سرشناسه:موسوی دهسرخی اصفهانی، محمود، - 1305
عنوان و نام پديدآور:(... رمز المصیبه فی مقتل من قال انا قتیل العبره)/ تالیف محمودبن سیدمهدی موسوی ده سرخی اصفهانی
مشخصات نشر:محمود دهسرخی اصفهانی، 1412ق. = - 1370.
شابک:بها:3600ریال(ج.1)(هرجلد)
وضعیت فهرست نویسی:فهرستنویسی قبلی
يادداشت:جلد دوم (چاپ دوم: 1375)؛ بها: 12000 ریال
یادداشت:کتابنامه
موضوع:واقعه کربلا، ق 61
حسین بن علی (ع)، امام سوم، ق 61 - 4
رده بندی کنگره:BP41/5/د9ر8
رده بندی دیویی:297/9534
شماره کتابشناسی ملی:م 71-3042
ص: 1
کتابخانه عمومی
حضرت آیت الله دهسرخی (رحمة الله علیه)
همراه : 09123519832
تلفن : 37745149-025
آدرس : قم - خیابان معلم - کوچه 12 - پلاک 46
شناسنامه کتاب :
* کتاب : رمز المصيبة
* مؤلف : سید محمود موسوی ده سرخی اصفهانی
* ناشر : مؤلف
* چاپخانه : امیر
* جلد : دوم
* تیراژ : 1000 نسخه
* نوبت چاپ : دوم
* تاریخ : ج 1 / 1417 ه- ق - 1375 شمسی
ص: 2
در وقایع روز عاشورا
در جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 554 از امام صادق علیه السلام روایت کند که چون صبح آن روز میشوم طالع شد ، آن امام مظلوم با اصحاب خود نماز صبح را اداء کرد ، و بعد از نماز ، رو بجانب اصحاب سعادت مآب خود گردانید ، و فرمود : گواهی میدهم که امروز همه شما شهید خواهید شد بغیر از علی بن الحسين ، پس از خدا بترسید و صبر کنید تا بسعادت فایز گردید ، و ازمشقت و مذلت دنیای فانی رهائی یابید .
بروایت دیگر آن امام مظلوم بعد از نماز ، بتهيه صفوف قتال پرداخت . ومجموع لشکر آن حضرت سی و دو سوار ، و چهل پیاده بودند ((1)) . وبروایت دیگر هشتاد و دو پیاده . و از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که چهل و پنج سوار وصد پیاده بودند .
ص: 3
ولشكر مخالف بقول مشهور بیست و دو هزار نفر بودند . واز امام صادق علیه السلام منقول است که سی هزار نفر بودند .
حضرت زهیر بن قین را در میمنه لشكر ، وحبیب بن مظاهر را در میسره مقرّر فرمود .
وعَلَم هدایت را بدست عباس برادر خود داد .
و فرمود : آتش در خندق افروختند که آن كافران نزديكِ خيامِ حرم نیایند ، وجنك از يك طرف باشد ((1)) .
وعمر سعد لشکر خود را نیز مرتب ساخت پس میمنه را بعمرو بن حجاج سپرد ، وميسره را بشمر ذي الجوشن سپرد ((2)) ، وعروة بن قیس را هر سواران گماشت ، وشبث بن ربعی را سر کرده پیادگان گردانيد ، و خودش بسا سائر لشکریان درقلب ایستادند ((3)).
بعد از ترتیب لشکر ، عمر سعد با آن لشکر بی شرم و حیا رو بطرف لشکر امام علیه السلام آوردند ، چون حضرت بی باکي و بی حیائی ایشان را مشاهده نمود دست بدعا برداشت و فرمود : ( اَللّهُمَّ أَنْتَ ئِقَتي في كُلِّ كَرْبٍ ، وَرَجائي في كُمّلِ شِدَّةٍ ، وَأنْتَ لي في كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ ، كَمْ مِنْ كَرْبٍ يَضْعُفْ عَنْهُ الْفُؤادُ وَتَقِلُّ فيهِ الْجيلَةُ ، وَيَخْذُلُ فيهِ الصَّدیقُ ، وَيَشْمَتُ بِهِ العَلْموُ ، وَ أنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهٌ اِلَيْكَ ، رَغْبَةً مِنّي اِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ ، فَفَرَّجْتَهُ وَکَشَفْتَهُ ، فَأَنْتَ وَليُّ كُلِّ هم و نِعْمَةٍ وَ
ص: 4
صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهی کُلِّ رَغْبَةٍ ) ((1)) . یعنی ای خدای من توئی طرف اعتماد من در هر اندوهی ، و امید من در هر سختی ، و توئی ملجأ وطرف اعتماد و لشکر من در هر چیزیکه بر من وارد میشود .
و چه بسیار اندوهیکه دل را ضعیف کند و راه چاره را مسدود سازد ، و دوست را ذلیل کند ، ودشمن را در شماتت کمك کند ، ومن بدر گاه تو رو آوردم و شکایت بتو کردم ، بواسطه میلی که بتو داشتم و از غیر تو چیزی نخواستم ، پس آن بلا را تو فرج بخشیدی و برطرف نمودي ، پس تو ولي هر نعمتي وصاحب هر نیکی و مننهایِ هر آرزو هستي .
در ناسخ ج 2 ص 225 و جلاء ص 556 فرمود : چون این مناجات را بنهايت آورد ، سلاح جنك خویش را طلب فرمود ، و زره رسول خدا را پوشید و عمامهٴ آن حضرت که سحاب نام داشته ، بر سرگذاشت ، و آن ( کلاه ) خودي بود از آهن که اطراف آن يك وجب ریسمان داشت ، و بند آن خود بر بالايِ ریسمان می آمد ، و اطراف گردن و چهرگان را از زخم شمشیر و نیزه حفظ مينمود آن گاه شمشیر رسول خدا را بر کمر بست ، و از خیمه بیرون شد . و بفرمود : تا آن هیزمها راکه در خندق ريخته بودند آتش زدند .
ص: 5
در جلاء العیون ص 554 وناسخ ج 2 ص 226 وامالى صدوق ص 139
مجلس (3) از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده که در این حال :
ابن ابي جوریه مزنی دست بر هم زد وندا کرد که ایِ حسین و اصحاب حسینبشارت باد شما را بآتش که در دنیا برایِ خود بر افروختید ، امام فرمود کیست این مرد گفتند ابن ابی جویریه مزنی است .
حضرت نفرین کرد که خداوند در دنیا باو عذاب آتش بچشان ، ناگاه با عجاز آن حضرت اسب آن ملعون رم کرد و او را در خندق انداخت ، وسوخت و از آتش دنیا بلهب عذاب جهنم واصل شد .
در ناسخ ج 2 ص 227 دارد که چون اصحاب حسین (علیه السلام) این بدیدند صدای تکبیر بلند کردند و از سرعت اجابت این دعا شاد و شاکر شدند و ندائی از آسمان آمد که گوارا باد ترا اِجابت دعوت ای پسر رسول خدا ، از لشکَرابن سعد مروان بن وائل حدیث میکند که : چون من اينصورت بدیدم ، از جنكِ با او پا در کشیدم .
ابن سعد گفت : چه شد که از جنك با حسین دست باز داشتی ؟ گفتم : بخدا قسم من چیزی را از این اهل بیت دیدم که تو ندیدی ، والله هرگز باحسین جنك نخواهم کرد .
پس تمیم بن حصین ندا کرد : که ای حسین واصحاب حسین نظر کنید بسوی آب فرات که مثل شکم ماهی روشنی میدهد ، و موج میزند ، بخدا سوگند كه يك قطره از آن نخواهید چشید تا جرعه ناگوار رگ را بياشامید ، حضرت
ص: 6
فرمود : کیست این مرد ، عوض کردند تميم بن حصين است .
حضرت فرمود : که او ، و پدر او ، از اهل جهنمند ، خداوندا ، ابن ملعون را امروز از تشنگی هلاک گردان ، پس در همان ساعت باِعْجاز آن حضرت بر آن لعين تشنگی غالب شد ، و از اسب افتاد و در زیر سم اسبان تشنه به جهنم واصل گردید .
و بروایت دیگر عبد الله بن سهين مثل این ندا کرد ، وحضرت دعا کرد که خداوندا ، او را از تشنگی هلاك كن ، و هرگز او را میامرز .
راوی گفت : که بعد از واقعه کربلا بیمار شد من بعيادت او رفتم دیدم که از شدت عطش و تشنگی فریاد می کرد ، و چون آب بنزديك او می بردند چندان می آشامید که نفسش تنك میشد ، وفي ميكرد ، و باز از عطش فریاد میکرد ، و پیوسته در این حالت بود تا بجهنم واصل شد .
و بروایت دیگر ((1)) شمر بكنار خندق آمد و گفت : اي حسین آتش دنیا را پیش از آتش آخرت اختیار کردهٴ ؟ حضرت فرمود : ای فرزند پسر بُزْ چَران تو سزاوارتری باتش افروخته ((2)) ، مسلم بن عوسجه گفت : یابن رسول الله دستوری ده که تیری بر این ملعون بزنم که این از همه شقی تر است و بر سر قبر آمده است ، حضرت فرمود : من ابتداء بهجتك ايشان نمی کشم .
وبروایت دیگر از امام زین العابدين منقول است ((3)) که فرمود مرد
ص: 7
دیگر از لشکر عمر سعد پیش آمد که او را محمد بن اشعث بن قیس کندی میگفتند : پس عرض کرد : ای حسین بن فاطمه چه حرمتی است برای تو از رسول خدا که برای دیگران نیست ؟
حضرت فرمود این آیه است که خداوند میفرماید ( ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهيم وآل عمران على العالمين ذرية الاية ) یعنی خدا برگزید آدم ونوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر تمام عالمين ( ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم ) فرزندان بعضی از بعض خدا شنوا و دانا است .
پس بخدا قسم محمد از آل ابراهيم است و عترتش از آل محمدند .
کیست این مرد ؟ گفتند : محمد بن اشعث بن قیس کندیست . پس حضرت سرش را بآسمان بلند کرد و عرض کرد خدايسه امروز ذلّتی بمحمد بن اشعث بده که هرگز بعد از امروز عزتش ندهی و عزیزش نگردانی ، در همان ساعت از لشکر گاهش بیرون رفت و برای قضاء حاجت نشست ، ناگاه عقربی را خدا بر او مسلط گردانید که او را گزید و او با عورت گشوده در عذره خود غلطيد تا روح پليدش به عذاب شديد رسید .
در ناسخ ج 2 ص 230 و مقتل خوارزمی ص 353 نقل کند چیزیرا که خلاصه اش این است که بریر بن خضير .
و بروایت امالی صدوق ص 139 سطر آخر یزید بن حصين عرض کرد : یابن رسول الله اجازه میفرمائید بروم و ایشان را موعظه کنم ؟ حضرت فرمود مانعی نیست .
در مقتل خوارزمی دارد که امام حسین فرمود یا بر بر پیش برو وموعظه و
ص: 8
نصیحت کن ایشان را .
پس بر پر پیش رفته فرمود : ای مردم خداوند عزّ وجلّ محمد (صله الله علیه واله )را بسوی شما فرستاد بحق در حالیکه بشارت دهنده و بيم دهنده بود و مردم را بإِذن خدا بسوی خدا دعوت میکرد ، وچراغی بود روشني دهنده ، و این آب فرات است که سگها وخوک هاي صحرا در آن فرو میروند و شما بین آن و فرزندش حائل ومانع شده اید ؟
لشگر کوفه او را بانك زدند که ای برير ( اي يزيد ) زياد حرف نزن ، بخدا قسم حسین باید تشنه بماند چنانچه عثمان بن عفان تشنه ماند پیش از او .
و در جلاء العيون مجلسی ص 555 سطر آخر و مقتسل خوارزمی ص 252 نقل کند که بریر گفت : اي گروه بیحیاء از خدا بترسید که حرمت و دريت واهل بیت حضرت رسالت (صله الله علیه واله )بزمين شما در آمده اند و میهمان شما گردیده اند ، نسبت پایشان چه اراده دارید ؟
گفتند میخواهیم ایشان را بدست پسر زیاد بدهیم که آنچه خواهد نسبت بایشان بعمل آورد .
بریر گفت : آیا راضی نمی شوید که بر گردند بوطن خود ؟ وای بر شما اي اهل کوفه ، آیا پیمانها و نامه هایِ خود را که مؤکّد به قسم بود نوشته بودید فراموش کردید ؟ بی شرمان شما بپسر پیغمبر خود نوشتید که بدیار ما بیائید جان خود را فداي شما میکنیم ، اکنون که تشریف آورده اند از آب هم مضايقه میکنید ، و میخواهید ابن زیادِ بي اَصل و نسب را بر ایشان مسلّط گردانید ؟ رعایت پیغمبر خود را در حق فرزندانش چنین میکنید ؟ بد گروهی بوده اید شما خداوند شما را در قیامت سیر آب نگرداند ((1)) .
ص: 9
چون جواب شافی از ایشان نشنید برگشت و گفت : الحمدلله که بینائی من در گمراهي و كفر شما زیادتر شد ، خداوندا بیزاری میجویم بسوی تو از کردار ایشان ، خداوندا شمشیرهای ایشان را بروی یك دیگر برهنه گردان ، که بزودی هلاك شوند ، و در حالیکه تو از ایشان خشمناك باشي ، پس لشکر کوفیان بریر را تیر باران کردند پس بریر بر عقب بر گشت .
در ناسخ ج 2 ص 230 وجلاء العیون ص 556 وامالی صدوق ص 140 و ارشاد مفید ص 234 وقمام ج 1 ص 390 :
پس امام حسین (علیه السلام)راحله ( شتر ) خود را طلبيد و سوار شد .
وبروایت امالی بر شمشیرش تکیه کرد ، ((1)) و با صدای بلند فریاد نمود ای اهل عراق - واكثرشان می شنیدند - اي مردم سخن مرا گوش دهید و عجله
مکنید تا شما را بآنچه سزاوار است موعظه کنم ، وعذر خویش را مکشوف سازم ، که از در انصاف بیرون نشويد ، پس اگر انصاف دادید مراسعادتمند گردید ، واگر بی انصافی کردید با من ، پس آرايِ خود را جمع کنید ، پس نباید کار شما بر شما پوشیده ( و یا با اندوه ) باشد ، پس گزارش دهید بمن و مهلت ندهید مرا .
همانا ولي من خداوندیست که قرآن را فروفرستاه واوست ولي شایسته گان .
ص: 10
سپس خدا را ثنا گفت با آنچه سزاوار او بود و درود فرستاد بر پیغمبر و بر ملائکه و انبیاءاش .
و نشنیده بود متکلمی هرگز قبل از او ونه بعد از او که بلیغ تر باشد در نطقش از آن حضرت .
پس فرمود : هان ای مردم نيك نظر کنید و بدانید من کیستم و نسبت من با کیست ، آنگاه با خویش آئيد و خویشتن را ملامت کنید ، و ببینید آیا صلاح هست برايِ شما کُشتنِ من ؟ وهنك حرمتِ من ؟
آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم ، و پسر وصي پیغمبر شما نیستم ؟ که او پسر عمّ رسول خدا بود ، وبرسول خدا ايمان آورد و اول کسی بود که تصدیق رسول خدا نمود .
آیا حمزه سیدالشهداء عمّ من نیست ؟ آیا جعفر طیّار که با دو بال خود در بهشت پرواز میکند عمّ من نیست ؟ آیا شما نشنیدید که رسول خدا در حق من و برادرم حسن فرمود : ایشان دو سیّد جوانانِ اهل بهشتند ؟ اگر سخن مرا تصدیق میکنید و اوست حق ، بخدا قسم هیچ وقت قصد دروغ نداشته ام از وقتی که دانستم خداوند دروغگو را دشمن میدارد ، با این همه اگر مرا تکذیب میکنید در میان شما اشخاصی هستند که گواهی دهند . سؤال کنید از جابر بن عبدالله انصاری ، وأبا سعید خدری ، وسهل بن سعد ساعدي ، وزيد بن اَرْقم ، و اَنَس بن مالك ، همه شما را خبر دهند که این گفتار راجع بمن و برادرم حسن شنیده اند ، ايا كافي نيست شما را
که خون من نریزید ؟
ص: 11
در ناسخ ج 2 ص 232 چون سخن حضرت بدينجا رسید شمر بن ذی الجوشن گفت : خدا را از در شك وريب عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه میگوئی .
و در مقتل خوارزمی دارد که شمر گفت یا حسین بن على ( انا أعبد الله على حرف ان كنتُ أدري ما نقول ، فسكت الحسين ) يعني من خدا را بشك وريب عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه می گوئي .
پس امام حسين ساکت شد .
حبیب بن مظاهر بشمر گفت : ای دشمن خدا و رسول ، من گمان میکنم تو خدا را بر هفتاد شك وريبه عبادت میکنی ، ومن شهادت میدهم که تو راست گفتی نمیدانی حسین چه میگوید ، البته نمیدانی ، خدا تقلب ترا مهر زده .
حضرت فرمود ای برادر اسدی کافی است ترا ، ((1)) بدرستیکه امضاء شد آنچه مقدّر بود و قلم خشك شد و خدا آنچه را میخواست بانتهاء رسانید ، و بخدا قسم من اشتیاقم بجد و پدر و مادر و برادر و گذشتگانم بیشتر است از اشتیاق يعقوب بيوسف و برادرش ، ومن محل افتادني دارم باید بآن برسم .
و بروایت ارشاد ، امام حسين فرمود : اگر بدانچه گفتم شك داريد ، در این هم شك دارید که من پسر دختر پیغمبر شما میباشم ؟ قسم بخدا در بین مشرق ومغرب پسر دختر پیغمبری جز من نیست ، خواه در میان شما و خواه در ميان غير شما .
ص: 12
واي بر شما از شما کسی را کشته ام وشما شتون او را از من طاب می کنید ؟
يا مالی را از شما تباه کردم : با کسی را بجراحی آسیب زده ام ؟ قصاص میطلبيد ؟ هیچ کس آن حضرت را جواب نگفت ((1)) .
و بروایت امالي صدوق ص 140 امام حسین بلند شد وبصداي بلند فریاد زد ، شما را بخدا سوگند میدهم که ایا مرا می شناسید ؟ گفتند بلي ، تو فرزند زادهٴ حضرت رسولي .
فرمود : که شما را بخدا قسم میدهم میدانید که جدّم حضرت رسالت پناه است ؟ گفتند بلی .
فرمود : آیا میدانید که مادرِ مَنْ فاطمه دختر محمد است ؟ گفتند بلی . فرمود : ایا میدانید که پدرم علی بن ابیطالب است ؟ گفتند بلی .
فرمود : ایا میدانید که جده ام خديجه دختر خویلد است که پیش از جمیع زنان این اُمت مسلمان شد ؟ گفتند بلی .
فرمود : ایا میدانید که حمزه سید الشهداء عم پدر منست ؟ و گفتند بلی .
فرمود : آیا میدانید که جعفر طیار پرواز کنندهٴ در بهشت غم منست ؟ گفتند بلی .
فرمود : آیا میدانید که این شمشیر پیغمبر است حمایل کرده ام ؟ گفتند بلی .
فرمود : آیا میدانید که این عمامه رسول خدا است من پوشیده ام ؟ گفتند بلی .
فرمود : ایا میدانید که علی پیش از جمیع این اُمتّ اسلام آورد و از همه
ص: 13
کس داناتر و بُرْد بارتر بود ، وولي و مولايِ هر مؤمن ومؤمنه بود ؟ گفتند بلی .
فرمود : پس بچه جهت خون مرا بر خود حلال کرده اید ، وحال انکه پدرم در قیامت گروهی را از حوض کوثر دور خواهد کرد ، چنانچه شتر بیگانه را از سر آب برانند ، ولو اي و پرچم حمد در روز قیامت در دست جدّ من خواهد بود ؟ گفتند همه اینها را میدانیم و دست از تو بر نمیداریم تا با لب تشنه شربت مرگ را بچشی ((1)) .
پس حضرت دست بر ریش مبارك خود گرفت و در آن وقت عمر شريفش به پنجاه و هفت سال رسیده بود .
پس فرمود شدید شد غضب خدا بر یهود در هنگامی که گفتند : عزیز پسر خدا است .
وشدید شد غضب خدا بر نصاری در وقتی که گفتند : مسیح پسر خدا است . وشدید شد غضب خدا بر مجوس در وقتی که آتش پرستیدند ، بغير از خدا . و سخت شد غضب خدای تعالی بر هر گروهیکه پیغمبر خود را شهید کردند . و شدید خواهد شد غضب خداوندِ جَبّار بر این گروهِ اشرار که میخواهند پسر پیغمبرشان را بقتل رسانند ((2)) .
و بروایت دیگر ((3)) حضرت ندا کرد در میان لشکر مخالفان که اي شبث
ص: 14
ابن ربعی ، واي حجار بن ایجر ، واي قيس بن اشعث ، وای یزید بن حارث ، آیا شما ننوشتید بسویِ من که میوه ها رسیده ، وصحراها سبز شده ، ولشكرها برایِ تو مهیّا گردیده ، بزودي بیا که همه ترا یاری میکنیم ؟
قیس بن اشعث جواب داد و گفت : که اکنون این سخنان فائده نمیکند . دست از جنك بدار و بحكم پسران عمّ خود راضی شو ، که ایشان نسبت بتو بدی اراده نخواهند کرد .
حضرت فرمود : نه بخدا قسم خود را بدست شما نمیدهم وذلیل پستان نمیگردانم ، و برسم بندگان طوق اِطاعت در گردن نمی گذارم ((1)) پس بآواز بلند ندا کرد که ( یا عِباد الله اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَرَبِكُم اَنْ تَرْجُمُونِ ((2)) ، أعوذُ بِرَبّي وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَكَبِرٍ لا يُؤمِنَ بِيَوْمِ الْحِسابِ ((3)) ای بندگان خدا من بپروردگار خود و پروردگار شما پناهنده ام ، که سنگسار کنید مرا ، و پناه میرم بپروردگارم و پروردگار شما از هر تکبر کننده که بروزحساب ایمان نمیاورد .
در بحار ج 45 ص 7 وقمقام ج 1 ص 392 و ناسخ ج 2 ص 246 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 6 وارشاد مفید ص 235 همه روایت کرده اند که حضرت شتر خویش را خوابانيد ، وعقبة بن سمعان را گفت تا دو زانسوي آن بيست ، و بر اسب سوار شد ، و همه لشکر رو بحضرت آوردند . واز هر طرف دور او را
ص: 15
گرفتند و مثل حلقه بر او اِحاطه کردند . پس حضرت بیرون آمد تا بنزد مردم رسید . و فرمود خاموش باشید ، قبول نکردند .
فرمود : وای بر شما چرا خاموش نمی شوید و سخن مرا گوش نمیدهید ، آن کس که اطاعت من کند هدایت یابد . وهر که مخالفت کند ملاك شود . همه شما امر مرا مخالفت کنید و سخن مرا گوش ندهید ؟ بدرستیکه شکم شما از حرام پر شده ، و بر قلبهای شما مهر زده شده ، وای بر شما چرا گوش نمیدهید ؟ چرا ساکت نمیشوید ؟
پس بین اصحاب عمر سعد اختلاف شد و همدیگر را ملامت کردند ، وگفتند گوش دهید سخن او را .
پس حضرت بلند شد و فرمود : ( تَبَّاً لَكُمْ اَيَّتُهَا الْجَماعَةُ وَتَرَحاً ((1)) ، ( وتسعاً خ ) حين ( أفَجينَ ) اسْتَصْرَخْتُمُونا وَلِهينَ ( و الهين ) مُتَحَیِّرینَ فَاَصْرخْتُكُمْ ( فاصرخناكم ) مُؤدِّينَ مُسْتَعِدِّينَ ، ( موجفين ) سَلَلْتُمْ عَلَينْا سَيْفاً في رِقابِنا ( سيفا لنا في ايمانكم - في ايدينا) . وَ حَشَشْتُمْ عَلَينْا نارَ الْفِتَنِ خباها ( جَناها ) عَدُّوُكُمْ وَعَدُوُّنا ( ناراً اقتدحناها على عدونا وعدو کم ) فَأَصْبَحْتُهمْ اِلباً علَى اَوْلِيائِكُمْ وَیَدأ عَلَيْهِمُ لِاعْدائِكُمْ ( الباً لاعدائكم على اوليائكم ) بِغَيرِ عَدلٍ اَفْشُوهُ فيكُمْ ، وَلا اَمَلِ أَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ ، اِلَّا الحَرامُ مِنَ الدُّنيا أمالُو كُمْ ؟ وَخَسيسُ عَيْشٍ طَمَعْتُمْ فيهِ ، مِنْ غَیْرِ حَدَثٍ کانَ مِنّا ، وَلا رَأيٍ تَفَيَّلَ لَنا فَهَلّا ( مهلا ) لَکُمُ الْوَيلاتُ ، اِذْ کَرِهْتُمُونا وَتَرَكْتُمُونا تَجَهَّزْ تِّمُومنا . وَالسَّیْفُ لَمْ يُشْهَرُ ( والسيف مشیم ) وَالْجاشُ طامِنُ ،
ص: 16
وَالرَّأيُ لَمْ ( لما ) يُسْتَحْصَفْ ، وَلكِنْ اَسْرَعْتُمْ علَيْنا ( اليها ) ، کَطَيْرَةِ الذُباب ( الدباء ) وَتَداعَيْتُمْ ، ( اليها ) ( وتهافتم اليها ) کَتَداعي الفَراشِ ( کتهافت الفراش فقیحاً ( فسحقاً ) لَكُمْ ، ( ياعبيدالامة ) فَإِنَّما أَنْتُمْ مِنْ طَواغيتِ الْاُمّةِ وَشُذّاذِ الْاَحزابِ . ( و بقية الاحزاب ) وَنَبَذَةِ الْكِتابِ ، وَنَفْثَةِ الشَّيْطانِ ( وَمُحّرِ فِی اْلکَلِمْ ) ، وَعُصْيَةِ الآثام ، وَمُحّرِ فیِ الْكِتابِ وَمُطْفِىء السُّنَنِ ، ( أهولاء تعضدون وعنا تخاذلون ) وَقَتَلَةِ اَوْلادِ الاَنْبياَءِ ، وَ مُبيری عِتْرَةِ الْاَوصْیآءِ وَ مُلْحِقي الْعِهارَ باِلنَسَّبِ ، وَمُسؤُذِي الْمُؤْمِنينَ ، وَصَراخِ اَتئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئينَ ، اَلذَّينَ جَعَلوُا القُرْآنَ عِضينَ ، وَاَنْتُمْ اِبْنَ حَرْبٍ وَاَشْياعَهُ تَمْتَمِدُونَ وَاِيّانا تُخاذِلُونَ ، أَجَلْ وَاللهِ اَلْخَذْلُ فيكُمْ مَعْرُوفٌ ، وَشَجَتْ عَلَيْهِ ( اليه ) اُصُولُكُمْ وَ فُروُعُکُمْ ، ( وَشَجَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ ، وَتَوارَثَتْهُ أصُوُ لُكُمْ وَفُروُهُكُمْ ، ) وَثَبَتَتْ عَلَیْهِ قُلُوبُكُمْ ، وَغَشیَتْ صُدُورُكُمْ ، فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ شَيْءٍ سَنَخاً ( سخنا ) للناصب ( اَخْبَثَ شَجَرٍ شَجی للناظر ) وَ أكْلَةً لِلْغاصِبِ ، أَلا لَعْنَةُ الله عَلَى النّاكِثينَ ، الذَّينَ يَنْقُضُونَ الْاَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها ، وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً فَأَنْتُمْ وَاللهِ هُمْ .
أَلاَواِنَّ الدَّعّيِ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ : بَيْنَ القِلَّةِ ( السِلَّةِ ) وَالذِّلَّةٍ ، وَهَيْهاتَ ( مِنَّا الذِّلَة ) ما آخُذُ الدَّنيِّةَ ، اَبَی اللهُ ( یأبَی اللهُ ) ذلِكَ وَرَسُولُهُ ، ( والمؤمنون ) وَجُدُودً طابَتْ ( وَحُجُوزٌ طابَتْ ) وَحُجُورٌ طَهُرَتْ ، وَأنُوفٌ حَميَّةٌ وَنُفُوسُ أَبِیَّةٌ ، ( من أن تؤثر طاعة اللثام على مصارع الكرام ) لا تُؤْثِرٌ مَصارِعَ اللِّثامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ أَلا قَدْ أَعْذَرْتُ وَأَنْذَرْتُ ، ألا اِنّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسْرَةِ ، عَلى وقِلَّةِ العناد ( الاَعْوانِ ) ، ( مَعَ قِلّةِ العَدَدِ وَخَذْلَةِ النّاصِر ) وَخَذْلَةِ الْأصْحابِ ، ثم أنشأ يقول : ( ثم أوصل كلامه با بیات فروة بن مسيك ( سبيك ) المرادی .
فَاِنْ نَغْلِبْ فَفَلّابْونَ قِدْماً
وَاِنْ نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُهَزَّميناً
وَما اِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَلكِنْ
مَنایانا وَدُولَةُ آخَرينا
اِذا مَا الْمَوْتُ رَفَّعَ عَنْ أنُاسِ
كَلا كلَهُ اَناخَ بِآخَرينا
ص: 17
فَأَفْتى ذلِكُمْ سَرَواتِ قَوْمي
كَما أَفْتَي الْقُرُونَ الاَوَّلينا
فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوكُ اِذَنْ خَلَدْنا
وَلَوْ بَقیِ الْكِرامُ اِذَنْ بَقينا
فَقُلْ لِلشّامِتينَ بِنما أَفيقُوا
سَيَلْقَى الشّامِتُونَ كَما لَقينا ((1))
ثُّمَ اَیْمُ اللهِ ، لاتَلْبَثُونَ بَعْدَها اِلّا كَرَيْثِ مايَرْكَبُ الْفَرَسُ حَتّى تَدُورُ بِكُمْ دَوْرَ الْرَّحى وَتُقْلِقَ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ ، عَهِدَ عَهْدَهُ إلىَّ أَبي عَنْ جَدّي ، فَاَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكائِکُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ اَمَرْكُم عَلَیْکُمْ غُمَّة ثُمَّ اقْضُوا اِلىَّ وَلا تُنْظِرُونِ ، اِنّي تَوَکَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبّي وَرَبِّكُمْ ما مِنْ دابّةٍ اِلّا هُوَ آخِذُ بِناصيَتِها اِنَّ رَبّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ اَللّهُمَّ أحْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمساءِ وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ سنینَ کَسِني يُوسُفَ ، وَسَلِّطْ عَلَیْهِمْ غُلامَ ثَقيفٍ يَسْقيهِمْ كَأساً مُصْبَرَةً وَلايَدَعْ فيهِمْ أحَداً اِلّا قَتْلَةً بِقَتْلَةٍ ، وَضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ يَنْتَقِمُ لي وَلِاَوليائي وَاَهْلِ بَيْتي وَ اَشْیاعي مِنْهُمْ ، فَاِنَّهُمْ غَرُّونا وَ كَذَّبُونا وَ خَذَلُونا وَأَنْتَ رَبُّنا ، عَلَيْكَ تَوَكَّلنا وَاِلَيْكَ اَنَبْنا وَاِلَيْكَ الْمَصیرُ .
در قمقام ج 1 ص 395 این طور معنا کرده :
ای ناکس مردمان هلاکت و مرگتان باد ، که چون متحیر فرو ماندید ، آرزومندی خود بازنمودید ، واستغاثه آوردید ، چون دعوت شما را اجابت واغاثت را عجله کردیم ، بناگاه آن شمشیر که از ما بدست اندر داشتيد ، بر ما کشیدید ، و آن آتش که بر دشمنان خویش وشما افروختیم ، هم بر ما شعله ور ساختید ، از آنها عدالتی ندیده ، و اميدی بر نیامده ، و از ما جرمی سر نزده ، بطمع جيفه دنیوی بیاری دشمنان بخون دوستان کمر بستد ، واي بر شما اندکی آهسته تر ، چه باشد که چون ما را نخواهید دست بدارید ، و کنون که باری ندهید دشمنی مکنيد ، هنوز که تیغها در غلاف و دلها بجای ، ورأي ها نااستوار
ص: 18
است ، مانند ملخ و مگس از هر طرف بر ما گرد آمديد ، و چون پروانه از هر کناری فرو ریختید ، خداوند دورتان کند که بقیه احزاب هستید ، کتاب خدا پشت پا انداختید ، نور هدایت و سیرت رسول را خاموش ساخته اید ، از کلام ابلیس فرو افتاده اید ، که اولاد انبیاء را كشتيد ، وزِنا زادگان را که ملحق بخود ساختند پسندیده اید و زشتی را برای خویش تهیه کرده اید ، وعذاب جاودان بر خود پسندیده اید ، ایشان را كمك ميكنيد ، و ما را میگذارید ؟ بلى والله ، بدین غدر و مكر بر رسته و بیخ فرو برده شاخه بر آورده اید ، مثل ثمر آن درخت پلید باشید که چون باغبانش که پرورده بدهان گذارد ، در گلو بماند ، و آنان را که بظلم خورند ، گوارا باشد . لعنت بر آن گروه که عهد بستند و بشکستند .
همانا زنا زادهٴ زياد بن اَبیه میخواهد که مرا مجبور کند که با کشته شوم و یا تن بمذلت دهم ، هیهات خدا این را نپسندد ، و رسول خدا باین خشنود نباشد .
و مادران پاکیزه سرشت ، و پدران پاك نهادِ مَنْ این را روا ندارند . و نیز نفس شريف وذات عزیزِ مَنْ ، کشته شدن رابر خاری ترجیح دهد . و با قلّت باران ، و کثرت دشمنان ، وخار کردن یاوران ، جنك را آماده ام .
پس باین اشعار تمثل جست . ( فان نغلب فنلابون قدماً ) تا آخر اشعار که گذشت .
و در پاورقی ناسخ اینطور معنا کرده : اگر ما پیروز شدیم ، همیشه پیروز بوده ایم ، و اگرشکست خوردیم ، در حقیقت شکست نخورده ایم ، و ترس و بیم عادتِ ما نیست ، ولي مرگ براي ما و دولت بهرهٴ دیگر انست .
هر گاه شتر مرگ از مردی سینه بردارد ، نزد دیگران سینه میاندازد . پس مرگ بزرگواران ما را نابود کرد ، چنانکه پیشینیان را نابود کرد .
ص: 19
اگر سلاطین و اشراف نمی مردند ، ما هم باقی بودیم ، وبسرزنش کنندگان ما بگو ، بهوش آئید ، بزودی انها هم میرسند بآنچه ما رسیدیم .
پس از این اشعار حضرت فرمود : بخدا سوگند شما را چندان مهلت باشد که کسی بر اسب سوار شود ، ناگهان روزگار بر شما چون آسیاب گردد ، و مانند محور ((1)) مضطرب شوید .
عهدی است که پدرم از جدم چنین شنیده و مرا خبر داده ، ای خدا باران رحمتت را بر ایشان مبار ، و قحطی و تنگ دستی برای ایشان بفرست ، و سالهایشان را مثل سالهای حضرت یوسف بگردان ، ((2)) و آن جوان ثقفی ( مختار ) را ((3)) مسلط کن که کاسه زهر بر ایشان بچشاند ، واحد را از ایشان باقی نگذارد مگر اینکه در مقابل هر کشتنی بکشتنی كیفر شود ، و برابر هر ضربتی بضربتی انتقام کشد ، این انتقام رحمتی است ،برايِ من و از برايِ دوستانِ من و اهل بیت من و شیعیان من .
چون که این جماعت ما را فریب دادند و دست بیعت دادند ، آنگاه تكذيب کردند و خار نمودند ما را ، و تو پروردگار مائي بر تو توکل میکنم و بسوی تو زاری میکنم و بسوی تو باز میگردم .
در ناسخ ج 2 ص 241 وقمقام ج 1 ص 396
ص: 20
روایت کنند که زهیر بن قین سپاه کوفه را با صدای بلند مخاطب ساخت .
و فرمود اي مردم مسلم را بر مسلم حق نصیحت است ، و ما و شما بيك آثين وشریعتیم ، اینك خدا ما را امتحان میکند بفرزند پیغمبر خود ، با نگاه کند ما و شما چه میکنیم در حق ایشان ، و من شما را دعوت میکنم بیاری کردن حسین ، و خار کردن گمراهان . چون کوفیان این کلمات بشنیدند ، گفتند : ما صاحب شما و متابعان او را عرضهٴ شمشیر نخواهیم داشت ، مگر انکه با یزید بیعت کنند .
زهیر گفت : ای بندگان خدا ! حسين بنصرت و مودت سزاوارتر است از پسر سميه ، اگر او را یاری نمیکنید از کشتنِ او دستْ بردارید ، شاید یزید از وی خشنود شود ، بي آنکه کشته گردد ، و از شما راضی گردد بي آنكه قاتل حسین باشید .
این هنگام شمر بن ذی الجوشن تیری بزهير انداخته گفت : خاموش باش از کثرت کلامت ما را بزحمت انداختي .
زهیر گفت : ای پسر بول کننده بعقب با تو چهارپا سخن نمی گویم ، اکنون تو عذاب آخرت را آماده باش ، شمر گفت : ساعت دیگر تو وصاحبت راخواهیم کشت .
زهیر گفت : مرا از مرگ میترسانی بخدا کشته شدنِ با حسین را دوست تر میدارم تا زندگی کردن با شما . پس روی باصحاب کرد و گفت : ای مهاجرین و انصار ، گول نزند سخن این سكِ ملعون و امثال او شماها را ، بجهت آنکه او از شفاعت محمد بهرهٴ نخواهد داشت در اینوقت مردی بنزديك زهیر آمد و گفت : ای زهير ، حسين(علیه السلام) میفرماید : قسم بجان من که شرط نصیحت و موعظت بپاي آوردی و نیکو سخن
ص: 21
کردی ، ( پس زهیر برگشت ودر صف خود بایستاد ) .
در ناسخ ج 2 ص 244 وقمقام ج 1 ص 399 و جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 557 روایت کرده اند که : در این خطبه حضرت فرمود حمد می کنم خداوندی را که دنیا را آفرید ، و خانهٴ فنا و نیستی گردانید ، و اهلش را بواسطه تغير احوال امتحان نمود ، پس فریب خورده کسی است که از آن بازی خورد ، و بدبخت کسی است که مفتون آن گردد ، پس فریب ندهد شما را این دنیا بدرستيکه قطع میکند امید امیدواران خود را ، و نا امید میگرداند طمع کنندگان خود را ، و می بینم شما را که جمع شده اید ، برای امری که خدا را بخشم آورده اید ، وغضب او را متوجه خود گردانیده اید ، و از رحمت او خود را محروم ساخته اید ، پس نیکو پروردگاریست خدای ما ، و بد بندگانید شما برای او ، اول اقرار کرديد بفرمان برداری او ، و ایمان آوردید در ظاهر به پیغمبر او ، و اکنون جمعیت کرده اید ، برای کشتن ذریه و عترت او ، شیطان بر شما غالب گردیده است ، و یاد خدا را از خاطر شما محو کرده است ، پس لعنت بر شما باد ، وبر اراده شما ، ای بی وفایان جفا کار غدار .
در هنگام اضطرار بمدد وباری خود طلبیدید ، چون اجابت شما کردیم و بهدایت و یاری شما آمديم ، شمشیر کینه بر روی ما کشیدید ؟ و دشمنانِ خود را بر علیه ما یاری کردید ، و از دوستانِ خدا دست برداشتيد ، ودشمنان خود پرداختيد ، بی انکه ایشان عدالتی در میان شما ظاهر کرده باشند ، بي آنکه امید رحمتی از ایشان داشته باشید ، مگر مال حرامی چند که در این وقت برای
ص: 22
مصلحت ، بشما دادند ، و ایالت و استان داری باطلی چند که شما را بوعدهای دروغی امیدوار ساختند ((1)) و از ما جُرمی صادر نشده نسبت بشما ، و بدی از ما نرسیده بشما ، واي بر شما چگونه توانستید بدون دشمنی و کینه و نزاع ، شمشیرکین از نیام بر کشیدید و بدون سبب بكشتن اهل بیت رسالت کمر بستيد ، از پستی ولئامت چون فوج مگس بر سر سفره لثيمان جمع شديد ، و مانند پروانه گان خود را بر آتش زدید ، قبیح و زشت باد رویهای شما اي گمراهان اُمت ، و ترك کنندگان کتاب ، ومتفرقان حزبها ، و پیروان شیطان ، و ترك كنند گان سنتهاي خير الانام ( بهترین مردمان ) و کشند گان اولاد پیغمبران ، و هلاك كننده گان عترت واوصياي ايشان ، وملحق کننده گان اولاد زنا بغير پدران ، واذیت کننده گان مؤمنان ، وياري کننده گان ظالمان ، واي بر شما فرزند حرب را بازی میکنید ، و فرزندان سید پیغمبران را برای ایشان بقتل می آورید ، و بي وفائی وترك یاری ائمه و پیشوایان دین در میان شما شایع گردیده است .
و در طبع کوچکان و بزرگان شما راسخ و ثابت شده است . و در دلهای شما ریشه دوانیده است .
لعنت خدا بر آنها که میشکنند عهدها و بيعتها و پیمانها را بعداز آنکه مؤکد بأيمان ( قسمها ) گردانیده اند ، و خدا را بر خود گواه گرفته اید .
بدرستیکه ولد زنا فرزند ولد زنا یعنی پسر زیاد مرا مردد گردانیده است میان کشته شدن و اختیار مذلت نمودن ، و هرگز نخواهد شد که من خود را دليل و اسیر چنان كافري گردانم ، وصاحبان همتهای بلند و خصلتهای ارجمند ، و اربابِ نَسَبهاي فاخر ، و پروردگان دامسانهای طاهر هرگز مذلت لثيمانه را بر
ص: 23
شهادت کریمانه اختیار نمیکنند ، بدرستیکه من عذر خود را ظاهر گردانيدم و حجت خدا را بر شما تمام کردم ، و اينك با عدم سامان و قلّتِ اَعْوان با این گروه قليل از بزرگواران رو بشما می آیم و پشت از جهاد نمی گردانم ، و میدانم که همه شهید خواهیم شد . وليكن جدم مرا خبر داده است که بعد از شهادت من ، باندك زماني بتيغ انتقام کشته خواهید شد ، و بآرزوهای خود نخواهد رسید ، اکنون هر چه خواهید بکنید .
ومن توكل بر خدا کرده ام ، و آنچه برای من مقدر برگردانیده بآن راضیم .
پس رو بآسمان گردانید و فرمود : که خداوندا حبس کن از ایشان باران رحمت را و ایشان را بقحط مبتلا كن ، وفرزند ثقیف یعنی مختار را بر ایشان مسلط گردان ، که کاسهای زهرآلود مرگ را بكام جان ایشان برساند ، واحدی از ایشان را نگذارد مگر آنکه انتقام من و خویشان و دوستان مرا از ایشان بخواهد ، زیرا که ایشان ما را فریب دادند ، و دروغ گفتند ، و باری دشمنان ما کردند ، خداوندا توئی پروردگار ما ، بر تو تو کل کردیم ، و بازگشت همسه بسوی توست .
بعد از این سخنان فرمود : که عمر بن سعد را برای من بطلبيد و آن ملعون نمیخواست که در برابر آن حضرت بیاید ، چون نزديك آن حضرت آمد ، فرمود که اي عمر تو مرا میکشی بامید حکومت رِي وجرجان که پسر زیاد درام زاده بتو خواهد داد ، بخدا سوگند که هرگز آنها برای تو میسر نخواهد شد ، وبعد از من زندگانی برای تو گوارا نخواهد بود ، و پدران من مرا چنین خبر داده اند
ص: 24
ص: 25
ص: 26
قسم بجان تو کز دَرْگهِ تو باز نگردم
امید خواجگیم بود بِنْدگی تو کردم
هواي سلطنتم بود خدمت تو گزیدم
نبود باور و هرگز نیامدی بخیالم
که بینمت بچنین روز اینخیال ، محالم
کنون ز شرم تو أیم بکن زلطف حلالم
اگر چه در طلبت هم عنان باد شمالم
بکرد سرو خرامان قامتت نرسیدم
دل عيال تورا از نخست چونکه بختم
بسنك جور جفا شیشه وفا بشکستم
زپا فتاده ام اکنون زمهر گیر تو دستم
که حبل خویش بِحَبْلِ محبت تو بستم
* * *
حُربگفتا که شها باغم و آه آمده ایم
سویت ای خسرو بیخیل و سپاه امده ایم
رَسْته زابِلْيس بدَرْگاه اِله آمده ایم
ما بديندر نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بَدِ حادثه اینجا به پناه آمده ایم
من و فرزند ایا سبط نبی فخر امم
بطفیل تسو نهادیم در ایجاد قدم
گر بغلطيم بخون در رَهِ عشق تو چه غم
رَه رو منزل عشقيم ز سر حدّ عدم
تا بِاِقْلیم وجود اینهمه راه آمده ایم
بخداوند که بیزارم ازین فرقه زشت
زانکه از حُب ولاي تو مرا بود سرشت
تخم مهرت زازل بر دل من خالق کشت
سبزه خط تو دیدم ز بستان بهشت
بطلب کاری آن مهر گیاه آمده ایم
منم آنکسکه نمودم بتوظُلْم اوّلْ بار
ره گرفتم بنواي پادشه بیکس ويار
شرمسارم من از آن کرده خود بادل زار
آبرو میرود ای ابر خطا پوش به بار
که بديوان عمل نامه سیاه آمده ایم
کر چه سر تا قدمم غرق بتقصیر خطاست
ليك چشمم سویت ای خسرو اقليم صفاست
گر به بخشی تو گناه من دلخسته رواست
لنگر حِلْم تو ای کشتی توفیق کجاست
ص: 27
که در این بحر كرم غرق گناه آمده ایم
* * *
بنده ام بنده ولی بی خردم
خواجه با بی خردی می خردم
خواجه ام دید و پسندید خرید
با همه آگهی از نيك وبدم
گردو صد جرم عظیم آورده ای
غم مخور رو بر کریم آورده ای
هیچ فردي نه از اَحْرارُ عبید
روي نسومیدی در ایندر گه ندید
باش خوش دل ماند هان دَرِ توبه است باز
هان بگیر از عفو ما خط جواز
سبط احمد عقده قلبش گسست
بر سرش از لُطْفِ شفقت سود دست
گفت زاندم که ترا مادر بزاد
حُرّ آزادي که حُر نامت نهاد
هان میار از دیدگان اشك چه در
باش خوش ذل كُنْتَ فِي الدّارین حُر
حر بن یزید چون این بدید ، بدانست که : این دشمنی بمسالمت پیوسته نشود ، هم اکنون باید چشم از شفیع محشر بپوشید و شمشیر بر روی پسر پیغمبر کشید ، قدری اسب خود را پیش راند ، وروی بابن سعيد آورد ، و گفت : اي عمر آیا تو با این مرد جنك ميكنی ؟ گفت : سوگند بخدا جتك سختی خواهم کرد که سرها از تنها جدا شود ، و دستها قلم گردد .
حر گفت : آیا نمیتوانی این کار را بمسالمت خاتمه دهی ؟
عمر گفت : اگر زمام امر بدست من بود ، چنین کردم که تو گوئی ولكن امیر تو ابن زياد راضی نمیشود .
حر آزرده خاطر از او جدا شده ، و بصف خویش آمد . وقرة بن قیس را که یکتن از خويشان او بود گفت : اي قرة ، امروز اسب
ص: 28
خویش را آب داده ای ؟ ((1)) قره در جواب گفت : امروز اسب خود را آب نداده ام ، وهر وقت خواستم آب میدهم .
در خبر است که قرة میگوید : چون در این سخن با من گفت : فهمیدم که میخواهد از جنك کناره گیری کند ، و مقصودش را نمیخواهد که بداند ، بخدا قسم اگر مرا از قصد شود آگهي میداد ، به لازمت او حاضر خدمت امام حسین عليه السلام میشدم .
بالجمله حراز کنار قره برفت و اندك اندك بلشگر گاه حسين نزديك شد .
مهاجر بن اوس گفت : اي حُرحال ترا دِگرگون مینگرم ؟ میخواهی حمله کنی ؟
حر جواب نداد ، و لرزه با ندامش افتاد .
مهاجر گفت : اي حر امر تو مرا بشك انداخت ، بخدا قسم ترا در هیچ وقت اینطور مشاهده نکرده بودم ، و اگر از من سؤال ميشد از شجاعترين اهل کوفه از تو تجاوز نمیکردم . حر گفت : بخدا قسم من خویش را بین بهشت و دوزخ مخیر داشتم ، و بخدا قسم هرگز بر بهشت چیزیرا اختیار نکنم ، اگر چه مرا پاره پاره کنند ، و بآتش بسوزانند .
در شرح شافیه گوید : حر در این وقت روي بفرزند خود على کرد ، و گفت :
اي پسرك من ، مرا طاقت آتش دوزخ نیست ، بیا تا بامام حسین(علیه السلام) ملحق شویم و او را یاری کنیم ، و با دشمنان او بجنگیم .
شاید که بواسطه شهادت در سعادت ابدی بدست آریم .
ص: 29
گفت : اي پدر من هرگز بدون رضای توکار نکنم ، و در رکاب پدر روان شد ، لشکریان گمان کردند که ایشان بقصد جنك میروند ، چون قدري از صف دور شدند ، حُر دست بر سر نهاد وهمی گفت : اي پروردگار مَن ، مَنْ توبه کردم بر من ببخشاي ، چون دلهای اولیاء تو را و فرزندان پیغمبر تو را بترس انداختم .
و چون به حسین (علیه السلام)راه نزديك كرد ، از اسب پیاده شده ، و زمین را ببوسید و پیشانی بر خاك نهاد ((1)) .
حسین علیه السلام فرمود کیستی ؟ سر از خانه بردار . عرض کرد : جان من فداي تو باد ، ای پسر رسول خدا ، من آن کسم که
ص: 30
تو را براه خویش نگذاشتم و راه را بر تو بستم و تو را از راه و بیراه بگردانیدم تا بدین زمين بلا انگیز رسانیدم ، وهرگز گمان نداشتم این گروه با تو چنین کنند ، سوگند بخدا اگر این بدانستم هرگز نمیکردم آنچه کردم ، اکنون از آنچه کردم پشیمانم ، و توبه میکنم ، آیا تو به من قبول است ؟
حسين(علیه السلام) فرمود : خدا توبه ترا قبول میکند ((1)) ، اکنون پیاده شد و و استراحت کن ، عرض کرد : اگر من همواره جنك كنم ، نیکوتر است تا پیاده باشم ، حسين فرمود خود دانی .
این وقت ، حر از پیش روی امام حسین (علیه السلام)بیرون شد و سپاه کوفه را مخاطب داشت .
پس گفت : اي مردم کوفه : مادر بعزايِ شما نشیند ، و بر شما بگرید ، این مرد صالح را دعوت کردید ، چون خواهش شما را پذیرفت . او را رها داشتید و با دشمنان گذاشتید .
و حال آنکه بر آن بودید که در راه او جهاد کنید ، و از بذل جان دريغ ندارید و حیله گردید تا او را بقتل رساند ، ودور او رااحاطه نمودید که بهیچ شهری
ص: 31
نتواند برود ، لاجرم مثل اسیر در دست شما افتاد که نه جلب نفع تواند و نه دفع ضرر ، ومانع شدید او را و اهل بیتش را از آب فرات ، که یهود و نصاری میخورند ، و مجوس می آشامند ، وسك وخوك دهان میزنند ، و اينك آل پیغمبر ند که از آسيب عطش از پایِ در افتاده اند ، چه بد مردم بوده اید بعد از پیغمبر در حق آل پیغمبر ، خدا شما راسیراب نگرداند در روزی که مردمان تشنه باشند .
چون حر سخن بدينجا آورد ، گروهی از کوفيان او را به تیر باران بيم دادند او بر گشت و پيش روي امام حسین(علیه السلام) ایستاد .
در ناسخ ج 2 ص 257 و قمقام ص 402 روایت کنند که در اینوقت : ابن سعد بغلام خود که ( درید ) نام داشت صدا زد که پرچم خویش را پیش دار ، چون پرچم را نزديك آورد تیری بطرف لشکر امام حسين(علیه السلام) رها کرد ، و گفت : اي مردم گواه باشید که اول کس من بودم که بلشکر حسین تیر انداختم ، ويزيد را نیکو خدمتی کردم . ودر قمقام ص 403 دارد که لشکریان نیز متابعت کرده تیر انداختن را آغاز کردند که گوئی قطرات باران است بر عسکر امام فروبارید . امام مظلوم فرمود : اینها رسولان این قومند که بجانب شما همی آیند ، چون از مرگ گریزی نیست باستقبال آن مبادرت اولی تر است ، یاران نیز مشغول جهاد شدند .
بدانکه در عدد کشته شده گان در حمله اولی اختلاف است . در مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 113 تا چهل نفر ذکر کرده .
ص: 32
و در قمقام ص 403 از مناقب ( 41 ) نفر نقل فرموده . و در لهوف مترجم ص 101 گوید : در حمله اول روز جماعتی از اصحاب حسین (علیه السلام) کشته شدند ، و در ابصار العین سماوي تقريباً ( 35 ) نفر یاد شده که در حمله اولی کشته شدند .
حقیر مجموع اینها را بحذف مکررات بترتیب حروف ذکر میکنم که تقريبا ( 55 ) نفر میشوند و با رمز ( اب ) و ( قب ) و ( نا ) تعیین میکنم که کدام را در مناقب ذکر کرده و کدام را در ابصار العين نقل نموده و کدام در زیارت ناحيه نقل شده .
در ابصار العین ص 112 فرموده : ادهم از شیعیان بصره است که بطرف امام حسین (علیه السلام)رفته .
صاحب حدائق گوید : با حسین (علیه السلام)کشته شد . و دیگری گذشته در حمله اولی کشته شد .
در ابصار العین ص 114 فرموده : امية از اصحاب امیر المؤمنين(علیه السلام) است و از تابعین است که در کوفه نازل شده چون آمدن امام حسین (علیه السلام)را بكربلا خبردار شد بسوی آن حضرت برفت و در خدمت او کشته شد .
وصاحب حدائق گوید : در اول جنك كشته شد یعنی در حمله اولی
در ابصار العین ص 103 گويد : الخ مؤلف گوید در تحت عنوان ( آگهی محمد بن بشر ) ص 374 قصه را نقل کرده ایم تکرار نمی کنیم .
ص: 33
در ابصار العین ص 112 گوید : جابر شجاع بود و در کربلا با حسین(علیه السلام) حاضر بود و در خدمت او کشته شد و کشته شدنش قبل از ظهر در حمله اولی بوده .
تب أب نا . در ابصار العین ص 124 گوید : جبلة بن علی شیبانی شجاعی بود از شجاعان اهل کوفه . اول با مسلم قیام کرد . سپس با امام حسین (علیه السلام)قیام نمود .
صاحب حدائق گفته در کربلا با امام حسین(علیه السلام) کشته شده . و سروی گوید : در حمله اولی کشته شد . و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على جبلة بن علي الشيباني كما في البحار ج 45 ص 72 .
در ابصار العین ص 94 گوید : جناده از کسانی بود که از مکه با امام حسین(علیه السلام) همراه بود روز عاشورا بجنك رفت و در حمله اولی کشته شد .
در ابصار العين ص 113 گوید : جوبن در بنی تمیم بود و با اهل کوفه بجنك امام حسین (علیه السلام)رفت و خود از شیعیان بود ، وقتی دید بشرائطی که امام حسين (علیه السلام)کرد عمل نکردند برگشت بطرف امام حسین(علیه السلام) با کسانیکه شب آمدند و ملحق بآن حضرت شدند ، و در خدمت شرت کشته شد .
سروی گفته در حمله اولی کشته شد .
( في ) . ( نا )
در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی حباب بن الحارث السلماني الازدی .
كما في البحار ج 45 ص 72 .
ص: 34
ص: 35
ص: 36
وسروری گفته : در حمله اولی کشته شد . وشیخ طوسی و دیگران گفته اند محمد بن سنان زاهری که از امام رضا و امام جواد (علیهما السلام)روایت کند از احفاد او است و در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی زاهر مولی عمرو بن الحق الخزاعی .
كما في البحار ج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 24 . ولی در بحار ج 45 ص 72 ( زاهد ) بن عمرو نقل کرده .
قب . نا .
در زیارت ناحیه فرمود : السلام على زهير بن بشر الخثعمی ، كما في البحار ج 45 ، ص 72 وج 101 ص 273 . و در ناسخ ج 3 ص 23 ( زهير بن بشر بن خثعمی ) نقل کرده .
قب . اب . نا .
در ابصار العین ص 109 گوید : زهير بن سلیم ازدی از کسانی بود که شب عاشورا ملحق بأصحاب امام حسین (علیه السلام)گشت . وقتی که دید مردم تصمیم جنك دارند با امام حسين(علیه السلام) و در حمله اولی کشته شد . در زیارت ناحیه فرمود السلام على زهير بن سليم الأزدی . كما في البحار ج 45 ص 72 رناسخ ج 3 ص 24 و در بحار ج 101 ص 273 این سلام سقط شده تصحیح فرمائید .
اب . نا .
در ابصار العين ص 108 گوید : سالم از اهل کوفه و شیعه بوده . از کوفه رفت بطرف امام حسین(علیه السلام) در ایام صلح و باصحاب آن حضرت پیوست .
در حدائق گوید همیشه با حضرت بود تا کشته شد. سروی گوید : در حمله اولی کشته شد .
و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على سالم مولى بني المدينة الكلبی .
ص: 37
كما في البحار ج 45 ص 72 وج 01 ص 273 وناسخ ج 3 ص 24 .
اب . نا .
در ابصار العین ص 111 گوید : سالم رفت بطرف امام حسين (علیه السلام)وقتی که بکربلا رسید دید جنك بر پا است ، و در خدمت حضرت کشته شد .
و از مناقب از حدائق نقل کند که او در حمله اولی کشته شد .
مؤلف گوید : اسمی از سالم در مناقب نيست رجوع کن بمناقب ج 4ص 113 . در زیارت ناحیه فرمود : السلام على سالم مولی عامر بن مسلم . كما فی البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 23 .
اب . در ابصار العین ص 54 گوید : سعد غلام على(علیه السلام) بود بعد از او با امام حسن (علیه السلام)منضم شد و بعد از امام حسن (علیه السلام)با امام حسین(علیه السلام) بود . وقتی امام حسین(علیه السلام) از مدينه بمکه خواستند تشریف ببرند با حضرت بمکه رفت و از مکه بکربلا و در کربلا در حمله اولی کشته شد . این را ابن شهر آشوب در مناقب و دیگر مورخین ذکر کرده اند .
مؤلف گوید : در مناقب ج 4 ص 113 فرموده : دو غلام از امیر المؤمنين عليه السلام در حمله اولی کشته شدند ولی بخصوص اسم نبرده شاید در جای دیگر مناقب اسم برده باشد .
قب . اب . نا .
در ابصار العین ص 80 گوید : سوار بن منعم بن حابس بن ابی عمیم بن نهم الهمدانی النهمی آمد خدمت امام حسين(علیه السلام) در ایام صلح و در حمله اولي جنگید تا اسیر شد و بنزد ابن سعله بردند خواست او را بکشد خویشانش شفاعت
ص: 38
کردند و نزد ایشان تا یکسال بماند تا فوت شد .
و بعضی از مورخین گفته اند در دست ایشان اسیر بود تا فوت شد ، و شفاعت خویشانش برای دفع کشته شدن بود .
در زیارت ناحيه فرمود السلام على الجریح المأسور سوار بن ابی حمير الفهمی الهمدانی . كما في البحار ج 45 ص 73 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 24 و لكن در ناسخ ( ابی عمير النهمی ) ذکر کرده .
وصاحب ابصارالعین فرموده در بعض کتب ( فهمی است ) و این غلط واضح است . وتصحيف شده . پس ابی عمیر نهمی درست است .
قب . نا .
در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی سیف بن مالك ، كما فی البحار ج 45
ص 72 وج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 23 .
اب . نا .
در ابصار العین ص 79 گوید : شبيب مولى الحرث مردی بود شجاع و در حمله اولی کشته شد . از ابن شهر آشوب نقل کند .
و در زیارت ناحيه فرمود : السلام على شبيب بن الحارث بن سريع . كما فی البحار ج 45 ص 73 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 24 . و در ناسخ ج 2 ص 314 او را جزء کسانی ذکر کرده که اسمی در تاریخ ندارد .
قبا . نا . در مناقب او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده . ولی در ابصار العین ص 114 گوید : ضرغام از شیعیان و از کسانی بود که
ص: 39
با مسلم بیعت کرده بود .
و چون مسلم بی یاور ماند با ابن سعد بکربلا رفت یعنی جزء لشکر عمر بن سعد شد ، و بعد ميل بامام حسین(علیه السلام) نمود و در خدمت آن حضرت در میدان مبارزه بعد از ظهر کشته شد .
و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على ضرغامة بن مالك ، كما فی البحار ج 45 ص 71 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 .
در ابصار العین ص 86 گوید : عائذه با پدرش مجمع بطرف امام حسین عليه السلام رفت و در راه بآن حضرت برخورد کردند حر بن یزید ریاحی خواست مانع ایشان شود امام حسين(علیه السلام) از ایشان دفاع کرد .
وصاحب حدائق گوید : در حمله اولی کشته شد . و دیگران گفته اند با پدرش یکجا کشته شدند .
قب . اب . نا .
در ابصار العین ص 111 گويد : عامر بن مسلم عبدی بهری از شیعیان بصره بود آمد کربلا و ينقل صاحب حدائق در حمله اولی کشته شد .
ودر زیارت ناحیه فرمود : السلام علی عامر بن مسلم . كما فی البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 .
در ابصار العین ص 93 گوید : چیزی را که خلاصه اش اینست عبدالرحمن صحابیست و برای او ترجمه وروانیست . و ازمخلصين اصحاب امير المؤمنين عليه السلام است .
واز ابن عقده بسند خود از اصبغ بن نباته روایت کند که علی(علیه السلام) در روز
ص: 40
رحبه مردم را قسم داد که هر کس در روز غدير خم از پیغمبر (صله الله علیه واله )چیزی راجع بمن شنیده از جا بلند شود ، و برنخيزد مگر کسی که از پیغمبر (صله الله علیه واله )شنیده ، پس چند نفر که از ده زیادتر بودند و از بیست کمتر از جا بر خواستند که من جمله ایشان عبدالرحمن بن عبد رب الانصاری بود و همه شهادت دادند که ما از یغمبر(صله الله علیه واله )شنیدیم که فرمود : آگاه باشید خدا ولیّ منست و من ولي مؤمنینم ، و آگاه باشید هر کس را من و لیم پس علی ولی اوست ، ( اللهم وال من والاه وعاد من عاداه واحب من احبه وابغض من ابغضه واعن من اعانه ) خدایا یاری کن هر کساو را یاری کند . ودشمن دار هر کس او را دشمن دارد ، ودوست دار هر کس او را دوست دارد ، وخشم کن هر کس او را بخشم آورد ، و كمك کن هر کس او را كمك كند .
و در حدائق گوید : علی بن ابیطالب (صله الله علیه واله )او را قرآن یاد داد و تربیتش فرمود .
وعبدالرحمن از کسانی بود که از مکه با امام حسين(صله الله علیه واله )، آمد ( عراق ) و در پیش روی او در حمله اولی کشته شد .
وسروي گوید : او جنگید و کشته شد رضی الله عنه .
قب . اب . نا .
در ابصار العين ص 77 گوید : هو عبدالرحمن بن عبد الله بن الكدن بن ارحب بن دعام بن مالك بن معاوية بن صعب بن رومان بن بكير الهمدانی الارحبيی و بنو ارحب بطن من همدان .
تا آنجا که فرموده عبد الرحمن از جمله اصحاب امام حسين (علیه السلام)بود تا روز عاشورا چون آن حالت رادید از حضرت اذن میدان گرفت و با شمشیرش همی زد و این شعر بگفت :
صبراً على الاسياف والاسنة * * صبراً عليها لدخول الجنة
ص: 41
و همین طور جنگید تا کشته شد رضوان الله عليه .
مؤلف گوید : و از این جمله معلوم میشود که جزء مبارزین بوده و در حمله اولی کشته نشده .و در زیارت ناحیه فرمود: (السلام علی عبدالرحمن بن عبد الله بن الكدر الارحبی ) كما فی البحار ج 45 ص 73 واقبال ص 577 .
و در بحار ج 101 ص 273 عبارت زیارت این طور نقل شده ( السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله بن الكدن الارحبی )و در ناسخ ج 3 ص 24 ( السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله الكدري الارحبی ) .
و در پاسخ ج 2 ص 313 گوید : عبد الرحمن بن کدری و برادرش بروایت شرح شافیه در پیش امام(علیه السلام) مردانگیها نمودند و حمله های گران متواتر کردند و بسیار کس از لشکر مخالف را کشتند و شهید شدند .
در ابصار العین ص 112 گوید : عبدالرحمن و پدرش از شجاعان مشهور و شیعیان معروف بودند . با ابن سعد از کوفه خارج شدند و در کربلا چون فرصت بدست آوردند بطرف امام حسین (علیه السلام)مشرف شدند و سلام بر حضرت نمودند و بودند تا در حمله اولی کشته شدند چنانچه سر وي نقل کرده .
در ابصار العین ص 101 گويد : عبدالله از کسانی بود که با تشکر ابن سعد خروج کرد پس از آن در ایام صلح ( یعنی قبل از شروع جنك ) بطرف امام حسین عليه السلام رفت .
و بنقل صاحب حدائق وغير او پیش از ظهر در حمله اولی کشته شد .
در مناقب ج 4 ص 113 جزء مقتولین در
ص: 42
حمله اولی شمرده .
قب . اب . نا .
در ابصار العین ص 104 و مناقب جزء مقتولین در حمله اولی ذکرش کرده اند . ودر تحت عنوان ( شهادت عبدالله وعبدالرحمن غفاری ) خواهد آمد .
در مناقب ج 4 ص 113 جزء مقتولین در حمله اولی ذکرش کرده و در تحت عنوان ( مبارزه ابن عمير با غلام زیاد ) خواهد آمد .
در مناقب ج 4 ص 113 وابصار العین ص 111 جزء مقتولین در حمله اولی شمرده اند . و تفصیلش در تحت عنوان ( یزید بن ثبیط ) خواهد آمد .
در مناقب ج 4 ص 113 جزء مقتولین در حمله اولی شمرده .
در ابصار العین ص 110 جزء مقتولین در حمله اولی شمرده و تفصیاش در تحت عنوان ( یزید بن ثبیط ) خواهد آمد .
و در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی عبدالله وعبيد الله ابني يزيد بن ثبیت ((1)) القيسی كما فی البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 23 .
قب . اب . نا .
در ابصار العین ص 79 گوید : هو عمار بن سلامة بن عبدالله بن عمران بن راس بن دالان ابو سلامه الهمداني الدالاني ، و بنو دالان بطن من همدان .
ص: 43
واو از صحابه بوده چنانچه كلبی وابن حجر نقل کرده اند .
وابو جعفر طبری او را از اصحاب امير المؤمنين (علیه السلام)و از مجاهدین شمرده و در هر سه جنك ( جمل ، صفین ، نهروان ) شرکت داشته و در خدمت امیر المؤمنين جهاد میکرده .
و از ابن حجر در اصابه نقل کند که او در کربلا خدمت امام حسين (علیه السلام)رسید و با او کشته شد .
وصاحب حدائق و سروی گفته اند : در حمله اولی کشته شد . و در زیارت ناحيه فرمود : السلام على عمار بن ابی سلامة الهمدانی . كما في البحار ج 45 ص 73 وج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 24 .
قب . اب . نا .
در ابصار العین ص 113 گوید : عمار بن حسان از شیعیان مخلص بوده و در شجاعت معروف بوده . وعمار از مکه ملازم رکاب امام حسين(علیه السلام) بوده تا درخدمت حضرت کشته شد .
وسروی گفته : در حمله اولی کشته شده .
و در زیارت ناحيه فرمود : السلام على عمار بن حمدان بن شريح الطائی .
كما في البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 . ( عمار بن سلامه ) در تحت عنوان ( عمار بن ابی سلامه ) گذشت بر قم 47
از مقتولین در حمله اولی .
در قمقام ص 403 از مناقب (عمرو بن خالد صیداوی ) را جزء مقتولین در حمله اولی نقل کرده ولی در مناقب ما نیافتیم .
و در ابصار العین ص 66 گوید : عمرو بن خالد اسدی صیداوی ابو خالد
ص: 44
شخص شریفی بوده در کوفه و از مخلصین اهل بیت بود و با مسلم بود تا وقتیکه اهل کوفه بمسلم خیانت کردند ، چارهٴ ندید جز آنکه مخفی باشد همین طور بود تا وقتی که ( قيس بن مسهر ) کشته شد وعمرو شنید کشته شدن او را وقيس هم خبر داده بود که امام حسین(علیه السلام) آمده است تا بحاجر رسیده . پس عمرو بیرون شد که بطرف امام حسین(علیه السلام) برود و با او بود مولای او سعد ، ومجمع عائذی و پسر مجمع ، وجناده بن حرث سلمانی وغلام نافع بجلی هم با اسبی که داشت و نامش کامل بود همراه ایشان شد ، و طرماح شد بی طائي را که آمده بود کوفه طعام تهیه کند راهنما گرفتند . پس طرماح ایشان را از ترس از بیراهه هر چه زودتر سیر داد چون میدانستند که راهها بسته است ، تا نزديك امام حسين (علیه السلام)رسیدند طرماح شروع کرد بحدي خواندن . فقال ( یا ناقَتي لا تَذْعوي مِنْ زَجْري ) تا آخر أشعار ( که در ص 44 از ج 1 این کتاب گذشت ) پس حضرت را در عذيب هجانات ملاقات کردند و سلام کردند و آن اشعار را برای حضرت انشاد کردند .
حضرت فرمود بخدا من امیدوارم خير ما باشد چه کشته شویم یا ظفر یابیم
و از ابی مخنف روایت کند که حُرّ چون ایشان را بدید بامام حسين (علیه السلام)گفت : این چند نفر از اهل کوفه میباشند ، و همراه شما نیامده بودند ، و من ایشان را با حبس میکنم و یا بكوفه برمیگردانم ، امام (علیه السلام)فرمود همانطوریکه من از خود دفاع میکنم از ایشان هم دفاع میکنم ، ایشان از انصار و اعوان من هستند ، و تو با من عهد کردی که در هیچ امری متعرض من نشوي تا نامه ابن زیاد بتو برسد ، حُر گفت : بلى درست است ولی ایشان با تو نبوده اند . حضرت فرمود : ایشان اصحاب من میباشند مثل آن است که با من آمده باشند ، اگر بحسب قرار داد متعرض من نشدی فيها والا با تو جنك میكنم ، پس حُر دست
ص: 45
از ایشان باز داشت .
ايضا از ابی مخنف نقل کند کهچون کار بجك افتاد این چند نفر پیش جنك شدند و داخل در کار شدند مردم ایشان را احاطه نموده از لشكر امام جدا شان کردند چون امام حسین این را بدید برادرش عباس را بکمک ایشان فرستاد حضرت عباس بر لشکریان حمله آورد و به تنهائی با شمشیرش مردم را میزد و میکشت تا ایشان را از چنك دشمن خلاص کرد ، و ایشان زخم بسیار برداشته بودند ودر اثناء راه دیدند آن جماعت نزديك است راه را بر ایشان بگیرند از عباس جدا شدند و سخت بر آن جماهت حمله کردند و جنگیدند تما يكجا کشته شدند . پس عباسی ایشان را گذاشت و بخدمت برادر بر گشت و صورت حال را بیان فرمود :
: امام حسين (علیه السلام)مكرر بر ایشان طلب رحمت نمود .
و در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی عمر ( عمرو ) بن خالد صیداوي ، كما في البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 24 و اقبال ص 577 سطر 2 و شهادت او خواهد آمد .
در تحت عنوان ( عمر بن ضبيعة ) خواهد آمد رقم ( 42 )
در زیارت ناحیه فرمود : السلام على المرتب معه عمر و بن عبدالله الجندعي و ( مرتب ) غلط است ، صحيح آن است که در بعض نسخ اقبال ص 577 .
وبعض نسخ عوالم ج 17 ص 340 .
ومتن بحار ج 101 ص 273 ذکر شده و آن ( مرتث ) است از ماده ( رتث ) بباب افتعال رفته ( ارئتث ) شده فهو ( مرتث ) .
در بحار ج 101 ص 276 گوید : ( ارتث ) على المجهول اذا حمل من
ص: 46
المعركة . رثيئاً اي جريحاً و به رمق .
ودر مناقب ج 4 ص 113 ( عمرو جندهی را ) جزء مقتولين در حمله اولی شمرده .
در مناقب ج 4 ص 113 او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده . ( 42 ) ( عمر بن ضبيعة بن قيس بن ثعلبة الضبعي التيمی ) ((1))
در ابصار العین ص 113 گوید : عمر مردی بود شجاع و جلو دار ، با ابن سعد از کوفه خارج شد ، پس از آن از کسانی شد که ملحق باصحاب امام حسین عليه السلام شدند . و بقول سروی در حمله اولی کشته شد .
در زیارت فرمود : السلام على عمرو بن ضبيعة (الضبعي ) كما في البحار ج 45 ص 72 واقبال ص 576 .
در مناقب ج 4 ص 113 او
را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده .
در ابصار العین ص 54 گوید : مادرش کنیز امام حسین (علیه السلام)بود عبد الله دئلی او را تزويج كرد . بچه ای بنام قارب از او متولد شد پس قارب غلام امام حسين(علیه السلام) است از مدینه با حضرت خارج شد بطرف مکه و از مکه بطرف کربلا و در آنجا در حمله اولی کشند شد که آن حمله یکساعت قبل از ظهر بود . در زیارت ناحیه فرمود : السلام على قارب مولی الحسين بن على . كما فی البحار ج 45 ص 69 وج 101 ص 271 و ناسخ ج 3 ص 21 .
قب . اب . نا .
ص: 47
در ابصار العین ص 114 گوید : ( قاسط بن زهير بن الحرث التغلبی ) قب . اب . نا .
( و برادرش )
( کردوس بن زهير بن الحرث التغلبی )
( و برادرش )
( مقسط بن زهير بن الحرث التغلبی )
هر سه از أصحاب امیر المؤمنين (علیه السلام)بودند . و از کسانی بودند که در هر سه جنك ( جمل ، صفین ، نهروان ) در خدمتش جهاد میکردند .
و بعد از امیر المؤمنين با امام حسن مجتبی(علیه السلام) بودند . و در کوفه بودند تا اینکه امام حسین(علیه السلام) بكربلا آمد ، شبانه بطرف آن حضرت رفتند . و در جلو حضرت کشته شدند .
سروي گوید : در حمله اولی کشته شدند . و در زیارت ناحيه فرمود : السلام علی قاسط و کرش ((1)) بنی زهير التغليبين .
كما فی البحار ج 101 ص 273 و نسخه در اقبال ص 576 . ولی در بحار ج 45 ص 71 وناسخ ج 3 ص 23 و متن اقبال ص 576 بجای ( زهير ) ( ظهير ) نقل کرده اند .
اب . نا . در ابصار العین ص 109 گوید : قاسم شجاعی بود از شیعیان کوفه با ابن بعد خروج کرد و در کربلا ایام صلح با مام حسین(علیه السلام) پیوست و با حضرت بود
تا در حمله اولی کشته شد .
و در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی قاسم بن حبيب الازدی ، كما في
ص: 48
البحار ج 45 ص 73 و 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 24 .
و در ناسخ ج 2 ص 314 او را جزء کسانی شمرده که اسمی در تاریخ ندارد .
در تحت عنوان ( قاسط ) گذشت . ( کرش ) در تحت عنوان ( قاسط ) گذشت .
قبا . اب . نا .
در ابصار العین ص 114 گويد : کنانه شجاعی از شجاعان وعابدي از عباد ، وقاريثي از قراء کوفه بود . در کربلا بخدمت امام حسين(علیه السلام) آمد وجلو حضرت کشته شد .
و سروی گفته در حمله اولی کشته شد . و دیگری غیر از او گفته اند در میدان مبارزه بین حمله اولی و بین ظهر کشته شد .
و در زیارت ناحيه فرمود : السلام على كنانة بن عقيق . كما فی البحار ج 45
ص 71 و ج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 .
قب . اب . نا .
در ابصار العين ص 85 گوید : مجمع بن عبد الله بن مجمع بن مالك بن ایاس بن عبد مناة بن عبيد الله بن سعد العشيرة المذحجي العائذي از تابعین است و از اصحاب امیر المؤمنين(علیه السلام) است .
تا آنجا که فرمود : امام حسین(علیه السلام) احوال مردم کوفه را پرسید . مجمع بن عبدالله گفت :
اما اشراف مردم بواسطه رشوه های بزرگ همه ظرفهایشان پر شده برضد شما جمع شده اند . واما باقی مردم امروز قلب ایشان مایل بشما است ولي فردا شمشیرهاشان بر علیه شما است . تا آنجا که فرمود : اهل سیرو مقاتل گفته اند : مجمع با عمرو
ص: 49
بن خالد واصحابشان در روز عاشورا در يك مكان کشته شدند .
و در زیارت ناحيه فرمود : السلام على مجمع بن عبد الله العائذي . كما في البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 .
قب . اب . نا. در ابصار العین ص 112 گوید : ( مسعود بن الحجاج التيمي تيم الله بن ثعلبه )
( و پسرش ) ( عبدالرحمن بن مسعود بن الحجاج التيمی )
از شیعیان معروف کوفه بوده اند و در شراعت معروف بودند ، ومسعود در جنگها زبان زد مردم بود . و هر دو با ابن سعد خارج شدند و با او بودند تا فرصتی در ایام صلح بدست آوردند . وملحق بامام حسین (علیه السلام)شدند و سلام بر آن حضرت نمودند و نزد حضرت بودند تا روز عاشورا که هر دو در حمله اولی کشته شدند . چنانچه سروی ذکر نموده .
و در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی مسعود بن الحجاج وابته . كها فی البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 23 .
در ابصار العین ص 114 او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده و در تحت عنوان ( قاسط بن زهير ) گذشت .
و در ابصار العين ص 108 گوید : مسلم بن كثير الأعرج الأزدي كوفي است و از اصحاب امير المؤمنين(علیه السلام) است و در بعض جنگها پایش از بین رفت .
اهل سیر گفته اند : از کوفه خارج شد بطرف امام حسين (علیه السلام)پس در کربلا
ص: 50
بهم رسیدند .
سروي گفته او در حمله اولی کشته شد .
در زیارت ناحیه فرمود : السلام على أسلم بن كثير الاأزدي الأعرج كما فی البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص273 وناسخ ج 3 ص 24 .
مؤلف گوید احتمال دارد مراد همان مسلم بن كثير باشد و الله العالم .
در ابصار العين ص 54 گوید : ابو نیزر از بعض فرزندان پادشاهان عجم بود . یا بنابر قولی : از فرزندان نجاشی بوده .مبرد در کامل خود گوید : صحیح نزد من آن است که از فرزندان نجاشی بوده باسلام رغبت پیدا کرد در کودکی پس آمد نزد رسول خدا و اسلام آورد و پیغمبر او را تربیت کرد .
و بعد از آن حضرتْ با حضرتِ فاطمه و اولاد او بود .
وغير مبرد گوید : از فرزندان پادشاهان عجم بود هدیه آوردند برای رسول خدا و بعد از رسول خدا (صله الله علیه واله )بامير المؤمنین منتقل شد و در نخلستان آن حضرت کار میکرد .
وصاحب حديث مشهور است که از امیر المؤمنين نقل میکند راجع باستخراج آن چشمه و کیفیتِ وَقْفَشْ يا حبسش چنانچه مبرد در کامل ذکر نموده .
وخلاصه اش آن است که ابو نیزر گويد : على (علیه السلام)نزد من آمد و من در دو باغستان او که ( عين ابی نیزر ) و ( بغيبغة ) باشد بودم . پس فرمود : آیا نزد تو طعامی پیدا میشود ؟ عرض کردم طعامی است که برای امیرالمؤمنین خوش ندارم کدوئی از بستان
ص: 51
با مرق گوشت بد بو ((1)) درست کرده ام . حضرت فرمود بیاور پس بلند شد و رفت سر جوئی و دست خود را شست و از آن طعام میل فرمود و باز برگشت دستهای خود را با رمل شست تا پاك شد ، سپس بر شکم خود مالید و فرمود : ( من ادخله بطنه النار فأبعده الله ) کسی که شکمش او را داخل آتش کند خداوند او را دورساز دو کلنك را گرفته داخل چشمه شد و بنا کرد بکندن و آب بتأخير افتاد از چشمه بیرون آمد در حاليكه پیشانی مبارك عرق کرده بود با انگشت مبارك پاك نمود . سپس بازگشت ( بكندن چشمه ) و همهمه میکرد که ناگاه مثل گردن بچه شتر آب از چشمه جوشید حضرت با سرعت بیرون آمد و فرمود خدا را شاهد میگیرم که این صدقه است ، پس نوشت این صدقه ایست از بنده خدا أمير المؤمنين صدقه داد این دو باغستان را بر فقراء مدينه مگر آنکه امام حسن و امام حسین محتاج شوند که در اینصورت ملك خالص ایشان است نه غير ايشان انتهی ملخصا ((2)) .
ونصر که پسر ابن ابو نیزر است بعد از امير المؤمنين و امام حسن (علیهما السلام)بطرف امام حسین(علیه السلام) گردید و از مدینه با حضرت خارج شد بطرف مكه و از مکه بطرف کربلا و آنجا کشته شد ، اسب سوار بود اسمش را پی کردند و در
ص: 52
حمله اولی شهیده شد رضوان الله عليه .
قب . اب .
در ابصار العین ص 109 گوید : نعمان بن عمرو راسبی از اهل کوفه است و با عمر بن سعد از کوفه خارج شد . چون ابن سعد شروط امام حسین را رد کرد و قبول نکرد نعمان شبانه بنزد امام حسین (علیه السلام)رفت و باحضرت بود تا در حمله اولی کشته شد .
قب . اب . نا .
در ابصار العین ص 94 گوید : نضر ونعمان و نعيم هر سه برادر بودند و از اصحاب امير المؤمنين (علیه السلام)بودند . درصفین موقعیتی داشتند و از شعراء بودند ، و شجاع بودند ، نضر ونعمان مردند . و نعیم در کوفه بود تا امام حسین عليه السلام بعراق آمد رفت بطرف آن حضرت و در روز عاشورا پیش جنك شد و در حمله اولی کشته شد .
در زیارت ناحيه فرمود : السلام علی نعیم بن عجلان الأنصاری . كما في البحار ج 45 ص 70 وج 101 ص 272 و ناسخ ج 3 ص 22 .
مؤلف گوید : پس مجموع مقتولین در حمله اولی پنجاه و پنج نفر شدند که بعض آنها در مناقب این شهر آشوب ج 4 ص 113 ذکر شده .
وبعض آنها در ابصار العين ، موجود است . و بعضی را هم در مناقب وهم در ابصار العین هر دو ذکر کرده اند . وبعض آنها در زیارت ناحیه آمده است و بعضی آنها نیامده است . و ممکن است اشخاصی که در ابصارالعین اسم برده شده و در مناقب ، بخصوص اسم برده نشده جزء اشخاصی باشند که در مناقب بنحو کلی ذکر کرده .
مثلا فرموده : ده نفر از موالیان امام حسین و دو نفر از موالیان امیر المؤمنين
ص: 53
در حمله اولی کشته شدند .
مثلا نصر الله بن ابی نیزر در مناقب بخصوص اسم برده نشده ولی بعنوان دو نفر از موالیان امیر المؤمنین مندرج است .
با قارب بن عبدالله در مناقب اسم ندارد ولی در تحت عنوان ده نفر از موالیان امام حسین مندرج است .
در ناسخ ج 2 ص 257 وقمقام ص 402 روایت کنند که در اینوقت : ابن سعد بغلام خود که درید نام داشت صدا زد که علم خویش را پیش دار ، چون علم را نزديك آورد تیری بطرف لشکر امام حسين انداخت و گفت : ای مردم گواه باشید که اول کس من بودم که بلشکر حسین تیر انداختم و یزید را نیکو خدمتی کردم ((1)) .
ص: 54
در ناسخ ج 2 ص 257 گوید جماعتی از وجوه لشکر کوفه از دل رضا نمیدانند که با حسین (علیه السلام)رزم آغازند ، و خود را رانده شده دارَین سازند : از این جهت کار جنك بممساطلت میرفت و در خلال این حال ، از جانبين ارسال رسل و نامه نگاري تقرير بافت ، وروز عاشورا نیز تا چاشتگاه کار بدینگونه میرفت ، این هنگام معلوم شدکه امام حسين (علیه السلام)زیر بار ذلت نخواهد رفت ، وابن زیاد برای کینه ای که با آن حضرت داشت دست از او بر نخواهد داشت لاجرم از هر دو طرف عازم جنك شدند .
ص: 55
در ناسخ ج 2 ص 258 و بحار ج 45 ص 12 وقمقام ص 404 روایت کرده اند که اول کس از سپاه عمر سعد ( يسار ) غلام زیاد بن ابیه بود ، که اسب براند و میدان آمد و مبارز خواست ، از میان اصحاب ( عبد الله بن عمير كلبی ) اسب بر انگیخت و با او روي در روي شد ( يسار ) گفت : ترا نمیشناسم برگرد وزهیر بن قین و( حبیب بن مظاهر ) را که هم شأن من هستند بفرست ، ( عبدالله بن عمير ) گفت : اي پسر زانيه ، مگر دلبخواه تو است که هر کس را بخواهی بمبارزت طلب کنی ؟ این بگفت : واسب برجهاند و شمشير حواله ( يسار ) کرد و از اسب بر زمین انداخت ، ( سالم ) غلام عبيد الله چون این بديد بتاخت آمد تا ( يسار ) را یاری کند ، اصحاب حسين(علیه السلام) ( عبدالله بن عمیر را ) خبر دادند که مواظب باش دشمن فرا رسید ، ( عبد الله ) چون مشغول زد و خورد بود صدای ایشان را نشنید ، لاجرم ( سالم ) مثل ابر سیاه رسید و شمشير حواله کرد ( عبد الله ) دست چپ را سپر سر قرارداد ، وانگشتانش بزنم تیغ از تن جدا شد ، ( عبدالله ) باین زخم اعتنائی نکرده و مثل شیر زخم خورده ، ( سالم ) را بزخم شمشیر بجهنم فرستاد ، وهمچنان بر پشت اسب از چپ و راست بجنگید و این شهر بخواند . اِنْ تُنْكِروُني فَأنَا ابْنَ كَلْبٍ اِنَّي أمْرُءً ذُو مِرَّةٍ وَعَضْبٍ وَلَسْتٌ بِالْخَوّارِ عِنْدَ السَّلْب ((1)) اگر مرا نمیشناسید پس بدانید که من پسر کلبم مردي هستم صاحب قوّت و شمشیر وضعیف و ناتوان نیستم در وقت ربودن ، یا در وقت مصيبت .
ص: 56
در قمقام ص 405 فرماید : ( ام وهب ) زوجه عبد الله بن عمير ، عمود خیمه در دست گرفته بميدان نزد شوهر آمده او را تحريص وتشجيع ميکرد ، که ( فداك أبي واُمي قاتل دون الطيبين ذرية محمد(صله الله علیه واله )) .
پدر و مادرم فداي تو باد تو جنك كن و نگذار پاکان ذریه محمد (صله الله علیه واله )بميدان روند .
شوهر خواست تا وِیْ را بخیام برگرداند زنْ قبول نمیکرد و میگفت ترا تنها نگذارم تا اول من جان سپارم . امام فرمود : خداي جزای خبر بشما عنایت فرماید بر گرد که خدا از زنان جهاد نخواسته ، زن فرمان برده باز گشت .
در ناسخ ج 2 ص 259 و قمقام ص 405 و بحار ج 45 ص 13 . بعد از قتل ایشان ، عمرو بن الحجاج باجماعتی از سپاه کوفه ، ميمنيهٴ لشگر حسین را نصب العین کرد ، چون مسافت بین دو لشگر اندك شد ، سپاهیان حسین عليه السلام زانو بر زمین نهادند و نیزه هارا راست کردند ، و بطرف دشمن دراز کردند ، سواران کوفه چون در رسیدند از سنان نیزه ها بترسیدند و برگشتند ، اصحاب امام حسين(علیه السلام) ایشان را تیرباران کردند ، بعضی در افتادند و جان دادند و گروهی بزخم تير مجروح شدند .
ص: 57
(کشتن مسلم بن عوسجه ابن جوز را)(1)
در اینوقت مردي از قبيلة بني تميم که اورا ( عبدالله بن جوزه )(2) گفتند ، اسب خویش را نهیب داد و روی بلشگر گاه حسين نهاد ، اصحاب آن حضرت گفتند : مادر بر تو بگرید بکجا می آئی ؟ ( فَفالَ اِنّي اُقدِمُ علَى رَبٍّ رَحيمٍ وَشَفيعٍ مُطاعٍ ) ( یعنی من میروم نزد پروردگاريکه رحیم است و شفاعت کننده که مطاع است ) . امام حسين (علیه السلام)فرمود : این کیست ؟ گفتند : ابن جوزه است .
حضرت فرموده : اي پروردگار من ، اورا بسوی دوزخ کو چ ده(3) ، در همان زمان اسب در زیر پای ابن جوزه سر کشی وچموشی نمود ، و او را در انداخت بطوریکه پای چپش در رکاب آویزان شد و پای راستش وارونه گشت .
مسلم بن عوسجه عجله کرد و پای راستش را از تن جدا کرد ، واسب او رم کرده ، وسر اورا سرکوب سنگ و خار وزمین کرد تا جان بداد و بدوزخ
ص: 58
واصل گشت .
(مبارزه حر)(1)
اینوقت حر بن یزید ریاحی را آتش خبرت در کانون خاطر زبانه کشید ، پیش تاخت و عرض کرد : یا ابن رسول الله ، آن روز که ابن زیاد مرا بجنگ تو فرمان داد ، چون از دار الاماره بیرون شدم ، از پشت سر خود ندائی شنیدم که می گفت : ( اِبْشِرْ ياحُرُّ بِخَيْرٍ ) شاد باش اي حر بخوبی و خیر ، نگاه کردم کس ندیدم ، با خود گفتم : سوگند باخدای که این بشارت نیست ، چون من بجنگ پسر پیغمبر میروم ، ودر خاطر نداشتم که در خدمت شما توبه خواهم کرد ، اکنون آن سخن راست آمد که بخیر رسیدم .
(اجازه خواستن حر برای شهادت)(2)
یابن رسول الله ، اول كس من بودم که بر تو بیرون شدم ، اجازه فرما تا اول کس من باشم که در راه تو جان بازم ، وفردای قیامت اول کس باشم که بارسول خدا مصافحه کنم .
وحر از این سخن میخواست که پیشرو سرهنگان و اول مبارزان باشد ، چون قبل از او گروهی مجروح و کشته شدند .
و در لهوف مترجم ص 104 فرموده مقصود حر از اولین شهید راه حسین اولین شهید از آندم به بعد بود و گرنه پیش از او چند نفر شهید شدند .
بالجمله ، حسين(علیه السلام) او را رخصت جنگ فرمود ، وحر چون شیر آشفته
ص: 59
به میدان مبارزه آمد ، واسب بگردانید ، و این اشعار را یاد آور شد :
آلَيْتُ لا أقْتَلُ حَتّى اَقْتُلا
أضَرِبُهُمْ بِالسَّيْفِ ضَرْباً مُفْضَلا
لاناقِلاً عَنْهُمْ وَلا مُعَلّلا
لا حاجِزاً عَنْهُمْ وَلا مُبَدَّلا
أَحْمي الْحُسَينَ الْماجِدَ المُؤمَّلا
یعنی سوگند یاد نمودم تا نکشم کشته نشوم . باشمشیر انهارا ضربت سخت میزنم ، نه بر میگردم و نه سرگرم چیزی میشوم ، نه از انها دفاع میکنم و نه جای خودرا بدیگری میدهم ، حسین بزرگواری را که امید جهانیان بدواست یاری میکنم ( كذا فی الناسخ ج 2 ص 260 ) .
آنگاه در مقابل صفوف کوفه بايستاد و این رجزها بگفت :
اِنّي أَنَا الْحُرّ وَنَجْل الْحُرّ
أَشْجَعُ مِنْ ذي لَیَدٍ هِزَبْرٍ
وَلَسْتُ بِالْجَبانِ عِنْدَ الْكَرّ
لکِنَّي الْوَفّافُ عِنْدَ الْفَرّ
یعنی من حر وزادهِ حُرّم ، از شیرِ دلاورْ دَلیر ترم ، هنگام حمله کردن ترسو نیستم ، بلکه در موقع فرار سپاه ، من ایست میکنم ( كذا فی هامش الناسخ ص 261 )
اینوقت حر روی با پسر خود علي کرد و گفت : اي فرزند ، بر این قومِ ستم کار حمله کن و ناتوانی جهاد نما ، پسر حر اسب بر انگیخت و بر لشگر كوفه حملهٴ گران افكند ، کوفیان او را حلقه کردند و جنگ سختی نمودند .
در شرح شافیه گوید : پسر حر بیست و چهار نفر از مشرکین را بکشت ، وابو مخن می گوید : هفتاد کسی بكشت ، آنگاه كشته شد .
ص: 60
حر از شهادت فرزند بسیار شاد شد ، و گفت : سپاس خدای را که شهادت را روزی تو گردانید پیش روی مولایم حسين بن أمير المؤمنین علیهما السلام.
در پاسخ ج 2 ص 261 از جمال الدين محدث که از ثقات و مردمان مورد اطمینان اهل سُنَّت و جماعت است ، در کتاب روضة الاحباب نقل کند که چون حر آهنگ جنگ فرمود ، برادرش مصعب بن یزید ریاحی که هنوز در میان لشکر ابن سعد بود ، این ارجوزهٴ حر را بشنید اسب بر انگیخت ، کوفیان خیال کردند که بمبارزت برادر میتازد ، چون راه نزديك كرد ، حر را ترحيب ومرحبا گفت : وترحيب و بزرگش شمرد ، و صدا زد اي برادر : مرا از سیاه چاه گمراهی بشاهرا ، هدایت دلالت فرمودی ، اينك از در تو به و اِنا به آمده ام حُرّ اورا بخدمت حضرت آورد تا تائب گشت ، و در میان اصحاب بر صف شد .
بالجمله در بعد ازقتل فرزند شاد خاطر ، و آماده جنك شد وابن ارجوزه را قرائت کرد .
اِنّي اَنَا الْحُرُّ وَمَأوَی الضَّیْف
أَضْرِبُ في أَعْناقِكُمْ بِالسَّیْف
عَنْ خَيْرِ مَنْ حَلَّ بِأرْضِ الخَيْف
أَضْرِبَكُمْ وَلا أري مِنْ حَيْف
من حر و پناه گاه مهمانم ، برای دفاع از بهترین شخصی که بزمین مکه واردشد ، گردن شما را میزنم و ستمی نمی بینم .
و مبارز طلب نمود ، این صورت بر ابن سعد ثقیل ( سنگین ) افتاد ، صفوان
ص: 61
ابن حنظله را که بشجاعت و شهامت در میان لشکر معروف بود طلب کرد و گفت : ترا به مبارزت حر باید رفت ، لكن اول آتش کید و کین را بنصيحت فرو نشان ، و بمقام خویش باز آر ، و اگر بيفرمانی کند ، بی تواني بر وِیْ بتاز و سرش از تن جدا کن .
صفوان که غرق اسلحه بود تاختن کرد و جلو در آمد و گفت : اي حر خوب کاری نکردی از یزید که خلیفه زمان بود روی برگردانیدی و بنزد حسین بشتافتی ؟
حر گفت : ای صفوان تو دانشورْ مردي بودی ، از این سخن ناسنجيده تعجب میکنم ، بمن بگو طرفداری حسین را فرو گذارم و یزید شراب خوار و زنا دوست را فرا گیرم ؟
صفوان در خشم شد ، و بسوی حر حمله کرد و نیزه را براند ، حر زخم او را بگرداند ، وسینه او را با سنان نيزه بكونت ، چنانکه از پشتش سر بدر کرد .
صفوان را سه برادر بود ، همدست وهمداستان بخون خواهی برادر برحُرّ بتاختند ، در دست در کمر یکتن کرد ، و او را از زین بر گرفت ، و بر زمین کوفت ، چنانکه جان بداد ، و یکی را با تیغ در گذرانید .
سومّی پشت بجنك کرده فرار کرد .
حر از قفای او بناخت ، و او را بزخم نيزه ببرادران ملحي ساخت . وهم چنان در میدان بایستاد ، ومبارز طلب نمود .
در خبر است که چون ((1)) حر آهنك خدمت حسین(علیه السلام) نمود ، یزید بن سفیان که مردی از قبیله بنی تمیم بود ، گفت : اگر او را دیدار کنم با سنان پیکانش بخاك افكنم .
ص: 62
این هنگام که در در میان لشكر كر وفر و رفت و آمد میکرد ، و از راست و چپ میجنگید ، و دو گوش و دو ابروی اسبش بزخمِ شمشیرِ دشمنان رفته بود .
حصین بن نمیر گفت : هان ای یزید بن سفيان ، اينك حر است که آرزوی کشتن او داشتی ، گفت چنین است ، و اسب بر جهاند ، و بر روی حر در آمد ، در او را مجال درنك نگذاشت و بيك زخم تیغ ، ازاسبش در انداخت ، واین اشعار انشاد کرد .
أَكُونُ أميراً غادراً وَابْنَ غادِرٍ
اِذا كُنْتُ قاتَّلْتُ الْحُسَينَ بْن فاطِمَة
وَنَفْسي عَلى خِذْلانِه واعتزاله
وَبَيْعَةِ هذاَ الناكِثِ الْعَهْدِ لائِمَة
فَيا نَدَمي أَنْ لا أَكُونَ نَصَرَتُهُ
أَلا کُلُّ نَفْسٍ لا تُواسيه نادِمَه
أَهُمُّ مِراراً اَنْ أسيرَ بِجَحْفَلٍ
اِلى فِئَةٍ زاغَتْ عَنِ الْحَقِّ ظالِمَة
فَكُفُّوا وَاِلّا زُرْتُكُمْ بِكَتائبٍ
أَشَدَّ علَيْكُمْ مِنْ زُحُوفِ الدّيالِمَة
سَقَى اللهُ أَرْواحَ الَّذينَ تَزاوَرُوا
عَلى نَصْرِه سَحاً مِنَ الْغَيْثِ دائِمَة
وَقَفْتُ عَلى اَجْسادِهِمْ وَقْبُورِهِمْ
فَكادَ ألْحَشا تَنْفَثُّ وَالْعَيْنُ صاجِمَة
لَعَمْري لَقَدْ كانْوا مَصاليتَ فِی الوَغى
سِراعاً اِلىَ الْهَيْجا لیُوثُ ضَراغِمَة
تَواسَوْا عَلى نَصْرِ ابْنِ بِنْتِ نَبيِّهِمْ
بِأَسْيافِهِم آسادُ خَيْلٍ قَشاعِمَة
در پاورقی ناسخ ج 2 ص 264 فرموده خلاصه اشعار : اگر یا حسین بجنگم امیری خائن و پیمان شکن و سرزنش شده ام ، هر کس او را یاری نکند پشیمان میشود ، اي ستمگران از جنك يا حسين(علیه السلام) دست بردارید ، و گر نه با لشکر گران بر شما میشورم ، خدا از باران رحمت خود ، یاوران او را سير آب کند ، آن شيران دلاور سالخورده ای که بسوی میدان دویده ، پسر پیغمبر خود را یاری میکردند . وهمچنان چون شیر آشفته بر دمید ، و اسب بتأخفت و خود را بمیان سپاه کوفه
ص: 63
در انداخت ، و تنی چند را بکشت و باز شتافت و این شعر بگفت :
هُوَ الْمَوْتُ فَاصْنَعْ وَ یْكَ ما أَنْتَ صانِعٌ
فَأَنْتَ بِکَأْسِ الْمَوْتِ لا شَكَّ جارِعٌ
وَحامِ عَنِ ابْنِ الْمُصْطَفى وَحَريمِه
لَعَلَّكَ تَلْقی حَصْدَ ما أَنْتَ زارِعٌ
لَقَدْ خابَ قَوْمٌ خالَفُوا اللهَ رَبَّهُمْ
يُريدُونَ هَدْمَ الدَّينُ وَالدّينْ شارِعٌ
يُريدُونَ عَمْداً قَتْلَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَجَدُّهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ شافِعٌ
این مرگ است هر چه میخواهی بکن ، بیگمان جامِ مراگرا می آشامی ، حمایت کن از پسر پیغمبر وحریمش ، یقيناً نتيجه آنچه کشت کرده ای زراعت خواهی کرد ، بتحقیق که خیانت و ضرر کرده اند گروهیکه خدای خود را مخالفت کرده اند ، میخواهند دین را ویران کنند و حال آنکه دین شاهراه همه است . میخواهند از روی عمد آل محمد را بکشند ، وحال انکه جدشان در روز قیامت شفاعت کننده است . ( كذا في هامش الناسخ ج 2 ص 264 ) .
و دیگر باره حمله کرد و چون برق و باد تند ، تنی چند را بخاك در انداخت وروی بر تافت ، باز شتافت و از نهایت غیرت و شدت ناراحتی بنا کرد بهای های
گریستن و این رجز بخواند .
أَضْرِبُ في اَعْراضِكُمْ بِالسَّيْف
ضَرْبَ غُلامٍ لَمْ يَخَفْ مِنْ حَيْف
أَنْصُرُ مَنْ حَلَّ بِاَرْضِ الْخَيْف
نَسْلَ عَليِ الطُّهْرِ مُقْري الْضَّيْف
( در پاورقی ناسخ ج 2 ص 264 ) معنی اینطور کرده : با شمشیر خود اشراف شما را میزنم ، زدن غلامی که از ستم ترس نداشته
ص: 64
باشد ، یاری خواهم کرد کسی را که بزمین مِنی و مسجد خیف وارد شده ، و از نسل علی است که پاکیزه است و دعوت کننده میهمان است .
و در این مرتبه دل بر مرگ نهاد و حمله گران افكند ، وهشتاد و چند نفر را بر خاك افكند ، و کار بر کوفیان سخت شد .
وابن سعد صدا زد اي لشگر عجله کنید و او را تیر باران کنيد .
پس از هر طرف او را هدف تیر قرار دادند بطوریکه زره حُرّ مثل جلد خارپشت گشت و اسبش را نیز پی کردند ، مقداری پیاده جنگید و از پای درافتاد أصحاب حسين ( عليه السلام ) بتاختند و جسد او را حمل داده بنزد آن حضرت نهادند هنوز رمقي از جان در تن داشت ، امام ( عليه السّلام ) چهرهٴ خون آلود او را مسح می کرد و می فرمود سوگند بخدا ترا مادر بغلط حُر نام نگذاشت ، والله تو در دنیا وآخرت حري ( یعنی آزادی ) آنگاه بگریست و از بهر او استغفار فرمود ، گویند امام ( عليه السّلام ) او را نوحه سرائی کرد ((1)) .
فَنعْمَ ((2)) الْحُرُّ حُرُّ بَني رياحٍ
صَبُورُ عِنْدَ مُشْتَبَک الرّماح وَنَعْمَ ((3)) الْحُرُّ في رَهَجِ المَنَاياً
اذَا الأبْطَالُ تَخْطرُ بِالصفَّاح
وَنِعْمَ الحُرُّ اِذْ و اسا حُسَينا
وَفازَ بِالهِدايَةِ وَالفَلاحِ
ص: 65
وَنِعْمَ الْحُرُّ اِذْ نادى حُسَيْناً
فَجادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّیاح ((1))
فَیا رَبّي ((2)) أَضِفْهُ في جِنانٍ
وَزَوِّجْهُ مَعَ الْحُورِ الْمِلاح
یعنی نیکو آزاد مردی است حر بنی رباح ، و هنگام بهم ریختن نیزه ها ( شدت جنك ) بردبار است .
آفرین بر حر ، میان گرد و غبار مرگها ، هنگامی که دلاوران با سینهٴ شمشيرها خود ارزش میدهند .
آفرین بر حر که حسین را یاری کرد ، و بهدايت و رستگاری نائل شد .
آفرین بر حر که چون ( هنگام توبه ) حسین را خواند ، جانبازی نمود .
پروردگارا ، او را در بهشت پناه ده و با زیبا چشمان نمکین همسر گردان .
بروایت مفید ابوایوب بن سرح ومردی از فرمان کوفه در فتل حر همدست بودند ((3)) .
و در زیارت ناحیه فرمود : السَّلام عَلَى الْحُرِّ بْن يَزيدِ الرّياحی . كما فی البحار ج 45 ص 71 واقبال ص 576 .
بعد از شهادت حر ، مصعب از سید الشهداء اجازه خواست و بر كوفيان حملهٴ گران افکند ، و فراوان بکوشیده تا شربت شهادت بنوشید .
ص: 66
وحر را غلامی بود که عروة (غرة) نام داشت، ودر جيش ابن سعد بوده چون مولای خود در را و پسر او علي را، و برادر او مصعب را کشته دید ، از هوش بیگانه شد، و چون دیو دیوانه خود را بر سپاه ابن سعد زد . و چند تن ازراست و چپ بکشت ، آنگاه بطرف امام حسين (علیه السلام) بشتافت و عرض کرد: یابن رسول الله مرا عفو کن که بدون اجازه شما ابتداء بجنك کردم ، چون از کشته شدن در و پسر و برادرش بی اختیار شدم ، اکنون رخصت فرمای تا بر این دشمنان دین بنازم ، راز سعادت شهادت بهره ای بدست آرم .
حسین (علیه السلام) او را دعای خیر فرمود ، پس اسب بميدان تاخت ، و گروهی را از اسب بزمین انداخت ، تا خویش را بمولای خود ملحق ساخت .
در ناسخ ج 2 ص 266 وبحار ج 45 ص 15 وعوالم ج 17 ص 258 و مقتل خوارزمی ج2 ص 11 وقد قام ص 406 ولهوف مترجم ص 104:
در این وقت جنك بهای خود ایستاد ، و اهداب حمسين (علیه السلام) دل از جان بر گرفتند و تن بمرگ دادند، و هر يك آهنك مبارزت نمودند، عرض کردند : السلام عليك ابن رسول الله ، وجواب پس گرفتند ، و برفتند ، و آن حضرت فرمود: ما نیز از قفای (پشت سر) شما میرسیم ، و این آیه مبارکه را قرائت میفرمود ، فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبديلً) پس بعض ایشان مدتشان را تمام کردند و بعض ایشان انتظار می کشند و تغییری ندادند .
من جمله بریر بن خضير همدانی اجازه میدان گرفت و این روز بخواند
ص: 67
أَنَا بُرَیرٌ وَأَبی خُضَیْرٌ (1)*** لَیْسَ یَرُوعُ الاُْسْدَ عِنْدَ الزَأرِ(2)
یَعْرِفُ فینَا الخَیْرَ اَهْلُ الْخَیْرِ *** أضْرِبُکُم وَلا أرى مِنْ ضَرٍّ
وَذاکَ فِعْلُ الحُرِّ مِن بُرَیْرِ
يعني من بر برم و پدرم خضیر است ، شيري هستم که شیران از غرشم میترسند نیکوکاران نیکی ما را باور دارند ، با شمشیر شما را میزنم ، وزیانی نمی بینم ، کار نيك بر بر همین است (پاورقی ناسخ).
وحمله گران افكند ، و شمشیر زده میگفت : پیش من نزديك شويد أي ملال کنندگان مؤمنان ، واي کشند گان اولاد بدريين ، واي کشندگان فرزندان رسول خدا ، وباقي مانده ذربه اش ، و از چپ و راست بتاخت و مرد و مرکب بخاك اند اخت، و سی تن مرد جنگی بدست او کشته شد .
در این وقت یزید بن معقل (مفقل لهوف) اسب بتاخت ، و بانك، زد که :
أي طاغی گمراه گواهی میدهم که تو از گمراه کنندگانی.
بر در گفت : بیا تا مباهله کنیم و خدا را بخوانیم ، و از وي بخواهیم تا هر که بر باطل است بدست آن كه حق است کشته شود، این بگفت : و بر او بناخت قدری با هم نبرد ردند .
يزيد فرصتی یافت ، وشمشیر بزد، ولي زخم او کارگر نیفتاد .
بریر بر او شمشیري زد که از کلاه خود در گذشت و تا قعر دماغ و مغز سرش مدريد ، و بأن زخم در افتاد و جان سپرده
ص: 68
واز عقب او بحير بن أوس بي اسب بتاخت و با بربر در آويخته ، بربر بدنه ستا او شهید شد.
و در مقام ص 406 گوید : کم به بن جابر از دي بربر را شهید کرد، و چون بخانه آمد زن باو گفت : باري دشمنان فرزند فاطمه کردی و بوير سيد قراء را شهید ساختی بخدا قسم که دیگر با تو سخن نگویم ).
و بروایت دیگر بحیر بن اوس او را شهید کرد و در میدان جولان داد و بدین شعر (1) مباهات میکرد .
سلي تخبري عني و أنت ذميمة(2)***غداة حسين و الرماح شوارع .
ألم آت اقضي ما كرهت و لم تخل***غداة الوغي و الروع ما انا صانع [10] .
معي مزني(3) لم تخنه كعوبه***و ابيض مشحوذ الغرارين قاطع
فجردته في عصبة ليس دينهم***كديني و اني بعد ذالك لقانع (4)
و قد صبروا (5) للطعن و الضرب حسرا***و قد جالدوا لو ان ذلك نافع [13] .
فابلغ عبيدالله اذ ما لقيته***باني مطيع للخليفة سامع
قلتلت بريرا ثم جلت لهمه(6)***غداة الوغي لما دعا من يقارع
ص: 69
(غداة ) اول روزم .
( الشوارع ) نیزه های راست شده بسوی کسی .
( الوغى) الحرب یعنی جنك م.
( مزني ) نيزه منسوب بقبيله مزينه است .
( كعوب ) العقدة من عقد الرمح .كل ما ارتفع وعلام.
( مشحود الغرارین )شمشیری که از هر دو طرف برنده باشد .
( العصبة ) أي الجماعة م.
( حر ) جمع حاسر : برهنه از زره .
( الجلد ) القوة والشدة م.
( جل ) اي عظم و كبر م.
( قارع) فرع رأسه بالعمما أي امر به م.
در پاورقی ناسخ ج 2 ص 298 فرموده خلاصه معنی اشعار ، روز جنگ با حسین نیزه و شمشیر برانی داشتم شمشیر خود را بر گروهی که دین را نداشتند از نیام کشیدم و چون بربر حریف خواست رفتم و او را کشتم ، با بن زياد بگو هر وقت ملاقاتش کردی که من فرمان بردار وشنوای خلیفه میباشم .
او را پسر عمی بود (1) گفت : إني بحير بربر از بندگان شایسته خدا بود، او را میکشی و بر قتل او مفاخرت میجوئی ؟ وای بر تو ، فردای قیامت چگونه پروردگار خود را ملاقات خواهی کرد ؟ بدير از کرده خود پشیمان شد، و این
ص: 70
شعر قرائت کرد؛
فلو شاء ربی ما شهدت قتالهم***و لا جعل النعماء عند ابن جائر
لقد کان ذا عارا علی و سبه(1)***یعیر بها الأبناء عند المعاشر
فیا لیت أنی کنت فی الرحم حیضه(2)***و یوم حسین کنت ضمن المقابر(3)
فیا سوأتا ما ذا أقول لخالقی***و ما حجتی یوم الحساب القماطر(4)
خلاصه اشعار : اگر خدا میخواست بجنگ حسین نمیرفتم ، و نعمتهاي دنیا را به پسر ستمگر نمیداد ، راستی کشتن بریر برای من مایه ننگی است که فرزندان مرا بدان، سرزنش کند، اي کاش روز عاشوراء را زنده نبودم، زای بر من جواب خدا را چه گویم ؟ (و در روز قیامت که روز حساب سخت است چه دلیل آورم ).
در ناسخ ج2 ص 299 گوید مکشوف باد که طریحی در میان مبارزین روز عاشوراء دوتن وهب در قلم آورده .
ص: 71
اول وهب بن وهب که نصرانی بود و با نفاق مادرش بدست امام حسین(علیه السلام)ایمان آورد، و در کربلا شهید شد .
و دیگر وهب بن عبد الله(1) که گویند او نیز با مادر وزن حاضر بود در روز عاشوراء ، و آنچه من بنده فحص کردم بیش از یک وهبه نیافتهم ، وطریحی بعضی از واردات احوال وهب را بنام وهب بن وهب و برخی را بنام وهب بن عبدالله نگاشته العلم عند الله انتهى .
ودر لواعج ص163 سطر آخر واعيان الشيعة ج 1 ص 90 آسید محسن امين رحمه الله فرموده : پس وهب بن حباب کلبی میدان مبارزه رفت و گویند او نصرانی بود، وعين قصه وهب بن عبدالله را ذکر فرموده : ودر لواعج ص 139 در ضمن ترجمه ( عبد الله بن عمير كلبي ) گويد : ظاهرا بين مورخین اشتباهی شده بین قصه ( وهب بن حباب كلبي ) و بين قصة ( عبد الله بن عمیر کلبی ) الخ.
در پاسخ ج2 ص 269 گويد : وهب بن عبد الله اسب بميدان راند، و این رجز بر خواند (2)
ص: 72
إنْ تُنْکِرُونی فَأنا ابْنُ الکَلْبی*** سَوْفَ تَرَوْنی وَتَرَوْنَ ضَرْبی
وَحَمْلَتی وَصَوْلَتی فِی الْحَرْبِ ***ادْرِکُ ثاری بَعْدَ ثارَ صَحْبی
وَأدْفَعُ الْکَرْبُ أمامَ الْکَرْبِ (1)***لَیْسَ جِهادی فی الْوَغی بِاللَّعبِ(2)
در پاورقی ناسخ خلاصه أشعار: اگر نمیشناسید من از قبیله كلميم : بزودی حمله و دلاوری و ضربت مرا می بینید ، که از خود و دوستانم خون خواهی کنم، واندوه را یکی پس از دیگری بردارم . ( وجهاد مسن در روز جنگ بازیچه نیست )، تني چند بر خاك انداخت، بجانب مادر (که قمری نام داشت) وزن آمد گفت: مادر از من راضي شدي؟ گفت: نه تا در رکاب امام بخاك و خون آغشته شوی، زنش گفت: ترا بخدا قسم مرا بعزاي خودته مبتلا مگردان، مادرش گفت : اي فرزند گوش بسخن أو مكن و برگرد و در جلو پسر رسول خدا جنگ کن، تا فردای قیامت در پیشگاه احدیت شفیع تو شود). (3)
در ناسخ ج2 ص270 دارد که چون از شب زفاف ( عروسی ) زن وهب تا روز عاشورا بیش از هفده روز نبود ، مفارقت شوهر بر دي دشوار میآمد ، گفت : اي وهبا ، برمن معلوم است که چون در راه پسر پیغمبر شهید شوي ، در بهشت برین جای کني ، و با محور العين هم آغوش باشی، و مرا فراموش فرمائی ، واجبه می کند که در حضور امام بامن عهد استوار کنی که فردای
ص: 73
قیامت در بهشت و جدا از من أقامت ننمائی ، پس هر دو بخدمت آن حضرت رسیده نده زن وهب عرض کرد با ابن رسول الله : مرا.
دو مسئله هست ، یکی آنکه این جوان فریب ، عنقریب بضرب سيف سنان رهسپار باغ جنان است ، این بی کسی را در این بیابان فریاد رس نیست ، مرا باهل بیت خویش سپاری که نگران حال من باشند .
دوم آنکه چون وهب در این میدان سر بدهد با هور العين بيك بالین سر پنهد ، امروز تو را بر من گواه گیرد، که چون با حور ، هم آغوش شود ، مرا فراموش نکند .
حسین (علیه السلام)از شنیدن این کلمات سخت بگریست ، و خواهش او را قبول فرمود ، اينوقت وهب با تمام طرب بميدان رو نمود و این ارجوزه بسرود :
إنِّی زَعیمٌ لَکِ امّ وَهْبِ بِالطَّعْنِ فِیهِمْ تارَهً وَالضَّرْبِ ضَرْبَ غُلامٍ(1) مؤمِنٍ بِالرَّبِّ حَتّی یُذیقَ القَوْمَ مُرَّ الحَرْبِ إنِّی امْرُؤٌ ذُو مِرَّهٍ وعَضْبٍ(2) وَلَسْتُ بِالخَوّارِ عِنْدَ النَّکْبِ حَسْبی إلهی مِنْ عَلیمٍ حَسْبی(3)
در پاورقی ناسخ دارد : ای مادر وهب ، جوانی که ایمان به پروردگار دارد با نیزه و شمشیر از نگهداری میکند ، و این گروه تلخی جنت را می چشاند ، من دارای نیرو ، و شمشیر برانم ، هنگام بلا ناتوان نیستم ، خدای دانا مرا بس
ص: 74
است.
چون پلنگ درنده خویش را بر صفوف كوفيان افکند و از راست و چپ میجنگید پس دوازده پیاده و نوزده تن سواره را بجهنم فرستاد .
اینوقت مردی از لشکر کوفه فرصتی بدست آورد ، ودست راستش را جدا کرده
وهب شمشیر را بدست چپ گرفته و جهاد میکرد که ، مردی از قبیله کنده نیز تیغ زد و دست چپش را قطع کرد.
اینونت زن وهب عمود خیمه بگرفت و بميدان جنك آمد و گفت : اي و هب پدر و مادرم فداي تو باد ، تا میتوانی جنک کن و حرم رسول خدا را از دشمن دفع کن .
وهب گفت اي زن تو آنکسی بودی که مرا از جنگی منع میکردی چه شده که مرا تحریص بجهاد میکنی ؟
گفت : من آنوقت دل از جان بر کندم و بر زندگانی دنیا پشت پا زدم که ندای حسین ان را شنیدم که همی گفت : (وا غربتاه، وا قلّه ناصراه، وا جدّاه، أما من ذابّ یذبّ عنّا، أما مِن مجیر یجیرنا؟ ) .
آیا کسی هست که دشمن را از ما دفع کند ؟ آیا کسی هست که ما را پناه دهد ؟ وامل بیت در خیمها بهاي هاي میگریستند ، با خود گفتم که زندگانی بعد از آل رسول بچه کار آید ؟ قصد کردم که با این قوم جنك كنم تا جان دهم .
وهب گفت : ای زن بر گرد که ترا جهاد نیست.
گفت : من بر نگردم تا با تفاق تو در خون خویش غوطه زنم .
وهب را چون درست نبود که او را برگرداند با دندان عامة او را بگرفت و باز داشت ، زن زور زد و خود را برهانیده
ص: 75
وهب فریاد کشید و بامام حسین (علیه السلام) استغاثه برد .
حسين (علیه السلام) فرمود : از اهل بيت من جزاي خير بهره شما باد ، بسوی خیمه زنان برگرد .
چون جهاد برای زنان واجب نیست .
عرض کرد : اي مولاي من بگذار تا جنك كنم چون کشته شدن آسان تر است براي من از اسیر شدن بدست بني اميه .
حضرت فرمود: تو با زنان ما بيك سال خواهی زیست ، و او را با زبان احترام و موعظه بخيمه ها برگردانيد .
و از آن طرف وهب را مجروح بخاك افكندند .
زن وهبه سرعت کرد و خود را بر بالاي شوهر افکند و خون از چهار گانش پاك میكرد.
شهر ذي الجوشن این بليل، غلام خود را فرمان داد تا گرزی بر سر او بزد، و او را بشوهرش منحنی ساخت .
واو اول زنی است که در لشکر حسین(علیه السلام) شربت شهادت نوشید .
آن گاه کوفیان وهب را نزد ابن سعد آوردند ، گفت: چه بسیار سخت استشه حمله تو ؟ و فرمان داد تا سرش را از تن جدا کنند ، و بطرف سپاه حسین پرتاب کردند .
مادر وهب سر فرزند را بر گرفت و به وسيد ، و گفت : سپاس خدای را که روی مرا بشهادت تو ، در پیش روی حتمین سفید دشت .
آن گاه روي با كوفيان آورد و گفت : اي امت زشت کردار ، گواهی میدهم که نصاری در کلیسا و مجوس در کنیسه بر شما شرف دارند، و از روي خشم سمر وهب را بسوي سپاه ابن سعد پرتاب کرد ، از قضاء آن سر بر سینه قاتل
ص: 76
وهب آمد و بدان زخم شد، آنگاه عمود خیمه را بگرفت و دو تن دیگر بخاك انداخت .
حسین (علیه السلام) او را برگردانید، و فرمود بجای بنشین که جهاد بر زنان نیست ، تو و فرزندت وهب با جت من محمد در بهشت جای دارند ، پس مادر و همب باز شد .
وگفت : ای خدای من مرا نا امید مگردان ، حسين (علیه السلام) فرمود : ای مادر وهب خداوند قطع نکند امید تو را.
در جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 561 فرموده ؟
در حدیث حضرت زین العابدین وارد شده (1) که این وهب اول نصرانی بود، او و مادرش بر دست امام حسين(علیه السلام) مسلمان شدند ، چون بمعرکه رفت هفت هشت نفر را بقتل آورد .
وبروایت دیگر بیست و چهار نفر پیاده و دوازده نقرسوار از منافقان را بکشت واز بسیاری جراحت از کار ماند او را دستگیر کردند ، و بنزد عمر بن سعد بردند آن ملعون حكم كرد او را گردن زدند ، الخ.
و در امالى صدوق ص 142 وهب بن وهب ذکر شده چون احتمال اتحاد داده شده تکرار نمیشود .
و در قم قام ص 19 فرموده : وهميه بن عبدالله در زیارت ناحيه ذكر شده و کیفیت شهادت او وزوجه اش را مده ثين بيك نهج با عمير بن عبدالله روایت
ص: 77
کرده اند ، وشاید که بسبب كنيت زوجه عبدالله که ام وهب بوده و اتحاد قبیله با عمیر بن عبدالله که در قائمیات ( زیارت ناحيه ) ذکر شده هشته شده باشد و الله اعلم .
در ناسخ ج 2 ص 273 و قمقام ص 420 وعوالم ج 17 ص 261 و بحار ج 45 ص 18 و مناقب ج4 ص 101 وجلاء العیون ص 562 و لهوف مترجم ص 109 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 14 وحقير اقتباس از ناسخ ميكنم .
عمرو بن خالد ازدی بمیدان در آمد و این شعر بگفت :
إلیک یا نفس(1) إلی الرحمن***فأبشری بالروح و الریحان(2)
الیوم تجزین علی الإحسان***قد کان منک غابر الزمان(3)
ما خط فی اللوح لدی الدیان***لا تجرعی فکل حی فان(4)
و الصبر أحظی لک بالأمانی***یا معشر الأزد بنی قحطان(5)
ص: 78
در پاورقی ناسخ خلاصة اشهار : ای جان بسوي خدای مهربان برو، و برفاه و آسایش شاد باش ، در گذشته گناهانی از تو سر زده ، امروز پاداش نیکو می بینی ، بینابی نکن که هر زنده ای میمیرد . ( وصبر نتیجه اش برای نور بیشتر است از آسایش ، ای جما عت از پسران قحطان )،
عمرو بن خالد ابن اشعار بگفت و خود را بالشكر زد و جنگید تا کشته شده
پس از او پسرش خالد بن عمرو بميدان آمد و این رجز بگفت :
صبرا علی الموت بنی قحطان
کی ما تکونوا فی رضی الرحمن(1)
ذی المجد والعزّه والبرهان
وذی العلی والطول والإحسان(2)
یا أبتا قد صرت فی الجنان
فی قصر ربّ حسن البنیان (3)
خلاصه اشعار : فرزندان قحطان ، بر مرگ پر دبار باشید ، تا خشنودی خدای مهربان عزیز بخشنده را در بیابید ، ای پدر ، در قصر زیبای بهشت جای گرفتی .
پس حمله کرد و چند تن بکشت تا کشته شد. و عین این اشعار را در قمقمام ص 420 برای عمرو بن خالد صیداوی و
ص: 79
پسرش ذکر کرده .
در ناسخ ج2 ص 274 و مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص 101 و مقتل خوارزمی ج2 ص14 و قمقام م420 وعوالم ج17 ص 261 و بحار ج 45 ص 18.
در ناسخ دارد : سعد بن حنظلة تميمى بميدان آمد ، ومبارز خواست، و این ارجوزه بخواند .
صبراً علی الأسیاف والأسنّه***صبراً علیها لدخول الجنّه
وحور عین ناعمات هنه(1)***لمن یرید الفوز لا بالظنه(2)
یا نفس للراحه فاجهدنه(3)***وفی طلاب الخیر فارغبنه
وفي طلاب الخير قاژبنة خلاصه اشعار : کسی که رستگاری و بهشت و حور نرم تن خواهد ، باید در برابر شمشیر و پیکانهای نیزه بزد بار باشد، أي جان، برای آسودگی بكوش ، وخوبی را خواهان باش . پس حمله سختی کرد و جنك نمایانی نمود تا شربت شهادت بنوشید .
در ناسخ ج 2 ص 275 وجلاء العيون مجلسی ص 562 و مناقب ج 4 ص 101 و مقتل خوارزمی ج2 ص 14 و بحار ج 45 ص 18 وعوالم ج 17 ص0262
ص: 80
پس از سعد بن حنظله ، عمیر بن عبد الله مذحجي بميدان آمد و این رجز بخواند:
قد علمَت سعد وحیّ مِذحج***أنّی لدی الهیجاء لیث محرج(1)
أعلو بسیفی هامه المدجّج***وأترک القرن لدی التعرّج(2)
فریسه الضبع الأزل(3) الأعرج(4)
در پاورقی ناسخ یعنی قبیله سعد ومذحج میدانند که من هنگام نبرد و جنگی سخت گیر نیستم ، شمشیر خود را بكاسة سر سلاح پوشیده فرود میآورم، و حریف خودرا طعمه كفنار لنگه میگردانم. کفتار حیوانی است درنده شبیه مگ است).
پس تیغ کشید و حمله گران افكند ، وتني چند بکشت آنگاه بدست مسلم الضباعي وعبدالله بجلی کشته گشت.
در ناسخ ج 2 ص 275 و مقتل خوارزمی ج2 ص 14 وقمقام ص 409 و بحار ج 45 ص 19 و مناقب ج 4 ص 102 وعوالم ج 17 ص 262 ولهوف مترجم ص 106 ومثير الأحزان ابن نما ص 63:
در پاسخ دارد بعد از او ( يعني عمير بن عبد الله ) مسلم بن عوسجه بميدان
ص: 81
در آمده و این ارجوزه را بخواند:
ان تسئلوا عنّی فانّی ذو لبد***من فرع قوم فی ذری بنی اسد
فمن بغانا حاید عن الرّشد***و کافر بدین جبّار صمد
یعنی هرگاه شخصیت مرا بخواهید ، شیری هستم از فرزندان دسته اي از بزرگان بني أسد، کسی که بر ما ستم کند گمراه و بدین خداي بي نياز كافرگشته است .
و خود را چون باد تند بر سپاه دشمن زد ، ونور جنگ را گرم کرد. مردی از سپاه ابن سعد بیرون آمد و قدري با او نبرد کرده مسلم بن عوسجه پهلوی راست او را با نیزه بزد ، چنانکه سنسان نيزه از پهلوی چپ او در شد ، پس دیگری بر او بناخت ، او را نیز از اسب در انداخضاء و همین طور میزد و میکشت تا پنجاه تن شجاع را بخاك انداخت ، واز کثرت زخم بی تاب شد و بخاك افتاد ، وهنوز رمي از جان در تن بود، که حسین (علیه السلام) با حبیب بن مظاهر بر بالین او حاضر شدند .
و امام حسین (علیه السلام) فرمود : خدا رحمت کند تو را أي مسلم (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً) (1) آنگاه حبیب بن مظاهر بر سر بالين او آمد و گفت : اي مسلم : سخت است بر من این حالت تو ، ولی شاد باش که در بهشت خدا جای داری .
مسلم با صداي ضعیف گفت : خدا توا بخير بشارت دهد .
حبیب گفت اي مسلم اگر میدانستم بعد از تو زنده ام میگفتم بمن وصيت خود را بنما ، لكن میدانم که يك ساعت بعد بتو ملحن خواهم گشت . مسلم
ص: 82
گفت : ترا باین وصیت میکنم و اداره امام حسین (علیه السلام) نمود .
و گفت تا جان داري دست از ياري او برندار .
حبیب گفت : سوگند بخداي جز این نکنم .
آنگاه مسلم گفت : با ابن رسول الله میروم ناجد و پدرت را از رسیدن تو بشارت دهم ، این بگفت و در گذشت.
( در زیارت ناحيه ) فرمود :
السَّلامُ عَلی مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَهَ الأَسَدیِّ، القائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَقَدْ أَذَنِ لَهُ فی اْلإِنْصِرافِ: أَنَحْنُ نُخَلّی عَنْکَ وَبِمَ نَعْتَذِرُ إلیَ اللَّهِ مِنْ أداءِ حَقِّکَ، وَلا وَاْللَّهِ حَتّی أُکَسِّرَ فی صُدُورِهِمْ رُمحی وأَضْرِبهُمْ بِسَیْفی ما ثَبَتَ قائمُهُ فی یَدِی وَلا افارِقُکَ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ مَعِیَ سَلاحٌ أُقاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَهِ، ثُمَّ لم افارِقْکَ حَتّی أمُوتَ مَعَکَ، وَکُنْتُ أوّلَ مَنْ شَرَی نَفْسَهُ، وأَوَّلَ شهیدٍ مِنْ شهداءِ اللَّهِ قضی نَحْبَهُ، فَفُزْتَ ورَبِ الکَعْبَهِ، شَکَرَ اللَّهُ لَکَ استِقْدامَکَ، وَمُواساتِکَ إِمامَکَ، إذ مَشی إِلَیْکَ وَأَنْتَ صَرِیعٌ فَقال:
یَرْحَمُکَ اللَّهُ یا مُسْلمُ بْنُ عَوْسَجهَ وقرأ لَعَنَ اللَّهُ المُشرِکینَ فی قَتلِکَ عَبْدَ اللَّهِ الضَّبابیَّ وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ خشکارَهَ(1) البجلي ومسلم بن عبدالله الضَّبابیَّ بحار ج 45 ص 69 و ناسخ ج 3 ص 21.
مسلم را کنیز کی بود ، چون مولاي خود را کشته دید ، بر سر او آمد ، و فریاد برداشت که با سيداه ، يا ابن عوسجاه ، کوفیان از بانك او شاد خاطر گشتند ، و از قتل مسلم بمالیدند .
شبث بن ربعی گفت : مادرهای شما بر شما بگرید ، سران خود را میکشید و عزیزان خود را ذلیل میکنید و بگشتن مسلم شادي ميكنيد ، بخدا سوگند مسلم را در اسلام محل بسیار عالی است ، وموقفی بس بلند است ، او را در جنگ
ص: 83
آذربایجان نگران بودم ، از پیش که صفها مسئور گردد وصف آرائی شود ، شش تن از کافران را با تیغ در گذرانید .
در ناسخ ج 2 ص 277 دارد که در کتاب روضة الأحباب مسطور است که :
مسلم بن عوسجه را پسری جوان بود ، چون پدر را کشته دید ، مانند شیری بر دمید، حسین (علیه السلام) او را از آهنك وقصدش بازداشت، و فرمود: اي جوان پدرت شهید شد و اگر تو نیز کشته شوی ، مادرت در این بیابان بی آب و علف در پناه کی باشد ؟
پسر مسلم خواست برگردد ، مادرش شتاب زده سر راه بر او گرفت و گفت:
ای فرزند ، سلامت نفس را بر نصرت ویاری پسر پیغمبر اختیار میکنی ؟
هرگز از تو راضی نخواهم شد.
پسر مسلم عنان برتافت ، وحمله گران افکند و مادرش از پشت سر فریاد همي کرد که : اي پسر شاد باش که بزودی از دست ساقی کوثر سیراب خواهی شد، و او مردانه می کوشید ، تا پس از کشتن سی تن از مشركان ، شربت شهادت نوشید ، کوفیان سر او را بریده بسوی مادرش افکندند ، مادر سر را برداشت و ببوسید و چنان بگریست که حاضران همه بگریستند .
ص: 84
شهادت هلال بن نافع) (1)
در مقتل خوارزمی ج2 ص 20 وناسخ ج 2 ص 277 از صاحب روضية الأحباب روایت کند که بعد از شهادت مسلم بن عوسجه .
هلال بن نافع بجلی (جهلی) قصد میدان نمود ، و جوانی بود نيكو اندام، و دختری در عقد او بود که هنوز هم بستر نشده بودند ، چون ملال را نگريست که قصد جنك دارد، آب از دیده فرو ریخت ، و بر دامن او در آویخت ، که کجا میروی و و مرا با که میگذاري ؟ وبهاي هاي بگریست.
امام حسین (علیه السلام) چون قصه ایشان را شنید ، هلال را فرمود امروز اهل تسو دوري تو را طاقت ندارند اگر خواهی در کار جهاد مسامحه کن و ایشان را از خود راضی نما ؟
عرض کرد ؛ یا ابن رسول الله اگر امروز نصرت تو نجویم ، فردا با رسول خدای چه گویم ؟ وزن را وداع کرده آهنك جهاد نمود، و این ارجوزه بخواند:
أرمی بها معلمه أفواقها
والنفس لا ینفعها إشفاقها
مسمومه تجری بها أخفاقها
لیملأن(2) أرضها رشاقها
در پاورقی ناسخ اینطور معنی کرده : با تیرهائیکه سوکارهای آن نشانه دارد ومسرمست میزنم ، ترسیدن سودی ندارد ( از مرگ نميرهاند ) جنبیدن تيرها
ص: 85
آنها را میبرد ( یا با آنها میرود ) و انداختن آنها زمين را پر ميكند .
هلال مردی دلیر و کمانداری دلاور بود که هرگز نیرش خطا نمیکرد ، هشتاد تیر در جعبه داشت که با هر يك يكتن از کفار بکشت ، و چون تیرها تمام شد مردانه با شمشیر حمله کرد و این شعر بگفت :
أنَا الغُلامُ الیَمَنِیُّ الجَمَلِی***دینی عَلی دینِ حُسَینٍ وعَلِی
إن اقتَلِ الیَومَ فَهذا أمَلی***وذاکَ رَأیی واُلاقی عَمَلی(1)
یعنی من جوانی از اهل یمن و از قبیله بجيله هستم ، دین من دین حسین و علي است ، اگر امروز کشته شوم آرزوی من همین است ، ورأي من میباشد وعملم را ملاقات میکنم .
پس مردی از سپاه ابن سعد که او را فیس مینامیدند و با شمشیر برهنه بميدان ناخت ، هلال او را مجال نداد و بی درنك او را بجهنم فرستاد ، و با شمشیر سیزده تن از دشمن را از پای در آورد، و اینوقت انبوه لشكر از هر طرف هجوم نموده با ضرب شمشیر و سنان او را خسته کردند ، و بازوي او را در هم شکستند و او را اسیر کرده بنزد شمر ذي الجوشن بردند (2) ، شمر حکم کرد تا سر مبارکش
ص: 86
را از تن جدا کردند .
در ناسخ ج 2 ص 279 و بحار ج 45 ص 19 و مناقب ج 4 ص 104 وعوالم ج 17 ص 262 وقمقام ج 1 ص 414 وجلاء العيون ص 563 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 20 و ارشاد مفید ص 237 .
اینونت نافع بن هلال بجلی ابتداء بمبارزت نمود و از حسین (علیه السلام) اجازه گرفت و بميدان آمد، و این رجز بخواند :
أنا ابن هلال البجلی***أنا علی دین علی
و دینه دین النبی
در مقتل خوارزمی :
أنا علی دین علی***إبن هلال الجملی
أضربکم بمنصلی(1)***تحت عجاج القسطل(2)
پس مزاحم بن حریث که از قبيلة بني قطعيه بود بمبارزه او بميدان آمد ، و گفت : من بر دین خشمانم ، نافع گفت : تو بر دین شیطاني ، و بر وي بتاخت و با طعن فيزه وزدن شمشیرش از اسب در انداخت .
و در قمقام و مقتل خوارزمی همان اشعار که در هلال بن نافع ذکر شده در باره
نافع بن هلال ذکر کرده اند .
و در بحار ج 45 ص 19 سطر (12) وعوالم ج 17 ص 262 سطر (21)
تصریح دارند که نافع مزاحم بن حریث را کشت .
ص: 87
ولی در جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 13 و سطر (15) تفریح دارد بر اینکه مزاحم نافع را شهید کرده ،
و ارشاد مفید ص 237 سطر (8) ظهورش در قول اول است .
و در زیارت ناحیه فرمود : السَّلَامُ عَلَی نَافِعِ بْنِ هِلَالِ بْنِ نَافِعٍ الْبَجَلِیِ الْمُرَادِیِّ كما في البحار ج 45 ص 71 واقبال ص 576.
در ارشاد مفيلم ص 267 و بحار ج 45 ع 19 وعوالم ج 17 ص 262 و ناسخ ج 2 ص 279 دارد که عمرو بن حجاج بمردم فریاد زد که اي مردم احمق آیا میدانید با که میجنگید ؟ میجنگید با اسب سواران اهل شهر ؟ میجنگید با جماعتی که طلب مرگ میکنند؟ احدي بمبارزه با بشان نرود جز آنکه کشته شود اگر چه ایشان کم هستند ، بخدا قسم اگر ایشان را سنگباران کنید همه کشته خواهند شد .
عمر بن سعد گفت : رأسميته میگوئی ، رأي رأي نو است ، و به ردم خبر داد .که تك تك بميدان فروید ، والا همه کشته خواهید شد.
پس عمرو بن حجاج وأصحابش از طرف فرات بر امام حسين (علیه السلام) حمله کردند .
در بحار وعوالم و ناسخ دارد که :اینونت عمرو بن حجاج قدری پیش رفت و نزديك حسين لئلا شد ، آنگاه روی بر تافت و گفت :
ای مردم کوفه ، ملازم اطاعت و جماعت خود باشید ، وشك نداشته باشید در قتال کسی که از دین بیرون رفته و با امام مخالفت نموده
ص: 88
حضرت فرمود : ای پسر حجاج : مردم را بمن بر میشوراني ؟ آیا ما از دین بیرون شدیم ، و شما در دین پای بندید ، به خدا قسم تو میشناسی که کدام از دین بیرون رفته و چه کم سزاوار آتش است .
پس این هنگام عمرو بن حجاج از کنار فرات بر مبمنه سپاه حسين (علیه السلام)حمله افکنده ودر ناسخ وشمر بن ذی الجوشن از جانب میسره تاختن آورد .
حمله های گران پی در پی کردند ، ... أصحاب حسين (علیه السلام) که در دهان مرگ چنان برغبت برفتند که داماد نو خط (1) در حجله عروس نورس نرفتی ، چون شیر ، دیوانه آشفته آماده جنگ شدند. گروهی پیادگان و سی و دو تن سوار بودند، سواران ام به برانگیختند و تيغها بر کشیدند، و مانند شعله تند حمله افکندند ، و سپاه ابن سعد را از چپ وراست پراکنده نمودند. این حال بر ابن سعد بسیار ناگوار افتاد .
حصین بن نمیر را پیش خواند، و فرمان داد که پانصد نفر کماندار که در تحت فرمان داشت ، بر اصحاب حسين (علیه السلام) حمله ور گردد ، و ایشان را بزخم پیکان در هم شکند.
پس حصين بن نمیر که خمیر مایه کید و کین بود ، باجیش خود أصحاب حسين (علیه السلام) را هدف تیر قرار دادند، و شمر ذی الجوشن بافوج خود، و عمرو بن حجاج چون گرگ درنده آمده و همه همدست شدند، و بجانبه فرزند شیر یزدان تاخت و تاز کردند .
واصحاب حسين (علیه السلام) با قلت و کمي عدد مانند شیر، برایشان بتاختند، و هر يك مثل صاعقه آتش بار، جماعتی را بهلاکت رسانیدند .
ص: 89
با این همه اگر یکتن از سپاه حسین (علیه السلام) کشته میشد ، چون عددشان کسم بود نمایان بود، ولی اگر از سپاه کوفیان صد تن کشته میشد، بنظر نمیآمد، چون عدد شان بسیار بود.
و کوفیان در اطراف لشگر گاه حسين (علیه السلام) گرد بر مي آمدند، شاید از هر جانب در آیند و سپاه آن حضرت را محاصره کنند، و اصحاب سه تن و چهار تن از لابلاي خيمه ها در بیرون میکردند و ایشان را هدف قبر میساختند .
اینوقت عمر بن سعد ندا در داد که : عجله کنید و خندق پر از هیزم است آتش زنید، لشگریان آتش در خندقی زدند .
امام حسين (علیه السلام) فرمود بگذارید تا خوب آتش افروخته شود، چون جنگ از یک طرف میشود، و مانع دخول لشگر کوفیان میشود بطرف خیمه ها .
در این هنگام شبث بن ربعی پیش تاخت و بانگ بر عمر سعد زد که : مادر بر تو بگرید از این زنان و کودکان چه خواهید و لشکریان از سرزنش اور شرمگین شدند و بر گشتند، لذا جنك منحصر بيك طرف شد .
واصحاب زهیر بن قین حمله افکندند، وابو غدره ضبابی را که از بزرگان سپاه شمر بن ذي الجوشن بود مقتول ساختند .
صاحب مناقب از کتاب بستان الطرف از حسن بصری روایت می کند که : در این مقاله چون هردو لشکر روي در روي شدند و جماعت بسیاری از سپاه ابن سه مدل بدوزخ وارد شدند و از اصحاب سيد الشهداء نیز در این حمله بسیاری شهید شدند. نخستین نعیم بن عجلان (1) الخ.
ص: 90
(شدت جنگی و یاد خدا )(1)
در این وقت که جوشش جنگ بود : عمرو بن عبدالله انصاری که معروف است به ابو نمامه صیداوی (2) خدمت امام حسين (علیه السلام) آمد و عرض کرد یا أبا عبد الله : جان من فدای تو باد، اگرچه ننور جنگ افروخته ولی قدم بخدا شما کشته نشوی تا من بخون خویش غلطان نشوم ، دوست دارم که یک نماز دیگر با تو بگذارم، آنگاه خدارا دیدار کنم .
حسين (علیه السلام) سر بسوی آسمان برداشت و دید که هنگام نماز است، فرمود باد نماز کردی خودا ترا از نمازگزاران محسوب کند. اینکه وقت نماز است ، از این جماعت مهلت بگیر بمقداری که ما نماز گزاریم .
حصین بن نمیر چون این را بشنید فریاد برداشت که : نماز شما قبول درگاه خدا نیست.
حبیب بن مظاهر گفت : اي منافقي غدار : نماز پسر رسول خدا پذیرفته نیست و نماز تو قبول است ؟!
حصين بن نمیر با تیغ برهنه برحبیب بن مظاهر بتاشت و این روز بخواند:
دونَکَ ضَرْبَ السَّیْفِ یا حَبیبُ***وافاکَ لَیْثٌ بَطَلٌ نَجیبُ
فی کَفِّهِ مُهَنَّدٌ قَضیبُ***کَاَ نَّهُ مِنْ لَمْعِهِ حَلیبُ
اي حبيب : آماده ضربت شیر دلاور نجیبی باش که ناگهان با شمشير هندي
بران و براقي مانند شیر دوشیده بر سرت رسید . (كذا في هامش الناسخ)
آنگاه فریاد برداشت : که اي حبيب بن مظاهر : حاضر میدان جنك باش
ص: 91
وروبرو شدن دشمن را ملاحظه کن .
(بميدان آمدن حبیب بن مظهر ( مظاهر))(1)
در پاسخ ج 2 ص 284 وبحار ج 45 ص 26 و مقتل خوارزمی ج2 ص 18 وعوالم ج 17 ص 270 و مناقب ج 4 ص 103 و حقیر از ناسخ تلخيص میکنم.
حبيب اينوقت در پیش امام حسين (علیه السلام) ايستاده بود چون این کلمات را شنید حضرت را وداع کرد ، وعرض نمود : ای مولای من : پدر و مادرم فدای تو باد ، بخدا قسم آرزومندم این نماز را در بهشت بخوانم و از جانب شما جل و پدر و برادرت را سلام بر همانم ، این بگفت و بميدان آمد، و با حصین بن نمير روي در روي شد و این ارجوزه را قرائت کرد؛
أَنَا حَبیبٌ وَأَبِی مُظَهَّرُ(2)***فارِسُ هَیْجاءِ وَحَرْبٍ تَسْعَرُ
انْتُمْ أَعَدُّ عُدَّهً وَاکْثَرُ ***وَنَحْنُ أَوْفی مِنْکُمُ وَأَصْبَرُ
اَیْضا وَفی کُلِّ الأُمورِ اَقْدَرُ***وأنتم عند الوفاء أغدر
ص: 92
وَ نَحْنُ أَعْلَی حُجَّهً وَ أَظْهَرُ ***حَقّاً وَ أَتْقَی مِنْکُمْ وَ أَعْذَرُ
و فی یمینی صارم مذکّر ***و فیکم نار الجحیم تسعر
خلاصه معنی اشعار: من حبیبم پسر مظهرم ، اگر چه شماره شما از ما بیشتر است لکن ما بردبار و با وفا و توانائریم، ودق وحجت با ما است ، در دست من شمشیر براني است ، که در میان شما آتش دوزخ می افروزد (كما في هامش الناسخ ).
و در بحار ، وهو الم و مقتل خوارزمی ، ومناقب ، ارجوزه را اینطور نقل کرده اند ؟
اَنَا حَبیبٌ وَاَبی مُظهِرُ***وَفارِسُ الْهَیْجاءِ لَیْثُ تَسْوَرُ
وَأنتم عند العدید أکثر***وَنحن اَعلی حُجَّهً وَاَظْهَرُ(1)
وأنتم عند الوفاء أغدر(2)***ونحن أوفی منکم واصبر
حقا وانعی منکم واعذر
ودر امالی صدوق ص 141 اینطور نقل میکند.
انا حبیب وابي مظاهر لنحن از کی منکم واطهر ننصر خير الناس حين يذكر و بیشتر ذکر نکرده .
شهادت حبیب بن مظهر) (3)
چون حبيبها ارجوزه را تمام خواند ، آهنك حصين بن نمیر کرد ، وحمله
ص: 93
سختی نمود ، و با شمشیر زخمی بر بالای بینی حصین بزد ، حصین از اسب در افتاد حبیب خواست سر از بدنش جدا کند ، اصحاب او بر حبيب حمله کردند و او را از میدان بدر بردند، چون زخم او سخت نبود، بار دیگر بلند شد و در صف خود ایستاد ، از آن طرف حبیب با تنی سالخورده وقامتی خمیده ، مانند شیراز چپ وراست همی تاخت ، ومرد و مرکب بخاک همي انداخت ، وابن اشعار بخواند .
أقسمُ لو کنّا لکم أعدادا(1)***أو شطرَکم ولیتمُ أکتادا
یا شرَّ قومٍ حسباً وَآدا(2)***وشرهم قد علموا(3) اندادا(4)
یعنی ای بدترین گروه ، از لحاظ نژاد و نیرو ؟ و بدترین مشركين ، بخدا قسم اگر ما باندازه یا نصف شما میبودیم شما پشت بجنک داده فرار میکردید .
خویش را بخدای بفروخت و از راست و چپ جنگید ( تا سي و يك نفر را بروایت مجلسی در جلاء العيون).
و بروایت محمد بن ابیطالب شصت و دو تن از کوفیان را طعمه شمشیر نمود. اینوقت مردی از بني تميم از کمین بیرون شد ، و ناگهان با سنان نيزه حبیب را زخمی برد ، چنانکه بروي در افتاد .
حبیب زود برخاست تا دشمن را کیفر کند ، حصین بن نمير در رسيد ، و شمشیری بر سر حبیب بزد تا از پای در افتاد ، پس از اسب پیاده شد و سر او را از بدن جدا کرد ، و بر گردن اسب در اویخت .
ص: 94
و بروایتی بعد از زخم حصین هم آن مرد تمیمی سر حبیب را از تن جدا کرده .
و نیز گفته اند : بدیل بن صريم سر حبیب را برید ، و از گردن اسب آویخت و بر نشست و بمکه رفت ، (1) در مکه پسر محبیب که هنوز مراهق (نزديك بسن بلوغ) بود ، سر پدر را بشناخت ، بدیل را بکشت و سر پدر را گرفته دفن کرد.
صاحب ناسخ فرماید این سخن در نزد بنده درست نیست ، چون در مکه کسی نبود که بدیل بن صريم را بدین کردار عطائی كند و جایزه دهد ، وعبد الله بن زبير بن العوام که این هنگام در مکه دعوی دار خلافت بود با حبيب كينه و کیدی نداشت که بدیل، این مسافت دراز بپیماید و همه جا، سر حبیب علاقه گردن
ص: 95
اسب او باشد ، اگر بطمع عطا بود ، البته بكوفه می شتافت . والله أعلم - .
بالجمله ، چون حبیب شهید شد ، مرگ او بر حسین (علیه السلام) سخت آمد.
فقال : عندالله احتسب نفسی و حماه اصحابی(1) و وجد فی المقاتل انه علیه السلام ایضاً قال الله درّک یا حبیب لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیله واحده، إمام (علیه السلام) حبیب را بدعای خیر باد کرد، و او هر شبی قرآن را ختم میفرمود زهیر بن قین عرض کرد: یا ابن رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد ، چرا روی شما در قتل حبيب شكسته گشت ؟ مگر نمیدانی که ما بر حقيم ؟ فرمود :
خوب میدانم که ما و شما بطريق هدایت میرویم ، عرض کرد : دیگر چه باك داريم ؟ اينك بجانب جنت و نیم بهشت خواهیم شتافته
دریاران پایدار ص 50 و این اشعار را نقل کند :
ببین اخلاص این پیر هنرمند***چه خواهد کرد در راه خداوند
رجز خواند و نسب فرمود***آگاه مبارز خواست از آن قوم گمراه
چنان رزمی نمود آن پير هشیار ***که بر نام آوران تنك آمدی کار
سر شمشير آن پير جوانمرد ***همی مرد از سرمرکب جدا کرد
به تیغ تیز آن رزم و پیکار***فکند از آن جماعت جمع بسیار
و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على حبيب بن مظهر الأسدي كما في
البحار ج 45 ص 71
در پاسخ ج 2 ص 287 آنچه که مجملش این است : امام حسين (علیه السلام) در
ص: 96
اینوقت زهیر بن قین ، وسعيد بن عبدالله را فرمان داد که از پیش رو با یه تند تا حضرت نماز ظهر را بخواند ، و ایشان بحسبه فرمان خویشتن را هدف تیغ و قیر داشتند ، پس حسين (علیه السلام) با يك نيمه اصحاب نماز خوف پگذاشت ، ونیم دیگر مشغول دفع دشمن بودند .
وسعيد بن عبد الله در راست و چپ امام خود را سپر قرار داد، چندانگه بزخم شمشیر و تیر از پای در افتاد ، و گفت : خدایا لعن کن این گروه را مثل العن عاد و ثمود ، ای پروردگار من ، سلام مرا به پیغمبر خود برسان و بگو آنچه بمن رسید از این زخمها ، من برای یاری فرزند تو بجان خریدم ، این بگفت وجان بداد .
در بدن او غير از زخم شمشیر و نیزه میزده قیر یافتند . و بروایتی آن حضرت واصحابش نماز را با اشاره فرادا و تنها گذاشتند (1).
(كلمات حسين واهل حرم عليهم السلام در تهييج لشكر)(2)
و بعد از فراغت از نماز حسین (علیه السلام) اصحاب را بجهاد تحريك نمود و فرمود : ای اصحاب : اینك درهای بهشت گشاده است ، و نهرهای بهشتی جریان دارد ، و میوه ها رسیده هنگام چیدن است ، وتصرهای بهشت زینت داده شده، وحور وغلمان بهشت مأنوس است ، واین رسول خداست ، وشهيد انیگه کشته شده اند حاضر خدمت اویند ، و پدر و مادر من قدوم شما را انتظار میبرند و مشتاق دیدار شمایند ، هم اکنون در ترویج دین خدا بکوشید ، وحرم رسول
ص: 97
خدا را از دشمن دفع کنید .
اینوقت اضطراب ، واضطرار عظیم در میان اهل بیت پدید آمد ، و ناپروا از خیمه ها بیرون شدند ، و فریاد برداشتند که ای جماعت مسلمانان ، ای مؤمنین با شجاعت ، حمایت کنید از دین خدا ، ودفع کنید دشمنان را از حرم رسول خدا ، ودور سازید دشمنان را از امام و پیشوای خود ، که پسر دختر پیغمبر شما است ، و بدانید که خداوند امتحان میفرماید شما را در پاری ما، و شما همسایگان و پناهندگان مائيد ، ودر پناه جل مائيد ، و شما جوان مردانید ، و دوستان مائيد ، ناچار دشمنان ما را از ما دفع کنید .
أصحاب چون این کلمات بشنیدند ، بهاي هاي بگریستند ، و بانك نالمه و شیون در هم افکندند . و هم آواز گفتند : ای اهل بیت رسول خدا ، جانهاي ما فداي جانهاي شما است ، و خونهاي ما فداي خونهاي شما است ، وروحهای ما فدای ارواح شما است . قسم بخدا تا ما زنده باشیم دشمن نزديك شما نتواند د آمد ، و بدانید که در راه شما ما جانهاي خود را نثار شما میکنیم ، تا شربت مرگ بنوشیم، چون امروز کسی نجات یابد که سر خود را براه شما دهد .
(شهادت زهیر بن قین) (1)
در امالى صدوق ص 141 فرمود : چون زهير عزم میدان کرد خطاب بامام
ص: 98
حسين (علیه السلام) کرد
الیَومَ نَلقی جَدَّکَ النَّبِیّا***وحَسَناً وَالمُرتَضی عَلِیّاً
ودر ناسخ و زهیر بن قین اول کسی بود که دستور مبارزه خواست و به بمیدان آمد، وحريف وهم شان طلبید و این ارجوزه بگفت؛
أنا زهیر وأنا ابن القین *** وفی یمینی مرهف الحدین(1)
أذودکم بالسیف عن حسین *** إن حسیناً أحد السبطین
ابن علی طاهر الجدین *** من عتره البر التقی الزین
ذاک رسول اللّه غیر المین(2) *** یا لیت نفسی قسمت قسمین
وعن إمام صادق الیقین *** أضربکم محامیاً عن دینی
أضربکم ولا أری من شین(3) *** أضربکم ضرب غلام زین
بأبیض وأسمر ردین(4)
خلاصه معنی اشعار : من زهير پسر قینم ، برای راندن شما از حسین که نوه رسول خدا و پاك نژاد و پیشوای من است ، شمشیر برانی در دست دارم که براي دفاع از دینم بشما میزنم ، وزشتی وعیبی در آن نمی بینم .
این ارجوزه فقط در ناسخ ذکر شده .
ص: 99
و آنچه در بهار و عوالم و مقام و مقتل خوارزمی ومناقب ذکر شده این
انا هير وأنا في قين ***أذودکم بالسیف عن حسین
إن حسیناً أحد السبطین*** من عتره البر التقی الزین(1)
ذاک رسول اللّه غیر المین***أضربکم ولا أری من شین(2)
یا لیت نفسی قسمت قسمین
خلاصه زهیر این ارجوزه را خواند، و خودرا مثل صاعقه بر قلب لشکر زد و از راست و چپ بتاخت و بسياري از ابطال را بر خاك انداخت .
و بروایت محمد بن أبي طالب يكصد و بیست تن از شجاعان كوفه را با شمشیر در گذرانید، آنگاه كثير بن عبدالشعبی، و مهاجر بن اوس تهیه ی فرصتی بدست آوردند و بزخم شمشیر و سنان اورا از پای در آوردند .
چون حسین (علیه السلام) او را دید بر خاك افتاده فرمود: اي زهير خداوند تو را دور نیفکند از حضرت خویش، و لعن کند کشنده ترا مثل لعن گروهیکه بصورت بوزینه و خوک در آورد.
و در مقتل خوارزمی ج2 ص20 گفته روایت شده که زهیر چون اراده حمله
کرد پیش امام حسین (علیه السلام) ایستاد و دست بر کتفش زد و گفت :
أقدِم حُسَینُ هادِیا مَهدِیّا***الیَومَ نَلقی جَدَّکَ النَّبِیّا
تا آخر ارجوزه که عنقریب ذکر میشود ، و گفته نمیدانم زهير انشاء کرده یاحجاج بن مسروق ، (چون این ارجوزه در احوالات حجاج بن مسروق ذكر میشود ).
ص: 100
السَّلامُ عَلَی زُهَیْرِ بْنِ الْقَیْنِ الْبَجَلِیِّ ، الْقَائِلِ لِلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَقدْ أَذِنَ لَهُ فِی الاْءِنْصِرَافِ : لاَ وَاللّهِ لاَ یَکُونُ ذلِکَ أَبَداً، أَتْرُکُ ابْنَ رَسُولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ أَسِیراً فِی یَدِ الْأَعْدَاءِ وَأَنْجُو أَنَا ؟ لاَ أَرَانِیَ اللّهُ ذلِکَ الْیَوْمَ كما في البحار ج 45 ص 71 وج101 ص272 وناسخ ج3 ص22.
( شهادت ابو ثمامه صیداوی) (1)
آنگاه ابو ثمامه صیداوی، عرض کرد : السلام عليك يا أبا عبد الله، و بميدان جنگ تاخت، و این شهر قرائت کرد؛
عزاءً لآل المصطفي وبناته***علي حبس خير الناس سبط محمّد
عزاءً لزهراء النبيّ وزوجها***خزانة علم اللّه من بعد أحمد
عزاءً لأهل الشرق والغرب كلّهم***وحزناً علي حبس الحسين المسدَّد
فمنْ مبلغٌ عنّي النبيَّ وبنته ***بأنّ ابنكم في مجهد أيّ مجهد
يعني عزاء است برای آل محمد و دخترانش ، برای حبس و گیر افتادن بهترین مردم که نوه محمد است ، عزاء است برای زهرای پیغمبر و شوهرش ، که خزینه علم خداست بعد از پیغمبر، عزاء است برای اهل مشرق و مغرب همه، وزن و اندوه است برای حدس حسین درستکار ، پس کی پیغام مرا به پیغمبر و دخترش میرساند که فرزند شما در موقتی است و چه سختی ؟ در زیارت ناحیه فرمود : السلام على ابی ثمامة عمر بن عبدالله الصائدي كما في البحار ج 45 ص
ص: 101
73 و در پاسخ ج4 ص 24 (عمرو بن عبدالله) .
(شهادت حجاج بن مسروق) (1)
مجمل آنچه در پاسخ است : حجاج بن مسروق جعفی که مؤذن حسين التلا بود، و اورا رکاب دار نیز می گفتند ؛ روی بروی حضرت ایستاد و این شمار قرائت کرد:
أقدم حسین(2) هادیا مهدیا***الیوم نلقی (3)جدک النبیا
ثم أباک ذا الندی علیا(4)***ذاک الذی نعرفه وصیا(5)
والحسن الخیر الرضی الولیا***وأسد اللّه الشهید الحیا
وذا الجناحین الفتی الکمیا***وفاطم والطاهر الزکیا(6)
ومن مضی من قبله تقیا***فاللّه قد صیرنی ولیا
فی حبکم أقاتل الدعیا***واشهد اللّه الشهید الحیا
ص: 102
لتبشروا یا عتره النبیا***بجنه شرابها مریا
والحوض حوض المرتضی علیا
خلاصه اشعار (كمافي هامش الناسخ) أي حسین پیش آی که امروز جدت پیغمبر و پدرت علي وصي، امام حسن، حمزه اسد الله، جعفر طیار دلاور، فاطمه طاهر و پرهیزکارانی که پیش از وي در گذشته اند ملاقات خواهی کرد، ای خاندان پیغمبر صلی الله علیه و اله برای دوستی شما با این زنا زاده میجنگم ، تا مرا به بهشتی که آشامیدنیهایش گوارا ، وحوضش که مال علی مرتضی است مژده دهید .
آنگاه اجازه گرفت و میدان جنگ شتافت، و پانزده تن را با شمشیر در گذرانيد و شهید شده و در کتاب شرح شافيه مسطور است که حجاج بن مسروق باتفاق غلامش مبارك نام، یکصد و پنجاه تن از کوفیان را بکشتند آنگاه کشته شدند .
و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على الحجاج بن مسروق الجعفی کمافی البحار ج45 ص72.
خضبت علی عهد النبی محمد***والیوم تخضب من دم الفجار
خانوا حسینا والحوادث جمه(1)***ورضوا یزیدا والرضا فی النار
فالیوم نشعلها بحد سیوفنا***بالمشرفیه(2) والقنا (3)الخطار(4)
هذا علی ابن الأوس فرض واجب***والخزرجیه وفتیه النجار
وخلاصه معنی اشعار (على ما في هامش الناسخ) ابن مرد و پسرش از روبرو شدن با سواران مهاجرین و انصار که نیزه آنها از خون مردم بی دین رنگین بوده و میباشد ، نزديك است خفه شوند . بسا همین پیمان شکنی کردند و بز بسد را از خود راضی نمودند ، آنها ويزيد در آتشند ، امروز بر انصار واجب و لازم است که با نیزه و شمشيرهاي بر آن همان آتش را در میان اینان شعله ور کنند .
وبروایت ابي مخنف پنجاه نفر و بروایت شرح شافیه چهل کس بکشت آنگاه کشته گشت.
(شهادت یحیی بن سليم) (5)
و دیگر یحیی بن سلیم مازنی رخصت بافته آهنك جهاد نمود، و این رجز
ص: 104
بگفت :
لاضربن القوم ضربا فیصلا***ضربا شدیدا فی العداه معجلا
لا عاجزا فیها ولا مولولا***ولا أخاف الیوم موتا مقبلا
لکننی کاللیث أحمی أشبلا
دشمنان را با شتاب ضربت سخت و بران میزنم، نه از مر گیکه ناچار خواهد آمد میترسم و نه عجز و بیتابی نشان میدهم ، بلکه مانند شيري از شير زادگان دفاع میکنم . ( كما في هامش الناسخ ) وهم چنان جنگید و بسیاری بكشت تا بدرجه شهادت رسیده.
در مقتل شوارزمی ج2 ص 18 ارجوزه را اینطور نقل کرده .
لاضربنّ الیوم ضرباً فیصلاً***ضرباً طلحفی(1) فی العدی مستأصلا
لا عاجزا عنهم و لا مهللا(2)***ما أنا إلّا اللیث یحمی الأشبلا(3)
حسین (علیه السلام) با استاد ، و در حفظ آن حضرت خود را سپر شمشیر وهدف تیر قرار داد ، و فریاد زد ( يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْکُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ تا آخر آيه ) که ظاهر معنی اینست .
أي قوم من ، من میترسم بر شما که مستوجب عذاب لشکر احزاب شوید و کیفر قوم نوح وعاد و ثمود بینید ، وبحكم عدل خداوند کریم ، دستخوش عذاب الیم گردید ، أي قوم من ، من بر شما میترسم از عذاب روز قیامت روزیکه از محشر روی بگردانید بسوي جهنم و شما را عذاب خدا نگاه دارنده نباشد . ای قوم مكشید حسین را پس مستاصل گرداند خدا شما را بعذاب عظيم و نا امید است کسی که بر خدا افتراء بندد .
حضرت فرمود : ای حنظلة بن سعد ، خداوند ترا رحمت کند بدر منیکه ایشان مستوجب عقاب شدند ، چون نصیحت قرا قبول نکردند، و بر توخروج
کردند و دشنام دادند بنو وأصحاب تو ، و برادران شایسته ترا کشتند ، دیگر چه امید با یشان باشد ؟).
حنظله عرض کرد : اي پسر رسول خدا ، پدر و مادرم فداي تو باد، درست میفرمائید آیا من بسوی پروردگار خود نروم ؟ و به برادران خود ملحق نشوم ؟
فرمود : شتاب کن و برو بسوی چیزیکه بهتر است از دنیا و آنچه در دنيا است ، و بسوی سلطنتی که هرگز کهنه نشود ، وزوال نپذیرد ، معنظله عرض کرد:
السلام علیک یا ابن رسول الله صلی الله علیک وعلی أهل بیتک وجمع بیننا
ص: 106
وبینک فی جنته ).
یعنی سلام بر تو ای پسر رسول خدا ، درود خدا بر تو و اهل بیت تو و خدا جمع کند بین ما و شما در بهشت .
در قمقام دارد حضرت فرمود آمین آمین .
و حمله گران افکند وجنك نمایانی نمود و شربت شهادت نوشید رحمة الله عليه .
و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على حنظلة بن سعد الشبامي . كما في البحار ج 4 ص 73.
شهادت عبدالرحمن بن عبدالله) (1)
پس عبدالرحمن بن عبد الله بزنی (2) بميدان آمد و رجز خواند :
أنا ابن عبدالله من آل بزن ***ديني على دين حسين وحسن
أضربكم ضرب فتى من اليمن*** أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن
من عبد الله واز قبيله يزن ، وبردین حسین و حسن میباشم ، مانند جوان بمنی شما را میزنم ، و بأن رحمت خدایر؛ امیدوارم . ( كما في هامش الناسخ) پس حمله کرد بر دشمن و تني چنديرا بکشت وبدرجه شهادت رسید .
ص: 107
(شهادت عمرو بن قرظه) (1)
پس عمرو بن قرظه(2) انصاری پیش آمد و با تمام رغبت در خدمت امام عليه السلام جانبازی نمود ، واز امام حسین اذن جهاد خواست حضرت الأنش دادند، پس مثل مشتاقان بمزد جهاد کرد تا گروهی از حزب ابن زیاد را بکشت و جمع کرده بود بین مداد وجهاد ، و هر قبری که بطرف حسين (علیه السلام) ميآمد دست خود را سپر میکرد، و اگر شمشیری حواله حضرت میشد بجان خویش میخورید تا در اثر زيادي زدم تاب و توانش نماند ، روي بجانب حسین کرد و گفت : ای پسر پیغمبر وفاداری کردم ؟ فرمود : آری و چون تو ، پیش از من به بهشت میروی سلام مرا برسول خدا برسان ، و بگو که من نیز بدنبال تو می آیم ، پس آنقدر جذلك كرد تا شهید شده . رضوان الله عليه ، و در مناقب وعوالم و بحار و ناسخ این ارجوزه بخواند و از مناقب نقل میکنم :
قد علمَت کتیبهُ الأنصارِ***أنّی سأحمی(3) حوزه الذمارِ(4)
ضرب غلامٍ غیر نکس شار(5)***دون حسینٍ مهجتی وداری
ص: 108
یعنی سپاه انصار میدانند که من از محیط حرم سرای دفاع میکنم ، وضربت من ضربت جوانی است سر بلند و پیش آهنك است ، خون دل من و خانمان من فدای حسین باد. (كما في هامش الناسخ)
و در زیارت ناحیه فرمود :السلام علی عمرو بن قرظه الأنصاری کما في البحار ج 45 ص 71.
در تحت عنوان (شهادت جون) ذکر میشود ..
شهادت جون بن حوی (1)غلام ابی ذر غفاری (2)
پس جون غلام ابي ذر غفاری که عبدی بود سیاه ، آرزوی شهادت نمود و از حضرت طلب رخصت کرد .
حسين (علیه السلام) فرمود: اي جون : تو در طلبه عافیت متابعت ما کودی ، خود را ببلاء ما گرفتار مكن ، ونو از طرف من مأذون هستی که هرجا خواسته باشی بروی
جون عرض کرد: یا ابن رسول الله : من در ایام راحت و زندگی خوش
ص: 109
کاسه لیس شما بودم ، امروز که روز سختی است من شما را خوار کنم ، بهخدا قسم بوي من، بدبو است ، و حسب من پست است ، ورنك صورتم سیاه است پس نمیخواهید که من باین روي سياه و به تباہ و بوی بد شهید شوم ؟ ومفيد رو وخشنود داخل بهشت شوم ، بخدا سوگند که از شما جدا نمی شوم ، تا خون سیاه خود را با خونهای طیب شما مخلوط گردانم .
این بگفت : و اجازه میدان رفتن حاصل کرد و این ارجوزه بخواند ، که از محمد بن ابیطالب نقل می کنند :
کيف يري الکفار ضرب الاسواد***بالسيف ضربا عن بني محمد
اذب عنهم باللسان و اليد***ارجوبه الجنة يوم المورد
واز صاحب مناقب اینطور نقل میکنند (1):
كَيْفَ يَرىَ الْفجَّارُ ضَرْبَ الأَسْوَدِ*** بِالْمُشْرِفِى الْقاطِعِ الْمُهَنَّدِ
بِالسَّيْفِ صَلْتاً عَنْ بَنى مُحَمَّدٍ ***أَذُبُّ عَنْهُمْ بِاللِّسانِ وَالْيَدِ
أَرْجُو بِذاكَ الْفَوْزَ عِنْدَ الْمَوْرِدِ***مِنَ الالهِ الْواحِدِ الْمُوَحَّدِ
إذ لا شَفیعَ عِندَهُ کَأَحمَدِ.
خلاصه معنی : چگونه مینگرند گنهکاران ضربت شمشیر هندی و بر آن غلام سپاه را ؟ با دست و زبان از فرزندان پیغمبر دفاع میکنم ، و امید شفاعت و نجات از یگانه شفیع نزد خداي يكتا احمد صلی الله علیه واله دارم . ( كذا في هامش الناسخ).
چون من سوی میدان شجاعت بخرامم***بس خصم که بی جان شود از ضرب حسامم
ص: 110
بگزیدهٴ مردانم اگر چند سیاهم
بشنودهٴ شاهانم اگر چند غلامم
فردا بشفاعتْ بُوَدْ آسمان همه کارم
و امروز بر آید بشهادت همه کامم آنگاه حمله گران افکند و سخت بکوشید تا شربت شهادت بنوشید ، حسين بيامد و بر سر او بایستاد ، وفرمود : پروردگارا : سفید کن روي او را ، و او را با نیکان محشور کن ، و در میان او و محمد و آل محمد شناسائی ده و دوستی بیفکن .
و از حضرت باقر از علی بن الحسين روایت میکنند که مردمان آنوقت که برای دفن گشته گان حاضر شدند ، جسد جون را بعد از ده روز یافتند وبوی مشك از او بالا میرفت رضوان الله عليه .
و در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى جَوْنِ بن حوی مولی ابی ذرالغفاري كما في البحار ج 45 ص 71 و اقبال ص 576 بنا بر يك نسخه .
(شهادت عمرو بن خالد صیداوی) (1)
مؤلفه گوید : در ( عدد مقتولین در حمله اولی ) نیز ذکری از عمرو بن خالد صیداوی شد ج 2 ص 44 تحت رقم 39 رجوع شود بی فائده نیست .
پس عمرو بن خالد صیداوي بخدمت امام آمد ، و عرض کرد : یا ابا
ص: 111
عبدالله بر من سخت ناگوار است که ترا تنها بگذارم و ترا بین اهل بيتَتْ کشته ببینم میخواهم باصحاب شما ملحق شوم . حضرت فرمود : پیش برو ما هم تا ساعتِ دیگر بتو ملحق میشویم .
پس جنگید تا کشته شد رضوان الله عليه . ودر مناقب ابن شهر آشوب این ارجوزه را بعمرو بن خالد ازدی نسبت
داده :
اَلْيَوْمَ یا نَفْسُ اِلَى الرَّحْمنِ
تَمْضينَ بِالرَّوْحِ وَالرَّيحان
اَلْيَوْمَ تُجْزينَ عَلَى الْاِحْسان
ما خُطَّ فِی اللَّوْحِ لَدَى الدَيّان
لا تُجْزَعی فَكُلُّ حَيٍّ فان
و در قمقام این رجز را باو نسبت داده .
اِلَيْكَ يا نَفْسُ اِلَى الرَّحْمن
فَابْشِري بالرَّوْحِ وَالرَّيْحان
تا آخر ارجوزه که ما از ناسخ در ص 78 راجع بعمرو بن خالد ازدي ذکر کردیم رجوع شود .
ودر اَبصار العین سماوي فقط عمرو بن خالد صیداوي را نقل کرده لا غير . یعنی ( عمرو بن خالد ازدي ) ذکر نشده .
و در زیارت ناحيه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى عَمْرِو بْنِ خالِدِ الصِّيْداوی : كما فی الناسخ ج 3 ص 24 و بحار ج 45 ص 72 و ج 101 ص 273 واقبال ص 577 .
ص: 112
(شهادت سوید بن عمرو ابي المطاع) (1)
پس سوید بن عمرو بن ابی المطاع انماری خثعمی پیش آمد و او مردی بود شریف و بسیار نماز گذار ، مانند شیر دلیر جنگید ، ودرشدائدی که بر او وارد میشد کاملا شکیبائی ورزید ، تا آنکه از زیادی زخم توانش نماند ، و میان کشته گان از پای در آمد دشمنان او را کشته پنداشتند ، و بهمین حال بدون حرکتی بود تا وقتیکه شنید میگویند حسین کشته شد ، پس بزحمت خود را حرکت داد و چاقوئی که در چکمه داشت بكشید ، و با ضعف و ناتوانی که داشت بجنگید تا شهید شد رضوان الله عليه .
ودر ابصار العین گوید : عروة بنبكار تغلبی و بزید بن ورقاء جهانی او را کشتند . و در قمقام گويد : عروة بن بطان ثعلبی و یزید بن رقاد او را شهید کردند .
بِأنَي الَّیْثُ لَديَ الْغُبار
لَاَضْرِبَنَّ مَعْشَرَ الْفُجّار
بِکُلِّ عَضْبٍ ذَکَرٍ بَتْارٍ ((1))
ضَرْباً وَجيعاً عَنْ بِنی الْاَخْيار
رَهْطِ النَّبِيِّ سادَةِ الاَبْرار
یعنی قبیله غفار ، وخندف ، و نزار ، باور دارند و میدانند که من هنگام انگیزش غبارجنك ، شیری هستم که با شمشیر برّان ، برای دفاعِ از خاندان نبوّت گنه کاران را ضربت سخت میزنم . ( كما في هامش الناسخ ) . پس جنگید تا کشته شد . و در مناقب گويد شصت و هشت نفر را بکشت .
(شهادت مالك بن انس مالکی) (2)
پس مالك بن انس مالكی بميدان جنك تاخت ، و این ارجوزه بخواند : قَدْ عَلِمَتْ مالِكُ وَالدَّودانْ وَالْخِنْدَفیُّونَ وَقَيْسُ غَيْلانُ
ص: 114
بِأَنَّ قَوْمي آفَةُ الاَقْرانِ
لَدَي الْوَغا وَسادَةُ الْفُرْسان
مُباشِرُوا المَوْتِ بِطَعْنٍ آنٍ
لَسْنا نَرَى الْعَجْزَ عَنِ الطِعّانِ
آلُ عَليٍّ شيعَةُ الرَّحمنِ
آلُ زِیادٍ شيعَةُ الشَّيطان
خلاصه معنی : قبیله بنی اسد وخندف باور دارند که قوم من در جنك سرود سواران و بلای حریفان خود میباشند ، و با زخم نیزه میکشند . خاندانِ علیّ شیعه و پیروِ رَحْمانند ، وخاندانِ زیاد پیروان شيطانند. (كما في هامش الناسخ)
درامالي صدوق گويد هيجده نفر از دشمنان را بکشت سپس کشته شد رضوان الله علیه .
ودر امالى صدوق ص 142 رجز را اینطور نقل فرموده :
قَدْ عَلِمَتْ كاهِلُها وَدَوْدانْ
وَالْخِنْدَفيوُّنَ وَفَیْسُ عَيْلان ((1))
بِاَنَّ قَوْمي قَصَمَ الْأفران
یا قَوْمِ کُونُوا کَأَسوَدِ ألجان آلُ علَيٍّ شيعَةُ الْرَحمن وَ آلُ حَرْبٍ شيعَةُ الْشَّيْطان وابن نما در مثير الأحزان ص 63 رجز را اینطور نقل کرده .
قَدْ عَلِمَتْ كاهِلُنا وَذُو دان
وَالخِنْدَفيُّونَ وَقَيْسُ غَيْلان
بِاَنَّ قَوْمي آفَةُ لِلْاَقْران
یا قَوْمِ كُونُوا كَاَسْوَدِ الخفان
واستقبلوا القوم بضرب الان
آلُ عَليٍّ شيعَةُ الْرَّحْمن
وَآلُ حَرْبٍ شيَعةُ الشَّيطان
و در مناقب ج 4 ص 103 فقط اكتفا کرده باین رجز :
آلُ عَلىٍّ شيعَةُ الرَّحْمنِ
وَآلُ حَرْبٍ شيعَةُ الشَّيطان
ص: 115
دربحار ج 45 ص 26 و مناقب ج 4 ص 103 وعوالم ج 17 ص 269 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 20 یکی از شهداء را سعید بن عبد الله حنفی بشمار
آورده و این رجز را برای او نقل کرده اند :
أَقْدِمُ حُسَيْنَ الْيَوْمَ تَلْقی أَحْمَداً
وَشَيْخَكَ الْحِبْر عَلّياً ذَا النَّداء ((1))
وَحَسَناً كَالْبَدرِ وافَى الاَسْعَدا
وَعَمَّكَ الْقَرْمُ ((2)) الْهِمامُ ((3)) الْاَرْشَدا
حَمْزَةُ لَيْتُ اللهِ يُدْعی اَسَداً
وَذَا الجَناحَيْنِ تَبوُا ((4)) مَقْعَداً
في جَنَّةِ الْفِرْدَوْس يَعْلُو صَعَداً
خلاصه معنی : پیش بیا ای حسین که امروز در بهشتِ فردوسی ملاقات میکنی پیغمبر و پدر و برادر و عمو و حمزه و جعفر طیار را . وهمي جنگید تا بدرجه شهادت رسید .
و در بهار گويد : در مناقب این اشعار را به سويد بن عمر بن ابی مطاع نسبت داده . مؤلف گوید اگر مراد از مناقب ، مناقب ابن شهر آشوب باشد نسبت درست نيست رجوع شود بصفحه 103 از مناقب .
بلی در مقتل خوارزمی ج 2 ص 20 گوید : ( وروی ) ان هذه الأبيات
ص: 116
لسويد بن عمرو بن ابی المطاع .
(در زیارت ناحيه) فرمود : اَلسَّلامُ عَلى سَعْدِ بْنِ عَبْدِاللهِ الْحَنَفّيِ ((1)) الْقائِلِ لِلْحُسَيْن وَقَدْ اَذِنَ لَهُ فِي الْاِنْصِراف : لا وَاللهِ لا نُخَلّيكَ حَتى يَعْلَمَ اللهُ أَنّا قَدْ حَفِظْنا غَیْبَةَ رَسُولِ اللهِ فيكَ ، وَاللهِ لَوْ اَعْلَمُ اَنّي اُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُذْری وَ يُفْعَلُ بي ذلِكَ سَبْعينَ مَرَّةً ما فارَقْتُكَ ، حَتى أَلْقى حَمامي ( مرگ ) دُوْنَكَ وَكَيْفَ اَفْعَلُ ذلِكَ وَاِنَّما هِيَ مَوْتَهُ اَو قَتْلَةٌ واحِدَةٌ ثُمَّ هِيَ بَعْدَهَا الْكَرامَةُ الَّتي لا اِنْقِضاءَ لَها اَبدَاً فَقَدْ لَقَيْتَ حَمامَكَ ، وَواسَيْتَ اِمامَكَ ، وَلَقَيْتَ مِنَ اللهِ الْكَرامَةَ في دارِ الْمُقامَةِ حَشَرَنَا اللهُ مَعَكُمْ فِي الْمُسْتَشْهَدينَ وَرَزَقَنا مُرافَقَتَكُمْ في أَعلی عِلیّینَ . بحار ج 45 ص 70 و ناسخ ج 3 ص 22 و اقبال ص 575 .
ودر أبصار العین ص 126 گوید : که ابی مخنف روایت کرده که چون امام حسین نماز ظهر را خواند بعنوان نماز خوف پس سعید بن عبد الله حنفی جلو امام ایستاد وهر تیري که میآمد بجان خود میخرید و خود را هدف قرار داده بود که بامام حسین آسیبی نرسد و گاهی نیر بصورتش میرسید و گاهی بسینه اش میرسید و گاهی به پهلویش تا از بسیاری جراحت بزمین افتاد و میگفت خداوندا تولعنت کن ایشان را مانند لعنت عاد و ثمود ، خداوندا سَلامِ مرا به پیغمبر خود برسان و او را اعلام کن از آنچه بمن رسیدهاز زخمها بدرستیکه دریاری پیغمبر تو ثواب ترا میخواهم پس بطرف امام حسین نظر کرد و عرض کرد آیا وفا کردم ای پسر رسول خدا ؟ فرمود بلی تو در بهشت جلو روی مَنْ خواهی بود پس روحش پرواز کرد .
ص: 117
مجلسی در جلا ص 564 گوید سیزده تیر در بدن او بود سوای زخمهای شمشیر و نیزه .
در ناسخ دیگر عمرو بن مطاع جعتی از حضرت اجازه خواست و این رجز بخواند :
اَنَا ابْنُ جَعْفٍ وَأبي مُطاعٌ
وَفي يَميني مُرْهَفٌ قَطّاعٌ
وَأَسْمَرٌ في رَأْسِه لَمّاعٌ
یُری لَهُ مِنْ ضَوْئِهِ شُعاعً
اَلْيَوْمَ قَدْ طابَ لَنَا الْقِراعُ ((1))
دُوْنَ حُسَيْنِ الْضَّرْبُ وَالسَّطاعُ
يُرْجى بِذالكَ الْفَوْزَ وَالدِّفاعُ
عَنْ حَرِّ نارٍ حينَ لاَ انْتِفاعْ ((2))
صَلّى عَلَيْهِ الْمَلِكُ الْمُطاعُ
خلاصه معنی : من پسر مطاع و از قبیله جعفم ، امروز زدن با شمشیر بُرّان ونیزه بَرّاق برايِ دفاعِ از حسین برایمْ لذيذ و گوارا است ، زیرا نجات از آتش دوزخ را بآن امیدوارم . ( كما فی هامش الناسخ ) .
پس جنك سختي نمود و شهید شد . و در مقتل خوارزمی رجز را اینطور نقل کرده .
اَنَا ابْنُ جَعْفی وَ ابی مُطاعً وَفي يَميني مُرْهَفُ قَطّاعٌ
ص: 118
وَاَسْمَرٌ سَنانُهُ لَمّاعٌ يُرى لَهُ مِنْ ضَوْئِهِ شُعاعٌ قَدْطابَ لي فی يَوْميِ الْقِراعُ دُوُنَ حُسَیْنٍ وَلَهُ الدِّفاعُ و در مناقب ج 4 ص 102 این رجز را نقل کرده : اَلْيومَ قَدْ طابَ لَنَا الْفِراعُ ((1))
دُوْنَ حُسَیْنِ الضَّرْبِ وَالسَّطاعُ ((2)) نَرْجُو بِذاكَ الْفَوْزِ وَالدِّفاعُ مِنْ حَرِّ نارٍ حينَ لاَ امْتِناعُ
(شهادت جوانی پدر کشته) (3)
خلاصه آنچه در ناسخ است آن است که : جوانی که پدرش بدست كوفيان کشته شده بود بتحريص مادر آهنك میدان کرد ، چون مادر او را مخاطب داشت : ای پسر ، بیرون شو ، و در پیش روي پسر رسول خدا شمشیر بزن ، و جنك کن ، لاجرم آن جوان اسلحه پوشید ، بطرف میدان رفت . امام حسين فرمود : این جوان است پدرش کشته شده ، شاید مادرش
ص: 119
راضی نباشد میدان رفتن او را .
آن جوان عرض کرد : اي پسر رسول خدا پدر و مادرم فدای تو باد ، مادر مرا بميدان فرستاده ، و این شمشیر بكمر من بسته ، امام او را اجازه داد ، آن جوان بميدان آمد و این رجز قرائت کرد.
اَميري حَسَیْنٌ وَنِعْمَ الْاَميرِ سُروُرُ فُؤادِ الْبَشيرِ النَّذيرِ لَهُ طَلْعَةُ مِثْلُ شَمْسِ الْضُّحي لَهُ غُرَّةُ مِثْلُ بَدْرٍ مُنيرٍ ((1))
و جنگید تا کشته شد . و در مناقب و مقتل خوارزمی رجز را اینطور نقل کرده اند : اَمیري حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الْاَميرِ سُروُرُ فُؤادِ الْبَشيرِ النَّذيرِ عَلّي وَفاطِمَةٌ والِداهُ فَهَل تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَّظيرٍ و در بحار وعوالم وقمقام این طور نقل کرده اند : اَمیري حُسَیْنٌ وَنِعْمَ الْاَميرِ سُروُرُ فُؤادِ الْبَشيرِ الْنَّذيرِ عَلىٌّ وَفاطِمَةُ والِداهُ فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَّظیرٍ لَهُ طَلْعَةُ مِثْلُ شَمْسِ الْضُحى لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْرٍ الْمُنيرِ و مرحوم حاج سید محسن امین در اعیان الشیعه ج 1 ص 607 این اشعار را تشطیر کرده یعنی بهر بك بيتي ، يك بيت اضافه کرده و آن این است :
اَمیری حُسَیْنٌ وَنِعْمَ الْاَميرِ اَميرٌ عَظيمُ جَليلُ خَطيرٌ حَبيبُ الْوَصّيِ عَزيزُ الَبَتوُلِ سُرُورُ فُؤادِ الْبَشيرِ الْنَّذيرِ عَليُّ وَفاطِمَةٌ والِداهُ وَمُشْبِهُهُة فِي الْبَرايا بَشيرٍ
ص: 120
سَما قَدْرُهُ فَوْقَ كُلِّ الْاَنامِ فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظّيرٍ لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الْضُّحى تَرْدُّ الشُّمُوسَ بَطَرْفٍ حَسیرٍ لَهُ راحَةٌ مِثْلُ غَيْثِني هَمی لَهُ غُرَّةُ مِثْلُ بَدْرٍ مُنیرٍ
لشکریان اِبْن سعد سَرْ از بدنِ آن جوان جدا کردند و بطرف لشکرگاه حسين (علیه السلام)پرتاب نمودند ، مادر سَرِ پِسَر را بر گرفت و بسینه چسبانید و گفت : احسنتَ ای پسرك من ، وَاِيْ مایهٴٴِ شادی دلِ مَنْ ، وَاِيْ روشني چشمِ من ، و آن سر را با تَمام غضب بسویِ لشگرِ دشمن پرانید و يك تن از کفار را بقتل رسانید و آنگاه عمود خیمه را گرفته حمله بر دشمن کرد و این رجز را بخواند :
أنَا عَجُوزُ سَيِّدي ضَعيفَةُ خالِيَةُ بالِيَةُ نَحيفَةُ أَضْرِبُكُمْ بِضَرْبَةِ عَنيفَةٍ دُونَ بَني فاطِمَةَ الشَّريفَةِ من پیره زنی ناتوان و فرسوده و تنها ولاغر میباشم ، براي دفاع از پسرانِ فاطمهِ بزرگوار شما را ضربت میزنم ( كما فی هامش الناسخ ) .
و دو تن از لشکر کفار را بکشت . امام حسين (علیه السلام)فرمود بر زنان جهاد واجب نیست بر گرد و آن زن بامر امام برگشت . در مقتل وبحار وعوالم حضرت او را دعاي خیر فرمودند .
در ابصار العین ص 53 رجز ( امیري حسین و نعم الامير را نسبت به ( اسلم بن عمرو مولی حسین بن علی (علیه السلام)) داده و فرموده : اسلم از غلامان امام حسین عليه السلام بوده ، و پدرش ترك بوده .
وبعض اهل سیر ومقاتل گفته اند : چون بميدان مبارزه رفت این رجز را
ص: 121
بخواند ، پس جنگید تا کشته شد ، و چون بزمین افتاد امام حسین(علیه السلام) آمد دید رمقی دارد و بآن حضرت اشاره میکند ، حضرت با او معانقه کرد و صورت بصورتش گذاشت پس اسلم لَبْخَنْدي زد و گفت : ( مَنْ مِثْلي وَاِبْنُ رَسُولُ اللهِ واضِعُ خَدَّهُ عَلى خَدّي ) كيست مثل من و حال آنکه پسر رسول خدا صورتش را بصورتِ من گذاشته پس روحش پرواز کرد رضوان الله عليه.
در اعیان الشیعه ج 1 ص 607 گوید : غلام ترکی اِسْمش اَسْلَم مولی الحسین است .
یکی از شهداء اسلم بن کثیر ازدی اعرج است که در زیارت ناحیه فرموده :
اَلسَّلامُ علَى اَسْلَمِ بْنِ كَثيرِ الاَزْديِ الاَعْرَج كما في البحار ج 45 ص 72 واقبال ص 577 .
عَنْ بَيْعَتي حَتّى يَرِثْني وارِثٌ ((1)) اَلْيَوْمَ شِلْوي ((2)) فِی الصَّعيدِها کِثٌ
((3)) یعنی من جناده پسر حارثم ، تا بمیرم ناتوان و پیمان شکن نیستم، امروز پیکرم در خاك جایگزین میشود ( كما في هامش الناسخ ).
(شهادت عمرو بن جنادة) (4)
در ناسخ پس از او عمرو بن جناده آهنك مبارزت نمود ، و در برابر صفوف دشمن این شعر قرائت کرد . اَضِقِ الْخِناقَ مِنِ ابْنِ هِنْدٍ وَارْمِه
مِنْ عامِه ((5)) بِفوارِسِ الْاَنْصارِ ((6)) وَمُهاجِرينَ مُخَضِّبینَ رِماحُهُمْ تَحْتَ العَجاجَةِ ((7)) مِنْ دَمِ الْكُفّارِ خُضِبَتْ عَلى عَهْدِ الْنَّبيِّ مُحَمَّدٍ فَالْيَوْمَ تُخْضَبُ مِنْ دَمِ الْفُجّارِ
ص: 123
وَالْيَوْمَ تَخُضَبُ مِنْ دِماء اَراذِلٍ ( معاشرخ ) رَفَضُوا الْقُرآنَ لِنُصْرَةِ الْاَشْرارٕ طَلَبُوا بِثارِهِمْ بِبَدْرٍ اِذْ اَتَوْا بِالْمُرْهَفاتِ ((1)) وَ بِالْقَنَا الْخَطّار ((2)) وَاللهِ رَبّي لا أزالُ مُضارِباً فیِ الْفاسِقينَ بِمُزهَفٍ بَنّار ((3)) هذا عَلَى الْاَزْديِّ ((4)) حَقٌّ واجِبٌ في كُلِّ يَوْمٍ تُعانِقٍ وَكِرارٍ ((5)) بعضی از این اشعار ، در ذیل احوال يحيى بن كثير انصاری مرقوم شد ، و شاید و جهش این باشد که از باب توارد باشد ( ذهن دو شاعر بدون اطلاع از یکدیگر موافق شود ) و یا سخن دیگری را در میان نظم یا نثر کسی ، بیاورد .
پس عمرو بن جناده حمله کرد و جنگید تا کشته شد .
(شهادت شوذب بن عبدالله الهمدانی الشاکری مولی لهم) (6)
در ابصار العين ص 76 دارد که شوذب از رجال شیعه بود و از بزرگان ایشان بود ، وجزو سواران انگشت شمار بود ، و حافظ حدیث بود ازامیرالمؤمنين عليه السلام .
وصاحب حدائق وردیه گفته : شوذب مجلسي داشت که شیعه ها میآمدند و از او حدیث فرا میگرفتند .
ص: 124
وابو مخنف گوید : شوذب وقتی که مسلم بكوفه آمد و نامهٴ با عابس بخدمت حسين(علیه السلام) فرستاد همراه عابس بود ، از کوفه تا مکه و آنجا بود تا بکر بلا آمد
و چون جنگ شروع شد و بعض اصحاب کشته شدند ، عابس بشوذب گفت : در پیش خود چه نظر داری ؟ گفت : میجنگم تا کشته شوم ، پس بميدان رفت و جنگید تا کشته شد رضوان الله عليه .
و در جلاء العیون ص 566 دارد که عابس با شوذب مولای خود گفت : که ای شوذب چه در خاطر داری ؟ گفت : مقاتله خواهم کرد تا کشته شوم ، عابس گفت : من بتو این گمان نداشتم ((1)) ، چون این سعادت یافتهٴ برو بخدمت امام (علیه السلام)و از او رخصت بطلب ، وعهد خود را تازه کن ، ومهياي سفرآخرت شو که امروز روزیست که باید در تحصیل اَجْرِ آخرت سمی نماییم ، زیرا که بعد از این ، عملی
نخواهد بود ، وحساب روز جزا در پیش داریم . در ناسخ ج 2 ص 303 دارد که عابس شوذب را برداشت و بنزد حسين(علیه السلام) آمد تا آخر قصه عابس که خواهد آمد ، و از کشته شدن یا نشدن شوذب حرفي نیست .
و در مقتل مقرم ص 312 دارد که بعد از سخنان عابس و شوذب ، شوذب آمد و سلام کرد بر حسين (علیه السلام)وجنگید تا کشته شد .
و در ارشاد مفيد ص 238 دارد که شوذب مولی شاکر پیش آمد و عرض کرد السلام عليك يا ابا عبدالله ورحمة الله و بركاته ووداع کرد و جنگید تا کشته شد رحمة الله عليه . و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على شوذب مولی شاكر كما فی البحار
ص: 125
ج 45 ص 73 .
(شهادت عابس بن ابی شبیب همدانی شاکری) (1)
ابن نما در ص 66 فرماید : عابس بن ابی شبیب شاکری مولی ( غلام یا حلیف ) بنی شاکر آمد خدمت امام حسين ، حضرت فرمود : يا ابا شوذب چه در خاطر داری ؟ گفت : در رکاب شما میجنگم .
پس نزديك حضرت آمد و عرض کرد : اگر قادر بودم که چیزی از تودفع کنم که عزیزتر از جان خودم بود هراینه میکردم ؟ پس بميدان رفت احدی بميدان او نیامد ، پس ( زیاد بن ربیع بن ابی تمیم حارثی ) گفت : این پسر ابی شبیب شاکریست ، که قوي و شجاع است کسی بميدان او نخواهد آمد، سنگبارانش کنید ، پس سنگش زدند تا کشته شد .
و در ابصارالعین ص 75 از ابی مخنف روایت کند که ( عابس شاکری ) پیش آمد و شوذب با او بود ، گفت : اي شوذب چه در خاطر داری ؟ گفت میجنگم تا کشته شوم ، عابس گفت : همین گمان بتو بود ، اکنون برو بخدمت امام عليه السلام تا ترا بحسب آورد ، چنانچه غیر از تو از اصحابش را بحسب آورد
ص: 126
و تا اینکه منهم ترا بحسب آورم ((1)) .
پس بدرستیکه اگر با من در این ساعت کسی بود که بهتر از تو باشد دوست میداشتم او را جلو بفرستم تا أجر زیادتری برم ، چون امروز روزیست که سزاوار است برای ما حتی المقدور بکوشیم در طلب اجر ، زیرا که بعد این عملی نخواهد بود ، و فردای قیامت حساب در کار است .
وايضا از ابی مخنف روایت کند که عابس بعد از گفتگویش با شوذب نزد امام حسين(علیه السلام) آمد و عرض کرد ای پسر رسول خدا امروز هیچ کس از خویش و بیگانه نزد من از تو عزیز تر نيست ، و اگر می توانستم دفع نمایم کشتن و منم را از تو بچیزیکه نزد من از جان عزیز تر بود هر آینه میکردم ، بر تو سلام می کنم وترا وداع می نمایم ، و ترا گواه می گیرم که برطریقه حق تو و پدر تو ثابتم ، این را گفت و شمشیر از غلاف کشید و مانند شیر رو بأهل خلاف آورد .
ربيع بن تمیم گفت : که من چون دیدم که او با تیغ برهنه خشمناك رو بلشكر ما می آید ، و مکرر شجاعت او را در معرکه ها مشاهده کرده بودم . گفتم ايها الناس این پسر ابی شبیب است شیرِ شیرها است ، مبادا کسی برابر او رود .
پس هر چه مبارز طلبید کسی جواب نگفت .
پس عمر بن سعد فریاد زد واي بر شما سنگبارانش کنید ، پس از هر طرف بنا کردند بسنك زدن . عابس چون این بدید ، زره و کلاهخود خود را بپشت انداخت و بر مردم
حمله کرد .
ص: 127
جوشن ((1)) زبر گرفت که ما هم نه ماهیم مغفر ((2)) ز سر فکند که بازم نیم خروس بي خود و بي زره بدر آمد که مرگ را در بر برهنه میکشم چه نو عروس (در کربلا چه گذشت ص 355) بخدا قسم هر آینه دیدم او را که بیش از دویست نفر از دور او فرار میکردند تا اینکه از هر طرف بر او حمله کردند و بسنك جفا بدنش را خسته نمودند چون از جنك عاجز شد سرش را بریدند ، ودیدم سرش در دست مردم است هر يك میگویند من او را کشتم تا بنزد عمر سعد رفتند گفت نزاع نكنيد يك نفر او را نکشته همه شریکيد در قتل او ((3)) . و در زیارت ناحيه فرمود : السلام علی عابس بن ابي شيب الشاكري كما
في البحار ج 45 ص 73 .
ص: 128
(شهادت عبد الله وعبدالرحمن غفاری) (1)
عبدالله وعبدالرحمن ( ابنا عروة بن حراق ) غفاری ((2)) بخدمت امام حسین عليه السلام آمدند ، و گفتند : السلام عليك يا ابا عبدالله ، بخدمت تو آمده ایم که جان خود را فدای تو کنیم ( و از تو دفع دشمن کنیم ) حضرتفرمود مرحباً بشما ، پیش من بیائید ، ایشان نزديك شدند و هر دو گریان بودند ، حضرت فرمود : اي پسران برادر مَنْ سبب گریه شما چیست ؟ سو گند بخدا بعد از يك ساعت دیگر امیدوارم چشم شما روشن بشود .
عرض کردند : خداوند جان ما را فداي تو گرداند ، سوگند بخدا ما برای خود نمیگرییم ، ازاین جهت گریانیم که ترا در محیط بلا نگرانيم ، و چارة نتوانیم ، حضرت فرمود : خدا جزایِ خير بشما دهد بواسطه اندوهی که بر حال من دارید ، بهترین جزاي پرهیزکاران را ، آنگاه عزم میدان کردند و عرض کردند : السلام عليك يا ابن رسول الله فرمود : وعليكما السلام ورحمة الله و بركاته : پس ایشان برفتند و قتال کردند تاکشته شدند .
ودر ابصار العین ص 104 و قمقام ص 415 این رجز را نقل کرده اند:
قَدْ عَلمَتْ حُقاً بَنُو غَفّار وَخْندَفٌ بَعْدَ بَنی نزار
ص: 129
لَنَضْرِ بَنَّ مَعْشَر الْفُجّار***بِكُلِّ عَضْبٍ صارِم ((1)) بَتّار
ياقَومُ ذُودُوا عَنْ بِني الْاَطهار ***((2)) بِالْمَشْرفّيِ وَاْلَقنَا الْخَطّار
خلاصه معنی : قبيله بنی غفار وخندف و نزار میدانند که البته ما گروه فجار را میزنیم ، بهر شمشیر نیز برندهٴ ، ای مردم دفع کنید دشمن را از اولاد پاکان با شمشیر و عصا و نیزه .
ودر قمقام گويد : بعضی از محدثین شیعه این رجز را بقرة بن ابی قرة غفاری نسبت داده اند .
ودر ابصار العین ص 105 از سروی نقل کند که عبدالله در حمله اولی کشته شد ، وعبد الرحمن بميدان آمد ، و غير از او گفته اند : هر دو در میدان مبارزه کشته شدند و هو الظاهر من المراجله انتهى .
در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى عَبْدِاللهِ وَعَبْدِالرَّحْمنِ ابْنَي عُرْوَةَ بْنِ حُرّاقِ الغِفّارِيّینِ ، كما فی البحار ج 45 ص 71 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 .
در تحت عنوان ( عبدالله وعبد الرحمن غفاری ) گذشت .
ص: 130
(شهادت غلام ترکی)(1)
پس غلام ترکی که اسمش اسلم است ( كما فی الاعيان ) و قاری قرآن و عارف بعربيت و از غلامان امام حسین (علیه السلام)بود ((2)) عازم میدان شد .
ودر ناسخ از بحر اللئالی روایت کند آن غلام را سيد الشهداء خرید و به فرزند خود امام زین العابدين (علیه السلام)هبه فرمود .
و از کتاب روضة الأحباب روایت کند که چون فلام در طلب رخصت جهاد بخدمت امام حسین آمد ، حضرت فرمود از سید سجاد رخصت بخواه ، پس فلام تركي از زين العابدین اجازه گرفت و اهل حرم را وداع نمود ، و بميدان شتافت و این رجز بخواند :
اَلْبَحْرُ مِنْ طَعْني وَضَرْبي يَصْطَلي ***وَالْجَوُّ مِنْ سَهْمي وَنَبْلي يَمْتَلي ((3))
اِذا حُسامي في يَميني یَنْجَلي***يَنْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ الْمُبَخَّل ((4)) یعنی از ضربت شمشیر و نيزه من ، دریا آتش میگیرد ، وهوا از تیرهای من پر میشود ، هنگامیکه شمشیر در دست راست من برهنه شود ، آنوقت است که دل شخص حسود و بخیل شکافته میشود .
در ناسخ پس حمله کرد و هفتاد نفر را طعمه تیر و تیغ ساخت .
ص: 131
سید سجاد علیه السلام چون دانست غلام او مشغول جنك است ، خواست
مبارزه او را مشاهده کند ، فرمود : پرده خيمه را بالا زنند ، غلام ترك پس از رنج بزرگ وجنك باعظمت بار دیگر بخدمت زین العابدین آمد و آن حضرت را وداع گفت ، و باز بميدان شتافت در این بار از زحمت کوشش و شدت عطش و کثرت جراحت بخاك افتاد .
سید الشهداء (علیه السلام)مثل عقاب بر سر او حاضر شد و از اسب فرود آمد ، و بر او بگریست ، و چهرهٴ مبارك را بر گونه اوگذاشت . غلام ترکی را هنوز اندك رمقی از جان بود ، چشم بگشود و آقاي خود را در کنارش دید لبخندی زد و دنیا را وداع گفت رضوان الله عليه .
ودر اعیان الشیعه ج 1 ص 607 گوید : این غلام ترکی اسمش اسلم بن عمرو مولی الحسین است . ودر روضة الشهداء ص 246 گويد : ترجمه بعضی از رجزهای او که ابوالمفاخر بنظم آورده اینست :
اي حسين اي گهر روحانی نسخهٴ مكرمت سبحاني منم آن ترك که سلطان باشم گر توام هندوی حضرت خوانی تيغ در دست من از معجز تو بر سر خصم کند ثعبانی چه شود گر تو برویِ خوشِ خویش سرخ روی ابدم گردانی روی بر روي من غمگین نه چون کنم ترك سراي فانی
(شهادت یزید بن زياد بن معاصر ابو الشعثاء الكندی البهدلی) (1)
در قمقام و مقتل خوارزمی گوید : یزيد بن ابی زياد کندی اول در سپاه حر
ص: 132
بود ، در مقابل امام بزانو در آمد . وصد چو به تیر ((1)) بینداخت که پنج آن بر خطا نرفت ، وامام بر هر تیری میفرمود : ( اَللّهُمَ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ وَاجْعَلْ ثَوابَهُ الْجَنَّهَ ) اي خدا تیرش بر فشان آر ، و بهشت را ثواب آن قرار ده .
پس حمله براو کردند و او را کشتند . ودر قمقام دارد این رجز را میخواند :
اَنَا يَزيدُ وَاَبی مُهاجِرٌ ( مُهاصِرً )***اَشُجَعُ مِنْ لَيْثُ الشری ((2)) مبادر
وَالْطَعْنُ عِنْدي لِلّطغاةِ حاضِرٌ***یا رَبِّ اِنّي لِلحُسَيْنِ ناصِرٌ
وَ لِاِبْنِ هِنْدٍ تارِكٌ وَهاجِرٌ***وَفي يَميني صارِمٌ وَ باتِرٌ ((3))
ودر ابصار العين وبحار ومثير الاحزان اینطور دارد :
اَنَا يَزيدٌ وَاَبی مُهاصِرُ***كَأنَّني لَيْثٌ بِغيلٍ خادِرٌ ((4))
یا رَبِّ اِنّي لِلْحَسَیْنِ ناصِرٌ ***وَلِاِبْنِ سَعْدٍ تارِكُ وَ هاجِرٌ
و در مناقب ج 4 ص 103 اینطور نقل میکند :
اَنَا یَزیدُ وَ أبي مُهاصِرٌ ***لَیْثُ هَصُورٌ ((5)) فِی الَعَرينِ ((6)) خادِرٌ ((7))
ص: 133
یا رَبِّ اِنّى لِلْحُسَيْنِ ناصِرٌ ***وَ لِاِبْنِ سَعْدٍ تارِكٌ وَ هاجِرٌ
خلاصه معنی اشعار : من يزيد پسر مهاصر ( یا مهاجرم ) که مثل شیر که برای صید خود در کمین است و نیزه زدن من برای طغیان کننده گان حاضر است ، اي خدا من برایِ حسین یاورم و براي پسر هند يا ابن سعد تارك ودوری کننده ام ، و در دست راستم شمشیر برنده است . ودر ابصار العین گوید : یزید مردی بود شریف و شجاع و بی باك تا آنجا که گوید : چون اسبش را پي کردند پیش امام حسين(علیه السلام) بدو زانو افتاد و صد چوبه تیر انداخت که پنج آن خطا نکرد و مرد تیراندازي بود ، و هر چه تیر پرتاب میکرد میگفت : انا ابن بهدلة ((1))
فرسان العرجله ((2)) وهمین طور جنگید تا کشته شد . رضوان الله عليه .
مؤلف گوید : در ناسخ ج 2 ص 306 ( يزيد بن زياد بن شعثاء ) را با ( یزید بن مهاجر ) که در ناسخ ص 307 ذکر شده که کنیه اش ابو الشعثاء بوده از مردم بهدله از طایفه کنده است دو نفر حساب کرده .
و حال آنکه آنچه از ابصارالعین ص 102 ظاهر میشود ، يك نفرند ، و یزید بن مهاجر غلط است و يزيد بن زياد بن مهاصر است ، و مهاصر بصاد جده او بوده .
و از دعای حضرت که فرمود ( اَللّهُمَّ سَدِّد رَمْيَتَهُ ) و رجزهائیکه ذکر کردند نیز اتحاد را میرساند والله العالم . و در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلامُ عَلَى یَزيدَ بْنِ زيادَ بْنِ مُهاصِرِ الْکَنْدی کما
ص: 134
في البحار ج 45 ص 72 .
همان ( یزید بن زياد بن مهاصر بصاد است ) . چنانچه قبلا تذکر داده شد .
در امالی صدوق ص 142 دارد که زیاد بن مهاصر کندی حمله بر دشمن کرد
و این رجز بخواند :
اَنَا زيادٌ وَ اَبي مُهاصِرٌ ***اَشْجَعُ مِنْ لَیْثِ الْعَرينِ الْخادِر
یا رَبِّ اِنّي لِلْحُسَيْنِ ناصِرٌ ***وَلاِبْنِ سَعْدٍ تارِكً مُهاجِر
پس نه نفر از ایشان بکشت سپس شهید شد .
مؤلف گوید : احتمال دارد این همان یزید بن زیاد بن مهاصر باشد . ولغات اشعار معنی شده مراجعه شود .
پس ابو عمرو نهشلی ((1)) که گروهی او را خثعمي خواند ، آغاز مقاتله نمود . واو مردی شب زنده دار و نمازگذار و متقي و پرهیزکار بود .
ص: 135
ابن نما ((1)) حدیث میکند که مهران مولی بنی کاهل ، که در روز عاشوراء حاضر کربلا بوده روایت میکند : که مردی را دیدم چون شیر شرا ((2)) قتال میکرده ومردم چون گاه گرگ دیدهاز پیش روی او فرار میکنند ، گفتم : این کیست ؟ گفتند : ابو عمرو نهشلی است ، جمعی را بکشت و بخدمت حضرت آمد و این شعر بگفت:
اِبْشِرْ هُديتَ الرُّشْدَ تَلَقْى أَحْمَداً ***في جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلُو صَعَدا
یعنی مژده باد ترا - بصلاح هديت شوی - بملاقات پیغمبر و بالارفتن درجات بهشت ( كما في هامش الناسخ ) . دیگر باره حمله کرد ، عامر بن نهشل از بنى اللات از قبیله ثعلبه بر وِي حمله کرد و او را کشت و سرش را از بدن جدا کرد .
(شهادت سیف بن ابی الحارث جابری)(3)
در ابصار العین ص 78 دارد که سیف بن الحارث بن سريع بن جابر
ص: 136
الهمدانی الجابری و مالك بن عبد الله بن سريع بن جابر همدانی جابری که بنو جابر طائفه ای از همدان هستند . این دو نفر با هم برادر اُمي و پسر عمو میباشند خدمت حسین(علیه السلام) آمدند .
و شبیب مولی ( غلام با هم قسم ) ایشان همراه ایشان بود ، پس داخل در لشکر آن حضرت شدند .
و چون روز عاشورا حسین (علیه السلام)رابآن حالت دیدند گریه کنان خدمت آن حضرت رسیدند .
حضرت فرمود : ای پسران برادر من چرا گریه میکنید ، بخدا قسم من اميدوارم بعد از يك ساعت چشم شما روشن شود .
عرض کردند : فدایت شوم بخدا قسم برای خود گریه نمیکنیم و لکن برایِ تو گریانیم که چگونه دشمنشما را محاصره کرده و قدرت نداریم که از شما دفع کنیم جز آنکه جان خودمان را فدایت کنیم .
حضرت دعای خیر در حق ایشان نمود ، پس هر دو طرف میدان شتافتند ورو بحضرت نموده عرض کردند ( السلام عليك يا ابن رسول الله ، حسین (علیه السلام)فرمود : وعليكما السلام ورحمة الله وبركاته ) وهر دو پشت بهشت جنگیدند تا شهید شدند . و در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى مالِك بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ سَريع كما فی
البحار ج 45 ص 73 و ناسخ ج 3 ص 24 .
در جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 567 ذکر نموده : وظاهراً درست نباشد بلکه ( سيف بن أبي الحارث ) است که گذشت .
ص: 137
ناسخ در جلد 2 ص 309 روایت کند که عبدالله بن محمد رضا حسینی در جلد دوم جلاء العيون از مؤلفات خود مینویسد که بعد از مالك بن انس ( زیاد مصاهر ) کندی بر لشکر ابن سعد حمله کرد ، و نه نفر از آن گروه را با تیغ بکشت آن گاه کشته شد .
در مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 113 فرموده شش نفر از اولاد حسین باختلافی که هست در ایشان شهید شده اند من جمله ابراهیم را ذکر نموده .
و در اعیان الشیعه ج 1 ص 610 ايضا ابراهيم بن الحسين را از ابن شهر آشوب نقل کرده . ودر فرسان الهيجاء ج 1 ص 10 فرموده حقير زائد بر این چیزی نیافتم .
(شهادت ابراهيم بن الحصين الاسدی)(1)
در مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 105 وفرسان الهيجاء ص 10 ویاران پایدار ص 26 وناسخ ج 2 ص 309 و ما از ناسخ نقل میکنیم که بسند خود روایت کند از ابی مخنف که ابراهیم این رجز انشاد كرد :
أَقْدِمْ حُسَيْنٌ الْيَوْمَ تَلْقی اَحْمَداً ثُمَّ اَباكَ الطّاهِرَ الْمؤَيَّدا وَالْحَسَنَ الْمَسْمُومَ ذاكَ الاَسْعَدا وَذَا الْجَناحَين حلیفَ الشُّهَداء
ص: 138
وَحَمْزَةَ اللَّيْثَ الكَمّيِ السَّيِدا***في جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ فازُوا سَعَدا
یعنی پیش بیا ای حسین که امروزدر بهشت فردوس ملاقات خواهی کرد جدّ و پدرِ پاك و تایید شده ، و حسن برادرِ بزهر کشته شده ، و صاحب دو بال که هم سوگند شهداء بود جعفر ، وحمزه شیرِ شجاع . پس ابراهيم حمله نمود بلشكر ابن سعد و پنجاه تن بکشت .
وبروایتی هشتاد و چهار تن از بزرگان سپاه را بخاك انداخت . و بار دیگر این رجز بخواند .
اَضْرِبُ مِنْكُمْ مَفْصِلاً وَساقاً ***لِيُهْرَقَ الْيَوْمَ دَمي اِهْراقاً
وَ تُرْزِقُ الْمَوْتَ اَبا اِسْحاقاً ***اَهْني بَنِي الْفاجِرَةِ الْفُسّاقا
یعنی با شمشیر به بند اعضاء شما میزنم تا خونم بریزد ، و گنهکاران زنا زاده را مرگ بهره گردد ( كما في هامش الناسخ ) . آنگاه از این جهان فانی جای بپرداخت .
در ناسخ ج 2 ص 310 دارد ، بروایت ابی مخنف ، علی بن مظاهر اسدی چنانکه در شرح شافيه نیز مسطور است بميدان آمد ، واین رجز بگفت :
أَقْسَمْتُ لَوْ كُنّا لَكُمْ أَعْداداً***أَوْ شَطْرَكُمْ وَلَّیْتُمُ أَنْكاداً ((1))
یا شَرَّ قَوْمٍ حَسَباً وَزاداً***لا حَفَظَ اللهُ لَكُمْ أوْلاد ((2)) یعنی قسم یاد میکنم که اگر ما مقدار شما بانصف شما لشكر داشتیم ، شما پشت بميدان و فرار میکردید در حالیکه قليل و ناچیز بود خیرِ شما ، اي بدترین
ص: 139
گروه از لحاظ حسب وتوشه ، خداوند حفظ نکند اولاد شما را .
پس بر لشکر کوفه حمله ور شد ، وهفتاد تن از آن جماعت را بخاك هلاکت انداخت ، وشهيد شد .
درناسخ ج 2 ص 310 از شرح شافيه و ابی مخنفه روایت کند که معلی بن علی که معروف بشجاعت و شهامت بود بميدان آمد ، و این شعر را قرائت کرد :
أَنَا الْمُعَلَّی حافِظاً لا أَجَلي ***دیني عَلى دينِ مُحَمَّدٍ وَعَلي
أَذُبُّ حَتى يَنْقَضي اَجَلي ***ضَرْبَ غُلامٍ لا يَخافُ الْوَجَل
أَرْجُو ثَوابَ الْخالِقِ الْاَزَلّي*** لِيَخْتِمَ اللهُ بِخَيْرٍ عَمَلي
خلاصه معنی : اسمم معلی ، دینم دین محمد و علی است ، بدون ترس بامید ثوابِ پروردگار وحسن عاقبت دفاع میکنم تا بمیرم ( كما في هامش الناسخ ) .
وجنك سختي نمود و شصت و چهار نفر از لشکر ابن سعد را بهلاکت رساند پس از آن دست گیرش کرده بنزد ابن سعد بردند گفت : سخت از رفیقت امام حسین دفاع و نصرت کردی ، پس فرمان داد تا سرش را از تن جدا کردند .
(شهادت طرماح بن عدی) (1)
در ناسخ ج 2 ص 311 گوید : پس طرماح بن عدى ، چون شیر آشفته
ص: 140
بميدان آمد و این شعر بگفت :
اِنّي طِرِمّاحٌ شَديدُ الْضَّرْب ***وَقَدْ وَثِقْتُ بِاِلاِلهِ الرَّبِّ
اِذا نَضَیْتُ فیِ الْهِياجِ عَضْبی ((1)) ***يَخْشی قَربني فِی الْقِتالِ غَلْبي
فَدُونَ كُمْ فَقَدْ قَسْيَتُ قَلْبي*** عَلىَ الُطّغاةِ لَوْ بِذاكَ صَلْبي
یعنی : من طرماح سخت ضربتم ، بخدا اطمینان دارم ، هنگامیکه شمشیر خود را برهنه کنم ، حریف خودم میرسد که بر او پیروز شوم ، آماده باشید که بر شما سَرْکِشان رحم نمیکنم . ( کذا فی هامش الناسخ ) .
پس مثل پلنگ رها گفته و مثل مرد پدر کشته بر کوفیان حمله افكند ، و از چپ وراست بتاخت و مرد و مرکب بخاك انداخت تا هفتاد تن از آن گروه را نابود ساخت ، ناگاه در آن گیر و دار ، اسبش بروی افتاد و او را از پشت در انداخت ، کوفیان دور او را گرفتند و گردنش را بزدند - رحمة الله عليه -
(شهادت محمد بن مطاع) ((2))
در شرح شافيه مسطور است که : محمد بن مطاع خود را ساختهٴ جهاد کرد و از امام رخصت مبارزه طلبید و بميدان شتافت ، وسی تن از سپاه ابن سعد را با شمشیر وئیر تباه ساخت ، آنگاه بدعت کوفیان شهید شد .
(شهادت جابر بن عروة) ((3))
از پس او ، چنانکه در شرح شافيه مرقوم است و ابو مخنف حدیث میکند :
ص: 141
جابر بن عروة غفاری که مردی سالخورده و پارسا بود ، و در جنك بدر و دیگر جنگها ملازم خدمت پیغمبرصلی الله علیه و اله بود دستمالی به پیشاني بسته که جلد ابروهای او فرو نیفتد ، وچشم او را ، از دیدار باز ندارد .
حسين (علیه السلام)چون نگریست که جابر آهنك جنك دارد فرمود : (شكر الله سعيك يا شيخ) .
وجابر این شعر را قرائت کرد :
قَدْ عَلِمَتْ حَقّاً بَنُو غَفّارٍ ***وَخِنْدَفٌ ثُمَّ بَنُو نِزارٍ
بِنَصْرِنا لِاَحْمَدَ الْمُخْتارِ ***یا قَوْمِ حامُوا عَنْ بَنيِ الْاَطْهار
اَلطَّيِبّينَ السادَةِ الاَخْیار***صَلّى عَلَيْهِمْ خالِقُ الْاَبْرار
یعنی بدرستیکه طائفه بنو غفار و بنوخندف و بنو نزار میدانند یاری نمودن مامَرْاَحْمد مختار را ، ای جماعت ما حمایت کنید اولاد پاکان را که طيب وسيد
خوبانند ، خدای که ایجاد کننده نیکانست درود بر ایشان فرستد .
پس آغاز جنك نمود ، و در پیش روی امام (علیه السلام)هشتاد تن از مردانِ جنگی را بخاك انداخت ، و خود نیز شهید شده رضوان الله عليه .
(شهادت مالك بن داود (دودان)) (1)
در ناسخ از پس او، مالك بن داود و در مناقب (دودان)، امام حسين (علیه السلام)
را سلام داد و بميدان شتافت و این شعر بخواند.
اِلَيْكُمْ مِنْ مالِكِ الضَّرْغام ***ضَرْبَ فَتىً يَحْمي عَنِ الْكِرام
يَرْجُو ثَوابَ اللهِ ذُو الاِنْعامِ ***سُبْحانَهُ مِنْ مَلِكٍ عَلّامٍ
یعنی آماده ضربت جوانی که نامش مالك است و مانند شیر از بزرگواران
ص: 142
دفاع می کند و ثواب خدای بخشنده ومالك ودانا و منزه را امید دارد، بوده باشید، آنگاه مانند شیر بر صفوف دشمنان حمله کرد و شصت نفر را بهلاکت کشانید و خود برحمت ایزدی برفی و شهید گشت.
(شهادت عبد الرحمن بن کدری و برادرش) (1)
عبدالرحمن بن کدری و برادرش، بروایت صاحب شرح شافیه در پیش امام مردانگیها نمودند، و حمله های گران متواتر کردند، و بسیار کس ازلشکر مخالف را کشتند و شهید شدند.
مؤلف گوید: در عدد مقتولین در حمله اولی مفصلا ذکري از عبدالرحمن گذشت مراجعه شود.
و در زیارت ناحیه فرمود: اَلسّلامُ عَلَى عَبْدِالرّحمنِ بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ الْكَدريّ الْاَرْحَبي كما في البحار ج 45 ص 73 .
(شهادت مالك بن اوس) (2)
و دیگر مالك بن اوس مالکی، بروایت اعصم کوفی که از بزرگان علمای اخبار و موثقين راویان آثار است، با شمشیر کشیده بميدان آمد و چند تن مبارز را بخاك انداخت، آنگاه در راه سید الشهداء جان داد.
ص: 143
(شهادت انيس بن معقل) (1)
و همچنان بروایت اعهصم كوفی، انيس بن معقل اصبحی، خود را بخدای بفروخت و بخدمت حسين(علیه السلام) عرض کرد: (السلام عليك يا ابن رسول الله). وبجانب دشمن بشتافت و این ارجوزه قرائت نمود:
أَنَا اَنيسٌ وَاَنَا ابْنُ مَعقَلٍ وَفی يَميني نَصْلُ سَیْفٍ مُصْقَلٍ أَعْلوُ بِهَا الْهاماتِ وَسْطَ الْقَسْطَلِ عَنِ الْحُسَيْنِ الْماجِدِ الْمُفَضَّلِ اِبْنِ رَسُولِ اللهِ خَيْرِ مُرْسَلٍ یعنی من انیس پسر معقلم، در دستم شمشیر براقی است که برای دفاع از حسین بزرگوار که پسر بهترین فرستادگان خدا است در میان غبارِ جنك بكاسهٴ سرها فرود میاورم. (كما في هامش الناسخ). پس ده واندی کس بکشت و شمشیر همی زد تا جان بداد.
در ناسخ ج 2 ص 314 فرموده: ذکر اسامی جماعتی از شهدای یوم عاشورا که بعضی از علمای اخبار و تواریخ در مؤلفات خود ننوشته اند . اسامی شهدای روز عاشورا را آنچه من بنده از کتب معتبره باستيعاب و استقراء (جستجو و کاوش) یافتم نگاشتم.
و سید بن طاوس باسناد خود از امام منتظر صاحب الامر صلوات الله عليه
ص: 144
ترتیب زیارت شهدا را روایت میفرماید که حاوی وحاکی اسامی بنی هاشم و غير بني هاشم است، و در آن کتاب (اقبال ص 573) اسامی بسیار کس از شهدا است که علمای اخبار و تواریخ در کتب خود یاد نکرده اند. من بنده آن کتاب زیارت را انشاء الله در جاي خود خواهم نگاشت ((1)) اکنون اجمالا آن اسامی را مینگارم که امام (علیه السلام) شهادت ایشان را منصوص داشته و علماي اخبار بذکر نام و نشان ایشان نپرداخته اند تا معلوم شود که شهدای روز عاشورا منحصر به ( 72 ) تن نمیباشد .
یکی از شهدائی که مورخین و محدثین یاد او نکرده اند :
(1) سلیمان مولی حسین(علیه السلام) است ((2)) .
(2) و دیگر قارب مولی حسین(علیه السلام) است ((3)).
(3) و دیگر منجح مولي حسين(علیه السلام)است ((4)) .
(4) ودیگر سعد بن بشر بن عمر الحضرمی است .
ص: 145
(5) ودیگر یزید بن حصین الهمدانی المشرفی القاری ((1)) .
(6) ودیگر ، عمر بن الكعب الانصاری ((2)) .
(7) و دیگر ، عبد الله بن عمير الكلبی ((3)) .
(8) ودیگر ، انس بن كاهل الأسدی ((4)) .
(9) ودیگر ، شبيب بن عبدالله النهشلی ((5)) .
(10) و دیگر ، حجاج بن زيد السعدي ((6)) .
(11) و دیگر ، حوي بن مالك الضبعی ((7)) .
ص: 146
(12) ودیگر ، یزید بن ( زید بن ) ثبيت القيسي ((1)) . (13) و دیگر ، قعنب بن عمرو النميری ((2)) . (14) ودیگر ، سالم مولی عامر بن مسلم ((3)) . (15) ودیگر ، زید بن معقل الجعفی ((4)) . (16) و دیگر ، جندب بن حجر ( حجير ) الخولانی ((5)) .
در ابصار العین ص 104 فرموده : جناب حجیر کندی خولانی از وجوه شیعه است و ازاصحاب امير المؤمنين(علیه السلام) بود و پیش از آنکه حر متصل بشود در راه خود را بامام حسین (علیه السلام)ملحق ساخت و با همراه حضرت بکر بلا آمد .
ص: 147
واهل سير گفته اند در اول جنك جهاد کرد و کشته شد .
وصاحب حدائق گفته : او و پسرش در اول جنك كشته شدند و صحیح نباشد که فرزندش با او کشته شده باشد لذا در زیارت ناحیه هم اسمی از پسرش برده نشده .
(17) ودیگر ، سعيد مولى عمر بن خالد الصيداوی ((1)) . (18) و دیگر ، سالم مولى بنی المدنية الكلبی ((2)) . (19) و دیگر ، قاسم بن حبيب الازدی ((3)) .
(20) و دیگر ، عمر بن جندب الحضرمی ((4)) . (21) و دیگر ، شبيب بن حارث بن سريع ((5)) و بعنوان ( شبيب مولى الحرث بن سريع ) گذشت و آن درست است نه شبيب بن الحارث سریع .
ص: 148
در ابصار العين ص 79 گوید : ابن قيس حبشی است و از کسانی است که در کربلا حاضر بوده و ابن حجر گوید : با امام حسین(علیه السلام) کشته شد .
در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی زید بن ثبيت القيسی . بحار ج 45 ص 72 .
عبد الله بن يزيد بن ثبیط . وعبيد الله بن يزيد بن ثبیط .
در ابصار العین ص 110 گوید : يزيد شيعه بود و از اصحاب ابي الاسود بود و شریف قومش بود .
طبری گوید : ماریه دختر منقذ عبدیه شیعه شد و خانه اش جای الفت شيعيان بود . هر صحبتی داشتند آنجا میگفتند . و ابن زیاد با خبر شده بود که امام حسین (علیه السلام)بطرف عراق حرکت کرده پس عمالش را دستور داد راههارا بستند . یزید بن ثبیط بنا گذاشته که بطرف امام حسین علیه السلام برود .
ص: 149
واو را ده نفر پسر بود همه را دعوت بخروج نمود و فرمود كدام يك شما با من همراه هستید ؟ دو نفر ایشان اجابت کردند عبدالله وعبيد الله ، و برفقایش گفت من میخواهم از کوفه بيرون شوم کيست با من باشد ؟ اصحابش گفتند ما از ابن زیاد میترسیم.
خلاصه یزید با جماعتی از کوفه خارج شد و درابطح مکه بامام حسين(علیه السلام) رسید پس در منزلش استراحت کرد پس از آن بسراغ امام حسین(علیه السلام) رفت ، و چون امام حسین(علیه السلام) شنید آمدن یزید را بنا کرد جستجو کردن تا منزل بزيد را پیدا کرد .
بحضرت عرض کردند یزید رفت بخدمت شما پس حضرت در منزل یزید نشست تا یزید برگشت وقتی دید حضرت در منزل او تشریف دارد گفت : ( بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا ) بفضل و رحمت خدا خوشحال باشید السلام عليك يابن رسول الله پس بعد از سلام نشست نزد حضرت و قصه آمدنش را عرض کرد ، امام(علیه السلام) او را دعا فرمود . پس دستور داد رحل او را بردند پیش رحل امام (علیه السلام)و با هم بودند تا وقتي که در کربلا بميدان رفت و شهید شد .
و دو پسرش در حمله اولی کشته شدند . چنانچه سروی نقل کرده . و یکی از پسرهایش بنام ( عامر بن یزید ) برای پدر و برادرانش مرثیه گفته .
يا فَرْوَ قُوْمي فَانْدُبي ***خَيْرُ الْبَريّةِ فِی الْقُبُورِ
وَابْكيِ الْشَّهيدَ بِعَبْرَةٍ ***مِنْ فيضِ دَمْعِ ذی دُرُور
وَارْثِ الْحُسَیْنَ مَعَ التَّفَجُّعِ ***وَ التَّأَوْهِ وَ الْزَّفير
قَتَلوُا الْحَرامَ مِنَ الْأَيُمةِ*** فِی الْحرامِ مِنَ الشُّهُور
وَابْکیِ یَزیداً مُجَدَّلًا ***وَابْنَيْهِ في حَرِّ الْهَجير
مَتَزَمِّلینَ دِماؤُهُمْ ***تَجْري عَلى لَبَبَ النُّحُور
ص: 150
يالَهْفَ نَفْسي لَمْ تَفُزْ ***مَعَهُمْ بِجَنّاتٍ وَحُوْر ((1))
در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى يَزيدَ بْنِ ثَبيطِ الْقِيْسي . السَّلامُ عَلى عَبُدَ اللهِ وَ عُبَيْدَ اللهِ اِبْنَی يَزيَدَ بْنِ ثبیطِ الْقِيْسی .
در ابصار العین ص 111 فرموده در بعضی کتب ( ثبیت و تبیط ) نوشته شده و هر دو غلط است و تصحیف شده .
(و برادرش) (ابو الحتوف بن الحرث انصاری عجلانی)
در ابصار العین ص 94 گوید : این دو برادر از اهل کوفه بودند و با عمر بن سعد برای جنگ با حسین(علیه السلام) بیرون آمدند .
صاحب حدائق گوید : چون روز عاشورا شد واصحاب حسين (علیه السلام)کشته شدند و امام حسین بنا کرد به هل من ناصر ینصرنا فرمودند اهل بيت وزنان و اطفال او شنيدند صدای بناله و شیون بر آوردند .
ص: 151
سعد و برادرش ندای امام حسین وناله زنها و بچه ها را شنیدند ، شمشیرهای خود را گرفته بطرفداری امام حسین بنا کردند جنگیدن دسته ای را کشتند و دسته ای را مجروح ساختند و هر دو با هم کشته شدند .
در ابصار العين ص 113 گوید : بكر از کسانی بود که با ابن سعد بجنك امام حسين (علیه السلام)بیرون شد و چون جنك بپای شد بطرفداری آن حضرت و بر علیه ابن سعد بنا کرد جنگیدن پس در خدمت امام حسين (علیه السلام)بعد از حمله اولی کشته شد چنانچه صاحب حدائق و دیگران نقل نموده اند .
در ابصار العين ص 108 گوید : رافع با مولای خود مسلم بن کثیر ازدی بطرف امام حسین (علیه السلام)رفته و بعد از مولايِ خود مسلم بعد از ظهر کشته شد .
بعنوان ( شهادت أبو عمرو نهشلی ) گذشت مراجعه کن که تکرار نشود .
در ابصار العين ص 100 گوید : سلمان پسر عموي پدر و مادری زهير بن قین بود ، و در سنه شصت با زهیر حج رفته بود ، چون زهير حسینی شد و بهمراه حضرت بكربلا رفت سلمان هم باایشان شد ، وصاحب حدائق گوید : سلمان جزء کسانی بود که پیش از ظهر کشته شدند و مثل اینکه قبل از زهیر کشته شده .
ص: 152
در ابصار العین ص 115 گويد : عباد از کسانی بود که از میاه جهنية ( اسم مکانیست ) با امام حسين (علیه السلام)همراه شد و در کربلا با آن حضرت کشته شد .
چنانچه صاحب حدائق الورديه فرموده . رضي الله عنه .
در ابصار العین ص 115 گوید : عقبه از کسانی بود که از منازل جهنیه پیرو امام حسين(علیه السلام) شد و ملازم او بود و در کربلا با امام حسين(علیه السلام) کشته شد کما عن صاحب الحدائق .
(شهادت عمرو بن عبد الله بن کعب ابو ثمامه الهمدانی الصائدی) (1)
در ابصار العین ص 69 گوید : ( ابو ثمامه عمرو الصائدی ) عمرو بن عبدالله ابن کعب است تا آنجا که فرمود : ابو مخنف گوید : ابو ثمامه چون دید روز عاشورا ظهر شد و جنك بر پای خود استوار است عرض کرد بامام حسین (علیه السلام)یا ابا عبدالله جانم فدای جان شما من می بینم دشمن بشما نزديك شده و بخدا تو کشته نشوی مگر آنکه من قبل از شما کشته شوم انشاء الله ، و دوست میدارم خدا را ملاقات کنم و این نماز که وقت آن رسیده خوانده باشم ، حضرت سر بآسمان بلند کرد ، فرمود بلی این اول وقت نماز است باد نماز کردی خدا ترا از نماز گزاران قرار دهد
ص: 153
سپس حضرت فرمود : از ایشان بخواهید که دست از ما بدارند تا نماز بخوانیم ، پس درخاست مهلت نمودند ، حصین بن تمیمگفت نماز از شما قبول نیست حبيب جواب او را داد بنحوی که گذشت . پس ابو ثمامه بامام حسين عليه السلام عرض کرد در حالیکه نماز را خوانده بودند . من قصد دارم به اصحاب خود ملحق شوم و دوست ندارم ترایَکّه و تنها ببينم حضرت فرمود پیش رو ما هم تا يك ساعت دیگر بشما ملحق خواهیم شد . پس بميدان جنك رفته جنگید تا زخمهای فراوان بدو رسید .
پس قیس بن عبد الله صائدي که پسر عموي او بود و عداوتي با او داشت او را بکشت و این بعد از کشته شدن حر بود .
و در زیارت ناحيه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى اَبي ثُمامَةَ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ اللهِ الصّائِدي كما في البحار ج 45 ص 73 . والناسخ ج 3 صفحه 24 . مؤلف گوید : عین این عبارات یا قریب این کلمات در أبو ثمامه صیداوی که در ج 2 ص 91 تحت عنوان ( شدت جنك و يا خدا ) است ذکر شد مراجعه کن .
در ابصار العین ص 115 گوید : مجمع بن زیاد در منازل جهنیه در اطراف مدينه بود . چون گذر امام حسين (علیه السلام)بايشان افتاد جزء پیروان حضرت شد و چون مردم از اطراف امام (علیه السلام)پراکنده شدند او استقامت نمود و در کربلا شهيد شد ، چنانچه صاحب حدائق وغيره ذکر نموده اند .
ص: 154
در ابصار العين ص 68 گوید : موقع جزء کسانی بود که خود راشبانه از جنك ( عمر سعد ) خلاص کردند و بخدمت امام حسین (علیه السلام)رسیدند .
ابو مخنف گوید : موقع بزمین افتاد خویشان او را نجات دادند و بکوفه آوردند و مخفی نگاهش داشتند ، خبر یابن زیاد رسید بدنبال او فرستاد که بقتلش رساند ، جماعتي از بنی اسد شفاعتش کردند پس ازسر کشتن او در گذشت و لیکن دست و پای او بآهن بسته و به زاره ((1)) تبعید کرد ، و همین طور مريض بود تا بعد از یکسال فوت شد و درباره او کميت أسدي گفته ( وَاِنَّ اَبا مُوسى اَسیرٌ مُکَبَّلٌ ) .
در ابصارالعین 85 گوید : واضح غلامیست ترکی مؤلف گوید در ( غلام ترکی ) ذکر شد تکرار نمیکنم .
در ابصار العین ص 91 گوید : یزید یکی از شیعیان و شجاعان و شعراء نامي بود ، و از اصحاب امیر المؤمنين على (علیه السلام) بود . واز صاحب خزانه نقل کند که از مکه با امام حسین (علیه السلام) آمد و با آن
ص: 155
حضرت بود ، و از اهل مقاتل و تاریخ نقل کند که چون روز عاشوراء شد از امام حسین (علیه السلام)اذن میدان رفتن گرفت ، حضرت اذنش داد ، و او جلو رفته و میگفت :
اَنَا يَزيدٌ وَ اَنَا مِنْ مُغَفَّلٍ ***وَفی يَميني فَصْلُ سَیْفٍ مِنْجَلٍ
اَعْلُوا بِهِ الْهاماتِ وَسْطَ الْقَسْطَلِ ***عَنِ الْحُسَيْنِ الْماجِدِ الْمُفَّضَلِ
خلاصه معنی : من يزيد از مغفلم ، و در دست راستم تیزی شمشیریست که درو میکند ، سرها را میپرانم در وسط گرد و غبار ، دفاع میکنم از حسینِ با فضیلت و بزرگوار ،پس جنگید تا کشته شد .
و از مرزباني در معجمش نقل کند که چون جنك سخت شد جلو رفته این شعر بگفت :
اِنْ تُنْکِرُوني فَأَنَا ابْنِ مُغَّفَلٍ*** شَاكُ لَدَى الْهَيْجاءَ غَيْرَ اَعْزَل
وَفی یَمیني سَیْفٍ مُنَصَلٍ*** اَعْلوُ بِه الْفارِسَ وَسْطَ الْقَسطَل
اگر مرا نمیشناسید من پسر مغفلم در وقت جنك و نبرد با اسلحه تمام هستم نه اینکه بی اسلحه باشم ، و در دست راستم تیزي شمشیر است که در وسط گَرْد و غبار اسب سوار را بلند میکنم .
پس چنان بجنگید که مثلش دیده نشده پس جماعتی را بکشت سپس خود کشته شد رضي الله عنه .
داود بن طرماح اِسمي بحسب ظاهر در جائی ندارد مگر در استغاثه امام عليه السلام که فرمود يا داود بن طرماح .
و در فرسان الهيجاء ج 1 ص 135 فرموده معلوم می شود که یکی از معاريف بوده که در عداد کسانی واقع شده که امام آنها را تخصيص بذکر داده است .
ص: 156
در فرسان الهيجاء ص 33 او را جزء شهداء آورده بدلیل آنکه ابو مخنف گفته امام حسين (علیه السلام)بنا کرد به راست و چپ نگاه کردن و کسی را از اصحاب ندید مگر آنکه کشته شده پس فریاد بر آورد یا مسلم بن عقبل تا آنجا که فرمود ويا اسد الكلبي الخ .
در وهب بن عبد الله ج 2 ص 72 گذشت کیفیت شهادت زن وهب .
در ابصار العین ص 104 گوید : صاحب حدائق (الوردیه) گفته حجير بن جندب با پدرش جندب بن حجير در اول جنك كشته شده ولی نزد من صحيح نباشد کما اینکه در زیارت ناحيه نيز اسمش برده نشده.
در روضة الشهداء ص 235 فرمود : شریح بن عبيد روى بميدان نهاد و بر مرکب سوار شده بچپ و راست میتاخت و مرد را از زین بزمین میانداخت .
بهر جا که نیزه بر افراختی جهانی ز مردم تهی ساختی بهر سو که مرکب برانگیختی بشمشیر خون یلان ((1)) ريختی ناگاه مرکبش خطا کرد و او را بزمين زد جمعی گرد او در آمده بزخمهای
ص: 157
پی در پی او را شهید ساختند .
در باران پایدار ص 60 از روضة الشهداء نقل کند که پس از شهادت عمرو ابن عبد الله مذحجى حماد بن انس بميدان در آمده اسب میتاخت ولواي نصرت بر می افراخت و به تیغ مبارزت سر دشمنان از تن جدا میساخت و آنرا بچوگان نصرت چون گوي میتاخت و بنای صبر و قرار از دل اشرار برمیانداخت ، عاقبت خدنك اجل دیده املش ((1)) بر بست و با دلی شادان و جانی به محنت آبادان به شهیدان راه حق پیوست .
هر لحظه باد میبرد از بوستان گُلي*** آشفته میکنَدْ دل مسکین بلبلي
در روضة الشهداء ص 225 نقل کند چیزیرا که خلاصه اش این است عمر سعد مبارز نامداریرا که سامحهٴ ازدی نام داشت بميدان فرستاد آمد و نداي هل من مبارز کشید .
در این وقت زهير بن حسان در پیش روی امام حسين(علیه السلام) ایستاده بود ، گفت : یابن رسول الله این مرد که بميدان آمده مبارز صف شکن و دلاورِ مَرْد افکن است مرا اجازه دهید تا با او نبرد کنم ، و لِواي لاف و گزافی که در میان میدان بر افراشته بصر صر ( باد تند ) قهر در هم شکنم ، حضرت اور اجازت داد و این زهير از قبيلهٴ بنی اسد بود ، در همان نزدیکی از وطن خود بریده و خدمت امام را از همه عالم گزیده ( اختیار کرده ) بود ، مبارزه مردانه و دلاور
ص: 158
فرزانه بود .
در افکند مرکب بميدان دلیر*** بفريد مانندهٴ نره شیر
در گرمی تاختن سر راه بر ( سامحهٴ ازدی ) گرفت سامحه چون زهير را دید از ترس او بلرزید و از راه نصیحت در آمده گفت : ای شهسوار مضمار محاربت وَاِیْ نامدارِ میدانِ مبارزتْ شرم نداري که مال و منال واهل وعیال خود را میگذاری وروی تقویت حسین میآری ؟ زهیرگفت : ای ناکس دُونْ ترا شرم می باید داشت که شمشیر بر روي اهل بیت پیغمبر (صله الله علیه واله )میکشی ، و برای نعمتِ فانی دنیوي عقوبت دائمي اُخروی اختیار میکنی ؟ ( سامحه ) خواست که دیگر سخن گوید : که زهیر نیزه بر دهنش . زد ، سنان نیزه از پشتش بیرون آمد ، في الحال از مرکب در افتاد و جان بداد ، پس زهیر در برابر عمر سعد آمده و نعره زد که یا اهل العراق هر که مرا شناسد خود شناسد ، و هر که نشناسد منم زهير بن حسان اسدي ، کیست از شما که بیرون آید تا زمانی با یکدیگر بگردیم و ببینیم که بخت کرا یاري میکند و نکبت کرا بر خاك اِدْبار خواری میافكند .
کوی عشقست و درو زخمِ بلا پِيْ در پي*** کو حریفی که قدم بر سر این کوی نهد
اهل شام و عراق که آوازه شجاعت او را شنیده بودند سر در پیش انداختند و از جنك با او بترسيدند ، عمر سعد بانك بر سپاه خود زد که این چه بي حمیتی است که شما را دریافته آخر یك كس بميدان روید و نام خود را در پهلوانان بلند سازید ، تا آنجا که فرمود : سيد سوار او را در میان گرفتند .
راوی گوید : که پنجاه سوار را بینداخت اما نود زخم بر وجود شریفش زده بودند ، امام (علیه السلام)چون آن حال را مشاهده کرد ، جمعی را فرمود که زهير را دریابید ، سعد که غلام اميرالمؤمنين (علیه السلام)بود با ده تن از مبارزان رفتند و خود را بر آن گروه زده وزیر را از آن میانه بیرون آوردند بیش از دویست چوبهٴ
ص: 159
تیر بر وجود او نشسته بود ، او را نزد امام(علیه السلام) آوردند حضرت پیاده شد بر سر بالین وِيْ بایستاد زهیر چشم باز کرد و امام را بر بالای سر خود ایستاده دید آن مقدار قوت داشت که روی خود را بر قدم امام حسین (علیه السلام)نهاد و بزبان حال مضمون این مقال را ادا کرد . خاك قدم دوست شدم نیست کسی را این عیش که امروز مرا در قدم اوست
حضرت فرمود : ای زهیر سخن گوی و آنچه در دل داری ظاهر كن ، زهیر گفت : اي فرزند رسول خدا براي من جام آب صاف زلال آورده اند صبر فرمائي تا آب بخورم آنگه سخن کنم ، امام فرمود : ای یاران بهشت را بزهير نموده اند پس زهیر دهان بر هم میزد چنانچه کسی چیزی آشامد آنگه نفسی زد وروحش بعالم بالا پرواز کرد انتهی ملخصاً .
در یاران پایدار ص 24 از روضة الشهداء وعلمای معاصرین نقل کند که عبدالله بن ابی دجانه روز عاشورا رخصت فداکاري خواست و دلیرانه وارد میدان شد و جهاد کرد ، و افرادیرا بکشت و بدنش زخمها برداشت و از هر طرف دشمن به او حمله کرد و بدرجه شهادت نائل گردید .
در بیاران پایدار ص 32 از جمهره انساب العرب وروضة الشهداء نقل کند هنگامیکه محمد بن مقداد ، و عبد الله بن ابودجانه در محاصرهٴ سپاه کوفه افتادند اشعث بن قيس ، قيس بن ربیع ، عمرو بن قرط ، حنطمه ، حماد ، سعد بن حرث به مدد ایشان رفتند ، و جهت کثرت سپاه و ضربهای متوالی پی در پی این
ص: 160
گروه شهید شدند .
در یاران پایدار ص 82 از تنقیح المقال ج 2 ص 80 نقل کند که او در شمار تابعین و از اصحاب اميرالمؤمنين (علیه السلام)بوده ، و با مسلم بن عقیل در کوفه بیعت کرد و با کشته شدن مسلم به سپاه عمر بن سعد پیوست و به کربلا آمد و تا شب نهم محرم در لشکر عمر سعد بود عصر روز نهم که شمر بکربلا رسید و نامهٴ ابن زیاد را به عمر سعد داد ، محتوی بر اینکه کار حسین را به سرعت پایان دهد ، شبیب دانست که کار صلح به جنك و از جنك به کشتن امام (علیه السلام)منجر خواهد شد لذا شدیداً ناراحت و افسرده خاطر شد ، و در تاریکی شب دهم شود را به حسين (علیه السلام)رسانید و روز عاشورا به شرف شهادت رسید.
ظهير بن حسان اسدی را در یاران پایدار ص 86 از علماي معاصرین ص 269 جزء شهدای کربلا شمرده و فرموده نامی برای او در کتب نديدم . و جای سؤال است که شما از کجا نقل کردید ؟
یاران پایدار ص 100 از اصابه ج 2 ص 320 و مجالس المؤمنين ج 1 ص 200 نقل کند که عبد الله بن ابی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم هاشمی مادرش نسمه دختر همام بن ارقم اسدی از صحابهٴ پیغمبر(صله الله علیه واله )است و بعد از وفات رسول الله به علی بن ابیطالب(علیه السلام)گروید ، وهمراه او به جنگها رفت
ص: 161
و سپس به حسين(علیه السلام) پیوست و شهید شد .
بعنوان (عروة) در ج 2 ص 67 گذشت . در یاران پایدار ص 140 گوید بعضی ( قرة ) و بعضی (عروة) نقل کرده اند و هر دو اشتباه است.
در روضة الشهداء ص 238 گوید: قيس بن منبه چون شیر شکاری و پلنك کوهساری روی بميدان نهاد ورجزي آغاز کرد که ترجمه بعضی از ابیات آن اینست :
من قيس بن منبه ام که در جنك کیوان نرسد بدار و گیرم گر رستم زال زنده گردد گردد بخم کمند اسیرم در دوستی حسین و آلش باکی نبود اگر بمیرم امروز شوم شهید و فردا در خلد برین بود سر برم كمان کین در بازوی تمكين فكنده کمند گیر و دار از فتراك ادراك در آویخت وبقوت بازوي توانا خاك ميدان با خون دشمنان در آمیخت ، سالار کوفی از میسرهٴ عمر سعد بمبارزت وي بیرون آمد و طاقت حرب وي نياورده روي بگریز نهاد ، وراه بیابان بر گرفت قیس از روي تعصب مرکب از عقب وي در تاخت تا از لشکرگاه بصحرا رسید عمرسعد حکم کرد تا جوقی سواران از عقب در دو بناختند همین که نزديك سالار رسید و خواست که نیزه بوی رساند سواران از قفای وي در آمده و زخمها بر او گشاده دمار از وی بر آوردند ، و عاقبت الامر بزخمهای پی در پی شهیدش کردند و سالار بسلامت باز گردید و بجای خود آمد
ص: 162
در یاران پایدار ص 157 از خیابانی نقل کند که محمد بن انس مرادي خزاعي را در شمار شهداي کربلا نوشته .
در روضة الشهداء ص 234 بعد از حماد بن انس وقاص را در شمار شهداء ذکر کرده:
تیز کرد اسب را چو بحر خفيف كل شيء من الظريف ظريف هنوز دوازده تن را نکشته بود که نا حافظی بر وي تاخت و بطعن نيزه اش
بر خاك انداخت .
جرعه ای از جام شهادت چشید رخت بايوان سعادت کشید
در روضة الشهداء ص 239 چیزیرا نقل کند که خلاصه اش این است . ناگاه از دست راست امام حسین(علیه السلام) از میان بیابان سواری بیرون آمد و نعره زد که لشکر کوفه و شام ، وای بی رحمان خون آشام هر که مرا داند خود داند ، وهر که نداند منم هاشم بن عتبه وقام برادر زادهٴ سعد ، پس روی بلشکر امام حسین نهاده گفت : السلام عليك يابن رسول الله اگر پسر عمم عمر سعد با دشمنان یار است ، دل من دوستان شما را هوا دار است و در دوستی شما بغایت وفادار ، و ابن هاشم در صفین جنگ کرده بود ، و در جنك عجم همراه عم خود بسی دلیریها نموده چنانچه در تواریخ صحابه معلومست ، آنگه از امام همت طلبیده روي
ص: 163
بميدان نهاد و گفت: نمیخواهم از این لشكر الأعمزادهٴ خود عمر سعد را ، عمر صمد که این سخن بشنید وطعنهٴ هاشم گوش کرد ، ارزه بر وي فتاد و چون مبارزتهای هاشم شنوده و دلیری و مردانگی او را دانسته بود ، روي بلشکر خود آورده گفت : ای دلاوران ، این سوار عمزادهٴ منست و مرا در میدان رفتن او مصلحت نیست ، کیست که برود و دل مرا از او فارغ گرداند ؟
سمعان بن مقاتل که امیرحلب بود بميدان آمد ، و او در آن نزدیکی از دمشق با هزار سوار بیاري پسر زیاد آمده بود ، مردی كار ديده و گرم و سرد روزگار کشیده چون بمیان میدان رسید نعرهٴ بر هاشم زد که ای بزرگ زادهٴ عرب ، پسر عم ترا از پسر زیاد چه بد رسیده و حالا ملك ري و طبرستان نامزد اوست و سپهسالار لشکر کوفه و شامست ، و تو او را گذاشته ای ، و با حسین که نه مملکت دارد و نه حشم ونه خزانه و نه قدم بارشده اي ، این کار مکن و از دولت روی مگردان و با بخت خویش ستیزه فروگذار . همت بلند دار وز دولت مناب روى أدبار را مجوي و از اقبال سر مپیچ هاشم گفت اي ناکس این دو سه روزه اقتدار فانی را دولت نام نهاده اي وجاه بی اعتبار دنیا را اقبال لقب داده ای مگر ندانسته ای . گفتم بکس که چیست دولت گفتا روزی دو سه دو باشد و باقی هم لت نه دولت جهان را اعتباریست و نه اقبال او را ثباتی وقراری . اگر دهد بتو جام جهان نما دنيا بينم جو مستان هزار جام جمش کشیده دار قدم از حریم حرمت او که بیشتر همه نامحرمند در حرمش اي سمعان بیا و دیدهٴ انصاف بگشاي و بنعیم باقی بهشت رغبت نموده از سر این جیفهٴ از سگان واپس مانده در گذر و کمر خدمت فرزند مصطفی صلوات الله وسلامه عليه برمیان جان بسته دولت ابد پیوند رضای اِلهی وسعادت سرمد عطای
ص: 164
نامتناهي بدست آر ، گوش سمعان از شنیدن این سخنان تیره گفت : اي هاشم نه از پسرعم شرم میداری و نه از پسر زياد حساب ميبري ، هاشم گفت : لعنت بپسر زیاد باد که پدر عمم را بازی داد تا دین بدنیا بفروخت ، سمعان دیگر باره خواست سخن گوید ، هاشم در غضب شده بانك بر مرکب زد و گفت : اي ناستوده بمجادله آمده اي یا بمقاتلهٴ پس بر سمعان حمله کرد و نیزه درنیزهٴ یکدیگر افکندند ، در آخر هاشم نیزه از دست بیفکند و شمشیر کشیده روي بسمعان نهاد ، سمعان حلبی نیزه بر سینهٴ هاشم راست کرده بود ، هاشم پشت شمشیر بر نیزهٴ او زد . نیزه از دستش بیفتاد ، و خواست که تیغ بر کشد ، هاشم امانش نداد شمشیر بر فرق سرش زد ودو نیمش کرد صداي تكبير از سپاه امام حسين (علیه السلام)بر آمد ، وهاشم در پیش صف عمر سعد بايستاد ، و گفت : ای عمو زاده پدرت سعد وفاص در روز احد جان فدای حضرت رسالت(صله الله علیه واله )کرده تیر در روی دشمنان دین می انداخت و حضرت او را دعا میکرد ، و پدر من عتبة بن وقاص سنك بر لب و دندان مبارك آن حضرت میزد ومدد مخالفان می کرد ، امروز حالتي عجيب مشاهده میرود ، که تو پسرچنان پدر با دشمن یار شده ای تیغ در روي فرزند مصطفی(صله الله علیه واله )میکشی ، و من پسر چنان پدری اهل بیت آن حضرت را حمایت میکنم ، عمر سعد که این سخنان گوش کرد آه سرد از دل بر آورد و سر در پیش افکنده آب ندامت از دیدهٴ بی شرمش روان شد ، و چون سمعان بدان خواری کشته گردید برادرش نعمان بن مقاتل با هزار مرد که ملازم سمعان بودند بیکبار بر هاشم حمله کردند هاشم نترسید و از آن لشکر ذره ای نیندیشد ، و پیش حلمه ایشان باز شد و دست و بازو بکار آورد ، تا آخر .
مؤلف گوید : کیفیت شهادت هاشم را بیان نکرده که چگونه شهید شد و كي
او را بکشت .
ص: 165
بعضی او را در شمار شهداي کربلا ذکر کرده اند و این اشتباه شده ( بمحمد بن عبد الله بن جعفر ) و براي توضیح بیشتر برجال مرحوم ممقانی ج 2 ص 91 از ابواب میم رجوع شود .
در رجال ممقانی ج 3 ص 303 این مرد شجاعی بود از اهل بصره و از مخلصين اهل بیت بود و ملازم امیرالمؤمنين(علیه السلام) بود تا آن حضرت کشته شد امام حسن (علیه السلام)پیوست و بعد از امام حسن با امام حسین (علیه السلام)بود و چون خبر خروج امام حسین را از مکه بطرف عراق شنید از بصره بیرون شد وبعد از کشته شدن آن حضرت بکربلا رسید.
پس داخل لشکر عمر سعد شد و پرسید چه خبر است امام حسين(علیه السلام) کجا است؟ باو گفتند تو کیستی؟ گفت من هفهاف راسبی بصري هستم، آمده ام براي یاري حسين(علیه السلام) باو گفتند آیا نمی بینی که لشکر هجوم بخيمه ها کرده و مشغول غارت کردن هستند، چون این را بشنيد شمشیر کشید و هر کس نزديك ميآمد میکشت تا زخم بسیار برداشت و بالاخره شهید شد رضوان الله عليه.
مرحوم ممقانی در رجال خود ج 3 ص 322 فرمود: اهل تاریخ نقل کرده اند که چون هانی با مسلم در کوفه کشته شدند پسرش يحيی فرار کرد ونزد خویشان خود مخفی شد از ترس ابن زیاد، و چون شنید که امام حسین (علیه السلام) وارد کربلا
ص: 166
شده رفت بطرف امام حسین و ملازم او بود تا روز عاشورا که جنك شروع شد پیش رفت و جماعتی بسیار را بکشت سپس شربت شهادت را نوشید.
یکی (قيس بن مسهر صیداوي) است.
در ابصار العین ص 64 گوید چیزیرا که خلاصه اش اینست. مردم کوفه چند روز پی در پی نامهٴ دعوت برای امام حسين(علیه السلام) مينوشتند. نامه دوم را توسط چند نفر فرستادند که من جمله ایشان قيس بن مسهر صیداوي بود. چون نامه ها پشت سر هم رسید، حضرت جناب مسلم بن عقیل را خواست و بطرف کوفه فرستاد، ودو نفر را که یکی قيس بن مسهر و دیگری عبد الرحمن ارحبی باشد همراه مسلم فرستاد، مسلم چون بمضيق ((1))رسید راهنمای ایشان جاده را گم کرده و از تشنگی بمردند، مسلم نامه ای توسط قيس بن مسهر برای امام حسین(علیه السلام) فرستاد.
حضرت جواب نامه مسلم را نیز با قیس فرستاد و با معلم بكوفه رفتند، چون مسلم اجتماع مردم کوفه را و بیعت کردن ایشان را بديد نامه توسط قيس برای حضرت فرستاد، و ایشان در مکه خدمت حضرت رسیدند و نامه را تقدیم نمودند و ملازم حضرت بودند.
ابو مخنف گوید: چون امام حسین بحاجر ((2)) رسيد نامه برای مسلم و
ص: 167
شیعیان نوشت و با قیس فرستاد (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الى اِخْوانِهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُسْلِمينَ: سَلامٌ عَلَيْكُمْ فَاِنّي اَحْمَدُ اِلَيْكُمُ اللهَ الَّذي لا اِلهَ اِلّا هُوَ: أَمّا بَعْدَ فَاِنَّ كِتابَ مُسْلِمِ جائَني یُخْبِرُني فيهِ بِحُسْنِ رَأْيِكُمْ، وَاجْتِماعِ مَلَئِكُمْ عَلى نَصْرِنا وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا فَسَألتُ اللهَ أَنْ يُحْسِنَ لَنَا الصَّنیعَ، وَأَنْ يُثِبْتَکُمْ عَلى ذلِكَ أَحْسَنَ الْاَجْرِ، وَقَدْ شَخَصْتُ اِلَيْكُمْ مِنْ مَكَّةَ يَوْمَ الثَّلثاء لِثَمانٍ مَضَیْنِ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ يَوْمَ التَّرْويَةِ فَاِذا قَدِمَ رَسُولي عَلَيْكُمْ فَانْكَمِشُوا في أَمْرِكُمْ وَجِدُّوا : فَاِنّي قادِمٌ عَلَيْكُمْ في أيّامي هذِهِ اِنْشاءَ الله وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ) این نامه ایست از حسین بن علی بسوي برادران مؤمن پس از سپاس خداوند بی مانند میفرماید: مسلم بن عقیل نامه ای بمن فرستاد ومرا آگهی داد که شما بحسن رأي ورؤيت (فکر و نظر) متفق شده اید و بنصرت ما کمر بسته اید و در طاب حق ما همداستان گشته اید، و من از خداوند خواستار شدم که نیکو گرداند بساخته خویش و در این امر أجر عظیم عنایت فرماید مر شما را، من روز سه شنبه هشتم ذیحجه در روز ترویه از مکه بیرون شدم و بجانب شما رهسپار گشتم، هم اکنون چون فرستاده من بنزديك شما فرا رسد عجله کنید و کوشش نمائید در امر خود و من نیز در این روزها بنزد شما حاضر خواهم شد و السلام عليكم.
در اثناء راه مأمورين ابن زیاد که رئیس ایشان حصين بن تعیم بود قیس بن مسهر را گرفتند. و این بعد از قتل مسلم وهانی بود. چون دستگیر شد حصین او را نزد ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد از قیس پرسید نامه را چه کردي؟ قيس گفت: پاره کردم. گفت:
چرا پاره کردی؟ گفت، برای آنکه ندانی چه در نامه هست، گفت: نامه براي که بود؟ گفت، اسم ایشان را نمیدانم، گفت: اگر اسم ایشان را نگوئی پس برو منبر و این دروغگو پسر دروغ گو را (یعنی امام حسین(علیه السلام)) سب کن و
ص: 168
ناسزا بگو. پس قيس بالای منبر رفت و گفت: اي مردم حسین بن علي (علیه السلام)بهترین خلق خدا و پسر فاطمه دختر رسول خدا(صله الله علیه واله )است، من فرستاده اویم بسوي شما، و در اجر (مکانی است بین مکه و عراق) او را گذاشتم پس او را اجابت کنید، سپس ابن زیاد و پدرش را لعن کرد، وبر على امير المؤمنين (علیه السلام)صلوات فرستاد، پس ابن زیاد امر کرد او را بالای قصر بردند و از آنجا پرتاب کردند بزمین افتاد و قطعه قطعه شد و بمرد. حضرت در عذیب (که یکی از منازل است) خبر شهادت او را شنید فرمود: (فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر) اللهم اجعل لنا ولهم الجنة منزلا واجمع بيننا و بينهم في مستقر رحمتك ورغائب مذخور ثوابك.
پس بعضی از دنیا رفتند و بعضی انتظار میکشند خداوندا بهشت را منزل ما و ایشان قرار ده، و در قرارگاه رحمتت که ثوابهاي مرغوب ذخیره شده ما و ایشان را جمع فرما.
ودرز بارت ناحية فرمود: اَلسَّلامُ عَلى قَيْسِ بْنِ مُسْهِرِ الصَّيداوي . كما فی البحار ج 45 ص 71 و ج 101 ص 273 سطر 2 وناسخ ج 3 ص 23 سطر 6.
دیگر عبد الله بن يقطر است که قبل از عاشورا شهید شده.
در ابصار العين ص 52 گوید: مادر عبدالله نگاه دار امام حسين(علیه السلام) بود چنانچه مادر قيس بن ذريح که نگاه دار امام حسن(علیه السلام) بود.
و امام حسین(علیه السلام)از مادر عبدالله بن يقطر شیر نخورده بود ولی رضیع گفتند بجهت آنکه حضرت را نگاه داری میکرد.
واهل سیر گفته اند او را امام حسين(علیه السلام)بطرف کوفه فرستاد با نامه ایکه در
ص: 169
جواب نامه حضرت مسلم بود.
پس حصين بن تمیم او را در قادسية دستگیر کرد و بنزد ابن زیاد فرستاد تا آخر قصه که در ص 219 در تحت عنوان (نامه امام حسین (علیه السلام)بزرگان کوفه) گذشته ملاحظه فرمائید.
ودیگر عبد الاعلى است.
در ابصار العین ص 108 گويد: شجاعی بود از اهل کوفه جزء کسانی بود که با مسلم بن عقیل رضوان الله عليه خروج کرد، چون مردم از یاری مسلم کوتاهی کردند، کثیر بن شهاب او را گرفته بابن زیاد تسلیم داد ابن زیاد هم او را حبس کرد. ابو مخنف گوید: چون مسلم کشته شد، ابن زیاد او را حاضر کرد و از حالش پرسید گفت: آمده بودم تماشا کنم مرا گرفتند، ابن زیاد گفت قسم یاد کن، عبد الاعلى قسم نخورد، پس او را بردند به (جبانة السبيع) ((1)) و آنجا بقتل رسانیدند رحمه الله.
دیگر عمارة بن صلخی بود ((2)) در ابصار العين ص 110 گوید: عماره از شیعیانی بود که با مسلم بیعت کرده بود، و بامسلم خروج کرده بود، چون
ص: 170
مسلم گرفتار شد و کشته شد ابن زیاد عماره را حاضر کرد و گفت: از چه طائفه هستی؟ گفت از طايفه ازد هستم دستور داد ببرند نزد فامیلش و او را گردن زنند همین کار کردند. بردند بين فامیل و طایفه اش و گردنش را زدند.
دیگر سلیمان بن رزین است که در ابصار العین ص 53 می گوید: از غلامان حضرت امام حسین (علیه السلام)بوده و نامه ایکه حضرت برای اهل بصره نوشت توسط او فرستاد و منذر بن جارود خيال کرد این حیلهٴ ای باشد از ابن زیاد پس نامه و سلیمان را تحویل ابن زیاد داد و او را گردن زدند.
و در زیارت ناحيه فرمود: اَلسَّلامُ عَلی سُلَیمان مولی الحسين بن امیرالمؤمنین ولعن الله قاتله سليمان بن عوف الحضرمي. كما في البحار ج 45 ص 69. مؤلف گوید در ص 188 از جلد اول از رمز المصيبه در تحت عنوان ( نامه نوشتن حضرت برای شیعیان و اشراف بصره ) ذکر این سلیمان شد رجوع
شود.
مرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 567 فرموده: چون بغير از اهلبیت رسنالت کس نماند، اهل بیت و اولاد امجاد آن حضرت و اولاد امیرالمؤمنین و اولاد امام حسن و اولاد جعفر بن ابیطالب، و اولاد عقیل جمع شدند و یکدیگر را وداع کردند و عازم جنك شدند.
ص: 171
(شهادت عبد الله بن مسلم) (1)
در ناسخ گوید: اول كس، عبد الله بن مسلم بن عقيل بن ابیطالب بود.
ابو الفرج گوید مادر عبدالله بن مسلم رقیه دختر علی بن ابیطالب بود بالجمله عبد الله خدمت امام آمد، تا رخصت مبارزه گیرد. در بحر الئالیي مسطور است که آن حضرت فرمود: هنوز از شهادت مسلم زمانی نگذشته و مصيبت او از خاطر نرفته ، ترا رخصت میدهم که دست مادر پیر خود را گرفته از این صحراء بیرون شويد ، عرض کرد، پدر و مادرم فداي تو باد ، من آن کس نیستم که زندگانی دنیا را بر زندگانی جاویدانی اختیار کنم، خواهش من آن است که این جان نا قابل را براي قربانی قبول فرمائید، حسین عليه السلام قبول فرمود، پس عبدالله چون شير غضبناك و پلنك خشمگین بميدان تاخت و این رجز بخواند:
اَلْيَوْمَ أَلْقى مُسْلِماً وَهْوَ اَبي وَفِتْيَةً بادُوا عَلى دينِ النَّبِیّ لَیْسُوا بِقَوْمٍ عُرِفُوا بِالْكِذْب لکِنْ خِیارٌ وَ كِرامُ النَّسَبِ
مِنْ هاشِم السّاداتُ أَهْلُ الحَسَب امروز پدرم مسلم و جوانانیکه مسلمان وراستگو و شر یف نژاد، و از فرزندانِ هاشم بوده و شهید شدند ملاقات میکنم. در جلاء العيون گوید بروایت امام زین العابدين سه نفر را بقتل آورد.
ص: 172
و بروایت دیگر در سه حمله نود و هشت ((1)) نفر را بدوزخ فرستاد. وبروایت ناسخ نود نفر را بکشت، و به دست عمرو بن صبيح صيداوي و اسد بن مالك (و در جلاء اسد بن صبیح وعمر بن مالك ((2))) شهيد شد.
و بروایتی عبدالله دست مبارك بر پیشانی داشت، ناگاه از سپاه ابن سعد تیري آمد و دست عبدالله را بر پیشانی بدوخت و بدان زخم از اسب در افتاد.
و در ناسخ گوید: از زیارت ناحيه معلوم میشود تیرانداز همان عمرو بن صبیح صیداوي بوده ((3)).
و در قمقام گوید: بروایت دیگر آن ملعون زید بن رقاد حبانی بود و میگفت چون تیر بعبدالله رسید گفت: (اَللّهُمَّ اِنَّهُمْ اِستَّقِلُّونا وَ اسْتَذِلُّونا فَاقْتُلْهُمْ كَما قَتَلوُنا) بار خدایا ما را اندك شمردند و خوار کردند ایشان را بکش چنانکه ما را بکشند و چون شهید شد ظالمي پیش تاخت آن تیر که بر جبهه عبدالله زده بود حرکت داد تابیرون آورد، پیکان بماند و چوبه بكشيد و آن تیر دیگر که بر سینه مبارك انداخته بود بگرفت.
و بروایت دیگر چون عزم جهاد کرد این رجز می خواند:
ص: 173
اَقْسَمْتُ لا اَقْتُلُ اِلّا حُرّاً ***فَقَدْ وَجَدْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً مُرّاً
اَكْرَهُ اَنْ اُدْعى جَباناً فَرًّا ***اِنَّ الجَبانَ مَنْ عَصى وَفَرّاً
سوگند بخدا نکشم جز آزاده گان را، بتحقیق که مرگ را تلخ یافتم، و دوست نمیدارم مرا ترسو و فرار کننده بخوانند زیرا که ترسو کسی است که گناه کند و قرار نماید در زیارت ناحیه فرمود: اَلسَّلامُ عَلىَ الْقَتيلِ ابْنِ الْقَتيلِ؛ عَبْدِاللهِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ، لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ وَرامِیَهُ: عامرِ بْنَ صَعْصَعَةَ وَقيلَ: اَسَدُیْنُ مالِكٍ ((1)) كما فی البحار ج 45 ص 68.
(شهادت محمد بن مسلم بن عقيل)(2)
در ناسخ پس او محمد بن مسلم بن عقیل چون برادر را در خاك و خون غلطان دید مانند پلنگ زخم خورده بر دمید.
و از امام رخصت طلبید، بميدان آمد و چند تن از بزرگان را بدرك فرستاد، آن گاه بدست ابو جرهم ازدي ، و لقيط بن ایاس بن جهنی ((3)) بدرجه شهادت رسید.
ص: 174
جعفر و عبدالرحمن وعبد الله اصغر و عبدالله اكبر و موسی وعون وعلی .
پس جعفر بن عقیل رخصت طلبید و آمد در برابر صفوف دشمن و این رجز بخواند:
اَنَا الْغُلامُ الْاَبْطَحيُ الطّالِبيُّ ***مِنْ مَعْشَرٍ في هاشِمٍ وَغالِبٍ
وَنَحْنُ حَقّاً سادَةُ الذَّوائِب ***هذا حُسَیْنُ ((1)) أَطْيَبَ الْاَطائِب
مِنْ عِتْرَةِ الْبَّرِ التَّقيِ الْعاقِب ((2))
من غلام و جوانی هستم از ابطح وطائفه طاليين از جماعت هاشم وغالب (که هر دو جد پیغمبرند) وما بزرگ بزرگانیم، این حسین است که پاکیزه ترین پاکها است از نسل عاقب یعنی پیغمبر که نیکو و پرهیزکار بود میباشد.
قرة العين عقیلم من و مولایم حسین ***جان و دل ز آلايش هر تهمت و شین
پسرعم منست این شه و شهزاده که هست ***قرة العين نبي چشم و چراغ ثقلین
ابن حسین بن علی است که جبرئیل امین*** پرورش داد و را در حلل اجنحتين
و جنگید تا پانزده سوار نامدار را بهلاکت رساند.
ص: 175
در مناقب گوید دو نفر را بكشت، و (بشر بن سوط همدانی) او را شهید کرد.
و در ناسخ (بشر بن حوطه همدانی) او را شهید کرد. و در ابصار العین (بشر بن حوط همدانی) او را بکشت.
و بروایت حمید بن مسلم وابی جعفر الباقر او را عروه بن عبد الله خثعمي مقتول ساخت كما فی الناسخ والقمقام.
و در ناسخ از ابو الفرج روایت کند که مادر جعفر ام نفر بود دختر عامر عامري.
و در مقام گوید مادر او، ام الشقر (الشغرخ) دختر عامر بن البصان (الهضاب) عامري بود.
وبقولی اسم او حوصا (خوصاء) بود. ودر بحار از ابی الفرج روایت کند که مادرش (ام الشغر) بود.
در زیارت ناحیه فرمود: اَلسَّلامُ عَلی جَعْفَرِ بْنِ عَقيل، لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ وَرامِيَهُ بِشْرِ بْنِ حُوْطِ الهمدانی. كما فی البحار ج 45 ص 68. و در بحار ج 101 ص 271 و ناسخ ج 3 ص 20 (بشر بن خوط الهمدانی)
(شهادت عبدالرحمن بن عقيل) (1)
در ناسخ پس عبد الرحمن بن عقيل بميدان آمد، و این رجز بگفت: أَبي عَقيلٌ فَاعْرِفُوا مَکاني مِنْ هاشِمٍ وَ هاشِمٍ اِخْوانی
ص: 176
کُهُولُ صِدْقٍ سادَةُ الْاَقْران ***هذا حُسُیْنٌ شامِخُ الْبُنْيانِ
وَ سَیِّدُ الشَّيْبِ مَعَ الشُّبان
یعنی من از فرزندانِ هاشم و پدرم عقيل است، منزلت مرا بشناسید، اجدادم مردانی راستگو وسرور همدوشان خود بودند، این است حسین بلند مرتبه و سرور پیران و جوانان. (كما في هامش الناسخ) پس جنگید، وهفده تن از فرسان لشکر ابن سعد را بخاك افكند، آنگاه بدست عثمان بن خالد جهني شهید شد ((1)).
قمقام گوید: وصاحب مقاتل در طي طالبين ذكر او نکرده است.
و چون در زیارت ناحیه مقدسه، و ارشاد مفيد، و کامل بن اثیر مذکوربود ایراد شد. در زیارت ناحیه فرمود: اَلسَّلامُ عَلى عَبْدِ الرَحْمنِ بْنِ عَقيل . لعن الله قاتله وراميه عثمان بن خالد بن اشیم الجهني. كما فی البحار ج 45 ص 68.
ودر ناسخ ج 3 ص 20 و بحار ج 101 ص 271 (عمر بن خالد بن اسد الجهني) ذکر شده و در هامش بحار ج 45 ص 68 گوید: في بعض النسخ: عمر بن خالد بن اسد. فهو تصحيف.
(شهادت عبد الله بن عقیل بن ابیطالب) (2)
در ناسخ گوید : عبد الله بن عقيل بن ابيطالب بميدان آمد، ورزمی سخت داد، و بعد از کَرُّ وفرِّ فراوان، عثمان بن خالد بن اشیم جهني و بشر بن خوط القایضی او را شهید کردند .
ص: 177
و بروایت سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم، او عبد الله. اصغر است، و مادرش ام ولد است ((1)).
(شهادت عبد الله الاكبر بن عقيل) (2)
در ناسخ گوید: بعد از او برادرش عبد الله اكبر بميدان آمد، مادر او نیز ام ولد است، جنك بزرگی نمود.
وبروایت مداینی، عثمان بن خالد جهنی و مردي از قبيلهٴ همدان او را بقتل آوردند.
(شهادت موسی بن عقيل)(3)
در ناسخ گوید: ابو مخنف حدیث میکند که موسی بن عقیل خدمت امام حسين آمد و سلام داد، و بميدان مبارزه تاخت و این رجزخواند:
يا مَعْشَرَ الْكُهُولِ وَالشُّبّان اَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ وَالسَّنانِ أَحْمي عَنِ الْفِتْيَةِ وَالنِّسْوان وَ عَنْ اِمامِ الْاِنْسِ ثُمَّ الْجان اَرْضى بِذاكَ خالِقَ الْاِنْسان ثُمَّ رَسُولَ الْمَلِكِ الْمَنّان
خلاصه اشعار: اي گروه پیر و جوان، با شمشیر و نیزه شما را میزنم، واز امام جن و انس و بانوان، و جوانان او دفاع میکنم تا خدا و پیغمبرش را خشنود سازم (كذا في هامش الناسخ).
وحمله گران افکند و چندان بکوشید که هفتاد کس از سپاه ابن سعد را با
ص: 178
شمشیر در گذرانيد آنگاه شهید شد.
(شهادت عون بن عقیل) (1)
در ناسخ گوید: جزري در کتاب تذکره ((2)) عسون را در شمار پسران عقيل
آورده و او را نیز مقتول روز طف (کربلا) دانسته .
(شهادت علی بن عقيل) (3)
در ناسخ گوید: فاضل مجلسی باستاد خود ، علی بن عقیل را در شمار شهدای کربلا رقم کرده. مؤلف گوید مرحوم مجلسی در بحار ج 4 ص 33 و در جلاءالعيون ص 568
نقل فرموده.
در ناسخ گوید: فرزند زادگان عقیل را که اکنون رقم میشوند افزون از این شمارند نخستین.
در ناسخ ج 2 ص 321 و قمقام ص 436 گويد: محمد بن ابی سعید بن عقیل که او را احول میگویند و مادرش ام ولد است بميدان جهاد آمد، و او را لقيط بن ياسر جهنی بزخم تیغ بکشت.
و در مقتل مقرم ص 353 در شهادت او اینطور نقل کند که طبری در تاریخ خود ج 6 ص 258 وابن اثیر در بدایه ج 8 ص 186 روایت کند که هانی بن
ص: 179
ثبیت حضرمی گوید: من با ده نفر از باران خود ایستاده بودیم هنگامی که حسین برروي زمین افتاده، کودکی از فرزندان حسین که پیراهن و شلواری پوشیده و در گوشش گوشواره داشت و یکی از ستونهاي خيمه را برداشته بود با ترس و وحشت به طرف راست و چپ نگاه میکرد، در این هنگام سواری با شتاب خود را به او رسانید و خم شد و او را با شمشیر به دو نیم کرد، وقتيكه مردم به این مرد اعتراض کردند که چراکودك را کشته است از معرفی خویش شود داری کرد و نام خود را نگفت، این کودك محمد بن ابي سعيد بن عقیل بن ابیطالب بود، و مادرش باين حانت او نگاه میکرد و خویش را از دست داده بود الخ.
و در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلَامُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ أَبي سَعيدِ بْنِ عَقيلٍ . لَعَنَ الله قاتِلَهُ: لَقيطَ بْنَ ناشِرِ الْجُهَني . كما فی لبحار ج 45 ص 69 و ج 101 ص 271 و ناسخ ج 3 ص 21.
(شهادت جعفر بن محمد بن عقيل) (1)
در ناسخ گوید: جعفر بن محمد بن عقیل را نیز در شمار شهداي کربلا آورده اند.
و بروایتی در روز حره (که در سال دوم سلطنت يزيد مدينه را قتل عام کرد) شهید شد.
و در بحار از ابی الفرج نقل کند که گفته ما در كتب انساب پسری برای محمد بن عقیل که نامش جعفر با شد ندیده ایم.
ص: 180
(شهادت احمد بن محمد بن عقيل) (1)
در ناسخ گوید: احمد بن محمد بن عقیل، چون شیر آشفته بميدان جنك در آمد، و این رجز بگفت:
اَلْيَومَ اَتْلُو حَسَبي وَدیني ***بِصارِمٍ تَحْمِلُهُ یَمیني
اَحْمي بِه عَنْ سَيِّدي وَديني ***اِبْنِ عَلِي طاهِرٍ اَمين
امروز نژاد و دین خود را با شمشیر دستم که با آن از دین و سرورم پسر علی پاك رامین دفاع میکنم ( برای شما ) بیان خواهم کرد. (كذا فی هامش الناسخ) وجنگید تا هشتاد تن از کوفیان را بکشت، آن گاه کشته گشت.
در زیارت ناحیه مقدسه بحار ج 45 ص 68 فرمود: اَلسَّلامُ عَلى أَبي عُبَيْدِاللهِ
ابْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل. لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ وَراميهِ عَمْرِو بْنِ الصُّبَيْحِ الصَّيْداوي .
ولی در بحار ج 101 ص 271 و ناسخ ج 3 ص 21 بجاي (ابي عبيد الله)
(ابي عبدالله ذکر کرده اند).
(اول شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر طیار) (2)
درابصار العین ص 40 گوید: محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب
ص: 181
مادرش خوصاء دختر حفصة بن ثقيف است.
و در ناسخ گوید: او آهنك جنك کرد و این ارجوزه قرائت نمود:
نَشْکُوا ((1)) اِلَى اللهِ مِنَ الْعُدْوان ***قِتالِ ((2)) قَوْمٍ فی الرَّدی عُمْيان
قَدْ تَرَکُوا ((3)) مَعالِمَ الْقُرآن ***وَمُحْكَمَ التَّنْزيلِ وَالتِّبْيان ((4))
وَاَظْهَرُوا الْكُفْرَ مَعَ الطُّغْيان ((5))
یعنی بخدا شکایت میکنیم از ستم گروهیکه راهنمائی های قرآن را رها کردند و بی دیني و سرکشي را آشکار نموده اند کور کورانه بوی هلاکت میروند. (كذا فی هامش الناسخ) و خود را در میان دشمن افکند و ده تن ایشان را با تبر و شمشیر بکشت، آن گاه بدست عامر بن نهشل تمیمی کشته شد. و در ابصار العين و قمقام دارد که سليمان بن قتة ایشان را در قصیده اش اراده کرده:
وَسَمِّيُ النَّبي غُودِرَ فيهِمْ ***قَدْ عَلوهُ بِصارِمٍ مَصْقُولٍ
وَاِذا مابَكَيْتُ عَيْني جُودی*** بِدُمُوعٍ تَسيلُ کُلَّ مَسیل
وَهَمْ نامِ پیغمبر غدر کرده شد بین ایشان، که با شمشیر صيقلي شده فرقش را شکافتند، و هر وقت گریه کنم اي چشم من بخش اشك خود راکه هر جا میخواهد جاری شود.
در زیارت ناحيه فرمود: اَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَرٍ، الشّاهِدِ
ص: 182
مَكانَ اَبيهِ وَالتّالي لِأخيهِ وَ واقیهِ بِبَدَنِهِ ، لَعَنَ اللهُ قاتِلِهِ: عامِرَ بْنِ نَهْشَلِ التَّميميَّ.
كما فی البحار ج 45 ص 68 و ج 101 ص 271 و ناسخ ج 3 ص 20.
در ابصار العین گوید: مادرش زینب عقيله كبری دختر امير المؤمنين(علیه السلام) است.
گویند چون خبر شهادت امام حسین(علیه السلام) با دو پسرش باو رسیده در مدینه در خانه خود نشست و مردم برای تعزیت او داخل میشدند و او را تعزیت میگفتند ابو السلاس که غلام او بود گفت: این مصیبتی که بما رسید از ناحیه حسين است، پس عبدالله (بن جعفر) با کفش خود او را بزد، و گفت: (يا ابن الخناء) بحسين جسارت میکنی ، بخدا قسم اگر حاضر بودم از او جدا نمیشدم تا اینکه با او کشته میشدم و مصیبتها برای من آسان است چون دو پسرم با برادر و پسر عمویم شهید شدند ومواسات کردند ، وصبر نمودند، پس رو بجلساء گرد و فرمود الحمدلله که اگر خودم حسین را یاری نکردم ولي بواسطه دو پسرم او را مواسات کردم.
خلاصه عون بميدان جنك قدم گذاشت و این روز را بخواند: چنانچه در پاسخ یاد کرده.
اِنْ تُنْکِرُوني فَاَنَا ابْنُ جَعْفرٍ ***شَهیدٍ صِدْقٍ فیِ الجِنانِ الْاَزْهَر ((1))
يَطيرُ فيها بِجَناحٍ أَخْضَرٍ ***كَفى بِهذا شَرَفاً فِی الْمَحْشَرِ ((2))
ص: 183
یعنی اگر مرا نمیشناسید، فرزند جعفری هستم که براستی شهید شد و با بال سبز در بهشت پرواز میکند، در قیامت همین شرف مرا بس است (که فرزند چنین پدرم) (كذا فی هامش الناسخ).
وحمله کرد و جنگید تا سه تن سوار و هشت تن پیاده را از مرکب بخاك هلاکت انداخت. ودر ابصار العين وقمقام و مناقب گوید: سه تن سوار و هیجده تن پیاده را بکشت.
و در قمقام گوید: ابن اثیر در کامل آورده که (عون بن ابی جعفر بن ابیطالب) را که مادرش جماعه دختر مسیب بن نجبه فزاریست (عبدالله بن قطبه طائی) او را بکشت، واین مخالف با تمام مرويات فريقين است و شاید اشتباه از نساخ باشد.
در ناسخ گوید: بدست (عبد الله بن بطه طائی) شهید شد، و بعضی قاتل او را (عبد الله بن قطنه تیهانی) دانند.
و در ابصار العین و مناقب گوید (عبدالله بن قطنه طائی بنانی) او را شهید نمود.
و در قمقام و مقتل خوارزمی گوید (عبدالله بن قطبه طائی (نبهانی خ) او رابکشت.
ودر قمقام وابصار العين دارد که سليمان بن قته در قصیده خود بدو اشارت میکند.
واند بی ان بكيت عونا اخاه ((1)) ***ليس فيما ينوبهم ((2)) بخذول ((3))
ص: 184
فلعمری لقد اصيب ذوو القربى فبكى على المصاب الطويل در زیارت ناحيه فرمود:
اَلسَّلامُ عَلى عَوْنِ بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفرٍ الطَّيّارِ فِی الجِنانِ، حَليفِ الْاِيمانِ وَمُنازِلِ الْاَقْرانِ النّاصِحِ لِلرَّحْمنِ التّالي لِلْمَثاني وَالْقُرْآنِ. لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ عَبْدَاللهَ بْنَ قَطْبَةَ النَبْهانی.
بتقديم النون كما فی الاقبال ص 575 والبحار ج 45 ص 68 و ج 101 ص 271.
ولی در ناسخ ج 3 ص 20 (التيهانی) ذکر کرده شاید اشتباه باشد.
(سوم شهادت عبيد الله بن عبد الله بن جعفر)(1)
در مقام گوید: عبيد الله بن عبد الله بن جعفر پاي بعرصه کارزار گذاشت، و مادر او نیز حوصا دختر حفصه است.
در مقاتل طالبيين آورده که او با حسین در کربلا شهید شد. و در مناقب گوید: بشر بن حويطر قانصی او را بکشت.
(شهادت اولاد امام حسن عليه السلام) (2)
در ناسخ ج 2 ص 322 فرماید چندانکه در کتب معتبره فحص کردم و پسرهای آن حضرت را بنام و نشان دانستم، بیست تن بر آمدند.
تا آنجا که میفرماید هفت تن از ایشان در روز عاشوراء ملازم رکب سید الشهداء بودند.
ص: 185
اول حسن مثنی. دوم عبد الله اکبر بن حسن. سوم عبدالله اصغر بن حسن. چهارم قاسم بن حسن. پنجم عمر بن حسن. ششم ابوبکر بن حسن. هفتم احمد بن حسن. و بروایتی زید بن حسن نیز ملازم رکاب بود.
اما حسن بن حسن که او را حسن مثنی گویند، در خاطر داشت که دختر حسین (علیه السلام)را در حبالهٴ نكاح در آورد، چون این خبر را بعرض حسین (علیه السلام)رسانیدند، او را حاضر ساخت و فرمود: اينك فاطمه وسكينه دختران منند، هر يك را خواستار باشی با تو عقد خواهم بست، محسن شرمناك سر فرو داشت و سخن نکرد.
حسين (علیه السلام)فرمود: من دختر مورد فاطمه را که با مادرم شبیه تر است با تو کابین بستم.
ابو نصر بخاری گوید: فاطمه از حسن سه پسر آورد: عبدالله که او را عبد الله محض گویند. ابراهیم که او را ابراهيم غمر گویند.
حسن و او را حسن مثلث گویند.
(ذکر حال حسن مثنی) (1)
بالجمله، حسن مثنی در یوم طف (عاشوراء) با لشکر ابن سعد جهاد کرد و
ص: 186
زخم فراوان یافت و در میان کشتگان افتاد، گاهی که سر شهداء را از تن جدا میساختند ، هنوز رمقی در تن بود، اسماء بن خارجه فزاری که مکنی بأبی حسان بود او را شفاعت کرد و گفت: بگذارید تا او خود در میگذرد، و این شفاعت از بهر آن بود که مادر حسن مثنی (خوله) دختر منظور از قبيلهٴ فزاره بود ، چون عبيد الله بن زياد آگهی یافت، گفت: پسر خواهر ابی حسان را باو گذارید.
پس ابی حسان، حسن را بكوفه آورد، ومداوا کرد تا صحت یافت و از آنجا روانه مدينه شد.
از این حدیث معلوم شد که قصه دامادی (قاسم بن حسن(علیه السلام)) درکربلا و تزویج کردن حسين(علیه السلام) فاطمه را با او، از دروغهای روات است.
مؤلف این کتاب رمز المصيبه گوید: عدم عمت دامادی حضرت قاسم عليه السلام حرفی است و دروغ بودن حرف دیگر ما بنحویقبن نميتوانيم تكذيب کنیم.
خصوصاً مثل مرحوم نراقی درمحرق القلوب مجلس یازدهم و مرحوم در بندی در اسرار الشهادة ص 310 میخواهند تأیید کنند اگر چه دلیلی ندارند.
کلام نراقی در ص 189 خواهد آمد.
میتوانی با پسر من عبد الله بكشتي زور آزمائی کنی؟. گفت مرا نیروی کشتی گرفتن نیست، و کشتی نتوانم گرفت، اگر خواهی کاردی مرا ده وکاردی عبدالله را، تا هر دو با هم مبارزه کنیم، اگر او مرا کشت با جدم رسول خدا و پدرم علی مرتضی پیوسته خواهم شد، و اگرمن او را کشتم او نیز با جدش ابو سفیان و پدرش معاویه خواهد پیوست.
یزید چون این بشنيد قدري از روي خشم با گوشه چشم باو نگریست.
و گفت:
شِنْشِنَةٌ أَعْرِفُها مِنْ أَخْزَمٍ ((1)) ***ما تَلِدُ الْحَيَّةُ اِلّا حُيَیَّةُ
یعنی این طبیعت ناهموار و خوی درشت را از پسرم اخزم بمیراث دارند. ومار جز مار بچه نزاید. خلاصه باید بعد از این مثال گفت: از مار جز مار بچه نزاید. سپس دستور داد که نگاه کنید علامت بلوغ در او ظاهر شده یا هنوز بچه است گفتند هنوز بچه است و بالغ نشده، لاجرم از قتل او صرف نظر کرد.
در پاسخ ج 2 ص 326 فرموده: پنج تن از فرزندان امام حسن(علیه السلام) در کربلا شهید شدند.
ص: 188
مادر قاسم همان مادر ابو بکر است که بعضی نام او را نفیله گفته اند و بعضي اسم مادر قاسم را (رمله) گفته اند ((1)).
و در محرق القلوب مرحوم نراقی راجع بحضرت قاسم(علیه السلام) مفصل سخن گفته خلاصه اش این است که فرموده مخفي نماند که از جمله قضایاي کربلا که باعث اندوه دلها است قضیه شهادت قاسم بن حسن است و علماي ما رضوان الله عليهم کیفیت آن را بطرق مختلفه نقل کرده اند، بعضی دامادي او را ذکر کرده اند و بعضی دامادی او را نقل نموده اند و در صحت آن تأمل دارند. چون که فقیر این حکایت را در بعض کتب ملاحظه نموده که اعتبار آن كتب بوجهی چند در نزد فقير بصحت پیوسته لهذا قصه قاسم را بنهجی که اظهر و اوضح است ذکر میکنم، قاسم طفلی بسود صغير وهنوز بحد تکلیف نرسيده بود و چهرهٴ مبارکش چون آفتاب تابان و شجاعت از جد و پدر میراث داشت، آن نور دیده چون دید که دوستان و برادر ان شربتِ شهادت چشیدند دل او بدرد آمد، و آه سرد کشیده بخدمت عمو آمد وعرض کرد ای عمویِ بزرگوار مرا دیگر تاب مفارقت دوستان و خویشان نمانده مرا دستور ده که بميدان روم، چون امام شهیدان قاسم را بآنحال مشاهده نمود او را در بر کشید و شروع بگریه کرد ، قاسم نیز میگریست، و آن دو مظلوم دست در گردن یکدیگر داشتند و چون ابر بهار زار زار میگریستند، و آن قدر گریه کردند که هر دو بیهوش شدند، چون بهوش آمدند، امام حسین فرمود: ای جان عم من چگونه ترا رخصت جنك دهم و حال آنکه تو یادگار برادر منی، قاسم بدست و پای عمو افتاد و گاهی دست
ص: 189
او را می بوسید و گاهی پاي منور او را، حضرت او را اجازه جنك ندادند ، چون قاسم اجازه نیافت بخيمه در آمد و سر بزانوی غم نهاد و گریه میکرد.
ناگاه بخاطرش آمد که پدرش تعويذي (بازو بند) ببازوی او بسته و باو وصيت نموده که ترا هر وقت غم و اندوه بنهايت رسید آن تعويذ را باز کن و بر خوان، وهر چه در آن نوشته عمل نما، پس آن تعويذ را گشود.
دید حضرت امام حسن(علیه السلام)بخط مبارکش نوشته ای قاسم وصیت میکنم ترا که چون برادرم حسین را در دشت کربلا بیکس و تنها به بیني باید که سر خود را در راه او بدهی و جان خود را فدايِ او گرداني.
پس قاسم بخدمت هم آمد و آن نامه را بدست مبارکش داد، چون حضرت وصیت نامه را خواند آه سوزناك از ته دل بر کشید، وزار زار بنالید و فرمود: اي جان عم این وصیتی است که برادرم بتو نموده دربارهٴ من میخواهي عمل کنی، مرا نیز دربارهٴ تو وصیتی کرده است میخواهم آن را بجاي آورم، وصيت او بمن آن است که فاطمه دختر من که پدرت او را نامزد تو نموده، بعقد تو در آورم ، پس دست قاسم را گرفت و او را بدرون خيمه برد، و برادران خود عباس وعون را طلبيد، وعقد فاطمه را از براي قاسم بمهر شهادت بستند، و زینب را فرمود که جامهایِ حضرت امام حسن را حاضر کرد، و فرمود که جامه فاخری بقاسم پوشانیدند و حضرت بدست مبارك خود زره امام حسن (علیه السلام)را به او پوشانید و عمامه او را بر سر وی بست پس دست دختر خود را گرفت و به سمت قاسم دادو فرمود: این است امانتي که پدرت بمن سپرده بود الخ.
و در ناسخ ج 2 ص 326 و جلاء العیون ص 568 و بحار ج 45 ص 34 و مناقب ج 4 ص 106 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 27 و مثیر الاحزان ص 69 و ابصار العین ص 36 وقمقام 437.
ص: 190
فرموده اند اول کس که از اولاد امام مجتبی(علیه السلام) بميدان آمد. قاسم بن الحسن بود که چهره مبارکش مانند ماه میدرخشيد، وهنوز بحد بلوغ نرسیده بود، نزد عموي خود آمد و اِذْنِ جهاد طلبيد، حضرت او را در بر کشید و آن قدر گریست که نزديك بود مدهوش گردد.
و در مقتل خوارزمی دارد که چون نظر امام حسين (علیه السلام)باو افتاد معانقه کردند و هر دو گریستند تا غش کردند. و در ناسخ دارد که چون بهوش آمدند. جناب قاسم ابتداء بسخن کرد و اِذْنِ میدان طلبيد، و حضرت اِبا نمود، و آنجوان چندان بگریست و دست و پاي عمو را بوسه زد، که آن حضرت ساکت شد. پس بعد از رخمت گرفتن بميدان آمد و این شهر بگفت:
اِنْ تُنْکِرُونی فَاَنَا ابْنُ الْحَسَنِ*** سِبْطُ النَّبيِّ الْمُصْطَفى وَالْمُؤْتَمَنِ
هذا حُسَیْنٌ کَالْاَسيرِ الْمُرْتَهَنِ ***بَيْنَ اُناسٍ لاسَقَوْا صَوْبَ الْمُزَنِ
یعنی اگر مرا نمیشناسید، پسر امام حسن نوهٴ پیغمبر برگزیده و امینم، این حسین است که مانند اسیر گروگاني در دست مردمي که باران رحمت بر آنها نبارد گرفتار است (كذا فی هامش الناسخ) کمرهٴ در ترجمه نفس المهموم فرموده:
گر نشناسیدم منم زاد حسن ***سبط نبی مصطفای مؤتمن
عمو حسینم چو اسیر مرتهن***مردمی باران میاشان
در وطن و در مناقب ج 4 ص 106 رجز را اینطور نقل کند:
اِنّی اَنَا الْقاسِمْ مِنْ نَسْلِ عَلي ***نَحْنُ وَبِيْتُ اللهِ اَوْلى بِالنَّبي
مِنْ شمر ذی الجوشن او ابن الدعی من قاسم از نسل علی هستم، ما بخانه خدا قسم نزدیکترین پیغمبر از شمر
ص: 191
ذی الجوشن با پسر زنا زاده.
منم همان قاسم و از نسل على ***ما بخدا هستیم اولی به نبی
از شمر ذی الجوشن و از این دعی
منم آنکه جدم رسول آمده است ***سپهرش ز نازلترین درگه است
منم وارث سایه نه حجاب ***فلك مرکب و آفتابش ركاب
پدر باشدم شاه کر و بیان*** حسن آن شرف بخش کون و مکان
شجاعت مرا در صف کار زار ***ز میراث حيدر بود یادگار
منم آنکه جدم بگاه مصاف ***بلرزید از هیبتش کوه قاف
ولی داد از این چرخ بی اعتبار ***که کرده ز گلزار خار اختیار
نموده است ما را ذلیل شما ***که باشیم یکسر قتيل شما
که ای قوم بی شرم و بی آبرو*** که هستید از جهل ما را عدو
همین شهسوار ملايك خدم ***که خم گشته قدش از بار ستم
حسین سرو بستان پیغمبر است ***همین نو گل گلشن حیدر است
شما آب بر روي او بسته اید ***دلش را ز جور و جفا خسته اید
کشیدید از روي کین از نیام ***بصید حرم تیغ ماه حرام
در شرح شافيه مسطور است که مردی را که با هزار مرد برابر می دانستند بقصد قاسم تاختن کرد، وقاسم چون برق بر او حمله کرد، و او را بزخم شمشیر از اسب بزمين افكند، آنگاه چون خورشید درخشان خود را در میان انبوه مردم در افکند، و با خرد سالی سی و پنج تن و روایتی هفتاد تن از آن لشکر بهلاکت رسانید.
ص: 192
حميد بن مسلم گوید: که در لشکر ابن سعد بودم. ناگاه جوانی را دیدم که پیرهنی و ازاری در بر داشت ، و بند نعلی که در پای چپ داشت گسیخته بود.
و بقول مجلسی در جلاء ص 568 و بند نعل راست او گسیخته بود . و در ابصارالعین ص 37 از حمید بن مسلم نقل کند که بنده یکی از کفشهایش پاره شد و من فراموش نمیکنم که پای چپش بود پس ایستاد تا ببندد که عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت الخ. عمر بن سعد بن عروة بن نفیل ازدی ((1)) گفت: قسم بخدا بر این كودك حمله کنم و او را دفع کنم . گفتم: این چیست که میگوئی؟ اگر این جوان شمشیر بر من زند من دست بسوی او نمیگشایم، وانگهی این همه مردم که او را احاطه کرده اند او را کفایت خواهند کرد، ترا چه افتاده که خود را بخون این چنین کس آلایش دهی؟ گفت: قسم بخدا از این قصد بر نگردم، واسب بتاخت و فرصتی بدست آورد و با شمشیر فرق قاسم را بشکافت، و او از روی اسب بر زمین افتاد و فریاد یا عماه بر کشید. چون بانك استغائه او بگوش حسين (علیه السلام)رسید، مثل باز شکاری بر دشمن حمله کرد و لشكر را از اطراف قاسم پراکنده کرد و بقصد قاتل قاسم شمشیر کشید ودست نحس او را از مرفق جدا ساخت، و آن ملعون صيحهٴ عظيم يزد، لشکر هم پشت شده خواستند قاتل قاسم را از چنك حسين(علیه السلام) برهانند جنك مغلوبه
ص: 193
شد و جسد قاسم زیر پای سم اسبان خورد شد.
و در قمقام ص 438 و اسرار الشهادة ص 305 گویند جنك مغلوبه شد و جثه خبيث او (یعنی قاتل قاسم) در زیر سم ستوران خورد گشت.
چون حضرت آن کافران را دور کرد و بر سر فرزند برادر گرامی خود آمد دید که پا بر زمین میساید و عزم پرواز اعلی علیين دارد، اشك حسرت از دیدهای مبارکش جاری شد و گفت بخدا قسم که بر عم تو گرانست که تو او را بیاری خود بطلبی و اجابت نتواند، و اگر اجابت کند أعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودی نبخشد، خدا رحمت خود را دور گرداند از کسانیکه ترا بقتل آوردند وواي بر گروهیکه پدر وجد تو خصم و دشمن ایشان باشد.
پس حضرت آن شهید معصوم را برداشت و سینه اش را بر سینهٴ خود گذاشت و پاهای اوبر زمین می کشید و او را برد تا در میان کشتگان اهل بیت خود جاي داد ((1)) و گفت خداوندا کشندگان ما را بکش، وجمعیت ایشان را پراکنده گردان، واحدی از ایشان را مگذار و هرگز ایشان را میامرز.
پس فرمود: که اي پسر عمان من واي اهل بيت من صبر کنید که بعد از این روز دیگر مذلت و خواری نخواهید دید، و بعزت و سعادت ابدی خواهید رسید.
و در جلاء العيون ص 569 فرموده:
وبروایت امام زین العابدين (علیه السلام)حضرت قاسم سه نفر از آن کافران را بجهنم فرستاد.
و زیاده تیز روایت کرده اند.
ص: 194
و در ناسخ ج 2 ص 327 فرموده با خرد سالی و کم روز گاری سی و پنج و بروایتی هفتاد تن از آن ستم گران را بكشت.
و در اسرار الشهاده ص 304 چنانچه خواهد آمد شصت تن از لشکریان را بهلاکت انداخت.
وقصه دامادی او در کتب معتبره بنظر فقیر نرسیده است.
و در ناسخ ج 2 ص 324 گوید: حديث دامادي قساسم از اکاذیب روات است مؤلف گوید: در حال حسن مثنی گذشت که مرحوم در بندی در اسرار الشهادة ص 310 و مرحوم نراقی در محرق القلوب مجلس یازدهم تأیید کرده اند. و در اسرار الشهاده ص 304 گوید: چون حضرت قاسم عازم میدان شد امام حسین (علیه السلام)يخهٴ او را چاك زد و عمامه اش را دو نیم کرد و یکطرفش را بصورت حضرت آویزان کرد و لباسش را بصورت کفن در آورد و شمشیرش را بكمرش بسته و بسوی کفارش فرستاد.
پس قاسم حمله افکند و شصت تن از لشکریان را بهلاکت انداخت وبرگشت بسوی عمو و عرض کرد: (یا عماه العطش العطاش ادركني بشربة من الماء) پس امام حسین(علیه السلام) او را امر بصبر نمود، وانگشترش را داد و فرمود در دهان گذار.
قاسم گوید: چون خاتم بدهان گذاشتم مثل چشمهٴ آب شد و سیراب شدم.
و در ص 305 گوید: در روایتی دارد که حمله کرد وهمی جنگید تا دویست نفر را بکشت.
و مسلم خولانی گوید: در نزد من مردی بود از اهل شام گفت بخدا قسم این غلام از دست من رهائی بخواهد جست چون دارد از حال خود تجاوز میکند.
ص: 195
پس گفتم: واي بر تو حفظ نمیکنی خویشی او را با رسول خدا(صله الله علیه واله )پس اعتناء بكلام من نکرد و حمله نمود و بر سر قاسم زده و او فوراً بزمین افتاد وصیحه زد يا عماه ادرکنی.
پس حسین(علیه السلام) بر قاتل او حمله کرد وضربتی زد و نصف سرش را قطع نمود پس فریاد کشید بدادم برسید.
پس عمر بن سعد با جميع لشکریان حمله کردند و قاسم را زير پاي اسبان خورد کردند.
و در روایت دیگر دارد حضرت قاسم همتش آن بود که علمدار را بکشد پس تیربارانش کردند پس بر زمین افتاد پس شيبة بن سعد شامی با نیزه بر پشتش زد بطوریکه از سینه اش در آمد پس افتاد و در خون خود نالید و صدای را عماه بلند کرد حسين(علیه السلام) آمد و قاتلش را بکشت.
(ناصرالدين شاه فرموده)
چو اعدا دید قاسم را که در گردن کفن دارد
همه گفت از ره تحسين عجب وجه حسن دارد
رخش چون پرتو افکن شد در آنوادی فلك گفتا
خوشا حال زمین را کسو مهی در پیرهن دارد
لبش پژمرده همچون گل ز سوز تشنگی اما
تو کوئی چشمهٴ کوثر در این شیرین دهن دارد
چو بلبل شور انگیزد در آواز رجز خوانی
بشوق نو گلی کو در میان آن چمن دارد
ص: 196
کشیده تیغ خون افشان ز ابرو در صف هيجا
تو گویی ذوالفقار اندر کف خود بوالحسن دارد
چنان آشوب افکندآندر آن صحر از خون ریزی
پس از حیدر نه در خاطر دگر چرخ کهن دارد
چه بی انصاف بودی آن جفا جویان سنگین دل
چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن دارد
ز هر سو لشکر عدوان هجوم آورد چون ظلمت
بصيد شاهبازی جمله کو زاغ و زغن دارد
فكندند از سریر زين سليمان وار آنشه را
بلی اندر کمین دایم سليمان اهرمن دارد
چه سرو قد او زینت گلستان بلا را شد
بگفتا تاب سم اسب کی همچون بدن دارد
مرا دریاب با عما ز روی مرحمت اکنون
که مرغ روح شوق ديدن بابم حسن دارد
(جودی گوید)
عمو فدای تو گردم بدار دست از جنك
مكن مقاتله شاها دمی نمای درنك
تو جنك میکنی و جان برفت زاعضایم
شکست زیر سم اسب استخوانهایم
بیا بیا که رسیده وقت مردن من
بیا بیا که بود وقت جان سپردن من
ص: 197
عمو بچشم يتيمی بمن نگاه مکن
بماتمم بحرم منع اشك و آه مکن
بگو که حجلهٴ گورم سیاه پوش کنند
ز ناله تازه عروس مرا خموش کنند
ز جور قوم جفا پیشه دلی دو نیم منم
برس بداد من بينوا يتيم منم
میان اهل حرم مادرم غريب بود
ستم کشیده و افکار و بی نصیب بود
کند چو از غم من آه و ناله و زاری
بگوی تا بدهندش زر مهر دالداری
از این بلیه رها چون شوی بخاطر شاد
در آن شبی که علی اکبرت شود داماد
سر مزار مرا هم می چراغان کن
ز روی لاله رخان تربتم گلستان کن
جوهری گوید :
آن تازه جوان بچشم خونبار ***میگفت که ای عموی بی یار
دیگر بقیامت است دیدار*** ای شاه زمان خدا نگهدار
افتاده بخاك پیكر من*** قاتل چو اجل برابر من
خواهد که جدا کند سر من*** ای شاه زمان خدا نگهدار
ایشاه بیا که نوجوانم ***قربانی راه شیعیانم
از کینه اسیر کوفیانم*** اي شاه زمان خدا نگهدار
خود را برسان ز راه احسان*** مگذار که من در این بیابان
ص: 198
پا مال شوم ز سم اسبان ***اي شاه زمان خدا نگهدار
اي زینت عرش کبریائی ***با مادر من به آه وزاری
بر گو که دگر پسر نداری*** ای شاه زمان خدا نگهدار
دیدی چو بحجله نو جوانی*** بنشسته چه خوش بشادمانی
کن گریه برای من زمانی*** ایشاه زمان خدا نگهدار
بر گو بعروس دلفکارم ***در خیمه مکش تو انتظارم
من در دم مرگ و احتضارم*** ایشاه زمان خدا نگهدار
تا شام به پیش محمل تو*** باشد سر من مقابل تو
دارم خبر از غم دل تو*** ایشاه زمان خدا نگهدار
در زیارت ناحیه دارد: اَلسَّلامُ عَلىَ الْقاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَليّ، اَلمَضْرُوبِ عَلى هامَتِه اَلمَصْلوُبِ لاَمَنُهُ حينَ نادی الْحُسَيْنَ عَمَّهُ، فَجَلا عَلَيهِ عَمُّهُ كَالصَّفْرِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ التُرابَ وَالْحُسَينُ يَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلوُكَ وَمَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ جَدُّكَ وَابُوْكَ، ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللهِ عَلى عَمِّكَ أنْ تَدْعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ أَوْ اَنْ يُجبَكَ وَ أَنْتَ قَتیلٌ جَدیلٌ. فَلا يَنْفَعَكَ هذا وَاللهِ يَوْمٌ كَثُرَواتِرُهُ وَقَلَّ ناصِرُهُ، جَعَلَنيَ اللهُ
مَعَكُما يَوْمَ جَمَعِکُما وَبَوّئَني مُبَوِّئَكُما وَلَعَنَ اللهُ قاتِلَكَ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ عُرْوَةِ بْنِ نُفَيْلِ الْاَزْدي وَاَصْلاهُ جَحيماً، وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً اَليماً. كما في البحار ج 45 ص 67 .
بعد از وي (يعني قاسم بن الحسن علیهما السلام) عبد الله، اکبر بن حسن بميدان آمد و او مكنى بأبی بکر بود، وابن ارجوزه قرائت کرد:
ص: 199
اِنْ تُنْكِرُوني فَأَنَا ابْنُ حَيْدَرَهْ ***ضِرْغامُ آجامٍ وَلَیْثُ قَسْوَرَةْ
عَلىَ الْاَعادي مِثْلُ ريحٍ صَرْصَرَهْ ((1)) ***أَکیلُکُمْ بِالسَّیْفِ كَيْلَ الْسَّنْدَرَهُ
یعنی اگر نمیشناسید، من پسر حیدر و شیر بیشه ها (دلاور معرکها) هستم، بر سر دشمنان مانند تند باد مرگم، شما را بوسیلهٴ شمشیر با پیمانه بزرگ میپایم (یعنی سخت و بسیار میکشم) (كذا فی هامش الناسخ).
وحمله افکند و رزمی صعب داد، و چهارده تن از افسران سپاه را بضرب شمشیر و سنان تباه ساخت، ناگاه مردیکه او را هانی بن ثبیت حضرمی ((2)) مینامیدند ناگهان بر وی بتاخت و او را مقتول ساخت. و بواسطه این گناه بزرگ رویش سیاه شد در همان زمان.
وبروایت امام محمد باقر علیه السلام حرمله بن کاهل او را شهید کرد. و ابن عبد الله ملقب بعبد الله اكبر ومُكّنى بأبي بكر بود، و چند سال عمر او از جناب قاسم بیشتر بود، چون قاسم بانفاق علماي سير ، حدود تکلیف را مالك نبود، در هر حال عبدالله را از قاسم عمر افزون بود، لکن در جنك اعداء قاسم از عبدالله سبقت جست و قبل از او شهيد شد.
در زیارت ناحیه فرمود:
اَلسَّلامُ عَلی عَبْدِاللهِ بْنِ الْحَسَنِ الزَّكيّ. لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ وَرامیَهُ حَرْمَلَةِ بْنِ كاهِلِ الْاَسَدي. كما فی البحار ج 45 ص 67.
ص: 200
وابن ابو بکر بروایت محدثین غیر از عبد الله اكبر است که مکنی بأبی بکر بود. چون در کتاب زیارت، قاتل عبدالله اکبر را، حرملة بن كاهل اسدي دانسته، وابو بکر را، کشته یتير عبد الله بن عقبة الغنوی نگاشته.
و مادر ابو بکر از زنان امام حسن(علیه السلام) ام ولد است ((1)) که بعضی نام او را نفیله دانسته اند.
وفاضل مجلسی (در بحار ج 45 ص 36) نیز، بروایت ابی مخنف، قاتل او را عبدالله بن عقبة الغنوی دانسته.
ودر ابصار العين ص 36 فرموده وروي ان عقبة الغنوي هو الذي قتله الخ. در زیارت ناحیه فرمود:
اَلسَّلامُ عَلى اَبي بَكْرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَليّ الزّكي الوَلّي الْمَرْميّ بِالسَّهْمِ الرَّدِيّ لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ ، عَبْدَ اللهِ بْنَ عُقُبَةَ الْغَنَويَّ، كما فی البحار ج 45 ص 67 و ج 101 ص 270 وناسخ ج 3 ص 19 والاقبال ص 574 .
شهادت عبدالله اصغر بن الحسن عليهما السلام)(2)
در ابصار العین گوید: مادرش دختر شليل بن عبد الله بجلی است. و از شیخ مفید نقل کند که چون مالك بن نسر کندی بعد از فحاشی بِاِمام
ص: 201
حسین (علیه السلام)با شمشیرش بر سر آن حضرت بزد، حضرت کلاه خود را انداخت وخرقه و کلاهی طلبید و بر سرش بست و کلاه را پوشید و عمامه را بالای آن
گذاشت، شمر و آنانکه با او بودند از نزد حضرت برگشتند و بجای خود رفتند، حضرت قدری مکث کرد.
پس شمر و اطرافیانش دوباره بسوی حضرت برگشتند و او را احاطه کردند.
در این وقت عبد الله از پیش زنان بیرون آمد و او هنوز ببلوغ نرسیده بود، پس تند آمد و خود را بعمویش حسین (علیه السلام)رسانید.
پس حضرت زینب خود را رسانید خواست عبد الله را نگاه دارد پس عبد الله قبول نکرد.
امام حسین در مورد ایخواهر نگاهش دار عبد الله سخت امتناع کرد و گفت بخدا قسم از عمویم جدا نشوم.
پس بحر بن کعب ((1)) شمشیر بر امام حسین (علیه السلام)حواله نمود.
عبدالله فرمود واي بر تو يا ابن الخبيثه میخواهی عمویم را بکشی؟ پس آن ملعون شمشیر بر آن مظلوم بزد عبد الله خواست با دست خود دفع کند دستش قطع شد و بجلدش آویزان شد، صدای وا عماه بلند شد حسین او را گرفت و بسینه چسبانید و فرمود ای پسر برادر صبر کن بر آنچه بتو رسید و بحساب خدا بگذار که خدا ترا بپدران شایسته ات ملحق کند.
پس امام حسين(علیه السلام) دست بآسمان برداشت و عوض کرد ای خدا باران رحمتت را از ایشان باز گیر، و از بر کت زمین ایشان را باز دار. واجتماعشان را بتفرقه مبدل کن و حکام را هرگز از ایشان راضی مگردان، ایشان ما را دعوت
ص: 202
کردند که یاری کنند بر عليه ما قیام کردند و ما را کشتند.
و از ابو الفرج نقل کند که حرملة بن كاهل اسدی عبدالله را شهید کرد.
و از ابو مخنف وغيرش نقل کند که هر دو دست (بحر) قائل عبد الله در تابستان آب میداد و در زمستان خشك میشد مثل چوب خشك. انتهى ما في ابصار العين.
و در مقام ص 456 گويد: در تابستانها آن دستهاي شومش خشك شدي چنانکه در چوب. و چون زمستان رسیدی پیوسته خون و چرك تراوش کردي تا از عذاب ادنی بمذاب اکبر پیوست.
بود طفلى ز حسن در حرم آلي عبا
حسني وجه و حسین خلق و پیمبر سیما
بسته از شادی قاسم پسر پنجه حنا
رخ او مصحف و گیسوی سیه بسم الله
عمر کوتاه ولي نام نکو عبدالله
مال دیدن سلطان شهیدان گردید
از سرا پرده روان جانب میدان گردید
چرخ از كج روي خويش پشیمان گردید
شور محشر بصرف ماریه گردید پديد
مادر و عمه و عم زاده بشور افتادند
همه در واهمه و شور و نشور افتادند
ص: 203
حوريان هم بتأسف ز قصور افتادند
همه بر سایهٴ آن لمعه نور افتادند
مادرش غنچهٴ پستان بسر دست نهاد
گفت این شیر که خوردی تو گوارایت باد
يك پسر را به حضور تو نمودم داماد
رفت و تا صبح قیامت بدلم داغ نهاد
مرو از دیده و بر هم مشکن اعضایم
ور نه من از عقبت سینه زنان می آیم
زِیْنَبَشْ گفت که اي شمع سرا پردهٴ ناز
میکشم من قدم ناز تو بر چشم نیاز
بود امیدم که ما را برسانی به حجاز
رشتهٴ عمر تو کوته شد و امید دراز
گفته شهزاده حسین عم غريبم تنهاست
گل گلزار نبی خار بچشم اعد است
او بخون مَنْ بسرا پرده نشینم نه رواست
خاك عالم بسرم این چه حیاء و چه و فاست
الغرض اهل حرم را به حرم برگرداند
خویشتن را بحضور شه لب تشنه رساند
شه دین در برش آورد و دُرِ اَشْك فشاند
سینه بر سینه نهاد و بکنارش بنشاند
گفت ای جان گرامی بکجا آمدهٴ؟
تیر میبارد از این قوم چرا آمدهٴ؟
ص: 204
گفت شهزاده که از راه وفا آمده ام
جان عمو بسلام شهداء آمده ام
یکی طفلی برون آمد ز خرگاه***سوی شه شدروان چون قطعه ی ماه
هوای دیدن شه داشت بر سر***بُدی شه زاده قاسم را برادر
در آندم خواهران را گفت آن شاه***که این کودک برون ناید ز خرگاه
ندارند این جماعت رحم بر ما***نه بر کودک نه بر پیر و نه برنا
گریزان از حرم گردید آن ماه***دوان تا رفت در آغوش آن شاه
شهش بگرفت همچون جان شیرین***بگفت از یادگار یار دیرین
چرا بیرون شدی از خرگه ای جان***نمی بینی مگر پیکان پرّان
به ناگه کافری زان قوم گمراه***حوالت کرد تیغی بر سر شاه
ز بهر حفظ شه کودک حذر کرد***بَرِ آن تیغ، دست خود سپر کرد
جدا گردید دست کودک از بُن***به شه گفتا ببین چون کرد با من
چه دیدش حرمله آن کفر بدبخت***بزد بر سینه اش تیری چنان سخت
که کودک جان بداد و بی محابا***پرید از دست شه تا نزد بابا
در ناسخ ج 2 ص 330 از ابی مخنف روایت کند که: احمد بن حسن عليهما السلام بميدان آمد و او بشجاعت قلب، وجود و جمال معروف بود و عمر شریف از شانزده بیشتر نبود، چون شیر زخم خورده بر آشفت و این رجز بگفت:
اِنیّ اَنَا نَجْلُ الْاِمام بْن عَلىّ ***أَضْربُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتّى يَفْلَل
ص: 205
نَحْنُ وَبَيْتِ اللهِ اَوْلى بِالنَّبيّ ***اَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ وَسْطَ الْقَسْطَلِ
یعنی من فرزند پیشوائی که پسر علی است میباشم. با نيزه وشمشير میان گرد و غبار شما را میزنم تا کند شود، سوگند به خانه خدا که در انتساب به پیغمبر ما (از دیگران) سزاوارتریم. (كذا في هامش الناسخ).
و با شمشیری چون زبانه آتش اسب بر انگیخت و راست را بچپ در آمیخت وحمله کرد و هشتاد تن سوار نامبردار را عرضهٴ هلاك ساخت.
و خدمت امام آمد در حالیکه از عطش چشمانش بگودی فرورفته ندا در داد که (یا عَمّاهُ هَلْ شَرْبَةٌ مِنَ الْمآءِ أبَرِّدُ بِها کَبِدي وَاَتَقَوّى بِها عَلى اَعْداءِ اللهِ وَرَسُولِه)؟
یعنی ای عم آیا بر شربت آبی توان دست یافت که حدت و حرارت کبد را بدان بنشانم و در مقاتلت دشمنان خدا و رسول نیرومند گردم؟ حسين فرمود: اي پسرِ برادر، ساعتي صبر کن تا جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله را ملاقات کني و آبی بتو بدهد که هرگز تشنه نشوي بعد از آن.
احمد بن حسن چون این را بشنيد روي بميدان کرده و این رجز را بخواند:
اِصْبِرْ قَلیلاً فَالْمُنی بَعْدَ الْعَطَشِ*** فَاِنَّ رُوحي فِي الْجِهادِ تَنُكَمِشْ
لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذَا الْمَوْتُ وَحَشَ ***وَلَمْ اَكُنْ عِنْدَ الِّلقا ذاتَ رَعَشٍ
یعنی اندکی صبر کن که پس از تشنگی زمان رسیدن بآرزوها فرا میرسد، همانا جان من در این جنك (بسوی بهشت) میشتابد، از مرگ خطر ناك نميترسم و هنگام برابری با حریف نمیلرزم (كذا في هامش الناسخ). این بگفت: وحملهاي سنگين پي در پي کرد، و پنجاه تن دوار دیگر بخاك در انداخت، آنگاه بقرائت این اشعار پرداخت:
ص: 206
اِلَيْكُمْ مِنْ بَنيِ الْمُخْتارِ ضَرْباً ***يَشيبُ لِهَوْ لِه رَأْسُ الرَّضيع
یُبيدُ مَعاشِرَ الْكُفّارِ جَمْعاً ***بِکُلِّ مُهَنَّدٍ عَضْبٍ قَطيع
یعنی از جانب پیغمبر زادگان آماده ضربتی باشید که از ترسش موي سر شیر خواره به یاد می شود، و با شمشير هندي بُرّان، گروه بی دینان را يكجا نابود میکند.
و در این حمله شصت سوار دیگر را بخاك افكند، آنگاه شربت شهادت بافت.
شهادت عبد الله بن علی عليهما السلام) (1)
در ناسخ ج 2 ص 332 گوید: اینوقت نوبت بچه هاي شیر پروردگار یعنی فرزندان حیدر کرار افتاد.
مؤلف گويد: در تحت عنوان (ذکر شماره شهدای کربلا) نیز یادی خواهد شد.
نخستین عبد الله الاصغر و کنیت او ابو بكر است، و مادر او لیلی دختر مسعود بن خالد بن ربعی بن مسلم بن جندل بن نهشل بن دارم بن تمیمه است، از برادر رخصت یافته بميدان آمد و این رجز بخواند:
شَيْخي عَلِيُّ ذُو الْفِخارِ الْاطْوَل***مِنْ هاشِمِ الصِّدْقِ الْكَريمِ الْمُفْضِل ((2)) هذا حُسَيْنُ بْنُ النَّبِيِّ الْمُرْسَل*** عَنْهُ نُحامي بِالْحُسامِ الْمُصْقَل
نَفَذ يه نَفْسي مِنْ أخٍ مُبَجَّل
ص: 207
یعنی آقایم على صاحب افتخار بزرگ است. از خاندان با کرم و فضیلت هاشمم، ابن حسین پسر پیغمبر(صله الله علیه واله )است که من با شمشیر برنده براق از او دفاع میکنم. جانم فداي برادر بزرگوارم. (كذا فی هامش الناسخ).
ورزمی صعب برانگیخت.
ودر روضة الاحباب مسطور است که بیست و یکتن از کوفیان را با تیغ در گذرانيد، بالجمله، قتال داد تا بدرجهٴ شهادت رسید.
و در قاتل او اختلاف است.
در ناسخ گوید: در کتاب زیارت مسطور است که هانی بن ثبیت حضرمي او را شهید کرد.
و در عوالم وابصار العین ص 36 سطر (10) قاتل او را زجر بن بدرنخعی ((1))
نگاشته. وجماعتی نسبت قتل او را بعبد الله عقبة الغنوي داده اند. كما في ابصار العين ايضاً.
وابو الفرج گوید: نام قاتل او معروف نیست. مدایتی گوید: کشتهٴ او را در میان شهداء جستند، و کشنده را ندانستند. و از ابو جعفر حدیث کرده که قاتل او مردي از قبيلهٴ همدان بود و الله أعلم.
ودر ابصار العین گوید: که بعض روات ذکر کرده اند که جماعتی در قتل اوشرکت داشتند که من جمله ایشان عقبة غنوی بود.
ودر قمقام گوید: که مداینی گفته در ساقيهٴ (جوی آب) کشته او را پیدا کردند و کشنده اش را ندانستند.
ص: 208
ودر اسم او نیز اختلاف است. در قمقام نقل کنند که اسم او (عبيد الله) است. واز ابو الفرج نقل کند که اسمش معلوم نیست. ودر ناسخ (عبدالله) ذکر یافته چنانچه گذشت.
مؤلف گوید این عبد الله بن علي که مادرش لیلی دختر مسعود بن خالد است غير از عبدالله بن علي است که خواهد آمد و مادرش ام البنين است.
(در زیارت ناحیه فرمود) اَلسَّلامُ عَلی عَبْدِاللهِ بْنِ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ مُبْلىَ الْبَلاءِ وَالْمُنادي بِالْوَلاءِ في عَرْصَةِ كَرْبَلاءَ، الْمَضْرُوبِ مُقْبِلاً وَمُدْبِراً، لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ: هانِيَ بْنَ ثُبَیْتِ الْحَضْرَمِي.
كما في البحار ج 45 ص 66 و ج 101 ص 270 و ناسخ ج 3 ص 18 سطر آخر.
مؤلف گوید: در این زیارت اسم عبد الله بن أمير المؤمنین ذکر شده و دو نفر عبد الله بن علي داريم آیا كدام يك مراد است معلوم نیست چون قاتل هر دو را (هانی بن ثبیت حضرمی) نقل کرده اند پس از راه قاتل تشخيص داده نمیشوند پس ممکن است هر دو مراد باشند و الله العالم.
(شهادت عمر بن علی علیهما السلام) (1)
در ناسخ گوید: بعد از وي (يعني عبد الله بن علی) عمر بن علی اجازت یافت و بميدان شتافت و این روز بگفت:
ص: 209
اَضْرِبُكُمْ وَلا اَرى فيكُمْ زَجَرَ ((1)) ***ذاكَ الشَّقِيُّ بِالنَّبِيِ قَدْ كَفَرَ
یا زَجْرُ یا زَجْرُ تَدانِ مِنْ عُمَرَ*** لَعَلَّكَ الْيَوْمَ تَبُوءُ مِنْ سَقَرَ
شَرِّ مَكانٍ في حَريقٍ وَسَعَرَ*** لِأنَّكَ الْجاحِدُ يا شَرَّ الْبَشَرِ
يعني شما را ضربه میزنم، وزجر کافر (قاتل برادرم) را در میان شما نمی بینم ای زجر، نزديك عمر بیا شاید امروز در آتش دوزخ جایگیری. (كذا في هامش الناسخ).
وزجر بن بدر را که قاتل برادرش عبد الله اصغر بود، بمبارزت طلب کرد و با او رزم زد، و او را بخون برادر بکشت، و تيغ در لشکر ابن سعد نهاد، و از چپ وراست بناخت، و سیار کس از مخالفین را بخاك انداخت و این شعر قرائت کرد:
خَلُّوا عُداةَ اللهِ خَلُّوا عَنْ عُمَرَ ***خَلُّوا عَنِ الْلَيْثِ الْعَبُوسِ الْمُكْفَهِرّ
يَضْرِبُكُمْ بِسَيْفِه وَلا يَفِرُّ ***وَلَيْسَ فيها كَالْجَبانِ الْمُنْجَحِر ((2))
یعنی ای دشمنان خدا، واگذاريد، و سر راه بر عمر نگیرید، از شیر خشمگین ترشروي بگریزید، شیریکه با شمشیرش شما را میزند و فرار نمیکند و هنگام جنك، چون مردم ترسو بسوراخ نمیخیزد. (کذا فی هامش الناسخ). وتيغ همی زد و کوشش هم نمود.
و در کتب مقاتل آن کس که مبارزت عمر بن علی را رقم کرده او را در شمار شهدای آورده ((3)).
ومن بنده آنچه باستقراء واستيعاب در شرح احوال اولاد امیرالمؤمنین علی
ص: 210
عليه السلام يافته ام و در کتاب امير المؤمنین نگاشته ام، عمر بن عالی تواند بود که در کربلا حاضر بوده لكن شهید نشده ((1)).
و امیر المؤمنين(علیه السلام) را هیجده پسر بوده و از ایشان دو تن عمر نام داشتند. یکی عمر اکبر که مادرش صهبا نام بود. و دیگری عمر اصغر که مادرش ام حبيبة دختر ربیعه بوده.
واهل سیر خبری و اثری از عمر اصغر ذکر نکرده اند این مجمل آنچه است که در ناسخ ج 2 ص 334 کر فرموده هر کس طالب تفصیل است بآنجا رجوع کند.
در ناسخ ج 2 ص 336 گوید: دیگر ابراهیم است؛ که محمد بن علی بن حمزه روایت میکند که: امير المؤمنين (علیه السلام)از (ام ولد) پسر دیگر داشت که نام او ابراهیم بود. و در خدمت حسین (علیه السلام)سفر عراق كرد و درروز عاشوراء شهيد شد.
لكن او در این خبر متفرد است، و این حدیث را غیر از وی کسی نشنیده است.
و در مقام ص 441 این قصه را از ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامه
ص: 211
والسياسة، وابن عبدربه در کتاب العقد نقل کند. سپس فرموده و لكن ابوالفرج در مقاتل ((1)) نفي این مطلب کرده میگوید: وقد ذكر محمد بن علي بن حمزة انه قتل يومئذ ابراهيم بن علي بن أبي طالب(علیه السلام) وأمه أم ولد، وماسمعت بهذا عن غيره، ولا رأيت في شيء من كتب الأنساب ذكراً انتهی.
در ناسخ ج 2 ص 337 گوید: اميرالمؤمنين(علیه السلام) از ام البنين چهار پسر آورد.
اول جناب عباس الأكبر(علیه السلام). دوم عبد الله الأكبر.
سوم جعفر الأكبر.
چهارم عثمان الأكبر، وهر چهار تن در کربلا شهید شدند.
(شهادت عبد الله بن علي عليهما السلام)(2)
در قمقام ص 441 دارد روز عاشوراء ابو الفضل برادرانِ خود را بخوانید و نخست عبد الله بن علی را فرمود بميدان رو تا تو را کشته ببینم، و از خداوند اجر طلبم چه تو را فرزند نباشد.
و بروایت ابو الفرج عبدالله را در آنوقت عمرش به بيست و پنج رسیده
ص: 212
بود ((1)) عبد الله بن على قدم بعرصه کار زار گذاشته این رجز میخواند:
اَنَا ابْنُ ذِي النَّجْدَةِ وَالْاِفْضالِ ***ذاكَ عَلِيُّ الْخَيْرِ ذُو الْفِعالِ ((2))
سَيْفُ رَسُولِ اللهِ ذُو النَّكالِ ***في کُلِّ قَوْمٍ ظاهِرِ الْاَهْوال ((3))
یعنی من پسر مرد دلاور و بخشنده ام ، آن مرد علی نیکوکار است، که شمشیر پیغمبر و کیفر دهنده ایست که آثار ترس از او در هر جماعتی آشکار است. (كذا في هامش الناسخ). و در آخر بضربت هاني بن ثبیت حضرمي شهادت یافت.
و در مناقب ج 4 ص 207 هانی بن شبیب حضرمی او را بقتل رسانید و ظاهراً همان (هانی بن ثبیت) درست باشد كما فی ابصار العين ص 34 والناسخ ج 2 ص 337.
بود بأبي عبدالله، ومادر او چنانکه مرقوم شد ام البنين است، برادرش جناب عباس بعد از عبدالله، او را فرمان داد، و جعفر در برابر صف این رجز بگفت:
اِني اَنَا جَعْفَرُ ذُو الْمَعالي ***اِبْنُ عَلِيِّ الْخَيْرِ ذِي النَّوال ((1))
حَسْبي لعمي شرفة وخالي*** أحمیسینا ذا الندى الفضال
يمني من جعفر ودارای موجبات شرفم، پسر علی نیکو کار و بخشنده ام، عمو ودائم برای شرف مسن بس است، از حسین با جود وفضيلت حمایت میکنم. (كذا في هامش الناسخ).
ودر مناقب رجز را اینطور نقل فرموده:
اِني اَنَا جَعْفَرُ ذُو الْمَعالي ***اِبْنُ عَلِيِّ الْخَيْرِ ذِي النَّوال
ذاكَ الْوَصيُّ ذُو السَنا ((2)) وَالْوالي ***حَسْبِي بِعَمّي جَعْفَر وَالْخال
أَحْمي حُسَيْناً ذِی النَّدیَ الْمِفْضال و بالجمله: بجنك در آمد، و او را نیزهاني بن ثبیت حضرمی شهید ساخت . وبروایت صاحب عوالم ج 17 ص 282 و بحار ج 45 ص 39 و ابصار
ص: 214
العين ص 35 خولی بن يزيد اصبحی او را شهید نمود. و در ناسخ ج 2 ص 338 و مناقب ج 4 ص 107 گوید: خولی اصبحی تیری بسوی او انداخت و آن تیر بر شقيقه با چشم او آمد و از اسب در افتاد .
در زیارت ناحیه فرمود: اَلسَّلامُ عَلى جَعْفَرِ بْنِ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، الصّابِرِ بِنَفْسِهِ مُحْتَسِباً وَالنائي عَنِ الْاَوْطانِ مُغْتَرِباً ، اَلْمُسْتَسْلِمِ لِلْقِتالِ الْمُسْتَقْدِمِ لِلنَّزالِ الْمَكْثُورِ بِالرِّجالِ لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ ، هانِيَ بْنَ ثُبَيْتِ الْحَضْرَميَّ كما فیي البحار ج 45 ص 066 وناسخ : ج 3 ص 19.
(شهادت عثمان بن علی عليهما السلام) (1)
در ابصار العین ص 34 گوید: مادرش فاطمه ام البنین است، قریب بچهارسال با پدر بود، وقريب چهار ده سال با امام حسن(علیه السلام) بود وقريب بیست و سه سال با برادرش امام حسين(علیه السلام) بود و از امیر المؤمنين (علیه السلام)روایت کند که فرمود نامش را عثمان گذاشتم برایِ خاطر برادرم عثمان بن مظعون ((2)).
ص: 215
واهل تاریخ نقل کنند که چون عبد الله بن علی کشته شد حضرت عباس عثمان را بخواند و فرمود پیش برو اي برادرم ، پس عثمان وارد جنك شد و شمشیر میزد و میگفت:
اِنّي أَنَا عُثْمانُ ذُو الْمَفاخِرِ ***شَيْخي عَلِىٌّ ذُو الْفَعالِ الظّاهِرِ
ودر ناسخ رجز را اینطور نفل فرموده :
اِنّي أَنَا عُثْمانُ ذُو الْمَفاخِرِ ***شَيْخي عَلِىُّ ذُو الْفَعالِ الظّاهِرِ
وَاِبْنُ عَمٍّ لِلنَّبِيِّ الطّاهِرِ ***أَخي حُسَيْنُ خَيْرَةُ الْاَخایِرِ
وَ سَیِّدُ الْكُبّارِ وَالاَصاغِرِ ***بَعْدَ الرَّسُولِ وَالْوَصِيّيِ النّاصِرِ
خلاصهٴ اشعار: من عثمان و دارايِ وسائل افتخارم، آقایم علی نیکو کار، و عمو زادهٴ پیغمبر پاك است، برادرم حسین بهترین نیکان و پس از پیغمبر وعلي سرورِ تمام مردم است. (كذا في هامش الناسخ) .
و در مناقب ج 4 ص 107 رجز را اینطور نقل کرده:
اِنّي اَنَا عُثْمانُ ذُو الْمَفاخِرِ ***شَيْخي عَلِىُّ ذُو الْفَعالِ الطّاهِرِ
هذا حُسَیْنٌ الْاَخایِرِ ***وَسيِّدُ الصِغارِ وَالْاَكابِرِ
بَعْدَ النَّبيِ وَالْوَصِيّ الناصِرِ
خلاصه آنکه بعد از کشش و کوشش بسیار خولي بن یزید اصبحي تيري انداخت و بر جبین مبارکش آمد و از اسب در افتاد، ومردي از قبیله بنی ابان بن دارم بشتافت و سر از تنش برداشت.
در زیارت ناحیه فرمود: اَلسَّلامُ عَلى عُثْمانَ بْنِ اَميرِ الْمُؤمِنينَ، سَمِّي عُثْمانَ ابْنِ مَظْعُونٍ، لَعَنَ اللهُ رامِيَهُ بِالسَّهْمِ: خَوْلِيَ بْنِ يَزيدَ الْاَصْبَحيِّ الْاَيادِيّ وَالْاَبانيَّ الدارِميّ . ( رجل من ابان بن دارم ) كما في البحار ج 45 ص 67. والناسخ: ج 3 ص 19
ص: 216
در ابصار العین ص 36 گوید: اسمش محمد اصغر يا عبد الله است . مؤلف گوید: اگراسمش محمد اصغر بن علی(علیه السلام) است بعد از این بدون فاصله ذکر میکنم بعنوان (شهادت محمد اصغر بن علی(علیه السلام)) و اگر عبد الله است در ص 48 گذشت بعنوان (شهادت عبد الله بن علیهما السلام) پس تکرار نمیکنیم.
(شهادت محمد اصغر بن علی عليهما السلام) (1)
در ناسخ ج 2 ص 338 گوید: دیگر از فرزندان امیر المؤمنين محمد اصغر ((2)) است که بميدان مبارزت تاخت و تیغ بر کشید و بسیار کس از آن جماعت را خون بریخت، واو را مردي از قبيلهٴ بني تميم از ابان بن دارم ((3)) شهید کرد، و مادر محمد اصفر ام ولد است.
در زیارت ناحیه فرمود: السَّلامُ عَلى مُحَمَّد بْنِ اَميرَ الْمُؤمِنينَ قَتيل [الأبادي] الأباني الدَّارِمِّي. لَعَنَهُ اللهُ وَضاعَفَ عَلَيْهِ الْعَذابَ الْاَلِيمَ ، وَصَلَّى اللهُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدُ وَعَلى اَهْلِ بَيْتِكَ الصّابِرينَ. كما فی البحار ج 45 ص 67 . والناسخ: ج 3 ص 19 .
ص: 217
در ناسخ ج 2 ص 339 گوید آنچه که ملخصش این است: ودیگر از فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، عون بن علی است که عز شهادت یافت.
ومكشوف باد که اسماء بنت عمیس اول در حباله نکاح جعفر بن ابيطالب بود، وعبد الله را از جعفر آورد.
و بعد از شهادت جعفر، ابوبكر بن ابی قحافه او را ترویج کرد و از وی محمد متولد شد. و بعد از ابوبکر، امیر المؤمنين(علیه السلام) او را تزويج نمود، وعون از وي متولد گشت.
لاجرم عبد الله بن جعفر و محمد بن ابي بكر وعون بن علی از جانب مادر برادر بودند.
اما شهادت عون را در روزعاشورا در کتب مقاتل په عربی و چه فارسی ندیدم.
ولكن چون صاحب روضة الاحباب از اجلهٴ علماي اهل سنت و جماعت است، و در ابلاغ روایات موثق است ، من بنده از وي پیروی کردم و باسناد او اكتفا نمودم.
بالجمله عون بخدمت برادر آمدو اجازه میدان خواست، آن حضرت اشك در چشمان بگردانید ، و فرمود يك تنه با این لشکر انبوه نتوانی جنگید ، بهتر آنکه حریف خود را مبارزه طلبی.
عرض کرد آنکه هوای جانبازي دارد از کم وبیش لشکر کی اندیشد؟ این بگفت و اسب بر انگیخت و خویشتن را بر قلب لشکر زد. و از راست و چپ
ص: 218
بسیار کس بكشت. از چپ و راست دو هزار او را احاطه کردند، عون بعنايت یزدان صفوف ايشان را بشکافت، وخدمت حضرت آمد، امام (علیه السلام)سر، وروي او را بوسه زد، و بر آن دست و بازو (اُحسنت) گفت:
و فرمود: چنك فراوان كردي، وزخم فراوان یافت قدری استراحت کن. عرض کرد من خواستم يك بار دیگر شما را دیدار کنم، اکنون کام روان گشتم لكن روا نیست که پشت به جنگ کنم، و از بذل جان بیندیشم وشدت عطش مرا زحمت میدهد، رخصت فرماي تا جان خویش را نثار کنم.
حسين(علیه السلام) فرمود: اسب عون خسته شده اسب دیگر بیاورید، اسب دیگر
آوردند ، عون بر نشست و باز تاخت و حمله گران افکند. از لشکر ابن سعد مردی که او را صالح بن سیار مینامیدند و در زمان خلافت امير المؤمنين (علیه السلام)خمر خورده بود حضرت عون را فرمود تا حدّ شرب خمر بر او جاری کرد. این هنگام صالح، عون را در میان انبوه لشكر زخم خورده و تشنه نگریست. بكينه دیرینه اسب بر جهاند و با تيغ برهنه بر روي عون در آمد، وزبان بدشنام گشود. عون سخن در دهان او بشکست و بزم نیزه از اسبش در انداختم. برادرش بدرین سیار ، چون این بدید بخونخواهي برادر اسب بتاخت . عون او را نیز با صالح هم سفر ساخت.
این وقت خالد بن طلحه فرصتی بدست کرده از کمین بر آمد. وعون را بضربت تیغ از اسب در افکند، گفت: بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله، و بسرای جاودانی برفت رضوان الله عليه.
ص: 219
(شهادت وشخصيت عباس بن علی علیهما السلام) (1)
در ناسخ گوید: دیگر از فرزندان امير المؤمنين(علیه السلام) عباس بن علي علیهم السلام تشریف شهادت یافت.
و بعض علماء نوشته اند که: عباس بن علی در شب عاشوراء شهيد شد و بیشتر از اهل سیر وخبر شهادت آن حضرت را در روز عاشورا نگاشته اند ((2)).
چون از پسرهای امير المؤمنين دو تن را عباس نام برد: یکی را عباس الاكبر و آن دیگر را عباس الأصفر مینامیدند، تواند شد که عباس الاصغر در شب عاشورا شهید شده باشد. وعباس الاكبر در روز عاشورا، عباس الاصغر نیز در شب عاشوراء بطلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت، اکنون در داستان آئیم.
همانا حضرتش را عباس الاكبر گویند و کنیت مبارکش ابوالفضل است، وملقب بسقا است، چنانکه مذکور شد، و همچنانکه (ابوالقربه) یعنی صاحب مشك خوانند ، و در روز عاشورا صاحب لواي (پرچم) حسین (علیه السلام)بود. و او اکبر اولاد اُم البنين است، و از پسرهاي امير المؤمنین پسر چهارم است، چه
ص: 220
بعد از حسین(علیه السلام) ومحمد بن حنفیه متولد شد، و او را چنان چهرئی دل آرا وطلعتی زیبا بود، که عرب قمر (ماه) بني هاشم همي گفت، و چندان تنومند و بلند بالا بود، که چون بر پشت اسب سوار میشد پاي از رکاب بیرون کردی، قدمهاي مبارکش از دو جانب بر زمین کشیده میشد. و آن حضرت را از لبابه دختر عبيد الله بن عباس بن عبدالمطلب، دو پسر بود: یکی فضل و آن دیگر عبیدالله نام داشت. و او را از مادر خود سه برادر بود، وهیچیك از ایشان فرزند نداشتند.
عباس در روز عاشورا ایشان را قبل از خود به جنگ فرستاد، از بهر آنکه مبادا بعد از شهادت او مانعی در جانبازی ایشان واقع شود، و دیگر آنکه خواست تا کشتهٴ ایشان را ببیند و ادراك أجر شکیبائی در مصائب ایشان فرمايد .
خلاصه میراث ایشان بعد از شهادت چون فرزند نداشتند منتقل بعباس شد. و چون عباسی شهید شد، آن مال بفضل و عبيد الله رسید، و چون فضل قبل از عبید الله وفات یافت، تماماً عابد عبيد الله گشت.
و اینکه میگویند: عمر بن علی بن ابیطالب با عبيدالله در طلب ميراث منازعه کرد و بمصالحه گذشت، چه او برادر اعیانی (پدر و مادري) حضرت عباس بود، درست نباشد ، چون عمر برادر مادري عباس اصغر است و با او برادر اعیانی است، و با عباس اکبر از جانب پدر برادر است چگونه میتوانست بها عبید الله در طلب میراث منازعه کند .
از قول ناسخ است وفاضل مجلسی علیه الرحمه ، عمر را در شمار شهدا نگاشته ((1)). و در ورفهٴ
ص: 221
دیگر منازعه او را در طلب میراث با عبيد الله رقم کرده(1) ((2)).
وجماعتی در این قصه پیروي او کرده اند ((3)) . (السيف قد ينيو و الجواد قسد يكبو) شمشیر گاهی کندی میکند و اسب خوشرفتار گاهی بسر در می آید .
کسیکه مصنفات ومؤلفات او را در فارسی و عربي از دو کرور بیت کمتر بشمار نتوان گرفت ، صد چنین لغزش را از او معفو باید داشت . هیچ انسانی جز معصوم از سهو ونسیان مصون نتواند بود .
خود روان کرد.
و فرمود اي برادر تو علمدار مني و از رفتن تو لشکر من از هم می پاشد ((4)) عباس گفت: اي برادر سینه من از کشته شدن برادران و یاران و دوستان تنگ شده و است، و از زندگی ملول شده ام.
آن امام غریبه فرمود : که اگر عازم سفر آخرت گردیدهٴ آبي براي این و کودکان بیاور که از تشنگی بیتاب گردیده اند.
ص: 222
عباس نزديك آن بی حیاء مردم رفت.
و فرمود: اي مردم اگر ما بگمان شما گناه کاریم این زنان و اطفالِ ما چه گناه دارند؟ بر ایشان رحم کنید و شربت آبی با نشان بدهید. چون دید که نصیحت در آن كافران اثر نمیکند بخدمت برادر برگشت، ناگاه از خیمهاي حرم صدایِ الَعَطَش بگوش او رسید، بی تاب شد و بر اسب خود سوار شد، و نیزه و مشکي برداشت و تصمیم گرفت که آبي براي کودکان بدست آورد. و این رجز بخواند .
لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذَا الْمُوتُ رَقا*** حَتّی اُواري فِي الْمَصاليتِ اللَّقا ((1))
نَفْسي لِنَفْسِ الْمُصْطَفَى الطُّهْرِ وَقا ***وَلا أَخافُ طارِقاً اِنْ طَرَقا
بَلْ أَضْرِبُ الْهامَ وَأَفْرِي الْمَفْرَقا*** اِنّي اَنَا الْعَباسُ أَغْدُو بِالسَّقا
وَلا أَخافُ الشَّرَّ عِنْدَ الْمُلْتَقى
ص: 223
یعنی از مرگ زمانیکه بلند شود (و بسوي من آید) نه بترسم تا در میان مبارزان کار آزموده ببر خورد سختی پنهان شوم، با خواری ودلت را در میان آنها پنهان کنم، من عباس آب آورم، از مرگ و شر و بالا نمی ترسم ، تارك دشمن را می شکافم، جان من سپر جان پیغمبر پاك (حسین(علیه السلام)) است. (کذا في هامش الناسخ).
چون بشط فرات رسید آن چهار هزاریکه مو کل شریعه فرات بودند براي ممانعت از بردن آب آن حضرت را تیر باران کردند، و آن شیر بیشه شجاعت خودرا بر آن سپاه بزد و هشتاد نفر را با تن تنها برزمین افکند و این رجز بخواند: كما في الناسخ ج 2 ص 344.
اُقاتِلُ القَومَ بِقَلبٍ مُهتَدٍ ***أَذُبُّ عَن سِبطِ النَّبیِ أَحمَد
أَضرِبُكُم بِالصّارِمِ المُهَنَّد*** حَتّی تَجيدُوا عَن قِتالِ سَيّدي
اِنّي أَنَا العَباسُ ذُو التَوَّدُّد*** نَجلُ عَلیِّ المُرتَضىَ المُؤَيَد
خلاصه معنی: من عباس مهربان، فرزند علي مرتضایم، با دلی ره یافته و شمشیري بران از نوه پیغمبر دفاع میکنم تا از جنك با سرورم بگریزید. (كذا في هامش الناسخ).
لشکریان چون این بدیدند پشت بجنك دادند و روي بفرار نهادند.
عباس چون شیر خشم آلود شريعه را پیمود و اسب بفرات درانداخت و از زحمت گیرودار و شدت عطش با تنی تافته و جگري سوخته، خواست تا زحمت ماندگی و شدت تشنگی را بشربتي آب بشکند، دست برد و کفی آب بر گرفت بیاشامد، تشنگی سیدالشهداء(علیه السلام) بخاطرش صورت بست آبرا روی آب ریخت و مشك را پر آب نمود و از شریعه بیرون شتافت تا خود را بلشگر گاه برادر رساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند.
ص: 224
و این رجز بگفت:
یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَینِ هُونِی*** فَبَعْدَهُ لا کُنْتِ اَنْ تَکُونِی
هذَا الْحُسَینُ شارِبُ الْمَنُونِ*** وَ تَشْرَبِینَ بارِدَ الْمُعِینِ
هَیْهاتَ ما هذا فَعالُ دینی*** وَلا فِعالُ صادِقِ الْیَقینِ
خلاصه معنی: اي نفس پس از حسین زنده نباشی، او آشامنده مرگها، و تو میخواهی آب سرد بنوشي؟! این کار با دینم نمیسازد و از مرد معتقد سر نمیزند. (كذا في هامش الناسخ).
در این وقت کمانداران راه براو بستند و لشکر ابن سعد نيز از جاي جنبش کردند و عباس را مانند دائره در میان گرفتند ، و آن حضرت چون شیر میزد و میکشت. ناگاه نوفل ازرق از کمین بیرون تاخت.
وبروایتی زید بن ورقا کمین نهاده، از پشت نخلی بیرون آمد و حكيم بن طفیل سنبسی طائی او را كمك كرد و تشجيع نمود، پس زید تیغ براند و دست راست آن حضرت را از تن جدا ساخت.
عباس که قلب پلنك و جگر نهنك داشت عجله کرد و مشك را بدوش چپ افکند و تیغ رابدست چپ گرفت و دشمن را همی دفع داد، با دست چپ میزد و میکشت و می انداخت و این شعر میگفت:
وَ اللَّهِ انْ قَطَعْتُمْ یَمِینِی*** انِّی احَامِی ابَداً عَنْ دِینِی
وَ عَنْ إمامٍ صادِقِ الیَقِینِ*** نَجْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله الطّاهِرِ الْأمِینِ
نَبيِّ صِدقٍ جائَنا بِالدِّن*** مُصَدِقَاً بِالواحِدِ الاَمين
یعنی : سوگند بخدا اگر دست راستم بريديد (سستی نمی ورزم بلکه) همیشه از دین و پیشوایم که فرزند پیغمبر پاك و موحد و آورنده دین است حمایت میکنم بار دیگر حکیم بن طفیل با نوفل ازرق از پشت نخله ای بیرون تاخت و
ص: 225
دست چپش را قطع کرد.
عباس مشك را بدندان گرفت و این بگفت:
یا نَفْسُ لا تَخْشَیْ مِنَ الْکُفّارِ ***وَ أَبْشِری بِرَحْمَهِ الْجَبّارِ
مَعَ النَّبِیِّ السَّیِّدِ الْمُخْتارِ ***مَعَ جُملَةِ السّاداتِ وَالاَطهارِ
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِمْ یَساری ***فَأَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّ النّارِ
يعني : أي نفس (با آنکه دست نداري) مبادا از بی دینان بترسی، ترا برحمت خدا و پیغمبر برگزیده و تمام سادات و پاكان (که ملاقات آنها نزديك شده) مژده باد، پروردگارا از روی ستم دست چپم بریدند، آنها را بآتش دوزخ در انداز (كذا في هامش الناسخ). وهمت عباس همان بود که آب را بخيام برساند، ناگاه تیري بر مشك رسید و آب بریخت.
و پیکان دیگر بر سینه مبارکش رسید، وحكيم بن طفيل عمودی از آهن بر فرق شريفش فرود آورد، اینوقت عباس از اسب در افتاد و فریاد برداشت که اي برادر مرا دریاب .
حسین (علیه السلام)چون باز شکاری بر سر او حاضر شد، وعباس رادر کنار فرات تشنه و مجروح و مطروح دید ، آن دستهای متطوع و آن تن پاره پاره را نظاره کرد سخت بگریست (1).
(زبانحال حضرت بفارسی از جوهری)
علمدار سپاهم اي برادر شهید بی گناهم أي برادر توئی پشت و پناهم أي برادر برادر اي برادر أي برادر
ص: 226
بهر غم یار و غمخوارم تو بودی***بهر دردی پرستارم تو بودی
علمدار سپهدارم تو بودی***برادر ای برادر ای برادر
فلک بهر ما جور و جفا کرد***به حجران تو ما را مبتلا کرد
دو دست نازنینت را جدا کرد***برادر ای برادر ای برادر
من آخر پادشاه ملک و دینم***سرور قلب خیر المسلمینم
در این صحرا غریب و بی معینم***برادر ای برادر ای برادر
به عالم جز من مظلوم بی یار***کسی نشنیده شاهی بی علمدار
تن تنها اسیر قوم کفتار***برادر ای برادر ای برادر
فراق اکبر رعنا جوانم***اگر چه کرده پیر و ناتوانم
غم مرگ تو آتش زد به جانم***برادر ای برادر ای برادر
سکینه در حرم بیصبر و تابست*** نشسته منتظر از بهر آبست
ز سوز تشنگی جانش كبابست*** برادر اي برادر اي برادر
(وله ايضا)
دریغا که از جور اهل نفاق*** شدی کشته اندر زمین عراق
ز داغ غمت طاقتم گشته طاق*** امان از جدائی فغان از فراق
تو بودی وزیر وسپهدار من تو*** بودی علمدار و سالار من
تو بودي نگهدار اطفال من*** امان از جدائی فغان از فراق
دریغا از آن قد دلجوی تو ***دریغا از آن زور بازوي تو
بقربان آن روي نیکوی تو*** امان از جدائی فغان ازفراق
ص: 227
ز بیدستیت رفت کارم زدست*** نه تنها ز داغ تو پشتم شکست
فراق تو بر من ره چاره بست*** امان از جدائی فغان از فراق
دریغا که بی یار و یاور شدم*** ز جور فلك خوار و مضطر شدم
زظلم خسان خوارو بیکس شدم*** امان از جدائی فغان از فراق
زجا خیز و بهر رضاي خدا ***از این دشت پر محنت و ابتلا
برو بار دیگر سوی خیمه ها*** امان از جدائی فغان از فراق
سكينه لب تشنه جان فكار ***در خیمه با دیده اشکبار
نشسته براه تو در انتظار ***امان از جلائی فغان از فراق
ندارم گمان پیكر أطهرت ***توانم برم در بر خواهرت
ز بس خورده شمشیر بر پیکرت*** امان از جدائی فغان از فراق
بميدان كین گر گذارم تو را*** از آن ترسم از کینه اشقيا
شوي پايمال سم اسبها ***امان از جدائی فغان از فراق
به پیش دو چشم من ناتوان ***تو آخر شدی کشته ای نوجوان
جهان شد بکام دل کوفیان*** امان از جدائی فغان از فراق
امام حسين (علیه السلام)بعد از دیدن تن برادر فرمود : اَلآنَ إنكَسَرَ ظَهري وَقَلَّت حِبلَتي.
واین اشعار قرائت فرمود:
تَعَدَّیْتُمْ یا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْیِکُمْ ***وَ خالَفْتُمْ دینَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ
أَما کانَ خَیْرُ الرُّسُلِ أوْصاکُمْ بِنا*** أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِیِّ المُسَدَّدِ
أما کانَتِ الزَّهْراءُ أُمّی دُونَکُمْ*** أما کانَ مِنْ خَیْرِ الْبَرِیَّهِ أحْمَدَ
لُعِنْتُمْ وَ أُخْزیتُمْ بِما قَدْ جَنَیْتُمْ*** فسَوْفَ تَلاقُوا حَرَّ نارٍ تُوَقَّدُ
یعنی ای بدترین گروه در ستم گری از اندازه بدر رفتید و درباره ما مخالفت
ص: 228
پیغمبر گردید، مگر بهترین مردم سفارش ما را بشما نکرد؟ مگر جد من برگزیده خدا (احمد) نیست؟ مگر مادرم زهراء و پدرم عليِ دُرُست کار برادرِ بهترینِ مردم نیست؟ با این جنایت رانده، ورسوا شديد، و بزودی بآتش فروزان دوزخ میافتید. (كذا في هامش الناسخ).
وبروایت عبدالله بن محمد رضا حسینی در کتاب جلاء:
حسین (علیه السلام)بدین شعر او را مرثیه گفت:
اَحَقُّ النَّاسِ اَنْ یبْکی عَلَیهِ ***فَتیً اَبْکَی الْحُسَینَ بِکَرْبَلاء
اَخُوهُ وَابْنُ وَالِدِهِ عَلِیٍ*** اَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجِ بِالدِّماءِ
وَمَنْ وَاساهُ لا یثْنِیهُ خوف*** ءٌوَ جادَلَهُ عَلی عَطَشٍ بِماءٍ
سزاوارتر کسی که باید برای او گریه شود، جوانی است که درکربلا حسين را بگریه در آورد. برادر حسین و پسر پدرش علی (یعنی) ابوالفضل که بخونها آغشته گشت، و کسی که حسین را نیکو یاري كرد و هیچ ترسی او را از تصمیمش برنگردانيد، و با وجود تشنگی برای آب آوردن برای حسین جانبازی نمود.
از امام زین العابدين منقول است که فرمود: رَحِمَ اللهُ الْعَبَّاسَ، فَلَقَدْ آثَرَ وَأَبْلَی وَفَدَی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یَدَاهُ، فَأَبْدَلَهُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِمَا جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَهِ فِی الْجَنَّهِ کَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَإِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللهِ تَبَارَکَ وَتَعَالَی مَنْزِلَهً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَه (1).
خدا رحمت کند عباس را که ایثار کرد و برادر را بر خود مقدم داشت و مصیبت زده شد و جان خود را فدای برادرش نمود تا دو دستش قطع شد پس خداوند عوض آن دو بال داد که مثل جعفر طیار در بهشت با ملائکه پرواز کند.
ص: 229
وبراي عباس نزدخدا مقامي است که تمام شهداء در روز قیامت آرزوی آن مقام کنند.
و از امام صادق علیه السلام نیز این حدیث با تفاوتی وارد شده.
ودر ابصار العین ص 26 از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: كان عمنا العباس بن علي نافذ البصيرة. صلب الایمان، جاهد مع أبي عبدالله(علیه السلام)، وابلي بلاء حسناً ومضى شهيداً. عموي ما عباس بصیرتش مطاع بود و ایمانش محکم بود، در رکاب امام حسين جهاد کرد و امتحان خوبی پس داد یا در جنگ قوتش را آزمود، وشهيد از دنیا برفت.
وحضرت عباس(علیه السلام) در وقت شهادتش سی و چهار ساله بود (1).
ودر قمقام ص 444 گوید: آنهائیکه بدست حضرت عباس(علیه السلام) کشته شدند هشتاد نفر بودند (2).
و بصحت پیوسته که آن حضرت آن روز قصد جنك نداشت فقط همتش آب آوردن بخيمه ها بود.
و دیگر محدثین و مورخین را روایت چنین باشد که چون امام را از اصحاب وانصار بجاي نماند، تشنگی او شدت نمود، و لشکر کوفه از هر طرف حمله میکردند، امام قصد فرات کرد، و ابوالفضل در پیش روی او میرفت در این
ص: 230
هنگام سواران کوفه هجوم آوردند، حصین بن نمیر.
و بقولی مردی از بنی دارم بانك برآورد، واي بر شما مانع وحائل شوید بین فرات واو، و نگذارید که آب بیاشامد، امام فرمود: ای بار خدايِ مَن، او را پیوسته تشنه دار و عطش بر او بگمار، آن ملعون در غضب شد تیري بینداخت.
و در روایت چنین باشد (فاثبته في حنكه) آن تير بر دهان مبارك با برزنخ مطهر آمد، امام تیر بر کشیدو دست همی داشت تا چون خون پر شد بآسمان افشاندی، و فرمود: (اللهم اني اشكو اليك ما يفعل با بن بنت نبيك) أي بار خدای من از آنچه این کافردلان بدختر زاده پیغمبر تو ميكنند شکوه بتو می آرم بدان حالت و آن شدت عطش که او را بود بازگشته در مرکز بایستاد.
و کوفیان از هر طرف حمله کرده میان امام و ابوالفضل حائل شدند، و ابوالفضل یکه و تنها از بسیاری لشكر نترسید و خویشتن را بر آن درياي لشكر زده همی بزد و بکشت تا جراحات بسیار بر بدن مبارك آن حضرت رسيده چنانچه توانائی حرکتش نماند .
زید بن ورقا وحكيم بن طفيل لعنهما الله بدرجه شهادتش رسانیدند.
واندك روزگاری بر نگذشت آن ملعون (دارمی) که بر امام تیر انداخته بود، خدای عز اسمه بتشنگی و سرما وگرما مبتلا فرمود، چنانچه از پس پشت او آتش ها و از پیش رویش برف نهادندي، و باد زدندي، و او با اینحالت پیوسته آب خواستی و بهیچ روي آن عطش تسکین نیافتی، کوزها از آب سرد او را مهیا داشتند و کاسه های بزرگ از سویق و شکر و شیر آماده کردند و او میخورد و میاشامید و باز فریاد میزد که تشنگی مرا بکشت تا شکمش مثل شتران بترکید.
ص: 231
وابو الفرج آورده(1) که اُم البنين بقبرستان بقیع میرفت و برای پسرانِ خود گریه و ندبه میکرد و اهل مدینه با او در نوحه موافقت میکردند و هر کس بر او میگذشت قدرت رفتن نداشت بواسطه ناله سوزناك آن مخدره وحتی مروان(2) جزو اشخاصی بود که میآمد و ناله و ندبه ام البنین را گوش میداد(3) و گریه میکرد.
این مجمل آنچه بود که در قمقام ایراد کرده بود.
و در مقاتل الطالبين ص 78 از مدائنی از هارون بن سعد از قاسم بن أصبغ بن نباته روایت کند که گفت: مردی از بنی ابان بن دارم را دیدم که صورتش سیاه بود و حال آنکه قبلا او را میشناختم خوشگل و بسیار سفید بود، گفتم نزديك بود که نشناسم ترا؟ گفت: بلی جوانی را که با حسین بود و اثر سجود در پیشانیش بود او را کشتم و از زمانیکه او را کشته ام هر شب میاید و گربیان مرا می گیرد و بدوزخم (جهنم) میاندازد و من فریاد میکشم بطوریکه همه اهل قبيله صدای مرا میشنوند، گفت و آن جوان کشته شده عباس بن علي(علیهما السلام)بود.
در قمقام ص 446 گوید: ابن جوزی در تذکرة الخواص از قاسم بن الأصبغ مجاشعی روایت کرده(4) در آنوقت که سرهای شهدا را بكوفه آوردند در آن میانه مردی بسیار نیکو روی بر اسبی سوار بود و سر جوانی را که مانند ماه شب چهارده بود و اثر سجود بر جبهه مبارکش هویدا بود، بر گردن اسب خویش آویخته همی آمد، و آن اسب چون گردن برداشتی سر بزانوی اسب
ص: 232
رسیدی و باز چون گردن نهادي سر بر خاك كشیدی، من نام ان سوار و سر بپرسيدم گفت: این سر عباس بن علی بن ابیطالب(علیهما السلام)است، و مرا حرملة بن كاهل اسدی گویند.
روزی چند بر نگذشته بود باز بدیدمش سخت قبیح منظر وروی سیاه مانند قیر.
گفتم حال چیست که چنین شدی؟ ملعون بگریست و گفت: از آن روز که آن سر برداشتم هر شب چون بخواب روم دو نفر بیایند بازوان و گریبان من بگیرند و بآتش اندر اندازند تا بامدادان همی سوزم ، چنانکه هر کس در قبیله باشد افغان و ناله من بشنوند، و یکشب مرا رها نکنند، بدین حالت بود تا بعذاب ابد پیوست .
و در معالي السبطين ج 1 ص 274 این اشعار را نقل کند:
عبّاس يا حاميِ الظَّعينَةِ وَالحَرَم*** بِحِماکَ قَد نامَت سُكَينَةُ بِالحَرمِ
صَرَخَت وَنامَت يَومَ قَد سَقَطَ العَلَم*** اَليَومَ نامَت أَعيَنُ بِكَ لَم تَنَم
وَتَسَهَّدَت اُخری فَعَزَّ مَنامُها(1)
و دیگری گوید:
لِمَنِ اللِّوا اُعطی وَمَن هُوَ جامِعٌ ***شَملی وَفی ضَنَکِ الزِّحامِ یَقینی
عَبَّاسُ کَبشَ کَتیبَتی وکِنانَتی*** وسَرِیَّ قَومی بَل أعَزَّ حُصونی
ص: 233
عَبّاس تَسمَعُ ما تَقُولُ سُكَينَةً ***عَمّاه يَومَ الاَسرِ مَن يَحميني(1)
از صاحب ناسخ(2) و مقتل خوارزمی ج 2 ص 30 ظاهر میشود که بعد از
شهادت حضرت عباس علی اکبر شهید شد و آن آخر شهید است.
و از صاحب قمقام(3) ظاهر میشود که حضرت عباس آخر شهيد است.
چنانچه از مفيد(4) وابن طاوس همين قول نقل شده(5).
و از ابی مخنف نقل شده که عباس(علیه السلام) قبل از همه و اول شهید بوده.
ودر ناسخ ج 2 ص 341 فرموده: از پسر هاي اميرالمؤمنين دو تن عباس نام بود: یکی را عباس الاكبر و آندیگر را عباس الاصغر مینامیدند، تواند شد که عباس الأصغر در شب عاشورا شهید شده باشد و عباس الأكبر در روز عاشورا عباس الأصغر نیز در شب عاشورا بطلب آب شتافت و سعادت شهادت يافت انتهی.
ص: 234
پس منافات بین این دو قول نیست آن کس که میگوید عباس اول شهید است یعنی عباس اصغر وانکه میگوید عباس در روز عاشورا شهید شده یعنی عباس اکبر، والله العالم.
ودر معالي السبطين ج 1 ص 274 از مرحوم در بندی نقل کند که امام حسین عليه السلام آمد بالین برادر و خواست او را بخيمه ها برد عباس (علیه السلام)چشم خود باز کرد و عرض کرد برادر چه میخواهی بکنی؟ فرمود میخواهم تو را بخيمه برم، عرض کرد شما را بجدت رسول الله قسم میدهم که این کار مکن. فرمود: چرا؟ عرض کرد من بسكينه وعده آب دادم و نتوانستم بوعده خودعمل کنم لذا خجالت میکشم، تا آنجا که فرمود:
پس امام حسین (علیه السلام)برادر را بجاي خود گذاشت و بطرف خیمه روان شد واشك چشمان مبارك را با آستین پاك ميكرد چون سكينه پدر را بآن حال دید پیش آمد و عرض کرد اي پدر آیا خبري از عمویم عباس داري؟ بمن وعده آب داده و طولانی شد آمدنش و هیچ وقت خلف وعده نمیکرد آیا آب خورد و ما را فراموش نمود یا با دشمنان میجنگد؟ امام حسین (علیه السلام)در این وقت بگریه آمد و فرمود ای دختر من عمویت کشته شد وروحش بهشت پرواز کرد.
زینب چون شنید عباس کشته شد فریاد کرد و فرمود(1): وا أخاه، وا عباساه، وا قلة ناصراه، وا ضيعناه من بعدك فقال الحسين(علیه السلام) اي والله من بعده واضيعتاه و انقطاع ظهراه .
وانشأ يقول:
يا أَخی یا نُورَ عَینِی یا شَقَیِقیِ ***فَلِیَ قَد کُنتَ کَالرُّکنِ الوثَیِق
اَیا اِبنَ أبی نَصَحتَ أخاكَ حَتّى*** سَقاکَ اللهُ كَأسَأ مِن رَحیق
ص: 235
ايا قمرأ منيراً كنت عوني ***على كل النوائب في المضيق
فبعدک لا تطيب لنا حيوة ***سنجمع في الغداة على الحقيق
الا لله شکوائي وصبري*** وَما أَلقاهُ مِن ظَنَماءُ وَضيق
يعني اي برادرم و اي نور چشمم، تو برای من پشتیبان محکمی بودی، ای پسر پدرم برادرت را نصیحت نمودی تاوقتیکه خداوند ترا بكاسه شراب خالص بی غش سیراب کرد، اي ماه نور دهنده من تو در تمام گرفتاريها كمك من بودی، پس بعد از تو زندگی خوش نیاید، و فردای قیامت خداوند ما را هر چیز لايقي جمع خواهد کرد، و آنچه از تشنگی و تنگنائی بمن رسیده بخدا شکوه کنم وصبر نمایم.
در زیارت ناحیه فرمود: السَّلامُ عَلَی أبِی الفَضلِ الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ الْمُوَاسِی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ ، الاْخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ ، الْفَادِی لَهُ ، الْوَاقِی السَّاعِی إِلَیْهِ بِمَائِهِ ، الْمَقْطُوعَهِ یَدَاهُ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلِیهِ یَزِیدَ بْنَ وَقَّادٍ وَحَکِیمَ بْنَ الطُّفَیْلِ الطَّائِیَّ
كما في البحار ج 45 ص 66. والناسخ ج 3 ص 19.
فَمَنِ المُعَزّى السِّبطَ سِبطَ مُحَمَّدٍ ***بِفَتىً لَهُ الاَشرافُ طَأطَأ هامها
وهَوی عَلَیهِ ما هُنا لِکَ قائِلاً ***الیومَ بانَ عَنِ الیَمینِ حُسامُها
اَلیَومَ سارَ عَنِ الکَتائِبِ کَبشُها*** اَلیَومَ غابَ عَنِ الهُداة اَمامُها
اَلیَومَ آلَ اِلَی التَّفَرُّقِ جَمعُنا ***اَلیَومَ حُلَّ عَنِ البُنودِ نِظامُها
الیَومَ خَرَّ عَنِ الهِدایَهِ بَدرُها ***اَلیَومَ غَبَّ عَنِ البِلادِ غَمامُها
اَلیَومَ نامَت أَعیُنٌ بِکَ لَم تَنَم*** وَتَسَهَّدَت أُخری فَعَزَّ مَنامُها
ص: 236
حیدرانه آن سلیل ذو الفقار***خویش را زد یک تنه بر صد هزار
تیغِ آتش بارِ زادِ بوتراب***کرد در صحرا روان، خون، جای آب
کافران خیره رو از چارسو***حمله ور گشتند، چون سیلی بر او
او چو قرص مه، میان هاله ای***تیغ بر کف، شعله ی جوّاله ای
ناگهان کافرنهادی از کمین***کرد با تیغش، جدا دست از یمین
گفت: هان! ای دست! رفتی شاد رو***خوش برستی از گرو، آزاد رو
ساقی ار یار است، می این می که هست***دست چبْود؟ باید از سر شست دست
لیک از یک دست برناید صدا***باش کآید دست دیگر از قفا
از کمین، ناگه سیه دستی به تیغ***برفکندش دست دیگر، بی دریغ
هر دو دست او چو شد از تن، جدا***مشک با دندان گرفت، آن با وفا
ماه گفتی با ثریّا شد قرین***یا که عیّوق از فلک شد بر زمین
چون دو دست افتاده دید آن محتشم***گفت: دستا! رو که من بی تو خوشم
اندر آن کویی که آن محبوب روست***عاشق بی دست و پا دارند دوست
باز دِه، ای دست! هین! دستم به دست***تا به هم شوییم، دست از هر چه هست
در بساط عشق، دست، افشان کنیم***جان، نثار جلوۀ جانان کنیم
عاشقی باید ز من آموختن***شد عَلَم، پروانه از پر سوختن
بُد چو شور عشق، سر تا پای من***شد قیامت راست بر بالای من
تا مجرّد کس نشد زین بال پست***سوی منزل گاه عنقا پر نبست
خصم اگر زین دست بر من دست یافت***نی شگفت از جام عشقم، مست یافت
ورنه روبه کی حریف شیر بود؟***خاصّه شیری که از خون، سیر بود
ناگهان تیری فرود آمد به مشک***عُلویان از دیده باریدند اشک
شد چو نومید آن شه پُردل ز آب***خواست از مرکب، تهی کردن رکاب
وه! چه گویم من چه آمد بر سرش؟***کز فراز زین، نگون شد پیکرش
روز عاشورا بچشم پر ز خون***مشگ بر دوش آمد از شط چون برون
شد به سوي تشنه كامان رهسپر***تيرباران بلا را شد سپر
آنقدر باريد بروي تير تيز***مشگ شد بر حالت او اشك ريز
ص: 237
اشك چندان ريخت بر وي چشم مشك*** تا که چشم مشك خالي شد ز اشك
تا قیامت تشنه کامان ثواب*** میخورند از رشحه آن مشک آب
بر زمین آب تعلق پاك ریخت ***وز تعین بر سر او خاك ريخت
بخون غلطان چرايي اي علمدار سپاه من***نظر بگشا و بنگر يك زمان بر سوز و آه من
زپشت زين چو افتادي شكست از بار غم پشتم***زجا خيز اي كه در هر غم بدي پشت و پناه من
ببالين تو گر دير آمدم اينك مرنج از من***كه سويت كوفيان از چار سو بستند راه من
بچشمم روز روشن گشت چون شب تيره از داغت***گشاي اي نور چشمان، ديده، بين روز سياه من
شبم روز از جمالت بود و جانم خرم از رويت***كه از قامت تو بودي سرو و از رخسار ماه من
بهر عضوت كه آرم دست زان عضوت جدا باشد***كدامين سنگدل كشتت چنين، اي بي پناه من
تو اي صد پاره تن از قتلگه برخيز و مأوا كن***كه بخشي زين قد و قامت صفا بر خيمه گاه من
زبهر جرعه ي آبي سكينه بر در خيمه***ستاده منتظر آن طفل زار بي گناه من
خوشم از آن كه يك شب زندگي بعد توام نبود***وگرنه روز، شب مي شد زآه صبحگاه من
ص: 238
من آن طاقت ندارم کز جمالت دیده بردارم ***بزیر تیغ خواهد بود بر رویت نگاه من
برادر چه آخر ترا بر سر آمد***که سرو بلند تو از پا در آمد
چه شد نخل طوبی مثال قدت را***که یکباره بی شاخ و برگ و بر آمد
چه از تیشه ی این ستم پیشه مردم***بشاخ گل و نو نهال تر آمد
دریغا که آئینه ی حق نما را***بسی زنگ خون بر رخ انور آمد
چه خورشید خاور بخون شد شناور***مهی کز فروغ رخش خاور آمد
ندانم که ماه بنی هاشمی را***چه بر سر از این قوم بد اختر آمد
ز سیردار رحمت سری دید زحمت***که تاج سر هر بلند افسر آمد
دریغا که عنقاء قاف قدم را***خدنگ مخالف ببال و پر آمد
دو دستی جدا شد ز یکتاپرستی***که صورتگر نقش هر گوهر آمد
کفی از محیط سخاوت جدا شد***که قلزم در او از کفی کمتر آمد
دریغا که دریا دلی ز آب دریا***برون با درونی پر از اخگر آمد
عجب درّ یکدانه ی خشگ لعلی***ز دریا برون با دو چشم تر آمد
ز سوز عطش بود دریای آتش***دهانی که سرچشمه ی کوثر آمد
دریغا که آن رایت نصرت آیت***نگون سر ز بیداد یک صرصر آمد
در ناسخ ج 2 ص 341 گوید: پسران امير المؤمنين(علیه السلام) دو تن را عباس نام بود: یکی را عباس الاكبر و آن دیگر را عباس الاصغر مینامیدند، تواند
ص: 239
بود که عباس الاصغر در شب عاشوراء شهید شد و عباس الاكبر در روز عاشورا چون عباس الاصغر نیز در شب عاشورا بطلب آب شتافت و سعادت شهادت يافت.
در ناسخ ج 2 ص 349 فرموده: بعد از شهادت عباس(علیه السلام) کسی نبود که بتواند در خدمت امام حسين(علیه السلام) شمشیر زند و جنگ کند مگر فرزندش علی اکبر مادر او لیلی، دختر ابی مرة(1) بن عروة بن مسعود بن موسی القطان الثقفي است.
در ابصار العین ص 21 گوید: در اوائل زمان خلافت عثمان بن عفان متولد شد. و از جدش علي بن ابیطالب روایت کند چنانچه ابن ادریس در کتاب سرائر تحقیق نموده، و از علماء تاريخ وانساب نقل فرموده.
و در ناسخ ج 2 ص 349 گوید: او جوانی بود هیجده ساله(2) درفصاحت
ص: 240
لسان وشيوا سخني و صباحت رخسار و ملاحت دیدار و نیکوئی خُلق و موزونی خَلق و خوي وشمائل وخصلت و نشانهای نیکی هیچ کس در روی زمین شبیه تر از وی با خاتم النبيين نبود، نام و کنیت از جدش علی داشت چه او را بنام علی و بکنیت ابوالحسن گفتند. وشجاعت نیز از علیِ مرتضی داشت و بین مردم بجميع محاسن و مجاهد معروف بود چنانکه یک روز معاویه در ایام خلافت خویش گفت(1): (من أحق الناس بهذا الأمر؟) یعنی سزاوارتر امروز کیست که در مسند خلافت جای کند؟ حاضران گفتند: از تو کسی سزاوارتر ندانيم. معاوية گفت: نه چنین است، بلکه از براي خلافت سزاوارتر علی اکبر است که جدش رسول خدا است، وبشجاعت بني هاشم وسخاوت بنی امیه و حسن منظر وفخر و بزرگواری ثقیف است.
ودر مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانی چاپ دوم ص 53 گوید این ابیات در مدح علی اکبر گفته شده.
لَمْ تَرَ عَیْنٌ نَظَرَتْ مِثْلَهُ ***مِنْ مُحْتَفٍ یَمْشِی وَ مِن ناعِلٍ
يغلي نیء(2) اللحم حتى اذا انضج لم يغل على الأكل
ص: 241
كان اذا شبت له ناره *** أوقدها بالشرف القابل
كيما يراها بائس مرمل ***أو فرد حي ليس بالاهل
اعنی ابن لیلی ذاالسدي والندی(1)*** أعني ابن بنت الحسب الفاضل
لا يؤثر الدنيا على دينه*** ولا يبيع الحق بالباطل
(محتف) پا برهنه، (ناعل) کفش پوشنده، (يغلی) میجوشانید، (نيء) گوشت خام، (أنضج)پخته شد، (لم یغل) گران نباشد بلکه ارزان باشد،
(شبت) روشن کرد، (بالشرف) جای بلند، (القابل) اي المقبل، (البائسر) بينوا و فقیر، (مرمل) زن بي شوهر، (الأهل) بیکس و بی اهل، (السدی) أن ما يسقط أول الليل من البلل يقال له: (سدی) وما يسقط آخره يقال له: (الندي) (لا يؤثر) أي لا يختار.
خلاصه معنی آنکه احدی در عالم در جود و سخا و کرم و اطعام مساكين و اکرام میهمان مثل (علی اکبر) (علیه السلام) ندیده، گوشت گرفته و طبخ مینمود تا پخته میشد آنوقت بفقراء اطعام میکرد ، واز عادت عرب آن بود که در جای مرتفع آتش روشن میکردند تا واردین بدانند و سر سفره حاضر شوند، و این آتش را (نار القری) یعنی آتش میهمان مینامیدند، و دنیا را بر دینش اختیار نمیکرد وحق را بباطل نمیفروخت.
در ناسخ ج 2 ص 349 گوید: چون على اكبر، اهل و عشیره خود را
ص: 242
کشته و پدر را یکتنه و تشنه درمیان لشکر دشمن بدید دیگر صبر نتوانست، عرض کرد: جانم فداي تو باد، رخصت فرماي تا من نیز از این قوم انتقام گیری کنم و جانبازيرا آیت بهر روزی دانم، و چندان اصرار نمود تا رخصت حاصل نمود پس بخيمه ها رفته اهل بیت عصمت را يكيك وداع نمود.
مادر مضطرم الوداع الوداع ***مهربان مادرم الوداع الوداع
شور محشر در این دشت برپا*** شده نور حق خوار در چشم اهدا شده
از جفای خسان زار و تنها شده*** باب غم پرورم الوداع الوداع
تا که من زنده ام بيقراري مكن*** از غم مرگ من سوگواری مکن
گریه وناله و آه و زاری مکن*** بیش از این در برم الوداع الوداع
ساعت دیگر اي مادر دل غمین*** گریه کن هر چه خواهی تو در این زمین
پاره پاره چو دیدی ز شمشیر کین*** نازنین پیكرم الوداع الوداع
نعش من چونكه آمد درِ خیمه ها ***ساعتِ دیگر اي مادر مه لقا
وقت مردن بیا و به بند از وفا*** چشم از خون ترم الوداع الوداع
سالها رنج و زحمت کشیدی مرا*** با دو صد آرزو پروریدی مرا
آخر از تیغ کین کشته دیدی مرا*** در ره داورم الوداع الوداع
شیر از شیره جان خود داديم*** اي دريغا نديدي شب شادیم
عاقبت شد کفن رخت دامادیم*** خاكخون بسترم الوداع الوداع
پس بانك وامحمداه از اهل بیت رسول الله بالا گرفت.
در ناسخ از کتاب روضة الأحباب نقل کند که: حسين (علیه السلام) علی اکبر را بدست خود سلاح جنك پوشانيد، و زره عادی و کلاهخود فولادی باو داد، و
ص: 243
ادیم و کمر بند چرمی که از علی مرتضی بیادگار داشت بر میان فرزند استوار بست، و بر اسب عقاب سوارش نمود، و چون بجانب میدان روان گشت، آن حضرت سخت بگریست و سبابه مبارك را بسوی آسمان بلند کرد و عرض کرد: (اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلی هؤُلاءِ الْقَوْم، فَقَدْ بَرَزَ اِلَیْهِمْ غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقا وَخُلْقا وَمَنْطِقا بِرَسُولِکَ، وَکُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلی نَبِیِّکَ نَظَرْنا اِلى وَجهِه، اَللّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الاَرْضِ وَفَرِّقْهُمْ تَفْریقا وَمَزِّقْهُمْ تَمْزیقا وَاجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَدا وَلاتُرْضِ الْوُلاهَ عَنْهُمْ اَبَدا فَاِنَّهُمْ دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا ثُمَّ عَدَوْا عَلَیْنا یُقاتِلُونَنا). عرض کرد: اي پروردگار من، گواه باش، اينك جوانی بمبارزت ابن جماعت میشتابد که شبیه ترین مردم است در خلق وخلق و منطق پیغمبر تو، وما هر گاه مشتاق میشدیم بدیدار پیغمبر تو، بروي او نگران میشدیم، و او را نظاره می کردیم، اي پروردگار من، باز دار ازایشان برکات زمین را و انبوه ایشان را متفرق ومتشتت فرما، وَبِدَران پرده این جماعت را و پراکنده از ایشان را، و بیفکن این گروه را در طرق متفرقه و شعب و راه های مختلف، وحکام را هرگز از ایشان راضی مگردان، چون ایشان ما را دعوت کردند که یاری ما کنند چون اجابت ایشان کردیم، آغاز عداوت نمودند، و با ما جنگیدند.
آن گاه با صداي بلند صيحة بر ابن سعد زد.
(فَقالَ: مالَكَ؟ قَطَعَ اللهُ رَحِمَکَ وَلا بارَكَ اللهُ لَكَ في أَمرِكَ وَسَلَّطَ عَلَيكَ مَن يَذبَحكَ بَعدي عَلى فِراشِكَ كَما قَطَعتَ رَحمي وَلَم تَحفَظ قَرابَتي مِن رَسُولِ لله) فرمود: اي پسر سعد چه شد ترا؟ خدا قطع کند رحم تو را، ومبارک نگرداند ترا در هیچ کاری، و مسلط کند هر تو کسی را که در فراش تو بکشد تو را، بكيفر آنکه قطع کردی رحم مرا، وقرابت مرا با رسول خدا حفظ نکردی .
ص: 244
آن گاه با صداي بلند این آیه قرائت فرمود:
(إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیهً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ).
اما از آن سوی علی اکبر چون آفتاب درافشان، با تیغ برهنه بمیدان تاخت درخشندگی طلعتش از جمال پیغمبر خبر میداد، وقوّت بازویش چون حیدر صفدر اثر مینمود.
در ثمرة الحياة ج 2 ص 497:
شعشعه جمال او مظهر نور احمدي ***طنطنة جلال او یاد ز حیدر آورد
الحذر الحذر بگردون رسد از نبرد او ***بانك امان والأمان گوش جهان کر آورد
العجل العجل ز تیغش بقتال دشمنان ***قابض روح را در آن مرحله مضطر آورد
در صف کارزارباشو کت و سطوت نبی*** بر همه ظاهر و عیان صولت حیدر آورد
پس ایستاد و این رجز انشاد کرد(1):
أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیّ*** مِن عُصبَهٍ جَدُّ أبیهِمُ النَّبِیّ
وَاللهِ لا یَحْکُمُ فِینا ابنُ الدّعِیّ*** أطعَنُکُمْ بالرّمْحِ حَتّی یَنْثَنی
أضْرِبُکُمْ بالسَّیْفِ أحْمی عَنْ أبی*** ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِیّ عَرَبی
یعنی من علی پسر حسینم که پیغمبر جد اوست، بخدا قسم که زنازاده بر
ص: 245
ما فرمان روائی نکند، برای حمایت پدرم شما را با نیزه و شمشیر میزنم، تا کج شود، یعنی نیزه و شمشیر سرشان کج شود.
آنگاه چون شیر حمله بر کوفیان نمود و میزد و میکشت بطوریکه ضجه اهل کوفه بلند شد بواسطه بسیاری کشتار که از ایشان کشته شد حتی اینکه روایت شد با عطشی که داشت یکصد و بیست نفر از ایشان را بکشت (1).
وجراحات بسیاری بر بدن نازنینش رسيد، بسوی پدر برگشت و عرض کرد (يا أَبَة، اَلعَطَشُ قَد قَتَلَني وَثِقلُ الحَديدِ أَجهَدَني، فَهَل اِلى شَربَةٍ مِن ماءٍ سَبيلٌ أَتَقوى بِها عَلَى الاَعداءِ) اي پدر تشنگی مرا کشت و سنگینی اسلحه مرا بتعب و خستگی عظیم افکند آیا بشربتی آب دست توان یافت تا در مقاتلت اعداء قوتی بدست کنم؟ و خون از اندام مبارکش مثل قطرات باران میبارید.
ای پدر از تشنگی قلبم طپید*** در تعب انداختم ثقل حديد
گرمی و سنگینی آهن چه باك*** میشوم از تشنگی آخر هلاك
آه اي بابا بفریادم برس ***چاره کن این تشنگی دادم برس
گر که بايك جرعه ترسازم ***گلو بار دیگر چیره گردم بر عدو
(از عمان سامانی)
اکبر آمد العطش گویان ز راه*** از میان رزمگه تا پیش شاه
گفت بابا از عطش افسرده ام*** می ندانم زنده ام یا مرده ام
ص: 246
حسين(علیه السلام) در او نگریست و سخت بگریست. و فرمود. ای فرزند بر محمد و علی و بر من عظيم گران می آید که ایشان را دعوت کنی واجابت نفرمایند واستفاده کني و اعانت نمایند، وزبان علی اکبر را در دهان مبارك گذاشت و بمكيد وخاتم خویش را بدو داد و فرمان کرد که: در دهان بگذارد، و فرمود: ای پسر این خانم را در دهان نگاه دار و باز شتاب بجهاد دشمنان، همانا روز را شب نکنی که جدت بشربتی تو را آب دهد که بعد از آن هرگز تشنه نشوی.
پس زبان بگذاشت در کام پسر*** یعنی از کام تو کامم خشك تر
گفت هان برگرد تا پیش از مساء*** سازدت سيراب جدت مصطفی
على أكبر برگشت بميدان و این ارجوزه قرائت کرد:
لْحَربُ قَدْ بانَتْ لَهَا الْحَقائقُ ***وَظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِقُ
وَاللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ لانُفارقُ ***جُمُوعَکُمْ اَوْ تُغْمَدَ الْبَوارِقُ(1)
یعنی بواسطه جنك حقائق آشکار میشود، و پس از آن نشانهای راستی هويدا میگردد، سوگند بخدای پروردگار عرش، تا شمشیرها در نیام نرود عنك خاتمه نپذیرد، از شما جدا نمی شویم (دست بر نمیداریم) (کذا في هامش الناسخ مع تغيير).
پس دست از جان شسته و دل بر خدايِ بسته وخویش را در میان کفار انداخت و از چپ و راست همیزد و همی کُشت دراین کرّت نیز هشتاد تن از آن جماعت را بخاك هلاکت انداخت.
در این وقت منقذ بن مرة عبدي(2) فرصتی بدست آورد و شمشیری بر فرق
ص: 247
همایونش بزد، و توانائی یکباره از علی اکبر برفت، دست در گردن اسب در آورد، وعنان رها داد، و اسب در میان سواران از این سوي ميتاخت و بر هر سواری عبور میداد زخمی بر علی اکبر میزد.
در زیارت ناحیه فرمود: السّلامُ عَلَیْکَ یا أوّلَ قَتیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیْرِ سَلیلٍ مِنْ سُلالَهِ إبْراهیمَ الخَلیلِ. صلّی الله عَلَیکَ وَعَلی أبیکَ، إذْ قالَ فِیکَ قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوکَ یا بُنَیَّ ما أجْرأهُمْ علی الرَّحْمن وَعَلی انْتِهاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ عَلَی الدُّنیا بَعْدَکَ الْعَفَا، کَأنّی بِکَ بَیْنَ یَدَیْهِ ماثِلاً وَلِلکافِرینَ قائِلاً:
أنا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بْنِ عَلِیّ*** نَحْنُ وَبَیْتِ اللهِ أوْلی بالنّبیّ
أطعَنُکُمْ بالرّمْحِ حَتّی یَنْثَنی ***أضْرِبُکُمْ بالسَّیْفِ أحْمی عَنْ أبی
ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِیّ عَرَبی ***وَاللهِ لا یَحْکُمُ فِینا ابنُ الدّعِیّ
حَتّی قَضَیْتَ نَحْبَکَ وَلَقیتَ رَبّکَ، أشْهَدُ أنّکَ أوْلی بِاللهِ وَبِرَسُولِهِ وَأنّکَ ابنُ رَسُولِهِ وَابْنُ حُجّتِهِ وَأمینِهِ، حَکَمَ اللهُ لَکَ عَلَی قاتِلِکَ: مُرَّهَ بْنِ مُنْقِذِ بْنِ النُّعْمانِ العَبْدیّ، لَعَنَهُ اللهُ وأخْزآهُ وَمَنْ شَرِکَهُ فی قَتْلِکَ وَکَانُوا عَلَیْکَ ظَهِیراً وَأصْلاهُمُ اللهُ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیراُ وَجَعَلَنَا اللهُ مِنْ مُلاَقِیکَ ومُرَافِقِیکَ وَمُرافِقِی جَدِّکَ وَأبِیکَ وَعَمِّکَ وَأخِیکَ وَأمِّکَ الْمَظْلُومَهِ وأبْرأ إلی اللهِ مِنْ قاتِلیکَ وَأَسْأَلُ اللَّهَ مرافَقَتَکَ فی دارِ الْخُلودِ وَأَبْرَأُ إِلَی اللَّهِ مِنْ أعْدَائِکَ أولِی الجُحُودِ السَّلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَهُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ.
كما في البحار ج 45 ص 65 وج 101 ص 269 وناسخ ج 4 ص 17 و اقبال ص 573.
(گفتگوی علی اکبر با اسب) از جوهری
گفت شهزاده که ای بادیه پیما فرسم*** نیست دیگر نفسم
ص: 248
برسانم بپدر غیر پدر نیست کسم ***نیست دیگر نفسم
کاكلت نازم ایا سب مبارك مقدم*** برسانم بحرم
کن تو تعجیل که تأخدمت بابم برسم ***نیست دیگر نفسم
از تف نیزه و بس خنجر خيل اشرار*** نفسم شد بشمار
گام بردار عقابا تو شناسی چه کسم ***نیست دیگر نفسم
مرکبا رو که بجانم رمق و حالت نیست*** دیگرم طاقت نیست
مادرم منتظر وعمه بيداد رسم*** نیست دیگر نفسم
بدر خيمه رسانم که ببند بصرم ***مادر خون جگرم
کاروان رفت ز دنبال من آخر جرسم*** نیست دیگر نفسم
ای صبا رو تو سلامم سوی صغری برسان ***داد از ظلم خسان
خواهرا عهد نمودم که به خدمت برسم ***نیست دیگر نفسم
ضربت منقذون شد که پرواز کنم ***بملک ناز کنم
طایر قدسم و این دار بود چون قفسم ***نیست دیگر نفسم
اجلم از پی ناکام من تازه جوان ***ایفلك از تو امان
لاف شیری زنم و کشته هر خمار وخسم*** نیست دیگر نفسم
(وله ايضا)
عقاب ای رفرف اوج سعادت ***عقاب ای پيك معراج سعادت
عقابا روز در چشمم چه شامست*** یقین دارم که عمر من تمام است
بببین در دست اعدا دستگیرم ***مشو راضی در اینصحرا بمیرم
شتابی کن که وقت خدمت تست*** گذشت از من زمان همت تست
خلاصی ده ز دست این سپاهم ***ازین میدان بیر تا خیمه گاهم
ص: 249
که لیلا مادرم چشمش براه است*** نشسته منتظر با اشك و آه است
ببر در خیمه جسم نازنیم ***که شاید مادر زار حزینم
دم مردن ببندد چشم هایم ***کشاند سوی قبله دست و پایم
اگر مردم من أندر این بیابان***ز بعد مرگ من از راه احسان
بمن همراهی از بهر خدا کن*** چو هدهد رو سوی شهر صبا کن
برو از کربلا سوی مدینه ***بگو از من بصغرای حزينه
که ای صغرای محزون فکارم ***مکش خواهر تو دیگر انتظارم
(فَقَطَّعُوهُ بِسُیُوفِهِم إرْباً إرْباً)، بدن مبارکش را با تیغ پاره پاره کردند. چون نزديك شد که روحش پرواز کند فریاد بر آورد: (يا اَبَتاهُ هذا جَدّي رَسُولُ اللهِ قَدْ سَقانی بِکَاْسِهِ الاَوْفیَ، شَرْبَهً لا اَظْمَاُ بَعْدَها اَبَداً، وَ هُوَ یَقوُلُ: اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ، فَاِنَّ لَکَ کَأساً مَذْخوُرَهً حَتّی تَشْرَبَهَا السّاعَةَ(1).
عرض کرد: اي پدر اينك جدِّ من رسول خدا حاضر است: مرا سقایت کرد بآبیکه بعد از این هر گز تشنه نشوم، و فرمود اي حسین تعجیل کن که جامی دیگر از بهر تو ذخیره کرده ام تا در این ساعت بنوشی، حسين(علیه السلام) چون بانك فرزند ناکام را شنید صيحه عظیم زد:
(وَقالَ قَتَلَ اللّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ، مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَی الرَّحْمنِ وَ عَلَی رَسُولِهِ، وَعَلَی انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ، وَ عَلَی الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَا).
فرمود: خدا بكشد جماعتی را که تو را بکشتند، چه بسیار شگفتی میرود که این جماعت بر خداوند قاهر غالب جرأت کردند، و از رسول خدای نهراسیدند، و پرده حرمت آن حضرت را چاك زدند، هان ای فرزند بعد از تو خاك بر سر دنیا ونیست و نابود باد آثار دنیا.
ص: 250
پس حسين(علیه السلام) اسب بر جهاند و بشتافت و صفوف لشكر را بشکافت و مردم را پراکنده نمود وصيحة همي زد و علي علي همی گفت: چون بر سر علی رسید از اسب پیاده شد، و فرزند را بر سینه خود بچسبانید و چهره مبارك بر چهره او نهاد.
ز چه اي نديده كامم ***تو بمن نظر نداری
مگر از دل فکار ***پدرت خبر نداري
گل أحمر مني تو ***مه أنور مني تو
على اكبر مني تو ***تو بمن نظر نداري
بتو گویم ای جگر خون ***که شود ز غصه مجنون
چه رسد اگر بليلا ***که دیگر پسر نداري
بدو صد امید خود را ***بسر تو من رساندم
ستم است اگر سر خود ***تو ز خاك بر نداري
علی اکبر چشم بگشود و عرض کرد: اي پدر می بینم که درهای آسمان باز شد و حوران بهشتی فراز آمدند و جامهای سرشار از شربت بر کف دارند و مرا بسوي خویشتن می خوانند. اینک بدان سرای سفر میکنم و خواستارم که:این پردگیان (اهل حرم) بی یار و یاور درسوگواریِ مَن چهره نخراشند، این بگفت و در گذشت.
حسین(علیه السلام)، فرزند شهید را برداشت و بر در خیمه آورد و فریاد : (يا ثَمَرَةَ فُؤاداه وَيا قُرَّةَ عَيناه) از اهل بیت برخاست. كما في الناسخ ج 2 ص 355.
ص: 251
سر نهادش بر سر زانوی ناز***گفت کی بالید سرو سر فراز
ای درخشان اختر برج شَرَف***چون شدی سهم حوادث را هدف
ای نگارین آهوی مشکین من***با تو روشن چشم عالم بین من
این بیابان جای خواب ناز نیست***کایمن از صیاد تیر انداز نیست
خیز تا بیرون از این صحرا رویم***نَک به سوی خیمه ی لیلا رویم
رفتی و بردی ز چشم باب، خواب***اکبرا بی تو جهان بادا خراب
تو سفر کردی و آسودی ز غم ***من در این وادی گرفتار الم
چو حسین بخيمة اطهرش*** بنهاد پیکر اکبرش
ز حرم بر آمده مادرش *** بنوای گفت علي علي
چه شد آن روانِ رسایِ تو ***شده تیره روی چه ماه تو
من وهجر و درد فراق تو ***بجهان مباد علي علي
شده طلعت ماه تو بخاك ***شوم ای جوان زغمت هلاك
که تورا بدن شده چاکچاک*** ز ره نفاق علي على
بره تو مادرِ دلفکار *** شده پیر از غم روزِگار
چکند ز غصه در این دیار*** که شدی شهید علی علی
علی ای تو شمع شبانگهم *** تو انس و مونس وهمدمم
من و بیكسی و دیار غم *** نظري فكن تو علي علي
ص: 252
پدر تو بیکس و بینوا*** بفراق روي تو مبتلا
قد وی خمیده شد از جفا*** کشد آه و ناله علي علي
برو ای صبا بمدينه گو ***که شهید شد علي از عدو
بدل فکار پر آرزو ***نظري نما تو علي علي
دل من زهجر تو غرق خون*** شده بخت من زتو واژگون
زتو خیمه ام شده سرنگون*** ز ره فراق علي علي
شدي از برنج وغم و بلا*** برساندیم تو بکربلا
که شوم ز فراق تو مبتلا*** تو رها ز قيد علي علي
دلم از نشاط و شاد بود ***فلکم بحسرت دل فزود
که عروسی و عزا نمود*** ز جفای كوفيان علي علي
(مرحوم کمپانی فرماید)
لسان حال لیلای جگر خون***عقول ما سوی را کرده مجنون
بیا بلبل که تا با هم بنالیم***که ما هجران کش و شورید حالیم
ز تو گل رفت وز ما گلعذاری***تو را فریاد و ما را آه و زاری
تو را وصل گل دیگر امید است***بهار دیر از بهر تو عید است
ولیکن گلعذارم را بدل نیست***بهار دیگری ما را امل نیست
فراقی را که اندر پی وصالست***نه چون هجریست کورا اتصالست
گلی از گلشن من رفت بر باد***که تا محشر نخواهد رفت از یاد
گلی شد از من غمدیده در خاک***که گل در ماتمش زد پیرهن چاک
ز من باد خزان برگ گلی ریخت***که خاک غم سر هر بلبلی ریخت
مرا بر سینه داغ گلعذاریست***که گل در پیش او مانند خاریست
ص: 253
کبابم کرده داغ لاله روئی***که برد از لالۀ حمراء نکوئی
زمین گیرم برای سرو قدّی***که سروش بنده در بالا بلندی
یگانه گوهری گم شد ز دستم***که جویای ویم تا زنده هستم
بسا کس نوجوان رخت از جهان بست***ولیکن نوگل من ناگهان بست
نمی دانم چه شد آن سرو آزاد***ببادی ناگهان از پا در افتادد
ندید آن یوسف مصر ملاحت***بدوران جوانی روی راحت
اگر گرگ اجل خونین دهن نیست***چرا پس یوسف گل پیرهن نیست
دریغ از قامت شمشادی او***کفن شد خلعت دامادی او
دریغ از سرو بالای رسایش***دریغ از گیسوان مشگسایش
دریغ از حلقۀ پر پیچ و تابش***دریغ از کاکل در خون خضابش
هزاران حیف کانشاخ صنوبر***ز نخل زندگانی گشت بی بر
هزاران حیف کانگیسوی مشگین***بخون فرق سر گردیده رنگین
هزاران حیف کانخورشید خاور***میان لجۀ خون شد شناور
فغان کائینۀ روی پیمبر***بخاک تیره شد الله اکبر
(الى ان قال)
بيا اي نو گل گلزار مادر ***بزن آبی بسوز داغ مادر
بيا اي شمع جمع محفل ما *** ببين ظلمت سرا شد منزل ما
ترا با شیره جان پروریدم*** دریغا کز تو جانا دل بریدم
جوانا رحم کن بر پیري من ***مرا مگذار با يکدشت دشمن
انتهى ملخصاً.
در پاسخ ج 2 ص 355 و قمقام ص 433 وعوالم ج 17 ص 287 ومقتل
ص: 254
خوارزمی ج 2 ص 31 نقل کنند که:
حمید بن مسلم می گوید: زنی از خیام حرم شتابان بدر آمد و چنان بود که گوئی آفتاب از مشرق بر آمد، وصداي واويلا وا حبيباه را ثمرة فؤاداه وا نور عيناه بلند کرد، پس از او سؤال شد گفته شد این زینب دختر علي است، پس آمد و خود را روی جسد علي اكبر انداخت.
امام حسین(علیه السلام) آمد و دست او را گرفت و بخيمه برگردانید، پس با جوانانش آمد نزد علي اکبر و فرمود: بلند کنید برادر خود را پس از قتلگاه برداشتند و گذاشتند نزد خیمه ایکه جلو او میجنگیدند.
در قمقام ص 434 و بحار ج 45 ص 45 از مقاتل الطالبيين ص 77 سطر 13 نقل کند که فرمود: (وجعل يكركرة بعد كرة حتى رمي بسهم فوقع في حلقه فخرقه واقبل ينقلب في دمه ثم نادی: یا ابتاه عليك السلام هذا جدي رسول الله صلی الله علیه واله يقرئك السلام ويقول: عجل القدوم الينا(1) وشهق شهقة فارق الدنيا).
على از هر طرف همی تاخت و مردمی همی انداخت تا تیري بحلقوم مبارکش برسید و گلویش بدرید و در خون خویش همي غلطيد پدر را وداع کرده گفت: اینك رسول الله جد من ترا سلام میرساند و میگوید بدیدار ما شتاب کن صيحه بزد طایر روحش بشاخسار طوبی آشیان گزید.
و در بحار ج 45 ص 45 از ابی الفرج روایت کند که علی اکبر اولاد نداشت و کنیه اش ابا الحسن بود و مادرش لیلی دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی بود و او اول شهید بود.
ص: 255
عمه زار و ملول ***اکبر تو رفت رفت
نور دو چشم بتول ***اکبر تو رفت رفت
اخت دو سبط رسول ***اکبر تو رفت رفت
بنت وصیی رسول*** اکبر تو رفت رفت
(از شیخ علی فرزند شيخ العراقين نقل شده)
شه عشاق خلاق محاسن ***بکف بگرفت آن نيكو محاسن
بآه و ناله گفت ای داور من ***سوی میدانِ کین شد اكبر من
بخَلق و خُلق و از رفتار و گفتار ***بد این نورسته همچون شاه مختار
بناگه منقذ آن غدّارِ خونخوار ***سمند(1) افکند سوی شاه بی یار
شد از شمشیر آن مردود گمراه*** عيان شق القمر از فرق آن شاه
سوى لشكرگه دشمن شدی تفت(2) ***ندانستم کرا برد و کجا رفت
همی دانم که جسم و جان جانان*** مقطع گشت چون آیات قرآن
چه رفت از دست شاه عشق دلبند*** روان شد از پی گم گشته فرزند
عقابی دید ناگه پر شکسته ***على افتاده زین از هم گسسته
سري بي افسر و فرقی دریده ***بجانان بسته جان وز خود بریده
توانائی شدش از تن ز سر هوش ***گرفت آن پيكر خونين در آغوش
چو آوردند تمثال پیمبر صلی الله علیه و اله***برون از خيمه آمد دخت حیدر
ص: 256
دوان شد سوی نعش برگزیده ***بدنبالش زنان داغ دیده
چنان زد صيحه لیلای جگر خون*** که عقل ما سوی گردید مجنون
(از جودی نقل شده)
بابا بیا که تیغ جفا ساخت کار من ***برگی نچیده گشت خزان نو بهار من
بابا ز پا فتادم و جانم بلب رسید ***دست اجل گرفت ز کف اختیار من
قاتل مرا ز خنجر کین پاره پاره کرد*** رحمی نکرد بر مژه اشكبار من
تا بر تنم بود رمقی بر سرم بیا ***بنگر بوقت مرگ بر احوال زار من
از تیغ ظلم رشته عمرم زهم گسیخت*** ليلا بگو دگر نکشد انتظار من
علي اكبر ای نورِ چشمِ ترم ***علي اکبر اي نو گُلِ احمرم
علي اكبر ای شبه پیغمبرم*** جوانمرگ من اي علي اكبرم
جوانا از این غم دلم شد کباب ***که نا کام مُردي بعهد شباب
نمودی زخون دست و پایت خضاب*** جوانمرگ من ای علی اکبرم
جوان شهیدم علي يا علي*** نهال رشيدم علي يا علي
چراغ امیدم علي يا علي ***جوان مرگِ من ای علی اکبرم
ص: 257
شده قَتلگه حِجله شادیت*** کفن در برت رخت دامادیت
دریغا از این قدّ شمشادیت*** جوان مرگ من ای علی اکبرم
شدي در جوانی تو آخر شهید*** ز مرگ او اي نوجوان شهید
دریغا شد امید من نا امید ***جوان مرگ من اي علي اكبرم
پس از داغ مرگ تو اي نوجوان*** من پیر دل خسته و ناتوان
نخواهم دگر زندگی در جهان ***جوان مرگ من أي علي اكبرم
اگر بي تو با این دو چشم پر آب*** روم سوی خیمه چگويم جواب
به لیلای بیچاره دل کباب ***جوان مرگ من أي على أكبرم
بسوی وطن ای صبا در گذر*** بصغرای محزون بگو این خبر
که در کربلا من شدم بی پسر ***جوان مرگ من ای علی اکبرم
(در ثمرة الحياة ص 499 این اشعار را ذکر نموده)
چرا فتاده ای نو نهال نو ثمرم ***نديده كام ز ایام نوجوان پسرم
که ریخته بزمین خون ارغوانی تو ***مگرنسوخت دل او بنوجوانی تو
غم تو کرد بيك لحظه ای جوان پیرم*** ببین چگونه به بالین تو زمین گیرم
بروی من علی اکبر تو چشم خود واكن*** منم حسین پدرِ تو دلم تسلی کن
مخواه پیش عدو این قدر شکسته مرا*** به حجله میروی آخر ببوس دست مرا
(جوهری گوید)
ای خفته بخون برابر من ***نور دل و روح پیکر من
ای مظهر جد اطهر من*** نا کام علی اکبر من
ای روح تو باغ و لاله زارم*** ای قد نو در جویبارم
ص: 258
وز داغ تو شد خزان بهارم*** نا کام علی اکبر من
مُردي تو بعهد نو جوانی*** بعد از تو در این جهان فانی
آید به چه کار زندگانی ***نا کام على اكبر من
بودی تو ستاره سحر گاه ***عمر تو چقدر بود کوتاه
پنهان شدی از نظر بناگاه ***نا کام علی اكبر من
گفتم شب عیش تو بکوشم*** بر قامت تو قبا بپوشم
اکنون ز غم تو در خروشم ***نا کام علي اكبر من
افسوس ز نو جوانی تو*** از مُردن ناگهانی تو
حیف از رخ ارغوانی تو ***نا کام علي اكبر من
جز یاد توهمدمی نجویم*** بعد از تو اگر سخن بگویم
باشد شب و روز گفتگویم ***نا کام علی اکبر من
لیلا ز غم تو بی قرار است*** در خیمه نشسته اشکبار است
چشمش بره و در انتظار است*** نا کام علي اكبر من
در پاسخ ج 2 ص 356 گوید: در کتب معتبره مسطور است که: بعد از شهادت علی اکبر طفلی از سرا پرده حسين بیرون شد و چندان از آن واقعة هولناک در هول و قرار بود که اندام مبارکش چون سیماب ناب در لرزش بود و دو گوشواره او از در و گوهر در گوش داشت که از لرزش سر وتن او لرزان بود، بیرون از سرا پرده ترسان و ارزان بايستاد و بجانب چپ و راست نگران بود.
هاني بن بعیث بر او حمله و او را از پای در آورد.
ص: 259
همانا علمای احادیث نسب آن كودك شهيد را مرقوم نداشته اند، و آنچه من بنده فحص کردم، نام او عبدالله بن الحسین است، چه از احادیث و اخبار چنان مستفاد میشود که: حسین را پسري بنام عبدالله بود، بعضی گویند: که علی اصغر را نام عبدالله بوده، وعلی اصغر لقب او است، این سخن نیز استوار نباشد، چه واجب میکند که علی اکبر و علی اوسط را نیز نام دیگر باشد.
و اینکه در بحار الانوار(1) و بعضی از کتب(2) مسطور است که وقتی آن كودك شهید شد، شهر بانو بی خویشتن ومدهوشانه نگران او بود، این سخن نیز از درجه صحت ساقط است، چه شهربانو در هنگام ولادت علی بن الحسين وداع جهان گفت و در سفر کربلا ملازمت خدمت سيد الشهدا را نداشت، العلم عند الله انتهى ما في الناسخ.
ودر مقتل خوارزمی ج 2 ص 31 سطر آخر اشاره باین قصه دارد.
و در ابصار العین ص 34 عبد الله بن الحسين را علی اصغر داند و خواهد آمد.
در مناقب ج 4 ص 108 پس از حضرت ابي الفضل قاسم بن الحسين(علیه السلام) را ذکر فرموده. فرمود آن حضرت بميدان آمد و ابن رجز را بگفت:
اِن تُنكِرُوني فَاَنَا ابنُ الحَیدَرَة ضَرغام آجام وَلَیثُ قَسوَرَة
عَلَى الاَعادی مِثلُ ريحٍ صَرصَرَة اكيلُكُم بِالسَّيفِ کَيل السَندَرَة
و در بحار ج 45 ص 42 بعد ازذكر این شهادت فرموده وفيه غرابة.
ص: 260
(در ذکر شهادت امام حسین علیه السلام ومحمد بن ابی سعید ابن عقيل و علی اصغر و عبدالله بن الحسن عليهم السلام) (1)
در ناسخ ج 2 ص 357 گوید: چیزیرا که خلاصه اش این است، چون در سپاه سید الشهداء دیگر کسی لایق جنگیدن باشد نماند یکّه و تنها بميدان آمد و با صدای بلند فریاد کرد: (هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ، هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا، هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُوا اللَّهَ فِی إغَاثَتِنَا؟) و اضافه کرده.
در مقتل خوارزمی و قمقام (هَل مِن مُعینٍ یَرجُو ما عِندَ اللّهِ فی إعانَتِنا؟) .
و در مهیج الاحزان ص 215 سطر (20) (هَلْ مِنْ راحِمٍ یرْحَمُ آلَ الرَّسُولِ الُمخْتارِ، هَلْ مِنْ ناصِرٍ ینْصُرُ الذُّرِّیهَ الأطْهارَ، هَلْ مِنْ مُجیرٍلأبْناءِ الْبَتُولِ، هَلْ مِنْ ذابٍّ یذُبُّ عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ، هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ، هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا، هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُوا اللَّهَ فِی إغَاثَتِنَا).
آیا رحم کننده هست که رحم کند حضرت احمد مختار را؟ آیا یاری کننده هست که یاری کند جگر گوشگان رسول ابرار را؟ آیا کسی بهم میرسد که فرزندان فاطمه را فریاد رسی نماید؟ آیا کسی هست که دفع شر از حرم پیغمبر
ص: 261
صلى الله عليه و آله نماید؟ آیا خدا پرستی هست که در حق ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسی هست که غزالان چین امامت را فریاد رسی نماید؟
چون ندای بی یاوری و فریاد بی مدد کاری بگوش اهل حرم رسید صدا بگریه بلند کردند و خروش بر آوردند. الخ.
در معالي السبطين ج 2 ص 9 نقل کند از در بندی که چون امام حسين (علیه السلام)فریاد هل من ناصر بلند کرد اركان عرش بلرزه در آمد و آسمانها گریست و ملائکه ضجه نمودند، وزمين مضطرب شده و همه عرض کردند اي پروردگارِ ما، این حبيب تست و نور چشم حبیب تو است.
پس اِزن بسده بیاریش رویم، که ناگاه نامه از آسمان نازل شد و بدست شریف امام حسین رسید پس بازش کرد و دید عهد نامه ایست که قبل از ایجاد مردمان از حضرتش گرفته شده برای شهادت. پس پشت نامه را خواند دید نوشته است با خط روشن ای حسین ما مرگ و شهادت را برای تو حتم نکردیم و الزام بر شهادت ننمودیم پس اختیار با تو است اگر میخواهی این بلا را از تو بگردانيم، واجر و مزد تو هيچ نقصان نداشته باشد.
پس بدانکه ما آسمانها و زمینها وملائكه و جنیان را تماماً در حکم تو قرار دادیم پس امر کن ایشان را در هلاك این کفره وفجره لعنهم الله، پس ناگاه دید ملائکه بین زمین و آسمان را پر کرده اند و هر يك در دست حربه آتشی دارند، منتظر حكم حسین هستند، چون بر مضمون نامه اطلاع پیدا کرد پرتاب کرد بآسمان و عرض کرد: اي خدای من دوست دارم هفتاد هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم در طاعت و محبت تو، خصوصاً اگر در کشته شدن من یاری دینت باشد، و حفظ ناموس شرع تو باشد.
دیگر آنکه بعد از کشته شدن دوستان و جوانان آل محمد از زندگی ملول
ص: 262
هستم پس اجازه بملائکه نداد بلکه خودش جنگ را مباشرت فرمود انتهی.
(آمدن قبائل جن بیاری حسین علیه السلام) (1)
در ناسخ ج 2 ص 358 از منتخب طریحی نقل کند که این هنگام قبائل جن در خدمت حسین(علیه السلام) حاضر شدند، و عرض کردند: يا أباعبد الله ما همگان انصار توایم، اگر اجازه فرمائی بميدان مبارزه رویم و این کافران را مقتول سازیم حسین(علیه السلام) ایشان را بدعای خیر یاد کرد.
و فرمود من فرمان جد خود رسول خدای را مخالفت نخواهم کرد، مرا با شتاب بسوی خویش طلب فرموده، چه الان رسول خدای را در خواب ديدم، مرا بسينه خود بچسبانید و میان هر دو چشم مرا بوسه داد و فرمود: اي حسين خداوند تبارك و تعالی میخواهد، تو را کشته و در خون خویش آغشته بیند در حالتی که تو را از قفا سر بریده باشند، و موی تو از خون تو در خضاب باشد، وهمی خواهد بيند اهل بيت تو را اسیر گیرند و بر شتران بي هودج و کجاوه بر نشانند، و من رضا بقضای خدا داده ام و بر آنچه حکم فرموده شکیبا میباشم، چه او است بهترین محکم کنندگان.
و از مقتل خوارزمي نقل کند که رسول خدای با حسین فرمود: (ان لك في الجنة درجة لن تنالها الا بالشهادة).
یعنی از برای تو در بهشت مقامی است که آن مقام را جز بادراك شهادت نتوانی دریافت.
ص: 263
(عازم میدان شدن زین العابدین علیه السلام)(1)
بالجمله زین العابدين(علیه السلام) چون بانك پدر را شنید، اگر چه از کمال ناتوانی حمل سیف و سنان نتوانست کرد، نیزه بگرفت.
و بروایتی شمشیری برداشته، اُفتان وخیزان طریق میدان پیش داشت، اُم کلثوم از قفای او بانك زد که ای برادر زاده برگرد.
فرمود: اي عمه بگذار مرا تا پیش روي پسر پیغمبر جهاد کنم.
(فَقَالَ الْحُسَیْنُ: یَا أُمَّ کُلْثُومٍ خُذِیهِ لِئَلَّا تَبْقَی الْأَرْضُ خَالِیَهً مِنْ نَسْلِ آلِ مُحَمَّدٍ)
یعنی حسین(علیه السلام) فرمود: ای ام كلثوم باز دار او را تا جهان از نسل آل محمد خالی نگردد.
در معالی السبطین ج 2 ص 11 از اسرار الشهادة نقل کند که امام حسين(علیه السلام) مثل بازشکاری پرید و زین العابدین (علیه السلام)را بخيمه بر گردانید و فرمود ای فرزندم چه میخواهی بکني زين العابدین عرض کرد ای پدر صدايِ تو رگهايِ قلب مرا پاره کرد میخواهم خود را فدايِ شما کنم، حضرت فرمود ای فرزند تو مريض میباشی و جهاد بر مريض نیست. و تو امام و حجتی بر شیعیان من و ائمه از نسل تو باید باشد، وتو متكفل يتيمان وبيوه زناني و اهل حرم را تو باید بوطن برگردانی و خدا هرگز زمین را از نسلِ من خالی از حجت نکند، ومثل اینکه می بینم دست و پاي تو را غل کرده اند و اسیر و ذلیل هستی.
زین العابدین عرض کرد پدر ترا بکُشند و من نگاه کنم اي كاش مُرده بودم جانم فدای جان شما.
امام حسين(علیه السلام) فرمود اي علي تو خلیفه بعد از من هستی و والی شیعه من
ص: 264
می باشی و قائم بأوامر دین و راهنمائي صراط مستقيم وحافظ علوم پدرم وجدم میباشی پس دست بگردن هم انداختند و هر دو گریه سختی نمودند.
و از اثبات الوصيه نقل کند که اسم اعظم ومواريث انبیاء را باو وصیت فرمود و فرمود: تمام علوم و صحف و سلاح را باُم سلمه سپرده ام و امر کرده ام که بتو رد کند.
واز قطب راوندي در دعوات نقل کند که زین العابدين علیه السلام فرمود روزیکه پدرم کشته شد مرا بسینه چسبانید در حالتی که خون از بدنش میجوشید و فرمود اي پسرجان این دعا را در هم وحزن وغم ودر هر امر بزرگی که بتو وارد میشود حفظ کن که فاطمه بمن یاد داد و او را رسول الله ورسول الله را جبرئیل یاد داد بگو (بِحَقِّ یسَّ وَالْقُرْآنِ الْحَکیمِ وَ بِحَقِّ طه وَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ یا مَنْ یَقْدِرُ عَلی حَوائِجِ السّآئِلینَ یا مَنْ یَعْلَمُ ما فِی الضَّمیرِ یا مُنَفِّساً عَن الْمَکْرُوبینَ یا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَغْمُومینَ یا راحِمَ الشَّیْخِ الْکَبیرِ یا رازِق الطِّفْلِ الصَّغیرِ یا مَنْ لایَحْتاجُ اِلَی التَّفْسیرِ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَافْعَلْ بی کَذا و کَذا).
وايضا از دمعة الساكبة نقل کند چیزیرا که خلاصه اش اینست که چون کار بر حضرت تنك شد نگاهی به خیمه هایِ برادران کرد دید خالی است، نگاهی بخيمه هاي پسرانِ عقیل کرد دید خالی است، نگاهی بخيمه هاي اصحابش کرد دید خالي است پس بسیار این کلماترا مکرر میکرد (لا حَولَ ولا قُوَّهَ إلّا بِاللّهِ العَلِیِّ العَظیمِ) پس رو کرد بطرفِ خیمه هايِ زنان و بدخیمه زین العابدین تشریف برد دید رویِ تختِ پوستی افتاده است و حضرت زینب پرستاري ميكند، چون نگاه زین العابدین بپدر افتادخواست برخیزد نتوانست از شدّت مرض بعمه اش فرمود مرا بسینه خود تکیه بدهید این پسر رسول خدا است که تشریف بیآورد پس زینب او را بسینه چسبانید امام حسين (علیه السلام)احوالپرسی میکرد زین العابدين میفرمود الحمدلله پس عرض کرد پدر کار بکجا رسید حضرت فرمود آتش جنك
ص: 265
روشن شد و از هر دو طرف کشته شدند و زمین از خون ایشان وما رنگین شد. زین العابدین از عمویش ابوالفضل سؤال نمود، گریه گلو گیر زینب شد وببرادر نظر داشت که چه جواب میگوید: حضرت فرمود: اي فرزند عباس را کشتند و در کنار فرات دستهای او را قطع کردند.
پس زین العابدین سخت گریه کرد بطوریکه غش نمود چون بهوش آمد بنا کرد از هر يك يك سؤال کردن امام حسين(علیه السلام) ميفرمود: قُتِلَ کشته شد، تا عرض کرد پدر علی اکبر کجا است حبیب بن مظاهر کجا است مسلم بن عوسجه وزهیر بن قیمن کجا است (بعضی از بزرگان خیال کرده اند حدیث ضعیف است چون امام میدانست جواب آن است که هر سؤالی علتش ندانستن نیست خداهم میدانست چه چیز در دست موسی است بازمیفرماید (ماتِلكَ بِيَمينَكَ يامُوسی) خلاصه امام میدانست حسین (علیه السلام)فرمود بدان اي پسر جانِ مَن که مردي غير از من و تو کسی نمانده، این وقت بود که زین العابدین از عمه اش عصا و شمشیر خواست که یاري پدرش کند امام حسین اورا مانع شد و فرمود تو خلیفه من هستی بر این عیالات و اطفال چه غریبه میباشند ذلت و یتیمی و دشمن شادي بايشان رو آورشده تو ایشان را مونس باش و دلداري بده و ایشان ترا بو کنند و تو ایشان را ببوي و ایشان بر تو گریه کنند و تو بر ایشان گریه کن سپس فرمود زینب اُم کلثوم سکینه رقيه فاطمه این خلیفه منست بر شماو امام واجب الاطاعه است پس فرمود اي فرزندم سلام مرا بشیعیانم بر سان و بگو بایشان پدرم غریب مُرد پس ندبه کنید برای او شهید از دنیا رفت پس گریه کنید برای او انتهى ما في دمعة الساكبة.
ص: 266
(وداع حضرت حسین با بسكينه عليهما السلام) (1)
آنگاه بانك برداشت که:
(یا سُكَينَةُ! يا فاطِمَةُ! يا زَينَبُ! يا اُمَّ كُلثُومَ! عَلَیکُنَّ مِنّی اَلسّلام).
یعنی ای سکینه ای فاطمه ای زینب ای ام کلثوم از من بر شما سلام باد.
چون اهل بیت این ندا شنیدند، فریاد (الوداع الوداع و الفراق الفراق) بر آوردند. سکینه مقنعه از سر بر افکند. (وقالت: يا أبَه: اِستَسلَمتَ لِلمَوتِ، فَاِلى مَنِ أتَّكَلنا؟) عرض کرد : اي پدر تن بمرگ در دادي، ما بکدام کس پناهنده شویم؟ حسین (علیه السلام)بگریست (وقال: يا نُورَ عَيني کَیْفَ لَا یَسْتَسْلِمُ لِلمَوتِ مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِینَ؟ وَرَحْمَهُ اللهِ وَنُصْرَتُهُ لا تُفَارِقُکُمْ فِی الدُّنْیَا وَلا فِی الآخِرَةِ فَأصْبِری عَلی قَضاءِ اللّهِ وَ لاتَشْتَکی، فَاِنَّ الدُّنيا فانِيَةً وَالأخِرَةُ باقِيَةُ).
فرمود: ای نور چشم من: چگونه تن بمرگ ندهد کسیکه یار و باور ندارد؟
همانا رحمت و نصرت خداوند در دنیا و آخرت از شما جدا نخواهد بود، پس صبر کن و شکیبا باش برحکم خدا و بشَکوی و گلایه زبان مگشا، چه این دنیا دار فانی است و آخرت سرایِ جاودانی، آنگاه سكينه را بر سینه خود بچسبانید و این شعر قرائت فرمود:
سَیَطُولُ بَعْدی یا سَکینَهُ فَاعْلَمی*** مِنْکِ الْبُکاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِی
لا تُحْرِقی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً***مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثمانی
وَ إِذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلی بِالَّذِی*** تَأْتینَهُ یا خَیْرَهَ النِّسْوانِ
اي سکينه بدان که پس از مرگ من گریه تو طولانی می شود.
تا جان در بدن دارم دِلَمرا باشكِ حسرتت آتش مزن، ای بهترین زنان هنگامیکه کشته شدم تو بگریستن سزاوار تری.
ص: 267
فَقَالَتْ یَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَی حَرَمِ جَدِّنَا، فَقَالَ: هَیْهَاتَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَامَ
و بدین شعر تمثلى فرمود:
لَقَد کانَ القَطاهُ بأرضِ نَجْدٍ ***قَریرَ العَینِ لَم یَجِدِ الغَراما
تَوَلَّتهُ البُزاهُ فهیّمَتْهُ ***وَلَو تُرِکَ القَطا لَغَفا وَناما
سکینه عرض کرد: ای پدر مارا بسوی مدینه که حرم جد مااست باز گردان، آن حضرت بدین مَثَلِ عَرَب تمثّل جست، فرمود: اگر مرغ قطارا دست باز می داشتند، در آشیان خود آسوده میخفت، وحسين باسکینه محبتی بكمال بود، چنانکه می فرماید:
لَعَمْرُکَ إِنَّنِی لَأُحِبُّ دَارَاً ***تَحُلُّ بِهَا سَکِیْنَهُ وَالرَّبَابُ
اُحِبُّهُما وأبذُلُ جُلَّ مالی ***ولَیسَ لِعاتِب عِندی عِتابُ
يعني بجان تو، خانه ایرا که سکینه ورباب در آن باشد دوست دارم، سكينه وربابرا دوست دارم و بیشتر دارائی خود را در راه آنها می بخشم و کسی هم بر من حق تندی ندارد (كذا في هامش الناسخ) ج 2 ص 361.
اسم سکینه (أمينه) است، لكن لقب او بر نام او غلبه کرده است، ورباب راکه در این شعر یاد فرموده دختر أمرء القيس مادر سکينه است.
بالجمله، چون سید الشهداء(علیه السلام) باسکينه سخن بهای آورد؛ سید سجاد عليه السلام را طلب فرمود، واسرار امامت و خلافت را با او بودیعت گذاشت.
و چون از این هنگام آگهی داشت و نزول حوادث این هنگامه را از كوچك و بزرگ دانا و بینا بود، وقتیکه از مدينه بیرون می شد ودایع انبیاء و اوصیاء
ص: 268
و کتبی که بودیعت داشت بأم سلمه سپرد و فرمود: از پسرهای من جز علي بن الحسين از این سفر کس مراجعت نخواهد کرد،این اشیاء را که اثاثیه (کالا و ابزار) امامت و خلافت است تسلیم او باید کرد.
حضرت باقر(علیه السلام) می فرماید: وقتیکه حسین آهنگ جنگ فرمود و سید سجاد را از شدت مرض توانائی شنیدن نبود، دختر خود فاطمه کبری را طلب فرمود وصحيفه ای در هم نور دیده و کتاب وصیتی رقم زده اورا داد، زیرا که علي بن الحسين مرض اسهال داشت و چنان مریض بود که کس گمان سلامت بدو نداشت، چون شفا يافت فاطمه آن وصیت نامه و آن صحیفه را تسلیم آن حضرت نمود.
محمد باقر (علیه السلام)می فرماید: آن کتابِ وصيت وصحيفه پیچیده اَلاَن نزد ماست.
وبروایتی سید سجاد فرزند اکبر حسین(علیهم السلام) است، و امام محمد باقر علیه السلام در کربلا بود و چهار سال داشت، وعلي اکبر که شهید شد، نسبت بعلي اصغر بود که اورا علی اکبر مینامیدند.
در ناسخ گوید: اینوقت امام (علیه السلام)خواهر خود زینب را فرمود که: جامه فرسوده و کهنه ای از برايِ من حاضر کن، که آن را بهائی نبوده باشد تا چون کشته شوم آن را از بدنِ من بیرون نکنند و مرا عريان نیفکنند، جامه حاضر کرد چون بر بدن آن حضرت تنگ بود فرمود: این جامه اهل ذمت(1) است.
ص: 269
در قمقام (ذلك لباس من ضربت عليه الذلة ولا ينبغي أن ألبسة) این لباس کسی است که مهر ذلت بر او زده شده سزاوار نیست که من بپوشم.
ازین وسیع تر بیاور برفتند و جامه و سریعتر از آن آوردند، اطراف آن را با دست مبارك پاره پاره کردند که قیمتی نداشته باشد، آنگاه پوشیدند و بر زیر آن جامهای دیگر در بر کرد وقطيفة خز بالای لباسها پوشید، ودرع وزره کوتاهی در پوشید و سلاح جنگ در بر نمود و بانگ ناله و عویل از اهل حرم بالا گرفت.
لباس کهنه بپوشید، زیر پیرهنش***مگر که بر نکشد خصم بدمنش ز تنش
لباس کهنه چه حاجت؟ که زیر سمِّ ستور***تنی نماند که پوشند جامه یا کفنش
که گفت از تن او برکشید خصم لباس؟***لباس کی بود او را که پاره شد بدنش
نه، جسم یوسف زهرا چنان لگد کوب است***کزو توان به پدر برد بوی پیرهنش
زمانه خاک چمن را به خاک عدوان داد***تو در فغان که چه شد ارغوان و یاسمنش
نه گل، تو گر سر خاری در این چمن دیدی***بیا و آب ده از جویبارِ چشم منش
عیالش ار نه به همره در این سفر بودی***ازو خبر نرسیدی به مردم وطنش
بلی ز خاک، صبا بر تنش کفن پوشاند***بیافتی اثری گر ز جسم مُمتحنش
ز دستگاه سلیمان فلک اثر نگذاشت***مگر که روح قُدُس ساخت حرفی از دهنش
ص: 270
ز دستگاه سلیمان فلك نشان نگذاشت ***بغیر خاتمی آنهم بدست اهرمنش
و در نهضت حسینی ص 145 این زبان حال را از خواهرش زینب علیها السلام نقل کرده:
مرو مرو که فلك كارش اعتبار ندارد ***مرو که بي گلِ رويت دلم قرارندارد
عزیز من چه مقابل شدي بلشگر دشمن ***بگو که زینب من تاب انتظار ندارد
اگر اجازه دهی جمله صف کشیده بیائیم ***با بن سعد بگوئيم حسین پناه ندارد
توئی پناهِ من واهلبیت بی سامان ***پناهِ عالميان زينب پناه ندارد
تو حال میروی آهسته تر برو که به بینم ***رخ چه ماه تورا چون دلم قرار ندارد
(شهادت علی اصغر یا آخرین گوهر گنجينة حسين عليه السلام) (1)
در ناسخ گوید: علی اصغر که هنوز ششماه بیشتر عمر نداشت، تشنه و گرسنه مینالید، چه مادرش از شدت عطش شیر در پستان نداشت امام
ص: 271
فرمود : فرزند من علي را بمن سپارید تا با او وداع گویم. وقنداقه آن طفل را بگرفت و او را ببوسید و گفت: (وَيلٌ لِهؤلاءِ القَومِ اذاكانَ جدُّکَ مُحَمَّدُ خَصمَهُم).
یعنی وای بر این قوم، آن روز که جد تو محمد مصطفی با ایشان خصومت کند، و آن طفل را بیاورد و در برابر صفا برافراشت. گویا همی گفت: ای بار خدای در گنجينه من جز این گوهر بجای نمانده، او را نیز همی خواهم در راه تو فدا کنم، آنگاه با كوفيان خطاب کرد که ای شیعیان آل أبو سفیان اگر مرا گناهکار دانسته اید، بدین كودك گناهی نتوانید بست. اورا آب (1) دهید که از شدت عطش شیر در پستان مادرش پخشكيد.
شه گرفت آن طفل مه اندر كنار***يافت درى در دل دريا قرار
آرى آرى مه كه شد دورش تمام***در كنار خود بود او را مقام
برد آن مه را به سوى رزمگاه***كرد رو باشاميان رو سياه
گفت كاى كافر دلان بدسگال***كه برويم بسته ايد آب زلال
شاه در گفتار و كودك گرم خواب***كه زنوك ناوكش دادند آب
در كمان بنهاد تيرى حرمله***اوفتاد اندر ملايك غلغله
رست چون تير از كمان شوم او***پر زنان بنشست بر حلقوم او
چون دريد آن حلق تير جانگداز***سر ز بازوى يدالله كرد باز
ص: 272
تا كمان زه خورده چرخ پیررا ***کس نديده دونشان یك تير را
شه کشید آن تیر و گفت أی داورم*** داوری خواه از گروه کافرم
نیست این نُو باوهِ پیغمبرت ***از فَصيل ناقه کمتر در برت
وه چه طفلی ممکنات اورا طفيل*** دست يکسر کاینات او را بذیل
شمة خلد از رخ زیبنده اش*** آیتی کوئر ز شکر خنده اش
اشرف اولاد آدم را پسر ***لیکن اندر رتبه آدم را پدر
از علی اکبر بصورت اصغر است*** ليك در معنی علی اکبر است
ظاهراً از تشنگی بی تاب بود*** باطناً سر چشمه هر آب بود
یافت کأندر بزم آن سلطان ناز*** نیست لايقتر از این گوهر نیاز
هیچ کس او را جواب نداد، حرملة بن کاهل اسدی، تیری بسوی او گشاد، آن تير بر حلقوم علی اصغر آمد و در گذشت و خون روان گشت ، امام(علیه السلام) کف بزیر آن خون ميداشت و چون سرشار میشد، بسوی آسمان بر می افشاند. حضرت باقر (علیه السلام)می فرماید از آن خون قطره ای بسوی زمین باز نیامد، حسین(علیه السلام) فرمود: (هَونٌ عَلىَّ ما نَزَلَ بي أَنَّهُ بِعَينِ اللهِ) يعني آسان است بر من چند که هدف سهام این دواهي باشم، چه خداوند این جمله را نگرانست.
پس عرض کرد: ای پروردگار کشتقن طفل من در نزد توسهل تر از بچه ناقة صالح نیست، اگر امروز فتح و نصرت را از ما باز داشته ای مارا پاداشتی و مزدی از آن بهتر عنایت فرما.
اینوقت بروایت ابن جوزی که از علمای سنت و جماعت است هاتفی ندا
ص: 273
در داد (دَعْهُ یَا حُسَیْن فَإنَّ لَهُ مُرضِعَهً فِی الجَنَّه(1)) یعنی ای حسین دست از این كودك باز دار که در بهشت از برای او شیر دهنده ای مقرراست، که اورا شير دهد.
و در شرح شافيه مسطور است که از اسب فرود آمد و بر او نماز گذاشت
وبا بُنِ و بیخ غلاف شمشیر، گودالی حفر نمود و اورا مدفون ساخت.
در زیارت ناحیه فرمود:
السَّلامُ عَلی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الحسینِ الطِّفلِ الرَّضیعِ المَرْمیِّ الصَّرِیعِ المُتَشَحِّطِ دَماً، المُصَعَّدِ دَمُهُ فی السَّماءِ، المَذْبوحِ بِالسّهْمِ فی حِجْرِ أبیهِ لَعَنَ اللَّهُ رامِیهِ حَرْمَلَهَ بنَ کاهلٍ الأسدیّ وَذَوِیْهِ.
كما في البحار ج 45 ص 66 وج 101 ص 270 و اقبال ص 574 وناسخ ج 3 ص 18.
رفت اصغرِ شیرینم زِ آغوشم ودامانم ***برگِ گُلِ نسرينم با شاخه ریحانم
آنغنچه خندان را، من غنچه نمیخوانم ***آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم
شیرین دهنی دارد، دور لب و دندانم ***کی مهر و وفا باشد این چرخ بد اختررا
ص: 274
یاخلعتِ دامادی در بر کنم اكبر را ***بينم بِدلِ شادي آن طلعتِ دلبر را
بخت آن نکند بامن کانشاخ صنوبر را ***بنشینم وبنشانم گُل بر سرش افشانم
أي جعد(1) سمن سایت، دامِ دلِ شیدائی ***در نرگس شهلایت شور سر سودائی
بي لعل شکرخایت کو تاب و توانائی ***اي روي دِل آرایت، مجموعه زیبائی
مجموع چه غم دارد، از من که پریشانم***ایشمع رُخت شاهد، در بزم شهودِ من
مویِ تو و بویِ تو، مُشکِ من وعُودِ(2) من ***از داغ تو داد من، وز سوز تو دُود من
دریاب که نقشي ماند از طرح وجود من ***چون یاد تو می آرم، خود هيچ نمي مانم
ایلعل لبت میگون وِي سروِقَدت موزون ***عذراي جمالت را من وامق ومن مفتون(3)
رفتی تو وجانا رفت، جان از تن من بیرون ***ايخوب تر از لیلی بیم است که چون مجنون
ص: 275
عشق تو بگرداند، در کوه و بیابانم*** ای کِشتِ امیدم را، خود حاصل بيحاصل
سهلت گذشت از جان، لیکن زِجَوان مشکل ***تند آمدي ورفتي، ایدولت مستعجل
دستی زغمت بر دل پائي ز پیت در گِل ***با این همه صبرم هست از روی تو نتوانم
زود از نظرم رفتي أي كوكب اقبالم ***یکباره نِگُون گَشتى اي رایت اِجلالم
آسوده شدي از غم من نیزُ بدنبالم ***در خفیه همی نالم وين طرفه(1) که در عالم
عشاق نمی خسبند از ناله پنهانم ***سوز غمت اي مهوش در سوخته میگیرد
فرياد مصیبت کش در سوخته میگیرد ***خوناب مرارت چش در سوخته میگیرد
بینی که چه گرم آتش در سوخته میگیرد ***تو گرم تر از آتش، من سوخته تر زانم
ایدوست نمی گویم چون آگهی از حالم ***از مرگ جوانانم و زناله اطفالم
گر دستِ جفا سازد، نابودم و پامالم ***باوصل نمی پیچم وز هجر نمي نالم
ص: 276
حکم آنکه تو فرمائي مَن بندۀِ فرمانم ***از بیش و کم دشمن هر چند که بسیارند
با كَم نبود هرگز چون در ره گُل خارند ***با نقشِ وجودِ تو چون نقش بدیوارند
يك پشت زمین دشمن گر روی بمن آرند ***از رويِ تو بیزارم گر روي بگردانم
زندان بلایت را، صد باره چه أَيُّوبَم ***من يوسفِ حُسنترا همواره چه يعقوبم
من عاشقِ ديدارم من طالب مطلوبم ***در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
از روی تو مدهوشم در وصف تو حیرانم ***زد (مفتقر) شَیدا زاول در این سودا
شد بار دلش آخر سود و بر این سودا ***تا گشت سمندر وار، در اخگر این سودا
گویند مکن (مهدي) جان در سر این سودا ***گر جان برود شاید، من زنده باجانم
لالهِ باغِ دلِ مَن عَلي جان علي جان ***شمعِ دلِ محفلِ من علي جان علي جان
طوطیِ مَن گز برِ من پریدي چه دیدی***غرقه بخون بِسملِ من علي جان على جان
ص: 277
خَرمَنِ عُمر تو چه رفت بر باد ز بیداد***سوخت زِغم حاصلِ من علي جان علي جان
گوهر تابنده من زِ کَف شد تلف شد ***دولت مستعجل من علي جان علي جان
تاب و توانائيِ من زِدِل رفت بگِل رفت ***مایه آب وگِلِ من علي جان علي جان
حلق ترا تير سِتَم دَریده بُریده ***زخم غمت قاتل من علي جان علي جان
روزِ من از سوزِ غمت چه شب تار مَپِندار ***تیره تر از منزلِ من علي جان علي جان
حرمله برکَند مرا ز بنیاد چه بنهاد ***و داغ ترا هر دلِ من علي جان علي جان
يوسفِ من گُرگ اَجل ترا بُرد مرا خورد ***وَه زِ دِل غافلِ من علي جان علي جان
لايق آن دستهِ گُل ستوده نبوده ***دامنِ نا قابلِ من علي جان علی جان
خنده ای غنچه من که شاید گشاید ***عقده این مشکل من علي جان
بار دگر پنجه بزن برویم چه گویم ***زین هوس باطل من علي جان علي جان
عُمر مَنِ سوخته جان بسر رفت هدر رفت ***زحمت بیحاصل من علي جان علي جان
ص: 278
همسفرم بودی و بی تو اکنون زدل خون***میچکد از محفل من علي جان علي جان
در مهیج الاحزان ص 216 از لهوف(1) نقل کند که امام(علیه السلام) آمد در خیمه و بخواهر خود زینب فرمود :(ناوليني ولدي الصغير حتی اودعه فأخذه وأومأ اليه ليقبله فرماه حرملة بن الكامل الاسدي لعنه الله تعالى بسهم فوقع في نحره فذبحه فقال لزينب خذيه ثم تلق الدم بكفيه فلما امتلانا رمی بالدم نحو السماء ثم قال: هون على ما نزل بي انه بعين الله) يعنی فرزند خرد سال مرا بدست من بده تا او را وداع کنم پس آن كودك را گرفت و خواست او را ببوسد پس حرمله بن کاهل اسدی لعنت الله علیه تیری بسوی او پرتاب کرد، پس بگلوی آن طفل رسید و اورا ذبح نمود حضرت بزینب فرمود بگیرش و با دو دست خونهای زیر گلوي اوراگرفته و بطرف آسمان پرتاب کرد سپس فرمود: پس آسان است بر من آنچه بمن میرسد چون خداوند می بیند.
و بروایت دیگر نقل کند که زينب خواتون آمد در نزد برادر و آن طفل را آورده عرض کرد ای برادر این طفل سه روز است آب نخورده شربت آبی از این گروه برای او طلب نما، پس آن طفل را گرفته بمیان میدان آمد تا بنزدیک پسر سعد لعنه الله.
و فرمود: ايقوم شما کشتید شیعیان مرا واهلبيت مرا، وعهد و بیعت مرا شکستید دست از من بدارید تا بحرم جد خود برگردم با شربت آبی بمن بدهید کسی با من نمانده مگر زنان و اطفال که نیزه و شمشیر بکار نمی برند.
ص: 279
(ویلکم اسقوا هذا الرضيع أما ترونه كيف يتلظي عطشا من غير ذنب اتاه اليكم) وای بر شما آخر این طفل شیر خواره را شربتی از آب باو بدهید نمی بینید چگونه بخود می پیچد از تشنگی آخر اورا گناهی نمیباشد.
مَنّوُا عَلَی ابنِ المُصْطَفی ***بِشَرْبَهٍ یُحْیی بِها
اَطفالُنا مِنَ الظَّما ***حَیْثُ الفُراتُ سائِلُ(1)
یعنی منت گذارید بر پسر پیغمبر بیک جرعه آبی که بچه های تشنه ما زنده
شوند چونکه آب فرات جاريست (وضرری برای شما ندارد).
و آن حضرت با ایشان در گفتگو بود که ناگاه حرملة بن كاهل ملعون تیری بر کمان گذاشته بجانب آن امام عالمیان انداخت آن تیر بر گلوى مبارك آن طفل آمد و گلوی مبارکش را در هم شکافت.
وبروایت شیخ مفید(2) در وقتی که اورا بنزد آن حضرت آوردند او را گرفته میبوسید و در کنار خود گرفته که مردی از بنی اسد تیر انداخت و گلویش را بريد الخ.
و در مقتل مقرم ص 342 سطر(5) از زیارت ناحیه نقل کند که حضرت حجت فرمود:(السَّلامُ عَلی عَبْدِ اللَّهِ الرَّضیعِ المَرْمیِّ الصَّرِیعِ المُتَشَحِّطِ دَماً، المُصَعَّدِ دَمُهُ فی السَّماءِ المَذْبوحِ بِالسّهْمِ فی حِجْرِ أبیهِ، لَعَنَ اللَّهُ رامِیهِ حَرْمَلَهَ بنَ کاهلٍ الأسدیّ وَذَوِیْهِ).
یعنی سلام بر عبدالله شیر خوار که با تیر او را به زمین افکندند و در خونش کشیدند، و خون اورا بطرف آسمانها پاشیدند و در دامن پدرش او را شهید کردند خداوند حرملة بن کاهل اسدی قاقل أورا و کسانیکه به او کمک کردند لعنت کند.
ص: 280
و از اقبال سید ابن طاوس(1) نقل کند که در زیارت روز عاشورا میفرماید
(صَلَّی عَلَیْکَ وَعَلَیْهِمْ وَعَلَی وَلَدِکَ عَلِیٍّ الْأَصْغَرِ الَّذِی فُجِعْتَ بِهِ).
در روضة الشهداء ص273 دارد که چون امام(علیه السلام) اهل بیت خود را تسلی داد و بر مرکب سوار شد خواست که بميدان رود ناگاه خروش عظیم وغلغله بزرگ از خیمه بگوش وی رسید از سبب آن پرسید گفتند أي سید و سرور زَمانهِ ستمگر برما خواری می کند و علي اصغر از تشنگی زاری میکند شیر در پستان مادرش خشك شده و آن طفل شیر خواره بهلاکت نزدیک گشته امام (علیه السلام)فرمود: که اورا نزد من آرید زینب اوربرداشته نزد امام حسین(علیه السلام) آورد امام مظلوم او را گرفت در پیش تروس زین گذاشت و نزديك سپاه رفته بر روی دست آورده آواز داد که اي قوم اگر بزعم شما می گناه کرده ام این طفل هيچ گناهی ندارد ويرا يك جرعه آب دهید که از غایت تشنگی شیر در پستان مادرش نمانده، آن جفا کاران گفتند محالست که بی حکم ابن زیاد یك قطره آب بتو و فرزندان تو دهیم و نامردی از قبیله ازد که اورا حرمله بن کاهل می گفتند تیری کشیده بسوی امام حسين (علیه السلام)انداخت آن تیر بر حلق على اصغر آمد از آنجا گذشته به بازوی امام حسین(علیه السلام) نشست امام حسين (علیه السلام)آن تیر را از حلق آن طفل بیرون کشید و خونکه از حلق او میریخت بادامن پاك می کرد و نمی گذاشت که قطره ای بر زمین چکد پس روی بخيمه ها نهاده مادرش راطلبيد و گفت بگیر این طفل شهید را که از حوض کوثرش سیراب گردانیدند شهر بانو خروش بر آورده و خواتین اهل بيت فغان بر کشیدند و امام حسين (علیه السلام)بر حال طفل گریه
ص: 281
میفرمود الخ.
مؤلف گوید مراد از شهر بانو یکی از زنهای آن حضرت بوده نه مادر زین العابدین که در حال نفاس از دنیا رفته فلا تغفل.
در ناسخ از طریحی نقل کند(1) که اینوقت حسين(علیه السلام) برخاست و پیش صف آمد و عمر بن سعد را طلب نمود و فرمود: یا ابن سعد از سه کار یکی را اختیار کن.
اول آنکه مارا بگذار تا بمدينه برگردیم، ابن سعد گفت: این نشاید.
دوم آنکه مارا آب دهید که جگرهای ما از شدت عطش سوخته است، گفت: اینهم نمی شود.
سوم آنکه اگر از کشتن من ناگزیرید، من یکتن بیش نیستم يكتنه آهنگ (فصد) میدان می کنم، شما هم نیز يك ولك بميدان بیائید، ابن سعد گفت این روا باشد.
پس حسين(علیه السلام) آهنگ قتال نمود و این شعر بفرمود:(2)
أَنَا ابْنُ عَلِیِّ الطُّهْرِ مِنْ آلِ هاشِمٍ*** کَفانی بِهذا مَفْخَراً حینَ أَفْخَرُ
وَ جَدّی رَسُولُ اللَّهِ اکْرَمُ مَنْ مَضی*** وَ نَحْنُ سِراجُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ یَزْهَرُ
وَ فاطِمُ أُمّی مِنْ سُلالَهِ أَحْمَدَ ***وَ عَمِّی یُدْعی ذَالْجَناحَیْنِ جَعْفَرُ
ص: 282
وَ فینا کِتابُ اللَّهِ أُنْزِلُ صادِقاً ***وَ فینَا الْهُدی وَ الْوَحْیُ بِالْخَیْرِ یُذْکَرُ
وَ نَحْنُ أَمانُ اللَّهِ لِلنَّاسِ کُلِّهِمْ ***نُسِرُّ بِهذا فی الْأَنامِ وَ نَجْهَرُ
وَ نَحْنُ وُلاهُ الْحَوْضِ نَسْقی مُحِبَّنا***بِکَأْسِ رَسُولِ اللَّهِ ما لَیْسَ یُنْکَرُ
إِذا ما أَتی یَوْمَ الْقِیامَهِ ظامِئاً ***الَی الْحَوْضِ یَسْقیهِ بِکَفَّیْهِ حَیْدَرُ
امامٌ مُطاعٌ اوْجَبَ اللَّهُ حَقَّهُ ***عَلَی النَّاسِ جَمْعاً وَالَّذی کانَ یَنْظُرُ
وَ شیعَتُنا فی النَّاسِ أَکْرَمُ شیعَهٍ ***وَ مُبْغِضُنا یَوْمَ الْقِیامَهِ یَخْسَرُ
فَطُوبی لِعَبْدٍ زارَنا بَعْدَ مَوْتِنا*** بِجَنَّهِ عَدْنٍ صَفْوُها لا یُکَدَّرُ(1)
خلاصه معنی: من پسر علي پاك از هر آلودگی و از خاندانِ هاشمم، چون خواهم افتخار کنم همین افتخار مرا بس است، جدم فرستاده خدا بهترین مردمست وماچراغهایِ روشنِ خدا در زمينيم، مادرم فاطمه فرزند احمد است، وعمویم جعفر را صاحب دو بال میخوانند، در شأن ما قرآن براستی نازل شد، وهدایت روحی درباره ما بنیکی یاد می شود، ایمنی از عذابِ خدا برایِ مردم مائیم، واین مطلب را گاهی پنهان و گاهی آشکار می کنیم، مااختیار دار حوض کوثریم و با جام رسول خدا دوست خودرا میاشامانیم، این سخن را جای انکار نیست.
چون دوست ما روز قیامت تشنه بسوی حوض آید، حیدر او را با دست خود آب دهد، حیدر پیشوائی است فرمان روا وحاكم كه خداوند حق او را بر تمام مردم لازم ساخته است، پیروان ما در میان مردم گرامیترین پیروان، و دشمن ما روز قیامت زیانکار است. خوشا حال بنده ایکه مارا پس از مرگ
ص: 283
زیارت کند، بواسطه بهشت جاودانیكه نعمتهایِ خالِص آن تیره شدنی نیست.
(كذا في هامش الناسخ).
در ناسخ ج 2 ص 366 فرموده اسب سيد الشهداء را که در کتب معتبره بنام نوشته اند، افزون از دومال سواری نیست:
یکی اسب رسول خدا (صله الله علیه واله )که مرتجز(1) نام داشت.
دوم شتری که مسنات(2) می نامیدند.
و اسبی که ذوالجناح نام داشته باشد، در هیچیک از کتب احادیث و اخبار وتواريخ معتبره ندیده ام الخ(3).
در ناسخ ج 2 ص 367 دارد که امام (علیه السلام)بميدان آمد و بحکم پیمانی که با ابن سعد بسته بود مبارز طلب کرد تا یکتنه با یکدیگر نبرد آغاز کنند، اولی کسی که آمد تميم بن قحطبه که از ابطال شام بود چون پلنگ خون آشام، قصد جنگ نمود.
ص: 284
حسين (علیه السلام)مثل برق جهنده بر او تاخت و سرش را با تیغ بپرانید، همین طور هر يك از شجاعان پي در پي آمدند و شربت مرگ نوشیدند، زمین کار زار از خون کشته گان لاله زار گشت وعدد مقتولین افزون از شمار آمد، ابن سعد دانست که در پهن دشت آفرینش هیچکس را آن تاب و توان نیست که باحسين(علیه السلام) بتواند مقابله کند، و اگر کار بدینگونه رود، لشگر را بجمله باتیغ بپردازد، سپاهیان را بانگ زد (وَیْلٌ لَکُمْ، اَتَدْرُونَ لِمَنْ تُقاتِلُونَ؟ هذَا ابْنُ الاْءَنْزَعِ الْبَطینِ هذَا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ، فَأحْمَلُوا عَلَیْهِ مِنْ کُلِّ جانِبٍ).
وای بر شما، آیا میدانید با کدام کس قتال می کنید، این پسر انزع بطين است(1) این پسر کسی است که شجعان عرب را بکشت، پس از هر طرف حمله کنید براو، پس لشگر چون دريايِ طوفان زای بجنبش آمد.
حسین که فرزند شیر ونو باوه شمشیر بود، از جاي نرفت و این ارجوزه را قرائت فرمود:(2).
ص: 285
کَفَرَ القَومُ وقِدماً رَغِبوا ***عَن ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَّقَلَین
این گروه بیدین گَشته و از پیش از ثواب خداوند پروردگار جن وانس
روی گردان شدند.
قَتَلَ القَومُ عَلِیّاً وَابنَهُ ***حَسَنَ الخَیرَ الکَریمَ الطَّرَفَین
حَنَقاً مِنهُم وَقالُوا أَجمِعُوا*** اُحشُرُوا اِلی حَربِ بِالحُسَین
این گروه از روی کینه علي و پسرش حسن نیکوکارا که پدر و مادرش بزرگوار است کشتند، گفتند: تصمیم بگیرید و مردمرا برای جنگ با حسین گرد آورید.
یا لَقَومٍ مِن اُناسٍ رُذَّلٍ ***جَمَعُوا الجَمعَ لِأَهلِ الحَرَمَین
اي قوم داد از مردمان ناکس و پستیکه بر اهل مکه و مدینه گروهی گرد آوردند.
ثُمَّ سارُوا وَتَواصَوا کُلُّهُم ***بِاجتِیاحی لِرِضاءِ المُلحِدَین
سپس روانه شدند و برای خشنودی دو بعدين (يزيد و ابن زیاد) یکدیگر را بکشتن من سفارش کردند.
لَم یَخافُوا اللّهَ فی سَفکِ دَمی*** لِعُبَیدِ اللّهِ نَسلِ الکافِرَین
بخاطر عبيد الله زاده در کافر در ریختن خون من از خدا نترسیدند.
وَابنُ سَعدٍ قَد رَمانی عَنوَهً ***بِجُنودٍ کَوُکوفِ الهاطِلَین
این شعر دو معنی را محتمل است: (اول) پسر سعد از روی ستم لشگری
ص: 286
مانند باران شدید بر من ريخت (دوم) پسر سعد از روی ستم با لشگری مانند باران شدید مرا تیرباران کرد (بنا بر معنی اول حرف (باء) برای تعديه ومتعلق برمانی، وبنابر معنی دوم بمعنى (مع) و اشاره بتير اندازی عمر سعد در صبح عاشورا میباشد).
لا لِشَیءٍ کانَ مِنّی قَبلَ ذا*** غَیرَ فَخری بِضِیاءِ الفَرقَدَین
بِعَلِیِّ الخَیرِ مِن بَعدِ النَّبِیِّ*** وَالنَّبِیِّ القُرَشِیِّ الوالِدَین
(کینه اینها بر من) نه برای چیزی (گناه و جنایتی) است که در پیش از من سرزده است بلکه تنها برای افتخار کردنِ من بروشني دو کو کب تابان پیغمبریکه پدر و مادرش فرشی و علی که بعد از پیغمبر بهترین مردمست می باشد.
خَیرَهُ اللّهِ مِنَ الخَلقِ أبی*** ثُمَّ امّی فَأَنَا ابنُ الخَیرَتَین
پسندیده خدا از میان مردم پدر وسپس مادرم می باشد، پس من پسر دو پسندیده شهدا هستم.
فِضَّهٌ قَد خَلَصَت مِن ذَهَبٍ*** فَأَنَا الفِضَّهُ وَابنُ الذَّهَبَین
(یامقصود از فضة خود حضرت وذهب جنس طلا است، و یا مقصود از فضة مادرش زهراءوذهب پیغمبرصلی الله علیه و اله است، و معنی شعر بنابر احتمال اول چنین است) من نقره ای هستم که از طلا گرفته شده است، پس من نقره وزاده دو طلا می باشم.
مَن لَهُ جَدٌّ کَجَدّی فِی الوَری أَو کَشَیخی فَأَنَا ابنُ العَلَمَین
در میان مردم نیست که جد و پدرش چون چد و پدر من باشد؟ پس من فرزند دو سرور می باشم.
فاطِمُ الزَّهراءُ امّی وأبی*** قاصِمُ الكُفرِ بِبَدرٍ وَحُنَینِ
مادرم فاطمه زهرا و پدرم شکننده کفر در جنگ بدر و حنین است.
ص: 287
عَبَدَ اللّهَ غُلاماً یافِعاً ***وقُرَیشٌ یَعبُدونَ الوَثَنَین
یَعبُدونَ اللّاتَ وَالعُزّی مَعاً ***وعَلِیٌّ کانَ صَلَّی القِبلَتَین
پدر من در کودکی و جوانی خدارا پرستش می کرد و برابر بیت المقدس و کعبه نماز می گذاشت. در صورتیکه قريش بُتِ لاتَ و غُزّی را میپرستیدند.
فَأَبي شَمسٌ وَأُمّي قَمَرً ***وَأَنَا الكَوكَبُ وَابنُ القَمَرَينِ
پس پدرم آفتاب (فلك امامت وولایت) و مادرم ماهتاب (آسمان هفت و طهارت) و من ستاره ای، زاده چنین خورشید و ماهم (یعنی نور ولايت وعصمت را از آندو کسب کرده ام).
ولَهُ فی یَومِ احدٍ وَقعَهٌ*** شَفَتِ الغِلَّ بِفَضِّ العَسکَرَین
پدرم در جنگ أحد بواسطه پراکنده ساختن لشگر کفار و اشرار موقعيت
شفا بخشیدن کینه وغصة اهل ایمان را دارد.
ثُمَّ فِی الأَحزابِ وَالفَتحِ ****مَعاً کانَ فیها حَتفُ أَهلِ الفَيلَقَينِ
موقعیت دیگرش در جنگ احزاب وفتح مكة می باشد که مرگش نکبت بار دو لشگر بیگران در آن بود.
فی سَبیلِ اللّهِ ماذا صَنَعَت*** اُمَّهُ السَّوءِ مَعاً بِالعِترَتَین
عِترَهِ البَرِّ التَّقِیِّ المُصطَفی ***وعَلِیِّ الوَردِ یَومَ الجَحفَلَین
(تمام این کارها) برای رضای خدا بود، و این أمت بد کردار در باره
خاندان پیغمبر برگزيده نیکوکار و خاندان علي شير روز کار چه بدیها کردند.
وبروایت طريحي و ابن شهر آشوب، این اشعار افزونست از آنچه تحریر شد.
فاطِمُ الزَّهْراءِ أُمِّی وَ أَبِی*** وارِثُ الرُّسْلِ وَ مَوْلَی الثَّقَلَیْنِ
ص: 288
مادرم فاطمه زهراء و پدرم وارث پیغمبران و سرور جن و انس است.
طَحَنَ الْأَبْطالَ لَمَّا بَرَزُوا ***یَوْمَ بَدْرٍ وَ بِاحْدٍ وَ حُنَیْنِ
روز جنگ بدر وأحد وحنين دلاورانی را که بجنگش آمدند کوبید و نرم کرد.
وَ أَخُوا خَیْبَرَ إِذْ بارَزَهُمْ ***بِحُسامٍ صارِمٍ ذی شَفْرَتَیْنِ
و با مردم خیبر با شمشیر بُرّانيكه دو طرفش نیز بود مبارزه کرد.
وَالَّذی أَوْدی جُیُوشاً أَقْبَلُوا ***یَطْلُبُونَ الْوِتْرَ فی یَوْمِ حُنَیْنِ
و سپاهیرا که روز جنگ حنین بخونخواهی آمده بودند هلاک کرد.
مَنْ لَهُ عَمٌّ کَعَمِّی جَعْفَرٌ ***وَهَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْنِحَتَیْنِ
کیست که عموئی مانند عموی من داشته باشد که خداوند دو بال باو بخشیده است؟
جَدِّی الْمُرْسَلُ مِصْباحُ الْهُدی*** وَ أَبِی الْمُوفی لَهُ بِالْبَیْعَتَیْنِ
جدم فرستاده خدا، چراغ هدایت است، و پدرم بیعت عقبه ورضوان را براي او وفا کننده است.
بَطَلٌ قَرْمُ هِزَبْرٌ ضَیْغَمٌ ***ماجِدٌ سَمْحٌ قَوِیُّ السَّاعِدَیْنِ
پدرم، دلاور، سرور، شیر خشمگین، بزرگوار، بخشنده و قوی بازو است.
عُرْوَهُ الدِّینِ عَلیٌّ ذاکُمُ ***صاحِبُ الْحَوْضِ مُصَلِّی الْقِبْلَتَیْنِ
مَعَ رَسُولِ اللَّهِ سَبْعاً کامِلًا ***ما عَلَی الْأَرْضِ مُصَلٍّ غَیْرُ ذَیْنِ
این علی (که بِاُو افتخار می کنم) ریسمان محكم دین و اختیار دار حوض کوثر و کسی است که هفت سال با پیغمبر برابر بیت المقدس و کعبه نماز خواند در صورتیکه غیر از آندو، مرد نماز گذاری روی زمین نبود.
تَرَکَ الْأَوْثانَ لَمْ یَسْجُدْ لَها ***مَعَ قُرَیْشٍ مُذْ نَشاً طَرْفَهَ عَیْنٍ
ص: 289
او از زمانیکه بوجود آمد بتهارا دور انداخت و بمقدار يك چشم بهمزدن هم بموافقت قریش برابر آنها سجده نکرد.
وَ أَبِی کانَ هِزَبْراً ضَیْغَماً ***یَأْخُذُ الرُّمْحَ فَیَطْعَنْ طَعْنَتَیْنِ
کَتَمَشِّی الْأُسْدِ بَغْیاً فَسُقُوا ***کَأْسَ حَتْفٍ مِنْ نَجیعِ الْحَنْظَلَیْنِ
پدرم شیر خشمگین بود و مانند شیران در طلب شکار حمله می کرد، وضربتهای نیزه میزد، سپس دشمنانش از جام پر خون و تلخ مرگ سیراب می شدند.
وابو مخنف نیز این اشعار را نگاشته و بعضی را نادیده انگاشته(1).
ذَهَبٌ مِنْ ذَهَبٍ فی ذَهَبٍ ***وَ لُجَینٌ فی لُجَینٍ فی لُجَینِ(2)
فَلَهُ الْحَمْدُ عَلَیْنا واجِبٌ ***ما جَری بِالْفُلْکِ إِحْدی النَّیِّرَیْنِ(3)
خَصَّهُ اللَّهُ بِفَضْلٍ وَ تُقی ***فَأَنَا الزَّاهِرُ وَ ابْنَ الْأَزْهَرَیْنِ(4)
تَرَکَ الْأَصْنامُ مُنْذُ خَصَّهُ ***وَ رَقا بِالْحَمْدِ فَوْقَ النَّیِّرَیْنِ(5)
وَ أَبادَ الشِّرْکَ فی حَمْلَتِهِ*** بِرِجالٍ أُتْرِفُوا فی الْعَسْکَرَیْنِ(6)
وَ أَنَا ابْنُ الْعَیْنِ وَ الْأُذْنِ الَّتِی*** أَذْعَنَ الْخَلْقُ لَها فی الْخافِقَیْنِ(7)
ص: 290
نَحْنُ أَصْحابُ الْعَبا خَمْسَتُنا ***قَدْ مَلَکْنا شَرْقَها وَ الْمَغْرِبَیْنِ(1)
ثُمَّ جَبْریلُ لَنا سادِسُنا ***وَ لَنَا الْبَیْتُ کَذا وَ الْمَشْعَرَیْنِ(2)
وَ کَذَا الَمجْدُ بِنا مُفْتَخِرٌ*** شامِخاً یَعْلُوا بِهِ فی الْحَسَبَیْنِ(3)
فَجَزاهُ اللَّهُ عَنَّا صالِحاً ***خالِقَ الْخَلْقِ وَ مَوْلَی الْمَشْعَرَیْنِ
عُرْوَهُ الدِّینِ عَلیٌّ الْمُرْتَضی*** صاحِبُ الْحَوْضِ مُعِزُّ الْحَرَمَیْنِ
یَفْرِقُ الصَّفَّان مِنْ هَیْبَتِهِ ***وَ کَذا أَفْعالُهُ فی الْخافِقَیْنِ
وَ الَّذِی صَدَّقَ بِالْخاتَمِ مِنْهُ*** حینَ ساوی ظَهْرَهُ فِی الرَّکْعَتَیْنِ
شیعَهَ الُمخْتارِ! طیبُوا أَنْفُساً ***فَغَداً تُسْقُونَ مِنْ حَوْضِ اللُّجَیْنِ
فَعَلَیْهِ اللَّهُ صَلّی رَبُّنا ***وَحَباهُ تُحْفَهً بِالْحَسَنَیْنِ
اینوقت چون شیر خشمگین دست از جان شسته و دل بر خدای بسته، بر
میمنه لشگر حمله افکند و این شعر بگفت:
اَلقَتلُ أَولی مِن رُکوبِ العارِ ***وَالعارُ أولی مِن دُخولِ النّارِ
کشته شدن از ارتکاب ننگ بهتراست وننگ از رفتن بآتش جهنم بهتر است.
و با تیغی چون صاعقه آتش بار خویش را بر خیل کفار زد و زمین را از خون کفار سرخ نمود میمنه را در هم شکست و مردم را پراکنده ساخت و قصد میسره فرمود و این رجز بخواند.
اَنَا الْحُسینُ بْنِ عَلِیٍّ اَلَیْتُ اَنْ لا اَنْثَنِی*** اَحْمِی عَیالاتِ اَبِی اَمْضِی عَلی دِینِ النَّبِیِّ
من حسین پسر علي هستم بر خود واجب شمرده ام که از راه حق بر نگردم
ص: 291
اکنون از خاندان پدرم حمایت می کنم و مطابق دین پیغمبر رفتار مینمایم.
و چون سیل بنیان کن جانب میسره گرفت و از جنگیدن در میدان و حرارت خورشید در گرمای ظهر وحمله أسلحه جنگ و جریان خون از جراحتهای شمشیر و سنان، سخت عطشان بود، و در آن تاب و تب، آب طلب می فرمود و زبان مبارك در دهان می گردانيد وَالعَطَش می گفت و با اینحال آن حضرترا ترسی نبود (قَالَ السَّيِدُ(1): قالَ بَعضُ الرُّواهِ: فَوَاللّهِ ما رَأَیتُ مَکثوراً قَطُّ قَد قُتِلَ وُلدُهُ وأهلُ بَیتِهِ وأصحابُهُ أربَطَ جَأشاً).
عبد الله بن عماد گفت:(2) قسم بخدای، هرگز ندیدم مردی را که لشگرهای بزرگ او را احاطه کرده باشند و فرزند او را کشته باشند و أهل بیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند، و او همچنان دلدار وقوي القلب صابر و ثابت بیاید و چون شیر درنده آهنگ رزم آزمايد، و گَرِد اضطراب و اضطرار بر دامانِ وِ قارش ننشیند.
ص: 292
بالجمله، میزد و میکشت و لشگر از پیش روی او چون گله گوسفند از گرگ میرمیدند.
تا بروایت ابن شهر آشوب(1) ومحمد بن أبي طالب هزار و نهصد و پنجاه کس از آن کفار را با تیغ درگذرانید سواي مجروحین.
ودر مهيج الأحزان ص 221 دارد چهارصد سواره و پیاده را روانه جهنم کرد.
ودر اسرار الشهاده ص 345 سطر (18) دارد که سیصد و سی هزار نفر را کشت. وعدد لشگر ابن زیادچهارصد و شصت هزار بوده اند انتهی.
در معالي السبطین ج 2 ص 16 سطر آخر از روضة الشهداء نقل کند که دوازده هزار مرد از دشمن را بکشت.
لختی اطراف او از دشمن تهی گشت، پس اندکی از میان لشگر کناره گرفت و فرمود:
(لاحَوْلَ وَلاقُوَّهَ إِلّا بِاللَّهِ الْعَلِیِ الْعَظِیمِ)
دیگر باره سرهنگان سپاه بانک بر لشکر کوفه زدند و آنها که پراکنده شده بودند جمع کردند و تحریص و ترغیب بر جنگ نمودند و همه هم دست شدند و بر آن امام مظلوم عطشان حمله آوردند. آن حضرت چون برق جهنده يكتنه خود را در میان آن لشکر افکند.
ص: 293
(ندای غیرت بر بی غیرتان کوفه) (1)
در پاسخ به 2 ص 375 دارد که چهار هزار کماندار تیر بچله کمان برنهادند و کمین بگشادند وسواران حملهای پی در پی نمودند، و پیادگان بپرتاب کردن سنگها پرداختند و آن حضرت را مانند دائره در میان آوردند و میان حضرت وخيامِ اهل بيت حائل ومانع شدند، وجماعتي بطرف خیمه های رفتند، امام چون این بدانست صیحه ای بایشان زد و فرمود:
(یَا شِیعَهَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ وَ ارْجِعُوا إِلَی أَحْسَابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَباً(2))
اي شيعيان آل ابی سفیان اگر چند ترك دین کردید و از خداوند و روز معاد ترس ندارید، کم از آن نباشید که در دار دنیا خویش را در شمار آزادگان گیرید، و اگرخویش را از عرب میشمارید بخصلت حسب و نسب خویش باز گرديد.
شمر گفت: (ما تَقولُ یا حُسَینُ؟ فَقالَ: أقولُ: أنَا الَّذی اقاتِلُکُم وتُقاتِلُونّی وَالنِّساءُ لَیسَ لَکُم عَلَیهِنَّ جُناحٌ فَامنَعوا عُتاتَکُم (عِنانَکُم) عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی
ص: 294
مادُمتُ حَیّاً) شمر گفت: چه می گوئى اي حسین (در بعض کتب(1) چه می گوئی ای پسر فاطمه) فرمود می گویم من باشما جنگ میکنم و شما با من نبرد میکنید، زنان را در میانه چه گناه است که متعرض ایشان می شوید؟ سرکشان خودرا (با عنان خودرا) باز کشید و چند که من زنده ام بجانب من گرائید و با من رزم آزمائید، در مقاتل ابو الفرج ص 79 دارد (وَیلَکُم إن لَم یَکُن لَکُم دینٌ فَکونوا أحراراً فِی الدُّنیا فَرَحلی لَکُم عَن ساعَهٍ مُباحٌ) یعني واي بر شما اگر دینی برای شما نیست لا اقل در دنیا آزاده باشید پس اسباب و اثاث که در سفر با خود دارم يك ساعت دیگر برای شما مباح است.
شمر گفت: این روا باشد اي پسر فاطمه.
پس شمر بلشكريانش بانک زد از خیمه ها برگردید و خودش را قصد کنید جان خودم او کفر کریم است(2) لاجرم لشکریان دست در دست دادند وصف در صف بستند و آماده قتل امام (علیه السلام)شدند.
آن حضرت در برابر صف آمد و با صدای بلند فریاد زد، و فرمود:
(یا وَیْلَکُمْ عَلامَ تُقاتِلونی؟! عَلی حَقٍّ تَرَکْتُهُ؟ أمْ عَلی سُنَّهٍ غَیَّرْتُها؟ أمْ عَلی شَریعَهٍ بَدَّلْتُها).
وای بر شما، از چه روی بامن قتال میدهید و بر قتل من اقدام می کنید؟ آیا حقی را ترك كرده ام؟ یا سُنتی را تغییر داده ام؟ یا شریعتی ودینی را تبدیل نموده ام؟
در جواب گفتند:
(بَلْ نُقاتِلُکَ بُغْضاً وَ عِناداً مِنّا لِأبیکَ وَ ما فَعَلَ بِأشْیاخِنا یَوْمَ بَدْرٍ وَ حُنَیْنَ).
ص: 295
بلکه با تو میجنگیم بواسطه بغض و کینه ای که با پدرت داریم چون در جنك بدر و همین بزرگان مارا بکشت.
حسین(علیه السلام) چون این کلمات را بشنید، سخت بگریست و این شعر را بفرمود:
یا رَبِّ لا تَتْرُکَنی وَحیدا*** فقَدْ تری الکفار وَالْجُحودا
قَدْ صَیَّرونا بَیْنَهُمْ عَبیدا ***یُرْضُونَ فی فِعالِهِمْ یَزیدا
اَمّا اَخی فَقَدْ مَضی شَهیدا ***مُعَفَّرا بِدَمِهِ وَحیدا
فی وَسْطِ قاعٍ مُفْرَدا بَعیدا*** وَاَنْتَ بِالْمِرصادِ لَنْ تَحیدا
یعنی پروردگارا: مرا تنها وامگذار، تو که این کافران و افکار آنها را میبینی، مارا مثل بندگان بین خود قرار داده و کارهایِ خود را برایِ خرسندی يزيد انجام میدهند، برادرم شهید شد و تنها و آغشته بخون میان بیابان همواره ودور افتاده ولكن توهمیشه بر سر راه گنهکاران هستی. (کذا فيها من الناسخ)
در ناسخ ج 2 ص 377 دارد آن گاه از راست و چپ نگران شد، دید همه أصحاب و برادران و فرزندان در خاک و خون آغشته اند بنا کرد هر يك از ایشان را صدا کند پس فرمود:
(یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا هانِی بْنَ عُرْوَهَ، وَیا حَبیبَ بْنَ مُظاهِرٍ، وَیا زُهَیرَ بْنَ الْقَینِ، وَیا یزیدَ بْنَ مُظاهِرٍ، وَیا یحْیی بْنَ کَثیرٍ، وَ یا هِلالَ بْنَ نافِعٍ، وَ یا إِبْراهیمَ بْنَ الْحُصَینِ، وَیا عُمَیرَ بْنَ الْمُطاعِ وَیا أَسَدُ الْکَلْبی، وَیا عَبْدَ اللهِ بْنَ عَقیلٍ وَیا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَهَ وَیا داوُدَ بْنَ الطِّرِمَّاحِ، وَ یاحُرُّ الرِّیاحِی، وَ یا عَلِی بْنَ الْحُسَینِ، وَ یا أَبْطالَ الصَّفا، وَ یا فُرْسانَ الْهَیجآءِ. مالی أُنادیکُم فَلا تُجیبُونی؟ وَ أَدْعُوکُمْ فَلا تَسْمَعُونی؟!
أَنْتُمْ نِیامٌ أَرْجُوکُمْ تَنْتَبِهُونَ؟ أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُکُمْ عَنْ
ص: 296
إِمامِکُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ (صله الله علیه واله )لِفَقْدِکُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ، أَیهَا الْکِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَسُولِ، الطُّغاهَ اللِّئامَ، وَلکِنْ صَرَعَکُمْ وَاللهِ رَیبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بکُمُ الدَّهْرُ الْخَؤُونُ، وَ إِلاَّ لَما کُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتی تَقْصُرُونَ وَلا عَنْ نُصْرَتی تَحْتَجِبُونَ فَها نَحْنُ عَلَیکُمْ مُفْتَجِعُونَ وَبِکُمْ لا حِقُونَ فَإِنَّا للَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ.
يعني أي مسلم بن عقيل ،واي هانی بن عروة ، وای حبیب بن مظاهر، واي زهير بن القين، واي يزيد بن مظاهر، واي يحيى بن كثير، واي هلال بن نافع، واي ابراهيم بن حصين، واي عمير بن مطاع، واي أسد كلبي، واي عبد الله ابن عقيل، واي مسلم بن عوسجة، واي داود بن طرماح، وای حر ریاحی، واي علي بن الحسين، واي شجاعان روز صفا، واي اسب سواران روز تنگنای نبرد چه شده مراکه هر چه شما را صدا می کنم جوابمرا نمی دهید وشمارا دعوت می کنم نمیشنوید، شمارا خواب ربوده امیدوارم بیدار شوید، یا چیزی مانع شده از دوستی شما نسبت بامام خودتان پس یاریش نکنید، این زنهای پیغمبرند که بواسطه فقدان شما اسير رنج وعنایند.
پس بلند شوید از خواب خوداي بزرگواران و این مردمان پست فطرترا از حرم رسول خدا دفع کنید.
ولكن افسوس بخدا قسم شما را مرگ بر زمین زده، و روزگار خیانت کار بر شما بی وفائی کرده، و الا شما از کسانی نبودید که از دعوت من کوتاهی کنید یا از یاری من دست باز دارید، پس ما بشما مصیبت زده ایم و بشما ملحق شونده ایم ما برای خدائیم و بسوي او باز گشت خواهیم کرد و این اشعار را قرائت فرمود(1):
ص: 297
قَوْمٌ إِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّهٍ ***وَالْقَوْمُ(1) بَیْنَ مُدَّعَسٍ وَمُکَرْدَسٍ
لَبِسُوا القُلُوبَ عَلَی الدُّرُوعِ وَأ قْبَلُوا ***یَتَهافَتُونَ عَلی ذَهابِ الأ نْفُسِ
نَصَرُوا الْحُسَیْنَ فَیا لَها مِنْ فِتْیَهٍ ***عافُوا الحَیاهَ وَأُلبِسُوا مِنْ سُنْدُسِ(2)
یعنی گروهیکه هرگاه در شدت جنك براي رفع گرفتاري خوانده شوند دلهاي خودرا بالاي زردها پوشیده و برای جانبازي بر یکدیگر پیشی می گیرند، یاري کردند همین را ای کاش اینطور جوانانی بودند که زندگی را رها نمودند واز لباسهای بهشتی پوشیدند.
و در معالي السبطين ج 2 ص 10 این مرثیه را نقل کند از زبانحال آن
حضرت.
بالأمسِ کانُوا مَعی وَالیومَ قَدْ رَحَلُوا ***وَخَلَّفوا فی سُویدِ القَلبِ نِیراناً
نَذرٌ عَلیَّ لَئِنْ عادُوا وَاِنْ رَجَعُوا ***لَاَزرَعَنَّ طَریقَ الطَفِّ رَیْحَانَاً
یعنی دیروز همه با من بودند ولي امروز همه بار سفر بستند و رفتند، من نذر
می کنم که اگر باز برگشتند من راه کربلا را برای ایشان گل کاری می کنم.
کجا رفتند اصحاب کبارم ***که من اینسان غريب وخوار وزارم
کجائی أي علي اکبر جوانم ***کجائی قاسم اي آرام جانم
کجائی ای علمدار سپاهم*** معين ياور و پشت و پناهم
ص: 298
ز جا خيزيد اي رعنا جوانان***به بينيد از جفا در اين بيابان
عيال من غريب و بي پناهند***گرفتار و اسير اين سپاهند
شما آسوده از هر رنج و محنت***مكان كرده در باغ جنت
ولي من با غم و محنت قرينم***در اين صحرا غريب و بي معينم
نه باك از نيزه و شمشير دارم***نه خوفي از سنان و نيزه دارم
از آن ترسم كه گر من كشته گردم***ز تيغ كين بخون آغشته گردم
گذارد شمر پا در خيمه هايم***زند سيلي به روي طفل هايم
در ناسخ ج 2 ص 378 گوید: چیزیکه مجملش آن است، سپاه ابن سعد سواره و پیاده دفعة واحدة بر آن حضرت حمله کردند و حسين(علیه السلام) چون شیر غضبناك در مقابل ایشان در آمد، و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را بزخم تیغ وطعن نيزه چنان بخاك می افکند که باد خزان برگ درخت انگوررا میریخت، از کثرت عطش جانب فرات را گرفت، کوفیان دانسته بودند که اگرشربتی آب بنوشد نه چندان از این بکوشد و بکشد، همگان بطرف شریعه آمدند وراه آب را هرچه محکمتر بستند.
اعور سلمی، و عمرو بن حجاج زبیدی، که با چهار هزار مرد کمان دار موکل شریعه بودند، بانك بر سپاه زدند که: که مواظب باشید حسین راه بآب پیدا نکند آن حضرت مانند شیر برایشان حمله کرد و صفوف ايشان را بشکافت و طریقه شیوه را از دشمن گرفت، و اسب بفراست راند و سخت تشنه بود و اسب آن حضرت نیز تشنگی از حال افزون داشت.
(قالَ الحُسَینُ: أَنتَ عَطَشانً و أَنَا عَطَشان، وَاللهِ لا ذُقتُ الماءَ حَتَّی تَشرَبَ)
ص: 299
امام حسين (علیه السلام)فرمود: تو تشنه ای و من تشنه ام سوگند بخدای آب نیاشامم تا تو آب نخوری، مثل اینکه اسب کلام حضرت را فهمید سر بلند کرد یعنی تا تو آب نخوری من آب نخورم، پس امام(علیه السلام) دست برد و کفی آب برداشت و فرمود: آب بخور که من آب می آشامم.
ناگاه حصين بن نمیر تیری بجانب آن حضرت انداخت و آن تیر بر دهان مبارکش آمد وخون جاري شد.
وبروایت شیخ مفید(1) حسین (علیه السلام)در اینوقت بر مسنات (شتر) سوار بود.
و از آن طرف سواري فریاد بر داشت که اي حسين تو آب مینوشی و لشکر بسرا پرده تو می رود و هتک حرمت تو می کند، چون حسین این را بشنيد آب از کف بریخت و از شريعه بيرون تاخت و با تیغ سپاه کوفه را پراکنده نمود و بسرا پرده خویش آمد معلوم شد آن ملعون خدعه و نیرنک زده.
پس باردیگر اهل بیت را وداع گفت فرمود: (یا زَینَبُ یا اُمُّ کُلثوم یا سُکَینه) اهل بیت همگان با حال آشفته وجگرهای سوخته وخاطرهايِ خسته و دلهای شکسته در نزد آن حضرت جمع شدند، در خاطر هیچ آفریده ای صورت نبندد که ایشان با چه حال بودند، ایشان را وداع گفت و بصبر وسکون وصیت فرمود، و فرمان داد تا جامه ای که در خور اسیریست بپوشند.
وَقالَ لَهُم: اِسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ وَحَافِظُکُمْ وَ حَامِیکُمْ وَسَیُنْجِیکُمْ مِنْ شَرِّ الأعْدَاءِ وَیَجْعَلُ عَاقِبَهَ أَمْرِکُمْ إلی خَیْرٍ وَیُعَذِّبُ عَدُوَّکُمْ بِأَنْواعِ البَلاء
ص: 300
وَیُعَوِّضُکُمْ عَنْ هذِهِ البَلِیَّهِ بِأَنْواعِ النِّعَمِ وَالکَرَامَهِ، فَلا تَشْکُوا وَلا تَقُولُوا بِأَلْسِنَتِکُمْ مَا یُنْقِصُ قَدْرَکُمْ)
فرمود: آماده بلا باشید و بدانید که خداوند حافظ شما است و از شما حمایت می کند، و از شرِّ دشمنان نجات می دهد، وعاقبتِ امرِ شمارا ختم بخبر كند، و دشمنان شمارا بأنواع بلا مبتلا سازد، وعذاب نماید، وشمارا بأنواع نعمتها و کرامتها عوض دهد، پس زبان بشکوه مگشائید و سختی که اجرِ شمارا ناقص کند مگوئيد(1).
آقای فلسفی در نهضت حسینی ص 144 از انوار المجالس نقل کند که حضرت عمامه پیغمبر(صله الله علیه واله )بر سر وزِره رسول اکرم را در بر و ذوالفقارِ پدر را در کمر و سپر حضرت حمزه را بر دوش و نیزهِ جعفرِ طیار را همراه و بر ذو الجناح سوار ووداع نمود و روانه میدان گردید ناگاه صداي ضعیفی شنید مهلاً مهلا يا ابن الزهراء، حضرت نگاه کرد دید خواهرش زینب علیها السلام است ایستاد و بي بي عالم عرض کرد می خواهم بوصیت مادرم زهراء علیها السلام رفتار کنم زیرا سفارش نمود موقعیکه حسینم روانهِ میدان شد تو زیر گلویش را ببوس در رياحين الشريعة ج 3 ص 104 مینگارد زینب علیها السلامچون بوسید سخت بگریست و امام او را تسلیت و بزبانِ حال به برادر عرضه داشت:
مرو مرو که فلك كارش اعتبار ندارد ***مرو که بی گُل رویت دلم قرار ندارد
عزیز من چه مقابل شدي بلشکر دشمن***بگو که زينب من تاب انتظار ندارد
ص: 301
اگر اجازه دهي جمله صف کشیده بیائیم ***بابن سعد بگوئیم حسین گناه ندارد
توئی پناهِ منُ وأهل بيتِ بي سامان ***پناه عالميان زينبت پناه ندارد
تو حال میروی آهسته تر برو که به بینم ***رخ چه ماه تورا چون دلم قرار ندارد
انتهى ما في النهضة.
ای زینب غم پرور اینور دو چشمانم ***ای بیکس و بي یاور اي خواهر گریانم
امروز مرا با تو این آن در دیدار است ***هجران تو ایخواهر آتش زده بر جانم
این زندگی دنیا این عالم ما فيها ***دیگر بچه کار آید از بعد جوانانم
از مرگِ همه یاران گر صبر کنم شاید ***از داغ علي اكبر من زنده نمی مانم
افسوس که شد کشته در خونِ خود آغشته ***عباسِ علمدارم سقايِ شهیدانم
از سینه مکش افغان از خیمه میا بیرون ***چون شمر کشد خنجر بر حنجر عريانم
ص: 302
از کینه این لشکر چون شد تن من بی سر
از بعد من مضطر جان تو وطفلانم
چون شمر گذارد پا در خیمه پی غارت
مگذار زند سیلي بر روي يتيمانم
چو شاه تشنه جگر کرد عزم رفتن میدان ***پيِ وداع حَرَم شد بخیمه گاه غریبان
کشید ناله زِ دِل كأي حرم سرای پیمبر ***زخیمه گه بدر آئید این زمان همه یکسر
جهادِ نوبتِ یاران گذشت و وقت من آمد ***زمان عمر برفت ووداع جان و تن آمد
حمیده خواهر من اي جفا کش دوران ***بمرگ من مخراشی رخ ومدر تو گریبان
بفوتِ مادرُ و جدُّ و برادر و پدرت ***که به زمن همه بودند جمله در نظرت
بماتم همه بودی صبورومدحتگر ***کنون بماتم من صبر کن تو ایخواهر
مگر ويل ومزن صرخه ای صديقه ثاني*** بصبر وحِلم تحمّل نما هر آنچه تواني
لباس کهنه بپوشان حریم در بدرم را *** که عنقریب به بینی بروي نيزه سرم را
طلبکنند پدر چونکه طفلهای يتيم *** بده تسلی ایشان بعابدين أليمم
اگر سراغ برادر کند سكينة گريان *** بود برادر او در جهان هر آنچه مسلمان
ص: 303
مگر تو هیچ کلامی که نقص اجر تو آرد ***مباد دیو رجمیت ز صبر و حلم در آرد
براه شام تو غافل مشو ز حال یتیمان*** شتر سواری و شب رفتن و اذیت عدوان
بقدر قوه نگه داری غریبان کن*** بهر بلیه پرستاری یتیمان کن
سکینه را ز همه بیش کن پرستاری*** برای خاطر من خاطرش نگهداری
خدای دوست بدارد یتیم داران را ***دل شکسته و چشمان اشک باران را
بدل نوازی طفل صغیر ای خواهر ***خدای گفته که أما الیتیم لاتقهر
دهد نجات بزودی خدا ز شر عدایت*** کند امور شما را بروزگار کفایت
مراجعت بمدینه کنی چو دفعۀ دیگر ***بوقت نافلۀ شب بکن تو یاد برادر
بدوستان جگر خون من سلام مرا ***رسان و بر همه یکسر بگو پیام مرا
که آب سرد چو نوشید یاد من آرید ***بحال غربت من خون ز دیدگان بارید
هزار حیف نبودید جمله در بر من ***که بنگرید همه حلق خشک اصغر من
نظر کنید و به بینید ظلم دشمن را ***بطفل تشنۀ من منع آب دادن را
پس آن زمان ز حرم کهنه پیرهن طلبید*** بزیر جامۀ خود جامۀ کهن پوشید
که شاید این به تنم ساتر کفن باشد ***بزیر سم ستوران حجاب من باشد
سکینه را سر زانوی مرحمت بنشاند*** بروی همچو مهش بوسه داد و اشک فشاند
ای عزیز پدر این قدر مکن زاری ***چو بی پدر شوی آندم بگریه حق داری
بنوک نی سر پر خون من هنوز ندیدی ***سر برهنۀ و گریان بهر طرف ندویدی
ص: 304
گشوده بر سر نعشم نگشته گیسویت***هنوز سیلی دشمن نخورده بر رویت
شتر سوار نرفتی بهر دیار و قفار***بلا حجاب نگشتی بگوچه و بازار
هنوز خار مغیلان نرفته در پایت***هنوز کنج خرابه نگشته مأوایت
باشک خویش مسوزان دل فکار مرا***مبیرز گریه خود طاقت و قرار مرا
وداع کرد حرم را و رو بمیدان کرد***بنای صبر جهان را چو سیل ویران کرد
برید دل ز جهان عازم شهادت شد***ز اهل بیت گذشت و فدای امت شد
ای برادر من سر گشته و حیران چکنم***از پس قتل تو با خیل اسیران چکنم
خواری درد غریبی همه سهلست ولی***از غم هجر تو و داغ جوانان چکنم
بصف کرب و بلا هر چه کشیدم گذشت***روز وارد شدن کوفه ویران چکنم
مجلس زاده مرجانه اگر صبر کنم***بعد از آن واقعه در گوشه زندان چکنم
از غم کوفه و زندان اگر آسوده شدم***در ره شام باین لشکر عدوان چکنم
وارد شام چو گشتم به آن حال خراب***سر بازار روی ناقه عریان چکنم
ص: 305
شام در گوشه ويرانه چه شد منزل ما ***با يتيمان تو و ناله طفلان چکنم
آخر کار در آن منزل میشوم یزید ***گر تو را چوب زند بر لب ودندان چکنم
(وله ايضاً)
بگفتا که ای پادشاه عراق*** امان از جدائی فغان از فراق
حذر کن از اینقوم کفر و نفاق *** امان از جدائی فغان از فراق
وصیت نموده بمن مادرت *** که امروز اندر دم آخرت
زنم بوسه بر حنجر انورت *** امان از جدائی فغان از فراق
من آخرتورا مهربان خواهرم *** جوانمرده و بیکس و یاورم
ز مرگت مکن خاك غم بر سرم*** امان از جدائی فغان از فراق
پس از مرگ تو ایشه بی معین*** چه سازم من خسته دل غمین
باين طفلهای یتیم وحزين *** امان از جدائی فغان از فراق
شه کربلا با دو چشم پر آب*** بپاسخ چنین داد اورا جواب
که ايخواهر بیکس دلکباب *** امان از جدائی فغان از فراق
خداحافظ ای زینب مضطرم *** خداحافظ ای مهربان خواهرم
خدا حافظ ای نور چشم ترم*** امان از جدائی فغان از فراق
ز بعد علی اکبر نوجوان *** نخواهم دیگر زندگی در جهان
قدم گشته از ماتمش چونکمان*** امان از جدائی فغان از فراق
ندارم بغیر از تو چون خواهری *** پس از مرگ من از ره یاوری
بکن بایتيمان مَن مادري*** امان از جدائی فغان از فراق
ص: 306
چو آسوده کشتی زرنج و محن ***چه از شام غم رفتي اندر وطن
بصغرای محزون بگو اینسخن *** امان از جدائی فغان از فراق
بهر روز شب با دل بی قرار *** بود ذاکر از بهر من اشكبار
از این گریه دارد بسی افتخار*** امان از جدائی فغان از فراق
در معالي السبطين ج 2 ص 14 دارد وقتیکه حضرت امر فرمود لباسهای مناسب اسیری بپوشند، حضرت زين سبب سئوال کرد.
حضرت فرمود: گویا باين زودي می بینم شما را مانند کنیزان و بندگان جلو اسب سواران میرانند و به بدترین عذاب شمارا عذاب می کنند، چون زینب این را بشنید گریست و فریاد (وا وحدتاه: وا قلة ناصراه: واسوء منقلباه: را شوم صباحاه:) بلند کرد، و يخه چاك زد، و موهایش را پریشان نمود، و اطمه بصورت زد.
پس حسین(علیه السلام) فرمود: (مهلا يا بنت المرتضی ان البكاء طويل) آرام باش ای دختر علیِّ مرتضی گریه طولانی خواهد بود.
چون حسین خواست از خیمه بیرون رود، زینب دامنش را گرفت و عرض کرد ای برادر آرام گیر و توقف نما تا من توشه ای از جمالت بگیرم و بقد و بالايت نگاه کنم، ووداعی کنم که دیگر دیداری پس از آن امید ندارم.
فَمَهْلاً اَخی قَبْلَ الْمَماتِ هَنیئَهً ***لِتَبْرَدَ مِنّی لَوْعَهٌ وَغَلِیلُ
پس شروع کرد دست و پايِ برادر را بوسیدن زنهایِ دیگر اطرافش را گرفتند و دست و پاهای حضرت را بوسیدند.
پس حضرت ایشان را ساکت نمود و بسویِ خیمه ها برگردانید، پس
ص: 307
خواهرش زینب را طلبيد وأمر بصبرش نمود ودست مبارکش را بر سینه اش کشید و از جزع و بی تابی آرامش کرد، وثواب صابران را که خداوند آماده کرده بیان فرمود، و کراماتیکه خدا به مقربین وعده داده ذکر نمود.
پس زینب راضی شد و اظهار خوشحالي نمود، و عرض کرد برادر خاطر جمع باش و چشمت روشن باد همانطوریکه شما دوست دارید و می خواهید و راضی هستید من عمل خواهم کرد.
صَبَرتُ عَلی شَییٍ اَمَرُّ مِنَ الصَبرِ*** سَاَصبِرُ حتی یَعجُزَ الصَبرِ عَن صَبری
صبور می کنم بر چیزیکه تلختر است از صبر (چادروا) و زود است چنان صبرکنم که صبر از صبر من عاجز ماند.
واز بعض مقاتل نقل کند که چون حضرت خواست بميدان جنك تشريف ببرد نگاهی بر است و چپ نمود و صدا زد آیا کسی هست که اسب مرا بیاورد؟ زینب شنید و اسب برادر را آورد و عرض کرد:
لِمَن تُنادي وَقَد قَرَحتَ فُؤادي
چه کس را میخوانی قلبم را مجروح کردی.
یاری کننده گان کم شده اند.
فَأَتَتهُ زَینَبُ بِالجَوادِ تَقودُهُ ***وَالدَّمعُ مِن ذِکرِ الفِراقِ یَسیلُ
زینب در حالیکه اشک فراقش جاری بود اسب را آورد.
وتَقولُ قَد قَطَّعتَ قَلبِیَ یا أَخی*** حُزناً فَیا لَیتَ الجِبالَ تَزولُ
و فرمود رگهای قلبم را ای برادر پاره کردی ای کاشک کوه ها از هم می پاشید.
وَلِمَن تُنادی وَالحُماهُ(1) عَلَی الثَّری ***صَرعی ومِنهُم لا یُبَلُّ غَلیلُ(2)
چه کسی را صدا میزنی وحال انکه طرفداران روی خاك افتاده اند وکسی نمانده که بتواند تشنه ای را آب دهد.
ما فِی الخِیامِ وقَد تَفانی أهلُها ***إلّا نِساءٌ وَلَهاً(3) وعَلیلُ
در خیمه ها کس نماند جز يك مشت زنهای بچه مرده و علیل بیمار.
أرَأَیتَ اختاً قَدَّمَت لِشَقیقِها(4)*** فَرَسَ المَنونِ(5) ولا حِمیً وکَفیلُ
آیا دیده ای خواهری اسب مرگ برادرش را بیاورد، و طرفدار و کفیلی نداشته باشد.
فَتَبادَرَت مِنهُ الدُّموعُ وقالَ یا ***اُختاهُ صَبراً فَالمُصابُ جَلیلُ(6)
پس اشک بر چشمان حسین دوید و فرمود ای خواهر صبر کن که مصيبتها
ص: 309
بزرگ است.
فَبَکَت وقالَت یَابنَ امِّی لَیسَ لی*** وعَلَیکَ مَا الصَّبرُ الجَمیلُ جَمیلُ
پس زینب گریه کرد و عرض کرد ای پسر مادرم درمصیبت تو صبر جمیل نیکو نیست.
یا نورَ عَینی یا حُشاشَهَ مُهجَتی(1)*** مَن لِلنِّساءِ الضّائِعاتِ دَلیلُ
ای نور چشم من و ای آخرین جان قلب من، زنهای بیکس را کی راهنما باشد.
ورَنَت إلی نَحوِ الخِیامِ بِعَولَهٍ(2) ***عُظمی تَصُبُّ الدَّمعَ وهیَ تَقولُ
رو بخیمه ها نمود و صدا زد درحالیکه اشکش جاری بود.
قوموا إلَی التَّودیعِ إنَّ أخی دَعا ***بِجَوادِهِ إنَّ الفِراقَ طَویلُ
بلند شوید برای وداع که برادرم اسب خود را طلبيد و معلوم است که جدائی بطول خواهد انجامید.
فَخَرَجنَ رَبّاتُ الخُدورِ عَواثِراً(3)*** وغَدا(4) لَها حَولَ الحُسَینِ عَویلُ
پس زنهای پرده نشین ترسان و لرزان بطرف حسین رفتند.
اللّهُ ما حالُ العَلیلِ وقَد رَأی*** تِلکَ المَدامِعَ لِلوَداعِ تَسیلُ
ای خدا حال علیل بیمار چگونه بود که ببیند برای وداع اشکهاي اهل بيت جاری است.
ص: 310
در ناسخ ج 2 ص 381 دارید که با دلي از درد شكافته مانند شیر پریشان آهنك قتال نمود، و بر ان قوم حمله کرد، میزد و میکشت، و لشکریان چون ملخها پراکنده، از پیش روی او پراکنده میشدند.
عمر سعد کمان داران را فرمان داد که اورا تیرباران کنید پس ایشان حضرتش راهدف تير ساختند وهمه تيرها بسينه «مبارکش میآمد چه هرگز پشت بجنگ نمیداد. و سینه اش چون پشت خار پشت گشت.
وقال: يا أمة السوء الخ أي أمت نکوهیده چه بد کردار بوده اید چه کردید در عترت پیغمبر آگاه باشید پس از کشتن من نمیکشید بنده ای ازبندگان خدا که بيمناك شوید و از خدا بترسید، بلکه قتل مسلمانان در نزد شما سهل و آسان خواهد بود. قسم بخدا که در برآوردن حاجت چنان دانم که پروردگار من مرا بزرگوار بدارد، بپاداش انکه مرا خوار گرفتند و کشتن مرا سهل شمردید، و کیفر کند شمارا درانتقام من، از جائیکه هرگز در خاطر شما صورت نبسته.
حصین بن مالك سكونی بانگ در داد اي پسر فاطمه خداوند بچه چیز از برای او انتقام میکشد از ما؟
فرمود: می افتد بلاي بأس و بينم شما در میان شما و ریخته می شود خونهای شما، آنگاه فرو می گیرد شمارا تنگنای دوزخ عذاب خدا.
آنگاه حمله گران افکند هر که با او کوشید شربت مرگ نوشید، و بهر جانب که تاخت گروهی را بخاك انداخت.
عمر بن سعد بانگ بر کمان داران زد که: حسین را تیرباران کنید. چهار هزار تن کمان داران دفعة واحده اورا هدف تیر ساختند.
ص: 311
از کثرت تیر که بر چشمهای زره نشست، سینه آن حضرت چون پشت خارپشت گشت.
بروایتی غیر از زخم تیر، سی وسه زخم برداشت(1).
و بروایت صاحب مناقب وسيد، هفتاد و دو جراحات یافت. كما في البحار ج 45 ص 52.
ابو مخنف گوید: سی وسه طعن نيزه و سی و چهار ضرب شمشیر بدو رسید(2).
امام محمدباقر (علیه السلام)می فرماید: سیصدو بیست و اند (از سه تانه)زخم شمشیر وتير و نیزه بافت(3).
و بروایتی سیصدوشصت جراحت دید(4).
و نیز گفته اند هزار و نهصد زخم یافت وزره او از تیر باران مثل خار پشت گشت(5).
و این جمله از پیش روي بود(6).
ص: 312
و در لهوف مترجم ص 129 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 37 فرموده در پیراهن آن حضرت يکصدوده واندي جاي تير و نیزه و شمشیر دیده شد.
در ناسخ ج 2 ص 383 و بحار ج 4 ص 52 گویند: ناگاه ابوالحتوف(1)
جعفی از کمین در آمد و تیری بر پیشانی آن حضرت بزد.
و بقولی(2) خواست يك ساعتی استراحت کند که سنگی آمد و برپیشانی
شریف خورد.
فلك سنگي فكند از دست دشمن***به پيشاني آن وجه الله احسن
چو زد از كينه آن سنگ جفا را***شكست آيينه ي ايزدنما را
كه گلگون گشت روي عشق سرمد***چو در روز احد روي محمد
به دامان كرامت خواست آن شاه***كه خون از چهره بزدايد بناگاه
دل روشنتر از خورشيد روشن***نمايان شد ز زير ابر جوشن
يكي الماس وش تيري ز لشكر***گرفت اندر دل شه جاي تا پر
كه از پشت پناه اهل ايمان***عيان گرديد زهرآلوده پيكان(3)
در ترجمه نفس المهموم کمره ای ص 452 این اشعار را نقل فرموده.
بمرکز باز شد سلطان ابرار***که آساید دمی از رزم و پیکار
فلک، سنگی فکند از دست دشمن***به پیشانیِ وجهُ اللهِ احسن
که گلگون گشت رویِ عشقِ سرمد***چو در روز احد، روی «محمد»
ص: 313
بدامان کرامت خواست آن شاه***که خون از چهره بزداید، بناگاه
یکی الماس وش تیری ز لشکر***گرفت اندر دل شه جای ، تا پر
که از پشتِ پناه اهل ایمان***عیان گردید زهر آلود پیکان
مقام خالق یکتای بیجون ***ز زهر آلوده پیکان گشت پر خون
سنان زد نیزه بر پهلو چنانش ***که جنب الله بدرید از سنانش
بدیدارش دلارا رایت افراشت*** سمند عشق بار عشق بگداشت
بشکر وصل نسل فخز آدم ***به رو افتاد و می گفت اندر آن دم
ترکت الخلق طرأ فی ***هواکا و أیتمت العیال لکی أراکا
و لو قطعتنی فی الحب اربا*** لما حن الفؤاد الی سواکا
حسین علیه السلام تیر را بکشید و خون بر روی و موی مبارکش جاری شد.
عرض کرد: ای پروردگار من: تو خود نگران این جماعت گنهکار هستی ای خدا تو نابود کن ایشان را و بکش ایشان را وپراکنده کن ایشان را، و باقی مگذار بر روی زمین یکتن ایشان را، ومیامرز هرگز يکتن از ایشان را.
پس دامن زره را يك طرف کرد و عامه خویش را بر کشید، تاخون چشم و چهره را پاك كند(1).
ناگاه خدنگ و تیری که پیكانش مسموم وسه شعبه بود، بر سينة آن
حضرت آمد.
ص: 314
و بروایتی بر قلب مبارکش رسید و از آن طرف سر بدر کرد، و آن تیررا خولی بن الأصبحی انداخت.
وبروایتی ابو قدامه عامری انداخت. (فقال الحسين: بسم الله و بالله وعلى ملة رسول الله) آن گاه سر بسوی آسمان برداشتهو عرض کرد: پروردگار من: تو میدانی که این جماعت مردی را می کشند که در روی زمین جز او پسر پیغمبری نیست، پس دست فرا برد و آن تیر را از پشت بیرون کشید(1).
پس دست بزیر جراحت گرفت چون از خون پر شد بطرف آسمان پاشید، وقطرهای باز نگشت(2) و دیگر باره دست را از خون پر کرد و بر سر و روي وریش مبارك ماليد، و فرمود: اینطور میخواهم جدم را ملاقات کنم(3) در حالیکه سر ورویم بخونم خضاب شده باشد و عرض کنم یا رسول الله مرا فلان وفلان بکشت.
در اینوقت ضعف بر آن حضرت غلبه کرد خواست استراحت کند.
صالح بن وهب بن مزنی وقت را غنیمت شمرد و نیزه ای بر پهلوی میاره آن حضرت زد چنانکه از اسب در افتاد و روي مبارکش از طرف راست بر زمین آمد و پس بر خواست.
در معالی السبطين ج 2 ص 20 فرموده اختلاف است که سبب سقوط حضرت
ص: 315
از اسب چه بوده.
از لهوف نقل کند(1) که صالح بن وهب مزنی(2) نیزه بر پهلوي حضرت زد بطوریکه از اسب در افتاد واز صورت راستش بزمین آمد و میفرمود: (بسم الله وبالله وفي سبيل الله وعلى ملة رسول الله(علیه السلام)).
واز صدوق در اماليش نقل کند(3) که تیري بحلقومش رسید و از اسب بیفتاد و تیررا گرفت و پرتاب کرد.
واز ابی مخنف نقل کند که خولې تیری رها کرد و بگلوي مباركش رسید و به سرعت از اسب بزمین افتاد و در خون خود نالید و تير را بیرون کشید و خونهارا با دو کف دست می گرفت و ریش و سر خودرا رنگین می کرد و می فرمود: اینطور خداوند وجدم را ملاقات و شکایت می کنم از آنچه بمن رسیده.
و از مناقب ابن شاذان روایت کند که رسول خدا فرمود: مثل اینکه بحسين نگاه می کنم که تیري باو رسیده و با سرعت از اسب بزمین افتاده پس ذبح شده چنانچه گوسفند ذبح می شود.
و در معدن از مناقب روایت شده که ابو أيوب غنوي تیري بحلقش زد.
پس فرمود: (بسم الله و بالله ولاحول ولا قوة الا بالله وهذا قتيل في رضاء الله) و از اسب بزمین سقوط فرمود.
ص: 316
مقبل شاعر گوید:
در يگانه ي درياي مجمع البحرين***به خون طپيده ي كرب و بلا امام حسين
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت***نه سيدالشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا ز جور مخالف چو قيرگون گرديد***عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد
بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد***اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد
مرحوم ناصرالدين شاه فرموده:
یکتا گهري ز صدر زین افتاده
آویزه عرش بر زمین افتاده
افسوس که در واقعه کرب بلا
از خاتم انبیاء نگین افتاده
در ناسخ ج 2 ص 384 فرموده: زينب علیها السلام که نگرای میدان جنك بود چون این بدید از خیمه بیرون دوید، و فریاد کرد (وا أَخاه، وا سيّداه، وا أَهلَ بَیتاه، لَیَتَ السَّمَاءَ طُبِقَتْ عَلَی الأَرْضِ وَلَیْتَ الْجِبَالَ تَدْکَدَکَتْ عَلَی السَّهْلِ).
کاش آسمانها خراب شود و بر زمین افتد، کاش کوهسار پاره پارد شود و پراکنده شود،بر روي بيابانها، آنگاه بعمر سعد رو کرد (فَقالَتَ: يا عُمَرَ بنَ سَعدٍ يُقتَلُ أَبُو عَبدِ اللهِ وَأَنتَ تَنظُرُ اِلَيهِ) اي پسر سعد حسین را می کشند و توشادان براو نظاره میکنی؟ ابن سعد گریان شد و جوابی نداد.
در معالي السبطين ج 2 ص 22 از تظلم الزهراء نقل کند که زینب علیها السلام چون آگاه از زمین افتادن حسین (علیه السلام)شد غش کرد، چون بهوش آمد رو بسوی میدان نمود، گاهی لباسهایش به پا می گرفت زمین میخورد و گاهی بصورتش بزمین میخورد از ترسی که داشت همین طور افتاد و خیزان رفت تا بمعرکه رسید بنا کرد براست و چپ نگاه کردن ناگاه دید برادرش حسین (علیه السلام)روی زمین افتاده دست و پا میزند و خون از زخمهایش جاریست مانند ناودان.
پس خودرا روي جسد شريف برادر انداخت و بنا کرد صدا زند آیا تو
ص: 317
حسین برادر مني ؟ آیا تو پسر مادر مني؟ آیا تو نور چشم مني؟ آيا تو ميوه قلب مني؟ آیا تو حمایت کننده مائی؟ آیا تو امید مائي؟ آیا تو پناه مائي؟ آیا تو ستون مائی؟ آیا تو پسر محمد مصطفی هستی؟ آیا تو پسر علي مرتضائی؟ آیا تو پسر فاطمه زهرائی؟ هر چه ناله زد جوابی نشنید.
چون از کثرت جراحات امام حسین(علیه السلام) بیهوش شده بود پس زینب علیها السلام گفتار خود را ادامه داد و گریه بسیار نمود تاحضرت بهوش آمد و با آخرین نفس با گوشه چشم ودست اشاره به خواهر نمود زینب بیهوش شده غش کرد.
چون بهوش آمد عرض کرد برادر بحق جدت رسول الله با من سخن بگو و بحق پدرت أمير المؤمنين با من حرف بزن أي جان دلم بحق مادرم زهرا مرا جواب بده اي نور چشم من با من تكلم کن، پس امام حسين(علیه السلام) از سخنان خواهر بهوش آمد.
و فرمود اي خواهر امروز روز از هم جدا شدن است این روزیست که جدم بمن وعده داده و او بمن مشتاق است.
پس باز غش کرد پس زینب پشت سر حضرت نشست و او را در بغل گرفت حضرت ملتفت شد و فرمود خواهر زينب قلبم را شکستی و ناراحتی مرا زیاد کردي ترا بخدا قسم ساکت شو و بی قراري مكن عرض کرد واي بر من أي برادر و اي پسرمادرم چگونه ساکت باشم و تو در این حال جان بدهی؟ و دست و پا زنی جانم فدای جان تو همین طور با برادر درد دل می کرد که ناگاه تازیانه ای بر كنفش رسید و گوینده گفت دور شو والا ترا باو ملحق سازم زینب نگاه کرد دید شمر است فرمود اي دشمن خدا جدا نخواهم شد تا مرا با او بکشی.
پس آن بی حیا با قهر و غلبه آن مخدره را از نعش برادر جدا کرد و كتك سختی باو زد و گفت بخدا اگر نزديك شوی با این شمشیر گردنت را میزنم.
ص: 318
پس آن لعین نزدیك امام حسین (علیه السلام) رفته در حالیکه آن جناب بیهوش افتاده بود و روی سینه آن حضرت نشست و او را بروی افکند زینب این را که دید دوید و شمشیر را از دستش گرفت.
و فرمود اي دشمن خدا مدارا کن با او سینه اش را شکستی و پشتش سنگین نمودی آیا ندانسته ای این سینه روی سینه پیغمبر وعلي وفاطمه تربیت شده؟ وای بر تو این کسی است که جبرئیل قصه ولالائی باو می گفته و میکائیل گهواره جنبان او بوده، ترا بخدا يك ساعت مهلتش بده تا سير اورا به ببینم وای بر تو أي لعين بگذار تا ببوسم بگذار تا چشمانش را به بندم بگذار دخترانش را خبر کنم بیایند از او توشه گیرند بگذار تا دخترش سکینه را بیاورم که هر دو همدیگر را دوست دارند در آن وقت آن لعین حمله بر اوکرد بطوریکه با صورتش بزمین افتاد و هیچ اعتنائی بکلام آن مخدره نکرد و کرد آنچه را کرد.
این وقت علم الله بن حسن (علیهم السلام)که در میان زنان میزیست وهنوز از علامت بلوغ خبري نداشت چون عم خویش را بدینحال نگریست، تاب و توان از وي برفت و آهنک ملازمت خدمت کرد، از خیمه بیرون دوید تا خویشتن را بعم بزرگوار رساند: زينب عجلت کرد و اورا بگرفت و از آن سوی امام(علیه السلام) ندا در داد که: (يا اختاه احبسيه) اي خواهر عبد الله را نگاه دار که در این میدان بلا انگیز در نیاید وخودرا هدف تیر وتيغ ننماید.
زینب چند که در منع او شدت گرد فائده نکرد و گفت: سوگند باخدائی که از عم خویش مفارقت نخواهم کرد و خود رااز چنگ زینب رها ساخت.
ص: 319
و دوان دوان خویش را بامام حسین(علیه السلام) رسانید.
در این وقت ابحر بن کعب تيغ بر حسین(علیه السلام) فرو آورد. عبدالله گفت: اي پسر زانيه عم مرا خواهی کشت؟ وابحر چون تیغ فرود آورد عبد الله دست خود را سپر عم خویش ساخت و شمشیر دست او را قطع کرد. چنانکه با پوست زیرین بیاویخت پس فریاد برداشت که یا أماه، حسين او را بگرفت و بر سینه خود چسبانیدو فرمود: اي فرزند برادرِ مَن: صبر کن بر آنچه بر تو فرود آمد و آن را از در خیر و خوبي بشمار گیر. هم اکنون خداوند تو را با پدران بزرگوار تو پیوسته میدارد.
مؤلف گوید: قبلا بشهادت او اشارتی شد. ص 201
اینونت حرملة بن كاهل همچنانکه عبدالله درکنار حسین(علیه السلام) بود، تیری بسوی او روان کرد و آن تیر بر مقتل عبد الله آمد و در گذشت.
و بصواب دید شمر بن ذی الجوشن، عمر بن سعد فرمان کرد تا گروهی با تیر وجماعتي بانیزه و شمشیر، ودسته ای با سنگ و آتش بر آن حضرت حمله افکندند، واینوقت حسين(علیه السلام) بيهوش افتاده بود، و چون بهوش آمد خواست برخیزد وجنك كند، بدن مبارك را توانائی نبود آن حضرت بگریست.
وَنادی وا جَدّاهُ، وا مُحَمَّداهُ: وا أبا القاسماه: وا اَبتاهُ: وا عَلِیّاهُ: وا حَسَناهُ: وا جعفراه: وا حَمزَتاه: وا عَقیلاه: وا عَبّاساه: وا غُرْبَتاهُ: وا عَطَشاهُ: وا غَوْثاهُ: وا قِلَّهَ ناصِراهُ: أَأُقْتَلُ مَظْلوما وَجَدِّی مُحَمَّد الْمُصْطَفی؟ وَاُذْبَحُ
ص: 320
عَطْشاناً، وَاَبی عَلِیٍّ الْمُرْتَضی؟ وَاُتْرَکُ مَهْتُوکا وَاُمِّی فاطِمَهُ الزَّهْراء؟)(1).
وهمچنان بر روی در افتاده او را غشی فرو گرفت.
ابو مخنف می گوید: سه ساعت مغشياً عليه افتاده بود و لشکریان اور زنده می دانستند، و بيمناك بودند که با او نزديك شوند(2).
ص: 321
اینوقت مالك بن بسر كندي بجانب آن حضرت روان شد وسب وشتم کرد و با شمشیر بر سر مبارکش زخمی زد. (فَقالَ لَهُ الحُسَينُ: لاأَكَلتَ بِها وَلا شَرِبتَ وَحَشَرَكَ اللهُ مَعَ الظّالِمينَ) با این دست نخوري و نیاشامی و خداوند تورا با ظالمان محشور کند.
و آن حضرت برنسی (کلاه دراز) از خز بر سر داشت، چون از خون فرق مبارکش پر شد فرو افكند.
مالك بن بسر بر گرفت و بخانه خویش برد تا از آلايش خون بشويد زوجة خودرا آگاه ساخت.
وبروایتی کلاه خود آن حضرت را برد، و بازوجه خود گفت این کلاه خودرا از خون بشوی. زن بگریست و گفت واي بر تو؛ پسر پیغمبر را میکشی وسلاح اورا می گیری؟ بیرون شو از نزد من که خداوند قبرتورا از آتش پرکند. سوگند با خدای توشوهر من نیستی و من زوجه تو نیستم و هرگز با تو در زیر سقف خانه هاشمر نخواهم شد.
خلاصه از دعای امام حسین (علیه السلام)هر دو دست مالك بن بسر از کار افتاد در تابستان مانند دو چوب خشك شده بود و در زمستان خون و چرك از آن میچکید
ص: 322
و سخت فقير شد و با بدحالی وارد جهنم شد.
و بروایت ابی مخنف چون مالك بن بسر آن کلمات از زن بشنید وز خشم شد و دست بر آورد تا بر وي لطمه زند دستش بر میخی رسید و میخ در آن فرو رفت هر چه کرد دستش را نتوانست نجات دهد تا از مرفق قطع شد و باحال فقر بسر میبرد تا بجهنم واصل گشت.
و در محرق القلوب نراقی ص 267 دارد که مرویست در آن وقت شخصی بقصد قتل آن حضرت آمد چون نزدیک سیدالشهداء(علیه السلام) شد حضرت دروي نگریست و فرمود برو که توکشنده من نیستی و مرا دريغ آید که تو بآتش جهنم بسوزي، آنشخص گریان شد و گفت: جعلت فدك يا بن رسول الله تو بدين حال رسیده و هنوز غم ما میخوري و نمی خواهی که بآتش دوزخ بسوزیم پس شمشیر خود را که بجهت کشتن امام حسین(علیه السلام) کشیده بود بحرکت آورد و دوان دوان بنزد عمر سعد آمد ابن سعد گفت: کار حسین را تمام کردي گفت نه وليكن آمده ام تا کار تو ملعون را بسازم، این بگفت: وتيغ خودرا حواله وي گرد، غلامان وی از هر طرف در آمدند و آن سعاتمندرا گرفته زخمهاي کاري زدند چون از حیات مأیوس شد رو بجانب امام حسين (علیه السلام)نمود و عرض کرد یابن رسول الله گواه باش که بر سر کوی تو شهید شدم فردای قیامت مرا بازجوی و در میان شهداي لشكرخود داخل کن حضرت او را آواز داد خوش دل باش که چنین خواهم کرد.
چون بر سر کوی مهر من کشته ***شدي از عهده خونبها برون آیم من پس آن نیک بخت با آن کافران جهاد کرد تا شربت شهادت چشید.
در قمقام ص 460 دارد که عمر بن سعد نزدیک رفت حضرت فرمود اي عمر تو خود بکشتن من آمدي عمر باز گشت. و گفت: هر کس سر حسین را
ص: 323
برای من بیاورد هزار درهم جایزه دارد(1).
این وقت شمر بانک بر لشکر زد که چرا سستی می کنید کار این مرد را تمام کنید.
ذرعة بن شريك اول كس بود که بدشمنی خدا و رسول کمر بست و بشانه آن حضرت با شمشیر زخمی زد.
أمام(علیه السلام) با ان همه زخم وضعف، تیغ براند و ذرعة بن شریک را بجهنم رساند. و گفت:
صَبراً عَلى قَضَائِكَ يارَبِّ ***لا اِلهَ سِواكَ ياغِياثَ المُستَغيثينَ
اینوقت شمر بن ذي الجوشن بانک بر مردم خویش زد که آتش حاضر
کنید تا خیام حسین را با هر که در آنها جای دارد بسوزانم.
حضرت فرمود: اي پسر ذي الجوشن: آتش طلب می کنی تا اهل بیت
رسول خدا را بسوزانی؟ خداوند بسوزاند تورا بآتش دوزخ.
این هنگام چهل تن از اشرار کفار و ستمگران و سران سپاه در گرد آن
حضرت حلقه زدند.
حصین بن نمیر تیري بر دهان مبارکش زد.
وابو ایوب غنوي تیري بحلقوم شریفش زد.ونصر بن خرشه با شمشیر زخمی بزد. وعمرو بن خليفه جعفی بر گردن مبارکش جراحتی رسانید.
وصالح بن وهب مزنی(2) نیزه بر تهیگاهش زد و آن حضرت بر وی در افتاد و دیگر باره برجای نشست.
و سنان بن انس نخعی چنبر گردنش را با نیزه بزد، وهم بدان نيزه سينه
ص: 324
مبارکش را جراحتی عظیم کرد، آنگاه كمان بگرفت و تیری بر گودی زیر گلوي مبارکش زد، حضرت در افتاد و باز بر نشست تیررابكشيد.
در لواعج ص190 دارد که ابن سنان را مختار گرفت و يك يك انگشتانش را برید و سپس دو دستش را برید و بعد پاهایش را قطع کرد و دیگی از روغن زيت بجوش آورد و آن ملعون را انداخت در آن ديك وانجا دست و پا زد تا بدرک وارد شد.
عمر سعد گفت: ما در بر شما بگرید تعجیل کنید و کار او را بپایان آرید.
وسر اورا از تن دور کنید.
اول کس شبث بن ربعی با شمشیر کشیده پیش تاخت، امام (علیه السلام)بجانب او نظري کرد شبث را رعده ای بگرفت و سخت بلرزید و شمشیر از کفش بیفتاد و باز گریخت وهمي گفت: معاذ الله که من خدای را ملاقات کنم و ذمه من مشغول بخون حسین باشد(1).
سنان بن انس که مردي برص دار و کوسج وصورت کوتاهی داشت از در شماتت روی باشبث بن ربعی کرد و گفت: مادر بر تو بگرید و قوم تو تباه گردد، چرا از کشتن او دست باز داشتی؟ گفت: چون چشم بگشود و مرا نظاره کرد چشمهای رسول خدا را معاینه کردم، نیروی من برفت و اندامم بلرزید، گفت: این شمشیر مرا ده که من از براي قتل او شایسته ترم از تو، تیغ بگرفت و قصد
ص: 325
حسین(علیه السلام) کرد.
چون نزديك شد، رعدتی عظیم او را بگرفت و سخت بترسید، چنانکه شمشیر از دست او بیفتاد و بگریخت.
شمر او را بسرزنش زبان باز کرد که چرا بگریختی؟ گفت: چون چشم بسوی من بگشود، شجاعت پدر او بیادم آمد بگریختم.
دیگر خولی بن یزید اصبحی تصمیم گرفت که سر مبارك امام را از تن جدا کند. وي نيز قدمی چند برفت ورعدتی او را بگرفت و باز شتافت.
شمر گفت: چه ترسنده مردم که شما بوده اید. هیچکس سزاوار از من نیست در قتل او وشمشیر بگرفت و برفت و بر سینه حسين(علیه السلام) بنشست.
آه از آن ساعت که سبط بو تراب ***سر نهاد از ضعف بر روی خاک
با تن مجروح و قلب داغدار*** با گلوی تشنه و حال فکار
ناگهان شمر لعین خنجر بدست*** آمد و بر سینه آن شه نشست
گفت ای شه وقت جان دادن رسید*** از حیات خود بکن قطع امید
شاه فرمود ای ستمکار لئیم ***من ز جاندادن ندارم خوف و بیم
خود من اینجا بهر قربان آمدم ***از برای جان دادن آمدم
بعد از اینم زندگانی مشکل است ***داغ اکبر چون مرا اندر دل است
حالیا ایدشمن آل رسول ***مطلبی دارم بکن از من قبول
میبری ناچار چون از تن سرم*** قطرۀ آبی رسان بر حنجرم
(وله ايضا)
اي شمر پر جور و جفا ***ظالم امان از تشنگی
ص: 326
ای کافر دور از خدا ***ظالم امان از تشنگی
من زاده پیغمبرم ***نور دو چشم حیدرم
رحمی بحال مضطرم ***ظالم امان از تشنگی
آخر من بی خانمان ***هستم غریب و میهمان
شرمی بکن ای میزبان*** ظالم امان از تشنگی
من داغ اکبر دیده ام ***مرگ برادر دیده ام
تنهای بی سر دیده ام ***ظالم امان از تشنگی
بگذار آید خواهرم*** در وقت مردن بر سرم
بندد دو چشمان ترم ***ظالم امان از تشنگی
با پا مزن بر سینه ام ***ای دشمن دیرینه ام
تا کی تو داری کینه ام ***ظالم امان از تشنگی
مکالمه سیدالشهداء باشمر ملعون) (1)
آن حضرت چشم باز کرد و بر روي او نظر کرد، شمر خجالت نکشید و نترسيد و گفت: من از آن مردم نیستم که از کشتن تو چشم بپوشم.
امام حسین فرمود: تو کیستی؟ که بر مقام بلندي بر آمدي؟ که بوسه گاه رسول خدا بود و گفت: من شمر بن ذي الجوشن ضبابی هستم.
حضرت فرمود: مرا میشناسی؟ گفت خوب میشناسم، تو حسین پسر علي مرتضائي، ومادرت فاطمه زهرا است، وجدت محمد مصطفی است وجده ات خدیجه کبری است.
امام حسین (علیه السلام)فرمود: واي بر تو با این شناسائی که تو داری چگونه
ص: 327
مرا میکشی؟
گفت: برای جایزه یزيد بن معاویه. فرمود: توشفاعت جد مرا دوست تر ميداري یا جایزه بزید را؟ گفت دانگی از جایزه یزید نزد من محبوب تر از شفاعت جد و پدر تست.
حسين (علیه السلام)فرمود: اگر چاره جز کشتن من نداري مرا شربتی آب ده. گفت: هيهات هيهات سوگند باخدای آب نخواهی آشامید تا شربت مرگ بنوشی.
آنگاه گفت اي پسر ابوتراب(1) آیا تو آنکس نیستی که گمان میکنی که پدرت علي صاحب حوض کوثر است و آب میدهید هر کس او را دوست دارد تو نیز صبر کنی تا از دست پدرت سیر آب شوي.
امام حسين(علیه السلام) فرمود: ترا بخدا قسم میدهم رو بنده از صورت بگشا تاترا ديدار كنم. پس شمر روبنده خودرا از صورت بکشید دید او اعور (کور) و پیسی دارد، و پوزي مانند پوز سك و موی مانند موی خنزير دارد.
در محرق القلوب نراقی ص 268 دارد که حضرت فرمود: دامن زره از روی خود بر گیر چون روي نحس خودرا برهنه کرد حضرت دید دندانهای او چون دندانهای خوک از دهنش بیرون آمده حضرت فرمود اين يك نشانست که جل من فرموده.
پس فرمود: سینه خود را برهنه کن چون جامه برداشت دید داغ برص دارد حضرت فرمود: این نشانه دیگر. صَدَقَ جَدّي رسول الله توئی کشنده من اي شمر میدانی امروز چه روزی و این ساعت چه ساعتیست؟ آن ملعون گفت امروز روز جمعه و روز عاشورا و ابن ساعت وقت نماز جمعه است فرمود در این ساعت
ص: 328
خطيبان أمت جدّم بر بالاي منابر خطبه میخوانند و نعت جدم بر زبان میرانند تو با من این معامله میکنی؟ ای شمر رسول خدا روي خودرا بر سينه من گذاشته و تو بر آنجا نشسته؟ و او بوسه بر حلق من میزد و تو تیغ بر آن میکشی و بدان که روح زكريا مظلوم بر طرف راست من است و روح یحیی معصوم بر جانب چپ من الخ.
و در ناسخ ج 2 ص 391 حضرت فرمود: راست گفته جدم رسول خدا.
شمر گفت: چه گفته جد تو؟ حضرت فرمود شنیدم جد من بپدرم علي گفت: این پسرت را مردی ابرص وأعور (پیسی دار و کور) که پوزی مانند پوز سگ و موی مانند موی خنزير دارد خواهد کشت.
شمر در غضب شد(1) و گفت: جد تو مرا همانند سگی کرده، بخدا قسم ترا از قفا (پشت) سر خواهم برید بجزاي آنکه جد تو مرا با سگ تشبيه نموده(2).
ص: 329
(شهادت حضرت سیدالشهداء عليه السلام)(1)
پس آن حضرت را بروی در انداخت و شمشیر بکشید و آماده کشتن پسر پیغمبر شد و این شعر گفته:
اَقْتُلُکَ الْیَوْمَ وَنَفْسی تَعْلَمُ ***عِلْمَا یَقینا لَیْسَ فیهِ مَغْرَمُ
وَ لا مَجالَ لا وَلا تُکَتَّمُ ***اَنَّ اَباکَ خَیْرَ مَنْ یُکَلِّمُ(2)
بَعْدَ النَّبیِّ الْمُصْطَفی الْمُعَظَّمُ ***اَقْتُلُکَ الْیَوْمَ وَسَوْفَ اَنْدَمُ
وَاَنَّ مَثوایَ غَداً جَهَنَّمُ ***اَفیضُ دَمکَ بِالتّرابِ بِقَّمُ
وَلا لِاولادِ النَّبِیِّ اَرحَمُ
خلاصه معنی اشعار: امروز ترا میکشم، لیکن پشیمان خواهم شد، بدون شک و تردید، باور دارم که پدرت بعد از پیامبر بهترین مردمست و فردای قیامت
جایم در جهنم است (کذا في هامش الناسخ).
و با دوازده ضرب سر مبارك آن حضرت را از قفا (پشت) ببرید و بر سنان نیزه بلند نصب کرد.
روزیکه شد بنیزه سر آن بزرگوار***خورشید سر برهنه بر آمد ز کوهسار
موجی بجنبش آمد و برخاست کوه کوه*** ابری بارش آمد و بگریست زار زار
ص: 330
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن***گفتی فتاد از حرکت چرخبی قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر***افتاد در گمان که قیامت شدآشکار
آن خیمه ای که گیسوی حورش طناب بود***شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل***گشتند بی عماری محمل شتر سوار
لشکریان سه بار با صدای بلند تکبیر گفتند. زمین بلرزید، مشرق و مغرب را ظلمتی عظیم فرو گرفت و لرزه در اندام مردم افتاد و صاعقه ها پی در پی گشت و آسمان خون تازه باريد.
و در باریدن خون از آسمان در مصیبت حسین (علیه السلام)علمای عامه وفقهای اثنا عشریه منفق الكلمه اند. وجزاين نتواند بود، چه آن وجود مقدس، جان آفرینش و قلب عالم امکان است، چون جان شکنجه بیند وروح رنجه شود، ناگزیر است که تن خسته و بدن شکسته گردد، از اینجا است که از ابتدای عالم امر که فاتحه موجودات ومنتهای عالم خلق که خانمة مُكّو ناتست، هیچ آفريدة ای بجاي نماند اِلا انکه زحمتی را بر خورد کرد، و زیانی را پذیره شد، اگر چه شمر ويزيد وعبيد الله عنید بود.
خلاصه بعد از شهادت آن حضرت منادی از آسمان ندا در داد.
(قُتِلَ وَاللّهِ الإِمامُ بْنُ الإمامِ اَخُو الإِمامِ اَبُو الأَئمَهِ: الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبٍ(علیهما السلام)).
ص: 331
در مثیر الاحزان ابن نما ص 75 و لهوف مترجم ص 128 و قمقام س 465 دارد که هلال بن نافع گوید من با سربازانِ عمر بن سعد ملعون ایستاده بودم که
کی فریاد بر آورد: امير، مژده باد، این شمر است که حسین را کشته. گوید از میان لشکر بیرون شدم و در میان دو صف بالین حسین ایستادم و او در حال جان کندن بود، و بخدا قسم هرگز کشته آغشته بخونی را زیباتر و نورانی تر از او ندیدم زیرا من آن چنان مات نور آن صورت و محو جمال آن قیافه شده بودم که متوجه نشدم چگونه او را میکشند، حسین در آن حال آب خواست و شنیدم مردی می گفت: بخدا قسم آب نخواهی چشید تا وارد جهنم شوی و از آب گرم آن بنوشی حسین فرمود: در لهوف دارد فرمود واي بر تو من وارد بر جهنم نمی شوم و از آب گرمش نمی آشامم بلکه وارد میشوم بر جدم رسول خدا و با او ساکن می شوم و در جایگاه صدق و پیشگاه سلطان نیرومندخواهد نشست واز آب بهشتی تغییر ناپذیر خواهم نوشید و شکایت رفتار شمارا با من بآن حضرت خواهم برد. پس همه غضب کردند مثل اینکه رحم از دل ایشان سلب شده بود.
در لهوف: هنوز حسین با ایشان سخن می گفت که سرش را از بدنش جدا کردند از بی رحمی آنان تعجب کردم و گفتم بخدا قسم هرگز با شما در هیچ کاری شرکت نخواهم کرد.
در محرق القلوب نراقی مجلس پنجم ص 130 چیزیرا نقل کند که مناسب مقام است.
دایم ز جوی ديده ما آب میرود ***بهر نهال تشنه صحرای کربلا
ص: 332
اي دل فقان برار که در مانده گشته است*** شه زادهِ دو کَون بصحرای کربلا
ياعَينُ اَبكي لِلحُسَينِ وَأَهلِهِ ***دماً اِذا ما اَقلّ مِنکِ المُدمِعِ
اي چشم گریه کن از برای حسین و یاران او، هر گاه اشک چشم تو کم
باشد بجای اشک خون بریز.
اَبكي عَلى غَریبِ مُحَمَّدٍ وَحَبیبِهِ*** فَمُصابُهُ مِمّا سِواه اَفظَعٌ
گریه کن ای چشم بر غريب محمد و محبوب او زیراکه مصیبت او از همه
مصیبتها دشوار تر است.
تاچرخ سفله بود خطائی چنین نکرد ***با هیچ آفريدة جفائی چنین نکرد
اَبکی عَلی مُلقىً بِلاغُسلٍ وَلاکَفَن ***وَلا نَعشٌ هُناكَ یُشَيِّعٌ
گریه کن ای چشم بر حسین مظلوم که در دشت کربلا افتاده بود و غسل
نداده و کفن نکرد، و تشییع جنازه بعمل نیامده.
أَسَفاً عَلىَ النِّسوانِ في ذُلِّ السَّبي*** اِذا لَم يَكُن هُناكَ اَحَدً يَسمَعُ
واویلا از مخدرات اهل بیت که باخواری اسیر بودند، و کسی نبود که
زاری وعجز ایشان را بشنود.