دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام جلد 9

مشخصات کتاب

سرشناسه:فرخ فال، احمد، 1337 -

عنوان و نام پديدآور:دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام/ احمد فرخ فال.

مشخصات نشر:قم: ذکری، 1400.

مشخصات ظاهری:20 ج.

شابک:دوره : 978-622-6319-28-7 ؛ ج.1 : 978-622-6319-27-0 ؛ ج.2 : 978-622-6319-29-4 ؛ ج.3 : 978-622-6319-30-0 ؛ ج.4 : 978-622-6319-31-7 ؛ ج.5 : 978-622-6319-32-4 ؛ ج.6 : 978-622-6319-33-1 ؛ ج.7 : 978-622-6319-34-8 ؛ ج.8 : 978-622-6319-35-5 ؛ ج.9 : 978-622-6319-36-2 ؛ ج.10 : 978-622-6319-37-9 ؛ ج.11 : 978-622-6319-38-6 ؛ ج.12 : 978-622-6319-39-3 ؛ ج.13 : 978-622-6319-40-9 ؛ ج.14 : 978-622-6319-41-6 ؛ ج.15 : 978-622-6319-42-3 ؛ ج.16 : 978-622-6319-43-0 ؛ ج.17 : 978-622-6319-44-7 ؛ ج.18 : 978-622-6319-45-4 ؛ ج.19 : 978-622-6319-46-1 ؛ ج.20 : 978-622-6319-47-8

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

يادداشت:ج.2 - 20 (چاپ اول: 1400) (فیپا).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1و 2. ارتباطات الهی و عالم هستی.- ج.3. ارتباطات و تعاملات انبیاء علیهم السلام.- ج.4 - 6. ارتباطات و تعاملات انبیاء، ائمه و اولیاء علیهم السلام.- ج.7 و 8. ارتباطات و تعاملات انسان با خداوند متعال.- ج.9. ارتباطات و تعاملات زن و شوهر.- ج.10. ارتباطات و تعاملات والدین و فرزند.- ج.11 و 12. ارتباطات و تعاملات بین مردم.- ج.13. ارتباطات و تعاملات مومنین و منافقین.- ج.14. ارتباطات و تعاملات مسلمان ها و مذاهب.- ج.15. ارتباطات و تعاملات مذاهب و امم اسلامی.- ج.16. ارتباطات و تعاملات مسلمان ها و کفار.- ج.17. ارتباطات و تعاملات حکومت اسلامی و مردم.- ج.18 و 19. ارتباطات و تعاملات بین حکومت ها.- ج.20. تعاملات در حکومت حضرت مهدی (عج).

موضوع:ارتباط -- جنبه های مذهبی -- اسلام

Communication -- Religious aspects -- Islam

ارتباط -- جنبه های قرآنی

Communication -- Qur'anic teaching

ارتباط -- احادیث

Communication -- Hadiths

ارتباط بین اشخاص -- جنبه های مذهبی -- اسلام

Interpersonal communication -- Religious aspects -- Islam

ارتباط بین اشخاص -- جنبه های قرآنی

Interpersonal communication -- Qur'anic teaching

ارتباط بین اشخاص -- احادیث

Interpersonal communication -- Hadiths

رده بندی کنگره:BP11/6

رده بندی دیویی:297/045

شماره کتابشناسی ملی:7595511

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

دائرة المعارف ارتباطات وتعاملات خدا،انسان وجهان

ازدیدگاه قرآن کریم ،پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله واهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام

جلد نهم : ارتباطات وتعاملات زن و شوهر

احمد فرخ فال

ص: 3

***

دائرة المعارف ارتباطات وتعاملات خدا،انسان وجهان

جلد پنجم : ارتباطات وتعاملات زن و شوهر

احمد فرخ فال

انتشارات ذکری / قم / 1400ش

شمارگان 1000 نسخه

شابکاین جلد ؛ 2-36-6319-622-978

شابک دوره؛ 7-28-6319-622-978

***

آدرس مرکز پخش : قم، خیابان معلم ، انتشارات مرکز مدیریت حوزه های علمیه

تلفن مرکز پخش : 37735547-025

***

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

فصل دوم: ارتباطات و تعاملات انسانی

اشاره

بخش سوم: تعاملات زن وشوهر

ص: 11

ص: 12

بخش سوم: تعاملات زن وشوهر

1. ازدواج و تعاملات خانواده در اسلام

يکی از انواع تعاملات بين انسان ها، ازدواج و تشکيل زندگی مشترک است و خداوند متعال ساختار بدن انسان ها وتداوم زيست بشر را منطبق بر اهداف خلقت عالم هستی بگونه ای خلق فرموده است که زندگی مشترک زن ومرد و ازدواج آن ها، تضمين کننده سلامت جامعه و موجب تشکيل کانون گرم خانواده ها در بین انسان ها خواهد بود.

بدیهی است، زن وشوهر از ارکان خانواده ای هستند که براساس وظائف گوناگون و انواع مختلف آن، هرکدام متکفل وظائف خاص خود خواهند بود، گرچه بعضی از وظائف عمومی است وهردو به هم کمک خواهند کرد.

بطور قطع، اختصاص بعضی از وظائف به زن ویا شوهر بلحاظ ساختار تکوینی و توان و شرائط روحی و جسمی دراین دو رکن خانواده می باشد واین تفاوت ها

ص: 13

در جهان آفرینش، خود عین عدالت است و تمرد از آن وجابجائی آن از بی خردی وبی تدبیری وآثار مخربی را در جامعه وخانواده، از خود باقی خواهد گذاشت.

نکته قابل توجه این است که اگر ما عبدیم و خدای متعال که حکیم و اعلم به امور مخلوقاتش هست را باور کرده ایم، باید گفته او را به جان بخریم، چرا که او اعلم به همه امور ماست ما آگاه به همه زوایای امور، نیستیم،کما این که فرمود:

«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»؛(1)

«(به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين، جانشينى [نماينده اى] قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟! (زيرا موجودات زمينى ديگر، كه قبل از اين آدم وجود داشتند نيز، به فساد و خونريزى آلوده شدند. اگر هدف از آفرينش اين انسان، عبادت است،) ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم، و تو را تقديس مى كنيم. پروردگار فرمود: من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد.»

و هم چنین اگر نبی مکرم اسلام را معتقدیم که عالم به صلاح و فلاح امت است واز خود چیزی نمی گوید کما این که قرآن می گوید:

«وَ النَّجْمِ إِذا هَوى * ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى * وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى (4)عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى * فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى * ما كَذَبَ الْفُؤادُ

ص: 14


1- . بقره / 30.

ما رَأى * أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى»؛(1) «سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند، كه هرگز دوست شما [محمّد «ص»] منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است، و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد! آن چه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست! آن كس كه قدرت عظيمى دارد [جبرئيل امين] او را تعليم داده است؛ همان كس كه توانايى فوق العاده دارد؛ او سلطه يافت... در حالى كه در افق اعلى قرار داشت! سپس نزديك تر و نزديك تر شد... تا آن كه فاصله او (با پيامبر) به اندازه فاصله دو كمان يا كم تر بود؛ در اين جا خداوند آن چه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود. قلب (پاك او) در آن چه ديد هرگز دروغ نگفت. آيا با او درباره آن چه (با چشم خود) ديده مجادله مى كنيد؟!»

بنا براین آن چه از ناحیه خداوند متعال در قرآن آمده است ویا توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) وائمه معصومین(علیهم السلام) به ما رسیده است به طور قطع برای ما حجت است ونباید با دانسته های احتمالی وغیر قطعی و با سلائق شخصی، نسبت به آن علوم وحیانی، بی توجهی شود.

2.ازدواج و آرامش، مهربانی، و نزول رحمت الهی

اشاره

قرآن کریم در آیات ذیل به بعضی از نکات مهمی تصریح کرده و می فرماید:

«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛(2)

«و از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند!»

ص: 15


1- . نجم / 1 الی 12.
2- . روم / 21.
تفسیر

دومين آيه مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى را كه در مرحله بعد از آفرينش انسان قرار دارد مطرح كرده مى فرمايد: «ديگر از نشانه هاى خدا اين است كه از جنس خودتان همسرانى براى شما آفريد تا در كنار آن ها آرامش بيابيد»؛ «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها».

و از آن جا كه ادامه اين پيوند در ميان همسران خصوصا، و در ميان همه انسان ها عموما، نياز به يك جاذبه و كشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى كند: «و در ميان شما مودت و رحمت آفريد»؛ «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً».

و در پايان آيه براى تأكيد بيش تر مى فرمايد: «در اين امور نشانه هايى است براى افرادى كه تفكر مى كنند»؛ «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».

جالب اين كه قرآن در اين آيه هدف ازدواج را سكونت و آرامش قرار داده است، و با تعبير پر معنى «لتسكنوا» مسائل بسيارى را بيان كرده و نظير اين تعبير در آيه 189 سوره اعراف نيز آمده است.

به راستى وجود همسران با اين ويژگی ها براى انسان ها كه مايه آرامش زندگى آن ها است يكى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود.

اين آرامش از اين جا ناشى مى شود كه اين دو جنس مكمل يكديگر و مايه شكوفايى و نشاط و پرورش يكديگر مى باشند به طورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است، و طبيعى است كه ميان يك موجود و مكمل وجود او چنين جاذبه نيرومندى وجود داشته باشد.

و از اين جا مى توان نتيجه گرفت آن ها كه پشت پا به اين سنت الهى مى زنند

ص: 16

وجود ناقصى دارند، چرا كه يك مرحله تكاملى آن ها متوقف شده (مگر آن كه به راستى شرائط خاص و ضرورتى ايجاب تجرد كند).

به هر حال اين آرامش و سكونت هم از نظر جسمى است، و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى.

بيماری هايى كه به خاطر ترك ازدواج براى جسم انسان پيش مى آيد قابل انكار نيست.

هم چنين عدم تعادل روحى و ناآرامی هاى روانى كه افراد مجرد با آن دست به گريبانند كم و بيش بر همه روشن است.

از نظر اجتماعى افراد مجرد كم تر احساس مسئوليت مى كنند و به همين جهت انتحار و خودكشى در ميان مجردان بيش تر ديده مى شود، و جنايات هولناك نيز از آن ها بيش تر سرمى زند.

هنگامى كه انسان از مرحله تجرد گام به مرحله زندگى خانوادگى مى گذارد شخصيت تازه اى در خود مى يابد، و احساس مسئوليت بيش ترى مى كند و اين است معنى احساس آرامش در سايه ازدواج.

و اما مسأله «مودت» و «رحمت» در حقيقت «ملاط» و «چسب» مصالح ساختمانى جامعه انسانى است، چرا كه جامعه از فرد فرد انسان ها تشكيل شده هم چون ساختمان عظيم و پرشكوهى كه از آجرها و قطعات سنگ ها تشكيل مى گردد.

اگر اين افراد پراكنده، و آن اجزاء مختلف، با هم ارتباط و پيوند پيدا نكنند" جامعه» یا «ساختمانى" به وجود نخواهد آمد.

ص: 17

آن كس كه انسان را براى زندگى اجتماعى آفريده اين پيوند و ربط ضرورى را نيز در جان او ايجاد كرده است.

فرق ميان «مودت» و «رحمت» ممكن است از جهات مختلفى باشد:

1. " مودت" انگيزه ارتباط در آغاز كار است، اما در پايان كه يكى از دو همسر ممكن است ضعيف وناتوان گردد و قادر بر خدمتى نباشد" رحمت" جاى آن را مى گيرد.

2. " مودت» در مورد بزرگ ترها است كه مى توانند نسبت به هم خدمت كنند اما كودكان و فرزندان كوچك در سايه" رحمت" پرورش مى يابند.

3. " مودت" غالباً جنبه متقابل دارد، اما رحمت يك جانبه و ايثارگرانه است؛ زيرا براى بقاء يك جامعه گاه خدمات متقابل لازم است كه سرچشمه آن مودت است و گاه خدمات بلاعوض كه نياز به ايثار و «رحمت" دارد.

البته آيه مودت و رحمت را ميان دو همسر بيان مى كند، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير «بينكم" اشاره به همه انسان ها باشد، كه دو همسر يكى از مصاديق بارز آن محسوب مى شوند؛ زيرا نه تنها زندگى خانوادگى كه زندگى در كل جامعه انسانى بدون اين دو اصل يعنى «مودت» و «رحمت» امكان پذير نيست، و از ميان رفتن اين دو پيوند، و حتى ضعف و كمبود آن، مايه هزاران بدبختى و ناراحتى و اضطراب اجتماعى است.(1)

3. ازدواج و برطرف شدن فقر

اشاره

قرآن می فرماید:

ص: 18


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 16، ص: 392.

«وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ»؛(1) «مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهيد، هم چنين غلامان و كنيزان صالح و درست كارتان را؛ اگر فقير و تنگ دست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد؛ خداوند گشايش دهنده و آگاه است!»

تفسير
ترغيب به ازدواج آسان

از آغاز اين سوره تا به اين جا طرق حساب شده مختلفى براى پيش گيرى از آلودگی هاى جنسى مطرح شده است، كه هر يك از آن ها تأثير به سزايى در پيش گيرى يا مبارزه با اين آلودگی ها دارد.

در آيات مورد بحث به يكى ديگر از مهم ترين طرق مبارزه با فحشاء كه ازدواج ساده و آسان، و بى ريا و بى تكلف است، اشاره شده؛ زيرا اين نكته مسلم است كه براى بر چيدن بساط گناه، بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرائز وارد شد، و به تعبير ديگر هيچ گونه «مبارزه منفى» بدون «مبارزه مثبت» مؤثر نخواهد افتاد.

لذا در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: «مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد، و هم چنين غلامان و كنيزان صالح و درست كارتان را»؛ «وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ».

«ايامى» جمع «ايم» (بر وزن قيم) در اصل به معنى زنى است كه شوهر ندارد،

ص: 19


1- . نور / 32.

سپس به مردى كه همسر ندارد نيز گفته شده است، و به اين ترتيب تمام زنان و مردان مجرد در مفهوم اين آيه داخلند خواه بكر باشند يا بيوه.

تعبير «انكحوا» (آن ها را همسر دهيد) با اين كه ازدواج يك امر اختيارى و بسته به ميل طرفين است، مفهومش اين است كه مقدمات ازدواج آن ها را فراهم سازيد، از طريق كمكهاى مالى در صورت نياز، پيدا كردن همسر مناسب، تشويق به مسأله ازدواج، و بالآخره پا در ميانى براى حل مشكلاتى كه معمولاً در اين موارد بدون وساطت ديگران انجام پذير نيست، خلاصه مفهوم آيه به قدرى وسيع است كه هر گونه قدمى و سخنى و درمى در اين راه را شامل مى شود.

بدون شك اصل تعاون اسلامى ايجاب مى كند كه مسلمانان در همه زمينه ها به يكديگر كمك كنند، ولى تصريح به اين امر در مورد ازدواج دليل بر اهميت ويژه آن است.

اهميت اين مسأله تا به آن پايه است كه در حديثى از امير مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانيم:«افضل الشفاعات ان تشفع بين اثنين فى نكاح حتى يجمع اللَّه بينهما؛ بهترين شفاعت آن است كه ميان دو نفر براى امر ازدواج ميانجی گرى كنى، تا اين امر به سامان برسد!»(1).

در حديث ديگرى از امام كاظم موسى بن جعفر(علیه السلام) مى خوانيم:

«ثلاثة يستظلون بظل عرش اللَّه يوم القيامة، يوم لا ظل الا ظله، رجل زوج اخاه المسلم او اخدمه، او كتم له سرا؛ سه طايفه اند كه در روز قيامت در سايه عرش خدا قرار

ص: 20


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 14، ص: 27.

دارند، روزى كه سايه اى جز سايه او نيست: كسى كه وسائل تزويج برادر مسلمانش را فراهم سازد، و كسى كه به هنگام نياز به خدمت، خدمت كننده اى براى او فراهم كند و كسى كه اسرار برادر مسلمانش را پنهان دارد.»(1)

و بالآخره در حديثى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم: هر گامى انسان در اين راه بر دارد و هر كلمه اى بگويد، ثواب يك سال عبادت در نامه عمل او مى نويسند»

«كان له بكل خطوة خطاها، او بكل كلمة تكلم بها فى ذلك، عمل سنة قيام ليلها و صيام نهارها»؛(2)

و از آن جا كه يك عذر تقريباً عمومى و بهانه همگانى براى فرار از زير بار ازدواج و تشكيل خانواده مسأله فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن پرداخته مى فرمايد: از فقر و تنگ دستى آن ها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چرا كه «اگر فقير و تنگ دست باشند خداوند آن ها را از فضل خود بى نياز مى سازد»؛ «إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ».

و خداوند قادر بر چنين كارى هست، چرا كه «خداوند واسع و عليم است»؛ «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ».

قدرتش آن چنان وسيع است كه پهنه عالم هستى را فرا مى گيرد، و علم او چنان گسترده است كه از نيات همه كس مخصوصاً آن ها كه به نيت حفظ عفت و پاكدامنى اقدام به ازدواج مى كنند آگاه است، و همه را مشمول فضل و كرم خود قرار خواهد داد.

ص: 21


1- . همان.
2- . همان.

در اين زمينه تحليل روشنى داريم، و هم چنين روايات متعددى كه در آخر اين بحث خواهد آمد.

نكته ها
1. ازدواج يك سنت الهى است

گر چه امروز مسأله ازدواج آن قدر در ميان آداب و رسوم غلط و حتى خرافات پيچيده شده كه به صورت يك جاده صعب العبور يا غير قابل عبور براى جوانان در آمده است، ولى قطع نظر از اين پيرايه ها، ازدواج يك حكم فطرى و هماهنگ قانون آفرينش است كه انسان براى بقاء نسل و آرامش جسم و روح و حل مشكلات زندگى احتياج به ازدواج سالم دارد.

اسلام كه هماهنگ با آفرينش گام بر می دارد نيز در اين زمينه تعبيرات جالب و مؤثرى دارد، از جمله حديث معروف پيامبر(صلی الله علیه و آله) است:

«تناكحوا، و تناسلوا تكثروا فانى اباهى بكم الامم يوم القيامه و لو بالسقط؛ ازدواج كنيد تا نسل شما فزونى گيرد كه من با فزونى جمعيت شما حتى با فرزندان سقط شده در قيامت به ديگر امت ها مباهات مى كنم!»(1)

و در حديث ديگر از آن حضرت مى خوانيم:

«من تزوج فقد احرز نصف دينه فليتق اللَّه فى النصف الباقى؛ كسى كه همسر اختيار كند نيمى از دين خود را محفوظ داشته، و بايد مراقب نيم ديگر باشد.»(2)

ص: 22


1- . قمى، عباس، سفینة البحار، ج 1، ص: 561.
2- . همان، ج 1، ص: 561.

چرا كه غريزه جنسى نيرومندترين و سركش ترين غرائز انسان است كه به تنهايى با ديگر غرائز برابرى مى كند، و انحراف آن نيمى از دين و ايمان انسان را به خاطر خواهد انداخت.

باز در حديث ديگرى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم: «شراركم عزابكم؛ بدترين شما مجردانند.»(1)

به همين دليل در آيات مورد بحث و هم چنين روايات متعددى مسلمانان تشويق به همكارى در امر ازدواج مجردان و هر گونه كمك ممكن به اين امر شده اند مخصوصاً اسلام در مورد فرزندان مسئوليت سنگينى بردوش پدران افكنده، و پدرانى را كه در اين مسأله حياتى بى تفاوت هستند شريك جرم انحراف فرزندان شان شمرده است چنان كه در حديثى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

«من ادرك له ولد و عنده ما يزوجه فلم يزوجه، فاحدث فالاثم بينهما!؛ كسى كه فرزندش به حد رشد رسد و امكانات تزويج او را داشته باشد و اقدام نكند، و در نتيجه فرزند مرتكب گناهى شود، اين گناه بر هر دو نوشته مى شود!»(2)

و باز به همين دليل دستور مؤكد داده شده است كه هزينه هاى ازدواج را اعم از مهر و ساير قسمت ها سبك و آسان بگيرند، تا مانعى بر سر راه ازدواج مجردان پيدا نشود، از جمله در مورد مهريه سنگين كه غالباً سنگ راه ازدواج افراد كم در آمد است.

در حديثى از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم: «شوم المرأة غلاء مهرها؛ زن بد قدم زنى است كه مهرش سنگين باشد.»(3)

ص: 23


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذيل آيه مورد بحث.
2- . همان.
3- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 15، باب 5، ص: 10.

و باز در حديث ديگرى كه در ذيل حديث فوق وارد شده مى خوانيم: «من شومها شدة مئونتها؛ يكى از نشانه هاى شوم بودن زن آن است كه هزينه زندگى (يا هزينه ازدواجش) سنگين باشد.»(1)

و از آن جا كه بسيارى از مردان و زنان براى فرار از زير بار اين مسئوليت الهى و انسانى متعذر به عذرهايى از جمله نداشتن امكانات مالى مى شوند در آيات فوق صريحاً گفته شده است كه «فقر" نمى تواند مانع راه ازدواج گردد؛ بلكه چه بسا ازدواج سبب غنا و بى نيازى مى شود.

دليل آن هم با دقت روشن مى شود؛ زيرا انسان تا مجرد است احساس مسئوليت نمى كند نه ابتكار و نيرو و استعداد خود را به اندازه كافى براى كسب در آمد مشروع بسيج مى كند، و نه به هنگامى كه در آمدى پيدا كرد در حفظ و بارور ساختن آن مى كوشد و به همين دليل مجردان غالباً خانه به دوش و تهى دستند! اما بعد از ازدواج شخصيت انسان تبديل به يك شخصيت اجتماعى مى شود و خود را شديدا مسئول حفظ همسر و آبروى خانواده و تأمين وسائل زندگى فرزندان آينده مى بيند، به همين دليل تمام هوش و ابتكار و استعداد خود را به كار مى گيرد و در حفظ در آمدهاى خود و صرفه جويى، تلاش مى كند و در مدت كوتاهى مى تواند بر فقر چيره شود.

بى جهت نيست كه در حديثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم: «الرزق مع النساء و العيال؛ روزى همراه همسر و فرزند است.»(2)

ص: 24


1- . همان.
2- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 3، ص: 595.

و در حديث ديگرى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم: مردى خدمت حضرتش رسيد و از تهيدستى و نيازمندى شكايت كرد پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «تزوج، فتزوج فوسع له؛ ازدواج كن، او هم ازدواج كرد و گشايش در كار او پيدا شد!»(1)

بدون شك امدادهاى الهى و نيروهاى مرموز معنوى نيز به كمك چنين افراد مى آيد كه براى انجام وظيفه انسانى و حفظ پاكى خود اقدام به ازدواج مى كنند.

هر فرد با ايمان مى تواند به اين وعده الهى دلگرم و مؤمن باشد، در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) نقل شده:

«من ترك التزويج مخافة العيلة فقد ساء ظنه باللَّه ان اللَّه عز و جل يقول إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ؛ كسى كه ازدواج را از ترس فقر ترك كند گمان بد به خدا برده است؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: «اگر آن ها فقير باشند خداوند آن ها را از فضل خود بى نياز مى سازد.»(2)

البته روايات در منابع اسلامى در اين زمينه فراوان است كه اگر بخواهيم به نقل همه آن ها بپردازيم از بحث تفسيرى خارج مى شويم.

2. منظور از جملۀ «وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ»

قابل توجه اين كه در آيات مورد بحث به هنگامى كه سخن از ازدواج مردان و زنان بى همسر به ميان مى آيدبه طور كلى دستور مى دهد براى ازدواج آنان اقدام كنيد، اما هنگامى كه نوبت بردگان مى رسد آن را مقيد به «صالح بودن» مى كند.

جمعى از مفسران (مانند نويسنده عاليقدر تفسير الميزان و هم چنين تفسير

ص: 25


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 14، ص: 25.
2- . همان، ج 14، ص: 24.

صافى) آن را به معنى صلاحيت براى ازدواج تفسير كرده اند، در حالى كه اگر چنين باشد اين قيد در زنان و مردان آزاد نيز لازم است.

بعضى ديگر گفته اند كه منظور صالح بودن از نظر اخلاق و اعتقاد است چرا كه صالحان از اهميت ويژه اى در اين امر برخوردارند، ولى باز جاى اين سؤال باقى است كه چرا در غير بردگان اين قيد نيامده است؟

احتمال مى دهيم منظور چيز ديگرى باشد و آن اين كه: در شرائط زندگى آن روز بسيارى از بردگان در سطح پائينى از فرهنگ و اخلاق قرار داشتند به طورى كه هيچ گونه مسئوليتى در زندگى مشترك احساس نمى كردند، اگر با اين حال اقدام به تزويج آن ها مى شد همسر خود را به آسانى رها نموده و او را بدبخت مى كردند، لذا دستور داده شده است در مورد آن ها كه صلاحيت اخلاقى دارند اقدام به ازدواج كنيد، و مفهومش اين است كه در مورد بقيه نخست كوشش براى صلاحيت اخلاقيشان شود تا آماده زندگى زناشويى شوند، سپس اقدام به ازدواجشان گردد.

3. عقد مكاتبه؟

گفتيم اسلام برنامه «آزادى تدريجى بردگان» را طرح كرده، و به همين دليل از هر فرصتى براى آزاد ساختن آنان استفاده كرده است، يكى از مواد اين برنامه مسأله «مكاتبه» است كه به عنوان يك دستور در آيات مورد بحث به آن اشاره شده است.

«مكاتبه» از مادۀ «كتابت» و «كتابت» در اصل از مادۀ «كتب» (بر وزن كسب) به معنى «جمع» است، و اين كه نوشتن را كتابت مى گويند به خاطر آن است كه حروف و كلمات را در يك عبارت جمع مى كند، و چون در مكاتبه قرار دادى ميان «مولا» و «عبد» نوشته مى شود آن را مكاتبه ناميده اند.

ص: 26

عقد مكاتبه يك نوع قرار داد است كه ميان اين دو نفر بسته مى شود، و عبد موظف مى گردد كه از طريق كسب آزاد، مالى تهيه كرده و به اقساطى كه براى او قابل تحمل باشد به «مولا» بپردازد و آزادى خود را باز يابد، و دستور داده شده است كه مجموع اين اقساط بيش از قيمت عبد نباشد.

و نيز اگر به عللى عبد از پرداختن اقساط عاجز شد بايد از بيت المال و سهم زكات اقساط او پرداخته و آزاد گردد، حتى بعضى از فقهاء تصريح كرده اند كه اگر زكاتى به مولا تعلق گيرد خود او بايد اقساط بدهى عبد را از باب زكات حساب كند.

اين عقد يك عقد لازم است و هيچ يك از طرفين حق فسخ آن را ندارد.

روشن است كه با اين طرح هم بسيارى از بردگان آزادى خود را باز مى يابند و هم توانايى زندگى مستقل را در اين مدت كه ملزم به كار كردن و پرداخت اقساط هستند پيدا مى كنند، و هم صاحبان آن ها به ضرر و زيان نمى افتند و عكس العمل منفى به زيان بردگان نشان نخواهند داد.

«مكاتبه" احكام و فروع فراوانى دارد كه در كتب فقهى" كتاب المكاتبه" آمده است.(1)

4. ازدواج ولزوم رعایت عدالت

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُوا»؛(2)

ص: 27


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 14، ص: 457.
2- . نساء / 3.

«و اگر مى ترسيد كه (به هنگام ازدواج با دختران يتيم،) عدالت را رعايت نكنيد، (از ازدواج با آنان، چشم پوشى كنيد و) با زنان پاك (ديگر) ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مى ترسيد عدالت را (درباره همسران متعدد) رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد، و يا از زنانى كه مالك آنهائيد استفاده كنيد، اين كار، از ظلم و ستم بهتر جلوگيرى مى كند.»

تفسیر

«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ»؛ در مطالب گذشته به اين نكته اشاره شد كه در جاهليت عرب به خاطر اين كه هيچ گاه جنگ و خونريزى و غارت و شبيخون و ترور قطع نمى شد و هميشه ادامه داشت، يتيم زياد مى شد، بزرگان و اقوياى عرب دختران پدر مرده را با هر چه كه داشتند مى گرفتند و اموال آن ها را با اموال خود مخلوط نموده و مى خوردند و در اين عمل نه تنها رعايت عدالت را نمى كردند؛ بلكه گاه مى شد كه بعد از تمام شدن اموالشان خود آنان را طلاق مى دادند و گرسنه و برهنه رهاشان مى كردند در حالى كه آن يتيمها نه خانه اى داشتند كه در آن سكنى گزينند و نه رزقى كه از آن ارتزاق نمايند و نه همسرى كه از عرض آنان حمايت كند، و نه كسى كه رغبت به ازدواج با آنان نمايد تا بدين وسيله مخارجشان را تكفل كند. اين جا است كه قرآن كريم با شديدترين لحن از اين عادت زشت و خبيث و از اين ظلم فاحش نهى فرمود و در خصوص ظلم به ايتام و خوردن مال آنان نهى خود را شديدتر كرد، و نهى از خوردن اموال آنان را در آياتى ديگر تشديد و تأكيد نمود از آن جمله است اين آيات كه:

ص: 28

«إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً»؛(1)

و نيز فرموده:

«وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ، وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً».

نتيجه اين تشديد آن شد كه به طورى كه گفته شده مسلمانان سخت در انديشه شوند و از عواقب وخيم تصرف در اموال ايتام سخت بترسند و ايتام را از خانه هاى خود بيرون كنند تا مبتلا به خوردن اموالشان نگردند و در رعايت حق آنان دچار كوتاهى نشوند و اگر هم كسى حاضر شود يتيمى را نزد خود نگه بدارد سهم آب و نان او را جدا كند، به طورى كه اگر از غذاى يتيم چيزى زياد آمد از ترس خداى تعالى نزديك آن نمى شدند تا فاسد مى شد، در نتيجه از هر جهت به زحمت افتادند و شكايت نزد رسول(صلی الله علیه و آله) برده و چاره خواستند كه اين آيه نازل شد:

«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»؛(2)

و در اين آيه اجازه داد كه يتيم ها را نزد خود جاى دهند و از ايشان نگهدارى

ص: 29


1- . «همانا كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند در حقيقت آتش در باطن خود مى كنند و به زودى ظاهرشان هم شعله ور خواهد شد.» (نساء / 10)
2- . «از تو در مورد يتيمان مى پرسند؟ بگو اصلاح امورشان خير است و اگر بخواهيد با آنان در زندگى مخلوط باشيد، برادران شمايند و خداى تعالى مى داند چه كسى مفسد و قصد خوردن مال يتيم را دارد و چه كسى مصلح است و اگر خدا مى خواست شما را به تنگ مى آورد، كه خدا عزيز و حكيم است.» (بقره / 220)

نموده و به وضع زندگی شان برسند و با آنان مخالطت و آميزش كنند، چون يتيمان برادران ايشانند. با اين دستور گشايشى در كار مردم پديد آورده، رفع دلواپسى از ايشان نمود.

خواننده محترم اگر در اين معنا دقت كند و آن گاه مجددا به مطالعه آيه زير بر گردد كه مى فرمايد:

«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا»؛ آن وقت ارتباط آن را با آيه قبلش «وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ» خوب مى فهمد و برايش روشن مى شود كه آن آيه در بين كلام جنبه ترقى را دارد و نهى در آيه قبلى را ترقى مى دهد و معناى مجموع دو آيه چنين مى شود: «در باره ايتام تقوا پيشه كنيد، و خبيث را با طيب عوض ننمائيد و اموال آنان را مخلوط با اموال خود مخوريد، حتى اگر ترسيديد كه در مورد دختران يتيم نتوانيد رعايت عدالت بكنيد و ترسيديد كه به اموالشان تجاوز كنيد و از ازدواج با آن ها به همين جهت دل چركين بوديد، مى توانيد آنان را به حال خود واگذار نموده و با زنانى ديگر ازدواج كنيد با يك نفر، دو نفر، سه نفر و چهار نفر.

بنا بر اين جمله شرطيه كه: «اگر ترسيديد كه در مورد يتيمان عدالت را رعايت نكنيد، پس زنان ديگرى را به ازدواج خود در آوريد...» به منزله اين است كه فرموده باشد: «اگر از ازدواج با دختران بى پدر كراهت داريد، چون مى ترسيد درباره آنان نتوانيد عدالت را رعايت كنيد، با آن ها ازدواج نكنيد و زنانى و دختران ديگرى را به عقد خود در آوريد».

پس جملۀ «فانكحوا» در حقيقت در جاى جزاى حقيقى قرار گرفته، در جاى «فلا تنكحوهن؛ پس با دختران بى پدر ازدواج مكنيد» واقع شده و جملۀ «ما طابَ

ص: 30

لَكُمْ...» جمله اى است كه با بودن آن، ديگر احتياجى باقىنمى ماند كه بفرمايد: «پس با چگونه زنانى ازدواج كنيد»؛ چون معلوم است وقتى از ازدواج با دختران يتيم كراهت دارند و به ايشان بفرمايد، پس با هر كس كه دلتان مى خواهد ازدواج كنيد، ديگر احتياجى باقى نمى ماند به اين كه آن زنان را توصيف كند كه چگونه زنانى باشند.

نكته اى كه در اين تعبير هست به اين كه: به جاى اين كه بفرمايد: «فانكحوا من طاب لكم...»، فرمود: «ما طابَ لَكُمْ» و اين بدين خاطر بود كه زمينه را براى بيان تعداد همسران فراهم كند. توضيح اين كه اگر فرموده بود: «پس با هر كس دلتان مى خواهد ازدواج كنيد»، ديگر جا براى گفتن: «يكى، دو تا، سه تا، چهار تا" باقى نمى ماند، لذا فرمود: «هر چه دلتان مى خواهد ازدواج كنيد، يكى، دو تا، سه تا، چهار تا».

نكتۀ ديگر اين كه به جاى اين كه بفرمايد: «ان لم تطب لكم الازدواج باليتامى»، فرمود: «إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى»؛ و اين، از باب به كار بردن «سبب در جاى مسبب» است و با «يك تير دو هدف زدن» خواست بفهماند كه علت بى رغبت بودن شما به ازدواج با دختران يتيم چيست، و نيز خواست كه علت جزا را هم بيان كرده باشد و بفهماند اين كه در جمله جزا گفتيم «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ...» براى اين است كه در ساير زنان ترس از عدم قسط را نداريد.

عده اى از مفسرين در معناى آيه مورد بحث امور ديگرى- غير از آن چه كه ما ذكر كرديم- ياد آور شده اند كه خواننده محترم اگر علاقمند به آن ها باشد بايد به تفاسير مفصل و بسيار مراجعه كند.

ص: 31

از آن جمله گفته اند: عرب تا چهار و پنج و بيش تر زن مى گرفت، و با خود مى گفت، چرا نگيرم، مگر من از فلانى كم ترم؟! و وقتى كه افراد تحت تكفل و نان خورش زياد مى شد و مالش تمام مى گرديد، به اموال دختران يتيمى كه با مادرشان ازدواج كرده بود رو مى آورد، از اين رو خداى تعالى در اين آيه دستور داد كه كسى حق ندارد بيش از چهار زن بگيرد، و اين دستور براى آن بود كه آنان محتاج به اموال يتيمان نگشته و مرتكب ظلم در حق آنان نشوند.

و نيز گفته اند كه: عرب بر يتيمان بسيار سخت مى گرفت، و در امر زنان پدر دار، اگر چه سخت گيرى نمى كرد، ولى عده زيادى از آنان را مى گرفت و عدالت را در بينشان جارى نمى نمود آيۀ شريفه فرمود: اگر مى ترسيد كه بر يتيمان ظلم روا بداريد، در امر غير ايتام (زنان پدردار) هم بترسيد و بيش از چهار زن نگيريد، تا بتوانيد عدالت را رعايت كنيد.

و عده اى گفته اند: عرب از سرپرستى ايتام سخت كراهت داشت و از خوردن اموال آنان پرهيز مى كرد، خداى تعالى در اين آيه فرمود: اگر از اين كار پرهيز داريد، از زنا هم پرهيز كنيد و به جاى زنا كردن با هر زنى كه دوست داريد ازدواج كنيد.

قول ديگر اين كه گفته اند: معناى آيه اين است كه اگر از هم غذا و هم خرج شدن با ايتام كراهت داريد، از جمع بين چند همسر نيز خوددارى كنيد چرا كه ممكن است نتوانيد بين آن ها به عدالت رفتار نمائيد و از زنان، تنها با كسانى ازدواج كنيد كه خود را نسبت به او ايمن از ظلم تشخيص مى دهيد.

بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه: اگر ترس آن داريد كه نسبت به دختر يتيمى كه با مادرش ازدواج كرده ايد عدالت را رعايت نكنيد، پس با دو تا،

ص: 32

سه تا و چهار تا از خود دختران يتيم كه در ميان اقوام و خويشاوندانتان سراغ داريد ازدواج كنيد، اين ها وجوهى بود كه مفسرين در معناى آيه ذكر كرده اند و ليكن تو خواننده عزيز توجه دارى كه هيچ يك از آن ها با لفظ آيه آن طور كه بايد انطباق ندارد، پس وجه صحيح همان بود كه قبلاً گذشت.

«مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»؛ كلمۀ «مثنى» بر وزن مفعل است و كلمۀ «ثلاث» و «رباع» بر وزن فعال است، و اين دو وزن (مفعل و فعال) در باب اعداد، دلالت بر تكرار ماده مى كند، در نتيجه معناى مثنى «دو تا دو تا» و معناى ثلاث «سه تا سه تا» و معناى رباع «چهار تا چهار تا» است و چون خطاب در آيه به تمامى مردم است، نه به يك نفر، لذا هر يك از اين سه كلمه را با حرف «واو» از ديگرى جدا كرد تا تخيير را برساند و اين معنا را افاده كند كه هر يك از مؤمنين اختيار دارند در اين كه دو يا سه و يا چهار نفر همسر براى خود انتخاب كنند، از آن جا كه كل مردم در اين جا مخاطب مى باشند، عددهاى «دو»، «سه» و «چهار» بايد در قالب كلماتى ادا شوند كه بيان گر تكرار است كه آن كلمات عبارتند از: «مثنى»، «ثلاث» و «رباع».

با اين بيان و با قرينه اى كه در آيه هست يعنى جمله: «و اگر ترسيديد نتوانيد رعايت عدالت كنيد يك زن بگيريد و يا به كنيزى كه داريد اكتفاء كنيد» و هم چنين به قرينه آيه «و المحصنات»؛(1)

اين احتمال از بينمى رود كه آيه خواسته باشد بفرمايد: «شما مى توانيد با يك عقد دو يا سه و يا چهار زن را تزويج نمائيد» و يا اين احتمال كه خواسته باشد بفرمايد: «مى توانيد اول دو نفر را با هم بگيريد و سپس دو نفر ديگر را با هم به يك عقد بگيريد و هم چنين دو تاى ديگر و...»، و يا بفرمايد:

ص: 33


1- . نساء / 24.

«مى توانيد سه تا اول و سه تا بعدا، يا چهار تا اول و چهار تا بعدا بگيريد»، و يا اين كه بفرمايد: «بيش از يك مرد مى تواند در يك زن شركت داشته باشد، اين ها احتمالاتى است كه هيچ گاه از آيۀ شريفه استفاده نمى شود و اين آيه به هيچ وجه تحمل اين معنا را ندارد.

علاوه بر اين كه اين معنا ضرورى و بديهى است كه اسلام، داشتن بيش از چهار همسر را تجويز نكرده و نيز هرگز اجازه نمى دهد كه دو نفر مرد با يكديگر مشتركا يك زن را بگيرند.

و نيز با بيان ما اين احتمال نيز دفع مى شود كه «واو» در آيۀ شريفه «مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»، «واو» جمع باشد (نه «واو» تفصيل) و خواسته باشد اين معنا را برساند كه جمع بين نه همسر- كه حاصل جمع ميان عدد دو و سه و چهار مى باشد- جايز است.

در تفسير مجمع البيان هم فرموده است كه جمع به اين معنا به هيچ وجه قابل قبول نيست؛ زيرا كسى كه مى گويد: مردم دو به دو و سه به سه و چهار به چهار وارد شهر شدند، هيچ شنونده اى از كلام او استفاده چنين نمى كند كه، پس مردم نه نفر نه نفر داخل شده اند؛ زيرا اگر گوينده منظورش اين بود خود كلمه نه را به كار مى برد، و چرا كلمه اى را كه براى عدد نه وضع شده (تسع) رها كند و به جاى آن بگويد: مثنى و ثلاث و رباع (دو به دو و سه به سه و چهار به چهار)؟ و قطعا اگر كسى چنين كارى را بكند به او مى گويند عجب مرد ابلهى است، و كلام خداى عز و جل بزرگ تر از آن است كه مرتكب چنين انحرافى بشود.

«فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»؛ يعنى اگر مى ترسيد نتوانيد بين چند همسر

ص: 34

به عدالت رفتار كنيد تنها يك زن بگيريد و نه بيش تر، در اين جمله حكم مسأله را معلق به «خوف» كرد نه «علم»، فرمود: اگر «مى ترسيد» بين چند همسر... و نفرمود: اگر «مى دانيد» كه نمى توانيد عدالت بر قرار كنيد... و علتش اين است كه در اين امور- كه وسوسه هاى شيطانى و هواهاى نفسانى اثر روشنى در آن دارد- غالباً علم براى كسى حاصل نمى شود و قهرا اگر خداى تعالى قيد علم را آورده بود مصلحت حكم، فوت مى شد.

«أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»؛ منظور از اين تعبير كنيزان زر خريد هستند، آيه مى فرمايد: آن كس كه مى ترسد بين همسران خود به عدالت رفتار ننمايد با يك زن ازدواج كند و اگر خواست كه بيش از يك زن داشته باشد بايد كنيز بگيرد، چرا كه خداوند تعالى تقسيم (عدالت) را بر مردان در رابطه با كنيزان واجب نفرموده است.

و از اين جا واضح مى شود كه منظور از اين سفارش اين نيست كه بخواهد ظلم به كنيزان را تجويز كند (و بفرمايد: رعايت عدالت در ميان همسران آزاده لازم است، اما در بين كنيزان لازم نيست، و جايز است بين آنان به ظلم رفتار كنيد)، چون در جاى ديگر فرموده كه: «خداوند ظالمان را دوست نمى دارد» و نيز فرموده: «لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ»؛ «خدا نسبت به بندگانش ظلم روا نمى دارد»؛ بلكه منظور همين است كه چون تقسيم هم خوابگى در ميان كنيزان تشريع نشده، رعايت عدالت در بينشان آسان تر است.

و به خاطر همين نكته، بايد بگوئيم كه منظور از ذكر" ملك يمين»؛ «برده) اين است كه مسلمانان به صرف اين كه كنيزان را به عنوان ملك يمين (و نه با نكاح) اخذ كرده و با آنان جماع مى كنند، كافى است و اما مسأله ازدواج آنان تا چهار نفر

ص: 35

يا بيش تر مطلب مورد نظر، در اين آيه نيست؛ بلكه آن نيز خود مطلب جداگانه اى است كه به زودى در ذيل آيۀ «وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا»؛(1) مى آيد و در آن جا متعرض اين مسأله خواهد شد.

«ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا...»؛ كلمۀ «عول» مصدر فعل «تعولوا» و به معناى ميل و انحراف است يعنى اين طريقه به همين وجهى كه تشريع شده است شما را به منحرف نشدن از راه ميانه و حد وسط نزديك تر مى كند، و قهرا وقتى به اين طريقه عمل كرديد از انحراف دور و دورتر مى شويد و ديگر به حقوق زنان تجاوز نمى كنيد.

بعضى گفته اند كه: كلمۀ «عول» به معناى سنگينى است، ليكن اين معنا، نه با لفظ آيه سازگار است، و نه با معنايش.

جمله مورد بحث، جمله اى است كه جنبه تعليل دارد، يعنى حكمت تشريع قبلى را بيان مى كند، و دلالت بر اين مى كند كه اساس تشريع در احكام نكاح، بر قسط و عدالت و از بين بردن عول و انحراف و اجحاف در حقوقاست.(2)

5.ازدواج و جلوگیری از آتش افروزی غرائز جنسی

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ

ص: 36


1- . نساء / 25.
2- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 4، ص: 264.

ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»؛(1) «و آن ها كه توانايى ازدواج با زنان (آزاد) پاك دامن باايمان را ندارند، مى توانند با زنان پاك دامن از بردگان باايمانى كه در اختيار داريد ازدواج كنند، خدا به ايمان شما آگاه تر است؛ و همگى اعضاى يك پيكريد، آن ها را با اجازه صاحبان آنان تزويج نماييد، و مهرشان را به خودشان بدهيد؛ به شرط آن كه پاك دامن باشند، نه به طور آشكار مرتكب زنا شوند، و نه دوست پنهانى بگيرند. و در صورتى كه «محصنه» باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت. اين (اجازه ازدواج با كنيزان) براى كسانى از شماست كه بترسند (از نظر غريزه جنسى) به زحمت بيفتند؛ و (با اين حال نيز) خوددارى (از ازدواج با آنان) براى شما بهتر است. و خداوند، آمرزنده و مهربان است.»

تفسیر

به دنبال دستورى كه در آيه سابق براى حفظ اموال يتيمان داده شد در اين آيه اشاره به يكى ديگر از حقوق آن ها مى شود و آن اين كه: «اگر مى ترسيد به- هنگام ازدواج با دختران يتيم رعايت حق و عدالت را درباره حقوق زوجيت و اموال آنان ننمائيد از ازدواج با آن ها چشم بپوشيد و به سراغ زنان ديگر برويد».

با توجه به آن چه گفته شد تفسير آيه كاملاً روشن است و پاسخ اين سؤال كه چرا آغاز آيه درباره يتيمان و پايان آن درباره ازدواج است و اين دو ظاهراً با هم سازگار نيست روشن می گردد؛ زيرا صدر و ذيل آيه هر دو درباره ازدواج است منتها در آغاز آيه مى گويد: اگر نمى توانيد ازدواج با يتيمان را با اصول عدالت بياميزيد چه بهتر كه از آن صرف نظر كنيد سپس به سراغ زنان غير يتيم برويد.

ص: 37


1- . نساء / 25.

گرچه مفسران در اين زمينه، سخن بسيار گفته اند، ولى آن چه از خود آيه به دست می آيد همان است كه در بالا اشاره شد يعنى خطاب در آيه متوجه به سرپرستان ايتام است كه در آيه قبل براى حفظ اموال يتيمان دستورهاى مختلفى به آن ها داده شده بود و در اين آيه درباره ازدواج با يتيمان سخن می گويد كه همان گونه كه بايد مراعات عدالت را درباره اموال آن ها بنمائيد در مورد ازدواج با دختران يتيم نيز با نهايت دقت رعايت مصلحت آن ها را بكنيد، در غير اين صورت از ازدواج با آن ها چشم بپوشيد و زنان ديگرى انتخاب كنيد.

از جمله شواهدى كه تفسير فوق را درباره آيه روشن مى سازد آيه 127 از همين سوره است كه در آن صريحاً مسأله رعايت عدالت را درباره ازدواج با دختران يتيم ذكر كرده است و توضيح آن در ذيل همان آيه خواهد آمد.

رواياتى كه در ذيل آيه در كتب مختلف نقل شده نيز گواه اين تفسير است (1).

و اما روايتى كه از امير مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده كه ميان اول و آخر اين آيه مقدار زيادى از قرآن بوده و حذف شده است به هيچ وجه از نظر سند اعتبار ندارد و اين گونه احاديث كه دلالت بر تحريف يا اسقاط قسمت هايى از قرآن می كند يا از مجعولات دشمنان اسلام و منافقان براى بى اعتبار جلوه دادن قرآن است و يا بعضى از افراد چون نتوانسته اند ارتباط آغاز و انجام آيه را درك كنند چنين پنداشته اند كه در اين جا حذف يا اسقاطى در كار بوده و تدريجا آن را به شكل روايتى جلوه داده اند، در حالى كه دانستيم جمله هاى آيه كاملاً با يكديگر ارتباط و پيوند دارد.

«مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»؛ «مثنى» در لغت به معنى «دو تا دو تا» و «ثلاث» به

ص: 38


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 1، ص: 438.

معنى «سه تا سه تا» و«رباع» به معنى «چهارتا چهارتا» مى باشد. و از آن جا كه روى سخن در آيه به همه مسلمانان است معنى آيه چنين مى شود كه شما براى دورى از ستم كردن در حق دختران يتيم می توانيد از ازدواج آن ها خوددارى كنيد و با زنانى ازدواج نمائيد كه موقعيت اجتماعى و فاميلى آن ها به شما اجازه ستم كردن را نمی دهد و می توانيد از آن ها دو نفر يا سه نفر يا چهار نفر به همسرى خود انتخاب كنيد. منتها چون مخاطب، همه مسلمانان بوده است تعبير به دو تا دو تا و مانند آن شده است.

و گرنه جاى ترديد نيست كه حد اكثر تعدد زوجات (آن هم با فراهم شدن شرائط خاصش) بيش از چهار نفر نيست.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه «واو» در جمله بالا به معنى «او؛ يا» می باشد نه اين كه منظور اين باشد كه شما مى توانيد دو همسر به اضافه سه همسر به- اضافه چهار همسر كه مجموع آن ها نه نفر مى شود انتخاب كنيد؛ زيرا اگر منظور اين بود بايد صريحاً عدد نه ذكر شود نه به اين صورت از هم گسسته و پيچيده به علاوه از نظر فقه اسلام اين مسأله جزو ضروريات است كه زائد بر چهار همسر مطلقا ممنوع است.

به هر حال آيه فوق دليل صريحى است بر مسأله جواز تعدد زوجات منتها با شرائطى كه به زودى به آن اشاره خواهد شد.

«فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»؛ سپس بلا فاصله مى گويد: اين در صورت حفظ عدالت كامل است، اما اگر نمی توانيد عدالت را رعايت كنيد به همان يك همسر اكتفاء نمائيد تا از ظلم و ستم بر ديگران بر كنار باشيد.

ص: 39

«أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»؛ و يا به جاى انتخاب همسر دوم از كنيزى كه مال شما است استفاده كنيد؛ زيرا شرائط آن ها سبك تر است (اگر چه آن ها نيز بايد از حقوق حقه خود برخوردار باشند).

«ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا»؛ اين كار (انتخاب يك همسر و يا انتخاب كنيز) از ظلم و ستم و انحراف از عدالت، بهتر جلوگيرى می كند، (در باره مسأله بردگى و نظر اسلام در اين زمينه در آيات مناسب بحث كافى خواهيم كرد).

منظور از عدالت درباره همسران چيست؟

اكنون پيش از آن كه فلسفه حكم تعدد زوجات را در اسلام بدانيم لازم است اين موضوع بررسى شود كه منظور از عدالت كه جزو شرائط تعدد همسر ذكر شده است چيست؟

آيا اين عدالت مربوط به امور زندگى از قبيل هم خوابگى و وسايل زندگى و رفاه و آسايش است يا منظور عدالت در حريم قلب و عواطف انسانى نيز هست؟

شك نيست كه «عدالت» در محبت هاى قلبى خارج از قدرت انسان است چه كسى می تواند محبت خود را كه عواملش در بيرون وجود اوست از هر نظر تحت كنترل درآورد؟ به همين دليل رعايت اين نوع عدالت را خداوند واجب نشمرده و در آيه 129 همين سوره نساء می فرمايد: «وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ»؛ شما هر قدر كوشش كنيد نمی توانيد در ميان همسران خود (از نظر تمايلات قلبى) عدالت و مساوات برقرار سازيد.

بنا بر اين محبت هاى درونى مادامى كه موجب ترجيح بعضى از همسران بر

ص: 40

بعضى ديگر از جنبه هاى عملى نشود ممنوع نيست، آن چه مرد موظف به آن است رعايت عدالت در جنبه هاى عملى و خارجى است.

از اين بيان روشن می شود: كسانى كه خواسته اند از ضميمه كردن آيه فوق (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً) به آيه 129 (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ) چنين نتيجه بگيرند كه تعدد زوجات در اسلام مطلقا ممنوع است؛ زيرا در آيه نخست آن را مشروط به عدالت كرده، و در آيه دوم عدالت را براى مردان در اين مورد امرى محال دانسته است، سخت در اشتباهند.

زيرا همان طور كه اشاره شد عدالتى كه مراعات آن از قدرت انسان بيرون است عدالت در تمايلات قلبى است، و اين از شرائط تعدد زوجات نيست و آن چه از شرائط است عدالت در جنبه هاى عملى است.

گواه بر اين موضوع ذيل آيه 129 همين سوره می باشد آن جا كه می گويد:

«فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ»؛ يعنى: «اكنون كه نمی توانيد مساوات كامل در محبت ميان همسران خود رعايت كنيد لا اقل تمام تمايل قلبى خود را متوجه يك نفر از آنان نسازيد كه ديگرى را به صورت بلا تكليف در آوريد».

نتيجه اين كه كسانى كه قسمتى از اين آيه را گرفته و قسمت ديگر را فراموش كرده اند گرفتار چنان اشتباهى در مسأله تعدد زوجات شده اند كه براى هر محققى جاى تعجب است.از اين گذشته از نظر فقه اسلامى و منابع مختلف آن در ميان شيعه و اهل تسنن مسأله تعدد زوجات با شرائط آن جاى گفتگو و چانه زدن نيست و از ضروريات فقه اسلام محسوب مى شود.

ص: 41

اكنون برگرديم به فلسفه اين حكم اسلامى (تعدد زوجات).

تعدد زوجات يك ضرورت اجتماعى است

آيه فوق مسأله تعدد زوجات را (با شرائط سنگينى و در حدود معينى) مجاز شمرده است و در اين جا با ايرادها و حملات مخالفان آن روبرو می شويم كه با مطالعات زودگذر، و تحت احساسات حساب نشده به مخالفت با اين قانون اسلامى برخاسته اند مخصوصاً غربی ها در اين زمينه به ما بيش تر ايراد می كنند كه اسلام به- مردان اجازه داده براى خود «حرم سرا» بسازند و به طور نامحدود همسر بگيرند.

در حالى كه نه اسلام اجازه تشكيل حرم سرا به آن معنى كه آن ها مى پندارند داده، و نه تعدد زوجات را بدون قيد و شرط و نامحدود قرار داده است.

توضيح اين كه: با مطالعه وضع محيط هاى مختلف قبل از اسلام، به اين نتيجه می رسيم كه تعدد زوجات به طور نامحدود امرى عادى بوده و حتى بعضى از مواقع بت پرستان به هنگام مسلمان شدن، بيش از ده زن و يا كم تر داشته اند، بنا بر اين تعدد زوجات از پيشنهادها و ابتكارات اسلام نيست؛ بلكه اسلام آن را در چهارچوبه ضرورت هاى زندگى انسانى محدود ساخته و براى آن قيود و شرائط سنگينى قائل شده است.

قوانين اسلام بر اساس نيازهاى واقعى بشر دور می زند نه تبليغات ظاهرى و احساسات رهبرى نشده، مسأله تعدد زوجات نيز از همين زاويه در اسلام مورد بررسى قرار گرفته؛ زيرا هيچ كس نمی تواند انكار كند كه مردان در حوادث گوناگون

ص: 42

زندگى بيش از زنان در خطر نابودى قرار دارند و در جنگ ها و حوادث ديگر قربانيان اصلى را آن ها تشكيل می دهند.

و نيز نمى توان انكار كرد كه عمر زندگى جنسى مردان، از زنان طولانى تر است؛ زيرا زنان در سنين معينى آمادگى جنسى خود را از دست مى دهند در حالى كه در مردان چنين نيست.

و نيز زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتى از دوران حمل، عملا ممنوعيت جنسى دارند در حالى كه در مردان اين ممنوعيت ها وجود ندارد.

از همه گذشته زنانى هستند كه همسران خود را به علل گوناگونى از دست مى دهند و معمولاً نمی توانند به عنوان همسر اول، مورد توجه مردان قرار گيرند و اگر مسأله تعدد زوجات در كار نباشد آن ها بايد براى هميشه بدون همسر باقى بمانند همان طور كه در مطبوعات مختلف می خوانيم كه اين دسته از زنان بيوه با محدود شدن مسأله تعدد زوجات از نابسامانى زندگى خود شكايت دارند و جلوگيرى از تعدد را يك نوع احساسات ظالمانه درباره خود تلقى می كنند.

با در نظر گرفتن اين واقعيت ها در اين گونه موارد كه تعادل ميان مرد و زن به عللى به هم مى خورد ناچاريم يكى از سه راه را انتخاب كنيم:

1. مردان تنها به يك همسر در همه موارد قناعت كنند و زنان اضافى تا پايان عمر بدون همسر باقى بمانند و تمام نيازهاى فطرى و خواسته هاى درونى خود را سركوب كنند.

2. مردان فقط داراى يك همسر قانونى باشند، ولى روابط آزاد و نامشروع جنسى را با زنانى كه بى شوهر مانده اند به شكل معشوقه برقرار سازند.

ص: 43

3. كسانى كه قدرت دارند بيش از يك همسر را اداره كنند و از نظر" جسمى» و «مالى» و «اخلاقى" مشكلى براى آن ها ايجاد نمی شود و قدرت بر اجراء عدالت كامل در ميان همسران و فرزندان خود دارند به آن ها اجازه داده شود كه بيش از يك همسر براى خود انتخاب كنند. مسلماً غير از اين سه راه، راه ديگرى وجود ندارد.

اگر بخواهيم راه اول را انتخاب كنيم بايد با فطرت و غرائز و نيازهاى روحى و جسمى بشر به مبارزه برخيزيم و عواطف و احساسات اين گونه زنان را ناديده بگيريم، اين مبارزه اى است كه پيروزى در آن نيست و به فرض كه اين طرح عملى شود جنبه هاى غير انسانى آن بر هيچ كس مخفى نيست.

به تعبير ديگر مسأله تعدد همسر را در موارد ضرورت نبايد تنها از دريچه چشم همسر اول، مورد بررسى قرار داد؛ بلكه از دريچه چشم همسر دوم نيز بايد مورد مطالعه قرار گيرد، و آن ها كه مشكلات همسر اول را در صورت تعدد زوجات عنوان می كنند كسانى هستند كه يك مسأله سه زاويه اى را تنها از يك زاويه نگاه می كنند؛ زيرا مسأله تعدد همسر، هم از زاويه ديد مرد و هم از زاويه ديد همسر اول و هم از زاويه ديد همسردوم بايد مطالعه شود و با توجه به مصلحت مجموع، در اين باره قضاوت كنيم.

و اگر راه دوم را انتخاب كنيم بايد فحشاء را به رسميت بشناسيم و تازه زنانى كه به عنوان معشوقه مورد بهره بردارى جنسى قرار می گيرند نه تأمينى دارند و نه آينده اى، و شخصيت آن ها در حقيقت لگدمال شده است و اين ها امورى نيست كه هيچ انسان عاقلى آن را تجويز كند.

بنا بر اين تنها راه سوم باقى می ماند كه هم بخواسته هاى فطرى و نيازهاى

ص: 44

غريزى زنان پاسخ مثبت می دهد و هم از عواقب شوم فحشاء و نابسامانى زندگى اين دسته از زنان بر كنار است و جامعه را از گرداب گناه بيرون می برد.

البته بايد توجه داشت كه جواز تعدد زوجات با اين كه در بعضى از موارد يك ضرورت اجتماعى است و از احكام مسلم اسلام محسوب مى شود اما تحصيل شرائط آن در امروز با گذشته تفاوت بسيار پيدا كرده است؛ زيرا زندگى در سابق يك شكل ساده و بسيط داشت و، لذا رعايت كامل مساوات بين زنان آسان بود و از عهده غالب افراد برمى آمد، ولى در عصر و زمان ما بايد كسانى كه می خواهند از اين قانون استفاده كنند مراقب عدالت همه جانبه باشند و اگر قدرت بر اين كار دارند چنين اقدامى بنمايند. اساسا اقدام به اين كار نبايد از روى هوى و هوس باشد.

جالب توجه اين كه همان كسانى كه با تعدد همسر مخالفند (مانند غربی ها) در طول تاريخ خود، به حوادثى برخورده اند كه نيازشان را به اين مسأله كاملاً آشكار ساخته است، مثلاً بعد از جنگ جهانى دوم احتياج و نياز شديدى در ممالك جنگ زده، و مخصوصاً كشور آلمان، به اين موضوع احساس شد و جمعى از متفكران آن ها را وادار ساخت كه براى چاره جويى و حل مشكل در مسأله ممنوعيت تعدد همسر، تجديد نظر كنند، و حتى برنامه تعدد زوجات اسلام را از دانشگاه" الازهر" خواستند و تحت مطالعه قرار دادند، ولى در برابر حملات سخت كليسا مجبور به متوقف ساختن اين برنامه شدند، و نتيجه آن همان فحشاء وحشتناك و بى بند و بارى جنسى وسيعى بود كه سراسر كشورهاى جنگ زده را فرا گرفت.

از همه اين ها گذشته تمايل پاره اى از مردان را به تعدد همسر نمی توان انكار كرد، اين تمايل اگر جنبه هوس داشته باشد قابل ملاحظه نيست اما گاه می شود

ص: 45

كه بر اثر عقيم بودن زن، و علاقه شديد مرد به داشتن فرزند، اين تمايل را منطقى می كند، و يا گاهى بر اثر تمايلات شديد جنسى و عدم توانايى همسر اول براى انجام اين خواسته غريزى، مرد، خود را ناچار به ازدواج دوم مى بيند، حتى اگر از طريق مشروع انجام نشود از طرق نامشروع، اقدام مى كند در اين گونه موارد نيز نمی توان منطقى بودن خواسته مرد را انكار كرد، و، لذا حتى در كشورهايى كه تعدد همسر قانونا ممنوع است، عملا در بسيارى از موارد ارتباط با زنان متعدد رواج كامل دارد، و يك مرد در آن واحد با زنان متعددى ارتباط نامشروع دارد.

مورخ مشهور فرانسوى گوستاولوبون قانون تعدد زوجات اسلام را كه به صورت محدود و مشروط است يكى از مزاياى اين آئين مى شمارد و به هنگام مقايسه آن را روابط آزاد و نامشروع مردان، با چند زن، در اروپا چنين مى نويسد:

«در غرب هم با وجود اين كه آب و هوا و وضع طبيعت هيچ كدام ايجاب چنين رسمى (تعدد زوجات) نمى كند با اين حال وحدت همسر چيزى است كه ما آن را فقط در كتاب هاى قانون مى بينيم! و الا گمان نمی كنم كه بشود انكار كرد كه در معاشرت واقعى ما اثرى از اين رسم نيست! راستى من متحيرم و نميدانم كه تعدد زوجات مشروع و محدود شرق، از تعدد زوجات سالوسانه غرب چه چيز كم دارد؟؛ بلكه من می گويم كه اولى از هر حيث از دومى بهتر و شايسته تر است"(1).

البته نمی توان انكار كرد كه بعضى از مسلمان نماها بدون رعايت روح اسلامى اين قانون، از آن سوء استفاده كرده و براى خود حرم سراهاى ننگينى بر پا نموده و به حقوق زنان و همسران خود تجاوز كرده اند، ولى اين عيب از قانون نيست و اعمال

ص: 46


1- . گوستاو لوبون، تاريخ تمدن اسلام و عرب، مترجم:فخر گيلانى، ص: 509.

آن ها را نبايد به حساب دستورهاى اسلام گذاشت، كدام قانون خوبى است كه افراد سودجو از آن، بهره بردارى نامشروع نكرده اند؟

سؤال

در اين جا بعضى سؤال مى كنند كه ممكن است شرائط و كيفياتى كه در بالا گفته شد براى زن يا زنانى پيدا شود آيا در اين صورت مى توان به او اجازه داد كه دو شوهر براى خود انتخاب كنند؟

پاسخ

جواب اين سؤال چندان مشكل نيست.

اولاً: (بر خلاف آن چه در ميان عوام معروف است) ميل جنسى در مردان به- مراتب بيش از زنان است و از جمله ناراحتی هايى كه در كتب علمى مربوط به مسائل جنسى درباره غالب زنان ذكر مى كنند مسأله «سرد مزاجى» است در حالى كه در مردان، موضوع بر عكس است، و حتى در ميان جانداران ديگر نيز همواره ديده مى شود كه تظاهرات جنسى، معمولاً از جنس نر شروع مى شود.

ثانياً: تعدد همسر در مورد مردان هيچ گونه مشكل اجتماعى و حقوقى ايجاد نمى كند در حالى كه درباره زنان اگر فرضا دو همسر انتخاب كنند، مشكلات فراوانى به وجود خواهد آمد كه ساده ترين آن ها مسأله مجهول بودن نسب فرزند است كه معلوم نيست مربوط به كدام يك از دو همسر مى باشد و مسلماً چنين فرزندى مورد حمايت هيچ يك از مردان قرار نخواهد گرفت و حتى بعضى از دانشمندان معتقدند:

فرزندى كه پدر او مجهول باشد كم تر مورد علاقه مادر قرار خواهد گرفت، و با

ص: 47

اين ترتيب چنين فرزندانى از نظر عاطفى در محروميت مطلق قرار مى گيرند، و از نظر حقوقى نيز وضعشان كاملاً مبهم است.

و شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه توسل به وسائل پيش گيرى از انعقاد نطفه به وسيلۀ قرص يا مانند آن، هيچ گاه اطمينان بخش نيست و نمی تواند، دليل قاطعى بر نياوردن فرزند بوده باشد؛ زيرا بسيارند زنانى كه از اين وسائل استفاده كرده و يا در طرز استفاده، گرفتار اشتباه شده و فرزند پيدا كرده اند، بنا بر اين هيچ زنى نمى تواند به اعتماد آن، تن به تعدد همسر بدهد.

روى اين جهات، تعدد همسر براى زنان نمی تواند منطقى بوده باشد، در حالى كه در مورد مردان، با توجه به شرائط آن، هم منطقى است و هم عملى است.(1)

علامه طباطبائی(ره) در المیزان می فرماید:

«وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ...»؛ كلمه «طول» به معناى غنى و بى نيازى و يا زيادت در قدرت مالى است، و هر دو معنا با آيۀ شريفه مى سازد، و مراد از محصنات زنان آزاد است، چون در مقابلش فتيات را آورده، كه به معناى كنيزان است، و عين اين مقابله شاهد بر آن است كه مراد از محصنات زنان عفيف نيست، چون اگر آن بود شامل زنان آزاد و برده هر دو مى شد، ديگر زنان برده را در مقابلش ذكر نمى كرد، و؛ بلكه در مقابل زنان عفيف زنان غير عفيف را نام مى برد و نيز منظور از آن، زنان شوهر دار نيست، براى اين كه زنان شوهردار را نمى توان نكاح كرد و نيز منظور زنان گرويده به اسلام نيست و گرنه احتياج نداشت بفرمايد زنان محصنه؛ بلكه همان قيد مؤمنات كافى بود؛ زيرا مؤمنات، مسلمات نيز هستند.

ص: 48


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 253.

و مراد از جملۀ «فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» كنيزانى است كه در دست ساير مؤمنين هستند، نه آن هايى كه در دست خود مردى است كه مى خواهد نكاح كند، چون نكاح كردن مرد با كنيز خودش باطل و غير مشروع است، و اگر كنيزان را به عموم مؤمنين نسبت داده، و به مرد عرب فرموده با كنيز مؤمنين ازدواج كن با اين كه خود آن مرد عزب نيز جزء مؤمنين است، به خاطر اين ست كه مؤمنين با اتحادى كه در دين دارند گويا همه آنان يك شخصند، مصالح و منافعشان يكى است.

در جمله مورد بحث محصنات و هم چنين فتيات را مقيد كرد به قيد مؤمنات، تا اشاره كرده باشد به اين كه براى مسلمان جايز نيست با زن غير مؤمنه يعنى اهل كتاب و مشرك ازدواج كند، نه با زن آزاد ايشان و نه با كنيزهاشان، كه البته اين مسأله تتمه اى دارد كه به زودى انشاء اللَّه (در اوايل سوره مائده) از نظر خواننده محترم خواهد گذشت.

و حاصل معناى آيه اين شد: كه هر مسلمانى نمى تواند از زنان مؤمنه و آزاد بگيرد؛ زيرا بنيه ماليش آن چنان زياد نيست كه بتواند سنگينى مهر و نفقه او را تحمل كند، مى تواند با كنيزان مؤمنه اى كه در دست ساير مسلمانان است ازدواج كند و مجبور نيست آن قدر خود را در فشار تجرد نگه دارد كه خداى نخواسته در معرض خطر فحشا و در نتيجه در معرض شقاوت و بدبختى قرار دهد.

بنا بر اين مراد از اين نكاح، نكاح دائم است، و آيۀ شريفه در زمينه تنزل دادن و آسان كردن تكليف است، مى فرمايد اگر دسترسى به آن نداريد به اين اكتفاء كنيد.

در اين جا ممكن است سؤالى به ذهن خواننده برسد، و آن اين است: حال كه آيۀ شريفه در مقام تنزل دادن تكليف است، چرا با اين كه مى تواند دو راه فرار از

ص: 49

فحشا (ازدواج با كنيزان، و ازدواج موقت با آزادگان) را پيشنهاد كند، به يكى از اين دو اكتفاء نمود؟.

جوابش اين است كه بلى نكاح متعه هم علاج تجرد را مى كند ليكن از آن جايى كه ازدواج متعارف در نظر كسانى كه مى خواهند تشكيل خانواده داده، نسل نوى پديد آورند، و از خود جانشين به جاى بگذارند طبعاً همان ازدواج دائمى است، لذا سخنى از متعه به ميان نياورد، و آن را به عنوان راه چاره پيشنهاد نكرد؛ زيرا تشريع متعه در حقيقت تسهيلى است براى مسلمانان كه اگر در سفرى يا در خانه اى، يا در روزگارى ناگزير شدند با زنى تماس داشته باشند، و در عين حال مسئول نفقه و مهريه او هم نشوند، و اين تماس احياناً به صورت زنا واقع نشود؛ بلكه همين عمل را به صورت ازدواج موقت انجام دهند، آرى تشريع متعه براى اين بود كه در هيچ شرايطى بهانه اى براى فحشا به دست بندگان خدا نباشد و ريشه فساد از بيخ قطع گردد.

در حقيقت، كلام در اين آيه طبق زمينه غالب و معروف و آشناى به ذهن شنونده جريان يافته، نه اين كه متعه راه چاره نباشد؛ بلكه اصولاً در قرآن كريم عادت بر اين است كه در مقام تشريع احكام و قوانين جهت غالب و معروف را در نظر بگيرد، مثلاً در آيۀ شريفۀ «فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ»؛(1) با اين كه عذر براى خوردن روزه منحصر در سفر و بيمارى نيست، اين دو را نام برد، پس نام بردن خصوص اين دو به معناى آن نيست كه غير

ص: 50


1- . «پس هر كس از شما رمضان را درك كرد، روزه اش را بگيرد، و هر كس مريض يا مسافر بود به همان عده از روزهاى ديگر بگيرد.» (بقره / 185)

از اين دو هيچ بهانه و عذرى، عذر نيست، و نيز در آيۀ شريفۀ «وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً»؛(1) عذر مجوز تيمم را منحصر در نيافتن آب كرده، با اين كه منحصر به آن نيست؛ زيرا ممكن است آب باشد، ولى غصبى باشد، و يا وقت براى غسل و وضو تنگ باشد، پس عذرها و ساير قيودى كه براى كلام ذكر مى شود همان طور كه ملاحظه مى فرمائيد مبنى بر غالب و معروف است، و از اين قبيل آيات باز هم هست.

همه اين حرف ها بنا بر نظريه مفسرين است كه آيه را حمل بر نكاح دائم كرده اند، خواستيم بگوئيم به فرضى كه نظريه شما درست باشد ذكر عقد دائم دليل بر انحصار نيست، و اما بنا به نظريه خود، كه جملۀ «أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ» هر دو نوع نكاح را شامل مى شود، و ليكن منظور از آن، نكاح دائم است كه دشوارتر و خرجش بيش تر است ديگر جايى براى اين توجيه ها باقى نمى ماند، و نبايد به خاطر همين كه آيۀ شريفه خواسته است راهى آسانتر از نكاح دائم ارائه دهد كسى توهم كند كه، پس آيۀ شريفه تنها شامل نكاح دائم مى شود، چون اگر متعه هم مشروع بود بايد آن را جزء نكاح هاى آسان تر بشمارد، پس معلوم مى شود «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ» در مقام بيان حكم متعه نيست، هم چنان كه بعضى اين توهم را كرده اند- براى خاطر اين كه توسعه و راه آسان تر نشان دادن هر دو طرفش يعنى

ص: 51


1- . «و اگر مريض يا در راه سفر بوديد يا از مستراح آمديد، يا با زنان تماس گرفته جنب شديد، و آبى نيافتيد پس با خاكى پاك تيمم كنيد.» (نساء / 43)

«منزل عنه و منزل اليه؛ و يا بگو نكاح دشوار و نكاح آسان» در خود آيه مورد بحث آمده مى فرمايد: هر كس نمى تواند چنان كند، چنين كند.

«وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ...»؛ بله اگر منزل اليه- همان راه آسان تر- را نام ببرد، ولى در مورد بحث اين طور نيست، حكم متعه در آيه قبلى بيان شده، و در آيه مورد بحث در مقابل راه دشوار نكاح دائم و راه آسانتر ازدواج با كنيز ديگران مقابله شده فرمود اگر قادر بر آن نيستيد به اين اكتفاء نمائيد، و اين چه ارتباطى به آيه قبلى دارد؟!!.

علاوه بر اين كه گفتيم جملۀ «أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ» هيچ امتناعى ندارد از اين كه شامل هر دو نوع نكاح يعنى دائم و متعه بشود، هم چنان كه اگر در بقيه فقرات آيه دقت كنيم اين معنا كاملاً روشن مى شود.

«وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ»؛ از آن جايى كه در جمله قبلى با آوردن قيد «المؤمنات» ايمان، در متعلق حكم قيد شده بود، و از آن جايى كه ايمان امرى قلبى است، لذا كسى نمى تواند به حقيقت ايمان ديگرى اطلاع پيدا كند، چون براى اين آگهى ميزانى مانند ميزان الحراره و ساير موازين مادى وجود ندارد، چه بسا مردمى توهم كنند كه خداى تعالى با آوردن اين قيد كار مسلمانان را دشوار كرده، و؛ بلكه اصلاً جلو آن را گرفته، مسلمانان مكلف را دچار عسر و حرج ساخته، چون نمى توانند تشخيص دهند آيا زنى كه مى خواهندبگيرند ايمان قلبى دارد يا نه، لذا در اين جمله كه مى فرمايد: «خدا به ايمان بندگان مؤمنش آگاه است» به طور كنايه فهمانده، شما مكلفين مأمور به تشخيص واقع و حقيقت ايمان زنان نيستيد، اين كار خدا است و بس؛ بلكه تنها مأموريد بر طبق اسباب ظاهرى عمل كنيد اسبابى كه نظير شهادتين، و شركت در جماعت مسلمين، و انجام وظائف عمومى

ص: 52

دين دلالت بر ايمان صاحبش مى كند، و همين ايمان ظاهرى معيار است نه ايمان باطنى.

وجه آوردن جمله «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» در آيۀ شریفۀ «و من لم يستطع...»

و چون اين جهت كه تنها فقرا از مكلفين را هدايت كرد به اين كه با كنيزان ازدواج كنند باعث مى شد كه تأثير گفتار در دل هاى ناقص و كوتاه شود و عموم مردم از اين بيان نسبت به طبقه كنيزان احساس خوارى و پستى و ذلت كنند، و خيال كنند خداى تعالى نيز اين طبقه را خوار و بى مقدار مى داند، و از سوى ديگر خود اين طبقه هم از اين خطاب دلگير شوند، و عموم مردم نيز خود را بافته اى جدا تافته پنداشته، با طبقه بردگان معاشرت ننموده، و مخصوصاً مردان از ازدواج با كنيزان، و زنان از ازدواج با غلامان خوددارى ورزند، و از اين كه آنان را شريك زندگى نموده گوشت و خون خود را با آن ها مخلوط سازند احساس ننگ كنند، لذا با جمله (بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ) از اين سوء تفاهم جلوگيرى نموده و به حقيقتى صريح اشاره كرد، كه با دقت در آن، توهم فاسد نام برده از بين مى رود؛ زيرا مى فرمايد: برده نيز مانند آزاد، انسان است، و از نظر انسانيت و معيارى كه با آن يك موجود، انسان مى شود هيچ تفاوتى با هم ندارند، برده نيز مانند آزاد واجد همه شؤون انسانيت است، تنها تفاوتى كه بين اين دو هست، در سلسله احكامى است كه به منظور استقامت امر مجتمع انسانى در رساندن او به سعادتش تشريع شده، و اين تفاوت ها به هيچ وجه نزد خداى تعالى معيار نيست، تنها چيزى كه نزد خداى عز و جل معيار است، تقوا است، كه باعث كرامت و حرمت نزد او مى شود.

پس مردمى كه به خداى عزيز ايمان دارند نبايد تحت تأثير اين خلجانات

ص: 53

ذهنى موهوم و افكار خرافى قرار گيرند، كه اين افكار آنان را از حقائق معارف كه متضمن سعادت و رستگارى آنان است دور سازد، آرى بيرون شدن از وسط طريق مستقيم هر چند كه در بدو نظر و ابتداى امر حقير و بى اهميت است، ليكن همواره و به تدريج آدمى را از راه هدايت دور مى سازد، تا سر انجام به وادى هاى هلاكتش بكشاند.

از اين جا روشن مى شود كه ترتيبى كه در ابتداى آيه مورد بحث به صورت مشروط و تنزل قرار گرفته، و فرموده: «وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ...» در حقيقت سخن را به ترتيبى كه در مجراى طبع و عادت هست آورده است، نه اين كه خواسته مردم را به امرى غير طبيعى و غير عادى ملزم سازد، به اين معنا كه فرموده باشد جواز ازدواج با كنيزان مشروط بر اين است كه مسلمان توانايى ازدواج با زنان آزاد را نداشته باشد، نه، نمى خواهد اين را بفرمايد؛ بلكه مردم به حسب طبع خودشان اين طور عمل مى كنند، و به همين جهت خداى تعالى خطابشان كرده كه اگر توانايى آن را نداريد كه با زنان آزاد ازدواج كنيد، مى توانيد- براى رهايى از فشار تجرد- با كنيزان ازدواج كنيد، و از اين كار دل چركين نباشيد، و در عين حال تذكر داد كه آزاد و برده هر دو انسان و از جنس هم هستند.

و نيز از اين جا روشن مى شود كه نظريه اى كه بعضى از مفسرين در ذيل جملۀ «وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ» داده اند فاسد است، او گفته معناى جمله مذكور اين است كه اگر فشار تجرد را تحمل كنيد، و با كنيزان ازدواج نكنيد برايتان بهتر است، براى اين كه ازدواج با كنيزان نوعى تن به ذلت و خوارى دادن و نوعى سبكى است.

ص: 54

و علت فاسد بودن اين نظريه اين است كه جملۀ «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» به طور قطع با آن منافات دارد.

«فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ»؛ مراد از كلمه «محصنات» زنان عفيف است؛ زيرا زنان شوهردار قابل نكاح كردن نيستند، و مراد از مسافحات معنايى مقابل جمله «متخذات اخدان» است، و كلمه «أخدان» جمع كلمه «خدن» به كسره خا است، كه به معناى دوست است و اين كلمه مذكر و مؤنثش و مفرد و جمعش يكسان است، يعنى هم به دوست مذكر خدن گفته مى شود، و هم به دوست مؤنث هم به جماعت دوستان خدن گفته مى شود و هم به يك فرد، و اگر در مورد بحث به صيغه جمع آمده، براى اين بود كه در دلالت بر كثرت و زيادى تصريح داشته باشد، و بفهماند وقتى كسى به منظور فحشا و زنا كردن دوستى مى گيرد، به او و به مثل او قناعت نمى كند، چون نفس آدمى حريص است، اگر قرار باشد خواست نفس را بر آورد، و آن را اطاعت كند حتما دوستان زيادى براى فحشا مى گيرد.

بنا بر اين وقتى كلمه «مسافحات» در مقابل كلمه «متخذات اخدان» قرار گرفته، معلوم مى شود اين دو يكمعنا ندارد، آن مفسرى هم كه گفته: مراد از سفاح زناى علنى، و مراد از گرفتن دوست، زناى پنهانى است به همين مقابله نظر داشته، چون مسأله دوست گيرى در بين عرب، حتى در بين زنان آزاد و زنان برده آنان متداول بوده و مردم كسى را به اين جهت ملامت و مذمت نمى كردند، ولى به خاطر زناى علنى با زنان آزاد ملامت مى كردند.

و مراد از جملۀ «فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» اين است كه مردم را ارشاد كند به

ص: 55

اين كه زنان برده را نكاح كنند، اما به شرطى كه با اذن صاحب كنيز باشد، چون اختيار امور كنيزان تنها به دست صاحبان آنان است و نه فرد ديگر و اگر از صاحب كنيزان تعبير فرمود به اهل آنان، خواست تا به مقتضاى جملۀ «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» عمل كرده باشد، و بفهماند كنيز هم يكى از افراد خانواده مولا است، و مولاى او اهل او است.

و مراد از اين كه فرمود: «وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» اين است كه مهريه آنان را به طور كامل و تا دينار آخر بپردازيد، البته پرداخت مهريه آنان به اين است كه آن مهريه را به مولايشان بپردازند، و با آوردن كلمه «معروف» به اين معنا ارشاد فرمود كه در دادن آن امروز و فردا نكنيد، و به خاطر اين كه كنيز است مهريه را كم نگيريد، و او را آزرده خاطر نسازيد.

«فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ»؛ كلمه «احصن» هم به ضمه همزه قرائت شده تا صيغه مجهول باشد، و هم به فتحه همزه تا صيغه معلوم، بنا بر قرائت اول معنايش اين مى شود كه هر گاه كنيزان به وسيلۀ شوهران حفظ شوند، و بنا بر قرائت دوم چنين مى شود: «هر گاه كنيزان با اسلام آوردن خود را حفظ كنند» و اين قرائت دوم بهتر است.

و احصان در اين آيه اگر به معناى احصان ازدواج باشد جزء شرط قرار دادنش صرفاً براى اين بوده كه مورد سخن جايى است كه قبل از ارتكاب فاحشه ازدواج صورت گرفته، چون مسأله شرعى چنين است كه كنيز اگر مرتكب فحشا شود، چه شوهر دار باشد و چه نباشد حدش نصف حد زن آزاد است، و احصانش چيزى بر حد او اضافه نمى كند.

ص: 56

و اما اگر به معناى احصان اسلام باشد- كه بعضى گفته اند- و قرائت با فتحه همزه هم مؤيد آن است، معنايش روشنتر و بى نياز از مئونه زائد خواهد بود، و بنا بر اين احتمال معنايش چنين مى شود، كنيزان اگر زنا بدهند نصف عذاب آزادگان را دارند، چه شوهر داشته باشند و چه نداشته باشند.

و مراد از عذاب، تنها تازيانه است، نه سنگ سار، چون سنگ سار نصف نمى شود، و همين خود شاهد بر اين است كه مراد «از محصنات» در جملۀ «فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ...» زنان آزاد است، نه زنان شوهردار، كه در اول آيه مورد بحث بدان معنا بود، و حرف الف و لام در اين كلمه الف و لام عهد است،- يعنى همان محصناتى كه در اول آيه نامش را برديم. نه محصناتى كه در آيه قبلى ذكر كرديم، چون محصنات در آيه قبلى به معناى زنان آزاد شوهردار بود، كه مى فرمود: ازدواج با آنان حرام است، و محصنات در آيه مورد بحث به معناى زنان آزاد بود كه مى فرمود: اگر توانايى آن را نداريد كه با زن آزاد ازدواج كنيد با كنيزان «ازدواج كنيد».

در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: كه اگر كنيزان مؤمن مرتكب زنا شدند، نصف عذابى كه زنان آزاد و بى شوهر دارند خواهند داشت، و آن عبارت است از پنجاه تازيانه.

ممكن هم هست بگوئيم مراد از احصان در اين جا احصان عفت باشد، به اين بيان كه در آن ايام كنيزان آزادى عمل نداشتند تا هر كارى كه دلشان مى خواست بكنند، چون تابع اوامر مولاى خود بودند، و مخصوصاً در مسأله فحشا و فسق و فجور- اگر اتفاق مى افتاد- به دستور مولايشان بوده كه آن موالى مى خواستند از راه ناموس فروشى كنيزان خود، عوايدى به دست آورند، و ما اين معنا را از آيۀ شريفۀ

ص: 57

«وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً»؛(1) «و كنيزان خود را مجبور به دادن زنا نكنيد در صورتى كه خودشان مى خواهند عفيف باشند» استفاده مى كنيم، پس اگر در آن ايام كنيزى به دادن زنا عادت مى كرد و اين عمل را كاسبى خود قرار مى داد. به امر مولايش بود، چون او نمى توانست از انجام فرمان مولايش تمرد كند، و اما اگر مولايش او را به اين كار وا نمى داشت، و كنيز هم كنيز با ايمانى بود، تقواى اسلامى هر چند تقواى ظاهريش نمى گذاشت مرتكب زنا شود (چون اسلام و ايمان او را به عفت دعوت مى كرد) در چنين فرضى اگر كنيزى مرتكب زنا مى شد، نصف حد زنان آزاد را داشت، پس مى توان در حق چنين كنيزى گفت: «فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ...»؛ يعنى اگر كنيزى كه اسلام و ايمان او را داراى عفت كرده، با اين همه زنا بدهدنصف حد زن آزاد را دارد). از اين جا روشن مى شود كه آيۀ شريفه به خاطر شرطى كه در آن هست مفهوم ندارد،- توضيح اين كه در علم اصول ثابت شده كه مفهوم شرط، حجت است، و اگر گوينده اى مثلاً به زير دست خود فرمان دهد كه اگر فلانى تو را احترام كرد تو نيز او را احترام كن، مفهوم آن اين است كه اگر او تو را احترام نكرد، تو نيز احترامش مكن،- حجت خواهد بود).

در اين جا ممكن است كسى مفهوم بگيرد و بگويد اگر كنيزان نخواهند عفت خود را حفظ كنند شما مى توانيد آنان را مجبور به دادن زنا كنيد، و ليكن اين مفهوم در مورد آيۀ شريفه مورد بحث حجيت ندارد، و يا بگو بنا بر معنايى كه ما كرديم اصلاً مفهوم ندارد؛ زيرا كنيزان اگر نمى خواستند عفت به خرج دهند، از ناحيه مولايشان مجبور به زنا دادن مى شدند، و دستور آنان را به رضا و رغبت خود اطاعت

ص: 58


1- . نور / 33.

مى كردند، ديگر اكراهى فرض نداشت، هم چنان كه آيه (33) سوره نور نيز، مفهوم ندارد چون وقتى خود كنيز نمى خواهد عفيف و پاك دامن باشد، و خودش از دادن زنا خوشش مى آيد ديگر موضوعى براى اكراهشان از ناحيه مولى باقى نمى ماند.

«ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ...»؛ كلمۀ «عنت» به معناى جهد و شدت و هلاكت مى آيد، و گويا مراد از آن زنا است، كه نتيجه وقوع انسان در مشقت تجرد و شهوت نكاح است، و خود مايه هلاك آدمى است، و چون در زنا هم معناى جهد خوابيده و هم شدت و هم هلاكت، از اين جهت آن را عنت خوانده اند.

و اشاره با كلمه «ذلك» به طورى كه گفته اند به نكاح كنيزان است، كه در آيۀ شريفه با عنوان «فتيات» ذكر شده، و بنا به گفته آنان معناى جمله: «وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ» اين مى شود كه اگر از ازدواج با كنيزان صبر كنيد و يا از زنا خويشتن دارى نمائيد، برايتان بهتر است، البته احتمال ديگرى هست و آن اين است كه اشاره نام برده به وجوب ازدواج با كنيزان، و يا به وجوب مطلق ازدواج باشد، تا كدام يك از آيه، و سياق آن استفاده شود، (و خدا داناتر است).

به هر حال بهتر بودن صبر بنا بر احتمال اول- يعنى صبر از نكاح با كنيزان- از اين بابت است كه صاحبان ايشان به شرحى كه در فقه ذكر كرده اند در خود كنيزان و در فرزندان ايشان حق دارند، (براى اين كه به فتواى عامه و در شيعه به فتواى بعضى از علما و از آن جمله علامه(ره) - در كتاب قواعد - در صورتى كه در ازدواج صاحب كنيز شرط كند كه هر چه از اين كنيز فرزند برايت متولد شود برده من باشد، اين شرط لازم الوفاء است، و درباره خود كنيز هم مالك حق دارد كنيز شوهر داده اش را

ص: 59

به خدمت بگيرد، و حتى بفروش برساند، پس نهى از ازدواج با كنيزان از اين بابت ها است).

و بنا بر احتمال دوم (يعنى صبر از ارتكاب زنا) بهتر بودن صبر روشن است، براى اين كه اين صبر باعث تهذيب نفس و تهيه ملكه تقوا در نفس است، وقتى انسان خواسته نفس در عمل زنا را ترك كند چه ازدواج كرده باشد و چه نكرده باشد به تدريج نفسش داراى ملكه تقوا مى شود.

«وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»؛ با مغفرت خود آثار سويى كه فكر زنا كردن در نفس دارد محو مى سازد، و نفوس متقين از بندگانش را مشمول مغفرت و رحمت خود مى كند.(1)

6. تأثیر کفویت در ارتباطات وتعاملات زن وشوهر

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»؛(2) «و با زنان مشرك و بت پرست، تا ايمان نياورده اند، ازدواج نكنيد! (اگر چه جز به ازدواج با كنيزان، دسترسى نداشته باشيد؛ زيرا) كنيز باايمان، از زن آزاد بت پرست، بهتر است؛ هر چند (زيبايى، يا ثروت، يا موقعيت او) شما را به شگفتى آورد. و زنان خود را به ازدواج مردان بت پرست، تا ايمان نياورده اند، در نياوريد! (اگر چه ناچار شويد آن ها را به همسرى غلامان باايمان درآوريد؛ زيرا) يك غلام باايمان، از يك مرد آزاد بت پرست، بهتر

ص: 60


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 4، ص: 440.
2- . بقره / 221.

است؛ هر چند (مال و موقعيت و زيبايى او،) شما را به شگفتى آورد. آن ها دعوت به سوى آتش مى كنند؛ و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خودمى نمايد، و آيات خويش را براى مردم روشن مى سازد؛ شايد متذكر شوند!»

تفسیر

«وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَ...»؛ راغب در مفردات مى گويد كلمه نكاح در اصل لغت به معناى عقد نكاح بوده، بعدا به عنوان استعاره در عمل زناشويى استعمال شده، و اين محال است كه در اصل لغت به معناى عمل زناشويى بوده و سپس استعاره شده باشد در عقد ازدواج، براى اين كه تمامى الفاظى كه عمل زناشويى را افاده مى كنند، كنايات هستند (و هيچ لفظى در برابر اين عمل وضع نشده)، چون همۀ مردم گفتگوى از آن را زشت مى دانند، و با اين حال محال است كسى كه مى خواهد به مخاطب خود از يك عمل مشروع و پسنديده خبر دهد، و بگويد: من با فلانى ازدواج كرده ام، تعبيرى كند كه تنها در هنگام فحش دادن استعمال مى شود.

اين بود گفتار راغب (1)

و گفتار درستى است، چيزى كه هست بايد اين را هم مى گفت، كه منظور از عقد علقه زوجيت است، نه عقد لفظى (كه بين هر ملت و مذهبى در هنگام مراسم ازدواج خوانده مى شود).

معنا و مراتب شرك و موارد استعمال كلمۀ «مشرك» و «كافر»

و كلمه (مشركات) اسم فاعل از مصدر اشراك، يعنى شريك گرفتن براى

ص: 61


1- . راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ذیل واژۀ «نون».

خداى سبحان است، و معلوم است كه شريك گرفتن مراتب مختلفى از نظر ظهور و خفا دارد، همان طور كه كفر و ايمان هم از اين نظر داراى مراتبند.

مثلاً اعتقاد به اين كه خدا دو تا و يا بيش تر است و نيز بت ها را شفيعان درگاه خدا گرفتن، شركى است ظاهر، و از اين شرك كمى پنهان تر شركى است كه اهل كتاب دارند، و براى خدا فرزند قائلند، و مخصوصاً مسيح و عزير را پسران خدا مى دانند.

و به حكايت قرآن مى گويند: «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ»؛(1) و اين نيز شرك است، از اين هم كمى مخفى تر اعتقاد به استقلال اسباب است، اين كه انسان مثلاً دوا را شفا دهنده بپندارد، و همه اعتمادش به آن باشد، اين نيز يك مرتبه از شرك است، و هم چنين ضعيف تر و ضعيف تر مى شود، تا برسد به شركى كه به جز بندگان مخلص خدا احدى از آن برى نيست، و آن عبارت است از غفلت از خداوند تعالى و توجه به غير خداى عز و جل، پس همه اين ها شرك است.

اما اين باعث نمى شود كه ما كلمه (مشرك) را بر همه دارندگان مراتب شرك اطلاق كنيم، هم چنان كه مى دانيم اگر مسلمانى نماز و يا واجبى ديگر را ترك كند، به آن واجب كفر ورزيده، ولى كلمه (كافر) را بر او اطلاق نمى كنيم، مثلاً خداى تعالى ترك عمل حج را كفر خوانده، و فرموده: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ»؛(2) ولى چنين كسى را كافر نمى خوانيم؛

ص: 62


1- . «ما همه پسران خدا و دوستان اوئيم.»
2- . «براى خدا بر مردم- البته آن ها كه استطاعت دارند- است كه به زيارت خانه بروند، و هر كس كفر بورزد خدا از همه عالميان بى نياز است.» (آل عمران / 97)

بلكه فاسقى است كه به يكى از واجبات خدا كفر ورزيده و بر فرض هم كه بتوانيم اطلاق كنيم، بايد بگوئيم فلانى كافر به حج است.

و هم چنين ساير صفاتى كه در قرآن استعمال شده، مانند صالحين و قانتين، و شاكرين، و متطهرين، و يا فاسقين، و ظالمين، و و و برابر و معادل افعالى كه اين صفات از آن ها مشتق شده نيستند، (كسى كه يك عمل صالح، و يك عبادت، و يك شكر، و يك طهارت، و يك فسق، و يك ظلم كرده، صالح و قانت و شاكر و متطهر و فاسق و ظالم خوانده نمى شود) و اين واضح است، پس اين عناوين را نام يا صفت كسى كردن، حكمى دارد، و صرف نسبت دادن فعل به آن كس حكمى ديگر.

اطلاق كلمۀ «مشرك» بر غير اهل كتاب در قرآن كريم

علاوه بر اين كه اين معنا به روشنى معلوم نشده، كه قرآن كريم كلمه مشرك را بر اهل كتاب هم اطلاق كرده باشد، به خلاف لفظ كافرين؛ بلكه تا آن جا كه مى دانيم اين كلمه بر غير اهل كتاب اطلاق شده، مثلاً فرموده: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ، وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ، حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ».(1)و يا فرموده: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ، فَلا يَقْرَبُوا الْمسجدالحرام».(2)

و يا فرموده: «كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ».(3)

ص: 63


1- . «آن هايى كه از اهل كتاب كفر ورزيدند، و نيز مشركين هرگز جدا نمى شدند تا آن كه بليه اى ببينند.» (بينه / 1)
2- . «جز اين نيست كه مشركين نجسند، پس نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند.» (توبه / 29)
3- . «چگونه پيمان مشركين احترام دارد.» (توبه / 7)

و نيز مى فرمايد: «وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً».(1)

و باز مى فرمايد: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»؛(2) و مواردى ديگر.

و اما اين كه فرمود: «وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا، قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً، وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»؛(3) منظورش از مشركين يهود و نصارى نيست، تا تعريضى بر اهل كتاب باشد، و در نتيجه با گفته ما منافات داشته باشد؛ بلكه ظاهراً منظور غير اهل كتاب است، به قرينه اين كه در آيه اى ديگر فرموده: «ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»؛(4)

چون از اين آيه استفاده مى شود كلمه «حنيف» تعريضى بر يهود و نصارى است، نه جمله «وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»، چون حنيف به معناى برى ء بودن ساحت ابراهيم از انحراف از وسط به طرف افراط و تفريط است، به طرف ماديت محضه يهود، و معنويت محضه نصارا، و كلمه «مسلما» تعريض بر مشركين است، چون مى فهماند كه ابراهيم تنها تسليم خدا بود، و چون بت پرستان براى او شريكى نمى گرفت.

و هم چنين آيات زير كه در آن ها كلمه مشركين آمده، با گفتار ما منافاتى ندارد چون در اين ها منظور از اين كلمه معناى وصفى و اسمى آن نيست؛ بلكه منظور كسانى است كه گاهگاهى شرك از آنان سر مى زند، و آن آيات اين است:

ص: 64


1- . «مشركين را با همگيشان قتال كنيد.» (توبه / 27)
2- . «مشركين را هر جا يافتيد بكشيد.» (توبه آيه 6"
3- . «و گفتند يهودى و يا مسيحى باشيد، تا راه يافته باشيد، بگو: نه، بلكه بايد به كيش ابراهيم حنيف بود، و او از مشركان نبود.» (بقره / 135)
4- . «ابراهيم يهودى و نصرانى نبود، و ليكن حنيف و مسلم بود، و از مشركين نبود.» (آل عمران / 67)

«وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ، إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»؛(1) «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ، وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ»؛(2) چون مى دانيم مؤمنين هم كه احياناً گناه مى كنند، در حال گناه در تحت تسلط شيطانند، پس اين شرك شرك مشركين اصطلاحى نيست، شركى است كه بعضى از مؤمنين و؛ بلكه همه آنان سواى افرادى انگشت شمار يعنى اولياى مقرب و عباد صالحين گرفتار آن مى شوند.

ظاهر آيۀ شريفه تحريم ازدواج با زن و مرد بت پرست است نه ازدواج با اهل كتاب

پس از اين بيان كه قدرى هم طولانى شد، اين معنا روشن گرديد كه ظاهر آيۀ شريفه كه مى فرمايد: «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ» تنها مى خواهد ازدواج با زن و مرد بت پرست را تحريم كند، نه ازدواج با اهل كتاب را.

عدم تعارض و عدم وقوع نسخ بين آيات سوره بقره و آيات سوره مائده و ممتحنه

پس از اين جا فساد گفته بعضى روشن مى شود كه گفته اند: آيۀ شريفه ناسخ آيه سوره مائده است، كه مى فرمايد: «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ، وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ، وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ، وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ، وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ»؛(3) و نيز فساد اين گفتار كه گفته اند: آيه مورد بحث

ص: 65


1- . «اكثر آنان به خدا ايمان نمى آورند مگر آن كه مرتكب شرك هم مى شوند.» (يوسف / 106)
2- . «شيطان تنها بر كسانى تسلط دارد، كه او را دوست مى دارند، و كسانى كه به خدا شرك آورند. (نحل / 100)
3- . امروز ديگر هر چيز پاكيزه اى برايتان حلال شد، و طعام اهل كتاب براى شما، و طعام شما براى آنان، و زنان پارساى مؤمن، و زنان پارسايى كه قبل از شما اهل كتاب بودند، حلال گرديد.» (مائده / 6)

كه مى فرمايد (با زنان مشركه ازدواج نكنيد)، و آيۀ «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ»؛(1) ناسخ آيه مائده هستند، و نيز اين كه گفته اند: آيه سوره مائده ناسخ دو آيه سوره بقره و ممتحنه هستند روشن مى گردد.

و وجه فساد آن ها اين است كه آيه سوره بقره به ظاهرش شامل اهل كتاب نمى شود، و آيه سوره مائده تنها شامل اهل كتاب است، پس هيچ منافاتى ميان آن دو نيست، تا بگوئيم آيه سوره بقره ناسخ آيه سوره مائده و يا منسوخ به آن است، و هم چنين آيه سوره ممتحنه، هر چند عنوان (زنان كافر) در آن مورد بحث واقع شده، و اين عنوان، هم شامل اهل كتاب مى شود، و هم مشركين، چون كلمه (كافر) اهل كتاب را هم به اين طور شامل مى شود، كه با صدق آن ديگر نام مؤمن برايشان صادق نباشد، به شهادت اين كه فرموده:«مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ، فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ»؛(2)

الا اين كه ظاهر آيه به بيانى كه در همان سوره خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالى اين است كه اگر مردى مسلمان شد، در حالى كه زنى كافر در عقد دارد حرام است كه ديگر به عقد آن زن وقعى بنهد، و خلاصه او را به همسرى خود باقى بگذارد، مگر اين كه او نيز ايمان بياورد آن وقت مرد مى تواند به عقد سابق همسرش اعتبار قائل باشد، و اين معنا هيچ دلالتى بر ازدواج ابتدايى با اهل كتاب ندارد.

و بر فرض كه تسليم شويم، و بگوئيم: دو آيه نام برده يعنى آيه بقره و آيه ممتحنه دلالت دارد بر حرمت ازدواج ابتدايى با زن اهل كتاب، باز هم ناسخ آيه

ص: 66


1- . «و به عقد زنان كافر اعتبار منهيد.» (ممتحنه / 10)
2- . «آن هايى كه( يعنى اهل كتاب كه) دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبريل و ميكائيلند، بدانند كه خدا هم دشمن كافران است.» (بقره / 98)

مائده نمى شوند، براى اين كه آيه مائده به طورى كه از سياقش برمى آيد در مورد امتنان و تخفيف نازل شده، و چنين موردى قابل نسخ نيست؛ بلكه تخفيفى كه از آن استفاده مى شود حاكم بر تشديدى است كه از آيه بقره فهميده مى شود، پس اگر نسخى در ميان شده باشد، بايد بگوئيم آيه سوره مائده ناسخ است.

علاوه بر اين كه سوره بقره اولين سوره اى است كه بعد از هجرت در مدينه نازل شده، و سوره ممتحنه در مدينه قبل از فتح مكه نازل شده، و سوره مائده آخرين سوره اى است كه بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل گشته، و اين سوره نمى تواند منسوخ واقع شود، چون بعد از آن، آيه اى نازل نشده، و معنا ندارد آيات سوره هاى قبل ناسخ آن باشد.

ملاك شايستگى در طرف ازدواج ايمان است نه مزاياى اعتبارى ديگر

«وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ»؛ ظاهراً مراد از امه مؤمنه كنيز باشد، كه در مقابل حره (زن آزاد) است، و مردم در روزگارى كه برده دارى معمول بود كنيزان را خوار مى شمردند، و از اين كه با آن ها ازدواج كنند عارشان مى آمد، و اگر كسى اين كار را مى كرد سرزنشش مى كردند، پس اين كه در آيه كنيز را مقيد به مؤمنه كرد، ولى مشركه را مقيد به حريت نكرد، با اين كه گفتيم مردم كنيز را خوار مى شمردند، و از ازدواج با آنان احتراز داشتند، خود دليل بر اين است كه مى خواهد بفرمايد: زن با ايمان هر چند كه كنيز باشد بهتر است از زن مشرك، و لو آزاد باشد، و داراى حسب و نسب و مال و ساير مزايايى باشد كه عادتا خوشايند انسان است.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه «امة» و هم چنين كلمه «عبد» در

ص: 67

جمله بعدى، كنيز و غلام نيست؛ بلكه كنيز خدا و بنده خدا است، ولى اين حرف احتمال بعيدى است.

«وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا، وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ...»؛ گفتار در اين جمله همان گفتارى است كه در جمله قبلى گذشت.

«أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ، وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ...»؛ اين جمله اشاره است به حكمت تحريم آن دو قسم ازدواج، مى فرمايد، مشركين از آن جا كه اعتقاد به باطل دارند راه ضلالت را طى مى كنند، قهرا ملكات رذيله كه باعث جلوه يافتن كفر و فسوق در نظر آدمى است، و انسان را از ديدن طريق حق و حقيقت كور مى كند، در دل هاشان رسوخ مى يابد، به طورى كه گفتار و كردارشان دعوت به شرك مى شود، و به سوى هلاكت راهنمايى مى كند، و بالآخره آدمى را به آتش مى كشاند.

پس مشركين چه زن و چه مردشان به سوى آتش دعوت مى كنند، ولى مؤمنين بر خلاف آن با سلوك راه ايمان و اتصافشان به لباس تقوا انسان را به زبان و عمل به سوى جنت و مغفرت مى خوانند، و به اذن خدا هم مى خوانند، چون خدا اجازه شان داده كه مردم را به سوى ايمان دعوت كنند، و به رستگارى و صلاح كه سرانجامش جنت و مغفرت است راه بنمايانند.

در اين آيه جا داشت بفرمايد: «اولئك يدعون الى النار، و هؤلاء يدعون الى الجنة و المغفرة»؛ آن ها به سوى آتش دعوت مى كنند، و مؤمنين به سوى جنت و مغفرت، ولى فرمود و خدا به سوى جنت و مغفرت، و اين بدان جهت بود كه بفهماند مؤمنين در دعوتشان به سوى جنت و مغفرت و؛ بلكه در تمامى شؤون وجودشان

ص: 68

خود را مستقل از پروردگار خود نمى دانند، و خدا را، ولى خود مى دانند، هم چنان كه خدا هم فرمود: «وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ».(1)و در آيۀ شريفه وجهى ديگر است، و آن اين است كه بگوئيم: مراد از دعوت خدا به سوى جنت و مغفرت همان حكمى است كه در صدر آيه تشريع كرده، و فرمود: با زنان مشركه ازدواج نكنيد، تا ايمان بياورند...، چون همين نهى مؤمنين از هم نشينى و معاشرت با كسى كه معاشرت و نزديك شدن با او، و انس گرفتن با او، جز دورى از خداى سبحان ثمرى ندارد و تحريك مؤمنين به معاشرت با كسى كه نزديكى با او نزديك شدن به خداى سبحان، و يادآورى آيات او، و مراقبت امر و نهى او است، خود دعوتى است از خدا به سوى جنت، و مؤيد اين معنا تذييل آيه است به جمله «وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»؛ البته ممكن هم هست دعوت را اعم از دعوت اولى و دومى بدانيم، تا آيه شامل هر دو وجه بشود، كه در اين صورت سياق خالى از لطفى مخصوص نخواهد بود.

بحث روايتى در شأن نزول آيۀ شريفه

در مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث آمده: كه اين آيه درباره مرثد بن ابى مرثد غنوى نازل شده، كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را به مكه فرستاد تا عده اى از مسلمانان را از مكه بياورد، و چون او مردى شجاع و قوى بود، در مكه زنى به نام عناق او را به سوى خود خواند، و مرثد از اين كار امتناع ورزيد، با اين كه در جاهليت دوست هم بودند، عناق گفت، ميل دارى با من ازدواج كنى؟ مرثد گفت: بايد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اجازه

ص: 69


1- . آل عمران / 68.

بگيرم، و چون به مدينه برگشت: از آن جناب اجازه خواست تا با عناق ازدواج كند (اين آيه نازل شد)(1). اين معنا را سيوطى هم در الدر المنثور از ابن عباس روايت كرده.

و نيز در الدر المنثور است كه واحدى در ذيل اين آيه از طريق سدى از ابى مالك از ابن عباس روايت كرده كه گفتۀ آيۀ «وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ» درباره عبد اللَّه بن رواحه نازل شد، كه كنيزى سياه داشت، روزى بر كنيز خود خشم كرد، و او را لطمه اى زد، پس از آن كه خشمش فرو نشست، نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شد، و داستان خود را عرضه داشت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پرسيد وضع كنيزت چگونه است؟ عرضه داشت روزه مى گيرد، و نماز مى خواند، و وضو را نيكو مى گيرد، و شهادت به وحدانيت خدا و رسالت تو مى دهد، فرمود: اى عبد اللَّه كنيز تو مؤمنه است، عبد اللَّه گفت حال كه او را مؤمنه مى دانى به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث فرموده: آزادش مى كنم، و با او ازدواج مى نمايم، و همين كار را كرد، مردم كه اين را شنيدند او را ملامت كردند، (كه تو با كنيزى ازدواج كردى)؟ و اين مردم ازدواج با زنان و مردان مشرك را به خاطر اين كه حسب و نسبى معين دارند دوست مى داشتند، خداى تعالى اين آيه را فرستاد، و در آن فرمود: «كنيز با ايمان بهتر است از زن آزاد مشرك».(2)

و نيز در آن كتاب از مقاتل روايت كرده كه در ذيل جملۀ «وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ» گفته است: به ما چنين رسيده كه منظور از امه نام برده كنيزى از حذيفه بود كه حذيفه او را آزاد كرد و با او ازدواج نمود.(3)

ص: 70


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 2، ص: 317.
2- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 1، ص: 256.
3- . همان.

ميان اين روايات كه در شأن نزول آيه وارد شده منافات نيست، چون ممكن است چند نفر با كنيز خود ازدواج كرده باشند، و مورد ملامت واقع شده باشند آن گاه اين آيه در پاسخ همه ايراد كنندگان نازل شده باشد.

البته در اين ميان روايات متعارضه اى هست كه در خصوص جملۀ «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَ...» وارد شده مبنى بر اين كه اين جمله ناسخ آيۀ «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ»، و يا منسوخ آن است، كه ان شاء اللَّه در تفسير سوره مائده از نظر خواننده خواهد گذشت.(1)

وقرآن نیز می فرماید:

«الزَّانی لا يَنْكِحُ إِلاَّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»؛(2) «مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند؛ و زن زناكار را، جز مرد زناكار يا مشرك، به ازدواج خود درنمى آورد؛ و اين كار بر مؤمنان حرام شده است!»

تفسیر

از آن جا كه در آيه مورد بحث سخن از مجازات زن و مرد زناكار در ميان است، به همين مناسبت سؤالىپيش مى آيد كه ازدواج مشروع با چنين زنان چه حكمى دارد؟ آيه سوم اين سؤال را چنين پاسخ مى گويد: «مرد زناكار جز با زن آلوده دامان يا مشرك و بى ايمان ازدواج نمى كند، همان گونه كه زن آلوده دامان جز با مرد زانى يا مشرك پيمان همسرى نمى بندد: «الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ»؛

ص: 71


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 2، ص: 303.
2- . نور / 3.

«و اين كار بر مؤمنان تحريم شده است»؛ «وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ».

در اين كه اين آيه بيان يك حكم الهى است، يا خبر از يك قضيه خارجى و طبيعى؟ در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى معتقدند آيه تنها يك واقعيت عينى را بيان مى كند كه آلودگان هميشه دنبال آلودگان مى روند، و هم جنس با هم جنس پرواز مى كند، اما افراد پاك و با ايمان هرگز تن به چنين آلودگی ها و انتخاب همسران آلوده نمى دهند، و آن را بر خويشتن تحريم مى كنند، شاهد اين تفسير همان ظاهر آيه است كه به صورت" جمله خبريه" بيان شده.

ولى گروه ديگر معتقدند كه اين جمله بيان يك حكم شرعى و الهى است مخصوصاً مى خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زناكار باز دارد، چرا كه بيماری هاى اخلاقى هم چون بيماری هاى جسمى غالباً واگيردار است.

و از اين گذشته اين كار يك نوع ننگ و عار براى افراد پاك محسوب مى شود.

به علاوه فرزندانى كه در چنين دامانهاى لكه دار يا مشكوكى پرورش مى يابند سر نوشت مبهمى دارند.

روى اين جهات اسلام اين كار را منع كرده است.

شاهد اين تفسير جمله «و حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» است كه در آن تعبير به تحريم شده.

و شاهد ديگر روايات فراوانى است كه از پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و ساير پيشوايان معصوم(علیهم السلام) در اين زمينه به ما رسيده و آن را به صورت يك حكم تفسير كرده اند.

حتى بعضى از مفسران بزرگ در شأن نزول آيه چنين نوشته اند: «مردى از

ص: 72

مسلمانان از پيامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه خواست كه با ام مهزول (زنى كه در عصر جاهليت به آلودگى معروف بود و حتى پرچمى براى شناسايى بر در خانه خود نصب كرده بود!) ازدواج كند، آيه فوق نازل شد و به آن ها پاسخ گفت»(1).

در حديث ديگرى نيز از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم: «اين آيه در مورد مردان و زنانى است كه در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آلوده زنا بودند، خداوند مسلمانان را از ازدواج با آن ها نهى كرد، و هم اكنون نيز مردم مشمول اين حكمند هر كس مشهور به اين عمل شود، و حد الهى به او جارى گردد، با او ازدواج نكنيد تا توبه اش ثابت شود»(2).

اين نكته نيز لازم به ياد آورى است كه بسيارى از احكام به صورت" جمله خبريه" بيان شده است، و لازم نيست هميشه احكام الهى به صورت جملۀ «امر» و «نهى» باشد.

ضمناً بايد توجه داشت كه عطف «مشركان» بر «زانيان» در واقع براى بيان اهميت مطلب است، يعنى گناه «زنا» هم طراز گناه «شرك» است، چرا كه در بعضى از روايات نيز وارد شده كه «شخص زناكار» در آن لحظه اى كه مرتكب اين عمل مى شود از ايمان باز داشته مى شود.

پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) می فرماید:

«لا يزن الزانى حين يزنى و هو مؤمن و لا يسرق السارق حين يسرق و هو مؤمن فانه اذا فعل ذلك خلع عنه الايمان كخلع القميص؛ شخص زناكار به هنگامى كه مرتكب

ص: 73


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذيل آيه شریفه؛ و قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ذيل آيۀ شریفه.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذيل آيه شریفه.

اين عمل مى شود، مؤمن نيست، و هم چنين سارق به هنگامى كه مشغول دزدى است ايمان ندارد، چرا كه به هنگام ارتكاب اين عمل، ايمان را از او بيرون مى آورند همان گونه كه پيراهن را از تن!».(1)

نكته ها
1. مواردى كه حكم زنا اعدام است

آن چه در آيه فوق در مورد حد زنا آمده است يك حكم عمومى است كه موارد استثنايى هم دارد از جملۀ«زناى محصن و محصنه» است كه حد آن با تحقق شرائط اعدام است.

منظور از «محصن» مردى است كه همسرى دارد و همسرش در اختيار او است، و «محصنه» به زنى مى گويند كه شوهر دارد و شوهرش نزد او است، هر گاه كسى با داشتن چنين راه مشروعى باز هم مرتكب زنا بشود حد او اعدام مى باشد، شرائط و كيفيت اجراى اين حكم در كتب فقهى مشروحا آمده است.

و نيز زناى با محارم حكم آن اعدام است.

هم چنين زناى به عنف و جبر كه حكم آن نيز همين است.

البته در بعضى از موارد علاوه بر مسأله تازيانه، تبعيد و پاره اى ديگر از مجازات ها نيز وجود دارد كه شرح آن را بايد در كتب فقهيه خواند.

ص: 74


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 26 و حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 3، ص: 571.
2. چرا زانيه مقدم ذكر شده؟

بدون شك اين عمل منافى عفت از همه كس قبيح است، ولى از زنان زشت تر و قبيحتر است، چرا كه آن ها از حجب و حياى بيش ترى برخوردارند، و شكستن آن دليل بر تمرد شديدترى است.

از اين گذشته عواقب شوم اين امر گرچه دامن گير هر دو مى شود اما در مورد زنان، عواقب شومش بيش تر است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه سر چشمه وسوسه اين كار بيش تر از ناحيه آن ها صورت مى گيرد و در بسيارى از موارد عامل اصلى محسوب مى شوند.

مجموع اين جهات سبب شده كه زن آلوده بر مرد آلوده در آيه فوق مقدم داشته شده است.

ولى زنان و مردان پاك دامن و با ايمان از همه اين مسائل بركنارند.

3. مجازات در حضور جمع چرا؟

آيه فوق كه به صورت" امر» است وجوب حضور گروهى از مؤمنان را به هنگام اجراى حد زنا مى رساند، ولى ناگفته پيدا است كه قرآن شرط نكرده حتما در ملاء عام اين حكم اجرا شود؛ بلكه بر حسب شرائط و مصالح متفاوت مى گردد حضور سه نفر و بيش تر كافى است، مهم آن است كه قاضى تشخيص دهد حضور چه مقدار از مردم لازم است (1).

فلسفه اين حكم نيز روشن است؛ زيرا همان گونه كه گفتيم اولاً درس عبرتى

ص: 75


1- . جمعى از فقهاء در وجوب حضور گروهى از مؤمنين به هنگام اجراى حد ترديد كرده اند، در حالى كه ظاهر امر وجوب است نه استحباب.

براى همگان است و سبب پاكسازى اجتماع ثانياً شرم سارى مجرم مانع ارتكاب جرم در آينده خواهد شد.

ثالثاً هر گاه اجراى حد در حضور جمعى انجام شود قاضى و مجريان حد متهم به سازش يا اخذ رشوه يا تبعيض و يا شكنجه دادن و مانند آن نخواهند شد.

رابعاً حضور جمعيت مانع از خودكامگى و افراط و زياده روى در اجراى حد مى گردد.

خامسا ممكن است مجرم بعد از اجراى حد به ساختن شايعات و اتهاماتى در مورد قاضى و مجرى حد بپردازد كه حضور جمعيت موضع او را روشن ساخته و جلو فعاليت هاى تخريبى او را در آينده مى گيرد و فوائد ديگر.

4. حد زانى قبلاً چه بوده است؟

از آيه 15 و 16 سوره نساء چنين بر مى آيد كه قبل از نزول حكم سوره نور درباره زناكاران و زنان بد كار اگر محصنه بوده اند مجازات آن ها زندان ابد تعيين شده است؛ «فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ» و در صورتى كه غير محصن بوده اند مجازات آن ها ايذاء و آزار بوده است «فَآذُوهُما».

ولى مقدار اين آزار معين نشده است، اما آيه مورد بحث آن را در يكصد تازيانه محدود و معين نموده، بنا بر اين حكم اعدام در مورد محصنه جايگزين زندان ابد، و حكم يكصد تازيانه حد و حدودى براى حكم آزار است.(1)

ص: 76


1- . جهت مطالعۀ بيش تر ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسير نمونه، ج 3، ص: 306 به بعد.
5. افراط و تفريط در اجراى حد ممنوع!

بدون شك مسائل انسانى و عاطفى ايجاب مى كند كه حد اكثر كوشش به عمل آيد كه هيچ فرد بيگناهى گرفتار كيفر نگردد، و نيز تا آن جا كه احكام الهى اجازه عفو و گذشت را مى دهد عفو و گذشت شود، ولى بعد از ثبوت جرم و مسلم شدن حد بايد قاطعيت به خرج داد و از احساسات كاذب و عواطف دروغين كه براى نظام جامعه زيانبخش است بپرهيزند.

مخصوصاً در آيه مورد بحث تعبير به «فِي دِينِ اللَّهِ» شده، يعنى هنگامى كه حكم، حكم خدا است كسى نمى تواند بر خداوند رحمان و رحيم پيشى گيرد.

در اين جا از غلبه احساسات محبت آميز نهى شده؛ زيرا اكثريت مردم داراى چنين حالتى هستند و احتمال غلبه احساسات محبت آميز بر آن ها بيش تر است، ولى نمى توان انكار كرد كه اقليتى وجود دارند كه طرف دار خشونت بيش ترى مى باشند، اين گروه نيز- همان گونه كه سابقا اشاره كرديم- از مسير حكم الهى منحرفند و بايد احساسات خود را كنترل كنند، و بر خداوند پيشى نگيرند كه آن نيز مجازات شديد دارد.

6. شرايط تحريم ازدواج با زانى و زانيه

گفتيم ظاهر آيات فوق تحريم ازدواج با زانى و زانيه است، البته اين حكم در روايات اسلامى مقيد به مردان و زنانى شده است كه مشهور به اين عمل بوده و توبه نكرده اند، بنا بر اين اگر مشهور به اين عمل نباشند، يا از اعمال گذشته خود كناره گيرى كرده و تصميم بر پاكى و عفت گرفته، و اثر توبه خود را نيز عملا نشان داده اند، ازدواج با آن ها شرعا بى مانع است.

ص: 77

اما در صورت دوم به اين دليل است كه عنوان «زانى» و «زانيه" بر آن ها صدق نمى كند، حالتى بوده است كه زائل شده، ولى در صورت اول، اين قيد از روايات اسلامى استفاده شده و شأن نزول آيه نيز آن را تأييد مى كند.

در حديث معتبرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم كه فقيه معروف «زراره» از آن حضرت پرسيد تفسير آيۀ «الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً...» چيست؟ امام فرمود:

«هن نساء مشهورات بالزنا و رجال مشهورون بالزنا، قد شهروا بالزنا و عرفوا به، و الناس اليوم بذلك المنزل، فمن اقيم عليه حد الزنا، او شهر بالزنا، لم ينبغ لا حد ان يناكحه حتى يعرف منه توبته؛ اين آيه اشاره به زنان و مردانى است كه مشهور به زنا بوده و به اين عمل زشت شناخته شده بودند، و امروز نيز چنين است، كسى كه حد زنا بر او اجرا شود يا مشهور به اين عمل شنيع گردد سزاوار نيست احدى با او ازدواج كند، تا توبه او ظاهر و شناخته شود.»(1)

اين مضمون در روايات ديگر نيز آمده است.

7. فلسفه تحريم زنا

فكر نمى كنيم عواقب شومى كه به خاطر اين عمل دامان فرد و جامعه را مى گيرد بر كسى مخفى باشد، ولى توضيح مختصرى در اين زمينه لازم است:

پيدايش اين عمل زشت و گسترش آن بدون شك نظام خانواده را در هم مى ريزد.

رابطه فرزند و پدر را مبهم و تاريك مى كند.

فرزندان فاقد هويت را كه طبق تجربه تبديل به جنايتكاران خطرناكى مى شوند در جامعه زياد مى كند.

ص: 78


1- . وسائل الشيعه ج 14، ص: 335.

اين عمل ننگين سبب انواع برخوردها و كشمكش ها در ميان هوس بازان است.

به علاوه بيماری هاى روانى و آميزشى كه از آثار شوم آن است بر كسى پنهان نيست.

كشتن فرزندان، سقط جنين و جناياتى مانند آن از آثار شوم اين عمل مى باشد(1).(2)

7. خواستگاری حضرت آدم از حواء، در محضر خدا

زراره از امام صادق(علیه السلام) نقل کرد که حضرت فرمودند:«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ مِنْ طِينٍ ثُمَّ ابْتَدَعَ لَهُ حَوَّاءَ- فَجَعَلَهَا فِي مَوْضِعِ النُّقْرَةِ الَّتِي بَيْنَ وَرِكَيْهِ وَ ذَلِكَ لِكَيْ تَكُونَ الْمَرْأَةُ تَبَعاً لِلرَّجُلِ فَقَالَ آدَمُ يَا رَبِّ مَا هَذَا الْخَلْقُ الْحَسَنُ الَّذِي قَدْ آنَسَنِي قُرْبُهُ وَ النَّظَرُ إِلَيْهِ فَقَالَ اللَّهُ يَا آدَمُ هَذِهِ أَمَتِي حَوَّاءُ- أَ فَتُحِبُّ أَنْ تَكُونَ مَعَكَ تُؤْنِسُكَ وَ تُحَدِّثُكَ وَ تَكُونَ تَبَعاً لِأَمْرِكَ فَقَالَ نَعَمْ يَا رَبِّ وَ لَكَ بِذَلِكَ عَلَيَّ الْحَمْدُ وَ الشُّكْرُ مَا بَقِيتُ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَاخْطُبْهَا إِلَيَّ فَإِنَّهَا أَمَتِي وَ قَدْ تَصْلُحُ لَكَ أَيْضاً زَوْجَةً لِلشَّهْوَةِ وَ أَلْقَى اللَّهُ عَلَيْهِ الشَّهْوَةَ وَ قَدْ عَلَّمَهُ قَبْلَ ذَلِكَ الْمَعْرِفَةَ بِكُلِّ شَی ءٍ فَقَالَ يَا رَبِّ فَإِنِّي أَخْطُبُهَا إِلَيْكَ فَمَا رِضَاكَ لِذَلِكَ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رِضَايَ أَنْ تُعَلِّمَهَا مَعَالِمَ دِينِي فَقَالَ ذَلِكَ لَكَ عَلَيَّ يَا رَبِّ إِنْ شِئْتَ ذَلِكَ لِي فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ شِئْتُ ذَلِكَ وَ قَدْ زَوَّجْتُكَهَا فَضُمَّهَا إِلَيْكَ؛(3) خداوند متعال آدم را از گل آفرید سپس حواء را خلق نمود و او را در کنار پاهای او قرار داد و این به خاطر این بود که زن تابع مرد است. پس آدم به خداوند عرض

ص: 79


1- . جهت مطالعۀ بيش تر ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسير نمونه، ج 12، ذیل آیۀ 32 سورۀ مبارکۀ اسراء.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 14، ص: 362.
3- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 20، ص: 15

کرد: خدایا، چه موجود مبارک و خوبی را آفریده ای، او بهترین مونس برای من است ونگاه به او چه لذت بخش است. خداوند فرمود: این امه و کنیز من است، آیا دوست داری مونس تو باشد و با تو گفتگو کنی و تابع و مطیع امر تو باشد؟، آدم عرض کرد: بلی ای پروردگار من، اگر چنین شود تا هستم سپاسگذار و شاکر این لطف تو هستم. خداوند فرمود: حواء را از من خواستگاری کن، او امه وکنیز من است و می تواند همسر تو و پاسخگوی امور جنسی باشد چراکه او نیز همانند تو دارای شهوت است و من همه دانستنی های لازم را به او آموخته ام. آدم عرض کرد: خداوندا من حواء را از تو خواستگاری می کنم، آیا رضایت می دهی؟ خداوند فرمود: رضایت من به این ست که آن چه از دینم به تو آموخته ام به حواء بیاموزی. آدم عرض کرد: بر من است آن چه فرمودی که دین تو را به حواء بیاموزم اگر این امر، خواست توست. خداوند فرمود: منهم خواسته تو را می خواهم و، لذا حواء را به ازدواج تو در می آورم، پس همواره او را همراه داشته باش.»

8. تعامل حضرت شعیب و موسی(عهما)، و ازداج موسی(علیه السلام) با دختراو

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنی سَواءَ السَّبيلِ * وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقی حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبيرٌ * فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ * فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشی عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبی يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ * قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمينُ * قالَ إِنِّي أُريدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنی ثَمانِيَ

ص: 80

حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ ما أُريدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحينَ»؛(1) «و هنگامى كه متوجّه جانب مدين شد گفت: اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند! و هنگامى كه به (چاه) آب مدين رسيد، گروهى از مردم را در آن جا ديد كه چهارپايان خود را سيراب مى كنند؛ و در كنار آنان دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند (و به چاه نزديك نمى شوند؛ موسى) به آن دو گفت: كار شما چيست؟ (چرا گوسفندان خود را آب نمى دهيد؟!) گفتند: ما آن ها را آب نمى دهيم تا چوپانها همگى خارج شوند؛ و پدر ما پير مرد كهنسالى است (و قادر بر اين كارها نيست.)! موسى براى (گوسفندان) آن دو آب كشيد؛ سپس رو به سايه آورد و عرض كرد: پروردگارا! هر خير و نيكى بر من فرستى، به آن نيازمندم! ناگهان يكى از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام برمى داشت، گفت: «پدرم از تو دعوت مى كند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد. هنگامى كه موسى نزد او [شعيب] آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: نترس، از قوم ظالم نجات يافتى! يكى از آن دو (دختر) گفت: پدرم! او را استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى را كه مى توانى استخدام كنى آن كسى است كه قوىّ و امين باشد (و او همين مرد است)! (شعيب) گفت: من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو درآورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى؛ و اگر آن را تا ده سال افزايش دهى، محبّتى از ناحيه توست؛ من نمى خواهم كار سنگينى بر دوش تو بگذارم؛ و ان شاء اللَّه مرا از صالحان خواهى يافت.»

تفسیر

بيان آيات مربوط به فصل سوم داستان موسى: بيرون شدن از مصر به سوى مدين و ملاقات با شعيب(علیه السلام) و ازدواج با دختر او:

ص: 81


1- . قصص / 22 الی 27.

اين آيات فصل سوم از داستان موسى(علیه السلام) است، در اين داستان بيرون شدنش از مصر به طرف مدين را آورده كه بعد از كشتن قبطى از ترس فرعون رهسپار آن جا شد، و در آن جا با دختر پير مردى كهن سال ازدواج كرد، و در قرآن كريم نام آن پير مرد نيامده، ليكن در روايات امامان اهل بيت(علیهم السلام) و پاره اى از روايات اهل سنت آمده كه او شعيب، پيغمبر مدين بوده.

«وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ»؛ در مجمع البيان آمده كه كلمۀ «تلقاء» به معناى برابر و مقابل هر چيز است، و نيز گفته مى شود: فلانى اين كار را از تلقاء خود كرد، يعنى از قبل خود و به داعى نفس خود كرد، و كلمۀ «سَواءَ السَّبِيلِ» به معناى وسط راه، و يا راه وسط است (1).

و كلمۀ «مدين» به طورى كه در كتاب مراصد الاطلاع آمده، نام شهرى بوده كه شعيب در آن جا مى زيسته، و اين شهرى بوده در كنار درياى «قلزم» روبروى «تبوك» كه از تبوك تا آن جا شش منزل مسافت بوده، و از تبوك بزرگ تر، چاهى هم كه گوسفندان شعيب از آن آب داده مى شد در همان جا بوده (2)

و بعضى (3)

ديگر گفته اند: «اين شهر در هشت منزلى مصر بوده، و از قلمرو حكومت فرعون خارج بوده، و به همين جهت موسى(علیه السلام) متوجه آن جا شده است».

و معناى آيه اين است كه: وقتى موسى(علیه السلام) بعد از بيرون شدن از مصر متوجه مدين شد، گفت: از پروردگارم اميدوارم كه مرا به راه وسط هدايت كند، و دچار انحراف از آن و ميل به غير آن، نگشته و گمراه نشوم.

ص: 82


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص: 246.
2- . بغدادی، عبد المؤمن بن عبد الحق، مراصد الإطلاع علی أسماء الأمکنة و البقاع، ص: 362.
3- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص: 247.

از سياق- به طورى كه ملاحظه مى فرماييد- برمى آيد كه آن جناب قصد مدين را داشته، ولى راه را بلد نبوده، از پروردگارش اميد داشته كه او را به راه مدين هدايت كند.

«وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ...»؛ كلمۀ «تذودان» تثنيه «تذود» است و آن مضارع است از مادۀ «ذود»، كه به معناى حبس و منع است، و مراد از آن، اين است كه: آن دو زن گوسفندان خود را از اين كه به طرف آب بروند، و يا از اين كه با گوسفندان مردم مخلوط شوند، جلوگيرى مى كردند، هم چنان كه مراد از كلمۀ «يسقون" آب دادن به گوسفندان و چهارپايان است و كلمۀ «رعاء» به معناى چوپان است، كه كارش چرانيدن گوسفندان مى باشد.

و معناى آيه اين است كه: وقتى موسى به آب «مدين» رسيد، در آن جا جماعتى از مردم را ديد كه داشتند گوسفندان خود را آب مى دادند، و در نزديكى آن ها دو نفر زن را ديد كه گوسفندان خود را از اين كه به طرف آب بروند، جلوگيرى مى كردند، موسى از راه استفسار و از اين كه چرا نمى گذارند گوسفندان به طرف آب بيايند و از اين كه چرا مردى همپاى گوسفندان نيست، پرسش كرد، و گفت: «ما خَطْبُكُما؟؛ چه مى كنيد؟» گفتند: ما گوسفندان خود را آب نمى دهيم تا آن كه چوپانها از آب دادن گوسفندان خود فارغ شوند، يعنى ما عادتمان اين طور است، و پدرمان پير مردى سالخورده است، او نمى تواند خودش متصدى آب دادن به گوسفندان باشد، و، لذا ما اين كار را مى كنيم.

ص: 83

موسى(علیه السلام) در اعمال خود مراقبت شديد داشته و فقط رضاى خدا را در نظر داشته است

«فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»؛ موسى(علیه السلام) از گفتار آن دو دختر فهميد كه واپس شدن آن دو از آب دادن گوسفندان، هم به خاطر نوعى تعفف و تحجب آن دو است و هم به خاطر ستم مردم به آن دو، لذا پيش رفت و براى آنان آب كشيد، و گوسفندان ايشان را سيراب كرد.

«ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»؛ يعنى، پس از آب دادن گوسفندان برگشت به طرف سايه، تا استراحت كند، چون حرارت هوا بسيار زياد بود، آن گاه گفت: «پروردگارا من به آن چه از خير به سويم نازل كرده اى محتاجم» و بيش تر مفسرين اين دعا را حمل بر درخواست طعام كرده اند، تا سد جوعش شود، بنا بر اين بهتر آن است كه بگوييم مراد از «ما» در جملۀ «لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ» نيروى بدنى است، كه بتواند با آن اعمال صالح و كارهايى كه موجب رضاى خداست انجام دهد، مانند دفاع از اسرائيلى،و فرار از فرعون به قصد مدين، و آب دادن به گوسفندان شعيب، و «لام» بر سر كلمۀ «ما» به معناى «الى» است.

و اين اظهار فقر و احتياج به نيرويى كه خدا آن را به وى نازل كرده و به افاضه خودش به وى داده، كنايه است از اظهار فقر به طعامى كه آن نيروى نازله و آن موهبت را باقى نگهدارد.

از اين بيان روشن مى شود كه موسى(علیه السلام) در اعمال خود مراقبت شديدى داشته، كه هيچ عملى انجام نمى داده، و حتى اراده اش را هم نمى كرده، مگر براى رضاى پروردگارش، و به منظور جهاد در راه او، حتى اعمال طبيعى اش را هم به اين

ص: 84

منظور انجام مى داده، غذا را به اين منظور مى خورده كه براى جهاد، و تحصيل رضاى خدا نيرو داشته باشد.

و اين نكته از سراپاى داستان او به چشم مى خورد، چون بعد از زدن قبطى بلافاصله از اين كه نيرويش صرف يارى مظلوم و كشتن ظالمى شده، به عنوان شكرگزارى فرموده: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ» و نيز وقتى كه از مصر بيرون آمد از در انزجار از ستم و ستم كار گفت: «رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» و نيز وقتى كه به راه افتاد از شدت علاقه به راه حق، و ترس از انحراف از آن راه، اظهار اميدوارى كرد كه: «عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ» و باز وقتى كه گوسفندان شعيب را آب داد، و به طرف سايه رفت از در مسرت از اين كه نيرويى كه خدا به او داده، صرف در راه رضاى خدا شده، و دريغ از اين كه اين نيرو را از كف بدهد، و نخوردن غذا آن را سست كند، گفت: «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»، و نيز وقتى كه خود را اجير شعيب(علیه السلام) كرد و دختر او را به عقد درآورد، گفت: «وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ»؛ «خدا بر آن چه در اين قرارداد مى گوييم وكيل است».

و اين كه بعضى از مفسرين «لام» در كلمۀ «لما» را لام تعليل گرفته اند، و نيز اين كه بعضى گفته اند: مراد از كلمۀ «خير» خير دينى، يعنى نجات از ستم كاران است، بعيد است و سياق، آن را افاده نمى كند.

«فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ...»؛ ضمير در «احديهما؛ يكى از آن دو» به كلمۀ «امرأتين» برمى گردد، و اگر كلمۀ «استحياء» را نكره، بدون الف و لام- آورد، براى رساندن عظمت آن حالت است، و مراد از اين كه راه رفتنش بر «استحياء» بوده، اين است كه: عفت و نجابت از طرز راه رفتنش پيدا بود، و حرف «ما» در جملۀ

ص: 85

«لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا» مصدريه است، و به جمله چنين معنا مى دهد كه: پدر ما تو را مى خواند تا به تو جزاى آب دادنت به گوسفندان ما را بدهد.

جملۀ «فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ...»؛ اشاره دارد به اين كه شعيب در برخورد با موسى(علیه السلام) نخست احوال او را پرسيده، و سپس موسى(علیه السلام) داستان خود را بدو گفت، و شعيب به او تسكين نفس داد به اين كه از شر آنان نجات يافته، چون فرعونيان بر مدين تسلطى نداشتند.

در اين جا استجابت خداوند از آن سه دعايى را كه قبلاً موسى(علیه السلام) كرده بود، كامل شده، چون يكى از درخواست هايش اين بود كه خدا او را از مصر و از شر مردم ستم گر نجاتش دهد، كه شعيب در اين آيه به وى مژده داد كه نجات يافتى، دوم از درخواست هايش اين بود كه اميدوار بود خدا به «سَواءَ السَّبِيلِ» راهنمايى اش كند، كه اين خود به منزله دعايى بود، و وارد" مدين" شد درخواست سومش رزق بود، كه در اين جا شعيب او را دعوت كرد كه مزد آب كشيدنش را به او بدهد، و علاوه بر اين خداوند رزق ده سال او را تأمين كرد، و همسرى به او داد، كه مايه سكونت و آرامش خاطرش باشد.

«قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ»؛ اين كه «استيجار» را بدون قيد ذكر فرموده، اين معنا را مى فهماند كه مراد اين بوده كه موسى(علیه السلام) اجير او شود، در همه حوائج او، و خلاصه قائم مقام خود شعيب باشد، در همه كارهايش، هر چند كه به اقتضاى مقام تنها مسأله چراندن گوسفندان به نظر بيايد.

جملۀ «إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ...» در مقام تعليل براى جملۀ «استاجره»

ص: 86

است، و اين از باب به كار بردن سبب در جاى مسبب است، و تقدير آيه چنين است: «يا ابت استاجره لانه قوى امين، و خير من استاجرت هو القوى الامين؛ اى پدر او را اجير كن كه مردى نيرومند و امين است، و معلوم است كه بهترين اجير آن كسى است كه قوى و امين باشد».

و از اين كه دختر شعيب موسى(علیه السلام) را قوى و امين معرفى كرد، فهميده مى شود كه آن دختر از نحوه عمل موسى(علیه السلام) در آب دادن گوسفندان طرز كارى ديده كه فهميده او مردى نيرومند است، و هم چنين از عفتى كه آن جناب در گفتگوى با آن دو دختر از خود نشان داد، و از اين كه غيرتش تحريك شد، و گوسفندان آنان راآب داد، و نيز از طرز به راه افتادن او تا خانه پدرش شعيب چيزهايى ديده كه به عفت و امانت او پى برده است.

از اين جا معلوم مى شود كه: گوينده جملۀ «يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ...» همان دخترى بوده كه به دستور پدرش رفت و موسى(علیه السلام) را به خانه دعوت كرد، هم چنان كه روايات امامان اهل بيت(علیهم السلام) و نيز نظريه جمعى از مفسرين همين را مى گويد.

«قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ...»؛ در اين آيه شعيب(علیه السلام) پيشنهادى به موسى(علیه السلام) مى كند، و آن اين كه خود را براى هشت و يا ده سال اجير او كند، در مقابل او هم يكى از دو دختر خود را به همسرى به عقد وى درآورد، البته اين قرارداد عقد قطعى نبوده، به شهادت اين كه شعيب(علیه السلام) معين نكرده كه كدام يك از آن دو همسر وى باشند.

و از جملۀ «إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ»؛ «يكى از اين دو دخترم» برمى آيد كه دختران

ص: 87

در آن هنگام حاضر بوده اند، و معناى جملۀ «عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ» اين است كه:

مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به نكاحت درآورم، در مقابل اين كه تو هم خودت را اجير كنى براى من در مدت هشت سال، و كلمۀ «حجج" جمع حجة است، كه مراد از آن يك سال است، و اين كه سال را حجه خواند به اين عنايت است كه در هر سال يك بار حج بيت الحرام انجام مى شود.

و از همين جا روشن مى گردد كه مسأله حج خانه خدا جزو شريعت ابراهيم(علیه السلام) بوده، و در نزد مردم آن دوره نيز معمول بوده است.

«فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ»؛ يعنى اگر اين هشت سال را به اختيار خودت به ده سال رساندى، كارى است كه خودت زايد بر قرارداد كرده اى، بدون اين كه ملزم بدان باشى.

«وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ»؛ شعيب(علیه السلام) در اين جمله خبر مى دهد از نحوه كارى كه از او مى خواهد، و مى فرمايد كه من مخدومى صالح هستم، و نمى خواهم تو در خدمت گزارى من خود را به زحمت و مشقت اندازى.

«سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ»؛ يعنى من از صالحين هستم، و ان شاء اللَّه تو هم اين معنا را در من خواهى يافت، پس استثناء (ان شاء اللَّه) مربوط به صلاحيت او فى نفسه نيست؛ بلكه متعلق است به دريافت موسى.(1)

این تعامل مفید وسازنده بحدّی مورد سفارش اسلام قرار گرفته است که فقهاء و مراجع، فتوا به استحباب بلکه استحباب مؤکَّد آن داده اند:

ص: 88


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 16، ص: 33.

فقیه بزرگ مرحوم صاحب جواهر می گوید:

«النكاح مشروع، بل مستحب لمن تاقت و اشتاقت نفسه إليه، من الرجال و النساء كتابا(1)

و سنة (2)

مستفيضة أو متواترة، و إجماعا بقسميه من المسلمين فضلا عن المؤمنين، أو ضرورة من الذهب بل الدين. قال الله تعالى «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ»؛(3)

فإن أمر الأولياء شرعا أو عرفا و السادات بانكاح الأيامى أي العزاب من الأحرار مطلقا و خصوص الصالحين من العبيد و الإماء و الترغيب فيه ليس إلا لفضيلة النكاح و رجحانه في نفسه، و كون الإنكاح سببا لوجوده و مؤديا إلى حصوله، فلو لم يكن النكاح مندوبا إليه و لا مرغبا فيه لزم أن يكون مقدمة المباح مندوبة من حيث آن ها مقدمة له، و فساده ظاهر، خصوصا مع ملاحظة قوله تعالى «إِنْ يَكُونُوا» إلى آخره. الظاهر في أنه رد لما عسى أن يمنع من النكاح و يزهد الناس فيه من خوف العيلة بأن الله الواسع العليم يغنيهم من فضله، و، لذا قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «اطلبوا الغنا في هذه الآية» وقال(صلی الله علیه و آله) أيضا: «من ترك التزويج مخافة العيلة فقد أساء ظنه بالله، إن الله عز و جل يقول إِنْ يَكُونُوا» إلى آخره.(4)

و روایات ذیل به عنوان نمونه، در اهمیت واستحباب ازدواج وتأکید بر آن ذکر می شود:

امام علی(علیه السلام) فرمودند: «تَزَوَّجُوا فَإِنَّ التَّزْوِيجَ سُنَّةُ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) فَإِنَّهُ كَانَ

ص: 89


1- . نور / 32.
2- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، باب 1، من أبواب مقدمات النكاح.
3- . نور / 32.
4- . نجفی، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 29، ص: 8.

يَقُولُ مَنْ كَانَ يُحِبُّ أَنْ يَتَّبِعَ سُنَّتِيفَإِنَّ مِنْ سُنَّتِيَ التَّزْوِيجَ؛(1)

ازدواج کنید چرا که ازدواج سنت رسول خداست، چون پیامبر خدا همواره می فرمود: کسی که دوست دارد پیرو سنت من باشد بداند که ازدواج از سنت های من است.»

امام صادق(علیه السلام) فرمودند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «تَزَوَّجُوا فَإِنِّي مُكَاثِرٌ بِكُمُ الْأُمَمَ غَداً فِي الْقِيَامَةِ حَتَّى إِنَّ السِّقْطَ يَجِی ءُ مُحْبَنْطِئاً عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ- فَيُقَالُ لَهُ ادْخُلِ الْجَنَّةَ- فَيَقُولُ لَا حَتَّى يَدْخُلَ أَبَوَايَ الْجَنَّةَ قَبْلِی؛(2) ازدواج کنید چون من به کثرت شما امتم در روز قیامت، افتخار می کنم، حتی فرزندانی که از شما سقط می شود در روز قیامت بر درب بهشت منتظر می ماند، پس به او گفته می شود وارد بهست شو، وی می گوید وارد نمی شوم تا پدر و مادرم وارد بهشت شوند.»

عبد الحمید می گوید: سکین نخعی که عابد و ترک دنیا و زن و طعام کرده بود از امام صادق(علیه السلام) این روش را سؤال کرد، حضرت پاسخ دادند: «أَمَّا قَوْلُكَ فِي النِّسَاءِ فَقَدْ عَلِمْتَ مَا كَانَ لِرسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) مِنَ النِّسَاءِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ فِي الطَّعَامِ فَكَانَ رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) يَأْكُلُ اللَّحْمَ وَ الْعَسَلَ؛(3) اما راجع به زن، پس بنگر که پیامبر(صلی الله علیه و آله) چگونه همسر داری نمود، واما در مورد زندگی وطعام، پس بدان که پیامبر(صلی الله علیه و آله) همواره گوشت و عسل میل می فرمود.»

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ؛(4) کسی که ازدواج کند، نصف دین خود را به دست آورده است.»

ص: 90


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 20، ص: 15.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 383.
3- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 20، ص: 16.
4- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 5، ص: 328.

امام صادق(علیه السلام)(علیه السلام) فرمودند: «رَكْعَتَانِ يُصَلِّيهِمَا الْمُتَزَوِّجُ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ رَكْعَةً يُصَلِّيهَا أَعْزَبُ؛(1) دو رکعت نماز متأهل، برترست از هفتاد رکعت نماز فدی که عزب ومجرد است.»

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «رُذَالُ مَوْتَاكُمُ الْعُزَّابُ؛(2)

بدترین و رذل ترین مرده های شما، عزب ها ومجردهای شما هستند.»

آن حضرت(صلی الله علیه و آله) در جاری دیگری فرمودند: «أَكْثَرُ أَهْلِ النَّارِ الْعُزَّابُ؛(3)

بیش ترین کسانی که در آتش جهنم می سوزند، عزبها و مجردها هستند.»

نکتۀ قابل توجه این است که اگر ما عبدیم و خدای متعال که حکیم و اعلم به امور مخلوقاتس هست را باور کرده ایم، باید گفته او را به جان بخریم، چرا که او اعلم به همه امور ماست ما آگاه به همه زوایای امور، نیستیم،کما این که فرمود:

«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»؛(4) «(به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين، جانشينى [نماينده اى] قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟! (زيرا موجودات زمينى ديگر، كه قبل از اين آدم وجود داشتند نيز، به فساد و خونريزى آلوده شدند. اگر هدف از آفرينش اين انسان، عبادت است،) ما تسبيح و

ص: 91


1- . همان.
2- . همان.
3- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 384.
4- . بقره / 30.

حمد تو را به جا مى آوريم، و تو را تقديس مى كنيم. پروردگار فرمود: من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد.»

و هم چنین اگر نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) را معتقدیم که عالم به صلاح و فلاح امت است واز خود چیزی نمی گوید کما این که قرآن می گوید:

«وَ النَّجْمِ إِذا هَوى * ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى * وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى * عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى * فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى * ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى * أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى»؛(1) «سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند، كه هرگز دوست شما [محمّد(صلی الله علیه و آله)] منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است، و هرگز از روىهواى نفس سخن نمى گويد! آن چه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست! آن كس كه قدرت عظيمى دارد [جبرئيل امين] او را تعليم داده است؛ همان كس كه توانايى فوق العاده دارد؛ او سلطه يافت... در حالى كه در افق اعلى قرار داشت! سپس نزديك تر و نزديك تر شد... تا آن كه فاصله او (با پيامبر) به اندازه فاصله دو كمان يا كم تر بود؛ در اين جا خداوند آن چه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود. قلب (پاك او) در آن چه ديد هرگز دروغ نگفت. آيا با او درباره آن چه (با چشم خود) ديده مجادله مى كنيد؟!»

بنا براین آن چه از ناحیه خداوند متعال در قرآن آمده است ویا توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) وائمه معصومین(علیهم السلام) به ما رسیده است به طور قطع برای ما حجت است ونباید با دانسته های احتمالی وغیر قطعی و با سلائق شخصی، نسبت به آن علوم وحیانی، بی توجهی شود.

ص: 92


1- . نجم / 1 الی 12.

9.خطای بزرگ ترک ازدواج و رواج هم جنس بازی

اشاره

قرآن کریم در مذمت گمراهانی که از نکاح و ازدواج با زنان پرهیز می کنند وبه لواط وهم جنس بازی روی می آورند می فرماید:

«وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ * إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ.... وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ»؛(1) «و (به خاطر آوريد) لوط را، هنگامى كه به قوم خود گفت: آيا عمل بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه هيچ يك از جهانيان، پيش از شما انجام نداده است؟! آيا شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد، نه زنان؟! شما گروه اسرافكار (و منحرفى) هستيد! و (سپس چنان) بارانى (از سنگ) بر آن ها فرستاديم؛ (كه آن ها را در هم كوبيد و نابود ساخت.)، پس بنگر سرانجام كار مجرمان چه شد!»

تفسیر
سرنوشت دردناك قوم لوط

در اين آيات، قرآن، صحنه عبرت انگيز ديگرى از سرگذشت پيامبران را بازگو مى كند و هدف آيات پيشين را تعقيب و تكميل مى نمايد، و آن سرگذشت پيامبر بزرگ خدا «لوط» و قوم او است.

اين ماجرا در چندين سوره قرآن از جمله سوره «هود» و «حجر» و «شعراء» و «انبياء» و «نمل» و «عنكبوت» آمده است.

در اين جا در ضمن پنج آيه، به فشرده گفتگوهاى لوط و قومش اشاره شده

ص: 93


1- . اعراف / 80 و 81 و 84.

است و چنين برمى آيد كه در اين سوره اعراف تنها هدف اين بوده كه عصاره اى از درگيری هاى اين پيامبران و گفتگوهاى آنان با جمعيت هاى سركش، منعكس گردد، ولى شرح كامل سرگذشت آنان به سوره هاى ديگر قرآن موكول شده است (ما هم به خواست خداوند مشروح سرگذشت اين جمعيت را در سورۀ هود و حجر خواهيم آورد.

اكنون به تفسير آيات مورد بحث توجه كنيد.

در آيه نخست مى گويد: «به خاطر بياوريد لوط پيامبر را هنگامى كه به قوم خود گفت: آيا شما عمل زشت و ننگينى انجام مى دهيد كه احدى از جهانيان تاكنون مرتكب آن نشده است؟!» «أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ».

اشاره به اين كه اين گناه علاوه بر اين كه خود يك عمل زشت و فوق العاده ننگين است قبل از شما در هيچ قوم و ملتى سابقه نداشته است، و اين زشتى آن را چند برابر مى كند؛ زيرا پايه غلط و سنت شوم و وسيله اى براى گناه ديگران در آينده نزديك و دور خواهد بود.

از آيه فوق به خوبى برمى آيد كه اين عمل زشت، از نظر تاريخى به قوم لوط منتهى مى شود كه مردمى بودند ثروت مند و مرفه و شهوتران و هواپرست كه شرح آن را در ذيل سوره هايى كه در بالا اشاره كرديم به خواست خدا خواهيم داد.

در آيه بعد گناهى را كه در آيه قبل به طور سربسته ذكر شده بود، تشريح مى كند و مى گويد: «شما ازروى شهوت به سراغ مردان مى رويد، و از زنان صرف نظر مى كنيد»؛ «إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ».

چه انحرافى از اين بدتر و بالاتر كه وسيله توليد نسل را كه آميزش زن و مرد

ص: 94

است و خداوند آن را به طور غريزى در هر انسانى قرار داده، رها كنند، و سراغ «جنس موافق» بروند كارى كه اصولاً بر خلاف فطرت و ساختمان طبيعى جسم و روح انسان و غريزه تحريف نايافته او است و نتيجه اش عقيم ماندن هدف آميزش جنسى است، و به تعبير ديگر، تنها اثرش يك اشباع كاذب جنسى و از بين بردن هدف اصلى يعنى ادامه نسل بشر مى باشد، و در پايان آيه به عنوان تأكيد مى گويد:

«شما جمعيت اسراف كاريد» يعنى از حدود الهى قدم بيرون گذارده و در سنگلاخ انحراف و تجاوز از مرز فطرت سرگردان شده ايد؛ «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ».

ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه آن ها نه تنها در مورد غريزه جنسى راه اسراف را مى پيمودند؛ بلكه در همه چيز و همه كار گرفتار چنين انحراف و زياده روى بودند.

جالب توجه اين كه آيه نخست، مطلب را به طور سربسته، و آيه دوم به وضوح بيان مى كند، و اين يكى از فنون بلاغت براى بيان مسائل مهم مى باشد، هر گاه كسى كار بسيار بدى انجام دهد، سرپرست آگاه و بيدارش براى اهميت موضوع به او مى گويد تو گناه بزرگى انجام داده اى! و هر چه مى گويد: چه كرده ام؟ باز مى گويد گناه بزرگى انجام داده اى! سرانجام پرده از روى آن برداشته و آن را تشريح مى كند، اين طرز بيان فكر طرف را تدريجا آماده مى سازد تا به اهميت عمل خلاف خويش واقف گردد.

در آيه بعد اشاره به جواب لجوجانه و غير منطقى قوم لوط كرده، مى گويد:

آن ها هيچ گونه جوابى در برابر دعوت اين پيامبر خيرخواه و دل سوز و مصلح نداشتند جز اين كه با خشم و عصبانيت: «گفتند لوط و پيروان او را از شهر خود بيرون

ص: 95

كنيد، گناهشان چيست؟ گناهشان اين است كه مردمى پاكند و گناه نمى كنند!» و نه تنها با ما هم صدا نمى شوند؛ بلكه مزاحم ما نيز هستند!؛ «وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ».

و اين جاى تعجب نيست كه يك جمعيت آلوده و گناه كار، افراد پاك دامن را به جرم پاكدامنى از خود برانند، آن ها چنين افرادى را مزاحم شهوات خويش مى بينند، و نقاط قوت و افتخار چنين پاكدامنانى در نظر آن ها نقطه ضعف و عيب بود!.

اين احتمال نيز در تفسير جملۀ «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» وجود دارد، كه قوم لوط مى خواستند اين پيامبر و پيروانش را متهم به تظاهر و رياكارى كنند، همان طور كه بسيار شنيده ايم و در اشعار خوانده ايم كه افراد شرابخوار آلوده افراد پاك را متهم به رياكارى مى كنند، و «خرقه آلوده به شراب خويش» را از «سجاده زاهد» برتر مى شمارند، و اين يك نوع تبرئه كاذب است كه اين آلودگان بدبخت براى خود دست و پا مى كنند.

با توجه به آن چه در سه آيه فوق بيان شد، هر داور منصفى مى تواند حكم محكوميت چنين قوم و ملتى را صادر كند كه در برابر پند و اندرز منطقى و نصيحت و خيرخواهى يك مصلح بزرگ اجتماعى، تنها متوسل به زور و تهديد و تهمت شوند، لذا در آيه بعد خداوند مى فرمايد: «چون كار به اين جا رسيد ما لوط و پيروان واقعى و خاندانش را كه پاك دامن بودند، نجات بخشيديم جز همسرش كه او را در ميان قوم تبهكار رها ساختيم؛ زيرا او هم از نظر عقيده و آئين و مذهب با آنان هماهنگ بود»؛ «فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ».(1)

ص: 96


1- . «غابر» به كسى مى گويند كه همراهانش بروند و او باقى بماند، همان طور كه خانواده لوط با او رفتند و تنها همسر او در شهر باقى ماند و به سرنوشت گنه كاران گرفتار شد.

بعضى گفته اند كلمۀ «اهل» گرچه معمولاً به خويشاوندان نزديك گفته مى شود، ولى در آيه بالا به پيروان راستين او نيز اطلاق شده يعنى آن ها نيز جزء خانواده او محسوب شده اند، ولى به طورى كه از آيه 36 سوره ذاريات برمى آيد هيچ كس از قوم لوط جز خانواده و كسان نزديك او ايمان نياوردند، بنا بر اين" اهل» در اين جا به همان معنى اصلى يعنى بستگان نزديك است.از آيه 10 سوره تحريم اجمالا استفاده مى شود كه همسر لوط در آغاز زن سربه راهى بود، سپس راه خيانت را پيش گرفت و دشمنان لوط را جرئت بخشيد.

در آخرين آيه اشاره بسيار كوتاه و پر معنى به مجازات شديد و وحشتناك اين قوم كرده مى گويد: «ما بارانى بر آن ها فرستاديم»، اما چه بارانى؟! بارانى از سنگ كه آن ها را درهم مى كوبيد و نابود مى كرد؛ «وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً».

گرچه در آيه فوق نوع اين باران بيان نشده است اما از ذكر كلمۀ «مطرا» (بارانى) به طور سربسته روشن مى شود كه از بارانهاى معمولى نبوده؛ بلكه بارانى از سنگ بوده چنان كه در آيه 83 سوره هود آمده است.

«اكنون تماشا كن ببين سرانجام كار مجرمان به كجا كشيد»؛ «فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ».

گرچه روى سخن در اين جا به پيامبر است اما پيدا است كه هدف عبرت گرفتن همه افراد با ايمان مى باشد.

مشروح سرگذشت اين جمعيت و هم چنين ضررهاى گوناگون عمل شنيع" لواط و هم جنس گرايى» و حكم آن از نظر قوانين اسلام در ذيل آيات سوره هود و حجر بيان خواهد شد.(1)

ص: 97


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 6، ص: 244.

لذا شریعت اسلام و مذهب تشیع در مذمت و تقبیح رفع نیازهای جنسی از طریق حیوانات نیز، احکام سخت وباز دارنده ای را بیان فرموده است که در باب احکام و رساله های عملیه به تفصیل آمده است و امثال روایات ذیل در مذمت این عمل ناپسند، فراوان خواهد بود.

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الرَّجُلِ؛ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ نَظَرَ إِلَى رَاعٍ نَزَا عَلَى شَاةٍ قَالَ إِنْ عَرَفَهَا ذَبَحَهَا وَ أَحْرَقَهَا وَ إِنْ لَمْ يَعْرِفْهَا قَسَمَهَا نِصْفَيْنِ ابداً حَتَّى يَقَعَ السَّهْمُ بِهَا فَتُذْبَحُ وَ تُحْرَقُ وَ قَدْ نَجَتْ سَائِرُهَا».(1)

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) عَنِ الرَّجُلِ يَأْتِي بَهِيمَةً أَوْ شَاةً أَوْ نَاقَةً أَوْ بَقَرَةً فَقَالَ(علیه السلام) عَلَيْهِ أَنْ يُجْلَدَ حَدّاً غَيْرَ الْحَدِّ ثُمَّ يُنْفَى مِنْ بِلَادِهِ إِلَى غَيْرِهَا وَ ذَكَرُوا أَنَّ لَحْمَ تِلْكَ الْبَهِيمَةِ مُحَرَّمٌ وَ لَبَنُهَا.»(2)

«وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مِسْمَعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) سُئِلَ عَنِ الْبَهِيمَةِ الَّتِي تُنْكَحُ قَالَ حَرَامٌ لَحْمُهَا وَ لَبَنُهَا».(3)

در این گونه روایات، براثر ارتباط جنسی انسان با حیوان، امام(علیه السلام) دستور می فرمایند:حیوان را از بین ببرند و بعد از مردن، آن را آتش بزنند، چرا که دیگر گوشت و شیر حیوان قابل استفاده نخواهد بود و چه بسا مشکلاتی را از نظر بهداشتی وغیره ایجاد می کند.

ص: 98


1- . طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الاحکام، ج 9، ص: 43.
2- . الكافي، ج 7، ص: 204؛ و طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الاحکام، ج 10، ص: 60.
3- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 24، ص: 170.

و حتی اگر آن حیوان به عنوان مرکب استفاده می شده است، باید از آن مکان به مکان دور دستی برده شود.

و از همه مهم تر این که: ترک ازدواج مشروع در جامعه، برخلاف اهدف خلقت و تشکیل جوامع انسانی و تکامل روح و جسم بشر است.

قرآن در بیان هدف از خلقت می فرماید:

«يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ»؛(1) «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك امتياز نيست،) گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!»

«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ * فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ»؛(2) «آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده ايم، و به سوى ما باز نمى گرديد؟ پس برتر استخداوندى كه فرمانرواى حقّ است (از اين كه شما را بى هدف آفريده باشد)! معبودى جز او نيست؛ و او پروردگار عرش كريم است!»

«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»؛(3) «من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)!»

10. نقش عدالت محوری و احسان در تعاملات زن و شوهر

اشاره

عدالت و قانون، و هم چنان احسان و ایثار و از خود گذشتگی، این دو، سهم به سزائی را در تعاملات سازنده ومفید بین انسان ها، ایفا می کند.

ص: 99


1- . حجرات / 13.
2- . مؤمنون / 115 و 116.
3- . ذاریات / 56.

قرآن کریم می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»؛(1) «خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان مى دهد؛ و از فحشا و منكر و ستم، نهى مى كند؛ خداوند به شما اندرز مى دهد، شايد متذكّر شويد!»

تفسیر

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى»؛ خداى سبحان ابتدا آن احكام سه گانه را كه مهم ترين حكمى هستند كه اساس اجتماع بشرى با آن استوار است، و از نظر اهميت به ترتيب يكى، پس از ديگرى قرار دارند ذكر فرموده است؛ زيرا از نظر اسلام مهم ترين هدفى كه در تعاليمش دنبال شده صلاح مجتمع و اصلاح عموم است، چون هر چند انسان ها فرد فردند، و هر فردى براى خود شخصيتى و خير و شرى دارد، و ليكن از نظر طبيعتى كه همه انسان ها دارند يعنى طبيعت مدنيت، سعادت هر شخصى مبنى بر صلاح و اصلاح ظرف اجتماعى است كه در آن زندگى مى كند، به طورى كه در ظرف اجتماع فاسد كه از هر سو فساد آن را محاصره كرده باشد رستگارى يك فرد و صالح شدن او بسيار دشوار است، (و يا به تعبير ديگر عادتا محال است).

اشاره به اهتمام شديد در اسلام به اصلاح وضع جامعه

به همين جهت اسلام در اصلاح اجتماع اهتمامى ورزيده كه هيچ نظام غير

ص: 100


1- . نحل / 90.

اسلامى به پاى آن نمى رسد، منتها درجه جد و جهد را در جعل دستورات و تعاليم دينى حتى در عبادات از نماز و حج و روزه مبذول داشته، تا انسان ها را، هم در ذات خود و هم در ظرف اجتماع صالح سازد.

در جملۀ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» دستور به عدل و داد مى دهد، و عدل مقابل ظلم است، راغب در مفردات مى گويد: عدالت و معادله لفظى است كه معناى مساوات را اقتضاء مى كند، و به اعتبار اضافه و نسبت، استعمال مى شود، و عدل- به فتحه عين-، و عدل- به كسره عين- از نظر معنا نزديك به هم هستند، چيزى كه هست عدل- به فتحه عين- در جايى استعمال مى شود كه با بصر و حس ديده مى شود، مانند عدل شدن اين كفه ترازو با آن كفه اش يا اين لنگه بار با آن لنگه اش، يا اين عدد از گردو با آن عددش، يا اين مقدار گندم با مقدارى ديگر از آن، پس بنا بر اين مى توان گفت عدل به معناى تقسيط و تقسيم به طور مساوى است.

اشاره به معنا و اقسام دو گانه عدل (فردى و اجتماعى)

اشاره به معنا و اقسام دو گانه عدل (فردى و اجتماعى) و بيان اين كه امر به عدل در «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» امر به عدالت اجتماعى است:

سپس اضافه كرده كه عدل دو قسم است:

يكى مطلق كه عقل اقتضاى حسن آن را دارد، و در هيچ زمان و عصرى منسوخ نمى شود و بهيچ وجه اعتداء و ظلم شمرده نمى شود، مانند احسان به هر كس كه به تو احسان كرده، و آزار نكردن كسى را كه او از آزار تو خوددارى نموده.

دوم عدلى كه عقل، عدالت بودن آن را تشخيص نداده؛ بلكه به وسيلۀ شرع شناخته مى شود، مانند قصاص و ارش و ديه جنايت، و اصل مال مرتد، كه اين

ص: 101

قسم از عدالت قابل نسخ هست، و در بعضى از زمان ها منسوخ مى شود، و به همين جهت قرآن كريم همين عدالت را اعتداء و سيئه خوانده، يك جا فرموده: «فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ»؛ «پس هر كس به شما تجاوز كرد شما (هم) به او تجاوز كنيد» و جاى ديگر فرموده: «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها»؛ «جزاى بدى، بدى ديگرى است مثل آن».

و اين نحو از عدالت همان است كه در آيۀ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» منظور است، چون عدل به معناى مساوات در تلافى است، اگر خير است خير، و اگر شر است شر، و احسان به معناى اين است كه خيرى را با خيرى بيش تر از آن تلافى كنى، و شرى را به شرى كم تر از آن جواب گويى، اين بود آن مقدار از كلام راغب كه مورد حاجت ما بود.(1)

و اين گفتار با تفصيلى كه داده برگشتش به يك جمله معروف است كه مى گويند:

عدالت ميانه روى و اجتناب از دو سوى افراط و تفريط در هر امرى است، و اين در حقيقت معنا كردن كلمه است به لازمه معناى اصلى؛ زيرا معناى اصلى عدالت اقامه مساوات ميان امور است به اين كه به هر امرى آن چه سزاوار است بدهى تا همه امور مساوى شود، و هر يك در جاى واقعى خود كه مستحق آن است قرار گيرد، پس عدالت در اعتقاد اين است كه به آن چه حق است ايمان آورى، و عدالت در عمل فردى آن است كه كارى كنى كه سعادتت در آن باشد، و كارى كه مايه بدبختى است به خاطر پيروى هواى نفس انجام ندهى، و عدالت در مردم و بين مردم اين است كه هر كسى را در جاى خود كه به حكم عقل و يا شرع و يا عرف

ص: 102


1- . راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، مادۀ «عدل».

مستحق آن است قرار دهى، نيكوكار را به خاطر احسانش احسان كنى، و بدكار را به خاطر بديش عقاب نمايى، و حق مظلوم را از ظالم بستانى و در اجراى قانون تبعيض قائل نشوى. از اين جا روشن مى گردد كه عدالت هميشه مساوى با حسن، و ملازم با آن است، چون ما براى حسن، معنايى جز آن چه طبع بدان ميل كند و به سويش جذب شود قائل نيستيم، و قرار دادن هر چيزى در جايى كه سزاوار آن است از اين جهت كه در جاى خود قرار گرفته چيزى است كه انسان متمايل آن است، و به خوبى آن اعتراف دارد، و اگر احياناً مخالف آن را مرتكب شود عذر خواهى مى كند، و حتى دو نفر از افراد انسان در آن اختلاف نمى كنند، هر چند كه مردم در مصداق آن با هم اختلاف دارند، و خيلى هم اختلاف دارند، و ليكن اين اختلاف ناشى از اختلاف در روش زندگى ايشان است.

و نيز اين معنا روشن مى شود كه راغب در كلام خود اعتداء و سيئه را عدالت خوانده، و اين خالى از مسامحه نيست؛ زيرا اعتداء و سيئه اى كه كيفر اعتداء و سيئه ديگرى است، براى آن ديگرى اعتداء و سيئه است، اما نسبت به كسى كه اين طور كيفرش مى دهد پيمودن راه وسط و ميانه روى و از خصائل پسنديده است، چون او با اين عمل خود ميان خوب و بد فرق گذاشته و هر يك را در جاى خود قرار داده، پس نسبت به او تجاوز و بدى نيست.

پس به هر حال عدالت هر چند كه به دو قسم منقسم مى شود يكى عدالت انسانى فى نفسه و يكى عدالتش نسبت به ديگران، يكى عدالت فردى، يكى عدالت اجتماعى، و نيز هر چند لفظ عدالت مطلق است و شامل هر دو قسم مى شود و ليكن ظاهر سياق آيه اين است كه مراد از عدالت، عدالت اجتماعى است، و

ص: 103

آن عبارت از اين است كه با هر يك از افراد جامعه طورى رفتار شود كه مستحق آن است و در جايى جاى داده شود كه سزاوار آن است، و اين خصلتى اجتماعى است كه فرد فرد مكلفين مأمور به انجام آنند، به اين معنا كه خداى سبحان دستور مى دهد هر يك از افراد اجتماع عدالت را بياورد، و لازمه آن اين مى شود كه امر متعلق به مجموع نيز بوده باشد، پس هم فرد فرد مأمور به اقامه اين حكمند، و هم جامعه كه حكومت عهده دار زمام آن است.

مراد از امر به احسان

امر به احسان در «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» احسان نسبت به ديگران است و امر به «إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى»، «امر به احسان به خويشاوندان است.

و در اين كه فرمود: «و الاحسان» آن چه درباره عدل گفته شد مى آيد، يعنى مقصود از احسان هم احسان به غير است نه اين كه فرد كار را نيكو كند؛ بلكه خير و نفع را به ديگران برساند، آن هم نه بر سبيل مجازات وتلافى؛ بلكه همان طور كه گفتيم به اين كه خير ديگران را با خير بيش ترى تلافى كند، و شر آنان را با شر كم ترى مجازات كند، و نيز ابتداء و تبرعا به ديگران خير برساند.

و احسان صرف نظر از اين كه مايه اصلاح مسكينان و بيچارگان و درماندگان است، و علاوه بر اين كه انتشار دادن رحمت و ايجاد محبت است، هم چنين آثار نيك ديگرى دارد كه به خود نيكوكار برمى گردد، چون باعث مى شود ثروت در اجتماع به گردش در آيد، و امنيت عمومى و سلامتى پديد آيد، و تحبيب قلوب شود.

«وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى»؛ يعنى دادن مال به خويشاوندان كه خود يكى از افراد احسان است، و اگر خصوص آن را بعد از ذكر عموم احسان ذكر نمود براى اين بود

ص: 104

كه بر مزيد عنايت به اصلاح اين مجتمع كوچك خاندان دلالت كند؛ زيرا تشكيل صحيح اين مجتمع كوچك است كه باعث اصلاح مجتمع مدنى بزرگ مى شود، هم چنان كه مجتمع ازدواج يعنى تشكيل خانواده، مجتمعى كوچك تر از مجتمع خاندان و دودمان است، و سببى است مقدم بر آن، و مايه به وجود آمدن آن.

بنا بر اين، جوامع بزرگ بشرى در آغاز از جوامع خانه اى كه گره آن ازدواج است تشكيل مى شود، سپس بعد از گسترش توالد و تناسل و توسعه افراد خانواده رفته رفته جامعه اى بزرگ تر تشكيل مى شود به نام قبيله و عشيره و دودمان، و هم چنين اين اجتماع رو به كثرت و تزايد مى گذارد تا به صورت امتى عظيم در آيد، پس مراد از «ذِي الْقُرْبى» فرد نيست؛ بلكه جنس خويشاوند است، و اين خود عنوانى است عام كه- به طورى كه گفته اند(1)-

شامل تمامى خويشاوندان مى شود.

و در تفسيرى (2)

كه از ائمه اهل بيت(علیهم السلام) رسيده آمده است كه مراد از «ذِي الْقُرْبى»، امام از قرابت رسول اللَّه است.

و مراد از «ايتاء»، دادن خمس است كه خداى تعالى آن را واجب كرده و فرموده

«وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَی ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ...»؛(3) و تفسير آن گذشت.

و شايد تعبير به مفرد در ذى القربى با اين كه در آيۀ «وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا

ص: 105


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 14، ص: 218.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص: 380.
3- . «بدانيد كه آن چه از هر چيزى سود مى بريد به درستى كه خمس آن براى خدا و رسول و ذى القربى و يتامى و مساكين است...» (انفال / 41)

الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ»؛(1) و آيۀ «وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ»؛(2) جمع آورده مؤيد اين روايت باشد.

و احتمال اين كه مقصود از آن مفرد كه در آيه خمس است جنس ذى القربى است احتمالى است بعيد؛ زيرا اگر چنين بود جا داشت «يتامى» و «مساكين» را هم مفرد بياورد؛ زيرا نكته خاصى در ذى القربى نبود كه آن را مفرد بياورد و جنس را اراده كند، ولى بقيه را جمع بياورد.

علاوه بر اين، در آيه قرينه روشنى نيست بر اين كه مراد از ايتاء، احسان آن هم مطلق احسان باشد (و خدا داناتر است).

«وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»؛ راغب در مفردات گفته است: كلمه فحش و فحشاء و فاحشه به معناى كردار و گفتار زشتى است كه زشتيش بزرگ باشد. و بعيد نيست كه اصل در معناى آن خروج از حد در كار غير سزاوار باشد، و، لذا گفته مى شود: غبن فاحش يعنى بيش از حد تحمل مغبون شدن (3).

و معناى منكر، آن كارى است كه مردم در جامعه خود آن را نشناسند، يعنى در جامعه متروك باشد، حال يا به خاطر زشتيش و يا به خاطر اين كه جرم و گناه است، مانند عمل مواقعه و يا كشف عورت در انظار مردم، آن هم در جوامع اسلامى.

و كلمۀ «بغى» در اصل به معناى طلب است، ولى چون زياد در طلب

ص: 106


1- . نساء / 8.
2- . بقره / 177.
3- . راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، مادۀ «فحش».

حق ديگران با زور و تعدى استعمال شده، لذا فعلاً از اين كلمه معناى استعلاء و استكبار و گردن كلفتى نسبت به ديگران و ظلم و تعدى نسبت به آنان فهميده مى شود، و چه بسا كه به معناى زنا هم به كار برود، ليكن در آيه مورد بحث معناى تعدى و ظلمبر غير است.

اين سه عنوان يعنى فحشاء و منكر و بغى هر چند از نظر مصداق غالباً يكى هستند، مثلاً هر كارى كه فحشاء باشد غالباً منكر هم هست، و هر كارى كه بغى باشد، غالباً فحشاء و منكر نيز هست، ليكن نهى در آيه متعلق به آن ها شده به خاطر عنوانى كه دارند، چون وقوع اعمالى كه يكى از اين سه عنوان را دارد در مجتمع باعث شكاف عميق ميان اعمال اجتماعى صادره از اهل آن اجتماع مى شود، و اعمال اجتماع از هم پاشيده شده نيروها هدر مى رود و آن التيام و وحدت عمل از هم گسيخته گشته، نظام فاسد، و مجتمع دچار انحلال مى شود، هر چند كه در ظاهر و صورت به پا ايستاده باشد، و وقتى نظام از هم پاشيده شد هلاك سعادت افراد حتمى است.

نهى از فحشاء و منكر و بغى در واقع امر به حفظ وحدت در مجتمع است

پس نهى از فحشاء و منكر و بغى، امرى است در معنا به اتحاد مجتمع، تا اجزاى يكديگر را از خود بدانند، و اعمال افراد همه يك نواخت باشد، بعضى بر بعضى ديگر استعلاء نكند، و دست ستم به سوى يكديگر دراز نكنند، از يكديگر جز خوبى يعنى عملى كه آن را مى شناسند نبينند، در اين هنگام است كه رحمت در آنان جايگير گشته همه به هم محبت و الفت مى ورزند، و نيرو و شدت يك

ص: 107

جا متمركز مى شود خشم و عداوت و نفرت و هر خصلت بدى كه منجر به تفرقه و هلاكت شود از ميانشان رخت بر مى بندد.

خداى سبحان اين آيه را با جملۀ «يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» ختم فرمود كه معنايش اين مى شود كه تا متذكر شويد و بدانيد آن چه خدا شما را بدان مى خواند مايه حيات و سعادت شما است.(1)

11. جامع ترين تعاملات انسانی و اجتماعى

اشاره

در تعقيب آيه گذشته كه قرآن را بيان گر همه چيز مى شمرد، در اين آيات، نمونه اى از جامع ترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى، و انسانى و اخلاقى بيان شده است.

در نخستين آيه به شش اصل مهم كه سه اصل، جنبه مثبت و مأمور به، و سه اصل جنبه منفى و منهى عنه دارد، ديده مى شود.

در آغاز مى گويد: «خداوند فرمان به عدل و احسان مى دهد و (هم چنين) بخشش به نزديكان»؛ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى».

چه قانونى از «عدل» وسيع تر و گيراتر و جامع تر تصور مى شود؟ عدل همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن مى گردد، آسمان ها و زمين و همه موجودات با عدالت بر پا هستند (بالعدل قامت السماوات و الارض).

جامعه انسانى كه گوشه كوچكى از اين عالم پهناور است نيز نمى تواند از اين قانون عالم شمول، بر كنار باشد، و بدون عدل به حيات سالم خود ادامه دهد.

ص: 108


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 12، ص: 477.

مى دانيم عدل به معنى واقعى كلمه آن ست كه هر چيزى در جاى خود باشد، بنا بر اين هر گونه انحراف، افراط، تفريط، تجاوز از حد، تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل عدل است.

يك انسان سالم كسى است كه تمام دستگاه هاى بدن او هر يك كار خودش را بدون كم و زياد انجام دهد، اما به محض اين كه يك يا چند دستگاه در انجام وظيفه كوتاهى كرد يا در مسير تجاوز گام نهاد، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمايان مى شود، و بيمارى حتمى است.

كل جامعه انسانى نيز همانند بدن يك انسان است، كه بدون رعايت اصل عدالت بيمار خواهد بود.

اما از آن جا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تأثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنايى به تنهايى كارساز نيست، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى آورد.

به تعبير روشنتر در طول زندگى انسان ها مواقع حساسى پيش مى آيد كه حل مشكلات به كمك اصل عدالت به تنهايى امكان پذير نيست؛ بلكه نياز به ايثار و گذشت و فداكارى دارد، كه با استفاده از اصل" احسان" بايد تحقق يابد.

فى المثل دشمن غدارى به جامعه اى حمله كرده است، و يا طوفان و سيل و زلزله، بخشى از كشورى راويران نموده، اگر مردم در چنين شرائطى بخواهند در انتظار آن بنشينند كه مثلاً ماليات هاى عادلانه و ساير قوانين عادى، مشكل را حل كند، امكان پذير نيست، اين جاست كه بايد همه كسانى كه داراى امكانات بيش تر از نظر نيروى فكرى و جسمانى و مالى هستند، دست به فداكارى بزنند، و تا آن جا كه در

ص: 109

قدرت دارند، ايثار كنند، و گرنه دشمن جبار ممكن است كل جامعه آن ها را از بين ببرد و يا حوادث دردناك طبيعى، جمع كثيرى را به كلى فلج كند.

اتفاقاً اين دو اصل در سازمان بدن يك انسان نيز به طور طبيعى حكومت مى كند، در حال عادى تمام دستگاه هاى بدن نسبت به يكديگر خدمت متقابل دارند و هر عضوى براى كل بدن كار مى كند و از خدمات اعضاى ديگر نيز بهره مند است (اين همان اصل عدالت است).

ولى گاه عضوى مجروح مى شود و توان متقابل را از دست مى دهد، آيا ممكن است در اين حال، بقيه اعضاء او را به دست فراموشى بسپارند، به خاطر اين كه از كار افتاده است؟ آيا ممكن است دست از حمايت و تغذيه عضو مجروح بردارند؟ مسلماً نه (و اين همان احسان است).

در كل جامعه انسانى نيز اين دو حالت بايد حاكم باشد و گرنه جامعه سالمى نيست.

در اخبار اسلامى و هم چنين گفتار مفسران در فرق ميان اين دو يعنى عدل و احسان بيانات مختلفى ديده مى شود كه شايد غالباً به آن چه در بالا گفتيم باز مى گردد.

در حديثى از على(علیه السلام) مى خوانيم:

«العدل الانصاف، و الاحسان التفضل؛ عدل آن ست كه حق مردم را به آن ها برسانى، و احسان آن است كه بر آن ها تفضل كنى.»(1)

اين همان است كه در بالا اشاره شد.

ص: 110


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 231.

بعضى گفته اند عدل، اداء واجبات و احسان انجام مستحبات است.

بعضى ديگر گفته اند عدل، توحيد است، و احسان اداء واجبات (طبق اين تفسير عدل به اعتقاد اشاره مى كند و احسان به عمل).

بعضى گفته اند عدالت، هماهنگى ظاهر و باطن است، و احسان آن است كه باطن انسان از ظاهر او بهتر باشد.

بعضى ديگر عدالت را مربوط به جنبه هاى عملى دانسته اند و احسان را مربوط به گفتار:

ولى همان گونه كه گفتيم بعضى از اين تفسيرها با تفسيرى كه در بالا آورديم هماهنگ است و بعضى ديگر نيز منافات با آن ندارد و قابل جمع:

اما مسأله نيكى به نزديكان (إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى) در واقع بخشى از مسأله احسان است با اين تفاوت كه احسان در كل جامعه است، «وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى» در خصوص خويشاوندان و بستگان كه جامعه كوچك محسوب مى شود، و با توجه به اين كه جامعه بزرگ از جامعه كوچك تر يعنى جامعه فاميلى تركيب شده، هر گاه، اين واحدهاى كوچك تر از انسجام بيش ترى برخوردار گردند، اثر آن در كل جامعه ظاهر مى شود، و در واقع وظائف و مسئوليت ها به صورت صحيحى در ميان مردم تقسيم مى گردد، چرا كه هر گروه در درجه اول به ضعفاى بستگان خود مى پردازد، و از اين طريق همه اين گونه اشخاص زير پوشش حمايت نزديكان خود قرار مى گيرند.

در بعضى از احاديث اسلامى مى خوانيم كه منظور از ذى القربى، نزديكان پيامبر يعنى امامان اهل بيتند، و منظور از «إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى»، اداء خمس مى باشد.

اين تفسير هرگز نمى خواهد مفهوم آيه را محدود كند؛ بلكه هيچ مانعى ندارد

ص: 111

آيه به مفهوم وسيعش باقى باشد و اين قسمت نيز يكى از مصاديق روشن آن مفهوم عام محسوب گردد.

بلكه اگر ما «ذى القربى» را به معنى مطلق نزديكان اعم از نزديكان در فاميل و نسب و يا نزديكان ديگر بدانيم، آيه مفهوم وسيع ترى پيدا مى كند كه حتى همسايگان و دوستان و مانند آن را شامل مى شود (هر چند معروف در معنى ذى القربى، خويشاوندان است) مسأله كمك به جامعه هاى كوچك (يعنى بستگان و خويشاوندان) از آن نظر كه از پشتوانه عاطفى نيرومندى برخوردار است، از ضمانت اجرايى بيش ترى بهره مند خواهد بود.

بعد از تكميل اين سه اصل مثبت به سه اصل منفى و منهى مى پردازد و مى گويد: «خداوند از فحشاء و منكر و بغى، نهى مى كند»؛ «وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْی».پيرامون اين تعبيرات سه گانه «فحشاء»، «منكر» و «بغى» نيز مفسران سخن بسيار گفته اند، اما آن چه مناسب تر با معنى لغوى و قرينه مقابله اين صفات با يكديگر به نظر مى رسد آن ست كه «فحشاء» اشاره به گناهان پنهانى" منكر" اشاره به گناهان آشكار، و بغى، هر گونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگران است.

بعضى از مفسران (1)

گفته اند: سرچشمه انحرافات اخلاقى، سه قوه است:

قوه شهوانى و غضبى و نيروى وهمى شيطانى.

ص: 112


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 20، ص: 104.

اما قوه شهوانى، انسان را به لذت گيرى هر چه بيش تر مى خواند، و غرق در «فحشاء» و زشتی ها مى كند.

قوه غضبيه، انسان را به انجام «منكرات» و آزار مردم وا مى دارد.

اما قوه وهميه شيطانيه، حس برترى طلبى و رياست خواهى و انحصار جويى و «تجاوز به حقوق ديگران» را در انسان زنده مى كند و او را به اين اعمال وا مى دارد.

خداوند با تعبيرهاى سه گانه فوق نسبت به طغيان اين غرائز، هشدار داده و با يك بيان جامع كه همه انحرافات اخلاقى را در بر مى گيرد به راه حق، هدايت نموده است.

و در پايان آيه، به عنوان تأكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه مى فرمايد: «خداوند به شما اندرز مى دهد شايد متذكر شويد»؛ «يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ».

جامع ترين آيات خير و شر جاذبه محتواى اين آيه و طرز بيان آن چنان است كه در روايتى مى خوانيم، «عثمان بن مظعون» كه از صحابه معروف پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) است مى گويد:

«من در آغاز، اسلام را تنها به طور ظاهرى پذيرفته بودم نه با قلب و جان، دليل آن هم اين بود كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) كرارا پيشنهاد اسلام به من كرد و من هم از روى حيا پذيرفتم، اين وضع هم چنان ادامه يافت تا اين كه روزى خدمتش بودم، ديدم سخت در انديشه فرو رفته است ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت، گويى پيامى را دريافت مى دارد، وقتى به حال عادى بازگشت از ماجرا پرسيدم، فرمود: آرى هنگامى كه با شما سخن مى گفتم ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه را براى من آورد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى...»؛ پيامبر(صلی الله علیه و آله) آيه

ص: 113

را تا آخر براى من خواند، چنان محتواى آيه در قلب من اثر گذاشت كه از همان ساعت اسلام در جان من نشست، من به سراغ ابو طالب عموى پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمدم و جريان را به او خبر دادم، فرمود:

اى طايفه قريش از محمد(صلی الله علیه و آله) پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد؛ زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق دعوت نمى كند، سپس به سراغ «وليد بن مغيره» (دانشمند معروف عرب و يكى از سران شرك) آمدم و همين آيه را بر او خواندم، او گفت اگر اين سخن از خود محمد(صلی الله علیه و آله) است بسيار خوب گفته و اگر از پروردگار او است باز هم بسيار خوب است.(1)

در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) اين آيه را براى وليد بن مغيره خواند، وليد گفت: فرزند برادر(2)

دو باره بخوان، پيامبر(صلی الله علیه و آله) تكرار كرد، وليد گفت: ان له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق، و ما هو قول البشر؛ شيرينى خاصى دارد و زيبايى و درخشندگى مخصوصى، شاخه هايش پر بار، و ريشه هايش پر بركت است، و اين گفتار بشر نيست.»(3)

در حديث ديگر از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم: «جماع التقوى فى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ؛ مجموعه تقوا در اين گفتار خدا است، كه مى فرمايد: خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد.»(4)

از احاديث بالا و احاديث متعدد ديگر به خوبى استفاده مى شود كه آيه فوق

ص: 114


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذيل آيۀ شریفه.
2- . اين تعبير به خاطر آن ست كه وليد بن مغيره عموى ابو جهل و هر دو از قريش بودند.
3- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ذيل آيۀ شریفه.
4- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 3، ص: 78.

به عنوان يك دستور العمل كلى اسلامى و يكى از مواد قانون اساسى اسلام و منشور جهانى آن، همواره مورد توجه مسلمانان بوده است، تا آن جا كه طبق حديثى، هر گاه امام باقر(علیه السلام) نماز جمعه مى خواند آخرين سخنش در خطبه نماز همين آيه بود و به دنبال آن چنين دعا مى كرد:

«اللهم اجعلنا ممن يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى؛ خداوندا ما را از كسانى قرار ده كه اندرزها را مى شنوند و به حالشانمفيد است" سپس از منبر فرود مى آمد.»(1)

احياى اصول سه گانه عدل و احسان (وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى) و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهانى، كافى است كه دنيايى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد، و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده كه «اين آيه جامع ترين آيات خير و شر در قرآن ست» به همين دليل است.

محتواى آيه فوق ما را به ياد حديث تكان دهنده اى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى اندازد كه فرمود:

«صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى؛ دو گروه از امت منند كه اگر اصلاح شوند امت من اصلاح مى شوند و اگر فاسد شوند امت من فاسد مى شوند».

عرض كردند اى رسول خدا اين دو گروه كيانند؟ فرمود: «الفقهاء و الامراء؛ دانشمندان و زمامداران!»

مرحوم «محدث قمى» در «سفينة البحار» بعد از نقل اين حديث، حديث مناسب ديگرى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) نقل مى كند:

ص: 115


1- . همان، ج 3، ص: 77.

«قال تكلم النار يوم القيامة ثلاثة: اميرا، و قاريا، و ذا ثروة من المال، فيقول للامير يا من وهب اللَّه له سلطانا فلم يعدل، فتزدرده كما تزدرد الطير حب السمسم، و تقول للقارى يا من تزين للناس و بارز اللَّه بالمعاصى فتزدرده، و تقول للغنى يا من وهب اللَّه له دنيا كثيرة واسعة فيضا و سأله الحقير اليسير قرضا فابى الا بخلا فتزدرده؛ در روز رستاخيز آتش دوزخ با سه گروه سخن مى گويد، زمامداران، دانشمندان و ثروت مندان؛ به زمامداران مى گويد اى كسانى كه خدا به شما قدرت داد اما اصول عدالت را به كار نبستيد، و در اين هنگام آتش آن ها را مى بلعد همان گونه كه پرندگان دانه كنجد را! و به دانشمند مى گويد اى كسى كه ظاهر خود را براى مردم زيبا ساختى، اما به معصيت خدا پرداختى، سپس او را مى بلعد؛ و به ثروت مند مى گويد اى كسى كه خداوند به تو امكانات وسيعى بخشيد و از تو خواست مختصرى از آن را انفاق كنى اما تو بخل كردى سپس او را نيز مى بلعد.»(1)

در زمينه عدالت كه يك ركن بسيار مهم اسلامى است در ذيل آيه 8 سوره مائده بحث مشروحى آورديم.(2)

استاد بزرگوارم که از مراجع عظام این زمان هستند می فرمودند:

عدل در این آیه بمعنای رعایت قانون ومقررات است، لذا براساس این آیه، زن وشوهر با رعایت تنها مقررات وقوانین زنا شوئی وبدون احسان وانصاف وایثار واز خود گذشتگی، هر گز نمی توانند یک زندگی مشترک سالم وبا نشاط ونورانی داشته باشند، سپس استاد خاطره تلخی را از استاد خود مرحوم آیت الله حائری یزدی (مؤسس حوزه علمیه قم) به شرح ذیل نقل کردند:

ص: 116


1- . قمى، عباس، سفینة البحار، ج 1، ص: 30.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 11، ص: 367.

مرحوم آیت الله حائری فرموده بودند:گاهی انسان از شمر بدتر می شود، ایشان گفته بودند زمانی که به قم نیامده بودم با فردی مواجه شدم که در صف اول نماز جماعت حاضر می شد، اما در یک مسأله زناشوئی، بگونه عمل کرد که موجب جوان مرگ شدن یک دختر و پسر جوان شد، ووقتی به وی متذکر شدم،گفت:من طبق قانون عمل کردم، ایشان فرموده بودند:به نظر من این افراد از شمر بدترند.(1)

قرآن می فرماید:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»؛(2) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره براى خدا قيام كنيد، و از روى عدالت، گواهى دهيد! دشمنى با جمعيّتى، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند! عدالت كنيد، كه به پرهيزگارى نزديك تر است! و از (معصيت) خدا بپرهيزيد، كه از آن چه انجام مى دهيد، با خبر است!»

تفسیر
دعوت اكيد به عدالت

اين آيه دعوت به قيام به عدالت مى كند و نخست خطاب به افراد با ايمان كرده و می گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد همواره قيام براى خدا كنيد و به حق و عدالت گواهى دهيد»؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُواقَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ».

سپس به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده، به مسلمانان چنين

ص: 117


1- . مؤلف.
2- . مائده / 8.

هشدار مى دهد كه: «نبايد كينه ها و عداوت هاى قومى و تصفيه حساب هاى شخصى مانع از اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق ديگران گردد؛ زيرا عدالت از همه اين ها بالاتر است»؛ «وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا».

بار ديگر به خاطر اهميت موضوع روى مسأله عدالت تكيه كرده، مى فرمايد: «عدالت پيشه كنيد كه بپرهيزگارى نزديك تر است»؛ «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى».

و از آن جا كه عدالت مهم ترين ركن تقوا و پرهيزگارى است، براى سومين بار به عنوان تأكيد اضافه مى كند «از خدا بپرهيزيد؛ زيرا خداوند از تمام اعمال شما آگاه است»؛ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ».

تفاوتى كه ميان اين آيه و آيه اى كه در سورۀ نساء آمده است از چند جهت مى باشد:

نخست اين كه در آيه نساء، دعوت به قيام به عدالت و گواهى دادن براى خدا شده، اما در اين جا دعوت به قيام براى خدا شده و گواهى دادن به حق و عدالت، و شايد اين تفاوت به خاطر آن باشد كه در آيه نساء، هدف اين بوده كه گواهى ها براى خدا باشد نه براى بستگان و خويشاوندان و نزديكان، اما در اين جا چون سخن از دشمنان در ميان بوده تعبير به گواهى به عدالت و قسط شده يعنى نه به ظلم و ستم.

ديگر اين كه در سورۀ نساء اشاره به يكى از عوامل انحراف از عدالت شده و در اين جا اشاره به عامل ديگرى، در آن جا حب افراطى بى دليل، و در اين جا بغض افراطى بى جهت، ولى هر دو در موضوع پيروى از هوا و هوس كه در سورۀ نساء با جملۀ «فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا» آمده است جمعند؛ بلكه پيروى از هوا سرچشمه وسيع ترى براى ظلم و ستم است؛ زيرا گاهى ظلم و ستم به خاطر هوا

ص: 118

پرستى و حفظ منافع شخصى است نه به خاطر حب و بغض ديگران، بنا بر اين ريشه واقعى انحراف از عدالت همان پيروى از هوا است كه در گفتار پيامبر(صلی الله علیه و آله) و امير مؤمنان(علیه السلام) چنين آمده است: «اما اتباع الهوى فيسد عن الحق؛ هوا پرستى شما را از حق باز مى دارد.»(1)

عدالت، يك ركن مهم اسلام

كم تر مسأله اى است كه در اسلام به اهميت عدالت باشد؛ زيرا مسأله «عدل» همانند مسأله «توحيد» در تمام اصول و فروع اسلام ريشه دوانده، يعنى همان طور كه هيچ يك از مسائل عقيده اى و عملى، فردى و اجتماعى، اخلاقى و حقوقى، از حقيقت توحيد و يگانگى جدا نيست، هم چنين هيچ يك از آن ها را خالى از روح «عدل» نخواهيم يافت.

بنا بر اين جاى تعجب نيست كه «عدل» به عنوان يكى از اصول مذهب و يكى از زير بناهاى فكرى مسلمانان شناخته شود، گر چه عدالتى كه جزء اصول مذهب است يكى از صفات خدا است و در اصل خداشناسى كه نخستين اصل از اصول دين است مندرج مى باشد، ولى ممتاز ساختن آن بسيار پر معنى است و به همين دليل در مباحث اجتماعى اسلام روى هيچ اصلى به اندازه عدالت تكيه نشده است.

ملاحظه احاديث زير به عنوان نمونه براى درك اهميت اين موضوع كافى است.

ص: 119


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، خطبه 42.

پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: «اياكم و الظلم فان الظلم عند اللَّه هو الظلمات يوم القيامة؛(1) از ظلم بپرهيزيد؛ زيرا در روز رستاخيز كه هر عملى بشكل مناسبى مجسم می شود ظلم در شكل ظلمت تجسم خواهد يافت و پرده اى از تاريكى، اطراف ظالمان را فرا خواهد گرفت.» و می دانيم هر خير و بركتى هست در نور است و ظلمت منبع، هر گونه عدم و فقدان مى باشد.

پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) می فرماید: «بالعدل قامت السماوات و الارض؛ آسمان ها و زمين بر اساس عدل استوارند.»(2)

اين تعبير رساترين تعبيرى است كه درباره عدالت ممكن است بشود يعنى نه تنها زندگى محدود بشر در اين كره خاكى بدون عدالت برپا نمی شود؛ بلكه سرتاسر جهان هستى و آسمان ها و زمين همه در پرتو عدالت و تعادل نيروها و قرار گرفتن هر چيزى در مورد مناسب خود برقرار هستند و اگر لحظه اى، و به مقدار سر سوزنى، از اين اصول منحرف شوند رو به نيستى خواهند گذارد.شبيه همين مضمون را در حديث معروف ديگرى می خوانيم كه می فرمايد: «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم؛ حكومت ها ممكن است كافر باشند و دوام يابند اما اگر ظالم باشند دوام نخواهند يافت.» زيرا ستم چيزى است كه اثر آن در همين زندگى سريع و فورى است توجه به جنگ ها، اضطراب ها، ناراحتى ها، هرج و مرج هاى سياسى، اجتماعى، اخلاقى، بحران هاى اقتصادى در دنياى امروز نيز به خوبى اين حقيقت را ثابت می كند.

ص: 120


1- . قمى، عباس، سفینة البحار، مادۀ «ظلم».
2- . فیض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى، تفسیر صافى، ذيل آيه 7 سوره الرحمن.

اما آن چه بايد كاملاً به آن توجه داشت اين است كه اسلام تنها «توصيه به عدالت» نمى كند؛ بلكه مهم تر از آن «اجراى عدالت» است، خواندن اين آيات و روايات تنها بر فراز منابر و يا نوشتن در كتب، و يا گفتن آن ها در لابلاى سخنرانى ها به تنهايى درد بى عدالتى و تبعيض و فساد اجتماعى را در جامعه اسلامى درمان نمى كند؛ بلكه آن روز عظمت اين دستورها آشكار مى گردد كه در متن زندگى مسلمانان پياده شود. سپس در آيه بعد- طبق سنت قرآن- كه، پس از احكام خاصى براى تأكيد و تكميل آن اشاره بقوانين و اصول كلى مى كند در اين جا نيز براى تأكيد مسأله اجراى عدالت و گواهى به حق چنين می فرمايد: «خداوند به كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند وعده آمرزش و پاداش عظيم داده است.»(1)

12. ازدواج و آرامش روحی و جسمی در جامعه

اشاره

قرآن مجید می فرماید:

«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛(2)

«و از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند!»

تفسیر

دومين آيه مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى را كه در مرحله بعد از

ص: 121


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص: 300.
2- . روم / 21.

آفرينش انسان قرار دارد مطرح كرده مى فرمايد: «ديگر از نشانه هاى خدا اين است كه از جنس خودتان همسرانى براى شما آفريد تا در كنار آن ها آرامش بيابيد»؛ «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها».

و از آن جا كه ادامه اين پيوند در ميان همسران خصوصا، و در ميان همه انسان ها عموما، نياز به يك جاذبه و كشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى كند: «و در ميان شما مودت و رحمت آفريد»؛ «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً».

و در پايان آيه براى تأكيد بيش تر مى فرمايد: «در اين امور نشانه هايى است براى افرادى كه تفكر مى كنند»؛ «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».

جالب اين كه قرآن در اين آيه هدف ازدواج را سكونت و آرامش قرار داده است، و با تعبير پر معنى «لتسكنوا» مسائل بسيارى را بيان كرده و نظير اين تعبير در آيه 189 سوره اعراف نيز آمده است.

به راستى وجود همسران با اين ويژگی ها براى انسان ها كه مايه آرامش زندگى آن ها است يكى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود.

اين آرامش از اين جا ناشى مى شود كه اين دو جنس مكمل يكديگر و مايه شكوفايى و نشاط و پرورش يكديگر مى باشند به طورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است، و طبيعى است كه ميان يك موجود و مكمل وجود او چنين جاذبه نيرومندى وجود داشته باشد.

و از اين جا مى توان نتيجه گرفت آن ها كه پشت پا به اين سنت الهى مى زنند وجود ناقصى دارند، چرا كه يك مرحله تكاملى آن ها متوقف شده (مگر آن كه به راستى شرائط خاص و ضرورتى ايجاب تجرد كند).

ص: 122

به هر حال اين آرامش و سكونت هم از نظر جسمى است، و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى.

بيماری هايى كه به خاطر ترك ازدواج براى جسم انسان پيش مى آيد قابل انكار نيست.

هم چنين عدم تعادل روحى و ناآرامی هاى روانى كه افراد مجرد با آن دست به گريبانند كم و بيش بر همه روشن است.

از نظر اجتماعى افراد مجرد كم تر احساس مسئوليت مى كنند و به همين جهت انتحار و خودكشى در ميان مجردان بيش تر ديده مى شود، و جنايات هولناك نيز از آن ها بيش تر سرمى زند.

هنگامى كه انسان از مرحله تجرد گام به مرحله زندگى خانوادگى مى گذارد شخصيت تازه اى در خود مى يابد، و احساس مسئوليت بيش ترى مى كند و اين است معنى احساس آرامش در سايه ازدواج.

و اما مسأله «مودت» و «رحمت» در حقيقت «ملاط» و «چسب» مصالح ساختمانى جامعه انسانى است، چرا كه جامعه از فرد فرد انسان ها تشكيل شده هم چون ساختمان عظيم و پرشكوهى كه از آجرها و قطعات سنگ ها تشكيل مى گردد.

اگر اين افراد پراكنده، و آن اجزاء مختلف، با هم ارتباط و پيوند پيدا نكنند" جامعه» یا «ساختمانى" به وجود نخواهد آمد.

آن كس كه انسان را براى زندگى اجتماعى آفريده اين پيوند و ربط ضرورى را نيز در جان او ايجاد كرده است.

ص: 123

فرق ميان «مودت» و «رحمت» ممكن است از جهات مختلفى باشد:

1. «مودت» انگيزه ارتباط در آغاز كار است، اما در پايان كه يكى از دو همسر ممكن است ضعيف و ناتوان گردد و قادر بر خدمتى نباشد «رحمت» جاى آن را مى گيرد.

2. «مودت» در مورد بزرگ ترها است كه مى توانند نسبت به هم خدمت كنند اما كودكان و فرزندان كوچك در سايه «رحمت» پرورش مى يابند.

3. «مودت» غالباً جنبه متقابل دارد، اما رحمت يك جانبه و ايثارگرانه است؛ زيرا براى بقاء يك جامعه گاه خدمات متقابل لازم است كه سرچشمه آن مودت است و گاه خدمات بلاعوض كه نياز به ايثار و «رحمت» دارد.

البته آيه مودت و رحمت را ميان دو همسر بيان مى كند، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير «بينكم» اشاره به همه انسان ها باشد، كه دو همسر يكى از مصاديق بارز آن محسوب مى شوند؛ زيرا نه تنها زندگى خانوادگى كه زندگى در كل جامعه انسانى بدون اين دو اصل يعنى «مودت» و «رحمت» امكان پذير نيست، و از ميان رفتن اين دو پيوند، و حتى ضعف و كمبود آن، مايه هزاران بدبختى و ناراحتى و اضطراب اجتماعى است.(1)

در تفسیر المیزان آمده است:

«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها...»؛ راغب گفته: «كلمۀ «زوج» به هر يك از نر و ماده حيوانات در صورتى كه جفت هم شده باشند اطلاق مى شود، هم چنان كه به هر يك از دو قرين چه حيوان و چه غير حيوان نيز

ص: 124


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 16، ص: 392.

زوج گفته مى شود، خداى تعالى فرموده: «فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى»؛ «خدا از آن دو زوج قرار داد، يكى نر و يكى مادۀ.» و نيز فرمود: به آدم گفتيم كه تو و زوجت در بهشت منزل كنيد، و اگر به ماده از حيوانات و مخصوصاً انسان زوجه مى گويند، لغت نازيبا و غير فصيح است، كه جمعش زوجات مى آيد،- تا آن جا كه گفته- و جمع زوج ازواج مى آيد.(1)

پس اين كه فرمود: «أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها»، معنايش اين است كه براى شما و يا براى اين كه به شما نفع برساند از جنس خودتان زوج آفريد.

آرى هر يك از مرد و زن دستگاه تناسلى دارند كه با دستگاه تناسلى ديگرى كامل مى گردد و از مجموع آن دو توالد و تناسل صورت مى گيرد، پس هر يك از آن دو فى نفسه ناقص، و محتاج به طرف ديگر است، و از مجموع آن دو، واحدى تام و تمام درست مى شود، و به خاطر همين نقص و احتياج است كه هر يك به سوى ديگرى حركت مى كند، و چون بدان رسيد آرام مى شود، چون هر ناقصى مشتاق به كمال است، و هر محتاجى مايل به زوال حاجت و فقر خويش است، و اين حالت همان شهوتى است كه در هر يك از اين دو طرف به وديعت نهاده شده.

«وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً»؛ كلمۀ «مودت» تقريباً به معناى محبتى است كه اثرش در مقام عمل ظاهر باشد، در نتيجه نسبت مودت به محبت نسبت خضوع است به خشوع، چون خضوع آن خشوعى را گويند كه در مقام عمل اثرش هويدا

ص: 125


1- . راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، مادۀ «زوج».

شود، به خلاف خشوع كه به معناى نوعى تاثر نفسانى است، كه از مشاهده عظمت و كبريايى در دل پديد مى آيد.

و «رحمت»، به معناى نوعى تأثير نفسانى است، كه از مشاهده محروميت محرومى كه كمالى را ندارد، و محتاج به رفع نقص است، در دل پديد مى آيد، و صاحبدل را وادار مى كند به اين كه در مقام برآيد و او را از محروميت نجات داده و نقصش را رفع كند.

يكى از روشن ترين جلوه گاه ها و موارد خودنمايى مودت و رحمت، جامعه كوچك خانواده است، چون زن و شوهر در محبت و مودت ملازم يكديگرند، و اين دو با هم و مخصوصاً زن، فرزندان كوچك تر را رحم مى كنند، چون در آن ها ضعف و عجز مشاهده مى كنند، و مى بينند كه طفل صغيرشان نمى تواند حوائج ضرورى زندگى خود را تأمين كند، لذا آن محبت و مودت وادارشان مى كند به اين كه در حفظ و حراست، و تغذيه، لباس، منزل، و تربيت او بكوشند، و اگر اين رحمت نبود، نسل به كلى منقطع مى شد، و هرگز نوع بشر دوام نمى يافت.

نظير اين مورد مودت و رحمتى است كه در جامعه بزرگ شهرى، و در ميان افراد جامعه مشاهده مى شود، يكى از افراد وقتى هم شهرى خود را مى بيند، با او انس مى گيرد، و احساس محبت مى كند، و به مسكينان و ناتوانان اهل شهر خود كه نمى توانند به واجبات زندگى خود قيام كنند، ترحم مى نمايد.

و به طورى كه از سياق برمى آيد مراد از «مودت و رحمت» در آيه همان مودت و رحمت خانوادگى است، هر چند كه اطلاق آيه شامل دومى نيز مى شود.

«لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛ چون وقتى قومى درباره اصول تكوينى خويش

ص: 126

بينديشند كه آن اصول مرد و زن را وادار كرده به اين كه تشكيل جامعه خانوادگى دهند، و نيز آن دو را به مودت و رحمت واداشت، و آن مودت و رحمت نيز اجتماع مدنى و شهرى را پديد آورد، و چه آثارى بر اين اجتماع مترتب شد، نوع بشرى بقاء يافت، و زندگى دنيايى و آخرتى انسان به كمال رسيد، آن وقت متوجه مى شوند كه چه آيات عجيبى در آن ها هست، و خداى تعالى چه تدابيرى در امر اين نوع از موجودات به كار برده، تدابيرى كه عقل را حيران و دهشت زده مى كند.

«وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ...»؛ ظاهراً مراد از اختلاف لسانها، اختلاف واژه ها باشد، كه يكى عربى، و يكى فارسى، و يكى اردو، و يكى چيز ديگر است، و نيز مراد از اختلاف الوان اختلاف نژادهاى مختلف از نظر رنگ باشد كه يكى سفيد پوست، ديگرى سياه، يكى زرد پوست، و ديگرى سرخ پوست است.

البته ممكن است اختلاف لسان شامل اختلاف در لهجه ها، و اختلاف آهنگ صداها نيز بشود، چون مى بينيم كه در يك زبان بين اين شهر و آن شهر، و حتى اين ده و ده مجاورش اختلاف در لهجه هست، هم چنان كه اگر دقت شود خواهيم ديد كه تن صداى دو نفر مثل هم نيست، و هم چنين ممكن است اختلاف الوان شامل افراد از يك نژاد نيز بشود، چون اگر دقت شود دو نفر از يك نژاد رنگشان عين هم نيست، و اين معنا از نظر علماى اين فن مسلم است.

پس متفكرين و اهل بحث كه پيرامون عالم كبير بحث مى كنند، در نظام خلقت، به آياتى دقيق برمى خورند كه دلالت مى كند بر اين كه عالم صنع و ايجاد با

ص: 127

نظامى كه در آن جارى است ممكن نيست پديد آيد مگر از ناحيه خدا، و نيز ممكن نيست منتهى شود مگر به سوى او.

خوابيدن در شب، تلاش در روز، رعد و برق، فرو فرستادن باران و...

«وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ...»؛ كلمۀ «فضل» به معناى زيادتر از مقدار حاجت از هر چيز است، و بر «عطيه» نيز اطلاق مى شود، چون صاحب عطا آن چه زايد بر مقدار حاجتش مى باشد عطا مى كند و مراد از اين كلمه در آيۀ شريفه رزق است. و معناى" ابتغاء فضل" طلب رزق است.

و در اين كه انسان داراى قواى فعال خلق شده كه او را وادار مى كند به اين كه در جستجوى رزق باشد، و حوائج زندگى خود را به خاطر بقاى خود تحصيل كند، از جاى برخيزد، و تلاش كند و نيز در اين كه به سوى استراحت و سكون هدايت شده، تا به وسيلۀ آن، خستگى تلاش خود را بر طرف نموده و تجديد و تجهيز قوا كند، و باز در اين كه شب و روز پشت سر هم قرار داده شده براى تلاش و براى اين كه خستگى هر روز را در شب همان روز بر طرف سازد، و باز در اين كه براى پديد آمدن شب و روز اوضاع جوى به وسيلۀ زمين و خورشيد پديد آمده، آيت ها و نشانه هاى سودمندى است براى كسى كه داراى گوشى شنوا باشد، و در آن چهمى شنود تعقل كند، و چون آن را حق ديد پيروى نمايد.

در كشاف گفته: «در آيۀ شريفه لف و نشر مرتب به كار رفته- كه معناى آن در ساير مجلدات فارسى اين كتاب گذشت- براى اين كه تقدير آيه چنين است» و من آياته منامكم و ابتغاؤكم من فضله بالليل و النهار- يكى از آيات او خواب شما، و كار و كسب شماست در شب و در روز، يعنى خوابتان در شب، و كار و كسبتان در روز»،

ص: 128

چيزى كه هست جملۀ «بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ» بين دو قرين «منامكم و ابتغاؤكم» فاصله شده، براى اين كه هر دو از جنس زمانند، و زمان و آن چه در زمان واقع مى شود شى ء واحد است، علاوه بر اين خود لف، بر مسأله اتحاد كمك مى كند.

احتمال هم دارد كه لف و نشرى در كار نباشد، و معناى آيه اين باشد كه: يكى از آيات خدا خواب شما در شب و روز، و كار و كسبتان در شب و روز است، و ليكن معناى اول روشن تر است، چون در قرآن كريم مكرر آمده، و بهترين معانى آن معنايى است كه قرآن بر آن دلالت كند.(1)

و از آن چه گذشت معلوم شد كه چرا در ذيل آيه فرمود: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ»؛ «وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً، وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً، فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»؛ ظاهراً كلمۀ «يريكم» كه فعل است، در جاى مصدر نشسته، براى اين كه بايد مى فرمود: يكى ديگر از آيات او نشان دادن برق به شما است، ولى فرموده يكى از آيات او اين است كه برق را به شما نشان مى دهد، پس فعل «نشان مى دهد» در جاى «نشان دادن» نشسته، و به همين جهت نفرمود: «ان يريكم» هم چنان كه در چند آيه قبل فرمود: «ان خلقكم» و «أَنْ خَلَقَ لَكُمْ» براى اين كه خود فعل، كار مصدر را كرده، و ديگر احتياج به «ان» مصدريه نيست.

و نشستن فعل در جاى مصدر از لغت هاى خوب عرب است، و مثل معروف در زبان ها را هم كه مى گويند: «تسمع بالمعيدى خير من ان تراه؛ نام معيدى را از دور بشنوى بهتر است از اين كه ببينى.» بر همين لغت حمل مى كنند، و مى گويند معنايش اين است كه: شنيدنت بهتر از ديدنت مر او راست، و هيچ عيبى ندارد، كه كلام

ص: 129


1- . زمخشری، محمود بن عمر، تفسیر كشاف، ج 3، ص: 473.

خدا را بر اين معنا حمل كنيم، چون خداى تعالى در اول آيات مورد بحث تعبيرهاى گوناگون كرده، يك جا بدون" أن" مصدريه آورده و فرموده «يريكم»، و يك جا با «ان» آورده و فرموده: «أَنْ تَقُومَ» يك جا خود مصدر را آورده و فرموده: «منامكم».

البته در خصوص كلمۀ «يريكم» احتمال هست كه حرف «ان» مصدريه در آن حذف شده، و تقدير «ان يريكم» باشد، مؤيد اين احتمال اين است كه بعضى (1)

كلمه مزبور را با نصب خوانده اند.

احتمال هم دارد از باب حذف مضاف باشد، و تقرير آن «و من آياته آية ان يريكم البرق؛ و يكى از آيات او آيت نشاندادن برق به شما است.» باشد، هم چنان كه احتمال دارد تقدير آن «و من آياته آية البرق» باشد، و جملۀ «يُرِيكُمُ الْبَرْقَ...» جمله استينافى باشد، و نيز احتمال دارد جملۀ «من آياته» متعلق باشد به جملۀ «يريكم» و تقدير كلام «يريكم من آياته البرق» باشد، و نيز احتمال دارد «من آياته» حال از «البرق» باشد و تقدير كلام «و يريكم البرق حال كون البرق من آياته» باشد، يعنى برق را به شما نشان مى دهد، در حالى كه برق يكى از آيات اوست.

اين ها وجوه متفرقى است كه خواننده خود به دورى آن ها از ذهن آگاه است، علاوه بر اين بعضى از آن ها كلام را در اين آيه از سياق آيات سابق كه نظير همين آيه هستند خارج مى سازد، مانند دو وجه اخير.

و جملۀ «خَوْفاً وَ طَمَعاً» معنايش «خوفا من الصاعقه، و طمعا فى المطر؛ ترس از صاعقه و طمع به باران.» است، و تفسير جملۀ «وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» مكرر در اين كتاب گذشت، و معناى جملۀ «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ

ص: 130


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 21، ص: 32.

يَعْقِلُونَ» اين است كه: كسانى كه اهل تعقل هستند، مى فهمند كه در اين ميان عنايتى به اين نظام كه سراپا مصلحت است مى باشد، و پديد آمدن، صرفاً از باب تصادف و اتفاق نيست.(1)

در همین موضوع، قرآن می فرماید:

«هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ»؛(2)

«او خدايى است كه (همه) شما رااز يك فرد آفريد؛ و همسرش را نيز از جنس او قرار داد، تا در كنار او بياسايد. سپس هنگامى كه با او آميزش كرد، حملى سبك برداشت، كه با وجود آن، به كارهاى خود ادامه مى داد؛ و چون سنگين شد، هر دو از خداوند و پروردگار خود خواستند؛ اگر فرزند صالحى به ما دهى، از شاكران خواهيم بود!»

تفسیر
شرح آيات مربوط به خلقت انسان از نفس واحدة و نقض عهد والدين بعد از فرزند دار شدن

زمينه كلام در اين آيات همان زمين هاى است كه در ساير آيات اين سوره بود، و آن عبارت بود از بيان ميثاق هاى نوع انسانى و اين كه اغلب و اكثر افراد اين نوع آن ميثاق ها را شكستند.

ص: 131


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 16، ص: 250.
2- . اعراف / 189.

«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ...»؛ اين دو آيه مثلى است كه براى بنى آدم در رفتارشان و اين كه عهد ازلى خود را شكسته و به آيات خدا ظلم كردند زده شده است.

و معناى آن اين است كه «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ»؛ اى گروه بنى آدم خداى تعالى آن كسى است كه شما را آفريد «مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ»؛ از تن واحدى كه پدرتان بود «وَ جَعَلَ مِنْها»؛ و از آن يعنى از نوع آن «زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها»؛ همسرش را آفريد تا آن مرد به داشتن آن همسر آرامش دل يابد «فَلَمَّا تَغَشَّاها»؛ پس وقتى با او در آميخت - تغشى به معناى جماع است- «حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفاً»؛ بار سبكى كه عبارت بود از نطفه برداشت «فمرت به «و هم چنان اين بار را داشت و با آن آمد و شد و نشست و برخاست مى كرد تا آن كه نطفه در رحمش رشد نموده به حد جنين رسيد و سنگين شد، و همسر آدم احساس سنگينى آن را مى كرد «فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما»؛ پس وقتى سنگين شد اللَّه را كه پروردگارشان باشد بخواندند و با او عهد و پيمان بستند كه «لَئِنْ آتَيْتَنا»؛ اگر روزى كنى ما را فرزندى «صالحا» صالح براى زندگى و بقاء به اين كه فرزندى تام الخلقة و بى عيب و آفت باشد- چون در هنگام فرزنددار شدن و روزهاى ولادت فرزند آرزوى انسان اين است- نه اين كه صالح دينى باشد «لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ»؛ در اين صورت از شكرگزارانت خواهيم بود، نعمتت را اظهار مى كنيم، و در امور خود از هر چيز به سويت منقطع مى شويم، و به هيچ سببى جز تو نگرائيده و به هيچ چيز جز تو دست نمى آويزيم.

«فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً»؛ پس وقتى خداوند آن فرزند دل خواهشان را به ايشان داد، و او را انسانى تام الخلقة و صالح براى بقاء قرار داد و به وسيلۀ او چشم آن دو را روشن

ص: 132

كرد، پدر و مادر «جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما»؛ در فرزنددار شدن خود براى خدا شريك قرار دادند، و جهتش اين بود كه علاقه و شفقت به آن فرزند ايشان را وادار كرد تا به هر سببى غير خدا دست آويخته، و در برابر هر چيزى غير خدا خاضع شوند، با اين كه با خدا شرط كرده بودند كه از شاكرين او باشند، و نعمت او و ربوبيتش را كفران نكنند، ليكن عهد خود را شكستند، و شرط خود را ناديده گرفتند.

و جز آن كسانى كه خداوند به ايشان رحم كرده همۀ مردم اين طورند، يعنى همه همت و نيروى خود را صرف نقض عهد و خلف وعده و شكستن عهدى مى كنند كه با خدا بسته اند «فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ».

در اين قصه چند احتمال است، اول اين كه منظور بيان حال ابوين از نوع بشر در موقع فرزنددار شدن و بيان هم، بيان عام نوعى باشد، چون تمامى انسان هايى كه مى آيند و می روند همه مولود پدر و مادرى هستند، پس مى توان گفت كه كثرت اين نوع، نتيجه توالد پدر و مادر است، هم چنان كه فرموده: «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ».(1)

شريك قائل شدن براى خدا، شرح حال نوع بشر

داستان شريك قائل شدن براى خدا بعد از فرزند دار شدن، مربوط به آدم و حوا نيست؛ بلكه شرح حال نوع بشر است و غالباً حال پدر و مادر مخصوصاً با در نظر گرفتن اين كه نسبت به فرزندشان محبت و شفقت دارند اين طور است كه طبعاً در امر فرزندشان متوجه و منقطع به سوى خدا مى شوند، هر چند خودشان

ص: 133


1- . «هان اى مردم ما شما را از نر و ماده اى آفريديم و اينطور به صورت نژادها و قبائل مختلف در آورديم.» (حجرات / 13)

به تفصيل توجه و انقطاع خود التفات نداشته باشند، عينا نظير دريانوردى هستند كه در هنگام طوفان و تلاطم دريا و آن جا كه امواج با سرنوشت او بازى مى كند تمام توجهش معطوف به پروردگارش مى شود، هر چند تا آن روز پروردگارى را بندگى نكرده باشد، و خودش هم نفهمد كه الآن دلش به كجا تكيه دارد، چون اين حالتيك حالت قلبى و درونى است كه خواه ناخواه با توجه و بى توجه به انسان دست مى دهد.

پدر و مادر نيز نسبت به فرزند همين حال را دارند، و از سويداى دل منقطع به سوى پروردگارشان هستند، و چنين زبانحالى دارند كه «پروردگارا اگر به ما فرزندى صالح و مطابق دل خواهمان روزى كنى البته از شكرگزارانت خواهيم شد» و وقتى خداوند اين خواسته درونى ايشان را مستجاب مى كند و فرزند صالحى به ايشان ارزانى مى دارد همين پدر و مادر در امر اين فرزند براى خدا شريك قائل شده و در حفظ و تربيت او به هر دست آويزى دست زده و به هر پناهگاهى پناهنده مى شوند.

مؤيد اين معنايى كه براى آيه كرديم ذيل خود آيه است كه مى فرمايد: «فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»؛ چون اگر مقصود از «نفس» و «زوج آن» - كه در صدر آيه بود- دو نفر معين از افراد انسان مثلاً از قبيل آدم و حوا باشد حق كلام اين بود كه در ذيل آيه بفرمايد: «فتعالى اللَّه عما اشركا» و يا بفرمايد: «عن شركهما»، پس بزرگ تر است خدا از آن چيزى كه آن دو براى خدا شريك گرفتند و يا بزرگ تر است از شركى كه آن دو ورزيدند»؛ «و چون به صيغه جمع آورد معلوم مى شود آيه راجع به سرگذشت آدم و حوا نيست؛ بلكه راجع به شرح حال نوع انسانى است.

علاوه بر اين، خداى تعالى بعد از آيه مورد بحث آيات ديگرى قرار داده كه

ص: 134

همه شرك را مذمت و مشركين را توبيخ مى كند، و مخصوصاً ظاهر از آن ها اين است كه منظور از شرك در آن ها پرستيدن غير خدا است، و حاشا كه آدم صفى اللَّه غير خدا را پرستيده باشد، با اين كه خداوند خودش تصريح كرده به اين كه آدم را برگزيده و هدايت فرموده، و نيز خودش تصريح كرده به اين كه هر كه را كه او هدايت كند ديگر گمراهى در او راه ندارد، و چه گمراهى بالاتر از پرستيدن غير خدا است؟

خداوند متعال يك جا فرموده: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى»؛(1) و جاى ديگرى مى فرمايد: «وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ»؛(2) و يك جا هم مى فرمايد: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ».(3)

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه به هيچ وجه ضلالت و پرستيدن غير خدا را نمى شود به آدم نسبت داد هر چند آدم را پيغمبر هم ندانيم و يا درباره پيغمبران قائل به عصمت نباشيم.

تا اين جا گفتگوى ما در اين بود كه آيه راجع به داستان دو فرد از افراد بشر به نام آدم و حوا نبوده؛ بلكه راجع به شرح حال نوع بشر است، حالا مى گوييم ممكن هم هست آيه را مربوط به داستان شخصى آن دو گرفت و ليكن به اين بيان كه مقصود از اين كه فرمود: «براى خدا شركاء گرفتند" اين است كه سرگرم تربيت فرزند خود شده و درباره او به تدبير اسباب و عوامل پرداخته، و همين معنا ايشان را از خلوص در بعضى از توجهات كه به پروردگار خود داشتند باز داشت.

ص: 135


1- . «پس پروردگارش او را برگزيد، و بازگشتش را بپذيرفت و او را هدايت كرد.» (طه / 122)
2- . «و كسى كه خدا او را هدايت كند پس او است هدايت يافته.» (اسرى / 97)
3- . «كيست گمراه تر از كسى كه غير خدا كسى را مى خواند كه تا روز قيامت هر چه از او بخواهد او برآورده نمى كند.» (احقاف / 5)
بررسى اين احتمال كه آيات مذكوره درباره آدم و حوا باشد و اشكال وارد بر آن

و اين احتمال را جملۀ «لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ» هم كه حكايت كلام آن دو است تأييد مى كند، توضيح اين كه در تفسير اوائل اين سوره در ذيل جملۀ «وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ...»، گفته شد كه «شاكرين» در عرف قرآن «مخلصون» - به فتح لام- هستند كه ابليس راهى براى اغواى ايشان نداشته و غفلت در دل ايشان رخنه نمى كند، پس عتابى كه در جملۀ «فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» به آن دو شده به خاطر شرك يعنى اشتغال به غير خدا از قبيل اسباب هستى، و باز ماندن از اخلاص در توجه به خدا است. ليكن يك اشكال در اين احتمال باقى مى ماند، و آن اين است كه اگر مقصود اين بود چرا جمله فوق را به صورت جمع آورده و علاوه، بعد از آيه مورد بحث هم صحبت را كشانيد به توبيخ از شركى كه ظاهرش پرستش غير خدا است.

اين دو اشكال را بعضى از مفسرين چنين جواب داده اند. اين آيه در اين كه اول درباره خصوص آدم صحبت كرده و در آخر بيان را عمومى كرده است عكس آيۀ «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ»؛(1) مى باشد؛ زيرا اول، خطاب را به عامه مردم متوجه نموده و دربارهگرداندن ايشان در خشكى و ترى صحبت كرده و در آخر خطاب را مختص دريانوردان كرده است.

آيه مورد بحث هم اول خصوص داستان آدم و همسرش را ذكر كرده و مقصودش از جملۀ «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» تنها آن دو بوده و

ص: 136


1- . «او آن كسى است كه شما را در خشكى و دريا مى گرداند، تا آنجا كه در كشتى قرار مى گيريد، و كشتى ها با وزش بادهاى مطبوع، ايشان را به راه مى اندازد.» (يونس / 22)

ليكن بعد از تمام شدن داستان آن دو خصوص مشركين از بنى آدم را كه از خدا فرزند خواسته و سپس به وى شرك ورزيده اند منظور كرده است تا بفهماند هر دو نفرى از بنى آدم كه فرزنددار مى شوند حالشان چنين است كه عهد مى بندند و سپس آن را نقض مى كنند.

و ليكن اين تشبيه صحيح نيست، براى اين كه اگر بيان در آيۀ «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ...» نخست عام بوده و در آخر خاص شده قرينه قطعيه اى در آن بوده كه دلالت بر مقصود نموده و از اشتباه جلوگيرى مى نمايد، بخلاف عمومى شدن تدريجى بيان خاص در آيه مورد بحث كه چون باعث اشتباه است نمى توان كلام بليغى آن هم مانند قرآن را حمل بر آن كرد، مگر اين كه بگوييم در اين آيه نيز قرينه هست، و آن جملۀ «فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» و ساير آيات بعد از آن است.

و به هر حال اين وجه در حقيقت مثل اين است كه از دو وجه اول استفاده شده و مفسر مزبور صدر آيه را حمل بر وجه ثانى كرده و ذيل آن را حمل بر وجه اول نموده است (و يك وجه جداگانه اى نيست).

و چه بسا اعتراض سابق ما (عمومى شدن تدريجى بيان خاص بدون قرينه) بدين صورت دفع شود كه در آيۀ شريفه حذف و ايصال و تقدير به كار رفته و تقدير آن چنين بوده: «فلما آتاهما جعل اولادهما له شركاء؛ پس وقتى خداوند به آدم و حوا فرزند داد اولاد آن دو براى خدا شريك قرار دادند.» سپس مضاف (اولاد) حذف شده و مضاف اليه كه همان ضمير تثنيه مستفاد از كلمۀ «جعلا» باشد به جاى مضاف قرار گرفته، و ليكن دليلى بر اين حذف و ايصال و تقدير نيست.

و چه بسا بعضى از مفسرين كه ملتزم به اشكال شده و تسليم شده اند به

ص: 137

اين كه منظور همان آدم و حوا هستند كه به خدا شرك ورزيدند، و اين التزامشان به خاطر اين است كه خواسته اند به رواياتى كه از بعضيها نقل شده عمل كرده باشند، غافل از اين كه اين روايات جعلى و مخالف با قرآن است، و به همين جهت نمى توان به امثال آن ها عمل كرد.

«أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ...»؛ هر چند صدر آيات احتمال دارد كه شرك در آن، عبارت از پرستش بت ها و يا غير خدا چيزهاى ديگرى باشد كه اعتماد بر آن ها نوعى شرك است، و ليكن ذيل آن ظاهر در اين است كه منظور شرك به صنم و آلهه متخذه از جمادات است، چون مى فرمايد: اين بت ها قدرت ندارند كه خودشان را و پرستش كنندگان خود را يارى كنند، و دعا كردن و نكردن ايشان را نمى فهمند.

«إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ... يَسْمَعُونَ بِها...»؛ در اين آيه به مضمون آيات سه گانه قبل احتجاج نموده و معنايش اين است كه اگر گفتيم: «اين بت ها مخلوقند و قدرت بر هيچ كارى ندارند، چون خودشان مثل شما بندگانى هستند، همان طور كه شما مخلوقيد و تدبير امورتان به دست غير است هم چنين آن بت ها" دليلش اين است كه اگر شما آن ها را بخوانيد دعايتان را مستجاب نمى كنند، بخوانيد آن ها را اگر راست مى گوييد كه بت ها علم و قدرت دارند، گر چه مشركين صريحاً ادعاى علم و قدرت براى بت ها نكرده اند، و ليكن ادعاهاى ديگر كرده اند كه دلالت مى كند بر چنين اعتقادى در ايشان و چطور مستجاب مى كنند و حال آن كه دست و پايى كه شما براى آن ها تراشيده ايد حركت نداشته نه آن از خود قدرتى نشان مى دهد و نه اين راه مى رود، و نه چشمى كه برايشان درست كرده ايد

ص: 138

مى بيند، و نه گوشى كه براى آن ها ساخته ايد مى شنود، البته اين را هم بايد تذكر دهيم كه در اين آيات به جماد هم اطلاق «عبد» شده است.

«قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ...»؛ سپس دستور مى دهد تا به منظور تحدى و واداشتن به اظهار عجز، ايشان را تحريك كند به اين كه از خدايان خود يارى بطلبند، تا بدين وسيله راه و روش خودش را از راه آنان جدا و متمايز سازد، و بفهماند كه پروردگار او آن خدايى است كه تمام علم و قدرت از او است و خدايان ايشان داراى هيچ علمى نيستند تا به وسيلۀ آن راه به جايى ببرند، و هيچ قدرتى ندارند تا آن را در يارى ايشان اعمال كنند.

لذا فرمود: به ايشان بگو خدايان خود را بخوانيد تا شما را يارى كنند آن گاه با كمك آن ها با من كيد و دشمنى نموده و به هيچ وجه مرا مهلت ندهيد؛ زيرا پروردگارم مرا يارى نموده و كيد شما را از من دفع مى كند، چون او كسى است كه كتاب نازل كرده تا بشر را هدايت كند، و او خودش كار مردم صالح را مى كند و نصرتشان مى دهد، او همان كسى است كه فرموده:«أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ»؛(1) و من از همان مردمم، پس قطعا مرا يارى خواهد كرد، بخلاف خدايان شما كه هيچ قدرتى بر يارى شما و حتى بر يارى خود نداشته، نه مى شنوند و نه مى بينند، پس آن ها علم و قدرتى ندارند.

و در اين آيات به رسول خدا دستور مى دهد به آن ها خبر دهد كه وى از صالحين است، و در هيچ موردى كه قرآن از صالح بودن پيغمبرى خبر مى دهد

ص: 139


1- . «زمين را سرانجام مردم صالح مالك مى شوند.» (انبياء / 105)

سابقه ندارد كه چنين بيانى را در صلاح پيغمبرى غير از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به كار برده باشد.

در اين آيات عليه اصنام و پرستش كنندگان آن ها تحدى شده هم چنان كه غير آن جناب از ساير انبياء(علیهم السلام) نيز اين تحدى را كرده اند.

بحث روايتى

در كتاب عيون به سند خود از ابى الصلت هروى از حضرت رضا(علیه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى مامون از حضرتش سؤال كرد كه معناى آيۀ «فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما» چيست؟ حضرت در جوابش فرمود: حوا براى آدم پانصد شكم فرزند آورد و در هر شكم يك پسر زائيد و يك دختر، و آدم و حوا با خدا عهد كرده و از او درخواست كرده بودند كه «لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ»؛ «اگر فرزند صالحى به ما ارزانى بدارى البته از شكرگزاران خواهيم بود»، «فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً»؛ «و وقتى كه فرزندانى صحيح الخلقة و سالم از آفت و مرض به ايشان ارزانى داشت» اين فرزندان در هر شكم دو صنف يعنى پسر و دختر به دنيا مى آمدند، و «فِيما آتاهُما» در ميان اين فرزندانى كه خدا به آن دو مى داد دو صنف از ايشان «جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ» براى خدا شريك قائل شدند، و مانند پدر و مادرشان شكر خدا را نكردند: «فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»، پس بزرگ تر است خدا از آن چه كه ايشان براى او شريك گرفتند.

مأمون وقتى اين بيان را شنيد گفت: من شهادت مى دهم كه تو حقاً فرزند رسول خدايى (1).

ص: 140


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج 1، ص: 156.

مؤلف: برگشت اين روايت به يكى از وجوهى است كه قبلاً در دفع اشكال وارد بر آيه ايراد شد، و البته تعدادى روايت در تفسير اين آيه از سمرة بن جندب و ابى و زيد و ابن عباس نقل شده، و در آن ها دارد آدم و حوا هر چه فرزند برايشان متولد مى شد نمى ماند، شيطان به ايشان و يا تنها به حوا گفت: اين دفعه اسم فرزندت را" عبد الحارث" نام بگذار تا برايت بماند- و حارث اسم شيطان بود در آن موقعى كه در آسمان زندگى مى كرد- و در بعضى از اين روايات دارد كه گفت: اسمش را" عبد الشمس"- بنده آفتاب- بگذار، و در بعضى ديگر دارد كه وى حوا را تهديد كرد كه اگر اسم او را عبد الحارث و يا عبد الشمس نگذارد در شكم بعدى بچه شتر و يا گوساله و يا چارپاى ديگرى خواهد زائيد، و با او شرط كرد كه اگر اين اسامى را انتخاب كند بچه در شكمش انسانى تام الخلقه خواهد بود، و ليكن اين احاديث همه جعلى و از دسيسه هايى است كه اسرائيلى ها در روايات ما كرده اند.

و در مجمع البيان (1)

از تفسير عياشى (2)

از معصومين(علیهم السلام) روايت شده كه فرموده اند: «شرك ايشان ترك در اطاعت بود نه شرك در معصيت» و ظاهر اين روايت اين است كه جارى مجراى همان احاديث موضوعه است و حال اين هم حال همان ها است، براى اين كه مگر اطاعت با عبادت فرق دارد، آن هم اطاعت و عبادت ابليس كه خداى تعالى در باره اش فرموده: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِي».

و با همه اين احوال بعضى از مفسرين اين احاديث را قبول كرده و گفته اند

ص: 141


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 4، ص: 510.
2- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 2، ص: 43.

روايات مزبور بيش تر از اين دلالت ندارد كه آدم و حوا در صرف اسم شرك ورزيده اند و اين نه كفر است و نه معصيت، و اين وجه را طبرى هم قبول كرده.(1)

13. نقش خوش بینی، در استحکام بنیان خانواده

اشاره

یکی از اموری که موجب تفرقه و جدائی بین زن و شوهر می شود بد بینی وسوء ظن است.

قرآن کریم می فرماید:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحيمٌ»؛(2) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است؛ و هرگز (در كار ديگران) تجسّس نكنيد؛ و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد؛ تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است!»

تفسیر

مقصود از «اجتناب از ظن» و مفاد قيد «كثيرا» در آيۀ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ...»:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ...»؛ مراد از

ص: 142


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 8، ص: 488.
2- حجرات / 12.

ظنى كه در اين آيه مسلمين مأمور به اجتناب از آن شده اند، ظن سوء است، و گر نه ظن خير كه بسيار خوب است، و به آن سفارش هم شده، هم چنان كه از آيۀ «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً»؛(1) هم استفاده مى شود.

و مراد از «اجتناب از ظن» اجتناب از خود ظن نيست، چون ظن، خود نوعى ادراك نفسانى است، و در دل باز است، ناگهان ظنى در آن وارد مى شود و آدمى نمى تواند براى نفس و دل خود درى بسازد، تا از ورود ظن بد جلوگيرى كند، پس نهى كردن از خود ظن صحيح نيست. بله، مگر آن كه از پاره اى مقدمات اختيارى آن نهى كند، پس منظور آيه مورد بحث نهى از پذيرفتن ظن بد است، مى خواهد بفرمايد: اگر درباره كسى ظن بدى به دلت وارد شد آن را نپذير و به آن ترتيب اثر مده.

و بنا بر اين، پس اين كه فرمود بعضى از ظن ها گناه است، باز خود ظن را نمى گويد (چون ظن به تنهايى چه خوبش و چه بدش گناه نيست، براى اين كه گفتيم اختيارى نيست)؛ بلكه ترتيب اثر دادن به آن است كه در بعضى موارد گناه است، (مثل اين كه نزد تو از كسى بدگويى كنند، و تو دچار سوء ظن به او شوى و اين سوء ظن را بپذيرى، و در مقام ترتيب اثر دادن بر آمده او را توهين كنى، و يا همان نسبت را كه شنيده اى به او بدهى و يا اثر عملى ديگرى بر مظنه ات بار كنى كه همه اين ها آثارى است بد و گناه و حرام).

و مراد از اين كه فرمود «كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ» با در نظر گرفتن اين كه كلمۀ «كثيرا» را نكره آورده، تا دلالت كند بر اين كه ظن گناه فى نفسه زياد است، نه با مقايسه

ص: 143


1- . «چرا مؤمنين و مؤمنات وقتى تهمت ها را مى شنوند به يكديگر حسن ظن نمى ورزند.» (نور / 12)

با ساير مصاديق ظن كه همان بعض ظنى است كه فرموده گناه است-، پس ظن گناه فى نفسه زياد است، هر چند كه بعضى، از مطلق ظن است، و نسبت به مطلق ظن اندك است.

ممكن هم هست كه مراد اعم از خصوص ظن گناه باشد، مثلاً خواسته باشد بفرمايد از بسيارى از مظنه ها اجتناب كنيد، چه آن هايى كه مى دانيد گناه است، و چه آن هايى كه نمى دانيد تا در نتيجه يقين كنيد كه از ظن گناه اجتناب كرده ايد، كه در اين صورت امر به اجتناب از بسيارى از ظن ها، امرى احتياطى خواهد بود، (مثل اين كه بگوييم از مالهايى كه نمى دانى حلال است اجتناب كن، چه از آن هايى كه مى دانى حرام است، و چه از آن ها كه نمى دانى حرام است يا حلال، تا در نتيجه يقين كنى كه از مال حرام دورى جسته اى).

نهى از تجسس عيوب ديگران و از غيبت كردن و بيان مفسده غيبت و تجسس

«وَ لا تَجَسَّسُوا»؛ كلمۀ «تجسس» - با جيم- به معناى پى گيرى و تفحص از امور مردم است، امورى كه مردم عنايت دارند پنهان بماند و تو آن ها را پى گيرى كنى تا خبردار شوى.

كلمۀ «تحسس» - با حاء بى نقطه- نيز همين معنا را مى دهد، با اين تفاوت كه تجسس- با جيم- در شر استعمال مى شود، و تحسس- با حاء- در خير به كار مى رود، و به همين جهت بعضى (1) گفته اند: معناى آيه اين است كه: دنبال عيوب

ص: 144


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص: 137.

مسلمانان را نگيريد، و در اين مقام بر نياييد كه امورى را كه صاحبانش مى خواهند پوشيده بماند تو آن ها را فاش سازى.

«وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ»؛ كلمۀ «غيبت» - به طورى كه در مجمع البيان (1) معنا كرده - عبارت است از اين كه در غياب كسى عيبى از او بگويى كه حكمت و و جدان بيدار تو را از آن نهى كند. البته فقهاء اين كلمه را به خاطر اختلافى كه در مصاديقش از حيث وسعت دارد، به عبارتهاى مختلفى تفسير كرده اند كه برگشت همه آن عبارتها به اين است كه در غياب كسى درباره او چيزى بگويى كه اگر بشنود ناراحت شود. و به همين جهت بدگويى دنبال سر فردى كه تظاهر به فسق مى كند را جزء غيبت نشمرده اند (چون اگر بشنود كه دنبال سرش چنين گفته اند ناراحت نمى شود).

و شارع اسلام از اين جهت از غيبت نهى فرموده كه: غيبت اجزاى مجتمع بشرى را يكى، پس از ديگرى فاسد مى سازد، و از صلاحيت داشتن آن آثار صالحى كه از هر كسى توقعش مى رود ساقط مى كند، و آن آثار صالح عبارت است از اين كه هر فرد از افراد جامعه با فرد ديگر بياميزد و در كمال اطمينان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او يكى شود، و ترسى از ناحيه او به دل راه ندهد، و او را انسانى عادل و صحيح بداند، و در نتيجه با او مانوس شود. نه اين كه از ديدن او بيزار باشد و او را فردى پليد بشمارد. در اين هنگام است كه از تك تك افراد جامعه آثارى صالح عايد جامعه مى گردد، و جامعه عينا مانند يك تن واحد متشكل مى شود. و اما اگر در اثر غيبت و بدگويى از او بدش بيايد و او را مردى معيوب بپندارد، به همين مقدار

ص: 145


1- . همان.

با او قطع رابطه مى كند، و اين قطع رابطه را هر چند اندك باشد، وقتى در بين همه افراد جامعه در نظر بگيريم، آن وقت مى فهميم كه چه خسارت بزرگى به ما وارد آمده، پس در حقيقت عمل غيبت و اين بلاى جامعه سوز به منزله خوره اى است كه در بدن شخص راه يابد، و اعضاى او را يكى، پس از ديگرى بخورد، تا جايى كه به كلى رشته حياتش را قطع سازد.

و انسان كه از روز ازل به حكم ضرورت، اجتماع تشكيل داد، براى اين تشكيل داد كه يك زندگى اجتماعى داشته باشد، و در اجتماع داراى منزلتى شايسته و صالح باشد، منزلتى كه به خاطر آن ديگران با او بياميزند، و او با ديگران بياميزد، او از خير ديگران بهره مند، و ديگران از خير او برخوردار شوند. و غيبت عامل مؤثرى است براى اين كه او را از اين منزلت ساقط كند و اين هويت را از او بگيرد. در آغاز يك فرد را از عدد مجتمع صالح كم كند، و سپس فرد دوم و سوم را، تا آن جا كه در اثر شيوع غيبت تمامى افراد جامعه از صلاحيت زندگى اجتماعى ساقط شوند، و صلاح جامعه به فساد مبدل گردد، و آن وقت ديگر افراد جامعه با هم انس نگيرند، و از يكديگر ايمن نباشند، و به يكديگر اعتماد نكنند، آن وقت است كه دواء كه همان تشكيل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردى بى دواء درمى آيد.

پس غيبت در حقيقت ابطال هويت و شخصيت اجتماعى افرادى است كه خودشان از جريان اطلاعى ندارند و خبر ندارند كه دنبال سرشان چه چيزهايى مى گويند، و اگر خبر داشته باشند و از خطرى كه اين كار برايشان دارد اطلاع داشته باشند از آن احتراز مى جويند و نمى گذارند پرده اى را كه خدا بر روى عيوبشان انداخته به دست ديگران پاره شود، چون خداى سبحان اين پرده پوشي ها را بدين منظور

ص: 146

كرده كه حكم فطرى بشر اجراء گردد، يعنى اين كه فطرت بشر او را وامى داشت تا به زندگى اجتماعى تن در دهد، اين غرض حاصل بشود، و افراد بشر دور هم جمع شوند، با يكديگر تعاون و معاضدت داشته باشند، و گر نه اگر اين پرده پوشى خداى تعالى نبود، با در نظر گرفتن اين كه هيچ انسانى منزه از تمامى عيوب نيست، هرگز اجتماعى تشكيل نمى شد.

و جملۀ «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ»؛ در ضمن مثالى به همين حقيقت اشاره مى كند. در اين جمله نخست استفهام انكارى به كار برده، و حب منفى را به «احد» يعنى يكى از مسلمانان نسبت داده، و نه به بعضى از مسلمانان، يعنى نفرموده: «أ يحب بعضكم» و يا تعبيرى ديگر تا مشمول نفى واضح تر شود. و باز به همين منظور نفى مذكور را با جملۀ «كرهتموه» تأكيد فرمود، و با اين كه مى توانست همين كراهت را به احد نسبت داده بفرمايد «فكرهه».

و حاصل معناى آيه اين است كه: غيبت كردن مؤمن به منزله آن است كه يك انسانى گوشت برادر خود را در حالى كه او مرده است بخورد. حال چرا فرمود گوشت برادرش؟ براى اين كه مؤمن برادر او است، چون از افراد جامعه اسلامى است كه از مؤمنين تشكيل يافته، و خداى تعالى فرموده: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»؛ و چرا او را مرده خواند؟ براى اين كه آن مؤمن، بى خبر از اين است كه دارند از او غيبت مى كنند.و اين كه فرمود «فكرهتموه» و نفرمود «فتكرهونه»، اشعار دارد به اين كه كراهت شما امرى است ثابت و محقق، و هيچ شكى در اين نيست كه شما هرگز راضى نمى شويد يك انسانى را كه برادر شما است و مرده است، بخوريد، پس همان طور كه اين كار مورد كراهت و نفرت شما است، بايد غيبت كردن برادر مؤمنتان، و

ص: 147

بدگويى در دنبال سر او نيز مورد نفرت شما باشد، چون اين هم در معناى خوردن برادر مرده شما است.

اين را نيز بدان كه همين تعليلى كه در جملۀ «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ...» براى حرمت غيبت آمده، تعليل براى حرمت تجسس نيز هست، چون فرق غيبت با تجسس تنها در اين است كه غيبت اظهار عيب مسلمانى است براى ديگران- چه اين كه عيبش را خود ما ديده باشيم و چه اين كه از كسى شنيده باشيم- و تجسس عبارت است از اين كه به وسيله اى علم و آگاهى به عيب او پيدا كنيم، ولى در اين كه هر دو عيب جويى است مشتركند، در هر دو مى خواهيم عيبى پوشيده بر ملا شود. در تجسس براى خود ما بر ملا شود، و در غيبت براى ديگران. و به همين جهت بعيد نيست كه جملۀ «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً...» تعليل باشد براى هر دو جمله، يعنى هم جملۀ «وَ لا تَجَسَّسُوا» و هم جملۀ «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً».

اين را هم بايد دانست كه در اين كلام اشعار و يا دلالتى هست بر اين كه حرمت غيبت تنها درباره مسلمان است، به قرينه اين كه در تعليل آن عبارت «لَحْمَ أَخِيهِ» را آورده، و ما مى دانيم كه اخوت تنها در بين مؤمنين است.

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ»؛ ظاهر اين عبارت اين است كه عطف باشد بر جملۀ «اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ». البته اين ظهور در صورتى است كه مراد از تقوى، اجتناب از همين گناهانى باشد كه قبلاً مرتكب شده بودند، و بعد از نزول اين دستور از آن توبه كنند، آن وقت معناى «إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ» اين مى شود كه:

ص: 148

خدا بسيار پذيراى توبه است، و نسبت به بندگان تائب كه به وى پناهنده مى شوند مهربان است.

و اما اگر مراد از تقوى اجتناب و پرهيز از مطلق گناهان باشد- هر چند كه تاكنون مرتكب آن نشده باشند- آن وقت مراد از جملۀ «إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ» اين مى شود كه: خدا بسيار به بندگان با تقوايش مراجعه نموده در صدد هدايت بيش تر آنان برمى آيد، و هر لحظه با فراهم كردن اسباب، آنان را از اين كه در مهلكه هاى شقاوت قرار گيرند، حفظ مى كند، و نسبت به ايشان مهربان است.

و اين كه گفتيم دو احتمال دارد، بدين جهت است كه توبه از جانب خدا دو گونه است: يك توبه خدا قبل از توبه بنده است، و آن به اين است كه به بنده خود رجوع نموده، او را موفق به توبه مى نمايد، هم چنان كه فرموده: «ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا»؛(1) و يك توبه ديگرش بعد از توبه بنده است، يعنى وقتى بنده اش توبه كرد، دوباره به او رجوع مى كند تا او را بيامرزد و توبه اش را بپذيرد، هم چنان كه فرموده: «فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ»(2).(3)

«وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً»؛(4) «آن ها هرگز به اين سخن دانشى ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اين كه «گمان» هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى كند!»

ص: 149


1- . «سپس به ايشان مراجعه مى كند تا ايشان توبه كنند.» (توبه / 118)
2- . «پس هر كس بعد از ظلم و گناهش توبه كند و خود را اصلاح نمايد خدا هم به او برمى گردد، و توبه اش مى پذيرد.» (مائده / 39)
3- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 18، ص: 484.
4- . نجم / 28.
تفسیر

كلمۀ «علم» به معناى تصديقى است صد در صد كه مانع از تصديق به ضدش باشد، به خلاف كلمۀ «ظن» كه به معناى تصديق مثلاً شصت درصد است، كه چهل درصد احتمال خلاف آن نيز هست، كه اين چهل درصد و يا كم تر را وهم مى گويند (و اما احتمالى كه با احتمال مخالفش پنجاه، پنجاه باشد شك و ترديد است)، و اعتقاد به زن بودن فرشتگان همان طور كه براى مشركين معلوم و تصديقى صد در صد نيست، هم چنين مظنون و شصت درصد هم نيست؛ زيرا ده درصد اضافى دليل مى خواهد، كه نداشتند، ولى از آن جايى كه اين اعتقاد موافق با هواى نفسشان بوده همين هواى نفس آن را در دل هايشان رسوخ داده، و زينت داده بود و همين باعث شد كه متوجه خلاف آن نشوند و هر قدر احتمال خلاف آن به ايشان گوشزد شود از آن اعراض كنند و به همان چيزى كه دوست مى داشتند بچسبند، و به همين جهت قرآن كريم آن را ظن ناميده و گرنه(اگر به واقع مطلب بنگرى اعتقاد به شرك اصلاً اعتقاد نيست، نه تنها علم و احتمال صد در صد نيست، و نه تنها مظنه و احتمال شصت درصد و بالاتر نيست، و نه تنها احتمال مساوى يعنى شك نيست، و نه تنها احتمال مرجوح يعنى وهم و چهل درصد و پائين تر نيست؛ بلكه فقط و فقط) تصورى است بدون تصديق.

با اين بيان درستى گفتار آن مفسر(1)

كه گفته: ظن در اين آيه و در آيه سابق كه مى فرمود: «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ» به معناى توهم است نه اعتقاد راجح، روشن مى شود. و گفتار خود را به آن چه از كلام راغب به دست مى آيد تأييد

ص: 150


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 27، ص: 58.

كرده است، چون راغب گفته: بسيار مى شود كه كلمۀ «ظن» بر توهم هم اطلاق مى شود(1).

«إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً»؛ كلمۀ «حق» به معنى واقعيت هر چيز است، و همه مى دانيم كه واقعيت هر چيزى جز به علم يعنى اعتقاد مانع از نقيض، و يا به عبارت ديگر احتمال صد در صد درك نمى شود، و غير علم كه يا ظن است و يا شك و يا وهم، واقعيت چيزى را نشان نمى دهد، پس هيچ مجوزى نيست كه انسان در درك حقايق به آن اعتماد كند، خداى تعالى هم فرموده: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ».(2)

و اما اين كه در احكام عملى دينى به مظنه عمل مى كنيم، از اين جهت است كه در خصوص اين مورد دليلى از ناحيه شارع رسيده، كه اطلاق آيۀ شريفه را مقيد كرده، از خصوص اين يك مورد گذشته در هيچ يك از امور اعتقادى نمى توانيم ظن را پيروى كنيم، چون اطلاق آيه در آن باره محفوظ است.

بعضى (3)

از مفسرين گفته اند: اين كه در آيه مورد بحث به جاى اكتفاء به ضمير، اسم ظاهر را آورده، و با اين كه مى توانست بفرمايد: «انه لا يغنى من الحق شيئا" دو باره كلمۀ «ظن» را آورده براى اين بود كه جمله مذكور به عنوان مثلى آورده شود.(4)

ص: 151


1- . راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، مادۀ «ظن».
2- . «چيزى را كه علم بدان ندارى پيروى مكن.» (اسرى / 36)
3- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 27، ص: 59.
4- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 19، ص: 65.

14. تعاملات سازنده واجتناب از مواضع تهمت

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«مَنْ دَخَلَ مَوْضِعاً مِنْ مَوَاضِعِ التُّهَمَةِ فَاتُّهِمَ لَا يَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ؛(1)

هرکس مواظبت نکند و داخل شود در موقعیتی که موضع تهمت است وبه او تهمت زده شود، جز خود،کسی را ملامت نکند.»

و در شرح ابن ابی الحدید آمده است: امام علی(علیه السلام) فرمودند:

«مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلَا يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ؛(2)

هر کس خود را در موضع تهمت قرار دهد، پس ملامت نکند کسانی را که به او سوء ظن برند.»

«رأى بعض الصحابة رسول الله ص واقفا في درب من دروب المدينة و معه امرأة فسلم عليه فرد عليه فلما جاوزه ناداه فقال هذه زوجتي فلانة قال يا رسول الله أ و فيك يظن فقال إن الشيطان يجري من ابن آدم مجرى الدم؛ پیامبر با همسر خود نزدیک یکی از درهای مدینه ایستاده بودند گه یکی از صحابه از آن جا گذر کرد وبه پیامبر(صلی الله علیه و آله) سلام کرد، حضرت جواب دادند وسپس فرمودن: این خانم همسرم فلانی می باشد، آن صحابی گفت یا رسول الله مگر به شما هم کسی سوء ظن می برد، حضرت فرمودند: شیطان مثل خون در رگهای انسان جریان می یابد.»

امام صادق(علیه السلام) از قول پدر بزرگوارشان فرمودند:

«مَنْ يَصْحَبْ صَاحِبَ السَّوْءِ لَا يَسْلَمْ وَ مَنْ يَدْخُلْ مَدَاخِلَ السَّوْءِ يُتَّهَمْ وَ مَنْ لَا

ص: 152


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، أمالی، ص: 497.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، ص: 159.

يَمْلِكْ لِسَانَهُ يَنْدَمْ (1)؛(2) کسی که همنشین افراد نا صالح شود سالم نمی ماند، و کسی که در مواضع بد وارد شود، متهم می شود، و کسی که زبانش را کنترل نکند پشیمان می شود.»

15.ارتباط و تعاملات شایسته و تداوم زناشوئی سالم

اشاره

بدیهی است زندگی مشترک زن وشوهر باتوجه به سلائق متفاوت ومشکلات متعدد، نیازمند به صبوری و رفتار شایسته وبا کرامت دارد.

قرآن کریم می فرماید:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً»؛(3) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! براى شما حلال نيست كه از زنان، از روى اكراه (و ايجاد ناراحتى براى آن ها،) ارث ببريد! و آنان را تحت فشار قرار ندهيد كه قسمتى از آن چه را به آن ها داده ايد (از مهر)، تملك كنيد! مگر اين كه آن ها عمل زشت آشكارى انجام دهند. و با آنان، به طور شايسته رفتار كنيد! و اگر از آن ها، (بجهتى) كراهت داشتيد، (فوراً تصميم به جدايى نگيريد!) چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد، و خداوند خير فراوانى در آن قرار مى دهد!»

ص: 153


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، الخصال، ج 1، ص: 80.
2- مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 72، ص: 90.
3- . نساء / 19.
تفسير
باز هم دفاع از حقوق زنان

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً»؛ در آغاز سوره گفتيم كه آيات اين سوره با بسيارى از اعمال نارواى دوران جاهليت مبارزه مى كند، در آيه مورد بحث بچند عادت ناپسند آن دوران اشاره گرديده است و به مسلمانان هشدار داده شده كه آلوده آن ها نشوند:

1. زنان را به خاطر اموالشان زندانى نكنيد- همان طور كه در شأن نزول گفته شد يكى از رفتارهاى ظالمانه مردان، در دوران جاهليت اين بود كه با زنان ثروت مندى كه از زيبايى بهره اى نداشتند ازدواج مى كردند، سپس آن ها را به حال خود وامى گذاردند، نه آن ها را طلاق مى دادند و نه هم چون يك همسر با آن ها رفتار مى نمودند، به اميد اين كه مرگشان فرا رسد و اموالشان را تملك كنند، آيه فوق مى گويد: «اى افراد با ايمان براى شما حلال نيست كه از زنان از روى اكراه و ايجاد ناراحتى، ارث ببريد» و به اين ترتيب عمل فوق را محكوم ساخته است.

2. زنان را براى حلال كردن مهر خود تحت فشار قرار ندهيد- يكى ديگر از عادات نكوهيده آن ها اين بود كه زنان را با وسائل گوناگون، تحت فشار مى گذاشتند تا مهر خود را ببخشند و طلاق گيرند، اين كار مخصوصاً بيش تر در موقعى بود كه زن مهريه سنگينى داشت، آيه فوق با جملۀ «وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَ» اين كار را ممنوع ساخته و مى فرمايد: «آن ها را تحت فشار قرار ندهيد، به خاطر اين كه قسمتى از آن چه را به آن ها پرداخته ايد تملك كنيد».

ولى اين حكم استثنايى دارد كه در جملۀ «إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ» به آن

ص: 154

اشاره شده است و آن اين كه اگر آن ها مرتكب عمل زشت و ننگينى گردند شوهران مى توانند آن ها را تحت فشار قرار دهند، تا مهر خود را حلال كرده و طلاق بگيرند و در حقيقت اين كار يك نوع مجازات و شبيه به گرفتن غرامت در برابر كارهاى نارواى اين دسته از زنان است.

آيا منظور از فاحشه مبينه (عمل زشت آشكار) در آيه فوق، خصوص اعمال منافى عفت است يا هر گونه ناسازگارى شديد؟ در ميان مفسران گفتگو است، ولى در حديثى كه از امام باقر(علیه السلام) نقل شده تصريح گرديده كه هر گونه مخالفت شديد زن و نافرمانى و ناسازگارى او را شامل مى شود(1)

(البته منظور هر مخالفت جزئى نيست؛ زيرا در مفهوم كلمۀ «فاحشه" اهميت و فوق العادگى افتاده است و ذكر كلمۀ «مبينه" نيز آن را تأكيد مى كند).

3. با آن ها به طور شايسته معاشرت كنيد؛ با جملۀ «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» دستور معاشرت شايسته و رفتار انسانى مناسب با زنان را صادر مى كند، و به دنبال آن اضافه مى نمايد: «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً»؛ يعنى حتى اگر بجهاتى از همسران خود رضايت كامل نداشته باشيد و بر اثر امورى آن ها در نظر شما ناخوش آيند باشند، فورا تصميم به جدايى و يا بد رفتارى نگيريد وتا آن جا كه در قدرت داريد مدارا كنيد"؛ زيرا ممكن است شما در تشخيص خود گرفتار اشتباه شده باشيد، و آن چه را نمى پسنديد خداوند در آن خير و بركت و سود فراوانى قرار داده باشد" بنا بر اين تا كارد به استخوان شما نرسد سزاوار است معاشرت به معروف و رفتار شايسته را ترك نكنيد به خصوص اين كه

ص: 155


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 1، ص: 257.

بسيار مى شود كه همسران درباره يكديگر گرفتار سوء ظن هاى بى دليل و حب و بغض هاى بى جهت مى گردند و قضاوت هاى آن ها در اين حال غالباً نادرست مى باشد، تا آن جا كه خوبى ها در نظرشان بدى و بدى ها در نظرشان خوبى جلوه مى كند، ولى با گذشت زمان و مدارا كردن، تدريجا حقايق آشكار مى شود.

ضمناً بايد توجه داشت تعبير به خيرا كثيرا كه در آيه به همسرانى كه مدارا مى كنند نويد داده شده مفهوم وسيعى دارد كه يكى از مصاديق روشن آن فرزندان صالح و با لياقت و ارزش مند است.(1)

در مصباح الشریعه آمده است؛ امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«العاقل من كان ذلولا عند اجابة الحقّ، منصفا بقوله، جموحا عند الباطل، خصيما بقوله، يترك دنياه و لا يترك دينه، و دليل العاقل شيئان، صدق القول، و صواب الفعل، و العاقل لا يحدّث بما ينكره العقول، و لا يتعرّض للّتهمة، و لا يدع مداراة من ابتلى به، و يكون العلم دليله في اعماله، و الحلم رفيقه في احواله، و المعرفة يقينه في مذاهبه، و الهوى عدوّ العقل، و مخالف للحقّ، و قرين الباطل، و قوّة الهوى من الشّهوات، و اصل علامات الهوى من اكل الحرام و الغفلة عن الفرائض، و الاستهانة بالسّنن، و الخوض في الملاهى؛ عاقل كسى است كه در اجابت حقّ و اطاعت فرمان وى، در نهايت هموارى باشد و حرف حق از هر كه بشنود، قبول كند و سر از او نپيچد، و در گفتار به انصاف باشد و هر چه مشتمل به ظلم و تجاوز از حق باشد، از كسى نشنود و در اطاعت باطل سر سخت باشد و سر به اطاعت او فرو نيارد. و به انصاف باشد و در صدد آن نباشد كه هر چه گويد خواه حقّ و خواه باطل، به جا نشاند؛ بلكه هر گاه ظاهر شود كه خطا كرده است، برگردد

ص: 156


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 320.

و تا ممكن باشد از براى نفع دنيا، ترك آخرت نكند و به خسران آخرت، راضى نشود و خسران دنيا را بر خسران آخرت اختيار نمايد.»

شرح روایت

«و دليل العاقل شيئان، صدق القول، و صواب الفعل؛ نشانه عاقل دو چيز است، گفتار راست، و كردار درست.»

«و العاقل لا يحدّث بما ينكره العقول، و لا يتعرّض للّتهمة، و لا يدع مداراة من ابتلى به؛ عاقل بايد حرفى نگويد كه هر گاه به سمع عقلا رسد، انكار كنند، و نيز بايد كه در عرضه تهمت، نشود.»

و به حكم: «اتّقوا مواضع التّهم» از گفتار و كردارى كه مظنّه تهمت باشد، احتراز كند، و نيز بايد با مردم مدارا كند و به هموارى سلوك نمايد، و با موافق و مخالف و دوست و دشمن، اين طريقه را از خود فوت نكند.

«و يكون العلم دليله في اعماله، و الحلم رفيقه في احواله، و المعرفة يقينه في مذاهبه»؛ عاقل بايد علم، دليل او باشد در كردارش. يعنى: هر چه كند موافق علم باشد و علم را مرشد و هادى خود داند و هر چه كند به اشاره او كند و در هيچ كار دست از او بر ندارد.

و نيز حلم بايد رفيق او باشد و در جميع حالات از درشتى و بد خلقى، محترز باشد و در همه حال، خواه صحّت و خواه مرض و خواه در خلأ و خواه در ملأ، ملازم يقين و معرفت باشد و از مقتضاى معرفت و يقين منحرف نشود، و خلل در او راه ندهد، و هر كدام از اين فقرات، خبرند و به معنى انشاء، و از براى كمال رغبت و

ص: 157

ميل به وقوع مضمون اين ها، تعبير به خبر شده است، چنان كه در عربيّت مذكور است.

«و الهوى عدوّ العقل، و مخالف للحقّ، و قرين الباطل»؛ هواى نفس و پيروى خواهش هاى نفسانى، دشمن عقل است و عقل را نابود مى كند، و نيز مقتضاى هوا، متابعت باطل و مخالفت حقّ است، چنان كه معلوم است.

«و قوّة الهوى من الشّهوات»؛ و قوّت هوا و زور آن، از شهوت نفس است. يعنى: پيروى كردن لذّتهاى نفسانى و مرتكب شدن شهوت هاى جسمانى، قوّت مى دهد هواى نفس را، زياد مى كند طول امل و آرزوها را.

«و اصل علامات الهوى من اكل الحرام و الغفلة عن الفرائض، و الاستهانة بالسّنن، و الخوض في الملاهى»؛ سبب حدوث هوى و طول امل، سه چيز است:يكى؛ خوردن حرام و اجتناب ننمودن از حرام و مغشوش.

دوم؛ مسامحه كردن در فرايض و واجبات، سهل گرفتن آن ها، خواه ترك كردن، يا كردن و خوب نكردن، و آداب و قواعد آن را اهتمام ننمودن.

سوم؛ فرو رفتن در ملاهى و مكروهات، و كارهاى لغو و بى فايده كردن.(1)

16. ارتباط و اظهار علاقه شوهر به همسر

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«مَا أَظُنُّ رَجُلًا يَزْدَادُ فِي الْإِيمَانِ خَيْراً إِلَّا ازْدَادَ حُبّاً لِلنِّسَاءِ؛ هر آن چه انسان ایمانش زیاد شود، محبتش به همسر افزون خواهد شد.»

ص: 158


1- . گیلانی، عبدالرزاق بن محمدها شم، شرح مصبا ح الشریعهة و مفتا ح الحقیقة (منسوب به امام صادق(علیه السلام)، ص: 252.

آن حضرت(علیه السلام) در جای دیگری فرمودند:

«مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِيَاءِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ حُبُّ النِّسَاءِ؛(1)

از اخلاق انبیاء علی نبینا وآله وعلیهم السلام، محبت به همسر است.»

17.خوش صحبتی ومدارای شوهر با همسر

امیر المؤمنین علی(علیه السلام) در وصیتی به فرزندشان محمد حنفیه، فرمودند:

«يَا بُنَيَّ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ... وَ أَحْسِن لِحَالِهَا فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ فَدَارِهَا عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ أَحْسِنِ الصُّحْبَةَ لَهَا لِيَصْفُوَ عَيْشُك؛(2)ای فرزندم! هنگان قوت، در انجام اطاعت خدا،قوی باش و هنگام ضعف، در معصیت خدا، ضعیف باش ...؛ سپس در مورد همسر، فرمودند:به او نیکی کن چون همسر هم چون ریحانۀ معطر وظریف می باشد، وبا وی در همۀ حالات، مدارا کنو به نیکی باوی مصاحبت نما،تا در نتیجه، زندگی باصفائی داشته باشی.

18. پرهیز شوهر از تکبر و خشونت با همسر

قرآن کریم می فرماید:

«وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً»؛(3) «و خدا را بپرستيد! و هيچ چيز را همتاى او قرار ندهيد! و به پدر و مادر، نيكى كنيد؛ هم چنين به خويشاوندان و يتيمان و

ص: 159


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 10، ص: 561.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 556.
3- . نساء / 36.

مسكينان، و همسايه نزديك، و همسايه دور، و دوست و هم نشين، و واماندگان در سفر، و بردگانى كه مالك آن ها هستيد؛ زيرا خداوند، كسى را كه متكبر و فخر فروش است، (و از اداى حقوق ديگران سرباز مى زند،) دوست نمى دارد.»

«فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ»؛(1)

«(به آن ها گفته مى شود:) اكنون از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود! چه جاى بدى است جايگاه مستكبران!»

و پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«خَيْرُ الرِّجَالِ مِنْ أُمَّتِي الَّذِينَ لَا يَتَطَاوَلُونَ عَلَى أَهْلِيهِمْ وَ يَحِنُّونَ عَلَيْهِمْ وَ لَا يَظْلِمُونَهُم؛(2) بهترین امت من، کسانی هستند که به همسران وخانواده خود، تکبر نمی کنند و همواره به آن ها ترحم وتمایل نشان می دهند و به آن ها ستم نمی کنند.»

19. ارتباط محبت آمیز و خرید هدیه برای همسر

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «مَا مِنْ عَبْدٍ يَكْسِبُ ثُمَّ يُنْفِقُ عَلَى عِيَالِهِ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ بِكُلِّ دِرْهَمٍ يُنْفِقُهُ عَلَى عِيَالِهِ سَبْعَمِائَةِ ضِعْفٍ؛(3)

خداوند متعال در مقابل هر درهمی که شوهر به همسر خود دهد، هفتصد برابر خواهد داد.»

آن حضرت در جای دیگری فرمودند: «مَنْ دَخَلَ السُّوقَ فَاشْتَرَى تُحْفَةً فَحَمَلَهَا إِلَى عِيَالِهِ كَانَ كَحَامِلِ صَدَقَةٍ إِلَى قَوْمٍ مَحَاوِيجَ؛(4)کسی که وارد بازار شود و برای

ص: 160


1- . نحل / 29.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، مکارم الأخلاق، ص: 217.
3- . همان.
4- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، أمالی، ص: 577.

همسرش،سوغات خریداری کند وبه او دهد همانا مثل کسی است که صدقه ای را به عده ای محتاج داده است.»

20. خرید سوغات در مسافرتها برای همسر

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«إذا سافر أحدكم فقدم من سفره فليأت أهله بما تيسر؛(1) هرگاه به سفر رفتید، برای همسر وخانواده خود، سوغاتی را به اندازه وُسعتان، بیاورید.»

21. ورود به خانه با گشاده روئی وسبقت درسلام

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«إِذَا دَخَلْتَ مَنْزِلَكَ فَقُلْ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ اللَّهِ وَ عَلَى اهل بيتهِ وَ السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ وسَلِّمْ عَلَى أَهْلِكَ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ أَحَدٌ فَقُلْ بِسْمِ اللَّهِ وَ سَلَامٌ عَلَى رَسُولِ الصَّالِحِينَ؛(2)

هرگاه وارد منزل شدید بگوئید: بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ اللَّهِ وَ عَلَى اهل بيتهِ وَ السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ و بر همسر واهل خانه، سلام کنید و به گونه ای مناسب از ورود خود، خبر دهید و چنان چه کسی در منزل نیست، بگوئید: بِسْمِ اللَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى رَسُولِ الصَّالِحِينَ».

22. ارتباط خوب ودر کنار همسر نشستن

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«جُلُوسُ الْمَرْءِ عِنْدَ عِيَالِهِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنِ اعْتِكَافٍ فِي مَسْجِدِي هَذَا؛(3) نشستن مرد در کنار همسر،از اعتکاف در مسجدالنبی نزد خدا، محبوب تر است.»

ص: 161


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 277.
2- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 73، ص: 11.
3- . ورام، مسعود بن عیسی، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورام)، ج 2، ص: 122.

23. تعاملات عاشقانه ولقمه در دهان همسر گذاردن

پیامبر فرمودند:

«ان الرجل لیؤجر فی رفع اللقمة الی في امرأته؛(1) مرد در قِبال لقمه ای که در دهان همسر خود می گذارد، أجر می برد.»

24. ملاطفت نمودن و پرهیزازضرب وشتم

داستان خوله و شوهرش:«وَ قَالَتْ خَوْلَةُ(2) لِرسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) إِنِّي أَتَعَطَّرُ لِزَوْجِي كَأَنِّي عَرُوسٌ أُزَفُّ إِلَيْهِ فَآتِيهِ فِي لِحَافِهِ فَيُوَلِّي عَنِّي ثُمَّ آتِيهِ مِنْ قِبَلِ وَجْهِهِ فَيُوَلِّي عَنِّي فَأَرَاهُ قَدْ أَبْغَضَنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا ذَا تَأْمُرُنِي قَالَ اتَّقِي اللَّهَ وَ أَطِيعِي زَوْجَك، قالت: فَمَا حَقِّي عَلَيْهِ، قَالَ ص حَقُّكِ عَلَيْهِ أَنْ يُطْعِمَكِ مِمَّا يَأْكُلُ وَ يَكْسُوَكِ مِمَّا يَلْبَسُ وَ لَا يَلْطِمَ وَ لَا يَصِيحَ فِي وَجْهِكِ ....؛(3) بانوئی به نام خوله خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید و مشکلی که بین او وشوهرش به وجود آمده بود مطرح کرد و نظر پیامبر را خواست، حضرت او را به تقوا و پیروی از شوهر،سفارش فرمودند، وی گفت: پس حق من به شوهرم چیست؟، حضرت فرمودند: حق تو بر شوهرت این ست که

ص: 162


1- . فیض کا شا نی، محمدبن شا ه مرتضی، المحجه البیضا ء فی احیا ء الاحیا ء، ج3، ص: 70.
2- . خولة: جماعة من الصحابيات، منهن: خولة بنت الأسود المكناة بأم حرملة الخزاعية و خولة بنت ثامر الأنصارية. و خولة بنت ثعلبة. و خولة بنت حكيم الأنصارية. و خولة بنت حكيم ابن أميّة السلمية زوجة عثمان بن مظعون. و خولة بنت اليمان العبسية اخت حذيفة بن اليمان. و خولة بنت عمرو. و خولة بنت قيس بن فهد النجارية زوجة حمزة بن عبد المطلب. و خولة بنت مالك بن بشر الزرقية. و خولة بنت المنذر بن زيد. و خولة بنت الهذيل بن هبيرة التغلبية او الثعلبية. و خولة خادمة رسول اللّه(صلی الله علیه و آله). و خولة بنت الصامت و غيرهن و لعلّ المراد بها هنا هي خولة بنت عاصم زوجة هلال ابن أميّة التي لا عنها ففرق النبيّ بينهما.
3- . طبرسى، فضل بن حسن، مکارم الأخلاق، ص: 218.

شوهرت با تو مهربان و از آن چه که می خورد و می پوشد از تو دریغ نکند و هر گز تو را مورد ضرب وشتم قرار ندهد.»

25. تلاش شوهر و تهیه ی نیازهای همسر

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ؛(1) کسی که برای همسر وعیال خود تلاش وزحمت بکشد، همانند کسی است که در راه خدا جهاد کند.»

تا اینجا، موضوع ارتباطات و تعاملات شوهر با همسر، مورد بحث بود و اینک ا رتباطات و تعاملات زن با شوهر، به بحث گذاشته می شود.

26. اطاعت و همدلی وتعاملات زن با شوهر

سفارش پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حولاء:

«فَقَالَ: يَا حَوْلَاء... وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً وَ رَسُولًا إِنَّ لِلرَّجُلِ حقّاً عَلَى امْرَأَتِهِ إِذَا دَعَاهَا تُرْضِيهِ وَ إِذَا أَمَرَهَا لَا تَعْصِيهِ وَ لَا تُجَاوِبُهُ بِالْخِلَافِ وَ لَا تُخَالِفُهُ وَ لَا تَبِيتُ وَ زَوْجُهَا عَلَيْهَا سَاخِط؛(2)

ص: 163


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 5، ص: 88.
2- . عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ رَجُلٍ قَالَ: إِنَّ الْحَوْلَاءَ كَانَتِ امْرَأَةً عَطَّارَةً لآِلِ رَسُولِ اللَّهِ، ص: فَلَمَّا كَانَتْ يَوْماً مِنَ الْأَيَّامِ أَمَرَهَا زَوْجُهَا بِمَعْرُوفٍ فَانْتَهَرَتْهُ فَأَمْسَى وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهَا فَلَمَّا دَخَلَ الْمَسْجِدَ لِلصَّلَاةِ تَبِعَتْهُ فَأَعْرَضَ عَنْهَا فَمَشَتْ إِلَيْهِ وَ قَبَّلَتْ يَدَهُ الْيُمْنَى وَ قَبَّلَتْ رَأْسَهُ فَأَعْرَضَ عَنْهَا فَعَلِمَتْ أَنَّهُ سَاخِطٌ عَلَيْهَا فَلَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ عَفَّرَتْ خَدَّهَا وَ بَكَتْ بُكَاءً شَدِيداً وَ انْتَحَبَتْ وَ رَجَفَتْ بِنَفْسِهَا مَخَافَةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ خَوْفاً مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ يَوْمَ وَضْعِ الْمَوَازِينِ وَ نَشْرِ الدَّوَاوِينِ وَ إِشْفَاقاً مِنْ عَذَابِ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ فَأَتَتْ بِسَفَطٍ فِيهِ عِطْرٌ وَ طِيبٌ فَتَعَطَّرَتْ وَ تَطَيَّبَتْ كَمَا تَفْعَلُ الْعَرُوسُ حِينَ تُزَفُّ إِلَى زَوْجِهَا ثُمَّ وَطِئَتِ الْفِرَاشَ وَ تَنَجَّزَتْ[4] لَهُ اللِّحَافَ فَدَخَلَتْ وَ عَرَضَتْ نَفْسَهَا عَلَيْهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا فَانْكَبَّتْ عَلَيْهِ تُقَبِّلُهُ فَحَوَّلَ وَجْهَهُ عَنْهَا فَلَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ بَكَتْ بُكَاءً شَدِيداً خَوْفاً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِشْفَاقاً مِنْ عَذَابِهِ وَ فَزَعاً وَ جَزَعاً مِنْ نَارٍ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ وَ لَمْ تَذُقْ تِلْكَ اللَّيْلَةَ نَوْماً وَ كَانَتْ تِلْكَ اللَّيْلَةُ أَطْوَلَ عَلَيْهَا مِنْ يَوْمِ الْحِسَابِ لِسَخَطِ زَوْجِهَا عَلَيْهَا وَ مَا أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهَا مِنَ الْحَقِّ فَلَمَّا أَصْبَحَ الصَّبَاحُ قَضَتْ صَلَاتَهَا وَ تَبَرْقَعَتْ وَ أَخَذَتْ عَلَى رَأْسِهَا رِدَاءً وَ خَرَجَتْ سَائِرَةً إِلَى دَارِ رَسُولِ اللَّهِ، ص: فَلَمَّا وَصَلَتْ أَنْشَأَتْ تُنَادِي السَّلَامُ عَلَيْكُمْ آلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنَ الْعِلْمِ وَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ أَ تَأْذَنُونَ لِي بِالدُّخُولِ عَلَيْكُمْ رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَسَمِعَتْ أُمُّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا كَلَامَهَا فَعَرَفَتْهَا فَقَالَتْ لِجَارِيَتِهَا اخْرُجِي فَافْتَحِي لَهَا الْبَابَ فَفَتَحَتْهُ لَهَا فَدَخَلَتْ فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ مَا شَأْنُكِ يَا حَوْلَاءُ وَ كَانَتِ الْحَوْلَاءُ أَحْسَنَ أَهْلِ زَمَانِهَا فَقَالَتْ يَا سِتِّي خَائِفَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّ الْعَالَمِينَ غَضِبَ زَوْجِي عَلَيَّ فَخَشِيتُ أَنْ أَكُونَ لَهُ مُبْغِضَةً فَقَالَتْ لَهَا أُمُّ سَلَمَةَ اقْعُدِي لَا تَبْرَحِي حَتَّى يَجِی ءَ رَسُولُ اللَّهِ، ص: فَجَلَسَتْ حَوْلَاءُ تَتَحَدَّثُ مَعَ أُمِّ سَلَمَةَ فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ، ص: فَقَالَ إِنِّي لَأَجِدُ الْحَوْلَاءَ عِنْدَكُمْ فَهَلْ طَيَّبَتْكُمْ مِنْهَا بِطِيبٍ فَقَالُوا لَا وَ اللَّهِ يَا نَبِيَّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ بَلْ جَاءَتْ سَائِلَةً عَنْ حَقِّ زَوْجِهَا ثُمَّ قَصَّتْ لَهُ الْقِصَّةَ فَقَالَ يَا حَوْلَاء وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً وَ رَسُولًا إِنَّ لِلرَّجُلِ حَقّاً عَلَى امْرَأَتِهِ إِذَا دَعَاهَا تُرْضِيهِ وَ إِذَا أَمَرَهَا لَا تَعْصِيهِ وَ لَا تُجَاوِبُهُ بِالْخِلَافِ وَ لَا تُخَالِفُهُ وَ لَا تَبِيتُ وَ زَوْجُهَا عَلَيْهَا سَاخِط. (نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 14، ص: 243)

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حولاء فرمودند: قسم به خدائی که مرا مبعوث فرمود، حق شوهر بر همسر این است که هر گاه شوهر اورا فراخواند، پاسخ مثبت دهد و هر گاه از او چیزی خواست، مخالفت نکند و شوهر او از ویناراحت نباشد.

قابل ذکر است که خواسته های شوهر باید مشروع و ممکن باشد.

27. ارتباط عاشقانه و محبت آمیز زن با شوهر

امام رضا(علیه السلام) فرمودند:

«وَ اعْلَمْ أَنَّ النِّسَاءَ شَتَّى فَمِنْهُنَّ الْغَنِيمَةُ وَ الْغَرَامَةُ وَ هِيَ الْمُتَحَبِّبَةُ لِزَوْجِهَا وَ

ص: 164

الْعَاشِقَةُ لَه؛(1) بدان که بعضی از زن ها دستاوردی گران بها و ارزش مندند، و عاشق شوهر بوده،با وی با محبت وعلاقه زندگی می کنند.»

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«لِلرَّجُلِ عَلَى المَرْأَةِ أَنْ تَلْزَمَ بَيْتَهُ وَ تَوَدَّدَهُ وَ تُحِبَّهُ وَ تُشْفِقَهُ وَ تَجْتَنِبَ سَخَطَهُ وَ تَتَّبِعَ مَرْضَاتَهُ وَ تُوفِيَ بِعَهْدِهِ وَ وَعْدِه؛(2)

حق شوهر این ست که، همسرش همواره نزد او باشد و به او محبت و نیکی کرده، از نارحت کردن وی پرهیز و رضایت او را دنبال و به عهد و پیمانی که با او بسته است پایبند باشد.»

28. کسب رضایت شوهر، و پرهیزازلجبازی واذیَّت

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«خَيْرُ نِسَائِكُمْ الْوَدُودُ الْوَلُودُ الْمُؤَاتِيَةُ وَ شَرُّهَا اللَّجُوج؛(3)

بهترین زن، زنی است که بامحبت، فرزند آور و سازگار باشد، و بدترین آن ها زنی است که لجباز باشد.»

آن حضرت(صلی الله علیه و آله) در جای دیگری فرمودند:

«خير نسائكم الولود الودود المواسية المواتية إذا اتّقين اللَّه و شرّ نسائكم المتبرّجات المتخيّلات و هنّ المنافقات لا يدخل الجنّة منهنّ إلّا مثل الغراب الأعصم؛(4)

بهترين زنان شما زن بچه آور مهربان است كه شريك و مطيع شوهر باشد اگر از

ص: 165


1- . علی بن موسی(علیه السلام) (اما م هشتم)، الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا(علیه السلام)، ص: 234.
2- . نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 14، ص: 244.
3- . همان، ج 14، ص: 162.
4- . پا ینده، ابوالقا سم، نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، ص: 475.

خدا بترسند و بدترين زنان شما آرايش كنان و متكبرانند و آنان منافقانند و از آن ها جز باندازه كلاغى كه خط سفيد بگردن دارد ببهشت نمی روند.»

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در آخرین خطبه ای که ایراد فرمودند سفارشات متعددی را واز جمله به زن ها در مورد شوهرانشان داشتند و فرمودند:

«مَنْ كَانَ لَهُ امْرَأَةٌ تُؤْذِيهِ لَمْ يَقْبَلِ اللَّهُ صَلَاتَهَا وَ لَا حَسَنَةً مِنْ عَمَلِهَا حَتَّى تُعِينَهُ وَ تُرْضِيَهُ وَ إِنْ صَامَتِ الدَّهْرَ وَ قَامَتْ اللیل وَ أَعْتَقَتِ الرِّقَابَ وَ أَنْفَقَتِ الْأَمْوَالَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ كَانَتْ أَوَّلَ مَنْ يَرِدُ النَّارَ ثُمَّ قَالَ رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) وَ عَلَى الرَّجُلِ مِثْلُ ذَلِكَ مِنَ الْوِزْرِ وَ الْعَذَابِ إِذَا كَانَ لَهَا مُؤْذِياً؛(1)

زنی که به شوهرش أذیت کند، خداوند نماز او را نمی پذیرد وهیچ کار نیکی را از وی نمی پذیرد واول کسی خواهد بود که وارد آتش جهنم می شود،مگر این که آن زن، شوهرش را راضی کند، سپس حضرت فرمودند: و همین مطلب و مجازات برای شوهر است اگر نسبت به همسر خود اذیت و آزار کند.»

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«وَ لَا شَفِيعَ لِلْمَرْأَةِ أَنْجَحُ عِنْدَ رَبِّهَا مِنْ رِضَا زَوْجِهَا؛(2)

نزد خداوند متعال، هیچ شفیعی برای زن، بهتر از رضایت شوهر، نیست.»

29. کمک دادن به شوهر

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«إِذَا صَلَّتِ الْمَرْأَةُ خَمْسَهَا وَ صَامَتْ شَهْرَهَا وَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا وَ أَطَاعَتْ بَعْلَهَا

ص: 166


1- . دیلمی، حسن بن ابی الحسن، أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص: 415.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، الخصال، ج 2، ص: 588.

فَلْتَدْخُلْ مِنْ أَيِّ أَبْوَابِ الْجَنَّةِشَاءَتْ؛(1)

زنی که نماز وروزه خود را بپای دارد وعفیف باشد و اطاعت شوهر کند، از هر دربی که از بهشت بخواهد، وارد بهشت می شود.»

آن حضرت(صلی الله علیه و آله) در جای دیگری فرمودند:

«أَيُّمَا امْرَأَةٍ أَعَانَتْ زَوْجَهَا عَلَى الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ أَوْ طَلَبِ الْعِلْمِ أَعْطَاهَا اللَّهُ مِنَ الثَّوَابِ مَا يُعْطِي امْرَأَةَ أَيُّوبَ(علیه السلام)؛(2) هر زنی که به شوهرش در امور حج و جهاد و فراگیری علم کمک کند، خداوند ثوابی را که به همسر ایوب نبی داد، به او عطا خواهد کرد.

30. سازگاری، قناعت و انتظارات محدود

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«يَا حَوْلَاءُ لَا يَحِلُّ لِلْمَرْأَةِ أَنْ تُكَلِّفَ زَوْجَهَا فَوْقَ طَاقَتِه... يَا حَوْلَاءُ يَجِبُ عَلَى المَرْأَةِ أَنْ تَصْبِرَ عَلَى زَوْجِهَا عَلَى الضَّرِّ وَ النَّفْعِ وَ تَصْبِرَ عَلَى الشِدَّةِ وَ الرَّخَاءِ كَمَا صَبَرَتْ زَوْجَةُ أَيُّوبَ الْمُبْتَلَى صَبَرَتْ عَلَى خِدْمَتِهِ ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَة؛(3) سزاوار نیست که زن، بیش از توان شوهر، از او مطالبه کند، و واجب است در زیان ها و منفعت ها، وسختی ها و آسانی ها، صبوری کند همان گونه که همسر ایوب نبی، هجده سال در خدمت به ایوب، صبوری کرد.»

31. اجازه گرفتن در رفت و آمدها از شوهر

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«جَاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَى رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا حَقُّ الزَّوْجِ عَلَى الْمَرْأَةِ؟

ص: 167


1- . طبرسى، فضل بن حسن، مکارم الأخلاق، ص: 201.
2- . همان.
3- . نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 14، ص: 242.

فَقَالَ: لَيْسَ لَهَا أَنْ تَصُومَ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْنِي تَطَوُّعاً وَ لَا تَخْرُجَ مِنْ بَيْتِهَا إِلَّا بِإِذْنِه؛(1) زنی آمد خدمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و از حقوق شوهر، سؤال کرد حضرت فرمودند: بدون اجازه شوهر، روزۀ غیر واجب نگیرد، و از منزل خارج نشود.»

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در خطبه حجة الوداع فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِنِسَائِكُمْ عَلَيْكُمْ حقّاً وَ لَكُمْ عَلَيْهِنَّ حقّاً حَقُّكُمْ عَلَيْهِنَّ أَنْ لَا يُوطِئْنَ أَحَداً فُرُشَكُمْ وَ لَا يُدْخِلْنَ أَحَداً تَكْرَهُونَهُ بُيُوتَكُمْ إِلَّا بِإِذْنِكُم»؛(2) زن و شوهر حقوقی به یکدیگر دارند ویکی از حقوق شوهر این است که مراوده های زن، با اجازه شوهر باشد.»

32. استقبال وبدرقه شوهر، وهمراهی با او

مردی خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رسید و از خوبی های همسر خود و استقبال و بدرغه آن و دل داری های او در ناملایمات، خبر داد، حضرت(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«بَشِّرْهَا بِالْجَنَّةِ وَ قُلْ لَهَا إِنَّكِ عَامِلَةٌ مِنْ عُمَّالِ اللَّهِ وَ لَكِ فِي كُلِّ يَوْمٍ أَجْرُ سَبْعِينَ شَهِيداً وَ فِي رِوَايَةٍ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عُمَّالًا وَ هَذِهِ مِنْ عُمَّالِهِ لَهَا نِصْفُ أَجْرِ الشَّهِيدِ؛(3)

بهشت را برآن بانو، بشارت ده، وسپس فرمودند: به او بگو برای هر روز، خداوند أجر هفتاد شهید را به تو عطا خواهد کرد.»

آن حضرت(صلی الله علیه و آله) در جای دیگری فرمودند:

«حَقُّ الرَّجُلِ عَلَى الْمَرْأَةِ إِنَارَةُ السِّرَاجِ وَ إِصْلَاحُ الطَّعَامِ وَ أَنْ تَسْتَقْبِلَهُ عِنْدَ بَابِ

ص: 168


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 5، ص: 508.
2- . حرّانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص: 33.
3- . طبرسى، فضل بن حسن، مکارم الأخلاق، ص: 200.

بَيْتِهَا فَتُرَحِّبَ.....وَ أَنْ لَا تَمْنَعَهُ نَفْسَهَا إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ؛(1) حق شوهر بر همسر، ایجاد روشنائی در منزل و آماده سازی غذا واستقبال شوهر به نیکی، و خود را دراختیار شوهر گذاردن، در صورتی که مانع نباشد.»قابل ذکر است که حقوق مذکور اعم است از حقوق واجب و مستحب.

33. کد بانوئی و مدیریت در خانه شوهر

اشاره

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«أَيُّمَا امْرَأَةٍ رَفَعَتْ مِنْ بَيْتِ زَوْجِهَا شَيْئاً مِنْ مَوْضِعٍ إِلَى مَوْضِعٍ تُرِيدُ بِهِ صَلَاحاً نَظَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهَا وَ مَنْ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِ لَمْ يُعَذِّبْه؛(2) همسری که در خانه شوهر به صلاح، تدبیر نماید مورد نظر و توجه خداوند است و مورد عذاب واقع نمی شود.»

یکی از بانوانی که در مشکلات متعدد، با تدبیر وتلاش وجدیت فراوان، زندگی مشترک خود با شوهر را، نجات داد و مشمول عنایات حق تعالی قرار گرفت، همسر پر تلاش حضرت ایوب نبی بود.

قرآن کریم می فرماید:

«وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدينَ»؛(3) «و ايّوب را (به ياد آور) هنگامى كه پروردگارش را خواند (و عرضه داشت): بد حالى و مشكلات به من روى آورده؛ و تو مهربان ترين مهربانانى! ما دعاى او را مستجاب كرديم؛ و ناراحتی هايى

ص: 169


1- . نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 14، ص: 254.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، أمالی، ص: 411.
3- . انبیاء / 83 و 84.

را كه داشت برطرف ساختيم؛ و خاندانش را به او بازگردانديم؛ و همانندشان را بر آن ها افزوديم؛ تا رحمتى از سوى ما و تذكّرى براى عبادت كنندگان باشد.»

تفسير
ايوب را از گرداب مشكلات رهايى بخشيديم

دو آيه فوق از يكى ديگر از پيامبران بزرگ خدا و سرگذشت آموزنده او سخن مى گويد، او «ايوب» است و دهمين پيامبرى است كه در سورۀ انبياء اشاره به گوش هاى از زندگانى او شده است.

«ايوب» سرگذشتى غم انگيز، و در عين حال پرشكوه و با ابهت دارد، صبر و شكيبايى او مخصوصاً در برابر حوادث ناگوار عجيب بود، به گونه اى كه «صبر ايوب» يك ضرب المثل قديمى است.

ولى در آيات مورد بحث مخصوصاً به مرحله نجات و پيروزى او بر مشكلات و به دست آوردن مواهب از دست رفته اشاره مى كند، تا درسى باشد براى همه مؤمنان در هر عصر و زمان كه در كام مشكلات فرو مى روند، به خصوص مؤمنان مكه كه به هنگام نزول اين آيات، سخت در محاصره دشمن بودند.

مى فرمايد: «به ياد آور ايوب را هنگامى كه پروردگار خود را خواند و عرضه داشت ناراحتى و درد و بيمارى و مشكلات و گرفتارى به من روى آورده است، و تو ارحم الراحمينى»؛ «وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ».

«ضر» (بر وزن حر) به هر گونه بدى و ناراحتى كه به روح و جان يا جسم انسان برسد، و هم چنين نقص عضو، از بين رفتن مال، مرگ عزيزان، پايمال شدن

ص: 170

حيثيت، و مانند آن گفته مى شود، و چنان كه بعدا خواهيم گفت: ايوب گرفتار بسيارى از اين ناراحتی ها شد.

ايوب همانند ساير پيامبران به هنگام دعا براى رفع اين مشكلات طاقت فرسا نهايت ادب را در پيش گاه خدا به كار مى برد، حتى تعبيرى كه بوى شكايت بدهد نمى كند، تنها مى گويد: من گرفتار مشكلاتى شده ام و تو ارحم الراحمين هستى، حتى نمى گويد مشكلم را برطرف فرما؛ زيرا مى داند او بزرگ است و رسم بزرگى را مى داند.

آيه بعد مى گويد: «به دنبال اين دعاى ايوب، خواسته اش را اجابت كرديم و رنج و ناراحتى او را برطرف ساختيم»؛ «فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ».

«و خانواده او را به او بازگردانديم، و همانندشان را به آن ها افزوديم»؛ «وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ».

«تا رحمتى از ناحيه ما بر آن ها باشد و هم يادآورى و تذكرى براى عبادت كنندگان پروردگار»؛ «رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدِينَ».

تا مسلمانان بدانند مشكلات هر قدر زياد باشد و گرفتاری ها هر قدر فراوان دشمنان هر قدر فشرده باشند و نيروهاشان متراكم باز با گوش هاى از لطف پروردگار همه اين ها برطرف شدنى است، نه تنها زيانها جبرانمى شود؛ بلكه گاهى خداوند به عنوان پاداش صابران با استقامت همانند آن چه از دست رفته نيز بر آن مى افزايد و اين درسى است براى همه مسلمانان مخصوصاً مسلمانانى كه به هنگام نزول اين آيات سخت در محاصره دشمن و انبوه مشكلات قرار داشتند.

ص: 171

نكته ها
خلاصه اى از داستان ايوب

در حديثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم: «كسى پرسيد بلائى كه دامن گير ايوب شد براى چه بود؟».

امام صادق(علیه السلام) پاسخى فرمود كه خلاصه اش چنين است: بلائى كه بر ايوب وارد شد به خاطر اين نبود كه كفران نعمتى كرده باشد؛ بلكه به عكس به خاطر شكر نعمت بود كه ابليس بر او حسد برد و به پيش گاه خدا عرضه داشت اگر او اين همه شكر نعمت تو را به جا آورد، به خاطر آن ست كه زندگى وسيع و مرفهى به او داده اى، و اگر مواهب مادى دنيا را از او بگيرى هرگز شكر تو را به جا نخواهد آورد.

مرا بر دنياى او مسلط كن تا معلوم شود كه مطلب همين است.

خداوند براى اين كه اين ماجرا سندى براى همه رهروان راه حق باشد، به شيطان اين اجازه را داد، او آمد و اموال و فرزندان ايوب را يكى، پس از ديگرى از ميان برداشت، ولى اين حوادث دردناك نه تنها از شكر ايوب نكاست؛ بلكه شكر او افزون شد! شيطان از خدا خواست بر زراعت و گوسفندان او مسلط شود، اين اجازه به او داده شد و او تمامى آن زراعت را آتش زد و گوسفندان را از بين برد، باز هم حمد و شكر ايوب افزون شد.

سرانجام شيطان از خدا خواست كه بر بدن ايوب مسلط گردد و سبب بيمارى شديد او شود، و اين چنين شد، به طورى كه از شدت بيمارى و جراحت قادر به حركت نبود، بى آن كه كم ترين خللى در عقل و درك او پيدا شود.

ص: 172

خلاصه، نعمت ها يكى بعد از ديگرى از ايوب گرفته مى شد، ولى به موازات آن مقام شكر او بالا مى رفت.

تا اين كه جمعى از رهبان ها به ديدن او آمدند و گفتند: بگو ببينيم تو چه گناه بزرگى كرده اى كه اين چنين مبتلا شده اى؟ (و به اين ترتيب شماتت اين و آن آغاز شد و اين امر بر ايوب سخت گران آمد) ايوب گفت: به عزت پروردگارم سوگند كه من هيچ لقمه غذايى نخوردم مگر اين كه يتيم و ضعيفى بر سر سفره با من نشسته بود، و هيچ طاعت الهى پيش نيامد مگر اين كه سخت ترين برنامه آن را انتخاب نمودم.

در اين هنگام بود كه ايوب از عهده تمامى امتحانات در مقام شكيبايى و شكرگزارى برآمده بود، زبان به مناجات و دعا گشود و حل مشكلات خود را با تعبيرى بسيار مؤدبانه و خالى از هر گونه شكايت از خدا خواست (تعبيرى كه در آيات فوق گذشت: (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ).

در اين هنگام درهاى رحمت الهى گشوده شد، مشكلات به سرعت برطرف گشت و نعمت هاى الهى افزون تر از آن چه بود به او رو آورد(1).

آرى مردان حق با دگرگون شدن نعمت ها، افكار و برنامه هايشان دگرگون نمى شود، آن ها در آسايش و بلا، در حال آزادى و زندان، در سلامت و بيمارى، در قدرت و ضعف، و خلاصه در همه حال، متوجه پروردگارند و نوسانات زندگى تغييرى در آن ها ايجاد نمى كند، روح آن ها هم چون اقيانوس كبير است كه طوفان ها، آرامش آن را برهم نمى زند.

ص: 173


1- . ر.ک: قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ذیل آیۀ شریفه.

هم چنين آن ها هرگز از انبوه حوادث تلخ مأيوس نمى شوند، مى ايستند و استقامت مى كنند تا درهاى رحمت الهى گشوده شود، آن ها مى دانند حوادث سخت آزمايش هاى الهى است كه گاه براى بندگان خاصش فراهم مى سازد تا آن ها را آبديده تر كند.

در تفسير جملۀ «آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ»، معروف ميان مفسرين اين است كه خداوند، فرزندان او را به حيات نخست بازگردانيد، و علاوه بر آن فرزندان ديگرى نيز به او داد (در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه خداوند هم فرزندانى را كه در اين ماجرا از بين رفته بودند به او مرحمت كرد و هم فرزندانى را كه از قبل از بين رفته بودند به او برگرداند)(1).

بعضى نيز احتمال داده اند كه خداوند فرزندان تازه و نوه هايى به ايوب داد كه جاى خالى فرزندان از دسترفته اش را پر كردند.

بيمارى نفرت انگيز براى پيامبران ممكن نيست

در بعضى از روايات غير معتبر مى خوانيم كه بر اثر بيمارى شديد بدن ايوب آن چنان عفونت يافته بود كه مردم نمى توانستند به او نزديك شوند، ولى اين معنى صريحاً در رواياتى كه از طرق اهل بيت(علیهم السلام) به ما رسيده نفى شده است دليل عقل نيز بر همين معنى دلالت مى كند چرا كه اگر پيامبر، حالت يا صفتى نفرت انگيز داشته باشد با برنامه رسالت او سازگار نيست، او بايد چنان باشد كه همۀ مردم بتوانند به خوبى با او تماس پيدا كنند و كلمات حق را بشنوند، پيامبر هميشه جاذبه دارد.(2)

ص: 174


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 3، ص: 448.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 13، ص: 478.

«وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ * ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ * وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ * وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»؛(1) «و به خاطر بياور بنده ما ايّوب را، هنگامى كه پروردگارش را خواند (و گفت: پروردگارا!) شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است. (به او گفتيم:) پاى خود را بر زمين بكوب! اين چشمه ابى خنك براى شستشو و نوشيدن است! و خانواده اش را به او بخشيديم، و همانند آن ها را بر آنان افزوديم، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكّرى براى انديشمندان. (و به او گفتيم:) بسته اى از ساقه هاى گندم (يا مانند آن) را برگير و با آن (همسرت را) بزن و سوگند خود را مشكن! ما او را شكيبا يافتيم؛ چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده (به سوى خدا) بود!»

تفسير
زندگى پر ماجراى ايوب(علیه السلام) و مقام صبرش

در آيات گذشته سخن از سليمان و حشمت او بود كه قدرت خداداد را نشان مى داد و اين خود نويدى بود براى پيامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان مكه كه آن روز در فشار سختى قرار داشتند.

در آيات مورد بحث سخن از ايوب است كه الگوى صبر و استقامت مى باشد، تا به مسلمانان آن روز و امروز و فردا درس مقاومت در برابر مشكلات و ناراحتی هاى زندگى دهد، و به پايمردى دعوت كند، و عاقبت محمود اين صبر را روشن سازد.

ص: 175


1- ، ص / 41 الی 44.

ايوب سومين پيامبرى است كه در اين سوره گوش هاى از زندگى او مطرح شده، و پيامبر بزرگ ما موظف گرديد سرگذشت او را به ياد آورد، و براى مسلمانان بازگو كند تا از مشكلات طاقتفرسا نهراسند، از لطف و رحمت خدا هرگز مأيوس نشوند.

نام يا سرگذشت ايوب در چندين سوره از قرآن آمده است: در سورۀ نساء آيه 163، در سورۀ انعام آيه 84 تنها به ذكر نام او در رديف پيامبران ديگر اكتفاء شده كه مقام نبوت او را تثبيت و تبيين مى كند، بر خلاف تورات كنونى كه او را در زمره پيامبران نشمرده؛ بلكه بنده اى متمكن و نيكوكار داراى اموال و فرزندان بسيار مى داند.

در سوره انبياء آيات 83 و 84 توضيح كوتاهى درباره زندگى او آمده، و در آيات مورد بحث از «سوره ص" مشروح تر از هر جاى ديگر قرآن شرح حال او ضمن چهار آيه بيان شده است.

نخست مى گويد: «بنده ما ايوب را به ياد آور هنگامى كه پروردگارش را خواند و عرض كرد: شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده»؛ «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ».

«نصب» (بر وزن عسر) و «نصب» (بر وزن حسد) هر دو به معنى بلا و شر است.

از اين آيه اولاً مقام والاى ايوب در پيش گاه خدا به عنوان «عبدنا» (بنده ما) به خوبى استفاده مى شود، ثانياً اشاره سربسته اى است به گرفتاری هاى شديد و طاقتفرسا و درد و رنج فراوان ايوب.

ص: 176

شرح اين ماجرا در قرآن نيامده، ولى در كتب معروف حديث و در تفاسير ماجرا به اين صورت نقل شده است:

كسى از امام صادق(علیه السلام) سؤال كرد: بلائى كه دامن گير ايوب شد براى چه بود؟

(شايد فكر مى كرد كار خلافى از او سر زده بود كه خداوند او را مبتلا ساخت).امام در پاسخ او جواب مشروحى فرمود كه خلاصه اش چنين است:

ايوب به خاطر كفران نعمت گرفتار آن مصائب عظيم نشد؛ بلكه به عكس به خاطر شكر نعمت بود؛ زيرا شيطان به پيش گاه خدا عرضه داشت كه اگر ايوب را شاكر مى بينى به خاطر نعمت فراوانى است كه به او داده اى، مسلماً اگر اين نعمت ها از او گرفته شود او هرگز بنده شكرگزارى نخواهد بود! خداوند براى اين كه اخلاص ايوب را بر همگان روشن سازد، و او را الگويى براى جهانيان قرار دهد كه به هنگام «نعمت» و «رنج» هر دو شاكر و صابر باشند به شيطان اجازه داد كه بر دنياى او مسلط گردد. شيطان از خدا خواست اموال سرشار ايوب، زراعت و گوسفندانش و هم چنين فرزندان او از ميان بروند، و آفات و بلاها در مدت كوتاهى آن ها را از ميان برد، ولى نه تنها از مقام شكر ايوب كاسته نشد؛ بلكه افزوده گشت! او از خدا خواست كه اين بار بر بدن ايوب مسلط گردد، و آن چنان بيمار شود كه از شدت درد و رنجورى به خود بپيچد و اسير و زندانى بستر گردد.

اين نيز از مقام شكر او چيزى نكاست؛ ولى جريانى پيش آمد كه قلب ايوب را شكست و روح او را سخت جريحه دار ساخت، و آن اين كه جمعى از راهبان بنى اسرائيل به ديدنش آمدند و گفتند:

تو چه گناهى كرده اى كه به اين عذاب اليم گرفتار شده اى؟! ايوب در پاسخ

ص: 177

گفت: به پروردگارم سوگند كه خلافى در كار نبوده، هميشه در طاعت الهى كوشا بوده ام، و هر لقمه غذايى خوردم يتيم و بينوايى بر سر سفره من حاضر بوده.

درست است كه ايوب از اين شماتت دوستان بيش از هر مصيبت ديگرى ناراحت شد، ولى باز رشته صبر را از كف نداد، و آب زلال شكر را به كفران آلوده نساخت، تنها رو به درگاه خدا آورد و جمله هاى بالا را بيان نمود، و چون از عهده امتحانات الهى به خوبى برآمده بود خداوند درهاى رحمتش را بار ديگر به روى اين بنده صابر و شكيبا گشود، و نعمت هاى از دست رفته را يكى، پس از ديگرى و حتى بيش از آن را به او ارزانى داشت، تا همگان سرانجام نيك صبر و شكيبايى و شكر را دريابند.(1)

بعضى از مفسران بزرگ احتمال داده اند كه رنج و آزار شيطان نسبت به ايوب از ناحيه وسوسه هاى مختلف او بود، گاه مى گفت: بيمارى تو طولانى شده، خدايت تو را فراموش كرده! گاه مى گفت: چه نعمت هاى عظيمى داشتى؟ چه سلامت و قدرت و قوتى؟

همه را از تو گرفت، باز هم شكر او را به جا مى آورى؟! شايد اين تفسير به خاطر آن باشد كه تسلط شيطان را بر پيامبرى هم چون ايوب و بر جان و مال و فرزندش بعيد دانسته اند، اما با توجه به اين كه اين سلطه اولاً به فرمان خدا بوده، و ثانياً

ص: 178


1- . اين روايت در تفسير نور الثقلين، از تفسير على بن ابراهيم نقل شده، و همين مضمون در تفسير قرطبى و تفسير فخر رازى، و تفسير صافى و تفاسير ديگر، و اعلام القرآن با تفاوت هايى آمده است، در كتب عهد عتيق در كتاب ايوب مطالبى شبيه آن ديده مى شود هر چند تفاوت هايى با آن چه در منابع اسلامى آمده است دارد.

محدود و موقتى بوده و ثالثا براى آزمايش اين پيامبر بزرگ و ترفيع درجه او صورت گرفته، مشكلى ايجاد نمى كند.

به هر حال، مى گويند: ناراحتى و رنج و بيمارى او هفت سال و به روايتى هيجده سال طول كشيد و كار بجايى رسيد كه حتى نزديك ترين ياران و اصحابش او را ترك گفتند، تنها همسرش بود كه در وفادارى نسبت به ايوب استقامت به خرج داد.

و اين خود شاهدى است بر وفادارى بعضى از همسران! اما در ميان تمام ناراحتى ها و رنجها آن چه بيش تر روح ايوب را آزار مى داد مسأله شماتت دشمنان بود، لذا در حديثى مى خوانيم: بعد از آن كه ايوب سلامت خود را بازيافت و درهاى رحمت الهى به روى او گشوده شد از او سؤال كردند بدترين درد و رنج تو چه بود؟

گفت شماتت دشمنان!.

سرانجام ايوب از بوته داغ اين آزمايش الهى سالم به درآمد، و فرمان رحمت خدا از اين جا آغاز شد كه به او دستور داد «پاى خود را بر زمين بكوب، چشمه ابى مى جوشد كه هم خنك است براى شستشوى تنت، و هم گواراست براى نوشيدن»؛ «ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ».

«اركض» از مادۀ «ركض» (بر وزن مكث) به معنى كوبيدن پا بر زمين، و گاه به معنى دويدن آمده است، و در اين جا به معنى اول است.

همان خداوندى كه چشمه زمزم را در آن بيابان خشك و سوزان از زير پاشنه پاى اسماعيل شيرخوار بيرون آورد، و همان خداوندى كه هر حركت و هر سكونى، هر نعمت و هر موهبتى، از ناحيه اوست، اين فرمان رانيز در مورد ايوب صادر كرد،

ص: 179

چشمه آب جوشيدن گرفت چشم هاى خنك و گوارا و شفابخش از بيماری هاى «برون» و «درون».

بعضى معتقدند اين چشمه داراى يك نوع آب معدنى بوده كه هم براى نوشيدن گوارا بوده، و هم اثرات شفابخش از نظر بيماری ها داشته، هر چه بود لطف و رحمت الهى بود، درباره پيامبرى صابر و شكيبا.

«مغتسل» به معنى ابى است كه با آن شستشو مى كنند، و بعضى آن را به معنى محل شستشو دانسته اند، ولى معنى اول صحيح تر به نظر مى رسد، و به هر حال توصيف آن آب به خنك بودن شايد اشاره اى باشد به تأثير مخصوص شستشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن، همان گونه كه در طب امروز نيز ثابت شده است.

و نيز اشاره لطيفى است بر اين كه كمال آب شستشو در آن است كه از نظر پاكى و نظافت هم چون آب نوشيدنى باشد! شاهد اين سخن اين كه در دستورهاى اسلامى نيز آمده؛ «قبل از آن كه با ابى غسل كنيد جرعه اى از آن بنوشيد!»(1)

نخستين و مهم ترين نعمت الهى كه عافيت و بهبودى و سلامت بود به ايوب بازگشت، نوبت بازگشت مواهب و نعمت هاى ديگر رسيد، و در اين زمينه قرآن مى گويد: «ما خانواده اش را به او بخشيديم»؛ «وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ».

«و همانند آن ها را با آن ها قرار داديم»؛ «وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ».

«تا رحمتى از سوى ما باشد، و هم تذكرى براى صاحبان فكر و انديشه»؛ «رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ».

در اين كه چگونه خاندان او به او بازگشتند؟ تفسيرهاى متعددى وجود دارد،

ص: 180


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 1، باب 13، ح 1.

مشهور اين است كه آن ها مرده بودند خداوند بار ديگر آن ها را به زندگى و حيات بازگرداند.

ولى بعضى گفته اند آن ها بر اثر بيمارى ممتد ايوب از گرد او پراكنده شده بودند، هنگامى كه ايوب سلامت و نشاط خود را بازيافت بار ديگر گرد او جمع شدند.

اين احتمال نيز داده شده است كه همه يا عده اى از آن ها نيز گرفتار انواع بيماری ها شده بودند، رحمت الهى شامل حال آن ها نيز شد، و همگى سلامت خود را بازيافتند، و هم چون پروانگانى گرد شمع وجود پدر جمع گشتند.

افزودن" همانند آن ها بر آن ها" اشاره به اين است كه خداوند كانون خانوادگى او را گرمتر از گذشته ساخت و فرزندان بيش ترى به او مرحمت فرمود.

گر چه در مورد اموال ايوب در اين آيات سخنى به ميان نيامده است، ولى قرائن حال نشان مى دهد كه خداوند آن ها را به صورت كامل تر نيز به او بازگرداند.

قابل توجه اين كه ذيل آيه فوق هدف بازگشت مواهب الهى به ايوب را دو چيز مى شمرد: يكى «رحمت الهى بر او» كه جنبه فردى دارد، و در حقيقت پاداش و جائزه اى است كه از سوى خداوند به اين بنده صابر و شكيبا، و ديگر «دادن درس عبرتى به همه صاحبان عقل و هوش در تمام طول تاريخ» تا در مشكلات و حوادث سخت، رشته صبر و شكيبايى را از دست ندهند، و همواره به رحمت الهى اميدوار باشند.

تنها مشكلى كه براى ايوب مانده بود سوگندى بود كه در مورد همسرش خورده بود و آن اين كه تخلفى از او ديد و در آن حال بيمارى سوگند ياد كرد كه هر گاه

ص: 181

قدرت پيدا كند يكصد ضربه يا كم تر بر او بزند، اما بعد از بهبودى مى خواست به پاس وفاداريها و خدماتش او را ببخشد، ولى مسأله سوگند و نام خدا در ميان بود.

خداوند اين مشكل را نيز براى او حل كرد و چنان كه قرآن مى گويد:

«بسته اى از ساقه هاى گندم (يا مانند آن) را برگير، و به او بزن و سوگند خود را مشكن!»؛ «وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ».

«ضغث» (بر وزن حرص) به معنى دست هاى از چوب هاى نازك ساقه گندم و جو و يا رشته هاى خوشه خرما و يا دسته گل و مانند آن است.

در اين كه تخلف همسر ايوب كه طبق روايتى نامش «ليا» دختر يعقوب بود، چه بوده است؟ باز در ميان مفسران گفتگو است.

از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه شيطان (يا شيطان صفتى) به صورت طبيعى بر همسرش ظاهر شد گفت من شوهر تو را معالجه مى كنم تنها به اين شرط كه وقتى بهبودى يافت به من بگويد تنها عاملبهبوديش من بوده ام، و هيچ مزد ديگرى نمى خواهم! همسرش كه از ادامه بيمارى شوهر سخت ناراحت بود پذيرفت و اين پيشنهاد را به ايوب كرد، ايوب كه متوجه دام شيطان بود سخت برآشفت و سوگندى ياد كرد همسرش را تنبيه كند.

بعضى ديگر گفته اند ايوب او را دنبال انجام كارى فرستاد، و او دير كرد، او كه از بيمارى رنج مى برد سخت ناراحت شد و چنان سوگندى ياد كرد.

ولى به هر حال اگر او از يك نظر مستحق چنين كيفرى بوده، از نظر وفاداريش در طول خدمت و پرستارى استحقاق چنان عفوى را نيز داشته است.

درست است كه زدن يك دسته ساقه گندم يا چوب هاى خوشه خرما مصداق واقعى سوگند او نبوده است، ولى براى حفظ احترام نام خدا و عدم اشاعه

ص: 182

قانون شكنى او اين كار را انجام داد، و اين تنها در موردى است كه طرف مستحق عفو باشد و انسان مى خواهد در عين عفو، حفظ ظاهر قانون را نيز بكند، و گرنه در مواردى كه استحقاق عفو نباشد هرگز چنين كارى مجاز نيست (1).

و بالآخره در آخرين جمله از آيات مورد بحث كه در واقع عصاره اى است از آغاز و پايان اين داستان مى فرمايد: «ما او را صابر و شكيبا يافتيم، چه بنده خوبى بود ايوب كه بسيار بازگشت كننده به سوى ما بود»؛ «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ».

ناگفته پيداست كه دعاى او به درگاه خدا، و تقاضاى دفع وسوسه هاى شيطان، و رنج و محنت و بيمارى، منافات با مقام صبر و شكيبايى ندارد، آن هم بعد از هفت سال يا به روايتى هيجده سال با درد و بيمارى و فقر و نادارى ساختن و تحمل كردن و شاكر بودن.

قابل توجه اين كه در اين جمله، حضرت ايوب به سه وصف مهم توصيف شده است كه در هر كس باشد انسان كاملى است:

1. مقام عبوديت 2. صبر و شكيبايى و استقامت 3. بازگشت پى در پى به سوى خدا.

نكته ها
1. درس هاى مهمى از داستان ايوب

با اين كه مجموع سرگذشت اين پيامبر شكيبا تنها در چهار آيه اين سوره آمده، اما همين مقدار كه قرآن بيان داشته الهام بخش حقايق مهمى است:

ص: 183


1- . نظير اين معنى در، باب حدود اسلامى و اجراى آن در مورد بيماران خطاكار نيز آمده است (كتاب الحدود ابواب حد الزنا).

الف. آزمون الهى آن قدر وسيع و گسترده است كه حتى انبياء بزرگ با شديدترين و سخت ترين آزمايش ها آزموده مى شوند، چرا كه طبيعت زندگى اين

جهان بر اين اساس گذارده شده، و اصولاً بدون آزمايش هاى سخت استعدادهاى نهفته انسان ها شكوفا نمى شود.

ب. «فرج بعد از شدت» نكتۀ ديگرى است كه در اين ماجرا نهفته است هنگامى كه امواج حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار مى دهد، نه تنها نبايد مأيوس و نوميد گشت؛ بلكه بايد آن را نشانه و مقدمه اى بر گشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست، چنان كه امير مؤمنان على(علیه السلام) مى فرمايد:

«عند تناهى الشدة تكون الفرجة، و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء؛ به هنگامى كه سختی ها به اوج خود مى رسد فرج نزديك است، و هنگامى كه حلقه هاى بلا تنگ تر مى شود راحتى و آسودگى فرا مى رسد.»(1)

ج. از اين ماجرا به خوبى بعضى از فلسفه هاى بلاها و حوادث سخت زندگى روشن مى شود، و به آن ها كه وجود آفات و بلاها را ماده نقضى بر ضد برهان نظم در بحث توحيد مى شمرند پاسخ مى دهد، كه وجود اين حوادث سخت گاه در زندگى انسان ها از پيامبران بزرگ خدا گرفته، تا افراد عادى يك ضرورت است، ضرورت امتحان و آزمايش و شكوفا شدن استعدادهاى نهفته، و بالآخره تكامل وجود انسان.

لذا در بعضى از روايات اسلامى از امام صادق(علیه السلام) آمده است:

«ان اشد الناس بلاء الانبياء ثم الذى يلونهم الامثل فالامثل؛ بيش از همۀ مردم

ص: 184


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 351.

پيامبران الهى گرفتار حوادثسخت مى شوند، سپس كسانى كه پشت سر آن ها قرار دارند، به تناسب شخصيت و مقامشان.»(1)

و نيز از همان امام بزرگوار(علیه السلام) نقل شده كه فرمود:

«ان فى الجنة منزلة لا يبلغها عبد الا بالابتلاء؛ در بهشت مقامى هست كه هيچ كس به آن نمى رسد مگر در پرتو ابتلائات و گرفتاری هايى كه پيدا مى كند.»(2)

د. اين ماجرا درس شكيبايى به همه مؤمنان راستين در تمام طول زندگى مى دهد، همان صبر و شكيبايى كه سرانجامش پيروزى در تمام زمينه هاست، و نتيجه اش داشتن «مقام محمود» و «منزلت والا» در پيش گاه پروردگار است.

ه- . آزمونى كه براى يك انسان پيش مى آيد در عين حال آزمونى است براى دوستان و اطرافيان او، تا ميزان صداقت و دوستى آن ها به محك زده شود كه تا چه حد وفادارند، ايوب هنگامى كه اموال و ثروت و سلامت خود را از دست داد دوستانش نيز خسته و پراكنده شدند، و دوستان و دشمنان زبان به شماتت و ملامت گشودند، و بهتر از هر زمان خود را نشان دادند، و ديديم كه رنج ايوب از زبان آن ها بيش از هر رنج ديگر بود، چرا كه طبق مثل معروف زخم هاى نيزه و شمشير التيام مى يابد، ولى زخمى كه زبان بر دل مى زند التيام پذير نيست!

و. دوستان خدا كسانى نيستند كه تنها به هنگام روى آوردن نعمت به ياد او باشند، دوستان واقعى كسانى هستند كه در «سراء» و «ضراء» در بلا و نعمت، در

ص: 185


1- . قمى، عباس، سفینة البحار، ج 1، ص: 105.
2- . همان.

بيمارى و عافيت، و در فقر و غنا به ياد او باشند، و دگرگونی هاى زندگى مادى ايمان و افكار آن ها را دگرگون نسازد.

امير مؤمنان على(علیه السلام) در آن خطبه غرا و پرشورى كه در اوصاف پرهيزگاران براى دوست باصفايش «همام» بيان كرد، و بيش از يكصد صفت براى متقين برشمرد، يكى از اوصاف مهمشان را اين مى شمرد:

«نزلت انفسهم منهم فى البلاء كالتى نزلت فى الرخاء؛ روح آن ها به هنگام بلا همانند حالت آسايش و آرامش است» (و تحولات زندگى آن ها را دگرگون نمى سازد).

ز. اين ماجرا بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند نه از دست رفتن امكانات مادى و روى آوردن مصائب و مشكلات و فقر دليل بر بى لطفى خداوند نسبت به انسان است، و نه داشتن امكانات مادى دليل بر دورى از ساحت قرب پروردگار؛ بلكه انسان مى تواند با داشتن همه اين امكانات بنده خاص او باشد، مشروط بر اين كه اسير مال و مقام و فرزند نگردد، و با از دست دادن آن زمام صبر از دست ندهد.

2. ايوب(علیه السلام) در قرآن و تورات

چهره پاك اين پيامبر بزرگ را كه مظهر صبر و شكيبايى است، تا آن پايه كه صبر ايوب در ميان همه ضرب المثل است، در قرآن مجيد ديديم، كه چگونه خداوند در آغاز و پايان اين داستان بهترين تجليل را از او به عمل مى آورد.

ولى متأسفانه سرگذشت اين پيامبر بزرگ نيز از دستبرد جاهلان و يا دشمنان دانا مصون نمانده، و خرافاتى بر آن بسته اند كه ساحت قدس او از آن پاك و منزه است، از جمله اين كه ايوب به هنگام بيمارى بدنش كرم برداشت، و آن قدر متعفن و بدبو شد كه اهل قريه او را از آبادى بيرون كردند! بدون شك چنين روايتى مجعول

ص: 186

است هر چند در لابلاى كتب حديث ذكر شده باشد؛ زيرا رسالت پيامبران ايجاب مى كند كه مردم در هر زمان بتوانند با ميل و رغبت با آن ها تماس گيرند، و آن چه موجب تنفر و بيزارى مردم و فاصله گرفتن افراد از آن ها مى شود، خواه بيماری هاى تنفرآميز باشد، و يا عيوب جسمانى، و يا خشونت اخلاقى، در آن ها نخواهد بود، چرا كه با فلسفه رسالت آن ها تضاد دارد.

قرآن مجيد در مورد پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مى گويد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»؛(1)

«در پرتو رحمت الهى براى آن ها نرم و مهربان شدى كه اگر خشن و سنگدل بودى از گرد تو پراكنده مى شدند.»

اين آيه دليل بر آن است كه پيامبر نبايد چنان باشد كه از اطرافش پراكنده شوند.

ولى در تورات كتاب مفصلى در باره «ايوب" ديده مى شود كه قبل از «مزامير داود" قرار دارد، اين كتابمشتمل بر 42 فصل است، و در هر فصل بحث هاى مشروحى وجود دارد، در بعضى از اين فصول مطالب زننده اى به چشم مى خورد، از جمله اين كه در فصل سوم مى گويد: ايوب زبان به شكايت باز كرد و شكوه بسيار نمود، در حالى كه قرآن او را به مقام صبر و شكيبايى ستوده است.

3. توصيف پيامبران بزرگ به اواب نبی

در سوره «ص» سه نفر از پيامبران بزرگ به عنوان «اواب» توصيف شده اند:

ص: 187


1- . آل عمران / 159.

داود و سليمان و ايوب، و در سورۀ ق آيه 32 اين وصف براى همه بهشتيان ذكر شده است؛ «هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ».

اين تعبيرات نشان مى دهد كه مقام اوابين مقام والا و ارجمندى است، و هنگامى كه به منابع لغت مراجعه مى كنيم مى بينيم «اواب» از مادۀ «اوب» (بر وزن قول) به معنى رجوع و بازگشت است.

اين رجوع و بازگشت- مخصوصاً با توجه به صيغه اواب كه صيغه مبالغه است دلالت بر تكرار و كثرت دارد- اشاره به اين است كه «اوابين» در برابر عواملى كه آن ها را از خدا دور مى سازد اعم از زرق و برق جهان ماده، يا وسوسه هاى نفس و شياطين، حساسيت بسيار دارند، اگر لحظه اى دور شوند بلافاصله متذكر شده به سوى او بازمى گردند، و اگر لحظه اى غافل گردند به ياد او مى افتند و جبران مى كنند.

اين بازگشت مى تواند به معنى بازگشت به اوامر و نواهى الهى باشد يعنى مرجع و تكيه گاه آن ها همه جا فرمان هاى اوست، و از همه جا به سوى او باز مى گردند.

از آيه «يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ»؛(1)

كه درباره داود(علیه السلام) است معنى ديگرى نيز براى اواب استفاده مى شود و آن هم صدا شدن و هم آواز گرديدن است؛ زيرا مى گويد اى كوه ها و اى پرندگان! با داود هم صدا شويد، بنا بر اين «اواب» كسى است كه هم صدا و هماهنگ با قوانين آفرينش، اوامر الهى و حمد و تسبيح عمومى موجودات جهان باشد و اتفاقاً يكى از معانى ايوب نيز اواب است.(2)

ص: 188


1- . سبأ / 10.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 19، ص: 294.

34. آراستن خود و آرایش برای شوهر

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«إِنَّ مِنْ خَيْرِ نِسَائِكُمُ... الْمُتَبَرِّجَةَ مَعَ زَوْجِهَا الْحَصَانَ مَعَ غَيْرِه؛(1)

بهترین زنان شما، زنی است که برای شوهر آرایش و تزیین کند و از نامحرم، خود را می پوشاند.»

آن حضرت(صلی الله علیه و آله) در جای دیگری فرمودند:

«وَ عَلَيْهَا أَنْ تَطَيَّبَ بِأَطْيَبِ طِيبِهَا وَ تَلْبَسَ أَحْسَنَ ثِيَابِهَا وَ تَزَيَّنَ بِأَحْسَنِ زِينَتِهَا وَ تَعْرِضَ نَفْسَهَا عَلَيْهِ غُدْوَةً وَ عَشِيَّة؛(2)

وظیفه زن هست که، برای شوهر، خود را معطر، و به بهترین وجه آرایش کند و لباس خوب بپوشد و خود را صبح و شام در اختیار شوهر بگذارد.»

35. معطر بودن و طبخ غذای لذیذ

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«خَيْرُ نِسَائِكُمُ الطَّيِّبَةُ الرِّيحِ، الطَّيِّبَةُ الطَّبِيخِ؛(3)

بهترین زنان شما، زنی است که خوش بو و معطر باشد وخوب آشپزی کند.»

36. فضیلت عبادت زن در خانه

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«صَلَاةُ الْمَرْأَةِ وَحْدَهَا فِي بَيْتِهَا كَفَضْلِ صَلَاتِهَا فِي الْجَامِعِ خَمْساً وَ عِشْرِينَ دَرَجَةً؛(4) نماز زن تنها بيست وپنج بار از نماز جماعت او بهتر است.»

ص: 189


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 389.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 5، ص: 508.
3- . همان، ج 10، ص: 573.
4- . طبرسى، فضل بن حسن، مکارم الأخلاق، ص: 234.

«ما صلّت امرأة صلاة أحبّ إلى اللَّه من صلاتها في أشدّ بيتها ظلمة؛(1) نمازى كه زن در تاريكترين گوشه خانه خود انجام دهد از همه نمازهاى او نزد خدا محبوب تر است.»

«لأن تصلّي المرأة في بيتها خير لها من أن تصلّي في حجرتها، و لأن تصلّي في حجرتها خير من أن تصلّي في الدّار، و لأن تصلّي في الدّار خير لها من أن تصلّي في المسجد؛(2)

اين كه زن در اطاق خويش نماز كند براى او بهتر است تا در ايوان خويش نماز كند و اين كه در ايوان خويش نماز كند بهتر است تا در صحن خانه نماز كند و اين كه در صحن خانه نماز كند براى وى بهتر است تا در مسجد نماز كند.»

لازم به ذکر است که گاهی بر اساس وظیفه دینی واجتماعی، امور بسیار مهم وتعیین کننده وسرنوشت سازی به عهده بانوان گذاشته می شود، چه در جنگ ها و امور دفاعی و چه در بهداشت و درمان و طبابت و یا در تمشیت امور خانواده، و در تاریخ ثبت شده است که بانوان متعهد در همه این موارد، بسیار خوب عمل کرده اند.

37. اهمیت و فضیلت شیر دادن توسط مادر

اشاره

خداوند کریم در قرآن می فرماید:

«وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ

ص: 190


1- . پا ینده، ابوالقا سم، نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، ص: 690.
2- . همان، ص: 622.

بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ»؛(1)«مادران، فرزندان خود را دو سال تمام، شير مى دهند. (اين) براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را تكميل كند. و بر آن كس كه فرزند براى او متولّد شده [پدر]، لازم است خوراك و پوشاك مادر را به طور شايسته (در مدت شير دادن بپردازد؛ حتى اگر طلاق گرفته باشد.) هيچ كس موظّف به بيش از مقدار توانايى خود نيست! نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به كودك را دارد، و نه پدر. و بر وارث او نيز لازم است اين كار را انجام دهد [هزينه مادر را در دوران شيرخوارگى تأمين نمايد]. و اگر آن دو، با رضايت يكديگر و مشورت، بخواهند كودك را (زودتر) از شير بازگيرند، گناهى بر آن ها نيست. و اگر (با عدم توانايى، يا عدم موافقت مادر) خواستيد دايه اى براى فرزندان خود بگيريد، گناهى بر شما نيست؛ به شرط اين كه حق گذشته مادر را به طور شايسته بپردازيد. و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد! و بدانيد خدا، به آن چه انجام مى دهيد، بيناست!»

در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) چنین آمده است:

«لَا تُجْبَرُ الْحُرَّةُ عَلَى إِرْضَاعِ الْوَلَدِ وَ تُجْبَرُ أُمُّ الْوَلَدِ؛(2)

همسر آزاد را بدادن شير بنوزادش مجبور نكنند، ولى كنيزى كه از صاحبش داراى فرزند گشته است مجبورش مى نمايند.»

شرح

خداوند متعالی مى فرمايد: «وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَ»؛ «بر پدر كودك است خوراك و پوشاك فرزند به طور متعارف.» و اجرت رضاع را بايد وى بدهد، و مادر می تواند در مقابل دادن شيربه فرزندش اجرت مطالبه نمايد.

ص: 191


1- . بقره / 233.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 41.

در ادامۀ این حدیث آمده است:

«وَ مَتَى وَجَدَ الْأَبُ مَنْ يُرْضِعُ الْوَلَدَ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ وَ قَالَتِ الْأُمُّ لَا أُرْضِعُهُ إِلَّا بِخَمْسَةِ دَرَاهِمَ فَإِنَّ لَهُ أَنْ يَنْزِعَهُ مِنْهَا إِلَّا أَنَّ الْأَصْلَحَ لَهُ وَ الْأَرْفَقَ بِهِ أَنْ يَتْرُكَهُ مَعَ أُمِّهِ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى؛(1)

«و هر گاه پدر طفل دايه اى يافت كه به چهار درم حاضر بود نوزاد را شير دهد، و مادر كودك گفت: من او راشير نمى دهم مگر به پنج درم، پدر حقّ دارد فرزند را از او بازستاند و به دايه دهد، امّا اگر نوزاد را به مادر واگذارد آن بهتر و نرمتر است براى او، و خداوند عزّ و جلّ فرموده است: و چنان چه تنگ دست بوديد (و مادر رضا داد) ديگرى را براى شير دادن بطلبيد.»

امير مؤمنان(علیه السلام) در مورد مرديكه از دنيا رفته بود و فرزند شير خوارى داشت كه براى او دايه گرفته بودند حكم فرمود:

«أَنَّ أَجْرَ رَضَاعِ الصَّبِيِّ مِمَّا يَرِثُ مِنْ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ؛(2)

اجرت دايه از مالى كه نوزاد از پدر و مادر ارث برده است داده مى شود.»

و در روايت سكونى از امام صادق از پدرش(عهما) آمده كه مردى نزد امير مؤمنان(علیه السلام) آمد و عرض كرد كه كنيز من پسرم را شير كامل داده است، و آهنگ فروش او كرده ام؟ حضرت فرمود:

«خُذْ بِيَدِهَا وَ قُلْ مَنْ يَشْتَرِي مِنِّي أُمَّ وَلَدِی؛(3) دست او را بگير و بگو: چه كسى خريدار اين مادر فرزند من است؟.»(4)

ص: 192


1- . همان، ج 6، ص: 45.
2- . همان.
3- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 480.
4- . همان، ج 5، ص: 154.
شير مادر بهترين شير براى كودك

در کتاب «جامع أحاديث الشیعة» از امام صادق(علیه السلام) چنین آمده است:

«انّ رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) قال أيّما امرأة رفعت من بيت زوجها شيئاً من موضع إلى موضع تريد به صلاحاً نظر اللّه عزّوجلّ إليها ومن نظر اللّه إليه لم يعذّبه فقالت امّ سلمة ذهب الرّجال بكلّ خير فأىّ شى ء للنّساء المساكين فقال(علیه السلام) بلى إذا حملت المرأة كانت بمنزلة الصّائم القائم المجاهد بنفسه وماله فى سبيل اللّه فإذا وضعت كان لها من الأجر مالا تدرى ما هو لعِظَمه فإذا أرضعت كان لها بكلّ مصّة كعدل عتق محرّر من ولد إسماعيل فإذا فرغت من رضاعه ضرب ملك على جنبها (جنبيها خ) وقال استأنفى العمل فقد غفر لكِ؛(1)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: هر زنى كه از خانه شوهرش چيزى بردارد از جايى و در جايى بگذارد و منظورش سامان دهى باشد خداوند عز و جل به او مى نگرد و هر كس كه خدا به او بنگرد او را عذاب نمى كند. ام سلمه گفت: مردان همه خوبى ها را بردند، پس چه چيزى براى زنان بيچاره است؟ حضرت فرمود: آرى اگر زن حامله شود او به سان روزه دار شب زنده دارى است كه با جان و مال در راه خدا جهاد مى كند و چون زايمان كند پاداشى دارد كه از بس بزرگ است نمى داند آن پاداش چيست و چون شير مى دهد در برابر هر مكيدن براى او مشابه يك آزاد سازى از فرزندان اسماعيل است و چون از شير دادن فارغ گردد فرشته اى بر پهلوى او مى زند و مى گويد: از نو آغاز به كار كن كه بخشيده شده اى.»

امام صادق(علیه السلام) در روايتى طولانى درباره قصّه حضرت آدم و حوّاء می فرماید:

«... فقالت حوّاء أسئلك ياربّ أن تعطينى كما أعطيت آدم فقال الرّبّ تعالى

ص: 193


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، ص: 816.

إنّى وهبتك الحياء والرّحمة والانس وكتبت لك من ثواب الإغتسال والولادة ما لو رأيتيه من الثّواب الدّائم والنّعيم المقيم والملك الكبير لقرّت عينك يا حوّاء أيّما امرأة ماتت فى ولادتها حشرتها مع الشّهداء يا حوّاء أيّما امرأة أخذها الطّلق إلّاكتبت لها أجر شهيد فإن سلمت وولدت غفرت لها ذنوبها ولو كانت مثل زبد البحر ورمل البرّ وورق الشّجر وإن ماتت صارت شهيدة وحضرتها الملائكة عند قبض روحها وبشّروها بالجنّة وتزفّ إلى بعلها فى الآخرة وتفضل على الحور العين بسبعين فقالت حوّاء حسبى ما أعطيت الخبر؛(1) ... حوّاء گفت: اى پروردگار من! از تو مى خواهم كه همان گونه كه به آدم دادى به من هم بدهى. پروردگار متعال فرمود: من به تو حياء، رحمت و انس را بخشيدم و براى تو از ثواب غسل كردن و زاييدن چيزى نوشتم كه اگر آن را ببينى كه چه پاداش دائم و نعمت هميشگى و پادشاهى بزرگى است چشمت روشن مى شود. اى حوّاء! هر زنى كه به هنگام زايمانش بميرد او را با شهيدان محشور مى كنم. اى حوّاء! هر زنى كه درد زايمان او را بگيرد پاداش شهيد برايش مى نويسم و اگر سالم بماند و زايمان كند گناهانش را برايش مى آمرزم گرچه به اندازه كف دريا و ريگ بيابان و برگ درختان باشد و اگر بميرد شهيد مى گردد و فرشته ها به هنگام قبض روحش نزد وى حاضر مى شوند و او را به بهشت بشارت مى دهند و در آخرت او را نزد شوهرش مى برند و هفتاد برابر برتر از حورالعين است.حوّاء گفت: آن چه داده اى مرا كافى است...»

امير مؤمنان علی(علیه السلام) فرمود:

«قال ذكر رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) الجهاد فقالت امرأة لرسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) يا رسول اللَّه فما للنّساء من هذا شى ء فقال بلى للمرأة ما بين حملها إلى وضعها إلى فطامها من الأجر

ص: 194


1- . نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 15، ص: 214.

كالمرابط فى سبيل اللَّه فإن هلكت فيما بين ذلك كان لها مثل منزلة الشّهيد؛(1)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از جهاد ياد كرد. زنى به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گفت: اى رسول خدا! از اين جهاد براى زنان نيست؟ حضرت فرمود: براى زن در فاصله حاملگى تا زايمانش و تا از شير گرفتن فرزندش اجرى است چونان اجر كسى كه خود را در راه خدا (و جهاد) قرار داده است، پس اگر در اين فاصله بميرد موقعيّت شهيد را دارد.»

از امام صادق(علیه السلام) درباره شير دادن سؤال شد. حضرت فرمود:

«لا تجبر الحرّة على رضاع الولد وتجبر امّ الولد؛(2) زن آزاد بر شيردهى فرزند مجبور نمى شود، ولى كنيز ام ولد مجبور مى شود.»

امير مؤمنان على(علیه السلام) فرمود:

«يجبر الرّجل على النّفقة على امرأته فإن لم يفعل حبس وتجبر المرأة على أن ترضع ولدها وتجبر على أن تخبز له وتخدمه داخل بيتها؛(3) مرد بر دادن نفقه به همسرش مجبور مى شود اگر انجام ندهد زندانى مى گردد و زن بر شيردهى فرزندش و نيز بر تهيّه نان براى همسرش مجبور مى شود و در داخل خانه اش به مرد خدمت مى كند.»

اميرمؤمنان على(علیه السلام) فرمود:

«ما من لبن يرضع به الصّبىّ أعظم بركة عليه من لبن امّه؛(4)

هيچ شيرى براى كودك با بركت تر (سودمندتر) از شير مادرش نيست.»

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

ص: 195


1- . طبرسى، فضل بن حسن، مکارم الأخلاق، ص: 234.
2- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 21، ص: 452.
3- . نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 15، ص: 157.
4- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج6، ص: 40.

«ليس للصّبىّ لبن خير من لبن امّه؛(1) «بر بچّه شيرى بهتر از شير مادرش نيست.»

در روايت چهل و ششم از باب دوّم از باب هاى اذان اين روایت آمده: «ده تن نمى پوسند؛ یکی از آن ها زنى است كه در حال نفاس (پس از زايمان) بميرد.»

و نيز در روايت چهارم از باب سى و هفتم از باب هاى مباشرت با زنان فرموده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه:

«به آن كس كه مرا به حقّ به پيامبرى و رسالت و تبشير و انذار برانگيخت زنى نيست كه از شوهرش به فرزندى حامله شود مگر اين كه در سايه خداوند عز و جل است تا آن كه درد زايمان به او برسد كه در اين صورت در برابر هر دردى آزاد سازى يك انسان مؤمن براى اوست و چون زايمان كند و شروع به شيردهى نمايد فرزند از شير مادرش نمى مكد مگر اين كه در برابر زن در روز قيامت نورى فروزان است كه از اوّلين و آخرين هر كس آن را ببيند شگفت زده مى شود و اين زن روزه دار شب زنده دار محسوب مى شود گر چه روزه نباشد و روزه همه عمر و شب زنده دارى همه عمر برايش نوشته مى شود و چون فرزندش را از شير مى گيرد، حق جلّ ذكره مى گويد: اى زن! همه گناهان پيشين تو را برايت بخشيدم كار را از نو آغاز نما.»

38. نهى زنان از شير دادن با يك پستان

امّ اسحاق گويد:

«نظر إلىّ ابو عبداللَّه(علیه السلام) وأنا أرضع أحد بنى محمّداً أو إسحاق فقال يا امّ إسحاق لا ترضعيه من ثدى واحد وأرضعيه من كليهما يكون أحدهما طعاماً والآخر شراباً؛(2)

در حالى كه يكى از دو پسرم محمّد يا اسحاق را شير مى دادم امام صادق(علیه السلام) به من نگريست

ص: 196


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص: 34.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 475.

و فرمود: اى امّ اسحاق! فرزندت را از يك پستان شير مده؛ بلكه از هر دو پستان به او شير بده يكى از پستان ها غذاست و ديگرى آب است.»رسول خدا(علیه السلام) فرمود:

«إذا وقع الولد فى جوف امّه صار وجهه قِبَل ظهر امّه (إلى أن قال) وجعل اللَّه تعالى ذِكْرُهُ رزقه فى ثديى امّه فى إحداهما شرابه وفى الاخرى طعامه؛(1)

هنگامى كه فرزند در دل مادرش قرار مى گيرد چهره اش رو به پشت مادرش مى گردد... تا آن كه گويد: و خداوند متعال روزى او را در دو پستان مادرش مى دهد در يكى آبش را قرار داد و در ديگرى خوراكش را.»

39. كم ترين مدّت شيردهى و بيش ترين مدّت آن

قرآن کریم می فرماید:

«وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»؛(2)

«مادران فرزند خود را دو سال تمام شير مى دهند (اين) براى كسى است كه بخواهد دوران شير دادن را تكميل كند و آن كس كه فرزند براى او متولّد شده [پدر] بايد خوراك و پوشاك مادر را به طور شايسته (در مدّت شير دادن) بپردازد (البته) هيچ كس تكليفى بيش از مقدار توانايى خود ندارد (بنابراين) نبايد

ص: 197


1- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 42، ص: 259.
2- . بقره / 233.

بر مادر و فرزندش به خاطر يكديگر زمانى وارد شود و نه بر پدر و فرزندش (از ناحيه يكديگر ضررى وارد آيد) و بر وارث (او نيز) لازم است مثل اين كار را انجام دهد [هزينه مادر را در دوران شير دادن تأمين نمايد] و اگر آن دو با رضايت يكديگر و مشورت بخواهند (كودك را زودتر) از شير باز گيرند گناهى بر آن ها نيست و اگر خواستيد دايه اى براى فرزندان خود بگيريد گناهى بر شما نيست به شرط اين كه حقّ مادران را به طور شايسته بپردازيد و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و بدانيد خدا، به آن چه انجام مى دهيد، بيناست.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«ليس للمرأة أن تأخذ فى رضاع ولدها أكثر من حولين كاملين فإن أرادا الفصال قبل ذلك عن تراضٍ منهما فهو حسن والفصال الفطام؛(1) زن حق ندارد كه بيش از دو سال كامل فرزندش را شير دهد و اگر زن و مرد با توافق يكديگر بخواهند پيش از دو سال از شير بگيرند اين نيكو است و فصال همان از شير گرفتن است.»

آن حضرت(علیه السلام) در جای دیگری فرمود:

«المطلّقة ينفق عليها حتّى تضع حملها وهى أحقّ بولدها أن ترضعه بما تقبله امرأة اخرى إنّ اللَّه عزّوجلّ «لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ» ... قال كانت المرأة منّا ترفع يدها إلى زوجها إذا أراد مجامعتها فتقول لا أَدَعك لأنّى أخاف أن أحمل على ولدى ويقول الرّجل لا أجامعك إنّى أخاف أن تعلقى فأقتل ولدى فنهى اللَّه عزّوجلّ أن تضارّ المرأة الرّجل وأن يضارّ الرّجل المرأة وأمّا قوله «وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ» فإنّه نهى أن يضارّ بالصّبىّ أو يضارّ امّه فى رضاعه وليس لها أن تأخذ فى رضاعه فوق حولين كاملين وإن أرادا فصالًا عن تراضٍ منهما قبل ذلك كان

ص: 198


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 21، ص: 454.

حسناً والفصال هو الفطام؛(1)

شوهر بايد نفقه زن باردار مطلّقه خويش را تا هنگام وضع حمل بپردازد و مادر مطلّقه براى شير دادن نوزاد خويش از ديگران شايسته تر است اگر به اجرتى كه زن بيگانه مى پذيرد راضى شود. خداوند سبحان مى فرمايد: نبايد برمادر و فرزندش به خاطر يكديگر زيانى وارد شود، و نه بر پدر و فرزندش (از ناحيه يكديگر ضررى وارد آيد) و بر وارث (او نيز) لازم است مثل اين كار را انجام دهد (هزينه مادر را در دوران شير دادن تأمين نمايد)... حضرت در ادامه فرمود: چه بسا زنى- كه بچّه شير مى دهد- شوهر خويش را از مباشرت جنسى باز دارد و به او بگويد: من تن به مباشرت جنسى نمى دهم؛ زيرا مى ترسم با وجود اين شير خواره آبستن شوم و چه بسا مرد بگويد: من با تو مجامعت نمى كنم؛ زيرا مى ترسم آبستن شوى و بدين سان فرزند شيرخوارم هلاك شود از اين رو خداوند بزرگ نهى فرمود كه زنى شوهرش را و يا مردى را متضرّر كند. و امّا فرموده الهى كه: و بر وارث (نيز لازم) است مثل اين كار را انجام دهد. در صدد نهى از زيان ديدن فرزند يا مادر اودر شير خوارگى است و زن نمى تواند در چنين وضعى شير دادن فرزند را بيش از دو سال كامل ادامه دهد و اگر زن و مرد با رضايت همديگر قبل از پايان دو سال بخواهند بچّه را از شير بگيرند خوب است و باز داشتن از شير همان «فطام» است (كه بچّه را از شير مى گيرند.)»

امير مؤمنان علی(علیه السلام) درباره فرموده خداوند عز و جل «وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ» مى فرماید:

«نهى اللَّه عزّوجلّ أن يضارّ بالصّبىّ أو يضارّ بامّه فى رضاعه وليس لها أن تأخذ فى رضاعه فوق حولين كاملين فإن أرادا فصالًا عن تراض منهما كما قال اللَّه عزّوجّل كان ذلك إليهما والفصال الفطام ولا ينبغى للوارث أن يضارّ المرأة فيقول لا أدَع ولدها

ص: 199


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 103.

يأتيها قال ابو جعفر(علیه السلام) فى قول اللَّه عزّوجلّ وعلى الوارث مثل ذلك قال هو فى النّفقة؛(1)

خداوند عز و جل از اين كه به فرزند ضررى وارد شود و يا به مادرش براى شيردهى ضررى برسد نهى كرده است و مادر حق ندارد كه بيش از دو سال كامل شير دهد و اگر مرد و زن هر دو با توافق يكديگر بخواهند فرزند را از شير بگيرند همان گونه كه خداوند عز و جل فرموده است، اين اختيار با آن هاست و فصال همان فطام است (يعنى از شير گرفتن) و براى وارث نيز شايسته نيست كه به زن آسيبى برساند و بگويد كه نمى گذارم فرزندش نزد او برود.»

امام باقر(علیه السلام) نیز درباره آیۀ شریفۀ «وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ» فرمود: «اين در مورد نفقه است.»

از امام صادق(علیه السلام) نیز دربارۀ آیۀ شریفۀ «وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ» سؤال شد؛ حضرت فرمود:

«لا ينبغى للوارث أن يضارّ المرأة فيقول لا أدَع ولدها يأتيها ويضارّ ولدها إن كان لهم عنده شى ء ولا ينبغى له أن يقترّ عليه؛(2) براى وارث شايسته نيست كه به زن ضررى رساند و بگويد نمى گذارم فرزندش نزد او برود و نيز به فرزندش ضررى بزند اگر براى وارثان چيزى نزد فرزند است و نيز شايسته نيست كه بر فرزند در نفقه سخت و تنگ بگيرد.»

سعد بن سعد اشعرى گويد: از حضرت رضا(علیه السلام) درباره بچّه پرسيدم كه آيا بيش از دو سال به او شير داده مى شود؟ حضرت فرمود:

«عامين قلت فإن زاد على سنتين هل على أبويه من ذلك شى ء قال لا. فقيه؛(3) دو

ص: 200


1- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 21، ص: 454.
2- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 101، ص: 133.
3- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 475.

سال. گفتم: اگر بيش از دو سال شود آيا در اين رابطه چيزى بر پدر و مادر هست؟ حضرت فرمود: نه.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«الفرض فى الرّضاع أحد وعشرون شهراً فما نقص عن أحد وعشرين شهراً فقد نقص المرضع وإن أراد أن يتمّ الرّضاع فحولين كاملين؛(1) واجب در شير دادن بيست و يك ماه است. هرچنه از بيست و يك ماه كم تر باشد شيردهنده كم گذاشته است و اگر شيردهنده مى خواهد كامل شير دهد، پس دو سال كامل.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«الرّضاع واحد و عشرن شهراً فما نقص فهو جور على الصّبىّ؛(2)

مدّت شير دادن كودك بيست و يك ماه است هر چه كم تر باشد ستم به بچّه است.»

عامر بن عبداللَّه گويد: شنيدم امام صادق(علیه السلام) مى فرمود:

«كان على قبر إبراهيم بن رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) عذق يظلّه عن الشّمس (حيث ما دارت فقيه) فلمّا يبس العذق ذهب أثر القبر فلم يعلم مكانه و قال(علیه السلام) مات إبراهيم (ابن رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) التوحيد) و (كان التّوحيد) له ثمانية عشر شهراً فأتمّ اللَّه عزّوجلّ رضاعه فى الجنّة؛ بر سر قبر ابراهيم پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) درخت خرمايى بود كه بر قبر سايه مى انداخت، چون نخل خرما خشك شد اثر قبر از بين رفت و جاى قبر گم شد. و حضرت فرمود: ابراهيم فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هجده ماه داشت كه مُرد. خداوند دوران شير خوارگى او را در بهشت تكميل كرد.»

ص: 201


1- . طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الاحکام، ج 8، ص: 106.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 40.

40. درخواست أجرت شير، از شوهر و يا وصىّ او

قرآن می فرماید:«فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى»؛(1) «و اگر براى شما (فرزند را) شير مى دهند، پاداش آن ها را بپردازيد و (درباره شيردادن فرزند) به طور شايسته با يكديگر مشاوره كنيد و اگر به توافق نرسيديد زن ديگرى او را شير خواهد داد.»

امام صادق(علیه السلام) درباره مردى كه مرده و همسرى همراه با فرزندى از خويش به جاى گذاشته و آن زن فرزند را به خدمت كار خويش سپرده تا او را شير دهد سپس آمده تا اجرت شيردهى پسر را از وصىّ ميّت طلب كند، فرمود:

«لها أجر مثلها وليس للوصىّ أن يخرجه من حِجْرها حتّى يدرك ويدفع إليه ماله؛(2)

اين زن مى تواند مزد متعارف اين شيردهى را بگيرد و وصىّ ميّت حق ندارد فرزند را از دامن اين مادر تا زمانى كه فرزند بالغ شود و اموالش به او تحويل داده شود، بگيرد.»

ص: 202


1- . طلاق / 6.
2- . طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الاحکام، ج 8، ص: 106.

امير مؤمنان على(علیه السلام) در مورد مردى كه همسرش را طلاق مى دهد در حالى كه همسرش شير مى دهد، فرمود:

«هى ترضع إنّها أولى برضاع ولدها إن أحبّت ذلك وتأخذ الّذى تعطى المرضعة؛(1)

همسرش به شيردهى فرزندش سزاوارتر است اگر همسرش دوست داشته باشد كه فرزندش را شير دهد و نيز همان مزدى را مى گيرد كه به دايه داده مى شود.»

امير مؤمنان على(علیه السلام) در مورد مردى كه مرده و بچّه اى به جا گذاشته و براى او دايه گرفته شده است حكم داد كه:

«أجر رضاع الصّبىّ ممّا يرث من أبيه وامّه؛(2) مزد شيردهى فرزند از اموالى داده مى شود كه بچّه از پدر و مادرش ارث مى برد.»

و فرموده امام معصوم(علیه السلام):

«المطلّقة ينفق عليها حتّى تضع حملها وهى أحقّ بولدها أن ترضعه بما تقبله امرأة اخرى يقول اللَّه عزّوجلّ «لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها»؛(3) زن حامله اى كه طلاق داده شده تا به هنگامى كه وضع حمل كند بايد مخارجش داده شود و اين زن به فرزندش سزاوارتر است كه او را با مبلغى كه زن ديگرى مى پذيرد، شير دهد. خداوند عز و جل مى فرمايد: نبايد بر مادر و فرزندش به خاطريكديگر زيانى وارد شود.»

41. مهریه، بدهی شرعی و قانونی شوهر

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً»؛(4) «و مهر زنان را (بطور كامل) به عنوان يك بدهى (يا عطيه،) به آنان بپردازيد! (ولى) اگر آن ها چيزى از آن را با رضايت خاطر به شما ببخشند، حلال و گوارا مصرف كنيد!»

ص: 203


1- . بروجردی، حسین، جا مع أحا دیث الشیعة فی احکا م الشریعة، ج 26، ص: 816.
2- . همان، ج 26، ص: 816.
3- . همان، ج 26، ص: 817.
4- . نساء / 4.
تفسير

«نحلة» در لغت به معنى بدهى و دين آمده، و به معنى بخشش و عطيه نيز هست، «راغب» در كتاب مفردات مى گويد: به عقيده من اين كلمه از ريشۀ «نحل»؛ «به معنى زنبور عسل) آمده است؛ زيرا بخشش و عطيه شباهتى به كار زنبوران عسل در دادن عسل دارد.

«صدقاتهن»؛ جمع صداق به معنى مهر است. آيه فوق به دنبال بحثى كه در آيه گذشته درباره انتخاب همسر بود، اشاره به يكى از حقوق مسلم زنان می كند و تأكيد می نمايد كه: «مهر زنان را به طور كامل همانند يك بدهى بپردازيد" يعنى همان طور كه در پرداخت ساير بدهى ها مراقب هستيد كه از آن چيزى كم نشود، در مورد پرداخت مهر نيز بايد همان حال را داشته باشيد (اين در صورتى است كه «نحلة» را به معنى بدهىبگيريم) و اگر به معنى عطيه و بخشش باشد تفسير آيه چنين خواهد شد: «مهر را كه يك عطيه الهى است و خدا به خاطر اين كه زن حقوق بيش ترى در اجتماع داشته باشد و ضعف نسبى جسمى او از اين راه جبران گردد به طور كامل ادا كنيد».

«فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً»؛ در آغاز آيه براى حفظ حقوق زنان با صراحت دستور می دهد كه بايد تمام مهر را به آنان پرداخت كنند، ولى در ذيل آيه براى احترام گذاردن به احساسات طرفين و محكم شدن پيوندهاى قلبى و جلب عواطف می گويد: «اگر زنان با رضايت كامل خواستند مقدارى از مهر خود را ببخشند براى شما حلال و گوارا است» تا در محيط زندگى زناشويى

ص: 204

تنها قانون و مقررات خشك حكومت نكند؛ بلكه بموازات آن عاطفه و محبت نيز حكم فرما باشد.

42. مهریه، پشتوانه مالی وروانی براى زن

در عصر جاهليت نظر به اين كه براى زنان ارزشى قائل نبودند، غالباً مهر را كه حق مسلم زن بود در اختيار اولياى آن ها قرار می دادند، و آن را ملك مسلم آن ها می دانستند گاهى نيز مهر يك زن را ازدواج زن ديگرى قرار می دادند به اين گونه كه مثلاً برادرى، خواهر خود را به ازدواج ديگرى در مى آورد كه او هم در مقابل، خواهر خود را به ازدواج وى درآورد، و مهر اين دو زن همين بود.

اسلام بر تمام اين رسوم ظالمانه خط بطلان كشيد، و مهر را به عنوان يك حق مسلم به زن اختصاص داد، و در آيات قرآن كرارا مردان را به رعايت كامل اين حق توصيه كرده است.

در اسلام براى مهر مقدار معينى تعيين نشده است و بسته بتوافق دو همسر است اگر چه در روايات فراوانى تأكيد شده كه مهر را سنگين قرار ندهند، ولى اين يك حكم الزامى نيست؛ بلكه مستحبّ است.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه مرد و زن هر دو از ازدواج و زناشويى به طور يكسان بهره می گيرند، و پيوند زناشويى پيوندى است بر اساس منافع متقابل طرفين، با اين حال چه دليلى دارد كه مرد مبلغ كم يا زيادى به عنوان مهر به زن بپردازد؟ وانگهى آيا اين موضوع به شخصيت زن لطمه نمى زند، و شكل خريد و فروش به ازدواج نمى دهد؟!.

ص: 205

روى همين جهات است كه بعضى بشدت با مسأله مهر مخالفت مى كنند، مخصوصاً معمول نبودن مهر در ميان غربی ها براى غرب زده ها به اين فكر دامن می زند، در حالى كه نه تنها حذف مهر، به شخصيت زن نمى افزايد؛ بلكه وضع او را به مخاطره مى افكند.

توضيح اين كه درست است كه مرد و زن هر دو از زندگى زناشويى به طور يكسان سود می برند، ولى نمى توان انكار كرد كه در صورت جدايى زن و مرد زن متحمل خسارت بيش ترى خواهد شد زيرا:

اولاً مرد طبق استعداد خاص بدنى معمولاً در اجتماع نفوذ و تسلط بيش ترى دارد، و هر چند بعضى می خواهند به هنگام سخن گفتن اين حقيقت روشن را انكار كنند اما وضع زندگى اجتماعى بشر كه با چشم مى بينيم حتى در جوامع اروپايى كه زنان به اصطلاح از آزادى كامل برخوردارند نشان می دهد كه ابتكار اعمال پر- درآمد بيش تر در دست مردان است.

به علاوه مردان براى انتخاب همسر مجدد امكانات بيش ترى دارند، ولى زنان بيوه مخصوصاً با گذشت قسمتى از عمر آن ها، و از دست رفتن سرمايه جوانى و زيبايى، امكاناتشان براى انتخاب همسر جديد كم تر است.

با توجه به اين جهات روشن مى شود كه امكانات و سرمايه اى را كه زن با ازدواج از دست می دهد بيش از امكاناتى است كه مرد از دست می دهد، و در حقيقت مهر چيزى است به عنوان جبران خسارت براى زن و وسيله اى براى تأمين زندگى آينده او، و علاوه مسأله مهر معمولاً به شكل ترمزى در برابر تمايلات مرد نسبت به جدايى و طلاق محسوب می شود.

ص: 206

درست است كه مهر از نظر قوانين اسلام با برقرار شدن پيمان ازدواج به- ذمه مرد تعلق می گيرد و زن فورا حق مطالبه آن را دارد، ولى چون معمولاً به صورت بدهى بر ذمه مرد می ماند، هم اندوخته اى براى آينده زن محسوب می شود، و هم پشتوانه اى براى حفظ حقوق او و از هم نپاشيدن پيمان زناشويى (البته اين موضوع استثنائاتى دارد، ولى آن چه گفتيم در غالب موارد صادق است).

و اگر بعضى براى مهر تفسير غلطى كرده اند و آن را يك نوع" بهاى زن" پنداشته اند ارتباط به قوانين اسلام ندارد؛ زيرا در اسلام مهر به هيچ وجه جنبه بها و قيمت كالا ندارد، و بهترين دليل آن همان صيغه عقدازدواج است كه در آن رسما" مرد» و «زن" به عنوان دو ركن اساسى پيمان ازدواج به حساب آمده اند، و مهر يك چيز اضافى و در حاشيه قرار گرفته است، به همين دليل اگر در صيغه عقد، اسمى از مهر نبرند عقد باطل نيست، در حالى كه اگر در خريد و فروش و معاملات اسمى از قيمت برده نشود مسلماً باطل خواهد بود، (البته بايد توجه داشت اگر در عقد ازدواج نامى از مهر برده نشود شوهر موظف است كه در صورت آميزش جنسى، «مهر المثل" يعنى مهرى همانند زنانى كه هم طراز او هستند بپردازد).

از آن چه گفته شد نتيجه مى گيريم كه مهر جنبه" جبران خسارت» و «پشتوانه براى احترام به حقوق زن" دارد، نه قيمت و بها و شايد تعبير به «نحله» به معنى «عطيه» در آيه اشاره به اين قسمت باشد.(1)

ص: 207


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 263.

43. هفت نکته اساسی در ارتباط با مهریه بانوان

1. آیات ذیل منطوقاً و مفهوماً، بر وجوب پرداخت مهریه به عنوان یک دَین مسلَّم شوهر، دلالت دارد:

«وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً»؛(1) «و مهر زنان را (بطور كامل) به عنوان يك بدهى (يا عطيه،) به آنان بپردازيد! (ولى) اگر آن ها چيزى از آن را با رضايت خاطر به شما ببخشند، حلال و گوارا مصرف كنيد!»

«وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً»؛(2)

«و براى شما حلال نيست كه چيزى از آن چه به آن ها داده ايد، پس بگيريد.»

2. عدم جواز ازدواج، بدون قرار مهریّه وصَداق

زراره می گوید: از امام صادق(علیه السلام) سؤال کردم از این که تا چه مقداری از مهریه برای رسول خدا در ازدواج با نساء، حلال است؟ حضرت فرمودند:

«مَا شَاءَ مِنْ شَی ءٍ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ «وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِی»؛(3) قَالَ لَا تَحِلُّ الْهِبَةُ إِلَّا لِرسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) وَ أَمَّا غَيْرُهُ فَلَا يَصْلُحُ لَهُ نِكَاحٌ إِلَّا بِمَهْرٍ؛(4)

تا هرمقداری که باشد، زراره می گوید به امام گفتم، پس این آیه چه می گوید «وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِ»، حضرت فرمودند: ازدواج بدون مهریه مخصوص پیامبر است، و اما برای غیر پیامبر اسلام، ازدواج بدون مهریه جایز نیست.»

ص: 208


1- . نساء / 4.
2- . بقره / 229.
3- . أحزاب / 50.
4- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 21، ص: 250.

حلبی از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند که حضرت در مورد بانوئی که بدون مهریه به ازدواج مردی درآمده بود فرمودند:

«إِنَّمَا كَانَ هَذَا لِلنَّبِيِّ(صلی الله علیه و آله) وَ أَمَّا لِغَيْرِهِ فَلَا يَصْلُحُ هَذَا حَتَّى يُعَوِّضَهَا شَيْئاً يُقَدِّمُ إِلَيْهَا قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا قَلَّ أَوْ كَثُرَ وَ لَوْ ثَوْبٌ أَوْ دِرْهَمٌ وَ قَالَ يُجْزِي الدِّرْهَمُ؛(1) این نوع ازدواج که بدن مهریه است مخصوص پیامبرص است اما دیگران باید مهریه ای تعیین شود چه کم وچه زیاد، ولو این مهریه یک لباس یا یک درهم باشد.»

حماده می گوید از امام صادق(علیه السلام) سؤال کردم از این که مردی در ازدواج خود با بانوئی شرط گذاشت که همسر دیگری انتخاب نکند وآن بانو، این شرط را بجای مهریه خود پذیرفت، حضرت فرمودند:

«هَذَا شَرْطٌ فَاسِدٌ لَا يَكُونُ النِّكَاحُ إِلَّا عَلَى دِرْهَمٍ أَوْ دِرْهَمَيْنِ؛(2)

این شرط فاسد است و ازدواج بدون مهریه،جایز نیست و لو این مهریه یک درهم یا دو درهم.»

3. حد اقل و حد اکثر واجبی برای مهریه، تعیین و اثباط نشده است:

امام باقر(علیه السلام) فرمودند:

«الصَّدَاقُ مَا تَرَاضَيَا عَلَيْهِ مِنْ قَلِيلٍ أَوْ كَثِيرٍ فَهَذَا الصَّدَاقُ؛ مهریه آن ستکه طرفین بر آن توافق کنند چه مقدار آن کم باشد وچه زیاد، این مهریه خواهد بود.»

4. فقط مهریه و صَداق مورد توافق، معتبر است و لو سِرّی باشد، و لاغیر:علاوه بر دلیل «المؤمنون عند شروطهم» روایت ذیل نیز دلالت بر این مطلب دارد:

ص: 209


1- . همان، ج 21، ص: 240.
2- . همان، ج 21، ص: 250.

امام باقر(علیه السلام) در مورد فردی که مهریه همسر خود را در جلسه خصوصی، مبلغی معین کرده بود، ولی در بین عموم مردم، مبلغ بیش تری را اعلام می کرد فرمودند:

«هُوَ الَّذِي أَسَرَّ وَ كَانَ عَلَيْهِ النِّكَاحُ؛(1) آن مبلغی که در جلسه خصوصی توافق کرده اند ملاک خواهد بود.»

سند این روایت به خاطر وجود موسی بن بکر، مورد اختلاف است، چون وی واقفیه است اما گفته اند این روایات را مشایخ، قبل از وقف،از وی نقل کرده اند وقبل از وقف، ایشان از ثقات بوده است، لذا این روایت، حکم صحیح را دارد.

5. چنان چه در مورد زن، فریبی از طرف خانواده او صورت پذیرد، پرداخت مهریه، به عهده فریب کار و، ولی زن می باشد، و روایت صحیح زیر بر این حکم دلالت دارد:

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: فِي رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً مِنْ وَلِيِّهَا فَوَجَدَ بِهَا عَيْباً بَعْدَ مَا دَخَلَ بِهَا قَالَ فَقَالَ إِذَا دُلِّسَتِ الْعَفْلَاءُ وَ الْبَرْصَاءُ وَ الْمَجْنُونَةُ وَ الْمُفْضَاةُ وَ مَنْ كَانَ بِهَا زَمَانَةٌ ظَاهِرَةٌ فَإِنَّهَا تُرَدُّ عَلَى أَهْلِهَا مِنْ غَيْرِ طَلَاقٍ وَ يَأْخُذُ الزَّوْجُ الْمَهْرَ مِنْ وَلِيِّهَا الَّذِي كَانَ دَلَّسَهَا فَإِنْ لَمْ يَكُنْ وَلِيُّهَا عَلِمَ بِشَی ءٍ مِنْ ذَلِكَ فَلَا شَی ءَ عَلَيْهِ وَ تُرَدُّ عَلَى أَهْلِهَا قَالَ وَ إِنْ أَصَابَ الزَّوْجُ شَيْئاً مِمَّا أَخَذَتْ مِنْهُ فَهُوَ لَهُ وَ إِنْ لَمْ يُصِبْ شَيْئاً فَلَا شَی ءَ لَهُ قَالَ وَ تَعْتَدُّ مِنْهُ عِدَّةَ الْمُطَلَّقَةِ إِنْ كَانَ دَخَلَ بِهَا وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ دَخَلَ بِهَا فَلَا عِدَّةَ عَلَيْهَا وَ لَا مَهْرَ لَهَا.»(2)

ص: 210


1- . همان، ج 21، ص: 245.
2- . همان، ج 21، ص: 250.

6. عروسی و دخول، قبل از دادن مهر، جایز است:

«عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً أَ يَحِلُّ لَهُ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا قَبْلَ أَنْ يُعْطِيَهَا شَيْئاً قَالَ نَعَمْ؛ زراره می گوید از امام صادق(علیه السلام) سئوال کردم از مردی که ازدواج کرده بود، که آیا آن مرد قبل از پرداخت چیزی از مهریه می تواند عروسی و دخول کند؟، حضرت فرمودند: بله.»

7. مذمت سوء نیت شوهر، نسبت به اصل پرداخت مهریه:

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِي الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ وَ لَا يَجْعَلُ فِي نَفْسِهِ أَنْ يُعْطِيَهَا مَهْرَهَا فَهُوَ زِنًا؛ امام صادق(علیه السلام) در مورد مردی که ازدواج کرده بود وبنای پرداخت مهریه را نداشت فرمودند: کار این مرد (همانند) زناست.»

آن حضرت(علیه السلام) در جای دیگری می فرماید:

«مَنْ أَمْهَرَ مَهْراً ثُمَّ لَا يَنْوِي قَضَاءَهُ كَانَ بِمَنْزِلَةِ السَّارِقِ؛ مردی که مهریه ای را قبول می کند اما بنای پرداخت ندارد همانند دزد است.»

44. حقوق زن بعد از طلاق

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ

ص: 211

وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى»؛(1) «آن ها [زنان مطلّقه] را هر جا خودتان سكونت داريد و در توانايى شماست سكونت دهيد؛ و به آن ها زيان نرسانيد تا كار را بر آنان تنگ كنيد (و مجبور به ترك منزل شوند)؛ و اگر باردار باشند، نفقه آن ها را بپردازيد تا وضع حمل كنند؛ و اگر براى شما (فرزند را) شير مى دهند، پاداش آن ها را بپردازيد؛ و (درباره فرزندان، كار را) با مشاوره شايسته انجام دهيد؛ و اگر به توافق نرسيديد، آن ديگرى شيردادن آن بچه را بر عهده مى گيرد.»

تفسیر

آيه بعدی، توضيح بيش ترى درباره حقوق زن بعد از جدايى مى دهد، هم از نظر «مسكن» و «نفقه» و هم از جهات ديگر.نخست درباره چگونگى مسكن زنان مطلقه مى فرمايد: «آن ها را هر جا خودتان سكونت داريد و امكانات شما ايجاب مى كند سكونت دهيد»؛ «أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ».

«وجد» (بر وزن حكم) به معنى توانايى و تمكن است، بعضى از مفسران تفسيرهاى ديگرى براى آن ذكر كرده اند كه در نتيجه به همين معنى باز مى گردد، راغب نيز در مفردات مى گويد: تعبير به «مِنْ وُجْدِكُمْ» مفهومش اين است كه به مقدار توانايى و به اندازه غناى خود مسكن مناسب براى زنان مطلقه در نظر بگيريد.

طبيعى است آن جا كه مسكن بر عهده شوهر است بقيه نفقات نيز بر عهده او خواهد بود دنباله آيه كه در باره «نفقه" زنان باردار سخن مى گويد نيز شاهد اين مدعا است.

ص: 212


1- . طلاق / 6.

سپس به حكم ديگرى پرداخته مى گويد: «به آن ها زيان نرسانيد تا كار را بر آن ها تنگ كنيد و مجبور به نقل مكان و ترك نفقه شما شوند»؛ «وَ لا تُضارُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَ».

مبادا كينه توزی ها و عداوت و نفرت شما را از راه حق و عدالت منحرف سازد، و آن ها را از حقوق مسلم خود در مسكن و نفقه محروم كنيد، و آن چنان در فشار قرار گيرند كه همه چيز را رها كرده، فرار كنند!.

در سومين حكم در مورد زنان باردار مى گويد: «و اگر باردار باشند مخارج آن ها را تا زمانى كه وضع حمل كنند بدهيد»؛ «وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَ».

زيرا ما دام كه وضع حمل نكرده اند در حال عده هستند، و نفقه و مسكن بر همسر واجب است.

و در چهارمين حكم در مورد حقوق «زنان شيرده» مى فرمايد: «اگر حاضر شدند بعد از جدايى، فرزندان را شير دهند اجر و پاداش آن ها را بپردازيد»؛ «فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَ».

اجرتى متناسب با مقدار و زمان شير دادن بر حسب عرف و عادت.

و از آن جا كه بسيار مى شود نوزادان و كودكان مال المصالحه اختلافات دو همسر بعد از جدايى واقع مى شوند در پنجمين حكم يك دستور قاطع در اين زمينه صادر كرده، مى فرمايد: «در باره سرنوشت فرزندان با مشاوره يكديگر و به طور شايسته تصميم بگيريد»؛ «وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ».

مبادا اختلافات دو همسر ضربه بر منافع كودكان وارد سازد از نظر جسمى و ظاهرى گرفتار خسران شوند، و يا از نظر عاطفى از محبت و شفقت لازم محروم

ص: 213

بمانند، پدر و مادر موظفند خدا را در نظر گيرند، و منافع نوزاد بى دفاع را فداى اختلافات و اغراض خويش نكنند.

جملۀ «و اتمروا» از مادۀ «ايتمار» گاه به معنى «پذيرا شدن دستور» و گاه به معنى «مشاوره» مى آيد، و در اين جا معنى دوم مناسب تر است و تعبير «بمعروف» تعبير جامعى است كه هر گونه مشاوره اى را كه خير و صلاح در آن باشد شامل مى گردد.

و از آن جا كه گاهى توافق لازم ميان دو همسر بعد از طلاق براى حفظ مصالح فرزند و مسأله شير دادن حاصل نمى شود در ششمين حكم مى فرمايد: «و اگر هر كدام بر ديگرى سخت گرفتيد و به توافق نرسيديد زن ديگرى مى تواند شير دادن آن بچه را بر عهده گيرد تا كشمكش ها ادامه نيابد»؛ «وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى».

اشاره به اين كه اگر اختلاف ها به طول انجاميد خود را معطل نكنيد، و كودك را به ديگرى بسپاريد، در درجه اول حق مادر بود كه اين فرزند را شير دهد، اكنون كه با سخت گيرى و كشمكش اين امر امكان پذير نيست نبايد منافع كودك را به دست فراموشى سپرد، بايد آن را بر عهده دايه اى گذارد.

آيه بعد، هفتمين و آخرين حكم را در اين زمينه بيان كرده، مى افزايد:

«آن هايى كه امكانات وسيعى دارند، از امكانات خود انفاق كنند، و آن ها كه تنگ دستند، از آن چه خدا به آن ها داده انفاق نمايند، خداوند هيچ كس را جز به اندازه آن چه به او داده، تكليف نمى كند»؛ «لِيُنْفِقْ ذو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها».

آيا اين دستور يعنى انفاق به اندازه توانايى، مربوط به زنانى است كه بعد از

ص: 214

جدايى، شير دادن كودكان را بر عهده مى گيرند، و يا مربوط به ايام عده است كه در آيات قبل به طور اجمال اشاره شده بود، و يا مربوط به هر دو است؟.

معنى اخير از همه مناسب تر است، هر چند جمعى از مفسران، آن را تنها مربوط به زنان شيرده دانسته اند، در حالى كه در آيات گذشته در اين باره تعبير به «اجر» شده نه «نفقه و انفاق».

به هر حال آن ها كه توانايى كافى دارند، بايد مضايقه و سختگيرى نكنند، و آن ها كه تمكن مالى ندارند، بيشاز توانايى خود مأمور نيستند، و زنان نمى توانند ايرادى به آن ها داشته باشند.

به اين ترتيب به آن ها كه دارند بخل كنند، و نه آن ها كه ندارند مستحق ملامتند.

و در پايان آيه، براى اين كه تنگى معيشت، سبب خارج شدن از جاده حق و عدالت نگردد، و هيچ يك زبان به شكايت نگشايند، مى فرمايد: «خداوند به زودى بعد از سختی ها، آسانى و راحتى قرار مى دهد»؛ «سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً».

يعنى غم مخوريد، بيتابى نكنيد، دنيا به يك حال نمى ماند، مبادا مشكلات مقطعى و زودگذر رشته صبر و شكيبايى شما را پاره كند.

اين تعبير براى هميشه و مخصوصاً هنگام نزول اين آيات كه مسلمانان از نظر معيشت سخت در فشار بودند، نويد و بشارتى است از آينده اميدبخش صابران، و اتفاقاً چيزى نگذشت كه خداوند درهاى رحمت و بركت خود را به روى آن ها گشود.

ص: 215

نكته ها
1. احكام «طلاق رجعى»

«طلاق رجعى» آن است كه شوهر ما دام كه عده به سر نيامده هر زمان بخواهد مى تواند بازگردد و پيوند زناشويى را برقرار سازد، بى آن كه نياز به عقد تازه اى باشد، و جالب اين كه رجوع با كم تر سخن و عملى كه نشانه بازگشت باشد حاصل مى گردد.

بعضى از احكامى كه در آيات فوق آمده، مانند نفقه و مسكن، مخصوص عده طلاق رجعى است، و هم چنين مسأله عدم خروج زن از خانه همسرش در حال عده و اما در طلاق بائن يعنى طلاقى كه قابل رجوع نيست (مانند سومين طلاق) احكام فوق وجود ندارد.

تنها در مورد زن باردار حق نفقه و مسكن تا زمان وضع حمل ثابت است.

تعبير به «لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً»؛ «تو نمى دانى شايد خداوند وضع تازه اى به وجود آورد.» نيز اشاره به اين است كه همه يا قسمتى از احكام فوق، مربوط به طلاق رجعى است (1).

2. خدا تكليف ما لا يطاق نمى كند

نه تنها حكم عقل؛ بلكه حكم شرع نيز بر اين معنى گواه است كه تكاليف

ص: 216


1- . جهت مطالعۀ بيش تر ر.ک: نجفی، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 32، ص: 121.

انسان ها بايد در حدود توانايى آن ها باشد، جملۀ «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها» كه در ضمن آيات فوق آمده نيز اشاره به همين معنى است.

ولى در بعضى از روايات مى خوانيم كه منظور از «ما آتاها»، «ما اعلمها» است، يعنى خداوند هر كس را به مقدارى تكليف مى كند كه به او «اعلام» كرده است، و، لذا به اين آيه در مباحث «اصل برائت» در علم اصول استدلال كرده اند، كه اگر انسان حكمى را نمى داند، مسئوليتى در برابر آن ندارد.

ولى از آن جا كه عدم آگاهى، گاهى سبب عدم توانايى مى شود، ممكن است، منظور، جهلى باشد كه سرچشمه عجز گردد.

بنا بر اين آيه مى تواند مفهوم وسيعى داشته باشد، كه هم عدم قدرت را شامل شود و هم جهل را كه موجب عدم قدرت بر انجام كار مى گردد.

3. اهميت نظام خانواده

دقت و ظرافتى كه در بيان احكام زنان مطلقه و حقوق آن ها در آيات فوق به كار رفته، و حتى بسيارى از ريزه كاری هاى اين مسأله، در آيات قرآن، كه در حقيقت قانون اساسى اسلام است، بازگو شده، دليل روشنى است به اهميتى كه اسلام براى نظام خانواده و حفظ حقوق زنان و فرزندان قائل است.

از طلاق تا آن جا كه ممكن است جلوگيرى مى كند، و ريشه هاى آن را مى خشكاند، اما هر گاه كار به بن بست كشيد و چاره اى جز طلاق و جدايى نبود، اجازه نمى دهد، حقوق فرزندان و يا زنان در اين كشمكش پايمال گردد، حتى طرح جدايى را طورى مى ريزد كه امكان بازگشت غالباً وجود داشته باشد.

دستوراتى هم چون امساك به معروف و جدايى به معروف و نيز عدم زيان و

ص: 217

ضرر و تضييق و سخت گيرى نسبت به زنان، و هم چنين مشاوره شايسته براى روشن ساختن سرنوشت كودكان، و مانند اين ها كه در آياتفوق آمده است، همگى گواه بر اين معنى است.

اما متأسفانه عدم آگاهى بسيارى از مسلمانان از اين امور، و يا عدم عمل به آن در عين آگاهى، سبب شده است كه در هنگام جدايى و طلاق مشكلات زيادى براى خانواده ها و مخصوصاً فرزندان، به وجود آيد، و اين نيست جز به خاطر اين كه مسلمانان از چشمه فيض بخش قرآن دور ماندند. مثلاً با اين كه قرآن با صراحت مى گويد: زنان مطلقه نبايد در دوران عده از خانه شوهر بيرون روند و نه شوهر حق دارد آن ها را بيرون بفرستد، كارى كه اگر انجام شود، اميد بازگشت غالب زنان به زندگى زناشويى بسيار زياد است، اما كم تر زن و مرد مسلمانى را پيدا مى كنيد كه بعد از جدايى و طلاق به اين دستور اسلامى عمل كند، و اين راستى مايه تأسف است.(1)

45.دوازده نکته در مورد حقوق زن بعد از طلاق

جمع بندی و نظر نهائی

1. طلاق در طُهر و بدون نزدیکی انجام شود؛

1. شوهر، حق اخراج مطلقه رجعیه را در زمان عده، از خانه خویش ندارد؛

3. مطلقه رجعیه در مدت عده، حق خروج از منزل زوج، را ندارد؛

4. نفقه مطلقه رجعیه در مدت عده، به عهده شوهر است؛

ص: 218


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 24، ص: 247.

5.عده مطلقه در زن حامله، وضع حمل است، و در یائسه مشکوکه، درهمه اقسام طلاق، سه طُهر است؛

6. اجرت شیر دادن به فرزند بعد از طلاق و وضع حمل، به عهده زوج است؛

7. در صورت بروز ناشایستکی قطعی اعم از جنسی وغیره در زن مطلقه، وجوب اسکان برداشته می شود؛

8. بعد از طلاق و وضع حمل، مشاوره با مطلقه بر سر موضوع فرزند، انجام شود؛

9. در دوران عده، نباید مطلقه را مورد اذیت وآزار قرار داد؛

10.وجوب اسکان ونفقه وعدم خروج و اخراج مطلقه، مخصوص طلاق رجعی است، اما در طلاق بائن، این وجوب نیست؛

11. در ذیل آیات مذکور بگونه ای ظریف، سعی شده است زمینه های رجوع شوهر به مطلقه، فراهم شود و این موضوع در روایات تصریح شده است؛

12. از اطلاق آیات و تقیید روایات، می توان مطلوبیت نسبی اسکان ونفقه وعدم اذیت وآزار مطلقه را حتی در غیر طلاق رجعی در شرائط مناسب، استفاده نمود، علاوه بر این که عموم «تعاونوا علی البر والتقوی و لاتعاونوا علی الاثم والعدوان» نیز موید این نظر است.

46. حقوق زن، بعد ازفوت شوهر

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فی ما فَعَلْنَ فی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللَّهُ عَزيزٌ

ص: 219

حَكيمٌ * وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حقّاً عَلَى الْمُتَّقينَ * كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛(1) «و كسانى كه از شما در آستانه مرگ قرار مى گيرند و همسرانى از خود به جا مى گذارند، بايد براى همسران خود وصيت كنند كه تا يك سال، آن ها را (با پرداختن هزينه زندگى) بهره مند سازند؛ به شرط اين كه آن ها (از خانه شوهر) بيرون نروند (و اقدام به ازدواج مجدد نكنند). و اگر بيرون روند، (حقى در هزينه ندارند؛ ولى) گناهى بر شما نيست نسبت به آن چه درباره خود، به طور شايسته انجام مى دهند. و خداوند، توانا و حكيم است. و براى زنان مطلقه، هديه مناسبى لازم است (كه از طرف شوهر، پرداخت گردد). اين، حقى است بر مردان پرهيزكار. اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما شرح مى دهد؛ شايد انديشه كنيد!»

تفسیر

«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ»؛ كلمۀ «وصية» در اين جا مفعول مطلقى است براى فعلى تقديرى، و تقدير آيه «ليواصوا وصية» است، و اين كه كلمۀ «حول» را با الف و لام تعريف كرده خالى از دلالت بر اين نيست كه آيۀ شريفه قبل از تشريع عده وفات يعنى چهار ماه و ده روز نازل شده چون زنان عرب جاهليت، بعد از مرگ شوهران خود يك سال تمام در خانه مى نشستند، يعنى شوهر نمى كردند، و اين آيۀ شريفه سفارش مى كند به مردان كه براى همسران خود وصيتى كنند و مالى معين نمايند، كه بعد از مرگشان به ايشان بدهند، مالى كه كفاف مخارج يك سال ايشان را بدهد، بدون اين كه از خانه هاى خود اخراج شوند،

ص: 220


1- . بقره / 240 الی 242.

چيزى كه هست از آن جايى كه اين تعيين مال، حق زنان است و حق چيزيست كه هم مى توان آن را استيفا كرد و هم از آن صرف نظر نمود، لذا مى فرمايد: اگر زنان شوهر مرده در اين مدت از خانه شوهر بيرون شدند، ديگر شما ورثه شوهر تقصيرى در ندادن آن مال نداريد، و يا اگر خواستند به طور شايسته شوهر كنند ديگر شما مسئول نيستيد، و اين نظير سفارشى است كه به اشخاص مشرف به مرگ كرده كه چيزى از مال خود را براى والدين و خويشاوندان وصيت كنند و فرمود: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ».(1)

و از آن چه گذشت اين معنا روشن گرديد كه آيه مورد بحث به وسيلۀ آيۀ شريفه اى كه عده وفات را چهار ماه و ده روز معين كرده، و نيز به آيه اى كه براى زنان داراى فرزند، هشت يك و براى زنان بى اولاد چهار يك مال شوهر را ارث معين مى كند، نسخ شده است.

«وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ...»؛ اين آيۀ شريفه درباره تمام مطلقات است، چيزى كه هست، از اين كه حكم را وابسته به صفت تقوا كرده، استفاده مى شود كه حكم وجوبى نيست؛ بلكه استحبابى است.(2)

ص: 221


1- . بقره / 180.
2- . براى اين كه قبلا نيز گفتيم كه دادن خرجى به زن مطلقه و طلاق گرفته، واجب نيست تنها در مورد زنى واجب است كه نه مهرى معين دارد و نه تصرف شده است و اما زنى كه تصرف شده و مهر دارد، همان مهر را به او مى دهند، و اگر مهريه اش معين نشده مهر المثل مى برد و آن كه مهرش معين شده ولى تصرف نشده، نصف همان مهر را مى برد، پس اطلاق آيه در صورتى محفوظ مى ماند كه ما حكم دادن متاع( خرجى) را مستحبى دانسته و بگوئيم: در همه اقسام طلاق مستحبّ است كه تا خارج شدن زن از عده، نفقه اى به او بدهند.

«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛ كلمۀ «عقل» در لغت به معناى بستن و گره زدن است.(1) و به همين مناسبت ادراكاتى هم كه انسان دارد و آن ها را در دل پذيرفته و پيمان قلبى نسبت به آن ها بسته، عقل ناميده اند، و نيز مدركات آدمى را و آن قوه اى را كه در خود سراغ دارد و به وسيلۀ آن خير و شر و حق و باطل را تشخيص مى دهد، «عقل" ناميده اند، و در مقابل اين عقل، جنون و سفاهت و حماقت و جهل قرار دارد كه مجموع آن ها كمبود نيروى عقل است، و اين كمبود به اعتبارى جنون، و به اعتبارى ديگر سفاهت، و به اعتبار سوم حماقت، و به اعتبار چهارم جهل ناميده مى شود.

كلماتى كه در قرآن كريم بر انواع ادراكات آدمى دلالت مى كنند

كلماتى كه در قرآن كريم درباره انواع ادراكات انسانى آمده، بسيار است و چه بسا تا بيست جور لفظ برسد، مانند «ظن»، «حسبان»، «شعور»، «ذكر»، «عرفان»، «فهم»، «فقه»، «درايت»، «يقين»، «فكر»، «رأى»، «زعم»، «حفظ»، «حكمت»، «خبرت»، «شهادت»، و «عقل»، كه كلماتى نظير «فتوى» و «بصيرت" نيز ملحق به آن ها است و بد نيست در اين جا معناى اين كلمات را بدانيم، لذا مى گوئيم:

كلمۀ «ظن» به معناى تصديق بيش از پنجاه درصد و نرسيده به صد در صد است؛ زيرا كه اگر به درجه صد در صد برسد جزم و قطع مى شود.

كلمۀ «حسبان» هم به معناى ظن است، با اين تفاوت كه گويا استعمال كلمه حسبان در مورد ظن استعمالى است استعارى، مانند كلمۀ «عد؛ شمردن»

ص: 222


1- . و لذا طنابى را كه با آن پا و يا زانوى شتر را مى بندند نيز «عقال» مى گويند مثلا مى گويند «عقل البعير؛ شتر را عقال كن.»

چون همه مى دانيم كه لفظ حساب كردن و لفظ شمردن، معناى اصلى اش چيست، ولى ما همين دو كلمه را در مورد احتمال راجح نيز استعمال مى كنيم، و مى گوييم: من فلانى را از شجاعان مى دانستم، و از دلاوران به حساب مى آوردم، و منظور اين است كه او را در هنگامشمردن شجاعان، ملحق به آنان مى دانستم.

و اما كلمۀ «شعور» كه به معناى ادراك دقيق است از مادۀ «شعر؛ به فتح شين» گرفته شده، كه به معناى مو بوده و ادراك دقيق را از آن جا كه مانند مو باريك است، شعور خوانده اند و مورد استعمال اين كلمه محسوسات است، نه معقولات و به همين جهت حواس ظاهرى را مشاعر مى گويند.

و كلمۀ «ذكر»، به معناى پيش كشيدن صورت هايى است كه در خزينه ذهن انبار شده، و آن را بعد از آن كه از نظر و فكر غايب بوده، حاضر سازيم، و يا اگر حاضر بوده، نگذاريم غايب شود.

و اما كلمۀ «عرفان و معرفت»، به معناى آن است كه انسان صورتى را كه در قوه دراكه اش ترسيم شده، با آن چه كه در خزينه ذهنش پنهان دارد، تطبيق كند، و تشخيص دهد كه اين همان است يا غير آن، و بدين جهت است كه گفته اند معرفت عبارت است از ادراك بعد از علم قبلى.

اما كلمۀ «فهم» به معناى آن است كه ذهن آدمى در برخورد با خارج به نوعى عكس العمل نشان داده و صورت خارج را در خود نقش كند.

و كلمۀ «فقه» به معناى آن است كه فهم، يعنى همان صورت ذهنى را بپذيرد، و در پذيرش و تصديق آن مستقر شود.

و كلمۀ «درايت» به معناى فرو رفتن در اين نقش و دقت در آن براى درك

ص: 223

خصوصيات و اسرار و مزاياى نهفته آن است، و به همين جهت، اين كلمه در مقام بزرگداشت و تعظيم به كار مى رود، هم چنان كه مى بينيم در آيات شريفه «الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ»؛(1) و آيات «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ»؛(2) استعمال شده، مى فهماند كه تشخيص خصوصيات و اسرار قيامت و اسرار ليلة القدر امرى عظيم است كه كسى قادر به درك آن نيست و اما يقين عبارت است از اين كه همان درك ذهنى آن چنان قوت و شدت داشته باشد كه ديگر قابل سستى و زوال نباشد.

و كلمۀ «فكر» به معناى نوعى سير و مرور بر معلومات موجود حاضر در ذهن است، تا شايد از مرور در آن، و يك بار ديگر در نظر گرفتن آن، مجهولاتى براى انسان كشف شود.

و كلمۀ «رأى» به معناى تصديقى است كه از همان فكر و تجديد نظر در مطالب حاضر در ذهن پيدا مى شود، چيزى كه هست بيش تر در علوم عملى كه پيرامون آن چه" بايد كرد» و آن چه «نبايد كرد»، بحث مى كند، استعمال مى شود، نه در علوم نظرى كه مربوط است به امور تكوينى. كلمات سه گانه «قول» و «بصيرت» و «افتاء» هم نزديك به همين معنا را مى دهد، با اين تفاوت كه استعمال «قول» در تصديق حاصل از فكر، استعمال در معناى لغوى آن (گفتن) نيست؛ بلكه تقريباً شبيه به استعمال مجازى و استعارى و از قبيل به كار بردن «لازم» در مورد «ملزوم»

ص: 224


1- . حاقة / 2.
2- . قدر / 2.

است، چون قول در هر چيز، بعد از آن است كه اعتقاد به آن پيدا شده باشد، پس استعمال قول در خود اعتقاد، استعمال لازم در مورد ملزوم است.

و اما كلمۀ «زعم» به معناى تصديق مطلب است، تصديق از اين حيث كه مطلب نام برده صورتى است در ذهن، حال يا اين تصديق شصت در صد باشد، و يا صد در صد. (پس كلمه نام برده هم در مورد ظن استعمال مى شود و هم در مورد قطع و جزم).

و كلمۀ «علم» همان طور كه گفتيم به معناى احتمال صد در صد است، به طورى كه حتى يك در صد هم احتمال خلاف آن داده نمى شود.

و كلمۀ «حفظ» به معناى ضبط كردن صورت آن چيزى است كه براى ما معلوم شده است، به طورى كه هيچ دگرگونى و تغييرى در آن پيدا نشود.

و كلمۀ «حكمت»، به معناى صورت علميه است، اما از اين جهت كه مطلبى محكم و استوار است.

و كلمۀ «خبرت» به معناى اين است كه شخص خبره صورت علميه اى را كه در ذهن دارد آن چنان بدان احاطه داشته باشد كه بداند از مقدمات آن چه نتائجى بر آن مترتب مى شود.

و كلمۀ «شهادت»، به معناى ديدن و رسيدن به عين يك چيز و يا يك صحنه است، حال يا به حس ظاهرى مانند «ديدن»، «شنيدن»، «بوئيدن»، و «لمس محسوسات»، و يا به حس باطن مانند «مشاهده»، «درك يقينى وجدانيات»، درك اين كه مثلاً «من می دانم و اراده و محبت و بغض و نظائر آن را دارم».

همه الفاظى كه تاكنون معنا كرديم به غير از پنج لفظ اخير تا حدى سر و كار

ص: 225

با ماده و حركت و دگرگونىدارند، و به همين جهت در مورد خداى تعالى استعمال نمى شوند، مثلاً گفته نمى شود: خداى تعالى ظن مى كند و مى پندارد، و يا خيال مى كند و يا مى فهمد، و يا تفقه مى كند و...

و اما الفاظ پنجگانه اخير از آن جايى كه مستلزم نقص و فقدانى نيست، در مورد خداى سبحان نيز به كار مى رود، هم چنان كه مى بينيم در آيات زير به كار رفته «وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَی ءٍ عَلِيمٌ»؛(1) «وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَی ءٍ حَفِيظٌ»؛(2) «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»؛(3) «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»؛(4) «أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَی ءٍ شَهِيدٌ».(5)

درباره عقل و خردمندى انسان

حال به بحثى كه داشتيم برگشته و مى گوئيم: لفظ «عقل» همان طور كه توجه فرموديد از اين باب بر ادراك اطلاق مى شود كه در ادراك عقد قلبى به تصديق هست و انسان را به اين جهت عاقل مى گويند، و به اين خصيصه ممتاز از ساير جانداران مى دانند كه خداى سبحان انسان را فطرتا اين چنين آفريده كه در مسائل فكرى و نظرى حق را از باطل، و در مسائل عملى خير را از شر، و نافع را از مضر تشخيص دهد، چون از ميان همه جانداران او را چنين آفريده كه در همان اول پيدا شدن و هست شدن خود را درك كند و بداند كه او، اوست و سپس او را به حواس ظاهرى مجهز كرده تا به وسيلۀ آن، ظواهر موجودات محسوس پيرامون خود را احساس كند،

ص: 226


1- . نساء / 176.
2- . سبا / 21.
3- . بقره / 234.
4- . يوسف / 83.
5- . فصلت / 53.

ببيند و بشنود و بچشد و ببويد و لمس كند و نيز او را به حواسى باطنى چون: «اراده»، «حب»، «بغض»، «اميد»، «ترس» و امثال آن مجهز كرده تا معانى روحى را به وسيلۀ آن ها درك كند، و به وسيلۀ آن معانى، نفس او را با موجودات خارج از ذات او مرتبط سازد و پس از مرتبط شدن، در آن موجودات دخل و تصرف كند، ترتيب دهد، از هم جدا كند، تخصيص دهد و تعميم دهد و آن گاه در آن چه مربوط به مسائل نظرى و خارج از مرحله عمل است، تنها نظر دهد و حكم كند، و در آن چه كه مربوط به مسائل عملى است و مربوط به عمل است حكمى عملى كند، و ترتيب اثر عملى بدهد و همه اين كارهايى را كه مى كند بر طبق مجرايى مى كند كه فطرت اصلى او آن را تشخيص داده، و اين همان عقل است.

ليكن بسا مى شود كه يكى يا چند قوه آدمى بر ساير قوا غلبه مى كند و كورانى و طوفانى در درون به راه مى اندازد، مثلاً درجه شهوتش از آن مقدارى كه بايد باشد تجاوز مى كند، و يا درجه خشمش بالا مى رود، (و به حكم اين كه گفته اند: حقيقت سرابى است آراسته- هوا و هوس گرد برخاسته) چشم عقلش نمى تواند حقيقت را درك كند، در نتيجه حكم بقيه قواى درونيش باطل و يا ضعيف مى شود، و انسان از مرز اعتدال يا به طرف وادى افراط، و يا به طرف وادى تفريط سقوط مى كند، آن وقت عقل آدمى نظير آن قاضى مى شود كه بر طبق مدارك باطل و شهادتهاى كاذب و منحرف و تحريف شده، حكم مى كند، يعنى در حكمش از مرز حق منحرف مى شود، هر چند كه خيلى مراقب است به باطل حكم نكند، اما نمى تواند.

مراد از تعقل در قرآن کریم، ادراك توأم با سلامت فطرت است، نه تعقل تحت تأثير

ص: 227

غرائز و اميال نفسانى

انسان عاقل هم در مواردى كه يك يا چند تا از غرائز و اميال درونيش طغيان كرده يا عينك محبت به چشم عقل خود بسته، و يا عينك خشم، يا ترس زياده از حد، يا اميد بيجا، يا حرص، يا بخل، يا تكبر، در عين اين كه هم انسان است و هم عاقل نمى تواند به حق حكم كند؛ بلكه هر حكمى كه مى كند باطل است، و لو اين كه (مانند معاويه ها) حكم خود را از روى عقل بداند، اما اطلاق عقل به چنين عقلى، اطلاق به مسامحه است و عقل واقعى نيست، براى اين كه آدمى در چنين حالى از سلامت فطرت و سنن صواب بيرون است.

و خداى عز و جل هم، كلام خود را بر همين اساس ادا نموده و عقل را به نيرويى تعريف كرده كه انسان در دينش از آن بهره مند شود، و به وسيلۀ آن راه را به سوى حقائق معارف و اعمال صالحه پيدا نموده و پيش بگيرد، پس اگر عقل انسان در چنين مجرايى قرار نگيرد، و قلمرو علمش به چهار ديوار خير و شرهاى دنيوى محدود گردد، ديگر عقل ناميده نمى شود، هم چنان كه قرآن كريم از خود چنين انسان هايى حكايتمى كند كه در قيامت می گويند: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ»؛(1) «اگر ما مى شنيديم و تعقل مى كرديم ديگر از دوزخيان نمى بوديم».

و نيز فرموده: «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها، أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»؛(2) «چرا در

ص: 228


1- . ملك / 10.
2- . حج / 46.

زمين سير نكردند تا داراى دل هايى شوند كه با آن تعقل كنند، و يا گوش هايى كه با آن بشنوند؟ آخر تاريك شدن چشم سر، كورى نيست، اين چشم دل است كه كور مى شود، دل هايى كه در سينه ها است.»

پس اين آيات همان طور كه ملاحظه گرديد كلمه عقل را در علمى استعمال كرده كه انسان خودش بدون كمك ديگران به آن دست يابد، و كلمۀ «سمع» را در علمى به كار برده كه انسان به كمك ديگران آن را به دست مى آورد، البته با سلامت فطرت در هر دو براى اين كه مى فرمايد آن عقل، عقلى است كه با دل روشن توأم باشد نه با دل كور.

و نيز فرموده: «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»؛(1) و چه كسى از ملت ابراهيم كه دين فطرى است روى مى گرداند به جز كسى كه خود را سفيه و نادان كرده باشد.» در سابق هم گفتيم كه آيۀ شريفه، به منزله عكس نقيض است، براى آن حديثى كه مى فرمايد: «العقل ما عبد به الرحمن...»(2)

عقل آن است كه به وسيلۀ آن خداى رحمان پرستش شود...

پس از همه آن چه تا اين جا گفتيم اين معنا روشن گرديد كه مراد از عقل در كلام خداى تعالى آن ادراكى است كه با سلامت فطرت براى انسان دست دهد، و اين جا است كه معناى جملۀ «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» به خوبى روشن مى شود، چون در اين جمله بيان خدا مقدمه تماميت علم است، و تماميت علم هم مقدمه عقل و وسيله اى به سوى آن است، هم چنان كه در جاى

ص: 229


1- . بقره / 130.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 1، ص: 11.

ديگر نيز فرموده: «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ»؛(1) همه اين مثل ها را براى انسان مى زنيم، ولى وى آن ها را تعقل نمى كند، مگر كسانى كه عالم باشند.

بحث روايتى در ذيل آيات طلاق

در سنن ابى داود از اسماء انصاريه بنت يزيد بن سكن روايت كرده كه گفت: در زمان رسول خدا همسرم مرا طلاق داد، و تا آن ايام زن مطلقه عده نداشت، در همان روزهايى كه من مطلقه شدم حكم عده طلاق نازل شد،(2)

كه مى فرمود: «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»، پس به حكم اين حديث" اسماء أنصاريه" اولين زنى است كه بر آيه مربوط به عده طلاق عمل كرده است.

و در تفسير عياشى در ذيل آيۀ «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»، از زراره روايت آمده كه گفت: من از ربيعة الرأى شنيدم كه مى گفت: يكى از نظرات من اين است كه منظور از «قرء"هايى كه خداى تعالى در قرآن نام برده همان طهر و پاكى بين دو حيض است نه خود حيض، من وقتى اين را از ربيعه شنيدم به خدمت امام ابى جعفر(علیه السلام) شرفياب شده جريان را به عرض آن حضرت رساندم.

فرمود: ربيعه اين حرف را به رأى خود نزده؛ بلكه از على(علیه السلام) به او رسيده، عرضه داشتم: خدا شايسته ات بدارد مگر رأى على(علیه السلام) اين بوده؟ فرمود بله آن جناب قرء را طهر و پاكى از حيض مى دانسته كه در آن حال خون در رحم جمع مى شود چون"

ص: 230


1- . عنكبوت / 43.
2- . ابی داود، سلیما ن بن اشعث ازدی السجستا نی، السنن، ج 2، ح 2281.

قرء» به معناى جمع شدن است. و اين جمع شدن خون هم چنان ادامه دارد تا ناگهان سرازير مى شود و حالت حيض پديد مى آورد.

عرضه داشتم خدا شايسته ات بدارد، اگر مردى همسر خود را قبل از آن كه با او جماع كرده باشد در حالت طهارت زن و در حضور دو شاهد عادل طلاق دهد آيا او نيز بايد عده نگه دارد؟ با اين كه شوهر به او نزديكى نكرده؟ فرمود بله، وقتى داخل حيض سوم شد عده اش تمام شده و مى تواند شوهر كند...(1) مؤلف: اين معنا به چند طريق از آن جناب نقل شده، و اين كه زراره بعد از كلام امام كه فرمود: ربيعه اين حرف را به رأىخود نزده؛ بلكه از على(علیه السلام) به او رسيده است، پرسيده بود خدا شايسته ات بدارد مگر رأى على(علیه السلام) اين بوده، از اين جهت بوده كه در بين اهل سنت معروف شده بود كه رأى على(علیه السلام) اين است كه منظور از «قروء" حيض ها است، نه طهرها و پاكى ها، به شهادت روايتى كه در تفسير الدر المنثور آمده و از شافعى و عبد الرزاق و عبد بن حميد و بيهقى از على بن ابى طالب(علیه السلام) نقل كرده كه فرمود: شوهر «زن مطلقه» مى تواند به او رجوع كند، تا زمانى كه از حيض سوم غسل نكرده باشد، بعد از آن ديگر نمى تواند رجوع كند، و بر همه مردان حلال است كه با وى ازدواج كنند.(2)،

ولى ائمه اهل بيت منكر اين نسبت هستند و به آن نسبت مى دهند كه فرموده:

«قرءها» عبارتند از پاكى و طهرها، نه حيض ها، هم چنان كه در روايت ربيعه هم همين را به آن جناب نسبت دادند، البته اين نظريه را به عده اى ديگر از اصحاب

ص: 231


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 114.
2- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 1، ص: 275.

مانند زيد بن ثابت و عبد اللَّه بن عمر و عايشه نسبت داده اند، و از ايشان روايت هم كرده اند.

و در مجمع البيان از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده، كه در ذيل جملۀ «وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ»، فرمود: منظور حمل است و حيض.(1)

و در تفسير قمى آمده است كه خداى تعالى سه چيز را به خود زنان واگذار كرده (كه خود آنان بايد طبق واقع از آن ها خبر دهند؛ زيرا اين چند چيز امورى است كه به غير خود زن كسى از آن خبردار نمى شود، تا بر طبق آن شهادت دهد) و آن عبارت است از پاكى و حيض و حاملگى.(2)

و نيز در همان تفسير آمده كه امام(علیه السلام) در ذيل جملۀ «وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ» فرمود: حق مردان بر زنان بيش تر است از حقى كه زنان بر مردان دارند.(3) مؤلف: اين مطلب با تساوى حقوق زن و مرد منافات ندارد، به همان بيانى كه در ذيل جمله نام برده گذشت.

و در تفسير عياشى در ذيل آيۀ «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ، أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ» از ابى جعفر(علیه السلام) روايت آورده كه فرمود: خداى تعالى تا دو نوبت طلاق دادن زن را براى مرد جائز دانسته، بار سوم كه او را به خانه آورد يا بايد به خوبى نگه دارد، و يا به احسان او را تسريح و رها كند، كه رها كردن به احسان، همان طلاق سوم است.(4)

ص: 232


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص: 326.
2- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 1، ص: 74.
3- . همان.
4- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 116.

و در تهذيب از ابى جعفر(علیه السلام) روايت شده كه فرمود: «طلاق سنت" اين است كه مردى همسرش را طلاق دهد، البته در حالى كه زن در حال حيض نباشد، و در آن پاكى با وى جماع هم نكرده باشد، آن گاه به او رجوع نكند تا سه پاكى اش تمام شود، وقتى سه دوره از پاكى او تمام شد ديگر رابطه اى بين آن دو نمى ماند آن وقت همسرش يكى از مردانى خواهد بود كه اگر خواست از او خواستگارى كند، و اگر پذيرفت مى تواند دوباره با وى ازدواج كند و اگر نخواست نمى كند و اما اگر خواست قبل از تمام شدن پاكى هايش به او رجوع كند، دو نفر را بر رجوع خود شاهد گيرد و رجوع مى كند كه در اين صورت با اين كه طلاقش داده بود باز زن اوست...(1)

47. حكمت تحريم رجوع بعد از طلاق سوم

اشاره

و در كتاب فقيه از حسن بن فضال روايت آمده است كه گفت: من از حضرت رضا(علیه السلام) پرسيدم علت اين كه مرد بعد از طلاق سوم نمى تواند در عده رجوع كند، چيست؟

فرمود: خداى عز و جل براى دو نوبت اجازه طلاق به مردان داده، و فرموده: «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ»، و منظور از «تسريح»، طلاق سوم است، كه بعد از آن ديگر نمى تواند با همسرش ازدواج كند، براى اين كه نافرمانى خدا را كرده، چون خداى تعالى طلاق را دوست نمى دارد و اگر ازدواج با همسر مطلقه را بعد از طلاق سوم تحريم كرده، علتش اين است كه نخواسته مردم امر طلاق راسبك بشمارند و با طلاقهاى پى در پى زنان را اذيت كنند...(2)

ص: 233


1- . طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الاحکام، ج 8، ص: 25.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص: 324.
نظر خاصه و عامه در باره وقوع سه طلاق با يك لفظ يا در يك مجلس

مذهب ائمه اهل بيت(علیهم السلام) به طورى كه شيعه روايت كرده اين است كه طلاق با يك لفظ و يا در يك مجلس، فقط يك طلاق است، هر چند كه گفته باشد: «طلقتك ثلاثا"- من سه بار طلاقت دادم، و اما اهل سنت و عامه رواياتشان مختلف است، بعضى از آن روايات دلالت دارد بر اين كه سه طلاق به حساب مى آيد و چه بسا كه اهل سنت همين نظريه را از على و جعفر بن محمد(علیه السلام) هم روايت كرده اند.

و ليكن از بعضى ديگر از روايات آنان كه صاحبان صحاح مانند مسلم و نسايى و ابى داود و غير ايشان نقل كرده اند برمى آيد كه واقع شدن سه طلاق با يك لفظ چيزى بوده كه عمر (خليفه دوم) آن را در سال دوم و يا سوم خلافت خويش وضع نمود، از آن جمله در تفسير الدر المنثور است كه عبد الرزاق و مسلم و ابو داود و نسايى و حاكم بيهقى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: طلاق در يك جلسه، در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ابى بكر و دو سال از خلافت عمر يك طلاق بود (هر چند كه در يك جلسه مى گفتند" تو را سه طلاقه كردم")، بعد از دو سال عمر درباره اين مسأله گفت: مردم درباره طلاق كه شارع براى آن ها مهلت قرار داده بود از من مى خواهند كه به عجله انجام شود، و چه خوب است ما خواسته آنان را امضا كنيم، و امضا كرد(1)

و در سنن ابى داود از ابن عباس روايت كرده كه گفت: عبد يزيد پدر ركانه، مادر ركانه را طلاق داد، و زنى از قبيله مزينه گرفت، آن زن نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد و

ص: 234


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 1، ص: 279.

عرضه داشت: همان طور كه اين يك موى من (مويى از سر خود گرفته بود) به درد موى ديگر نمى خورد، عبد يزيد هم براى من مثل همان است، (كنايه از اين است كه او مردى ندارد)، پس بين من و او جدايى بينداز.(1) رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را غيرت گرفت و ركانه و برادرانش را خواند آن گاه به اهل مجلس خود فرمود: به نظر شما آيا اين پسر از نظر فلان و فلان شباهتى به عبد يزيد دارد، و آيا اين پسر ديگر از نظر فلان و فلان شبيه عبد يزيد نيست؟ همه گفتند بله، پس رو كرد به عبد يزيد و فرمود:

اين زن مزينه اى را طلاق بده، او هم طلاق داد، بعد فرمود به همسر اول خود ام ركانه رجوع كن، عرضه داشت آخر من گفته ام" تو را سه طلاقه كردم»، فرمود: مى دانم، ولى در عين حال رجوع كن، آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ».(2)

اين حديث به توضيحى مختصر نيازمند است، و آن اين است كه عقد نكاح در چند جا از ناحيه زن قابل فسخ است، و زن بدون احتياج به طلاق شوهر مى تواند عقد را فسخ كند، يكى از آن موارد عارضه عنن يعنى قيام نكردن آلت تناسلى مرد است.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از ادعاى آن زن مزينه اى چنين فهميد كه مى خواهد بگويد، عبد يزيد به چنين عارضه اى مبتلا است، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) براى اين كه اثبات كند كه در او چنين عارضه اى هست يا نه، فرزندان عبد يزيد را خواند، و همه حضار در مجلس شهادت دادند كه از نظر قيافه، اين اشخاص فرزندان عبد يزيد هستند، پس

ص: 235


1- . ابی داود، سلیما ن بن اشعث ازدی السجستا نی، السنن، ج 2، ح 2196.
2- . طلاق / 1.

معلوم شد عبد يزيد عنن نداشته و گرنه داراى فرزند نمى شد، در نتيجه، نزديكى نكردنش با همسر جديدش از بى ميلى بوده، (روايات ديگرى كه اين قصه را نقل كرده اند و در كنز العمال و غيره آمده و ذيلا از نظر خواننده مى گذرد، مؤيد اين معنا است، چون در آن ها آمده كه عبد يزيد از طلاق همسرش سخت اندوهناك بوده است).

بدين جهت بود كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دستور داد زن جديدش را طلاق بدهد و در تفسير الدر المنثور از بيهقى از ابن عباس روايت كرده كه گفت: ركانه همسرش را در يك مجلس سه طلاقه كرد، بعد پشيمان شد، و از دورى او سخت اندوهناك گرديده و جريان را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پرسيد. حضرت پرسيد، چه جور طلاقش دادى؟ عرضه داشت: در يك مجلس سه طلاقه اش كردم، حضرت فرمود خيلى خوب، پس يك بار او را طلاق داده اى، و اگر مى خواهى رجوع كنى همين اكنون رجوع كن، به همين جهت فتواى ابن عباس اين بود كه طلاق تنها در هنگام پاكى صحيح است، و طلاق سنتى هم كه خدا بدان امر كرده و فرموده: «فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ»،همين است.(1)

در اين روايت دو سؤال هست:

اول اين كه: چرا در روايت بالا به نقل سنن ابى داود قصه مربوط به پدر ركانه يعنى عبد يزيد بود، و در نقل الدر المنثور مربوط به خود ركانه آمده؟

جواب اين سؤال اين است كه:

اولاً من در الدر المنثور در تفسير آيه مورد بحث و آيه سوره طلاق چنين نقلى

ص: 236


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 1، ص: 279.

نيافتم، و تنها همان روايت ابى داود آمده، و ثانياً اگر در جاى ديگر در الدر المنثور نقل شده علت اين كه قصه را مربوط به ركانه دانسته به احتمال قوى اين است كه وى بعد از نقل روايت قبلى گفته است:

اين روايت صحيح نيست، چون عبد يزيد اسلام را درك نكرده، و قبل از اسلام فوت كرده بود.

سؤال دوم اين است كه: چطور الدر المنثور بعد از نقل حديث، مسأله طلاق در پاكى را نتيجه آن دانسته، و به آيۀ «فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ»، استشهاد كرده؟ جوابش اين است كه به حكم روايات شيعه و سنى، طلاق سنت كه آيه نام برده ناظر به آن است، آن طلاقى است كه شرائط صحت را داشته باشد و يكى از اين شرائط اين است كه شوهر طلاق را در طهرى واقع سازد كه در آن پاكى با وى جماع نكرده باشد.

اين معنا در روايات ديگر نيز آمده، و بحث در اين كه عمر به چه مجوزى سه طلاقه را در يك مجلس اجازه داده است، نظير آن بحثى است كه در مسأله متعه حج گذشت.

بعضى از مفسرين و يا فقها درباره واقع نشدن سه طلاق در يك مجلس استدلال كرده اند به آيۀ «الطَّلاقُ مَرَّتانِ» و گفته اند كه دو نوبت و سه نوبت طلاق بر طلاق در يك مجلس كه بگويى: «من تو را سه طلاقه كردم»، صادق نيست، هم چنان كه همين صادق نبودن در مورد لعان (نفرين كردن) مورد اتفاق همه است، كه بايد هر يك از شوهر و زن چهار مرتبه خدا را شاهد بگيرند.

و در مجمع البيان در ذيل جملۀ «أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ»، گفته در اين كه «منظور از آن چيست» دو قول است، يكى اين كه منظور، طلاق بار سوم است، دوم اين كه

ص: 237

منظور اين است كه زن در حال عده را به حال خود بگذارند تا از عده در آيد، نقل از سدى و ضحاك، و اين معنا از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) نيز روايت شده است.(1)

رواياتى در مورد طلاق خلع و مبارات

و در تفسير قمى در ذيل جملۀ «وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلَّا أَنْ يَخافا أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ...»، از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود:

طلاق «خلع» اين نيست كه زن را آن قدر شكنجه دهى تا بگويد مهرم حلال و جانم آزاد؛ بلكه اين در وقتى است كه زن بگويد هيچ سوگندى كه براى تو مى خورم راست نمى گويم، و به آن وفا نمى كنم، و از اين به بعد بدون اجازه ات از خانه بيرون مى روم، و مرد اجنبى را به بسترت راه مى دهم، و از جنابتى كه از جماع تو حاصل شود غسل نمى كنم، و يا بگويد هيچ امرى را از تو اطاعت نمى كنم، تا طلاقم دهى، اگر اين را گفت، آن وقت بر شوهر حلال مى شود آن چه مهر به او داده، پس بگيرد، و يا علاوه بر آن مقدارى هم از مال زن را كه زن قادر بر آن است طلب كند، و با رضايت طرفين در طهرى كه با او جماع نكرده طلاقش دهد، در حالى كه شهود هم حاضر باشند، در چنين شرايطى طلاق بائن خواهد بود، هر چند كه يك طلاق است، و ديگر شوهر نمى تواند در عده رجوع كند، و بعد از عده، او هم مانند سايرين يك خواستگار است، اگر زن راضى شد دوباره خود را به عقد او در مى آورد، و اگر خواست

ص: 238


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص: 329.

در نمى آورد، پس اگر خود را به عقد او در آورد، نزد شوهر دو طلاق ديگر محل دارد، و جا دارد كه شوهر بر زن شرط كند، آن شرطى را كه صاحب مبارات (1) مى كند.(2)

فرق طلاق مبارات با طلاق خلع اين است كه در طلاق خلع تنها زن طالب جدايى است، و به همين جهت مرد مى تواند هم مهرى را كه داده، پس بگيرد، و هم چيزى از مال زن را مطالبه نموده بگويد: «اگر فلان چيز رابه من بدهى طلاقت مى دهم»، ولى در طلاق مبارات هر دو طالب جدايى هستند، و به همين جهت شوهر نمى تواند علاوه بر، پس گرفتن مهر چيز ديگرى را طلب كند. در مبارات، مرد شرط مى كند كه اگر دوباره، به مهريه ات برگردى و آن را طلب كنى من هم به همسرى تو برمى گردم.

و يا بگويد اگر تو چيزى از آن چه را كه به من داده اى درخواست كنى من هم به همسرى تو بر مى گردم.

و نيز فرمود: طلاق خلع و مبارات و تخيير تنها و تنها در حال پاكى بدون جماع، و با شهادت دو نفر شاهد عادل صحيح است، و زنى كه به خلع مطلقه شده اگر شوهر ديگرى اختيار كند و از او هم طلاق بگيرد بر شوهر اول حلال است كه با وى ازدواج كند.

و نيز فرمود: مردى كه زنش را به طلاق خلع يا مبارات طلاق داده نمى تواند

ص: 239


1- . برى ء و بيزار شدن از يكديگر را مبارات گويند،" طلاق مبارات" يعنى اين كه زن و شوهر كه از يكديگر بيزار شده و قرار بگذارند كه زن قسمتى از مهر و كابين خود را به مرد ببخشد و طلاق بگيرد و مرد نيز از آن چه داده صرف نظر كند.
2- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 1، ص: 75.

در عده رجوع كند، مگر اين كه زن پشيمان شود، آن وقت مى تواند آن چه گرفته به او برگرداند و رجوع كند.

در اين حديث كلمۀ «تخيير» آمده بود كه لازم است معنا شود، بعد از آن كه آيۀ شريفه «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ...»؛(1)

نازل شد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همسران خود را در ماندن در همسرى آن جناب و طلاق خود دادن و رفتن مخير كرد، برادران اهل سنت به اتفاق به اين آيه استناد كرده اند كه شوهر مى تواند زن خود را مخير كنيد، و همين كه گفت تو مخيرى، اگر زن هم راضى بوده، در حقيقت طلاق واقع شده، ولى مذهب اماميه اين است كه اين حكم مخصوص رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، و روايت بالا هر چند از امام صادق(علیه السلام) است، ليكن به خاطر معارضه و مخالفتش با رواياتى ديگر مورد قبول و عمل قرار نگرفته است.

و در «من لا یحضره الفقيه» از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: آن گاه كه زن به شوهرش صريحاً بگويد: «ديگر هيچ دستورى را از تو اطاعت نمى كنم» حال چه اين كه توضيح هم بدهد و چه ندهد براى مرد حلال است با گرفتن چيزى از او، طلاقش دهد، و اگر چيزى گرفت ديگر نمى تواند در عده رجوع كند.(2)

و در تفسير الدر المنثور است كه احمد از سهل بن ابى حثمه روايت آورده كه گفت: حبيبه دختر سهل زن ثابت بن قيس بن شماس بود، و از او بدش مى آمد، چون مردى كوچك و زشت رو بود، به ناچار نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد، و عرضه داشت يا رسول اللَّه من قدرت ديدن او را ندارم، و اگر ترس از خدا نبود تف

ص: 240


1- . احزاب / 28.
2- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ح 4823.

به روى او مى انداختم حضرت فرمود: آيا حاضرى آن باغچه اى كه مهريه ات كرده به او برگردانى؟ عرضه داشت: آرى، باغچه را برگردانيد، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بين آن دو جدايى انداخت، و اين اولين خلعى بود كه در اسلام واقع شد.(1)

و در تفسير عياشى از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده كه در تفسير كلام خدا كه فرموده: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها...» فرمود: خداى تعالى بر زناكار غضب كرده صد تازيانه براى كيفر او معين كرد، بنا بر اين هر كس كه بر زناكار خشم بگيرد و بيش از صد تازيانه بزند من نزد خدا از او بيزارم، خداى تعالى هم فرموده: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها».(2)

و در كتاب كافى از ابى بصير روايت كرده است كه گفت: از امام صادق(علیه السلام) پرسيدم آن چه زنى است كه ديگر براى شوهرش حلال نيست تا آن كه شوهرى ديگر كند؟ فرمود: زنى است كه شوهرش او را طلاق دهد، بعد رجوع كند و بار دوم طلاقش دهد و باز رجوع كند، و سپس بار سوم طلاق دهد، اين جا است كه ديگر براى شوهرش حلال نيست، تا آن كه شوهرى ديگر كند و آن شوهر شيرينى و «عسيله» جماع او را بچشد.(3)

كلمۀ «عسيله» به معناى جماع است، در صحاح گفته: در جماع،عسيله است.

يعنى لذتى است كه تشبيه به عسل شده، و اگر «هاى» تصغير در آخرش آورده اند براى اين است كه «عسل» غالباً مؤنث استعمال مى شود، بعضى هم

ص: 241


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 1، ص: 281.
2- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 117.
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 75.

گفته اند براى اين است كه «هاء» نام برده بر يك قطعه از عسل دلالت كند هم چنان كه وقتى مى خواهند يك تكه طلا را نام ببرند مى گويند: «ذهبة»، اين بود گفتار صاحب صحاح. و در اين كه امام فرمود: «و عسيله او را بچشد» اقتباسى از كلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شده كه در داستان مردى به نام رفاعة فرمود: «لا حتى تذوقى عسيلته و يذوق عسيلتك»، و داستان وى چنين بود:

در تفسير الدر المنثور از بزاز و طبرانى و بيهقى روايت آمده كه رفاعة بن سموأل همسرش را طلاق داد،همسرش خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رسيد و عرضه داشت: يا رسول اللَّه عبد الرحمن با من ازدواج كرده، ولى با او نيست مگر چيزى مثل اين (و اشاره كرد به رشته اى از جام هاش)، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جوابش را نداد، و او هم چنان تكرار كرد تا آن كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: به نظرم مى خواهى دوباره به همسرى رفاعة برگردى؟ نه، ممكن نيست مگر بعد از آن كه تو عسيله او را بچشى و او عسيله تو را بچشد.(1)

مؤلف: اين روايت از روايات معروف است، جمع كثيرى از صاحبان صحاح و غير ايشان از اهل سنت نيز آن را نقل كرده اند، و بعضى از محدثين شيعه، نيز هر چند الفاظ آن مختلف نقل شده، ليكن بيش تر نقل ها مشتمل بر جمله نام برده است.

و در تهذيب از امام صادق(علیه السلام) روايت آمده كه درباره متعه سؤال شد كه آيا عقد متعه هم در محلل شدن كافى است يا حتما بايد عقد دائم باشد؟ فرمود: نه، كافى نيست، براى اين كه خداى تعالى در آيۀ شریفۀ «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ

ص: 242


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 283.

حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ، فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا»، مى فرمايد اگر شوهر دوم كه در حقيقت محلل است او را طلاق داد آن گاه شوهر اول مى تواند با او ازدواج كند، و در متعه طلاق نيست.(1)

و نيز در همان كتاب از محمد بن مضارب روايت شده كه گفت: از حضرت رضا(علیه السلام) پرسيد: آيا مرد خواجه هم محلل مى شود؟ فرمود: نه (2)

و در تفسير قمى در ذيل آيۀ «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَ... وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا...»؛(3)

مى گويد: امام(علیه السلام) فرمود وقتى طلاقش داد ديگر نمى تواند به او برگردد مگر آن كه آن چه را كه گرفته برگرداند.

و در كتاب فقيه از امام صادق(علیه السلام) روايت آورده كه فرمود: براى مرد شايسته نيست كه همسرش را طلاق بدهد و دو باره رجوع كند، در حالى كه احتياجى به او نداشته باشد، و آن گاه دوباره طلاقش دهد، چون اين ضررى است كه خداى عز و جل از آن نهى فرموده، مگر اين كه در رجوعش بناى نگهدارى از او داشته باشد.(4)

و تفسير عياشى در ذيل جملۀ «وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً...» از عمرو بن جميع و او بدون ذكر سند از اميرالمؤمنين(علیه السلام) روايت كرده كه در حديثى فرمود: و كسى كه از اين امت قرآن بخواند و داخل آتش دوزخ شود از آن هايى است كه آيات خدا را به مسخره گرفته است.

و در صحيح بخارى در ذيل آيۀ «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَ...» آمده

ص: 243


1- . طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الاحکام، ج 6، ص: 34.
2- . همان.
3- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 1، ص: 76.
4- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ح 4762.

كه خواهر معقل بن يسار از شوهرش طلاق گرفت، و شوهرش در عده وى رجوع نكرد، تا از عده در آمد، بعدا خواستگاريش كرد، ولى معقل نمى پذيرفت، پس اين آيه در موردش نازل گرديد: «فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ».(1)

در تفسير الدر المنثور اين حديث را از او و از عده اى از صاحبان صحاح از قبيل نسايى و ابن ماجه و ترمذى و ابى داود و غير ايشان نقل كرده است.(2)

و نيز در تفسير الدر المنثور، از سدى روايت آمده كه گفت: آيه نام برده در شأن جابر بن عبد اللَّه أنصارى نازل شده، او دختر عمويى داشت كه شوهرش طلاقش داد، و با اين كه عده اش تمام شده بود مى خواست رجوع كند جابر جلوگيرى مى كرد و مى گفت تو دختر عموى ما را طلاق داده اى دوباره مى خواهى با او ازدواج كنى؟ و خود آن زن علاقمند به شوهرش بود، اين آيه نازل شد كه چرا از ازدواج زنان جلوگيرى مى كنيد.(3)

مؤلف: برادر و پسر عمو بنا بر مذهب ائمه اهل بيت، ولايتى نسبت به خواهر و دختر عمو ندارند، بنا بر اين اگر مسلم بگيريم كه يكى از دو روايت بالا درست است، و آيه درباره منع معقل و يا جابر نازل شده، قهرا بايد بگوئيم نهى در آن نه در مقام تحديد كردن ولايت است، و نه جعل حكمى وضعى؛ بلكه فقط مى خواهد ارشاد كند به اين كه مانع شدن از اين كه زن و شوهرى دوباره به هم برگردند عمل زشتى است، و يا اگر در مقام بيان حكم تكليفى باشد مى خواهد كراهت و يا حرمت

ص: 244


1- . ابی عبدالله محمد بن اسما عیل البخا ری، ج 19، ص: 98، ح 4805.
2- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 286.
3- . همان، ج 1، ص: 287.

تكليفى اين عمل را برساند حال اين عمل چه ازناحيه برادر و يا پسر عمو باشد، و چه از ناحيه بيگانه.

در فقه شيعه و سنى اين مسأله مورد اختلاف است كه آيا برادر ولايتى نسبت به ازدواج خواهر دارد يا خير، ابو حنيفه و شافعى در يك قولش و نيز مالك قائل به ولايت شده اند، و شيعه قائل به اين است كه ولايت ندارد، چون دليلى بر آن نيست.(1)

رواياتى درباره شير دادن به فرزند و احكام آن

و در تفسير عياشى در ذيل آيۀ «وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ...» از امام صادق روايت آمده كه اين آيه را تلاوت كرد، سپس فرمود: فرزند، ما دام كه شير مى خورد متعلق به پدر و مادر است، و هر دو بالسويه با فرزندشان مرتبطند، ولى همين كه از شير گرفته شد پدر از مادر و بستگان وى به او نزديك تر و سزاوارتر است، و اگر پدر، زنى را پيدا كند كه با روزى چهار درهم او را شير بدهد، و مادر گفت من پنج درهم مى گيرم، پدر قانونا مى تواند فرزند را از همسرش بگيرد، و به دايه بدهد، ليكن اين عمل اخلاقا درست نيست، و نوعى اجبار و خشونت نسبت به فرزند است، و او را در دامن مادرش باقى گذاشتن به لطف و مهربانى و مدارا نزديك است.(2)

و نيز در همان كتاب و از همان جناب روايت آورده كه در ذيل جملۀ «لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها...» فرمود: بسيار اتفاق مى افتاد كه زن هنگام جماع، دست رد به سينه شوهر مى زد، و مى گفت مى ترسم حامله شوم، با اين كه من بچه دار هستم، و چه بسا مى شد كه شوهر از جماع خوددارى مى كرد و مى گفت مى ترسم حامله شوى و دختر آورى، و

ص: 245


1- . طوسى، محمد بن حسن، الخلاف، ج 2، ص: 148.
2- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 120.

من مبتلا به كشتن وى شوم، و، لذا در اسلام خداى تعالى نهى كرد از اين كه مرد موجب زيان زن گردد و يا زن باعث ضرر مرد شود.(1) و نيز در همان كتاب از امام باقر و يا امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه در ذيل جملۀ «وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ» فرمود: منظور خرج است، اگر شوهر در همين ايام از دنيا برود نفقه زن مطلقه اش را بايد ورثه او بدهند.(2)

و نيز در همان كتاب از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه در معناى همين جمله فرمود: وارث هم مانند خود متوفى نبايد زن مطلقه را آزار دهد، مثلاً بگويد نمى گذارم بچه اش به ديدنش برود، و زن مطلقه هم وارث را نبايد آزار دهد، مثلاً اگر ورثه چيزى نزد او دارند از دادنش مضايقه نكند، و ورثه نبايد بر آن كودك سخت بگيرند.(3)

باز در كافى از حماد، از امام صادق(علیه السلام) روايت آمده كه فرمود: بعد از فطام ديگر رضاعى نيست، مى گويد: پرسيدم فدايت شوم فطام چيست؟ فرمود: حولين- دو سال شيرخوارگى- كه خداوند فرموده است.(4)

مؤلف: اين كه امام كلمۀ «حولين» را در جواب آورده خواسته است كه عبارت آيه را حكايت كرده باشد، و به همين جهت فرمود: آن حولين كه خدا فرموده و گرنه فطام به معناى از شير گرفتن است.

و در تفسير الدر المنثور است كه عبد الرزاق در كتاب مصنف و ابن عدى از جابر بن عبد اللَّه روايت كرده اند كه گفت، رسول خدا فرمود: بعد از «حلم»؛ «رسيدن

ص: 246


1- . همان.
2- . همان، ج 1، ص: 121.
3- . همان.
4- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 5، ص: 443.

به حد بلوغ) ديگر يتيمى باقى نمى ماند، يعنى وقتى طفل يتيم به حد بلوغ رسيد ديگر مشمول احكام خاص يتيمان نيست.(1) و نيز فرمود: بعد از فصال ديگر رضاعى نيست، يعنى بعد از دو سال ديگر نبايد طفل را شير داد.

و نيز فرمود: سكوت از روز تا به شب در اسلام نيست (و اين خود نوعى روزه بود كه از صبح تا به شب سكوت كنند).

و باز فرمود: وصال در روزه نيست، يعنى دو شبانه روز يا بيش تر روزه يكسره مشروع نيست، و هيچ نذرى در معصيت نيست، و هيچ نفقه اى در معصيت نيست، اگر كسى كه نفقه اش بر مسلمان واجب است از مسلمان بخواهد كه خرج شرابش را هم بدهد، بر مسلمان واجب نيست اين گونه مخارج را بپردازد، و هيچ سوگندى در قطع رحم معتبر و واجب الوفاء نيست، و هيچ كس حق ندارد هنگام ضعف اسلام، بعد از آن كه خدا هجرت به سرزمين هاى اسلام را واجب كرده در سرزمين هاى كفر سكونت اختيار كند، و هيچ كس حق ندارد هنگام قدرت اسلام و فتح و پيروزى مسلمين به جايى كه اسلام در آن جا ضعيف است هجرت كند، وهيچ سوگندى كه بين زن و شوهر خورده مى شود واجب الوفاء نيست، و نه بين فرزند با پدرش و نه بين برده با مالكش، و هيچ طلاقى قبل از نكاح معتبر نيست، و هيچ گونه آزادى قبل از مالك شدن، بر برده صحيح نيست.

رواياتى راجع به عده زن مطلقه و شوهر مرده

و در تفسير عياشى از ابى بكر حضرمى از امام صادق(علیه السلام) روايت آمده كه فرمود:

ص: 247


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 288.

وقتى آيۀ شريفۀ «وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً» نازل شد، زنان شروع كردند به بگومگوى با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه: ما نمى توانيم چهار ماه و ده روز صبر كنيم، حضرت به ايشان فرمود: در جاهليت وقتى يكى از شما شوهرش مى مرد مدفوع شترى مى گرفت و پشت سر خود مى انداخت، و بعد از مرگ شوهر خود، در پرده مى نشست تا درست يك سال بگذرد، آن وقت در مثل همان روز آن مدفوع را بر مى داشت و مى سائيد و به چشم خود سرمه مى كرد، و آن گاه شوهر مى گرفت حالا چطور شده كه در برابر چهار ماه و ده روز كه حكم خداست نمى توانيد صبر كنيد؟.(1)

و در تهذيب از امام باقر(علیه السلام) روايت آورده كه فرمود: در تمامى اقسام نكاح، وقتى شوهر مى ميرد بر زن واجب است كه چهار ماه و ده روز عده نگهدارد، چه عقد دائم باشد و چه متعه و چه ملكيت، و آن زن چه آزاد باشد و چه كنيز.(2)

و در تفسير عياشى از محمد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده كه گفت:

بحضورش عرضه داشتم: فدايت شوم چطور شد كه عده زن مطلقه، سه حيض و يا سه ماه شد، و عده زن شوهر مرده چهار ماه و ده روز؟ فرمود: اما سه حيض مطلقه براى اين بود كه رحم وى از فرزند استبراء شود، و معلوم گردد كه از شوهرش حامله نيست، چون درست است كه زن حامله هم ممكن است حيض ببيند، اما ممكن نيست سه ماه پشت سر هم حيض شود، و اگر حيض شود معلوم مى گردد كه حامله نيست.

ص: 248


1- . همان، ج 1، ص: 121.
2- . طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الاحکام، ج 8، ص: 157.

و اما عده زن شوهر مرده، از اين رو چهار ماه و ده روز شد كه: خداى تعالى يك جا به نفع زن حكم كرده، و در جاى ديگر به نفع مرد، به ضرر زن حكم نموده است تا در مسأله «ايلاء» رعايت عدالت شده باشد، كه شوهر به منظور اذيت و ضرر رساندن به زن سوگند مى خورد كه تا ابد با او نزديكى نكند، خداى تعالى به نفع زن «ابد» را محدود به چهار ماه كرده، و فرموده: «لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ»، در نتيجه هرگز براى هيچ مردى جائز نيست كه بيش از چهار ماه زن خود را معطل كند، چون خداى تعالى كه خالق زنان است مى داند منتهى صبر زنان در دورى از مردان چهار ماه است، و جاى ديگر به ضرر او حكم كرده، چون به او دستور داده كه هر گاه شوهرش فوت كرد، چهار ماه و ده روز عده نگهدارد، پس در عده وفات همان را از او گرفته كه در مسأله ايلاء به او داده است، و از شوهرش هم همان را در ايلاء گرفته كه در هنگام مرگش به او داده است.(1)

اين معنا از حضرت رضا و حضرت هادى(علیه السلام) نيز به طرقى ديگر نقل شده است.

و در تفسير عياشى از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه در ذيل آيه «لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ...» فرمود: هر گاه مرد قبل از وطى همسرش او را طلاق دهد نصف مهرش را بايد بدهد، و اگر همه را داده نصف آن را، پس مى گيرد و اگر اصلاً مهريه اى برايش معين نكرده به خوبى و خوشى و رعايت اين كه عمل پسنديده اى بايد انجام دهد چيزى به او بدهد، آن كه توانگر است به قدر توانش، و آن هم كه فقير

ص: 249


1- . تفسير عياشى، ج 1، ص: 122

است به قدر توانايى خود، و چنين مطلقه اى عده ندارد، مى تواند در همان ساعت شوهر كند.(1)

و در كتاب كافى از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه درباره مردى كه زنش را قبل از وطى طلاق داده فرموده است: بر عهده او است كه نصف مهرش را بدهد البته در صورتى كه مهرى برايش معين كرده باشد، و اگر معين نكرده، بايد نصف مهريه اى را كه معمولاً براى چنان زنى معين مى كنند بدهد (مهر المثل).(2)

در اين روايت جملۀ «متاع بمعروف» در آيۀ شريفه تفسير شده است.

و در كتاب كافى و تهذيب و تفسير عياشى و غير آن ها از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) در تفسير جمله: «الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ»، رواياتى آمده كه فرمودند: منظور از ولى، دختر و پسر است، كه با ولايتى كه نسبت به آنان داشتند بين آن دو ازدواج برقرار كردند، با همان ولايت مى توانند از گرفتن نصف مهر صرف نظر كنند.(3)

مؤلف: روايات در اين باب بسيار است، و در بعضى از روايات وارده، از طرق اهل سنت و جماعت، از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و على(علیه السلام) آمده كه فرموده اند: تنها شوهر است كه اختيار نكاح به دست اوست.

مترجم: در نتيجه، و بنا بر اين روايات، معناى آيه چنين مى شود كه چنين زنانى، نصف مهر مى برند، مگر آن كه به شوهران ببخشند، و يا شوهر آن نصف ديگر را ببخشد و پس نگيرد.

ص: 250


1- . تفسير عياشى، ج 1، ص: 124
2- . كافى، ج 6، ص: 106
3- . كافى، ج 6، ص: 106 و تفسير عياشى، ج 1، ص: 125
مراد از «صلاة وسطى» در «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى»

و در كافى و فقيه و تفسير عياشى و قمى در ذيل آيۀ شريفه «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى...» به طرق بسيارى از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) روايت آمده كه فرمودند: منظور از صلاة وسطى، نماز ظهر است.(1)

اين معنا از ائمه اهل بيت در رواياتى كه از ايشان نقل شده به كلمه واحد آمده است، و بين روايات ائمه، هيچ اختلافى ديده نمى شود، بله، در بعضى از آن ها آمده است كه منظور از آن نماز جمعه است، ولى چيزى كه هست اين كه: از همان ها نيز استفاده مى شود كه ظهر و جمعه را يك نوع گرفته اند، و عبارت از نماز نيمه روز كه در جمعه به صورتى و در غير جمعه به صورتى ديگر خوانده مى شود دانسته اند، نه اين كه مانند نماز صبح و ظهر دو نوع نماز و مربوط به دو وقت باشد، هم چنان كه اين معنا در كافى و تفسير عياشى از زراره از امام باقر(علیه السلام) آمده و عبارت روايت كافى چنين است:

خداى تعالى فرموده: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى»، و منظور از نماز وسطى نماز ظهر است، يعنى اولين نمازى كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خواند، كه از دو جهت وسطى ناميده شده، يكى از اين جهت كه درست در وسط روز خوانده مى شود و دوم اين كه، بين نماز صبح كه اول روز است، و نماز عصر كه اواخر روز است قرار دارد.

آن گاه فرمود: اين آيه وقتى نازل شد كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در سفر

ص: 251


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 3، ص: 271؛ طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الاحکام، ج 1، ح 600 و عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 127.

بود و در سفر در ركعت دوم قنوت خواند، و آن دو ركعت را در سفر و حضر (غير سفر) به همان حال باقى گذاشت، و براى شخص مقيم و غير مسافر دو ركعت ديگر اضافه كرد، و همين دو ركعت اضافى ظهر را در روز جمعه به خاطر دو خطبه اى كه در نماز جمعه واجب است، و نيز براى اين كه بايد آن دو خطبه را امام بخواند از نماز ظهر روز جمعه برداشت، از اين جهت كسى كه ظهر جمعه، نماز را بدون جماعت بخواند، بايد مانند روزهاى ديگر چهار ركعت بخواند... .

و اين روايت به طورى كه ملاحظه مى كنيد ظهر و جمعه را يك نماز دانسته و حكم مى كند به اين كه هر دو نماز وسطى هستند، ولى بيش تر اين روايات سندهايشان از وسط بريده است، بعضى هم كه سندش تمام است متن آن خالى از تشويش و اضطراب نيست، مانند همين روايت كافى كه از يك طرف مى گويد در نماز ظهر قنوت خواند، و آن دو ركعت را در سفر و حضر به همان حال گذاشت.

و از طرف ديگر مى گويد: براى شخص مقيم دو ركعت ديگر اضافه كرد، به اين كه حضرى هم مقيم است، و بايد چهار ركعت نماز بخواند، از همه اين ها گذشته اصلاً انطباق روايات بر آيۀ شريفه واضح نيست، و خدا مى داند.

و در تفسير الدر المنثور است كه احمد و ابن منيع و نسايى و ابن جرير و شاشى و ضياء همگى از طريق زبرقان روايت كرده اند كه جمعى از قريش نشسته بودند كه زيد بن ثابت از كنارشان رد شد، دو جوان را نزدش فرستادند تا از وى معناى صلات وسطى را بپرسند.(1) زيد گفت: نماز ظهر است. دو جوان برگشتند و نزد اسامة بن زيد شده و از او پرسيدند، او هم گفت: نماز ظهر است، چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در

ص: 252


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ص: 301.

هجير مشغول نماز بود و به جز يك صف و دو صف با او نبودند، مردم مشغول گفتگو و معامله شان بودند، و به همين جهت اين آيه نازل شد كه:

«حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ»، به دنبال نزول آيه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود مردمى كه در هنگام نماز مشغول گفتگو و معامله بودند، يا اين كه از اين عمل خود دست بر مى دارند و يا آن كه خانه هايشان را آتش مى زنم.

اين شأن نزول از زيد بن ثابت و غير از او به طرق ديگرى روايت شده است و خواننده بايد توجه داشته باشد كه اقوال مفسرين در تفسير صلات وسطى مختلف است و بيش تر اختلافشان ناشى از اختلافى است كه در روايات قوم است، در نتيجه يكى گفته: نماز صبح است، و آن را از على(علیه السلام) و از بعضى صحابه نقل كرده اند.

و بعضى گفته اند: نماز ظهر است و آن را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و از عده اى از صحابه نقل كرده اند جمعى گفته اند: نماز عصر است و آن را باز به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و جمعى از صحابه نسبت داده اند، و سيوطى در الدر المنثور نزديك به پنجاه و چند روايت بر طبق اين نسبت آورده، بعضى ديگر گفته اند: نماز مغرب است، بعضى گفته اند: صلات وسطى در بين همه نمازها نامعلوم است، هم چنان كه شب قدر در بين شب ها نامعلوم است، و بر طبق گفته خود، رواياتى از صحابه آورده اند، بعضى هم گفته اند: نماز عشاء است، و بعضى آن را نماز جمعه دانسته اند.

و در مجمع البيان در تفسير جمله: «وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ»، مى گويد: قنوت به معناى دعا كردن در نماز و به حال ايستاده است، و همين معنا از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) روايت شده است.(1)

ص: 253


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص: 343.

اين مطلب از بعضى صحابه نيز نقل شده است.

و در تفسير عياشى از امام صادق(علیه السلام) روايت آورده كه در معناى جمله نام برده فرمود: منظور اين است كه انسان نسبت به نمازش اهتمام بورزد، و بر اوقات آن محافظت كند، و خلاصه هيچ كار ديگرى، او را در نماز مشغول نسازد.(1)

مؤلف: خواننده متوجه است كه منافاتى ميان اين دو روايت نيست.

و در كافى از امام صادق(علیه السلام) در ذيل جمله: «فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً...» روايت كرده كه فرمود: اين در وقتى است كه از درنده يا دزد بترسد، كه در حال راه رفتن و دويدن بعد از تكبير به جاى ركوع و سجود اشاره مى كند.(2)

و در فقيه از همان جناب روايت آورده كه درباره نماز «زحف؛ جنگ» فرمود:

عبارت است از تكبير و تهليل و تسبيح و ديگر هيچ، آن گاه اين آيه را تلاوت كردند.(3) و نيز در همان كتاب از همان جناب روايت آورده كه فرمود: اگر در سرزمين هولناكى واقع شدى و ترسيدى كه دزدى و يا درنده اى به تو حمله ور شود، نماز واجب خود را مى توانى بالاى مركب بخوانى.(4)

و باز در همان كتاب از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: كسى كه از دزدان راه ترس دارد، بر بالاى مركبش نماز را مى خواند، و براى ركوع و سجده اش اشاره مى كند.(5)

روايات در اين معانى بسيار زياد است.

ص: 254


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 127.
2- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 3، ص: 457.
3- . طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الاحکام، ج 1، ح 1341 و 1342 و 1343.
4- . همان.
5- . همان.

و در تفسير عياشى از ابى بصير روايت كرده كه گفت: از آن جناب از اين كلام خدا پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ»، فرمود: حكم اين آيه كه مى فرمايد: خرجى يك سال همسر را بايد وصيت كرد، نسخ شده، پرسيدم: جريان چگونه بوده است؟ فرمود: قرار اين بود كه هر گاه مردى از دنيا رفت نخست از اصل مالش خرجى يك سال همسر و يا همسرانش را جدا بر مى داشتند، و ديگر به ايشان ارث نمى دادند، ولى آيه اى كه هشت يك مال را براى زن بچه دار و چهار يك مال را براى زنى كه شوهرش بچه ندارد، ارث معين كرده اين آيه را نسخ كرد، و بعد از آن اگر خرجى زن را بدهند به حساب ارث او مى دهند.(1)

و نيز در همان كتاب از معاوية بن عمار روايت كرده كه گفت: از آن جناب از كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ...»، فرمود: اين آيه به وسيلۀ آيه تربص چهار ماه و ده روز و نيز به وسيلۀ آيه ميراث نسخ شده است.(2)

معناى نسخ شدن آن به وسيلۀ آيه ميراث روشن شد، و اما نسخ شدنش به وسيلۀ آيه عده وفات براى اين است كه آيه مورد بحث مشتمل بر دو چيز بود، يكى همان كه، خرجى يك سال را از مال شوهر مى برد، دوم اين كه، در مدت يك سال از خانه شوهر بيرون نمى رود، و اگر رفت خرجى يك سال را به او نمى دهند، آيه، عده وفات را مى گويد كه زن تنها چهار ماه و ده روز از شوهر كردن خوددارى مى كند.

و در كتاب كافى و تفسير عياشى آمده، كه شخصى از امام صادق(علیه السلام) سؤال

ص: 255


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 129.
2- . همان.

كرد مردى كه زنش را طلاق داده، آيا بايد چيزى از مال به او بدهد؟ فرمود بله، مگر آن مرد دوست نمى دارد از نيكوكاران باشد، مگر نمى خواهد از پرهيزكاران باشد؟!.(1)

حقوق و شخصيت و موقعيت اجتماعى زن، از نظر اسلام و ديگر ملل مذاهب

از آن جايى كه قانونگذار قوانين اسلام، خداى تعالى است همه مى دانيم كه اساس قوانينش (مانند قوانين بشرى) بر پايه تجارب نيست، كه قانونى را وضع كند و بعد از مدتى به نواقص آن پى برده ناگزير لغوش كند؛ بلكه اساس آن مصالح و مفاسد واقعى بشر است، چون خدا به آن مصالح و مفاسد آگاه است، ليكن به حكم تعرف الاشياء باضدادها، ما براى درك ارزش قوانين الهى چه بسا نيازمند باشيم به اين كه در احكام و قوانين و رسوم دائر در ميان امت هاى گذشته و حاضر تامل و دقت كنيم.

از سوى ديگر پيرامون سعادت انسانى بحث كنيم، و به دست آوريم كه به راستى سعادت واقعى بشر در چيست؟، و آن گاه نتيجه اين دو بررسى را با يكديگر تطبيق كنيم تا ارزش قوانين اسلام و مذاهب و مسلك هاى اقوام و ملت هاى ديگر را به دست آوريم، و روح زنده آن را در بين ارواح آن قوانين متمايز ببينيم، و اصلاً مراجعه به تواريخ ملل و سير در آن ها و بررسى خصائل و مذاهب ملل عصر حاضر براى همين است كه به قدر و منزلت اسلام پى ببريم، نه اين كه احتمال مى دهيم در اقوال گذشته و معاصر، قانون بهتر و كامل ترى هست و مى خواهيم به جستجوى آن برخيزيم.

ص: 256


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 6، ص: 104 و عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 124.

و به همين منظور مسأله را از چند نقطه نظر مورد بحث قرار مى دهيم.

1. اين كه زن در اسلام چه هويتى دارد؟ و هويت زن را با هويت مرد مقايسه كنيم.

2. زن در نظر اسلام چه ارزش و موقعيتى در اجتماع دارد، تا معلوم كنيم تأثير زن در زندگى بشريت تا چه حد است؟.

3. اين كه: در اسلام چه حقوق و احكامى براى زن تشريع شده است؟.

4. تشريع آن احكام و قوانين بر چه پايه اى بوده است.

و همان طور كه گفتيم براى روشن تر شدن بحث ناگزيريم آن چه را كه تاريخ از زندگى زن در قبل از اسلام ضبط كرده پيش بكشيم، و در آن نظرى بكنيم، ببينيم اقوام قبل از اسلام و اقوام غير مسلمان بعد از اسلام تا عصر حاضر چه اقوام متمدن و چه عقب افتاده، با زن چه معامله اى مى كردند؟ و معلوم است كه بررسى تاريخى اين مسأله به طور كامل از گنجايش اين كتاب بيرون است، ناگزير شمه اى از تاريخ را از نظر مى گذرانيم و مى گذريم.

48. نحوه تعامل با زنان در ملت هاى عقب مانده

زندگى زن در امت ها و قبائل وحشى، از قبيل ساكنين افريقا و استراليا و جزائر مسكون در اقيانوسيه و امريكاى قديم و غير اين ها نسبت به زندگى مردان نظير زندگى حيوانات اهلى بود، آن نظرى كه مردان نسبت به حيوانات اهلى داشتند همان نظر را نسبت به زن داشتند، و به زنان با همان ديد مى نگريستند.

به اين معنا كه انسان به خاطر طبع استخدامى كه در او هست همان طور كه اين معنا را حق خود مى شمرد، كه مالك گاو و گوسفند و شتر و ساير حيوانات اهلى

ص: 257

خود باشد، و در آن حيوانات هر نوع تصرفى كه مى خواهد بكند، و در هر حاجتى كه برايش پيش مى آيد به كار ببندد، از مو و كرك و گوشت و استخوان و خون و پوست و شير آن استفاده كند، و به همين منظور براى حيوان طويله مى ساخت، و حفظش مى كرد، ونر و ماده آن ها را به هم مى كشانيد تا از نتائج آن ها هم استفاده كند، بار خود را به پشت آن ها مى گذاشت، و در كار شخم زمين و كوبيدن خرمن و شكار، آن ها را به كار مى گرفت، و به طرق مختلف براى كارهاى ديگر، كه نمى توان شمرد، حيوانات را استخدام مى كرد.

و اين حيوانات بى زبان از بهره هاى زندگى و آن چه كه دل هايشان آرزو مى كرد از خوردنى و نوشيدنى و مسكن و جفت گيرى و استراحت آن مقدار را دارا بودند كه مالكش در اختيارش بگذارد، و انسان هم آن مقدار در اختيار حيوانات مى گذاشت كه مزاحم و منافى با اغراضش نباشد، او اين حيوانات را تسخير كرد، تا به زندگى او سود رساند، نه اين كه مزاحم زندگى او باشد.

و به همين جهت بسيار مى شد كه بهره كشى از آن زبان بسته ها، مستلزم رفتارى مى شد كه از نظر خود آن حيوانات بسيار ظالمانه بود، و اگر حيوان زبان مى داشت و خودش ناظر در سرنوشت خود بود فريادش از اين زورگويى هاى عجيب بلند مى شد، چه بسيار حيوانى كه بدون داشتن هيچ جرمى مظلوم واقع مى شد، و چه بسيار حيوان ستم كشى كه از ظلم صاحبش به استغاثه در مى آمد و امروز هم در مى آيد، و كسى نيست كه به دادش برسد، و چه بسيار ستم كارى كه بدون هيچ مانعى به ظلم خود ادامه مى دهد، چه بسيار حيواناتى كه بدون داشتن هيچ گونه استحقاق، زندگى لذت بخشى دارند، و تنها به خاطر اين كه سگ خوش قواره اى

ص: 258

است از كاخ ها و بهترين ماشين ها و بهترين غذاها برخوردار باشند، و فلان اسب فقط به خاطر اين كه نژاد خوبى دارد در ناز و نعمت به سر برده و در مسأله تخم گيرى از او استفاده كنند.

و بر عكس چه بسيار حيواناتى كه بدون هيچ تقصيرى، در سخت ترين شرايط زندگى كنند، و مانند الاغ باربر و اسب عصارى، دائماً در زحمت و سختى باشند.

حيوان براى خودش هيچ حقى از حقوق زندگى ندارد، و در سايه حقوقى كه صاحبش براى خودش قائل است زندگى مى كند، اگر كسى پاى سگى و يا اسبى را بشكند از اين نظر تعقيب نمى شود كه چرا حيوان بى زبان را آزردى، و حق او را پايمال ساختى؟؛ بلكه از اين نظر تعقيب مى شود كه چرا به صاحب حيوان ضرر رساندى، و حيوان قيمتى او را از قيمت انداختى، همه اين ها براى اين است كه انسان، زندگى و هستى حيوانات را دنباله رو زندگى خود و فرع هستى خود مى داند، و ارزش جايگاه آن ها را طفيلى ارزش وجودى خود مى شمارد.

در اين امت ها و قبائل زندگى زنان نيز در نظر مردان چنين زندگى يى بود، يعنى مردان زندگى زنان را پيرو زندگى خود مى دانستند، و معتقد بودند كه زنان براى خاطر مردان خلق شده اند، و به طور اجمال و سربسته و بدون اين كه فكر كنند چه مى گويند، مى گفتند: هستى و وجود زنان و زندگی شان تابع هستى و زندگى مردان است، و عينا مانند حيوانات هيچ استقلالى در زندگى و هيچ حقى ندارند و زن، ما دام كه شوهر نكرده تحت سرپرستى و ولايت پدر است، و بعد از ازدواج تحت ولايت شوهر است، آن هم ولايت بدون قيد و شرط و بدون حد و مرز.

در اين امت ها مرد مى توانست زن خود را به هر كس كه بخواهد بفروشد، و

ص: 259

يا ببخشد و يا او را مانند يك كالا قرض دهد تا از او كام بگيرند، بچه دار شوند، يا به خدمت بگيرند و يا بهره هايى ديگر بكشند، و مرد حق داشت او را تنبيه و مجازات كند، كتك بزند، زندان كند، و حتى به قتل برساند، و يا او را گرسنه و تشنه رها كند، حال او بميرد يا زنده بماند، و نيز حق داشت او را مخصوصاً در مواقع قحطى و يا جشن ها مانند گوسفند چاق بكشد، و گوشتش را بخورد، و آن چه را كه از مال مربوط به زن بود، مال خودش مى دانست، حق زن را هم، حق خود مى شمرد، مخصوصاً از جهت دادوستد و ساير معاملاتى كه پيش مى آمد خود را صاحب اختيار مى دانست.

و بر زن لازم بود كه از مرد (پدرش باشد يا شوهرش) در آن چه امر و دستور مى دادند كوركورانه اطاعت كند، چه بخواهد و چه نخواهد و باز به عهده زن بود كه امور خانه و اولاد و تمامى ما يحتاج زندگى مرد را در خانه فراهم نمايد، و باز به عهده او بود كه حتى سخت ترين كارها را تحمل كند، بارهاى سنگين را به دوش بكشد، گل كارى و امثال اين كارها را بكند، و در قسمت حرفه و صنعت پست ترين حرفه را بپذيرد.

و اين رفتار عجيب، در بين بعضى از قبائل به حدى رسيده بود كه وقتى يك زن حامله بچه خود را به دنيا مى آورد بلا فاصله بايد دامن به كمر بزند و به كارهاى خانه بپردازد. در حالى كه شوهرش با نداشتن هيچ كسالتى خود را به بيمارى بزند، و در رختخواب بخوابد و زن بدبختش به پرستارى او بپردازد، اين ها كلياتى بود از حقوقى كه زن در جامعه عقب مانده داشت، و از بهره هايى كه از زندگى اش مى برد، كه البته اهل هرقرن از قرنها بربريت و وحشيگرى و خصلت ها و خصوصيتهاى مخصوص به خود داشته، سنت ها و آداب قومى با اختلاف عادات موروثيشان و

ص: 260

اختلاف مناطق زندگى و جوى كه بر آن زندگى احاطه داشت، مختلف مى شد كه هر كس به كتب تأليف شده در اين باب مراجعه كند، از آن عادات و رسوم آگاه مى شود.

49. زندگى زن ها در امت هاى پيشرفته قبل از اسلام

منظور ما از امت هاى متمدن و پيشرفته آن روز، آن امت هايى است كه تحت رسوم ملى و عادات محفوظ و موروثى زندگى مى كرده اند بدون اين كه رسوم و عاداتشان مستند به كتابى يا مجلس قانونى باشد، مانند مردم چين و هند و مصر قديم و ايران و نظائر اين ها.

آن چه در اين باب در بين تمامى اين امت ها مشترك بوده، اين بود كه زن در نظر اين اقوام هيچ گونه استقلال و حريت و آزادى نداشته، نه در اراده اش و نه در اعمالش؛ بلكه در همه شؤون زندگى اش تحت قيمومت و سرپرستى و ولايت بوده، هيچ كارى را از پيش خود منجز و قطعى نمى كرده، و حق مداخله در هيچ شانى از شؤون اجتماعى را نداشته است (نه در حكومت، نه در قضاوت، و نه در هيچ شانى ديگر).

حال ببينيم با نداشتن هيچ حقى از حقوق، چه وظائفى به عهده داشته است؟ اولاً تمامى آن وظائفى كه به عهده مرد بوده به عهده او نيز بوده است، حتى كسب كردن و زراعت و هيزم شكنى و غير آن، و ثانياً علاوه بر آن كارها، اداره امور خانه و فرزند هم به عهده او بوده، و نيز موظف بود كه از مرد در آن چه مى گويد و مى خواهد اطاعت كند.

البته زن در اين گونه اقوام، زندگى مرفه ترى نسبت به اقوام غير متمدن داشته

ص: 261

است، چون اينان ديگر مانند آن اقوام به خود اجازه نمى دادند زنى را بكشند، و گوشتشان را بخورند، و به طور كلى از مالكيت محرومشان نمى دانستند؛ بلكه زن فى الجمله مى توانست مالك باشد، مثلاً ارث ببرد، و اختيار ازدواج داشته باشد، گو اين كه ملكيت و اختياراتش در اين گونه موارد هم، به استقلال خود او نبود.

در اين جوامع مرد مى توانست زنان متعدد بگيرد، بدون اين كه حد معينى داشته باشد، و مى توانست هر يك از آنان را كه دلش خواست طلاق دهد، و شوهر بعد از مرگ زنش مى توانست بدون فاصله، زن بگيرد، ولى زن بعد از مرگ شوهرش نمى توانست شوهر كند، و از معاشرت با ديگران در خارج منزل، غالباً ممنوع بود.

و براى هر يك از اين امت ها بر حسب اقتضاى مناطق و اوضاع خاص به خود، احكام و رسوم خاصى بود، مثلاً امتياز طبقاتى كه در ايران وجود داشت چه بسا باعث مى شد زنان از طبقه بالا حق مداخله در ملك و حكومت و حتى رسيدن به سلطنت و امثال آن را داشته باشند، و يا مثلاً بتوانند با محرم خود چون پسر و برادر ازدواج كنند، ولى ديگران كه در طبقه پائين اجتماع بودند چنين حقى را نداشته باشند.

و مثلاً در چين از آن جا كه ازدواج نوعى خودفروشى و مملوكيت بود، و زن در اين معامله خود را يكباره مى فروخت، قهرا ديگر معقول نبود كه اختيارات يك زن ايرانى را داشته باشد، و همين طور هم بود يك زن چينى از ارث محروم بود، و حق آن را نداشت كه با مردان و حتى با پسران خود سر يك سفره بنشيند، و مردان مى توانستند دو نفرى و يا چند نفرى يك زن بگيرند، و در بهره گيرى از او، و استفاده از

ص: 262

كار او با هم شريك باشند، آن وقت اگر بچه دار مى شد غالباً فرزند از آن مردى بود كه كودك به او بيش تر شباهت داشت.

و مثلاً در هند، از آن جايى كه معتقد بودند زن پيرو مرد و مانند يكى از اعضاى بدن او است ديگر معقول نبود كه بعد از شوهر، ازدواج براى او حلال و مشروع باشد؛ بلكه تا ابد بايد بى شوهر زندگى كند و؛ بلكه اصلاً نبايد زنده بماند، چون گفتيم زن را به منزله عضوى از شوهر مى دانستند، و در نتيجه همان طور كه بر حسب رسوم خود مردگان را مى سوزاندند، زن زنده را هم با شوهر مرده اش آتش مى زدند، و يا اگر زمانى زنده مى ماندند، در كمال ذلت و خوارى زندگى مى كردند.

زنان هند قديم در ايام حيض، نجس و پليد بودند، و دورى كردن از آنان لازم بود، و حتى لباس هايشان و هر چيزى كه با دست يا جاى ديگر بدنشان تماس مى گرفت، نجس و خبيث بود.

و مى توان وضع زنان در اين امت ها را اين طور خلاصه كرد كه: نه انسان بودند و نه حيوان؛ بلكه برزخى بين اين دو موجود به حساب مى آمدند، به اين معنا كه از زن، به عنوان يك انسان متوسط و ضعيف استفاده مى كردند، انسانى كه هيچ گونه حقى ندارد، مگر اين كه به انسان هاى ديگر در امور زندگى كمك كند، مثل فرزند صغير كه حد وسطى است بين حيوان و انسان كامل، به ساير انسان ها كمك مى كند، اما خودش مستقلا حقى ندارد، و تحت سرپرستى و ولايت پدر يا ساير اولياى خويش است، بله بين فرزند صغير و زن، اينفرق بود كه فرزند بعد از بلوغش از تحت سرپرستى خارج مى شد، ولى زن تا ابد تحت سرپرستى ديگران بود.

ص: 263

50. زن در ميان كلدانيان، آشوريان، روميان و يونانيان قديم

امت هايى كه تاكنون نام برديم، امت هايى بودند كه بيش تر آداب و رسوم شان بر اساس اقتضاء منطقه و عادات موروثى و امثال آن بود، و ظاهراً به هيچ كتاب و قانونى تكيه نداشت، در اين ميان امت هايى از قبيل كلدانيان و روميان و يونانيان هستند كه تحت سيطره قانون و يا كتاب هستند.

اما كلده و آشور، كه قوانين «حامورابى» در آن حكومت مى كرد، به حكم آن قوانين، زن را تابع همسرش دانسته و او را از استقلال محروم مى دانستند. و نيز به حكم آن شريعت، زن نه در اراده اش استقلال داشت و نه در عمل، حتى اگر زن از شوهرش در امور معاشرت اطاعت نمى كرد و يا عملى را مستقلا انجام مى داد، مرد مى توانست او را از خانه بيرون كرده، و يا زنى ديگر بگيرد، و بعد از آن حق داشت با او معامله يك برده را بكند، و اگر در تدبير امور خانه اشتباهى مى نمود مثلاً اسراف مى كرد، شوهر مى توانست شكايتش را نزد قاضى ببرد، و بعد از آن كه جرم او اثبات شد، او را در آب غرق كند.

و اما روم، كه از قديمى ترين امت هايى است كه قوانين مدنى وضع كرده است، اولين بارى كه دست به وضع قانون زد، حدود چهار صد سال قبل از ميلاد بود كه به تدريج، در صدد تكميل آن برآمد، و اين قانون، نوعى استقلال به خانه داده، كه در آن چهار ديوارى دستورات سرپرست خانه واجب الاجراء است، و اين سرپرست يا شوهر است و يا پدر فرزندان كه نوعى ربوبيت و سرپرستى نسبت به اهل خانه دارد، و اهل خانه بايد او را بپرستند، همان طور كه خود او در كودكى پدران گذشته خود را كه قبل از او تاسيس خانواده كردند مى پرستيد، و اين سرپرست

ص: 264

اختيار تام دارد، و اراده او در تمامى آن چه كه مى خواهد و به آن امر مى كند نسبت به اهل خانه اش يعنى زنان و فرزندان نافذ و معتبر است، حتى اگر صلاح بداند كه فلان زن و يا فلان فرزند بايد كشته شود، بايد بدون چون و چرا اطاعتش مى كردند، و كسى نبود كه با وى مخالفت كند.

و زنان خانه يعنى همسر و دختر و خواهر وضع بدترى نسبت به مردان و حتى پسران داشتند، با اين كه مردان و پسران هم تابع محض سرپرست خانه بودند، ولى زنان اصولاً جزء جامعه نبودند، و در نتيجه به شكايت آن ها گوش نمى دادند، و هيچ معامله اى از ايشان معتبر و نافذ نمى شد، و مداخله در امور اجتماعى به هيچ وجه از آنان صحيح نبود، ولى مردان خانه، يعنى اولاد ذكور و برادران سرپرست و حتى پسر خوانده ها (چون در آن روزها پسرخواندگى در ميان روميان و هم چنين يونانيان و ايرانيان و اعراب معمول بوده) مى توانستند با اجازه سرپرست مستقل شوند، و همه امور زندگى خود را اداره كنند.

زنان در روم قديم جزء اعضاى اصلى خانه و خانواده نبودند، خانواده را تنها مردان تشكيل مى دادند، زنان تابع خانواده بودند، در نتيجه قرابت اجتماعى رسمى كه مؤثر در مسأله توارث و امثال آن ست، مختص در بين مردان بود (مردان بودند كه از يكديگر ارث مى بردند، و يا مثلاً شجره دودمانشان به وسيلۀ ايشان حفظ مى شد) و اما زنان نه در بين خود خويشاوندى (خواهرى و دختر عمويى و غيره) داشتند، و نه در بين خود و مردان، حتى بين زن و شوهر خويشاوندى نبود، بين پسر با مادرش و بين خواهر و برادرش و بين دختر و پدرش ارتباط خويشاوندى كه باعث توارث شود نبود.

ص: 265

بلكه تنها قرابت طبيعى (كه باعث اتصال زن و مردى به هم و تولد فرزندى از آن دومى شد) وجود داشت، و بسا مى شد كه همين نبودن قرابت رسمى مجوز آن مى شد كه با محارم يكديگر ازدواج كنند، و سرپرست خانه، كه، ولى همه دختران و زنان خانه بود، با دختر خود ازدواج كند، چون، ولى دختر و سرپرست او بود همه رقم اختيارى در او داشت.

و سخن كوتاه اين كه در اجتماع خانواده، وجود زن در نظر روميان وجودى طفيلى، و زندگيش تابع زندگى مردان بود، زمام زندگى و اراده اش به دست سرپرست خانه بود، كه يا پدرش باشد اگر پدرى در خانه بود، و يا همسرش اگر در خانه كسى به نام همسر باشد، و يا مردى ديگر غير آن دو، و سرپرست خانه هر كارى مى خواست با او مى كرد، و هر حكمى كه دلش مى خواست مى راند.

چه بسا مى شد كه او را مى فروخت، و يا به ديگران مى بخشيد، و يا براى كام گيرى به ديگران قرض مى داد، و چه بسا به جاى حقى كه بايد بپردازد (مثلاً قرض يا ماليات) خواهر يا دخترش را در اختيار صاحب حق مى گذاشت، و چه بسا او را با كتك و حتى كشتن مجازات مى كرد، تدبير مال زنان نيز به دست مردان بود، هرچند كه آن مال مهريه اى باشد كه با ازدواج به دست آورده، و يا با اذن، ولى خود كسب كرده باشد، ارث را كه گفتيم نداشت و از آن محروم بود، و اختيار ازدواج كردن دختر و زن به دست پدر و يا يكى از بزرگان قوم خود بود، طلاقش هم كه به دست شوهر بود و... آرى اين بود وضع زن در روم.

و اما يونان، وضع زن در آن جا و اصولاً وضع به وجود آمدن خانواده و ربوبيت و سر پرستى خانواده، نزديك همان وضع روم بود.

ص: 266

يعنى قوام و ركن اجتماع مدنى و هم چنين اجتماع خانوادگى نزد آنان، مردان بودند، و زنان تابع و طفيلى مردان به حساب مى آمدند، و به همين جهت زن در اراده و در افعال خود استقلال نداشت؛ بلكه تحت ولايت و سرپرستى مرد بود. ليكن همه اين اقوام، در حقيقت قوانين خود را، خودشان نقض كردند، براى اين كه اگر براى زن استقلالى قائل نبودند، بايد همه جا قائل نباشند، يعنى همان طورى كه يك كودك نه در منافعش مستقل است و نه در جرائمش، بايد در مورد زنان نيز اين طور حكم مى كردند كه اگر در اراده و اعمالشان آن جا كه مثلاً مى خواهند چيزى بخرند و يا بفروشند مستقل نيستند، در جرائمشان هم مستقل نباشند، يعنى اگر كار خلافى كردند، نبايد خودشان جريمه شوند، و يا شكنجه گردند؛ بلكه بايد، ولى و سرپرستشان جريمه بپردازد.

ولى همان طور كه گفتيم، اين اقوام، طفيلى بودن زن را فقط در طرف منافعشان حكم مى كردند، اگر كار نيكى مى كردند پاداش آن ها به كيسه سرپرست آن ها مى رفت و اما اگر كار بدى مى كردند، خودشان شكنجه مى شدند.

و اين خود عينا يكى از شواهد و؛ بلكه از دلايلى است كه دلالت مى كند بر اين كه در تمامى اين قوانين زن را به اين نظر كه موجودى است ضعيف و جزئى است از اجتماع، اما جزئى ناتوان و محتاج به قيم، مورد توجه قرار ندادند؛ بلكه به اين ديد به او نگاه كرده اند كه موجودى است مضر، و مانند ميكروبى است كه مزاج اجتماع را تباه مى كند، و صحت آن را سلب مى نمايد، چيزى كه هست مى ديدند كه اجتماع حاجت حياتى و ضرورى به اين ميكروب دارد؛ زيرا اگر زن نباشد نسل

ص: 267

بشر باقى نمى ماند، لذا مى گفتند: چاره اى نيست جز اين كه بايد به شان وى اعتنا كنيم و وبال امر او را به عهده بگيريم.

پس اگر جرمى و خيانتى كرد بايد خودش عذاب آن را بچشد، و اما اگر كار نيكى كرد و سودى رسانيد مردان از آن بهره مند شوند، و براى ايمنى از شرش نبايد هيچ گاه آزادش گذاشت، كه هر كارى خواست بكند، عينا مانند يك دشمن نيرومندى كه در جنگ شكست خورده باشد و او را اسير گرفته باشند، ما دام كه زنده است بايد مقهور و زير دست باشد، اگر كار بدى كند شكنجه مى شود، و اگر كار نيكى كند تشكر و تقدير از او به عمل نمى آيد.

و همين كه ديديد مى گفتند كه قوام اجتماع به وجود مردان است، باعث شد كه معتقد شوند به اين كه اولاد حقيقى انسان، فرزندان پسر مى باشند، و بقاى نسل به بقاى پسران است، (و اگر كسى فرزند پسر نداشته باشد و همه فرزندانش دختر باشند، در حقيقت بلا عقب و اجاق كور است)، و همين اعتقاد منشأ پيدايش عمل تبنى (فرزندگيرى) شد، يعنى باعث آن شد كه اشخاص بى پسر، پسر ديگرى را فرزند خود بخوانند و ملحق به خود كنند، و تمامى آثار فرزند واقعى را در مورد او هم مترتب سازند، براى اين كه مى گفتند خانه اى كه در آن فرزند پسر نيست محكوم به ويرانى و نسل صاحب خانه محكوم به انقراض است، لذا ناچار مى شدند بچه هاى پسر ديگران را فرزند خود بخوانند، تا به خيال خودشان نسلشان منقرض نشود، و با اين كه مى دانستند اين فرزند خوانده، فرزند ديگران است و از نسل ديگران آمده، مع ذلك فرزند قانونى خود به حساب مى آوردند، و به او ارث مى دادند و از او ارث مى بردند، و تمامى آثار فرزند صلبى را در مورد او مترتب و جارى مى كردند.

ص: 268

و وقتى مردى از اين اقوام يقين مى كرد كه عقيم است و هرگز بچه دار نمى شود، دست به دامن يكى از نزديكان خود از قبيل: برادر و برادر زاده مى شد، و او را به بستر همسر خود مى برد تا با او جماع كند، و از اين جماع فرزندى حاصل شده، و او آن فرزند را فرزند خود بخواند و خاندان او باقى بماند.

مسأله ازدواج و طلاق نيز در يونان و روم نزديك به هم بود، در هر دو قوم تعدد زوجات جائز بود، اما در يونان اگر زن از يكى بيش تر مى شد يكى از آن زنان، زن قانونى و رسمى بود و بقيه غير رسمى.

51. زن و تعاملات، در قبایل عرب

عرب از همان زمان هاى قديم در شبه جزيره عربستان زندگى مى كرد، سرزمينى بى آب و علف و خشك وسوزان، و بيش تر سكنه اين سرزمين، از قبائل صحرانشين و دور از تمدن بودند، و زندگی شان با غارت و شبيخون، اداره مى شد، عرب از يك سو، يعنى از طرف شمال شرقى به ايران و از طرف شمال به روم و از ناحيه جنوب به شهرهاى حبشه و از طرف غرب به مصر و سودان متصل بودند، و به همين جهت عمده رسومشان رسوم توحش بود، كه در بين آن رسوم، احياناً اثرى از عادات روم و ايران و هند و مصر قديم هم ديده مى شد.

عرب براى زن نه استقلالى در زندگى قائل بود و نه حرمت و شرافتى، بله حرمتى كه قائل بود براى بيت و خاندان بود، زنان در عرب ارث نمى بردند، و تعدد زوجات آن هم بدون حدى معين، جائز بود، هم چنان كه در يهود نيز چنين است، و هم چنين در مسأله طلاق براى زن اختيارى قائل نبود، و دختران را زنده به گور مى كرد، اولين قبيله اى كه دست به چنين جنايتى زد، قبيله بنو تميم بود، و به خاطر

ص: 269

پيش آمدى بود كه در آن قبيله رخ داد، و آن اين بود كه با نعمان بن منذر جنگ كردند، و عده اى از دخترانشان اسير شدند كه داستانشان معروف است، و از شدت خشم تصميم گرفتند دختران خود را خود به قتل برسانند، و زنده دفن كنند و اين رسم ناپسند به تدريج در قبائل ديگر عرب نيز معمول گرديد، و عرب هر گاه دخترى برايش متولد مى شد به فال بد گرفته و داشتن چنين فرزندى را ننگ مى دانست به طورى كه قرآن مى فرمايد:

«يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ»؛(1) يعنى پدر دختر از شنيدن خبر ولادت دخترش خود را از مردم پنهان مى كرد و بر عكس هر چه بيش تر داراى پسر مى شد (هر چند پسر خوانده) خوشحال تر مى گرديد، و حتى بچه زن شوهردارى را كه با او زنا كرده بود، به خود ملحق مى كرد و چه بسا اتفاق مى افتاد كه سران قوم و زورمندان، بر سر يك پسرى كه با مادرش زنا كرده بودند نزاع مى كردند، و هر يك آن پسر را براى خود ادعا مى نمودند.

البته از بعضى خانواده هاى عرب اين رفتار هم سرزده، كه به زنان و مخصوصاً دختران خود در امر ازدواج استقلال داده، و رعايت رضايت و انتخاب خود او را كرده باشند، كه اين رفتار از عرب، شبيه همان عادتى است كه گفتيم در اشراف ايرانيان معمول بود، و خود يكى از آثار امتياز طبقاتى در جامعه است.

و به هر حال رفتارى كه عرب با زنان داشت، تركيبى بود از رفتار اقوام متمدن و رفتار اقوام متوحش، ندادن استقلال به زنان در حقوق، و شركت ندادن آنان در امور اجتماعى از قبيل حكومت و جنگ و مسأله ازدواج و اختيار دادن امر ازدواج به

ص: 270


1- . نحل / 59.

زنان اشراف را از ايران و روم گرفته بودند، و كشتن آنان و زنده به گور كردن و شكنجه دادن را از اقوام بربرى و وحشى اقتباس كرده بودند، پس محروميت زنان عرب از مزاياى زندگى مستند به تقديس و پرستش رئيس خانه نبود؛ بلكه از باب غلبه قوى و استخدام ضعيف بود.

و اما مسأله «پرستش» در بين عرب اين چنين بود كه همه اقوام عرب (چه مردان و چه زنان) بت مى پرستيدند، و عقائدى كه درباره بت داشتند شبيه همان عقائدى است كه صابئين درباره ستاره و ارباب انواع داشتند، چيزى كه هست بت هاى عرب بر حسب اختلافى كه قبائل در هواها و خواسته ها داشتند مختلف مى شد، ستارگان و ملائكه (كه به زعم ايشان دختران خدا هستند) را مى پرستيدند و از ملائكه و ستاره صورت هايى در ذهن ترسيم نموده و بر طبق آن صورت ها، مجسمه هايى مى ساختند، كه يا از سنگ بود و يا از چوب، و هواها و افكار مختلفشان به آن جا رسيد كه قبيله بنى حنيفه به طورى كه از ايشان نقل شده بتى از «خرما»، «كشك»، «روغن»، «آرد» و... درست كرده و سال ها آن را مى پرستيدند و آن گاه دچار قحطى شده و خداى خود را خوردند!. شاعرى در اين زمينه چنين گفت:

أكلت حنيفة ربها

زمن التقحم و المجاعة

لم يحذروا من ربهم

سوء العواقب و التباعة

قبيله بنى حنيفه در قحطى و از گرسنگى پروردگار خود را خوردند و نه از پروردگار خود حذر كردند، و نه از سوء عاقبت اين كار پروا نمودند!! و بسا مى شد كه مدتى سنگى را مى پرستيدند، اما آن گاه كه به سنگ زيبايى مى رسيدند سنگ اول را دور انداخته و دومى را براى خدايى بر مى گزيدند، و اگر چيزى پيدا نمى كردند براى

ص: 271

پرستش مقدارى خاك جمع نموده و گوسفند شيردهى مى آوردند و شيرش را روى آن خاك مى دوشيدند، و از آن گل بتى مى ساختند و بلا فاصله به دور همان بت، طواف مى كردند! و زنان محروميت و تيره بختى هايى كه در اين جوامع داشتند در دل و فكر آنان ضعفى ايجاد كرد، و اين ضعف فكرى أوهام و خرافات عجيب وغريبى در مورد حوادث و وقايع مختلف در آنان پديد آورد، كه كتب تاريخى اين خرافات و اوهام را ضبط كرده است.

و اين بود خلاصه اى از احوال زن در مجتمع انسانى در ادوار مختلف قبل از اسلام، و در عصر ظهور اسلام.

همان طور كه در اول بحث وعده داده بوديم، تمامى سعى خود را در اختصار گويى به كار برديم، و از همه آن چه كه گفتيم، چند نتيجه به دست مى آيد:

اول اين كه: بشر در آن دوران درباره زن دو طرز تفكر داشت، يكى اين كه زن را انسانى در سطح حيوانات بى زبان مى دانست، و ديگر اين كه او را انسانى پست و ضعيف در انسانيت مى پنداشت، انسانى كه مردان، يعنى انسان هاى كامل در صورت آزادى او از شر و فسادش ايمن نيستند، و به همين جهت بايد هميشه در قيد تبعيت مردان بماند، و مردان اجازه ندهند كه زنان آزادى و حريتى در زندگى خود كسب كنند، نظريه اول با سيره اقوام وحشى و نظريه دوم با روش اقوام متمدن آن روز مناسب تر است.

دوم اين كه: بشر قبل از اسلام نسبت به زن از نظر وضع اجتماعى نيز دو نوع طرز تفكر داشت، بعضى از جوامع زن را خارج از افراد اجتماع انسانى مى دانستند، و معتقد بودند زن جزء اين هيكل تركيب يافته از افراد نيست؛ بلكه از شرايط زندگى او

ص: 272

است، شرايطى كه بشر بى نياز از آن نمى باشد، مانند خانه كه از داشتن و پناه بردن در آن چاره اى ندارد، و بعضى ديگر معتقد بودند زن مانند اسيرى است كه به بردگى گرفته مى شود، و از پيروان اجتماع غالب است، و اجتماعى كه او را اسير كرده، از نيروى كار او استفاده مى كند، و از ضربه زدنش هم جلوگيرى مى نمايد.

سوم اين كه: محروميت زن در اين جوامع همه جانبه بود، و زن را از تمامى حقوقى كه ممكن بود از آن بهره مند شود، محروم مى دانستند، مگر به آن مقدارى كه بهره مندى زن در حقيقت به سود مردان بود، كه قيم زنان بودند.

چهارم اين كه: اساس رفتار مردان با زنان عبارت بود از غلبه قوى بر ضعيف و به عبارت ديگر هر معامله اى كه با زنان مى كردند بر اساس قريحه استخدام و بهره كشى بود، اين روش امت هاى غير متمدن بود، و اما امت هاى متمدن علاوه بر آن چه كه گفته شد اين طرز تفكر را هم داشتند كه زن انسانى است ضعيف الخلقه، كه توانايى آن را ندارد كه در امور خود مستقل باشد، و نيز موجودى است خطرناك كه بشر از شر و فساد او ايمن نيست و چه بسا كه اين طرز تفكرها در اثر اختلاط امت ها و زمان ها در يكديگر اثر گذاشته باشند.

52. زن وتحولات وتعاملات در اسلام

اشاره

سراسر دنيا عقائدى را كه شرح داديم، هم چنان درباره زن داشت، و رفتارهايى كه گفتيم معمول مى داشت، و زن را در شكنجه گاه ذلت و پستى زندانى كرده بود، به طورى كه ضعف و ذلت، يك طبيعت ثانوى براى زن شده و گوشت و استخوانش با اين طبيعت مى روئيد، و با اين طبيعت به دنيا مى آمد و مى مرد، و كلمات زن و

ص: 273

ضعف و خوارى و پستى نه تنها در نظر مردان؛ بلكه در نظر خود زنان نيز مثل واژه هاى مترادف و چون انسان و بشر شده بود، با اين كه در معانى متفاوتى وضع شده بودند، و اين خود امرى عجيب است، كه چگونه در اثر تلقين و شستشوى مغزى فهم آدمى واژگونه و معكوس مى گردد، و تو خواننده عزيز اگر به فرهنگ محلى امت ها مراجعه كنى، هيچ امتى را نخواهى يافت، نه امت هاى وحشى و نه امت هاى متمدن كه مثل هايى سارى و جارى درباره ضعف زنان و خوارى آنان، در آن فرهنگ وجود نداشته باشد؛ بلكه به هر يك از اين فرهنگ ها مراجعه كنى، خواهى ديد كه با همه اختلافاتى كه در اصل زبان و سياق ها و لحن هاى آن هست، انواعى از استفاده و كنايه و تشبيه مربوط به كلمۀ «زن" خواهى يافت، و خواهى ديد كه مرد ترسو و يا ضعيف و يا بى عرضه و يا خوارى طلب و يا ذلت پذير و يا تن به ذلت ده را زن مى نامند، مثل اين شعر عرب كه مى گويد:

و ما أدرى و ليت اخال أدرى

أقوم آل حصن ام نساء

نمى دانم و اى كاش مى دانستم كه آل حصن مردانند و يا زنان، و صدها هزار از اين گونه مثلهاى شعرى و نثرى را در هر لغتى خواهى يافت.

و اين به تنهايى براى اهل تحقيق كافى است كه بفهمد جامعه بشرى قبل از اسلام چه طرز تفكرى درباره زنداشته است، و ديگر حاجت ندارد به اين كه سيره نويسان و كتب تاريخى فصل جداگانه و يا كتابى مختص به دادن آمارى از عقائد امت ها و ملت ها در مورد زنان نوشته باشند، براى اين كه خصال روحى و جهات وجودى هر امت و ملتى در لغت و آداب آن امت و ملت تجلى مى كند.

و در هيچ تاريخ و نوشته اى قديمى چيزى كه حكايت از احترام و اعتنا بشان

ص: 274

زن كند، نخواهى يافت، مگر مختصرى در تورات و در وصاياى عيسى بن مريم(علیه السلام) كه بايد به زنان مهربانى كرد و تسهيلاتى براى آنان فراهم نمود.

و اما اسلام يعنى آن دينى كه قرآن براى تاسيس آن نازل گرديده، در حق زن نظريه اى ابداع كرده كه از روزى كه جنس بشر پا به عرضه دنيا گذاشت تا آن روز چنين طرز تفكرى در مورد زن نداشت، اسلام در اين نظريه خود، با تمام مردم جهان در افتاد، و زن را آن طور كه هست و بر آن اساسى كه آفريده شده، به جهان معرفى كرد، اساسى كه به دست بشر منهدم شده و آثارش نيز محو گشته بود.

اسلام عقائد و آرايى كه مردم درباره زن داشتند و رفتارى كه عملا با زن مى كردند را بى اعتبار نموده و خط بطلان بر آن ها كشيد.

هويت زن در اسلام

اسلام بيان مى كند كه زن نيز مانند مرد انسان است، و هر انسانى چه مرد و چه زن فردى است از انسان كه در ماده و عنصر پيدايش او دو نفر انسان نر و ماده شركت و دخالت داشته اند، و هيچ يك از اين دو نفر بر ديگرى برترى ندارد، مگر به تقوا، هم چنان كه كتاب آسمانى خود مى فرمايد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى، وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»؛(1) به طورى كه ملاحظه مى كنيد قرآن كريم هر انسانى را موجودى گرفته شده و تأليف يافته از دو نفر انسان نر و ماده مى داند، كه هر دو به طور متساوى ماده وجود و تكون

ص: 275


1- . «هان اى مردم، ما يك يك شما را از نر و ماده آفريديم، و شما را شعبه و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، و بدانيد كه گرامى ترين شما نزد خدا با تقواترين شما است.» (حجرات / 13)

او هستند، و انسان پديد آمده (چه مرد باشد و چه زن) مجموع ماده اى است كه از آن دو فرد گرفته شده است.

قرآن كريم در معرفى زن مانند آن شاعر نفرمود: «و انما امهات الناس اوعية"(1)، و مانند آن ديگرى نفرمود:

بنونا بنو أبنائنا و بناتنا

بنوهن ابناء الرجال الأباعد(2)

بلكه هر فرد از انسان (چه دختر و چه پسر) را مخلوقى تأليف يافته از زن و مرد معرفى كرد، در نتيجه تمامى افراد بشر امثال يكديگرند، و بيانى تمام تر و رساتر از اين بيان نيست، و بعد از بيان اين عدم تفاوت، تنها ملاك برترى را تقوا قرار داد.

و نيز در جاى ديگر فرمود: «أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى، بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ»؛(3) در اين آيه تصريح فرموده كه كوشش و عمل هيچ كس نزد خدا ضايع نمى شود، و اين معنا را تعليل كرده به اين كه چون بعضى از بعض ديگر هستيد، و صريحاً نتيجه آيه قبلى كه مى فرمود: «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى...»؛(4)

را بيان مى كند، و آن اين است كه مرد و زن هر دو از يك نوع هستند، و هيچ فرقى در اصل خلقت و بنياد وجود ندارند.

آن گاه همين معنا را هم توضيح مى دهد به اين كه عمل هيچ يك از اين دو صنف نزد خدا ضايع و باطل نمى شود، و عمل كسى به ديگرى عايد نمى گردد،

ص: 276


1- . مادران تنها و تنها صدف و ظرف پيدايش انسان ها هستند.
2- . فرزندان پسران ما، فرزندان خودمان هستند و اما فرزندان دختران ما، فرزند مردمى بيگانه اند.
3- . «من عمل هيچ عامل را ضايع و بى نتيجه نمى كنم چه مرد و چه زن، بعضى از شما از بعضى ديگر هستيد.» (آل عمران / 195)
4- . حجرات / 13.

مگر اين كه خود شخص عمل خود را باطل كند. و به بانگ بلند اعلام مى دارد: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»؛(1) نه مثل مردم قبل از اسلام كه مى گفتند: «گناه زنان به عهده خود آنان و عمل نيك شان و منافع وجودشان مال مردان است!» و ما انشاء اللَّه به زودى توضيح بيش ترى در اين باره خواهيم داد.پس وقتى به حكم اين آيات، عمل هر يك از دو جنس مرد و زن (چه خوبش و چه بدش) به حساب خود او نوشته مى شود، و هيچ مزيتى جز با تقوا براى كسى نيست، و با در نظر داشتن اين كه يكى از مراحل تقوا، اخلاق فاضله (چون ايمان با درجات مختلفش و چون عمل نافع و عقل محكم و پخته و اخلاق خوب و صبر و حلم) است، پس يك زنى كه درجه اى از درجات بالاى ايمان را دارد، و يا سرشار از علم است، و يا عقلى پخته و وزين دارد، و يا سهم بيش ترى از فضائل اخلاقى را دارا مى باشد، چنين زنى در اسلام ذاتا گرامى تر و از حيث درجه بلندتر از مردى است كه هم طراز او نيست، حال آن مرد هر كه مى خواهد باشد، پس هيچ كرامت و مزيتى نيست، مگر تنها به تقوا و فضيلت.

و در معناى آيه قبلى؛ بلكه روشن تر از آن آيه زير است، كه مى فرمايد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً، وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ».(2)

ص: 277


1- . «هر كسى در گرو عمل خويش است.» (مدثر / 38)
2- . «هر آن كس كه عمل صالح بجا آورد، چه مرد باشد و چه زن، به شرطى كه عملش توأم با ايمان گردد، بر او زندگى طيب و پاكى داده و اجرشان بر طبق بهترين عملى كه مى كردند مى دهيم.» (نحل / 97)

و نيز آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ، يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ»(1)

و نيز آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ، وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً»؛(2) علاوه بر اين آيات كه صريحاً تساوى بين زن و مرد را اعلام مى كند، آيات ديگرى هست كه صريحاً بى اعتنايى به امر زنان را نكوهش نموده، از آن جمله مى فرمايد: «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ، يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ، أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ، أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ».(3)

و اين كه مى فرمايد خود را از شرمسارى از مردم پنهان مى كند، براى اين است كه ولادت دختر را براى پدر ننگ مى دانستند، و منشأ عمده اين طرز تفكر اين بود كه مردان در چنين مواقعى تصور مى كردند كه اين دختر به زودى بزرگ خواهد شد، و ملعبه و بازيچه جوانان قرار خواهد گرفت، و اين خود نوعى غلبه مرد بر زن است، آن

ص: 278


1- . «و هر كس عملى صالح كند، چه مرد باشد و چه زن، به شرط اين كه ايمان داشته باشد، چنين كسانى داخل بهشت مى شوند و بدون حساب روزى خواهند داشت.» (مؤمن / 40)
2- . «و كسى كه عملى را از اعمال صالحه انجام دهد، چه مرد باشد و چه زن، البته به شرط آن كه داراى ايمان باشد، چنين كسانى داخل بهشت مى شوند و به اندازه خردلى ستم نمى شوند.» (نساء / 124)
3- . «و هر گاه يكى از آنان اطلاع حاصل مى كند كه خداوند دخترى به او داده، صورتش شروع به سياه شدن مى كند و اين در حالى است كه مالامال از خشم است و خود را از شرمسارى، از مردم پنهان نموده، فكر مى كند، آيا پيه و روغن اين ذلت را بر خود بمالد و دخترش را نگهدارد و يا براى رهايى از اين ننگ، او را زنده زنده در خاك كند، آگاه باشيد كه در اين طرز تفكر سخت خطا كرده اند.» (نحل / 59)

هم در يك امر جنسى كه به زبان آوردن آن مستهجن و زشت است، در نتيجه، ننگ زبان زد شدنش به ريش پدر و خاندان او مى چسبد.

همين طرز تفكر، عرب جاهليت را واداشت تا دختران بى گناه خود را زنده زنده دفن كنند. سبب ديگر قضيه را كه علت اولى اين انحراف فكرى بود در گذشته خوانديد، و خداى تعالى در نكوهش از اين عمل نكوهيده، تأكيد كرده و فرمود: «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ، بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»؛(1) از بقاياى اين گونه خرافات بعد از ظهور اسلام نيز در بين مسلمانان ماند، و نسل به نسل از يكديگر ارث بردند، و تاكنون نتوانسته اند لكه ننگ اين خرافات را از صفحه دل بشويند، به شهادت اين كه مى بينيم اگر زن و مردى با يكديگر زنا كنند، ننگ زنا در دامن زن تا ابد مى ماند، هر چند كه توبه هم كرده باشد، ولى دامن مرد ننگين نمى شود، هر چند كه توبه هم نكرده باشد، با اين كه اسلام اين عمل نكوهيده را هم براى زن ننگ مى داند، و هم براى مرد، هم او را مستحق حد و عقوبت مى داند و هم اين را، هم به او صد تازيانه مى زند و هم به اين.

53. موقعيت اجتماعى زن در اسلام

اسلام بين زن و مرد از نظر تدبير شؤون اجتماع و دخالت اراده و عمل آن دو در اين تدبير، تساوى برقرار كرده، علتش هم اين است كه همان طور كه مرد مى خواهد بخورد و بنوشد و بپوشد، و ساير حوائجى كه در زنده ماندن خود به آن ها محتاج است به دست آورد، زن نيز همين طور است، و، لذا قرآن كريم مى فرمايد:«بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ».(2)

ص: 279


1- . «روزى كه از دختر زنده به گور شده مى پرسند به چه گناهى كشته شد.» (تكوير / 9)
2- . «شما زنان و مردان از جنس همديگر مى باشيد.» (آل عمران / 195)

پس همان طور كه مرد مى تواند خودش در سرنوشت خويش تصميم بگيرد و خودش مستقلا عمل كند و نتيجه عمل خود را مالك شود، هم چنين زن چنين حقى را دارد بدون هيچ تفاوت: «لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ».(1)

پس زن و مرد در آن چه كه اسلام آن را حق مى داند برابرند، و به حكم آيۀ «وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ»؛(2) چيزى كه هست خداى تعالى در آفرينش زن دو خصلت قرار داده كه به آن دو خصلت، زن از مرد امتياز پيدا مى كند.

54. دو خصلت ويژه در آفرينش زن

اول اين كه: زن را در مثل به منزله كشتزارى براى تكون و پيدايش نوع بشر قرار داده، تا نوع بشر در داخل اين صدف تكون يافته و نمو كند، تا به حد ولادت برسد، پس بقاى نوع بشر بستگى به وجود زن دارد، و به همين جهت كه او كشتزار است مانند كشتزارهاى ديگر احكامى مخصوص به خود دارد و با همان احكام از مرد ممتاز مى شود.

دوم اين كه: از آن جا كه بايد اين موجود، جنس مخالف خود يعنى مرد را مجذوب خود كند، و مرد براى اين كه نسل بشر باقى بماند به طرف او و ازدواج با او و تحمل مشقّت هاى خانه و خانواده جذب شود، خداوند در آفرينش، خلقت زن را لطيف قرار داد، و براى اين كه زن مشقت بچه دارى و رنج اداره منزل را تحمل كند، شعور و احساس او را لطيف و رقيق كرد، و همين دو خصوصيت، كه يكى در جسم او است و ديگرى در روح او، تأثيرى در وظائف اجتماعى محول به او دارد.

ص: 280


1- . «سود و زيان كارش، عايد خودش مى شود.» (بقره / 286)
2- . «آن چه حق مى داند، حق واقعى است.» (يونس / 82)

اين بود مقام و موقعيت اجتماعى زن، و با اين بيان موقعيت اجتماعى مرد نيز معلوم مى شود و نيز پيچيدگى و اشكالى كه در احكام مشترك بين آن دو و احكام مخصوص به هر يك از آن دو، در اسلام هست حل مى گردد، هم چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ، لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا، وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ، إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَی ءٍ عَلِيماً»؛(1) و منظورش از اين گفتار آن ست كه اعمالى كه هر يك از زن و مرد به اجتماع خود هديه مى دهد باعث آن مى شود كه به فضلى از خدا اختصاص يابد، بعضى از فضل هاى خداى تعالى فضل اختصاصى به يكى از اين دو طائفه است، بعضى مختص به مردان و بعضى ديگر مختص به زنان است.

مثلاً مرد را از اين نظر بر زن فضيلت و برترى داده كه سهم ارث او دو برابر زن است، و زن را از اين نظر بر مرد فضيلت داده كه خرج خانه را از گردن زن ساقط كرده است، پس نه مرد بايد آرزو كند كه اى كاش خرج خانه به عهده ام نبود، و نه زن آرزو كند كه اى كاش سهم ارث من برابر برادرم بود، بعضى ديگر برترى را مربوط به عمل عامل كرده، نه اختصاص به زن دارد و نه به مرد؛ بلكه هر كس فلان قسم اعمال را كرد، به آن فضيلت ها مى رسد (چه مرد و چه زن) و هر كس نكرد نمى رسد (باز چه مرد و چه زن) و كسى نمى تواند آرزو كند كه اى كاش من هم فلان برترى را مى داشتم، مانند فضيلت ايمان و علم و عقل و سائر فضائلى كه دين آن را فضيلت مى داند.

اين قسم فضيلت فضلى است از خدا كه به هر كس بخواهد مى دهد، و، لذا

ص: 281


1- . «هرگز آرزوى اين را نكنيد كه آن چه ديگران بيش از شما دارند داشته باشيد، مردان از آن چه بدست مى آورند، بهره اى و زنان از آن چه كسب مى كنند بهره اى دارند و همواره فضل خدا را از خدا بخواهيد كه خدا به هر چيزى دانا است.» (نساء / 32)

در آخر آيه مى فرمايد: «وَ اسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»، دليل بر آن چه ذكر كرديم آيۀ شريفۀ «الرِّجالُ قَوَّامُونَ...»؛(1) است، به آن بيانى كه به زودى خواهد آمد.

55. احكام مختص و مشترك زن و مرد در اسلام

اشاره

و اما احكام مشترك بين زن و مرد و احكامى كه مختص به هر يك از اين دو طائفه است:

در اسلام زن در تمامى احكام عبادى و حقوق اجتماعى شريك مرد است، او نيز مانند مردان مى تواند مستقل باشد، و هيچ فرقى با مردان ندارد (نه در ارث و نه در كسب و انجام معاملات، و نه در تعليم و تعلم، و نه در به دست آوردن حقى كه از او سلب شده، و نه در دفاع از حق خود و نه احكامى ديگر) مگر تنها در مواردى كه طبيعت خود زن اقتضا دارد كه با مرد فرق داشته باشد.

و عمده آن موارد مسأله عهده دارى حكومت و قضا و جهاد و حمله بر دشمن است (و اما از صرف حضور در جهاد و كمك كردن به مردان در امورى چون مداواى آسيب ديدگان محروم نيست) و نيز مسأله ارث است كه نصف سهم مردان ارث مى برد، و يكى ديگر حجاب و پوشاندن مواضع زينت بدن خويش است، و يكى اطاعت كردن از شوهر در هر خواسته اى است كه مربوط به تمتع و بهره بردن باشد.

و در مقابل، اين محروميت ها را از اين راه تلافى كرد كه «نفقه» را يعنى هزينه زندگى را به گردن پدر و يا شوهرش انداخته، و بر شوهر واجب كرده كه نهايت درجه توانايى خود را در حمايت از همسرش به كار ببرد، و حق تربيت فرزند و پرستارى او را نيز به زن داده است.

ص: 282


1- . نساء / 34.

و اين تسهيلات را هم براى او فراهم كرده كه: جان و ناموسش و حتى آبرويش را (از اين كه دنبال سرش حرف بزنند) تحت حمايت قرار داده، و در ايام عادت حيض و ايام نفاس، عبادت را از او ساقط كرده، و براى او در همه حالات، ارفاق لازم دانسته است.

پس، از همه مطالب گذشته، اين معنا به دست آمد كه زن از جهت كسب علم، بيش از علم به اصول معارف و فروع دين (يعنى احكام عبادات و قوانين جاريه در اجتماع) وظيفه وجوبى ديگر ندارد، و از ناحيه عمل هم همان احكامى را دارد كه مردان دارند، به اضافه اين كه اطاعت از شوهرش نيز واجب است، البته نه در هر چيزى كه او بگويد و بخواهد؛ بلكه تنها در مسأله مربوط به بهره هاى جنسى، و اما تنظيم امور زندگى فردى يعنى رفتن به دنبال كار و كاسبى و صنعت، و نيز در تنظيم امور خانه، و نيز مداخله در مصالح اجتماعى و عمومى، از قبيل دانشگاه رفتن و يا اشتغال به صنايع و حرفه هاى مفيد براى عموم و نافع در اجتماعات، با حفظ حدودى كه برايش معين شده، هيچ يك بر زن واجب نيست.

و لازمه واجب نبودن اين كارها اين است كه وارد شدنش در هر يك از رشته هاى علمى و كسبى و تربيتى و امثال آن، فضلى است كه خود نسبت به جامعه اش تفضل كرده، و افتخارى است كه براى خود كسب نموده، و اسلام هم اين تفاخر را در بين زنان جايز دانسته است، بر خلاف مردان كه جز در حال جنگ نمى توانند تفاخر كنند، و از آن نهى شده اند.

اين بود آن چه كه از بيانات گذشته ما به دست مى آمد كه سنت نبوى هم مؤيد آن است، و اگر بحث ما بيش از حوصله اين مقام طول نمى كشيد، نمونه هايى

ص: 283

از رفتار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با همسرش خديجه(س) و دخترش فاطمه ص و ساير زنانش و زنان امت خود و آن چه درباره زنان سفارش كرده و نيز شمه اى از طريقه ائمه اهل بيت(علیهم السلام) و زنانشان مانند زينب دختر على(علیه السلام) و فاطمه و سكينه دختر حسين(علیه السلام) و غير ايشان را نقل مى كرديم.

حيات اجتماعى سعادتمندانه، حيات منطبق با خلقت و فطرت است

و اما آن اساسى كه اسلام احكام نام برده را بر آن اساس تشريع كرده، همانا فطرت و آفرينش است، و كيفيت اين پايه گذارى در آن جا كه درباره مقام اجتماعى زن بحث مى كرديم، روشن شد، ولى در اين جا نيز توضيح بيش ترى داده و مى گوييم: براى جامعه شناس و اهل بحث، در مباحثى كه ارتباط با جامعه شناسى دارد، جاى هيچ شكى نيست كه وظائف اجتماعى و تكاليف اعتباريى كه منشعب از آن وظائف مى شود، سرانجام بايد منتهى به طبيعت شود، چون اين خصوصيت توان طبيعى انسان بود كه از همان آغاز خلقتش او را به تشكيل" اجتماع نوعى" هدايت كرد، به شهادت اين كه مى بينيم هيچ زمانى نبوده كه نوع بشر، داراى چنين اجتماعى نوعى نبوده باشد، البته نمى خواهيم بگوئيم اجتماعى كه بشر طبق مقتضاى طبيعتش تشكيل مى داده، همواره سالم هم بوده، نه، ممكن است عواملى آن اجتماع را از مجراى صحت و سلامت به سوى مجراى فساد كشانده باشد، همان طور كه ممكن است عواملى بدن طبيعى و سالم آدمى را از تماميت طبيعى آن خارج نموده و به نقص در خلقت گرفتارش كند، و يا آن را از صحت طبيعى به در آورده و مبتلا بهبيمارى و آفتش سازد.

پس اجتماع با تمامى شؤون و جهاتش چه اين كه اجتماعى صالح و فاضل

ص: 284

باشد و چه فاسد، بالآخره منتهى به طبيعت مى شود، چيزى كه هست آن اجتماعى كه فاسد شده، در مسير زندگيش به عاملى برخورده است كه فاسدش كرده، و نگذاشته به آثار خوب اجتماع برسد، (به خلاف اجتماع فاضل).

پس اين يك حقيقت است كه دانشمندان در مباحث اجتماعى خود يا تصريحاً و يا به طور كنايه به آن اشاره كرده اند، و قبل از همه آنان كتاب خداى عز و جل با روشن ترين و واضح ترين بيان، به آن اشاره كرده و فرموده: «الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»؛(1) و نيز فرموده: «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى، وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى»؛(2) و نيز فرموده: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها».(3)

و آيات ديگر كه متعرض مسأله قدر است.

پس تمامى موجودات و از آن جمله انسان در وجودش و در زندگيش به سوى آن هدفى كه براى آن آفريده شده، هدايت شده است، و در خلقتش به هر جهاز و ابزارى هم كه در رسيدن به آن هدف به آن جهاز و آلات نيازمند است مجهز گشته و زندگى با قوام و سعادتمندانه اش، آن قسم زندگى اى است كه اعمال حياتى آن منطبق با خلقت و فطرت باشد، و انطباق كامل و تمام داشته باشد و وظائف و تكاليفش در آخر منتهى به طبيعت شود، انتهايى درست و صحيح، و اين همان

ص: 285


1- . «پروردگار ما همان كسى است كه خلقت هر چيزى را داد و سپس آن را هدايت نمود.» (طه / 50)
2- . «پروردگارت همان كسى است كه بيافريد و اجزاى آفرينش را متناسب كرد و كسى است كه هر چيزى را تقدير و سپس هدايت فرمود.» (اعلى / 3)
3- . «به نفس سوگند و تناسبى كه در آن قرار داده، آن گاه تقوا و فجورش را به او الهام كرد.» (شمس / 8)

حقيقتى است كه آيه زير بدان اشاره نموده و مى فرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً، فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»، رو به سوى دينى بياور كه افراط و تفريطى از هيچ جهت ندارد، دينى كه بر طبق آفرينش تشريع شده، آفرينشى كه انسان هم يك نوع از موجودات آن است، انسانى كه خلقت او و فطرتش تبديل پذير نيست، دين استوار هم، چنين دينى است (1)

فطرت در مورد وظائف و حقوق اجتماعى افراد و عدالت بين آنان چه اقتضايى دارد؟

حال ببينيم فطرت در وظائف و حقوق اجتماعى بين افراد چه می گويد، و چه اقتضايى دارد؟

با در نظر داشتن اين معنا كه تمامى افراد انسان داراى فطرت بشرى هستند، مى گوييم:

آن چه فطرت اقتضاء دارد اين است كه بايد حقوق و وظائف يعنى گرفتنى ها و دادنى ها بين افراد انسان مساوى باشد، و اجازه نمى دهد يك طائفه از حقوق بيش ترى برخوردار و طائفه اى ديگر از حقوق اوليه خود محروم باشد، ليكن مقتضاى اين تساوى در حقوق، كه عدل اجتماعى به آن حكم مى كند، اين نيست كه تمامى مقامهاى اجتماعى متعلق به تمامى افراد جامعه شود (و اصلاً چنين چيزى امكان هم ندارد) چگونه ممكن است مثلاً يك بچه، در عين كودكيش و يك مرد سفيه نادان در عين نادانى خود، عهده دار كار كسى شود كه هم در كمال عقل است، و هم تجربه ها در آن كار دارد، و يا مثلاً يك فرد عاجز و ضعيف عهده دار كار كسى شود كه

ص: 286


1- . روم / 30.

تنها كسى از عهده اش بر مى آيد كه قوى و مقتدر باشد، حال اين كار مربوط به هر كسى كه مى خواهد باشد، براى اين كه تساوى بين صالح و غير صالح، افساد حال هر دو است، هم صالح را تباه مى كند و هم غير صالح را.

بلكه آن چه عدالت اجتماعى اقتضا دارد و معناى تساوى را تفسير مى كند اين است كه در اجتماع، هر صاحب حقى به حق خود برسد، و هر كس به قدر وسعش پيش برود، نه بيش از آن، پس تساوى بين افراد و بين طبقات تنها براى همين است كه هر صاحب حقى، به حق خاص خود برسد، بدون اين كه حقى مزاحم حق ديگرى شود، و يا به انگيزه دشمنى و يا تحكم و زورگويى يا هر انگيزه ديگر به كلى مهمل و نامعلوم گذاشته شود، و يا صريحاً باطل شود، و اين همان است كه جمله: «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ...»، به آن بيانى كه گذشت، به آن اشاره مى كند، چون جمله نام برده در عين اين كه اختلاف طبيعى بين زنان و مردان را مى پذيرد، به تساوى حقوق آن دو نيز تصريح مى كند.

56. معناى تساوى در مورد حقوق زن و مرد

اشاره

از سوى ديگر مشترك بودن دو طائفه زن و مرد در اصول مواهب وجودى، يعنى در داشتن انديشه و اراده، كه اين دو، خود مولد اختيار هستند، اقتضا مى كند كه زن نيز در آزادى فكر و اراده و در نتيجه در داشتن اختيار، شريك با مرد باشد، همان طور كه مرد در تصرف در جميع شؤون حيات فردى و اجتماعى خود به جز آن مواردى كه ممنوع است، استقلال دارد، زن نيز بايد استقلال داشته باشد، اسلام هم كه دين فطرى است اين استقلال و آزادى را به كامل ترين وجه به زن داده، هم چنان كه در بيانات سابق گذشت.

ص: 287

آرى، زن از بركت اسلام مستقل به نفس و متكى بر خويش گشت، اراده و عمل او كه تا ظهور اسلام گره خورده به اراده مرد بود، از اراده و عمل مرد جدا شد، و از تحت ولايت و قيمومت مرد در آمد، و به مقامى رسيد كه دنياى قبل از اسلام با همه قدمت خود و در همه ادوارش، چنين مقامى به زن نداده بود، مقامى به زن داد كه در هيچ گوشه از هيچ صفحه تاريخ گذشته بشر چنين مقامى براى زن نخواهيد يافت، و اعلاميه اى در حقوق زن همانند اعلاميه قرآن كه مى فرمايد: «فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ...»؛(1) نخواهيد جست.

ليكن اين به آن معنا نيست كه هر چه از مرد خواسته اند از او هم خواسته باشند، در عين اين كه در زنان عواملى هست كه در مردان نيز هست، زنان از جهتى ديگر با مردان اختلاف دارند.

(البته اين جهت كه مى گوييم جهت نوعى است نه شخصى، به اين معنا كه متوسط از زنان در خصوصيات كمالى، و ابزار تكامل بدنى عقب تر از متوسط مردان هستند).

سخن ساده تر اين كه: هر چند ممكن است، يك يا دو نفر زن فوق العاده و هم چنين يك يا دو نفر مرد عقب افتاده پيدا شود، ولى به شهادت علم فيزيولوژى، زنان متوسط از نظر دماغ (مغز) و قلب و شريانها و اعصاب و عضلات بدنى و وزن، با مردان متوسط الحال تفاوت دارند، يعنى ضعيفتر هستند. و همين باعث شده است كه جسم زن لطيف تر و نرم تر، و جسم مرد خشن تر و محكم تر باشد و احساسات لطيف از قبيل دوستى و رقت قلب و ميل به جمال و زينت بر زن غالب تر و بيش تر

ص: 288


1- . بقره / 234.

از مرد باشد و در مقابل، نيروى تعقل بر مرد، غالب تر از زن باشد، پس حيات زن، حياتى احساسى است، هم چنان كه حيات مرد، حياتى تعقلى است.

و به خاطر همين اختلافى كه در زن و مرد هست، اسلام در وظائف و تكاليف عمومى و اجتماعى كه قوامش با يكى از اين دو چيز يعنى تعقل و احساس است، بين زن و مرد فرق گذاشته، آن چه ارتباطش به تعقل بيش تر از احساس است (از قبيل ولايت و قضا و جنگ) را مختص به مردان كرد، و آن چه از وظائف كه ارتباطش بيش تر با احساس است تا تعقل مختص به زنان كرد، مانند پرورش اولاد و تربيت او و تدبير منزل و امثال آن، آن گاه مشقت بيش تر وظائف مرد را از اين راه جبران كرده كه: سهم ارث او را دو برابر سهم ارث زن قرار داد، (معناى اين در حقيقت آن است كه نخست سهم ارث هر دو را مساوى قرار داده باشد، بعدا ثلث سهم زن را به مرد داده باشد، در مقابل نفقه اى كه مرد به زن مى دهد).

و به عبارتى ديگر اگر ارث مرد و زن را هيجده تومان فرض كنيم، به هر دو نه تومان داده و سپس سه تومان از آن را (كه ثلث سهم زن است) از او گرفته و به مرد بدهيم، سهم مرد دوازده تومان مى شود، براى اين كه زن از نصف اين دوازده تومان هم سود مى برد.

در نتيجه، برگشت اين تقسيم به اين مى شود كه آن چه مال در دنيا هست دو ثلثش از آن مردان است، هم ملكيت و هم عين آن، و دو ثلث هم از آن زنان است، كه يك ثلث آن را مالك هستند، و از يك ثلث ديگر كه گفتيم در دست مرد است، سود مى برند.

پس، از آن چه كه گذشت روشن شد كه غالب مردان (نه كل آنان) در امر تدبير

ص: 289

قوى ترند، و در نتيجه، بيش تر تدبير دنيا و يا به عبارت ديگر، توليد به دست مردان است، و بيش تر سودها و بهره گيرى و يا مصرف، از آن زنان است، چون احساس زنان بر تعقل آنان غلبه دارد، (و ما انشاء اللَّه در ذيل آيات ارث توضيح بيش ترى در اين باره خواهيم داد)، اسلام علاوه بر آن چه كه گذشت تسهيلات و تخفيف هايى نسبت به زنان رعايت نموده، كه بيان آن نيز گذشت.

عدم اجراى صحيح قانون به معناى نقص در قانونگذارى نيست

حال اگر بگويى اين همه ارفاق كه اسلام نسبت به زن كرده، كار خوبى نبوده است، براى اين كه همين ارفاقها زن را مصرفى بار مى آورد، درست است كه مرد حاجت ضرورى به زن دارد، و زن از لوازم حيات بشر است، ولى براى رفع اين حاجت لازم نيست كه زن، يعنى نيمى از جمعيت بشر تخدير شود و هزينه زندگيش به گردن نيمى ديگر بيفتد، چون چنين روشى همان طور كه گفتيم زن را فشل بار مى آورد، و ديگر حاضر نيست سنگينى اعمال شاقه را تحمل كند، و در نتيجه موجودى ضعیف و خوار بار مى آيد، و چنين موجودى به شهادت تجربه، به درد تكامل اجتماعى نمى خورد.

در پاسخ مى گوييم: اين اشكال ناشى از اين است كه بين مسأله قانونگذارى و اجراى قانون، خلط شده است، وضع قوانينى كه اصلاحگر حال بشر باشد مسأله اى است، و اجراء آن به روشى درست و صالح و بار آمدن مردم با تربيت شايسته، امرى ديگر، اسلام قانون صحيح و درستى در اين باره وضع كرده بود، و ليكن در مدت سير گذشته اش (يعنى چهارده قرن)، گرفتار مجريان غير صالح بود، اوليائى صالح و مجاهد نبود تا قوانين اسلام را به طور صحيح اجراى كنند، نتيجه اش هم اين

ص: 290

شد كه احكام اسلام تأثير خود را از دست داد، و تربيت اسلامى (كه در صدر اسلام، مردان و زنان نمونه و الگويى بار آورد) متوقف شد، و؛ بلكه به عقب برگشت.

اين تجربه قطعى، بهترين شاهد و روشن گر گفتار ما است، كه قانون هر قدر هم صحيح باشد، ما دام كه در اثر تبليغ عملى و تربيت صالح در نفس مستقر نگردد و مردم با آن تربيت خوى نگيرند اثر خود را نمى بخشد، و مسلمين غير از زمان كوتاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و حكومت على(علیه السلام) از حكومتها و اولياى خود كه دعوى دار ولايت و سرپرستى امور آنان بودند، هيچ تربيت صالحى كه علم و عمل در آن توأم باشد نديدند اين معاويه است كه بعد از استقرار يافتن بر اريكه خلافت در منبر عراق، خطاب هاى ايراد مى كند كه حاصلش اين است كه من با شما نمى جنگيدم كه نماز بخوانيد يا روزه بگيريد، خودتان می دانيد، مى خواهيد بگيريد و مى خواهيد نگيريد؛ بلكه براى اين با شما مى جنگيدم كه بر شما حكومت كنم و به اين هدف رسيدم.

و نيز ساير خلفاى بنى اميه و بنى عباس و ساير زمامداران كه دست كمى از معاويه نداشتند، و به طور قطع اگر نورانيت خود اين دين نبود، و اگر نبود كه اين دين به نور خدايى روشن شده، كه هرگز خاموش نمى شود، هر چند كه كفار نخواهند، قرن ها قبل از اين اسلام از بين رفته بود.

مترجم: كسى كه به قوانين اسلام در مورد زنان خرده مى گيرد، بايد دوره اى از ادوار گذشته اسلام را نشان دهد كه در آن دوره تمامى قوانين اسلامى اجرا شده باشد و مردم با خوى اسلام بار آمده باشند و اين قوانين زنان را تخدير كرده باشد و مهمل و

ص: 291

مصرفى بار آورده باشد، و چنين دوره اى در تمامى چهارده قرن گذشته، براى اسلام پيش نيامده است.

آزادى زن در تمدن غرب

هيچ شكى نيست كه پيشگام در آزاد ساختن زن از قيد اسارت و تأمين استقلال او، در اراده و عمل اسلام بوده است، و اگر غربى ها (در دوران اخير) قدمى در اين باره براى زنان برداشته اند، از اسلام تقليد كرده اند (و چه تقليد بدى كرده و با آن روبرو شده اند) و علت اين كه نتوانستند به طور كامل تقليد كنند، اين است كه احكام اسلام چون حلقه هاى يك زنجير به هم پيوسته است (و هم چون چشم و خط و خال و ابرو است) و روش اسلام كه در اين سلسله حلقه اى بارز و مؤثرى تام التأثير است، براى همين مؤثر است كه در آن سلسله قرار دارد، و تقليدى كه غربى ها از خصوص اين روش كرده اند، تنها از صورت زليخاى اسلام نقطه خال را گرفته اند كه معلوم است خال به تنهايى چقدر زشت و بدقواره است.

و سخن كوتاه اين كه، غربى ها اساس روش خود را بر پايه مساوات همه جانبه زن با مرد در حقوق قرار داده اند، و سال ها در اين باره كوشش نموده اند و در اين باره وضع خلقت زن و تاخر كمالى او را (كه بيان آن به طور اجمال گذشت) در نظر نگرفته اند.

و رأى عمومى آنان تقريباً اين است كه تاخر زن در كمال و فضيلت، مستند به خلقت او نيست؛ بلكه مستند به سوء تربيتى است كه قرن ها با آن تربيت مربى شده، و از آغاز خلقت دنيا تا كنون، در محدوديت مصنوعى به سر برده است، و گرنه طبيعت و خلقت زن با مرد فرقى ندارد.

ايراد و اشكالى كه به اين سخن متوجه است اين است كه همان طور كه خود

ص: 292

غربی ها اعتراف كرده اند، اجتماعاز قديم ترين روز شكل گرفتنش به طور اجمال و سربسته حكم به تاخر كمال زن از مرد كرده، و اگر طبيعت زن و مرد يك نوع بود، قطعا و قهرا خلاف آن حكم هر چند در زمانى كوتاه ظاهر مى شد، و نيز خلقت اعضاى رئيسه و غير رئيسه زن، در طول تاريخ تغيير وضع مى داد، و مانند خلقت مرد، مى شد.

مؤيد اين سخن روش خود غربى ها است كه با اين كه سال ها است كوشيده و نهايت درجه عنايت خود را به كار برده اند تا زن را از عقب ماندگى نجات بخشيده و تقدم و ارتقاى او را فراهم كنند، تاكنون نتوانسته اند بين زن و مرد تساوى برقرار سازند، و پيوسته آمارگيرى هاى جهان اين نتيجه را ارائه مى دهد كه در اين كشورها در مشاغلى كه اسلام زن را از آن محروم كرده، يعنى قضا و ولايت و جنگ، اكثريت و تقدم براى مردان بوده، و همواره عده اى كم تر از زنان عهده دار اين گونه مشاغل شده اند.

و اما اين كه غربى ها از اين تبليغاتى كه در تساوى حقوق زن و مرد كردند، و از تلاش هايى كه در اين مسير نموده اند، چه نتائجى عايدشان شد در فصلى جداگانه تا آن جا كه برايمان ممكن باشد انشاء اللَّه شرح خواهيم داد.(1)

57. تعاملات مرد و زن، و محکمه خانوادگی

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ

ص: 293


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 2، ص: 371.

فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيراً * وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً خَبيراً»؛(1) «مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برتريهايى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است، و به خاطر انفاق هايى كه از اموالشان (در مورد زنان) مى كنند. و زنان صالح، زنانى هستند كه متواضعند، و در غياب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، حفظ مى كنند. و (امّا) آن دسته از زنان را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد! (و اگر مؤثر واقع نشد،) در بستر از آن ها دورى نماييد! و (اگر هيچ راهى جز شدت عمل، براى وادار كردن آن ها به انجام وظايفشان نبود،) آن ها را تنبيه كنيد! و اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدّى بر آن ها نجوييد! (بدانيد) خداوند، بلندمرتبه و بزرگ است. (و قدرت او، بالاترين قدرت هاست.) و اگر از جدايى و شكاف ميان آن دو (همسر) بيم داشته باشيد، يك داور از خانواده شوهر، و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگى كنند). اگر اين دو داور، تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آن ها كمك مى كند؛ زيرا خداوند، دانا و آگاه است (و از نيات همه، با خبر است).»

مجتهده بانو امینی در تفسیر مخزن العرفان می گوید:

«الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ»؛ «قيم» كسى را گويند كه مهم كس ديگر را انجام دهد، و قيّام صيغه مبالغه است، و فضل فزونى بعضى است نسبت ببعض ديگر و چون غالباً بالطبع هم در تدبير و هم در نيرومندى و تحمّل شدائد

ص: 294


1- . نساء / 34 و 35.

مردها بر اغلب زن ها فزونى دارند و چنان چه دانشمندان گفته اند و نيز بتجربه معلوم شده زندگانى زن ها احساسى و عاطفى است و بر نازك كارى و ظرافت تكيه دارد به اين جهات «وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ» يعنى و نيز از جهت انفاق مردها بر زن ها و مهر و بعض خصوصيات ديگر فرموده «بِما فَضَّلَ اللَّهُ» خداى تعالى مردها را در اين جهات بر زن ها فضيلت داده و بايد دانست كه اين فضيلت و برترى مردها بر زن ها از جهت قوّت عقلى و نيروى بدنى به طور كلّى بر كلّى است نه به طور شمول بر تمام افراد؛ زيرا چنان چه معلوم است خيلى از زنهائى بوده و هستند كه در تدبير و عقل؛ بلكه در قواى بدنى بر بعضى از مردها فضيلت دارند.

«فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ»؛ پس از بيان فضيلت مردها بر زن ها ظاهراً آيه در مقام بيان فضيلت زن ها برآمده كه فضيلت زن ها در چيست و شايد می خواهد خاطر نشان كند كه همين طورى كه مردها را بر زن ها براى آنجهاتى كه بعضى از مردها را فضيلت داده بر بعض از زن ها همين طور بعضىزن ها را نيز بر بعض ديگر آن ها فزونى داده و فضيلت زن در اين صفاتى است كه بعضى از آن ها در آيه بيان شده:

1. «صالحات»؛ زن هاى صالح و شايسته؛

2. «قانِتاتٌ»؛ قنوت به معنى اطاعت و خضوع دائمى است؛

3. «حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ»؛ يعنى حفظ می كنند خودشان و عورتشان را در حال غائب بودن ازواجشان.

«وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ»؛ نشوز به معنى سرپيچى از اطاعت شوهر است از روى تكبّر و بدلالت «تَخافُونَ» ظهور علائم و آثار

ص: 295

آن ست. و براى جلوگيرى از تمكين نكردن زن از شوهرش خداى تعالى بمردها بسه عمل دستور می دهد كه بترتيب براى علاج نشوز زن عمل نمايند و ظاهراً اين حكم ارشادى است نه مولوى كه به طور وجوب و لزوم باشد كه وقتى علائم ظهور نشوز زن خود را ديد بسه علاج دست بزند:

1. «فَعِظُوهُنَّ»؛ او را موعظه و نصيحت كنيد؛

2. «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ»؛ اگر موعظه سودى نبخشيد از بستر او دورى نمائيد؛

3. اگر اين دو عمل فائده نبخشيد «وَ اضْرِبُوهُنَّ» موقع آن می رسد كه او را بزنيد.

«فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا»؛ پس از حكم ارشادى براى جلوگيرى از نشوز زن از آن سه عمل هر يك، پس از ديگرى فرموده، پس اگر زن تمكين نمود ديگر هيچ ستم بر او روا نداريد اشاره به اين كه قوّت و برومندى شما مردها سبب نشود كه به خود مغرور گرديد و چنين گمان كنيد كه ستم نمودن بر زن كه ضعيف تر از خود می دانيد روا است بايست بدانيد خدا بزرگ و غالب است و حقّ مظلوم را از ظالم می گيرد.

«وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها»؛ و هرگاه براى اصلاح بين زن و شوهر به اين اموريكه در آيات بالا تعيين كرد كافى نشد و ترسيديد جدائى و دشمنى بين زن و شوهر از اين جهات يا بجهات ديگر توليد گردد در اين مورد بايد بين آن ها داورى شود به اين طور كه «حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ» داورى از كسان مرد «وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها» و داورى از طرف زن و هر يك حكم را تفويض به او بنمايند اگر واقعا آن ها اراده اصلاح دارند خداوند بين آن ها اتفاق و دوستى ايجاد

ص: 296

می نمايد، آيه اشاره به اين است كه بدانيد سبب لمّى تمام امور خدا است و اراده و خواست او غالب و حاكم بر امور است بايد تمام امور را به او تفويض كنيد.(1)

«الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»؛ كلمه «قيم» به معناى آن كسى است كه مسئول قيام به امر شخصى ديگر است، و كلمه «قوام» و نيز «قيام» مبالغه در همين قيام است، و مراد از جمله: «بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ»؛ آن زيادت هايى است كه خداى تعالى به مردان داده، به حسب طاقتى كه بر اعمال دشوار و امثال آن دارند، چون زندگى زنان يك زندگى احساسى و عاطفى است، كه اساس و سرمايه اش رقت و لطافت است، و مراد از جمله: «بما انفقوا» مهريه اى است كه مردان به زنان مى دهند، و نفقه اى است كه همواره به آنان مى پردازند.

و از عموميت علت به دست مى آيد كه حكمى كه مبتنى بر آن علت است يعنى قيم بودن مردان بر زنان نيز عموميت دارد، و منحصر به شوهر نسبت به همسر نيست، و چنان نيست كه مردان تنها بر همسر خود قيمومت داشته باشند؛ بلكه حكمى كه جعل شده براى نوع مردان و بر نوع زنان است، البته در جهات عمومى كه ارتباط با زندگى هر دو طايفه دارد، و بنا بر اين، پس آن جهات عمومى كه عامه مردان در آن جهات بر عامه زنان قيمومت دارند، عبارت است از مثل حكومت و قضا (مثلا) كه حيات جامعه بستگى به آن ها دارد، و قوام اين دو مسئوليت و يا بگو دو مقام بر نيروى تعقل است، كه در مردان بالطبع بيش تر و قوى تر است، تا در زنان

ص: 297


1- . امين، نصرت بيگم، تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن، ج 4، ص: 63.

هم چنين دفاع از سرزمين با اسلحه كه قوام آن برداشتن نيروى بدنى و هم نيروى عقلى است، كه هر دوى آن ها در مردان بيش تر است تا در زنان.

و بنا بر اين، اين كه فرمود: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»، اطلاقى تام و تمام دارد، و اما جملات بعدى كه مى فرمايد:

«فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ...»؛ كه ظاهر در خصوصياتى است كه بين زن و شوهر هست نمى خواهد اين اطلاق را مقيد كند؛ بلكه مى خواهد فرعى از فروع اين حكم مطلق را ذكر نموده، جزئى از ميان جزئيات آن كلى را بيان كند، پس اين حكم جزئى است كه از آن حكم كلى استخراج شده، نه اين كه مقيد آن باشد.«فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ»؛ مراد از صلاح همان معناى لغوى كلمه است، و آن همان است كه به لياقت شخص نيز تعبير مى شود، و كلمه «قنوت» عبارت است از دوام طاعت و خضوع، و از اين كه در مقابل اين گونه زنان زنان ناشزه را قرار داد، و فرمود: «وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ» به دست مى آيد كه مراد از «صالحات" نيز همسران صالح است، نه هر زن صالح، و خلاصه حكمى كه روى صالحات كرده، و فرموده صالحات چنين و چنانند، مخصوص زنان در حال ازدواج است نه مطلق زنان.

و در اين جمله كه به تعبير (زنان صالح چنين و چنانند) دستور داده كه زنان صالح بايد چنين و چنان باشند در واقع حكم مربوط به شؤون زوجيت و كيفيت معاشرت منزلى را بيان كرده، و اين حكم در عين حال حكمى است كه در سعه و ضيقش تابع علتش، يعنى همان قيمومت مرد بر زن از نظر زوجيت است، پس بر

ص: 298

زن واجب است شوهر را اطاعت كند، و او را در هر شانى كه به شؤون زوجيت راجع مى شود حفظ نمايد.

مراد و مفاد از «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»

و به عبارتى ديگر همان طور كه قيمومت صنف مردان بر صنف زنان در مجتمع بشرى تنها مربوط مى شود به جهات عامه اى كه زنان و مردان هر دو در آن جهات شريكند، و چون جهاتى است كه نيازمند به تعقل بيش تر و نيروى زيادتر است كه در مردان وجود دارد، يعنى امثال حكومت و قضا و جنگ بدون اين كه استقلال زن در اراده شخص و عمل فردى او خدشه اى بخورد، و بدون اين كه مرد حق داشته باشد اعتراض كند كه تو چرا فلان چيز را دوست مى دارى و يا فلان كار را مى كنى، مگر آن كه زن كار زشت را دوست بدارد، يا مرتكب شود، به شهادت اين كه فرمود: «فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ».

هم چنين قيمومت مرد بر زنش به اين نيست كه سلب آزادى از اراده زن و تصرفاتش در آن چه مالك آن است بكند، و معناى قيمومت مرد اين نيست كه استقلال زن را در حفظ حقوق فردى و اجتماعى او، و دفاع از منافعش را سلب كند، پس زن هم چنان استقلال و آزادى خود را دارد، هم مى تواند حقوق فردى و اجتماعى خود را حفظ كند، و هم مى تواند از آن دفاع نمايد و هم مى تواند براى رسيدن به اين هدف هايش به مقدماتى كه او را به هدف هايش مى رساند متوسل شود.

بلكه معناى قيمومت مرد اين است كه مرد به خاطر اين كه هزينه زندگى زن را از مال خودش مى پردازد، تا از او استمتاع ببرد، پس بر او نيز لازم است در تمامى آن چه مربوط به استمتاع و هم خوابگى مرد مى شود او را اطاعت كند، و نيز ناموس

ص: 299

او را در غياب او حفظ كند، و وقتى غايب است مرد بيگانه را در بستر او راه ندهد، و آن بيگانه را از زيبائيهاى جسم خود كه مخصوص شوهر است تمتع ندهد و نيز در اموالى كه شوهرش در طرف ازدواج و اشتراك در زندگى خانوادگى به دست او سپرده و او را مسلط بر آن ساخته خيانت نكند.

پس معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه زنان مسلمان سزاوار است صفت صلاح را پيشه خود بسازند، كه اگر چنين كنند قهرا قانتات خواهند بود، يعنى همواره و دائماً شوهران خود را در هر چه كه از ايشان بخواهند اطاعت خواهند كرد، البته هر چيزى كه با تمتع شوهران ارتباط داشته باشد، و واجب است بر آنان كه جانب خود را در همه چيزهايى كه متعلق حق شوهران است در غياب شوهران حفظ كنند.

و اما جملۀ «بِما حَفِظَ اللَّهُ» ظاهراً كلمۀ «ما» در آن مصدريه است و حرف «با» به اصطلاح باى آلت است، و معناى جمله اين است كه زنان مطيع شوهران خويشند، و حافظ غيب ايشانند، به حفظى كه خدا از حقوق ايشان كرده، چون قيمومت را براى آنان تشريع و اطاعتشان و حفظ غيبتشان را بر زنان واجب فرموده است.

ممكن هم هست حرف «با» را براى مقابله بگيريم، كه در اين صورت معناى آيه چنين مى شود: واجب است بر زنان قنوت و حفظ الغيب شوهران، در مقابل اين كه خداى تعالى حقوق آنان را حفظ نموده، و آنان را- كه در جاهليت جزء انسان ها به شمار نمى آمدند.

داخل مجتمع بشرى نموده، و در اين ظرف حقوقشان را احيا كرد، و بر مردان واجب فرمود مهر و نفقه ايشان را بپردازند، ولى معناى اول روشن تر است.

ص: 300

البته در اين ميان معانى ديگرى از ناحيه مفسرين براى آيه شده، كه ما از ذكر آن ها صرف نظر كرديم، چون آيۀ شريفه با هيچ يك از آن ها مساعد نبود.

«وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ»؛ كلمۀ «نشوز» به معناى عصيان و استكبار از اطاعت است، و مراد از خوف نشوز اين است كه علائم آن به تدريج پيدا شود، و معلوم گردد كه خانم مى خواهد ناسازگارىكند، و اگر در جمله: «فعظوهن" فاى تفريع را آورد، و موعظه را نتيجه ترس از نشوز، قرار داد، نه از خود نشوز، شايد براى اين بوده كه رعايت حال موعظه را در بين علاجهاى سه گانه كرده باشد، و بفهماند از ميان اين سه راه علاج موعظه علاجى است كه هم در حال نشوز مفيد واقع مى شود، و هم قبل از نشوز، و هنگام پيدا شدن علامتهاى آن و علاجهاى سه گانه همان است كه عبارت:

«فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ»؛ بر آن دلالت مى كند، و گو اين كه اين راه هاى علاج با حرف و او به يكديگر عطف شده، و حرف واو دلالتى بر ترتيب ندارد، ولى از معناى آيه مى دانيم كه بين اين سه علاج ترتيب هست، و مى خواهد بفرمايد اول او را موعظه كنيد، اگر موعظه اثر نگذاشت با او قهر كنيد، و رختخوابتان را جدا سازيد، و اگر اين نيز مفيد واقع نشد، او را بزنيد دليل بر اين كه رعايت تدريج و ترتيب لازم است اين است كه ترتيب نام برده به حسب طبع نيز وسايل گوناگونى از كيفر دادن است، هر كس بخواهد كسى را كيفر كند طبيعتاً اول از درجه ضعيف آن شروع مى كند، و سپس به تدريج كيفر را شديد و شديدتر مى سازد، بنا بر اين ترتيبى كه از آيه فهميده مى شود از سياق آن به دست مى آيد، نه از حرف واو.

ص: 301

و ظاهر جملۀ «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ» اين است كه بستر محفوظ باشد، ولى در بستر با او قهر كند، مثلاً در بستر پشت به او كند، و يا ملاعبه نكند، و يا طورى ديگرى بى ميلى خود را به او بفهماند، گو اين كه ممكن است با مثل اين عبارت جدا كردن بستر نيز اراده بشود، ولى بعيد است (معمولاً وقتى بخواهند بگويند بسترت را از او جدا كن نمى گويند در بستر از او كناره بگير) و اى بسا معناى اول از اين نظر تأييد شود، كه مضجع را به لفظ جمع آورده، چون بنا بر اين كه منظور جدا كردن مضجع بوده باشد، ديگر به حسب ظاهر احتياج نبود كلمه نام برده را به لفظ جمع بياورد، و كثرت را بفهماند (زيرا كسى، همسرش مضاجع دارد كه هر شب با او بخوابد).

«فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا...»؛ يعنى اگر در اثر اعمال آن سه راه علاج به اطاعت شما در آمدند، ديگر عليه آنان بهانه جويى مكنيد، و با اين كه اطاعت شما مى كنند براى اذيت و آزارشان دنبال بهانه نگرديد، و در آخر اين مطلب را تعليل مى كند به اين كه «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً» و اعلام مى دارد به اين كه مقام پروردگارشان على و كبير است، پس از قدرت و تفوقى كه بر زنان خود دارند مغرور نشوند و سوء استفاده ننموده در اثر غرور به آن ها ظلم و استعلا و استكبار نكنند، و همواره به ياد علو مقام پروردگارشان باشند.

58. نقش میانجی گر صالح(علیه السلام) در رفع اختلافات زن و شوهر

«وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا...»؛ كلمه «شقاق» به معناى قهر كردن و عداوت است، خداى سبحان براى مواردى كه احتمال برود كار زن و شوهر به دشمنى بيانجامد دستور داده يك حكم از طرف زن، و يك حكم از طرف مرد به

ص: 302

مسأله رسيدگى كنند؛ زيرا دخالت يك حكم اين خطر را دارد كه او جانب يك طرف را بگيرد، و حكم جائرانه كند، و معناى اين كه فرمود: «إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما» اين است كه اگر واقعا هر دو طرف نزاع بناى اصلاح داشته باشند، و عناد و لجبازى در كارشان نباشد خداى تعالى به وسيلۀ اين دو حكم بين آن دو توافق و اصلاح بر قرار مى كند، چون وقتى دو طرف زمام اختيار خود را به حكم خود بدهند (حكمى كه خودشان پسنديده اند) قهرا توافق حاصل مى شود.

ولى در آيۀ شريفه حصول توافق را به خداى تعالى نسبت داده، به اين كه سبب عادى يعنى اصلاح خواهى آن دو تسليم بودنشان در برابر حكمى كه حكم ها مى كنند در كار هست، و بايد نتيجه را به اين سبب نسبت بدهد، ليكن به خداى تعالى نسبت داد تا در ضمن بفهماند سبب حقيقى و آن كسى كه ميان اسباب ظاهرى و مسببات آن ها رابطه برقرار مى كند خداى تعالى است، او است كه هر حقى را به صاحب حق مى دهد، و در آخر آيه فرمود: «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً»، و مناسبت اين جمله با مضمون آيه روشن است.

59. گفتارى در معناى قيمومت مردان بر زنان

اشاره

اين معنا بر احدى پوشيده نيست، كه قرآن كريم همواره عقل سالم انسان ها را تقويت مى كند، و جانب عقل را بر هواى نفس و پيروى شهوات و دلدادگى در برابر عواطف و احساسات تند و تيز ترجيح مى دهد، و در حفظ اين وديعه الهى از اين كه ضايع شود توصيه مى فرمايد، و اين معنا از آيات كريمه قرآنى آن قدر روشن است كه احتياجى به آوردن دليل قرآنى ندارد، براى اين كه آياتى كه به صراحت و يا به اشاره

ص: 303

و به هر زبان وبيانى اين معنا را افاده مى كند يكى دو تا ده تا نيست كه ما آن ها را نقل كنيم.

قرآن كريم در عين حال مسأله عواطف پاك و درست و آثار خوبى كه آن عواطف در تربيت افراد دارد از نظر دور نداشته، اثر آن را در استوارى امر جامعه پذيرفته، در آيۀ شريفۀ «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»؛(1) دو صفت از صفات عاطفى را به عنوان دو صفت ممدوح مؤمنين ذكر كرده، مى فرمايد مؤمنين نسبت به كفار خشن و نسبت به خودشان مهربانند.

و در آيۀ «لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً»؛(2) مودت و رحمت را كه امورى عاطفى هستند، دو تا نعمت از نعم خود شمرده و فرموده، از جنس خود شما، همسرانى برايتان قرار داد، تا دل هايتان با تمايل و عشق به آنان آرامش يابد، و بين شما مردان و همسران مودت و رحمت قرار داد، و در آيۀ «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»؛(3) علاقه به زينت و رزق طيب را كه آن نيز مربوط به عواطف است مشروع معرفى نموده، به عنوان سرزنش از كسانى كه آن را حرام دانسته اند، فرموده: (بگو چه كسى زينت ها و رزق طيب را كه خدا براى بندگانش پديد آورده تحريم كرده است؟).

چيزى كه هست قرآن كريم عواطف را از راه هماهنگ شدن با عقل تعديل نموده، عنوان پيروى عقل به آن ها داده است، به طورى كه عقل نيز سركوب كردن آن مقدار عواطف را جايز نمى داند.

ص: 304


1- . فتح / 29.
2- . روم / 21.
3- . اعراف / 32.

در بعضى از مباحث سابق نيز گذشت كه يكى از مراحل تقويت عقل در اسلام اين است كه احكامى را كه تشريع كرده بر اساس تقويت عقل تشريع كرده، به شهادت اين كه هر عمل و حال و اختلافى كه مضر به استقامت عقل است و باعث تيرگى آن در قضاوت و در اداره شؤون مجتمعش مى شود تحريم كرده، نظير شرب خمر، و قمار، و اقسام معاملات غررى، و دروغ، و بهتان، و افترا، و غيبت، و امثال آن.

خوب معلوم است كه هيچ دانشمندى از چنين شريعتى و با مطالعه همين مقدار از احكام آن جز اين توقع ندارد كه در مسائل كلى و جهات عمومى و اجتماعى زمام امر را به كسانى بسپارد كه داشتن عقل بيش تر امتياز آنان است، چون تدبير امور اجتماعى از قبيل حكومت و قضا و جنگ نيازمند به عقل نيرومندتر است، و كسانى را كه امتيازشان داشتن عواطف تند و تيزتر و اميال نفسانى بيش تر است، از تصدى آن امور محروم سازد، و نيز معلوم است كه طايفه مردان به داشتن عقل نيرومندتر و ضعف عواطف، ممتاز از زنانند، و زنان به داشتن عقل كم تر و عواطف بيش تر ممتاز از مردانند.

و اسلام همين كار را كرده، و در آيه اى كه گذشت فرموده: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»، سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيز در طول زندگيش بر اين جريان داشت، يعنى هرگز زمام امور هيچ قومى را به دست زن نسپرد، و به هيچ زنى منصب قضا نداد، و زنان را براى جنگيدن دعوت نكرد،- البته براى جنگيدن، نه صرف شركت در جهاد، براى خدمت و جراحى و امثال آن-. و اما غير اين امور عامه و اجتماعى، از قبيل تعليم و تعلم، و كسب، و پرستارى بيماران، و مداواى آنان، و امثال اين گونه امور كه دخالت عواطف منافاتى با مفيد بودن عمل ندارد، زنان را از آن منع نفرمود، و

ص: 305

سيرت نبويه بسيارى از اين كارها را امضا كرد، آيات قرآن نيز خالى از دلالت بر اجازه اين گونه كارها براى زنان نيست، چون لازمه حريت زن در اراده و عمل شخصى اين است كه بتواند اين گونه كارها را انجام دهد، چون معنا ندارد از يك طرف زنان را در اين گونه امور از تحت ولايت مردان خارج بداند، و ملكيت آنان را در قبال مردان معتبر بشمارد، و از سوى ديگر نهيشان كند از اين كه به نحوى از انحا ملكشان را اداره و اصلاح كنند، و هم چنين معنا ندارد به آنان حق دهد كه براى دفاع از خود در محكمه شرع طرح دعوى كنند، و يا شهادت بدهند، و در عين حال از آمدن در محكمه و حضور نزد والى يا قاضى جلوگيرشان شود. و هم چنين ساير لوازم استقلال و آزادى.

بلى دامنه استقلال و آزادى زنان تا آن جايى گسترده است كه به حق شوهر مزاحمت نداشته باشد، چون گفتيم در صورتى كه شوهر در وطن حاضر باشد زن در تحت قيمومت او است، البته قيمومت اطاعت و در صورتى كه حاضر نباشد مثلاً به سفر رفته باشد موظف است غيبت او را حفظ كند، و معلوم است كه با در نظر گرفتن اين دو وظيفه هيچ يك از شؤون جايز زن در صورتى كه مزاحم با اين دو وظيفه باشد ديگر جايز و ممضى نيست.

رواياتى در ذيل آيات گذشته مربوط به مسألۀ فضل الهى، روابط زن و شوهر...

در مجمع البيان در ذيل آيۀ شريفۀ «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ...»، گفته: معنايش اين است كه هيچ يك از شما نگوييد اى كاش فلان نعمت و آن زن زيبا كه فلان آقا دارد من مى داشتم، براى اين كه چنين آرزويى حسد به شمار مى آيد، ولى مى توانيد

ص: 306

بگوييد: پروردگارا مثل آن نعمت و مثل آن زن را به من نيز مرحمت بفرما آن گاه اضافه كرده همين معنا از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است (1).

عياشى نيز در تفسير خود نظير اين معنا را از امام صادق(علیه السلام) و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از امام باقر و امام صادق(عهما) روايت كرده كه در تفسير جملۀ «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ من عباده» و نيز در تفسير جملۀ «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ» فرموده اند: اين آيات درباره على(علیه السلام) نازل شده است (2).

البته منظور روايت مذكور تطبيق فضايل على(علیه السلام) بر آيه هاى نام برده است.

و در كافى و تفسير قمى از ابراهيم بن ابى البلاد از پدرش از امام ابى جعفر(علیه السلام) روايت آورده كه فرمود: هيچ كس نيست كه خدا رزقش را مقدر نكرده باشد، هر نفسى از ناحيه خداى تعالى رزقش از راه حلال و توأم با عافيت معين شده، ولى براى امتحان همان رزق را از راه حرام برايش پيش مى آورد، تا معلوم شود آيا دست به حرام دراز مى كند يا نه، اگر دست به سوى آن حرام دراز كرد، خداى تعالى همان مقدار از رزق حلالش را به عنوان تقاص سلب مى كند، البته نزد خدا غير اين دو جور رزق فضل بسيارى هست، و همين فضل منظور بوده كه فرموده: «وَ اسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»؛(3) «از خدا در خواست فضل او را بكنيد».

اين روايت را عياشى از اسماعيل بن كثير نقل كرده، (و آخر سند را بريده) كه رسول خدا چنين فرمود(4): و نيز اين معنا از ابى الهذيل از امام صادق(علیه السلام) روايت

ص: 307


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 2، ص: 87.
2- . بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص: 366، ح 9.
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 5، ص: 80، ح 2.
4- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 239، ح 116.

شده (1)، و قمى نيز قريب به آن را در تفسير خود از حسين بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) نقل كرده است (2).

و در صحيح ترمذى از ابن مسعود روايت كرده كه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: از خداى تعالى فضل او را بطلبيد كه خدا در خواست از او را دوست مى دارد(3).

و در الدر المنثور است كه ابن جرير از طريق حكيم بن جبير از مردى كه نامش را نبرده روايت آورده كه او گفت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: از خدا فضل او را بطلبيد كه خداى تعالى دوست مى دارد بندگانش از فضلش طلب كنند، و يكى از بهترين عبادت ها انتظار فرج است.(4)

و شيخ طوسى(ره) در تهذيب به سند خود از زراره روايت آورده كه گفت: من از امام صادق(علیه السلام) شنيدم كه آيۀ «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» را مى خواند، و مى فرمود: منظور خداى تعالى از اين موالى اولى الارحام است، كه در ارث بردن، اولاى از ديگرانند، و منظور اوليا نعمت نيست؛ بلكه منظور اين است كه هر خويشاوند كه به ميت و به رحمى كه ميت را به سوى خود مى كشاند نزديك تر است او از ديگران به بردن ارثش سزاوارتر است (5).

و در همان كتاب به سند خود از ابراهيم بن محرز روايت كرده كه گفت من نزد امام ابى جعفر(علیه السلام) حاضر بودم، كه شخصى از آن جناب پرسيد: مردى به همسرش

ص: 308


1- . همان، ج 1، ص: 239، ح 117.
2- . همان، ج 1، ص: 240، ح 119.
3- . ترمذی، محمد بن عیسی، الجامع الصحیح.
4- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 2، ص: 149.
5- . طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الاحکام، ج 9، ص: 268، ح 2.

مى گويد: اختيارت با خودت حضرت فرمود: چگونه ممكن است اختيارش با خودش باشد، با اين كه خداى تعالى اختيار او را به دست شوهرش داده، و فرموده: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»، نه اين سخن هيچ ارزش و اعتبارى ندارد(1).

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از طريق اشعث بن عبد الملك از حسن روايت كرده كه گفت: زنى نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد، و از شوهرش شكايت كرد كه به وى سيلى زده است، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: بايدقصاص شود ليكن چيزى نگذشت كه آيه: شريفه: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ...» نازل شد، و زن بدون قصاص برگشت (2).

الدر المنثور اين روايت را به چند طريق ديگر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل كرده، و در بعضى از آن طرق چنين آمده: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود تو چيزى مى خواستى و ليكن خداى تعالى چيزى ديگر را خواست (3)، و شايد مورد آن زن از موارد نشوز بوده، و گرنه ذيل آيۀ شريفه كه مى فرمايد: «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا»، (اگر زن در اطاعت شما باشد به هيچ راهى نمى توانيد به او ستم كنيد) منافات با روايت دارد.

در ظاهر اين روايات اشكال ديگرى هست، از اين جهت كه از ظاهر آن ها بر مى آيد اين كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «القصاص؛ بايد قصاص شود» بيان حكم مسأله اى است كه آن زن پرسيده، نه اين كه آن جناب به عنوان يك قاضى حكم به قصاص كرده باشد، چون اگر چنين بوده بايد هر دو طرف دعوى در محكمه حاضر

ص: 309


1- . همان، ج 8، ص: 88، ح 221.
2- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 2، ص: 151.
3- . همان.

شده باشند، و لازمه بيان حكم بودن اين است كه آيۀ شريفه" الرجال" براى تخطئه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شده باشد، و خواسته باشد بفرمايد پيامبر در حكمى كه كرد و تشريعى كه فرمود اشتباه كرد، و اين با عصمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) منافات دارد، نسخ هم نمى تواند باشد؛ زيرا نسخ وقتى تصور دارد كه به حكم منسوخ عمل شده باشد، و معلوم است كه به چنين قصاصى كه گفتيم يك طرفى است عمل نشده بود.

و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) آمده كه كلمه (قانتات) را به معناى زنان مطيع تفسير فرموده (1).

و در مجمع البيان در تفسير جمله: «فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ...»، از امام ابى جعفر(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: هجر در مضاجع به اين است كه در رختخواب زن برود، ولى پشت خود را به او كند، و نيز در معناى (زدن) از آن جناب روايت كرده كه بايد با مسواك او را زد(2).

و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه در تفسير جمله: «فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها» فرمود: اين دو حكم بايد با زن و شوهر شرط كنند، كه هر حكمى كه كردند آن دو قبول كنند، اگر حكم كردند كه بايد از هم جدا شوند، بپذيرند، و اگر حكم كردند كه بايد با هم باشند بپذيرند(3).

اين معنا و هم چنين قريب به آن به چند طريق ديگر هم در كافى و هم در تفسير عياشى آمده است.

و در تفسير عياشى از ابن مسلم از امام باقر(علیه السلام) روايت آورده كه فرمود:

ص: 310


1- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 1، ص: 137.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 2، ص: 95.
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، فروع الكافى، ج 6، ص: 146، ح 3.

اميرالمؤمنين در مورد زنى كه به ازدواج مردى در آمده بود و مرد با او و كسان او شرط كرده بود كه اگر همسرى ديگر اختيار كند و از او كناره گيرى نمايد، و يا كنيزى بر سرش بگيرد خود به خود طالق باشد، چنين قضاوت كرد: كه شرط خدا قبل از شرط شما واجب الوفا است، (و خداى تعالى قبل از اين كه شما چنين شرطى بكنيد بر عموم امت شرط كرد كه مرد، اختيار گرفتن چهار همسر را دارد) بنا بر اين شوهر اگر خواست مى تواند به شرط خود وفا كند و اگر خواست مى تواند او را طلاق ندهد، و همسر ديگرى نيز بگيرد، و يا كنيزى اختيار كند، و اگر او سر راهش را بگيرد، شوهر مى تواند قهر كند، و در بستر پشت به او بخوابد؛ زيرا خداى تعالى فرموده: «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»، و نيز درباره گرفتن كنيزان فرموده: احل لكم مما ملكت ايمانكم و درباره رابطه زناشويى فرموده: «وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ، وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ، وَ اضْرِبُوهُنَّ، فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً».(1)

و در الدر المنثور(2)

است كه بيهقى از اسما بنت يزيد انصارى روايت كرده كه نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شده در حالى كه آن جناب در بين اصحابش قرار داشت، اسما عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت باد، من از طرف زنان خدمت شما آمده ام، يا رسول اللَّه جانم به فدايت بدان كه هيچ زنى در شرق و غرب از آمدن من به نزد تو خبردار نشده، مگر آن كه نظريه اش مثل همين نظريه اى است كه من عرض مى كنم.

خداى تعالى تو را به حق مبعوث كرد به سوى مردان و زنان (عالم) و ما به تو

ص: 311


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 240، ح 121.
2- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 2، ص: 153.

ايمان آورديم، و به معبود توكه تو را فرستاده نيز ايمان آورديم، و ما طايفه زنان محصور در چهار ديوارى خانه ها، و تحت سيطره مردان هستيم، و در عين حال پايه و اساس خانه و زندگى شما مردانيم اين مائيم كه شهوات شما را بر مى آوريم، و به فرزندان شما حامله مى شويم، و اما شما مردان در دين اسلام برترى هايى بر ما يافته ايد، شما به نمازهاى جمعه، و جماعت و به عيادت بيماران، و به تشييع جنازه مى رويد، همه ساله مى توانيد پشت سر هم به حج برويد، و از همه اين ها ارزنده تر اين كه شما مردان مى توانيد در راه خدا جهاد كنيد، و چون شما به سوى حج و يا عمره و يا به سوى جهاد مى رويد اموال شما را حفظ مى كنيم، و براى شما پارچه مى بافيم، تا لباس برايتان بدوزيم، و اموال شما را تر و خشك مى كنيم، (در نسخه اى ديگر آمده اولادتان را تربيت مى كنيم)، پس آيا در اجر و ثواب با شما شريك نيستيم؟ حضرت با همه رخسارش روى به اصحاب خود كرد و سپس فرمود: آيا سخن هيچ زنى بهتر از سؤال اين زن درباره امر دينيش شنيده ايد؟ عرضه داشتند: يا رسول اللَّه، هيچ احتمال نمى داديم زنى به چنين مطالبى راه پيدا كند، آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) متوجه آن زن شد، و سپس به وى فرمود: اى زن برگرد، و به همه زنانى كه اين سؤال را دارند، اعلام كن كه همين كه شما به خوبى شوهردارى كنيد، خشنودى او را به دست آوريد، و تابع موافقت او باشد، اجر همه اين ها معادل است با اجر همه آن هايى كه براى مردان شمردى، زن برگشت در حالى كه از شدت خوشحالى مكرر مى گفت: «لا اله الا اللَّه، اللَّه اكبر».

روايات در اين معنا در جوامع حديث از طرق شيعه و اهل سنت بسيار وارد شده، و از ميان همه آن روايات زيباتر روايتى است كه مرحوم كلينى در كافى از

ص: 312

ابى ابراهيم موسى بن جعفر(علیه السلام) نقل كرده كه فرمود: (جهاد زن اين است كه نيكو شوهردارى كند)(1)،

و از جامع ترين كلمات در اين باره سخنى است كه در نهج البلاغه آمده، سخنى كه علاوه بر جامعيت مشتمل است برأس اساس تشريع احكام راجع به زنان (2)،

و اين سخن را كافى نيز به سند خود از عبد اللَّه بن كثير از امام صادق(علیه السلام) از على بن ابى طالب(علیه السلام) نقل كرده (3)، و نيز به سند خود از اصبغ بن نباته از آن جناب آورده، كه در نام هاى كه به فرزندش نوشته فرموده: «ان المراة ريحانة و ليست بقهرمانة"(4)،

(زن ريحانه است نه قهرمان).

و هم چنين كلام ديگرى كه در اين باره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده كه فرمود: (زن لعبت است، هر كس او را گرفت مراقب باشد ضايعش نسازد)، آرى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تعجب مى كرد از مردى كه همسرش را مى زند، و آن گاه با همان دست با وى معانقه مى كند(5).

در كافى نيز به سند خود از ابى مريم از امام ابى جعفر(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: (آيا جاى تعجب نيست كه كسى همسرش را بزند، و آن گاه با او دست به گردن شود؟ و امثال اين بيانات در احاديث بسيار زياد است، كه اگر كسى در آن ها دقت كند نظريه اسلام درباره زنان را درك مى كند(6).

ص: 313


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، فروع الكافى، ج 5، ص: 507، ح 4.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 405.
3- . کلینی، محمد بن یعقوب، فروع الكافى، ج 5، ص: 510، ح 3.
4- . همان، ج 5، ص: 510، ح 3.
5- . همان، ج 5، ص: 510، ح 2.
6- . همان، ج 5، ص: 509، ح 1.

حال به بحثى كه پيرامون داستان اسماء دختر يزيد انصارى داشتيم بر مى گرديم، اگر كسى در اين حديث و در نظاير آن كه داستآن هايى از مراجعه زنان به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و گفتگويشان با آن جناب در مسائل راجع به شرايع دين را حكايت مى كند، و نيز در احاديثى كه از حقوق مختلف زنان خبر مى دهد دقت كند، اين معنا برايش روشن مى شود كه زنان در عين اين كه در حجابند، و مسئوليتشان اداره داخل خانه ها است، و بيش تر به شؤون زندگى منزلى مى پردازند در عين حال ممنوع از مراوده و آمد و شد به نزد، ولى امر، و نيز تلاش در حل مشكلاتى كه احياناً پيش مى آيد نبوده اند، و اين همان آزادى عقيده اى است كه ما در ضمن بحث پيرامون آزادى عقيده، در آخر سوره آل عمران در باره اش بحث كرديم. و از حديث نام برده و نظاير آن سه نكته استفاده مى شود.

سه نکته

استفاده سه نكته از روايت اسماء بنت يزيد، پيرامون موقعيت و شخصيت زن در اسلام:

اول اين كه: طريقه مرضيه زن در اسلام اين است كه به تدبير امور داخلى منزل و تربيت اولاد بپردازد، واين طريقه در عين اين كه سنتى است پسنديده، و غير واجب، و ليكن ترغيب و تشويقهايى كه درباره آن شده،- از آن جايى كه جو مسلمين جو تقوا و به دست آوردن رضاى خدا و ترجيح ثوابهاى آخرت بر بهره هاى دنيوى، و تربيت بر اساس اخلاق صالحه زنان يعنى عفت و حيا و محبت اولاد و عشق ورزيدن به زندگى در محيط خانه و امثال آن بوده- اين سنت مستحبّ هم چنان محفوظ مانده است.

ص: 314

اشتغال به اين شؤون، و اهتمامى كه در زنده نگه داشتن عواطف پاكى كه خداى عز و جل در وجود زنان به وديعه سپرده زنان را مشغول به خود كرد، و فرصتشان نداد كه در مجامع مردان داخل شده، و با آنان حتى در حدودى كه خدا به آنان اجازه داده بود اختلاط كنند، شاهد اين معنا همين است كه اين سنت هم چنان در بين مسلمانان در طول قرنهاى طولانى روى پاى خود ايستاده بود، تا آن كه بى بندوبارى زنان مغرب زمين به عنوان آزادى زنان در جوامع مسلمين رخنه يافت، و بدون اين كه مسلمانان خودشان متوجه شوند بدترين جنايات را بر مرد و زنشان وارد آورد، و آن عبارت بود از تباهى اخلاق، و فساد زندگى، و به زودى دود اين افسار گسيختگى به چشمشان خواهد رفت.

آرى اگر اهل قرا ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند خداى تعالى بركاتى از آسمان به رويشان باز مى كرد، و آن وقت از آسمان و زمين برخوردار مى شدند و ليكن آيات خدا را تكذيب كردند، و نتيجه اش اين شد كه گرفتار شدند.

دوم اين كه: جاى ترديدى باقى نمى ماند كه ممنوعيت زنان از شركت در امر جهاد و امر قضاوت و حكومت بر مردم سنت واجبى بوده است.

ارزش احكام اسلامى در محيط و ظرف اجتماعى تحت حاكميت اسلام، معلوم مى گردد:

سوم اين كه: اسلام اين محروميت زنان را مهمل نگذاشته، و آن را به مزيتى برابر آن جبران كرده است، مثلاً اگر زنان از فضيلت جهاد در راه خدا محروم شده اند خداى تعالى اين فضيلت را به فضيلتى ديگر معادل آن جبران نموده، و مزايا و فضايلى به او داده كه در آن افتخاراتى حقيقى هست، مثلاً اسلام نيكو شوهردارى

ص: 315

كردن را جهاد زن قرار داده، و شايد همين مطلب در بين ما (البته مايى كه فعلاً در ظرف زندگى فاسدى قرار داريم) آن طور كه هست ارزش خود را نشان ندهد، و ليكن در ظرف زندگى اى كه اسلام حاكم بر آن است (و در آن ظرف براى هر چيزى به مقدار ارزش واقعيتش ارج نهاده مى شود، و در آن همه تلاش ها و رقابت ها بر سر فضايلى از انسانيت است كه مورد رضامندى خداى سبحان باشد، خدايى كه ارزش هر يك از فضايل را آن طور كه هست مى شناسد، و براى سلوك هر انسانى مسلكى را معين نموده، و آن انسان را به پيمودن آن مسلك تشويق نموده، و براى ملازم بودن خطى كه برايش ترسيم كرده بها و ارزشى معين كرده، كه معادل انواع خدمات انسانى، و معادل اعمال آن است) در چنين ظرفى ديگر هيچ خطى بر خطى ديگر برترى ندارد، ساده تر بگويم در چنين ظرفى فضيلت آن مردى كه در معركه قتال حاضر مى شود، و با كمال سخاوت خون خود را ايثار مى كند، از فضيلت زنى كه وظيفه شوهرداريش را انجام مى دهد، برتر نيست، و نيز آن مرد حاكمى كه سرپرستى جامعه را به عهده گرفته، چرخ زندگى مجتمع را مى چرخاند، هيچ افتخارى بر آن زن ندارد، و آن مردى كه بر مسند قضا تكيه زده هيچ برترى نسبت به زنى كه كودكش را تر و خشك مى كند ندارد، چون منصب حكومت و قضا- البته براى كسى كه در آن دو منصب طبق حق عمل كند، و حق را به حق دار برساند- جز خون دل و مشقت دنيوى اثرى ندارد چون در ظرف اسلام و براى مرد مسلمان قبول اين منصب ها در حقيقت خود را به معرض مخاطر و مهالك افكندن است، چون هر لحظه ممكن است حق بيچاره اى را كه به جز رب العالمين حامى يى ندارد ضايع كند، «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»؛(1) رب

ص: 316


1- . فجر / 14.

العالمينى كه در كمين ستم كاران است، بنا بر اين چه افتخارى هست براى مردان بر زنانى كه اگر اين مسئوليت ها را نپذيرفته اند، براى اين است كه رب العالمين از آنان نخواسته، و از آنان چيز ديگرى خواسته و برايشان، خطى ديگر ترسيم كرده، كه بايد ملازم خط خود باشند، و راه خود را بروند.

پس در مجتمع اسلامى اين پست ها وقتى افتخار مى شود، و زمانى اثر خود را مى بخشد، و وقتى تعبد به آن براى صاحبش صحيح و مشروع مى گردد، كه صاحبش در پذيرفتن آن نوعى ايثار كرده باشد، و طورى تربيت شده باشد كه هر پستى را كه اجتماع به او مى دهد در نظرش مسئوليت و بار گران باشد، و در قبول آن از خودگذشتگى به خرج دهد، در چنين مجتمعى اگر به مرد بگويند تو بايد به ميدان جنگ بروى، يا كشور را اداره كنى، به خاطر رضاى خدا اين بار سنگين را به دوش مى كشد، و اگر به زن بگويند تو بايد در خانهبمانى و نسل را تربيت كنى، او نيز به خاطر خدا قبول مى كند، و هيچ تناقضى هم در اين دو قسم حكم نمى بيند.

آرى اختلاف شؤون و مقامات اجتماعى و اعمال بشرى به حسب اختلاف مجتمعات، و جو آن ها چيزى نيست كه كسى بتواند آن را انكار كند، يك سرباز، يا يك حاكم، و يا يك قاضى مسلمان، اگر افتخار مى كند به خاطر يك احترام خرافى و غير واقعى نيست؛ بلكه يك كرامت واقعى است، و آن اين است كه توانسته در راه خدا مسئوليتى سنگين را به عهده بگيرد، ولى يك سرباز غير مسلمان كه در محيطى مادى تربيت يافته، او نيز در جنگيدن و خون دادن و اين كه حاضر شده است جان خود را در راه وطن خود بدهد افتخار مى نمايد، ليكن به خاطر يك احترام خرافى، و غير واقعى افتخار مى كند، و آن اين است كه وقتى كشته شد و به اعتقاد او

ص: 317

نابود و هيچ و پوچ گشت، مردم نامش را در فهرست فداكاران در راه وطن مى برند، و از خود نمى پرسد وقتى من هيچ و پوچ شدم كجا هستم كه از تعظيم نامم لذت ببرم.

و هم چنين يك ستاره سينما در آن جامعه احترامى پيدا مى كند، كه حتى رئيس جمهور هم آن احترام را نداشته باشد، در حالى كه شغلشان و آن چه در طول عمر به مردم مى دادند، بزرگ ترين عامل سقوط مقام زنان بود، و شنيع ترين فحشا و سزاوار شنيع ترين سرزنش بودند.

پس همه اين ها كه گفتيم علتش اين است كه ظرف زندگى خوبی ها و بدی ها و افتخارات و ننگ ها را معين مى كند، چه بسيار جمعيت ها كه يك امر ناچيز و حقير را تعظيم، و يك امر مهم و ارزنده را تحقير مى كنند، پس هيچ بعيد نيست كه اسلام امورى را تعظيم كند، و ما مسلمانانى كه در محيط ماديت و غرب زدگى بار آمده ايم آن را حقير بشماريم، يا اسلام امورى را حقير بشمارد كه در چشم و درك ما بسيار عظيم باشد، و بر سر آن ها سر و دست بشكنيم، و ظرف در صدر اسلام ظرف تقوا و ايثار آخرت بر دنيا بود، نه ظرفى كه فعلاً ما داريم.(1)

60. سرپرستى نظام خانواده در اسلام

«الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»؛ «مردان سرپرست و خدمت گزار زنان هستند»؛ براى توضيح اين جمله بايد توجه داشت كه خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد رهبر و سرپرست واحدى داشته باشد؛ زيرا رهبرى و سرپرستى دسته جمعى كه زن و مرد مشتركا آن را به عهده بگيرند مفهومى ندارد

ص: 318


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 4، ص: 544.

در نتيجه مرد يا زن يكى بايد «رئيس» خانواده و ديگرى «معاون» و تحت نظارت او باشد، قرآن در اين جا تصريح مى كند كه مقام سرپرستى بايد به مرد داده شود (اشتباه نشود منظور از اين تعبير استبداد و اجحاف و تعدى نيست؛ بلكه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسئوليت ها و مشورت هاى لازم است).

اين مسأله در دنياى امروز بيش از هر زمان روشن است كه اگر هيئتى (حتى يك هيئت دو نفرى) مأمور انجام كارى شود حتما بايد يكى از آن دو، «رئيس» و ديگرى «معاون يا عضو» باشد و گر نه هرج و مرج در كار آن ها پيدا مى شود- سرپرستى مرد در خانواده نيز از همين قبيل است.

و اين موقعيت به خاطر وجود خصوصياتى در مرد است مانند ترجيح قدرت تفكر او بر نيروى عاطفه و احساسات (به عكس زن كه از نيروى سرشار عواطف بيش ترى بهره مند است) و ديگرى داشتن بنيه و نيروى جسمى بيش تر كه با اولى بتواند بينديشد و نقشه طرح كند و با دومى بتواند از حريم خانواده خود دفاع نمايد.

به علاوه تعهد او در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداختن هزينه هاى زندگى، و پرداخت مهر و تأمين زندگى آبرومندانه همسر و فرزند، اين حق را به او مى دهد كه وظيفه سرپرستى به عهده او باشد.

البته ممكن است زنانى در جهات فوق بر شوهران خود امتياز داشته باشند، ولى شايد كرارا گفته ايم كه قوانين به تك تك افراد و نفرات نظر ندارد؛ بلكه نوع و كلى را در نظر مى گيرد، و شكى نيست كه از نظر كلى، مردان نسبت به زنان براى اين كار آمادگى بيش ترى دارند، اگر چه زنان نيز وظائفى مى توانند به عهده بگيرند كه اهميت آن مورد ترديد نيست.

ص: 319

جملۀ «بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»؛ نيز اشاره به همين حقيقت است؛ زيرادر قسمت اول مى فرمايد: «اين سرپرستى به خاطر تفاوت هايى است كه خداوند از نظر آفرينش، روى مصلحت نوع بشر ميان آن ها قرار داده» در قسمت آخر مى فرمايد: «و نيز اين سرپرستى به خاطر تعهداتى است كه مردان در مورد انفاق كردن و پرداختهاى مالى در برابر زنان و خانواده به عهده دارند».

ولى ناگفته پيدا است كه سپردن اين وظيفه به مردان نه دليل بالاتر بودن شخصيت انسانى آن ها است و نه سبب امتياز آن ها در جهان ديگر؛ زيرا آن صرفاً بستگى به تقوى و پرهيزگارى دارد، همان طور كه شخصيت انسانى يك معاون از يك رئيس ممكن است در جنبه هاى مختلفى بيش تر باشد اما رئيس براى سرپرستى كارى كه به او محول شده از معاون خود شايسته تر است.

«فالصالحات قانعات حافظات للغيب»؛ در اين جا اضافه مى فرمايد كه زنان در برابر وظائفى كه در خانواده به عهده دارند دو دست هاند:

دسته اول: صالحان و درست كاران، و آن ها كسانى هستند كه خاضع و متعهد در برابر نظام خانواده مى باشند و نه تنها در حضور شوهر؛ بلكه در غياب او، «حفظ الغيب» مى كنند، يعنى مرتكب خيانت چه از نظر مال و چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصيت شوهر و اسرار خانواده در غياب او نمى شوند، و در برابر حقوقى كه خداوند براى آن ها قائل شده و با جملۀ «بِما حَفِظَ اللَّهُ» به آن اشاره گرديده وظائف و مسئوليت هاى خود را به خوبى انجام مى دهند.

بديهى است مردان موظفند در برابر اين گونه زنان نهايت احترام و حق- شناسى را انجام دهند.

ص: 320

61. زنان متخلف و دستورات اسلام

اشاره

دسته دوم: زنانى هستند كه از وظائف خود سرپيچى مى كنند و نشانه هاى ناسازگارى در آن ها ديده مى شود، مردان در برابر اين گونه زنان وظائف و مسئوليت هايى دارند كه بايد مرحله به مرحله انجام گردد، و در هر صورت مراقب باشند كه از حريم عدالت تجاوز نكنند، اين وظائف به ترتيب زير در آيه بيان شده است:

«وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَ (1) فَعِظُوهُنَ»؛ مرحله اول در مورد زنانى است كه نشانه هاى سركشى و عداوت و دشمنى در آن ها آشكار مى گردد كه قرآن در جمله فوق از آن ها چنين تعبير مى كند: «زنانى را كه از طغيان و سركشى آن ها مى ترسيد موعظه كنيد و پند و اندرز دهيد» و به اين ترتيب آن ها كه پا از حريم نظام خانوادگى فراتر مى گذارند قبل از هر چيز بايد به وسيلۀ اندرزهاى دوستانه و بيان نتائج سوء اين گونه كارها آنان را به راه آورد و متوجه مسئوليت خود نمود.

«وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ»؛ «در صورتى كه اندرزهاى شما سودى نداد، در بستر از آن ها دورى كنيد.» و با اين عكس العمل و بى اعتنايى و به اصطلاح قهر كردن، عدم رضايت خود را از رفتار آن ها آشكار سازيد شايد همين «واكنش خفيف» در روح آنان مؤثر گردد.

«وَ اضْرِبُوهُنَ»؛ در صورتى كه سركشى و پشت پازدن به وظائف و مسئوليت ها از حد بگذرد و هم چنان در راه قانون شكنى با لجاجت و سرسختى گام بردارند، نه اندرزها تأثير كند، و نه جدا شدن در بستر و كم اعتنايى نفعى ببخشد و راهى جز"

ص: 321


1- . «نشوز» از «نشز» ( بر وزن نذر) به معنى زمين مرتفع و بلند است و در اين جا كنايه از سركشى و طغيان مى باشد.

شدت عمل" باقى نماند، براى وادار كردن آن ها به انجام تعهدها و مسئوليت هاى خود چاره منحصر به- خشونت و شدت عمل گردد، در اين جا اجازه داده شده كه از طريق «تنبيه بدنى» آن ها را به انجام وظائف خويش وادار كنند.

اشكال

ممكن است ايراد كنند كه چگونه اسلام به مردان اجازه داده كه در مورد زنان متوسل به تنبيه بدنى شوند؟!

پاسخ

جواب اين ايراد با توجه به معنى آيه و رواياتى كه در بيان آن وارد شده و توضيح آن در كتب فقهى آمده است و هم چنين با توضيحاتى كه روان شناسان امروز مى دهند چندان پيچيده نيست زيرا:

اولاً: آيۀ شریفه، مسأله تنبيه بدنى را در مورد افراد وظيفه نشناسى مجاز شمرده كه هيچ وسيله ديگرى درباره آنان مفيد واقع نشود، و اتفاقاً اين موضوع تازه اى نيست كه منحصر به اسلام باشد، در تمام قوانين دنيا هنگامى كه طرق مسالمت آميز براى وادار كردن افراد به انجام وظيفه، مؤثر واقع نشود، متوسل بهخشونت مى شوند، نه تنها از طريق ضرب؛ بلكه گاهى در موارد خاصى مجازات هايى شديدتر از آن نيز قائل مى شوند كه تا سرحد اعدام پيش مى رود.

ثانياً: «تنبيه بدنى» در اين جا - همان طور كه در كتب فقهى نيز آمده است- بايد ملايم و خفيف باشد به طورى كه نه موجب شكستگى و نه مجروح شدن گردد و نه باعث كبودى بدن.

ص: 322

ثالثاً: روان كاوان امروز معتقدند كه جمعى از زنان داراى حالتى به نام «مازوشيسم» (آزارطلبى) هستند و گاه كه اين حالت در آن ها تشديد مى شود تنها راه آرامش آنان تنبيه مختصر بدنى است، بنا بر اين ممكن است ناظر به چنين افرادى باشد كه تنبيه خفيف بدنى در موارد آنان جنبه آرام بخشى دارد و يك نوع درمان روانى است.

مسلم است كه اگر يكى از اين مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظيفه خود اقدام كند مرد حق ندارد بهانه گيرى كرده، در صدد آزار زن برآيد، لذا به دنبال اين جمله مى فرمايد: «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا»؛ «اگر آن ها اطاعت كنند به آن ها تعدى نكنيد.»

اگر گفته شود كه نظير اين طغيان و سركشى و تجاوز در مردان نيز ممكن است آيا مردان نيز مشمول چنين مجازات هايى خواهند شد؟

در پاسخ مى گوئيم آرى مردان هم درست همانند زنان در صورت تخلف از وظائف مجازات مى گردند حتى مجازات بدنى، منتها چون اين كار غالباً از عهده زنان خارج است حاكم شرع موظف است كه مردان متخلف را از طرق مختلف و حتى از طريق تعزير (مجازات بدنى) به وظائف خود آشنا سازد.

داستان مردى كه به همسر خود اجحاف كرده بود و به هيچ قيمت حاضر به تسليم در برابر حق نبود و على(علیه السلام) او را با شدت عمل و حتى با تهديد به شمشير وادار به - تسليم كرد معروف است.

«إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً»؛ و در پايان مجدداً به مردان هشدار مى دهد كه از

ص: 323

موقعيت سرپرستى خود در خانواده سوء استفاده نكنند و به قدرت خدا كه بالاتر از همه قدرت ها است بينديشند؛ «زيرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است».

محكمه صلح خانوادگى

«وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما...»؛ در اين آيه اشاره به مسأله بروز اختلاف و نزاع ميان دو همسر كرده، مى گويد: اگر نشانه هاى شكاف و جدايى در ميان دو همسر پيدا شد، براى بررسى علل و جهات ناسازگارى و فراهم نمودن مقدمات صلح و سازش يك نفر داور و حكم از فاميل مرد و يك داور و حكم از فاميل زن انتخاب كنيد، سپس مى فرمايد: «إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما»؛ «اگر اين دو حكم با حسن نيت و دل سوزى وارد كار شوند و هدفشان اصلاح ميان دو همسر بوده باشد، خداوند كمك مى كند و به وسيلۀ آنان ميان دو همسر الفت مى دهد».

و براى اين كه به «حكمين» هشدار دهد كه حسن نيت به خرج دهند در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند از نيت آن ها با خبر و آگاه است»؛ «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً».

محكمه صلح خانوادگى كه در آيه فوق به آن اشاره شده يكى از شاهكارهاى اسلام است.

اين محكمه امتيازاتى دارد كه ساير محاكم فاقد آن هستند، از جمله:

1. محيط خانواده كانون احساسات و عواطف است و طبعاً مقياسى كه در اين محيط بايد به كار رود با مقياس ساير محيط ها متفاوت است، يعنى همان گونه كه در «دادگاه هاى جنايى» نمى توان با مقياس محبت و عاطفه كاركرد، در محيط خانواده نيز نمى توان تنها با مقياس خشك قانون و مقررات بى روح گام برداشت، در اين جا بايد حتى الامكان اختلافات را از طرق عاطفى حل كرد، لذا دستور مى دهد

ص: 324

كه داوران اين محكمه كسانى باشند كه پيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مى توانند عواطف آن ها را در مسير اصلاح تحريك كنند، بديهى است اين امتياز تنها در اين محكمه است و ساير محاكم فاقد آن هستند.

2. در محاكم عادى قضايى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هر گونه اسرارى كه دارند فاش سازند. مسلم است كه اگر زن و مرد در برابر افراد بيگانه و اجنبى اسرار زناشويى خود را فاش سازند احساسات يكديگر را آن چنان جريحه- دار مى كنند كه اگر به اجبار دادگاه به منزل و خانه بازگردند، ديگر از آن صميميت و محبت سابق خبرى نخواهد بود، و همانند دو فرد بيگانه مى شوند كه به حكم اجبار بايد وظائفى را انجام دهند، اصولاً تجربه نشان داده است كه زن و شوهرى كه راهى آن گونه محاكم مى شوند ديگر زن و شوهر سابق نيستند.ولى در محكمه صلح فاميلى يا اين گونه مطالب به خاطر شرم حضور مطرح نمى شود و يا اگر بشود چون در برابر آشنايان و محرمان است آن اثر سوء را نخواهد داشت.

3. داوران در محاكم معمولى، در جريان اختلافات غالباً بى تفاوتند، و قضيه به هر شكل خاتمه يابد براى آن ها تأثيرى ندارد، دو همسر به خانه بازگردند، يا براى هميشه از يكديگر جدا شوند، براى آن ها فرق نمى كند.

در حالى كه در محكمه صلح فاميلى مطلب كاملاً به عكس است؛ زيرا داوران اين محكمه از بستگان نزديك مرد و زن هستند، و جدايى يا صلح آن دو، در زندگى اين عده هم از نظر عاطفى و هم از نظر مسئوليت هاى ناشى از آن تأثير دارد، و، لذا آن ها نهايت كوشش را به خرج مى دهند كه صلح و صميميت در ميان اين دو

ص: 325

برقرار شود و به اصطلاح آب رفته به جوى بازگردد! 4. از همه اين ها گذشته چنين محكمه اى هيچ يك از مشكلات و هزينه هاى سرسام-آور و سرگردانى هاى محاكم معمولى را ندارد و بدون هيچ گونه تشريفاتى طرفين مى توانند در كم ترين مدت به مقصود خود نائل شوند.

ناگفته روشن است كه حكمين بايد از ميان افراد پخته و با تدبير و آگاه دو فاميل انتخاب شوند.

با اين امتيازات كه شمرديم معلوم مى شود كه شانس موفقيت اين محكمه در اصلاح ميان دو همسر به مراتب بيش تر از محاكم ديگر است.

مسئله حكمين و شرايط آن ها و دايره نفوذ حكم و داورى آن ها درباره دو همسر در فقه اسلامى مشروحا بيان شده است از جمله اين كه: دو حكم بايد بالغ و عاقل و عادل و نسبت به كار خود بصير و بينا باشند.

اما در مورد نفوذ حكم و داورى آن ها در مورد دو همسر بعضى از فقهاء حكم آن دو را هر چه باشد لازم الاجراء دانسته اند و ظاهر تعبير به «حكم» در آيه فوق نيز همين معنى را مى رساند؛ زيرا مفهوم حكميت و داورى، نفوذ حكم است، ولى بيش تر فقها نظر حكمين را تنها در مورد سازش و رفع اختلاف ميان دو همسر، لازم الاجراء دانسته اند و حتى معتقدند اگر حكمين شرائطى بر زن يا شوهر بكنند، لازم الاجراء است، اما در مورد جدايى، حكم آن ها به تنهايى نافذ نيست. و ذيل آيه كه اشاره به مسأله اصلاح مى كند با اين نظر سازگارتر است. توضيح بيش تر را در اين زمينه در كتب فقهى بخوانيد.(1)

ص: 326


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 370.

62. ده نکتۀ مهم در برخورد با زن های ناشزه

1. خداوند متعال در آیۀ شریفۀ 34 از سورۀ نساء، مراحل مختلف قبل و بعد از نشوز را تبین نموده است؛ «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ».

2. زنان صالحه و وظیفه شناس در آیه مبارکه، تکریم شده اند؛ «فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّه».

3. آزادی زن در محدوده استعداد و توان آن، محترم شمرده شده است؛ «فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما فَعَلْنَ فی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ».(1)

4. زن هائی که با موعظه ونصیحت، متنبه شوند و دست از لجبازی بردارند، شوهران آن ها مجاز به هیچگونه برخورد منفی با آن ها نیستند؛ «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيراً».

5. ترتیبی که در آیه آمده است باید در برخورد و تعامل با زن، رعایت شود.

6. این گونه استفاده می شود از آیه و روایات، که جایز نیست ابتداء به هجر در برخورد با زن ناشزه، قبل از موعظه و نصیحت، کما این که جایز نیست ابتداء به ضرب، قبل از این که موعظه و هجر، عملی شود.

7. معلوم نیست چنان چه در پیش گیری نشوز و موارد خوف نشوز، موعظه و هجر اتفاق نیفتاده باشد، شوهر بتواند اقدام به ضرب نماید.

8. شاید بتوان گفت که در موارد خوف شقاق بینهما، نباید اقدام به ضرب و حتی هجر نمود، بلکه انتخاب میانجی گر صالح، اولویت و تعین دارد.

ص: 327


1- . بقره / 234.

9. در صورت رعایت همه ی موارد مذکور، آیه دلالت بر تأدیب و ضرب و زدن دارد، ولی با همه شرائطی که در روایات و آیات، گفته شده است از قبیل این که نباید ضرب در صورت باشد و نباید موجب سیاهی و کبودی و قرمزی و شکستکی و جراحت شود.10. در صورت نشوز زن، عفو و گذشت وصبوری بهترین گزینه است، کما این که انبیاء وائمه واولیاء و بزرگان از علماء، چنین می کردند و با صبر و تحمل خود، یا موجب تنبه زن می شدند و یا افتخار تحمل و ایثار و گذشت را در صفحات تاریخ، به نام خود ثبت می کردند.

63. مجازات زنان منحرف شوهردار

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«وَ اللاَّتی يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبيلاً»؛(1) «و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آن ها بطلبيد! اگر گواهى دادند، آنان [زنان] را در خانه ها (ى خود) نگاه داريد تا مرگشان فرارسد؛ يا اين كه خداوند، راهى براى آن ها قرار دهد.»

تفسیر

«وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ...»؛ واژۀ «فاحشة» چنان كه قبلاً هم اشاره كرده ايم، در اصل به معنى كار و يا گفتار بسيار زشت است و اگر در مورد «زنا» و عمل منافى

ص: 328


1- . نساء / 15.

عفت به كار مى رود، نيز به همين مناسبت است. و اين كلمه در 13 مورد در قرآن مجيد آمده است، كه گاهى در مورد «زنا» و گاهى در مورد «لواط» و گاهى در اعمال زشت ننگين به طور كلى استعمال شده است.

همان طور كه غالب مفسران از آيۀ شريفه فهميده اند، آيه اشاره به مجازات زنان شوهردارى است كه آلوده" فحشاء" مى شوند، و مى گويد: اگر همسران شما آلوده به «زنا» شدند، چهار نفر را به عنوان شهود بر اين كار دعوت كنيد، اگر چهار نفر به اين موضوع گواهى دادند، آن ها را در خانه ها محبوس سازيد، تا مرگ آن ها فرا رسد.

دليل بر اين كه آيه فوق اشاره به «زناى محصنه» مى كند، علاوه بر قرينه اى كه در آيه بعد است، تعبير به «مِنْ نِسائِكُمْ»؛ «از همسرانتان» مى باشد؛ زيرا اين تعبير در مورد همسران در قرآن مكرر وارد شده است، بنا بر اين مجازات عمل منافى عفت براى زنان شوهردار در اين آيۀ «حبس ابد" تعيين شده است.

ولى بلا فاصله مى گويد: «أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا»؛ «و يا اين كه خداوند راهى براى آن ها قرار بدهد»؛ بنا بر اين بايد مجازات حبس درباره آن ها ادامه يابد، تا مرگ آن ها فرا رسد، و يا اين كه قانون جديدى از طرف خداوند براى آن ها معين شود.

از اين تعبير استفاده مى شود كه اين حكم، يك حكم موقت بوده، و از همان آغاز اعلام شده است كه در آينده (پس از آماده شدن محيط و افكار) حكم جديدى درباره آن ها نازل خواهد شد، و در آن موقع زنانى كه مشمول اين قانون شده اند، و هنوز در قيد حيات هستند، طبعاً از زندان آزاد خواهند شد، و مجازات ديگرى نيز در مورد آن ها عملى نخواهد گرديد، آزادى آن ها از زندان به خاطر الغاى حكم سابق

ص: 329

است، و اما عدم اجراى مجازات جديد درباره آن ها به خاطر اين است كه قانون مجازات شامل مواردى كه قبل از آمدن قانون انجام يافته نمى گردد، و به اين ترتيب قانون آينده هر چه باشد راهى براى نجات اين زندانيان است، ولى البته اين قانون جديد شامل حال تمام كسانى كه در آينده مرتكب مى شوند خواهد بود.

و اما اين كه بعضى احتمال داده اند كه منظور از جملۀ «أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَ سَبِيلًا» اين است كه خداوند به وسيلۀ دستور آينده درباره سنگ سار كردن اين گونه افراد، راهى براى آزادى آن ها گشوده است درست نيست؛ زيرا هيچ گاه با تعبير «لهن سبيلا» (راهى به سود آنان) سازگار نمى باشد چه اين كه اعدام راه نجات نمى باشد.

زيرا مى دانيم قانونى كه بعدا در اسلام براى مرتكبين زناى محصنه، مقرر گرديد، قانون «رجم» (سنگ سار كردن) بود. (اين قانون در احاديث پيامبر(صلی الله علیه و آله) به طور مسلم وارد شده است، اگر چه در قرآن به آن اشاره اى نگرديده است).

از آن چه در بالا گفتيم، روشن مى شود، كه آيه فوق هرگز نسخ نشده؛ زيرا نسخ در مورد احكامى است كه از آغاز به صورت مطلق گفته شود، نه به صورت موقت و محدود، در حالى كه آيه فوق حكم «حبس ابد»، رابه عنوان يك حكم محدود و موقت ذكر كرده است. و اگر مشاهده مى كنيم كه در پاره اى از روايات تصريح شده، كه آيه فوق به وسيلۀ احكامى كه درباره مجازات عمل منافى عفت دارد شده، نسخ گرديده است، منظور از آن نسخ اصطلاحى نيست؛ زيرا نسخ در زبان روايات به هر گونه تقييد و تخصيص حكم گفته مى شود..

ضمناً بايد توجه داشت كه دستور محبوس ساختن اين گونه زنان در خانه ها حكمى است كه از يك سو به نفع آن هاست؛ زيرا از محبوس ساختن در زندان هاى

ص: 330

عمومى به مراتب بهتر است، و از سوى ديگر تجربه نشان داده كه زندان هاى عمومى اثر عميقى در آلوده شدن اجتماع دارد؛ زيرا اين مراكز معمولاً به صورت آموزش گاه بزرگ مفاسد درمى آيد كه افراد مجرم در آن جا تجربيات خود را در معاشرت دائمى توام با وقت وسيع در اختيار يكديگر مى گذارند.(1)

تفسیر
بيان آيات در باره زن و مرد زناكار

«وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ... مِنْكُمْ»؛ وقتى مى خواهند بگويند فلانى فلان عمل را انجام داده هم مى گويند: «فلان اتاه» و هم تعبير مى كنند «فلان اتى به»، و كلمۀ «فاحشه» از مادۀ «ف- ح- ش» به معناى طريقه شنيعه است، ولى استعمالش در عمل شنيع زنا شايع شده است، و در قرآن كريم در آيه زير بر لواط و يا هم بر آن و هم بر عمل مساحقه- هم جنس بازى زنان- اطلاق شده است.

«إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ»؛(2) و ظاهراً و به طورى كه بيش تر مفسرين گفته اند: مراد از فاحشه در آيه مورد بحث عمل زنا باشد، مفسرين روايتى هم نقل كرده اند، كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وقتى آيه تازيانه در اول سوره نور نازل شد فرمود: اين همان راه علاج و سبيلى است كه خداى تعالى در آيه پانزده سوره نساء وعده اش را داده است.

شاهد اين ظهور، ظهور ديگرى است در آيه و آن اين است كه از لحن آيۀ

ص: 331


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 307.
2- . «شما عمل فاحشه را مرتكب مى شويد، عملى را كه قبل از شما در احدى از مردم دنيا سابقه نداشته.» (عنكبوت / 28)

شريفه فهميده مى شود كه حكمش دائمى نيست و به زودى نسخ مى شود چون مى فرمايد: «أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا»؛(1) «و يا خدا راه علاجى برايشان قرار دهد» و هيچ دليلى نقل نشده كه گفته باشد اين حد چند صباحى در مورد مساحقه جارى شد، و سپس بحدى و حكمى ديگر نسخ شده است، پس معلوم مى شود آيۀ شريفه همان طور كه گفتيم درباره زنا نازل شده است، و از جمله: «أَرْبَعَةً مِنْكُمْ...» بر مى آيد كه عدد نام برده بايد از مردان باشد.

«فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ...»؛ در اين جمله مسألۀ حبس كردن دائمى زن مورد بحث را مترتب كرده بر شهادت دادن شهود، نه بر أصل وقوع عمل زشت، و خلاصه كلام اين كه، تنها وقتى حكم حبس ابد از ناحيه حاكم صادر مى شود كه چهار شاهد بر صدور عمل فاحشه از زن شهادت دهد، و اگر شهود شهادت ندهند حكم صادر نمى شود، هر چند حاكم يقين به صدور آن داشته باشد، و اين خود يكى از منت هاى خداى سبحان بر امت اسلام است، كه نسبت به او عفو و اغماض اعمال فرموده است.

حكم نام برده حبس دائمى است، به قرينه اين كه نهايت مدت حبس را مرگ زن قرار داده، و فرموده: «حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ»؛ «تا مرگ ايشان را دريابد»؛ چيزى كه هست تعبير حبس ابد آن هم در زندان نياورد؛ بلكه فرمود آن ها را در خانه ها نگه بداريد تا مرگشان فرا رسد، اين نيز دليل روشنى است بر اين كه خواسته است كار را بر مسلمانان آسان بگيرد، و از سخت گيرى اغماض كند، و اين كه فرمود: «تا مرگشان برسد» و يا «خدا راه نجاتى برايشان مقرر بدارد» منظور نجات از حبس ابد است، و

ص: 332


1- . نساء / 15.

در اين كه ترديد كرد، و فرمود: «يا آن و يا اين» اشاره اى است به اين كه اميد آن هست كه حكم حبس ابد نسخ شود، هم چنان كه همين طور هم شد، براى اين كه حكم تازيانه حكم حبس ابد را نسخ كرد، و اين از ضروريات است كه حكم جارى درباره زناكاران در اواخر عمر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شد، و بعد از رحلت آن جناب در بين مسلمانان جارى گرديد، و مسأله زندانى كردن بعد از رحلت آن جناب اصلاً مورد عمل واقع نشد.

پس آيۀ شريفه به فرضى كه دلالت كند بر حكم زنان زناكار، هيچ ترديدى نيست در اين كه به وسيلۀ آيه تازيانه نسخ شده است: «و الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما».

اين دو آيه از نظر مضمون متناسب با همند و ضمير مؤنث- ها- در جملۀ «ياتيانها» به طور قطع به كلمۀ«فاحشة» بر مى گردد، و اين خود مؤيد اين معنا است كه زمينه هر دو آيه بيان حكم زنا است، و بنا بر اين آيه دوم متمم حكم در آيه اول است، چون آيه اول تنها حكم زنان زناكار را متعرض شده، و آيه دوم حكم زن و مرد هر دو را بيان مى كند، و آن عبارت است از ايذاء يعنى شكنجه دادن، پس در نتيجه از مجموع دو آيه حكم مرد زناكار و زن زناكار با هم استفاده مى شود، و آن اين است كه هر دو را كتك مى زنند، و خصوص زن زناكار را در خانه حبس مى كنند.

ليكن اين معنا با آيه بعد كه مى فرمايد: «اگر توبه كردند و به صلاح گرائيدند دست از آن دو برداريد...» سازگار نيست، براى اين كه در آيه مورد بحث مى فرمود: زن را تا ابد در خانه حبس كنيد، و اين آيه مى فرمايد: اگر توبه كردند رهاشان كنيد، به

ص: 333

ناچار بايد گفت: منظور از دست برداشتن از آن دو، دست بردارى از كتك و شكنجه آن دو است، نه از حبس كه حبس به حال خود باقى است.

و به همين جهت است كه برخى از مفسرين به تبع بعضى از روايات كه به زودى مى آيد گفته اند: آيه اول درباره حكم زناى زنان ثيب - بيوه- است، و آيه دوم در مقام بيان حكم دختران بكرى است كه مرتكب زنا شوند. و مراد از ايذاء همان حبس كردن دختران بكر، و سپس آزاد كردن آنان در صورت توبه و اصلاح است، ليكن دو سؤال باقى مى ماند يكى اين كه اگر اين طور باشد چرا در آيه اول خصوص زن زانيه را نام برد؟ و در آيه دوم هيچ دليلى نياورد كه بفهماند منظور دختران بكر است، دوم اين كه چرا در آيه اول خصوص زن زانيه را نام برد و در آيه دوم زن و مرد را با هم اسم برد؟ و فرمود: «وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ».

به ابى مسلم مفسر نسبت داده اند كه گفته است آيه اول در مقام بيان حكم مساحقه زن با زن است، و آيه دوم در صدد بيان حكم لواط مردان با مردان است، و هيچ يك از دو آيه نسخ نشده است، ولى فساد اين گفتار روشن است، اما آيه اول به همان دليلى كه قبلاً در ذيل جمله:

«وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ...»؛ خاطر نشان ساختيم، و اما آيه دوم به دليل اين كه در سنت ثابت شده كه حد لواط قتل است هم چنان كه در حديثى صحيح از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمده كه فرمود: هر كس از شما عمل قوم لوط را مرتكب شود هم فاعل را بكشيد و هم مفعول را، و اين حكم يا حكمى است ابتدايى و غير منسوخ، و يا حكمى است ناسخ حكم آيه، پس به هر حال گفتار ابى مسلم را باطل مى كند. و آن چه سزاوار و صحيح است كه درباره معناى آيه گفته شود- البته با

ص: 334

در نظر داشتن ظاهرى كه از دو آيه به ذهن خطور مى كند و قرائنى كه گفتار دو آيه محفوف به آن هاست، و نيز با در نظر گرفتن اشكال هايى كه در معنا كردن مفسرين بود- و خدا داناتر است- اين است كه آيۀ شريفه متضمن حكم زناى زنان شوهردار است، به دليل اين كه در آيۀ شريفه تنها نام زنان را برده است.

خواهى گفت: اگر منظور اين بوده باشد بايد مى فرمود: «من زوجاتكم» چرا فرمود: «من نساءكم» جوابش اين است كه اطلاق كلمۀ «نساء» بر معناى «همسران» شايع است، آن هم مخصوصاً در جايى كه اين كلمه اضافه شود به ضمير مردان، و به صورت «نساءكم» اطلاق گردد، تا چه رسد به جايى كه اضافه نشود؛ مثل آيۀ «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ»؛(1) (مهريه زنان را بپردازيد) كه مى دانيم منظور از زنان همان همسران است، و نيز مانند آيۀ «مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ»؛(2) (از آنان زنانتان كه با آن ها نزديكى كرده ايد)، كه معلوم است منظور همسران مى باشد و بنا بر اين حكم اولى و موقت اين گونه زنان اين است كه آنان را در خانه ها تحت نظر بگيرند، و سپس اين حكم مبدل شد به حكم سنگ سار، و اين آن طور كه جبائى پنداشته نسخ آيه قرآن به وسيلۀ سنت و روايت نيست، چون نسخ عبارت است از اين كه آيه اى كه به ظاهرش حكمى دائمى را متضمن است به وسيلۀ آيه اى ديگر نسخ گردد، و مسأله مورد بحث ما چنين نيست؛ زيرا آيه حبس ابد در خانه ظهورى در دائمى بودن حكمش كه ندارد هيچ؛ بلكه ظهور در اين دارد كه به زودى حكمش مبدل به حكمى ديگر مى شود، چون فرموده: «أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا» و اين تعبير

ص: 335


1- . نساء / 4.
2- . نساء / 23.

ظهور در اين دارد كه حكم حبس ابد زنان به زودى به حكمى ديگر مبدل مى شود، حال اگر كسى بخواهد اين تبديل حكم را نسخ بنامد عيبى ندارد، ولى نبايد آن را نسخ آيه قرآن به وسيلۀ روايت بشمرد، چون خود آيه قرآن در اين جا اشعار دارد بر اين كه به زودى حكمش برداشته مى شود، پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) هم در آن روايت خواسته است آيه قرآن را بيان كند.و آيه دوم متضمن حكم زناى بدون احصان است، يعنى زناى مرد بى زن، و زن بى شوهر، و آن حكم عبارت است از ايذاء و شكنجه، حال چه اين كه مراد از اين شكنجه حبس باشد و چه زدن با لنگه كفش، يا سرزنش با زبان، و يا غير اين ها، و اين آيه بنا بر اين به وسيلۀ آيه تازيانه سوره نور نسخ شده، و اما رواياتى كه مى گويد آيۀ شريفه متضمن حكم دختران بكر است رواياتى است آحاد- كه در طول اين تفسير خبر واحد را معنا كرديم-، و علاوه بر اين هم مرسل است يعنى سند ندارد و هم اهل فن آن ها را به خاطر مرسل بودن ضعيف دانسته اند- و خدا داناتر است.

«فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما...»؛ اگر توبه را مقيد كرد باصلاح، براى اين بود كه بفهماند وقتى توبه حقيقى و داراى محتوى مى شود كه باعث اصلاح آدمى گردد، و توبه نه تنها بلفظ و لقلقه زبان توبه واقعى نيست؛ بلكه به حالت انفعالى كه دوام نيابد و فاسدى را اصلاح نكند، نيز توبه واقعى تحقق نمى يابد.

بحث روايى

در تفسير صافى از تفسير عياشى از امام صادق(علیه السلام) روايت آورده كه در ذيل

ص: 336

آيۀ «وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ...» فرمود: اين آيه نسخ شده و منظور از سبيل همان حدودى است كه بايد جارى شود(1).

در تفسير عياشى از امام صادق(علیه السلام) روايت آورده كه شخصى از آن جناب از اين آيه سؤال كرد حضرتش فرمود: اين آيه نسخ شده، شخص ديگر پرسيد آن روزها كه نسخ نشده بود به چه صورت مورد عمل قرار مى گرفت؟ فرمود: به اين صورت كه اگر زنى زنا مى داد و چهار نفر عليه او شهادت مى دادند او را در خانه اى حبس مى كردند، و با او سخن نمى گفتند، و بسخنش گوش نمى دادند، و با او نشست و برخاست نمى كردند، تنها آب و طعامش را برايش مى بردند، تا بميرد و يا بعدها خدا راه چاره اى برايش مقرر سازند، كه ساخت، و آن اين بود كه اگر بى شوهر بوده تازيانه اش بزنند، و اگر شوهر دار بوده سنگ سار شود، شخصى پرسيد: معناى آيۀ «وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ» چيست؟ فرمود: معنايش اين است كه اگر دختر بكر همين عمل زشتى را كه اگر بيوه زن مرتكب آن مى شد به آن گرفتارى مبتلا مى گشت مرتكب شود، بايد شكنجه شود، آن گاه در پاسخ از سؤال از معناى شكنجه فرمود: يعنى حبس مى شود(2)

(تا آخر حديث).

اين قصه يعنى حكم جارى در مورد زنان در صدر اسلام كه حبس كردن تا آخر عمر در خانه ها بوده، مطلبى است كه به چند طريق از طرق اهل سنت از ابن عباس و قتاده و مجاهد و غير ايشان روايت شده است.

اولى از سدى نقل شده كه گفته است حبس كردن در خانه حكمى بود

ص: 337


1- . فیض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى، تفسیر صافى، ج 1، ص: 339.
2- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 227- 228.

مخصوص بيوه زنان، و اما ايذايى كه در آيه دوم آمده حكم مخصوص دوشيزگان و كنيزان باكره بوده، و خواننده عزيز در اين كه در اين باره چه بايد گفت روشن گرديد.(1)

64. تعاملات خاص پیامبر(صلی الله علیه و آله) و همسران آن حضرت

اشاره

قرآن می فرماید:

«يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً * وَ قَرْنَ فی بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً * وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فی بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطيفاً خَبيراً * إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرينَ اللَّهَ كَثيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً * وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْيَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً * وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفی فی نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ فی أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»؛(2) «اى همسران پيامبر! شما هم چون يكى از آنان معمولى نيستيد اگر تقوا پيشه كنيد، پس به گونه اى هوس انگيز

ص: 338


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 4، ص: 372.
2- . احزاب / 32 الی 37.

سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند، و سخن شايسته بگوييد! و در خانه هاى خود بمانيد، و هم چون دوران جاهليّت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد، و نماز را برپا داريد، و زكات را بپردازيد، و خدا و رسولش را اطاعت كنيد؛ خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد. آن چه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت و دانش خوانده مى شود ياد كنيد؛ خداوند لطيف و خبير است! به يقين، مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راست گو و زنان راست گو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاق كننده و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاك دامن و زنان پاك دامن و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند، خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است.هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است! (به خاطر بياور) زمانى را كه به آن كس كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودى [به فرزند خوانده ات «زيد»] مى گفتى: «همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهيز!»؛ «و پيوسته اين امر را تكرار مى كردى)؛ و در دل چيزى را پنهان مى داشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند؛ و از مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى! هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن به سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسرى تو درآورديم تا مشكلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان- هنگامى كه طلاق گيرند- نباشد؛ و فرمان خدا انجام شدنى است (و سنّت غلط تحريم اين زنان بايد شكسته شود).»

ص: 339

تفسیر

«يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ»؛ اين آيه برابرى زنان پيغمبر با ساير زنان را نفى مى كند، و مى فرمايد: شما با ساير زنان برابر نيستيد اگر تقوى به خرج دهيد، و مقام آن ها را به همان شرطى كه گفته شد بالا مى برد، آن گاه از پاره اى از كارها نهى، و به پاره اى از كارها امر مى كند، امر و نهيى كه متفرع بر برابر نبودن آنان با ساير زنان است، چون بعد از آن كه مى فرمايد شما مثل ساير زنان نيستيد، با كلمۀ «فاء- پس" آن امر و نهى را متفرع بر آن نموده، فرموده، پس در سخن خضوع نكنيد، (و چون ساير زنان آهنگ صدا را فريبنده نسازيد)، و در خانه هاى خود بنشينيد، و كرشمه و ناز مكنيد...، با اين كه اين امور بين زنان پيغمبر و ساير زنان مشترك است.

پس از اين جا مى فهميم كه آوردن جملۀ «شما مثل ساير زنان نيستيد" براى تأكيد است، و مى خواهد اين تكاليف را بر آنان تأكيد كند، و گويا مى فرمايد شما چون مثل ديگران نيستيد، واجب است در امتثال اين تكاليف كوشش و رعايت بيش ترى بكنيد، و در دين خدا بيش تر از ساير زنان احتياط به خرج دهيد.

مؤيد و؛ بلكه دليل بر اين كه تكليف همسران آن جناب سخت تر و شديدتر است، اين است كه پاداش و كيفرشان دو چندان است، همان طور كه ديديد آيه قبلى آن را مضاعف خواند، و معقول نيست تكليف از همه يكسان باشد، ولى كيفر و پاداش از بعضى مضاعف، پس اگر كيفر و پاداش بعضى مضاعف بود، بايد بفهميم كه تكليف آنان مؤكد، و مسئوليت شان سنگين تر است.

«فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ»؛ بعد از آن كه علو مقام، و

ص: 340

رفعت منزلت همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به خاطر انتسابشان به آن جناب بيان نموده، اين علو مقامشان را مشروط به تقوى نموده، و فرموده كه فضيلت آنان به خاطر اتصال شان به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيست؛ بلكه به خاطر تقوى است، اينك در اين جمله ايشان را از خضوع در كلام نهى مى كند، و خضوع در كلام به معناى اين است كه در برابر مردان آهنگ سخن گفتن را نازك و لطيف كنند، تا دل او را دچار ريبه، و خيالهاى شيطانى نموده، شهوتش را بر انگيزانند، و در نتيجه آن مردى كه در دل بيمار است به طمع بيفتد، و منظور از بيمارى دل، نداشتن نيروىايمان است، آن نيرويى كه آدمى را از ميل به سوى شهوات باز مى دارد.

«وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً»؛ يعنى سخن معمول و مستقيم بگوييد، سخنى كه شرع و عرف اسلامى (نه هر عرفى) آن را پسنديده دارد، و آن سخنى است كه تنها مدلول خود را برساند، (نه اين كه كرشمه و ناز را بر آن اضافه كنى، تا شنونده علاوه بر درك مدلول آن دچار ريبه هم بشود).

«وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى... وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»؛ كلمۀ «قرن» امر از مادۀ «قر» است، كه به معناى پا بر جا شدن است، و اصل اين كلمۀ «اقررن» بوده، كه يكى از دو تا «راء» آن حذف شده است، ممكن هم هست از مادۀ «قار، يقار» به معناى اجتماع، و كنايه از ثابت ماندن در خانه ها باشد، و مراد اين باشد كه اى زنان پيغمبر! از خانه هاى خود بيرون نياييد.

و كلمۀ «تبرج» به معناى ظاهر شدن در برابر مردم است، همان طور كه برج قلعه براى همه هويدا است، و كلمۀ «جاهلية اولى» به معناى جاهليت قبل از بعثت است، پس در نتيجه مراد از آن، جاهليت قديم است، و اين كه بعضى (1)

ص: 341


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص: 356.

گفته اند مراد از آن دوران هشتصد ساله ما بين آدم و نوح است، و يا گفته اند(1):

زمان داوود و سليمان است، و يا گفتار آنان كه گفته اند زمان ولادت ابراهيم است، و يا گفتار آنان كه گفته اند(2) زمان فترت بين عيسى و محمد (صلوات اللَّه عليهما) است، اقوالى است بدون دليل.

«وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»؛ اين آيه دستور مى دهد كه اوامر دينى را امتثال كنند، و اگر از بين همه اوامر فقط نماز و زكات را ذكر نمود، براى اين است كه اين دو دستور ركن عبادت، و معاملات است، و بعد از ذكر اين دو به طور جامع فرمود: و خدا و رسولش را اطاعت كنيد.

و طاعت خدا عبارت است از امتثال تكاليف شرعى او، و اطاعت رسولش به اين است كه آن چه با ولايتى كه دارد امر و نهى مى كند، امتثال شود، چون امر و نهى او نيز از ناحيه خدا جعل شده، خدا او را به حكم «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛(3) ولى مؤمنين كرده، و فرمان او را فرمان خود خوانده.

«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛ كلمۀ «انما» در آيه انحصار خواست خدا را مى رساند، و مى فهماند كه خدا خواسته كه رجس و پليدى را تنها از اهل بيت دور كند، و به آنان عصمت دهد، و كلمۀ «أَهْلَ الْبَيْتِ» چه اين كه صرفاً براى اختصاص باشد، تا غير از اهل خانه داخل در حكم نشوند، و چه اين كه اين كلمه نوعى مدح باشد، و چه اين كه نداء، و به معناى «اى اهل بيت» بوده باشد، على اى حال دلالت دارد بر اين كه دور كردن رجس و پليدى از

ص: 342


1- . همان.
2- . همان.
3- . «پيغمبر ولايتش به مؤمنين از خود آنان مقدم تر است.» (احزاب / 16)

آنان، و تطهيرشان، مسأله اى است مختص به آنان، و كسانى كه مخاطب در كلمۀ «عنكم؛ از شما» هستند.

بنا بر اين در آيۀ شريفه در حقيقت دو قصر و انحصار به كار رفته، يكى انحصار اراده و خواست خدا در بردن و دور كردن پليدى و تطهير اهل بيت، دوم انحصار اين عصمت و دورى از پليدى در اهل بيت.

«أَهْلَ الْبَيْتِ» در آيۀ «يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» چه كسانى هستند؟

حال بايد ديد اهل بيت چه كسانى هستند؟ به طور مسلم فقط زنان آن جناب اهل بيت او نيستند، براى اين كه هيچ گاه صحيح نيست ضمير مردان را به زنان ارجاع داد، و به زنان گفت «عنكم؛ از شما»؛ بلكه اگر فقط همسران اهل بيت بودند، بايد مى فرمود: «عنكن»، بنا بر اين، يا بايد گفت مخاطب همسران پيامبر و ديگران هستند هم چنان كه بعضى (1)

ديگر گفته اند: مراد از اهل البيت، اهل بيت الحرام است، كه در آيۀ «إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ» آنان را متقى خوانده، و بعضى (2)

ديگر گفته اند: مراد اهل مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، و بعضى (3)

گفته اند: همه آن كسانى است كه در عرف جزو خاندان آن جناب به شمار مى روند، چه همسرانش، و چه خويشاوندان و نزديكانش، يعنى آل عباس، آل عقيل، آل جعفر، و آل على، و بعضى (4)

ديگر گفته اند: مراد خود رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و همسران اوست، و

ص: 343


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 22، ص: 16.
2- . همان، ج 2، ص: 13.
3- . همان، ج 22، ص: 14.
4- . همان، ج 22، ص: 13.

شايد آن چه به عكرمه و عروه نسبت داده اند همين باشد، چون آن ها گفته اند: مراد تنها و تنها همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است.

تا اين كه مخاطب هم چنان كه بعضى (1) ديگر گفته اند: غير از همسران آن جناب هستند و خطاب در «عنكم؛ از شما» متوجه اقرباى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، يعنى آل عباس، آل على، آل عقيل، و آل جعفر.

و به هر حال، مراد از بردن رجس و تطهير اهل بيت تنها همان تقواى دينى، و اجتناب از نواهى، و امتثال اوامر است، و بنا بر اين معناى آيه اين است كه خداى تعالى از اين تكاليف دينى كه متوجه شما كرده سودى نمى برد، و نمى خواهد سود ببرد؛ بلكه مى خواهد شما را پاك كند، و پليدى را از شما دور سازد، و بنا بر اين آيۀ شريفه در حد آيۀ «ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ»؛(2) مى باشد، و اگر معنا اين باشد، آن وقت آيۀ شريفه، با هيچ يك از چند معنايى كه گذشت نمى سازد، چون اين معنا با اختصاص آيه به اهل بيت منافات دارد؛ زيرا خدا اين گونه تطهير را براى عموم مسلمانان و مكلفين به احكام دين مى خواهد، نه براى خصوص اهل بيت، و حال آن كه گفتيم آيۀ شريفه دو انحصار را مى رساند، كه انحصار دوم تطهير اهل بيت است.

و اگر بگويى مراد از بردن رجس، و تطهير كردن، همانا تقواى شديد و كامل است، و معناى آيه اين است كه اين تشديدى كه در تكاليف متوجه شما كرديم،

ص: 344


1- . همان، ج 22، ص: 14.
2- . «خدا نمى خواهد بيهوده بار شما را سنگين كند، بلكه مى خواهد پاكتان سازد، و نعمت خود را بر شما تمام كند.» (مائده / 6)

و در برابر اجر دو چندان هم وعده تان داديم، براى اين نيست كه خود ما از آن سودى ببريم؛ بلكه براى اين است كه مى خواهيم پليدى را دور نموده و تطهيرتان كنيم.

و در اين معنا هم اختصاص رعايت شده، و هم عموميت خطاب به همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و به ديگران، چيزى كه هست در اول، خطاب را متوجه خصوص همسران آن جناب نمود، و در آخر يعنى در كلمۀ «عنكم» متوجه عموم.

ليكن اين حرف هم صحيح نيست، براى اين كه در آخر، خطاب متوجه غير از ايشان شده، و اگر بگويى خطاب متوجه همه است چه همسران و چه غير آنان، مى گوييم: اين نيز باطل است، براى اين كه غير از همسران شريك در تشديد تكليف نبودند، و اجر دو چندان هم ندارند، و معنا ندارد خداى تعالى بفرمايد: اگر به شما همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تكاليف دشوارترى كرديم، براى اين است كه خواستيم عموم مسلمانان و شما را پاك نموده و پليدى را از همه دور كنيم.

خواهى گفت: چرا جايز نباشد كه خطاب متوجه همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و خود رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باشد، با اين كه تكليف خود رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم مانند تكاليف همسرانش شديد است؟

در پاسخ مى گوييم: نبايد همسران آن جناب را با خود آن جناب مقايسه كرد، چون آن جناب مؤيد به داشتن عصمت خدايى است، و اين موهبتى است كه با عمل و اكتساب به دست نمى آيد، تا بفرمايد تكليف تو را تشديد كرديم، و اجرت را مضاعف نموديم، تا پاكت كنيم، چون معناى اين حرف اين است كه تشديد تكليف، و دو چندان كردن اجر مقدمه و يا سبب است براى به دست آمدن عصمت، و به همين جهت هيچ يك از مفسرين اين احتمال را نداده اند كه خطاب

ص: 345

متوجه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و همسرانش باشد و بس. و اگر ما آن را جزو اقوال ذكر كرديم، به عنوان اين است كه اين هم يك احتمال است، و خواستيم با ايراد اين احتمال نظريه آن مفسرينى كه گفته اند: مراد خصوص همسران آن جناب است تصحيح كنيم، نه اين كه بگوييم: كسى از مفسرين اين احتمال را هم داده.

و اگر مراد بردن رجس و پاك كردن، به اراده خدا باشد، و در نتيجه مراد اين باشد كه خدا مى خواهد به طور مطلق، و بدون هيچ قيدى شما را تطهير كند، نه از راه توجيه تكاليف، و نه از راه تكليف شديد؛ بلكه اراده مطلقه اى است از خدا كه شما پاك و از پليدی ها دور باشيد، چون اهل بيت پيغمبريد، در اين صورت معناى آيه منافى با آن شرطى است كه كرامت آنان مشروط بدان شد، و آن عبارت بود از تقوى، حال چه اين كه مراد از اراده، اراده تشريعى باشد، و چه تكوينى، هر يك باشد با شرط نمى سازد، پس معلوم مى شود اراده مطلقه نيست.

اثبات مراد از «اهل البیت»

اثبات اين كه مراد از «أَهْلَ الْبَيْتِ» و مخاطب آيه تطهير، خمسه طيبه (پيغمبر، على، فاطمه، حسن وحسين(علیهم السلام) هستند:

با اين بيانى كه گذشت آن رواياتى كه در شأن نزول آيه وارد شده تأييد مى شود، چه در آن روايت آمده كه آيۀ شريفه در شأن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و على و فاطمه و حسن و حسين(علیه السلام) نازل شده است، و احدى در اين فضيلت با آنان شركت ندارد.

و اين روايات بسيار زياد، و بيش از هفتاد حديث است، كه بيش تر آن ها از طرق اهل سنت است، و اهل سنت آن ها را از طرق بسيارى، از ام سلمه، عايشه، ابى سعيد خدرى، سعد، وائلة بن الاسقع، ابى الحمراء، ابن عباس، ثوبان غلام آزاد

ص: 346

شده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عبد اللَّه بن جعفر، على، و حسن بن على(علیه السلام) كه تقريباً از چهل طريق نقل كرده اند.

و شيعه آن را از حضرت على، امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام رضا(علیه السلام)، و از ام سلمه، ابى ذر، ابى ليلى، ابى الاسود دؤلى، عمرو بن ميمون اودى، و سعد بن ابى وقاص، بيش از سى طريق نقل كرده اند.

حال اگر كسى بگويد: اين روايات بيش از اين دلالت ندارد كه على و فاطمه و حسنين(علیه السلام) نيز مشمول آيه هستند، و اين منافات ندارد با اين كه همسران رسول خدا نيز مشمول آن باشند، چون آيۀ شريفه در سياق خطاب به آنان قرار گرفته.

در پاسخ مى گوييم: بسيارى از اين روايات و به خصوص آن چه از ام سلمه- كه آيه در خانه او نازل شده- روايت شده است، تصريح دارد بر اين كه آيه مخصوص همان پنج تن است، و شامل همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيست، كه ان شاء اللَّه روايات مزبور كه بعضى از آن ها داراى سندى صحيح هستند، از نظر خواننده خواهد گذشت.

و اگر كسى بگويد: آن روايات بايد به خاطر ناسازگارى اش با صريح قرآن طرح شود، چون روايت هر قدر هم صحيح باشد، وقتى پذيرفته است كه با نص صريح قرآن منافات نداشته باشد، و روايات مذكور مخالف قرآن است، براى اين كه آيه مورد بحث دنبال آياتى قرار دارد كه خطاب در همه آن ها به همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، پس بايد خطاب در اين آيه نيز به ايشان باشد.

در پاسخ مى گوييم: همه حرف ها در همين است، كه آيا آيه مورد بحث متصل به آن آيات، و تتمه آن ها است يا نه؟ چون رواياتى كه بدان اشاره شد، همين

ص: 347

را منكر است، و مى فرمايد آيه مورد بحث به تنهايى، و در يك واقعه جداگانه نازل شده، و حتى در بين اين هفتاد روايت، يك روايت هم وجود ندارد، كه بگويد آيۀ شريفه دنبال آيات مربوط به همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شده، و حتى احدى هم از مفسرين اين حرف را نزده اند، حتى آن ها هم كه گفته اند آيه مورد بحث مخصوص همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، مانند عكرمه و عروه، نگفته اند كه: آيه در ضمن آيات نازل شده.

پس آيه مورد بحث از جهت نزول جزو آيات مربوط به همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و متصل به آن نيست، حال يا اين است كه به دستور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دنبال آن آيات قرارش داده اند، و يا بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اصحاب در هنگام تأليف آيات قرآنى در آن جا نوشته اند، مؤيد اين احتمال اين است كه اگر آيه مورد بحث كه در حال حاضر جزو آيۀ «وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» است، از آن حذف شود، و فرض كنيم كه اصلاً جزو آن نيست، آيه مزبور با آيه بعدش كه مى فرمايد: «و اذكرن" كمال اتصال و انسجام را دارد، و اتصالش به هم نمى خورد.

پس معلوم مى شود جمله مورد بحث نسبت به آيه قبل و بعدش نظير آيۀ «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا»؛(1) است كه در وسط آياتى قرار گرفته كه آن چه خوردنش حرام است مى شمارد، كه در جلد پنجم اين كتاب در سورۀ مائده گفتيم كه: چرا آيه مزبور در وسط آن آيات قرار گرفته، و اين بى نظمى از كجا ناشى شده است.

بنا بر آن چه گفته شد، كلمۀ «أَهْلَ الْبَيْتِ» در عرف قرآن اسم خاص است كه هر جا ذكر شود، منظور از آن، اين پنج تن هستند، يعنى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و

ص: 348


1- . مائده / 3.

على و فاطمه و حسنين(علیهم السلام)، و بر هيچ كس ديگر اطلاق نمى شود، هر چند كه از خويشاوندان و اقرباى آن جناب باشد، البته اين معنا، معنايى است كه قرآن كريم لفظ مذكور را بدان اختصاص داده، و گر نه به حسب عرف عام، كلمه مزبور بر خويشاوندان نيز اطلاق مى شود.

كلمۀ «رجس» - به كسره را، و سكون جيم- صفتى است از ماده رجاست، يعنى پليدى، و قذارت، و پليدى و قذارت هياتى است در نفس آدمى، كه آدمى را وادار به اجتناب و نفرت مى نمايد، و نيز هياتى است در ظاهر موجود پليد، كه باز آدمى از آن نفرت مى نمايد اولى مانند پليدى رذائل، دومى مانند پليدى خوك، هم چنان كهقرآن كريم اين لفظ را در هر دو معنا اطلاق كرده، درباره پليدى ظاهرى فرموده: «أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ»؛(1) و هم در پليدی هاى معنوى، مانند شرك و كفر و اعمال ناشايست به كار برده و فرموده: «وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ»؛(2) و نيز فرموده: «وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ».(3)

و اين كلمه به هر معنا كه باشد نسبت به انسان عبارت است از ادراكى

ص: 349


1- . «يا گوشت خوك كه پليد است.» (انعام / 145)
2- . «و آن هايى كه در دل بيمارند، قرآن پليدى ديگرى بر پليدی هايشان مى افزايد، و مى ميرند در حالى كه كافرند.» (توبه / 125)
3- . «و كسى كه خدا بخواهد گمراهش كند، دلش را تنگ و ناپذيرا مى كند، به طورى كه پذيرفتن حق برايش چون رفتن به آسمان غير ممكن باشد، خدا اين چنين پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند مسلط مى سازد.» (انعام / 125)

نفسانى، و اثرى شعورى، كه از علاقه و بستگى قلب به اعتقادى باطل، يا عملى زشت حاصل مى شود، وقتى مى گوييم (انسان پليد، يعنى انسانى كه به خاطر دل بستگى به عقايد باطل، يا عمل باطل دلش دچار پليدى شده است).

مفاد آيه تطهير، معصوم بودن اهل بيت(علیهم السلام)

توضيح اين كه مفاد آيه تطهير معصوم بودن اهل بيت(علیهم السلام) از اعتقاد و عمل باطل و ملازم بودن با اعتقاد و عمل حق، به اراده تكوينى خداوند است.

و با در نظر گرفتن اين كه كلمه رجس در آيۀ شريفه الف و لام دارد، كه جنس را مى رساند، معنايش اين مى شود كه خدا مى خواهد تمامى انواع پليدی ها، و هيأت هاى خبيثه، و رذيله، را از نفس شما ببرد، هيأت هايى كه اعتقاد حق، و عمل حق را از انسان مى گيرد، و چنين ازاله اى با عصمت الهى منطبق مى شود، و آن عبارت است از صورت علميه اى در نفس كه انسان را از هر باطلى، چه عقايد و چه اعمال حفظ مى كند، پس آيۀ شريفه يكى از ادله عصمت اهل بيت است.

براى اين كه قبلاً گفتيم اگر مراد از آيه، چنين معنايى نباشد؛ بلكه مراد از آن تقوى و يا تشديد در تكاليف باشد، ديگر اختصاصى به اهل بيت نخواهد داشت، خدا از همه بندگانش تقوى مى خواهد، نه تنها از اهل بيت، و نيز گفتيم كه يكى از اهل بيت خود رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، و با اين كه آن جناب معصوم است، ديگر معنا ندارد كه خدا از او تقوى بخواهد.

پس چاره اى جز اين نيست كه آيۀ شريفه را حمل بر عصمت اهل بيت كنيم، و بگوييم: مراد از بردن رجس، عصمت از اعتقاد و عمل باطل است، و مراد از تطهير در جملۀ «يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» كه با مصدر تطهير تأكيد شده، زايل ساختن اثر رجس

ص: 350

به وسيلۀ وارد كردن مقابل آن است، و آن عبارت است از اعتقاد به حق، پس تطهير اهل بيت عبارت شد، از اين كه ايشان را مجهز به ادراك حق كند، حق در اعتقاد، و حق در عمل، و آن وقت مراد از اراده اين معنا (خدا مى خواهد چنين كند)، نيز اراده تكوينى مى شود، چون قبلاً هم گفتيم اراده تشريعى را كه منشأ تكاليف دينى و منشأ متوجه ساختن آن تكاليف به مكلفين است، اصلاً با اين مقام سازگار نيست (چون گفتيم اراده تشريعى را نسبت به تمام مردم دارد نه تنها نسبت به اهل بيت).

پس معناى آيه اين شد كه خداى سبحان مستمراً و دائماً اراده دارد شما را به اين موهبت يعنى موهبت عصمت اختصاص دهد به اين طريق كه اعتقاد باطل و اثر عمل زشت را از شما اهل بيت ببرد، و در جاى آن عصمتى بياورد كه حتى اثرى از آن اعتقاد باطل و عمل زشت در دل هايتان باقى نگذارد.

«وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً»؛ از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از «ذكر»، معناى مقابل فراموشى باشد، كه همان ياد آورى است، چون اين معنا مناسب تأكيد و تشديدى است كه در آيات شده است، پس در نتيجه اين آيه به منزله سفارش و وصيتى است بعد از وصيت به امتثال تكاليف كه قبلاً متوجه ايشان كرده است، و در كلمۀ «فِي بُيُوتِكُنَّ» تأكيدى ديگر است (چون مى فهماند مردم بايد امتثال امر خدا را از شما ياد بگيرند، آن وقت سزاوار نيست شما كه قرآن در خانه هايتان نازل مى شود، اوامر خدا را فراموش كنيد).

و معناى آيه اين است كه شما زنان پيغمبر بايد آن چه را كه در خانه هايتان از آيات خدا و حكمت تلاوت مى شود، حفظ كنيد، و همواره به خاطرتان بوده باشد، تا از آن غافل نمانيد، و از خط سيرى كه خدا برايتان معين كرده تجاوز مكنيد.

ص: 351

اين است معناى آيه، نه آن كه ديگران گفته اند كه: مراد از ذكر، شكر خدا است، و معناى آيه اين است كه خدا را شكر كنيد، كه شما را در خانه هايى قرار داد كه در آن قرآن و سنت خوانده مى شود، چون اين معنا از سياق آيه و به خصوص با در نظر گرفتن جملۀ «إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً» دور است.

«إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ... أَجْراً عَظِيماً»؛ شريعت مقدسه اسلام در كرامت و حرمت اشخاص از نظر دين دارى فرقى بين زن و مرد نگذاشته، و در آيۀ «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»؛(1) به طور اجمال به اين حقيقت اشاره مى نمايد، و در آيۀ «أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى»؛(2) به آن تصريح، و سپس در آيه مورد بحث با صراحت بيش ترى آن را بيان كرده است.

فرق بین اسلام و ایمان

اشاره به فرق بين اسلام و ايمان و اشاره به اين كه در شريعت اسلام از نظر حرمت و كرامت بين زن و مرد فرق نيست:

پس مقابله اى كه در جملۀ «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ» بين اسلام و ايمان انداخته، مى فهماند كه اين دو با هم تفاوت دارند، و نوعى فرق بين آن دو هست، و آن آيه اى كه بفهماند آن نوع تفاوت چيست؟ آيۀ «قالَتِ الْأَعْرابُ

ص: 352


1- . «اى مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و قبيله قبيله تان كرديم، تا يكديگر را بشناسيد، به درستى گرامى ترين شما نزد خدا با تقوى ترين شما است.» (حجرات / 13)
2- . «من اجر هيچ يك از عمل كنندگان شما را ضايع نمى كنم، چه مرد باشد و چه زن.» (آل عمران / 195)

آمَنَّا» است، كه اينك همه آن از نظر خواننده مى گذرد: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ... إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»؛(1) كه مى فهماند اولاً اسلام به معناى تسليم دين شدن از نظر عمل است، و عمل هم مربوط به جوارح و اعضاى ظاهرى بدن است، و ايمان امرى است قلبى، و ثانياً اين كه گفتيم ايمان امرى است قلبى، عبارت است از اعتقاد باطنى، به طورى كه آثار آن اعتقاد در اعمال ظاهرى و بدنى نيز ظاهر شود.

پس اسلام عبارت شد از تسليم عملى براى دين، به اين كه همه تكاليف آن را بياورى، و آن چه از آن نهى كرده ترك كنى، و «مسلمون» و «مسلمات» مردان و زنانى هستند كه اين طور تسليم دين شده باشند، و اما «مؤمنين» و «مؤمنات» مردان و زنانى هستند كه دين خدا را در دل خود جاى داده باشند، به طورى كه وقتى به اعمال آنان نگاه مى كنى، پيداست كه اين شخص در دل به خدا ايمان دارد، پس هر مؤمنى مسلمان هست، ولى هر مسلمانى مؤمن نيست.

«وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ»؛ كلمۀ «قنوت» به طورى كه گفته اند به معناى ملازمت در اطاعت و خضوع است، و در نتيجه معناى دو كلمه مورد بحث مردان و زنانى است كه ملازم اطاعت خدا، و همواره در برابر او خاضعند.

«وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقاتِ»؛ كلمۀ «صدق» به معناى هر فعل و قولى است كه

ص: 353


1- . «اعراب گفتند ما ايمان آورده ايم، بگو هنوز ايمان نياورده ايد، و ليكن بگوييد اسلام آورديم، چون هنوز ايمان در دل هايتان وارد نشده - تا آن جا كه مى فرمايد: - تنها و تنها مؤمنين آن كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده، و بعد از آن ديگر شك نكردند، و با مال و جان خود در راه خدا جهاد نمودند.» (حجرات / 14 و 15)

مطابق با واقع باشد، و مرد و زن با ايمان هم در ادعاى دين دارى صادقند، و هم در گفتار راست مى گويند، و هم خلف وعده نمى كنند.

«وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ»؛ اينان كسانى هستند كه هم در هنگام مصيبت و بلاء، صبر مى كنند، و هم در هنگام اطاعت، و هم آن جا كه گناهى پيش آمده، در ترك آن صابرند.

«وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ»؛ كلمۀ «خشوع» به معناى خوارى و تذلل باطنى و قلبى است، هم چنان كه كلمۀ «خضوع» به معناى تذلل ظاهرى، و با اعضاى بدن است.

«وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ»؛ كلمۀ «صدقة» به معناى خرج كردن مال است در راه خدا، كه يكى از مصاديق آن زكات واجب است.

«وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِماتِ»؛ مراد از «صوم» روزه هاى واجب و مستحبّ هر دو است.

«و الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ»؛ يعنى كسانى كه فروج خود را حفظ مى كنند، و آن را در غير آن چه خدا حلال كرده به كار نمى بندند.«وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِراتِ»؛ يعنى «و الذاكرات اللَّه» كه كلمۀ «اللَّه» به خاطر اين كه معلوم بوده حذف شده يعنى، و كسانى كه ذكر خدا را بسيار مى كنند، هم با زبان و هم با قلب، و اين ذكر شامل نماز و حج نيز هست.

«أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً»؛ نكره آمدن مغفرت و اجر، به منظور تعظيم آن است.

ص: 354

بحث روايتى

در تفسير قمى در ذيل آيۀ «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ» آمده كه سبب نزول اين آيه اين بود كه چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از جنگ خيبر برگشت، و در آن جنگ گنجينه هاى آل ابى الحقيق نصيب مسلمانان شد، همسرانش به آن جناب عرضه داشتند اين گنجينه ها را به ما بده، حضرتش فرمود: بر طبق دستور خداى تعالى در بين همه مسلمانان تقسيم كردم، همسران از وى در خشم شدند، و گفتند تو چنان گمان كرده اى كه اگر ما را طلاق دهى ديگر در همه فاميل ما يك همسر كفو پيدا نمى شود كه ما را بگيرد؟

خداى تعالى از اين سخن ايشان براى رسول گرامى اش غيرت كرد، و به آن جناب دستور داد از ايشان كناره گيرى كند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بيست و نه روز از ايشان كناره گيرى نموده و در مشربه ام ابراهيم منزل گزيد، تا آن كه يك نوبت حيض ديدند، و پاك شدند، آن گاه آيۀ «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ... أَجْراً عَظِيماً» را فرستاد، كه در آن همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را مخير كرد بين باقى ماندن بر همسرى آن جناب، و بين طلاق گرفتن.

و اولين كسى كه در بين همسران برخاست ام سلمه بود، عرضه داشت: من خدا و رسول را اختيار مى كنم، دنبال او ساير همسران يكى يكى برخاستند، و با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از در آشتى معانقه كردند، و كلام ام سلمه را همى گفتند(1).

مؤلف: قريب به اين معنا از طرق اهل سنت نيز روايت شده، و در آن آمده: اولين كسى كه برخاست و گفت من خدا و رسولش را اختيار كردم عايشه بود(2).

ص: 355


1- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 2، ص: 192.
2- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 5، ص: 194- 196.
رواياتى در ذيل آيات مربوط به همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله)

و در كافى به سند خود از داوود بن سرحان از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: زينب دختر جحش گفت: رسول خدا پنداشتند اگر ما را طلاق دهد شوهر براى ما قحطى است، و اين در هنگامى بود كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بيست و نه روز از آنان كناره گيرى كرده بود، وقتى زينب اين حرف را زد، خداى تعالى جبرئيل را نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرستاد، و گفت: «قُلْ لِأَزْواجِكَ...»، پس همسران گفتند: ما خدا و رسول او را و خانه آخرت را برگزيديم (1).

و در همان كتاب به سند خود از عيص بن قاسم، از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه گفت: از آن جناب اين مسأله را پرسيدم كه مردى همسر خود را مخير مى كند، و همسرش جدايى را مى گزيند، آيا به صرف اين گزينش جدا مى شود يا نه؟ فرمود: نه، اين حكم تنها مخصوص رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بود، كه از ناحيه خدا مأمور شد همسرانش را مخير كند، و او هم از باب امتثال امر خدا اين كار را كرد، تازه اگر همسرانش جدايى را اختيار مى كردند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) طلاقشان مى داد، و صرف اختيار زنان طلاق نمى شود، خداى تعالى هم به مسأله طلاق تصريح كرده، و فرموده: «قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلًا».(2)

و در مجمع البيان آمده كه واحدى به سند خود از سعيد بن جبير، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با حفصه (دختر عمر) نشسته بودند

ص: 356


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، فروع كافى، ج 6، ص: 138، ح 4.
2- . همان، ج 6، ص: 137، ح 3.

با هم مشاجره كردند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پرسيد: ميل دارى مردى بين من و تو حَكَم شود؟ حفصه عرضه داشت: آرى.

پس كسى را فرستاد نزد عمر، عمر وقتى آمد به دخترش گفت: حرف بزن، حفصه گفت: يا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) تو سخن بگو، ولى غير از حق چيزى مگو، عمر چون اين بشنيد، دست بلند كرد و محكم به صورت دخترش زد، و اين سيلى را دو باره تكراركرد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به عمر فرمود: دست نگه دار، پس عمر به دخترشگفت: اى دشمن خدا، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جز حق نمى گويد، به آن خدايى كه او را به حق مبعوث كرده، اگر احترام محضر او نبود دست خود را نگه نمى داشتم، آن قدر مى زدم تا بميرى، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برخاست و به بالا خانه اى كه داشت رفت، و تا يك ماه با احدى از همسرانش نياميخت، و در همان غرفه صبحانه و شام مى خورد، پس خداى تعالى اين آيات را فرو فرستاد(1).

65. ارتباطات و تعاملات همسران پيامبراسلام(صلی الله علیه و آله)

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«تَزَوَّجَ رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) بِخَمْسَ عَشْرَةَ امْرَأَةً وَ دَخَلَ بِثَلَاثَ عَشْرَةَ مِنْهُنَّ وَ قُبِضَ عَنْ تِسْعٍ فَأَمَّا اللَّتَانِ لَمْ يَدْخُلْ بِهِمَا فَعَمْرَةُ وَ السَّنَى (2) وَ أَمَّا الثَّلَاثَ عَشْرَةَ اللَّاتِي دَخَلَ بِهِنَّ فَأَوَّلُهُنَّ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ ثُمَّ سورة [سَوْدَةُ] بِنْتُ زَمْعَةَ ثُمَّ أُمُّ سَلَمَةَ وَ اسْمُهَا هِنْدُ بِنْتُ أَبِي أُمَيَّةَ ثُمَّ أُمُّ عَبْدِ اللَّهِ عَائِشَةُ بِنْتُ أَبِي بَكْرٍ ثُمَّ حَفْصَةُ بِنْتُ عُمَرَ ثُمَّ زَيْنَبُ بِنْتُ

ص: 357


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص: 353.
2- . في القاموس «السّنى» بنت أسماء بن الصلت ماتت قبل أن يدخل بها النبيّ(صلی الله علیه و آله). و قيل: اسمها« سبأ بنت أبى الصلت السلمية» كما في بعض التواريخ.

خُزَيْمَةَ بْنِ الْحَارِثِ أُمُّ الْمَسَاكِينِ ثُمَّ زَيْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ ثُمَّ أُمُّ حَبِيبَةَ رَمْلَةُ بِنْتُ أَبِي سُفْيَانَ ثُمَّ مَيْمُونَةُ بِنْتُ الْحَارِثِ ثُمَّ زَيْنَبُ بِنْتُ عُمَيْسٍ ثُمَّ جُوَيْرِيَةُ بِنْتُ الْحَارِثِ ثُمَّ صَفِيَّةُ بِنْتُ حُيَيِّ بْنِ أَخْطَبَ وَ الَّتِی وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِی ص خَوْلَةُ بِنْتُ حَكِيمٍ السُّلَمِيِّ وَ كَانَ لَهُ سُرِّيَّتَانِ يَقْسِمُ لَهُمَا مَعَ أَزْوَاجِهِ مَارِيَةَ وَ رَيْحَانَةَ الْخِنْدِفِيَّةِ وَ التِّسْعُ اللَّاتِي قُبِضَ عَنْهُنَّ عَائِشَةُ وَ حَفْصَةُ وَ أُمُّ سَلَمَةَ وَ زَيْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ وَ مَيْمُونَةُ بِنْتُ الْحَارِثِ وَ أُمُّ حَبِيبَةَ بِنْتُ أَبِي سُفْيَانَ وَ صَفِيَّةُ بِنْتُ حُيَيِّ بْنِ أَخْطَبَ وَ جُوَيْرِيَةُ بِنْتُ الْحَارِثِ وَ سورة [سَوْدَةُ] بِنْتُ زَمْعَةَ وَ أَفْضَلُهُنَّ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ ثُمَّ أُمُّ سَلَمَةَ بِنْتُ الْحَارِثِ؛(1) رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با پانزده زن ازدواج كرد، و با سيزده نفر از آنان در آميخت، و چون از دنيا رفت نه نفر از آنان همسرش بودند، و اما آن دو نفرى كه آن جناب با ايشان آميزش نكرد، يكى عمرة بود، و ديگرى سنا، و اما آن سيزده نفرى كه با ايشان بياميخت، اول خديجه دختر خويلد بود، و بعد از او با سوده دختر زمعه ازدواج كرد، و سپس با ام سلمه كه نامش هند، و دختر ابى اميه بود، و سپس با ام عبد اللَّه عايشه دختر ابى بكر، و آن گاه با حفصه دختر عمر، و سپس با زينب دختر خزيمة بن حارث ام المساكين، و بعد از او با زينب دختر جحش، آن گاه با ام حبيب رملة دختر ابى سفيان، و بعد از او با ميمونه دختر حارث، و سپس با زينب دختر عميس، آن گاه با جويريه دختر حارث، و بعد از او با صفيه دختر حيى بن اخطب، و آن كه خود را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بخشيد خوله دختر حكيم سلمى بود. و آن جناب علاوه بر اين همسران، دو كنيز داشت، يكى ماريه قبطيه، و ديگرى ريحانه خندفيه، كه با آنان نيز معامله همسران آزاد را مى كرد، يعنى شب هاى خود را بين همسران و اين دو كنيز تقسيم مى كرد. و آن نه نفرى كه در هنگام رحلت آن جناب همسرش بودند، عبارت بودند از عايشه، حفصه، ام سلمه، زينب

ص: 358


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، الخصال، ج 2، ص: 420.

دختر جحش، ميمونه دختر حارث، ام حبيب دختر ابو سفيان، جويريه، سوده، صفيه، كه از همه فاضلتر خديجه، و بعد از او ام سلمه و سپس ميمونه بود.»(1)

و در مجمع البيان در ذيل آيۀ «يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ...» آمده كه محمد بن ابى عمير، از ابراهيم بن عبد الحميد، از على بن عبد اللَّه بن الحسين، از پدرش، از على بن الحسين(علیه السلام) روايت كرده، كه مردى در حضورش گفت: شما از اهل بيتى هستيد كه خدا شما را آمرزيده، امام سجاد غضب كرد و فرمود: ما سزاوارتريم به اين كه آن چه خدا در همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عملى كرد درباره ما عملى كند، ما معتقديم كه نيكو كار از ما را دو برابر اجر داد، و بد كار از ما را دو برابر عذاب، نه آن كه تو پنداشته اى (كه چون آمرزيده شده ايم، دست از عبادت برداريم، و هر كارى خواستيم بكنيم)(2).

و در تفسير قمى روايتى با سند از امام صادق از پدرش(علیه السلام) در ذيل آيۀ «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى» آورده، و آن اين است كه حضرت فرمود: بعد از جاهليت اول، جاهليت ديگرى نيز خواهد آمد(3).

اين روايت نكته اى جالب و لطيف را از آيۀ شريفه استفاده كرده است.و در الدر المنثور است كه طبرانى از ام سلمه روايت كرده كه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به فاطمه فرمود: همسرت و دو پسرانت را نزدم حاضر كن، فاطمه ايشان را به خانه ما آورد، پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عبايى بافت فدك بر سر ايشان انداخت، و دست خود را روى سر همگى آنان گذاشت، و گفت: بار الها! اين هايند اهل محمد،- و در

ص: 359


1- . همان، ج 2، ص: 419، ش 13، باب 9.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص: 354.
3- . قمى، على بن ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 2، ص: 193.

نقلى ديگر آمده اين هايند آل محمد-، پس صلوات و بركات خود را بر آل محمد قرار ده، همان طور كه بر آل ابراهيم قرار دادى، و تو حميد و مجيدى، ام سلمه مى گويد: پس من عبا را بلند كردم كه من نيز جزو آنان باشم، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عبا را از دستم كشيد، و فرمود: تو عاقبت به خير هستى (1).

اين روايت را صاحب غاية المرام هم از عبد اللَّه بن احمد بن حنبل، از پدرش احمد، و او به سند خود از ام سلمه نقل كرده است.

66. ارتباط و تعامل ناصحیح دو نفر ازهمسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغی مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ * قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ * وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَديثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَليمُ الْخَبيرُ * إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهراً عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ * عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً»؛(2) «اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى؟! و خداوند آمرزنده و رحيم است. خداوند راه گشودن سوگندهايتان را (در اين گونه موارد) روشن ساخته؛ و خداوند مولاى شماست و او دانا و حكيم است. (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پيامبر

ص: 360


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 5، ص: 198.
2- . تحریم / 1 الی 5.

يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود؛ هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت؟ فرمود: خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت! اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا) دل هايتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كارى از پيش نخواهيد برد)؛ زيرا خداوند ياور اوست و هم چنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند. اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عابد، هجرت كننده، زنانى غير باكره و باكره!»

تفسیر

مقصود از تحريم پيامبر(صلی الله علیه و آله) آن چه را كه خدا برايش حلال كرده؛ «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ»:

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»؛ خطابى است آميخته با عتاب، كه چرا آن جناب پاره اى از حلالهاى خدا را بر خود حرام كرده، ولى تصريح نكرده كه آن چه حرام كرده چيست، و قصه چه بوده؟ چيزى كه هست جملۀ «آيا خشنودى همسرانت را مى خواهى؟» اشاره دارد بر اين كه آن چه آن جناب بر خود حرام كرده، عملى از اعمال حلال بوده، كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن را انجام مى داده، و بعضى از همسرانش از آن عمل ناراضى بوده، آن جناب را در مضيقه قرار مى دادند و اذيت مى كرده اند، تا آن جناب ناگزير شده سوگند بخورد كه ديگر آن عمل را انجام ندهد.

ص: 361

پس اگر در جملۀ «يا أَيُّهَا النَّبِی» خطاب را متوجه آن جناب بدان جهت كه نبى است كرده، و نه بدان جهت كه رسول است، دلالت دارد كه مسأله مورد عتاب مسأله شخصى آن جناب بوده، نه مسأله اى كه جزو رسالت هاى او براى مردم باشد، و معلوم است كه وقتى صحيح و مناسب بود بفرمايد: «يا ايها الرسول» كه مسأله مورد بحث مربوط به يكى از رسالت هاى آن جناب باشد.

و مراد از «تحريم» در جملۀ «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ»، تحريم از طرف خدا نبوده؛ بلكه تحريم به وسيلۀنذر و سوگند بوده، آيه بعدى هم بر اين معنا دلالت دارد، چون در آن جا سخن از سوگند كرده مى فرمايد: «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ» معلوم مى شود آن جناب با سوگند آن حلال را بر خود حرام كرده، چون خاصيت سوگند همين است كه وقتى به عملى متعلق شود آن را واجب مى كند، و چون به ترك عملى متعلق شود آن عمل را حرام مى سازد، پس معلوم مى شود آن جناب سوگند به ترك آن عمل خورده، و آن عمل را بر خود حرام كرده، اما حرام به وسيلۀ سوگند.

آرى منظور از تحريم چنين تحريمى است، نه اين كه حرمت آن عمل را براى شخص خودش تشريع كرده باشد، چون پيغمبر نمى تواند چيزى را كه خدا حلالش كرده بر خود و يا بر همه تحريم كند، و چنين اختيارى ندارد.

«تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ»؛ يعنى تو با اين تحريم مى خواهى رضاى زنان خود را به دست بياورى، و اين جمله بدل است از جملۀ «لم تحرم». ممكن هم هست حال از فاعل آن باشد، و اين جمله خود قرينه اى است بر اين كه عتاب مذكور در

ص: 362

حقيقت متوجه زنان آن حضرت است، نه خود او، جملۀ «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما...» و نيز جملۀ «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» اين معنا را تأييد مى كند.

«قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»؛ راغب گفته: هر جا كلمۀ «فرض» در مورد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در قرآن آمده، و با حرف «على» متعدى شده، دلالت دارد بر وجوب آن عمل بر همه امت، كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم داخل آنان است، و هر جا اين كلمه در مورد آن جناب به وسيلۀ حرف «لام» آمده، دلالت دارد بر اين كه آن عمل براى آن جناب ممنوع و حرام نيست، مثلاً وقتى مى بينيم فرموده: «ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ»، و يا فرموده: «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ»، بايد بفهميم كه آن جناب در اين موارد منعى ندارد(1).

و كلمۀ «تحلة» در اصل «تحللة» بر وزن تذكرة و تكرمة بوده، و اين كلمه مانند كلمۀ «تحليل» مصدر است. راغب گفته: معناى آيۀ «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ» اين است كه خداى تعالى راه چاره شكستن سوگند را كه همان دادن كفاره است براى شما بيان كرده (2).

در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: خداى تعالى براى شما تقدير كرد- گويى شكستن سوگند سود و بهره اى است كه خداى تعالى به انسان داده، و از آن منع نفرموده، چون فرمود: «لكم»، و نفرمود: «عليكم» كه سوگند خود را با دادن كفاره

ص: 363


1- . راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، مادۀ «فرض».
2- . همان، مادۀ «حل».

بشكنيد، و خدا، ولى شما است، چون تدبير امورتان به دست او است، و او است كه برايتان تشريع احكام مى كند و هدايتتان مى نمايد، و او است داناى فرزانه.

اين آيه دلالت دارد بر اين كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به ترك عملى سوگند خورده بوده، و به وى دستور مى دهد سوگند خود را بشكند، چون فرموده: «فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ»، و نفرمود «فرض اللَّه لكم حنث ايمانكم»، و «تحلة» از حل به معناى گشودن است، معلوم مى شود سوگندى كه آن جناب خورده بود آزاديش را سلب كرده بوده، و اين با سوگند بر ترك عملى مناسب است، نه سوگند بر انجام فعلى.

افشای سرّ پیامبر(صلی الله علیه و آله)

توضيح آياتى كه افشاى سرّ پيامبر(صلی الله علیه و آله) توسط يكى از همسرانش (حفصه دختر عمر) و آزار شدن پيامبر(صلی الله علیه و آله) را حكايت مى كند و از پشتيبانى خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه از آن جناب خبر مى دهد؛ «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ...»:

«قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ»؛ كلمۀ «سر» به معناى مطلبى است كه در دل خود پنهان كرده باشى و نخواهى ديگران از آن خبردار شوند، و كلمۀ «اسرار» كه باب افعال همان «سر» است، به معناى اين است كه همان مطلب را براى كسى فاش سازى و سفارش كنى كه آن را پنهان بدارد و به كسى اطلاع ندهد، و ضمير در «نبات به «به همان بعض ازواج بر مى گردد، و ضمير» به «به حديث، و ضمير در «أظهره» به رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، و ضمير «عليه» به «انباء» يعنى افشاى سر، و ضمير در «عرف» و در «أعرض» به رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، و ضمير در «بعضه» به حديث بر مى گردد، و اشاره به «هذا» به «انباء» يعنى افشاى سر است.

ص: 364

و حاصل معناى آيه اين است كه: «و زمانى كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سرى از اسرار خود را نزد بعضى ازهمسرانش- يعنى حفصه دختر عمر بن خطاب- افشا كرد، و به وى سفارش فرمود كه اين مطلب را به كسى نگويد، همين كه حفصه آن سر را بر خلاف دستور آن جناب به ديگرى گفت، و قسمتى از سر آن جناب را فاش نموده از فاش كردن بقيه آن سر خوددارى نمود، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جريان را به عنوان اعتراض به خود او خبر داد، يعنى خبر داد كه تو سر مرا فاش كردى، آن زن پرسيد چه كسى به تو خبر داد كه من اين كار را كرده ام، و سر تو را فاش ساخته ام؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود خداى عليم و خبير به من خبر داد، و او خدايى است كه عالم به سر و علانيه، و با خبر از سرائر و اسرار است.

«إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهراً عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ»؛ یعنی اگر شما دو زن به سوى خدا برگرديد كه هيچ، وسيله توبه خود را فراهم كرده ايد، و اگر عليه آن جناب دست به دست هم دهيد، بدانيد كه مولاى او خدا است...

تمامى روايات اتفاق دارند بر اين كه منظور از آن دو زن حفصه و عايشه دو همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هستند.

و كلمۀ «صغت» فعل ماضى از مادۀ «صغو» است، و «صغو» به معناى ميل است، كه البته در اين جا منظور ميل به باطل و خروج از حالت استقامت است. خوب، پس مسلم شد كه اين دو زن، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را آزردند و عليه او دست به دست هم دادند، و دست به دست هم دادن عليه آن جناب از گناهان كبيره است، به دليل اين كه فرموده:

ص: 365

«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً»؛(1) و نيز فرموده: «وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ».(2)

در اين آيه خطاب را متوجه دو تا از همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كرده، و با اين كه دو نفر دو تا قلب دارد، قلب را به صيغه جمع آورده (3)

و اين صرف استعمالى است كه نظائرش بسيار است، (در فارسى هم خطاب به دو نفر مى گوييم: مگر دل هايتان چدنى است، و نمى گوييم مگر دو دل شما چدنى است).

«وَ إِنْ تَظاهراً عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ...»؛ كلمۀ «تظاهر» به معناى پشت به پشت هم دادن، و كمك كردن است، و اصل اين كلمۀ «تتظاهرا» بوده، و ضمير فعل" هو" براى اين آورده شده كه بفهماند خداى سبحان عنايت خاصى به آن جناب دارد، و به همين جهت بدون هيچ واسطه اى از مخلوقاتش خود او وى را يارى مى كند، و متولى امور او مى شود، و كلمۀ «مولى» به معناى، ولى و سرپرستى است كه عهده دار امر «متولى عليه» باشد و او را در هر خطرى كه تهديدش كند يارى نمايد. و كلمۀ «جبريل» عطف است بر اسم جلاله (اللَّه)، و كلمۀ «صالح المؤمنين» عطف است بر كلمۀ «جبريل»، و منظور از «صالح المؤمنين» - به طورى كه گفته اند(4)- صلحاى از مؤمنين است، و اگر كلمۀ «صالح» را مفرد آورده، معناى

ص: 366


1- . «كسانى كه خدا و رسول را آزار مى دهند، خداى تعالى در دنيا و آخرت لعنتشان كرده و برايشان عذابى خوار كننده آماده كرده است.» (احزاب / 57)
2- . «و كسانى كه رسول خدا( ص) را آزار مى دهند، عذابى دردناك دارند.» (توبه / 61)
3- . و اين يا به خاطر آن است كه قلب حالات گوناگون دارد، حالاتى كه واقعيت هاى گوناگون به صاحبش مى دهد، آن چنان كه گويى صاحب دل امروز آن شخص ديروزى نيست، به كلى دگرگون شده، و انسانى ديگر شده است.
4- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص: 316.

جمع از آن اراده كرده است، هم چنان كه خود ما نيز مى گوييم: هيچ آدم حسابى چنين كارى نمى كند، كه منظورمان از آدم جنس انسان است، و منظورمان از كار هم جنس آن كار است نه يك كار. و نيز مى گوييم:

من در سامر و حاضر بودم، با اين كه كلمۀ «سامر» در عين اين كه مفرد است به معناى جماعتى است كه در شب در بيابان پياده شوند و به گفتگو بپردازند، و كلمۀ «حاضر» به معناى جمعيتى است كه اين كار را در شهر انجام دهند، پس اين دو كلمه مفرد است، و معناى جمعيت را مى دهد.

ولى اين سخن درست نيست، صاحب اين قول مضاف به جمع- صالح المؤمنين- را مقايسه كرده با مفرد داراى الف و لام، از قبيل الصالح و السامر و الحاضر، و گمان كرده همان طور كه مفرد داراى الف و لام جنس را مى رساند، مضاف به جمع هم همين طور، در حالى كه چنين نيست، و ظاهر «صالح المؤمنين» معنايى است غير آن معنايى كه عبارت «الصالح من المؤمنين» آن را افاده مى كند دومى افاده جنس مى كند، ولى اولى جنسيت و كليت را نمى رساند.

و در روايت وارده از طرق اهل سنت هم آمده كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: مراد از صالح المؤمنين تنها على(علیه السلام) است، و اين معنا در روايات وارده از طرق شيعه از ائمه اهل بيت(علیهم السلام) نيز آمده، كه به زودى ازنظر خواننده گرامى خواهد گذشت، ان شاء اللَّه. و مفسرين در اين كه منظور از صالح المؤمنين كيست اقوالى ديگر دارند، كه چون هيچ يك دليل نداشت از نقلش صرف نظر كرديم.

ص: 367

پشتيبانى و تأييد رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله)

لحن و بيان عجيبى كه در آيات متضمن پشتيبانى و تأييد رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) به كار رفته است:

«وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ»؛ كلمۀ «ملائكه» مبتدا، و كلمۀ «ظهير» خبر آن است، و اگر خبر را مفرد آورده با اين كه مبتدا جمع مى باشد براى اين است كه بفهماند ملائكه در پشتيبانى پيامبر متحد و متفقند، گويى در صف واحدى قرار دارند، و مثل تن واحدند، و اگر فرمود:

«ملائكه بعد از خدا و جبريل و صالح مؤمنين پشتيبان اويند» براى اين بود كه پشتيبانى ملائكه را بزرگ جلوه دهد، گويى نامبردگان در اول آيه يك طرف، و ملائكه به تنهايى يك طرف قرار دارند.

و در آيۀ شريفه در اظهار و پيروز ساختن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر دشمنان، و تشديد عتاب به آن هايى كه عليه او پشت به پشت هم داده اند، لحنى عجيب به كار رفته، اولاً خطاب را متوجه خود رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نموده، او را به خاطر اين كه حلال خدا را حرام كرده عتاب نموده، بعد دستور مى دهد سوگندش را بشكند، و اين لحن در حقيقت تأييد و نصرت آن جناب است به صورت عتاب.

خداى تعالى در آيه بعدى خطاب را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به سوى مؤمنين بر گردانيده، فرمود: «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ» تا به وسيلۀ اين التفات قصه را براى مؤمنين نقل كند، و در نقل قصه نامى از آن همسر نبرد، و مطلب را مبهم ذكر كرد، و اين نام نبردن، و نيز تأييدى كه قبل از نقل قصه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كرده بود،

ص: 368

و هم چنين اصل پرده بردارى از اين ماجرا، و نيز نقل آن به طور سربسته همه و همه نوعى تأييد بيش تر از آن جناب به شمار مى رود.

و سپس التفاتى ديگر به كار برده، خطاب را از مؤمنين برگردانيده، متوجه آن دو زن كرد، و به آن دو فرمود: دل هايتان در اثر عملى كه كرديد منحرف شده، و به جاى اين كه به آن دو دستور دهد كه توبه كنند، خاطرنشان ساخت كه شما دو نفر بين دو امر قرار گرفته ايد، يا اين كه از گناه خود توبه كنيد، و يا عليه كسى كه خدا مولاى او است، و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه پشتيبان اويند، به اتفاق يكديگر توطئه كنيد، آن گاه اظهار اميد كرده كه اگر پيامبر طلاقشان دهد، خداى تعالى زنان بهترى نصيب آن جناب فرمايد، و سپس به پيامبر امر مى كند كه با كفار و منافقين بجنگد، و آنان را در فشار قرار دهد.

و در آخر رشته كلام بدينجا منتهى مى شود كه دو تا مثل بياورد، يكى براى كفار، و يكى براى مؤمنين.

خداى تعالى بعد از آن كه در آيۀ «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهراً عَلَيْهِ...» متعرض حال آن دو زن گرديد، كلام خود را بين دو طرف ايمان و كفر به دوران انداخت، در يك آيه خطاب به مؤمنين كرد و فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ...» و يكى را خطاب به كفار كرد و فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا...»، دو باره خطاب را به مؤمنين كرد و فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا...»، و بار ديگر خطاب را از مؤمنين برگردانيده متوجه رسول گرامى خود نمود و فرمود: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ...»، و باز خطاب را متوقف نموده مثالى براى كفار زد و فرمود:

ص: 369

«ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا...»، و مثالى براى مؤمنين زد و فرمود: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا...».

قوت اطاعت، ملاک برتری

اشاره به اين كه همه همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيكوكار و مأجور نبوده اند و بيان اين كه ملاك بهتر و برترى مفاد «أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ» توبه و قوت «اطاعت» است؛

«عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ...»؛ در اين آيه بى نيازى خدا را خاطرنشان ساخته، مى فرمايد: هر چند شما به شرف زوجيت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مشرف شده ايد، ليكن كرامت نزد خدا به اين حرف ها نيست؛ بلكه تنها به تقوى است و بس، هم چنان كه در جاى ديگر نيز فرموده: «فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً»؛(1) يعنى خداى تعالى اگر براى شما زنان پيامبر اجر عظيم مهيا ساخته، براى اين نيست كه همسر اوييد؛ بلكه براى اين است كه نيكوكاريد، پس هر يك از شما كه نيكوكار نباشد، نزد خدا پاداشى ندارد.خواننده گرامى كلمۀ «منكن» را از نظر، دور ندارد، چون حرف «من» براى تبعيض است، مى فرمايد: اجر عظيم مخصوص بعضى از شما همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، و آن بعض همان نيكوكاران است، معلوم مى شود همسران آن جناب همه نيكوكار نبوده اند.

و نيز مى فرمايد: «يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ

ص: 370


1- . احزاب / 29.

صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً»؛(1) از اين آيه و مخصوصاً از كلمۀ «منكن» نيز بر مى آيد كه همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از نظر هدايت و ضلالت و خوبى و بدى دو جور بودند، و همه يكسان نبودند.

و به همين جهت بود كه دنبال اظهار بى نيازى خدا اظهار اميد كرد، كه اگر آن جناب طلاقتان دهد خداى تعالى زنانى بهتر از شما به او روزى كند، زنانى كه مسلمان، مؤمن، عابد، توبه كار، قانت و سائح (روزه گير) باشند، زنانى بيوه يا دوشيزگانى بكر.

پس هر زنى كه با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ازدواج مى كرد، و متصف به مجموع اين صفات بوده، بهتر از آن دو زن بوده، و اين بهترى نبود مگر به خاطر اين كه داراى قنوت و توبه بودند، و يا داراى قنوت به تنهايى بوده و در ساير صفات با ساير زنان اشتراك داشتند و قنوت عبارت است از ملازمت به اطاعت و خضوع.

اين معنايى كه براى قنوت كرديم با جمله اى كه در آخر سوره درباره مريم آمده كه «وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ» تأييد مى شود، پس قنوت همان چيزى است كه بعضى از زنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فاقد آن بودند، و آن عبارت بود از اطاعت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، كه اطاعت خدا هم در آن است و آن دو زن نداشتند، و نيز تقوى از نافرمانى رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، و پرهيز از آزار او، كه باز فاقد آن بودند.

با بيانى كه گذشت فساد اين گفتار روشن مى شود كه بعضى گفته اند: وجه بهترى زنان فعلى از زنان قبلى آن حضرت اين است كه زنان فعلى آن جناب داراى شرافت

ص: 371


1- . «اى زنان پيامبر! هر يك از شما عملى كند كه زشتيش واضح باشد، عذابش دو چندان خواهد بود، و اين بر خدا آسان است، و هر يك از شما تسليم خدا و رسولش باشد، و عملى صالح كند، او اجر او را نيز دو بار مى دهند، و ما براى او رزقى كريم آماده كرده ايم.» (احزاب / 30 و 31)

همسرى با آن جناب هستند، و زنان قبلى به خاطر جدايى از آن جناب اين شرافت را از دست دادند، وجه فساد اين سخن اين است كه اگر ملاك بهترى كه در آيۀ شريفه آمده صرف همسرى با آن جناب باشد، بايد هر زنى كه با آن جناب ازدواج مى كرده افضل و اشرف از زنان مطلقه آن جناب باشد، هر چند آن صفاتى كه در آيه ملاك كرامت و برترى است نداشته باشد، و در اين صورت شمردن آن صفات در آيۀ شريفه هيچ مورد نداشته، (و چون خداى عز و جل منزه از بى مورد سخن گفتن است، پس ملاك برترى، زوجيت و همسرى نيست؛ بلكه همان صفاتى است كه در آيه ذكر شده).

در كشاف آمده كه اگر بپرسى چرا در اين آيه صفات را بدون" واو" عاطفه شمرده، و تنها بين دو صفت" ثيب» و «بكر" واو عاطفه آورده، در پاسخ مى گوييم: صفاتى كه در اول آيه شمرده، مانعة الجمع نيستند، و ممكن است همه آن ها در يك نفر يافت شود، و به همين جهت واو عاطفه لازم نداشت، به خلاف دو صفت ثيب و بكر، ممكن نيست در آن واحد در يك فرد جمع شود؛ زيرا زنان يا بيوه اند، و يا دوشيزه (1).(2)

نكته ها
اشاره

در تفسیر شریف «نمونه» این نکته ها ذیل آیات شریفه آمده است:

1. اوصاف همسر شايسته

در اين جا قرآن شش وصف براى همسران خوب شمرده است كه مى تواند الگويى براى همه مسلمانان به هنگام انتخاب همسر باشد.

ص: 372


1- . زمخشری، محمود بن عمر، تفسیر كشاف، ج 4، ص: 567.
2- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 19، ص: 553.

نخست «اسلام» و سپس «ايمان» يعنى اعتقادى كه در اعماق قلب انسان نفوذ كند، و سپس حالت «قنوت» يعنى تواضع و اطاعت از همسر و بعد از آن «توبه» يعنى اگر كار خلافى از او سر زند در اشتباه خود اصرار نورزد، و از در عذرخواهى درآيد. و بعد از آن «عبادت» خداوند، عبادتى كه روح و جان او را بسازد، و پاك و پاكيزه كند، و سپس «اطاعت فرمان خدا» و پرهيز از هر گونه گناه.

قابل توجه اين كه «سائحات» جمع (سائح) را بسيارى از مفسران به معنى «صائم» و روزه دار تفسيركرده اند، ولى به طورى كه «راغب» در «مفردات» مى گويد روزه بر دو گونه است «روزه حقيقى» كه به معنى ترك غذا و آميزش است، و «روزه حكمى» كه به معنى نگهدارى اعضاى بدن از گناهان است، و منظور از روزه در اين جا معنى دوم است (اين گفته راغب با توجه به مناسبت مقام جالب به نظر مى رسد، ولى بايد دانست كه سائح را به معنى كسى كه در طريق اطاعت خدا سير مى كند نيز تفسير كرده اند)(1).

اين نيز قابل توجه است كه قرآن روى باكره و غير باكره بودن زن تكيه نكرده، و براى آن اهميتى قائل نشده؛ زيرا در مقابل اوصاف معنوى كه ذكر شد اين مسأله اهميت چندانى ندارد.

ص: 373


1- . «سائح» از مادۀ «سياحت» در اصل به جهان گردانى مى گفتند كه بدون زاد و توشه راه مى افتادند، و با كمك هاى مردم زندگى مى كردند، و از آنجا كه روزه دار از غذا امساك مى كند تا وقت افطار فرا رسد، و از اين نظر شبيه سياحت كنندگان است، اين واژه به شخص «صائم» اطلاق شده است.
2. منظور از «صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ» كيست؟

بدون شك «صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ» معنى وسيعى دارد كه همه مؤمنان صالح و با تقوا و كامل الايمان را شامل مى شود، هر چند صالح در اين جا مفرد است، و نه جمع، ولى چون معنى جنسى دارد از آن عموميت استفاده مى شود(1).

اما در اين كه مصداق اتم و اكمل آن در اين جا كيست؟ از روايات متعددى استفاده مى شود كه منظور" امير مؤمنان" على(علیه السلام) است.

در حديثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانيم:

«لقد عرف رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) عليا(علیه السلام) اصحابه مرتين: اما مرة فحيث قال: من كنت مولاه فعلى مولاه و اما الثانية فحيث نزلت هذه الاية: «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ...» اخذ رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) بيد على(علیه السلام) فقال: ايها الناس هذا صالح المؤمنين!؛ رسول خدا دو بار على(علیه السلام) را (با صراحت) به يارانش معرفى كرده يك بار آن جا كه فرمود: (در غدير خم): هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، و اما بار دوم هنگامى كه آيه «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ...» نازل شد، رسول خدا دست على(علیه السلام) را گرفت و فرمود: اى مردم اين «صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ» است!.»(2)

اين معنى را بسيارى از علماى اهل سنت نيز در كتاب هاى خود نقل كرده اند از جمله علامه «ثعلبى» و علامه «گنجى» در «كفاية الطالب» و «ابو حيان اندلسى» و «سبط ابن جوزى» و غير آن ها.(3)

ص: 374


1- . بعضى «صالح» را در اين جا جمع دانسته و گفته اند نظر به اين كه واو «صالحوا» به هنگام اضافه حذف مى شود در رسم الخط قرآن نيز نيامده است، ولى اين معنى بعيد به نظر مى رسد.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص: 316.
3- . جهت مطالعۀ بيش تر ر.ک: حا ئری اسکوئی، موسی، احقاق الحق، ج 3، ص: 311.

جمعى از مفسران از جملۀ «سيوطى» در «در المنثور» ذيل آيه مورد بحث و «قرطبى» در تفسير معروف خود و هم چنين «آلوسى» در «روح المعانى» در تفسير همين آيه اين روايت را نقل كرده اند.

نويسنده «روح البيان» بعد از نقل اين روايت از «مجاهد» مى گويد:

مؤيد اين حديث، حديث معروف «منزله» است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) به على(علیه السلام) فرمود: «انت منى بمنزلة هارون من موسى؛ زيرا عنوان «صالحين» در آيات قرآن براى انبياء آمده است، از جمله در آيه «وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ»؛»(1) و در آيه «أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»؛(2)) مى باشد (كه در اولى عنوان «صالح» به جمعى از انبياء، و در دومى به حضرت يوسف اطلاق شده است) و هنگامى كه على(علیه السلام) به منزلۀ «هارون» باشد، او نيز مصداق صالح است.

كوتاه سخن اين كه: احاديث در اين زمينه فراوان است، مفسر معروف محدث «بحرانى» در تفسير «برهان» بعد از ذكر روايتى در اين زمينه از محمد بن عباس (3) نقل مى كند كه او 52 حديث در اين زمينه از طرق شيعه و اهل سنت جمع آورى كرده، سپس خود او به نقل قسمتى از آن مى پردازد(4).

ص: 375


1- . انبیاء / 72.
2- . یوسف / 101.
3- . به نظر می رسد كه «محمد بن عباس» در اين جا همان «ابو عبد اللَّه» معروف به «ابن الحجام»، نويسنده كتاب «ما نزل من القرآن من اهل البيت(علیهم السلام)» است كه جمعى از علماء گفته اند: كتابى است كه هم چون آن تاكنون تأليف نيافته. (اردبیلی، محمدبن علی، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، ج 2، ص: 134).
4- . بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص: 353.
3. نارضايى پيامبر(صلی الله علیه و آله) از بعضى از همسران خود

در طول تاريخ بسيارند بزرگانى كه همسرانى در شأن خود نداشتند، و از عدم اجتماع شرائط لازم در آن ها رنج مى بردند كه در قرآن مجيد نيز نمونه هايى از آن ها در ميان انبياى بزرگ ذكر شده است.

آيات فوق نشان مى دهد كه پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نسبت به بعضى از همسرانش چنين بود، آن ها به خاطر رقابتهايى كه با يكديگر داشتند گاه روح پاك حضرتش را جريحه دار مى كردند، و گاه به اعتراض نسبت به او و يا افشاء سرش مى پرداختند، تا آن جا كه خداوند به سرزنش آنان و دفاع از پيامبرش پرداخته و مؤكدترين بيان را در اين زمينه فرموده و حتى آن ها را تهديد به طلاق مى كند، و چنان كه ديديم بعد از ماجراى آيات فوق پيامبر(صلی الله علیه و آله) حدود يك ماه از همسرانش قهر كرد، شايد خود را اصلاح كنند! اصولاً تاريخ زندگى آن حضرت ص به خوبى نشان مى دهد كه بعضى از همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) نه تنها معرفت لازم را نسبت به مقام نبوت نداشتند؛ بلكه گاه او را هم چون يك فرد عادى مورد بازخواست، و حتى خداى نكرده مورد اهانت قرار مى دادند! بنا بر اين اصرار بر اين معنا كه همه آن ها افرادى شايسته و كاملى بوده اند بى دليل به نظر مى رسد آن هم با توجه به صراحت آيات فوق.

تاريخ اسلام نسبت به زنان بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مخصوصاً داستان جنگ «جمل» نيز نشان داد كه اين معنى نه تنها در عصر آن حضرت ص، كه بعد از او نسبت به جانشينانش نيز تكرار شده است كه اين جا جاى شرح همه اين مسائل نيست.

اصولاً تعبير آيات فوق كه مى گويد: «هر گاه پيامبر شما را طلاق دهد خداوند

ص: 376

زنانى از شما بهتر كه واجد صفات ششگانه مذكور در آيه باشند به او مى دهد" بيان گر اين واقعيت است كه لا اقل بعضى از همسران حضرت واجد اين شرايط نبودند.

مراجعه به آيات سوره احزاب درباره زنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيز نظر فوق را تأييد مى كند.

4. افشاى سر

رازدارى نه تنها از صفات مؤمنان حقيقى است كه هر انسان با شخصيتى بايد رازدار باشد، اين معنى در مورد دوستان نزديك و همسر اهميت بيش ترى دارد، در آيات فوق خوانديم كه چگونه خداوند بعضى از همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) را به خاطر ترك رازدارى شديدا ملامت و سرزنش مى كند.

على(علیه السلام) در حديثى مى فرمايد:

«جمع خير الدنيا و الآخره فى كتمان السر و مصادقة الاخيار، و جمع الشر فى الاذاعة و مواخاة الاشرار؛ تمام خير دنيا و آخرت در اين دو چيز نهفته شده: كتمان سر و دوستى با نيكان و تمام شر در اين دو چيز نهفته شده: افشاى اسرار و دوستى با اشرار.»(1)

5. نبايد حلال خدا را بر خود حرام كنيد

امورى كه از سوى خداوند حلال يا حرام شده همه طبق مصالح دقيقى بوده و به همين دليل جاى آن ندارد كه انسان حلالى را بر خود حرام، و يا حرامى را بر خود حلال نمايد، حتى اگر سوگندى در اين زمينه ياد كند- چنان كه در آيات فوق آمده است- آن قسم را مى توان شكست.

ص: 377


1- . قمى، عباس، سفینة البحار، قم، ج 2، ص: 469.

آرى اگر مباحى كه سوگند بر ترك آن خورده عمل مكروهى بوده باشد، يا از جهتى ترك آن اولى باشد در اين صورت بايد به قسم پايبند بود.(1)

67. ممنوعیت نسبت افک به همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)

اشاره

قرآن می فرماید:

«إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ * لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبينٌ * لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ * وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِعَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فيما أَفَضْتُمْ فيهِ عَذابٌ عَظيمٌ * إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ * وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمٌ * يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ ابداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»؛(2)

«مسلّماً كسانى كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهى (متشكّل و توطئه گر) از شما بودند؛ امّا گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است؛ بلكه خير شما در آن است؛ آن ها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند؛ و از آنان كسى كه بخش مهمّ آن را بر عهده داشت عذاب عظيمى براى اوست! چرا هنگامى كه اين (تهمت) را شنيديد، مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه هم چون خود آن ها بود) گمان خير نبردند و نگفتند اين دروغى بزرگ و آشكار است؟! چرا چهار شاهد براى آن نياوردند؟! اكنون كه اين گواهان را نياوردند، آنان در

ص: 378


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 24، ص: 273.
2- . نور / 11 الی 17.

پيش گاه خدا دروغ گويانند! و اگر فضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت شامل شما نمى شد، به خاطر اين گناهى كه كرديد عذاب سختى به شما مى رسيد! به خاطر بياوريد زمانى را كه اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد، و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن يقين نداشتيد؛ و آن را كوچك مى پنداشتيد در حالى كه نزد خدا بزرگ است! چرا هنگامى كه آن را شنيديد نگفتيد: ما حق نداريم كه به اين سخن تكلّم كنيم؛ خداوندا منزّهى تو، اين بهتان بزرگى است؟! خداوند شما را اندرز مى دهد كه هرگز چنين كارى را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد!»

تفسیر
بيان آيات مربوط به داستان افك

اين آيات به داستان افك اشاره مى كند، كه اهل سنت آن را مربوط به عايشه ام المؤمنين دانسته اند، ولى شيعه آن را درباره ماريه قبطيه مادر ابراهيم معتقد است، همان ماريه كه «مقوقس» پادشاه مصر او را به عنوان هديه براى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرستاد، و هر دو حديث- چه آن حديثى كه از سنى ها است و چه آن حديثى كه از شيعه ها رسيده- خالى از اشكال نيست، كه هم خودش و هم اشكالش در بحث روايتى خواهد آمد- ان شاء اللَّه تعالى.

پس بهتر اين است كه به بحث پيرامون متن آيات پرداخته و به كلى فعلاً از روايات صرف نظر كنيم، ولى در عين حال اين نكته را بايد مسلم بدانيم كه افك مورد بحث مربوط به يكى از خانواده هاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده، حال يا همسرش و يا كنيز ام ولدش كه شايد همين نكته هم به طور اشاره از جملۀ «وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ» استفاده شود و هم چنين از آيات اين داستان كه مى رساند مطلب

ص: 379

در ميان مسلمانان شهرت يافت، و سر و صدا به راه انداخت و اشارات ديگرى كه در آيات هست اين معنا فهميده مى شود.

و از آيات بر مى آيد كه به بعضى از خانواده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت فحشاء دادند و نسبت دهندگان چند نفر بوده و داستان را در ميان مردم منتشر كرده و دست به دست گردانده اند، و نيز به دست مى آيد كه بعضى از منافقين يا بيماردلان در اشاعه اين داستان كمك كرده اند، چون به طور كلى اشاعه فحشاء در ميان مؤمنين را دوست مى داشتند، و، لذا خدا اين آيات را نازل كرده، و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دفاع فرمود.

«إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ...»؛ كلمۀ «افك» - به طورى كه راغب گفته- به معناى مطلق دروغ است، و معنايش در اصل، هر چيزى است كه از وجهه اصلى اش منحرف شود، وجهه اى كه بايد داراى آن باشد، مانند اعتقاد منحرف از حق به سوى باطل و عمل منحرف از صحت و پسنديدگى به سوى قباحت و زشتى، و كلام بر گشته از صدق به سوى كذب و در كلام خداى تعالى در همه اين معانى و موارد استعمال شده (1).

و نيز راغب مى گويد: كلمۀ «عصبه» به معناى جماعت دست به دست هم داده و متعصب است (2). و بعضى (3)

ديگر گفته اند: در عدد ده تا چهل استعمال مى شود.

خطاب در آيۀ شريفه و آيات بعدى اش به مؤمنين است، آن مؤمنينى كه ظاهر

ص: 380


1- . راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، مادۀ «افك».
2- . همان، مادۀ «عصب».
3- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 18، ص: 114.

ايمان را دارند، چه اين كه واقعاهم ايمان داشته اند، يا منافق بوده اند و در دل مرض داشته اند، و اما قول بعضى (1) از مفسرين كه گفته اند مخاطب به چهار خطاب اول، و يا تنها مخاطب به خطاب دوم و سوم و چهارم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و آن زن و مرد متهم است صحيح نيست؛ زيرا مستلزم تفكيك ميان خطاب هايى است كه در ده آيه اول از آيات مورد بحث قرار دارند، چون بيش تر خطاب هاى مذكور كه بيست و چند خطاب است متوجه عموم مؤمنين است، و با اين حال بدون شك معنا ندارد چهار و يا سه خطاب اول آن، متوجه افراد معينى باشد.

بدتر از اين حرف، سخن بعضى (2)

ديگر است كه گفته اند: خطاب هاى چهارگانه و يا چون علاوه بر اين كه همان اشكال تفكيك در سياق لازم مى آيد، گزاف گويى نيز هست (چون نه وجهى برايش متصور است و نه دليلى بر آن هست).

و معناى آيه اين است كه كسانى كه اين دروغ را تراشيدند- لام در كلمۀ «الافك» لام عهد است- جماعت معدودى از شما هستند، كه با هم تبانى و ارتباط دارند. و اين تعبير خود اشاره است به اين كه در اين تهمت توطئه اى در كار بوده، مبنى بر اين كه اين دروغ را بتراشند، و آن را اشاعه هم بدهند، تا قداست و نزاهت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را لكه دار ساخته، و او را در ميان مردم رسوا سازند.

پس معلوم شد كه جمله مذكور فايده اى را افاده مى كند و آن طور كه بعضى (3) پنداشته و گفته اند از باب تسليت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، و يا تسليت آن جناب و مؤمنين متاثر از اين پيش آمد نيست، چون سياق با تسليت سازگار نيست.

ص: 381


1- . همان، ج 18، ص: 115.
2- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص: 131.
3- . آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 18، ص: 115.
شناخته و رسوا شدن عناصر فاسد، براى مجتمع صالح و اسلامى خير است

«لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ»؛ مقتضاى اين كه گفتيم خطاب متوجه عموم مؤمنين است، و مراد از آن نفى شريت و اثبات خيريت اين پيش آمد است، اين است كه يكى از سعادت هاى مجتمع صالح اين است كه اهل ضلالت و فساد در آن مجتمع شناخته شوند، تا جامعه نسبت به وضع آن ها بصيرت پيدا كند، و براى اصلاح اين اعضاى فاسده دست به اقدام زند، مخصوصاً در مجتمع دينى كه سر و كارش با وحى آسمانى است، و در هر پيش آمدى وحيى بر آنان نازل مى شود، و ايشان را موعظه و تذكر مى دهد كه چگونه از اين پيش آمد استفاده كنند، و ديگر نسبت به امور خود سهل انگارى و غفلت روا ندارند؛ بلكه در امر دين خود و هر مهم ديگر زندگی شان احتياط كنند.

دليل بر اين معنا، جملۀ «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» است، چون اثم عبارت است از آثار سويى كه بعد از گناه براى آدمى باقى مى ماند، پس ظاهر جمله اين است كه آن هايى كه اين تهمت را زده بودند به آثار سوء عملشان شناخته مى شوند، و از ديگران متمايز مى گردند و در نتيجه به جاى اين كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را رسوا كنند خود مفتضح مى شوند.

و اما قول مفسرى (1) كه گفته: مراد از «خير بودن اين پيش آمد براى متهمين»، اين است كه خدا به خاطر اين تهمت اجرشان مى دهد، هم چنان كه مرتكبين آن را رسوا مى كند، در صورتى درست است كه خطاب در آيه متوجه خصوص متهمين باشد، و خواننده محترم در نظر دارد كه گفتيم چنين نيست.

ص: 382


1- . همان.

«و الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ»؛ مفسرين (1)

كلمۀ «كبره» را به معناى معظم تهمت معنا كرده اند، و ضمير آن را به تهمت بر گردانده و گفته اند: معنايش اين است: كسى كه معظم اين افك و مسئوليت بيش تر آن را گردن گرفته باشد و از ميان تهمت زنندگان از همه بيش تر آن را در ميان مردم اشاعه داده باشد عذابى عظيم خواهد داشت.

توبيخ كسانى كه وقتى اتهام دروغ (افك) را شنيدند آن را رد و تكذيب نكردند و بدون تحقيق و علم آن را شايع ساختند

«لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ»؛ اين آيه توبيخ كسانى است كه وقتى داستان افك را شنيدند آن را رد ننمودند، و متهمين را اجل از چنين اتهامى ندانسته و نگفتندكه اين صرفاً افترايى است آشكار.

جملۀ «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ» از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است، و اصل آن» و لو لا ظننتم بانفسكم" بوده و اگر اين طور نفرمود و آن طور فرمود براى اين بود كه بر علت حكم دلالت كند و بفهماند كه صفت ايمان طبعاً مؤمن را از فحشاء و منكرات عملى و زبانى رادع و مانع است، پس كسى كه متصف به ايمان است بايد به افراد ديگرى كه چون او متصف به ايمان هستند ظن خير داشته باشد، و درباره آنان بدون علم سخنى نگويد؛ زيرا همه اهل ايمان هم چون شخص واحدى هستند كه متصف به ايمان و لوازم و آثار آن است.

ص: 383


1- . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص: 131.

بنا بر اين، معناى آيه چنين مى شود كه چرا وقتى افك را شنيديد به جاى اين كه نسبت به مؤمنين متهم، حسن ظن داشته باشيد، به تراشنده افك، حسن ظن پيدا كرديد و بدون علم درباره اهل ايمان سخنى گفتيد؟.

و اين كه فرمود: «قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ» معنايش اين است كه شما مؤمنين و مؤمنات كه شنونده افك بوديد نگفتيد كه اين مطلب افك و دروغى است آشكار، با اين كه بر حسب قاعده دينى خبرى كه مخبر آن علمى بدان ندارد، و ادعايى كه مدعى آن شاهدى بر آن ندارد، محكوم به كذب است، چه اين كه در واقع هم دروغ باشد، يا آن كه در واقع راست باشد، دليل بر اين معنايى كه ما كرديم جملۀ «فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ» است، كه مى فرمايد: وقتى مدعى، شاهد نياورد، نزد خدا- شرعا- محكوم است به دروغ گويى.

«لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ»؛ يعنى اگر در آن چه مى گويند و نسبت مى دهند راست گو باشند، بايد بر گفته خود شاهد بياورند و شهود چهارگانه را كه گفتيم شهود در زنا هستند حاضر سازند، پس وقتى شاهد نياورند شرعا محكومند به كذب، براى اين كه ادعاى بدون شاهد كذب است و افك.

«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ»؛ «افاضه» در حديث به معناى سر و صدا راه انداختن و تعقيب كردن يك داستان است و اين كه فرمود: «اگر فضل خدا نبود...» عطف است بر جملۀ «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ...» و در جمله مورد بحث بار ديگر به مؤمنين حمله شده است و اگر

ص: 384

فضل و رحمت خدا را مقيد به دنيا و آخرت كرده براى اين بوده كه دلالت كند بر اين كه عذابى كه در ذيل آيه مى آيد عذاب دنيا و آخرت (هر دو) است.

و معناى آيه اين است كه اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت متوجه شما نمى شد، به خاطر اين خوض و تعقيبى كه درباره داستان افك كرديد، عذاب عظيمى در دنيا و آخرت به شما مى رسيد.

«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ...»؛ ظرف «اذ» متعلق به جملۀ «افضتم» است. و تلقى قول، به معناى گرفتن و پذيرفتن سخنى است كه به انسان القاء مى كنند و اگر تلقى را مقيد به السنة كرد، براى اين بود كه دلالت كند بر اين كه داستان افك صرف انتقال سخنى از زبانى به زبانى ديگر است، بدون اين كه درباره آن سخن، تدبر و تحقيقى به عمل آورند.

و بنا بر اين، اين كه فرمود: «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ» از قبيل عطف تفسيرى است كه همان تلقى را تفسير مى كند. و باز اگر گفتن را مقيد به دهانها كرد براى اشاره به اين بود كه قول عبارت است از گفتن بدون تحقيق و تبين قلبى، كه جز دهانها ظرف و موطنى ندارد و از فكر و انديشه و تحقيق سر چشمه نگرفته است.

و معناى آيه اين است كه شما بدون اين كه درباره آن چه شنيده ايد تحقيقى كنيد، و علمى به دست آوريد، آن را پذيرفتيد و در آن خوض كرده دهان به دهان گردانيديد و منتشر ساختيد.

و اين كه فرمود: «وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ» معنايش اين است كه شما اين رفتار خود را كارى ساده پنداشتيد و حال آن كه نزد خدا كار بس عظيمى

ص: 385

است، چون بهتان و افتراء است علاوه بر اين بهتان به پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) است، چون شيوع افك درباره آن جناب در ميان مردم باعث مى شود كه آن حضرت در جامعه رسوا گشته و امر دعوت دينى اش تباه شود.

«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا، سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ»؛ اين آيه عطف است بر آيۀ «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ...» و در آن براى با رسوم به مؤمنين حمله شده، و ايشان را توبيخ مى فرمايد كه چرا چنين نگفتيد؟ و كلمۀ «سبحانك» در اين ميان، كلمه اى است معترضه، و اين از ادب قرآن كريم است كه هر جا مى خواهد كسى را منزه از عيب معرفى كند، براى رعايت ادب نخست خدا را منزه مى كند.

كلمۀ «بهتان» به معناى افتراء است، و اگر آن را بهتان ناميده اند، چون شخص مورد افتراء را مبهوتمى كند كه يا للعجب من كى چنين حرفى را زده و يا چنين كارى را كرده ام؟ و اگر آن را بهتانى عظيم خوانده، بدين جهت بوده كه تهمت مربوط به ناموس، آن هم ناموس متعلق به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده. و بهتان بودنش بدين سبب بوده كه اخبارى بدون علم و ادعايى بدون شاهد بوده، آن شاهدى كه شرحش در ذيل جملۀ «فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ» گذشت. و معناى آيه روشن است.

«يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً... وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»؛ اين دو آيه اندرز مى دهد كه تا ابد چنين عملى را تكرار نكنند. و معناى دو آيه روشن است.

«إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا...»؛ اگر اين آيه با آيات راجع به افك نازل شده باشد و متصل به آن ها باشد و مربوط به نسبت زنا به مردم دادن و شاهد نياوردن باشد، قهرا مضمونش تهديد تهمت زنندگان است، چون افك از

ص: 386

مصاديق فاحشه است، و اشاعه آن در ميان مؤمنين به خاطر اين بوده كه دوست مى داشتند عمل زشت و هر فاحشه اى در بين مؤمنين شيوع يابد.

پس مقصود از «فاحشه» مطلق فحشاء است، چون زنا و قذف و امثال آن، و دوست داشتن اين كه فحشاء و قذف در ميان مؤمنين شيوع پيدا كند، خود مستوجب عذاب اليم در دنيا و آخرت براى دوست دارنده است.

و بنا بر اين، ديگر علت ندارد كه ما عذاب در دنيا را حمل بر حد كنيم، چون دوست داشتن شيوع گناه در ميان مؤمنين حد نمى آورد، بله اگر لام در «الفاحشة» را براى عهد بدانيم، و مراد از فاحشه را هم قذف تنها بگيريم، و حب شيوع را كنايه از قصد شيوع و خوض و دهن به دهن گرداندن قذف بدانيم، در آن صورت ممكن است عذاب را حمل بر حد كرد، ولى سياق با آن نمى سازد.

علاوه بر اين قذف به مجرد ارتكاب حد مى آورد، و جهت ندارد كه ما آن را مقيد به قصد شيوع كنيم، و نكته اى هم كه موجب اين كار باشد در بين نيست كه موجب سخط و عذاب خدا است، هر چند مردم از بزرگى آن بى خبر.

«و اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»؛ اين جمله تأكيد و بزرگ داشت عملى است باشند.

«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ»؛ اين جمله تكرار همان امتنانى است كه قبلاً هم يادآور شده بود، و معنايش روشن است.

اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود هيچ يك از شما هرگز پاك و تزكيه نمى شد

«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً...»؛ در اين آيه باز هم به ياد آورى امتنان به فضل و رحمت بازگشت شده و اين اهتمام خود

ص: 387

مؤيد اين احتمال است كه افك مورد بحث در آيه مربوط به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده، و اهتمام به خاطر احترامى است كه آن جناب نزد خداى سبحان داشته است.

در اين آيه كه براى بار سوم امتنان به فضل و رحمت يادآورى مى شود، جواب لو لا را آورده، و فرموده اگر فضل و رحمت خدا به شما نبود هيچ يك از شما ابداً تزكيه و پاك نمى شد و اين معنايى است كه عقل هم بر آن دلالت دارد، چون افاضه كننده خير و سعادت تنها خداى سبحان است، و تعليم قرآنى نيز آن را افاده مى كند، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:

«بِيَدِكَ الْخَيْرُ»؛(1) «خير تنها به دست تو است» و نيز فرموده: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»؛(2) «آن چه خير به تو مى رسد از خدا است».

و اين كه فرموده: «وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» اعراض از مطالب قبلى است، و حاصلش اين است كه خداى تعالى هر كه را بخواهد تزكيه مى كند، پس امر منوط به مشيت او است، و مشيت او تنها به تزكيه كسى تعلق مى گيرد كه استعداد آن را داشته، و به زبان استعداد آن را درخواست كند، كه جملۀ «وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» اشاره به همين درخواست به زبان استعداد است، يعنى، خدا شنواى خواسته كسى است كه تزكيه را به زبان استعداد درخواست كند، و دانا به حال كسى است كه استعداد تزكيه را دارد.(3)

و الحمدلله رب العالمین

ص: 388


1- . آل عمران / 26.
2- . نساء / 79.
3- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 15، ص: 128.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109