عقاید اسلام در قرآن کریم جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:عسکری، مرتضی، - 1293

عنوان قراردادی:[عقاید الاسلام من القرآن الکریم. فارسی]

عنوان و نام پديدآور:عقاید اسلام در قرآن کریم/ مولف مرتضی عسکری؛ مترجم محمدجواد کرمی

مشخصات نشر:تهران: مجمع علمی اسلامی، [1375] -.

شابک:964-5841-28-36500ریال(ج.1)

وضعیت فهرست نویسی:فهرستنویسی قبلی

يادداشت:جلد دوم کتاب حاضر توسط دانشکده، اصول دین منتشر می شود که نام قلبی مجمع علمی اسلامی است

يادداشت:فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا

يادداشت:ج. 2 (چاپ اول: 1376)؛ بها: 6500 ریال (ج. 2) :(vol. 2)ISBN 964-5841-37-2

یادداشت:کتابنامه

عنوان دیگر:عقاید الاسلام من القرآن الکریم. فارسی

موضوع:اسلام -- عقاید -- جنبه های قرآنی

شناسه افزوده:کرمی، محمدجواد، مترجم

شناسه افزوده:مجمع علمی اسلامی

شناسه افزوده:دانشکده اصول دین

شناسه افزوده:ظ

رده بندی کنگره:BP104/ع67ع 5341 1375

رده بندی دیویی:297/159

شماره کتابشناسی ملی:م 76-2835

ص: 1

اشاره

ص: 2

* جلد سوم

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ

همانا ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و با ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به راستى و عدالت گرايند،و آهن را كه در آن سختى بسيار و منافعى براى مردم است فرو فرستاديم تا معلوم شود چه كسى با ايمان به غيب،خدا و پيامبران او را يارى خواهد كرد.زيرا خداوند قوى و شكست ناپذير است.

سورۀ حديد آيه 25

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً

و آنان كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده،و ميان هيچ يك از آنان جدايى نيفكنده اند، خداوند به زودى پاداش ايشان را عطا كند،و خداوند بخشنده و مهربان است.

سورۀ نساء آيه 152

إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ* نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ* نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ* وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ

إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ* نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ* نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ* وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ

آنان كه گفتند پروردگار ما خداست و(بر اين باور)پايدار ماندند،فرشتگان بر آنها نازل شوند و مژده دهند كه هيچ ترس و اندوهى نداشته باشيد،و شما را بشارت باد به بهشتى كه قبلا به شما وعده داده شده بود*ما در دنيا و آخرت دوستان شما خواهيم بود،و براى شما در بهشت هر چه را كه مايل باشيد و اراده كنيد،خواهد بود*(اين سفرۀ احسان)خداى غفور و مهربان است*و چه كسى نيكوگفتارتر است از آن كس كه مردمان را به سوى خدا بخواند،و نيكوكار باشد،و گويد كه من از مسلمانانم؟

سوره فصلت آيات 30-33

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ

و آنان كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند،همانا آنان نزد خدا صديقانند و شهداء(بر اعمال)،و پاداش و نور براى ايشان خواهد بود.و آنان كه به خدا كافر شده آيات ما را تكذيب كرده اند،اهل آتش دوزخند.

سوره حديد آيه 19

سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ

بشتابيد به سوى آمرزش پروردگارتان،و بهشتى كه پهنايش به اندازۀ پهناى آسمان و زمين است،و براى كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند مهيا گرديده است.اين فضل خداست كه به هر كه خواهد عطا كند،و خداوند صاحب فضل و بخشايش عظيم است.

سوره حديد آيه 21

ص: 3

فهرست

مقدّمه 11

نمودار مباحث 14

پيش گفتار 19

مصطلحات اسلامى 21

شرح كلمات 30

تفسير آيات گذشته در روايات 37

تفسير آيات در پرتو روايات 40

حقيقت آيه و معجزه 41

آدم عليه السلام 47

آفرينش آدم عليه السلام 49

شرح كلمات 51

تفسير آيات 54

اوصياى پس از حضرت آدم در كتب سيره 57

مقدمه 59

شيث هبة اللّه در كتابهاى سيره 61

ولادت شيث 63

وصيت حضرت آدم به شيث 63

قضاوت او،و حج خانۀ خدا 64

وصيت شيث به فرزندش انوش 65

انوش فرزند شيث 67

ولادت انوش،و وصيت شيث به او،و انتقال نور خاتم پيامبران(ص)به او 69

اولين كسى كه درخت نشاند و زراعت كرد 69

وصيت انوش به پسرش قينان،و تعليم صحف آدم(ع)به او 70

وفات انوش 70

قينان فرزند انوش 71

به دنيا آمدن قينان و درخشش نور خاتم پيامبران(ص)در پيشانى او 73

ص: 4

انوش صحف را به قينان تعليم و وى را به اقامه نماز و ديگر احكام فرمان داد 74

وصيت قينان به فرزندش مهلائيل 74

مهلائيل پسر قينان 75

نخستين كسى كه خانه ساخت و مساجد بپا نمود و معدن استخراج كرد 77

وصيّت مهلائيل به پسرش يرد 78

يوارد پسر مهلائيل 79

به دنيا آمدن يرد و انتقال نور به او 81

وصيت مهلائيل به پسرش يرد 81

وصيت يرد به پسرش ادريس 82

ادريس پيامبر خدا(ع)(اخنوخ)83

1-نام ادريس در قرآن كريم 85

شرحى از اين كلمات 85

2-ادريس در كتب سيره 86

به دنيا آمدن ادريس،و انتقال نور خاتم انبيا(ص)به او 86

نزول صحف آسمانى بر ادريس و خياطى او 87

خداوند،ادريس پيامبر را اسامى برجها و ستارگان آموخت 87

اختلاط نوادگان شيث و قابيل در زمان ادريس(ع)88

وصيت يوارد به فرزندش اخنوخ 89

متوشلح پسر اخنوخ يا ادريس پيامبر(ع)91

وصيت ادريس(ع)به پسرش و نور حضرت خاتم انبيا(ص)93

نخستين سواركار 94

لمك پسر متوشلح 95

وصيت متوشلح به پسرش لمك 97

ازدواج نوادگان شيث و قابيل 97

تنها ماندن هشت تن از پسران شيث،و وصيت او به نوح(ع)98

تاريخ اوصياى پيامبران از تورات 99

برخى از سرگذشتهاى اوصياء تا عصر نوح(ع)به نقل از تورات 101

نتيجۀ اين بحث 103

اخبار نوح(ع)و اوصياء بعد از او 109

نوح عليه السلام 111

سيره و روش نوح در آيات قرآن كريم 113

شرح كلمات 120

تفسير آياتى كه گذشت 123

داستان نوح(ع)در مصادر اسلامى 126

سام پسر نوح(ع)129

وصيت نوح به پسرش سام 131

سام جسد آدم را از سفينه برمى گيرد 131

وصيت سام به پسرش ارفخشد 132

ص: 5

ارفخشد پسر سام 133

ارفخشد بعد از پدرش سام 135

وصيت ارفخشد به پسرش 135

شالح پسر ارفخشد 137

قيام شالح به اطاعت و عبادت خداى تعالى 139

اخبار انبياء از اوصياء نوح(ع)در قرآن كريم 141

هود عليه السلام 143

سيرۀ هود(ع)در آيات كريمه 145

شرح كلمات 149

فشرده اى از تفسير آياتى كه گذشت 150

صالح پيامبر عليه السلام 151

سيره و روش صالح(ع)در قرآن كريم 153

شرح كلمات 157

چكيده اى از تفسير آيات 158

نتيجه بحث 159

ابراهيم عليه السلام،«خليل الرحمن»161

مشاهدى از سرگذشت ابراهيم عليه السلام در قرآن كريم 163

مشهد نخستين،ابراهيم و مشركان 163

مشهد دوم،ابراهيم و لوط(ع)169

مشهد سوم،ابراهيم و اسماعيل(ع)و بناى كعبه 172

مشهد چهارم،ابراهيم و اسحاق و يعقوب 177

شرح كلمات 177

موارد قابل توجه در تفسير آيات،و مشاهدى از سرگذشت حضرت ابراهيم و...180

مشهد نخستين،ابراهيم و مشركان:180

1-ابراهيم(ع)و ستاره پرستان 180

2-ابراهيم با بت پرستها 181

3-ابراهيم و طاغوت زمانش 182

مشهد دوم،موضع ابراهيم(ع)در برابر خبر قوم لوط 185

مشهد سوم،خبر ابراهيم و اسماعيل(ع)و ساختن كعبه و نداى به حج 187

مشهد چهارم،ابراهيم(ع)با دو شعبه از خانواده اش 191

اسحاق(ع)پسر ابراهيم(ع)،و پسرش يعقوب و فرزندان او 191

يعقوب پسر اسحاق عليهما السلام 193

يعقوب پسر اسحاق و فرزندانش و احكامى كه خداوند براى آنها تشريع فرمود 195

شرح كلمات 197

تفسير آياتى كه گذشت 197

شعيب پيامبر عليه السلام 199

شرح كلمات 203

نكاتى مهم در تفسير آياتى كه گذشت 204

ص: 6

سرگذشت بنى اسرائيل و پيامبرانشان 207

مشهد نخستين،به دنيا آمدن حضرت موسى و پذيرفته شدنش بعنوان فرزند فرعون 209

شرح كلمات 210

مشهد دوم،معجزات نه گانه 210

مشهد سوم،بنى اسرائيل در صحراى سينا 216

شرح كلمات 224

موارد مهمّ و قابل توجّه در تفسير آيات 227

مشهد چهارم،داود و سليمان(ع)233

شرح كلمات 239

تفسير آيات 241

مشهد پنجم،زكريا و يحيى(ع)243

شرح كلمات 246

تفسير آيات 246

مشهد ششم،عيسى بن مريم(ع)247

سرگذشت بنى اسرائيل با عيسى بن مريم(ع)249

شرح كلمات 251

تفسير آياتى كه گذشت 252

عصر فترت 255

معناى عصر فترت 257

شرح كلمات 258

تفسير آياتى كه گذشت 258

انبياء و اوصياء در عصر فترت،به غير از آباء و اجداد پيامبر(ص)261

انبياء و اوصياء در عصر فترت 263

برخى از اخبار حضرت اسماعيل 267

خبر نبوت حضرت اسماعيل(ع)در قرآن مجيد 269

نبوت حضرت اسماعيل در ديگر مصادر 269

اخبار برخى از اجداد پيامبر(ص)در عصر فترت 271

گسترش بت پرستى در مكه 271

اخبار برخى از اجداد پيامبر(ص)در عصر فترت 273

الياس بن مضر بن ترار بن محمد بن عدنان 273

كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر 274

كعب بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالك بن النظر بن كنانه 275

گسترش بت پرستى در مكه و موضع گيرى اجداد پيامبر(ص)در برابر آن 276

قصىّ بن كلاب بن مرة بن كعب 278

قصىّ و اهتمام او به شئون بيت اللّه الحرام و حاجيان 279

وفات قصىّ 282

عبد مناف بن قصىّ 282

هاشم بن عبد مناف 282

ص: 7

چاره انديشى هاشم در امر«اعتفاد»285

عبد المطلب بن هاشم 288

حفر چاه زمزم 290

شرح ابيات 296

عبد المطلب،و ميلاد پيامبر(ص)302

فشردۀ بحث 312

1-الياس پسر مضر 313

2-خزيمة بن مدركة نوۀ الياس 313

3-كعب بن لؤى 313

4-قصى 313

5-عبد مناف 314

6-هاشم 314

7-عبد المطلب بن هاشم 315

عبد اللّه و ابو طالب،پدر و عموى رسول 317

1-عبد اللّه پدر خاتم الانبياء(ص)317

2-ابو طالب،سرپرست پيامبر(ص)و ياور اسلام 318

نتيجه گيرى 320

جمع بندى مطالب كتاب 331

وصيت آدم به پسرش شيث هبة اللّه 331

وصيّت شيث به پسرش انوش 332

وصيت انوش به پسرش قينان 332

وصيت قينان به پسرش مهلائيل 333

وصيت مهلائيل به پسرش يوارد 333

وصيت يوارد به پسرش اخنوخ(ادريس)333

وصيت ادريس به پسرش متوشلح 334

وصيت متوشلح به پسرش لمك 334

وصيت لمك به پسرش نوح 335

وصيت نوح به پسرش سام 335

وصيت سام به پسرش ارفخشد 336

وصيت ارفخشد به پسرش شالح 336

وصيت شالح به پسرش عابر 337

اوصياء دوازده گانۀ بعد از پيامبر(ص)341

موارد عبرت در تفسير آيات 345

فهرست ها 355

ص: 8

ص: 9

مقدّمه

در مقدمۀ جلد اول گفتيم:

ما عقايد اسلام را در قرآن كريم پيوسته و منسجم يافتيم،به گونه اى كه برخى از آنها مبيّن و مفسر ديگرى بوده،همگى مجموعه اى يك پارچه را تشكيل مى دهد و همه اجزاء آن مكمل يكديگرند.

اما چون كه دانشمندان در تأليفات خود برخى از آنها را جداى از يكديگر عرضه كرده اند،در نتيجۀ اين كار،انسجام آنها و نيز حكمت عقايد اسلام از ديد پژوهشگر آن پنهان مانده است.

ما در اين كتاب،عقايد اسلام را همان گونه كه در قرآن كريم به صورت مجموعه اى هماهنگ و مكمل يكديگر يافتيم،زنجيروار و متصل به هم آورديم،آن سان كه بحث در نخستين آن،راهنماى بحث متأخر بوده و بدين وسيله عقايد اسلام و حكمت آن را درك مى كنيم.

و در مبحث ربوبيت به طور خلاصه گفتيم:

ربّ،مرحله به مرحله و از حالى به حالى ديگر،به تربيت مربوبش مى پردازد تا وى به درجۀ كمال برسد.خداى سبحان به مقتضاى ربوبيتش نظامى را براى انسان و متناسب با فطرت او تشريع فرموده و براى اين نظام حاملان و حافظانى قرار داده است به نام پيامبران و اوصياء پيامبران،و فرموده است:

لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ

ص: 10

تا مردمان را پس از(ارسال)پيامبران بر خداوند حجتى نباشد. (1)

و امام على(ع)وصى خاتم پيامبران(ص)نيز فرموده است:

لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة،اما ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا لئلا تبطل حججه و بيناته (2)

هيچ گاه زمين از قيام كننده به حق براى خدا خالى نخواهد ماند،خواه ظاهر و آشكار باشد يا[از بيم دشمنان]پنهان و در خفا،تا دلايل و براهين الهى باطل نگردند.

و نيز در مبحث«مبلغان الهى،آموزگاران مردم»بطور فشرده از اخبار ايشان سخن گفتيم زيرا شرح مفصل آنها موجب گسستن مباحث از يكديگر مى گرديد و يكپارچگى و انسجام آنها از ميان مى رفت و در آن صورت زنجيروار بودن عقايد اسلام از مبدأ تا معاد و اينكه اين عقايد چگونه يكى هادى ديگرى و ناظر بر آن است،براى پژوهشگر پنهان مى ماند.از اين رو،دربارۀ موقعيتهاى استثنايى بنى اسرائيل كه به خاطر زمان و مكان،احكام استثنايى را براى ايشان موجب گرديده است،سخن به كوتاهى گفته ايم.

و بدين خاطر ناگزيريم تا در جلد سوم اين كتاب مطالب مختصر پيشين را شرح دهيم.

در جلد اول در مورد اخبار حجتهاى خدا،و پشت سر يكديگر آمدنشان تا عصر فترت و اينكه منظور از فترت،درنگ در آمدن پيامبران است نه تأخير در حضور اوصياء ايشان، سخن به تفصيل گفته توضيح داديم كه چگونه حجتهاى خداوند خود پيشگامان تمدن براى بشريت بوده،هدايت و راهنمايى ايشان تنها امور عبادى و اخروى را شامل نمى شده است.

همچنين به تمام و كمال دربارۀ موقعيتهاى استثنايى بنى اسرائيل كه اقتضاى قوانين خاصى را براى آنها داشته طورى كه برخى از همين احكام ويژه تا عهد حضرت عيسى(ع)ادامه داشته و برخى از آنچه كه پيش از آن بر آنها حرام بوده حلال گرديده است،نيز سخن9.

ص: 11


1- -نساء165/.
2- -مراجعه كنيد به كتاب معالم المدرستين،مبحث وصى؛و نهج البلاغه،باب حكم، حكمت 139.

گفتيم.و به خواست خدا در بحثهاى«آخرين شريعت»خواهيم ديد كه چگونه خداوند تمام احكام ويژه اى را كه متناسب با موقعيت استثنائى بنى اسرائيل مقرر داشته بود نسخ فرمود و چسان دين پاك حنيفيۀ ابراهيم(ع)را كه خداوند پيش از ابراهيم حضرت نوح(ع)را به پيروى از آن امر كرده بود و تا ابد نيز متناسب با فطرت آدمى است اعاده فرمود.

و نيز در اين كتاب،به خاطر فايدۀ بيشتر،گاه اصطلاحاتى را كه در جلد اول تعريف كرده ايم،به گونه اى ديگر تعبير نموديم و اين به خاطر بيان و توضيح بيشتر و رساندن كامل مطلب بوده است.ما در تمام اين مراحل دنباله رو روش معجزه آساى قرآن كريم در نحوۀ طرح عقايد اسلام بوده ايم يعنى آنجا كه مقتضاى مقام بوده به اختصار و زمانى به تفصيل و گاه با تغيير تعبير نخستين به تعبيرى كه در اينجا آورده ايم سخن گفته ايم.

اينك تنها به اين اميد كه خوانندۀ انديشمند در قرآن كريم را از اين رهگذر سودى كامل فراچنگ آيد،مباحث مزبور را در مراحل آتى از نظر مى گذرانيم.

ص: 12

نمودار مباحث

سيرۀ مبلغان الهى بر حسب ترتيب زمانى

پيش گفتار

مصطلحات اسلامى:وحى،نبوت،رسالت،آيه

آيات قرآن كريم

تفسير آيات به وسيلۀ روايات

چكيدۀ مبحث

آدم عليه السلام:

آيات قرآنى در زمينۀ آفرينش آدم عليه السلام

اخبار اوصياء پس از حضرت آدم در كتابهاى سيره:

شيث هبة اللّه

انوش فرزند شيث

قينان فرزند انوش

مهلائيل فرزند قينان

يرد فرزند مهلائيل

ادريس پيامبر(اخنوخ)فرزند يرد

متوشلح فرزند اخنوخ

ص: 13

لمك فرزند متوشلح

تاريخ اوصياء پيامبران از تورات:

اخبار نوح(ع)و اوصياى بعد از او در تورات

نتيجه گيرى

نوح عليه السلام:

سيره و روش نوح(ع)در آيات قرآن كريم

شرح كلمات

تفسير آيات

چكيدۀ اخبار نوح(ع)

داستان نوح(ع)در مصادر اسلامى

سام فرزند نوح

ارفخشد فرزند سام

شالح فرزند ارفخشد

هود عليه السلام:

سيره و روش هود در آيات قرآن كريم

شرح كلمات

چكيده اى از تفسير آيات

صالح عليه السلام:

سيره و روش صالح(ع)در آيات قرآن كريم

شرح كلمات

چكيده اى از تفسير آيات

نتيجه گيرى

ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام:

مشاهدى از سرگذشت ابراهيم(ع)در قرآن كريم

ص: 14

1-ابراهيم(ع)و مشركان

2-ابراهيم(ع)و لوط(ع)

3-ابراهيم و اسماعيل(ع)و بناى كعبه و فراخوانى مردم براى انجام مناسك حج

4-ابراهيم(ع)،و اسحاق و يعقوب(ع)

شرح كلمات

نكات عبرت انگيز در تفسير آيات

مشهد اول-ابراهيم(ع)و مشركان

الف.ابراهيم(ع)و ستاره پرستان

ب.ابراهيم(ع)و بت پرستان

ج.ابراهيم(ع)و طاغوت عصرش

مشهد دوم-موضع ابراهيم(ع)در داستان قوم لوط

مشهد سوم-سرگذشت ابراهيم و اسماعيل(ع)و بناى كعبه و فراخوانى مردم براى انجام مناسك حج

مشهد چهارم-ابراهيم،و دو انشعاب از نسل او

داستان اسحاق فرزند ابراهيم(ع)و يعقوب(اسرائيل)فرزند اسحاق(ع)و فرزندان يعقوب (بنى اسرائيل)

يعقوب فرزند اسحاق(ع):

سيره و روش يعقوب(ع)در آيات قرآن كريم

شرح كلمات

تفسير آيات

وضع احكام استثنايى براى قوم يعقوب در مدت زمانى خاص

شعيب(ع):

سيره و روش شعيب(ع)در آيات قرآن كريم

شرح كلمات

ص: 15

نكات عبرت انگيز در تفسير آيات

مشاهدى از اخبار بنى اسرائيل و پيامبرانشان و شرح حالات استثنايى آنان در قرآن كريم

مشهد اول-ولادت موسى(ع)،و اينكه فرعون او را به فرزندى گرفت

مشهد دوم-معجزات نه گانه

نكات عبرت انگيز در تفسير آيات:

مشهد سوم-بنى اسرائيل در سيناء

مشهد چهارم-داوود و سليمان عليهما السلام

مشهد پنجم-زكريا و يحيى عليهما السلام

مشهد ششم-عيسى بن مريم عليهما السلام

عصر فترت

مفهوم عصر فترت:

پيامبران و اوصيائى كه در عصر فترت بوده اند،به جز از پدران پيامبر اسلام(ص)

برخى از اخبار خاندان اسماعيل،وصى حضرت ابراهيم(ع)كه بر شريعت حنيفيه بوده اند.

اخبار بعضى از پدران پيامبر خدا(ص)در عصر فترت مانند:عدنان،مضر،و ديگران

الياس فرزند مضر

كنانه فرزند خزيمه

كعب فرزند لؤى

انتشار بت پرستى در مكه و موضع گيرى پدران پيامبر اسلام(ص)در برابر آن

قصى فرزند كلاب

عبد مناف فرزند قصى

هاشم فرزند عبد مناف

هاشم چگونه به درمان خود ميراندن پرداخت

عبد المطلب فرزند هاشم

عبد المطلب به هنگام تولد پيامبر خدا(ص)

ص: 16

پدران پيامبر خدا(ص)،ابو طالب و عبد اللّه،فرزندان عبد المطلب:

1-عبد اللّه،پدر خاتم پيامبران(ص)

2-ابو طالب،سرپرست پيامبر(ص)و ياور اسلام

ص: 17

پيش گفتار اين بحث

از آنجا كه مفاهيم و احكام اسلام،در سيره و روش پيامبران صاحب شريعت به عينيت رسيده،با بررسى آن،شخص مسلمان به برداشتى صحيح از مبدأ تا معاد عقايد اسلام دست مى يابد.ولى چون اين بحث و پژوهش،مجموعه اى عظيم را مى طلبد و مباحث اين كتاب را گنجايش آن نيست،ما تنها به بررسى اخبار ايشان در قرآن كريم و عهدين-تورات و انجيل-و ديگر مصادر اسلامى بسنده مى كنيم اخبارى كه بررسى آنها براى درك آنچه گفته ايم و آنچه در مباحث آتى اين كتاب خواهد آمد ضرورى است.

در تفسير آيات قرآنى نيز به همان مقدار كه درك و فهم مباحث كتاب وابسته به آنهاست اكتفا مى كنيم.اينك با استعانت از خداوند متعال سرآغاز بحث را بررسى آياتى قرار مى دهيم كه برخى از مصطلحات اسلامى مانند:وحى،نبوت،رسالت،آيه،بشير،نذير و...در آنها تعريف شده است؛يعنى همان مطالبى كه بحثهاى آينده بر محور آنها مى گردد.

ص: 18

ص: 19

1 مصطلحات اسلامى

اشاره

*اصطفاء

*وحى

*كتاب

*نبوت

*رسول

*اولو العزم

*آية

ص: 20

ص: 21

1-خداوند سبحان در سورۀ حج آيه 75 مى فرمايد:

اَللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ...

خداوند از فرشتگان و آدميان پيامبرانى را برمى گزيند...

2-و در سوره آل عمران آيه 33:

إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ

خداوند آدم و نوح و خانوادۀ ابراهيم و خانوادۀ عمران را بر جهانيان برگزيد.

3-و در سورۀ نساء آيات 163-165:

إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً* وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَكْلِيماً* رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً

ما همان گونه كه بر نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم،بر تو وحى فرستاديم،و همچنين بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى فرستاديم و به داود زبور را عطا كرديم*و هم به رسولانى كه داستانشان را پيش از اين بر تو حكايت كرديم و آنهايى كه حكايت نكرديم،و خداوند با موسى سخن گفت*پيامبرانى

ص: 22

نويد دهنده و ترساننده،تا مردمان را بعد از اين پيامبران هيچ حجتى بر خداوند نباشد و خداوند عزيز و حكيم است*

4-و در سورۀ نحل آيه 36:

وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ...

و همانا در ميان هر امتى پيامبرى فرستاديم[تا به خلق ابلاغ كند]كه خدا را بپرستيد و از طاغوت دورى كنيد،برخى از ايشان را خدا هدايت كرد و بعضى هم در گمراهى و ضلالت باقى ماندند....

...فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ

آيا بر پيامبران به جز تبليغ آشكار چيز ديگرى است؟آيه 35

5-و در سورۀ آل عمران آيه 81:

وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ

و آنگاه كه خداوند از پيامبران ميثاق گرفت كه به شما كتاب و حكمت عطا كردم،پس به پيامبرى كه تصديق كنندۀ آيين شماست و به سوى شما مى آيد، ايمان آورده ياريش كنيد،(خداوند به آنها)گفت:آيا قبول داريد و بر اين امر پيمان مؤكد با من مى بنديد؟گفتند:آرى گواهى مى دهيم.خداوند گفت:پس گواه باشيد كه من نيز با شما از گواهان خواهم بود.

6-و در سورۀ انعام آيات 83-86 و 89:

وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ* وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحِينَ* وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ*...* أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ...

وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ* وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحِينَ* وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ*...* أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ...

اين حجت ماست كه به ابراهيم بر قومش داديم،مقام هر كس را كه بخواهيم بلند مى كنيم كه خداى تو حكيم و عليم است*ما به او اسحاق و يعقوب را عطا نموديم و همه را به راه راست راهنمائى كرديم،و نوح را پيش از آن هدايت كرديم،و از فرزندانش داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم و همچنين نيكوكاران را پاداشى نيك مى دهيم*و زكريا و يحيى و عيسى و الياس همه از نيكوكارانند*و اسماعيل و يسع و يونس و لوط نيز؛و ما همه را بر عالميان برترى داديم*...*آن پيامبران كسانى بودند كه كتاب و فرمانروايى(يا عقل و دانش،و يا مقام داورى)و نبوت را به آنان عطا كرديم....

7-و در سورۀ بقره آيه 136:

قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ

بگوييد ايمان آورديم به خدا و آنچه كه بر ما نازل شده و آنچه كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديد،و آنچه كه به موسى و عيسى داده شده،و به همۀ آنچه را كه به پيامبران از جانب خدايشان داده شده است ايمان آورديم.بين هيچ يك از اين پيامبران فرقى نمى گذاريم و ما مطيع و تسليم خدا هستيم.

8-و در سورۀ حديد آيه 25:

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ...

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ...

همانا ما پيامبران خود را با معجزات فرستاديم و همراهشان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به راستى و عدالت روى آورند،و آهن را كه در آن سختى(و كارايى)و منافع بسيار براى مردمان است نازل كرديم تا معلوم شود چه كسى با ايمان به غيب،خدا و پيامبرانش را يارى خواهد كرد....

و در سورۀ نور آيه 54 و عنكبوت آيه 18 مى فرمايد:

وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ

و بر پيامبر جز تبليغ آشكار چيزى نيست.

9-و در سورۀ سبأ آيه 34:

وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ

و هيچ پيامبرى را به ديارى نفرستاديم،جز آنكه عشرت طلبان آن ديار به آنها گفتند كه ما به رسالت شما كافريم و به شما عقيده نداريم.

10-و در سورۀ اعراف آيه 65 و سورۀ هود آيه 50:

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً...

و سورۀ اعراف آيه 73 و سورۀ هود آيه 61 و سورۀ نمل آيه 45:

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً...

و سوره اعراف آيه 85 و سوره هود آيه 84 و سوره عنكبوت آيه 36:

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً...

11-و در سورۀ زخرف آيه 46:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ

ما موسى را با معجزاتمان به سوى فرعون و اطرافيانش فرستاديم و موسى به آنها گفت:من فرستادۀ پروردگار جهانيان هستم.

ص: 23

12-و در سورۀ احقاف آيه 35:

فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ...

(اى پيامبر!)تو هم چون ديگر پيامبران اولو العزم شكيبا باش و(بر عذابشان) شتاب مكن....

13-و در سورۀ فاطر آيه 24:

إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ

ما تو را به حق،نويد دهنده و بيم دهنده فرستاديم و هيچ امتى نيست مگر اينكه در ميانشان بيم دهنده اى بوده است.

14-و در سورۀ شعراء آيه 208:

وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ لَها مُنْذِرُونَ

و ما(اهل)هيچ ديارى را از ميان برنداشتيم مگر اينكه براى آنها پيامبرانى بيم دهنده فرستاديم.

15-و در سورۀ اسراء آيه 101:

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً

ما به موسى معجزات نه گانۀ آشكار عطا كرديم.از بنى اسرائيل بپرس آن زمانى كه موسى به سوى آنها آمد،و فرعون به او گفت:اى موسى!به گمانم تو سحرزده شده اى.

16-و در سورۀ نمل آيات 12-13 خطاب به موسى(ع):

وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ* فَلَمّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ

(اى موسى!)دستت را در گريبانت فرو كن تا چون بيرون آوردى بى هيچ لكه اى،سفيد(و نورانى و نورافشان)گردد.آنگاه با نه معجزۀ ديگر به نزد فرعون

ص: 24

و قومش كه مردمى فاسقند فرستاده مى شوى*چون موسى معجزه هاى ما را به آنها نمود،گفتند:اين سحرى روشن و آشكار است.

17-و در سورۀ رعد آيه 38:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ...

ما پيش از تو پيامبرانى فرستاديم(كه مانند تو)زنان و فرزندانى داشته اند،و هيچ پيامبرى را روا نباشد كه بدون اذن و اجازۀ خداوند معجزه اى بياورد....

18-و در سورۀ غافر آيه 78:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ...

ما پيامبرانى را پيش از تو فرستاده ايم.از آنها كسانى بوده اند كه داستانشان را بر تو حكايت كرديم،و كسانى كه حالشان را بر تو حكايت نكرديم؛و هيچ پيامبرى را روا نباشد كه بدون اذن و اجازۀ خدا معجزه اى بياورد....

19-و در سورۀ حج آيات 42-45:

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ* وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ* وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ* فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ

و اگر تو را تكذيب كردند،پيش از اينان،قوم نوح و عاد و ثمود نيز(رسولان خود را)تكذيب كرده اند*و نيز قوم ابراهيم و قوم لوط*و نيز اهالى مدين (قوم شعيب)هم رسولان خود را تكذيب كردند و موسى نيز تكذيب شده است.

ما كافران را مهلت داديم آنگاه به عقوبتشان گرفتم،پس عقوبت من چگونه بود؟*چه بسيار آبادى هايى را كه(اهالى آنها)ستمگر بودند هلاكشان كرديم و آن شهرها كه سقفها و ديوارهايش بر هم فرو ريخت و از بنياد ويران و خالى

ص: 25

است،و چاههاى آبى كه بى مصرف مانده و قصرهاى عالى(كه بى صاحب گشته است).

20-و در سورۀ احزاب 45-46:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً* وَ داعِياً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً

اى پيامبر!ما تو را گواه و نويد دهنده و ترساننده فرستاديم*تا بنا به فرمان و اجازۀ خداوند،خلق را به سوى خدا دعوت كنى و چراغ فروزان(براى عامۀ مردم باشى).

21-و در سورۀ سبأ آيه 28:

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً...

و ما تو را به پيامبرى نفرستاديم مگر بر همۀ مردم،بشارت دهنده و ترساننده....

22-و در سورۀ اسراء آيات 88-95:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً* وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُوراً* وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً* أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً* أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً* أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً* وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً* قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً

(اى پيامبر!)بگو اگر انس و جن متفق شوند كه همانند اين قرآن بياورند،هرگز نتوانند اگر چه پشت به پشت يكديگر دهند.*ما در اين قرآن براى مردم از هر

ص: 26

مثالى آورده ايم،اما بيشتر مردم به جز ناسپاسى كارى نكردند*و گفتند:به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه از زمين چشمۀ آبى بيرون آورى*يا آنكه تو را باغى از خرما و انگور باشد كه در ميان آن نهرهاى آب جارى شود*يا چنانكه مى گويى قطعه اى از آسمان بر سر ما فرود آيد،يا خدا و فرشتگان را پيش روى ما حاضر كنى*يا آنكه خانه اى از طلا دارا باشى يا به آسمان بالا روى،و به آسمان بالا رفتنت هم هرگز ايمان نمى آوريم مگر آنگاه كه بر ما كتابى نازل كنى كه بخوانيم.بگو پاك و منزه است خداى من،آيا مگر من بشرى بيشترم كه از سوى خدا به رسالت بر انگيخته شده ام؟!*مردم را چيزى از ايمان و هدايت بازنداشت زمانى كه قرآن براى آنها آمد،مگر اينكه(به انكار)گفتند:آيا خداوند بشرى را به پيامبرى بر انگيخته است؟!*بگو اگر فرشتگان را در زمين قرار و مسكن بود،ما بى گمان فرشته اى از آسمان به رسالت بر ايشان مى فرستاديم.

شرح كلمات

1-يصطفى:

فعل مضارع از مادّۀ«صفو»است كه در لغت به معناى عصاره خالص و برگزيدۀ هر چيز است،و«اصطفاء»به معناى دست يابى به عصاره و نابى است.اصطفاء در اصطلاح اسلامى يعنى خداوند بنده اش را از شائبه ها و ناخالصى هاى موجود در ديگران تصفيه و پاك كرده است،يا او را بر ديگران برگزيده است.

پيامبر اسلام(ص)عصاره خلقت و برگزيدۀ خداست،و پيامبران همگى برگزيدگان خدايند.

2-اوحينا:

فعل متكلم مع الغير از مادّۀ«وحى»است كه در لغت به معناى اعلام نهانى است.

و در اصطلاح اسلامى هرگاه گفته شود:خداوند فلان چيز را به بنده برگزيدۀ خود«وحى» كرد،يعنى:آن را در قلب او جاى داد و در خواب يا بيدارى آن را به او«الهام»كرد،يا آن

ص: 27

را بر زبان يكى از فرشتگان خود به وى رسانيد.

3-بعث:

در مورد پيامبران،بدين معناست كه خداوند ايشان را فرستاده و برانگيخته است.

4-كتاب:

در لغت به معناى مجموعه اى از جزوه ها و رساله هاى مكتوب است.

و در اصطلاح اسلامى وحيى است كه شايسته است نوشته شود و كتاب گردد،كتابى كه در آن علوم دين از اعتقادات و عمل آمده باشد.از اين نوع كتاب،پنج تن از پيامبران آورده اند:نوح،ابراهيم،موسى،عيسى و محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين.كتابى كه با پيامبران نازل شده است اسم جنس است و منظور از آن كتاب هاى آسمانى است.

5-حكم:

حكم يحكم حكما:قضاوت كرد و حكم قطعى صادر نمود.همچنين به معناى دانش و تفقه است و به معناى حكمت نيز آمده،و حكمت آدمى،شناخت موجودات و انجام كارهاى نيكوست.و همه اين معانى مناسب مقام است.

6-نبوّت:

نبوت در لغت به معناى برجستگى و ظهور و نيز،خبر دادن و آگاه كردن است.فشرده سخن راغب دربارۀ«نبأ»و«نبوت»چنين است:

««نبأ»خبرى است با فايده عظيم كه از آن علم يا ظنّ غالب حاصل آيد.و به خبر«نبأ» نگويند مگر آنكه اين سه چيز را در بر داشته باشد،و خبرى كه عنوان«نبأ»مى گيرد،بايد عارى از كذب باشد،مانند:تواتر و خبر خداوند متعال و خبر پيامبر(ص).

و گويد:«نبى»از«نبوت»به معنى رفعت و برجستگى است،و[پيامبر(ص)]به خاطر برجستگى و رفعت مقام نام«نبى»گرفته است.» (1)

و در اصطلاح اسلامى:با توجه به موارد استعمال«نبىّ»در قرآن و حديث مى توانيم بگوييم:أ.

ص: 28


1- -مفردات راغب،مادّه:نبأ.

«نبى»كسى است كه خداوند او را از ميان بندگانش برگزيده و به او حكم عطا كرده است و كتاب را به وى وحى مى كند،و او را برانگيخته تا انس و جن را به امورى كه صلاح دنيا و آخرتشان را در بر دارد آگاه سازد.او از جانب خدا سخن مى گويد و پيام حضرت بارى را كه به وى وحى شده به مردمان مى رساند.نبى،به نبيّين و انبياء جمع بسته مى شود. (1)

«نبى»در قرآن كريم به همين معنى آمده است،مگر در سورۀ حج آيۀ 52 كه مى فرمايد:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ...

پيش از تو هيچ رسول و نبى را نفرستاديم،مگر آنكه چون آرزو مى كرد(دين خود را عملى كند)شيطان در خواستۀ او اخلال مى كرد.

هنگامى كه از امام باقر و امام صادق(ع)از تفسير اين آيه پرسيده شد،فرمودند:

نبىّ كسى است كه(دستورات خدا را)در خواب مى بيند مانند رؤياى حضرت ابراهيم(ع)،و صدا را مى شنود ولى فرشته را نمى بيند؛اما رسول كسى است كه هم در خواب مى بيند و هم صدا را مى شنود و هم فرشتۀ وحى را به چشم سر مى بيند،و چه بسا كه مقام نبوت و رسالت در يك تن جمع شده است. (2)!

7-رسول:

رسول در لغت انسان عاقلى است كه حامل پيام باشد.در اين حال او را«مرسل» گويند،و جمع رسول،«رسل»است.

اما در مصطلح اسلامى:رسول انسانى است كه خداوند او را به رسالتى ويژه به سوى قومى مبعوث مى كند،تا ايشان را به شرايع اسلام هدايت نمايد.او در اين مأموريت معجزه يا معجزاتى از خداى تعالى به همراه دارد كه گواه بر صدق رسالت اوست،و بدان وسيله حجت بر مردمى كه خداوند وى را به سوى آنان فرستاده است تمام مى شود.تكذيب وم.

ص: 29


1- -رجوع كنيد به معجم الفاظ قرآن كريم،و معجم الوسيط،لغت نبأ.
2- -ما از فشردۀ احاديث اصول كافى(176/1)در باب تفاوت بين رسول و نبى چنين بهره گرفتيم.

مخالفت با آن پيامبر،بدبختى و عذاب يا هلاكت و نابودى دنيا را در پى خواهد داشت،و انواع عذاب در آخرت را؛و اينجاست كه به پيامبر نذير و منذر يعنى بيم دهنده گفته مى شود.

از طرفى ديگر ايمان به رسول و فرمانبردارى از وى،سعادت و فرخندگى دنيا،و رحمت و بخشايش،و رضايت و بهشت خدا را در آخرت به همراه دارد،و در اين صورت اين پيامبر بشير و مبشّر يعنى بشارت دهنده است.

بنابر آنچه كه گفتيم هر رسولى«نبى»است،و هر نبى صفى و برگزيدۀ خداست اما هر «نبى»الزاما رسول و پيامبر نخواهد بود.

8-أولو العزم:

عزم در لغت به معناى تصميم قلبى براى قيام به امرى و پايدارى و شكيبايى در راه آن است.

و در مصطلح اسلامى:پيامبران اولو العزم عبارتند از:نوح،ابراهيم،موسى،عيسى و محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين.

9-بشير و نذير:

بشّره بشىء:مژده نيكش داد و در چنين صورتى مژده دهنده را بشير و مبشّر گويند.

و انذره الشىء و بالشىء:او را از چيز هولناكى بترسانيد،مثلا مى گويد اخطار مى كنم و تو را از عاقبت آن مى ترسانم،پس از آن بپرهيز.چنين كسى را منذر و نذير گويند.

و در مصطلح اسلامى:نام بشير و نذير در قرآن بر پيامبرانى اطلاق مى شود كه خداوند آنها را به سوى قومى فرستاده است.چنانكه فرموده:

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ (1)

و ما پيامبران را جز بشارتگر و بيم دهنده نفرستاديم.

إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ (2)

ما تو را به حق بشارتگر و بيم دهنده فرستاديم و هيچ امتى نبوده جز آنكه در/.

ص: 30


1- -انعام48/؛كهف56/.
2- -فاطر24/.

ميانشان ترساننده اى بوده است.

10-بيّنات:

بان الشىء:آشكار و واضح شد،مشخص گشت.آيات بينات يعنى آيات واضح و آشكار كه پيچيدگى در آن نيست،و در آن نقطۀ مبهمى براى افراد بشر وجود ندارد.

11-و أنزلنا:

خداوند آهن و ميزان را در كنار هم آورده تا مردمان از آن دو در زندگانى خويش بهره مند شوند.و ميزان را در كتابهاى آسمانى نازل فرموده،يعنى در آنها املاك و ميزانى نهاده تا با آن احوال مجتمع انسانى،عادات بشر،سنتها و عقايد و كارهاشان سنجيده شده، سود و زيان هر يك از آنها مشخص گردد.

12-ميزان:

ميزان در لغت يعنى وسيله اى كه با آن اشياء مادّى محسوس سنجيده مى شود.

و در اصطلاح اسلامى:ميزان،همان دينى است كه در كتاب آسمانى است و به موجب آن عقايد و كارها سنجيده شده،بر آن اساس به حساب انسان در روز قيامت رسيدگى مى گردد و به نتيجۀ آن كيفر و پاداش داده مى شود.

13-ليقوم الناس بالقسط:

قسط به معناى عدل است و عدل يعنى به هر كس آنچه را كه سزاوار اوست داده شود،و آنچه را كه بر او واجب است بپردازد از او گرفته شود.

14-بأس شديد:

مقصود از بأس در اينجا جنگ است كه مى فرمايد وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ يعنى خداوند انسان را راهنمايى كرده تا از آهن به قصد دفاع از حق، سلاح جنگى بسازد.هنوز هم بشر از آهن سلاح جنگى مى سازد و خواهد ساخت.گذشته از آن آهن منافع ديگرى هم براى بشر دارد.

15-كسفا:

كسفة به معناى قطعه و پاره اى از چيزى است كه جمع آن كسف مى باشد و معناى أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً اين است كه آسمان قطعه قطعه بر سر ما فرود آيد.

كسفة به معناى قطعه و پاره اى از چيزى است كه جمع آن كسف مى باشد و معناى أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً اين است كه آسمان قطعه قطعه بر سر ما فرود آيد.

16-زخرف:

زخرف به معناى طلاست.بعدها اين كلمه به معناى زينت به كار رفته است،يا برعكس.

17-جيب:

جيب به معناى گريبان پيراهن و امثال آن است،شكافى كه در پيراهن يا پارچه ايجاد مى كنند تا سر از آن عبور كند.

18-مبصرة:آشكار و واضح.

19-إصرى:إصر يعنى پيمان مؤكد.

20-طاغوت:

طغى طغيانا يعنى سركشى را از حد گذرانيد.طاغوت:هر گردنكش،و هر معبودى جز خداست،و جمع آن طواغيت است.

21-آية:

آيه در لغت به معناى علامت آشكار شىء محسوس و دليل بر مقصود در امر معقول است.

مثال اول:سخن خداى متعال است در داستان حضرت زكريا(ع)در سورۀ مريم آيۀ 10 كه مى فرمايد:

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا منظور حضرت زكريا كه مى گويد: اِجْعَلْ لِي آيَةً اين است كه براى اين امر علامت و نشانه اى برايم قرار ده.كه خداوند فرمود:علامت تو...

مثال دوم:سخن خداى تعالى است در سورۀ يوسف آيۀ 105 كه مى فرمايد:

وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ

يعنى چقدر علامت و نشانه در آسمانها و زمين وجود دارد كه حاكى از قدرت و حكمت

ص: 31

خداوند است يا صفات ديگر حضرت بارى تعالى كه به سادگى از كنار آن مى گذرند و از آن اعراض مى نمايند.

نمونه نوع دوم:آيات و معجزاتى است كه خداوند سبحان بر دست پيامبرانش جارى مى كند چنانكه در سورۀ نمل آيه 12 مى فرمايد:

وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ [مراد معجزۀ يد بيضاء حضرت موسى و معجزات نه گانۀ اوست.]

اما آيه در اصطلاح اسلامى به دو معنى آمده است:

1-معجزاتى كه خداوند بر دست پيامبران و اولياء خود جارى مى كند،مانند عصاى موسى كليم اللّه(ع)و ناقۀ صالح(ع).به آن معجزه مى گويند،زيرا جن و انس از آوردن همانند آن عاجز و ناتوانند،همچنين تولد فرزندى بدون پدر نيز معجزه است.

اقدامات و حالات خارق العاده و غير طبيعى پيامبران آياتى از اين نوع است،مانند ولادت حضرت عيسى(ع)از مادرش مريم،كه نه او را همسرى بوده و نه عيسى(ع)را پدرى،و خداوند مى فرمايد:

وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً... (1) ما پسر مريم و مادرش را آيت و نشانه اى قرار داديم.

و باز از همين نوع آيه،عذابى است كه بر مشركان نازل مى شود،همانگونه كه خداى سبحان در سورۀ عنكبوت آيه 15 مى فرمايد:

فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ [نجات دادن كشتى نشينان حضرت نوح و غرق شدن مشركان خود آيه بوده است.]نظير همين آيه در سورۀ قمر آيۀ 15 وجود دارد.

2-آيه در قرآن كريم:

راغب در كتاب مفردات القرآن مى نويسد (2):».

ص: 32


1- -مؤمنون50/؛انبياء91/.
2- -رجوع كنيد به مفردات راغب،لغت«الآية».

هر جمله از قرآن كه دلالت بر حكمى داشته باشد يك آيه است،خواه سوره اى از قرآن باشد خواه قسمت يا قسمتهايى از يك سوره؛و نيز به هر كلام و جمله اى از آن كه در لفظ جدا باشد«آيه»گفته مى شود.و بر اين اساس است كه يك سوره به آيات متعددى تقسيم مى شود.

تفسير آيات گذشته در روايات

الف-در حديث ابو ذر آمده است كه گفت:

از رسول خدا(ص)پرسيدم:تعداد انبياء چند نفر بوده است؟

فرمود:يكصد و بيست و چهار هزار نفر نبىّ بوده اند.

پرسيدم:چند نفرشان رسول بوده اند؟

فرمود:سيصد و سيزده نفر مجموعه اى پرشمار .

پرسيدم:نخستين نبى چه كسى بوده است؟

فرمود:آدم.

پرسيدم:آيا حضرت آدم،نبىّ مرسل بوده است؟

فرمود:آرى،خداوند او را به دست خود آفريد و از روح خود در او دميد.آنگاه رسول خدا(ص)خطاب به من فرمود:

اى ابو ذر!از ميان انبياء چهار تن(آدم،شيث،اخنوخ كه ادريس باشد و او نخستين كسى بوده كه با قلم خط نوشته و نوح)سريانى بوده اند و چهار تن:(هود،صالح و شعيب،و نبىّ تو محمد(ص)از عرب بوده اند.نخستين نبىّ بنى اسرائيل موسى و آخر ايشان عيسى است و ششصد نبى ديگر.

پرسيدم:اى رسول خدا!خداوند چند كتاب فرو فرستاده است؟

فرمود:يكصد و چهار كتاب.خداوند بر شيث(ع)پنجاه صحيفه و بر ادريس سى صحيفه و بر ابراهيم بيست صحيفه فرو فرستاد،و آنگاه تورات و انجيل و زبور و فرقان

ص: 33

را نازل فرمود...تا آخر حديث. (1)

عبارات اين حديث در مسند احمد بن حنبل به قرار زير است:

...پس پرسيدم:اى رسول خدا!انبياء چند نفرند؟

فرمود:يكصد و بيست و چهار هزار نفر كه از اين تعداد،رسولان سيصد و پانزده نفر مى باشند مجموعه اى پرشمار. (2)

ب-از امام ابو الحسن على بن موسى الرضا(ع)آمده است كه فرمود:

اولو العزم را از آن روى چنين ناميده اند كه ايشان صاحبان عزم و كوشش و استقامت و شريعت بوده اند.هر نبى بعد از نوح(ع)بر شريعت و مقررات آن حضرت بوده است و پيرو كتاب او تا زمان حضرت ابراهيم خليل؛و هر نبى كه در زمان وى بوده و يا بعد از او آمده بر شريعت و مقررات ابراهيم(ع)بوده و پيرو كتاب او تا زمان ظهور حضرت موسى؛و هر نبى كه در زمان موسى يا بعد از او بوده،بر شريعت موسى و مقررات او،و پيرو كتاب وى -تورات-بوده تا زمان حضرت عيسى(ع)؛و هر نبى كه در زمان عيسى يا بعد از او آمده بر مقررات و شريعت او و پيرو كتابش-انجيل-بوده تا زمان نبى ما حضرت محمد(ص).

اين پنج نفر اولو العزم،و افضل از همۀ انبياء و رسولان مى باشند،و شريعت محمد(ص) تا روز قيامت پابرجا بوده نسخ نمى شود،و نبى ديگرى بعد از آن حضرت نخواهد بود تا روز قيامت...تا آخر حديث. (3)

در تفسير سيوطى از ابن عباس آمده است:

اولو العزم عبارتند از:خاتم الانبياء،نوح،ابراهيم،موسى و عيسى صلوات اللّه عليهم).

ص: 34


1- -بحار الانوار مجلسى(32/11)به نقل از معانى الاخبار ص 95.خصال(104/2)؛ مسند احمد(265/5-266)؛نهاية اللغة،لغت حجة؛بحار(33/11)به نقل از خصال(144/1). مختصر الحديث از امام باقر(ع).شايد مقصود از سريانى كه در حديث آمده،لغات زبان مردم قديم بوده است.
2- -مسند احمد(265/5-266).
3- -بحار الانوار مجلسى(34/11-35)به نقل از عيون اخبار الرضا(234-235).

اجمعين (1).

و در اصول كافى به سندش از امام صادق(ع)روايت كند كه:

سرور انبيا و پيامبران پنج نفرند كه پيامبران اولو العزم بوده،محور گردونۀ شرايع مى باشند:نوح،ابراهيم،موسى،عيسى و محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين (2).

ج-در تاريخ يعقوبى به روايت از امام صادق(ع)مى نويسد كه آن حضرت فرمود:

خداوند هيچ پيامبرى را مأموريت نداد مگر به همراه چيزى كه به وسيلۀ آن بر همۀ اهل زمانش سر آمد بود.مثلا موسى(ع)فرزند عمران را به قومى مأموريت داد كه بر آنها سحر و جادو غالب بود.پس به آن حضرت چيزى داد كه با آن به مبارزه عليه سحرشان برخاست و بر آن پيروز شد و آن را باطل كرد و آن:عصا،يد بيضاء،هجوم ملخ،شپش،قورباغه،خون، شكافته شدن دريا،منفجر شدن صخره طورى كه آب از درون آن جستن كرد و زشت گردانيدن رويشان بود.اينها معجزات آن حضرت بود.

داوود(ع)را در زمانى برانگيخت كه بر مردم آن روزگار صنعت و هنر،و سرگرمى و لهو چيره بود.پس آهن را در دست داوود(ع)نرم فرمود،و صدايى خوش به او عطا كرد طورى كه وحوش به خاطر صوت زيبايش گرد او تجمع مى كردند.

سليمان(ع)را به روزگارى مبعوث فرمود كه مردم زمانش سخت علاقه مند به ساختمان و به كارگيرى طلسم و جادو بودند.اين بود كه باد را مسخر او كرد،و اجنّه را مطيع وى ساخت.

عيسى(ع)را نيز در زمانى بر انگيخت كه در روزگارش پزشكى،مردم را به خود مشغول داشته بود،لذا او را مجهز فرمود به قدرت زنده كردن مردگان و بهبودى گرها و پيسها.

و محمد(ص)را به روزگارى مبعوث فرمود كه بر مردم زمانش بيش از همه سخن زيبا گفتن كهانت و پيشگويى،و كلام مسجع و موزون و خطبه چيره بود،پس حضرتش را با).

ص: 35


1- -تفسير سيوطى(45/6).
2- -اصول كافى(175/1)باب طبقات الانبياء و الرسل،به نقل از كتاب خصال(144/1).

قرآن مبين و روشنگر و نيروى سخنورى بر انگيخت. (1)

تفسير آيات در پرتو روايات

پروردگار جهان،از ميان آدميان و فرشتگان پيامبرانى چون:آدم،نوح،و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان،و مريم را بر زنان دو عالم برگزيده است.خداوند به نوح،و ابراهيم،و لوط،و اسماعيل،و اسحاق،و يعقوب،و يوسف،و موسى،و هارون،و يسع،و داوود،و سليمان،و ايوب،و يونس،و الياس،و زكريا،و يحيى،و عيسى كتاب و حكم و نبوت را عطا كرده و از بين ايشان نوح،و ابراهيم،و موسى،و عيسى،و پيامبر ما محمد مصطفى(ص)را كتاب و شريعتى ويژه عطا فرموده است؛اينان از پيامبران اولو العزم مى باشند.خداوند در كتابهاى ايشان ضابطه و ميزانى قرار داده تا بدان وسيله حق و باطل عقايد و باورهاى افراد مجتمع و كارهايشان شناخته شود.

و نيز براى برخى از ايشان چون حضرت موسى كليم اللّه(ع)،و محمّد حبيب اللّه(ص) استفاده از اسلحه را براى جنگ هاى سخت بر ضد كسانى كه از مسير انسانيت منحرف شده اند،و نيز آنهايى كه به جز با نيروى جنگ و تيزى شمشير به راه حق نمى آيند مقرر فرموده است.و همچنين برخى از پيامبران را برگزيد و ايشان را مبشرين و منذرين قرار داد چه پيامبران صاحب شريعت همچون نوح و موسى باشند و يا آنها كه شريعتى مستقل دارا نبودند مانند شعيب و لوط.خداوند هيچ قومى را به عذاب نگرفت مگر اينكه پيامبرى را نويدبخش رحمت و بيم دهنده به عذاب همراه با معجزه و نشانه اى از سوى خود بر آنان مبعوث گردانيد.

خداوند در اين مورد مى فرمايد:

1-در سورۀ اسراء آيه 15:

...وَ ما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً

...ما عذاب كننده نبوده ايم مگر پس از آنكه پيامبرى مبعوث كنيم.

ص: 36


1- -تاريخ يعقوبى(34/2).

2-در سورۀ يونس آيه 47:

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ

هر امتى را رسولى است،و چون پيامبر ايشان بيايد بينشان به عدل و داد داورى شود،و ستم نبينند.

امتى كه پيامبر را نافرمانى كنند در دنيا و آخرت سزاوار عذاب خواهند بود،همانگونه كه خداوند از حال فرعون و پيشينيانش در سورۀ الحاقّة آيه 1 خبر داده و فرموده است:

فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً

پيامبر خدايشان را نافرمانى كردند،و خداوند هم آنها را بسختى گرفت.

نافرمانى پيامبر،نافرمانى پروردگار است همانطور كه خداوند در سورۀ جن آيه 23 فرموده است:

...وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً

...و هر كس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند،او راست آتش جهنم كه براى هميشه در آن معذب خواهد بود.

خداوند رسولان را از انبياء برمى گزيند،از اينرو تعداد رسولان همانطور كه در روايت ابو ذر از پيامبر اسلام(ص)گذشت،از شمار انبياء كمتر است.البته خداوند به كسى كه او را براى هدايت مردم مبعوث مى كند معجزه اى مى دهد تا مؤيدى بر مدعاى او باشد كه وى از جانب پروردگار بر انگيخته شده است.

حقيقت آيه و معجزه:

خداى سبحان انبياء را ولايتى بر نظام هستى عنايت كرده تا در صورتى كه خواست خداوند بر آن تعلق بگيرد كه نبىّ او جزئى از نظامى را كه براى هستى مقرر داشته است تغيير دهد،بتواند آن را به اذن و اجازه خداى تعالى به انجام رساند.

از اينروى آوردن معجزات بر خلاف قسمتى از نظام طبيعت،به وسيلۀ انبياء از سنتهاى تكوينى پروردگار و در جوامعى است كه پيامبران در آنجا به رسالت مبعوث شده اند.

ص: 37

اين است كه امتها از انبياء خود مى خواستند كه معجزه اى ارائه كنند تا دليلى بر صدق ادعاى ايشان باشد.خداى تعالى اين موضوع را در سرگذشت قوم صالح در سورۀ شعراء عنوان كرده مى فرمايد:

ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ* قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ* وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ (1)

(قوم صالح به او گفتند):تو نيستى،مگر بشرى مانند ما.اگر راست مى گويى معجزه اى بياور*(صالح)گفت:اين شترى ماده است كه بخشى از آب مخصوص او،و بخشى هم ويژۀ شماست.دست خيانت به سوى او دراز نكنيد كه به عذاب روز بزرگ گرفتار خواهيد شد.

غالبا بعد از اينكه آن پيامبر آيه و معجزه خود را نشان مى داد،امت ها به خيره سرى و عناد و دشمنى با او برمى خاستند و نه به پروردگار ايمان مى آوردند و نه به پيامبرى كه بر آنها مبعوث شده بود.خداى تعالى در اين مورد بعد از آياتى كه گذشت،از قوم ثمود چنين خبر مى دهد:

فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ (2)

آن شتر را كشتند و سپس از كردۀ خود پشيمان شدند.

و اگر بر حسب خواهش قومى از پيامبرش،معجزه اى صورت مى گرفت ولى آن قوم آن را تصديق نمى كردند و ايمان نمى آوردند،مستوجب تنبيه و عذاب مى شدند و خدايشان عذاب مى كرد همچنانكه خداى تعالى در همين سوره از پايان عصيان قوم ثمود چنين خبر داده است:

فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (3)/.

ص: 38


1- -شعراء154/-156.
2- -شعراء157/.
3- -شعراء158/.

آنگاه به عذاب موعود گرفتار شدند همانا در هلاك اين قوم آيت عبرت براى ديگران بود(و ليكن)اكثر مردم باز به خدا ايمان نياوردند.

آوردن معجزه براى انبياء بنا به حكمت الهى است،و مقتضاى حكمت آوردن معجزه به اندازه و حدى است كه:كسى كه قصد دارد به پروردگار و پيامبرش ايمان بياورد دريابد كه آن پيامبر در ادعايش راستگوست،نه به آن مقدار و اندازه اى كه اقوام سركش و بى ايمان تعيين مى كنند و مى خواهند،و يا امرى محال را انتظار مى برند.همانگونه كه در دو مورد قريش از خاتم پيامبران(ص)تقاضا كرد؛و آن بعد از اين بود كه خداوند از قريش كه در عرب به كلام بليغ ممتاز بود آيه اى را خواسته و مخاطبشان ساخته و در سورۀ بقره فرموده است:

وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ* فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ (1)

و اگر شما در شك و ترديد هستيد از آنچه ما بر بندۀ خود فرو فرستاده ايم،پس يك سوره مثل آن را بياوريد و ياران خود را به جز خداوند به كمك بگيريد اگر راست مى گوييد*ولى اگر نمى توانيد،كه هرگز نمى توانيد پس خداى را از آتشى كه هيزم و آتشگيرۀ آن آدميان و سنگ مى باشد و براى كافران آماده شده است بپرهيزيد.

و بدين سان پروردگار حجت را بر آنان تمام كرده و فرموده است:اگر در آنچه كه بر بندۀ خودمان فرو فرستاده ايم در شك و ترديد هستيد يك سوره مثل آن را بياوريد و همه را هم به كمك بگيريد.و خبر داده است كه انس و جن هم اگر به كمك يكديگر برخيزند نمى توانند مانند آن را بياورند،و تأكيد كرده و نفى ابد فرموده و گفته است«لن»يعنى هرگز نمى توانيد مانند آن را بياوريد،حتى در زمان ما نيز دشمنان اسلام با همه كثرت و قدرتهاى عظيم و گوناگونى كه دارند قادر نيستند يك سوره مثل قرآن بياورند.4.

ص: 39


1- -بقره23/ و 24.

آنان بعد از اين مبارزه جويى كوبنده-در آوردن امرى كه انس و جن از آوردنش ناتوانند،و عجز و ناتوانى قريش از آوردن مانند آن-از رسول خدا(ص)خواستند كه آب و هواى مكه را تغيير دهد و خانه اى از طلا بياورد يا خدا و فرشتگان را پيش رويشان حاضر كند يا به آسمان پرواز نمايد،تازه با اينهمه به او ايمان نمى آورند مگر هنگامى كه كتابى بر ايشان از آسمان فرود آورد كه بخوانند!!معلوم است در آنچه كه خواسته بودند امرى محال وجود داشت و آن اينكه خدا و فرشتگان را پيش رويشان بياورد«كه خداوند برتر از اين سخن ستمگران است»و نيز در ميان آنها مطالب خلاف سنت خداوند در ارسال انبيا وجود داشت به اين معنى كه خواسته بودند پيش روى ايشان به آسمان بپرد و بر ايشان كتابى بياورد،چيزى كه ويژۀ فرشتگان پيام آور خداوند است نه در حد انسان.و اينكه اساسا آنان قبول نداشتند خداوند بشرى را به رسالت بر انگيزد در صورتى كه حكمت اقتضاى آن دارد كه پيامبران از جنس بشر باشند،تا در رفتار و كارهاى ايشان به آنها اقتدا شده،الگوى قوم خود باشند.ديگر درخواستهاى ايشان هم در راستاى حكمت قرار نداشت مثل اينكه خواسته بودند كه بر آنها عذاب نازل شود.اين است كه خداوند به پيامبر فرمان مى دهد كه به ايشان چنين پاسخ دهد:

سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً (1)

پاك و منزه است پروردگار من،آيا من جز انسانى فرستاده از سوى خدايم؟ خلاصۀ كلام اينكه حكمت پروردگار اقتضا داشت كه فرستادۀ او معجزه اى از پروردگارش بياورد كه دليل بر صدق ادعاى او باشد و بدان وسيله حجت بر مردم تمام شود.

در آن صورت هر كس كه مايل باشد ايمان مى آورد و آن كس كه بخواهد،سركشى و عناد مى ورزد؛همانطور كه شأن قوم موسى و هارون بعد از آمدن آن همه معجزات بود يعنى ساحران ايمان آوردند اما فرعون و اطرافيانش راه عناد و كفر پيمودند،كه خداوند هم با غرقه ساختنشان آنها را به خوارى كشاند.

آنچه را كه انبياء از جانب خداوند مى آورند در اصطلاح اسلامى معجزه مى نامند كه خود/.

ص: 40


1- -اسراء93/.

دليلى بر صداقت ايشان است.

بنابر آنچه كه گفتيم هر پيامبر و رسول نبى مى باشد،اما هر نبى،پيامبر نخواهد بود مانند يسع(ع)كه او نبىّ و وصى حضرت موسى كليم اللّه(ع)بوده است.

بعضى از پيامبران شريعتى را آوردند كه برخى از موارد و اعمالى را كه شريعت گذشته آورده بود نسخ كرد همانند شريعت حضرت موسى(ع)نسبت به شرايع سابقه،برخى نيز شريعتشان متمم شريعت سابق و تجديد كنندۀ آن بود مانند شريعت حضرت ختمى مرتبت(ص)نسبت به دين حنيف حضرت ابراهيم خليل(ع)اين است كه خداوند مى فرمايد:

ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً... (1)

آنگاه به تو وحى كرديم كه آيين پاك ابراهيم را پيروى كن.

و در سوره مائده آيه 3 مى فرمايد:

اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً

امروز دينتان را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را براى شما پسنديدم.

پس از آشنايى با مصطلحاتى چند كه فهم سرگذشت و اخبار انبياء در قرآن كريم و كتابهاى حديث شريف نبوى و سيره به آنها بستگى دارد،اينك به خواست خدا به بررسى اخبار ايشان مى پردازيم و سخن را از حضرت آدم ابو البشر(ع)آغاز مى كنيم./.

ص: 41


1- -نحل123/.

ص: 42

2 آدم عليه السلام

اشاره

*آياتى دربارۀ آفرينش حضرت آدم عليه السلام *شرح كلمات *تفسير آيات

ص: 43

ص: 44

آفرينش آدم عليه السلام

اشاره

1-خداوند سبحان در سورۀ طه آيات 115 و 122 مى فرمايد:

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً*...* ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى

و ما با آدم عهد بستيم(كه فريب شيطان نخورد)و در آن عهد او را استوار و ثابت قدم نيافتيم*...*سپس خدا توبۀ او را پذيرفت و هدايتش فرمود و به مقام نبوتش برگزيد.

2-و در سورۀ بقره آيات 30-37:

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ* وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ* قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ* قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ* وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ* وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ* فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ* فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ* وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ* قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ* قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ* وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ* وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ* فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ* فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ

هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان فرمود:من در زمين جانشينى قرار مى دهم گفتند آيا كسى را قرار مى دهى كه در آن فساد و خونريزى كند در حالى كه ما حمد و تسبيح تو مى گوئيم و تو را تقديس مى كنيم.فرمود:من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد و تمام اسماء را به آدم آموخت و بعد آن را به فرشتگان عرضه داشت و پرسيد اگر راست مى گوئيد نام هاى اينها را بمن خبر دهيد*گفتند خداوندا تو منزهى به جز آنچه كه به ما آموخته اى چيزى نمى دانيم تو دانا و حكيمى*فرمود:اى آدم آن نام ها را به ايشان خبر ده هنگامى كه آدم ايشان را آگاه ساخت فرمود:نگفتم من غيب آسمانها و زمين را مى دانم و آنچه را كه ظاهر مى كنيد يا مخفى مى سازيد با خبر هستم*هنگامى كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد،همگى سجده كردند مگر ابليس كه امتناع كرد و تكبر نمود.او از كافران بود*و گفتيم اى آدم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و از هر جاى آن مى خواهيد بخوريد كه گوارايتان باد ولى نزديك اين درخت نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد*شيطان ايشان را بلغزش انداخت،و آنها را از آنچه در آن بودند بيرون كرد.و گفتيم همگى فرود آئيد،برخى از شما دشمن برخى ديگر خواهيد بود.و شما را تا مدتى در زمين جايگاه و بهره مندى خواهد بود*پس آدم از خدايش كلماتى فرا گرفت و خدا توبه اش را پذيرفت، كه او توبه پذير مهربان است.

3-و در سورۀ آل عمران آيه 33:

إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ

خداوند آدم و نوح و خانوادۀ ابراهيم و خانوادۀ عمران را بر جهانيان برگزيد.

ص: 45

و در سوره انعام آيه 89 فرموده است:

أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ...

آنها(پيامبران)كسانى هستند كه به آنها كتاب آسمانى و فرمانروايى و نبوت عطا كرديم....

شرح كلمات

1-اجتباه:او را برگزيد و انتخاب كرد.در مفردات راغب آمده است كه:اجتباه اللّه العبد يعنى اينكه خداوند بنده را به فيض الهى مخصوص گردانيده طورى كه انواع نعمتها را در اختيار او مى گذارد بدون اينكه بنده در اين زمينه كوششى كرده باشد.اين فيض،مخصوص انبياء و همسنگ ايشان از صديقان و شهداء مى باشد.

2-تاب:توبه كرد،توبۀ عبد معرّف پشيمانى بنده است از معصيتى كه كرده،و ارادۀ او به ترك آن گناه است و تا حد امكان تدارك و جبران آن.

اما توبه از ربّ،به معناى پذيرش توبۀ بنده است،و گذشتن از خطايش و لطف به او و آمرزش وى.

3-خليفه:بدنبال بحثى كه در آفرينش فرشتگان داشتيم مى گوييم:

لغت خليفه در قرآن هم بصورت مفرد و جمع آمده،و هم مفرد با ضمير جمع.آنجا كه به صورت مفرد آمده مقصود برگزيده اى از اصفياء اللّه است بر روى زمين،اما آنجا كه با لفظ جمع و يا همراه ضمير جمع آمده منظور جانشينى مردمى به جاى اقوام پيش از خود در روى زمين مى باشد.

در مورد وجه اول:

1-خطاب خداوند به فرشتگان: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً من بر روى زمين خليفه اى قرار مى دهم.

2-خطاب خداوند به داوود: يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ اى داوود!ما تو را در زمين مقام خلافت داديم.

اگر مقصود در مورد اول اين باشد كه خداوند نوع انسان را در روى زمين خليفه و

ص: 46

جانشين خود قرار داده است ديگر براى داوود مورد ويژه اى براى تشرف او به مقام خلافت باقى نمى ماند،زيرا كه او هم يكى از آحاد مردم است كه خداوند آنان را تا جهان بر قرار است خليفه و جانشين خود بر روى زمين قرار داده است.

بنابراين ناگزير بايد گفت:مقصود از سخن حضرت بارى تعالى به فرشتگانش كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً تنها حضرت آدم(ع)مى باشد،يا حضرت آدم و فرزندان برگزيدۀ او كه امامان و پيشوايان مردم به سوى راه راست مى باشند.

در مورد وجه دوم:

1-آنجا كه در سورۀ اعراف آيه 69،در بيان سخن هود به قومش مى فرمايد:

...اُذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ...

...به ياد داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان قوم نوح قرار داد...

2-بعد از آن،در بيان سخن صالح به قومش در همان سوره آيه 74 مى فرمايد:

وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ...

و به ياد آوريد كه شما را جانشينان بعد از عاد قرار داد...

چگونه ممكن است دشمنان خدا مانند اقوام عاد و ثمود و پيش از آنها قوم نوح كه بر اثر نافرمانى و دشمنى با خدا،خداوند هلاكشان ساخته و ريشه شان را از زمين بركنده است، خلفا و جانشينان خداوند بر روى زمين باشند؟!

بنابراين مقصود هود(ع)در سخنانش به قوم خود كه جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ اين است كه خداوند شما را جانشينان قوم نوح بر روى زمين قرار داده است؛و در سخن صالح(ع)به قومش كه جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ اين است كه بعد از قوم عاد، شما را جانشينان ايشان بر روى زمين قرار داده است.

وجه سوم كه با ضمير جمع مى آيد نيز بر همين سياق است.مثلا در سورۀ اعراف آيه 129 در خطاب حضرت يونس به قومش چنين آمده است:

عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ...

اميد است كه خداوند دشمنتان را از ميان بردارد و شما را جانشين ايشان در روى زمين

ص: 47

گرداند...؛كه مقصود اين است كه خداوند آنها را به جاى دشمنانشان بر روى زمين جانشين گرداند.

4-الأسماء:براى اسم در لغت عرب دو معنا وجود دارد:

1-لفظى كه دلالت بر مسمى مى كند و او را از سايرين جدا مى سازد مانند مكه كه نامى است براى شهرى كه در آن كعبۀ مشرفه و بيت اللّه الحرام قرار دارد،و نام اشخاص مانند يوسف و فيصل و عباس و غيره.

2-لفظى كه دلالت بر حقيقت مسمى يا صفت او مى كند مانند لفظ«اسم»در اين آيۀ شريفه سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى (اى رسول ما!)به نام خداى خود كه برتر و بالاتر از همۀ موجودات است به تسبيح مشغول باش(سورۀ اعلى آيۀ 1)كه در اينجا مقصود تسبيح كردن اسم خدا نيست بلكه مقصود صفت ربّ است يعنى:پاك و منزّه بدار ربوبيّت پروردگار بلندمرتبه ات را از مواردى كه زيبندۀ ذات كبريايى او نيست.

و باز در همين مورد اين آيۀ شريفه است كه مى فرمايد: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها كه در اينجا منظور اين نيست كه خداوند به خليفۀ خود حضرت آدم اسامى مراكزى چون بغداد و تهران و لندن،و يا اعضاء بدن آدمى مانند چشم و سر و گردن،و يا نام ميوه ها مانند انجير و زيتون و انار،و يا سنگها چون ياقوت و در و زبرجد،و يا معادن مانند طلا و نقره و مس و آهن و غيره و غيره-كه آدمى اشياء را با گويشهاى مختلف بدان ناميده است-تعليم داده باشد.بلكه قصد اين است كه خداوند به خليفه خود صفات اشياء و حقايق آنها را آموخته است.ما به خواست خدا در همين زمينه،در بحث«اسماى حسناى الهى»در جلد دوم به تفصيل سخن گفته ايم.

5-نسبّح بحمدك:سبّح يعنى منزّه دانست،و سبحان اللّه يعنى پاك و منزه است خداوند.

6-نقدّس:قدّس اللّه تقديسا،يعنى خداى را به شايسته ترين وجهى تقديس كرد،و بر او درود فرستاد و بزرگوار و بزرگش انگاشت،و او را از هر چه شايسته و بايستۀ مقام و مسند الوهيّت نباشد پاك و منزه دانست.

ص: 48

تفسير آيات

خداوند توبۀ آدم را پذيرفت و او را انتخاب كرد و براى دريافت وحى اش برگزيد، همانگونه كه ديگر پيامبرانش را براى هدايت مردمان برگزيده است.

در طبقات ابن سعد و مسند احمد چنين آمده است(و ما عبارت را از طبقات ابن سعد نقل مى كنيم):

دربارۀ حضرت آدم از رسول خدا(ص)پرسيدند كه آيا حضرت آدم نبى بوده،يا فرشته؟و رسول خدا(ص)پاسخ داده بود:بلكه نبى مكلّم بوده است[يعنى شخصى كه خدا با واسطۀ وحى با او سخن مى گفته است].

از ابو ذر نيز روايت شده كه گفت از رسول خدا(ص)پرسيدم:نخستين نبى چه كسى بوده است؟.

فرمود:آدم.

پرسيدم:آيا آدم نبى بود؟

فرمود:آرى نبى مكلّم بود.

پرسيدم:تعداد رسولان چند نفر بوده است؟

فرمود:مجموعا سيصد و پانزده نفر (1).

و از جمله امورى كه در شريعت او آمده بود،حج و طواف گرد كعبه و جمعه بوده است.

و در طبقات ابن سعد آمده است:

رسول خدا(ص)فرمود:روز جمعه سيد روزها و عظيم ترين آنها نزد خداست.چه، خداوند آدم را در آن روز آفريد و هم در آن روز آدم را به زمين فرود آورد و هم در آن روز آدم را از دنيا برد. (2)

حضرت آدم(ع)پيامبرى بود كه خداوند به او كتاب و حكم عطا كرده بود تا مردم

ص: 49


1- -طبقات ابن سعد،چاپ بيروت سال 1376(32/1 و 34)،چاپ اروپا(10 و 12)؛و مسند احمد(178/5 و 179)و(265/5-266)،و تاريخ طبرى،چاپ اروپا(152/1)؛و احاديثى ديگر در مصادر ديگر با الفاظى مختلف.
2- -طبقات ابن سعد،چاپ اروپا(8/1)،چاپ بيروت(30/1).

زمانش را كه همان همسر و فرزندانش بودند،هدايت كند.او از پيامبران اولو العزم يعنى بشير و نذير نبوده است.

از پيامبر خدا(ص)وارد شده است كه حضرت آدم را در سرزمين عراق،كه هم در آنجا چشم از جهان پوشيده بود به خاك سپردند.

حضرت آدم در زمان حيات به فرزندش«شيث»وصيّت كرد و او را به نگهدارى شريعتش و تبليغ آن بعد از وفاتش سفارش فرمود.به خواست خدا اخبار اين موضوع را در فصلهاى آتى پيگيرى مى كنيم.

ص: 50

ص: 51

3 اوصياى پس از حضرت آدم در كتب سيره

اشاره

*مقدمه *شيث هبة اللّه *انوش فرزند شيث *قينان فرزند انوش *مهلائيل فرزند قينان *يرد فرزند مهلائيل *اخنوخ فرزند يرد *متوشلح فرزند اخنوخ(ادريس) *لمك فرزند متوشلح

ص: 52

ص: 53

مقدمه

در طبقات ابن سعد و تاريخ طبرى و ديگر منابع-با تلخيص-از ابن عباس روايت شده است كه او گفت:

حواء براى آدم،هبة اللّه را به دنيا آورد كه به زبان عبرى به او«شيث»گفته مى شود و حضرت آدم او را وصى خود قرار داد.

شيث داراى فرزندى به نام انوش شد،و چون شيث بيمار شد،انوش را وصى خود كرد و از دنيا رفت.

قينان فرزند انوش،وصى پدرش انوش شد.

مهلائيل فرزند قينان و وصى پدرش بود.

يرد يا اليارد،فرزند مهلائيل و وصى او بود.

اخنوخ كه همان ادريس پيامبر است فرزند يرد و وصى او بود. (1)

متوشلح فرزند اخنوخ و وصى او بود.

لمك فرزند متوشلح و وصى او شد.

اين مطالب فشرده اى از روايت ابن سعد و طبرى از ابن عباس در مورد اخبار اوصياى

ص: 54


1- -براى يافتن اخبار مذكور مراجعه كنيد به طبقات ابن سعد،چاپ اروپا(14/1-17)؛ تاريخ طبرى،چاپ اروپا(153/1-165 و 166)؛و خبر وصيت آدم به شيث در تاريخ ابن اثير (19/1-20)و(40/1-48)؛و تاريخ ابن كثير(98/1)؛و تاريخ يعقوبى(11/1)و در آن گفته است كه اخنوخ همان ادريس پيامبر(ع)مى باشد.

حضرت آدم مى باشد.

اخبار اينان با شرح و تفصيل كافى در تاريخ يعقوبى متوفاى سال 284 هجرى،و مسعودى متوفاى سال 346 هجرى،و سبط بن جوزى متوفاى سال 654 هجرى به شرحى كه گفته خواهد شد،آمده است.

ص: 55

شيث هبة اللّه در كتابهاى سيره

اشاره

*ولادت شيث *وصيت حضرت آدم(ع)به او *حكم او،و حج خانۀ خداى او *وصيت او به فرزندش انوش

ص: 56

ص: 57

ولادت شيث

مسعودى در مروج الذهب مى نويسد:

چون حواء به شيث باردار شد نورى در پيشانيش درخشيدن گرفت،و زمانى كه شيث را به دنيا آورد آن نور به شيث منتقل گرديد.بعد از اينكه شيث بالغ گرديد و جوانى برومند و كامل شد،حضرت آدم او را وصى خود كرد و وصيتش را با او در ميان نهاد،.و او را آگاه كرد كه او حجت خدا بعد از آدم است و خليفۀ خداست بر روى زمين.او بايد حق را به اوصيائش برساند و او دومين كسى است كه نور پيامبر خاتم به او منتقل شده است (1).

وصيت حضرت آدم به شيث

در اخبار الزمان آمده است:

هنگامى كه خداوند مرگ آدم را اراده فرمود،به وى فرمان داد تا وصيت خود را به فرزندش شيث بسپارد و همۀ علوم و دانشى را كه به وى آموخته شده بود به او بياموزد،و آدم نيز چنين كرد (2).

در تاريخ يعقوبى آمده است:

ص: 58


1- -فشرده اى از شرح حال شيث در مروج الذهب مسعودى(47/1-48).
2- -فشرده اى از اخبار الزمان مسعودى،چاپ دار الاندلس بيروت،سال 1978 م؛سبط بن جوزى نيز برخى از اخبار وصيت را در شرح حال شيث،در مرآة الزمان،چاپ دار الشروق بيروت سال 1405 ه ص 223 آورده است.

چون مرگ آدم(ع)فرا رسيد،شيث به همراه فرزند و فرزندزاده اش به خدمت او رسيد.

حضرت آدم بر آنها درود فرستاد و بر ايشان از خداوند بركت خواست،سپس وصيتش را در اختيار شيث گذاشت و به او دستور داد كه جسدش را حفظ كند و پس از مرگ در غار گنج بگذارد،و سپس او به نوبۀ خود به فرزند و فرزندزادگانش يكى پس از ديگرى وصيت كند و به هنگام مرگ هر كدام ديگرى را وصى خود نمايد؛و چون از سرزمين خود فرود آمدند جسد او را برگيرند و در وسط زمين قرار دهند.سپس به شيث دستور داد تا پس از او قائم مقام وى در فرزندانش بوده،آنان را به تقواى الهى و عبادت و پرستش نيكوى او فرمان دهد،و آنان را از اختلاط با قابيليان ملعون بازدارد .سپس حضرت آدم بر همۀ آنها درود فرستاد و آنگاه ديده بر هم نهاد و به روز جمعه جهان را بدرود گفت (1).

قضاوت او،و حج خانۀ خدا

الف-در تاريخ يعقوبى آمده است:

شيث پس از مرگ پدرش حضرت آدم به جاى او نشست و مردم را به تقواى الهى و كار نيكو فرمان داد. (2)

و در اخبار الزمان آمده است:

خداوند شيث را فرمان داد تا خانۀ كعبه را بسازد،و حج و عمره به جاى آورد.شيث نخستين كسى است كه عمره به جاى آورده است. (3)

ب-در كتاب مرآة الزمان آمده است:

هنگامى كه آدم از دنيا رفت،شيث به مكه آمد و حج و عمره بگزارد و خانۀ كعبه را كه فرسوده شده بود تجديد بنا كرد و آن را با سنگ و گل بساخت،و به عمران و آبادى زمين پرداخت،و همچون پدرش حدود خدا را بر مفسدان جارى كرد. (4)

ص: 59


1- -تاريخ يعقوبى،چاپ بيروت(7/1).
2- -تاريخ يعقوبى(8/1).
3- -اخبار الزمان ص 76.
4- -مرآة الزمان ص 223.

ج-در كتاب مروج الذهب آمده است:

هنگامى كه آدم به شيث وصيت كرد،شيث آن را برگرفت و محتواى آن را به خاطر سپرد و به فرمانروايى و حكومت ميان مردم پرداخت و مقررات پدرش را به اجرا گذاشت.

سپس همسرش از او بار گرفت و انوش را به دنيا آورد.آنگاه بود كه نور درخشان موجود در پيشانى شيث به انوش منتقل گرديد.اين انتقال به هنگام ولادت او صورت گرفت.چون انوش به حد كمال رسيد،شيث وديعۀ آدم(ع)را به او سپرد و او را از موقعيت و شرف و كرامت اين وصيت آگاه ساخت و به او سفارش كرد كه[او نيز]فرزندش را به حقيقت اين شرف و كرامت با خبر سازد و فرزندانشان را نيز بر اين امر آگاه گردانند،و امر اين وصيت را مادام كه نسلشان بر قرار است در ميان خود يكى پس از ديگرى انتقال دهند. (1)

وصيت همچنان جارى بود و از قرنى به قرن ديگر منتقل مى شد تا اينكه خداوند نور تابان را به عبد المطلب و از او به فرزندش عبد اللّه پدر رسول خدا(ص)رسانيد؛و ما به خواست خدا اخبار برخى از ايشان را ضمن اخبار اجداد پيامبر(ص)خواهيم آورد.

وصيت شيث به فرزندش انوش

در تاريخ يعقوبى آمده است:

چون مرگ شيث فرا رسيد،فرزندان و فرزندزادگانش كه شامل انوش و قينان و مهلائيل و يرد و اخنوخ و زنان و فرزندانشان بودند گرد بستر او را گرفتند.شيث بر آنان درود فرستاد و بر ايشان از خداوند بركت خواست و پيش از همه،به اين امر سفارش كرد كه با فرزندان قابيل ملعون آميزش نكنند،آنگاه به فرزندش انوش وصيت كرد و او را فرمان داد تا جسد آدم را همچنان نگهدارد،و اينكه تقواى الهى پيشه كند و قومش را نيز به تقواى الهى و عبادت نيكو فرمان دهد؛آنگاه ديده از جهان فرو بست. (2)

ص: 60


1- -مروج الذهب مسعودى(48/1).
2- -تاريخ يعقوبى(8/1-9).

ص: 61

انوش فرزند شيث

اشاره

*ولادت انوش،و وصيت شيث به او،و انتقال نور خاتم پيامبران(ص)به او *نخستين كسى كه درخت كاشت و كشاورزى كرد *وصيت انوش به پسرش قينان،و تعليم صحف حضرت آدم(ع)به او *وفات انوش

ص: 62

ص: 63

ولادت انوش،و وصيت شيث به او،و انتقال نور خاتم

پيامبران(ص)به او

در مرآة الزمان آمده است:

انوش در زمان حيات حضرت آدم(ع)به دنيا آمد.آنگاه كه شيث مرگ خود را نزديك ديد فرزندش انوش را وصى خود گردانيد،و او را از نورى كه به هنگام تولد او به وى منتقل شده است-يعنى نور پيامبر خاتم(ص)كه از نسل او به دنيا خواهد آمد-آگاه نمود و او را فرمان داد كه فرزندانش را از اين افتخار و شرف كه از بزرگى به بزرگ ديگر و از نسلى به نسل ديگر منتقل خواهد شد آگاه كند.

انوش بعد از فوت پدرش به نيكوترين وجهى به انجام فرامين او برخاست و به تدبير امور رعايا و اجراى قوانين الهى همانگونه كه در زمان پدرش بود قيام نمود.او نخستين كسى است كه نخل خرما بنشاند و دانه در زمين بيفشاند. (1)

اولين كسى كه درخت نشاند و زراعت كرد

در مروج الذهب آمده است:

انوش به عمران و آبادانى زمين برخاست.بعد از اينكه فرزندش قينان به دنيا آمد،نور تابنده در پيشانى قينان درخشيدن گرفت.انوش دربارۀ اين نور از قينان پيمان گرفت (2)

ص: 64


1- -مرآة الزمان ص 223.
2- -مروج الذهب مسعودى(49/1).

(يعنى از او پيمان گرفت كه حاملان نور پيامبر خاتم(ص)را كه از فرزندان او خواهند بود، از وجود و بركت آن نور آگاه سازد).

وصيت انوش به پسرش قينان،و تعليم صحف آدم(ع)به او

در اخبار الزمان آمده است:

انوش پسر شيث بود كه نخستين فرزند او به حساب مى آمد و وصىّ پدرش بود.انوش نيز به نوبۀ خود پسرش قينان را وصىّ خود قرار داد،و صحف[حضرت آدم]را به وى تعليم داد. (1)

در تاريخ يعقوبى آمده است:

انوش فرزند شيث،بعد از پدر به حفظ و نگهدارى مفاد وصيت پدر و جدش برخاست.

او به نكوترين وجهى خدا را بندگى و عبادت كرد،و قومش را نيز فرمان داد تا به نحو احسن خداى را عبادت كنند. (2)

وفات انوش

در تاريخ طبرى آمده است:

انوش بعد از پدرش به ادارۀ امور ملك،و نظم و تدبير رعايا پرداخت. (3)

هنگامى كه ارتحالش فرا رسيد،فرزندان و فرزندزادگانش:قينان،مهلائيل،يرد،اخنوخ، متوشلح،و زنان و فرزندانشان را فرا خواند،و چون همگى حاضر آمدند بر آنها درود فرستاد و بر ايشان از خداوند بركت خواست؛و از اينكه حتى يكى از فرزندان ايشان قصد آميزش با دودمان قابيل ملعون را داشته باشد برحذرشان داشت.آنگاه قينان را وصى خود معرفى نمود و او را به نگهدارى جسد آدم سفارش كرد و همه را فرمان داد تا در خدمت وى خداى را نماز گزارند،و او را بسيار تقديس كنند.آنگاه ديده بر هم نهاد و دنيا را بدرود گفت. (4)

ص: 65


1- -اخبار الزمان ص 223-224.
2- -تاريخ يعقوبى چاپ بيروت(8/1).
3- -تاريخ طبرى،چاپ اروپا(165/1).
4- -تاريخ يعقوبى(8/1-9).

قينان فرزند انوش

اشاره

*به دنيا آمدن قينان و درخشش نور خاتم پيامبران(ص)در پيشانى او *انوش صحف حضرت آدم را به قينان تعليم داده،دستور مى دهد كه نماز را برپا دارد و ساير احكام را اجرا نمايد.

*وصيت قينان به فرزندش مهلائيل

ص: 66

ص: 67

به دنيا آمدن قينان و درخشش نور خاتم پيامبران(ص)در پيشانى او

الف-در مروج الذهب آورده است:

قينان فرزند انوش به دنيا آمد در حالى كه آن نور معهود در پيشانيش مى درخشيد(نور خاتم پيامبران(ص).انوش با تولد قينان،در مورد وصايت و جانشينى او،از ديگران پيمان گرفت. (1)

ب-در كتاب مرآة الزمان آمده است:

چون زمان مرگ انوش فرا رسيد به پسرش قينان وصيت كرد،و نور معهود به قينان منتقل شد.انوش قينان را به(حقيقت)آن سرّ كه به وى سپرده شده بود آگاه ساخت.پس از وفات انوش،قينان روش پدر را در پيش گرفت. (2)

مؤلف مى گويد:مقصود از سرّ،همان نور حضرت خاتم پيامبران(ص)است كه پياپى از يكى از آنها به ديگرى منتقل مى شد،و ما معناى اين عهد را به خواست خدا به دنبال همين مطالب بررسى خواهيم كرد.

ص: 68


1- -مروج الذهب(49/1).
2- -مرآة الزمان ص 224.

انوش صحف را به قينان تعليم و وى را به اقامه نماز و ديگر احكام فرمان داد

در كتاب اخبار الزمان آمده است:

انوش فرزندش قينان را وصىّ خود كرد.او پيش از آن صحف حضرت آدم(ع)را به وى آموخته بود،و پاره هاى زمين و اينكه چه چيزى را در درون خود دارند برايش بيان كرد.

او قينان را فرمان داد تا نماز را برپا دارد و زكات بپردازد و حج بگزارد و با فرزندان قابيل بجنگد.قينان فرمان برد و دستورات پدر را به اجرا گذارد. (1)

وصيت قينان به فرزندش مهلائيل

در تاريخ يعقوبى آمده است:

قينان كه مردى خوش برخورد،پرهيزكار و مقدس بود بعد از پدرش به انجام وظايف خود برخاست،و قوم خود را به فرمانبردارى از خدا و نيكو عبادت كردن او،و پيروى از سفارشهاى حضرت آدم و شيث فرمان داد.

چون قينان را مرگ فرا رسيد،فرزندان و فرزندزادگان او يعنى مهلائيل،يرد،متوشلح و لمك و زنان و فرزندان آنها به حضور او گرد آمدند.قينان بر آنان درود فرستاد و بر ايشان از خدا طلب بركت كرد،آنگاه به مهلائيل وصيت كرد و وى را به حفظ و نگهدارى جسد حضرت آدم(ع)فرمان داد. (2)

ص: 69


1- -اخبار الزمان ص 77.
2- -تاريخ يعقوبى(9/1).

مهلائيل پسر قينان

اشاره

*مهلائيل قومش را به فرمانبردارى از خدا فرمان ميدهد *مهلائيل نخستين كسى است كه درخت را بريد،و شهرها،و مسجدها ساخت و به استخراج معادن پرداخت.

*مهلائيل به فرزندش يرد وصيت مى كند و صحف حضرت آدم را به او مى آموزد.

*مهلائيل قومش را از انتقال نور خاتم پيامبران(ص)به وى آگاه مى سازد.

ص: 70

ص: 71

مهلائيل قومش را به فرمانبردارى از خدا فرمان ميدهد

در تاريخ يعقوبى آمده است:

بعد از قينان،وصى او مهلائيل در ميان قومش بپا خاست و آنان را به فرمانبردارى از خداى تعالى و پيروى از وصيت پدرش فرمان داد.

چون مرگ مهلائيل فرا رسيد،پسرش«يرد»را وصى خود اعلام كرد و سفارش جسد آدم(ع)را به او نمود.آنگاه از دنيا رفت. (1)

در مرآة الزمان آمده است:

قينان به هنگام مرگ،پسرش مهلائيل را وصى خود گردانيد،و او را از نورى كه به او انتقال يافته است آگاه نمود.مهلائيل نيز همان سيرۀ پدر را با مردم در پيش گرفت. (2)

نخستين كسى كه خانه ساخت و مساجد بپا نمود و معدن استخراج كرد

در تاريخ طبرى آمده است:

مهلائيل نخستين كسى است كه درخت ببريد[و از چوبش بهره جست]و خانه بساخت و به استخراج معادن پرداخت،و مردمان زمانش را بر آن داشت كه براى عبادت محلى ويژه تهيه كنند.او اول كسى است كه بنياد شهر بر روى زمين نهاد؛دو شهرى را كه وى بنياد

ص: 72


1- -تاريخ يعقوبى(10/1).
2- -مرآة الزمان ص 224.

گذاشته يكى بابل در حوالى كوفه،و ديگرى شهر شوش بوده است. (1)

در تاريخ كامل ابن اثير آمده است:

مهلائيل نخستين كسى است كه آهن را استخراج كرد و از آن ابزار صناعت بساخت.او مردم را به كار زراعت و كشاورزى تشويق كرد و دستور داد تا جانوران درنده را بكشند و پوست آنها را بر تن كشند،و گاو و گوسفند و حيوانات بيابانى را سر ببرند و از گوشت آنها بخورند. (2)

وصيّت مهلائيل به پسرش يرد

در اخبار الزمان آمده است:

مهلائيل پسرش يوارد[ يرد]را وصىّ خود كرد،و صحف آدم(ع)را به وى آموخت، و قسمتهاى زمين را و اينكه در جهان چه پيش خواهد آمد تعليم وى كرد؛و كتاب سرّ ملكوت را كه مهلائيل فرشته،آدم(ع)را ياد داده بود و اوصياء،آن را سربسته و مهر شده به ارث مى بردند به وى تسليم نمود. (3)

ص: 73


1- -تاريخ طبرى(168/1).
2- -الكامل فى التاريخ(22/1).
3- -اخبار الزمان ص 77.

يوارد پسر مهلائيل

اشاره

*به دنيا آمدن يوارد،و انتقال نور پيامبر خاتم(ص)به او *وصيت پدرش مهلائيل به او *وصيت يوارد به فرزندش اخنوخ ادريس پيامبر(ع)

ص: 74

ص: 75

به دنيا آمدن يرد و انتقال نور به او

در مروج الذهب آمده است:

يارد (1)،پسر مهلائيل به دنيا آمد،و نورى كه(از وصيّى به وصىّ ديگر)به ارث مى رسيد به او منتقل گشت؛پيمان بسته شد،و حق بر جاى خود قرار گرفت. (2)

وصيت مهلائيل به پسرش يرد

در كتاب مرآة الزمان آمده است:

مهلائيل به پسرش يرد وصيّت كرد،و او را از سر مكنون(راز پنهان)و انتقال نور به حضرت خاتم(ص)آگاه گردانيد.يرد سيرت نيكوكاران را در پيش گرفت.

در تاريخ يعقوبى آمده است:

پس از مهلائيل،يرد بر جاى او قرار گرفت.او مردى با ايمان،و خداى عزّ و جلّ را عبادت گزارى كامل بود،و شبانه روز نماز بسيار مى گزارد.

در زمان يرد بود كه فرزندان شيث پيمانى را كه بينشان استوار بود شكستند،(و

ص: 76


1- -در نسخه هاى تورات عربى يرد را«يوارد»،نوشته است.در مرآة الزمان ص 224«يرد»را به عنوان تعريب يوارد موجود در تورات به كار برده است.در تاريخ يعقوبى(10/1)يرد را به ازاى مخفف يوارد تورات در مروج الذهب(50/1)«لور»تحريف شده را استعمال كرده و در اخبار الزمان ص 77 و تاريخ ابن اثير(22/1)و طبرى(168/1)يوارد قيد شده است.
2- -مروج الذهب(50/1).

بر عكس سفارشهاى شيث و ديگران،از كوه رحمت)به زير آمده به سرزمين قابيليان پاى نهادند و در معاصى با ايشان همداستان شدند. (1)

وصيت يرد به پسرش ادريس

چون مرگ يرد فرا رسيد،پسران و پسرزادگانش يعنى اخنوخ،متوشلح،لمك و نوح به گردش فراهم آمدند.يرد بر آنها درود فرستاد و بر ايشان از خداوند بركت خواست.آنگاه پسرش اخنوخ(ادريس)را فرمان داد كه همواره در غار گنج-كه جسد آدم(ع)در آن قرار داشت-نماز بگزارد،سپس ديده بر هم نهاد و از دنيا برفت (2).

ص: 77


1- -تاريخ يعقوبى(11/1)؛و اخبار الزمان ص 77.
2- -تاريخ يعقوبى(11/1).

ادريس پيامبر خدا(ع)(اخنوخ)

اشاره

1-نام ادريس در قرآن كريم 2-ادريس در كتابهاى سيره *فرود آمدن صحف آسمانى بر ادريس *خداوند به ادريس نام ماه ها و كواكب را ياد داده است *ادريس نخستين كسى است كه نخ و سوزن بكار برد و لباس دوخت *اختلاط فرزندان شيث با فرزندان قابيل در عهد ادريس *وصيت ادريس به فرزندش متوشلح

ص: 78

ص: 79

1-نام ادريس در قرآن كريم

اشاره

خداى تعالى در سورۀ مريم مى فرمايد:

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا* وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا (1)

و ياد كن در اين كتاب ادريس را كه او پيامبرى صديق بود*و ما به او مكانى والا عطا كرديم.

شرحى از اين كلمات

الف-صدّيق:

تصديق كنندۀ تمام اوامر الهى و پيامبران او،همانگونه كه در سورۀ حديد مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ... (2)

آنان كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند،آنها صدّيقان هستند.

چنين چيزى امكان ندارد مگر زمانى كه قول و فعل انسان در پذيرش امر خدا و ترك هواى نفس يكى باشد.بنابراين صديقان پس از انبياء قرار دارند و هر نبى صديق است،اما برخى صديقان از انبياء نمى باشند.

ب-عليّا:

ص: 80


1- -مريم56/ و 57.
2- -حديد19/.

عليا در اينجا به معناى مكان رفيع است.

و در تورات آمده است:اخنوخ به همراه خدا رفت و ديده نشد،زيرا خداوند او را برگرفته بود.

2-ادريس در كتب سيره

به دنيا آمدن ادريس،و انتقال نور خاتم انبيا(ص)به او

در تاريخ طبرى آمده است:

پدر ادريس پيامبر،يرد و مادرش بركنا بوده است.او زمانى به دنيا آمد كه از عمر حضرت آدم(ع)ششصد و بيست و دو سال گذشته بود.او از آن روى به ادريس معروف گرديد كه صحف آدم و شيث را بسيار مطالعه مى كرد.

ادريس نخستين پيامبر بعد از حضرت آدم(ع)است.او حامل نور محمدى بود و نخستين كسى است كه لباس دوخت و آن را به تن كرد.

در حديث آمده است كه روزى انبياء يا از راه كشاورزى تأمين مى شود يا از دامدارى مگر ادريس پيامبر كه او خياط بود.از حضرت امام صادق(ع)روايت شده است كه فرمود:

مسجد سهله-در كوفه-خانۀ ادريس پيامبر بوده كه در آن خياطى مى كرد و نماز مى گزارد.

ادريس چون به شصت و پنج سالگى رسيد با زنى بنام«أدانه»ازدواج كرد و او متوشلح و پسران و دختران ديگر بزاد.آنگاه از فرزندان شيث خواست كه خداى را عبادت كنند و از شيطان پيروى ننمايند و با قابيليان در كارهاى زشت و گمراهى در نياميزند،كه از او پذيرا نشدند و گروهى از ايشان با فرزندان قابيليان مخلوط شده،ارتكاب معاصى و محرمات در ميانشان رو به فزونى نهاد.هر قدر كه ادريس ايشان را به خير دلالت مى كرد و از معاصى بازمى داشت ،آنها سر مى تافتند و از كارهاى زشت دست بردار نبودند.بنابراين او در راه خدا با ايشان جنگيد،جمعى را كشت و گروهى از فرزندان قابيليان را به اسارت برد و به بردگى گرفت.تمام اين وقايع در ايام زندگانى حضرت آدم(ع)صورت گرفته است.

زمانى كه ادريس به سن سيصد و هشت سالگى رسيد،حضرت آدم(ع)چشم از جهان

ص: 81

فروبست.

ادريس در سن سيصد و شصت و پنج سالگى بنا به فرمان خدا پسرش متوشلح را به جانشينى خود برگزيد و به او و خانواده اش متذكر شد كه خداوند فرزندان قابيل و هر كس را كه با ايشان معاشرت كند و به آنها متمايل باشد عذاب خواهد كرد،پس از اين لحاظ آنها را از معاشرت و آميزش با آنها منع فرمود. (1)

در همان هنگام از سن وصىّ او(متوشلح)كه حامل نور محمدى(ص)بود سيصد سال مى گذشت و پدران او از يرد تا حضرت شيث همگى زنده بودند و حيات داشتند. (2)

نزول صحف آسمانى بر ادريس و خياطى او

در مروج الذهب آمده است:

پس از يرد،پسرش اخنوخ كه همان ادريس پيامبر(ع)است جاى پدر را گرفت.

صابئين (3)چنين گمان دارند كه ادريس همان هرمس است،و اوست كه خداوند عز و جل در كتابش خبر داده است كه وى را به مكانى رفيع بركشيده است.ادريس نخستين كسى بود كه خياطى كرد و براى دوختن سوزن بكار برد.بر ادريس پيامبر(ع)سى صحيفه نازل شد و پيش از او بر حضرت آدم بيست و يك صحيفه و بر شيث نيز بيست و نه صحيفه نازل شده بود كه در آن تسبيح و تهليل آمده است. (4)

خداوند،ادريس پيامبر را اسامى برجها و ستارگان آموخت

در مرآة الزمان آمده است:

ادريس پيامبر در زمان حضرت آدم به دنيا آمد.او نخستين كسى است كه فرزندان و نوادگان قابيل را به اسارت برد و برخى را نيز به بردگى گرفت.او در علم نجوم و موقعيت آسمان و بروج دوازده گانه و كواكب و سيارات اطلاعاتى وسيع داشت،و خداوند شناخت

ص: 82


1- -تاريخ طبرى(115/1-117).
2- -مراجعه كنيد به:تاريخ طبرى(117/1 و 118).
3- -مراجعه كنيد به:فرهنگ فارسى معين(963/5).
4- -مروج الذهب(50/1).

همۀ آنها را به وى الهام فرموده بود. (1)

اختلاط نوادگان شيث و قابيل در زمان ادريس(ع)

در تاريخ يعقوبى آمده است:

بعد از يرد،پسرش اخنوخ به جاى پدر نشست،و به عبادت خداى سبحان پرداخت.در زمان اخنوخ فرزندان و نوادگان شيث و زنان و فرزندانشان(از كوه رحمت)به زير آمده نزد قابيليان رفتند و با آنها درآميختند.اين كار نوادگان شيث بر اخنوخ گران آمد،بنابراين پسرش متوشلح و لمك و نوح را فرا خواند و به آنها گفت:«من مى دانم كه خداوند اين امت را به عذابى سخت خواهد گرفت و رحمت نخواهد فرمود.»

اخنوخ نخستين كسى است كه قلم به دست گرفت و خط بنوشت.او به فرزندانش وصيت كرد كه خداى را خالصانه عبادت كنند و صدق و يقين بكاربرند.آنگاه خداوند ادريس(ع)را از زمين بر گرفت و به آسمان برد. (2)

بنابر آنچه كه ذكر شد،ادريس(ع)صدّيق و نبى بوده،خداوند كتاب و حكمت به وى مرحمت كرده بود و او مردمان زمانش را به شريعت الهى هدايت نموده بود.سپس خداوند وى را به مكانى رفيع بركشيد.با اين همه او از جانب خداوند به پيامبرى قومش برانگيخته نشده،و با آيه و معجزه اى از سوى خداوند،بيم دهنده و منذر ايشان نبوده است.

در طبقات ابن سعد به سندش از ابن عباس روايت كند كه گفت:

نخستين نبىّ بعد از حضرت آدم(ع)،ادريس بوده كه همان اخنوخ فرزند يرد مى باشد....پسر اخنوخ،متوشلح نام داشته كه وصىّ پدر بوده،و اخنوخ فرزندان ديگرى هم داشته است.پسر متوشلح،لمك است كه وصى پدر بوده،و به غير از او فرزندان ديگرى هم

ص: 83


1- -مرآة الزمان ص 229.
2- -تاريخ يعقوبى(11/1)،چاپ بيروت دار صادر؛تاريخ طبرى،چاپ اروپا (173/1-174،350)؛طبقات ابن سعد،چاپ بيروت(39/1)و چاپ اروپا(16/1)در بيان اخبار ادريس پيامبر؛اخبار الزمان ص 77؛مروج الذهب(50/1)؛مرآة الزمان(229)؛خبر رفعت او به آسمان در كتاب تاريخ يعقوبى و مرآة الزمان آمده است.

داشته است.پسر لمك حضرت نوح(ع)بوده است.... (1)

وصيت يوارد به فرزندش اخنوخ

در كتاب اخبار الزمان آمده است:

يوارد به اخنوخ وصيت كرد و علومى را كه در نزد خود داشت به وى تعليم داد،و مصحف سرّ را تسليم وى كرد.

ص: 84


1- -طبقات ابن سعد،چاپ بيروت(39/1)و چاپ اروپا(16/1)در بيان اخبار ادريس پيامبر.

ص: 85

متوشلح پسر اخنوخ يا ادريس پيامبر(ع)

اشاره

*ادريس به پسرش متوشلح وصيت كرد و او را از نور حضرت خاتم پيامبران(ص)كه به او منتقل گرديده است آگاه كرد *آبادانى شهرها توسط او.

*نخستين كسى كه بر مركب سوار شد.

ص: 86

ص: 87

وصيت ادريس(ع)به پسرش و نور خاتم انبياء(ص)

در كتاب اخبار الزمان آمده است:

ادريس به پسرش متوشلح وصيت كرد زيرا خداوند به او وحى كرده بود كه به پسرت متوشلح وصيت كن كه من به همين زودى از صلب او پيامبرى مبعوث مى كنم كه كارهايش مورد تأييد و رضايت ماست. (1)

در كتاب مرآة الزمان آمده است:

ادريس به پسرش متوشلح وصيت كرد،و چون با وى پيمان به جاى آورد او را از نورى كه به وى منتقل گرديده است(نور حضرت ختمى مرتبت(ص)آگاه نمود.متوشلح نخستين كسى است كه بر شتر سوار شده است. (2)

در كتاب مروج الذهب آمده است:

متوشلح پسر اخنوخ پس از پدر به جاى او نشست و به آبادانى شهرها و بلاد پرداخت و نور درخشانى در پيشانيش تلألؤ مى كرد (3)-نور حضرت ختمى مرتبت(ص) (4).

در تاريخ طبرى آمده است:

ص: 88


1- -اخبار الزمان ص 79.
2- -مرآة الزمان(229)و گفته است كه او يا«متوشلح»است يا«متوشلخ».
3- -اخبار الزمان ص 79؛و مرآة الزمان(229)و گفته است كه او يا«متوشلح»است يا «متوشلخ»؛و مروج الذهب(50/1)؛و تاريخ طبرى(173/1).
4- -مروج الذهب(50/1).

اخنوخ او(متوشلح)را بنا به فرمان خداوند به جانشينى خود برگزيد و پيش از آنكه از دنيا برود به او و خانواده اش سفارشهاى لازم را نمود،و آنان را آگاه ساخت كه خداى عزّ و جلّ به زودى قابيليان و هر كس را كه با آنها آميزش كند و يا دوستدارشان باشد را عذاب خواهد كرد،و آنها را از اختلاط با آنان نهى فرمود. (1)

نخستين سواركار

در تاريخ طبرى آمده است:

او(متوشلح)نخستين كسى است كه بر مركب سوار شده است.او در جهاد پيرو پدرش بود و در ايام زندگانيش در طاعت و عبادت خداوند راه پدرانش را در پيش گرفته بود. (2)

ص: 89


1- -تاريخ طبرى(173/1).
2- -تاريخ طبرى(173/1).

لمك پسر متوشلح

اشاره

*وصيت متوشلح به لمك *ازدواج فرزندان شيث و قابيل،و اختلاط نسلهاى ايشان و به دنيا آمدن نسلى سركش و تبه كار از ايشان *تنها ماندن هشت تن از نسل شيث *وصيت لمك به نوح(ع)

ص: 90

ص: 91

وصيت متوشلح به پسرش لمك

در تاريخ طبرى و اخبار الزمان آمده است:

چون مرگ متوشلح فرا رسيد،به پسرش لمك-به معناى جامع-كه پدر نوح(ع)بود وصيت كرد و با او پيمان بست و صحف و كتابهاى مهر شده ادريس پيامبر را در اختيار او گذاشت و بدين سان وصيت به او منتقل گرديد (1).

ازدواج نوادگان شيث و قابيل و به دنيا آمدن زورگويان و سركشان از اين ازدواج ها

در مروج الذهب آمده است:

در ايام لمك رويدادها و اختلاط در نسلها پديد آمد (2)؛يعنى اختلاط نسل شيث و نسل قابيل ملعون.

در تاريخ يعقوبى-با تلخيص-آمده است:

لمك پس از پدرش به طاعت و عبادت خداوند برخاست.در زمان او تعداد سركشان و ستمگران رو به فزونى نهاد،زيرا كه پسران شيث با دختران قابيل درآميختند و زورگويان از ايشان زاده شدند.

ص: 92


1- -اخبار الزمان(80)؛و تاريخ طبرى،چاپ اروپا(178/1).
2- -مروج الذهب(50/1).

تنها ماندن هشت تن از پسران شيث،و وصيت او به نوح(ع)

چون مرگ لمك فرا رسيد،نوح و سام و حام و يافث و زنانشان را بخواند.اينان كه هشت تن بودند،تنها بازماندگان اولاد شيث به شمار مى رفتند،و از اولاد شيث جز اين هشت نفر كس ديگرى(بر دين راستان)باقى نمانده بود،و بقيه از كوه مقدس پايين آمده به نزد اولاد قابيل رفته بودند و با آنها آميزش نموده بودند لمك بر اين هشت تن درود فرستاد و بر ايشان از خداوند بركت خواست و به آنها گفت:

از خداوندى كه آدم را آفريد مسئلت دارم كه بركت پدرمان آدم را به شما ارزانى دارد،و سلطنت و قدرت را در فرزندانتان قرار دهد.اى نوح!من مى ميرم،و از اهل عذاب جز تو كسى نجات نخواهد يافت.چون من مردم،مرا بردار و جنازه ام را در غار گنج(كه جنازۀ آدم(ع)در آن بود)قرار ده؛و آنگاه كه خدا خواست بر كشتى سوار شوى،جسد پدرمان آدم(ع)را بردار و با خود به پايين برو آن را در اتاق بالاى كشتى قرار ده،و خودت و فرزندانت در قسمت شرقى كشتى،و زنانت و زنان فرزندانت در ناحيۀ غربى آن مقام گيريد.جسد آدم(ع)بايد وسط شما قرار گيرد،نه شما به زنانتان دسترسى داشته باشيد و نه زنانتان به شما،و با آنها نخوريد و نياشاميد و به آنها نزديك نشويد تا از كشتى بيرون آييد.چون طوفان فرو نشست و از كشتى پاى بر زمين گذاشتيد،تو بر جسد آدم نمازگزار،آنگاه به سام پسر ارشدت سفارش كن تا جسد آدم را با خود ببرد و در وسط زمين قرار بدهد،و يكى از فرزندانش را نيز مقرر دارد كه نزد آن بماند.

تا آنجا كه مى گويد:خداوند فرشته اى از فرشتگان را راهنماى او(سام)مى كند تا وى را مونس باشد و به وسط زمين راهنمايى كند (1).

*** ما به نقل همين مقدار از اخبار انبياء و اوصياء پيش از حضرت نوح(ع)از قرآن كريم و منابع اسلامى بسنده مى كنيم،اينك به خواست خدا به نقل تواريخ ايشان از تورات مى پردازيم.

ص: 93


1- -تاريخ يعقوبى(12/1-13)،چاپ بيروت،سال 1379 ه.

4 تاريخ اوصياى پيامبران از تورات

اشاره

ص: 94

ص: 95

برخى از سرگذشتهاى اوصياء تا عصر نوح(ع)به نقل از تورات

در سفر تكوين،اصحاح پنجم آمده است:

اين كتاب مواليد آدم است.روزى كه خداوند آدم را به دست خويش آفريد،نرينه و مادينه.او را آفريد و بركتش داد و در همان روز آفرينش،وى را آدم ناميد.آدم صد و سى ساله بود كه پسرى هم شكل و شمايلش به دنيا آمد و او را«شيث»نام نهاد.آدم پس از به دنيا آمدن شيث هشتصد سال بزيست و در اين مدت پسرها و دخترها دارا شد.تمام مدت عمر آدم نهصد و سى سال بود و آنگاه از دنيا برفت.

شيث صد و پنج ساله بود كه فرزندش«انوش»به دنيا آمد.شيث پس از به دنيا آمدن انوش هشتصد و هفت سال بزيست و پسرها و دخترها دارا شد.تمام مدت عمر شيث نهصد و دوازده سال بود و آنگاه از دنيا برفت.

انوش نودساله بود كه پسرش«قينان»به دنيا آمد.انوش بعد از تولد قينان هشتصد و پانزده سال بزيست و پسرها و دخترها دارا شد.تمام مدت عمر انوش نهصد و پنج سال بود و آنگاه از دنيا برفت.

قينان هفتادساله بود كه پسرش«مهللئيل»به دنيا آمد.قينان بعد از تولد مهللئيل هشتصد و چهل سال بزيست و پسرها و دخترها دارا شد.تمام مدت عمر قينان نهصد و ده سال بود و آنگاه از دنيا برفت.

مهللئيل شصت و پنج سال داشت كه پسرش«يارد»به دنيا آمد.مهللئيل بعد از تولد

ص: 96

يارد هشتصد و سى سال بزيست و پسرها و دخترها دارا شد.تمام مدت عمر مهللئيل هشتصد و نود و پنج سال بود و آنگاه از دنيا برفت.

يارد صد و شصت و دوساله بود كه پسرش«اخنوخ»به دنيا آمد.يارد پس از تولد اخنوخ هشتصد سال بزيست و پسرها و دخترها دارا شد.تمام مدت عمر يارد نهصد و شصت و دو سال بود و آنگاه از دنيا برفت.

اخنوخ شصت و پنج سال داشت كه پسرش«متوشلح»به دنيا آمد.اخنوخ پس از به دنيا آمدن متوشلح تا رفتنش به نزد خدا سيصد سال ديگر در دنيا بود،و در اين مدت پسرها و دخترها دارا شد؛پس تمام مدت زندگى اخنوخ سيصد و شصت و پنج سال بود.اخنوخ به نزد خدا رفت و ديگر ديده نشد،زيرا كه خداوند او را برگرفته بود.

متوشلح صد و هشتاد و هفت ساله بود كه پسرها و دخترها دارا شد.تمام مدت عمر متوشلح نهصد و شصت و نه سال بود و آنگاه از دنيا برفت.

«لامك»صد و هشتاد و دو سال داشت كه پسرى دارا شد و نامش را نوح گذاشت و مى گفت:اين فرزند،ما را از كار و حاصل دسترنجمان و از حاصل زمينى كه پروردگار لعنتش كرده است بهره مند خواهد ساخت.

لامك پس از تولد نوح پانصد و نود و پنج سال بزيست و پسرها و دخترها دارا شد.

تمام مدت عمر لامك هفتصد و هفتاد و هفت سال بود و آنگاه از دنيا برفت.

نوح پانصدساله بود كه پسرانش،سام و حام و يافث به دنيا آمدند.

*** بدين سان تورات در نقل اخبار اوصياء بين آدم(ع)و نوح(ع)به ذكر مدت سن هر يك از ايشان بسنده كرده است،مگر در خبر اخنوخ كه جملۀ«و اخنوخ به نزد خدا رفت زيرا كه خداوند او را برگرفته بود»را نيز افزوده است.قرآن كريم نيز به همين امر اشاره كرده و فرموده است:«و رفعناه مكانا عليّا:او را به مكانى بلند بركشيديم».

ص: 97

نتيجۀ اين بحث

خداوند،آدم(ع)را بخشيد و او را براى هدايت مردمان و تبليغ آنچه را كه انسانهاى اوليۀ هم عصر او از احكام اسلام به آن نياز داشتند برگزيد و انتخاب فرمود.آنگاه او را به نزد خود برد،و اوصياء او پس از وى به محافظت و پاسدارى از شريعت او و تبليغ آن براى هدايت مردمان برخاستند.بشر تا زمان ادريس پيامبر(ع)مرحله،به مرحله به تمدن و گسترش آن نزديكتر مى شد،و در كنار پيشرفت تمدن نيازمند به بيان و شرح تازه اى از احكام اسلامى در مسير زندگى خويش بود.اين بود كه خداوند به ادريس پيامبر(ع)آنچه را كه مردمان هم عصرش از احكام اسلام به آن نياز داشتند وحى فرمود،و آن حضرت نيز رسالت خود را به نكوترين وجهى به انجام رسانيد،آنچه را كه خداوند به او وحى كرده بود به منظور هدايت مردمان به ايشان تبليغ كرد؛پس از آن،حكمت الهى بر آن قرار گرفت كه او را به جايگاه بلند مرتبه اى بركشد،و خدا مى داند كه او را چگونه و به كجا بالا برده است،و اين بحث را نيز مجالى براى پيگيرى آن نيست.

گذشته از اين،از اخبار انبياء و اوصياء در مصادر اسلامى چنين دريافتيم كه هر يك از ايشان از وصىّ خودش دربارۀ نور حضرت خاتم پيامبران(ص)(كه به او منتقل مى شد) پيمان مى گرفت،و او نيز با وصى بعد از خودش چنين مى كرد و او را متعهد مى نمود.تأكيد بر اين پيمان گرفتن،در قرآن مجيد بخوبى نمايان است:

وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ* فَمَنْ تَوَلّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (1)

و هنگامى كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت،كه چون به شما كتاب و حكمت بخشيدم،آنگاه كه پيامبرى آمد كه گواهى به درستى كتاب شما داد،بايد كه به او ايمان آورده ياريش كنيد(خداوند به پيامبران فرمود:)آيا اقرار داريد و از

ص: 98


1- -آل عمران81/ و 82.

امت هاى خود مطابق آن پيمان گرفتيد؟گفتند:آرى اقرار داريم.فرمود:بر آنان گواه باشيد كه من هم با شما از گواهانم*پس كسى كه بعد از اين(يعنى بعد از آمدن رسولان)از حق روى بگرداند همانا از فاسقان خواهد بود*

طبرى در تفسير آيۀ اول از امير المؤمنين على(ع)آورده است كه فرمود:

خداوند،آدم و پيامبران بعد از او را به پيامبرى مبعوث نفرمود مگر اينكه از آنها دربارۀ حضرت محمد(ص)پيمان گرفت كه اگر آن حضرت مبعوث شد و آنها زنده بودند،به او ايمان آورده به ياريش برخيزند و از قومشان همان پيمان را بگيرند.سپس اين آيه را تلاوت فرمود: وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ... .

در تفسير آيۀ دوم،از آن حضرت آورده است كه آيۀ كريمه گوياى اين مطلب است كه خداوند مى فرمايد:بدين مطلب گواه امتهايتان باشيد كه من،هم بر شما گواهم و هم بر آنها.

پس اى محمد(ص)!هر كس پس از چنين عهد و پيمانى از همۀ آن امتها،از تو روى بگرداند از فاسقان خواهد بود (1).

قرطبى در تفسير آيۀ مورد بحث مى گويد:

«رسول»در اينجا،بنا به قول على و ابن عباس،حضرت محمد(ص)است.

مؤلف مى گويد:

اين دو آيه كه گذشت،ضمن مجموعه اى از آياتى آمده است كه خود گوياى مطلبى است كه از حضرت على(ع)روايت شده،كه در سرآغاز آن خداوند چنين مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (2)

آيا كسانى را كه اندك بهره اى از كتاب دارند نديدى كه چون به كتاب خدا دعوت شدند تا ميانشان داورى شود،گروهى از آنان پشت كرده روى/.

ص: 99


1- -تفسير طبرى(236/3 و 238)؛زاد المسير فى علم التفسير تأليف ابن جوزى(416/1)؛ تفسير ابن كثير(378/1)با تغيير در الفاظ؛و تفسير قرطبى(125/4).
2- -آل عمران23/.

برمى گردانند،و آنها اعراض كنندگانند؟

قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّهُ... (1)

(اى پيامبر!)بگو:اگر آنچه را كه در دل داريد پنهان كنيد يا آشكار سازيد،خدا همه را مى داند...

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ... (2)

(اى پيامبر!)بگو:اگر خدا را دوست داريد مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد...

قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ (3)

(اى پيامبر!)بگو:خدا و پيامبر را اطاعت كنيد كه اگر از آن دو روى بگردانيد، بى گمان خدا كافران را دوست نخواهد داشت.

در آيات سى و چهار به بعد در همان سوره بيان مى دارد كه خداى تعالى آدم و نوح و...

را برگزيد،و اينكه او چگونه عيسى را آفريد و به سوى بنى اسرائيل فرستاد و اينكه حواريون به او ايمان آوردند.

سپس مى فرمايد:

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا... نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ (4)

پس هر كس(دربارۀ عيسى(ع)بعد از آنكه به وسيلۀ وحى به آن آگاهى يافتى با تو مجادله كند،بگو:بيائيد...مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

سپس در چند آيۀ بعد مى فرمايد:

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ/.

ص: 100


1- -آل عمران29/.
2- -آل عمران31/.
3- -آل عمران32/.
4- -آل عمران61/.

تَعْلَمُونَ (1)

اى اهل كتاب!چرا حق را در لباس باطل اظهار مى كنيد،و با اينكه خود مى دانيد حق را پنهان مى كنيد؟

و در جاى ديگر مى فرمايد:

وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ... (2)

و آنگاه كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت،چون به شما كتاب و حكمت بخشيديم...

و بدين سان از سياق آيات معلوم مى شود كه مقصود فرمايش خداى تعالى از آيۀ 81 سورۀ آل عمران كه در آن مى فرمايد:«براى هدايت شما اهل كتاب رسولى از جانب خدا آمد كه گواهى به راستى كتاب و شريعت شما مى داد،تا ايمان آوريد و او را يارى كنيد...»اين است كه از امت ها پيمان گرفته شده است كه به رسالت حضرت ختمى مرتبت(ص)ايمان آورند،همان گونه كه تفسير آن را از حضرت امير(ع)آورديم.مضافا بر همۀ اينها توجه شما را به آياتى كه در آخر كتاب تحت عنوان«آخرين شريعت»خواهيم آورد جلب مى كنيم، مانند اين آيه كه مى فرمايد:

يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ

(اهل كتاب)او(پيامبر خاتم(ص)را چنان مى شناسند كه فرزندانشان را.

از تمام اين آيات درمى يابيم كه خداى متعال از انبياء گذشته عهد و پيمان گرفته است كه امتهايشان را به وجوب ايمان به رسالت حضرت خاتم(ص)آگاه كنند، (3)و اينكه هر يك از انبياء از وصىّ خود در اين مورد عهد و پيمان گرفته است.همانگونه كه شرح و تفصيل آن از منابع اسلامى،تا زمان نوح پيامبر(ع)گذشت.).

ص: 101


1- -آل عمران71/.
2- -آل عمران81/.
3- -لباب التأويل فى معانى التنزيل،معروف به تفسير خازن،در گذشته به سال 741 ه. (252/1)؛و تفسير بحر المحيط،ابو حيان،در گذشته به سال 745 ه.(508/2-509)؛و تفسير الدر المنثور،سيوطى،در گذشته به سال 911 ه.(47/2-48).

اينها برخى از اخبار پيامبران و اوصياء ايشان از حضرت آدم(ع)تا عصر نوح(ع)بود.

در زمان حضرت نوح،نوادگان شيث با نوادگان قابيل آميزش كردند و در نتيجه نسلى فاسد بوجود آوردند،سركش و گمراه و بت پرست.به خواست خدا اخبار ايشان را ضمن خبر نوح(ع)پى خواهيم گرفت.

ص: 102

ص: 103

5 اخبار نوح(ع)و اوصياء بعد از او

اشاره

*نوح عليه السلام *سام پسر نوح *ارفخشد پسر سام *شالح پسر ارفخشد

ص: 104

ص: 105

نوح عليه السلام

اشاره

*سيرۀ نوح در آيات قرآن *شرح كلمات *تفسير آيات *فشردۀ سرگذشت نوح(ع) *اخبار نوح(ع)در منابع اسلامى

ص: 106

ص: 107

سيره و روش نوح در آيات قرآن كريم

1-خداوند سبحان در سورۀ حديد آيه 26 مى فرمايد:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ

و ما نوح و ابراهيم را(به رسالت)فرستاديم و در ميان فرزندانشان كتاب و نبوت را قرار داديم،پس برخى از ايشان هدايت يافتند و بسيارى به فسق و تباهى روى آوردند.

2-و در سورۀ عنكبوت آيه 14:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّ خَمْسِينَ عاماً...

و ما نوح را(به رسالت)به سوى قومش فرستاديم،او نهصد و پنجاه سال در ميان آنان زندگى كرد....

3-و در سورۀ مؤمنون آيات 23-25:

فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ* فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ* إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّى حِينٍ

(نوح)گفت:اى قوم!خدا را بپرستيد كه جز او شما را خدايى نيست آيا از خدا

ص: 108

نمى ترسيد؟!*بزرگان كافر قوم او گفتند:اين(نوح)كسى نيست مگر بشرى چون شما كه مى خواهد بر شما سرورى كند،و اگر خدا مى خواست پيامبرى بفرستد فرشته اى مى فرستاد.ما(ادعاى او را)از پدران پيشين خود نشنيده ايم* اين مرد جز ديوانه اى بيش نيست.تا مدتى با او(مدارا كنيد)و انتظار بريد.

4-و در سورۀ شعراء آيات 106-108:

...قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ* إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ* فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ

...برادرشان نوح به ايشان گفت:آيا خدا ترس و پرهيزكار نمى شويد؟!*من براى شما پيامبرى امين هستم*پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.

5-و در سورۀ يونس آيه 72:

فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ

(نوح به امتش گفت:)پس اگر شما از حق روى بگردانيد،من از شما پاداشى نمى خواهم كه اجر و پاداشم بر خداست،و من مأمور هستم كه از مسلمانان بوده تسليم حكم او باشم.

6-و در سورۀ شعراء آيات 111-116:

قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ* قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ* إِنْ حِسابُهُمْ إِلاّ عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ* وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ* إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ مُبِينٌ* قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ

(قوم نوح به آن حضرت)گفتند:آيا به تو ايمان آوريم و حال آنكه تو را مردمانى پست پيروى مى كنند؟!*فرمود:مرا چه كار كه احوال و اعمال آنان را بدانم*حساب آنها با پروردگار من است اگر شعور داريد*و مرا نرسد كه مؤمنان را از گرد خود برانم*من فقط انذار كنندۀ آشكار هستم*گفتند:اى

ص: 109

نوح!اگر از اين سخنان كوتاه نيايى تو را سخت سنگسار مى كنيم.

7-و در سورۀ هود آيات 28-33:

قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ*... وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ* وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْراً اللّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظّالِمِينَ* قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ* قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ

(نوح)گفت:اى قوم!چه مى گوييد هرگاه ببينيد كه مرا دليلى روشن از جانب پروردگارم مى باشد و رحمت او شامل حالم شده،باز حقيقت از شما پوشيده خواهد ماند؟!آيا شما را على رغم ميلتان مجبور كنم؟!*اى قوم!اگر من آن مردمان خداپرست را از خود برانم،چه كسى مرا از خشم خدا يارى خواهد داد؟!آيا پند نمى گيريد؟!*من نمى گويم كه خزائن خدا نزد من است،و مدعى نيستم كه علم غيب ميدانم،و نمى گويم كه من فرشته هستم،و نمى گويم كه خدا به كسانى كه پيش چشم شما بى مقدارند خيرى نمى دهد،خدا به حالشان آگاهتر است،و من اگر اين سخنان را بگويم از ستمكاران به شمار خواهم آمد*گفتند:

اى نوح!تو با ما جدال كردى،و جدال با ما را به درازا كشاندى.اگر راست مى گويى آنچه را كه به ما وعده داده اى بياور*نوح گفت:اگر خدا بخواهد آن را بر شما خواهد آورد و شما در برابر آن هيچ قدرت و مفرى نداريد.

8-و در سورۀ نوح آيات 5-28:

قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً* فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاّ فِراراً* وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً* ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً* ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً* فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً* يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً* وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً* ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً* وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً* أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً* وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً* وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً* ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً* وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً* لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً* قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَساراً* وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبّاراً* وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً* وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ ضَلالاً* مِمّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصاراً* وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيّاراً* إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً* رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ تَباراً

قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً* فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاّ فِراراً* وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً* ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً* ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً* فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً* يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً* وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً* ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً* وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً* أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً* وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً* وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً* ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً* وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً* لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً* قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَساراً* وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبّاراً* وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً* وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ ضَلالاً* مِمّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصاراً* وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيّاراً* إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً* رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ تَباراً

نوح گفت:پروردگارا!من شب و روز قومم را فرا خواندم*اما دعوت من جز فرار بر آنها نيفزود*و من هر وقت دعوتشان كردم تا آنها را بيامرزى، انگشتانشان را در گوشهايشان كردند،و لباسشان را بر سر كشيدند و تكبر كردند،تكبرى عظيم*سپس من با صداى بلند آنها را دعوت كردم*و آنگاه آشكارا و پنهان دعوت خود را اظهار نمودم*و گفتم:از خدا مغفرت بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است*تا بر شما باران فراوان فرو فرستد*و كمك كند شما را به اموال و پسران،و براى شما باغها و نهرهايى قرار دهد*شما را چه شده كه به عظمت خدا سر فرود نمى آوريد*حال آنكه شما را در انواع مختلف

ص: 110

آفريده است؟!*آيا نمى بينيد كه چگونه خداوند هفت آسمان را بالاى هم آفريده*و ماه را در ميان آنها نور،و آفتاب را چراغى بزرگ قرار داده*و خدا شما را از زمين به طرز خاصى رويانيد*و سپس شما را به آن بازمى گرداند و بطور مخصوصى خارج مى كند؟!*خداوند زمين را براى شما گستراند*براى آنكه در راههاى وسيع و دور آن،قدم بگذاريد*نوح گفت:پروردگارا!آنها مرا مخالفت كردند،و از كسى فرمان بردند كه مال و فرزندش جز گمراهى بر او نيفزود*و نيرنگ بكار بردند،نيرنگى عظيم*و گفتند:از خدايان خود دست برنداريد و آنها را رها نكنيد:بتهاى ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر را*آنها بسيارى را گمراه كردند،بر ظالمان جز ضلالت ميفزاى*به خاطر گناهانشان غرق شدند و داخل آتش بزرگى گرديدند،و به جز خدا ياورى براى خود نيافتند*نوح گفت:پروردگارا!بر روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار* كه اگر آنها را زنده بگذارى بندگان تو را گمراه كنند،و به جز بدكار كافر نزايند* پروردگارا!مرا و پدر و مادرم را بيامرز و نيز كسى را كه مؤمن به خانۀ من وارد شود،و هم مؤمنين و مؤمنات را؛و بر ستمگران به جز هلاكت و نابودى ميفزاى.*

9-و در سورۀ هود آيات 37-48:

وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ* وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ* فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ* حَتّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِيلٌ* وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ* وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ* قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ* وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ* وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ* قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ* قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاّ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ* قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ أَلِيمٌ

وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ* وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ* فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ* حَتّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِيلٌ* وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ* وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ* قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ* وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ* وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ* قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ* قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاّ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ* قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ أَلِيمٌ

و تحت مراقبت و راهنمايى ما كشتى بساز،و دربارۀ ظالمان با من سخن مگو كه غرق خواهند شد*نوح كشتى مى ساخت،و هرگاه گروهى از قومش بر او مى گذشتند مسخره اش مى كردند.نوح گفت:اگر ما را مسخره مى كنيد،ما نيز شما را همانطور مسخره خواهيم كرد*به زودى مى دانيد كدام است آنكه عذاب خواركننده به او مى رسد،و عذاب دائم بر او وارد مى شود*تا وقتى كه فرمان رسيد و تنور فوران كرد،گفتيم:از هر حيوان يك جفت در كشتى حمل كن، خانواده ات را هم سوار كن،مگر آن كس كه وعدۀ عذاب بر او گذشته است،و نيز مؤمنان را سوار كن؛و به او(نوح)ايمان نياورده بودند مگر اندكى*نوح به آنها گفت:در كشتى سوار شويد،حركت و ايستادن آن به نام خداست كه خداى من آمرزنده و مهربان است*كشتى،آنها را در موجى چون كوه به پيش مى برد.

نوح پسرش را كه در كنارى ايستاده بود بانگ زد و گفت:پسرم!با ما سوار شو و از كافران مباش*گفت:اينك به كوهى پناه مى برم كه مرا از سيل محفوظ دارد.نوح گفت:امروز از عذاب خدا نگاهدارى نيست،مگر آن كس كه خدا مورد رحمتش قرار داده است؛و موجى ميانشان حايل شد و غرق گرديد*

ص: 111

فرمان رسيد كه:اى زمين!آبت را فرو بر،و اى آسمان!(از باريدن)بازايست ؛ و آب فرو رفت و آنچه امر شده بود انجام يافت،و كشتى بر جودى قرار گرفت و گفته شد:دور باد ستمگران از رحمت خداوند*و نوح پروردگارش را ندا داد كه:پروردگارا!پسرم از خانوادۀ من است و وعدۀ تو نيز حق،و تو عادل ترين داوران هستى*خدا گفت:اى نوح!او از خانواده ات نيست،او عملى ناصالح است،آنچه را كه نمى دانى از من مخواه.من تو را موعظه مى كنم كه مبادا از جاهلان باشى*نوح گفت:پروردگارا به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه بدان علم ندارم.اگر مرا عفو نكنى و بر من رحم ننمايى از زيانكاران مى شوم*گفته شد:اى نوح!فرود آى به سلامت و با فايده هايى بر تو و بر امتهايى از كسانى كه با تواند،امتهايى نيز هستند كه متاعشان مى دهيم،سپس از ما به آنها عذاب خواهد رسيد*.

10-و در سورۀ صافات آيات 71-88:

وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ* وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ* سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ* إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ

و تنها خانوادۀ او را باقى گذارديم*و در ميان آيندگان نام نيكويش بگذاشتيم* سلام بر نوح در ميان مردمان باد*ما نيكوكاران را اينچنين پاداش مى دهيم* او از بندگان مؤمن ماست.

11-و در سورۀ هود آيه 49:

تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ

اينها از خبرهاى غيبى است كه بر تو وحى كرده ايم،نه تو آنها را پيش از اين مى دانستى،و نه قوم تو.شكيبايى پيشه كن كه پايان كار به سود پرهيزكاران است.

ص: 112

شرح كلمات

1-فعمّيت عليكم:

عمّيت الأخبار و الأمور عنه و عليه:اخبار و جريانها از او پنهان و پوشيده ماند،و عمّى عليه طريقه يعنى راه بر او پوشيده ماند.

2-بمعجزين:

وقتى گفته مى شود اعجز فلان يعنى گريخت و گرفتار نشد،كه اين معنا مناسب مقام است.

3-استغشوا ثيابهم:

خود را با جامه پوشانيدند(جامه بر سر كشيدند)تا بشنوند ولى نبينند.

4-مدرارا:

پشت سر هم،تند و بسرعت باريدن.

5-وقارا:

حلم و بردبارى،سكون و آرامش همراه با عظمت و در اينجا معنى عظمت مناسب است.

6-أطوارا:

مفرد آن طور است كه به معنى حالت و شكل مى باشد.

7-طباقا:

طبقه طبقه و روى هم قرار گرفتن،بى فاصله يا با فاصله.

8-فجاجا:

راه هاى فراخ.مفرد آن فجّ است.

9-تبارا:

هلاكت و نابودى.

10-بأعيننا:

زير نظر و توجه ما و در پناه حفظ ما

ص: 113

11-تنور:

از جمله معانى آن فواره و چشمه مى باشد.در شرح حال حضرت نوح در تاريخ ابن عساكر (1)چنين آمده:اين تنور در گوشه اى از مسجد كوفه قرار داشته است.

12-غيض:

آب در زمين فرو رفت.

13-جوديّ:

در اينكه اين«جودى»در جزيرۀ ابن عمر قرار داشته يا نواحى موصل و يا در غرى در نزديك رود فرات،و بر بلنديهاى نجف،يا جاى ديگر اختلاف است.

در قاموس كتاب مقدس آمده است:كشتى نوح بر كوه آرارات كه بين رود ارس و درياى و إن قرار دارد قرار گرفته است.در لغت«جودى»در معجم البلدان حموى آمده است:جودى كوهى مشرف بر جزيرۀ ابن عمر در ناحيۀ شرقى دجله،از نواحى موصل است كه كشتى نوح(ع)بر آن مستقر شد.

در تفسير«و استوت على الجودى»در تفسير طبرى و ابن كثير و سيوطى طى روايتى آمده است:جودى در جزيرۀ ابن عمر،و در روايت ديگر در موصل (2)واقع شده؛و در روضه كافى آمده است كه:كوه جودى همان فرات كوفه است.مجلسى در شرح اين مطلب روضۀ كافى،در كتاب مرآة العقول مى نويسد:احتمالا اين مطلب در اصل«قريب الكوفه»بوده كه بعدها در نسخه بردارى به«فرات الكوفه»تصحيف و تبديل شده است. (3)

استاد محقق آقاى سيد سامى البدرى در پاسخ به نامۀ اين جانب در مورد«جودى»چنين نوشته است:

در توراتى كه به زبان عربى ترجمه شده آمده است كه كشتى نوح(ع)بر كوههاى).

ص: 114


1- -تاريخ ابن عساكر خطى شماره /329الف.
2- -تفسير طبرى(29/12-30)؛تفسير ابن كثير(446-447)؛الدر المنثور(331/3، 334-335).
3- -روضة الكافي،حديث 421:همچنين مراجعه كنيد به:بحار الانوار(11:303 و 313 و 333 و 338).

«آراراط»پهلو گرفته،و در قاموس كتاب مقدس آمده است:اين لفظى است عبرى كه از اصل آكادى«اورارطو»گرفته شده كه بر نهرهاى كوهستانى شمال آشور كه در شمال عراق قرار دارد اطلاق مى شود.كشتى نوح بر يكى از كوههاى آنجا پهلو گرفته است.

اما به نظر من كلمۀ آكادى«اورارطو»از دو جزء تشكيل شده است:

1-«اور»كه به معناى شهر است مثل«اورشليم»به معناى شهر سلام،«اوركلدانيين» بمعناى شهر كلدانيها،و«اوربيل»يا شهر بت بعل.

2-«ارطو»يا«اردو»كه اين لفظ هم به معناهاى متعددى آمده از آن جمله اسمى است براى رود فرات و نيز نام قديمى شهر بابل مى باشد.

بنابر آنچه گفته شد،كلمه«اورارطو»به زبان آكادى شهر فرات،شهر بابل بوده است.

آنچه كه نظريۀ ما را تأييد مى كند،ترجمۀ آرامى تورات عبرى در عهد مسيح(ع)است كه امروز نزد يهوديان به نام«ترجمۀ اونقليوس»معروف مى باشد.در آنجا كلمۀ«آراراط»را به«قردو»و«قردون»ترجمه كرده است و تورات به زبان سريانى نيز همان را اخذ كرده است.

دانشمندان صاحب نظر دورۀ آشور مى گويند كه«قردو»اسمى است كه در حدود 1500 سال پيش از ميلاد مسيح از سوى كشين ها(كه نزديك به چهار صد سال بر بابل حكم روايى داشته اند)به سرزمين بابل اطلاق مى شده است.

بنابراين مراد از كوههاى آرارات همان كوههاى بابل يا فرات است كه مجموعه اى هستند از ارتفاعات صخره اى و كوههاى كم ارتفاع پراكنده اى كه از مرتفعات سه گانۀ نجف كشيده شده به شمال غربى درياى نجف و حبّانيّه ادامه مى يابد كه به«الطارات»معروفند.

بلندترين آنها ارتفاعات نجف است كه از قديم الايام به كوه«كوفان»معروف بوده است.

اما آنچه كه در كتاب روضه كافى آمده است كه:«بر جودى قرار گرفت و آن فرات كوفه مى باشد»مؤيد اين مطلب است كه لفظ«جودى»و«جودا»،نامى براى فرات كوفه مى باشد كه سنگ نبشتۀ آن همين اواخر بدست آمده است.ما شرح مفصل آن را در مطالبى كه در

ص: 115

بارۀ طوفان نوح(ع)نگاشته ايم،آورده ايم. (1)

مؤلف مى گويد:

نكتۀ ديگر در تأييد مطالب بالا اين است كه سرزمينهاى بين النهرين(دجله و فرات)كه از قديم به خاطر سرسبزى مزارع و نخلستانهاى به هم پيوستۀ آن به اراضى سواد (سرزمينهايى كه از شدت سرسبزى به رنگ سياه ديده مى شوند)معروف بوده است و از حيره(نجف كنونى)و مدائن(بغداد امروزى)تا مصب دو رود دجله و فرات در دريا امتداد دارد،از زمان حضرت آدم(ع)تا دوران حكومت بنى عباس از بهترين زمينهاى حيات بشرى محسوب مى شده اند،بر خلاف كوههاى شمالى عراق كه برفگير و داراى زمستانهاى طولانى است.حكمت الهى چنين اقتضا داشته كه كشتى نشينان نوح كه فاقد هرگونه وسايلى براى زندگانى خود بوده اند در مكانى مناسب براى زندگى و ادامۀ حيات فرود آيند.

تفسير آياتى كه گذشت

تفسير آياتى كه گذشت (2)

نسل آدم بعد از گذشت ساليانى چند رو به ازدياد گذاشت و واضح است كه آنها در زمينهاى سرسبز و آباد كنارۀ دو رود فرات و دجله و متفرعات و جويبارهايى كه از آنها سرچشمه مى گرفتند يا در آنها مى ريختند ساكن مى شدند.در عهد نوح(ع)آبادانى و تمدن روى به پيشرفت نهاد طورى كه احكام اسلامى كه براى انسانهاى اوليه در عصر حضرت آدم(ع)وضع شده بود،و بدنبال آن آنچه را كه بر ادريس پيامبر(ع)براى تكميل آن آمده بود،از انسانهاى عصر نوح(ع)كه در تمدن پيشرفتى كرده بودند رفع نياز نمى كرد.چه، مردمان زمان آن پيامبر،آرام آرام به پرستش بتهائى بنام«ودّ،سواع،يغوث،يعوق و نسر» روى آورده بودند.اين بتها در اصل مجسمه هايى بودند كه به يادگار پنج تن از شايستگان و نيكان قوم كه بين عصر حضرت آدم(ع)و نوح پيامبر(ع)مى زيسته اند تراشيده بودند،و

ص: 116


1- -استاد بدرى،داراى مطالعات وسيعى از بشارات پيامبران،در ميراث قديم شرق مى باشد.
2- -در تفسير آياتى كه مربوط به سرگذشت انبياى الهى است-به يارى خداوند-آنچه را كه به مباحث آينده ما مربوط باشد،بررسى خواهيم كرد.

بدين وسيله خاطرات آنها را گرامى مى داشتند.شيطان از همين راه سود برد و ايشان را بر آن داشت تا نخست به آن هيكلها تبرك بجويند و رفته رفته به عبادت و پرستش آنها بپردازند و آنها را به عنوان خدايان كوچك در برابر«اللّه»به خدايى بپذيرند.

حضرت نوح(ع)نهصد و پنجاه سال در ميان آن قوم درنگ كرد و ايشان را به عبادت و پرستش خداوند و عمل به احكام اسلام و ترك بت پرستى دعوت كرد،اما بر سركشى و طغيان ايشان افزوده گشت.آنان پيامبرشان را بسختى آزار مى دادند،و به او ايمان نمى آوردند،اين بود كه خداوند باران را از ايشان منع فرمود،زيرا حكمت رب العالمين بر اين اقتضا داشت كه امتهايى را كه به تكذيب پيامبرانش برمى خواستند،به درماندگى و مشقت و زيان در اموال و انفس فروگيرد،باشد كه به خود آيند و به عذرخواهى در پيشگاه خدا برخيزند.نوح(ع)از ايشان خواست توبه كنند و به سوى خدا بازگردند و به آنان وعده داد كه اگر چنان كنند خداوند بر كشتزار ايشان باران فراوان خواهد باريد،اما آنها بر عكس بر عناد و انحراف خود افزودند و او را خوار شمردند و به آزار و اذيت او پرداختند.از آن جمله يكى از آنها فرزندش را نزد نوح مى آورد و او را به فرزندش نشان مى داد و مى گفت:

اى فرزند!اگر تو بعد از من زنده ماندى مبادا به اين ديوانه ايمان بياورى!!

سرانجام بر اثر اين عناد و خيره سرى مستحق عذاب مهلك خداوند شدند،و نخست با عقيم شدن زنانشان عذاب الهى بر آنان نازل شده آنگاه خداوند به نوح(ع)فرمان داد كه به ساختن كشتى بپردازد.نوح فرمان برد و زير نظر و تعليم و راهنمايى خداوند آن را بساخت.

آنگاه طوفان با جوشيدن آب از تنور كه نشانۀ شروع طوفان بود آغاز گرديد.تنور مزبور همانطور كه ابن عساكر گفته در گوشه اى از مسجد كوفه (1)قرار داشته است.

نوح(ع)مؤمنان به خود و برخى از جنبندگانى را كه خدا فرموده بود،سوار بر كشتى كرد.سپس زمين از هر گوشه دهان گشود و آب سيل آسا از آن جوشيدن گرفت و بارانى شديد باريد.آب زمين را پوشانيد تا آنجا كه كشتى نوح را برداشت و آن را در امواجى بهف.

ص: 117


1- -مراجعه شود به:شرح حال نوح(ع)در تاريخ ابن عساكر،دست نبشته در مجمع علمى اسلامى ورقه /329الف.

بلندى كوهها به پيش برد.

پسر نوح از سوار شدن بر كشتى سر برتافت.نوح را شفقت پدرانه دل به درد آورد -شفقتى كه همۀ افراد بشر دارا هستند-لذا پسر را مخاطب ساخته بانگ برداشت كه:

يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ* قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ* وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ* قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ

اى پسرك من!همراه ما به كشتى سوار شو و با كافران مباش*پسر نوح گفت:

من به كوهى پناه مى برم كه مرا از اين آب نگهدارى كند.نوح گفت:امروز هيچ چيزى جلوى امر خدا را نمى گيرد،مگر كسى كه خدا بر او رحم آورد؛و موج ميان آنها حائل شد و او هم غرق شد*نوح پروردگار خود را ندا داد كه:

پروردگارا!پسرم از خانوادۀ من است و وعدۀ تو نيز حق،و تو از همۀ حكم گزاران بهتر حكم كننده اى*خداوند گفت:اى نوح!او در زمرۀ خاندان تو نيست.او كار ناشايست مى كرد،پس تو چيزى را كه نمى دانى از من مخواه.

نوح كه با خطاب الهى،به حقيقتى كه از آن آگاهى نداشت واقف گرديد و دانست كه پسرش به خاطر كارهاى ناروايش مستحق عذاب خداوند گشته است،عرضه داشت:

رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ...

پروردگارا!من به تو پناه مى برم از اينكه از تو چيزى بخواهم كه به آن علم ندارم.

خداوند هر كس را كه بر كشتى نوح سوار نشده بود هلاك كرد،بعد از آن باران سيل آسا بند آمده و آب در زمين فرو رفت و انسانهايى كه در كشتى بودند در سرزمين بابل پاى بر زمين نهادند (1)،و حيوانهايى كه نوح(ع)در آن قرار داده بود بيرون آمده پراكنده شدند.كه

ص: 118


1- -حموى در معجم البلدان در مادۀ بابل-با تلخيص-مى نويسد:بابل اسم ناحيه اى است كه

مردمانى كه بعد از نوح پيامبر(ع)بر پهنۀ گيتى تا به امروز پديد آمده اند از سه فرزند او يعنى سام،حام و يافث مى باشند.

قريش را از ماجراى نوح(ع)آگاهى نبود،و به وسيلۀ اخبار غيبى كه حضرت ختمى مرتبت(ص)از طريق وحى الهى دريافت داشته بود از آن واقعه مطلع گرديدند.

آنچه كه گذشت چكيدۀ اخبار نوح(ع)در تفسير آيات،و برخى از اخبارى بود كه در منابع اسلامى آمده است؛اينك به پاره اى ديگر از اخبار آن حضرت در منابع اسلامى مى پردازيم.

داستان نوح(ع)در مصادر اسلامى

در تاريخ يعقوبى-با تلخيص-چنين مى خوانيم:

خداوند در روزگار اخنوخ جدّ نوح(ع)كه همان ادريس باشد و پيش از آنكه وى را به آسمان بالا برد به نوح وحى كرده فرمان داد تا قومش را بيم دهد و از ارتكاب به گناهانى كه مرتكب مى شوند بازشان داشته از عذاب الهى بترساند.نوح فرمان برد و خود به عبادت خداى تعالى و فراخوانى قومش پرداخت.

سپس يعقوبى(و ديگر تاريخ نويسان)به شرح مفصل آنچه كه ما مختصرا پيش از اين در تفسير آياتى كه گذشت آورده ايم پرداخته و مى نويسد:

نوح پس از خروج از سفينه سيصد و شصت سال زندگى كرد و چون مرگش فرا رسيد، فرزندان سه گانه اش(سام،حام و يافث)و فرزندان ايشان را فرا خواند و به ايشان وصيت كرد،و فرمان داد كه به عبادت خداى متعال بپردازند.

آنگاه سام را گفت كه چون از دنيا رفتم،بدون اينكه كسى آگاهى يابد،خودت وارد

ص: 119

كشتى شو و جسد آدم را به مكان مقدس كه در وسط زمين قرار دارد حمل كن و اضافه كرد:

اى سام!چون تو به كمك پسرت«ملكيزدق»جسد آدم را برداشتيد،خداوند فرشته اى از فرشتگان را همراهتان مى كند تا راهنمايتان باشد و وسط زمين را به شما نشان دهد.در اين مأموريت هيچ كس نبايد از كار تو آگاهى يابد؛چه،اين وصيت آدم است به پسرش،كه هر كدام به ديگرى وصيت كرده تا اكنون به تو رسيده است.پس چون به آن جايگاه كه فرشته رهنمونتان مى شود رسيديد،جسد آدم را در آنجا به خاك سپاريد و«ملكيزدق»را دستور ده كه در همانجا و براى هميشه درنگ كرده از آن جدا نشود و كارى جز عبادت و پرستش خداى تعالى انجام ندهد. (1)

نوح چون زندگى را بدرود گفت،در همانجايى كه در عراق در گذشته بود به خاك سپرده شد زيرا پيامبر خدا فرموده است:

و ما قبض نبىّ الاّ دفن حيث يقبض. (2)

هر پيامبر،در همانجا كه از دنيا مى رود به خاك سپرده مى شود.

بر اين اساس،مدفن حضرت آدم نيز بايد همان جايى باشد كه آن حضرت از دنيا رفته است.3.

ص: 120


1- -تاريخ يعقوبى(13/1 و 16)،چاپ بيروت 1379 ه.
2- -سيرۀ ابن هشام(343/4)،سنن ابن ماجه حديث(1628)،فتح البارى(529/1)، كنز العمال 18763.

ص: 121

سام پسر نوح(ع)

اشاره

*وصيت نوح به پسرش سام.

*سام،جسد آدم(ع)را از سفينه بيرون آورده در جائى كه فرمان يافته به خاك مى سپارد *وصيت سام به پسرش ارفخشد

ص: 122

ص: 123

وصيت نوح به پسرش سام

در تاريخ ابن اثير آمده است:

نوح به پسرش سام كه بزرگترين فرزندانش بود وصيت نمود. (1)

در اخبار الزمان مسعودى آمده است:

خداوند بعد از نوح رياست را در پسرش سام قرار داد،و او را وارث كتابهاى پيامبران پيش از خود نمود و وصيت ويژۀ نوح را،نه در ديگر برادرانش بلكه در او و فرزندان او قرار داد (2).

سام جسد آدم را از سفينه برمى گيرد

در تاريخ يعقوبى آمده است:

سام بعد از پدر به عبادت خداى متعال و فرمانبردارى از او پرداخت،و در كشتى را باز كرد و مخفيانه و بدون اطلاع و حضور دو برادر ديگرش،تنها به كمك پسرش جسد آدم را از آنجا برگرفت و بيرون آورد.فرشتۀ نگهبان راه را به ايشان بنمود و آنها همچنان جسد آدم را با خود مى بردند تا به جايگاهى رسيدند كه قرار بود پيكر آدم در آنجا به خاك سپرده شود.

پس جسد آدم را در آنجا به خاك سپردند.

ص: 124


1- -تاريخ ابن اثير(26/1)،چاپ اول مصر.
2- -اخبار الزمان مسعودى(75-102)ط.سال 1386 ه.بيروت

وصيت سام به پسرش ارفخشد

چون وفات سام فرا رسيد،پسرش ارفخشد را بخواند و به او وصيت كرد. (1)

ص: 125


1- -تاريخ يعقوبى(17/1)،چاپ بيروت،سال 1379 ه.

ارفخشد پسر سام

اشاره

*جانشينى وى بعد از پدر *وصيت ارفخشد به پسرش

ص: 126

ص: 127

ارفخشد بعد از پدرش سام

در مروج الذهب مسعودى آمده است:

پس از سام،پسرش ارفخشد زمام امور را به دست گرفت. (1)

در تاريخ يعقوبى آمده است:

ارفخشد پس از پدرش سام به عبادت و فرمانبردارى از اوامر خداى تعالى پرداخت،و پس از اينكه به سن صد و هشتاد و پنج سالگى رسيد،پسرش شالح به دنيا آمد.در زمان او پسران نوح متفرق شده در اماكن مختلف سكنى گزيدند،و زورگويان و سركشان رو به فزونى نهادند و دست تعدى و تجاوز به هر سو گشودند،و فرزندان كنعان بن حام را به فساد و تباهى كشاندند،و گستاخانه و آشكارا مرتكب معاصى شدند (2).

وصيت ارفخشد به پسرش

در تاريخ يعقوبى آمده است:چون مرگ ارفخشد فرا رسيد،پسران و بستگانش پيرامون او گرد آمدند.ارفخشد آنان را به عبادت خداى تعالى و دورى از گناه سفارش كرد، آنگاه به پسرش شالح گفت:وصيتم را نگاهدار و پس از من در ميان خانواده ات به عبادت خداى تعالى بپرداز؛سپس ديده بر هم نهاد و دنيا را بدرود گفت (3).

ص: 128


1- -مروج الذهب مسعودى(54/1).
2- -تاريخ يعقوبى(18/1).
3- -تاريخ يعقوبى(18/1).

ص: 129

شالح پسر ارفخشد

اشاره

*قيام شالح به طاعت و عبادت خداى تعالى *وصيّت وى به پسرش عابر

ص: 130

ص: 131

قيام شالح به اطاعت و عبادت خداى تعالى

در تاريخ يعقوبى آمده است:

سپس شالح پسر ارفخشد(بنا به وصيت پدر)به عبادت خداى تعالى در قومش پرداخت و آنها را به فرمانبردارى از خداوند امر،و از ارتكاب معاصى نهى مى فرمود و از عذاب خدا كه بر اهل معاصى خواهد آمد برحذرشان مى داشت.شالح صد و سى ساله بود كه پسرش عابر به دنيا آمد.چون زمان وفاتش فرا رسيد به پسرش عابر وصيت كرد و او را امر فرمود كه از كارهاى گناه آلود فرزندان قابيل ملعون دورى گزيند.آنگاه چشم بر هم نهاد و جهان را بدرود گفت (1).

ما در مباحث پيشين،از سرگذشت آن عده از اوصياى نوح(ع)كه جزء انبياء نبوده اند، تنها به سرگذشت سام و ارفخشد و شالح بسنده كرده ايم.اينك به خواست خدا به آوردن برخى از اخبار انبياء و پيامبران از اوصياء نوح(ع)به شرحى كه در قرآن كريم آمده است مى پردازيم.

ص: 132


1- -تاريخ يعقوبى(18/1).

ص: 133

6 اخبار انبياء از اوصياء نوح(ع)در قرآن كريم

اشاره

*هود پيامبر عليه السلام *صالح عليه السلام

ص: 134

ص: 135

هود عليه السلام

اشاره

*سيرۀ هود(ع)در آيات كريمۀ قرآن *شرح كلمات *تفسير آيات كريمه

ص: 136

ص: 137

سيرۀ هود(ع)در آيات كريمه

1-خداى تعالى در سورۀ احقاف آيات 21-25 رسولش را مخاطب قرار داده،دربارۀ حضرت هود(ع)به او مى فرمايد:

وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ* قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ* قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ* فَلَمّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيها عَذابٌ أَلِيمٌ* تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاّ مَساكِنُ هُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ

ياد كن برادر قوم عاد را وقتى كه قومش را در سرزمين احقاف انذار كرد،با آنكه پيامبرانى در زمان او و پيش از او آمده بودند،(بر اينكه)جز خداى را عبادت نكنيد كه من از عذاب روز بزرگ بر شما بيمناكم*گفتند:آيا آمده اى تا ما را از خدايانمان برگردانى؟عذابى كه ما را وعده مى كنى بياور اگر راست مى گويى*(هود)گفت:علم(عذاب)نزد خداست.آنچه را كه بدان ارسال شده ام به شما تبليغ مى كنم،اما من شما را قومى مى بينم كه به راه جهالت مى رويد*و چون عذاب را ديدند كه به صورت ابرى به طرف سرزمين آنها

ص: 138

مى آيد،گفتند:اين ابرى است كه به ما باران مى دهد،(هود گفت:اينگونه نيست)بلكه آن همان چيزى است كه به آمدنش شتاب مى كرديد،بادى است كه در آن عذابى دردناك قرار دارد*و هر چيز زنده را به امر پروردگارش از ميان بر مى دارد.ايشان را صبح فرا رسيد،و به جز خانه هايشان(چيزى)ديده نمى شد.

ما قوم گناهكار را اينچنين جزا مى دهيم*

2-و در سورۀ هود آيات 50-55:

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ مُفْتَرُونَ* يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلا تَعْقِلُونَ* وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ* قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ* إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ* مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ

به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم،گفت:اى قوم من!خدا را عبادت كنيد كه جز او معبودى نداريد،شما(با پرستيدن بتها)كارى نمى كنيد مگر تهمت زدن(به خداوند سبحان)*اى قوم!من مزد رسالت از شما نمى خواهم، مزد من بر عهدۀ كسى است كه مرا آفريده آيا نمى خواهيد بينديشيد؟!*اى قوم من!از خدايتان آمرزش بخواهيد و به سوى او توبه كنيد تا باران فراوان بر شما بفرستد و بر نيرويتان بيفزايد،و با گنهكارى روى از من برنگردانيد*گفتند:اى هود!دليلى پيش ما نياوردى،و ما خدايان خود را به مجرد كلام تو ترك نمى كنيم و به تو ايمان نمى آوريم*تنها اين را مى گوييم كه برخى از خدايان ما به تو آسيب رسانيده اند.هود گفت:خدا را گواه مى گيرم و شما هم گواه باشيد كه من از آنچه كه جز خدا شريك(خدا)مى دانيد بيزارم*پس همۀ شما به من

ص: 139

نيرنگ بزنيد و مرا مهلت ندهيد*

3-و در سورۀ مؤمنون آيات 33-41:

وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ* وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ* أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ* هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ* إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ* إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ* قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ* قالَ عَمّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ* فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ

اشراف قوم او(هود)كه كافر شده عالم آخرت را تكذيب كرده بودند و در دنيا زندگانى فراخ به آنها داده بوديم گفتند:اين(هود)هم فقط بشرى است مانند شما،مى خورد از آنچه شما مى خوريد،و مى آشامد از آنچه شما مى آشاميد*و اگر از بشرى چون خودتان فرمان بريد،در آن صورت شما از زيانكاران خواهيد بود*آيا او به شما وعده مى دهد كه چون مرديد و پوسيده گشتيد و خاك شديد، از گور بيرون خواهيد آمد؟!*چقدر بعيد است وعده اى كه به شما داده شده است*زندگى،همين دنياست،كه مى ميريم و زنده مى شويم و ديگر برانگيخته نمى شويم*اين مرد به خدا دروغ بسته و ما به او ايمان نمى آوريم*(هود)گفت:

پروردگارا!ياريم كن كه مرا تكذيب كردند*خدا فرمود:بعد از اندك زمانى پشيمان خواهند شد*صيحۀ آسمانى آنها را به حق فرو گرفت و ما آنان را (خاك)و خاشاك بيابان مرگ ساختيم.كه نفرين خدا بر اين قوم ستمگر باد*

4-و در سورۀ اعراف آيات 65-72:

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ* قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنّا

ص: 140

لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ* قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ* أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ* أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ* قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ* قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ* فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ

و به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم،گفت:اى قوم من!خداى يكتا را بپرستيد كه جز او خدايى نداريد آيا(از عذاب او)نمى هراسيد؟!*بزرگان كافر قوم گفتند:ما تو را در نادانى و سفاهت مى بينيم،و گمان مى بريم كه از دروغگويانى*هود گفت:اى قوم من!در من سفاهتى نيست بلكه پيامبرى از جانب پروردگار جهانيان هستم*پيام هاى پروردگارم را به شما مى رسانم و خيرخواه امينى براى شما هستم*آيا تعجب كرديد كه شما را از جانب پروردگارتان به وسيلۀ مردى از شما پندى آمده تا شما را بيم دهد؟!به ياد آوريد آنگاه كه خداوند شما را از پس قوم نوح جانشين آنها كرد و به نيرويتان افزود، انواع نعمتهاى خداى را به خاطر آوريد باشد كه رستگار شويد*قوم هود گفتند:

آمده اى كه ما تنها خدا را بپرستيم و آنچه را كه پدرانمان مى پرستيده اند رها كنيم؟عذابى را كه به ما وعده دادى بياور اگر راست مى گويى*هود گفت:حتما عذاب و غضب خداوند بر شما نازل خواهد شد،آيا با من دربارۀ نام هايى كه خود و پدرانتان به آن بتها داده ايد و خدا دليلى در مورد آنها نازل نكرده است مجادله مى كنيد؟!پس منتظر باشيد كه من هم با شما منتظرم*ما هود و كسانى

ص: 141

را كه با او بودند به رحمت خود نجات داديم و ريشۀ كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند و ايمان نياورده بودند بريديم.

5-در سورۀ قمر آيات 18-20:

كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ* إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ* تَنْزِعُ النّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ

قوم عاد(پيامبر خود را)تكذيب كردند پس(ببينيد)عذاب و انذارهاى من چگونه بود*ما تند باد وحشتناك و سردى را در يك روز شوم پياپى بر آنان فرستاديم*كه آن باد مردم را همچون تنۀ نخلهاى ريشه كن شده از جا بر مى كند*

شرح كلمات

1-أحقاف:

حقف:توده هاى رمل طولانى و پرپيچ وخم را گويند،و جمع آن احقاف است.مقصود از احقاف در اينجا منطقه اى است رملى از عمان تا حضرموت.تفصيل خبر را در معجم البلدان حموى لغت احقاف مطالعه كنيد.

2-لتأفكنا:

إفك:دروغ و افتراى بزرگ است و مقصود مشركان اين بود كه:تو آمده اى تا با دروغ و افتراى بزرگت ما را از خدايانمان روى گردان كنى؟!

3-عارض:

عارض:آنچه در افق،از تودۀ ابر يا ملخ يا زنبور پديدار مى شود.

4-اترفناهم:

ترف:در لغت به معناى تنعم است.اترفناهم يعنى آنها را به انواع نعمت ها از مال و فرزند و خانه هاى عالى برخوردار كرديم.

5-هيهات:

هيهات هذا الأمر،منظور بعيد بودن انجام آن است،ناشدنى است.

6-بصطة:

ص: 142

بصطة در لغت به همان معناى بسط و گستردگى است.بصطة فى العلم به معناى وسعت و فضيلت و زيادتى در علم است.بصطة فى الجسم به معناى زيادتى نيرو و توانمندى است كه در اينجا قسمت اخير منظور است.

7-رجس:

رجس در اينجا به معناى عذابى است كه بر اثر كارهاى زشت و ناپسند نازل مى شود.

8-قطعنا دابرهم:

قطع الدابر كنايه از درماندگى است،و قطع اللّه دابرهم يعنى خداوند ريشۀ آنها را بركند و از ميانشان برداشت.

فشرده اى از تفسير آياتى كه گذشت

قبيلۀ عاد از اعقاب نوح(ع)بودند.آنان در تمدن به حدى پيشرفت كرده بودند كه متناسب با شريعت گستردۀ نوح شدند،اما شيطان توانست آنها را آرام آرام به عبادت بتها بكشاند.اين بود كه خداوند براى هدايت ايشان هود(ع)را كه از همان قبيلۀ عاد بود به پيامبرى فرستاد.هود ايشان را به عبادت و بندگى خداى يكتا،و عمل به دين اسلام كه از شريعت خداوند بود و نوح(ع)آن را آورده بود فرا خواند.او پند و اندرزشان داد،اما قوم عاد راه عناد و گمراهى در پيش گرفتند.خداوند هم بر آنان سخت گرفت و باران را از ايشان حبس كرد،باشد كه به خود آيند و راه طاعت و عبادت خدا را در پيش گيرند.باز هود(ع) آنان را مژده داد كه اگر ايمان آورده از كارهاى زشت و نارواى خود توبه كنند،خداوند باران فراوان بر آنها خواهد باريد.و از عذاب خداوند بيمشان داد.اما آنان برعكس بر سركشى و عناد خود افزودند،اين بود كه خداوند بادى سياه و تيره به سويشان فرستاد.قوم عاد چون آن را از دوردست و در كنارۀ افق مشاهده كردند گمان بردند كه آن ابر باران زاست،غافل از اينكه آن بادى است سخت كه آنها را از پاى درمى آورد و خانه هاشان را بر جاى مى گذارد.

قوم ثمود نيز چنين سرانجامى داشت كه اينك به خواست خدا به شرح خبر ايشان مى پردازيم:

ص: 143

صالح پيامبر عليه السلام

اشاره

*سيره و روش صالح(ع)در قرآن كريم *شرح كلمات *تفسير آيات

ص: 144

ص: 145

سيره و روش صالح(ع)در قرآن كريم

1-خداوند سبحان در سورۀ نمل آيات 45-47 مى فرمايد:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ* قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ* قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ

و ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم كه بگويد خداى يكتا را بپرستيد.قوم او بر دو فرقه شدند(يك فرقه مؤمن و فرقۀ ديگر كافر)و به جدال پرداختند*صالح گفت:اى قوم!چرا پيش از اينكه كار نيك انجام دهيد،به كار بد شتاب مى كنيد؟!چرا از كارهاى زشت خود از خدا آمرزش نمى خواهيد تا مورد رحمت او قرار گيريد؟!*گفتند:ما به تو و پيروانت فال بد مى زنيم.صالح گفت:سرنوشت شما نزد خداست،بلكه شما مردمى فتنه زده هستيد.

2-و در سورۀ شعرا آيات 141-155:

كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ* إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ* إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ* فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ* وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ* أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ* فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ* وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ* وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ* فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ* وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ* اَلَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ* قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ* ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ* قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ

كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ* إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ* إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ* فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ* وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ* أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ* فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ* وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ* وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ* فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ* وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ* اَلَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ* قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ* ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ* قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ

قوم ثمود نيز پيامبران خود را تكذيب كردند*هنگامى كه برادرشان صالح به ايشان گفت:آيا از خدا نمى ترسيد؟!*من از شما مزدى براى رسالتم نمى خواهم كه اجر من جز با پروردگار جهانيان نيست*آيا چنين پنداريد كه شما تا ابد در اين ناز و نعمت دنيا خواهيد ماند؟!*در باغستانها و چشمه سارها*و كشتزارها و نخلستانهايى كه گل هاى لطيف دارند*و در كوهها با مهارت و استادى خانه ها مى سازيد؟!*از خدا بترسيد و مرا فرمان بريد*و اسراف كاران را فرمان نبريد*همان كسانى كه در اين سرزمين فساد مى كنند و اصلاح نمى نمايند*گفتند:حقا كه تو جادو شده اى*تو جز بشرى مانند ما نيستى،اگر راست مى گويى معجزه اى بياور*(صالح)گفت:اين شترى ماده است كه او را نوبت آبى است،و شما را نوبتى است در روز معين.

3-و در سورۀ هود آيات 61-68:

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ* قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ* قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ* وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ* فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ* فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ* وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ* كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ* قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ* قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ* وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ* فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ* فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ* وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ* كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ

و بر قوم ثمود برادرشان صالح را به پيامبرى فرستاديم.صالح گفت:اى قوم من!خداى را كه جز او خدايى نيست بپرستيد.او شما را از خاك آفريد و براى آباد كردن آن برگماشت پس از او آمرزش بخواهيد و از گناهان توبه كنيد كه پروردگار من(به شما)نزديك است و توبه پذير*گفتند:اى صالح!تو پيش از اين نزد ما پناهگاهى(محل اميد)بودى آيا تو ما را از عبادت خدايان پدرانمان بازمى دارى ؟ما نسبت به آنچه كه ما را بدان مى خوانى در شك و بدبينى هستيم*صالح گفت:اى قوم من!اگر من از پروردگارم معجزه اى در دست داشته باشم كه او مرا به رحمت خود برگزيده است چه نظر داريد؟و اگر فرمان او را نبرم چه كسى مرا از(خشم)خدا در امان خواهد داشت؟كه شما جز ضرر و زيان بر من چيزى نخواهيد افزود*و اى قوم من!اين شتر مادۀ خداست كه براى شما معجزه است،او را واگذاريد تا در زمين خدا بچرد و به او آزار نرسانيد وگرنه عذاب خدا به زودى شما را خواهد گرفت*قوم صالح شتر را كشتند.

صالح به آنها گفت:سه روز ديگر در خانه هاى خودتان از زندگى بهره گيريد، اين وعده دروغ نيست*چون عذاب ما آمد صالح و كسانى كه با او ايمان آورده بودند را به رحمت خود از بلاى آن روز نجات داديم.پروردگار تو قوى و عزيز است*و ستمگران را صيحۀ آسمانى فرا گرفت و صبحگاهان در ديارشان بخواب مرگ افتاده بودند*گويى آنها اصلا در آن ديار زنده نبودند.بدانيد كه قوم ثمود كافر شدند به پروردگارشان و از رحمت خدا دور گرديدند.

4-و در سورۀ اعراف آيات 73-79:

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ* وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ* قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ* قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ* فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ* فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ* فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحِينَ

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ* وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ* قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ* قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ* فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ* فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ* فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحِينَ

و بر قوم ثمود،برادرشان صالح را به پيامبرى فرستاديم.صالح گفت:اى قوم من!خدا را بپرستيد كه به جز او خدايى نيست.اينك از سوى پروردگارتان معجزه اى آشكار آمده:اين ناقۀ خداست كه معجزه اى براى شماست او را واگذاريد تا در زمين خدا بچرد و به او آزار نرسانيد وگرنه به عذاب دردناك گرفتار خواهيد شد*و به خاطر آريد آنگاه كه خداوند شما را بعد از هلاك قوم عاد جانشين گذشتگان كرد و در زمين منزل داد كه در دشتهاى آن قصرها مى سازيد و در كوهها خانه ها بنا مى كنيد،پس نعمتهاى خدا را ياد كنيد و در زمين فساد بر نينگيزيد*بزرگان قومش كه گردنكشى كرده بودند،به كسانى كه زبون به حساب مى آمدند و ايمان آورده بودند گفتند:شما چه مى دانيد كه صالح از سوى پروردگارش فرستاده شده؟گفتند:ما به آيينى كه آورده ايمان آورده ايم*كسانى كه گردنكشى كرده بودند گفتند:ما به آيينى كه شما ايمان آورده ايد كافريم*پس شتر را كشتند و از فرمان پروردگارشان سرپيچى كردند و گفتند:اى صالح!اگر تو از پيامبرانى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور* پس به زلزله گرفتار آمدند و در خانه هاشان بى جان افتادند*آنگاه صالح از

ص: 146

ايشان روى برتافت و گفت:اى قوم من!من پيام پروردگارم را به شما رساندم و شما را پند و اندرز دادم،اما شما خيرخواهان را دوست نمى داريد.

5-و در سورۀ نمل آيات 48-53:

وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ* قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنّا لَصادِقُونَ* وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ* فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ* فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ* وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ

در آن شهر نه(نفر از رؤساى)قبيله بودند كه فساد مى كردند و اصلاح نمى نمودند*اينان گفتند:به خدا هم قسم شويد تا شبانه او(صالح)را با كسانش بكشيم،و آن وقت به وارث او بگوييم ما هنگام هلاك كسان او حاضر نبوديم و ما راست مى گوييم*آنها نيرنگى سخت زدند،و ما در بى خبرى ايشان تدبير نموديم*بنگر كه عاقبت نيرنگشان چه شد؛ما همگى آنها و قومشان را هلاك كرديم*و اين خانه هاى خالى آنهاست كه ديوارها و سقفهايش فرو ريخته به خاطر آن ستم ها كه كردند؛و در اين،براى آنها كه مى دانند عبرتى است*و كسانى را كه ايمان آورده و پرهيزكار بودند نجات داديم.

شرح كلمات

1-اطيّرنا و طائركم:

تطيّر و اطّيّر:فال بد زد،شگون بد زد،و طائركم در اينجا به معناى بد يمنى و بدشگونى شماست.

2-هضيم:

هضيم بمعناى ميوۀ رسيده است و لطيف يعنى:گوارا و ملايم.

3-فارهين:

ص: 147

فاره:سرمست و ماهر كه هر دو معنا مناسب بحث است.

4-جاثمين:

جثم جثوما:چسبيده به زمين،افتاده و هلاك شده.

5-بوّأكم:

بوّأه منزلا:در آنجا فرودش آورد.

6-و لا تعثوا:

عاث و عثا:بسختى افساد كرد.

7-عتوّا:

عتا عتوّا:تكبر كرد،سركشى را از حد گذرانيد.

8-رجفة:

رجف:او را به حركت و جنبش شديد واداشت ،الرّجفة:يك بار لرزيدن(زلزله).

9-رهط:

رهط در اينجا گروهى كمتر از ده نفر مرد است كه در ميانشان زنى نباشد.

چكيده اى از تفسير آيات

قبيلۀ ثمود از اعقاب حضرت نوح(ع)بودند كه بعد از قوم عاد زندگى مى كردند.آنان در كاخهاى زيبايى كه بين مدينه و شام (1)قرار داشت،روزگار مى گذرانيدند.

اين قوم دچار خودبينى و سركشى شده،خداى را رها كردند و به پرستش بتها پرداختند.

خداوند نيز پيامبرش صالح(ع)را كه از همان قبيلۀ ثمود بود با مأموريت بشارت و انذار بر ايشان فرستاد.از آياتى كه گذشت ديديم كه بين او و افراد قبيله اش چه گذشت.

سرانجام قوم ثمود از پيامبرشان معجزه اى خواستند مبنى بر اينكه از كوه،ماده شتر پا به ماهى را به عنوان صدق مدعايش بيرون آورد.خداوند خواستۀ آنان را برآورده ساخت.كوه

ص: 148


1- -در خبر است كه رسول خدا(ص)به هنگامى كه به غزوۀ تبوك تشريف مى بردند،بر منازل ايشان عبور فرموده اند.به اخبار غزوۀ تبوك در كتابهاى«مغازى الواقدى،و إمتاع الأسماع» مراجعه كنيد.

با شدت به پيچ و تاب در آمد و سپس از آن ماده شترى درشت اندام و آبستن بيرون شده و پيش روى قوم ثمود بچه شترى بزاد.

حضرت صالح(ع)با قومش قرار گذاشت كه آب نهرشان يك روز در ميان از آن شتر باشد،و كسى ديگر از آن آب برندارد،و شير شتر در آن روز به جاى آب از آن ايشان باشد، و روز ديگر آب نهر از آن ايشان و چارپايانشان.

روزگارى بر اين قرار گذراندند،تا اينكه نه نفر از افراد اوباش و ستمگر قوم تصميم به كشتن شتر گرفتند،و سرانجام آن حيوان را كشتند،و در نتيجه به خروش آسمانى،و جنبش شديد زمين(زمين لرزه)گرفتار آمدند و در جاى خود به هلاكت افتادند.

نتيجه بحث

خداوند هود و صالح(ع)را بشارت دهنده(به رحمت خداوند)و ترساننده(از عذاب او)به سوى قومشان فرستاد.آنها نيز قوم خود را به عمل به شريعت و مقررات آيين نوح(ع)فرا خواندند.

بدين سان هر كس كه پس از حضرت نوح مى آمد و به تبليغ شرايع آيين آن حضرت قيام مى كرد،وصى نوح پيامبر بر شريعت او بود،خواه رسولى باشد از جانب خدا مانند هود و صالح(ع)،يا نباشد چون سام فرزند نوح(ع)و ديگر اوصيائى كه بعد از او آمدند؛تا آنگاه كه خداوند حضرت ابراهيم(ع)را با شريعت حنيفيّه به رسالت برانگيخت كه به خواست خدا مطالب اين موضوع در بحثى كه در پيش داريم خواهد آمد.

ص: 149

ص: 150

7 ابراهيم عليه السلام،«خليل الرحمن»

اشاره

*مشاهدى از سرگذشت حضرت ابراهيم در قرآن كريم *ابراهيم عليه السلام و مشركان *ابراهيم عليه السلام و لوط(ع) *ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام و بناى كعبه و فراخوانى براى انجام مناسك حج *ابراهيم و اسحاق و يعقوب عليهم السلام

ص: 151

ص: 152

مشاهدى از سرگذشت ابراهيم عليه السلام در قرآن كريم

مشهد نخستين،ابراهيم و مشركان

1-خداوند سبحان در سورۀ شعراء آيات 69-82 مى فرمايد:

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ* إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ* قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ* قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ* أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ* قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ* قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ* أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ* فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّ رَبَّ الْعالَمِينَ* اَلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ* وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ* وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ* وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ* وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ

(اى پيامبر!)خبر ابراهيم را براى امت بيان كن*آنگاه كه به پدر و قومش گفت:شما چه معبودى را مى پرستيد؟*گفتند:بتهايى را كه همواره مورد پرستش ما بوده است*گفت:آنگاه كه شما آنها را مى خوانيد سخن شما را مى شنوند؟!*يا به حال شما هيچ سود و زيانى دارند؟!*گفتند:ما پدران خود را ديده ايم كه چنين مى كنند*ابراهيم گفت:آيا مى دانيد آنچه را كه شما مى پرستيد*شما و پدران پيشين شما*من همۀ آنها را دشمن دارم به جز پروردگار جهانيان را*كه او مرا آفريد و به راه راست راهنمائيم كرد*او كسى

ص: 153

است كه سيرم گرداند،و تشنگيم را فرو نشاند*و چون بيمار شوم شفايم دهد* و آنكه مرا بميراند و سپس زنده كند*خدايى كه چشم اميد دارم به روز قيامت خطاهايم را بيامرزد*.

2-و در سورۀ انعام آيات 74-81:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ* وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ* فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ* فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ* فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ* إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ* وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ* وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

و ياد كن(اى پيامبر!)هنگامى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت:آيا تو بتها را به خدايى برگزيده اى؟!من تو و قوم تو را در گمراهى آشكارى مى بينم*و بدين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا به مقام يقين برسد*پس چون تاريكى شب بر او در آمد،ستاره اى را ديد،گفت:اين پروردگار من است*اما چون آن ستاره غروب كرد،گفت:من غروب كنندگان را دوست ندارم*پس چون ماه را درخشنده ديد،گفت:اين پروردگار من است،اما چون غروب كرد گفت:اگر خدايم مرا رهنمايى نكند،همانا از گروه گمراهان خواهم بود*و چون خورشيد تابان را ديد گفت:اين پروردگار من

ص: 154

است اين از همه بزرگتر است،اما چون غروب كرد گفت:اى قوم من!از آنچه كه شما شريك خدا قرار مى دهيد بيزارم*من با ايمان خالص روى به سوى خدايى آورده ام كه آفرينندۀ آسمانها و زمين است و من هرگز با مشركان موافق نخواهم بود*قوم ابراهيم با او در مقام خصومت و احتجاج بر آمدند.گفت:آيا با من دربارۀ خدا محاجّه مى كنيد و حال آنكه خدا مرا حقيقتا هدايت كرد؟من از آنچه شما شريك خدا قرار مى دهيد بيم ندارم مگر آنكه خدا بخواهد.علم پروردگار من به همۀ موجودات محيط است،آيا شما متذكر نمى شويد؟!*و من چگونه از آنچه شما شريك خدا قرار مى دهيد بترسم در صورتى كه شما از شرك آوردن به خدا نمى ترسيد با آنكه هيچ برهان و حجتى بر آن نداريد؟!آيا كدام يك از ما به ايمنى(و كدام به ترس)سزاوارتريم،اگر شما فهم مى دانيد*

3-و در سورۀ عنكبوت آيات 16-18 و 24 و 25:

وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ* وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ*...* فَما كانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللّهُ مِنَ النّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ* وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ

و ياد آر حكايت ابراهيم را كه به قومش گفت:خدا را بپرستيد و از او بترسيد، كه اين براى شما بهتر است اگر بفهميد*آنچه را كه به جز خداوند مى پرستيد، بتها و دروغهايى است كه خود ساخته ايد،و كسانى را كه به جز خدا مى پرستيد قادر به روزى دادن به شما نخواهند بود.از خداوند روزى بخواهيد و او را

ص: 155

بپرستيد و شكر او به جاى آوريد كه بازگشت شما به سوى او است*و اگر شما مرا تكذيب مى كنيد،امتهاى پيش از شما هم(پيامبرانشان را)تكذيب كرده اند، ولى بر رسول،به جز تبليغ آشكار رسالت،چيز ديگرى نيست*...*(بعد از اينهمه اندرز كه ابراهيم(ع)داد)پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند:او را بكشيد يا بسوزانيد؛و خداوند او را از آتش برهانيد.براستى كه در اين حكايت آياتى است براى قومى كه ايمان آورند*باز ابراهيم گفت:اى مردم!آنچه را كه به جز خدا،به خدايى گرفته ايد بتهايى است كه تنها براى دوستى بين خودتان در زندگانى دنيا برگرفته ايد،و روز قيامت شما يكديگر را تكفير خواهيد كرد و به يكديگر لعن و نفرين خواهيد نمود،و جايگاه ابدى شما آتش دوزخ خواهد بود و هيچ ياورى هم نداريد.

4-و در سورۀ صافات آيات 79 و 83-98:

سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ*...* وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ* إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ* إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ* أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللّهِ تُرِيدُونَ* فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ* فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ* فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ* فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ* فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ* ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ* فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ* فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ* قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ* وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ* قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ* فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ

سلام بر نوح در همۀ عالميان*...*و ابراهيم يكى از پيروان او است*او كه با قلبى پاك و سالم به درگاه پروردگارش شتافت*آن زمان كه به پدر و قومش گفت:اين چيست كه مى پرستيد؟!*آيا خدايانى دروغين را به جاى خدا مى خواهيد؟!*دربارۀ خدا چه گمان مى بريد؟!*در اين هنگام نظرى به ستارگان انداخت*و گفت:من بيمارم*(مردم)از او روى گردانيده بيرون

ص: 156

رفتند*او به سوى بتهاى ايشان متوجه شد و گفت:آيا(غذاهايى را كه مشركان در روز عيد برايتان آورده اند)نمى خوريد؟!*شما را چه شده،چرا حرف نمى زنيد؟!*(اين بگفت)و محكم(با تبر)بر بتها كوبيد(و جز بت بزرگ)همه را درهم شكست*(مردم شهر)سراسيمه به سوى او شتافتند*ابراهيم پرسيد:

آيا ساخته دست خودتان را مى پرستيد*با اينكه خداوند شما و حاصل كارهايتان را آفريده است؟!*گفتند:براى او پايگاهى بسازيد و وى را در آتش افكنيد*آنها براى او نقشه كشيدند و ما آنها را زير دست گردانيديم*

5-و در سورۀ انبياء آيات 51-70:

وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا بِهِ عالِمِينَ* إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ* قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ* قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ* قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّعِبِينَ* قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ* وَ تَاللّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ* فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ* قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمِينَ* قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ* قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ* قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ* قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ* فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ* ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ* قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ* أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ* قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ* قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ* وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ

و بى گمان ما در گذشته به ابراهيم آن رشدى را كه مى توانست داشته باشد داديم،

ص: 157

و ما به او آگاه بوديم*وقتى به پدر و قومش گفت:اين هيكلها چيست كه به عبادت آنها پرداخته ايد؟!*گفتند:ما پدران خويش را پرستشگر آنها يافتيم* ابراهيم گفت:بى گمان شما و پدرانتان در گمراهى آشكار بوده ايد*پرسيدند:آيا تو به حق به سوى ما آمده اى يا تو هم از بازيگرانى؟*گفت:بلكه پروردگار شما،پروردگار آسمانها و زمين است،كسى كه آنها را آفريده و من بر اين امر گواهى مى دهم*به خدا سوگند بعد از بيرون شدنتان،در كار بتهايتان انديشه اى به كار خواهم برد*آنگاه ابراهيم بتها را قطعه قطعه كرد مگر بت بزرگشان را باشد كه به آن رجوع كنند*(مردم)گفتند:كسى كه با خدايان ما چنين كرده است از ستمگران مى باشد*گفتند:شنيده ايم جوانى كه به او ابراهيم مى گويند، بتها را به بدى ياد مى كند*گفتند:او را در برابر مردم حاضر كنيد تا همگان گواهى دهند*پرسيدند:اى ابراهيم!تو با خدايان ما چنين كرده اى؟*ابراهيم گفت:بلكه اين كه بزرگشان هست چنين كرده است،اگر مى توانند حرف بزنند از خودشان بپرسيد!*(قوم)به خودشان مراجعه كردند و گفتند:شما خود ستمگرانيد*سپس سر به زير انداخته گفتند:تو كه مى دانى اينها سخن نمى گويند*گفت:پس چرا به جز خدا،چيزى را كه نه سودى به شما مى رساند نه زيانى پرستش مى كنيد؟!*اف بر شما و بتهايى كه به جاى خدا مى پرستيد،آيا نمى انديشيد؟!*(مردم گفتند:)او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى دهيد اگر كارى از شما ساخته است*و ما خطاب كرديم كه:اى آتش!بر ابراهيم سرد و سلامت باش*آنها دربارۀ او نيرنگى كردند،و ما آنها را زيانكارترين گردانديم*

6-و در سورۀ بقره آيه 258:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللّهُ لا

ص: 158

يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ

آيا نديدى كه(پادشاه زمان ابراهيم)با ابراهيم دربارۀ پروردگارش به احتجاج برخاست؛آنگاه كه ابراهيم گفت:پروردگار من زنده مى كند و مى ميراند،گفت:

منهم زنده مى كنم و مى ميرانم.ابراهيم گفت:خداوند آفتاب را از شرق بيرون مى آورد،تو آن را از مغرب بيرون آر،آن كافر بهت زده شد و در جواب ناتوان ماند و خداوند ستمكاران را راهنمايى نخواهد كرد.

مشهد دوم،ابراهيم و لوط عليهما السلام

1-و در سورۀ عنكبوت آيات 26-27،31-32 مى فرمايد:

فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ* وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِينَ*...* وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا إِنّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمِينَ* قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ

پس لوط به او(ابراهيم)ايمان آورد و گفت:من(از اين ديار شرك)به سوى پروردگارم هجرت مى كنم،پروردگار من عزيز و حكيم است*و ما اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم،و در خاندانش مقام نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم و در دنيا اجر او را مرحمت كرديم،و در آخرت نيز او از زمرۀ صالحان است*...*و چون رسولان ما براى ابراهيم مژده(تولد فرزندش را)آوردند، گفتند:ما(به امر پروردگار)مردم اين ديار را كه از زمرۀ ستمگران هستند هلاك مى كنيم*ابراهيم گفت:لوط در آنجاست،گفتند:ما به ساكنان آنجا آگاهتريم،ما لوط و خانواده اش را به غير از زن وى كه از هلاك شوندگان است، نجات خواهيم داد.

2-و در سوره هود آيات 69-76:

ص: 159

وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ* فَلَمّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ* وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ* قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ* قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ* فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ* إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ* يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ

و فرشتگان ما براى ابراهيم بشارت آوردند و او را سلام گفتند،ابراهيم نيز سلام گفت و(چون آنها را به صورت آدمى ديد)چندى نگذشت كه گوساله اى كباب شده حاضر ساخت*و چون ديد كه آنها دست به غذا نمى برند،آنها را ناخوش داشت و در دل از آنها بيمناك گرديد.(فرشتگان)گفتند:مترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم*زن او كه ايستاده بود(از شادى)خنديد پس به اسحاق بشارتش داديم و در پى اسحاق،يعقوب*گفت:اى واى!من كه پيرزنى هستم و اين شوهرم نيز پير است.آيا من بچه خواهم زاييد؟!به راستى كه اين چيز عجيبى است*گفتند:آيا از كار خدا تعجب مى كنى؟!رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت باد.او سزاوار حمد است و هموست مجيد*چون از ابراهيم ترس و وحشت برفت و بشارت فرزند بيامد،با ما دربارۀ قوم لوط به مجادله برخاست*راستى كه ابراهيم بردبار،و پرسوز و گداز و انابه گر بود*اى ابراهيم!از اين جدال درگذر كه امر پروردگار تو آمده،و عذاب بازنگشتنى به سوى آنان خواهد آمد*.

3-و در سورۀ و الذاريات آيات 24-37:

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ* إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ* فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ* فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ* فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ* فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ* قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ* قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ* قالُوا إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ* لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ* مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ* فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ* فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ* وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ* إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ* فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ* فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ* فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ* فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ* قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ* قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ* قالُوا إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ* لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ* مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ* فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ* فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ* وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ

آيا حكايت مهمانان گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟*هنگامى كه آنها بر او وارد شدند و سلام گفتند.(و ابراهيم)سلام گفت و به ايشان فرمود كه شما مردمى ناآشنا هستيد*آنگاه نزد اهل بيت خود رفت و كباب گوسالۀ فربهى آورد*و آن را نزد آنها گذاشت و به ايشان گفت:آيا نمى خوريد؟!*آنگاه از آنها به بيم و انديشه افتاد.آنها گفتند:نترس،و او را به پسرى دانا(-اسحاق) مژده دادند.پس زن او به آنها روى آورد و فرياد زنان لطمه به صورت زد و گفت:من پير زن نازا(چگونه پسرى توانم زاييد؟!)*گفتند:پروردگار تو چنين فرموده است.او حكيم و داناست*ابراهيم از آنها پرسيد:اى رسولان خدا!چه مأموريتى داريد؟*گفتند:ما به سوى قوم بدكار فرستاده شده ايم*تا بر سر آنها بارانى از گل و سنگ بباريم*سنگهايى كه نزد پروردگارت نشاندار شده،براى ستمكاران است*و از مؤمنان هر كس كه آنجا بود بيرون آورديم*و در همۀ آن ديار،به جز يك خانواده مسلم و خداپرست نيافتيم*و براى آنان كه از عذاب دردناك خداوند مى ترسند،نشانه و عبرتى نهاديم.

4-و در سورۀ شعراء آيات 160-173:

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ* إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ* إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ* فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ* وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ* أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ* وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ* قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ* قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ* رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمّا يَعْمَلُونَ* فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ* إِلاّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ* ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ* وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ* إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ* إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ* فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ* وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ* أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ* وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ* قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ* قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ* رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمّا يَعْمَلُونَ* فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ* إِلاّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ* ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ* وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ

قوم لوط،پيامبران را تكذيب كردند*هنگامى كه برادرشان لوط به آنها گفت:

آيا از خدا نمى ترسيد و تقوا پيشه نمى گيريد؟*من براى شما پيامبرى امين و خير خواهم*از خدا بترسيد و اطاعت كنيد*من از شما مزدى بر اين(رسالت) نمى خواهم كه مزد من جز به عهدۀ پروردگار جهانيان نمى باشد*آيا به مردان زمانه رو مى كنيد و زنانتان را كه پروردگارتان براى شما آفريده است وامى گذاريد ؟!راستى كه شما مردمى تجاوزگر هستيد*گفتند:اى لوط!اگر از اين پس دست از نهى و منع بر ندارى تو را از شهر بيرون خواهيم كرد*لوط گفت:من كار شما را دشمن مى دارم*پروردگارا!مرا و خانواده ام را از كارهاى (زشتى)كه مرتكب مى شوند نجات ده.*ما او و همۀ خانواده اش را نجات داديم*مگر پيرزنى كه جزء باقى ماندگان بود(و بايد هلاك مى شد)*سپس ديگران را هلاك كرديم*بر آنها بارانيديم،چه بارانى.و چه بد بود باران تهديدشدگان!*

مشهد سوم،ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام و بناى كعبه

1-خداوند سبحان در سورۀ ابراهيم آيات 35-37 و 39-41 مى فرمايد:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ* رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ* رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ*...* اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ* رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ* رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ* رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ* رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ*...* اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ* رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ* رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ

و به يادآور وقتى را كه ابراهيم عرضه داشت:پروردگارا!اين شهر(مكه)را امن گردان،و من و فرزندانم را از پرستش اين بتها دور دار*پروردگارا!اينان بسيارى از مردمان را گمراه كرده اند،پس هر كس كه مرا پيروى كند از من است،و هر كس كه مرا عصيان كند،تو آمرزنده و مهربانى*پروردگارا!من بخشى از خانواده ام را در بيابانى بى آب و علف نزديك خانه اى كه حرم توست ساكن ساختم*پروردگارا!تا نماز گزارند پس دلهاى برخى مردمان را به سوى آنها مايل گردان و به انواع ثمرات روزيشان ده،شايد كه سپاس دارند*...* سپاس خداى را كه در سالخوردگى،اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، پروردگار من شنواى دعاست*پروردگارا!مرا برپا دارندۀ نماز قرار ده،و از فرزندان من نيز،پروردگارا!دعاى مرا قبول فرما*پروردگارا!روزى كه (ميزان عدل و)حساب برپا شود،من و پدر و مادرم را با همۀ مؤمنان بيامرز*

2-و در سورۀ حج آيات 26-27 و 78:

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ* وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ*...* وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ...

و هنگامى كه مكان بيت را براى ابراهيم آماده كرديم و[فرموديم:]چيزى را با من شريك و انباز نكن،و خانه ام را براى طواف كنندگان و مقيمان و سجده گزاران،پاك و پاكيزه گردان*و نداى حج در ميان مردمان سر ده تا پياده

ص: 160

و سوار بر مركب هاى لاغر از دره هاى عميق به سوى تو روان شوند*...*و در راه خدا كارزار كنيد،كارزارى كه او را شايسته است.او شما را برگزيد و در دين براى شما دشوارى قرار نداد،آيين پدرتان ابراهيم است كه او شما را از پيش مسلمان ناميده است....

3-و در سورۀ بقره آيات 124-129:

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ* وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ* وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ* وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ* رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ* رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

و هنگامى كه خداوند ابراهيم را با امورى چند امتحان فرمود و چون از عهدۀ آنها بر آمد خداوند گفت:من تو را پيشواى مردمان قرار دادم.ابراهيم گفت:و فرزندان مرا نيز؟خداوند فرمود:عهد من به ستمگران نمى رسد*و هنگامى كه كعبه را مقام امن و مرجع مردمان قرار داديم،و مقرر داشتيم كه از مقام ابراهيم نمازگاه بگيريد و از ابراهيم و اسماعيل پيمان گرفتيم كه خانۀ مرا براى طواف كنندگان و اعتكاف كنندگان و سجده گزاران،پاك و پاكيزه دارند*و هنگامى كه ابراهيم عرض كرد:پروردگارا!اين شهر را جايگاه امن قرار ده،و مردمانش را كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند از ثمرات روزى ده.

ص: 161

خداوند فرمود هر كس كه كفر ورزد،نيز در دنيا اندكى او را بهره مند كنم،ليكن در آخرت در آتش دوزخ كه بد منزلگاهى است او را حتما معذب گردانم*و آنگاه كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا آوردند،گفتند:پروردگارا!اين خدمت را از ما بپذير كه تويى شنوا و دانا*پروردگارا!ما را تسليم فرمان خود گردان و فرزندان ما را نيز امتى تسليم در برابر اوامر خود بدار،و روش عبادت را به ما نشان ده،و بر ما ببخشاى كه تو بخشنده و مهربانى*پروردگارا!در ميان ايشان پيامبرى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر ايشان بخواند،و آنها را كتاب و حكمت بياموزد كه تو عزيز و حكيمى*

4-و در سورۀ صافات آيات 99-107:

وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ* رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصّالِحِينَ* فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ* فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِينَ* فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ* وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ* وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ

و ابراهيم گفت:من به سوى خدا مى روم كه البته هدايتم خواهد فرمود* پروردگارا!مرا فرزندى صالح عطا كن*پس او را به پسرى بردبار و شكيبا مژده داديم*و آنگاه كه آن پسر رشد يافت و با او به سعى و عمل شتافت ابراهيم گفت:اى پسر من!در خواب ديده ام كه تو را قربانى مى كنم نظر تو چيست؟پسر گفت:اى پدر!آنچه را كه به تو فرمان داده شده به انجام رسان كه به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت*پس چون هر دو تسليم امر حق شدند،و ابراهيم پسر را براى كشتن بر روى درافكند*او را ندا داديم كه اى ابراهيم!*تو مأموريت(رؤياى خود را)انجام دادى؛و ما نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم*اين آزمايشى است آشكار و روشن*و ما او را به ذبحى

ص: 162

بزرگ فدا داديم*

5-و در سورۀ آل عمران آيات 65 و 67-68 و 95:

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ*...* ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ* إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ* ...* قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

اى اهل كتاب!چرا در آيين ابراهيم با يكديگر مجادله مى كنيد،در صورتى كه تورات و انجيل بعد از او نازل شده،آيا نمى انديشيد؟!*...*ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى ليكن به دين حنيف توحيد و اسلام بود و از مشركان نبود* نزديكترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه پيرو اويند،و اين پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند،و خداوند سرپرست مؤمنان است*...*بگو(اى پيامبر!) سخن خدا راست است(نه دعوى شما)پس آيين ابراهيم را پيروى كنيد كه دينى پاك و بى آلايش است،و(ابراهيم)هرگز از مشركان نبوده است*

6-و در سورۀ نحل آيه 123:

ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

سپس به تو وحى كرديم كه از آيين پاك ابراهيم پيروى كن كه او هرگز به خداى يكتا شرك نياورد.

7-و در سورۀ نساء آيه 125:

وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً

دين چه كسى بهتر است از آن كس كه رو به خدا كرده و نيكوكار است و دين پاك ابراهيم را پيروى كرده است؟كه خداوند ابراهيم را خليل و دوست خود گرفته است.

ص: 163

مشهد چهارم،ابراهيم و اسحاق و يعقوب

1-خداوند سبحان در سورۀ مريم آيات 49 و 50 مى فرمايد:

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا*... وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا

چون(ابراهيم)از ايشان،و از آنچه كه به جاى خداوند مى پرستيدند كناره گرفت، ما به او اسحاق و يعقوب را عطا كرديم و همه را نبى قرار داديم*...و ذكر خير بلند آوازه اى به آنها عطا كرديم.

2-و در سورۀ انبياء آيات 72 و 73:

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ* وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ

و ما به او(ابراهيم)اسحاق و يعقوب را عطا كرديم و همه را صالح گردانيديم*و آنان را پيشوا قرار داديم تا(مردمان را)به امر ما هدايت كنند.و كارهاى خير و نيكو و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات را به ايشان وحى نموديم؛و آنان پرستندگان ما بودند*

3-و در سورۀ مريم آيه 58:

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ...

اينان كسانى هستند كه خداوند بر آنان منت نهاده،رسولانى از ميان اولاد آدم و اولاد آنانى كه با نوح در كشتى نشانديم و اولاد ابراهيم و يعقوب و اسرائيل...

شرح كلمات

1-حنيفا:

حنيف:شخص مخلصى كه تسليم اوامر خداست و در هيچ موردى از او روى گردان نيست؛كسى كه از گمراهى به راه راست گرايش دارد.

ص: 164

حنف:از گمراهى به راه راست گراييدن.

جنف:از راه راست به گمراهى روى آوردن.

2-راغ:

راغ:روى آورد،متوجه شد.

3-يزفون:

زفّ:شتاب كرد.يزفّون:شتاب مى كنند.

4-افّ:

كلمه اى است بيانگر بيزارى و نفرت.

5-جذاذا:

جذّه:آن را شكست و تكه تكه كرد.

6-بهت:

بهت الرجل:حيرت زده شد؛در برابر دليل و برهان متحير گشت.

7-بوّأنا:

بوّأه منزلا:او را فرود آورد.بوّأ المنزل:جايگاهى برايش مهيا ساخت.

8-ضامر:

ضمر الجمل:لاغر و كم گوشت و استخوانى شد،و ضامر يعنى شتر لاغر.

9-فجّ عميق:

الفجّ:راه گشاده و وسيع.

10-مثابة:

المثاب و المثابة:خانه،پناهگاه.

11-تلّه:

در اينجا يعنى او را به روى انداخت.

12-قانتا:

قنت للّه:فرمانبردارى كرد،و عبادت خداى تعالى را در مدتهاى طولانى انجام داد.

ص: 165

13-اوّاه:

الأوّاه:بسيار دعاكننده.رحيم:مهربان و نازك دل.

14-منيب:بسيار توبه كننده .

ناب إليه:بارها روى به درگاهش آورد.ناب الى اللّه:توبه كرد و به امر خدا روى آورد.

15-صرّة:

الصّرة:فرياد و خروش.

16-فصكّت:

صكّت در اينجا يعنى از تعجب و شگفتى لطمه به چهره زد.

17-نافلة:زيادتى.

از جمله معانى كه مناسب اين مبحث است عبارتند از:نيكى بيش از حد،هر چه را كه پسنديده باشد،و فرزندزاده چون زائد بر فرزند است.

18-اسرائيل:

اسرائيل لقب حضرت يعقوب پيامبر بوده،و به همين خاطر فرزندان آن حضرت را بنى اسرائيل گفته اند. (1)ل.

ص: 166


1- -قاموس كتاب مقدس،لغت اسرائيل.

موارد قابل توجه در تفسير آيات گذشته،و مشاهدى از

اشاره

سرگذشت حضرت ابراهيم خليل اللّه(ع)و شيوۀ پيامبران در

طرح عقايد اسلام

مشهد نخستين،ابراهيم و مشركان:

اشاره

در بابل،زادگاه حضرت ابراهيم(ع)به جاى پرستش خداى يگانه،سه نوع پرستش به شرح زير معمول بوده است:

1-پرستش ستارگان 2-پرستش بتها 3-پرستش طاغوت زمان يعنى نمرود

حضرت ابراهيم(ع)در احتجاج خود با مشركان بر روى دلايل عقلى صرف تكيه نكرد -كارى كه دانشمندان علم كلام پس از انتشار ترجمۀ كتابهاى فلسفۀ يونانى،از قرن دوم هجرى تا به امروز انجام داده و مى دهند-و نيز آن حضرت در دلايل خود بر بحثهايى نظير ممكن الوجود،واجب الوجود و ممتنع الوجود تأكيد نورزيد بلكه تنها بر دلايل حسىّ ملموس و معقول به شرح زير تكيه زده است.توجه كنيد:

1-ابراهيم(ع)و ستاره پرستان

ابراهيم خليل(ع)در احتجاج خود با ستاره پرستان آرام آرام به جلو گام برمى داشت.

ص: 167

نخست به آنها فرمود:شما كه اشياء پرنور را پروردگار خود مى دانيد،ماه كه از آنها پرنورتر است پس اين پروردگار من مى باشد؟!

اين استدراجى طبيعى و محسوس و معقول است،و همين امر پله به پله منتهى به اين مى شود كه اذهان آنها از ماه متوجه خورشيد مى شود،و ابراهيم مى گويد:اين پروردگار من است اين كه بزرگتر و پرنورتر است؟!توجه به بزرگى و پرنور بودن خورشيد،اذهان ستاره پرستان را بعد از افول خورشيد و از بين رفتن نور آن به اين امر متوجه مى سازد كه از بين رفتنى قابل پرستش نيست؛اينجاست كه ابراهيم(ع)مى گويد:

إِنِّي بَرِيءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ* إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ...

اى گروه مشركان!من از آنچه شما شريك خدا قرار مى دهيد بيزارم*من با ايمان خالص روى به سوى خدايى آوردم كه آفرينندۀ آسمانها و زمين است.

2-ابراهيم با بت پرستها

بت پرستها،بتها را مى خواندند و از آنها مى خواستند تا بر ايشان باران بفرستند و از آنها در راندن دشمنان شفاعت و يارى مى جستند و روى به آنها كرده بر آورده شدن نيازهايشان را آشكارا و پنهان از آنها طلب مى كردند!

در اينجا براى آشكار ساختن ناتوانى و درماندگى اين بتها در باورهاى بت پرستان،هيچ دليلى كوبنده تر از درهم شكستن آن بتها و مسخره كردن باورهاى آنها وجود نداشت.

قهرمان توحيد همين راه را در پيش گرفت و با دقتى هر چه تمامتر بتها را در هم شكست و آنها را تكه تكه ساخت و در آخر تبرش را بر گردن بت بزرگ نهاد!

بت پرستان چون از مراسم عيدشان بازگشتند و بتهايشان را خرد و درهم شكسته يافتند از يكديگر مى پرسيدند كه:چه كسى به خدايان ما چنين كرده است؟

گفتند:جوانى را شنيده ايم كه به مسخره از آنها ياد مى كرد،به او ابراهيم مى گويند!

گفتند: فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ :در حضور جماعت و برابر چشمهاى مردم او را حاضر سازيد تا بر اين كار او گواهى دهند.

ص: 168

و چون او را آوردند،از او پرسيدند: أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ* قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ آيا تو با خدايان ما چنين كردى؟ ابراهيم در مقام احتجاج گفت:بلكه اين كار را بزرگ آنها كرده است.شما از اين بتها سؤال كنيد،اگر سخن مى گويند.

دليل ابراهيم در حد قاطع ترين دليل روشن پيروز شد.مشركان در خود فرو رفتند و با خويشتن گفتند: إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ شما ستمكار هستيد نه ابراهيم كه آنها را در هم شكسته است.

پس سرها به زير افكندند و جوابى نداشتند كه بدهند چه،به خوبى مى دانستند كه بتها سخن نمى گويند!آنان از مقابله با دليل ابراهيم(ع)درمانده شدند از آن جهت كه بتها در دفاع از خويشتن درمانده و ناتوانند،چه رسد كه بتوانند سودى به مردم برسانند!لذا فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ ... قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ (بعد از اينهمه نصايح و اندرز ابراهيم)باز قوم جز آنكه گفتند:او را بكشيد و در آتش بسوزانيد،پاسخى ندادند...قوم(حجت و برهانش را نشنيده گرفتند و)گفتند:بايد بر او آتشخانه اى بسازيد و او را در آتش بسوزانيد.

و گفتند: حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ* قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ* وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر(به رضاى خدايان)كارى خواهيد كرد.(آن قوم آتشى عظيم بر افروختند و ابراهيم را در آن افكندند)ما خطاب كرديم كه:اى آتش!بر ابراهيم سرد و سلامت باش.آنان در مقام كيد و كينۀ او بر آمدند و ما كيدشان را باطل كرده،آنها را به زيان انداختيم.

3-ابراهيم و طاغوت زمانش

ابراهيم(ع)بر طاغوت زمانش نمرود كه-چون گسترۀ حكومتى وسيعى را در دست داشت-مدعى ربوبيت بود احتجاج كرد.خداوند مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ

ص: 169

آيا نديدى آن كس را كه خدا به او ملك عطا كرده بود،با ابراهيم دربارۀ پروردگارش محاجّه كرد....

و همانطور كه شيوۀ قرآن در بيان موضع عبرت از احتجاج مى باشد،پس از آن فرموده است:

إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ «آنگاه كه ابراهيم(به نمرود)گفت:

پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند.»

اين سخن در مقابل ادعاى ربوبيت نمرود زده شده است و قرآن بعد از آن،سخن نمرود را در برابر حضرت ابراهيم آورده است كه أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ «من هم زنده مى كنم و مى ميرانم»

و در حال فرمان مى دهد تا انسان آزادى را گرفته به قتل رساندند و محكوم به اعدامى را نيز آزاد كردند!او به خيال خودش ادعايى را كه كرده بود چنين ثابت كرد.در اينجا، حضرت ابراهيم دست به احتجاج عقلى با نمرود نزد كه كشتن يك بى گناه آزاد و رها ساختن يك محكوم به مرگ ميراندن و زنده كردن حقيقى نيست،بلكه استدلال محسوس و معقول ديگرى در پيش كشيد كه: فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ

«خداوند آفتاب را از مشرق مى آورد،تو آن را از مغرب بياور؛كه آن كافر مبهوت ماند!» (1)

حضرت ابراهيم خليل الرحمن اينچنين دلايل محسوس و معقول را در محاجّه هاى خود با مشركان بكار مى برد.ديگر پيامبران نيز در مواجهه با مشركين عصر خود همين روش را پيش مى گرفتند.

قرآن كريم نيز آنگاه كه با همۀ مردم سخن مى گويد و يا طبقات مختلف مشركين را مخاطب قرار مى دهد همين سبك را پياده مى كند و در استدلال،تنها دانشمندان و يا فلاسفه را در نظر نمى گيرد.مثلا در سورۀ حج آيۀ 73 مثال محسوس و معقولى براى همۀ انسانها/.

ص: 170


1- -بقره258/.

مى آورد كه:

يا أَيُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً

«اى مردم!مثلى زده شده،به آن گوش فرا دهيد:بتهايى را كه شما به جاى خدا مى پرستيد،هرگز نمى توانند حتى مگسى بيافرينند.»

خداى تعالى در مثالى كه آورده سخن از حشرۀ كثيفى به ميان كشيده كه همه كس از آن نفرت دارد و در همه جا هم پيدا مى شود.مى فرمايد:«بتهايى را كه به جاى خدا عبادت مى كنيد»تا نياز زندگانى شما را در دنيا برآورده كنند،از آفريدن حشرۀ كثيف و پستى چون مگس عاجزند،و آن را با لفظ«لن»يعنى هرگز،آورده تا چنان توانايى را از آنها نفى ابد كرده باشد.سپس بيشتر به تشريح عجز و ناتوانى خدايان ساختگى مورد پرستش آنها پرداخته و فرموده است:

وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ

و اگر مگس چيزى از آنها بگيرد،نتوانند از او بازگيرند.

اين مگس با همۀ خردى و حقارتش اگر از خون فرعون-طاغوت مصر-و يا گاوهايى كه آلهۀ هندوهاست(و ديگر آلهه هاى اينچنينى بشر)مقدارى در حد خود بمكد،آن آلهه قادر نيست تا حق خود را از آن حشرۀ كثيف خرد ناتوان بازپس بگيرد!آنگاه مطلب را به اوج رسانده مى فرمايد:

ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ

اين بندگان ضعيف و ناتوان،خدا را(آن طور كه بايد و شايد)نشناخته اند.زيرا براى خدايى كه خالق آسمانها و زمين است،آن موجودات خوار و ضعيف را شريك قرار داده اند!

احتجاج خداوند و پيامبرانش از اين قرار است و در آنها چيزى از روش علماى علم كلام كه در تأليفات آنها آمده است ديده نمى شود.راستى كدام روش شايسته تر است تا در مناظره و احتجاج به كار برده شود؟!

حضرت ابراهيم(ع)در زادگاهش بابل،با ستاره پرستان و بت پرستها و طاغوت زمانش

ص: 171

به مقابله برخاسته،پس از اينكه به سرزمين كنعانيان در شام مهاجرت نموده در آنجا نيز ماجراهايى به شرح زير داشته است:

مشهد دوم،موضع ابراهيم(ع)در داستان قوم لوط

خداى تعالى در سورۀ عنكبوت آيۀ 26 مى فرمايد فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ... «لوط به او(يعنى به ابراهيم)ايمان آورد»

از اين آيۀ شريفه چنين بر مى آيد كه حضرت لوط(ع)به شريعت ابراهيم خليل(ع) عمل مى كرده و خداوند او را به ديارى كه در آن كارهاى شنيعى صورت مى گرفته ارسال داشته است، (1)تا در آنجا شريعت حضرت ابراهيم را تبليغ كند.چه،خداى تعالى در سورۀ صافات آيۀ 133 مى فرمايد:

وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ «لوط از پيامبران بوده است.»

و از موارد خبر ابراهيم با لوط(ع)،موضعى است كه آن حضرت در مسألۀ نزول عذاب خدا بر قوم لوط(ع)گرفته است.اين موضع گيرى در قرآن چنين آمده است:

الف-در سورۀ عنكبوت آيۀ 32:

قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ

(ابراهيم به فرشتگان مأمور عذاب قوم لوط)گفت:لوط در اين ديار است.

پاسخ دادند كه ما به ساكنان آنجا داناتريم،لوط و خانواده اش را نجات مى دهيم مگر زنش را كه جزء هلاك شوندگان است.

ب-در سورۀ هود آيات 74-76:

فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ* إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ* يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ

ص: 172


1- -به تفسير آيۀ شريفه در تفاسير طبرى،قرطبى،ابن كثير و سيوطى مراجعه كنيد.

چون ترس از ابراهيم برفت و مژده بر او آمد،با ما دربارۀ قوم لوط مجادله مى كرد*ابراهيم بسيار شكيبا، تضرع كننده و توبه كننده بود*اى ابراهيم!از اين درگذر كه فرمان پروردگارت آمده،و آنها را عذاب بى بازگشتى فرا رسيده است.

جدالى را كه خداوند از آن خبر مى دهد،جدال ابراهيم(ع)با فرشتگان مأمور عذاب بوده،و آن هنگامى به وقوع پيوسته كه فرشتگان آن حضرت را آگاه كرده بودند كه خداوند ايشان را مأمور هلاكت قوم لوط كرده است.ابراهيم از ايشان مى پرسد:اگر در ميان آن شهر گروهى از مسلمانان باشند،بازهم مردمان آنجا را هلاك مى كنيد؟

و در روايتى آمده است كه ابراهيم(ع)پرسيد:اگر در آنجا پنجاه نفر مسلمان ساكن باشند،ايشان را هلاك مى كنيد؟

فرشتگان پاسخ دادند:اگر پنجاه نفر باشند،البته كه نه.

پرسيد:اگر چهل نفر؟

گفتند:اگر چهل نفر هم باشند،نه.

پرسيد:اگر سى نفر؟

فرشتگان گفتند:اگر سى نفر هم باشند نه!

و همينطور ادامه داد تا آنجا كه پرسيد:اگر در ميان آنها ده نفر مسلمان باشد چطور؟

فرشتگان گفتند:حتى اگر ده نفر مسلمان در ميان آنها باشند،هلاكشان نمى كنيم.

و از همين لفظ قرآن كه مى فرمايد قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً مشخص مى شود كه تنها حضرت لوط بوده است،و فرشتگان گفته بودند كه حتى اگر يك نفر مسلمان باشد آنها را عذاب نخواهيم كرد،اين بود كه ابراهيم به آنها فرمود:لوط كه در ميان آنهاست،و بلافاصله فرشتگان گفتند:او را نجات مى دهيم.

دلسوزى و عطوفتى كه حضرت ابراهيم(ع)نسبت به قوم لوط ابراز داشته و كوششى را كه آن حضرت براى دفع عذاب از ايشان بكار برده است مورد تمجيد و تعريف خداى تعالى قرار گرفته و فرموده است: إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ .

ص: 173

مشهد سوم،خبر ابراهيم و اسماعيل(ع)و ساختن كعبه و نداى به حج

ساره،زوجه ابراهيم(ع)و دختر خالۀ او بود.(از آنجا كه او خودش از ابراهيم فرزندى نداشت)كنيز خود هاجر را به ابراهيم بخشيد تا با او آميزش كند.هاجر باردار شد و اسماعيل(ع)را به دنيا آورد.رشك و حسادت از ديدار هاجر و اسماعيل به جان ساره افتاد، لذا از شوهرش ابراهيم خواست كه هاجر و فرزندش اسماعيل را از پيش چشم او دور كرده آن دو را در سرزمينى غير قابل كشت ساكن گرداند.خداوند نيز به ابراهيم فرمان داد تا خواسته هاى زوجه اش ساره را برآورده سازد.

ابراهيم،هاجر و اسماعيل را بر چارپايى نشاند و روى به بيابان نهاد.او هرگاه به سرزمين مزروع و آبدارى مى گذشت و قصد فرود آمدن در آنجا را مى نمود،جبرئيل امين وحى خدا او را مانع مى شد تا اينكه به مكه در زمين«فاران»محصور ميان كوهها، سنگ هاى سياه،زمينى غير مزروعى و بى آب،نزديك بيت اللّه الحرام،و جايى كه مطاف آدم(ع)و ديگر پيامبران بوده است رسيدند.در آنجا بود كه جبرئيل(ع)از آنها خواست كه در همان جا فرود آيند و بار و بنه بگذارند.ابراهيم(ع)فرمان برد و زن و فرزند را در آنجا فرود آورد و گفت:

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ

پروردگارا!من بعضى از فرزندانم را در دره اى غير قابل كشت در كنار خانه محترم تو جاى داده ام،پروردگارا!تا نماز بر پاى دارند،پس دلهاى برخى از مردمان را به ايشان متمايل كن.

ابراهيم(ع)آن دو را بر جاى بنهاد و به مسكن خود در شام بازگشت.

آبى كه هاجر به همراه داشت تمام شد و شيرش نيز به خشكى گراييد،و در گرماى كشندۀ حجاز مرگ بر چهرۀ كودك بى گناه بال و پر گشود.كودك از شدت بى تابى پاشنه پا بر زمين مى زد و هاجر سراسيمه به هر طرف سر مى كشيد و ديوانه وار به جانب كوه صفا دويدن آغاز كرد و از آن بالا رفت تا مگر در آن سوى كوه و در دره كسى را به بيند،اما چون كسى

ص: 174

را نديد و صدايى به جز انعكاس صداى خود نشنيد از صفا فرود آمد و رو به كوه مروه نهاد و از آن بالا رفت.او اين رفت و برگشت ميان دو كوه صفا و مروه را هفت بار تكرار نمود،و در هر نوبت چون به محاذى كودك خود مى رسيد بر سرعت قدمهاى خود مى افزود.پس از پايان هفتمين بار سعى و تلاش بين دو كوه،به نزد كودكش بازگشت تا از حال و وضعش آگاهى يابد كه با كمال شگفتى ديد آب از زير پاهاى فرزندش جارى شده است،پس با شتاب با دستهاى خود خاك پيرامون آب را جمع كرد و مانع حركت آن گرديد،سپس از آن آب خود بنوشيد و كودكش را نيز سيراب كرد و او را شير داد.

زمانى نگذشت كه قافله اى از قبيلۀ«جرهم»از آن نواحى در حال عبور بود.آنان از وجود پرندگان در فضاى مكه به جستجوى علت آن برآمدند كه به وجود آب در آن سرزمين سوزان پى بردند،لذا به ديدار هاجر و فرزندش اسماعيل آمده،از آن بانو اجازه خواستند كه در كنار او فرود آيند و مسكن گزينند،كه هاجر با پيشنهاد ايشان موافقت فرمود.

مدتها گذشت،اسماعيل بزرگ و بزرگتر شد و دخترى از قبيلۀ جرهم را به همسرى گرفت و پدرش ابراهيم(ع)به ديدار ايشان شتافت،و خداوند نيز به ابراهيم فرمان داد كعبه را برپا دارد.

ابراهيم با كمك فرزند خود اسماعيل كعبه را بساخت،و خداوند نيز مناسك حج را به او آموخت.ابراهيم در همان حال كه كعبه را مى ساخت از پروردگارش چنين درخواست نمود:

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ

پروردگارا!ما را تسليم فرمان خود گردان و فرزندان ما را هم به تسليم و رضاى خود بدار.

و نيز گفت:

رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي

پروردگارا!من و ذريه ام را نمازگزار گردان.

و آنگاه پسرانش را چنين سفارش فرمود:

ص: 175

إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

خداوند اين دين را براى شما برگزيده،پس نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد.

پس از اينكه بناى كعبه به پايان رسيد،حضرت ابراهيم(ع)به همراه پسرش اسماعيل(ع)به قصد اداى مناسك حج عزيمت نمودند.هنگامى كه آنان از عرفات به سوى منا بازمى گشتند ،حضرت ابراهيم به آگاهى فرزندش اسماعيل رسانيد كه او در خواب ديده است كه وى را سر مى برد-و اينكه رؤياى پيامبران يك نوع وحى است-لذا از فرزند خود نظرش را پرسيد.اسماعيل گفت:

يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِينَ

پدر!هر چه به تو امر شده آن را انجام ده كه به خواست خدا مرا از شكيبايان خواهى يافت.

ابراهيم پسر را به روى زمين خوابانيد و به قصد بريدن سر پسر كارد بر حلقوم او كشيدن گرفت،ولى با همۀ شگفتى كارد گردن اسماعيل را نمى بريد.در اين حال خداوند وى را ندا داد: يا إِبْراهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا اى ابراهيم!تو مأموريت عالم رؤيا را انجام داده اى.

زيرا كه حضرت ابراهيم(ع)در خواب ديده بود كه سر فرزند را مى برد نه اينكه اسماعيل را سر بريده است،بنابراين او آنچه را كه در خواب ديده انجام داده بود.خداوند نيز قوچى را به همراه جبرئيل براى قربانى او فرستاد و ابراهيم(ع)آن قوچ را سر بريد،و مناسك حج را به پايان برد.پس از قيام حضرت ابراهيم به انجام كارهايى كه گذشت خداوند او را فرمان داد تا بانگ برآورد و مردمان را به حج بخواند،تا آنان حتى سوار بر شتران لاغر از دور دستها به زيارت خانۀ خدا بيايند.بدين سان حج بيت اللّه الحرام اساس شريعت حنيفۀ ابراهيم گرديد و ستون ملتى گرديد كه خداى تبارك و تعالى دربارۀ آن فرموده است:

فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً

از آيين ابراهيم كه دينى پاك و بى آلايش است پيروى كنيد.

ص: 176

پس از اينكه حضرت ابراهيم خليل(ع)مراحل مزبور را گذرانيد،خداوند او را امام و پيشواى مردمان قرار داد و فرمود:

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ

و هنگامى كه خداوند ابراهيم را به امورى چند امتحان فرمود و او همه را به جاى آورد.خدا به او گفت:من تو را به امامت و پيشوايى خلق برگزينم.ابراهيم عرض كرد:اين امامت را به فرزندان من نيز عطا خواهى كرد؟فرمود كه عهد من هرگز به مردم ستمكار نخواهد رسيد.

ما در سيره و روش حضرت ابراهيم خليل(ع)دو ويژگى آشكار مخصوص او كه در ميان همۀ انبياء و پيامبران ممتاز است مشاهده مى كنيم:

1-ويژگى مهمان نوازى و اهتمامى كه حضرتش در اطعام مردمان داشت كه خداوند نيز از آن خبر داده و فرموده است: فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ پس بى درنگ گوساله اى بريان فراهم آورد.

كه مبين اقدام شخص آن حضرت است براى آماده كردن خوراكى براى مهمانانى كه برايش ناشناس بودند؛در ضمن معلوم مى شود كه مهمان نوازى و پذيرايى از ايشان،جزء خصيصۀ آن حضرت بوده و فقط اختصاص به پذيرايى از همان مهمانان نداشته است.

2-قيام و اهتمام او به برپا داشتن كعبه و بيت اللّه الحرام،و فرا خواندن مردمان براى اداى مناسك حج.خداى سبحان نيز فرموده است:

وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ* وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ

و[به او وحى كرديم كه]خانۀ مرا براى طواف كنندگان و نمازگزاران و ركوع و سجود كنندگان پاكيزه دار*و مردم را به آواز مناسك حج اعلام كن تا مردم پياده و سوار بر شتران تكيده از هر راه دور به سوى تو آيند.

ما بزودى و به خواست خدا،اين دو صفت را كه در طول زندگانى آن حضرت ملازم وى

ص: 177

بوده اند در اوصياء او نيز كه آنها را از او به ارث برده اند،مورد بررسى قرار خواهيم داد.

مشهد چهارم،ابراهيم عليه السلام با دو تيره از خانواده اش

پس از اينكه حضرت ابراهيم(ع)،هاجر و پسرش اسماعيل را به مكه نقل مكان داد،و خانۀ كعبه را به همراه فرزندش اسماعيل بساخت و مناسك حج به جاى آورده،به موطنش شام بازگشت،آن وقت بود كه خداوند بر قوم لوط عذاب فرستاد و به حضرت ابراهيم(ع) نيز اسحاق،و فرزند او يعقوب را اضافه بر آن عطا فرموده و خداوند ايشان را پيشوايانى قرار داد كه به فرمان خدا مردم را به سوى حق راهبر باشند؛و به آنها انجام كارهاى خير و برپا داشتن نماز و پرداختن زكات را وحى فرمود.

اينجاست كه نبوت و وصايت بعد از حضرت ابراهيم خليل به دو تيره منتقل مى شود:

تيرۀ اول:تيرۀ حضرت اسماعيل(ع)و پسران او كه در مكه مى باشند و اينان اوصياى حضرت ابراهيم بر شريعت حنيفيۀ اويند.

تيرۀ دوم:تيرۀ حضرت اسحاق،و پسرش يعقوب،و پسران او كه در فلسطين هستند و خداوند آنها را شريعتى ويژه مقرر داشته كه با شريعت حضرت موسى(ع)تكميل شده است.

به خواست خدا هر يك از دو تيره را به طور جداگانه مورد بحث و بررسى قرار خواهيم داد.

نخست به بررسى تيرۀ پسر كوچكتر يعنى حضرت اسحاق و فرزندانش مى پردازيم.

اسحاق(ع)پسر ابراهيم عليه السلام،و پسرش يعقوب

(اسرائيل)و فرزندان او(بنى اسرائيل)

در اخبار حضرت اسحاق(ع)به خبرى كه دلالت بر آن داشته باشد كه آن حضرت را شريعتى ويژه به غير از شريعت پدرش ابراهيم(ع)بوده است دست نيافتيم.ما اين مطلب را آنجا كه خداوند از پسرش يعقوب(ملقب به اسرائيل)خبر مى دهد،به دست آورده ايم كه به خواست خدا آن را در مبحث آتى مورد مطالعه و بررسى قرار خواهيم داد.

ص: 178

ص: 179

8 يعقوب پسر اسحاق عليهما السلام

اشاره

*لقب يعقوب اسرائيل است،و فرزندانش بنى اسرائيل *خداى تبارك و تعالى براى بنى اسرائيل احكامى ويژه تشريع فرموده است *آيات كريمۀ قرآن در اين مورد *شرح كلمات در آيات مزبور *تفسير آيات مورد بحث

ص: 180

ص: 181

يعقوب پسر اسحاق ملقب به«اسرائيل»و فرزندانش

«بنى اسرائيل»و احكامى كه خداوند براى آنها تشريع فرموده

است.

1-خداوند سبحان در سورۀ آل عمران آيۀ 93 مى فرمايد:

كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

همۀ طعامها براى بنى اسرائيل حلال بود مگر آنچه را كه اسرائيل(يعقوب) پيش از نزول تورات بر خودش حرام كرده بود.(اگر جز اين است)بگو:تورات را بياوريد و بخوانيد،اگر راست مى گوييد.

2-و در سورۀ اسراء آيۀ 2:

وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ...

و به موسى كتاب تورات را داديم و آن را وسيلۀ هدايت بنى اسرائيل گردانديم...

3-و در سورۀ سجده آيۀ 23:

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ

و ما به موسى كتاب تورات را عطا كرديم،و(تو اى پيامبر!)در ملاقات او ترديد مكن؛و ما تورات را وسيلۀ هدايت بنى اسرائيل قرار داديم.

ص: 182

4-و در سورۀ مائده آيۀ 44:

إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ

ما تورات را كه در آن هدايت و نور بود فرو فرستاديم تا پيامبران كه تسليم(امر خدا)هستند بدان وسيله بر يهوديان و خداشناسان و دانشمندانى كه مأمور حفظ و نگهدارى احكام از كتاب خدا هستند و بر درستى آن گواهى مى دهند،حكم كنند.پس(در اجراى احكام الهى)از مردم نترسيد،بلكه از من بترسيد و آيات مرا به بهاى اندك نفروشيد،كه هر كس خلاف آنچه خدا فرموده است حكم كند، او از كافران خواهد بود.

5-و در سورۀ صف آيۀ 5:

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ...

و آنگاه كه موسى به قومش گفت:اى قوم من!چرا مرا آزار مى دهيد و حال آنكه يقينا مى دانيد كه من فرستادۀ خدا به سوى شما هستيم...

6-و در سورۀ آل عمران آيات 45 و 49:

...يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ*...* وَ رَسُولاً إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ...

فرشتگان به مريم گفتند:اى مريم!خداوند تو را به كلمه اى از خود كه نامش مسيح عيسى بن مريم است و در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان درگاه خداست مژده مى دهد*...*او پيامبرى است به سوى بنى اسرائيل....

7-و در سورۀ صف آيۀ 6:

ص: 183

وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ...

و(اى پيامبر!ياد كن)آنگاه كه عيسى بن مريم گفت:اى بنى اسرائيل!من پيامبر خدا به سوى شما هستم....

شرح كلمات

1-هادوا:

در اينجا بمعناى افراد پايبند به دين يهود است.

2-ربّانيون:

ربّانى بمعناى دانشمند وارد در علوم دين است.

3-أحبار:

حبر به كسر و فتح حاء بمعناى دانشمند است و در قرآن كريم بر علماى اهل كتاب اطلاق شده است.

4-كلمة:

كلمه در اينجا بمعناى آفريده اى است كه خداى تعالى با لفظ كن(باش)و امثال آن و بدون وسيلۀ شناخته شده از اسباب و وسايل،آن را آفريده است.

5-مسيح:

مسيح لقب حضرت عيسى(ع)است زيرا آن حضرت هنگامى كه بيمارى را«مسح» مى كرد از آن بيمارى شفا مى يافت؛و غير از اين را هم گفته اند ولى ما اين معنا را كه دربارۀ مسيح گفته اند بر ديگر موارد ترجيح داديم.

تفسير آياتى كه گذشت

احكام استثنائى براى قوم يهود،در مدت زمانى خاص:

بنى اسرائيل(فرزندان و نوادگان و اعقاب حضرت يعقوب(ع)در سرزمين مصر و ديار غربت،به ذلت و خوارى روزگار مى گذرانيدند،زيرا قبطيان آنها را به بردگى مى گرفتند و پسرانشان را مى كشتند و دخترانشان را زنده نگه مى داشتند.

ص: 184

هنگامى كه خداوند آنها را از آن ذلت و خوارى كه در مصر متحمل مى شدند نجات داد،و بعد از آنكه در آنها روح آزادمنشى كشته شده و به جاى آن روح حقارت و خوارى،ترس و اضطراب و جزع،نسل به نسل بر اثر طول مدت بردگيشان در مصر جانشين آن شده بود،و مى بايست با اقوام سركش و ستمگر در شام بجنگند.در اين هنگام بود كه حكمت الهى بر آن قرار گرفت كه براى زندگانى آنها قوانين و مقرراتى وضع شود كه در سايۀ آن،روح اعتماد به نفس و افتخار و اعتزاز به پدرانشان كه از زمرۀ انبياء و پيامبران بوده اند،در آنها زنده گردد و بدانند كه ايشان از اقوام كافر و سركشى كه با آنها در جنگ هستند متمايز و برتر مى باشند.

در اين مسير نخستين موردى كه بر آنها مقرر شد،تحريم آن چيزهايى بود كه پدرشان پيامبر خدا اسرائيل(يعقوب(ع)بر خود حرام كرده بود تا بدان وسيله امتياز نبوت اسرائيل پيامبر خدا را دريابند.

پس از آن،با نزول تورات بر حضرت موسى(ع)،و انجيل بر حضرت عيسى(ع) تشريع ويژه آنها كامل گرديد.

ما بعد از مطالعه و بررسى اخبار مربوط به حضرت شعيب پيامبر-به خاطر رعايت و حفظ تسلسل زمانى اخبار پيامبران-به ذكر پاره اى از آنها خواهيم پرداخت.

ص: 185

9 شعيب پيامبر عليه السلام

اشاره

*سيره و روش حضرت شعيب با قومش در آيات قرآن كريم *شرح كلمات آيات *تفسير آيات مزبور

ص: 186

ص: 187

سيره و روش حضرت شعيب با قومش در آيات قرآن كريم

1-خداوند سبحان در سوره هود آيات 84-95 مى فرمايد:

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ* وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ* بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ* قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ* قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ* وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ* وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ* قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمّا تَقُولُ وَ إِنّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ* قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ* وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ* وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ* كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ* وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ* بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ* قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ* قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ* وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ* وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ* قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمّا تَقُولُ وَ إِنّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ* قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ* وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ* وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ* كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ

براى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم.او گفت:اى قوم من!خدا را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد.از پيمانه و ترازو كم نكنيد،من شما را در نعمت مى بينم،و من بر شما از عذاب روزى كه همه را در بر مى گيرد بيمناكم*و اى قوم من!پيمانه و ترازو را به عدل،كامل بداريد،و اجناس مردم را ناچيز نشمريد و به بدى توصيف نكنيد،و در زمين براى فساد تلاش نكنيد*سود حلال خدا براى شما بهتر است اگر مؤمن باشيد و من(در برابر عذاب الهى) نگهبان شما نيستم*(قوم وى از روى استهزاء)گفتند:اى شعيب!آيا نماز تو دستورت مى دهد كه آنچه را پدرانمان عبادت مى كردند ترك كنيم يا از آنچه مى خواهيم در اموالمان دست برداريم؟!تو كه عاقل و كامل هستى*شعيب گفت:اى قوم من!به من بگوييد اگر از خدا دليلى آشكار داشته باشم،و به من رزق خوبى بدهد،[مى توانم خلاف او رفتار كنم؟]و من نمى خواهم از آنچه شما را نهى مى كنم خود مرتكب شوم،و تا مى توانم جز صلاح نمى خواهم؛توفيق من با خداست،بر او اعتماد كرده به او بازمى گردم *اى قوم من!عداوت با من شما را بدانجا نكشاند كه عذابى همانند عذاب قوم نوح،يا قوم هود،و يا قوم صالح به شما برسد،و دوران قوم لوط از شما دور نيست*از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و به سوى او برگرديد كه پروردگارم مهربان و مشفق است*گفتند:اى شعيب!ما بسيارى از آنچه را كه مى گويى نمى فهميم،و اگر كسان تو نبودند تو را سنگسار مى كرديم،تو بر ما قدرتى ندارى*شعيب گفت:اى قوم من!آيا اقوام من بر شما از خداوند عزيزترند كه او را پشت سر انداخته ايد؟!پروردگار من بر آنچه كه مى كنيد احاطه دارد*اى قوم من!آنچه مى توانيد به عمل خود

ص: 188

ادامه دهيد،من نيز به كار خود ادامه مى دهم به زودى در خواهيد يافت كه عذاب خواركننده چه كسى را فرو خواهد گرفت،و چه كسى دروغگوست.منتظر باشيد،من هم با شما منتظرم*و چون فرمان قهر ما آمد،شعيب را با كسانى كه با او ايمان آورده بودند به رحمت مخصوص خود نجات داديم،و ظالمان را صيحه(آسمانى)فرو گرفت،و در ديار خود نابود شدند*گويى كه هرگز در آن شهر نبوده اند.دور باد مدين(از رحمت خدا)همان گونه كه قوم ثمود از رحمت خدا دور شدند*

2-و در سورۀ اعراف آيات 88 و 89 مى فرمايد:

قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنّا كارِهِينَ* قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها...

بزرگانى از قوم او كه گردنكش شده بودند گفتند:اى شعيب!بى گمان تو و ايمان آوردندگان به تو را از شهرمان بيرون مى كنيم،مگر اينكه به دين ما بازگرديد .

(شعيب)گفت:آيا اگر چه مايل نباشيم؟!*اگر ما به آيين شما بازگرديم پس از آنكه خداوند ما را از آن رهايى داده است به خدا دروغ بسته ايم...*

شرح كلمات

1-مدين:

مدين نام قوم شعيب بوده،كه شهرشان نيز به نام آنها ناميده شده است.در معجم البلدان آمده است كه شهر مدين در كنار درياى سرخ در برابر شهر تبوك و در فاصلۀ شش منزلى آن قرار داشته است.همچنين گفته شده:مدين منطقه اى است بين وادى القرى و شام،و وادى القرى به مجموعه قريه هايى كه نزديك مدينه بود اطلاق مى شود.

2-لا يجرمنّكم:

جرم الشىء يعنى كسب ناپسند كرد،جرمه الشىء يعنى بر كار ناپسند وادارش كرد، جرمه يعنى او را به آن وادار كرد.و لا يجرمنّكم،يعنى شما را واندارد.

ص: 189

3-شقاقي:

شاقّه شقاقا:با او مخالفت و دشمنى كرد،و شقاقى،يعنى دشمنى با من.

4-لا تعثوا:فساد نكنيد.

عثا:يعنى فساد كرد،فساد شديد.

5-بقية اللّه:

بقيه،ماندۀ هر چيزى است و در اينجا بمعناى فرمانبردارى خداست،و ثواب و پاداش خيرى كه نزد او ذخيره مى شود.

نكاتى مهم در تفسير آياتى كه گذشت

خداوند حضرت شعيب را با بشارت و انذار به سوى مدين فرستاد تا مردم آن ديار را به عمل به شريعت حنيفۀ ابراهيم(ع)فرا خواند.قوم شعيب چون ديگر امتهاى مشرك كه به ذمائم اخلاق موصوف بودند،به بدترين وجهى در زشت كاريها و فساد اخلاقى غوطه مى خوردند.آنها گذشته از كارهاى پليدى كه مرتكب مى شدند،از كالاى ديگران بد مى گفتند و آنها را از چشم مشترى مى انداختند،و در پيمانه و ترازو خيانت مى كردند و كم فروشى مى نمودند و چنين مى پنداشتند كه چون در تصرف اموال خود آزادند،اين قبيل كارهاى ناروا نيز حق آنهاست.دعوت حضرت شعيب،نصايح و پندهاى او به ايشان،و تنبّهشان كه بنگرند بر سر اقوام مشرك ديگر كه پيش از آنها بوده اند از عذاب الهى چه آمده است سودى نبخشيد و اين قوم جاهل در پاسخ او گفتند: لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا،أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا .همانا تو و پيروانت را از شهر و ديارمان بيرون مى كنيم،مگر اينكه به دين و ملت ما درآييد.

بنابراين،قوم شعيب براى خود اين حق را قائل بودند كه خود را در ستم رساندن به ديگران،و خوردن حقوق ايشان آزاد و مختار بدانند،امّا،اين حق را به شعيب و مؤمنان در ترك اخلاق زشت و ناپسند و نيز عبادت خداى يكتا نمى دادند!!

گاه شعيب را به مسخره گرفته مى گفتند:آيا نماز تو به تو فرمان داده است كه ما خدايان مورد پرستش پدرانمان را رها كنيم و در اموالمان به دلخواه خودمان دخل و تصرف نكنيم؟!

ص: 190

و گاه عناد و سركشى را از حد گذرانيده مى گفتند:اگر فاميل و عشيرۀ تو نبودند،بى گمان سنگسارت مى كرديم.

از اين آيه،و از اطلاعاتى كه از نسب حضرت خاتم پيامبران محمد مصطفى(ص) داريم،در مى يابيم كه خداى تعالى پيامبرانش را از ميان قدرتمندترين و بانفوذترين خانواده ها برمى گزيند،تا خويشاوندانش او را در تبليغ رسالت الهى يار و مددكار باشند.

بارى،چون قوم شعيب آن حضرت را تكذيب كردند و ديگر مؤمنان همراه او را خوار و سبك انگاشتند،مستحق عذاب الهى شدند،و خداوند آنان را با صيحۀ آسمانى فرو گرفت و در همان شهر و ديارشان به هلاكت رسانيد.

خداوند،پس از شعيب،حضرت موسى(ع)و ديگر پيامبران بنى اسرائيل را به رسالت فرستاد،كه به خواست خدا اخبارشان را در فصول بعدى بررسى خواهيم نمود.

ص: 191

ص: 192

10 سرگذشت بنى اسرائيل و پيامبرانشان

اشاره

و شرح حالات ويژۀ آنها در قرآن كريم

*ولادت حضرت موسى،و به فرزندى گرفتنش وسيله فرعون *معجزات نه گانه *بنى اسرائيل در صحراى سينا *داود و سليمان عليهما السلام *زكريا و يحيى عليهما السلام *عيسى بن مريم عليهما السلام

ص: 193

ص: 194

مشهد نخستين،به دنيا آمدن حضرت موسى و پذيرفته شدنش

اشاره

بعنوان فرزند فرعون

خداوند متعال در سورۀ قصص آيات 7-13 مى فرمايد:

وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ* فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ* وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ* وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ* وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ* وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ* فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ

ما به مادر موسى وحى كرديم كه:او را شير بده،و چون بر او ترسيدى،به دريايش بينداز و نترس و محزون مباش كه ما حتما او را به تو بر مى گردانيم و از پيامبرانش قرار مى دهيم*آل فرعون او را پيدا كردند،تا براى آنها دشمن و مايۀ اندوه باشد.كه فرعون و هامان و سپاهيانشان از خطاكاران بودند*زن

ص: 195

فرعون(به شفاعت برخاست و)گفت:اين بچه مايۀ سرور و نور چشم من و تو باشد،او را نكشيد،شايد به ما سود برساند يا او را به فرزندى بگيريم؛و آنها درك نمى كردند*و قلب مادر موسى(از همه چيز به جز ياد فرزند)چنان تهى شده بود كه اگر بر قلب او استقامت نگذاشته بوديم تا از مؤمنان باشد،حتما(كار انجام يافته را)فاش مى كرد*او به خواهر موسى گفت:موسى را پى جويى كن، و او برادرش را از دور نگاه مى كرد،و آنها نمى دانستند*زنان شيرده را قبلا بر او حرام كرده بوديم،(خواهر موسى)گفت:آيا شما را به خانواده اى هدايت بكنم كه او را براى شما نگهدارى كنند و خير خواه او هستند؟*پس او را به مادرش بازگردانيديم تا چشمش به او روشن شود و محزون نباشد،و بداند كه وعدۀ خدا حق است،اما بيشتر مردم نمى دانند (1)*

شرح كلمات

1-فارغا:

از جا كنده شده،تهى شده از شدت اندوه.

2-قصّيه:

او را تعقيب كن، پى جويى كن.

3-فبصرت به عن جنب:

از دور چشمش به او افتاد.از دور او را ديد و زير چشم داشت.

مشهد دوم،معجزات نه گانه

و در سورۀ نمل آيات 7-12 مى فرمايد:

إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ* فَلَمّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللّهُ

ص: 196


1- -و نيز،مراجعه كنيد:سورۀ طه،آيات 38 تا 47.

اَلْعَزِيزُ الْحَكِيمُ* وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ* إِلاّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ* وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ

آنگاه كه موسى به اهلش گفت:من آتشى ديدم،به زودى از آن براى شما خبرى مى آورم يا آتشى مى آورم كه گرم شويد*چون نزديك آن آتش آمد،ندا شد:

مبارك است آن كس كه در آتش است،و آن كس كه در اطراف آن است،و پاك و منزه است پروردگار جهانيان*اى موسى!منم خداى توانا و حكيم*عصايت را بينداز.(موسى چون عصا را افكند)آن را ديد كه چون مار بزرگى به حركت درآمد،پشت كرد و ديگر به عقب برنگشت(كه خطاب رسيد)اى موسى! نترس كه پيامبران نزد من نمى ترسند*مگر آن كس كه ستم كرده،سپس آن را به نيكويى تبديل نموده كه من آمرزنده و مهربانم*و دستت را در گريبانت فرو كن،كه سفيد و بدون آسيب بيرون مى آيد(اين معجزه)،ضمن آيات نه گانه اى است(كه تو با آنها)به سوى فرعون و قومش(فرستاده مى شوى)آنها قومى فاسقند*

و در سورۀ اعراف آيات 103-135 مى فرمايد:

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ* وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ* حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ* قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ* فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ* وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرِينَ* قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ* يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ* قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ* يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ* وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبِينَ* قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ* قالُوا يا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ* قالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ* وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ* فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ* فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ* وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ* قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ* رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ* قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ* لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ* قالُوا إِنّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ* وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ* وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ* قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ* قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ* وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ* فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ* وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ* فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ* وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ* وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ* حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ* قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ* فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ* وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرِينَ* قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ* يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ* قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ* يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ* وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبِينَ* قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ* قالُوا يا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ* قالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ* وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ* فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ* فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ* وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ* قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ* رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ* قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ* لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ* قالُوا إِنّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ* وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ* وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ* قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ* قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ* وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ* فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ* وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ* فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ* وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما

ص: 197

عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ* فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ

آنگاه بعد از آنها موسى را با آيات خويش به سوى فرعون و اشراف او فرستاديم،آنها آيات را انكار كردند.بنگر سرانجام تبهكاران چه شد*موسى گفت:اى فرعون!من فرستادۀ پروردگار جهانيانم*سزاوار اين است كه بر خدا جز حق نگويم،براى شما معجزه اى از پروردگارتان آورده ام،پس بنى اسرائيل را با من همراه كن*فرعون گفت:اگر از راستگويانى و معجزه اى آورده اى،آنها را ارائه ده*پس موسى عصايش را بينداخت و دردم اژدهايى آشكار شد*و دست از گريبان خود بيرون آورد كه ناگاه براى بينندگان سفيد بود*اشراف قوم فرعون(به فرعون)گفتند:اين جادوگرى است دانا*كه مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند.چه رأى مى دهيد؟*(پس از مشاوره در امر موسى،قوم به فرعون)گفتند:او و برادرش را مهلت ده،و اشخاصى به شهرها بفرست*تا جادوگران ماهر را نزد تو آرند*جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند:اگر ما غالب شديم حتما مزدى خواهيم داشت.*فرعون گفت:آرى و شما از مقربان خواهيد بود*جادوگران گفتند:اى موسى!يا تو اول عصاى خود را بينداز يا ما ابزار خويش را بيفكنيم*موسى گفت:شما بيندازيد،و چون انداختند چشمان مردم را جادو كرده آنها را بشدت ترساندند،و جادويى بزرگ آوردند*به موسى وحى كرديم عصاى خود را بيندازد،و(آن اژدها)دردم آنچه را كه آنها به دروغ آورده بودند بلعيد*حق آشكار شد و آنچه كه مى كردند پوچ گرديد*در آن ميدان شكست خوردند،و خوار شده بازگشتند*و جادوگران به سجده در آمدند*گفتند:ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم*پروردگار موسى و هارون*فرعون گفت:پيش از آنكه من اجازه بدهم شما به او ايمان آورده ايد؟! اين نيرنگى است كه در شهر ساخته ايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد.به زودى خواهيد فهميد*دستها و پاهايتان را عكس يكديگر قطع مى كنم و آنگاه همگى

ص: 198

را به دار مى آويزم*گفتند:در آن صورت ما به سوى خدايمان بازمى گرديم * خشم تو بر ما تنها به خاطر ايمان آوردن ما به آيات پروردگار ماست كه به سويمان آمد؛پروردگارا!بر ما صبر عطا كن و ما را مسلمان بميران*اشراف قوم فرعون گفتند:آيا موسى و پيروانش را رها مى كنى تا در اين سرزمين تباهى كنند و تو و خدايانت را ترك نمايند؟فرعون گفت:به زودى همۀ پسرانشان را مى كشيم و دخترانشان را زنده نگه مى داريم،ما بر آنها مسلط هستيم*موسى به قوم خود گفت:از خدا يارى بجوييد و شكيبايى كنيد كه زمين مال خداست به هر كس از بندگانش بخواهد وامى گذارد ،و سرانجام نيك از آن پرهيزكاران است*گفتند:پيش از آنكه به سوى ما بيايى و هم بعد از آمدنت اذيت و آزار ديديم.گفت:اميد است كه پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند،و شما را در اين زمين جانشين(آنها)گرداند و بنگرد چگونه عمل مى كنيد*فرعون را به سالهاى سخت و كمبود حاصل دچار كرديم شايد پند بگيرند*چون رفاه و آسايش به آنها رو مى كرد مى گفتند:اين به خاطر ماست،و چون پيشامد بدى به آنها مى رسيد،به موسى و پيروانش فال بد مى زدند!بدانيد كه فال بد آنها نزد خداست(يعنى سختيها و رنجهايى كه بر آنان وارد مى شده از جانب خداست)ولى بيشترشان نمى دانند*(فرعونيان به موسى)گفتند:هر چه آيت و معجزه براى ما بياورى تا ما را جادو كنى،ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم*پس طوفان،ملخ،شپش،قورباغه و خون(خون شدن آب)را كه معجزه هايى جدا از هم و روشن و آشكار بودند بر آنها فرستاديم،ولى گردنكشى پيش گرفته،قومى نابكار شدند*چون عذاب بر آنها آمد گفتند:اى موسى! پروردگارت را براى ما به آن پيمان كه با تو نهاده بخوان كه اگر اين عذاب را از ما بردارى حتما به تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم*چون عذاب را تا مدتى كه به آن مى رسيدند از آنها برمى داشتيم،باز پيمان شكنى

ص: 199

مى كردند (1)*

و در سورۀ شعراء آيات 57-66 مى فرمايد:

فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ* وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ* كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ* فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ* فَلَمّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنّا لَمُدْرَكُونَ* قالَ كَلاّ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ* فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ* وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ* وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ* ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ

ما آنها(يعنى فرعونيان)را از باغها و چشمه سارها بيرون كرديم*و از گنجينه ها و مقامات عاليه محروم ساختيم*جريان چنين بود،و همۀ آنها را به بنى اسرائيل وانهاديم*فرعونيان به هنگام طلوع آفتاب بنى اسرائيل را تعقيب كردند*چون دو گروه يكديگر را ديدند،ياران موسى گفتند:ما گرفتار خواهيم شد*موسى گفت:هرگز،پروردگارم با من است و هدايتم خواهد كرد*به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا بزن؛دريا بشكافت و هر قسمت آن مانند كوه بزرگى گرديد*ديگران(يعنى فرعونيان را از پى بنى اسرائيل)به دريا آورديم*و موسى و همۀ همراهان او را نجات داديم*آنگاه ديگران را غرقه ساختيم.

و در سورۀ يونس آيات 90-92 مى فرمايد:

وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ* آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ* فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ عَنْ4.

ص: 200


1- -و نيز،مراجعه كنيد:سورۀ انبياء،آيات 100 تا 104 و سورۀ شعراء،آيات 10 تا 55 و سورۀ طه،آيات 9 تا 24.

آياتِنا لَغافِلُونَ

بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم،فرعون و سپاهيانش به ستم و دشمنى آنها را تعقيب كردند.تا چون هنگام غرق او فرا رسيد گفت:ايمان آوردم كه خدايى به جز خداى بنى اسرائيل كه به آن ايمان آورده اند،نمى باشد و من از تسليم شدگانم*(به او در آن حال غرق خطاب شد:)اكنون ايمان مى آورى با آنكه پيش از اين نافرمانى كرده از مفسدان بودى؟*امروز،بدنت را به ساحل نجات مى رسانيم،تا براى آنان كه بعد از تو مى آيند عبرت و نشانه اى باشى؛با آنكه بسيارى از مردمان از آيات و نشانه هاى ما سخت غافل و بى خبرند.

مشهد سوم،بنى اسرائيل در صحراى سينا و سركشيهاى ايشان در زمان

اشاره

موسى(ع)و بعد از او

خداوند متعال در سورۀ اعراف آيات 138-140 و 160-164 و 166 مى فرمايد:

وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ* إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ* قالَ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ*...* وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ* وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ* فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ* وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ*...* فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ

وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ* إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ* قالَ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ*...* وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ* وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ* فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ* وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ*...* فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ

ما بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم،پس بر قومى گذشتند كه بتهاى خودشان را پرستش مى كردند.(بنى اسرائيل)به موسى گفتند:اى موسى!براى ما نيز خدايى قرار ده،همانگونه كه آنها را خدايى است.موسى گفت:براستى كه شما مردمى نادانيد*خدايان اين بت پرستان نابود شدنى است،و آنچه مى كنند باطل و بيهوده است*(موسى)گفت:آيا به جز خداى واحد،براى شما خدايى بجويم، در حالى كه خداوند شما را بر جهانيان برترى داده است؟!*...*آنها را دوازده تيره و امت كرديم و آنگاه كه قومش از موسى تقاضاى آب كردند،به موسى وحى كرديم كه عصايت را به اين سنگ بزن،(چون زد)دوازده چشمه از آن بشكافت كه هر تيره آبشخور خود را دانستند،و ابر را بر آنها سايبان كرديم،و بر آنها منّ و سلوى فرو فرستاديم.از چيزهاى پاكيزه كه روزيتان كرده ايم بخوريد.

آنها نه بر ما بلكه بر خودشان ستم مى كردند*و آنگاه كه به ايشان گفته شد در اين قريه سكنا گزينيد،و از هر جاى آن كه خواستيد بخوريد و بگوييد كه گناهان ما را بريز،و در حال سجده و خضوع از در وارد شويد،تا گناهانتان را بيامرزيم و بر نيكوكاران بيفزاييم*ستمگران ايشان اين گفته را به سخنى غير از آنچه كه به ايشان گفته شده بود تبديل كردند،(و در نتيجه)به خاطر اين ستمى كه روا داشتند عذابى از آسمان بر آنها فرستاديم*از يهوديان بپرس از شهرى كه در كنار دريا قرار داشت كه مردمانش در روز شنبه تعدى كردند و حرمت آن را نگه نداشتند.ماهيان آنها آشكارا در روز شنبه مى آمدند،اما در روز غير شنبه نمى آمدند.اينچنين به سزاى تبهكاريشان آنها را آزموديم*...*چون از آنچه كه نهى شده بودند سرپيچى كردند،به آنها گفتيم به شكل بوزينه شويد و دور و بازمانده از رحمت خدا باشيد*

و در سورۀ طه آيات 80-98 مى فرمايد:

ص: 201

يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى* كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى* وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى* وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى* قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى* قالَ فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ* فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي* قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السّامِرِيُّ* فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ* أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً* وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي* قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى* قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا* أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي* قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي* قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ* قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي* قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً* إِنَّما إِلهُكُمُ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً

اى بنى اسرائيل!ما شما را از دشمنتان فرعون نجات داديم،و جانب راست طور را با شما وعده كرديم و بر شما منّ و سلوى نازل نموديم*از پاكيزه ها،آنچه را

ص: 202

كه روزيتان كرده ايم بخوريد،و در آن طغيان نكنيد كه غضب من بر شما وارد مى شود،و هر كس مستوجب خشم و غضب من گردد همانا خوار و هلاك خواهد شد*و من حتما آمرزنده ام هر كس را كه توبه كند و ايمان آورد،و كار پسنديده كند،و راه يابد*اى موسى!چه چيز تو را بر آن داشت كه از قومت پيشى گيرى؟*گفت:آنها پشت سر من هستند،و به سوى تو شتاب كردم تا تو خشنود شوى*گفت:ما قومت را بعد از تو آزموديم و سامرى آنها را گمراه ساخت* موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قومش بازگشت و گفت:اى قوم من!آيا پروردگارتان به شما وعدۀ خوب نداد،آيا غيبت من براى شما به درازا كشيد،يا مگر خواستيد كه غضبى از پروردگارتان شامل شما شود كه وعدۀ مرا تخلف كرديد؟*گفتند:ما به اختيار خود وعدۀ تو را خلف نكرده ايم.ما مقدارى از زينت آلات سنگين فرعونيان را به همراه داشتيم كه در آتش افكنديم و سامرى (فتنه انگيز)چنين به ما القاء كرد*پس براى آنها گوساله اى بيرون آورد جسدى كه صداى گوساله داشت؛و گفتند خداى شما و خداى موسى اين است كه (موسى)از ياد برده است*آيا[اين گوساله پرستان]نمى نگرند كه(گوساله) جواب آنها را نمى داد و هيچ سود و زيانى براى آنها نداشت؟!*هارون قبلا به آنها گفته بود كه اى قوم من!شما در مورد اين گوساله به فتنه گرفتار شده ايد، پروردگار شما خداى رحمان است.از من پيروى كنيد و فرمانبردارم باشيد* گفتند:ما آن را همچنان پرستش خواهيم كرد تا هنگامى كه موسى به سوى ما بازگردد *موسى(چون بازگشت با عتاب به هارون)گفت:هارون!چون ديدى كه گمراه شدند،چه چيز جلوى تو را گرفت كه از پى من نيامدى؟*چرا از فرمان من سرپيچى كردى؟*گفت:اى پسر مادرم!ريش و سر مرا مگير، ترسيدم كه بگويى در ميان بنى اسرائيل تفرقه انداخته اى و دستور مرا مراعات نكرده اى*موسى گفت:اى سامرى!اين چه كارى است(كه تو كرده اى)؟* گفت:ديده ام آنچه را كه اينان نديده اند،پس مشتى از اثر قدم رسول حق

ص: 203

(جبرئيل)را بر گرفتم و آن را انداختم،خواستۀ دلم مرا به اين كار واداشت* موسى گفت:برو!در زندگى بايد بگويى با من تماس نگيريد،و تو را وعده اى است كه تخلف نمى شود،و به خدايت كه به پرستش او ادامه داده اى بنگر كه آن را مى سوزانم و(خاكسترش را)به دريا مى پاشم*همانا خداى شما،خدايى است كه جز او معبودى نيست و علمش بر همه چيز گسترده است.

و در سورۀ بقره آيات 51 و 54-57 مى فرمايد:

وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ*...* وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ* وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ* ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ* وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

و ياد آريد كه چهل شب را به موسى وعده كرديم،سپس(شما در غيبت او) گوساله را به پرستش گرفتيد و ستمكار بوديد*...*و آنگاه كه موسى به قومش گفت:اى قوم من!شما با گوساله پرستى بر خود ستم كرده ايد،پس به سوى خداى خود بازگرديد و به كيفر جهالت خود به كشتن يكديگر تيغ بر كشيد كه اين در نزد خدايتان به خير شماست.آنگاه خدا توبۀ شما را پذيرفت كه او بسيار توبه پذير و مهربان است*و به ياد آوريد كه به موسى گفتيد:اى موسى!ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر آنگاه كه خدا را آشكارا به چشم خود ببينيم،پس آذرخشى شما را فرا گرفت در حالى كه مى ديديد*ابر را بر سر شما سايبان كرديم و بر شما منّ و سلوى نازل نموديم؛از پاكيزه هايى كه روزيتان كرده ايم بخوريد.

آنها(شكر اين نعمت را كه به جا نياوردند)نه به ما بلكه بر خود ستم روا

ص: 204

داشتند*

و در سورۀ اعراف آيه 155 مى فرمايد:

وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ...

و موسى هفتاد مرد را از قوم خود براى وعده گاه ما برگزيد،و چون(به جرم تقاضاى ديدن خدا)لرزه و زلزله آنها را گرفت،(موسى در آن حال)گفت:

پروردگارا!اگر مى خواستى،مرا و اينها را از پيش مى ميراندى،آيا ما را با كار كم خردهاى ما نابود مى كنى؟!اين نيست مگر آزمايش و امتحان تو....

و در سوره بقره آيه 61 مى فرمايد:

وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ

و چون گفتيد:اى موسى!ما هرگز به يك نوع غذا اكتفا نمى كنيم،پس از پروردگارت براى ما بخواه تا از آنچه كه زمين مى روياند چون خيار و سير و عدس و پياز براى ما بيرون آورد.موسى گفت:آيا مى خواهيد آنچه را كه پست تر است با خوبتر معاوضه كنيد؟(پس)به شهر مصر درآييد كه آنچه را خواستيد در آنجا موجود است.ذلت و بينوايى براى آنها حتمى شد،و گرفتار خشم و غضب خدا شدند،زيرا آنها به خاطر نافرمانى و تجاوز،آيات خدا را منكر مى شدند و پيامبران را به ناحق مى كشتند*

و در سورۀ مائده آيات 20-26 مى فرمايد:

ص: 205

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ* يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ* قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبّارِينَ وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ* قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ* قالُوا يا مُوسى إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ* قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ* قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ

آنگاه كه موسى به قومش گفت:اى قوم من!نعمت خدا را بر خودتان ياد آريد، زمانى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد و شما را آزاد گردانيد و به شما چيزهايى داد كه به هيچ كس نداده است*اى قوم من!به سرزمين مقدسى كه خداوند بر شما مقرر فرموده وارد شويد و به عقب بازنگرديد(پشت به حكم خدا نكنيد)كه از زيانكاران خواهيد بود*گفتند:اى موسى!در آنجا قومى ستمكار هستند و ما هرگز داخل آن نمى شويم مگر هنگامى كه آنها از آنجا بيرون روند،و چون بيرون شدند ما وارد مى شويم*دو مرد خدا ترس كه مورد لطف خدا بودند(يوشح و كالب)به آنها گفتند:شما بر مردم شهر از دروازه وارد شويد،كه چون داخل شديد پيروز مى شويد.بر خدا اعتماد كنيد اگر مؤمن هستيد*گفتند:اى موسى!تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد آنجا نمى شويم، تو و پروردگارت برويد و با آنها بجنگيد،ما همين جا نشسته ايم!*موسى گفت:

پروردگارا!من و برادرم فقط بر خودمان تسلط داريم،تو ميان ما و اين قوم فاسق(كه فرمان نمى برند)جدايى انداز*خداوند فرمود:(ورود به آن شهر)

ص: 206

چهل سال بر آنها حرام است و در بيابان سرگردان مى مانند.تو بر اين مردم فاسق متأسف نباش*

و در سوره قصص آيات 76-81 مى فرمايد:

إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ* وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ* قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ* فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ* وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقّاها إِلاَّ الصّابِرُونَ* فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ

قارون از قوم موسى بود كه بر آنها تجاوز كرد.به او آن قدر از گنجينه ها داده بوديم كه حمل كليدهاى آنها به زحمت با صاحبان قوت امكان داشت.آن هنگام كه قومش به او گفتند:تكبر مكن كه خدا تكبر كنندگان را دوست ندارد*در آنچه خدايت داده،سراى آخرت را بخواه،و بهره ات را از دنيا فراموش مكن و همچنانكه خداوند به تو نيكى كرده،به ديگران نيكى كن و اهل فساد و تباهى نباش كه خدا مفسدان را دوست ندارد*قارون گفت:اين مال و مكنت به خاطر دانشى كه دارم به من داده شده است.آيا او نمى دانست كه خداوند قرنها پيش از او كسانى را كه قويتر و ثروتمندتر از او بودند هلاك كرده است،و گناهكاران از گناهشان پرسش نمى شوند*(قارون)با تجمل و زينتش بر قومش بيرون آمد.

آنها كه خواهان دنيا بودند گفتند:اى كاش ما هم مثل قارون ثروت داشتيم.او را

ص: 207

بهره اى عظيم است*كسانى كه اهل دانش بودند گفتند:واى بر شما!ثواب خداوند براى كسانى كه ايمان آورده،نيكوكار باشند بهتر است،و چنين ثوابى جز به صابران نمى رسد*او(قارون)و خانه اش را به زمين فرو برديم،و او را ياورى نبود تا در برابر خداوند كمكش كند،و خودش هم نتوانست كه خود را يارى دهد*

شرح كلمات

1-جيبك:

جيب:گريبان،چاك پيراهن.

2-ملائه:

الملاء:اشراف و بزرگان قوم،گاهى نيز به جماعت اطلاق مى شود و اختصاص به اشراف ندارد.

3-أرجه:

أرجأ الامر:آن را به تعويق انداخت.

أرجه و أخاه:كار او و برادرش را به تأخير بينداز.

4-حاشرين:

حشر:گرد آمدن،جمع شدن.

حاشرين:جمع شدند تا ساحران را گرد آورند.

5-تلقف:

لقف الطعام:غذا را بلعيد،فرو برد.

تلقف:آنچه را كه ساحران حيله كرده بودند بلعيد.

6-يأفكون:

افك يافك:بهتان و افترا زد.يأفكون:وارونه جلوه دادند.

7-صاغرين:

صاغر:خوار و ذليل.

ص: 208

8-من خلاف:

قطع الأيدى و الأرجل من خلاف:قطع كردن دست راست و پاى چپ و يا بر عكس.

9-افرغ:

افرغ اللّه الصبر على القلوب:خدا صبر به دلها افكند،صبر را بر آنها نازل كرد.

10-سنين:

سنين جمع سنه است و به معنى سالهاى خشك و بى آب و علف و سخت.

11-يطيّروا:

تطيّر:شگون بد زد،فال بد زد.

طائر در اينجا يعنى شومى،و خير و شر آنها.يعنى تمام اين امور از خود آنها سرچشمه مى گيرد و ربطى به ديگران ندارد.

12-طوفان:

باران بسيار شديدى كه مردمان را در ميان بگيرد.

13-جراد:ملخ.

منظور اينست كه ملخ هر چه گياه و روييدنى داشتند همه را خورد و نابود كرد.

14-القمّل:

در معناى آن گفته اند:حشره اى است بسيار ريز و موذى مانند شپشۀ گندم،و شپش شتر و حيوانى مانند كنه.

15-رجز:عذاب

16-ينكثون:

پيمانشان را مى شكنند.

17-طوّد:كوه بزرگ سر به فلك كشيده.

18-ازلفنا:نزديك گردانديم،يعنى:

فرعون و فرعونيان را به موسى و قومش نزديك و نزديكتر كرديم تا آنها را ببينند و دنبالشان كنند تا همگى غرق شوند.

ص: 209

19-متبّر:

تبّره:او را كشت،به هلاكت رسانيد.متبّر:هلاك شده،كشته شده.

20-اسباطا:

اسباط:قبايل،و هر قبيله اى كه اعضايش از نسل يك مرد تشكيل شده باشد.

21-انبجست:منفجر شد،از هم پاشيده شد.

22-من و سلوى:

منّ را تفسير كرده اند كه صمغى بوده است چون عسل جامد كه از آسمان فرود مى آمده و بر درخت و يا سنگ كه مى نشست چون قرصى بسته مى شد.

سلوى نيز نام پرنده اى است دريايى و مهاجر كه سمان،خوانده مى شود.

23-حطّه:

حطّ اللّه وزره:خداوند گناهش را بخشيد.

قولوا حطّة:يعنى بگوييد پروردگارا!گناهان و اعمال زشت ما را نابود فرما.

24-يعدون:ستم مى كنند.

25-بقلها و قثّائها و فومها:بقلها:سبزيهاى نيك و پاكيزه كه بدون هيچ تغييرى خورده مى شوند،القثاء:خيار يا خيار چنبر،فومها:گندم يا نان يا سير.

26-لا تأس على القوم:بر آنها محزون مباش.

27-عتوا:تكبر ورزيده،از حد گذرانيده اند.

28-شرّعا:ظاهر و روان بر روى آب.

29-خاسئين:خوار و رانده شده.

30-خوار:خار الثور و العجل خوارا يعنى گاو و گوساله بانگ زد و صدا كرد.

31-لا مساس:

مسّه و ماسّه:لمس كرد و دست كشيد بر چيزى بدون مانع.لا مساس در آيه شريفه يعنى مرا لمس نكنيد.

32-يعكفون و عاكفين:

ص: 210

عكف في المكان:در جايى ماند و عكف فى المسجد:معتكف در مسجد شد،در مسجد ماند براى مدتى به قصد عبادت.

33-نبذتها:آن را ريختم.

34-سوّلت لى نفسى:نفسم مرا فريب داد و اين كار را برايم زيبا جلوه داد.

35-ننسفنّه:

نسفت الريح التراب:يعنى باد،خاك را پراكنده ساخت،و در اينجا بمعناى آن است كه ذرّات آن را در دريا مى ريزم.

36-فتنتك:امتحان تو.

37-مسكنة:فقر،بينوايى،ضعف،ناتوانى.

38-لن نبرح:از عبادت گوساله كناره نمى گيريم،كوتاه نمى آييم و دست بر نمى داريم.

39-لم ترقب:نگه نداشتى،حفظ نكردى.

40-خطبك:حال تو و موقعيّت تو.

موارد مهمّ و قابل توجّه در تفسير آيات

فرعون،از نوزادان بنى اسرائيل آن را كه پسر بود سر مى بريد،زيرا به او گفته بودند كه در ميان بنى اسرائيل پسرى به دنيا مى آيد كه هلاك او و قوم او به دست آن پسر خواهد بود.

حكمت بالغۀ پروردگار بر اين قرار گرفت كه فرعون خود تربيت آن پسر را بر عهده بگيرد، و خواست خدا چنان بود كه آن كودك در خانۀ فرعون نشو و نما كند تا آنگاه كه رشيد گردد و نيرويى تمام يابد.

موسى روزى از كاخ فرعون پاى بيرون نهاد و بدون اينكه كسى متوجه او شود وارد شهر شد.در آنجا ديد مردى قبطى با مردى از بنى اسرائيل دست به گريبان شده يكديگر را به باد كتك گرفته اند.چون آن مرد قبطى بر حريف خود پيروز شده بود،لذا آن اسرائيلى از موسى عاجزانه كمك طلبيد.موسى قدمى به جلو گذاشت و مشتى حوالۀ آن مرد قبطى كرد كه بر اثر همان ضربت به زمين افتاد و دردم جان داد!

فرعونيان بر انتقام و كشتن موسى هماهنگ شدند،از اينرو او به ناچار ترسان و گريزان

ص: 211

در حالى كه سخت مراقب اطراف خود بود پاى از مصر بيرون نهاد و همينطور مى رفت تا به مدين رسيد.در آنجا به كارمزدى شعيب پيامبر در آمد و چوپانى گوسفندان او را براى هشت و يا ده سال خدمت در ازاى ازدواج با يكى از دختران حضرت شعيب بر عهده گرفت.

موسى ده سال خدمت كرد و در پايان،شعيب علاوه بر وفاى به قرار داد،عصايى را كه از پيامبران به ارث برده بود و به كار شبانى گوسفندان مى آمد (1)به وى بخشيد.

موسى در پايان مدت خدمت،با همسر و گوسفندانش روى به صحراى سينا نهاد كه در آنجا در شبى سرد و ظلمانى آتشى مشاهده كرد.او روى به جانب آن آتش نهاد تا مگر از آن شعله اى برگيرد(و خانوادۀ خود را گرم كند)و يا بر آن آتش كسى را بيابد تا وى را در مسير درست راهنمايى كند.اما همين كه موسى به آنجا رسيد،ندايى شنيد كه مى گفت:اى موسى! من پروردگار جهانيانم (2)،عصايت را بينداز.چون چشم موسى به عصا افتاد كه چون جاندارى مى جنبد پشت كرد و گريخت و پشت سر خود را هم نگاه نكرد.خداوند او را ندا داد:اى موسى!مترس كه ما آن را به حال اولش بر مى گردانيم.پس موسى دست به سوى عصا دراز كرد و ناگاه ديد كه همان عصاى چوبينى شد كه اول بود.باز خداوند به او فرمود:

دستت را به گريبانت فرو بر و حالا بيرون آور:دستت از سفيدى درخشان مى گردد.بدون اينكه لكه اى در آن باشد.آنگاه خداوند به او فرمود:

اين دو معجزه،در ميان نه آيه و نشانه است و با آنها به(رسالت از جانب من)نزد فرعون و قوم او برو.موسى گفت:پروردگارا!هارون،برادرم را كه از من زبانى گوياتر دارد همراه من كن.و خداوند فرمود:بازوانت را به برادرت محكم گردانيديم.اينك به سوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است.و با او به نرمى سخن بگوييد باشد كه او پند گرفته(از خدا)بترسد.نزد او برويد و بگوييد ما پيامبران پروردگار تو هستيم،بنى اسرائيل را همراه ما كن و ايشان را بيش از اين آزار و اذيت مرسان.م.

ص: 212


1- -اين مطلب در روايات آمده است.
2- -ما مطالب خود را از سياق آيات سوره هاى قصص،نمل،اعراف،طه،شعراء جمع كرده ايم و يك جا آورده ايم.

موسى كليم اللّه پيام خداوند را به فرعون و اشراف درگاهش رسانيد،و خداوند هم بر دست موسى آيات نه گانه اش را به آنها نشان داد.ولى فرعون همه را تكذيب كرد و از پيروى از فرمان خدا شانه خالى كرد و گفت:اى موسى!آيا آمده اى كه ما را با سحر و جادويت از سرزمينمان بيرون كنى؟!ما هم مى توانيم سحرى همانند جادوى تو آوريم.

سپس فرمان داد همۀ ساحران را براى روز عيد خودشان حاضر كردند.

جادوگران به موسى(ع)گفتند:اى موسى!تو عصايت را مى اندازى يا اول ما بيندازيم؟ موسى(ع)پاسخ داد:شما بيندازيد.جادوگران چون ريسمانها و عصاهايشان را انداختند، جادويشان چشم مردم را گرفت و آنها را سخت بترسانيد.جادوگران فرعون،سحرى بس عظيم عرضه كردند.ميدان نمايشگاه در چشم مردمان،از مارهاى خشمگين حمله كننده موج مى زد!در اين حال خداى تعالى به موسى فرمان داد:عصايت را بيفكن كه او به تنهايى همۀ آنچه را كه جادوگران به دروغ و خلاف واقع در چشم ديگران كشيده اند خواهد بلعيد.

موسى(ع)فرمان برد و عصايش را انداخت.عصاى آن حضرت به اژدهايى مهيب تبديل شد كه با يك حملۀ او،ديگر اثرى از آن همه ساخته ها و پرداخته هاى جادوگران در پهنۀ آن ميدان وسيع چيزى ديده نمى شد.سپس موسى(ع)دست به سوى اژدهاى عظيمى كه آن همه طناب و عصا را بلعيده بود دراز كرد،كه آن اژدهاى دمان در دست او همان عصايى شد كه بود.

جادوگران دريافتند كه بلعيدن آن همه طناب و عصا به وسيله عصاى موسى و نابود شدن آنها براى هميشه نمى تواند سحر و جادو باشد،بلكه معجزه اى است از معجزات بزرگ الهى،اين بود كه همگى به سجده افتادند و گفتند:ما به پروردگار جهانيان،پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم.فرعون چون ايمان آوردن آنها را بديد گفت:پيش از آنكه من به شما اجازه بدهم به او ايمان آورديد؟(به سزاى اين كار)دست و پايتان را مخالف هم بريده به دارتان مى كشم.ساحران گفتند:اهميتى ندارد،ما به سوى پروردگارمان مى رويم.

فرعون و فرعونيان پس از آن،پشت سر هم عذاب الهى چون طوفان،هجوم ملخ، شپش،قورباغه و خون(خون شدن آب)را دريافت مى كردند و هرگاه كه يكى از اين عذابها

ص: 213

بر ايشان نازل مى شد مى گفتند:اى موسى!پروردگارت را بخوان كه اگر اين عذاب را از ما بگرداند،ما به تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را هم حتما با تو همراه مى كنيم.خداوند به دعاى موسى بلا را(بعد از گوشمالى لازم)از ايشان برمى داشت اما فرعونيان پيمان خود را مى شكستند.

بعد از اين جريانات خداوند به موسى وحى فرستاد كه بندگان مرا حركت بده،موسى نيز بنى اسرائيل را شبانه حركت داد تا به درياى سرخ رسيد.فرعون و سپاهيانش آنها را تعقيب كردند تا اينكه سرانجام بامدادان به ايشان رسيدند.بنى اسرائيل فريادشان برخاست كه:

گرفتار شديم.اينجا بود كه خداوند به موسى(ع)فرمان داد كه عصايت را به دريا بزن.

موسى(ع)فرمان برد و عصايش را به دريا زد.دريا از هم بشكافت و دوازده راه خشك برابر تعداد اسباط بنى اسرائيل پديد آمد و هر سبط قدم به راهى مخصوص نهاد و پيش رفت.فرعون و سپاهيانش نيز آنها را در راههاى خشك ايجاد شده در دريا تعقيب كردند.

هنگامى كه آخرين فرد بنى اسرائيل از آن سوى دريا بيرون آمد و آخرين نفر از سپاهيان فرعون وارد راههاى دريايى شد،ناگهان آبها به هم پيوستند و فرعون و تمامى افراد سپاه او را در كام خود فرو بردند.در اين حالت بود كه فرعون گفت:ايمان آوردم كه خدايى به جز خدايى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند نمى باشد و من تسليم اويم.به او گفته شد:حالا! كه تا لحظه اى پيش عصيان مى ورزيدى؟!امروز بدنت را به ساحل نجات مى رسانيم تا براى آيندگان عبرتى باشد.خداى عظيم راست فرموده است،چه،بدن موميايى شدۀ همين فرعون در موزۀ آثار باستانى مصر در معرض تماشاى بازديدكنندگان قرار دارد و من -مؤلف-نيز آن را از نزديك ديده ام.

بعد از آنكه خداوند بنى اسرائيل را از دريا گذراند و دشمنانشان را در دريا غرق فرمود، و به جانب صحراى سينا پيش رفتند،به مردمى برخوردند كه بتهايشان را پرستش مى كردند.

بنى اسرائيل به موسى گفتند:اى موسى!براى ما هم خدايى قرار ده،همچنانكه اينان را خدايانى است!موسى فرمود:شما مردمى سخت نادانيد،كار اينان باطل و لغو است،آيا من براى شما به غير از خداى واحدى كه شما را(در دورۀ خودتان)بر جهانيان برگزيده است

ص: 214

خداى ديگرى بجويم؟!

اين برگزيدگى كه حضرت موسى به آن اشاره مى كرد از آن رو بود كه خداوند پيامبرانى را از خودشان و در ميانشان فرستاده بود و انواع نعمتهايش را چون سايه انداختن ابر بر سر آنها و جلوگيرى از سوزندگى آفتاب،و اطعامشان از منّ و سلوى را به آنها ارزانى داشته بود.

با اين همه آنها از فرمان خداوند كه به ايشان فرمان داده بود از دروازه،در حال سجده و شكرگزارى خداى تعالى وارد شوند و بگويند:«گناهان ما را كاملا بريز»برعكس عقب عقب وارد درگاه شدند و گفتند:«گندم سرخ!»

و نيز ساحل نشينان دريا،كه خدايشان از صيد ماهى در روز شنبه منعشان كرده بود -آنگاه كه در آن روز ماهيان گروه گروه بر سطح آب ظاهر مى شدند-خداى را نافرمانى كرده در روز شنبه به شكار و صيد آنها پرداختند كه خداوند بر آنها خشم گرفت و به شكل بوزينه شان در آورد.

پس از آنكه بنى اسرائيل صحراى سينا را اشغال كردند و در آنجا مجتمع عظيم انسانى تشكيل دادند،نياز به نظام و مقرراتى براى اجتماعشان پيدا كردند.در اين هنگام بود كه خداوند جانب راست كوه طور را با پيامبرش موسى ميقات نهاد تا بعد از سى شبانه روز تورات را به او عطا كند.موسى فرمان برد و براى مناجات با پروردگارش به ميقات شتافت و برادرش هارون را به جانشينى خود در قومش برگزيد.پروردگار جهانيان موعد خود با موسى را به ده شب ديگر تكميل فرمود،و اين ميقات به چهل شب تمام شد.

در غياب موسى(ع)سامرى به فريب دادن و گمراه ساختن بنى اسرائيل پرداخت و در اين راه،زينتهاى طلايى را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بودند از آنها گرفت و ذوب كرد و از آن،مجسمه اى به شكل گوساله ساخت،و در دهان آن مجسمه،خاكى از جاى نعل اسب جبرئيل كه به هنگام فرود بر حضرت موسى(ع)به شكل انسانى اسب سوار در آمده بود بريخت.بر اثر اين كار از دهان مجسمۀ گوساله صدايى همانند بانگ گوساله بيرون مى آمد و همين بانگ تنها امتيازى بود كه آن گوسالۀ طلايى داشت.نفس سامرى اين كار وى را

ص: 215

برايش زيبا و جالب جلوه داده،وى را به انجام آن تشويق كرده بود.حضرت موسى(بعد از اتمام چهل شب و رجوع به قوم خود)به سامرى فرمود:تك و تنها سر به بيابانها بگذار كه اگر كسى با تو تماس پيدا كند هر دو به تب مبتلا خواهيد شد؛و مرتب خواهى گفت كه با من تماس نگيريد.بعد از آن هم تو را نويد عذاب خدا در روز قيامت مى دهم.اينك به خدايى كه ساخته و به عبادت آن پرداخته بودى بنگر كه آن را به آتش مى كشم و به دريايش مى افكنم؛همانا خداى شما،خداوند جل و علاست.

بعد از اينكه گوسالۀ معبود نابود شد و سامرى به بيابانها گريخت،آن دسته از بنى اسرائيل كه گوسالۀ او را پرستش كرده بودند به گناه خود پى بردند.آنان سر به فرمان خداوند فرود آوردند تا مؤمنانى كه گوساله را نپرستيده بودند آنها را بكشند،و همين توبۀ ايشان از گناهى بود كه مرتكب شده بودند.و چون اين جزا را پذيرفتند و تمكين كردند خداوند بنا به شفاعت حضرت موسى توبه شان را پذيرفت.

با اين همه،بنى اسرائيل نپذيرفتند كه موسى كليم اللّه است،و توراتى كه آورده خداوند به او داده است.اين بود كه از وى خواستند كه خود شاهد باشند و خداوند را به چشم خويش ببينند.لذا موسى هفتاد تن از آنها را برگزيد و با آنها به جانب كوه طور رفت.اين عده چون كلام خدا را شنيدند گفتند:خدا را آشكارا به ما بنما؛كه زلزله ايشان را فرا گرفت و جملگى هلاك شدند.موسى از آن ترسيد كه اگر خبر اين واقعه را به بنى اسرائيل برساند آنها باور نكنند،اين بود كه به پيشگاه خداوند تضرع و زارى كرد تا اينكه خداوند دعايش را اجابت فرمود و آنها را دوباره زنده ساخت.

و نيز حضرت موسى(ع)به آنها فرمود:اى قوم من!به سرزمين مقدسى كه خداى تعالى آن را براى شما مقرر فرموده است وارد شويد.آنها در پاسخ وى گفتند:اى موسى!در آنجا مردمى سخت گير و ستمگر وجود دارد و ما هرگز وارد آنجا نمى شويم مگر وقتى كه آنها از آنجا بيرون شوند.تو با خدايت برو و با آنها بجنگ ما همين جا نشسته منتظر مى مانيم!! كالب و يوشع دو تن از نيكان آنها به ايشان گفتند:شما همين كه از دروازۀ شهر بر آنها وارد شويد پيروز خواهيد بود.و موسى گفت:بار پروردگارا!من جز بر خودم و برادرم قدرت و

ص: 216

تسلطى ندارم،و تو بين ما و اين قوم فاسق و تبهكار جدايى انداز.خداى تعالى نيز فرمود:

تسلط بر چنان مكانى به مدت چهل سال بر آنها حرام گرديد.آنها در اين مدت سرگردان بيابانها خواهند بود،تو بر اين قوم تبهكار دل مسوزان و اندوهگين مباش.

در نتيجه بنى اسرائيل مدت چهل سال در سرماى شبانگاه از ناحيه اى كوچ مى كردند و تا بامدادان به جلو مى راندند،اما صبح گاهان خود را در همان ناحيه كه كوچ كرده بودند مى يافتند!در اين سرگردانى،نخست هارون و سپس موسى(ع)ديده از جهان فرو بستند،و يوشع وصىّ آن حضرت رهبرى بنى اسرائيل را بر عهده گرفت.او با بيدادگران و زورگويانى كه در سرزمينهاى شام منزل داشتند بجنگيد و با بنى اسرائيل وارد آنجا شد.

خداوند سبحان پيامبرانى را از اوصياى شريعت حضرت موسى متواليا به سوى بنى اسرائيل گسيل داشت تا آنگاه كه چنان عهدى به حضرت داوود پيامبر و پس از او به سليمان رسيد،و ما به خواست خدا در مقام بيان خبر اين دو پيامبر هستيم.

مشهد چهارم داود و سليمان عليهما السلام

اشاره

خداوند متعال در سورۀ ص آيات 17-20 و 26 مى فرمايد:

وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ* إِنّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ* وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوّابٌ* وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ*...* يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ...

از بندۀ نيرومند ما داوود ياد كن كه به خدا بسيار توجه داشت*ما كوه ها را مسخر كرديم كه با او شامگاهان و بامدادان خدا را تسبيح مى كردند*پرندگان نيز گرد آمده با او همصدا بودند*فرمانروايى و حكومتش را محكم كرديم و به او حكمت و حكومت قاطع داديم*...*اى داوود!ما تو را جانشين خود در زمين قرار داديم،پس بين مردمان به حق داورى كن...*

و در سورۀ سبأ آيات 10 و 11 مى فرمايد:

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِيدَ* أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ...

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِيدَ* أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ...

به داوود از سوى خود تفضل كرديم و گفتيم:اى كوهها!و اى پرندگان!با او همصدا شويد؛و آهن را برايش نرم كرديم*و اينكه(تو اى داوود!)زره هاى فراخ بساز،و در حلقه هاى آن اندازه را رعايت كن...

و در سورۀ انبياء آيات 79 و 80 مى فرمايد:

وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنّا فاعِلِينَ* وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ

كوهها و پرندگان را مسخر كرديم تا با داوود،ما را تسبيح كنند،و ما اين كار را كرديم*و به داوود ساختن زره را ياد داديم،تا شما را از شدت جنگ مصون دارد،آيا با اين همه شكر نعمت را خواهيد گذاشت؟*

و در سورۀ ص آيات 30 و 35-38 مى فرمايد:

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ*...* قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ* فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ* وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ* وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ

و به داوود،فرزندش سليمان را عطا كرديم.او بندۀ خوبى بود و بسيار به خدا توجه مى كرد*...*سليمان گفت:پروردگارا!مرا بيامرز و سلطنتى به من عطا كن كه كسى بعد از من را سزاوار نباشد،كه تو بسيار بخشنده هستى*پس باد را مسخر او كرديم و به فرمان او هر جا كه اراده مى كرد به آرامى روان مى شد* و شياطين را،كه(براى او)بنّا و غوّاص بودند*و ديگر شياطينى كه در كنار يكديگر به زنجير كشيده شده بودند*

و در سورۀ نمل آيات 15-24 و 27-44 مى فرمايد:

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ* وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ* وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ* حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ* فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصّالِحِينَ* وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ* لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ* فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ* إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ* وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ*...* قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ* اِذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ* قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ* إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ* قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ* قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ* قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ* وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ* فَلَمّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ* اِرْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ* قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ* قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ* قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ* قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ* فَلَمّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنّا مُسْلِمِينَ* وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ* قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ* وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ* وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ* حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ* فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصّالِحِينَ* وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ* لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ* فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ* إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ* وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ*...* قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ* اِذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ* قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ* إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ* قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ* قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ* قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ* وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ* فَلَمّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ* اِرْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ* قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ* قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ* قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ* قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ* فَلَمّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنّا مُسْلِمِينَ* وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ* قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ* وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ* وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ* حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ* فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصّالِحِينَ* وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ* لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ* فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ* إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ* وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ*...* قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ* اِذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ* قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ* إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ* قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ* قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ* قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ* وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ* فَلَمّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ* اِرْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ* قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ* قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ* قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ* قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ* فَلَمّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنّا مُسْلِمِينَ* وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ* قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ

به داوود و سليمان دانشى ويژه داديم.آن دو گفتند:سپاس خداوندى را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيده است*سليمان از داوود ارث برد و گفت:اى مردم!به ما زبان پرندگان را آموخته اند،و از هر چيزى به ما داده شده است،همانا اين برترى آشكارى است*براى سليمان سپاهيانش از جن و انس و پرندگان گرد آمدند،و از پراكنده شدنشان جلوگيرى مى شد*تا چون بر درّۀ مورچگان آمدند،مورچه اى گفت:اى مورچگان!به خانه هاى خود داخل شويد تا سليمان و سپاهيانش ندانسته شما را لگدمال نكنند*سليمان از سخن مورچه ت بسم كرده،خنديد و گفت:پروردگارا!بر من لطف كن تا تو را بر نعمتى كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى سپاس گويم و عمل صالحى كه مورد رضايت تو باشد انجام دهم،و مرا به رحمتت در زمرۀ بندگان شايسته ات وارد كن*سليمان پرندگان را سان ديد،پس گفت:چه شده كه هدهد را نمى بينم؟ مگر از غائبان است(بدون عذر غائب شده است)؟*سوگند كه او را عذابى سخت خواهم كرد يا او را سر خواهم بريد،مگر اينكه عذرى آشكار و موجّه بياورد*زمانى نگذشت(كه هدهد آمد و)گفت:به مطلبى دست يافته ام كه تو بى خبرى ،و از قوم سبأ خبر يقينى براى تو آورده ام*من(بر سبائيان)زنى را

ص: 217

ديدم كه بر آنها حكومت مى كند،و به او هر چيزى داده شده،و او تختى عظيم دارد*ديدم كه او و قومش به جاى خدا،به آفتاب سجده مى برند،و شيطان كارهايشان را بر ايشان آراسته و از راه حق بازشان داشته است كه هدايت نمى شوند*...*سليمان گفت:به زودى خواهيم ديد كه راست گفته اى يا از دروغ گويانى*اين نامۀ مرا ببر و به سوى آنها بينداز،آنگاه برگرد و ببين چه پاسخى مى دهند*(بلقيس نامه را به دقت مطالعه كرد و خطاب به رجال دربارش)گفت:اى بزرگان!نامه اى محترم به سوى من افكنده شده است*آن نامه از سليمان است.و(مضمون آن)چنين است:به نام خداوند بخشايندۀ مهربان*بر من سركشى نكنيد،و تسليم شده نزد من آييد*ملكه گفت:اى بزرگان!در كار من رايزنى كنيد كه من جز با بودن شما تصميمى نمى گيرم* (اشراف)گفتند:ما نيرومند و دلاوريم(با اين حال)فرمان با تو است،تا چه بنگرى و چه فرمان دهى*ملكه گفت:پادشاهان چون به شهرى درآيند آنجا را به فساد كشند و عزيزان آنجا را خوار گردانند،و رسم سياستشان چنين است* من به سويشان هديه اى مى فرستم و منتظر مى مانم تا فرستادگان من با چه پاسخى بازمى گردند *چون(هدايا)نزد سليمان رسيد گفت:شما با مال و خواسته مرا كمك مى كنيد؟!آنچه را كه خداوند به من داده است بهتر از آن است كه به شما داده،بلكه شما به هديۀ خود شادمانيد*به سويشان برگرد كه بر سرشان سپاهى خواهم آورد كه توان مقابله با آن را نداشته باشند و با خوارى و ذلت از شهر و ديارشان بيرون خواهم كشيد*(آنگاه سليمان روى به ياران خود كرده)گفت:اى مردم!كداميك از شما پيش از آنكه تسليم شوند،تخت او (بلقيس)را پيش من مى آورد؟*(در اين ميان)عفريت جن گفت:من آن را پيش از آنكه از جايت برخيزى برايت مى آورم،(يعنى كمتر از نصف روز)من براى آوردن آن قوى و امينم*آن كس كه علمى از كتاب نزد او بود گفت:من آن را پيش از يك چشم برهم زدنت برايت مى آورم.و چون(سليمان)آن را

ص: 218

نزد خود ديد گفت:اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه سپاس مى گويم يا از ناسپاسانم.هر كس شكرگزار باشد به سود خود كرده و هر كس كه ناسپاس باشد،پروردگار من بى نياز و كريم است*سليمان گفت:تختش را(با تغيير شكل دادن)برايش ناشناخته كنيد تا ببينم آيا آن را مى شناسد يا براى شناخت آن راه به جايى نمى برد*چون بلقيس آمد(به او)گفته شد:آيا تخت تو همين است؟ملكه گفت:گويا خودش باشد.پيش از اين ما(به قدرت و شوكت سليمان)آگاهى يافته بوده و تسليم بوديم*پرستش غير خدا (آفتاب پرستى)او را(از پذيرش اسلام)بازداشته بود.او از قوم كافران بود*به او گفته شد:به كاخ وارد شو!چون آن را بديد پنداشت كه آبى بس بزرگ است لذا دو ساق خود را عريان ساخت.سليمان گفت:اين كاخ از شيشه هاى صاف ساخته شده است.ملكه گفت:پروردگارا!من به خود ستم كردم،(اينك)با سليمان به خداى جهانيان اسلام آوردم*

و در سوره سبأ آيات 12-14 مى فرمايد:

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ* يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِي اتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ* فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ

و باد را مسخر سليمان كرديم تا(بساط او را)در زمان صبح تا ظهر به مسافت يك ماه،و ظهر تا عصر به مسافت يك ماه جابجا كند،و مايع مذاب مس را براى او جارى كرديم،و از ديوان افرادى بودند كه بنا به فرمان پروردگارش در حضور او به خدمت مى پرداختند،و هر كس كه از فرمان ما سرپيچى مى كرد به

ص: 219

آتش سوزانش عذاب مى كرديم*آن اجنه و ديوان براى سليمان هر چه كه مى خواست از محرابها و عبادتگاهها و مجسمه ها و كاسه هاى بزرگ چون حوض آب،و ديگهاى بسيار بزرگ مى ساختند.اينك اى آل داوود!سپاس خداى را به جاى آوريد،و از بندگان من عدۀ اندكى شكرگزارند*چون ما مرگ را بر سليمان مقرر داشتيم،به جز موريانه كه عصاى او را خورد و تهى كرد(تا سليمان بر زمين افتاد)كسى را بر مرگ او آگاهى نبود،و چون سليمان به زمين افتاد ديوان از مرگ او آگاه شدند،كه اگر از اسرار غيب آگاه بودند،تا دير زمان در عذاب و خوارى باقى نمى ماندند*

شرح كلمات

1-ذا الايد:

آد يئيد أيدا:نيرومند شد و قوى گشت.ذا الأيد:قوى و توانا.

2-اوّاب:

آب إلى اللّه:از گناه خود توبه كرد،و چنين كسى آئب و اوّاب است.معناى مناسب مبحث:نادم از گناه و جوياى خشنودى خداوند است.

3-أوّبى:

(خطاب به مؤنث:)هماهنگ با او در تسبيح خداوند باش.

4-سابغات:

سبغ الشّيء سبوغا:به اتمام رساند و كامل كرد.سابغات:زره هاى تكميل شده و آماده براى استفاده.

5-قدّر فى السّرد:

سرد بمعناى حلقه هاى زره است،و«قدّر فى السرد»يعنى حلقه ها را يك دست و يكنواخت بساز،نه لرزان باشد و نه گسسته.

6-رخاء:

نرمى.

ص: 220

7-مقرّنين فى الأصفاد:با طناب يا زنجير به هم بسته شده.

8-محشورة:

گرد آمده،جمع شده.

9-يوزعون:

وزع الجيش:سپاهيان جدا از هم و به صف شده،و آمادۀ پيكار.

10-عفريت:

نيرومندترين اجنه و تنومندترين آنها.

11-صرح ممرّد من قوارير:

الصرح:خانۀ تزيين شده و ساختمان رفيع(عمارت).ممرّد:كاخى است زيبا و عالى،كه كف آن از آيينه ساخته شده است.

12-لجّه:

آب بزرگ،استخر با امواج آرام.جمع آن لجج است.

13-أسلنا له عين القطر:

سال المائع:مايع جارى شد،القطر:مس مذاب و معناى عبارت اين است كه:بر آن مايع مس مذاب بريزيم.

14-يزغ عن أمرنا:

زاغ عن الطريق:از راه منحرف شد.معناى مناسب آيه اين است كه هر كس از اجنه از دستورات سليمان سرپيچى كند او را عذاب مى كنيم.

15-سعير:

آتش،و زبانۀ آن.

16-جفان كالجواب:

جفان(جمع جفنة)يعنى ظرفهاى بسيار بزرگ براى خوراك و جوابى يعنى حوض بزرگ.جفان كالجواب يعنى:ظرفهاى خوراكى كه گنجايش بسيار دارند.

17-قدور راسيات:

ص: 221

قدر راسية:ديگ بسيار بزرگى كه از بزرگى قابل حمل و نقل نيست.الراسى:كوه استوار عظيم.

18-دابّة الأرض:

موريانه.

19-منسأة:

عصا.

تفسير آيات

مى فرمايد:اى پيامبر!از بندۀ خدا داوود نيرومند بسيار توبه كننده و خواستار رضايت و خشنودى خدا ياد كن،آنگاه كه خداوند كوهها را مسخر او كرد تا با تسبيح او بامدادان و شامگاهان خداى را تسبيح گويند،و پرندگان پيرامونش گرد آمده با تسبيح او هم آوا شوند.

سلطنتش را به هيبت و سپاهيان نيرومند نموديم،و مقام نبوت و درست انديشى در امور و بيان واضح و حكم قطعى در منازعات را به او بخشيديم.آهن در دستهاى او نرم گرديد تا از آن زره هايى با حلقه هاى منظم و مرتب بسازد.داوود نخستين كسى است كه براى جنگ زره ساخته است.

خداوند،به داوود،سليمان را عطا كرد كه او بسيار به درگاه خدا توبه مى نمود و خواستار خشنودى خدا بود.اين سليمان بود كه گفت:بار پروردگارا!مرا بيامرز،و سلطنتى به من عطا كن كه هيچ كس را بعد از من همانند آن نباشد.اين بود كه خداوند باد را مسخر او كرد كه تحت حكم او به نرمى هركجا كه او مى خواست روان شود.سپاهيانى از اجنه و ديوان و آدميان و پرندگان برايش مقرر داشت و همۀ زبانها را به وى آموخت.اجنه و ديوان را فرمانبردار او كرد تا هر چه را كه مايل باشد برايش بنا كنند،و در درياها فرو روند و برايش گوهرها بيرون آورند،و برخى از آنان را هم به زنجير و زندان كشيد.

او روزى با سپاهيانش از وادى مورچگان مى گذشت كه شنيد مورچه اى ياران خود را اخطار مى كند كه اى موران!به لانه هاى خود فرو رويد تا سليمان و سپاهيانش شما را نادانسته لگدمال نكنند.در اين حال سليمان بر آنچه خداى تعالى به او و پدر و مادرش

ص: 222

نعمت داده است شكر و سپاس گفت.

او روزى پرندگان را سان ديد،و هدهد را در ميان آنان بر فراز سرش مشاهده نكرد،لذا گفت كه او را تنبيه مى كنم يا سرش را مى برم،مگر اينكه عذر موجهى براى غيبتش داشته باشد.ديرى نپاييد كه هدهد آمد و او را از سبأ و مردم يمن خبر آورد كه:

ديدم زنى بر آنها حكومت مى كند و تخت بسيار عظيم و بزرگى دارد.او و مردمش خداى را سجده نمى برند،بلكه آفتاب را مى پرستند.سليمان گفت:خواهيم ديد كه راست مى گويى يا دروغى سر هم كرده اى.نامۀ مرا ببر و بر آنها بيفكن،سپس از آنها فاصله بگير و ببين چه مى گويند.نامۀ حضرت سليمان چنين بود:

بسم اللّه الرحمن الرحيم .بر من سركشى نكنيد،و مسلمان شده نزد من آييد.

جالب اينكه اين نامه دليلى است بر اين كه كلمۀ اسلام خود اسمى بر آيين هاى پيشين بوده،و شروع كارها به نام خدا و بسم اللّه ،در شرايع ايشان امرى عادى و جارى بوده است.

بارى،چون بلقيس ملكۀ سبأ نامۀ سليمان را دريافت كرد،با مشاوران خود به رايزنى پرداخت كه نامۀ سليمان را چه پاسخ دهد.گفتند:ما مردمى نيرومند،شجاع و صاحب شوكت و سپاهيم،با اين همه فرمان از توست.ملكه گفت:پادشاهان چون به قهر و غلبه به شهرى درآيند فساد مى كنند و عزيزان آنجا را به ذلت مى كشند.من به زودى هديه اى براى سليمان مى فرستم و منتظر پاسخ آن مى مانم كه چه خواهد بود.چون هداياى بلقيس به درگاه حضرت سليمان رسيد آن حضرت به پيغام گزارانى كه آن هدايا را به خدمتش عرضه كردند فرمود:آنچه را كه خداوند به من ارزانى داشته،بهتر از آن است كه به شما داده؛و هدايا را نپذيرفت و اضافه كرد:با لشكرى بر شما خواهم تاخت كه توان مقابله با آن را نداريد،و شما را به ذلت و خوارى خواهم كشيد.آنگاه روى به سپاهيان حاضر در مجلس كرده گفت:چه كسى تخت بلقيس را برايم مى آورد؟ديوى بلند بالا و نيرومند گفت:من.

پيش از آنكه تو از جايت برخيزى تخت بلقيس را برايت حاضر مى كنم-و حضرت سليمان را عادت بود كه نيم روز در درگاه جلوس مى كرد-در اين هنگام كسى را كه از كتاب(نازل شده در زمانهاى سابق)دانشى بود جلو آمد و گفت:من آن را پيش از يك چشم بهم زدنت

ص: 223

حاضر مى كنم.و حاضر كرد.اينجا بود كه سليمان خداى را بر اين همه نعمت سپاس گفت.

مى گويند اين عالم به كتاب،آصف برخيا،وزير حضرت سليمان بوده است.

آنگاه سليمان فرمود:در تخت بلقيس تغييراتى به وجود آوريد تا ميزان درايت و عقل او را دريابيم.چون بلقيس آمد،از او پرسيدند:آيا اين تخت تو است؟گفت:مثل اينكه خودش است.بعد به او گفتند:وارد كاخ سلطنتى شو.كف راهرو كاخ از شيشۀ شفاف بود و در زير آن آب جارى بود.بلقيس گمان آب برد بدين جهت دامن لباس را بالا زد و ساقهايش را نمايان ساخت تا از آن آب بگذرد،كه به او گفتند اين شيشۀ شفاف است كه زيرش آب قرار دارد.بلقيس بعد از مشاهدۀ امورى كه تهيۀ آن از عهدۀ آدميان بيرون است ايمان آورده مسلمان شد.

خداى تعالى براى سليمان چشمۀ مس مذاب را جارى ساخت و ديوان براى او هر ساختمان بلندى را مى ساختند،و مجسمه هايى را از تنۀ درختان و همانند آن برايش مى تراشيدند و ظرفهاى بزرگ غذاخورى،و ديگهاى عظيم حفره مانند را كه-به خاطر عظمتشان-امكان جابجايى آنها نبود مى ساختند.

روزى سليمان(ع)بر بام كاخ خويش برآمد و به عصايش تكيه داد و به نظاره كار كارگران اجنه اش كه سخت مشغول فعاليت بودند پرداخت.در همين حال خداوند جان او را بگرفت و چند روزى جسد بى روح او تكيه زنان بر عصا،مشرف بر كار ديوان ايستاده بود و ديوان بشدت در كارى كه بر عهده شان نهاده شده بود تلاش مى كردند و هيچ نمى دانستند كه سليمان مرده است.اين وضعيت همين طور دوام داشت تا زمانى كه موريانه عصاى چوبين او را تهى كرد و جسد سليمان از ارتفاع بر زمين افتاد.با سقوط او اجنه و ديوان به مرگ او آگاه شدند،چه،اگر اجنه علم غيب داشتند،پس از مرگ سليمان حتى لحظه اى هم در آن كارهاى طاقت فرسا درنگ نمى كردند!

مشهد پنجم،زكريا و يحيى عليهما السلام

اشاره

خداوند سبحان در سورۀ مريم آيات 1-15 مى فرمايد:

ص: 224

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ كهيعص* ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا* إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا* قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا* وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا* يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا* يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا* قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا* قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً* قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا* فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا* يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا* وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا* وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّاراً عَصِيًّا* وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا

كهيعص*در اين آيات،پروردگار تو از رحمتش بر بندۀ خاص خود زكريا سخن مى گويد*آنگاه كه در تنهايى خداى خويش را ندا كرد*گفت:

پروردگارا!استخوان هاى من سست گرديده و فروغ پيرى بر سرم شعله كشيده است(يعنى سفيد شدن مو).پروردگارا!من هرگاه كه تو را خوانده ام محروم نمانده ام*من از اين وارثان كنونى(عموزادگانم)بيمناكم،و زنم از همان ابتدا نازا بوده است.پس مرا فرزندى عطا كن*كه از من و از آل يعقوب ارث ببرد، و او را شايسته بگردان*(او را خطاب آمد:)اى زكريا!ما تو را به پسرى بنام يحيى مژده مى دهيم و تا به حال كسى را همنام او قرار نداده ايم*گفت:

پروردگارا!مرا چگونه پسرى خواهد بود و حال آنكه زنم از قبل نازا بوده و خودم به كمال پيرى رسيده ام*(فرشته)گفت:پروردگارت فرموده است:اين كار براى من بسيار آسان است.تو را كه پيش از اين چيزى نبودى آفريده ام*

ص: 225

گفت:پروردگارا!برايم نشانه اى قرار ده.گفت:نشانۀ تو اين است كه سه شب تكلم نتوانى كرد*(زكريا)از محراب خارج شد،و به قومش اشاره كرد كه صبح و عصر خدا را تسبيح كنيد*اى يحيى!كتاب(تورات)را به قوت فراگير؛ و او را در كودكى مقام نبوت عطا كرديم*و از جانب خود مهربانى و پاكى به او بخشيديم،و او پارسا بود*و به پدر و مادرش نيكى مى كرد،و ستمگر و سركش نبود*و درود بر او به روزى كه زاده شد،و روزى كه بميرد،و روزى كه براى زندگى ابدى برانگيخته شود*

و در سوره آل عمران آيات 38-41 مى فرمايد:

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ* فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصّالِحِينَ* قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ* قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَيّامٍ إِلاّ رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ

در آنجا بود كه زكريا پروردگارش را خواند و گفت:پروردگارا!از جانب خودت به من فرزندى پاك عطا كن كه تو دعا را شنوايى*فرشتگان در حالى كه او در محراب به نماز ايستاده بود وى را ندا دادند كه:خداوند تو را به يحيى بشارت مى دهد كه تصديق كننده است به كلمه اى(مخلوقى)از خدا(مراد حضرت عيسى است)كه رهبر،پارسا،و پيامبرى از پاكان است*گفت:

پروردگارا!مرا چگونه پسرى خواهد بود در حالى كه پيرى من به حد كمال رسيده و زنم نازاست؟!(فرشته)گفت:اينچنين است.خدا هر چه را كه بخواهد انجام مى دهد*(زكريا)گفت:پروردگارا!برايم نشانه اى قرار ده.گفت:نشانۀ تو اين است كه سه روز قادر به تكلم با مردم نخواهى بود مگر به اشاره؛

ص: 226

پروردگارت را بسيار ياد كن و صبح و شام او را تسبيح گوى*

شرح كلمات

1-اشتعل الرّأس شيبا:سپيدى موى سرم فراگير شده است.

خداى سبحان پيرى و سپيدى موى را تشبيه فرموده است به آتش و گسترش آن را در موى تشبيه كرده است به شعلۀ آن.

2-عاقر:

زن نازا.

3-عتيّا:

بسيار پير شده،يا خشكيده و پوك شده.

4-سويّا:

يعنى تو بدون اينكه دچار بيمارى شوى و در حالى كه صحيح و سالم هستى نمى توانى تكلم كنى.

5-فأوحى اليهم:

به آنها اشاره كرد.

6-خذ الكتاب بقوّة:

با تمام نيرو تورات را برگير.

7-آتيناه الحكم صبيّا:

در حالى كه كودكى سه ساله بود او را نبوت داديم.

8-حنانا:

رحمت و لطف ما بر او.

تفسير آيات

حضرت زكريا به پيرى رسيده بود و استخوانهايش به ضعف و موى سرش به سپيدى گراييده بود كه پروردگارش را مخاطب ساخته گفت:من به پيرى رسيده ام و زنم نازاست،و

ص: 227

از پايان امر عموزادگانم كه پس از من وارثم خواهند شد بيمناكم.پس مرا پسرى عطا كن كه از من و آل يعقوب ارث ببرد،و او را از شايستگانت قرار ده.خداوند دعاى زكريا را اجابت فرمود و او را به پسرى به نام يحيى كه تا آن موقع كسى را به چنين اسمى نخوانده بودند،مژده داد.زكريا گفت:چگونه از من پسرى به دنيا خواهد آمد در حالى كه پير و لاغر و خشكيده ام،و زنم نيز نازاست؟!خداى متعال فرمود:اين كار براى من سهل و ساده است، تو را كه پيش از اين وجودى نداشتى آفريده ام.زكريا گفت:پروردگارا!حال كه چنين است مرا علامت و نشانه اى در اين عطيه قرار ده.خداى تعالى فرمود:آن علامت اين است كه تو در حالى كه سلامت هستى مدت سه شب قادر به سخن گفتن نخواهى بود.زكريا در حالى كه از محراب عبادتش بيرون مى شد به قومش اشاره كرد كه خداى را در هر صبح و شام تسبيح گويند.

خداوند به يحيى وحى فرستاد كه:اى يحيى!تورات را با همۀ نيرويت برگير؛و به او در حالى كه كودكى خردسال بود مقام نبوت و درك مطالب تورات را عطا فرمود.

مشهد ششم،عيسى بن مريم عليهما السلام

اشاره

خداوند سبحان در سورۀ مريم آيات 16-33 مى فرمايد:

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا* فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا* قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا* قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا* قالَتْ أَنّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا* قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّاسِ وَ رَحْمَةً مِنّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا* فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا* فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا* فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا* وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا* فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا* فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا* يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا* فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا* قالَ إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا* وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا* وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبّاراً شَقِيًّا* وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا* فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا* قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا* قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا* قالَتْ أَنّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا* قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّاسِ وَ رَحْمَةً مِنّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا* فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا* فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا* فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا* وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا* فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا* فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا* يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا* فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا* قالَ إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا* وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا* وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبّاراً شَقِيًّا* وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا

در قرآن مريم را ياد كن،آنگاه كه از خانواده اش به جايى در قسمت شرق (بيت المقدس)كناره گرفت*و بين خود و آنها پرده اى آويخت.ما روح خود (روح القدس)را به شكل انسانى(زيبا)نزد او فرستاديم*مريم گفت:من از تو به خدا پناه مى برم.باشد كه تو پارسا باشى*(روح القدس)گفت:همانا من فرستادۀ پروردگار توام تا تو را پسر پاكى عطا كنم*مريم گفت:چگونه مرا پسرى خواهد بود،حال آنكه انسانى به من دست نزده،و زناكار هم نبوده ام؟!* فرشته گفت:چنين است؛پروردگارت فرموده است كه اين كار براى من بسيار آسان است.ما اين پسر را آيتى براى مردمان و رحمتى از جانب خود قرار مى دهيم،و اين امر حتمى است*مريم به آن پسر حامله شد،و با او در مكانى دور گوشه گرفت*درد زايمان او را به سوى تنۀ نخلى كشيد.(از شدت حزن و اندوه با خود مى)گفت:اى كاش پيش از اين مرده بودم و فراموش گشته بودم* (كودك)او را از پايين ندا داد كه:محزون مباش،پروردگارت در پايين پايت نهرى قرار داده است*تنۀ خرما را به سوى خودت تكان بده،خرماى تازه بر تو خواهد افكند*بخور و بياشام و مسرور باش،و اگر از آدميان كسى را ديدى بگو:من براى خداى رحمن نذر روزۀ سكوت كرده ام و امروز با كسى سخن نخواهم گفت*(مريم،)عيسى را در حالى كه در آغوش داشت پيش قومش آورد.گفتند:اى مريم!عجب كار منكرى كرده اى!*اى خواهر هارون!پدرت

ص: 228

مرد بدى نبود و مادرت هم زناكار نبود*مريم به عيسى اشاره كرد.آنها گفتند:

ما چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم؟!*(آن طفل به امر خدا به زبان آمد و)گفت:من بندۀ خدا هستم و او به من كتاب آسمانى داده و مرا شرف نبوت عطا كرده است*و مرا هركجا كه باشم براى جهانيان مبارك كرده است و مرا به نماز و زكات سفارش نموده مادام كه زنده ام*و مرا مقرر داشته كه به مادرم نيكى كنم و مرا ستمگر و شقى قرار نداده است*و درود بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه بميرم و روزى كه براى زندگانى ابدى آخرت باز برانگيخته شوم*

سرگذشت بنى اسرائيل با عيسى بن مريم عليهما السلام

خداوند سبحان در سورۀ آل عمران آيات 42-45 مى فرمايد:

إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ* وَ يُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصّالِحِينَ* قالَتْ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ* وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ* وَ رَسُولاً إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ* وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ* إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ* فَلَمّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ آمَنّا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُونَ

آنگاه كه فرشتگان به مريم گفتند:اى مريم!خداوند تو را به كلمه اى از خودش،

ص: 229

به نام مسيح پسر مريم بشارت مى دهد كه او در دنيا و آخرت محترم بوده،از مقربان خداست*و در گهواره با مردم سخن مى گويد آنگونه كه در سنين بزرگى،و از شايستگان است*(مريم)گفت:پروردگارا!چگونه مرا پسرى خواهد بود حال آنكه بشرى مرا دست نزده است.فرشته گفت:(امر خدا) اينگونه است،خدا هر چه بخواهد مى آفريند.هنگامى كه چيزى را اراده كند،به او مى گويد موجود باش،پس همان دم موجود مى شود*و خداوند به عيسى كتاب و حكمت،و تورات و انجيل تعليم فرموده است*و او را به سوى بنى اسرائيل به پيامبرى مى فرستد(تا بگويد:)من از سوى پروردگارتان براى شما معجزه اى آورده ام.من براى شما از گل،مجسمۀ مرغى مى سازم و در آن مى دمم تا به اذن خدا پرنده اى شود،و كور مادرزاد و پيس را به اذن خدا شفا مى دهم،و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم،و از آنچه مى خوريد و آنچه را كه در خانه هاتان ذخيره مى كنيد خبر مى دهم.اين معجزات براى شما دليلى(بر رسالت من است)اگر مؤمن باشيد*توراتى را كه پيش از من بوده است تصديق مى كنم،و برخى از آنچه را كه بر شما حرام بوده حلال مى كنم و نشانه اى از سوى پروردگارتان براى شما آورده ام.پس(اى بنى اسرائيل!از خدا)بترسيد و مرا فرمان بريد*خدا،پروردگار من و شماست،پس او را پرستش كنيد كه راه راست همين است*هنگامى كه عيسى از ايشان احساس كفر كرد،گفت:

ياران من در راه خدا كيانند؟حواريون گفتند:ما ياران خداييم و به خدا ايمان آورده ايم.گواه باش كه ما تسليم فرمان اوييم*

و در سورۀ صف آيۀ 6 مى فرمايد:

وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ

و ياد آر هنگامى كه عيسى بن مريم گفت:اى بنى اسرائيل!من پيامبر خدا

ص: 230

به سوى شما هستم و توراتى را كه پيش من است تصديق مى كنم،و بشارت مى دهم به آمدن پيامبرى بعد از من كه نامش احمد است.پس چون آن پيامبر (رسول خدا حضرت محمد مصطفى(ص)با معجزات و آيات به سوى خلق آمد،گفتند:اين(معجزات و قرآن او)سحرى آشكار است*

و در سورۀ نساء آيات 155-158 مى فرمايد:

فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلِيلاً* وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً* وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً* بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً

پس به خاطر پيمان شكنى و كفرشان به آيات خدا،و به ناحق كشتن پيامبران (خدا آنان را به كيفر رسانيد)و مى گفتند:دلهاى ما پوشيده و مستور است،بلكه خداوند به خاطر كفرشان بر آنها مهر نهاده است كه به جز اندكى ايمان نياوردند* و به خاطر كفرشان،و اينكه به مريم بهتانى عظيم زده اند*و اينكه گفتند:ما مسيح عيسى بن مريم پيامبر خدا را كشتيم،در صورتى كه او را نكشتند و به دارش نكشيدند ولى امر بر آنها مشتبه شد،و كسانى كه دربارۀ قتل او اختلاف كردند،از آن در شك و ترديد هستند و علمى جز پيروى گمان ندارند؛و به يقين او را نكشتند*بلكه خداوند او را به سوى خود بالا برد،و خدا عزيز و حكيم است*

شرح كلمات

1-كلمة:

در اينجا به معناى مخلوقى است كه خداوند تعالى به كلمه كن(باش)و همانند آن و بدون دخالت دادن اسباب و وسايط عادى آفرينش،او را آفريده است.

ص: 231

2-انتبذت:

كناره گرفت،دور شده به گوشه اى رفت.

3-زكيّا:

طاهر،پاك شده از هر نوع آلودگى.

4-سريّا:

رود كوچك،نهر آب.

5-جنىّ:

ميوۀ تازه چيده شده.

6-فريّا:

امرى شگفت انگيز و ناشناخته.

7-اكمه:

كور مادرزاد.

8-مصدّقا:

از آنجا كه بشارت آمدنش در تورات آمده،و آمدنش با همان صفاتى بوده كه در تورات آمده پس وجود حضرت رسول مصدّق و تصديق كنندۀ تورات است.

9-بغيّا:

زن بدكاره اى كه به وسيلۀ زناكارى كسب درآمد مى كند.

تفسير آياتى كه گذشت

داستان حضرت عيسى،آخرين پيامبر بنى اسرائيل،و مادرش حضرت مريم در قرآن مجيد چنين آمده است:

فرشتگان حضرت مريم را ندا داده و مژدۀ خدا را داير بر ولادت حضرت مسيح به او رسانيدند دادند كه حضرت بارى او را به كلمۀ خودش كن(باش)و بدون وسيله و اسباب مألوف آدميان مى آفريند؛و او كلام خدا را هم در گهواره و هم در بزرگسالى به مردمان ابلاغ مى كند.

ص: 232

حضرت مريم با شنيدن چنين خطابى گفت:بار پروردگارا!من چگونه فرزندى به دنيا مى آورم در حالى كه انسانى مرا دست نزده است؟

جبرائيل سخن خدا را به وى اينگونه ابلاغ مى كند:

خداى تعالى هر چه را كه بخواهد بدون اسباب و وسيله اى،تنها با كلمۀ«كن»مى آفريند و آن موجود در همان لحظه آفريده مى شود عينا همانگونه كه آنها را با اسباب و وسايط آفريده است.

سپس جبرائيل از جلو گردن،در چاك پيراهن مريم دميد و آنچه را كه حضرت بارى اراده فرموده بود صورت تحقق به خود گرفت و مريم باردار شد.

زمانى كه مريم در درون خود وجود جنينى را احساس كرد،به جايى دور از خانواده اش رهسپار شد.درد زايمان او را به جانب تنۀ درخت خشكيدۀ خرمايى كشيد،او پشت به آن داد و گفت:اى كاش پيش از اين مرده،و نيست و نابود شده بودم؛كه در آن حال از پايين وى عيسى يا جبرائيل ندايش داد كه:اندوهگين مباش.خداوند در زير پايت نهر كوچكى جارى ساخته است.تنۀ خشك خرما را تكان بده تا خرماى تازه بر تو بريزد.آنگاه از آن خرما بخور و از آن آب بياشام و شادمان و مسرور باش و چون كسى از مردم را ديدى به او بگو:من براى خدا نذر روزۀ سكوت كرده ام و ابدا امروز با كسى سخن نمى گويم.

مريم نوزاد را برداشت و نزد قومش برد.آنها چهره درهم كشيده،آن را ناخوش داشتند و گفتند:اى خواهر هارون كارى بسيار پليد و زشت مرتكب شده اى.نه پدرت زناكار بود و نه مادرت بدكاره!

حضرت مريم اشاره به عيسى كرد كه با او سخن بگوييد،او به شما پاسخ مى دهد.گفتند:

ما با نوزاد خوابيده در گهواره چگونه سخن بگوييم؟!كه خداى سبحان عيسى را به سخن در آورد و گفت:من بندۀ خدا هستم،او به من كتاب انجيل داده است،و مرا هركجا كه باشم پيامبرى مبارك و معلمى به كارهاى خير و نيكو قرار داده است،و مادام كه زنده هستم به برپا داشتن نماز و پرداختن زكات و نيكى در حق مادرم سفارشم فرموده است.

خداوند،حضرت عيسى را به رسالت به سوى بنى اسرائيل فرستاد و معجزاتى چند به وى

ص: 233

عطا كرد تا گواهى بر صدق رسالتش باشد.

او با گل صورت مرغى مى ساخت و در آن مى دميد،كه آن مجسمه به اذن خدا مرغى مى شد و پروبال مى گشود؛و نيز كور مادرزاد و پيس را به اذن خدا شفا مى داد و مرده را به اذن خدا زنده مى كرد؛و از آنچه كه در خانه هاى خود مى خوردند و ذخيره مى كردند خبر مى داد.

در ضمن آنچه را كه دربارۀ او،و پيش از وى در تورات آمده بود در او كاملا صدق مى كرد و مطابقت داشت.او همچنين به بعثت حضرت خاتم پيامبران،احمد(ص)خبر مى داد.

سرانجام بنى اسرائيل به او ايمان نياوردند و تكفيرش كردند و گفتند:اين سحرى واضح و آشكار است.

عاقبت چون عيسى كفر و عنادشان را احساس فرمود گفت:چه كسانى با من دين خدا را يارى خواهند داد؟حواريون به وى پاسخ دادند:ما ياران خدا خواهيم بود به خداوند ايمان آورده ايم،و تو گواه باش كه ما مسلمانيم.

و بدين سان بنى اسرائيل عهد و پيمانى را كه با خدا به دست حضرت موسى بسته بودند -مبنى بر اينكه به آنچه در تورات آمده مؤمن باشند و به عيسى و بعد از او به حضرت خاتم پيامبران ايمان آورند-شكستند و راه كفر و عناد در پيش گرفتند.

آنان همچنين به حضرت مريم بهتان و تهمتى بس بزرگ زده گفتند:او از مردى نجار،به نام يوسف حامله شده و عيسى را زاده است!

آنگاه در مقام كشتن و به دار كشيدن عيسى برآمدند كه خداوند،همان مرد يهودى را كه راهنماى دشمنان به سوى حضرت عيسى شده بود،او را به شكل و قيافۀ عيسى در آورد و بنى اسرائيل نيز همو را به دار كشيدند،و چنين پنداشتند كه عيسى بن مريم را به دار كشيده اند؛در حالى كه خداوند او را به سوى خود بالا برده بود.

ص: 234

11 عصر فترت

اشاره

*معناى عصر فترت.

*انبيا و اوصيا در عصر فترت،به غير از آباء و اجداد پيامبر(ص).

*اخبار نوادگان حضرت اسماعيل وصى حضرت ابراهيم(ع).

*آباء و اجداد پيامبر(ص)كه در عصر فترت عهده دار امر تبليغ بوده اند.

ص: 235

ص: 236

معناى عصر فترت

خداوند سبحان در سورۀ مائده آيۀ 19 مى فرمايد:

...قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

...رسول ما آمد تا براى شما حقايق دين را در فاصله زمانى كه رسولان نبودند بيان كند،تا نگوييد كه براى ما بشارت دهنده و انذار كننده اى نيامد.به درستى كه رسول بشارت دهنده و انذاركننده بر شما آمد و خداى بر هر چيزى تواناست*

و در سورۀ يس آيات 1-3 و 6 مى فرمايد:

يس* وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ* إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ*...* لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ

يس(اى آقا و سرور پيامبران)*قسم به قرآن حكيم*كه تو از جملۀ رسولانى*...*تا بترسانى قومى را كه پدرانشان انذار نشده اند،كه ايشان غافل و ناآگاهند*

و همانند آن در سوره هاى قصص آيۀ 28 و سجده آيۀ 3 و سبأ آيات 34 و 44 نيز آمده است.

و در سورۀ شورى آيه 17 مى فرمايد:

ص: 237

وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها...

و اينگونه قرآنى عربى(فصيح و گويا)بر تو وحى كرديم تا مردم ام القرى(مكّه) و مردم پيرامون آن را انذار كنى(از عذاب الهى بترسانى)....

و در سورۀ سبأ آيۀ 28 مى فرمايد:

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ

و ما تو را نفرستاده ايم مگر براى همۀ مردمان:بشارت دهنده و انذاركننده؛اما بيشتر مردم از اين حقيقت آگاه نيستند.

شرح كلمات

1-فترة:

فترت در لغت بمعناى فاصلۀ بين دو محدودۀ زمانى است.و در اصطلاح اسلامى:فاصلۀ زمانى است كه بين دو رسول بشير و نذير واقع مى شود.

2-أمّ القرى:

شهر مكّه مكرمه.

3-كافّة:

همگى،تمامى.

امام على(ع)فرموده است:خداوند رسول گرامى اسلام را در فاصلۀ زمانى بين پيامبران،و به هنگامى فرستاده است كه امتها را خواب غفلت در تاريكى جهل،و شكستن احكام الهى كه بر زبان پيامبران استوار شده فرا گرفته بود. (1)

تفسير آياتى كه گذشت

خاتم پيامبران،حضرت محمد مصطفى(ص)در فترت بين پيامبران،و نه فترت انبياء

ص: 238


1- -شرح نهج البلاغه،نوشتۀ محمد عبده،چاپ چاپخانۀ الاستقامۀ مصر(69/2)،خطبۀ 156.قريب به اين مطلب در خطبۀ 131 نيز آمده است.

به رسالت برانگيخته شده است.چه،خداى تعالى بعد از حضرت عيسى بن مريم(ع) پيامبرى بشارت دهنده و انذاركننده(بشارت دهنده به ثواب و پاداش الهى و ترساننده از عذاب خدا بر اثر نافرمانى و گناه)كه همراه او آيه و معجزه اى از پروردگارش باشد مبعوث نفرموده است.

وضع بر همين منوال بود تا اينكه خداوند،خاتم پيامبران(ص)را بشير و نذير،و با معجزۀ قرآنى برانگيخت،تا اهالى مكه و اطراف آن را به صورت خاص،و ديگر مردمان را بطور عام انذار كند.

توجه به اين نكته ضرورى است كه در طول مدت زمانى بيش از پانصد سال،انبياء و اوصياء وجودشان از مردم منقطع نبوده و خداوند انسانها را در اين مدت طولانى به حال خود رها نكرده است بلكه تبليغ كنندگانى را براى دينش،و اوصيايى بر شريعت حضرت عيسى(ع)و دين حنيفيۀ ابراهيم آماده فرموده است كه ما به خواست خدا در مقام بررسى اخبار آن مى باشيم.

ص: 239

ص: 240

12 انبياء و اوصياء در عصر فترت به غير از آباء و اجداد پيامبر(ص)

اشاره

ص: 241

ص: 242

انبياء و اوصياء در عصر فترت

در سيرۀ حلبيه-بطور خلاصه-چنين آمده است:

بعد از حضرت اسماعيل هيچ پيامبرى در قوم عرب با شريعتى مستقل به رسالت برانگيخته نشده است به جز حضرت محمد(ص).اما«خالد بن سنان»و پس از او«حنظله» به شريعتى مستقل برانگيخته نشده بودند،بلكه به شريعت عيسى(ع)اقرار داشته آن را تبليغ مى كردند.بين حضرت عيسى و حنظله سيصد سال فاصلۀ زمانى بوده است. (1)

از جمله كسانى را كه مسعودى و ديگران در فترت بين مسيح و حضرت ختمى مرتبت عليهما الصلاة و السلام نام برده اند:«خالد بن سنان عبسى»است كه رسول خدا(ص)دربارۀ او فرموده است:«او نبيّى بوده كه قومش قدر او را ندانستند».و نيز در تواريخ از كسان ديگرى بعنوان نبى نام برده شده كه بين مسيح و حضرت رسول صلوات اللّه عليهما قرار داشته اند. (2)

همچنين مجلسى در كتاب بزرگ خود به نام بحار الانوار،اخبار آنان را مفصلا در باب وقايع بعد از به آسمان رفتن حضرت عيسى(ع)و زمان فترت بعد از او آورده است. (3)

آن پيامبران و اوصيايى كه اخبارشان در قرآن كريم و تفاسير،و ساير منابع و مصادر

ص: 243


1- -سيرۀ حلبيه(21/1)،و تاريخ ابن اثير چاپ اول مصر(131/1)،و تاريخ الخميس (199/1).
2- -مروج الذهب مسعودى(78/1)،و تاريخ ابن كثير(271/2).
3- -بحار الأنوار(345/14).

اسلامى آمده است،كسانى هستند كه خداوند براى هدايت و ارشاد مردمان در جزيرة العرب و اطراف آن تا عصر اوصياء حضرت ابراهيم خليل الرحمن(ع)و بر اساس شريعت اسلام پاك برانگيخته است،و اوصيايى از ايشان بر شريعت حضرت موسى و عيسى(ع)بوده اند.

از جملۀ اوصياء شريعت حضرت عيسى(ع)كه پيروان حضرتش از او كسب دانش كرده اند،صحابى بزرگوار سلمان فارسى محمدى است كه از راهبان آن دين بوده و داستان او بطور خلاصه بشرح زير مى باشد. (1)

در مسند احمد و سيرۀ ابن هشام و دلائل النبوۀ ابو نعيم،ضمن روايتى دربارۀ سلمان فارسى،داستان اين صحابى را با آخرين كس از اوصياء حضرت عيسى بن مريم(ع)كه در عموريه (2)ساكن بوده و سلمان در مصاحبت او به سر مى برده است چنين آورده اند:

...به خدمت راهب دير در عموريه رسيدم و داستان خود را با او در ميان نهادم.او گفت:

نزد من بمان.پس من نزد مردى كه هدايت و سرپرستى يارانش را بر عهده داشت سكنا گزيدم،تا آنگاه كه مرگش فرا رسيد.چون در آستانۀ مرگ قرار گرفت او را گفتم:من با فلانى بودم،او به هنگام مرگ مرا وصيت كرد كه به نزد فلان كس بروم،اين دومى نيز مرا در حال احتضار به فلانى وصيت نمود،و اين سومى مرا به تو وصيت كرد.اينك تو مرا به چه كسى وصيت مى كنى،و چه دستور مى دهى؟

گفت:آرى پسرم!به خدا سوگند از مردمان زمانمان كسى را عالم تر و داناتر به دينى كه داريم نمى شناسم تا دستور بدهم نزد او بروى،اما تو در زمان پيامبرى هستى كه بر دين ابراهيم(ع)مبعوث مى شود.او در سرزمين عرب قيام مى كند و به منطقه اى كه بين دو زمين سوخته واقع است و بينشان نخلستانهايى است مهاجرت مى كند.او را نشانه هايى است آشكار،از هدايا مى خورد اما صدقه نمى خورد،و بين دو كتفش مهر نبوت زده شده است.اگرت.

ص: 244


1- -به اخبار آنان در سيرۀ ابن هشام(227/1)مراجعه كنيد.
2- -حموى(متوفاى سال 626 هجرى قمرى)در معجم البلدان خود دربارۀ عموريه نوشته است:شهرى است از شهرهاى روم كه معتصم عباسى(در گذشته به سال 227 هجرى قمرى)آن را در سال 223 گشوده است.

بتوانى كه خود را به آن منطقه برسانى چنين كن.آنگاه ديده برهم نهاد و از دنيا برفت... (1).

اينها برخى از اخبار اوصياء حضرت عيسى(ع)در عصر فترت بود.امّا اوصياء دين حنيف ابراهيم را در قسمتهاى آتى بررسى خواهيم كرد.پيش از آن شمه اى از سيرۀ اسماعيل،نخستين شاخه از اوصياء ابراهيم(ع)را مورد مطالعه قرار مى دهيم.سپس تا آنجا كه ممكن باشد به خواست خدا سيرۀ اوصياء از فرزندان او را به شرح خواهيم كشيد.ن.

ص: 245


1- -مسند احمد(442/4-443)؛سيرۀ ابن هشام متوفاى سال 213 ه.(227/1)؛دلائل النبوة نوشتۀ ابو نعيم متوفاى سال 430 ه،خبر سلمان.

ص: 246

13 برخى از اخبار حضرت اسماعيل وصىّ آن حضرت بر شريعت حنيفيه

اشاره

*وصيت ابراهيم به اسماعيل عليهما السلام در مورد بپا داشتن مناسك حج.

*نبوت اسماعيل(ع)،و دعوت نمودن عماليق و جرهم و قبايل يمن به خداپرستى.

ص: 247

ص: 248

خبر نبوت حضرت اسماعيل عليه السلام در قرآن مجيد

خداوند سبحان در سورۀ مريم آيات 54 و 55 مى فرمايد:

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا* وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا

و ياد كن در كتاب خود شرح حال اسماعيل را كه در وعده صادق،و رسول و نبى بود*او خانواده اش را به(اداء)نماز و(دادن)زكات فرمان مى داد،و نزد پروردگارش پسنديده بود*

و در سورۀ نساء آيۀ 163 مى فرمايد:

إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً

ما به تو وحى كرديم همچنان كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى كرديم،و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و داوود وحى كرديم و به داود زبور هم عطا نموديم.

نبوت حضرت اسماعيل در ديگر مصادر

حضرت اسماعيل(ع)از زمان پدرش،ابراهيم خليل الرحمن(ع)در مكه مى زيست و در راستاى اجراى وصيت پدرش به اداى شعائر حج كه قائمۀ شريعت حنيفيۀ ابراهيم است

ص: 249

مى پرداخت.او تبليغ رسالت را نيز به شرح ذيل به جا آورد:

1-در تاريخ يعقوبى آمده است:

چون حضرت ابراهيم حج به جاى آورد و عزم بازگشت نمود،به پسرش اسماعيل وصيت كرد كه در كنار بيت اللّه الحرام بماند،و مردمان را در اداى حج و مناسكشان راهنما باشد.اسماعيل بعد از پدر،بيت اللّه الحرام را تعمير كرد و به اداى مناسك حج پرداخت. (1)

2-در اخبار الزمان آمده است:

خداوند به حضرت اسماعيل وحى فرستاد و او را به سوى عماليق و جرهم و قبايل يمن فرستاد.اسماعيل آنها را از پرستش بتان نهى كرد.اما فقط عده اى(اندك)به او ايمان آوردند و بيشترشان راه كفر و عناد در پيش گرفتند....

همين خبر،با اختلافى چند در لفظ در مرآة الزمان نيز آمده است. (2)

بدين سان اسماعيل(ع)در سراسر ايام زندگانيش به انجام امورى كه پدرش ابراهيم(ع) به او وصيت فرموده بود پرداخت تا آن هنگام كه درگذشت و در مكه به خاك سپرده شد.

پس از او،براى انجام چنين تكاليفى جانشينان و فرزندان شايسته از نسل او برخاستند؛و ما به خواست خدا به معرفى برخى از ايشان خواهيم پرداخت.0.

ص: 250


1- -تاريخ يعقوبى(221/1).
2- -اخبار الزمان ص 103؛مرآة الزمان ص 309 و 310.

14 (1)اخبار برخى از اجداد پيامبر(ص)...(2)گسترش بت پرستى در مكه...

اشاره

اخبار برخى از اجداد پيامبر(ص)در عصر فترت عدنان،مضر و ديگران *الياس بن مضر *كنانة بن خزيمة *كعب بن لؤى گسترش بت پرستى در مكه و موضع گيرى اجداد پيامبر(ص)در برابر آن *قصى *عبد مناف *هاشم *عبد المطلب *فشردۀ مبحث خاندان حضرت اسماعيل(ع) *پدر پيامبر(ص):عبد اللّه و ابو طالب

ص: 251

ص: 252

اخبار برخى از اجداد پيامبر(ص)در عصر فترت

اشاره

در كتاب«سبل الهدى»از ابن عباس روايت شده است كه گفت:

«ادد»پدر عدنان،مضر،قيس عيلان،تيم،اسد،ضبّه و خزيمه،مسلمان و بر ملت ابراهيم(ع)از دنيا رفته است. (1)

در طبقات ابن سعد نيز آمده است:

پيامبر خدا(ص)فرموده است:مضر را ناسزا نگوييد كه او مسلمان بوده است. (2)

الياس بن مضر بن ترار بن محمد بن عدنان

در تاريخ يعقوبى آمده است:

«الياس بن مضر»مردى شريف و بزرگوار بوده و برترى او بر ديگران آشكار مى نمود.او نخستين كسى بود كه بر فرزندان اسماعيل به خاطر تغييراتى كه در سنتهاى پدرانشان ايجاد كرده بودند خرده گرفت،از او كارهاى نيكويى سر زد و نسبت به او چنان خشنود بودند كه چنان خرسندى را به هيچ يك از فرزندان اسماعيل بعد از«ادد»ابراز نداشته بودند.

ص: 253


1- -سبل الهدى و الرشاد،نوشتۀ محمد بن يوسف شامى،در گذشته به سال 942 هجرى قمرى،چاپ دار الكتب العلميه،بيروت،سال 1414 ه ق،صفحۀ 291؛و نيز مراجعه كنيد به فتح البارى(146/7).
2- -طبقات ابن سعد،چاپ اروپا(30/1)؛و تاريخ يعقوبى(226/1)؛و كنز العمال (59/12)باب الفضائل،بخش چهارم در فضائل قبايل-مضر،شمارۀ حديث 33978.

او فرزندان اسماعيل را به رعايت سنتهاى پدرانشان بازگردانيد،به طورى كه تمامى سنتها به حالت اوليه خود بازگشتند.او نخستين كسى است كه شتران فربه را براى قربانى خانۀ خدا اختصاص داد،و نخستين كسى است كه پس از وفات حضرت ابراهيم ركن را بنا نهاد.و بدين سبب عرب«الياس»را بزرگ مى داشت...» (1).

در كتاب«سبل الهدى»پس از نقل همۀ اين مطالب مى نويسد:

...عرب همان گونه كه از لقمان تجليل مى كرد،او را نيز بزرگ و گرامى مى داشت. (2)

تمامى اوصياى پيامبران صاحب شريعت اين چنين خصوصيات و ويژگى هايى داشته اند،بنابراين«الياس»از جمله اوصياء حافظ و نگهبان بر شريعت حنيفيۀ حضرت ابراهيم(ع)بعد از او بوده است.

كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر

«كنانه»مردى والا و نيكو و بزرگ منزلت بوده،و عرب به خاطر دانش و برتريش به او مراجعه مى كردند.

او مى گفت:هنگام خروج پيامبرى از مكه به نام احمد فرا رسيده است كه مردم را به خدا و نيكى و بخشش و مكارم اخلاق دعوت مى كند.از او پيروى كنيد تا بر بزرگوارى و عزت شما بيفزايد،و با او دشمنى ننماييد و تكذيب آنچه را كه مى آورد نكنيد كه آنچه را او مى آورد حق است. (3)

از سخن«كنانه»چنين پيداست كه او علم را از وصى پيش از خود-از اوصياء حضرت ابراهيم(ع)-دريافت داشته است.

ص: 254


1- -تاريخ يعقوبى(227/1).
2- -سبل الهدى(289/1).
3- -سيرۀ حلبيه(16/1)؛و سبل الهدى(286/1)تا آنجا كه مى گويد:...تا بر بزرگوارى و عزت شما بيفزايد.

كعب بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالك بن النظر بن كنانه

در انساب الاشراف و تاريخ يعقوبى آمده است(و ما سخن انساب الاشراف را مى آوريم):

«كعب»،در نزد عرب قدر و منزلتى بزرگ داشت و روز مرگش را به خاطر احترام به او مبدأ تاريخ قرار دادند تا آنگاه كه«عام الفيل»پيش آمد و آن را مبدأ گرفتند،و بعد از آن مرگ«عبد المطلب»را تاريخ انتخاب نمودند.

كعب در ايام حج براى مردم خطبه مى خواند و مى گفت:«اى مردم!بفهميد و بشنويد و بدانيد كه شب آرام و ساكت است و روز روشن،و آسمان افراشته،و زمين هموار،و ستارگان نشانه هايى هستند كه بيهوده آفريده نشده اند كه از آن روى گردان شويد.گذشتگان چون آيندگانند،و خانه در پيش رويتان است و يقين به غير از گمان شماست.به خويشاوندان خود برسيد و صلۀ رحم كنيد،و پيوندهاى ازدواجتان را نگاه داريد و عهد و پيمانهاى خود را پاس داريد،و اموالتان را(با تجارت و دادوستد)بارور كنيد كه مايۀ جوانمردى و بخشندگى شماست و آنجا كه انفاقش بر شما واجب مى شود،از آن دريغ نورزيد،و اين حرم(خانۀ خدا)را بزرگ شماريد و به آن متمسك شويد زيرا كه جايگاه پيامبرى است و از آنجا خاتم پيامبران به آيينى كه موسى و عيسى آورده اند مبعوث مى شود.»آنگاه چنين مى سرود:

پس از فترت،آن نبىّ نگهبان با خبرهاى عالمانه و آگاهانه خواهد آمد و در عبارت يعقوبى چنين است:

به ناگاه آن نبىّ محمّد(ص)مى آيد خبرهاى صادقانه و آگاهانه مى دهد.

آنگاه كعب مى گفت:اى كاش كه دعوت و بعثتش را درك مى كردم. (1)

در كتاب سبل الهدى و الرشاد-با تخليص-چنين آمده است:

ص: 255


1- -انساب الاشراف بلاذرى،چاپ مصر،سال 1959(16/1 و 41)؛و تاريخ يعقوبى (236/1)،چاپ بيروت،سال 1379 ه؛و سيرۀ حلبيه(9/1 و 15 و 16)؛و سيرۀ نبويه در حاشيۀ حلبيه(9/1).

روز جمعه را روز«عروبه»مى ناميدند و كعب نخستين كسى بود كه آن را جمعه نام گذاشت. (1)

سپس در دنبال آن همان مطالبى را كه آورديم با تغييراتى جزئى در لفظ آورده است.

آنچه را كه در ستايش«كعب»آورده اند،گوياى اين است كه او يكى از«اوصياء»بعد از حضرت ابراهيم(ع)بوده است.كعب و الياس دو مصداق بارز از مستجاب شدن دعاى حضرت ابراهيم(ع)بودند؛آنگاه كه به درگاه پروردگارش در حق ذريه اش دعا كرد و گفت:

از فرزندان من،امتى تسليم خود قرار ده.

گسترش بت پرستى در مكه و موضع گيرى اجداد پيامبر(ص)در

اشاره

برابر آن

در صفحات پيشين گفتيم كه قبيلۀ«جرهم»از«هاجر»اجازه خواستند كه در كنار او سكنا گزيده،از آب زمزم بهره مند شوند و هاجر نيز به آنها اجازه داد.بعد از اينكه سالها گذشت و پسرش«اسماعيل»جوانى برومند شد،دختر«مضاض جرهمى»را به ازدواج خود در آورد و از او داراى پسرانى شد.

پس از وفات اسماعيل،پسرش«ثابت»نوادۀ مضاض جرهمى امور را به دست گرفت.

پس از وفات او،جرهم بر امور مكه تسلط يافتند و سركشى كرده،روى از حق برتافتند.

«قبيلۀ خزاعه»با آنها جنگيد و بر ايشان پيروز شد (2)و زمام حكومت مكه را به دست گرفته، توليت بيت اللّه الحرام را عهده دار شدند و رفته رفته فرزندان اسماعيل نيز كوچ كردند و در شهرهاى مختلف پراكنده شدند مگر برخى از آنان كه از جوار خانۀ خدا دور نگشتند. (3)

سران قبيلۀ خزاعه سالها يكى پس از ديگرى حكومت مكه و توليت امور بيت اللّه الحرام را در دست داشتند تا آنگاه كه«عمرو بن لحىّ»كه ثروتى عظيم و شترانى بسيار داشت و

ص: 256


1- -سبل الهدى و الرشاد(278/1).
2- -مراجعه كنيد به:تاريخ ابن كثير،چاپ اول(184/2-185).
3- -تاريخ يعقوبى(222/1-238).

مردمان بر سر خانه او اطعام مى شدند به فرمانروايى نشست.او را نفوذى فراوان بود به طورى كه گفتار و رفتارش همچون مقررات شرعى بر ايشان لازم الاجرا گرديد. (1)

عمرو بن لحىّ در سفرى كه به شهرهاى شام داشت ديده بود كه مردم آن سامان بت مى پرستند و چون دربارۀ آن از ايشان سؤال كرده بود به وى پاسخ دادند:

اينها بتهايى هستند كه ما آنها را مى پرستيم،از آنها طلب باران مى كنيم و آنها به ما باران مى دهند و از ايشان يارى مى جوييم و ياريمان مى دهند.عمرو به آنها گفت:مى شود كه بتى هم به من بدهيد كه آن را با خود به سرزمين عرب ببرم،تا مردم آنجا آن را عبادت كنند؟ آنها هم بت«هبل»را به او داده بودند.عمرو اين بت را به مكه آورد و فرمان داد تا مردم آن را بزرگ شمرده پرستش كنند.او حتى بتها را در تلبيۀ حج داخل كرده،چنين مى گفت:

«لبّيك اللّهمّ لبّيك لا شريك لك،إلاّ شريك هو لك تملكه و ما ملك».

يعنى:لبيك خدايا لبيك،تو را شريكى نيست مگر شريكى كه از آن تو است،او و هر چه را كه دارد از آن تو است.

و منظور او از شريك خدا«بتها»بوده است-نعوذ باللّه من ذلك-او همچنين آيين حنيفيۀ ابراهيم(ع)را تغيير داد،و خود مقررات ديگرى وضع كرد.

مقررات«بحيره و سائبه»از كارهاى او است.بحيره شتر ماده اى است كه تحت شرايطى شير او را به بتها و خدايان ساختگى خود تقديم مى كردند.سائبه نيز شترى بوده است كه او را ويژۀ بتها قرار داده از او باركشى نمى كردند و به كار نمى گرفتند. (2)

بدينسان بت پرستى به سرزمين توحيد راه يافت.البته در راستاى اين انحراف ناپسند تنها به هبل بسنده نشد بلكه مقدار اين بتها رو به فزونى نهاد و آنها را بر ديوارۀ كعبه نيز آويختند.عبادت و پرستش اين بتها از مكه به ديگر سرزمينهاى آباد جزيرة العرب و قبايل مختلف منتقل شد.معالم توحيد از ميان مردم آن سامان پنهان گشت و رو به فراموشى نهاد و شريعت حنيفيۀ ابراهيم تحريف شد.).

ص: 257


1- -تاريخ ابن كثير(187/2).
2- -تاريخ ابن كثير(187/2-189)،و فشردۀ آن در انساب الاشراف بلاذرى(34/1).

پس از بررسى سيرۀ اجداد پيامبر اسلام(ص)،به مطالعۀ موضع گيرى آنها در برابر بت پرستى مى پردازيم.

قصىّ بن كلاب بن مرّة بن كعب

قبيلۀ خزاعه حكومت مكه و امر خانۀ خدا را همچنان در دست داشت تا آنگاه كه قصىّ رشد كرد و نيرويى يافت.او قوم پراكنده اش را گرد آورد،و از برادر مادريش«درّاج بن ربيعۀ عذرى»نيز يارى خواست.درّاج با گروهى از قضاعه كه توانسته بود فراهم كند به ياريش آمد.سپس همۀ آنها به جنگ با خزاعه برخاستند و عدۀ زيادى از هر دو طرف كشته شد،تا اينكه سرانجام به حكميت«عمرو بن عوف كنانىّ»تن دادند.

عمرو بن عوف به قضاوت نشست و چنين حكم داد كه قصىّ به امر مكه و توليت خانۀ خدا بر خزاعه شايسته تر است.

قصىّ،قبيلۀ خزاعه را از مكه بيرون كرد و حكومت مكه و خدمت به خانۀ خدا را خود به دست گرفت و قبايل پراكندۀ قريش را از اطراف و اكناف،از سر كوهها و دره ها گرد آورد و دره هاى مكه و ديگر زمينهاى آن را ميان آنها قسمت كرد.به همين مناسبت او را«مجمّع» (گردآورنده)خواندند.شاعرى در اين مورد گفته است:

ابوكم قصىّ كان يدعى مجمّعا به جمع اللّه القبائل من فهر

«پدر شما قصى است كه به او مجمّع مى گفتند،

خداوند به وسيلۀ او قبايل فهر را گرد هم آورد.»

قصىّ براى قبايل قريش محلى به نام«دار الندوه»بنا كرد تا در آن گرد آمده در امور مربوط به خودشان با يكديگر به رايزنى بپردازند.او همچنين خانۀ كعبه را نيز از بنيان بگونه اى بساخت كه كسى پيش از او نساخته بود. (1)قصى بشدت از پرستش بتها،نهى مى نمود.

ص: 258


1- -تاريخ يعقوبى(238/1-240).

قصىّ و اهتمام او به شئون بيت اللّه الحرام و حاجيان

1-در طبقات ابن سعد آمده است:

قصىّ امر سقايت(آب رسانى)و رفادت(يارى رساندن به حاجيان)را بر عهدۀ قريش نهاده گفت:اى گروه قريش!شما همسايگان خدا،و اهل خانه و حرم او هستيد و حجاج ميهمانان خدا و زوار خانۀ اويند،و آنان در تكريم و احترام،سزاوارترين ميهمانند.

پس در ايام حج بر ايشان خوراك و آشاميدنى فراهم كنيد تا آنگاه كه از ديار شما به خانه هاى خود بازگردند .

قريش نيز فرمان بردند و همه ساله مبلغى را براى مخارج حجاج كنار مى گذاشتند و آن را به قصىّ مى دادند.قصى با آن مبالغ،در ايام منى و مكه براى مردمان غذا تهيه مى كرد و از چرم حوضهايى مى ساخت و آن را پر از آب مى كرد و در مكه و منى و عرفات،مردم را آب مى داد.اين يادگارهاى قصىّ در دورۀ جاهليت همچنان در قوم او(قريش)جارى بود تا آنگاه كه اسلام آمد،و اين سنت همچنان تا به امروز در اسلام باقى و جارى است. (1)

2-در تاريخ يعقوبى آمده است:

قصىّ،افراد قبايل قريش را پيرامون خانۀ خدا گرد آورد و چون هنگام حج فرا رسيد به قريش گفت:

هنگام حج شده،و هيچ اكرام و احترامى را نزد عرب،برتر از اطعام نمى دانم.پس هر يك از شما مبلغى براى اين منظور بپردازد.

آنان چنين كردند و مبالغ زيادى فراهم آمد.هنگامى كه نخستين گروه حاجيان رسيدند، او بر سر هر راه از راههاى مكه شترى بكشت و در مكه نيز شترى كشت،و موضعى ساخت و در آن خوراك نان و گوشت بگذاشت و آب و شير به تشنگان نوشاند و به طرف خانه (كعبه)رفته و براى آن كليد و آستانه قرار داد. (2)

و در انساب الاشراف آمده است:

ص: 259


1- -طبقات ابن سعد،چاپ اروپا(41/1-42).
2- -تاريخ يعقوبى(239/1-241)،چاپ بيروت،سال 1379 ه.

قصىّ گفت:اگر ثروتم همۀ اينها را بسنده مى كرد،بدون كمك شما به انجام آن مى پرداختم. (1)

3-در سيرۀ حلبيه بطور خلاصه چنين آمده است:

چون گاه حج فرا رسيد،قصى به قريشيان گفت:

هنگام حج فرا رسيده است و عرب آنچه را كه انجام داده ايد شنيده است،و آنان براى شما احترامى قائلند،و من هيچ اكرام و احترامى را نزد عرب برتر از اطعام نمى دانم.پس هر كدام از شما براى اين كار مبلغى بپردازد.

آنان چنين كردند و مبالغ زيادى فراهم شد.هنگامى كه نخستين گروه حاجيان رسيدند، او بر سر هر راه از راههاى مكه شترى بكشت و در مكه نيز شترى كشت و آبگوشت آماده كرد و آب شيرين شده به آب ميوه،و شير به حاجيان نوشاند.

قصىّ نخستين كسى است كه در«مزدلفه»آتش افروخت تا شب هنگام مردمان به گاه خروج از عرفه آن را ببينند.او تمام مفاخر مكه را در اختيار خود گرفت و سقايت،كمك به حجاج،كليددارى كعبه،مجلس شورا يا دار الندوه،پرچمدارى و فرماندهى را از آن خود كرد.

«عبد الدار»بزرگترين اولاد قصىّ بود،و«عبد مناف»شريف ترين آنها.او شرافت را در همان زمان پدرش(قصى)از آن خود كرده بود و آوازۀ شرافت او همه جا پيچيده بود،رتبۀ برادرش«مطلّب»نيز در علو مقام بعد از او بود و مردم به آن دو برادر«بدران»مى گفتند.

قريش عبد مناف را به خاطر كثرت جود و بخشندگيش فيّاض لقب داده بودند.

قصىّ به پسرش عبد الدار گفت:

پسرم!به خدا سوگند كه تو را همپايۀ برادرانت عبد مناف و مطلب قرار خواهم داد، اگر چه از نظر علو رتبت و مقام بر تو برترى دارند.

هيچ مردى داخل كعبه نمى شود مگر اينكه تو آن را برايش باز كنى،تو پرده دار كعبه خواهى بود.).

ص: 260


1- -انساب الاشراف(52/1).

هيچ پرچمى براى جنگ كردن قريشيان بسته نمى شود مگر اينكه تو اجازه دهى، تو پرچمدار قريشى.

هيچ مردى در مكه آبى نمى آشامد مگر اينكه تواش بنوشانى،منصب سقايت از آن توست.

هيچ كس در ايام حج چيزى نمى خورد مگر از طعام تو،تو ميزبان حاجيانى.

هيچ كارى را قريش به قطعيت نمى رساند مگر در خانۀ تو،تو مسئول دار الندوة هستى.

هيچ كس به فرماندهى اين قوم نمى رسد مگر تو،تو رهبر اين قوم هستى.

و همۀ اين افتخارات از آن قصىّ بوده است.

قصىّ را چون زمان وفات فرا رسيد به فرزندانش گفت:از شراب بپرهيزيد. (1)

در مباحث پيشين دو ويژگى برجسته و آشكار در سنت حضرت ابراهيم را كه به شرح ذيل است بررسى نموديم:

1-تعمير بيت اللّه الحرام و فراخوانيش به انجام حج و اقامۀ شعائر آن.

2-توجهش به اطعام و تكريم ميهمان.

ما اين دو خصلت را در قصىّ ذريۀ آن حضرت-و آنان كه بعد از اين اخبارشان مى آيد- آشكارا مى بينيم كه به انجام هر دوى آنها اقدام كرده اند.

اوصياء پيامبران و انبياء در زنده كردن سنن پيامبرى كه وظيفه دار نگهداشتن شريعت او و تبليغ آن به مردمان مى باشند چنين هستند.

اما اينكه قصىّ نام دو فرزندش را«عبد مناف و عبد العزى»نهاده،مطلبى است كه به خواست خدا آنجا كه در سيره و روش«عبد المطلب»سخن مى گوييم،به آن خواهيم پرداخت.ت.

ص: 261


1- -سيرۀ حلبيه(13/1)كه برخى از آنها در حاشيه آن،در سيرۀ نبويه نوشتۀ زينى دحلان آمده است.

وفات قصىّ

در تاريخ يعقوبى آمده است:

قصىّ درگذشت و در«حجون»به خاك سپرده شد.پس از او«عبد مناف»پسر وى،زمام امور را به دست گرفت و رياست يافت،و قدر و منزلتش بالا گرفت و بر شرف و مكانتش بيفزود. (1)

عبد مناف بن قصىّ

در سيرۀ حلبيه و نبويه آمده است:

نامش«مغيره»بوده،و نوشته اى در«حجر»بدست آمده كه در آن نوشته شده بود:مغيره فرزند قصىّ،قريش را به رعايت تقواى خداى جل و علا،و صلۀ رحم سفارش كرده است. (2)

و در تاريخ يعقوبى آمده است:

(بعد از قصى)رياست به«عبد مناف بن قصى»رسيد،قدر و منزلتش بالا گرفت و بر شرف و افتخارش بيفزود.

هاشم بن عبد مناف

نام هاشم فرزند عبد مناف«عمرو العلى»بوده است.

1-در طبقات ابن سعد،و تاريخ يعقوبى به طور فشرده آمده است:

هاشم بعد از پدرش شرف و مكانت يافت و نام و آوازه اش بالا گرفت،و قريش موافقت كرد كه رياست و سقايت و رفادت در اختيار«هاشم بن عبد مناف»باشد.هاشم به هنگام برگزارى مراسم حج در ميان قريش برمى خاست و مى گفت:

اى قريشيان!شما همسايگان خدا و اهل خانۀ محترم خداييد.در اين موسم زوار خدا بر

ص: 262


1- -تاريخ يعقوبى(241/1).اينكه دربارۀ جرهم و خزاعه و قصى به تفصيل سخن گفته ايم به خاطر اين است كه بدانيم دين حنيفيۀ ابراهيم را كسانى تغيير داده اند كه از فرزندان ابراهيم و اسماعيل(ع)نبوده اند.
2- -سيرۀ حلبيه(7/1)؛و سيره نبويه(17/1)؛و سبل الهدى(274/1).

شما وارد مى شوند تا حرمت خانۀ او را بزرگ شمارند.آنها ميهمانان خدايند،و سزاوارترين ميهمانان به گراميداشت،ميهمانان خدايند.خداوند شما را براى اين كار برگزيده و شما را بدان سبب بزرگ داشته است و خدا همسايگى شما را بهتر از هر همسايه اى براى همسايه اش نگه داشته است.اينك شما ميهمانان و زائرين او را گرامى بداريد،كه آنها ژوليده موى و غبارآلود از هر شهر و ديارى سوار بر شترانى كه از لاغرى همچون چوبه هاى تير هستند از راه مى رسند،در حالى كه خسته و بدبو و كثيف و ناشسته و دارايى از دست داده هستند.پس به پذيرايى آنها برخيزيد،و از بى نوايى و درماندگيشان برهانيد.

قريش همگى به انجام آن امور برمى خاستند.

هاشم مال بسيار بر مى گرفت و دستور مى داد حوضهايى از پوست ساخته در محل زمزم قرار مى دادند،سپس از چاههاى آبى كه در مكه وجود داشت آن را پر مى كردند و حاجيان از آنها مى نوشيدند.او در مكه و منى و عرفه و مشعر به مردمان غذا مى داد،و نان و گوشت و روغن و آرد برايشان تهيه مى كرد و براى آنها آب را تا منى حمل مى كرد كه بياشامند؛تا آنگاه كه حاجيان از منى پراكنده شده به شهرهاى خود بازمى گشتند . (1)

2-در كتابهاى سيرۀ حلبيه و نبويه آمده است:

هاشم چون هلال ماه ذى الحجّه پديدار مى شد،صبحگاهان برمى خاست و از طرف در، پشت به ديوار كعبه مى داد و در خطبه اش مى گفت:

اى گروه قريش!شما سروران عربيد،و از همه خوشنامتر،و داناتر،و از همۀ تيره ها شريفتر،و از لحاظ رحم نزديكترين عرب ها به عرب هستيد.

اى گروه قريش!شما همسايگان خانۀ خداى تعالى هستيد.خداوند شما را به ولايت خود گرامى داشته و همسايگى خود را بعد از فرزندان اسماعيل ويژۀ شما گردانيده است.

اينك زائران خدا كه خانۀ او را بزرگ مى دارند به نزد شما مى آيند.آنها ميهمانان اويند و سزاوارترين كس براى گراميداشت ميهمانان خدا شماييد.پس ميهمانان و زائران او رام.

ص: 263


1- -طبقات ابن سعد(46/1)؛و تاريخ يعقوبى(242/1)،چاپ بيروت،سال 1379 ه.ما سخنان اين دو را جمع كرده ايم.

گرامى بداريد كه آنها ژوليده موى و غبارآلود از هر شهر و ديارى سوار بر شترانى كه از لاغرى همچون چوبه هاى تير هستند از راه مى رسند؛پس گرامى بداريد ميهمان و زائران خانۀ او را.به خداى اين كعبه سوگند اگر مرا مالى بود كه همۀ آنها را كفايت مى كرد،از شما كمك نمى خواستم.من اينك از مال پاك حلالم كه در آن رحمى قطع نشده و مالى به ستم گرفته نشده و حرامى در آن وارد نگرديده است(مقدارى براى صرف در اين امور)كنار مى گذارم،و هر كه از شما بخواهد چنين كند انجام دهد.از شما به حرمت اين خانه مى خواهم كه مردى از شما براى گراميداشت زوار بيت اللّه و تقويت ايشان،از مالش به جز پاك و حلال آن را جدا نكند؛از آن دينارى به ستم گرفته نشده باشد و رحمى با آن قطع نشده و به زور مالى از كسى نگرفته باشد.

آنها هم فرمان برده دقت مى كردند،و از مال خود حلال آن را جدا نموده،در«دار الندوه» قرار مى دادند. (1)

3-در انساب الاشراف،و سيرۀ ابن هشام،و المحبّر آمده است(و ما سخن انساب الاشراف را مى آوريم):

در يكى از سالها قريش را قحطى فرا گرفت و اموالشان از بين رفت،و بى نوايى و تنگدستى همه را فراگير شد.اين خبر به هاشم-كه در شام در ناحيۀ غزه (2)به تجارت رفته بود-رسيد.هاشم فرمان داد تا كعك(نان روغنى)و نان ساده تهيه كنند.با اجراى دستور او مقدار زيادى از اين چيزها فراهم شد.سپس آنها را در جواله هايى قرار داده،بر شتران بار كرد و به جانب مكه رهسپار گرديد.چون به مكه رسيد،دستور داد تا آنها را تريد كردند،و شترهايى را كه با خود آورده بود كشتند و اهالى مكه را سير كرد و از گرسنگى برهانيد.

عبد اللّه بن زبعرى،از اين قحطى كه مكيان را به سختى و مشقت انداخته بود چنين ياد كرده است: (3)).

ص: 264


1- -سيرۀ حلبيه(6/1)،و سيره نبويه(19/1).
2- -غزه شهرى است در انتهاى شام به سوى مصر؛معجم البلدان.
3- -انساب الاشراف(58/1)؛و سيرۀ ابن هشام(147/1)؛و المحبر تأليف ابن حبيب (ص 146).

عمرو العلى هشم الثريد لقومه و رجال مكة مسنتون عجاف

و هو الذي سنّ الرحيل لقومه رحل الشّتاء و رحلة الأصياف

««عمرو العلى»براى قومش آبگوشت ساخت در حالى كه مردان مكه به قحطى دچار شده بودند او سنت تجارت كاروانى براى قومش نهاد كاروان زمستانى و كاروان تابستانى را» در همان سال،قحطى همۀ مردم مكه را بگرفت و هاشم با آنچه كه كرد در مدتى محدود به فريادشان رسيد.اما بعد از آن تاريخ در ميان مكيان مردمانى بودند كه در برابر گرسنگى هيچ چاره اى نداشتند جز اينكه«اعتفاد»كنند؛و«اعتفاد»اين بوده كه همۀ افراد خانواده به صحرا مى رفتند و در سايه اى در انتظار مرگ مى نشستند،تا يكى بعد از ديگرى از گرسنگى بميرند و كسى از آن خانواده باقى نماند.

هاشم بن عبد مناف به چاره سازى اين كار خلاف چندش آور برآمد طورى كه بعد از آن كسى در مكه يافت نمى شد كه ناگزير به«اعتفاد»باشد.داستان از اين قرار بود:

چاره انديشى هاشم در امر«اعتفاد»

قرطبى از ابن عباس روايتى آورده كه خلاصۀ آن از اين قرار است:

قريش را عادت چنان بود كه هرگاه يكى از آنها چنان به گرسنگى مبتلا مى شد كه راه چاره برايش باقى نمى ماند،خود و خانواده اش به محلى معروف مى رفتند و خيمه اى در آنجا برپا كرده،در آن مى ماندند تا همگى مى مردند.

اين وضع تا زمان«عمرو بن عبد مناف»كه در زمان خودش آقا و سرور قوم بود ادامه داشت.عمرو پسرى داشت بنام«اسد»و او با پسرى از قبيلۀ بنى مخزوم دوست بود كه با وى همبازى بود و خيلى هم دوستش داشت.روزى دوست اسد به او گفت:ما فردا«اعتفاد» مى كنيم.معناى دردناك اين سخن اين بود كه:ما دسته جمعى به صحرا مى رويم و در زير يك چادر جمع مى شويم تا يكى پس از ديگرى بميريم.

اسد با شنيدن اين سخن گريان به نزد مادرش رفت و آنچه را كه دوستش گفته بود به

ص: 265

مادر گفت.مادر اسد هم براى آنها مقدارى پيه و آرد فرستاد،و آنها چند روزى را با آن سر كردند.بعد از مدتى دوباره دوست اسد نزد او آمد و گفت:ما فردا اعتفاد مى كنيم.اسد اين بار هم گريان به نزد پدرش رفت و داستان دوستش را به او گفت.اين خبر بر عمرو بن عبد مناف گران آمد بنابراين قريش را-كه از او فرمان مى بردند-فرا خواند و ميانشان به خطبه برخاست و گفت:

شما دست به كارى زديد كه تعداد خود را كم كرده در حالى كه جمعيت قبايل عرب افزون مى گردد،و به خوارى شما و عزت عرب منجر مى شود.شما اهل حرم خداى عزّ و جلّ و گرامى ترين فرزندان آدم هستيد،و مردم پيرو شما بوده گوش به فرمانتان دارند.و نزديك است كه اين اعتفاد شما را هلاك كرده و از بين ببرد.

قريشيان گفتند:ما منتظر فرمان تو هستيم.

هاشم گفت:نخست به اين مرد(يعنى پدر دوست اسد)بپردازيد و نگذاريد كه اعتفاد كند.

آنها فرمان ببردند و چنان كردند. (1)

آنگاه تيره هاى مختلف قريش را به دو سفر تجارتى واداشت:زمستان را به سوى يمن و تابستان را به سوى شام،و مقرر داشت كه ثروتمند،سودى را كه بدست مى آورد با فقير تقسيم كند؛تا آنجا كه فقيرشان همپايۀ توانگرشان گرديد.اين وضع همچنان ادامه داشت تا اسلام آمد.به اين ترتيب در عرب تيره اى از لحاظ ثروت و عزت به پاى قريش نمى رسيد كه شاعرشان گفته است:

و الخالطون فقيرهم بغنيّهم حتى يصير فقيرهم كالكافى

«فقير و ثروتمندشان با يكديگر آنچنان درآميخته اند كه فقيرشان همچون اشخاص دارا و بى نياز گشته است.»

اين وضع تا آنگاه كه خداوند پيامبرش حضرت محمد(ص)را به رسالت برانگيخت ادامه داشت.د.

ص: 266


1- -به لغت«عفد»در لسان العرب،و نيز تفسير قرطبى(204/20)مراجعه شود.

بلاذرى در كتاب انساب الاشراف خود،چگونگى به حركت درآوردن اين دو كاروان تجارتى قريش را به وسيلۀ هاشم چنين آورده است:

هاشم بن عبد مناف مبتكر سفر تجارتى قريش،و نخستين بنيانگذار آن است و داستان آن از اين قرار است:

هاشم ابتدا براى عزيمت كاروان تجارتى قريش از پادشاهان شام تضمين امنيت گرفت كه بازرگانان قريش با امنيت خاطر باشند.آنگاه برادرش«عبد شمس»از فرمانرواى حبشه چنين امنيتى را براى بازرگانان خود كه به آنجا كالا مى بردند دريافت كرد،و«مطلّب بن عبد مناف»از پادشاهان يمن،و«نوفل بن عبد مناف»از فرمانروايان عراق چنين پيمان امنيتى را اخذ كردند.به اين ترتيب در طى دو سفر تجارتى،در زمستان به سوى يمن و حبشه و عراق و در تابستان به سوى شام عزيمت مى كردند. (1)

خداوند در اين باره،در سورۀ قريش چنين مى فرمايد:

لِإِيلافِ قُرَيْشٍ* إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ* فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ* اَلَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ

براى انس و الفت قريش*الفت آنها در سفر زمستان و تابستانى*پس(به شكرانۀ اين دوستى)پروردگار اين خانه را بپرستند*آنكه از گرسنگى شديد رهانيد و خوراكشان داد،و از ترس بزرگ ايمنشان ساخت.

عرب به خاطر كسب افتخار و خوشنامى در مجتمع عربى،در امر رسيدگى به ميهمان و اكرام و اطعام او بر يكديگر پيشى مى گرفتند،و چه بسا مالى را كه در اين راه به مصرف مى رسانيدند از راه چپاول و غارت و غصب و ربا و قمار و از اين قبيل بدست آمده بود.اما هاشم به چنين مالى رضا نمى داد.

نيز مى دانيم كه او مى خواست تا انفاق،براى جلب رضاى خداى متعال باشد و به خاطر آن بود كه گرسنگان سال قحط و گرانى را سير مى كرد و كاروان تجارتيش را به كاروان حمل خوراك بر شتران تبديل كرده،در مكه همان شترانى كه كالاهاى تجارى او را حمل).

ص: 267


1- -انساب الاشراف بلاذرى(59/1).

مى كردند سر بريد و از همانها براى اهالى مكه غذا تهيه كرد.مهمتر از آن اينكه او مسألۀ اعتفاد را براى هميشه در ميان قومش ريشه كن نمود،و از آن مهمتر كاروانهاى تجارى براى قريش ترتيب داد و به اماكن آباد و معمور گسيل داشت.از آنجا كه حركت قوافل تجارى در جزيرة العرب در غير ماههاى حرام،به خاطر غارت و چپاول قبايل مختلف عرب غير ممكن بود(زيرا كه آنها عادت كرده بودند به هر جنبنده و مالى حمله برند و دست به غارت و چپاول بزنند)بنابراين هاشم و برادرانش پيمانهايى از پادشاهان شام و ايران و حبشه و سران قبايل عربى كه كاروانهاى تجارى از سرزمينهاى آنان رد مى شد گرفتند.بدين ترتيب آنان در تابستان به سرزمينهاى شام و ايران،و در زمستان به يمن و آفريقا سفرهاى تجارى انجام مى دادند.چنين ابتكارى در عرب و غير عرب سابقه نداشت.حتى حاتم،آن جوانمرد سخاوتمند و بخشنده،و غير او كسى كه جود و سخاوتمنديش بيشتر يا كمتر باشد به چنين كارى دست نزده بود.

هاشم بن عبد مناف با اين كارهايش سرآمد قومش در امر معاش و معاد ايشان بود، همانگونه كه خداوند پيامبرانى را براى هدايت مردم در امر معاش و معادشان برمى گزيند.

او توانست اهالى مكه را در زمان خودش و بعد از خودش ثروتمندترين مردم عرب كند.

عبد المطلب بن هاشم

1-در كتابهاى سيرۀ ابن هشام و تاريخ طبرى-به اختصار-چنين آمده است:

مادر«عبد المطّلب»او را به خاطر موى سپيدى كه در سر داشت،«شيبه»ناميده بود.

ولى زمانى كه عمويش«مطّلب»به مدينه رفته بود و او را از مادرش گرفته به مكه آورد، چون وى را پشت خودش بر شتر نشانده بود.قريش كه او را ديدند،پنداشتند كه آن كودك بردۀ مطلب است،اين بود كه او را«عبد المطلب»نام نهادند (1)،و همين نام،جاى نام اصلى او

ص: 268


1- -به شرح حال عبد المطلب در سيرۀ ابن هشام(145/1)؛و تاريخ طبرى(335/2-336)، چاپ بيروت،دار الفكر،مراجعه شود.ضمنا طى شعرى عبد المطلب را شيبة الحمد گفته اند، همانطور كه در صفحۀ 296 خواهيم ديد.

را گرفت.

از همين جا مى توان چنين استنباط كرد كه نامگذارى برخى از آباء و اجداد پيامبر خدا(ص)اينچنين صورت گرفته باشد مانند«هاشم»به معناى تريدكننده كه اين نام به خاطر تريد درست كردن او و ساختن آبگوشت براى بينوايان قومش در مكه در سال قحطى به او داده شده است؛و نام اصلى او كه«عمرو العلا»بوده به دست فراموشى سپرده شده (1)؛و يا نام«عبد مناف»،مغيره بوده كه قريش او را عبد مناف ناميده است (2)و يا قصىّ را مجمّع مى خواندند زيرا كه او قريش را در مكه گرد آورده بود (3).

2-در طبقات ابن سعد آمده است:

عبد المطلب از لحاظ چهره زيباترين،و از نظر جسمى خوش هيكل ترين،و از نظر حلم و بردبارى صبورترين،و از لحاظ جود و بخشش كريمترين قريشيان بود.

او دورترين مردم بود نسبت به هر امرى كه موجب بدنامى و فساد مردان مى شود او مردى سخت خداپرست بود و ستمگرى و كارهاى پليد را بسيار ناپسند مى شمرد.هيچ پادشاهى نبود كه او را ببيند و گراميش ندارد و خواسته اش را برآورده نسازد.او تا زنده بود آقا و سيد قريش بود. (4)

3-در مروج الذهب آمده است:

عبد المطلب بن هاشم مردى خداشناس و مقرّ به يكتاپرستى،و به وعده روز جزا معترف بود و آداب و رسوم غلط اجتماعى را رها كرده بود.او نخستين كسى بود كه در مكه آب گوارا به مردم نوشانيد. (5)).

ص: 269


1- -مراجعه شود به شرح حالشان كه پيش از اين آمده است.
2- -مراجعه شود به شرح حالشان كه پيش از اين آمده است.
3- -مراجعه شود به شرح حالشان كه پيش از اين آمده است.
4- -طبقات ابن سعد،چاپ اروپا(50/1-51).
5- -مروج الذهب(103/2-104).

حفر چاه زمزم

در تاريخ طبرى و سيرۀ ابن هشام(كه ما اين سخن را از همين مأخذ مى آوريم)از ابن اسحاق از امام على(ع)روايت كرده كه فرمود:

عبد المطلب گفت:

من در حجر خوابيده بودم كه در آن عوالم يكى بر سر من آمد و گفت:طيبه (1)را حفر كن.

پرسيدم:طيبه چيست؟ و موضوع از خاطرم رفت.روز ديگر باز در همان جا خوابيده بودم كه همان كس آمد و گفت:چاه را بكن.

گفتم:كدام چاه؟

و مطلب از خاطرم رفت.چون روز ديگر باز در همان محل به خواب رفتم،باز همان كس آمد و گفت:مضنونه (2)را حفر كن!

پرسيدم:مضنونه چيست؟

و او رفت.چون روز ديگر باز در همان جا خوابيده بودم همان كس آمد و گفت:زمزم را حفر كن.

پرسيدم:زمزم چيست؟

گفت:چاهى كه آبش هرگز تمام نشود و به آخر نرسد و كم آب نگردد و تو آن را به حاجيان بنوشانى.محل آن بين خون و سرگين است (3)،آنجا كه كلاغ منقار قرمز منقار بر

ص: 270


1- -طاب طيبه:پاكيزه گشت و نكو شد و لذيذ گرديد.
2- -الضنّ و الضنّة:چيزى كه دربارۀ آن بخل مى ورزند و آن را نمى دهند.به زمزم مضنونه گفته مى شود زيرا از اينكه كسى غير از افراد مؤمن از آن بنوشد بخل مى ورزند،و انسان منافق از آن سيراب نگردد.مضنونة:چيز گرانبها و با ارزش.
3- -بين خون و سرگين محلى بوده است كه در آنجا براى خداى خود قربانى،ذبح مى كرده اند و در نزديكى آنجا نيز لانۀ مورچگان قرار داشته است.به هنگام صبح،عبد المطلب، به سوى خانۀ خدا رفت.در آن حال كلاغى با منقار قرمز بر زمين نشست و همانجاى نشستن خود را نوك زد.بدين وسيله عبد المطلب مكان چاه زمزم را شناخت.

زمين زند،نزديك لانۀ مورچگان.

ابن اسحاق در ادامه مى گويد:

چون مأموريت كلاغ بر عبد المطلب معلوم گرديد و به محل چاه راهنمايى شد و دريافت كه مطلب درست است،صبح ديگر كلنگى برگرفت و پسرش حارث را كه در آن موقع جز او پسر ديگرى نداشت با خود برد و شروع به كندن زمين كرد.هنگامى كه حلقۀ چاه نمايان گرديد،عبد المطلب تكبير گفت،و قريشيان دريافتند كه او به خواسته اش رسيده،لذا به نزد او رفته گفتند:اى عبد المطلب!اين چاه از آن پدر ما اسماعيل است و ما هم در آن حقى داريم،ما را در آن شريك خود بگردان.

عبد المطلب گفت:من چنين كارى نمى كنم،اين چاه تنها ويژۀ من است و در ميان شما تنها به من داده شده است.

گفتند:آن را با ما تقسيم كن وگرنه ما دست از تو بر نمى داريم تا بر سر آن با تو درگير شويم.

عبد المطلب گفت:حال كه چنين است بين من و خودتان حكمى به ميل خود انتخاب كنيد تا ميان ما داورى كند.

گفتند:كاهنۀ بنى سعد هذيم (1).

گفت:خوب است.

اين كاهنه در بلنديهاى شام سكونت داشت.پس از انتخاب او،عبد المطلب با تنى چند از بستگانش از فرزندان عبد مناف،و نيز چند نفرى از قبايل ديگر قريش سوار شده روى به راه نهادند.

راوى مى گويد:عبور آنها از سرزمين بى آب و علف و كوير بود.چون مقدارى در آن كوير بين حجاز و شام پيش رفتند،آبى كه عبد المطلب و همراهانش به همراه داشتند تمامد.

ص: 271


1- -نام آن كاهنه در تاريخ طبرى چنين است،اما در باقى منابع«سعد بن هذيم»را نام او عنوان كرده اند.اين نام غلط است و تحريف شده زيرا هذيم پدر كاهنه نبوده بلكه بعد از پدرش سرپرستى او را بر عهده گرفته است لذا كاهنه همراه با نام هذيم معرفى مى شود.

شد و تشنگى سخت بر آنها روى آورد تا جايى كه يقين به مرگ كردند.آنان از قبايل قريش آب خواستند تا تشنگى فرونشانند اما از دادن آب به ايشان خوددارى كرده گفتند:

ما در كوير گرفتاريم و از آن چه كه بر سر شما آمده است،بر جان خود مى ترسيم.

عبد المطلب چون ناجوانمردى همراهان قريشى را ديد،بر جان خود و يارانش بيمناك گرديد و به ياران گفت:شما چه صلاح مى دانيد؟

گفتند:رأى ما تابع رأى تو است،دستور بده تا فرمان بريم.

عبد المطلب گفت:رأى من اين است كه هر كدام از ما اكنون كه نيرويى داريم گودالى براى خود حفر كنيم و هرگاه يكى از ما جان داد،ديگران او را در گودالش سرازير كنند رويش خاك بريزند تا آنگاه كه فقط يك تن باقى بماند كه در آن صورت ضايع شدن يك تن ساده تر از ضايع شدن جمعى است.

ياران عبد المطلب گفتند:دستورت بجا و خوب است.

سپس آنها هر كدام گودالى براى خود حفر نمود و بر لب آن قرار گرفته،همگى مرگ از تشنگى را به انتظار نشستند.پس از زمانى عبد المطلب ياران را مخاطب ساخته گفت:به خدا سوگند كه ما بر خود روا نمى داريم كه به خاطر عجز و ناتوانى به دست خود اينچنين خويشتن را به هلاكت اندازيم.از خدا دور نيست كه در جايى از اين سرزمين به ما آب ارزانى فرمايد.برخيزيد و حركت كنيد.

ياران فرمان بردند و حركت كردند،تا آنگاه كه همگى،از افراد قبيلۀ قريش كه با آنها بودند پيش افتادند و قريشيان آنها را نظاره مى كردند كه چه خواهند كرد.عبد المطلب به شترش رسيد و بر آن سوار شد،همين كه آن حيوان را حركت داد از زير پاى شتر چشمۀ آب گوارايى جوشيدن گرفت.عبد المطلب تكبير گفت و يارانش نيز تكبير گفتند.سپس پياده شده خود و يارانش از آب نوشيدند و مشكهاى خود را نيز پر از آب كردند.

عبد المطلب سپس افراد قبايل قريش را فرا خواند و گفت:به كنار آب بياييد كه خداوند ما را سقايت كرده است.

آنها پيش آمده آب نوشيدند و ظرفهايشان را هم پر كردند و آنگاه گفتند:اى

ص: 272

عبد المطلب!خداوند به سود تو بر ما حكم كرد،به خدا قسم كه ما در امر زمزم هرگز با تو مخاصمه نخواهيم كرد.آن كس كه در اين بيابان كوير تو را چنين آبى داد،هم او زمزم را به تو داده است.سرافراز و پيروز به سوى آن بازگرد.

عبد المطلب با همراهانش بازگشت و به نزد آن زن كاهن نرفتند و او را به حال خود واگذار كردند.

ابن اسحاق مى گويد:

اين چيزى است كه از سخن على بن ابى طالب رضى اللّه عنه در امر زمزم به من رسيده است. (1)

يعقوبى نوشته است:

هنگامى كه ابرهه پادشاه حبشه به قصد انهدام كعبه با فيل سواران خود به مكه آمد، قريش بر سر كوهها بگريخت.عبد المطلب به آنان گفت:كاش جمع و همدست مى شديم و اين سپاه را از خانۀ خدا دور مى كرديم.

آنها گفتند:ما را گريزى در برابر آن نيست.

بنابراين عبد المطلب در حرم باقى ماند و گفت:من از خانۀ خدا بيرون نمى روم و به غير خدا پناه نمى برم.

سپاهيان ابرهه شترهاى عبد المطلب را گرفتند.عبد المطلب به نزد ابرهه رفت.هنگامى كه اجازۀ ورود خواست،به ابرهه گفتند سيد و سرور عرب،و بزرگ قريش و شريف مردم نزد تو آمده است.بر او وارد شد،ابرهه او را تجليل نمود و به خاطر جمال و كمال و شرفى كه در او مشاهده كرد وى در دلش جاى گرفت،و به مترجمش گفت:به او بگو هر چه مى خواهى،درخواست كن.عبد المطلب گفت:شترانم را كه يارانت گرفته اند مى خواهم.

ابرهه گفت:تو را كه ديدم،مردى جليل القدر و بزرگوارت پنداشتم،و تو در حالى كه مى بينى من براى درهم شكستن بزرگوارى و شرافت تو آمده ام از من نمى خواهى كه بازگردم و كعبه را به حال خود گذارم،و دربارۀ شترانت با من سخن مى گويى؟!.

ص: 273


1- -سيرۀ ابن هشام(154/1-156)،چاپ چاپخانۀ حجازى،قاهره،سال 1356 ه.

عبد المطلب گفت:من صاحب و مالك اين شترانم،و براى اين خانه كه پنداشته اى مى توانى خرابش كنى نيز پروردگارى است كه تو را از اين كار بازمى دارد .ابرهه شتران عبد المطلب را پس داد،از سخنان او ترسى به دلش راه يافت.

عبد المطلب چون از نزد ابرهه بازگشت،پسران و همراهانش را گرد آورده به در كعبه رفت و به آن آويخت و گفت:

لهمّ!ان تعف فإنّهم عيالك... (1)

يا ربّ انّ العبد يمنع رحله فامنع رحالك

لا يغلبنّ صليبهم و محالهم ابدا محالك

«ابرهه قصد نابودى ما را كرده است.خداوندا!اگر آنها را ببخشى آنها عيال تواند....* خداوندا!هر بنده اى از خانۀ خود دفاع مى كند،پس تو هم از اهل خانۀ خود دفاع كن*مبادا صليب و نيروى ايشان از روى بيداد بر نيروى تو پيروز گردد.*»

كه خداوند ابابيل(پرستو)را به جنگ ايشان فرستاد. (2)

در بحار الانوار-با تلخيص-چنين آمده است:

عبد المطلب پسرش عبد اللّه را فرستاد تا از سپاهيان ابرهه خبر آورد،آنگاه خود به سوى خانۀ خدا رفت و هفت بار آن را طواف كرد،سپس به جانب صفا و مروه روى آورد و آنجا را نيز هفت بار سعى نمود.

عبد اللّه بر كوه ابو قبيس بالا رفت،و ديد كه پرنده ها(ابابيل)چه بر سر سپاه ابرهه آورده اند،لذا بازگشت و مژدۀ آن را به پدرش داد.عبد المطلب با شنيدن خبر فرزند بيرون آمد در حالى كه مى گفت:اى اهالى مكه!پيش به سوى اردوگاه دشمن براى گرفتن غنائم.

مردم به اردوگاه دشمن رفتند و ديدند كه سپاهيان ابرهه مانند تخته هاى درهم شكسته، خرد شده اند.پرندگان همگى سه سنگ ريزه به منقار و پاهايشان بود كه با هر كدام يكى از).

ص: 274


1- -ما فشردۀ سخنان يعقوبى را از كتاب تاريخ او(250/1-254)آورديم،اين خبر با الفاظ ديگرى در سيرۀ ابن هشام(54/1-168)و طبقات ابن سعد،چاپ اروپا(28/1-56)آمده است.
2- -مروج الذهب(105/2)و سيره ابن هشام(51/1).

افراد آن سپاه را از پاى درمى آوردند؛و بعد از اينكه همگى را از پاى درآوردند بازگشتند.

چنين چيزى را نه پيش از آن و نه بعد از آن كسى نديده است.

چون همۀ سپاهيان هلاك شدند،عبد المطلب به سوى كعبه بازگشت و بر پرده هاى كعبه بياويخت و گفت:

يا حابس الفيل بذى المغمس حبسته كأنّه مكوّس

فى مجلس تزهق فيه الأنفس «اى آنكه سپاه فيل را در«ذى مغمس» (1)بازداشتى .آنها را آنگونه متوقف نمودى كه گويى واژگون شده بودند،در آن مخمصه اى كه در آن جانها از تن برون مى رود.»

آنگاه بازگشت و در مورد فرار قريش و بى تابى آنها از سپاهيان حبشه گفت:

طارت قريش اذ رأت خميسا فظلت فردا لا أرى أنيسا

و لا أحسّ منهم حسيسا إلاّ اخا لى ماجدا نفيسا

مسوّدا فى اهله رئيسا (2)

«چون چشم قريش به سپاه ابرهه افتاد از چپ و راست گريختند و من تنها و بى همدم باقى ماندم و حتى صداى آهسته اى نيز از آنها نمى شنيدم،مگر برادرى كه از براى من بود و او بزرگوار و نكو بود.او در اهل(و قوم)خويش سرور و داراى شرف و بزرگوارى است.»

و در مروج الذهب مسعودى آمده است:

زمانى كه خداى عز و جل ابرهه و سپاهيانش را از ورود به مكه بازداشت(و آنان را نابود ساخت)عبد المطلب چنين سرود:

انّ للبيت لربا مانعا من يرده بأثام يصطلم

رامه تبّع فيمن جندت حمير و الحى من آل قدم (3)

فانثنى عنه و فى اوداجه جارح امسك منه بالكظمت.

ص: 275


1- -ذى مغمس محلى است نزديك مكه بر سر راه طائف،معجم البلدان.
2- -بحار الانوار(132/15)به نقل از مجالس شيخ مفيد و امالى فرزند شيخ طوسى(49 و 50).
3- -در نسخه ديگرى«من آل قرم»آمده است.

قلت و الأشرم تردى خيله انّ ذا الأشرم غرّ بالحرم

نحن آل اللّه فيما قد مضى لم يزل ذاك على عهد ابرهم

نحن دمّرنا ثمودا عنوة ثم عادا قبلها ذات الإرم

نعبد اللّه و فينا سنّة صلة القربى و ايفاء الذمم

لم تزل اللّه فينا حجّة يدفع اللّه بها عنّا النّقم

(1)

«خانه را پروردگارى است بازدارنده كه هر كس به گناه قصد آن كند نابودش نمايد*

تبّع،از آن جمله بود كه لشكر كشيد،همچنين حمير و طايفه اش*

كه پس از بازگشت در گردنش زخمى بود كه راه نفسش را مسدود مى كرد*

و آن گوش بريده(ابرهه)سوارانش را به هلاكت مى افكند گفتم:براستى كه اين گوش بريده نسبت به حرم سخت مغرور است*

ما آل اللّه گذشتگانيم،و از زمان ابراهيم هميشه اينچنين بوده است*

ما ثمود را بسختى گوشمالى داده از ميان برداشتيم،و پيش از آن قوم عاد،صاحب شهر ارم را*

خداى را پرستش مى كنيم و در ميان ما صلۀ رحم و وفاى به عهد سنت بوده است* هميشه خداى را در ميان ما حجتى بوده است كه به وسيله آن بلاها را از ما دور مى كند*»

شرح ابيات

1-آثام:گناهان و همچنين كيفر گناه.

2-يصطلم:اصطلمه و صلمه الدّهر أو الموت أو العدوّ:بيچاره شان كند،نابودشان سازد.

3-تبّع:به پادشاهان يمن گفته مى شده است.همچنانكه به پادشاهان روم،قيصر و به شاهان ايران،كسرى گفته مى شده،و تبّع حميرى كه قصد بيت اللّه الحرام را كرده بود يكى از آنان است.

ص: 276


1- -مروج الذهب(106/2).

4-جارح:زخم.

5-كظم:راه نفس،ناى.

6-أشرم:گوش يا بينى بريده(آن كس كه گوش يا بينى اش شكافته شده باشد)و از سخن عبد المطلب چنين پيداست كه ابرهه چنين بوده است.

7-تردى:به هلاكت افكند.

8-غرّ:غرّه غرّا و غرورا:او را فريب داد و او را مجبور كرد كه به يك چيز باطل طمع ورزد،چنين كسى مغرور و فريب خورده است.

9-إبرهم:ابراهيم است كه بنا به ضرورت شعرى مخفّف شده است.

10-عنوة:أخذ الشىء عنوة يعنى:چيزى را به اجبار و با زور گرفت.

11-إيفاء الذّمم:وفاى به عهد.يعنى:در ميان ما ذريّۀ حضرت ابراهيم صلۀ رحم و وفاى به عهد رايج است.و يا در ميان ما آل اللّه يعنى انبيايى مانند هود و صالح و ابراهيم(ع)،بوده اند.و بجاست كه بگوييم او از لفظ«فينا»هر دو گروه را در نظر داشته،چه، در ذريۀ ابراهيم آل اللّه و حجج او بوده اند،همانگونه كه انبيايى پيش از ابراهيم(ع)بوده اند، مثل هود و صالح.

عبد المطلب در اين ابيات مطلبى را به اين مضمون تكرار مى كند كه اين خانه را پروردگارى است كه مانع مى شود هر كس را كه به گناه بخواهد آن را در هم بكوبد.همچنين در اين ابيات داستان تبّع حميرى را خاطر نشان مى سازد كه در مورد خانه خدا دست به تجاوز زد،سپس سخن را به موضوع ابرهه برمى گرداند و مى گويد:

آنگاه كه آن مرد گوش يا بينى بريده قصد حمله به خانۀ خدا را داشت گفتم:اين گوش بريده در اين تجاوز به حرم بسيار مغرور و فريب خورده است.

عبد المطلب پس از ذكر اين مطلب خبر مى دهد كه خودش و سلسلۀ پدرانش از ذريّۀ اسماعيل اند و از همان زمان ابراهيم(ع)آل اللّه بوده اند،همان گونه كه امثال هود و صالح آل اللّه بوده اند.اين هود و صالح آل اللّه همان كسانى هستند كه قوم عاد-صاحبان شهر ارم-و پس از آنها قوم ثمود را از ميان برداشته اند.

ص: 277

خداى تعالى داستان ابرهه را در كتاب خود قرآن كريم چنين بيان داشته است:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ* أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ* وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ* تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ* فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ

بنام خداوند بخشندۀ مهربان*

(اى رسول ما!)آيا نديدى كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟!*آيا كيد و مكرشان را تباه نساخت؟!*و بر هلاكشان پرندگان ابابيل را فرستاد*كه ايشان را با سنگهايى از سجيل سنگباران كردند*و آنها را چون علف خرد شده به زير دندان گردانيد*

همچنين خداوند از قوم ثمود و ايستادگيشان در برابر صالح آل اللّه،-به تعبير عبد المطلب-چنين خبر داده است:

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ...* قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ* قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً...* فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ...* وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ*... أَلا بُعْداً لِثَمُودَ (1)

و صالح پيامبر را به سوى قوم ثمود فرستاديم.صالح گفت:اى قوم من!خداى را بپرستيد كه شما را جز او خدايى نيست...*(قوم)گفتند:اى صالح!تو پيش از اين در ميان ما مايۀ اميد بودى.آيا مى خواهى ما را از پرستش آنچه كه پدران ما مى پرستيدند بازدارى ؟ما به آنچه كه ما را بدان مى خوانى سخت بدگمانيم* صالح گفت:اى قوم من!رأى شما چيست اگر ديديد كه من بر دعوى خود8.

ص: 278


1- -هود61/-63 و 66-68.

معجزه و دليلى از پروردگارم در دست دارم و از او مرا رحمتى رسيده است...؟*چون فرمان قهر ما رسيد،صالح و كسانى كه با او ايمان آورده بودند را نجات داديم...*و ستمكاران را صيحۀ آسمانى فرا گرفت و صبحگاهان در ديارشان(براى هميشه)بى حس و خاموش افتادند*...آگاه باشيد كه ثمود از رحمت الهى دور است*

همچنين اخبار و حكايات ايشان در 27 جاى ديگر از قرآن كريم آمده است. (1)

سپس عبد المطلب در سخنانش خبر مى دهد:ثم عادا قبلها ذات الارم.

قوم عاد كه خداوند ايشان را هلاك كرد،پيش از قوم ثمود بوده اند،و سخن او با آنچه كه در سورۀ اعراف آيات 65-74،و سورۀ هود آيات 50-68 يا سوره هاى ديگر آمده مطابقت دارد. (2)

همچنين اينكه او شهر ارم را از آن قوم عاد معرفى كرده با سخنان خداى تعالى در سورۀ فجر آيات 6-9 مطابقت دارد:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ* إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ* اَلَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ* وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ

(اى رسول ما!)آيا نديدى كه پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟!*در شهر ارم كه داراى كاخهاى مرتفعى بود؟!*شهرى كه همانندش در سرزمينهاى مسكونى پديد نيامده بود*و نيز با قوم ثمود كه در درّه سنگها را مى بريدند[و براى خود از سنگها كاخ مى ساختند؟!]*

بدين ترتيب ملاحظه مى شود كه شعر عبد المطلب با آنچه كه در قرآن كريم در مورد اخبار پيامبران و امتهاى از بين رفته آمده است مطابقت دارد.

او آنجا كه اجدادش را توصيف مى كند،و ايشان را با انبياء الهى در متصف بودن به اخلاق پسنديده اى چون صلۀ رحم و وفاى به عهد در يك رديف قرار مى دهد،درستىد.

ص: 279


1- -به واژۀ ثمود در«المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم»مراجعه شود.
2- -به واژۀ عاد در«المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم»مراجعه شود.

سخنش در بررسى سيرۀ اجدادش در فصول پيشين اثبات مى گردد.

و آنجا كه مى گويد:آنها از زمان ابراهيم به اين طرف آل اللّه و خداپرست هستند،و خداوند همواره به وسيلۀ ايشان(يعنى كسانى كه او آنها را آل اللّه و حجت خدا معرفى مى كند)بدى و ناملايمات را دور مى سازد مطلبى است درست زيرا:

مفهوم اينكه آنها خداپرست مى باشند،اين است كه آنها به غير از خدا را پرستش نمى كرده اند،و ما درستى سخن او را آنجا در مى يابيم كه هرگز در پدران پيامبر اسلام(ص) تا حضرت اسماعيل كسى را نمى بينيم كه به بت سجده برده،يا براى بت قربانى كرده،يا به نام بت تلبيۀ حج گفته،يا به بت سوگند خورده،يا از بت در يك بيت شعر يا سخنى تعريف و ستايش كرده باشد؛بلكه بر عكس در تمام اين موارد ديده ايم كه آنها خداى را سجده نموده و براى نزديكى به خدا قربانى كرده اند و به خداى يكتا سوگند مى خورده اند و او را ثنا و ستايش مى نموده اند.بنابراين صدق سخن عبد المطلب در اين مورد واضح است.

اما اينكه مى گويد:همواره خداى را در ميان آنها حجتى بوده است،يا بايد بگوييم:

پروردگار جهان ساكنان خانه اش را در مكه كه آن را«ام القرى»ناميده به حال خود رها كرده است يعنى ساكنان اين ام القرى و اطراف آن،و كسانى كه براى اداى حج به خانۀ محترم او مى آمدند را براى مدتى بيش از پانصد سال به حال خودشان واگذاشته،و كسى را كه بتوانند شريعت اسلام را نزد او بيابند در ميانشان قرار نداده است كه غلط بودن چنين سخنى مشخص است و همانگونه كه ما در بحثهاى ربوبيت همين كتاب شرح داده ايم، پروردگار جهان از چنين امرى منزه و مبراست.

و يا اينكه بگوييم:

پروردگار جهان نسلهاى پشت سر هم را به مدت بيش از پانصد سال در ام القرى و اطراف آن به حال خود رها نكرده و در ميان آنها كسانى را قرار داده كه چون يكى از همان مردم بخواهد احكام دينش را از او بياموزد توانايى آن را داشته باشد؛به مصداق اين آيۀ شريفه كه مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا

ص: 280

«و آنها كه در راه ما كوشا باشند،ما خود آنها را به راههايمان راهنمايى مى كنيم».

بنابراين خداوند در ميان همان مردم كسانى را قرار داده كه حجت را بر افراد همان نسلها تمام كند.در اين صورت آن هدايت گر به سوى دين خدا چه كسى غير از عبد المطلب و سلسلۀ پدرانش تا حضرت ابراهيم(ع)مى تواند باشد؟

آرى،به پروردگار جهان سوگند كه خداى تعالى در ميان ايشان از ذريۀ ابراهيم(ع) حجتهايى قرار داده و حجت را بر آنها تمام كرده است و به وسيلۀ ايشان بدى و نقمت را از آنها دور مى كرده.و عبد المطلب راست گفته است كه:

نحن آل اللّه فى ما قد مضى لم يزل ذاك على عهد ابرهم

لم تزل للّه فينا حجة يدفع اللّه بها عنّا النقم

در اسلوب سروده هاى عبد المطلب به ويژه ابيات فوق كه آنها را در مقام مباهات بر دشمن شكست خورده اش(ابرهه و سپاهيانش)سروده،و فضايل و مكارمى كه بر شمرده، تفاوت آشكارى با روش سروده هاى عرب در گذشته و حال وجود دارد.چه،او به وجود پدرش هاشم افتخار نكرده است.آن پدر سخاوتمندى كه اقدام به اطعام مردم مكه در سال قحطى كرد و بر شترانش به جاى حمل كالاهاى تجارتى،براى مكيان از شام غذا آورد،و سپس همان شتران را كه بر پشتشان غذا براى مردم آورده كشت و به خورد مردم گرسنه داد.كارى كه پيش از او،نه هيچ عربى انجام داده،و نه حاتم طايى و نه قبل و بعد از او،و نه آن را در سرگذشت امتها خوانده ايم.

و نيز اقدام پدرش را براى از بين بردن رسم«اعتفاد»تا هيچ خانواده اى از راه ناچارى و بر اثر گرسنگى تن به مرگ ندهد سند فخر خويش بر نمى شمارد و آموختن تجارت به قريش در آن روزگار و بردن كالا به سرزمينهاى آباد را ملاك برترى قرار نمى دهد.

عبد المطلب به هيچ كدام از اين موارد افتخار نمى كند،در حالى كه در ميان همۀ مردمان، موارد فوق تنها در انحصار پدرش هاشم بوده است.

اين به خود نباليدن و افتخار نكردن در اين قبيل امور كه نشانگر خدمت به خلق خداست،از صفات بارز انبياء الهى و حجتهاى خدا در ميان خلقش مى باشد؛يعنى آنها

ص: 281

به خاطر سخاوتشان نسبت به مردم و خدمتى كه در امر معاش به ايشان مى كنند،بر مردم منت نمى گذارند بلكه فقط مردمان را به آنچه كه خداوند ويژۀ ايشان كرده و آنان را وسيلۀ هدايت مردمان قرار داده است آگاه مى سازند.كارى كه عبد المطلب،در اشعارش آنجا كه مى گويد«ما از گذشتۀ دور آل اللّه بوده ايم...»انجام داده است.

عبد المطلب،و ميلاد پيامبر(ص)

در انساب الاشراف دربارۀ ميلاد نبى اكرم(ص)-با تلخيص-چنين آمده است:

چون آمنه به پيامبر باردار شد،در خواب كسى به ديدارش آمد و گفت:

اى آمنه!تو به سيد و سرور اين امت باردار شده اى،آنگاه كه كودكت به دنيا آمد بگو:

«أعيذك بالواحد من شرّ كلّ حاسد»يعنى:«تو را از شر هر حسودى در پناه خداى يكتا قرار مى دهم»،و نامش را احمد بگذار؛و بنا به روايتى محمد بگذار.

بعد از اينكه آمنه وضع حمل نمود به عبد المطلب پيغام داد كه پسرى براى تو به دنيا آمده است.عبد المطلب در حالى كه پسرانش همراه او بودند شادمان برخاست و به خانه آمد و ديده بر فرزند دوخت.آمنه داستان خواب خود را با وى در ميان نهاد،و اينكه مدت حملش سهل و ساده و زايمانش آسان انجام گرفته است.عبد المطلب كودك را در پارچه اى پيچيد و آن را برگرفت و او را به كعبه وارد كرد و چنين سرود:

الحمد للّه الذي اعطانى هذا الغلام الطّيّب الأردان

أعيذه بالبيت ذى الاركان من كلّ ذى بغى و ذى شنآن

و حاسد مضطرب العنان

سپاس پروردگارى را كه اين پسر پاكيزه و فرخنده را به من بخشيد.او را در پناه خانۀ خداوند قرار مى دهم تا از گزند ستمگران و بدخواهان و حاسدان لگام گسيخته در امان باشد.

در تاريخ ابن عساكر و ابن كثير ابياتى بر آن افزوده اند كه در پايان آن آمده است:

اشعار زير را كه در آخر آن آمده است اضافه دارند:

ص: 282

انت الذي سمّيت فى الفرقان في كتب ثابتة المبان

احمد مكتوب على اللسان (1)

«تو همانى كه در فرقان،و در كتاب هاى استوار تحريف نشده،بر زبان و نوشته،«احمد» نام گرفته اى.»

در اين ابيات عبد المطلب خبر مى دهد كه در كتابهاى آسمانى نوه اش احمد نام دارد.

در طبقات ابن سعد-با تلخيص-چنين آمده است:

حليمه،دايۀ شيرده پيامبر(ص)بر جان پيامبر خدا(ص)خائف گرديد اين بود كه او را در سن پنج سالگى با خود به مكه آورد تا به مادرش تحويل دهد،اما در ميان ازدحام جمعيت كودك را گم كرد و هر چه جستجو كرد به جايى نرسيد و او را نيافت.بنابراين به خدمت عبد المطلب شتافت و جريان امر را به وى اطلاع داد.جستجوى عبد المطلب نيز براى يافتن فرزند به جايى نرسيد و او ناگزير به كعبه روى آورد و گفت:

لا همّ أدّ راكبى محمّدا أدّه الىّ و اصطنع عندي يدا

انت الذي جعلته لى عضدا لا يبعد الدّهر به فيبعدا

انت الّذى سمّيته محمّدا (2)

«پروردگارا!چابكسوار من،محمد را برگردان،او را برگردان و يار و ياور من قرار ده.

اين تويى كه او را بازوى من قرار داده اى،روزگار هرگز او را از من دور نگرداند،و تو خود او را محمد ناميدى.»

در اينجا نيز عبد المطلب تصريح مى كند اين خداست كه نوه اش را محمد(ص)ناميده است.

در كتاب مروج الذهب آمده است:).

ص: 283


1- -انساب الاشراف(80/1-81)؛و با اختلاف در كلمات:طبقات ابن سعد(103/1)؛و تاريخ ابن عساكر(69/1)؛و ابن كثير(264/2-265)؛همچنين مراجعه كنيد به:دلائل بيهقى (51/1).
2- -طبقات ابن سعد،چاپ اروپا(70/1-71)و با اختلاف لفظ در خبر در انساب الاشراف (82/1)؛همچنين مراجعه كنيد به:سبل الهدى(390/1).

عبد المطلب پسرانش را به صلۀ رحم و اطعام طعام سفارش مى كرد آنها را تشويق مى كرد و مى ترسانيد تا مانند كسانى كه معتقد به معاد و بعثت و نشورند عمل نمايند.او سقايت و رفادت را بر عهدۀ پسرش«عبد مناف»يعنى«ابو طالب»نهاد و سفارش پيامبر خدا(ص)را نيز به او كرد. (1)

در كتابهاى سيرۀ حلبيه و نبويه آمده است:

عبد المطلب از جمله كسانى بود كه در ايام جاهليت شراب را بر خود حرام كرده بود.او مردى مستجاب الدعوه بوده است.وى را به خاطر جود و بخششى كه داشت«فياض» مى گفتند،و از آنجا كه براى پرندگان و وحوش،غذا بر سر كوهها مى گذاشت«مطعم طير السّماء»(غذا دهنده به پرندگان آسمان)لقب داده بودند.راوى مى گويد:عبد المطلب از مردان شكيباى قريش و حكماى آن به شمار مى رفت.

آنگاه به نقل از سبط بن جوزى-با تلخيص-آورده است:

عبد المطلب فرزندانش را به ترك ستم و سركشى فرمان مى داد،و ايشان را به رعايت مكارم اخلاق تشويق و تحريك مى نمود،و از كارهاى زشت و ناپسند بازشان مى داشت.او مى گفت:هيچ ظالم و ستمگرى چشم از دنيا نمى بندد،مگر اينكه انتقام ستمهايش را از او مى گيرند و عقوبت آنها را درمى يابد.

قضا را مردى ستمگر از اهالى شام بدون اينكه عقوبت كارهاى ناروايش را ببيند از دنيا رفت.داستان را به عبد المطلب بازگفتند.او مدتى به فكر فرو رفت و در آخر گفت:به خدا سوگند در پس اين دنيا،سرايى است كه در آن نيكوكار به كارهاى نيك و پسنديده اش،و بدكار به كارهاى ناروا و زشتش پاداش داده مى شود.

اين سخن بدين معناست كه مآل انسان ستمگر در دنيا چنين است،و اگر مرد و عقوبتى نديد،سزاى وى براى آخرتش آماده و مهياست.

از او سنّت هايى بر جاى مانده كه بيشتر آنها را قرآن و سنت تأييد كرده است مانند وفاى به نذر،جلوگيرى از نكاح با محارم،بريدن دست دزد،جلوگيرى از زنده به گور كردن).

ص: 284


1- -مروج الذهب(108/2-109).

دختران،تحريم شراب و زنا،و اينكه نبايد كسى لخت و عريان به گرد خانه خدا طواف كند. (1)

در كتاب سيرۀ نبويه آمده است:

عبد المطلب پسر هاشم،از جمله مردان بسيار حليم و حكيم قريش،و مردى مستجاب الدعوه بود.او شراب را بر خود حرام كرده،نخستين كسى بود كه بسيارى از شبها را در كوه حراء به عبادت(تحنث)مى پرداخت.وى چون ماه رمضان فرا مى رسيد،فقرا را اطعام مى كرد،و از كوه بالا مى رفت و در گوشه اى از آن با خود خلوت مى نمود با اين هدف كه از مردم كناره گيرد و در عظمت و بزرگى ذات بارى تعالى تفكر كند. (2)

در تاريخ يعقوبى و انساب الاشراف بلاذرى-با تلخيص-چنين آمده است(و ما مطلب را از تاريخ يعقوبى اخذ كرده ايم):

سالهاى مصيبت بارى از قحط و غلا بر قريش گذشت تا آنجا كه كشتزارها از ميان رفت و شير در پستانها بخشكيد.قريشيان درمانده و بيچاره به عبد المطلب پناه بردند و گفتند:

خداوند بارها به بركت وجود تو باران رحمتش را بر ما باريده است،اينك باز از خدا بخواه تا ما را سيراب كند.

عبد المطلب به همراه رسول خدا(ص)كه در آن روز در دامان جدش بود و(به اتكاى جدش راه مى رفت)بيرون شد و خدا را چنين دعا كرد:

«اللّهم سادّ الخلّة،و كاشف الكربة،أنت عالم غير معلّم،مسئول غير مبخّل،و هؤلاء عبداؤك و إماؤك بعذرات حرمك يشكون إليك سنيهم الّتى أقحلت الضرع و أذهبت الزّرع،فاسمعنّ اللّهمّ و أمطرنّ غيثا مريعا مغدقا».

بار خدايا!اى برآورندۀ نياز،و اى برطرف كنندۀ محنت،تو داناى ناآموخته،و سؤال شونده غير بخيلى و اينان بندگان و كنيزان تواند كه پيرامون حرمت سكنات.

ص: 285


1- -سيرۀ حلبيه(4/1)؛و سيرۀ نبويه(21/1).
2- -سيرۀ نبويه(20/1)؛قريب به همين مضمون در انساب الاشراف(84/1)آمده است.

گزيده اند،شكايت اين قحطى را كه شير در پستانها خشكانيده و محصول را از بين برده است به تو مى برند.پس خدايا!بشنو و بارانى پربار و فراوان عنايت كن.

قريشيان هنوز از آنجا حركت نكرده بودند كه از آسمان چنان باران سيل آسايى باريد كه دره را پر ساخت.يكى از قريش در اين مورد چنين سرود:

بشيبة الحمد اسقى اللّه بلدتنا و قد فقدنا الكرى و اجلوّذ المطر

منّا من اللّه بالميمون طائره و خير من بشّرت يوما به مضر

مبارك الأمر يستسقى الغمام به ما فى الأنام له عدل و لا خطر (1)

«از بركت شيبة الحمد(عبد المطلب)خدا سرزمين ما را سيراب ساخت در حالى كه آسايش را از دست داده بوديم و بارانى هم نداشتيم*

خدا به وجود مردى مبارك فال،بر ما منت نهاد و او بهترين كسى است كه روزى قبيلۀ مضر به او شادمان شده اند*

مبارك مردى كه ابر به خاطر او باريدن گرفت؛و در ميان مردم او را مثل و مانندى نيست*»

در بحار الانوار آمده است:

براى عبد المطلب پدر بزرگ رسول خدا(ص)در كنار كعبه فرش مى گستردند تا روى آن بنشيند،و به خاطر احترامى كه به شخص او مى گذاشتند جز وى كسى از پسرانش بر روى آن نمى نشست،اما پيامبر خدا(ص)كه مى آمد بر روى آن مى نشست.عموهاى آن حضرت مى رفتند كه او را از اين كار بازدارند اما عبد المطلب خطاب به آنها مى گفت:پسرم را واگذاريد و مانعش نشويد.

آنگاه دست بر پشت آن حضرت مى كشيد و مى گفت:اين پسرم را شأن و منزلتى ويژهم.

ص: 286


1- -تا اينجاى خبر در انساب الاشراف بلاذرى(82/1-85)به طور پراكنده آمده است.و ما خبر را به نقل از تاريخ يعقوبى(12/2-13)آورده ايم.

است. (1)

و باز در كتاب تاريخ يعقوبى آمده است:

عبد المطلب حكومت و امر كعبه را در اختيار پسرش زبير قرار داد،و سرپرستى رسول خدا(ص)و سقايت زمزم را به ابو طالب واگذار كرد و گفت:من در دست شما شرف و افتخار بزرگى را كه سرهاى بزرگان عرب در برابرش خم خواهد شد وانهاده ام.

آنگاه به ابو طالب گفت:

أوصيك يا عبد مناف بعدى بمفرد بعد أبيه فرد

فارقه و هو ضجيع المهد فكنت كالأمّ له فى الوجد

تدنيه من أحشائها و الكبد فأنت من أرجى بنىّ عندي

لدفع ضيم أو لشدّ عقد (2)

«اى عبد مناف!تو را بعد از خودم به يتيمى سفارش مى كنم كه بعد از پدرش تنها مانده است*

پدرش از او جدا شد در حالى كه او در گهواره بود،و تو او را چون مادرى دلسوز بودى*

كه از دل و جان او را در آغوش مى كشد.من به تو به خاطر رفع سختيها و ناراحتيها يا محكم كردن پيوند،بيش از همۀ فرزندانم اميدوارم.*»

در كتاب بحار الانوار،پس از اين ماجرا از قول واقدى-با تلخيص-چنين روايت شده است:

اوصيك أرجى اهلنا بالرفدى يا بن الذي غيبته فى اللحد

بالكره منّى ثمّ لا بالعمدى و خيرة اللّه يشا فى العبد

عبد المطلب گفت:اى ابو طالب!من بعد از وصيتم امرى را بر عهدۀ تو مى گذارم.

ابو طالب پرسيد:در چه موردى؟).

ص: 287


1- -بحار الانوار(144/15 و 146 و 150).
2- -تاريخ يعقوبى(13/2).

گفت:سفارش من به تو در مورد نور چشمم محمد(ص)است كه تو شأن و منزلت او را نزد من مى دانى،پس او را به تمام معنا گرامى بدار،و شب و روز تا زنده اى از او جدا مشو؛ خدا را،خدا را دربارۀ حبيب خدا.

آنگاه به فرزندان ديگرش گفت:محمد(ص)را گرامى بداريد كه به زودى در او امرى بزرگ و عظيم را ناظر خواهيد بود و به زودى پايان كارش را در آنچه دربارۀ او تعريف كرده ام به موقع خودش خواهيد ديد.

فرزندان عبد المطلب يك صدا گفتند:اى پدر!مطيع و فرمانبرداريم،و جان و مالمان را فداى او مى كنيم.

آنگاه ابو طالب-كه از گذشته هاى دور،مهربانترين و دلسوزترين عموهاى پيامبر(ص) نسبت به آن حضرت بود-گفت:مال و جانم فداى محمد،من با دشمنانش مى جنگم و دوستانش را يارى مى دهم.

واقدى گفته است:

سپس عبد المطلب ديدگان بر هم نهاد،و دوباره چشم بگشود و به قريشيان نظر كرد و گفت:اى قوم من!آيا رعايت حق من بر شما واجب نيست؟

همگى گفتند:آرى،رعايت حق تو بر خرد و كلان،واجب است.تو ما را رهبرى نيكو،و راهنماى خوبى بوده اى.

عبد المطلب گفت:سفارش فرزندم محمد بن عبد اللّه(ص)را به شما مى كنم،موقعيتش را چون شخص محترمى در ميانتان گرامى بداريد.او را نيكى كنيد و به وى ستم روا نداريد و ناخوشايندش را در برابر وى مرتكب نشويد.

فرزندان عبد المطلب همگى گفتند:سخنت را شنيديم و آن را فرمانبرداريم. (1)

و در طبقات ابن سعد آمده است:

چون مرگ عبد المطلب فرا رسيد،ابو طالب را به نگهدارى و مواظبت پيامبر خدا(ص)).

ص: 288


1- -بحار الانوار(152/15-153).

وصيت كرد. (1)

عبد المطلب از دنيا رفت در حالى كه پيامبر خدا(ص) هشت ساله بود،و او خودش صد و بيست سال از سنش مى گذشت.

خداى عزّ و جلّ عبد المطلب را در جسم توانايى بخشيده بود،و در شكيبايى و بخشندگى حوصله اى وسيع و دستى گشاده ارزانى داشته بود.او را يكتاپرست و معتقد به پاداش قيامت،و خداپرست در زمان جاهليت ساخته و از پرستش بتها،و از هر مهلكه اى كه مايۀ تباهى مردان است به دور داشته بود.او ستم و ارتكاب به گناهان را سخت بزرگ و ناپسند مى شمرد.

او نخستين كسى بود كه در غار حرا خلوت مى گزيد تا در جلال و عظمت خداى تعالى به عبادت و تفكر بپردازد(-تحنث)وى در ماه رمضان به چنين عبادتى مشغول مى گشت و فقرا و مساكين را در آن ماه اطعام مى كرد.

هم او نخستين كسى است كه در مكه آب گوارا به مردمان رسانيد،و در خواب مأمور شد كه چاه زمزم را حفر كند و آن را فرمان برد و چاه مزبور را به همراه تنها فرزندش حارث حفر نمود.

و چون ابرهه با سپاهيان فيل سوارش به قصد خراب كردن خانۀ خدا به حوالى مكه رسيدند،عبد المطلب قريش را به مقابله با سپاه ابرهه فرا خواند،اما آنها زير بار نرفتند و بر سر كوهها گريختند؛ولى عبد المطلب خانۀ خدا را ترك نكرد و خداى را مخاطب ساخته چنين سرود:

يا ربّ إنّ العبد يمنع رحله فامنع رحالك...تا آخر ابياتى كه گذشت.

بعد از اينكه خداوند ابرهه و سپاهيانش را هلاك كرد،عبد المطلب ضمن اشعارى چنين گفت:

إنّ للبيت ربّا مانعا من يرده بأثام يصطلم

تا آخر ابياتى كه گذشت.).

ص: 289


1- -طبقات ابن سعد(118/1).

در همين سال بود كه نوه اش خاتم پيامبران(ص)به دنيا آمد كه او را برگرفت و با خود به درون كعبه برد و ضمن سروده اى-كه پيشتر با ترجمه آورديم-گفت:

انت الّذى سمّيت فى الفرقان فى كتب ثابتة المثانى

احمد مكتوب على اللسان

عبد المطلب مستجاب الدعوه بود،و زمانى كه بر قريش باران نمى باريد از او مى خواستند تا دعا كند،او نيز خدا را مى خواند،و خدا نيز باران فراوانى بر آنها مى باريد.در آخرين بار به همراه پيامبر خدا(ص)كه كودكى كم سن و سال بود براى طلب باران بيرون شد.هنوز مردمان از مكان خود حركت نكرده بودند كه بارانى سيل آسا بر آنها باريدن گرفت.

عبد المطلب امورى را سنت نهاد كه اسلام آنها را تأييد و تثبيت نمود مانند:

1-وفاى به نذر؛انسان7/ و حج29/.

2-منع ازدواج با محارم؛نساء23/.

3-بريدن دست دزد؛مائده38/.

4-نهى از زنده به گور كردن دختران؛تكوير8/،انعام151/ و اسراء3/.

5-تحريم شراب؛مائده90/ و 91.

6-تحريم زنا؛فرقان68/،ممتحنه12/ و اسراء32/.

7-جلوگيرى از طواف عريان به گرد كعبه؛پيامبر خدا(ص)در سال نهم هجرى،آن هنگام كه پسر عمويش على(ع)را به قرائت آيات آغازين سورۀ برائت براى حاجيان مأمور فرمود،مقرر داشت تا اين موضوع را نيز با صداى بلند به ايشان ابلاغ كند.

8-رعايت صلۀ رحم و پيوند با خويشاوندان؛نساء1/.

9-اطعام طعام؛مائده89/،و بلد14/ و الحاقه34/.

10-ستمگرى ننمودن و ترك ظلم؛ابراهيم22/؛و بسيارى آيات ديگر.

او در غار حراء كنج خلوتى مى يافت و چندين شب را به عبادت خدا مى پرداخت( تحنث)،كه همين روش را نوه اش خاتم پيامبران(ص)نيز در پيش گرفته بود.او به روز جزا

ص: 290

اعتقاد داشت،و همين امر را به ديگران نيز تبليغ مى كرد.

در بحار الانوار،به سندش از امام جعفر صادق از پدرش از جدش از على بن ابى طالب(ع)از رسول خدا(ص)روايت شده است كه در وصيتش به على(ع)فرمود:

اى على!عبد المطلب در دوران جاهليت پنج سنت بر جاى نهاد كه خداى تعالى اجرا و انجام آنها را در اسلام مقرر داشت:

ازدواج با زنهاى پدر را حرام كرد؛و خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود:

وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ

با زنانى كه پدرانتان به ازدواج خود در آورده اند،ازدواج نكنيد.

عبد المطلب گنجى يافت،خمس آن را جدا كرد و در راه خدا صدقه داد؛خداوند نيز فرمود:

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ...

بدانيد،هر چه را كه به دست مى آوريد،خمسش از آن خداست....

و وقتى چاه زمزم را حفر كرد،آن را آبشخور حاجيان قرار داد؛و خداوند نيز فرمود:

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ...

آب رساندن به حجاج...؟

او ديۀ قتل را صد شتر تعيين كرد،و خداى عزّ و جلّ همان را نيز در اسلام مقرر فرمود.

سابقا براى طواف به گرد خانه خدا،قريش حد و معيارى نداشتند.عبد المطلب طواف را هفت شوط تعيين كرد و خداوند همان را در اسلام مقرر داشت.

اى على!عبد المطلب بر مبناى تيرهاى ازلام قسمت نمى كرد،بتى را نمى پرستيد و گوشت قربانى شده براى بت را نمى خورد و مى گفت:من به دين پدرم ابراهيم پايبندم. (1)

نكتۀ جالب توجه اين است كه جوشش آب از زير سم شتر عبد المطلب-كه حكايت آن پيشتر گفته شد-كرامتى بود كه خداوند بدان وسيله او را گرامى داشته بود،همچنانكه جدش اسماعيل را پيش از آن،با روان شدن آب زمزم در زير پاى او گرامى داشته بود.خداوند با).

ص: 291


1- -بحار الانوار(127/15)به نقل از خصال شيخ صدوق(150/1).

همانند اين كرامت،نوادۀ او محمد مصطفى(ص)را گرامى داشت آنگاه كه در جنگ تبوك آب از گرد پيكان حضرتش جوشيدن گرفت. (1)

آنچه در اين حديث آمده است كه عبد المطلب پنج سنت در جاهليت نهاد كه اسلام آنها را تأييد و تثبيت كرده،با آنچه كه پيش از اين آورده ايم منافاتى ندارد زيرا اثبات چيزى دليل بر نبودن چيزهاى ديگر نيست.

فشردۀ بحث

اشاره

حضرت ابراهيم(ع)به اسماعيل وصيت نمود كه ستون هاى شريعت حنيفيّه اش را با تعمير بيت اللّه الحرام و اقامۀ مناسك حج بر پاى دارد.اسماعيل در سراسر زندگانيش وصيت پدر را پاس داشت تا اينكه در مكه درگذشت و در كنار مادرش(هاجر)و برخى از فرزندانش،در حجر اسماعيل به خاك سپرده شد. (2)

خداوند براى فرزندان يعقوب پسر اسحاق،كه به اسرائيل معروف بود نيز،احكامى ويژه مقرر فرمود كه در شريعت حضرت موسى و عيسى(ع)آمده بود.

پس از حضرت عيسى بن مريم دورۀ فترت رسولان آغاز گرديد،يعنى خداى تعالى در اين مدت پيامبرى مبشر و منذر به سوى مردم نفرستاد،مگر انبيايى كه به هدايت برخى از مردم برخاسته آنها را به عمل به شريعت عيسى فرا خوانده اند،مانند خالد بن سنان و حنظله كه از جمله اوصياء بر شريعت حضرت عيسى بوده اند.

اما در ام القرى(مكه)و اطرافش بزرگانى از نوادگان حضرت اسماعيل-يكى پس از ديگرى-به برپا داشتن شريعت حنيفيّه ابراهيم و سنتهاى آن حضرت برخاسته اند كه اينك به معرفى فشرده برخى از ايشان مى پردازيم:

ص: 292


1- -بحار الانوار(235/21)به نقل از خرائج ص 189 در باب غزوۀ تبوك.
2- -مراجعه كنيد:دو مكتب در اسلام(82/1-85)و معالم المدرستين،چاپ چهارم (60/1-64).

1-الياس پسر مضر

الياس پسر مضر،بر دودمان اسماعيل(ع)كه سنن و روش پدرانشان را تغيير داده بودند برآشفت و خرده گرفت.او به اقامۀ مجدد آنها پرداخت تا آنگاه كه همۀ آنها مانند حالت اوليه و قبل از تحريفشان،مورد عمل قرار گرفتند.الياس نخستين كسى است كه با خود شتر قربانى به مكه برد،و نيز هم او نخستين كس بعد از حضرت ابراهيم است كه ركن را بنا نهاد.

2-خزيمة بن مدركة نوۀ الياس

خزيمه مى گفت:زمان خروج پيامبرى به نام«احمد»از مكه نزديك گشته است.او مردمان را به خدا و نيكى و احسان و مكارم اخلاق دعوت مى كند.او را پيروى كنيد و تكذيبش ننماييد كه آنچه را بياورد حق است.

3-كعب بن لؤى

كعب از نوادگان خزيمه بود.او در موسم حج خطبه مى خواند و مى گفت:آسمان و زمين و ستارگان بيهوده آفريده نشده اند،و روز رستاخيز پيش روى شماست.او بدين وسيله مردم را به اخلاق پسنديده و تكريم بيت اللّه الحرام فرا مى خواند،و آنان را آگاه مى كرد به اينكه آخرين پيامبران از خانۀ خدا مبعوث خواهد شد،و اين مطلب را موسى و عيسى(ع)اطلاع داده اند،و مى سرود:

على غفلة يأتى النّبى محمّد فيخبر أخبارا صدوقا خبيرها

«به ناگاه محمّد پيامبر(ص)مى آيد و آن راستگو خبرهايى مى دهد.

و مى گفت:اى كاش دعوت و بعثتش را درك مى كردم.»

4-قصىّ

بعد از اينكه رئيس قبيلۀ خزاعه بت پرستى را در مكه رواج داد،قصى-از نسل حضرت اسماعيل-به جنگ ايشان برخاست و آنها را از مكه بيرون كرد.او بت پرستى را نهى نمود و سنت ابراهيم را در اطعام ميهمانان مجددا برقرار ساخت.وى پيش از فرا رسيدن موسم

ص: 293

حج،در ميان قبيلۀ قريش برخاست و ضمن خطبه اى گفت:

اى گروه قريش!شما همسايگان خدا و اهل خانه و حرم او هستيد،و حجّاج ميهمانان خدا و زوار خانۀ اويند،و در احترام و تكريم سزاوارترين ميهمانان مى باشند.پس در ايام حج تا آنگاه كه از ديار شما به خانه هاى خود بازگردند بر ايشان خوراك و نوشيدنى فراهم كنيد،كه اگر دارايى من كفاف همۀ آنها را مى داد،تنها و بدون شما به انجام آن اقدام مى كردم.بنابراين هر كدام از شما قسمتى از مالش را براى اين كار اختصاص دهد.

قريش فرمان برد و مال فراوانى گرد آمد.چون زمان آمدن حاجيان فرا رسيد،بر سر هر يك از راههاى مكه شترى كشت و در مكه نيز چنان كرد،و محلى را برگزيد و در آنجا از گوشت و نان خوراكى بگذاشت،و آب شيرين و گوارا و دوغ براى حجاج مهيا نمود.او نخستين كسى بود كه در مزدلفه آتش برافروخت تا شب هنگام كه حجاج از عرفات بيرون مى شدند بلد راهشان باشند.وى براى خانۀ خدا كليد و پرده دار تعيين كرد،و خانۀ پسرش عبد الدار را بعنوان دار الندوه(مجلس شورا)قرار داد،طورى كه قريش هيچ تصميمى را جز در آنجا نمى گرفت.او به هنگام مرگ به فرزندانش وصيت كرد كه از شراب بپرهيزند.

5-عبد مناف

پس از قصى،پسرش عبد مناف كه نامش مغيره بود به جاى او برخاست و قريش را به پرهيزكارى و تقواى خداى تعالى و صلۀ رحم سفارش فرمود.

6-هاشم

پس از عبد مناف،پسرش هاشم جاى او را گرفت،و به پيروى از سنت و روش قصى در دعوت قريش براى پذيرايى از حجاج برخاست.او در خطبه اش مى گفت:

ميهمانان خدا و زائران خانۀ او را گرامى بداريد كه به پروردگار اين خانه،اگر خودم مالى داشتم كه كفايت مخارج ايشان را مى كرد،از كمك شما بى نياز بودم.من از مال حلال و پاك خود،كه در آن قطع رحمى به عمل نيامده،و به ستم چيزى گرفته نشده،و حرامى در آن وارد نگرديده است(براى مخارج حجاج)مبلغى را كنار مى گذارم،و هر كس هم كه

ص: 294

بخواهد،چنان كند و مبلغى را كنار بگذارد.شما را به حق اين خانه سوگند مى دهم كه هيچ يك از شما به خاطر گراميداشت زائران بيت اللّه و تقويت ايشان مالى را عرضه نكند مگر پاك و حلال آن را كه نه به ستم گرفته شده باشد،و نه به قطع رحمى،و نه به زور و غصبى.قريش هم در اين مورد دقت به خرج داده،اموال را در دار الندوه قرار دادند.

همانطور كه مى بينيم،كار هاشم شبيه كار انبياء در به دست آوردن خشنودى خداى تعالى است.او نه در راه كسب شهرت و نه جهت ثناگويى ديگران براى خود و قومش دست به اين كارها مى زد؛آنگونه كه روش اعراب جاهلى در آن زمان بود.

اقدام او در برنامه ريزى براى كاروانهاى تجارتى قريش نيز كه در ميان كوهها و سر زمينهاى بى آب و گياه زندگى مى گذراندند و به جز شير راه ديگرى براى امرار معاش خود نداشتند از همين دست بوده است.

هاشم در كارهايش همانند ديگر انبياء و پيامبران چشم بينا و مغز متفكر قومش در معاش دنيايى و معاد اخروى ايشان بوده است.

7-عبد المطلب بن هاشم

او مقرّ به توحيد بود و به رسيدن به پاداش هر كارى در دنيا و آخرت ايمان داشت.وى خداپرست و خداشناس دورۀ جاهليت بود.او چاه زمزم را حفر كرد.

عبد المطلب مردى مستجاب الدعوه بود،دعا مى كرد كه باران ببارد و خداوند دعايش را اجابت مى فرمود.او خبر داد كه خداوند پيامبر(ص)را در كتابهاى آسمانى احمد ناميده،و خداى را-در سلسلۀ پدرانش از زمان حضرت ابراهيم-حجتى بوده كه بدى ها را به خاطر او برطرف مى ساخته است.

عبد المطلب سنت هايى چند بنا نهاد كه اسلام آنها را تأييد و تثبيت كرده است.در تاريخ يعقوبى از رسول خدا(ص)-با تلخيص-آمده است:

خداوند در روز قيامت جدّ من عبد المطلب را امت واحده اى به سيماى پيامبران مبعوث

ص: 295

مى فرمايد. (1)

پيشتر در سيرۀ او ديديم كه از فرزندان و قومش پيمان گرفت كه چون پيامبر خدا(ص) به رسالت برانگيخته شود او را يارى دهند.همچنانكه ديگر انبيا با قوم خويش همين رفتار را داشته اند.ت.

ص: 296


1- -تاريخ يعقوبى(12/2-14)؛و بحار الانوار(157/15)به نقل از كافى(446/1 و 447). از امام صادق(ع)آمده است كه فرمود:عبد المطلب به صورت امت واحده اى محشور مى شود در حالى كه سيماى پيامبران و هيأت پادشاهان بر اوست.

عبد اللّه و ابو طالب پدر و عموى رسول

1-عبد اللّه پدر خاتم الانبياء(ص)

مادر عبد اللّه و ابو طالب،فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عمران مخزومى بوده است. (1)

و عبد اللّه كوچكترين فرزند پدرش عبد المطلب بوده است.

آنگونه كه از اخبار سيره بر مى آيد،رقيه دختر نوفل كه از برادرش«ورقة بن نوفل»خبر بعثت پيامبر خدا(ص)را شنيده بود خود را به عبد اللّه-پيش از ازدواجش با آمنه مادر پيامبر(ص)-عرضه كرده بود،اما عبد اللّه به او اعتنايى نكرده،با او ازدواج ننمود و خواسته اش را برآورده نساخت.رقيه نيز بعد از ازدواج عبد اللّه با آمنه متعرض او نشد.

عبد اللّه به او گفته بود:چرا امروز آنچه را كه ديروز از من مى خواستى(يعنى ازدواج با من را)امروز نمى خواهى؟رقيه در پاسخ عبد اللّه گفته بود:نورى كه ديروز به همراه داشتى،از تو جدا شده است.

و در روايتى همانند جريان فوق با زنى ديگر آمده است و او گفته بود:

عبد اللّه در حالى كه بين دو چشمانش نورى سپيد،چون سفيدى پيشانى اسب مى درخشيده از برابر آن زن عبور كرده بود. (2)

از اخبار عبد اللّه پدر پيامبر گرامى اسلام(ص)به همين مقدار بسنده كرده،به خواست

ص: 297


1- -سيرۀ ابن هشام(120/1).
2- -سيرۀ ابن هشام(169/1-170).

خدا به ذكر شخصيت ابو طالب،عمو و سرپرست آن حضرت مى پردازيم.

2-ابو طالب،سرپرست پيامبر(ص)و ياور اسلام

1-نام ابو طالب:

در مروج الذهب آمده است:

در نام«ابو طالب»اختلاف است،برخى ادعا مى كنند كه نامش«عبد مناف»است -همانطور كه ما قبلا بيان داشته ايم-و گروهى نيز معتقدند كه همان كنيۀ وى اسم اوست.به دليل اينكه على بن ابى طالب(رضى اللّه عنه)هنگامى كه به املاء پيامبر(ص)براى يهوديان خيبر نامه مى نوشت،در پايان نامه با اسقاط«الف»ابن بين نام خودش و ابى طالب نوشته است:«و كتب علىّ بن ابى طالب».پس معلوم مى شود كه ابو طالب اسم است نه كنيه. (1)

عبد المطلب سفارش پيامبر(ص)را به ابو طالب،در ضمن شعرى چنين بيان كرده است:

اوصيت من كنيته بطالب بابن الذي قد غاب ليس آئب

من به آن كسى كه«طالب»اش كنيه داده ام،دربارۀ پسر آن كسى كه رفت و باز نخواهد گشت،به او سفارش كرده ام.

2-سيره و روش ابو طالب:

در تاريخ يعقوبى-با تلخيص-آمده است:

عبد المطلب در وصيت خود،حكومت و امور كعبه را به عهدۀ پسرش«زبير»قرار داد و سقايت زمزم و سرپرستى رسول خدا(ص)را بر عهدۀ«ابو طالب»نهاد.هنگامى كه عبد المطلب چشم از جهان فروبست،پيامبر خدا(ص) هشت ساله بود. (2)

و در سيرۀ حلبيه آمده است:

«سقايت»بدين گونه بود كه حوضهايى از چرم را كنار ديوار كعبه قرار داده بودند و قبل

ص: 298


1- -يكى از قواعد املاء عربى اين است كه همزۀ«ابن»وقتى كه بين اسم،و اسم پدر قرار بگيرد حذف مى شود مانند«الحسن بن على(ع)»و در اينجا هم همزۀ«ابن»بين على و ابى طالب حذف شده و آمده است«على بن ابى طالب»و اين نشان مى دهد كه ابو طالب اسم است نه كنيه.
2- -تاريخ يعقوبى(13/2).

از حفر زمزم آب گوارا از چاههاى ديگر،در ظرفها و مشكها پر كرده و بر پشت شتران مى آوردند و در آن حوضها مى ريختند،و چه بسا در آن خرما و شيره انگور براى آشاميدن حاجيان در ايام حج قرار مى دادند.اين وضع غالبا تا بازگشت حجاج ادامه داشت.

اين آب رساندن و پذيرايى از حاجيان پس از«عبد مناف»به پسرش«هاشم»،و پس از او به پسرش«عبد المطلب»،و بعد از درگذشت وى به پسرش«ابو طالب»رسيد و او به انجام آن كارها همت گماشت،تا آنگاه كه فقر و ندارى گريبان ابو طالب را گرفت.لذا از برادرش عباس ده هزار درهم تا ايام حج سال ديگر وام گرفت،و همه را در راه آب رساندن به حاجيان،در همان سال به مصرف رسانيد.

چون سال ديگر فرا رسيد،ابو طالب را چيزى نبود تا بدهى خود را به«عباس»بپردازد، پس به برادرش گفت:چهارده هزار درهم ديگر به من بده تا سال ديگر همۀ طلبت را يك جا بپردازم.عباس به او گفت:مى دهم،اما به اين شرط كه اگر آن را نپرداختى،از سقايت حجاج چشم بپوشى و آن را به من واگذارى.ابو طالب پذيرفت.سال بعد هم سر رسيد و اين بار هم ابو طالب را چيزى نبود تا به برادرش عباس بپردازد.اين بود كه سقايت را به«عباس» واگذاشت.سقايت بعد از عباس به پسرش«عبد اللّه»رسيد و همينطور در دودمان«عباس بن عبد المطلب»دست به دست مى گرديد تا زمان«سفّاح»عباسى،كه از آن تاريخ به بعد بنى عباس آن را رها كردند. (1)

و در تاريخ يعقوبى آمده است:

على بن ابى طالب فرمود:أبى ساد فقيرا،و ما ساد فقير قبله.

پدرم در عين فقر و ندارى سرورى و آقايى كرد،و پيش از او هيچ فقيرى به سرورى و سيادت نرسيده بود. (2)

3-عقيده و ايمان ابو طالب:

در مروج الذهب آمده است:

ص: 299


1- -سيرۀ حلبيه(14/1)؛و سيرۀ نبويه(16/1)؛و انساب الأشراف(57/1).
2- -تاريخ يعقوبى،چاپ بيروت(14/2).

ابو طالب بيشتر از همۀ گذشتگان و همعصران خود به آفرينندۀ جهان اقرار داشت،و بر اين عقيده پابرجا بود،و براى وجود خالق هستى دليل و برهان مى آورد. (1)

در بحثهايى كه در پيش داريم،به خواست خدا در اين زمينه بيشتر سخن خواهيم گفت.

آنچه را كه تا به اينجا آورديم اخبارى از سيرۀ خاص ابو طالب بود،و ما به خواست خدا ضمن بررسى اخبار سيره پيامبر خدا(ص)در عهد ابو طالب،سيره و روش او در راه نگاهدارى و حفاظت از رسول خدا(ص)و دفاع از وى و از عقايد اسلام را مورد بحث و بررسى خود قرار خواهيم داد.

نتيجه گيرى

حضرت اسماعيل،نبى و رسول و وصىّ بر شريعت حنيفۀ ابراهيم در جزيرة العرب بود.

پس از او و در زمان فترت ارسال مبشرين و منذرين بعد از حضرت عيسى(ع)،برخى از انبياء و اوصياء،مبلّغ شريعت حضرت عيسى(ع)در ميان قوم خود بودند،مانند حنظله و خالد و راهبانى كه سلمان فارسى نزد آنها شاگردى كرده بود.

در ام القرى يعنى مكه نيز،اجداد پيامبر(ص)را-بزرگى پس از بزرگى ديگر-مى يابيم كه در تعمير خانۀ خدا،اهتمام به برپا داشتن مراسم حج،پذيرايى و غذا دادن و رسيدگى به امر زائران بيت اللّه و رساندن آب به ميهمانان خدا تا پايان مراسم حج،اقتدا به سنت ابراهيم(ع)كرده اند.اقدام آنان در پذيرايى از زوار بيت اللّه الحرام در مراسم حج نه به خاطر كسب افتخار و شخصيت براى خود و يا قوم و قبيله شان بوده،بلكه در سايۀ آن خشنودى خدا را مى خواسته اند و به همين جهت بوده كه در انفاق براى تأمين هزينه هاى آن ضيافت، شرط مى كرده اند كه از مال حرام نباشد.اين در حالى است كه خداى تعالى از مشركان چنين خبر داده است:

وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ... (2)

ص: 300


1- -مروج الذهب(109/2).
2- -نساء38/.

كسانى كه اموال خود را براى تظاهر به مردم،انفاق مى كنند و به خداوند و روز جزا ايمان نمى آورند...*

آن بزرگواران مردم را از قيامت و نتيجۀ اعمالشان بيم مى دادند؛در حالى كه مى بينيم خداى تعالى از مشركان عصر جاهليت و سخن ايشان چنين خبر مى دهد:

وَ قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ... (1)

(مشركان)گفتند:حياتى نيست مگر همين زندگانى دنيوى ما،مى ميريم و زنده مى شويم،و ما را هلاك نمى كند مگر گذشت ايام....

وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (2)

و(مشركان)گفتند:هيچ چيزى وجود ندارد مگر همين زندگى دنيوى ما،و ما از مبعوث شدگان نخواهيم بود.

...وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ (3)

...و اگر بگويى شما بعد از مرگ زنده خواهيد شد،كافران گويند:اين جز جادويى آشكار نمى باشد*

و همانند اين آيات در سورۀ اسراء آيات 49 و 98،سورۀ مؤمنون آيات 37 و 82، سورۀ صافات آيه 16 و سورۀ واقعه آيه 47 نيز آمده است.

و در سورۀ ياسين آيات 78 و 79 مى فرمايد:

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ* قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ

براى ما مثلى زد و خلقت خويش را از ياد برد و گفت:چه كسى زنده مى كند استخوانهايى را كه پوسيده اند؟!*بگو:زنده مى كند آنها را،همان كس كه بار/.

ص: 301


1- -جاثيه24/.
2- -انعام29/.
3- -هود7/.

اول آفريدشان،و او به هر نوع آفرينشى داناست*

اين جاهلان همانگونه كه خداى تعالى در سورۀ واقعه آيات 46-48 وصفشان كرده است اينگونه اند:

وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ* وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ* أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ

و بر گناه بزرگ اصرار مى ورزيدند*و مى گفتند:هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان شديم،آيا ما از مبعوث شدگان خواهيم بود؟!*آيا پدران گذشتۀ ما هم(زنده خواهند شد)؟!*

از جمله امورى كه اجداد پيامبر خدا(ص)-بزرگى بعد از بزرگ ديگر-به آن مى پرداختند مخالفتشان با سلوك و سنن اجتماعشان بوده است،مانند:تحريم شراب و زنا در طول قرون،آن هم در جامعه اى كه نوشيدن شراب و ارتكاب به زنا به صور و اشكال مختلف در ميانشان رواج داشته است،به طورى كه در مكه و طائف خانه هاى ويژه اى براى روسپيان وجود داشته كه بر فراز آنها پرچمى به همين معنى در اهتزاز بوده است.همچنين از زنده به گور كردن دختران بشدت نهى مى كردند،آن هم در روزگارى كه خداوند در سورۀ نحل آيات 58-59 از آن چنين خبر داده است:

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ* يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ...

و چون به يكى از آنها مژدۀ ولادت دخترى داده شود،چهره اش سياه شده و پر از خشم مى گردد*و از بدى آنچه به او مژده داده شده از مردم پنهان مى شود(و فكر مى كند)كه آيا با خوارى نگاهش دارد يا در خاك پنهانش نمايد...*

آرى،آنان علاوه بر آنكه كارهاى ناپسند را ترك مى نمودند،ديگران را هم از انجام آن نهى مى كرده اند،و با سنن و آداب رايج قومشان كه در سوره هاى مكى قرآن از آنها به زشتى ياد شده است مخالفت مى ورزيدند.

ص: 302

همچنين به مكارم اخلاق كه ويژۀ آنها بوده است قيام نموده و مردم را دعوت مى كردند كه جهت اطعام ميهمانان خدا و حجاج،از وجوهى كه از راه حلال به دست آورده باشند انفاق كنند،آن هم در جامعه اى كه بر ربا و كسب درآمد از راه قمار استوار بود،و نيز دزدى و يغما و سلب اموال با هر وسيله كه ممكن بود،از هر كس كه مى توانستند به يغما ببرند.

از جنبۀ اعتقادى نيز،تاريخ نشان نداده كه حتى يكى از اجداد پيامبر(ص)به بتى سجده كند،براى بتى قربانى كند،از بتى يارى جويد،از بتى باران بخواهد،به نام بتى لبيك حج گويد و يا به نام بتى سوگند ياد كند؛و اين در شرايطى بود كه در جامعۀ مكى و مناطق اطراف آن بنيان عقايد و باورهاشان بر وجود بتها استوار بوده و كلام و سخنانشان پيرامون آنها دور مى زده است.

و نيز دعوت آنها از مردمان به ترس از عقاب اعمال در روز قيامت،در جامعه اى كه عقل و خرد معتقدان به زندگانى آخرت را به باد مسخره مى گرفتند و تحقير مى كردند، مسأله اى قابل تأمل است.و عقل سليم نمى پذيرد كه بگوييم همۀ موارد فوق از روى تصادف در طول آن قرون و اعصار آن هم در ميان فرزندان حضرت اسماعيل(ع)تا زمان عبد المطلب يعنى در محدودۀ زمانى بيش از پانصد سال صورت گرفته باشد.يعنى اينكه سلسلۀ اجداد پيامبر(ص)در طول آن قرون همگى به طور تصادفى متصف به چنان صفاتى بوده اند.اين مطلب را هم بايد افزود كه نسب آنان از آلودگى به انحرافات اخلاقى پاك مانده است؛و اين طهارت در زمانى بوده است كه در مكه و طائف انتشار زنا و انحرافات اخلاقى غوغا مى كرد،تا آنجا كه اين جانب با مراجعه به كتابهاى انساب و سيره هيچ خانوادۀ مشهور و سرشناسى را كه نسب آنها از آلودگى به انحراف اخلاقى پاك مانده باشد نيافتم.و اينكه همۀ اينها امرى تصادفى و اتفاقى باشد،معقول نيست.

علاوه بر همۀ اينها،بايد اقدام اجداد پيامبر(ص)در مژده دادن به قومشان به بعثت خاتم پيامبران در مكه،و اينكه آن حضرت در كتابهاى آسمانى محمد و احمد(ص)ناميده شده است را اضافه كرد،و اينكه آنها از قوم خود خواسته بودند كه وقتى آن حضرت مبعوث شد او را تصديق كرده به ياريش برخيزند.اين كار اجداد پيامبر(ص)مصداق اين سخن خداى

ص: 303

متعال است كه مى فرمايد:

وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ (1)

و چون خداوند پيمان پيامبران را(از مردم)گرفت كه هرگاه كتاب و حكمتى به شما دادم،سپس پيامبرى به سوى شما آمد كه دين شما را تصديق مى كند،حتما به او ايمان آوريد و ياريش كنيد.(آنگاه خداوند به پيامبران)گفت:آيا اقرار كرديد و بر آن پيمان گرفتيد؟گفتند:اقرار نموديم.فرمود:پس گواه باشيد و من هم با شما از گواهانم.

و اين رسول،همان«محمد بن عبد اللّه(ص)»است.

تمامى آنچه را كه دربارۀ عقايد اجداد پيامبر(ص)بيان داشتيم،بيش از همه از جانب عبد المطلب صادر شده همانند اين سخنش كه به هنگام تولد پيامبر(ص)سروده است:

انت الذي سمّيت فى الفرقان فى كتب ثابتة المبانى

احمد مكتوب على اللّسان

«تو همانى كه در فرقان،و در كتابهاى استوار تحريف نشده،بر زبان و نوشته،«احمد» نام گرفته اى.»

يا اين سروده اش به هنگامى كه حليمه او را گم كرده بود:

انت الذي سمّيته محمّدا

«(پروردگارا!)اين تو هستى كه او را محمّد نام نهادى.»

و در اشعارى كه بعد از هلاك ابرهه و سپاهيانش سروده تصريح مى كند كه خود و پدرانش حجتهاى خدايند:

نحن آل اللّه فى ما قد مضى لم يزل ذاك على عهد إبرهم/.

ص: 304


1- -آل عمران81/.

لم تزل للّه فينا حجّة يدفع اللّه بها عنّا النّقم

اين تصادفى نيست كه اسلام،برخى از سنتهاى عبد المطلب را تأييد كرده است.زيرا او بر ملت ابراهيم حنيف بوده و آنچه را كه سنت نهاده به پيروى از شريعت او بوده است.به همين دليل سنتهاى عبد المطلب در اسلام آمده و خداى تعالى فرموده است:

ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً... (1)

آنگاه بر تو وحى كرديم كه(در دعوت به خداپرستى و توحيد و بسط معارف الهى)از آيين پاك ابراهيم پيروى كن....

قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً... (2)

(اى پيامبر!)بگو سخن خدا راست است(نه دعوى شما)،بايد از آيين ابراهيم پيروى كنيد كه دينى پاك و بى الايش است....

وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً... (3)

(در عالم)كدام دين بهتر از آن است كه مردم خود را تسليم حكم خدا نموده و سر زير بار فرمان حق آورند و هم نيكوكار باشند و پيروى از آيين ابراهيم حنيف كنند...؟

بنابراين اجداد پيامبر(ص)همگى بر شريعت حنيفۀ ابراهيم بوده اند و بى گمان سخن خداى تعالى در نهايت صدق و راستى است آنجا كه در سورۀ شعراء آيه 219 فرموده است:

وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدِينَ

خداوند به انتقال تو در اهل سجود(و به تحوّلت از اصلاب شامخه به ارحام مطهره)آگاه است.

در تفسير همين آيه از ابن عباس روايت شده است كه گفت:نور پيامبر خدا(ص)در/.

ص: 305


1- -نحل123/.
2- -آل عمران95/.
3- -نساء125/ و انعام161/.

اصلاب پيامبران پيوسته از پشتى به پشتى منتقل مى شد تا آنكه مادرش او را بزاد.

و امام باقر(ع)در تفسير آن فرموده است:

انتقال(نور)حضرتش از پشت انبياء،از نبيّى به نبىّ ديگر كاملا معلوم و هويدا بود تا اينكه خداوند او را از صلب پدرش به دنيا آورد،و اين امر از زمان آدم(ع)از طريق ازدواج -و نه راه غير مشروع-بوده است.

و امير مؤمنان على بن ابى طالب(ع)در خطبه 92 نهج البلاغه،در وصف انبياء فرموده است:

«خداوند ايشان را در نيكوترين مأمنها به امانت نهاد و در بهترين قرارگاهها قرارشان داد،و آنان را از صلبهاى نيكو به رحمهاى پاك منتقل فرمود.هرگاه يكى از آنها درمى گذشت،يكى ديگر از آنان براى تبليغ دين خدا قيام مى كرد.تا آنكه تبليغ دين ارجمند خداوند سبحان به محمد(ص)تفويض گرديد.پس خداوند آن حضرت را از گرامى ترين معدنها و نيكوترين صلبها و عزيزترين شجره ها بركشيد،همان شجره اى كه ديگر پيامبران را از آن برگرفته،و امناء و اوصيائش را از آنجا برگزيده بود.خاندانش بهترين خاندان،و خويشانش نيكوترين خويشاوندان،و شجرۀ او بهترين شجره هاست كه در حرم خدا روييده، و در كرامت و بزرگوارى قد كشيده است».

اينكه امير مؤمنان(ع)مى فرمايد:«هرگاه يكى از آنها درمى گذشت،يكى ديگر از آنان براى تبليغ دين خدا قيام مى كرد،تا آنكه تبليغ دين ارجمند خداى سبحان...»خود دليلى است بر پشت سر هم آمدن قيام كنندگان براى دعوت مردم به دين خدا،و سلسله وار بودن آنها از زمان آدم(ع)تا پيامبر خاتم(ص)طورى كه هرگز جهان از وجود آنها خالى نماند.

حضرت على(ع)در جايى ديگر فرموده است:

«زمين از حجتى كه برپا دارندۀ دين خدا باشد خالى نيست؛چه هويدا و آشكار باشد يا ترسان و پنهان.تا مبادا دلايل و حجتهاى خدا ضايع گردد،آنان چند نفرند؟و كجا هستند؟

به خدا سوگند كه آنها از نظر شماره اندكند،و از لحاظ قدر و منزلت نزد خداى بسى بزرگ و ارجمندند.خداوند آيات و بينات خويش را به وسيلۀ ايشان نگهدارى مى كند،تا آنگاه كه

ص: 306

آنها را به همانند خودشان بسپارند و تخم آنها را در دلهاى چون خودشان بكارند» (1).

آرى،ربوبيت خداى تعالى چنين اقتضا دارد كه در هر عصر و زمانى،براى انسان ها امام و پيشوايى قرار دهد تا با مراجعه به او معالم دين خدا را از وى برگيرند.اين امر بايد بگونه اى باشد كه اگر آنان در پى جويى و دستيابى به او بكوشند به مسائل دين آگاهى يابند -همانگونه كه در طلب رزق و روزى خود ساعى هستند و به آن مى رسند-به مصداق سخن خداى تعالى كه:

وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا

كسانى كه در راه ما تلاش كنند حتما به راههاى خودمان هدايتشان مى كنيم* همانگونه كه سلمان فارسى محمدى براى بدست آوردن راه حق از جىّ اصفهان قدم بيرون گذاشت و هجرت اختيار كرد و به دير راهبان نصارى در عراق و موصل و شام رسيد.

ما در اين مبحث در پى آنيم تا نمونه هايى از سيرۀ اجداد پيامبر اسلام(ص)را كه شريعت حنيفۀ ابراهيم(ع)را به مردم مى رسانيدند،نشان دهيم.در حالى كه مردم بر اين باور غلط هستند كه خداى تبارك و تعالى مردم آن روزگار را كه روزگار فترت ناميده شده است،همينطور مهمل و بيهوده رها كرده و امام و پيشوايى را براى آنان تعيين نفرموده است تا معالم و دستورهاى دينشان را از وى فراگيرند-معاذ اللّه-.

چه مانعى دارد كه عبد المطلب از جملۀ انبيائى باشد كه نامشان در قرآن نيامده است؟

در صورتى كه در حديث پيامبر خدا(ص)به ابو ذر آمده است كه تعداد انبياء مجموعا صد و بيست و چهار هزار نفر است،و تعداد پيامبران مرسل سيصد و پانزده نفر،كه از اين تعداد فقط اسم بيست و پنج نبى و پيامبر در قرآن آمده است. (2)

اما اينكه اجداد پيامبر اسلام(ص)از موحدين ميباشند،مطلبى است كه علاوه بر آنچه گفته شد،از احاديث زير هم معلوم مى شود:

ابن عباس گفته است:از پيامبر خدا(ص)پرسيدم و گفتم:پدر و مادرم به فدايت.در آن).

ص: 307


1- -نهج البلاغه:باب احاديث،حديث 147.
2- -بحار الانوار(32/11)؛و مسند احمد(265/5-266).

هنگام كه آدم(ع)در بهشت بود شما كجا بودى؟با شنيدن اين سؤال آن حضرت لب به ت بسم گشود تا آنجا كه دندانهاى آسياى وى نمايان شد.آنگاه فرمود:من در صلب او بودم و وقتى به زمين فرود آمد باز در صلبش بودم،در صلب پدرم نوح به كشتى سوار شدم،و در صلب ابراهيم به آتش افكنده شدم،پدران و مادرانم هرگز بر خلاف شرع به يكديگر نرسيده اند،و خداوند پيوسته مرا از اصلاب پاك به رحم هاى پاكيزه و مهذب منقل مى فرمود.

در هيچ نسلى جدايى و دو تقسيمى پيش نيامد مگر اينكه من در بهترين آن بودم،خداوند پيمان مرا به نبوت گرفت و به اسلام هدايتم فرمود،و ياد مرا آشكارا در تورات و انجيل آورد،و صفات مرا در شرق و غرب عالم آشكار فرمود.كتابش را به من آموخت،و مرا به آسمانش بالا برد،و از نامهايش مرا بهره مند فرمود:خداى عرش محمود،است و من محمدم.مرا نويد داد كه حوضم ببخشد،و كوثرم عطا كرد.من نخستين شافع و اولين كسى هستم كه شفاعتم پذيرفته مى شود.آنگاه مرا در بهترين مناصب و مقامهاى امتم برانگيخت.

و امت من،حامدانى هستند كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند. (1)

و در تفسير آيات 26-28 سورۀ زخرف كه مى فرمايد:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمّا تَعْبُدُونَ* إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ* وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

(اى رسول ما! يادآور)آن هنگامى را كه ابراهيم با پدر(يعنى عموى خود)و قومش گفت:اى بت پرستان!من از معبودان شما سخت بيزارم*و جز آن خدايى كه مرا آفريده و البته مرا هدايت خواهد كرد نمى پرستم*و اين خداپرستى(و توحيد)را در همۀ ذريۀ خود،تا قيامت كلمۀ باقى گردانيد تا همۀ فرزندانش(به خداى يكتا)رجوع كنند*

ابن عباس چنين گفته است:يعنى همواره در ذريّۀ او[ ابراهيم]كسى بوده كه كلمۀ«لا اله الاّ اللّه»را سر مى داده است. (2)او گفته است:لفظ«فى عقبه»به معناى«در جانشينان او»).

ص: 308


1- -تفسير سيوطى(99/5).
2- -تفسير ابن كثير(126/4).

مى باشد. (1)و بنابر روايت ديگر به معناى«فرزندان وى»است. (2)

در تفسير قرطبى-با تلخيص-چنين آمده است:يعنى خداوند اين كلام و گفتار را در نسل او كه فرزندان و فرزندزادگان او باشد باقى نهاده.يا اينكه آنها دورى از عبادت غير خدا را از ايشان به ارث مى برند،و هر كدام ديگرى را به چنين امرى وصيت و سفارش كرده اند.و لفظ«عقب»به معناى كسى است كه بعد از او مى آيد.

در صحيح ترمذى و مسند احمد به سندش تا واثلۀ صحابى آمده است كه:

خداوند از ميان فرزندان اسماعيل«كنانه»را،و از كنانه قريش را،و از قريش بنى هاشم را و از بنى هاشم مرا انتخاب كرد و برگزيد. (3)

و در سنن ترمذى به سندش از پيامبر خدا(ص)آورده است كه فرمود:

خداى عزّ و جلّ از فرزندان ابراهيم،اسماعيل را و از فرزندان اسماعيل،كنانه را و از فرزندان كنانه،قريش را و از قريش بنى هاشم(فرزندان هاشم)را و از بنى هاشم مرا برگزيده است.سپس ترمذى اضافه كرده مى نويسد:

و اين،حديثى است صحيح و نيكو. (4)

بديهى است كه مقصود از لفظ قريش،انحصارا آباء و اجداد پيامبر اكرم(ص)مى باشد.

آنچه گذشت برخى از اخبار آباء و اجداد رسول خدا(ص)در عصر فترت بود.

مسعودى در مروج الذهب خود مى نويسد:

مردم دربارۀ«عبد المطلب»اختلاف نظر دارند.برخى از آنها او را مؤمن و يكتاپرست مى دانند و معتقدند كه نه او،و نه هيچ يك از اجداد پيامبر(ص)براى خداوند شريكى قائل نبوده اند و عبد المطلب پشت به پشت از اصلاب پاك و پاكيزه به دنيا آمده،و خود اطلاع داده است كه مولدش بر اثر ازدواج صحيح و درست بوده نه از راه خلاف شرع.

عده اى هم هستند كه عبد المطلب و ديگر اجداد پيامبر(ص)را مشرك مى دانند،مگرل.

ص: 309


1- -تفسير قرطبى(77/16).
2- -تفسير سيوطى(16/6).
3- -صحيح مسلم،كتاب الفضائل،حديث شماره 1؛و مسند احمد(107/4).
4- -مسند احمد(107/4)؛صحيح ترمذى(94/13)ابواب المناقب،باب اول،حديث اول.

آنها كه درستى ايمانشان تأييد شده است.اين امرى است كه مورد اختلاف اماميه،معتزله، خوارج،مرجئه و ديگر فرقه هاست.و اين كتاب جاى رد و اثبات اين قبيل مطالب نيست تا دلايل هر فرقه را در آن منعكس كنيم.

ما سخنان و دلايل هر يك از اين فرق را در كتاب ديگر خود به نام«المقالات فى اصول الديانات»و كتاب«استبصار»نقل كرده،نظرات و سخنان مردم را دربارۀ امامت نيز در كتاب«الصفوة»آورده ايم. (1)پايان سخن مسعودى.

و ما به زودى-پس از بررسى سيره و رفتار ابو طالب(ع)با پيامبر(ص)-به خواست خدا به ذكر دلايل ايشان خواهيم پرداخت.م.

ص: 310


1- -مروج الذهب(108/22 و 109).سخنش در اينجا دليلى است كه كتاب«اثبات الوصيه» از آن او نمى باشد. وگرنه ضمن ديگر مؤلفاتش اسمى از آن هم مى برد.علاوه بر اين مسعودى هنگام بردن نام پيامبر در درود بر آن حضرت نام«آل»او را نمى برد و چون ديگر پيروان مكتب خلفا مى نويسد:صلى اللّه عليه و سلم،در صورتى كه در كتاب«اثبات الوصيه»اين درود شامل آل پيامبر هم شده است،مگر اينكه بپذيريم تأليف كتاب«اثبات الوصيه»بعد از كتابهاى مزبور صورت گرفته است. ممكن است كه كتاب اثبات الوصيه تأليف على بن حسين مسعودى،از مشايخ حديث نعمانى باشد كه نعمانى در كتاب«الغيبۀ»خود در ص 188 و 241 و 312 از او روايت كرده است. و ما در بحث وصيت در جلد اول كتاب معالم المدرستين برخى از اخبارى را كه نويسندۀ كتاب اثبات الوصيه در نقل آنها با ديگر مصادر متعدد و مشهور شركت داشته است از آن نقل كرده ايم.

جمع بندى و نتيجۀ مطالب كتاب

اشاره

نخست.تسلسل تعيين وصى از زمان حضرت آدم تا پيامبر خاتم(صلوات اللّه عليهم اجمعين)

وصيت آدم به پسرش شيث هبة اللّه

چون شيث به دنيا آمد،نور(پيامبر خاتم(ص)به او منتقل شد.بعد از اينكه او جوانى برومند و كامل شد،آدم وصيت خود را به وى سپرد و او را آگاه ساخت كه پس از خودش حجت خدا و جانشين او در زمين است،و اوست كه حق خدا را به اوصيائش مى رساند،و او دومين كسى است كه نور پيامبر خاتم(ص)به وى منتقل مى شود.

و در بيانى ديگر:

هنگامى كه خداوند اراده فرمود كه آدم را از جهان بر گيرد،او را فرمان داد تا پسرش شيث را وصى خود گرداند و همۀ آنچه را كه فرا گرفته بود به او ياد دهد.آدم فرمان برد و چنان كرد.

و در بيانى ديگر:

چون زمان مرگ آدم فرا رسيد،شيث و فرزندزادگان او به خدمتش فراهم آمدند.آدم آنها را درود گفت و بر ايشان دعا كرد و بركت خواست و شيث را وصىّ خود قرار داد و او را به نگهدارى جسدش سفارش كرد و فرمود كه چون درگذشت جسدش را در غار گنج قرار دهد،و سپس او به نوبۀ خود به فرزند،و فرزندزادگانش وصيت نمايد،و چون از كوه و

ص: 311

سرزمين خود فرود آمدند،جسد او را برگيرند و در وسط زمين قرار دهند.

هنگامى كه انوش پسر شيث به دنيا آمد نور معهود در سيماى او درخشيدن گرفت؛و چون بالا گرفت و كمال يافت،به گاه وصيت،دربارۀ آن وديعه و منزلت آن و اينكه شرف و مكانت آنها به آن وابسته است سفارشها نمود،و او را بفرمود تا فرزندش را بر حقيقت اين شرف و بزرگى منزلت آن آگاه سازد،و ديگر فرزندانشان را نيز با خبر گرداند و مادام كه نسلشان برجاست آن وصيت را به ديگرى منتقل نمايند.

وصيّت شيث به پسرش انوش

چون مرگ شيث فرا رسيد پسران و پسرزادگانش كه در آن هنگام عبارت بودند از انوش،قينان،مهلائيل،يرد،اخنوخ،و زنان و فرزندانشان به گرد او جمع شدند.شيث بر آنان درود گفت و بر ايشان دعا كرد و بركت خواست،و از آنان خواست كه از آميزش با قابيليان ملعون خوددارى كنند.آنگاه به پسرش انوش وصيت كرد و او را به نگهدارى جسد آدم وصيت كرد،و سفارش نمود كه تقواى الهى پيشه كند و قومش را به تقواى الهى و عبادت نيكو دستور دهد سپس از دنيا برفت.

انوش در زمان حضرت آدم(ع)به دنيا آمده بود.شيث هنگام مرگ به او وصيت كرد و او را از نورى كه به او منتقل شده(نور حضرت خاتم(ص)،پيامبرى كه از نسل او به وجود خواهد آمد)آگاه گردانيد،و او را فرمان داد تا فرزندانش را،بزرگى بعد از بزرگى ديگر و نسلى به نسل ديگر،از شرف و منزلت اين نور آگاه گرداند.

انوش بعد از پدرش به نحو احسن به انجام فرمانهاى پدر قيام كرد و به ادارۀ امور رعيت و عمل به احكام و مقرراتى كه پدر نيز پيرو آن بود پرداخت.

وصيت انوش به پسرش قينان

بعد از وفات شيث،انوش به انجام وصيت پدر و جدّش پرداخت.خدا را نيكو پرستش كرد،و قومش را نيز به حسن عبادت فرمان داد.

چون مرگ انوش فرا رسيد،پسران و پسرزادگانش چون قينان و مهلائيل به گردش جمع

ص: 312

شدند.او قينان را به حفظ و نگهدارى جسد آدم سفارش نمود،و همه را فرمان داد نزد او نماز گزارند،و خداى را بسيار تقديس كنند،سپس بدرود حيات گفت.

و در بيانى ديگر:

به پسرش قينان وصيّت كرد و او را از آن نور معهود كه به او منتقل شده بود و سرّى كه به امانت به وى سپرده شده بود آگاه گردانيد،سپس درگذشت.قينان سيره و روش پدرش انوش را در پيش گرفت.

قينان در ميان قومش به فرمانبردارى خدا برخاست،و او را نيكو پرستش كرد و پيروى از وصيت آدم و شيث را در پيش گرفت.

وصيت قينان به پسرش مهلائيل

چون مرگ قينان فرا رسيد،پسران و پسرزادگانش مهلائيل،يرد،متوشلح،لمك و زنان و فرزندانشان به دور او جمع شدند.قينان بر آنان درود فرستاد و بر ايشان دعا كرد و بركت خواست.آنگاه مهلائيل را وصى خود معرفى كرد و او را به حفظ و نگهدارى جسد آدم سفارش كرد و از نورى كه به او منتقل شده آگاه گردانيد.مهلائيل در ميان مردم سيره و روش پدرش را در پيش گرفت.

وصيت مهلائيل به پسرش يوارد

يارد فرزند مهلائيل است كه وصى پدر گرديد،و مهلائيل او را از سرّ مكنون و انتقال نور پيامبر خاتم(ص)به او مطلع كرد،و صحف را به وى آموخت،و بهرۀ زمين و آنچه را كه در جهان به وقوع مى پيوندد به وى ياد داد،و كتاب سرّ ملكوت را كه مهلائيل فرشته به آدم آموخته بود تحويل او داد.آنان اين كتاب را بصورت مختوم و سر به مهر يكى پس از ديگرى به ارث مى بردند.

وصيت يوارد به پسرش اخنوخ(ادريس)

در كتاب مرآة الزمان آمده است:

چون مرگ يرد نزديك شد،پسران و نوادگانش چون اخنوخ،متوشلح،لمك و نوح به

ص: 313

گردش فراهم شدند.يرد بر آنان درود فرستاد و بر ايشان بركت خواست و دعا نمود و به اخنوخ وصيت كرد و او را از علومى كه نزدش بود مطلع ساخت و كتاب سرّ ملكوت را به وى تسليم كرد،و به او فرمان داد هميشه در غار گنج كه جسد آدم در آنجا نهاده شده بود نماز گزارد،آنگاه درگذشت.

بر اخنوخ سى صحيفه نازل شده است و پيش از او بر حضرت آدم بيست و يك صحيفه، و بر شيث بيست و نه صحيفه كه در آن تسبيح و تهليل آمده بود نازل گشته بود.

اولين پيامبرى كه بعد از آدم به پيامبرى مبعوث شد ادريس يا اخنوخ بن يرد بود...

متوشلح و چند نفر ديگر،اولاد اخنوخ بودند.اخنوخ به متوشلح وصيت كرد.

لمك و تنى چند،فرزندان متوشلح بودند كه متوشلح،به لمك وصيت كرد.نوح پيامبر پسر لمك است.

وصيت ادريس به پسرش متوشلح

ادريس به پسرش متوشلح وصيت كرد،زيرا خداوند به او وحى فرستاد كه به پسرت متوشلح وصيت كن كه من به همين زودى از صلب او پيامبرى مبعوث مى كنم كه كارهايش مورد تأييد و رضايت ماست.

و در بيانى ديگر:

ادريس به پسرش متوشلح وصيت كرد،و چون پيمانش سپرد،او را از نورى كه به وى منتقل شده(نور حضرت ختمى مرتبت(ص)آگاه ساخت.

وصيت متوشلح به پسرش لمك

در كتاب اخبار الزمان آمده است:

چون مرگ متوشلح فرا رسيد،به پسرش لمك وصيت كرد.لمك به معناى جامع است و او پدر نوح پيامبر مى باشد.متوشلح به او وصيت كرد و صحف و كتابهاى سر به مهرى را كه از آن ادريس پيامبر بود به او سپرد،و وصيت به او منتقل شد.

ص: 314

وصيت لمك به پسرش نوح

چون لمك را مرگ فرا رسيد،نوح و سام و حام و يافث و زنانشان را بخواند،و از اولاد شيث به جز همين ها كه هشت تن بودند كسى باقى نمانده بود زيرا بقيه از كوه به زير آمده به نزد قابيليان رفته و با آنها آميزش كرده بودند.

لمك بر آنها درود فرستاد و دعا كرد و بر ايشان بركت خواست و گفت:

از خدايى كه آدم را آفريد مسئلت دارم كه بركت پدرمان آدم را به شما ارزانى دارد و حكومت و سلطنت را در فرزندانتان قرار دهد.من مى ميرم،و به جز تو اى نوح!كس ديگرى از آنان كه مستحق عذاب خدايند نجات نيابد.چون من مردم،مرا بردار و در غار گنج(كه در آن جسد آدم قرار داشت)بگذار.و چون خدا خواست كه در كشتى سوار شوى مرا و جسد آدم را برگير و از كوه به زير شو و ما را با خود بدار تا آنگاه كه از كشتى بيرون آيى.چون طوفان بنشست و از كشتى بيرون شديد و پاى به زمين گذاشتيد،تو نزد جسد آدم نماز بگزار و به پسر بزرگت سام سفارش كن كه جسد آدم را بردارد و با يكى از فرزندانش او را به وسط زمين برده به خاك سپارد و...خداوند فرشته اى از فرشتگان را با او مى فرستد تا همدمش باشد و او را به وسط زمين راهنمايى كند.

خداوند به نوح،-در ايام جدش ادريس پيامبر و پيش از آنكه ادريس را به آسمان بالا برد-وحى فرستاد و او را فرمان داد تا قومش را از سرانجام طغيان و عصيانشان بيم دهد و آنها را از ارتكاب به گناهانى كه مرتكب مى شدند نهى كند،و از عذاب برحذرشان دارد.نوح فرمان برد و به عبادت خداى تعالى و دعوت قومش پرداخت.

وصيت نوح به پسرش سام

پس از اينكه نوح از كشتى خارج شد،مدت سيصد و شصت سال بزيست و چون مرگش فرا رسيد پسرانش سام و حام و يافث،و فرزندانشان پيرامون او جمع شدند.نوح ايشان را وصيت كرد و به عبادت خداى تعالى فرمانشان داد،و به سام دستور داد كه چون وفات يافت او به درون كشتى رود و بدون اطلاع كسى جسد آدم را به وسط زمين و در جايگاه مقدس به خاك سپارد.آنگاه گفت:اى سام!چون تو به همراه ملكيزدق براى انجام

ص: 315

اين كار عازم شديد،خداوند فرشته اى از فرشتگان را با شما همراه مى كند تا راهنماى شما بوده،وسط زمين را به شما نشان دهد.در اين مأموريت هيچ كس را از كار خود آگاه مگردان.اين،جزء وصيت آدم است كه به پسرانش سفارش نموده،و هر يك ديگرى را به انجام آن وصيت نموده تا اينكه به تو رسيده است.پس چون به جايگاهى كه آن فرشته به شما نشان داد رسيديد،جسد آدم را در همانجا به خاك بسپار،و آنگاه دستور بده كه ملكيزدق از آنجا جدا نشود و كارى جز عبادت خداى تعالى انجام ندهد.

خداوند رياست،و كتابهايى كه بر پيامبران نازل فرموده بود را بر عهدۀ سام نهاد و او را جداى از ديگر فرزندان و برادرانش به وصايت نوح مخصوص فرمود.

وصيت سام به پسرش ارفخشد

سام پس از وفات پدر به عبادت خدا و فرمانبردارى از او پرداخت.او در كشتى را بگشود و جسد آدم را به همراه پسرش ملكيزدق برگرفت،و در اختفا و بدون اطلاع برادران و خانواده اش آن را به زير آورد.فرشته راهنمايى ايشان را بر عهده گرفت و تا آن جايگاهى كه فرمان داده شده بود كه جسد آدم را در آن به خاك سپارند همراهيشان كرد؛و جسد آدم را در همانجا به خاك سپردند.

و چون سام را هنگام وفات فرا رسيد،به پسرش ارفخشد كه بعد از پدر جانشين او در زمين بود وصيت فرمود.

وصيت ارفخشد به پسرش شالح

چون مرگ ارفخشد فرا رسيد،پسران و خانواده اش پيرامون او جمع شدند.او آنان را به عبادت خداى تعالى و دورى از معاصى سفارش فرمود.آنگاه به پسرش شالح گفت:وصيتم را بپذير،و بعد از من جانشين من در ميان خانواده ات باش و به فرمانبردارى از خداى تعالى برخيز.اين بگفت و چشم از جهان فرو بست.

ص: 316

وصيت شالح به پسرش عابر

شالح را چون زمان مرگ فرا رسيد،به پسرش عابر وصيت كرد و او را فرمان داد كه از قابيليان ملعون دورى گزيند.اين بگفت و چشم از جهان فرو بست.

در فصول پيشين نيز ديديم كه چگونه حضرت ابراهيم خليل الرحمن(ع)به دو پسرش اسماعيل و اسحاق(ع)به حفظ شريعت حنيفه وصيت فرموده است.

آنچه تا به اينجا آورديم،پاره اى از اخبار تسلسل امر وصايت در اين جلد از كتاب بود.

در جلد پيش خوانديم كه چگونه خداوند موسى كليم اللّه را فرمان داد تا يسع بن نون را بعد از خود وصى بر شريعت و امتش قرار دهد.

و نيز حضرت داوود،پسرش سليمان(ع)را به همان امر وصيت فرمود و حضرت عيسى،حوارى خود شمعون يا سمعان را به همين امر وصيت كرده است.اين امر وصايت همچنان از زمان حضرت آدم تا عيسى بن مريم(ع)تسلسل و ادامه داشته است.

بديهى است كه حضرت محمد(ص)نسبت به ديگر پيامبران روش جداگانه اى نداشته و خط سير او نيز متفاوت از آنها نبوده است.لذا آن حضرت به امر خداوند دوازده وصى از اهل بيت و عترتش براى بعد از خود تعيين فرموده كه نخستين آنها پسر عمويش امير المؤمنين على بن أبي طالب،و آخرين آنها حضرت مهدى فرزند امام حسن عسكرى(ع) است.

اخبار مفصل و مشروح اين وصايت،در پنج كتاب از بزرگان وارستۀ ما به نام«اثبات الوصيه»آمده كه شيخ و استاد ما،نويسندۀ كتاب عظيم«الذّريعة»آنها را معرفى نموده است.

و ما برخى از روايات و اخبار آن را در بيش از 25 صفحه در جلد اول كتاب معالم المدرستين خود تحت عنوان«نصوص وارده از پيامبر اسلام(ص)در تعيين ولىّ امر بعد از خودش»آورده ايم كه در اينجا بطور اختصار به آن اشاره مى كنيم:

1-در همان آغاز دعوت به اسلام،و بعد از نزول آيۀ وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ پيامبر خدا(ص)فرزندان عبد المطلب را فرا خواند و آنان را به پذيرش اسلام دعوت فرمود.در پايان آن ميهمانى رسول خدا(ص)دست بر گردن پسر عمويش على بن

ص: 317

ابى طالب نهاد و فرمود:اين،برادر و وصىّ و جانشين من در ميان شماست.او را مطيع و فرمانبردار باشيد. (1)

2-سلمان فارسى و ابو سعيد خدرى دو صحابى پيامبر روايت كرده اند كه رسول خدا(ص)فرموده است:

وصىّ من،و راز نگهدار من،و بهترين كسى كه بعد از خود به جاى مى گذارم،و آن كس كه كارهاى مرا به سامان مى رساند و دينم را ادا مى كند على بن ابى طالب است. (2)

از انس بن مالك-با تلخيص-روايت شده است كه پيامبر خدا(ص)به او فرمود:

نخستين كسى كه از اين در وارد ميشود،امام المتقين،و سيد المسلمين،و يعسوب الدين و خاتم الوصيين است...و على(ع)از آن در وارد شد... (3)

4-بريدۀ صحابى گفته است كه رسول خدا(ص)فرمود:هر پيامبرى را وصىّ و وارثى بوده است.على وصىّ و وارث من است. (4)

5-در صحيح بخارى و مسلم و ديگر مصادر (5)آمده است(و ما سخن بخارى را نقلاب

ص: 318


1- -تاريخ طبرى،چاپ اروپا(1171/3)؛و تاريخ ابن اثير(222/2)؛و شرح حال امير المؤمنين(ع)در تاريخ ابن عساكر؛و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(263/3)كه به طور اختصار نقل شده است.
2- -روايت سلمان فارسى در معجم الكبير(221/6)و مجمع الزوائد(113/9).روايت ابو سعيد در فضايل على بن ابى طالب از كتاب فضائل كنز العمال(119/2)و طبرانى(271/6) آمده است.ابو سعيد بن مالك خزرجى در گذشته به سال 54 هجرى است.شرح حال او در استيعاب و اسد الغابه و اصابه آمده است.در صفحات بعدى،از اين سه كتاب تحت عنوان «كتابهاى سه گانه»نام خواهيم برد.
3- -شرح حال حضرت امير(ع)در تاريخ ابن عساكر و حلية الاولياء(63/1)و موسوعۀ اطرف الحديث عن أمجاد السادة المتقين نوشتۀ زبيدى آمده است.در سال وفات انس بن مالك، ابو ثمامۀ خزرجى اختلاف است از سال 90 الى 93 هجرى.
4- -شرح حال امام در رياض النضره(234/2)و تاريخ ابن عساكر.بريده،ابو عبد اللّه بن حديد بن عبد اللّه الأسلمى بعد از جنگ احد به مدينه آمد و در ديگر جنگها در كنار پيامبر شركت جست.براى مطالعۀ شرح حالش به كتابهاى سه گانه مراجعه كنيد.
5- -صحيح بخارى(200/2)باب مناقب على بن ابى طالب؛صحيح مسلم(120/7)باب

مى كنيم):

پيامبر خدا(ص)به على فرمود:

أنت منّى بمنزلة هارون من موسى،إلاّ أنّه لا نبىّ بعدى.

تو براى من چون هارون هستى براى موسى،با اين تفاوت كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.

6-در سنن ترمذى و مسند احمد بن حنبل آمده است(و ما سخن ترمذى را نقل مى كنيم):

إنّى تارك فيكم ما إن تمسّكتم به لن تضلّوا بعدى،أحدهما أعظم من الآخر:كتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلى الأرض،و عترتى أهل بيتى،و لن يتفرّقا حتّى يردا علىّ الحوض،فانظروا كيف تخلفوننى فيهما. (1)

من چيزى را در ميان شما بر جاى مى گذارم كه اگر به آن تمسك جوييد،پس از من هرگز گمراه نشويد.يكى،از ديگرى بزرگتر و باعظمت تر است:كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده شده از آسمان به زمين،و عترت من اهل بيت من.اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا آنگاه كه بر حوض كوثر بر من وارد شوند.

بنگريد كه چگونه سفارشم را دربارۀ آن دو پاس مى داريد.ت.

ص: 319


1- -سنن ترمذى(201/13)؛و اسد الغابه(12/2)در شرح حال امام حسن(ع)؛ الدّر المنثور در تفسير آيۀ مودت از سورۀ شورى؛و مستدرك الصحيحين و تلخيص آن (109/3)؛و خصائص نسائى ص 30؛و در مسند احمد(17/3)در صدر روايت«انّى أوشك أن أدعى فأجيب»آمده كه در صفحات 14 و 26 و 59 مفصل شرح داده است؛و طبقات ابن سعد (2 ق 2/2)؛و كنز العمال(47/1 و 48)و در ص 97 آن به اختصار آمده است.

و نيز فرموده است:

لا يزال هذا الدّين قائما حتّى تقوم الساعة أو يكون عليكم اثنا عشر.

اين دين تا روز قيامت،و تا آنگاه كه دوازده نفر بر شما امامت كنند همواره بر قرار خواهد بود.

و در روايتى ديگر آمده است:

لا يزال امر الناس ماضيا الى اثنى عشر.كار اين مردم پيوسته به دوازده نفر ثابت و استوار است.و در روايتى ديگر بعد از آن فرموده است:

ثمّ يكون المرج و الهرج،يعنى-پس از گذشت ايام ائمۀ معصومين و حضرت صاحب الزمان(عج)-دنيا رو به تباهى و هرج و مرج گذاشته فتنۀ آخر الزمان بروز خواهد نمود.

و در روايتى ديگر:

فإذا هلكوا ماجت الأرض بأهلها.

و چون همۀ امامان بيايند و بگذرند زمين و ساكنانش دچار اضطراب و ناآرامى خواهند شد.

و در روايتى ديگر پيامبر خدا(ص)فرموده است كه تعداد آنها دوازده نفر،به تعداد نقباى بنى اسرائيل مى باشد.

اين روايات بر غير از ائمۀ دوازده گانۀ اهل بيت پيامبر(ص)صدق نمى كند؛امامانى كه خداوند عمر آخرين كس از آنها را طولانى فرموده است و بعد از ايشان دنيا رو به نابودى خواهد نهاد.

از آنجا كه دانشمندان مكتب خلفا دل به ائمۀ اهل بيت خوش ندارند لذا در تفسير اين روايات صحيحه دچار سردرگمى شده،و نتوانسته اند آنها را چنان تأويل و معنى كنند كه رضايت خاطرشان را فراهم نمايد!

در اينجا ما اسامى اين دوازده تن را همانگونه كه پيامبر خدا(ص)در روايات ديگر به نامشان تصريح فرموده است مى آوريم:

ص: 320

اوصياء دوازده گانۀ بعد از پيامبر(ص)

اول.على بن ابى طالب عليه السلام،امير المؤمنين،وصى رسول رب العالمين.

دوم.حسن بن على عليه السلام سبط اكبر.

سوم.حسين بن على عليه السلام سبط اصغر،شهيد.

چهارم.على بن الحسين عليه السلام سجاد.

پنجم.محمد بن على عليه السلام باقر.

ششم.جعفر بن محمد عليه السلام صادق.

هفتم.موسى بن جعفر عليه السلام كاظم.

هشتم.على بن موسى عليه السلام رضا.

نهم.محمد بن على عليه السلام جواد.

دهم.على بن محمد عليه السلام هادى.

يازدهم.حسن بن على عليه السلام عسكرى.

دوازدهم.محمد بن الحسن عليه السلام مهدى،حجة،منتظر.

و بدين سان تعيين وصىّ از زمان حضرت آدم تا پيامبر خاتم صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين تسلسل يافته است.

دوم.در اين كتاب ديديم كه در ميان حجج الهى،«انوش»نخل بر زمين نشاند و دست به كشاورزى و دانه افشانى زد و به آبادانى زمين پرداخت و پسرش قينان را به برپا داشتن نماز و پرداخت زكات و حج خانۀ خدا و جهاد با قابيليان فرمان داد،و او نيز فرمان پدر را به انجام رساند.

و«يرد»را مى بينيم كه به استخراج معادن و ساختن شهرها پرداخته،فرمان به بناى مسجدها و كشتن درندگان زيانبخش،و سر بريدن گاو و گوسفند داده است.

و ادريس نيز نخستين كسى بوده كه با سوزن خياطى كرده،و هم اولين كسى بوده كه قابيليان را به اسارت برده و از ايشان برده گرفته است.او در علم نجوم بينا بوده است و بر هر يك از بروج دوازده گانه نامى،و براى سيارات سماوى اسمى ويژه نهاده است.

ص: 321

و متوشلح نيز به آبادانى شهرها پرداخته و او نخستين كسى بوده كه از شتر،سوارى گرفته است.

و از همين جا در مى يابيم:كسانى كه از سوى خداوند مأمور تبليغ اسلام بوده اند به نوبۀ خود پيشگامانى در امر تمدن بشر بوده،بر خلاف ادعاى مسيحيان در امر هدايت مردمان، تنها به چگونگى انجام عبادت ايشان بسنده نكرده اند.

سوم.در عصر فترت پيامبران الهى،اجداد پيامبر خدا(ص)را مى بينيم كه مصداق استجابت دعاى حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل(ع)بوده اند كه به نقل آيۀ 128 سورۀ بقره به درگاه خداوند دست به دعا برداشته اند كه:

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ...

پروردگارا ما را تسليم خودت قرار ده،و از فرزندان ما-نيز-امتى كه تسليم تو باشند قرار ده...

از جملۀ ايشان«خزيمة بن مدركه»بوده است كه مى گفت:

زمان خروج پيامبرى از مكه به نام«احمد»كه مردمان را به پرستش خداى تعالى مى خواند نزديك است.او را پيروى كنيد و تكذيبش نكنيد كه آنچه مى آورد حق است.

«كعب بن لؤى»نيز مى گفت:

آسمان و زمين بيهوده آفريده نشده اند و سراى آخرت در پيش روى شماست.او مردم را به مكارم اخلاق سفارش مى كرد و مى گفت:از حرم امن الهى خاتم پيامبران،به امرى كه موسى و عيسى از آن خبر داده اند مبعوث خواهد شد.

و چنين مى سرود:«ناگهان پيامبر خدا محمد(ص)خواهد رسيد در حالى كه شما غافليد...»آنگاه مى گفت:اى كاش زنده مى ماندم و دعوت و بعثتش را درك مى كردم.

و چون«عمرو بن لحىّ»بت«هبل»را به مكه آورد و بت پرستى رواج يافت،اين «قصىّ»بود كه بت پرستى را مردود مى دانست و مردم را به عبادت خداى تعالى مى خواند.

او شعائر حج را كه پايۀ دين حنيف ابراهيم بود برپا مى داشت و با يارى مكيان به اطعام حجاج و پذيرايى از ايشان برمى خاست.

ص: 322

پس از وى همين كار را فرزندش«عبد مناف»بر عهده گرفت.او قريش را به رعايت صلۀ رحم و تقواى الهى فرمان داد.

پسرش«هاشم»نيز به اطعام و پذيرايى حجاج برخاست،و او بود كه به يارى كنندگانش از اهالى مكه مى گفت:از شما به حرمت اين خانه مى خواهم هيچ كدام از شما از مالش،به جز حلال آن را-مالى كه به ستم و قطع رحم و غصب گرفته نشده باشد-براى اين كار اختصاص ندهد.

و هم او بود كه دو سفر بازرگانى زمستانى و تابستانى را به شام و ايران و يمن و حبشه سنت نهاد.

پسرش«عبد المطلب»نيز شيوۀ پدرانش را در پيش گرفت.دربارۀ او چنين گفته اند:

او را اعتقادى قلبى به توحيد و پاداش روز جزا بود.خداوند حفر چاه زمزم را به دست او به انجام رسانيد.و چون ابرهه با سپاهيانش به مكه روى آورد تا كعبۀ مكرمه را ويران كند، عبد المطلب به او گفت:اين خانه را پروردگارى است كه تو را مانع خواهد شد.آنگاه با خدا به راز و نياز پرداخت و چنين سرود:

يا رب ان المرء يمنع رحله فامنع رحالك

«بار خدايا!هر كس از خانۀ خود دفاع مى كند،پس تو هم از(اهل)خانۀ خود دفاع كن.»

قريشيان بعد از هجوم ابرهه و سپاهيانش از مكه گريختند و عبد المطلب و خانواده اش تنها در آنجا باقى ماندند.چون خداوند سپاه ابرهه را نابود فرمود،او چنين سرود:

طارت قريش اذ رأت خميسا فظلت فردا لا ارى انيسا

«چون چشم قريش به سپاه ابرهه افتاد از چپ و راست بگريخت،و من تنها و بى همدمى باقى ماندم.»

و نيز چنين سروده است:

«ما از ديرباز،آل اللّه بوده ايم و از زمان ابراهيم پيوسته چنين بوده.

ما قوم ثمود را از ميان برداشتيم،و پيش از آن،قوم عاد را كه ارم داشتند.

خداى را پرستنده هستيم،وصله با نزديكان و پاسدارى از پيمان سنت ماست.

ص: 323

همواره خداى را در ميان ما حجتى بوده است كه خداوند به سبب آن بلاها را از ما دور مى كند.»

شيبة الحمد(عبد المطلب)در اين ابيات مى گويد:

قريش آنگاه كه سپاه ابرهه را ديد چون مرغان از هر سو بگريخت و من يكه و تنها و بى مونس در حرم باقى ماندم.اين سخن عبد المطلب گوياى ايمان و اطمينانى است كه به خداوند داشته و مى داشته كه خدا نمى گذارد ابرهه وارد حرم شود و آن را ويران نمايد.او و خاندانش از زمان ابراهيم آل اللّه هستند و اين سخن جز بر حجتهاى خدا بر خلقش مصداق ندارد.چه،همين حجتهاى خداوند هستند كه قبيلۀ ثمود و عاد را با ارم و ستونهايش ويران كردند.و چون هود و صالح در سلسلۀ اجداد عبد المطلب قرار نداشته،و قوم آن دو پيامبر از قريش نبودند،در مى يابيم كه مقصود عبد المطلب از اين سخن كه«ما قوم ثمود و عاد را از ميان برداشتيم»اين است كه حجّتهاى خداوند كه عبد المطلب نيز يكى از آنان بوده است، ثمود و عاد را از ميان برداشته،و آنگاه پروردگارش به دعاى او ابرهه را نابود ساخته،و اين سخن او كه«همواره خداى را در ميان ما حجتى بوده است كه خداوند به سبب آن بلاها را از ما دور مى كند»تأكيدى است بر اين كه او خود حجت خدا در زمانش بوده،همانگونه كه ابراهيم و هود و صالح در زمان خودشان حجتهاى خدا بوده اند.

و چون پيامبر خدا(ص)به دنيا آمد،عبد المطلب در شعرش گفت كه نوه اش در كتابهاى آسمانى«احمد»ناميده شده است،همچنانكه خداوند از زبان عيسى بن مريم(ع)فرموده است:

وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ

و من شما را بشارت مى دهم به آمدن پيامبرى بعد از من به نام احمد*

و آن هنگام كه حليمۀ سعديه،دايۀ پيامبر،عبد المطلب را از گم شدن او در كوههاى مكه خبر داد،عبد المطلب پروردگارش را مخاطب ساخته عرضه داشت:

«خداوندا!محمد را كه تو خود او را محمد ناميده اى به من بازگردان.»

همۀ اينها گوياى اين مطلبند كه شخص عبد المطلب از جمله كسانى بوده كه به كتابهاى

ص: 324

آسمانى پيش از خود آگاهى داشته است؛و اين در شهرى به جهالت سرشته چون مكه،و مردمانى جاهل چون قريش امكان پذير نخواهد بود مگر اينكه بپذيريم كه آن كتابها در اختيار او بوده و شخص عبد المطلب در سلسله اوصياء پدرانش ابراهيم و اسماعيل(ع)قرار داشته است.

عبد المطلب به رعايت صلۀ رحم،و اطعام محتاجان،و ترك ستم و سركشى فرمان مى داد و مى گفت:هيچ ستمگرى از دنيا نمى رود مگر اينكه انتقام ستمهايش را بچشد،و مى گفت:بخدا سوگند اندر پس اين دنيا،سراى پاداش كارهاست.

عبد المطلب وفاى به نذر،بريدن دست دزد،خوددارى از ازدواج با محارم و منع از زنده به گور كردن دختران را سنت نهاد،و شراب،زنا و برهنه طواف كردن گرد خانۀ خدا را ممنوع كرد. (1)همگى اينها در شريعت خاتم پيامبران(ص)آمده است.

خداوند دعاى عبد المطلب را به هنگام طلب باران براى اهالى مكه اجابت فرمود.او هر ماه رمضان را در غار حراء به عبادت مى پرداخت؛او همۀ قريش-و خاصه ابو طالب-را به رعايت جانب پيامبر خدا(ص)وصيت كرد.

موارد عبرت در تفسير آيات

خداوند بنى اسرائيل را در روزگارشان بر جهانيان برترى بخشيد آنان را در آن هنگام كه فرعون و فرعونيان با سر بريدن پسرانشان و زنده نگهداشتن دخترانشان بدترين عذاب را به آنها مى دادند نجات داد،بر جهانيان رفعت بخشيد و برتريشان مرحمت فرمود.همچنين دريا را برايشان از هم بشكافت و در كف آن راه خشك براى عبور آنها مهيا گردانيد،و از آن عبورشان داد،و فرعون و سپاهيانش آنها را تعقيب كرده قدم در همان راههاى خشكى نهادند كه بنى اسرائيل در آنها پيش مى رفتند و با بيرون آمدن آخرين شخص بنى اسرائيلى، دريا به هم آمد و خداوند فرعون و سپاهيانش را در برابر چشمهاى نگران بنى اسرائيل غرقه

ص: 325


1- -بعضى از افراد،در جاهليت،با لباسهايشان به اين بهانه كه در آنها گناه كرده اند گرد كعبه طواف نمى نمودند و به هنگام طواف يا از اهالى مكه لباسى عاريه مى گرفتند و يا عريان به گرد كعبه مى گشتند.

ساخت.سپس جسد فرعون را بر روى آب آورد كه تا به امروز در موزۀ مصر سالم باقى مانده و مايۀ عبرتى براى جهانيان باشد.

بنى اسرائيل همچنان پيش مى رفتند تا به قومى رسيدند كه بت مى پرستيدند،پس به موسى گفتند:«براى ما هم خدايى چون خدايانى كه ايشان دارند قرار بده»كه موسى(ع)به آنها فرمود:روش ايشان نابود و باطل است.آيا به غير از خدايى كه جليل است نام او،و او شما را بر جهانيان رفعت بخشيده است،خدايى ديگر برايتان بجويم؟!

پس از آن خداى تعالى به بنى اسرائيل فرمود اُسْكُنُوا الْأَرْضَ اين سرزمين را به تصرف خود درآوريد و اين خطاب در حالى بود كه آنها عمرى را بردۀ فرعون بوده حتى مالك و صاحب اختيار خودشان نبودند تا چه رسد به اينكه سرزمينى را با همه مزايايش مالك گردند.

نيز خداوند ابر را بر سرشان سايه گستر فرمود،و غذاى آسمانى(منّ و سلوى)به ايشان خورانيد،كه سلوى شامل بهترين گوشتها،و منّ شكر خالص طبيعى بود.در چنين حالتى بود كه به موسى گفتند:اى موسى!ما به يك نوع غذا بسنده نمى كنيم.از پروردگارت بخواه كه از محصولات زمين و حبوبات و سير و عدس و...آن ما را برخوردار كند،كه موسى(ع)به ايشان فرمود:به يكى از شهرها درآييد تا به خواستۀ خود برسيد.

همچنين خداوند آنها را بر جهانيان برترى داد آنگاه كه موسى(ع)آنها را به دوازده عشيره قسمت كرد و بنا به فرمان خداى تعالى عصايش را بر سنگ زد و دوازده چشمۀ جوشان آب از آن جستن كرد كه به هر عشيره آبشخورى ويژه نصيب گرديد تا تشنگى فرونشانند.

خداوند جل جلاله با موسى(ع)سى شب را وعده نهاد كه به طور سينا برود تا كتاب تورات را كه شامل شريعت و مقررات قوم بنى اسرائيل بوده به او مرحمت كند.خداوند اين ميعاد را ده روز ديگر تمديد و آن را به چهل روز كامل فرمود.اما در اين مدت سامرى (1)،رى

ص: 326


1- -«سامرى»تعريب شمرونى است،همانطور كه«عيسى»تعريب يشوع كه كلمه اى عبرى

قوم بنى اسرائيل را بعد از رفتن موسى به ميقات و مناجات در طور سينا گمراه كرد.او از زينت آلات طلاى آنها گوساله اى بر ايشان بساخت و از خاكى كه به همراه داشت و ديده بود جبرئيل بر آن پاى نهاده است در دهان آن گوساله بريخت كه بر اثر دميده شدن باد در دهان آن مجسمه صداى گوساله اى از آن برمى خاست.سامرى به آنها گفت:اين خداى شما و موسى است!!و هارون(ع)به ايشان گفت:شما مردم بدين وسيله مورد آزمايش قرار گرفته ايد.پروردگار شما خداى رحمان است.آنها در پاسخ او گفتند:تا زمانى كه موسى به نزد ما بازنگردد ،پرستش اين گوساله را ترك نمى كنيم.

خداوند،اين كار بنى اسرائيل را به موسى(ع)خبر داد.پس موسى با كمال تأسف و خشم به نزد آنها بازگشت و برادرش هارون(ع)را مورد عتاب قرار داد.هارون گفت:اى برادر!چنگ از ريش و سرم بردار.اين قوم مرا وانهاده نزديك بود مرا بكشند.

پس از آنكه بنى اسرائيل به خطاى خود پى بردند،خداوند تو به ايشان را بر اين قرار پذيرفت كه كسانى كه به گوساله پرستى روى آورده بودند،خود را در اختيار خداپرستان قرار دهند تا كشته شوند.آنان چون به اين فرمان تن دادند و تسليم امر الهى گرديدند، خداوند آنها را بخشيد.اما با همۀ شگفتى بعد از آن از موسى خواستند آنها را با خود به ميقات خداوند برده خود شاهد سخن گفتن او با خداوند باشند.اين بود كه موسى هفتاد نفر از آنها را برگزيد.آنان چون در ميقات حاضر آمدند،گفتند:مى خواهيم خداوند را آشكارا ببينيم!پس همچنانكه مى نگريستند آذرخشى ايشان را فرا گرفت(و در جاى بمردند)كه بار ديگر خداوند بنا به خواهش موسى(ع)آنها را حيات عطا فرمود،و بدين سان به توراتى كه خداى سبحان چراغ هدايتشان قرار داد تا پيامبرانشان بر اساس آن حكم كنند،ايمان آوردند.

موسى(ع)بعد از آنكه به خاطرشان آورد خداى عزّ و جلّ چه ها ارزانيشان داشته و بدان خاطر بر جهانيان برتريشان داده است،خطاب به آنان فرمود:اى قوم من!به سرزمينس.

ص: 327

مقدس(سرزمين شام)كه خداوند شما را بدان امر فرموده است وارد شويد.

گفتند:اى موسى!در آنجا قومى ستمگر و سركش وجود دارد،ما قدم به آنجا نمى گذاريم مگر آنگاه كه آنها از آنجا بيرون روند،و چون بيرون شدند،ما وارد آنجا مى شويم.

در آن هنگام دو مرد از احبار(دانشمندان)قوم خطاب به ايشان گفتند:از دروازه بر آنها درآييد،كه به محض وارد شدنتان،شما بر آنها پيروز مى شويد،و بر خدا توكل كنيد اگر مؤمن هستيد.

قوم گفتند:اى موسى!مادام كه آنها در آنجا باشند ما هرگز وارد آنجا نمى شويم.پس خودت و خدايت برويد و با آنها بجنگيد،ما همينجا در انتظار نشسته ايم!!

با دادن چنين پاسخى خداى تعالى فرمود:

فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ

مدت چهل سال تصرف آن سرزمين بر آنها حرام شد،آنها در اين مدت در بيابانهاى سينا همچنان سرگردان خواهند بود و تو اى موسى!بر ستمگران دل مسوزان.

اينها بخشى از ماجراهاى بنى اسرائيل در زمان حضرت موسى(ع)است.اما آنچه را كه از اين قوم بعد از حضرت موسى(ع)سرزده است،يكى اينكه:

برخى از ايشان بر كنارۀ درياى سرخ منزل گزيدند-و به شكار ماهى پرداختند-.از قضا ماهيهاى دريا به روز شنبه بسيار زياد بر كنارۀ ساحل پيش مى آمدند،و خداوند ايشان را از صيد در روز شنبه به خاطر رياضت نفس سركششان منع فرموده بود.آنها از اين نهى سرپيچى كرده روز شنبه به صيد ماهى پرداختند،در نتيجه خداوند آنها را به شكل ميمون مسخ نمود و هلاكشان كرد.

خداوند تعالى در ميان اوصياى حضرت موسى،داوود(ع)را قرار داد و به او زبور عطا فرمود كه چون داوود صدا به قرائت زبور و تسبيح خداوند بلند مى كرد،پژواك صدايش در كوهها مى پيچيد و پرندگان در تسبيح با او هم آوا مى شدند.خداوند آهن را در دست او نرم

ص: 328

فرمود تا از آن زره بسازد.و پس از وى سليمان(ع)را قرار داد كه باد را در اختيار او نهاد تا به فرمان وى به هر سو كه مى خواست حركت مى كرد.همچنين اجنّه را كه در درياها به كار غواصى پرداخته برايش گوهرها بيرون مى آوردند،و هيكلها و مجسمه ها،و محرابها،و كاسه هايى به بزرگى حوض،و ديگهاى بزرگ ثابت در زمين مى ساختند.

خداوند به او زبان حيوانات را آموخت طورى كه كلام مورچه را دريافت،و هدهد از مملكت بلقيس با خبرش ساخت،و از ملازمانش-آن كس كه او را بهره اى از كتاب مخصوص بود-تخت بلقيس را از يمن به مدت يك چشم برهم زدن براى او در شام حاضر كرد.

ملائكه در خدمت او بودند،و از جنيان هر كس كه از فرمان سليمان سرپيچى مى كرد با تازيانۀ عذاب او را تنبيه مى نمودند.

اجنه پس از مرگ سليمان همچنان در خدمت او به كار و فعاليت مشغول بودند تا آنگاه كه موريانه عصاى او را تهى كرد و سليمان بر زمين افتاد.

تمام اين موارد،حالات استثنايى در بنى اسرائيل و پيامبرانشان بوده است.از جمله حالات استثنايى ايشان در عهد حضرت موسى(ع)يكى اين بود كه در مورد قاتل شخص كشته شده اى بينشان اختلاف افتاد كه خداى تعالى ايشان را فرمان داد تا گاوى را سر ببرند و پاره اى از گوشت آن را بر جسد آن مقتول بزنند كه بر اثر آن،خداوند آن كشته را زنده فرمود و حقيقت امر آشكار گرديد.

و نيز از جمله داستانهاى ايشان،داستان«عزير و أرميا»است كه به ويرانۀ قريه اى كه ديوارها و سقفهايش درهم فرو ريخته،و ساكنانش جملگى مرده و درندگان اجساد آنها را خورده بودند گذر كرد،و از راه تعجب گفت:خداوند اين مردگان را چگونه زنده مى كند؟! كه خداوند او را به مدت يكصد سال بميراند و آنگاه زنده اش فرمود.صبحگاهان جان او را گرفت و شامگاهان به زندگيش بازگردانيد.فرشته اى از او پرسيد:چه مدت در خواب بودى؟

عزير نگاهى به آسمان و خورشيد كه مى رفت غروب كند انداخت و گفت:(به نظرم)

ص: 329

يك روز،يا پاره اى از آن را در خواب بودم.

فرشته گفت:بلكه مدت خواب تو صد سال بوده است!نگاهى به خوراكيت(انجير و انگور)و نوشيدنيت(شيرۀ انگور)بينداز و ببين كه طى اين سالها هيچ تغيير نكرده اند،و حالا به الاغت نظر كن و ببين كه حتى استخوانهايش از هم پاشيده و پراكنده و از بين رفته است!كه در آن هنگام خداوند اندامهاى پراكنده شده اش را در كنار هم قرار داد و گوشت بر آنها پوشانيد و زنده اش فرمود،و عزير را معلوم شد كه خداوند چگونه مردگان را زنده مى كند،و وقتى چنان ديد گفت:كاملا دانستم كه خداوند بر هر چيزى تواناست.

و از داستانهاى استثنايى ايشان بعد از حضرت موسى،داستان پيامبرانى چون زكريا و يحيى است.حضرت زكريا خداوند را بخواند و گفت:پروردگارا!استخوانهايم فرسوده شده و موى سرم سپيد گشته و زنم نازاست،و از وارثان بعد از خودم در بيم و هراسم.خودت مرا جانشينى عطا كن كه ارث بر من و آل يعقوب باشد.خداوند او را به يحيى مژده داد،نامى كه پيش از او بر كسى نهاده نشده بود،و خداوند در كودكى كتاب و داورى را به او مرحمت فرمود.

پرآوازه ترين داستان استثنايى ايشان خبر ولادت پيامبر خدا حضرت عيسى(ع)است بدون پدر از مادرش مريم،و در گهواره سخن گفتن او با قومش،و اينكه خداوند او را كتاب و حكمت مرحمت فرموده است،و آفرينش او از گل مرغى را به اذن خدا،و شفا دادن كور مادرزاد و پيس و زنده كردن مردگان،و به شكل و سيماى عيسى در آوردن بد خواه و خبر كش او را تا به جاى او به دار آويخته شود.خداوند عيسى(ع)را برگرفت و به جايگاه بلندى برد و همچنان زنده اش نگاه داشته تا آنگاه كه او را در آخر الزمان به زمين و در كنار حضرت بقيه اللّه الاعظم مهدى صاحب زمان(عج) بازگرداند.

*** همچنين براى انبياء بنى اسرائيل حالات استثنايى سراغ داريم كه در هيچ يك از پيامبرانى كه پيش از آنها بودند نديده ايم؛مانند آنچه را كه به حضرت سليمان(ع)داده شد، از كارگرى اجنّه براى او،يا به دنيا آمدن حضرت عيسى(ع)بدون پدر،و آفريدن او از گل

ص: 330

مرغى را به اذن خدا.

و نيز هيچ قومى را به سنگدلى قوم بنى اسرائيل نمى شناسيم.مردمى بدنهاد كه آيات و معجزات نه گانه را از پيامبرشان ديدند و مشاهده كردند كه وى آنان را از دريا و از ميان دوازده راه خشك شدۀ در كف آن گذرانيد و فرعون و سپاهيانش را غرق كرد.خداوند آنان را به معجزه اى كه در طول تاريخ بشر بى سابقه بوده است نجات داد،اما تا چشمشان به بت پرستان مى افتد به پيامبرشان مى گويند:اى موسى!براى ما از بت خدايى،چون بت اينان بساز!!

و يا به هنگامى كه پيامبرشان رفته تا از خداوند شريعت مورد عملشان را بياورد،به گوساله پرستى روى مى آورند!!

اينها نمونه هايى از صفات ناپسند و ذميمۀ آنهاست كه در كنارشان طرز رفتار و تفكر و روشهايى به چشم مى خورد كه ويژۀ آنها بوده و در امتهاى پيش و بعد از ايشان بى سابقه است.

دشمنان ايشان نيز چنين بوده اند؛مانند فرعون و درباريانش،و نيز اقوام و امتى كه در آن روزگار در سرزمينهاى شام ساكن بودند و مأمور به جنگ با ايشان شده بودند.

نتيجۀ تمام اين حالات و ظروف استثنايى اين شده است كه آنان نسبت به ديگر امتها،به احكام ويژه و استثنايى نياز داشته باشند،مواردى از قبيل تغيير قبلۀ آنها از كعبه به بيت المقدس،و تحريم آنچه را كه اسرائيل(يعقوب پيامبر)بر خود حرام كرده بود.و چون برخى از موقعيتها و ظروف اختصاصى آنها با از بين رفتن امتهايى كه با آنها در سرزمينهايشان مى جنگيدند،در زمان حضرت عيسى بن مريم(ع)منتفى شد،خداوند پاره اى از آنچه را كه پيش از آن بر ايشان حرام كرده بود حلال فرمود.

و چون در زمان حضرت ختمى مرتبت(ص)تمام آن ظروف استثنايى پايان يافته بود، تمام احكام استثنايى و ويژۀ آنها نيز از ميان برداشته شد؛چنانچه خداوند تعالى در سورۀ اعراف آيه 157 مى فرمايد:

اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ...

اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ...

كسانى كه آن پيامبر درس ناخوانده را كه نام و نشان و اوصافش را در نزد خود در تورات و انجيل نوشته مى يابند پيروى كنند،پيامبرى كه به معروفشان دستور مى دهد و از منكر بازشان مى دارد،و چيزهاى پاكيزه را حلالشان مى كند، و پليدى ها را حرامشان مى نمايد،تكليف گرانشان را با قيدها و زنجيرهايى كه بر آنها بوده است برمى دارد...

و بدين سبب شريعت موسى و عيسى(ع)نسخ گرديد،و فرمان رسيد كه به عمل به دين حنيف ابراهيم(ع)كه اينك خاتم پيامبران(ص)مبلّغ و مبيّن آن شده است بازگردند .و از همۀ اينها دريافتيم كه شرايع و مقررات اسلام از زمان حضرت آدم(ع)تا خاتم پيامبران(ص)يك دين واحد و متناسب با فطرت آدمى بوده،و چون آفرينش الهى را تبديلى صورت نگرفته،شرع و مقررات خداوند نيز تغيير و تبديل نيافته است.شريعت الهى با توجه به نياز مردم همعصر پيامبر زمان خود بر آن پيامبر نازل مى شده است و از اين روى است كه از آن شريعت به مقدار نياز يك خانواده،بر حضرت آدم(ع)نازل شد.در زمان ادريس(ع)به مقدارى كه ساكنان يك شهر نياز داشتند،و در زمان نوح پيامبر(ع)به مقدار احتياج ساكنان چندين شهر و ديار،دامنۀ اين شريعت وسعت يافت.همين مقدار از شريعت زمان نوح،شامل زمان ما نيز شده است چنانكه خداى تعالى مى فرمايد: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً «از دين همان را براى شما قرار داده كه به نوح فرموده بود»و دين حنيف ابراهيم(ع)با شريعت نوح اختلافى ندارد همانگونه كه خداى سبحان مى فرمايد: وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ به اين معنى كه ابراهيم(ع)از پيروان حضرت نوح بوده است.

شريعت حضرت ختمى مرتبت(ص)نيز با دين حنيف ابراهيم(ع)اختلافى ندارد چنانكه خداوند مى فرمايد: وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً «دين حنيف ابراهيم را پيروى

ص: 331

كن»و به ما نيز فرموده است فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً «دين حنيف ابراهيم را پيروى كنيد»و شأن آدمى نسبت به شريعت الهى همانند و همسان زنبور عسل است كه خداى تعالى در غريزۀ او نهاده تا در راستايى كه خداوند براى او از نظم و ترتيبى خاص متناسب با فطرتش مقدر فرموده زيست كند،و آفرينش او از همان ابتدا كه خدايش آفريده تا به امروز تغييرى نيافته و نظام زندگى او به پيروى از غريزه اى كه خداوند به او عطا كرده و تربيتش نموده تغيير نكرده است.

همچنين نظامى كه پروردگار جهان به مقتضاى ربوبيتش براى همۀ آفريدگان و جهانيان مقرر داشته تغيير نيافته است و آدمى از اين قاعده بيرون و مستثنى نيست و او آفريده اى نو ظهور در ميان ديگر آفريده هاى خداى تعالى نمى باشد.

در اينجا مباحث ما در اين جلد از كتاب،كه خود شرح و تفصيل مطالبى است كه به طور فشرده و خلاصه در جلد اول آمده-احيانا همراه با اضافه يا تغيير بيان،به پيروى از قرآن كريم در طرح عقايد اسلام كه در جايى به اختصار،و در موردى به شرح و تفصيل،و گاه به تغيير تعبير از موردى به مورد ديگر پرداخته است-پايان مى پذيرد.

پس از انجام اين مباحث به خواست خداى تعالى در جلد سوم،تا آنجا كه در توانمان باشد به بررسى سيرۀ پيامبر خدا(ص)در مكّه با بهره گيرى از قرآن كريم و ديگر مصادر اسلامى خواهيم پرداخت.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمين

ص: 332

ص: 333

فهرست ها

اشاره

*اشخاص *آيات *ملل،قبايل و موضوعات پراكنده *احاديث *اشعار *مؤلفان *اماكن *كتب

ص: 334

ص: 335

فهرست اشخاص

«آ» آدم عليه السّلام،14،23،37،40،45،47،49، 50،52،53،54،55،57،59،60،61، 63،64،65،67،69،70،71،74،75، 77،78،82،86،87،88،98،101، 102،103،104،105،107،123،127، 129،131،326،328،331،332،333، 334،335،336،341،352

آزر،164

آصف برخيا،243

آمنه،302،317

«الف» ابراهيم عليه السّلام،13،15،16،17،23،24، 25،28،31،32،33،37،38،39،40، 45،113،159،161،163،164،165، 166،167،168،169،170،171،172، 173،174،175،176،177،180،181، 182،183،184،185،186،187،188، 189،190،191،204،255،259،264، 265،267،269،270،273،274،276، 277،281،282،296،297،300،301، 312،313،315،320،325،327،328، 329،337،342،344،345،352،353

ابرهه،293،294،295،296،297،298، 301،309،343،344

ابليس،49،50

ابن اسحاق،290،291،293

ابن عباس،38،59،88،104،273،285، 327،328

ابو ثمامۀ خزرجى،338

ابو ذر،37،54،327

ابو سعيد خدرى،338

ابو طالب عليه السّلام،18،271،304،307،308، 317،318،319،320،330،345

ابو عبد اللّه بن حديد بن عبد اللّه الاسلمى،338

احمد(حضرت رسول اكرم)صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،250، 251،254،274،302،303،310،313، 315،323،324،342،344

اخنوخ،14،37،57،59،65،70،79، 82،83،86،87،88،89،91،93،102، 126،332،334

ص: 336

ادانه،86

ادد،273

ادريس،14،37،57،59،79،82،83، 85،86،87،88،89،91،93،97،103، 123،126،333،334،335،341،352

ارفخشد،15،109،129،132،133، 135،137،139،336

اسحاق عليه السّلام،16،23،24،25،40،161، 169،170،171،173،177،191،193، 195،269،312،337

اسد،273

اسد(پسر عمرو بن عبد مناف)،285،286

اسرائيل،177،179،191،195،198، 312،351

اسماعيل عليه السّلام،16،17،23،25،40،161، 172،173،174،175،187،188،189، 191،255،263،265،267،269،270، 271،273،276،282،291،300،311، 312،313،320،323،329،337،342، 345

اليارد(يرد)،59

الياس عليه السّلام،25،40،274،276

الياس بن مضر،271،273،313

امام باقر عليه السّلام،32،38،326

امام جعفر صادق عليه السّلام،32،39،86،311، 316

امام حسن عليه السّلام،339

امام حسن عسكرى عليه السّلام،337

انس بن مالك،338

انوش،14،57،59،61،65،67،69، 70،71،73،74،101،332،333،341

ايوب عليه السّلام،23،24،25،40،269

«ب» بركنا،86

بريده،338

بقية اللّه الاعظم(حضرت صاحب الزّمان، حضرت مهدى عليه السّلام)،337،340،350

بلقيس،237،238،242،243،349

«پ» پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،17،18،31،55،255، 261،271،273،276،278،289،300، 302،304،309،315،316،317،318، 322،323،325،327،329،330،337، 338،339،340،342،344،353

«ت» تيم،273

«ث» ثابت،276

«ج» جبرئيل،187،220،253،347

جعفر بن محمّد عليهما السّلام،341

«ح» حارث بن عبد المطلب،291،309

حام،98،102،126،335

ص: 337

حسن بن على عليهما السّلام،341

حسن بن على عليهما السّلام،(امام عسكرى)،341

حسين بن على عليهما السّلام،341

حليمه،303،344

حنظله،263،312،320

حواء،59،63

«خ» خاتم الأنبياء(حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلم)،12، 45،69،70،71،73،75،79،81،86، 91،93،103،106،126،254،258، 259،310،317،326،331،332،333، 334،341،351،352

خالد،320

خالد بن سنان،263،312

خزيمه،17،273

خزيمة بن مدركه،313،342

«د» داوود عليه السّلام،17،23،24،25،39،40،51، 52،207،233،234،236،241،269، 348

درّاج بن ربيعۀ عذرى،278

«ر» رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،37،38،54،65،263، 305،307،311،320،338

رقيه(دختر نوفل)،317

روح القدس،248

«ز» زبير بن عبد المطلب،307،318

زكريا،17،24،25،35،40،207،243، 244،245،246،247،350

«س» ساره،187

سام،15،98،102،109،126،127، 129،131،132،133،135،139،159، 335،336

سامرى،218،219،231،232،346،347

سفّاح،319

سلمان فارسى،264،265،320،327،338

سليمان عليه السّلام،17،23،24،25،39،40، 207،233،234،235،236،237،238، 239،240،241،242،243،269،337، 349،350

«ش» شالح،15،109،135،137،139،336، 337

شعيب عليه السّلام،16،26،28،37،40،198، 199،201،202،203،204،205،228

شيبة الحمد(عبد المطلب)،288،306،344

شيث عليه السّلام،14،37،55،57،59،61،63، 64،65،67،69،70،74،81،82،83، 86،87،88،95،97،98،101،107، 331،332،333،334،335

شيطان،32،50،124،150،235،237

ص: 338

«ص» صالح عليه السّلام،15،26،36،37،42،52، 141،151،153،154،155،156،157، 158،159،201،202،297،298،299، 344

«ض» ضبّه،273

«ع» عابر،137،139،337

عباس بن عبد المطلب،319

عبد الدار،280،314

عبد العزى،281

عبد اللّه بن زبعرى،284

عبد اللّه بن عباس،319

عبد اللّه بن عبد المطلب،18،65،271،294، 317

عبد المطلب بن هاشم،17،18،65،271، 275،281،288،289،290،291،292، 293،294،295،297،298،299،300، 301،302،303،304،305،306،307، 308،309،310،311،312،315،316، 317،318،319،323،324،325،327، 329،337،343،344،345

عبد شمس،287

عبد مناف،17،271،280،281،282، 289،291،304،307،314،318،319، 343

عدنان،17،271،273

عزير،349

على بن ابى طالب(امير المؤمنين عليه السّلام)،12، 104،106،258،290،293،310،311، 318،319،326،337،338،339،341

على بن حسين عليهما السّلام،341

على بن محمد عليهما السّلام،341

على بن موسى عليهما السّلام(امام رضا)،38،341

عمران،39

عمرو العلى(هاشم)،282،285،289

عمرو بن عائذ بن عمران مخزومى،317

عمرو بن عبد مناف،285،286

عمرو بن عوف كنانى،278

عمرو بن لحى،276،277،342

عيسى عليه السّلام،12،17،23،24،25،31،33، 36،37،38،39،40،105،196،197، 198،207،245،247،248،249،250، 251،252،253،254،259،263،264، 265،269،275،312،313،320،337، 342،344،346،350،351،352

«ف» فاطمه(مادر ابو طالب)،317

فرعون،26،27،41،184،207،209، 210،211،212،213،214،215،216، 218،225،227،228،229،230،345، 346،351

«ق» قابيل،65،70،74،83،87،95،97، 98،139

ص: 339

قارون،223،224

قصى بن كلاب،17،271،278،279،280، 281،282،289،314،313،342،

قيس عيلان،273

قينان،14،57،59،65،67،69،70،71، 73،74،75،77،101،332،333،341

«ك» كالب،222

كعب بن لؤى،17،271،275،276،313، 342

كلاب،17

كنانه،17،329

كنانة بن خزيمة،271،274

كنعان بن حام،135

«ل» لامك،102

لمك،15،57،59،74،82،88،89، 95،97،98،333،334،335

لوط،16،25،28،40،161،169،170، 171،172،185،186،191،201،202

لؤى،17

«م» متوشلح،14،57،59،70،74،82،83، 86،87،88،91،93،94،95،97،102، 333،334،342

مجمّع(قصى)،278

محمد بن حسن عليهما السّلام،341

محمد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،31،33،38،40، 104،205،251،258،263،275،286، 308،312،313،324،337،342

محمد بن على عليهما السّلام،341

محمد بن يوسف شامى،273

مريم،36،40،196،247،248،249، 250،251،252،253،350

مسيح عليه السّلام،122،196،197،250،251، 252،263

مضاض جرهمى،276

مضر،17،271،273

مطلّب بن عبد مناف،280،287،288

معتصم عباسى،264

مغيره(عبد مناف)،282،314

ملكيزدق،127،335،336

موسى عليه السّلام،17،23،24،25،26،27، 28،31،33،36،37،38،39،40،44، 45،191،195،196،198،205،207، 209،210،211،212،213،214،215، 216،217،218،219،220،221،222، 223،225،227،228،229،230،231، 232،233،254،264،275،312،313، 337،339،342،346،347،348،349، 350،351،352

موسى بن جعفر عليهما السّلام،341

مهلائيل،14،57،59،65،70،71،74، 75،77،78،79،81،332،333

مهللئيل،101،102

ص: 340

«ن» نمرود،182،183

نوح عليه السّلام،13،15،23،25،28،31،33، 36،37،38،39،40،50،52،82،88، 89،95،97،98،101،102،105،106، 107،109،111،113،114،115،116، 117،118،119،121،122،123،124، 125،126،127،129،131،135،139، 141،148،150،158،159،166،201، 202،328،333،334،335،336،352

نوفل بن عبد مناف،287

«و» وائله،329

ورقة بن نوفل،317

«ه» هاجر،187،188،276،312

هارون عليه السّلام،23،24،25،40،44،212، 213،218،219،228،229،231،233، 269،339،347

هارون(پسر عمران)،248،253

هاشم بن عبد مناف،17،271،282،283، 284،285،286،287،289،301،305، 314،315،319،343

هامان،209

هرمس،87

هود عليه السّلام،15،26،37،52،141،143، 145،146،147،148،150،159،201، 202،297،344

«ى» يارد،101،102

يافث،98،102،126،335

يحيى عليه السّلام،17،24،25،40،207،243، 244،245،247،350

يرد،14،57،59،65،70،74،75،77، 78،81،82،86،87،88،332،333، 341

يسع،25،40،45،337

يعقوب عليه السّلام،16،23،24،25،40،161، 169،170،177،179،191،193،195، 197،198،269،312،351

يوارد،333

يوسف عليه السّلام،24،25،40

يوشح،222

يونس عليه السّلام،23،25،40،52،269

ص: 341

فهرست آيات

رديف\آيۀ كريمه\سوره و آيه\صفحه

1\ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا... \حديد\25\3

2\ إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا... \فصلت\30-33\3

3\ وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا... \نساء\152\3

4\ سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ... \حديد\21\4

5\ وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ... \حديد\19\4

6\ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ \نساء\165\11

7\ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ... \آل عمران\33\23

8\ اَللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ... \حج\75\23

9\ إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ... \نساء\163-165\23

10\ وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ... \آل عمران\81\24

11\ وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ... \انعام\83-86 و 89\24

12\ ...فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ \نحل\35\24

13\ وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ... \نحل\24\24

14\ قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى... \بقره\136\25

15\ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ... \حديد\25\25

16\ وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً \اعراف\65 و هود\50\26

17\ وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً \اعراف\85 هود\84 عنكبوت\36\26

18\ وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً \اعراف\73 هود\61 نمل\45\26

ص: 342

19\ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى... \زخرف\46\26

20\ وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها... \سبأ\34\26

21\ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ \نور\54 و عنكبوت\18\26

22\ فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ... \احقاف\35\27

23\ وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ \اسراء\101\27

24\ وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ لَها مُنْذِرُونَ \شعراء\208\27

25\ إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً... \فاطر\24\27

26\ وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ... \نمل\12 و 13\27

27\ وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ... \حج\42-45\28

28\ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً... \رعد\38\28

29\ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا... \غافر\78\28

30\ يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً*... \احزاب\45 و 46\29

31\ قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا... \اسراء 88-95\29

32\ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً \سبأ\28\29

33\ وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ... \حج\52\32

34\ وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ \انعام\48 كهف\56\33

35\ إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ... \فاطر\24\33

36\ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ... \حديد\25\34

37\ أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً \اسراء\92\35

38\ قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ... \مريم\10\35

39\ وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها... \يوسف\105\35

40\ فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ \عنكبوت\15\36

41\ وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً... \مؤمنون\50 انبياء\91\36

42\ وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي... \نمل\12\36

43\ ...وَ ما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً \اسراء\15\40

44\ فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً \الحاقّة\10\41

45\ ...وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ... \جن\23\41

46\ وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ... \يونس\47\41

ص: 343

47\ ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ*... \شعراء\154-156\42

48\ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ \شعراء\157\42

49\ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ... \شعراء\158\42

50\ وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ... \بقره\23 و 24\43

51\ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً \اسراء\93\44

52\ اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي... \مائده\3\45

53\ ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً... \نحل\123\45

54\ وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً... \بقره\30-37\49

55\ وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ...*... \طه\115 و 122\49

56\ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ... \آل عمران\33\50

57\ أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ... \انعام\89\51

58\ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً \بقره\30\51

59\ يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ \ص\26\51

60\ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ \اعراف\69\52

61\ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ \اعراف\74\52

62\ ...اُذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ... \اعراف\69\52

63\ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ... \اعراف\74\52

64\ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ... \اعراف\129\52

65\ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً \بقره\30\52

66\ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى \اعلى\1\53

67\ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها \بقره\31\53

68\ وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ... \حديد\19\85

69\ وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا*... \مريم\56 و 57\85

70\ وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ... \آل عمران\81 و 82\103

71\ وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ... \آل عمران\81\104

72\ أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى... \آل عمران\23\104

73\ قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّهُ... \آل عمران\29\105

74\ قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ... \آل عمران\31\105

ص: 344

75\ قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ... \آل عمران\32\105

76\ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا... \آل عمران\61\105

77\ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ... \آل عمران\71\106

78\ وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ \آل عمران\81\106

79\ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ \بقره\146 انعام\20\106

80\ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا... \حديد\26\113

81\ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ... \عنكبوت\14\113

82\ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ*... \مؤمنون\23-25\113

83\ ...قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ*... \شعراء\106-108\114

84\ قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ*... \شعراء\111-116\114

85\ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ... \يونس\72\114

86\ قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ... \هود\28-33\115

87\ قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً*... \نوح 5-28\115 و 116

88\ وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي... \هود\37-48\117 و 118

89\ وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ*... \صافّات\71-88\119

90\ تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها... \هود\49\119

91\ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ*... \هود\42\125

92\ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ... \هود\47\125

93\ وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ... \احقاف\21-25\145

94\ وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ... \هود\50-55\146

95\ وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ... \مؤمنون\33-41\147

96\ وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ... \اعراف\65-72\147 و 148

97\ كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ*... \قمر\18-20\149

98\ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ... \نمل\45-47\153

99\ كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ* إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ \شعراء\141-155\153 و 154

100\ وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ... \هود\61-68\154 و 155

101\ وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ... \اعراف\73-79\155 و 156

102\ وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ... \نمل\48-53\157

ص: 345

103\ وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ*... \شعراء\69-82\163

104\ وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً... \انعام\74-81\164

105\ وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ... \عنكبوت\16-18 و 24 و 25\165

106\ سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ*... \صافات\79 و 83-98\166

107\ وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا بِهِ عالِمِينَ*... \انبياء\51-70\167

108\ أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ... \بقره\258\168

109\ فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ... \عنكبوت\26-27 و 31 و 32\169

110\ وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ... \هود\69-76\170

111\ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ*... \ذاريات\24-37\170 و 171

112\ كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ*... \شعراء\160-173\171 و 172

113\ وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي... \ابراهيم\35-37 و 39-41\172 و 173

114\ وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ... \حج\26 و 27 و 78\173

115\ وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي... \بقره 124-129\174

116\ وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ*... \صافات 99-107\175

117\ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ... \آل عمران 65 و 67 و 68 و 95\176

118\ ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً... \نحل\123\176

119\ وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ... \نساء\125\176

120\ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ... \انبياء\72 و 73\177

121\ أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ... \مريم\58\177

122\ فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنا... \مريم\49 و 50\177

123\ فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ \انبياء\61\181

124\ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ*... \انعام\78\181

125\ أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ*... \انبياء\62\182

126\ إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ \انبياء\64\182

127\ حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ*... \انبياء\68\182

128\ أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ \بقره\258\182

129\ قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ \صافات\97\182

130\ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ... \عنكبوت\24\182

ص: 346

131\ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ \بقره\258\183

132\ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ \بقره\258\183

133\ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ \بقره\258\183

134\ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ \بقره\258\183

135\ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ \انعام\91\184

136\ يا أَيُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ... \حج\73\184

137\ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ \حج\73\184

138\ وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ \صافات\133\185

139\ فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ... \عنكبوت\26\185

140\ قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها... \عنكبوت\32\185

141\ فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى... \هود\74-76\185

142\ قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً \عنكبوت\32\186

143\ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ \هود\75\186

144\ رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ... \ابراهيم\37\187

145\ رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي \ابراهيم\40\188

146\ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ \بقره\128\188

147\ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ \بقره\132\189

148\ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِينَ \صافات\102\189

149\ يا إِبْراهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا \صافات\105\189

150\ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً \آل عمران\95\189 و 353

151\ وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ... \بقره\124\190

152\ وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ*... \حج\26\190

153\ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ \هود\69\190

154\ كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ... \آل عمران\93\195

155\ وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ \اسراء\2\195

156\ وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ... \سجده\23\195

157\ ...يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ... \آل عمران\45 و 49\196

158\ وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ... \صف\5\196

ص: 347

159\ إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا... \مائده\44\196

160\ وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي... \صف\6\197

161\ وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا... \هود\84-95\201

162\ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ... \اعراف\88 و 89\203

163\ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا،أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا \اعراف\88\204

164\ وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ... \قصص\7-13\209

165\ إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ... \نمل\7-12\210 و 211

166\ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى... \اعراف\103-135\211 و 212

167\ فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ*... \شعراء\57-66\215

168\ وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ... \يونس\90-92\215

169\ وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ... \اعراف\138-140 و 160-164 و 166\216 و 217

170\ يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ... \طه\80-98\219

171\ وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ... \بقره\51 و 54-57\220

172\ وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقاتِنا... \اعراف\155\221

173\ وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ... \بقره\61\221

174\ وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ... \مائده\20-26\222

175\ إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ... \قصص\76-81\223

176\ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ*... \ص\17-20 و 26\233

177\ وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ... \سبأ\10 و 11\233 و 234

178\ وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنّا... \انبياء\79 و 80\234

179\ وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ*... \ص\30 و 35-38\234

180\ وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ... \نمل\15-24 و 27-44\234 و 235 و 236

181\ وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ... \سبأ\12-14\238

182\ كهيعص* ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا*... \مريم\1-15\244

183\ هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ... \آل عمران\38-41\245

184\ وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها... \مريم\16-33\247 و 248

185\ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ... \آل عمران\42-45\249

186\ وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ... \صف\6\250

ص: 348

187\ فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ... \نساء\155-158\251

188\ ...قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ... \مائده\19\257

189\ يس* وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ* إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ*... \يس\1-3 و 6\257

190\ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً... \سبأ\28\258

191\ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ... \شورى\17\258

192\ وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ... \مريم\54 و 55\269

193\ إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ... \نساء\163\269

194\ لِإِيلافِ قُرَيْشٍ*... \قريش\287

195\ أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ*... \فيل\298

196\ وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ... \هود\61-63 و 66 و 68\298

197\ أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ* إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ*... \فجر\6-9\299

198\ وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا \عنكبوت\69\300 و 327

199\ وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ \انفال\41\311

200\ أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ \توبه\19\311

201\ وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ \نساء\22\311

202\ وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ... \نساء\38\320

203\ وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ \انعام\29\321

204\ وَ قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ... \جاثيه\24\321

205\ ...وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ... \هود\7\321

206\ وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ... \يس\78 و 79\321

207\ وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا... \نحل\58 و 59\322

208\ وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ* وَ كانُوا... \واقعه\46-48\322

209\ وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ... \آل عمران\81\324

210\ قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً \آل عمران\95\325

211\ وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدِينَ \شعراء\219\325

212\ ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً \نحل\123\325

213\ وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ... \نساء\125 انعام\161\325

214\ وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمّا... \زخرف\26-28\328

ص: 349

215\ وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ \شعراء\214\337

216\ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ... \بقره\128\342

217\ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ \صف\6\344

218\ اُسْكُنُوا الْأَرْضَ \اسراء\104\346

219\ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ... \مائده\26\348

220\ اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ... \اعراف\157\351 و 352

221\ شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً \شورى\13\352

222\ وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ \صافات\83\352

223\ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً \نساء\125\352

ص: 350

فهرست ملل،قبايل و موضوعات پراكنده

«آ» آل ابراهيم،40،50

آل داوود،238،239

آل عمران،23،40،50

آل فرعون،209،212

آل يعقوب،244،247،350

«الف» ابابيل،294،298

اماميه،330

«ب» بنى اسرائيل،12،13،16،17،27،37، 105،191،195،196،197،205،207، 211،213،214،215،216،217،218، 227،228،230،231،232،233،249، 250،253،254،340،345،346،347، 348،349،350،351

بنى عباس،123،319

بنى مخزوم،285

بنى هاشم،329

«ث» ثمود،26،28،42،52،150،153،154، 155،156،158،159،202،203،296، 297،298،299،343،344

«ج» جرهم،188،276،282

جنگ احد،338

جنگ تبوك،312

«ح» حوض كوثر،339

«خ» خزاعه،276،278،282،313

خوارج،330

«ر» روز رستاخيز،313

روز قيامت،34،166،232،315،323، 340

ص: 351

«س» سواع(بت)،117،123

«ع» عاد،26،28،52،145،146،147،148، 149،150،156،158،296،297،299، 343،344

عام الفيل،275

«غ» غزوۀ تبوك،158،312

«ق» قابيليان،64،82،86،88،94،332،335، 337،341

قريش،43،44،126،278،279،280، 282،283،284،285،286،287،288، 289،292،293،295،301،304،305، 306،309،310،311،314،315،329، 343،344،345

«ك» كنعانيان،185

«م» مرجئه،330

مضر،306

معتزله،330

«ن» نسر(بت)،117،123

«و» ود(بت)،117،123

«ه» هبل(بت)،277،342

هندو،184

«ى» يعوق(بت)،117،123

يغوث(بت)،117،123

ص: 352

فهرست احاديث

رديف\متن حديث يا روايت\معصوم\صفحه 1\لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة،اما ظاهرا...\امير المؤمنين عليه السّلام\12 2\نبى كسى است كه(دستورات خدا را)در خواب...\امام صادق عليه السّلام\32 3\(حديث در تعداد انبيا)\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\37 4\اولو العزم را از آن روى چنين ناميده اند كه...\امام رضا عليه السّلام\38 5\سرور انبيا و پيامبران پنج نفرند كه...\امام صادق عليه السّلام\39 6\خداوند هيچ پيامبرى را مأموريت نداد مگر...\امام صادق عليه السّلام\39 7\(حديث در نخستين نبى و تعداد رسولان)\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\54 8\روز جمعه سيد روزها و عظيم ترين آنها نزد...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\54 9\(حديث در محل دفن حضرت آدم عليه السّلام)\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\55 10\مسجد سهله-در كوفه-خانۀ ادريس...\امام صادق عليه السّلام\86 11\خداوند،آدم و پيامبران بعد از او را...\امير المؤمنين عليه السّلام\104 12\خداوند رسول گرامى اسلام را در فاصلۀ...\امير المؤمنين عليه السّلام\258 13\او نبيّى بوده كه قومش...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\263 14\مضر را ناسزا نگوييد كه...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\273 15\اى على!عبد المطلب در دوران جاهليت پنج سنت...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\311 16\خداوند در روز قيامت جدّ من عبد المطّلب را...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\315 17\خداوند ايشان را در نيكوترين مأمنها به امانت...\امير المؤمنين عليه السّلام\326 18\زمين از حجتى كه برپا دارندۀ دين خدا باشد خالى...\امير المؤمنين عليه السّلام\326 19\(حديث در چگونگى وجود حضرت رسول در زمان آدم)\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\328 20\خداى عزّ و جلّ از فرزندان ابراهيم،...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\329

ص: 353

21\اين،برادر و وصىّ و جانشين من در...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\338 22\وصىّ من،و راز نگهدار من،...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\338 23\نخستين كسى كه از اين در وارد...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\338 24\هر پيامبرى را وصىّ و وارثى بوده است؛...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\338 25\انت منّى بمنزلة هارون من...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\339 26\انّى تارك فيكم الثّقلين...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\339 27\لا يزال هذا الدّين قائما حتّى...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\340 28\لا يزال امر النّاس ماضيا...\رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم\340

ص: 354

فهرست اشعار

ابوكم قصىّ كان يدعى مجمّعا به جمع اللّه القبائل من فهر

278 عمرو العلى هشم الثريد لقومه و رجال مكة مسنتون عجاف

و هو الذي سنّ الرحيل لقومه رحل الشّتاء و رحلة الأصياف

285 و الخالطون فقيرهم بغنيّهم حتى يصير فقيرهم كالكافى

286 يا حابس الفيل بذى المغمس حبسته كأنّه مكوّس

فى مجلس تزهق فيه الأنفس

295 طارت قريش اذ رأت خميسا فظلت فردا لا أرى أنيسا

و لا أحسّ منهم حسيسا إلاّ اخا لى ماجدا نفيسا

مسوّدا فى اهله رئيسا

295 انّ للبيت لربا مانعا من يرده بأثام يصطلم

رامه تبّع فيمن جندت حمير و الحى من آل قدم

فانثنى عنه و فى اوداجه جارح امسك منه بالكظم

قلت و الأشرم تردى خيله انّ ذا الأشرم غرّ بالحرم

نحن آل اللّه فيما قد مضى لم يزل ذاك على عهد ابرهم

نحن دمّرنا ثمودا عنوة ثم عادا قبلها ذات الإرم

نعبد اللّه و فينا سنّة صلة القربى و ايفاء الذمم

ص: 355

لم تزل للّه فينا حجّة يدفع اللّه بها عنّا النّقم

295 و 296 نحن آل اللّه فى ما قد مضى لم يزل ذاك على عهد ابرهم

لم تزل للّه فينا حجة يدفع اللّه بها عنّا النقم

301 الحمد للّه الذي اعطانى هذا الغلام الطّيّب الأردان

أعيذه بالبيت ذى الاركان من كلّ ذى بغي و ذى شنآن

و حاسد مضطرب العنان

302 انت الذي سمّيت فى الفرقان في كتب ثابتة المبان

احمد مكتوب على اللسان

303 لا همّ أدّ راكبى محمّدا أدّه الىّ و اصطنع عندي يلدا

انت الذي جعلته لى عضدا لا يبعد الدّهر به فيبعدا

انت الّذى سمّيته محمّدا

303 بشيبة الحمد اسقى اللّه بلدتنا و قد فقدنا الكرى و اجلوّذ المطر

منّا من اللّه بالميمون طائره و خير من بشّرت يوما به مضر

مبارك الأمر يستسقى الغمام به ما فى الأنام له عدل و لا خطر

306 أوصيك يا عبد مناف بعدى بمفرد بعد أبيه فرد

فارقه و هو ضجيع المهد فكنت كالأمّ له فى الوجد

تدنيه من أحشائها و الكبد فأنت من أرجى بنىّ عندي

لدفع ضيم أو لشدّ عقد

307 اوصيك أرجى اهلنا بالرفدى يا بن الذي غيبته فى اللحد

بالكره منّى ثمّ لا بالعمدى و خيرة اللّه يشا فى العبد

307 إنّ للبيت ربّا مانعا من يرده بأثام يصطلم

309

ص: 356

انت الّذى سمّيت فى الفرقان فى كتب ثابتة المثانى

احمد مكتوب على اللسان

310 على غفلة يأتى النّبى محمّد فيخبر أخبارا صدوقا خبيرها

313 اوصيت من كنيته بطالب بابن الذي قد غاب ليس آئب

318 انت الذي سمّيت فى الفرقان فى كتب ثابتة المبانى

324 نحن آل اللّه فى ما قد مضى لم يزل ذاك على عهد إبرهم

لم تزل للّه فينا حجّة يدفع اللّه بها عنّا النّقم

324 و 325 يا رب ان المرء يمنع رحله فامنع رحالك

343 طارت قريش اذ رأت خميسا فظلت فردا لا ارى انيسا

343

ص: 357

فهرست مؤلفان

«الف» ابن ابى الحديد،338

ابن اثير،59،78،81،131،263،338

ابن جوزى،104

ابن حبيب،284

ابن سعد،54،59،88،89،273،279، 282،283،289،294،303،308،309، 338،339

ابن عساكر،121،124،302،303،338

ابن كثير،59،104،121،185،263،276، 277،302،303،328

ابن ماجه،127،338

ابن هشام،127،264،265،288،290، 294،317

ابو حيان،106

ابو نعيم،264،265

احمد بن حنبل،38،54،264،265،327، 329،338،339

«ب» بخارى،338

بلاذرى،275،277،287،305،306

بيهقى،303

«ت» ترمذى،329،339

«ح» حاكم،338

حموى،121،125،264

«ز» زبيدى،338

زينى دحلان،281

«س» سبط بن جوزى،60،63،304

سيد سامى البدرى،121،123

سيوطى،38،39،106،121،185،328، 329

ص: 358

«ش» شيخ صدوق،311

شيخ طوسى،295

شيخ مفيد،295

«ط» طبرانى،338

طبرى،54،59،70،77،78،81،86، 87،88،93،94،97،104،121،185، 288،290،291،338

طيالسى،338

«ق» قرطبى،104،185،285،286

«م» مجلسى،38،121،263

محمد عبده،258

مسعودى،60،63،65،69،131،135، 263،295،329،330

مسلم،329،338

«ن» نسائى،339

«و» واقدى،308

«ى» يعقوبى،39،40،59،60،63،64،65، 70،74،77،81،82،88،97،98،127، 132،135،139،270،273،274،275، 276،279،282،283،293،294،305، 306،307،315،316،318،319

ص: 359

فهرست اماكن

«آ» آراراط،122

آشور،122

آفريقا،288

«الف» احقاف،145،149

ارم،297،299

اصفهان،327

ام القرى،300،312،320

اورارطو(آراراط)،122

اوربيل،122

اورشليم،122

اوركلدانيين،122

ايران،288،296،343

«ب» بابل،78،122،125،184

بغداد،123

بيت اللّه الحرام،187،189،190،270، 276،279،281،284،296،312،313، 315،320

بيت المقدس،248،351

بيروت،54،63،64،70،88،89،98، 127،131،132،273،275،283،288

بين النهرين،123

«ت» تبوك،203

«ج» جزيرۀ ابن عمر،121

جزيرة العرب،264،277،288،320

جودى،121

«چ» چاه زمزم،276،283،290،293،307، 309،311،315،318،319،343

«ح» حبشه،287،288،293،295،343

حجون،282

ص: 360

حضر موت،149

حله،125

خيره،123

«خ» خيبر،318

«د» دار الندوه،278،280،284،314،315

درياى سرخ،203،348

درياى و إن،121

«ذ» ذى مغمس،295

«ر» رود ارس،121

رود دجله،121،123،125

رود فرات،121،122،123،125

روم،264،296

«س» سبأ،242

سواد،125

«ش» شام،158،185،187،203،233،277، 284،286،287،288،291،304،327، 343،348،349،351

شوش،78

«ص» صحراى سينا،17،207،216،228،230، 231،347،348

«ط» طائف،322

طور،218،231،232

«ع» عراق،55،122،127،287،327

عرفات،189

عمان،149

عموريه،264

«غ» غار حرا،309،310

غار گنج،82،98،331،334،335

غزه،284

«ف» فاران،187

فلسطين،191

«ق» قاهره،293

«ك» كسكر،125

كعبه،16،53،54،64،161،172،174، 187،188،189،190،277،278،279،

ص: 361

280،283،293،294،295،302،306، 307،310،318،343،345،351

كوفه،78،86،125

كوه آرارات،121

كوه ابو قبيس،294

كوه صفا،188،294

كوه كوفان،122

كوه مروه،188،294

«م» مدائن،123

مدين،28،201،202،203،204،228

مدينه،158،338

مزدلفه،280

مسجد سهله،86

مسجد كوفه،121،124

مصر،131،184،197،221،228،258، 263،275،346

مكه،53،64،173،187،188،191، 258،259،269،270،271،274،276، 277،278،279،281،283،284،285، 287،288،289،293،294،295،300، 301،309،312،313،314،320،322، 323،342،343،344،345،353

منا،189،279،283

موصل،121،327

«ن» نجف،121،122،123

«و» وادى القرى،203

«ى» يمن،267،270،286،287،288،296، 343

ص: 362

فهرست كتب

«الف» اثبات الوصيه،330،337

اخبار الزمان،63،64،70،74،78،81، 82،88،89،93،97،131،270،334

استبصار،330

استيعاب،338

اسد الغابه،338،339

اصول كافى،32،39،316

امالى،295

امتاع الاسماع،158

انجيل،19،37،38،176،198،250، 253،328،352

انساب الاشراف،275،277،279،284، 287،302،303،305،306،319

«ب» بحار الانوار،38،121،263،294،295، 306،307،308،311،312،316،327

بحر المحيط،106

«ت» تاريخ ابن اثير(الكامل فى التاريخ)،59،78، 81،131،263،338

تاريخ ابن عساكر،121،124،302،303، 338

تاريخ ابن كثير،59،263،276،277،302، 303 تاريخ الخميس،263

تاريخ طبرى،54،59،70،78،81،87، 88،94،97،288،290،291،338

تاريخ يعقوبى،40،59،64،65،70،74، 77،81،82،88،97،98،126،127، 131،132،135،139،270،273،274، 275،276،279،282،283،294،305، 306،315،316،318،319

تفسير ابن كثير،104،121،328

تفسير سيوطى،39،328،329

تفسير طبرى،104،121

تفسير قرطبى،104،286

تورات،15،19،37،38،81،86،98، 99،101،102،121،122،176،195،

ص: 363

196،198،231،232،245،246،247، 250،251،252،254،328،346،347، 352

«ح» حلية الاولياء،338

«خ» خرائج،312

خصائص،339

خصال،38،39،311

«د» در المنثور،106،121،339

دلائل النبوة،264،265،303

دو مكتب در اسلام،312

«ذ» الذّريعة،337

«ر» روضه كافى،121،122

رياض النضره،338

«ز» زاد المسير فى علم التفسير،104

«س» سبل الهدى و الرشاد،273،274،275، 276،282

سنن ابن ماجه،127

سنن ترمذى،329،339

سيره نبويه،284

سيرۀ ابن هشام،127،264،265،284، 288،290،293،294،317

سيرۀ حلبيه،263،274،275،280،281، 282،283،284،304،305،318،319

سيرۀ نبويه،275،281،282،283،304، 305،319

«ش» شرح نهج البلاغه(ابن ابى الحديد)،338

شرح نهج البلاغه(محمد عبده)،258

«ص» صحيح بخارى،338

صحيح ترمذى،329

صحيح مسلم،329،338

الصفوة،330

«ط» طبقات ابن سعد،54،59،88،89،273، 279،282،283،289،294،303،308، 309،338،339

«ع» عيون اخبار الرضا عليه السّلام،38

«غ» الغيبه،330

ص: 364

«ف» فتح البارى،127،273

فرهنگ فارسى معين،87

فضائل كنز العمال،338

«ق» قاموس كتاب مقدس،179،346

قرآن،6،7،8،11،13،14،15،16، 17،19،29،30،31،32،33،36،37، 43،45،51،83،85،98،102،103، 111،113،139،141،143،151،153، 161،163،183،185،186،193،197، 199،207،248،251،252،257،263، 269،298،299،304،322،327،353

«ك» كنز العمال،127،273

«ل» لباب التأويل فى معانى التنزيل،106

لسان العرب،286

«م» مجالس،295

مجمع الزوائد،338

المحبّر،284

مرآة الزمان،63،64،69،73،77،81، 88،93،270،333

مرآة العقول،121

مروج الذهب،63،65،69،73،81،87، 88،93،97،135،263،289،294، 295،296،303،304،318،319،320، 329،330

مستدرك الصحيحين،339

مستدرك حاكم،338

مسند احمد،38،54،264،265،327، 329،338،339

معالم المدرستين،312،330،337

معانى الاخبار،38

معجم البلدان،121،125،149،203،264

معجم الفاظ قرآن كريم،32

معجم الكبير،338

المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم،299

معجم الوسيط،32

مغازى الواقدى،158

مفردات راغب،31،36

المقالات فى اصول الديانات،330

موسوعۀ اطرف الحديث عن أمجاد السادة المتقين،338

«ن» نهاية اللغة،38

نهج البلاغه،12،326،327

ص: 365

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109