دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام جلد 10

مشخصات کتاب

سرشناسه:فرخ فال، احمد، 1337 -

عنوان و نام پديدآور:دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام/ احمد فرخ فال.

مشخصات نشر:قم: ذکری، 1400.

مشخصات ظاهری:20 ج.

شابک:دوره : 978-622-6319-28-7 ؛ ج.1 : 978-622-6319-27-0 ؛ ج.2 : 978-622-6319-29-4 ؛ ج.3 : 978-622-6319-30-0 ؛ ج.4 : 978-622-6319-31-7 ؛ ج.5 : 978-622-6319-32-4 ؛ ج.6 : 978-622-6319-33-1 ؛ ج.7 : 978-622-6319-34-8 ؛ ج.8 : 978-622-6319-35-5 ؛ ج.9 : 978-622-6319-36-2 ؛ ج.10 : 978-622-6319-37-9 ؛ ج.11 : 978-622-6319-38-6 ؛ ج.12 : 978-622-6319-39-3 ؛ ج.13 : 978-622-6319-40-9 ؛ ج.14 : 978-622-6319-41-6 ؛ ج.15 : 978-622-6319-42-3 ؛ ج.16 : 978-622-6319-43-0 ؛ ج.17 : 978-622-6319-44-7 ؛ ج.18 : 978-622-6319-45-4 ؛ ج.19 : 978-622-6319-46-1 ؛ ج.20 : 978-622-6319-47-8

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

يادداشت:ج.2 - 20 (چاپ اول: 1400) (فیپا).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1و 2. ارتباطات الهی و عالم هستی.- ج.3. ارتباطات و تعاملات انبیاء علیهم السلام.- ج.4 - 6. ارتباطات و تعاملات انبیاء، ائمه و اولیاء علیهم السلام.- ج.7 و 8. ارتباطات و تعاملات انسان با خداوند متعال.- ج.9. ارتباطات و تعاملات زن و شوهر.- ج.10. ارتباطات و تعاملات والدین و فرزند.- ج.11 و 12. ارتباطات و تعاملات بین مردم.- ج.13. ارتباطات و تعاملات مومنین و منافقین.- ج.14. ارتباطات و تعاملات مسلمان ها و مذاهب.- ج.15. ارتباطات و تعاملات مذاهب و امم اسلامی.- ج.16. ارتباطات و تعاملات مسلمان ها و کفار.- ج.17. ارتباطات و تعاملات حکومت اسلامی و مردم.- ج.18 و 19. ارتباطات و تعاملات بین حکومت ها.- ج.20. تعاملات در حکومت حضرت مهدی (عج).

موضوع:ارتباط -- جنبه های مذهبی -- اسلام

Communication -- Religious aspects -- Islam

ارتباط -- جنبه های قرآنی

Communication -- Qur'anic teaching

ارتباط -- احادیث

Communication -- Hadiths

ارتباط بین اشخاص -- جنبه های مذهبی -- اسلام

Interpersonal communication -- Religious aspects -- Islam

ارتباط بین اشخاص -- جنبه های قرآنی

Interpersonal communication -- Qur'anic teaching

ارتباط بین اشخاص -- احادیث

Interpersonal communication -- Hadiths

رده بندی کنگره:BP11/6

رده بندی دیویی:297/045

شماره کتابشناسی ملی:7595511

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

دائرة المعارف ارتباطات و تعاملات

خدا،انسان وجهان

ازدیدگاه قرآن،پیامبر(صلی الله علیه و اله) واهل بیت(علیهم السلام )

جلد دهم: ارتباطات و تعاملات والدین و فرزندان

تألیف: احمد فرخ فال

ص: 3

دائرة المعارف ارتباطات و تعاملات

جلد دهم: ارتباطات و تعاملات والدین و فرزندان

احمد فرخ فال

انتشارات ذکری/ قم /1400 ش

شابک این جلد:9-37-6319-622-978

شابک دوره: 7-28-6319-622-978

ادرس مرکز پخش : قم خیابان معلم انتشارات مرکز مدیریت حوزه های علمیه

تلفن مرکز پخش37735547-025

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

فصل دوم: ارتباطات و تعاملات انسانی

اشاره

* بخش چهارم: ارتباطات و تعاملات والدین و فرزند

ص: 9

ص: 10

بخش چهارم: تعاملات والدین و فرزند

1. ارتباطات و تعاملات مقدماتی پدر و مادر

این مبحث در دو مورد قابل بررسی است:

الف. يکی از دستورات پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، ازدواج سالم و اهتمام بر داشتن فرزندان صالح است؛ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرمایند:

«تناكحوا تكثروا فإنّي أباهي بكم الامم يوم القيامة؛(1) ازدواج كنيد تا تعداد و جمعیت شما بسيار شود زيرا من در روز رستاخيز به فزونى شما بر امت هاى ديگر افتخار مى كنم.»

«امرأة ولود أحبّ إلى اللَّه تعالى من امرأة حسناء لا تلد إنّي مكاثر بكم الامم يوم القيامة؛(2)

زنى كه فرزند بسيار آرد در پيش خداوند از زن زيبائى كه فرزند نمى آورد بهتر است و من در روز قيامت به فزونى شما افتخار مى كنم.»

ص: 11


1- . پا ینده، ابوالقا سم، نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، ص: 391.
2- . همان، ص: 262.

«أنكحوا فإنّي مكاثر بكم؛(1) ازدواج كنيد كه من از فزونى شما تفاخر می كنم.»

«تزوّجوا فإنّي مكاثر بكم الامم و لا تكونوا كرهبانيّة النّصارى؛(2) ازدواج کنید كه من بكثرت شما بر ملل ديگر افتخار مى كنم و مانند مسيحيان راه رهبانيت پيش مگيريد.»

ب. رعايت اصول و مقررات و آداب مقدمات انعقاد نطفه، لازم وضروری است، لذا توجه به امور ذیل بسیار کار آمد است.

2. رعایت اوقات و آداب شب زفاف

در کتاب «جامع أحادیث الشیعه» روایتی طولانی آمده و آن این است؛(3)

ابو سعيد خدرى گويد: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(علیه السلام) سفارش كرد و فرمود:

«يا عليّ إذا دخلت العروس بيتك فاخلع خفّيها حين تجلس واغسل رجليها وصبّ الماء من باب دارك إلى أقصى دارك فإنّك إذا فعلت ذلك أخرج اللَّه من دارك سبعين ألف لون (4) من الفقر، وأدخل فيه (5) سبعين ألف لون (6) من البركة وأنزل عليك سبعين رحمةً ترفرف (7) على رأس العروس حتّى تنال بركتها كلّ زاويةٍ في بيتك وتأمن العروس من الجنون والجذام والبرص أن يصيبها ما دامت في تلك الدار، وامنع العروس

ص: 12


1- . همان، ص: 267.
2- . همان، ص: 383.
3- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 25، ص: 386.
4- . سبعين نوعاً الاختصاص سبعين لوناً العلل.
5- . فيها علل أمالى.
6- . سبعين نوعاً الاختصاص سبعين لوناً العلل.
7- . رفرف الطائر: حرّك جناحيه في الهواء إذا حرّك جناحيه حول الشی ء يريدان يقع عليه.

في أسبوعها من الألبان والخَلّ والكزبرة(1) والتّفاح الحامض من هذه الأربعة الأشياء فقال عليّ(علیه السلام) يا رسول اللَّه ولأىّ شی ء أمنعها هذه الأشياء الأربعة، قال لأنّ الرحم تعقم وتبرد من هذه الأربعة الأشياء عن الولد، ولَحصير في ناحية البيت خير من امرأة لا تلد؛ اى على! چون عروس به خانه ات درآمد هنگامى كه مى نشيند كفش از پايش درآور، دو پايش را بشوى و از لب در خانه تا دورترين نقطه خانه آب بريز چرا كه چون چنين كنى خداوند هفتاد هزار نوع فقر را از خانه ات بيرون كند و هفتاد هزار نوع بركت را به خانه ات وارد سازد و هفتاد رحمت بر تو نازل كند كه پايش را بر سر عروس بگشايد تا آن كه بركت عروس به همه گوشه هاى خانه ات برسد و عروس از ديوانگى، خوره، پيسى تا مادامى كه در آن خانه است در امان بماند و عروس را در هفته عروسى اش از شيرها، سركه، ادويه جات، سيب ترش بازدار از اين چهار چيز. على(علیه السلام) گفت: اى رسول خدا! براى چه عروس را از اين چهار چيز منع كنم؟ حضرت فرمود: چون رحم زن به واسطه اين چهار چيز ازفرزند آورى عقيم و سرد مى شود در حالى كه حصير گوشه خانه بهتر از زنى است كه نمى زايد.»

«يا عليّ لا تجامع امرأتك في أوّل الشّهر ووسطه وآخره، فانّ الجنون والجذام والخَبَل (2) يسرع إليها والى ولدها، يا عليّ لا تجامع امرأتك بعد الظّهر فإنّه إن قضى بينكما ولد في ذلك الوقت يكون أحول والشّيطان يفرح بالحَوَل في الإنسان، يا عليّ لا تتكلّم عند الجماع فإنّه إن قضى بينكما ولد لا يؤمن أن يكون أخرس، ولا ينظرنّ أحد إلى فرج امرأته، وليغضّ بصره عند الجماع فانّ النظر إلى الفرج يورث العمى في الولد، يا عليّ لا تجامع امرأتك بشهوة امرأة غيرك فانّى أخشى إن قضى بينكما ولد أن يكون مخنّثاً أو

ص: 13


1- . الكزبرة: من الأ بازير بضمّ الباء و قد تفتح، قال وأظنّه معرّباً. اللسان. الابازير جمع ابزار و ابزار جمع البزر أي التابل و هو مايطيّب به الغذاء المنجد.
2- . الخَبَل فساد الأعضاء و الفالج و قطع الأيدي و الارجل المنجد.

مؤنّثاً مخبّلًا(1)، يا عليّ من كان جنباً في الفراش مع امرأته فلا يقرأ القرآن فانّى أخشى أن تنزل عليهما نار من السماء فتحرقهما؛ يا عليّ لا تجامع امرأتك إلّا و معك خرقة ومع أهلك خرقة، ولا تمسحا بخرقةٍ واحدةٍ فتقع الشّهوة على الشّهوة، فانّ ذلك يعقّب العداوة بينكما، ثمّ يؤدّيكما إلى الفرقة والطّلاق؛ اى على! با همسرت در ابتدا، وسط و پايان ماه آميزش مكن چرا كه ديوانگى، جذام و فلج به سوى وى و فرزندش شتاب مى گيرد. اى على! با همسرت، پس از ظهر آميزش مكن چرا كه فرزندى كه در آن وقت براى تان رقم بخورد دوبين مى شود و شيطان به وجود دوبينى در انسان شاد مى شود. اى على! به هنگام آميزش سخن مگوى چون اگر فرزندى بين شما پديد آيد، ايمن از اين نيست كه گنگ و لال شود و كسى به آلت همسرش نگاه نكند و چشمش را به هنگام آميزش بپوشد چون نگاه به آلت زن موجب كورى در فرزند مى شود. اى على! با همسرت با شهوت زن ديگرى آميزش مكن چون مى ترسم كه اگر فرزندى نصيب تان شود زن صفت و يا زن ديوانه باشد. اى على! هركس در بستر با همسرش جنب باشد قرآن نخواند چرا كه من مى ترسم آتشى از آسمان بيايد و اين دو را بسوزاند. اى على! با همسرت آميزش مكن مگر اين كه با تو يك پارچه و با همسرت يك پارچه باشد و با يك پارچه هردو خود را پاك نكنيد كه شهوت بر روى شهوت قرار مى گيرد و اين موجب دشمنى ميان تان مى شود و پس از آن منجر به جدايى و طلاق مى گردد.»

«يا عليّ لا تجامع امرأتك من قيامٍ فانّ ذلك من فعل الحمير فان قضى بينكما ولد كان بوّالًا في الفراش كالحمير البوّالة في كلّ مكان، يا عليّ لا تجامع امرأتك في ليلة الأضحى فإنّه إن قضى بينكما ولد يكون له ستّ أصابع أو أربع أصابع، يا عليّ لا تجامع

ص: 14


1- . مبدّلًا خ العلل متذللًا الاختصاص.

امرأتك تحت شجرة مثمرة فإنّه إن قضى بينكما ولد يكون جلّاداً أو قتّالًا أو عريفاً(1)، يا عليّ لا تجامع امرأتك في وجه الشّمس وتلالؤئها إلّاأن ترخى ستراً فيستر كما فإنّه إن قضى بينكما ولد لا يزال في بؤس وفقر حتّى يموت، يا عليّ لا تجامع امرأتك بين الأذان والإقامة فإنّه إن قضى بينكما ولد يكون حريصاً على إهراق الدّماء، يا عليّ إذا حملت امرأتك فلا تجامعها إلّاوأنت على وضوءٍ فإنّه إن قضى بينكما ولد يكون أعمى القلب بخيل اليد، يا عليّ لا تجامع أهلك في النصف من شعبان فإنّه إن قضى بينكما ولد يكون مشؤماً(2) ذا شامةٍ في وجهه، يا عليّ لا تجامع أهلك في آخر درجةٍ(3) منه إذا بقى يومان فإنّه إن قضى بينكما ولد يكون عشّاراً أو عوناً للظّالمين ويكون هلاك فيام (4) من الناس على يديه، يا عليّ لا تجامع أهلك على سقوف البنيان فإنّه إن قضى بينكما ولد يكون منافقاً مرائياً(5)؛ اى على! با همسرت ايستاده آميزش مكن چرا كه اين كار الاغان است و اگر فرزندى در اين ميان منعقد بشود در بسترش بول (ادرار) مى كند چونان خرانى كه در هر جاى بول مى كنند. اى على! با همسرت در شب عيد قربان آميزش مكن چون اگر ميان تان فرزندى پديد آيد شش انگشتى و يا چهار انگشتى مى باشد. اى على! با همسرت زير درخت ميوه دار آميزش مكن چون اگر فرزندى ميان تان پديد آيد جلّاد و يا قتّال (بسيار كشنده مردم) و يا جاسوس مى شود. اى على! با همسرت در برابر خورشيد و نوردهى اش آميزش مكن مگر

ص: 15


1- . العرفاء جمع عريف و هو القيّم بأمور القبيلة أو الجماعة من الناس يلي أمورهم و يتعرّف الأمير منه أحوالهم فعيل بمعنى فاعل و العرافة عمله و قوله العرفاء في النار تحذير من التعرّض للرياسة.
2- . مشوّهاً ذا شامة في شعره و وجهه العلل.
3- . في آخر الشّهر الاختصاص.
4- . الفئام بالكسر والهمز: الجماعة الكثيرة من الناس. مجمع.
5- . ممارياً العلل.

اين كه پرده اى بياويزى كه شما دو نفر را بپوشاند چرا كه اگر فرزندى براى تان آفريده شود پيوسته در سختى و ندارى باشد تا بميرد. اى على! با همسرت بين اذان و اقامه آميزش مكن چون اگر فرزندى براى تان درست بشود آن فرزند بر ريختن خون ها حريص خواهد بود. اى على! اگر همسرت حامله شد با او آميزش مكن مگر اين كه با وضو باشى چون اگرفرزندى براى تان بشود كوردل و بخيل خواهد بود. اى على! با همسرت در نيمه شعبان آميزش مكن چون اگر فرزندى ميان تان پديد آيد بد خلقت و داراى بدى در چهره خواهد بود. اى على! با همسرت در آخر ماه زمانى كه دو روز مانده به آخر ماه آميزش مكن چون اگر فرزندى نصيب تان شود ماليات بگير و يا ياور ستم گران خواهد شد و نابودى عدّه زيادى از مردم به دست وى خواهد بود. اى على! با همسرت بر بالاى سقف خانه (روى پشت بام) آميزش مكن چون اگر فرزندى ميان تان بشود منافق اهل ريا و بدعت گزار شود.»

«يا عليّ لا تجامع أهلك إذا خرجت إلى سفرٍ مسيرة ثلاثة أيّام ولياليهنّ فإنّه إن قضى بينكما ولد يكون عوناً لكلّ ظالم عليك، يا عليّ عليك بالجماع ليلة الاثنين فإنّه إن قضى بينكما ولد يكون حافظاً لكتاب اللَّه، راضياً بما قسم اللَّه عزّوجلّ له، يا عليّ إن جامعت أهلك في ليلة الثّلاثاء فقضى بينكما ولد فإنّه يرزق الشّهادة بعد شهادة أنّ لا إله إلّااللَّه وأنّ محمّداً رسول اللَّه، ولا يعذّبه اللَّه مع المشركين ويكون طيّب النّكهة(1) والفم، رحيم القلب، سخىّ اليد، طاهر اللّسان من الغيبة والكذب والبهتان، يا عليّ ان جامعت أهلك ليلة الخميس فقضى بينكما ولد فإنّه يكون حاكماً(2) من الحكّام أو عالماً من العلماء، وان جامعتها يوم الخميس عند زوال الشّمس عن كبد السّماء(3)

ص: 16


1- . النكهة: ريح الفم.
2- . حكيما من الحكماء الاختصاص.
3- . كبد كلّ شی ء: وسطه. مجمع.

فقضى بينكما ولد فانّ الشيطان لا يقربه حتّى يشيب ويكون قيّماً(1) ويرزقه اللَّه عزّوجلّ السّلامة في الدّين والدّنيا، يا عليّ وان جامعتها ليلة الجمعة و كان بينكما ولد فإنّه يكون خطيباً قوّالًا مفوّهاً(2) وان جامعتها يوم الجمعة بعد العصر فقضى بينكما ولد فإنّه يكون معروفاً مشهوراً عالماً، وإن جامعتها في ليلة الجمعة بعد العشاء الآخرة فإنّه يرجى أن يكون الولد من الأبدال (3) إن شاء اللَّه تعالى، يا عليّ لا تجامع أهلك في أوّل ساعة من اللّيل فإنّه إن قضى بينكما ولد لا يؤمن أن يكون ساحراً مؤثراً للدّنيا على الآخرة، يا عليّ احفظ وصيّتى هذه كما حفظتها عن جبرئيل(علیه السلام)؛ اى على! با همسرت ايستاده آميزش مكن چرا كه اين كار الاغان است و اگر فرزندى در اين ميان منعقد بشود در بسترش بول (ادرار) مى كند چونان خرانى كه در هر جاى بول مى كنند. اى على! با همسرت در شب عيد قربان آميزش مكن چون اگر ميان تان فرزندى پديد آيد شش انگشتى و يا چهار انگشتى مى باشد. اى على! با همسرت زير درخت ميوه دار آميزش مكن چون اگر فرزندى ميان تان پديد آيد جلّاد و يا قتّال (بسيار كشنده مردم) و يا جاسوس مى شود. اى على! با همسرت در برابر خورشيد و نوردهى اش آميزش مكن مگر اين كه پرده اى بياويزى كه شما دو نفر را بپوشاند چرا كه اگر فرزندى براى تان آفريده شود پيوسته در سختى و ندارى باشد تا بميرد. اى على! با همسرت بين اذان و اقامه آميزش مكن چون اگر فرزندى براى تان درست بشود آن فرزند بر ريختن خون ها حريص خواهد بود. اى على! اگر همسرت حامله شد با او آميزش مكن مگر اين كه با وضو باشى چون اگر فرزندى براى تان بشود كوردل و بخيل خواهد بود. اى

ص: 17


1- . فهماً العلل الأمالى فقيهاً الاختصاص.
2- . رجل مفوّه إذا أجاد القول.
3- . الأبدال: قوم من الصّالحين بهم يقيم اللّه الأرض أربعون في الشّام و ثلاثون في ساير البلاد لايموت منهم أحد إلّاقام مكانه آخر فلذلك سمّوا أبدالًا.

على! با همسرت در نيمه شعبان آميزش مكن چون اگر فرزندى ميان تان پديد آيد بد خلقت و داراى بدى در چهره خواهد بود. اى على! با همسرت در آخر ماه زمانى كه دو روز مانده به آخر ماه آميزش مكن چون اگر فرزندى نصيب تان شود ماليات بگير و يا ياور ستم گران خواهد شد و نابودى عدّه زيادى از مردم به دست وى خواهد بود. اى على! با همسرت بر بالاى سقف خانه (روى پشت بام) آميزش مكن چون اگر فرزندى ميان تان بشود منافق اهل ريا و بدعت گزار شود.»

«يا عليّ لا تجامع أهلك في آخر الشّهر يعنى إذا بقى يومان فإنّه إن قضى بينكما ولد يكون معدماً يا عليّ لا تجامع أهلك في شهوة أختها فإنّه إن قضى بينكما ولد يكون عشّاراً أو عوناً للظالم أو يكون هلاك فئام النّاس على يده يا عليّ إذ جامعت أهلك فقل اللّهمّ جنّبنى الشّيطان وجنّب الشّيطان ممّا رزقتنى فإنّه إن قضى بينكما ولد لم يضرّه الشّيطان أبداً؛ اى على! با همسرت در پايان ماه آميزش مكن. منظور زمانى است كه دو روز از ماه مانده است چون اگر ميان تان فرزندى پديد آيد تهيدست خواهد بود. اى على! با همسرت در حالى كه به خواهرش شهوت دارى و او را در نظر گرفته اى آميزش مكن چون اگر فرزندى نصيب تان شود ماليات گير يا ياور ستم گر مى شود ويا نابودى عدّه اى از مردم به دست وى خواهد بود. اى على! وقتى كه با همسرت آميزش مى كنى بگو: خداوندا! مرا از شيطان دور ساز و شيطان را از آن چه به من روزى مى دهى دور سازچون اگر فرزندى براى تان شود شيطان هرگز به او آسيبى نزند.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«قال اميرالمؤمنين(علیه السلام) كرّه رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) (الجماع ئل) في الليلة الّتى يريد فيها

ص: 18

الرجل سفراً، وقال إن رزق ولداً كان أحولًا(1). وعن الباقر محمّد بن عليّ(علیه السلام) أ نّه قال قال الحسين بن عليّ(علیه السلام) لأصحابه اجتنبوا الغشيان في الليلة الّتى تريدون فيها السفر فانّ من فعل ذلك ثمّ رزق ولداً كان أحولًا(2)؛ اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آميزش را در شبى كه مرد مى خواهد در آن شب به سفر برود را مكروه مى دانست و حضرت فرمود: اگر فرزندى روزى شود دوبين خواهد بود و از امام باقر(علیه السلام) روايت شده است كه فرمود: حسين بن على(علیه السلام) به اصحابش فرمود: بپرهيزيد از آميزش در شبى كه مى خواهيد در آن شب سفر برويد چرا كه هركس چنين كند و بچّه اى نصيب وى شود آن فرزند چشمش چپ خواهد بود.»

سالم گويد: «از امام باقر(علیه السلام) پرسيدم: آيا زمانى يافت مى شود كه آميزش در آن اگر چه حلال است مكروه باشد؟ حضرت پاسخ داد:

«نعم ما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشّمس ومن مغيب الشّمس إلى مغيب الشّفق وفى اليوم الذي تنكسف فيه الشّمس وفى الليلة الّتى ينخسف فيها القمر وفى اللّيلة وفى اليوم اللّذين يكون فيهما الريح السّوداء والريح الحمراء (أ خ) و الرّيح الصّفراء، واليوم واللّيلة اللّذين يكون فيهما الزلزلة، ولقد بات رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) عند بعض أزواجه في ليلةٍ انكسف فيها القمر فلم يكن منه في تلك الليلة ما كان يكون منه في غيرها حتّى أصبح، فقالت له يا رسول اللَّه ألبغض كان منك في هذه اللّيلة، قال لا ولكن هذه الآية ظهرت في هذه اللّيلة فكرهت أن أتلذّذ وألهو فيها وقد عيّر اللَّه أقواماً فقال عزّوجلّ في كتابه «وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ*(3) فَذَرْهُمْ حَتَّى

ص: 19


1- . جوّالة ئل جال و اجتال إذا ذهب و جاء جال يجول إذا دار. وجوّل في البلاد أي طوّف.
2- . جوّالة ئل.
3- . الركم جمع الشی ء فوق الشی ء.

يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ»(1) ثمّ قال ابو جعفر(علیه السلام) وأيم اللَّه لا يجامع أحد في هذه الأوقات الّتى نهى رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) عنها وقد انته اليه الخبر فيرزق ولداً فيرى في ولده ذلك ما يحبّ؛ آرى از طلوع فجر تا طلوع خورشيد و از غروب خورشيد تا غروب شفق- سرخى مغرب- و در روزى كه خورشيد در آن روز كسوف دارد و در شبى كه در آن خسوف ماه شود و در شب و روزى كه باد سياه و باد سرخ و باد زرد بوزد و در روز و شبى كه زلزله شود. (آنگاه امام افزودند:) رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در شبى كه ماه گرفته بود پيش يكى از همسران خويش بود و در آن شب برخورد پيامبر با همسرش بسان ديگر شب ها نبود تا آن كه صبح شد. همسر پيامبر پرسيد: اى رسول خدا! آيا به دليل خشمى كه داشته ايد در شب آن گونه بوديد؟ پيامبر فرمود: نه، ولى در اين شب نشانه الهى آشكار شد (خسوف ماه) و من خوش نداشتم كه در چنين شبى به لذّت دنيايى بپردازم و غافل شوم در حالى كه خداوند اقوامى را- بر چنين غفلتى- سرزنش كرده است و در قرآن مجيد فرموده است: «آنان اگر ببينند پاره اى از آسمان بر سرشان بريزد گويند ابرى است كه روى هم انباشته شده است، پس آنان را بگذار تا ببينند روزشان را كه در آن به صاعقه مى سوزند.» پس از آن امام باقر(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند كسى در اين زمان ها كه پيامبر از آميزش در آن نهى كرده است در صورتى كه سخن پيامبر به او رسيده باشد با همسرش آميزش نمى كند مگر اين كه اگر فرزندى پيدا كند در او مى بيند چيزى را كه دوست ندارد.»

عبدالرحمن بن سالم گويد: از امام باقر(علیه السلام) پرسيدم: فدايت شوم! آيا زمانى هست كه آميزش در آن كراهت داشته باشد؟ حضرت فرمود:

«نعم وان كان حلالًا يكره ما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشّمس وما بين

ص: 20


1- . أي يموتون.

مغيب الشّمس إلى سقوط الشّفق وفى اليوم الذي تنكسف فيه الشّمس وفى الليلة واليوم الذي تكون فيه الزلزلة والريح السّوداء والريح الحمراء والصّفراء؛ آرى، گرچه حلال است، ولى ما بين طلوع فجر تا طلوع خورشيد و مابين غروب شمس تا غروب شفق- سرخى مغرب- و در روزى كه خورشيد در آن روز مى گيرد و در شب و روزى كه زلزله، باد سياه و باد سرخ و زرد در آن مى باشد.»

«ولقد بات رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) مع بعض نسائه في ليلة انكسف فيها القمر فلم يكن منه في تلك الليلة شی ء ممّاكان في غيرها من الليالى، فقيل (1) له: يا رسول اللَّه لبغضٍ كان هذا الجفاء؟ فقال (رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) ك) أما علمتِ أنّ (هذه ك) الآية ظهرت في هذه الليلة؟ فكرهت أن أتلّذذ (لعباً ك) و ألهو(2) فيها وأتشبّه بقوم عيّرهم اللَّه في كتاب عزّوجلّ: «وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ»؛ «فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ»؛ وقوله تعالى: «حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ»؛ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در شبى كه ماه گرفته بود پيش يكى از همسران خويش بود و در آن شب برخورد پيامبر با همسرش به سان ديگر شب ها نبود. به پيامبر گفته شد: اى رسول خدا! آيا به دليل خشم و ناراحتى اين خشونت بود؟ رسول خدا فرمود: آيا نمى دانى كه اين نشانه الهى در اين شب آشكار شد؟، لذا من خوش نداشتم كه در اين شب لذّت دنيايى ببرم و غافل باشم و شبيه گروهى شوم كه خداوند آنان را در كتابش سرزنش نموده است: «آنان (چنان لجوجند كه) اگر ببينند قطعه سنگى از آسمان (براى عذاب شان) سقوط مى كند مى گويند: اين ابر متراكمى است!». «آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطه ور

ص: 21


1- . فقالت ك.
2- . ولهواً ك.

باشند و سرگرم بازى شوند تا روزى را كه به آنها وعده داده شده است ملاقات كنند (و نتيجه كار خود را ببينند).» و فرموده خداوند متعال كه: «حال كه چنين است آنها را رها كن تا روز مرگ خود را ملاقات كنند!»

سپس امام باقر(علیه السلام) فرمودند:

«وأيم اللَّه لا يجامع أحد في هذه الأوقات الّتى كرّه رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) الجماع فيها ثمّ رزق فيه (1) ولد فيرى في ولده ما لا يحبّ (2) بعد أن يكون علم ما نهى عنه رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) من الأوقات الّتى (3) كرّه فيها الجماع واللّهو واللذّة واعلم يا ابن سالم، أنّ من لا يجتنب اللّهو واللّذّة عند ظهور الآيات كان ممّن يتّخذ آيات اللَّه هزواً؛ به خدا سوگند كسى در اين زمان ها كه پيامبر آميزش در آنها را مكروه دانسته است آميزش نمى كند و فرزندى روزى اش نمى شود كه در آن فرزندش چيزى را كه دوست مى دارد ببيند، پس از آن كه اوقاتى را كه رسول خدا در آنها جماع و لهو و لذت را مكروه دانسته، بداند. و بدان اى پسر كه هركس به هنگام ظهور آيات، از لهو و لذّت اجتناب نورزد از كسانى است كه نشانه هاى خدا را به مسخره مى گيرد.»

در كتاب مقنع شيخ صدوق قدس سره آمده است:

«ولا تجامع عند طلوع الشّمس وعند غروبها ولا تجامع في اليوم الذي تنكسف فيه الشّمس ولا في الليلة التي ينكسف فيها القمر ولا في الزلزلة والريح الصّفراء والسّوداء والحمراء فإنّه من فعل ذلك وقد بلغه الحديث رأى في ولده ما يكره. فقه الرضا(علیه السلام) 235: واتّق الجماع في اليوم الّذى تنكسف فيه الشّمس (وذكر نحوه)؛ و به هنگام طلوع خورشيد

ص: 22


1- . له خ.
2- . مايحبّ ك.
3- . من الأوقات و كرّه خ.

و در زمان غروب آن آميزش مكن و در روزى كه خورشيد در آن روز كسوف مى كند و در شبى كه ماه در آن خسوف دارد، آميزش مكن و نيز در زلزله، باد زرد و سياه و سرخ چرا كه هركس چنين كند با اين كه حديث به او رسيده است در فرزندش چيزى مى بيند كه خوش ندارد.»

گويد: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: آيا در ساعتى از ساعات، آميزش كراهت دارد؟ حضرت فرمود:

«الحسن بن محبوب عن أبي أيّوب (الخزّاز فقيه) عن عمرو بن عثمان عن أبي جعفر قال قلت لأبى عبد اللَّه(علیه السلام)(1) أيكره الجماع في ساعة من السّاعات فقال نعم يكره في الليلة الّتى ينكسف (2) فيها القمر واليوم الذي تنكسف فيه الشّمس وفيما بين غروب الشّمس إلى أن يغيب الشّفق ومن طلوع الفجر إلى طلوع الشّمس وفى الريح السّوداء والحمراء والصّفراء و الزلزلة، و لقد بات رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) (ليلة فقيه) عند بعض النساء فانكسف (3) القمر في تلك اللّيلة فلم يكن منه (فيها يب) شی ء فقالت له زوجته يا رسول اللَّه بأبي أنت وامّى كلّ هذا للبغض (4) فقال ويحك، (حدث فقيه) هذا الحادث في السّماء فكرهت أن أتلذّذ فأدخل (5) في شی ءٍ ولقد عيّر اللَّه قوماً فقال عزّوجلّ: «وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ» وأيم اللَّه لا يجامع (أحدفقيه) في هذه السّاعات الّتى وصفت فيرزق من جماعه ولداً وقد سمع بهذا(6) الحديث فيرى ما يحبّ؛

ص: 23


1- . عن أبي جعفر(علیه السلام) قال سألته فقيه.
2- . ليلة ينخسف فقيه.
3- . عند بعض نسائه فانخسف فقيه.
4- . أكلّ هذا لبغض؟ فقيه.
5- . وأدخل فقيه.
6- . هذا فقيه.

آرى آميزش در شبى كه در آن شب ماه مى گيرد و در روزى كه در آن روز خورشيد كسوف دارد و در مابين غروب خورشيد تا غروب شفق و نيز در طلوع فجر تا طلوع خورشيد و نيز در باد سياه، سرخ و زرد و زلزله، كراهت دارد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شبى را تا صبح نزد يكى از همسرانش بود. در آن شب ماه خسوف داشت. كارى از آن حضرت سر نزد، همسر حضرت به ايشان گفت: اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت! آيا اين همه به دليل ناراحتى شماست؟ حضرت فرمود: واى تو! اين پديده در آسمان پيدا شد و من دوست نداشتم كه لذت ببرم و در كارى وارد شوم. خداوند گروهى را سرزنش كرده و فرموده است: «آنان (چنان لجوجند كه) اگر ببينند قطعه سنگى از آسمان (براى عذاب شان) سقوط مى كند مى گويند: اين ابر متراكمى است!». و به خدا سوگند كسى در اين زمان هايى كه گفتم آميزش نمى كند و از آميزش فرزنددار نمى شود كه چيزى را كه دوست دارد ببيند در حالى كه اين حديث را شنيده باشد.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«انّى أكره الجنابة حين تصفرّ الشّمس وحين تطلع وهى صفراء؛(1)

من خوش ندارم جنابت را آن زمان كه خورشيد زرد مى شود و آن زمان كه طلوع مى كند در حالى كه زرد است.»

امام صادق(علیه السلام) در جای دیگری فرمود:

«ليس للرجل أن يدخل بامرأة ليلة الأربعاء؛ مرد نبايد با زنى در شب چهارشنبه آميزش كند.»

سليمان بن جعفر جعفرى گويد: از امام هفتم(علیه السلام) شنيدم كه مى فرمود:

ص: 24


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 255.

«من أتى أهله في محاق الشّهر فليسلّم لسقط(1) الولد؛ هركس در زمانى كه ماه نيست (شب هاى آخر ماه) با زنش آميزش كند آماده سقط جنين باشد.»

در ميان وصيت هاى پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به امير مؤمنان على(علیه السلام) آمده است كه حضرت فرمود:

«يا عليّ لا تجامع أهلك في أوّل ليلة من الهلال ولا في ليلة النّصف ولا في أخر(2) ليلة فإنّه يتخوّف على والد من يفعل (3) ذلك الخَبَل فقال عليّ(علیه السلام) ولِمَ ذاك يا رسول اللَّه فقال إنّ الجنّ يكثرون غشيان نسائهم في أوّل ليلة من الهلال وليلة النّصف وفى آخر ليلة أما رأيت المجنون يصرع في أوّل الشّهر وفى آخره وفى وسطه؛ اى على! با همسرت در شب اوّل ماه و در شب آخر ماه آميزش مكن چرا كه بر فرزند كسى كه در چنين زمانى آميزش مى كند بيم ديوانگى است. اميرمؤمنان على(علیه السلام) پرسيد: چرا چنين بيمى است اى رسول خدا؟ پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: چون جنّيان بيش تر در اين شب ها با همسران شان آميزش مى كنند آيا نديده اى كه ديوانه در اوّل، آخر و نيمه ماه به صرع (بيهوشى و جن زدگى) مبتلا مى شود.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لا تجامع في أوّل الشّهر ولا في وسطه ولا في آخره فإنّه من فعل ذلك فليسلّم لسقط الولد، فان تمّ أوْشَكَ أن يكون مجنوناً ألا ترى أنّ المجنون أكثر ما يصرع في

ص: 25


1- . بسقط يب.
2- . آخره خ ل يب.
3- . ولده من فعل يب.

أوّل الشّهر ووسطه وآخره؛ در اوّل ماه و نيمه و آخر ماه آميزش مكن چون كسى كه چنين كند بايد آماده سقط فرزندش باشد و اگر فرزندش سقط نشود نزديك است كه ديوانه باشد آيا نمى بينى كه ديوانه بيش ترين زمانى كه بى هوش و جن زده مى شود در اوّل، وسط و آخر ماه است.»(1)

و در کتاب شریف «من لایحضره الفقیه»(2)آمده

است:

امام صادق(علیه السلام) به بعضی از يارانش (كه ظاهراً ليث مرادى است) فرمود:

«إِذَا أُدْخِلَتْ عَلَيْكَ أَهْلُكَ فَخُذْ بِنَاصِيَتِهَا وَ اسْتَقْبِلْ بِهَا الْقِبْلَةَ وَ قُلْ- اللَّهُمَّ بِأَمَانَتِكَ أَخَذْتُهَا وَ بِكَلِمَاتِكَ اسْتَحْلَلْتُ فَرْجَهَا فَإِنْ قَضَيْتَ لِي مِنْهَا وَلَداً فَاجْعَلْهُ مُبَارَكاً سَوِيّاً وَ لَا تَجْعَلْ لِلشَّيْطَانِ فِيهِ شِرْكاً وَ لَا نَصِيباً؛ هر گاه همسرت را با تو دست به دست دادند دست بر موى پيشانى وى گذار و او را رو به قبله نما و بگو: پروردگارا به امانتت او را پذيرفتم و با كلمات تو او را بر خود حلال ساختم، پس اگر فرزندى براى من نصيب كرده اى اورا مبارك و سالم و صحيح قرار ده و شيطان را در او با من شريك مساز و نصيبى براى آن قرار مده).»

سليمان بن جعفر جعفرى گويد: از موسى بن جعفر(عهما) شنيدم كه می فرمود:

«مَنْ أَتَى أَهْلَهُ فِي مُحَاقِ الشَّهْرِ فَلْيُسَلِّمْ لِسِقْطِ الْوَلَدِ؛ هر كس در محاق ماه (دو شب آخر ماه كه قمر در كره زمين ديده نمی شود) با عيال خود هم بستر شود بايد خود را آماده سقط شدن فرزند بنمايد (فرزند سقط شده و باقى نمى ماند).»

ص: 26


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 25، ص: 389.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 403.

عمرو بن عثمان گويد: از امام باقر(علیه السلام) پرسيدم: آيا هم بسترى در ساعتى از ساعات مكروه است؟ فرمود:

«نَعَمْ يُكْرَهُ فِي لَيْلَةٍ يَنْخَسِفُ فِيهَا الْقَمَرُ وَ الْيَوْمِ الَّذِي تَنْكَسِفُ فِيهِ الشَّمْسُ وَ فِيمَا بَيْنَ غُرُوبِ الشَّمْسِ إِلَى أَنْ يَغِيبَ الشَّفَقُ وَ مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ فِي الرِّيحِ السَّوْدَاءِ وَ الْحَمْرَاءِ وَ الصَّفْرَاءِ وَ الزَّلْزَلَةِ وَلَقَدْ بَاتَ رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) لَيْلَةً عِنْدَ بَعْضِ نِسَائِهِ فَانْخَسَفَ الْقَمَرُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ فَلَمْ يَكُنْ مِنْهُ شَی ءٌ فَقَالَتْ لَهُ زَوْجَتُهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَ كُلُّ هَذَا لِبُغْضٍ (1) فَقَالَ وَيْحَكِ حَدَثَ هَذَا الْحَادِثُ فِي السَّمَاءِ فَكَرِهْتُ أَنْ أَتَلَذَّذَ وَ أَدْخُلَ فِي شَی ءٍ وَ لَقَدْ عَيَّرَ اللَّهُ تَعَالَى قَوْماً فَقَالَ- وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ وَ ايْمُ اللَّهِ لَا يُجَامِعُ أَحَدٌ فِي هَذِهِ السَّاعَاتِ الَّتِي وَصَفْتُ فَيُرْزَقَ مِنْ جِمَاعِهِ وَلَداً وَ قَدْ سَمِعَ هَذَا الْحَدِيثَ فَيَرَى مَا يُحِبُّ؛ آرى، در شبى كه ماه بگيرد (خسوف) و روزى كه خورشيد بگيرد (كسوف)، و ما بين غروب آفتاب تا غايب شدن سرخى در آسمان، و ما بين طلوع فجر تا طلوع خورشيد، و در هنگامى كه باد سياه يا سرخ و يا زرد مى وزد، هم چنين در موقع زلزله، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شبى با يكى از همسرانش در بستر بود كه ماه گرفت حضرت بستر را ترك نمود، همسرش پرسيد: آيا از من رنجيده شده ايد؟ فرمود: نه، خدايت رحمت كند، خوش ندارم در حالى كه اين پديده در آسمان پيش آمده به خوشگذرانى بپردازم، و به راستى كه خداوند ملامت فرموده و گويد: «إن يروا كسفا من السّماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم...» و به خدا سوگند اگر در چنين اوقاتى هر كس كه

ص: 27


1- . كذا في النسخ و في التهذيب أيضا، و في الكافي« البغض كان منك» فيظهر منه أن الصواب« أ كان هذا لبغض» و لعلّ التغيير من النسّاخ لمشابهة «كلّ» مع «كان» في الخط.

اين حديث را شنيده باشد انعقاد نطفه نمايد آن چه آرزو كرده در چنين فرزندى نخواهد ديد (يعنى خيرى در او نيست).»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَا تُجَامِعْ فِي أَوَّلِ الشَّهْرِ وَ لَا فِي وَسَطِهِ وَ لَا فِي آخِرِهِ فَإِنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ فَلْيُسَلِّمْ لِسِقْطِ الْوَلَدِ فَإِنْ تَمَّ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مَجْنُوناً أَ لَا تَرَى أَنَّ الْمَجْنُونَ أَكْثَرُ مَا يُصْرَعُ فِي أَوَّلِ الشَّهْرِ وَ وَسَطِهِ وَ آخِرِهِ (1)؛ در شب اوّل و شب وسط و شب آخر هر ماه مجامعت مكن، زيرا هر كس در اين اوقات چنين كند بايد خود را آماده سقط فرزند نمايد، و چنان چه سقط نشود بعيد نيست كه مجنون يا ديوانه به دنيا آيد، آيا نديده اى كه ديوانه در اوّل و وسط و آخر هر ماه ديوانگيش تشديد مى شود.»

و نيز آن حضرت(علیه السلام) فرمود:

«يُكْرَهُ الْجَنَابَةُ حِينَ تَصْفَرُّ الشَّمْسُ وَ حِينَ تَطْلُعُ وَ هِيَ صَفْرَاءُ(2)؛ در هنگامى كه خورشيد در حال فرو رفتن در افق است و نيز وقت طلوعش كه در اين دو وقت كه رنگ آفتاب مايل بزردى است مجامعت مكروه است.»

محمّد بن فيض از امام صادق(علیه السلام) پرسيد آيا در حالى كه عريان باشم مى توانم با حلالم هم بستر بشوم؟ فرمود:

ص: 28


1- . روى المصنّف في العلل و العيون بسند ضعيف عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسنى عن عليّ بن محمّد العسكريّ عن أبيه عن آبائه عليهم السلام مثله، و روى الكليني و الشيخ نحوه عن موسى بن جعفر عليهما السلام فيما أوصى به رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) عليا(علیه السلام).
2- . تقدّم في المجلد الأول تحت رقم 182 رواه عن عبيد اللّه الحلبيّ عن الصادق(علیه السلام) قال: «انى لاكره الجنابة- الخ». و المراد بالجنابة الجماع و باصفرار الشّمس قربها من الغروب.

«لَا وَ لَا تَسْتَقْبِلُ الْقِبْلَةَ وَ لَا تَسْتَدْبِرُهَا(1)؛ و نه، و رو به قبله و پشت به قبله نيز مباش.»

و نيز آن حضرت(علیه السلام) فرمود:

«لَا تُجَامِعْ فِي السَّفِينَةِ(2)؛ در كشتى جماع مكن.»

و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«يُكْرَهُ أَنْ يَغْشَى الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ وَ قَدِ احْتَلَمَ حَتَّى يَغْتَسِلَ مِنِ احْتِلَامِهِ الَّذِي رَأَى فَإِنْ فَعَلَ فَخَرَجَ الْوَلَدُ مَجْنُوناً فَلَايَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ (3)؛ مكروه است مرد با زوجه خويش، پس از آن كه محتلم شده هم خوابگى كند مگر اين كه از جنابت احتلام غسل نمايد، و اگر غسل نكرده مجامعت نمايد چنان چه فرزندى مجنون (ديوانه) به دنيا آمد كسى را جز خود ملامت نكند.»

و نيز آن حضرت(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«مَنْ جَامَعَ امْرَأَتَهُ وَ هِيَ حَائِضٌ فَخَرَجَ الْوَلَدُ مَجْذُوماً أَوْ أَبْرَصَ فَلَا يَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ (4)؛ هر كس با همسر خويش در حال حيض مجامعت نمايد و فرزندش با بيمارى جذام يا برص و پيسى متولّد شود جز خود كسى را ملامت نكند.»

سليمان بن جعفر جعفرى گويد: از موسى بن جعفر(عهما) شنيدم كه می فرمود:

ص: 29


1- . يدل على كراهة الجماع عريانا بغير ستر، و على كراهة الاستقبال و الاستدبار في حالته.
2- . مروى في التهذيب مرسلا و كذا في فقه الرّضا(علیه السلام) و لم أجده مسندا.
3- . رواه البرقي في المحاسن مسندا، ص: 321، و يدلّ على كراهة جماع المحتلم و تخف بالوضوء.
4- . رواه في المحاسن، ص: 321 مسندا هكذا« انه كره أن يغشى الرجل امرأته و هى حائض فان غشيها فخرج الولد مجذوما- الخ». و روى المؤلّف نحوه في الخصال في حديث، ص: 520 و كذا في العلل، و المراد بالكراهة هنا الحرمة.

«مَنْ أَتَى أَهْلَهُ فِي مُحَاقِ الشَّهْرِ فَلْيُسَلِّمْ لِسِقْطِ الْوَلَدِ؛ هر كس در محاق ماه (دو شب آخر ماه كه قمر در كره زمين ديده نمی شود) با عيال خود هم بستر شود بايد خود را آماده سقط شدن فرزند بنمايد (فرزند سقط شده و باقى نمى ماند).»

عمرو بن عثمان گويد: از امام باقر(علیه السلام) پرسيدم: آيا هم بسترى در ساعتى از ساعات مكروه است؟ فرمود:

«نَعَمْ يُكْرَهُ فِي لَيْلَةٍ يَنْخَسِفُ فِيهَا الْقَمَرُ وَ الْيَوْمِ الَّذِي تَنْكَسِفُ فِيهِ الشَّمْسُ وَ فِيمَا بَيْنَ غُرُوبِ الشَّمْسِ إِلَى أَنْ يَغِيبَ الشَّفَقُ وَ مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ فِي الرِّيحِ السَّوْدَاءِ وَ الْحَمْرَاءِ وَ الصَّفْرَاءِ وَ الزَّلْزَلَةِ وَلَقَدْ بَاتَ رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) لَيْلَةً عِنْدَ بَعْضِ نِسَائِهِ فَانْخَسَفَ الْقَمَرُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ فَلَمْ يَكُنْ مِنْهُ شَی ءٌ فَقَالَتْ لَهُ زَوْجَتُهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَ كُلُّ هَذَا لِبُغْضٍ (1) فَقَالَ وَيْحَكِ حَدَثَ هَذَا الْحَادِثُ فِي السَّمَاءِ فَكَرِهْتُ أَنْ أَتَلَذَّذَ وَ أَدْخُلَ فِي شَی ءٍ وَ لَقَدْ عَيَّرَ اللَّهُ تَعَالَى قَوْماً فَقَالَ- وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ وَ ايْمُ اللَّهِ (2) لَا يُجَامِعُ أَحَدٌ فِي هَذِهِ السَّاعَاتِ الَّتِي وَصَفْتُ فَيُرْزَقَ مِنْ جِمَاعِهِ وَلَداً وَ قَدْ سَمِعَ هَذَا الْحَدِيثَ فَيَرَى مَا يُحِبُّ؛ آرى، در شبى كه ماه بگيرد (خسوف) و روزى كه خورشيد بگيرد (كسوف)، و ما بين غروب آفتاب تا غايب شدن سرخى در آسمان، و ما بين طلوع فجر تا طلوع خورشيد، و در هنگامى كه باد سياه يا سرخ و يا زرد مى وزد، هم چنين در موقع زلزله، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شبى با يكى از همسرانش در بستر بود كه ماه گرفت حضرت بستر را ترك نمود، همسرش پرسيد: آيا از من رنجيده شده ايد؟ فرمود: نه، خدايت رحمت كند، خوش ندارم در حالى كه اين پديده در آسمان پيش آمده

ص: 30


1- . كذا في النسخ و في التهذيب أيضا، و في الكافي« البغض كان منك» فيظهر منه أن الصواب« أ كان هذا لبغض» و لعلّ التغيير من النسّاخ لمشابهة« كلّ» مع« كان» في الخط.
2- . هذا من تتمة كلام أبى جعفر(علیه السلام) كما في الكافي و المحاسن، ص: 311.

به خوشگذرانى بپردازم، و به راستى كه خداوند ملامت فرموده و گويد: «إن يروا كسفا من السّماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم...» و به خدا سوگند اگر در چنين اوقاتى هر كس كه اين حديث را شنيده باشد انعقاد نطفه نمايد آن چه آرزو كرده در چنين فرزندى نخواهد ديد (يعنى خيرى در او نيست).»

و امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لَا تُجَامِعْ فِي أَوَّلِ الشَّهْرِ وَ لَا فِي وَسَطِهِ وَ لَا فِي آخِرِهِ فَإِنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ فَلْيُسَلِّمْ لِسِقْطِ الْوَلَدِ فَإِنْ تَمَّ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مَجْنُوناً أَ لَا تَرَى أَنَّ الْمَجْنُونَ أَكْثَرُ مَا يُصْرَعُ فِي أَوَّلِ الشَّهْرِ وَ وَسَطِهِ وَ آخِرِهِ (1)؛ در شب اوّل و شب وسط و شب آخر هر ماه مجامعت مكن، زيرا هر كس در اين اوقات چنين كند بايد خود را آماده سقط فرزند نمايد، و چنان چه سقط نشود بعيد نيست كه مجنون يا ديوانه به دنيا آيد، آيا نديده اى كه ديوانه در اوّل و وسط و آخر هر ماه ديوانگيش تشديد مى شود.»

و نيز آن حضرت(علیه السلام) فرمود:

«يُكْرَهُ الْجَنَابَةُ حِينَ تَصْفَرُّ الشَّمْسُ وَ حِينَ تَطْلُعُ وَ هِيَ صَفْرَاءُ(2)؛ در هنگامى كه خورشيد در حال فرو رفتندر افق است و نيز وقت طلوعش كه در اين دو وقت كه رنگ آفتاب مايل به زردى است مجامعت مكروه است.»

ص: 31


1- . روى المصنّف في العلل و العيون بسند ضعيف عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسنى عن عليّ بن محمّد العسكريّ عن أبيه عن آبائه عليهم السلام مثله، و روى الكليني و الشيخ نحوه عن موسى بن جعفر عليهما السلام فيما أوصى به رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) عليا(علیه السلام).
2- . تقدّم في المجلد الأول تحت رقم 182 رواه عن عبيد اللّه الحلبيّ عن الصادق(علیه السلام) قال: «انى لاكره الجنابة- الخ». و المراد بالجنابة الجماع و باصفرار الشّمس قربها من الغروب.

و محمّد بن فيض از امام صادق(علیه السلام) پرسيد آيا در حالى كه عريان باشم مى توانم با حلالم هم بستر بشوم؟ فرمود:

«لَا وَ لَا تَسْتَقْبِلُ الْقِبْلَةَ وَ لَا تَسْتَدْبِرُهَا(1)؛ نه، و رو به قبله و پشت به قبله نيز مباش.»

و نيز آن حضرت(علیه السلام) فرمود:

«لَا تُجَامِعْ فِي السَّفِينَةِ(2)؛ در كشتى جماع مكن.»

و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«يُكْرَهُ أَنْ يَغْشَى الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ وَ قَدِ احْتَلَمَ حَتَّى يَغْتَسِلَ مِنِ احْتِلَامِهِ الَّذِي رَأَى فَإِنْ فَعَلَ فَخَرَجَ الْوَلَدُ مَجْنُوناً فَلَا يَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ (3)؛ مكروه است مرد با زوجه خويش، پس از آن كه محتلم شده هم خوابگى كند مگر اين كه از جنابت احتلام غسل نمايد، و اگر غسل نكرده مجامعت نمايد چنان چه فرزندى مجنون (ديوانه) به دنيا آمد كسى را جز خود ملامت نكند.»

و نيز آن حضرت(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«مَنْ جَامَعَ امْرَأَتَهُ وَ هِيَ حَائِضٌ فَخَرَجَ الْوَلَدُ مَجْذُوماً أَوْ أَبْرَصَ فَلَا يَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ (4)؛ هر كس با همسر خويش در حال حيض مجامعت نمايد و فرزندش با بيمارى جذام يا برص و پيسى متولّد شود جز خود كسى را ملامت نكند.»

ص: 32


1- . يدل على كراهة الجماع عريانا بغير ستر، و على كراهة الاستقبال و الاستدبار في حالته.
2- . مروى في التهذيب مرسلا و كذا في فقه الرّضا(علیه السلام) و لم أجده مسندا.
3- . رواه البرقي في المحاسن مسندا، ص: 321، و يدلّ على كراهة جماع المحتلم و تخف بالوضوء.
4- . رواه في المحاسن، ص: 321 مسندا هكذا« انه كره أن يغشى الرجل امرأته و هى حائض فان غشيها فخرج الولد مجذوما- الخ». و روى المؤلّف نحوه في الخصال في حديث، ص: 520 و كذا في العلل، و المراد بالكراهة هنا الحرمة.

3. لزوم ارتباط با خدا و دعا، هنگام زناشوئی

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا أَتَى أَحَدُكُمْ أَهْلَهُ فَلْيَذْكُرِ اللَّهَ فَإِنَّ مَنْ لَمْ يَذْكُرِ اللَّهَ عِنْدَ الْجِمَاعِ وَ كَانَ مِنْهُ وَلَدٌ كَانَ ذَلِكَ شِرْكَ شَيْطَانٍ وَ يُعْرَفُ ذَلِكَ بِحُبِّنَا وَ بُغْضِنَا(1)؛(2) هر يك از شما چون آهنگ كام بردن از همسر كند، پس خداوند را ياد كند (بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم گويد) زيرا هر كس در آن حال نام خدا نبرد، و فرزندى بوجود آورد شيطان در آن دخالت كرده باشد و آن بدوستى و دشمنى با ما شناخته مى شود.»

امام باقر(علیه السلام) فرمودند:

«إِذَا أَرَدْتَ الْجِمَاعَ فَقُلِ اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي وَلَداً وَ اجْعَلْهُ تَقِيّاً زَكِيّاً لَيْسَ فِي خَلْقِهِ زِيَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ وَ اجْعَلْ عَاقِبَتَهُ إِلَى خَيْرٍ؛(3)

در هنگام زناشوئی با همسر، این دعا را بخوانید؛ اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي وَلَداً وَ اجْعَلْهُ تَقِيّاً زَكِيّاً لَيْسَ فِي خَلْقِهِ زِيَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ وَ اجْعَلْ عَاقِبَتَهُ إِلَى خَيْرٍ.»

4. تعاملات شوهر و ترك هم بسترى

صفوان بن يحيى از حضرت رضا(علیه السلام) سؤال كرد از مردی كه داراى همسر جوانى است و هم بسترى او را يك ماه يا يك سال ترك می كند و به او نزديك نمى شود نه

ص: 33


1- . لم أجده مسندا.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 402
3- . مجلسی، محمدباقر بن محمد تقی (مجلسی دوم)، ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج 12، ص: 349.

براى اين كه او را آزار رساند؛ بلكه مصيبتى ديده اند، آيا در اين عمل گناه كار است؟ حضرت فرمودند:

«إِذَا تَرَكَهَا أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ كَانَ آثِماً بَعْدَ ذَلِكَ إِلَّا أَنْ يَكُونَ بِإِذْنِهَا(1)؛(2) اگر چهار ماه او را ترك كرده باشد نه،پس از آن ديگر اگر ترك كند گناه كار خواهد بود مگر با اذن و رضايت زوجه اش.»

5. تعاملات زن و شوهر در دوران حاملگی همسر

اشاره

شرافت و سعادت و شقاوت انسان ها در مراحل قبل از تولد، یعنی لقمه ها و کردارهای والدین و شرائط دوران حاملگی در جسم و روح و جان جنین و فرزند، نقش اساسی و مؤثری خواهد داشت، لذا در فرمایشات نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) آمده است:

«حَدَّثَنَا الشَّرِيفُ ابو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام) قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ النَّيْسَابُورِيُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ(علیه السلام) عَنْ مَعْنَى قَوْلِ رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) الشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ فَقَالَ الشَّقِيُّ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَيَعْمَلُ أَعْمَالَ الْأَشْقِيَاءِ(3) وَ السَّعِيدُ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَيَعْمَلُ أَعْمَالَ السُّعَدَاءِ قُلْتُ

ص: 34


1- . رواه الشيخ في التهذيب بهذا السند و كأنّه أخذ من الفقيه. و قوله «يكون لهم مصيبة» أي أصابتهم مصيبة و يكون الجماع حينئذ قبيحا عرفا. و ما بين القوسين ليس في أكثر النسخ، و هذا الحكم موضع وفاق كما في المسالك.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 403.
3- . في نسخة «ط» و «ن» في الموضعين: «من علمه اللّه».

لَهُ فَمَا مَعْنَى قَوْلِهِ ص اعْمَلُوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِيَعْبُدُوهُ وَ لَمْ يَخْلُقْهُمْ لِيَعْصُوهُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (1) فَيَسَّرَ كُلَّا لِمَا خُلِقَ لَهُ فَالْوَيْلُ لِمَنِ اسْتَحَبَّ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى (2)؛(3) حديث كرد ما را شريف ابو على محمد بن احمد بن محمد بن عبد اللَّه بن حسن بن حسين بن على بن ابى طالب(علیهم السلام) گفت كه حديث كرد ما را على بن محمد بن قتيبه نيشابورى از فضل بن شاذان از محمد بن ابى عمير كه گفت ابو الحسن حضرت موسى بن جعفر(عهما) را سؤال كردم از معنى قول رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه: بدبخت كسى است كه در شكم مادرش بدبخت شده و نيك بخت كسى است كه در شكم مادرش نيك بخت شده و حضرت(علیه السلام) فرمود كه بدبخت كسى است كه خدا دانسته كه او به زودى اعمال بدبختان را بعمل آورد و حال آن كه او را در شكم مادرش باشد و نيك بخت كسى است كه خدا دانسته كه او به زودى اعمال نيك بختان را بعمل آورد و حال آن كه او را در شكم مادرش باشد به آن حضرت عرض كردم كه، پس معنى قول پيغمبر(صلی الله علیه و آله) چيست كه كار كنيد چه هر يك آسان و توفيق داده شده از براى آن چه به جهت آن آفريده شده فرمود كه خداى عز و جل جن و انس را آفريد از براى آن كه او را بپرستند و ايشان را نيافريد از براى آن كه او را نافرمانى كنند و اين معنى قول خداى عز و جل است كه نيافريديم پريان و آدميان را مگر به جهت آن كه بپرستند مرا بر وجه اختيار نه

ص: 35


1- . ذاريات / 56.
2- . في نسخة «و» بعد الحديث الرابع هكذا: «قال مصنف هذا الكتاب: و لهذا الحديث معنى آخر و هو أن أم الشقى جهنم، قال اللّه عزّ و جلّ: «وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ» و الشقى من جعل في الهاوية، و السعيد من اسكن الجنة». أقول: و له معنى آخر مذكور في بعض الأخبار، و هو أن ملك الارحام يكتب له باذن اللّه بين عينيه أنّه سعيد أم شقى و هو في بطن أمه، و معنى آخر أن المراد بالام دار الدنيا فانه كما يولد من بطن أمه الى الدنيا يولد من الدنيا الى الآخرة فاحديهما حاصلة له في الدنيا بأعماله.
3- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، توحید، ص: 356.

به طريق اجبار، پس هر يك را توفيق داده از براى آن چه او را به جهت آن آفريده، پس واى بر كسى كه كورى ضلالت و گمراهى را بر راه راست برگزيد.»(1)

و شاهد این بیان مهم نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) این است که قرآن کریم می فرماید:

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»؛(2) «پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نمى دانند!»

تفسیر

حرف «فاء» كه در اول آيه است مى رساند كه كلام در آيه فرع و نتيجه مطالبى است كه در خصوص مبدء و معاد از آيات قبل استفاده مى شد، و معنايش اين است كه: وقتى ثابت شد كه خلقت و تدبير تنها از آن خداست، و او را شريكى نيست، و او به زودى خلق را مبعوث نموده و به حساب مى كشد، و نيز معلوم شد كه در آنروز كسى كه از او اعراض كرده باشد، و رو به غير او آورده باشد، راه نجاتى ندارد، پس روى دل به سوى دين كن، و ملازم آن باش، كه آن همان دينى است كه خلقت الهى بدان دعوت مى كند.

بعضى از مفسرين گفته اند: «كلام در اين آيه فرع و نتيجه تسليتى است كه از سياق بيان سابق استفاده مى شد، و حق مطلب را مى رسانيد، و مى فرمود: مشركين به خاطر ظلم شان پيروى كردند هواها را، و از تعقل صحيح اعراض نمودند، و در

ص: 36


1- . همان، ص: 398.
2- . روم / 30.

نتيجه خدا گمراهشان كرد، و به هيچ ناصرى اجازه يارى و هدايتشان را نداد، و به هيچ نجات دهنده اى اجازه نداد كه از ضلالت نجاتشان دهد، نه تو، و نه غير تو، پس تو از هدايت ايشان مأيوس باش، و تنها به خودت و به مؤمنينى كه پيرويت كردند بپرداز، و روى دل خود و پيروانت را به سوى دين كن».(1)

بنا بر اين مراد از «اقامه وجه براى دين» روى آوردن به سوى دين، و توجه بدان بدون غفلت از آن است، مانند كسى كه به سوى چيزى روى مى آورد، و همه حواس و توجهش را معطوف بدان مى كند، به طورى كه ديگر به هيچ طرف نه راست و نه چپ رو برنمى گرداند و ظاهراً لام در «دين» لام عهد است، و در نتيجه مراد از دين، اسلام خواهد بود.

كلمۀ «حنيفا» حال از فاعل «اقم» است، و ممكن هم هست حال از دين و يا حال از وجه باشد، اما اولى ظاهرتر و با سياق مناسب تر است، و كلمه مذكور از مادۀ «حنف» است، كه به معناى تمايل دو پا به سوى وسط مى باشد، و در آيه منظور اعتدال است.

«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»؛ كلمۀ «فطرت» بر وزن فعلت به اصطلاح اهل ادب بناى نوع را مى رساند و در كلمه مورد بحث به معناى نوعى از خلقت است و «فِطْرَتَ اللَّهِ» به نصب خوانده مى شود، چون در مقام وادارى شنونده است، و چنين معنا مى دهد كه ملازم فطرت باش و بنا بر اين در جمله مزبور اشاره است به اين كه اين دينى كه گفتيم واجب است براى او اقامه وجه كنى، همان دينى

ص: 37


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 21، ص: 29.

است كه خلقت بدان دعوت، و فطرت الهى به سويش هدايت مى كند، آن فطرتى كه تبديل پذير نيست.

براى اين كه دين چيزى به غير از سنت حيات، و راه و روشى كه بر انسان واجب است آن را پيشه كند تا سعادتمند شود نيست، پس هيچ انسانى هيچ هدف و غايتى ندارد مگر سعادت، هم چنان كه تمامى انواع مخلوقات به سوى سعادت خود، و آن هدفى كه ايده آل آن هاست هدايت فطرى شده اند، و طورى خلق شده، و به جهازى مجهز گشته اند كه با آن غايت و هدف مناسب است، هم چنان كه از موسى(علیه السلام) حكايت كرده كه در پاسخ فرعون گفت: «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»؛(1)

و نيز فرموده: «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى».(2)

بنا بر اين انسان نيز مانند ساير انواع مخلوقات مفطور به فطرتى است كه او را به سوى تكميل نواقص، و رفع حوائجش هدايت نموده، و به آن چه كه نافع براى اوست، و به آن چه كه برايش ضرر دارد ملهم كرده و فرموده: «و نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»؛(3) و او در اين حال مجهز به جهاز بدنى نيز هست، كه با آن اعمال مورد حاجت خود را انجام دهد، هم چنان كه فرموده: «ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ»؛(4) يعنى سپس وسيله و راه زندگى را برايش فراهم كرد.

ص: 38


1- . «پروردگار ما كسى است كه نخست، خلقت هر چيزى را به آن چيز داد، و سپس هدايتش كرد.» (طه / 50)
2- . «آن خدايى كه خلق كرد، و تمام عيار و بى نقص آفريد، و آن چه تقدير نموده سپس هدايت فرمود.» (اعلى / 2 و 3)
3- . «و قسم به نفس و آن كه او را نيكو بيافريد و به او شر و خير را الهام كرد.» (شمس / 7 و 8)
4- . عبس / 20.

پس انسان داراى فطرتى خاص به خود است، كه او را به سنت خاص زندگى و راه معينى كه منتهى به هدف و غايتى خاص مى شود، هدايت مى كند راهى كه جز آن راه را نمى تواند پيش گيرد، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» و انسان كه در اين نشاه زندگى مى كند، نوع واحدى است كه سودها و زيانهايش نسبت به بنيه و ساختمانى كه از روح و بدن دارد سود و زيان مشتركى است كه در افراد مختلف اختلاف پيدا نمى كند.

پس انسان از اين جهت كه انسان است بيش از يك سعادت و يك شقاوت ندارد، و چون چنين است لازم است كه در مرحله عمل تنها يك سنت ثابت برايش مقرر شود، و هادى واحد او را به آن هدف ثابت هدايت فرمايد.

و بايد اين هادى همان فطرت و نوع خلقت باشد، و به همين جهت دنبال «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» اضافه كرد كه «لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ».و اما اين كه گفتيم نوع انسان يك سعادت و شقاوت دارد، براى اين است كه اگر سعادت افراد انسان ها به خاطر اختلافى كه با هم دارد مختلف مى شد، يك جامعه صالح و واحدى كه ضامن سعادت افراد آن جامعه باشد، تشكيل نمى گشت، و هم چنين اگر سعادت انسان ها به حسب اختلاف اقطار، و سرزمين هايى كه در آن زندگى مى كنند، مختلف مى شد، و سنت اجتماعى كه همان دين است اساسش همان چيزى باشد كه منطقه اقتضاء دارد آن وقت ديگر انسان ها نوع واحدى نمى شدند؛ بلكه به اختلاف منطقه ها مختلف مى شدند، و نيز اگر سعادت انسان به اقتضاى زمان ها مختلف مى شد، يعنى اعصار و قرون يگانه اساس سنت دينى مى گشت. باز انسان هاى قرون و اعصار نوع واحدى نمى شدند، و انسان هر قرنى و

ص: 39

زمانى غير انسان زمان ديگر مى شد، و اجتماع انسانى سير تكاملى نمى داشت، و انسانيت از نقص متوجه به سوى كمال نمى شد، چون نقص و كمالى وجود ندارد مگر اين كه يك جهت مشترك و ثابت بين همه انسان هاى گذشته و آينده باشد.

البته منظور ما از اين حرف اين نيست كه اختلاف افراد و مكان ها و زمان ها هيچ تأثيرى در برقرارى سنت دينى ندارد؛ بلكه ما فى الجمله و تا حدى آن را قبول داريم، چيزى كه هست مى خواهيم اثبات كنيم كه اساس سنت دينى عبارت است از ساختمان و بنيه انسانيت، آن بنيه اى كه حقيقتى است واحد و مشترك بين همه افراد و اقوام، و ثابت در همه.

مى خواهيم بگوييم براى انسانيت سنتى است واحد، و ثابت به ثبات اساسش، كه همان انسان است، و همين سنت است كه آسياى انسانيت بر محور آن مى گردد، و هم چنين سنت هاى جزئى كه به اختلاف افراد و مكان ها و زمان ها مختلف مى شود، پيرامون آن دور مى زند. و اين همان است كه جملۀ «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» بدان اشاره مى كند، و ما به زودى و در بحثى جداگانه ان شاء اللَّه اين مطلب را توضيح بيش ترى مى دهيم.

اقوال مختلف مفسرين درباره مفردات و مفاد آيه فوق

مفسرين در مفردات آيه، و معناى مجموع آن، اقوال متفرق ديگرى دارند.

اول اين كه:(1) مراد از «اقامه وجه» محكم كارى در عمل است، چون وجه

ص: 40


1- . حقى برسوى، اسماعیل بن مصطفى، تفسیر روح البیان، ج 7، ص: 30.

عبارت است از چيزى كه متوجه آنى و آن عمل است، و اقامه اش به معناى تسديد و اتقان آن است.

و اين حرف صحيح نيست، براى اين كه وجه عمل غرض مقصود از عمل است و آن غير از عمل است و در آيه شريفه فرمود: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ»، و نفرموده «فاقم وجه عملك».

دوم اين كه:(1) كلمۀ «فطرة» در جمله «فِطْرَتَ اللَّهِ» منصوب است، زيرا كلمۀ «اعنى» در تقدير است و كلمه فطرت به معناى ملت است، و معناى جمله اين است كه: استقامت در دين به خرج بده، و دين را نگهدار، يعنى ملتى را كه خدا مردم را بر آن ملت آفريده ادامه بده، كه در خلقت خدا تبديلى نيست.

اشكال اين وجه هم اين است كه: اين حرف وقتى صحيح است كه مراد از كلمه فطرت و كلمۀ «فَطَرَ النَّاسَ» دو چيز باشد، اولى به معناى ملت، و دومى به معناى خلقت باشد، و تفكيك در معناى آنها خلاف ظاهر آيه است، و اگر بگويى ممكن است دومى يعنى «فَطَرَ النَّاسَ» را هم به همان معناى ملت و دين بگيريم، و بگوييم معنايش «ادان الناس» است، يعنى مردم را وادار بر دين (توحيد) كرد و در اين صورت ديگر اشكال تفكيك وارد نمى شود، مى گوييم: بله، و ليكن آن وقت جمله «لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» از ما قبل خود بريده و غير مربوط به آن مى گردد.

علاوه بر اين در اين وجه خلاف ظاهر روشنى است، چون دين را به معناى توحيد گرفته، و اگر هم دين به معناى اسلام و يا مجموع دين ها باشد، و كلمه فطرت هم بر همان معناى متبادر خود باشد، كه عبارت است از خلقت، آن وقت

ص: 41


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 21، ص: 39.

تقدير گرفتن كلمۀ «اعنى» درست نمى شود، چون دين به اين معنا غير از فطرت به معناى خلقت است.

سوم اين كه: كلمه فطرت بدل است از كلمۀ «حنيفا»، و فطرت به معناى ملت است، اشكال اين حرف همان اشكالى است كه بر وجه سابق كرديم.

چهارم اين كه:(1) كلمه فطرت مفعول مطلق است براى فعل محذوف، و مقدر، و تقدير كلام «فطر اللَّه فطرة فطرالناس عليها» است، يعنى خدا فطرتى درست كرد كه انسان ها را نيز بر آن فطرت مفطور كرده" كه فساد اين وجه حاجت به توضيح ندارد.

پنجم اين كه: معناى آيه اين است كه: پيروى كن از دين، آن چه را كه فطرت خدا بر آن دلالت دارد، و آن همان است كه ابتداى خلقت، تو را بر آن دلالت مى كند، زيرا خداوند طورى موجودات را آفريد و تركيب و صورت گرى نمود، كه دلالت كند بر اين كه صانعى قادر، عالم، حى، قديم و واحد دارد، صانعى كه هيچ چيز شبيه او نيست، و او نيز به هيچ چيز شبيه نيست.

اشكال اين وجه اين است كه: مبتنى است بر اين كه كلمۀ «فطرت» به تقدير «اتبع؛ پيروى كن» منصوب شده باشد، هم چنان كه ابو السعود و قبل از او ابو مسلم مفسر، اين نظريه را داده اند، آن وقت مراد از پيروى فطرت، پيروى دلالت فطرت و خلقت مى شود، و مراد از «عدم تبديل الخلق» تغيير نپذيرفتن خلقت، است، در دلالت كردن بر وجود صانع، و صفات كريمه او، و اين وجه از نظر معنا نزديك به همان وجهى است كه ما براى آيه ذكر كرديم چون ما نيز كلمۀ «فطرت» را حمل

ص: 42


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 21، ص: 39.

بر وادارى نموديم، ليكن اين اشكال متوجه وجه مذكور مى شود كه آيه شريفه عام است، و وجهى ندارد كه به توحيد اختصاص يابد.

ششم اين كه:(1) كلمۀ «لا» در جمله «لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» در عين اين كه نفى است، معناى نهى را افاده مى كند، و مى فرمايد كه خلقت خدا يعنى آن دينى را كه مأموريد به آن متمسك شويد، تغيير ندهيد، و يا اين كه خلقت خدا را با انكار دلالتش بر توحيد تغيير ندهيد، و از همين باب است آن تفسيرى كه به ابن عباس نسبت داده اند كه گفته: منظور از آيه نهى از اخته كردن انسان ها است.

اشكال اين وجه اين است كه: اولاً هيچ دليلى نداريم بر اين كه خلق به معناى دين است و ثانياً دليلى نيست بر اين كه اعراض از دلالت مخلوقات، و يا انكار دلالت آن تبديل خلق خدا باشد، و تفسيرى هم كه به ابن عباس نسبت داده اند فسادش ظاهر است.

هفتم این که: هفتم كلام فخر رازى است كه در تفسير كبير خود گفته: احتمال دارد منظور از «لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» اين باشد كه خداوند خلايق را براى عبادت آفريده، و همه آنها بندگان اويند، و اين هرگز تغيير پذير نيست، و بندگان او چون بندگان عرفى نيستند در بندگان عرفى تبديل هست اين مولا بنده خود را به آن ديگرى مى فروشد، و يا اصلاً آزادش مى كند، ديروز فلانى مولايش بود، امروز ديگرى مولاى اوست، و يا اصلاً مولا ندارد، به خلاف بندگى خدا، كسى نمى تواند از بندگى او بيرون شود.

پس اين جمله مى خواهد فساد قول كسانى را كه گفته اند: عبادت براى

ص: 43


1- . كاشانى، فتح الله بن شكرالله، منهج الصادقین، ج 7، ص: 205.

تحصيل كمال است، باطل كند، چون آن ها مى گويند بنده وقتى به كمال بندگى خود رسيد، ديگر تكليفى برايش نمى ماند، همه حرام ها برايش حلال، و همه واجبات مباح مى شود، و جمله مورد بحث مى گويد: انسان به هر درجه از كمال هم برسد، باز هم بنده است.

و نيز مى خواهد گفتار مشركين را باطل كند، كه مى گفتند ناقص، صلاحيت عبادت خدا را ندارد؛ بلكه آدميان بندگان كواكبند، و كواكب بندگان خدايند، و نيز مى خواهد گفتار مسيحيان را باطل كند، كه گفته اند: خدا در عيسى حلول كرده و او اله شده، در جواب همه حرف ها مى فرمايد: «لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؛ بلكه همه خلق، بندگان خدايند، و نمى توانند از بندگى او خارج شوند(1).

اشكالى كه به گفته وى وارد است اين است كه: بين ملكيت و عبادت تكوينى با ملكيت و عبادت تشريعى خلط كرده، چون ملك خداى تعالى قابل انتقال و بطلان نيست، زيرا ملك تكوينى است، به اين معنا كه قيام وجود اشياء به اوست، عبادتى هم كه در مقابل اين ملكيت قرار مى گيرد، عبادت تكوينى است، يعنى خضوع ذات هر چيزى براى اوست، و اين عبادت هم مانند ملكيت قابل تبديل و ترك نيست، هم چنان كه خودش فرموده: «و إِنْ مِنْ شَی ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»؛(2) و آن عبادتى كه قابل تبديل است، و يا مى شود تركش كرد، عبادت تشريعى مانند نماز و امثال آن است، كه در مقابل ملك تشريعى خدا قرار مى گيرد، چون عقل همان طور كه من و تو را مالك اعتبار مى كند، خدا را نيز مالك قانونى مى داند.

ص: 44


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 25، ص: 12.
2- . «هيچ چيز نيست مگر آن كه او را تسبيح و حمد مى گويد.» (اسرى / 44)

و اگر جملۀ «لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» دلالت كند بر اين كه ملك و عبادت و عبوديت تبديل پذير نيست، تكوينى آن را مى گويد، نه تشريعى، و آن عبادتى هم كه مشركين و متصوفه و مسيحيان تبديل كرده اند به اين كه يكىقائل به ارتفاع تكليف از انسان كامل شده، و ديگرى به جاى خدا، بت و كواكب و يا مسيح را مى پرستد، عبادت تشريعى است، نه تكوينى.(1)

«قَالَ زُرَارَةُ: وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»؛(2) قَالَ: أَخْرَجَ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، فَخَرَجُوا كَالذَّرِّ، فَعَرَّفَهُمْ وَ أَرَاهُمْ نَفْسَهُ، وَ لَوْ لَا ذلِكَ لَمْ يَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّهُ(3) وَ قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ، يَعْنِي الْمَعْرِفَةَ.»

مرحوم علامه طباطبائی درمورد آیه 172 از اعراف ودر ارتباط با روایات فوق، می گوید:

اين آيات مسأله پيمان گرفتن از بنى نوع بشر بر ربوبيت پروردگار را ذكر مى كند، و خود از دقيق ترين آيات قرآنى از حيث معنا و از زيباترين آيات از نظر نظم و اسلوب است.

معناى اخذ ذريه بنى آدم از ظهور آنان و گواه گرفتن (اشهاد) آنان بر خودشان

«و إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا»؛ اخذ چيزى از چيزى ديگر مستلزم اين است كه اولى جدا و

ص: 45


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 16، ص: 267.
2- . أعراف / 172.
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 3، ص: 35.

به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد، و اين جدايى و استقلال به حسب اختلاف عناياتى كه متعلق اخذ مى شود و نيز به اختلاف عباراتى كه در آن لحاظ مى گردد مختلف مى شود، مثلاً اخذ لقمه از سفره و اخذ جرعه از قدح آب يك نوع اخذ است، و اخذ مال و اثاث از دزدى كه آن را غصب كرده يك نحو ديگر اخذ است، و اخذ مال از فروشنده و يا بخشنده و يا كسى كه چيز به عاريه مى دهد نحو ديگر و يا انحاء مختلف ديگر اخذ، و هم چنين گرفتن علم از عالم و اخذ هبه و گرفتن حظ از ملاقات دوستان يك نحو اخذ است، و گرفتن فرزند از پدرش تربيت را، نوع ديگر اخذ است، و.، پس هر جا كه ديديم صحبت از اخذ به ميان آمد نمى توانيم بفهميم كه نوع آن كدام يك از اين انواع مختلف است، مگر اين كه بيان زائدى در كار باشد، به همين جهت در آيه مورد بحث خداى تعالى بعد از جملۀ «و إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ» كه تنها جدايى مأخوذ را از مأخوذ منه مى رساند جملۀ «مِنْ ظُهُورِهِمْ» را اضافه كرد تا دلالت كند بر نوع جدايى آن دو، و اين كه اين جدايى و اين اخذ از نوع اخذ مقدارى از ماده بوده، به طورى كه چيزى از صورت ما بقى ماده ناقص نشده، و نيز استقلال و تماميت خود را از دست نداده، و پس از اخذ آن مقدار مأخوذ را هم موجود و مستقل و تمام عيارى از نوع مأخوذ منه كرده، فرزند را از پشت پدر و مادر گرفته، و آن را كه تاكنون جزئى از ماده پدر و مادر بوده موجودى مستقل و انسانى تمام عيار گردانيده و از پشت اين فرزند نيز فرزند ديگر أخذ كرده و هم چنين تا آن جا كه اخذ تمام شود، و هر جزئى از هر موجودى كه بايد جدا گردد، و افراد و انسان ها موجود گشته و منتشر شوند، و هر يك از ديگرى مستقل شده و براى هر فردى نفسى مستقل درست شود، تا سود و زيانش عايد خودش گردد، اين آن مفادى است كه از جملۀ

ص: 46

«و إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» استفاده مى شود، و اگر فرموده بود: «و اذ اخذ ربك من بنى آدم ذريتهم» و يا مى فرمود «اذ نشر بنى آدم» معناى كلام مبهم مى ماند.

اعتراف بنى نوع بشر به ربوبيت خداى سبحان در عالم ذر ناشى از فقر ذاتى انسان به خدا است

جملۀ «و أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ»؛ از يك فعل ديگر خداوند بعد از جدا ساختن ابناء بشر از پدران خبر مى دهد، و آن فعل خدا اين است كه هر فردى را گواه خودش گرفت، و اشهاد بر هر چيز حاضر كردن گواه است در نزد آن و نشان دادن حقيقت آن است تا گواه، حقيقت آن چيز را از نزديك و به حس خود درك نموده و در موقع به شهادت به آن چه كه ديده شهادت دهد، و اشهاد كسى بر خود آن كس نشان دادن حقيقت او است به خود او تا، پس از درك حقيقت خود و تحمل آن در موقعى كه از او سؤال مى شود شهادت دهد.

و از آن جايى كه نفس هر صاحب نفسى از جهاتى به غير خود ارتباط و تعلق دارد، و ممكن است انسان نسبت به پاره اى از آن ها استشهاد شود، و نسبت به پاره اى ديگر نشود، از اين رو اضافه كرد: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» تا بدين وسيله مورد استشهاد را معلوم كرده باشد، و بفهماند آن امرى كه براى آن، ذريه بشر رااستشهاد كرده ايم ربوبيت پروردگار ايشان است تا در موقع پرستش به ربوبيت خداى سبحان شهادت دهند.

پس انسان هر قدر هم دچار كبر و غرور باشد و هر چند رو به راه بودن وضع زندگيش مغرورش كرده باشد نمى تواند اين معنا را حاشا كند كه مالك وجود خود نبوده، و در تدبير امور خود مستقل و بى نياز نيست، چون اگر مالك وجود خود

ص: 47

بود خويشتن را از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى نگه مى داشت، و اگر در تدبير امور خود مستقل بود، هرگز ناچار نمى شد كه در برابر اسباب طبيعى و وسائلى كه او به خيال خود مدبر آن ها و حاكم در آن ها است خضوع كند، آن هم اسباب و وسائلى كه خود آن ها نيز مانند انسان به غير خود محتاجند، و در برابر حكم حاكمى غيبى هر چند عليه شان باشد مطيع و منقادند، و حوائجشان به دست انسان برآورده نمى شود و انسان حاكم و مدبر آن ها نيست.

پس احتياج آدمى به پروردگارى كه مالك و مدبر است جزو حقيقت و ذات انسان است، و فقر به چنين پروردگارى در ذات او نوشته شده، و ضعف بر پيشانيش مكتوب گشته، و اين معنا بر هيچ انسانى كه كم ترين درك و شعور انسانى را داشته باشد پوشيده نيست، عالم و جاهل، صغير و كبير و شريف و وضيع همه در اين درك مساويند.

آرى، انسان در هر منزلى از منازل انسانيت قرار داشته باشد از ناحيه ذات خود اين احساس را مى كند كه براى او پروردگارى است كه مالك او و مدبر امور او است، و چطور ممكن است اين احساس را نداشته باشد با اين كه احتياج ذاتيش را درك مى كند؟ و چگونه تصور دارد كه شعور او حاجت را درك بكند و ليكن آن كسى را كه احتياجش به او است درك نكند؟، پس اين كه فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» بيان آن چيزى است كه بايد به آن شهادت داد، و جملۀ «بَلى شَهِدْنا» اعتراف انسان ها است به اين كه اين مطلب را ما شاهد بوديم و چنين شهادتى از ما واقع شد.

و، لذا بعضى گفته اند آيه شريفه اشاره است به آن مواردى كه انسان در زندگى

ص: 48

دنيايش به احتياج خود در جميع جهات زندگى و متعلقات و لوازم و احكام وجودش پى مى برد، و معنايش اين است كه ما بنى آدم را در زمين خلق كرديم و ايشان را در اقطار زمين پراكنده نموده و با توالد و تناسل از يكديگر متمايزشان ساختيم، و ايشان را به محتاج بودن و مربوب بودنشان واقف ساختيم و در نتيجه همه به اين معنا اعتراف كرده و گفتند: «آرى ما شاهديم كه تو پروردگار مايى».

چند وجه در مورد سؤال و جواب در: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»

و بنا بر اين، جملۀ «بَلى شَهِدْنا» از قبيل زبان حال و يا لازمه گفتار را به صاحب گفتار نسبت دادن است، چون وقتى محتاج بودن خود را اعتراف كنند لازمه اش اين است كه به وجود آن كسى كه به او احتياج دارند نيز اعتراف كرده باشند، و فرق ميان زبان حال و ميان اخذ به لازمه كلام اين است كه اولى از باب به دست آوردن معنا از ناحيه دلالت صفتى از صفات و حالى از احوال است، چه اين كه صاحب صفت و حال خودش به آن معنا متوجه باشد يا نباشد، مانند دلالتى كه آثار باستانى بر حال ساكنين خود دارد، و اين كه چگونه دست روزگار با آنان بازى كرده و به ديار خاموشى رهسپارشان ساخته است، و نيز مانند دلالتى كه چهره افسرده مسكين بر فقر و مسكنت و بد حاليش دارد، و دومى انكشاف و درز كردن معنا از قائل است، به اين معنا كه قائل حرفى بزند كه علاوه بر معناى تحت اللفظى مستلزم معناى ديگرى نيز باشد، و يا حرفى بزند كه به دلالت التزامى بر آن معنا دلالت كند.

در آيه مورد بحث جملۀ «بَلى شَهِدْنا» كه حكايت اعتراف بنى نوع بشر است بايد به يكى از دو نحو كلامى كه شرح داديم حمل شود، البته اگر به اولى از آن دو حمل شود هم نزديك تر و هم مناسب تر است، چون در مقام شهادت جز به دلالت

ص: 49

صريح و مطابقى كلام به چيز ديگر اكتفاء نمى شود يعنى دلالت التزامى آن كفايت نمى كند.

و پر واضح است كه اين شهادت به هر نحوى كه صورت گرفته باشد از سنخ همان استشهادى است كه جملۀ «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» از آن حكايت مى كند، و جوابى كه داده به همان زبانى بوده كه سؤال با آن صورت گرفته، اين جا است كه مى توان گفت به غير از آن دو نحو كلامى كه گذشت نحو سومى نيز هست كه ممكن است سؤال و جواب مورد بحث را حمل بر آن نمود و آن به نحوى از تحليل عبارت است از ايجاد، چون كلام چيزى است كه كشف از منويات كند، و در خداى تعالى فعل او است كه كشف از مقاصد او مى كند، و فعل او همان ايجاد است، و اين مطلب به طور مكرر در مباحث سابق ما گذشته است، و بنا بر اين مى توان گفت كه سؤال «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» جواب «بَلى شَهِدْنا» از همين باب است، و به زودى تتمه اى براى اين مطلب خواهدآمد.

و به هر حال آيۀ «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ...» دلالت دارد بر اين كه تمامى افراد بشر مورد اين استشهاد واقع شده، و يكا يك ايشان به ربوبيت پروردگار اعتراف نموده اند.(1)

بیان صاحب تفسیر شریف «نمونه»
پيمان نخستين و عالم ذر

آيات فوق در حقيقت اشاره اى به «توحيد فطرى» و وجود ايمان به خدا در

ص: 50


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 8، ص: 400.

اعماق روح آدمى است و به همين جهت بحث هايى را كه در آيات گذشته اين سوره در زمينه «توحيد استدلالى» بوده است تكميل مى كند.

گرچه در تفسير اين آيه بحث ها و گفتگوهاى فراوان و داغى در ميان مفسران به راه افتاده و احاديث گوناگونى در اين باره وارد شده، ولى ما سعى مى كنيم نخست تفسير اجمالى آيه و بعد مهم ترين بحث هاى مفسران و سپس انتخاب خودمان را به طور فشرده و مستدل در اين جا بياوريم.

خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر كرده، نخست چنين مى گويد:

«به خاطر بياور موقعى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آن ها را بر گرفت و آشكار ساخت و آن ها را گواه بر خويشتن نمود و از آن ها پرسيد: آيا من پروردگار شما نيستم؟ آن ها همگى گفتند آرى گواهى مى دهيم»؛ «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا».

«ذرية» چنان كه دانشمندان لغت گفته اند در اصل به معنى «فرزندان كوچك و كم سن و سال» است، ولى غالباً به همه فرزندان گفته مى شود، گاهى به معنى مفرد و گاهى به معنى جمع استعمال مى گردد اما در اصل معنى جمعى دارد.

در باره ريشه اصلى اين لغت احتمالات متعددى داده شده است بعضى آن را از «ذرء» (بر وزن زرع) به معنى آفرينش مى دانند بنا بر اين مفهوم اصلى «ذريه» با مفهوم مخلوق و آفريده شده برابر است.

و بعضى آن را از «ذر» (بر وزن شر) كه به معنى موجودات بسيار كوچك همانند ذرات غبار و مورچه هاى بسيار ريز مى باشد دانسته اند، از اين نظر كه فرزندان انسان نيز در ابتداء از نطفه بسيار كوچكى آغاز حيات مى كنند.

ص: 51

سومين احتمال كه درباره آن داده شده اين است كه از مادۀ «ذرو» (بر وزن مرو) به معنى پراكنده ساختن گرفته شده و اين كه فرزندان انسان را ذريه گفته اند به خاطر آن است كه آن ها، پس از تكثير مثل به هر سو در روى زمين پراكنده مى شوند.

سپس اشاره به هدف نهايى اين سؤال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مسأله توحيد نموده مى فرمايد: «اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد كه در روز قيامت نگوئيد ما از اين موضوع (توحيد و شناسايى خدا) غافل بوديم»؛ «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ»؛ در آيه بعد اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده، و مى گويد: «اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه نگوئيد: پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آن ها بوديم و چاره اى جز تبعيت از آن ها نداشتيم آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار مجازات مى كنى»؛ «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ».

آرى «اين گونه ما آيات را توضيح مى دهيم و روشن مى سازيم تا بدانند نور توحيد از آغاز در روح آن ها بوده شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند»؛ «وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ».

توضيح و داورى درباره عالم ذر همان گونه كه ديديم آيات فوق سخن از پيمانى به ميان مى آورد كه به طور سربسته از فرزندان آدم گرفته شده، اما اين كه اين پيمان چگونه بوده است.

توضيحى درباره جزئيات آن در متن آيه نيامده، ولى مفسران به اتكاء روايات فراوان و گوناگونى كه در ذيل اين آيات در منابع اسلامى نقل شده است نظراتى دارند كه از همه مهم تر دو نظر زير است:

ص: 52

1. هنگامى كه آدم آفريده شد فرزندان آينده او تا آخرين فرد بشر از پشت او به صورت ذراتى بيرون آمدند (و طبق بعضى از روايات اين ذرات از گل آدم بيرون آمدند) آن ها داراى عقل و شعور كافى براى شنيدنسخن و پاسخ گفتن بودند، در اين هنگام از طرف خداوند به آن ها خطاب شد «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ»؛ «آيا پروردگار شما نيستم؟!» همگى در پاسخ گفتند: «بَلى شَهِدْنا» آرى بر اين حقيقت همگى گواهيم.

سپس همه اين ذرات به صلب آدم (يا به گل آدم) باز گشتند و به همين جهت اين عالم را «عالم ذر» و اين پيمان را «پيمان الست» مى نامند.

بنا بر اين پيمان مزبور يك «پيمان تشريعى» و قرارداد خود آگاه در ميان انسان ها و پروردگارشان بوده است.

2. منظور از اين عالم و اين پيمان همان «عالم استعدادها» و «پيمان فطرت» و تكوين و آفرينش است، به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت «نطفه» از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آن ها داده است، هم در نهاد و فطرتشان اين سر الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه!.

بنا بر اين همه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آن ها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آن ها داده اند نيز به همين زبان است.

اين گونه تعبيرها در گفتگوهاى روزانه نيز كم نيست مثلاً مى گوئيم: «رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون" يا مى گوئيم: «چشمان به هم ريخته او مى گويد ديشب به خواب نرفته است»، از يكى از ادبا و خطباى عرب نقل مى كنند كه در

ص: 53

سخنان خود چنين مى گفته است: «سل الارض من شق انهارك و غرس اشجارك و اينع ثمارك فان لم تجبك حوارا اجابتك اعتبارا؛ از اين زمين بپرس چه كسى راه نهرهاى تو را گشوده؟ و درختانت را غرس كرده و ميوه هايت را رسانيده؟ اگر زمين با زبان معمولى به تو پاسخ نگويد به زبان حال جواب خواهد گفت.»

در قرآن مجيد نيز تعبير سخن گفتن در زمينه زبان حال در بعضى از آيات آمده است، مانند «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ»؛(1)

«خداوند به آسمان و زمين فرمود: «با ميل يا از روى اجبار بيائيد و سر بر فرمان نهيد آن ها گفتند: ما از روى ميل آمديم و سر بر فرمان نهاديم.»

اين بود خلاصه دو نظر معروف در تفسير آيات فوق، ولى تفسير اول داراى اشكالاتى است كه ذيلا بيان مى شود:

1. در متن آيات سخن از خارج شدن ذرات از پشت فرزندان آدم است نه خود آدم؛ «مِنْ بَنِي آدَمَ- مِنْ ظُهُورِهِمْ- ذُرِّيَّتَهُمْ»؛ در حالى كه تفسير اول از خود آدم يا از گل آدم سخن مى گويد.

2. اگر اين پيمان با خود آگاهى كافى و عقل و شعور گرفته شده چگونه همگان آن را فراموش كرده اند و هيچ كس آن را به خاطر نمى آورد؟ در حالى كه فاصله آن نسبت به زمان ما بيش از فاصله اين جهان با جهان ديگر و رستاخيز نيست با اين كه در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه افراد انسان (اعم از بهشتيان و دوزخيان) در قيامت سرگذشت هاى دنيا را فراموش نكرده و به خوبى ياد دارند،

اين نسيان عمومى در مورد عالم ذر به هيچ وجه قابل توجيه نيست.

ص: 54


1- . فصلت / 11.

3. هدف از چنين پيمانى چه بوده است؟ اگر هدف اين بوده كه پيمان با يادآورى چنين پيمانى در راه حق گام نهند و جز راه خداشناسى نپويند بايد گفت چنين هدفى به هيچ وجه از اين پيمان به دست نمى آيد زيرا همه آن را فراموش كرده و به اصطلاح به بستر «لا» خفته اند و بدون چنين هدفى اين پيمان لغو و بيهوده به نظر مى رسد.

4. اعتقاد به وجود چنين جهانى در واقع مستلزم قبول يك نوع تناسخ است زيرا مطابق اين تفسير بايد پذيرفت كه روح انسان قبل از تولد فعلى او يك بار ديگر در اين جهان گام گذارده است. و پس از طى دورانى كوتاه يا طولانى از اين جهان باز گشته است، و به اين ترتيب بسيارى از اشكالات تناسخ متوجه آن خواهد شد.

ولى اگر تفسير دوم را بپذيريم هيچ يك از اين ايرادها متوجه نخواهد شد زيرا سؤال و جواب و پيمان مزبور يك پيمان فطرى بوده است كه الان هم هر كس در درون جان خود آثار آن را مى يابد و حتى طبق تحقيقات روان شناسان اخير «حس مذهبى» يكى از احساسات اصيل روان ناخودآگاه انسانى است، و همين حس است كه بشر را در طول تاريخ به سوى خداشناسى رهنمون بوده و با وجود اين فطرت هيچ گاه نمى تواند به اينعذر كه پدران ما بت پرست بودند توسل جويد؛ «فطرة اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»؛(1)

تنها ايراد مهمى كه به تفسير دوم متوجه مى شود اين است كه سؤال و جواب در آن جنبه كنايى به خود مى گيرد، ولى با توجه به آن چه در بالا اشاره كرديم كه اين گونه تعبيرات در زبان عرب و همه زبان ها وجود دارد، ايراد ديگرى متوجه آن نمى شود از همه تفاسير نزديك تر به نظر مى رسد.

ص: 55


1- . روم / 30.
عالم ذر در روايات اسلامى

روايات فراوانى در منابع مختلف اسلامى در كتب شيعه و اهل تسنن در زمينه عالم ذر نقل شده است كه در بدو نظر به صورت يك روايت متواتر تصور مى شود مثلاً در تفسير برهان 37 روايت و در تفسير نور الثقلين 30 روايت در ذيل آيات فوق نقل شده كه قسمتى از آن مشترك و قسمتى از آن متفاوت است و با توجه به تفاوت آن ها شايد مجموعا از 40 روايت نيز متجاوز باشد.

ولى اگر درست روايات را گروه بندى و تجزيه و تحليل كنيم و اسناد و محتواى آن ها را بررسى نمائيم خواهيم ديد كه نمى توان روى آن ها به عنوان يك روايت معتبر تا چه رسد به عنوان يك روايت متواتر تكيه كرد. بسيارى از اين روايات از «زراره» و تعدادى از «صالح بن سهل» و تعدادى از «ابو بصير» و تعدادى از «جابر» و تعدادى از «عبد اللَّه سنان» مى باشد روشن است كه هر گاه شخص واحد روايات متعددى به يك مضمون نقل كند همه در حكم يك روايت محسوب مى شود با توجه به اين موضوع تعداد روايات فوق از آن عدد كثيرى كه در ابتدا به نظر مى رسد تنزل مى نمايد و از 10 الى 20 روايت شايد تجاوز نمى كند. اين از نظر سند.

اما از نظر مضمون و دلالت مفاهيم آن ها كاملاً با هم مختلف است بعضى موافق تفسير اول و بعضى موافق تفسير دوم است و بعضى با هيچ كدام سازگار نيست مثلاً رواياتى را كه «زرارة" نقل كرده است و تحت شماره 3 و 4 و 8 و 11 و 28 و 29 در تفسير برهان ذيل آيات مورد بحث نقل شده موافق تفسير اول است و آن چه در روايات" عبد اللَّه بن سنان" كه تحت شماره 7 و 12 در همان تفسير برهان ذكر شده اشاره به تفسير دوم مى كند.

ص: 56

بعضى از اين روايات مبهم و پاره اى از آن ها تعبيراتى دارد كه جز به صورت كنايه و به اصطلاح در شكل سمبوليك مفهوم نيست مانند روايت 18 و 23 كه در پاره اى از روايات مزبور تنها اشاره به ارواح بنى آدم شده (مانند روايت مفضل كه تحت شماره 20 ذكر شده است).

به علاوه روايات فوق بعضى داراى سند معتبر و بعضى فاقد سند مى باشند.

بنا بر اين و با توجه به متعارض بودن روايات فوق نمى توانيم روى آن ها به عنوان يك مدرك معتبر تكيه كنيم و يا لا اقل همان گونه كه بزرگان علماء در اين قبيل موارد مى گويند علم و فهم اين روايات را بايد به صاحبان آن ها واگذاريم و از هر گونه قضاوت پيرامون آن ها خوددارى كنيم.

در اينصورت ما مى مانيم و متن آياتى كه در قرآن آمده است و همان گونه كه گفتيم تفسير دوم با آيات سازگارتر است.

و اگر روش بحث تفسيرى ما اجازه مى داد همه گروه هاى اين روايات را به طور مشروح ذكر و مورد بررسى قرار مى داديم تا آن چه در بالا ذكر كرديم آشكارتر گردد، ولى علاقمندان مى توانند به تفسير" نور الثقلين» و «برهان» و «بحار الانوار" مراجعه كرده و بر اساس بحث فوق به گروه بندى و بررسى اسناد و محتواى آن ها بپردازند.(1)

آن چه که مسلم وقطعی است این است که خداوند متعال تمامی انسان ها را به صورت فطری و تکوینی، هدایت کرده است و در زمان های متعدد بلحاظ شرائط خاص زمانی، پیامبرانی را برای هدایت بشر به صورت هدایت تشریعی، مبعوث داشته است.

ص: 57


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 7، ص: 5.

قرآن کریم می فرماید:

«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْقَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبينٍ»؛(1)

بنابر این هدایت تکوینی وهدایت تشریعی برای همه و به صورت عام، وجود دارد، اما برای افرادی که به اختیار خود، راه سعادت را انتخاب کرده اند یک هدایت تشریعی خاص نیز می باشد، کما این که برای افرادی که علیرغم هدایت تکوینی وهدایت تشریعی عام، راه شقاوت را انتخاب کرده اند مجازات سختی خواهد بود وبه تعبیر قرآن کریم آنان را در راه ضلالتی که انتخاب کرده اند قرار خواهد داد.

قرآن می فرماید:

«إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»؛(2)

«ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!»

«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَديدٌ»؛(3) «و (هم چنين به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت: اگر شكرگزارى كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود؛ و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است!»

بنابر این باید توجه داشت که امثال آیات ذیل، دلالت بر هدایت تشریعی خاص دارد:

«سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلاَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتی كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلَّهِ

ص: 58


1- . جمعه / 2.
2- . انسان / 3.
3- . ابراهیم / 7.

الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»؛(1) «به زودى سبك مغزان از مردم مى گويند: چه چيز آن ها [مسلمانان] را، از قبله اى كه بر آن بودند، بازگردانيد؟! بگو: مشرق و مغرب، از آن خداست؛ خدا هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند.»

«إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ»؛(2) «پروردگارت به كسانى كه از راه او گمراه گشته اند، آگاه تر است؛ و هم چنين از كسانى كه هدايت يافته اند.»

«قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ»؛(3) «بگو: اى مردم! حق از طرف پروردگارتان به سراغ شما آمده؛ هر كس (در پرتو آن) هدايت يابد، براى خود هدايت شده؛ و هر كس گمراه گردد، به زيان خود گمراه مى گردد؛ و من مأمور (به اجبار) شما نيستم!»

«فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى * وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»؛(4)

«هر كس از هدايت من پيروى كند، نه گمراه مى شود، و نه در رنج خواهد بود! و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت؛ و روز قيامت، او را نابينا محشور مى كنيم!»

«وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مثلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ»؛(5)

«و اما آن ها كه راه كفر را پيموده اند، (اين موضوع را

ص: 59


1- . بقره / 142.
2- . انعام / 117.
3- . یونس / 108.
4- . طه / 124.
5- . بقره /26.

بهانه كرده) مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است؟!؛ (آرى) خدا جمع زيادى را با آن گمراه، و گروه بسيارى را هدايت مى كند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد!»

همه این آیات حکایت از این دارد که خداوند حکیم وعادل ومهربان، به همه بندگان خود عنایت و لطف دارد و بندگان مطیع را کمک کرده و مشمول هدایت تشریعی خاص می کند و آن ها را ایصال الی المطلوب می کند، مشروط بر این که افراد، موانعی را بر سر راه هدایت و خوشبختی خود، ایجاد نکرده باشند و وجود خود را از مال حرام غیر مستعد برای فهم حقیقت وتشخیص راه سعادت ننموده باشند و برای طاغیان و سرکشان و کافران هم، عذابی سخت و دردناک مقرر فرموده است.

6. پنج تَن آل عبا(علیهم السلام)، الگوی نحوه ارتباطات و تعاملات

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»؛(1)

«خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.»

رواياتی دربارۀ نزول آيه تطهير درباره پنج تن آل عبا(علیهم السلام)

ابن مردويه، از ام سلمه روايت كرده كه گفت آيۀ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» در خانۀ من نازل شد، و در خانه هفت نفر بودند، جبرئيل، ميكائيل، على، فاطمه، حسن، و حسين، و من كه دم در ايستاده بودم، عرضه داشتم: يا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود تو عاقبت به خيرى، تو از همسران پيغمبرى (2).

ص: 60


1- . احزاب/33.
2- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 5، ص: 198.

ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم، و طبرانى، و ابن مردويه همگى از ام سلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روايت كرده اند كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در خانه او عبايى بافت خيبر به روى خود كشيده، و خوابيده بود، كه فاطمه از در درآمد، در حالى كه ظرفى غذا با خود آورده بود، رسول خدا فرمود:

همسرت و دو پسرانت حسن و حسين را صدا بزن، فاطمه برگشت و ايشان را با خود بياورد، در همان بين كه داشتند آن غذا را مى خوردند اين آيه نازل شد: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».

پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) زيادى جام هاى كه داشت بر سر آنان كشيد، آن گاه دست خود را از زير كسا بيرون آورد، به آسمان اشاره كرد، و عرضه داشت:

بار الها اين ها اهل بيت من، و خاصگان من هستند، پس پليدى را از ايشان ببر، و تطهيرشان كن، و اين كلام را سه بار تكرار كرد.

ام سلمه مى گويد: من سر خود را در زير جامه بردم، و عرضه داشتم: يا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) منهم با شمايم، حضرت دو بار فرمود: تو عاقبت به خيرى (1).

اين حديث را صاحب غاية المرام از عبد اللَّه پسر احمد بن حنبل، به سه طريق از ام سلمه نقل كرده، و هم چنين تفسير ثعلبى نيز آن را روايت كرده است.

و در همان كتاب است كه ابن مردويه، و خطيب، از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت: روزى كه نوبت ام سلمه بود، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در خانه او قرار داشت، جبرئيل بر آن جناب نازل شد، و آيۀ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» را نازل كرد، ابى سعيد سپس مى گويد: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حسن و

ص: 61


1- . همان.

حسين و على و فاطمه را خواست، بعد از آن كه نزدش حاضر شدند، ايشان را به خود چسبانيد، و جام هاى رويشان افكند، و اين در حالى بود كه ام سلمه در پشت پرده قرار داشت، آن گاه گفت: بار الها اينان اهل بيت منند، پروردگارا پليدى را از ايشان ببر، و آن طور كه خودت مى دانى پاكشان كن، ام سلمه گفت: اى پيغمبر خدا! آيا من نيز با ايشان هستم؟

حضرت فرمود: تو جاى خود دارى، و عاقبتت به خير است (1).

ابن جرير، و ابن ابى حاتم، و طبرانى، از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: آيۀ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» درباره پنج نفر نازل شد، من، على، فاطمه، حسن و حسين (2).

ترمذى (وى حديث را صحيح دانسته)، و ابن جرير، ابن منذر، و حاكم (وى نيز حديث را صحيح دانسته)، و ابن مردويه، و بيهقى، در سنن خود، از چند طريق از ام سلمه روايت كرده اند كه گفت آيۀ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» در خانه من نازل شد، و آن روز در خانه من فاطمه، على، حسن و حسين، بودند، كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ايشان را با عبايى پوشانيد آن گاه گفت: خدايا اين هايند اهل بيت من، پس پليدى رااز ايشان ببر، و پاكشان گردان (3).

و در غاية المرام از حميدى روايت كرده كه گفت: شصت و چهارمين حديث متفق عليه از احاديث بخارى و مسلم، از مسند عايشه، از مصعب بن شيبه، از

ص: 62


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.

صفيه دختر شيبه، از عايشه اين حديث است كه گفت: روزى صبح رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از اطاق بيرون شد در حالى كه بر تن خود مرط مرحل از مو و رنگ سياه داشت، در اين هنگام حسن بن على(علیه السلام) وارد شد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را داخل جامه برد، پس از او حسين آمد، او را هم داخل كرد، سپس فاطمه آمد، او را هم درون برد، در آخر على آمد، او را نيز داخل برد، آن گاه فرمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».

روایاتی دیگر

رواياتى درباره اين كه رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) مدتى را هر صبح به در خانه على(علیه السلام) مى آمد و ايشان را اهل البيت خطاب مى كرد و آيه تطهير را تلاوت مى فرمود؛

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت:

چون على(علیه السلام) با فاطمه ازدواج كرد، چهل روز صبح رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به در خانه او آمد، و گفت، سلام بر شما اهل بيت، و رحمت خدا و بركات او، وقت نماز است، خدا رحمتتان كند؛ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛ من در جنگم، با كسى كه با شما بجنگد، و آشتى و دوستم با كسى كه با شما آشتى و دوست باشد(1).

و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت: ما نه ماه همه روزه شاهد اين جريان بوديم، كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هنگام هر نمازى به

ص: 63


1- . همان، ج 5، ص: 199.

در خانه فاطمه آمد، و گفت: سلام بر شما اهل بيت و رحمت خدا و بركات او «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».(1)

و نيز اين روايت را الدر المنثور از طبرانى، از ابى الحمراء نقل كرده، اما به اين عبارت كه گفت: من شش ماه تمام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را ديدم كه به در خانه على و فاطمه مى آمد، و مى گفت: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ...».

و نيز از ابن جرير، و ابن مردويه، از ابى الحمراء نقل كرده كه چنين گفت: من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حفظ كردم، درست هشت ماه در مدينه بر آن جناب گذشت، كه حتى يك روز براى نماز صبح بيرون نشد مگر آن كه به در خانه على مى آمد، و دست خود را بر دو طرف در مى گذاشت، و سپس مى گفت: نماز نماز «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ...».(2)

و نيز همين روايت را از ابن ابى شيبه، احمد و ترمذى، (وى حديث را حسن شمرد)، و ابن جرير، ابن منذر، طبرانى، و حاكم (وى آن را صحيح دانسته). و ابن مردويه، از انس نقل كرده كه عبارتش چنين است كه: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همواره وقتى براى نماز صبح بيرون مى شد، به در خانه فاطمه مى گذشت و مى گفت: نماز اى اهل بيت، نماز، كه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».(3)

و در غاية المرام از حموينى، و او به سند خود از يزيد بن حيان، روايت

ص: 64


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.

كرده كه گفت: داخل شديم بر زيد بن ارقم، او گفت: روزى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ما را خطاب كرد، و فرمود: آگاه باشيد كه من در بين شما امت اسلام دو چيز گران بها مى گذارم، و مى روم، يكى كتاب خداى عز و جل است، كه هر كس آن را پيروى كند هدايت مى شود، و هر كه آن را پشت سر اندازد، در ضلالت است، و سپس اهل بيتم، من خدا را به ياد شما مى آورم درباره اهل بيتم، و اين كلمه را سه بار تكرار كرد.

چند روايت متضمن اين كه مقصود از اهل بيت رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) همسران آن حضرت نيستند

ما از زيد بن ارقم پرسيديم: اهل بيت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چه كسانى بودند؟ آيا همسرانش بودند؟ گفت: نه، اهل بيت او، دودمان اويند، كه بعد از آن جناب صدقه خوردن بر آنان حرام است، يعنى آل على، آل عباس، آل جعفر، و آل عقيل.و نيز در همان كتاب از صحيح مسلم، به سند خود از يزيد بن حيان از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «من در بين شما دو چيز گران بها و سنگين مى گذارم، يكى كتاب خدا است، كه حبل اللَّه است و هر كس آن را پيروى كند بر طريق هدايت، و هر كس تركش گويد بر ضلالت است، و دومى اهل بيتم»؛ پرسيديم:

اهل بيت او كيست؟ همسران اويند؟ گفت: نه، به خدا قسم، همسر آدمى چند صباحى با آدمى است، و چون طلاقش دهند به خانه پدرش بر مى گردد، و

ص: 65

دو باره بيگانه مى شود، اهل بيت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اهل او، و عصبه و خويشاوندان اويند، كه بعد از او صدقه برايشان حرام است (1).

در اين روايت كلمه بيت به نسب تفسير شده، هم چنان كه عرفا هم بر اين معنا اطلاق مى شود، مى گويند بيوتات عرب، يعنى خاندانها و تيره هاى عرب، و ليكن روايات سابق كه از ام سلمه و غير او نقل شد، با اين معنا سازگار نيست، براى اين كه در آن روايت اهل بيت تنها به على، فاطمه، و حسنين(علیه السلام) تفسير شده.

و در مجمع البيان مى گويد: مقاتل بن حيان گفته: وقتى اسماء بنت عميس با شوهرش جعفر بن ابى طالب از حبشه برگشت، داخل شد در بين همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و پرسيد آيا چيزى از قرآن درباره مهاجرين به حبشه نازل شد؟ گفتند: نه.

پس نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد و عرضه داشت: يا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) مثل اين كه جنس زن هميشه بايد محروم و در زيان باشد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پرسيد: چطور مگر؟ گفت: براى اين كه آن طور كه مردان در قرآن كريم به نيكى ياد شده اند، زنان ياد نشده اند، بعد از اين جريان آيۀ «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ...» نازل گرديد(2).

قرآن کریم می فرماید:

«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً * وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ

ص: 66


1- . ابی الحسین مسلم بن الحجاج، الجامع الصحیح، ج 15، ص: 181.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص: 357.

عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً * ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً * الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً * ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَی ءٍ عَلِيماً»؛(1) «هيچ مرد مؤمن و زن مؤمن را سزاوار نيست كه وقتى خدا و رسولش امرى را صادر فرمودند، باز هم در امور خود، خود را صاحب اختيار بدانند، و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند، به ضلالتى آشكار گمراه شده است. به ياد آور كه به آن كس كه خدا به او نعمت داد، و تو نيز به او احسان كردى گفتى: همسرت را بر خلاف ميلت نگه دار، و از خدا بترس، (با اين كه تو از پيش مى دانستى، كه سر انجام و بر حسب تقدير الهى او همسرش را طلاق مى دهد و تو بايد آن را بگيرى) تو آن چه در دل داشتى، و مى دانستى خدا بالآخره آشكارش خواهد كرد، از ترس مردم پنهان كردى، و خدا سزاوارتر است به اين كه از او بترسى، پس همين كه زيد بهره خود از آن زن گرفت، و طلاقش داد، ما او را به همسرى تو در آورديم، تا ديگر مؤمنان نسبت به همسر پسر خوانده هاى خود وقتى مطلقه مى شوند دچار زحمت نشوند، و آن را حرام نپندارند، و امر خدا سرانجام شدنى است. بر پيغمبر اسلام هيچ حرجى در خصوص عملى كه خدا بر شخص او واجب كرده نيست، اين سنتى است از خدا كه در امت هاى قبل نيز جارى بوده، و امر خدا اندازه دار و سنجيده است. كسانى كه رسالت هاى خدا را ابلاغ مى كنند، و از او مى ترسند، و از احدى به جز خدا نمى ترسند، و خدا براى حسابرسى كافى است. محمد پدر احدى از مردان فعلى شما نيست؛ بلكه فرستاده خدا و خاتم پيغمبران است، و خدا به هر چيزى دانا است.»

ص: 67


1- . أحزاب / 36 الی 40.
بيان آيات

توضيح معناى آيۀ «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً...» و بيان مراد از قضاى خدا و رسول(صلی الله علیه و آله) در اين آيه:

آيۀ «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ» تا آيه «وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَی ءٍ عَلِيماً» درباره داستان ازدواج رسولخدا(صلی الله علیه و آله) با همسر زيد است همان زيدى كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را به عنوان فرزند خود پذيرفته بود، و بعيد نيست كه آيه اولى هم كه مى فرمايد: «و ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ...» از باب مقدمه و توطئه براى آيات بعدش باشد.

«و ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ...»؛ سياق، شهادت مى دهد بر اين كه مراد از قضاء، قضاء تشريعى، و گذراندن قانون است، نه قضاء تكوينى، پس مراد از قضاى خدا، حكم شرعى او است كه در هر مسأله اى كه مربوط به اعمال بندگان است مقرر داشته، و بدان وسيله در شؤونات آنان دخل و تصرف مى نمايد، و البته اين احكام را به وسيلۀ يكى از فرستادگان خود بيان مى كند.

و اما قضاى رسول او، به معناى دومى از قضاء است، و آن عبارت است از اين كه رسول او به خاطر ولايتى كه خدا برايش قرار داده، در شانى از شؤون بندگان، دخل و تصرف كند، هم چنان كه امثال آيۀ «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» از اين ولايت كه خدا براى رسول گرامى اسلام قرار داده خبر مى دهد.

و به حكم آيه مذكور، قضاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) قضاى خدا نيز هست، چون خدا قرار دهنده ولايت براى رسول خويش است، و او است كه امر رسول را در بندگانش نافذ كرده.

ص: 68

و سياق جملۀ «إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً» از آن جايى كه يك مسأله را هم مورد قضاى خدا دانسته و هم مورد قضاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، شهادت مى دهد بر اين كه مراد از قضاء، تصرف در شانى از شؤون مردم است، نه جعل حكم تشريعى كه مختص به خداى تعالى است، (آرى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جاعل و قانونگذار قوانين دين نيست، اين شان مختص به خدا است، و رسول او، تنها بيان كننده وحى او است، پس معلوم شد كه مراد از قضاى رسول، تصرف در شؤون مردم است).

«و ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ»؛ يعنى صحيح و سزاوار نيست از مؤمنين و مؤمنات، و چنين حقى ندارند، كه در كار خود اختيار داشته باشند كه هر كارى خواستند بكنند و جملۀ «إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً» ظرف است، براى اين كه فرمود اختيار ندارند، يعنى در موردى اختيار ندارند، كه خدا و رسول در آن مورد امرى و دستورى داشته باشند.

ضمير جمع در جملۀ «لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» به مؤمن و مؤمنه بر مى گردد، و مراد از آن دو كلمه، همه مؤمنين و مؤمنات هستند، چون در سياق نفى قرار گرفته اند، و اگر نفرمود:

«أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛ بلكه كلمۀ «من امرهم» را اضافه كرد با اين كه قبلاً كلمۀ «امرا» را آورده بود، و حاجتى به ذكر دومى نبود، براى اين است كه بفهماند منشأ توهم اين كه اختيار دارند، اين است كه امر، امر ايشان، و كار، كار ايشان است، و اين توهم را رد نموده مى فرمايد:

با اين كه كار، كار خود ايشان است، در عين حال اختيارى در آن ندارند.

و معناى آيه اين است: احدى از مؤمنين و مؤمنات حق ندارند در جايى كه

ص: 69

خدا و رسول او در كارى از كارهاى ايشان دخالت مى كنند، خود ايشان باز خود را صاحب اختيار بدانند، و فكر كنند كه آخر كار مال ماست، و منسوب به ما، و امرى از امور زندگى ماست، چرا اختيار نداشته باشيم؟ آن وقت چيزى را اختيار كنند، كه مخالف اختيار و حكم خدا و رسول او باشد؛ بلكه بر همه آنان واجب است پيرو خواست خدا و رسول باشند، و از خواست خود صرف نظر كنند.

و اين آيه شريفه هر چند عموميت دارد، و همه مواردى را كه خدا و رسول حكمى بر خلاف خواسته مردم دارند شامل مى شود، اما به خاطر اين كه در سياق آيات بعدى قرار دارد، كه داستان ازدواج رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با همسر پسر خوانده اش زيد را بيان مى كند، مى توان گفت به منزله مقدمه براى بيان همين داستان است، و مى خواهد به كسانى كه به آن جناب اعتراض و سرزنش مى كردند، كه داستانش در بحث روايتى اين فصل خواهد آمد، پاسخ دهد، كه اين مسأله ربطى به شما ندارد، و شما نمى توانيد در آن چه خدا و رسول حكم مى كند مداخله كنيد.

توضيح آيۀ «و إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ...» كه راجع به ازدواج پيامبر(صلی الله علیه و آله) با همسر پسر خوانده اش مى باشد و اشاره به اشتباه مفسرين در اين باره

«و إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ... وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا»؛ اين كسى كه خدا و رسول او به وى انعام كرده اند، زيد بن حارثه است، كه قبلاً برده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بود، سپس آن جناب آزادش كرد و او را فرزند خود گرفت، و اين يك انعامى بود كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به وى كرد، انعام ديگرش اين بود كه دختر عمه خود- زينب دختر جحش- را همسر او كرد، حالا

ص: 70

آمده نزد رسول خدا مشورت مى كند، كه اگر صلاح بدانيد من او را طلاق دهم، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را از اين كار نهى مى كند، ولى سرانجام زيد همسرش را طلاق داد، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با او ازدواج كرد، و اين آيه در بيان اين قصه نازل شد.

بنا بر اين، منظور از «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ» نعمت هدايت است كه خدا به زيد ارزانى داشت، و او را كه يك مشرك زاده بود، به سوى ايمان هدايت نمود، و نيز محبت او را در دل پيامبرش افكند، و منظور از جملۀ «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ» احسانى است كه پيغمبر به وى كرد، و او را كه برده اى بود، آزاد ساخت، و به فرزندى خود پذيرفت، و جملۀ «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» كنايه است از اين كه همسرت را طلاق مده، و اين كنايه خالى از اين اشاره نيست، كه زيد اصرار داشته او را طلاق دهد.

«و تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ»؛ يعنى تو در دلت مطلبى را پنهان مى كنى كه خدا ظاهر كننده آن است.

«و تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»؛ از ذيل آيات يعنى جملۀ «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ» بر مى آيد كه ترس از مردم در جمله مورد بحث، اين نبوده كه آن جناب از جان خود مى ترسيده؛ بلكه ترسش راجع به خدا و مربوط به دين او بوده، و مى ترسيد مردم به خاطر ازدواجش با همسر زيد او را سرزنش كنند، و اين ترس را در دل پنهان مى داشته، چون مى ترسيده اگر اظهارش كند، مردم او را سرزنش كنند، و بيماردلان هو و جنجال به راه بيندازند، كه چرا همسر پسرت را گرفته اى، و در نتيجه ايمان عوام مردم هم سست شود، و اين ترس به طورى كه ملاحظه مى كنيد ترس مشروعى بوده، نه مذموم، چون در حقيقت ترس براى خداى سبحان بوده است. جمله» و تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ"

ص: 71

هم كه ظاهرش نوعى عتاب است، كه از مردم مى ترسى؟ با اين كه خدا سزاوارتر است به اين كه از او بترسى در حقيقت، و بر خلاف ظاهرش، عتاب از يك نوع ترس از خدا است، و اين ترس از خدا از طريق مردم است، مى خواهد آن جناب را از اين صورت ترس از خدا نهى نموده و به صورتى ديگر هدايت كند، و آن اين است كه در ترس از خدا مردم را دخالت مده، مستقيما از خدا بترس، و آن چه در دل پنهان كرده اى، كه همان ترس باشد، از مردم پنهان مكن، چون خدا آن را آشكار مى كند.

بيان اين كه جملۀ «و تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» متضمن تأييد و انتصار آن جناب است

و اين خود شاهد خوبى است بر اين كه خداى تعالى بر پيامبر خود واجب كرده بوده كه بايد با همسر زيد، پسر خوانده اش ازدواج كند، تا به اين وسيله همه بفهمند كه همسر پسر خوانده محرم انسان نيست، و ساير مسلمانان نيز مى توانند با همسر پسر خوانده هايشان ازدواج كنند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اين معنا را در دل پنهان مى داشت، چون از اثر سوء آن در مردم مى ترسيد، خداى تعالى با اين عتاب او را امنيت داد، نظير امنيتى كه در آيۀ «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ... وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»؛(1) داد.

پس ظاهر عتابى كه از جملۀ «و تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» استفاده مى شود، اين است كه مى خواهد آن جناب را نصرت و تأييد كند تا جبران طعن

ص: 72


1- . مائده / 67.

طاعنان بيمار دل را بكند، نظير آن چه در تفسير آيۀ «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ»؛(1) گذشت.

يكى از ادله اى كه دلالت دارد بر اين كه منظور از آيه مورد بحث تأييد و انتصار آن جناب است، كه به صورت عتاب آمده، اين است كه بعد از آن جمله فرموده: «فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها»؛ «همين كه زيد از همسرش صرف نظر كرد، ما او را به ازدواج تو در مى آوريم»، و از اين تعبير به خوبى پيداست كه گويى ازدواج با زينب از اراده و اختيار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خارج بوده، و خدا اين كار را كرده، دليل دومش جملۀ «و كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا»؛ «كارهاى خدا انجام شدنى است» مى باشد، كه باز داستان ازدواج را كار خدا دانسته.

پس جملۀ «فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها» نتيجه گيرى از مطالب قبل است، كه مى فرمود: «و تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ»، (و حاصل مجموع آن دو اين است كه چنان چه قبلاً گفتيم، خدا آن چه را تو پنهان كرده اى آشكار مى سازد، پس به زودى بعد از آن كه زيد او را طلاق داد به ازدواج تو در مى آوريم». و تعبير قضاى وطر، كنايه است از بهره مندى از وى، و هم خوابگى با او، و جملۀ «لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَىالْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً» تعليل ازدواج مورد بحث، و بيان مصلحت اين حكم است، مى فرمايد: اين كه ما زينب را به ازدواج تو در مى آوريم، و اين عمل را حلال و جايز كرديم، علتش اين است كه خواستيم مؤمنين در خصوص ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان، بعد از آن كه بهره خود را گرفتند، در فشار نباشند، آن ها نيز مى توانند با همسران پسر خوانده خود ازدواج كنند.

ص: 73


1- . توبه / 43.

از اين جا روشن مى شود كه آن چه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در دل پنهان مى داشته همين حكم بوده، و معلوم مى شود اين عمل قبلاً براى آن جناب واجب شده بود، نه اين كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن طورى كه بعضى (1) از مفسرين گفته اند عاشق زينب شده باشد، و عشق خود را پنهان كرده باشد؛ بلكه وجوب اين عمل را پنهان مى كرده.

مفسرين در اثر اين اشتباه به حيص و بيص افتاده و در مقام توجيه عشق رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر آمده اند، كه او هم بشر بوده، و عشق هم يك حالت جبلى و فطرى است، كه هيچ بشرى از آن مستثنى نيست، غافل از اين كه اولاً با اين توجيه نيروى تربيت الهى را از نيروى جبلت و طبيعت بشرى كم تر دانسته اند، و حال آن كه نيروى تربيت الهى قاهر بر هر نيروى ديگر است، و ثانياً در چنين فرضى ديگر معنا ندارد كه آن جناب را عتاب كند، كه چرا عشق خودت را پنهان كرده اى، چون معنايش اين مى شود كه تو بايد عشق خود را نسبت به زن مردم اظهار مى كردى، و چرا نكردى؟ و رسوايى اين حرف از آفتاب روشن تر است، چون از يك فرد عادى پسنديده نيست كه دنبال ناموس مردم حرفى بزند، و به ياد آنان باشد، و براى بچنگ آوردن آنان تثبيت كند، تا چه رسد به خاتم انبياء(صلی الله علیه و آله).(2)

و آیات مذکور عبارت است از:

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً * وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيماً * يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ

ص: 74


1- . زمخشری، محمود بن عمر، تفسیر كشاف، ج 3، ص: 541.
2- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 16، ص: 461.

يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً * وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَريماً * يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً * وَ قَرْنَ فی بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً * وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فی بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطيفاً خَبيراً»؛(1)

«اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى خواهيد بياييد با هديه اى شما را بهره مند سازم و شما را به طرز نيكويى رها سازم! و اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را مى خواهيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيمى آماده ساخته است. اى همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود؛ و اين براى خدا آسان است. و هر كس از شما براى خدا و پيامبرش خضوع كند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت، و روزى پرارزشى براى او آماده كرده ايم. اى همسران پيامبر! شما هم چون يكى از آنان معمولى نيستيد اگر تقوا پيشه كنيد، پس به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند، و سخن شايسته بگوييد! و در خانه هاى خود بمانيد، و هم چون دوران جاهليّت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد، و نماز را برپا داريد، و زكات را بپردازيد، و خدا و رسولش را اطاعت كنيد؛ خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد. آن چه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت و دانش خوانده مى شود ياد كنيد؛ خداوند لطيف و خبير است!»

ص: 75


1- . أحزاب /28 الی 34.
تفسير
يا سعادت جاودان يا زرق و برق دنيا!

فراموش نكرده ايد كه در آيات نخست اين سوره خداوند تاج افتخارى بر سر زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) زده و آن ها را به عنوان «ام المؤمنين» (مادر مؤمنان) معرفى نموده، بديهى است هميشه مقامات حساس و افتخار آفرين، وظائف سنگينى نيز همراه دارد، چگونه زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى توانند ام المؤمنين باشند، ولى فكر و قلبشان در گرو زرق و برق دنيا باشد؟ و چنين پندارند كه اگر غنائمى نصيب مسلمانان شده است هم چون همسرانپادشاهان بهترين قسمت هاى غنائم را به خود اختصاص دهند، و چيزى كه با جانبازى و خونهاى پاك شهيدان به دست آمده تحويل آنان گردد، در حالى كه در گوشه و كنار افرادى، در نهايت عسرت زندگى مى كنند.

از اين گذشته نه تنها پيامبر(صلی الله علیه و آله) به مقتضاى آيات پيشين «اسوه» مردم است كه خانواده او نيز بايد اسوه خانواده ها، و زنانش مقتداى زنان با ايمان تا دامنه قيامت گردد.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) پادشاه نيست كه حرم سرايى داشته باشد پر زرق و برق، و زنانش غرق جواهرات گرانقيمت و وسائل تجملاتى باشند.

شايد هنوز گروهى از مسلمانان مكه كه به عنوان مهاجر به مدينه آمده بودند بر صفه (همان سكوى مخصوصى كه در كنار مسجد پيغمبر قرار داشت) شب را تا به صبح مى گذراندند، و خانه و كاشانه اى در آن شهر نداشتند، در چنين شرائطى هرگز پيامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه نخواهد داد زنانش چنين توقعاتى داشته باشند.

ص: 76

از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه حتى بعضى از آنان خشونت سخن را با پيامبر(صلی الله علیه و آله) به آن حد رساندند كه گفتند: لعلك تظن ان طلقتنا لا نجد زوجا من قومنا غيرك؛ تو گمان مى كنى كه اگر ما را طلاق دهى همسرى غير از تو در ميان قوم و قبيله خود نخواهيم يافت؟!(1).

اين جا است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) به فرمان خدا مأمور مى شود با قاطعيت تمام با اين مسأله برخورد كند و براى هميشه وضع خود را با آن ها روشن سازد.

به هر حال نخستين آيه از آيات فوق پيامبر(صلی الله علیه و آله) را مخاطب ساخته مى گويد:

«اى پيامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا را مى خواهيد، و طالب زينت آن هستيد، بيائيد هديه اى به شما دهم، و شما را به طرز نيكويى رها كنم، بى آن كه خصومت و مشاجره اى در كار باشد»؛ «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلًا».

«امتعكن» از مادۀ «متعه» است، و چنان كه در آيه 236 سوره بقره گفته ايم منظور از آن هديه اى است كه با شؤون زن متناسب باشد در اين جا منظور اين است كه مقدار مناسبى بر مهر بيفزايد و يا اگر مهريه اى تعيين نشده هديه شايسته اى به آن ها بدهد به طورى كه راضى و خشنود گردند، و جدايى آن ها در محيط دوستانه انجام پذيرد.

«سراح» در اصل از مادۀ «سرح» (بر وزن شرح) به معنى گياه و درختى است كه برگ و ميوه دارد، و سرحت الإبل يعنى شتر را رها كردم تا از گياهان و برگ درختان بهره گيرند، سپس به معنى وسيع تر، به معنى هر گونه رها كردن هر چيز و هر

ص: 77


1- . فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، کنز العرفا ن فی فقه القرآن، ج 2، ص: 238.

شخص اطلاق شده، و گاه به عنوان كنايه از طلاق دادن نيز مى آيد «تسريح الشعر» به شانه زدن مو گفته مى شود كه در آن نيز معنى رهايى افتاده است.

به هر حال منظور از «سراح جميل» در آيه مورد بحث رها كردن زنان توأم با نيكى و خوبى و بدون نزاع و قهر است.

در اين جا مفسران و فقهاى اسلامى بحث مشروحى دارند كه آيا منظور از اين سخن در آيه فوق اين است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) زنان خود را مخير ميان ماندن و جدا شدن كرد و اگر آن ها جدايى را انتخاب مى كردند، خود طلاق محسوب مى شد و نيازى به اجراى صيغه طلاق نداشت؟ يا اين كه منظور اين بوده كه آن ها يكى از دو راه را انتخاب كنند، اگر جدايى را انتخاب مى كردند پيامبر(صلی الله علیه و آله) اقدام به اجراى صيغه طلاق مى فرمود، و گرنه به حال خود باقى مى ماندند.

البته آيه فوق دلالتى بر هيچ يك از اين دو امر ندارد، و اين كه بعضى تصور كرده اند آيه گواه بر تخيير زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) است و اين حكم را از مختصات پيامبر(صلی الله علیه و آله) شمرده اند زيرا در حق ساير مردم جارى نمى شود، درست به نظر نمى رسد.

بلكه جمع ميان آيه فوق و آيات طلاق، ايجاب مى كند كه منظور جدا شدن از طريق طلاق است.

به هر حال اين مسأله در ميان فقهاى شيعه و اهل سنت مورد گفتگو است هر چند قول دوم يعنى جدا شدن از طريق طلاق نزديك تر به ظواهر آيات مى باشد به علاوه تعبير «أُسَرِّحْكُنَ» (من شما را رها سازم) ظهور در اين دارد كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) اقدام به جدا ساختن آن ها مى فرمود، به خصوص اين كه مادۀ «تسريح» به معنى طلاق در جاى ديگر از قرآن مجيد به كار رفته است(1).(2)

ص: 78


1- . بقره / 229.
2- . جهت مطالعۀ بيش تر ر.ک: نجفی، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 29، ص: 122.

در آيه بعد مى افزايد: «اما اگر شما خدا و پيامبرش را مى خواهيد و سراى آخرت را، و به زندگى ساده از نظر مادى و احياناً محروميت ها قانع هستيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيم آماده ساخته است»؛ «وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً».

در حقيقت در اين چند جمله، تمام پايه هاى ايمان و برنامه هاى مؤمن، جمع است، از يك سو ايمان و اعتقاد به خدا و پيامبر و روز قيامت و طالب اين اصول بودن و از سوى ديگر در برنامه هاى عملى نيز در صف نيكوكاران و محسنين و محسنات قرار گرفتن، بنا بر اين تنها اظهار عشق و علاقه به خدا و سراى ديگر و پيامبر(صلی الله علیه و آله) كافى نيست، برنامه هاى عملى نيز بايد هماهنگ با آن باشد.

و به اين ترتيب خداوند تكليف همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) را كه بايد الگو و اسوه زنان با ايمان باشند براى هميشه روشن ساخت، داشتن زهد و پارسايى و بى اعتنايى به زرق و برق و تجملات دنيا، و توجه خاص به ايمان و عمل صالح و معنويت، اگر چنين هستند بمانند و مشمول افتخار بزرگ همسرى رسول خدا باشند، و گرنه راه خود را در پيش گيرند و از او جدا شوند! گر چه مخاطب در اين سخنان، همسران پيامبرند، ولى محتواى آيات و نتيجه آن، همگان را شامل مى شود، مخصوصاً كسانى كه در مقام رهبرى خلق و پيشوايى و تاسى مردم قرار گرفته اند، آن ها هميشه بر سر دو راهى قرار دارند، يا استفاده از موقعيت ظاهرى خويش براى رسيدن به زندگى مرفه مادى و يا تن در دادن به محروميت ها براى نيل به رضاى خدا و هدايت خلق.

سپس در آيه بعد به بيان موقعيت زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) در برابر كارهاى نيك و بد، و هم چنين مقام ممتاز و مسئوليت سنگين آن ها، با عباراتى روشن پرداخته

ص: 79

مى گويد: «اى زنان پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و معصيت فاحشى انجام دهد عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براى خدا آسان است!» «يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً».

شما در خانه وحى و مركز نبوت زندگى مى كنيد، آگاهى شما در زمينه مسائل اسلامى با توجه به تماس دائم با پيامبر خدا از توده مردم بيش تر است، به علاوه ديگران به شما نگاه مى كنند و اعمالتان سرمشقى است براى آن ها، بنا بر اين گناهتان در پيش گاه خدا عظيمتر است چرا كه هم ثواب و هم عذاب بر طبق معرفت و ميزان آگاهى، و هم چنين تأثير آن در محيط داده مى شود، شما هم سهم بيش ترى از آگاهى داريد و هم موقعيت حساس ترى از نظر تأثير گذاردن روى جامعه.

از همه اين ها گذشته اعمال خلاف شما از يك سو پيامبر را آزرده خاطر مى سازد و از سوى ديگر به حيثيت او لطمه مى زند، و اين خود گناه ديگرى محسوب مى شود و مستوجب عذاب ديگرى است.

منظور از «بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ» گناهان آشكار است و مى دانيم مفاسد گناهانى كه از افراد با شخصيت سر مى زند بيش تر در زمانى خواهد بود كه آشكارا باشد.

در مورد «ضعف» و «مضاعف» سخنى داريم كه در بحث نكات خواهد آمد.

اما اين كه مى فرمايد: «اين كار بر خدا آسان است» اشاره به اين است كه هرگز گمان نكنيد كه مجازات كردن شما براى خداوند مشكلى دارد، و ارتباطتان با پيامبر اسلام مانع از آن خواهد بود، آن گونه كه در ميان مردم معمول است كه گناهان دوستان و نزديكان خود را ناديده يا كم اهميت مى گيرند، نه چنين نيست اين حكم با قاطعيت در مورد شما اجرا خواهد شد.

ص: 80

اما در نقطه مقابل نيز «و هر كس از شما در برابر خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله) خضوع و اطاعت كند و عمل صالحى بجا آورد پاداش او را دو چندان خواهيم داد، و روزى پر ارزشى را براى او فراهم ساخته ايم»؛ «وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً».

«يقنت» از مادۀ «قنوت» به معنى اطاعت توأم با خضوع و ادب است (1) و قرآن با اين تعبير به آن ها گوشزد مى كند كه هم مطيع فرمان خدا و پيامبر باشند و هم شرط ادب را كاملاً رعايت كنند.

در اين جا باز به اين نكته بر خورد مى كنيم كه تنها ادعاى ايمان و اطاعت كافى نيست؛ بلكه بايد به مقتضاى «و تَعْمَلْ صالِحاً» آثار آن در عمل نيز هويدا گردد.

«رزق كريم» معنى گسترده اى دارد كه تمام مواهب معنوى و مادى را در بر مى گيرد، و تفسير آن به بهشتبه خاطر آن است كه بهشت كانون همه اين مواهب است.

نكته

چرا گناه و ثواب افراد با شخصيت، مضاعف است؟

گفتيم گر چه آيات فوق پيرامون همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) سخن مى گويد كه اگر اطاعت خدا كنند پاداشى مضاعف دارند، و اگر گناه آشكارى مرتكب شوند كيفر مضاعف خواهند داشت، ولى از آن جا كه ملاك و معيار اصلى همان داشتن مقام و شخصيت و موقعيت اجتماعى است، اين حكم درباره افراد ديگر كه موقعيتى در جامعه دارند نيز صادق است.

ص: 81


1- . راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، مادۀ «قنوت».

اين گونه افراد تنها متعلق به خويشتن نيستند؛ بلكه وجود آن ها داراى دو بعد است، بعدى تعلق به خودشان دارد، و بعدى تعلق به جامعه، و برنامه زندگى آن ها مى تواند جمعى را هدايت يا عده اى را گمراه كند، بنا بر اين اعمال آن ها دو اثر دارد، يك اثر فردى و ديگر اثر اجتماعى، و از اين لحاظ هر يك داراى پاداش و كيفرى است.

لذا در حديثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم كه فرمود:

«يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد!؛ هفتاد گناه جاهل بخشوده مى شود پيش از آن كه يك گناه از عالم بخشوده شود!»(1)

از اين گذشته همواره رابطه نزديكى ميان سطح علم و معرفت با پاداش و كيفر است، همان گونه كه در بعضى از احاديث اسلامى مى خوانيم:

«ان الثواب على قدر العقل؛ پاداش به اندازه عقل و آگاهى انسان است.»(2)

و در حديث ديگرى از امام باقر(علیه السلام) آمده است

«انما يداق اللَّه العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا؛ خداوند در روز قيامت در حساب بندگان به اندازه عقلى كه به آن ها در دنيا داده دقت و سختگيرى مى كند.»(3)

حتى در روايتى از امام صادق(علیه السلام) آمده است كه: توبه عالم در بعضى از مراحل پذيرفته نخواهد شد، سپس به اين آيه شريفه استناد، فرمود: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ

ص: 82


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 1، ص: 37.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 1، ص: 9.
3- . همان.

لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ»؛(1) «توبه تنها براى كسانى است كه از روى جهل و نادانى كار بدى انجام مى دهند.»(2)

و از اين جا روشن مى شود كه ممكن است مفهوم «مضاعف» یا «مرتين» در اين جا افزايش ثواب و عقاب باشد، گاه دو برابر و گاه بيش تر، درست همانند اعدادى كه جنبۀ «تكثير» دارد به خصوص اين كه «راغب» در «مفردات» در معنى «ضعف» مى گويد: ضاعفته ضممت اليه مثله فصاعدا؛ آن را مضاعف ساختم يعنى همانندش و يا بيش تر و چند برابر آن افزودم.»

روايتى كه در بالا درباره تفاوت گناه عالم و جاهل تا هفتاد برابر ذكر كرديم گواه ديگرى بر اين مدعا است.

اصولاً سلسله مراتب اشخاص و تفاوت آن بر اثر موقعيت اجتماعى و الگو و اسوه بودن نيز ايجاب مى كند كه پاداش و كيفر الهى نيز به همين نسبت باشد.

اين بحث را با حديثى از امام سجاد على بن الحسين(علیه السلام) پايان مى دهيم:

كسى به امام عرض كرد:

«انكم اهل بيت مغفور لكم؛ شما خانواده اى هستيد كه خداوند شما را مشمول آمرزش خود قرار داده.»

امام در غضب شد و فرمود:

«نحن احرى ان يجرى فينا ما اجرى اللَّه فى ازواج النبى(صلی الله علیه و آله) من ان نكون كما تقول، انا نرى لمحسننا ضعفين من الاجر و لمسيئنا ضعفين من العذاب، ثم قرء

ص: 83


1- . نساء / 17.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 1، ص: 38.

الايتين؛ ما سزاوارتريم كه آن چه را خدا درباره همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) جارى كرده در مورد ما جارى شود، نه چنان كه تو مى گويى، ما براى نيكوكارانمان دو پاداش، و براى بدكارانمان دو كيفر و عذاب قائل هستيم، سپس دو آيه فوق را به عنوان شاهد تلاوت فرمود.»(1)

تفسير

همسران پيامبر بايد چنين باشند!

در آيات گذشته سخن از موقعيت و مسئوليت سنگين همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود، در آيات مورد بحث اين موضوع هم چنان ادامه مى يابد و طى آياتى هفت دستور مهم به همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى دهد.

نخست در مقدمه كوتاهى مى فرمايد: «اى همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) شما هم چون يكى از زنان عادى نيستيد اگر تقوا پيشه كنيد»؛ «يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَ».

شما به خاطر انتساب تان به پيامبر(صلی الله علیه و آله) از يك سو، و قرار گرفتنتان در كانون وحى و شنيدن آيات قرآن و تعليمات اسلام از سوى ديگر داراى موقعيت خاصى هستيد كه مى توانيد سرمشقى براى همه زنان باشيد، چه در مسير تقوا و چه در مسير گناه.

بنا بر اين موقعيت خود را درك كنيد و مسئوليت سنگين خويش را به فراموشى نسپاريد و بدانيد كه اگر تقوا پيشه كنيد در پيش گاه خدا مقام بسيار ممتازى خواهيد داشت.

ص: 84


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص: 354.

و به دنبال اين مقدمه كه طرف را براى پذيرش مسئوليت ها آماده مى سازد و به آن ها شخصيت مى دهد نخستين دستور در زمينه عفت صادر مى كند و مخصوصاً به سراغ يك نكته باريك مى رود تا مسائل ديگر در اين رابطه خود به خود روشن

گردد، مى فرمايد: «بنا بر اين به گونه اى هوس انگيز سخن نگوئيد كه بيماردلان در شما طمع كنند»؛ «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ».

بلكه به هنگام سخن گفتن، جدى و خشك و به طور معمولى سخن بگوئيد، نه هم چون زنان كم شخصيت كه سعى دارند با تعبيرات تحريك كننده كه گاه توام با ادا و اطوار مخصوصى است كه افراد شهوت ران را به فكر گناه مى افكند سخن بگوئيد.

تعبير به «الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ»؛ (كسى كه در دل او بيمارى است) تعبير بسيار گويا و رسايى است از اين حقيقت كه غريزه جنسى در حد تعادل و مشروع عين سلامت است، اما هنگامى كه از اين حد بگذرد نوعى بيمارى خواهد بود تا آن جا كه گاه به سر حد جنون مى رسد كه از آن تعبير به «جنون جنسى» مى كنند و امروز دانشمندان انواع و اقسامى از اين بيمارى روانى را كه بر اثر طغيان اين غريزه و تن در دادن به انواع آلودگی هاى جنسى و محيط هاى كثيف به وجود مى آيد در كتب خود شرح داده اند.

در پايان آيه دومين دستور را به اين گونه شرح مى دهد: «شما بايد به صورت شايسته اى كه مورد رضاى خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله) و توام با حق و عدالت باشد سخن بگوئيد»؛ «وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً».

ص: 85

در حقيقت جمله لا تخضعن بالقول اشاره به كيفيت سخن گفتن دارد و جملۀ «قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً» اشاره به محتواى سخن.

البته قول معروف «گفتار نيك و شايسته» معنى وسيعى دارد كه علاوه بر آن چه گفته شد، هر گونه گفتار باطل و بيهوده و گناه آلود و مخالف حق را نفى مى كند.

ضمناً جملۀ اخير مى تواند، توضيحى براى جمله نخست باشد، مبادا كسى تصور كند كه بايد برخورد زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) با مردان بيگانه موذيانه يا دور از ادب باشد؛ بلكه بايد بر خورد شايسته و مؤدبانه و در عين حال بدون هيچ گونه جنبه هاى تحريك آميز داشته باشد؛ سپس سومين دستور را كه آن در زمينه رعايت عفت است چنين بيان مى كند:

«شما در خانه هاى خود بمانيد و هم چون جاهليت نخستين در ميان جمعيت ظاهر نشويد» و اندام و وسائل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد؛ «وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى».

«قرن» از مادۀ «وقار» به معنى سنگينى است، و كنايه از قرار گرفتن در خانه ها است، بعضى نيز احتمال داده اند كه از مادۀ «قرار" بوده باشد كه از نظر نتيجه تفاوت چندانى با معنى اول نخواهد داشت (1).

«تبرج» به معنى آشكار شدن در برابر مردم است، و از مادۀ «برج» گرفته شده كه در برابر ديدگان همه ظاهر است.

اما اين كه منظور از جاهليت اولى چيست؟ ظاهراً همان جاهليتى است كه

ص: 86


1- . البته در صورتى كه از ماده قرار بوده باشد، فعل امر آن «اقررن» مى شود كه راء اول به عنوان تخفيف حذف شده و فتحه آن به قاف منتقل مى گردد و با وجود آن از همزه وصل بى نياز مى شويم و «قرن» مى شود.

مقارن عصر پيامبر(صلی الله علیه و آله) بوده، و به طورى كه در تواريخ آمده در آن موقع زنان حجاب درستى نداشتند، و دنباله روسرى هاى خود را به پشت سر مى انداختند به طورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردن بند و گوشواره هاى آن ها نمايان بود، و به اين ترتيب قرآن همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) را از اين گونه اعمال باز مى دارد.

بدون شك اين يك حكم عام است، و تكيه آيات بر زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) به عنوان تأكيد بيش تر است، درست مثل اين كه به شخص دانشمندى بگوئيم تو كه دانشمندى دروغ مگو، مفهومش اين نيست كه دروغ گفتن براى ديگران مجاز است؛ بلكه منظور اين است كه يك مرد عالم بايد به صورت مؤكدتر و جدى ترى از اين كار پرهيز كند.

به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه جاهليت ديگرى هم چون جاهليت عرب در پيش است كه ما امروز در عصر خود آثار اين پيش گويى قرآن در دنياى متمدن مادى را مى بينيم، ولى مفسران پيشين نظر به اين كه چنين امرى را پيش بينى نمى كردند، براى تفسير اين كلمه به زحمت افتاده بودند، لذا «جاهليت اولى» را به فاصله ميان آدم و نوح، و يا فاصله ميان عصر داود و سليمان كه زنان با پيراهن هاى بدن نما بيرون مى آمدند، تفسير كرده اند، تا جاهليت قبل از اسلام را «جاهليت ثانيه» بدانند!.

ولى چنان كه گفتيم نيازى به اين سخنان نيست؛ بلكه ظاهر اين است «جاهليت اولى» همان جاهليت قبل از اسلام است كه در جاى ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است (سوره آل عمران آيه 143 و سوره مائده آيه 50 و سوره فتح آيه 26)

ص: 87

و «جاهليت ثانيه»، جاهليتى است كه بعدا پيدا خواهد شد (هم چون عصر ما) شرح بيش تر اين موضوع را در بحث نكات خواهيم داد.

بالآخره دستور «چهارم» و «پنجم» و «ششم» را به اين صورت بيان مى فرمايد: «شما زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) نماز را بر پا داريد، زكات را ادا كنيد، و خدا و رسولش را اطاعت نمائيد»؛ «وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ».

اگر در ميان عبادات روى نماز و زكات، تكيه مى كند به خاطر آن ست كه نماز مهم ترين راه ارتباط و پيوند با خالق است، و زكات هم در عين اين كه عبادت بزرگى است پيوند محكمى با خلق خدا محسوب مى شود.

و اما جملۀ «أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» يك حكم كلى است كه تمام برنامه هاى الهى را فرا مى گيرد.

اين دستورات سه گانه نيز نشان مى دهد كه احكام فوق مخصوص به زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيست؛ بلكه براى همگان است هر چند در مورد آنان تأكيد بيش ترى دارد.

در پايان آيه مى افزايد: «خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت(علیهم السلام) دور كند و كاملاً شما را پاك سازد»؛ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».

تعبير به «انما» كه معمولاً براى حصر است، دليل بر اين است كه اين موهبت ويژه خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله) است.

جملۀ «يريد» اشاره به اراده تكوينى پروردگار است، و گرنه اراده تشريعى، و به

ص: 88

تعبير ديگر لزوم پاك نگاهداشتن خويش، انحصارى به خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله) ندارد، و همۀ مردم بدون استثناء به حكم شرع موظفند از هر گونه گناه و پليدى پاك باشند.

ممكن است گفته شود اراده تكوينى موجب يك نوع جبر است، ولى با توجه به بحث هايى كه در مسأله معصوم بودن انبياء و امامان داشته ايم پاسخ اين سخن روشن مى شود و در اين جا به طور خلاصه مى توان گفت: معصومان داراى يك نوع شايستگى اكتسابى از طريق اعمال خويشند، و يك نوع لياقت ذاتى و موهبتى از سوى پروردگار، تا بتوانند الگو و اسوه مردم بوده باشند.

به تعبير ديگر معصومان(علیهم السلام) به خاطر تأييدات الهى و اعمال پاك خويش، چنان هستند كه در عين داشتن قدرت و اختيار براى گناه كردن به سراغ گناه نمى روند درست همان گونه كه هيچ فرد عاقلى حاضر نيست، قطعه آتشى را بر دارد و به دهان خويش بگذارد با اين كه نه اجبارى در اين كار است و نه اكراهى، اين حالتى است كه از درون وجود خود انسان بر اثر آگاهيها و مبادى فطرى و طبيعى مى جوشد، بى آن كه جبر و اجبارى در كار باشد.

واژۀ «رجس» به معنى شى ء ناپاك است خواه ناپاك از نظر طبع آدمى باشد يا به حكم عقل يا شرع و يا همه اين ها(1).

و اين كه: در بعضى از كلمات، «رجس» به معنى «گناه» یا «شرك» یا «بخل و حسد» و يا «اعتقاد باطل» و مانند آن تفسير شده، در حقيقت بيان مصداق هايى از آن است، و گرنه مفهوم اين كلمه، مفهومى عام وفراگير است، و همه انواع پليدی ها

ص: 89


1- . «راغب» در كتاب «مفردات» در مادۀ «رجس» معنى فوق و چهار نوع مصداق آن را بيان كرده است.

را به حكم اين كه الف و لام در اين جا به اصطلاح «الف و لام جنس» است شامل مى شود.

«تطهير» به معنى پاك ساختن و در حقيقت تأكيدى است بر مسأله «اذهاب رجس» و نفى پليدی ها، و ذكر آن به صورت «مفعول مطلق» در اين جا نيز تأكيد ديگرى بر اين معنى محسوب مى شود.

و اما تعبير «اهل البيت» به اتفاق همه علماى اسلام و مفسران، اشاره به اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه و آله) است، و اين چيزى است كه از ظاهر خود آيه نيز فهميده مى شود، چرا كه «بيت" گرچه به صورت مطلق در اين جا ذكر شد، اما به قرينه آيات قبل و بعد، منظور از آن، بيت و خانه پيامبر(صلی الله علیه و آله) است (1).

اما اين كه مقصود از «اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه و آله)» در اين جا چه اشخاصى مى باشد؟

در ميان مفسران گفتگو است، بعضى آن را مخصوص همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) دانسته اند، و آيات قبل و بعد را كه درباره ازواج رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سخن مى گويد، قرينه اين معنى شمرده اند.

ولى با توجه به يك مطلب، اين عقيده نفى مى شود و آن اين كه ضميرهايى كه در آيات قبل و بعد آمده عموما به صورت ضمير «جمع مؤنث» است، در حالى كه ضمائر اين قسمت از آيه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» همه به صورت «جمع مذكر» است، و اين نشان مى دهد معنى ديگرى در نظر بوده است.

ص: 90


1- . اين كه بعضى «بيت» را در اين جا اشاره به «بيت اللَّه الحرم» و كعبه دانسته اند و اهل آن را «متقون» شمرده اند بسيار با سياق آيات نامتناسب است، چرا كه در اين آيات سخن از پيامبر( ص) و بيت او در ميان است نه بيت اللَّه الحرام و هيچ گونه قرينه اى بر آن چه گفته اند وجود ندارد.

لذا بعضى ديگر از مفسران از اين مرحله گام فراتر نهاده و آيه را شامل همه خاندان پيامبر اعم از مردان و همسران او دانسته اند.

از سوى ديگر روايات بسيار زيادى كه در منابع اهل سنت و شيعه وارد شده معنى دوم يعنى شمول همه خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله) را نيز نفى مى كند و مى گويد:

مخاطب در آيه فوق منحصرا پنج نفرند: پيامبر(صلی الله علیه و آله)، على(علیه السلام) و فاطمه(س) و حسن(علیه السلام) و حسين(علیه السلام).

با وجود اين نصوص فراوان كه قرينه روشنى بر تفسير مفهوم آيه است تنها تفسير قابل قبول براى اين آيه همان معنى سوم يعنى اختصاص به «خمسه طيبه» است.

تنها سؤالى كه در اين جا باقى مى ماند اين است كه چگونه در لابلاى بحث از وظايف زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) مطلبى گفته شده است كه شامل زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) نمى شود.

پاسخ اين سؤال را مفسر بزرگ مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» چنين مى گويد: «اين اولين بار نيست كه در آيات قرآن به آياتى برخورد مى كنيم كه در كنار هم قرار دارند و اما از موضوعات مختلفى سخن مى گويند، قرآن پر است از اين گونه بحث ها، هم چنين در كلام فصحاى عرب و اشعار آنان نيز نمونه هاى فراوانى براى اين موضوع موجود است».

مفسر بزرگ نويسنده «الميزان» پاسخ ديگرى بر آن افزوده كه خلاصه اش چنين است: «ما هيچ دليلى در دست نداريم كه جملۀ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ...» همراه اين آيات نازل شده است؛ بلكه از روايات به خوبى استفاده

ص: 91

مى شود كه اين قسمت جداگانه نازل گرديده، امام به هنگام جمع آورى آيات قرآن در عصر پيامبر يا بعد از آن در كنار اين آيات قرار داده شده است.

پاسخ سومى كه مى توان از سؤال داد اين است كه قرآن مى خواهد به همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) بگويد: شما در ميان خانواده اى قرار داريد كه گروهى از آنان معصومند، كسى كه در زير سايه درخت عصمت و در كانون معصومان قرار گرفته سزاوار است كه بيش از ديگران مراقب خود باشد و فراموش نكنيد كه انتساب او به خانواده اى كه پنج معصوم پاك در آن است مسئليتهاى سنگينى براى او ايجاد مى كند، و خدا و خلق خدا انتظارات فراوانى از او دارند.

در بحث نكات به خواست خدا از روايات اهل سنت و شيعه كه در تفسير اين آيه وارد شده است مشروحا سخن خواهيم گفت. در آخرين آيه مورد بحث، «هفتمين» و آخرين وظيفه همسران پيامبر بيان شده است، و هشدارى است به همه آنان براى استفاده كردن از بهترين فرصتى كه در اختيار آنان براى آگاهى بر حقايق اسلام قرار گرفته، مى فرمايد:

«آن چه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت و دانش خوانده مى شود، ياد كنيد» و خود را در پرتو آنبسازيد كه بهترين فرصت را در اختيار داريد؛ «وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ».

شما در خاست گاه وحى قرار گرفته ايد و در مركز و كانون نور قرآن، حتى اگر در خانه نشسته ايد مى توانيد از آياتى كه در فضاى خانه شما از زبان مبارك پيامبر(صلی الله علیه و آله) طنين افكن است، به طور شايسته از تعليمات اسلام و سخنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) بهره مند شويد كه هر نفسش درسى است و هر سخنش برنامه اى! در اين كه ميان «آياتِ اللَّهِ»

ص: 92

و «حكمت» چه فرقى است؟ بعضى از مفسران گفته اند، هر دو اشاره به قرآن است، منتهى تعبير به «آيات" جنبه اعجاز آن را بيان مى كند و تعبير به «حكمت» محتواى عميق و دانشى را كه در آن نهفته است باز مى گويد.

بعضى ديگر گفته اند: «آيات اللَّه» اشاره به آيات قرآن است و «حكمت» اشاره به سنت پيامبر(صلی الله علیه و آله) و اندرزهاى حكيمانه او.

گر چه هر دو تفسير، مناسب مقام و الفاظ آيه است، اما تفسير اول نزديك تر به نظر مى رسد، چرا كه تعبير به «تلاوت" با آيات الهى مناسب تر است، به علاوه در آيات متعددى از قرآن، تعبير «نزول» در مورد آيات و حكمت، هر دو آمده است، مانند آيه 231 بقره؛ «و ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ»؛ شبيه همين تعبير در آيه 113 سوره نساء نيز آمده است.

سرانجام در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند لطيف و خبير است»؛ «إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً».

اشاره به اين كه او از دقيق ترين و باريك ترين مسائل با خبر و آگاه است، و نيات شما را به خوبى مى داند، و از اسرار درون سينه هاى شما با خبر است.

اين در صورتى است كه «لطيف» را به معنى كسى كه از دقايق آگاه است تفسير كنيم، و اگر به معنى «صاحب لطف" تفسير شود اشاره به اين است كه خداوند هم نسبت به شما همسران پيامبر، لطف و رحمت دارد، و هم از اعمالتان" خبير» و آگاه است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه تكيه بر عنوان «لطيف» به خاطر اعجاز آيات

ص: 93

قرآن و تكيه بر «خبير» به خاطر محتواى حكمت آميز آن باشد، در عين حال اين معانى هم با هم منافات ندارند و قابل جمعند.

نكته ها
1. آيه تطهير، برهان روشن عصمت است

بعضى از مفسران، «رجس» را در آيه فوق، تنها اشاره به شرك و يا «گناهان كبيره زشت» هم چون «زنا» دانسته اند، در حالى كه هيچ دليلى بر اين محدوديت در دست نيست؛ بلكه اطلاق «الرجس» (با توجه به اين كه الف و لام آن «الف و لام جنس» است) هر گونه پليدى و گناه را شامل مى شود، چرا كه گناهان همه رجسند، و، لذا اين كلمه در قرآن به «شرك»، «مشروبات الكلى»، «قمار»، «نفاق»، «گوشت هاى حرام و ناپاك» و مانند آن اطلاق شده است (حج- 30. مائده- 90. توبه- 125. انعام- 145).

و با توجه به اين كه اراده الهى تخلف ناپذير است، و جملۀ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ» دليل بر اراده حتمى او مى باشد، مخصوصاً با توجه به كلمۀ «انما» كه براى حصر و تأكيد است روشن مى شود كه اراده قطعى خداوند بر اين قرار گرفته كه اهل بيت از هر گونه رجس و پليدى و گناه پاك باشند، و اين همان مقام عصمت است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه منظور از اراده الهى در اين آيه دستورات و احكام او در مورد حلال و حرام نيست، چرا كه اين دستورات شامل همگان مى شود و اختصاص به اهل بيت ندارد بنا بر اين با مفهوم كلمه انما سازگار نمى باشد.

ص: 94

پس اين اراده مستمر اشاره به يك نوع امداد الهى است كه اهل بيت را بر عصمت و ادامه آن يارى مى دهد و در عين حال منافات با آزادى اراده و اختيار ندارد.

در حقيقت مفهوم آيه همان چيزى است كه در «زيارت جامعه» نيز آمده است: «عصمكم اللَّه من الذلل و آمنكم من الفتن، و طهركم من الدنس، و اذهب عنكم الرجس، و طهركم تطهيرا؛ خداوند شما را از لغزش ها حفظ كرد و از فتنه انحرافات در امان داشت، و از آلودگی ها پاك ساخت و پليدى را از شما دور كرد، و كاملاً تطهير نمود.»

با اين توضيح در دلالت آيه فوق بر مقام عصمت اهل بيت نبايد ترديد كرد.2. آيه تطهير درباره چه كسانى است؟

گفتيم اين آيه گرچه در لابلاى آيات مربوط به همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمده اما تغيير سياق آن (تبديل ضميرهاى «جمع مؤنث» به «جمع مذكر») دليل بر اين است كه اين آيه محتوايى جداى از آن آيات دارد.

به همين دليل حتى كسانى كه آيه را مخصوص به پيامبر(صلی الله علیه و آله) و على و فاطمه و حسن و حسين(علیه السلام) ندانسته اند معنى وسيعى براى آن قائل شده اند كه هم اين بزرگواران را شامل مى شود و هم همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) را.

ولى روايات فراوانى در دست داريم كه نشان مى دهد آيه مخصوص اين بزرگواران است، و همسران در اين معنى داخل نيستند هر چند از احترام متناسب برخوردارند. اينك بخشى از آن روايات را ذيلا از نظر مى گذرانيم:

الف. رواياتى كه از خود همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) نقل شده و مى گويد:

«هنگامى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) سخن از اين آيه شريفه مى گفت، ما از او سؤال

ص: 95

كرديم كه جزء آن هستيم فرمود: شما خوبيد اما مشمول اين آيه نيستيد! از آن جمله روايتى است كه «ثعلبى» در تفسير خود از «ام سلمه» نقل كرده كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه خود بود كه فاطمه(س) پارچه حريرى نزد آن حضرت آورد، پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا كن، آن ها را آورد، سپس غذا خوردند بعد پيامبر(صلی الله علیه و آله) عبايى بر آن ها افكند و گفت:

«اللهم هؤلاء اهل بيتي و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا؛ خداوندا اين ها خاندان منند، پليدى را از آن ها دور كن، و از هر آلودگى پاكشان گردان» و در اين جا آيۀ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ» نازل شد... من گفتم آيا من هم با شما هستم اى رسول خدا! فرمود: «انك الى خير؛ تو بر خير و نيكى هستى» (اما در زمره اين گروه نيستى)(1).

و نيز «ثعلبى» خود از «عايشه» چنين نقل مى كند: «هنگامى كه از او درباره جنگ جمل و دخالت او در آن جنگ ويران گر سؤال كردند (با تأسف) گفت:

اين يك تقدير الهى بود!، و هنگامى كه درباره على(علیه السلام) از او سؤال كردند، چنين گفت:

«تسئلنى عن احب الناس كان الى رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) و زوج احب الناس، كان الى رسول اللَّه لقد رأيت عليا و فاطمة و حسنا و حسينا(علیهم السلام) و جمع رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) بثوب عليهم ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتي و حامتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، قالت: فقلت يا رسول اللَّه! انا من اهلك قال تنحى فانك الى خير!؛ آيا از من درباره كسى سؤال مى كنى كه محبوب ترين مردم نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود، و از كسى مى پرسى كه همسر

ص: 96


1- . «طبرسى» در «مجمع البيان» ذيل آيه مورد بحث می نویسد: «اين، ح به طرق ديگر نيز از ام سلمه به همين مضمون نيز نقل شده است.» (ر.ک: حا کم حسکا نی، عبید الله بن عبد الله، شواهد التنزیل، ج 2، ص: 56)

محبوب ترين مردم نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بود، من با چشم خود، على و فاطمه و حسن و حسين را ديدم كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) آن ها را در زير لباسى جمع كرده بود و فرمود: خداوندا! اين ها خاندان منند و حاميان من، رجس را از آن ها ببر و از آلودگی ها پاكشان فرما، من عرض كردم اى رسول خدا آيا من هم از آن ها هستم؟ فرمود: دور باش، تو بر خير و نيكى هستى (اما جزء اين جمع نمى باشى).»(1)

اين گونه روايات با صراحت مى گويد كه همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) جزء عنوان اهل بيت در اين آيه نيستند.

ب. روايات بسيار فراوانى در مورد حديث كساء به طور اجمال وارد شده كه از همه آن ها استفاده مى شود، پيامبر(صلی الله علیه و آله)، على و فاطمه و حسن و حسين(علیهم السلام) را فرا خواند- و يا به خدمت او آمدند- پيامبر(صلی الله علیه و آله) عبايى بر آن ها افكند، و گفت:

خداوندا! اين ها خاندان منند، رجس و آلودگى را از آن ها دور كن، در اين هنگام آيۀ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ» نازل گرديد.

دانشمند معروف حاكم حسكانى نيشابورى در «شواهد التنزيل» اين روايات را به طرق متعدد از راويان مختلفى گرد آورى كرده است (2).

در اين جا اين سؤال جلب توجه مى كند كه هدف از جمع كردن آن ها در زير كساء چه بوده؟

گويا پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خواسته است كاملاً آن ها را مشخص كند و بگويد آيه

ص: 97


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذيل آيه مورد بحث.
2- . حا کم حسکا نی، عبید الله بن عبد الله، شواهد التنزیل، ج 2، ص: 31 به بعد.

فوق، تنها درباره اين گروه است،مبادا كسى مخاطب را در اين آيه تمام بيوتات پيامبر(صلی الله علیه و آله) و همه كسانى كه جزء خاندان او هستند بداند.

حتى در بعضى از روايات آمده است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) سه بار اين جمله را تكرار كرد: «اللهم هؤلاء اهل بيتي و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا؛(1)

خداوندا اهل بيت من اين ها هستند؛ پليدى را از آن ها دور كن.»

ج. در روايات فراوان ديگرى مى خوانيم: بعد از نزول آيه فوق، پيامبر(صلی الله علیه و آله) مدت شش ماه، هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه(س) مى گذشت صدا مى زد:

«الصلاة يا اهل البيت! إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؛ هنگام نماز است اى اهل بيت!، خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد.» اين حديث را «حاكم حسكانى» از «انس بن مالك» نقل كرده است (2).

در روايت ديگرى كه از «ابو سعيد خدرى" از پيامبر(صلی الله علیه و آله) نقل شده مى خوانيم: «پيامبر اين برنامه را تا هشت يا نه ماه ادامه داد!»(3)

حديث فوق را «ابن عباس» نيز از پيامبر(صلی الله علیه و آله) نقل كرده است (4).

اين نكته قابل توجه است كه تكرار اين مسأله در مدت شش يا هشت يا نه ماه به طور مداوم در كنار خانه فاطمه(س) براى اين است كه مطلب را كاملاً

ص: 98


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ذيل آيه مورد بحث.
2- . حا کم حسکا نی، عبید الله بن عبد الله، شواهد التنزیل، ج 2، ص: 11.
3- . همان، ج 2، ص: 28 و 29.
4- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ذيل آيه مورد بحث.

مشخص كند تا در آينده ترديدى براى هيچ كس باقى نماند كه اين آيه تنها در شأن اين گروه نازل شده است به خصوص اين كه تنها خانه اى كه در ورودى آن در مسجد پيامبر(صلی الله علیه و آله) باز مى شد، بعد از آن كه دستور داد درهاى خانه هاى ديگران به سوى مسجد بسته شود در خانه فاطمه بود و طبعاً هميشه جمعى از مردم به هنگام نماز اين سخن را در آن جا از پيامبر مى شنيدند.

با اين حال جاى تعجب است كه بعضى از مفسران اصرار دارند كه آيه مفهوم عامى دارد و همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيز در آن وارد هستند، هر چند اكثريت علماى اسلام اعم از شيعه و اهل سنت آن را محدود به اين پنج تن مى دانند.

قابل توجه اين كه «عايشه» همسر پيامبر(صلی الله علیه و آله) كه طبق گواهى روايات اسلامى در بازگو كردن فضائل خود و ريزه كاری هاى ارتباطش با پيامبر چيزى فروگذار نمى كرد اگر اين آيه شامل او مى شد قطعا در لابلاى سخنانش به مناسبتهاى از آن سخن مى گفت در حالى كه هرگز چنين چيزى از او نقل نشده است.

د. روايات متعددى از «ابو سعيد خدرى» صحابى معروف نقل شده كه با صراحت گواهى مى دهد: «نزلت فى خمسة: فى رسول اللَّه و على و فاطمه و الحسن و الحسين(علیهم السلام)؛ اين آيه تنها درباره همان پنج تن نازل شده است.»(1)

اين روايات به قدرى زياد است كه بعضى از محققين آن را متواتر مى دانند.

از مجموع آن چه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه منابع و راويان احاديثى كه دلالت بر انحصار آيه به پنج تن مى كند به قدرى زياد است كه جاى ترديد در آن باقى نمى گذارد تا آن جا كه در شرح «احقاق الحق» بيش از هفتاد منبع از منابع

ص: 99


1- . حا کم حسکا نی، عبید الله بن عبد الله، شواهد التنزیل، ج 2، ص: 25.

معروف اهل سنت گرد آورى شده، و منابع شيعه در اين زمينه از هزار هم مى گذرد(1)

نويسنده كتاب" شواهد التنزيل" كه از علماى معروف برادران اهل سنت است بيش از 130 حديث در اين زمينه نقل كرده است (2).

از همه اين ها گذشته پاره اى از همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) در طول زندگى خود به كارهايى دست زدند كه هرگز با مقام معصوم بودن سازگار نيست، مانند ماجراى جنگ جمل كه قيامى بود بر ضد امام وقت كه سبب خونريزى فراوانى گرديد و به گفته بعضى از مورخان تعداد كشتگان اين جنگ به هفده هزار نفر بالغ مى شد.

بدون شك اين ماجرا به هيچ وجه قابل توجيه نيست و حتى مى بينيم كه خود عايشه نيز بعد از اين حادثه، اظهار ندامت مى كند كه نمونه اى از آن در بحث هاى پيشين گذشت.

عيب جويى كردن «عايشه» از «خديجه» كه از بزرگ ترين و فداكارترين و با فضيلت ترين زنان اسلام استدر تاريخ اسلام مشهور است، اين سخن به قدرى بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) ناگوار آمد كه از شدت غضب مو بر تنش راست شد و فرمود:

به خدا سوگند كه هرگز همسرى بهتر از او نداشتم، او زمانى ايمان آورد كه مردم كافر بودند و زمانى اموالش را در اختيار من گذاشت كه مردم همه از من بريده بودند!(3).

ص: 100


1- . جهت مطالعۀ بیش تر ر.ک: حا ئری اسکوئی، موسی، احقاق الحق، ج 2، و پاورقی هاى آن.
2- . جهت مطالعۀ بیش تر ر.ک: حا کم حسکا نی، عبید الله بن عبد الله، شواهد التنزیل، ج 2، ص: 10 الی 92.
3- . شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات، ص: 229، نامه 72.
3. آيا اراده الهى در اين جا تكوينى است يا تشريعى؟

در لابلاى تفسير آيه، اشاره اى به اين موضوع داشتيم كه «اراده» در جملۀ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ»، اراده تكوينى است نه تشريعى.

براى توضيح بيش تر بايد ياد آور شويم كه منظور از اراده تشريعى همان اوامر و نواهى الهى است، فى المثل خداوند از ما نماز و روزه و حج و جهاد خواسته، اين اراده تشريعى است.

معلوم است كه اراده تشريعى به افعال ما تعلق مى گيرد نه افعال خداوند، در حالى كه در آيه فوق، متعلق اراده افعال خدا است، مى گويد: خدا اراده كرده است كه پليدى را از شما ببرد، بنا بر اين چنين اراده اى بايد تكوينى باشد، و مربوط به خواست خداوند در عالم تكوين.

افزون بر اين، مسأله «اراده تشريعى" نسبت به پاكى و تقوا، انحصار به اهل بيت(علیهم السلام) ندارد چرا كه خدا به همه دستور داده است پاك باشند و با تقوا، و اين مزيتى براى آن ها نخواهد بود، زيرا همه مكلفان مشمول اين فرمانند.

به هر حال اين موضوع يعنى اراده تشريعى نه تنها با ظاهر آيه سازگار نيست كه با احاديث گذشته به هيچ وجه تناسبى ندارد، زيرا همه اين احاديث سخن از يك مزيت والا و ارزش مهم ويژه مى كند كه مخصوص اهل بيت(علیهم السلام) است.

اين نيز مسلم است كه «رجس» در اين جا به معنى پليدى ظاهرى نمى باشد؛ بلكه اشاره به پليدی هاى باطنى است و اطلاق اين كلمه، هر گونه انحصار و محدوديت را در شرك و كفر و اعمال منافى عفت و مانند آن نفى مى كند، و همه گناهان و آلودگی هاى عقيدتى و اخلاقى و عملى را شامل مى شود.

ص: 101

نكتۀ ديگرى كه بايد به دقت متوجه آن بود اين است كه اراده تكوينى كه به معنى خلقت و آفرينش است در اين جا به معنى مقتضى است نه علت تامه، تا موجب جبر و سلب اختيار گردد.

توضيح اين كه: مقام عصمت به معنى يك حالت تقواى الهى است كه به امداد پروردگار در پيامبران و امامان ايجاد مى شود اما با وجود اين حالت، چنان نيست كه آن ها نتوانند گناه كنند؛ بلكه قدرت اين كار را دارند، و با اختيار خود از گناه چشم مى پوشند.

درست همانند يك طبيب بسيار آگاه كه هرگز يك ماده بسيار سمى را كه خطرات جدى آن را مى داند هرگز نمى خورد با اين كه قدرت بر اين كار دارد، اما آگاهيها و مبادى فكرى و روحى او سبب مى شود كه با ميل و اراده خود از اين كار چشم بپوشد.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه اين تقواى الهى موهبت ويژه اى است كه به پيغمبران داده شد نه به ديگران، ولى بايد توجه داشت كه خداوند اين امتياز را به خاطر مسئوليت سنگين رهبرى به آن ها داده بنا بر اين امتيازى است كه بهره آن عايد همگان مى شود و اين عين عدالت است، درست مانند امتياز خاصى است كه خداوند به پرده هاى ظريف و بسيار حساس چشم داده كه تمام بدن از آن بهره مى گيرد.

از اين گذشته به همان نسبت كه پيامبران امتياز دارند و مشمول مواهب الهى هستند مسئوليتشان نيز سنگين است و يك ترك اولاى آن ها معادل يك گناه بزرگ افراد عادى است، و اين مشخص كننده خط عدالت است.

ص: 102

نتيجه اين كه: اين اراده يك اراده تكوينى است در سر حد يك مقتضى (نه علت تامه) و در عين حال نه موجب جبر است و نه سلب مزيت و افتخار.

4. جاهليت قرن بيستم!

همان گونه كه اشاره شد جمعى از مفسران در تفسير «الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى» در آيات مورد بحث گرفتار شك و ترديد شدند گويى نتوانستند باور كنند كه بعد از ظهور اسلام، نوعى ديگر جاهليت در جهان پا به عرصه وجود خواهد گذاشت كه جاهليت عرب قبل از اسلام در مقابل آن موضوع كم اهميتى خواهد بود.ولى امروز اين امر براى ما كه شاهد مظاهر جاهليت وحشتناك قرن بيستم هستيم كاملاً حل شده است، و بايد آن را به حساب يكى از پيشگويی هاى اعجاز آميز قرآن مجيد گذارد.

اگر عرب در عصر جاهليت اولى، جنگ و غارتگرى داشت، و فى المثل چندين بار بازار عكاظ صحنه خونريزيهاى احمقانه گرديد كه چند تن كشته شدند، در جاهليت عصر ما جنگ هاى جهانى رخ مى دهد كه گاه بيست مليون نفر در آن قربانى و بيش از آن مجروح و ناقص الخلقه مى شوند! اگر در جاهليت عرب زنان، «تبرج به زينت» مى كردند، و روسرى هاى خود را كنار مى زدند به گونه اى كه مقدارى از سينه و گلو و گردن بند و گوشواره آن ها نمايان مى گشت، در عصر ما كلوپ هايى تشكيل مى شود بنام كلوپ برهنگان (كه نمونه آن در انگلستان معروف است) كه با نهايت معذرت افراد در آن برهنه مادرزاد مى شوند، رسوايی هاى پلاژهاى كنار دريا و استخرها و حتى معابر عمومى نگفتنى است.

اگر در جاهليت عرب، «زنان آلوده ذوات الاعلام» بودند كه پرچم بر در خانه

ص: 103

خود مى زدند تا افراد را به سوى خود دعوت كنند!، در جاهليت قرن ما افرادى هستند كه در روزنامه هاى مخصوص مطالبى را در اين زمينه مطرح مى كنند كه قلم از ذكر آن جدا شرم دارد، و جاهليت عرب بر آن صد شرف دارد.

خلاصه چه گوئيم از وضع مفاسدى كه در تمدن مادى ماشينى منهاى ايمان عصر ما وجود دارد كه ناگفتنش بهتر است، و نبايد اين تفسير را با آن آلوده كرد.

آن چه گفتيم فقط مشتى از خروار براى نشان دادن زندگى كسانى بود كه از خدا فاصله مى گيرند، و با داشتن هزاران دانشگاه و مراكز علمى و دانشمندان معروف، در منجلاب فساد غوطه ور شوند، و حتى گاهى همين مراكز علمى و دانشمندانشان در اختيار همان فجايع و مفاسد قرار مى گيرند.(1)

7. ارتباطات و تعاملات مادر، در دوران حاملگی

مادر، در دوران حاملگی، مسئولیت دقیق وحساس واساسی ومهمی را به عهده دارد، وآن این ست که باید در خوردن و آشامیدن و اعمال وکردار و گفتار و مجالست با دیگران، بسیار هوشیار و مواظب باشد، چرا که همه چیز در اطراف جنین، روی آن اثر مستقیم خواهد گذاشت.

وامام صادق(علیه السلام) در مورد مراحل و اسرار جنین در رحم مادر، به مفضل فرمودند:

و از جمله چيزها كه حجّت خود قرار مى دادند آن بود كه گاه هست از اناث، كه فرزندان بر خلاف مجراى عادت متولد مى شوند، مانند: آدمى كه يك عضوش ناقص است، يا يك عضوش زايد است، يا با خلقت مشوه و قبيح متولد مى شود و

ص: 104


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 17، ص: 280

بر خلاف خلقت انسان به وجود مى آيد، پس اين ها را دليل مى كردند بر ابطال مدبّر حكيم و «ارسطاطاليس»(1) حكيم رد كرد بر ايشان و گفت:

چيزى كه گاهى بنا بر عارضى چند كه در رحم حادث شود به عمل آيد، منافات ندارد با آن كه عقل حكم كند كه چون اكثر امور بر قانون حكمت واقع مى شود البته مدبّر حكيمى مى بايد؛

آن حضرت چنین فرمودند:

«وَ أَنْتَ يَا مُفَضَّلُ تَرَى أَصْنَافَ الْحَيَوَانِ أَنْ يَجْرِيَ أَكْثَرَ ذَلِكَ عَلَى مِثَالٍ وَ مِنْهَاجٍ وَاحِدٍ كَالْإِنْسَانِ يُولَدُ وَ لَهُ يَدَانِ وَ رِجْلَانِ وَ خَمْسُ أَصَابِعَ كَمَا عَلَيْهِ الْجُمْهُورُ مِنَ النَّاسِ فَأَمَّا مَا يُولَدُ عَلَى خِلَافِ ذَلِكَ فَإِنَّهُ لِعِلَّةٍ تَكُونُ فِي الرَّحِمِ أَوْ فِي الْمَادَّةِ الَّتِي يَنْشَأُ مِنْهَا الْجَنِينُ كَمَا يَعْرِضُ فِي الصِّنَاعَاتِ حِينَ يَتَعَمَّدُ الصَّانِعُ الصَّوَابَ فِي صَنْعَتِهِ فَيَعُوقُدُونَ ذَلِكَ عَائِقٌ فِي الْأَدَاةِ أَوْ فِي الْآلَةِ الَّتِي يَعْمَلُ فِيهَا الشَّی ءَ فَقَدْ يَحْدُثُ مِثْلُ ذَلِكَ فِي أَوْلَادِ الْحَيَوَان لِلْأَسْبَابِ الَّتِي وَصَفْنَا فَيَأْتِي الْوَلَدُ زَائِداً أَوْ نَاقِصاً أَوْ مُشَوَّهاً وَ يَسْلَمُ أَكْثَرُهَا فَيَأْتِي سَوِيّاً لَا عِلَّةَ فِيهِ فَكَمَا أَنَّ الَّذِي يَحْدُثُ فِي بَعْضِ أَعْمَالِ الْأَعْرَاضِ لِعِلَّةٍ فِيهِ لَا يُوجِبُ عَلَيْهَا جَمِيعاً الْإِهْمَالَ وَ عَدَمَ الصَّانِعِ كَذَلِكَ مَا يَحْدُثُ عَلَى بَعْضِ الْأَفْعَالِ الطَّبِيعِيَّةِ

ص: 105


1- . ارسطو فرزند نيقوماخوس از حكماى مبرز جهان است كه در سال 384 قبل از ميلاد در استاگيرا از بلاد مقدونيه از مادر متولد شد و در شصت و سه سالگى به سال 322 قبل از ميلاد درگذشت او در هفده سالگى به آتن سفر كرده و نزد افلاطون دانش آموخته است. رهبر فرزانه انقلاب آيت اللَّه خمينى(ره) در باره او مى نويسد: تعليمات منطقى و قواعد علم ميزان كه پايه دانش بشرى است مرهون تلاش هاى اين فيلسوف بزرگ است چون بنيان تعاليم منطقيه كرد به معلم اول مشهور شد و شيخ الرئيس اعجوبه روزگار در پيش تعاليم اين بزرگ مرد زانو به زمين زد و زمين ادب بوسيده و به گفته شيخ الرئيس تاكنون به قواعد منطقيه كه ارسطو بنا نهاده احدى را ياراى اشكال نبوده و آراء متين او دستخوش نقض و ابرام نشده...

لِعَائِقٍ يَدْخُلُ عَلَيْهَا لَا يُوجِبُ أَنْ يَكُونَ جَمِيعُهَا بِالْعَرَضِ وَ الِاتِّفَاقِ فَقَوْلُ مَنْ قَالَ فِي الْأَشْيَاءِ إِنَّ كَوْنَهَا بِالْعَرَضِ وَ الِاتِّفَاقِ مِنْ قَبِيلِ أَنَّ شَيْئاً مِنْهَا يَأْتِي عَلَى خِلَافِ الطَّبِيعَةِ بِعَرَضٍ يَعْرِضُ لَهُ خَطَأٌ وَ خَطَلٌ فَإِنْ قَالُوا وَ لِمَ صَارَ مِثْلُ هَذَا يَحْدُثُ فِي الْأَشْيَاءِ قِيلَ لَهُمْ لِيُعْلَمَ أَنَّهُ لَيْسَ كَوْنُ الْأَشْيَاءِ بِاضْطِرَارٍ مِنَ الطَّبِيعَةِ وَ لَا يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ سِوَاهُ كَمَا قَالَ الْقَائِلُونَ بَلْ هُوَ تَقْدِيرٌ وَ عَمْدٌ مِنْ خَالِقٍ حَكِيمٍ إِذْ جَعَلَ لِلطَّبِيعَةِ تَجْرِي أَكْثَرَ ذَلِكَ عَلَى مَجْرًى وَ مِنْهَاجٍ مَعْرُوفٍ وَ تَزُولُ احياناً عَنْ ذَلِكَ لِأَعْرَاضٍ تَعْرِضُ لَهَا فَيُسْتَدَلُّ بِذَلِكَ عَلَى أَنَّهَا مُصَرَّفَةٌ مُدَبَّرَةٌ فَقِيرَةٌ إِلَى إِبْدَاءِ الْخَالِقِ وَ قُدْرَتِهِ فِي بُلُوغِ غَايَتِهَا وَ إِتْمَامِ عَمَلِهَا تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ يَا مُفَضَّلُ خُذْ ما آتَيْتُكَ وَ احْفَظْ مَا مَنَحْتُكَ- وَ كُنْ لِرَبِّكَ مِنَ الشَّاكِرِينَ وَ لِآلَائِهِ مِنَ الْحَامِدِينَ وَ لِأَوْلِيَائِهِ مِنَ الْمُطِيعِينَ فَقَدْ شَرَحْتُ لَكَ مِنَ الْأَدِلَّةِ عَلَى الْخَلْقِ وَ الشَّوَاهِدِ عَلَى صَوَابِ التَّدْبِيرِ وَ الْعَمْدِ قَلِيلًا مِنْ كَثِيرٍ وَ جُزْءاً مِنْ كُلٍّ فَتَدَبَّرْهُ وَ فَكِّرْ فِيهِ وَ اعْتَبِرْ بِهِ؛ و تو اى مفضّل مى بينى كه اصناف حيوانات اكثر ايشان بر يك مثال و بر يك نهج مى آيند كه دو دست و دو پا و پنج انگشت مى دارند و آن چه نادراً بر خلاف اين واقع مى شود به سبب علتى است كه در رحم حادث مى شود، يا در مادّه كه جنين از آن به هم مى رسد عارض مى گردد چنان چه بلا تشبيه صانعى كه خواهد صنعتى را به عمل آورد و به اعتبار نقصى و علّتى كه در آلات و ادوات او هست نوع ديگر شود و اين منافات با حكمت و تدبير صانع ندارد. و اگر گويند كه: خدا قادر بود كه اين علّت را از رحم و از ماده زايل گرداند كه مستوى الخلقه فرزند متولد شود. جواب گوئيم كه: براى آن نكرد كه مردم بدانند كه اشياء به محض طبيعت به عمل نمى آيد كه هميشه بر يك نهج باشد و غير آن نتواند بود؛ بلكه به تقدير و عمد صادر مى شود از خالق حكيم مبين كه گاه چنان مى كند گاه چنين و استدلال كنند بر آن كه همه محتاجند به ايجاد خالق و قدرت او به نهايت كمال

ص: 106

برسند «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»؛ اى مفضّل! بگير آن چه به تو دادم، و حفظ كن آن چه به تو بخشيدم، و حمد كن نعمت هاى او را و شكر پروردگار خود را و مطيع دوستان او باش. به تحقيق كه شرح كردم براى تو از ادله بر خلق و شواهد بر صواب تدبير اندكى از بسيار و جزوى از كل، پس تدبّر كن در آن و عبرت بگير از آن.»

«فَقُلْتُ بِمَعُونَتِكَ يَا مَوْلَايَ أُقِرُّ عَلَى ذَلِكَ وَ أُبَلِّغُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِي فَقَالَ احْفَظْ بِمَشِيئَةِ اللَّهِ وَ لَا تَنْسَ إِنْ شَاءَ اللَّه. فَخَرَرْتُ مَغْشِيّاً عَلَيَّ فَلَمَّا أَفَقْتُ قَالَ كَيْفَ تَرَى نَفْسَكَ يَا مُفَضَّلُ فَقُلْتُ قَدِ اسْتَغْنَيْتُ بِمَعُونَةِ مَوْلَای وَ تأييدهِ عَنِ الْكِتَابِ الَّذِي كَتَبْتُهُ وَ صَارَ ذَلِكَ بَيْنَ يَدَيَّ كَأَنَّمَا أَقْرَؤُهُ مِنْ كَفِّي فَلِمَوْلَايَ الْحَمْدُ وَ الشُّكْرُ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ مُسْتَحِقُّهُ فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ فَرِّغْ قَلْبَكَ وَ اجْمَعْ إِلَيْكَ ذِهْنَكَ وَ عَقْلَكَ وَ طُمَأْنِينَتَكَ فَسَأُلْقِي إِلَيْكَ مِنْ عِلْمِ مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ بَيْنَهُمَا وَ فِيهِمَا مِنْ عَجَائِبِ خَلْقِهِ وَ أَصْنَافِ الْمَلَائِكَةِ وَ صُفُوفِهِمْ وَ مَقَامَاتِهِمْ وَ مَرَاتِبِهِمْ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى وَ سَائِرِ الْخَلْقِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِلَى الْأَرْضِ السَّابِعَةِ السُّفْلَى وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى حَتَّى يَكُونَ مَا وَعَيْتَهُ جُزْءاً مِنْ أَجْزَاءٍ انْصَرِفْ إِذَا شِئْتَ مُصَاحِباً مَكْلُوءاً فَأَنْتَ مِنَّا بِالْمَكَانِ الرَّفِيعِ وَ مَوْضِعُكَ مِنْ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ مَوْضِعُ الْمَاءِ مِنَ الصَّدَى وَ لَا تَسْأَلَنَّ عَمَّا وَعَدْتُكَ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً قَالَ الْمُفَضَّلُ فَانْصَرَفْتُ مِنْ عِنْدِ مَوْلَايَ بِمَا لَمْ يَنْصَرِفْ أَحَدٌ بِمِثْلِه؛(1) من گفتم به يارى تو اى مولاى من! قوت بر فهم و حفظ اين ها مى يابيم، پس دست مبارك خود را بر سينه من گذاشت و فرمود كه:

حفظ كن به مشيّت خدا و فراموش مكن ان شاء اللَّه تعالى، پس غشى بر من عارض شد و افتادم، چون به هوش آمدم فرمود: چگونه مى يابى خود را اى مفضّل؟

گفتم: به يارى و تقويت و تأييد مولاى

ص: 107


1- . مفضل بن عمر، توحید مفضل، ص: 182.

خود غنى شدم از كتابى كه نوشته بودم و همه در نزد من چنان حاضر است كه گويا از كف خود مى خوانم. و مولاى خود را حمد و شكر مى گويم چنان چه سزاوار است.

پس فرمود: اى مفضّل! فارغ گردان دل خود را و جمع كن به سوى خود ذهن و عقل و اطمينان خود را و به زودى القا خواهم كرد به سوى تو از علم ملكوت آسمان ها و زمين و آن چه خدا خلق كرده است در آن ها از عجايب مخلوقات و اصناف ملائكه و صفوف و مقامات و مراتب ايشان تا سدرة المنتهى و ساير خلق از جنيان و آدميان از زمين هفتم و آن چه در زير ثرى است تا آن چه اكنون فرا گرفته اى جز وى از اجزاى آن باشد. هر وقتى كه خواهى برو و بيا با ما مصاحبى و در حفظ و حمايت خدائى و تو را نزد ما مكان بلند هست و دل هاى مؤمنان تو را مى طلبند مانند آن تشنه كه آب طلب كند و آن چه را به تو وعده دادم از من سؤال مكنتا خود بگويم به تو اى مفضّل.

مفضّل گفت: پس برگشتم از نزد مولاى خود با نعمتى و كرامتى كه هيچ كس با چنين حالى بر نگشته بود.(1)»(2)

بنابر این آن چه از نقص در جنین حاصل می شود بیه اسباب وعلل مربوطه بر می گردد واین والدین هستند که باید بیش ترین مواظبت ها را داشته باشند.لذا

ص: 108


1- . مرحوم علامه مجلسى در کتاب بحارالانوار، ج 3، ص: 151 در فراز پايان، ح مى نويسد: برخى از فقرات، ح اشاره به تجرد نفس دارند (خداوند و حجت هاى او(علیهم السلام) حقيقت را بهتر مى دانند). استاد علامه طباطبائى(ره) در تعليقه مى افزايند: بلكه حديث، اشاره به وجود مجردهايى، غير از نفس مجرد دارد، چنان كه فرمود: «و كذلك الامور الروحانية اللطيفة» و از همين تعبير استفاده مى شود كه توصيف چيزى به روحانى و لطيف در انبار، مشعر بر تجرد آن است.
2- . مفضل بن عمر، توحید مفضل، ص: 230.

آرامش روحی وحالات معتدل معنوی و تلاوت آیات قرآن کریم، خصوصاً سوره مبارکه نور، بسیار اثرات مثبتی را بر جنین بجای خواهد گذارد.

8. تعاملات مادر و شير دهی به فرزند

شير مادر بهترين شير براى كودك

در کتاب «جا مع أحا دیث الشیعة» چنین آمده است:(1)

از امام صادق(علیه السلام) روايت است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «هر زنى كه از خانه شوهرش چيزى بردارد از جايى و در جايى بگذارد و منظورش سامان دهى باشد خداوند عز و جل به او مى نگرد و هر كس كه خدا به او بنگرد او را عذاب نمى كند.

ام سلمه گفت: مردان همه خوبى ها را بردند، پس چه چيزى براى زنان بيچاره است؟ حضرت فرمود: آرى اگر زن حامله شود او به سان روزه دار شب زنده دارى است كه با جان و مال در راه خدا جهاد مى كند و چون زايمان كند پاداشى دارد كه از بس بزرگ است نمى داند آن پاداش چيست و چون شير مى دهد در برابر هر مكيدن براى او مشابه يك آزاد سازى از فرزندان اسماعيل است و چون از شير دادن فارغ گردد فرشته اى بر پهلوى او مى زند و مى گويد: از نو آغاز به كار كن كه بخشيده شده اى.»

از امام صادق(علیه السلام) در روايتى طولانى درباره قصّه حضرت آدم و حوّاء آمده است... تا آن كه گويد: حوّاء گفت: «اى پروردگار من! از تو مى خواهم كه همان گونه كه به آدم دادى به من هم بدهى.

پروردگار متعال فرمود: من به تو حياء، رحمت و انس را بخشيدم و براى تو

ص: 109


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، باب51، ص: 819.

از ثواب غسل كردن و زاييدن چيزى نوشتم كه اگر آن را ببينى كه چه پاداش دائم و نعمت هميشگى و پادشاهى بزرگى است چشمت روشن مى شود.

اى حوّاء! هر زنى كه به هنگام زايمانش بميرد او را با شهيدان محشور مى كنم.

اى حوّاء! هر زنى كه درد زايمان او را بگيرد پاداش شهيد برايش مى نويسم و اگر سالم بماند و زايمان كند گناهانش را برايش مى آمرزم گرچه به اندازه كف دريا و ريگ بيابان و برگ درختان باشد و اگر بميرد شهيد مى گردد و فرشته ها به هنگام قبض روحش نزد وى حاضر مى شوند و او را به بهشت بشارت مى دهند و در آخرت او را نزد شوهرش مى برند و هفتاد برابر برتر از حورالعين است. حوّاء گفت: آن چه داده اى مرا كافى است...»

امير مؤمنان(علیه السلام) فرمود: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از جهاد ياد كرد. زنى به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گفت: اى رسول خدا! از اين جهاد براى زنان نيست؟ حضرت فرمود: براى زن در فاصله حاملگى تا زايمانش و تا از شير گرفتن فرزندش اجرى است چونان اجر كسى كه خود را در راه خدا (و جهاد) قرار داده است، پس اگر در اين فاصله بميرد موقعيّت شهيد را دارد.»

سليمان بن داود منقرى گويد: «از امام صادق(علیه السلام) درباره شير دادن سؤال شد. حضرت فرمود:«زن آزاد بر شيردهى فرزند مجبور نمى شود، ولى كنيز ام ولد مجبور مى شود.»

از او (امام معصوم(علیه السلام) روايت است كه: «زن بر شيردهى فرزندش مجبور نمى شود و فرزندش جز با رضايتش از او جدا نمى شود و او به فرزندش سزاوارتر است

ص: 110

او را با همان مبلغى كه زن ديگرى او را شير مى دهد مى پذيرد و حق ندارد كه بيش از دو سال براى شيردهى اش پول بگيرد.»

امير مؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «مرد بر دادن نفقه به همسرش مجبور مى شود اگر انجام ندهد زندانى مى گردد و زن بر شيردهى فرزندش و نيز بر تهيّه نان براى همسرش مجبور مى شود و در داخل خانه اش به مرد خدمت مى كند.»

اميرمؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «هيچ شيرى براى كودك با بركت تر (سودمندتر) از شير مادرش نيست.»

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «بر بچّه شيرى بهتر از شير مادرش نيست.»

و نيز در روايت چهارم از باب سى و هفتم از باب هاى مباشرت با زنان فرموده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه:

«به آن كس كه مرا به حقّ به پيامبرى و رسالت و تبشير و انذار برانگيخت زنى نيست كه از شوهرش به فرزندى حامله شود مگر اين كه در سايه خداوند عز و جل است تا آن كه درد زايمان به او برسد كه در اين صورت در برابر هر دردى آزاد سازى يك انسان مؤمن براى اوست و چون زايمان كند و شروع به شيردهى نمايد فرزند از شير مادرش نمى مكد مگر اين كه در برابر زن در روز قيامت نورى فروزان است كه از اوّلين و آخرين هر كس آن را ببيند شگفت زده مى شود و اين زن روزه دار شب زنده دار محسوب مى شود گر چه روزه نباشد و روزه همه عمر و شب زنده دارى همه عمر برايش نوشته مى شود و چون فرزندش را از شير مى گيرد، حق جلّ ذكره مى گويد: اى زن! همه گناهان پيشين تو را برايت بخشيدم كار را از نو آغاز نما.»

ص: 111

نهى زنان از شير دادن با يك پستان

در جای دیگری از کتاب «جا مع أحا دیث الشیعة» آمده است:(1)

امّ اسحاق گويد: «در حالى كه يكى از دو پسرم محمّد يا اسحاق را شير مى دادم امام صادق(علیه السلام) به من نگريست و فرمود: اى امّ اسحاق! فرزندت را از يك پستان شير مده؛ بلكه از هر دو پستان به او شير بده يكى از پستان ها غذاست و ديگرى آب است.»

رسول خدا(علیه السلام) فرمود: «هنگامى كه فرزند در دل مادرش قرار مى گيرد چهره اش رو به پشت مادرش مى گردد... تا آن كه گويد: و خداوند متعال روزى او را در دو پستان مادرش مى دهد در يكى آبش را قرار داد و در ديگرى خوراكش را.»

كم ترين مدّت شيردهى و بيش ترين مدّت آن

هم چنین در کتاب «جا مع أحا دیث الشیعة» آمده است:(2)

خداوند تعالى مى فرمايد:

«مادران فرزند خود را دو سال تمام شير مى دهند (اين) براى كسى است كه بخواهد دوران شير دادن را تكميل كند و آن كس كه فرزند براى او متولّد شده [ پدر] بايد خوراك و پوشاك مادر را به طور شايسته (در مدّت شير دادن) بپردازد (البته) هيچ كس تكليفى بيش از مقدار توانايى خود ندارد (بنابراين) نبايد بر مادر و فرزندش به خاطر يكديگر زمانى وارد شود و نه بر پدر و فرزندش (از ناحيه يكديگر ضررى وارد آيد) و بر وارث (او نيز) لازم است مثل اين كار را انجام دهد [ هزينه مادر را در دوران

ص: 112


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، باب52، ص: 819.
2- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، باب53، ص: 819.

شير دادن تأمين نمايد] و اگر آن دو با رضايت يكديگر و مشورت بخواهند (كودك را زودتر) از شير باز گيرند گناهى بر آن ها نيست و اگر خواستيد دايه اى براى فرزندان خود بگيريد گناهى بر شما نيست به شرط اين كه حقّ مادران را به طور شايسته بپردازيد و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و بدانيد خدا، به آن چه انجام مى دهيد، بيناست.»(1)

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «زن حق ندارد كه بيش از دو سال كامل فرزندش را شير دهد و اگر زن و مرد با توافق يكديگر بخواهند پيش از دو سال از شير بگيرند اين نيكو است و فصال همان از شير گرفتن است.»امام صادق(علیه السلام) فرمود: «شوهر بايد نفقه زن باردار مطلّقه خويش را تا هنگام وضع حمل بپردازد و مادر مطلّقه براى شير دادن نوزاد خويش از ديگران شايسته تر است اگر به اجرتى كه زن بيگانه مى پذيرد راضى شود. خداوند سبحان مى فرمايد: «نبايد برمادر و فرزندش به خاطر يكديگر زيانى وارد شود، و نه بر پدر و فرزندش (از ناحيه يكديگر ضررى وارد آيد) و بر وارث (او نيز) لازم است مثل اين كار را انجام دهد (هزينه مادر را در دوران شير دادن تأمين نمايد).»

حضرت در ادامه فرمود: چه بسا زنى- كه بچّه شير مى دهد- شوهر خويش را از مباشرت جنسى باز دارد و به او بگويد: من تن به مباشرت جنسى نمى دهم زيرا مى ترسم با وجود اين شير خواره آبستن شوم و چه بسا مرد بگويد: من با تو مجامعت نمى كنم زيرا مى ترسم آبستن شوى و بدين سان فرزند شيرخوارم هلاك شود از اين رو خداوند بزرگ نهى فرمود كه زنى شوهرش را و يا مردى را متضرّر كند.

ص: 113


1- . بقره / 233.

و امّا فرموده الهى كه: «و بر وارث (نيز لازم) است مثل اين كار را انجام دهد» در صدد نهى از زيان ديدن فرزند يا مادر او در شير خوارگى است و زن نمى تواند در چنين وضعى شير دادن فرزند را بيش از دو سال كامل ادامه دهد و اگر زن و مرد با رضايت همديگر قبل از پايان دو سال بخواهند بچّه را از شير بگيرند خوب است و باز داشتن از شير همان «فطام» است (كه بچّه را از شير مى گيرند.)»

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «زن مطلّقه نفقه اش داده مى شود تا وضع حمل كند و او به فرزندش سزاوارتر است؛ اگر او را به همان مبلغى كه زن ديگر مى پذيرد، شير دهد. خداوند مى فرمايد: «نبايد بر مادر و فرزندش به خاطر يكديگر زيانى وارد شود و نه بر پدر و فرزندش (از ناحيه يكديگر ضررى وارد آيد) و بر وارث (او نيز) لازم است مثل اين كار را انجام دهد [ هزينه مادر را در دوران شير دادن تأمين نمايد]» خداوند نهى كرده كه ضررى به فرزند وارد شود و يا به مادرش در رابطه با شيردهى اش ضررى رسانده شود و مادر حق ندارد كه بيش از دو سال كامل شير دهد، پس اگر هر دو بخواهند كه با توافق خودشان پيش از دو سال از شير بگيرند اين نيكو است و فصال همان فطام است. (از شيرگرفتن).»

ابو بصير گويد: «شنيدم امام صادق(علیه السلام) مى فرمود: زن باردار مطلّقه تا هنگام وضع حمل مخارجش داده مى شود و مادر به فرزندش سزاوارتر است اگر بخواهد فرزندش را با همان مبلغى كه زن ديگر او را مى پذيرد، شير دهد. خداوند عز و جل مى فرمايد: «نبايد بر مادر و فرزندش به خاطر يكديگر زيانى وارد شود و نه بر پدر و فرزندش (از ناحيه يكديگر ضررى وارد آيد) و بر وارث (او نيز) لازم است مثل اين كار را انجام دهد» ضررى به فرزند وارد نشود و نيز به مادرش در رابطه با شيردهى اش ضررى

ص: 114

نرسد و مادر حقّ ندارد كه بيش از دو سال كامل شير دهد و اگر زن و شوهر بخواهند با توافق يكديگر پيش از دو سال فرزند را از شير بگيرند كار نيكويى است و فصال همان فطام است. (يعنى از شير گرفتن).»

امير مؤمنان(علیه السلام) درباره فرموده خداوند عز و جل: «و بر وارث (او نيز) لازم است مثل اين كار را انجام دهد» فرمود: «خداوند عز و جل از اين كه به فرزند ضررى وارد شود و يا به مادرش براى شيردهى ضررى برسد نهى كرده است و مادر حق ندارد كه بيش از دو سال كامل شير دهد و اگر مرد و زن هر دو با توافق يكديگر بخواهند فرزند را از شير بگيرند همان گونه كه خداوند عز و جل فرموده است، اين اختيار با آن هاست و فصال همان فطام است (يعنى از شير گرفتن) و براى وارث نيز شايسته نيست كه به زن آسيبى برساند و بگويد كه نمى گذارم فرزندش نزد او برود.

امام باقر(علیه السلام) درباره فرموده خداوند عز و جل كه: «و بر وارث (او نيز) لازم است مثل اين كار را انجام دهد»، فرمود: اين در مورد نفقه است.»

از امام صادق(علیه السلام) درباره فرموده خداوند متعال كه: «و بر وارث (او نيز) لازم است مثل اين كار را انجام دهد»، سؤال شد حضرت فرمود: «براى وارث شايسته نيست كه به زن ضررى رساند و بگويد نمى گذارم فرزندش نزد او برود و نيز به فرزندش ضررى بزند اگر براى وارثان چيزى نزد فرزند است و نيز شايسته نيست كه بر فرزند در نفقه سخت و تنگ بگيرد.»

سعد بن سعد اشعرى گويد: «از حضرت رضا(علیه السلام) درباره بچّه پرسيدم كه آيا بيش از دو سال به او شير داده مى شود؟ حضرت فرمود: دو سال. گفتم: اگر بيش از دو سال شود آيا در اين رابطه چيزى بر پدر و مادر هست؟ حضرت فرمود: نه.»

ص: 115

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «واجب در شير دادن بيست و يك ماه است. هرچنه از بيست و يك ماه كم تر باشد شيردهنده كم گذاشته است و اگر شيردهنده مى خواهد كامل شير دهد، پس دو سال كامل.»امام صادق(علیه السلام) فرمود: «مدّت شير دادن كودك بيست و يك ماه است هر چه كم تر باشد ستم به بچّه است.»

عامر بن عبداللَّه گويد: «شنيدم امام صادق(علیه السلام) مى فرمود: بر سر قبر ابراهيم پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) درخت خرمايى بود كه بر قبر سايه مى انداخت، چون نخل خرما خشك شد اثر قبر از بين رفت و جاى قبر گم شد.

و حضرت فرمود: ابراهيم فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هجده ماه داشت كه مُرد. خداوند دوران شير خوارگى او را در بهشت تكميل كرد.»

حق طلب اجرت شيردهى زوجه از شوهرش و يا وصىّ او

در جای دیگری از کتاب «جا مع أحا دیث الشیعة» می خوانیم:(1)

خداوند تعالى مى فرمايد:

«و اگر براى شما (فرزند را) شير مى دهند، پاداش آن ها را بپردازيد و (درباره شيردادن فرزند) به طور شايسته با يكديگر مشاوره كنيد و اگر به توافق نرسيديد زن ديگرى او را شير خواهد داد.»(2)

امام صادق(علیه السلام) درباره مردى كه مرده و همسرى همراه با فرزندى از خويش به جاى گذاشته و آن زن فرزند را به خدمت كار خويش سپرده تا او را شير دهد سپس

ص: 116


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، باب54، ص: 819.
2- . طلاق 65/ 6.

آمده تا اجرت شيردهى پسر را از وصىّ ميّت طلب كند، فرمود: «اين زن مى تواند مزد متعارف اين شيردهى را بگيرد و وصىّ ميّت حق ندارد فرزند را از دامن اين مادر تا زمانى كه فرزند بالغ شود و اموالش به او تحويل داده شود، بگيرد.»

امير مؤمنان على(علیه السلام) در مورد مردى كه همسرش را طلاق مى دهد در حالى كه همسرش شير مى دهد، فرمود: «همسرش به شيردهى فرزندش سزاوارتر است اگر همسرش دوست داشته باشد كه فرزندش را شير دهد و نيز همان مزدى را مى گيرد كه به دايه داده مى شود.»

امير مؤمنان على(علیه السلام) در مورد مردى كه مرده و بچّه اى به جا گذاشته و براى او دايه گرفته شده است حكم داد كه: «مزد شيردهى فرزند از اموالى داده مى شود كه بچّه از پدر و مادرش ارث مى برد.»

امير مؤمنان على(علیه السلام) حكم كرد كه مرد بايد به همسرش كه فرزند مرد را شير مى دهد يك چهارم مكيالى كه يك من و نيم است خوراكى و يك ظرف آب بدهد.

و در روايت چهارم از باب پيشين فرموده امام معصوم(علیه السلام) كه: «زن حامله اى كه طلاق داده شده تا به هنگامى كه وضع حمل كند بايد مخارجش داده شود و اين زن به فرزندش سزاوارتر است كه او را با مبلغى كه زن ديگرى مى پذيرد، شير دهد. خداوند عز و جل مى فرمايد: «نبايد بر مادر و فرزندش به خاطريكديگر زيانى وارد شود...»(1)

ص: 117


1- منابع فقه شيعه (ترجمه جامع أحاديث الشيعة)، ج 26، ص: 817
در مورد شرايط زن دايه

در ادامۀ مباحث کتاب «جا مع أحا دیث الشیعة» نوشته شده:(1)

امير مؤمنان(علیه السلام) فرمود: «مراقب باشيد كه چه كسى فرزندان تان را شير مى دهد چون فرزند با شير رشد مى كند.»

امير مؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «براى شير دادن، زن خوبى را انتخاب كنيد همان گونه كه براى ازدواج همسر خوبى را انتخاب مى كنيد چرا كه شيردادن طبيعت ها را دگرگون مى سازد.»

امير مؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «از شير زن نادان استفاده نكنيد (او را دايه فرزند خود نكنيد).

چرا كه شير بر طبيعت ها چيره مى شود و پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: از زن احمق نخواهيد كه فرزندتان را شير دهد چرا كه فرزند با شير رشد مى كند.»

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «مبادا كه زن احمق را دايه فرزندتان كنيد چون شير، فرزند را بر پايه طبيعت شير مى سازد.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: از دايه قرار دادن زن نادان بپرهيزيد چرا كه شير خصال و اوصاف شير دهنده را به بچّه سرايت مى دهد و فرزند به سمت شير كشيده مى شود.(منظور اين است كه فرزند در حماقت و سستى به دايه مشابهت پيدا مى كند).»

ص: 118


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، باب56، ص: 819.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «زن احمق و زنى را كه چشمش آب ريزه مداوم دارد به دايگى نگيريد چون شير تأثير مى گذارد.»

محمّد بن مروان گويد: امام باقر(علیه السلام) به من فرمود: شير زنان نيكو صورت را براى فرزندت انتخاب كن و از زشت رويان پرهيز كن چرا كه شير تأثير مى گذارد.»

امام باقر(علیه السلام) فرمود: «بر شما باد به دايه گان نيكو و نظيف چرا كه شير تأثير مى گذارد.(1)

9. تعاملات والدین و عقيقه و ختنه فرزند

اشاره

روایاتی از کتاب «من لايحضره الفقيه»(2)

درباره عقيقه و برداشتن كام نوزاد و نام و كنيه او و تراشيدن موى وى و سوراخ كردن گوش ها و ختنه او:

عمر بن يزيد گويد: از امام صادق(علیه السلام) شنيدم كه می فرمود:

«كُلُّ امْرِئٍ مُرْتَهَنٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِعَقِيقَتِهِ وَ الْعَقِيقَةُ أَوْجَبُ مِنَ الْأُضْحِيَّةِ؛(3) هر كس در قيامت گرو عقيقه اى است كه براى فرزندش بايد انجام می داده، و عقيقه كردن براى فرزند از قربانى در عيد اضحى واجب تر است.»

شرح

مراد از عقيقه گوسپندى است كه در روزهاى اوّل براى نوزاد قربانى مى كنند،

ص: 119


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، ص: 837.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 486.
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 25 و ليس فيه «يوم القيامة» و العقيقة: الذبيحة التي تذبح عن المولود، و أصل العق: الشق، و قيل للذبيحة: عقيقة لأنّها يشق حلقها. (النهاية).

و مراد از گرو بودن آن ست كه بسبب فرزند نفعى از ثواب به او ندهند جز اين كه براى وى عقيقه اى كرده باشد و خبر در كتب عامّه بدين صورت آمده كه فرمود:

«الغلام مرتهن بعقيقته» و ابن اثير در نهايه اللّغه گويد: معنى اين خبر اين ست كه پدر نوزاد از شفاعت او در قيامت محروم است جز اين كه براى او عقيقه اى كرده باشد، و در جاى ديگر گويد: «كلّ غلام رهينية بعقيقته» معنيش اين ست كه عقيقه براى فرزند نوزاد لازم است و از جهت لزوم و عدم جدائى از آن برهن تشبيه شده است».

و در روايت ابى خديجه (سالم بن مكرم) از امام صادق(علیه السلام) (لفظ خبر) چنين است:

«كُلُّ إِنْسَانٍ مُرْتَهَنٌ بِالْفِطْرَةِ(1) وَ كُلُّ مَوْلُودٍ مُرْتَهَنٌ بِالْعَقِيقَةِ؛ هر انسانى گرو فطريّه است و هر مولودى گرو عقيقه. (مراد از فطريه زكاة فطره است).»

عمر بن يزيد گويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم:

«وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي أَ كَانَ أَبِي عَقَّ عَنِّي أَمْ لَا فَأَمَرَنِي(علیه السلام) فَعَقَقْتُ عَنْ نَفْسِي وَ أَنَا شَيْخٌ؛ نمى دانم پدرم براى من عقيقه كرده است يا نه؟ امام مرا فرمود: براى خود عقيقه كن و من خود براى خويش گوسفندى عقيقه كردم در حالى كه پير و سالخورده بودم.»

و در روايت على بن الحكم از على بن ابى حمزه از امام هفتم(علیه السلام) آمده است كه فرمود:

«الْعَقِيقَةُ وَاجِبَةٌ إِذَا وُلِدَ لِلرَّجُلِ وَلَدٌ فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ يُسَمِّيَهُ مِنْ يَوْمِهِ فَعَلَ (2)؛ هنگامى

ص: 120


1- . أراد بالفطرة زكاتها، و الظاهر من الارتهان أنّه يطالب و يمنع عن الثواب.
2- . لا خلاف بين الاصحاب في وقتها و هو اليوم السابع، و اختلف في حكمها و قال السيّد و ابن الجنيد: انها واجبة و ادعى السيّد عليه الإجماع، و هو ظاهر المؤلّف و الكليني، و ذهب الشيخ و من تأخر عنه الى الاستحباب، و الظاهر أن المراد بقوله «العقيقة واجبة» هى سنة مؤكدة.

كه انسان داراى فرزند مى شود عقيقه سنّت است، و اگر بخواهد همان روز او را نام گذارى كند اين كار مانعى ندارد.»

شرح

«فقهاء وقت عقيقه را براى نوزاد آخر هفته اوّل معيّن كرده اند، و پاره اى آن را واجب شمرده اند مانند سيّد مرتضى و ابن جنيد و شيخ طوسى، و فقهاى، پس از او آن را سنّت مؤكّد و مستحب دانند».عمّار ساباطى از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود:

«الْعَقِيقَةُ لَازِمَةٌ لِمَنْ كَانَ غَنِيّاً وَ مَنْ كَانَ فَقِيراً إِذَا أَيْسَرَ فَعَلَ فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى ذَلِكَ فَلَيْسَ عَلَيْهِ شَی ءٌ وَ إِنْ لَمْ يَعُقَّ عَنْهُ حَتَّى ضَحَّى عَنْهُ فَقَدْ أَجْزَأَتْهُ الْأُضْحِيَّةُ وَ كُلُّ مَوْلُودٍ مُرْتَهَنٌ بِعَقِيقَتِهِ وَ قَالَ فِي الْعَقِيقَةِ يُذْبَحُ عَنْهُ كَبْشٌ فَإِنْ لَمْ يُوجَدْ كَبْشٌ أَجْزَأَهُ مَا يُجْزِي فِي الْأُضْحِيَّةِ وَ إِلَّا فَحَمَلٌ أَعْظَمُ مَا يَكُونُ مِنْ حُمْلَانِ السَّنَةِ(1)؛ عقيقه در صورتى كه شخص توانگر باشد واجب است، و هر كس كه تهى دست است هر گاه كه توانائى يافت انجام دهد، و چنان چه هيچ گاه توانگر نشد بر او چيزى نيست و اگر عقيقه نكرد تا عيد اضحى شد و قربانى نمود اين خود براى او كافى است و هر مولودى گرو عقيقه خود است، و در عقيقه فرمود گوسفندى فربه قربانى كنند، چنان چه نيافتند هر چه در أضحى

ص: 121


1- . أي و ان لم يوجد ما يجزى في الاضحية- و هو ما كان له سبعة أشهر من أولاد الضان و ما كان له سنة من أولاد المعز- فيجزى حمل هو أعظم حملان تلك السنة التي ولد فيها المولود أي من أعظمها، و الحملان- بضم المهملة- جمع حمل- بفتحتين- و هو من أولاد الضأن( مراد) أقول: العقيقة ليست بمنزلة الاضحية و انها تجزى ما كانت كما في خبر مرازم في الكافي عن الصادق(علیه السلام) قال: «العقيقة ليست بمنزلة الهدى خيرها أسمنها».

قربانى بتوان كرد آن را عقيقه كنند و اگر آن ميسّر نشد برّه اى چاق كه در همان سال به دنيا آمده كفايت مى كند.»

و در روايت محمّد بن مارد از امام ششم(علیه السلام) گويد از حضرتش در مورد عقيقه پرسيدم فرمود:

«سَأَلْتُهُ عَنِ الْعَقِيقَةِ فَقَالَ شَاةٌ أَوْ بَقَرَةٌ أَوْ بَدَنَةٌ ثُمَّ يُسَمِّي وَ يَحْلِقُ رَأْسَ الْمَوْلُودِ يَوْمَ السَّابِعِ وَ يَتَصَدَّقُ بِوَزْنِ شَعْرِهِ ذَهَباً أَوْ فِضَّةً فَإِنْ كَانَ ذَكَراً عَقَّ عَنْهُ ذَكَراً وَ إِنْ كَانَ أُنْثَى عَقَّ عَنْهَا أُنْثَى؛ گوسفند يا گاو يا شتر عقيقه كنند، آن گاه نوزاد را نامگذارى كرده، و روز هفتم سر او را بتراشد و بوزن موى او طلا يا نقره تصدّق كنند، و چنان چه نوزاد پسر بود عقيقه نر ذبح كنند و اگر دختر بود ماده.»

«وَ عَقَّ ابو طَالِبٍ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) يَوْمَ السَّابِعِ فَدَعَا آل أَبِي طَالِبٍ فَقَالُوا مَا هَذِهِ فَقَالَ عَقِيقَةُ أَحْمَدَ قَالُوا لِأَيِّ شَی ءٍ سَمَّيْتَهُ أَحْمَدَ قَالَ سَمَّيْتُهُ أَحْمَدَ لِمَحْمَدَةِ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لَهُ وَ يَجُوزُ أَنْ يُعَقَّ عَنِ الذَّكَرِ بِأُنْثَى وَ عَنِ الْأُنْثَى بِذَكَرٍ(1) وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّهُ يُعَقُّ عَنِ الذَّكَرِ بِأُنْثَيَيْنِ وَ عَنِ الْأُنْثَى بِوَاحِدَةٍ(2) وَ مَا اسْتُعْمِلَ مِنْ ذَلِكَ فَهُوَ جَائِزٌ وَ الْأَبَوَانِ لَا يَأْكُلَانِ مِنَ الْعَقِيقَةِ وَ لَيْسَ ذَلِكَ بِمُحَرَّمٍ عَلَيْهِمَا وَ إِنْ أَكَلَتْ مِنْهُ الْأُمُّ لَمْ تُرْضِعْهُ وَ تُطْعَمُ الْقَابِلَةُ الرِّجْلَ مِنْهَا بِالْوَرِكِ وَ إِنْ كَانَتِ الْقَابِلَةُ أُمَّ الرَّجُلِ أَوْ فِي عِيَالِهِ

ص: 122


1- . رواه في الكافي في الصحيح عن المنصور بن حازم عن أبي عبد اللّه(علیه السلام) قال: «العقيقة في الغلام و الجارية سواء» و عن سماعة قال« سألته عن العقيقة فقال: فى الذكر و الأنثى سواء» و في معناه عن ابن مسكان و أبي بصير عنه(علیه السلام).
2- . لم أجده في مظانه.

فَلَيْسَ لَهَا شَی ءٌ وَ إِنْ شَاءَ قَسَمَهَا أَعْضَاءً كَمَا هِيَ وَ إِنْ شَاءَ طَبَخَهَا وَ قَسَمَ مَعَهَا خُبْزاً وَ مَرَقاً وَ لَا يُعْطِيهَا إِلَّا لِأَهْلِ الْوَلَايَةِ(1)؛

و ابو طالب(ره) براى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در روز هفتم ميلاد آن حضرت عقيقه كرد و فرزندان خود را بدان دعوت كرد، پرسيدند اين چه چيز است؟ پاسخ داد، اين عقيقه احمد است، گفتند: از چه رو نام او را احمد نهادى؟

فرمود: او را احمد خواندم براى ستودن أهل آسمان و اهل زمين او را.

شرح

ابو طالب عموى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است و پدرش عبد المطّلب هنگام ولادت رسول خدا حيات داشته و وى او را بحليمه سعدية براى پرورش و شير بدايگى داد، لذا به نظر ميرسد ابو طالب مصحّف عبد المطّلب باشد، يا بايد گفت به دستور عبد المطّلب كه وليّ طفل بوده او را نام نهاده است، و پاره اى از علماء انساب گويند: «كان(صلی الله علیه و آله) إذا مات أبواه في حدّ الطّفوليّة» يعنى در سنين كودكى پدر و مادر را از دست داد و از اين كلام چنين استفاده مى شود كه هنگام ولادت آن حضرت عبد اللَّه نيز حيات داشته است. در كافى كتاب عقيقه بابى است كه باين مطلب پرداخته و با سند متّصل از امام صادق(علیه السلام) تمام آن چه صدوق نقل كرده آورده است». و می توان براى پسر حيوان ماده و براى دختر نر عقيقه كرد.

ص: 123


1- . في الكافي ج 6، ص: 32 في الصحيح عن أبي خديجة عن أبي عبد اللّه(علیه السلام) قال: «لا يأكل هو و لا أحد من عياله من العقيقة، قال: و للقابلة الثلث من العقيقة، فان كانت القابلة أم الرجل أو في عياله فليس لها منها شی ء، و تجعل أعضاء، ثمّ يطبخها و يقسمها و لا يعطيها الا أهل الولاية، و قال: يأكل العقيقة كل أحد الا الام».

و روايت است كه براى پسر دو حيوان ماده عقيقه كنند و براى دختر يك حيوان، و هر كدام كه عمل شود بى اشكال است، و پدر و مادر كوشش كنند كه از عقيقه نخورند هر چند حرام نيست بر آن ها، و چنان چه مادراز گوشت عقيقه خورد سعى كند فرزند را شير ندهد، و ران گوسفند را بقابله دهند، و در صورتى كه مادر بزرگ پدرى نوزاد قابله باشد يا از نفقه خوران پدر كودك باشد سهم و بهره اى از عقيقه نبرد، و ولى اگر بخواهد عقيقه را نپخته تقسيم كند می تواند و اگر بخواهد آن را پخته و با نان و شورباى آن قسمت كند، و نبايد به غير اهل ولايت (يعنى طرف داران اهل البيت و شيعيان) بدهد.

و در روايت عمّار ساباطى از امام صادق(علیه السلام) است كه فرمود:

«إِنْ كَانَتِ الْقَابِلَةُ يَهُودِيَّةً لَا تَأْكُلُ مِنْ ذَبِيحَةِ الْمُسْلِمِينَ أُعْطِيَتْ رُبُعَ قِيمَةِ الْكَبْشِ يُشْتَرَى ذَلِكَ مِنْهَا(1)؛ چنان چه قابله يهوديّه بود و از ذبيحه مسلمين نمى خورد با يك چهارم قيمت گوسفند آن را از وى بخرند.»

«وَ فِي رِوَايَةِ عَمَّارٍ أَيْضاً أَنَّهُ يُعْطِي الْقَابِلَةَ رُبُعَهَا فَإِنْ لَمْ تَكُنْ قَابِلَةٌ فَلِأُمِّهِ تُعْطِيهَا مَنْ شَاءَتْ وَ تُطْعِمُ مِنْهَا عَشَرَةً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَإِنْ زَادَ فَهُوَ أَفْضَلُ؛ و در روايت عمّار است كه يك چهارم گوسفند را به قابله دهند، و اگر فرزند بدون قابله به دنيا آمد، آن يك چهارم را به مادر نوزاد دهند تا به هر كس خواهد بدهد، و يا ده تن از مسلمانان را با آن اطعام كند، و اگر بيش تر شدند بهتر است.»

ص: 124


1- . مروى في الكافي في ذيل، ح هكذا «و ان كانت القابلة يهودية لا تأكل ذبيحة المسلمين أعطيت قيمة ربع الكبش» يعنى تعطى اياها و تشترى منها.

و در روايت است كه «أَنَّ أَفْضَلَ مَا يُطْبَخُ بِهِ مَاءٌ وَ مِلْحٌ؛ از همه چيز بهتر آن ست كه گوشت عقيقه را با آب و نمك بپزند و تقسيم كنند.»

و عمّار گفت از امام(علیه السلام) پرسيدند: پس از ذبح عقيقه آيا می توان استخوانهايش را شكست؟ فرمود: «نَعَمْ يُكْسَرُ عَظْمُهَا وَ يُقَطَّعُ لَحْمُهَا وَ تَصْنَعُ بِهَا بَعْدَ الذَّبْحِ مَا شِئْتَ (1)؛ آرى بشكنند و گوشتش را قطعه قطعه كنند و هر كار خواستى می توانى با آن براى تقسيم انجام دهى.»

و ادريس بن عبد اللَّه قمّى گويد: از امام صادق(علیه السلام) پرسيدم: مولودى كه روز هفتم بميرد آيا براى او هم عقيقه كنند؟ فرمود: «إِنْ كَانَ مَاتَ قَبْلَ الظُّهْرِ لَمْ يُعَقَّ عَنْهُ وَ إِنْ كَانَ مَاتَ بَعْدَ الظُّهْرِ عُقَّ عَنْهُ (2)؛ اگر قبل از ظهر فوت كرده نه، و اگر بعد از ظهر از دنيا رفته براى او عقيقه كنند.»

و نيز عمّار گويد: امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَذْبَحَ الْعَقِيقَةَ قُلْتَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِی ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ اللَّهُمَّ مِنْكَ وَ لَكَ بِسْمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنْ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ وَ تُسَمِّي الْمَوْلُودَ بِاسْمِهِ ثُمَّ تَذْبَحُ؛ چون خواستى عقيقه را سر ببرى می گوئى: اى گروه مشركان من از آن چه براى خدا انباز می گيريد بيزارم و روى خود را يك جا به سوى آن معبودى كه آسمان ها و زمين را سرشت،

ص: 125


1- . يدل على جواز كسر العظم و لا ينافى قول أبي عبد اللّه(علیه السلام) في رواية الكاهليّ المروية في الكافي «يعطى القابلة الرجل مع الورك و لا يكسر العظم» حيث انه محمول على الكراهة أو أن ما يعطى القابلة لا يكسر عظمه.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 39، في الصحيح و عليه عمل الاصحاب.

مى گردانم در حالى كه رو به سوى حقّ و تسليم اويم و از گروه مشركان نيستم، و همه نيايش و عبادت و زندگى و مردنم براى خداوند پروردگار عالميان است كه انبازى ندارد، و به اين دستور مأمورم و از زمره مسلمانان می باشم، پروردگارا همه از جانب تو است و براى تو، بسم اللَّه و اللَّه اكبر، پروردگار اين عقيقه را از اين نوزاد قبول فرما و نام نوزاد را ببر، آن گاه عقيقه را سر مى برى.»

در حديثى ديگر از امام صادق(علیه السلام) چنين است كه هنگام سر بريدن حيوان اين كلمات را گويند:

«اللَّهُمَّ مِنْكَ وَ لَكَ مَا وَهَبْتَ وَ أَنْتَ أَعْطَيْتَ اللَّهُمَّ فَتَقَبَّلْهُ مِنَّا عَلَى سُنَّةِ نَبِيِّكَ وَ تَسْتَعِيذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ تُسَمِّي وَ تَذْبَحُ وَ تَقُولُ لَكَ سَفَكْتُ الدِّمَاءَ لَا شَرِيكَ لَكَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* اللَّهُمَّ اخْسَأْ عَنَّا الشَّيْطَانَ الرَّجِيمَ؛ بار الها از سوى تو است و براى تو و تو خود آن را به ما بخشيده اى، پروردگارا از ما بپذير بر همانسان كه دستور رسول تو است و بر خداوند از شرّ شيطان رانده شده پناه بر، و آن گاه نام خدا بر زبان جارى ساز و حيوان را سر ببر و بگو: خداوندا براى تو قربانى شده است همتائى براى تو نيست. ستايش تنها مخصوص خداوند جهانيان است، پروردگارا شيطان از رحمت دور را، از ما بران.»

«وَ أَمَّا الْخِتَانُ فَإِنَّهُ سُنَّةٌ فِي الرِّجَالِ وَ مَكْرُمَةٌ فِي النِّسَاءِ؛(1)

أمّا ختنه نسبت به پسران واجب و براى دختران حسن و سربلندى است.»غياث بن ابراهيم از امام صادق(علیه السلام) از پدرش امام باقر(علیه السلام) نقل كرده كه فرمود:

«قَالَ عَلِيٌّ(علیه السلام) لَا بَأْسَ أَنْ لَا تَخْتَتِنَ الْمَرْأَةُ فَأَمَّا الرَّجُلُ فَلَا بُدَّ مِنْهُ؛ علىّ(علیه السلام) فرموده: ختنه نكردن زنان مانعى ندارد، ولى مردان چاره از آن ندارند (يعنى بر مردان واجب است).»

ص: 126


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 37.

عبد اللَّه بن جعفر حميرى طىّ نامه اى به امام عسگرى(علیه السلام) نوشت:

«أَنَّهُ رُوِيَ عَنِ الصادقين(عهما) أَنِ اخْتِنُوا أَوْلَادَكُمْ يَوْمَ السَّابِعِ يَطَّهَّرُوا فَإِنَّ الْأَرْضَ تَضِجُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَوْلِ الْأَغْلَفِ (1) وَ لَيْسَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ لِحَجَّامِي بَلَدِنَا حِذْقٌ بِذَلِكَ وَ لَا يَخْتِنُونَهُ يَوْمَ السَّابِعِ وَ عِنْدَنَا حَجَّامٌ مِنَ الْيَهُودِ فَهَلْ يَجُوزُ لِلْيَهُودِ أَنْ يَخْتِنُوا أَوْلَادَ الْمُسْلِمِينَ أَمْ لَا فَوَقَّعَ(علیه السلام) يَوْمَ السَّابِعِ فَلَا تُخَالِفُوا السُّنَنَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ (2)؛ از پدران شما حضرت باقر و صادق(عهما) روايت كنند كه فرموده اند فرزندان خود را روز هفتم ميلادشان ختنه كنيد تا پاكيزه گردند زيرا كه زمين از بول ختنه ناكرده در رنج است و به سوى خدا مينالد، و در شهر و ديار ما حجامت گران را در فن ختنه مهارتى نيست و، لذا در روز هفتم ختنه نمى كنند، و يهودانى نزد ما هستند كه در اين كار مهارت دارند آيا جايز است آنان نوزادان مسلمانان را ختنه كنند يا نه؟. امام(علیه السلام) در پاسخ نامه مرقوم فرمودند: روز هفتم با سنت ها مخالفت نكنيد. (يعنى مهمّ ختنه نمودن در روز هفتم است، مسلمان نبودن حجامت گر، امر مهمّى نيست).»

مرازم بن حكيم گويد: امام صادق(علیه السلام) در دعاء ختنه كردن نوزاد فرمود:

«اللَّهُمَّ هَذِهِ سُنَّتُكَ وَ سُنَّةُ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اتِّبَاعٌ مِنَّا لَكَ وَ لِنَبِيِّكَ (3) بِمَشِيَّتِكَ وَ بِإِرَادَتِكَ وَ قَضَائِكَ لِأَمْرٍ أَنْتَ أَرَدْتَهُ (4) وَ قَضَاءٍ حَتَمْتَهُ وَ أَمْرٍ أَنْفَذْتَهُ فَأَذَقْتَهُ حَرَّ الْحَدِيدِ فِي خِتَانِهِ وَ حِجَامَتِهِ لِأَمْرٍ أَنْتَ أَعْرَفُ بِهِ مِنِّي اللَّهُمَّ فَطَهِّرْهُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ زِدْ فِي عُمُرِهِ وَ ادْفَعِ الْآفَاتِ عَنْ بَدَنِهِ وَ الْأَوْجَاعَ عَنْ جِسْمِهِ وَ زِدْهُ مِنَ الْغِنَى وَ ادْفَعْ عَنْهُ الْفَقْرَ فَإِنَّكَ تَعْلَمُ وَ لَا نَعْلَمُ وَ قَالَ ابو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) أَيُّ رَجُلٍ لَمْ يَقُلْهَا عِنْدَ خِتَانِ وَلَدِهِ فَلْيَقُلْهَا

ص: 127


1- . الأغلف غير المختون.
2- . يعني أن المهم فيه انما هو وقوعه يوم السابع، و أمّا إسلام الحجام فليس بمهم.
3- . في بعض النسخ« و كتبك» بدل» و لنبيك».
4- . في بعض النسخ« بقضائك لامر أردته».

عَلَيْهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَحْتَلِمَ فَإِنْ قَالَهَا كُفِيَ حَرَّ الْحَدِيدِ مِنْ قَتْلٍ أَوْ غَيْرِهِ. وَ يُسْتَحَبُّ إِذَا وُلِدَ الْمَوْلُودُ أَنْ يُؤَذَّنَ فِي أُذُنِهِ الْأَيْمَنِ وَ يُقَامَ فِي الْأَيْسَرِ وَ يُحَنَّكَ بِمَاءِ الْفُرَاتِ سَاعَةَ يُولَدُ إِنْ قُدِرَ عَلَيْهِ (1)؛ شخص مى گويد: بار الها اين فرمان تو است و روش پيامبر تو صلوات اللَّه عليه، و پيروى ما است از تو و رسولت بخواست و اراده ات، و انجام امرى كه تو آن را خواسته و ناگزير فرموده و آن را اجرا ساخته اى، پس سوزش تيزى آهن را بدو چشانيدى در ختنه كردنش و حجامت نمودنش براى امرى كه تو خود از من بدان داناترى، پروردگارا وى را از پليدی هاى اخلاقى و روانى پاك گردان و بر عمرش بيفزا، و آفات را از بدنش دور ساز و دردها را از پيكر وى بگردان، و بى نيازى او را افزون كن، و نادارى را از او دور بنما، آرى تو ميدانى و ما نمى دانيم). آن گاه امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر كس اين كلمات را هنگام ختنه فرزندش نگفت، پس پيش از آن كه فرزندش بالغ شود بر او بخواند، و چنان چه خواند از تيزى و برندگى اسلحه و كارد در قتل و غير آن در امان باشد. و مستحب است كه چون فرزند به دنيا آمد همان دم در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفته شود و سقّش را با آب فرات اگر ممكن باشد بردارند.»

ص: 128


1- . عن السكونى عن أبي عبد اللّه(علیه السلام) قال: «قال رسول اللّه(صلی الله علیه و آله): من ولد له مولود فليؤذن في أذنه اليمنى بأذان الصلاة و ليقم في اليسرى فانها عصمة من الشيطان الرجيم». و الحنك- محركة-: باطن-- أعلى الفم، و التحنيك ما يصنع للمولود عند ولادته من وضع شی ء حلو بعد مضغه أو وضع التربة الحسينية أو ماء الفرات في فمه ليصل ذلك الى جوفه. و روى الكليني عن أبي جعفر(علیه السلام) قال: «يحنك المولود بماء الفرات و يقام في أذنه» و في رواية أخرى« حنكوا أولادكم بماء الفرات و بتربة الحسين(علیه السلام) فان لم يكن فبماء السماء». (کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 23)
شرح

استجباب اذان و اقامه در دو گوش نوزاد شايد بدان جهت باشد كه قبل از شنيدن هر چيز ابتداء سيم هاى گيرنده صوت مغز او با نداى تكبير و توحيد و عقائد حقّه آشنا شود و در بزرگى هيچ چيز را بر نماز مقدّم ندارد.

هارون بن مسلم گويد: طىّ نامه اى به امام عسگرى(علیه السلام) نوشتم كه داراى فرزندى گشتم و سر او را تراشيده، با درهم وزن كرده آن را تصدّق دادم، امام(علیه السلام) فرمود:«لَا يَجُوزُ وَزْنُهُ إِلَّا بِالذَّهَبِ أَوِ الْفِضَّةِ وَ كَذَا جَرَتِ السُّنَّةُ(1)؛ درست نيست با چيزى غير از طلا و نقره وزن شود، سنّت بر اين جارى است.»

شرح

ظاهراً مراد آن ست كه با طلا و يا نقره غير مسلوك وزن مى شود نه با مسلوك، و ممكن است پاسخ امام تصحيح عمل هارون باشد و امضاى آن.

و از امام صادق(علیه السلام) سؤال كردند به چه جهت سر نوزاد را می تراشند؟ فرمود:

«تَطْهِيرُهُ مِنْ شَعْرِ الرَّحِمِ (2)؛ از موئى كه در رحم مادر روئيده او را تطهير مى كنند.»

على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر(عهما) پرسيد با مولودى كه هفت روزش بگذرد و سر او را نتراشند تا هموزنش طلا يا نقره تصدّق دهند چه كنند؟ فرمود:

ص: 129


1- . المراد بصاحب الدار صاحب الامر(علیه السلام) ظاهرا و يحتمل كونه أبا محمّد و أبا الحسن صلوات اللّه عليهما باعتبار كونهما محبوسين[ بالعسكر] فى دار سرّمن رأى التي هي مزارهما صلوات اللّه عليهما، و قوله« كذا جرت السنة» كما في الاخبار من عدم ذكر الدرهم بل الفضة و الورق و هذا الخبر مبينها كما ذكره الاصحاب و ان أمكن أن يكون جوابه(علیه السلام) تقريرا لفعله مع زيادة افادة أنّه لا يجوز غير الذهب و الفضة.
2- . رواه المصنّف في العلل في الصحيح عن صفوان بن يحيى عمن حدثه عنه(علیه السلام).

«إِذَا مَضَى سَبْعَةُ أَيَّامٍ فَلَيْسَ عَلَيْهِ حَلْقٌ (1)؛ هر گاه هفت روز گذشت تراشيدن سر وقتش گذشته و ديگر لازم نيست.»

و در روايت سكونى از امام صادق(علیه السلام) آمده است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به دخترش فاطمه(س) فرمود:

«اثْقُبِي أُذُنَيِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ خِلَافاً لِلْيَهُودِ(2)؛ گوش حسن و حسين را على رغم يهود سوراخ كن.»(3)

10. پدر و مادر و انتخاب نام خوب برای فرزند

اشاره

انتخاب نام زیبا وبا معنای خوب برای فرزندان، و صدا زدن آنان به صورت مؤدّبانه و با کرامت، موجب شخصیت دادن به فرزندان خواهد شد.

قرآن کریم می فرماید:

«وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛(4) «و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى، پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد؛ و آن ها كه توبه نكنند، ظالم و ستم گرند!»

در این آیه منظور از اسم، آن اسمی نیست که در فارسی زبان، روی افراد نام

ص: 130


1- . رواه الكليني في الصحيح و يدلّ على أنّه لا حلق و لا تصدق بعد السابع، و يمكن أن يكون محمولا على نفى الكمال تحريصا على فعله في السابع و العمل على الأول.
2- . اعلم أن المصنّف(ره) ذكر في العنوان التسمية و الكنى و لم يذكر أخبارهما فان أردت الاخبار في ذلك. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 18.
3- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 5، ص: 163.
4- . حجرات / 11.

گذاری می شود، ولی از این باب که باید افراد را با نام خوب یاد کرد، به این آیه تبرک جستیم.

تفسیر

«و لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ»؛ كلمۀ «نبز» - به فتح حرف اول و دوم - به معناى لقب است، – و به طورى كه گفته اند(1)-اختصاص دارد به لقب هاى زشت. پس «تنابز» كه باب تفاعل و طرفينى است به معناى اين است كه مسلمانان به يكديگر لقب زشت از قبيل فاسق، سفيه و امثال آن بدهند.

معناى جملۀ «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ»

و مراد از كلمۀ «اسم» در جملۀ «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ» ذكر است، و از اين باب است كه در فارسى هممى گوييم اسم فلانى به سخاوت در رفته، يعنى ذكرش سر زبان ها است. و بنا بر اين معناى «بئس الاسم»، «بئس الذكر» است، يعنى بد ذكرى است ذكر مردمى كه ايمان آورده اند به فسوق، و اين كه آنان را به بدى ياد كنى، چون مؤمن بدان جهت كه مؤمن است سزاوارتر است كه همواره به خير ياد شود، و به او طعنه زده نشود، و بايد چيزى كه اگر بشنود ناراحت مى شود در باره اش گفته نشود، مثلاً نگويند پدرش چنين، و يا مادرش چنان بوده.

ممكن هم هست مراد از كلمۀ «اسم" سمت و علامت باشد، و معناى جمله اين باشد كه: بد علامتى است اين كه انسانى را بعد از ايمان به داغ فسوق علامت بگذارى، و به علامتى زشت يادش كنى، مثلاً به كسى كه يك روزى گناهى كرده

ص: 131


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 26، ص: 154.

و بعد توبه نموده، تا آخر عمرش به او بگويند فلان كاره. و يا معنا اين باشد كه: اين بد علامتى است كه تو با بدگويى مردم براى خود قرار مى دهى، و همه تو را به عنوان مردى بد زبان بشناسند كه همواره افراد را به زشتى ياد مى كنى. و به هر يك از اين معانى باشد جمله مذكور اشاره اى به حكمت نهى دارد.

«و مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛ يعنى هر كس توبه نكند و از اين گونه گناهان كه سابقا كرده بوده دست بر ندارد، و با اين كه بر آن نهى نازل شده هم چنان مرتكب شود، و از آن پشيمان نگردد، و با ترك آن به سوى خداى سبحان برگشت نكند، چنين كسانى حقاً ستم كارند، چون با اين كه خداى تعالى علمشان را از معاصى دانسته و از آن نهى فرموده، با اين حال عمل بدى نمى دانند.

از جمله مورد بحث يعنى جملۀ «و مَنْ لَمْ يَتُبْ...» اين معنا هم فهميده مى شود كه در زمان نزول آيه كسانى از مؤمنين بوده اند كه مرتكب چنين گناهى مى شدند.(1)

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حقّاً وَ إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ حقّاً فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَی ءٍ إِلَّا فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ؛(2) براى فرزند بر عهده پدر حقّى است، و براى پدر نيز بر عهده فرزند حقّى است. حقّ پدر بر فرزند اين كه پدر را در همه امور جز در معصيت خدا اطاعت كند،

ص: 132


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 18، ص: 482.
2- . ابن ابی الحدید، عبدالحمیدبن هبة الله، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص: 365.

و حقّ فرزند بر پدر اين كه براى او نام نيكو قرار دهد، و وى را نيكو تربيت نمايد، و به او قرآن تعليم دهد.»(1)

«حقّ الولد على الوالد أن يحسّن اسمه و يحسّن موضعه و يحسّن أدبه؛(2)

حق پسر بر پدر آن ست كه نام او را نيك و جاى او را نيك و ادب او را نيك كند.»

11. توکل به خداوند و برخورد مهربانانه با فرزند

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيرا»؛(3) «و فرزندانتان را از ترس فقر، نكشيد! ما آن ها و شما را روزى مى دهيم؛ مسلماً كشتن آن ها گناه بزرگى است!»

«بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»؛(4) «به كدامين گناه كشته شدند؟!»

«وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ * يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ»؛(5)

«در حالى كه هر گاه به يكى از آن ها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مى شود؛ و به شدّت خشمگين مى گردد؛ به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد؛ (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مى كنند!»

ص: 133


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، مترجم: حسین انصاریان، ص: 374.
2- . پا ینده، ابوالقا سم، نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، ص: 447.
3- . اسراء / 31.
4- . تکویر / 9.
5- . نحل / 58 و 59.
تفسیر

«و إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ»؛ مقصود از «اسوداد وجه» و سياه شدن روى، به طور كنايه خشمناك شدن است، و «كظيم" به كسى گويند كه اندوه و خشم خود را فرو ببرد و جمله مورد بحث حاليه است، يعنى اين كه گفتيم دختران را به خدا نسبت مى دادند و در حالى چنين مى كردند كه وقتى مژده بر ايشان مى آوردند كه همسرت دختر آورده رويش از خشم سياه مى شد، و خشم خود را فرو مى برد.

«يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ...»؛ «توارى» به معناى گشتن و نهان گاهى جستن است، و از مادۀ «وراء» گرفته شده، و كلمۀ «هون» به معناى ذلت و خوارى است، و كلمۀ «دس» به معناى پنهان كردن است.

حكايت دختركشى مشركين و نكوهش آن

و معناى آيه اين است كه: وقتى براى ايشان خبر مى آوردند كه دختردار شديد از خشم سياه مى شدند، و از بدى خبرى كه آورده شده و از فشار افكار عمومى كه آن را بد مى پنداشتند پنهان گشته، به فكر فرو مى رفتند كه آيا نگاهش بدارند و ذلت و خوارى دختر دارى را تحمل كنند و يا زنده زنده در خاك پنهانش سازند، هم چنان كه عادت همه شان درباره دختران متولد شده اين بود، و به طورى كه گفته اند: قبل از اين كه همسرشان بزايد، چاله اى مى كندند و آماده مى ساختند، همين كه مى فهميدند فرزندشان دختر است در آن چاله انداخته خاك به رويش مى ريختند، تا زير خاك جان بدهد، و اين عمل را از ترس فقر، نسبت به دختران مرتكب مى شدند، كه مبادا در اثر ندارى، كسى كه كفو آنان نيست به ايشان طمع كند.

ص: 134

اولين بارى كه اين رسم غلط عملى شد، در واقعه جنگ بنى تميم با كسراى ايران بود كه در آن جنگ عده اى از زنان قبيله، اسير لشكر كسرى شدند و آنان را به اسيرى به دربار كسرى بردند، در آن جا دختران را به عنوان كنيز نگاه داشتند و پس از مدتى كه ميان دو طرف صلح بر قرار شد بنى تميم اسيران خود را مطالبه كردند، دربار كسرى آنان را مخير كرد كه مى خواهند به قبيله خود روند و اگر نه در دربار بمانند، عده اى از دختران از رفتن به قبيله خويش خوددارى نمودند، مردان قبيله غضبناك شده تصميم گرفتند از اين، پس اگر دختردار شدند زنده زنده دفنشان كنند، و همين كار را كردند، قبايل ديگر نيز از آن ها ياد گرفته، كم كم اين جريان در همه جا منتشر شد، و دختركشى باب گرديد.

مقصود از حكم در جملۀ «أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ» همان حكمى بود كه مى گفتند:

دختران، مال خدا و پسران مال خود ما، نه اين كه در واقع پسران را عزيز و دختران را خوار پنداشته باشند؛ بلكه معناى حكم مذكورشان اين بود كه هر چه به عقيده خودشان دوست نمى دارند مال خدا، و هر چه دوست مى دارند مال خودشان باشد.

بعضى (1) گفته اند: مراد از حكم، حكم به وجوب دختركشى، و لزوم آن است و استدلالشان اين است كه در نگهدارى دختران، خوارى و آبروريزى است. و ليكن وجه اول با آيه بعدى موافق تر است.(2)

ص: 135


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص: 367.
2- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 12، ص: 401.

12. والدین و سرپرستی و حضانت فرزند

روایاتی از کتاب «جامع أحاديث الشیعه»(1) در مورد سرپرستی فرزند:

امام صادق(علیه السلام) درباره فرمایش خداوند عزّ و جلّ که فرمود: «وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ» می فرماید:

«مادام الولد فى الرّضاع فهو بين الأبوين بالسويّة فإذا فطم فالأب أحقّ به من الامّ فإذا مات الأب فالامّ أحقّ به من العَصَبة(2) وإن وجد الأب من يرضعه بأربعة دراهم وقالت الامّ لا أرضعه إلّا بخمسة دراهم فإنّ له أنينزعه منها إلّا(3) أن رأى ذلك خيراً له وأرفق به ان يترك مع امّه؛ تا آن زمان كه فرزند دوران شيرخوارگى را سپرى مى كند پدر و مادر نسبت به او از حقّ يكسان برخوردارند و آن هنگام كه از شير گرفته شود پدر از مادر سزاوارتر است و پس از مرگ پدر، مادر از خويشاوندان پدرى سزاوارترست و در دوران شيرخوارگى، اگر پدر دايه اى پيدا كند كه با چهار درهم شير مى دهد و مادر بگويد من در برابر پنج درهم شير مى دهم پدر مى تواند فرزند را از مادر بستاند، ولى بهتر و سازگارتر براى فرزند اين است كه همراه مادرش باشد.»

امام صادق(علیه السلام) در جای دیگری فرمود:

«إذا طلّق الرّجل امرأته (4) وهى حبلى أنفق عليها حتّى تضع حملها وإذا وضعته (5)

ص: 136


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، باب 58، ص: 840.
2- . عصبة الرّجل بنوه وقرابته لأبيه.
3- . إلّاانّ ذلك خير له وأرفق به كا إلّاأن يكون ذلك خيراً له صا إلّاأن يكون خيراً له وأرفق به أن يذره مع امّه فقيه وأرفق به يتركه مع امه يب.
4- . المرأة الحبلى يب 134.
5- . رضعته خ يب ارضعته صا.

أعطاها أجرها ولا يضارّها إلّاأن يجد من هو أرخص أجراً منها فإن هى رضيت بذلك الأجر فهى أحقّ بابنها حتّى تفطمه؛ هنگامى كه مرد همسر حامله اش را طلاق دهد بايد نفقه او را تا پايان زمان وضع حمل پرداخت كند و پس از وضع حمل نيز مزد شيردهى او را بپردازد و نبايد به او آسيبى برساند مگر در موردى كه دايه اى با مزد كم تر بيابد در اين صورت اگر مادر تن به همان مقدار مزد داد او به فرزند خويش تا آن زمان كه او را از شيرباز گيرد سزاوارتر است.»

ابوالعباس گويد: خدمت امام صادق(علیه السلام) گفتم: مرد نسبت به فرزند خويش سزاوارتر است يا مادر؟ حضرت پاسخ داد:

«لا، بل الرّجل فإن قالت المرأة لزوجها الّذى طلّقها أنا أرضع ابنى بمثل (ما تجد كا صا) من ترضعه فهى أحقّ به؛ نه، پدر سزاوارتر است، امّا اگر مادر به شوهرش كه او را طلاق داده بگويد من فرزندم را با همان مبلغى كه ديگران براى شيردهى مى گيرند شير مى دهم در اين صورت مادر سزاوارتر است.»

ايوب بن نوح گويد: برخى از يارانش براى حضرت نوشت كه همسرى دارم و از او نيز فرزندى و هر دو را رها كرده ام. امام(علیه السلام) مرقوم فرمود:

«المرأة أحقّ بالولد إلى أن يبلغ سبع سنين إلّاأن تشاء المرأة؛ زن به فرزند سزاوارتر است تا آن كه هفت ساله شود مگر اين كه زن بخواهد.»

ايوب بن نوح گويد: همراه بشربن بشّار نوشتم: فدايت شوم! مردى با زنى ازدواج كرد و زن از او فرزند آورد سپس مرد از زن جدا شد، چه زمانى واجب است كه مرد فرزندش را بگيرد؟ امام(علیه السلام) مرقوم فرمود:

ص: 137

«إذا صار له سبع سنين فإن أخذه فله وإن تركه فله؛ زمانى كه فرزند هفت ساله شود اگر مرد بخواهد او را مى گيرد و اگر بخواهد رها مى كند.»

از امام صادق(علیه السلام) درباره مردى كه همسر خويش را طلاق مى دهد و صاحب فرزند هستند پرسيدند كه كدام يك از اين زن و مرد به فرزند سزاوارترند؟ حضرت پاسخ داد:

«المرأة أحقّ بالولد ما لم تتزوّج؛ زن تا زمانى كه شوهر نكرده است به فرزندش سزاوارتر است.»

پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«الامّ أحقّ بحضانة إبنها ما لم تتزوّج؛ مادر به سرپرستى فرزندش سزاوارتر است، مادامى كه تزويج نكرده است.»

زن گفت:اى رسول خدا! اين پسرم كه شكمم جايگاه او و پستانم ظرف آب او بوده و دامنم او را در خود جاى داده پدرش مرا طلاق داده و مى خواهد او را از من بگيرد. پيامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمود:

«أنت أحقّ به ما لم تنكحى؛ تو تا زمانى كه ازدواج نكرده اى به آن فرزند سزاوارترى.»

و در روايت چهارم از باب پنجاه و سوّم فرمود امام معصوم(علیه السلام) كه:

«الحبلى المطلّقة أحقّ بولدها أن ترضعه بما تقبله امرأة اخرى يقول اللَّه عزّوجلّ «لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها»؛ زن باردار طلاق داده شده به فرزندش سزاوارتر است كه فرزند را در برابر آن چه كه زن ديگرى اين فرزند را مى پذيرد، شير دهد؛ خداوند عزّ و جلّ مى فرمايد: نبايد بر مادر و فرزندش به خاطر يكديگر زيانى وارد شود.»(1)

ص: 138


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، ص: 841.

13. گیرندگی قوی نوزاد و مواظبت های والدین

اشاره

آن چه به صورت ظاهر در اطراف نوزاد می گذرد، تصوير آن خیلی شفاف وماندگار در نوزادها، ماندگار خواهد شد، و لذا پدر و مادر و اطرافیان نوزاد، باید با دقت فراوان به این موضوع توجه داشته باشند، تا مبادا خاطره و گفتار و برخورد ناشایستی از افراد، در ذهن فرزند بجای نماند.

یادگیری در کودک

سال های نخست زندگی کودک، دوران طلایی شکوفایی توانایی های ذهنی کودک به شمار می آید.

قراردادن کودک در معرض تجارب گوناگون و آموزشهای مناسب در این دوران، سبب تسهیل و پرشتاب تر شدن رشد کودک در جنبه های گوناگون ذهنی، عاطفی، اجتماعی و جسمی می گردد. پدر و مادر باید با توجه به توانایی های ذهنی کودک در هر مرحله، او را در زمینه های مختلف یاری کنند و در جریان فعالیت فکری قرار دهند تا دنیای او از راه مشاهده، اکتشاف، تجربه و عمل، ژرفا و گسترش یابد.

رعایت اصول زیر شما را برای تأثیرگذارتر نمودن فعالیت های آموزشی کودکان یاری خواهد کرد.

1. ایجاد انگیزه

انگیزه یکی از اساسی ترین اصول و شرایط ابتدایی یادگیری است؛ چنان چه کودک انگیزه ی کافی برای یادگیری نداشته باشد، یادگیری صورت نم گیرد. برای ایجاد انگیزه می توان از روش های گوناگونی بهره برد؛ متداول ترین شیوه، جالب و

ص: 139

جذاب نمودن موضوع، طرح پرسش برای کودک و ارائه و انجام فعالیت از طریق بازی است.

2. شناخت توانایی ها و ناتوانی های کودک

تنظیم برنامه های آموزشی بر اساس توانایی های کودک سبب موفقیت او در یادگیری می شود. تجربه ی موفقیت، افزون بر ایجاد اعتمادبه نفس، انگیزه ای خوب و پایدار برای یادگیری های بعدی است. شناخت نقاط ضعف و ناتوانی های کودک به شما کمک خواهد کرد تا برای برطرف نمودن ناتوانی ها و کاستن از آن ها برنامه ریزی نمایید. از این رو باید شناخت دقیقی از کودک خود داشته باشید.

3. توجه به خواسته های کودک

تنظیم برنامه های آموزشی بر پایه ی علاقه و خواسته-های کودک، موفقیت برنامه را تضمین می نماید، زیرا توجه به خواسته ها، یکی از عمده ترین زمینه های ایجاد انگیزه است.

از سوی دیگر، می توان از علایق کودک برای تشویق وی و تقویت یادگیری بهره برد. بدیهی است که می توان این علایق را در کودکان ایجاد نمود.

4. رعایت سلسله مراتب یادگیری

بی شک برای یادگیری هر موضوع، یا مهارت، بایستی زمینه ها و به عبارت روشن تر، پیش نیازهای آن موضوع و مهارت نیز فرا گرفته شود؛ از این رو، برای

ص: 140

اطمینان از موفقیت آمیز بودن فعالیت های آموزشی، باید مطمئن شوید که کودک، پیش تر، زمینه های لازم را فرا گرفته است.

5. حذف محرک های زائد از موقعیت یادگیری

دامنه ی توجه کودکان – به ویژه کودکان زیر 7 سال- در بیش تر موارد، محدود است. این سبب می شود که اشیاء و هر آن چه در هنگام آموزش در معرض دید او باشند، توجه کودک را به خود جلب نمایند؛ در نتیجه کودک به آن چه می خواهیم آموزش دهیم، توجه کافی نمی کند. برای پیش گیری از این موضوع باید محیط آموزشی، بسیار ساده و به دور از وسایل زائد باشد.

6. طولانی نبودن زمان آموزش

طول مدت آموزش باید با میزان خستگی پذیری کودک تناسب داشته باشد. روشن است، زمان آموزش برای کودکان که زود خسته می شوند، نباید طولانی باشد.

7. کودک را با تکرار و تمرین زیاد خسته نکنیم

تکرار و تمرین زیاد در آموزش یک موضوع، از جمله روش هایی است که سبب یادگیری بهتر می شود؛ برای جلوگیری از خستگی کودک، بهتر است تکرار یک موضوع یا مطلب، به شیوه های گوناگون، ولی مداوم و منظم انجام گیرد؛ یعنی یک موضوع را با بهره گیری از روش های گوناگون و جذاب با کودک تمرین کنیم.

8. طرح پرسش هایی که کودک پاسخ آن ها را می داند

در ابتدای آموزش به کودک، از پرسیدن سؤال هایی که مطمئن هستید او

ص: 141

پاسخ آن ها را نمی داند، پرهیز کنید؛ زیرا این امر سبب احساس شکست و ناکامی کودک می گردد.

بی شک، تجربه ی شکست و ناکامی در یادگیری، افزون بر ایجاد حس حقارت و عدم اعتمادبه نفس، سبب لطمه زدن به فرصت های بعدی یادگیری نیز می شود؛ از این رو، برای ایجاد اعتمادبه نفس و انگیزه برای یادگیری های بعدی، باید از کودک سؤال هایی شود که پاسخ آن ها را می داند.

9. بهره گیری از آموزش غیرمستقیم

در برابر کودک رفتارهای خوب و درستی را که می-خواهید یاد بگیرد، انجام دهید. او از چنین رفتارهایی تقلید خواهد کرد، به ویژه از کسانی که آن ها را به-عنوان الگو پذیرفته باشد.

10. در آموزش به کودکان صبور باشید

صبور بودن یکی از اساسی ترین و مهم ترین ویژگی های آموزش موفق است. در آموزش، عجله نکنید؛ زیرا ممکن است نتیجه ی معکوس داشته باشد. بردبار باشید و به کودک فرصت دهید تا خود یاد بگیرد.

11. انتظار پیش رفت از کودک باید متناسب با توانایی او باشد

تلاش کنید توانایی های کودک را بشناسید و انتظارتان را از میزان پیش رفت او، با واقعیت منطبق سازید. در این صورت، نه تنها از پیش رفت کُند و یا بازدهی کمِ کارِ خود نگران نخواهید شد، بلکه قادر خواهید بود سرعت آموزش را با توانایی کودک هماهنگ نمایید. این مسأله از سوی کودک نیز دارای اهمیت است، زیرا اگر

ص: 142

انتظار از او بالا باشد و او نتواند خود را به آن برساند، از نظر روانی لطمه خواهد دید و اگر انتظار از او پایین تر از توانایی هایش باشد، تلاش و کوشش لازم را نخواهد کرد.

12. در انجام فعالیت ها کم تر به کودک کمک کنید

تا جایی که کودک خود می تواند کاری را انجام دهد، به او آزادی عمل بدهید و تنها در مواردی که قادر به انجام آن فعالیت نباشد - برای ایجاد انگیزه و تداوم کار- به او کمک کنید.

به عبارت دیگر، در عوض کمک کردن و یا انجام کار به جای کودک، همواره، نقش راه-نما را داشته باشید.

13. بهره گیری از آموخته ها، خارج از محیط آموزشی

موفقیت در آموزش، به میزان بهره گیری از آموخته-های کودک، بیرون از موقعیت های آموزشی بستگی دارد. از این رو، تلاش کنید آن چه را کودک فرا می گیرد، در موقعیتهای واقعی مورد استفاده قرار دهد. برای نمونه، زمانی که کودک رنگ ها را یاد گرفت، باید از آن ها در موقعیت های گوناگون، از جمله: انتخاب رنگ لباس برای پوشیدن، توصیف اشیاء یا اسباب بازی ها و... بهره ببرد.

14.انجام فعالیت ها به شکل بازی و سرگرمی

برای ایجاد انگیزه ی یادگیری، کوشش کنید فعالیت ها را به صورت بازی و سرگرمی انجام دهید و ازآموزش و انجام فعالیت ها به صورت خشک و بی روح خودداری نمایید.(1)

ص: 143


1- . فخریان، فاطمه، مقالۀ «یادگیری در کودک»، ماهنامۀ «پیام زن»، شماره 242، اردیبهشت ماه 1391.

14. سفارش فرزند به دین داری و تسلیم در مقابل خدا:

اشاره

والدین باید فرزندان خودرا نسبت به تسلیم در مقابل حق تعالی وتدین ودغدغه های ایمانی، آگاه وهدایت کنند.

متأسفانه در محیط های خانوادگی بعضاً دیده می شود والدین نسبت به این موضوع بی تفاوتند و این بی تفاوتی غالباً منجر به بی تفاوتی فرزندان نسبت به امور دینی ومذهبی واحکام شرعی شده وآنگاه به طور ناخواسته،فرهنگ خانوادگی تبدیل به سکولار می شود و رفته رفته، جامعه اسلامی از اسلام ناب، فاصله گرفته وبه فرهنگ ابتذال و بیگانه کشیده می شود.

خداوند در قرآن کریم می فرماید:

«وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ * أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛(1) «و ابراهيم و يعقوب (در واپسين لحظات عمر،) فرزندان خود را به اين آيين، وصيت كردند؛ (و هر كدام به فرزندان خويش گفتند:) فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده است؛ و شما، جز به آيين اسلام [تسليم در برابر فرمان خدا] از دنيا نرويد! آيا هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد، شما حاضر بوديد؟! در آن هنگام كه به فرزندان خود گفت: پس از من، چه چيز را مى پرستيد؟ گفتند: خداى تو، و خداى پدرانت، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداوند يكتا را، و ما در برابر او تسليم هستيم.»

ص: 144


1- . بقره / 132 و 133.
تفسیر

«وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ...»؛ يعنى ابراهيم فرزندان خود را به «ملت و كيش» سفارش كرد.

«فَلا تَمُوتُنَّ...»؛ نهى از مردن، با اين كه مردن به دست خود آدمى نيست، و تكليف بايد به امر اختيارى متوجه بشود، از اين باب است، كه برگشت اين امر غير اختيارى باختيار است، چون تقدير كلام چنين است «از اين معنا حذر كنيد، كه مرگ شما را دريابد، در حالى كه به حال اسلام نباشيد»، يعنى همواره ملازم با اسلام باشيد، تا مرگتان در حال اسلامتان واقع شود، و اين آيه شريفه باين معنا اشاره دارد، كه ملت و دين، همان دين اسلام است، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:

«إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»؛ «دين، نزد خدا اسلام است.»(1)

«وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ»؛ در اين آيه كلمه «أب؛ پدر» بر جد و عمو و پدر واقعى اطلاق شده، با اين كه غير از تغليب مجوز ديگرى ندارد.

و اين خود براى بحث آينده كه آزر مشرك، پدر واقعى ابراهيم نبوده، دليل محكمى است، كه انشاء اللَّه بحثش خواهد آمد.

«إِلهاً واحِداً...»؛ در جمله قبل، به طور مفصل فرمود: «معبود پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق»، و در جمله مورد بحث دوباره، ولى خيلى كوتاه، فرمود: «معبود يگانه»، تا توهمى را كه ممكن بود از عبارت مفصل قبلى به ذهن برسد، (كه لا بد غير از معبود پدران ابراهيم معبودهاى ديگرى نيز هست) دفع كند.

«وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛ اين جمله بيانى است براى عبادتى كه در جمله: «بعد

ص: 145


1- . آل عمران / 19.

از من چه چيز را عبادت می كنيد» از آن سؤال شده بود، و می رساند آن عبادت كه فرزندان در پاسخ پدر گفتند، عبادت به هر قسم كه پيش آيد نيست؛ بلكه عبادت بر طريقه اسلام است.

و در اين پرسش و پاسخ روی هم رفته اين معنا به چشم می خورد: كه دين ابراهيم اسلام بوده، و دينى هم كه فرزندان وى، يعنى اسحاق و يعقوب و اسماعيل و نواده هاى يعقوب، يعنى بنى اسرائيل و نواده هاى اسماعيل يعنى بنى اسماعيل خواهند داشت، اسلام است، و لا غير، چه اسلام آن دينى است كه ابراهيم از ناحيه پروردگارش آورده، و در ترك آن دين، و دعوت به غير آن، احدى را دليل و حجتى نيست.

بحث روايى
چند روايت در بيان اسلام و ايمان

در كافى از سماعه از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: نسبت ايمان به اسلام، نسبت كعبه است به حرم، ممكن است كسى در حرم (كه زمينى به مساحت 291407/ 489 كيلومتر مربع است)(1) بوده باشد، ولى در كعبه نباشد،

ص: 146


1- . كتاب «مرآت الحرمين» مساحت حرم را از مسجد الحرام سابق به چهار ناحيه از دائره حرم بدينسان معين نموده: الف. از مسجد الحرام تا اضائه 5/ 12097 متر. ب. روبروى آن يعنى از مسجد الحرام تا وادى نخله كه سمت عراق است 13353 متر. ج. از مسجد الحرام تا عرينه 18333 متر. د. از مسجد الحرام تا تنعيم 6148 متر. كه اگر دو تاى اول را با هم جمع كنيم قطر دائره حرم در بين اين دو نقطه 5/ 25451 متر می شود و اگر دو تاى دوم را كه تقريباً روبروى همند با هم جمع كنيم 24481 متر می شود كه قطر متوسط اين دائره 24966 متر است و در نتيجه مى توان به طور تقريب گفت مساحت حرم عبارتست 489291407 متر مربع كه اگر در عدد ميليون تقسيم شود عبارت مى شود از 291407/ 489 كيلومتر مربع. (صبری پاشا، ایوب، مرآت الحرمین، ص: 225)

ولى ممكن نيست كسى در كعبه (كه تقريباً وسط اين سرزمين است) باشد، و در حرم نباشد (پس كسى هم كه ايمان دارد، حتما مسلمان نيز هست، ولى چنان نيست كه كسى كه مسلمان باشد، حتما ايمان هم داشته باشد).(1) و در همان كتاب باز از سماعه از امام صادق(علیه السلام) روايت آورده، كه فرمود: (اسلام آن ست كه بزبان شهادت دهى: كه معبودى جز خدا نيست، و اين كه نبوت و رسالت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را تصديق دارى)، با همين دو شهادت است كه خونها محفوظ می شود، و زن دهى و زن خواهى و نيز ارث جريان مييابد، و تشكيل جامعه اسلامى هم بر طبق همين ظاهر است، و اما ايمان به خدا عبارتست از هدايت يافتن، و ثبوت آثار اسلام در قلب.(2)

مؤلف: بر طبق اين مضمون روايات ديگرى نيز هست (3)، و اين روايات بر همان بيان قبلى درباره مرتبه اول اسلام و ايمان دلالت می كند.

و نيز در همان كتاب از برقى از على(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: اسلام عبارت است از تسليم، و تسليم عبارتست از يقين (4).

و نيز در همان كتاب از كاهل از امام صادق(علیه السلام) روايت آورده، كه فرمود: اگر مردمى خداى را- به يگانگى و بدون شريك- بپرستند، و نماز را بپاى دارند، و زكات

ص: 147


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 28.
2- . همان، ج 2، ص: 25.
3- . همان، ج 2، ص: 25.
4- . همان، ج 2، ص: 45.

را بدهند، و حج خانه خدا كنند، و روزه رمضان را بگيرند، ولى به يكى از كارهاى خدا و يا رسول او اعتراض كنند، و بگويند چرا بر خلاف اين نكردند، با همين اعتراض مشرك می شوند، هر چند بزبان هم نياورند، و تنها در دل بگويند، (تا آخر حديث).(1)

اين دو حديث به مرتبه سوم از اسلام و ايمان اشاره دارند.

و در بحار الأنوار از ارشاد ديلمى، يكى از احاديث معراج را با دو سند آورده، كه از جمله مطالب آن اين است كه خداى سبحان برسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: اى احمد(صلی الله علیه و آله)! هيچ ميدانى كدام زندگى گواراتر، و كدام حيات جاودانه تر است؟ عرضه داشت: پروردگارا، نه، فرمود: اما عيش گوارا، آن عيشى است كه صاحبش از ذكر و ياد من سست نشود، و نعمت مرا فراموش نكند، و جاهل به حق من نشود، شب و روز رضاى مرا طلب كند.

و اما حيات جاودان، آن حياتى است كه يكسره و همه دقائقش به نفع صاحبش تمام شود، و آن چنان در بهره گيرى از آن حريص باشد، كه دنيا در نظرش خوار گردد، و كوچك شود، و در مقابل، آخرت در نظرش عظيم شود، و خواست مرا بر خواست خودش مقدم بدارد، و همه در پى بدست آوردن رضاى من باشد، حق نعمتم را عظيم شمرد، رفتارى را كه با او كردم به ياد آورد، شب و روز در برابر هر كار زشت و گناه مراقب من باشد، قلب خويش را از آن چه ناخوشايند من است پاك كند، شيطان و وساوس او را دشمن بدارد، و ابليس را بر قلب خود مسلط نسازد، و در آن راه ندهد.

ص: 148


1- . همان، ج 2، ص: 398.

كه اگر چنين كند، محبتى در دلش مى افكنم كه فكر و ذكرش، و فراغ و اشتغالش، و هم و غمش، و گفتگويشهمه از نعمت هاى من شود، آن نعمت ها كه به ساير اهل محبتم دادم، و در نتيجه چشم و گوش دلش را باز كنم، تا ديگر با قلب خود بشنود، و با قلب ببيند، و به جلال و عظمتم نظر كند، و دنيا را بر او تنگ كنم، و آن چه لذت دنيايى است از نظرش بيندازم، تا حدى كه آن را دشمن بدارد. و همان طور كه چوپان گله را از ورطه هاى هلاكت دور مى كند من او را از دنيا و آن چه در آن ست دور مى كنم، آن وقت است كه از مردم مى گريزد، آن هم چه گريزى؟ و در آخر از دار فنا به دار بقاء، و از دار شيطان به دار رحمان منتقل می شود.

اى احمد! من او را بزيور هيبت و عظمت مى آرايم، اين است آن عيش گوارا و آن حيات جاودان، و اين مقام خاص دارندگان رضا است، پس هر كس بر وفق رضاى من عمل كند، مداومت و ملازمت بر سه چيز را به او بدهم، اول آن كه با شكرى آشنايش مى كنم، كه ديگر (مانند شكر ديگران) آميخته با جهل نباشد، و قلبش را آن چنان از ياد خودم پر كنم، كه ديگر جايى براى نسيان در آن نباشد و آن چنان از محبت خودم پر كنم، كه ديگر جايى براى محبت مخلوقها در آن نماند.

آن وقت است كه وقتى به من محبت ميورزد، به او محبت ميورزم، و چشم دلش را به سوى جلالم باز مى كنم، و ديگر هيچ سرى از اسرار خلقم را از او مخفى نمى دارم و در تاريكی هاى شب و روشنايى روز با او راز می گويم، آن چنان كه ديگر مجالى براى سخن گفتن با مخلوقين و نشست و برخاست با آنان برايش نماند، سخن خود و ملائكه ام را بگوشش مى شنوانم، و با آن اسرار كه از خلق خود پوشانده ام آشنايش سازم.

ص: 149

جامه حيا بر تنش بپوشانم، آن چنان كه تمامى خلايق از او شرم بدارند، و چون در زمين راه مى رود، آمرزيده برود، ظرفيت و بصيرت قلبش را بسيار كنم، و هيچ چيز از بهشت و آتش را از او مخفى ندارم، و او را با آن دلهره ها و شدائد كه مردم در قيامت گرفتارش آيند، و با آن حساب سختى كه از توانگران و فقراء و علماء و جهال مى كشم، آشنايش مى سازم، وقتى او را در قبر مى خوابانند، نكير و منكر را بر او نازل كنم، تا بازجوئيش كنند، در حالى كه هيچ اندوهى از مردن، و هيچ ظلمتى از قبر و لحد، و هيچ همى از هول مطلع نداشته باشد.

آن گاه ميزانى برايش نصب كنم، و نام هاى برايش بگشايم، و نامه اش را به دست راستش بدهم، او را در حالى كه باز، و روشن است، بخواند و آن گاه بين خودم و او مترجمى نگذارم، اين صفات دوست داران است.

اى احمد! هم خود را، هم واحد كن، و زبانت را زبانى واحد، و بدنت را بدنى زنده ساز، كه تا ابد غافل نماند، چه هر كس از من غافل شود، من در امر او بى اعتنا شوم، ديگر باكى ندارم كه در كدام وادى هلاك شود.(1)

و نيز در بحار الأنوار از كافى، و معانى الأخبار، و نوادر راوندى، با چند سند مختلف از امام صادق و امام كاظم(علیه السلام)، روايتى آورده كه ما عبارت كافى را در اين جا نقل مى كنيم، و آن اين است كه رسول خدا به حارثة بن مالك بن نعمان انصارى برخورد كرد و از وى پرسيد:

حالت چطور است اى حارثه؟ عرضه داشت: يا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) مؤمنى هستم حقيقى، حضرت فرمود: براى هر چيزى حقيقتى و نشانه ايست، نشانه اين كه ايمانت حقيقى است چيست؟ عرضه داشت يا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله)! دلم از دنيا كنده

ص: 150


1- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 77، ص: 21، ح 6.

شده، و در نتيجه شب ها بخواب نمى روم، و روزهاى گرم را روزه ميدارم، و گويى بعرش پروردگارم نظر مى كنم كه براى حساب افراشته شده، و گويى به اهل بهشت مى نگرم، كه در بهشت به زيارت يكديگر مى روند، و گويى ناله هاى اهل دوزخ را مى شنوم، حضرت فرمود: بنده اى است كه خدا قلبش را روشن ساخته، (و سپس رو كرد بحارثه و فرمود): ديده ات باز شده، قدرش را بدان، و بر آن ثابت قدم باش (1).

اين دو روايت پيرامون مرتبه چهارم از اسلام و ايمان سخن می گويند و در خصوصيات معناى آن دو، رواياتى بسيار و متفرق هست، كه مقدارى از آن ها را در طى اين كتاب ايراد مى كنيم انشاء اللَّه تعالى.

آيات مورد بحث هم به بيانى كه مى آيد اين روايات را تأييد مى كند، اين نكته را هم بايد دانست كه در مقابل هر مرتبه از مراتب ايمان و اسلام، مرتبه اى از كفر و شرك قرار دارد، اين نيز معلوم است كه هر قدر معناى اسلام و ايمان دقيق تر و راهش باريك تر شود، نجات از شرك و كفرى كه در مقابل آن ست دشوارتر می شود.

اين نيز واضح است كه هيچ مرتبه اى از مراتب پائين اسلام و ايمان، با كفر و شرك در مرتبه بالاتر و ظهور آثار آن دو منافات ندارد (مثلاً كسى كه در حد اقل از اسلام و ايمان است، ممكن است رياى در عبادت از او سر بزند، و چنان نيست كه اگر رياكارى نمود بگوئيم: اصلاً مسلمان نيست).

و اين دو نكته خود دو اصل اساسى است، كه فروعاتى بر آن مترتب مى شود، مثلاً يكى از فروعاتش اين است كه ممكن است در يك مورد معين باطن آيات قرآنى

ص: 151


1- . همان، ج 67، ص: 287، ح 9.

با آن مورد منطبق بشود، ولى ظواهر آن منطبق نگردد اين اجمال مطلب است، كه بايد آن را در نظر داشته باشى تا آن كه انشاء اللَّه به تفصيلش برسى.

و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ»، فرموده اند: منظور از آن مزيد نظر كردن به رحمت خدا است.(1) و در تفسير مجمع البيان از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روايت آورده، كه فرمود: خداى تعالى می فرمايد:

من براى بندگان صالحم چيزها تهيه كرده ام، كه نه چشمى آن را ديده و نه گوشى شنيده، و نه به قلب بشرى خطور كرده است.(2)

معناى اين دو روايت با بيانى كه براى معناى صلاح كرديم روشن می شود (و خدا رهنمون است).

و در تفسير عياشى (3) در ذيل جملۀ «أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ ...»؛ از امام باقر(علیه السلام) روايت شده، كه فرمود: «اين آيه درباره قائم(علیه السلام)، صادق است».

در تفسير صافى، در ذيل همين گفتار، گفته: شايد مراد امام باقر(علیه السلام) اين باشد كه آيه درباره ائمه از آل محمد(علیهم السلام) باشد، چون هر قائمى از ايشان در هنگام مرگ، به قائم بعد از خود، و به همه فرزندانش اين سفارش می كرد، و آنان هم همين پاسخ را می دادند.(4).(5)

ص: 152


1- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 2، ص: 327.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص: 191، ح 168.
3- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 61، ح 102.
4- . فیض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى، تفسیر صافى، ج 1، ص: 142.
5- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 1، ص: 462.

15. حقوق متقابل فرزند، و پدر و مادر

حضرت علی(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ لِلْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ حقّاً وَ إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حقّاً فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَی ءٍ إِلَّا فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ الْقُرْآن؛(1)

براى فرزند بر عهده پدر حقّى است، و براى پدر نيز بر عهده فرزند حقّى است. حقّ پدر بر فرزند اين كه پدر را در همه امور جز در معصيت خدا اطاعت كند، و حقّ فرزند بر پدر اين كه براى او نام نيكو قرار دهد، و وى را نيكو تربيت نمايد، و به او قرآن تعليم دهد.»

16. تربیت وآموزش مهارت ها واکرام فرزند در سنین مختلف

اشاره

امير مؤمنان(علیه السلام) فرمود:

«كودك را تا هفت سال بپرورند، و هفت سال آموزش دهند و هفت سال به كار و فعّاليّت وادارند، و تا بيست و پنج سالگى قامتش بلند گردد و تا سى و پنج سالگى عقل غريزيش كامل گردد و از آن، پس تجربه آموزد.»(2)

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«الْغُلَامُ يَلْعَبُ سَبْعَ سِنِينَ وَ يَتَعَلَّمُ الْكِتَابَ سَبْعَ سِنِينَ وَ يَتَعَلَّمُ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ سَبْعَ سِنِينَ؛(3)

كودك خود را تا هفت سال برای بازى رها كن، و هفت سال ديگر او را تحت آموزش قرآن قرار ده، و هفت سال به آن، حلال وحرام خدا را آموزش دهید.»

ص: 153


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 546.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 5، ص: 178.
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 47.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«دَعِ ابْنَكَ يَلْعَبُ سَبْعَ سِنِينَ، ثُمَّ ضُمَّهُ إِلَيْكَ سَبْعَ سِنِينَ فَأَدِّبْهُ بِأَدَبِكَ وَ أَلْزِمْهُ نَفْسَكَ سَبْعاً فَإِنْ أَفْلَحَ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا خَيْرَ فِيهِ؛ كودك خود را تا هفت سال به بازى رها كن، و هفت سال ديگر او را تحت تربيت و آموزش قرار ده، و هفت سال با خود هم دم و هم راز ساز، پس اگر در صراط حقّ بود و از باطل گريزان و سعادت خود رادريافت كه بسيار خوب و اگر نه چنين شد اميد خيرى در وجودش نخواهد بود.»

جميل بن دراج و (ديگران) از امام صادق(علیه السلام) روايت مى كنند كه فرمود:

«بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِيثِ (1) قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ؛(2) پيش از آن كه مرجئه در مورد فرزندان تان (جوانان تان) از شما پيشى گيرند، در آموزش حديث به آنان شتاب كنيد.»

مرجئه چه کسانی هستند؟

مرجئه نام فرقه ای است که پایان نیمه اول قرن یک هجری پدید آمد.

لغت مرجئه از مرجی به معنای تأخیر افکندن می آید ؛ به این معنا که آنان کسی را که گناه کبیره مرتکب شده باشد، مخلد در آتش نمی دانستند، بلکه کار او را به خدا واگذار می کردند و به همین دلیل مرجئه نام گرفتند.

مرجئه، پس از خوارج به وجود آمدند و سؤال اصلی و اولیه شان این بود که

ص: 154


1- . في بعض النسخ «بادروا أحداثكم»].
2- . أي علموهم في شرخ شبابهم بل في أوائل ادراكهم و بلوغهم التميز من الحديث ما يهتدون به إلى معرفة الأئمّة عليهم السلام و التشيع قبل ان يغويهم المخالفون و يدخلهم في ضلالتهم فيعسر بعد ذلك صرفهم عن ذلك، و المرجئة في مقابلة الشيعة من الارجاء بمعنى التأخير لتأخيرهم عليا(علیه السلام) عن مرتبته، و قد يطلق في مقابلة الوعيدية الا أن الأول هو المراد هنا.

آیا مرتکب گناه کبیره در آتش مخلد خواهد بود یا نه؟ به دنبال این، سؤال از حدود ایمان به میان آمد.

آنان معتقد بودند ایمان بر گفتار زبانی و گفتار زبانی بر عمل مقدم است و کسی که عملی نداشته باشد، اما ایمان داشته باشد رستگار خواهد بود.

اعتقاد آنان این بود که اگر کسی ایمان داشته باشد و گناه کند ضرری نخواهد کرد و رستگار است، چنان چه اگر کافر، عملی خوب به جا بیاورد، چون کافر است بهره ای از عمل خود نخواهد برد.

نقطه اشتراک تمامی طرف داران مرجئه، جدا کردن حوزه ایمان از عمل است، اما درباره ماهیت ایمان اختلاف هایی بین آنان وجود دارد.

بعضی ایمان را همان معرفت دانسته اند، عده ای دیگر علاوه بر معرفت خضوع قلبی را اضافه کرده اند و بعضی تصدیق (اقرار زبانی) را لازم دانسته اند.

در نظریه افراطی گری ایمان همان تصدیق است و اقرار زبانی و اصولاً معرفت خدا ربطی به تعریف ایمان ندارد.

مسأله دیگری که وجود دارد درباره داخل شدن اعتراف به حقانیت رسولان در مفهوم ایمان است که این مسأله نیز مورد اختلاف است.

یکی دیگر از مسائل اختلافی درباره همین مسأله ایمان، ارتباط درونی اجزای ایمان و مرز کفر است.

به تبع اختلاف نظر در مفهوم ایمان در مرز کفر هم اختلاف هایی به وجود آمده است ؛ مثلاً اگر ما ایمان را فقط معرفت بدانیم طبیعتا جهالت مرز کفر است.

البته باید توجه داشت با توجه به فلسفه پیدایش مرجئه، کشش اصلی به

ص: 155

سمت اثبات ایمان و دور شدن از تکفیر و کفر است، در این صورت شرایط برای ایمان سهل تر و برای تکفیر دشوارتر است، اشعری می گوید: مرجئه جز کسانی را که همه امت بر تکفیر آن ها اجماع دارند، کافر نمی دانند.

در کنار این مطلب، توجه به این مسأله که عضدالدین ریجی می نویسد، جمهور فقها و متکلمان احدی از اهل قبله را تکفیر نمی کنند جالب و تامل برانگیز است.

مفهوم فسق نزد مرجئه

مرجئه با اصرار بر استقلال ایمان از عمل، مرتکب کبیره را داخل در حوزه ایمان کرده اند، برخلاف خوارج که اصرار بر کفر مرتکب کبیره دارند.

معتزله نیز حد وسط اختیار کرده و مفهوم فسق را برای حل این مسأله عنوان کرده اند، به طوری که او را تنها فاسق می خوانند، نه مومن و نه کافر.مرجئه نیز این تعبیر را درباره مرتکب کبیره به کار می برند، اما او را مومن می دانند.

البته اطلاق فسق، بین فرقه های مختلف خوارج شدت و ضعف دارد.

مسأله وعید و نظریه مرجئه

مرجئه، جدا از آن که اصرار بر آن دارند مرتکب کبیره را از خلود در جهنم معاف سازند، تمایل دارند درباره ورود موقت او نیز مفری بیابند که البته در این راه با مشکلات عدیده ای که مهم ترین آن ها ظواهر برخی آیات قرآن است رو به رو شده اند.

در این باره که آیا اصولاً وعید (عذاب) برای فساق در قرآن آمده است یا خیر،

ص: 156

دیدگاه های مختلفی از ناحیه مرجئه مطرح شده است که بعضا با قدری یا جبری بودن قائل مرتبط است.

در یک تقسیم کلی می توان مرجئه را از دو حیث نگریست:

الف. کسانی که درباره حضرت علی و عثمان قضاوتی نکردند و کار آنان را به خدا واگذار کردند (مرجئه در رابطه با مسائل اجتماعی)؛

ب. گروهی که قائلند ایمان تنها گفتار است و عمل در آن نقشی ندارد (مرجئه در رابطه با مسائل اعتقادی و کلامی).

از حیث دوم مرجئه خود به چند فرقه تقسیم شده اند که عبارتند از:

1. قائلین به تأخیر و جدایی عمل از ایمان و این که ایمان قابل نقص و زیادت نیست و استثنا نمی پذیرد، به این گروه مرحبه الفقهاء می گویند. عده ای از اهل کلام مثل اشاعره و ماتریدیه و ابو حنیفه و بعضی فقها در این جرگه داخل شدند پیدایش این نظریه را بین سال های 73 تا 83 هجری قمری دانسته اند.

2. قائلین به این که ایمان مجرد معرفت بوده و معصیت به ایمان ضرری نمی رساند. جهمیه و غیلانیه و شمریه از این گروهند. به این عده «مرجئه غالی» می گویند.

3. قائلان به این که ایمان فقط قول زبانی است و حتی معرفت در آن نقشی ندارد. این نظریه را به کرامیه نسبت داده اند.

برای مرجئه تقسیمات دیگری هم ذکر کرده اند؛ مثل یونسیه، عبیدیه، عنسانیه، بوثوبانیه، توفیه و صالحیه که به اعتبار مشایخ این فرقه ها نامگذاری شده اند.

درباره حیث اول می توان به صورت کلی تر چنین گفت: مرجئه گروهی بودند

ص: 157

که در رابطه با امور مشتبه، قضاوتش را به روز قیامت واگذار می کنند تا خداوند درباره آن امور تصمیم بگیرد.

این اعتقاد در صور مختلفی ظهور کرد که یک نمونه آن را ما ذکر کردیم.

مکتب اعتقادی مرجئه برای امویان که از ارتکاب گناهان بزرگ در نهان و آشکار پروایی نداشتند، پناهگاه و ماوای خوبی بود.

گفته شد مرجئه کار مرتکبین گناهان کبیره را به خدا واگذار می کردند.

آنان را در آتش مخلد نمی دانستند و برای این سخن، آیه 106 سوره توبه را دلیل بر ادعای خود می آوردند؛

«وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ»؛ «و گروهى ديگر، به فرمان خدا واگذار شده اند (و كارشان با خداست)؛ يا آن ها را مجازات مى كند، و يا توبه آنان را مى پذيرد (، هر طور كه شايسته باشند)؛ و خداوند دانا و حكيم است!»

نظر کلی آنان در این باب این است که وقتی شخصی با روشی مورد قبول مسلمین (اجماع، مراجعه به شورای اهل حل و عقد یا نص خلیفه پیشین) به خلافت رسید باید امر او را اطاعت کرد و اطاعت فرمان او را واجب شمرد.

مرجئه عصمت را در تعیین امام شرط نمی دانند و اصولاً وارد در بحث امامت مفضول و فاضل نمی شوند.

همان طور که قبلاً گفتیم اینان مستقیم و یا غیر مستقیم در ارتباط با خلفای اموی به طرح عقاید خویش می پرداختند.

این سلسله از عقایدشان، بسیار مقبول دستگاه های حکومتگر نیمه دوم قرن اول هجری و اوایل نیمه دومهجری بوده است.

ص: 158

در زمینه خلافت علی بن ابیطالب(علیه السلام)، ضمن قبول امامت و خلافت آن حضرت و مشروع دانستن آن، قاطعانه معتقدند آن حضرت از خلافت و امامت مسلمین، سهمی بیش از خلیفه چهارم بودن، ندارد.

در میان مسلمین، رهبران مرجئه تنها ابوثوبان مرجی بنیانگذار فرقه ثوبانیه است که اعتقاد دارد غیر قریشی نیز می تواند امام باشد و بر آن است که هر کس اقامه کتاب و سنت کند، می تواند امام باشد.

او معتقد است که امامت به اجماع اثبات می گردد، اما تقریبا همه فرق دیگر مرجئه اصل و نسب را در موضوع امامت شرط دانسته و اعتقاد دارند امام باید قریشی باشد.

اهمیت مرجئه از حیث سیاسی بیش تر با توجه به دوره حکومت بنی امیه و علی الخصوص حکومت معاویه و یزید مشخص می شود ؛ معاویه که خود فرزند ابوسفیان از بزرگان قریش بود ؛ فرزند کسی که اسلام نیاورد، مگر زمانی که از جان خود بیمناک شد.

معاویه کسی بود که نسبت به اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) - که هنوز در زمان خلافت او زنده بودند - هیچ فضیلتی نداشت تا به او اولویتی برای خلافت ببخشد.

او کسی بود که هیچ تقیدی به شعائر الهی چه در زندگی شخصی و چه در اداره حکومت نداشت.

از مهم ترین کارهایی که او با این سابقه نه چندان روشن برای موجه جلوه دادن قدرت خود انجام داد، تبدیل خلافت به سلطنت بود.

سلطنت دارای یک خصیصه اصلی است و آن این که در سلطنت مردم

ص: 159

می باید کاملا نسبت به سلطان مطیع باشند و کوچک ترین اعتراضی به شیوه عمل سلطان ننمایند و سلوک سلطان را عین حق بدانند.

این خواسته با توجه به این که هنوز بیش از سه دهه از وفات پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نگذشته بود و با فرهنگ نبوی تقابل آشکار داشت، براحتی محقق نمی شد.

معاویه برای تحقق بخشیدن سلطنت نیازمند پشتوانه ای تئوریک داشت و این پشتوانه از طریق تفکر ارجائ قابل حصول بود.

با توجه به چگونگی شکل گیری اندیشه مرجئه از حیث تاریخی دست پنهان امویان را در آن می بینیم.

اندیشه مرجئه در ابتدا به این شکل به وجود آمد که گویی گروهی از مسلمانان نمی خواهند خدشه ای بر جامه تقوی و اعتقاد آنان وارد شود.

این عده درباره قتل عثمان گفتند برخی یاران عثمان می گویند او مظلوم کشته شده است؛ ما تصدیق می کنیم.

عده ای می گویند علی و یاران او برحقند و ما همگی آن ها را بر حق می دانیم.

ما نه آنان را محکوم می کنیم و نه حمایت.

اما همگی آن ها را به خداوند وا می گذاریم تا خود در مورد آن ها داوری کند.

پیش زمینه این سخن این است که سبب قتل عثمان ؛ علی(علیه السلام) و یاران او هستند.

یعنی امری را که توسط معاویه و یارانش به علی(علیه السلام) نسبت دادند و حضرت علی(علیه السلام) و یارانش هیچ گاه آن را نپذیرفتند، از پیش برای مرجئه پذیرفته شده است.

آن ها، پس از پذیرفتن این مطلب می گویند ما نمی دانیم علی(علیه السلام) که عثمان را کشت بر حق بوده است و یا این که عثمان مظلوم کشته شده است.

ص: 160

تقویت اندیشه مرجئه در زمان خلافت معاویه و یزید سبب شد که مخالفت علنی اعمال خلیفه با شرایع اسلام به این شکل توجیه شود که اولاً مرتکب کبائر از دایره اسلام خارج نیست و بنابراین خلیفه زمان که مرتکب کبائر شده، هنوز مومن است و از این جهت منعی در ادامه خلافت او نیست.

در ثانی در امور سیاسی، خلیفه خود می داند چه کند و ما از درستی و نادرستی اعمال او مطلع نیستیم و قضاوت در مورد اعمال او به خداوند در روز جزا مربوط می شود.

خلیفه اموی به صرف این که مرتکب اعمالی شده باشد که مسلمین آن را گناه می دانند، از عضویت در امت اسلامی محروم نمی شود.

بنابراین، قیام علیه امویان مشروع نبود و مرجئه مقدم بر هر چیز، گروهی بودند که از امویان بر مبنایاحکام دین پشتیبانی می کردند.

نتیجه چنین اندیشه ای این بود که نخبگان جامعه به زهد و انزوای سیاسی روی آورند و از اعتراضات سیاسی پرهیز کنند و زمینه سلطنت بنی امیه فراهم تر شود.

البته بعدها در حکومت بنی امیه بین مرجئه و حکومت اختلافات و حتی نزاع هایی به وجود آمد که علت آن از حوصله این مقاله خارج است.(1)

و يعقوب بن سالم از امام صادق(علیه السلام) روايت مى كند كه فرمود:

«كودك هفت سال بازى مى كند و هفت سال [خواندن و] نوشتن فرامى گيرد و هفت سال حلال و حرام مى آموزد.»(2)

ص: 161


1- . جهت مطالعۀ بیش تر ر.ک: مطهری، مرتضی، حماسه حسینی؛ شهیدی، سیدجعفر، قیام امام حسین(علیه السلام) و جعفری، محمد تقی، امام حسین شهید فرهنگ پیشرو انسانیت.
2- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 22، ص: 513.
بیان چند روایت

روایت در کتاب «جامع أحاديث الشیعه» آمده است(1):

در وصيّت اميرمؤمنان(علیه السلام) به امام حسن مجتبى(علیه السلام) آمده:

«... بنى إنّى لمّا رأيتُنى قد بلغتُ سِنّاً ورأيتُنى ازدادُ وهناً بادرت بوصيّتى إليك وأوردت خصالًا منها قبل أن يعجل بى أجلى دون أن أفضى إليك بما فى نفسى أو أن أنقص فى رأيى كما نقصت فى جسمى أو يسبقنى إليك بعض غلبات الهوى أو فتن الدّنيا فتكون كالصّعب النّفور وإنّما قَلْب الحَدَثِ كالأرض الخالية ما ألقِىَ فيهامن شى ء قبلتْه فبادرتك بالأدب قبل أن يقسوَ قلبك ويشتغل لبّك الخبر؛ اى پسر عزيزم هنگامى كه ديدم ساليانى از من گذشت و توانايى ام رو به كاستى رفت به نوشتن وصيّت براى تو شتاب كردم و قطعه هايى از وصيّتم را براى تو بر شمردم پيش از آن كه اجَلَم فرا رسد و رازهاى درونم را به تو منتقل نكرده باشم و يا در فكرم كاستى پديد آيد آن گونه كه در بدنم پديد آمده و يا هواهاى مسلّط نفسانى و يا فتنه هاى دنيا بر تو هجوم آورد و تو چون كسى شوى كه تن نمى دهد و چموشى مى كند و قلب نوجوان چون زمين كاشته نشده آماده پذيرش هر بذرى است كه در آن پاشيده شود، پس در تربيت تو شتاب كردم پيش از آن كه دل تو سخت شود و عقل تو به چيز ديگرى مشغول گردد...»

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«أكرموا أولادكم وأحسنوا أدبهم يغفر لكم؛ فرزندان تان را گرامى داريد و نيكو ادب كنيد، آمرزيده مى شويد.»

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در جای دیگری فرمود:

ص: 162


1- همان، ج 26، ص: 850.

«لَأن يؤدّب أحدكم ولده خير له من أن يتصدّق بنصف صاع كلّ يوم؛ اينكه يكى از شما فرزندش را ادب نمايد براى او بهتر از اين است كه هر روز نيم صاع (يك كيلو و نيم) صدقه دهد.»

آن حضرت(صلی الله علیه و آله) به برخى از اطفال نگاه می كرد و می فرمود:

«ويل لأولاد آخر الزّمان من آبائهم فقيل يا رسول اللَّه من آبائهم المشركين فقال لا من آبائهم المؤمنين لا يعلّمونهم شيئاً من الفرائض وإذا تعلّموا أولادهم منعوهم ورضوا عنهم بعرض يسير من الدّنيا فأنا منهم برى ء وهم منّى بُرَآء؛ واى بر فرزندان آخر الزمان از دست پدران شان! سؤال شد: اى رسول خدا! از دست پدران مشرك شان. حضرت فرمود: نه از دست پدران مؤمن شان كه چيزى از واجبات را به آنان نمى آموزند و هنگامى هم كه فرزندان شان بياموزند پدران آنان را منع مى كنند و تنها به داشتن متاع كمى از دنيا از آنان راضى مى شوند. من از اين پدران و آنان از من بيزارند.»

امير مؤمنان على(علیه السلام) فرمود:

«علّموا صبيانكم الصّلاة وخذوهم بها إذا بلغوا الحلم؛ به فرزندان تان نماز را بياموزيد و هنگامى كه محتلم مى شوند آنان را به نماز بگيريد. (درباره نماز مؤاخذه كنيد).»

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«علّموا أولادكم السّباحة والرّماية؛ به فرزندان تان شنا و تيراندازى بياموزيد.»

عبداللَّه بن فضاله گويد: از امام صادق و امام باقر(عهما) شنيدم كه مى فرموند:

«إذا بلغ الغلام ثلاث سنين يقال له قل لا إله إلّااللَّه سبع مرّات ثمّ يترك حتّى تتمّ له ثلاث سنين وسبعة أشهر وعشرون يوماً فيقال له قل محمّد رسول اللَّه سبع مرّات ويترك حتّى يتمّ له أربع سنين ثمّ يقال له قل سبع مرّات صلّ اللَّه على محمّد وآله

ص: 163

ثمّ يترك حتّى يتمّ له خمس سنين ثمّ يقال له أيّهما يمينك وأيّهما شمالك فإذا عرف ذلك حوّل وجهه إلى القبلة ويقال له اسجد ثمّ يترك حتّى يتمّ له سبع سنين فإذا تمّ له سبع سنين قيل له اغسل وجهك وكفّيك فإذا غسلهما قيل له صلّ ثمّ يترك حتّى يتمّ له تسع سنين فإذا تمّت له تسع سنين علّم الوضوء وضرب عليه وأمر بالصّلاة وضرب عليها فإذا تعلّم الوضوء والصّلاة غفر اللَّه عزّوجلّ (له و فقيه) لوالديه إن شاء اللَّه؛ هنگامى كه پسر سه ساله شود به او گفته مى شود: بگو لا اله الّا اللَّه هفت بار، سپس رها مى گردد تا سه سال و هفت ماه و بيست روزش كامل گردد، پس به او گفته مى شود كه بگو: محمّد رسول خداست، هفت بار. باز رها مى شود تا چهار سالش كامل گردد سپس به او گفته مى شود كه هفت بار بگو صلّى اللَّه على محمّد وآله (درود خدا بر محمّد و خاندان او باد) سپس رها مى گردد تا پنج سالش كامل گردد، پس از آن به او گفته مى شود: دست راست و چپت كدام است و چون دست راست و چپش را شناخت چهره اش را به سوى قبله مى گردانند و به او گفته مى شود سجده كن. سپس رها مى شود تا هفت سالش كامل شود و چون هفت سال او تمام گشت به او گفته مى شود صورت و دو دستت را بشوى و چون اين دو را شست به او گفته مى شود نماز بخوان سپس رها مى شود تا نه سالش كامل گردد و چون نه سالش تمام شد وضو به او مى آموزند و براى وضو او را تنبيه مى كنند و دستور نماز خواندن به او داده مى شود و براى نماز تنبيه مى گردد و چون وضو و نماز را آموخت خداوند او و پدر و مادرش را مى آمرزد ان شاءاللَّه.»

و فى رواية السّكونىّ (2) قوله(علیه السلام) أبلغوا معلّمكم إن ضربكم فوق ثلاث ضربات فى الأدب اقتصّ منه.(1)

ص: 164


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، ص: 850.
حکم شرعی تنبیه و تأدیب بدنی کودک

حکم شرعی تنبیه و تأدیب بدنی کودک(1)

به هیچ عنوان شرع توصیه به زدن و آسیب زدن به کودک نمی کند، بلکه لازم است درک صحیحی از رفتارهای کودکان و نوجوانان داشته باشیم و با کرامت و بزرگی با آن ها باید صحبت کنیم و اگر هم خطایی می بینیم به درستی او را راهنمایی کنیم.

استفتاء و پاسخ چند تن از آیات عظام

طبق ماده 49 قانون مجازات اسلامی، اطفال نابالغ از مسوولیت کیفری مبرا هستند یعنی مورد تنبیه و مجازات قرار نمی گیرند و طبق تبصره 2 همین ماده هرگاه برای تربیت اطفال بزهکار تنبیه بدنی آنان ضرورت پیدا کند تنبیه بایستی به میزان و مصلحت باشد. طبق نظر برخی از صاحب نظران حقوقی این ماده قانونی اعمال خشونت بر کودک را مجاز دانسته است. با توجه به آن که دین مبین اسلام همواره بر رفتار محبت آمیز با کودکان تاکید دارد و فرزندان را امانت هایی نزد والدین توصیف کرده است، نظر حضرت عالی درخصوص اعمال تنبیه بدنی کودکان چیست و آیا اعمال تنبیه بدنی، شخصیت انسانی کودکان را زیر سؤال نمی برند؟ هم چنین بفرمایید تنبیه کودکان به میزان و مصلحت در شرع چه مفهومی دارد؟

ص: 165


1- . صانعی، ابوذر، مقالۀ «روش های تأدیب کودک از نظر فقه و روان شناسی»، دوفصل نامه علمی – پژوهشی «مطالعات فقه تربیتی»، شماره8، دوره4، پاییز و زمستان 1396، ص: 91 الی 114.

حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه):

باسمه تعالی، تنبیه بدنی کودکان در عصر و زمان ما عوارض و پیامدهای نامطلوبی دارد و، لذا حتی الامکان باید از آن صرف نظر کرد و از طرق دیگر، نظیر تشویق ها یا محرومیت از برخی امکانات و مسافرت ها و تفریحات با آن ها برخورد کرد.

حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی(حفظه):

بسم الله الرحمن الرحیم، تأدیب فرزندان بر پدر لازم است لکن در حدودی که شارع مقدس اجازه داده و دستور شرع به اتفاق همه مراجع تقلید دامت برکاتهم این است که تنبیه باید به نحوی باشد که موجب دیه نشود.

حضرت آیت الله العظمی نوری همدانی(حفظه):

بسمه تعالی، بعد از سلامدر فرض سؤال آن چه را که اسلام در موارد خاص خودش تجویز فرموده تأدیب است و با شرایط آن انجام می گیرد و خشونت به حساب نمی آید بلکه یک نوع برنامه ی بازدارنده است که واقعا در جهت اصلاح امر طفل می باشد و، لذا آن را کاملا محدود کرده است که از آن نباید تجاوز بکنند.»

سؤال: آیا تأدیب و زدن فرزندان توسط والدین تا چه مقدار جایز است؟

حضرت آیت الله خامنه ای(حفظه):

تا حدی که موجب دیه نشود، مانع ندارد.

حضرت آیت الله مکارم شیرازی(حفظه):

در عصر و زمان ما تنبیه بدنی مناسب نیست. حتی الامکان از راه و روشهای دیگر برای تأدیب استفاده کنید.

حضرت آیت الله سیستانی(حفظه):

اگر مانع نباشد، آهسته اشکال ندارد.

حضرت آیت الله فاضل لنکرانی(ره):

تا مقداری که موجب دیه نشود، توسط پدر جایز است.

حضرت آیت الله صافی گلپایگانی(حفظه):

برای تربیت در موارد لزوم به مقداری که موجب دیه نشود، اشکال ندارد.

ص: 166

حضرت آیت الله بهجت(ره):

تا حدی که ایجاب دیه نرسد.

حضرت آیت الله تبریزی(ره):

در صورتی که تأدیب متوقف بر زدن باشد به مقداری که تربیت بر آن منحصراً متوقف است، باید انجام شود و به مجروح کردن و امثال آن نباید منجر شود.

در صورتی که تأدیب متوقف بر زدن باشد به مقداری که تربیت بر آن منحصراً متوقف است، باید انجام شود و به مجروح کردن و امثال آن نباید منجر شود.

ص: 167

17. نقش ارتباط و تعامل صحیح در تأدیب فرزند

1. روایاتی که زدن را در کنار تأدیب مطرح می کند از نظر سند، صحیحه نمی باشد، وبه حد تواتر همنمی رسد.

2. روایات مذکور از یک وحدت مفهومی نیز برخوردار نمی باشد.

3. در بعضی از این روایات، نهی از زدن شده است و در مقابل، امر به محدود ساختن فرزند شده است.

4. در هیچ آیه وروایتی در امر تربیت فرزند، توصیه به ضرب نشده است.

5. در روایاتی که راوی به دنبال گرفتن مجوز برای زدن وسیع می باشد، امام(علیه السلام) سعی بر محدود کردن ضرب دارند.

6. عنصر زمان و مکان در مقام افتاء، بسیار تأثیر گذار است و در این زمان که فاصله زیادی با زمان صدر اسلام و فرهنگ جاهلیت در جزیرة العرب دارد زدن فرزند جایگاه تربیتی در جامعه ندارد.

7. زدن در لغت و واژه تأدیب، لازم وضروری نیست و، لذا دلیلی بر استفاده عنصر ضرب و زدن در کلمه تأدیب، وجود ندارد.

8. از روایات وفتواهای مراجع استفاده می شود که والدین حق زدنی که موجب دیه و حد شود ندارند.

9. دلیل متقنی بر جواز زدن در جهت تربیت فرزند، در فرهنگ امروز جامعه نداریم و اگر ادعای اجماع فقهاء و دانشمندان شود، با وجود روایات غیر صحیحی که داشتیم، این اجماع را حمل بر اجماع مدرکی می کنیم واعتبار ندارد.

ص: 168

10. دلیل متقنی بر مجازات والدین در صورت تأدیب و زدنی که موجب حد ودیه نشود، نداریم.

18. وظیفه والدین و بستر خواب فرزندان

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ * وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ»؛(1) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بردگان شما، و هم چنين كودكانتان كه به حدّ بلوغ نرسيده اند، در سه وقت بايد از شما اجازه بگيرند: پيش از نماز صبح، و نيم روز هنگامى كه لباس هاى (معمولى) خود را بيرون مى آوريد، و بعد از نماز عشا؛ اين سه وقت خصوصى براى شماست؛ امّا بعد از اين سه وقت، گناهى بر شما و بر آنان نيست (كه بدون اذن وارد شوند) و بر گرد يكديگر بگرديد (و با صفا و صميميّت به يكديگر خدمت نماييد). اين گونه خداوند آيات را براى شما بيان مى كند، و خداوند دانا و حكيم است! و هنگامى كه اطفال شما به سنّ بلوغ رسند بايد اجازه بگيرند، همان گونه كه اشخاصى كه پيش از آنان بودند اجازه مى گرفتند؛ اين چنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند، و خدا دانا و حكيم است!»

ص: 169


1- . نور / 58 و 59.
تفسیر
قرائت

ثلاث: كوفيان- به جز حفص- به نصب و ديگران به رفع خوانده اند. رفع بنا بر اين است كه خبر مبتداى محذوف باشد و نصب بنا بر اين است كه خبر از مبتداى محذوف باشد.

مقصود

قبلاً احكام مربوط به زن و مرد را بيان كرد. اكنون درباره يك مسأله مهم، مربوط به آمد و رفت غلامان و اطفال در خانه ها مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ»؛ «اى مردم مؤمن غلامان و كنيزان و اطفال نابالغ خود را امر كنيد كه وقتى می خواهند وارد اطاق خلوت شما شوند، از شما اذن بگيرند.»

برخى گفته اند:تنها غلامان بايد اذن بگيرند نه كنيزان. از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) نيز چنين روايت شده است. مقصود از كودك، بچه اى است كه عورت را تميز می دهد. جبائى مى گويد:

اذن گرفتن در همه حال واجب است مگر براى بردگان و كودكان كه فقط در سه وقت واجب است.

«مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ»؛ يكى پيش از نماز صبح زيرا در اين حال ممكن

ص: 170

است انسان برهنه به خوابگاه رفته باشد يا اين كه به حالى باشد كه نخواهد كسى او را ببيند.

«وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ»؛ ديگر به هنگام خواب نيم روز كه لباس را از تن بيرون آورده ايد.

«وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ»؛ و نيز بعد از نماز عشاء كه مرد با همسر خود خلوت می كند. فرمان خدا اين است كه در اين سه وقت كه موقع خلوت و استراحت است، كودكان و غلامان اجازه بگيرند، پس از تفصيل اين سه وقت، اكنون درباره آن به طور اجمال مى فرمايد.

«ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ»؛ اين سه وقت براى شما عورتند. علت اين كه وقت را عورت ناميده، اين است كه انسان در اين اوقات لباس را از تن بيرون مى كند و عورتش ظاهر مى شود.

سدى مى گويد: بعضى از اصحاب دوست می داشتند كه در اين سه وقت با همسران خود در آميزند و با غسل به مسجد بروند و نماز بخوانند. خداوند امر كرد كه غلامان و اطفال در اين سه وقت اجازه بگيرند.

«لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَ»؛ پس از اين سه وقت، بر شما مؤمنين و بر غلامان و كودكان گناهى نيست كه بدون اجازه داخل شوند.

«طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ»؛ اين ها خدمت گزاران شمايند و چاره اى ندارند جز اين كه در اوقات ديگر بدون اجازه بر شما وارد شوند و بر آن ها دشوار است كه هميشه از شما اجازه بگيرند.

ص: 171

در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»؛(1)

«پسركانى كه در بهشت جاودانيند خدمت گزار آنانند.»

«بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ»؛ اين بردگان بر شما موالى طواف مى كنند و خدمت گزار شمايند.

«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»؛ همان طورى كه در اين آيه دستورات خود را براى شما بيان كرد، دلائل احكام خود را براى شما بيان می دارد.

«وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»؛ هر گاه كودكان نابالغ شما به سن بلوغ رسيدند، بايد در همه اوقات از شما اجازه بگيرند. همان طورى كه ساير بزرگ سالان آزاد اجازه مى گرفتند.

«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»؛ خداوند همان طور كه دستور خود را در اين آيه براى شما بيان كرد، دستورات ديگر خود را نيز بيان می كند و خداوند دانا و حكيم است. سعيد بن مسيب گويد: منظور اين است كه انسان بايد از مادر خود اجازه بگيرد.(2)

آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادر

همان گونه كه قبلاً هم گفته ايم مهم ترين مسأله اى كه در اين سوره، تعقيب شده مسأله عفت عمومى و مبارزه با هر گونه آلودگى جنسى است كه در ابعاد مختلف مورد بررسى قرار گرفته، آيات مورد بحث نيز به يكى از امورى كه با اين مسأله ارتباط دارد پرداخته و خصوصيات آن را تشريح مى كند و آن مسأله اذن گرفتن

ص: 172


1- . واقعه / 17.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، مترجم: جمعی از اساتید، ج 17، ص: 168.

كودكان بالغ و نابالغ به هنگام ورود به اطاق هايى است كه مردان و همسران شان ممكن است در آن خلوت كرده باشند.

نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد بايد مملوك هاى شما (بردگانتان) و هم چنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت از شما اجازه بگيرند»؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ».

«قبل از نماز فجر و در نيم روز هنگامى كه لباس هاى (معمولى) خود را بيرون مى آوريد، و بعد از نماز عشاء»؛ «مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ».

«ظهيرة» چنان كه راغب در مفردات و فيروزآبادى در قاموس مى گويند:

به معنى نيم روز و حدود ظهر است كه مردم در اين موقع معمولاً لباس هاى رويى خود را در مى آورند و گاهمرد و زن با هم خلوت مى كنند.

«اين سه وقت، سه وقت پنهانى و خصوصى براى شما است»؛ «ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ».

«عورة» در اصل از مادۀ «عار» به معنى «عيب» است و از آن جا كه آشكار شدن آلت جنسى مايه عيب و عار است در لغت عرب به آن عورت اطلاق شده.

كلمۀ «عورة» گاه به معنى شكاف در ديوار و لباس و مانند آن نيز آمده است و گاه به معنى مطلق عيب مى باشد، و به هر حال اطلاق كلمه عورت بر اين اوقات سه گانه به خاطر آن است كه مردم در اين اوقات خود را زياد مقيد به پوشانيدن خويش مانند ساير اوقات نمى كنند و يك حالت خصوصى دارند.

ص: 173

بديهى است اين دستور متوجه اولياى اطفال است كه آن ها را وادار به انجام اين برنامه كنند، چرا كه آن ها هنوز به حد بلوغ نرسيده اند تا مشمول تكاليف الهى باشند، و به همين دليل مخاطب در اين جا اولياء هستند.

ضمناً اطلاق آيه هم شامل كودكان پسر و هم كودكان دختر مى شود، و كلمۀ «الذين» كه براى جمع مذكر است مانع از عموميت مفهوم آيه نيست، زيرا در بسيارى از موارد اين تعبير به عنوان تغليب بر مجموع اطلاق مى گردد همان گونه كه در آيه وجوب روزه تعبير به «الذين» شده و منظور عموم مسلمانان است.(1)

ذكر اين نكته نيز لازم است كه آيه از كودكانى سخن مى گويد كه به حد تميز رسيده اند و مسائل جنسى و عورت و غير آن را تشخيص مى دهند، زيرا دستور اذن گرفتن خود دليل بر اين است كه اين اندازه مى فهمند كه اذن گرفتن يعنى چه؟ و تعبير به «ثلاث عورات" شاهد ديگرى بر اين معنى است.

اما اين كه اين حكم در مورد بردگان مخصوص به بردگان مرد است يا كنيزان را نيز شامل مى شود روايات مختلفى وارد شده هر چند ظاهر عام است و شامل هر دو گروه مى شود و به همين دليل روايت موافق ظاهر را مى توان ترجيح داد.

در پايان آيه مى فرمايد: «بر شما و بر آن ها گناهى نيست كه بعد از اين سه وقت بدون اذن وارد شوند، و بعضى به ديگرى خدمت كنند و گرد هم (با صفا و صميميت) بگردند»؛ «لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ».

آرى «اين چنين خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خدا عالم و حكيم است»؛ «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ».

ص: 174


1- . بقره / 83.

واژۀ «طوافون» در اصل از مادۀ «طواف» به معنى گردش دور چيزى است، و چون به صورت صيغه مبالغه آمده به معنى كثرت در اين امر مى باشد، و با توجه به اين كه بعد از آن «بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ» آمده مفهوم جمله اين مى شود كه در غير اين سه وقت شما مجاز هستيد بر گرد يكديگر بگرديد و رفت و آمد داشته باشيد و به هم خدمت كنيد.

و به گفته «فاضل مقداد» در «كنز العرفان» اين تعبير در حقيقت به منزله بيان دليل براى عدم لزوم اجازه گرفتن در سائر اوقات است، چرا كه اگر بخواهند مرتبا رفت و آمد داشته باشند و در هر بار اذن دخول بخواهند كار مشكل مى شود(1).

در آيه بعد حكم بالغان را بيان كرده، مى گويد: «هنگامى كه اطفال شما به سن بلوغ رسند بايد در همه اوقات اجازه بگيرند، همان گونه كه اشخاصى كه قبل از آن ها بودند اجازه مى گرفتند»؛ «وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ».

واژۀ «حلم» (بر وزن «كتب») به معنى عقل آمده است و كنايه از بلوغ است كه معمولاً با يك جهش عقلى و فكرى توام است، و گاه گفته اند «حلم» به معنى رؤيا و خواب ديدن است، و چون جوانان، مقارن بلوغ، صحنه هايى در خواب مى بينند كه سبب احتلام آن ها مى شود اين واژه به عنوان كنايه در معنى بلوغ به كار رفته است.

به هر حال از آيه فوق چنين استفاده مى شود كه حكم بالغان با اطفال نابالغ متفاوت است، زيرا كودكان نابالغ طبق آيه قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه

ص: 175


1- . فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، کنز العرفا ن فی فقه القرآن، ج 2، ص: 225.

گرفتن هستند، چون زندگى آن ها با زندگى پدران و مادران آن قدر آميخته است كه اگر بخواهند در همه حال اجازه بگيرند مشكل خواهد بود، و از اين گذشته احساسات جنسى آن ها هنوز به طور كامل بيدار نشده، ولى نوجوانان بالغ طبق اين آيه كه اذن گرفتن را به طور مطلق براى آن ها واجب دانسته موظفند در همه حال به هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند.اين حكم مخصوص به مكانى است كه پدر و مادر در آن جا استراحت مى كنند و گرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) مخصوصاً به هنگامى كه ديگران هم در آن جا حاضرند، و هيچ گونه مانع و رادعى در كار نيست اجازه گرفتن لزومى ندارد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه جملۀ «كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اشاره به بزرگ سالان است كه در همه حال به هنگام وارد شدن در اطاق موظف به اجازه گرفتن از پدران و مادران بودند، در اين آيه افرادى را كه تازه به حد بلوغ رسيده اند همرديف بزرگ سالان قرار داده كه موظف به استيذان بودند.

در پايان آيه براى تأكيد و توجه بيش تر مى فرمايد: «اين گونه خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است»؛ «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ».

اين همان تعبيرى است كه در ذيل آيه قبل بود بدون هيچ گونه تغيير، جز اين كه در آن آيۀ «الآيات» بود و در اين جا «آياته» كه از نظر معنى تفاوت چندانى ندارد.

ص: 176

نكته ها
1. فلسفۀ استيذان و مفاسد عدم توجه به آن

براى ريشه كن ساختن يك مفسده اجتماعى مانند اعمال منافى عفت تنها توسل به اجراى حدود و تازيانه زدن منحرفان كافى نيست، در هيچ يك از مسائل اجتماعى چنين برخوردى نتيجه مطلوب را نخواهد داد؛ بلكه بايد مجموعه اى ترتيب داد از آموزش فكرى و فرهنگى آميخته با آداب اخلاقى و عاطفى، و هم چنين آموزشهاى صحيح اسلامى، و ايجاد يك محيط اجتماعى سالم، سپس مجازات را به عنوان يك عامل در كنار اين عوامل در نظر گرفت.

به همين دليل در اين سوره نور كه در واقع سوره عفت است از مجازات تازيانه مردان و زنان زناكار شروع مى كند، و به مسائل ديگر مانند فراهم آوردن وسائل ازدواج سالم، رعايت حجاب اسلامى، نهى از چشم چرانى، تحريم متهم ساختن افراد به آلودگى ناموسى، و بالآخره اجازه گرفتن فرزندان به هنگام ورود به خلوتگاه پدران و مادران، گسترش مى دهد.

اين نشان مى دهد كه اسلام از هيچ يك از ريزه كاری هاى مربوط به اين مسأله غفلت نكرده است.

خدمت كاران موظفند به هنگام ورود در اطاقى كه دو همسر قرار دارند اجازه بگيرند.

كودكان بالغ نيز موظفند در هر وقت بدون اجازه وارد نشوند، حتى كودكان نابالغ كه مرتبا نزد پدر و مادر هستند نيز آموزش داده شوند كه لا اقل در سه وقت

ص: 177

(قبل از نماز صبح و بعد از نماز عشاء و هنگام ظهر كه پدران و مادران به استراحت مى پردازند) بدون اجازه وارد نشوند.

اين يك نوع ادب اسلامى است هر چند متأسفانه امروز كم تر رعايت مى شود و با اين كه قرآن صريحاً آن را در آيات فوق بيان كرده است، در نوشته ها و سخنرانى ها و بيان احكام نيز كم تر ديده مى شود كه پيرامون اين حكم اسلامى و فلسفه آن بحث شود، و معلوم نيست به چه دليل اين حكم قطعى قرآن مورد غفلت و بى توجهى قرار گرفته؟! گر چه ظاهر آيه وجوب رعايت اين حكم است حتى اگر فرضا آن را مستحبّ بدانيم باز بايد از آن سخن گفته شود، و جزئيات آن مورد بحث قرار گيرد.

بر خلاف آن چه بعضى از ساده انديشان فكر مى كنند كه كودكان سر از اين مسائل در نمى آورند و خدمت كاران نيز در اين امور باريك نمى شوند ثابت شده است كه كودكان (تا چه رسد به بزرگ سالان) روى اين مسأله فوق العاده حساسيت دارند، و گاه مى شود سهل انگارى پدران و مادران و بر خورد كودكان به منظره هايى كه نمى بايست آن را ببينند سرچشمه انحرافات اخلاقى و گاه بيماری هاى روانى شده است.

ما خود با افرادى بر خورد كرديم كه به اعتراف خودشان بر اثر بى توجهى پدران و مادران به اين امر و مشاهده آنان در حال آميزش جنسى يا مقدمات آن به مرحله اى از تحريك جنسى و عقده روانى رسيده بودند كه عداوت شديد پدر و مادر در سر حد قتل! در دل آن ها پيدا شده بود، و خود آن ها نيز شايد تا مرز انتحار پيش رفته بودند! اين جا است كه ارزش و عظمت اين حكم اسلامى آشكار مى شود كه

ص: 178

مسائلى را كه دانشمندان امروز به آن رسيده اند از چهارده قرن پيش در احكام خود پيش- بينى كرده است.

و نيز در همين جا لازم مى دانيم به پدران و مادران توصيه كنيم كه اين مسائل را جدى بگيرند، و فرزندان خود را عادت به گرفتن اجازه ورود بدهند، و هم چنين از كارهاى ديگرى كه سبب تحريك فرزندان مى گردد از جمله خوابيدن زن و مرد در اطاقى كه بچه هاى مميز مى خوابند تا آن جا كه امكان دارد پرهيز كنند، و بداننداين امور از نظر تربيتى فوق العاده در سرنوشت آن ها مؤثر است.

جالب اين كه در حديثى از پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه فرمود:

«اياكم و ان يجامع الرجل امرأته و الصبى فى المهد ينظر اليهما؛(1) مبادا در حالى كه كودكى در گهواره به شما مى نگرد آميزش جنسى كنيد!»(2)

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«يُفَرَّقُ بَيْنَ الْغِلْمَانِ وَ النِّسَاءِ فِي الْمَضَاجِعِ إِذَا بَلَغُوا عَشْرَ سِنِينَ؛(3) هنگام خوابیدن، فرزندانی که سن آنان به ده سالگی رسیده است، بسترشان را از بانوان جدا کنید.»

2. زمان جدایی محل خواب کودک از والدین چه سنی است؟

در هر مرحله از زندگی کودک، والدین با چالش هایی رو به رو هستند که هر کدام آن را به شیوه خود حل می کنند؛ از شیر گرفتن، آموزش دستشویی رفتن و

ص: 179


1- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 103، ص: 295.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 14، ص: 539.
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 47.

بالاخره جدا خواباندن کودک، برای بسیاری از پدر و مادرها یک مشکل بزرگ تلقی می شود.

جدایی محل خواب کودک از والدین تا قبل از یک سالگی و به خصوص 6 ماهگی به هیچ وجه توصیه نمی شود، زیرا کودک در این سنین بسیار آسیب پذیر و به تغذیه در شبانه روز نیازمند است.

بودن نوزاد در کنار والدینش سبب می شود که احساس امنیت در کودک شکل بگیرد، تا قبل از 6 ماهگی امکان ابتلا به سندروم مرگ نهایی نوزاد در بین ساعات 22 تا 10 صبح وجود دارد، در این عارضه کودک در خواب دچار مشکل تنفسی می شود که این موضوع مرگ نوزاد را به همراه دارد، البته احتمال ابتلا به سندروم مرگ نهایی نوزاد حدود یک در هر 2 هزار مورد است.

کودکان باید در سنین زیر یک سالگی کنار والدینشان بخوابند، به دلیل این که مادران بسیار حساس و حتی در خواب هوشیار هستند بنابراین اگر مشکلی برای نوزادان پیش بیاید، سریع به کمک آن ها می شتابند. به طور کلی نوزاد بهتر است در سال اول از زندگی خود، در اتاق والدین اما در تخت خواب جداگانه بخوابد.

در سنین یک تا دو سالگی والدین باید با پذیرش این مسأله از سوی کودک اتاق خود را از وی جدا کنند در غیر این صورت تخت کودک باید مستقل از تخت والدینش باشد.

پس از 2 سالگی روحیه خودمختاری در کودک شکل می گیرد که مادر باید همیشه آماده باشد و نسبت به گریه و بی تابی وی واکنش نشان دهد تا کودک احساس امنیت و اعتماد پیدا کند.

ص: 180

پس از 2 سالگی جداسازی اتاق خواب کودکان از والدینش ضروری است زیرا با این کار کودک مفهوم حریم خصوصی و فضای شخصی را می آموزد، هم چنین از آن جایی که کودک، پس از 2 سالگی می تواند به راحتی راه برود و صحبت کند اگر نیازی داشته باشد می تواند آن را برای والدینش بازگو کند.

3. چند سؤال و پاسخ پیرامون نحوۀ خواب کودک

شایع ترین سؤالات والدین در خصوص جدایی محل خواب کودک از خود عبارتند از:

1. یک کودک دو ساله به هیچ وجه نباید اجازه داشته باشد که در تخت یا اتاق والدین بخوابد؟

بله. بعد از دو سالگی به طور منطقی و علمی، توجیهی برای خواباندن فرزند در کنار والدین وجود ندارد اما گاهی وابستگی مادر به فرزند شدید است و نمی تواند او را از خود جدا کند زیرا در آغوش گرفتن فرزند به او احساس آرامش و اطمینان می دهد و دوست دارد تا سال ها فرزندش در کنارش باشد. در این حالت لازم است با مادر صحبت شود و هر چه سریع تر جدایی صورت بگیرد. در اغلب موارد جدایی به دلیل وابستگی شدید مادر به فرزند انجام نمی شود، ولی به هر حال مادری هم که از لحاظ عاطفی توجه و محبت کافی به فرزندش دارد، می تواند در پایان دو سالگی جدا خواباندن کودک را شروع کند.

معمولاً والدین کودک را کنار خودشان می خوابانند و بعد او را به تخت و اتاق خود منتقل می کنند. چه کنیم که کودک خودش خوابیدن را بیاموزد؟

بهترین راه این است که فرزندمان را عادت دهیم خودش در تختش تنها

ص: 181

بخوابد. این که او را بخوابانیم و بعددر تخت بگذاریم، کار صحیحی نیست. باید از ابتدا فرزند را طوری بار بیاوریم که بداند در مورد این مسأله جدی و قاطع هستیم. البته مادر می تواند تا زمانی که کودک به خواب رود در اتاق او بماند. عادت های دیگر مانند خواباندن در بغل یا روی پا یا در اختیار گذاشتن قسمتی از مو یا بدن مادر در دست کودک تا زمانی که به خواب برود، صحیح نیست. در مورد کودکی که چنین عادتی پیدا کرده، بهتر است مادر عروسک پشمالو در اختیارش قرار دهد تا کودک عادت کند عروسک یا بالشش را بغل بگیرد تا به خواب برود. وقتی این عادت از بین رفت، به راحتی با بردن کودک به اتاقش و ماندن مادر در کنار او، به خواب می رود.

2. آیا مادر می تواند کنار فرزندش در اتاق او بخوابد تا به خواب برود؟

خیر. مادر نباید به تخت کودک برود یا در اتاق او روی زمین بخوابد زیرا این کارها هم تفاوتی با خوابیدن کودک در اتاق والدین ندارد. باید کودک حس کند مادر حضور دارد، ولی این حضور به معنی خوابیدن کنار او نیست. مادر می تواند برای فرزندش کتاب بخواند یا قصه بگوید تا کودک در حالی که عروسک به بغل دارد، به خواب برود.

اگر مادری کودکش را تا حداکثر دو سالگی از خود جدا نکرد و کودک به خوابیدن کنار مادر عادت داشت، چطور می توان جدا خواباندن کودک را آغاز کرد؟

برای جدا خواباندن کودک در مورد کودکان سه سال به بالا خیلی خوب است که از جدول ستاره استفاده کنیم. یعنی به کودکمان بگوییم هر روز صبح که بلند می شوی اگر در تختخوابت بودی، یک برچسب جایزه می گیری و مثلاً هر سه

ص: 182

برچسب یک جایزه بزرگ دارد. استفاده از روش های تشویقی در جدا خواباندن کودک مؤثر هستند.

مراقب تغییر رفتارها باشید

اگر درخواست های کودک برای خوابیدن در کنار والدین به صورت مکرر و پشت سر هم تکرار شود بدون شک عاملی موجب نا آرامی کودک شده است. انواع ترس، کابوس و… می تواند میل کودک به برگشتن به اتاق والدین را بیش تر کند. هم چنین تماشای بعضی برنامه ها و فیلم هایی که برای سن کودکان مناسب نیست، باعث می شود هنگام خواب شبانه دچار نگرانی و پریشانی شوند، به همین دلیل والدین باید نسبت به بروز هر نشانه ای هوشیار باشند و بعد از برطرف شدن عوامل تهدید کننده، از فرزندشان انتظار اطاعت از قانون را داشته باشند.

3. برای جدا خواباندن کودک بالای 5 سال چه کنیم؟

برای جدا خواباندن کودک ابتدا فاصله او را از تخت تان بیش تر کنید و بعد او را به اتاقش منتقل کنید.

او را تشویق کنید و با هر بار خوابیدن در اتاقش به او جایزه بدهید. به کودک خود وعده بدهید هر روز صبح که از خواب بلند می شود اگر در تخت خواب خودش باشد یک هدیه دریافت می کند.

در مقابل اصرار کودک به خوابیدن در اتاق شما باید مقاومت کرده و سعی کنید با سرگرمی های مختلف او را به اتاقش ببرید.

اگر قانونی وضع می شود باید در خانه اجرا شود اما پیش از هر چیز دقت کنید که این قانون چه تاثیر روانی روی کودک دارد. در بعضی خانواده ها سابقه مشکلات

ص: 183

روانی وجود دارد و بنابراین احتمال بروز این مشکل درکودک هم هست و با جدا کردن او این حالت در او تشدید می شود.(1)

4. چگونه محل خواب کودک را جدا کنیم؟

محل خواب کودک در آینده او نقش بسزایی دارد. در این جا چند دلیل مهم و ضروری برای جدا کردن محل خواب کودک از والدین ذکر می کنیم؛ هم چنین در مثال هایی تفاوت کودکانی که بسترشان از والدین در سن پایین تر جدا شده است را با کودکانی که تا سنین بیش تری در نزد والدین می خوابند را بررسی می کنیم.

به طور کلی کودک را از پایان یک سالگی باید از بستر پدر و مادر جدا کرد و او را در اتاق خود به تنهایی خوابانید. هرچند انجام این کار چندان راحت نیست و معمولاً والدین با انجام این کار مشکلات جدی دارند. هم چنین بسیاری از پرسش های مراجعان در مراکز مشاوره و روان شناسی در مورد چگونگی جدا کردن محل خواب کودک از پدر و مادر است. والدین معمولاً نمی دانند که چگونه می توانند کودک را قانع کنند. کودکان معمولاً می ترسند و یا کابوس می بینند و یا بهانه های الکی و پی در پی برای تنها نخوابیدن می آورند.در این جا چند دلیل مهم را برای جدا کردن محل خواب کودک از محل خواب پدر و مادر ذکر می کنیم:

1. اعتماد به نفس کودک در جدا کردن محل خواب او از والدین شکل می گیرد؛

تحقیقات متعدد روان شناسی که برای گروه های مختلف در صورت

ص: 184


1- . جهت مطالعۀ بیش تر ر.ک: مجله اینترنتی «بانوی ایران».

گرفته است، حکایت از آن می کند که کودکان تنها خواب، دارای اعتماد به نفس بالاتری هستند این کودکان قابلیت بیش تری برای شکوفا کردن استعداد ها و توانایی های خود در بزرگ سالی نشان می دهند. هم چنین کودکان مذکور، کم تر از هم نوعان و هم سالان خود می ترسند و این خود می تواند دلیل محکم و مهمی برای جدا خواباندن کودک باشد. کودکی که توانایی جدا خوابیدن را دارد، بیش از سایر هم سالان، از استقلال برخوردار است. هر چند ممکن است کودک در ابتدا کابوس ببیند و یا بهانه های مکرری را برای بازگشتن به بستر شما فراهم کند، اما بهتر است در این مورد با اصول کاربردی روان شناسی مقابله کنید. برای کودک توضیح دهید و شرایط را به طور شرطی سازی جوری مهیا کنید که کودک به مرور زمان تنها در بستر خودش بخوابد.

2. رابطۀ جنسی والدین با وجود فرزند و الزام جدا کردن محل خواب کودک؛

مشکلاتی که والدین به طور مکرر از آن شکایت می کنند سرد مزاجی، پس از زایمان است. هرچند به طور کلی سرد مزاجی علل متفاوتی دارد، اما یکی از علل آن می تواند وجود فرزند در بستر پدر و مادر باشد. خانم ها بیش تر نگران این قضیه هستند، چرا که ممکن است در حین رابطه جنسی و یا معاشقه های اولیه، فرزندشان بیدار شود. هم چنین تحقیقات نشان می دهد بیش از آن که ما می پنداشتیم کودکان حافظه فعال دارند و داشتن رابطه جنسی در اتاقی که کودک در آن قرار دارد با این تفکر که او متوجه نم ی شود، اصلاً کار درستی نیست. لازم است برای پیش گیری از سرد مزاجی و یا کاهش رابطه جنسی زوجین، کودک در بستر خودش بخوابد تا والدین بتوانند در زمان های لازم و متناوب، به رابطه جنسی بپردازند.

ص: 185

3. کیفیت خواب کودکان با محل خواب کودک رابطه دارد؛

بر خلاف آن چه که به نظر می رسد، کودکانی که به تنهایی می خوابند در آینده کیفیت خواب بالاتری را تجربه می کنند و هم چنین مشکلات کم تری را در مسائل خواب خواهند داشت. هر چند ممکن است در ابتدا و در سنین کوچکی، خوابیدن در بستر پدر و مادر، احساس امنیت و آرامش بیش تری را به کودک بدهد، اما در سنین بالاتر این امر معکوس است. تحقیقات نشان می دهد کودکان دو تا شش ساله که در بستری جدا می خوابند، کم تر به مشکلات مرتبط با خواب مبتلا می شوند.

4. با جدا کردن جای خواب کودک، حریم ها را به کودک بیاموزید؛

جدا شدن محل خواب کودک از والدین، یک پیام روشن را به او می دهد. این پیام آن است که هرکس جایگاه خودش را دارد و هر کس باید در حریم خود بخوابد. کودک ناخودآگاه یاد می گیرد که به حریم دیگران احترام بگذارد. هم چنین کودک فرا می گیرد که حریم شخصی خود را می تواند داشته باشد.

نتیجه گیری در مورد محل خواب کودک

جدا سازی محل خواب کودک، نقش بسیار پر رنگی در اعتماد به نفس، عدم شکل گیری وابستگی ناسالم، بهبود روابط اجتماعی و عزت نفس می شود. فراموش نکنید که تنها خوابیدن فرزند نه تنها بی رحمی و نامادری نیست بلکه بسیار برای رشد سالم فرزندتان ضروری است.

اگر کودک شما بیش از یک سال سن دارد، ولی تاکنون محل خواب کودک را جدا نکرده اید، لازم است هر چه سریعتر دست به کار شوید. روان شناسان کودک،

ص: 186

تأکید می کند که کودک را تنها می توان تا سن یک سالگی در اتاق پدر و مادر نگه داشت. آن هم به دلیل این که مشکلات جدی جسمی و تنفسی ممکن است برای کودک ایفا شود و کودک از منظر جسمی ضعیف تر از آن است که بستری کاملاً جدا داشته باشد. هم چنین در کارگاه مهارت های فرزندپروری نیز به این موضوع تاکید زیادی می شود.

هر چند ممکن است کودکان، بهانه گیری های زیاد برای جدا خوابیدن داشته باشند اما همان طور که در بالا تر ذکر شد، اعتماد به نفس کودک، حریم کودک، رابطه جنسی والدین، و همینطور کیفیت خواب بالاتر کودک در سال های آینده، به این موضوع پیوند خورده است.(1)سن جدا کردن محل خواب کودک

دکتر هلاکویی(2) معتقد است که سن جدا کردن محل خواب کودک خیلی زودتر از آن چه که در جامعه ما ایرانی ها عرف است، باید انجام بگیرید. ایشان زمان تقریبی این امر را حدود 5 ماهگی نوزاد می داند که بچه باید برای همیشه رختخوابش از رختخواب پدر و مادر و تمام افراد دیگر جدا شود. در زیر به گزیده ای سخنان دکتر هلاکویی می پردازیم:

کودک انسان بعد از 5 ماهگی قرار است که از اتاق خواب پدر و مادر بیرون

ص: 187


1- . عابدینی، سمیه، مقالۀ «چگونه محل خواب کودک را جدا کنیم؟»، پایگاه اینترنتی: https://www.drravanshenas.com .
2- . «فرهنگ هُلاکوئیِ نایینی» معروف به دکتر هلاکویی (زادهٔ 10 شهریور 1323 در شیراز)، روان شناس، روان درمانگر، مشاور ازدواج و خانواده، جامعه شناس، اقتصاددان، استاد دانشگاه و شخصیت رادیویی است.

برود و بعد از این سن دیگر هیچ فرزندی حق خوابیدن در رختخواب پدر یا مادر یا برادر یا خواهر یا دوست یا دایی یا خاله یا …خود را ندارد و به هیچ عنوان این بدن ها در هنگام خواب نباید با یکدیگر تماس داشته باشند و به غیر از زن و شوهر کلیه اعضای خانواده هنگام خواب در رختخواب جداگانه خود به خواب بروند.

مخصوصاً که می دانیم بین سن 3تا7 سالگی فرزندان ما کاملا زمینه و مایه های جنسی ارتباط با پدر و مادر از جنس مخالف خود را دارند و به طور مثال خوابیدن مادر در کنار پسر 4 ساله اش یا پدر در کنار دختر 4 ساله اش با وجودی که هیچ گاه ارتباط فیزیکی یا روانی خاصی در هنگام خواب صورت نمی گیرد، ولی هم چنان با توجه به ذهن کودک آسیب بسیار شدیدی برای او به همراه دارد.

قاعده چنین است وقتی کودک به 16 پوند یعنی 7 تا 8 کیلوگرم رسید که حدود 4 تا 5 ماهگی است باید یکی از وعده های غذایی کودک حذف بشه که مطمئناً در شب خواهد بود و به او کمک کنند که 4 یا 5 ساعتی بخوابه و به مرور یک وعده دیگر را حذف کنند که او بتونه 6 یا 7 ساعت بخوابه چون هم مادر و هم بقیه به این خواب احتیاج دارند.

تنها زمانی که پدر و مادر باید گریه کودک را احتمالا تا 3 شب به میزان حداکثر 15 دقیقه تحمل کنند همین زمان است یعنی حدود 4 تا 5 ماهگی زمانی که یک وعده غذای کودک در شب حذف میشه و از جانب دیگه خواب او به 5 تا 7 ساعت افزایش پیدا کنه و اگر از حدود 3 ماهگی کمی آب به شیر اضافه کنیم فرصتی فراهم میشه که بتونه این تصمیم رو بپذیره.

بسیار نیز مهم است که در حدود همین زمان ها یعنی بعد از یکی دو هفته که

ص: 188

توانستید یکی از وعده های غذایی اونو در شب حذف کنید که او تا 5 تا 7 ساعت خوابید بهتر از از اتاق خواب شما بیرون بره و فرزند منو شما دیگه به رختخواب و اتاق خواب پدر و مادر راه پیدا نکنه البته تو این دوران در آغوش شما می تونه به خواب بره، ولی بعد از این که خوابش نسبتاً عمیق شد بهتر است اونو به جای خودش منتقل کنیم.

بچه ها اگر بعد از 6 ماهگی در رختخواب پدر و مادر باشند تقریبا بیرون کردن آن ها غیر ممکن خواهد بود و می دانیم بعد از 8 و حتما 9 ماهگی تا 12 ماهگی همه بچه ها به دلیل دگرگونی های روانی و مخصوصاً غریبه ها با مسائل تازه ای در جهت خواب روبرو می شوند.

لذا در این دوران باید پدر و مادر در هنگام مشکل فرزند سریعاً خودشونو به اتاق خواب کودک برسونند اما نه در رختخواب او بخوابند و نه هیچ قسمت از دست یا مویشان یا گوششون رو به بچه بدهند و میتونیم آهسته او را نوازش کنیم اونم نه مداوم بلکه به صورت آهسته زدن به پشتش تا فرزند بخوابه و به هیچ عنوان چراغ رو روشن نکنیم و با کسی حرف نزنیم تا او به نتیجه ای برسه که باید بخوابه.

بسیاری از اوقات این مشکل می تونه سال ها ادامه پیدا کنه و خواب کودک رو دچار اشکال کنه.این احتمال وجود داره با توجه به این که کودک بعد از 12یا 14ماهگی توانایی راه رفتن داره خودشو به اتاق خواب شما برسونه و بخواد پیش شما بخوابه باید با وجود خستگی بلند شید و کمکش کنید و اونو به اتاقش برگردونید و لازم بود کنارش بمونید تا بخوابه و با مهربانی و مصمم و استوار روی تصمیمتون بایستید و به اون این پیامو بدین که الان وقته خوابه و وقت بیداری یا بازی نیست اگر

ص: 189

در این زمینه به او کمک کنید عادت به خواب رو پیدا میکنه و یکسره میخوابه و به شما هم فرصت میده که راحت بخوابید.

کودکان از نظر خواب سه دسته اند:

1. کودکان راحت و ساده: پدر و مادر با خواب کودک مسأله و مشکلی پیدا نمی کنند.

2. کودکان نیمه سخت: کودکانی که اگر پدر و مادر قوانین مربوط به پرورش و تربیت کودک را در موردشان رعایت کنند و نظم رو در خانه برقرار کنند و به کودک در این زمینه آسیبی نزنند کودک توان اینو پیدا میکنهکه شب بتونه بخوابه.

3. کودکان سخت یا مشکل: متأسفانه بین 10 تا 20 درصد بچه ها بد خوابند و تقریبا همه کوشش های ما بی نتیجه است و در این زمان برخی پزشکان توصیه برخی آرام بخش ها رو می کنند تا کودک به نوعی این دوران بحرانی رو پشت سر بگذاره و به آرامشی برسه و متأسفانه این بچه ها در نوجوانی و جوانی هم میتوانند در این زمینه مسائل و مشکلاتی پیدا کنند.

بچه ها از چه سنی باید تنها بخوابند؟

یکی از مسائل مهمی که ذهن بیش تر والدین جوان را مشغول می کند، این است که باید فرزندشان رادر اتاق خودشان بخوابانند یا این که او را از همان ابتدا به خوابیدن دراتاقش عادت دهند. نگرانی از این که مبادا برای کودک مشکلی پیش آید و مادر متوجه نشود، باعث می شود بسیاری از مادران کودکشان را در تخت خودشان بخوابانند...

با بزرگ شدن کودک و عادت کردن به این شیوه، خواباندن او به تنهایی در

ص: 190

اتاق خودش مسأله ای بغرنج می شود. دکتر کتایون خوشابی، روان پزشک کودک، در این رابطه گفت و گویی کرده است.

* خانم دکتر! آیا خواباندن کودک در اتاق والدین کار صحیحی است؟

به طور کلی در یک سال اول بهتر است شیرخواران در معرض دید والدین باشند. به همین دلیل توصیه می کنیم حتی اگر اتاق جدایی برای فرزند در نظر گرفته می شود، در معرض دید والدین باشد. از آن جا که این امکان معمولاً وجود ندارد، بهتر است در یک سال اول شیرخوار در اتاق والدین اما در تخت جدا خوابانده شود.

* چرا تا این حد به در معرض دید بودن شیرخوار در سال اول تاکید دارید؟

به دلیل این که احتمال نشانگان مرگ ناگهانی شیرخواران که علت دقیق آن کاملا مشخص نشده است، وجود دارد. حضور کودک در کنار والدین، به مادر و پدر امکان می دهد که تنفس و وضعیت خوابیدنش را هنگام خواب بررسی کنند.

* آیا بعد از یک سالگی باید اتاق خواب کودک را جدا کرد؟

بعد از یک سال، به خصوص در مورد کودکانی که شیر مادر نمی خورند، بهتر است جای خواب آن ها را جدا کرد اما در مورد شیرخواران شیر مادرخوار، ممکن است جداکردن فرزند از مادر هنگام خواب کار راحتی نباشد زیرا مادر مجبور می شود با هر بار گریه کودک، بلند شود و او را به تخت خود بیاورد یا در کنار تختش بنشیند و او را دوباره به تخت بازگرداند.

اگر مادری بتواند این زحمت را بپذیرد، بهتر است از پایان سال اول محل خواب شیرخوار جدا شود.استثنائا در مورد کودکان شیر مادرخوار، حداکثر زمانی

ص: 191

که شیرخوار می تواند در اتاق خواب والدین بخوابد، تادوسالگی است اما در این صورت هم باید محل خواب و تختخواب شیرخوار جدا باشد.

* پس یک کودک دو ساله به هیچ وجه نباید اجازه داشته باشد که در تخت یا اتاق والدین بخوابد؟

بله. بعد از دو سالگی به طور منطقی و علمی، توجیهی برای خواباندن فرزند در کنار والدین وجود ندارد اما گاهی وابستگی مادر به فرزند شدید است و نمی تواند او را از خود جدا کند زیرا در آغوش گرفتن فرزند به اواحساس آرامش و اطمینان می دهد و دوست دارد تا سال ها فرزندش در کنارش باشد.

در این حالت لازم است با مادر صحبت شود و هر چه سریع تر جدایی صورت بگیرد. در اغلب موارد جدایی به دلیل وابستگی شدید مادر به فرزند انجام نمی شود، ولی به هر حال مادری هم که از لحاظ عاطفی توجه ومحبت کافی به فرزندش دارد، می تواند در پایان دو سالگی محل خواب فرزندش را جدا کند.

* معمولاً والدین کودک را کنار خودشان می خوابانند و بعد او را به تخت و اتاق خود منتقل می کنند. چه کنیم که کودک خودش خوابیدن را بیاموزد؟

بهترین راه این است که فرزندمان را عادت دهیم خودش در تختش تنها بخوابد. این که او را بخوابانیم و بعد در تخت بگذاریم، کار صحیحی نیست. باید از ابتدا فرزند را به طوری بار بیاوریم که بداند در مورد این مسأله جدی و قاطع هستیم. البته مادر می تواند تا زمانی که کودک به خواب رود در اتاق او بماند.

عادت های دیگر مانند خواباندن در بغل یا روی پا یا در اختیار گذاشتن قسمتی از مو یا بدن مادر در دست کودک تا زمانی که به خواب برود، صحیح

ص: 192

نیست. در مورد کودکی که چنین عادتی پیدا کرده، بهتر است مادرعروسک پشمالو در اختیارش قرار دهد تا کودک عادت کند؛ عروسک یا بالشش را بغل بگیرد تا بهخواب برود. وقتی این عادت از بین رفت، به راحتی با بردن کودک به اتاقش و ماندن مادر در کنار او، به خواب می رود.

* آیا مادر می تواند کنار فرزندش در اتاق او بخوابد تا به خواب برود؟

خیر. مادر نباید به تخت کودک برود یا در اتاق او روی زمین بخوابد زیرا این کارها هم تفاوتی با خوابیدن کودک در اتاق والدین ندارد. باید کودک حس کند مادر حضور دارد، ولی این حضور به معنی خوابیدن کنار اونیست. مادر می تواند برای فرزندش کتاب بخواند یا قصه بگوید تا کودک در حالی که عروسک به بغل دارد، به خواب برود.

* اگر مادری کودکش را تا حداکثر دو سالگی از خود جدا نکرد و کودک به خوابیدن کنار مادر عادت داشت، چطور می توان این عادت را در او از بین برد؟

در مورد کودکان سه سال به بالا خیلی خوب است که از جدول ستاره استفاده کنیم. یعنی به کودکمان بگوییم هر روز صبح که بلند می شوی اگر در تختخوابت بودی، یک برچسب جایزه می گیری و مثلاً هر سه برچسب یک جایزه بزرگ دارد. استفاده از روش های تشویقی در این مورد مؤثر هستند.(1)

19. مطالب مهم و اساسی در موضوع خواب فرزندان

1. آن چه که از روایات متواتر استفاده می شود این است که غیر از زن و شوهر حتی محارم هم، حرام است به صورت برهنه زیر یک لحاف بخوابند.

ص: 193


1- . مجموعۀ «روان شناسی کودکان»، پایگاه اینترنتی: irandisheh.com.

2. منع خوابیدن تحت لحاف واحد و تعزیر های مطرح شده در روایات، مربوط به جائی ست که بین افراد، لباس کافی و مناسب، حائل نباشد.

3. در صورتی که افراد برهنه هم نباشند، از باب «اجتنبوا مواضع التهمة و خوف ریبه» اجتناب از این کار، موافق احتیاط است.

4. بر والدین است به احتیاط واجب که رخت خواب فرزندان و افراد ممیز را، به جهت خوف ریبه، از یکدیگر جدا کنند، ودر صورت اضطرار، بحد ضرورت وبا رعایت های لازم، بلامانع است.

5. هیچ دلیل متقنی بر وجوب جدا کردن اتاق خواب کودکان و فرزندان، دلالت ندارد اما پدر ومادر واجب است هنگام خلوت و زناشوئی، محل و یا زمانی را انتخاب کنند که کودکان و فرزندان و افراد دیگر رفت و آمد نداشته باشند و در صورتی که فرزندان بالغ بخواهند در این مواقع، وارد بر والدین شوند واجب است قبلاً اجازه بگیرند.

20. جمع بین صلاتین و عدم سخت گیری در فرزندان

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«إِنَّا نَأْمُرُ الصِّبْيَانَ أَنْ يَجْمَعُوا بَيْنَ الصَّلَاتَيْنِ الْأُولَى وَ الْعَصْرِ وَ بَيْنَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ مَا دَامُوا عَلَى وُضُوءٍ قَبْلَ أَنْ يَشْتَغِلُوا؛ دستور ما برای فرزندان (غیر مکلف) این ست که نمازهای ظهر و عصر، و هم چنین مغرب و عشاء را در صورت داشتن طهارت (به خاطر سهولت وراحتی آنان) پی در پی بخوانند.»

ص: 194

21. برتری دادن بعضی ازفرزندان، براساس عدالت

در کتاب «جامع أحاديث الشیعه»(1) احادیث زیر ذکر شده است:

سعد بن سعد اشعرى گويد: از حضرت رضا(علیه السلام) درباره مردى كه بعضى از فرزندانش نزد او محبوب تر از بعضى ديگر است و در نتيجه برخى را بر برخى مقدّم مى دارد، پرسيدم. حضرت فرمود:«نعم قد فعل ذلك ابو عبداللَّه(علیه السلام) نحل (2) محمّداً وفعل ذلك ابو الحسن(علیه السلام) نحل أحمد شيئاً فقمت أنا به حتّى حزته (3) له فقلت جعلت فداك الرّجل تكون بناته أحبّ إليه من بنيه فقال البنات والبنون فى ذلك سواء إنّما هو بقدر ما ينزلهم اللَّه عزّوجلّ منه؛ آرى اين كار را امام صادق(علیه السلام) كرد، حضرت به محمّد چيزى را بخشيد و باز امام هفتم(علیه السلام) چنين كرد او نيز به احمد چيزى را داد و بخشيد و من عهده دار آن چيز شدم و برايش تلاش كردم تا آن را براى احمد به دست آوردم. گفتم: فدايت شوم! فردى دخترانش برايش محبوب تر از پسرانش هستند؟ حضرت فرمود: پسران و دختران در اين جهت يكسانند تنها اين به اندازه منزلتى است كه خداوند عز و جل به فرزندان در ارتباط با پدر مى دهد.»

رفاعة بن موسى گويد: از امام موسى كاظم(علیه السلام) پرسيدم: مردى چند پسر دارد. مادر آنان يك نفر نيست (از چند زن چند پسر دارد) آيا مى تواند يكى را بر ديگرى ترجيح دهد؟ حضرت فرمود:

«نعم لا بأس به قد كان ابى عليه السلام يفضّلنى على عبداللَّه؛ آرى اشكال ندارد. پدرم مرا به عبداللَّه برترى مى داد.»

ص: 195


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، ص: 873.
2- . النّحل: إعطاء شى ء بلا عوض.
3- . أى جمعته له.

اسماعيل بن عبدالخالق گويد: از امام صادق(علیه السلام) شنيدم كه در مورد مردى كه بعضى از فرزندانش را به بعضى از مالش مخصوص مى گرداند، مى فرمود:

«لا بأس بذلك؛ اين اشكال ندارد.»

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به مردى كه دو پسر داشت و يكى را بوسيد و ديگرى را نبوسيد نگاه كرد و به او فرمود:

«فهلّا واسيت بينهما؛ چرا مواسات را ميان اين دو رعايت نكردى؟»

پيامبر(صلی الله علیه و آله) اکرم در جای دیگری فرمود:

«اعدلوا بين أولادكم فى السرّ كما تحبّون أن يعدلوا بينكم فى البرّ واللّطف؛ ميان فرزندان تان در نهان عدالت را رعايت كنيد همان گونه كه دوست داريد آنان ميان خودتان در نيكى و لطف عدالت كنند.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«قال والدى(علیه السلام) واللَّه إنّى لأصانع بعض ولدى وأجلسه على فخذى وأكثر له المحبّة وأكثر له الشّكر وانّ الحقّ لغيره من ولدى ولكن محافظة عليه منه ومن غيره لئلّا يصنعوا به ما فعل بيوسف وإخوته وما أنزل اللَّه سورة يوسف إلّاأمثالًا لكى لا يحسد بعضنا بعضاً كما حسد بيوسف إخوته وبغوا عليه فجعلها حجّة (رحمة خ) على من تولّانا ودان بحبّنا وجحد أعدائنا على من نصب (1) لنا الحرب والعداوة؛ پدرم فرمود: به خدا سوگند با بعضى از فرزندانم به ظاهر و تصنّعى كارى را انجام مى دهم، او را روى پايم مى نشانم و به او زياد محبّت مى كنم و زياد از او سپاس گزارى مى نمايم با اين كه حق براى فرزند ديگرم هست، ولى براى حفظ اين فرزندم از دست آن فرزند و از دست ديگران تا با او كارى كه با

ص: 196


1- . النّصب: المعاداة النّاصب: هو الذى يتظاهر بعداوة أهل البيت عليهم السلام مجمع.

يوسف و برادرانش شد، نكنند و خداوند سوره يوسف را نازل نفرموده مگر به عنوان نمونه اين كه بعضى از ما به بعضى حسادت نكنند آن گونه كه برادران يوسف به يوسف حسادت ورزيدند و به او ستم كردند و خداوند اين سوره را حجّت بر كسانى قرار داده كه ما را دوست دارند و محبّت ما را پذيرفته اند و دشمنان ما را نمى پذيرند عليه كسانى كه جنگ و دشمنى براى ما به پا كرده اند.»

22. بوسیدن فرزندان، از روی محبت

در روایات کتاب «جامع أحادیث الشیعه»(1)آمده

است:

امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«قال رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) من قبّل ولده كتب اللَّه عزّوجلّ له حسنة ومن فرّحه فرّحه اللَّه يوم القيامة ومن علّمه القرآن دعى بالأبوين فيكسيان حُلّتين يضى ء من نورهما وجوه أهل الجنّة؛ هر كس فرزندش را ببوسد خداوند عز و جل برايش حسنه اى مى نويسد و هر كس او را شاد سازد خداوند در روز قيامت وى را شاد كند و هر كس به فرزندش قرآن بياموزد پدر و مادر او را مى آورند و دو لباس بر تن آنان مى كنند كه از نور آن دو لباس چهره هاى بهشتيان نورانى مى شود.»پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«قبّلوا أولادكم فإنّ لكم بكلّ قُبلة درجة فى الجنّة ما بين كلّ درجتين خمسمائة عام؛ فرزندان تان را ببوسيد چون براى شما در برابر هر بوسه اى يك درجه بهشت است و فاصله بين هر دو درجه اى پانصد سال است.»

ص: 197


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، ص: 864.

«كان لعلىّ بن ابى طالب(علیه السلام) ابن وبنت فقبّل الإبن بين يدى البنت فقالت أتحبّه يا أبه قال بلى قالت ظننت أ نّك لا تحبّ أحداً من دون اللَّه فبكى ثم قال الحبّ للَّه و الشّفقة للأولاد؛ امير مؤمنان على(علیه السلام) پسر و دخترى داشت. حضرت پسر را در پيش روى دختر بوسيد. دختر گفت: آيا اى پدر او را دوست دارى؟ حضرت فرمود: بلى. دختر گفت: گمان مى كردم كه تو كسى جز خدا را دوست ندارى. حضرت گريست و سپس فرمود: «محبّت براى خداست و شفقّت (دلسوزى) براى فرزندان است.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«جاء رجل إلى النّبىّ(صلی الله علیه و آله) فقال ما قبّلت صبيّاً قطّ فلمّا، ولى قال رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) هذا رجل عندى انّه من أهل النّار؛ مردى نزد پيامبر آمد و گفت: بچّه اى را هرگز نبوسيده ام. چون آن مرد رفت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: اين مردى است كه نزد من از اهل جهنّم است.»

«قيل انّ رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) كان يقبّل الحسن بن علىّ(عهما) فقال الأقرع بن حابس انّ لى عشرة من الولد ماقبّلت أحداً منهم فقال رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) من لا يرحم لا يرحم؛ گفته شده: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) امام حسن(علیه السلام) را مى بوسيد، اقرع بن حابس گويد: من ده فرزند دارم كه احدى از آنان را نبوسيده ام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: هركس كه رحم نكند به او رحم نمى شود.»

امير مؤمنان(علیه السلام) فرمود:

«قُبلة الولد رحمة وقُبلة المرأة شهوة وقُبلة الوالدين عبادة وقُبلة الرجل أخاه دين وزاد عنه الحسن البصرى وقُبلة الإمام العادل طاعة؛ بوسيدن فرزند رحمت است و بوسيدن زن شهوت است و بوسيدن پدر و مادر عبادت است و بوسيدن فرد برادرش را

ص: 198

دين است و حسن بصرى اين جمله را از اميرمؤمنان(علیه السلام) افزوده است: و بوسيدن امام عادل طاعت است.»

«قيل لمّا كان العباس وزينب ولدى علىّ(علیه السلام) صغيرين قال علىّ(علیه السلام) للعبّاس قل واحد فقال واحد فقال قل اثنان قال أستحى أن أقول باللسان الذى قلت واحد اثنان فقبّل على(علیه السلام) عينيه ثمّ التفت إلى زينب وكانت على يساره والعباس عن يمينه فقالت يا أبتاه أتحبّنا قال نعم يا بنى أولادنا أكبادنا فقالت يا أبتاه حبّان لا يجتمعان فى قلب المؤمن حبّ اللَّه وحبّ الأولاد وإن كان لابدّ لنا فالشّفقة لنا والحبّ للَّه خالصاً فازداد علىّ(علیه السلام) بهما حبّاً وقيل بل القائل الحسين(علیه السلام)؛ گفته شده چون عبّاس و زينب دو فرزند اميرمؤمنان(علیه السلام) خردسال بودند امير مؤمنان على(علیه السلام) به عبّاس گفت: بگو يك. عبّاس گفت: يك. حضرت فرمود: بگو: دو. عبّاس گفت: من شرم دارم كه با زبانى كه يك گفته ام بگويم دو. حضرت على(علیه السلام) دو چشم عبّاس را بوسيد. سپس حضرت به زينب رو كرد و زينب سمت چپ حضرت و عبّاس سمت راست او بود. زينب گفت: اى پدر! آيا ما را دوست دارى؟ حضرت فرمود: آرى اى فرزندم! فرزندان ما جگرگوشه هاى ما هستند. زينب گفت: اى پدر! دو محبّت در دل مؤمن جمع نمى شود. حبّ خدا و حبّ فرزندان و اگر چاره اى نيست، پس شفقّت (ترحّم) براى ما و محبّت ويژه خداست، پس امير مؤمنان(علیه السلام) محبّتش به اين دو افزون گشت و گفته شده كه گوينده اين سخن امام حسين(علیه السلام) است.»

23. تعامل و رفتار بچه گانه با بچّه ها

در جای دیگری از کتاب «جامع أحادیث الشیعه»(1) روایات زیر آمده است:

ص: 199


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، ص: 868.

اميرمؤمنان(علیه السلام) فرمود:

«من كان له ولد صبا(1)؛ هر كس كه فرزندى دارد براى او بچّه شود.»

پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«من كان عنده صبّى فليتصابَ له؛ هر كس كه نزد او بچّه اى است بايد كه براى او بچّگى كند.»

«یعلی عامری» می گوید:«انّه خرج من عند رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) إلى طعام دعى إليه فإذا هو بحسين(علیه السلام) يلعب مع الصّبيان فاستقبله النّبىّ(صلی الله علیه و آله) أمام القوم ثمّ بسط يديه فطفر الصّبىّ هيهنا مرّة وهيهنا مرّة وجعل رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) يضاحكه حتّى أخذه فجعل إحدى يديه تحت ذقنه والاخرى تحت قفائه ووضع فاه على فيه وقبّله ثم قال حسين منّى وأنا من حسين أحبّ اللَّه من أحبّ حسيناً حسين سبط(2) من الأسباط؛ كسانى كه نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بودند براى صرف غذايى كه رسول خدا بدان دعوت شده بود بيرون رفتند كه حضرت حسين(علیه السلام) با بچّه ها بازى مى كرد، پيامبر(صلی الله علیه و آله) در برابر مردم رو به امام حسين(علیه السلام) كرد و دو دستش را باز كرد و امام حسين(علیه السلام) يك بار اين جا و يك بار آن جا پريد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با او مى خنديد تا او را گرفت و يك دست زير چانه امام حسين(علیه السلام) و دست ديگر پشت سرش گذاشت و دهان بر دهان امام حسين نهاد و او را بوسيد سپس فرمود: حسين از من و من از حسينم خداوند دوست دارد هر كس كه حسين را دوست مى دارد حسين سبطى (3) از اسباط است.»

ص: 200


1- . أى حنّ إلى الصبوة فعل فعل الصّبى.
2- . السّبط ولد الإبن والإبنة وفى الحديث الحسن والحسين سبطا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) ومعناه أى طائفتان وقطعتان منه اللسان ج 7، ص: 310.
3- . سبط به معناى نَوه(/ فرزند فرزند) و به معناى امّت و قبيله مى آيد.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) براى امام حسن و امام حسين روى زمين خوابيد و آن دو را سوار كرد، دو دست و دو پاى آن بر عكس يكديگر قرار گرفت (بچّه ها روبروى هم بر دوش پيامبر قرار گرفتند) و حضرت فرمود:

«نِعْم الجمل جملكما؛ شتر شما چه شتر خوبى است.»

24. حلم و بردباری و تعامل و ارتباط با فرزند

و نیز در کتاب «جامع أحادیث الشیعه»(1)

این احادیث آمده است:

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«لا تضربوا أطفالكم على بكائهم فإنّ بكائهم اربعة أشهر شهادة أن لا إله إلّااللَّه وأربعة أشهر الصّلوة على النّبىّ (وآله توحيد)(صلی الله علیه و آله) وأربعة أشهر الدّعاء لوالديه؛ بچّه هاى تان را به خاطر گريه آنان نزنيد چون گريه آنان چهار ماه شهادت به لا اله الّا اللَّه است و چهار ماه درود بر پيامبر و خاندان اوست و چهار ماه دعا براى پدر و مادرش محسوب مى شود.»

محمّد بن مسلم گويد: «خدمت امام صادق(علیه السلام) نشسته بودم كه يونس بن يعقوب وارد شد ديدم كه ناله مى كند. حضرت صادق(علیه السلام) به او فرمود:

«مالى أراك تإنّ قال طفل لى تأذّيت به اللّيل أجمع فقال له ابو عبداللَّه(علیه السلام) يا يونس حدّثنى ابى محمّد ابن علىّ عن آبائه(علیهم السلام) عن جدّى رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) أنّ جبرئيل نزل عليه ورسول اللَّه وعلىّ صلوات اللَّه عليهما يإنّان فقال جبرئيل(علیه السلام) يا حبيب اللَّه مالى أراك تإنّ فقال رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) طفلان لنا تأذّينا ببكائهما فقال جبرئيل مه يا محمّد فإنّه

ص: 201


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، ص: 871.

سيبعث لهؤلاء القوم شيعة إذا بكى أحدهم فبكاؤه لا إله إلّااللَّه إلى أن يأتى عليه سبع سنين فإذا جاز السّبع فبكاؤه استغفار لوالديه إلى أن يأتى على الحدّ فإذا جاز الحدّ فما أتى من حسنة فلوالديه وما أتى من سيّئة فلا عليهما؛ چرا مى بينم ناله مى كنى؟ گفت: كودكى دارم كه همه شب را براى او در اذيّت بودم. امام صادق(علیه السلام) به او فرمود: اى يونس! پدرم امام باقر(علیه السلام) از پدرانش(علیهم السلام) از جدّم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برايم روايت كرد كه جبرئيل بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل گشت در حالى كه رسول خدا و على(عهما) ناله مى كردند. جبرئيل گفت: اى حبيب خدا! چرا مى بينم كه ناله مى كنى؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: دو كودك داريم كه از گريه آنان در اذيّت هستيم. جبرئيل فرمود: نگو اى محمّد خداوند شيعيانى براى اين گروه بر مى انگيزد كه اگر يكى از آنان گريه كند، گريه اش لا اله الّا اللَّه است تا آن كه هفت سال بر او بگذرد و چون هفت سالگى گذشت گريه اش استغفار براى پدر و مادرش محسوب مى شود تا آن كه به حدّ (بلوغ) برسد چون از حدّ (بلوغ) گذشت هر نيكى كه انجام دهد براى پدر و مادرش خواهد بود و هر بدى كه كند بر آن دو نيست.»

25. تربیت فرزند دیگران همانند فرزند خود

در اين باب روايات ذيل وارد شده است:

اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرمودند:«أَدِّبِ الْيَتِيمَ بِمَا تُؤَدِّبُ مِنْهُ (1) وَلَدَكَ وَ اضْرِبْهُ مِمَّا تَضْرِبُ مِنْهُ وَلَدَكَ؛(2) يتيم (وبلکه هر بچه ای) را چنان چه در اختيار توست بگونه ادب وتربيت کن که فرزند خودت را تربيت می کنی.»

ص: 202


1- . في بعض النسخ: «مما تؤدب».
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 47

اين جاست که وظيفه معلم ها و دبيران وآموزگاران، بسيار مهم و از حساسيت زيادی برخوردار است؛ روایات زیر اشاره به این موضوع دارند؛

پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)در چند روایت فرمود:

«من نشر علما فله مثل أجر من عمل به؛(1) كسى كه علمى را بپراكند و نشر دهد، پاداش كسى را دارد كه به آن عمل كرده است.»

«تصدّقوا على أخيكم بعلم يرشده، و رأي يسدّده؛(2) به برادر خود علمى صدقه دهيد كه راهنماى او شود، و اظهار نظرى كه او را در راه حق و عمل به آن، استوار دارد.»

«يا علي! ثلاث من حقايق الايمان: الانفاق من الاقتار، و انصاف الناس من نفسك، و بذل العلم للمتعلّم؛(3) اى على! سه چيز از حقايق ايمان است: بخشندگى در عين تنگ دستى، داد مردمان را از خود دادن، و آموختن علم به جوينده علم.»

«من كتم علما نافعا، ألجمه اللَّه يوم القيامة بلجام من نار؛(4) هر كس دانشى سودمند را پنهان دارد، خدا در روز بازپسين دهانبندى آتشين بر دهان او نهد.»

امام على(علیه السلام) نیز در چند روایت فرمود:

«ضادّوا الجهل بالعلم؛(5) به وسيلۀ علم با جهل و نادانى مبارزه كنيد.»

«ما أخذ اللَّه ميثاقا من أهل الجهل بطلب تبيان العلم، حتى أخذ ميثاقا من أهل العلم به بيان العلم للجهّال، لأنّ العلم قبل الجهل؛(6) خدا از نادانان، از آن، پس پيمان

ص: 203


1- . نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 3، ص: 185.
2- . ابن فهد حلی، احمد بن محمد، عدة الداعى، ص: 63.
3- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، الخصال، ج 1، ص: 125.
4- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 2، ص: 78.
5- . آمدی، عبدالواحد ابن محمّد تمیمی، غرر الحكم و درر الکلم، ص: 205.
6- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 2، ص: 23.

دانش طلبى گرفت كه از دانايان پيمان گرفته بود دانش و علم را به ديگران بياموزند، زيرا كه دانايى و علم مقدم بر نادانى و جهل است.»

«تزاوروا و تذاكروا الحديث، إن لا تفعلوا يدرس؛(1)

به ديدار يك ديگر برويد و با هم درباره «احاديث» سخن گوييد، اگر چنين نكنيد احاديث كهنه و مندرس مى شود.»

امام جواد(علیه السلام) می فرماید:

«العلماء في أنفسهم خانة إن كتموا النّصيحة، إن رأوا تائها ضالّا لا يهدونه، او ميّتا لا يحيونه، فبئس ما يصنعون، لأنّ اللَّه- تبارك و تعالى- أخذ عليهم الميثاق في الكتاب، أن يأمروا بالمعروف و بما أمروا به، و أن ينهوا عما نهوا عنه، و أن يتعاونوا على البرّ و التّقوى، و لا يتعاونوا على الإثم و العدوان؛(2) دانشمندان، چون از پند دادن خوددارى كنند، خيانت ورزيده اند، اگر گمراهى را ببينند و او را راهنمايى نكنند، يا مرده دلى را ببينند و او را زنده نسازند، بد كرده اند، زيرا كه خداى متعال، در قرآن، از ايشان پيمان گرفته است كه به نيكى و به آن چه بدان فرمان رفته است فرمان دهند، و از آن چه از آن ممنوع شده اند ديگران را باز دارند، و اين كه در نيكى و پرهيزگارى مددكار يك ديگر باشند، و در گناه و دشمنى مددكار نباشند.»

امام صادق(علیه السلام) در تفسير اين آيۀ شریفۀ «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»؛ «از آن چه به آنان روزى كرده ايم به ديگران مى بخشند» می فرماید:

«ممّا علّمناهم يبثّون؛(3) يعنى از علمى كه به عالمان داديم به ديگران مى آموزند.»

امام باقر(علیه السلام) می فرماید:

ص: 204


1- . نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 3، ص: 182.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 8، ص: 54.
3- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 70، ص: 267.

«إنّ الّذي تعلّم العلم منكم، له مثل أجر الّذي يعلّمه، و له الفضل عليه. تعلّموا العلم من حملة العلم، و علّمواإخوانكم كما علّمكم العلماء؛(1)

آن كس از شما كه دانش بياموزد، پاداشى دارد هم چون پاداش كسى كه به او مى آموزد، و البته آموزگار را بر او برترى است. دانش را از دارندگان دانش فرا گيريد، و همان گونه كه دانشمندان به شما آموخته اند شما نيز به برادران خود بياموزيد.»

امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«اكتب و بثّ علمك في إخوانك، فإن متّ فأورث كتبك بنيك، فإنّه يأتي على الناس زمان هرج لا يأنسون فيه إلّا بكتبهم؛(2) علم خويش را بنويس و ميان برادرانت انتشار ده، و هنگامى كه مرگت فرا رسيد كتاب هاى خود را به ارث براى فرزندانت باقى گذار، زيرا كه زمانى پرآشوب خواهد آمد كه مردم به چيز ديگرى جز كتاب نتوانند انس يافت.»

آن حضرت(علیه السلام) در جای دیگری می فرماید:

«لكلّ شی ء زكاة، و زكاة العلم أن يعلّمه أهله؛(3) هر چيزى را زكاتى است، و زكات علم آموختن علم است به اهل آن.»

هم چنین از آن حضرت(علیه السلام) چنین روایت شده است:

«على كلّ جزء من أجزائك زكاة واجبة للَّه عزّ و جلّ..و زكاة اللّسان النّصح للمسلمين، و التّيقّظ للغافلين؛(4) خداى بزرگ بر هر عضوى از اعضاى بدن تو زكاتى واجب كرده است... زكات زبان اندرز گفتن به مسلمانان است و بيدار كردن غافلان.»

ص: 205


1- . صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(علیهم السلام)، ص: 4.
2- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 18، ص: 56.
3- .[3] ابن فهد حلی، احمد بن محمد، عدة الداعى، ص: 63.
4- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 96، ص: 7.

و نیز در روایتی از امام صادق(علیه السلام) آمده است:

«تزاوروا، فإنّ في زيارتكم إحياء لقلوبكم، و ذكرا لاحاديثنا. و أحاديثنا تعطّف بعضكم على بعض، فإن أخذتم بها رشدتم و نجوتم، و إن تركتموها ظللتم و هلكتم، فخذوا بها و أنا بنجاتكم زعيم؛(1) از يك ديگر ديدار كنيد كه در اين ديدار دل هاى شما زنده مى شود، و از اخبار و احاديث ما ياد مى كنيد. احاديث ما شما را نسبت به يك ديگر مهربان خواهد كرد، اگر به آن ها عمل كنيد به آگاهى و رشد مى رسيد و رستگار مى شويد، و اگر آن ها را فرو گذاريد گمراه مى گرديد و هلاك مى شويد. به آن ها عمل كنيد كه من پايندان رستگارى شما خواهم بود.»

امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) می فرماید:

«رحم اللَّه عبدا أحيا أمرنا. (قال راوي الحديث:) فقلت له: و كيف يحيى أمركم؟ قال: يتعلّم علومنا و يعلّمها النّاس، فإنّ الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتّبعونا؛(2)

خدا بيامرزد كسى را كه امر ما را زنده كند. (راوى حديث گويد:) به امام گفتم: چگونه امر شما زنده مى شود؟ گفت: «به آموختن علوم ما و تعليم دادن آن به مردمان، چه اگر مردمان از آن تعاليم والا كه در سخنان ماست آگاه گردند، پيرو ما خواهند گشت.»

26. تشویق جوانان به ازدواج وعدم نگرانی از فقر:

اشاره

قرآن کريم می فرمايد:

«وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ * وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى

ص: 206


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 18، ص: 61.
2- . ابن با بویه، محمد بن علی (شیخ صدوق)، معانى الاخبار، ج 1، ص: 174.

يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»؛(1)

«مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهيد، هم چنين غلامان و كنيزان صالح و درست كارتان را؛ اگر فقير و تنگ دست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد؛ خداوند گشايش دهنده و آگاه است! و كسانى كه امكانى براى ازدواج نمى يابند، بايد پاكدامنى پيشه كنند تا خداوند از فضل خود آنان را بى نياز گرداند.»

تفسير
ترغيب به ازدواج آسان

از آغاز اين سوره تا به اين جا طرق حساب شده مختلفى براى پيش گيرى از آلودگی هاى جنسى مطرح شده است، كه هر يك از آن ها تأثير به سزايى در پيش گيرى يا مبارزه با اين آلودگی ها دارد.

در آيات مورد بحث به يكى ديگر از مهم ترين طرق مبارزه با فحشاء كه ازدواج ساده و آسان، و بى ريا و بى تكلف است، اشاره شده، زيرا اين نكته مسلم است كه براى بر چيدن بساط گناه، بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرائز وارد شد، و به تعبير ديگر هيچ گونه «مبارزه منفى» بدون «مبارزه مثبت» مؤثر نخواهد افتاد.

لذا در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: «مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد، و هم چنين غلامان و كنيزان صالح و درست كارتان را»؛ «وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ».

«ايامى» جمع «ايم» (بر وزن قيم) در اصل به معنى زنى است كه شوهر ندارد،

ص: 207


1- . نور / 32 و 33.

سپس به مردى كه همسر ندارد نيز گفته شده است، و به اين ترتيب تمام زنان و مردان مجرد در مفهوم اين آيه داخلند خواه بكر باشند يا بيوه.

تعبير «انكحوا» (آن ها را همسر دهيد) با اين كه ازدواج يك امر اختيارى و بسته به ميل طرفين است، مفهومش اين است كه مقدمات ازدواج آن ها را فراهم سازيد، از طريق كمكهاى مالى در صورت نياز، پيدا كردن همسر مناسب، تشويق به مسأله ازدواج، و بالآخره پا در ميانى براى حل مشكلاتى كه معمولاً در اين موارد بدون وساطت ديگران انجام پذير نيست، خلاصه مفهوم آيه به قدرى وسيع است كه هر گونه قدمى و سخنى و درمى در اين راه را شامل مى شود.

بدون شك اصل تعاون اسلامى ايجاب مى كند كه مسلمانان در همه زمينه ها به يكديگر كمك كنند، ولى تصريح به اين امر در مورد ازدواج دليل بر اهميت ويژه آن است.

اهميت اين مسأله تا به آن پايه است كه در حديثى از امير مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانيم:

«افضل الشفاعات ان تشفع بين اثنين فى نكاح حتى يجمع اللَّه بينهما؛ بهترين شفاعت آن است كه ميان دو نفر براى امر ازدواج ميانجی گرى كنى، تا اين امر به سامان برسد!»(1)

در حديث ديگرى از امام كاظم موسى بن جعفر(علیه السلام) مى خوانيم:

«ثلاثة يستظلون بظل عرش اللَّه يوم القيامة، يوم لا ظل الا ظله، رجل زوج اخاه المسلم او اخدمه، او كتم له سرا؛ سه طايفه اند كه در روز قيامت در سايه عرش خدا قرار

ص: 208


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 14، ص: 27.

دارند، روزى كه سايه اى جز سايه او نيست: كسى كه وسائل تزويج برادر مسلمانش را فراهم سازد، و كسى كه به هنگام نياز به خدمت، خدمت كننده اى براى او فراهم كند و كسى كه اسرار برادر مسلمانش را پنهان دارد.»(1)

و بالآخره در حديثى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

«كان له بكل خطوة خطاها، او بكل كلمة تكلم بها فى ذلك، عمل سنة قيام ليلها و صيام نهارها؛(2)

هر گامى انسان در اين راه بر دارد و هر كلمه اى بگويد، ثواب يك سال عبادت در نامه عمل او مى نويسند.»

و از آن جا كه يك عذر تقريباً عمومى و بهانه همگانى براى فرار از زير بار ازدواج و تشكيل خانواده مسأله فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن پرداخته مى فرمايد: از فقر و تنگ دستى آن ها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چرا كه «اگر فقير و تنگ دست باشند خداوند آن ها را از فضل خود بى نياز مى سازد»؛ «إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ».

و خداوند قادر بر چنين كارى هست، چرا كه «خداوند واسع و عليم است»؛ «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ».

قدرتش آن چنان وسيع است كه پهنه عالم هستى را فرا مى گيرد، و علم او چنان گسترده است كه از نيات همه كس مخصوصاً آن ها كه به نيت حفظ عفت و پاكدامنى اقدام به ازدواج مى كنند آگاه است، و همه را مشمول فضل و كرم خود قرار خواهد داد.

ص: 209


1- . همان.
2- . همان.

از آن جا كه گاه با تمام تلاش و كوشش كه خود انسان و ديگران مى كنند، وسيلۀ ازدواج فراهم نمى گردد وخواه و ناخواه انسان مجبور است مدتى را با محروميت بگذراند، مبادا كسانى در اين مرحله قرار دارند گمان كنند كه آلودگى جنسى براى آن ها مجاز است، و ضرورت چنين ايجاب مى كند، لذا بلا فاصله در آيه بعد دستور پارسايى را هر چند مشكل باشد به آن ها داده مى گويد:

«و آن ها كه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند، تا خداوند آنان را به فضلش بى نياز سازد.»(1)

27. نکاتی مؤثر در موضوع ازدواج

1. داشتن یک جامعه مفید و مؤثر، با همه عده و عده، لازم است.

2. پیشگیری از جامعه پیر و فرسوده و ناتوان، واجب است.

3. جلوگیری از فساد و به حرام افتادن جوانان و جامعه، واجب است.

4. ازدواج به خودی خود و به عنوان یک دستور الهی و یک سنت نبوی، مستحب مؤکد است.

5. در صورت بلوغ فرزند و نیاز آن به ازدواج و خوف فساد و فتنه، و توان والدین جهت تزویج وی، بر والدین و فرزند، امر تزویج وتمکین بر این امر الهی وسنت نبوی واجب است، و آیۀ «تعاونوا علی البر والتقوا، ولاتعاونوا علی الاثم والعدوان»، دال بر این تکلیف الهی است.

6. آیه 32 از سوره نور، و آیه 33 از آن سوره، هیچ تنافی و تعاندی با هم ندارند.

ص: 210


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 14، ص: 457.

7. روایات این باب، همگی حکایت از موارد مذکور دارد.

28. تعامل و قدردانی فرزند از پدر ومادر

اشاره

قرآن مجید می فرماید:

«وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فی عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لی وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصيرُ»؛(1)

«و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم؛ مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد (به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى را متحمّل مى شد)، و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد؛ (آرى به او توصيه كردم) كه براى من و براى پدر و مادرت شكر بجا آور كه بازگشت (همه شما) به سوى من است!»

تفسیر

در اين دو آيه، بحث از نعمت وجود پدر و مادر و زحمات و خدمات و حقوق آن ها است و قرار دادن شكر پدر و مادر در كنار شكر «الله».

به علاوه تأكيدى بر خالص بودن اندرزهاى لقمان به فرزندش نيز محسوب مى شود چرا كه پدر و مادر با اين علاقه وافر و خلوص نيت ممكن نيست جز خير و صلاح فرزند را در اندرزهايشان بازگو كنند.

نخست مى فرمايد: «ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم»؛ «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ».

آن گاه به زحمات فوق العاده مادر اشاره كرده مى گويد: «مادرش او را حمل كرد

ص: 211


1- . لقمان / 14.

در حالى كه هر روز ضعف و سستى تازه اى بر ضعف او افزوده مى شد»؛ «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ».(1)

اين مسأله از نظر علمى ثابت شده، و تجربه نيز نشان داده كه مادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مى شوند، چرا كه شيره جان و مغز استخوان شان را به پرورش جنين خود اختصاص مى دهند، و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترينش را تقديم او مى دارند.

به همين دليل، مادران در دوران باردارى گرفتار كمبود انواع ويتامين ها مى شوند كه اگر جبران نگردد ناراحتی هايى براى آن ها به وجود مى آورد، حتى اين مطلب در دوران رضاع و شير دادن نيز ادامه مى يابد،چرا كه «شير، شيره جان مادر است»؛ لذا به دنبال آن مى افزايد: «پايان دوران شيرخوارگى او دو سال است»؛ «وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ».

همان گونه كه در جاى ديگر قرآن نيز اشاره شده است: «و الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ»؛(2) «مادران فرزندان شان را دو سال تمام شير مى دهند.»

البته منظور دوران كامل شيرخوارگى است هر چند ممكن است گاهى كم تر از آن انجام شود.

به هر حال مادر در اين 33 ماه (دوران حمل و دوران شيرخوارگى) بزرگ ترين

ص: 212


1- . جملۀ «وَهْناً عَلى وَهْنٍ» ممكن است «حال» باشد براى «ام» به تقدير كلمۀ «ذات» و در تقدير چنين بود «حملته امه ذات وهن على وهن». اين احتمال نيز داده شده كه مفعول مطلق بوده باشد براى فعل مقدرى از مادۀ «وهن» و در تقدير چنين بوده «تهن وَهْناً عَلى وَهْنٍ».
2- . بقره / 233.

فداكارى را هم از نظر روحى و عاطفى، و هم از نظر جسمى، و هم از جهت خدمات در مورد فرزندش انجام مى دهد.

جالب اين كه در آغاز توصيه درباره هر دو مى كند، ولى به هنگام بيان زحمات و خدمات تكيه روى زحمات مادر مى نمايد تا انسان را متوجه ايثارگری ها و حق عظيم او مى سازد. سپس مى گويد: «توصيه كردم كه هم شكر مرا به جاى آور و هم شكر پدر و مادرت را»؛ «أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ».

شكر مرا به جا آور كه خالق و منعم اصلى توام و چنين پدر و مادر مهربانى به تو داده ام و هم شكر پدر و مادرت را كه واسطه اين فيض و عهده دار انتقال نعمت هاى من به تو مى باشند. و چقدر جالب و پر معنى است كه شكر پدر و مادر درست در كنار شكر خدا قرار گرفته.

و در پايان آيه با لحنى كه خالى از تهديد و عتاب نيست مى فرمايد: «بازگشت همه شما به سوى من است»؛ «الىَّ المصير».

آرى اگر در اين جا كوتاهى كنيد در آن جا تمام اين حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسى قرار مى گيرد و مو به مو حساب مى شود، بايد از عهده حساب الهى در مورد شكر نعمت هايش، و هم چنين در مورد شكر نعمت وجود پدر و مادر و عواطف پاك و بى آلايش آن ها بر آئيد.

بعضى از مفسران در اين جا به نكته اى توجه كرده اند كه در قرآن مجيد تأكيد بر رعايت حقوق پدر و مادر كرارا آمده است، اما سفارش نسبت به فرزندان كم تر ديده مى شود (جز در مورد نهى از كشتن فرزندان كه يك عادت شوم و زشت استثنايى در عصر جاهليت بوده است).

ص: 213

اين به خاطر آن است كه پدر و مادر به حكم عواطف نيرومندشان كم تر ممكن است فرزندان را به دست فراموشى بسپارند، در حالى كه زياد ديده شده است كه فرزندان، پدر و مادر را مخصوصاً به هنگام پيرى و از كار افتادگى فراموش مى كنند، و اين دردناك ترين حالت براى آن ها و بدترين ناشكرى براى فرزندان محسوب مى شود(1).(2)

29. اطاعت از والدین به جز در شرک به خدا

اشاره

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حقّاً فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَی ءٍ إِلَّا فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ؛(3) حق پدر برفرزند این ست که فرزند در همه امور، از پدر اطاعت کند مگر در معصیت الهی.»

و قرآن کریم می فرماید:

«وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بی ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛(4) «و هر گاه آن دو، تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى، كه از آن آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است)، از ايشان اطاعت مكن، ولى با آن دو، در دنيا به

ص: 214


1- . قطب، سید، فى ظلال القرآن، ج 6، ص: 484.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 17، ص: 40.
3- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 546.
4- . لقمان / 15.

طرز شايسته اى رفتار كن؛ و از راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند؛ سپس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آن چه عمل مى كرديد آگاه مى كنم.»

تفسیر

«وَ إِنْ جاهَداكَ»؛ و اگر پدر و مادرت كوشيدند.«عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِی»؛ تا شريك قرار دهى خداى ديگرى را با من.

«ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»؛ آن چه را كه نيست براى تو به او دانش زيرا اگر براى خدا شريكى بود به آن دانش مى داشتى و بصحت آن آگاهى يافته- دليل می آوردى- و آن چه را كه بصحة آن نتوانى معتقد شوى، پس باطل بوده و بالنتيجه دعواى شرك و همتايى براى پروردگار باطل خواهد بود.

«فَلا تُطِعْهُما»؛ پس در اين باره اطاعت آنان نكنى.

«وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً»؛ و در كارهاى اين جهان به آنان كمك داده مدد كارى نمايى اما در امور دين و ايمان به خداوند مخالفت با ايشان واجب بوده زيرا آنان كافرند.

«وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَی»؛ و راه آن كه به طاعت من توجه نموده و قلب و فكر خويش را به سوى من قرار داده، پيروى كن. و آنان كه مطيع من هستند پيامبر و مؤمنانند.

«ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ»؛ پس به سوى فرمان من بازگشت شما بوده.

«فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ پس خبر می دهم شما را به آن چه در جهان دنيا عمل نموديد و پاداش آن را به شما خواهم داد.

ص: 215

پاره اى از حكمت هاى لقمان

در تفسير آمده كه روزى مولاى لقمان به او گفت: گوسفندى را ذبح نموده و دو چيز از بهترين جاهاى بدن او را بياور، پس لقمان گوسفندى را كشته و دل و زبانش را براى مولاى خود آورد، مولايش سؤال كرد اين چيست كه آوردى پاسخ داد كه اين دو از نيكوترين عضو بدن است اگر نيكو باشند و بدترين عضو بشمار ميآيند اگر فاسد باشند.

روزى مولاى او بمحل تطهير رفته طول داد، لقمان از بيرون او را صدا زده به او گفت نشستن بسيار و طول دادن در محل تطهير كبد را دردمند و ايجاد مرض بواسير می كند و حرارت بدن را بقسمت بالاى بدن رسانيده و موجب درد سر و ناراحتى هاى ديگر مغزى ميگردد براى تخلى سبك بنشين و سبك برخيز.

گويند: لقمان حكمت ها و پندهاى خود در لوحى نوشته و بدرب باغستان شهر آويخت تا مردم از او استفاده كنند.

«عبد اللَّه بن دينار» گويد: لقمان از سفرى مراجعت كرد و در راه بغلام خود برخورد، لقمان از او سؤالاتى نموده و گفت:

پدرم حالش چگونه است؟

غلام: پدرت مرده.

لقمان: در كارهاى خود مستقل و صاحب اختيار خويشتن شدم.

لقمان: زنم حالش چگونه است؟

غلام: مرده.

لقمان: تجديد فراش و زوجه تازه اى اختيار می كنم.

ص: 216

لقمان: خواهرم حالش چگونه است؟

غلام: مرده.

لقمان: عورتم پوشيده شده- و از مسئوليتى كه در حفظ آن داشتم آزاد شدم

لقمان: برادرم چگونه است؟

غلام: مرده.

لقمان: پشتم شكست و تنها شدم.

روزى بلقمان گفتند، بدترين مردم كيست؟ لقمان پاسخ داد آن كه در حضور مردم بى باكانه گناه كند و از اين كه جامعه او را گناه كار بداند پروايى نداشته باشد.

از او سؤال نمودند، چرا صورتت سياه و قيافه ات نيكو نيست؟ پاسخ داد از نقش عيب جويى كنى و يا از نقاش.

گويند روزى لقمان بحضور داود پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسيد و او را مشغول بافتن زره ديد، اما ندانست چيست، خواست از او سؤال كند، ولى حكمتش اجازه نداد، قدرى صبر كرد تا زره ساخته شد و آن گاه داود آن را پوشيده گفت چه خوب لباسى براى جنگ است، لقمان فهميد كه او زره و براى حفظ بدن در ميدان جنگ استفاده می شود سپس گفت سكوت حكمتى است و فاعل آن اندك می باشد داود كلام او را شنيده فراست نمودو بلقمان گفت نام حكيم سزاوار تو است.

در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده كه روزى لقمانبه فرزند خويش پند داده ميگفت: اى فرزندم، دنيا درياى بيكرانى بوده و دانشمندانى در آن هلاك شدند، پس تو كشتى براى خود انتخاب كن و آن ايمان به خداوند هستى است. و بادبان آن را توكل به خدا قرار ده و وسائل لازمه سفر را پرهيزكارى از گناه بدان، پس اگر نجات

ص: 217

يافتى بدانكه رحمت خدا شامل تو شده و اگر در آن غرق شدى حتماً از گناهان تو خواهد بود.

«سليمان بن داود منقرى» از حماد بن عيسى از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه حضرت فرمود، لقمانبه فرزند خويش وصيت كرد و گفت فرزندم در مسافرتها چند چيز را با خود همراه داشته باش: شمشير، كفش، دستار (عمامه)، لباس لازمه، مشك آب، نخ خياطى، سوزن، ادويه لازمه اى كه به كار خود و همراهان بيايد، و با همراهان سفر در هر كارى رفيق باش به جز گناه پروردگار.

اى فرزندم وقتى با جمعى مسافرت می روى حتماً در كارهاى خود و ايشان با آنان مشورت كن، هميشه گشاده رو مت بسم باش، در آن چه را كه به همراه خويش آوردى كريم بوده به آنان انفاق نما، هنگامى كه تو را خواندند اجابت كن، و اگر كمك خواستند يارى نما، سكوت را رعايت نموده، بسيار نماز بگذار، سخاوتمند باش در وسيله سوارى و آب و نان خود، در موارد لازمه براى ايشان شهادت به حق ده، اگر با تو مشورتى داشتند نظر صحيح خود را در اختيارشان بگذار.

در هيچ كارى فكر نكرده اقدام نكن، در هيچ مشورتى فكر نكرده جواب نده؛ بلكه بسيار فكر كن تا جواب دقيق و نظر صحيح خود را به او اعلام نمايى.

و در حال قيام و نشستن و خوردن و نماز فكر خويش را به كار انداخته بدقت انديشه نما تا مشورتى كه با تو شده نيكو پاسخ گويى زيرا كسى كه نصيحتش را درباره مشورت كننده خالص نگرداند خداوند فكر و بينش را از او سلب نمايد. اگر دوستانت حركت كردند تو نيز با آنان حركت كن، اگر به كارى اقدام نموده تو نيز همكارى نما، بسخن آن كه بزرگ تر از تو است گوش فرا ده، هميشه در مقام جواب

ص: 218

گويى بدوستانت مثبت باش نه منفى زيرا منفى بودن ناپسند و عجز را ثابت می كند، اگر جاده را گم كرديد كنارى فرود آئيد تا آگاه شويد، اگر در تصميم خود ترديد يافتيد توقف كنيد تا تصميم بگيريد، در راه اگر يك نفر را تنها ديديد هرگز از او راه گم شده را سؤال نكرده و راهنماى خود قرار ندهيد شايد او دزد بيابانى و يا شيطان باشد كه بگمراهى هدايت می كند، اگر دو نفر را ديديد از آن نيز دورى كنيد مگر آن چه را كه من نمى بينم شما ببينيد (بآنان اطمينان پيدا كنيد) زيرا انسان با دو چشم خود می تواند حق را ديده و تشخيص دهد.

اى فرزندم آن گاه كه زمان نماز رسيد هرگز براى كارى نماز خود را تأخير نيانداز؛ بلكه اول او را انجام داده و سپس به كارهاى ديگر اقدام فرما زيرا نماز قرض است و در وقتش بايد اداء شود، حتماً در جماعت حاضر شده نماز را اداء كن اگر چه بسيار سخت و در ميدان جنگ باشد، هرگز به روى مركب نخواب زيرا ممكن است بنابودى كشيده شود و اين از حكمت بيرون است، در جايى بخواب كه بتوانى با آسايش خوابيده و خطرى متوجه تو نگردد، آن گاه كه بمنزل رسيدى اول به كار و غذاى مركب خود رسيدگى كن و سپس به كار خويشتن، منزلگاه خود را در جايى انتخاب كنيد كه خوش منظره بوده و امكان تغذيه بيش تر باشد، آن گاه كه در جايى فرود آمديد اول دو ركعت نماز بخوانيد و به هنگام حركت نيز اول دو ركعت نماز خوانده و سپس حركت نمائيد و بر ساكنين آن سلام كنيد زيرا در هر مكانى ملائكه اى ساكنند، براى تخلى مكان دورى را انتخاب كنيد، اگر بتوانى از غذا اول تصدق ده و سپس تناول كن، تا زمانى كه سواره اى كتاب خدا را تلاوت كن و تا هنگامى كه به كارى مشغولى تسبيح پروردگار گو و گرنه به دعا مشغول باش،

ص: 219

هرگز تمامى شب را تا بصبح در مسافرت نباشى به هنگام قطع مسافت بآوازه اقدام ننموده و صداى خود را بلند ننمايى.

امام صادق(علیه السلام) فرمود به خدا سوگند كه به خاطر نژاد فاميلى و يا دارايى و يا بزرگى هيكل و زيبايى بلقمان حكمت ندادند؛ بلكه او انسانى بود كه در انجام دستورات خدا جدى و از گناهان اجتناب داشت- و باين خاطر صاحب حكمت شد- هميشه آرام بوده فكرى عميق داشته و تيز بين بود، بروزها هرگز نمى خوابيد و در مجلس جمعى هرگز تكيه نمى داد، حضور مردم آب دهن نمى ريخت و عمر خود را بيهوده صرف چيزى نميكرد، از فرط خويشتن دارى هرگز كسى او را به هنگام تطهير يا انجام غسل نديد، بمنظور حفظ دين (از ترس گناه) هرگز نخنديد و غضبناك نشد و با كسى شوخى ننمود، براى حطام دنيا آن گاه كه رو نمود خوشحال نشده و زمانى كه پشت كرد اندوه گين نگرديد، اولاد زيادى داشت و اكثرش پيش از او مردند اما براى هيچ كدام گريه نكرد، هرگز از كنار دو نفرى كه در نزاع يا كشتار بودند نگذشت جز آن كه اصلاح نمود،هرگز سخنى نپذيرفته جز آن كه اول تفسير و مأخذش را سؤال نمود، هميشه در مجالس دانشمندان دين و فقيهان شركت نموده بنزد قضات و ملوك ميرفت و بر گرفتارى آنان تأسف می خورد و نسبت به فرمانروايانى كه عزت خود را از خدا دانسته و باين مطلب اطمينان داشتند ترحم نموده و دعا می كرد، آن چه را كه موجب تقويت و مبارزه با هواى نفس بوده تعليم می گرفت و از سلاطين زمان خود فاصله مى گرفت، جان خود را با تفكر و عبرتها مداوا مينمود، و به آن چه را كه در هدفش مفيد بوده دل مى بست و از آن چه قاصدش نبود چشم مى پوشيد.

ص: 220

اين ها وسيله شد كه بلقمان حكمت عنايت گرديد.(1)

30. بی احترامی به پدر و مادر ممنوع

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ الَّذي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنی أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلی وَ هُما يَسْتَغيثانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ»؛(2)

«و كسى كه به پدر و مادرش مى گويد: «اف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قيامت مبعوث مى شوم؟! در حالى كه پيش از من اقوام زيادى بودند (و هرگز مبعوث نشدند)! و آن دو پيوسته فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه: واى بر تو، ايمان بياور كه وعده خدا حق است امّا او پيوسته مى گويد: «اين ها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست!»

تفسیر

«و الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي»؛ بعد از آن كه وضع انسان تائب و تسليم به خدا، و درخواست او براى خلوص و اخلاص و نيكى به والدين، و اصلاح اولادش را ذكر كرد، در مقابل اين انسان، انسان ديگرى را يادآور شده كه به خدا و رسولش و معاد، كفر مى ورزد، و چون پدر و مادرش او را به سوى ايمان دعوت نموده از معاد مى ترسانند عاق پدر و مادر مى شود.

پس اين كه فرمود: «و الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما» ظاهرش اين است كه مبتدايى است در معناى جمع كه خبرش جملۀ «أُولئِكَ الَّذِينَ» است. و كلمۀ «اف»

ص: 221


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، مترجم: جمعی از اساتید، ج 19، ص: 175.
2- . احقاف / 17.

يك كلمه است، ولى دو معنا را اظهار مى دارد، يكى خستگى و يكى هم خشم. و جملۀ «أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ» استفهامى است توبيخى، و معنايش اين است كه: آيا مرا تهديد مى كنى كه يك بار ديگر از قبرم بيرونم كنند، و براى، پس دادن حساب حاضرم سازند، و خلاصه آيا مرا به معاد تهديد مى كنى؟ در حالى كه «وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي» امت هايى كه قبل از من بودند و هلاك شدند، احدى از آنان زنده و مبعوث نشد.

و اين استفهام در حقيقت به پندار آنان حجتى بوده بر نفى معاد، به اين بيان كه اگر در اين ميان احياء و بعثى مى بود، بايد بعضى از افرادى كه تاكنون مرده اند زنده شده باشند، با اين كه مردگان تا امروز بشر، در اين قرنهاى طولانى كه نمى توان آغازش را دقيقا معين كرد، آن قدر زياد بودند كه از حد شمار بيرونند، و از هيچ يك آن ها خبر و اثرى نشده، ولى اين نابخردان اينقدر نفهميده اند كه اگر بعضى از مردگان گذشته زنده مى شدند، در دنيا زنده مى شدند، و تهديد و وعيد خداى سبحان اين نيست؛ بلكه زنده شدن در آخرت و برخاستن در نشاه ديگر است نه در دنيا.

«و هُما يَسْتَغِيثانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»؛ كلمۀ «يستغيثان» از مصدر استغاثه است، كه به معناى طلب غوث (پناه) از خدا است. و معناى جمله اين است كه:

در حالى كه پدر و مادرش از خدا طلب مى كنند كه پناهشان دهد، و در اقامه حجت و متمايل كردن دل فرزند به سوى ايمان كمكشان فرمايد، به فرزندشان مى گويند: واى بر تو! به خدا و به آن چه رسولش آورده كه يكى از آن ها وعده به معاد

ص: 222

است ايمان بياور، و مطمئن باش كه وعده خدا به معاد كه به وسيلۀ رسولانش داده، وعده اى است حق.

از اين جا روشن مى شود كه مراد آن پدر و مادر از اين كه گفتند «ايمان بياور» اين بوده كه به خدا و رسولش در آن چه رسول از ناحيه خدا آورده ايمان بياور. و اين كه گفت: «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» اين بوده كه فرزندشانبه معاد ايمان بياورد، و نيز جمله قبلى را كه گفتند" ايمان بياور" تعليل كند و به فرزند مى فهماند اين كه گفتيم ايمان بياور به منظور انذار و تخويف بوده.

«فَيَقُولُ ما هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ»؛ اشاره با كلمۀ «هذا» به همان وعده و انذارى است كه پدر و مادرش كردند، و يا به همه آن دعوتهايى است كه نمودند. و معنايش اين است كه: اين انسان كه مورد بحث بود به والدين خود مى گويد: اين وعده هايى كه مى دهيد، و اين تهديدهايى كه مرا با آن مى ترسانيد، و يا همه اين دعوتهايى كه مى كنيد چيزى جز خرافات مردم وحشى قرون گذشته نيست.(1)

بیان صاحب تفسیر شریف «مجمع البیان»

«وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ»؛ آن كس كه هر گاه پدر و مادرش او را به ايمان دعوت كنند به آنان گويد:

«أُفٍّ لَكُما»؛ اين جمله، جمله اظهار تنفر است، و منظور از آن اظهار خشم و نفرت است، و به معنى «بعدا لكما» (يعنى دور باشيد يا شما را نبينم) و بعضى

ص: 223


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 18، ص: 311.

هم گفته اند: يعنى: كثافت، بوگنددار، همان گونه كه به هنگام استشمام نمودن بوى گند از آن اظهار تنفر و انزجار كنند.

«أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ»؛ آيا به من وعده می دهيد كه از قبر بيرون آمده زنده شده بر انگيخته خواهم شد.

«وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي»؛ با اين كه امت هاى پيش از من رفته اند و مرده اند، ولى از قبر بيرون نيامدند، و بزندگى بازنگشتند، و بعضى گفته اند يعنى: قرنها بر اين مذهب گذشته است كه انكار بعث و زنده شدن مردگان می شوند.

«وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللَّهَ»؛ يعنى: پدر و مادرش بدرگاه خداوند استغاثه ميكنند، و از خدا دست گيرى می خواهند تا نسبتبه فرزندشان لطف كند تا ايمان آورد، و به فرزند خود می گويند:

«وَيْلَكَ آمِنْ»؛ واى بر تو به روز قيامت و به آن چه كه محمّد(صلی الله علیه و آله) می گويد ايمان بياور.

«إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»؛ كه وعده الهى در مورد برانگيختن مردگان، و حشر و نشر و ثواب و عقاب.

«فَيَقُولُ: ما هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ»؛ يعنى: اين قرآن و آن چه كه مرا به سوى آن فرا ميخوانيد جز افسانه هاى پيشينيان چيزى نيست، و اين ها هيچ حقيقتى ندارند.

و از ابن عباس و ابى العاليه و سدى و مجاهد نقل شده است كه اين آيه درباره عبد الرحمن به ابى بكر نازل شده است كه پدر و مادرش او را وادار به اسلام

ص: 224

كردند، و بسيار بر او اصرار نمودند، گفت: براى من عبد اللَّه بن جدعان و بزرگان قريش را زنده كنيد تا درباره آن چه كه مى گوييد از آنان بپرسم؟(1).

از قتاده و حسن و زجاج نقل شده است كه آيه عموميت دارد و شامل هر كافرى كه با پدر و مادر خود بد رفتار است می شود، و می گويند: به دليل آن كه به دنبال اين آيه می گويد:

«أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ»؛ يعنى در زمره امت هايى شايسته عذاب گرديده اند.

«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»؛ و پيش از آنان از جنيان و انسان ها گذشته و حال و عقائدشان همانند آنان بود.

قتاده می گويد: حسن گفته است جنيان مرگ و مير ندارند.(2)

و قرآن نیز می فرماید:

«وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً * وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانی صَغيراً»؛(3) «و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! هر گاه يكى از آن دو، يا هر دوى آن ها، نزد تو به سن پيرى رسند، كم ترين اهانتى به آن ها روا مدار! و بر آن ها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده

ص: 225


1- . ابن عباس، عبدالله بن عباس، صحيفة علی بن ابی طلحة عن ابن عباس فی تفسير القرآن، ص: 312.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، مترجم: جمعی از اساتید، ج 22، ص: 402.
3- . اسراء / 23 و 24.

و بزرگوارانه به آن ها بگو! و بال هاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: پروردگارا! همان گونه كه آن ها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده!»

تفسیر

جملۀ «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ» نفى و استثناء و كلمۀ «أن» مصدريه است، ممكن هم هست بگوئيم «لا تعبدوا» نهى و استثناء و كلمۀ «أن» مصدريه و يا مفسره است و به هر حال مجموع مستثنى و مستثنى منه به دو جمله تقسيم مى شود، نظير اين كه بگوئيم «او را بپرستيد» و «غير او را نپرستيد» و به وجه ديگر، برگشت هر دو جمله به يك حكم است، و آن اين كه «بايد او را با اخلاص بپرستيد».

و اين جمله چه برگشت به دو جمله كند و چه به يك جمله، در هر حال چيزى است كه قضاى الهى متعلق بدان شده است، البته قضاى تشريعى خدا كه متعلق به احكام و مسائل تشريعى مى شود، و معناى يك طرفى كردن و حكم قاطع مولوى نمودن را مى رساند، و اين قضاء همان طور كه شامل اوامر خدا مى شود شامل نواهى او نيز مى گردد، همان طور كه احكام مثبته را يك طرفى مى كند احكام منفيه را نيز يك طرفى مى كند، به همين جهت فرمود: «و قَضى رَبُّكَ»، زيرا اگر فرموده بود: «و أمر ربك ان لا تعبدوا...» صحيح نبود، چون که معنايش اين مى شد كه «خدا امر كرده جز او را نپرستيد» و حال آن كه نهى كرده از اين كه غير او را نپرستند و محتاج به نوعى تأويل و تجوز مى شد.

مسأله «امر به اخلاص در پرستش» بزرگ ترين اوامر دينى، و اخلاص در عبادت از واجب ترين واجبات شرعى است، هم چنان كه در مقابل، شرك ورزيدن

ص: 226

به خداى عز و جل بزرگ ترين گناه است، و به همين جهت فرمود: «خدا نمى آمرزد اين گناه را كه بدو شرك بورزند، و پائين تر از آن را از هر كه بخواهد مى آمرزد».

و ما اگر يك يك معاصى را تحليل و تجزيه كنيم خواهيم ديد كه برگشت تمامى گناهان به شرك است، زيرا اگر انسان غير خدا يعنى شيطان هاى جنى و انسى و يا هواى نفس و يا جهل را اطاعت نكند هرگز اقدام به هيچ معصيتى نمى كند، و هيچ امر و نهيى را از خدا نافرمانى نمى كند، پس هر گناهى اطاعت از غير خدا است، و اطاعت هم خود يك نوع عبادت است، هم چنان كه در آيات زير اطاعت شيطان را پرستش وى خوانده و فرمود: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ»؛(1) و نيز فرمود: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ».(2)

حتى كافرى كه منكر صانع است نيز مشرك است، زيرا با اين كه فطرت ساده اش حكم مى كند بر اين كه براى عالم صانعى است مع ذلك امر تدبير عالم را به دست ماده و يا طبيعت و يا دهر مى داند.

و چون مسأله همان طور كه گفتيم مسأله مهمى بود، لذا آن را قبل از ساير احكام ذكر كرد، با اين كه آن احكام هم هر يك در جاى خود بسيار اهميت دارند، مانند عقوق والدين و ندادن حقوق واجب مالى و اسراف و تبذير و فرزندكشى و زنا و قتل نفس و خوردن مال يتيم و عهدشكنى و كم فروشى و پيروى غير علم و تكبر ورزيدن، و با اين كه مسأله اخلاص در عبادت را بر اين ها مقدم داشت در آخر و بعد از شمردن اين ها مجددا همين اخلاص را خاطر نشان ساخته و از شرك نهى فرمود.

ص: 227


1- . «مگر با شما عهد نكردم كه شيطان را پرستش نكنيد؟.» (يس / 60)
2- . «آيا مى بينى كسى را كه هواى خود را معبود خود كرد...» (جاثيه / 23)

«و بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً»؛ اين جمله عطف است بر جمله قبلى و معنايش چنين است «پروردگارت چنين حكم رانده كه: تحسنوا بالوالدين احسانا» و احسان در فعل، مقابل بدى و آزار است.

نيكى كردن به والدين، از مهم ترين واجبات بعد از توحيد

معلوم مى شود مسألۀ احسان به پدر و مادر بعد از مسألۀ توحيد خدا واجب ترين واجبات است هم چنان كه مسألۀ عقوق بعد از شرك ورزيدن به خدا از بزرگ ترين گناهان كبيره است، و به همين جهت اين مسأله را بعد از مسألۀ توحيد و قبل از ساير احكام اسم برده و اين نكته را نه تنها در اين آيات متذكر شده؛ بلكه در موارد متعددى از كلام خود همين ترتيب را به كار بسته.

در سوره انعام پيرامون تفسير آيه 151 كه شبيه به آيه مورد بحث است گذشت كه گفتيم رابطه عاطفى ميان پدر و مادر از يك طرف و ميان فرزندان از طرف ديگر از بزرگ ترين روابط اجتماعى است كه قوام و استوارى جامعه انسانى بدان ها است، و همين وسيله اى است طبيعى كه زن و شوهر را به حال اجتماع نگهداشته و نمى گذارد از هم جدا شوند، بنا بر اين از نظر سنت اجتماعى و به حكم فطرت، لازم است آدمى پدر و مادر خود را احترام كند و به ايشان احسان نمايد زيرا كه اگر اين حكم در اجتماع جريان نيابد وفرزندان با پدر و مادر خود معامله يك بيگانه را بكنند قطعا آن عاطفه از بين رفته و شيرازه اجتماع به كلى از هم گسيخته مى گردد.

«إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً»؛ كلمۀ «اما» مركب است از «ان» شرطيه و «ماى» زائده، و اگر اين

ص: 228

ما، زائده نبود جائز نبود كه نون تأكيد ثقيله در آخر فعل شرط كه «يبلغ" باشد، در آيد، اثر ماء زائده اين است كه چنين كارى را تجويز مى كند.

كلمۀ «كبر» به معناى بزرگ سالى است، و كلمۀ «اف» مانند كلمۀ «آخ» در فارسى، انزجار را مى رساند، و كلمۀ «نهر» به معناى رنجاندن است كه يا با داد زدن به روى كسى انجام مى گيرد و يا با درشت حرف زدن، اگر حكم را اختصاص به دوران پيرى پدر و مادر داده از اين جهت بوده كه پدر و مادر، در آن دوران سخت ترين حالات را دارند، و بيش تر احساس احتياج به كمك فرزند مى نمايند، زيرا از بسيارى از واجبات زندگى خود ناتوانند، و همين معنا يكى از آمال پدر و مادر است كه همواره از فرزندان خود آرزو مى كنند، آرى روزگارى كه پرستارى از فرزند را مى كردند و روزگار ديگرى كه مشقات آنان را تحمل مى نمودند، و باز در روزگارى كه زحمت تربيت آن ها را به دوش مى كشيدند، در همه اين ادوار كه فرزند از تأمين واجبات خود عاجز بود آن ها اين آرزو را در سر مى پروراندند كه در روزگار پيرى از دست گيرى فرزند برخوردار شوند.

پس آيه شريفه نمى خواهد حكم را منحصر در دوران پيرى پدر و مادر كند؛ بلكه مى خواهد وجوب احترام پدر و مادر و رعايت احترام تام در معاشرت و سخن گفتن با ايشان را بفهماند، حال چه در هنگام احتياجشان به مساعدت فرزند و چه در هر حال ديگر، و معناى آيه روشن است.

«و اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً»؛ كلمۀ «خفض جناح» (پر و بال گستردن) كنايه است از مبالغه در تواضع و خضوع زبانى و عملى، و اين معنا از همان صحنه اى گرفته شده كه جوجه بال و پر خود را

ص: 229

باز مى كند تا مهر و محبت مادر را تحريك نموده و او را به فراهم ساختن غذا وادار سازد، و به همين جهت كلمه جناح را مقيد به ذلت كرده و فرمود: «جَناحَ الذُّلِّ» و معناى آيه اين است كه:

«انسان بايد در معاشرت و گفتگوى با پدر و مادر طورى روبرو شود كه پدر و مادر تواضع و خضوع او را احساس كنند، و بفهمند كه او خود را در برابر ايشان خوار مى دارد، و نسبت به ايشان مهر و رحمت دارد».

اين در صورتى است كه «ذل» به معناى خوارى باشد، و اگر به معناى مطاوعه باشد از گستردن بال مرغان جوجه دار مأخوذ شده كه از در مهر و محبت بال خود را براى جوجه هاى خود باز مى كنند تا آن ها را زير پر خود جمع آورى نمايند، و از سرما و شكار شدن حفظ كنند.

و در اين كه فرمود: «و بگو پروردگارا ايشان را رحم كن آن چنان كه ايشان مرا در كوچكيم تربيت كردند» دوران كوچكى و ناتوانى فرزند را به يادش مى آورد، و به او خاطرنشان مى سازد، در اين دوره كه پدر و مادر ناتوان شده تو به ياد دوره ناتوانى خود باش و از خدا بخواه كه خداى سبحان ايشان را رحم كند، آن چنان كه ايشان تو را رحم نموده و در كوچكيت تربيت كردند.

در مجمع البيان مى گويد: اين آيه دلالت دارد بر اين كه دعاى فرزند براى پدر و مادرش كه از دنيا رفته اند مسموع است، زيرا اگر مسموع نبود و براى آن ها اثرى نداشت معنا نداشت كه در اين آيه امر به دعا كند؛(1)

ليكن آيه بيش از اين دلالت ندارد كه دعاى فرزند در مظنه اجابت است و چنين دعائى بى خاصيت نيست،

ص: 230


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص: 410.

زيرا هم گفتيم كه ممكن است به اجابت رسد و هم اين كه ادبى است دينى كه فرزند از آن استفاده مى برد، و لو در موردى مستجاب نشود، و پدر و مادر از آن بهره مند نگردند، علاوه بر اين، مرحوم طبرسى دعا را مختص به حال بعد از مرگ پدر و مادر دانسته، و حال آن كه آيه شريفه مطلق است.(1)

31. لزوم صداقت و عدم نیرنگ و خدعه با پدر و مادر

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«لَقَدْ كانَ فی يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلينَ * إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّأَبانا لَفی ضَلالٍ مُبينٍ * اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ * قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فی غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ * قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ * أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ * قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ * قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ * فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فی غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ * وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ * قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقينَ * وَ جاؤُ عَلى قَميصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ»؛(2) «در (داستان) يوسف و برادرانش، نشانه ها(ى هدايت) براى سؤال كنندگان بود! هنگامى كه (برادران) گفتند: يوسف و

ص: 231


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 13، ص: 108.
2- . یوسف / 7 الی 18.

برادرش [بنيامين] نزد پدر، از ما محبوب ترند؛ در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم! مسلماً پدر ما، در گمراهى آشكارى است! يوسف را بكشيد؛ يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد؛ تا توجه پدر، فقط به شما باشد؛ و بعد از آن، (از گناه خود توبه مى كنيد؛ و) افراد صالحى خواهيد بود! يكى از آن ها گفت: يوسف را نكشيد! و اگر مى خواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهانگاه چاه بيفكنيد؛ تا بعضى از قافله ها او را برگيرند (و با خود به مكان دورى ببرند)! (و براى انجام اين كار، برادران نزد پدر آمدند و) گفتند: پدرجان! چرا تو درباره (برادرمان) يوسف، به ما اطمينان نمى كنى؟! در حالى كه ما خيرخواه او هستيم! فردا او را با ما (به خارج شهر) بفرست، تا غذاى كافى بخورد و تفريح كند؛ و ما نگهبان او هستيم! (پدر) گفت: من از بردن او غمگين مى شوم؛ و از اين مى ترسم كه گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشيد! گفتند: با اين كه ما گروه نيرومندى هستيم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زيان كاران خواهيم بود (و هرگز چنين چيزى) ممكن نيست! هنگامى كه او را با خود بردند، و تصميم گرفتند وى را در مخفى گاه چاه قرار دهند، (سرانجام مقصد خود را عملى ساختند؛) و به او وحى فرستاديم كه آن ها را در آينده از اين كارشان با خبر خواهى ساخت؛ در حالى كه آن ها نمى دانند! (برادران يوسف) شب هنگام، گريان به سراغ پدر آمدند. گفتند: اى پدر! ما رفتيم و مشغول مسابقه شديم، و يوسف را نزد اثاث خود گذارديم؛ و گرگ او را خورد! تو هرگز سخن ما را باور نخواهى كرد، هر چند راست گو باشيم! و پيراهن او را با خونى دروغين (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند؛ گفت: «هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته! من صبر جميل (و شكيبايى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت؛ و در برابر آن چه مى گوييد، از خداوند يارى مى طلبم.»

ص: 232

تفسیر
نقشه نهايى كه كشيده شد

از اين جا جريان درگيرى برادران يوسف با يوسف شروع مى شود:

در آيه نخست اشاره به درس هاى آموزنده فراوانى كه در اين داستان است كرده، مى گويد به يقين در سر گذشت يوسف و برادرانش، نشانه هايى براى سؤال كنندگان بود؛ «لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ».

در اين كه منظور از اين سؤال كنندگان چه اشخاصى هستند بعضى از مفسران (مانند قرطبى در تفسير الجامع و غير او) گفته اند كه اين سؤال كنندگان جمعى از يهود مدينه بودند كه در اين زمينه پرسشهايى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى كردند، ولى ظاهر آيه مطلق است و مى گويد: «براى همه افراد جستجوگر آيات و نشانه ها و درس هايى در اين داستان نهفته است».

چه درسى از اين برتر كه گروهى از افراد نيرومند با نقشه هاى حساب شده اى كه از حسادت سرچشمه گرفته براى نابودى يك فرد ظاهراً ضعيف و تنها، تمام كوشش خود را به كار گيرند، اما با همين كار بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواى كشور پهناورى كنند، و در پايان همگى در برابر او سر تعظيم فرود آورند، اين نشان مى دهد وقتى خدا كارى را اراده كند مى تواند آن را، حتى به دست مخالفين آن كار، پياده كند، تا روشن شود كه يك انسان پاك و باايمان تنها نيست و اگر تمام جهان به نابودى او كمر بندند اما خدا نخواهد تار مويى از سر او كم نخواهند كرد!.

يعقوب دوازده پسر داشت، كه دو نفر از آن ها «يوسف» و «بنيامين» از يك مادر بودند، كه «راحيل» نامداشت، يعقوب نسبت به اين دو پسر مخصوصاً يوسف

ص: 233

محبت بيش ترى نشان مى داد، زيرا اولاً كوچك ترين فرزندان او محسوب مى شدند و طبعاً نياز به حمايت و محبت بيش ترى داشتند، ثانياً طبق بعضى از روايات مادر آن ها «راحيل» از دنيا رفته بود، و به اين جهت نيز به محبت بيش ترى محتاج بودند، از آن گذشته مخصوصاً در يوسف، آثار نبوغ و فوق العادگى نمايان بود، مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب آشكارا نسبت به آن ها ابراز علاقه بيش ترى كند.

برادران حسود بدون توجه به اين جهات از اين موضوع سخت ناراحت شدند، به خصوص كه شايد بر اثر جدايى مادرها، رقابتى نيز در ميانشان طبعاً وجود داشت، لذا دور هم نشستند «و گفتند يوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوب ترند، با اين كه ما جمعيتى نيرومند و كارساز هستيم» و زندگى پدر را به خوبى اداره مى كنيم، و به همين دليل بايد علاقه او به ما بيش از اين فرزندان خردسال باشد كه كارى از آن ها ساخته نيست؛ «إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ».(1)

و به اين ترتيب با قضاوت يك جانبه خود پدر را محكوم ساختند و گفتند:

«به طور قطع پدر ما در گمراهى آشكارى است!» «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ».

آتش حقد و حسد به آن ها اجازه نمى داد كه در تمام جوانب كار بينديشند دلائل اظهار علاقه پدر را نسبت به اين دو كودك بدانند، چرا كه هميشه منافع خاص هر كس حجابى بر روى افكار او مى افكند، و به قضاوت هايى يك جانبه كه نتيجه آن گمراهى از جاده حق و عدالت است وا مى دارد.

البته منظور آن ها گمراهى دينى و مذهبى نبود چرا كه آيات آينده نشان

ص: 234


1- . «عصبه» به معنى جماعت و گروهى است كه دست به دست هم مى دهند و نسبت به انجام كارى هماهنگند اين كلمه معنى جمع دارد و مفردى براى آن نيست.

مى دهد آن ها به بزرگى و نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها در زمينه طرز معاشرت به او ايراد مى گرفتند.

حس حسادت، سرانجام برادران را به طرح نقشه اى وادار ساخت: گرد هم جمع شدند و دو پيشنهاد را مطرح كردند و گفتند: «يا يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا محبت پدر يكپارچه متوجه شما بشود!» «اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ».

درست است كه با اين كار احساس گناه و شرمندگى و جدان خواهيد كرد، چرا كه با برادر كوچك خود اين جنايت را روا داشته ايد، ولى جبران اين گناه ممكن است، توبه خواهيد كرد «و پس از آن جمعيت صالحى خواهيد شد!»؛ «وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ».

اين احتمال نيز در تفسير جملۀ اخير داده شده كه منظور آن ها اين بوده است كه بعد از دور ساختن يوسف از چشم پدر، مناسبات شما با پدر به صلاح مى گرايد، و ناراحتی هايى كه از اين نظر داشتيد از ميان مى رود، ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.

به هر حال اين جمله دليل بر آن است كه آن ها احساس گناه با اين عمل مى كردند و در اعماق دل خود كمى از خدا ترس داشتند، و به همين دليل پيشنهاد توبه بعد از انجام اين گناه مى كردند.

ولى مسأله مهم اين جاست كه سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع براى فريب و جدان و گشودن راه به سوى گناه است، و به هيچ وجه دليل بر پشيمانى و ندامت نمى باشد.

ص: 235

و به تعبير ديگر توبه واقعى آن است كه بعد از گناه، حالت ندامت و شرمسارى براى انسان پيدا شود، اما گفتگو از توبه قبل از گناه، توبه نيست.

توضيح اين كه بسيار مى شود كه انسان به هنگام تصميم بر گناه يا مخالفت و جدان روبرو مى گردد و يا اعتقادات مذهبى در برابر او سدى ايجاد مى كند و از پيشرويش به سوى گناه ممانعت به عمل مى آورد، او براى اين كه از اين سد به آسانى بگذرد و راه خود را به سوى گناه باز كند و جدان و عقيده خود را با اين سخن مى فريبد، كه من، پس از انجام گناه بلا فاصله در مقام جبران بر مى آيم، چنان نيست كه دست روى دست بگذارم و بنشينم، توبه مى كنم، بدر خانه خدا مى روم، اعمال صالح انجام مى دهم، و سرانجام آثار گناه را مى شويم!

يعنى همان گونه كه نقشه شيطانى براى انجام گناه مى كشد، يك نقشه شيطانى هم براى فريب و جدان و تسلط بر عقائد مذهبى خود طرح مى كند، و چه بسا اين نقشه شيطانى نيز مؤثر واقع مى شود و آن سد محكم را با اين وسيله از سر راه خود بر مى دارد، برادران يوسف نيز از همين راه وارد شدند.

نكتۀ ديگر اين كه آن ها گفتند، پس از دور ساختن يوسف، توجه پدر و نگاه او به سوى شما خواهد شد؛«يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» و نگفتند قلب پدر در اختيار شما خواهد شد (يخل لكم «قلب» ابيكم)، چرا كه اطمينان نداشتند پدر به زودى فرزندش يوسف را فراموش كند، همين اندازه كه توجه ظاهرى پدر به آن ها باشد كافى است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه صورت و چشم دريچه قلب است، هنگامى كه نگاه پدر متوجه آن ها شد تدريجا قلب او هم متوجه خواهد شد، ولى در ميان

ص: 236

برادران يك نفر بود كه از همه باهوش تر، و يا با وجدانتر بود، به همين دليل با طرح قتل يوسف مخالفت كرد و هم با طرح تبعيد او در يك سرزمين دور دست كه بيم هلاكت در آن بود، و طرح سومى را ارائه نمود و گفت:

«اگر اصرار داريد كارى بكنيد يوسف را نكشيد؛ بلكه او را در قعر چاهى بيفكنيد (بگونه اى كه سالم بماند) تا بعضى از راهگذران و قافله ها او را بيابند و با خود ببرند» و از چشم ما و پدر دور شود؛ «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ».

نكته ها
«جب» به چه معنا است؟

1. «جب» به معنى چاهى است كه آن را سنگ چين نكرده اند، و شايد غالب چاه هاى بيابانى همين طور است، و «غيابت» به معنى نهانگاه داخل چاه است كه از نظرها غيب و پنهان است، و اين تعبير گويا اشاره به چيزى است كه در چاه هاى بيابانى معمول است و آن اين كه در قعر چاه، نزديك به سطح آب، در داخل بدنه چاه محل كوچك طاقچه مانندى درست مى كنند كه اگر كسى به قعر چاه برود بتواند روى آن بنشيند و ظرفى را كه با خود برده پر از آب كند، بى آن كه خود وارد آب شود و طبعاً از بالاى چاه كه نگاه كنند درست اين محل پيدا نيست و به همين جهت از آن تعبير به «غيابت» شده است.(1) و در محيط ما نيز چنين چاه هايى وجود دارد.

2. بدون شك قصد اين پيشنهاد كننده آن نبوده كه يوسف را آن چنان در

ص: 237


1- . رضا، محمد رشید، المنار، ذيل آيۀ شریفه.

چاه سرنگون سازند كه نابود شود؛ بلكه هدف اين بود كه در نهانگاه چاه قرار گيرد تا سالم به دست قافله ها برسد.

3. از جملۀ «إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ» چنين استفاده مى شود كه اين گوينده حتى اين پيشنهاد را به صورت يك پيشنهاد قطعى مطرح نكرد، شايد ترجيح مى داد كه اصلاً نقشه اى بر ضد يوسف طرح نشود.

4. در اين كه نام اين فرد چه بوده در ميان مفسران گفتگو است، بعضى گفته اند نام او «روبين» بود، كه از همه باهوش تر محسوب مى شد، و بعضى «يهودا» و بعضى «لاوى» را نام برده اند.

نقش ويران گر حسد در زندگى انسان ها.

درس مهم ديگرى كه از اين داستان مى آموزيم اين است كه چگونه حسد مى تواند آدمى را تا سر حد كشتن برادر و يا توليد درد سرهاى خيلى شديد براى او پيش ببرد و چگونه اگر اين آتش درونى مهار نشود، هم ديگران را به آتش مى كشد و هم خود انسان را.

اصولاً هنگامى كه نعمتى به ديگرى مى رسد و خود شخص از او محروم می ماند، چهار حالت مختلف در او پيدا مى شود.

نخست اين كه آرزو مى كند همان گونه كه ديگران دارند، او هم داشته باشد، اين حالت را «غبطه» مى خوانند و حالتى است قابل ستايش چرا كه انسان را به تلاش و كوشش سازنده اى وا مى دارد، و هيچ اثر مخربى در اجتماع ندارد.

ديگر اين كه آرزو مى كند آن نعمت از ديگران سلب شود و براى اين كار به تلاش و كوشش بر مى خيزد اين همان حالت بسيار مذموم" حسد» است، كه انسان

ص: 238

را به تلاش و كوشش مخرب درباره ديگران وا مى دارد، بى آن كه تلاش سازنده اى درباره خود كند.

سوم اين كه آرزو مى كند خودش داراى آن نعمت شود و ديگران از آن محروم بمانند، و اين همان حالت" بخل» و انحصار طلبى است كه انسان همه چيز را براى خود بخواهد و از محروميت ديگران لذت ببرد.

چهارم اين كه دوست دارد ديگران در نعمت باشند، هر چند خودش در محروميت به سر ببرد و حتى حاضر است آن چه را دارد در اختيار ديگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد و اين حالت والا را" ايثار" مى گويند كه يكى از مهم ترين صفات برجسته انسانى است.به هر حال حسد تنها برادران يوسف را تا سر حد كشتن برادرشان پيش نبرد؛ بلكه گاه مى شود كه حسد انسان را به نابودى خويش نيز وا مى دارد.

به همين دليل در احاديث اسلامى براى مبارزه با اين صفت رذيله تعبيرات تكان دهنده اى ديده مى شود؛ به عنوان نمونه: از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نقل شده كه فرمود: خداوند موسى بن عمران(علیه السلام) را از حسد نهى كرد و به او فرمود:

«ان الحاسد ساخط لنعمى صاد لقسمى الذى قسمت بين عبادى و من يك كذلك فلست منه و ليس منى؛ شخص حسود نسبت به نعمت هاى من بر بندگانم خشمناك است، و از قسمت هايى كه ميان بندگانم قائل شده ام ممانعت مى كند، هر كس چنين باشد نه او از من است و نه من از اويم.»(1)

از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم:

ص: 239


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 307.

«آفة الدين الحسد و العجب و الفخر؛ آفت دين و ايمان سه چيز است: حسد و خود پسندى و فخر فروشى.»

و در حديث ديگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانيم:

«ان المؤمن يغبط و لا يحسد، و المنافق يحسد و لا يغبط؛ افراد با ايمان غبطه مى خورند، ولى حسد نمى ورزند، ولى منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد.»(1)

ابراز محبت پدر و مادر نسبت به فرزندان

اين درس را نيز مى توان از اين بخش از داستان فراگرفت كه پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان بايد فوق العاده دقت به خرج دهد.

گرچه يعقوب بدون شك در اين باره مرتكب خطايى نشد و ابراز علاقه اى كه نسبت به يوسف و برادرش بنيامين مى كرد روى حسابى بود كه قبلاً به آن اشاره كرديم، ولى به هر حال اين ماجرا نشان مى دهد كه حتى بايد بيش از مقدار لازم در اين مسأله حساس و سختگير بود، زيرا گاه مى شود يك ابراز علاقه نسبت به يك فرزند، آن چنان عقده اى در دل فرزند ديگر ايجاد مى كند كه او را به همه كار وا مى دارد، آن چنان شخصيت خود را در هم شكسته مى بيند كه براى نابود كردن شخصيت برادرش، حد و مرزى نمى شناسد.

حتى اگر نتواند عكس العملى از خود نشان بدهد از درون خود را مى خورد و گاه گرفتار بيمارى روانى مى شود، فراموش نمى كنم فرزند كوچك يكى از دوستان بيمار بود و طبعاً نياز به محبت بيش تر داشت، پدر برادر بزرگ تر را به صورت خدمت كارى

ص: 240


1- . همان.

براى او در آورده بود چيزى نگذشت كه پسر بزرگ گرفتار بيمارى روانى ناشناخته اى شد، به آن دوست عزيز گفتم فكر نمى كنى سرچشمه اش اين عدم عدالت در اظهار محبت بوده باشد، او كه اين سخن را باور نمى كرد، به يك طبيب روانى ماهر مراجعه كرد، طبيب به او گفت فرزند شما بيمارى خاصى ندارد سرچشمه بيماريش همين است كه گرفتار كمبود محبت شده و شخصيتش ضربه ديده در حالى كه برادر كوچك اين همه محبت ديده است، و، لذا در احاديث اسلامى مى خوانيم:

روزى امام باقر(علیه السلام) فرمود: من گاهى نسبت به بعضى از فرزندانم اظهار محبت مى كنم و او را بر زانوى خود مى نشانم و قلم گوسفند را به او مى دهم و شكر در دهانش مى گذارم، در حالى كه مى دانم حق با ديگرى است، ولى اين كار را به خاطر اين مى كنم تا بر ضد ساير فرزندانم تحريك نشود و آن چنان كه برادران يوسف به يوسف كردند، نكند(1).

«قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ * قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ * قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ»؛(2) «(برادران نزد پدر آمدند و) گفتند پدر جان! چرا تو درباره (برادرمان) يوسف به ما اطمينان نمى كنى در حالى كه ما خير خواه او هستيم؟ او را فردا با ما (به خارج شهر) بفرست تا غذاى كافى بخورد و بازى و تفريح كند و ما حافظ او هستيم. (پدر) گفت من از دورى او غمگين مى شوم و از اين

ص: 241


1- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 74، ص: 78.
2- . يوسف / 11 الی 14.

مى ترسم كه گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد! گفتند اگر او را گرگ بخورد با اين كه ما گروه نيرومندى هستيم ما از زيان كاران خواهيم بود (و هرگز چنين چيزى ممكن نيست).»

تفسير
صحنه سازى شوم

برادران يوسف، پس از آن كه طرح نهايى را براى انداختن يوسف به چاه تصويب كردند به اين فكر فرو رفتند كه چگونه يوسف را از پدر جدا سازند؟، لذا طرح ديگرى براى اين كار ريخته و با قيافه هاى حق بجانب و زبانى نرم و لين آميخته با يك نوع انتقاد ترحم انگيز نزد پدر آمدند و «گفتند: پدر چرا تو هرگز يوسف را از خود دور نمى كنى و به ما نمى سپارى؟ چرا ما را نسبت به برادرمان امين نمى دانى در حالى كه ما مسلماً خير خواه او هستيم»؛ «قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ».

بيا دست از اين كار كه ما را متهم مى سازد بردار، به علاوه برادر ما، نوجوان است، او هم دل دارد، او هم نياز به استفاده از هواى آزاد خارج شهر و سرگرمى مناسب دارد، زندانى كردن او در خانه صحيح نيست، «فردا او را با ما بفرست تا به خارج شهر آيد، گردش كند از ميوه هاى درختان بخورد و بازى و سرگرمى داشته باشد»؛ «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ».(1)

و اگر نگران سلامت او هستى «ما همه حافظ و نگاهبان برادرمان خواهيم بود (چرا كه برادر است و با جان برابر)!»؛ «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».

ص: 242


1- . «يرتع» از مادۀ «رتع» ( بر وزن قطع) در اصل به معنى چريدن و فراوان خوردن حيوانات است ولى گاهى در مورد انسان به معنى تفريح و خورد و خوراك فراوان به كار مى رود.

و به اين ترتيب نقشه جدا ساختن برادر را ماهرانه تنظيم كردند، و چه بسا سخن را در برابر خود يوسف گفتند، تا او هم سر به جان پدر كند و از وى اجازه رفتن به صحرا بخواهد.

اين نقشه از يك طرف پدر را در بن بست قرار مى داد كه اگر يوسف را به ما نسپارى دليل بر اين است كه ما را متهم مى كنى، و از سوى ديگر يوسف را براى استفاده از تفريح و سرگرمى و گردش در خارج شهر تحريك مى كرد.

آرى چنين است نقشه هاى آن هايى كه مى خواهند ضربه غافلگيرانه بزنند، از تمام مسائل روانى و عاطفى براى اين كه خود را حق به جانب نشان دهند استفاده مى كنند، ولى افراد با ايمان به حكم المؤمن كيس " مؤمن هوشيار است" هرگز نبايد فريب اين ظواهر زيبا را بخورند هر چند از طرف برادر مطرح شده باشد!.

يعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آن كه آن ها را متهم به قصد سوء كند گفت اين كه من مايل نيستم يوسف با شما بيايد، از دو جهت است، اول اين كه «دورى يوسف براى من غم انگيز است»؛ «قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ».

و ديگر اين كه در بيابان هاى اطراف ممكن است گرگان خونخوارى باشند «و من مى ترسم گرگ فرزند دلبندم را بخورد و شما سرگرم بازى و تفريح و كارهاى خود باشيد»؛ «وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ».

و اين كاملاً طبيعى بود كه برادران در چنين سفرى به خود مشغول گردند و از برادر غافل بمانند و در آن" بيابان گرگ خيز" گرگ قصد جان يوسف كند.

البته برادران پاسخى براى دليل اول پدر نداشتند، زيرا غم و اندوه جدايى

ص: 243

يوسف چيزى نبود كه بتوانند آن را جبران كنند، و حتى شايد اين تعبير آتش حسد برادران را افروخته تر مى ساخت.

از سوى ديگر اين دليل پدر از يك نظر پاسخى داشت كه چندان نياز به ذكر نداشت و آن اين كه بالآخره فرزند براى نمو و پرورش، خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد و اگر بخواهد هم چون گياه نورسته اى دائماً در سايه درخت وجود پدر باشد، نمو نخواهد كرد، و پدر براى تكامل فرزندنش ناچار بايد تن به اين جدايى بدهد، امروز گردش و تفريح است، فردا تحصيل علم و دانش و پس فردا كسب و كار و تلاش و كوشش براى زندگى، بالآخره جدايى لازم است.

لذا اصلاً به پاسخ اين استدلال نپرداختند؛ بلكه به سراغ دليل دوم رفتند كه از نظر آن ها مهم و اساسى بود و «گفتند چگونه ممكن است برادرمان را گرگ بخورد در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم، اگر چنين شود ما زيان كار و بدبخت خواهيم بود»؛ «قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ».

يعنى مگر ما مرده ايم كه بنشينيم و تماشا كنيم گرگ برادرمان را بخورد، گذشته از علائق برادرى كه ما را بر حفظ برادر وا مى دارد، ما در ميان مردم آبرو داريم، مردم درباره ما چه خواهند گفت، جز اين كه مى گوينديك عده زورمند گردن كلفت نشستند، و بر حمله گرگ به برادرشان نظاره كردند، ما ديگر مى توانيم در ميان مردم زندگى كنيم؟!.

آن ها در ضمن به اين گفتار پدر كه شما ممكن است سرگرم بازى شويد و از يوسف غفلت كنيد، نيز پاسخ دادند و آن اين كه مسأله مسأله خسران و زيان و از دست دادن تمام سرمايه و آبرو است، مسأله اين نيست كه تفريح و بازى بتواند

ص: 244

انسان را از يوسف غافل كند، زيرا در اين صورت ما افراد بى عرضه اى خواهيم شد كه به درد هيچ كار نمى خوريم.

در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا يعقوب از ميان تمام خطرها تنها انگشت روى خطر حمله گرگ گذاشت؟.

بعضى مى گويند: بيابان كنعان بيابانى گرگ خيز بود، و به همين جهت خطر بيش تر از اين ناحيه احساس مى شد.

بعضى ديگر گفته اند كه اين به خاطر خوابى بود كه يعقوب قبلاً ديده بود كه گرگانى به فرزندش يوسف حمله مى كنند، اين احتمال نيز داده شده است كه يعقوب با زبان كنايه سخن گفت، و نظرش به انسان هاى گرگ صفت هم چون بعضى از برادران يوسف بود.

ولى به هر حال با هر حيله و نيرنگى بود، مخصوصاً با تحريك احساسات پاك يوسف و تشويق او براى تفريح در خارج شهر كه شايد اولين بار بود كه فرصت براى آن به دست يوسف مى افتاد، توانستند پدر را وادار به تسليم كنند، و موافقت او را به هر صورت نسبت به اين كار جلب نمايند.

درس های این داستان

در اين جا به چند درس زنده كه از اين بخش از داستان گرفته مى شود بايد توجه كرد:

1. توطئه هاى دشمن در لباس دوستى

معمولاً هرگز دشمنان با صراحت و بدون استتار براى ضربه زدن وارد ميدان

ص: 245

نمى شوند؛ بلكه براى اين كه بتوانند طرف را غافلگير سازند، و مجال هر گونه دفاع را از او بگيرند، كارهاى خود را در لباس هاى فريبنده پنهان مى سازند، برادران يوسف نقشه مرگ يا تبعيد او را تحت پوشش عالی ترين احساسات و عواطف برادرانه پنهان ساختند، احساساتى كه هم براى يوسف تحريك آميز بود و هم براى پدر ظاهراً قابل قبول.

اين همان روشى است كه ما در زندگى روز مره خود در سطح وسيع با آن روبرو هستيم، ضربه هاى سخت و سنگينى كه از دشمنان قسم خورده، از اين رهگذر خورده ايم كم نيست، گاهى بنام كمكهاى اقتصادى، و زمانى تحت عنوان روابط فرهنگى، گاه در لباس حمايت از حقوق بشر، و زمانى تحت عنوان پيمان هاى دفاعى، بدترين قراردادهاى استعمارى ننگين را بر ملت هاى مستضعف و از جمله ما تحميل كردند، ولى با اين همه تجربيات تاريخى بايد اينقدر هوش و درايت داشته باشيم كه ديگر نسبت به اظهار محبتها و ابراز احساسات و عواطف اين گرگان خونخوار كه در لباس انسان هاى دل سوز خود را نشان مى دهند خوشبين نباشيم، ما فراموش نكرده ايم كه قدرت هاى مسلط جهان بنام فرستادن پزشك و دارو به بعضى از كشورهاى جنگ زده آفريقا اسلحه و مهمات براى مزدوران خود ارسال مى داشتند، و زير پوشش ديپلمات و سفير و كاردار، خطرناك ترين جاسوس هاى خود را به مناطق مختلف جهان اعزام مى نمودند.

بنام مستشاران نظامى و آموزش دهنده هاى سلاح هاى مدرن و پيچيده تمام اسرار نظامى را با خود مى بردند، و بنام تكنيسين و كارشناس فنى، اوضاع اقتصادى را در مسير الگوهاى وابسته، كه خود مى خواستند هدايت مى كردند.

ص: 246

آيا اين همه تجربه تاريخى براى ما كافى نيست كه هيچ گاه فريب اين لفاف هاى دروغين زيبا را نخوريم، و چهره واقعى اين گرگان را از پشت اين ماسك هاى ظاهراً انسانى ببينيم؟

2. نياز فطرى و طبيعى انسان به سرگرمى سالم

جالب اين كه يعقوب پيامبر در برابر استدلال فرزندان نسبت به نياز يوسف به گردش و تفريح هيچ پاسخى نداد، و عملا آن را پذيرفت، اين خود دليل بر اين است كه هيچ عقل سالم نمى تواند اين نياز فطرى و طبيعى را انكار كند.انسان مانند يك ماشين آهنى نيست كه هر چه بخواهند از آن كار بكشند؛ بلكه روح و روانى دارد كه هم چون جسمش خسته مى شود، همان گونه كه جسم نياز به استراحت و خواب دارد روح و روانش نياز به سرگرمى و تفريح سالم دارد.

تجربه نيز نشان داده كه اگر انسان به كار يك نواخت ادامه دهد، بازده و راندمان كار او بر اثر كمبود نشاط تدريجا پائين مى آيد، و اما به عكس، پس از چند ساعت تفريح و سرگرمى سالم، آن چنان نشاط كار در او ايجاد مى شود كه كميت و كيفيت كار هر دو فزونى پيدا مى كند، و به همين دليل ساعاتى كه صرف تفريح و سرگرمى مى شود كمك به ساعت كار است.

در روايات اسلامى اين واقعيت به طرز جالبى به عنوان دستور بيان شده است، آن جا كه على(علیه السلام) مى فرمايد:

«للمؤمن ثلاث ساعات فساعة يناجى فيها ربه و ساعة يرم معاشه، و ساعة يخلى بين نفسه و بين لذتها فيما يحل و يجمل؛ زندگى فرد باايمان در سه قسمت خلاصه مى شود، قسمتى به معنويات مى پردازد و با پروردگارش مناجات مى كند، و قسمتى به فكر

ص: 247

تأمين و ترميم معاش است، و قسمتى را به اين تخصيص مى دهد كه در برابر لذاتى كه حلال و مشروع است آزاد باشد.»(1)

جالب اين كه در حديث ديگرى اين جمله اضافه شده است:

«و ذلك عون على سائر الساعات؛ و اين سرگرمى و تفريح سالم كمكى است براى ساير برنامه ها».

به گفته بعضى تفريح و سرگرمى هم چون سرويس كردن و روغن كارى نمودن چرخ هاى يك ماشين است گرچه اين ماشين يك ساعت متوقف براى اين كار مى شود، ولى بعدا قدرت و توان و نيروى جديدى پيدا مى كند كه چند برابر آن را جبران خواهد كرد، به علاوه بر عمر ماشين خواهد افزود.

اما مهم اين است كه سرگرمى و تفريح، «سالم» باشد و گرنه مشكلى را كه حل نمى كند؛ بلكه بر مشكل ها مى افزايد، چه بسيار تفريحات ناسالمى كه روح و اعصاب انسان را چنان مى كوبد كه قدرت كار و فعاليت را تا مدتى از او مى گيرد و يا لا اقل بازده كار او را به حد اقل مى رساند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه در اسلام تا آن جا به مسأله تفريح سالم اهميت داده شده است كه يك سلسله مسابقات حتى با شرطبندى را اسلام اجازه داده و تاريخ مى گويد كه قسمتى از اين مسابقات در حضور شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله) و با داورى و نظارت او انجام مى گرفت.

حتى گاه شتر مخصوص خود را براى مسابقه سوارى در اختيار ياران مى گذاشت.

ص: 248


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 390.

در روايتى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم كه فرمود:

«ان النبى(صلی الله علیه و آله) اجرى الإبل مقبلة من تبوك فسبقت الغضباء و عليها اسامة، فجعل الناس يقولون سبق رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) و رسول اللَّه يقول سبق اسامة؛ هنگامى كه پيامبر از تبوك بر مى گشت، ميان ياران خود مسابقه سوارى بر قرار ساخت، اسامه كه بر شتر معروف پيامبر(صلی الله علیه و آله) به نام «غضباء» سوار بود از همه پيشى گرفت، مردم به خاطر اين كه شتر از آن پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود صدا زدند رسول اللَّه پيشى گرفت، اما پيامبر صدا زد اسامه پيشى گرفت و برنده شد (اشاره به اين كه سوار كار مهم است نه مركب، و چه بسا مركب راهوارى كه به دست افراد ناشى بيفتد و كارى از آن ساخته نيست).»(1)

نكتۀ ديگر اين كه همان گونه كه برادران يوسف از علاقه انسان مخصوصاً نوجوان به گردش و تفريح براى رسيدن به هدفشان سوء استفاده كردند در دنياى امروز نيز دستهاى مرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفريح براى مسموم ساختن افكار نسل جوان سوء استفاده فراوان مى كند، بايد به هوش بود كه ابر قدرت هاى گرگ صفت در لباس ورزش و تفريح، نقشه هاى شوم خود را ميان جوانان بنام ورزش و مسابقات منطقه اى يا جهانى پياده نكنند.

فراموش نمى كنيم در عصر" طاغوت" هنگامى كه مى خواستند نقشه هاى خاصى را پياده كنند و سرمايه ها و منابع مهم كشور را به بهاى ناچيز به بيگانگان بفروشند، يك سلسله مسابقات ورزشى طويل و عريض ترتيب مى دادند و مردم را آن چنان به اين بازی ها سرگرم مى ساختند كه نتوانند به مسائل اساسى كه در جامعه آن ها جريان دارد بپردازند.

ص: 249


1- . قمى، عباس، سفینة البحار، ج 1، ص: 596.
3. فرزند در سايه پدر

گرچه محبت شديد پدر و مادر به فرزند ايجاب مى كند كه او را همواره در كنار خود نگه دارند، ولى پيدا است كه فلسفۀ اين محبت از نظر قانون آفرينش همان حمايت بى دريغ از فرزند به هنگام نياز به آن است، روى همين جهت در سنين بالاتر بايد اين حمايت را كم كرد، و به فرزند اجازه داد كه به سوى استقلال در زندگى گام بردارد، زيرا اگر هم چون يك نهال نورس براى هميشه در سايه يك درخت تنومند قرار گيرد، رشد و نمو لازم را نخواهد يافت.

شايد به همين دليل بود كه يعقوب در برابر پيشنهاد فرزندان با تمام علاقه اى كه به يوسف داشت حاضر شد او را از خود جدا كند، و به خارج شهر بفرستد، گرچه اين امر بر يعقوب بسيار سنگين بود، اما مصلحت يوسف و رشد و نمو مستقل او ايجاب مى كرد كه تدريجا اجازه دهد، او دور از پدر ساعتها و روزهايى را به سر برد.

اين يك مسأله مهم تربيتى است، كه بسيارى از پدران و مادران از آن غفلت دارند و به اصطلاح فرزندان خود را" عزيز در دانه" پرورش مى دهند آن چنان كه هرگز قادر نيستند، بيرون از چتر حمايت پدر و مادر زندگى داشته باشند، در برابر يك طوفان زندگى به زانو در مى آيند، و فشار حوادث آن ها را بر زمين مى زند، و باز به همين دليل است كه بسيارى از شخصيتهاى بزرگ كسانى بودند كه در كودكى، پدر و مادر را از دست دادند، و به صورت خود ساخته و در ميان انبوه مشكلات پرورش يافتند.

مهم اين است كه پدر و مادر به اين مسأله مهم تربيتى توجه داشته باشند، و محبتهاى كاذب مانع از آن نشود كه آن ها استقلال خود را باز يابند.

ص: 250

جالب اين است كه اين مسأله به طور غريزى درباره بعضى از حيوانات ديده شده است كه مثلاً جوجه ها در آغاز در زير بال و پر مادر قرار مى گيرند و مادر چون جان شيرين در برابر هر حادثه اى از آن ها دفاع مى كند.

اما كمى كه بزرگ تر شدند، مادر نه تنها حمايت خود را از آن ها بر مى دارد؛ بلكه اگر به سراغ او بيايند با نوك خود آن ها را بشدت ميراند، يعنى برويد و راه و رسم زندگى مستقل را بياموزيد تا كى مى خواهيد وابسته و غير مستقل زندگى كنيد؟ شما هم براى خود «آدمى» هستيد؟!

ولى به هر حال اين موضوع هرگز با مسأله پيوند خويشاوندى و حفظ مودت و محبت منافات ندارد؛ بلكه محبتى است عميق و پيوندى است حساب شده بر اساس مصالح هر دو طرف.

4. نه قصاص و نه اتهام قبل از جنايت

در اين فراز از داستان به خوبى مشاهده مى كنيم كه يعقوب با اين كه از حسادت برادران نسبت به يوسف آگاهى داشت و به همين دليل دستور داد خواب عجيبش را از برادران مكتوم دارد هرگز حاضر نشد آن ها را متهم كند كه نكند شما قصد سويى درباره فرزندم يوسف داشته باشيد؛ بلكه عذرش تنها عدم تحمل دورى يوسف، و ترس از گرگان بيابان بود.

اخلاق و معيارهاى انسانى و اصول داورى عادلانه نيز همين را ايجاب مى كند كه تا نشانه هاى كار خلاف از كسى ظاهر نشده باشد او را متهم نسازند، اصل، برائت و پاكى و درستى است، مگر اين كه خلاف آن ثابت شود.

ص: 251

5. تلقين دشمن

نكتۀ ديگر اين كه در روايتى در ذيل آيات فوق از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه «لا تلقنوا الكذاب فتكذب فان بنى يعقوب لم يعلموا ان الذئب ياكل الانسان حتى لقنهم ابوهم؛ به دروغ گو تلقين نكنيد تا به شما دروغ گويد، چرا كه پسران يعقوب تا آن موقع نمى دانستند كه ممكن است گرگ به انسان حمله كند و او را بخورد و هنگامى كه پدر اين سخن را گفت از او آموختند!»(1)

اشاره به اين كه گاه مى شود طرف مقابل توجه به عذر و بهانه و انتخاب راه انحرافى ندارد، شما بايد مراقب باشيد كه خودتان با احتمالات مختلفى كه ذكر مى كنيد، راههاى انحرافى را به او نشان ندهيد.

اين درست به اين مى ماند كه گاه انسان به كودك خردسالش مى گويد توپ خود را به لامپ چراغ نزن كودككه تا آن وقت نمى دانست مى شود توپ را به لامپ بزند، متوجه اين مسأله مى شود كه چنين كارى امكان پذير است و به دنبال آن حس كنجكاوى او تحريك مى شود كه بايد ببينم اگر توپ را به لامپ بزنم چه مى شود؟ و به دنبال آن شروع به آزمايش اين مسأله مى كند، آزمايشى كه به شكستن لامپ منتهى خواهد شد.

اين تنها يك موضوع ساده درباره كودكان نيست، در سطح يك جامعه بزرگ نيز گاهى امر و نهى هاى انحرافى سبب مى شود مردم بسيارى از چيزهايى را كه نمى دانستند ياد بگيرند، و سپس وسوسه آزمودن آن ها شروع مى شود، در اين گونه موارد حتى الامكان بايد مسائل را به طور كلى مطرح كرد تا بد آموزى در آن نشود.

ص: 252


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 2، ص: 415.

البته يعقوب پيامبر روى پاكى و صفاى دل اين سخن را با فرزندان بيان كرد، اما فرزندان گمراه از بيان پدر سوء استفاده كردند.

نظير اين موضوع روشى است كه در بسيارى از نوشته ها با آن برخورد مى كنيم كه مثلاً كسى مى خواهد درباره ضررهاى" مواد مخدر» یا «استمناء" سخن بگويد، چنان اين مسائل را تشريح مى كند و يا صحنه هاى آن را بوسيله فيلم نشان مى دهد كه ناآگاهان به اسرار و رموز اين كارها آشنا مى گردند، سپس مطالبى را كه در نكوهش اين كارها و راه نجات از آن بيان مى كند به دست فراموشى مى سپارند، به همين دليل غالباً زيان و بدآموزى اين نوشته ها و فيلم ها به مراتب بيش از فايده آن ها است.

6. هنگامى كه انسان مسئوليتى را پذيرفت، بايد تا آخرين نفس پاى آن بايستد

آخرين نكته اين كه برادران يوسف گفتند: اگر با وجود ما گرگ برادرمان را بخورد ما زيان كاريم، اشاره به اين كه انسان هنگامى كه مسئوليتى را پذيرفت بايد تا آخرين نفس پاى آن بايستد و گرنه سرمايه هاى خود را از دست خواهد داد، سرمايه شخصيت، سرمايه آبرو و موقعيت اجتماعى و سرمايه و جدان.

چگونه ممكن است انسان و جدان بيدار و شخصيتى والا داشته باشد، و به آبرو و حيثيت اجتماعى خود پايبند باشد و با اين حال از مسئوليت هايى كه پذيرفته است سرباز زند، و در برابر آن بى تفاوت بماند.

«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ * وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ * قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ * وَ جاؤُ عَلى

ص: 253

قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ»؛(1) «هنگامى كه او را با خود بردند، و تصميم گرفتند وى را در مخفى گاه چاه قرار دهند ما به او وحى فرستاديم كه آن ها را در آينده از اين كارشان با خبر خواهى ساخت، در حالى كه آن ها نمى دانند. شب هنگام در حالى كه گريه مى كردند به سراغ پدر آمدند. گفتند اى پدر ما رفتيم و مشغول مسابقه شديم و يوسف را نزد اثاث خود گذارديم و گرگ او را خورد! تو هرگز سخن ما را تصديق نخواهى كرد هر چند راست گو باشيم! و پيراهن او را با خونى دروغين (نزد پدر) آوردند، گفت: هوس هاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته! من صبر جميل مى كنم (و ناسپاسى نخواهم كرد) و از خداوند در برابر آن چه شما مى گوئيد يارى مى طلبم.»

تفسير
دروغ رسوا!

سرانجام برادران پيروز شدند و پدر را قانع كردند كه يوسف را با آن ها بفرستد، آن شب را با خيال خوش خوابيدند كه فردا نقشه، آن ها درباره يوسف عملى خواهد شد، و اين برادر مزاحم را براى هميشه از سر راه بر مى دارند. تنها نگرانى آن ها اين بود كه مبادا پدر پشيمان گردد و از گفته خود منصرف شود.

صبح گاه نزد پدر آمدند و او سفارشهاى لازم را در حفظ و نگهدارى يوسف تكرار كرد، آن ها نيز اظهار اطاعت كردند، پيش روى پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حركت كردند.

ص: 254


1- . يوسف / 15 الی 18.

مى گويند: پدر تا دروازه شهر آن ها را بدرقه كرد و آخرين بار يوسف را از آن ها گرفت و به سينه خود چسبانيد، قطره هاى اشك از چشمش سرازير شد، سپس يوسف را به آن ها سپرد و از آن ها جدا شد، اما چشم يعقوب هم چنان فرزندان را بدرقه مى كرد آن ها نيز تا آن جا كه چشم پدر كار مى كرد دست از نوازش و محبت يوسف بر نداشتند، اما هنگامى كه مطمئن شدند پدر آن ها را نمى بيند، يك مرتبه عقده آن ها تركيد و تمام كينه هايى را كه بر اثر حسد، سال ها روى هم انباشته بودند بر سر يوسف فرو ريختند، از اطراف شروع بهزدن او كردند و او از يكى به ديگرى پناه مى برد، اما پناهش نمى دادند!.

در روايتى مى خوانيم كه در اين طوفان بلا كه يوسف اشك مى ريخت و يا به هنگامى كه او را مى خواستند بچاه افكنند ناگهان يوسف شروع به خنديدن كرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند كه اين چه جاى خنده است، گويى برادر، مسأله را به شوخى گرفته است، بى خبر از اين كه تيره روزى در انتظار او است، اما او پرده از راز اين خنده برداشت و درس بزرگى به همه آموخت و گفت:

«فراموش نمى كنم روزى به شما برادران نيرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده جسمانى نظر افكندم و خوشحال شدم، با خود گفتم كسى كه اين همه يار و ياور نيرومند دارد چه غمى از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تكيه كردم و به بازوان شما دل بستم، اكنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه مى برم، و به من پناه نمى دهيد، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا اين درس را بياموزم كه به غير او- حتى به برادران- تكيه نكنم.»

به هر حال قرآن مى گويد: «هنگامى كه يوسف را با خود بردند و به اتفاق آراء تصميم

ص: 255

گرفتند كه او را در مخفى گاه چاه بيفكنند، آن چه از ظلم و ستم ممكن بود براى اين كار بر او روا داشتند»؛ «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِ».(1)

جملۀ «اجمعوا» نشان مى دهد كه همه برادران در اين برنامه اتفاق نظر داشتند هر چند در كشتن او راى آن ها متفق نبود.

اصولاً «اجمعوا» از ماده جمع به معنى گردآورى كردن است و در اين موارد اشاره به جمع كردن آراء و افكار مى باشد.

سپس اضافه مى كند: در اين هنگام ما به يوسف، وحى فرستاديم، و دلداريش داديم و گفتيم غم مخور، «روزى فرا مى رسد كه آن ها را از همه اين نقشه هاى شوم آگاه خواهى ساخت، در حالى كه آن ها تو را نمى شناسند»؛ «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ».

همان روزى كه تو بر اريكه قدرت تكيه زده اى، و برادران دست نياز به سوى تو دراز مى كنند، و هم چون تشنه كامانى كه به سراغ يك چشمه گوارا در بيابان سوزان مى دوند با نهايت تواضع و فروتنى نزد تو مى آيند، اما تو چنان اوج گرفته اى كه آن ها باور نمى كنند برادرشان باشى، آن روز به آن ها خواهى گفت، آيا شما نبوديد كه با برادر كوچكتان يوسف چنين و چنان كرديد؟ و در آن روز چقدر شرمسار و پشيمان خواهند شد.

ص: 256


1- . در عبارت فوق جواب «لما» محذوف شده است، و تقدير چنين است: «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ عظمت فتنتهم» (قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ذیل آیۀ شریفه) و اين حذف شايد به خاطر آن باشد كه عظمت اين حادثه دردناك ايجاب مى كرده كه گوينده از آن ساكت بماند اين خود فنى از فنون بلاغت است( طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، ذیل آیۀ شریفه).

اين وحى الهى به قرينه آيه 22 همين سوره وحى نبوت نبود؛ بلكه الهامى بود به قلب يوسف براى اين كه بداند تنها نيست و حافظ و نگاهبانى دارد، اين وحى نور اميد بر قلب يوسف پاشيد و ظلمات ياس و نوميدى را از روح و جان او بيرون كرد. برادران يوسف نقشه اى را كه براى او كشيده بودند، همان گونه كه مى خواستند پياده كردند، ولى بالآخره بايد فكرى براى بازگشت كنند كه پدر باور كند يوسف به صورت طبيعى، و نه از طريق توطئه، سر به نيست شده است، تا عواطف پدر را به سوى خود جلب كنند.

طرحى كه براى رسيدن اين هدف ريختند اين بود، كه درست از همان راهى كه پدر از آن بيم داشت و پيش بينى مى كرد وارد شوند، و ادعا كنند يوسف را گرگ خورده، و دلائل قلابى براى آن بسازند.

قرآن مى گويد: «شب هنگام برادران گريه كنان به سراغ پدر رفتند»؛ «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ».

گريه دروغين و قلابى، و اين نشان مى دهد كه گريه قلابى هم ممكن است و نمى توان تنها فريب چشم گريان را خورد!.

پدر كه بى صبرانه انتظار ورود فرزند دلبندش يوسف را مى كشيد با يك نگاه به جمع آن ها و نديدن يوسف در ميانشان سخت تكان خورد، بر خود لرزيد، و جوياى حال شد: آن ها گفتند: «پدر جان ما رفتيم و مشغول مسابقه (سوارى، تيراندازى و مانند آن) شديم و يوسف را كه كوچك بود و توانايى مسابقه را با ما نداشت، نزد اثاث خود گذاشتيم، ما آن چنان سر گرم اين كار شديم كه همه چيز حتى برادرمان را فراموش كرديم و

ص: 257

در اين هنگام گرگ بى رحم از راه رسيد و او را دريد!»؛ «قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَمَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ».

«ولى مى دانيم تو هرگز سخنان ما را باور نخواهى كرد، هر چند راست گو باشيم» چرا كه خودت قبلاً چنين پيش بينى را كرده بودى و اين را بر بهانه حمل خواهى كرد؛ «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ».

سخنان برادران خيلى حساب شده بود، اولاً پدر را با كلمۀ «يا أَبانا» (اى پدر ما) كه جنبه عاطفى دارد مخاطب ساختند، و ثانياً طبيعى است كه برادران نيرومند در چنين تفريحگاهى به مسابقه و سرگرمى مشغول شوند و برادر كوچك را به نگاهبانى اثاث وا دارند، و از اين گذشته براى غافلگير كردن پدر پيش دستى نموده و با همان چشم گريان گفتند تو هرگز باور نخواهى كرد، هر چند ما راست بگوئيم.

و براى اين كه نشانه زنده اى نيز به دست پدر بدهند، «پيراهن يوسف را با خونى دروغين آغشتند» (خونى كه از بزغاله يا بره يا آهو گرفته بودند)؛ «وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ».

اما از آن جا كه دروغ گو حافظه ندارد، و از آن جا كه يك واقعه حقيقى پيوندهاى گوناگونى با كيفيتها و مسائل اطراف خود دارد كه كم تر مى توان همه آن ها را در تنظيم دروغين آن منظم ساخت، برادران از اين نكته غافل بودند كه لا اقل پيراهن يوسف را از چند جا پاره كنند تا دليل حمله گرگ باشد، آن ها پيراهن برادر را كه صاف و سالم از تن او بدر آورده بودند خون آلود كرده نزد پدر آوردند، پدر هوشيار پر تجربه همين كه چشمش بر آن پيراهن افتاد، همه چيز را فهميد و گفت:

ص: 258

شما دروغ مى گوئيد؛ «بلكه هوس هاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته» و اين نقشه هاى شيطانى را كشيده است؛ «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً».

در بعضى از روايات مى خوانيم او پيراهن را گرفت و پشت رو كرد و صدا زد، پس چرا جاى دندان و چنگال گرگ در آن نيست؟ و به روايت ديگرى پيراهن را به صورت انداخت و فرياد كشيد و اشك ريخت و گفت: اين چه گرگ مهربانى بوده كه فرزندم را خورده، ولى به پيراهنش كم ترين آسيبى نرسانده است، و سپس بيهوش شد و بسان يك قطعه چوب خشك به روى زمين افتاد، بعضى از برادران فرياد كشيدند كه اى واى بر ما از دادگاه عدل خدا در روز قيامت، برادرمان را از دست داديم و پدرمان را كشتيم، و پدر هم چنان تا سحرگاه بيهوش بود، ولى به هنگام وزش نسيم سرد سحرگاهى به صورتش، به هوش آمد(1).

و با اين كه قلبش آتش گرفته بود و جانش مى سوخت اما هرگز سخنى كه نشانه ناشكرى و ياس و نوميدى و جزع و فزع باشد بر زبان جارى نكرد؛ بلكه گفت: «من صبر خواهم كرد، صبرى جميل و زيبا، شكيبايى توام با شكر گزارى و سپاس خداوند»؛ «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ».(2)

و سپس گفت: «من از خدا در برابر آن چه شما مى گوئيد يارى مى طلبم»؛ «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ».

از او مى خواهم تلخى جام صبر را در كام من شيرين كند و به من تاب و توان

ص: 259


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ذيل آيۀ شریفه.
2- . صبر جميل از قبيل صفت و موصوف است، و خبر است براى مبتداى محذوف و در اصل چنين بوده صبرى صبر جميل.

بيش تر دهد تا در برابر اين طوفان عظيم، خويشتن دارى را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستى آلوده نشود.

او نگفت از خدا مى خواهم در برابر بر مصيبت مرگ يوسف به من شكيبايى دهد، چرا كه مى دانست يوسف كشته نشده؛ بلكه گفت در مقابل آن چه شما توصيف مى كنيد كه نتيجه اش به هر حال جدايى من از فرزندم است صبر مى طلبم.

نكته ها
1. در برابر يك ترك اولى!

ابو حمزه ثمالى از امام سجاد(علیه السلام) نقل مى كند كه من روز جمعه در مدينه بودم، نماز صبح را با امام سجاد(علیه السلام) خواندم، هنگامى كه امام از نماز و تسبيح، فراغت يافت به سوى منزل حركت كرد و من با او بودم، زن خدمت كار را صدا زد، گفت: مواظب باش. هر سائل و نيازمندى از در خانه بگذرد، غذا به او بدهيد، زيرا امروز روز جمعه است.

ابو حمزه مى گويد، گفتم هر كسى كه تقاضاى كمك مى كند، مستحق نيست!.

امام فرمود: درست است، ولى من از اين مى ترسم كه در ميان آن ها افراد مستحقى باشند و ما به آن ها غذا ندهيم و از در خانه خود برانيم، و بر سر خانواده ما همان آيد كه بر سر يعقوب و آل يعقوب آمد!.سپس فرمود. به همه آن ها غذا بدهيد (مگر نشنيده ايد) براى يعقوب هر روز گوسفندى ذبح مى كردند، قسمتى را به مستحقان می داد و قسمتى را خود و

ص: 260

فرزندانش مى خورد، يك روز سؤال كننده مؤمنى كه روزه دار بود و نزد خدا منزلتى داشت، عبورش از آن شهر افتاد، شب جمعه بود بر در خانه يعقوب به هنگام افطار آمد و گفت: به ميهمان مستمند غريب گرسنه از غذاى اضافى خود كمك كنيد، چند بار اين سخن را تكرار كرد، آن ها شنيدند، و سخن او را باور نكردند، هنگامى كه او مأيوس شد و تاريكى شب، همه جا را فرا گرفت برگشت، در حالى كه چشمش گريان بود و از گرسنگى به خدا شكايت كرد، آن شب را گرسنه ماند و صبح هم چنان روزه داشت، در حالى كه شكيبا بود و خدا را سپاس مى گفت، اما يعقوب و خانواده يعقوب، كاملاً سير شدند، و هنگام صبح مقدارى از غذاى آن ها اضافه مانده بود!.

امام سپس اضافه فرمود: خداوند به يعقوب در همان صبح، وحى فرستاد كه تو اى يعقوب بنده مرا خوار كردى و خشم مرا بر افروختى، و مستوجب تاديب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شدى... اى يعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم توبيخ و مجازات مى كنم و اين به خاطر آن ست كه به آن ها علاقه دارم!.(1)

قابل توجه اين كه به دنبال اين حديث مى خوانيم كه ابو حمزه مى گويد از امام سجاد(علیه السلام) پرسيدم يوسف چه موقع آن خواب را ديد؟ امام فرمود: «در همان شب».(2)

از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه يك لغزش كوچك و يا صريحتر يك" ترك اولى" كه گناه و معصيتى هم محسوب نمى شد، (چرا كه حال آن سائل بر يعقوب روشن نبود) از پيامبران و اولياى حق چه بسا سبب مى شود كه خداوند،

ص: 261


1- . بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص: 243 و حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 2، ص: 411.
2- . همان.

گوش مالى دردناكى به آن ها بدهد، و اين نيست مگر به خاطر اين كه مقام والاى آنان ايجاب مى كند، كه همواره مراقب كوچك ترين گفتار و رفتار خود باشند، چرا كه حسنات الأبرار سيئات المقربين (كارهايى كه براى بعضى از نيكان «حسنه» محسوب مى شود براى مقربان درگاه خداوند «سيئه» است).

جايى كه يعقوب آن همه درد و رنج به خاطر بى خبر ماندن از درد دل يك سائل بكشد بايد فكر كرد، كه جامعه اى كه در آن گروهى سير و گروه زيادترى گرسنه باشند چگونه ممكن است مشمول خشم و غضب پروردگار نشوند و چگونه خداوند آن ها را مجازات نكند.

2. دعاى گيراى يوسف!

در روايات اهل بيت(علیهم السلام) و در طرق اهل تسنن مى خوانيم: هنگامى كه يوسف در قعر چاه قرار گرفت، اميدش از همه جا قطع و تمام توجه او به ذات پاك خدا شد، با خداى خود مناجات مى كرد و به تعليم جبرئيل راز و نيازهايى داشت، كه در روايات به عبارات مختلفى نقل شده است.

در روايتى مى خوانيم با خدا چنين مناجات كرد:

«اللهم يا مونس كل غريب و يا صاحب كل وحيد و يا ملجا كل خائف و يا كاشف كل كربة و يا عالم كل نجوى و يا منتهى كل شكوى و يا حاضر كل ملاء يا حى يا قيوم اسئلك ان تقذف رجائك فى قلبى حتى لا يكون لى هم و لا شغل غيرك و ان تجعل لى من امرى فرجا و مخرجا انك على كل شى ء قدير؛ بار پروردگارا! اى آن كه مونس هر غريب و يار تنهايانى، اى كسى كه پناهگاه هر ترسان، و بر طرف كننده هر غم و اندوه، و آگاه از هر نجوى، و آخرين اميد هر شكايت كننده و حاضر در هر جمع

ص: 262

و گروهى، اى حى و اى قيوم! از تو مى خواهم كه اميدت را در قلب من بيفكنى، تا هيچ فكرى جز تو نداشته باشم، و از تو مى خواهم كه از اين مشكل بزرگ، فرج و راه نجاتى، براى من فراهم كنى كه تو بر هر چيز توانايى».

جالب اين كه در ذيل اين حديث مى خوانيم، فرشتگان صداى يوسف را شنيدند و عرض كردند:

«الهنا نسمع صوتا و دعاء: الصوت صوت صبى و الدعاء دعاء نبى!؛ پروردگارا! ما صدا و دعائى مى شنويم، آواز، آواز كودك است، اما دعا، دعاى پيامبرى است!»(1)

اين نكته نيز قابل توجه است هنگامى كه يوسف را برادران در چاه افكندند پيراهن او را در آورده بودند و تنش برهنه بود، فرياد زد كه لا اقل پيراهن مرا به من بدهيد تا اگر زنده بمانم تنم را بپوشانم، و اگر بميرمكفن من باشد، برادران گفتند، از همان خورشيد و ماه و يازده ستاره اى را كه در خواب ديدى بخواه كه در اين چاه مونس تو باشد و لباس در تنت بپوشاند! (و او به دنبال ياس مطلق، از غير خدا دعاى فوق را خواند)(2).

از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است كه فرمود: هنگامى كه يوسف را به چاه افكندند، جبرئيل نزد او آمد و گفت: كودك! اين جا چه ميكنى؟ در جواب گفت برادرانم مرا در چاه انداخته اند گفت دوست دارى از چاه خارج شوى گفت با خداست اگر بخواهد مرا بيرون مى آورد، گفت خداى تو دستور داده اين دعا را بخوان تا بيرون آيى، گفت: كدام دعا؟ گفت: بگو: «اللهم انى اسئلك بان لك الحمد لا اله

ص: 263


1- . قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 5، ص: 3373.
2- . همان.

الا انت المنان، بديع السماوات و الارض، ذو الجلال و الاكرام، ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تجعل لى مما انا فيه فرجا و مخرجا؛ پروردگارا! من از تو تقاضا مى كنم اى كه حمد و ستايش براى تو است، معبودى جز تو نيست، تويى كه بر بندگان نعمت مى بخشى آفريننده آسمان ها و زمينى، صاحب جلال و اكرامى، تقاضا مى كنم كه بر محمد و آلش درود بفرستى و گشايش و نجاتى از آن چه در آن هستم براى من قرار دهى»(1) مانعى ندارد كه يوسف همه اين دعاها را خوانده باشد.

3. جمله «و أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِ»

جملۀ «وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِ»؛ (اتفاق كردند كه او را در مخفيگاه چاه قرار بدهند) دليل بر اين است كه او را در چاه پرتاب نكردند؛ بلكه پائين بردند، و در قعر چاه در آن جا كه سكو مانندى براى كسانى كه در چاه پائين می روند، نزديك سطح آب، درست مى كنند قرار دادند، به اين ترتيب كه طناب را به كمر او بسته، او را به نزديك آب بردند و رها ساختند.

پاره اى از روايات كه در تفسير آيات فوق نازل شده نيز اين مطلب را تأييد مى كند.

4. تسويل نفس

جملۀ «سولت» از مادۀ «تسويل» به معنى «تزيين» مى باشد گاهى آن را به معنى «ترغيب» و گاهى به معنى «وسوسه كردن» نيز تفسير كرده اند كه تقريباً همه به يك معنى باز مى گردد. يعنى هواهاى نفسانى شما اين كار را براى شما زينت داد.

ص: 264


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 2، ص: 416.

اشاره به اين كه هنگامى كه هوس هاى سركش بر روح و فكر انسان چيره مى شود زشت ترين جنايات هم چون كشتن يا تبعيد برادر را در نظر انسان آن چنان زينت مى دهد كه آن را امرى مقدس و ضرورى، تصور مى كند، و اين دريچه اى است به يك اصل كلى در مسائل روانى كه هميشه تمايل افراطى نسبت به يك مسأله مخصوصاً هنگامى كه توام با رذايل اخلاقى شود، پرده اى بر حس تشخيص انسان مى افكند و حقايق را در نظر او دگرگون جلوه مى دهد.

لذا قضاوت صحيح و درك واقعيات عينى بدون تهذيب نفس، امكان پذير نيست و اگر مى بينيم در قاضى عدالت شرط شده است، يكى از دلائلش همين است، و اگر قرآن مجيد در سورۀ بقره آيه 282 مى فرماید: «اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»؛ «تقوى را پيشه كنيد و خداوند به شما علم و دانش مى دهد» باز اشاره اى به همين روايت است.

5. دروغ گو حافظه ندارد

سرگذشت يوسف و داستان او با برادرانش بار ديگر اين اصل معروف را به ثبوت مى رساند كه دروغ گو نمى تواند راز خود را براى هميشه مكتوم دارد، چرا كه واقعيت هاى عينى به هنگامى كه وجود خارجى پيدا مى كند، روابط بى شمارى با موضوعات ديگر در اطراف خود دارد، و دروغ گو كه مى خواهد صحنه نادرستى را با دروغ خود بيافريند، هر قدر زيرك و زبر دست باشد نمى تواند تمام اين روابط را حفظ كند، به فرض كه چندين رابطه دروغين در پيوند با مسائل پيرامون حادثه درست كند، باز نگهدارى همه اين روابط ساختگى در حافظه براى هميشه كار آسانى نيست و كم ترين غفلت از آن موجب تناقض گويى مى شود، به علاوه بسيارى از اين

ص: 265

پيوندها مورد غفلت قرار مى گيرد و همانهاست كه سرانجام واقعيت را فاش مى كند، و اين درس بزرگى است براى همه كسانى كه به آبرو و حيثيت خويش علاقمنداند كه هرگز گرد دروغ نروند وموقعيت اجتماعى خويش را به خاطر نيفكنند و خشم خدا براى خود نخرند.

6. صبر جميل چيست؟

شكيبايى در برابر حوادث سخت و طوفان هاى سنگين نشانه شخصيت و وسعت روح آدمى است، آن چنان وسعتى كه حوادث بزرگ را در خود جاى مى دهد و لرزان نمى گردد.

يك نسيم ملايم مى تواند آب استخر كوچكى را به حركت در آورد، اما اقيانوسهاى بزرگ هم چون اقيانوس آرام، بزرگ ترين طوفان ها را هم در خود مى پذيرند، و آرامش آن ها بر هم نمى خورد.

گاه انسان ظاهراً شكيبايى مى كند، ولى چهره اين شكيبايى را با گفتن سخنان زننده كه نشانه ناسپاسى و عدم تحمل حادثهاست زشت و بد نما مى سازد.

اما افراد باايمان و قوى الاراده و پرظرفيت كسانى هستند كه در اين گونه حوادث هرگز پيمانه صبرشان لبريز نمى گردد، و سخنى كه نشان دهنده ناسپاسى و كفران و بى تابى و جزع باشد بر زبان جارى نمى سازند، صبر آن ها، «صبر زيبا» و «صبر جميل» است.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه در آيات ديگر اين سوره مى خوانيم يعقوب آن قدر گريه كرد و غصه خورد كه چشمانش را از دست داد، آيا اين منافات با صبر جميل ندارد؟!.

ص: 266

پاسخ اين سؤال يك جمله است و آن اين كه: قلب مردان خدا كانون عواطف است، جاى تعجب نيست كه در فراق فرزند، اشك هايشان هم چون سيلاب جارى شود، اين يك امر عاطفى است، مهم آن است كه كنترل خويشتن را از دست ندهند يعنى سخن و حركتى بر خلاف رضاى خدا نگويند و نكنند.

از احاديث اسلامى استفاده مى شود كه اتفاقاً همين ايراد را به هنگامى كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) بر مرگ فرزندش ابراهيم اشك مى ريخت، به او كردند كه شما ما را از گريه كردن نهى كردى اما خود شما اشك مى ريزيد؟

پيامبر(صلی الله علیه و آله) در جواب فرمود: «تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول ما يسخط الرب؛ ليس هذا بكاء ان هذا رحمة؛ چشم مى گريد و قلب اندوهناك مى شود، ولى چيزى كه خدا را به خشم آورد نمى گويم؛ اين گريه (بى تابى) نيست، اين رحمت (گريه عاطفى) است».(1)

اشاره به اين كه در سينه انسان قلب است نه سنگ، و طبيعى است كه در برابر مسائل عاطفى واكنش نشان مى دهد و ساده ترين واكنش آن جريان اشك از چشم است، اين عيب نيست اين حسن است، عيب آن ست كه انسان سخن بگويد كه خدا را به غضب آورد.(2)

32. عدم سوء ظن و اتهام به پدر و مادر:

اشاره

قرآن مجید می فرماید:

«إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفی ضَلالٍ

ص: 267


1- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 22، ص: 157.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص: 321.

مُبينٍ»؛(1)

«هنگامى كه (برادران) گفتند: «يوسف و برادرش [بنيامين] نزد پدر، از ما محبوب ترند؛ در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم! مسلماً پدر ما، در گمراهى آشكارى است!»

تفسیر

«إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»؛ در مجمع البيان گفته: كلمۀ «عصبة» به معناى جماعتى است كه درباره يكديگر تعصب داشته باشند، و از نظر عدد شامل جماعتى مى شود كه از ده كم تر و از پانزده نفر بيش تر نباشد، بعضى هم بين دو و چهل نفر را گفته اند، و به هر حال همانند كلمات، قوم، رهط و نفر، جمعى است كه مفرد ندارد.(2)

جملۀ «إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا» گفتار فرزندان يعقوب سواى يوسف و برادر تنى اش مى باشد كه عده شان ده نفر بوده، و به شهادت جملۀ «و نَحْنُ عُصْبَةٌ» مردانى نيرومند بوده اند كه رتق و فتق امور خاندان يعقوب و اداره گوسفندان و اموالش به دست ايشان بوده.و اين كه گفتند «يوسف و برادرش» با اين كه او برادر ايشان هم بوده، و همه فرزندان يعقوب بوده اند، خود مشعر به اين است كه يوسف و اين برادرش از يك مادر بوده، و نسبت به آن ده نفر فقط برادر پدرى بوده اند. و از روايات برمى آيد كه اسم برادر پدر و مادرى يوسف" بنيامين" بوده. و از سياق آيات برمى آيد كه هر دوى

ص: 268


1- . یوسف / 8.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص: 212.

آنان اطفالى صغير بوده اند و كارى از آنان ساخته نبوده، و در اداره خانه يعقوب و تدبير چهارپايان آن جناب مداخله اى نداشته اند.

جملۀ «و نَحْنُ عُصْبَةٌ» يعنى و ما ده نفر قوى هستيم كه ضعف بعضى با قوت بعضى ديگر جبران شده. اين جمله حال از جمله قبلى است و بر حسادت و غيظ و كينه آنان نسبت به پدرشان يعقوب دلالت مى كند، كه ناشى از محبت بيش تر وى نسبت به آن دو بوده، و به منزله تتمه تعليل جملۀ «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» است.

مراد پسران يعقوب(علیه السلام) ضلالت در امر زندگى است نه در دين

پسران يعقوب با جملۀ «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» حكم كردند بر اين كه پدرشان در گمراهى است، و مقصودشان از گمراهى، كج سليقه گى و فساد روش است، نه گمراهى در دين.

براى اين كه اولاً استدلال ايشان اين معنى را مى رساند، چون در مذاكره خود گفتند كه ما جماعتى نيرومند و كمك كار يكديگر و متعصب نسبت به يكديگريم، و تدبير شؤون زندگى پدر و اصلاح امور معاش و دفع هر مكروهى از وى به دست ما و قائم به ماست، و يوسف و برادرش دو طفل صغيرند كه كوچك ترين اثرى در وضع زندگى پدر نداشته؛ بلكه هر كدام به نوبه خود سربارى بر پدر و بر ما هستند، و با چنين وضعى محبت و توجه تام پدر ما نسبت به آن دو، و اعراضش از ما روش ناصحيحى است، زيرا حكمت و عقل معاش اقتضاء مى كند كه انسان نسبت به هر يك از اسباب و وسايل زندگيش به قدر دخالت آن در زندگى اهتمام بورزد، و اما اين كه آدمى تمامى اهتمام خود را از همه اسباب و وسايل مؤثر بريده، مصروف چيزى كند كه دست شكسته اى بيش نيست، جز ضلالت و انحراف از صراط مستقيم

ص: 269

زندگى وجه ديگرى ندارد، و اين مسأله هيچ ارتباطى به دين ندارد، زيرا دين اسباب ديگرى از قبيل كفر به خدا و آيات او، و مخالفت او امر و نواهى او دارد.

و ثانياً فرزندان يعقوب مردمى خداپرست و معتقد به نبوت پدرشان يعقوب بوده اند، به شهادت اين كه گفتند: «و تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ» و نيز در آخر سوره گفتند: «يا أَبانَااسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا»؛(1) و نيز به يوسف عرض كردند: «تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا» و هم چنين كلماتى ديگر كه همه دلالت بر خداپرستى و اعتقاد ايشان به نبوت پدر مى كند، و اگر مقصودشان از ضلالت پدر، ضلالت در دين بود با همين گفتار كافر شده بودند.

علاوه بر اين كه ايشان پدر خود را دوست مى داشته او را احترام و تعظيم مى كرده اند، و اگر نسبت به يوسف دست به چنين اقدامى زدند باز براى اين بوده كه محبت پدر را متوجه خود كنند، و، لذا به يكديگر گفتند: «يوسف را بكشيد و يا در زمينى دور دست بيندازيد تا توجه پدر خالص براى شما شود»، پس به طورى كه از سياق آيات برمى آيد پدر را دوست داشته مى خواستند محبت او را خالص متوجه خود كنند، و اگر غير اين بود طبعاً بايستى اول پدر را از بين مى بردند، نه برادر را. آرى، مى بايست او را مى كشتند و يا از او كناره گيرى مى كردند و يا بيچاره اش مى كردند تا محيط زندگى را براى خود محيطى صاف و سالم كنند، آن وقت آسان تر به كار يوسف مى پرداختند.

از طرفى مى بينيم كه عين همين حرف را، پس از چند سال در جواب پدر كه فرموده بود:

ص: 270


1- . يوسف / 97.

«اگر ملامتم نكنيد من بوى يوسف را مى شنوم" به ميان آورده و گفتند: «به خدا تو هنوز در آن ضلالت قديميت باقى هستى».(1)

و پر معلوم است كه مقصود ايشان از ضلالت قديمى ضلالت در دين نيست (چون در قديم چنين سابقه اى از او نداشتند)؛ بلكه مقصود همان افراط در محبت يوسف و مبالغه بى جا در امر او بوده.

از آيه مورد بحث و آيات مربوط به آن برمى آيد كه يعقوب(علیه السلام) در بيابان زندگى مى كرده، و داراى دوازده پسر بوده كه از چند مادر بوده اند و ده نفر از ايشان بزرگ و نيرومند و كارآمد بوده اند كه آسياى زندگى وى برمحور وجود آنان مى گشته، و ايشان به دست خود امور اموال و چهارپايان و گوسفندان پدر را اداره مى كرده اند، و اما آن دو پسر ديگر صغير و دو برادر از يك مادر بوده اند كه در دامن پدر تربيت مى شدند، و آن دو، يوسف و برادر پدر و مادريش بوده، كه يعقوب بى اندازه دوستشان مى داشته، چون در جبين آن دو آثار كمال و تقوا مشاهده مى كرده. آرى، محبت فوق العاده اش بدين سبب بوده، نه از روى هوا و هوس، و چگونه چنين نباشد و حال آن كه آنان از بندگان مخلص خدا بوده، كه با جملاتى از قبيل: «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ»(2) مورد مدح خدا قرار گرفته، و ما سابقا به اين معنا اشاره كرديم.

پس اين محبت و ايثار باعث شده كه غريزه حسد را در ساير برادران برانگيزد و آتش كينه ايشان را نسبت به آن دو تيزتر سازد، و يعقوب هم با اين كه اين معنا را مى فهميده مع ذلك در محبت به آن دو مخصوصاً به يوسف مبالغه مى كرده و

ص: 271


1- . يوسف / 95.
2- . «ما آنان را خالص و پاكدل براى تذكر سراى آخرت گردانيديم.» (ص / 46)

همواره از ساير فرزندان خود بر جان او مى ترسيده و هيچ وقت نمى گذاشت با او خلوت كنند، و ايشان را نسبت به وى امين نمى دانست.

همين حركات، بيش تر باعث طغيان خشم و كينه آنان مى شد، به حدى كه يعقوب آثار آن را در قيافه هاى آنان مشاهده مى كرد. همه اين مطالب از جملۀ «فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً» استفاده مى شود. و خلاصه اين بود تا يوسف آن خواب را ديد و براى پدر تعريف كرد، نتيجه اين خواب آن شد كه دل سوزى پدر و محبتش نسبت به او دو چندان شود، لا جرم سفارش كرد كه رؤياى خود را مكتوم بدارد، و زنهار داد كه برادرانش را از آن خبر ندهد، شايد از اين راه او را از كيد ايشان در امان سازد، اما تقدير الهى بر تدبير او غالب بود.

لا جرم پسران بزرگ تر يعقوب دور هم جمع شده، درباره حركاتى كه از پدر نسبت به آن دو برادر ديده بودند به مذاكره پرداختند، يكى گفت: مى بينيد چگونه پدر به كلى از ما منصرف شده و تمام توجهش مصروف آن دو گشته؟ آن ديگرى گفت: پدر، آن دو را بر همه ما مقدم مى دارد با اين كه دو طفل بيش نيستند و هيچ دردى از او دوا نمى كنند. آن ديگر گفت: تمامى امور زندگى پدر به بهترين وجهى به دست ما اداره مى شود و ما اركان زندگى او و ايادى فعال او در جلب منافع و دفع مضار و اداره اموال و احشام اوييم، ولى او با كمال تعجب همه اين ها را ناديده گرفته، محبت و علاقه خود را به دو تا بچه كوچك اختصاص داده است و اين رويه، رويه خوبى نيست كه او پيش گرفته. و سرانجام حكم كردند كه پدر به روشنى دچار كج سليقه گى شده است.

اين بود آن معنايى كه از سياق آيات برمى آيد، و خواننده محترم از همين جا

ص: 272

به اشكالاتى كه به گفته هاى ساير مفسرين وارد است و به انحرافهاى ايشان در تقرير معناى آيه متوجه مى شود و ما چند توجيه را از چند مفسر در اين جا نقل مى كنيم:

بيان يكى از مفسرين در توجيه كلام پسران يعقوب و اشكالات آن

توجيه اول: بعضى (1) از مفسرين گفته اند: حكم ايشان به ضلالت پدرشان از طريق عدل و مساوات، نادانى و خطاى بزرگى از ايشان بوده، و شايد جهتش اين بوده كه پدر را از روز اول متهم كرده بودند كه مادر آن دو را بيش تر از مادر ايشان دوست مى داشته، پس ريشه اين عداوت به مادران مختلف و زوجات متعدد يعقوب منتهى مى شده، مخصوصاً با در نظر داشتن اين كه بعضى از مادران ايشان كنيز بوده اند(2)

و همين معنا سبب شده كه در قضاوت خود گمراه شوند و نتوانند رفتار پدر را حمل بر غريزه والدين نسبت به فرزندان كوچك تر بكنند؛ بلكه بگويند اين به خاطر علاقه بيش ترى است كه پدر نسبت به مادر آن دو داشته.

مفسر مذكور سپس گفته: از فوايد اين داستان اين است كه ما نيز عبرت گرفته در رفتار با اولاد و تربيت ايشان رعايت عدالت را بكنيم، و با زيادى محبت نسبت به يكى، حسادت ديگران را تحريك نكنيم، و در نتيجه ميان فرزندانمان دشمنى به راه نيندازيم. و نيز در برابر همه يكى را بر ديگران برترى ندهيم، به طورى كه به شخصيت ديگران اهانت شده پدر را محكوم كنند به اين كه از روى هوا و هوس آن

ص: 273


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 12، ص: 190.
2- . اشاره اى است به چيزى كه در تورات است به اين كه براى يعقوب دوازده فرزند پسر بوده كه اسماء آنان: راوبين، شمعون، لاوى، يهودا، يساكر و زبولون كه اينان مادرشان، لينه دختر دايى يعقوب، يوسف و بنيامين كه مادر اين ها راحيل دختر دايى ديگرش، ودان، و نفتالى كه مادرشان بلهه كنيز راحيل، و جاد، و اشير كه مادرشان زلفه، كنيز لئينه بود مى باشد.

ديگرى را بيش تر دوست مى دارد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم از اين گونه رفتار به هر نحوى كه باشد نهى فرموده، حتى اگر حكمت اقتضاى چنين برترى و تبعيضى را داشته باشد، مثل اين كه يكى از آنان از نظر مواهب خدادادى مانند مكارماخلاق و تقوا و علم و هوش و ذكاوت بر ديگران تفوق داشته باشد.

يعقوب هم كسى نبود كه اين معانى و وظايف برايش پوشيده باشد؛ بلكه دستورى كه به يوسف درباره پنهان داشتن رؤيايش داد خود شاهد بيدارى آن جناب نسبت به اين وظايف بوده، و ليكن آدمى در برابر غرائز و قلب و روحش چه مى تواند بكند؟ آيا مى تواند از سلطنتى كه دل و جان آدمى بر اعضاء و جوارحش دارد جلوگيرى نمايد؟ ابدا.

و ما در چند جاى كلام او نظر داريم:

1. اين كه گفت «منشأ و ريشه اين اختلاف خانوادگى داشتن زنان مختلف و مخصوصاً كنيزان بوده» گو اين كه اين حرف در جاى خود قابل انكار نيست، و حتى در مورد يعقوب(علیه السلام) هم احتمال مى رود، و ليكن آن چه در قرآن سبب اين اختلاف معرفى شده غير از اين است. علاوه، اگر سبب منحصر به فرد اين مسأله زنان متعدد بود، جا داشت كه برادران يوسف آن برادر ديگرش را هم به چاه مى انداختند، و تنها به يوسف اكتفاء نمى كردند.

2. اين كه گفت «همين معنا سبب شده كه در قضاوت خود گمراه شوند و نتوانند رفتار پدر را حمل بر غريزه والدين نسبت به فرزندان كوچك تر بكنند». مفاد اين حرف اين است كه محبت يعقوب نسبت به يوسف از باب رقت و ترحم غريزى بوده كه هر پدرى را وادار مى كند بچه هاى كوچك را ما دام كه صغيرند بيش تر دوست

ص: 274

بدارد، و وقتى كه بزرگ شد، آن محبت را باز درباره كوچك تر به كار ببرد. اشكال ما به اين حرف اين است كه رقت و ترحم درباره بچه هاى صغير را فرزندان بزرگ هم قبول دارند و هيچ فرزند بزرگى به خاطر آن، پنجه به روى والدين خود نمى كشد. آرى ما به چشم خود مى بينيم كه اگر احياناً پسر بزرگى به پدر اعتراض كند كه چرا بيش از همه ما به اين بچه كوچك اهتمام مى ورزى، و خلاصه اين تبعيض قائل شدن است و روشى عادلانه نيست، پدر در جوابش مى گويد: آخر، اين طفل صغير است و احتياج بيش ترى به ترحم و رقت دارد، و بايد همه نسبت به او مهر و محبت كنيم تا بزرگ شود و روى پاى خود بايستد، قطعا آن پسر بزرگ تر قانع گشته از اعتراض خود دست برمى دارد.

و اگر مسأله محبت يعقوب نسبت به يوسف و برادرش از اين باب بوده قطعا پسران بزرگ وى اعتراض نمى كردند، چون هر يك به نوبه خود چنين محبتى را در ايام طفوليت از پدر ديده بوده اند و ديگر عيب جويى و مذمت پدر معنا نداشت؛ بلكه دليلى كه آورده و گفته بودند: «آخر ما نيرومنديم" دليل عليه خودشان بود و مى رساند كه مردمى بسيار گمراهند، چون انتظار دارند با اين كه مردانى قوى هيكل و نيرومندند باز هم پدر، ايشان را به جاى يوسف صغير ناز كند، پس به همين دليل خود آنان در اعتراضشان گمراه بودند، نه يعقوب در دوست داشتن بچه هاى خردسال.

علاوه بر اين، آن جا كه با پدر درباره يوسف گفتگو كردند به پدر خود گفتند: «چرا ما را بر جان يوسف امين نمى دانى با اين كه ما خيرخواه اوييم». و پر واضح است كه اكرام يوسف و در آغوش كشيدنش و مراقبتش و امين ندانستن برادران

ص: 275

نسبت به او امرى است غير از مسأله محبت و رقت و ترحم به خاطر كوچكى، و هيچ ربطى به آن ندارد.

3. اين كه گفت: «يعقوب هم كسى نبود كه اين معانى و وظايف برايش پوشيده باشد...» معناى اين حرف اين است كه عشق و علاقه مفرط يعقوب نسبت به يوسف عقل او را در كار تربيت اولاد از كار انداخته، و با اين كه می دانست كه اين عشق و علاقه بر خلاف عدل و انصاف است و خيلى زود باعث خواهد شد كه در بين فرزندانش بلوايى راه بيندازد، مع ذلك نمى توانسته خوددارى كند، و حق هم به جانب او بوده، چون مخالفت عشق و علاقه درونى مقدور انسان نيست.

اشكال اين توجيه اين است كه به كلى اصول مسلم عقلى و نقلى را كه درباره مقامات انبياء و علماى ربانى از صديقين و شهداء و صالحين در دست داريم و خلاصه اساس و مبانى بحث از فضايل اخلاقى را باطل مى سازد. آرى، تخلق به اخلاق فاضله، و دورى از رذايل نفسانى- كه اصل و اساسش پيروى از هواى نفس است- و ترجيح دادن رضاى خدا بر هر خشنودى ديگر، امرى است كه از تمامى فرد فرد بشر انتظارش مى رود، و براى هر كسى از پرهيزكاران كه نفس خود را به دستورات اخلاقى رياضت دهد مقدور است، آن وقت چگونه مى توانيم آن را درباره انبياء آن هم پيغمبرى مانند يعقوب(علیه السلام) غير مقدور بدانيم؟! شگفتا! اگر اين مقدار از مخالفت هواى نفس از استطاعت انسان بيرون باشد، پس اين همه تكليف و اوامر و نواهى دينى كه نسبت به آن و نظاير آن شده چه معنايى جز لغو و گزاف مى تواند داشته باشد؟علاوه، اين حرف توهين به مقام انبياى خدا و اولياى او، و منحط نمودن

ص: 276

مواقف عبوديت آنان تا درجه مردم متوسط است، كه اسير هواى نفس و جاهل به مقام پروردگار خويشند، با اين كه خداوند ايشان را به امثال آيۀ «وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(1) ستوده، و در خصوص يعقوب و پدران بزرگوارش ابراهيم و اسحاق فرموده: «و كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ»؛(2) و نيز در حقشان فرموده: «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ»؛(3) و خبر داده كه ايشان را به سوى صراط مستقيمش هدايت فرموده بدون اين كه خبر خود را به قيدى مقيد ساخته باشد. و نيز فرموده كه ايشان را اجتباء كرده، يعنى جمع آورى نموده و يك جا خالص براى خود گردانيده، پس انبياء(علیهم السلام) مخلص- به فتح لام- براى خداى سبحانند و غير از خدا كسى در آنان بهره و نصيبى ندارد، در نتيجه اين بزرگواران جز آن چه كه او خواسته، نمى خواهند و او جز حق چيزى نخواسته، و خشنودى كسى را بر خشنودى او مقدم نمى دارند چه اين كه آن غير خدا، نفس خودشان باشد و چه ديگران باشند. و خداوند متعال در كلام خود آن جا كه اغواى بنى آدم را به دست شيطان ذكر كرده مكرر مخلصين را استثناء نموده و فرموده: «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ».(4)

ص: 277


1- . «اين پيغمبران را برگزيديم و به راهى راست هدايتشان كرديم.» (انعام / 87)
2- . «و همه را شايستگان كرديم و آن ها را پيشوايان كرديم كه به فرمان ما رهبرى كنند و انجام كارهاى نيك را با نماز كردن و زكات دادن به آن ها وحى كرديم و پرستندگان ما بودند.» (انبياء / 72 و 73)
3- . «ما ايشان را به وسيله يادآورى خالصانه آخرت خالص كرديم.» (ص / 46)
4- . «همانا گمراه مى كنم تمامى مردم را مگر بندگان تو را، آن هايى كه مخلص مى باشند.» (ص / 82 و 83)

پس حق مطلب اين است كه يعقوب اگر يوسف و برادرش را دوست مى داشته به خاطر آن پاكى و كمالاتى بوده كه مخصوصاً در يوسف به خاطر رؤيايش تفرس مى كرده و پيش بينى مى نموده كه به زودى خداوند او را برخواهد گزيد، و تأويل احاديث تعليمش خواهد داد، و نعمتش را بر او و بر آل يعقوب تمام خواهد كرد. آرى، منشأ محبت يعقوب اين بوده نه هواى نفس.

توجيه دوم: بعضى (1) ديگر از مفسرين گفته اند: مقصود فرزندان يعقوب از اين كه گفتند «پدر ما در گمراهى آشكاری ست» همان گمراهى دينى است. با اين كه گذشت كه سياق آيات كريمه اين معنا را دفع مى كند.

نقطه مقابل اين حرف گفتار عده ديگريست كه گفته اند: برادران يوسف از انبياء بودند، و اگر پدر را به ضلالت نسبت دادند مقصودشان ضلالت در روش زندگى و بى استقامتى و بى عدالتى در حق فرزندان است. و اگر كسى به ايشان اعتراض مى كرد كه، پس اين چه ظلمى بود كه نسبت به برادر و پدر خود مرتكب شدند، جواب مى دهند كه اين معصيت كوچكى بوده كه قبل از رسيدن به مقام نبوت از ايشان سرزده و بنا بر اين كه صدور گناه كوچك را از انبياء قبل از نبوتشان جايز بدانيم اشكالى به پاسخشان وارد نمى شود.

بعضى (2) ديگر از طرف فرزندان يعقوب چنين جواب داده اند كه ممكن است اين عمل را وقتى مرتكب شده باشند كه خود صغير و نابالغ بوده اند، و صدور چنين كارها از اطفال نابالغ جايز است.

ص: 278


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 12، ص: 170.
2- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 18، ص: 94 و 95.

و ليكن همه اين حرف ها اوهامى بيش نيست، و آيۀ «وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ»؛(1) كه ظهور دارد در نبوت اسباط، صريح در نبوت برادران يوسف نيست. و حق مطلب اين ست كه برادران يوسف از انبياء نبودند؛ بلكه اولاد انبياء بودند و نسبت به يوسف حسد برده گناه بزرگى نسبت به يوسف صديق مرتكب شدند و بعدا هم به درگاه پروردگار خود توبه كرده صالح شدند، پدر و برادرشان هم كه دو پيغمبر بودند، درباره ايشان استغفار نمودند هم چنان كه از گفتار يعقوب به حكايت قرآن كه در جواب درخواست ايشان كه گفتند:

«يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ»؛(2) گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي»؛(3) و از گفتار يوسف كه بعد از اعتراف برادرانش به اين كه «و إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ» گفت: «يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» اين معنا استفاده مى شود.توجيه سوم: بعضى (4) ديگر از مفسرين گفته اند كه برادران يوسف بعد از آن كه يوسف خواب خود را بر ايشان نقل كرد به وى حسد بردند و يعقوب هم او را نهى كرده بود از اين كه خواب خود را براى برادرانش تعريف كند.

ولى حق اين است كه برادرانش قبلاً هم نسبت به وى حسد مى ورزيدند البته خواب او باعث طغيان حسدشان شد، و بيان اين جهت گذشت.(5)

ص: 279


1- . «و وحى نموديم به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط.» (نساء / 163)
2- . يوسف / 97.
3- . يوسف / 98.
4- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص: 212.
5- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 11، ص: 120.

33. عذرخواهی از پدر و مادر، در خطاها

اشاره

قرآن مجید می فرماید:

«قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئينَ»؛(1)

«برادران یوسف گفتند: «پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، كه ما خطاكار بوديم!»

تفسیر

اين معجزه شگفت انگيز برادران را سخت در فكر فرو برد، لحظه اى به گذشته تاريك خود انديشيدند، گذشته اى مملو از خطا و گناه و اشتباه و تنگ چشمى ها، اما چه خوب است كه انسان هنگامى كه به اشتباه خود پى برد فورا به فكر اصلاح و جبران بيفتد، همان گونه كه فرزندان يعقوب افتادند دست به دامن پدر زدند و «گفتند پدرجان از خدا بخواه كه گناهان و خطاهاى ما را ببخشد»؛ «قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا».

«چرا كه ما گناه كار و خطاكار بوديم»؛ «إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ».(2)

گفتند پسران يعقوب اى پدر بزرگوار ما طلب مغفرت كن بر ما گناهان ما را محققا ما بوديم خطاكاران.

«قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا»؛ مسأله استغفار با توبه از گناه فرق دارد توبه مختص بفاعل ذنب است كه حقيقةً بين خود و خداوند پشيمان شود كه فرمود: «التائب من الذنب كمن لا ذنب له» و فرمود: «كفى فى التوبة الندم».

و لكن استغفار دعاء است به معنى طلب مغفرت و مغفرت پرده پوشى است

ص: 280


1- . یوسف / 97.
2- مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 10، ص: 71.

و غفران الهى آن ست كه از نامه عمل محو می فرمايد و تبديل می كند بحسنات و از نظر ملائكه حفظه و كتبه محو می كند و در قيامت هم اظهار نميكند و البته دعاء ديگران سريع الاجابه در حق مذنب است به خصوص اگر داعى مقرب درگاه الهى باشد و اقرب در اين درگاه انبياء ثم الاولياء ثم الامثل فالامثل هستند ثم الملائكة المقربين بالاخص اگر مراعات شرائط دعاء بشود از حيث مكان و زمان و ساعات استجابت دعاء و بهترين ساعات وقت سحر است بالاخص در قنوت وتر كه گفتند چهل مؤمن را طلب مغفرت كنيد و بهترين ايام و ليالى شب و روز جمعه است و بهترين شهور شهر رمضان و بهترين اماكن مساجد و مشاهد مشرفه و بهترين حالات حال تضرع و بكاء و با طهارت و تعقيب فرائض و غير ذلك من الشرائط.

و تعبير بذنوبنا بنحو جمع دلالت دارد بر جميع گناهان، زيرا جمع مضاف دلالت بر عموم دارد و گناهان آن ها در حق يوسف و يعقوب بسيار بود و مخصوصاً ظلم بدو پيغمبر خدا به علاوه قطع رحم و ظلم به پدر و برادر، لذا گفتند: «إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ» خطاء در اين جا مقابل عمد نيست كه اشتباه باشد چنان چه در باب قتل عنوان دارند قتل عمد و قتل خطاء و شبه عمد و شبه خطاء؛ بلكه مراد تجاوز از حدّ خود و متابعت هواى نفس و مخالفت اوامر الهى و ارتكاب معاصى است كه از روى جهالت و حماقت مرتكب شوند و مستحق عقوبت و عذاب شوند.

و به عبارت ديگر خطاء مقابل با صواب است فلانى مصيب و فلانى مخطئ است و، لذا مذهب شيعه را مخطئه گويند كه ممكن است ادله اجتهاديه بر خلاف واقع باشد، لذا گفتند للمصيب اجران و للمخطئ اجر واحد بخلاف عامه كه منكر احكام واقعيه هستند و حكم را تابع رأى مجتهد و حاكم می دانند و آن ها را مصوبه

ص: 281

گفتند حتى نقل كردند كه شخصى را در همدان بيّنه اقامه شد بر موت او و حاكم حكم كرد او را گرفتند غسل وكفن و نماز گذاردند هر چه صدا می زد من زنده ام ميگفتند حاكم حكم بموت تو كرده بايد تو را دفن كنيم و اموالت را بين ورثه تقسيم كنيم و تو را مرده پنداريم.(1)

34. نیکی به پدر و مادر، اگرچه فاجر باشند

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا * وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا»؛(2) «او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود؛ و جبّار (و متكبّر) و عصيان گر نبود! سلام بر او، آن روز كه تولّد يافت، و آن روز كه مى ميرد، و آن روز كه زنده برانگيخته مى شود!»

تفسیر

«او را نسبت به پدر و مادرش خوشرفتار و نيكوكار و پر محبت قرار داديم»؛ «وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ».

«او مردى ستم گر و متكبر و خود برتربين در برابر خلق خدا نبود»؛ «وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً».

«او معصيت كار و آلوده به گناه نبود»؛ «عَصِيًّا».

«و چون او جامع اين صفات برجسته و افتخارات بزرگ بود» درود ما بر او به هنگام ولادتش، و درود ما بر او به هنگامى كه مرگش، و درود بر او در آن روز كه زنده و برانگيخته خواهد شد؛ «وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا».

ص: 282


1- . طیب، عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص: 276.
2- . مریم / 14 و 15.
نكته ها
1. كتاب آسمانى را با قوت و قدرت بگير!

كلمۀ «قوت» در جملۀ «يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ» همان گونه كه اشاره كرديم معنى كاملاً وسيعى دارد و تمام قدرت هاى مادى و معنوى، روحى و جسمى در آن جمع است، و اين خود بيان گر اين حقيقت است كه نگهدارى آئين الهى و اسلام و قرآن با ضعف و سستى و ولنگارى و مسامحه، امكان پذير نيست؛ بلكه بايد در دژ نيرومند قدرت و قوت و قاطعيت قرار گيرد.

گرچه مخاطب در اين جا «يحيى» است، ولى در مواردى ديگر از قرآن مجيد نيز اين تعبير در مورد سايرين ديده مى شود:

در آيه 145 اعراف، موسى مأموريت پيدا مى كند كه تورات را با قوت بگيرد؛ «فَخُذْها بِقُوَّةٍ».

و در آيه 63 و 93 بقره همين خطاب نسبت به تمام بنى اسرائيل ديده مى شود؛ «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» كه نشان مى دهد اين يك حكم عام براى همگان است، نه شخص يا اشخاص معينى.

اتفاقاً همين مفهوم با تعبير ديگرى در آيه 60 سوره انفال آمده است؛ «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»؛ «آن چه از قدرت و قوت در توان شما است براى مرعوب ساختن دشمنان فراهم سازيد».

به هر حال اين آيه پاسخى است به همه آن ها كه گمان مى كنند از موضع ضعف مى توان كارى انجام داد، و يا مى خواهند با سازش كارى در همه شرائط مشكلات را حل كنند.

ص: 283

2. سه روز مشكل در سرنوشت انسان

تعبير به «سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا» نشان مى دهد كه در تاريخ زندگى انسان و انتقال او از عالمى به عالم ديگر سه روز سخت وجود دارد، روز گام نهادن به اين دنيا؛ «يَوْمَ وُلِدَ» و روز مرگ و انتقال به جهان برزخ؛ «يَوْمَ يَمُوتُ» و روز برانگيخته شدن در جهان ديگر؛ «وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا». و از آن جا كه اين سه روز انتقالى طبيعتاً با بحران هايى روبرو است خداوند سلامت و عافيت خود را شامل حال بندگان خاصش قرار مى دهد و آن ها را در اين سه مرحله طوفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.

هر چند اين تعبير تنها در دو مورد در قرآن مجيد آمده است در موارد يحيى(علیه السلام) و عيسى(علیه السلام)، اما در مورد يحيى تعبير قرآن، امتياز خاصى دارد، چرا كه گوينده اين سخن خدا است در حالى كه در مورد مسيح(علیه السلام) گوينده، خود او است.ناگفته پيدا است كسانى كه در شرائط مشابهى با اين دو بزرگوار باشند مشمول اين سلامت خواهند بود.

جالب اين كه در روايتى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانيم:

«ان اوحش ما يقوم على هذا الخلق فى ثلاث مواطن: يوم يلد و يخرج من بطن امه فيرى الدنيا، و يوم يموت فيعاين الآخرة و اهلها، و يوم يبعث حيا، فيرى احكاما لم يرها فى دار الدنيا و قد سلم اللَّه على يحيى فى هذه المواطن الثلاث و آمن روعته فقال وَ سَلامٌ عَلَيْهِ؛ وحشتناك ترين دوران زندگى انسان سه مرحله است، آن روز كه متولد مى شود و چشمش به دنيا مى افتد، و آن روز كه مى ميرد و آخرت و اهل آن را مى بيند و آن روز كه برانگيخته مى شود و احكام و قوانينى را مى بيند كه در اين جهان حكم فرما نبود، خداوند

ص: 284

سلامت را در اين سه مرحله شامل حال يحيى نمود و او را در برابر وحشت ها امنيت و آرامش داد و فرمود: وَ سَلامٌ عَلَيْهِ.»(1)

پروردگارا در اين سه موطن حساس و بحرانى سلامت را به ما مرحمت كن.

3. نبوت در خردسالى

درست است كه دوران شكوفايى عقل انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد، ولى مى دانيم هميشه در انسان ها افراد استثنايى وجود داشته اند، چه مانعى دارد كه خداوند اين دوران را براى بعضى از بندگانش به خاطر مصالحى فشرده تر كند و در سال هاى كم ترى خلاصه نمايد، همان گونه كه براى سخن گفتن معمولاً گذشتن يكى دو سال از تولد لازم است در حالى كه مى دانيم حضرت مسيح(علیه السلام) در همان روزهاى نخستين زبان به سخن گشود، آن هم سخنى بسيار پر محتوا كه طبق روال عادى در شأن انسان هاى بزرگ سال بود، چنان كه در تفسير آيات آينده به خواست خدا خواهد آمد.

از اين جا روشن مى شود اشكالى كه پاره اى از افراد به بعضى از ائمه شيعه كرده اند كه چرا بعضى از آن ها در سنين كم به مقام امامت رسيدند نادرست است.

در روايتى از يكى از ياران امام جواد محمد بن على النقى(علیه السلام) به نام على بن اسباط مى خوانيم كه مى گويد به خدمت او رسيدم (در حالى كه سن امام كم بود) من درست به قامت او خيره شدم تا به ذهن خويش بسپارم و به هنگامى كه به مصر باز مى گردم كم و كيف مطلب را براى ياران نقل كنم، درست در همين هنگام كه در چنين فكرى بودم آن حضرت نشست (گويى تمام فكر مرا خوانده بود) رو به

ص: 285


1- . بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص: 7.

سوى من كرد و گفت: اى على بن اسباط! خداوند كارى را كه در مسأله امامت كرده همانند كارى است كه در نبوت كرده است، گاه مى فرمايد: «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت و عقل و درايت داديم) و گاه درباره انسان ها مى فرمايد: «حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً...» (هنگامى كه انسان به حد بلوغ كامل عقل به چهل سال رسيد...)؛ بنا بر اين همان گونه كه ممكن است خداوند حكمت را به انسانى در كودكى بدهد در قدرت او است كه آن را در چهل سال بدهد(1).

ضمناً اين آيه پاسخ دندان شكنى است براى خرده گيرانى كه مى گويند على(علیه السلام) نخستين كسى نبود كه از ميان مردان به پيامبر(صلی الله علیه و آله) ايمان آورد، چرا كه در آن روز كودك ده ساله بود و ايمان كودك ده ساله پذيرفته نيست.

ذكر اين نكته نيز در اين جا بى مناسبت نيست كه در حديثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانيم كه جمعى از كودكان در زمان كودكى آن حضرت به سراغش آمدند و گفتند: «اذهب بنا نلعب؛ بيا برويم و با هم بازى كنيم!» او در جواب فرمود: «ما للعب خلقنا؛ ما براى بازى كردن آفريده نشده ايم»؛ اين جا است كه خداوند درباره او فرمود: «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا».(2)

البته بايد توجه داشت منظور از «لعب» در اين جا سرگرمی هاى بيهوده و به تعبير ديگر بيهوده گرايى است، اما گاه مى شود لعب و بازى هدفى را تعقيب مى كند هدفى منطقى و عقلانى، مسلماً اين گونه بازی ها از اين حكم مستثنى است.

ص: 286


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 3 ص: 325.
2- . همان.
4. شهادت يحيى(علیه السلام)

نه تنها تولد يحيى شگفت انگيز بود، مرگ او هم از پاره اى جهات عجيب بود، غالب مورخان مسلمان، و هم چنين منابع معروف مسيحى جريان اين شهادت را چنين نقل كرده اند (هر چند اندك تفاوتى در خصوصيات آن در ميان آن ها ديده مى شود).

يحيى قربانى روابط نامشروع يكى از طاغوت هاى زمان خود با يكى از محارم خويش شد به اين ترتيب كه «هروديس" پادشاه هوس باز فلسطين، عاشق" هيروديا" دختر برادر خود شد، و زيبايى وى دل او را در گرو عشقى آتشين قرار داده، لذا تصميم به ازدواج با او گرفت!.

اين خبر به پيامبر بزرگ خدا ص يحيى رسيد، او صريحاً اعلام كرد كه اين ازدواج نامشروع است و مخالف دستورات تورات مى باشد و من به مبارزه با چنين كارى قيام خواهم كرد.

سر و صداى اين مسأله در تمام شهر پيچيد و به گوش آن دختر" هيروديا" رسيد، او كه يحيى را بزرگ ترين مانع راه خويش مى ديد تصميم گرفت در يك فرصت مناسب از وى انتقام گيرد و اين مانع را از سر راه هوس هاى خويش بردارد.

ارتباط خود را با عمويش بيش تر كرد و زيبايى خود را دامى براى او قرار داد و آن چنان در وى نفوذ كرد كه روزى «هيروديس» به او گفت: هر آرزويى دارى از من بخواه كه منظورت مسلماً انجام خواهد يافت.

«هيروديا» گفت: من هيچ چيز جز سر يحيى را نمى خواهم! زيرا او نام من و تو را بر سر زبان ها انداخته، و همۀ مردم به عيب جويى ما نشسته اند، اگر مى خواهى

ص: 287

دل من آرام شود و خاطرم شاد گردد بايد اين عمل را انجام دهى! «هيروديس» كه ديوانه وار به آن زن عشق مى ورزيد بى توجه به عاقبت اين كار تسليم شد و چيزى نگذشت كه سر يحيى را نزد آن زن بدكار حاضر ساختند اما عواقب دردناك اين عمل، سرانجام دامان او را گرفت.(1)

در احاديث اسلامى مى خوانيم كه سالار شهيدان امام حسين(علیه السلام) مى فرمود:

«از پستی هاى دنيا اين كه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه براى زن بدكاره اى از زنان بنى اسرائيل بردند».

يعنى شرائط من و يحيى از اين نظر نيز مشابه است چرا كه يكى از هدف هاى قيام من مبارزه با اعمال ننگين طاغوت زمانم يزيد است.(2)

و در مورد نیکی به پدر ومادر، در روایات (3)آمده است:

«عَنْ عَمَّارِ بْنِ حَيَّانَ قَالَ: خَبَّرْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) بِبِرِّ إِسْمَاعِيلَ ابْنِي بِي فَقَالَ لَقَدْ كُنْتُ أُحِبُّهُ وَ قَدِ ازْدَدْتُ لَهُ حُبّاً إِنَّ رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) أَتَتْهُ أُخْتٌ لَهُ مِنَ الرَّضَاعَةِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا سُرَّ بِهَا وَ بَسَطَ مِلْحَفَتَهُ لَهَا فَأَجْلَسَهَا عَلَيْهَا ثُمَّ أَقْبَلَ يُحَدِّثُهَا وَ يَضْحَكُ فِي وَجْهِهَا ثُمَّ قَامَتْ وَ ذَهَبَتْ وَ جَاءَ أَخُوهَا فَلَمْ يَصْنَعْ بِهِ مَا صَنَعَ بِهَا فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ صَنَعْتَ بِأُخْتِهِ مَا لَمْ تَصْنَعْ بِهِ وَ هُوَ رَجُلٌ فَقَالَ لِأَنَّهَا كَانَتْ أَبَرَّ بِوَالِدَيْهَا مِنْهُ؛ از عمار بن حيان،

ص: 288


1- . از بعضى از اناجيل و پاره اى از روايات چنين استفاده مى شود كه" هيروديس" با زن برادر خود كه در قانون تورات ممنوع بود ازدواج كرد، و يحيى سخت در اين كار او را ملامت نمود، سپس آن زن به وسيله زيبايى دخترش هيروديس را وادار به قتل يحيى كرد. (کتاب مقدس، انجيل متى، باب 14 و انجيل مرقس، باب 6 بند 17 به بعد).
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 13، ص: 26.
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 162.

گويد: به امام صادق(علیه السلام) خبر دادم از احسان و خوشرفتارى پسرم اسماعيل با من. در پاسخ فرمود: من او را دوست داشتم و دوستيم نسبت به او فزون شد، به راستى كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را خواهر همشيرى بود و نزد آن حضرت آمد و چون او را ديد بدو شاد شد و روانداز خود را براى او پهن كرد و او را روى آن نشانيد، سپس به او رو كرد و به او گفتگو مى كرد و به روى او مى خنديد، سپس آن دخترك برخاست و رفت و برادرش آمد و پيغمبر با او چنان رفتار نكرد كه با آن دخترك رفتار كرد، به او عرض شد: يا رسول اللَّه، با خواهرش رفتارى و لطفى داشتى كه با او نداشتى با اين كه او مرد است، در پاسخ فرمود كه: آن دخترك نسبت به پدر و مادر خود بيش تر و بهتر از آن برادر احسان و احترام مى كند.»

«عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) إِنَّ أَبِي قَدْ كَبِرَ جِدّاً وَ ضَعُفَ فَنَحْنُ نَحْمِلُهُ إِذَا أَرَادَ الْحَاجَةَ فَقَالَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَلِيَ ذَلِكَ مِنْهُ فَافْعَلْ وَ لَقِّمْهُ بِيَدِكَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ لَكَ غَداً؛ از ابراهيم بن شعيب، گويد: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: پدرم بى اندازه پير و ناتوان شده و براى قضاى حاجت او را به دوش مى بريم. در پاسخ فرمود: اگر توانى اين كار را بكن و به دست خود لقمه به دهانش گذار، زيرا اين خدمت تو به وى براى تودر فردا بهشت است.»

«عَنْ جَابِرٍ قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلًا يَقُولُ- لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) إِنَّ لِي أَبَوَيْنِ مُخَالِفَيْنِ فَقَالَ بَرَّهُمَا كَمَا تَبَرُّ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ يَتَوَلَّانَا؛(1)

از جابر كه گويد: شنيدم مردى به امام صادق(علیه السلام) مى گفت: مرا پدر و مادرى است مخالف مذهب من؟ در پاسخ فرمود: به آن ها احسان كن چنان كه به مسلمانان احسان مى كنى.»

ص: 289


1- . «كما تبر المسلمين» بصيغة الجمع اي للأجنبي المؤمن حقّ الايمان و للوالدين المخالفين حق الولادة فهما متساويان في الحق و يمكن أن يقرأ بصيغة التثنية اي كما تبرهما لو كانا مسلمين فيكون التشبيه في أصل البر لا في مقداره لكنه بعيد.

«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: ثَلَاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَحَدٍ فِيهِنَّ رُخْصَةً أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ بِرُّ الْوَالِدَيْنِ بَرَّيْنِ كَانَا أَوْ فَاجِرَيْنِ؛ از امام باقر(علیه السلام) كه فرمود: سه چيز است كه خدا عز و جل در آن ها براى احدى رخصت نداده است: اداى امانت به خوش كردار و بد كردار، وفاى به عهد و پيمان براى خوش كردار و بد كردار، و احسان به پدر و مادر چه خوش كردار باشند و چه بد كردار.»

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ وَ سَأَلَ النَّبِيَّ(صلی الله علیه و آله) عَنْ بِرِّ الْوَالِدَيْنِ فَقَالَ ابْرَرْ أُمَّكَ ابْرَرْ أُمَّكَ ابْرَرْ أُمَّكَ ابْرَرْ أَبَاكَ ابْرَرْ أَبَاكَ ابْرَرْ أَبَاكَ وَ بَدَأَ بِالْأُمِّ قَبْلَ الْأَبِ؛ از امام صادق(علیه السلام) كه مردى آمد خدمت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) و پرسيد از احسان به پدر و مادر، آن حضرت فرمود: احسان به مادرت، احسان كن به مادرت، احسان كن به مادرت، احسان كن به پدرت، احسان كن به پدرت، احسان كن به پدرت. و به مادر آغاز كرد پيش از پدر.»

«عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) هَلْ يَجْزِي الْوَلَدُ وَالِدَهُ فَقَالَ لَيْسَ لَهُ جَزَاءٌ إِلَّا فِي خَصْلَتَيْنِ يَكُونُ الْوَالِدُ مَمْلُوكاً فَيَشْتَرِيهِ ابْنُهُ فَيُعْتِقُهُ أَوْ يَكُونُ عَلَيْهِ دَيْنٌ فَيَقْضِيهِ عَنْهُ؛ از حنان بن سدير، از پدرش، گويد: به امام باقر(علیه السلام) گفتم: آيا فرزند، مزدى و پاداشى به پدرش مى دهد؟ فرمود: جزائى براى پدر به عهده ندارد مگر در دو مورد: يكى اين كه پدر، مملوك باشد و پسر او را بخرد كه بايد آزادش كند. و ديگر اين كه بر پدر وامى باشد، بايد فرزند آن را بپردازد از طرف او.»

«أَتَى رَجُلٌ رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) فَقَالَ إِنِّي رَجُلٌ شَابٌّ نَشِيطٌ وَ أُحِبُّ الْجِهَادَ وَ لِي وَالِدَةٌ تَكْرَهُ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص ارْجِعْ فَكُنْ مَعَ وَالِدَتِكَ فَوَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَأُنْسُهَا بِكَ لَيْلَةً خَيْرٌ مِنْ جِهَادِكَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ سَنَةً؛ از جابر، گويد: مردى نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: من جوانى با نشاطم و دوست دارم جهاد كنم، ولى مادرى دارم كه آن را بد دارد

ص: 290

و دل خواه او نيست؟ پيغمبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: برگرد و با مادر خود باش، سوگند بدان كه مرا به درستى مبعوث به نبوّت كرده است، يك شب با مادر خود مأنوس باشى بهتر است از يك سال جهاد تو در راه خدا.»(1)

35. تواضع و فروتنی و دعا به پدر و مادر

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانی صَغيراً»؛(2) «و بال هاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان گونه كه آن ها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده!»

تفسیر

كلمۀ «خفض جناح» (پر و بال گستردن) كنايه است از مبالغه در تواضع و خضوع زبانى و عملى، و اين معنا از همان صحنه اى گرفته شده كه جوجه بال و پر خود را باز مى كند تا مهر و محبت مادر را تحريك نموده و او را به فراهم ساختن غذا وادار سازد، و به همين جهت كلمه جناح را مقيد به ذلت كرده و فرمود: «جَناحَ الذُّلِّ» و معناى آيه اين است كه:

«انسان بايد در معاشرت و گفتگوى با پدر و مادر طورى روبرو شود كه پدر و مادر تواضع و خضوع او را احساس كنند، و بفهمند كه او خود را در برابر ايشان خوار مى دارد، و نسبت به ايشان مهر و رحمت دارد».

ص: 291


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 4، ص: 477.
2- . اسراء / 24.

اين در صورتى است كه «ذل» به معناى خوارى باشد، و اگر به معناى مطاوعه باشد از گستردن بال مرغان جوجه دار مأخوذ شده كه از در مهر و محبت بال خود را براى جوجه هاى خود باز مى كنند تا آن ها را زير پرخود جمع آورى نمايند، و از سرما و شكار شدن حفظ كنند.

و در اين كه فرمود: «و بگو پروردگارا ايشان را رحم كن آن چنان كه ايشان مرا در كوچكيم تربيت كردند» دوران كوچكى و ناتوانى فرزند را به يادش مى آورد، و به او خاطرنشان مى سازد، در اين دوره كه پدر و مادر ناتوان شده تو به ياد دوره ناتوانى خود باش و از خدا بخواه كه خداى سبحان ايشان را رحم كند، آن چنان كه ايشان تو را رحم نموده و در كوچكيت تربيت كردند.

در مجمع البيان مى گويد: اين آيه دلالت دارد بر اين كه دعاى فرزند براى پدر و مادرش كه از دنيا رفته اند مسموع است، زيرا اگر مسموع نبود و براى آن ها اثرى نداشت، معنا نداشت كه در اين آيه امر به دعا كند؛(1)

ليكن آيه بيش از اين دلالت ندارد كه دعاى فرزند در مظنه اجابت است و چنين دعائى بى خاصيت نيست، زيرا هم گفتيم كه ممكن است به اجابت رسد و هم اين كه ادبى است دينى كه فرزند از آن استفاده مى برد، و لو در موردى مستجاب نشود، و پدر و مادر از آن بهره مند نگردند، علاوه بر اين، مرحوم طبرسى دعا را مختص به حال بعد از مرگ پدر و مادر دانسته، و حال آن كه آيه شريفه مطلق است.(2)

ص: 292


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص: 410.
2- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 13، ص: 111.

36. ارتباط و تعامل و کمک به والدین، فرزندان و اقوام

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً؛(1) «و فرزندانتان را از ترس فقر، نكشيد! ما آن ها و شما را روزى مى دهيم؛ مسلماً كشتن آن ها گناه بزرگى است!»

تفسير

در تعقيب بخش هاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد، آيات مورد بحث به بخش ديگرى از اين احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن 5 آيه با عباراتى كوتاه، اما پرمعنى و دلنشين شرح مى دهد.

نخست به يك عمل زشت جاهلى كه از فجيع ترين گناهان بود اشاره كرده مى گويد: «فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد»؛ «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ».

روزى آن ها بر شما نيست، «آن ها و شما را ما روزى مى دهيم»؛ «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ».

«چرا كه قتل آن ها گناه بزرگى بوده و هست»؛ «إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً».

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آن قدر سخت و ناراحت كننده بوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را از ترس عدم توانايى اقتصادى به قتل مى رساندند.

ص: 293


1- . اسراء / 31.

در اين كه عرب جاهلى آيا فقط دختران را به زير خاك پنهان مى كرد، و يا پسران را نيز از ترس فقر به قتل مى رساند در ميان مفسران گفتگو است.

بعضى معتقدند اين ها همه اشاره به زنده به گور كردن دختران است كه به دو دليل اين كار را انجام مى دادند يكى اين كه مبادا در آينده در جنگ ها به اسارت دشمنان در آيند نواميس آنان به چنگال بيگانه بيفتد!! ديگر اين كه فشار فقر و عدم توانايى بر تأمين هزينه زندگى آن ها سبب قتلشان مى شد، چرا كه دختر در آن جامعه توليد كننده نبوده؛ بلكه غالباً مصرف كننده محسوب مى شد.

درست است كه پسران نيز در آغاز عمر مصرف كننده بودند، ولى عرب جاهلى هميشه به پسران به عنوان يك سرمايه مهم مى نگريست و حاضر به از دست دادن آن ها نبود.

بعضى ديگر عقيده دارند كه آن ها دو نوع قتل فرزند داشتند: نوعى كه به پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود و اين اختصاص به دختران داشت، و نوعى ديگر كه از ترس فقر صورت مى گرفت و آن جنبه عمومى داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمى كرد.

ظاهر تعبير آيه كه ضمير جمع مذكر در آن به كار رفته (قتلهم) مى تواند دليلى بر اين نظر بوده باشد، زيرا اطلاق جمع مذكر به پسر و دختر به طور مجموع از نظر ادبيات عرب ممكن است، ولى براى خصوص دختران بعيد به نظر مى رسد.

اما اين كه گفته شد پسران قادر بر توليد بودند و سرمايه اى محسوب مى شدند كاملاً صحيح است، ولى اين درصورتى است كه توانايى بر هزينه آن ها در كوتاه مدت داشته باشند، در حالى كه گاهى آن قدر در فشار بودند كه حتى توانايى بر

ص: 294

اداره زندگى آن ها در كوتاه مدت هم نداشتند (و به همين دليل تفسير دوم صحيح تر به نظر مى رسد).

به هر حال اين يك توهم بيش نبود كه روزى دهنده فرزندان پدر و مادرند، خداوند اعلام مى كند كه اين پندار شيطانى را از سر بدر كنند و به تلاش و كوشش هر چه بيش تر برخيزند، خدا هم كمك نموده، زندگى آن ها را اداره مى كند.

قابل توجه اين كه ما از اين جنايت زشت و ننگين وحشت مى كنيم، در حالى كه همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى ترين جوامع انجام گيرد، و آن اقدام به سقط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايش جمعيت و كمبودهاى اقتصادى است.

تعبير به «خَشْيَةَ إِمْلاقٍ» نيز اشاره لطيفى به نفى اين پندار شيطانى است، در واقع مى گويد اين تنها يك ترس است كه شما را به اين خيانت بزرگ تشويق مى كند، نه يك واقعيت.

ضمناً بايد توجه داشت كه جملۀ «كانَ خِطْأً كَبِيراً» با توجه به اين كه «كان» فعل ماضى است اشاره و تأكيد بر اين موضوع است كه قتل فرزندان گناهى است بزرگ كه از قديم در ميان انسان ها شناخته شده، و زشتى آن در اعماق فطرت جاى دارد، لذا مخصوص به عصر و زمانى نيست.(1)

«قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما

ص: 295


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 12، ص: 101.

بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛(1) «بگو: بياييد آن چه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم: اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نكشيد! ما شما و آن ها را روزى مى دهيم؛ و نزديك كارهاى زشت نرويد، چه آشكار باشد چه پنهان! و انسانى را كه خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد! مگر به حق (و از روى استحقاق)؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد!»

تفسير

پس از نفى احكام ساختگى مشركان كه در آيات قبل گذشت، اين سه آيه اشاره به اصول محرمات در اسلام كرده و گناهان كبيره رديف اول را ضمن بيان كوتاه و پر مغز و جالبى بيان مى كند، و از آن ها دعوت مى نمايد كه بيايند و حرام هاى واقعى الهى را بشنوند و تحريم هاى دروغين را كنار بگذارند.

نخست مى گويد: «به آن ها بگو بيائيد تا آن چه را خدا بر شما تحريم كرده است بخوانم و برشمرم»؛ «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ».

«اين كه هيچ چيز را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد»؛ «أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً».

«نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد»؛ «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً».

«فرزندان خود را به خاطر تنگ دستى و فقر نكشيد»؛ «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ».

ص: 296


1- . انعام / 151.

«زيرا روزى شما و آن ها همه به دست ما است و ما همه را روزى مى دهيم»؛ «نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ».

«به اعمال زشت و قبيح نزديك نشويد، خواه آشكار باشد، خواه پنهان» يعنى نه تنها انجام ندهيد؛ بلكه به آن هم نزديك نشويد؛ «وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ».

«دست به خون بى گناهان نيالائيد و نفوسى را كه خداوند محترم شمرده و ريختن خون آن ها مجاز نيست به قتل نرسانيد مگر اين كه طبق قانون الهى اجازه قتل آن ها داده شده باشد» (مثل اين كه قاتل باشند)؛ «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِ».

به دنبال اين پنج قسمت براى تأكيد بيش تر مى فرمايد: «اين ها امورى است كه خداوند به شما توصيه كرده، تا در يابيد و از ارتكاب آن ها خوددارى نمائيد»؛ «ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ».(1)

«لِيُنْفِقْ ذو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها سَيَجْعَلُ اللَّهُبَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً»؛(2)

«آنان كه امكانات وسيعى دارند، بايد از امكانات وسيع خود انفاق كنند و آن ها كه تنگ دستند، از آن چه كه خدا به آن ها داده انفاق نمايند؛ خداوند هيچ كس را جز به مقدار توانايى كه به او داده تكليف نمى كند؛ خداوند به زودى بعد از سختی ها آسانى قرار مى دهد!»

تفسیر

آيا اين دستور يعنى انفاق به اندازه توانايى، مربوط به زنانى است كه بعد از

ص: 297


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 6، ص: 30.
2- . طلاق / 7.

جدايى، شير دادن كودكان را بر عهده مى گيرند، و يا مربوط به ايام عده است كه در آيات قبل به طور اجمال اشاره شده بود، و يا مربوط به هر دو است؟.

معنى اخير از همه مناسب تر است، هر چند جمعى از مفسران، آن را تنها مربوط به زنان شيرده دانسته اند، در حالى كه در آيات گذشته در اين باره تعبير به «اجر» شده نه «نفقه و انفاق».

به هر حال آن ها كه توانايى كافى دارند، بايد مضايقه و سختگيرى نكنند، و آن ها كه تمكن مالى ندارند، بيش از توانايى خود مأمور نيستند، و زنان نمى توانند ايرادى به آن ها داشته باشند.

به اين ترتيب به آن ها كه دارند بخل كنند، و نه آن ها كه ندارند مستحق ملامتند.

و در پايان آيه، براى اين كه تنگى معيشت، سبب خارج شدن از جاده حق و عدالت نگردد، و هيچ يك زبان به شكايت نگشايند، مى فرمايد: «خداوند به زودى بعد از سختی ها، آسانى و راحتى قرار مى دهد»؛ «سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً».

يعنى غم مخوريد، بيتابى نكنيد، دنيا به يك حال نمى ماند، مبادا مشكلات مقطعى و زودگذر رشته صبر و شكيبايى شما را پاره كند.

اين تعبير براى هميشه و مخصوصاً هنگام نزول اين آيات كه مسلمانان از نظر معيشت سخت در فشار بودند، نويد و بشارتى است از آينده اميدبخش صابران، و اتفاقاً چيزى نگذشت كه خداوند درهاى رحمت و بركت خود را به روى آن ها گشود.

ص: 298

نكته ها
1. احكام «طلاق رجعى»

گفتيم «طلاق رجعى» آن است كه شوهر ما دام كه عده به سر نيامده هر زمان بخواهد مى تواند بازگردد و پيوند زناشويى را برقرار سازد، بى آن كه نياز به عقد تازه اى باشد، و جالب اين كه رجوع با كم تر سخن و عملى كه نشانه بازگشت باشد حاصل مى گردد.

بعضى از احكامى كه در آيات فوق آمده، مانند نفقه و مسكن، مخصوص عده طلاق رجعى است، و هم چنين مسأله عدم خروج زن از خانه همسرش در حال عده و اما در طلاق بائن يعنى طلاقى كه قابل رجوع نيست (مانند سومين طلاق) احكام فوق وجود ندارد.

تنها در مورد زن باردار حق نفقه و مسكن تا زمان وضع حمل ثابت است.

تعبير به «لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً»؛ «تو نمى دانى شايد خداوند وضع تازه اى به وجود آورد» نيز اشاره به اين است كه همه يا قسمتى از احكام فوق، مربوط به طلاق رجعى است (1).

2. خدا تكليف ما لا يطاق نمى كند

نه تنها حكم عقل؛ بلكه حكم شرع نيز بر اين معنى گواه است كه تكاليف

ص: 299


1- . جهت مطالعۀ بيش تر ر.ک: نجفی، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 32، ص: 121.

انسان ها بايد در حدود توانايى آن ها باشد، جملۀ «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها» كه در ضمن آيات فوق آمده نيز اشاره به همين معنى است.

ولى در بعضى از روايات مى خوانيم كه منظور از «ما آتاها»، «ما اعلمها» است، يعنى خداوند هر كس را به مقدارى تكليف مى كند كه به او" اعلام" كرده است، و، لذا به اين آيه در مباحث" اصل برائت» در علم اصول استدلال كرده اند، كه اگر انسان حكمى را نمى داند، مسئوليتى در برابر آن ندارد.

ولى از آن جا كه عدم آگاهى، گاهى سبب عدم توانايى مى شود، ممكن است، منظور، جهلى باشد كه سرچشمه عجز گردد.بنا بر اين آيه مى تواند مفهوم وسيعى داشته باشد، كه هم عدم قدرت را شامل شود و هم جهل را كه موجب عدم قدرت بر انجام كار مى گردد.

3. اهميت نظام خانواده

دقت و ظرافتى كه در بيان احكام زنان مطلقه و حقوق آن ها در آيات فوق به كار رفته، و حتى بسيارى از ريزه كاری هاى اين مسأله، در آيات قرآن، كه در حقيقت قانون اساسى اسلام است، بازگو شده، دليل روشنى است به اهميتى كه اسلام براى نظام خانواده و حفظ حقوق زنان و فرزندان قائل است.

از طلاق تا آن جا كه ممكن است جلوگيرى مى كند، و ريشه هاى آن را مى خشكاند، اما هر گاه كار به بن بست كشيد و چاره اى جز طلاق و جدايى نبود، اجازه نمى دهد، حقوق فرزندان و يا زنان در اين كشمكش پايمال گردد، حتى طرح جدايى را طورى مى ريزد كه امكان بازگشت غالباً وجود داشته باشد.

دستوراتى هم چون امساك به معروف و جدايى به معروف و نيز عدم زيان و

ص: 300

ضرر و تضييق و سخت گيرى نسبت به زنان، و هم چنين مشاوره شايسته براى روشن ساختن سرنوشت كودكان، و مانند اين ها كه در آيات فوق آمده است، همگى گواه بر اين معنى است.

اما متأسفانه عدم آگاهى بسيارى از مسلمانان از اين امور، و يا عدم عمل به آن در عين آگاهى، سبب شده است كه در هنگام جدايى و طلاق مشكلات زيادى براى خانواده ها و مخصوصاً فرزندان، به وجود آيد، و اين نيست جز به خاطر اين كه مسلمانان از چشمه فيض بخش قرآن دور ماندند. مثلاً با اين كه قرآن با صراحت مى گويد: زنان مطلقه نبايد در دوران عده از خانه شوهر بيرون روند و نه شوهر حق دارد آن ها را بيرون بفرستد، كارى كه اگر انجام شود، اميد بازگشت غالب زنان به زندگى زناشويى بسيار زياد است، اما كم تر زن و مرد مسلمانى را پيدا مى كنيد كه بعد از جدايى و طلاق به اين دستور اسلامى عمل كند، و اين راستى مايه تأسف است.(1)

«وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ»؛(2) «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام، شير مى دهند. (اين) براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را تكميل كند. و بر آن كس كه فرزند براى او متولّد شده [پدر]، لازم است خوراك و پوشاك مادر را به

ص: 301


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 24، ص: 250.
2- . بقره / 233.

طور شايسته (در مدت شير دادن بپردازد؛ حتى اگر طلاق گرفته باشد.) هيچ كس موظّف به بيش از مقدار توانايى خود نيست! نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به كودك را دارد، و نه پدر. و بر وارث او نيز لازم است اين كار را انجام دهد [هزينه مادر را در دوران شيرخوارگى تأمين نمايد]. و اگر آن دو، با رضايت يكديگر و مشورت، بخواهند كودك را (زودتر) از شير بازگيرند، گناهى بر آن ها نيست. و اگر (با عدم توانايى، يا عدم موافقت مادر) خواستيد دايه اى براى فرزندان خود بگيريد، گناهى بر شما نيست؛ به شرط اين كه حق گذشته مادر را به طور شايسته بپردازيد. و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد! و بدانيد خدا، به آن چه انجام مى دهيد، بيناست!»

تفسیر

پس از آن كه خداوند حكم طلاق را بيان كرد به دنبال آن احكام كودكان را در حال شيرخوارگى و تربيت آن ها و آن چه در مورد پوشش و نفقه آنان واجب است شرح مى دهد؛ «وَ الْوالِداتُ»؛ «مادران»، «يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ»؛ «فرزندان خود را شير مى دهند»، اگر چه اين آيه به صورت جمله خبريه گفته شد، ولى منظور از آن امر مى باشد يعنى بايد فرزندان خود را شير بدهند مثل اين كه در جاى ديگر مى فرمايد: «يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ»؛(1) «زنان طلاق داده شده انتظار مى كشند يعنى بايد انتظار بكشند».

و اين اندازه از تصرف در كلام جايز است و اشكال آن نيز رفع مى گردد. چه اگر جمله خبريه به معناى خودش باشد امكان دروغ می رود چه ممكن است دوران شير دادن زيادتر يا كم تر از دو سال گردد (ولى اگربه معناى امر باشد بى اشكال خواهد بود).

ص: 302


1- . بقره / 228.

و مثال ديگر اين كه «دو درهم تو را كافى است» (يعنى بدو درهم قناعت كن) و بعضى گفته اند خبر به معناى امر است و تقدير آن چنين است «مادران فرزندان خود را به استناد حكمى كه خدا بر بندگان خود واجب كرده است دو سال شير می دهند» و اين جمله حذف شده و عبارت بر آن دلالت مى كند.

و اين امر وجوبى نيست؛ بلكه استحبابى است يعنى مادران به شير دادن فرزند خود از ديگران سزاوارترند دليل آن اين ست كه جاى ديگر می فرمايد: «وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى»؛(1) «اگر از شير دادن در سختى قرار گرفتيد، پس از ديگرى بخواهيد او را شير دهد.»؛ سپس مدت شير دادن را بيان مى نمايد: «حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ»؛ دو سال تمام كه 24 ماه است و جهت اين كه «كاملين» (تمام) را آورده با اين كه دو سال اين معنا را می رساند اين ست كه گاهى به كم تر از دو سال هم دو سال گفته مى شود مثل اين كه گفته مى شود من يك ماه راه رفتم يا اين كه نزد فلان شخص يك سال ماندم و منظورش تقريباً يك ماه يا تقريباً يك سال است از اين رو «كاملين» را آورده كه معلوم شود منظورش دو سال تمام و واقعى است.

و اين جمله در مقام بيان دو جهت است يكى مستحبّ و ديگرى واجب. اما مستحبّ اين ست كه دو سال تمام شير داده شود و واجب آن اين ست كه شير دهنده فقط مزد دو سال شير دادن را طلب دارد و اگر زيادتر شير داد اجرتى طلب كار نيست. و اختلاف شده كه آيا همه كودكان دو سال شير طلب دارند يا بعضى از آن ها. ابن عباس مى گويد: دو سال براى فرزندانى است كه شش ماهه متولد شده اند و اگر هفت ماهه متولد شدند 23 ماه شير طلب دارند و اگر نه ماهه به دنيا

ص: 303


1- . طلاق / 6.

آمدند 21 ماه شير مى خواهند منظور اين ست كه مجموع دوران باردارى و شير دادن 30 ماه گردد. و دانشمندان ما (شيعه) نيز همين نحو مى گويند چه فرموده اند اگر از 21 ماه كم تر به كودك شير داده شود به او ستم شده است.

و ثورى و جمعى ديگر مى گويند اگر ميان پدر و مادر اختلافى واقع شد بايد شير كودك دو سال باشد و كم و زياد نگردد.

و نزد ما (شيعه) شير دادن زيادتر از دو سال از نظر احكام رضاع و آوردن حرمت، حكمى و اثرى ندارد.

ابن عباس و ابن مسعود نيز همين را گفته اند و بيش تر از دانشمندان مى گويند:

منظور از آيه در دو سال شير دادن اين ست حرمتهايى كه از نظر شير دادن پديد مى آيد در صورتى است كه شير خوردن كودك در دو سالگى او باشد و اگر بعد از آن باشد حرمتى نمى آيد.

«لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ»؛ آن چه بيان شد مدت شير دادن است براى كسى كه قصد دارد مدت شير دادن واجب را تمام نمايد) و از آن جا كه شير دادن را مشروط بخواست و اراده مادر و پدر كرده است معلوم مى شود بر مادر واجب نيست كه كودك خود را شير بدهد چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: «اگر در سختى قرار گرفتيد از ديگرى بخواهيد كه او را شير دهد». قتاده و ربيع مى گويند: خداوند نخست بر مادران شير دادن در دو سال را واجب نمود سپس با جملۀ «لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ» اجازه كم تر را داده است، يعنى حداكثر شير دادن دو سال است و كم ترش ديگر حدى ندارد؛ بلكه بسته بوضع و مصلحت كودك است كه چه اندازه لازم داشته باشد.

«وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ»؛ و بر پدر كودك لازم است كه در ايام شير

ص: 304

دادن طفل خوراك و لباس مادر او را بدهد و اين حكم مربوط به زنانى است كه طلاق داده شده اند و آنان كودك شوهران خود را شير می دهند.

«بِالْمَعْرُوفِ»؛ يعنى به مقدار توانايى خود بايد آن چه را گفته شد بدهد زيرا خداوند در حال فقر و يا ثروت به حال بندگان دانا است و خداوند حق تربيت را براى مادر و مخارج زن را حتى المقدور به عهده پدر قرار داده است.

و منظور از نفقه در اين جا نفقه زنان نيست چه اين نفقه را در برابر شير دادن واجب كرده است، ولى نفقه زنان بسبب ازدواج لازم مى گردد. اگر چه بعضى از مفسرين هم گفته اند: مقصود از نفقه در اين جا همان نفقه زنان است.

«لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها»؛ هيچ كس جز به مقدار توانايى اش تكليف نمى شود.

«لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها»؛ نبايد مادر به خاطر غضب به پدر كودك فرزندش را شير ندهد چه ضرر آن به كودك مى خورد و مادر از زن ديگربه فرزند خود مهربان تر است.«وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ»؛ و پدر نيز به خاطر ضرر زدن به مادر كودك نبايد او را از مادرش بگيرد چه ضرر اين كار به كودك خواهد خورد.

بنا بر اين «مضارة» در اين جا به معناى همان ضرر زدن است يعنى نبايد پدر و مادر به كودك ضرر بزنند و با اين كه ضرر از يك طرف است، ولى استعمال لفظ مضاره به جاى اضرار (كه براى ضرر طرفين است) براى مبالغه است يعني چون زياد، ضرر به كودك می خورد، مانند اين است كه ضرر از دو نفر صورت گرفته است و بعضى گفته اند: ضرر به پدر (نيز) برمى گردد. و در حقيقت مثل اين است كه

ص: 305

بگويد نبايد پدر با ترك نفقه زن يا گرفتن كودك از او و بديگرى دادن و مادر با ترك شير دادن بطفل ضرر بزند بنا بر اين ضرر از طرفين است.

و «باء» در «بولده» زيادى است و معناى آن جمله اين است كه نه مادر فرزند را ضرر بزند و نه پدر و بعضى گفته اند: يعنى نبايد مادر بسبب كودك بشوهرش ضرر بزند و چنان چه با كلمه «فى» (در) بيان شده بود، نيز از نظر معنا درست بود و از امام محمد باقر(علیه السلام) و امام جعفر صادق(علیه السلام) نقل شده كه فرمودند: مراد از ضرر نزدن مادر اين است كه نبايد به خاطر ترس از باردار شدن زن و ضرر به كودك شيرخوار مرد از آميزش با زن خوددارى كند و به او ضرر بزند.

«وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ»؛ يعنى نبايد زن خود را براى ترس از باردار شدن از شوهر منع كند و به اين سبب به شوهر ضرر بزند.

و بعضى نيز گفته اند: منظور از ضرر نزند اين است كه اگر زن مايل است بچه را شير دهد و مانند ديگران اجرت بگيرد در اين صورت نبايد بچه را گرفته و به ديگرى بدهد بنا بر اين معناى «بولدها» بسبب ولدها است.

«وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ»؛ يعنى در صورتى كه شوهر براى شير دادن زن مانند ديگران به او مزد می دهد نبايد مادر از شير دادن كودكش خوددارى كند و اگر چنين كارى كرد پدر، زن ديگرى را براى شير دادن كودك خود اختيار مى كند و مادر نبايد پدر را از ديدن فرزندش جلوگيرى كند چه اين كار ضرر به پدر خواهد بود.

«با» در «بولده» به معناى سبب است، يعنى بسبب فرزندش و از آن جا كه ميان اين معناها منافاتى نيست بهتر آن است كه بر تمام آن ها حمل شود.

«وَ عَلَى الْوارِثِ»؛ و به وارث فرزند است و آن كسى است كه اگر فرزند بميرد از او

ص: 306

ارث مى برد و «قبيصة بن ذويب» گويد منظور، وارث پدر است، ولى معناى اول بهتر و صحيح تر است.

«مِثْلُ ذلِكَ»؛ يعنى بر وارث نيز همان چيزهايى كه بر پدر واجب بود از دادن نفقه و شير لازم است و بعضى گفته اند: يعنى بر وارث نيز لازم است كه به فرزند ضرر نزند و آن چه نزد بيش تر دانشمندان فهميده مى شود اين ست كه مراد هر دو معنا است و با عموميت آيه هم بهتر سازش دارد.

و در اين كه آيا نفقه بر همه ورثه واجب است يا به بعضى وجوهى گفته شده است:

1. نفقه تنها بر وارثانى واجب است كه صاحب سهم نيستند اما بر آن هايى كه سهم دارند مانند مادر و برادر مادرى واجب نيست (عمر بن الخطاب- حسن)؛

2. بر وارث كودك واجب است اعم از زنان و يا مردان به مقدار سهمى كه مى برند (قتاده)؛

3. بر آن وارثى واجب است كه خويشاوند و محرم باشد مانند فرزند خواهر يا برادر نه خويشاوندى كه نامحرم است مانند فرزند عمو و عمه اگر چه وارث باشد (ابو حنيفه)؛

4. بر باقيماندگان از پدر و مادرش لازم است و اين وجه در نزد ما شيعه صحيح است و مذهب شافعى نيز همين است.

زيرا از نظر او به نفقه شير دادن قيام نميكند جز پدر و مادر.

و در روايات ما آمده است كه بر وارث (هر كس كه باشد) نفقه و خرج طفل

ص: 307

لازم است و با ظاهر آيه اين وجه سازگارتر است و قول قتاده و احمد و اسحاق نيز همين است.

«فَإِنْ أَرادا فِصالًا»؛ اگر پدر و مادر تصميم بگيرند كه طفل را از شير بازدارند قبل از دو سال بعقيده مجاهد و قتاده و همين وجه از حضرت ابى عبد اللَّه(علیه السلام) نقل شده است و گفته شده است چه قبل از دو سال و چه، پس از آن (از ابن عباس).

«عَنْ تَراضٍ مِنْهُما»؛ با رضايت پدر و مادر.

«وَ تَشاوُرٍ»؛ و اتفاق و مشورت آن دو و اين كه در آيه شرط مشورت و رضايت پدر شده به خاطرمصلحت فرزند است زيرا مادر چيزهايى را درباره تربيت فرزند می داند كه پدر نميداند و اگر هر دو با هم مشورت و فكر نكنند به ضرر فرزند تمام می شود.

«فَلا جُناحَ عَلَيْهِما»؛ يعنى حرج و اشكالى بر آن دو نخواهد بود وقتى فرزند را نگاهدارند اما اگر بر سر از شير گرفتن فرزند پدر و مادر با هم اختلاف كنند بايد تا دو سال كامل شير داده شود.

«وَ إِنْ أَرَدْتُمْ»؛ (اگر خواستيد) اين خطاب به پدران است.

«أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ»؛ كه براى فرزندانتان دايه بگيريد غير از مادرانشان بعلت خوددارى مادرانشان از شير دادن يا بسبب آن چه در مادرانشان هست از تمام شدن شير و مانند آن.

«فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ»؛ اشكالى بر شما نخواهد بود وقتى كه به مادر اجرة المثل مقدارى كه شير داده بپردازيد (مجاهد و سدى) يا وقتى كه دايه گرفتن با رضايت و اتفاق طرفين صورت گيرد (ابى شهاب) و ابن عباس نيز همين را گفته است.

ص: 308

از عطا نقل شده: يعنى در صورتى كه مادر با رضايت پدر كودك را به دايه بدهد، زيرا پدر ثروت مند است و قدرت دايه گرفتن دارد.

ثورى گويد: وقتى اجرت و مزد زن شير دهنده را داديد.

ابن جريح می گويد: وقتى اجرت مادر و دايه را داديد.

و معناى: «آتيتم» (داديد) ضامن شدن است يعنى وقتى كه ضامن و ملتزم به پرداخت شديد.

پس از آن امر به تقوى می كند و مى فرمايد: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»؛ در تجاوز از احكام الهى از عذاب خدا بترسيد.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»؛ بدانيد خداوند باعمال و رفتار شما دانا و بينا است و چيزى بر او پوشيده نيست و آيۀ «لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها»؛ (هيچ كس جز باندازه وسع اش مكلف نمی شود) دليل است بر فساد قول جبری ها كه می گويند تكليف به آن چه توانايى اش نيست صحيح و نيكو است زيرا وقتى در مورد وسع نداشتن، تكليف نمی شود مسلماً در موردى كه توانايى و قدرت تكليف نخواهد شد زيرا در هر دو صورت راهى و وسيله اى بانجام عمل مورد تكليف نيست.(1)

37. انفاق و نظرات امام خمینی(ره)

مسألۀ 1: انفاق بر پدر و مادر و پدران و مادران آن ها اگرچه بالا روند و بر اولاد و فرزندان آن ها اگرچه پایین روند - بنابر تفصیلی که می آید - واجب است؛ مرد باشند یا زن، صغیر باشند یا کبیر، مسلمان باشند یا کافر - و بر غیر عمودین (این

ص: 309


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، مترجم: جمعی از اساتید، ج 3، ص: 31.

دو ستون) از نزدیکان، نفقه دادن واجب نیست؛ اگرچه مستحب است، خصوصاً خویشاوندی که وارث او می باشد.

مسألۀ 2: در وجوب انفاق بر قریب، فقر و احتیاج او شرط است؛ به این معنی که فعلاً روزی اش را نداشته باشد، پس بر کسی که فعلاً بر نفقه اش قدرت داشته باشد، انفاق واجب نیست؛ اگرچه فقیری باشد که روزی سالش را نداشته باشد، و گرفتن زکات و مانند آن برایش جایز باشد. و اما کسی که نفقه اش را فعلاً نداشته باشد، ولی بر تحصیل آن قدرت داشته باشد، پس اگر با غیر کسب باشد مانند قرض گرفتن و طلب بخشش و سؤال، بدون اشکال مانع وجوب انفاق بر او نمی باشد.

و اگر قدرت بر تحصیل، با کسب باشد، پس اگر به واسطۀ قدرت داشتن بر یاد گرفتن صنعتی که امرار معاشش به آن است باشد و یادگیری آن را ترک نموده است و بدون نفقه مانده است، پس در وجوب انفاق بر او، اشکالی نیست. و هم چنین است حال اگر برایش کسب کردن به واسطۀ آن چه که تحمّل آن بر او مشقت دارد، ممکن باشد مانند برداشتن چیزهای سنگین، یا آن چه که مناسب شأن او نیست و کسب کردن را به این جهت ترک نماید، پس انفاق بر او واجب است.

و اگر بر کسبی که مناسب شأنش است توانایی داشته باشد و برای راحتی آن را ترک کرده باشد ظاهر آن است که انفاق بر او واجب نیست، ولی اگر زمان کسب از او به طوری فوت شده که فعلاً به روزی یک روز یا چند روز احتیاج داشته باشد و به تحصیل نفقه قادر نباشد، انفاق بر او واجب است اگرچه عجز او با اختیارش پیدا شده باشد؛ چنان که اگر آن شغل را نه برای طلب راحتی، بلکه برای آن که

ص: 310

به امر دنیوی یادینی مهمی مشغول شده است ترک کرده باشد، مانند طلب علم واجب، وجوب انفاق بر او ساقط نمی شود.

مسألۀ 3: اگر برای زن، ازدواج - دائم باشد یا منقطع - با کسی که لایق او است و قیام به نفقه اش می کند، ممکن باشد، آیا در حکم شخص قادر است، پس انفاق بر او واجب نمی باشد یا نه؟ دو وجه است که وجیه ترین آن ها دومی است.

مسألۀ 4: در وجوب نفقه بر قریب، قدرت انفاق کننده بر نفقۀ او بعد از نفقۀ خودش و نفقه زوجه اش اگر زوجه اش دائمی باشد شرط است، پس اگر به مقدار کفایت تنها خودش نزد او حاصل شود باید به خودش اکتفا کند و اگر چیزی از آن زیاد بیاید و زوجه داشته باشد مال زوجه اش می باشد و اگر چیزی زیاد بیاید برای پدر و مادر و اولاد است.

مسألۀ 5: منظور از نفقۀ خودش که مقدم بر نفقۀ زوجه اش می باشد، مقدار روزی روز و شبش و پوششی که لایق حالش است می باشد و هر چیزی که اضطرار به آن پیدا می کند از وسائل برای غذا و آشامیدنی و زیرانداز و روانداز و غیر این ها، پس اگر چیزی بر این، زیاد بیاید بر زوجه اش صرف می نماید، سپس بر نزدیکانش.

مسألۀ 6: اگر بر نفقه اش چیزی زیاد بیاید و زوجه ای نداشته باشد، پس اگر اضطرار به ازدواج پیدا کند به طوری که در ترک آن بر او عسر و حرج شدید یا مظنّۀ فساد دینی باشد پس حق دارد که در ازدواج مصرف نماید اگرچه برای قریب او چیزی باقی نماند. و اگر چنین نباشد احوط (وجوبی) آن است که در نفقۀ قریب مصرف کند، بلکه وجوب آن خالی از قوت نیست.

مسألۀ 7: اگر چیزی نداشته باشد که در نفقه خود صرف کند، واجب است

ص: 311

که به هر وسیله مشروعی که شده آن را تحصیل نماید حتی طلب عطا و سؤال؛ تا چه رسد به کسبی که مناسب حال او می باشد.

و اگر چیزی نداشته باشد که در نفقه زوجه یا قریبش صرف نماید، در این که تحصیل آن با کسبی که لایق حال و شأنش است واجب است، سزاوار اشکال نیست، ولی بر او واجب نیست که به مانند طلب بخشش و سؤال آن را تحصیل کند. البته وجوب قرض کردن در صورتی که ممکن و بدون مشقت باشد و بعداً محل ادای آن را داشته باشد بعید نیست. و هم چنین است به طور نسیه خریدن با دو شرطی که ذکر شد.

مسألۀ 8: در نفقه نزدیکان اندازه ای نیست، بلکه واجب آن است که به اندازۀ کفایت باشد؛ از طعام و خورش و پوشش و مسکن با ملاحظۀ حال و شأن و زمان و مکان، طبق آن چه که در نفقۀ زوجه گذشت.

مسألۀ 9: اعفاف (دور نگهداشتن از گناه) کسی که نفقه اش واجب است - فرزند باشد یا پدر - با تزویج نمودن او یا دادن مهر برای او واجب نمی باشد اگرچه با احتیاج او به ازدواج و قدرت نداشتن او بر آن و بر بذل صداق خصوصاً در پدر، احوط (استحبابی) است.

مسألۀ 10: بر فرزند نفقه پدر واجب است نه نفقه اولاد پدر - زیرا برادرهایش می باشند - و نه نفقه زوجه پدر. و بر پدر، نفقه فرزندش و اولاد او واجب است؛ نه زوجه او.

مسألۀ 11: نفقه نزدیکان قضا ندارد و اگر در وقت و زمان آن فوت شود ولو این که با تقصیر منفق (نفقه دهنده) باشد جبران نمی شود و در ذمه او مستقر نمی شود

ص: 312

- به خلاف زوجه، همان طور که گذشت - البته اگر به خاطر غیبت او بر او انفاق نکند، یا با این که تمکن دارد از انفاق او خودداری کند و منفق علیه (کسی که نفقه به او داده می شود) مرافعه را پیش حاکم ببرد و حاکم او را امر به استقراض بر عهدۀ منفق نماید و او هم بر عهدۀ منفق استقراض نماید، ذمۀ منفق مشغول به آن می شود و بر او واجب است که آن را قضا کند.

مسألۀ 12: برای وجوب انفاق، هم از جهت منفق و هم از جهت منفقٌ علیه ترتیب است: اما از جهت اول، پس نفقۀ فرزند - پسر باشد یا دختر - بر پدرش واجب است و اگر پدر نباشد و یا فقیر باشد بر جد پدری واجب است و با نبود جد یا فقیر بودن او، بر جد پدر واجب است و هم چنین به طور الاقرب فالاقرب، بالا می رود و با نبود آن ها یا توانایی نداشتن ایشان، بر مادر فرزند واجب است و با نبود یا فقر او بر پدر مادر، و مادر پدر مادر، و پدر مادر مادر، و مادر مادر مادر، و هم چنین بر الاقرب فالاقرب واجب است. و با مساوی بودن آن ها در درجه، در آن به طور مساوی شریک می باشند اگرچه در مرد بودن و زن بودن مختلف باشند.و در حکم پدران مادر و مادران مادر، مادر پدر است و هر کسی که به واسطۀ مادر با پدر قرابت دارد، مانند پدر مادر پدر و مادر مادر او و مادر پدر او و به همین صورت، پس نفقۀ فرزند با نبود پدران و مادر او بر آن ها واجب است، البته با مراعات الاقرب فالاقرب نسبت به فرزند، پس اگر پدر و جدی داشته باشد که توانگرند پس نفقه بر پدر است و اگر پدر و مادر داشته باشد نفقه بر پدر است و اگر جدّ پدری و مادر

ص: 313

داشته باشد نفقه بر جد است و اگر جد مادری و مادر داشته باشد بر مادر است و اگر جد و جدّۀ مادری داشته باشد به طور مساوی شریک می باشند و اگر جدۀ پدری و جد و جدۀ مادری داشته باشد هر سه شریک هستند. این ها در اصول است، مقصودم پدرها و مادرها می باشند.

و اما فروع، مقصودم فرزندان می باشند، پس نفقه پدر و مادر به هنگام تنگ دستی بر فرزند است در صورتی که دارای تمکن باشد - مرد باشد یا زن - و با نبود او یا این که فقیر باشد، پس بر فرزند فرزند است، مقصودم پسر پسر یا پسر دختر و دختر پسر یا دختر دختر است و به همین صورت؛ الاقرب فالاقرب. و اگر متعدد و در درجه مساوی باشند به طور مساوی شریک می باشند، پس اگر پسر یا دختر و پسر پسر مثلاً داشته باشد، پس بر پسر یا دختر است و اگر دو پسر یا دو دختر یا یک پسر و یک دختر داشته باشد به طور مساوی شریکند. و اگر اصول و فروع اجتماع کنند مراعات الاقرب فالاقرب می شود. و در صورت تساوی، شریک می باشند، پس اگر پدر و پسر یا دختر داشته باشد، به طور مساوی شرکت می کنند. و اگر پدر با پسر پسر یا پسر دختر داشته باشد، پس بر پدر واجب است. و اگر پسر و جد پدری باشد بر پسر واجب است. و اگر پسر پسر با جد پدری باشند به طور مساوی شرکت می کنند. و اگر مثلاً مادر با پسر پسر یا پسر دختر داشته باشد بر مادر واجب است.

و در موردی که مادر با پسر یا دختر جمع شوند امر مشکل می شود و احوط (وجوبی) تراضی و تسالم بر مشارکت به طور مساوی است.

و اما جهت دوم، پس اگر نزد او زیادتر از نفقۀ خودش و نفقۀ زوجه اش چیزی که برای تمام نزدیکانش که محتاجند کافی است داشته باشد، نفقۀ همۀ آن ها بر او واجب است و اگر کافی نباشد مگر برای انفاق بعضی از آن ها، بر الاقرب فالاقرب آن ها انفاق می شود.

ص: 314

و اگر دو قریب یا بیش تر در یک مرتبه داشته باشد و آن چه که نزد او است برای همه کفایت نکند، اقرب آن است که بین آن ها به طور مساوات در صورتی که ممکن باشد و انتفاع آن ها از آن امکان داشته باشد تقسیم می شود وگرنه باید بین آن ها قرعه کشیده شود.

مسألۀ 13: اگر دو فرزند داشته باشد و فقط بر نفقۀ یکی از آن ها توانایی داشته باشد و پدری داشته باشد که صاحب مال است چنان چه دو فرزند در مقدار نفقه مختلف باشند و آن چه که نزد او است برای یکی از آن ها عیناً کافی باشد، مانند این که نفقه اش کم تر باشد، نفقه اختصاص به او پیدا می کند و نفقۀ فرزند دیگر بر جد می باشد. و اگر در مقدار نفقه مساوی باشند، پس اگر با جد در این که مشترک باشند یا هر کدام به یکی اختصاص پیدا کنند توافق کنند همان است وگرنه به قرعه رجوع می نمایند.

مسألۀ 14: اگر کسی که نفقه بر او واجب است، از آن خودداری کند، حاکم شرع او را مجبور می کند و در صورت نبود حاکم، مؤمنین عادل او را مجبور به آن می کنند و اگر آن ها هم نبودند مؤمنین فاسق.

و اگر اجبار او ممکن نباشد، پس اگر مالی داشته باشد که تقاصّ منفق علیه از آن به مقدار نفقه ممکن باشد برای زن، تقاص جایز است، به خلاف غیر زوجه مگر این که با اذن حاکم باشد، پس با اذن او برای غیر زوجه هم گرفتن جایز است اگرچه تقاص نمی باشد.

و اگر چنین مالی نداشته باشد حاکم او را امر به استقراض بر عهدۀ او می کند و در صورت متعذر بودن حاکم، امر مشکل می شود.(1)

ص: 315


1- .[1] ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج 2/342

38. جمع بندی تعاملات لازم، درموضوع انفاق

1. هرکدام از والدین واولاد در صورت غنی بودن، واجب است نفقه دیگری را در صورت فقیر بودن آن، به عهده بگیرد.

2. آباء و امهات واجداد ولو متعالیاَ واولاد ولو متنازلاَ باوجود شرط مذکور، انفاق را با رعایت الاقرب فالاقرب باید انجام دهند.

3. انفاق در غیر موارد مذکور از خویشاوندان مستمند، مستحب است.

4. بر اساس آیات و روایات مذکور در این باب خصوصاً روایات صحیحه کتاب «وسائل الشیعه» (به شماره های 27762 و 27760) ملاک وجوب انفاق، مبانی وطبقات باب ارث می باشد.

5. در صورت عدم توانائی در انفاق کامل وکافی، انفاق در حد توان، واجب است ودر صورت تعدد موارد انفاق واجب، رعایت الاقرب فالاقرب با وجود تفاوت طبقاتی بین آن ها، لازم است ودر صورت تساوی طبقاتی، با انجام قرعه انفاق لازم است، الا این که بتوان انفاق را در حد توان بین آن ها به تساوی انجام داد.

39. آزردن و عاقِّ پدر و مادر شدن

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً»؛(1) «و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! هر گاه يكى از آن دو، يا هر

ص: 316


1- . اسراء / 23.

دوى آن ها، نزد تو به سن پيرى رسند، كم ترين اهانتى به آن ها روا مدار! و بر آن ها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آن ها بگو!»

تفسیر
قضاء تشريعى خداوند به نپرستيدن جز او

اين آيات بعضى از كليات دين را ذكر مى كند، و در حقيقت دنباله آيه شريفۀ «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ...» است.

جملۀ «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ» نفى و استثناء و كلمۀ «أن» مصدريه است، ممكن هم هست بگوئيم «لا تعبدوا» نهى و استثناء و كلمۀ «أن» مصدريه و يا مفسره است و به هر حال مجموع مستثنى و مستثنى منه به دو جمله تقسيم مى شود، نظير اين كه بگوئيم «او را بپرستيد» و «غير او را نپرستيد» و به وجه ديگر، برگشت هر دو جمله به يك حكم است، و آن اين كه «بايد او را با اخلاص بپرستيد».

و اين جمله چه برگشت به دو جمله كند و چه به يك جمله، در هر حال چيزى است كه قضاى الهى متعلق بدان شده است، البته قضاى تشريعى خدا كه متعلق به احكام و مسائل تشريعى مى شود، و معناى يك طرفى كردن و حكم قاطع مولوى نمودن را مى رساند، و اين قضاء همان طور كه شامل اوامر خدا مى شود شامل نواهى او نيز مى گردد، همان طور كه احكام مثبته را يك طرفى مى كند احكام منفيه را نيز يك طرفى مى كند، به همين جهت فرمود: «و قَضى رَبُّكَ»، زيرا اگر فرموده بود: «و أمر ربك ان لا تعبدوا...» صحيح نبود، زيرا معنايش اين مى شد كه «خدا امر كرده

ص: 317

جز او را نپرستيد» و حال آن كه نهى كرده از اين كه غير او را نپرستند و محتاج به نوعى تأويل و تجوز مى شد.

مسألۀ «امر به اخلاص در پرستش» بزرگ ترين اوامر دينى، و اخلاص در عبادت از واجب ترين واجبات شرعى است، هم چنان كه در مقابل، شرك ورزيدن به خداى عز و جل بزرگ ترين گناه است، و به همين جهت فرمود: «خدا نمى آمرزد اين گناه را كه بدو شرك بورزند، و پائين تر از آن را از هر كه بخواهد مى آمرزد».

و ما اگر يك يك معاصى را تحليل و تجزيه كنيم خواهيم ديد كه برگشت تمامى گناهان به شرك است، زيرا اگر انسان غير خدا يعنى شيطان هاى جنى و انسى و يا هواى نفس و يا جهل را اطاعت نكند هرگز اقدام به هيچ معصيتى نمى كند، و هيچ امر و نهيى را از خدا نافرمانى نمى كند، پس هر گناهى اطاعت از غير خدا است، واطاعت هم خود يك نوع عبادت است، هم چنان كه در آيات زير اطاعت شيطان را پرستش وى خوانده و فرمود: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ»؛(1) و نيز فرمود: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ».(2)

حتى كافرى كه منكر صانع است نيز مشرك است، زيرا با اين كه فطرت ساده اش حكم مى كند بر اين كه براى عالم صانعى است مع ذلك امر تدبير عالم را به دست ماده و يا طبيعت و يا دهر مى داند.

و چون مسأله همان طور كه گفتيم مسأله مهمى بود، لذا آن را قبل از ساير احكام ذكر كرد، با اين كه آن احكام هم هر يك در جاى خود بسيار اهميت دارند،

ص: 318


1- . «مگر با شما عهد نكردم كه شيطان را پرستش نكنيد؟.» (يس / 60)
2- . «آيا مى بينى كسى را كه هواى خود را معبود خود كرد...» (جاثيه / 23)

مانند عقوق والدين و ندادن حقوق واجب مالى و اسراف و تبذير و فرزندكشى و زنا و قتل نفس و خوردن مال يتيم و عهدشكنى و كم فروشى و پيروى غير علم و تكبر ورزيدن، و با اين كه مسأله اخلاص در عبادت را بر اين ها مقدم داشت در آخر و بعد از شمردن اين ها مجددا همين اخلاص را خاطر نشان ساخته و از شرك نهى فرمود.

«و بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً»؛ اين جمله عطف است بر جمله قبلى و معنايش چنين است: «پروردگارت چنين حكم رانده كه: تحسنوا بالوالدين احسانا» و احسان در فعل، مقابل بدى و آزار است.

نيكى كردن به والدين، از مهم ترين واجبات بعد از توحيد

معلوم مى شود مسألۀ احسان به پدر و مادر بعد از مسألۀ توحيد خدا واجب ترين واجبات است هم چنان كه مسأله عقوق بعد از شرك ورزيدن به خدا از بزرگ ترين گناهان كبيره است، و به همين جهت اين مسأله را بعد از مسأله توحيد و قبل از ساير احكام اسم برده و اين نكته را نه تنها در اين آيات متذكر شده؛ بلكه در موارد متعددى از كلام خود همين ترتيب را به كار بسته.

در سوره انعام پيرامون تفسير آيه 151 كه شبيه به آيه مورد بحث است گذشت كه گفتيم رابطه عاطفى ميان پدر و مادر از يك طرف و ميان فرزندان از طرف ديگر از بزرگ ترين روابط اجتماعى است كه قوام و استوارى جامعه انسانى بدان ها است، و همين وسيله اى است طبيعى كه زن و شوهر را به حال اجتماع نگهداشته و نمى گذارد از هم جدا شوند، بنا بر اين از نظر سنت اجتماعى و به حكم فطرت، لازم است آدمى پدر و مادر خود را احترام كند و به ايشان احسان نمايد زيرا كه اگر

ص: 319

اين حكم در اجتماع جريان نيابد و فرزندان با پدر و مادر خود معامله يك بيگانه را بكنند قطعا آن عاطفه از بين رفته و شيرازه اجتماع به كلى از هم گسيخته مى گردد.

«إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً»؛ كلمۀ «اما» مركب است از «ان» شرطيه و «ماى» زائده، و اگر اين ما، زائده نبود جائز نبود كه نون تأكيد ثقيله در آخر فعل شرط كه «يبلغ» باشد، در آيد، اثر ماء زائده اين است كه چنين كارى را تجويز مى كند.

كلمۀ «كبر» به معناى بزرگ سالى است، و كلمۀ «اف» مانند كلمۀ «آخ» در فارسى، انزجار را مى رساند، و كلمۀ «نهر» به معناى رنجاندن است كه يا با داد زدن به روى كسى انجام مى گيرد و يا با درشت حرف زدن، اگر حكم را اختصاص به دوران پيرى پدر و مادر داده از اين جهت بوده كه پدر و مادر، در آن دوران سخت ترين حالات را دارند، و بيش تر احساس احتياج به كمك فرزند مى نمايند، زيرا از بسيارى از واجبات زندگى خود ناتوانند، و همين معنا يكى از آمال پدر و مادر است كه همواره از فرزندان خود آرزو مى كنند، آرى روزگارى كه پرستارى از فرزند را مى كردند و روزگار ديگرى كه مشقات آنان را تحمل مى نمودند، و باز در روزگارى كه زحمت تربيت آن ها را به دوش مى كشيدند، در همه اين ادوار كه فرزند از تأمين واجبات خود عاجز بود آن ها اين آرزو را در سر مى پروراندند كه در روزگار پيرى از دست گيرى فرزند برخوردار شوند.

پس آيه شريفه نمى خواهد حكم را منحصر در دوران پيرى پدر و مادر كند؛ بلكه مى خواهد وجوب احترام پدر و مادر و رعايت احترام تام در معاشرت و سخن گفتن با ايشان را بفهماند، حال چه در هنگام احتياجشان به مساعدت فرزند و چه در هر حال ديگر، و معناى آيه روشن است.(1)

ص: 320


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 13، ص: 108.
روایات باب عاق والدین شدن

روایات باب عاق والدین (1)شدن

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«أَدْنَى الْعُقُوقِ أُفٍّ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْئاً أَهْوَنَ مِنْهُ لَنَهَى عَنْهُ؛(2)

كم ترين آزار (به پدر و مادر) گفتن اف (بآنها) است، و اگر خداى عز و جل چيزى را آسان تر و خوارتر از آن می دانست از آن نهى می فرمود.»

توضيح: اشاره است به گفتار خداى تعالى كه در سورۀ اسراء آيه 23 می فرمايد: «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ...»، پس به آن دو (يعنى به پدر و مادر) اف مگو و نهيب نزن بر ايشان، و اف كلمه اى است كه در كراهت و ضجر استعمال شود: يعنى گوينده آن به واسطۀ بدى حال و كراهت از چيزى آن را بر زبان جارى كند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«كُنْ بَارّاً وَ اقْتَصِرْ عَلَى الْجَنَّةِ وَ إِنْ كُنْتَ عَاقّاً فَظّاً فَاقْتَصِرْ عَلَى النَّارِ؛(3) (با پدر و مادر) نيكو رفتار باش و در بهشت جايگزين شو و اگر عاق و جفا كارى با آتش (دوزخ) بساز.»

يعقوب بن شعيب گويد: حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ كُشِفَ غِطَاءٌ مِنْ أَغْطِيَةِ الْجَنَّةِ فَوَجَدَ رِيحَهَا مَنْ كَانَتْ لَهُ رُوحٌ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ إِلَّا صِنْفٌ وَاحِدٌ قُلْتُ مَنْ هُمْ قَالَ الْعَاقُ لِوَالِدَيْهِ؛ چون روز قيامت شود، پرده از پرده هاى بهشت را كنار زنند، پس هر جاندارى بوى آن را از مسافت پانصد سال راه بشنود، جز يك دسته، عرض كردم: آن ها كيانند؟ فرمود: عاق والدين خود.»

ص: 321


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 349.
2- . في المصباح قال أصل العق الشق يقال عق ثوبه كما يقال شقه بمعناه و منه يقال: عق الولد أباه عقوقا من، باب قعد إذا عصاه و ترك الإنسان إليه فهو عاق.
3- . أي اكتف بها.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«فَوْقَ كُلِّ ذِي بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ وَ إِنَّ فَوْقَ كُلِّ عُقُوقٍ عُقُوقاً حَتَّى يَقْتُلَ الرَّجُلُ أَحَدَ وَالِدَيْهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ فَلَيْسَ فَوْقَهُ عُقُوقٌ؛ بالاى نيكى هر نيكوكارى نيكى است تا آن كه انسان در راه خدا كشته شود، و چون در راه خدا كشته شد ديگر بالاى آن نيكى (و عملى بهتر) نيست، و بالاى هر آزردنى آزردنى است، تا آن كه كسى يكى از پدر و مادر خود را بكشد، و چون چنين كرد بالاتر از آن آزردنى نيست.»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«مَنْ نَظَرَ إِلَى أَبَوَيْهِ نَظَرَ مَاقِتٍ وَ هُمَا ظَالِمَانِ لَهُ لَمْ يَقْبَلِ اللَّهُ لَهُ صَلَاةً؛ هر كس به پدر و مادر خود نظر دشمنى كند در صورتى كه آن دو به او ستم (نيز) كرده باشند، خداوند نمازش را نپذيرد.»

شرح: يعنى در صورت ستم به او نيز قبول نشود تا چه رسد باينكه نيكى به او كنند.

حضرت باقر(علیه السلام) فرمود: كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در ضمن سخنى از سخنان خود فرمود:

«إِيَّاكُمْ وَ عُقُوقَ الْوَالِدَيْنِ فَإِنَّ رِيحَ الْجَنَّةِ تُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ أَلْفِ عَامٍ وَ لَا يَجِدُهَا عَاقٌّ وَ لَا قَاطِعُ رَحِمٍ وَ لَا شَيْخٌ زَانٍ وَ لَا جَارُّ إِزَارِهِ خُيَلَاءَ إِنَّمَا الْكِبْرِيَاءُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛(1) بپرهيزيد از آزردن پدر و مادر، زيرا بوى بهشت از مسافت هزار سال شنيده شود، ولى عاق والدين و قطع كننده رحم و پيرمرد زناكار و آن كه جام هاش را از روى تكبر و بزرگ منشى (بلند كند كه) بر زمين كشد آن را نشنوند، و جز اين نيست كه كبرياء و بزرگى از آن پروردگار جهانيان ست.»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: «لَوْ عَلِمَ اللَّهُ شَيْئاً أَدْنَى مِنْ أُفٍّ لَنَهَى عَنْهُ وَ هُوَ مِنْ أَدْنَى

ص: 322


1- . يطلق الازار غالبا على الثوب الذي يشد على الوسط تحت الرداء و جفاة العرب كانوا يطيلون الازار فيجر على الأرض.

الْعُقُوقِ وَ مِنَ الْعُقُوقِ أَنْ يَنْظُرَ الرَّجُلُ إِلَى وَالِدَيْهِ فَيُحِدَّ النَّظَرَ إِلَيْهِمَا؛ اگر خداوند چيزى را (در آزردن پدر و مادر) كم تر از أف می دانست از آن نهى می كرد، و آن كم ترين مراتب آزردن است، و از جمله آزردن است كه كسى به پدر و مادر خود خيره نگاه كند.»

حضرت باقر(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ أَبِي نَظَرَ إِلَى رَجُلٍ وَ مَعَهُ ابْنُهُ يَمْشِي وَ الِابْنُ مُتَّكِئٌ عَلَى ذِرَاعِ الْأَبِ قَالَ فَمَا كَلَّمَهُ أَبِي(علیه السلام) مَقْتاً لَهُ حَتَّى فَارَقَ الدُّنْيَا؛ پدرم بمردى نگاه كرد كه پسرش به همراه او بود و آن پسر بشأنه پدرش تكيه كرده بود، فرمود: پدرمبا آن پسر از بدى آن كارش سخن نگفت تا از دنيا رفت.»

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

«أَدْنَى الْعُقُوقِ أُفٍّ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ أَيْسَرَ مِنْهُ لَنَهَى عَنْهُ؛(1) كم ترين آزردن پدر و مادر گفتن أف است، و اگر خداوند چيزى را آسانتر از آن می دانست از آن نهى می فرمود.»(2)

ص: 323


1- . قال المحقق الأردبيليّ(ره) العقل و النقل يدلان على تحريم العقوق و يفهم وجوب متابعة الوالدين و طاعتهما من الآيات و الاخبار و صرّح به بعض العلماء. و قال الفقهاء للوالدين منع الولد عن الغزو و الجهاد ما لم يتعين عليه بتعيين الإمام(علیه السلام) او بهجوم الكفّار على المسلمين مع ضعفهم و كذا يعتبر اذنهما في سائر الاسفار المباحة و المندوبة و في الواجبة الكفائية مع قيام من فيه الكفاية فالسفر لطلب العلم ان كان لمعرفة العلم الواجب العينى كإثبات الواجب تعالى و نحو ذلك لم يفتقر الى اذنهما و إن كان لتحصيل الزائد منه كان فرضه كفاية. و قال الشهيد رحمه اللّه في القواعد: لا ريب أن كل ما يحرم او يجب للاجانب يحرم او يجب للابوين و ينفردان بأمور 1- تحريم السفر المباح بغير اذنهما و كذا السفر المندوب، 2- قال بعضهم: يجب عليه طاعتهما في كل فعل و ان كان شبهة لان طاعتهما واجبة و ترك الشبهة مستحب، 3- لو دعواه الى فعل و قد حضرت الصلاة فليتأخر الصلاة و ليطعهما، 4- لهما منعه من الصلاة جماعة في بعض الاحيان. 5- لهما منعه من الجهاد مع عدم- التعين، 6- الأقرب ان لهما منعه من فروض الكفاية إذا علم او ظنّ قيام الغير، 7- قال بعض العلماء لو دعواه و هو في الصلاة النافلة قطعها لرواية، 8- ترك الصوم ندبا إلّا باذن الأب و لم أقف على نص في الام.
2- أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج 4، ص: 50

40. مسائل مهم و کلی در ارتباطات و تعاملات فرزند

1.نیکی و خوش رفتاری و خوش گفتاری با والدین، واجب است.

2. در صورت ناتوانی والدین وتوانایی فرزند، بر فرزند واجب است والدین را تأمین کند.

3. در صورت بی نیازی و غنی بودن والدین، احسان و ایثار از سوی فرزند، استحباب مؤکد دارد.

4. در صورت ناتوانی والدین و فرزند، واجب است فرزند در حد توان، تمهیدات لازم را جهت برطرف شدن نیازهای والدین، دنبال و پیگیری کند.

5. آزردن والدین توسط فرزند، گناه کبیره و حرام می باشد.

و الحمدلله رب العالمین

ص: 324

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109