؛ براى او هفت حق واجب است كه همه آن ها بر عهده برادرش واجب است و اگر برخى از آن ها را تباه و ضايع كند، از ولايت و اطاعت خدا بيرون رود، و خدا از او بهره (اطاعت و بندگى) ندارد. عرض كردم قربانت، آن ها چيست؟ فرمود: اى معلى بن خنيس، من بر تو نگرانم و می ترسم ضايع گذارى و مراعات نكنى و بدانى و عمل ننمائى. عرض كردم: نيروئى جز از خدا نيست.

ص: 56

فرمود:آسان ترين آن حقوق اين ست كه: (اول:) آن چه براى خود دوست دارى براى او هم دوست داشته باشى و آن چه براى خود نپسندى، بر او نيز نپسندى و حق دوم آن كه از آن چه ناخرسند دارد دورى كنى و خوشنودى او را پيروى نموده فرمانش برى. و حق سوم آن كه با جان و مال و زبان و دست و پاى خويش او را يارى كنى. و حق چهارم آن كه چشم و راهنما و آئينه او باشى. و حق پنجم آن كه تو سير نباشى و او گرسنه يا سيرآب باشى و او تشنه يا پوشيده باشى و او برهنه. و حق ششم آن كه اگر تو خدمت گزار دارى و برادرت ندارد. واجب است خدمت گزارت را بفرستى كه جامه هايش را بشويد و غذايش را درست كند و بسترش را مرتب نمايد. و حق هفتم آن كه سوگندش را تصديق كنى و دعوتش را بپذيرى و در بيماري اش از او عيادت كنى و بر جنازه اش حاضر شوى و چون بدانى حاجتى دارد، در انجام آن سبقت گيرى و او را مجبور نسازى كه از تو بخواهد، بلكه خودت پيش دستى كنى، چون چنين كردى دوستى خود را به دوستى او پيوسته اى و درستى او را به دوستى خود.»

و نیز فرمود:

«حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ لَا يَشْبَعَ وَ يَجُوعُ أَخُوهُ وَ لَا يَرْوَى وَ يَعْطَشُ أَخُوهُ وَ لَا يَكْتَسِيَ وَ يَعْرَى أَخُوهُ فَمَا أَعْظَمَ حَقَّ الْمُسْلِمِ عَلَى أَخِيهِ الْمُسْلِمِ وَ قَالَ أَحِبَّ لِأَخِيكَ الْمُسْلِمِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ إِذَا احْتَجْتَ فَسَلْهُ وَ إِنْ سَأَلَكَ فَأَعْطِهِ لَا تَمَلَّهُ خَيْراً وَ لَا يَمَلَّهُ لَكَ (1) كُنْ لَهُ ظَهْراً فَإِنَّهُ لَكَ ظَهْرٌ إِذَا غَابَ فَاحْفَظْهُ فِي غَيْبَتِهِ وَ إِذَا شَهِدَ فَزُرْهُ وَ أَجِلَّهُ وَ

ص: 57


1- . الظاهر أنّه من أمليته بمعنى تركته و أخرته و الاملاء (فروگذاشتن و مهلت دادن و درازا كشيدن مدت). و لامه ياء و أمّا الاملال بمعنى (ملول كردن) فبعيد. و قال الفيض(ره) في الوافي: لعل المراد بقوله«لا تمله خيرا و لا يمل لك» لا تسأمه من جهة اكثارك الخير و لا يسأم هو من جهة اكثاره الخير لك. يقال مللته و مللت منه إذا سأمه. انتهى.

أَكْرِمْهُ فَإِنَّهُ مِنْكَ وَ أَنْتَ مِنْهُ فَإِنْ كَانَ عَلَيْكَ عَاتِباً فَلَا تُفَارِقْهُ حَتَّى تَسْأَلَ سُمَيْحَتَهُ (1) وَ إِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ إِنِ ابْتُلِيَ فَاعْضُدْهُ وَ إِنْ تُمُحِّلَ لَهُ فَأَعِنْهُ (2) وَ إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِيهِ أُفٍّ انْقَطَعَ مَا بَيْنَهُمَا مِنَ الْوَلَايَةِ وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّي كَفَرَ أَحَدُهُمَا فَإِذَا اتَّهَمَهُ انْمَاثَ الْإِيمَانُ فِي قَلْبِهِ (3) كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ وَ قَالَ بَلَغَنِي أَنَّهُ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَزْهَرُ نُورُهُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تَزْهَرُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ وَلِيُّ اللَّهِ يُعِينُهُ (4) وَ يَصْنَعُ لَهُ وَ لَا يَقُولُ عَلَيْهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ لَا يَخَافُ غَيْرَهُ؛ حق مسلمان بر مسلمان اين ست كه او سير نباشد و برادرش گرسنه و او سيراب و برادرش تشنه و او پوشيده و برادرش برهنه، پس چه بزرگست حق مسلمان بر برادر مسلمانش و فرمود: براى برادر مسلمانت بخواه آن چه براى خود خواهى و چون محتاج گشتى از او كمك بخواه و اگر او از تو خواست عطايش كن و نسبت به هيچ خيرى نبايد از او ملول شوى و نه او از تو ملول شود، تو پشتيبان او باش كه او پشتيبان تو است. چون غائب شود، در غيبتش او را نگهدار باش و چون حاضر شود از او ديدار كن و تجليل و احترامش نما كه او از توست و تو از اوئى، و چون از تو بدش آيد از او دورى مكن تا از او گذشت و كرم خواهى [تا كينه را از دلش بزدائى] و اگر به او خيرى رسد، خدا را شكر كن و اگر بلائى به او رسد، بازويش بگير و اگر برايش نيرنگى سازند، ياري اش كن.

ص: 58


1- . أي بالعفو عن التقصير و مساهلته بالتجاوز لئلا يستقر في قلبه فيوجب التنافر و التباغض و في بعض النسخ «تسل سخيمته». و السل انتزاعك الشي ء و اخراجه في رفق و السخيمة: الحقد أى تستخرج حقده و غضبه برفق.
2- . «تمحل له» أي كيد. يقال: رجل محل اي ذو كيد و محل بفلان إذا سعى به إلى السلطان و المحال بالكسر الكيد. و في القاموس«تمحل» وقع في شدة.
3- . أي يذاب. مثت الشي ء- أميثه و أموثه فانماث إذا دفته في الماء.
4- . أي: اللّه يعين المؤمن«و يصنع له» أي يكفى مهماته.«و لا يقول عليه» أي لا يقول المؤمن على اللّه.«الا الحق» أي الا ما علم أنّه حق.

و چون مردى به برادرش «اف» بگويد، رشته دوستى ميان آن ها بريده شود، و چون بگويد تو دشمن منى، يكى از آن دو كافر شوند، و چون متهمش سازد ايمان در دلش آب شود مانند نمك در ميان آب. راوى گويد: و به من رسيده است كه آن حضرت فرمود: نور مؤمن براى اهل آسمان مانند ستارگان آسمان براى اهل زمين ميدرخشد، و فرموده است: مؤمن دوست خداست، خدا ياري اش كند و برايش بسازد و مؤمن جز حق بر خدا نگويد و از غير او نترسد.»

ابو المأمون حارثى گويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: حق مؤمن بر مؤمن چيست؟ فرمود:

«إِنَّ مِنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ الْمَوَدَّةَ لَهُ فِي صَدْرِهِ وَ الْمُوَاسَاةَ لَهُ فِي مَالِهِ وَ الْخَلَفَ لَهُ فِي أَهْلِهِ وَ النُّصْرَةَ لَهُ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ وَ إِنْ كَانَ نَافِلَةٌ فِي الْمُسْلِمِينَ وَ كَانَ غَائِباً أَخَذَ لَهُ بِنَصِيبِهِ وَ إِذَا مَاتَ الزِّيَارَةَ إِلَى قَبْرِهِ وَ أَنْ لَا يَظْلِمَهُ وَ أَنْ لَا يَغُشَّهُ وَ أَنْ لَا يَخُونَهُ وَ أَنْ لَا يَخْذُلَهُ وَ أَنْ لَا يُكَذِّبَهُ وَ أَنْ لَا يَقُولَ لَهُ أُفٍّ وَ إِذَا قَالَ لَهُ أُفٍّ فَلَيْسَ بَيْنَهُمَا وَلَايَةٌ وَ إِذَا قَالَ لَهُ أَنْتَ عَدُوِّي فَقَدْ كَفَرَ أَحَدُهُمَا وَ إِذَا اتَّهَمَهُ انْمَاثَ الْإِيمَانُ فِي قَلْبِهِ كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ؛ از جملهحق مؤمن بر مؤمن دوستى قلبى اوست و مواسات مالى و اين كه به جاى او از خانواده اش سرپرستى كند، و عليه ستم گرش از او يارى كند و چون در ميان مسلمين نصيبى داشته و غائب باشد، نصيب او را برايش دريافت كند، و چون بميرد از گورش زيارت كند و به او ستم نكند و با او غش نكند و خيانت نورزد و رهايش نكند و تكذيبش ننمايد و به او اف نگويد و چون به او اف گويد: دوستى ميان آن ها نباشد و چون به او گويد: تو دشمن منى يكى از آن دو كافر شود، و چون متهمش سازد ايمان در دلش آب شود، هم چون نمك در آب.»

ابان بن تغلب گويد: با امام صادق(علیه السلام) طواف می كردم: مردى از اصحاب به

ص: 59

من برخورد و درخواست كرد همراه او بروم كه حاجتى دارد، او به من اشاره كرد و من كراهت داشتم امام صادق(علیه السلام) را رها كنم و با او بروم، باز در ميان طواف به من اشاره كرد و امام صادق(علیه السلام) او را ديد، به من فرمود:

«يَا أَبَانُ إِيَّاكَ يُرِيدُ هَذَا قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَمَنْ هُوَ قُلْتُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالَ هُوَ عَلَى مِثْلِ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ (1) قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَاذْهَبْ إِلَيْهِ قُلْتُ فَأَقْطَعُ الطَّوَافَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ إِنْ كَانَ طَوَافَ الْفَرِيضَةِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَذَهَبْتُ مَعَهُ ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَيْهِ بَعْدُ فَسَأَلْتُهُ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ فَقَالَ يَا أَبَانُ دَعْهُ لَا تَرِدْهُ قُلْتُ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ فَلَمْ أَزَلْ أُرَدِّدُ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا أَبَانُ تُقَاسِمُهُ شَطْرَ مَالِكَ ثُمَّ نَظَرَ إِلَيَّ فَرَأَى مَا دَخَلَنِي فَقَالَ يَا أَبَانُ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ قَدْ ذَكَرَ الْمُؤْثِرِينَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ قُلْتُ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ أَمَّا إِذَا أَنْتَ قَاسَمْتَهُ فَلَمْ تُؤْثِرْهُ بَعْدُ إِنَّمَا أَنْتَ وَ هُوَ سَوَاءٌ إِنَّمَا تُؤْثِرُهُ إِذَا أَنْتَ أَعْطَيْتَهُ مِنَ النِّصْفِ الْآخَرِ؛ اى ابان اين تو را می خواهد؟ عرض كردم: آرى. فرمود: او كيست؟ گفتم: مردى از اصحاب ماست، فرمود: او مذهب و عقيده تو را دارد؟ عرض كردم: آرى. نزدش برو، عرض كردم: طواف را بشكنم؟ فرمود: آرى. گفتم: اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: آرى، ابان گويد: همراه او رفتم و سپس خدمت حضرت رسيدم و پرسيدم حق مؤمن را بر مؤمن به من خبر ده، فرمود: اى ابان اين موضوع را كنار گذار و طلب مكن، عرض كردم: چرا، قربانت گردم، سپس همواره تكرار كردم و به او اصرار نمودم تا فرمود: اى ابان نيم مالت را به او می دهى، سپس به من نگريست و چون ديد كه چه حالى به من دست داد فرمود: اى ابان، مگر نمي دانى كه خداى عزّ و جلّ كسانى را كه ديگران را بر خود ترجيح داده اند ياد فرموده؟ (آن جا كه فرموده است: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ)

ص: 60


1- . أي من التشيع و يدلّ على جواز قطع طواف الفريضة لقضاء حاجة المؤمن كما ذكره الاصحاب.

عرض كردم: چرا قربانت. فرمود: آگاه باش كه چون تو نيمى از مالت را به او دهى او را بر خود ترجيح نداده اى، بلكه تو و او برابر شده ايد، ترجيح او بر تو زمانى است كه از نصف ديگر به او دهى.»

عيسى بن ابى منصور گويد: من و ابن ابى يعفور و عبد اللَّه بن طلحه خدمت امام صادق(علیه السلام) بوديم، حضرت بدون پرسش ما ابتدا كرد و فرمود:

«يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) سِتُّ خِصَالٍ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عزّ و جلّ وَ عَنْ يَمِينِ اللَّهِ فَقَالَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَ مَا هُنَّ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ يُحِبُّ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ لِأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِأَعَزِّ أَهْلِهِ وَ يَكْرَهُ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ لِأَخِيهِ مَا يَكْرَهُ لِأَعَزِّ أَهْلِهِ وَ يُنَاصِحُهُ الْوَلَايَةَفَبَكَى ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَ قَالَ كَيْفَ يُنَاصِحُهُ الْوَلَايَةَ قَالَ يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ إِذَا كَانَ مِنْهُ بِتِلْكَ الْمَنْزِلَةِ بَثَّهُ هَمَّهُ فَفَرِحَ لِفَرَحِهِ إِنْ هُوَ فَرِحَ وَ حَزِنَ لِحُزْنِهِ إِنْ هُوَ حَزِنَ وَ إِنْ كَانَ عِنْدَهُ مَا يُفَرِّجُ عَنْهُ فَرَّجَ عَنْهُ وَ إِلَّا دَعَا اللَّهَ لَهُ قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) ثَلَاثٌ لَكُمْ وَ ثَلَاثٌ لَنَا أَنْ تَعْرِفُوا فَضْلَنَا وَ أَنْ تَطَئُوا عَقِبَنَا وَ أَنْ تَنْتَظِرُوا عَاقِبَتَنَا فَمَنْ كَانَ هَكَذَا كَانَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عزّ و جلّ فَيَسْتَضِي ءُ بِنُورِهِمْ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْهُمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ عَنْ يَمِينِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّهُمْ يَرَاهُمْ مَنْ دُونَهُمْ لَمْ يَهْنِئْهُمُ الْعَيْشُ مِمَّا يَرَوْنَ مِنْ فَضْلِهِمْ فَقَالَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَ مَا لَهُمْ لَا يَرَوْنَ وَ هُمْ عَنْ يَمِينِ اللَّهِ فَقَالَ يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ إِنَّهُمْ مَحْجُوبُونَ بِنُورِ اللَّهِ أَ مَا بَلَغَكَ الْحَدِيثُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) كَانَ يَقُولُ إِنَّ لِلَّهِ خَلْقاً عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ عَنْ يَمِينِ اللَّهِ وُجُوهُهُمْ أَبْيَضُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَضْوَأُ مِنَ الشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ يَسْأَلُ السَّائِلُ مَا هَؤُلَاءِ فَيُقَالُ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ تَحَابُّوا فِي جَلَالِ اللَّهِ؛ اى ابن ابى يعفور! رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود: شش خصلت است كه در هر كس باشد، در برابر خدا و در جانب راست او باشد، ابن ابى يعفور گفت: آن ها چيست قربانت گردم؟ فرمود: مرد مسلمان براى برادرش

ص: 61

دوست داشته باشد آن چه را براى عزيزترين خاندانش می خواهد. و ناخوش داشته باشد براى برادرش آن چه را براى عزيزترين خاندانش ناخوش دارد و با او دوستى خالص و صميمانه داشته باشد. ابن ابى يعفور گريست و عرض كرد: چگونه با او دوستى خالص داشته باشد؟ فرمود: اى پسر ابى يعفور! چون با او به اين درجه از دوستى باشد، آن چه در دل دارد برايش توضيح می دهد. پس اگر او مسرور باشد اين هم مسرور مى شود و اگر اندوهگين باشد، اندوهگين شود پس اگر بتواند به او گشايشى دهد، گشايش می دهد و گر نه برايش دعا می كند. سپس امام صادق(علیه السلام) فرمود: سه چيز از آن شماست (و آن دوستى و ناخوشى و مناصحتى است كه ذكر شد) و سه چيز از آن ما و آن شناختن شما فضيلت ماراست و گام برداشتن دنبال ما و منتظر بودن عاقبت ما (كه فرج و گشايش مسلمين در آن ست).

پس هر كس چنين باشد در پيش گاه خداى عزّ و جلّ قرار گيرد و كسانى كه در درجه پائين تر باشند از نور آن ها پرتو گيرند و اما كسانى كه در جانب راست (رحمت) خدايند (و اين ها همان كسانند كه در پيش گاه خدايند يا دسته ديگرى باشند مانند آن ها) اگر كسانى كه در درجه پائين تر هستند ايشان را به بينند، خوشى زندگى بر آن ها گوارا و تلخ گردد. به جهت فضيلتى كه براى آن ها مى بينند.

ابن ابى يعفور گفت: با آن كه در جانب راست خدايند چگونه نمى بينند؟ [ديده نمي شوند]؟ فرمود اى پسر ابى يعفور! آن ها بنور خدا پوشيده شده اند، مگر اين حديث به تو نرسيده كه رسول خدا(صلی الله علیه و اله) می فرماید: براى خدا مخلوقى است در جانب راست عرش در برابر خدا و جانب راست او كه رخسارشان از برف سپيدتر و از خورشيد فروزان تابان تر است، كسى كه می پرسد: اين ها كيانند؟ در پاسخ گفته مى شود: اين ها كسانى هستند كه در جلال

ص: 62

خدا با يك ديگر دوستى كرده اند (يعنى دوستى آن ها با يك ديگر به جهت عظمت و احترام خدا بوده، نه به جهت اغراض دنيوى).»

محمد بن عجلان گويد: خدمت امام صادق(علیه السلام) بودم كه مردى در آمد و سلام كرد، حضرت از او پرسيد برادرانت كه از آن ها جدا شدى چگونه بودند؟ او ستايش نيكو كرد و تزكيه نمود و مدح بسيار حضرت به او فرمود:

«كَيْفَ عِيَادَةُ أَغْنِيَائِهِمْ عَلَى فُقَرَائِهِمْ فَقَالَ قَلِيلَةٌ قَالَ وَ كَيْفَ مُشَاهَدَةُ أَغْنِيَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِمْ قَالَ قَلِيلَةٌ قَالَ فَكَيْفَ صِلَةُ أَغْنِيَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِمْ فِي ذَاتِ أَيْدِيهِمْ فَقَالَ إِنَّكَ لَتَذْكُرُ أَخْلَاقاً قَلَّ مَا هِيَ فِيمَنْ عِنْدَنَا قَالَ فَقَالَ فَكَيْفَ تَزْعُمُ هَؤُلَاءِ أَنَّهُمْ شِيعَةٌ؛ ثروت مندان از فقرا چگونه عيادت كنند؟ عرض كرد: اندك. فرمود: ديدار و احوالپرسى ثروت مندانشان از فقرا چگونه است؟ عرض كرد: اندك، فرمود: دست گيرى و مال دادن توان گرانشان به بينوايان چگونه است؟ عرض كرد: شما اخلاق و صفاتى را ذكر می كنى كه در ميان مردم ما كمياب است فرمود: پس چگونه آن ها خود را شيعه می دانند؟»

ابو اسماعيل گويد: به امام باقر(علیه السلام) عرض كردم: قربانت گردم، نزد ما شيعه بسيار است فرمود:

«فَهَلْ يَعْطِفُ الْغَنِيُّ عَلَى الْفَقِيرِ وَ هَلْ يَتَجَاوَزُ الْمُحْسِنُ عَنِ الْمُسِي ءِ وَ يَتَوَاسَوْنَ فَقُلْتُ لَا فَقَالَ لَيْسَ هَؤُلَاءِ شِيعَةً- الشِّيعَةُ مَنْ يَفْعَلُ هَذَا؛ آيا توان گر بفقير توجه می كند، و آيا نيكوكار از بدكردار در می گذرد و با يك ديگر مواسات می كنند؟ عرض كردم: نه، فرمود: آن ها شيعه نيستند. شيعه كسى است كه چنان كند.»

امام باقر(علیه السلام) می فرماید:

«يَقُولُ عَظِّمُوا أَصْحَابَكُمْ وَ وَقِّرُوهُمْ وَ لَا يَتَجَهَّمُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ لَا تَضَارُّوا وَ لَا

ص: 63

تَحَاسَدُوا وَ إِيَّاكُمْ وَ الْبُخْلَ كُونُوا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلِصِينَ؛ اصحاب خود را بزرگ داريد و احترام كنيد و به يكديگر رو ترش نكنيد. زيان نزنيد و رشك نبريد و از بخل بپرهيزيد تا از بندگان مخلص خدا باشيد.»

امام باقر(علیه السلام) به سعيد بن حسن فرمود: آيا يكى از شما نزد برادرش مى آيد و دست در كيسه او می كند و هر چه احتياج دارد بر می دارد و او جلوگيرش نمي شود؟ عرض كردم: چنين كارى در ميان ما سراغ ندارم. امام(علیه السلام) فرمود:

«فَلَا شَيْ ءَ إِذاً قُلْتُ فَالْهَلَاكُ إِذاً فَقَالَ إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ يُعْطَوْا أَحْلَامَهُمْ بَعْدُ؛ پس چيزى نيست، عرض كردم: پس هلاكت است (يعنى معذب شوند؟) فرمود هنوز عقول آن مردم كامل نشده (و آداب دينى خود را فرا نگرفته اند).»

معلى بن خنيس گويد: از امام صادق(علیه السلام) در باره حق مؤمن پرسيدم فرمود:

«سَبْعُونَ حَقّاً لَا أُخْبِرُكَ إِلَّا بِسَبْعَةٍ فَإِنِّي عَلَيْكَ مُشْفِقٌ أَخْشَى أَلَّا تَحْتَمِلَ فَقُلْتُ بَلَى إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَقَالَ لَا تَشْبَعُ وَ يَجُوعُ وَ لَا تَكْتَسِي وَ يَعْرَى وَ تَكُونُ دَلِيلَهُ وَ قَمِيصَهُ الَّذِي يَلْبَسُهُ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَتَكَلَّمُ بِهِ وَ تُحِبُّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ إِنْ كَانَتْ لَكَ جَارِيَةٌ بَعَثْتَهَا لِتَمْهَدَ فِرَاشَهُ وَ تَسْعَى فِي حَوَائِجِهِ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ وَصَلْتَ وَلَايَتَكَ بِوَلَايَتِنَا وَ وَلَايَتَنَا بِوَلَايَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ هفتاد حق است كه جز هفت حق را به تو نمي گويم، زيرا به تو مهربانم و می ترسم تحمل نكنى، عرض كردم: چرا ان شاء اللَّه، فرمود: تو سير نباشى و او گرسنه، و پوشيده نباشى و او برهنه و راهنماى او باشى و پيراهنى كه ميپوشد و زبان گوياى او باشى و براى او بخواهى آن چه را براى خودخواهى و اگر كنيزى دارى او را بفرستى تا فرش و بسترش را مرتب كند و در شب و روز، در حوائج او كوشا باشد پس چون چنين كردى ولايت خود را به ولايت ما رسانده اى و ولايت ما را به ولايت خداى عز و جل.»

ص: 64

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ لَا يَظْلِمُهُ وَ لَا يَخْذُلُهُ وَ لَا يَخُونُهُ وَ يَحِقُّ عَلَى الْمُسْلِمِينَ الِاجْتِهَادُ فِي التَّوَاصُلِ وَ التَّعَاوُنُ عَلَىالتَّعَاطُفِ وَ الْمُوَاسَاةُ لِأَهْلِ الْحَاجَةِ وَ تَعَاطُفُ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ حَتَّى تَكُونُوا كَمَا أَمَرَكُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «رُحَمَاءَ بَيْنَكُمْ» مُتَرَاحِمِينَ مُغْتَمِّينَ لِمَا غَابَ عَنْكُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ عَلَى مَا مَضَى عَلَيْهِ مَعْشَرُ الْأَنْصَارِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله)؛ مسلمان برادر مسلمان ست، به او ستم نكند و او را وانگذارد و نسبت به او خيانت نكند، و بر مسلمانان سزاوار است در پيوستگى با يك ديگر كوشش كنند و در كمك كردن بر مهربانى دو جانبه و مواسات با نيازمندان و عطوفت با يك ديگر تا چنان باشيد كه خداى عزّ و جلّ به شما دستور فرموده كه: با يك ديگر مهر ورزند. با يك ديگر مهربانند و نسبت به امرى كه مربوط بآنهاست و فوت شده اندوهگين باشد، بر همان روشى كه گروه انصار در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و اله)بودند.»

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«حَقٌّ عَلَى الْمُسْلِمِ إِذَا أَرَادَ سَفَراً أَنْ يُعْلِمَ إِخْوَانَهُ وَ حَقٌّ عَلَى إِخْوَانِهِ إِذَا قَدِمَ أَنْ يَأْتُوهُ؛ بر مسلمان است كه چون آهنگ مسافرتى كند، برادرانش را آگاه سازد و بر برادران او است كه چون برگشت به ديدن او آيند.»

59. چشم پوشی و گذشت در امور یکدیگر

در کتاب شریف «اصول کافی» روایاتی پیرامون «چشم پوشی» و «گذشت» از اهل بیت(علیهم السلام) ذکر شده که برخی از آن ها عبارتند از:(1)

ص: 65


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 652.

ثعلبة بن ميمون از مردى كه نامش را برده حديث كند كه گفت: مردمى نزد حضرت صادق(علیه السلام) بودند و حضرت براى آن ها حديث می كرد، در اين ميان مردى از آن ها نام مردى را ببدى ياد كرد و گله او را به حضرت صادق(علیه السلام) نمود، حضرت به او فرمود:

«وَ أَنَّى لَكَ بِأَخِيكَ كُلِّهِ وَ أَيُّ الرِّجَالِ الْمُهَذَّبُ؛ كجا برايت برادرى تمام عيار به دست آيد، و كدام مردى است كه مهذب و پاك از همه عيوب باشد.»

ابو بصير گويد: حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَا تُفَتِّشِ النَّاسَ فَتَبْقَى بِلَا صَدِيقٍ؛ از درون مردم كاوش و جستجو مكن كه بى رفيق و دوست بمانى.»

شرح: چون عموم مردم اين گونه هستند كه خواه و ناخواه نقطه ضعفى در آن ها هست، و آن كس كه خالى از هر گونه عيبى باشد به طور عموم در ميان مردم نيست، و در نتيجه كاوش بعيوب مردم آگاه شوى و آن كس كه تو خواهى بدون عيب و نقص باشد پيدا نخواهى كرد، پس بهتر آن كه به همان حسن ظاهر اكتفا شود و در صدد جستجو از باطن مردمان نباشى و گر نه ناچار بى رفيق خواهى ماند.

60. تعاملات میهمان و میزبان و حقوق آن ها

کسی که وارد بر انسان می شود میهمان است؛ پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و اله) در این باره فرمود:

«إِذَا دَخَلَ رَجُلٌ بَلْدَةً فَهُوَ ضَيْفٌ عَلَى مَنْ بِهَا مِنْ إِخْوَانِهِ وَ أَهْلِ دِينِهِ حَتَّى يَرْحَلَ عَنْهُمْ؛ هرگاه فردی به شهری وارد شود، پس او بر برادران دینی خود در آن شهر، میهمان است تا هنگامی که وی از آن شهر کوچ کند.»

ص: 66

61. میهمانی عزّت مند، سه روز است

پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و اله) فرمودند:

«الضَّيْفُ يُلْطَفُ لَيْلَتَيْنِ فَإِذَا كَانَتْ لَيْلَةُ الثَّالِثَةِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ يَأْكُلُ مَا أَدْرَكَ؛ میهمان تا دو شب مورد لطف وپذیرائی قرار گیرد و در شب سوم، وی هم چون اعضای خانواده هرچه می خواهد بخورد، کنایه از این که تکلّفی بر میزبان نباشد.»

62. ممانعت از کار کردن میهمان و کراهت آن

ابن ابی یعفور می گوید خدمت امام صادق(علیه السلام) بودم که میهمان آن حضرت خواست در انجام بعضی ار کارهای منزل، اقدام کند که حضرت مانع شدند و فرمودند:«نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) عَنْ أَنْ يُسْتَخْدَمَ الضَّيْفُ؛ پیامبر(صلی الله علیه و اله) نهی فرمودند از این که میهمان، کار منزل را انجام دهد.»

روایت است که میهمانی بر امام رضا(علیه السلام) وارد شد و تا پاسی از شب آن فرد در خدمت امام(علیه السلام) بود تا این که چراغ روشنائی دچار تغییری شد و آن میهمان خواست که مشکل چراغ را برطرف کند، که امام(علیه السلام) نگذاشتند و خود اقدام فرمودند و این موضوع دو مرتبه تکرار شد، سپس امام فرمودند:

«إِنَّا قَوْمٌ لَا نَسْتَخْدِمُ أَضْيَافَنَا؛ ما قومی هستیم که حاضر نمی شویم میهمان خود را به کار بگیریم.»

ص: 67

63. میهمان روزی خود را بدون منّت می آورد

پیامبر(صلی الله علیه و اله) فرمودند:

«إِنَّ الضَّيْفَ إِذَا جَاءَ فَنَزَلَ بِالْقَوْمِ جَاءَ بِرِزْقِهِ مَعَهُ مِنَ السَّمَاءِ فَإِذَا أَكَلَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ بِنُزُولِهِ عَلَيْهِمْ؛ میهمان وقتی وارد می شود، همراه خود از آسمان رزق خود را می آورد، وپس از غذا خوردن میهمان، خداوند میزبان را به سبب ورود آن میهمان، می بخشد.»

آن حضرت در جای دیگری فرمودند:

«مَا مِنْ ضَيْفٍ حَلَّ بِقَوْمٍ إِلَّا وَ رِزْقُهُ فِي حَجْرِهِ؛ هیچ میهمانی وارد بر قومی نمی شود الا این که رزقش همراه او می باشد.»

محمدبن قیس می گوید نزد امام صادق(علیه السلام) بودم که اصحاب یادی از قومی کردند، پس من گفتم به خدا قسم که من صبحانه وشام نخوردم الا این که دو نفر یا سه نفر یا کمتر یابیشتر از این قوم بامن هم غذا بودند.

امام(علیه السلام) فرمودند:

«فَضْلُهُمْ عَلَيْكَ أَكْثَرُ مِنْ فَضْلِكَ عَلَيْهِمْ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ ذَا وَ أَنَا أُطْعِمُهُمْ طَعَامِي وَ أُنْفِقُ عَلَيْهِمْ مِنْ مَالِي وَ يَخْدُمُهُمْ خَادِمِي فَقَالَ إِذَا دَخَلُوا عَلَيْكَ دَخَلُوا مِنَ اللَّهِ عزّ و جلّ بِالرِّزْقِ الْكَثِيرِ وَ إِذَا خَرَجُوا خَرَجُوا بِالْمَغْفِرَةِ لَكَ؛ فضیلت آن ها بر تو بیش تر از فضیلت تو بر آن هاست، به حضرت عرض کردم فدای شما شوم چطور این گونه است؟ در حالی که من به آن ها طعام دادم و انفاق کردم وخادمم به آن ها خدمت نمود،

ص: 68

حضرت فرمودند: چون آن ها از جانب خدا با رزق کثیر نزد تو آمدند و در بازگشت، برای تو ارمغان مغفرت داشتند.»

64. لزوم تعامل پسندیده و اکرام به میهمان

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«مِمَّا عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) فَاطِمَةَ(علیه السلام) أَنْ قَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيُكْرِمْ ضَيْفَهُ؛ از چیزهائی که پیامبر(صلی الله علیه و اله) به فاطمه(س) یاد دادند این بود که فرمودند ای فاطمه، کسی که ایمان به خدا داشته باشد حتماٌ میهمان را اکرام می کند.»

پیامبر(صلی الله علیه و اله) فرمودند:

«إِنَّ مِنْ حَقِّ الضَّيْفِ أَنْ يُكْرَمَ وَ أَنْ يُعَدَّ لَهُ الْخِلَالُ؛ حق میهمان بر میزبان این ست که اکرام شود وبرای او خلال آماده کنند.»

65. مطلوبیت غذا خوردن، با میهمان

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) إِذَا أَكَلَ مَعَ الْقَوْمِ أَوَّلَ مَنْ يَضَعُ يَدَهُ مَعَ الْقَوْمِ وَ آخِرَ مَنْ يَرْفَعُهَا إِلَى أَنْ يَأْكُلَ الْقَوْمُ؛ پیامبر همواره درکنار دیگران بر سر سفره غذا، اولین کسی بود که شروع می کرد وآخرین کسی بود که دست از عذا خوردن می کشید تا بدین وسیله دیگران راحت تر غذا میل کنند.»

ص: 69

از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که پیامبر(صلی الله علیه و اله) فرمودند:

«إِنَّ مِنْ حَقِّ الدَّاخِلِ عَلَى أَهْلِ الْبَيْتِ أَنْ يَمْشُوا مَعَهُ هُنَيْئَةً إِذَا دَخَلَ وَ إِذَا خَرَجَ وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) إِذَا دَخَلَ أَحَدُكُمْ عَلَى أَخِيهِ الْمُسْلِمِ فِي بَيْتِهِ فَهُوَ أَمِيرٌ عَلَيْهِ حَتَّى يَخْرُجَ؛(1) حق کسی که (به عنوان میهمان) در خانه ایوارد می شود این ست که صاحب خانه او را استقبال وهنگام خارج شدن، اورا بدرغه کند، ونیز پیامبر فرمودند: واو هم چون امیر است در خانه تا هنگامی که از خانه خارج شود، والبته همه این فرمایشات کنایه از لزوم احترام به برادر مومن و میهمان است.»

66. مهرورزى، احسان و ایثار، با يكديگر

قرآن کریم می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»؛(2) «خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان مى دهد؛ و از فحشا و منكر و ستم، نهى مى كند؛ خداوند به شما اندرز مى دهد، شايد متذكّر شويد!»

«الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ»؛(3)

«همان ها كه در توان گرى و تنگ دستى، انفاق مى كنند؛ و خشم خود را فرو مى برند؛ و از خطاى مردم درمى گذرند؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.»

«وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى

ص: 70


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 659.
2- . نحل / 90.
3- . آل عمران / 134.

وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَليلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ»؛(1)

«و (به ياد آوريد) زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداوند يگانه را پرستش نكنيد؛ و به پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و بينوايان نيكى كنيد؛ و به مردم نيك بگوييد؛ نماز را برپا داريد؛ و زكات بدهيد. سپس (با اين كه پيمان بسته بوديد) همه شما- جز عده كمى- سرپيچى كرديد؛ و (از وفاى به پيمان خود) روى گردان شديد.»

«لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السَّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»؛(2)

«نيكى، (تنها) اين نيست كه (به هنگام نماز،) روىِ خود را به سوى مشرق و (يا) مغرب كنيد؛ (و تمام گفتگوى شما، در باره قبله و تغيير آن باشد؛ و همه وقت خود را مصروف آن سازيد؛)، بلكه نيكى (و نيكوكار) كسى است كه به خدا، و روز رستاخيز، و فرشتگان، و كتاب (آسمانى)، و پيامبران، ايمان آورده؛ و مال (خود) را، با همه علاقه اى كه به آن دارد، به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مى كند؛ نماز را برپا مى دارد و زكات را مى پردازد؛ و (هم چنين) كسانى كه به عهد خود- به هنگامى كه عهد بستند- وفا مى كنند؛ و در برابر محروميت ها و بيماري ها و

ص: 71


1- . بقره / 83.
2- . بقره / 177.

در ميدان جنگ، استقامت به خرج مى دهند؛ اين ها كسانى هستند كه راست مى گويند؛ و (گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است؛) و اين ها هستند پرهيزكاران!»

«مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ * الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛(1) «كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند؛ كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد؛ و خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى داشته باشد)، دو يا چند برابر مى كند؛ و خدا (از نظر قدرت و رحمت،) وسيع، و (به همه چيز) داناست. كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، سپس به دنبال انفاقى كه كرده اند، منت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند، پاداش آن ها نزد پروردگارشان (محفوظ) است؛ و نه ترسى دارند، و نه غمگين مى شوند.»

«وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً»؛(2)«و خدا را بپرستيد! و هيچ چيز را همتاى او قرار ندهيد! و به پدر و مادر، نيكى كنيد؛ هم چنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان، و همسايه نزديك، و همسايه دور، و دوست و هم نشين، و واماندگان در سفر، و بردگانى كه مالك آن ها هستيد، زيرا خداوند، كسى را كه متكبر و فخر فروش است، (و از اداى حقوق ديگران سرباز مى زند،) دوست نمى دارد.»

ص: 72


1- . بقره / 261 و 262.
2- . نساء / 36.

تفسیر

جامع ترين برنامه اجتماعى

در تعقيب آيه گذشته كه قرآن را بيان گر همه چيز مى شمرد، در اين آيات نمونه اى از جامع ترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى، و انسانى و اخلاقى بيان شده است.

در نخستين آيه به شش اصل مهم كه سه اصل، جنبه مثبت و مأمور به، و سه اصل جنبه منفى و منهى عنه دارد، ديده مى شود.

در آغاز مى گويد: «خداوند فرمان به عدل و احسان مى دهد و (هم چنين) بخشش به نزديكان»؛ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى».

چه قانونى از «عدل» وسيع تر و گيراتر و جامع تر تصور مى شود؟ عدل همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن مى گردد، آسمان ها و زمين و همه موجودات با عدالت بر پا هستند (بالعدل قامت السماوات و الارض).

جامعه انسانى كه گوشه كوچكى از اين عالم پهناور است نيز نمى تواند از اين قانون عالم شمول، بر كنار باشد، و بدون عدل به حيات سالم خود ادامه دهد.

مى دانيم عدل به معنى واقعى كلمه آن ست كه هر چيزى در جاى خود باشد، بنا بر اين هر گونه انحراف، افراط، تفريط، تجاوز از حد، تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل عدل است.

يك انسان سالم كسى است كه تمام دستگاه هاى بدن او هر يك كار خودش را بدون كم و زياد انجام دهد، اما به محض اين كه يك يا چند دستگاه در انجام

ص: 73

وظيفه كوتاهى كرد يا در مسير تجاوز گام نهاد، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمايان مى شود، و بيمارى حتمى است.

كل جامعه انسانى نيز همانند بدن يك انسان است، كه بدون رعايت اصل عدالت بيمار خواهد بود.

اما از آن جا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تأثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنايى به تنهايى كارساز نيست، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى آورد.

به تعبير روشن تر در طول زندگى انسان ها مواقع حساسى پيش مى آيد كه حل مشكلات به كمك اصل عدالت به تنهايى امكان پذير نيست، بلكه نياز به ايثار و گذشت و فداكارى دارد، كه با استفاده از اصل «احسان» بايد تحقق يابد.

فى المثل دشمن غدارى به جامعه اى حمله كرده است، و يا طوفان و سيل و زلزله، بخشى از كشورى را ويران نموده، اگر مردم در چنين شرائطى بخواهند در انتظار آن بنشينند كه مثلاً ماليات هاى عادلانه و ساير قوانين عادى، مشكل را حل كند، امكان پذير نيست، اين جاست كه بايد همه كسانى كه داراى امكانات بيش تر از نظر نيروى فكرى و جسمانى و مالى هستند، دست به فداكارى بزنند، و تا آن جا كه در قدرت دارند، ايثار كنند، و گرنه دشمن جبار ممكن است كل جامعه آن ها را از بين ببرد و يا حوادث دردناك طبيعى، جمع كثيرى را به كلى فلج كند.

اتفاقا اين دو اصل در سازمان بدن يك انسان نيز به طور طبيعى حكومت مى كند، در حال عادى تمام دستگاه هاى بدن نسبت به يكديگر خدمت متقابل

ص: 74

دارند و هر عضوى براى كل بدن كار مى كند و از خدمات اعضاى ديگر نيز بهره مند است (اين همان اصل عدالت است).

ولى گاه عضوى مجروح مى شود و توان متقابل را از دست مى دهد، آيا ممكن است در اين حال، بقيه اعضاء او را به دست فراموشى بسپارند، به خاطر اين كه از كار افتاده است؟ آيا ممكن است دست از حمايت و تغذيه عضو مجروح بردارند؟ مسلماً نه (و اين همان احسان است).

در كل جامعه انسانى نيز اين دو حالت بايد حاكم باشد و گرنه جامعه سالمى نيست.

در اخبار اسلامى و هم چنين گفتار مفسران در فرق ميان اين دو يعنى عدل و احسان بيانات مختلفى ديده مى شود كه شايد غالباً به آن چه در بالا گفتيم باز مى گردد.در حديثى از على(علیه السلام) مى خوانيم: «العدل الانصاف، و الاحسان التفضل؛ عدل آن ست كه حق مردم را به آن ها برسانى، و احسان آن است كه بر آن ها تفضل كنى.»(1) اين همان است كه در بالا اشاره شد.

بعضى گفته اند عدل، اداء واجبات و احسان انجام مستحبات است.

بعضى ديگر گفته اند عدل، توحيد است، و احسان اداء واجبات (طبق اين تفسير عدل به اعتقاد اشاره مى كند و احسان به عمل).

بعضى گفته اند عدالت، هماهنگى ظاهر و باطن است، و احسان آن است كه باطن انسان از ظاهر او بهتر باشد.

ص: 75


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 231.

بعضى ديگر عدالت را مربوط به جنبه هاى عملى دانسته اند و احسان را مربوط به گفتار:

ولى همان گونه كه گفتيم بعضى از اين تفسيرها با تفسيرى كه در بالا آورديم هماهنگ است و بعضى ديگر نيز منافات با آن ندارد و قابل جمع:

اما مسأله نيكى به نزديكان (إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى) در واقع بخشى از مسأله احسان است با اين تفاوت كه احسان در كل جامعه است و «وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى» در خصوص خويشاوندان و بستگان كه جامعه كوچك محسوب مى شود، و با توجه به اين كه جامعه بزرگ از جامعه كوچك تر يعنى جامعه فاميلى تركيب شده، هر گاه، اين واحدهاى كوچك تر از انسجام بيش ترى برخوردار گردند، اثر آن در كل جامعه ظاهر مى شود، و در واقع وظائف و مسئوليت ها به صورت صحيحى در ميان مردم تقسيم مى گردد، چرا كه هر گروه در درجه اول به ضعفاى بستگان خود مى پردازد، و از اين طريق همه اين گونه اشخاص زير پوشش حمايت نزديكان خود قرار مى گيرند.

در بعضى از احاديث اسلامى مى خوانيم كه منظور از ذى القربى، نزديكان پيامبر يعنى امامان اهل بيتند، و منظور از «إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى»، اداء خمس مى باشد.

اين تفسير هرگز نمى خواهد مفهوم آيه را محدود كند، بلكه هيچ مانعى ندارد آيه به مفهوم وسيعش باقى باشد و اين قسمت نيز يكى از مصاديق روشن آن مفهوم عام محسوب گردد.

بلكه اگر ما «ذى القربى» را به معنى مطلق نزديكان اعم از نزديكان در فاميل و نسب و يا نزديكان ديگر بدانيم، آيه مفهوم وسيع ترى پيدا مى كند كه حتى همسايگان و دوستان و مانند آن را شامل مى شود (هر چند معروف در معنى ذى

ص: 76

القربى، خويشاوندان است) مسأله كمك به جامعه هاى كوچك (يعنى بستگان و خويشاوندان) از آن نظر كه از پشتوانه عاطفى نيرومندى برخوردار است، از ضمانت اجرايى بيش ترى بهره مند خواهد بود.

بعد از تكميل اين سه اصل مثبت به سه اصل منفى و منهى مى پردازد و مى گويد: «خداوند از فحشاء و منكر و بغى، نهى مى كند»؛ «وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ».

پيرامون اين تعبيرات سه گانه «فحشاء»، «منكر» و «بغى» نيز مفسران سخن بسيار گفته اند، اما آن چه مناسبتر با معنى لغوى و قرينه مقابله اين صفات با يكديگر به نظر مى رسد آن ست كه «فحشاء» اشاره به گناهان پنهانى «منكر» اشاره به گناهان آشكار، و بغى، هر گونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگران است.

بعضى از مفسران (1) گفته اند: سرچشمه انحرافات اخلاقى، سه قوه است:

قوه شهوانى و غضبى و نيروى وهمى شيطانى.

اما قوه شهوانى، انسان را به لذت گيرى هر چه بيش تر مى خواند، و غرق در «فحشاء» و زشتي ها مى كند.

قوه غضبيه، انسان را به انجام «منكرات» و آزار مردم وا مى دارد.

اما قوه وهميه شيطانيه، حس برترى طلبى و رياست خواهى و انحصار جويى و «تجاوز به حقوق ديگران» را در انسان زنده مى كند و او را به اين اعمال وا مى دارد.

خداوند با تعبيرهاى سه گانه فوق نسبت به طغيان اين غرائز، هشدار داده

ص: 77


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 20، ص: 104.

و با يك بيان جامع كه همه انحرافات اخلاقى را در بر مى گيرد به راه حق، هدايت نموده است.

و در پايان آيه، به عنوان تأكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه مى فرمايد: «خداوند به شما اندرز مى دهد شايد متذكر شويد»؛ «يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ».

جامع ترين آيات خير و شر

جاذبه محتواى اين آيه و طرز بيان آن چنان است كه در روايتى مى خوانيم «عثمان بن مظعون» كه از صحابه معروف پيامبر اسلام(صلی الله علیه و اله) است مى گويد:

من در آغاز، اسلام را تنها به طور ظاهرى پذيرفته بودم نه با قلب و جان، دليل آن هم اين بود كه پيامبر(صلی الله علیه و اله) كرارا پيشنهاد اسلام به من كرد و من هم از روى حيا پذيرفتم، اين وضع هم چنان ادامه يافت تا اين كه روزى خدمتش بودم، ديدم سخت در انديشه فرو رفته است ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت، گويى پيامى را دريافت مى دارد، وقتى به حال عادى بازگشت از ماجرا پرسيدم، فرمود: آرى هنگامى كه با شما سخن مى گفتم ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه را براى من آورد «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى...»؛ پيامبر(صلی الله علیه و اله) آيه را تا آخر براى من خواند، چنان محتواى آيه در قلب من اثر گذاشت كه از همان ساعت اسلام در جان من نشست، من به سراغ ابو طالب عموى پيامبر(صلی الله علیه و اله) آمدم و جريان را به او خبر دادم، فرمود:

اى طايفه قريش از محمد ص پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد، زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق دعوت نمى كند، سپس به سراغ «وليد بن مغيره» (دانشمند معروف عرب و يكى از سران شرك) آمدم و همين آيه را بر او خواندم، او

ص: 78

گفت اگر اين سخن از خود محمد ص است بسيار خوب گفته و اگر از پروردگار او است باز هم بسيار خوب است.(1)

در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر(صلی الله علیه و اله) اين آيه را براى وليد بن مغيره خواند، وليد گفت: فرزند برادر(2) دو باره بخوان، پيامبر(صلی الله علیه و اله) تكرار كرد، وليد گفت: ان له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق، و ما هو قول البشر؛ شيرينى خاصى دارد و زيبايى و درخشندگى مخصوصى، شاخه هايش پر بار، و ريشه هايش پر بركت است، و اين گفتار بشر نيست.(3)

در حديث ديگر از پيامبر(صلی الله علیه و اله) مى خوانيم:

«جماع التقوى فى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ؛ مجموعه تقوا در اين گفتار خدا است، كه مى فرمايد: خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد.»(4)

از احاديث بالا و احاديث متعدد ديگر به خوبى استفاده مى شود كه آيه فوق به عنوان يك دستور العمل كلى اسلامى و يكى از مواد قانون اساسى اسلام و منشور جهانى آن، همواره مورد توجه مسلمانان بوده است، تا آن جا كه طبق حديثى، هر گاه امام باقر(علیه السلام) نماز جمعه مى خواند آخرين سخنش در خطبه نماز همين آيه بود و به دنبال آن چنين دعا مى كرد:

«اللهم اجعلنا ممن يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى؛ خداوندا ما را از كسانى قرار ده كه اندرزها را مى شنوند و به حالشان مفيد است.» سپس از منبر فرود مى آمد(5).

ص: 79


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذيل آيه مورد بحث.
2- . اين تعبير به خاطر آن ست كه وليد بن مغيره عموى ابو جهل و هر دو از قريش بودند.
3- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذيل آيه.
4- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 3، ص: 78.
5- . همان.

احياى اصول سه گانه عدل و احسان وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهانى، كافى است كه دنيايى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد، و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده كه «اين آيه جامع ترين آيات خير و شر در قرآن ست» به همين دليل است.

محتواى آيه فوق ما را به ياد حديث تكان دهنده اى از پيامبر(صلی الله علیه و اله) مى اندازد كه فرمود:

«صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى؛ دو گروه از امت منند كه اگر اصلاح شوند امت من اصلاح مى شوند و اگر فاسد شوند امت من فاسد مى شوند».

عرض كردند اى رسول خدا اين دو گروه كيانند فرمود:

«الفقهاء و الامراء؛ دانشمندان و زمام داران!»

مرحوم «محدث قمى» در «سفينة البحار» بعد از نقل اين حديث، حديث مناسب ديگرى از پيامبر(صلی الله علیه و اله) نقل مى كند:

«قال تكلم النار يوم القيامة ثلاثة: اميرا، و قاريا، و ذا ثروة من المال، فيقول للامير يا من وهب اللَّه له سلطانا فلميعدل، فتزدرده كما تزدرد الطير حب السمسم، و تقول للقارى يا من تزين للناس و بارز اللَّه بالمعاصى فتزدرده، و تقول للغنى يا من وهب اللَّه له دنيا كثيرة واسعة فيضا و سأله الحقير اليسير قرضا فابى الا بخلا فتزدرده؛ در روز رستاخيز آتش دوزخ با سه گروه سخن مى گويد، زمام داران، دانشمندان و ثروت مندان: به زمام داران مى گويد اى كسانى كه خدا به شما قدرت داد اما اصول عدالت را به كار نبستيد، و در اين هنگام آتش آن ها را مى بلعد همان گونه كه پرندگان دانه كنجد را!

ص: 80

و به دانشمند مى گويد اى كسى كه ظاهر خود را براى مردم زيبا ساختى، اما به معصيت خدا پرداختى، سپس او را مى بلعد. و به ثروت مند مى گويد اى كسى كه خداوند به تو امكانات وسيعى بخشيد و از تو خواست مختصرى از آن را انفاق كنى اما تو بخل كردى سپس او را نيز مى بلعد.»(1)

شأن نزول

مفسر بزرگ، طبرسى، در «مجمع البيان» در شأن نزول نخستين آيه از آيات فوق چنين مى گويد:

در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم، و دشمنان فراوان بودند، و امكان داشت بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت و احساس تنهايى، بيعت خود را با پيامبر(صلی الله علیه و اله) بشكنند و از حمايت او دست بردارند، آيه فوق نازل شد و به آن ها در اين زمينه هشدار داد.(2)

سيماى پرهيزگاران

«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ...»؛ از آن جا كه در آيه قبل وعده بهشت جاويدان به پرهيزگاران داده شده در اين آيه پرهيزگاران را معرفى مى كند و پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى براى آن ها ذكر نموده است:

1. آن ها در همه حال انفاق مى كنند چه موقعى كه در راحتى و وسعتند و چه زمانى كه در پريشانى و محروميتند؛ «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ»، آن ها با اين

ص: 81


1- . قمى، عباس، سفینة البحار، ج 1، ص: 30.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 11، ص: 369.

عمل ثابت مى كنند كه روح كمك به ديگران و نيكوكارى در جان آن ها نفوذ كرده است و به همين دليل تحت هر شرائطى اقدام به اين كار مى كنند، روشن است كه انفاق در حال وسعت به تنهايى نشانه نفوذ كامل صفت عالى سخاوت در اعماق روح انسان نيست، اما آن ها كه در همه حال اقدام به كمك و بخشش مى كنند نشان می دهند كه اين صفت در آن ها ريشه دار است.

ممكن است گفته شود انسان در حال تنگ دستى چگونه مى تواند انفاق كند؟

پاسخ اين سؤال روشن است:، زيرا اولاً افراد تنگ دست نيز به مقدار توانايى مى توانند در راه كمك به ديگران انفاق كنند، و ثانياً انفاق منحصر به مال و ثروت نيست، بلكه هر گونه موهبت خدادادى را شامل مى شود خواه مال و ثروت باشد يا علم و دانش يا مواهب ديگر، و به اين ترتيب خداوند مى خواهد روح گذشت و فداكارى و سخاوت را حتى در نفوس مستمندان جاى دهد تا از رذائل اخلاقى فراوانى كه از «بخل» سرچشمه مى گيرد بر كنار بمانند.

آن ها كه انفاق هاى كوچك را در راه خدا ناچيز مى انگارند براى اين است كه هر يك از آن ها را جداگانه مورد مطالعه قرار می دهند، و گر نه اگر همين كمك هاى جزئى را در كنار هم قرار دهيم و مثلاً اهل يك مملكت اعم از فقير و غنى هر كدام مبلغ ناچيزى براى كمك به بندگان خدا انفاق كنند و براى پيش برد اهداف اجتماعى مصرف نمايند كارهاى بزرگى به وسيلۀ آن مى توانند انجام دهند، علاوه بر اين اثر معنوى و اخلاقى انفاق بستگى به حجم انفاق و زيادى آن ندارد و در هر حال عايد انفاق كننده مى شود.

ص: 82

جالب توجه اين كه در اين جا نخستين صفت برجسته پرهيزكاران" انفاق" ذكر شده، زيرا اين آيات نقطه مقابل صفاتى را كه در باره رباخواران و استثمارگران در آيات قبل ذكر شد، بيان مى كند، به علاوه گذشت از مال و ثروت آن هم در حال خوشى و تنگ دستى روشن ترين نشانه مقام تقوا است.

2. آن ها بر خشم خود مسلطند؛ «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ»؛ «كظم» در لغت به معنى بستن سر مشكى است كه از آب پر شده باشد، و به طور كنايه در مورد كسانى كه از خشم و غضب پر مى شوند و از اعمال آن خوددارى مى نمايند به كار می رود.

«غيظ» به معنى شدت غضب و حالت برافروختگى و هيجان فوق العاده روحى است، كه بعد از مشاهدهناملايمات به انسان دست مى دهد.

حالت خشم و غضب از خطرناك ترين حالات است و اگر جلوى آن رها شود، در شكل يك نوع جنون و ديوانگى و از دست دادن هر نوع كنترل اعصاب خود- نمايى مى كند، و بسيارى از جنايات و تصميم هاى خطرناكى كه انسان يك عمر بايد كفاره و جريمه آن را بپردازد در چنين حالى انجام مى شود، و لذا در آيه فوق دومين صفت برجسته پرهيزكاران را فرو بردن خشم معرفى كرده است.

پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) مى فرمايد: «من كظم غيظا و هو قادر على انفاذه ملأه اللَّه امنا و ايمانا؛ آن كس كه خشم خود را فرو ببرد با اين كه قدرت بر اعمال آن دارد خداوند دل او را از آرامش و ايمان پر مى كند»؛ اين حديث مى رساند كه فرو بردن خشم اثر فوق العاده اى در تكامل معنوى انسان و تقويت روح ايمان دارد.

3. آن ها از خطاى مردم مى گذرند؛ «وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ»؛ فرو بردن خشم بسيار خوب است اما به تنهايى كافى نيست، زيرا ممكن است كينه و عداوت را

ص: 83

از قلب انسان ريشه كن نكند، در اين حال براى پايان دادن به- حالت عداوت بايد «كظم غيظ» توأم با «عفو و بخشش» گردد، لذا به دنبال صفت عالى خويشتن دارى و فرو بردن خشم، مسئله عفو و گذشت را بيان نموده، البته منظور گذشت و عفو از كسانى است كه شايسته آنند نه دشمنان خون آشامى كه گذشت و عفو باعث جرأت و جسارت بيش تر آن ها مى شود.

4. آن ها نيكوكارند؛ «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»؛ در اين جا اشاره به مرحله عالي تر از عفو شده كه هم چون يك سلسله مراتب تكاملى پشت سر هم قرار گرفته اند و آن اين است كه انسان نه تنها بايد خشم خود را فرو برد و با عفو و گذشت كينه را از دل خود بشويد، بلكه با نيكى كردن در برابر بدى (آن جا كه شايسته است) ريشه دشمنى را در دل طرف نيز بسوزاند و قلب او را نسبت به خويش مهربان گرداند به طورى كه در آينده چنان صحنه اى تكرار نشود، به طور خلاصه نخست دستور به خويشتن دارى در برابر خشم، و پس از آن دستور به شستن قلب خود، و سپس دستور به شستن قلب طرف مى دهد.

در حديثى كه در كتب شيعه و اهل تسنن در ذيل آيه فوق نقل شده چنين مى خوانيم كه يكى از كنيزان امام على بن الحسين(علیه السلام) به هنگامى كه آب روى دست امام مى ريخت، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت، امام(علیه السلام) از روى خشم سر بلند كرد كنيز بلافاصله گفت خداوند در قرآن مى فرمايد:

«وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ»؛ امام فرمود خشم خود را فرو بردم، عرض كرد: «و الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ»؛ فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد، او مجددا گفت: «و اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»؛ امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم (1).

ص: 84


1- . جهت مطالعۀ بیش تر ر.ک: سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ذيل آيه مورد بحث.

اين حديث شاهد زنده اى است بر اين كه سه مرحله مزبور هر كدام مرحله اى عالي تر از مرحله قبل است.

5. آن ها اصرار بر گناه نمى كنند.(1)

ريشه و اساس همه نيكي ها

همان گونه كه در تفسير آيات تغيير قبله گذشت، نصارا به هنگام عبادت رو به سوى شرق و يهود رو به سوى غرب كرده، عبادات خود را انجام مى دادند، اما خدا كعبه را براى مسلمين قبله قرار داد كه در طرف جنوب بود و حد وسط ميان آن دو محسوب مى شد.

و نيز ديديم كه مخالفين اسلام از يك سو و تازه مسلمانان از سوى ديگر چه سر و صدايى پيرامون تغيير قبله به راه انداختند.

آيه فوق روى سخن را به اين گروه ها كرده، مى گويد: «نيكى تنها اين نيست كه به هنگام نماز صورت خود را به سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مسأله نمائيد»؛ «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ».

«بر» (بر وزن ضد) در اصل به معنى توسعه است، سپس در معنى نيكي ها و خوبي ها و احسان، به كار رفته است، زيرا اين كارها در وجود انسان محدود نمى شود و گسترش مى يابد و به ديگران مى رسد و آن ها نيز بهره مند مى شوند.

و «برّ» (بر وزن نر) جنبه وصفى دارد و به معنى شخص نيكوكار است، در

ص: 85


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 97.

اصل به معنى بيابان و مكان وسيع مى باشد، و از آن جا كه نيكوكاران روحى وسيع و گسترده دارند اين واژه بر آن ها اطلاق مى شود.قرآن سپس به بيان مهم ترين اصول نيكي ها در ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش عنوان پرداخته چنين مى گويد: «بلكه نيكى (نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز آخر و فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند»؛ «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ».

در حقيقت اين نخستين پايۀ همه نيكي ها و خوبي ها است: ايمان به مبدأ و معاد و برنامه هاى الهى، و پيامبران كه مأمور ابلاغ و اجراى اين برنامه ها بودند، و فرشتگانى كه واسطه ابلاغ اين دعوت محسوب مى شدند، ايمان به اصولى كه تمام وجود انسان را روشن مى كند و انگيزه نيرومندى براى حركت به سوى برنامه هاى سازنده و اعمال صالح است.

جالب اين كه نمى گويد «نيكوكار» كسانى هستند كه...، بلكه مى گويد «نيكى» كسانى هستند كه...؛ اين به خاطر آن است كه در ادبيات عرب و هم چنين بعضى زبانهاى ديگر هنگامى كه مى خواهند آخرين درجه تأكيد را در چيزى بيان كنند آن را به صورت مصدرى مى آورند نه به صورت وصف، مثلاً گفته مى شود على(علیه السلام) عدل جهان انسانيت است، يعنى آن چنان عدالت پيشه است كه گويى تمام وجودش در آن حل شده و سر تا پاى او در عدالت غرق گشته است، به گونه اى كه هر گاه به او نگاه كنى چيزى جز عدالت نمى بينى! و هم چنين در نقطه مقابل آن مى گوئيم بنى اميه ذلت اسلام بودند گويى تمام وجودشان تبديل به خوارى شده بود.

ص: 86

بنا بر اين از اين تعبير ايمان محكم و نيرومندى در سطح بالا استفاده مى شود.

پس از ايمان به مسأله انفاق و ايثار و بخشش هاى مالى اشاره مى كند و مى گويد:

«مال خود را با تمام علاقه اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان مى دهند»؛ «وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ».

بدون شك گذشتن از مال و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست، مخصوصاً هنگامى كه به مرحله ايثار برسد، چرا كه حب آن تقريباً در همه دل ها است، و تعبير على حبه نيز اشاره به همين حقيقت است كه آن ها در برابر اين خواسته دل براى رضاى خدا مقاومت مى كنند.

جالب اين كه در اين جا شش گروه از نيازمندان ذكر شده اند: در درجه اول بستگان و خويشاوندان آبرومند، و در درجه بعد يتيمان و مستمندان، سپس آن هايى كه نيازشان كاملاً موقتى است مانند واماندگان در راه، بعد سائلان، اشاره به اين كه نيازمندان همه اهل سؤال نيستند، گاهى چنان خويشتن دارند كه ظاهر آن ها هم چون اغنيا است در حالى كه در باطن سخت محتاجند، چنان كه قرآن در جاى ديگر مى گويد: «يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ»؛(1)

«افراد ناآگاه آن ها را به خاطر شدت خويشتن دارى اغنياء تصور مى كنند.» و سرانجام به بردگان اشاره مى كند كه نياز به آزادى و استقلال دارند هر چند ظاهراً نياز مادى آن ها به وسيلۀ مالك شان تأمين گردد.

ص: 87


1- . بقره / 273.

سومين اصل از اصول نيكي ها را بر پا داشتن نماز مى شمرد و مى گويد: «آن ها نماز را برپا مى دارند»؛ «وَ أَقامَ الصَّلاةَ».

نمازى كه اگر با شرائط و حدودش، و با اخلاص و خضوع، انجام گيرد، انسان را از هر گناه باز مى دارد و به هر خير و سعادتى تشويق مى كند.

چهارمين برنامه آن ها را اداء زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده مى گويد: «آن ها زكات را مى پردازند»؛ «وَ آتَى الزَّكاةَ».

بسيارند افرادى كه در پاره اى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند اما در اداء حقوق واجب سهل انگار مى باشند، و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچ گونه كمك ديگرى تن در نمى دهند، حتى حاضر نيستند حتى يك دينار به نيازمندترين افراد بدهند، آيه فوق با ذكر «انفاق مستحبّ و ايثارگرى» از يك سو، و «اداى حقوق واجب» از سوى ديگر، اين هر دو گروه را از صف نيكوكاران واقعى خارج مى سازد و نيكوكار را كسى مى داند كه در هر دو ميدان انجام وظيفه كند.

و جالب اين كه در مورد انفاق هاى مستحبّ كلمۀ «عَلى حُبِّهِ» (با اين كه ثروت محبوب آن ها است) را ذكر مى كند، ولى در مورد زكات واجب نه، چرا كه اداى حقوق واجب مالى يك وظيفه الهى و اجتماعى است و اصولاً نيازمندان- طبق منطق اسلام- در اموال ثروت مندان به نسبت معينى شريكند، پرداختن مال شريك نيازى به اين تعبير ندارد.پنجمين ويژگى آن ها را وفاى به عهد مى شمرد و مى گويد: «كسانى هستند كه به عهد خويش به هنگامى كه پيمان مى بندند وفا مى كنند»؛ «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا).

ص: 88

چرا كه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است، و از جمله گناهانى كه رشته اطمينان و اعتماد را پاره مى كند و زيربناى روابط اجتماعى را سست مى نمايد ترك وفاى به عهد است، به همين دليل در روايات اسلامى چنين مى خوانيم كه مسلمانان موظفند سه برنامه را در مورد همه انجام دهند، خواه طرف مقابل، مسلمان باشد يا كافر، نيكوكار باشد يا بدكار، و آن سه عبارتند از: وفاى به عهد، اداى امانت و احترام به پدر و مادر(1).

و بالاخره ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مى دهد:

«كسانى هستند كه در هنگام محروميت و فقر، و به هنگام بيمارى و درد، و هم چنين در موقع جنگ در برابر دشمن، صبر و استقامت به خرج مى دهند، و در برابر اين حوادث زانو نمى زنند»؛ «وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ»؛(2) و در پايان آيه به عنوان جمع بندى و تأكيد بر شش صفت عالى گذشته مى گويد: «اين ها كسانى هستند كه راست مى گويند و اين ها پرهيزگارانند»؛ «أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ».

راست گويى آن ها از اين جا روشن مى شود كه اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ايمانشان هماهنگ است، و تقوا و پرهيزگاريشان از اين جا معلوم مى شود كه آن ها هم وظيفه خود را در برابر «اللَّه» و هم در برابر نيازمندان و محرومان و كل جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مى دهند.

جالب اين كه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامه هاى عملى است.

ص: 89


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 129، ح 15.
2- . «باساء» از مادۀ «بؤس» به معنى فقر و «ضراء» به معنى درد و بيمارى و «حين الباس» به معنى هنگام جنگ است (طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذيل آيه مورد بحث).

در زمينه اصول اعتقادى تمام پايه هاى اصلى ذكر شده، و از ميان برنامه هاى عملى به انفاق و نماز و زكات كه سمبلى از رابطه خلق با خالق، و خلق با خلق است اشاره گرديده و از ميان برنامه هاى اخلاقى تكيه بر وفاى به عهد و استقامت و پايدارى شده كه ريشه همه صفات عالى اخلاقى را تشكيل مى دهد.(1)

67. انفاق مايۀ رشد آدمى است

مسألۀ انفاق يكى از مهم ترين مسائلى است كه اسلام روى آن تأكيد دارد و قرآن مجيد تأكيد فراوان روى آن نموده است، كه آيه فوق نخستين آيه از يك مجموعه آيات است كه در سوره بقره پيرامون انفاق سخن مى گويد و شايد ذكر آن ها پشت سر آيات مربوط به معاد از اين نظر باشد كه يكى از مهم ترين اسباب نجات در قيامت، انفاق و بخشش در راه خدا است.

بعضى نيز گفته اند: اين آيات پيوندى دارد با آيات جهاد، و انفاق در راه جهاد كه قبل از آيات مربوط به معاد و توحيد، در همين سوره آمده بود.

نخست مى فرمايد: «مثل كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند»؛ «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ».

«و در هر خوشه اى يكصد دانه باشد» كه مجموعا از يك دانه هفتصد دانه بر مى خيزد؛ «فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ».

تازه پاداش آن ها منحصر به اين نيست، بلكه: «خداوند آن را براى هر كس

ص: 90


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص: 598.

بخواهد (و شايستگى در آن ها و انفاق آن ها را از نظر نيت و اخلاص و كيفيت و كميت ببيند) دو يا چند برابر مى كند»؛ «وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ».

و اين همه پاداش از سوى خدا عجيب نيست، «چرا كه او (از نظر رحمت و قدرت) وسيع و از همه چيز آگاه است»؛ «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ».

بعضى از مفسران گفته اند: منظور از انفاق در آيه فوق تنها انفاق در راه جهاد است، زيرا اين آيه در واقع تأكيدى است بر آن چه در آيات گذشته قبل از داستان عزير و ابراهيم و طالوت آمده بود، ولى حق اين است كه مفهوم آيه گسترده است و حتى پيوند آن با آيات گذشته نيز نمى تواند دليل بر تخصيص اين آيه و آيات آيندهشود، زيرا فى سبيل اللَّه مفهوم وسيعى دارد كه هر مصرف نيكى را شامل مى شود، به علاوه آيات آينده نشان مى دهد كه بحث انفاق در اين جا مستقلا دنبال مى شود و در روايات اسلامى نيز به تعميم معنى آيه نيز اشاره شده است (1).

نكته قابل توجه اين كه در اين آيه كسانى كه در راه خدا انفاق مى كنند به دانه پر بركتى كه در زمين مستعدى افشانده شود تشبيه شده اند در حالى كه قاعدتا بايد عمل آن ها تشبيه به اين دانه شود، نه خود اينها، و لذا بسيارى از مفسران گفته اند كه در آيه محذوفى وجود دارد مانند كلمۀ «صدقات» قبل از «الذين»، يا كلمۀ «باذر» قبل از «حبة» و مانند آن.

ولى هيچ گونه دليلى بر حذف و تقدير در آيه نيست و تشبيه افراد انفاق كننده به دانه هاى پر بركت تشبيه جالب و عميقى است گويا قرآن مى خواهد بگويد:

ص: 91


1- . مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» بعد از آن كه گسترده بودن مفهوم آيه را شرح مى دهد مى گويد: و هو المروى عن ابى عبد اللَّه(علیه السلام)، از امام صادق(علیه السلام) نيز همين نقل شده است. (طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 1 و 2، ص: 374)

عمل هر انسانى پرتوى از وجود او است، و هر قدر عمل گسترش يابد، وجود انسان در حقيقت توسعه يافته است.

به تعبير ديگر، قرآن عمل انسان را از وجود او جدا نمى داند و هر دو را اشكال مختلفى از يك حقيقت مى شمرد، بنا بر اين هيچ گونه حذف و تقديرى در آيه نيست و اشاره به اين است كه انسان هاى نيكوكار در پرتو نيكى هاي شان نمو و رشد معنوى پيدا مى كنند و اين افراد هم چون بذرهاى پر ثمرى هستند كه به هر طرف ريشه و شاخه مى گستراند و همه جا را زير بال و پر خود مى گيرد.

كوتاه سخن اين كه: در مورد هر تشبيهى علاوه بر ادات تشبيه سه چيز لازم است، «مشبه» و «مشبه به» و «وجه تشبيه»، و در اين جا «مشبه» انسان انفاق كننده است و «مشبه به «بذرهاى پر بركت، و وجه تشبيه نمو و رشد آن است، و ما معتقديم كه انسان انفاق كننده در پرتو عملش رشد فوق العاده معنوى و اجتماعى پيدا مى كند، و نيازى به هيچ گونه تقدير نيست.

شبيه اين معنى در آيه 265 همين سوره آمده است.

اين نكته نيز در ميان مفسران مورد بحث است كه تعبير به «أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ» كه اشاره به دانه اى است كه هفتصد دانه يا بيش تر، از آن به دست مى آيد، يك تشبيه فرضى است كه وجود خارجى ندارد (زيرا در مورد دانه هاى گندم هرگز از يك دانه هفتصد دانه برنخاسته است) و يا منظور دانه هايى هم چون دانه هاى ارزن است، ولى جالب اين كه چند سال قبل كه سال پر بارانى بود، در مطبوعات اين خبر انتشار يافت كه در بعضى از شهرهاى جنوبى، در پاره اى از مزارع بوته هاى گندمى بسيار بلند و پر خوشه ديده شده، كه در بعضى موارد

ص: 92

در يك بوته، حدود چهار هزار دانه گندم شمارش شده است، و اين خود مى رساند كه تشبيه بالا، يك تشبيه كاملاً واقعى است نه خيالى.

جملۀ «يضاعف» از مادۀ «ضعف» (بر وزن شعر) به معنى دو برابر يا چند برابر است، و با توجه به آن چه در بالا اشاره شد كه دانه هايى پيدا مى شود كه چند هزار دانه محصول مى دهد، اين تعبير نيز يك تشبيه واقعى است.

68. انفاق مهم ترين راه حل مشكل فاصله طبقاتى

يكى از مشكلات بزرگ اجتماعى كه همواره انسان دچار آن بوده و هم اكنون با تمام پيشرفتهاى صنعتى و مادى كه نصيب بشر شده نيز با آن مواجه است مشكل فاصله طبقاتى است به اين معنى كه فقر و بيچارگى و تهيدستى در يك طرف و تراكم اموال در طرف ديگر قرار گيرد. عده اى آن قدر ثروت بيندوزند كه حساب اموالشان را نتوانند داشته باشند و عده ديگرى از فقر و تهيدستى رنج برند، به طورى كه تهيه لوازم ضرورى زندگى از قبيل غذا و مسكن و لباس ساده براى آنان ممكن نباشد.

بديهى است جامعه اى كه قسمتى از آن بر پايه غناء و ثروت و بخش مهم ديگر آن بر فقر و گرسنگى بنا شود قابل دوام نبوده. و هرگز به سعادت واقعى نخواهد رسيد. در چنين جامعه اى دلهره و اضطراب و نگرانى و بدبينى و بالاخره دشمنى و جنگ اجتناب ناپذير است.

گر چه در گذشته اين اختلاف در جوامع انسانى بوده است، ولى بايد گفت متأسفانه در زمان ما اين فاصله طبقاتى به مراتب بيش تر و خطرناك تر شده است، زيرا از يك سو، درهاى كمك هاى انسانى و تعاون به معنىحقيقى، به روى مردم بسته شده و رباخوارى كه يكى از موجبات بزرگ فاصله طبقاتى است با شكل هاى

ص: 93

مختلف به روى آن ها باز است. پيدايش كمونيسم و مانند آن و خونريزي ها و جنگ هاى كوچك و بزرگ و وحشتناك كه در قرن اخير اتفاق افتاد و هنوز هم در گوشه و كنار جهان ادامه دارد و غالباً از ريشه اقتصادى مايه مى گيرد و عكس العمل محروميت اكثريت جوامع انسانى است، گواه اين حقيقت است.

با اين كه دانشمندان و مكتب هاى اقتصادى جهان به فكر چاره و حل اين مشكل بزرگ اجتماعى بوده اند و هر كدام راهى را انتخاب كرده اند، كمونيسم از راه الغاى مالكيت فردى، و سرمايه دارى از راه گرفتن ماليات هاى سنگين و تشكيل مؤسسات عام المنفعه (كه به تشريفات بيش تر شبيه است تا به حل فاصله طبقاتى) به گمان خود به مبارزه با آن برخاسته اند، ولى حقيقت اين است كه هيچ كدام نتوانسته اند گام مؤثرى در اين راه بر دارند، زيرا حل اين مشكل با روح ماديگرى كه بر جهان حكومت مى كند ممكن نيست.

با دقت در آيات قرآن مجيد آشكار مى شود كه يكى از اهداف اسلام اين است كه اختلافات غير عادلانه اى كه در اثر بى عدالتيهاى اجتماعى در ميان طبقه غنى و ضعيف پيدا مى شود از بين برود و سطح زندگى كسانى كه نمى توانند نيازمندي هاى زندگي شان را بدون كمك ديگران رفع كنند بالا بيايد و حد اقل لوازم زندگى را داشته باشند، اسلام براى رسيدن به اين هدف برنامه وسيعى در نظر گرفته است- تحريم رباخوارى به طور مطلق، و وجوب پرداخت ماليات هاى اسلامى از قبيل زكات و خمس و صدقات و مانند آن ها و تشويق به انفاق- وقف و قرض الحسنه و كمك هاى مختلف مالى قسمتى

ص: 94

از اين برنامه را تشكيل مى دهد، و از همه مهم تر زنده كردن روح ايمان و برادرى انسانى در ميان مسلمانان است.

69. چه انفاقى با ارزش ترست؟

قرآن کریم می فرماید:

«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛(1) «كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، سپس به دنبال انفاقى كه كرده اند، منت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند، پاداش آن ها نزد پروردگارشان (محفوظ) است، و نه ترسى دارند، و نه غمگين مى شوند.»

تفسير

در آيه قبل اهميت انفاق در راه خدا به طور كلى بيان شد، ولى در آيه مورد بحث بعضى از شرائط آن ذكر مى شود. (ضمناً از تعبيرات اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه تنها انفاق در جهاد، منظور نيست).

مى فرمايد: «كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند سپس به دنبال انفاقى كه كرده اند منت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند پاداش آن ها، نزد پروردگارشان است»؛ «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ»؛(2) «علاوه بر اين نه ترسى بر آن ها است و نه غمگين مى شوند»؛ «وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ».

ص: 95


1- . بقرة / 262.
2- . «من» در لغت به معنى همان وزنه سنگين است، سپس به معناى نعمت مهمى بخشيدن است. كه اگر جنبه عملى داشته باشد كارى بسيار خوب (و منت هاى خداوند از اين قبيل است) و اگر جنبه لفظى و به رخ كشيدن داشته باشد، بسيار بد است و در آيه فوق منظور همين معنى است.

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه انفاق در راه خدا در صورتى در پيش گاه پروردگار مورد قبول واقع مى شود كه به دنبال آن منت و چيزى كه موجب آزار و رنجش نيازمندان است نباشد.

بنا بر اين كسانى كه در راه خداوند بذل مال مى كنند، ولى به دنبال آن منت مى گذارند يا كارى كه موجب آزار و رنجش است مى كنند در حقيقت با اين عمل ناپسند اجر و پاداش خود را از بين مى برند.

آن چه در اين آيه بيش تر جلب توجه مى كند اين است كه قرآن در واقع سرمايه زندگى انسان را منحصر به سرمايه هاى مادى نمى داند، بلكه سرمايه هاى روانى و اجتماعى را نيز به حساب آورده است.

كسى كه چيزى به ديگرى مى دهد و منتى بر او مى گذارد و يا با آزار خود او را شكسته دل مى سازد، در حقيقت چيزى به او نداده است، زيرا اگر سرمايه اى به او داده سرمايه اى هم از او گرفته است و چه بسا آن تحقيرها و شكست هاى روحى به مراتب بيش از مالى باشد كه به او بخشيده است.بنا بر اين اگر چنين اشخاصى اجر و پاداش نداشته باشند كاملاً طبيعى و عادلانه خواهد بود، بلكه مى توان گفت چنين افراد در بسيارى از موارد بدهكارند نه طلب كار، زيرا آبروى انسان به مراتب برتر و بالاتر از ثروت و مال است.

نكته ديگر اين كه منت گذاردن و اذيت كردن در آيه با كلمۀ «ثم" كه معمولاً براى فاصله بين دو حادثه (و به اصطلاح براى تراخى) است ذكر شده بنا بر اين

ص: 96

معنى آيه چنين مى شود كسانى كه انفاق مى كنند و بعدا منتى نمى گذارند و آزارى نمى رسانند پاداش آن ها نزد پروردگار محفوظ است.

و اين خود مى رساند كه منظور قرآن تنها اين نيست كه پرداخت انفاق مؤدبانه و محترمانه و خالى از منت باشد، بلكه در زمانهاى بعد نيز نبايد با يادآورى آن منتى بر گيرنده انفاق گذارده شود، و اين نهايت دقت اسلام را در خدمات خالص انسانى مى رساند.

بايد توجه داشت كه منت و آزارى كه موجب عدم قبول انفاق مى شود اختصاص به مستمندان ندارد، بلكه در كارهاى عمومى و اجتماعى از قبيل جهاد در راه خدا و كارهاى عام المنفعه كه احتياج به بذل مال دارد نيز رعايت اين موضع لازم است.

جملۀ «لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ» به انفاق كنندگان اطمينان مى دهد كه پاداششان نزد پروردگار محفوظ است تا با اطمينان خاطر در اين راه گام بردارند، زيرا چيزى كه نزد خدا است نه خطر نابودى دارد و نه نقصان، بلكه تعبير «ربهم» (پروردگارشان) ممكن است اشاره به اين باشد كه خداوند آن ها را پرورش مى دهد و بر آن مى افزايد.

جملۀ «وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»، اشاره به اين است كه آن ها هيچ نوع نگرانى نخواهند داشت، زيرا خوف، همان گونه كه در سابق هم اشاره شد نسبت به امور آينده است، و حزن و اندوه، نسبت به امور گذشته، بنا بر اين با توجه به اين كه پاداش انفاق كنندگان در پيش گاه خدا محفوظ است، نه از آينده خود در رستاخيز ترسى دارند و نه از آن چه در راه خدا بخشيده اند، اندوهى به دل راه مى دهند.

ص: 97

بعضى نيز گفته اند آن ها ترسى از فقر و كينه و بخل و مغبون شدن ندارند و نه غمى از آن چه انفاق كرده اند.

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) مى خوانيم:

«من اسدى الى مؤمن معروفا ثم آذاه بالكلام او من عليه فقد ابطل صدقته؛ كسى كه به فرد با ايمانى نيكى عطا كند، سپس او را با سخنى آزار دهد، يا منتى بر او بگذارد، به يقين انفاق خود را باطل كرده است.»(1)

ولى آن ها كه چنين نكرده اند، بيمى از باطل شدن انفاق ها به خود راه نمى دهند، اسلام در اين زمينه به قدرى دقيق است كه بعضى از علماء پيشين گفته اند: «هر گاه انفاقى به كسى كنى و بدانى كه سلام كردن تو به او، بر او سخت و گران است و يادآور خاطره بخشش، بر او سلام نكن»(2).(3)

70. ده دستور در مورد انفاق

قرآن کریم می فرماید:

«وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً».

ص: 98


1- . بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص: 253، ح 1.
2- . ابو الفتوح رازى، حسین بن على، روض الجنان و روح الجنان، ج 2، ص: 364.
3- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ص: 313.

تفسير

آيه فوق يك سلسله از حقوق اسلامى را اعم از حق خدا و حقوق بندگان و آداب معاشرت با مردم را بيان داشته است، و روى هم رفته، ده دستور از آن استفاده مى شود:

1. «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً»

نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگى پروردگار و ترك شرك و بت پرستى كه ريشه اصلى تمام برنامه هاى اسلامى است مى كند، دعوت به توحيد و يگانه پرستى روح را پاك، و نيت را خالص، و اراده را قوى، و تصميم را براى انجام هر برنامه مفيدى محكم مى سازد، و از آن جا كه آيه بيان يك رشته از حقوق اسلامىاست، قبل از هر چيز اشاره به حق خداوند بر مردم كرده است و مى گويد: «خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد».

2. «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً»

سپس اشاره به حق پدر و مادر كرده و توصيه مى كند كه نسبت به آن ها نيكى كنيد، حق پدر و مادر از مسائلى است كه در قرآن مجيد زياد روى آن تكيه شده و كم تر موضوعى است كه اين قدر مورد تأكيد واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن، بعد از توحيد قرار گرفته است (1).

از اين تعبيرهاى مكرر استفاده مى شود كه ميان اين دو ارتباط و پيوندى است و در حقيقت چنين است چون بزرگ ترين نعمت، نعمت هستى و حيات است كه

ص: 99


1- . بقره / 83؛ انعام / 151؛ اسراء / 23 (علاوه بر آيه فوق).

در درجه اول از ناحيه خدا است، و در مراحل بعد به پدر و مادر ارتباط دارد، زيرا كه فرزند، بخشى از وجود پدر و مادر است، بنا بر اين ترك حقوق پدر و مادر، هم دوش شرك به- خدا است.

در باره حقوق پدر و مادر بحث هاى مشروحى داريم كه در ذيل آيات مناسب در سوره اسراء و لقمان به خواست خدا خواهد آمد.

3. «وَ بِذِي الْقُرْبى»

سپس دستور به نيكى كردن نسبت به همه خويشاوندان مى دهد و اين موضوع نيز از مسائلى است كه در قرآن تأكيد فراوان در باره آن شده است، گاهى به عنوان «صله رحم»، و گاهى به عنوان «احسان و نيكى» به آن ها، در واقع اسلام مى خواهد به اين وسيله علاوه بر پيوند وسيعى كه در ميان تمام افراد بشر به وجود آورده، پيوندهاى محكم ترى در ميان واحدهاى كوچك تر و متشكلتر، بنام" فاميل» و «خانواده" به وجود آورد تا در برابر مشكلات و حوادث يكديگر را يارى دهند و از حقوق هم دفاع كنند.

4. «وَ الْيَتامى»

سپس اشاره به حقوق «ايتام» كرده، و افراد با ايمان را توصيه به نيكى در حق آن ها مى كند، زيرا در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون هميشه كودكان يتيمى وجود دارند كه فراموش كردن آن ها نه فقط وضع آنان را به خطر مى افكند، بلكه وضع اجتماع را نيز به خطر مى اندازد، چون كودكان يتيم اگر بى سرپرست بمانند و يا

ص: 100

به اندازه كافى از محبت اشباع نشوند، افرادى هرزه، خطرناك و جنايتكار بار مى آيند، بنا بر اين نيكى در حق يتيمان هم نيكى به فرد است هم نيكى به اجتماع!

5. «وَ الْمَساكِينِ»

بعد از آن حقوق مستمندان را يادآورى مى كند چون در يك اجتماع سالم كه عدالت در آن برقرار است نيز افرادى معلول و از كار افتاده و مانند آن وجود خواهند داشت كه فراموش كردن آن ها بر خلاف تمام اصول انسانى است، و اگر فقر و محروميت به خاطر انحراف از اصول عدالت اجتماعى دامن گير افراد سالم گردد نيز بايد با آن به مبارزه برخاست.

6. «وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى»

سپس توصيه به نيكى در حق همسايگان نزديك مى كند- در اين كه منظور از همسايه نزديك چيست مفسران احتمالات مختلفى داده اند بعضى معنى آن را همسايگانى كه جنبه خويشاوندى دارند دانسته اند، ولى اين تفسير با توجه به اين كه در جمله هاى سابق از همين آيه اشاره به حقوق خويشاوندان شده بعيد به نظر مى رسد، بلكه منظور همان نزديكى مكانى است، زيرا همسايگان نزديك تر حقوق و احترام بيش ترى دارند، و يا اين كه منظور همسايگانى است كه از نظر مذهبى و دينى با انسان نزديك باشند.

7. «وَ الْجارِ الْجُنُبِ»

سپس در باره همسايگان دور سفارش مى نمايد و همان طور كه گفتيم، منظور از آن دورى مكانى است-، زيراطبق پاره اى از روايات تا چهل خانه از چهار

ص: 101

طرف همسايه محسوب مى شوند(1) كه در شهرهاى كوچك تقريباً تمام شهر را در بر مى گيرد، چون اگر خانه هر انسانى را مركز دايره اى فرض كنيم كه شعاع آن از هر طرف چهل خانه باشد، با يك محاسبه ساده در باره مساحت چنين دايره اى روشن مى شود كه مجموع خانه هاى اطراف آن را تقريباً پنج هزار خانه تشكيل مى دهد كه مسلماً شهرهاى كوچك بيش از آن خانه ندارند.

جالب توجه اين كه قرآن در آيه فوق علاوه بر ذكر «همسايگان نزديك»، تصريح به حق" همسايگان دور" كرده است، زيرا كلمه همسايه معمولاً مفهوم محدودى دارد، و تنها همسايگان نزديك را در برمى گيرد لذا براى توجه دادن به وسعت مفهوم آن از نظر اسلام راهى جز اين نبوده كه نامى از همسايگان دور نيز صريحاً برده شود.

و نيز ممكن است منظور از همسايگان دور، همسايگان غير مسلمان باشد، زيرا حق جوار (همسايگى) در اسلام منحصر به همسايگان مسلمان نيست و غير مسلمانان را نيز شامل مى شود. (مگر آن هايى كه با مسلمانان سر جنگ داشته باشند).

«حق جوار» در اسلام به قدرى اهميت دارد كه در وصاياى معروف امير مؤمنان(علیه السلام) مى خوانيم:

«ما زال (رسول اللَّه) يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم؛ آن قدر پيامبر(صلی الله علیه و اله) در باره آن ها سفارش كرد، كه ما فكر كرديم شايد دستور دهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند.» (اين حديث در منابع معروف اهل تسنن نيز آمده است، در تفسير المنار و تفسير قرطبى از بخارى نيز همين مضمون از پيامبر(صلی الله علیه و اله) نقل شده است).(2)

ص: 102


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 1، ص: 480.
2- مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسير نمونه، ج 3 ص 379

در حديث ديگرى از پيامبر(صلی الله علیه و اله) نقل شده كه در يكى از روزها سه بار فرمود:

«و اللَّه لا يؤمن؛ به خدا سوگند چنين كسى ايمان ندارد...» يكى پرسيد چه كسى؟! پيامبر(صلی الله علیه و اله) فرمود:

«الذى لا يامن جاره بوائقه؛ كسى كه همسايه او از مزاحمت او در امان نيست!»(1)

و باز در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر(صلی الله علیه و اله) فرمود:

«من كان يؤمن باللَّه و اليوم الآخر فليحسن الى جاره؛ كسى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد بايد به همسايگان خود نيكى كند.»(2)

و از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه فرمود:

«حسن الجوار يعمر الديار و يزيد فى الاعمار؛ نيكى كردن همسايگان به يكديگر، خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مى كند.»(3)

در جهان ماشينى كه همسايگان كوچك ترين خبرى از هم ندارند و گاه مى شود دو همسايه حتى پس از گذشتن بيست سال نام يكديگر را نمى دانند اين دستور بزرگ اسلامى درخشندگى خاصى دارد، اسلام اهميت فوق العاده اى براى مسائل عاطفى و تعاون انسانى قائل شده در حالى كه در زندگى ماشينى عواطف روز- بروز تحليل مى روند و جاى خود را به سنگدلى مى دهند.

8. «وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ»

سپس در باره كسانى كه با انسان دوستى و مصاحبت دارند، توصيه مى كند،

ص: 103


1- . قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 3، ص: 1754.
2- . رضا، محمد رشید، المنار، ج 5، ص: 92.
3- . فیض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى، تفسیر صافى، ص: 120.

ولى بايد توجه داشت كه «صاحب بالجنب" معنايى وسيع تر از دوست و رفيق دارد و در واقع هر كسى را كه به نوعى با انسان نشست و برخاست داشته باشد، در بر مى گيرد خواه دوست دائمى باشد يا يك دوست موقت؛ همانند كسى كه در اثناء سفر با انسان هم نشين مى گردد، و اگر مى بينيم در پاره اى از روايات «صاحب بالجنب» به رفيق سفر (رفيقك فى السفر) و يا كسى كه به اميد نفعى سراغ انسان مى آيد (المنقطع اليك يرجو نفعك) تفسير شده، منظور اختصاص به آن ها نيست، بلكه بيان توسعه مفهوم اين تعبير است كه همه اين موارد را نيز در بر مى گيرد، و به اين ترتيب آيه يك دستور جامع و كلى براى حسن معاشرت نسبت به تمام كسانى كه با انسان ارتباط دارند مى باشد، اعم از دوستان واقعى، و هم كاران، و همسفران، و مراجعان، و شاگردان، و مشاوران، و خدمت گزاران.

و در پاره اى از روايات «صاحب بالجنب» به «همسر»، تفسير شده است، چنان كه نويسندگان المنار و تفسير روح المعانى و قرطبى در ذيل آيه از على(علیه السلام) همين معنى را نقل كرده اند، ولى بعيد نيست كه آن نيز بيان يكىاز مصاديق آيه باشد.

9. «وَ ابْنِ السَّبِيلِ»

دسته ديگرى كه در اين جا در باره آن ها سفارش شده، كسانى هستند كه در سفر و بلاد غربت احتياج پيدا مى كنند و با اين كه ممكن است در شهر خود افراد متمكنى باشند، در سفر به علتى وامى مانند و تعبير جالب «ابن السبيل» (فرزند راه) نيز از اين نظر است كه ما نسبت به آن ها هيچ گونه آشنايى نداريم تا بتوانيم آن ها را به قبيله يا فاميل يا شخصى نسبت دهيم، تنها به حكم اين كه مسافرانى هستند نيازمند، بايد مورد حمايت قرار گيرند.

ص: 104

10. «وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»

در آخرين مرحله توصيه به نيكى كردن نسبت به بردگان شده است، و در حقيقت آيه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم مى گردد، زيرا اين حقوق از يكديگر جدا نيستند، و تنها اين آيه نيست كه در آن در باره بردگان توصيه شده، بلكه در آيات مختلف ديگر نيز در اين زمينه بحث شده است. ضمناً اسلام برنامه دقيقى براى آزادى تدريجى بردگان تنظيم كرده كه به «آزادى مطلق» آن ها مى انجامد.

«إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً»؛ در پايان آيه با اين جمله كه: «خداوند افراد متكبر و فخرفروش را دوست نمى دارد» هشدار مى دهد كه هر كس از فرمان خدا سرپيچى كند و به خاطر تكبر از رعايت حقوق خويشاوندان و پدر و مادر و يتيمان و مسكينان و ابن السبيل و دوستان سرباز زند محبوب خدا و مورد لطف او نيست و آن كس كه مشمول لطف او نباشد، از هر خير و سعادتى محروم است.

گواه بر اين معنى روايتى است كه در ذيل اين آيه وارد شده: يكى از ياران پيامبر(صلی الله علیه و اله) مى گويد: «در محضرش اين آيه را خواندم، پيامبر(صلی الله علیه و اله) زشتى تكبر و نتائج سوء آن را برشمرد به حدى كه من گريه كردم، فرمود: چرا گريه مى كنى؟ گفتم: من دوست دارم لباسم، جالب و زيبا باشد و مى ترسم با همين عمل جزء متكبران باشم فرمود: نه تو اهل بهشتى و اين ها علامت تكبر نيست، تكبر آن است كه انسان در مقابل حق، خاضع نباشد و خود را بالاتر از مردم بداند و آن ها را تحقير كند (و از اداى حقوق آن ها سرباز زند)».

خلاصه اين كه از جمله اخير آيه برمى آيد كه سرچشمه اصلى شرك و پايمال

ص: 105

كردن حقوق مردم غالباً خودخواهى و تكبر است و اداى حقوق فوق مخصوصاً در مورد بردگان و يتيمان و مستمندان و مانند آن ها نياز به روح تواضع و فروتنى دارد(1).(2)

در کتاب شریف «اصول کافی» این روایات آمده است:(3)

امام صادق(علیه السلام) به اصحابش می فرماید:

«اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا إِخْوَةً بَرَرَةً مُتَحَابِّينَ فِي اللَّهِ مُتَوَاصِلِينَ مُتَرَاحِمِينَ تَزَاوَرُوا وَ تَلَاقَوْا وَ تَذَاكَرُوا أَمْرَنَا وَ أَحْيُوهُ؛ از خدا پروا كنيد و برادرانى خوش رفتار باشيد، در راه خدا با هم دوستى كنيد و پيوستگى داشته باشيد و مهر ورزيد، به ديدار و ملاقات يك ديگر رويد و امر (ولايت) ما را مذاكره كنيد و آن را زنده داريد.»

و نیز فرمود:

«تَوَاصَلُوا وَ تَبَارُّوا وَ تَرَاحَمُوا وَ كُونُوا إِخْوَةً بَرَرَةً كَمَا أَمَرَكُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ؛ با يك ديگر پيوستگى و خوش رفتارى و مهرورزى داشته باشيد و برادرانى نيكوكار باشيد چنان كه خداى عزّ و جلّ دستورتان داده.»

و باز در جای دیگری فرمود:

«تَوَاصَلُوا وَ تَبَارُّوا وَ تَرَاحَمُوا وَ تَعَاطَفُوا؛ با يك ديگر پيوستگى و خوش رفتارى و مهرورزى و عطوفت داشته باشيد.»

ص: 106


1- . بايد توجه داشت كه «مختال» از مادۀ «خيال» به معنى كسى است كه با يك سلسله «تخيلات» خود را بزرگ مى پندارد، و اگر مى بينيم به است «خيل» گفته مى شود نيز به- خاطر آن است كه هنگام راه رفتن شبيه متكبران گام برمى دارد، و «فخور» از مادۀ «فخر» به معنى كسى است كه فخرفروشى مى كند، بنا بر اين تفاوت ميان اين دو كلمه در اين جا است كه يكى اشاره به تخيلات كبرآلود ذهنى و ديگرى به اعمال تكبرآميز خارجى است.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 379.
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 166.

آن حضرت(علیه السلام) در موردی دیگر می فرماید:

«يَحِقُّ عَلَى الْمُسْلِمِينَ الِاجْتِهَادُ فِي التَّوَاصُلِ وَ التَّعَاوُنُ عَلَى التَّعَاطُفِ وَ الْمُوَاسَاةُ لِأَهْلِ الْحَاجَةِ وَ تَعَاطُفُ بَعْضِهِمْعَلَى بَعْضٍ حَتَّى تَكُونُوا كَمَا أَمَرَكُمُ اللَّهُ عزّ و جلّ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ؛ بر مسلمين سزاوار است كه كوشا باشند در پيوستن با هم و كمك كردن بر مهرورزى با هم و مواسات با نيازمندان و عطوفت نسبت به يكديگر تا چنان باشيد كه خداى عزّ و جلّ دستورتان فرموده كه رُحَماءُ بَيْنَهُمْ.»

71. ارتباط، تعامل و ديداربا برادران

در کتاب شریف «اصول کافی» روایات زیر در این موضوع ذکر شده است:(1)

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ زَارَ أَخَاهُ لِلَّهِ لَا لِغَيْرِهِ الْتِمَاسَ مَوْعِدِ اللَّهِ وَ تَنَجُّزَ مَا عِنْدَ اللَّهِ وَكَّلَ اللَّهُ بِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ يُنَادُونَهُ أَلَا طِبْتَ وَ طَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ؛ هر كه براى خدا نه چيز ديگر و براى درخواست وعده او و دريافت آن چه نزد خداست به ديدار برادرش رود، خدا هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه فرياد زنند: هان پاك گشتى و بهشت خوشت باشد.»

خيثمه گويد: خدمت امام باقر(علیه السلام) رسيدم تا با او وداع كنم. فرمود:

«يَا خَيْثَمَةُ أَبْلِغْ مَنْ تَرَى مِنْ مَوَالِينَا السَّلَامَ وَ أَوْصِهِمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الْعَظِيمِ وَ أَنْ يَعُودَ غَنِيُّهُمْ عَلَى فَقِيرِهِمْ وَ قَوِيُّهُمْ عَلَى ضَعِيفِهِمْ وَ أَنْ يَشْهَدَ حَيُّهُمْ جِنَازَةَ مَيِّتِهِمْ وَ أَنْ يَتَلَاقَوْا فِي بُيُوتِهِمْ فَإِنَّ لُقِيَّابَعْضِهِمْ بَعْضاً حَيَاةٌ لِأَمْرِنَا رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا يَا خَيْثَمَةُ أَبْلِغْ مَوَالِيَنَا أَنَّا لَا نُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِلَّا بِعَمَلٍ وَ أَنَّهُمْ لَنْ يَنَالُوا وَلَايَتَنَا إِلَّا بِالْوَرَعِ

ص: 107


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 176.

وَ أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَيْرِهِ؛ اى خيثمه هر كس از دوستان ما را می بينى سلام رسان و آن ها را بتقواى خداى بزرگ سفارش كن و اين كه توان گرشان بر فقيرشان توجه كند و قويشان بر ضعيف و زنده آن ها بر جنازه ميتشان حاضر شوند و در منازل به ملاقات يك ديگر روند، زيرا ملاقات آن ها با يك ديگر موجب زنده ساختن امر ماست، خدا رحمت كند بنده اى را كه امر ما را زنده دارد. اى خيثمه به دوستان ما پيغام ده كه ما از طرف خدا آن ها را جز بعملشان بى نيازى ندهيم و چاره سازى نكنيم، جز با ورع به دوستى ما نرسند و پرحسرت ترين مردم روز قيامت كسى است كه عدالتى را بستايد و سپس بخلاف آن گرايد (مانند كسى كه به ولايت ائمه(علیهم السلام) تظاهر كند و از آن ها پيروى ننمايد يا عمل صالحى را بستايد و به آن عمل نكند).»

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«حَدَّثَنِي جَبْرَئِيلُ(علیه السلام) أَنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ أَهْبَطَ إِلَى الْأَرْضِ مَلَكاً فَأَقْبَلَ ذَلِكَ الْمَلَكُ يَمْشِي حَتَّى وَقَعَ إِلَى بَابٍ عَلَيْهِ رَجُلٌ يَسْتَأْذِنُ عَلَى رَبِّ الدَّارِ فَقَالَ لَهُ الْمَلَكُ مَا حَاجَتُكَ إِلَى رَبِّ هَذِهِ الدَّارِ قَالَ أَخٌ لِي مُسْلِمٌ زُرْتُهُ فِي اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَالَ لَهُ الْمَلَكُ مَا جَاءَ بِكَ إِلَّا ذَاكَ فَقَالَ مَا جَاءَ بِي إِلَّا ذَاكَ فَقَالَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكَ وَ هُوَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ وَجَبَتْ لَكَ الْجَنَّةُ وَ قَالَ الْمَلَكُ إِنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ يَقُولُ أَيُّمَا مُسْلِمٍ زَارَ مسلماً فَلَيْسَ إِيَّاهُ زَارَ إِيَّايَ زَارَ وَ ثَوَابُهُ عَلَيَّ الْجَنَّةُ؛ جبرئيل(علیه السلام) به من خبر دارد كه خداى عزّ و جلّ فرشته اى را بزمين فرستاد، فرشته راه می رفت تا بدر خانه اى رسيد كه مردى از صاحب خانه اجازه ورود مى گرفت فرشته گفت: با صاحب اين خانه چه كار دارى؟ گفت او برادر مسلمان من است كه به خاطر خداى تبارك و تعالى ديدارش می كنم فرشته گفت: جز بدين منظور نيامده اى؟ گفت: جز بدين منظور نيامده ام. فرشته گفت: من فرستاده خدا به سوى تو هستم، او سلامت

ص: 108

می رساند و می فرمايد: بهشت برايت واجب شد، سپس گفت: خداى عزّ و جلّ می فرمايد: هر مسلمانى كه از مسلمانى ديدار كند، او را ديدار نكرده، بلكه مرا ديدار كرده و بهشت به عنوان ثواب او بر عهده من است.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِي اللَّهِ قَالَ اللَّهُ عزّ و جلّ إِيَّايَ زُرْتَ وَ ثَوَابُكَ عَلَيَّ وَ لَسْتُ أَرْضَى لَكَ ثَوَاباً دُونَ الْجَنَّةِ؛ هر كه براى خدا از برادرش ديدن كند، خداى عزّ و جلّ فرمايد: مرا ديدن كردى و ثوابت بر من است و بثوابى جز بهشت برايت خرسند نيستم.»

آن حضرت در روایتی دیگر می فرماید:

«مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِي جَانِبِ الْمِصْرِ(1) ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ فَهُوَ زَوْرُهُ (2) وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُكْرِمَ زَوْرَهُ؛ هر كسبرادرش را در ناحيه شهر (از راه دور) براى رضاى خدا ديدن كند، او زائر خداست و بر خدا سزاوار است كه زائر خود را گرامى دارد.»

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِي بَيْتِهِ قَالَ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ أَنْتَ ضَيْفِي وَ زَائِرِي عَلَيَّ قِرَاكَ (3) وَ قَدْ أَوْجَبْتُ لَكَ الْجَنَّةَ بِحُبِّكَ إِيَّاهُ؛ هر كس برادرش را در منزلش زيارت كند، خداى عزّ و جلّ به او فرمايد: تو مهمان و زائر منى و پذيرائيت بر من است، من به خاطر دوستى تو نسبت به او بهشت را برايت واجب ساختم.»

ص: 109


1- . ناحية من البلد: داخلا كان أو خارجا و هو كناية عن بعد المسافة بينهما.
2- . «فهو زوره» أي زائره و قد يكون جمع زائر و المفرد هنا أنسب و إن أمكن أن يكون المراد هو من زوره. قال في النهاية الزور: الزائر و هو في الأصل مصدر وضع موضع الاسم كصوم و نوم بمعنى صائم و نائم و قد يكون الزور جمع زائر كركب و راكب.
3- . القرى: ما يعد للضيف.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِي اللَّهِ فِي مَرَضٍ أَوْ صِحَّةٍ لَا يَأْتِيهِ خِدَاعاً وَ لَا اسْتِبْدَالًا وَكَّلَ اللَّهُ بِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ يُنَادُونَ فِي قَفَاهُ أَنْ طِبْتَ وَ طَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ فَأَنْتُمْ زُوَّارُ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ وَفْدُ الرَّحْمَنِ حَتَّى يَأْتِيَ مَنْزِلَهُ فَقَالَ لَهُ يُسَيْرٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ إِنْ كَانَ الْمَكَانُ بَعِيداً قَالَ نَعَمْ يَا يُسَيْرُ وَ إِنْ كَانَ الْمَكَانُ مَسِيرَةَ سَنَةٍ فَإِنَّ اللَّهَ جَوَادٌ وَ الْمَلَائِكَةُ كَثِيرَةٌ يُشَيِّعُونَهُ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى مَنْزِلِهِ؛ هر كس براى خدا در حال بيمارى يا تندرستى از برادرش ديدن كند كه براى نيرنگ و دريافت عوضى نباشد. خدا هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه از پشت سرش فرياد زنند: پاك شدى و بهشت برايت خوش باد، شما زوار خدا و واردين حضرت رحمانيد تا به منزلش رسد يسير گفت: به حضرت عرض كردم: قربانت اگر چه راه دور باشد؟ فرمود: آرى اى يسير! اگر چه يك سال راه باشد، زيرا خدا جواد است و فرشتگان بسيار، از او بدرقه كنند تا به منزلش مراجعت كند.»

و آن حضرت(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِي اللَّهِ وَ لِلَّهِ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَخْطِرُ بَيْنَ قَبَاطِيَّ مِنْ نُورٍ وَ لَا يَمُرُّ بِشَيْ ءٍ إِلَّا أَضَاءَ لَهُ حَتَّى يَقِفَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عزّ و جلّ فَيَقُولُ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ مَرْحَباً وَ إِذَا قَالَ مَرْحَباً أَجْزَلَ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ الْعَطِيَّةَ؛ هر كه در راه خدا و براى خدا به ديدن برادرش رود، روز قيامت در ميان پارچه هائى از نور بافته گام بردارد، و از هر چه بگذرد برايش بتابد و بدرخشد تا در برابر خداى عزّ و جلّ بايستد، سپس خداى عزّ و جلّ به او فرمايد: مرحبا و چون خدا مرحبا گويد عطايش را فراوان سازد.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ الْعَبْدَ الْمُسْلِمَ إِذَا خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ زَائِراً أَخَاهُ لِلَّهِ لَا لِغَيْرِهِ الْتِمَاسَ وَجْهِ اللَّهِ رَغْبَةً

ص: 110

فِيمَا عِنْدَهُ وَكَّلَ اللَّهُ عزّ و جلّ بِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ يُنَادُونَهُ مِنْ خَلْفِهِ إِلَى أَنْ يَرْجِعَ إِلَى مَنْزِلِهِ أَلَا طِبْتَ وَ طَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ؛ همانا بنده مسلمان چون از منزلش خارج شود به قصد ديدار برادرش، براى خدا نه ديگرى و بدرخواست جانب خدا و براى اشتياق به آن چه نزد او است، خداى عزّ و جلّ هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه از پشت سرش فرياد زنند تا به منزلش برگردد كه: خوش باش و بهشت برايت خوش باشد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَا زَارَ مُسْلِمٌ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ فِي اللَّهِ وَ لِلَّهِ إِلَّا نَادَاهُ اللَّهُ عزّ و جلّ أَيُّهَا الزَّائِرُ طِبْتَ وَ طَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ؛ هيچ مسلمانى از برادر مسلمانش در راه خدا و براى خدا ديدن نكند جز آن كه خداى عزّ و جلّ فريادش زند: اى زائر خوش باش و بهشت برايت خوش باشد.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ لِلَّهِ عزّ و جلّ جَنَّةً لَا يَدْخُلُهَا إِلَّا ثَلَاثَةٌ رَجُلٌ حَكَمَ عَلَى نَفْسِهِ بِالْحَقِّ وَ رَجُلٌ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ فِي اللَّهِ وَ رَجُلٌ آثَرَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ فِي اللَّهِ؛ خداى عزّ و جلّ را بهشتى است كه جز سه كس واردش نشوند: مردي كه بر زيان خود بحق حكم كند، و مردي كه برادر مؤمنش را براى خدا زيارت كند، و مردي كه براى خود برادر مؤمنش را بر خود ترجيح دهد.»

و نیز فرمود:

«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَخْرُجُ إِلَى أَخِيهِ يَزُورُهُ فَيُوَكِّلُ اللَّهُ عزّ و جلّ بِهِ مَلَكاً فَيَضَعُ جَنَاحاً فِي الْأَرْضِ وَ جَنَاحاً فِي السَّمَاءِ يُظِلُّهُ فَإِذَا دَخَلَ إِلَى مَنْزِلِهِ نَادَى الْجَبَّارُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَيُّهَا الْعَبْدُ الْمُعَظِّمُ لِحَقِّي الْمُتَّبِعُ لآِثَارِ نَبِيِّي حَقٌّ عَلَيَّ إِعْظَامُكَ سَلْنِي أُعْطِكَ ادْعُنِي أُجِبْكَ اسْكُتْ أَبْتَدِئْكَ فَإِذَا انْصَرَفَ شَيَّعَهُ الْمَلَكُ يُظِلُّهُ بِجَنَاحِهِ حَتَّى يَدْخُلَ إِلَى مَنْزِلِهِ ثُمَّ يُنَادِيهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَيُّهَا الْعَبْدُ الْمُعَظِّمُ لِحَقِّي حَقٌّ عَلَيَّ إِكْرَامُكَ قَدْ أَوْجَبْتُ لَكَ جَنَّتِي وَ شَفَّعْتُكَ فِي

ص: 111

عِبَادِي؛ همانا مؤمن براى زيارت برادرش خارج مى شود، خداى عزّ و جلّ فرشته اى بر او گمارد كه يك بال در زمين و يك بال در آسمان نهد تا او را سايه اندازد. و چون به منزلش در آيد خداى جبار تبارك و تعالى ندا كند كه: اى بنده اى كهحقم را بزرگ داشتى و از آثار پيغمبرم پيروى كردى، بزرگداشت تو حقى است بر من، از من بخواه تا به تو دهم، دعا كن تا اجابت كنم، خاموش باش تا من به سود تو آغاز كنم، و چون برگردد همان فرشته بدرقه اش كند و با پرش بر او سايه اندازد تا به منزلش وارد شود، سپس خداى تبارك و تعالى فريادش زند كه: اى بنده اى كه حقم را بزرگ شمردى، گرامى داشتن تو حقى است بر من. بهشتم را برايت واجب ساختم و تو را در باره بندگانم شفيع ساختم.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَزِيَارَةُ الْمُؤْمِنِ فِي اللَّهِ خَيْرٌ مِنْ عِتْقِ عَشْرِ رِقَابٍ مُؤْمِنَاتٍ وَ مَنْ أَعْتَقَ رَقَبَةً مُؤْمِنَةً وَقَى كُلُّ عُضْوٍ عُضْواً مِنَ النَّارِ حَتَّى إِنَّ الْفَرْجَ يَقِي الْفَرْجَ؛ به ديدار مؤمن رفتن براى خدا از آزاد ساختن ده بنده مؤمن بهتر است و هر كس بنده مؤمنى را آزاد كند، هر عضو بنده عضوى از او را از آتش نگهدارد تا آن جا كه فرج هم از فرج نگهدار باشد.»

و باز حضرت(علیه السلام) فرمود:

«أَيُّمَا ثَلَاثَةِ مُؤْمِنِينَ اجْتَمَعُوا عِنْدَ أَخٍ لَهُمْ يَأْمَنُونَ بَوَائِقَهُ وَ لَا يَخَافُونَ غَوَائِلَهُ وَ يَرْجُونَ مَا عِنْدَهُ إِنْ دَعَوُا اللَّهَ أَجَابَهُمْ وَ إِنْ سَأَلُوا أَعْطَاهُمْ وَ إِنِ اسْتَزَادُوا زَادَهُمْ وَ إِنْ سَكَتُوا ابْتَدَأَهُمْ؛ هر سه تن مؤمنى كه نزد برادرشان اجتماع كنند كه از بلاى او ايمن باشند و از شرور او بيم نداشته باشند و به آن چه نزد اوست اميدوار باشند، اگر خدا را بخوانند (براى رفع بلا) اجابتشان كند و اگر از خدا بخواهند به آن ها عطا كند و اگر افزونى خواهند افزوني شان دهد و اگر سكوت كنند، خدا به نفع آن ها آغاز كند.»

ص: 112

موسى بن جعفر(علیهما السلام ) می فرماید:

«مَنْ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ لِلَّهِ لَا لِغَيْرِهِ يَطْلُبُ بِهِ ثَوَابَ اللَّهِ وَ تَنَجُّزَ مَا وَعَدَهُ اللَّهُ عزّ و جلّ وَكَّلَ اللَّهُ عزّ و جلّ بِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنْ حِينِ يَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتَّى يَعُودَ إِلَيْهِ يُنَادُونَهُ أَلَا طِبْتَ وَ طَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلًا؛ هر كس براى خدا نه چيز ديگر به ديدن برادر مؤمنش رود كه ثواب خدا را بخواهد و آن چه را او وعده فرموده است وفايش را خواستار باشد، خداى عزّ و جلّ هفتاد هزار فرشته بر او گمارد از وقتى كه از منزلش خارج شود تا برمي گردد كه فرياد كنند: هان پاك و خوش باش و بهشت برايت خوش باشد كه در بهشت منزل گرفتى.»

امير المؤمنين(علیه السلام) فرمود:

«لِقَاءُ الْإِخْوَانِ مَغْنَمٌ جَسِيمٌ وَ إِنْ قَلُّوا؛ ديدار برادران غنيمت بزرگى است اگر چه اندك باشند (يعنى اگر چه اين گونه برادران كميابند).»

72. مذاکرات در مجالس امانت است

يعنى صحبت هاى خصوصى كه در مجالس شود يا نگفته پيدا است كه گوينده ميل ندارد فاش شود حكم امانت را دارد و بايد از افشاء آن خوددارى كرد.

ابن ابى عوف گويد: شنيدم از حضرت صادق(علیه السلام) كه می فرماید:

«الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ؛ مجلس ها امانت است.»

حضرت باقر(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) روايت كرده است که فرمود:

«الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُحَدِّثَ بِحَدِيثٍ يَكْتُمُهُ صَاحِبُهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِلَّا أَنْ يَكُونَ ثِقَةً أَوْ ذِكْراً لَهُ بِخَيْرٍ.»(1)

ص: 113


1- کلینی، الکافی ج 2 ص660

73. نجوا، صحبت درگوش، شیطنت و توطئه، ممنوع

قرآن کریم می فرماید:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَ يَقُولُونَ في أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصيرُ * يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ * إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ * يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ * يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُواإِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ * أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»؛(1)

«آيا نديدى كسانى را كه از نجوا [سخنان درگوشى] نهى شدند، سپس به كارى كه از آن نهى شده بودند بازمى گردند و براى انجام گناه و تعدّى و نافرمانى رسول خدا به نجوا مى پردازند و هنگامى كه نزد تو مى آيند تو را تحيّتى (و خوش آمدى) مى گويند كه خدا به تو نگفته است، و در دل مى گويند: چرا خداوند ما را به خاطر گفته هايمان عذاب نمى كند؟!» جهنم براى آنان كافى است، وارد آن مى شوند، و چه بد فرجامى است! اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه نجوا مى كنيد، و به گناه و تعدّى و نافرمانى رسول (خدا) نجوا نكنيد،

ص: 114


1- . مجادله / 8 الی 13.

و به كار نيك و تقوا نجوا كنيد، و از خدايى كه همگى نزد او جمع مى شويد بپرهيزيد! نجوا تنها از سوى شيطان است؛ مى خواهد با آن مؤمنان غمگين شوند، ولى نمى تواند هيچ گونه ضررى به آن ها برساند جز به فرمان خدا؛ پس مؤمنان تنها بر خدا توكّل كنند! اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به شما گفته شود: مجلس را وسعت بخشيد (و به تازه واردها جا دهيد)، وسعت بخشيد، خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مى بخشد؛ و هنگامى كه گفته شود: «برخيزيد»، برخيزيد؛ اگر چنين كنيد، خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد؛ و خداوند به آن چه انجام مى دهيد آگاه است! اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد (و سخنان درگوشى بگوييد)، قبل از آن صدقه اى (در راه خدا) بدهيد؛ اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است و اگر توانايى نداشته باشيد، خداوند غفور و رحيم است! آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد؟! اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت، نماز را برپا داريد و زكات را ادا كنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و (بدانيد) خداوند از آن چه انجام مى دهيد با خبر است!»

تفسير

نجوى از شيطان است؟

بحث در اين آيات هم چنان ادامه بحث هاى نجوى است كه در آيات گذشته بود.

نخست مى فرمايد: «آيا نديدى كسانى را كه از نجوى نهى شدند سپس به كارى كه از آن نهى شده اند باز مى گردند، و براى انجام گناه و تعدى و نافرمانى رسول خدا(صلی الله علیه و اله)

ص: 115

به نجوى مى پردازند»؛ «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ».

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه قبلاً به آن ها هشدار داده شده بود كه از نجوى بپرهيزند، كارى كه ذاتا توليد بدگمانى در ديگران و نگرانى مى كند، ولى آن ها نه تنها به اين دستور گوش فرا ندادند، بلكه محتواى نجواى خود را انجام گناه و امورى بر خلاف دستور خدا و پيامبر(صلی الله علیه و اله) انتخاب كردند.

تفاوت ميان «اثم» و «عدوان» و «معصية الرسول» از اين نظر است كه «اثم» شامل گناهانى مى شود كه جنبه فردى دارد (مانند شرب خمر) و «عدوان» ناظر به امورى است كه موجب تعدى بر حقوق ديگران است، و اما «معصية الرسول» مربوط به فرمان هايى است كه شخص پيامبر(صلی الله علیه و اله) به عنوان رئيس حكومت اسلامى در زمينه مصالح جامعه مسلمين صادر مى كند.

بنا بر اين آن ها در نجواهاى خود هر گونه عمل خلاف را مطرح مى كردند، اعم از اعمالى كه در رابطه با خودشان بود يا ديگران و يا حكومت اسلامى و شخص پيامبر(صلی الله علیه و اله).

تعبير به «يعودون» و «يتناجون» كه به صورت فعل مضارع آمده است نشان مى دهد كه اين كار را پيوسته تكرار مى كردند، و قصدشان ايجاد ناراحتى در قلوب مؤمنان بود.

به هر حال، آيه فوق به عنوان يك اخبار غيبى پرده از روى اعمال خلاف آن ها برداشت، و خط انحرافى آنان را فاش كرد.

در ادامه اين سخن به يكى ديگر از اعمال خلاف منافقان و يهود اشاره كرده،

ص: 116

مى افزايد: «و هنگامى كه نزد تو مى آيند تحيتى مى گويند كه خداوند چنان تحيتى به تو نگفته است»؛ «وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ».

«حيوك» از مادۀ «تحيت» در اصل از «حيات» گرفته شده، و به معنى دعا كردن براى سلامت و حيات ديگرى است.

منظور از «تحيت الهى» در اين آيه همان جمله السلام عليك (يا «سلام اللَّه عليك») مى باشد كه شبيه آن درآيات قرآن در مورد پيامبران و بهشتيان و غير آن ها كرارا آمده است: از جمله در آيه 181 سوره صافات مى خوانيم: «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ»؛ «سلام بر تمام رسولان پروردگار».

و اما تحيتى كه خداوند نگفته بود و مجاز نبود جملۀ «السام عليك» (مرگ بر تو، يا ملالت و خستگى بر تو) بوده است، اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به تحيت عصر جاهليت باشد كه مى گفتند: «انعم صباحا» (صحبت توأم با راحتى باد) و «انعم مساء»، «عصرت توام با راحتى باد» بى آن كه در كلام خود توجهى به خدا كنند و از او سلامت و خير براى طرف مقابل بطلبند.

اين امر گرچه در جاهليت معمول بود اما تحريم آن ثابت نيست و تفسير آيه فوق به آن بعيد است.

سپس مى افزايد: آن ها نه فقط مرتكب اين گناهان بزرگ مى شوند، بلكه آن چنان از باده غرور سرمست هستند كه «در دل مى گويند اگر اعمال ما بد است و خدا مى داند پس چرا ما را به خاطر گفته هايمان كيفر نمى دهد؟!»؛ «وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ».

ص: 117

به اين ترتيب هم عدم ايمان خود را به نبوت پيامبر(صلی الله علیه و اله) ثابت كردند و هم عدم ايمان به احاطه علمى خداوند.

ولى قرآن در يك جمله كوتاه به آن ها چنين پاسخ مى گويد: «جهنم براى آن ها كافى است و نيازى به مجازات ديگر نيست، همان جهنمى كه به زودى وارد آن مى شوند و چه بد جايگاهى است»؛ «حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ».

البته اين تعبير نفى عذاب دنيوى را در باره آن ها نمى كند، ولى اين حقيقت را آشكارا مى گويد كه اگر هيچ كيفرى جز عذاب جهنم نباشد براى آن ها كفايت مى كند و كيفر همه اعمال خود را يك جا در دوزخ خواهند ديد.

و از آن جا كه مؤمنان نيز گهگاه به خاطر ضرورت ها يا تمايلاتى به نجوى مى پرداختند در آيه بعد روى سخن را به آن ها كرده، و براى اين كه در اين كار آلوده به گناهان منافقان و يهود نشوند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه نجوى مى كنيد به گناه و تعدى و معصيت رسول خدا نجوى نكنيد، محتواى نجواى شما بايد پاك و الهى باشد، به كارهاى نيك و تقوى نجوى كنيد»؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى».

«و از مخالفت خدا بپرهيزيد، همان خدايى كه بازگشت و جمع همه شما به سوى او است»؛ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ».

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه اصل نجوى اگر در ميان مؤمنان باشد، سوء ظنى بر نيانگيزد، و توليد نگرانى نكند و محتواى آن توصيه به نيكي ها و خوبي ها باشد مجاز است.

ولى هر گاه از كسانى هم چون يهود و منافقان سر زند كه هدفشان آزار مؤمنان

ص: 118

پاكدل است نفس اين عمل زشت و حرام است تا چه رسد به اين كه محتواى آن نيز شيطانى باشد.

لذا در آيه بعد كه آخرين آيه مورد بحث است مى افزايد: «نجوى تنها از ناحيه شيطان مى باشد»؛ «إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ».

«تا مؤمنان ناراحت و غمگين شوند»؛ «لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا».

«ولى بايد بدانند كه شيطان جز به اذن پروردگار نمى تواند به مؤمنان زيان برساند»؛ «وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ».

چرا كه هر مؤثرى در عالم هستى است تأثيرش به فرمان خدا است، حتى سوزاندن آتش و برندگى شمشير كه اگر جليل نهى كند حتى فرمان خليل را نمى برند.

«بنا بر اين مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند، و از هيچ چيز جز او نترسند و بر غير او دل ننهند»؛ «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ».

آن ها با روح توكل و اعتماد بر خدا به خوبى مى توانند بر تمام اين مشكلات پيروز شوند و نقشه هاى پيروان شيطان را نقش بر آب كنند و توطئه هاى آن ها را در هم بكوبند.

نكته ها

1. انواع نجوى و سخنان در گوشى

اين عمل از نظر فقه اسلامى احكام مختلفى بر حسب اختلاف شرائط دارد، و به اصطلاح به احكام خمسه تقسيم مى شود، يعنى گاه حرام است و اين در صورتى است كه موجب اذيت و آزار و هتك حيثيت مسلمانى گردد (همان گونه كه در

ص: 119

آيات فوق به آن اشاره شده بود) و چنين نجوايى نجواى شيطانى است كه هدفش غمگينساختن مؤمنان است.

در مقابل گاه حكم وجوب به خود مى گيرد، و اين در صورتى است كه مسأله سرى لازمى در ميان باشد كه افشاى آن خطرناك، و عدم ذكر آن نيز موجب تضييع حق و يا خطرى براى اسلام و مسلمين است.

و گاه متصف به استحباب مى شود و آن در جايى است كه انسان براى انجام كارهاى نيك و بر و تقوى به سراغ آن رود، و هم چنين حكم كراهت و اباحه.

ولى اصولاً هر گاه هدف مهم ترى در كار نباشد نجوى كردن كار پسنديده اى نيست، و بر خلاف آداب مجلس است، زيرا نوعى بى اعتنايى يا بى اعتمادى نسبت به ديگران محسوب مى شود لذا در حديثى از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) مى خوانيم:

«اذا كنتم ثلاثه فلا يتناجى اثنان دون صاحبهما، فان ذلك يحزنه؛ هنگامى كه سه نفر باشيد دو نفر از شما جداى از شخص سوم به نجوى نپردازد چرا كه اين امر نفر سوم را غمگين مى كند.»(1)

در حديث ديگرى از ابو سعيد (خدرى) مى خوانيم كه مى گويد: ما براى اجراى دستورات پيامبر(صلی الله علیه و اله) در شب ها كه گاهى مطلب لازمى پيش مى آيد به تناوب در نزديكى اقامت گاه آن حضرت مراقب بوديم، يك شب عده زيادى گرد هم آمده بودند و آهسته سخن مى گفتيم، پيامبر(صلی الله علیه و اله) بيرون آمد و فرمود: «ما هذه

ص: 120


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذيل آيات مورد بحث؛ سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 6، ص: 184 و کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 483، ح 1 و 2.

النجوى؟ ا لم تنهوا عن النجوى؟؛ اين سخنان در گوشى چيست؟ آيا شما از نجوى نهى نشده ايد؟!»(1)

از روايات متعددى نيز استفاده مى شود كه شيطان براى غمگين ساختن مؤمنان از هر وسيله اى استفاده مى كند، نه فقط از نجوى، بلكه گاه در عالم خواب صحنه هايى در برابر چشم او مجسم مى كند كه موجب اندوه او شود و دستور داده شده است كه مؤمنان در اين گونه موارد با پناه بردن به ذات پاك خدا و توكل بر او اين گونه القائات شيطانى را از خود دور كنند(2).

2. تحيت الهى كدام است؟

معمولاً هنگام ورود در مجالس مردم به يكديگر سخنانى كه حاكى از احترام و محبت است مى گويند و آن را «تحيت" مى نامند، از آيات فوق استفاده مى شود كه تحيت نيز بايد جنبه الهى داشته باشد، همان گونه كه همه آداب و رسوم معاشرت بايد چنين باشد، در تحيت علاوه بر احترام و اكرام طرف مقابل بايد يادى از خدا نيز ديده شود، همان گونه كه در سلام سلامتى طرف را از خداوند تقاضا مى كنيم.

در تفسير «على بن ابراهيم» ذيل آيات مورد بحث آمده است كه جمعى از ياران پيامبر(صلی الله علیه و اله) هنگامى كه نزد او مى آمدند «انعم صباحا، و انعم مساء» (صحبت توأم با راحتى باد، يا عصرت توام با راحتى باد) مى گفتند، و اين تحيت عصر جاهليت بود، قرآن از اين كار نهى كرد و رسول خدا به آن ها فرمود: خداوند به ما

ص: 121


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 6، ص: 184.
2- . جهت آگاهى از اين روايات ر.ک: حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 5، ص: 261 و 262، ح 31 و 32.

تحيتى بهتر از آن دستور داده كه آن تحيت اهل بهشت است «السلام عليكم»(1) كه به معنى سلام اللَّه عليكم مى باشد.

امتياز سلام اسلامى در اين است كه از يك سو توأم با ذكر خدا است، و از سوى ديگر در آن سلامت همه چيز اعم از دين و ايمان و جسم و جان مطرح است، نه تنها راحتى و رفاه و آسايش (2).

شأن نزول

«طبرسى» در «مجمع البيان» و «آلوسى» در «روح المعانى» و جمعى ديگر از مفسران نقل كرده اند كه پيامبر(صلی الله علیه و اله) در يكى از روزهاى جمعه در «صفه» (سكوى بزرگى كه در كنار مسجد پيامبر(صلی الله علیه و اله) قرار داشت) نشسته بود و گروهى نزد حضرت حاضر بودند، و جا تنگ بود، پيامبر(صلی الله علیه و اله) عادتش اين بود كه مجاهدان بدر را اعم از مهاجر و انصار احترام فراوان مى كرد، در اين هنگام گروهى از بدريون وارد شدند، در حالى كه ديگران قبل از آن ها اطراف پيامبر(صلی الله علیه و اله) را پر كرده بودند، هنگامى كه مقابل پيامبر(صلی الله علیه و اله) رسيدند سلام كردند، پيامبر(صلی الله علیه و اله) پاسخ فرمود سپس به حاضران سلام كردند آن ها نيز پاسخ گفتند، آن ها روى پاى خود ايستادهبودند، و منتظر بودند حاضران به آن ها جا دهند، ولى هيچ كس تكان نخورد! اين امر بر پيامبر(صلی الله علیه و اله) سخت آمد، رو به بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد و فرمود: فلان و

ص: 122


1- . همان، ح 30.
2- . در كتاب «بلوغ الأرب فى معرفة احوال العرب» بحث مشروحى در باره تحيت عرب در جاهليت و تفسير جملۀ «انعم صباحا و مساء» آورده است. (آلوسی بغدادی، محمود شکری، بلوغ الأرب فى معرفة احوال العرب، ج 2، ص: 192).

فلانى برخيزيد، چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين بنشينند (و اين در حقيقت نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاردن به پيش كسوتان در ايمان و جهاد بود).

ولى اين مطلب بر آن چند نفر كه از جا برخاستند ناگوار آمد، به طورى كه آثارش در چهره آن ها نمايان گشت، منافقان (كه از هر فرصتى استفاده مى كردند) گفتند پيامبر(صلی الله علیه و اله) رسم عدالت را رعايت نكرد، كسانى را كه عاشقانه نزديك او نشسته بودند به خاطر افرادى كه بعدا وارد مجلس شدند از جا بلند كرد، در اين جا آيه فوق نازل شد (و قسمتى از آداب نشستن در مجالس را براى آن ها شرح داد)(1).

74. احترام به پيش كسوتان در مجالس

در تعقيب دستورى كه در آيات گذشته در مورد ترك نجوى در مجالس، و محدود ساختن آن به موارد معين آمده، در اين آيه يكى ديگر از آداب مجلس را بازگو كرده، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه به شما گفته شود به مجلس وسعت بخشيد و به تازه واردها جا دهيد اطاعت كنيد»؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا».(2)

«كه اگر چنين كنيد خداوند جاى شما را در بهشت وسعت مى بخشد، و در اين جهان به قلب و جان و رزق و روزى شما نيز وسعت مى دهد»؛ «يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ».

«تفسحوا» از مادۀ «فسح» (بر وزن قفل) به معنى مكان وسيع است، بنا بر اين"

ص: 123


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 28، ص: 25 و طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص: 252.
2- . تفاوت دو تعبير «تفسحوا» و «فافسحوا» كه يكى از باب «تفعل» و ديگرى از باب ثلاثى مجرد است ممكن است از اين جهت باشد كه اولى داراى نوعى تكلف و دومى خالى از آن است يعنى هر گاه گوينده اى بگويد زحمت كشيده به تازه وارد جا دهيد آن ها بدون احساس زحمت جا دهند!.

تفسح» به معنى توسعه دادن مى باشد و اين يكى از آداب مجلس است كه وقتى تازه واردى داخل مى شود حاضران جمع و جورتر بنشينند، و براى او جا باز كنند، مبادا سرگردان، و احياناً خسته و شرمنده شود، اين موضوع يكى از وسائل تحكيم پيوندهاى محبت و دوستى است، بر عكس نجوى كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود كه از عوامل نفرت و بدبينى و دشمنى است.

قابل توجه است كه قرآن مجيد اين كتاب بزرگى آسمانى كه به منزلۀ قانون اساسى مسلمين است حتى بسيارى از جزئيات مسائل اخلاقى و زندگى دسته جمعى مسلمانان را ناگفته نگذارده و در لابلاى دستورات مهم و بنيادى به اين جزئيات نيز اشاره مى كند، تا مسلمانان تصور نكنند تنها پايبند بودن به اصول كلى براى آن ها كافى است.

جملۀ «يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ» (خداوند به شما وسعت مى بخشد) را جمعى از مفسران به توسعه مجالس بهشتى تفسير كرده اند، و اين پاداشى است كه خداوند براى افرادى كه در اين جهان اين آداب را رعايت كنند مى دهد، ولى از آن جا كه آيه مطلق است و قيد و شرطى در آن نيست، مفهوم گسترده اى دارد، و هر گونه وسعت بخشيدن الهى را، چه در بهشت، و چه در دنيا، و در روح و فكر، در عمر و زندگى، و در مال و روزى را شامل مى شود، و از فضل خدا تعجب نيست كه در برابر يك چنين كار كوچكى چنان پاداش عظيمى قرار دهد كه پاداش به قدر كرم او است نه به قدر اعمال ما.

و از آن جا كه گاهى مجلس آن چنان مملو است كه بدون برخاستن بعضى جا براى ديگران پيدا نمى شود، و يا اگر جايى پيدا مى شود مناسب حال آن ها نيست

ص: 124

در ادامه آيه مى افزايد: «هنگامى كه به شما گفته شود برخيزيد برخيزيد»؛ «وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا».(1)

نه تعلل جوييد و نه به هنگامى كه برمى خيزيد ناراحت شويد، چرا كه گاه تازه واردها از شما براى نشستن سزاوارترند به خاطر خستگى مفرط، يا كهولت سن، و يا احترام خاصى كه دارند، و يا جهات ديگر، اين جاست كه بايد حاضران ايثار كنند و اين ادب اسلامى را رعايت نمايند، همان گونه كه در شأن نزول خوانديمپيامبر(صلی الله علیه و اله) به جمعى از كسانى كه نزديك او نشسته بودند دستور داد جاى خود را به جمعى از تازه واردان كه از مجاهدان بدر بودند، و از نظر علم و فضيلت بر ديگران برترى داشتند بدهند.

بعضى از مفسران با توجه به اين كه «انشزوا» (برخيزيد) در اين جا نيز مطلق است آن را به معنى گسترده ترى تفسير كرده اند كه هم شامل برخاستن از مجلس مى شود، و هم قيام براى جهاد و نماز و كارهاى خير ديگر، ولى با توجه به جمله قبل كه قيد" فى المجالس" دارد ظاهر اين است كه اين جمله نيز مقيد به همان قيد است كه از تكرار آن به سبب وجود قرينه پرهيز شده است.

سپس به بيان پاداش انجام اين دستور الهى پرداخته مى افزايد: «اگر چنين كنيد خداوند كسانى را از شما كه ايمان آورده اند و بهره از علم دارند درجات عظيمى مى بخشد»؛ «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ».(2)

ص: 125


1- . «انشزوا» از مادۀ «نشز» (بر وزن نصر) به معنى زمين بلند گرفته شده، لذا اين واژه در معنى برخاستن نيز استعمال مى شود، زن «ناشزه» به زنى مى گويند كه خود را برتر از اين مى داند كه اطاعت همسرش كند، اين واژه گاه به معنى زنده كردن نيز آمده است زيرا اين امر سبب مى شود كه از جا برخيزد.
2- . «يرفع» در آيه فوق «مجزوم» است به خاطر صيغه امر كه قبل از آن واقع شده كه در حقيقت مفهوم شرط را مى بخشد و «يرفع» به منزلۀ جزاى آن شرط است.

اشاره به اين كه اطاعت اين دستورات دليل بر ايمان و علم و آگاهى است، و نيز اشاره به اين كه اگر پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) به بعضى دستور داد از جا برخيزند و به تازه واردان جا دهند براى يك هدف مقدس الهى و احترام به پيشگامان در ايمان و علم بوده است.

تعبير به «درجات» (به صورت نكره و با صيغه جمع) اشاره به درجات عظيم و والايى است كه خداوند به اين گونه افرادى كه علم و ايمان را تواما دارا هستند مى دهد، در حقيقت كسانى كه به تازه واردان در كنار خود جا دهند درجه اى دارند و آن ها كه ايثار كنند و جاى خود را به آن ها بسپارند و از علم و معرفت بهره داشته باشند درجات بيش تر دارند.

و از آن جا كه گروهى اين آداب را با طيب خاطر و از صميم دل انجام مى دهند، و گروه ديگرى با كراهت و ناخشنودى، و يا براى ريا و تظاهر، در پايان آيه مى افزايد: «خداوند به آن چه انجام مى دهيد آگاه است»؛ «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ».

نكته ها

1. مقام علماء و دانشمندان

گرچه آيه در مورد خاصى نازل شده، ولى با اين حال مفهوم عامى دارد و نشان مى دهد آن چه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى برد، دو چيز است: 1. ايمان؛ 2. علم.

مى دانيم مقام «شهيد» در اسلام والاترين مقام است، در عين حال در حديثى از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و اله) مى خوانيم:

«فضل العالم على الشهيد درجة، و فضل الشهيد على العابد درجه... و فضل

ص: 126

العالم على سائر الناس كفضلى على ادناهم!؛ عالم يك درجه از شهيد بالاتر است، و شهيد يك درجه از عابد... و برترى عالم بر ساير مردم مانند برترى من بر كوچك ترين آن ها است.»(1)

در حديث ديگرى از امير مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانيم:

«من جاءته منيته و هو يطلب العلم فبينه و بين الانبياء درجة!؛ كسى كه مرگ او فرا رسد در حالى كه در طلب علم است، ميان او و پيامبران يك درجه فاصله است!»(2)

مى دانيم در شب هاى ماهتابى مخصوصاً شب چهاردهم ماه كه «بدر كامل» است، ستارگان در نور ماه محو مى شوند، و جالب اين كه در مقايسه عالم و عابد در حديث ديگرى از پيامبر(صلی الله علیه و اله) آمده:

«فضل العالم على العابد كفضل القمر ليلة البدر على سائر الكواكب؛ برترى عالم بر عابد هم چون برترى ماه در شب بدر، بر ساير ستارگان است.»(3)

جالب اين كه عابد عبادتى را انجام مى دهد كه هدف آفرينش انسان است، ولى از آن جا كه روح عبادت معرفت است عالم بر او برترى فوق العاده دارد.

آن چه در باره برترى عالم بر عابد در روايات فوق آمده، منظور از آن فاصله عظيم ميان اين دو است، و لذادر حديث ديگرى تفاوت ميان اين دو به جاى يك

ص: 127


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص: 253.
2- . «همان.
3- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 5، ص: 264 و قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 9، ص: 6470.

درجه، يكصد درجه ذكر شده كه فاصله هر درجه با درجه ديگر، مقدار حركت سريع اسب در هفتاد سال است!(1).

اين نيز واضح است كه مقام شفاعت در قيامت از آن هر كس نيست، بلكه مقام مقربان درگاه خدا است، اما در حديثى از پيامبر(صلی الله علیه و اله) مى خوانيم:

«يشفع يوم القيامة ثلاثة الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء؛ سه گروه در قيامت شفاعت مى كنند، پيامبران، علما و شهيدان!»(2)

در حقيقت موفقيت در طريق تكامل و جلب خشنودى خدا و قرب او مرهون دو عامل است: ايمان و علم يا آگاهى و تقوى كه هيچ كدام بدون ديگرى براى هدايت و پيروزى كافى نيست.

2. آداب مجلس

در قرآن مجيد كرارا در كنار مسائل مهم اشاراتى به آداب اسلامى مجالس شده است از جمله آداب تحيت، و ورود در مجلس، آداب دعوت به طعام، آداب سخن گفتن با پيامبر(صلی الله علیه و اله) و آداب جا دادن به تازه واردان مخصوصاً افراد با فضيلت و پيشگام در ايمان و علم است (3).

ص: 128


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 5، ص: 264 و قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 9، ص: 6470.
2- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 28، ص: 26 و قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 9، ص: 6470.
3- . اين دستورات به ترتيب در آيات زير آمده است: «آداب تحيت گفتن و سلام در آیۀ 86 سورۀ مبارکۀ نساء»، «آداب دعوت به طعام در آیۀ 53 سورۀ مبارکۀ احزاب»، «آداب سخن گفتن با پيامبر (صلی الله علیه و اله) در آیۀ 2 سورۀ مبارکۀ حجرات» و «آداب جا دادن در آيات مورد بحث».

و اين به خوبى نشان مى دهد كه قرآن براى هر موضوعى در جاى خود اهميت و ارزش قائل است، و هرگز اجازه نمى دهد آداب انسانى معاشرت به خاطر بى اعتنايى افراد زير پا گذارده شود.

در كتب احاديث صدها روايت درباره آداب معاشرت با ديگران از پيامبر(صلی الله علیه و اله) و ائمه معصومين(علیهم السلام) نقل شده است، و مرحوم «شيخ حر عاملى» آن ها را در كتاب «وسائل» جلد هشتم در 166 باب گردآورى كرده است، ريزه كاري هايى كه در اين روايات است نشان مى دهد اسلام تا چه حد در اين باره باريك بين و حتى سخت گير است.

در اين روايات حتى طرز نشستن، سخن گفتن، تبسم كردن، مزاح نمودن اطعام كردن، طرز نامه نوشتن، و حتى طرز نگاه كردن به دوستان نيز مورد توجه قرار گرفته، و دستورهايى در زمينه هر يك داده شده است كه نقل آن ها ما را از بحث تفسيرى خارج مى كند، تنها به يك حديث از امير مؤمنان على(علیه السلام) در اين جا قناعت مى كنيم:

«ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم، يكون افتقارك اليهم فى لين كلامك، و حسن سيرتك، و يكون استغنائك عنهم فى نزاهة عرضك و بقاء عزك؛ بايد در قلب تو نياز به مردم و بى نيازى از آن ها جمع باشد، نيازت در نرمى کلام و حسن خلق، و بی نیازی تو از آن ها در حفظ آبرو و بقاء عزتت.»

شأن نزول

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» و جمعى ديگر از مفسران معروف در شأن نزول اين آيات چنين نقل كرده اند: جمعى از اغنياء خدمت پيامبر(صلی الله علیه و اله) مى آمدند

ص: 129

و با او نجوى مى كردند (اين كار علاوه بر اين كه وقت گران بهاى پيغمبر(صلی الله علیه و اله) را مى گرفت مايه نگرانى مستضعفين و موجب امتيازى براى اغنياء بود) در اين جا خداوند نخستين آيات فوق را نازل كرد و به آن ها دستور داد كه قبل از نجوى كردن با پيامبر(صلی الله علیه و اله) صدقه اى به مستمندان بپردازند، اغنياء وقتى چنين ديدند از نجوى خوددارى كردند، آيه دوم نازل شد (و آن ها را ملامت كرد و حكم آيه اول را نسخ نمود) و اجازه نجوى به همگان داد (ولى نجوى در مورد كار خير و اطاعت پروردگار)(1).

بعضى از مفسران نيز تصريح كرده اند كه هدف گروهى از نجوى كنندگان اين بود كه از اين راه برترى بر ديگران كسب كنند پيامبر(صلی الله علیه و اله) هم روى بزرگوارى خاص خود در عين اين كه ناراحت بود از آن ها ممانعتنمى كرد تا اين كه قرآن آن ها را از اين كار نهى نمود(2).

يك آزمون جالب

در بخشى از آيات گذشته سخن از مسأله نجوى بود آيات مورد بحث ادامه و تكميلى است براى همان مطلب.

نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوى كنيد پيش از آن صدقه اى در راه خدا بدهيد»؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً».

چنان كه در شأن نزول گفتيم اين دستور به خاطر آن بود كه گروهى از مردم مخصوصاً از اغنيا مرتبا مزاحم پيامبر(صلی الله علیه و اله) مى شدند و با او نجوى مى كردند، كارى

ص: 130


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص: 252 ذيل آيات مورد بحث.
2- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 28، ص: 27.

كه مايه اندوه ديگران، و يا كسب امتياز بى دليلى براى اينان بود، بعلاوه موجب تضييع اوقات گران بهاى پيامبر(صلی الله علیه و اله) مى شد، حكم فوق نازل گشت و آزمونى بود براى آن ها و نيز كمكى به مستمندان و وسيله مؤثرى براى كم شدن اين مزاحمت ها.

سپس مى افزايد: «اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است»؛ «ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ».

اما «خير» بودن اين صدقه هم براى متمكنان بود، زيرا موجب ثوابى مى شد، و هم براى نيازمندان، چرا كه وسيله كمكى به آن ها محسوب مى گشت.

و اما «اطهر» بودنش از اين نظر بود كه قلوب اغنيا را از حب مال مى شست، و قلوب نيازمندان را از كينه و ناراحتى، زيرا هنگامى كه نجوى از صورت مجانى در مى آيد و نياز به دادن صدقه اى داشت طبعاً كم تر مى شد همان گونه اى كه شد و اين يك نوع پاكيزگى براى محيط فكرى و اجتماعى مسلمانان بود.

ولى از آن جا كه اگر وجوب صدقه قبل از نجوى عموميت مى داشت فقرا از طرح مسائل مهم يا نيازهاى خود در برابر پيامبر(صلی الله علیه و اله) به صورت نجوى محروم مى شدند، در ذيل آيه حكم صدقه را از اين گروه برداشته مى فرمايد:

«اگر توانايى نداشته باشيد خداوند غفور و رحيم است»؛ «فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ».

و به اين ترتيب آن ها كه تمكن مالى داشتند دادن صدقه قبل از نجوى براى آنان واجب بود، و آن ها كه نداشتند بدون آن مى توانستند با پيامبر(صلی الله علیه و اله) نجوى كنند.

جالب اين كه دستور فوق تأثير عجيبى گذاشت و آزمون جالبى شد و همگى جز يك نفر از دادن صدقه و نجوى خوددارى كردند، و او امير مؤمنان على(علیه السلام) بود اين جا بود كه آن چه لازم بود روشن شود شد و آن چه بايد مسلمانان از اين دستور

ص: 131

بفهمند و درس گيرند گرفتند، لذا آيه بعد نازل گرديد و اين حكم را نسخ كرد و فرمود: «آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقه قبل از نجوى خوددارى كرديد؟!»؛ «أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ».

معلوم مى شود حب مال در دل شما از علاقه به نجواى پيامبر(صلی الله علیه و اله) بيش تر است، و نيز معلوم مى شود در اين نجواها غالباً مسائل حياتى مطرح نمى شد، و گرنه چه مانعى داشت كه اين گروه قبل از نجوى صدقه اى مى دادند و نجوى مى كردند، به خصوص اين كه مقدار خاصى براى صدقه نيز تعيين نشده بود و مى توانستند با مبلغ كمى اين مشكل را حل كنند.

سپس مى افزايد: «اكنون كه اين كار را نكرديد، و خود به تقصير خويشتن پى برديد و خداوند شما را بخشيد، و توبه شما را پذيرفت، نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد، و خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد، و بدانيد خداوند از آن چه انجام مى دهيد با خبر است»؛ «فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ».

تعبير به «توبه" نشان مى دهد كه آن ها در نجواهاى قبلى مرتكب گناهى شده بودند، خواه به خاطر تظاهر و ريا، و يا آزار پيامبر(صلی الله علیه و اله) و يا ايذاء مؤمنان فقير.

گرچه در اين آيه سخنى صريحاً در باره جواز نجوى بعد از اين ماجرا نيامده، ولى تعبير آيه نشان مى دهد كه حكم سابق برداشته شد.

اما دعوت به اقامه نماز و اداء زكات و اطاعت خدا و پيامبر(صلی الله علیه و اله) به خاطر اهميت آن است و نيز اشاره اى است به اين كه اگر بعد از اين نجوا مى كنيد بايد در مسير اهداف بزرگ اسلامى و در طريق اطاعت از خدا و رسول (صلی الله علیه و اله) باشد.

ص: 132

75. الگوی عمل به آيه صدقه و نجوى

غالب مفسران شيعه و اهل سنت نوشته اند تنها كسى كه به اين آيه عمل كرد امير مؤمنان على(علیه السلام) بود چنان كه طبرسى در روايتى از خود حضرت نقل مى كند كه فرمود:

«آية من كتاب اللَّه لم يعمل بها احد قبلى، و لا يعمل بها احد بعدى كان لى دينار فصرفته بعشرة دراهم فكنت اذا جئت الى النبى(صلی الله علیه و اله) تصدقت بدرهم؛ آيه اى در قرآن است كه احدى قبل از من و بعد از من به آن عمل نكرده و نخواهد كرد، من يك دينار داشتم آن را به ده درهم تبديل كردم و هر زمان مى خواستم با رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نجوا كنم درهمى را صدقه مى دادم.»(1)

همين مضمون را «شوكانى» از «عبد الرزاق» و «ابن المنذر» و «ابن ابى حاتم» و «ابن مردويه» نقل كرده است (2).

«فخر رازى» نيز اين حديث را كه تنها كسى كه به آيه فوق عمل كرد على(علیه السلام) بود از جمعى از محدثان از ابن عباس نقل كرده است (3).

در «دُرالمنثور» نيز روايات متعددى در ذيل آيات فوق در همين معنى آمده است (4).

ص: 133


1- . طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فى تفسیر القرآن، ج 28، ص: 15.
2- . طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص: 375و قطب، سید، فى ظلال القرآن، ج 8، ص: 21.
3- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 29، ص: 271.
4- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 6، ص: 185.

در تفسير «روح البيان» از «عبد اللَّه فرزند عمر بن خطاب» نقل مى كند كه مى گفت:

«كان لعلى(علیه السلام) ثلاث، لو كانت لى واحدة منهن كانت احب الى من حمر النعم: تزويجه فاطمه(س)، و اعطائه الراية يوم خيبر، و آية النجوى!؛ على(علیه السلام) سه فضيلت داشت كه اگر يكى از آن ها براى من حاصل مى شد بهتر بود از شتران سرخ موى (اين تعبير در ميان عرب براى اشاره به گران بهاترين اموال به كار برده مى شد، و آن را به صورت ضرب المثل به هنگام بيان بسيار نفيس بودن چيزى ذكر مى كردند) نخست تزويج پيامبر(صلی الله علیه و اله) فاطمه(س) را به او بود، و ديگر دادن پرچم به دستش در روز خيبر، و ديگر آيه نجوى.»(1)

ثبوت اين فضيلت بزرگ براى على(علیه السلام) در غالب كتب تفسير و حديث آمده و چنان مشهور و معروف است كه نيازى به شرح بيش تر نيست.

76. فلسفۀ تشريع و نسخ حكم صدقه قبل از نجوى

چرا وجوب صدقه قبل از نجوى كردن با پيامبر(صلی الله علیه و اله) تشريع شد و بعد از مدت كوتاهى نسخ گرديد؟ پاسخ اين سؤال را به خوبى مى توان از قرائن موجود در آيه فوق و شأن نزول آن به دست آورد، هدف آزمايشى بود، براى افراد پر ادعايى كه از اين طريق اظهار علاقه خاصى به پيامبر(صلی الله علیه و اله) مى كردند، معلوم شد اين اظهار علاقه ها تنها در صورتى است كه نجوى مجانى باشد، اما هنگامى كه نياز به بذل مقدارى مال داشت خاموش شدند.

از اين گذشته، اين حكم براى هميشه در مسلمانان اثر گذارد، و نشان داد تا

ص: 134


1- . حقى برسوى، اسماعیل بن مصطفى، تفسیر روح البیان، ج 9، ص: 406.

ضرورتى نباشد نبايد وقت گران بهاى پيامبر(صلی الله علیه و اله) و ديگر رهبران بزرگ اسلامى را با نجوى گرفت، و وسيله ناخشنودى مردم را فراهم ساخت، و در حقيقت كنترلى بود براى نجواها در آينده.

بنا بر اين حكم مزبور از آغاز جنبه موقتى داشته، و پس از آن كه هدف آن تأمين گرديد نسخ شد، زيرا ادامه آن نيز مشكلى ايجاد مى كرد، چرا كه گاه مسائل ضرورى پيش مى آمد كه لازم بود به طور خصوصى با پيامبر(صلی الله علیه و اله) در ميان گذارده شود، چنان چه حكم صدقه باقى ميماند اى بسا اين ضرورت ها از دست مى رفت، و افراد يا جامعه اسلامى زيان مى ديدند.

به طور كلى در موارد نسخ، حكم هميشه از اول جنبه محدود و موقت داشته، هر چند مردم از اين معنى احياناً آگاه نبوده و آن را هميشگى تصور مى كردند.

بدون شك على(علیه السلام) در زمره ثروت مندان اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و اله) نبود، زندگى ساده و زاهدانه اى داشت، با اينحال براى احترام به اين حكم الهى در همان مدت كوتاه چند بار صدقه داد و مسائل ضرورى را از طريق نجوى با پيامبر(صلی الله علیه و اله) در ميان نهاد، و چنان كه گفتيم اين مسأله در ميان مفسران و ارباب حديث مسلم است.

ولى بعضى با قبول اين موضوع، اصرار دارند فضيلت بودن آن را انكار كنند.

از جمله اين كه مى گويند اگر بزرگان صحابه اقدام به اين كار نكردند نيازى به آن نديدند، و يا وقت كافى نداشتند، يا فكر مى كردند مبادا باعث ناراحتى فقرا و وحشت اغنيا گردد! بنا بر اين فضيلتى براى على(علیه السلام) محسوب يا موجب سلب فضيلتى از ديگران نمى گردد!(1).

ص: 135


1- . حقى برسوى، اسماعیل بن مصطفى، تفسیر روح البیان، ذيل آيات مورد بحث.

ولى گويا آن ها در متن آيه دوم دقت نكرده اند كه خداوند به عنوان سرزنش مى فرمايد: «أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ»؛ «آيا از فقر ترسيديد و بخل كرديد كه قبل از نجوى صدقه اى نداديد» و حتى در ذيل آيه تعبير به توبه مى كند كه ظاهراً ناظر به همين معنى است، از اين تعبير روشن مى شود كه اقدام بر صدقه و نجوى با پيامبر(صلی الله علیه و اله) كار مطلوبى بوده است و گرنه سرزنش و توبه نداشت.

بدون شك جمعى از اصحاب سرشناس پيامبر(صلی الله علیه و اله) قبل از اين ماجرا با پيامبر(صلی الله علیه و اله) نجوى داشتند، (چون افراد عادى و دور افتاده كم تر اقدام به چنين كارى مى كردند)، ولى همين صحابه معروف بعد از دستور صدقه از اين كار خوددارى نمودند، تنها كسى كه به اين دستور احترام گذارد و جامه عمل به آن پوشانيد على(علیه السلام) بود چه مى شود كه ما ظاهر آيات و رواياتى كه در اين زمينه است و در كتب مختلف اسلامى نقل شده بپذيريم و با احتمالات ضعيف و بى اساس يك واقعيت را ناديده نگيريم، و با عبد اللَّه بن عمر كه اين فضيلت را همرديف با تزويج فاطمه(س) و پرچم دارى روز فتح خيبر و برتر از «حمر النعم» قرار داده هم صدا شويم؟!

مدت حكم و مقدار صدقه

در اين كه حكم بالا يعنى وجوب صدقه قبل از نجوى با رسول خدا(صلی الله علیه و اله) چقدر به طول انجاميد و نسخ شد؟ نقلهاى مختلفى است: بعضى آن را يك ساعت، و بعضى يك شب، و بعضى ده روز ذكر كرده اند، و ظاهر همان قول سوم است چرا كه يك ساعت و يك شب براى يك چنين امتحانى هرگز كافى نبود، چرا كه مى توانستند متعذر شوند كه در اين مدت كوتاه موجبى براى نجوى پيش نيامد،

ص: 136

ولى مدت ده روز مى تواند حقايق را روشن سازد، و زمين هاى براى ملامت و سرزنش متخلفان فراهم كند.

و اما در مورد مقدار صدقه نه در آيه مقدارى براى آن ذكر شده و نه در روايات اسلامى، هر چند از عمل على(علیه السلام) بر مى آيد كه حتى يك درهم نيز كافى بوده است.(1)

و در روایات آمده است:

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا كَانَ الْقَوْمُ ثَلَاثَةً فَلَا يَتَنَاجَى مِنْهُمُ اثْنَانِ دُونَ صَاحِبِهِمَا فَإِنَّ فِي ذَلِكَ مَا يَحْزُنُهُ وَ يُؤْذِيهِ؛ هر گاه سه نفر با هم هستند دو نفر آن ها سر به گوشى با هم صحبت نكنند، زيرا كه آن مايه اندوه و آزار رفيق سومى ايشان است.»

و نیز آن حضرت(علیه السلام) فرمود:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) مَنْ عَرَضَ لِأَخِيهِ الْمُسْلِمِ الْمُتَكَلِّمِ فِي حَدِيثِهِ فَكَأَنَّمَا خَدَشَ وَجْهَهُ (2)؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده: هر كس در ميان سخن برادر مسلمانش [كه مشغول سخن گفتن است] بدود و سخن او را ببرد مانند اين است كه روى او را خراشيده است.»

توضيح

اين حديث مناسب با اين باب نيست، و جهت اين كه كلينى(ره) اين حديث را در اين باب آورده است آشكار نشد: جز اين كه گفته شود: كه چون بحث در اين بابها در آداب نشست و برخاست است و يكى از آداب مجالست اين است كه انسان

ص: 137


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 23، ص: 432.
2- . «عرض لأخيه» بتخفيف الراء و فتحها و كسرها أي تعرض له و ظهر عليه.

در نشست و برخاست با مردم اين جهت را مراعات كند كه هر گاه كسى مشغول سخن گفتن است ميان حرف او ندود، به اين مناسبت آن را در اين جا آورده است.(1)

77. كيفيت نشستن در مجالس

در روایات کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(2)

«كَانَ النَّبِيُّ(صلی الله علیه و اله) يَجْلِسُ ثَلَاثاً الْقُرْفُصَا وَ هُوَ أَنْ يُقِيمَ سَاقَيْهِ وَ يَسْتَقْبِلَهُمَا بِيَدَيْهِ وَ يَشُدَّ يَدَهُ فِي ذِرَاعِهِ وَ كَانَ يَجْثُو عَلَى رُكْبَتَيْهِ وَ كَانَ يَثْنِي رِجْلًا وَاحِدَةً وَ يَبْسُطُ عَلَيْهَا الْأُخْرَى وَ لَمْ يُرَ ص مُتَرَبِّعاً قَطُّ؛ پيغمبر(صلی الله علیه و اله) سه جور مى نشستند:

1. سر پا مى نشستند و آن اين گونه است كه ساقهاى پا را از زمين بلند كند و دو زانو را در ميان دو دست خود حلقه وار بگيرد (و رانها را بشكم چسباند) و بشانه پاها را ببندد.

2. و گاهى دو زانو مى نشستند.

3. و گاهى يك پا را خم می كرد و پاى ديگر را روى آن می انداخت، و هرگز ديده نشد كه آن حضرت(صلی الله علیه و اله) چهار زانو بنشيند.»

ابو حمزه ثمالى گويد: حضرت على بن الحسين(علیهما السلام ) را ديدم كه نشسته بود و يكى از دو پاى خود را بر ران ديگر گذارده بود، من عرض كردم: مردم از اين نوع نشستن خوششان نيايد و می گويند: اين نشستن پروردگار است؟ حضرت فرمود:

«إِنِّي إِنَّمَا جَلَسْتُ هَذِهِ الْجِلْسَةَ لِلْمَلَالَةِ وَ الرَّبُّ لَا يَمَلُّ وَ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ؛

ص: 138


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، مترجم: جواد مصطفوى، ج 4، ص: 482.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 662.

اين كه من اين طور نشستم براى اين بود كه دلتنگ بودم، و پروردگار كه دلتنگ نمى شود و چرت و خواب او را نمي گيرد.»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ رَضِيَ بِدُونِ التَّشَرُّفِ مِنَ الْمَجْلِسِ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عزّ و جلّ وَ مَلَائِكَتُهُ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى يَقُومَ؛ هر كه به مجلسى بدون تشريفات خشنود باشد خداى عزّ و جلّ و فرشتگانش پيوسته بر او رحمت فرستند تا از آن مجلس برخيزد.»

و نیز فرمود:

«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) أَكْثَرَ مَا يَجْلِسُ تُجَاهَ الْقِبْلَةِ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) بيش تر اوقات كه مى نشست رو به قبله بود.»

حماد بن عثمان گويد: حضرت صادق(علیه السلام) روى پاى چپ نشست و پاى راست را روى ران چپ گذارد، پس مردى به او عرض كرد: قربانت گردم اين نوع نشستن خوب نيست!؟، فرمود:

«لَا إِنَّمَا هُوَ شَيْ ءٌ قَالَتْهُ الْيَهُودُ لَمَّا أَنْ فَرَغَ اللَّهُ عزّ و جلّ مِنْ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ جَلَسَ هَذِهِ الْجِلْسَةَ لِيَسْتَرِيحَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»(1) وَ بَقِيَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) مُتَوَرِّكاً كَمَا هُوَ؛ نه، اين حرفى است كه يهود گويند: كه چون خداى عزّ و جلّ از آفريدن آسمان ها و زمين فارغ شد و بر عرش استوار گرديد براى استراحت (و رفع خستگى) اين گونه نشست، پس خداى تعالى اين آيه (يعنى آية الكرسى) را نازل كرد: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» و حضرت صادق(علیه السلام) به همان طور كه نشسته بود حركت نكرد.»

ص: 139


1- . بقرة / 255.

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) إِذَا دَخَلَ مَنْزِلًا قَعَدَ فِي أَدْنَى الْمَجْلِسِ إِلَيْهِ حِينَ يَدْخُلُ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) اين گونه بود كه در هر منزلى كه وارد می شد همان دم در مى نشست.»

و نیز در جای دیگری فرمود:

«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) سُوقُ الْمُسْلِمِينَ كَمَسْجِدِهِمْ فَمَنْ سَبَقَ إِلَى مَكَانٍ فَهُوَ أَحَقُّ بِهِ إِلَى اللَّيْلِ قَالَ وَ كَانَ لَا يَأْخُذُ عَلَى بُيُوتِ السُّوقِ كِرَاءً؛ امير المؤمنين(علیه السلام) فرموده: بازار مسلمانان چون مسجد آن ها است، پس هر كس بمكانى از آن پيشى گرفت (و زودتر از ديگران در جايى نشست) او سزاوارتر است بدان جا تا بشب، و فرمود: آن حضرت از دكان هاى بازار كرايه از مردم نمي گرفت.»

و باز در حدیثی دیگر فرمود:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) يَنْبَغِي لِلْجُلَسَاءِ فِي الصَّيْفِ أَنْ يَكُونَ بَيْنَ كُلِّ اثْنَيْنِ مِقْدَارُ عَظْمِ الذِّرَاعِ لِئَلَّا يَشُقَّ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ فِي الْحَرِّ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده: شايسته است براى آنان كه در تابستان دورهم مى نشينند كه ميان هر دو نفر به اندازه يك استخوان ذراع فاصله باشد كه از گرما ناراحت نشوند.»حماد بن عثمان گويد:

«رَأَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) يَجْلِسُ فِي بَيْتِهِ عِنْدَ بَابِ بَيْتِهِ قُبَالَةَ الْكَعْبَةِ؛ حضرت صادق(علیه السلام) را ديدم در اطاقش دَم در رو به قبله مى نشست.»

ص: 140

78. شوخى، خنده وقهقه در مجالس ومحافل

روایات زیر در باب «شوخی و خنده» در کتاب شریف «اصول کافی» ذکر شده است:(1)

معمر بن خلاد گويد: از حضرت رضا(علیه السلام) پرسيدم: و عرض كردم: قربانت گردم مردى در ميان جمعى است و سخنى به ميان آيد و آن ها شوخى كنند و بخندند؟ فرمود:

«لَا بَأْسَ مَا لَمْ يَكُنْ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ عَنَى الْفُحْشَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) كَانَ يَأْتِيهِ الْأَعْرَابِيُّ فَيُهْدِي لَهُ الْهَدِيَّةَ ثُمَّ يَقُولُ مَكَانَهُ أَعْطِنَا ثَمَنَ هَدِيَّتِنَا فَيَضْحَكُ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) وَ كَانَ إِذَا اغْتَمَّ يَقُولُ مَا فَعَلَ الْأَعْرَابِيُّ لَيْتَهُ أَتَانَا؛ باكى نيست تا آن جا كه نباشد- و گمانم كه مقصودش فحش بود- (يعنى در صورتى كه بفحش و هرزه گوئى نكشد، و فحش در آن نباشد) سپس فرمود: همانا رسول خدا(صلی الله علیه و اله) اين گونه بود كه عرب بيابانى نزدش مى آمد و هديه اى برايش مى آورد و همان جا می گفت: بهاى هديه ما را بده، پس رسول خدا(صلی الله علیه و اله) می خنديد، و هر زمان كه اندوهگين می شد می فرماید: آن عرب بيابانى چه شد؟ كاش نزد ما مى آمد.»

فضل بن ابى قره گويد: حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِيهِ دُعَابَةٌ قُلْتُ وَ مَا الدُّعَابَةُ قَالَ الْمِزَاحُ؛ هيچ مؤمنى نيست جز اين كه در او دعابة هست، من عرض كردم: دعابة چيست؟ فرمود: مزاح.»

يونس شيبانى گويد: حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

ص: 141


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 664.

«كَيْفَ مُدَاعَبَةُ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قُلْتُ قَلِيلٌ قَالَ فَلَا تَفْعَلُوا(1) فَإِنَّ الْمُدَاعَبَةَ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ وَ إِنَّكَ لَتُدْخِلُ بِهَا السُّرُورَ عَلَى أَخِيكَ وَ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) يُدَاعِبُ الرَّجُلَ يُرِيدُ أَنْ يَسُرَّهُ؛ شوخى كردن شما با همديگر چگونه است؟ عرض كردم: اندك است، فرمود: اين گونه نباشيد، زيرا شوخى از خوش خلقى است، و تو بدان وسيله برادرت را خوشحال و مسرور كنى، و هر آينه رسول خدا(صلی الله علیه و اله) با كسى شوخى می كرد و می خواست كه او را شاد و مسرور كند.»

عبد اللَّه بن محمد جعفى گويد: شنيدم حضرت باقر(علیه السلام) می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ يُحِبُّ الْمُدَاعِبَ فِي الْجَمَاعَةِ بِلَا رَفَثٍ (2)؛ خداى عزّ و جلّ آن كس كه ميان جمعى شوخى و خوشمزه گى كند دوستش دارد در صورتى كه فحشى نباشد.»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«ضَحِكُ الْمُؤْمِنِ تَبَسُّمٌ؛ خنده مؤمن تبسم است.»

و نيز فرمود:

«كَثْرَةُ الضَّحِكِ تُمِيتُ الْقَلْبَ وَ قَالَ كَثْرَةُ الضَّحِكِ تَمِيثُ الدِّينَ كَمَا يَمِيثُ الْمَاءُ الْمِلْحَ؛ خنده بسيار دل را بميراند. و فرمود: بسيار خنديدن دين را آب كند چنان چه آب نمك را.»

و باز در جای دیگری فرمود:

«إِنَّ مِنَ الْجَهْلِ الضَّحِكَ مِنْ غَيْرِ عَجَبٍ قَالَ وَ كَانَ يَقُولُ لَا تُبْدِيَنَّ عَنْ وَاضِحَةٍ(3) وَ قَدْ عَمِلْتَ الْأَعْمَالَ الْفَاضِحَةَ وَ لَا يَأْمَنِ الْبَيَاتَ مَنْ عَمِلَ السَّيِّئَاتِ؛ خنده بى مورد از

ص: 142


1- . أي فلا تفعلوا ما تفعلون من قلة المداعبة بل كونوا على حدّ الوسط.
2- . اريد به الفحش من القول. و في بعض النسخ «يحب المداعبة».
3- . الواضحة: الأسنان التي تبدو عند الضحك.

نادانى است. (سكونى راوى حديث) گويد: و آن حضرت پيوسته می فرماید: خنده اى كه دندان ها آشكار شود مكن با اين كه كردارهاى رسواكننده اى انجام داده اى، و آن كس كه كارهاى زشت كرده از بلاهاى شبانه آسوده نيست.»

توضيح:اين عبارت امام(علیه السلام) جنبه فنى دارد و روى مراعات سجع در بيان به اين تعبير فرموده، و مقصود اين است كه انسانى آلوده بگناهانى است (كه هر يك از آن ها اگر آشكار شود براى رسوائى او كافى است) با چنين وضعى خنده از ته دل كه حاكى از آسودگى خاطر اوست برايش روا نيست.حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِيَّاكُمْ وَ الْمِزَاحَ فَإِنَّهُ يَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ؛ مبادا مزاح كنيد كه آبرو را مى برد.»

آن حضرت(علیه السلام) در جای دیگری فرمود:

«إِذَا أَحْبَبْتَ رَجُلًا فَلَا تُمَازِحْهُ وَ لَا تُمَارِهِ؛ هر گاه مردى را دوست دارى با او مزاح و ستيزه مكن.»

و نيز فرمود:

«الْقَهْقَهَةُ مِنَ الشَّيْطَانِ؛ قهقهه از شيطان است.»

عنبسه عابد گويد: شنيدم حضرت صادق(علیه السلام) می فرماید:

«كَثْرَةُ الضَّحِكِ تَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ؛ خنده بسيار آبرو را می برد.»

آن حضرت در روایتی دیگر می فرماید:

«أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) إِيَّاكُمْ وَ الْمِزَاحَ فَإِنَّهُ يَجُرُّ السَّخِيمَةَ وَ يُورِثُ الضَّغِينَةَ وَ هُوَ السَّبُّ الْأَصْغَرُ؛ امير المؤمنين(علیه السلام) فرموده: مبادا شوخى كنيد كه كينه آورد و دشمنى به جاى گذارد، و آن دشنام كوچك است.»

ص: 143

حضرت باقر(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا قَهْقَهْتَ فَقُلْ حِينَ تَفْرُغُ اللَّهُمَّ لَا تَمْقُتْنِي؛ هر گاه قهقهه زدى پس از فراغت از آن بگو: «اللهم لا تمقتنى» (يعنى بار خدايا مرا دشمن مدار).»

حضرت باقر و صادق يا يكى از آن دو(علیهما السلام ) فرمودند:

«كَثْرَةُ الْمِزَاحِ تَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ وَ كَثْرَةُ الضَّحِكِ تَمُجُّ الْإِيمَانَ مَجّاً(1)؛ شوخى بسيار آبرو را ببرد و خنده بسيار ايمان را بيكسو پرتاب كند.»

عنبسه عابد گويد: شنيدم حضرت صادق(علیه السلام) می فرماید:

«الْمِزَاحُ السِّبَابُ الْأَصْغَرُ؛ شوخى دشنام كوچك است.»

و نيز آن حضرت(علیه السلام) فرمود:

«إِيَّاكُمْ وَ الْمِزَاحَ فَإِنَّهُ يَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ وَ مَهَابَةِ الرِّجَالِ؛ از شوخى بپرهيزيد، زيرا آبرو را بريزد و شكوه و بزرگى مردان را ببرد (مراد اين ست كه در مزاح حد اعتدال را نگهداريد و زياده روى نكنيد).»

و نيز فرمود:

«لَا تُمَارِ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَ لَا تُمَازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ؛ ستيزه مكن كه شخصيت تو را ببرد، و شوخى مكن كه روى مردم به تو باز شود و بر تو دلير شوند.»

و در روایتی دیگر فرمود:

«لَا تُمَازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ؛ شوخى مكن تا بر تو دلير شوند.»

حضرت أبو الحسن(علیه السلام) به يكى از فرزندانش سفارش فرمود:

«أَنَّهُ قَالَ فِي وَصِيَّةٍ لَهُ لِبَعْضِ وُلْدِهِ أَوْ قَالَ قَالَ أَبِي لِبَعْضِ وُلْدِهِ إِيَّاكَ وَ الْمِزَاحَ فَإِنَّهُ

ص: 144


1- . المج: الرمى من الفم، مج الرجل الشراب من فيه إذا رمى به.

يَذْهَبُ بِنُورِ إِيمَانِكَ وَ يَسْتَخِفُّ بِمُرُوءَتِكَ؛ پدرم به يكى از فرزندانش چنين فرمود: از شوخى بپرهيز كه آن نور ايمان تو را ببرد، و مردانگيت را سبك كند.»

حضرت كاظم(علیه السلام) فرمود:

«كَانَ يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا(علیه السلام) يَبْكِي وَ لَا يَضْحَكُ وَ كَانَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ(علیه السلام) يَضْحَكُ وَ يَبْكِي وَ كَانَ الَّذِي يَصْنَعُ عِيسَى(علیه السلام) أَفْضَلَ مِنَ الَّذِي كَانَ يَصْنَعُ يَحْيَى(علیه السلام)؛ يحيى بن زكريا(علیه السلام) اين گونه بود كه گريه می كرد و نمي خنديد، و عيسى بن مريم(علیه السلام) اين گونه بود كه هم می خنديد و هم گريه می كرد، و آن چه عيسى(علیه السلام) می كرد بهتر بود از آن چه يحيى(علیه السلام) می كرد.»

79. اعلام و اظهار محبت کردن

نصر بن قابوس گويد: حضرت صادق(علیه السلام) به من فرمود:

«إِذَا أَحْبَبْتَ أَحَداً مِنْ إِخْوَانِكَ فَأَعْلِمْهُ ذَلِكَ فَإِنَّ إِبْرَاهِيمَ(علیه السلام) قَالَ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي (1)؛ هر گاه يكى از برادران (دينى) خود را دوست داشتى به آن آگاهش كن، زيراابراهيم(علیه السلام) عرض كرد: بار پروردگارا به من بنما كه چگونه مرده ها را زنده می كنى فرمود مگر ايمان نياورده اى گفت چرا و ليكن براى اين كه دلم مطمئن شود.»

شرح: مجلسى(ره) گويد: اين روايت مطابق است با آن چه در عيون در تفسير اين آيه وارد شده كه مقصود اطمينان يافتن به مقام دوستى است (پايان كلام مجلسى(ره)، ولى ظاهر اين ست كه مقصود همان اطمينان يافتن بزنده كردن مردگان

ص: 145


1- . بقرة / 260.

و حشر آنان بوده، و استشهاد حضرت(علیه السلام) فقط از اين نظر است كه براى انسان خوب است در هر كارى اگر چه يقين بدان هم داشته به او نشان دهند و آگاهش سازند، و چنان چه در روايت عيون نيز تصريحى بدان شده باشد، ولى اين حديث را نمى توان صريح در اين معنى و مطابق با آن دانست و چنان چه اين معنى كه گفته شد هم نپذيريد ما گوئيم كه حديث از اين جهت اجمال دارد و نمي توان در آن معنى هم بدان استدلال كرد و تأييد آن حديث قرار داد.

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا أَحْبَبْتَ رَجُلًا فَأَخْبِرْهُ بِذَلِكَ فَإِنَّهُ أَثْبَتُ لِلْمَوَدَّةِ بَيْنَكُمَا؛ هر گاه مردى را دوست داشتى او را بدان آگاهش ساز، زيرا كه آن دوستى ميان شما را پابرجاتر كند.»

80. تعاملات خوب، خوش رفتاری و حق رفيق در سفر

عمار بن مروان گويد: حضرت صادق(علیه السلام) به من سفارش كرد و فرمود:

«أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ حُسْنِ الصِّحَابَةِ لِمَنْ صَحِبْتَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ؛ تو را سفارش می كنم به پرهيزكارى از خدا و پرداختن امانت و راست گوئى و خوش رفاقتى با هر كه رفاقت كنى. و لا قوة الا باللَّه.»

حضرت باقر(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ خَالَطْتَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَكُونَ يَدُكَ الْعُلْيَا عَلَيْهِ فَافْعَلْ؛ با كسى كه آميزش كنى اگر بتوانى دست خيرت را بر سر او نهى (و به او سود رسانى و نيكى كنى) بكن.»

ص: 146

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) مَا اصْطَحَبَ اثْنَانِ إِلَّا كَانَ أَعْظَمُهُمَا أَجْراً وَ أَحَبُّهُمَا إِلَى اللَّهِ عزّ و جلّ أَرْفَقَهُمَا به صاحبهِ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده: هيچ دو نفرى با هم رفاقت نكنند جز اين كه هر يك كه با رفيق خود بهتر رفاقت كند پاداشش بزرگ تر و پيش خداى عزّ و جلّ محبوب تر است.»

و نيز حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) حَقُّ الْمُسَافِرِ أَنْ يُقِيمَ عَلَيْهِ أَصْحَابُهُ إِذَا مَرِضَ ثَلَاثاً؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده: حق مسافر اين است كه چون بيمار شد رفقاى هم سفرش تا سه روز به خاطر او توقف كنند.»

و نيز آن حضرت(علیه السلام) از پدرانش(علیهم السلام) حديث می کند و می فرماید:

«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) صَاحَبَ رَجُلًا ذِمِّيّاً فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ أَيْنَ تُرِيدُ يَا عَبْدَ اللَّهِ فَقَالَ أُرِيدُ الْكُوفَةَ فَلَمَّا عَدَلَ الطَّرِيقُ بِالذِّمِّيِّ عَدَلَ مَعَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ أَ لَسْتَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تُرِيدُ الْكُوفَةَ فَقَالَ لَهُ بَلَى فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ فَقَدْ تَرَكْتَ الطَّرِيقَ فَقَالَ لَهُ قَدْ عَلِمْتُ قَالَ فَلِمَ عَدَلْتَ مَعِي وَ قَدْ عَلِمْتَ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) هَذَا مِنْ تَمَامِ حُسْنِ الصُّحْبَةِ أَنْ يُشَيِّعَ الرَّجُلُ صَاحِبَهُ هُنَيْئَةً إِذَا فَارَقَهُ وَ كَذَلِكَ أَمَرَنَا نَبِيُّنَا ص فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ هَكَذَا قَالَ قَالَ نَعَمْ قَالَ الذِّمِّيُّ لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَبِعَهُ مَنْ تَبِعَهُ لِأَفْعَالِهِ الْكَرِيمَةِ فَأَنَا أُشْهِدُكَ أَنِّي عَلَى دِينِكَ وَ رَجَعَ الذِّمِّيُّ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) فَلَمَّا عَرَفَهُ أَسْلَمَ؛(1) «أمير المؤمنين(علیه السلام) با يك نفر كافر ذمى (كه در پناه اسلام است) همراه شد، آن مرد ذمى به آن

ص: 147


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 670.

حضرت گفت: اى بنده خدا می خواهى به كجا بروى؟ فرمود: می خواهم به كوفه بروم، (پس سر دو راهى رسيدند و مرد ذمى به جاى ديگرى می رفت) چون راه ذمى گشت، امير المؤمنين(علیه السلام) نيز همراه او به آن راه گشت، مرد ذمى گفت: مگر نمي خواستى كه به كوفه بروى؟ فرمود: چرا، ذمى گفت: راه كوفه را رها كردى، فرمود: می دانم، گفت: پس چرا با اين كه ميدانى براه من گشتى؟ امير المؤمنين(علیه السلام) فرمود: اين از به پايان رساندن خوش رفاقتى است كه مرد رفيق راهش را در هنگام جدائى چند گامى بدرقه كند، و اين گونه پيغمبر ما(صلی الله علیه و اله) به ما دستور داده است، ذمى گفت اين گونه دستور داده؟ فرمود: آرى، ذمى گفت: پس به طور مسلم هر كه پيرويش كرده به خاطر همين كردارهاى بزرگوارانه او بوده، و من تو را گواه می گيرم كه پيرو دين توو بر كيش شمايم و مرد ذمى با أمير المؤمنين(علیه السلام) برگشت و همين كه او را شناخت مسلمان شد.»

81. ارتباطات و نامه نوشتن به همديگر

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«التَّوَاصُلُ بَيْنَ الْإِخْوَانِ فِي الْحَضَرِ التَّزَاوُرُ وَ فِي السَّفَرِ التَّكَاتُبُ؛ پيوند ميان برادران (دينى) آن گاه كه پيش هم هستند ديدار همديگر است، و در مسافرت نامه نوشتن به يكديگر.»

و نيز فرمود:

«رَدُّ جَوَابِ الْكِتَابِ وَاجِبٌ كَوُجُوبِ رَدِّ السَّلَامِ وَ الْبَادِي بِالسَّلَامِ أَوْلَى بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ؛(1) جواب نامه دادن واجب است مانند جواب سلام دادن، و آن كس كه آغاز به سلام كند به خدا و رسولش نزديك تر است.»

ص: 148


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 670.

82. ارتباطات و سلام کردن به یکدیگر

در کتاب شریف «اصول کافی»(1) آمده است:

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) السَّلَامُ تَطَوُّعٌ وَ الرَّدُّ فَرِيضَةٌ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود: سلام كردن مستحب است و رد (يعنى جواب) آن واجب است.»

و نيز رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود:

«مَنْ بَدَأَ بِالْكَلَامِ قَبْلَ السَّلَامِ فَلَا تُجِيبُوهُ وَ قَالَ ابْدَءُوا بِالسَّلَامِ قَبْلَ الْكَلَامِ فَمَنْ بَدَأَ بِالْكَلَامِ قَبْلَ السَّلَامِ فَلَا تُجِيبُوهُ؛ هر كه پيش از سلام كردن آغاز به سخن كند پاسخش را نگوئيد، و فرمود: پيش از سخن گفتن به سلام كردن آغاز گفتار كنيد، و هر كه پيش از سلام كردن آغاز سخن كرد پاسخش ندهيد.»

و نيز رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود:

«أَوْلَى النَّاسِ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ مَنْ بَدَأَ بِالسَّلَامِ؛ نزديك ترين مردم به خدا و رسولش كسى است كه به سلام آغاز گفتار كند.»

حضرت باقر(علیه السلام) فرمود:

«كَانَ سَلْمَانُ(ره) يَقُولُ أَفْشُوا سَلَامَ اللَّهِ فَإِنَّ سَلَامَ اللَّهِ لَا يَنَالُ الظَّالِمِينَ؛ سلمان(ره) هميشه می گفت: سلام خدا را آشكار كنيد، زيرا سلام خدا به ستم كاران نمي رسد.»

توضيح:فيض(ره) گويد: آشكارا كردن سلام باينست كه به هر كس برخورد كرديد سلام كنيد هر كه خواهد باشد، و معناى گفته سلمان اين ست كه به هر كه

ص: 149


1- . همان، ج 2، ص: 646

برخورد كرديد سلام كنيد (و فكر نكنيد كه ممكن است برخى از مردم شايسته سلام نباشند)، زيرا اگر سزاوار سلام نباشد مانند اين كه از ستم كاران باشد سلام خدا به او نرسد.

حضرت باقر(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ يُحِبُّ إِفْشَاءَ السَّلَامِ؛ به درستى كه خداى عزّ و جلّ دوست دارد آشكار كردن سلام را.»

ابن قداح گويد: حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا سَلَّمَ أَحَدُكُمْ فَلْيَجْهَرْ بِسَلَامِهِ لَا يَقُولُ سَلَّمْتُ فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيَّ وَ لَعَلَّهُ يَكُونُ قَدْ سَلَّمَ وَ لَمْ يُسْمِعْهُمْ فَإِذَا رَدَّ أَحَدُكُمْ فَلْيَجْهَرْ بِرَدِّهِ وَ لَا يَقُولُ الْمُسَلِّمُ سَلَّمْتُ فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيَّ ثُمَّ قَالَ كَانَ عَلِيٌّ(علیه السلام) يَقُولُ لَا تَغْضَبُوا وَ لَا تُغْضِبُوا أَفْشُوا السَّلَامَ وَ أَطِيبُوا الْكَلَامَ وَ صَلُّوا بِاللَّيْلِ وَ النَّاسُ نِيَامٌ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ به سلام ثُمَّ تَلَا(علیه السلام) عَلَيْهِمْ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ»؛(1) هر گاه يكى از شماها سلام كند بايد بلند سلام كند و نگويد: من سلام كردم و جواب مرا ندادند، زيرا شايد سلام كرده و آن ها نشنيده اند، چون يكى از شماها جواب سلام گويد: بايد بلند جواب دهد و مسلمانى نگويد: كه من سلام كردم و به من جواب ندادند، سپس فرمود: على(علیه السلام) هميشه می فرماید: خشم نكنيد و كسى را هم بخشم نياوريد، سلام را آشكار گوئيد و گفتارتان را خوش كنيد، در شب نماز بخوانيد آن گاهى كه مردم در خوابند (مقصود نماز شب است) تا به سلامتى به بهشت رويد، سپس اينگفتار خداى عزّ و جلّ

ص: 150


1- . حشر / 23.

را براى مردم خواند: «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ» (يعنى خدائى كه سالم از هر گونه عيب و نقصى است و امان دهنده و نگهبان است، و منظور امام از استشهاد به اين آيه اين ست كه سلام يكى از نام هاى خدا است).»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«الْبَادِي بِالسَّلَامِ أَوْلَى بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ؛ آن كه آغاز به سلام كند به خدا و رسولش نزديك نزديك تر است.»

حسن بن منظر گويد: شنيدم حضرت صادق(علیه السلام) می فرماید:

«مَنْ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَهِيَ عَشْرُ حَسَنَاتٍ وَ مَنْ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ فَهِيَ عِشْرُونَ حَسَنَةً وَ مَنْ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَهِيَ ثَلَاثُونَ حَسَنَةً؛ هر كس (را) بگويد: السلام عليكم، ده حسنه است، و هر كه (را) بگويد: السلام عليكم و رحمة اللَّه، بيست حسنه است، و هر كه (را) بگويد: السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته، سى حسنه است.»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«ثَلَاثَةٌ تُرَدُّ عَلَيْهِمْ رَدَّ الْجَمَاعَةِ وَ إِنْ كَانَ وَاحِداً عِنْدَ الْعُطَاسِ يُقَالُ يَرْحَمُكُمُ اللَّهُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ غَيْرُهُ وَ الرَّجُلُ يُسَلِّمُ عَلَى الرَّجُلِ فَيَقُولُ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ الرَّجُلُ يَدْعُو لِلرَّجُلِ فَيَقُولُ عَافَاكُمُ اللَّهُ وَ إِنْ كَانَ وَاحِداً فَإِنَّ مَعَهُ غَيْرَهُ؛ سه كس هستند كه گرچه يك نفر باشند، ولى در باره آن ها بصيغه جمع (مانند صيغه شما در فارسى) جواب داده شود يكى در جايى كه كسى عطسه زند كه به او گفته شود:«يرحمكم اللَّه» (يعنى خدا به شما رحمت فرستد كه در اين جا) اگر چه كسى ديگر با او نباشد (بصيغه جمع گفته شود) و ديگر مردى كه بمرد ديگرى سلام كند كه می گويد:«السلام عليكم» (يعنى درود بر شما) و ديگر

ص: 151

مردى كه براى مرد ديگرى دعا كند كه می گويد:«عافاكم اللَّه» (يعنى خداوند شما را عافيت بخشد) كه اگر چه يكى است، ولى ديگرى با او هست (مقصود از آن ديگر فرشته هاى نويسنده و نگهبانان و ديگر از ايشان كه با انسان هستند می باشد چنان چه فيض و مجلسى رحمهما اللَّه فرموده اند).»

آن حضرت(علیه السلام) در روایتی دیگر می فرماید:

«ثَلَاثَةٌ لَا يُسَلَّمُونَ الْمَاشِي مَعَ الْجَنَازَةِ وَ الْمَاشِي إِلَى الْجُمُعَةِ وَ فِي بَيْتِ الْحَمَّامِ؛ سه كس سلام نكنند: كسى كه همراه جنازه رود، و كسى كه به نماز جمعه می رود، و در حمام.»

شرح: فيض(ره) گويد:، زيرا كه اين اشخاص خاطرشان مشغول و به خود سرگرم هستند پس باكى بر آن ها نيست اگر سلام نكنند.

و نيز آن حضرت(علیه السلام) فرمود:

«مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ لَقِيتَ؛ از فروتنى و تواضع اين است كه به هر كه برخورد كردى سلام كنى.»

حضرت باقر(علیه السلام) فرمود:

«مَرَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ(علیه السلام) بِقَوْمٍ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ فَقَالُوا عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ فَقَالَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) لَا تُجَاوِزُوا بِنَا مِثْلَ مَا قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ لِأَبِينَا إِبْرَاهِيمَ(علیه السلام) إِنَّمَا قَالُوا رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ؛ امير المؤمنين(علیه السلام) به مردمى گذر كرد و بر آن ها سلام كرد آن ها در جواب گفتند: عليك السلام و رحمة اللَّه و بركاته و مغفرته و رضوانه، پس امير المؤمنين(علیه السلام) بدان ها فرمود: در باره ما از آن چه فرشتگان به پدرمان ابراهيم(علیه السلام) گفتند نگذريد، آن ها گفتند:رحمة اللَّه و بركاته عليكم أهل البيت.»

ص: 152

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ مِنْ تَمَامِ التَّحِيَّةِ لِلْمُقِيمِ الْمُصَافَحَةَ وَ تَمَامِ التَّسْلِيمِ عَلَى الْمُسَافِرِ الْمُعَانَقَةَ؛ تكميل تحيت (سلام گفتن و خوش آمد) براى شخصى كه به سفر نرفته مصافحه (و دست دادن باو) است، و تكميل آن در باره آن كه از سفر آمده معانقه (و در آغوش گرفتن و دست به گردن همديگر انداختن) است.»

و نيز فرمود:

«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) يُكْرَهُ لِلرَّجُلِ أَنْ يَقُولَ حَيَّاكَ اللَّهُ ثُمَّ يَسْكُتَ حَتَّى يَتْبَعَهَا بِالسَّلَامِ؛ امير المؤمنين(علیه السلام) فرموده: براى مرد بد است كه اول بگويد:«حياك اللَّه» (يعنى خدايت زنده بدارد) سپس خاموش شود و دنبالش سلام كند.»

83. چه کسی در سلام پیشی بگیرد

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:«يُسَلِّمُ الصَّغِيرُ عَلَى الْكَبِيرِ وَ الْمَارُّ عَلَى الْقَاعِدِ وَ الْقَلِيلُ عَلَى الْكَثِيرِ؛ كوچك بر بزرگ سلام كند، و رهگذر بر نشسته، و گروه اندك بر گروه بسيار سلام كنند.»

و نيز فرمود:

«الْقَلِيلُ يَبْدَءُونَ الْكَثِيرَ بِالسَّلَامِ وَ الرَّاكِبُ يَبْدَأُ الْمَاشِيَ وَ أَصْحَابُ الْبِغَالِ يَبْدَءُونَ أَصْحَابَ الْحَمِيرِ وَ أَصْحَابُ الْخَيْلِ يَبْدَءُونَ أَصْحَابَ الْبِغَالِ؛ كم ترها به بيش تران سلام كنند، و سواره به پياده، و استر سوارها به الاغ سوارها، و اسب سواران باستر سواران سلام كنند.»

و نيز می فرمود:

«يُسَلِّمُ الرَّاكِبُ عَلَى الْمَاشِي وَ الْمَاشِي عَلَى الْقَاعِدِ وَ إِذَا لَقِيَتْ جَمَاعَةٌ جَمَاعَةً

ص: 153

سَلَّمَ الْأَقَلُّ عَلَى الْأَكْثَرِ وَ إِذَا لَقِيَ وَاحِدٌ جَمَاعَةً سَلَّمَ الْوَاحِدُ عَلَى الْجَمَاعَةِ؛ سواره بر پياده و پياده بر نشسته سلام كنند، و چون گروهى به گروه ديگر برخورند آنان كه كم ترند به بيش تران سلام كنند، و چون يك نفر به گروهى برخورد آن يك به آن گروه سلام كند.»

و نيز آن حضرت(علیه السلام) فرمود:

«يُسَلِّمُ الرَّاكِبُ عَلَى الْمَاشِي وَ الْقَائِمُ عَلَى الْقَاعِدِ؛ سواره بر پياده و ايستاده بر نشسته سلام كند.»

و نيز فرموده:

«إِذَا كَانَ قَوْمٌ فِي مَجْلِسٍ ثُمَّ سَبَقَ قَوْمٌ فَدَخَلُوا فَعَلَى الدَّاخِلِ أَخِيراً إِذَا دَخَلَ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ؛ هر گاه مردمى در انجمنى باشند و مردم ديگرى وارد شوند آن ها كه تازه وارد شده اند بايد سلام كنند.»

و باز حضرت صادق(علیه السلام) در روایتی فرمود:

«إِذَا مَرَّتِ الْجَمَاعَةُ بِقَوْمٍ أَجْزَأَهُمْ أَنْ يُسَلِّمَ وَاحِدٌ مِنْهُمْ وَ إِذَا سَلَّمَ عَلَى الْقَوْمِ وَ هُمْ جَمَاعَةٌ أَجْزَأَهُمْ أَنْ يَرُدَّ وَاحِدٌ مِنْهُمْ؛ هر گاه گروهى بجمعى بگذرند كافى است كه يكى از آن ها سلام كند، و چون بر جمعى سلام كردند كافى است كه يكى از ايشان جواب دهد.»

عبد الرحمن بن حجاج گويد: كه امام(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا سَلَّمَ الرَّجُلُ مِنَ الْجَمَاعَةِ أَجْزَأَ عَنْهُمْ؛ چون يك تن از ميان گروهى سلام كرد از ديگران كافى است.»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا سَلَّمَ مِنَ الْقَوْمِ وَاحِدٌ أَجْزَأَ عَنْهُمْ وَ إِذَا رَدَّ وَاحِدٌ أَجْزَأَ عَنْهُمْ؛ چون يكى از ميان مردمى سلام كرد از آن ها كافى است، و چون يكى از آن ها جواب داد از آن ها بس است.»

ص: 154

84. سلام کردن به زن ها

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) يُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ يَرْدُدْنَ(علیه السلام) وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) يُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَى الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ يَقُولُ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُعْجِبَنِي صَوْتُهَا فَيَدْخُلَ عَلَيَّ أَكْثَرُ مِمَّا أَطْلُبُ مِنَ الْأَجْرِ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به زن ها سلام می كرد و آن ها نيز جواب می دادند، و امير المؤمنين(علیه السلام) نيز سلام می كرد و خوش نداشت كه به جوان هاى از زن ها سلام كند، و می فرمود: مى ترسم آوازش مرا خوش آيد، و زيادتر از آن اجرى كه می جويم (گناه) به من رسد.»

85. سلام کردن به ملیت های مختلف

این باب در تعاملات با ملیت ها به صورت مفصل خواهد آمد، ولی در این جا طرداً للباب مطرح می گردد.

حضرت باقر(علیه السلام) فرمود:

«دَخَلَ يَهُودِيٌّ عَلَى رسول اللَّه(صلی الله علیه و اله) وَ عَائِشَةُ عِنْدَهُ فَقَالَ السَّامُ عَلَيْكُمْ (1) فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) عَلَيْكُمْ ثُمَّ دَخَلَ آخَرُ فَقَالَ مِثْلَ ذَلِكَ فَرَدَّ عَلَيْهِ كَمَا رَدَّ عَلَى صَاحِبِهِ ثُمَّ دَخَلَ آخَرُ فَقَالَ مِثْلَ ذَلِكَ فَرَدَّ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) كَمَا رَدَّ عَلَى صَاحِبَيْهِ فَغَضِبَتْ عَائِشَةُ فَقَالَتْ عَلَيْكُمُ السَّامُ وَ الْغَضَبُ وَ اللَّعْنَةُ يَا مَعْشَرَ الْيَهُودِ يَا إِخْوَةَ الْقِرَدَةِ وَ الْخَنَازِيرِ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) يَا عَائِشَةُ إِنَّ الْفُحْشَ لَوْ كَانَ مُمثلاً لَكَانَ مِثَالَ سَوْءٍ إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ يُوضَعْ عَلَى شَيْ ءٍ قَطُّ إِلَّا زَانَهُ وَ لَمْ يُرْفَعْعَنْهُ قَطُّ إِلَّا شَانَهُ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ مَا سَمِعْتَ إِلَى قَوْلِهِمْ

ص: 155


1- . السام: الموت.

السَّامُ عَلَيْكُمْ فَقَالَ بَلَى أَ مَا سَمِعْتِ مَا رَدَدْتُ عَلَيْهِمْ قُلْتُ عَلَيْكُمْ فَإِذَا سَلَّمَ عَلَيْكُمْ مُسْلِمٌ فَقُولُوا سَلَامٌ عَلَيْكُمْ وَ إِذَا سَلَّمَ عَلَيْكُمْ كَافِرٌ فَقُولُوا عَلَيْكَ؛ مردى يهودى وارد شد بر رسول خدا(صلی الله علیه و اله) و عايشه هم در حضور آن حضرت(صلی الله علیه و اله)بود و گفت: «السام عليكم» (يعنى مرگ بر شما، رسول خدا(صلی الله علیه و اله)در پاسخ فرمود: «عليكم» (يعنى بر شما) سپس ديگرى (از يهود) آمد و مانند همان گفت و رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نيز مانند رفيقش به او پاسخ داد، پس سومى وارد شد و مانند آن گفت و رسول خدا(صلی الله علیه و اله) همان طور كه به دو نفر رفقايش جواب داده بود جواب او را گفت، پس عايشه خشم گين شد و گفت:«سام» و خشم و لعنت بر شما باد اى گروه يهود و اى برادران ميمونها و خوكها، پس رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به عايشه فرمود: اى عايشه اگر فحش به صورتى مجسم می شد هر آينه بد صورتى داشت، نرمش و مدارا بر هيچ چيز نهاده نشده جز اين كه آن چيز را آراسته است، و از هيچ چيز برداشته نشده جز اين كه آن را زشت ساخته عرض كرد: اى رسول خدا آيا نشنيدى كه اين ها گفتند:«السام عليكم»؟ فرمود: چرا، مگر تو نشنيدى آن چه من پاسخ شان را دادم و گفتم:«عليكم»؟ پس هر گاه مسلمانى به شما سلام كرد به او بگوئيد:«سلام عليكم» و هر گاه كافرى بر شما سلام كرد در پاسخش بگوئيد:«عليك».

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) لَا تَبْدَءُوا أَهْلَ الْكِتَابِ بِالتَّسْلِيمِ وَ إِذَا سَلَّمُوا عَلَيْكُمْ فَقُولُوا وَ عَلَيْكُمْ (1)؛ امير المؤمنين(علیه السلام) فرموده: به أهل كتاب آغاز به سلام نكنيد، و هر گاه به شما سلام كردند شما در جواب بگوئيد: «و عليكم».

سماعة گويد:

ص: 156


1- . في جميع النسخ باثبات الواو يعنى علينا السلام و عليكم ما تستحقون.

«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) عَنِ الْيَهُودِيِّ وَ النَّصْرَانِيِّ وَ الْمُشْرِكِ إِذَا سَلَّمُوا عَلَى الرَّجُلِ وَ هُوَ جَالِسٌ كَيْفَ يَنْبَغِي أَنْ يَرُدَّ عَلَيْهِمْ فَقَالَ يَقُولُ عَلَيْكُمْ؛ از حضرت صادق(علیه السلام) پرسيدم از اين كه يهودى و نصرانى و مشرك هر گاه بر مسلمانى سلام كنند و او نشسته باشد چگونه جواب آن ها را بگويد؟ فرمود: می گويد: عليكم».

و نيز محمد بن مسلم از آن حضرت(علیه السلام) حديث كند كه فرمود:

«إِذَا سَلَّمَ عَلَيْكَ الْيَهُودِيُّ وَ النَّصْرَانِيُّ وَ الْمُشْرِكُ فَقُلْ عَلَيْكَ؛ هر گاه يهودى و نصرانى و مشرك بر تو سلام كردند بگو: عليك.»

جابر از حضرت باقر(علیه السلام) حديث كند كه فرمود:

«أَقْبَلَ أَبُو جَهْلِ بْنُ هِشَامٍ وَ مَعَهُ قَوْمٌ مِنْ قُرَيْشٍ فَدَخَلُوا عَلَى أَبِي طَالِبٍ فَقَالُوا إِنَّ ابْنَ أَخِيكَ قَدْ آذَانَا وَ آذَى آلِهَتَنَا فَادْعُهُ وَ مُرْهُ فَلْيَكُفَّ عَنْ آلِهَتِنَا وَ نَكُفُّ عَنْ إِلَهِهِ قَالَ فَبَعَثَ أَبُو طَالِبٍ إِلَى رسول اللَّه(صلی الله علیه و اله) فَدَعَاهُ فَلَمَّا دَخَلَ النَّبِيُّ(صلی الله علیه و اله) لَمْ يَرَ فِي الْبَيْتِ إِلَّا مُشْرِكاً(1) فَقَالَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى ثُمَّ جَلَسَ فَخَبَّرَهُ أَبُو طَالِبٍ بِمَا جَاءُوا لَهُ فَقَالَ أَ وَ هَلْ لَهُمْ فِي كَلِمَةٍ خَيْرٍ لَهُمْ مِنْ هَذَا يَسُودُونَ بِهَا الْعَرَبَ (2) وَ يَطَئُونَ أَعْنَاقَهُمْ فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ نَعَمْ وَ مَا هَذِهِ الْكَلِمَةُ فَقَالَ تَقُولُونَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قَالَ فَوَضَعُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَ خَرَجُوا هُرَّاباً وَ هُمْ يَقُولُونَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِي قَوْلِهِمْ(صلی الله علیه و اله) وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ إِلَى قَوْلِهِ إِلَّا اخْتِلاقٌ (3)؛ ابو جهل بن هشام با گروهى از قريش نزد ابو طالب رفتند و گفتند: اين برادرزاده ات ما را آزار دهد و معبودهاى ما را هم بيازارد او را بخواه و دستورش بده از نكوهش معبودان ما خوددارى كند

ص: 157


1- . يعني بحسب الظاهر فان أبا طالب كان يخفى إسلامه. أو تقية.
2- . السود بالضم و السودد: و السؤدد كقنفذ: السيادة. و السائد: السيّد.
3- . ص / 7.

تا ما هم از نكوهش معبود او خوددارى كنيم، فرمود: پس ابو طالب نزد رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرستاد و او را فرا خواند، همين كه رسول خدا(صلی الله علیه و اله) وارد شد در خانه جز مشرك كسى نديد پس فرمود: السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى؛ (يعنى سلام بر هر كس پيروى از حق كند) و نشست، ابو طالب، از آن چه مشركين گفته بودند آگاهش ساخت، حضرت فرمود: آيا به جاى اين پيشنهاد كلمه اى نخواهند كه بدان وسيله بر عرب آقائى كنند و بر گردن همه آن ها سوار شوند؟ (كنايه از اين است كه همه را زير فرمان خويش در آورند) ابو جهل گفت: چرا آن كلمه چيست؟ فرمود: بگوئيد: «لا اله الا اللَّه»

(همين كه اين كلام را شنيدند) انگشت هاى خود را در گوش نهاده و پا به فرار گذاردند و می گفتند: «ما در ملت پسين اين را نشنيده ايم و اين نيست جز آورده تازه و نوين» پس خداى تعالى در باره گفتار ايشان از اول سورۀ «ص» (وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ) تا آيه (8) (يعنى تا آخر آيه إِلَّا اخْتِلاقٌ) نازل فرمود.»حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«تَقُولُ فِي الرَّدِّ عَلَى الْيَهُودِيِّ وَ النَّصْرَانِيِّ سَلَامٌ (1)؛ در جواب سلام يهودى و نصرانى می گوئى: سلام.»

شرح: مجلسى(ره) گويد: يعنى بر ما يا بر مستحقش يا بر كسى كه پيروى از حق كند.

عبد الرحمن بن حجاج گويد: به حضرت كاظم(علیه السلام) عرض كردم: بفرمائيد كه اگر من نيازمند يك طبيب نصرانى شدم می توانم بر او سلام كنم و در حقش دعا كنم؟ فرمود:

ص: 158


1- . أي علينا أو على من يستحقه.

«نَعَمْ إِنَّهُ لَا يَنْفَعُهُ دُعَاؤُكَ؛ آرى دعاى تو به او سودى نبخشد.»

حضرت رضا(علیه السلام) فرمود:

«قِيلَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) كَيْفَ أَدْعُو لِلْيَهُودِيِّ وَ النَّصْرَانِيِّ قَالَ تَقُولُ لَهُ بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِي الدُّنْيَا؛ به حضرت صادق(علیه السلام) عرض شد: در حق يهودى و نصرانى چگونه دعا كنيم؟ فرمود: به او بگوئيد: خدا به دنياى تو بركت بدهد.»

ابو بصير از يكى از دو امام باقر و صادق(علیه السلام) حديث كند كه در باره مصافحه (و دست دادن) مسلمان بيهود و نصرانى فرمود:

«مِنْ وَرَاءِ الثَّوْبِ فَإِنْ صَافَحَكَ بِيَدِهِ فَاغْسِلْ يَدَكَ؛ از پشت جامه باشد، و چنان چه با دست لختت به تو دست داد دستت را بشوى.»

خالد قلانسى گويد: به حضرت صادق(علیه السلام) عرض كردم: من با كافر ذمى (يعنى آنان كه در ذمه اسلامند مانند يهود و نصارى و گبر) برخورد می كنم و او با من دست می دهد؟ فرمود:

«امْسَحْهَا بِالتُّرَابِ وَ بِالْحَائِطِ قُلْتُ فَالنَّاصِبَ قَالَ اغْسِلْهَا؛ دستت به خاك به مال يا به ديوار بكش، عرض كردم: اگر ناصبى (يعنى دشمن اهل بيت پيغمبر(صلی الله علیه و اله) باشد چطور؟ فرمود: دستت را بشوى.»

محمد بن مسلم از حضرت باقر(علیه السلام) در باره مردى كه با مردى گبر دست داده است حديث كند كه فرمود:

«يَغْسِلُ يَدَهُ وَ لَا يَتَوَضَّأُ؛(1) دستش را بشويد و وضوء نسازد.»

ص: 159


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 645.

86. ارتباطات، مصافحه و دست دادن به برادران

هم چنین در کتاب شریف «اصول کافی» پیرامون مصافحه و دست دادن به برادران آمده است:(1)

ابو عبيده گويد:

«كُنْتُ زَمِيلَ (2) أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) وَ كُنْتُ أَبْدَأُ بِالرُّكُوبِ ثُمَّ يَرْكَبُ هُوَ فَإِذَا اسْتَوَيْنَا سَلَّمَ وَ سَاءَلَ مُسَاءَلَةَ رَجُلٍ لَا عَهْدَ لَهُ به صاحبهِ وَ صَافَحَ قَالَ وَ كَانَ إِذَا نَزَلَ نَزَلَ قَبْلِي فَإِذَا اسْتَوَيْتُ أَنَا وَ هُوَ عَلَى الْأَرْضِ سَلَّمَ وَ سَاءَلَ مُسَاءَلَةَ مَنْ لَا عَهْدَ لَهُ به صاحبهِ- فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّكَ لَتَفْعَلُ شَيْئاً مَا يَفْعَلُهُ أَحَدُ مَنْ قِبَلَنَا وَ إِنْ فَعَلَ مَرَّةً فَكَثِيرٌ فَقَالَ أَ مَا عَلِمْتَ مَا فِي الْمُصَافَحَةِ إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ يَلْتَقِيَانِ فَيُصَافِحُ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ فَلَا تَزَالُ الذُّنُوبُ تَتَحَاتُ (3)

عَنْهُمَا كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ وَ اللَّهُ يَنْظُرُ إِلَيْهَا حَتَّى يَفْتَرِقَا؛ من هم كجاوه امام باقر(علیه السلام) بودم و اول من سوار می شدم و سپس آن حضرت، چون قرار می گرفتيم حضرت به من سلام می كرد و مانند مردي كه رفيقش را به تازگى نديده احوال پرسى و مصافحه می فرمود و هنگام پياده شدن او پيش از من پياده می شد، چون بر زمين قرار می گرفتيم سلام می كرد و مانند كسى كه رفيقش را به تازگى نديده احوال پرسى می نمود. من گفتم يا ابن رسول اللَّه شما كارى می كنى كه هيچ كس از مردم نزد ما نمي كند و اگر يك بار هم بكند زياد است؟ فرمود: مگر ثواب مصافحه را نمي دانى؟ دو مؤمن به هم بر می خورند و يكى به ديگرى دست می دهد، پس همواره گناهان آن دو می ريزد، چنان كه برگ از درخت می ريزد، و خدا به آن ها توجه می فرمايد تا از يك ديگر جدا شوند.»

ص: 160


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 180.
2- . الزميل: الرديف، العديل، الرفيق. و المزاملة: المعادلة.
3- . أي تساقط.

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا وَ تَصَافَحَا أَدْخَلَ اللَّهُ يَدَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِمَا فَصَافَحَ أَشَدَّهُمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ؛ چون دو مؤمن به هم برخورند و مصافحه كنند، خدا دستش را ميان دست آن ها گذارد و با آن كه رفيقش را بيش تر دارد مصافحه كند.»و فرمود:

«إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا أَدْخَلَ اللَّهُ عزّ و جلّ يَدَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِمَا وَ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلَى أَشَدِّهِمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ فَإِذَا أَقْبَلَ اللَّهُ عَزَّوَ جَلَّ بِوَجْهِهِ عَلَيْهِمَا تَحَاتَّتْ عَنْهُمَا الذُّنُوبُ كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ؛ چون دو مؤمن به هم برخورند و مصافحه كنند، خداى عزّ و جلّ دستش را ميان دست. آن ها در آورد و به آن كه رفيقش را بيش تر دوست دارد، رو آورد. و چون خداى عزّ و جلّ به هر دو نفر متوجه شود (در صورتى كه هر دو يك ديگر را به يك اندازه دوست داشته باشند) گناهان آن ها مانند برگ درخت بريزد.»

و باز در جای دیگری فرمود:

«إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا أَقْبَلَ اللَّهُ عزّ و جلّ عَلَيْهِمَا بِوَجْهِهِ وَ تَسَاقَطَتْ عَنْهُمَا الذُّنُوبُ كَمَا يَتَسَاقَطُ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ؛ چون دو مؤمن به هم برخورند و مصافحه كنند، خداى عزّ و جلّ به آن ها رو آورد و گناهان شان چون برگ درخت بريزد.»

ابا عبيده حذاء گويد:

«زَامَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي شِقِّ مَحْمِلٍ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مَكَّةَ فَنَزَلَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ فَلَمَّا قَضَى حَاجَتَهُ وَ عَادَ قَالَ هَاتِ يَدَكَ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ فَنَاوَلْتُهُ يَدِي فَغَمَزَهَا حَتَّى وَجَدْتُ الْأَذَى فِي أَصَابِعِي ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ مَا مِنْ مُسْلِمٍ لَقِيَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ فَصَافَحَهُ وَ شَبَّكَ

ص: 161

أَصَابِعَهُ (1) فِي أَصَابِعِهِ إِلَّا تَنَاثَرَتْ عَنْهُمَا ذُنُوبُهُمَا كَمَا يَتَنَاثَرُ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ فِي الْيَوْمِ الشَّاتِي (2)؛ از مدينه تا مكه در يكتاى كجاوه همراه امام باقر(علیه السلام) بودم، حضرت در بين راه پياده شد و قضاء حاجت كرد و برگشت و فرمود: ابا عبيده دستت را بده، من دستم را دراز كردم، حضرت چنان فشرد كه در انگشتانم فشار را احساس كردم. سپس فرمود: اى ابا عبيده هر مسلمانى كه برادر مسلمانش را ملاقات كند و با او مصافحه نمايد و انگشتان خود را با انگشتان او درهم كند، گناهان آن ها مانند برگ درختان در فصل زمستان بريزد.»

مالك جهنى گويد: امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«يَا مَالِكُ أَنْتُمْ شِيعَتُنَا أَ لَا تَرَى أَنَّكَ تُفْرِطُ فِي أَمْرِنَا إِنَّهُ لَا يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ اللَّهِ فَكَمَا لَا يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ اللَّهِ كَذَلِكَ لَا يُقْدَرُ عَلَى صِفَتِنَا وَ كَمَا لَا يُقْدَرُ عَلَى صِفَتِنَا كَذَلِكَ لَا يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ الْمُؤْمِنِ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَلْقَى الْمُؤْمِنَ فَيُصَافِحُهُ فَلَا يَزَالُ اللَّهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِمَا وَ الذُّنُوبُ تَتَحَاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ حَتَّى يَفْتَرِقَا فَكَيْفَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ مَنْ هُوَ كَذَلِكَ؛ اى مالك گمان مبر كه شما شيعيان در باره ما مبالغه می كنيد، همانا خدا را نتوان وصف كرد، و چنان كه خدا را نتوان وصف كرد، ما را نيز نتوان وصف نمود و چنان كه ما را نتوان وصف نمود، مؤمن را نيز نتوان وصف نمود، زيرا مؤمن با مؤمن ملاقات می كند و به او دست می دهد، پس همواره خدا به آن ها توجه فرمايد و گناهان از رخسارشان مانند برگ درخت فرو ريزد تا از يك ديگر جدا شوند، پس چگونه وصف كسى كه چنين باشد توان كرد.»

ص: 162


1- . كان المراد بالتشبيك هنا أخذ أصابعه بأصابعه فانهما حينئذ تشبهان الشبكة، لا ادخال الأصابع في الأصابع كما زعم.
2- . اليوم الشاتى: الشديد البرد و هو كناية عن يوم الريح للزومه لها غالبا.

ابو حمزه گويد: هم كجاوه امام باقر(علیه السلام) بودم، چون بار بزمين گذاشتيم، حضرت اندكى راه رفت، سپس آمد و دست مرا گرفت و گرم بفشرد، من عرض كردم: قربانت گردم، من كه در كجاوه همراه شما بودم؟ فرمود:

«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا جَالَ جَوْلَةً ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ أَخِيهِ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِمَا بِوَجْهِهِ فَلَمْ يَزَلْ مُقْبِلًا عَلَيْهِمَا بِوَجْهِهِ وَ يَقُولُ لِلذُّنُوبِ تَحَاتَّ عَنْهُمَا فَتَتَحَاتُّ يَا أَبَا حَمْزَةَ كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ فَيَفْتَرِقَانِ وَ مَا عَلَيْهِمَا مِنْ ذَنْبٍ؛ مگر نمي دانى كه چون مؤمن گردشى كند و سپس به برادرش دست دهد خدا توجه خود را به سوى آن ها افكند و همواره به آن ها رو آورد و بگناهان فرمايد: از آن ها فروريزيد،- اى ابا حمزه- سپس گناهان مانند برگ درخت فروريزند و آن ها خالى از گناه از يك ديگر جدا شوند.»

هشام بن سالم گويد: از امام صادق(علیه السلام) حد مصافحه را پرسيدم، فرمود:

«دَوْرُ نَخْلَةٍ؛ گردش درو درخت خرماست (يعنى اگر چه به مقدار گردش دور درخت خرما از يك ديگر جدا شوند مستحب است با يك ديگر مصافحه كنند).»

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا تَوَارَى أَحَدُهُمَا عَنْ صَاحِبِهِ بِشَجَرَةٍ ثُمَّ الْتَقَيَا أَنْ يَتَصَافَحَا؛ براى مؤمنين سزاوار است كه چون يكى از آن ها از رفيقش به فاصلۀ درختى نهان شد و سپس به هم برخوردند مصافحه كنند.»

آن حضرت(علیه السلام) در حدیثی دیگر فرمود:«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) إِذَا لَقِيَ أَحَدُكُمْ أَخَاهُ فَلْيُسَلِّمْ عَلَيْهِ وَ لْيُصَافِحْهُ فَإِنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ أَكْرَمَ بِذَلِكَ الْمَلَائِكَةَ فَاصْنَعُوا صُنْعَ الْمَلَائِكَةِ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله): فرمود: چون

ص: 163

يكى از شما برادرش را ملاقات كند بايد به او سلام كند و دست بدهد، زيرا خداى عزّ و جلّ فرشتگان را بدين عمل گرامى داشته، پس شما هم كار فرشته را بكنيد.»

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«إِذَا الْتَقَيْتُمْ فَتَلَاقَوْا بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصَافُحِ وَ إِذَا تَفَرَّقْتُمْ فَتَفَرَّقُوا بِالاسْتِغْفَارِ(1)؛ چون به يكديگر برخورديد با سلام كردن و مصافحه برخورديد، و چون از يك ديگر جدا شويد با آمرزش خواهى جدا شويد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«كَانَ الْمُسْلِمُونَ إِذَا غَزَوْا مَعَ رسول اللَّه(صلی الله علیه و اله) وَ مَرُّوا به مكان كَثِيرِ الشَّجَرِ ثُمَّ خَرَجُوا إِلَى الْفَضَاءِ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ فَتَصَافَحُوا؛ همه مسلمانان با رسول خدا(صلی الله علیه و اله)به جنگ می رفتند و به جاى پر درختى می گذشتند و سپس به فضاى باز می رسيدند به يكديگر نگريسته و مصافحه می كردند.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا صَافَحَ الرَّجُلُ صَاحِبَهُ فَالَّذِي يَلْزَمُ التَّصَافُحَ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الَّذِي يَدَعُ أَلَا وَ إِنَّ الذُّنُوبَ لَتَتَحَاتُّ فِيمَا بَيْنَهُمْ حَتَّى لَا يَبْقَى ذَنْبٌ؛ هر گاه مردى با رفيقش دست دهد، آن كه دستش را نگه دارد، اجرش بيش تر است از آن كه رها می كند، و آگاه باش كه گناهان از آن ها بريزد تا آن جا كه گناهى باقى نماند.»

اسحاق بن عمار گويد: خدمت امام صادق(علیه السلام) رسيدم، حضرت با ترش روئى به من نگريست، عرض كردم: سبب دگرگونى شما با من چيست؟ فرمود:

«الَّذِي غَيَّرَكَ لِإِخْوَانِكَ بَلَغَنِي يَا إِسْحَاقُ أَنَّكَ أَقْعَدْتَ بِبَابِكَ بَوَّاباً يَرُدُّ عَنْكَ فُقَرَاءَ

ص: 164


1- . بان تقولوا: غفر اللّه لك مثلا.

الشِّيعَةِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي خِفْتُ الشُّهْرَةَ فَقَالَ أَ فَلَا خِفْتَ الْبَلِيَّةَ أَ وَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا أَنْزَلَ اللَّهُ عزّ و جلّ الرَّحْمَةَ عَلَيْهِمَا فَكَانَتْ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ (1) لِأَشَدِّهِمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ فَإِذَا تَوَافَقَا(2) غَمَرَتْهُمَا الرَّحْمَةُ فَإِذَا قَعَدَا يَتَحَدَّثَانِ قَالَ الْحَفَظَةُ بَعْضُهَا لِبَعْضٍ اعْتَزِلُوا بِنَا فَلَعَلَّ لَهُمَا سِرّاً وَ قَدْ سَتَرَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا فَقُلْتُ أَ لَيْسَ اللَّهُ عزّ و جلّ يَقُولُ «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»(3) فَقَالَ يَا إِسْحَاقُ إِنْ كَانَتِ الْحَفَظَةُ لَا تَسْمَعُ فَإِنَّ عَالِمَ السِّرِّ يَسْمَعُ وَ يَرَى؛ آن چه تو را با برادرانت دگرگون ساخته، اى اسحاق به من خبر رسيده كه در منزلت دربان گذاشته اى تا فقراء شيعه را راه ندهند. عرض كردم: قربانت، من از شهرت ترسيدم، فرمود: از بليه نترسيدى؟ مگر نمي دانى كه چون دو مؤمن ملاقات كنند و مصافحه نمايند، خداى عزّ و جلّ بر آن ها رحمت نازل كند كه نود و نه قسمت آن براى آن كه رفيقش را دوست تر دارد باشد و چون در دوستى برابر باشند [با هم بايستند] رحمت خدا ايشان را فرا گيرد، و چون براى مذاكره بنشينند، برخى از فرشتگان نگهبان آن ها ببرخى ديگر گويند از اين ها كناره گيريم، شايد رازى داشته باشند كه خدا بر آن ها پرده كشيده باشد. عرض كردم: مگر خداى عزّ و جلّ نمى فرمايد: «به گفتارى دم نزند جز آن كه نزد او رقيب حاضر باشد» فرمود: اى اسحاق! اگر نگهبانان نشنوند، خداى عالم السرّ بشنود و ببيند.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَا صَافَحَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) رَجُلًا قَطُّ فَنَزَعَ يَدَهُ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الَّذِي يَنْزِعُ يَدَهُ

ص: 165


1- . في بعض نسخ الحديث «تسعون» و هو الانسب. و ليس في بعض النسخ الحديث«فكانت».
2- . في بعض النسخ «تواقفا».
3- . ق / 18.

مِنْهُ (1)؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) هرگز با مردى مصافحه نمي كرد، جز آن كه دست خود را از دست او نمي كشيد، تا وقتى كه او دست خود را از دست حضرت می كشيد.»

زراره گويد: شنيدم امام باقر(علیه السلام) می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ لَا يُوصَفُ وَ كَيْفَ يُوصَفُ وَ قَالَ فِي كِتَابِهِ «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»(2) فَلَا يُوصَفُ بِقَدْرٍ إِلَّا كَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذَلِكَ وَ إِنَّ النَّبِيَّ(صلی الله علیه و اله) لَا يُوصَفُ وَ كَيْفَ يُوصَفُ عَبْدٌ احْتَجَبَ اللَّهُ عزّ و جلّ بِسَبْعٍ (3) وَ جَعَلَ طَاعَتَهُ فِي الْأَرْضِ كَطَاعَتِهِ فِي السَّمَاءِ فَقَالَ «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(4) وَمَنْ أَطَاعَ هَذَا فَقَدْ أَطَاعَنِي وَ مَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِي وَ فَوَّضَ إِلَيْهِ وَ إِنَّا لَا نُوصَفُ وَ كَيْفَ يُوصَفُ قَوْمٌ رَفَعَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ هُوَ الشَّكُّ وَ الْمُؤْمِنُ لَا يُوصَفُ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَلْقَى أَخَاهُ فَيُصَافِحُهُ فَلَا يَزَالُ اللَّهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِمَا وَ الذُّنُوبُ تَتَحَاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ؛ خداى عزّ و جلّ وصف نشود، چگونه او را توان وصف نمود، كه خود در كتابش فرمايد: «خدا را چنان كه شايسته اندازه او است اندازه نكردند» پس به هر اندازه اى كه وصف شود، خود بزرگ تر از آن ست و پيغمبر(صلی الله علیه و اله)نيز وصف نشود، چگونه وصف توان كرد بنده اى كه خداى عزّ و جلّ به هفت آسمان پوشيده گشته و اطاعت او را در زمين چون اطاعتش در آسمان قرار داده و فرموده است: «هر چه پيغمبر براى شما آورد آن را بگيريد و از هر چه منعتان كرد باز ايستيد» و هر كه اطاعت اين پيغمبر كند مرا اطاعت كرده و هر كه نافرمانى او كند مرا نافرمانى كرده،

ص: 166


1- . يدل على استحباب عدم نزع اليد قبل صاحبه كما مر.
2- . حجّ / 74.
3- . اختلف الشراح في معنى السبع على وجوه و لا يخلو الجميع من التشويش و الخبط.
4- . حشر / 7.

و نيز كار را به او واگذار فرمود و ما (ائمه هدى(علیهم السلام) نيز وصف نشويم، چگونه توان وصف نمود گروهى را كه خدا پليدى را كه شك است از ايشان برداشته و مؤمن هم وصف نشود، زيرا مؤمن برادرش را ملاقات كند و با او مصافحه نمايد پس همواره خدا بايشان توجه نمايد و گناهان از رخسارشان چون برگ از درخت بريزد.»

شرح: كيف يوصف عبد احتجب اللَّه عز و جل:

مرحوم مجلسى در باره اين جمله چهار احتمال ذكر نموده كه يكى از آن ها اين ست كه: خداى عزّ و جلّ بهفت آسمان از خلقش پوشيده گشته (و اين كنايه از بيان كمال لطافت و تعالى ذات الهى است نسبت بمخلوق) و پيغمبر(صلی الله علیه و اله)را خليفه خود در زمين قرار داده و اطاعت او را مانند اطاعت خود ساخته و امور مخلوقش را به او واگذار فرموده است، پس امر و نهى و وحى و مقدرات خداى تعالى كه مانند خودش بهفت آسمان پوشيده و در حجاب گشته است به وسيلۀ سفير و رسول او براى خلق آشكار مى گردد.

امام باقر(علیه السلام) می فرماید:

«إِذَا الْتَقَى الْمُؤْمِنَانِ فَتَصَافَحَا أَقْبَلَ اللَّهُ بِوَجْهِهِ عَلَيْهِمَا وَ تَتَحَاتُّ الذُّنُوبُ عَنْ وُجُوهِهِمَا حَتَّى يَفْتَرِقَا؛ چون دو مؤمن به هم برخورند و مصافحه كنند، خدا به آن ها رو كند و گناهان از چهره آن ها بريزد تا از يك ديگر جدا شوند.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«تَصَافَحُوا فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالسَّخِيمَةِ(1)؛ با يك ديگر مصافحه كنيد، زيرا مصافحه كينه را می برد.»

ص: 167


1- . السخيمة: الحقد و الحسد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَقِيَ النَّبِيُّ(صلی الله علیه و اله) حُذَيْفَةَ فَمَدَّ النَّبِيُّ(صلی الله علیه و اله) يَدَهُ فَكَفَّ حُذَيْفَةُ يَدَهُ فَقَالَ النَّبِيُّ(صلی الله علیه و اله) يَا حُذَيْفَةُ بَسَطْتُ يَدِي إِلَيْكَ فَكَفَفْتَ يَدَكَ عَنِّي فَقَالَ حُذَيْفَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِيَدِكَ الرَّغْبَةُ(1) وَ لَكِنِّي كُنْتُ جُنُباً فَلَمْ أُحِبَّ أَنْ تَمَسَّ يَدِي يَدَكَ وَ أَنَا جُنُبٌ فَقَالَ النَّبِيُّ(صلی الله علیه و اله) أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ الْمُسْلِمَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا تَحَاتَّتْ ذُنُوبُهُمَا كَمَا يَتَحَاتُّ وَرَقُ الشَّجَرِ؛ پيغمبر(صلی الله علیه و اله) به حذيفه برخورد و دستش را براى مصافحه دراز كرد، حذيفه دست خود را باز گرفت، پيغمبر(صلی الله علیه و اله)فرمود: اى حذيف من دست به سوى تو دراز كردم و تو دست خود را از من باز گرفتى؟ حذيفه عرض كرد: يا رسول اللَّه! به دست شما شوق و رغبت است، ولى من جنب بودم و دوست نداشتم دستم با جنابت به دست شما رسد، پيغمبر(صلی الله علیه و اله)فرمود: مگر نمي دانى كه چون دو مسلمان به هم برخورند و مصافحه كنند گناهان شان مانند برگ درخت بريزد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ لَا يَقْدِرُ(2) أَحَدٌ قَدْرَهُ وَ كَذَلِكَ لَا يَقْدِرُ قَدْرَ نَبِيِّهِ وَ كَذَلِكَ لَا يَقْدِرُ قَدْرَ الْمُؤْمِنِ إِنَّهُ لَيَلْقَى أَخَاهُ فَيُصَافِحُهُ فَيَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِمَا وَ الذُّنُوبُ تَتَحَاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا حَتَّى يَفْتَرِقَا كَمَا تَتَحَاتُّ الرِّيحَ الشَّدِيدَةَ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ؛ كسى قدر خداى عزّ و جلّ را نداند و نيز قدر پيغمبرش را نداند و قدر مؤمن را هم نداند، مؤمن برادرش را ملاقات كند و با او مصافحه نمايد، سپس خدا به آن ها نظر كند و گناهان از رخسارشان بريزد تا از يك ديگر جدا شوند، چنان كه تند باد برگ را از درخت فرو ريزد.»

ص: 168


1- . «بيدك الرغبة» كان الباء بمعنى«فى» أي يرغب جميع الخلق في مصافحة يدك الكريمة.
2- . على بناء الفاعل كيضرب«قدره» منصوب و مفعول مطلق للنوع أي حقّ قدره.

رفاعه گويد: شنيدم امام(علیه السلام) می فرماید:

«مُصَافَحَةُ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ مُصَافَحَةِ الْمَلَائِكَةِ؛ مصافحه كردن مؤمن از مصافحه ملائكه بهتر است (كنايه از اين كه مقام مؤمن از مقام فرشته برتر است).»87. تعامل، معانقه و در آغوش گرفتن یکدیگر

پیرامون موضوع «تعامل، معانقه و در آغوش گرفتن یکدیگر» روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(1)

در روایات ائمۀ هدی(علیهم السلام) آمده است:

امام باقر و امام صادق(علیهما السلام ) فرمودند:

«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ خَرَجَ إِلَى أَخِيهِ يَزُورُهُ (2) عَارِفاً بِحَقِّهِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ حَسَنَةً وَ مُحِيَتْ عَنْهُ سَيِّئَةٌ وَ رُفِعَتْ لَهُ دَرَجَةٌ وَ إِذَا طَرَقَ الْبَابَ فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ السَّمَاءِ فَإِذَا الْتَقَيَا وَ تَصَافَحَا وَ تَعَانَقَا أَقْبَلَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا بِوَجْهِهِ ثُمَّ بَاهَى بِهِمَا الْمَلَائِكَةَ فَيَقُولُ انْظُرُوا إِلَى عَبْدَيَّ تَزَاوَرَا وَ تَحَابَّا فِيَّ حَقٌّ عَلَيَّ أَلَّا أُعَذِّبَهُمَا بِالنَّارِ بَعْدَ هَذَا الْمَوْقِفِ فَإِذَا انْصَرَفَ شَيَّعَهُ الْمَلَائِكَةُ عَدَدَ نَفَسِهِ وَ خُطَاهُ (3) وَ كَلَامِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ بَلَاءِ الدُّنْيَا وَ بَوَائِقِ الْآخِرَةِ إِلَى مِثْلِ تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ قَابِلٍ (4) فَإِنْ مَاتَ فِيمَا بَيْنَهُمَا أُعْفِيَ مِنَ الْحِسَابِ وَ إِنْ كَانَ الْمَزُورُ

ص: 169


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 184.
2- . «يزوره» حال مقدرة.«عارفا» حال محققة عن فاعل خرج، و كان المراد بعرفان حقه أن يعلم فضله و أن له حقّ الزيارة و الرعاية و الإكرام فيرجع إلى أنّه زاره لذلك و ان اللّه تعالى جعل له حقا عليه، لا للاغراض الدنيوية.
3- . «خطاه» بالضم قال الجوهريّ: الخطوة بالضم ما بين القدمين و جمع القلة خطوات و خطوات و الكثير خطا. و الخطوة بالفتح المرة الواحدة و الجمع خطوات بالتحريك و خطاء.
4- . ذكر الليلة يمكن أن يكون ايماء إلى أن الزيارة الكاملة هي أن يتم عنده إلى الليل أو لان العرب تضبط التواريخ بالليالى أو لأنهم كانوا للتقية يتزاورون بالليل.

يَعْرِفُ مِنْ حَقِّ الزَّائِرِ مَا عَرَفَهُ الزَّائِرُ مِنْ حَقِّ الْمَزُورِ كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ؛ هر مؤمنى كه براى زيارت برادرش بيرون شود و حق او را بشناسد، در برابر هر گامى كه بردارد، خدا يك حسنه به او دهد و يك گناه از او بزدايد و يكدرجه او را بالا برد، و چون در خانه اش را بكوبد، درهاى آسمان برايش گشوده شود (مقدمات آمدن رحمت آماده شود) و چون ملاقات و مصافحه و معانقه كنند، خدا به آن ها روى آورد، سپس به وجود آن ها بر فرشتگان ببالد و فرمايد: دو بنده ام را بنگريد كه براى من يك ديگر را ملاقات كردند و دوستى نمودند، بر من سزاست كه پس از اين ايستگاه ايشان را بآتش عذاب نكنم، و چون برگردد بشماره نفس كشيدن و گام ها و كلماتش فرشته او را بدرقه كنند و تا فرداى آن شب او را از بلاء دنيا و آسيب هاى آخرت نگهدارند، و اگر در آن ميان بميرد از حساب بركنار باشد، و اگر مؤمن زيارت شده هم حق زيارت كننده را چون او بشناسد، مانند پاداش او برايش باشد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا اعْتَنَقَا غَمَرَتْهُمَا الرَّحْمَةُ فَإِذَا الْتَزَمَا لَا يُرِيدَانِ بِذَلِكَ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ وَ لَا يُرِيدَانِ غَرَضاً مِنْ أَغْرَاضِ الدُّنْيَا قِيلَ لَهُمَا مَغْفُوراً لَكُمَا فَاسْتَأْنِفَا(1) فَإِذَا أَقْبَلَا عَلَى الْمُسَاءَلَةِ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ بَعْضُهَا لِبَعْضِ تَنَحَّوْا عَنْهُمَا فَإِنَّ لَهُمَا سِرّاً وَ قَدْ سَتَرَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا قَالَ إِسْحَاقُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَلَا يُكْتَبُ عَلَيْهِمَا لَفْظُهُمَا وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»(2) قَالَ فَتَنَفَّسَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) الصُّعَدَاءَ ثُمَّ بَكَى حَتَّى أَخْضَلَتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ وَ قَالَ يَا إِسْحَاقُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنَّمَا أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ أَنْ تَعْتَزِلَ عَنِ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا إِجْلَالًا لَهُمَا وَ إِنَّهُ وَ إِنْ كَانَتِ الْمَلَائِكَةُ لَا تَكْتُبُ لَفْظَهُمَا

ص: 170


1- . استأنف الشي ء أخذ فيه و ابتدأ و منه استأنف الدعوى اي أعادها في مجلس الاستيناف.
2- . ق / 18.

وَ لَا تَعْرِفُ كَلَامَهُمَا فَإِنَّهُ يَعْرِفُهُ وَ يَحْفَظُهُ عَلَيْهِمَا عَالِمُ السِّرِّ وَ أَخْفَى؛ چون دو مؤمن يك ديگر را در آغوش كشند رحمت خدا آن ها را فرا گيرد و چون به يكديگر چسبند و از آن جز رضاى خدا نخواهند و غرض دنيوى نداشته باشند، به آن ها گفته شود: آمرزيده شديد، عمل را از سر گيريد (كنايه از اين كه نامه گناهان گذشته شما باطل شد) و چون با يك ديگر وارد گفتگو شوند، فرشتگان با هم گويند: از آن ها دور شويد كه رازى دارند و خدا بر آن ها پرده انداخته است. اسحاق گويد: عرض كردم: قربانت گردم، بنا بر اين گفتار آن ها نوشته نشود، در صورتى كه خداى عزّ و جلّ فرمايد: «كلمه اى نگويد جز آن كه رقيب و عتيدى نزد وى حاضر باشند» امام صادق(علیه السلام) آه عميقى كشيد، سپس گريست تا اشكش ريشش را تر كرد و فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى براى احترام آن دو مؤمن به فرشتگان دستور داد كه چون به ملاقات يك ديگر روند، از آن ها دور شوند، و اگر چه فرشتگان الفاظ آن ها را ننويسند و سخنشان را ندانند، ولى خداى داناى راز و نهان تر از راز سخن آن ها را بداند و حفظ كند.»88. بوسيدن برادران دینی، از روی محبت

پیرامون موضوع «بوسیدن برادران دینی، از روی محبّت» روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(1)

يونس بن ظبيان گويد: امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ لَكُمْ لَنُوراً(2) تُعْرَفُونَ بِهِ فِي الدُّنْيَا حَتَّى إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا لَقِيَ أَخَاهُ قَبَّلَهُ فِي مَوْضِعِ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ؛ شما (شيعيان) را نوريست كه به وسيلۀ آن در دنيا شناخته شويد، تا آن جا كه هر گاه يكى از شما برادرش را ملاقات كند، محل نور را در پيشانى او بوسد.»

ص: 171


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 165.
2- . في بعض النسخ «نورا».

شرح: شناختن شيعيان را به وسيلۀ نور پيشانى مختص بائمه و فرشتگان و خواص اهل ايمان ست و آيۀ شريفه «سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» مؤيد اين معناست و از اين رو محل نور در اين روايت محل سجده معين شده است.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَا يُقَبَّلُ رَأْسُ أَحَدٍ وَ لَا يَدُهُ إِلَّا يَدُ رسول اللَّه(صلی الله علیه و اله) أَوْ مَنْ أُرِيدَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله)؛ نبايد بوسيده شود سر كسى و نه دست او مگر دست رسول خدا(صلی الله علیه و اله)را يا كسى كه از او رسول خدا(صلی الله علیه و اله)مقصود باشد (مانند ائمه(علیهم السلام) و سادات و علما بنا بقولى، ولى نسبت به ديگران هم قائل به حرمتى ديده نشده است).»

صاحب سابرى گويد: خدمت امام صادق(علیه السلام) رسيدم و دستش را گرفتم و بوسيدم، حضرت فرمود:

«أَمَا إنَّها لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ؛ آگاه باش كه اين (بوسيدن دست) جز نسبت به پيغمبر و وصى پيغمبر شايسته نيست.»

يونس بن يعقوب گويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: دستت را به من ده تا ببوسم، حضرت دستش را به من داد، سپس عرض كردم: قربانت، سرت را، حضرت پيش آورد و من بوسيدم، سپس عرض كردم قربانت پاهايت را، حضرت سه بار، فرمود:

«أَقْسَمْتُ أَقْسَمْتُ أَقْسَمْتُ ثَلَاثاً وَ بَقِيَ شَيْ ءٌ وَ بَقِيَ شَيْ ءٌ وَ بَقِيَ شَيْ ءٌ(1)؛ سوگند دهم

ص: 172


1- (3)«أقسمت» يمكن أن يكون على صيغة المتكلم و يكون إخبارا، أي حلفت أن لا أعطى رجلى أحدا يقبلها اما لعدم جوازه أو لعدم رجحانه أو للتقية و قوله:«بقى شي ء» استفهام على الانكار، أي هل بقى احتمال الرخصة و التجويز بعد القسم. و يمكن أن يكون إنشاء للقسم و مناشدة أى اقسم عليك أن تترك ذلك للوجوه المذكورة و هل بقى بعد مناشدتى إياك من طلبك التقبيل شي ء او لم يبق بعد تقبيل اليد و الرأس شي ء تطلبه، و يحتمل أن يكون المراد بقوله:«بقى شي ء» التعريض بيونس و أمثاله أي بقى شي ء آخر سوى هذه التواضعات الرسمية و التعظيمات الظاهرية و هو السعى في تصحيح العقائد القلبية و متابعتنا في جميع اعمالنا و أقوالنا و هي أهم من هذا الذي تهتم به لانه عليه السلام كان يعلم انه سيضل و يصير فطحيا.

تو را (كه از بوسيدن پا بگذرى) آيا چيزى مانده، آيا چيزى مانده، آيا چيزى مانده؟ (يعنى بعد از بوسيدن دست و سر عضو ديگرى شايسته بوسيدن نيست).»

حضرت ابو الحسن(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ قَبَّلَ لِلرَّحِمِ ذَا قَرَابَةٍ فَلَيْسَ عَلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ قُبْلَةُ الْأَخِ عَلَى الْخَدِّ وَ قُبْلَةُ الْإِمَامِ بَيْنَ عَيْنَيْهِ؛ هر كه به خاطر خويشاوندى فاميلش را ببوسد باكى بر او نيست (زيرا نظر شهوت و غرض باطلى در ميان نيست) و بوسيدن برادر (نسبى يا ايمانى) بر گونه او و بوسيدن امام بر ميان دو چشم او است (يعنى شايسته است كه گونه برادر و ميان دو چشم امام را بوسيد).»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَيْسَ الْقُبْلَةُ عَلَى الْفَمِ إِلَّا لِلزَّوْجَةِ أَوِ الْوَلَدِ الصَّغِيرِ؛ بوسيدن دهن سزاوار نيست جز نسبت به همسر يا فرزند خردسال.»(1)

89. مذاكره و گفتگوی مفید، بين برادران

پیرامون موضوع «مذاکره و گفتگوی مفید بین برادران» روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(2)

ابن ابى حمزه گويد: شنيدم امام صادق(علیه السلام) مى فرمود:

«شِيعَتُنَا الرُّحَمَاءُ بَيْنَهُمُ الَّذِينَ إِذَا خَلَوْا ذَكَرُوا اللَّهَ إِنَّ ذِكْرَنَا مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ إِنَّا إِذَا

ص: 173


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، مترجم: جواد مصطفوى، ج 3، ص: 267.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 189.

ذُكِرْنَا ذُكِرَ اللَّهُ وَ إِذَا ذُكِرَ عَدُوُّنَا ذُكِرَ الشَّيْطَانُ؛ شيعيان ما با خود مهربانند، چون تنها باشند خدا را ياد كنند [همانا ياد ما ياد خداست] هر گاه ما ياد شويم خدا ياد شود و چون دشمن ما ياد شود، شيطان ياد شود.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ فَإِنْ أَخَذْتُمْ بِهَا رَشَدْتُمْ وَ نَجَوْتُمْ وَ إِنْ تَرَكْتُمُوهَا ضَلَلْتُمْ وَ هَلَكْتُمْ فَخُذُوا بِهَا وَ أَنَا به نجاتكُمْ زَعِيمٌ؛ به زيارت يك ديگر رويد، زيرا زيارت شما از يك ديگر زنده گردانيدن دل هاى شما و ياد نمودن احاديث ماست، و احاديث ما شما را به هم متوجه مى سازد، پس اگر به آن ها عمل كنيد، هدايت و نجات يابيد. و اگر آن ها را ترك كنيد گمراه و هلاك شويد، پس به آن ها عمل كنيد، و من ضامن نجات شمايم.»

عباد بن كثير گويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: داستان سرائى را ديدم كه داستان می سرود و مى گفت: اين است آن مجلسى كه هر كه در آن نشيند شقى نگردد، امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ أَخْطَأَتْ أَسْتَاهُهُمُ الْحُفْرَةَ إِنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً سَيَّاحِينَ سِوَى الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ فَإِذَا مَرُّوا بِقَوْمٍ يَذْكُرُونَ مُحَمَّداً وَ آل مُحَمَّدٍ قَالُوا قِفُوا فَقَدْ أَصَبْتُمْ حَاجَتَكُمْ فَيَجْلِسُونَ فَيَتَفَقَّهُونَ مَعَهُمْ فَإِذَا قَامُوا عَادُوا مَرْضَاهُمْ وَ شَهِدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ تَعَاهَدُوا غَائِبَهُمْ فَذَلِكَ الْمَجْلِسُ الَّذِي لَا يَشْقَى بِهِ جَلِيسٌ؛ هيهات هيهات، به خطا رفتى(استاههم الحفرة)(1) همانا براى خدا جز كرام كاتبين (2) فرشتگانى است سياح كه چون

ص: 174


1- . در لغت عربى اين جمله در موردى گفته مى شود كه سخن ياوه و نامربوطى از دهن شخصى در آيد.
2- . فرشتگان بزرگوارى كه كار آن ها نوشتن است.

به مردمى برخورند كه از محمد و آل محمد ياد كنند، گويند: بايستيد كه به حاجت خود رسيديد، سپس مى نشينند و با آن ها دانش آموزند، و چون برخيزند از بيمارانشان عبادت كنند و بر سر مرده هاي شان حاضر شوند و از غائبشان خبرگيرى كنند. اين ست مجلسى كه هر كه در آن نشيند شقى نگردد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ مِنَ الْمَلَائِكَةِ الَّذِينَ فِي السَّمَاءِ لَيَطَّلِعُونَ إِلَى الْوَاحِدِ وَ الِاثْنَيْنِ وَ الثَّلَاثَةِ وَ هُمْ يَذْكُرُونَ فَضْلَ آل مُحَمَّدٍ قَالَ فَتَقُولُ أَ مَا تَرَوْنَ إِلَى هَؤُلَاءِ فِي قِلَّتِهِمْ وَ كَثْرَةِ عَدُوِّهِمْ يَصِفُونَ فَضْلَ آل محمد(علیهم السلام) قَالَ فَتَقُولُ الطَّائِفَةُ الْأُخْرَى مِنَ الْمَلَائِكَةِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ؛ برخى از فرشتگان آسمان به يك و دو و سه تن (از ساكنان زمين) كه فضل آل محمد را ذكر مى كنند سركشى می كنند و مى گويند: نمى بينيد اين ها را كه با وجود كمى خود و بسيارى دشمنشان فضل آل محمد(صلی الله علیه و اله) را می ستايند، سپس دسته ديگر از فرشتگان گويند: اين فضل خداست كه به هر كه خواهد مى دهد و خدا صاحب فضل بزرگست.»

ميسر گويد: امام باقر(علیه السلام) به من فرمود:

«أَ تَخْلُونَ وَ تَتَحَدَّثُونَ وَ تَقُولُونَ مَا شِئْتُمْ فَقُلْتُ إِي وَ اللَّهِ إِنَّا لَنَخْلُو وَ نَتَحَدَّثُ وَ نَقُولُ مَا شِئْنَا فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي مَعَكُمْ فِي بَعْضِ تِلْكَ الْمَوَاطِنِ أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّ رِيحَكُمْ وَ أَرْوَاحَكُمْ وَ إِنَّكُمْ عَلَى دِينِ اللَّهِ وَ دِينِ مَلَائِكَتِهِ فَأَعِينُوا بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ؛ آيا شما خلوت می كنيد و گفتگو مى نمائيد و هر چه خواهيد مى گوئيد؟ عرض كردم: آرى به خدا كه ما خلوت مى كنيم (در مجلس خالى از مخالف و بيگانه انجمن مى كنيم) و گفتگو نموده هر چه خواهيم (از مختصات شيعه) مى گوئيم، فرمود: همانا به خدا من دوست دارم

ص: 175

كه در بعضى از آن مجالس با شما باشم، همانا به خدا كه من بوى شما و نسيم شما (عقايد و اقوال شما) را دوست دارم، و شمائيد كه دين خدا و دين ملائكه او را داريد، پس (مرا بشفاعت و كفالت خود با) پرهيز از حرام و كوشش در طاعات كمك كنيد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَا اجْتَمَعَ ثَلَاثَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَصَاعِداً إِلَّا حَضَرَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مِثْلُهُمْ فَإِنْ دَعَوْا بِخَيْرٍ أَمَّنُوا وَ إِنِ اسْتَعَاذُوا مِنْ شَرٍّ دَعَوُا اللَّهَ لِيَصْرِفَهُ عَنْهُمْ وَ إِنْ سَأَلُوا حَاجَةً تَشَفَّعُوا إِلَى اللَّهِ وَ سَأَلُوهُ قَضَاءَهَا وَ مَا اجْتَمَعَ ثَلَاثَةٌ مِنَ الْجَاحِدِينَ إِلَّاحَضَرَهُمْ عَشَرَةُ أَضْعَافِهِمْ مِنَ الشَّيَاطِينِ فَإِنْ تَكَلَّمُوا تَكَلَّمَ الشَّيْطَانُ بِنَحْوِ كَلَامِهِمْ وَ إِذَا ضَحِكُوا ضَحِكُوا مَعَهُمْ وَ إِذَا نَالُوا مِنْ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ نَالُوا مَعَهُمْ فَمَنِ ابْتُلِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ بِهِمْ فَإِذَا خَاضُوا فِي ذَلِكَ فَلْيَقُمْ وَ لَا يَكُنْ شِرْكَ شَيْطَانٍ وَ لَا جَلِيسَهُ فَإِنَّ غَضَبَ اللَّهِ عزّ و جلّ لَا يَقُومُ لَهُ شَيْ ءٌ وَ لَعْنَتَهُ لَا يَرُدُّهَا شَيْ ءٌ ثُمَّ قَالَ ص فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَلْيُنْكِرْ بِقَلْبِهِ وَ لْيَقُمْ وَ لَوْ حَلْبَ شَاةٍ أَوْ فُوَاقَ نَاقَةٍ؛ هر گاه سه تن يا بيش تر از مؤمنين انجمن كنند، به همان شماره از فرشتگان حاضر شوند، تا اگر آن ها دعاى خيرى كنند فرشتگان آمين گويند و اگر از شرى پناهى جويند، فرشتگان دعا كنند تا خدا آن شر را از آن ها بگرداند و اگر حاجتى سؤال كنند، نزد خدا شفاعت كنند و قضاى آن را از خدا بخواهند. و هر گاه سه تن از منكرين (ولايت آل محمد(صلی الله علیه و اله) يا بيش تر انجمن كنند ده برابر آن ها از شياطين حاضر شوند تا اگر سخنى گويند شياطين هم مانند سخن آن ها گويند و چون بخندند، شياطين هم بخندند، و هر گاه از اولياء خدا بدگوئى كنند، شياطين هم بدگوئى كنند. پس هر كس از مؤمنين كه گرفتار آن ها شود، چون در اين مطالب وارد شدند بايد برخيزد و شريك و هم نشين شيطان نشود، زيرا در برابر غضب خداى عزّ و جلّ چيزى ياراى مقاومت ندارد و لعنت خدا را چيزى باز نگرداند، سپس آن حضرت(علیه السلام)

ص: 176

فرمود: و اگر نتواند بايد بدل انكار كند و برخيزد هر چند به قدر دوشيدن گوسفند و يا شترى باشد.»

شرح: مقصود از جمله اخير اين ست كه هر گاه نتواند از اول مجلس برخيزد بايد تا زمانى كه باكراه در آن مجلس نشسته انكار قلبى خود را اظهار دارد و هر گاه برخاستن ممكن شد بلافاصله برخيزد اگر چه چند لحظه اى از آخر مجلس باشد تا مخالفت عملى خود را هم اظهار داشته در زمره آن ها محسوب نشود.

ابى المفرا گويد: شنيدم حضرت ابو الحسن(علیه السلام) مى فرمود:

«لَيْسَ شَيْ ءٌ أَنْكَى لِإِبْلِيسَ وَ جُنُودِهِ مِنْ زِيَارَةِ الْإِخْوَانِ فِي اللَّهِ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ قَالَ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ يَلْتَقِيَانِ فَيَذْكُرَانِ اللَّهَ ثُمَّ يَذْكُرَانِ فَضْلَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلَا يَبْقَى عَلَى وَجْهِ إِبْلِيسَ مُضْغَةُ لَحْمٍ إِلَّا تَخَدَّدُحَتَّى إِنَّ رُوحَهُ لَتَسْتَغِيثُ مِنْ شِدَّةِ مَا يَجِدُ مِنَ الْأَلَمِ فَتَحُسُّ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ وَ خُزَّانُ الْجِنَانِ فَيَلْعَنُونَهُ حَتَّى لَا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ إِلَّا لَعَنَهُ فَيَقَعُ خَاسِئاً حَسِيراً مَدْحُوراً؛(1)

براى شيطان و سپاهيانش چيزى كننده تر از ديد و بازديد برادران، يك ديگر براى خدا نيست. فرمود: به راستى كه دو مؤمن يك ديگر را ملاقات می نمايند و گفتگوى خدا می كنند سپس گفتگوى برترى ما اهل بيت را می نمايند پس باقى نميماند بر صورت ابليس گوشتى مگر اين كه فرو ريخته مى شود تا آن كه روحش استغاثه می كند از شدت آن چه از درد ميابد، پس ملائكه آسمان و دربانان بهشت آن را مى فهمند و وى را لعنت می كنند تا آن كه باقى نميماند فرشته مقربى مگر آن كه او را لعنت می كند، پس مى افتد رانده شده و رنج ديده و دور گشته.

ص: 177


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 187.

90. ایجاد سرور و شادی، بین برادران مؤمن

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنِي وَ مَنْ سَرَّنِي فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود: هر كس مؤمنى را شاد و خوشحال سازد پس به راستى كه مرا خوشحال ساخته، و هر كس مرا خوشحال سازد به راستى كه خدا را خوشحال نموده.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«تَبَسُّمُ الرَّجُلِ فِي وَجْهِ أَخِيهِ حَسَنَةٌ وَ صَرْفُ الْقَذَى عَنْهُ حَسَنَةٌ وَ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ إِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ؛ لبخند شخص در روى برادر مؤمنش حسنه باشد، و برداشتن خاشاكى از روى وى نيز حسنه باشد، و خدا به چيزى كه محبوب تر باشد نزد او از مسرور ساختن مؤمن پرستش نشده.»

آن حضرت(علیه السلام) در روایتی دیگر فرمود:

«إِنَّ فِيمَا نَاجَى اللَّهُ عزّ و جلّ بِهِ عَبْدَهُ مُوسَى(علیه السلام) قَالَ إِنَّ لِي عِبَاداً أُبِيحُهُمْ جَنَّتِي وَ أُحَكِّمُهُمْ فِيهَا قَالَ يَا رَبِّ وَ مَنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ تُبِيحُهُمْ جَنَّتَكَ وَ تُحَكِّمُهُمْ فِيهَا قَالَ مَنْ أَدْخَلَ عَلَى مُؤْمِنٍ سُرُوراً ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُؤْمِناً كَانَ فِي مَمْلَكَةِ جَبَّارٍ فَوَلَعَ بِهِ فَهَرَبَ مِنْهُ إِلَى دَارِ الشِّرْكِ فَنَزَلَ بِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ فَأَظَلَّهُ وَ أَرْفَقَهُ وَ أَضَافَهُ فَلَمَّا حَضَرَهُ الْمَوْتُ أَوْحَى اللَّهُ عزّ و جلّ إِلَيْهِ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْ كَانَ لَكَ فِي جَنَّتِي مَسْكَنٌ لَأَسْكَنْتُكَ فِيهَا وَ لَكِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَى مَنْ مَاتَ بِي مُشْرِكاً وَ لَكِنْ يَا نَارُ هِيدِيهِ وَ لَا تُؤْذِيهِ وَ يُؤْتَى بِرِزْقِهِ طَرَفَيِ النَّهَارِ قُلْتُ مِنَ الْجَنَّةِ قَالَ مِنْ حَيْثُ شَاءَ اللَّهُ؛(1) در آن چه كه خداوند با بنده خويش موسى(علیه السلام) مناجات كرد اين بود: فرمود مرا بندگانى است كه بهشت خويش بر آنان مباح و ارزانى داشته

ص: 178


1- کلینی، محمد بن یعقوب،الکافی ج 2 ص 198

ام و ايشان را در آن فرمانروا ساختم. موسى(علیه السلام) عرض كرد پروردگارا اينان كيانند كه بهشت خود بر ايشان مباح گردانيدى و آنان را در آن حاكم ساختى؟ فرمود: هر كه مؤمنى را خوشحال سازد، آن گاه امام فرمود مؤمنى در مملكت يكى از جباران بود و آن جبار او را تكذيب می نمود و حقير می شمرد، آن مؤمن از آن ديار ببلاد شرك گريخت و بر يكى از آنان وارد شد وى از او پذيرائى نمود و او را جاى داد و مهربانى كرد و ميزبانى نمود، پس چون مرگ آن مشرك فرا رسيد خداوند به دو الهام كرد كه به عزّت و جلال خودم سوگند كه اگر براى تو در بهشت محلى بود تو را در آن ساكن می گردانيدم و ليكن بهشت بر مشرك حرام شده است. اما اى آتش او را بترسان لكن مسوزان و آزارش مرسان، و در بامدادان و شامگاه روزى او می رسد، سائل پرسيد كه از بهشت؟ فرمود از هر كجا كه خدا خواهد.»

امام سجاد(علیه السلام) می فرماید:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) إِنَّ أَحَبَّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عزّ و جلّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود: به راستى كه بهترين اعمال به سوى خداوند عزّ و جلّ وارد ساختن سرور و خوشحالى است بر مؤمنين.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«قَالَ أَوْحَى اللَّهُ عزّ و جلّ إِلَى دَاوُدَ(علیه السلام) إِنَّ الْعَبْدَ مِنْ عِبَادِي لَيَأْتِينِي بِالْحَسَنَةِ فَأُبِيحُهُ جَنَّتِي فَقَالَ دَاوُدُ يَا رَبِّ وَ مَا تِلْكَ الْحَسَنَةُ قَالَ يُدْخِلُ عَلَى عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ سُرُوراً وَ لَوْ بِتَمْرَةٍ قَالَ دَاوُدُ يَا رَبِّ حَقٌّ لِمَنْ عَرَفَكَ أَنْ لَا يَقْطَعَ رَجَاءَهُ مِنْكَ؛ خداوند وحى كرد به داود(علیه السلام) كه به راستى كه بنده اى از بندگان من حسنه اى به جا آورد و به سبب آن بهشت را بر وى مباح گردانم، داود(علیه السلام) عرض كرد پروردگارا كدام است آن حسنه؟ فرمود بر

ص: 179

بنده مؤمن من سرور و خوشحالى وارد سازد اگر چه به يك دانه خرما باشد، داود(علیه السلام) گفت خداوندا سزاوار است كسى را كه تو را شناسد اميد خود از تو برمي گيرد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَا يَرَى أَحَدُكُمْ إِذَا أَدْخَلَ عَلَى مُؤْمِنٍ سُرُوراً أَنَّهُ عَلَيْهِ أَدْخَلَهُ فَقَطْ بَلْ وَ اللَّهِ عَلَيْنَا بَلْ وَ اللَّهِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله)؛ كسى از شما چنين مپندارد كه چون مؤمنى را شادمان ساخت تنها وى را مسرور ساخته، بلكه به خدا سوگند ما را خوشحال كرده، بلكه به خدا سوگند رسول خدا را شاد نموده.»

ابو الجارود گويد شنيدم از امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ أَحَبَّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عزّ و جلّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ شَبْعَةُ مُسْلِمٍ أَوْ قَضَاءُ دَيْنِهِ؛ به راستى كه بهترين كارها نزد خدا وارد ساختن سرور است بر مؤمن و آن سير نمودن مؤمن يا اداء قرض اوست.»

امام صادق(علیه السلام) در حديثى طولانى فرمايد:

«إِذَا بَعَثَ اللَّهُ الْمُؤْمِنَ مِنْ قَبْرِهِ خَرَجَ مَعَهُ مِثَالٌ يَقْدُمُ أَمَامَهُ كُلَّمَا رَأَى الْمُؤْمِنُ هَوْلًا مِنْ أَهْوَالِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ قَالَ لَهُ الْمِثَالُ لَا تَفْزَعْ وَ لَا تَحْزَنْ وَ أَبْشِرْ بِالسُّرُورِ وَ الْكَرَامَةِ مِنَ اللَّهِ عزّ و جلّ حَتَّى يَقِفَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عزّ و جلّ فَيُحَاسِبُهُ حِساباً يَسِيراً وَ يَأْمُرُ بِهِ إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمِثَالُ أَمَامَهُ فَيَقُولُ لَهُ الْمُؤْمِنُ يَرْحَمُكَ اللَّهُ نِعْمَ الْخَارِجُ خَرَجْتَ مَعِي مِنْ قَبْرِي وَ مَا زِلْتَ تُبَشِّرُنِي بِالسُّرُورِ وَ الْكَرَامَةِ مِنَ اللَّهِ حَتَّى رَأَيْتُ ذَلِكَ فَيَقُولُ مَنْ أَنْتَ فَيَقُولُ أَنَا السُّرُورُ الَّذِي كُنْتَ أَدْخَلْتَ عَلَى أَخِيكَ الْمُؤْمِنِ فِي الدُّنْيَا خَلَقَنِي اللَّهُ عزّ و جلّ مِنْهُ لِأُبَشِّرَكَ؛ (1)چون خدا مؤمن را از گورش در آورد، تمثالى با او خارج شود كه در جلو او راه رود، و هر گاه

ص: 180


1- همان

مؤمن يكى از هراس هاى روز قيامت را بيند، تمثال به او گويد نترس و غم مخور، تو را مژده باد بشادى و كرامت خداى عزّ و جلّ تا در برابر خداى عزّ و جلّ بايستد، خدا هم بآسانى از او حساب كشد و به سوى بهشتش فرمان دهد و تمثال در جلوش باشد. مؤمن به او گويد: چه خوب كسى بودى تو كه از گور همراه من در آمدى و همواره مرا بشادى و كرامت خدا مژده دادى تا آن را ديدم، سپس گويد: تو كيستى؟ گويد: من آن شادى هستم كه در دنيا به برادر مؤمنت رسانيدى خداى عزّ و جلّ مرا از آن شادى آفريد تا تو را مژده دهم.»

محمد بن جمهور گويد: نجاشى مردى دهقان و حاكم اهواز و شيراز بود، يكى از كارمندانش به امام صادق(علیه السلام) عرض كرد: در دفتر نجاشى خراجى به عهدۀ من است و او مؤمن است و فرمانبردن از شما را عقيده دارد، اگر صلاح بدانيد برايم به او توصيه اى بنويسيد، امام صادق(علیه السلام) نوشت:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* سُرَّ أَخَاكَ يَسُرَّكَ اللَّهُ قَالَ فَلَمَّا وَرَدَ الْكِتَابُ عَلَيْهِ دَخَلَ عَلَيْهِ وَ هُوَ فِي مَجْلِسِهِ فَلَمَّا خَلَا نَاوَلَهُ الْكِتَابَ وَ قَالَ هَذَا كِتَابُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فَقَبَّلَهُ وَ وَضَعَهُ عَلَى عَيْنَيْهِ وَ قَالَ لَهُ مَا حَاجَتُكَ قَالَ خَرَاجٌ عَلَيَّ فِي دِيوَانِكَ فَقَالَ لَهُ وَ كَمْ هُوَ قَالَ عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ فَدَعَا كَاتِبَهُ وَ أَمَرَهُ بِأَدَائِهَا عَنْهُ ثُمَّ أَخْرَجَهُ مِنْهَا وَ أَمَرَ أَنْ يُثْبِتَهَا لَهُ لِقَابِلٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ سَرَرْتُكَ فَقَالَ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ ثُمَّ أَمَرَ لَهُ بِمَرْكَبٍ وَ جَارِيَةٍ وَ غُلَامٍ وَ أَمَرَ لَهُ بِتَخْتِ ثِيَابٍ فِي كُلِّ ذَلِكَيَقُولُ لَهُ هَلْ سَرَرْتُكَ فَيَقُولُ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَكُلَّمَا قَالَ نَعَمْ زَادَهُ حَتَّى فَرَغَ ثُمَّ قَالَ لَهُ احْمِلْ فُرُشَ هَذَا الْبَيْتِ الَّذِي كُنْتُ جَالِساً فِيهِ حِينَ دَفَعْتَ إِلَيَّ كِتَابَ مَوْلَايَ الَّذِي نَاوَلْتَنِي فِيهِ وَ ارْفَعْ إِلَيَّ حَوَائِجَكَ قَالَ فَفَعَلَ وَ خَرَجَ الرَّجُلُ فَصَارَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) بَعْدَ ذَلِكَ فَحَدَّثَهُ الرَّجُلُ بِالْحَدِيثِ عَلَى جِهَتِهِ فَجَعَلَ يُسَرُّ بِمَا فَعَلَ فَقَالَ الرَّجُلُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ كَأَنَّهُ قَدْ سَرَّكَ مَا فَعَلَ بِي فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ لَقَدْ سَرَّ اللَّهَ

ص: 181

وَ رَسُولَهُ؛ (1)بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ برادرت را شاد كن تا خدا تو را شاد كند او نامه را گرفت و نزد نجاشى آمد، زمانى كه در مجلس عمومى نشسته بود، چون خلوت شد نامه را به او داد و گفت: اين نامه امام صادق(علیه السلام) است، نجاشى نامه را بوسيد و روى ديده گذاشت و گفت: حاجتت چيست؟ گفت در دفتر شما خراجى بر من است، نجاشى گفت: چه مقدار است؟ گفت: ده هزار درهم، نجاشى دفتردارش را خواست و دستور داد از حساب خود او بپردازد و بدهى او را از دفتر خارج كند و براى سال آينده هم همان مقدار به نام نجاشى بنويسد، سپس به او گفت: آيا تو را شاد كردم؟ گفت: آرى قربانت، آن گاه دستور داد به او مركوب و كنيز و نوكرى دهند و نيز دستور داد يك دست لباس به او دادند، و در هر يك از آن ها می گفت تو را شاد كردم؟ او می گفت: آرى قربانت، و هر چه او می گفت آرى نجاشى ميافزود تا از عطا فراغت يافت، سپس گفت: فرش اين اتاق را هم كه رويش نشسته بودم هنگامى كه نامه مولايم را به من دادى برادر و ببر و بعد از اين هم حوائجت را پيش من آر. مرد فرش را برداشت و خدمت امام صادق(علیه السلام) رفت و جريان را چنان كه واقع شده بود گزارش داد، حضرت از رفتار او مسرور می شد مرد گفت: مثل اين كه نجاشى با اين رفتارش شما را هم شادمان كرد؟ فرمود: آرى به خدا، خدا و پيغمبرش را هم شاد كرد.»

ابان بن تغلب گويد: از امام صادق(علیه السلام) حق مؤمن را بر مؤمن پرسيدم، فرمود:

«حَقُّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ لَوْ حَدَّثْتُكُمْ لَكَفَرْتُمْ إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ خَرَجَ مَعَهُ مِثَالٌ مِنْ قَبْرِهِ يَقُولُ لَهُ أَبْشِرْ بِالْكَرَامَةِ مِنَ اللَّهِ وَ السُّرُورِ فَيَقُولُ لَهُ بَشَّرَكَ اللَّهُ بِخَيْرٍ قَالَ ثُمَّ يَمْضِي مَعَهُ يُبَشِّرُهُ بِمِثْلِ مَا قَالَ وَ إِذَا مَرَّ بِهَوْلٍ قَالَ لَيْسَ هَذَا لَكَ وَ إِذَا مَرَّ بِخَيْرٍ قَالَ هَذَا لَكَ فَلَا يَزَالُ مَعَهُ يُؤْمِنُهُ مِمَّا يَخَافُ وَ يُبَشِّرُهُ بِمَا يُحِبُّ حَتَّى يَقِفَ مَعَهُ بَيْنَ

ص: 182


1- همان

يَدَيِ اللَّهِ عزّ و جلّ فَإِذَا أَمَرَ بِهِ إِلَى الْجَنَّةِ قَالَ لَهُ الْمِثَالُ أَبْشِرْ فَإِنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ قَدْ أَمَرَ بِكَ إِلَى الْجَنَّةِ قَالَ فَيَقُولُ مَنْ أَنْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ تُبَشِّرُنِي مِنْ حِينِ خَرَجْتُ مِنْ قَبْرِي وَ آنَسْتَنِي فِي طَرِيقِي وَ خَبَّرْتَنِي عَنْ رَبِّي قَالَ فَيَقُولُ أَنَا السُّرُورُ الَّذِي كُنْتَ تُدْخِلُهُ عَلَى إِخْوَانِكَ فِي الدُّنْيَا خُلِقْتُ مِنْهُ لِأُبَشِّرَكَ وَ أُونِسَ وَحْشَتَكَ؛ (1)حق مؤمن بر مؤمن بزرگ تر از اين هاست، اگر به شما گويم انكار می كنيد، چون مؤمن از گورش در آيد، تمثالى همراه او از گور خارج شود و به او گويد تو را مژده باد بكرامت و سرور از جانب خدا، مؤمن گويد: خدا تو را بخير مژده دهد، سپس آن تمثال همراه او رود و او را هم چنان مژده دهد: چون بامر هراسناكى گذرد. به او گويد: اين براى تو نيست و چون به امر خيرى بگذرد گويد: اين از تو است، هم چنين پيوسته با او باشد و او را از آن چه می ترسد ايمنى و به آن چه دوست دارد مژده دهد تا همراه او در برابر خداى عزّ و جلّ بايستد، سپس چون خدا به سوى بهشتش فرمان دهد، تمثال به او گويد تو را مژده باد، زيرا خداى عزّ و جلّ دستور بهشت برايت صادر فرمود، مؤمن گويد: تو كيستى خدايت رحمت كند كه از هنگامى كه از قبر بيرون آمدم همواره مرا مژده دهى و در ميان راه انيس من بودى و از به پروردگارم به من خبر دادى؟ تمثال گويد: من آن شادى هستم كه در دنيا به برادرانت می رسانيدى، من از آن شادى آفريده شدم تا تو را مژده دهم و دلدار ترس تو باشم.»

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«أَحَبُّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ سُرُورٌ [الَّذِي] تُدْخِلُهُ عَلَى الْمُؤْمِنِ تَطْرُدُ عَنْهُ جَوْعَتَهُ أَوْ تَكْشِفُ عَنْهُ كُرْبَتَهُ؛ (2)محبوب ترين اعمال نزد خدا سرورى است كه به مؤمنى رسانى: گرسنگى او را بزدائى يا گرفتارى او را بردارى.»

ص: 183


1- همان
2- همان

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ أَدْخَلَ عَلَى مُؤْمِنٍ سُرُوراً خَلَقَ اللَّهُ عزّ و جلّ مِنْ ذَلِكَ السُّرُورِ خَلْقاً فَيَلْقَاهُ عِنْدَ مَوْتِهِ فَيَقُولُ لَهُ أَبْشِرْ يَا وَلِيَّ اللَّهِ بِكَرَامَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٍ ثُمَّ لَا يَزَالُ مَعَهُ حَتَّى يَدْخُلَهُ قَبْرَهُ [يَلْقَاهُ] فَيَقُولُ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ فَإِذَا بُعِثَ يَلْقَاهُ فَيَقُولُ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ ثُمَّ لَا يَزَالُ مَعَهُ عِنْدَ كُلِّ هَوْلٍ يُبَشِّرُهُ وَ يَقُولُ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ فَيَقُولُ لَهُ مَنْ أَنْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ فَيَقُولُ أَنَا السُّرُورُ الَّذِي أَدْخَلْتَهُ عَلَى فُلَانٍ؛ هر كه به مؤمنى شادى رساند. خداى عزّ و جلّ از آن شادى مخلوقى آفريند كه هنگام مرگ ديدارش كند و به او گويد: اى دوست خدا مژده باد تو را بكرامت و رضوان خدا، سپس همواره همراه او باشد تا داخل قبرش شود، و به او همان سخن را گويد، و چون از گور برخيزد، به او هم چنان گويد، سپس همواره همراه او باشد و هنگام هر ترسى او را مژده دهد و به او هم چنان گويد، مؤمن به او گويد: تو كيستى خدايت رحمت كند» گويد من آن شادى هستم كه به فلانى رسانيدى.»ابن سنان گويد: مردى خدمت امام صادق(علیه السلام) بود و اين آيه را قرائت كرد: «وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً»؛(1) «كسانى كه مردان و زنان مؤمن را به غير آن چه كرده اند (بدون گناه) آزار دهند، بهتان و گناه آشكارى به گردن گرفته اند.» امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«فَمَا ثَوَابُ مَنْ أَدْخَلَ عَلَيْهِ السُّرُورَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَشْرُ حَسَنَاتٍ فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ وَ أَلْفُ أَلْفِ حَسَنَةٍ؛ پس ثواب كسى كه به مؤمنى شادى رساند چيست؟ عرض كردم قربانت ده حسنه. فرمود: آرى به خدا و هزار هزار حسنه (يعنى به مقدار افزايش شادى و خلوص نيت و زحمتى كه در آن راه تحمل می كند، حسنه افزايش يابد).»

ص: 184


1- . أحزاب / 58. بغير ما اكتسبوا اي بغير جناية استحقوا بها الايذاء.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ أَدْخَلَ السُّرُورَ عَلَى مُؤْمِنٍ فَقَدْ أَدْخَلَهُ عَلَى رسول اللَّه(صلی الله علیه و اله) وَ مَنْ أَدْخَلَهُ عَلَى رسول اللَّه(صلی الله علیه و اله) فَقَدْ وَصَلَ ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ وَ كَذَلِكَ مَنْ أَدْخَلَ عَلَيْهِ كَرْباً؛ (1)هر كه مؤمنى را شاد كند، آن شادى را برسول خدا(صلی الله علیه و اله) رسانيده و هر كه به پيغمبر(صلی الله علیه و اله) شادى رساند، آن شادى را به خدا رسانيده و هم چنين است كسى كه به مؤمنى اندوهى رساند.»

و نیز فرمود:

«أَيُّمَا مُسْلِمٍ لَقِيَ مسلماً فَسَرَّهُ سَرَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ؛ هر مسلمانى كه به مسلمانى برخورد و او را شاد كند، خداى عزّ و جلّ را شاد كرده است.»

و باز در روایتی دیگر فرمود:

«مِنْ أَحَبِّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عزّ و جلّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ إِشْبَاعُ جَوْعَتِهِ أَوْ تَنْفِيسُ كُرْبَتِهِ أَوْ قَضَاءُ دَيْنِهِ؛ از جمله دوست ترين اعمال نزد خداى عزّ و جلّ شادى رسانيدن به مؤمن است، سير كردن او از گرسنگى باشد يا رفع گرفتارى او يا پرداخت بدهي اش.»

91. مناعت طبع و عزّت نفس

پیرامون موضوع «مناعت طبع و عزّت نفس» روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(2)

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

ص: 185


1- همان
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 143.

«شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِيَامُ اللَّيْلِ وَ عِزُّهُ اسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ النَّاسِ؛ شرافت مؤمن به شب زنده دارى است و عزّت او به بى نيازى وى از مردم است.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لَا يَسْأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَ لَا يَكُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلَّا عِنْدَ اللَّهِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عزّ و جلّ ذَلِكَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلِ اللَّهَ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ؛ هر گاه يكى از شماها خواهد كه چيزى از پروردگارش خواهش نكند جز آن كه به وى دهد، از همۀ مردم چشم اميد بپوشد و اميدى به جز خداوند نداشته باشد، چون خدا از دلش چنين داند، از خدا چيزى نخواهد جز آن كه به وى عطا كند.»

امام على بن الحسين(علیه السلام) فرمود:

«رَأَيْتُ الْخَيْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِي قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ وَ مَنْ لَمْ يَرْجُ النَّاسَ فِي شَيْ ءٍ وَ رَدَّ أَمْرَهُ إِلَى اللَّهِ عزّ و جلّ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ اسْتَجَابَ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ؛ همه و همه خير را ديدم كه بريدن طمع است از آن چه در دست مردم است و هر كه در هيچ چيزى به مردم اميدوار نباشد و كار خود را در هر چيزى به خدا برگرداند، خدا عزّ و جلّ در هر چيزى او را اجابت كند.»

امام صادق(علیه السلام) مى فرمود:

«طَلَبُ الْحَوَائِجِ إِلَى النَّاسِ اسْتِلَابٌ (1) لِلْعِزِّ وَ مَذْهَبَةٌ لِلْحَيَاءِ وَ الْيَأْسُ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ عِزٌّ لِلْمُؤْمِنِ فِي دِينِهِ وَ الطَّمَعُ هُوَ الْفَقْرُ الْحَاضِرُ؛ حاجت خواستن از مردم بر باد دادن

ص: 186


1- . الاستلاب: الاختلاس أي يصير سببا لسلب العز سريعا.

عزّت و بردن حياء است و نوميدى از آن چه در دست مردم است عزّت مؤمن است از نظر دينش و طمع همان فقر حاضر است.»

احمد بن محمد بن ابى نصر، گويد: به امام رضا(علیه السلام) گفتم: قربانت، برايم بنويس به اسماعيل بن داود كاتب، شايد چيزى از او به من برسد. فرمود:

«أَنَا أَضَنُّ بِكَ أَنْ تَطْلُبَ مِثْلَ هَذَا وَ شِبْهَهُ وَ لَكِنْ عَوِّلْ عَلَى مَالِي؛ من دريغ دارم كه چون توئى از او و مانند اوحاجتى خواهد، ولى تو به دارائى من اعتماد كن (يعنى اگر حاجت مالى دارى از مال من بگير).»

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«الْيَأْسُ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ عِزُّ الْمُؤْمِنِ فِي دِينِهِ أَ وَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ حَاتِمٍ؛

إِذَا مَا عَزَمْتَ الْيَأْسَ أَلْفَيْتَهُ الْغِنَى

إِذَا عَرَّفْتَهُ النَّفْسَ وَ الطَّمَعُ الْفَقْرُ

نوميدى از آن چه در دست مردم است عزّت مؤمن است در دينش، آيا نشنيدى قول حاتم را: چه نوميدى گرفتى بى نيازى يافتى در خود، اگر قدرش بدانى چون طمع فقرى است اندر جان.»

امير المؤمنين(علیه السلام) می فرماید:

«لِيَجْتَمِعْ فِي قَلْبِكَ الِافْتِقَارُ إِلَى النَّاسِ وَ الِاسْتِغْنَاءُ عَنْهُمْ فَيَكُونَ افْتِقَارُكَ إِلَيْهِمْ فِي لِينِ كَلَامِكَ وَ حُسْنِ بِشْرِكَ وَ يَكُونَ اسْتِغْنَاؤُكَ عَنْهُمْ فِي نَزَاهَةِ عِرْضِكَ وَ بَقَاءِ عِزِّكَ؛ بايد در دلت احتياج به مردم و بى نيازى از ايشان پيدا گردد، و احتياج به آن ها در نرم زبانى و خوش روئى باشد و بى نيازيت از آن ها در حفظ آبرو و نگهدارى عزتت باشد.»

شرح: عالي ترين دستور معاشرت و برخورد با مردم را امير المؤمنين(علیه السلام) در اين جمله بيان می كند و حاصلش اين ست كه: انسان بايد در دل دو عقيده داشته

ص: 187

باشد: يكى آن كه در معاشرت به هم نوع محتاجست، زيرا طبعاً اجتماعى آفريده شده و در بقاء خود به آن ها محتاجست، پس لازمست نرم گفتار و خوش برخورد باشد، ديگر آن كه محتاج و نيازمند به آن ها نيست و بايد به خود اعتماد كند و خدا را روزى ده بندگان و مسبب الاسباب داند، پس نبايد تملق و چاپلوسى كند و خود را خوار و زبون نمايد، بلكه در عين خوش روئى و شيرين سخنى عزّت نفس و مناعت طبع خويش را بايد حفظ كند.(1)

92. روا كردن حاجت برادر مؤمن

پیرامون موضوع «روا کردن حاجت برادر مؤمن» روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(2)

مفضل گويد: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود:

«يَا مُفَضَّلُ اسْمَعْ مَا أَقُولُ لَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ الْحَقُّ وَ افْعَلْهُ وَ أَخْبِرْ بِهِ عِلْيَةَ(3) إِخْوَانِكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا عِلْيَةُ إِخْوَانِي قَالَ الرَّاغِبُونَ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِ إِخْوَانِهِمْ قَالَ ثُمَّ قَالَ وَ مَنْ قَضَى لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ حَاجَةً قَضَى اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ- يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِائَةَ أَلْفِ حَاجَةٍ مِنْ ذَلِكَ أَوَّلُهَا الْجَنَّةُ وَ مِنْ ذَلِكَ أَنْ يُدْخِلَ قَرَابَتَهُ وَ مَعَارِفَهُ وَ إِخْوَانَهُ الْجَنَّةَ بَعْدَ أَنْ لَا يَكُونُوا نُصَّاباً(4) وَ كَانَ الْمُفَضَّلُ إِذَا سَأَلَ الْحَاجَةَ أَخاً مِنْ إِخْوَانِهِ قَالَ لَهُ أَ مَا تَشْتَهِي أَنْ تَكُونَ مِنْ عِلْيَةِ الْإِخْوَانِ؛ اى مفضل! آن چه به تو می گويم بشنو و بدان كه حق است و انجام ده

ص: 188


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، مترجم: كمره اى، ج 4، ص: 441.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 193.
3- . «علية إخوانك» بكسر المهملة و إسكان اللام أي شريفهم و رفيعهم جمع على كصبية و صبى.
4- . المراد بالنصاب في عرف أصحاب الأئمّة: المخالفون المتعصبون في مذهبهم فغير النصاب هم المستضعفون.

و به برادران بزرگوارت خبر ده، عرض كردم: برادران بزرگوارم كيانند؟ فرمود: كسانى كه در روا ساختن حوائج برادران خود رغبت دارند، سپس فرمود: هر كس يك حاجت برادر مؤمن خود را روا كند، خداى عزّ و جلّ روز قيامت صد هزار حاجت او را روا كند كه نخستين آن ها بهشت باشد و ديگرش اين كه خويشان و آشنايان و برادرانش را اگر ناصبى نباشند به بهشت برد، و رسم مفضل اين بود كه چون از يكى از برادرانش درخواست حاجتى می كرد، به او می گفت: آيا نمي خواهى كه از برادران بزرگوار باشى؟.»

مفضل بن عمر گويد امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ خَلَقَ خَلْقاً مِنْ خَلْقِهِ انْتَجَبَهُمْ لِقَضَاءِ حَوَائِجِ فُقَرَاءِ شِيعَتِنَا لِيُثِيبَهُمْ عَلَى ذَلِكَ الْجَنَّةَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ فَكُنْ ثُمَّ قَالَ لَنَا وَ اللَّهِ رَبٌّ نَعْبُدُهُ لَا نُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً؛ همانا خداى عزّ و جلّ دست هاى از مخلوقش را آفريده و ايشان را براى قضاء حوائج شيعيان فقير ما انتخاب فرموده تا در برابر آن بهشت را بايشان پاداش دهد، پس اگر توانى از آن ها باش. سپس فرمود: به خدا ما را پروردگاري ست كه او را پرستش كنيم و چيزى را شريك او نسازيم.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عِتْقِ أَلْفِ رَقَبَةٍ وَ خَيْرٌ مِنْ حُمْلَانِ (1) أَلْفِ فَرَسٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ؛ روا ساختنحاجت مؤمن از آزاد كردن هزار بنده و بار كردن هزار اسب در راه خدا (فرستادن به جهاد) بهتر است.»

و فرمود:

«لَقَضَاءُ حَاجَةِ امْرِئٍ مُؤْمِنٍ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ مِنْ عِشْرِينَ حَجَّةً كُلُّ حَجَّةٍ يُنْفِقُ

ص: 189


1- . الحملان بالضم ما يحمل عليه من الدوابّ في الهبة خاصّة.

فِيهَا صَاحِبُهَا مِائَةَ أَلْفٍ؛ برآوردن حاجت يك مرد مؤمن نزد خدا از بيست حجى كه، در هر يك از آن ها صد هزار (دينار يا درهم) خرج شود بهتر است.»

اسماعيل بن عمار صيرفى گويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم، قربانت مؤمن براى مؤمن رحمت است؟ فرمود:

«نَعَمْ قُلْتُ وَ كَيْفَ ذَاكَ قَالَ أَيُّمَا مُؤْمِنٍ أَتَى أَخَاهُ فِي حَاجَةٍ فَإِنَّمَا ذَلِكَ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ سَاقَهَا إِلَيْهِ وَ سَبَّبَهَا لَهُ فَإِنْ قَضَى حَاجَتَهُ كَانَ قَدْ قَبِلَ الرَّحْمَةَ بِقَبُولِهَا وَ إِنْ رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى قَضَائِهَا فَإِنَّمَا رَدَّ عَنْ نَفْسِهِ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ سَاقَهَا إِلَيْهِ وَ سَبَّبَهَا لَهُ وَ ذَخَرَ اللَّهُ عزّ و جلّ تِلْكَ الرَّحْمَةَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ حَتَّى يَكُونَ الْمَرْدُودُ عَنْ حَاجَتِهِ هُوَ الْحَاكِمَ فِيهَا إِنْ شَاءَ صَرَفَهَا إِلَى نَفْسِهِ وَ إِنْ شَاءَ صَرَفَهَا إِلَى غَيْرِهِ يَا إِسْمَاعِيلُ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ الْحَاكِمُ فِي رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ قَدْ شُرِعَتْ لَهُ فَإِلَى مَنْ تَرَى يَصْرِفُهَا قُلْتُ لَا أَظُنُّ يَصْرِفُهَا عَنْ نَفْسِهِ قَالَ لَا تَظُنَّ وَ لَكِنِ اسْتَيْقِنْ فَإِنَّهُ لَنْ يَرُدَّهَا عَنْ نَفْسِهِ يَا إِسْمَاعِيلُ مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ فِي حَاجَةٍ يَقْدِرُ عَلَى قَضَائِهَا فَلَمْ يَقْضِهَا لَهُ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ شُجَاعاً يَنْهَشُ إِبْهَامَهُ فِي قَبْرِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَغْفُوراً لَهُ أَوْ مُعَذَّباً؛ آرى: گفتم: چگونه؟ فرمود: هر مؤمنى كه براى حاجتى نزد برادرش رود رحمتى است كه خدا آن را به سوى او فرستاده و برايش آماده كرده، پس اگر حاجتش را روا كند، رحمت خدا را پذيرفته و اگر حاجت او را رد كند، با وجود آن كه می تواند برآورد، رحمتى را كه خداى جل و عز به سوى او فرستاده و آماده نموده رد كرده است، و خداى عزّ و جلّ آن رحمت را تا روز قيامت ذخيره كند تا كسى كه از حاجتش رد شده نسبت به آن قضاوت كند، اگر خواهد آن را به خود برگرداند و اگر خواهد به ديگرى ارجاع دهد.

ص: 190

اى اسماعيل؛ هر گاه او در روز قيامت حاكم شود نسبت برحمتى كه از جانب خدا براى او روا گشته، عقيده دارى كه به چه كسى ارجاعش می دهد؟

عرض كردم گمان ندارم آن را از خود بگرداند، فرمود گمان مبر، بلكه يقين داشته باش كه هرگز از خود نگرداند.

اى اسماعيل، هر كه براى حاجتى نزد برادرش رود كه او بتواند روا كند، و روا نكند، خدا در قبر مارى بر او مسلط كند كه انگشت ابهامش را تا روز قيامت بگزد، چه آن كه آن ميت در قيامت آمرزيده باشد يا معذب (اگر آمرزيده هم باشد، اين عذاب به جهت رد كردن حاجت مؤمن است).»

شرح: اين روايت دليل است بر اين كه عذاب هائى كه در قبر براى گنه كاران خبر داده شده به پيكر جسماني اش وارد نمي شود، بلكه به پيكر مثالي اش وارد شود، زيرا پيكر در گور رفته پس از مدتى خاك شود در صورتى كه گزيدن انگشت ابهام تا روز قيامت معين شده است.

ابان بن تغلب گويد: شنيدم امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«مَنْ طَافَ بِالْبَيْتِ أُسْبُوعاً كَتَبَ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ سِتَّةَ آلَافِ حَسَنَةٍ وَ مَحَا عَنْهُ سِتَّةَ آلَافِ سَيِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ سِتَّةَ آلَافِ دَرَجَةٍ قَالَ وَ زَادَ فِيهِ إِسْحَاقُ بْنُ عَمَّارٍ وَ قَضَى لَهُ سِتَّةَ آلَافِ حَاجَةٍ قَالَ ثُمَّ قَالَ وَ قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ طَوَافٍ وَ طَوَافٍ حَتَّى عَدَّ عَشْراً؛ هر كس هفت شوط گرد خانه كعبه طواف كند، خداى عزّ و جلّ برايش شش هزار حسنه نويسد و شش هزار گناه از او بزدايد و شش هزار درجه برايش بالا برد- اسحاق بن عمار افزوده كه: شش هزار حاجت او را هم روا كند- سپس امام(علیه السلام) فرمود: روا ساختن حاجت مؤمن بهتر است از طوافى و تا ده طواف شمرد.»

ص: 191

شرح: پيداست كه حوائج برادران دينى از لحاظ اهميت و ارزش مختلف است و هم چنين نيت كسى كه آن حاجت را روا می كند مختلف مى شود، چنان كه در بحث نيت به تفصيل ذكر شد، از اين رو ثواب و پاداشى هم كه در برابر قضاء حاجت مؤمن داده مى شود، مختلف می گردد و از يك طواف تا ده طواف می رسد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَا قَضَى مُسْلِمٌ لِمُسْلِمٍ حَاجَةً إِلَّا نَادَاهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَيَّ ثَوَابُكَ وَ لَا أَرْضَى لَكَ بِدُونِ الْجَنَّةِ؛ هر مسلمانى كه حاجت مسلمانى را روا كند، خداى تبارك و تعالى به او خطاب كند كه: ثواب تو به عهدۀ من است و به غير بهشت برايت راضى نباشم.»

اسحاق بن عمار گويد: امام صادق(علیه السلام) فرمود:«مَنْ طَافَ بِهَذَا الْبَيْتِ طَوَافاً وَاحِداً كَتَبَ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ سِتَّةَ آلَافِ حَسَنَةٍ وَ مَحَا عَنْهُ سِتَّةَ آلَافِ سَيِّئَةٍ وَ رَفَعَ اللَّهُ لَهُ سِتَّةَ آلَافِ دَرَجَةٍ حَتَّى إِذَا كَانَ عِنْدَ الْمُلْتَزَمِ (1) فَتَحَ اللَّهُ لَهُ سَبْعَةَ أَبْوَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا الْفَضْلُ كُلُّهُ فِي الطَّوَافِ قَالَ نَعَمْ وَ أُخْبِرُكَ بِأَفْضَلَ مِنْ ذَلِكَ قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُسْلِمِ أَفْضَلُ مِنْ طَوَافٍ وَ طَوَافٍ وَ طَوَافٍ حَتَّى بَلَغَ عَشْراً؛ هر كس گرد اين خانه (كعبه) يكطواف كند خداى عزّ و جلّ برايش شش هزار حسنه نويسد و شش هزار گناه از او بزدايد و شش هزار درجه برايش بالا برد، و چون نزد ملتزم (2) رسد. خدا هفت در از درهاى بهشت برايش گشايد، عرض كردم:

قربانت، اين همه فضيلت براى طوافست؟ فرمود: آرى: اكنون تو را به بهتر از طواف

ص: 192


1- . أي المستجار. مقابل باب الكعبة، سمى به لانه يستحب التزامه و الصاق البطن به.
2- . ملتزم: قسمتى از ديوار پشت خانه كعبه.

هم خبر می دهم، روا ساختن حاجت مسلمان بهتر است از طوافى و طوافى و طوافى تا به ده طواف رسد.»

امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«مَنْ مَشَى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ يَطْلُبُ بِذَلِكَ مَا عِنْدَ اللَّهِ حَتَّى تُقْضَى لَهُ (1) كَتَبَ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ بِذَلِكَ مِثْلَ أَجْرِ حَجَّةٍ وَ عُمْرَةٍ مَبْرُورَتَيْنِ (2) وَ صَوْمِ شَهْرَيْنِ مِنْ أَشْهُرِ الْحُرُمِ وَ اعْتِكَافِهِمَا فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ مَنْ مَشَى فِيهَا بِنِيَّةٍ وَ لَمْ تُقْضَ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِذَلِكَ مِثْلَ حَجَّةٍ مَبْرُورَةٍ فَارْغَبُوا فِي الْخَيْرِ؛ هر كس در راه حاجت برادر مؤمنش گام بردارد تا آن را روا كند و مقصودش ثواب خدا باشد. خداى عزّ و جلّ برايش مانند پاداش يك حج و يك عمره پذيرفته و روزه دو ماه حرام با اعتكاف آن ها را در مسجد الحرام بنويسد. و هر كس به نيت روا ساختن گام بردارد، ولى برآورده نگردد، خدا برايش مانند يك حج پذيرفته نويسد، پس در كار خير رغبت كنيد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«تَنَافَسُوا فِي الْمَعْرُوفِ (3) لِإِخْوَانِكُمْ وَ كُونُوا مِنْ أَهْلِهِ فَإِنَّ لِلْجَنَّةِ بَاباً يُقَالُ لَهُ: الْمَعْرُوفُ لَا يَدْخُلُهُ إِلَّا مَنِ اصْطَنَعَ الْمَعْرُوفَ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَإِنَّ الْعَبْدَ لَيَمْشِي فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ فَيُوَكِّلُ اللَّهُ عزّ و جلّ بِهِ مَلَكَيْنِ وَاحِداً عَنْ يَمِينِهِ وَ آخَرَ عَنْ شِمَالِهِ يَسْتَغْفِرَانِ

ص: 193


1- . «حتى تقضى» بالتاء على بناء المفعول أو بالياء على بناء الفاعل و في بعض النسخ «حتى يقضيها».
2- . أي مقبولتين.
3- . في النهاية التنافس من المنافسة و هي الرغبة في الشي ء و الانفراد به و هو من الشي ء النفيس الجيد في نوعه. و المعروف اسم جامع لكل ما عرف من طاعة اللّه تعالى و التقرب إلى اللّه و الاحسان إلى الناس و حسن الصحبة مع الاهل و غيرهم من الناس.

لَهُ رَبَّهُ وَ يَدْعُوَانِ بِقَضَاءِ حَاجَتِهِ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَرَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) أَسَرُّ بِقَضَاءِ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْهِ مِنْ صَاحِبِ الْحَاجَةِ؛ در نيكى رساندن به برادران خود با يك ديگر مسابقه گذاريد و اهل نيكى باشيد:، زيرا بهشت را دريست به نام معروف «نيكى و احسان» كه جز كسى كه در زندگى دنيا نيكى كرده، داخل آن نشود، همانا بنده در راه برآوردن حاجت برادر مؤمن خود گام بردارد و خداى عزّ و جلّ دو فرشته بر او گمارد، يكى در طرف راست و ديگرى در جانب چپ او كه برايش از پروردگار آمرزش خواهند و براى روا شدن حاجت او دعا كنند. سپس فرمود: به خدا كه چون مؤمن به حاجتش رسد پيغمبر(صلی الله علیه و اله)از خود او مسرورتر است.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«وَ اللَّهِ لَأَنْ أَحُجَّ حَجَّةً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ رَقَبَةً وَ رَقَبَةً وَ رَقَبَةً وَ مِثْلَهَا وَ مِثْلَهَا حَتَّى بَلَغَ عَشْراً وَ مِثْلَهَا وَ مِثْلَهَا حَتَّى بَلَغَ السَّبْعِينَ وَ لَأَنْ أَعُولَ اهل بيت مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَسُدَّ جَوْعَتَهُمْ وَ أَكْسُوَ عَوْرَتَهُمْ فَأَكُفَّ وُجُوهَهُمْ عَنِ النَّاسِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَحُجَّ حَجَّةً وَ حَجَّةً وَ حَجَّةً وَ مِثْلَهَا وَ مِثْلَهَا حَتَّى بَلَغَ عَشْراً وَ مِثْلَهَا وَ مِثْلَهَا حَتَّى بَلَغَ السَّبْعِينَ؛ به خدا سوگند كه گزاردن يك حج نزد من از اين كه يك بنده آزاد كنم تا برسد به ده بنده و هفتاد بنده محبوب تر است، و اگر يك خانواده از مسلمين را كفالت كنم كه آن ها را از گرسنگى برهانم و پيكرشان را بپوشانم تا آبروى آن ها را نزد مردم حفظ كنم، نزد من از گزاردن حجى و حجى تا برسد بده حج و هفتاد حج محبوب تر است.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«أَوْحَى اللَّهُ عزّ و جلّ إِلَى مُوسَى(علیه السلام) أَنَّ مِنْ عِبَادِي مَنْ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالْحَسَنَةِ فَأُحَكِّمُهُ فِي الْجَنَّةِ فَقَالَ مُوسَى يَا رَبِّ وَ مَا تِلْكَ الْحَسَنَةُ قَالَ يَمْشِي مَعَ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ فِي قَضَاءِ حَاجَتِهِ قُضِيَتْ أَوْ لَمْ تُقْضَ؛ خداى عزّ و جلّ به موسى(علیه السلام) وحى فرمود: همانا از جمله بندگانم كسى

ص: 194

است كه به وسيلۀ حسنه به من تقرب جويد و من او را در بهشت حاكم سازم (بهشت را در اختيار او گذارم) موسى عرض كرد، پروردگارا آن حسنه چيست؟ فرمود: اين كه همراهبرادر مؤمنش در راه بر آوردن حاجت او گام بردارد، چه آن كه برآورده شود يا نشود.»

حضرت ابو الحسن(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فِي حَاجَةٍ فَإِنَّمَا هِيَ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَاقَهَا إِلَيْهِ فَإِنْ قَبِلَ ذَلِكَ فَقَدْ وَصَلَهُ بِوَلَايَتِنَا وَ هُوَ مَوْصُولٌ بِوَلَايَةِ اللَّهِ وَ إِنْ رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى قَضَائِهَا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ شُجَاعاً مِنْ نَارٍ يَنْهَشُهُ فِي قَبْرِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَغْفُوراً لَهُ أَوْ مُعَذَّباً فَإِنْ عَذَرَهُ الطَّالِبُ كَانَ أَسْوَأَ حَالًا؛ هر كه برادر مؤمنش براى حاجتى نزد او آيد، رحمتى باشد كه خداى تبارك و تعالى به سوى او كشانيده، پس اگر آن را بپذيرد، به ولايت ما پيوستش داده و ولايت ما به ولايت خدا پيوسته است، و اگر با وجود آن كه توانائى بر قضاء حاجت او دارد، او را رد كند، خدا در قبرش مارى از آتش به او مسلط كند كه تا روز قيامت او را بگزد، چه آن كه آمرزيده باشد يا معذب (گناه ديگرى داشته يا نداشته باشد) و اگر حاجت خواه او را معذور دارد، وضعش بدتر است.»

شرح: يعنى علاوه بر گزيدن مار عذاب بيش ترش كنند، زيرا وقتى صاحب حاجت معذورش دارد كه هر چه اصرار كند جواب انكار شنود، علاوه بر آن كه در قضاء حاجت برادر مؤمن نبايد مسامحه كرد تا مجبور به معذور داشتن گردد.

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَتَرِدُ عَلَيْهِ الْحَاجَةُ لِأَخِيهِ فَلَا تَكُونُ عِنْدَهُ فَيَهْتَمُّ بِهَا قَلْبُهُ فَيُدْخِلُهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى به همه الْجَنَّةَ؛ همانا مؤمن حاجتى از برادرش به او مراجعه مى شود كه

ص: 195

نمي تواند انجام دهد، ولى بدان همت می گمارد و دل می بندد، خداى تبارك و تعالى او را به سبب همتش به بهشت وارد می كند.»

93. گرامى داشتن افراد كريم و بزرگوار

پیرامون موضوع «گرامى داشتن افراد كريم و بزرگوار» روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(1)

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«دَخَلَ رَجُلَانِ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) فَأَلْقَى لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا وِسَادَةً فَقَعَدَ عَلَيْهَا أَحَدُهُمَا وَ ابى الْآخَرُ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) اقْعُدْ عَلَيْهَا فَإِنَّهُ لَا يَأْبَى الْكَرَامَةَ إِلَّا حِمَارٌ ثُمَّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) إِذَا أَتَاكُمْ كَرِيمُ قَوْمٍ فَأَكْرِمُوهُ؛ دو نفر مرد بر حضرت امير المؤمنين(علیه السلام) وارد شدند پس آن حضرت براى هر كدام از آن ها توشكى انداخت، يكى از آن دو روى آن نشست و ديگرى خوددارى كرد، امير المؤمنين به او فرمود: بر آن بنشين، زيرا از پذيرفتن احترام خوددارى نكند جز الاغ، سپس فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده: هر گاه بزرگوار قومى بر شما رسيد او را گرامى داريد.»

و نيز فرمود(علیه السلام) كه رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرموده:

«إِذَا أَتَاكُمْ كَرِيمُ قَوْمٍ فَأَكْرِمُوهُ؛ هر گاه بزرگوار قومى بر شما رسيد او را گرامى داريد.»

امير المؤمنين(علیه السلام) فرمود:

«لَمَّا قَدِمَ عَدِيُّ بْنُ حَاتِمٍ إِلَى النَّبِيِّ(صلی الله علیه و اله) أَدْخَلَهُ النَّبِيُّ(صلی الله علیه و اله) بَيْتَهُ وَ لَمْ يَكُنْ فِي

ص: 196


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 165.

الْبَيْتِ غَيْرُ خَصَفَةٍ وَ وِسَادَةٍ مِنْ أَدَمٍ فَطَرَحَهَا رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) لِعَدِيِّ بْنِ حَاتِمٍ؛ چون عدى بن حاتم (كه هم خود از بزرگان قبيله طى بوده و هم پدرش حاتم طائى معروف است) به پيغمبر(صلی الله علیه و اله) وارد شد آن حضرت(صلی الله علیه و اله) او را به خانه خود برد، و در خانه جز تيكه حصيرى و بالشى از پوست چيزى نبود، رسول خدا(صلی الله علیه و اله) آن ها را براى عدى بن حاتم پهن كرد (و خود روى زمين نشست).»

94. تجلیل و گرامی داشت بزرگان و سال مندان

پیرامون موضوع «تجلیل و گرامی داشت بزرگان و سال مندان» روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(1)

عبد اللَّه بن سنان گويد: حضرت صادق(علیه السلام) به من فرمود:

«مِنْ إِجْلَالِ اللَّهِ إِجْلَالُ ذِي الشَّيْبَةِ الْمُسْلِمِ؛ از احترام خداى عزّ و جلّ احترام پيرمرد سال مند است.»حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُوَقِّرْ كَبِيرَنَا وَ يَرْحَمْ صَغِيرَنَا؛ هر كه برترى پيرمردى را به خاطر گذشت سن او بداند و او را احترام كند خداوند خاطر او را از هراس روز رستاخيز آسوده سازد.»

و نيز فرمود:

«عَظِّمُوا كِبَارَكُمْ وَ صِلُوا أَرْحَامَكُمْ وَ لَيْسَ تَصِلُونَهُمْ بِشَيْ ءٍ أَفْضَلَ مِنْ كَفِّ الْأَذَى عَنْهُمْ؛ هر كس احترام كند از كسى كه موى خود را در اسلام سفيد كرده خداى عزّ و جلّ از هراس روز قيامت او را آسوده سازد.»

ص: 197


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 165.

95. برطرف کردن گرفتارى از برادران مؤمن

پیرامون موضوع «برطرف کردن گرفتاری از برادران مؤمن» روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(1)

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَشْيُ الرَّجُلِ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ يُكْتَبُ لَهُ عَشْرُ حَسَنَاتٍ وَ يُمْحَى عَنْهُ عَشْرُ سَيِّئَاتٍ وَ يُرْفَعُ لَهُ عَشْرُ دَرَجَاتٍ قَالَ وَ لَا أَعْلَمُهُ إِلَّا قَالَ وَ يَعْدِلُ عَشْرَ رِقَابٍ وَ أَفْضَلُ مِنِ اعْتِكَافِ شَهْرٍ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ؛ براى گام برداشت مرد در راه حاجت برادر مؤمنش، ده حسنه برايش نوشته شود و ده گناه از او محو شود و ده درجه برايش بالا رود، و جز اين نمي دانم كه فرمود:(2) و آن برابر آزاد كردن ده بنده و بهتر از اعتكاف يكماه در مسجد الحرام است.»

حضرت ابو الحسن(علیه السلام) می فرماید:

«إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً فِي الْأَرْضِ يَسْعَوْنَ فِي حَوَائِجِ النَّاسِ هُمُ الْآمِنُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَنْ أَدْخَلَ عَلَى مُؤْمِنٍ سُرُوراً فَرَّحَ اللَّهُ قَلْبَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ همانا از براى خدا در زمين بندگانى است كه براى حوائج مردم كوشش می كنند، اين ها روز قيامت در امانند، و هر كه به مؤمنى شادى رساند، خدا روز قيامت دلش را شاد سازد.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ مَشَى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ أَظَلَّهُ اللَّهُ بِخَمْسَةٍ وَ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ لَمْ يَرْفَعْ قَدَماً إِلَّا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنَةً وَ حَطَّ عَنْهُ بِهَا سَيِّئَةً وَ يَرْفَعُ لَهُ بِهَا دَرَجَةً فَإِذَا فَرَغَ مِنْ حَاجَتِهِ كَتَبَ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ بِهَا أَجْرَ حَاجٍّ وَ مُعْتَمِرٍ؛ هر كس در راه حاجت برادر

ص: 198


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 197.
2- . از اين جمله پيداست كه جمله اخير روايت در نظر يكى از روات مظنون بوده و فرمايش امام را به طور قطع و يقين در خاطر سپرده بوده است.

مسلمانش گام بردارد، خدا او را در زير سايه 75 هزار فرشته قرار دهد و هر گامى بردارد، خدا برايش يك حسنه نويسد و گناهى از او بزدايد و درجه اى بالا برد، و چون او از برآوردن حاجت برادرش فارغ شود، خداى عزّ و جلّ بدان جهت برايش پاداش حج و عمره گزار نويسد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَأَنْ أَمْشِيَ فِي حَاجَةِ أَخٍ لِي مُسْلِمٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ أَلْفَ نَسَمَةٍ وَ أَحْمِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَلَى أَلْفِ فَرَسٍ مُسْرَجَةٍ مُلْجَمَةٍ؛ گام برداشتنم براى بر آوردن حاجت برادر مسلمانم، نزد من محبوب تر است از اين كه هزار بنده آزاد كنم و هزار اسب زين و لجام كرده و در راه خدا برم (يعنى به جهاد بفرستم).»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَمْشِي لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ فِي حَاجَةٍ إِلَّا كَتَبَ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ حَسَنَةً وَ حَطَّ عَنْهُ بِهَا سَيِّئَةً وَ رَفَعَ لَهُ بِهَا دَرَجَةً وَ زِيدَ بَعْدَ ذَلِكَ عَشْرُ حَسَنَاتٍ وَ شُفِّعَ فِي عَشْرِ حَاجَاتٍ؛ مؤمنى نيست كه در راه حاجت برادر مؤمنش گام بردارد، جز آن كه خداى عزّ و جلّ برايش در هر قدمى حسنه اى نويسد و گناهى فرو ريزد و درجه اى بالا برد و سپس ده حسنه بيفزايد و در ده حاجت او را شفيع گرداند.»

آن حضرت(علیه السلام) در جای دیگری فرمود:

«مَنْ سَعَى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللَّهِ كَتَبَ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَةٍ يَغْفِرُ فِيهَا لِأَقَارِبِهِ وَ جِيرَانِهِ وَ إِخْوَانِهِ وَ مَعَارِفِهِ وَ مَنْ صَنَعَ إِلَيْهِ مَعْرُوفاً فِي الدُّنْيَا فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ قِيلَ لَهُ ادْخُلِ النَّارَ فَمَنْ وَجَدْتَهُ فِيهَا صَنَعَ إِلَيْكَ مَعْرُوفاً فِي الدُّنْيَا فَأَخْرِجْهُ بِإِذْنِ اللَّهِ عزّ و جلّ إِلَّا أَنْ يَكُونَ نَاصِباً؛ هر كه براى خدا در راه حاجت برادر مسلمانش كوشش كند، خداى عزّ و جلّ برايش هزار هزار حسنه نويسد كه بدان سبب

ص: 199

خويشان و همسايگان وبرادران و آشنايانش آمرزيده شوند، و اگر كسى در دنيا به او احسانى كرده باشد، روز قيامت به او گويند: بآتش درآى و هر كس را بيابى كه در دنيا به تو احسانى كرده، باذن خدا خارجش كن، مگر اين كه ناصبى (دشمن ائمه(علیهم السلام) باشد.»

و نیز فرمود:

«مَنْ سَعَى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ فَاجْتَهَدَ فِيهَا فَأَجْرَى اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ قَضَاءَهَا كَتَبَ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ حَجَّةً وَ عُمْرَةً وَ اعْتِكَافَ شَهْرَيْنِ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ صِيَامَهُمَا وَ إِنِ اجْتَهَدَ فِيهَا وَ لَمْ يُجْرِ اللَّهُ قَضَاءَهَا عَلَى يَدَيْهِ كَتَبَ اللَّهُ عزّ و جلّ لَهُ حَجَّةً وَ عُمْرَةً؛ هر كه براى حاجت برادر مسلمانش سعى و كوشش كند تا خدا آن را به دست او روا سازد، خداى عزّ و جلّ يك حج و يك عمره و اعتكاف دو ماه در مسجد الحرام را با روزه آن ها برايش نويسد، و اگر او كوشش كند، ولى خدا برآوردنش را به دست او جارى نسازد، خداى عزّ و جلّ برايش يك حج و يك عمره نويسد.»

و هم چنین فرمود:

«كَفَى بِالْمَرْءِ اعْتِمَاداً عَلَى أَخِيهِ أَنْ يُنْزِلَ بِهِ حَاجَتَهُ؛ براى اعتماد داشتن مرد به برادر همين بس كه حاجتش را به سوى او برد.»

صفوان جمال گويد: خدمت امام صادق(علیه السلام) نشسته بودم كه مردى از اهل مكه به نام ميمون در آمد و از نداشتن كرايه شكايت كرد، حضرت به من فرمود: برخيز و برادرت را يارى كن، من برخاستم و همراه او شدم تا خدا كرايه او را فراهم ساخت، سپس به مكان خود برگشتم.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَا صَنَعْتَ فِي حَاجَةِ أَخِيكَ فَقُلْتُ قَضَاهَا اللَّهُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَقَالَ أَمَا إِنَّكَ

ص: 200

أَنْ تُعِينَ أَخَاكَ الْمُسْلِمَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَوَافِ أُسْبُوعٍ بِالْبَيْتِ مُبْتَدِئاً ثُمَّ قَالَ إِنَّ رَجُلًا أَتَى الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ(علیه السلام) فَقَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَعِنِّي عَلَى قَضَاءِ حَاجَةٍ فَانْتَعَلَ وَ قَامَ مَعَهُ فَمَرَّ عَلَى الْحُسَيْنِ ص وَ هُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فَقَالَ لَهُ أَيْنَ كُنْتَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ تَسْتَعِينُهُ عَلَى حَاجَتِكَ قَالَ قَدْ فَعَلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَذُكِرَ أَنَّهُ مُعْتَكِفٌ فَقَالَ لَهُ أَمَا إِنَّهُ لَوْ أَعَانَكَ كَانَ خَيْراً لَهُ مِنِ اعْتِكَافِهِ شَهْراً؛ براى حاجت برادرت چه كردى؟ عرض كردم: پدر و مادر به قربانت، خدا آن را روا كرد، حضرت ابتداء فرمود: همانا اگر برادر مسلمانت را يارى كنى، نزد من از طواف يك هفته هفت شوط بهتر است، سپس فرمود. مردى نزد حسن بن على(علیهما السلام ) آمد و عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت، مرا به قضاء حاجتى يارى كن، حضرت نعلين پوشيد و همراه او شد، در بيان راه حسين(علیه السلام) را ديد كه به نماز ايستاده است، امام حسن(علیه السلام) به آن مرد فرمود: چرا از ابى عبد اللَّه (حسين بن على(علیه السلام) براى قضاء حاجتت كمك نخواستى؟ عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت اين كار را كردم، اعتكافش را يادآور شد، امام حسن(علیه السلام) فرمود: همانا اگر او تو را يارى می كرد از اعتكاف يك ماهش بهتر بود.»

شرح: اگر اشكال شود كه چرا امام حسين(علیه السلام) او را به قضاء و حاجتش يارى نكرد، چهار جواب می توان گفت:

اول؛ ممكن است امام حسين(علیه السلام) عذر شرعى ديگرى غير از اعتكاف داشته و به آن مرد اظهار نفرموده است.

دوم؛ استبعادى ندارد كه هر امامى پيش از امامتش علمش از امام زمان خود كم تر باشد يا آن چه را ثوابش كم تر است انتخاب كند.

سوم؛ امام حسين(علیه السلام) می خواست ثواب اين عمل را به برادرش امام حسن(علیه السلام) رساند.

ص: 201

چهارم؛ ممكن است شخص ديگرى به آن مرد گفته باشد: امام حسين(علیه السلام) در حال اعتكاف است.(1)

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«قَالَ اللَّهُ عزّ و جلّ الْخَلْقُ عِيَالِي فَأَحَبُّهُمْ إِلَيَّ أَلْطَفُهُمْ بِهِمْ وَ أَسْعَاهُمْ فِي حَوَائِجِهِمْ؛ خداى عزّ و جلّ فرمايد: مخلوق عيال منند (زيرا ضامن روزى ايشانم) و محبوب ترينشان نزد من كسى است كه نسبت به آن ها مهربان تر و در راه حوائجشان كوشاتر باشد.»

ابى عماره گويد:

«كَانَ حَمَّادُ بْنُ أَبِي حَنِيفَةَ إِذَا لَقِيَنِي قَالَ كَرِّرْ عَلَيَّ حَدِيثَكَ فَأُحَدِّثَهُ قُلْتُ رُوِّينَا أَنَّ عَابِدَ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ إِذَا بَلَغَ الْغَايَةَ فِي الْعِبَادَةِ صَارَ مَشَّاءً فِي حَوَائِجِ النَّاسِ عَانِياً بِمَا يُصْلِحُهُمْ؛(2) هر گاه حماد بن ابى حنيفه مرا ملاقات می كرد، می گفت حديث را برايم تكرار كن، من هم بازگو می كردم و می گفتم: براى ما روايت شده كه: هر گاهعابدى در بنى اسرائيل بنهايت درجه عبادت می رسيد، براى حوائج مردم گام برمي داشت و در راه صلاح آن ها خود را به رنج می انداخت.»

96. تشکر از الطاف و شکرگزاری از نعمت ها

پیرامون موضوع «تشکر از الطاف و شکرگزاری از نعمت ها» روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(3)

ص: 202


1- . صبری پاشا، ایوب، مرآت الحرمین، ج 2 ص: 186.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 197.
3- . همان، ج 2، ص: 95.

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«الطَّاعِمُ الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الصَّائِمِ الْمُحْتَسِبِ وَ الْمُعَافَى الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الْمُبْتَلَى الصَّابِرِ وَ الْمُعْطَى الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الْمَحْرُومِ الْقَانِعِ؛ خورنده سپاس گزار، اجرش مانند روزه دار خداجوست، و تندرست شكرگزار اجرش مانند- اجر گرفتار صابر است و عطاكننده سپاس گزار، اجرش مانند اجر محروم قانع است.»

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«مَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بَابَ شُكْرٍ فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ؛ در سپاس گزارى بر وى بنده اى گشوده نگردد كه در افزايش برويش بسته شود (بلكه سپاس گزارى افزايش در پى دارد).»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ اشْكُرْ مَنْ أَنْعَمَ عَلَيْكَ وَ أَنْعِمْ عَلَى مَنْ شَكَرَكَ فَإِنَّهُ لَا زَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إِذَا شُكِرَتْ وَ لَا بَقَاءَ لَهَا إِذَا كُفِرَتْ الشُّكْرُ زِيَادَةٌ فِي النِّعَمِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْغِيَرِ؛ در تورات نوشته است: كسى كه به تو نعمت داد سپاسش گزار و به كسى كه از تو سپاس گزارى كرد نعمتش ده، زيرا با سپاس گزارى نعمت ها نابود نگردد، و با ناسپاسى پايدار نماند، سپاس گزارى مايه افزايش نعمت است و ايمنى از دگرگونى.»

و نیز آن حضرت(علیه السلام) فرمود:

«الْمُعَافَى الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مَا لِلْمُبْتَلَى الصَّابِرِ وَ الْمُعْطَى الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَالْمَحْرُومِ الْقَانِعِ؛ تندرست سپاس گزار اجرش، اجر گرفتار صابر است، و عطابخش سپاس گزار اجرش مانند محروم قانع است.»

فضل بن بقباق گويد: از امام صادق(علیه السلام) در مورد قول خداى عزّ و جلّ که

ص: 203

می فرماید: «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» «و امام نعمت پروردگارت را بازگو» پرسيدم، آن حضرت فرمود:

«الَّذِي أَنْعَمَ عَلَيْكَ بِمَا فَضَّلَكَ وَ أَعْطَاكَ وَ أَحْسَنَ إِلَيْكَ ثُمَّ قَالَ فَحَدَّثَ بِدِينِهِ وَ مَا أَعْطَاهُ اللَّهُ وَ مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَيْهِ؛ يعنى آن كس كه بدان چه بر تربت بخشيده و به تو عطا فرموده و احسان كرده به تو نعمت داده، سپس فرمود: دين او و آن چه به تو عطا فرموده و نعمت داده بازگو.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و اله)نزد عايشه بود، شبى كه نوبت او بود، به پيغمبر(صلی الله علیه و اله)گفت: اى رسول خدا! چرا خودت را به رنج می اندازى، با آن كه خدا گناه گذشته و آينده تو را آمرزيده است؟ فرمود:

«يَا عَائِشَةُ أَ لَا أَكُونُ عَبْداً شَكُوراً قَالَ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) يَقُومُ عَلَى أَطْرَافِ أَصَابِعِ رِجْلَيْهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى «طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»؛(1)؛

اى عايشه: آيا من بنده سپاس گزار خدا نباشم؟ و گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و اله)روى انگشت هاى پايش می ايستاد تا خداى سبحانه و تعالى نازل فرمود: طه ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه به رنج افتى.»

امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«ثَلَاثٌ لَا يَضُرُّ مَعَهُنَّ شَيْ ءٌ الدُّعَاءُ عِنْدَ الْكَرْبِ وَ الِاسْتِغْفَارُ عِنْدَ الذَّنْبِ وَ الشُّكْرُ عِنْدَ النِّعْمَةِ؛ سه چيز است كه هيچ چيز با وجود آن ها زيان نرساند: دعاء هنگام گرفتارى و آمرزش خواهى هنگام گناه و سپاس گزارى هنگام نعمت.»

آن حضرت(علیه السلام) در حدیثی دیگر می فرماید:

ص: 204


1- . طه / 1 و 2.

«مَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ أُعْطِيَ الزِّيَادَةَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ»؛(1)؛ كسى كه سپاس گزارى دادند، افزايش دادند خداى عزّ و جلّ فرمايد: اگر شكر كنيد، افزايشتان دهيم.»و باز در جای دیگری فرمود:

«مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ مِنْ نِعْمَةٍ فَعَرَفَهَا بِقَلْبِهِ وَ حَمِدَ اللَّهَ ظاهراً بِلِسَانِهِ فَتَمَّ كَلَامُهُ حَتَّى يُؤْمَرَ لَهُ بِالْمَزِيدِ؛ خدا نعمتى به بنده اى نداد كه از صميم قلب آن را شناسد و در ظاهر با زبان خدا را ستايش كند و سخنش تمام شود، جز آن كه برايش به افزونى امر شود.»

حضرت صادق(علیه السلام) در روایتی دیگر می فرماید:

«شُكْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ وَ تَمَامُ الشُّكْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ؛ امام صادق(علیه السلام) فرمود: شكر نعمت دورى از محرمات ست و تمام شكر الحمد للَّه رب العالمين گفتن مرد است.»

و باز حضرت فرمود:

«شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ إِنْ عَظُمَتْ أَنْ تَحْمَدَ اللَّهَ عزّ و جلّ عَلَيْهَا(2)؛ شكر هر نعمتى اگر چه بزرگ باشد اين ست كه خداى عزّ و جلّ را بر آن سپاس گوئى.»

ابو بصير گويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: آيا براى شكر حدى است كه چون بنده انجام دهد، شاكر محسوب شود؟ فرمود: آرى، عرض كردم: كدامست؟ فرمود:

ص: 205


1- . إبراهيم / 7.
2- . في بعض النسخ «أن يحمد اللّه عزّ و جلّ عليها».

«يَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى كُلِّ نِعْمَةٍ عَلَيْهِ فِي أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ إِنْ كَانَ فِيمَا أَنْعَمَ عَلَيْهِ فِي مَالِهِ حَقٌّ أَدَّاهُ وَ مِنْهُ قَوْلُهُ جَلَّ وَ عَزَّ «سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ»؛(1) وَ مِنْهُ قَوْلُهُ تَعَالَى «رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ»؛(2)

وَ قَوْلُهُ «رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً»؛(3)

خدا را بر هر نعمتى كه نسبت به خانواده و مال او داده سپاس می گويد، و اگر براى خدا در نعمتى كه نسبت به مال او داده حقى باشد بپردازد، و از اين بابست قول خداى جل و عز: منزه باد خدائى كه اين (مركوب) را مسخر ما كرد كه ما تاب آن را نداشتيم. و از اين بابست قول خداى تعالى: پروردگارا! مرا به منزلى مبارك فرمود آر كه تو بهترين منزل دهانى. و قول خداى تعالى: پروردگارا! مرا درون بر، درون بردنى نيك و برون بر برون بردنى نيك، و براى من از نزد خويش دليل و تسلطى نصرت آور مقرر دار.»

معمر بن خلاء گويد: شنيدم حضرت ابو الحسن(علیه السلام) می فرماید:

«مَنْ حَمِدَ اللَّهَ عَلَى النِّعْمَةِ فَقَدْ شَكَرَهُ وَ كَانَ الْحَمْدُ أَفْضَلَ مِنْ تِلْكَ النِّعْمَةِ؛ هر كه حمد خدا را بر نعمتى كند، او را شكر نموده و حمد از آن نعمت برتر است.»

صفوان جمال گويد: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود:

«مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بِنِعْمَةٍ صَغُرَتْ أَوْ كَبُرَتْ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ إِلَّا أَدَّى شُكْرَهَا؛ خدا نعمتى كوچك يا بزرگ به بنده اى ندهد كه او بگويد: الحمد للَّه جز آن كه شكرش را ادا كرده باشد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

ص: 206


1- . زخرف / 13.
2- . مؤمنون / 29.
3- . اسراء / 80.

«مَنْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِنِعْمَةٍ فَعَرَفَهَا بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَدَّى شُكْرَهَا؛ هر كه خدا به او نعمتى دهد و او آن را از دل بفهمد، شكرش را ادا كرده است.»

و آن حضرت(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ لَيَشْرَبُ الشَّرْبَةَ مِنَ الْمَاءِ فَيُوجِبُ اللَّهُ لَهُ بِهَا الْجَنَّةَ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ لَيَأْخُذُ الْإِنَاءَ فَيَضَعُهُ عَلَى فِيهِ فَيُسَمِّي ثُمَّ يَشْرَبُ فَيُنَحِّيهِ وَ هُوَ يَشْتَهِيهِ فَيَحْمَدُ اللَّهَ ثُمَّ يَعُودُ فَيَشْرَبُ ثُمَّ يُنَحِّيهِ فَيَحْمَدُ اللَّهَ ثُمَّ يَعُودُ فَيَشْرَبُ ثُمَّ يُنَحِّيهِ فَيَحْمَدُ اللَّهَ فَيُوجِبُ اللَّهُ عزّ و جلّ بِهَا لَهُ الْجَنَّةَ؛ مردى از شما شربتى آب مينوشد و خدا بهشت را بدان سبب براى او واجب می كند، سپس فرمود: او ظرف را بر دهانش می گذارد و بسم اللَّه می گويد و آن گاه مى آشامد سپس دور می برد با آن كه اشتها دارد، پس خدا را حمد می كند، باز برمي گردد و مى آشامد، دوباره دور می برد و حمد خدا می گويد سپس برمي گردد و مى آشامد، باز دور می برد و حمد خدا می كند، خداى عزّ و جلّ بهشت را بدين سبب برايش واجب می كند.»

عمر بن يزيد گويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: من از خداى عزّ و جلّ مال خواستم به من روزى كرد و باز از او فرزند خواستم، به من روزى كرد، و از او خواستم به من به منزل دهد، روزى كرد، می ترسم از اين كه اين استدراج باشد، فرمود:«أَمَا وَ اللَّهِ مَعَ الْحَمْدِ فَلَا؛ به خدا با سپاس گزارى استدراج نيست.»

شرح: استدراج اشاره به آيۀ شريفه «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» دارد. مجمع البحرين در معنى آيه گويد: يعنى آن ها را اندك اندك می گیريم و ناگهان گرفتارشان نمي كنيم، مانند كسى كه از نردبان درجه بدرجه يعنى پله پله بالا می رود تا به پله بالا رسد و استدراج خدا نسبت به بنده اين ست كه هر گاه گناه تازه اى كند خدا به او نعمت تازه اى دهد و توبه و استغفار را از ياد او ببرد.

ص: 207

امام صادق(علیه السلام) از مسجد بيرون آمد، ديد مركوبش گم شده است. فرمود:

«لَئِنْ رَدَّهَا اللَّهُ عَلَيَّ لَأَشْكُرَنَّ اللَّهَ حَقَّ شُكْرِهِ قَالَ فَمَا لَبِثَ أَنْ أُتِيَ بِهَا فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ لَيْسَ قُلْتَ لَأَشْكُرَنَّ اللَّهَ حَقَّ شُكْرِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) أَ لَمْ تَسْمَعْنِي قُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ؛ اگر خدا آن را به من برگرداند، حق شكرش را می گزارم. چيزى نگذشت كه آن را آوردند. امام فرمود: الحمد للَّه شخصى عرض كرد: قربانت مگر نفرمودى حق شكر خدا را می گزارم؟ فرمود: مگر نشنيدى گفتم الحمد للَّه (يعنى با گفتن همين كلمه حق شكرگزارى خدا انجام مى شود).»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) إِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ أَمْرٌ يَسُرُّهُ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى هَذِهِ النِّعْمَةِ وَ إِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ أَمْرٌ يَغْتَمُّ بِهِ قَالَ- الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ؛ مرسوم رسول خدا(صلی الله علیه و اله)اين بود كه هر گاه امرى شادمانش می ساخت، می فرماید: خدا را شكر بر اين نعمت و چون پيش آمدى می كرد كه اندوهگينش می نمود می فرماید: خدا را شكر در هر حال.»

شرح: علامه مجلسى(ره) نقل كند كه در هر بلا و مصيبتى پنج نوع شكر است:

1. هر مصيبتى دافع مصيبت بزرگ تر از خود است، چنان چه مردن مركوب دافع مردن خود انسانست و جاى شكرش باقى است.

2. هر بلائى موجب كفاره گناه يا رفعت درجه مى شود پس سزاوار شكر است.

3. مصيبت و بلاى دنيوى در برابر بلاى دينى كوچك و سبك است چنان كه مردى كور و جذامى و پيس و فلج در زمان حضرت عيسى می گفت خدا را شكر كه مرا ببلاء بيش تر مردم گرفتار نكرد، چون حضرت عيسى از او توضيح خواست گفت: بزرگ ترين بلاها بلاى كفر و بى ايمانيست كه من ندارم.

ص: 208

4. هر بلائى در لوح محفوظ نوشته و مقدر است و ناچار بر سر انسان خواهد آمد، چون آمد و گذشت بايد خدا را شكر كرد.

5. هر بلائى موجب ثواب آخرت و رفتن محبت دنيا از دلست و آن سزاوار شكر است.

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«تَقُولُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى الْمُبْتَلَى مِنْ غَيْرِ أَنْ تُسْمِعَهُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَافَانِي مِمَّا ابْتَلَاكَ بِهِ وَ لَوْ شَاءَ فَعَلَ قَالَ مَنْ قَالَ ذَلِكَ لَمْ يُصِبْهُ ذَلِكَ الْبَلَاءُ أَبَداً؛ چون شخص گرفتار و دردمندى را ديدى، به نحوى كه او نشنود (و دل شكسته نگردد) سه بار بگو: حمد خدائى را كه مرا از آن چه تو را مبتلى ساخته معاف داشت و اگر می خواست می كرد، سپس فرمود: هر كه اين را بگويد آن بلا به او نرسد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَا مِنْ عَبْدٍ يَرَى مُبْتَلًى فَيَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَدَلَ عَنِّي مَا ابْتَلَاكَ بِهِ وَ فَضَّلَنِي عَلَيْكَ بِالْعَافِيَةِ اللَّهُمَّ عَافِنِي مِمَّا ابْتَلَيْتَهُ بِهِ إِلَّا لَمْ يُبْتَلَ بِذَلِكَ الْبَلَاءِ؛ هر بنده اى كه گرفتار و دردمندى را ببيند و بگويد: «حمد خدائى را كه آن چه تو را بدان مبتلى ساخت از من بگردانيد و به سبب عافيت مرا بر تو برترى داد، بار خدايا مرا از آن چه گرفتارش ساختى بركنار دار» خدا او را به آن بلا گرفتار نسازد.»

و نیز فرمود:

«إِذَا رَأَيْتَ الرَّجُلَ وَ قَدِ ابْتُلِيَ وَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْكَ فَقُلِ: اللَّهُمَّ إِنِّي لَا أَسْخَرُ وَ لَا أَفْخَرُ وَ لَكِنْ أَحْمَدُكَ عَلَى عَظِيمِ نَعْمَائِكَ عَلَيَّ؛ چون مرد گرفتارى را ديدى و خدا بر تو نعمت داده

ص: 209

بود (بسلامتى از آن) بگو بار خدايا! من مسخره نمي كنم و نميبالم، بلكه تو را براى نعمت هاى بزرگت نسبت به خود می ستايم.»

رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود:

«إِذَا رَأَيْتُمْ أَهْلَ الْبَلَاءِ فَاحْمَدُوا اللَّهَ وَ لَا تُسْمِعُوهُمْ فَإِنَّ ذَلِكَ يَحْزُنُهُمْ؛ چون گرفتاران را ديديد، خدا را شكر كنيد و به آن ها نشنوانيد (آهسته بگوئيد)، زيرا اندوهگين شان می سازد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) كَانَ فِي سَفَرٍ يَسِيرُ عَلَى نَاقَةٍ لَهُ إِذَا نَزَلَ فَسَجَدَ خَمْسَ سَجَدَاتٍ فَلَمَّا أَنْ رَكِبَ قَالُوا يَا رَسُولَاللَّهِ إِنَّا رَأَيْنَاكَ صَنَعْتَ شَيْئاً لَمْ تَصْنَعْهُ فَقَالَ نَعَمْ اسْتَقْبَلَنِي- جَبْرَئِيلُ(علیه السلام) فَبَشَّرَنِي بِبِشَارَاتٍ مِنَ اللَّهِ عزّ و جلّ فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُكْراً لِكُلِّ بُشْرَى سَجْدَةً؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) براى سفر كوتاهى بر شتر ماده خويش سوار بود [در سفرى بر شتر ماده خويش نشسته راه می پيمود] ناگاه فرود آمد و پنج سجده كرد، چون سوار شد، اصحاب عرض كردند: يا رسول اللَّه! شما را ديديم كارى كردى كه تا كنون نكرده بودى؟ فرمود: آرى، جبرئيل(علیه السلام) پيشم آمد و از جانب خداى عزّ و جلّ به من مژده هائى داد، من براى هر مژده يك سجده شكر براى خدا نمودم.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا ذَكَرَ أَحَدُكُمْ نِعْمَةَ اللَّهِ عزّ و جلّ فَلْيَضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ شُكْراً لِلَّهِ فَإِنْ كَانَ رَاكِباً فَلْيَنْزِلْ فَلْيَضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ يَقْدِرُ عَلَى النُّزُولِ لِلشُّهْرَةِ فَلْيَضَعْ خَدَّهُ عَلَى قَرَبُوسِهِ وَ إِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيَضَعْ خَدَّهُ عَلَى كَفِّهِ ثُمَّ لْيَحْمَدِ اللَّهَ عَلَى مَا أَنْعَمَ عَلَيْهِ؛ هر گاه يكى از شما نعمت خداى عزّ و جلّ را به ياد آورد، بايد براى شكر خدا چهره روى خاك گذارد و اگر سوار است بايد پياده شود و چهره روى خاك گذارد و اگر از بيم

ص: 210

شهرت نتواند پياده شود چهره روى كوهه زين گذارد، و اگر نتواند، چهره بر كف دست گذارد، سپس خدا را بر نعمتى كه به او داده حمد كند.»

هشام بن احمر گويد، همراه حضرت ابى الحسن(علیه السلام) اطراف مدينه سير می كردم، ناگاه حضرت از بالاى مركب زانو خم كرد و بسجده افتاد و مدتى طول داد، سپس سر بلند كرد و سوار شد، من عرض كردم قربانت گردم، سجده طولانى كردى؟ فرمود:

«إِنَّنِي ذَكَرْتُ نِعْمَةً أَنْعَمَ اللَّهُ بِهَا عَلَيَّ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَشْكُرَ رَبِّي؛ به ياد نعمتى افتادم كه خدا به من عطا فرموده، دوست داشتم پروردگارم را شكر گزارم.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«فِيمَا أَوْحَى اللَّهُ عزّ و جلّ إِلَى مُوسَى(علیه السلام) يَا مُوسَى اشْكُرْنِي حَقَّ شُكْرِي فَقَالَ يَا رَبِّ وَ كَيْفَ أَشْكُرُكَ حَقَّ شُكْرِكَ وَ لَيْسَ مِنْ شُكْرٍ أَشْكُرُكَ بِهِ إِلَّا وَ أَنْتَ أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ قَالَ يَا مُوسَى الْآنَ شَكَرْتَنِي حِينَ عَلِمْتَ أَنَّ ذَلِكَ مِنِّي؛ در ضمن آن چه خداى عزّ و جلّ به موسى(علیه السلام) وحى فرمود اين بود: اى موسى: مرا چنان كه سزاوار است شكرگزار، عرض كرد: پروردگارا! تو را چگونه چنان كه سزاوار است شكر گزارم، در صورتى كه هر شكرى كه تو را نمايم، آن هم نعمتى است كه تو به من عطا فرموده اى؟ فرمود: اى موسى! اكنون كه دانستى آن شكرگزاريت هم از من است، مرا شكر كردى (چنان كه سزاوار من است).»

و نیز حضرت فرمود:

«إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ فَقُلْ عَشْرَ مَرَّاتٍ اللَّهُمَّ مَا أَصْبَحَتْ بِي مِنْ نِعْمَةٍ أَوْ عَافِيَةٍ مِنْ دِينٍ أَوْ دُنْيَا فَمِنْكَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَكَ الْحَمْدُ وَ لَكَ الشُّكْرُ بِهَا عَلَيَّ يَا رَبِّ حَتَّى تَرْضَى وَ بَعْدَ الرِّضَا فَإِنَّكَ إِذَا قُلْتَ ذَلِكَ كُنْتَ قَدْ أَدَّيْتَ شُكْرَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ فِي

ص: 211

ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ؛ در هر صبح و شام سه بار بگو: «بار خدايا! هر نعمت و يا عافيتى كه نسبت بدين يا دنيا در اين صبح دارم، از جانب تو است، تو يكتائى و شريك ندارى. پروردگارا! حمد براى تو و شكر براى تو است، از جهت نعمتى كه به من دادى تا راضى گردى و هم بعد از رضايتت»، زيرا اگر تو چنين گوئى شكر نعمت خدا را بر خود در آن روز و آن شب ادا كرده باشى.»

و باز در روایتی دیگر فرمود:

«كَانَ نُوحٌ(علیه السلام) يَقُولُ ذَلِكَ إِذَا أَصْبَحَ فَسُمِّيَ بِذَلِكَ عَبْداً شَكُوراً وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) مَنْ صَدَقَ اللَّهَ نَجَا؛ جناب نوح(علیه السلام) اين دعا را (كه در روايت سابق ذكر شد) در هر صبح می گفت، از اين رو عبد شكور، بنده بسيار سپاس گزار ناميده شد.»

عمار دهنى گويد: شنيدم على بن الحسين(علیهما السلام ) می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ كُلَّ قَلْبٍ حَزِينٍ وَ يُحِبُّ كُلَّ عَبْدٍ شَكُورٍ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِعَبْدٍ مِنْ عَبِيدِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَ شَكَرْتَ فُلَاناً فَيَقُولُ بَلْ شَكَرْتُكَ يَا رَبِّ فَيَقُولُ لَمْ تَشْكُرْنِي إِذْ لَمْ تَشْكُرْهُ ثُمَّ قَالَ أَشْكَرُكُمْ لِلَّهِ أَشْكَرُكُمْ لِلنَّاسِ؛ خدا هر دل غمگينى را دوست دارد، و هر بنده سپاس گزارى را دوست دارد، روز قيامت خداى تبارك و تعالى به يكى از بندگانش می فرمايد از فلانى سپاس گزارى كردى؟ عرض می كند: پروردگارا! من تو را سپاس گفتم، خداى تعالى فرمايد، چون از او سپاس گزارى ننمودى، مرا هم سپاس نگفته اى، سپس امام فرمود: شكرگزارترين شما خدا را كسى است كه از مردم بيش تر شكرگزارى كند.»

96. اطعام مؤمنين و رسیدگی به فقراء

قرآن می فرماید:

ص: 212

«وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً»؛(1)

«و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مى دهند!»

تفسیر

و اطعام می كنند طعام را بر محبت او فقير كه مسكين است و يتيم و اسير را.

«وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ»؛ همان پنج گرده نان جو كه صديقه طاهره دستاس كرده و طبخ كرده و براى وقت افطار صوم حاضر كرده.

«عَلى حُبِّهِ»؛ مرجع ضمير حبه بعضى گفتند: طعام است يعنى شدت احتياج بطعام داشتند معلوم است يك قرصه نان جو براى آدم روزه دار كه افطار او است و هم سحرى او چه اندازه احتياج دارد و مع ذلك از خود باز گيرد و به مسكين دهد كه اسمش ايثار است كه مفاد آيۀ شريفه است كه می فرمايد: «وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»؛(2)

و بعضى گفتند: مرجع اللَّه است كه در آيه بعد می فرمايد: «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ» از شدت حب الهى اطعام كردند.

«مِسْكِيناً»؛ كه گفتند: اشد فقرا است و لكن مسكين و فقير را گفتند: «اذا افترقا اجتمعا و اذا اجتمعا افترقا»؛ يعنى اگر با هم ذكر شد مسكين و فقير معنى تفاوت پيدا می كند مثل: «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ...»؛(3)

مسكين أسوء حالا است از فقير، و اگر تنها ذكر شد مطلق فقرا را شامل می شود مثل: «لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ

ص: 213


1- . انسان / 8.
2- . حشر / 9.
3- . توبه / 6.

أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ»؛(1) و مثل: «لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ».(2)

«وَ يَتِيماً»؛ يتيم طفلى را گويند كه بحد بلوغ نرسيده پدرش یا والدينش وفات كرده باشند مثل اين كه پيغمبر اكرم مادرش پس از ولادتش از دنيا رفت و پدرش قبل الولاده و جدش عبد المطلب چهار ساله بود كه حضرت ابى طالب و فاطمه بنت اسد او را پرستارى می كردند و معروف بود به يتيم ابى طالب و اين اطعام شده دوم بوده.

«وَ أَسِيراً»؛ اسير از كفار كه در جهاد می گرفتند و اين در شب سوم بود بشرح مذكور.(3)

در تفسیر «برهان» آمده است:

«قوله تعالى: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً»؛ قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ:حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)، قَالَ: «كَانَ عِنْدَ فَاطِمَةَ (عَلَيْهَا السَّلَامُ) شَعِيرٌ، فَجَعَلُوهُ عَصِيدَةً، فَلَمَّا أَنْضَجُوهَا وَ وَضَعُوهَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ جَاءَ مِسْكِينٌ، فَقَالَ الْمِسْكِينُ: رَحِمَكُمُ اللَّهُ، أَطْعِمُونَا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ، فَقَامَ عَلِيٌّ(علیه السلام) وَ أَعْطَاهُ ثُلُثَاهُ [ثُلُثَيْهِ]، فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ جَاءَ يَتِيمٌ، فَقَالَ الْيَتِيمُ: رَحِمَكُمُ اللَّهُ، أَطْعِمُونَا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ، فَقَامَ عَلِيٌّ(علیه السلام) وَ أَعْطَاهُ الثُّلُثَ الثَّانِي، ثُمَّ جَاءَ أَسِيرٌ، فَقَالَ الْأَسِيرُ: رَحِمَكُمُ اللَّهُ، أَطْعِمُونَا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ، فَقَامَ عَلِيٌّ(علیه السلام) وَ أَعْطَاهُ الثُّلُثَ الْبَاقِي، وَ مَا ذَاقُوهَا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ

ص: 214


1- . بقره / 275.
2- . بقره / 77.
3- . طیب، عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 13، ص: 319.

[فِيهِمْ] هَذِهِ الْآيَةَ وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى: وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام)، وَ هِيَ جَارِيَةٌ فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ فَعَلَ مِثْلَ ذَلِكَ لِلَّهِ عزّ و جلّ بِنَشَاطٍ فِيهِ».(1)

معنای روایت فوق در تفسیر ذیل آمده است.

ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيۀ «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ...» گفته است، اين آيه در شأن على بن ابى طالب و فاطمه دختر رسول اللَّه(صلی الله علیه و اله) نازل شده است.(2)نمى توان گفت از سوره مورد بحث تنها آيه مذكور در حق آن دو بزرگوار نازل شده، زيرا آيات قبل و بعد آن نيز از نظر سياق متصل به آن هستند، اگر آن آيه در مدينه نازل شده قطعاً همه آن ها در مدينه نازل شده است.

رواياتى راجع به نزول سورۀ «هل اتى» در شأن امير المؤمنين(علیه السلام) و فاطمه(س)

و در تفسير كشاف است كه از ابن عباس روايت آمده كه حسن و حسين بيمار شدند، و رسول خدا(صلی الله علیه و اله) با جمعى از صحابه از ايشان عيادت كرد، مردم به على(علیه السلام) گفتند چه خوب است براى بهبودى فرزندت- فرزندانت- نذرى كنى، على و فاطمه، و فضه كنيز آن دو نذر كردند كه اگر كودكان بهبودى يافتند سه روز روزه بدارند، بچه ها بهبودى يافتند، و اثرى از آن كسالت باقى نماند.

بعد از بهبودى كودكان، على از شمعون خيبرى يهودى سه من قرص جو قرض كرد، و فاطمه يك من آن را دستاس، و سپس خمير كرد، و پنج قرص نان

ص: 215


1- . بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص: 547.
2- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 6، ص: 299.

به عدد افراد خانواده پخت، و سهم هر كسى را جلوش گذاشت تا افطار كنند، در همين بين سائلى (به در خانه آمده) گفت: سلام بر شما اهل بيت محمد(صلی الله علیه و اله)، من مسكينى از مساكين مسلمينم، مرا طعام دهيد كه خدا شما را از مائده هاى بهشتى طعام دهد، خاندان پيامبر آن سائل را بر خود مقدم شمرده، افطار خود را به او دادند، و آن شب را جز آب چيزى نخوردند، و شكم گرسنه دوباره نيت روزه كردند، هنگام افطار روز دوم طعام را پيش روى خود نهادند تا افطار كنند، يتيمى بر در سراى ايستاد، آن شب هم يتيم را بر خود مقدم و در شب سوم اسيرى آمد، و همان عمل را با او كردند.

صبح روز چهارم كه شد على دست حسن و حسين را گرفت، و نزد رسول خدا(صلی الله علیه و اله) آمدند، پيامبر اكرم وقتى بچه ها را ديد كه چون جوجه ضعيف از شدت گرسنگى مى لرزند، فرمود: چقدر بر من دشوار مى آيد كه من شما را به چنين حالى ببينم، آن گاه با على و كودكان به طرف فاطمه رفت، و او را در محراب خود يافت، و ديد كه شكمش از گرسنگى به دنده هاى پشت چسبيده (در نسخه اى ديگر آمده كه شكمش به پشتش چسبيده)، و چشم هايش گود افتاده از مشاهده اين حال ناراحت شد، در همين بين جبرئيل نازل شد، و عرضه داشت: اين سوره را بگير، خدا تو را در داشتن چنين اهل بيتى تهنيت مى گويد، آن گاه سوره را قرائت كرد(1).

اين روايت به چند طريق از عطاء از ابن عباس نقل شده، و بحرانى آن را در غاية المرام از ابى المؤيد موفق بن احمد صاحب كتاب فضائل امير المؤمنين، و او به سند خود از مجاهد از ابن عباس نقل كرده، و نيز از او به سند ديگرى از ضحاك

ص: 216


1- . زمخشری، محمود بن عمر، تفسیر كشاف، ج 4، ص: 670.

از ابن عباس (1) نقل كرده. و نيز از حموينى صاحب كتاب «فرائد السمطين" به سند خود از مجاهد از ابن عباس (2) نقل كرده. و نيز از ثعلبى و او به سند خود از ابى صالح از ابن عباس (3) نقل كرده است. و صاحب مجمع البيان از تفسير واحدى روايت كرده (4).

در مجمع البيان به سند خود از حاكم، و او به سند خود از سعيد بن مسيب، از على بن ابى طالب روايت كرده كه فرمود: از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) از ثواب قرآن پرسيدم، و رسول خدا(صلی الله علیه و اله) مرا از ثواب سوره هاى قرآن به همان نحوى كه از آسمان نازل شده بود خبر داد.

فرمود: اولين سوره اى كه در مكه نازل شد سوره فاتحة الكتاب بود، بعد از آن سوره اقرء باسم ربك، و سپس سوره ن نازل شد- تا آن جا كه فرمود- و اولين سوره اى كه در مدينه نازل شد، سوره بقره، سپس انفال، بعد از آن آل عمران، آن گاه احزاب، سپس ممتحنه، بعد از آن نساء، سپس اذا زلزلت، بعد حديد، و آن گاه محمد، رعد، الرحمن و هل اتى نازل شد- تا آخر حديث (5).

باز در مجمع البيان از ابو حمزه ثمالى روايت شده كه وى در تفسير خود

ص: 217


1- . بحرانی، هاشم بن سلیمان، غایة المرام و حجّة الخصام فی تعیین الإمام، ص: 368.
2- . جوینی خراسانی، ابراهیم، فرائد السمطین، ج 2، ص: 53.
3- . همان، ج 2، ص: 54.
4- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص: 405.
5- . همان.

گفته: حسن بن حسن ابو عبد اللَّه بن حسن برايم حديث كرد كه اين سوره تماميش در مدينه در شأن على(علیه السلام) و فاطمه(س) نازل شد(1).

و در تفسير قمى از پدرش از عبد اللَّه بن ميمون از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: نزد فاطمه(س) مقدارى جو بود، با آن عصيده اى درست كرد،(غذايى است كه جو را با روغن آغشته نموده و سپس مى پزند) همين كه آن را پختند و پيش روى خود نهادند تا تناول كنند، مسكينى آمد و گفت خدا رحمتتان كند مسكينى هستم، على(علیه السلام) برخاست و يك سوم آن طعام را به سائل داد. چيزى نگذشت كه يتيمى آمد و گفت: خدا رحمتتان كند، باز على برخاست و يك سوم ديگر را به يتيم داد. پس از لحظه اى اسيرى آمد و گفت خدا رحمتتان كند باز على(علیه السلام) ثلث آخر را هم به او داد، و آن شب حتى طعم آن غذا را نچشيدند، و خداى تعالى اين آيات را در شأن ايشان نازل كرد، و اين آيات در مورد هر مؤمنى كه در راه خدا چنين كند جارى است (2).

اين قصه كه در روايت آمده خلاصه اى از داستان است، و روايت را بحرانى هم در غاية المرام (3) از كتاب اختصاص مفيد، و ابن بابويه در امالى (4) به سند خود از مجاهد از ابن عباس، و نيز به سند خود از خالد از جعفر بن محمد از پدرش(علیه السلام)، و باز به سند خود از محمد بن عباس بن ماهيار، و او در تفسيرش به سند خود

ص: 218


1- . همان.
2- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 2، ص: 398.
3- . بحرانی، هاشم بن سلیمان، غایة المرام و حجّة الخصام فی تعیین الإمام، ص: 371، باب 72.
4- . طوسى، محمد بن حسن، أمالى، ص: 212.

از ابى كثير زبيرى از عبد اللَّه بن عباس روايت كرده اند، و در مناقب آمده كه اين حديث از اصبغ بن نباته روايت شده (1).

و در احتجاج از على(علیه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى كه حكايت گفتار آن جناب با مسلمانان بعد از مرگ عمر بن خطاب است فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه در باره او و فرزندانش اين آيه نازل شده باشد: «إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً». تا آخر سوره؟ گفتند: نه (2).

و در كتاب خصال در احتجاج على بر عليه ابو بكر آمده كه فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آيا صاحب آيۀ «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً» منم يا تويى؟ گفت:، بلكه تويى (3).(4)

احادیث اهل بیت(علیهم السلام)

روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(5)

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ أَشْبَعَ مُؤْمِناً وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَشْبَعَ كَافِراً كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يَمْلَأَ جَوْفَهُ مِنَ الزَّقُّومِ مُؤْمِناً كَانَ أَوْ كَافِراً؛ هر كه مؤمنى را سير كند، بهشت برايش واجب

ص: 219


1- . ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبی طالب(علیه السلام)، ص: 272.
2- . طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج 1، ص: 202.
3- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، الخصال، ج 2، ص: 550، ح 30.
4- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، مترجم: جمعی از اساتید، ج 20، ص: 213.
5- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 201.

شود و هر كه كافرى را سير كند، بر خدا سزاوار است كه درونش را از زقوم پر كند چه مؤمن باشد و چه كافر.»

ابو بصير گويد: امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَأَنْ أُطْعِمَ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُطْعِمَ أُفُقاً مِنَ النَّاسِ قُلْتُ وَ مَا الْأُفُقُ قَالَ مِائَةُ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ؛ يك مسلمان را خوراك دهم، از خوراك دادن افقى از مردم نزد من بهتر است، عرض كردم: افق چقدر است؟ فرمود صد هزار كس يا بيش تر.»

شرح: مراد به مردم مخالفين مستضعف يا مؤمنين مستضعف است مجلسى(ره).

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«مَنْ أَطْعَمَ ثَلَاثَةَ نَفَرٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثَلَاثِ جِنَانٍ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ الْفِرْدَوْسِ وَ جَنَّةِ عَدْنٍ وَ طُوبَى [وَ] شَجَرَةٍ تَخْرُجُ مِنْ جَنَّةِ عَدْنٍ غَرَسَهَا رَبُّنَا بِيَدِهِ؛ هر كه سه نفر از مسلمين را اطعام كند، خدا او را از سه بهشت در ملكوت آسمان ها اطعام كند: 1. فردوس. 2. جنت عدن. 3. طوبى و آن درختى است كه از جنت عدن بيرون آيد و پروردگار ما آن را به دست خود كاشته است (يعنى آن را تنها به قدرت خود بدون وساطت فرشته و اسباب ديگرى آفريده است).»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:«مَا مِنْ رَجُلٍ يُدْخِلُ بَيْتَهُ مُؤْمِنَيْنِ فَيُطْعِمُهُمَا شِبَعَهُمَا إِلَّا كَانَ ذَلِكَ أَفْضَلَ مِنْ عِتْقِ نَسَمَةٍ؛ مردى نيست كه دو تن از مؤمنين را به خانه خود برد و به قدر سيرى به آن ها بخوراند؛ جز آن كه اين عملش بهتر از آزاد كردن يك بنده باشد.»

على بن الحسين(علیهما السلام ) فرمود:

ص: 220

«مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مِنْ جُوعٍ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ وَ مَنْ سَقَى مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإٍ سَقَاهُ اللَّهُ مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُومِ؛ هر كه مؤمنى را از گرسنگى سير كند، خدايش از ميوه هاى بهشت خوراند و هر كه مؤمن تشنه اى را آب دهد، خدايش از شراب بهشتى سر به مهر بنوشاند.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً حَتَّى يُشْبِعَهُ لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ مَا لَهُ مِنَ الْأَجْرِ فِي الْآخِرَةِ لَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ثُمَّ قَالَ مِنْ مُوجِبَاتِ الْمَغْفِرَةِ إِطْعَامُ الْمُسْلِمِ السَّغْبَانِ (1) ثُمَّ تَلَا قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ»؛(2)؛

هر كه مؤمنى را اطعام كند تا سير شود، هيچ يك از مخلوق خدا اجر اخروى او را نداند، نه فرشته مقرب و نه پيغمبر مرسل جز خداوند پروردگار جهانيان، سپس فرمود: از اسباب آمرزش اطعام كردن مسلمان گرسنه است، آن گاه قول خداى عزّ و جلّ را تلاوت فرمود: يا اطعام كردن يتيم خويشاوند يا مستمند خاكنشين در روز قحطى و گرسنگى.»

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«مَنْ سَقَى مُؤْمِناً شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ مِنْ حَيْثُ يَقْدِرُ عَلَى الْمَاءِ أَعْطَاهُ اللَّهُ بِكُلِّ شَرْبَةٍ سَبْعِينَ أَلْفَ حَسَنَةٍ وَ إِنْ سَقَاهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَقْدِرُ عَلَى الْمَاءِ فَكَأَنَّمَا أَعْتَقَ عَشْرَ رِقَابٍ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ؛ هر كه شربت ابى در جايى كه بدان توانائى دارد به مؤمنى آشامند، خدا در برابر هر شربتى 70 هزار حسنه به او دهد، و اگر در جايى كه بآب توانائى ندارد (يعنى بسختى

ص: 221


1- . السغبان: الجائع.
2- . بلد / 14الی 16. و المقربة من القرابة و المتربة من التراب.

فراهم مى شود) به او آشاماند، مثل اين ست كه ده بنده از فرزندان اسماعيل را آزاد كرده است.»

حسين بن نعيم صحاف گويد: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود:

«أَ تُحِبُّ إِخْوَانَكَ يَا حُسَيْنُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ تَنْفَعُ فُقَرَاءَهُمْ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ أَمَا إِنَّهُ يَحِقُّ عَلَيْكَ أَنْ تُحِبَّ مَنْ يُحِبُ اللَّهُ أَمَا وَ اللَّهِ لَا تَنْفَعُ مِنْهُمْ أَحَداً حَتَّى تُحِبَّهُ أَ تَدْعُوهُمْ إِلَى مَنْزِلِكَ قُلْتُ نَعَمْ مَا آكُلُ إِلَّا وَ مَعِيَ مِنْهُمُ الرَّجُلَانِ وَ الثَّلَاثَةُ وَ الْأَقَلُّ وَ الْأَكْثَرُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) أَمَا إِنَّ فَضْلَهُمْ عَلَيْكَ أَعْظَمُ مِنْ فَضْلِكَ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أُطْعِمُهُمْ طَعَامِي وَ أُوطِئُهُمْ رَحْلِي وَ يَكُونُ فَضْلُهُمْ عَلَيَّ أَعْظَمَ قَالَ نَعَمْ إِنَّهُمْ إِذَا دَخَلُوا مَنْزِلَكَ دَخَلُوا بِمَغْفِرَتِكَ وَ مَغْفِرَةِ عِيَالِكَ وَ إِذَا خَرَجُوا مِنْ مَنْزِلِكَ خَرَجُوا بِذُنُوبِكَ وَ ذُنُوبِ عِيَالِكَ؛ اى حسين برادرانت را دوست دارى؟ گفتم: آرى، فرمود: بمستمندانشان سود رسانى؟ گفتم: آرى. فرمود: همانا بر تو لازم است كه دوست داشته باشى كسيرا كه خدايش دوست دارد، همانا به خدا به هيچ يك از آن ها سود نرسانى جز آن كه دوستش داشته باشى، آيا آن ها را به منزلت دعوت می كنى؟ گفتم: آرى، غذا نمي خورم مگر آن كه دو تن و سه تن يا كم تر و بيش تر از آن ها همراهم باشند. امام صادق(علیه السلام) فرمود: همانا فضيلت آن ها بر تو بيش از فضيلت تو بر آن هاست، عرض كردم: قربانت گردم غذاى خود را به آن ها خورانم و آن ها را روى فرشم نشانم و باز فضيلت آن ها بر من بيش تر است؟! فرمود: آرى هر گاه به منزلت درآيند، همراه آمرزش تو و عيالت درآيند، و چون از منزلت بيرون روند با گناه تو و عيالت بيرون روند (گناه را از شما بزدايند).»

ابو محمد وابشى گويد: خدمت امام صادق(علیه السلام) از اصحاب ما (شيعيان) ياد

ص: 222

شد، من گفتم: من صبحانه و شامى نخورم مگر با دو تن و سه تن كم تر و بيش تر از آن ها، امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«فَضْلُهُمْ عَلَيْكَ أَعْظَمُ مِنْ فَضْلِكَ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ وَ أَنَا أُطْعِمُهُمْ طَعَامِي وَ أُنْفِقُ عَلَيْهِمْ مِنْ مَالِي وَ أُخْدِمُهُمْ عِيَالِي فَقَالَ إِنَّهُمْ إِذَا دَخَلُوا عَلَيْكَ دَخَلُوا بِرِزْقٍ مِنَ اللَّهِ عزّ و جلّ كَثِيرٍ وَ إِذَا خَرَجُوا خَرَجُوا بِالْمَغْفِرَةِ لَكَ؛ فضيلت آن ها بر تو بيش از فضيلت تو بر آن هاست. عرض كردم: قربانت، چگونه چنين است، در صورتى كه من خوراك خودم را به آن ها خورانم و از مالم به آن ها انفاق كنم و عيالم را خدمت گزارشان سازم؟! فرمود: آن ها چون وارد شوند همراه روزى بسيارى از جانب خداى عزّ و جلّ وارد شوند و چون خارج گردند، آمرزش را براى تو به جا گذارند.»

رابعى گويد امام صادق(علیه السلام) فرمود:«مَنْ أَطْعَمَ أَخَاهُ فِي اللَّهِ كَانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلُ مَنْ أَطْعَمَ فِئَاماً مِنَ النَّاسِ قُلْتُ وَ مَا الْفِئَامُ مِنَ النَّاسِ قَالَ مِائَةُ أَلْفٍ مِنَ النَّاسِ؛ هر كه برادرش را براى خدا اطعام كند، پاداشش مانند كسى است كه فئامى از مردم را اطعام كند، عرض كردم: فئام چه قدر است؟ فرمود: صد هزار از مردم.»

سدير صيرفى گويد: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود:

«مَا مَنَعَكَ أَنْ تُعْتِقَ كُلَّ يَوْمٍ نَسَمَةً قُلْتُ لَا يَحْتَمِلُ مَالِي ذَلِكَ قَالَ تُطْعِمُ كُلَّ يَوْمٍ مسلماً فَقُلْتُ مُوسِراً أَوْ مُعْسِراً قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْمُوسِرَ قَدْ يَشْتَهِي الطَّعَامَ؛ چه مانعى دارى كه در هر روز بنده اى آزاد نميكنى؟ گفتم: دارائيم به اين مقدار نمي رسد، فرمود: در هر روز مسلمانى را اطعام كن، عرض كردم: ثروتمند باشد يا فقير؟ فرمود: ثروت مند هم گاهى اشتهاى طعام دارد.»

ص: 223

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«أَكْلَةٌ يَأْكُلُهَا أَخِي الْمُسْلِمُ عِنْدِي أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ رَقَبَةً؛ خوراكى كه برادر مسلمانم نزدم می خورد. پيش من محبوب تر است از اين كه بنده اى آزاد كنم.»

و فرمود:

«لَأَنْ أُشْبِعَ رَجُلًا مِنْ إِخْوَانِي أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَدْخُلَ سُوقَكُمْ هَذَا فَأَبْتَاعَ مِنْهَا رَأْساً فَأُعْتِقَهُ؛ مردى از برادرانم: را سير كنم، نزد من محبوب تر است از اين كه به اين بازار شما درآيم و از آن بنده اى بخرم و آزاد كنم.»

آن حضرت(علیه السلام) در حدیثی دیگر فرمود:

«لَأَنْ آخُذَ خَمْسَةَ دَرَاهِمَ وَ أَدْخُلَ إِلَى سُوقِكُمْ هَذَا فَأَبْتَاعَ بِهَا الطَّعَامَ وَ أَجْمَعَ نَفَراً مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ نَسَمَةً؛ اگر پنج درهم برگيرم و به اين بازار شما درآيم و طعامى بخرم و چند نفر از مسلمين را گرد آورم: نزد من محبوب تر است از اين كه بنده اى آزاد كنم.»

و باز در روایتی دیگر فرمود:

«سُئِلَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ(علیهما السلام ) مَا يَعْدِلُ عِتْقَ رَقَبَةٍ قَالَ إِطْعَامُ رَجُلٍ مُسْلِمٍ؛ از محمد بن على (امام باقر)(علیهما السلام ) پرسيدند: چه عملى برابر آزاد كردن بنده است؟ فرمود: اطعام دادن بمرد مسلمانى.»

و باز فرمود:

«مَا أَرَى شَيْئاً يَعْدِلُ زِيَارَةَ الْمُؤْمِنِ إِلَّا إِطْعَامَهُ وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُطْعِمَ مَنْ أَطْعَمَ

ص: 224

مُؤْمِناً مِنْ طَعَامِ الْجَنَّةِ؛ چيزى را نمى بينم كه برابر زيارت كردن از مؤمن باشد، جز اطعام او، و بر خدا سزاوار است كه هر كه مؤمنى را اطعام كند، او را از طعام بهشت خوراند.»

و نیز فرمود:

«لَأَنْ أُطْعِمَ مُؤْمِناً مُحْتَاجاً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَزُورَهُ وَ لَأَنْ أَزُورَهُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ عَشْرَ رِقَابٍ؛ اطعام كردنم مؤمن محتاجى را نزدم محبوب تر است از اين كه به ديدارش روم و به ديدارش رفتنم: نزدم محبوب تر است از اين كه ده بنده آزاد كنم.»

آن حضرت(علیه السلام) در روایتی دیگر فرمود:

«مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مُوسِراً كَانَ لَهُ يَعْدِلُ رَقَبَةً مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ يُنْقِذُهُ مِنَ الذَّبْحِ وَ مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مُحْتَاجاً كَانَ لَهُ يَعْدِلُ مِائَةَ رَقَبَةٍ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ يُنْقِذُهَا مِنَ الذَّبْحِ؛ هر كه مؤمن دارائى را اطعام كند پاداشش برابر است با نجات دادن يكى از فرزندان اسماعيل را از سر بريدن و هر كه مؤمن محتاجى را اطعام كند، پاداشش برابر است با نجات دادن صد تن از فرزندان اسماعيل را از سر بريدن.»

نصر بن قابوس گويد: امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَإِطْعَامُ مُؤْمِنٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ عِتْقِ عَشْرِ رِقَابٍ وَ عَشْرِ حِجَجٍ قَالَ قُلْتُ عَشْرِ رِقَابٍ وَ عَشْرِ حِجَجٍ قَالَ فَقَالَ يَا نَصْرُ إِنْ لَمْ تُطْعِمُوهُ مَاتَ أَوْ تَدُلُّونَهُ فَيَجِي ءُ إِلَى نَاصِبٍ فَيَسْأَلُهُ وَ الْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ مِنْ مَسْأَلَةِ نَاصِبٍ يَا نَصْرُ مَنْ أَحْيَا مُؤْمِناً فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً فَإِنْ لَمْ تُطْعِمُوهُ فَقَدْ أَمَتُّمُوهُ وَ إِنْ أَطْعَمْتُمُوهُ فَقَدْ أَحْيَيْتُمُوهُ؛ اطعام دادن به يك مؤمن نزد من محبوب تر است از آزاد كردن ده بنده و گزاردن ده حج، عرض كردم: ده بنده و ده حج؟ فرمود: اى نصر اگر شما طعامش ندهيد می ميرد يا زبونش می سازيد، زيرا او (از فشار گرسنگى) نزد ناصبى می رود و از او سؤال می كند، و

ص: 225

مردن برايش از سؤال كردن از ناصبى بهتر است، اى نصر هر كه مؤمنى را زنده كند، چنان است كه همۀ مردم را زنده كرده، و اگر به او اطعام نكنيد، او را كشته ايد و اگر اطعامش كنيد او را زنده كرده ايد.»97. نصيحت و خير خواهى نسبت به مؤمنين

در باب «نصیحت و خیرخواهی» روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(1)

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَنْ يُنَاصِحَهُ؛ بر مؤمن واجب ست كه ناصح و خير خواه مؤمن باشد.»

و نیز فرمود:

«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ النَّصِيحَةُ لَهُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ؛ بر مؤمن واجب ست كه در حضور و غياب خيرخواه مؤمن باشد.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ النَّصِيحَةُ؛ نصيحت مؤمن بر مؤمن واجب ست.»

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«لِيَنْصَحِ الرَّجُلُ مِنْكُمْ أَخَاهُ كَنَصِيحَتِهِ لِنَفْسِهِ؛ هر مردى از شما بايد خيرخواه برادرش باشد مانند خير خواهى براى خودش.»

آن حضرت(صلی الله علیه و اله) در جای دیگری فرمود:

ص: 226


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 208.

«إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمْشَاهُمْ فِي أَرْضِهِ بِالنَّصِيحَةِ لِخَلْقِهِ؛ بزرگ ترين مردم از لحاظ مرتبه نزد خدا در روز قيامت كسى است كه براى نصيحت خلق در زمين بيش تر دوندگى كند.»

سفيان بن عيينه گويد: شنيدم امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«عَلَيْكُمْ بِالنُّصْحِ لِلَّهِ فِي خَلْقِهِ فَلَنْ تَلْقَاهُ بِعَمَلٍ أَفْضَلَ مِنْهُ؛ بر شما باد بنصيحت كردن مخلوق براى رضاى خدا، كه خدا را بعملى بهتر از آن ملاقات نكنى.»

98. اصلاح فیما بین در جامعۀ اسلامی

قرآن کریم می فرمايد:

«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتَّى تَفي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»؛(1)

«و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آن ها را آشتى دهيد؛ و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا بازگردد؛ و هر گاه بازگشت (و زمينه صلح فراهم شد)، در ميان آن دو به عدالت صلح برقرار سازيد؛ و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد. مؤمنان برادر يكديگرند؛ پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت او شويد!»

ص: 227


1- . حجرات / 9 و 10.

تفسیر

«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا»؛ يعنى: اگر دو طائفه از مؤمنين با يكديگر جنگ كردند.

«فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما»؛ بين آنان را اصلاح دهيد تا صلح كنند، البته اين آيه دلالت ندارد بر اين كه اگر دو طائفه مؤمن با يكديگر جنگ كردند باز هم بر ايمان خود باقى خواهند بود، و باز هم می شود به آنان مؤمن گفت، و آيه مانع از اين نيست كه از جنگ بگوئيم: يكى از اين دو طايفه يا هر دو طايفه فاسق شده اند.

«فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى»؛ اگر يك طايفه با داشتن انتظارى نامشروع از طايفه ديگر نسبت به او ستم روا داشت، و ستم گرانه با آن طايفه به جنگ پرداخت.

«فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي»؛ چون اين طائفه ستم گر است نه آن ديگرى پس با او بجنگيد.

«حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ»؛ تا به اطاعت فرمان خدا بازگشته، دست از جنگيدن با آن طايفه مؤمن بردارد.

«فَإِنْ فاءَتْ»؛ يعنى: اگر به فرمان خدا بازگشت و توبه نموده دست از جنگ برداشت و تن به فرمان الهى داد.

«فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما»؛ يعنى: بين طايفه متجاوز و بين طائفه اى كه مؤمن است صلح دهى.«بِالْعَدْلِ»؛ يعنى: عادلانه آنان را صلح دهيد تا بين آنان يكسان رفتار شود، و از يك طرف نسبت به ديگرى ظلم نشود، و در مورد خسارت و زيان حق كسى ناديده گرفته نشود.

ص: 228

«وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»؛ يعنى: و در گفتار و كردار به عدالت رفتار كنيد(1).

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» مؤمنين در دين برادر يكديگرند و بايد همديگر را يارى كنند.(2)

«فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»؛ يعنى بين هر دو نفرى كه جنگ می كنند صلح دهيد، و معنى تثنيه بجمع هم انطلاق می شود، زيرا تأويل چنين است كه بين هر دو برادرى را اصلاح دهيد، يعنى: شما برادران جنگ كنندگان هستيد بين اين دو دسته اصلاح دهيد، يعنى: شر ظالم را از سر مظلوم كوتاه كنيد، و بيارى مظلوم رويد.(3)

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ»؛ يعنى از خدا بترسيد كه در اصلاح دادن آنان كوتاهى نكنيد، يا اين كه از خدا بترسيد و از دادن حق ديگران دريغ نداشته باشيد.

«لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»؛ تا مورد ترحم قرار گيريد.

ص: 229


1- . تفسير صافى به نقل از كافى و تهذيب و قمى در تفسير اين روايت می كند (كه حضرت صادق از پدرش(علیهما السلام ) ضمن حديثى نقل كرده است پس از (آن كه اين آيه نازل شد رسول خدا (صلی الله علیه و اله) فرمودند: از ميان شما كسى هست كه پس از من بر طبق تأويل قرآن خواهد جنگيد همان گونه كه من طبق نزيل قرآن جنگيدم، پرسيدند: آن كس كيست؟ فرمود: كسى مشغول دوختن كفش است (يعنى امير المؤمنين(علیه السلام) عمار ياسر گويد: من با اين پرچم سه بار در ركاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله) جنگيده ام، و اين بار چهارم است كه می جنگم...).
2- . به طرق مختلف عامه و خاصه وارد شده است كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و اله) پس از نزول اين آيه ميان يك يك اصحابش عقد اخوت برقرار كرد، و از ميان اصحاب على(علیه السلام) را براى خود برادر گرفت (بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص: 207؛ حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 5، ص: 88 و ترمذی، محمد بن عیسی، الجامع الصحیح، ج 2، ص: 299).
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 3، ص: 297؛ حبيب احول گويد: از حضرت صادق(علیه السلام) شنيدم كه فرمودند: اصلاح بين مردم هنگامى كه با هم بد شدند، و نزديك ساختن آنان وقتى كه از هم دور شدند، صدقه اى كه خداوند آن را دوست دارد.

زجاج گويد: افراد مؤمن در صورتى كه از نظر دينى متحد باشند (برادر) اخوة ناميده می شوند، زيرا در دين يكى هستند و از لحاظ اصل نسب هم كه متحد هستند چون از يك مادرند كه حواء باشد.

زهرى از سالم از پدرش از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) روايت می كند كه فرمودند: مسلمان برادر مسلمان است نه به او ستم می كند، و نه او را رها می سازد، هر كس در فكر بر آوردن نياز برادرش باشد، خداوند در فكر نياز او است، و هر كس از مسلمانى اندوهى را برطرف كند خداوند بدان وسيله اندوهى از اندوه هاى او را روز، قيامت بر طرف خواهد فرمود، و هر كسى عيب مسلمانى را بپوشاند خداوند روز قيامت عيب او را خواهد پوشانيد) و اين روايت را بخارى و مسلم در كتاب هاى خود نقل كرده اند.

از پيامبر خدا(صلی الله علیه و اله) ضمن وصيتى كه به امير المؤمنين(علیه السلام) فرمودند روايت شده است (يا على ارزش دارد كه يك ميل (1) پياده روى كنى تا بيمارى را عبادت نمايى، و دو ميل راه روى تا جنازه اى را مشايعت كنى، و سه ميل راه بروى تا دعوتى را اجابت كنى: و چهار ميل مسافرت كنى تا يك برادر دينى را ملاقات كنى، و پنج ميل سفر كنى تا بفرياد بيچاره اى برسى، و شش ميل مسافرت روى تا مظلومى را يارى كنى، و بر تو باد كه هميشه بدرگاه خداوند استغفار كنى).

ارتباط آيات با يكديگر

ارتباط قوله «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ» به ما قبلش اين ست: پس از آن كه خداوند دستور داد كه مسلمانان از فرمان خدا و رسولش اطاعت كنند به دنبالش بيان فرمود

ص: 230


1- . ميل معادل 1482 متر است.

كه رسول خدا(صلی الله علیه و اله) جايز نيست از خواسته آنان پيروى كند، بلكه بر او لازم است مطابق دستورى كه از طرف خداوند دارد عمل كند.

ارتباط «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ» با ما قبلش آن ست كه «لعنتم» به منزلۀ اين ست كه بگويد: شما به گناه نيفتاديد، يعنى: خداوند در بسيارى از كارها مطابق شما عمل نكرد كه شما به گناه بيفتيد، «و لكن خداوند ايمان را محبوب شما ساخت»، جملۀ مقدرى است، مثل «لئلا تقعوا فى العنت» و اين راگفتيم: چون كلمه لكن اگر بعدش اثبات باشد، بايد قبل از او نفى واقع شده باشد.

و قوله«لَوْ يُطِيعُكُمْ»؛ لعنتم هم به معناى اين ست كه «لم يطيعكم فما عنتم».(1)

قرآن در اين جا به عنوان يك قانون كلى و عمومى براى هميشه و همه جا مى گويد: «هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آن ها صلح بر قرار سازيد»؛ «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما».(2)

درست است كه «اقتتلوا» از مادۀ «قتال» به معنى جنگ است، ولى در اين جا قرائن گواهى مى دهد كه هر گونه نزاع و درگيرى را شامل مى شود، هر چند به مرحله جنگ و نبرد نيز نرسد، بعضى از شأن نزول ها كه براى آيه نقل شده بود نيز اين معنى را تاييد مى كند.

بلكه مى توان گفت اگر زمينه هاى درگيرى و نزاع فراهم شود فى المثل مشاجرات لفظى و كشمكشهايى كه مقدمه نزاعهاى خونين است واقع گردد اقدام به

ص: 231


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، مترجم: جمعی از اساتید، ج 23، ص: 204.
2- . با اين كه «طائفتان» تثنيه است فعل آن «اقتتلوا» به صورت جمع آمده، زيرا هر طايفه مركب از مجموعه اى است.

اصلاح طبق اين آيه لازم است، زيرا اين معنى را از آيه فوق از طريق القاء خصوصيت مى توان استفاده كرد.

به هر حال، اين يك وظيفه حتمى براى همه مسلمانان است كه از نزاع و درگيرى و خونريزى ميان مسلمين جلوگيرى كنند، و براى خود در اين زمينه مسئوليت قائل باشند، نه به صورت تماشاچى مانند بعضى بيخبران بى تفاوت از كنار اين صحنه ها بگذرند.

اين نخستين وظيفه مؤمنان در برخورد با اين صحنه ها است.

سپس وظيفه دوم را چنين بيان مى كند: «و اگر يكى از اين دو گروه بر ديگرى تجاوز و ستم، و تسليم پيشنهاد صلح نشد، شما موظفيد با طايفه باغى و ظالم پيكار كنيد، تا به فرمان خدا باز گردد و گردن نهد»؛ «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ».

بديهى است كه اگر خون طائفه باغى و ظالم در اين ميان ريخته شود بر- گردن خود او است، و به اصطلاح خونشان هدر است، هر چند مسلمانند، زيرا فرض بر اين است كه نزاع در ميان دو طائفه از مؤمنين روى داده است.

به اين ترتيب، اسلام جلوگيرى از ظلم و ستم را هر چند به قيمت جنگ با ظالم تمام شود لازم شمرده و بهاى اجراى عدالت را از خون مسلمانان نيز بالاتر دانسته است، و اين در صورتى است كه مسأله از طرق مسالمت آميز حل نشود.

سپس به بيان سومين دستور پرداخته، مى گويد: «و اگر طايفه ظالم تسليم حكم خدا شود و زمينه صلح فراهم گردد در ميان آن دو طبق اصول عدالت صلح بر قرار سازيد»؛ «فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ».

ص: 232

يعنى تنها به در هم شكستن قدرت طايفه ظالم قناعت نكند، بلكه اين پيكار بايد زمينه ساز صلح باشد، و مقدمه اى براى ريشه كن كردن عوامل نزاع و درگيرى و گرنه با گذشتن زمان كوتاه يا طولانى بار ديگر كه ظالم در خود احساس توانايى كند برمى خيزد و نزاع را از سر مى گيرد.

بعضى از مفسران از تعبير «بالعدل» استفاده كرده اند كه اگر در ميان اين دو گروه حقى پايمال شده، يا خونى ريخته شده كه منشأ درگيرى و نزاع گشته است، بايد آن هم اصلاح شود، و گرنه «اصلاح بالعدل» نخواهد بود(1).

و از آن جا كه تمايلات گروهى گاهى افراد را به هنگام قضاوت و داورى به سوى يكى از «دو طايفه متخاصم" متمايل مى سازد، و بى طرفى داوران را نقض مى كند قرآن در چهارمين و آخرين دستور به مسلمانان هشدار داده كه:

«قسط و عدل و نفى هر گونه تبعيض را رعايت كنيد كه خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد»؛ «وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ».(2)

در آيه بعد براى تأكيد اين امر و بيان علت آن مى افزايد:«مؤمنان برادر يكديگرند، بنا بر اين در ميان دو برادر خود، صلح را بر قرار كنيد»؛ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ».

همان اندازه كه براى ايجاد صلح در ميان دو برادر نسبى تلاش و كوشش

ص: 233


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، ج 18، ص: 342.
2- . «مقسطين» از مادۀ «قسط» است، و آن در اصل به معنى سهم عادلانه است، و هنگامى كه به صورت فعل ثلاثى مجرد استعمال شود (قسط بر وزن ضرب) به معنى ظلم كردن و گرفتن سهم عادلانه ديگرى است، اما هنگامى كه به صورت ثلاثى مزيد به كار رود و «اقسط» گفته شود به معنى عدالت و دادن سهم عادلانه هر كس به خود او است.

مى كنيد بايد در ميان مؤمنان متخاصم نيز براى برقرارى صلح به طور جدى و قاطع وارد عمل شويد.

چه تعبير جالب و گيرايى؟ كه همه مؤمنان برادر يكديگرند و نزاع و درگيرى ميان آن ها را درگيرى ميان برادران ناميده كه بايد به زودى جاى خود را به صلح و صفا بدهد.

و از آن جا كه در بسيارى از اوقات «روابط» در اين گونه مسائل جانشين «ضوابط» مى شود، بار ديگر هشدار داده و در پايان آيه مى افزايد: «تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد»؛ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ».

و به اين ترتيب يكى از مهم ترين مسئوليت هاى اجتماعى مسلمانان در برابر يكديگر و در اجراى عدالت اجتماعى با تمام ابعادش روشن مى شود.

نكته ها

1. شرايط قتال اهل بغى (بغاة)

در فقه اسلامى در كتاب جهاد بحثى تحت عنوان قتال اهل البغى مطرح است كه منظور از آن ستم گرانى است كه بر ضد امام عادل و پيشواى راستين مسلمين قيام مى كنند، و براى آن ها احكام فراوانى است كه در آن باب آمده است.

ولى بحثى كه در آيه فوق مطرح است مطلب ديگرى است و آن نزاع و كشمكشهايى است كه در ميان دو گروه از مؤمنان رخ مى دهد، و در آن نه قيام بر ضد امام معصومى است، و نه قيام بر ضد حكومت صالح اسلامى، هر چند بعضى از

ص: 234

فقها يا مفسران خواسته اند از اين آيه در مسأله سابق نيز استفاده كنند، ولى به گفته «فاضل مقداد» در «كنزالعرفان» اين استدلال خطا است (1).

چرا كه قيام بر ضد امام معصوم موجب كفر است در حالى كه نزاع ميان مؤمنان تنها موجب فسق است نه كفر، و لذا قرآن مجيد در آيات فوق هر دو گروه را مؤمن و برادر دينى يكديگر ناميده است، به اين ترتيب احكام" اهل بغى" را نمى توان به اين گونه افراد تعميم داد.

متأسفانه در فقه بحثى پيرامون احكام اين گروه نيافتيم، ولى آن چه از آيه فوق به ضميمه قرائن ديگر مخصوصاً اشاراتى كه در ابواب امر به معروف و نهى از منكر آمده است مى توان استفاده كرد" احكام" زير است:

الف. اصلاح در ميان گروه هاى متخاصم مسلمين يك امر واجب كفايى است.

ب. براى تحقق اين امر بايد نخست از مراحل ساده تر شروع كرد و به اصطلاح قاعده" الاسهل فالاسهل" را رعايت نمود، ولى چنان چه مفيد واقع نشود مبارزه مسلحانه و جنگ و قتال نيز جائز، بلكه لازم است.

ج. خون هاى باغيان و متجاوزان كه در اين راه ريخته مى شود و اموالى از آن ها كه از بين مى رود هدر است، زيرا به حكم شرع و انجام وظيفه واجب واقع شده است، و اصل در اين گونه موارد عدم ضمان است.

د. در مراحل اصلاح از طريق گفتگو اجازه حاكم شرع لازم نيست، اما در مرحله شدت عمل، مخصوصاً آن جا كه منتهى به خونريزى مى شود بدون اجازه حكومت

ص: 235


1- . فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، کنز العرفا ن فی فقه القرآن، ج 1، ص: 386.

اسلامى و حاكم شرع جائز نيست، مگر در مواردى كه دسترسى به هيچ وجه نباشد كه در اين جا عدول مؤمنين و افراد آگاه تصميم گيرى مى كنند.

ه- . در صورتى كه طايفه باغى و ظالم خونى از «گروه مصلح» بريزد و يا اموالى را از بين ببرد به حكم شرع ضامن است، و در صورت وقوع قتل عمد حكم قصاص جارى است، و هم چنين در مورد خون هايى كه از طايفه مظلوم ريخته شده و اموالى كه تلف گرديده حكم" ضمان» و «قصاص" ثابت است، و اين كه از كلمات بعضى استفاده مى شود كه بعد از وقوع صلح طايفه باغى و ظالم در برابر خون ها و اموالى كه به هدر رفته مسئوليتى ندارند، چرا كه در آيه مورد بحث به آن اشاره نشده، درست نيست، و آيه در صدد بيان همه اين مطلب نمى باشد، بلكه مرجع در اين گونه امور ساير اصول و قواعدى است كه در ابواب قصاص و اتلاف آمده است.

و. چون هدف از اين پيكار و جنگ وادار كردن طايفه ظالم به قبول حق است، بنا بر اين در اين جنگ مسأله اسيران جنگى، و غنائم، مطرح نخواهد بود، زيرا فرض اين است كه هر دو گروه مسلمانند، ولى اسير كردنموقت براى خاموش ساختن آتش نزاع مانعى ندارد، اما بعد از صلح بلافاصله اسيران بايد آزاد شوند.

ز. گاه مى شود كه هر دو طرف نزاع باغى، ظالمند، اين ها گروهى از قبيله ديگر را كشته و اموالى را برده اند و آن ها نيز همين كار در مورد قبيله اول انجام داده اند، بى آن كه به مقدار لازم براى دفاع قناعت كنند، خواه هر دو به يك مقدار بغى و ستم كنند يا يكى بيش تر و ديگرى كم تر.

البته حكم اين مورد در قرآن مجيد با صراحت نيامده، ولى حكم آن را مى توان از طريق الغاء خصوصيت از آيه مورد بحث دريافت، و آن اين كه وظيفه مسلمين اين

ص: 236

است كه هر دو را صلح دهند، و اگر تن به صلح ندادند با هر دو پيكار كنند تا به فرمان الهى گردن نهند، و احكامى كه در بالا در باره باغى و متجاوز گفته شد در مورد هر دو جارى است.

در پايان اين سخن باز تأكيد مى كنيم كه حكم اين باغيان از كسانى كه قيام بر ضد امام معصوم يا حكومت عادل اسلامى مى كنند جدا است، و گروه اخير احكام سخت تر و شديدترى دارند كه در فقه اسلامى در «كتاب الجهاد" آمده است.

2. اهميت اخوت اسلامى

جملۀ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» كه در آيات فوق آمده است يكى از شعارهاى اساسى و ريشه دار اسلامى است، شعارى بسيار گيرا، عميق، مؤثر و پر معنى.

ديگران وقتى مى خواهند زياد اظهار علاقه به هم مسلكان خود كنند از آنان به عنوان «رفيق» ياد مى كنند، ولى اسلام سطح پيوند علائق دوستى مسلمين را به قدرى بالا برده كه به صورت نزديك ترين پيوند دو انسان با يكديگر آن هم پيوندى بر اساس مساوات و برابرى، مطرح مى كند، و آن علاقه" دو برادر" نسبت به يكديگر است.

روى اين اصل مهم اسلامى مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله، و داراى هر زبان و هر سن و سال، با يكديگر احساس عميق برادرى مى كنند، هر چند يكى در شرق جهان زندگى كند، و ديگرى در غرب.

در مراسم" حج" كه مسلمين از همه نقاط جهان در آن كانون توحيد جمع مى شوند اين علاقه و پيوند و همبستگى نزديك كاملاً محسوس است و صحنه اى است از تحقق عينى اين قانون مهم اسلامى.

ص: 237

به تعبير ديگر اسلام تمام مسلمان ها را به حكم يك خانواده مى داند، و همه را خواهر و برادر يكديگر خطاب كرده، نه تنها در لفظ و در شعار كه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه خواهر و برادرند.

در روايات اسلامى نيز روى اين مسأله تأكيد فراوان شده، و مخصوصاً جنبه هاى عملى آن ارائه گرديده است كه به عنوان نمونه چند حديث پر محتواى زير را از نظر مى گذرانيم:

1. در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و اله) آمده است:

«المسلم اخو المسلم، لا يظلمه، و لا يخذله، و لا يسلمه؛ مسلمان برادر مسلمان است، هرگز به او ستم نمى كند، دست از ياري اش بر نمى دارد، و او را در برابر حوادث تنها نمى گذارد.»(1)

2. در حديث ديگرى از همان حضرت(صلی الله علیه و اله) نقل شده:

«مثل الاخوين مثل اليدين يغسل احداهما الآخر؛ دو برادر دينى همانند دو دستند كه هر كدام ديگرى را مى شويد! (با يكديگر كمال هم كارى را دارند و عيوب هم را پاك مى كنند).»(2)

3. امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد:

«المؤمن اخو المؤمن، كالجسد الواحد، اذا اشتكى شيئا منه وجد الم ذلك فى سائر جسده، و ارواحهما من روح واحدة؛ مؤمن برادر مؤمن است، و همگى به منزلۀ اعضاء

ص: 238


1- . فیض کا شا نی، محمدبن شا ه مرتضی، المحجة البیضا ء فی احیا ء الاحیا ء، ج 3، ص: 332.
2- . همان، ج 13، ص: 319.

يك پيكرند، كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ديگر عضوها را نماند قرار، و ارواح همگى آن ها از روح واحدى گرفته شده.»(1)

4. در حديث ديگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانيم:

«المؤمن اخو المؤمن عينه و دليله، لا يخونه، و لا يظلمه، و لا يغشه، و لا يعده عدة فيخلفه؛ مؤمن برادر مؤمن است و به منزلۀ چشم او و راهنماى او است هرگز به او خيانت نمى كند، و ستم روا نمى دارد، با او غش وتقلب نمى كند، و هر وعده اى را به او دهد تخلف نخواهد كرد.»(2)

در منابع حديث معروف اسلامى روايات زيادى در زمينه حق مؤمن بر- برادر مسلمانش، و انواع حقوق مؤمنين بر يكديگر، و ثواب ديدار برادران مؤمن و مصافحه، و معانقه، و ياد آن ها كردن، و قلب آن ها را مسرور نمودن، و مخصوصاً بر آوردن حاجات مؤمنان و كوشش و تلاش در انجام اين خواسته ها، و زدودن غم از دل ها و اطعام، و پوشاندن لباس و اكرام و احترام آن ها وارد شده است كه بخش هاى مهمى از آن را در «اصول كافى» در ابواب مختلف تحت عناوين فوق مى توان مطالعه كرد.

5. در پايان اين بحث به روايتى اشاره مى كنيم كه از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) در باره حقوق سى گانه مؤمن بر برادر مؤمنش نقل شده كه از جامع ترين روايات در اين زمينه است؛

پيامبر اسلام(صلی الله علیه و اله) فرمود:

«للمسلم على اخيه ثلاثون حقا، لا برائة له منها الا بالاداء او العفو. يغفر زلته،

ص: 239


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 133.
2- . همان.

و يرحم عبرته، و يستر عورته، و يقيل عثرته، و يقبل معذرته، و يرد غيبته، و يديم نصيحته، و يحفظ خلته، و يرعى ذمته، و يعود مرضه. و يشهد ميته، و يجيب دعوته، و يقبل هديته، و يكافأ صلته، و يشكر نعمته و يحسن نصرته، و يحفظ حليلته، و يقضى حاجته، و يشفع مسألته، و يسمت عطسته. و يرشد ضالته، و يرد سلامه، و يطيب كلامه، و يبر انعامه، و يصدق اقسامه، و يوالى وليه، و لا يعاديه، و ينصره ظالما و مظلوما: فاما نصرته ظالما فيرده عن ظلمه، و اما نصرته مظلوما فيعينه على اخذ حقه، و لا يسلمه و لا يخذله، و يحب له من الخير ما يحب لنفسه، و يكره له من الشر ما يكره لنفسه؛ مسلمان بر برادر مسلمانش سى حق دارد كه برائت ذمه از آن حاصل نمى كند مگر به اداى اين حقوق يا عفو كردن برادر مسلمان او: لغزش هاى او را ببخشد، در ناراحتي ها نسبت به او مهربان باشد، اسرار او را پنهان دارد، اشتباهات او را جبران كند، عذر او را بپذيرد، در برابر بدگويان از او دفاع كند، همواره خير خواه او باشد، دوستى او را پاسدارى كند، پيمان او را رعايت كند، در حال مرض از او عبادت كند، در حال مرگ به تشييع او حاضر شود. دعوت او را اجابت كند، هديه او را بپذيرد، عطاى او را جزا دهد، نعمت او را شكر گويد، در يارى او بكوشد، ناموس او را حفظ كند، حاجت او را بر آورد، براى خواسته اش شفاعت كند، و عطسه اش را تحيت گويد. گمشده اش را راهنمايى كند، سلامش را جواب دهد، گفته او را نيكو شمرد انعام او را خوب قرار دهد، سوگندهايش را تصديق كند، دوستش را دوست دارد و با او دشمنى نكند، در يارى او بكوشد خواه ظالم باشد يا مظلوم: اما يارى او در حالى كه ظالم باشد به اين است كه او را از ظلمش باز دارد، و در حالى كه مظلوم است به اين است كه او را در گرفتن حقش كمك كند. او را در برابر حوادث تنها نگذارد، آن چه را از نيكي ها براى

ص: 240

خود دوست دارد براى او دوست بدارد، و آن چه از بدي ها براى خود نمى خواهد براى او نخواهد.»(1)

قرآن می فرماید:

«لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً»؛(2) «در بسيارى از سخنانِ درِگوشى (و جلسات محرمانه) آن ها، خير و سودى نيست؛ مگر كسى كه (به اين وسيله،) امر به كمك به ديگران، يا كار نيك، يا اصلاح در ميان مردم كند؛ و هر كس براى خشنودى پروردگار چنين كند، پاداش بزرگى به او خواهيم داد.»

تفسیر

سخنان در گوشى

در آيات گذشته اشاره اى به جلسات مخفيانه شبانه و شيطنت آميز بعضى از منافقان يا مانند آن ها شده بود، در اين آيه به طور مشروح تر از آن تحت عنوان نجوا بحث مى شود.

«نجوا» تنها به معنى سخنان در گوشى نيست، بلكه هر گونه جلسات سرى و مخفيانه را نيز شامل مى شود، زيرا در اصل از مادۀ «نجوة» (بر وزن دفعة) بمعنى" سرزمين مرتفع" گرفته شده است، چون سرزمين هاى مرتفع از اطراف خود جدا هستند، و از آن جا كه جلسات سرى و سخنان در گوشى از اطرافيان جدا مى شود،

ص: 241


1- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 74، ص: 236.
2- . نساء / 114.

به آن «نجوى» گفته اند و بعضى معتقدند كه همه اين ها از ماده نجات بمعنى" رهايى" گرفته شده است، زيرا يك نقطه مرتفع از هجوم سيلاب در امان است، و يك مجلس سرى يا سخن در گوشى از اطلاع ديگران بركنار مى باشد.

به هر حال آيه مى گويد: «در غالب جلسات محرمانه و مخفيانه آن ها كه بر اساس نقشه هاى شيطنت آميز بنا شده خير و سودى نيست».

«لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ»؛ سپس براى اين كه گمان نشود هر گونه نجوا و سخن در گوشى يا جلسات سرى مذموم و ممنوع است، چند مورد به عنوان مقدمه بيان يك قانون كلى، به صورت استثناء در ذيل آيه ذكر كرده مى فرمايد:

«مگر اين كه كسى در نجواى خود، توصيه به صدقه و كمك به ديگران، يا انجام كار نيك، و يا اصلاح در ميان مردم مى نمايد».

«إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ»؛ و «اين گونه نجوى ها اگر به خاطر تظاهر و رياكارى نباشد، بلكه منظور از آن كسب رضاى پروردگار بوده باشد، خداوند پاداش بزرگى براى آن مقرر خواهد فرمود».

«وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً»؛ اصولاً نجوا و سخنان درگوشى و تشكيل جلسات سرى در قرآن به عنوان يك عمل شيطانى معرفى شده است.

«إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ»؛ «نجوى از شيطان است.»(1)، زيرا اين كار غالباً براى اعمال نادرست صورت می گيرد، چون انجام كار خير و مفيد و مثبت معمولاً

ص: 242


1- . مجادله / 10.

چيز محرمانه و مخفيانه اى نيست كه مردم بخواهند با سخنان درگوشى آن را انجام دهند.

ولى از آن جا كه گاهى شرائط فوق العاده اى پيش مى آيد كه انسان مجبور مى شود در كارهاى نيك از روش نجوا استفاده كند اين استثناء مكرر در قرآن آمده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى»؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه نجوا مى كنيد براى گناه و ستم و نافرمانى پيامبر(صلی الله علیه و اله) نجوا نكنيد و تنها براى كار نيك و پرهيز كارى نجوا داشته باشيد.»(1)

اساساً نجوا اگر در حضور جمعيت انجام پذيرد سوء ظن افراد را بر مى انگيزد، و گاهى حتى در ميان دوستان ايجاد بدبينى مى كند، به همين دليل بهتر است كه جز در موارد ضرورت از اين موضوع استفاده نشود و فلسفه حكم مزبور در قرآن نيز همين است.

البته گاهى حفظ آبروى انسانى ايجاب مى كند كه از نجوا استفاده شود، و از جمله آن كمك هاى مالى است كه در آيه فوق به عنوان صدقه از آن ياد شده است.

و يا امر به معروف كردن كه گاهى اگر آشكارا گفته شود، طرف، در برابر جمعيت شرمنده مى شود، و شايد به همين علت از پذيرش آن امتناع ورزد و مقاومت كند، كه در آيه فوق از آن تعبير به معروف شده است.

و يا در موارد اصلاح بين مردم كه گاهى آشكارا گفتن مسائل جلو اصلاح را مى گيرد، و بايد با هر كدام از طرفين دعوا جداگانه و به صورت نجوا صحبت شود تا نقشه اصلاحى پياده گردد.

ص: 243


1- . مجادله / 9.

در اين سه مورد و آن چه مانند آن ست، ضرورت اقتضا مى كند كه كار مثبت در زير چتر نجوا قرار گيرد.

قابل توجه اين كه موارد سه گانه فوق همه در عنوان «صدقه" مندرج است، زيرا آن كس كه امر به معروف مى كند، زكات علم مى پردازد و آن كس كه اصلاح ذات البين مى نمايد زكات نفوذ و حيثيت خود را در ميان مردم ادا مى كند چنان كه از على(علیه السلام) نقل شده كه فرمود:

«ان اللَّه فرض عليكم زكاة جاهكم كما فرض عليكم زكاة ما ملكت ايديكم؛ خداوند بر شما واجب كرده است زكات نفوذ و حيثيت اجتماعى بپردازيد همان طور كه بر شما واجب كرده كه زكات مال بدهيد.»(1)

و از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و اله) نقل شده كه به ابو ايوب فرمود:

«الا ادلك على صدقة يحبها اللَّه و رسوله تصلح بين الناس اذا تفاسدوا و تقرب بينهم اذا تباعدوا؛ آيا تو را از صدقه اى آگاه كنم كه خدا و پيامبرش آن را دوست دارند: هنگامى كه مردم با يكديگر دشمن شوند آن ها رااصلاح ده و زمانى كه از هم دور گردند آن ها را به هم نزديك كن»(2).(3)

قرآن می فرماید:

«وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً خَبيراً»؛(4) «و اگر از جدايى و شكاف ميان

ص: 244


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 1، ص: 550.
2- . قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 1، ص: 1955.
3- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص: 126.
4- . نساء / 35.

آن دو (همسر) بيم داشته باشيد، يك داور از خانواده شوهر، و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگى كنند). اگر اين دو داور، تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آن ها كمك مى كند، زيرا خداوند، دانا و آگاه است (و از نيات همه، با خبر است).»

تفسیر

محكمه صلح خانوادگى

«وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما...»؛ در اين آيه اشاره به مسئله بروز اختلاف و نزاع ميان دو همسر كرده، مى گويد:

اگر نشانه هاى شكاف و جدايى در ميان دو همسر پيدا شد براى بررسى علل و جهات ناسازگارى و فراهم نمودن مقدمات صلح و سازش يك نفر داور و حكم از فاميل مرد و يك داور و حكم از فاميل زن انتخاب كنيد، سپس مى فرمايد: «إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما»؛ «اگر اين دو حكم با حسن نيت و دل سوزى وارد كار شوند و هدفشان اصلاح ميان دو همسر بوده باشد، خداوند كمك مى كند و به وسيلۀ آنان ميان دو همسر الفت مى دهد».

و براى اين كه به «حكمين» هشدار دهد كه حسن نيت به خرج دهند در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند از نيت آن ها با خبر و آگاه است»؛ «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً».

محكمه صلح خانوادگى كه در آيه فوق به آن اشاره شده يكى از شاهكارهاى اسلام است. اين محكمه امتيازاتى دارد كه ساير محاكم فاقد آن هستند، از جمله:

1. محيط خانواده كانون احساسات و عواطف است و طبعاً مقياسى كه در اين محيط بايد به كار رود با مقياس ساير محيط ها متفاوت است، يعنى همان گونه

ص: 245

كه در «دادگاه هاى جنايى» نمى توان با مقياس محبت و عاطفه كاركرد، در محيط خانواده نيز نمى توان تنها با مقياس خشك قانون و مقررات بى روح گام برداشت، در اين جا بايد حتى الامكان اختلافات را از طرق عاطفى حل كرد، لذا دستور مى دهد كه داوران اين محكمه كسانى باشند كه پيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مى توانند عواطف آن ها را در مسير اصلاح تحريك كنند، بديهى است اين امتياز تنها در اين محكمه است و ساير محاكم فاقد آن هستند.

2. در محاكم عادى قضايى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هر گونه اسرارى كه دارند فاش سازند. مسلم است كه اگر زن و مرد در برابر افراد بيگانه و اجنبى اسرار زناشويى خود را فاش سازند احساسات يكديگر را آن چنان جريحه- دار مى كنند كه اگر به اجبار دادگاه به منزل و خانه بازگردند، ديگر از آن صميميت و محبت سابق خبرى نخواهد بود، و همانند دو فرد بيگانه مى شوند كه به حكم اجبار بايد وظائفى را انجام دهند، اصولاً تجربه نشان داده است كه زن و شوهرى كه راهى آن گونه محاكم مى شوند ديگر زن و شوهر سابق نيستند.

ولى در محكمه صلح فاميلى يا اين گونه مطالب به خاطر شرم حضور مطرح نمى شود و يا اگر بشود چون در برابر آشنايان و محرمان است آن اثر سوء را نخواهد داشت.

3. داوران در محاكم معمولى، در جريان اختلافات غالباً بى تفاوتند، و قضيه به هر شكل خاتمه يابد براى آن ها تأثيرى ندارد، دو همسر به خانه بازگردند، يا براى هميشه از يكديگر جدا شوند، براى آن ها فرق نمى كند.

در حالى كه در محكمه صلح فاميلى مطلب كاملاً به عكس است، زيرا

ص: 246

داوران اين محكمه از بستگان نزديك مرد و زن هستند، و جدايى يا صلح آن دو، در زندگى اين عده هم از نظر عاطفى و هم از نظر مسئوليت هاى ناشى از آن تأثير دارد، و لذا آن ها نهايت كوشش را به خرج مى دهند كه صلح و صميميت در ميان اين دو برقرار شود و به اصطلاح آب رفته به جوى بازگردد! 4. از همه اين ها گذشته چنين محكمه اى هيچ يك ازمشكلات و هزينه هاى سرسام- آور و سرگردانى هاى محاكم معمولى را ندارد و بدون هيچ گونه تشريفاتى طرفين مى توانند در كم ترين مدت به مقصود خود نائل شوند.

ناگفته روشن است كه حكمين بايد از ميان افراد پخته و با تدبير و آگاه دو فاميل انتخاب شوند.

با اين امتيازات كه شمرديم معلوم مى شود كه شانس موفقيت اين محكمه در اصلاح ميان دو همسر به مراتب بيش تر از محاكم ديگر است.

مسئله حكمين و شرايط آن ها و دايره نفوذ حكم و داورى آن ها در باره دو همسر در فقه اسلامى مشروحاً بيان شده است از جمله اين كه: دو حكم بايد بالغ و عاقل و عادل و نسبت به كار خود بصير و بينا باشند.

اما در مورد نفوذ حكم و داورى آن ها در مورد دو همسر بعضى از فقهاء حكم آن دو را هر چه باشد لازم الاجراء دانسته اند و ظاهر تعبير به «حكم» در آيه فوق نيز همين معنى را مى رساند، زيرا مفهوم حكميت و داورى، نفوذ حكم است، ولى بيش تر فقها نظر حكمين را تنها در مورد سازش و رفع اختلاف ميان دو همسر، لازم الاجراء دانسته اند و حتى معتقدند اگر حكمين شرائطى بر زن يا شوهر بكنند، لازم الاجراء است اما در مورد جدايى، حكم آن ها به تنهايى نافذ نيست. و ذيل آيه كه اشاره به

ص: 247

مسئله اصلاح مى كند با اين نظر سازگارتر است. توضيح بيش تر را در اين زمينه در كتب فقهى بخوانيد.(1)

احادیث اهل بیت(علیهم السلام)

در کتاب شریف «اصول کافی» روایات زیر آمده است: (2)

امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلَاحٌ بَيْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبٌ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا؛ صدقه اى را كه خدا دوست دارد، اصلاح ميان مردم ست، زمانى كه اختلاف و فساد يابند و نزديك ساختن آن ها به يكديگر زمانى كه از هم دور شوند.»

و نیز فرمود:

«لَأَنْ أُصْلِحَ بَيْنَ اثْنَيْنِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِدِينَارَيْنِ؛ اصلاح كردنم ميان دو نفر را نزد من محبوب تر است از اين كه دو دينار تصديق دهم.»

مفضل گويد: امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِي؛ هر گاه ميان دو نفر از شيعيان ما نزاعى ديدى، از مال من فديه بده (يعنى هر چه ادعا می كند از مال من به او بده تا طرف را رها كند).»

ابو حنيفه مقدم حاج گويد:

«مَرَّ بِنَا الْمُفَضَّلُ وَ أَنَا وَ خَتَنِي نَتَشَاجَرُ فِي مِيرَاثٍ فَوَقَفَ عَلَيْنَا سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لَنَا تَعَالَوْا إِلَى الْمَنْزِلِ فَأَتَيْنَاهُ فَأَصْلَحَ بَيْنَنَا بِأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ فَدَفَعَهَا إِلَيْنَا مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى إِذَا

ص: 248


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 376.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 210.

اسْتَوْثَقَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا مِنْ صَاحِبِهِ قَالَ أَمَا إنَّها لَيْسَتْ مِنْ مَالِي وَ لَكِنْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) أَمَرَنِي إِذَا تَنَازَعَ رَجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِنَا فِي شَيْ ءٍ أَنْ أُصْلِحَ بَيْنَهُمَا وَ أَفْتَدِيَهَا مِنْ مَالِهِ فَهَذَا مِنْ مَالِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)؛ من و دامادم در باره ميراثى نزاع می كرديم كه مفضل به ما رسيد، ساعتى بر سر ما ايستاد و سپس گفت: به منزل من آئيد. ما رفتيم و او ميان ما به چهار صد درهم صلح داد و آن پول را هم خودش به ما داد و از هر يك از ما نسبت به ديگرى تعهد گرفت (كه ديگر ادعا نكنيم) سپس گفت: بدانيد كه اين پول از مال من نبود.، بلكه امام صادق(علیه السلام) به من دستور داده كه هر گاه دو نفر از ما شيعه در موضوعى نزاع كردند. ميان آن ها صلح دهم و از مال آن حضرت فديه دهم و مصرف كنم، پس اين پول از امام صادق(علیه السلام) است.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَاذِبٍ (1)؛ مصلح دروغ گو نيست.»

شرح: كسى كه به قصد اصلاح ميان دو نفر سخنى از جانب يكى از آن ها به ديگرى بگويد كه او نگفته باشد، و علم برضايت او هم داشته باشد، اين سخن دروغ حرام نيستو برخى گفته اند دروغ اصطلاحى نيست؛ اگر چه دروغ لغوى باشد، زيرا دروغ اصطلاحى آن ست كه علاوه بر عدم مطابقت با واقع، گوينده آن مذموم ونكوهيده باشد، و در اين مورد مذموم نيست.

در هر حال فقهاء شيعه رضوان اللَّه تعالى عليهم باستناد اين خبر و دو خبر ديگر، اين مورد را يكى از مستثنيات دروغ شمرده و حرام ندانسته اند، زيرا اگر قبح و زشتى دروغ ذاتى باشد، رجحان دفع افسد بفاسد از مستقلات عقليه است، و

ص: 249


1- . يعني إذا تكلم بما لا يطابق الواقع فيما يتوقف عليه الإصلاح لم يعد كلامه كذبا.

اختلاف و كشمكش ميان دو نفر گاهى دامنه پيدا می كند و به دو فاميل و دو كشور می رسد و خونريزي ها و زيانهاى مالى و عرضى بسيار ببار مى آورد، و چه بسا به وسيلۀ يك دروغ مصلحت آميز بتوان از اين مفاسد جلوگيرى كرد. در اين صورت عقل حكم می كند كه به خاطر دفع آن مفاسد بزرگ اين فاسد كوچك انجام شود، اگر چه از اطلاق اخبار استفاده مى شود كه مطلق كدورت و اختلاف ميان دو نفر اگر چه بخونريزى و خسارتى هم منجر نگردد، مبغوض و منفور شارع است و قبحش از قبح دروغ بيش تر است، زيرا اسلام باتحاد و الفت مسلمين اهميت بسيارى قائل شده و جماعات و زيارت مؤمن و عيادت مريض و هديه بردن و سلام كردن و سير كردن و پوشانيدن مؤمن و ده ها دستور اخلاقى ديگر را به منظور تحكيم روابط دوستى ميان مسلمين قرار داده است و نيز نهى از غيبت و بهتان و ستم و خلف وعده و سوء ظن و زنا و، بلكه نهى از خود دروغ هم بدين منظور است. پس می توان گفت كه حرمت دروغ و وجوب راستى براى اين ست كه ميان مسلمين كدورت و اختلافى پيدا نشود، و هر گاه راست گوئى موجب كدورت و اختلاف شود حرمت دروغ از ميان می رود، چنان چه نظير اين موضوع در باب تقيه هم ذكر مى شود.

امام صادق(علیه السلام) در باره قول خداى عز و جل که فرمود: «وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ»؛(1)

«خدا را معرض سوگندهاى خود مسازيد كه نيكوكار و پرهيزكار و مصلح ميان مردم باشيد.» فرمود:

«إِذَا دُعِيتَ لِصُلْحٍ بَيْنَ اثْنَيْنِ فَلَا تَقُلْ عَلَيَّ يَمِينٌ أَلَّا أَفْعَلَ؛ هر گاه تو را براى اصلاح ميان دو تن خواندند، مگو سوگند خورده ام كه اين كار را نكنم.»

ص: 250


1- . بقرة / 224 و قوله:«عرضة...»؛ أي حاجزا لما حلفتم عليه.

شرح: در تفسير آيۀ شريفه دو قول ست: اول آن كه كلمۀ «أَنْ تَبَرُّوا» بر وجه اثبات باشد. دوم آن كه بر وجه نفى و حرف «لا» در تقدير باشد.

بنا بر وجه دوم معنى آيه اين ست كه خدا را مانع كارهاى خيرى كه بر آن ها سوگند ياد كرده ايد مسازيد يعنى اگر سوگند ياد كرده ايد كه مثلاً احسان نكنيد و ميان مردم اصلاح ننمائيد، به اين سوگند وفادار نباشيد و هر گاه مورد احسان و اصلاحى پيش آمد انجام دهيد و كفاره سوگند را بدهيد و تفسير امام(علیه السلام) مناسب اين معنى است، ولى بنا بر وجه اول معنى آيه اين ست كه: خدا را معرض سوگندهاى خود مسازيد، يعنى همواره به خدا سوگند نخوريد تا نيكوكار و با تقوى و مصلح ميان مردم باشيد.

امام صادق(علیه السلام) به معاوية بن وهب يا عمار، راجع به امورى كه به او دستور داده بود، فرمود:

«أَبْلِغْ عَنِّي كَذَا وَ كَذَا فِي أَشْيَاءَ أَمَرَ بِهَا قُلْتُ فَأُبَلِّغُهُمْ عَنْكَ وَ أَقُولُ عَنِّي مَا قُلْتَ لِي وَ غَيْرَ الَّذِي قُلْتَ قَالَ نَعَمْ إِنَّ الْمُصْلِحَ لَيْسَ بِكَذَّابٍ إِنَّمَا هُوَ الصُّلْحُ لَيْسَ بِكَذِبٍ؛ از جانب من چنين و چنان بگو، معاويه گويد: عرض كردم: فرموده شما را به آن ها برسانم و خودم هم آن چه را شما فرموده ايد و چيزهاى ديگرى را كه نفرموده ايد بگويم؟ فرمود: آرى، مصلح دروغ گو نيست (همانا اين صلح است نه دروغ).»

99. نگهداشتن راز و حفظ اسرار دیگران

روایات زیر در کتاب شریف «اصول کافی» آمده است:(1)

ص: 251


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 222.

على بن الحسين(علیهما السلام ) فرمود:

«وَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنِّي افْتَدَيْتُ خَصْلَتَيْنِ فِي الشِّيعَةِ لَنَا بِبَعْضِ لَحْمِ سَاعِدِي النَّزَقَ وَ قِلَّةَ الْكِتْمَانِ؛ به خدا دوست دارم كه براى دو خصلت شيعيان ما به قدرى از گوشت بازويم فدا دهم: كمى حوصله و كمى راز نگهدارى.»

شرح: گويا می فرمايد: خويشتن دارى و راز نگهدارى از ميان شيعه رخت بر بسته است و اگر ممكن باشد كه پاره اى از گوشت بازويم را كسى بگيرد و اين دو خصلت را به شيعه بدهد، من حاضرم و اين معامله را می كنم.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:«أُمِرَ النَّاسُ بِخَصْلَتَيْنِ فَضَيَّعُوهُمَا فَصَارُوا مِنْهُمَا عَلَى غَيْرِ شَيْ ءٍ الصَّبْرِ وَ الْكِتْمَانِ؛ مردم به دو خصلت مأمور شدند، ولى آن دو را تباه كردند و از دست دادند و از آن جهت بى همه چيز شدند: صبر و راز پوشى.»

سليمان بن خالد گويد: امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«يَا سُلَيْمَانُ إِنَّكُمْ عَلَى دِينٍ مَنْ كَتَمَهُ أَعَزَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَذَاعَهُ أَذَلَّهُ اللَّهُ؛ اى سليمان شما دينى داريد كه هر كه آن را (از مخالفين و دشمنان) بپوشد، خدا عزيزش كند، و هر كه فاش سازد خدا ذليلش نمايد.»

مردى گويد: با جماعتى خدمت امام باقر(علیه السلام) رسيديم و عرض كرديم: يا ابن رسول اللَّه ما عازم عراق هستيم، به ما سفارشى فرما، امام(علیه السلام) فرمود:

«لِيُقَوِّ شَدِيدُكُمْ ضَعِيفَكُمْ وَ لْيَعُدْ غَنِيُّكُمْ عَلَى فَقِيرِكُمْ وَ لَا تَبُثُّوا سِرَّنَا وَ لَا تُذِيعُوا أَمْرَنَا وَ إِذَا جَاءَكُمْ عَنَّا حَدِيثٌ فَوَجَدْتُمْ عَلَيْهِ شَاهِداً أَوْ شَاهِدَيْنِ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ فَخُذُوا بِهِ وَ إِلَّا فَقِفُوا عِنْدَهُ ثُمَّ رُدُّوهُ إِلَيْنَا حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْمُنْتَظِرَ لِهَذَا الْأَمْرِ لَهُ

ص: 252

مِثْلُ أَجْرِ الصَّائِمِ الْقَائِمِ وَ مَنْ أَدْرَكَ قَائِمَنَا فَخَرَجَ مَعَهُ فَقَتَلَ عَدُوَّنَا كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ عِشْرِينَ شَهِيداً وَ مَنْ قُتِلَ مَعَ قَائِمِنَا كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ خَمْسَةٍ وَ عِشْرِينَ شَهِيداً؛ بايد تواناى شما بناتوانتان كمك كند و ثروت مندتان بفقيرتان احسان نمايد و راز ما را فاش نكنيد- و امر (امامت) ما را آشكار نسازيد، و چون حديثى از ما به شما رسيد و يك دليل يا دو دليل از كتاب خدا برايش پيدا كرديد، به آن اخذ كنيد و گر نه نسبت به آن توقف كنيد، و سپس آن را به ما ارجاع دهيد (از ما بپرسيد) تا براى شما روشن شود و بدانيد براى كسى كه انتظار اين امر (ظهور امام قائم(عج) را دارد، مانند اجر روزه دار شب زنده دار است، و كسى كه بقائم ما برسد، و همراهش به جهاد رود و دشمن ما را بكشد، (اگر چه كشته نشود) اجر بيست شهيد دارد و كسى كه در ركاب قائم ما كشته شود اجر بيست و پنج شهيد دارد.»

عبد الاعلى گويد: شنيدم امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«إِنَّهُ لَيْسَ مِنِ احْتِمَالِ أَمْرِنَا التَّصْدِيقُ لَهُ وَ الْقَبُولُ فَقَطْ مِنِ احْتِمَالِ أَمْرِنَا سَتْرُهُ وَ صِيَانَتُهُ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ فَأَقْرِئْهُمُ السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُمْ رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اجْتَرَّ مَوَدَّةَ النَّاسِ إِلَى نَفْسِهِ حَدِّثُوهُمْ بِمَا يَعْرِفُونَ وَ اسْتُرُوا عَنْهُمْ مَا يُنْكِرُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا النَّاصِبُ لَنَا حَرْباً بِأَشَدَّ عَلَيْنَا مَئُونَةً مِنَ النَّاطِقِ عَلَيْنَا بِمَا نَكْرَهُ فَإِذَا عَرَفْتُمْ مِنْ عَبْدٍ إِذَاعَةً فَامْشُوا إِلَيْهِ وَ رُدُّوهُ عَنْهَا فَإِنْ قَبِلَ مِنْكُمْ وَ إِلَّا فَتَحَمَّلُوا عَلَيْهِ بِمَنْ يَثْقُلُ عَلَيْهِ وَ يَسْمَعُ مِنْهُ فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ يَطْلُبُ الْحَاجَةَ فَيَلْطُفُ فِيهَا حَتَّى تُقْضَى لَهُ فَالْطُفُوا فِي حَاجَتِي كَمَا تَلْطُفُونَ فِي حَوَائِجِكُمْ فَإِنْ هُوَ قَبِلَ مِنْكُمْ وَ إِلَّا فَادْفِنُوا كَلَامَهُ تَحْتَ أَقْدَامِكُمْ وَ لَا تَقُولُوا إِنَّهُ يَقُولُ وَ يَقُولُ فَإِنَّ ذَلِكَ يُحْمَلُ عَلَيَّ وَ عَلَيْكُمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتُمْ تَقُولُونَ مَا أَقُولُ لَأَقْرَرْتُ أَنَّكُمْ أَصْحَابِي هَذَا أَبُو حَنِيفَةَ لَهُ أَصْحَابٌ وَ هَذَا الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ لَهُ أَصْحَابٌ وَ أَنَا امْرُؤٌ مِنْ قُرَيْشٍ قَدْ وَلَدَنِي رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) وَ عَلِمْتُ كِتَابَ اللَّهِ وَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ ءٍ بَدْءِ

ص: 253

الْخَلْقِ وَ أَمْرِ السَّمَاءِ وَ أَمْرِ الْأَرْضِ وَ أَمْرِ الْأَوَّلِينَ وَ أَمْرِ الْآخِرِينَ وَ أَمْرِ مَا كَانَ وَ أَمْرِ مَا يَكُونُ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ذَلِكَ نُصْبَ عَيْنِي؛ تحمل امر ما تنها به تصديق و پذيرفتن آن نيست، از جمله تحمل امر ما پنهاندارى و نگهداشتن آن از نااهلش باشد. بشيعيان ما سلام برسان و به آن ها بگو: خدا رحمت كند بنده اى را كه دوستى مردم (مخالفين ما) را به سوى خود كشاند، آن چه را ميفهمند به آن ها بگوئيد و آن چه را نمى پذيرند از آن ها بپوشيد. سپس فرمود: به خدا كسى كه به جنگ ما برخاسته زحمتش براى ما از كسى كه چيزى را كه نمي خواهيم از قول ما می گويد بيش تر نيست. چون دانستيد كسى (امر امامت و احاديث مخصوص ما را) فاش می كند، نزدش رويد و او را از آن بازداريد، اگر پذيرفت چه بهتر و گر نه كسى را كه بالاتر از اوست و از او شنوائى دارد بر او تحميل كنيد (تا منعش كند و بازش دارد) همانا مردى از شما مطلوبى كه دارد چاره جوئى و لطيفه كارى می كند تا حاجتش بر آورده شود، نسبت به حاجت من هم چاره جوئى كنيد چنان كه نسبت بحوائج خود می كنيد (يعنى با لطائف و حيل او را از فاش كردن اسرار ما باز داريد) اگر از شما پذيرفت چه بهتر و گر نه سخنش را زير پاى خود دفن كنيد (نشنيده انگاريد) و نگوئيد او چنين و چنان می گويد، زيرا نقل شما به ديگران، مردم را بر من و شما می شوراند.

هان به خدا اگر شما آن چه را من می گويم بگوئيد، اعتراف می كنم كه شما اصحاب منيد، اين ابو حنيفه است كه اصحابى دارد، و اين حسن بصرى است كه اصحابى دارد (با وجود نادانى و گمراهى آن ها اصحابشان سخن آن ها را می شنوند و فرمان می برند) و من مردى قرشى و زاده رسول خدايم(صلی الله علیه و اله)و كتاب خدا را فهميده ام، بيان همه چيز در كتاب خدا هست از ابتداء خلقت و امر آسمان و زمين و امر پيشينيان و پسينيان و امر گذشته و آينده و گويا همگى در برابر چشم من است و به آن می نگرم.»

ص: 254

شرح: از اين جمله پيداست كه هر علمى در قرآن ست و امام به آن داناست و محتاج بمراجعه بمدارك و تأمل در آن ها نيست و دليلش اين ست كه در متجاوز از دو قرن و نيم زندگى ائمه(علیهم السلام) تاريخ نشان نمي دهد كهمطلبى از آن ها پرسيده باشند و آن ها جواب نداده يا گفته باشند نمي دانم و محتاجا به تأمل است.

عبد اللَّه بن سليمان گويد: امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَا زَالَ سِرُّنَا مَكْتُوماً حَتَّى صَارَ فِي يَدَيْ وُلْدِ كَيْسَانَ فَتَحَدَّثُوا بِهِ فِي الطَّرِيقِ وَ قُرَى السَّوَادِ(1)؛ راز ما همواره پوشيده بود تا زمانى كه به دست اولاد كيسان افتاد، آن ها در بين راه و دهات اطراف عراق بازگو كردند.»

شرح: كيسان همان مختار بن ابى عبيده ثقفى است كه بخونخواهى حضرت سيد الشهداء(علیه السلام) قيام كرد و طايفه كيسانيه به او منسوبند، و برخى گفته اند: مقصود از اولاد كيسان مكاران و دغلبازانى هستند كه خود را بتشيع نسبت دهند.

امام باقر(علیه السلام) می فرماید:

«وَ اللَّهِ إِنَّ أَحَبَّ أَصْحَابِي إِلَيَّ أَوْرَعُهُمْ وَ أَفْقَهُهُمْ وَ أَكْتَمُهُمْ لِحَدِيثِنَا وَ إِنَّ أَسْوَأَهُمْ عِنْدِي حَالًا وَ أَمْقَتَهُمْ لَلَّذِي إِذَا سَمِعَ الْحَدِيثَ يُنْسَبُ إِلَيْنَا وَ يُرْوَى عَنَّا فَلَمْ يَقْبَلْهُ اشْمَأَزَّ مِنْهُ وَ جَحَدَهُ وَ كَفَّرَ مَنْ دَانَ بِهِ وَ هُوَ لَا يَدْرِي لَعَلَّ الْحَدِيثَ مِنْ عِنْدِنَا خَرَجَ وَ إِلَيْنَا أُسْنِدَ فَيَكُونُ بِذَلِكَ خَارِجاً عَنْ وَلَايَتِنَا؛ به خدا كه محبوب ترين اصحابم نزد من پرهيزگارتر و فقيه تر و حديث را نهان دارتر آن ها است و بدترين و مبغوضترين اصحابم نزد من، كسى است كه هر گاه حديثى را شنود كه به ما نسبت دهند و از ما روايت كنند، آن را نپذيريد و بدش آيد و

ص: 255


1- . في الصحاح سواد الكوفة: قراها.

انكار ورزد و هر كه را به آن معتقد باشد تكفير كند در صورتى كه او نمي داند، شايد آن حديث از ما صادر شده و به ما منسوب باشد، و او به سبب انكارش از ولايت ما خارج شود.»

معلى بن خنيس گويد: امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«يَا مُعَلَّى اكْتُمْ أَمْرَنَا وَ لَا تُذِعْهُ فَإِنَّهُ مَنْ كَتَمَ أَمْرَنَا وَ لَمْ يُذِعْهُ أَعَزَّهُ اللَّهُ بِهِ فِي الدُّنْيَا وَ جَعَلَهُ نُوراً بَيْنَ عَيْنَيْهِ فِي الْآخِرَةِ يَقُودُهُ إِلَى الْجَنَّةِ يَا مُعَلَّى مَنْ أَذَاعَ أَمْرَنَا وَ لَمْ يَكْتُمْهُ أَذَلَّهُ اللَّهُ بِهِ فِي الدُّنْيَا وَ نَزَعَ النُّورَ مِنْ بَيْنِ عَيْنَيْهِ فِي الْآخِرَةِ وَ جَعَلَهُ ظُلْمَةً تَقُودُهُ إِلَى النَّارِ يَا مُعَلَّى إِنَّ التَّقِيَّةَ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ يَا مُعَلَّى إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أَنْ يُعْبَدَ فِي السِّرِّ كَمَا يُحِبُّ أَنْ يُعْبَدَ فِي الْعَلَانِيَةِ يَا مُعَلَّى إِنَّ الْمُذِيعَ لِأَمْرِنَا كَالْجَاحِدِ لَهُ؛ اى معلى امر ما را نهان دار و فاش مساز، زيرا كسى كه امر ما را نهان دارد و فاش نسازد، خدا او را به جهت آن در دنيا عزيز كند و آن را در آخرت نور ميان دو چشمش قرار دهد كه به سوى بهشتش كشد، اى معلى هر كه امر ما را فاش سازد و پوشيده ندارد خدا به سبب آن در دنيا ذليلش كند و نور را از ميان چشمانش در آخرت بگيرد و آن را تاريكى قرار دهد كه به سوى دوزخش كشاند، اى معلى همانا تقيه از دين من و دين پدران من ست و كسى كه تقيه ندارد، دين ندارد، اى معلى همانا خدا دوست دارد در پنهانى عبادت شود چنان كه دوست دارد در آشكار عبادت شود، اى معلى فاش سازنده امر ما مانند انكاركننده آن ست.»

عمار گويد: امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«أَخْبَرْتَ بِمَا أَخْبَرْتُكَ بِهِ أَحَداً قُلْتُ لَا إِلَّا سُلَيْمَانَ بْنَ خَالِدٍ قَالَ أَحْسَنْتَ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الشَّاعِرِ؛

فَلَا يَعْدُوَنْ سِرِّي وَ سِرُّكَ ثَالِثاً

أَلَا كُلُّ سِرٍّ جَاوَزَ اثْنَيْنِ شَائِعٌ

ص: 256

آن چه را به تو گفتم، به كسى گفتى؟ عرض كردم: جز بسليمان ابن خالد نگفتم، فرمود: احسنت، مگر قول شاعر را نشنيده اى كه گويد:

راز من و تو بسومين كس نرسد

هر راز كه از دو بگذرد فاش شود

محمد بن ابى نصر گويد: از امام رضا(علیه السلام) مسأله اى پرسيدم، حضرت خود دارى كرد و جواب نفرمود: سپس فرمود:

«لَوْ أَعْطَيْنَاكُمْ كُلَّمَا تُرِيدُونَ كَانَ شَرّاً لَكُمْ وَ أُخِذَ بِرَقَبَةِ صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام) وَلَايَةُ اللَّهِ أَسَرَّهَا إِلَى جَبْرَئِيلَ(علیه السلام) وَ أَسَرَّهَا جَبْرَئِيلُ إِلَى مُحَمَّدٍ ص وَ أَسَرَّهَا مُحَمَّدٌ إِلَى عَلِيٍّ(علیه السلام) وَ أَسَرَّهَا عَلِيٌّ إِلَى مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تُذِيعُونَ ذَلِكَ مَنِ الَّذِي أَمْسَكَ حَرْفاً سَمِعَهُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي حِكْمَةِ آل دَاوُدَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يَكُونَ مَالِكاً لِنَفْسِهِ مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ- عَارِفاً بِأَهْلِ زَمَانِهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تُذِيعُوا حَدِيثَنَا فَلَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنْ أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْتَقِمُ لِأَوْلِيَائِهِ مِنْ أَعْدَائِهِ أَ مَا رَأَيْتَ مَا صَنَعَ اللَّهُ بِآلِ بَرْمَكَ وَ مَا انْتَقَمَ اللَّهُ لِأَبِي الْحَسَنِ(علیه السلام) وَ قَدْ كَانَ بَنُو الْأَشْعَثِ عَلَى خَطَرٍ عَظِيمٍ فَدَفَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ بِوَلَايَتِهِمْ- لِأَبِي الْحَسَنِ(علیه السلام) وَ أَنْتُمْ بِالْعِرَاقِ تَرَوْنَ أَعْمَالَ هَؤُلَاءِ الْفَرَاعِنَةِ وَ مَا أَمْهَلَ اللَّهُ لَهُمْ فَعَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا* وَ لَا تَغْتَرُّوا بِمَنْ قَدْ أُمْهِلَ لَهُ فَكَأَنَّ الْأَمْرَ قَدْ وَصَلَ إِلَيْكُمْ؛ اگر هر چه را می خواهيد، به شما بگوئيم و عطا كنيم، موجب شر شما باشد و گردن صاحب الامر را بگيرند، امام باقر(علیه السلام)فرموده است: امر ولايت (حكومت و خلافت خدائى) را خدا بجبرئيل بر از سپرد، و جبرئيل به محمد(صلی الله علیه و اله)براز سپرد و محمد(صلی الله علیه و اله)بعلى(علیه السلام) و على به هر كه خدا خواست، سپس شما آن را فاش می سازيد، كيست آن كه سخنى را كه شنيده نگهدارد؟

امام باقر(علیه السلام) فرمود: در حكمت آل داود است كه: مسلمان را سزاوار است كه مالك

ص: 257

خود باشد و به كار خود رو آورد و مردم زمانش را بشناسد، از خدا پروا كنيد و حديث ما را فاش مسازيد، اگر خدا از دوستان خود دفاع نمي كرد و انتقام آن ها را از دشمنانش نمي گرفت (شما با فاش ساختن اسرار و ترك تقيه مذهب تشيع را نابود ساخته بوديد).

مگر نديدى خدا با آل برمك چه كرد؟ و چگونه انتقام موسى بن جعفر(علیه السلام) را گرفت، و طايفه بنى اشعث را هم خطر بزرگى تهديد می كرد، ولى خدا به واسطۀ دوستى آن ها نسبت به امام كاظم(علیه السلام) خطر را از آن ها برداشت، شما در عراقيد و رفتار اين فرعونيان (بنى عباس و عمالشان) را مى بينيد كه خدا چه مهلتى به آن ها داده (پس خدا گاهى از ظالم انتقام می گيرد و گاهى براى اتمام حجت مهلتش می دهد، شما در هر دو حالت خويشتن دار و راز نگهدار باشيد).

تقواى خدا را پيشه كنيد و [زندگى] دنيا شما را فريب ندهد، وضع كسانى كه مهلت يافته اند شما را گول نزد، مثل اين كه حكومت به دست شما افتاده.»

شرح: دولت و شكوت آل برمك و انحطاط و زوال آن ها به دست هارون الرشيد در تواريخ و سير معروف و مشهور است، و از اين روايت پيداست كه علت گرفتارى و زندان و شهادت موسى بن جعفر(علیه السلام) آن ها بوده اند، و جعفر بن محمد اشعث با اولادش با آن كه در دستگاه هارون الرشيد بودند، از شيعيان موسى بن جعفر(علیه السلام) بودند و هارون پسرش محمد امين را بجعفر سپرده بود، و همين پسر را خليفه اول خود ساخته بود، يحيى بن خالد برمكى چون ديد، پس از هارون محمد خليفه خواهد شد و كار جعفر بالا خواهد گرفت همواره از او نزد مأمون سعايت می كرد، ولى خدا او را حفظ كرد، سپس يحيى از موسى بن جعفر(علیه السلام) نزد هارون سعايت كرد و سبب گرفتارى آن حضرت شد.

ص: 258

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«طُوبَى لِعَبْدٍ نُوَمَةٍ عَرَفَهُ اللَّهُ وَ لَمْ يَعْرِفْهُ النَّاسُ أُولَئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدَى- وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ يَنْجَلِي عَنْهُمْ كُلُّ فِتْنَةٍ مُظْلِمَةٍ لَيْسُوا بِالْمَذَايِيعِ الْبُذُرِ وَ لَا بِالْجُفَاةِ الْمُرَاءِينَ؛ خوشا حال بنده گم نامى كه خدا او را شناسد و مردم او را نشناسند، اين ها چراغ هاى هدايت و چشمه هاى دانشند، هر فتنه تاريك و سختى از بركت آن ها برطرف شود آن ها نه فاش كننده و پخش كننده اسرارند و نه خشن و رياكار.»

امير المؤمنين(علیه السلام) فرمود:

«طُوبَى لِكُلِّ عَبْدٍ نُوَمَةٍ لَا يُؤْبَهُ لَهُ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا يَعْرِفُهُ النَّاسُ يَعْرِفُهُ اللَّهُ مِنْهُ بِرِضْوَانٍ أُولَئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدَى يَنْجَلِي عَنْهُمْ كُلُّ فِتْنَةٍ مُظْلِمَةٍ وَ يُفْتَحُ لَهُمْ بَابُ كُلِّ رَحْمَةٍ لَيْسُوا بِالْبُذُرِ الْمَذَايِيعِ وَ لَا الْجُفَاةِ الْمُرَاءِينَ وَ قَالَ قُولُوا الْخَيْرَ تُعْرَفُوا بِهِ وَ اعْمَلُوا الْخَيْرَ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ وَ لَا تَكُونُوا عُجُلًا مَذَايِيعَ فَإِنَّ خِيَارَكُمُ الَّذِينَ إِذَا نُظِرَ إِلَيْهِمْ ذُكِرَ اللَّهُ وَ شِرَارُكُمُ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِيمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْأَحِبَّةِ الْمُبْتَغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَايِبَ؛ خوشا حال بنده گم نامى كه به او اعتنا نشود، او مردم را شناسد، ولى مردم او را نشناسند، خدا رضايت او را شناسد [او را برضوان شناساند] اين ها چراغ هاى هدايتند كه هر فتنه تاريك و سختى از بركت آن ها زايل شود و در هر رحمتى برايشان گشوده گردد، نه پخش كننده و فاش سازنده را زند و نه خشن و رياكار.

و فرمود: سخن خير گوئيد تا بدان معروف شويد و كار خير كنيد تا اهل خير شويد، عجول و فاش كننده راز نباشيد، زيرا بهترين شما كسانى باشند كه چون به آن ها بنگرند به ياد خدا افتند و بدترين شما سخن چينانى باشند كه ميان دوستان جدائى افكنند و عيب جوى پاك دامنان باشند.»

ص: 259

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«كُفُّوا أَلْسِنَتَكُمْ وَ الْزَمُوا بُيُوتَكُمْ فَإِنَّهُ لَا يُصِيبُكُمْ أَمْرٌ تَخُصُّونَ بِهِ أَبَداً وَ لَا تَزَالُ الزَّيْدِيَّةُ لَكُمْ وِقَاءً أَبَداً؛ زبان خود را نگهداريد و خانه نشين باشيد، هرگز بلائى كه مخصوص شما (شيعيان) است به شما نمي رسد (زيرا گم ناميد و تقيه می كنيد) و طايفه زيديه همواره سپر بلاى شما باشند (زيرا آن ها تقيه نمي كنند و بر ائمه ما(علیهم السلام) طعنه می زنند، از اين رو سلاطين جور بدفع آن ها می پردازند و از شما غفلت می كنند).»

حضرت ابو الحسن(علیه السلام) فرمود:

«إِنْ كَانَ فِي يَدِكَ هَذِهِ شَيْ ءٌ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تَعْلَمَ هَذِهِ فَافْعَلْ قَالَ وَ كَانَ عِنْدَهُ إِنْسَانٌ فَتَذَاكَرُوا الْإِذَاعَةَ فَقَالَ احْفَظْلِسَانَكَ تَعِزَّ وَ لَا تُمَكِّنِ النَّاسَ مِنْ قِيَادِ رَقَبَتِكَ فَتَذِلَّ؛ اگر در اين دستت چيزى باشد و بتوانى به آن دستت نفهمانى بكن (يعنى رازت را از خواص اصحابت پوشيده دار) راوى گويد: مردى نزد آن حضرت بود و از فاش ساختن راز سخن به ميان آمد، حضرت فرمود: زبانت را نگهدار تا عزيز شوى، و مردم را بافسار گردنت مسلط مساز كه ذليل گردى.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ أَمْرَنَا مَسْتُورٌ مُقَنَّعٌ بِالْمِيثَاقِ فَمَنْ هَتَكَ عَلَيْنَا أَذَلَّهُ اللَّهُ؛ همانا امر ما پوشيده و در پرده پيمانست (همان پيمانى كه خدا و پيغمبر و ائمه(علیهم السلام) از مردم گرفته اند كه راز ما را از نااهل نهان دارند) پس هر كه آن پرده را عليه ما بدرد، خدا ذليلش كند.»

امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«نَفَسُ الْمَهْمُومِ لَنَا الْمُغْتَمِّ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ وَ هَمُّهُ لِأَمْرِنَا عِبَادَةٌ وَ كِتْمَانُهُ لِسِرِّنَا جِهَادٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ لِي مُحَمَّدُ بْنُ سَعِيدٍ اكْتُبْ هَذَا بِالذَّهَبِ فَمَا كَتَبْتَ شَيْئاً

ص: 260

أَحْسَنَ مِنْهُ؛ نفس كشيدن كسى كه براى ما اندوهگين است و براى ستمى كه به ما شده غمگين است، تسبيح می باشد، و همت گماشتنش براى امر ما عبادتست و پنهان داشتنش راز ما را جهاد در راه خداست، راوى گويد: محمد بن سعيد به من گفت: اين روايت را با آب طلا بنويس كه من چيزى بهتر از اين ننوشته ام.»

100. ارتباط سازنده و فریادرسی از مسلمین

قرآن کریم می فرماید:

«مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَني إِسْرائيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ»؛(1) «به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرّر داشتيم كه هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسان ها را كشته؛ و هر كس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است. و رسولان ما، دلايل روشن براى بنى اسرائيل آوردند، اما بسيارى از آن ها، پس از آن در روى زمين، تعدّى و اسراف كردند.»

تفسیر

مرحوم طبرسى در تفسير مجمع البيان گفته است كلمۀ «أجل» (با فتحه همزه و سكون جيم) در لغت به معناى جنايت است (2).

و راغب در مفردات گفته: كلمۀ «أجل» به معناى جنايتى است كه خوف

ص: 261


1- . مائده / 32.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص: 186.

آن رود كه در بلند مدت رخ بدهد، پس هر أجلى جنايت هست، ولى هر جنايتى أجل نيست، مثلاً گفته مى شود «فعلت ذلك من اجله؛ من اين كار را به خاطر او انجام دادم.»(1) و اين كلمه به تدريج در معناى غير لغويش يعنى در تعليل استعمال شد، وقتى گفته مى شود: «فعلته من اجل كذا» معنايش اين است كه: «من اگر اين كار را كردم به علت فلان بود»، و خلاصه سبب عمل من فلان شى ء بود، و بعيد نيست كه استعمال كلمه مورد بحث در تعليل نخست از اين جا شروع شده باشد كه جرم و جنايتى رخ داده، و ما فوق مجرم را تنبيه كرده و گفته است: «اساء فلان و من اجل ذلك ادبته بالضرب؛ فلانى كار زشتى كرد و از اين جهت من او را با كتك تأديب كردم»، كه در حقيقت خواسته است بگويد: كتك زدن من ناشى بود از جنايت و جرمى كه آن جرم وى را آلوده ساخت، و يا او خود را با آن جرم آلوده ساخت، سپس به تدريج يكسره به عنوان تعليل استعمال شده، چنين گفتند: «ازورك من اجل حيى لك و لاجل حبى لك؛ منشأ اين كه تو را زيارت كردم محبتى است كه به تو دارم و به علت محبتم نسبت به تو بوده است».

و از ظاهر سياق بر مى آيد كه اشاره كلمۀ «ذلك» به داستان پسران آدم است، كه قبلاً يعنى در آيات قبلىسخن از آن رفت، و بنا بر اين معناى جمله مورد بحث چنين مى شود كه:

پيش آمدن حادثه فجيع پسران آدم باعث شد كه ما بر بنى اسرائيل چنين و چنان حكمى بكنيم، و چه بسا مفسرينى كه گفته باشند: جار و مجرور «من أجل» متعلق است به جملۀ «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ» كه در آيه قبلى است، و معنايش اين

ص: 262


1- . راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص: 11.

است كه «اصبح من النادمين من اجل ذلك؛ قاتل به خاطر همين پشيمان شد.»(1)، و خلاصه كلام اين كه «ذلك؛ اين حادثه» باعث پشيمانى او شد، و اين قول و نظريه هر چند كه فى نفسه و با قطع نظر از جمله هاى بعديش نظريه بعيدى نيست، و نظيرش كه اول آيه اى جار و مجرور باشد و متعلق به آخر آيه قبل باشد، در قرآن كريم آمده، آن جا كه مى فرمايد: «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ* فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى»؛(2) الا اين كه اين نظريه لازمه اى دارد كه قابل قبول نيست و آن اين است كه جملۀ «كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ» ابتداى آيه بعد باشد و آن چه كه از سياق هاى آيات قرآنى سابق دارد و معهود در ذهن است، اين است كه در چنين مواردى و او استينافى در آغاز آيه بعد بياورد، و بفرمايد: «فاصبح من النادمين من اجل ذلك و كتبنا على بنى اسرائيل...»، هم چنان كه در آيه سوره بقره چنين كرده و فرموده: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى»، و در جاهاى ديگر قرآن نيز چنين آمده.

خواهى پرسيد: كه وجه اشاره «ذلك» به داستان پسران آدم چيست؟ در پاسخ مى گوئيم وجهش اين است كه اين داستان از طبيعت بشر خبر مى دهد، طبيعتى كه خاص پسران آدم نبوده، مى فرمايد طبع اين نوع جاندار يعنى انسان چنين است كه اگر دنبال هوا و هوس را بگيرد، و قهراً كارش به حسادت و كينه ورزيدن به افراد منجر شود، آن هم حسد و كينه ورزيدن به سرنوشتى كه در اختيار خود آنان نيست، (از قبيل اين كه چرا فلانى خوش صورت و خوش صدا و امثال اين ها است)، در

ص: 263


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 6، ص: 105.
2- . بقره / 230.

نتيجه همين پيروى هوا او را وادار مى كند به اين كه بر سر ناچيزترين مزيتى كه در ديگران هست نسبت به درگاه ربوبى چون و چرا كند و در صدد بر آيد كه خلقت خدا را به دلخواه خود از بين ببرد، مثلاً فرد محسود را بكشد، هر چند كه آن محسود دوست او و حتى برادر پدرى و مادرى او باشد.

قتل بدون حق، منازعه با ربوبيت رب العالمين است

پس تك تك اشخاص اين نوع، افراد يك نوعند، و شاخه هاى يك تنه درختند، در نتيجه يك فرد از اين نوع از انسانيت همان را دارد كه هزاران فرد آن را دارند، و هزاران فرد از اين حقيقت همان را دارند كه يك فرد دارد، و تنها غرض خداى تعالى از خلقت افراد اين نوع و تكثير نسل آن اين است كه اين حقيقت كه در تك تك افراد عمرى كوتاه دارد، هم چنان در روى زمين باقى بماند، به همين منظور نسلى را جانشين نسل سابق مى كند، تا نسل لا حق مانند سابق خداى را در روى زمين عبادت كند، بنا بر اين اگر يك فرد از اين نوع كشته شود خلقت خدا تباه شده، و غرض خداى سبحان كه بقاى انسانيت نسل بعد از نسل بود باطل شده است، و قاتل در مقام معارضه و منازعه با مقام ربوبى بر آمده، هم چنان كه برادر مؤمن در داستان مورد بحث قبل از آن كه كشته شود به برادر قاتلش گفت: «ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ»، و با اين گفتارش اشاره كرد به اين كه قتل بدون حق منازعه با ربوبيت رب العالمين است.

پس به خاطر اين كه طبيعت بشر چنين طبيعتى است كه يك بهانه واهى و موهوم او را وادار مى سازد به اين كه مرتكب ظلمى شود كه در حقيقت معناى آن ابطال حكم ربوبيت و تباه ساختن غرض خداى تعالى از خلقت نوع بشر است، و

ص: 264

نيز به خاطر اين كه بنى اسرائيل دست خوش همين بهانه ها شدند، و حسد و كبر و پيروى هوا وادارشان كرد به اين كه حق را پايمال كنند، لذا در اين آيات حقيقت اين ظلم فجيع را براى آنان بيان نموده، مى فرمايد بر حسب دقت و واقع نگرى كشتن يك فرد در نزد خداى سبحان به منزلۀ كشتن همه بشر است، و در مقابل زنده كردن يك نفس نزد او به منزلۀ زنده كردن كل بشر است.و اين كتابت كه در آيه مورد بحث آمده است و فرموده: (بدين جهت ما بر بنى اسرائيل چنين و چنان نوشتيم) هر چند مشتمل بر يك حكم تكليفى نيست (و نمى خواهد مثلاً بفرمايد:

كسى كه يك نفر را كشته ديه و خون بهاى هزاران نفر را بايد بدهد و يا گناهش برابر گناه كسى است كه هزاران نفر را كشته باشد) و ليكن در عين حال خالى از تشديد و تهديد هم نيست، آرى عملى كه از نظر اعتبار به منزلۀ كشتن همه بشر باشد قطعاً در بر انگيختن خشم و سخط الهى اثر دارد، حال يا اين خشم در دنيا گريبان مرتكب را بگيرد و يا در آخرت.

و به عبارتى مختصر معناى جمله مورد بحث اين است كه «از آن جا كه طبع انسان اين است كه به هر سبب و بهانه واهى به ارتكاب اين ظلم عظيم كشيده مى شود»، و بنى اسرائيل هم سابقه هايى از ظلم داشتند، لذا برايشان واقعيت قتل نفس را بيان كرديم باشد كه دست از تجاوزها و اسرافها بردارند، قبلاً هم پيامبران ما براى آنان آياتى روشن آورده بودند، ولى آن ها هم چنان در زمين به اسرافگرى خود ادامه دادند(1).

ص: 265


1- . احتمال دارد نوشتن حكم مذكور بر بنى اسرائيل براى اين بوده باشد كه شريعت موسى(علیه السلام) اولين شريعت مفصلى بوده كه خداى تعالى تشريع كرده و چون در بنى اسرائيل تشريع شده فرموده: «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ... ».

و اما اين كه فرمود: «أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً» با جملۀ «بِغَيْرِ نَفْسٍ» دو نوع قتل نفس را استثناء كرد، يكى قتل به عنوان قصاص است كه در آيۀ شريفۀ «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى»؛(1) حكم به لزوم چنان قتلى نموده و فرموده «قتل به عنوان قصاص و هر نوع قصاصى ديگر نه تنها به منزلۀ قتل همۀ مردم نيست، بلكه مايه حيات جامعه است»، و دوم قتل به جرم فساد در زمين است كه در آيه بعدى در باره آن سخن گفته، و فرموده: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً...» و اما اين كه فرمود كشتن يك انسان به منزلۀ كشتن همه انسان ها است بيانش قبلاً گذشت كه چگونه اين به منزلۀ آن است و گفتيم كه يك فرد از انسان از حيث آن حقيقتى كه با خود حمل مى كند و با آن زنده است و با آن مى ميرد، حقيقتى است كه در همه افراد يكى است، و فرقى بين بعضى از افراد و كل افراد نيست و فرد واحد و افراد بسيار در آن حقيقت واحدند، و لازمه اين معنا اين است كه كشتن يك فرد به منزلۀ كشتن نوع انسان باشد و به عكس زنده كردن يك فرد زنده كردن همه انسان ها باشد، اين آن حقيقتى است كه آيه مورد بحث آن را افاده مى كند.

اشکال

اشكالى كه به آيه شده است و گفته اند با جملۀ «مَنْ قَتَلَ نَفْساً... فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً» نقض غرض شده است:

ص: 266


1- . بقره / 178.

و اى بسا كه بر آيۀ شريفه اشكال كرده باشند به اين كه اولاً: «نازل كردن خود اين آيه باعث نقض غرض است»، براى اين كه غرض بيان اهميت قتل نفس و بزرگى اين عمل، از حيث گناه و آثار است، و لازمه بيان اين معنا اين است كه هر قدر عدد كشته و مقدار جنايت بيش تر باشد، گناه اهميت بيش تر و آثار سوء زيادترى داشته نه اين كه كشتن يك نفر به منزلۀ كشتن همۀ مردم باشد، علاوه بر اين كه نقض غرض است لازمه ديگرش اين است كه قتل هاى زائد بر يك قتل هيچ اثرى نداشته باشد، چون وقتى قتل يك نفر مساوى با قتل ده نفر- مثلا- باشد و قتل اولى برابر با قتل همه باشد، بايد قتل نه نفر زائد بدون اثر باشد.

و اين اشكال را نمى توان اين طور پاسخ داد كه كشتن ده نفر هم ده برابر كشتن همه اثر دارد، و كشتن همه انسان ها برابر است با كشتن همه به تعداد نفرات جميع، مثلاً اگر فرض كنيم كه تمامى افراد بشر هزار مليونند، و كسى همه آن ها را بكشد هزار مليون بار همه بشر را كشته است، و كافى نبودن اين پاسخ بدين جهت است كه برگشت آن به تضاعف عدد عذاب و عقاب است و حال آن كه عبارت اشكال اين را نمى رساند، يعنى از آن فهميده نمى شود كه منظورش مسأله عقاب باشد.

علاوه بر اين كه چنين جميعى اصلاً واحد ندارد، آخر جميع- هر چه باشد- عبارت است از چيزى كه ازافرادى كه هر فردش معادل جميعى است كه از افراد مركب شده، و اين تا بى نهايت تكرار مى شود، و چنين جميعى معنا ندارد، زيرا فرد واحدى ندارد تا با تكرار و تعدد آن ها چيزى به نام جميع درست شود.

ص: 267

از اين هم كه بگذريم مسأله مضاعف بودن گناه و عقاب مخالف با منطق قرآن است، زيرا قرآن كريم فرموده: «مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها».(1)

و ثانياً برابر بودن يك قتل با قتل جميع اگر به اين معنا باشد كه «قتل واحد برابر است با قتل جميعى كه اين واحد نيز جزء آن است»، لازمه اش اين است كه واحد يك مجموع مساوى باشد با مجموع خود و غير خودش كه محال بودن اين فرض از بديهيات است و اگر مراد اين باشد كه «قتل واحدى از مجموع برابر است با قتل مجموع به استثناء اين واحد»، معنايش اين مى شود كه بگوئيم «هر كس مثلاً يك ايرانى را بكشد برابر است با اين كه همه ژاپنى ها را كشته باشد»،(2) و اين معنا معنايى است سخيف و سست و غرض از كلام را هم كه در مقام بيان اهميت اين ظلم است، به كلى تباه مى كند، علاوه بر اين آيۀ شريفه مطلق است، هم صورتى را كه فرض شد شامل است و هم غير آن را، يعنى بدون استثناء فرد مقتول، استثنايى كه اين احتمال را دفع كند مى فرمايد: «فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً».

و اين اشكال را نمى توان به امثال پاسخى كه بعضى داده اند دفع كرد آن ها گفته اند:

مراد از آيه «معادله از حيث عقوبت» و يا حد اقل" مضاعف بودن عذاب» و يا امثال آن است (3)،

و كافى نبودن اين پاسخ ظاهر و روشن است.

بيان مراد از اين كه «كشتن يك نفر همانند كشتن همه انسان ها است» و جواب به

ص: 268


1- . «كسى كه گناه كند به جز كيفر آن گناه را نمى بيند.» (انعام / 160)
2- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 11، ص: 212.
3- . ابن ملقن، براح الدین ابوحفص، تفسیر غرائب القرآن، ج 6، ص: 85.

اشكال فوق

جوابى كه از اين دو اشكال داده ايم اين است كه جملۀ «مَنْ قَتَلَ نَفْساً... فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً» كنايه است از اين كه ناس و يا انسان ها همگى يك حقيقتند، حقيقتى كه در همه يكى است، يعنى يك فرد از انسان ها و همه انسان ها در آن حقيقت مساويند، پس اگر كسى به يكى از انسان ها سوء قصد كند گويى به همه سوء قصد كرده است، زيرا كه به انسانيت سوء قصد كرده كه در همه يكى است، نظير آب كه وقتى در بين ظرف هاى بى شمارى تقسيم شود اگر كسى بخواهد يكى از آن ظرف ها را بنوشد آب نوشيده و آن يك ظرف را بدان جهت كه آب است خالى كرده است و آن چه در ظرف هاى ديگر قرار دارد (بدان جهت كه آب است) چيزى زائد بر محتواى آن ظرف ندارد، پس كسى كه محتواى يك ظرف را نوشيده مثل اين است كه محتواى همه ظرف ها را نوشيده است، بنا بر اين جملۀ «مَنْ قَتَلَ...» كنايه است در صورت تشبيه، و هيچ يك از آن دو اشكال بر آن وارد نيست، چون بناى آن دو اشكال و اساسش اين است كه آيۀ شريفه تشبيهى بسيط و بدون كنايه باشد، و در نتيجه هر قدر عدد مشبه بيش تر شود وجه شباهت نيز بيش تر مى گردد، بله اگر مانند تشبيه بسيط بود جا داشت كه حق با آقايان باشد، براى اين كه در چنين فرضى اگر يك" مشبه" برابر همه" مشبه ها" بود معنا فاسد مى شد و مثل اين مى شد كه كسى كه مى خواهد بگويد مثلاً مردم فلان قبيله شجاعند بگويد يك نفر از آن ها نيرويى برابر يك بشر دارد و نيروى همه افراد قبيله نيز مساوى است با نيروى يك بشر.

معناى جملۀ «هر كسى يك نفر را زنده كند مانند اين ست كه همۀ مردم را زنده كرده

ص: 269

است»

و اما جمله بعدى آيۀ شريفه كه مى فرموده: «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً»؛ گفتار در توجيه آن نظير همان گفتارى است كه در تفسير جمله قبل گفتيم، و مراد از زنده كردن يك انسان «آفريدن يك انسان زنده» و يا «زنده كردن يك انسان مرده» نيست، بلكه مراد از آن، چيزى است كه در عرف عقلا احياء شمرده شود، عقلا وقتى طبيب بيمارى را معالجه مى كند و يا غواص غريقى را از غرق نجات مى دهد و يا شخصى اسيرى را از دست دشمن رها مى سازد، مى گويند فلانى فلان شخص را زنده كرد(و يا مى گويند حق حيات بر او دارد)، خداى تعالى نيز در كلام مجيدش از اين گونه تعبيرها دارد، مثلاً هدايت به سوى حق را احياء خوانده و فرموده است: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ»؛(1) پس به حكم اين آيه كسى كه گمراهى را به سوى ايمان راهنمايى كند او را زنده كرده است.

و اما اين كه در آخر فرمود: «وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ»، اين جمله عطف است بر اول آيه آن جا كه مى فرمود: «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا...»، و معنايش اين است كه اين تنها آدم كشى نبود كه ما بنى اسرائيل را از آن بر حذر كرديم، بلكه رسولان ما با معجزاتى روشن به سوى آنان آمدند، و از فساد ديگرى بر حذرشان داشتند.

و اما اين كه فرمود: «ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ» در حقيقت وقتى ضميمه جمله هاى قبل قرار گيرد متمم كلام مى شود، و غرض مطلوب را از بيان گذشته استنتاج مى كند، و آن غرض اين بود كه روشن شود كه

ص: 270


1- . «آيا كسى كه مرده بود ما زنده اش كرديم و به او نورى داديم كه با آن نور در بين مردم زندگى مى كند مثل كسى است كه چنين و چنان باشد؟» (انعام / 122)

بنى اسرائيل قومى مفسد و مصر بر استكبار و سركشى هاى خويشند به دليل اين كه ما براى آن ها واقعيت و منزلت قتل را بيان كرديم، و پيامبران ما اين موقعيت و نيز حقايقى ديگر را براى آنان بيان كردند، و آن ها را از سركشى و استكبار بر حذر داشتند، ولى مع ذلك هم چنان بر استكبار خود اصرار نموده، در زمين فساد مى انگيزند، و اسراف مى كنند همان طور كه از قديم مى انگيختند، گويى كه اصلاً پيامبرى برايشان نيامده.

كلمۀ «اسراف» به معناى خارج شدن از حد اعتدال و تجاوز از حد در هر عملى است كه انسان انجام مى دهد، هر چند كه به گفته راغب غالباً در مورد پول خرج كردن استعمال مى شود، هم چنان كه در آيه زير در خصوص اين مورد استعمال شده: «وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً».(1)

بحث روايى

رواياتى در باره داستان هابيل و قابيل و كشته شدن هابيل به دست قابيل:

در تفسير عياشى از هشام بن سالم از حبيب سجستانى از امام ابى جعفر(علیه السلام) روايت آمده كه فرمود: وقتى دو پسران آدم قربانى خود را تقديم نمودند، از يكى قبول شد و از ديگرى قبول نگرديد،- و در اين كه از كدام قبول شد و از كدام رد گرديد فرمود: از هابيل قبول شد و از قابيل نشد-، قابيل از اين ماجرا گرفتار طوفانى از حسد گرديد و به دشمنى با هابيل پرداخت و همواره در كمين بود كه او را در خلوتى ببيند و كارش را يكسره كند، تا آن كه روزى او را در خلوت و دور از چشم آدم ديد، بر او حمله كرد و او

ص: 271


1- . «و كسانى كه چون انفاق مى كنند نه اسراف مى كنند و نه كم مى دهند، بلكه بين آن افراط و اين تفريط راه ميانه را كه راه استوار است طى مى كنند.» (فرقان / 67)

را كشت، و خداى تعالى قسمتى از داستان آن دو برادر را كه گفتگويى است كه قبل از فاجعه قتل، بين آن دو رد و بدل شده، در قرآن كريم آورده است (تا آخر حديث)(1).

اين روايت از بهترين رواياتى است كه در خصوص اين داستان وارد شده، و اين روايتى است طولانى كه امام(علیه السلام) در آن فرموده هبت اللَّه (شيث) بعد از اين ماجرا براى پدرش آدم متولد شد و آدم او را وصى خود قرار داد، و وصيت آن جناب هم چنان در بين انبياء(علیهم السلام) جريان يافت كه ما ان شاء اللَّه آن روايت را در جاى مناسبى نقل مى كنيم، و از ظاهر آن بر مى آيد كه قابيل برادرش هابيل را بدون اطلاع و به نيرنگ به قتل رسانده، (مثلاً پيشنهاد كرده كه به گردش بروند همين كه به نقطه اى دور از ديگران رسيده اند دست به كار قتلش شده) و كارى كرده كه او نتواند از خود دفاع كند، همان طور كه در بيان گذشته خود گفتيم، مناسب با اعتبار هم همين است.

اين را هم بايد دانست هر آن روايتى كه نام اين دو پسر آدم را ضبط كرده همان هابيل و قابيل است، وآن چه در تورات رائج، در دست يهود آمده هابيل و قايين است، ولى تورات هيچ سندى ندارد، براى اين كه سند تمامى تورات هاى موجود در روى زمين منتهى به يك نفر مجهول الحال مى شود و علاوه بر آن خرافات و تحريف هايى كه دارد هويدا است.

و در تفسير قمى مى گويد: پدرم از حسن بن محبوب از هشام بن سالم از ابى حمزه ثمالى از ثوير بن ابى فاخته برايمان حديث كرد كه وى گفت: من از على بن الحسين(علیه السلام) شنيدم كه براى رجالى از قريش سخن مى گفت، تا آن جا كه فرمود: هنگامى كه دو پسران آدم قربانى خود را انتخاب مى كردند يكى از آن دو از ميان

ص: 272


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 309- 306، ح 77.

گوسفندانى كه خود پرورش داده بود گوسفندى چاق تر قربانى كرد و ديگرى يك دسته سنبل قربانى كرد، در نتيجه قربانى صاحب گوسفند كه همان هابيل باشد قبول شد و از آن ديگرى قبول نشد و بدين جهت قابيل بر هابيل خشم كرد و گفت به خدا سوگند تو را مى كشم، هابيل گفت: خداى تعالى تنها از متقيان قبول مى كند و تو اگر براى كشتن من دست به سويم دراز كنى من هرگز دست به سويت نمى گشايم كه به قتلت برسانم، براى اين كه من از رب العالمين مى ترسم، من مى خواهم تو هم گناه مرا به دوش بكشى و هم گناه خودت را، تا از اهل آتش شوى و سزاى ستم كاران همين است.

سر انجام هواى نفس قابيل، كشتن برادر را در نظرش زينت داد، و در قالب امر پسنديده اى جلوه گر ساخت، ولى در اين كه چگونه برادر را بكشد سرگردان ماند و ندانست كه چگونه تصميم خود را عملى سازد، تا آن كه ابليس به نزدش آمد و به او تعليم داد كه سر برادر را بين دو سنگ بگذارد و سپس سنگ زيرين را بر سر او بكوبد قابيل بعد از آن كه برادر را كشت نفهميد جسد او را چه كند در اين حال بود كه دو كلاغ از راه رسيده و به يكديگر حمله ور شدند، يكى از آن ها ديگرى را كشت و آن گاه زمين را با پنجه اش حفر كرد و كلاغ مرده را در آن چاله دفن نمود، قابيل چون اين منظره را ديد فرياد بر آورد كه: واى بر من! آيا من عاجزتر از يك كلاغ بودم كه نتوانستم به قدر آن حيوان بفهمم كه چگونه جسد برادرم را دفن كنم، در نتيجه از پشيمانان شد، و گودالى كند و جسد برادر را در آن دفن نمود، و از آن به بعد دفن مردگان در ميان انسان ها سنت شد.

قابيل به سوى پدر برگشت، آدم هابيل را با او نديد از وى پرسيد: پسرم را كجا

ص: 273

گذاشتى؟ قابيل گفت: مگر او را به من سپرده بودى؟ آدم گفت: با من بيا ببينم كجا قربانى كرديد، در اين لحظه به دل آدم الهام شد كه چه اتفاقى رخ داده، همين كه به محل قربانى رسيد همه چيز برايش روشن شد، لذا آدم آن سرزمين را كه خون هابيل را در خود فرو برد لعنت كرد و دستور داد قابيل را لعنت كنند و از آسمان ندايى به قابيل شد كه تو، به جرم كشتن برادرت ملعون شدى، از آن به بعد ديگر زمين هيچ خونى را فرو نبرد.

آدم از آن نقطه بر گشت و چهل شبانه روز بر هابيل گريست، چون بى تابيش طاقت فرسا شد، شكوه به درگاه خدا برد، خداى تعالى به وى وحى كرد كه من پسرى به تو مى دهم تا جاى هابيل را بگيرد، چيزى نگذشت كه حوا پسرى پاك و پر بركت بزاد، روز هفتم ميلاد آن پسر، خداى تعالى به آدم وحى كرد كه اى آدم اين پسر هبه و بخششى است از من به تو، بنا بر اين او را هبت اللَّه نام بگذار و آدم چنين كرد.(1)

اين روايت معتدل ترين روايات وارده در اين قصه و ملحقات آن است و با اين كه معتدل ترين آن ها است مع ذلك متن آن خالى از اضطراب نيست، براى اين كه از ظاهرش برمى گزيند آيد كه قابيل نخست هابيل را تهديد به قتل كرده، و آن گاه در حيرت شده كه چگونه او را به قتل برساند، و اين دو جمله با هم نمى سازند، زيرا معقول نيست كسى خصم خود را تهديد به كشتن بكند، ولى نداند كه چگونه بكشد، مگر آن كه بگوئيم تحيرش در انتخاب آلت و سبب قتل بوده، و نمى دانسته است از ميان ابزار قتل، كدام را انتخاب كند سر انجام ابليس- كه لعنت خدا بر او

ص: 274


1- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 1، ص: 166- 165.

باد- او را راهنمايى كرد كه با سنگ بر سر برادرش كوفته و به قتلش برساند و در اين باب روايات ديگرى از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده كه مضمون آن ها قريب به مضمون اين روايت است.

روايات عجيب و بى اعتبار در مورد داستان پسران آدم(علیه السلام)

اين را هم بايد دانست كه در اين قصه روايات بسيارى هست كه مضمون آن ها اختلاف عجيبى با هم دارد و عجيب ترين آن روايتى است كه مى گويد: «خداى تعالى گوسفند هابيل را چهل سال در بهشت نگه داشت تا در زمان قربان شدن اسماعيل، آن را فداى اسماعيل كرد، و به نزد ابراهيم فرستاد، تا به جاى فرزند، آن را ذبح كند».(1) روايت شگفت آور ديگر اين كه مى گويد: «هابيل خود را در اختيار قابيل قرار داد تا او را به قتل برساند و به هيچ وجه حاضر نشد دست به سوى برادر خود دراز كند!»(2)

و اين نيز يكى از آن روايات تعجب انگيز است كه مى گويد: «از روزى كه قابيل برادرش هابيل را كشت، خداوند تبارك و تعالى يك پاى قابيل را تا روز قيامت به رانش بست و صورتش را به طرف راست قرار داد تا به هر طرف كه مى رود، صورتش (مانند گل آفتاب گردان) به طرف راست بچرخد و در زمستان ها فضايى يخى- و به اصطلاح امروزى چند درجه زير صفر- و در تابستان فضايى آتشين بر او مسلط كرد، و هفت فرشته را مأمور بر شكنجه دادن او كرد تا اين كه اگر يكى از آن ملكها رفت ديگرى به جايش بيايد!(3)

و روايت ديگر اين كه خداوند قابيل را در

ص: 275


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 2، ص: 273.
2- . قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 3، ص: 133.
3- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 2، ص: 273.

جزيره اى از جزائر اقيانوس به پاها و واژگونه آويزان نموده و به همان حال تا روز قيامت معلق بوده و در عذاب خواهد ماند. و اين هم روايت تعجب انگيز ديگر كه مى گويد: قابيل پسر آدم با موى دو طرف سرش آويزان به قرص خورشيد است و خورشيد به هر طرف برود او را با خود مى برد، هم در گرماى تابستانش و هم در زمهرير زمستانش، و اين شكنجه را تا روز قيامت دارد، و چون قيامت شود خداى تعالى او را در آتش دوزخ جاى مى دهد(1)،

و آن حديثى كه مى گويد پسر آدم يعنى آن كه برادر خود را كشت نامش قابيل بود، كه در بهشت متولد شد(2)

و آن حديثى كه مى گويد: آدم وقتى از كشته شدن پسرش هابيل خبردار شد با چند شعر عربى او را مرثيه گفت،(3) و يا آن حديثى كه مى گويد: در شريعت خاندان آدم چنين مرسوم بود كه هر گاه انسانى مورد سوء قصد قرار مى گرفت بايد خود را بدون هيچ دفاعى و تلاشى در اختيار دشمن خود قرار دهد،(4)

و از اين قبيل رواياتى ديگر.

پس اين روايات- كه ديدى- و امثال آن، رواياتى است كه بيش ترش و يا همه اش از طرق ضعيف نقل شده، و با اعتبار صحيح و عقلى و نيز با كتاب خدا- قرآن كريم- نمى سازد، پس بعضى از آن ها جعلى است و جعلى بودنش روشن است و بعضى ديگر تحريف شده است، و در بعضى موارد ناقل عين عبارت را نياورده، بلكه نقل به معنا كرده و در اين نقل به معنا دچار اشتباه شده است.

و در دُرالمنثور است كه ابن ابى شيبه از عمر روايت كرده كه گفت: رسول

ص: 276


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 311، ح 80.
2- . همان، ج 1، ص: 311، ح 82.
3- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 2، ص: 276.
4- . همان، ج 2، ص: 274.

خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده: چرا شما مثل هابيل نباشيد و نتوانيد مانند او وقتى قاتل به سراغتان مى آيد همان سخن هابيل را بگوئيد و دست روى دست بگذاريد و در نتيجه مانند بهترين از آن دو پسر آدم باشيد؟ يعنى مانند هابيل باشيد، و در نتيجه او در بهشت و قاتلش در آتش شود.(1)

اين روايت از رواياتى است كه امت اسلام را براى روزى كه دچار فتنه شد راهنمايى مى كند و اين روايات بسيار است، كه بيش تر آن ها را سيوطى در الدُرالمنثورش آورده، نظير روايتى كه بيهقى از ابى موسى از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نقل كرده كه گفت آن جناب فرمود، شمشيرهاى خود را بشكنيد (يعنى در فتنه) و زه و كمان خود را پاره كنيد، و در كنج خانه ها بخزيد و مانند بهترين از دو پسران آدم باشيد،(2)و باز نظير روايتى كه ابن جرير و عبد الرزاق از حسن نقل كرده كه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود: مسأله دو پسران آدم مثلى است كه خداى تعالى براى امت زده تا امت راه هابيل را در زندگى پيش بگيرند.(3) و رواياتى ديگر از اين قبيل.

و اين روايات به ظاهرشان با عقل و اعتبار صحيح درست در نمى آيد، و هم چنين با روايات صحيحه اى كه دستور دفاع از جان خود و دفاع از حق مى دهد نمى سازد، و چگونه قابل قبول است، با اين كه خداى تعالى فرموده: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما، فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ».(4)

ص: 277


1- . همان، ج 2، ص: 275.
2- . همان.
3- . همان.
4- . «اگر در دو طائفه از مؤمنين جنگى واقع شد بين آن دو صلح بر قرار كنيد و اگر يكى از آن دو طائفه حاضر به صلح نشد و هم چنان به ياغى گرى خود ادامه داد شما با آن طائفه كه ياغى و ستمگر است جنگ كنيد، تا در برابر امر خدا تسليم شود.» (حجرات / 9)

علاوه بر اين كه همه اين روايات به اصطلاح در صدد تفسير و توجيه كلام هابيلند كه چرا گفت: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ» و اين طور توجيه مى كنند كه هابيل كار درستى كرد كه از خود دفاع نكرد و خواننده به اشكالى كه در آن ها است توجه كرد.

و يكى از چيزهايى كه باعث سوء ظن آدمى نسبت به اين روايات مى شود اين است كه از كسانى نقل شده كه در فتنه در خانه على(علیه السلام) از انجام وظيفه يعنى دفاع از حق على(علیه السلام) سر باز زدند و از كسانى كه در جنگ هاى على با معاويه و خوارج و طلحه و زبير كناره گيرى كردند، به همين جهت بايد اگر ممكن باشد به نحوى توجيه شود، و گرنه مطروح و مردود شناخته شود.

و در دُرالمنثور است كه ابن عساكر از على(علیه السلام) روايت كرده كه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود: در دمشق كوهى است كه آن را «قاسيون" مى گويند در آن جا بود كه پسر آدم برادرش را به قتل رسانيد.(1)

اشكالى در اين روايت نيست، به جز اين كه ابن عساكر آن را به طريق كعب الاحبار نقل كرده، و در اين نقل گفته آن خونى كه بر بالاى قاسيون ديده مى شود خون پسر آدم است (2)،

و به طريقه ديگر از عمرو بن خبير شعبانى نقل كرده كه گفت: من با كعب الاحبار به بالاى كوه دير المران بوديم كه ناگهان چشم كعب به دره اى در كوهى افتاد كه آب در ته آن جارى بود، كعب گفت: در اين جا بود كه پسر آدم

ص: 278


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 2، ص: 275.
2- . همان.

برادرش را به قتل رسانيد و اين آب اثر خون اوست كه خدا آن را آيت قرار داده براى همه عالميان.(1)

(احتمال مى رود عبارت (لجه سائله) كه در حديث آمده به معناى آن باشد كه شن روان از كوه سرازير مى شده، و چون سرخ رنگ بوده كعب آن را اثر خون هابيل تعبير كرده).

اين دو روايت دلالت دارد بر اين كه در آن نقطه اثرى ثابت بوده كه ادعا شده اثر خون هابيل مقتول است و اين سخن به سخنان خرافى شبيه است، گويا رندى اين سخن را از پيش خود انتشار داده تا توجه مردم را به آن نقطه جلب كند، و مردم به زيارتش بروند، و نذوراتى و هدايايى براى آن كوه ببرند، نظير جاى پايى كه در سنگ درست مى كنند و نامش را قدمگاه مى گذارند، و از آن جمله است قبرى كه در بندر جده در عربستان سعودى قرار دارد، بر سر زبانها افتاده كه اين جا قبر حوا همسر آدم و جده بنى نوع بشر است، و چيزهايى ديگر نظير آن.

و در دُرالمنثور آمده كه احمد و بخارى و مسلم و ترمذى و نسايى و ابن ماجه و ابن جرير و ابن منذر از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود: هيچ خون بنا حقى در بين بشر ريخته نمى شود، مگر آن كه سهمى از گناه آن به گردن پسر آدم است، چون او اولين كسى بود كه قتل نفس را سنت كرد.(2)

اين معنا نيز به غير از طريق بالا به طرق ديگر هم از شيعه نقل شده و هم از اهل سنت.

ص: 279


1- . همان.
2- . همان، ج 2، ص: 276.

رواياتى در بيان مراد از اين كه كشتن يك نفر همانند كشتن همۀ مردم است

و مرحوم كلينى در كافى به سند خود از حمران روايت كرده كه گفت: من به امام ابى جعفر(علیه السلام) عرضه داشتم معناى اين كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ، فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً» چيست؟ و چگونه كشتن يك نفر مثل كشتن همۀ مردم است؟ فرمود: معنايش اين است كه او را در جايى از جهنم جاى مى دهند كه در آن جا عذاب به منتها درجه است، جايى است كه اگر كسى همۀ مردم را بكشد نيز در آن جا كيفر مى بيند، عرضه داشتم: حال اگر قاتل بعد از قتل اولش مجددا فردى ديگر را به قتل برساند چطور؟ فرمود: همان عذابش مضاعف مى شود.(1)

مثل اين روايت را صدوق نيز در كتابش معانى الاخبار از حمران نقل كرده (2)،

و اين كه حمران پرسيد: «حال اگر فردى ديگر به قتل برساند» اشاره است به اشكالى كه قبلاً بيانش گذشت، كه لازمه آيۀ شريفه مساوى بودن كيفر يك قتل با كيفر چند قتل است، و امام(علیه السلام) پاسخ داده به اين كه: «همان عذابش مضاعف مى شود «در اين جا ممكن است كسى اشكال كند كه پاسخ امام(علیه السلام) رفع يد از مساواتى است كه آيه به آن حكم كرده، آيه مى فرمايد كشتن يك نفر مساوى با كشتن جميع است، و روايت مى فرمايد مساوى نيست، ليكن اين اشكال وارد نيست، براى اين كه تساوى منزلت- كشتن يك نفر به منزلۀ كشتن همه بودن- مربوط است به سنخ عذاب نه به مقدار آن، و به عبارت روشن تر: «قاتل يك نفر و قاتل جميع هر دو در يك جا

ص: 280


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، فروع الكافى، ج 7، ص: 271، ح 1.
2- . ابن با بویه، محمد بن علی (شیخ صدوق)، معانى الاخبار، ص: 379، ح 2.

از جهنم قرار دارند»، ولى قاتل بيش از يك نفر عذابش مضاعف مى شود، و لذا در روايت فرموده: «جايى است كه اگر كسى همۀ مردم را بكشد نيز در آن جا كيفر مى بيند».

شاهد بر گفتار ما روايتى است كه عياشى در تفسير همين آيه از حمران از امام صادق(علیه السلام) آورده كه امام(علیه السلام) فرمود: منزلت و مرحله اى در آتش هست كه شدت عذاب اهل آتش همه بدان جا منتهى مى شود و قاتل را در آن جا جاى مى دهند حمران مى گويد:

پرسيدم حال اگر دو نفر را كشت چطور؟ فرمود: مگر نمى دانى كه در جهنم منزلتى كه عذابش شديدتر از آن منزلت باشد وجود ندارد؟ آن گاه فرمود: عذاب قاتل در اين منزلت به مقدار قتلى كه كرده مضاعف مى شود.(1) پس اين جمعى كه امام(علیه السلام) بين نفى و اثبات كرد چيزى جز همان توجهى كه ما براى روايت آورديم نيست و آن اين است كه اتحاد و تساوى در مقدار عذاب نيست، بلكه در سنخ عذاب است كه كلمۀ «منزلت» به آن اشاره دارد و اما اختلاف در شخص عذاب و خود آن شكنجه اى است كه قاتل مى بيند.

شاهد ديگر بر گفتار ما فى الجمله روايتى است كه در همان كتاب از حنان بن سدير از امام صادق(علیه السلام) نقل شده، كه در ذيل جملۀ «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً» فرمود: در جهنم گودالى است كه اگر كسى

ص: 281


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 312 و 313، ح 84.

همۀ مردم را مى كشت در آن جا جاى مى گرفت، و اگر يك نفر را هم مى كشت باز در آن جا عذاب مى ديد.(1)

در اين روايت آيۀ شريفه نقل به معنا شده، و عين عبارت آيه نيامده.

و در كافى به سند خود از فضيل بن يسار روايت آورده كه گفت: من به امام ابى جعفر(علیه السلام) عرضه داشتم: اين جمله در كلام خداى عزّ و جلّ چه معنا دارد كه مى فرمايد: «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً» فرمود: منظور كسى است كه انسانى را از سوختن و غرق شدن نجات دهد، عرضه داشتم: آيا شامل كسى هم مى شود كه انسانى را از ضلالتى نجات دهد، و به راه راست هدايت كند؟ فرمود: اين بزرگ ترين تأويل براى آن است.(2)اين روايت را شيخ نيز در أمالى خود(3) و برقى در محاسن خود از فضيل از آن جناب روايت كرده اند، و روايت را از سماعه و از حمران از امام صادق(علیه السلام)(4)

آورده اند، و مراد از اين كه نجات از ضلالت تأويل اعظم آيه باشد، اين است كه تفسير كردن آيه به چنين نجاتى دقيق ترين تفسير براى آن است، چون كلمه تأويل در صدر اسلام بيش تر به معناى تفسير استعمال مى شده، و مرادف آن بوده است.

مؤيد گفتار ما روايتى است كه در تفسير عياشى از محمد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) آمده در آن روايت محمد بن مسلم مى گويد: من از آن جناب از تفسير آيۀ «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً» پرسيدم، فرمود

ص: 282


1- . همان، ج 1، ص: 313، ح 86.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 211- 210.
3- . طوسى، محمد بن حسن، أمالى، ج 1، ص: 230.
4- . برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ج 1، ص: 232، ح 182- 181.

چنين كسى در آتش منزل گاهى دارد، كه اگر همۀ مردم را هم مى كشت باز جايش همان جا بود، چون جايى ديگر كه عذابش بيش تر باشد نيست، پرسيدم معناى جمله بعدى چيست كه مى فرمايد: «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً؟» فرمود منظور كسى است كه مى تواند شخصى را بكشد، ولى نكشد، و يا شخصى است كه كسى را از غرق و سوختن نجات دهد و از همه اين ها بزرگ تر و اعظم كسى است كه شخصى را از ضلالتى به سوى هدايت بكشاند.(1)

منظور از اين كه فرمود: «او را نكشد» اين است كه بعد از آن كه ثابت شد كه مى تواند او را بكشد مثلا- حاكم حكم به قصاص كرد- او از قصاص صرف نظر نموده باشد.

و در همان كتاب از ابى بصير از امام باقر(علیه السلام) روايت شده كه ابو بصير گفت از آن جناب از معناى جملۀ «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً» پرسيدم، فرمود: يعنى كسى كه انسانى را از كفر بيرون كند و به ايمان در آورد.(2)

اين معنا در روايات بسيارى كه از طرق اهل سنت نقل شده نيز آمده.

و در مجمع البيان است كه از امام ابى جعفر روايت شده كه فرمود: منظور از مسرفون كسانى هستند كه حرامهاى خدا را حلال مى شمارند، و خون ها مى ريزند.(3)

بحث علمى و يك تطبيق

يك تطبيق بين داستان هابيل و قابيل در تورات و در قرآن:

ص: 283


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 313، ح 87.
2- . همان، ج 1، ص: 313، ح 88.
3- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 3- 4، ص: 187.

در اصحاح چهارم از سفر تكوين از تورات چنين آمده:

1. آدم همسرش حوا را شناخت، و حوا حامله شد و قايين را بزاد، و- از در خوشحالى- گفت: از ناحيه رب صاحب فرزندى پسر شدم.

2. حوا بار ديگر حامله شد، و اين بار هابيل را بزاد و هابيل كارش گوسفند دارى، و قايين شغلش زراعت بود.

3. بعد از ايامى حادثه اى رخ داد، و آن اين بود كه قايين از حاصل زمين چيزى را براى رب قربانى كرد.

4. و هابيل هم از گوسفندان بكر و چاق خود يك گوسفند قربانى كرد، و رب به قربانى هابيل نظر كرد.

5. و اما به قايين و قربانيش نظر نكرد پس قايين سخت در خشم شد و آبرويش رفت (و يا چهره اش در هم افتاد).

6. و پروردگار به قايين گفت چرا خشم گين شدى؟ و چرا چهره ات تغيير كرد؟

7. آيا اگر تو خوبى مى كردى به درگاه ما بالا نمى آمد؟! و اگر خوبى نكنى قهراً در معرض گناه قرار مى گيرى و گناه را دم در كمين گرفته بدان، آرى در اين صورت گناه مشتاق تو و در پى تو است و اين تو هستى كه گناه را براى خود سر نوشت ساخت.

8. قايين سر برادرش هابيل را گرم به سخن كرد و در همان حال كه با هم نشسته بودند كه قايينبرخاست و هابيل را بكشت.

9. رب به قايين گفت هابيل برادرت كجا است؟ گفت: نمى دانم و من نگهبان برادرم نبودم.

ص: 284

10. رب گفت اين چه كارى بود كردى، صداى خون برادرت از زمين به من رسيد.

11. اينك تو ديگر ملعونى، تو از جنس همان زمينى هستى كه دهن باز كرد براى فرو بردن خونى كه به دست تو از برادرت ريخت.

12. تو چه وقت در زمين كار كردى كه زمين پاداش عمل تو را كه همان مواد غذايى او است به تو ندهد، اينك محكومى به اين كه عمرى به سرگردانى و فرار در زمين بگذرانى.

13. قايين به رب گفت: گناه من بزرگ تر از آن است كه كسى بتواند آن را حمل كند.

14. تو امروز مرا از روى زمين و از روى خودت طرد كردى تا پنهان و سرگردان زندگى كنم و در زمين فرارى باشم تا هر كس مرا يافت به قتلم برساند.

15. رب به او گفت: بدين جهت هر كس قايين را بكشد هفت برابر از او انتقام گرفته مى شود، و رب براى قايين علامتى قرار داد، تا هر كس او را ديد به قتلش نرساند.

16. لا جرم قايين از پيش رب بيرون آمد، و در سرزمين نور كه ناحيه شرقى عدن است سكونت گزيد، (اين بود شانزده آيه كه از تورات عربى و طبع كمبروج سال 1935 نقل گرديد).

حال ببينيم قرآن در خصوص اين داستان چه فرموده: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ، قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»؛ «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ

ص: 285

لِأَقْتُلَكَ، إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ»؛ «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ، فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ»؛ «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ»؛ «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ» كه ترجمه آن ها در اول بحث گذشت، و اگر بار ديگر در اين جا همه آيات را آورديم براى اين بود كه خواننده بهتر و زودتر و آسان تر بين تورات و قرآن مقايسه كند.

و خواننده را سفارش مى كنيم كه نخست در آن چه آيات تورات و آيات قرآن كه راجع به دو پسر آدم نقل كرديم دقت كند، آن گاه آن ها را با هم تطبيق نموده سپس داورى كند، و اگر بر طبق سفارش ما تدبر كند اولين چيزى كه از آيات تورات به ذهنش مى رسد اين است كه تورات رب را يك موجود زمينى و به شكل انسان معرفى كرده، انسانى كه ميان انسان ها آمد و شد و معاشرت مى كند، گاهى به نفع اين حكم مى كند و گاهى بضرر اين، و به نفع ديگرى، عيناً همان طور كه يك انسان در بين انسان ها زندگى مى كند، گاهى انسان نزديك او مى شود و با او سخن مى گويد همان طور كه با يك انسان ديگر سخن مى گويد، و گاهى از او دور و پنهان مى شود، به طورى كه ديگر او وى را نمى بيند. در نتيجه ربى كه تورات معرفى كرده ربى است كه انسان هاى دور را آن طور كه نزديكان را مى بيند مشاهده نمى كند، و كوتاه سخن اين كه حال آن رب، از تمامى جهات حال يك انسان زمينى است، با اين تفاوت كه اراده رب در باره هر چيزى نافذ است، و حكمش روان و تمامى تعليمات تورات و انجيل همه بر اين اساس است، هر چيزى را كه مى خواهد تعليم دهد بر اين اساس تعليم مى دهد" تعالى اللَّه عن ذلك علوا كبيرا».

ص: 286

و لازمه قصه اى كه در تورات آمده اين است كه در آن روز بشر در حال گفتگوى به طور مشافهه و حضور و رو در روى با خدا زندگى مى كرده، (هر وقت مى خواسته نزد خدا مى رفته و با خدا قدم مى زده و سخن مى گفته) بعد از آن كه قايين آن جنايت را كرد، خداى تعالى از او و از امثال او پنهان شد، و اين گونه افراد ديگر خدا را با چشم نديدند، ولى بقيه افراد بشر هم چنان با خدا معاشرت و گفتگو داشته اند، در حالى كه برهانهاى قطعى عقلى بر اين قائم است كه نوع بشر نوع واحدى است كه همه افرادش مثل همند، موجودى پديد آمده در عالم ماده اند و در دنيا زندگى مادى دارند و نيز براهين قطعى قائم است بر اين كه خداى تعالى منزه است از اين كه در قالب ماده بگنجد، و به صفات ماده و احوال آن متصف گشته دست خوش عوارض امكان و طوارق نقص و حوادث گردد، و خداى تعالى از نظر قرآن كريم هم چنين خدايى است.

و اما قرآن كريم داستان پسران آدم را طورى سروده و بر اساسى نقل كرده كه بر آن اساس تمامى افرادبشر را از يك نوع و همه را مثل هم دانسته چيزى كه هست دنباله داستان مسأله فرستادن كلاغ را آورده، تا از يك حقيقتى پرده بر دارد، و آن اين است كه بشر داراى تكاملى تدريجى است كه اساس تكامل او و زير بناى آن حس و تفكر است.

قرآن كريم نكته ديگرى را در اين داستان آورده، و آن گفتگوى اين دو برادر است، و از هابيل سخنانى نقل كرده كه مشتمل بر نكات بر جسته اى از معارف فطرى بشرى و از اصول معارف دينى است، چون توحيد، و نبوت، و معاد، و مسأله تقوا و ظلم كه دو اصل مهم و عامل در تمامى قوانين الهى و احكام شرعى است، و

ص: 287

مسأله عدل الهى حاكم در رد و قبول اعمال بندگان و كيفر و پاداش اخروى آنان، و نيز مسأله ندامت قاتل و خسران او در دنيا و آخرت.

و در آخر و بعد از نقل همه اين نكات بيان كرده كه يكى از آثار شوم قتل نفس اين است كه آثار شومى كه در كشتن يك فرد هست برابر است با آثار شومى كه در كشتن همۀ مردم است، و آثار نيكى كه در زنده كردن يك فرد از انسان ها هست برابر با آثار نيكى است كه در احياى همه انسان ها است.(1)

روایاتی از ائمۀ معصومین(علیهم السلام)

در کتاب شریف «اصول کافی» روایات زیر آمده است: (2)

سماعه گويد: از امام صادق(علیه السلام) اين قول خداى عزّ و جلّ را پرسيدم که می فرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً»؛(3)

«هر كه انسانى را به جز براى قصاص انسانى بكشد، گويا همۀ مردم را كشته، و هر كه او را زنده كند گويا همۀ مردم را زنده كرده.» فرمود:

«مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى فَكَأَنَّمَا أَحْيَاهَا وَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًى إِلَى ضَلَالٍ فَقَدْ قَتَلَهَا؛ هر كه او را از گمراهى به سوى هدايت برد گويا او را زنده كرده و هر كه او را از هدايت به سوى گمراهى برد، گويا او را كشته است.»

شرح: اصل آيه در قرآن كريم بدين گونه است: «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ

ص: 288


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، مترجم: جمعی از اساتید، ج 5، ص: 514.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 211.
3- . مائده / 32.

أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً»، و در اين روايت نقل به معنى شده و به جهت ظهورش ببرخى از آن اكتفا گشته است.

مفسرين در بيان آيه وجوهى گفته اند كه شايد وجه بهترش اين ست كه چون كسى يك نفر را بكشد احساسات عمومى را جريحه دار می كند و همۀ مردم دشمن او می شوند، پس مثل اين ست كه همۀ مردم را كشته و كسى كه يك نفر را زنده كند يا هدايت نمايد، خدا پاداش زنده كردن و هدايت نمودن همۀ مردم را به او دهد، زيرا به سبب احسانى كه به برادر آن ها كرده، همه را خرسند و شادمان نموده پس گويا همه را زنده كرده است.

فضيل بن يسار گويد: به امام باقر(علیه السلام) عرض كردم: خداى عزّ و جلّ در كتابش فرمايد: «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً»؛(1)

«و هر كه او را زنده كند گويا همۀ مردم را زنده كرده.» فرمود:

«مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ قُلْتُ فَمَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى قَالَ ذَاكَ تأويلهَا الْأَعْظَمُ؛ يعنى او را از سوختن و غرق شدن نجات دهد، عرض كردم: كسى كه او را از گمراهى به سوى هدايت برد چگونه است؟ فرمود: اين تأويل اعظم آيه است (يعنى آيه شامل اين معنى هم هست و اين معنى مهم تر و عالي تر از معنى اول ست).»

حمران گويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: اصلحك اللَّه از شما سؤال كنم؟ فرمود:

«نَعَمْ فَقُلْتُ كُنْتُ عَلَى حَالٍ وَ أَنَا الْيَوْمَ عَلَى حَالٍ أُخْرَى كُنْتُ أَدْخُلُ الْأَرْضَ فَأَدْعُو الرَّجُلَ وَ الِاثْنَيْنِ وَ الْمَرْأَةَ فَيُنْقِذُ اللَّهُ مَنْ شَاءَ وَ أَنَا الْيَوْمَ لَا أَدْعُو أَحَداً فَقَالَ وَ مَا

ص: 289


1- . مائده / 32.

عَلَيْكَ أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنَ النَّاسِ وَ بَيْنَ رَبِّهِمْ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُخْرِجَهُ مِنْ ظُلْمَةٍ إِلَى نُورٍ أَخْرَجَهُ ثُمَّ قَالَ وَ لَا عَلَيْكَ إِنْ آن ست مِنْ أَحَدٍ خَيْراً أَنْ تَنْبِذَ إِلَيْهِ الشَّيْ ءَ نَبْذاً قُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً»؛ قَالَ مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ ثُمَّ سَكَتَ ثُمَّ قَالَ تأويلهَا الْأَعْظَمُ أَنْ دَعَاهَا فَاسْتَجَابَتْ لَهُ؛ آرى: عرض كردم: من در گذشته حالى داشتم و امروز حال ديگرى دارم، من در گذشته در زمين می گشتم و يك مرد و دو مرد يا زنى را بمذهب حق دعوت می كردم و خدا هر كه را می خواست (به وسيلۀ دعوت من) نجات می داد، ولى امروز كسى را دعوت نمي كنم. فرمود: چه زيانى بر تو است كه مردم رابا پروردگارشان واگذارى، تا هر كه را خدا خواهد از تاريكى به سوى نور برد، سپس فرمود: باكى بر تو نيست كه اگر از كسى احساس خير نمودى، سخنى با نرمى و احتياط به او القا كنى، عرض كردم: معنى اين قول خداى عزّ و جلّ را به من خبر ده: «و هر كه او را زنده كند، گويا همۀ مردم را زنده كرده» فرمود: يعنى او را از سوختن و غرق شدن برهاند، آن گاه سكوت نمود و سپس فرمود: تأويل اعظم آيه اين ست كه او را دعوت كند و او هم بپذيرد.»

توضيح:در روايات اين باب دو مطلب محتاج بتذكر است: اول- اين كه در روايت اول و دوم بود «بنده اى را كه خدا گمراهيش را خواسته، و چون براى بنده اى بد خواهد» مقصود اراده و خواست اختيارى خداست نه اراده و خواست حتمى او چنان چه در حديث 408 توضيح داده شد. دوم- منظور اصلى در اين روايات اين ست كه اهل تسنن و عامه را بمذهب تشيع دعوت نكنيد، آن ها را رها كنيد و به خودشان واگذارند. در صورتى كه آيات و اخبار بسيارى راجع بوجوب امر به معروف و نهى از منكر و ثواب هدايت و تعليم مردم و دفع شب هات مخالفين وارد شده است، پس چگونه- اين اخبار نهى از دعوت و تبليغ می كند، ولى با اندكى

ص: 290

دقت و تأمل پيداست كه سياق اين روايات در باره اصرار و پافشارى در تبليغ است به طورى كه انسان بخواهد مردم حقيقة شيعة شوند و بحق گرايند، در صورتى كه پيغمبر هم چنين وظيفه اى نداشت، آيات بسيارى كه بعضى از آن ها در اين روايت ذكر شد در قرآن مجيد است به اين مضامين كه: اى پيغمبر هر چند تو دلت می سوزد و نمي توانى مردم را گمراه به بينى و در هدايت ايشان جانبازى می كنى، ولى بدان كه همه اين مردم مسلمان نخواهند شد، ايشان را رها كن كه بر تو جز ابلاغ چيزى نيست، خدا مردم را بهتر ميشناسد آن كه را شايسته مسلمانى داند، او را بسراغ تو ميفرستد. با چند جمله كوتاه تو دلش را روشن می كند و آن كه چنين شايستگى ندارد، اگر چه از خويشان نزديكت باشد، هر چه بگوئى و اندرز دهى، در دل سختش تأثير نكند. پيداست وقتى كه وظيفه رهبر دين اين باشد وظيفه پيروانش به مراتب سهل تر و سبك تر است مخصوصاً با شدت تقيه در زمان ائمه(علیهم السلام) كه خود آن ها را خانه نشين كرده بود، به مردم كارى نداشتند جز آن كه هر كس مسأله اى از توحيد و معارف و فروع پرسد جوابش گويند و با روش مسالمت آميز خود مذهب تشيع را باقى دارند. پس اصحاب و پيروان ايشان نبايد كاسه داغتر از آش و دايه دل سوزتر از مادر شوند.(1)

101. اهتمام به امور مسلمين و خير خواهى برای آن ها

روایات زیر در باب «اهتمام به امور مسلمین» در کتاب شریف «اصول کافی» ذکر شده است:(2)

ص: 291


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، مترجم: جواد مصطفوى، ج 1، ص: 235.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 164.

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ؛ هر كه صبح كند و به امور مسلمين همت نگمارد مسلمان نيست.»

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«أَنْسَكُ النَّاسِ نُسُكاً أَنْصَحُهُمْ جَيْباً-وَ أَسْلَمُهُمْ قَلْباً لِجَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ؛ عابدترين مردم كسى است كه نسبت به همه مسلمين خيرخواه تر و پاكدل تر باشد.»

امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«عَلَيْكَ بِالنُّصْحِ لِلَّهِ فِي خَلْقِهِ فَلَنْ تَلْقَاهُ بِعَمَلٍ أَفْضَلَ مِنْهُ؛ بر تو باد كه براى خدا نسبت بمخلوقش خير خواه باشى كه هرگز خدا را بعملى بهتر از آن ملاقات نكنى.»

و فرمود:

«مَنْ لَمْ يَهْتَمَّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ؛ هر كه به امور مسلمين اهتمام نورزد مسلمان نيست.»

پيغمبر(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ؛ هر كه صبح كند و به امور مسلمين همت نگمارد. از آن ها نيست، و هر كه بشنود مردى فرياد می زند «مسلمان ها بدادم برسيد» و جوابش نگويد مسلمان نيست.»

و فرمود:«الْخَلْقُ عِيَالُ اللَّهِ فَأَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ مَنْ نَفَعَ عِيَالَ اللَّهِ وَ أَدْخَلَ عَلَى اهل بيت

ص: 292

سُرُوراً؛ مخلوق عيال خدا هستند و محبوب ترين آن ها نزد خدا كسى است كه بعيال خدا سود دهد، و به خانواده اى شادى رساند.»

از رسول خدا(صلی الله علیه و اله)سؤال شد محبوب ترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود:

«مَنْ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ قَالَ أَنْفَعُ النَّاسِ لِلنَّاسِ؛ كسى كه سودش به مردم بيش تر باشد.»

رسول خدا(صلی الله علیه و اله)فرمود:

«مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَادِيَةَ [مَاءٍ] أَوْ نَارٍ أُوجِبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ؛ هر كس تجاوز آب يا آتشى را از گروهى از مسلمين بگرداند، بهشت برايش واجب گردد.»

امام صادق(علیه السلام) در باره قول خداى عزّ و جلّ که می فرماید: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»؛(1)

«به مردم سخن نيك گوئيد» فرمود:

«قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ لَا تَقُولُوا إِلَّا خَيْراً حَتَّى تَعْلَمُوا مَا هُوَ؛ به مردم سخن نيك گوئيد و جز خير نگوئيد تا بدانيد حقيقت چيست (پس اگر يقين پيدا كرديد كه شخصى سزاوار خير نيست نگوئيد).»

امام باقر(علیه السلام) در باره قول خداى عزّ و جلّ که می فرماید: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»؛(2)

«به مردم سخن نيك گوئيد» فرمود:

«قُولُوا لِلنَّاسِ أَحْسَنَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُقَالَ فِيكُمْ؛ بهترين سخنى كه دوست داريد مردم در باره شما گويند، در باره مردم بگوئيد.»

ص: 293


1- . بقره / 83.
2- . بقره / 83.

امام صادق(علیه السلام) در باره قول خداى عزّ و جلّ که می فرماید: «وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ»؛(1) «و خدا مرا مبارك ساخت هر كجا باشم» فرمود:

«نَفَّاعاً؛ يعنى سودمند ساخت.»

102. عطسه و ابراز محبّت

روایات زیر در باب «عطسه و ابراز محبّت» در کتاب شریف «اصول کافی» ذکر شده است:(2)

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«لِلْمُسْلِمِ عَلَى أَخِيهِ مِنَ الْحَقِّ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَيْهِ إِذَا لَقِيَهُ وَ يَعُودَهُ إِذَا مَرِضَ وَ يَنْصَحَ لَهُ إِذَا غَابَ وَ يُسَمِّتَهُ إِذَا عَطَسَ يَقُولَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* لَا شَرِيكَ لَهُ وَ يَقُولَ لَهُ يَرْحَمُكَ اللَّهُ فَيُجِيبَهُ فَيَقُولَ لَهُ يَهْدِيكُمُ اللَّهُ وَ يُصْلِحُ بَالَكُمْ وَ يُجِيبَهُ إِذَا دَعَاهُ وَ يَتْبَعَهُ إِذَا مَاتَ؛ از حقوق مسلمان بر برادرش اين ست كه چون به او برخورد كند سلامش كند، و چون بيمار شود بعيادتش رود، و چون پنهان شود (پشت سرش) براى او خيرخواهى كند، و چون عطسه زند و بگويد: «الحمد للَّه رب العالمين لا شريك له» به او بگويد:«يرحمك اللَّه» او نيز در جواب اين گويد:«يهديكم اللَّه و يصلح بالكم»و چون او را (بكارى يا بجائى) بخواند (و دعوتش كند) بپذيرد، و چون بميرد تشييعش كند.»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) إِذَا عَطَسَ الرَّجُلُ فَسَمِّتُوهُ وَ لَوْ كَانَ مِنْ وَرَاءِ جَزِيرَةٍ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى وَ لَوْ مِنْ وَرَاءِ الْبَحْرِ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده است: هر گاه كسى عطسه كرد

ص: 294


1- . مریم / 31.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 654.

جواب عطسه اش را بگوئيد اگر چه از پس جزيره اى باشد. و در روايت ديگرى است كه: اگر چه از پس دريا باشد.»

اسحاق بن يزيد و معمر بن ابى زياد و ابن رئاب گويند: ما در خدمت حضرت صادق(علیه السلام) نشسته بوديم كه مردى عطسه زد، پس هيچ يك از آن مردم (كه آن جا بودند) جواب او را نگفتند تا اين كه آن حضرت شروع به سخن كرد و فرمود:

«سُبْحَانَ اللَّهِ أَلَّا سَمَّتُّمْ إِنَّ مِنْ حَقِّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ يَعُودَهُ إِذَا اشْتَكَى وَ أَنْ يُجِيبَهُ إِذَا دَعَاهُ وَ أَنْ يَشْهَدَهُ إِذَا مَاتَ وَ أَنْ يُسَمِّتَهُ إِذَا عَطَسَ؛ سبحان اللَّه چرا جواب عطسه اش را نگفتيد؟ همانا از حقوق مسلمان اين ست كه هر گاه بيمار شد عيادتش كنند، و چون دعوتى كند بپذيرند، و چون بميرد بر سر جنازه اش حاضر شوند، و چون عطسه زد جواب عطسه اش را بگويند.»«عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ الرِّضَا(علیه السلام) فَعَطَسَ فَقُلْتُ لَهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ ثُمَّ عَطَسَ فَقُلْتُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ ثُمَّ عَطَسَ فَقُلْتُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِذَا عَطَسَ مِثْلُكَ نَقُولُ لَهُ كَمَا يَقُولُ بَعْضُنَا لِبَعْضٍ يَرْحَمُكَ اللَّهُ أَوْ كَمَا نَقُولُ قَالَ نَعَمْ أَ لَيْسَ تَقُولُ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّدٍ قُلْتُ بَلَى قَالَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آل مُحَمَّدٍ قَالَ بَلَى وَ قَدْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ رَحِمَهُ وَ إِنَّمَا صَلَوَاتُنَا عَلَيْهِ رَحْمَةٌ لَنَا وَ قُرْبَةٌ؛

صفوان بن يحيى گويد: در خدمت حضرت رضا(علیه السلام) بودم پس آن حضرت عطسه زد، من به او گفتم: «صلى اللَّه عليك» دوباره عطسه زد من گفتم: «صلى اللَّه عليك» براى سومين بار عطسه زد و من گفتم: «صلى اللَّه عليك» و عرض كردم: قربانت: اگر مانند شما (امام معصومى) عطسه زد همان طور كه ما به هم می گوئيم «يرحمك اللَّه» آن طور بگوئيم يا اين طور كه من می گويم؟ فرمود: چرا مگر نمي گوئى:

ص: 295

«صلى اللَّه على محمد و آله»؟ عرض كردم: چرا، فرمود: (تو می گوئى:) «ارحم محمدا و آل محمد» (يعنى پس از آن كه می گوئى:«صلى اللَّه على محمد و آله» دنبالش می گوئى: «ارحم محمدا و آل محمد» و اين هر دو طلب رحمت است به دو لفظ: يكى بلفظ«يرحمك اللَّه» و ديگر بلفظ« ارحم محمدا و آل محمد» سپس فرمود: آرى محققاً خداوند بر محمد صلوات و رحمت فرستاده و جز اين نيست كه صلوات ما بر او براى ما رحمت و تقرب به خدا است.

شرح: يعنى باكى نيست هر كدام يك از اين دو لفظ را بگوئى، زيرا هر دو به معناى طلب رحمت خداوند است. و محتمل است معناى فرمايش امام(علیه السلام) اين باشد كه«صلى اللَّه عليك» به همان معناى «ارحم محمدا و آل محمد» است كه آن هم از لحاظ معنا بازگشتش به «يرحمك اللَّه» است پس هر دو لفظ داراى يك معنى است.

احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: از حضرت رضا(علیه السلام) شنيدم كه می فرماید:

«التَّثَاؤُبُ مِنَ الشَّيْطَانِ (1) وَ الْعَطْسَةُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ دهن دره از شيطان است و عطسه از خداى عزّ و جلّ است.»

شرح: مجلسى(ره) گويد: اين كه دهن دره را از جانب شيطان دانسته براى آن ست كه دهن دره به واسطۀ سنگينى بدن و پرى شكم و سستى و ميل آن بخواب است، و مقصود حضرت باز داشتن مردمان است از آن چه باعث پديد آمدن دهن دره است مانند پرخورى و سيرى و مانند اين ها كه انسان را از طاعات سنگين كند و از انجام خيرات كسل نمايد، و فيض(ره) گويد: جهتش اين ست كه پيدايش آن از

ص: 296


1- . تثاءب: استرخى فاه واسعا من غير قصد.

غفلتى است كه از واگذاردن خداوند شخص را بحال خود پديد آمده، زيرا كه چون خداوند بنده را بحال خود گذارد از ياد خدا غافل شود (و نشانه اش دهن دره است) و اما وجه اين كه عطسه از طرف خدا است اين است كه اوست كه بنده اش را وادار بعطسه كرده تا آن بنده هنگام زدن عطسه به ياد خدا افتد، و ذكر او را بگويد و اين معانى است كه از حديث آينده استفاده شود.

صالح بن ابى حماد گويد: از حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) از عطسه و سر اين كه دنبالش حمد خدا را بايد كرد پرسيدم؟ فرمود:

«إِنَّ لِلَّهِ نِعَماً عَلَى عَبْدِهِ فِي صِحَّةِ بَدَنِهِ وَ سَلَامَةِ جَوَارِحِهِ وَ إِنَّ الْعَبْدَ يَنْسَى ذِكْرَ اللَّهِ عزّ و جلّ عَلَى ذَلِكَ وَ إِذَا نَسِيَ أَمَرَ اللَّهُ الرِّيحَ فَتَجَاوَزَ فِي بَدَنِهِ ثُمَّ يُخْرِجُهَا مِنْ أَنْفِهِ فَيَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى ذَلِكَ فَيَكُونُ حَمْدُهُ عِنْدَ ذَلِكَ شُكْراً لِمَا نَسِيَ؛ همانا براى خدا بر بنده اش نعمت هائى است از سلامتى بدن و اعضاى او و تندرستيش، و به درستى كه بنده خداى عزّ و جلّ را از ياد ببرد و در باره اين نعمت ها فراموشش كند، و چون خدا را فراموش كند خداوند بباد دستور دهد كه در تنش بگذرد و از بينى او بيرون آيد تا خدا را بر آن حمد كند، پس حمد او در آن هنگام شكرى است براى آن چه فراموش كرده است.»

داود بن حصين گويد: نزد حضرت صادق(علیه السلام) بوديم و من شمردم چهارده نفر در آن اطاق بودند پس حضرت صادق(علیه السلام) عطسه زد و يك نفر از آن گروه سخنى نگفت، حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«أَلَّا تُسَمِّتُونَ أَلَّا تُسَمِّتُونَ مِنْ حَقِ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ إِذَا مَرِضَ أَنْ يَعُودَهُ وَ إِذَا مَاتَ أَنْ يَشْهَدَ جَنَازَتَهُ وَ إِذَا عَطَسَ أَنْ يُسَمِّتَهُ أَوْ قَالَ يُشَمِّتَهُ وَ إِذَا دَعَاهُ أَنْ يُجِيبَهُ؛ آيا جواب عطسه را ندهيد؟ آيا جواب عطسه را نگوئيد؟ از حقوق مؤمن بر مؤمن اين ست كه چون

ص: 297

بيمار شد عيادتش كند، و چون بميرد بر سر جنازه اش حاضر شود، و چون عطسه زند جواب عطسه اش را بگويد، و چون او را دعوت كند بپذيرد.»

جابر گويد: حضرت باقر(علیه السلام) فرمود:«نِعْمَ الشَّيْ ءُ الْعَطْسَةُ تَنْفَعُ فِي الْجَسَدِ وَ تُذَكِّرُ بِاللَّهِ عزّ و جلّ قُلْتُ إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً يَقُولُونَ لَيْسَ لِرسول اللَّه(صلی الله علیه و اله) فِي الْعَطْسَةِ نَصِيبٌ فَقَالَ إِنْ كَانُوا كَاذِبِينَ فَلَا نَالَهُمْ شَفَاعَةُ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و اله)؛ چه چيز خوبى است عطسه زدن، براى بدن سودمند است، و خداى عزّ و جلّ را نيز به ياد انسان آورد، من عرض كردم: نزد ما مردمانى هستند كه می گويند: رسول خدا(صلی الله علیه و اله) از عطسه بهره اى ندارد (و عطسه نمي زند)؟ فرمود: اگر دروغ گويند شفاعت محمد(صلی الله علیه و اله) به آن ها نرسد.»

ابن ابى عمير از برخى از اصحابش حديث كند كه گفت: مردى در خدمت حضرت باقر(علیه السلام) عطسه زد و گفت: «الحمد للَّه» حضرت باقر(علیه السلام) جواب عطسه او را نداد و فرمود:

«نَقَصَنَا حَقَّنَا ثُمَّ قَالَ إِذَا عَطَسَ أَحَدُكُمْ فَلْيَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ اهل بيتهِ قَالَ فَقَالَ الرَّجُلُ فَسَمَّتَهُ أَبُو جَعْفَرٍ؛ از حق ما كاست سپس فرمود: چون يكى از شماها عطسه كرد بگويد: «الحمد للَّه رب العالمين و صلى اللَّه على محمد و اهل بيته» گويد: پس آن مرد آن چنان گفت و حضرت نيز جواب عطسه او را داد. (يعنى به او فرمود: يرحمك اللَّه).»

فضيل بن يسار گويد: به حضرت باقر(علیه السلام) عرض كردم: مردم در سه جا صلوات بر محمد و آلش را بددانند: يكى هنگام عطسه، و ديگر هنگام سر بريدن حيوانات، و سوم در هنگام جماع، حضرت باقر(علیه السلام) فرمود:

ص: 298

«مَا لَهُمْ وَيْلَهُمْ نَافَقُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ؛ چه شده است آن ها را؟ واى بر آن ها، نفاق كردند، خدا لعنتشان كند.»

«عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي خَلَفٍ قَالَ: كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام) إِذَا عَطَسَ فَقِيلَ لَهُ يَرْحَمُكَ اللَّهُ قَالَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ يَرْحَمُكُمْ وَ إِذَا عَطَسَ عِنْدَهُ إِنْسَانٌ قَالَ يَرْحَمُكَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ؛ سعد بن ابى خلف گويد: حضرت باقر(علیه السلام) هر گاه عطسه می زد و به او می گفتند: «يرحمك اللَّه» حضرت می فرماید: «يغفر اللَّه لكم ويرحمكم» و هر گاه كسى نزد او عطسه می زد حضرت می فرماید: يرحمك اللَّه عز و جل.»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«عَطَسَ غُلَامٌ لَمْ يَبْلُغِ الْحُلُمَ عِنْدَ النَّبِيِّ(صلی الله علیه و اله) فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ(صلی الله علیه و اله) بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ؛ پسر بچه اى كه بحد بلوغ نرسيده بود نزد پيغمبر(صلی الله علیه و اله)عطسه زد و پس از آن گفت:«الحمد للَّه»پيغمبر(صلی الله علیه و اله)باو فرمود:«بارك اللَّه فيك».

محمد بن مسلم از حضرت باقر(علیه السلام) حديث كند كه فرمود:

«إِذَا عَطَسَ الرَّجُلُ فَلْيَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* لَا شَرِيكَ لَهُ وَ إِذَا سَمَّتَ الرَّجُلُ فَلْيَقُلْ يَرْحَمُكَ اللَّهُ وَ إِذَا رَدَدْتَ فَلْيَقُلْ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ وَ لَنَا فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) سُئِلَ عَنْ آيَةٍ أَوْ شَيْ ءٍ فِيهِ ذِكْرُ اللَّهِ فَقَالَ كُلُّمَا ذُكِرَ اللَّهُ فِيهِ فَهُوَ حَسَنٌ؛ هر گاه مردى عطسه زد دنبالش بگويد: «الحمد للَّه [رب العالمين] لا شريك له» و كسى كه می خواهد جواب عطسه را بدهد بگويد «يرحمك اللَّه» و چون (شخصى كه عطسه زده) بخواهد جواب او را بدهد بگويد:«يغفر اللَّه لك و لنا»، زيرا از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) از آيه اى يا چيزى كه در آن ذكر خدا باشد پرسش شد (كه آيا در چنين جايى آيه اى يا ذكر مخصوصى بايد گفت؟) فرمود: هر جمله اى كه در آن ذكر خدا باشد نيكو است.»

ص: 299

أمير المؤمنين(علیه السلام) در حديث مرفوعى فرمود:

«مَنْ قَالَ إِذَا عَطَسَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ*-عَلَى كُلِّ حَالٍ لَمْ يَجِدْ وَجَعَ الْأُذُنَيْنِ وَ الْأَضْرَاسِ؛ هر كس چون عطسه كند دنبال آن بگويد:«الحمد للَّه رب العالمين على كل حال» درد گوش و دندان نبيند.»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«فِي وَجَعِ الْأَضْرَاسِ وَ وَجَعِ الْآذَانِ إِذَا سَمِعْتُمْ مَنْ يَعْطِسُ فَابْدَءُوهُ بِالْحَمْدِ؛ در باره درد دندان و گوش هر گاه شنيديد كسى عطسه زد با حمد خدا با او سخن گوئيد.»

ابو اسامه گويد: حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ سَمِعَ عَطْسَةً فَحَمِدَ اللَّهَ عزّ و جلّ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ(صلی الله علیه و اله) وَ اهل بيتهِ لَمْ يَشْتَكِ عَيْنَيْهِ وَ لَا ضِرْسَهُ ثُمَّ قَالَ إِنْ سَمِعْتَهَا فَقُلْهَا وَ إِنْ كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ الْبَحْرُ؛ هر كه صداى عطسه اى را بشنود پس خداى عزّ و جلّ را حمد گويد و بر پيغمبر(صلی الله علیه و اله) و خاندانش صلوات بفرستد، درد چشم و دندان نبيند، سپس فرمود: اگر آن را شنيدى ذكر (حمد و صلوات) را بگو اگر چه ميان تو و آن (كس كه عطسه زده) دريا فاصله باشد.»

ابن ابى نجران از برخى از شيعيان حديث كند كه گفت: مردى نصرانى نزد حضرت صادق(علیه السلام) عطسه زد مردم به او گفتند: «هداك اللَّه» (يعنى خدا هدايتت كند) حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«فَقُولُوا يَرْحَمُكَ اللَّهُ فَقَالُوا لَهُ إِنَّهُ نَصْرَانِيٌّ فَقَالَ لَا يَهْدِيهِ اللَّهُ حَتَّى يَرْحَمَهُ؛ بگوئيد «يرحمك اللَّه»؛ عرض كردند: او نصرانى است؟ فرمود: تا خدا به او رحم نكند هدايتش نفرمايد.»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

ص: 300

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) إِذَا عَطَسَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ ثُمَّ سَكَتَ لِعِلَّةٍ تَكُونُ بِهِ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ عَنْهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* فَإِنْ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ قَالَ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) الْعُطَاسُ لِلْمَرِيضِ دَلِيلُ الْعَافِيَةِ وَ رَاحَةٌ لِلْبَدَنِ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود: هر گاه مرد مسلمانى عطسه زند و به واسطۀ دردى كه دارد خاموش ماند (و دنبالش نتواند الحمد للَّه رب العالمين بگويد) فرشتگان به جاى او گويند: «الحمد للَّه رب العالمين» و اگر بگويد: «الحمد للَّه رب العالمين» فرشتگان گويند:«يغفر اللَّه لك» فرمود: و رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده: عطسه براى بيمار نشانه بهبودى و آسودگى بدن اوست.»

و نيز امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«الْعُطَاسُ يَنْفَعُ فِي الْبَدَنِ كُلِّهِ مَا لَمْ يَزِدْ عَلَى الثَّلَاثِ فَإِذَا زَادَ عَلَى الثَّلَاثِ فَهُوَ دَاءٌ وَ سُقْمٌ؛ عطسه براى همه تن سودمند است اگر از سه تا نگذرد و چون از سه تا بگذرد آن درد و بيمارى است.»

ابو بكر حضرمى گويد: از حضرت صادق(علیه السلام) پرسيدم از گفتار خداى عزّ و جلّ كه می فرمايد: «إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ»؛(1)

«به راستى ناخوش ترين آوازها بانگ خران است.» فرمود:

«الْعَطْسَةُ الْقَبِيحَةُ؛ عطسه ناهموار است.»

«عَنْ رَجُلٍ مِنَ الْعَامَّةِ قَالَ: كُنْتُ أُجَالِسُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فَلَا وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ مَجْلِساً أَنْبَلَ مِنْ مَجَالِسِهِ قَالَ فَقَالَ لِي ذَاتَ يَوْمٍ مِنْ أَيْنَ تَخْرُجُ الْعَطْسَةُ فَقُلْتُ مِنَ الْأَنْفِ فَقَالَ لِي أَصَبْتَ الْخَطَأَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ أَيْنَ تَخْرُجُ فَقَالَ مِنْ جَمِيعِ الْبَدَنِ كَمَا أَنَّ النُّطْفَةَ تَخْرُجُ مِنْ جَمِيعِ الْبَدَنِ وَ مَخْرَجُهَا مِنَ الْإِحْلِيلِ ثُمَّ قَالَ أَ مَا رَأَيْتَ الْإِنْسَانَ

ص: 301


1- . لقمان / 19.

إِذَا عَطَسَ نُفِضَ أَعْضَاؤُهُ وَ صَاحِبُ الْعَطْسَةِ يَأْمَنُ الْمَوْتَ سَبْعَةَ أَيَّامٍ؛ مردى از عامه گويد: من با امام صادق(علیه السلام) نشست و برخاست داشتم و به خدا سوگند مجلسى گرامى تر از مجلس هاى او نديدم، گويد: روزى آن حضرت به من فرمود: عطسه از كجا بيرون آيد؟

گفتم: از بينى، فرمود: به خطا رفتى، گفتم: قربانت از كجا بيرون آيد؟ فرمود: از همه بدن چنان چه منى از همه بدن بيرون آيد گرچه از مجرای بول خارج شود، سپس فرمود: آيا نبينى كه چون انسان عطسه زند همه اعضاء بدنش تكان خورد؟ و كسى كه عطسه می زند هفت روز از مرگ در امان است.»

حضرت باقر(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا عَطَسَ الرَّجُلُ ثَلَاثاً فَسَمِّتْهُ ثُمَّ اتْرُكْهُ؛ هر گاه مردى عطسه زد تا سه بار جواب او را بگو و سپس او را رها كن (يعنى حقى كه در اين باره دارد در بار سوم ادا شود و از آن كه گذشت جواب ندارد).»

و الحمد لله رب العالمین

ص: 302

فهرست منابع و ماخذ

تصویر

ص: 303

تصویر

ص: 304

تصویر

ص: 305

تصویر

ص: 306

تصویر

ص: 307

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109