آدم های خوب و بد از منظر نهج البلاغه جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان قراردادی:نهج البلاغه .فارسی- عربی .برگزیده. شرح

Nahjol-Balaghah .Persian- Arabic . Selection. Commantries

عنوان و نام پديدآور: آدمهای خوب و بد از منظر نهج البلاغه [کتاب]/ نویسنده سیدکاظم ارفع.

مشخصات نشر:تهران : هوشمند ، 1393.

مشخصات ظاهری:88 ص.؛ 21/5×14/5س م.

شابک:978-964-93364-9-7

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:چاپ قبلی: پیام عدالت، 1381.

يادداشت:بالای عنوان: درس اول.

عنوان دیگر:درس اول.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- ایمان

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Faith

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- زهد

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Asceticism

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Criticism and interpretation

موضوع:ایمان (اسلام)

موضوع:Faith (Islam)

موضوع:زهد

موضوع:Asceticism -- Islam

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. برگزیده. شرح

شناسه افزوده:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghahba

رده بندی کنگره:BP38/09 /الف9 الف4 1393

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:3467870

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

درس اول

آدمهای خوب و بد از

منظر نهج البلاغه

ص: 4

فهرست مطالب

پیش سخن:..... 4

آدمهای خوب خباب بن الارت..... 6

اباذر غفاری..... 18

عثمان بن مضعون..... 30

عمار بن یاسر..... 47

آدمهای بد...... 58

اشعث بن قیس..... 58

مصقلة بن هبيرة الشیبانی..... 63

مروان بن حکم...... 65

حجاج بن یوسف ثقفی..... 68

زیادبن ابيه..... 71

معاویه بن ابی سفیان...... 74

ص: 5

ص: 6

بسم الله الرحمن الرحیم

پیش سخن:

(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَثم الصلاة والسلام على سيدنا محمد وعلى آله الطاهرين) راههای بهره مند شدن از نهج البلاغه این کتاب انسان ساز و بینظیر فراوان است به نظر حقیر یکی از آن راهها معرفی چهره هایی است که امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نام آنان را به نیکی و یا بدی تصریح فرموده که هم آن آدمها در تاریخ گذشته و در عصر مولایمان شناخته می شوند و هم می توانند تابلوی روشن و درس عبرتی برای ما و آیندگان باشند.

از روز تألیف و تصنیف نهج البلاغه به قلم با کفایت سید بزرگوار شریف رضی (رحمة الله عليه) مردان بزرگی از علم و ادب درصدد شرح و تفسیر آن برآمدند که تاکنون چهارصد شرح و ترجمه بر آن نوشته شده است.

نهج البلاغه در قرنهای گذشته در حوزه های علمیه جزء کتابهای درسی به حساب می آمد و طلاب علوم دینی ملزم بودند که خطبه های آن را حفظ کنند.

ص: 7

با یک مراجعه به کتابخانه های ایران و عراق و سوریه و لبنان و قاهره نسخه های اصیل و عکس برداری شده از نهج البلاغه را مشاهده خواهید کرد که این نشان جاودانگی و والایی و منزلت و قداست و شرافت این کتاب ارزشمند است.و بنابراین بر ماست که هر چه می توانیم در ابعاد گوناگون از نهج البلاغه استفاده کنیم که از جمله شناخت انسانهای خوب و بد از منظر مولایمان علی (علیه السلام) و در این کتاب شریف است.

درباره توصیف صالحان و نقل مکارم خوبان اگر هیچ اثری :وجود نداشته باشد جز اینکه سبب نزول رحمت الهی شود و به قول معروف وصف العيش نصف العيش گردد کافی است.

چنانکه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

(عِنْدَ ذِکْرِ الصّالِحینَ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ)

(سفينة البحار / چ/1 ص 447)

در هنگام گفتگو درباره صالحان است که رحمت الهی نازل می گردد و در توصیف بدکاران نیز این ثمره وجود دارد که ادب را از بی ادبان بیاموزیم و با مراجعه به احوالات آنان تلاش کنیم که از رذایل اخلاقی آنها بر حذر باشیم و خود گرفتار سوء خلق آنان نگردیم انشاء الله.

(وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى)

سید کاظم ارفع

14 دی 1380

ص: 8

آدمهای خوب خباب بن الارت:

فِی ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ: [رَحِمَ] يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَاشَ مُجَاهِداً) (حكم و مواعظ – 41)

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در این چند جمله یادی از خباب بن ارت کردند:خداوند رحمت کند خباب بن ارت را که به تحقیق از روی میل و رغبت اسلام را اختیار کرد و از روی اطلاعات امر هجرت نمود و به روزی مقرر الهی اکتفا نمود و از خدا راضی بود و مجاهدانه زندگی کرد.خوشا به حال کسی که به یاد روز قیامت باشد و برای روز حساب کار کند و به اندازه روزی خود قناعت کند و از خدا راضی باشد.

پیش از توضیح بیانات مولایمان امیر المؤمنین علی (علیه السلام) درباره خباب بن ارت لازم است به بخشی از خصوصیات زندگانی موسم این مرد بزرگ و گرانقدر بپردازیم خباب بن ارت بهترین یاران رسول خدا در جنگ بدر بوده، او از دانشمندان مهاجرین است، سبقت در اسلام داشته و در راه دینش رنج و سختی

ص: 9

فراوانی را متحمل شده در پایان عمر در کوفه زندگی می کرد و در سال 37 یا 39 هجری وفات یافت.در روایت نقل شد، که قریش او را به وسیله آتش شکنجه دادند و بدنش را سوزاندند تا دست از عقيداش بردارد ولی او مقاومت کرد و مسلمان ماند و هنگام فوت وغسل دادن او آثار شکنجه را در بدنش مشاهده کردند.

در روایت است که در شأن خباب و سلمان و ابی ذر وعمار و خداوند تبارک و تعالی این آیه را نازل فرمود:

(وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ )

(انعام /52)و آنانی که خدای خود را صبح و شام می خوانند و فقط خدا را اراده میکنند طرد مکن.

(سفینه البحار ج 1/ص 372)

(اَلسُّبَّاقُ خَمْسَةٌ فَأَنَا سَابِقُ اَلْعَرَبِ وَ سَلْمَانُ سَابِقُ فَارِسَ وَ صُهَيْبٌ سَابِقُ اَلرُّومِ وَ بِلاَلٌ سَابِقُ اَلْحَبَشِ وَ خَبَّابٌ سَابِقُ اَلنَّبْطِ)

(خصال صدوق)

سبقت گیرندگان در اسلام پنج نفرند:من در میان اعراب، سلمان از فارس، صهیب از روم، بلال از حبشه و خباب از شهر نبط.

به احتمال زیاد شهر نبط همان نبطيه فعلی است که در جنوب لبنان قرار دارد و شیعیان جنوب لبنان مرهون اسلام خبات هستند.

باز گردیم به توصیف حضرت مولا (علیه السلام)در نهج البلاغه درباره خبات:

( َرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً)

اسلام خباب از روی میل و رغبت و نه از روی ترس و احساسات بی پایه بود اینکه انسان بر اساس بینش صحیح و

ص: 10

علاقه و محبت چیزی را انتخاب کند تا اینکه دنباله روی از دیگران کند و تأثیر جو حاکم بر زمان قرار گیرد دو نوع انتخاب است و حتما انتخاب اول منطقی و منطبق با واقعیت است.

( لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) (بقره – 256)

در کار دین اجبار و اکراهی نیست راه رشد و هدایت از گمراهی برای همه روشن گردید بنابراین هر که به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد به رشته محکمی چنگ زده که هرگز نخواهدگسست.و خدا شنوا و آگاه است.

مولایمان علی(علیه السلام) در باره اسلام یاران معاویه می فرمود:

فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ، فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوه.)

(نامه 16نهج البلاغه)

قسم به آن خدایی که دانه را می شکافد و به جانداران جان می بخشد آنها اسلام را قبول نکردند ولکن از ترس تسلیم شدند وكفر خود را پنهان کردند و همینکه بر کفر خود یاورانی یافتند آن را آشکار نمودند.

آن گرامی در نامه ای دیگر در پاسخ به معاویه نوشت:

(الْيَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ، وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلَّا كَرْهاً، وَ بَعْدَ أَنْ كَانَ أَنْفُ الْإِسْلَامِ كُلُّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ حِزْباً)

(نامه 64 نهج البلاغه)

امروز ما در این پایدار ماندیم، ولی شما فساد و فتنه به راه انداختید و کسی از شما اسلام اختیار نکرد مگر از روی کراهت، و وقتی دیدید که بزرگان عرب همگی در حزب اسلام درآمده اند.

ص: 11

(وَ هَاجَرَ طَائِعاً)

از روی اطاعت فرمان الهی هجرت کرد.

هیچکس نمی خواهد از وطن و آشیانه خود که مورد علاقه اش هست هجرت کند.همه دوست دارند که در خانه آباء و و اجدادی خویش بمانند و اگر بعضی وطن دیگری برای خود انتخاب میکنند معمولا به خاطر مسایل اقتصادی و حفظ موقعیتهای اجتماعی و مأموریتهای اداری است.

ولی آنکه برای حفظ ایمان و نوامیس خود و برای دفاع از حریم اسلام و ولایت هجرت می کند ارزشمند و قابل تقدیر است.(الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ ، يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ )

( توبه - 21/20)

آنانکه ایمان آوردند و از وطن خود هجرت نمودند و در راه خدا با ثروت و جان خویش جهاد کردند نزد پروردگار مقامی بس ارجمند دارند و آنها رستگارانند.

هجرت خباب بن ارت همانند اسلام آوردنش از روی کراهت و اجبار نبود بلکه به عنوان یک بنده مطیع به محض آنکه فرمان رسول الله صادر شد همراه با هجرت کنندگان از مکه خارج شد.

طائع به کسی می گویند که از روی میل و علاقه فرمان را اجرا کم کند که طوع یعنی انقياد و پذیرش و ضدش کراهت است.

دیگران هم با پیامبر اسلام هجرت کردند و خیلی هم به آن گرامی خود را نزدیک کرده بودند ولی تاریخ نشان داد که چه انگیزه هایی از قبول ظاهری اسلام و هجرت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله)را

ص: 12

در سر می پروراندند و هدفی جز رسیدن به جاه و مقام نداشتند و آن را که سزاوار زعامت و رهبری امت داشت خانه نشین کردند و از حق قاطع و حتمی او چشم پوشیدند و در اعترافات خود اهداف مادی خود را بازگو نمودند.

بدعتهایی که خلفاء بعد از پیامبر بنیان گذاشتند به کنار در عصر خود پیامبران در چندین مورد با دستور آن حضرت مخالفت کردند مانند بازگشت آنها از لشگر اسامة بن زید در حالی که رسول خدا به آنها دستور حضور در سپاه او را داده بود.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) در شب بیست و ششم ماه صفر سال یازدهم هجرت به مردم دستور داد برای جنگ با روم آماده شوند.سامة بن زید را ن فراخواند و او را امیر لشگر قرار داد و پرچم جنگ را به او سپرد و.کسانی که از لشگر او تخلف کنند لعنت کرد از جمله افرادی که بخصوص نام برد اولی و دومی بودند که این دو در شب رحلت حضرت به مدینه بازگشتند و برای غصب خلاف آماده شدند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود در آن شر عظیمی وارد مدینه شده است.

(اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله)342 از بحار چاپ کمپانی / ج 8 ص 245)

اعتراض دومی به زکات عباس به پیامبران و غضبناک شدن آن حضرت که عباس زکات چندین ساله را از پیش پرداخت کرده است.و دومی بود که در جریان نماز بر جنازة عبدالله بن ابی سلول که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تا خواست بر جنازه او نماز بخواند لباس حضرت را از پشت سر گرفت و به سمت خود کشید و گفت:خدا ترا نهی کرده بر او نماز بخوانی و بر تو جایز ممک نیست بر او نماز بخوانی!!

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمود:وای بر تو مرا اذیت کردی من به احترام پسرش بر او نماز خواندم و امیدوارم به خاطر این نماز

ص: 13

من هفتاد نفر از فرزندان پدرش و اهل بیتش مسلمان شوند و تو چه میدانی در نماز چه گفتم؟ من بر علیه او دعا کردم.

(اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله)350)

وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در ساعات آخر عمر فرمود:برای من دوات ام وكاغذ بیاورید تا در آن چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید!

عمر گفت:

(دَعَوهُ الرَجُلَ إنَّ لَیَهجُرُ)

این مرد را رها کنید هذیان می گوید (صحیح بخاری / ج 2 ص8)

(وَ قَنِعَ بِالْكَفافِ)

از ویژگیهای خباب این بود که به آنچه وی را کفایت می کرد قناعت می کردزیاد طلبی و قانع نبودن به آنچه که رفع نیاز می کند و به تعبیر دیگر حرص و ولع در جمع آوری ثروت و اموال دنیا از صفات مذمت شده است.آرامش و آسایش انسان در قناعت به داده های الهی است همانطور که در تفسیر این آیه شريفه آمده:

(مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً)

( نحل -97 )

قال على (هى القناعة )(میزان الحکمه / 85/ ص 278)

هر کس از مرد یا زن کار نیکی به شرط ایمان به خدا بجای آورد ما او را در زندگانی پاکیزه و راحتی قرار میدهیم.امیر المؤمنین علی(علیه السلام) عابر فرمود:زندگانی طیب یعنی قناعت.

همان گرامی طریقه مبارزه با حرص را اینگونه بیان می فرماید:

(انتَقِمْ مِن حِرصِكَ بالقُنوعِ كما تَنتَقِمُ مِن عَدُوِّكَ

ص: 14

بالقِصاصِ )

از حرص و ولع خود به وسیله قناعت انتقام بگیر به همان به همان طریق که از دشمنت به توسط قصاص انتقام میگیری!

امام صادق (علیه السلام)سفارش می فرمود:که همواره به آنچه خداوند برای تو روزی کرده قانع باش و نگاه به مال و ثروت دیگران مکن و به چیزی که بدان نخواهی رسید درخواست نداشته باشد زیرا که:

(مَنْ قَنِعَ شَبِعَ وَ مَنْ لَمْ يَقْنَعْ لَمْ يَشْبَعْ وَ خُذْ حَظَّكَ مِنْ آخِرَتِكَ)

(فروع کافی ج 8 ص 243)

کسی که قناعت کند سیر می شود و هرکه قناعت را پیشه خویش نسازد هرگز سیر و اشباع نمی شود بنابراین بهره خود را از آخرتت به دست آور.

همو فرمود:( یا ابْنَ آدَمَ، إِنَّمَا بَطْنُک بَحْرٌ مِنَ الْبُحُورِ وَ وَادٍ مِنَ الْأَوْدِیةِ لَا یمْلَؤُهُ شَی ءٌ إِلَّا التُّرَابُ )

(من لایحضر الفقيه / ج4 ص 300)

ای پسر آدم شکم تو دریایی از دریاها و صحرایی از صحراهایی است که هیچ چیز آن را پر نمیکند مگر خاک!

چیزی که در این عصر و زمان بسیاری از مردم را گرفتار الغزشها کرده قانع نبودن به داده های الهی است و رقابتها برای جلو افتادن در جمع آوری مال و ثروت و چشم به هم چشمی در بالا بردن سطح زندگی که منجر به حرام خواری و تجاوز به حقوق دیگران و کلاهبرداری و غیره شده است.

(و رَضِيَ عَنِ اَللَّهِ)

خباب از خدا راضی بود.

ص: 15

مگر بنده حق دارد که از خدا ناراضی باشد البته که نه ولی هستند کسانی که در گفتار و رفتار خویش نارضایتی خویش را نسبت به پروردگار اعلام می دارند.هرگاه روزگار به نفع آنان نباشد و گرفتار مسایل اقتصادی و بیماریها و چیزهایی و از این قبیل باشند کفر میگویند و سخنانی به زبان جاری میکنند که حکایت از عدم رضایت آنها از پروردگار می نماید.

خداوند تبارک و تعالی در چندین مورد سخن از بندگان راضی خویش به میان می آورد که آنان از خدا راضی هستند و خداوند از آنها راضی است.

.چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی که یکسر مهربانی دردسر بی

(وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ)

(توبه - 100)

آنانکه در صدر اسلام در قبول ایمان سبقت گرفتند از مهاجرین و انصار و آنانکه از روی نیکی از آنانپیروی کردن خدا از آنان راضی است و آنها از خدا راضی هستند.

(رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

(مجادله – 22)

خدا از آنها راضی است و آنان از خدا راضی هستند اینان از و حزب خدایند و بتحقيق که حزب خدا رستگارانند.

(رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ)

(بینه-8)

ص: 16

خداوند از آنان راضی است و آنها از خدا راضی هستند، بهشت متعلق به کسی است که از خدا بترسد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از جنگ نهروان و برخورد قاطع با خوارج می فرمود:

چو کوهی بودم که توفانها نمی توانند آن را به حرکت در آورد.کسی در من عیبی سراغ ندارد تا مرا بدان سرزنش کند..

( رَضِينَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ )

ما راضی به خواست پروردگار و تسلیم امر او هستیم.

شکایت از وضع زندگی و اعتراض به آنچه که برای مامقدر شده نشان بی رضایتی ما از خداست و بالعکس تن به قضا دادن و تسلیم آنچه خداوند برایمان خواسته نشان رضامندی ما از ذات مقدس الهی است.

شخصی به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد به چه چیز یک فرد با ایمان می تواند باور کند که مؤمن است؟ فرمود:

(بِالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ وَ اَلرِّضَا فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِ مِنْ سُرُورٍ أَوْ سَخَطٍ) (سفينة البحار/ج 1/ ص 534)

به تسلیم خدا بودن و رضامندی به آنچه که بر او وارد می شود خواه مسرت آمیز و یا تأثيرانگیز.

یکبار موسی به پیشگاه الهی عرض کرد که پروردگارا محبوبترین خلق خود را به من نشان بده همان که بیشترین عبادت را به درگاهت بجا می آورد؟!

خداوند به موسی امر فرمود که به روستایی در کنار ساحل دریا برو آنجا بنده ما را با آن خصوصیات خواهی یافت، وقتی موسی بدان مکان رسید با یک مرد جذامی و بیمار روبرو شد که

ص: 17

مشغول تسبیح پروردگار بود موسی گفت ای جبرئیل پس کجاست آن مردی که من از خدای خویش سراغش را گرفتم؟

جبرئیل گفت:ای کلیم الله این مرد همان گمشده تو است.

گفت:ای جبرئيل من دوست میداشتم کسی را ببینم که و دایم در حال روزه و عبادت باشد.جبرئیل گفت:رضامندی او نزد خدا محبوبتر و از روزه و هر نوع عبادتی برتر است.

موسی به مرد جذامی گفت :من مستجاب الدعوه هستم از من بخواه که برایت به درگاه الهی دعا کنم خداوند سلامتی را به تو باز گرداند.

پاسخ داد که:

(لا أریدُ شیئاً مِن ذلک، إختیارُه لِی أحبُّ إلیّ مِن إختیاری لِنَفسِی)

من چیزی را در این زمینه اراده نمیکنم آنچه پروردگارم برای من اختیار فرموده برای من محبوبتر است از آنچه خود برای خویشتن اختیار نمایم.اینجا بود که موسی اعتراف کرد که:

(هَذِهِ أَعْبُدَ أهلَ الدنيا)

این مرد عابد ترین مردم دنیا است

(سفينة البحار /ج 1/ص545)من از هجران و وصل و درد و درمان

پسندم آنچه را جانان پسندد

در هنگامه بعد از ظهر عاشورا پس از آنکه همه یاران خوب و با کی وفای امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیدند و جوانان بنی هاشم و کلام حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و علی اکبر (علیه السلام) شهید شدند حضرت سید الشهداء با بدنی سراسر مجروح که جای سالمی در آن کالبد نازنینش باقی نمانده بود، هر نفسی که می کشید خون از زخمها بیرون می زد، تشنه و گرسنه، صورت روی خاک کربلا گذارده

ص: 18

با خدای خویش مناجات میکرد.

هلال بن نافع می گوید :من در نزدیکی حسین علی ایستاده بودم که او جان می داد سوگند به خدا که من در تمام عمرم هیچ کشتهای ندیدم که تمام پیکرش به خون آلوده باشد و چون حسین صورتش نیکو و چهره اش نورانی باشد به خدا قسم لمعات نور چهره او مرا از تفکر در کشتن او باز داشت.و در آن حالتهای سخت و شدت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده و چنین می گفت:

(صَبْراً عَلى قَضائِکَ یا رَبِّ لا إِلهَ سِواکَ، یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ ،)

شکیبا هستم بر تقديرات و بر فرمان جاری تو ای پروردگار من، معبودی جز تو نیست، ای پناه پناه آورندگان (لهوف / ص 105)

(وَ عَاشَ مُجَاهِداً )

مجاهدانه زندگی کرد.

خداوند تبارک و تعالی برای مجاهد در راهش ارج و قرب خاصی قرار داده و به صراحت می فرماید که:

(فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا ، دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًارَحِيمًا)

(نساء / 95-96)

خداوند مجاهدان به جان و مال را بر قاعدین برتری بخشیده و همه اهل ایمان را وعده نیکو داده و مجاهدان را بر قاعدین ثوابی بزرگ در نظر گرفته، درجاتی که از جانب پروردگار عبارت از و مغفرت و رحمت است زیرا خداوند بخشنده و مهربان است.

خباب از جمله کسانی بود که در جنگها همراه رسول

ص: 19

خدا(صلی الله علیه و آله) باجهاد با دشمنان اسلام می پرداخت و جزء جهادگران و مجاهدان فی سبیل الله محسوب می شد.و همان طور که در اول بحث بدان اشاره شد در جنگ بدر حضور داشته و به خاطر پذیرش اسلام درد و رنجها و شکنجه های فراوان را تحمل کرده است.

مردی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)و عرض کرد من میل دارم که در جهاد شرکت کنم، فرمود:در راه خدا جهادکن که اگر شهید شوی نزد پروردگار زنده خواهی بود و از روزی الهی برخوردار خواهی می شد و اگر به مرگ طبیعی از دنیا رفتی پاداش تو نزد پروردگار محفوظ است و اگر از جبهه بازگشتی از گناهان بیرون خواهی آمد.

(میزان الحکمه /ج2/ ص 127)

همان گرامی فرمود:

(لا يجتمعُ غبارٌ في سبيلِ اللَّهِ ودُخانُ في جَهَنَّمَ)

(مستدرک اولوسائل /ج2/ ص 2439)

غبار جبهه و جنگ در راه خدا با دود و غبار جهنم در یک جا جمع نمی شوند.

مولایمان علی (علیه السلام)در پایان بیانات خود درباره خباب بن ارت

فرمود:

(طُوبَی لِمَنْ ذَکَرَ المَعادَ، وَعَمِلَ لِلْحِسَابِ، وَقَنَعَ بِالْکَفَافِ، وَرَضِیَ عَنِ اللهِ)

خوشا به حال کسی که به یاد روز قیامت باشد و برای روز حساب کار کند و به اندازه روزی خودقناعت نماید و از خدا راضی باشد.

ص: 20

اباذر غفاری

اباذر پنجمین نفر بود که مسلمان شد و جزء( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ) بود.

هنگامی که ابوذر اسلام آورد پیامبر(صلی الله علیه و آله) به طور پنهانی مردم را به سوی اسلام دعوت می کرد و بر حسب ظاهر اباذر جز این راهی را نداشت که ایمان خود را پنهان نموده و بی سر و صدا مکه را بسوی قبیله خود ترک گوید.

ولی ابوذر روح پر جنب و جوش و مبارزی داشت و د نمی توانست این صحنه را تحمل کند از این رو پس از اقامت همه کوتاهی در مکه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کسب تکلیف کرد فرمود:می توانی به قبیله خود برگردی و تبلیغ اسلام کنی.عرض کرد پیش از حضور در بین قبیلهام می خواهم سد ممنوعیت شعار اسلام و توحید را در مکه بشکنم!

هنگامی که قریش سرگرم گفتگو در مسجدالحرام بودند اباذر وارد مسجد شد و بالای سنگی رفت و با صدای بلند و رسا فریاد برآورد:

(أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا ٱللَّهُ و أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَه)

قریش عصبانی شده و به سوی او هجوم بردند و او را با بیرحمی زیر ضربات مشت و لگد خود قرار دادند که اباذر بیهوش نقش زمین گشت.

خبر به گوش عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید.عباس خود را به مسجد الحرام رسانید و خود را روی پیکر ابوذر افکند و گفت:شما

ص: 21

همگی بازرگان هستید، راه تجارتی شما از میان طایفه غفار میگذرد، این جوان از قبیله غفار است.اگر او کشته شود، فردا تجارت قریش به خطر می افتد و هیچ کاروان تجارتی نمی تواند از میان این طایفه بگذرد نقشه عباس مؤثر واقع شد ولی روزهای و بعد اباذر به مبارزه اش با کفر و بت پرستی ادامه داد و در این راه کتک خورد و بالاخره به سوی قوم و طایفه خود بازگشت و مردم را به پرستش پروردگار یگانه و اسلام عزیز دعوت کرد ابتدا برادر و مادر اباذر ایمان آوردند وبعد نصف افراد قبيله غفار مسلمان شدند و پس از هجرت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به شهر مدینه نصف و دیگر نیز اسلام اختیار کردند.اباذر پس از جنگ بدر و احد در مدینه به رسول الله (صلی الله علیه و آله)ملحق شد و در آن شهر اقامت گزید.

رسول خدا در توصیف اباذر فرمود:

(ما أظَلَّتِ الخَضراءُ، ولا أَقلَّتِ الغَبراءُ عَلى رَجُلٍ أصدَقَ لهَجَةً مِن أبی ذَرٍّ.)

(سفينة البحار /ج 1/ص 482)

آسمان سایه نیفکند بر سر هیچ موجودی و صاحب لهجه ای که راستگوتر از اباذر باشد.

اباذر به جرم حق گویی و مبارزه با باطل به دستور عثمان بن عفان به بیابان ربذه تبعید شد.هنگام حرکت به سوی ربذه عثمان دستور داد هیچ کس با ابذر حرف نزند و او را مشایعت ننماید ولی امیر المؤمنین علی (علیه السلام) و عقیل و امام حسن (علیه السلام)و امام حسین (علیه السلام) و عمار بن یاسر همراه او شدند و او را مشایعت نمودند.امام حسن (علیه السلام) گرم گفتگو با اباذر بود که مروان بن حکم به امام حسن (علیه السلام) اعتراض کرد که مگر خلیفه منع نکرده که نباید با اباذر کسی حرف بزند اگر نمیدانی حالا بدان مولا امیر المؤمنین(علیه السلام) همینکه این عتاب و خطاب را از مروان

ص: 22

دید با تازیانه بین دو گوش مرکبش کوبید و فرمود:تو خاموش باش خداوند تو را به سوی آتش دوزخ سوق دهد.

(سفينة البحار /ج 1/ص 482)

آنگاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خطاب به اباذر این بیانات را ایراد فرمود که هر فراز آن باید شرح شود.

(يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ وَ سَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً وَ الْأَكْثَرُ حُسَّداً وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍرَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً لَا يُونِسَنَّكَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا يُوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لَأَحَبُّوكَ وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمِنُوكَ.)

(نهج البلاغه / خطبة 130)

ای اباذر تو برای خدا به خشم آمدی.بنابراین امید تو به خدا باشد.این مردم به خاطر دنیایشان از تو ترسند و تو به خاطر دینت از آنها ترسیدی، پس آنچه برای آن از تو ترسیدند به ایشان واگذار کن و برای آنچه از آن می ترسی از ایشان فاصله بگیر و چه محتاج می باشند آنها به پذیرفتن کلام تو درباره آنچه از آن منعشان کردی و چه اندازه تو از آنچه آنها تو را از آن منع کردند بی نیازی و به زودی خواهی دانست که برنده کیست و آن که بیشتر بر او حسد برند چه کسی خواهد بود.اگر آسمانها و زمین را بر بنده ای ببندند و او را از خدا بترسد خداوند تبارک و تعالی برای

ص: 23

او راه خروجی از آن دو قرار خواهد داد.

جز به حق به هیچ چیز دیگری انس و الفت نداشته باش و جز از کارهای باطل و غلط از چیز دیگری وحشت مکن.

اگر تو دنیای آنها را قبول میکردی ترا دوست می داشتند و و اگر از دنیا چیزی برای خود انتخاب میکردی و بدان خشنود میشدی ترا در ایمنی و مورد اطمینان قرار می دادند.

يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ )

ای اباذر تو برای خدا به خشم آمدی بنابراین امید تو به خدا باشد.یکی از الطاف گرانقدر الهی به انسانها حب و بغض است که :همه انسانها به طور فطری از این موهبت پروردگار برخوردارند.ولی تفاوت مردان خدا با دیگران این است که مردان خدا حب و و بغض را بر حسب رضای پروردگار مصرف می کنند و دیگران در راه رضای نفس و دل خویش خرج می کنند.امام صادق(علیه السلام) میفرمود:

(هَلِ الْإِيمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ فی اللّهِ عَزَّوَجَلَّ)

(جامع السادات / ج3 ص 184)

گاهی تعصبات قومی باعث اعمال حب و بغض است که این هم بسیار مذموم و زشت است.

اباذر برای خدا به خشم می آمد، نه برای رسیدن به جاه و مقام و یا دفاع از قوم و قبیله خویش بلکه به خاطر آنکه میدید چگونه بیت المال مسلمین حیف و میل می شود و حق محرومان ادا نمی گردد و با وجود آن همه سفارشات پیامبر که درباره مولايش على (علیه السلام) شده بود و خود شاهد و ناظر آنها بود کسی به دفاع از حریم ولایت بر نمی خیزد.

همو در کوچه های مدینه و پیرامون خانه های مردم به سان

ص: 24

توفان میگشت و با صدای بلند بانگ می زد که:

(أَدِّبُوا أَوْلاَدَكُمْ عَلَى حُبِّ عَلِيٍّ فَمَنْ أَبَى فَانْظُرُوا فِي شَأْنِ أُمِّهِ.)

( نور ولایت / ص 20)

آئین زندگی را بر اساس حب و دوستي على (علیه السلام) به فرزندان خود تعلیم دهید، آنکه از این کار خودداری ورزد درباره مادرش ک مطالعه کنید یعنی حق دارید در طهارت مولد چنین فردی تردید نمایید.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)به مردم مصر در آن زمان که مالک اشتر را کارگزار آنها معرفی فرمود نوشت:

(مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ غَضِبُوا لِلَّهِ حِينَ عُصِيَ فِي أَرْضِهِ وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ)

(نهج البلاغه / نامه 38)

از بنده خدا علی امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مردی که برای خدا به خشم آمدند، موقعی که دیگران نافرمانی پروردگار را در زمین می کردند و به حق الله تجاوز می نمودند.(نَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ)

این مردم به خاطر دنیاشان از تو ترسیدند و تو به خاطر دینت از آنها ترسیدی، پس آنچه برای آن از تو ترسیدند به ایشان واگذار کن و برای آنچه از آن می ترسی از ایشان فاصله بگیر.

نگرانیها اگر برای پر کردن جیب و رسیدن به جاه و مقام باشد فکری و بی عقلی است.قرآن شریف هنگامی که به این نوع نگرانیها بر خورد می کند که بعضی به خیال و گمان خویش

ص: 25

مجذوب دنیا و زرق و برق آن شده اند می فرماید:

(فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ، ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ)

(نجم /29-30)

از کسانی که از یاد ما روی گردانیده و جز زندگانی دنیا را و نمی خواهد اعراض کن فهم و درک اینها همین است.

آنهایی که حتی در شعارهای سیاسی خود تنها به مسایل مادی می پردازند و هیچ اشاره ای به دین و آیین و معنویت مردم ندارند از همین قبیل افرادند(ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ من العلم)همین:اندازه میفهمند.راستی اگر انسان به نان و مسکن و آزادی رسید:همه چیز تمام است؟ تجربه تاریخ نشان داده که بسیاری از مردم نان و مسکن و آزادی داشته اند ولی زندگی یک زندگی بی قانون و و حیوانی بوده و گاهی هم به آخر خط رسیده و خسته شده و دست به انتحار و نابودی خویش زده اند و بر عکس اشخاصی هم به طور فراوان وجود داشته اند که با کمبودهای اقتصادی ساخته و با یک دنیا امید به آینده و جهان آخرت در نهایت صفا و پاکی ادامه حیات داده اند و اگر نگرانی و اضطرابی هم داشتند درباره دینشان و مسائل معنوی بوده است.

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)آنهایی که ایمان آوردند و کسانی که هجرت کرده و در راه خدا جهاد نمودند اینها به رحمت پروردگار امیدوارند و خداوند بخشنده و مهربان است.

امام صادق (علیه السلام)می فرمود:

(المؤمنُ بَينَ مَخافَتَينِ: ذَنبٌ قَد مَضى لا يَدْري ما

ص: 26

صَنعَ اللّه ُ فيهِ ، وعُمرٌ قَد بَقيَ لا يَدْري ما يَكْتَسِبُ فيهِ مِن المَهالِكِ ، فهُو لا يُصْبِحُ إلّا خائفا ولا يُصْلِحُهُ إلّا الخَوفُ)

(بحار /ج 70/ ص 365)

مؤمن بین دو نگرانی است، نگرانی از گناهی که در گذشته مرتکب شده و نمی داند که خداوند با او چه خواهد کرد و نگرانی از او باقیمانده عمر که نمی داند چه چیزهایی از عوامل نابود کننده او :را تعقیب می کند و او صبح می کند در حالی که نگران است و او را اصلاح نمیکند جز همین نگرانی.شخصی به امام حسین(علیه السلام) عرض کرد:

(ما أعْظَمَ خَوفَكَ مِن رَبِّكَ ؟ قال:لا يَأمَنُ يَومَ القِيامَةِ إلاّ مَن خافَ اللّه َ في الدُّنيا )

(بحار / ج 44 / ص192)

مؤمن بین دو نگرانی است، نگرانی از گناهی که در گذشته مرتکب شده و نمی داند که خداوند با او چه خواهد کرد و نگرانی از باقیمانده عمر که نمی داند چه چیزهایی از عوامل نابود کننده او را تعقیب می کند و او صبح می کند در حالی که نگران است و او را اصلاح نمی کند جز همین نگرانی.شخصی به امام حسین(علیه السلام) عرض کرد:

(ما أعْظَمَ خَوفَكَ مِن رَبِّكَ ؟ قال:لا يَأمَنُ يَومَ القِيامَةِ إلاّ مَن خافَ اللّه َ في الدُّنيا)

(بحار / ج44/ ص 192)

چقدر ترس تو از پروردگارت شدید و بزرگ است؟ فرمود:کسی در روز قیامت در امان نیست مگر آنکه در دنیا از خدا بترسد.نگرانی و ترس انبیاء و اولیاء همواره از دین و معنویت مردم بوده و تمام تلاش خود را می کردند تا گرایشات مذهبی فزونی یابد و انسانها متوجه جهان آخرت خویش شوند.

ص: 27

خداوند درباره حضرت موسی می فرماید:

(وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْرًا لِلْمُتَّقِينَ ، الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ)

(انبیاء 48-49)

و به موسی و هارون چیزی دادیم که جداسازنده حق از باطل و :یادآوری برای اهل تقواست، همان اهل تقوایی که در پنهانی از خدای خویش می ترسند و نگران جهان آخرت هستند.

( فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ، وأَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ! وَسَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابحُ غَداً، وَالْأَكْثَرُ حُسَّداً. )

چه محتاج می باشند آنها به پذیرفتن کلام تو درباره آنچه از هم به آن منعشان کردی و چه اندازه تو از آنچه تو را از آن منع می کردند بی نیازی و به زودی خواهی دانست که برنده کیست و آن که بیشتر بر او حسد برند چه کسی خواهد بود.

بالاخره یک روزی فرا می رسد که دادگاه عدل الهی بر پا شود و به ریز و درشت اعمال رسیدگی گردد على القاعده در آن روز موعود برنده و بازنده مشخص خواهند شد.در آن روز سود برندگان از زندگانی دنیا و زیان دیدگان همه آشکار خواهند گشت.

امام هادی النقی (علیه السلام) می فرمود:

(نّما الدُّنیا سوقٌ رَبِحَ فیها قَومٌ و خَسِرَ آخَرُونَ)

(تحف العقول / ص 480)

دنیا بازاری است که عده ای در آن سود می برند و گروهی گرفتار ضرر و زیان می شوند.

پیداست چه کسانی سود می برند و چه کسانی زیان می کنند، امام علی (علیه السلام)به اباذر فرمود به زودی خواهی دانست چه کسانی

ص: 28

برنده میشوند و آن که بیشتر به وضعش غبطه خورند و حسد ورزند چه کسی خواهد بود.وقتی اصحاب یمین و اصحاب شمال یعنی دست راستیها و دست چپیها از هم جدا شوند و آنانی که از مقربین هستند در یک صف قرار گیرند معلوم خواهد شد برنده کیست؟

(فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ، فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ)

اما آنکه از مقربان درگاه الهی است آنجا در آسایش و نعمت بهشتی است.

(وَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ ، فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ ، وَتَصْلِيَةُ جَحِيمٍ)

واما اگر از تکذیب کنندگان و گمراهان است، نصیب او حرارت آتش و جایگاهش دوزخ است.

(واقعه 88 تا 94)

راستی که در این عالم برنده و بازنده به طور واقعی معلوم نخواهد شد و اصولا دنیا با وقت کمی که انسان در آن هست جای پاداش چه برای ستمکاران و کافران و چه برای اهل ایمان و تقوا نیست.

باید در جهان آخرت برنده و بازنده معلوم گردد که:

(فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ)

(معارج /4)

مقدار هر روزش پنجاه هزار سال است.

در آنجا فرصت فراوانی هست تا برندگان به وعده های الهی نایل شوند وعده هایی از قبیل شراب طهور، حور العين، ولدان مخلدون، جنات عدن و فردوس و غیره و بازندگان و آنهایی گرفتار خسران و ضرر شده اند نیز به وعده هایی الهی نایل خواهند آمد که عبارت است از آب جوشان، چهره های خاک

ص: 29

آلوده، لهیب آتش جهنم و بالاخره سوختن در آتش.

(و لَو أنّ السَّماواتِ و الأرَضِينَ كانَتا على عَبدٍ رَتقا ، ثُمّ اتَّقَى اللّه َ لَجَعَلَ اللّه ُ لَهُ مِنهُما مَخرَجا)

اگر آسمانها و زمین را بر بنده ای ببندند و او از خدا بترسد و خداوند تبارک و تعالی برای او راه خروجی از آن دو قرار خواهد داد.

ارزش تقوا و ترس از خدا در بیان مولایمان علیل روشن می شود در واقع حضرت امیرالمؤمنین علا راه نجات و نیکبختی:را در پرتو ترس از خدا می دانند و به عباتی دیگر اگر کسی در ن تمامی کارهایش خود را در محضر پروردگار ببیند.از او بترسد در صورتی که تمامی مردم عالم بر علیه او بسیج شوند و همه و راههای آسمان و زمین را برای پیشرفت و ادامه کار او ببندد خداوند با قدرت لایزالش از آسمان و زمین راههایی را برای رهایی او باز می فرماید و این تقریبا در این چند قرآن تصریح شده است.

(وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ، وَيَرزُقهُ مِن حَيثُ لا يَحتَسِبُ)

و هر که از خدا بترسد و تقوا را پیشه خویش سازد خداوند راه رهایی را برایش فراهم می آورد و از جایی که حساب نمیکرد بدو روزی می بخشد.

در آیه بعدی می فرماید:

(وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا)

و هر که تقوا پیشه کند مشکلات کار او را آسان گرداند.

د ودر آیه بعد می فرماید:

(وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ وَيُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا)

ص: 30

هر که با تقوا شود و از خدا بترسد لغزشهایش را خداوند می پوشاند و او را پاداش بزرگ عطا نماید.

(طلاق / آیات 2 تا 5)

وقتی به فلسفه کلی عبادات دقت می شود می بینیم که همگی با یک هدف تکلیف شده اند و آن هم ایجاد تقوا در کسانی که بدان عبادات روی می آورند.درباره نماز خداوند تبارک و تعالی میفرماید:

(وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ)

(عنكبوت /45)

نماز را بر پا دار زیرا که نماز انسان را از کارهای زشت و بد مانع می شود.درباره روزه می فرماید:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ)

(بقره/ 183)

ای کسانی که ایمان آورده اید روزه بر شما نوشته شده همان طور که بر پیشینیان شما نوشته شده بود شاید تقوا را پیشه خود سازید.

درباره حج می فرماید:

(الحَجُّ أَشهُرٌ مَعلوماتٌ فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسوقَ وَلا جِدالَ فِي الحَجِّ وَما تَفعَلوا مِن خَيرٍ يَعلَمهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدوا فَإِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى وَاتَّقونِ يا أُولِي الأَلبابِ)

(بقره/ 197)

حج در ماههای معین است بنابراین هر که حج بر او واجب شود آنچه میان زن و شوهر رواست باید ترک کند و نیز دروغ و جدل را کنار بگذارد و شما هر کار خوبی را انجام دهید خداوند بر آن آگاه است، توشه تهیه کنید که بهترین توشه تقواست و از من

ص: 31

بترسد ای صاحبان عقل و خرد.در نماز و روزه و حج یک وجه اشتراکی وجود دارد که قابل دقت است وقتی تكبيرة الإحرام گفته می شود تا پایان نماز و گفتن سلام خوردن و خوابیدن و خندیدن و گریه برای دنیا و روی و از قبله برگرداندن و غیره ممنوع است و باید از آنها امساک شود.شخص روزه دار باید از اذان صبح تا اذان مغرب از آنچه را که روزه را باطل می کند امساک نماید.

کسی که لباس احرام را می پوشد تا تقصیر نکرده و هنوز:محرم است بیست و پنج چیز بر او حرام است و باید از آنها امساک نماید.

پس به طور کلی در نماز و روزه و حج این سه عمل بزرگ همه عبادی ما یک هدف در نظر است آن هم ایجاد روح تقوا و قدرت امساک است.

و مولایمان علی(علیه السلام) به اباذر غفاری (رحمة الله علیه) در واقع چنین فرمود که تقوا کلید درهای بسته آسمانها و زمین است و همو در یک کلامی موجز و بسیار زیبا فرمود:

(التُّقَى، رَئِيسُ الْأَخْلَاقِ.)

( بحار / 5 70/ ص 284)

تقوا رئیس و مجموعه صفات پسندیده است.

(و لا يؤنسنك إلا الحق، ولا يوحشنك إلا الباطل، فلو قبلت دنياهم لاحبوک، و لو فرضت منها لامنوك)

جز به حق به هیچ چیز دیگری انس و الفت نداشته باش و جز هم از کارهای باطل و غلط از چیز دیگری وحشت مکن.

اگر تو دنیای آنها را قبول میکردی ترا دوست می داشتند و اگر از دنیا چیزی برای خود انتخاب میکردی و بدان خشنود میشدی ترا در ایمنی و مورد اطمینان قرار می دادند.

ص: 32

انسان از واژه انس گرفته شده و به طور فطری هیچکس قادر نیست بدون انس با دیگران به زندگی ادامه دهد و ما به هر چه و هرکه الفت گیریم دقیقا روحیات و خلقیات مألوف و مأنوس در ما اثر می گذارد.به همین علت باید دقت کنیم با که و چه انس میگیریم.

حواریون به عیسی عرض کردند:

(يَا رُوحَ اللَّهِ فَمَنْ نُجَالِسُ إِذاً قَالَ مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ.)

(بحار / ج 77 ص 147)

ای روح الله با چه کسی مجالست کنیم؟ فرمود:با کسی که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش بر علم و دانش شما بیافزاید و کارهایش شما را به آخرت ترغیب و تشویق نماید.

انس با همه صالحان و نیکان خوب است ولی بهترین مأنوس ذات مقدس الله است که انس با او حلاوت و شیرینی خاصی دارد.

مولایمان علی (علیه السلام) در این باره به درگاه الهی عرض میکند:

(اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ الْآنِسِينَ لِأَوْلِيَائِكَ...)

پروردگارا تو با دوستانت از همه دوستان مأنوس تری.

(قُلُوبُهُمْ إِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ؛ إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ، )

و دلهایشان به تو در التهاب است، اگر تنهایی و غربت آنها را به وحشت اندازد، یاد و ذکر تو مأنوسشان می نماید.

(نهج البلاغه / خطبه 218)

عثمان بن مضعون

ص: 33

عثمان بن مضعون از یاران خوب رسول خدا (علیه السلام)و مورد علاقه آن حضرت بود

(كان من زهّاد الصّحابة و أكابر ها و كان رسول الله(صلي الله عليه و آله) يحبّه حبّاً شديداً. )

او از زهاد و بزرگان اصحاب رسول خدا بود و پیامبر او را :سخت و شدید دوست می داشت.معروف است که عثمان برادر رضاعی رسول خدا بوده و بی اعتنای به دنیا تا آنجا که همسرش به پیامبر از دست او شکایت کرد و پیامبر او را دعوت به اعتدال نمودهنگامی که ابراهیم تنها پسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) فوت کرد آن گرامی خیلی گریه کرد و فرمود:

(اَلٌحِقٌ بِسَلَفِکَ الصَّالِح عثمان بن مَضٌعُون)

پسرم به سلف صالح خود عثمان بن مضعون ملحق شو.

(معجم رجال الحدیث ج 11 / ص 127)

در روایت است که یک چشم خود را در راه اسلام و مبارزه با کفار قریش از دست داد و چنین سرود:

فإن تك عيني في رضاالرب نالها

یداملحد في الدين ليس بمهتهد

فقد عوض الرحمن منها ثوابه

و من يرضاة الرحمن ياقوم يسعد

اگر یک چشمم در راه رضای پروردگار از بین رفت به توسط دستهای ملحد و کافرین که قابلهدایت نبود؟! خداوند مهربان و در عوض به من ثواب عطا فرمود، ای مردم کسی که خدا از او

راضی باشد رستگار خواهد بود.

هنگامی که فرزندش از دنیا رفت به شدت محزون شد و

ص: 34

گوشه ای از خانه اش را مسجد کرد و شب و روز در آن نقطه مشغول عبادت شد و خبر به گوش پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید آن گرامی به نزد عثمان بن مضعون آمد و فرمود:

خداوند تبارک و تعالی در آئین ما رهبانیت قرار نداده بلکه رهبانیت امت من جهاد در راه خداست.ای عثمان بن مضعون بهشت هشت در دارد و جهنم هفت در و تو از هر کدام از هشت در بهشت اختیار داری که وارد شوی در حالی که پسرت را در کنار خود می یابی او به تو نزدیک می شود و برای تو در پیشگاه الهی شفاعت می نماید و او شکیبایی کرد و از انزوا بیرون آمد.عثمان بن مضعون در سال دوم هجرت در ماه ذالحجه از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

(سفينة البحار /ج2/ص 160)

حالا توصیف مولایمان علی(علیه السلام) را درباره این مرد بزرگ مطالعه کنید که حقا دیده نشده امیرالمؤمنین علی از کسی اینگونه یاد کند.

(كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ، وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ، وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً، فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ، وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً، فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ، لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً، وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ، وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ، وَ كَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لَا يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُ، وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ

ص: 35

عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ، وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ، وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى، [فَخَالَفَهُ] فَيُخَالِفُهُ. فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا، فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَالْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِير.)

(نهج البلاغه / حكم و مواعظ/281)

در گذشته برایم برادری بود که در راه خدا مرا برادری می کرد. به خاطر آنکه دنیا در نظرش کوچک بود در نظر من شخصيتی بزرگ بود.شکمش بر او مسلط نبود اگر به چیزی دست نمی یافت د حسرتش را نمی خورد و اگر به چیزی دست می یافت افراط جميع نمی کرد.اکثر روزهایش را در سکوت میگذارند.و هنگامی که لب به سخن می گشود جای سخن گفتن برای دیگران باقی نمی گذاشت و عطش پرسش کنندگان را رفع می کرد.از طبقه ضعیف جامعه بود و مردم او را ضعیف می دانستند.ولی وقتی یک مسئله جدی پیش می آمد چون شیری نیرومند و مار بیابان مشغول به کار می شد

تا پیش قاضی نمی رفت دلیل نمی آورد و هر که عذری داشت سرزنش نمی کرد تا اینکه عذرش را گوش می داد.از درد شکایت نمی کرد مگر وقتی که سلامتی می یافت.آنچه میگفت عمل می کرد و کاری که انجام نمیداد حرفش را نمی زد.

اگر در گفتار بر او پیروز می شدند در سکوت کسی نمی توانست او را شکست دهد.در شنیدن سخن دیگران حریص تر بود تا اینکه خود سخن بگوید و اگر دو موضوع ناگهانی برایش پیش می آمد درباره هر دو فکر می کرد که کدامیک به هوای نفس نزدیکتر است با همان مخالفت می کرد.

ص: 36

بنابراین بر شما لازم است که این صفات را در خود ایجاد کنید و در به دست آوردن آنها از همدیگر سبقت بگیرید و اگر نتوانستید بدانید که فراگرفتن مختصر بهتر است از اینکه همه را ترک کنید.

(کان لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ)

در گذشته برایم برادری بود که در راه خدا مرا برادری می کرد.موضوع اخوت و برادری در اسلام اززیباترین و بهترین مسائل عاطفی است.وقتی دو نفر با هم صیغه اخوت می خوانند حقوقق متقابل و جالب توجهی نسبت به یکدیگر پیدا میکنند در روایات اهل بیت (علیهم السلام )آنقدر درباره برادر ایمانی سفارش شده که درباره برادر پدر و مادری بدان حد سفارش و نشده است.

امام صادق می فرمود:

(اَلْمُؤْمِنُ أَخُو اَلْمُؤْمِنِ كَالْجَسَدِ اَلْوَاحِدِ إِنِ اِشْتَكَى شَيْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذَلِكَ فِي سَائِرِ جَسَدِهِ وَ أَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ)

(بحار / ج 74/ ص 268(

مؤمن برادر مؤمن است و مانند جسم واحدی هستند که قسمتی از بدن یکی از آنها درد و المی مبتلا شود سایر اعضاء بدن به درد می آید و روح آنها یکی است.

همو فرمود:برای هر چیزی، چیز دیگری هست که آن را آرامش می بخشد.

( و إنَّ المؤمنَ يَستريحُ إلى أخيهِ المؤمنِ كما يَستريحُ الطَّيْرُ إلى شَكْلِهِ )

(بحار / ج 74 / ص 234)

و مؤمن با دیدن و ملاقات با برادر ایمانیش آرامش می یابد همانطور که دو پرنده هم جنس در کنار هم آرامند.

ص: 37

اگر این پیوند همراه با اخلاص و برای خدا باشد بسیار پاکیزه تر و زیباتر خواهند شد چون ممکن است بعضی رفاقتها و برادریها را بر اساس نیات مادی و استفاده جستن از یکدیگر برقرار سازند پیداست که این اخوت پایدار و ارزشمند نخواهد

مولایمان علی(علیه السلام) می فرمود:

( مَنْ اخی الدُّنْيَا حَرَّمَ)(غرر الحکم)

هر کس به خاطر دنیا با کسی برادری کند گرفتار محرومیتها خواهد شد.

همو فرمود:مردم با یکدیگر برادرند

(فَمَنْ كَانَتْ إِخْوَانُهُ فِي غَيْرِ ذَاتِ اَللَّهِ فَهِيَ عَدَاوَةٌ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَلْأَخِلاّٰءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ اَلْمُتَّقِينَ)

(بحار / ج 74 /ص165)

و هر کس برادریش را در غیر رضای پروردگار برقرار سازد منجر به دشمنی خواهد شد و این کلام خداوند عزو جل است که فرمود (برادران امروز بعضی نسبت به بعضی دیگر دشمن هستند مگر آنهایی که تقوا را پیشه خود ساختند)

بنابراین چه خوب است که برادری بر اساس معیارهای معنوی و الهی باشد که در این صورت نتیجه و ثمره ای بر این اخوت خواهد بود همان گرامی فرمود:

( بالتواخي في اللهِ تثمرُ الأخوّة )

( غرر الحکم )

به واسطه برادری در راه خداست که برادری ثمر می بخشد.

(وَكَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صغر الدنیا فی عینه)

ص: 38

به خاطر آنکه دنیا در نظرش کوچک بود در نظر من شخصیتی بزرگ بود.دنیا ممکن است از نظر بعضی بزرگ جلوه کند برای آنانی که آخرت را باور دارند و در مقام مقایسه آن جهان با این جهان هستند دنیا در نظرشان مانند رحم مادر و محلی کوچک و پست است.معمولا آنهایی که از آیات و روایات مربوط به وسعت و گسترش نعمتهای الهی در جهان آخرت بی اطلاع هستند دنیا و مواهب آن در نظرشان خیلی بزرگ نشان داده می شود.

(يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ)

به زندگی ظاهری دنیا آگاهند ولی نسبت به زندگی آخرت به کلی بی خبرند.

( وکان خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ )

شکمش بر او مسلط نبود.یعنی هر چه هوس می کرد و دل مطالبه مینمود داخل معده نمی کرد که گاهی سلطه شکم و دلم می خواهدها انسان را به جهنم می فرستد یک لقمه حرام کافی است که چهل شبانه روز انسان را در ابعاد معنوی عقب اندازد و عبادات مورد قبول حق قرار نگیرد.

رسول الله(علیه السلام) یکی از نگرانیهایش درباره آینده ملت حرام خواری و شهوت شکم بود.

(ثَلاَثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي اَلضَّلاَلَةُ بَعْدَ اَلْمَعْرِفَةِ وَ مَضَلاَّتُ اَلْفِتَنِ وَ شَهْوَةُ وَ اَلْفَرْجِ اَلْبَطْنِ .)

(میزان الحکممه /ج1/ ص 154)

ص: 39

درباره سه چیز نسبت به امتم نگرانم، گمراهی بعد از معرفت و هدایت، و عوامل فتنه انگیز و گمراه کننده و شهوت جنسی و شکم

مولایمان علی(علیه السلام) می فرمود:

(إيَّاكُمُ وَ البِطْنَةَ ، فَإنَّها مَقْسَاةٌ لِلْقَلْبِ ، مَكْسَلَةٌ عَنِ الصَّلاَةِ ، مَفْسَدةٌ لِلجَسَدِ)

(غرر الحكم)

بر شما باد به مواظبت از شکم که پرخوری و حرام خوری باعث قساوت قلب و کسالت و بی حالی در نماز و فساد و بیماری جسم می شود.

ممکن است بعضی از متدینین و مؤمنین علاقمند باشند که بدانند پس چه اندازه باید به شکم رسید و چه مقدار باید خورد و خوراک ما باشد.پاسخ را از رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) دریافت کنند کهفرمودند:

( كُلْ وَأنْتَ تَشْتَهى، وَ أمْسِكْ وَ أنْتَ تَشْتَهى)

(بحار / ج 62/ ص 290/)

بخور در هنگامی که میل به غذا داری و تا اشتها و میل داری دست از غذا بکش.

(فلا يشتهي ما لا يَجِدُ، ولا يُكثِرُ إذا وجَدَ )

اگر چیزی را به دست نمی آورد حسرتش را نمی خورد و اشتها نشان نمی داد و هنگامی که به چیزی دست می یافت افراط ه نمی کرد.

آیه شریفه می فرماید:

(لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ)

ص: 40

(حدید/23)

نسبت به آنچه از دست می دهید دلتنگ و آزرده خاطر نشوید و نسبت به آنچه به دست آورید مغرور و شادمان نگردید.در واقع یک نوع بی اعتنائی به زخارف دنیا است و عثمان بن مضعون که مورد توصیف و تعریف مولایمان على(علیه السلام) قرار گرفته چنین بوده است هنگام نداری حسرت نمی خورده و دلتنگ نمیشد و هنگام اقبال دنیا و داشتن مغرور نمی گشته و زیادہ طلبی نمی کرده است.

به عبارتی دقیقا زهد در دنیا را او مصداق داده چنانکه همان بزرگوار می فرماید:

(الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَينِ مِنَ الْقُرْآنِ: قَالَ اللهُ سبحانه: لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ، فَمَنْ لَمْ يَأْسَ على الماضي ولم يفرح بالآتي فهو) الزاهد)

(بحار / ج 78 ص 70)

تمام زهد در دو کلمه قرآن است، خداوند تبارک و تعالی فرمود:نسبت به آنچه از دست میدهیددلتنگ نشوید و نسبت به آنچه به دست می آورید شادمان نگردید.بنابراین هر که در باره آنچه در گذشته از دست داده مأيوس نشود و درباره آنچه در آینده به دست می آورد شادمان نگردد زاهد واقعی است.شاید بعضی فکر کنند زهد یعنی ترک دنیا و انزواطلبی.نه این طور نیست زهد یعنی دل نبستن به دنیا وقتی دل به زخارف دنیاگره نخورد راحت می توان از کنارش گذشت نه از اقبالش گرفتار غرور می شویم و نه از ادبارش و پشت کردنش غم زده و محزون میگردیم.

در آیه دیگر می فرماید:

ص: 41

(لِكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَا أَصَابَكُمْ)

(آل عمران 153)

برای از دست دادن و یا به دست آوردن چیزی اندوهناک نشوید.

(وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً، فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ، )

اکثر روزهایش را در سکوت سپری می کرد و هنگامی که لب به سخن می گشود جای سخن گفتن برای دیگران باقی نمی گذاشت و عطش پرسش کنندگان را رفع می کرد.

صمت و سکوت با معنا از قدرت روحی و تملک نفس نشأت رام میگیرد کسی که در هنگام سخن گفتن هر صاحب سخنی را مجذوب خویش می کند و عطش پرسش کنندگان را بر طرف می نماید و قادر به استخدام هر نوع لفظ و کلام است چنین شخصی وقتی سکوت می کند نه از جهت نداشتن و ضعف کلام است بلکه بدین خاطر است توانایی مهار زبان را دارد و این ارزش بزرگی است چه ارزشی از این بزرگتر که انسان زبان از گفتن حرفهای نامربوط و پوچ و بی معنا حفظ کند و هرگاه خواست سخن گوید گزیده و سنجیده بگوید؟

امام سجاد(علیه السلام) در رساله حقوق خویش درباره حق زبان می فرماید:

(وَ أَمّا حَقّ اللّسَانِ فَإِكْرَامُهُ عَنِ الْخَنَا وَ تَعْوِيدُهُ عَلَى الْخَيْرِ وَ حَمْلُهُ عَلَى الْأَدَبِ)

(تحف العقول / ص 256)

ص: 42

حق زبان بر گردن ما این است که به آن کرامت کنیم تا ناسزا نگوید و آن را عادت به خیر دهیم و او را حمل به ادب کنیم و به طور کلی زبان را از گفتن ببندیم مگر در مواقعی که ضرورت ایجاب کند و منفعتی از ناحیه دین و دنیا همراه داشته باشد و آن را مانع شویم از گفتن حرفهای زیادی و زشت.

به هر حال سکوت و صمت یک منزل از منازل مهم سلوک الی الله است اینکه انسان حرف را در خانه دل نگه دارد و چیزی نگوید حکایت از صفای باطن و قدرت معنوی شخص سالک می نماید.

امام رضا (علیه السلام)فرمود:

(الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أبْوابِ الحِکْمَةِ، إنَّ الصَّمْتَ یَکّسِبُ المَحَبَّةَ، إنَّهُ دَلیلٌ عَلی کُلِّ خَیْرٍ )

( کافی ج 2، ص 113)

سکوت دری از درهای حکمت است سکوت باعث محبت می شود و سکوت بر هر کار خیری دلیل و راهنماست.

همود در بیانی دیگر به طور مبسوط می فرماید:

سخن در مهار تو است تا مادامی که آن را نگفته ای، و چون گفتی تو در مهار آن خواهی بود.پس زبانت را نگهدار، همانند طلا و نقره یا اسناد مالیات که در خزانه نگه میداری، چه بسا سخنی که نعمتی را تباه سازد و نکبتی را به بار آورد.

به این نکته قابل توجه که در کلام مولا درباره عثمان بن مضعون بود توجه فرمودید که عثمان در عین حالی که اکثر روزگارانش را در سکوت می گذارند ولی هنگامی که به سخن گفتن مشغول می شد جای سخن گفتن برای دیگران

ص: 43

نمی گذاشت.یعنی از یک قدرت تکلم در سطح عالی برخوردار بود.

ایک وقت است کسی حرف نمی زند چون نمی تواند سخن گوید و خصوصا در جمع و حضورمردم باشد و هنر عثمان بن و مضعون این بود که در عین حالی که از توانایی بسیار بالایی برای سخن گفتن بهرمند بود ولی لب به سخن باز نمیکرد مگر مواقعی که ضرورت ایجاب می کرد.

(وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً، فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ)

از طبقه ضعیف جامعه بود و مردم او را ضعیف می دانستند.ولی وقتی یک مسئله جدی پیش می آمد چون شیری نیرومند و مار بیابان مشغول به کار میشد.

و بعضی جثه ضعیفی دارند ولی وقت کار آن هم کاری که برای رضای پروردگار باشد چون شیر می خروشند و چون مار بیابان متحرکند.

آنجایی که وظیفه حکم کند هیچگونه ضعف و سستی از خود نشان نمی دهند و با یک دنیا شور و عشق مشغول انجام وظیفه می شوند.

صفت شجاعت و تهور در انجام کارها از صفات برجسته مؤمن است همان گرامی می فرمود:

(السَّخاءُ وَالشَّجاعَةُ غَرائِزُ شَريفَةٌ ، يَضَعُهَا اللّه ُ سُبحانَهُ فيمَن أحَبَّهُ وَامتَحَنَهُ)

(غررالحكم )

صفت سخاوت و شجاعت غرائزی شریف و ارزشمندی هستند که خداوند در کسانی که دوست میدارد و امتحانشان فرموده قرار میدهد.

(لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً، وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَداً

ص: 44

عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ،)

تا پیش قاضی نمی رفت دلیل نمی آورد و هر که عذاری داشت سرزنش نمی کرد تا اینکه عذرش را گوش میداد.

در واقع اهل دعوا و نزاع نبود همیشه در برخوردها می کوشید مستدل و برخورد کند و برای حرف خویش اقامه دلیل نماید آن هم در محضر قاضی و اگر کسی خطایی مرتکب میشد صبر می کردعذرش را بازگو کند و سخنانش را استماع میکرد.

دیده اید که بعضی ها چقدر زود قضاوت می کنند بدون داشتن دلیل قانع کننده آبروی افراد را می برند و انسانهای بیگناه را متهم می نمایند.

قرآن توصیه می فرماید که:

(وَلا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ )

( أسراء36 )

چیزی که درباره آن آگاهی نداری دنبال مکن بعبارتی بدون تحقیق در پی سخنی مرو و کسی را خوب یا بد مخوان.

گاهی بعضی بر ما بدی می کنند یا مثلا خلف وعده می نمایند

و سر موقع به محل مورد قرارداد حضور نمی یابند ما به محض ملاقات با آنان بدون هیچ مقدمه شروع به پرخاشگری و انتقاد تند با آنها میکنیم در حالی که سزاوار آن است که صبر کنیم تأخیر و عدم حضور خود را بیان کنند شاید عذر موجهی داشته باشند و عجله ما در قضاوت باعث می شود ما عوض آنها شرمنده شویم.

(وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ)

از درد شکایت نمی کرد مگر وقتی که سلامتی می یافت.

یکی از موارد امتحان الهی موقع درد و کسالت است معمولا افراد در این امتحان نمره پایین می آورند و لب به شکایت باز

ص: 45

می کنند مگر اولیاء خدا و آنانی که تن به رضای حضرت معبود داده اند.

امام سجاد(علیه السلام) در هنگام مرض و بیماری به خدای خویش عرض می کرد:

(اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا لَمْ أَزَلْ أَتَصَرَّفُ فِيهِ مِنْ سَلَامَةِ بَدَنِي ، وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا أَحْدَثْتَ بِي مِنْ عِلَّةٍ فِي جَسَدِي)الها حمدتراست به خاطر آنکه بدن سالمی به من عنایت و فرمودی و حمد تراست برای اینکه هم اینک بیمارم ساخته ای.

(وَ اجْعَلْ مَخْرَجِي عَنْ عِلَّتِي إِلَى عَفْوِكَ، وَ مُتَحَوَّلِي عَنْ صَرْعَتِي إِلَى تَجَاوُزِكَ، وَ خَلَاصِي مِنْ كَرْبِي إِلَى رَوْحِكَ، وَ سَلَامَتِي مِنْ هَذِهِ الشِّدَّةِ إِلَى فَرَجِكَ إِنَّكَ الْمُتَفَضِّلُ بِالْإِحْسَانِ،)

(صحیفه سجادیه / دعای پانزدهم)

و بیرون شدن از بیماری را با عفوت و تندرستی ام از این سختی را با گشایشت همراه ساز که تو عطاکننده احسانی رسول الله(ص) می فرمود:

(من مرض يوما وليله فلم يشك إلى عواډه بعثته الله يوم القيامة مع خليله إبراهيم خليل الرحمن حتی يجوز الصراط كالبرق الأمع)

(وسائل الشیعه، ج 2/ ص 628)

هرکس روز و شبی بیمار شود و به اطرافیانش شکایت از بیماریش نکند خداوند او را با خلیلش ابراهیم خلیل الرحمن مبعوث خواهد کرد و از پل صراط چون برق جهنده سریع میگذرد.

(وَكَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَلا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ )

آنچه میگفت عمل می کرد و کاری که انجام نمیداد حرفش

ص: 46

را نمی زد.

این امتیاز مؤمن است که آنچه می گوید و مردم را بدان دعوت می کند نخست عمل کند و یا وقتی به کسی وعده و وعیدی میدهد پای حرف خود بایستد و به گفته خود عمل نماید و اگر کاری از دست او بر نمی آید بی جهت قول و قرارش ندهد و کسی به را در انتظار نگذارد.

تخلف نسبت به آنچه می گوئیم حکایت از ضعف اراده و تصمیم ما می کند و این یک رذیله اخلاقی است که باید اصلاح شود.سعادت انسان بستگی به کسب خوبیها و خیرات دارد و کسب خوبیها وخیرات وابسطه به اراده ای قوی و نیرومند است.پس باید اراده را قوی کرد تا به آنچه وعده می دهیم و می گوئیم.عمل کنیم خداوند تبارک و تعالی حتی حضرت آدم را به همه خاطر نداشتن اراده نیرومند سرزنش می نماید.

(وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا)

(طه / آیات 115)

با آدم عهد بستیم که فریب شیطان را نخورد ولی او فراموش کرد ما در او ارادۀ استوار نیافتیم.

و درباره آنها که نمی توانند از عهده کاری برآیند نیز باید گفت بی جهت به کسی قول ندهید وقتی نمی توانید کار مورد نظر را انجام دهید.

در غیر این صورت اعتبار و ارزش انسان زیر سؤال می رود و از چشم مردم می افتد.

سیره ائمه طاهرین ال بر این بود که هر چه میگفتند عمل و می کردند و کسی را در انتظار نمی گذاشتند.

ابوبصیر گفت همسایه ای داشتم که از یاران ستمکاران و اهل

ص: 47

فسق بود و در همین رابطه ثروت زیادی به دست آورده بود.چند کنیز آوازه خوان و مطرب داشت و پیوسته مجلسی از هواپرستان تشکیل می داد و به لهو و لعب و عیش و طرب میگذرانیده کنیزان آواز می خواندند و آنها شراب می خوردند.چون همسایه من بود همیشه به واسطه شنیدن آن اعمال زشت از دست او ناراحت بودم چند مرتبه تذکر دادم ولی نتیجه نبخشید.آنقدر اصرار کردم که تا روزی گفت:من مردی مبتلاو اسیر شیطانم امام تو گرفتار شیطان و هوای نفس نیست.اگر وضع مرا به صاحب خود حضرت صادق (علیه السلام) بگوئی شاید خداوند به واسطه تو مرا از پیروی نفس نجات دهد.

ابوبصیر گفت سخن آن مرد بر دلم نشست.صبر کردم تا هم زمانی که خدمت امام رسیدم داستان همسایه ام را به آن جناب عرض کردم.فرمود:وقتی به کوفه برگشتی او به دیدن تو می آید بگو جعفربن محمد میگوید آنچه از کارهای زشت میکنی ترک کن برایت بهشت را ضمانت می کنم به کوفه برگشت مردم به دیدنم آمدند او نیز با آنها بود همینکه خواست حرکت کند نگاهش داشتم.وقتی اتاق خلوت شد گفتم وضع ترا برای امام صادق (علیه السلام) شرح دادم.فرمود او را سلام برسان و بگو آن حال را ترک کند تا برایش بهشت را ضمانت کنم گریه اش گرفت.گفت ترا به خدا قسم جعفر بن محمد این حرف را به تو فرموده سوگند یاد کردم آری.گفت همین مرا بس است از منزل خارج شد.

پس از چند روز که گذشت از پس من فرستاد.وقتی پیش او رفتم دیدم پشت درب ایستاده برهنه است گفت هر چه در خانه داشتم به مصرف اهلش رساندم و چیزی باقی نگذاشتم اینک

ص: 48

می بینی از برهنگی پشت درب ایستاده ام.من به دوستان خود مراجعه کردم مقداری که تأمین لباسش را بکند تهیه نمودم برایش آوردم.

پس از چند روز دیگر پیغام داد مریض شده ام بیا ترا ببینم در مدت مریضی اش مرتب از او خبر میگرفتم و با داروهایی به معالجه او مشغول بودم بالاخره به حال احتضار رسید.در کنار بسترش نشسته بودم و او را در حال مرگ بود در این موقع بیهوش شد، وقتی به وش آمد)در حالی که لبخندی بر لبانش آشکار بود گفت ابابصیر صاحبت حضرت صادق (علیه السلام) به وعده خود وفا کرد، این گفت و دیده از جهان بر بست.

(بحار/ ج 47 / ص145)

(و كانَ إذا غُلِبَ علَى الكلامِ لم يُغلَبْ علَى السُّكوتِ ، و كانَ على ما يَسمَعُ أحرَصَ مِنهُ على أن يَتكَلَّمَ) اگر در گفتار بر او پیروز می شدند در سکوت کسی نمی توانست او را شکست دهد.در شنیدن سخن دیگران حریص تر بود تا اینکه خود سخن بگوید.

حرف زدن آن هم بدون منطق و بی پایه سهل است اینکه انسان قادر به سخن گفتن حساب شده و قاطع باشد ولی نفس را مهار کند و چیزی نگوید مهم است.معمولا افراد برای ابراز احساسات درونیخویش و خالی کردن عقده ها پشت سر هم حرف می زنند تا به قول خودشان راحت شوند و آرام گیرند ولی اگر کسی مثل این برادر بزرگوار امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) درست خلاف این روش را انجام دهد در شنیدن سخن دیگران حریص تر باشد تا سخن گفتن خویش واقعا شگفتی آور است و حکایت از یک روح بلند و قدرت فوق العاده می کند.

ص: 49

رسول الله (صلی الله علیه و آله) درباره سکوت اولیاء خدا می فرماید:

(إِنَّ أَوْلِيَاءَ اَللَّهِ سَكَتُوا فَكَانَ سُكُوتُهُمْ ذِكْراً وَ نَظَرُوا فَكَانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً وَ نَطَقُوا فَكَانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً)

( بحار / ج 69/ ص 289(

اولیاء خدا سکوت می کنند ولی سکوتشان ذکر است، به :حوادث روزگار می نگرند و نگاه آنان عبارت است و سخن می گویند و در حالی که سخنانشان حکمت است.

(وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى، [فَخَالَفَهُ] فَيُخَالِفُهُ.)

واگر دو موضوع ناگهانی برایش پیش می آمد درباره هر دو فکر هویه می کرد که کدامیک به هوای نفس نزدیکتر است با همان مخالفت میکرد.

باز هم مولا(علیه السلام) از اراده آهنین و قدرت روحی بسیار ارزشمند برادر ایمانی خویش فرمود راستی که مخالفت با هوای نفس و خواسته دل کار دشواری است حرف زدن و شعار دادن آسان است ولی وقتی هنگام عمل فرا می رسد معمولا دوام نمی آوریم و از خود ضعف نشان میدهیم و در برابر خواسته دل تسلیم می شویم.

و حال آنکه هر کس به جایی رسید و منازلی از سلوک الی الله را طی کرد با مخالفت با هوای نفس خویش بوده است.

یکی از حالات زشت نفسانی آن حالتی است که ما را به طور دایم امر به بدی و کار خلاف می کند که به تعبیر قرآن نفس اماره است.یوسف صدیق با همه قداست و پاکیزگی نفسانیش از این حالت به خدا پناه می برد.

ص: 50

(إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي )

(یوسف 53)

ضمیر انسان پیوسته به گناه فرمان میدهد مگر آن را که پروردگارم رحم کند.

نفس اماره حالت بچه ها را دارد همان طور که کودکان هر چه می بینند هوس می کنند او نیز صاحبش را پی در پی به کارهای زشت دستور می دهد.شخص بوالهوس همیشه در وجودش حرکات اضطراب انگیزی موجود است هر دم هوسی دارد دمدمی مزاج است.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود:

(مَن أطاعَ نَفسَهُ في شَهَواتِها فَقد أعانَها على هُلْكِها)

(غررالحکم ص 188)

آن کسی که در شهوات مطیع نفس خویش می شود به نابودی و هلاکت خویش کمک کرده است.

راه علاج این حالت نفسانی تقویت اراده و شتاب نکردن در تصمیم گیری است که بعضی آن قدر در این باره ضعیف عمل می کنند که هوای نفس خویش را معبود خویش قرار می دهند.

(أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ)

(فرقان 43)

آیا ندیدی کسی را که هوس خویش را خدای خود قرار داده و کار عثمان بن مضعون چه اندازه زیبا بوده که وقتی دو موضوع برایش پیش می آمد می دید کدامیک به هوای نفسش نزدیکتر است با همان مخالفت می کرد.

در پایان مولایمان على (علیه السلام) به فرا گرفتن این حالات و صفات حمیده برادر ایمانیش سفارش میفرماید.

(فَعَلَيْكُمْ بِهذِهِ الْخَلاَئِقِ (الاخلاق) فَالْزِمُوهَا وَتَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ

ص: 51

الْكَثِيرِ.)

بر شما لازم است که این صفات را در خود ایجاد کنید و در به دست آوردن آنها از همدیگر سبقت بگیرید و اگر نتوانستید، بدانید که فراگرفتن مختصر بهتر است از اینکه همه را ترک کنید.

ص: 52

عمار بن یاسر

عمار در سخت ترین شرایط اسلام همراه پدر و مادر و برادرش عبدالله مسلمان شد پدر و مادرش یعنی یاسر و سمیه با شدیدترین وضع به شهادت رسیدند و خود نیز در سن نود و نما چهار سالگی در رکاب امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) در جنگ صفین به شهادت رسید.

رسول الله(صلی الله علیه و آله) به او می فرمود:

(مرحبا بالطیب المطیب )

آفرین به پاکیزه پاک سرشت

(شرح ابن ابی الحدید /ج 9/ص10)

عمار مدافع حریم ولایت و امامت بود عمار از پیشگامان تشیع بود و نامش در همه جا در کنار سلمان و ابوذر و مقداد بود و گاهی با مخالفین ولایت به احتجاج و مبارزه بر می خاست.

عمار یاسر در یکی از کوچه های مدینه در حالی که شمشیر بر کمرش بود، عبور می کرد و مردم را به یاری امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرا می خواند.در این میان با مغیره بن شعبه ملاقات کرد و از او خواست تا به سپاه علی(علیه السلام) بپیوندد.

مغیره گفت:من اگر بدانم که نبرد در راه خداست با علاقه در ٫ آن شرکت می کنم من روش عثمان را صحیح نمیدانستم ولی کشتن او را نیز صلاح نمیدانستم بنابراین به نظر من تو نیز ای

ص: 53

عمار در خانه بنشین تا وضع کاملا روشن گردد.که چه کسی بر حق است و چه کسی بر باطل.آنگاه با بینش کامل در راه افراد هدایت یافته گام بر می داریم!

عمار پاسخ گفت:من به خدا پناه می برم که بعد از بینایی کور و شوم و کاری کنم که افرادی که برآنان پیشی داشته ام به من برسند، و کسانی مرا تعلیم دهند که من آنها را آگاه کرده ام.

مغیره به ادعای خود به نصيحت عمار پرداخت که با احتیاط در جریانها وارد گردد و خود را به خطر نیاندازد.

عمار پاسخ داد:در گفتار خود خوب بیندیش ولی من در نیت خود استوار هستم و بزودی با سپاه على (علیه السلام) حرکت خواهم کرد..هنگامی که امیرالمؤمنين على (علیه السلام) از گفتگوی عمار و مغیره اطلاع یافت به عمار فرمود:

(دَعْهُ يَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ الدِّينِ إِلَّا مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْيَا، وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ، لِيَجْعَلَ الشُّبُهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ..)

ای عمار او را واگذار زیرا که او از دین چیزی را نپذیرفته جز آنچه انسان را به دنیا نزدیک کند و به عمد وارد شبهات شود و تا شبهه ها را وسیله عذر خود در انجام لغزشها قرار دهد.

یکبار عثمان بن عفان به عمار گفت پیامبر تو را چگونه توصیف کرد؟

عمار گفت:روزی به محضرش رفتم و گلو و پیشانیش را بوسیدم، او به من فرمود:

( یَا عَمَّارُ إِنَّکَ لَتُحِبُّنَا وَ إِنَّا لَنُحِبُّکَ وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْأَعْوَانِ عَلَی الْخَیْرِ الْمُثَبِّطِینَ عَنِ الشَّرِّ )

(شرح ابن ابی الحدید/ ج 9 ص 11)

ص: 54

ای عمار تو ما را دوست داری و ما تو را دوست داریم.تو از کسانی هستی که از یاران حقند و باز دارند، باطل و بدی هستند.مولایمان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در توصیف و تعریف عمار و یاران خوب دیگرش چنین می فرماید:

(وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْيَارُ وَ بَاعُوا قَلِيلًا مِنَ الدُّنْيَا لَا يَبْقَى بِكَثِيرٍ مِنَ الْآخِرَةِ لَا يَفْنَى. مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّينَ أَلَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ؟ قَدْ وَ اللَّهِلَقُوا اللَّهَ، فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ.، أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ؟ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ؟ قَالَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى لِحْيَتِهِ الشَّرِيفَةِ الْكَرِيمَةِ فَأَطَالَ الْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ: أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ، أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ، دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ)

(نهج البلاغه / خطبه 181)

بندگان برگزیده پروردگار دل از دنیا کنده و اندک دنیا را که از بین رفتنی است به زیاد آخرت که جاودانی است معامله کرده اند.برادران ما که در جنگ صفین خونشان ریخته شد ضرر نکردند ام که امروز زنده نیستند که اگر بودند باید غصه بخوردند و آب تیره و آلوده بنوشند.

بتحقیق و به خدا قسم که در حالی به لقاء الله رسیدند که مزد

ص: 55

خود را کامل گرفتند و پس از نگرانی در خانه امن ساکن شدند.کجایند آن برادرانم که راه حق را طی کردند و در حال پیوند با حق از این دنیا رفتند؟ عمار کجاست؟ وکجایند همانند ایشان از برادرانشان، همان افرادی که با مرگ پیمان بستند و سرهایشان او را به فاجران هدیه کردند؟ آنگاه امام از دست به محاسن شریف خود گرفت و مدتی گریه کرد و سپس فرمود:اوه چه بگویم از برادرانم که قرآن را تلاوت کردند و آن را محکم و استوار ساختند.به واجبات توجه و کردند.و آنها را بر پا داشتند، سنت را زنده کرده، بدعت را نا می راندند.

به جهاد خوانده شدند، پذیرفتند، به رهبر خود اعتماد کردند و از او پیروی نمودند.

(وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْيَارُ وَ بَاعُوا قَلِيلًا مِنَ الدُّنْيَا لَا يَبْقَى بِكَثِيرٍ مِنَ الْآخِرَةِ لَا يَفْنَى )

بندگان برگزیده پروردگار دل از دنیا کنده و اندک دنیا را که از بین رفتنی است به زیاد آخرت که جاودانی است معامله کرده اند.چه معامله پر در آمدی است این نوع معامله که امثال عمار کردند کم دنیا را با زیاد آخرت خرید و فروش نمودند.

وقتی بنا باشد زندگی دنیا کوتاه و محدود و زندگانی آخرت جاودانی و همیشگی باشد اهل ایمان برنده این دنیا و آخرت و کافران و منافقان و فاسقان و ظالمان بازنده اند.

(قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا )

(نساء / 77)

بگو که زندگانی دنیا متاع اندک است و جهان آخرت ابدی برای هر کسی که خدا ترس باشد بهتر است و آنجا به کسی

ص: 56

کمترین ستمی نخواهد شد.مولایمان در نامه ای که به مردم مصر همراه مالک اشتر فرستاد در فرازی از آن نوشت:

(فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ)

مرا رنجیده خاطر نکرد مگر هجوم مردم برای بیعت با فلانی (ابوبکر)

(فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ )

پس دست خود را از بیعت با او باز داشتم تا اینکه دیدم عده ای از مردم مرتد شده و از اسلام برگشتند.

(یدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دِینِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَی أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِی مَتَاعُ أَیامٍ قَلَائِلَ)

و تصمیم داشتند که دین محمدا را از بین ببرند.ترسیدم که اگر به یاری اسلام و مسلمین برنخیزم شکاف و یا ویرانی در آن مشاهده کنم که مصیبت و اندوه آن برای من بزرگتر از دست دادن حکومت بر شما باشد حکومتی که متاع کم و چند روز بیش نیست.

(يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ، كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ)

و آنچه به دست می آید مثل سراب زایل شدنی است و یا چون ابر، از هم پراکنده میگردد.(نهج البلاغه / نامه 62)

آری عمار که در مکتب علی(علیه السلام) پرورش یافته بود دل از دنیا کند و اندک دنیا را که از بین رفتنی و سرابی بیش نیست به زیاد

ص: 57

آخرت که جاودانی است معامله کرده بود.بی جهت نبود که رسول الله انشا درباره اش فرمود:

(مُلِئَ إیماناً إلی مُشاشه )

وجود عمار، تا استخوان نرمه سرش پر از ایمان است.

(إنّ عمّاراً مع الحقّ، والحقُّ معه، یدور عمّار مع الحقّ أینما دار، وقاتل عمّار فی النار)

(هر دو حدیث در الغدیر /ج 9/ ص 25)

عمار با حق است و حق با عمار است به هر سو که حق بچرخد، عمار نیز به همان سومی چرخد و قاتل عمار در دوزخ است.

(مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّينَ أَلَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ؟ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ، فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ)

برادران ما که در جنگ صفین خونشان ریخته شد ضرر نکردند که امروز زنده نیستند که اگر بودند باید غصه بخورند و آب تیره و آلوده بنوشند، بتحقیق و به خدا قسم که در حالی به لقاء الله رسیدند که مزد خود را کامل گرفتند و پس از نگرانی در خانه امن ساکن شدند.

عمار در جنگ طولانی صفین چون مالک اشتر همانند دو دست علی علی بود هنگامی که به سپاه دشمن حمله کرد چنین رجز می خواند:

نه هرگز، سوگند به خدای کعبه پیاپی به سوی شما می آیم تا در این راه بمیرم یا پیروزی را بنگرم و همواره تا روزگار باقی است و از حریم علی دفاع می کنم دفاع از کسی که داماد رسول

ص: 58

خدا وصاحب امانات کامل و بسیار است.

عمار در آخرین روز شهادت نزد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمده و چنین گفت، ای برادر رسول خدا آیا به من اجازه جنگیدن با دشمن را میدهی؟ امیرالمؤمنان فرمود:(مهلا رحمك الله) آرام باش و صبر کن خدا تو را رحمت کند تا سه بار اجازه خواست مولا اجازه نداد تا بالاخره اجازه گرفت و گریه کرد و گفت امروز همان روزی است که رسول و آن را برای من توصیف فرموده است.

در این هنگام علی از مرکب خود پیاده شد و عمار را در آغوش گرفت و با او وداع کرد و فرمود:

(يا أبَا الْيَقْظَانِ! جَزَاكَ اللَهُ عَنِ اللَهِ وَ عَنْ نَبِيِّكَ خَيْرًا؛ فَنِعْمَ الأخُ كُنْتَ وَ نِعْمَ الصَّاحِبُ كُنْتَ)

ای عمار!خداوند از جانب خود و از جانب پیامبرت بهترین پاداش را به تو بدهد و تو نیکو برادری بودی، و نیکو همدم و دوست هستی، بار دیگر حضرت علی (علیه السلام) منقلب شد و اشک ریخت، عمار نیز گریه کرد آنگاه عمار به علی(علیه السلام) چنین گفت:ای امیر مؤمنان من از تو پیروی نکردم مگر از روی آگاهی و بصیرت.همانا من از رسول خدا در روز جنگ حنین شنیدم که فرمود:ای عمار بزودی بعد از من فتنه ای رخ دهد.وقتی که چنین شد، از علی پیروی کن زیرا على (علیه السلام) بر حق است و حق با على (علیه السلام)است.

و بالاخره به جبهه رفت و به شهادت رسید و مولا(علیه السلام) در سوگ او نشست و فرمود:

(رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یوْمَ اَسْلَمَ، وَ رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یومَ قُتِلَ، وَ رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یومَ یبَعُث حَیاً )

ص: 59

خداوند عمار را آن هنگام که اسلام را پذیرفت و آن هنگام که کشته شد و آن هنگام که در قیامت زنده و محشور می گردد رحمت کند.

(أَیْنَ إِخْوَانِی الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّریِقَ، وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ؟ أَیْنَ عَمَّارٌ؟ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ؟ وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ؟ وَ أَیْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِیَّةِ، وَ أُبْرِدَ بِرُؤُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ! )

کجایند آن برادرانم که راه حق را طی کردند و در حال پیوند با حق از این دنیا رفتند؟ عمار کجاست؟ پسر تیهان کجاست؟ و مردی که معروف به ذوالشهادتین بود کجاست؟ وکجایند همانند و ایشان و از برادرانشان همان افرادی که با مرگ پیمان بستند و سرهایشان را به فاجران هدیه کردند؟

امام علی (علیه السلام) از راه یافتگان به هدف حق و طی کنندگان مسیر الهی یاد می کند که یکی از آنها عمار است.

وقتی انسان نفس مهتدی داشته باشد و زمینه هدایت را که ایمان به خدا و رسول و قبول ولایت عترت است در خود ایجاد کند مورد تأیید پروردگار قرار خواهد گرفت.

(وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ)

(تغابن\11)

هر که به خدا ایمان آورد خداوند دلش را در مسیر حق هدایت می فرماید.

(مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي)

(اعراف/178)

ب ه هر که را خدا هدایت فرمود هدایت یافته واقعی است.

آنگاه امیرالؤمنین پس از بیان حالات برادران ایمانی خود و دست به محاسن شریف خود گرفت و مدتی گریه کرد و سپس فرمود:

ص: 60

(أوَّهْ على إخوانِيَ الذينَ تَلَوُا القُرآنَ فَأحكَمُوهُ)

اوه چه بگویم از برادارانم که قرآن را تلاوت کردند و آن را محکم و استوار ساختند.امتیاز این بزرگواران تلاوت قرآن و انجام تلاوت آن بوده و بعضی فقط قرآن می خوانند و شاید هم خیلی خوب و با صوتی شایسته ولی در مقام استحکام آیات قرآن و عمل به دستوراتش نیستند.

(الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُولَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ)(بقره / 121)

آنانی که قرآن را برایشان فرستادیم و حق تلاوت آن را در مقام عمل نیز بجا آوردند ایشان به حقیقت مؤمنند.

امام صادق (علیه السلام)در تفسير( لونه حق تلاوته) می فرمود:

(يُرَتِّلُونَ آياتِهِ ، و يَتَفَهَّمونَ مَعانِيَهُ ، و يَعمَلُونَ بأحكامِهِ ، و يَرجُونَ وَعدَهُ ، و يَخشَونَ عَذابَهُ ، و يَتَمَثَّلُونَ قصَصَهُ ، و يَعتَبِرُونَ أمثالَهُ ، و يَأتُونَ أوامِرَهُ ، و يَجتَنِبونَ نَواهِيَهُ)

(میزان الحکمه /ج 8/ ص 84)

آنان کسانی هستند که آیات قرآن را به صورت ترتیل می خوانند و فهم معانی می کنند و به احکامش عمل نموده و به وعده هایش امیدوار و از آنچه که در باره عذاب فرموده نگرانند و قصه هایش را نقل می کنند و از حکایتهایش درس عبرت می گیرند و او امرش را اطاعت و نواهیش را ترک مینمایند.

(و تدبَّروا الفُرضَ فأقاموه )

برادرانم به واجبات توجه کردند و آنها را بر پا داشتند.

تدبر در واجبات و اقامه آنها نشان اعتقاد محکم و استوار و

ص: 61

انگیزه بالای شخص مؤمن است بسیاری هستند که یک عمل واجب را بر حسب عادت انجام میدهند اما بهاء لازم را به آن عمل نمی دهند مثلا نماز می خوانند ولی در پایان وقت آن و بدون حضور قلب و رعایت نکردن آداب کمال آن، پیداست که اینها تدبر در نماز نکرده و آن را اقامه ننموده اند چرا در سراسر قرآن وقتی صحبت از نماز به میان می آید با واژه قیام مطرح می شود و با لغت قرائت و خواندن عنوان نمی گردد؟ شاید حکمتش همین است که فرق می باشد بین خواندن و بر پا داشتن! زیرا در بر پایی نماز استحکام و کمال بخشیدن و آبرو و بهاء دادن به نماز همراه است یعنی نماز در اول وقت و هنگام فضيلتش خوانده می گردد اذان و اقامه قبل آن و تعقیبات بعد آن گفته می شود و از همه مهمتر حضور قلب کافی و توجه به پروردگاردر تمامی رکعات و حالات نماز در آن است.

(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ)

(مؤمنون آیات 1 و 2)

همانا اهل ایمان به پیروزی و رستگاری رسیدند، همانا که در نماز خاضع و خاشعند.وقتی از رسول الله (علیه السلام)درباره معنای خشوع سؤال شد فرمودند:

(التَّواضُعُ في الصَّلاةِ و أنْ يُقْبِلَ العَبدُ بقَلبِهِ كُلِّهِ على رَبِّهِ)

(بحار / ج84/ ص 264)

فروتنی در نماز و اینکه بنده تمامی قلبش را متوجه پروردگارش کند.

خوبتر اندر جهان از این چه بود کار

دوست بر دوست رفت و یار بریار

ص: 62

آن همه اندوه بود و این همه شادی

آن همه گفتار بود و این همه کردار

(أحبوا السنة و اماتوا البدعة)

سنت را زنده کرده، بدعت را می راندند.

بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اسلام عزیز مورد هجوم بدعتها واقع شد و به صراحت اعلام شد که حلال زمان پیامبر را حرام میکنیم و چنانکه کردند در اذان دست بردند خمس را تعطیل کردند، طواف و نماز نساء را ممنوع نمودند عقد موقت را ممنوع کردند که مولایمان علی (علیه السلام) در این رابطه فرمود:اگر عمر متعه را حرام نمی کرد هیچ کس مرتکب زنا نمیشد را مگر آن که آدم شقی و بدبختی باشد، همین شخص که برای.کارگزارانش نوشت اگر جنب آب پیدا نکرد بر او واجب نیست و نماز بخواند و نباید بر خاک تیمم کند تا آب بیابد.همو طنابی به طول پنج وجب برای کارگزارانش به بصره فرستاد و گفت:هر کس از عجمها را گرفتید که قامت او به قدر این طناب بودگردنش را بزنید!!

در مورد بچه هایی که در بصره سرقت کرده بودند طنابی فرستاد و گفت:هر کدام به بلندی این طناب رسید دست او را قطع کنید!!

(اسرار آل محمد از صفحه 333 تا 345)

ولی یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام) و برادران ایمانی آن حضرت چون عمار بن یاسر در مقابل این بدعتها ایستادند و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را زنده نگه داشتند.و در این راه نیز تا مرز شهادت پیش رفتند.

(دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ. )

به جهاد خوانده شدند پذیرفتند و به رهبر خود اعتماد کردند و از او پیروی نمودند.

ص: 63

اجابت دعوت جهاد و اعتماد به رهبری و اطاعت فرامین او از جمله امتیازان بسیار ارزشمند این بزرگواران بوده که نشانی از ایمان راسخ و استوار آنها بوده است.

و در خصوص اطاعت از رهبر باید گفت که این ویژگی یک مؤمن واقعی است که در برابر امام معصوم خویش چون و چرا نمی کند و به سفارش قرآن از دستورات ولی خدا اطلاعت می نماید.

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ)

(نساء 59)

ای اهل ایمان از دستورات خدا و رسول خدا و ولی امر خودتان اطلاعت کنید.جابر بن عبدالله انصاری می گوید وقتی به این آیه شریفه بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شد به آن گرامی عرض کردم ای رسول خدا با ما خدا و رسول را شناختیم اولوالامر که خداوند طاعت و پیروی از دستوراتشان را در کنار طاعت و پیروی از دستورات خدا و رسول(صلی الله علیه و آله) قرار داده کیانند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:(هُمْ خُلَفَائِی یا جَابِرُ وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی )

ای جابر ایشان جانشینان من هستند و امامان و رهبران مسلمان بعد از من خواهند بود.اول آنان علی بن ابیطالب و بعد از او حسن(علیه السلام) و حسین(علیه السلام) و علی بن الحسن(علیه السلام) و محمد بن علی(علیه السلام) که در تورات معروف به باقر است و تو به زودی با او ملاقات خواهی کردای جابر هنگامی که او را زیارت کردی سلام من را به او برسان و بعد صادق جعفر بن محمد(علیه السلام) و موسی بن جعفر(علیه السلام) و علی بن موسی(علیه السلام) و محمد علی و علی بن محمد (علیه السلام)و حسن بن علی(علیه السلام) و بعد همنام و هم کنیه من حجت خدا در روی زمین و بقية الله (عج)در بین بندگان الهی

ص: 64

فرزند حسن بن علی(علیه السلام) است این همان کسی که نام خدا به دست او در تمامی کره زمین بلند آوازه می شود اوست که از برابر چشمان شیعیان و دوستانش پنهان می گردد و کسی با ولایتش پا برجا نمی ماند مگر آن که خداوند قلبش را به ایمان امتحان کرده باشد.

( الميزان آج 4 ص 435)

ص: 65

آدمهای بد

اشعث بن قیس

سید شریف رضی رحمة الله علیه می گوید:اشعث یک مرتبه نه در کفر و یک بار در اسلام اسیر شد او با خالد بن ولید در یمامه مردم را فریب داد تا اینکه خالد بر مردم شهر چیره شد و بعد از همه این حادث اشعث را (عرف النار)لقب دادند یعنی آتش بیار معرکه و این جمله نزد آنان نام حیله گر بود.

او ابتدا از اصحاب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود و بعد از یاران حضرت خارج شد و نفاق خود را ثابت کرد و در تمام فتنه هایی که مخالفت با امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در پی داشت شرکت کرد.

امام حسین علمی فرماید که اشعث بن قیس لعنة الله علیه در خانه اش منارهای ساخت در برابر مناره مسجد جامع کوفه هر وقت در مواقع نماز صدای مؤذن را می شنید بالای مناره می رفت و و با صدای بلند فریاد می زدای مؤذن تو مردی كذاب و ساحری! امام صادق(علیه السلام):

(إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ شَرِكَ فِي دَمِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ وَمُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِكَ فِي دَمِ الْحُسَيْنِ)

اشعث بن قیس در ریختن خون امیرالمؤمنین(علیه السلام) شریک بود،

ص: 66

دخترش جعده امام حسن مجتبی (علیه السلام) را مسموم کرد و فرزندش محمد در ریختن خون امام حسین (علیه السلام) شریک بود.

یکبار اشعث با امام علی (علیه السلام) روبرو شد و حضرت را به خشم آورد اشعث حضرت را به مرگ تهدید کرد.مولا فرمود:

(أبا لموت تخوفنی و تهددنی فو الله ما أبالی و قعت على الموت أو وقع الموت على)آیا از مرگ مرا می ترسانی یا تهدید می کنی به پروردگار سوگند هیچ باکی ندارم که به استقبال مرگ بروم و یا مرگ به سراغ من آید.

(مدارک موارد فوق سفينة البحار/ج 1/ص 702)

بار دیگر امام على(علیه السلام) علبه منبر کوفه بالا رفت و سخن می گفت که اشعث بن قیس به حضرت اعتراض کرد و گفت:

(هذِهِ عَلَيكَ لا لَكَ ، فَخَفَضَ عليه السلام إلَيهِ بَصَرَهُ ثُمَّ قالَ)

این سخن به ضررت تمام شد.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نگاه خود را به او دوخت و فرمود:

(مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي، عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللهِ وَلَعْنَةُ اللاَّعِنِينَ! حَائِكٌ ابْنُ حَائِك! مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِر! وَاللهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَالاسْلامُ أُخْرى (مرّة)! فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَة مِنْهُمَا مَالُكَ وَلاَ حَسَبُكَ! وَإِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ، وَسَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ، لَحَرِىٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ الاقْرَبُ،وَلاَ يَأْمَنَهُ الابْعَدُ! )

تو از کجا می دانی چه چیز به ضرر من و چه چیز به سود من است، لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد، ای متکبر و متکبرزاده وای منافق، پسر کافر.قسم به خدا که تو یک بار قبل از اسلام و یک بار بعد از ظهور اسلام اسیر شدی و در هیچ یک مال

ص: 67

و عنوان خانوادگی تو مانع اسارت تو نگشت.

کسی که کسان خود را به شمشیر دلالت کند و آنها را به مرگ سوق دهد باید نزدیکانش با او دشمنی ورزند و بیگانگان امینش ندانند.

همانطور که ملاحظه فرمودید مشکل اشعث کبر و نفاق بوده که یکی از این دو صفت برای بر باد رفتن شرف و فضیلت انسان و رسوائی دنیا و آخرت کافی است چنانچه تجربه تاریخ نشان داده چنین چهره هایی عاقبت خوبی نداشته اند و بالاخره روزی ثمره کار زشت خود را خواهند دید و با قلبیسیاه از این جهان رخت خواهند بست.

(إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا)

(نساء – 145)

البته منافقین در پست ترین جایگاه آتش خواهند بود و برای آنها هرگز یاوری نخواهد بود.

وهمچنین است کبر و خود بزرگ بینی آن هم تا حدی که شخص در برابر امام زمانش بایستد و آن گرامی را سرزنش و ملامت نماید.البته اول کسی که کبر ورزید شیطان بود و همین صفت مذموم او را بر آن داشت تا در برابر خدا بایستد و از فرمان حضرت حق سرپیچی نماید.

(فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ، إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ)

( ص / آیات 74 و 75)

همه فرشتگان فرمان خدا را اجرا کردند و بر آدم سجده کردند جز ابلیس که تکبر کرد و از کافران گردید.

مولایمان علی (علیه السلام)در همین نهج البلاغه به آیه شریفه وكبر شیطان اینگونه اشاره می فرماید:

ص: 68

( فَاعْتَبِروا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإِبْلِیسَ، إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهِیدَ )

از آنچه خداوند بر سر شیطان آورد عبرت بگیرید زیرا که عمل طولانی و تلاش دیرینه او را باطل و بی ثمر نمود.

درباره تعصب جاهلی فرمود:

(فَإِنَّمَا تِلْكَ الْحَمِيَّةُ تَكُونُ فِي الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّيْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ)

این تعصب در یک فرد مسلمان از خودخواهیها و وسوسه ها و دمیدنهای شیطان است که در دل افراد ایجاد میکند.

بعد فرمود:(لا تَكُونوا كالمُتَكبِّرِ على ابنِ اُمِّهِ مِن غيرِ ما فَضْلٍ جَعَلَهُ اللّه ُ فيهِ ، سِوى ما ألحَقَتِ العَظَمةُ بنَفسِهِ مِن عَداوَةِ الحَسدِ(الحَسَبِ)، و قَدَحَتِ الحَميَّةُ في قَلبِهِ من نارِ الغَضَبِ ، و نَفَخَ الشيطانُ في أنفِهِ مِن رِيحِ الكِبرِ الذي أعقَبَهُ اللّه ُ بهِ النَّدامَةَأثام القائلين إلى يوم القيامة)

همچون قابیل نباشید که بر فرزند مادرش هابیل کبر ورزید در حالی که خداوند تبارک و تعالی او را هیچ برتری و فضیلت نداده بود جز آن که او خود را بزرگ شمرد وقتی حسادت او را به دشمنی با برادر را داشت، عصبیت، آتش غضب را در قلبش فروزان کرد و شیطان بادکبر را در دماغش دمید و خداوند او را به پشیمانی مبتلا ساخت و گناهان همه قاتلان را تا روز قیامت به گردن او انداخت.

(نهج البلاغه / خطبه 234)

هنگامی که اشعث بن قیس کارگزار آذربایجان بود امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)برای وی نامه ای نوشت که (ریاستی که به

ص: 69

تو واگذار شده طعمه ای برایت نیست بلکه امانتی است که برگردنت گذارده شده و تو نسبت به بالا دست خویش نگهبانی امانت را به عهده گرفته ای.تو را نرسد که بدون فرمان و دستور به کاری سنگین دست زنی، در حالی اموال الهی در اختیار توست و و تو خزانه دار آنها هستی تا به دست من سپاری و امیدوارم که ای برای تو بدترین فرمانده ها نباشم و السلام)

(نهج البلاغه نامه 5)

تعبیر حضرت این بود که:

(وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ)

و اگر تمام کارگزاران حکومت اسلامی به همین دو جمله مولا ده دقت و عنایت کنند بسیاری از ناهنجاریهای سیاسی حل خواهد شد اولا باور کنند که پست و مقام یک طعمه نیست بلکه امانتی وی است بر گردن آنان بنابراین حق ندارد به چپاول بیت المال مسلمین بیافتند و خیانت در امانت کنند بلکه باید در نهایت احتیاط و رعایت حقوق مردم در اموال عمومی دخل و تصرف داشته باشند.باید باور کنند آنها خادم مردمند و مردم سالار آنان و البته مثل این روزها فقط شعار مردم سالاری ندهند بلکه در عمل نشان دهند که سروری مردم را به اجرا در آوده اند که در غیر این صورت همانطور که اشعث بن قیس مخاطب على (علیه السلام)است خود کامگان زمان نیز مخاطب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)خواهند بود.

ص: 70

مصقلة بن هبيرة الشیبانی

او از طرف امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به عنوان کارگزار در شهری از فارس به نام (اردشیر خره) نصب شده بود.

امام برای وی نوشتند، از تو به من خبر رسیده که اگر این کار را انجام داده باشی خدای خویش را به غضب آورده و امامت را نیز 5 غضبناک کرده ای.تو غنیمت مسلمانها را که با اسلحه ها و اسبهایشان به دست آورده و با ریختن خونهایشان جمع آوری هم شده بین عربها فامیل خود که تو را انتخاب کرده اند تقسیم نموده ای!

(فَوالّذي فَلَقَ الحَبَّةَ و بَرَأ النَّسَمَةَ ، لئن كان حقا لتجدين بك على هوانا و لتخفن عندی میزانا)

قسم به پروردگاری که دانه را می شکافد و جاندار را آفرید اگر این خبر راست باشد خود را از چشم من انداخته ای و ارزش خویش را پایین آورده ای.پس حق خدای خود را خوار مکن و دنیایت را با نابود کردن دینت آباد نگردان تا از جمله زیانکاران باشی.

بدان که حق مسلمین از این غنیمت خواه آنها که نزد منند و خواه آنهایی که نزد تواند یکسان است پیش من برای گرفتن آن و غنیمت می آیند و باز می گردند.

مصقله گرفتار بیماری قوم گرایی بود او هم مثل بسیاری از

ص: 71

صاحبان قدرت و ریاست همینکه جایگاه سیاسی و میز ریاستشان پا می گیرد اول فامیل و اقوام را صاحب پست و مقام می کنند و کارهای کلیدی مملکت را در اختیارشان می گذارند و فرزندان و آقازاده گانشان به رانت خواری و چپاول بیت المال او می پردازند.

و چون بر حسب ارادت و ایمان و انگیزه الهی دنبال کار سیاسی و اداره کشور نبوده اند و همواره فرصت طلب بوده و بیشتر به فکر جمع آوری ثروت و تكاثر اموالند اگر ورق برگردد خود یا طاغوتند و یا حامی طواغيب!!

ملاحظه بفرمایید که مصقلة بن هبيره شیبانی دقیقا اینگونه بود با اینکه کارگزار امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بود. امام درباره او سخنانی ایراد فرمود هنگامی که نزد معاویه گریخت و این هنگامی بود که اسیران بنی ناجیه را از کارگزاران امیرالمؤمنین علی خریداری کرده و آزاد ساخته بود و امام بهای آن را مطالبه کرد، اما او خیانت نمود و به شام گریخت.

(قَبَّحَ اللَّهُ مَصْقَلَهَ فَعَلَ فِعْلَ السَّادَهِ، وَ فَرَّ فِرارَ الْعَبِیدِ، فَما اءَنْطَقَ مَادِحَهُ حَتَّى اءَسْکَتَهُ، وَ لا صَدَّقَ واصِفَهُ حَتَّى بَکَّتَهُ، وَ لَوْ اءَقامَ لَاءَخَذْنا مَیْسُورَهُ، وَ انْتَظَرْنا بِمالِهِ وُفُورَهُ. )

خداوند روی مصلقه را زشت سازد.رفتاری انجام داد چون آزادگان ولی گریخت مثل بردهها.هنوز آخرین گویش سخن به ف ي آخر نرسانده بود که خاموش شد و تعریف کننده اش هنوز حرفش و تمام نشده بود که او را سرزنش کرد.اگر می ماند و فرار نمیکرد از آنچه برای او آسان بود از و میگرفتیم و انتظار افزون شدن ثروتش را می کشیدیم.

ص: 72

مروان بن حکم

مروان فرزند حکم فرزند ابی العاص فرزند امیه ملعون همان که لعنت در پدران و فرزندانش استمرار داشت همان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به پدرش فرمود:(لعن الله و لعن ما في صلبک) خدا د لعنت کند تو را و لعنت کند آنچه در صلب خود داری که منظور همین مروان لعنة الله علیه است.

این خبیث ازل و ابد هنگامی که سر مقدس سیدالشهداء(علیه السلام) را برایش آوردند امیر مدینه بود رفت بالای منبر و خطبه خواند سپس اشاره به رأس آن گرامی کرد و قبر رسول خدا و گفت:(یا مُحَمَّدِ یَوْمٌ بِیَوْمِ)ای محمد یک روز به یک روز.یعنی یک روز تو پدران کافر و ملحد ما را کشتی امروز ما انتقام گرفتیم، نوهات حضرت حسین را کشتیم!

امام حسین(علیه السلام) می فرمود:در روی زمین ملعون تر از مروان و پدرش سراغ ندارم همان که مطرود رسول خدا بود.

یکبار همين ملعون به امام حسین (علیه السلام) گفت: یعنی چه شما همه اش بر ما فخر میفروشید به خاطر فاطمه (س)دختر پیامبر.امام و حسین(علیه السلام) عابر دستان مبارک بر گلوی مروان گذاشت و سر پیچش را لم دور گردنش پیچید تا غش کرد و روی زمین افتاد.

(تمامی موارد نقل از سفينة البحار/ ج 2 ص 536)

ص: 73

نقل شده مروان بن حکم در جنگ جمل به اسارت یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آمد.وی امام حسن و امام حسین (علیه السلام) را نزد مولا علی(علیه السلام) شفیع قرار داد و آن دو بزرگوار درباره او با مولا سخن گفتند.

امام او را آزاد کرد.امام حسن(علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) عرض کردند ای امیرالمؤمنان مروان با شما بیعت می کند.فرمود:

(أَ وَ لَمْ يُبَايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ لاَ حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّهَا كَفٌ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بَايَعَنِي بِيَدِهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ اَلْكَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو اَلْأَكْبَشِ اَلْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَى اَلْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ يَوْماً [ مَوْتاً ] أَحْمَرَ)(نهج البلاغه خطبه 72)

مگر پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او احتیاجی نیست، بیعت او همان دست گذاردن در دست یهودی است.اگر او با دستش با من بیعت کند در پشت سر و در پنهان آن می شکند بدانید که او به مردم حکومت خواهد کرد ولی بسیار کوتاه، به اندازه اینکه سگی بینی خود را بلیسد!

او پدر چهار فرمانروا می باشد و بزودی این امت از دست او و فرزندانش روزگاری خونین خواهند داشت.همان گرامی وقتی در مقام نصیحت به عثمان بن عفان برآمد اشاره ای هم به مروان داشت که او عجیب در عثمان نفوذ کرده بود.

فرمود:من ترا به خدا قسم می دهم که کاری نکنی که مردم عليه تو بشورند و تو اول رهبری باشی که به قتل می رسد که اگر رهبر کشی و کشت و کشتار فتح باب شود تا قیامت ادامه خواهد داشت و کارها برای مردم مشتبه می ماند و خلافکاریها در میان

ص: 74

و آنها رواج پیدا می کند و دیگر نمی توانند حق را از باطل بشناسند و در این آشوبهاست که حق پایمال می گردد.

(فَلاَ تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلاَلَ السِّنِّ وَتَقَضِّي الْعُمُرِ. )

مبادا تو برای مروان مثل چهارپایی باشی که از دشمن به غنیمت گرفته اند و با این عمر زیادی که از تو سپری شده آلت دست او شوی و به هر طرف که دلش خواست ترا بکشاند.

مروان پس از جنگ جمل به معاویه ملحق شد و در عداوت و دشمنی با مولا امیرالمؤمنین کا اصرار ورزید.بعد از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دو مرتبه حکومت مدینه را به دست گرفت و در هر جمعه بر منبر رسول خدا بالا می رفت و در محضر مهاجرین وانصار در ناسزا گفتن به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)مبالغه میکرد!

در کتب اهل سنت روایتی به این مضمون آمده که عایشه به مروان گفت شهادت می دهم که رسولخدا لعن کرد پدرت را در حالی که تو در صلب او بودی.

عبدالرحمن بن عوف میگفت هیچ مولودی متولد نمیشد مگر اینکه او را می آورند نزد رسول الا تا برای او دعا کند و همینکه مروان را نزد آن گرامی آوردند در حق او فرمود:( هو الوَزَغُ بنُ الوَزَغِ ، الملعونُ بنُ الملعونِ )او غورباغه پسر غورباغه و ملعون پسر ملعون است.

(راز تتمة المنتهى / ص 53)

ص: 75

حجاج بن یوسف ثقفی

(أما و اللّه، ليسلّطنّ عليكم غلام ثقيف الذّيّال الميّال؛ يأكل خضرتكم، و يذيب شحمتكم، إيه أبا وذحة )

(نهج البلاغه / خطبه 115)ا

به خدا قسم بزودی مردی از «ثقيف»(یعنی حجاج بن یوسف)بر شما مسلط شود که سبکسر و گردنگش و ظالم است.مالتان را ببرد و پیه تنتان را آب کندای (اباوذحه) بس کن!

حجاج بن یوسف خوانخوارترین خلفای جور بود حدود بیست سال در عراق حکومت کرد و هزاران نفر را به وضع بسیار دلخراش کشت که اکثر آنان دوستان و شیعیان امیرالمؤمنین على (علیه السلام)بودند.زندانیان او پنجاه هزار مرد و سی هزار زن بودند که شانزده هزار نفر آنان دختران و پسران مجرد بودند و زندان مردان و زنان در یک محل بود و زندان سقف نداشت در تابستان از تابش مستقیم آفتاب شکنجه می شدند و در زمستان از سرما و باران در امان نبودند البته غیر از اینها شکنجه های دیگری برای زندانیان قرار داده بود.یکبار آن ملعون سوار مرکب از کنار آن زندان گذر می کرد که صدای ضجه و فریاد زندانیان را شنید و پرسید این صدا چیست گفتند زندانیانند که ضجه می زنند و شکایت میکنند.حجاج لعنة الله عليه به سوی آنان رفت و گفت:

ص: 76

ساکت شوید و حرف نزنید.شعبی می گوید اگر هر امتی خبیث ترین و جنایتکارترین فرد خود را معرفی کند ما حجاج بن یوسف را معرفی می کنیم و در این مقابله بر همه امتها غلبه پیدا خواهیم کرد.

(سفينة البحار ج ا ص 221)

محدث قمی رضوان الله تعالی علیه در باب سعد روایتی را به این مضمون نقل می کند:امام صادق(علیه السلام) عابر فرمود:سعید بن جبیر که از دوستان اهلبیت بود مردی مستقیم و پا بر جا بود هنگامی که او را نزد حجاج بن یوسف آورند حجاج گفت:تو شقی بن کسیر هستی! سعید فرمود مادرم بهتر می دانست کهنامم را سعیدبن جبیر نامید.حجاج گفت:در باره ابوبکر و عمر چه می گویی آیا آنها در بهشت هستند یا در جهنم؟ سعید فرمود:هرگاه داخل بهشت هم شدم به ساکنین آن نظر انداختم خواهم دانست چه کسانی در بهشت هستند و اگر داخل در جهنم شدم واهل جهنم را دیدم آنگاه خواهم دانست چه کسانی در جهنم هستند، حجاج گفت به من بگو نظر تو دربارۀ خلفاء چیست؟ سعید فرمود من وکیل آنان نیستم، حجاج گفت کدام یک از آنها نزد تو محبوبترند؟ فرمود:آنهایی که بیشتر مورد رضایت پروردگارم هستند گفت:کدام یک آنان بیشتر مورد رضایت خداوندند؟ فرمود:علم آن نزد کسی است که از باطن و سر وجودشان با خبر است.حجاج گفت:نوع کشته شدنت را خود انتخاب کن؟ فرمود هر نوع که خود می خواهی انجام ده ولی بدان که قصاص خون من در برابر ما توست.سعید را روی به قبله کردند تا بقتل رسانند گفت:

(إ وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا

ص: 77

وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

(انعام /79)

من با ایمانی خالص رویم را به سوی خدایی آوردم که آفریننده آسمانها و زمین است و من از مشرکین نیستم.حجاج

گفت رویش را از قبله برگردانید.سعید گفت:

(أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ )

(بقره5/11)

و به هر طرف رو کنید به سوی خدا روی آورده اید.

حجاج ملعون گفت او را به صورت بر خاک اندازید و به قتل رسانید.سعید گفت:

(مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى)

( طه /55)

و ما شما را از خاک آفریدیم و دوباره به خاک بر می گردانیم و بار ک ه دیگر از خاک شما را بیرون می آوریم.حجاج با عصبانیت گفت او را بکشید.سعید دعا کرد که (اللهم لا تسلطه على أحد يقتله بعدي)پروردگارا بعد از شهادت من او را برای کشتن احدی مسلط مفرما.و چنین هم شد بعد از شهادت سعید موفق به کشتن احدی نگشت و خود به هلاکت رسید.

سال شهادت سعید بن جبیر سال نود و پنج هجری بود و سن مبارک آن گرامی چهل و نه سال بعضی نوشته اند پانزده روز بعد از سعید مرگ حجاج واقع شد.

سعید بن جبیر اسدی کوفی از تابعین بود و در فقاهت و زهد و عبادت و علم تفسیر قرآن مشهور بود.

(سفينة البحار ج ا ص 622)

ص: 78

زیادبن ابيه

این همان شخصی است که پدری نامشخص داشته به همین دلیل او را زیاد فرزند پدرش نامیدند ولی کدام پدر، معلوم نیست زیرا که چند مرد مدعی پدر بودنش را داشته اند.

فرزند همین شخص مورد بحث، امام حسین (علیه السلام) را بین د شهادت و بیعت با یزید مخیر کرد و امام چنین فرمود:

(ألا وَإنَّ الدَّعيَّ ابنَ الدَّعيِّ قَد رَكَّزَ بَينَ اثنَتينِ بَينَ السُلَّهِ وَالذِلَّةِ وَهَيهاتَ مِنّا الذِلَّةُ يَأبى اللّه ُ ذلك لَنا وَرَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ وَحُجورٌ طابَت وَطَهُرَت وَأنوفُ حَميَّةٍ وَنُفوسُ أبيَّةٍ مِن أن تُؤثِرَ طاعَةَ اللِئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ)

(نهج الشهاده / ص 104)

بدانید زنازاده، فرزند زنازاده من را بین دو چیز مجبور به انتخاب کرده بین شهادت و ذلت.هیهات که ما ذلت و خواری را بپذیریم خداوند نیز ذلت را بر ما و بر پیامبر و مؤمنین روا نداشته است.

دامنهای پاک و اصالت خانوادگی، همت بلند و عزت نفس ما هرگز اجازه نمیدهند که از فرومایگان اطاعت کنیم و ما شهادت را ترجیح می دهیم.امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) سه نامه به زیادین ابيه نوشته اند که در نهج البلاغه ثبت است و بیانات مولا گواه بر

ص: 79

وضع این مرد پلید و خبیث است.از نامه های امام به زیاد هنگامی که در حکومت بصره قائم مقام عبدالله بن عباس بود و عبدالله بن عباس از جانب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در بصره و شهرهای اهواز و فارس و کرمان حکومت می کرد.

(وَ إِنِّي أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِي أَنَّكَ خُنْتَ مِنْ فَيْ ءِ الْمُسْلِمِينَ شَيْئاً صَغِيراً أَوْ كَبِيراً لَأَشُدَّنَّ عَلَيْكَ شَدَّةً تَدَعُكَ قَلِيلَ الْوَفْرِ ثَقِيلَ الظَّهْرِ ضَئِيلَ الْأَمْرِ وَ السَّلَامُ ).

(نهج البلاغه / نامه 20)

ومن به خدا سوگند می خورم سوگندی از روی صداقت که اگر به من خبر رسد که تو در بیت المال مسلمین کم یا زیاد خیانت کردهای چنان بر تو سخت می گیرم که چیزی از مال دنیا در اختیارتنباشد و درمانده و خوار و پریشان احوال گردی.و سلام بر آنکه شایسته سلام است.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در نامه ای دیگر به زیاد بن ابیه نوشت:

(فَدَعِ اَلْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اُذْكُرْ فِي اَلْيَوْمِ غَداً وَ أَمْسِكْ مِنَ اَلْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِكَ وَ قَدِّمِ اَلْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِكَ. أَ تَرْجُو أَنْ يُعْطِيَكَ اَللَّهُ أَجْرَ اَلْمُتَوَاضِعِينَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ اَلْمُتَكَبِّرِينَ وَ تَطْمَعُ وَ أَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِي اَلنَّعِيمِ تَمْنَعُهُ اَلضَّعِيفَ وَ اَلْأَرْمَلَةَ - أَنْ يُوجِبَ لَكَ ثَوَابَ اَلْمُتَصَدِّقِينَ وَ إِنَّمَا اَلْمَرْءُ مَجْزِيٌّ بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّمَ وَ اَلسَّلاَمُ .)

(نهج البلاغه / نامه 21)

و میانه رو باش و از اسراف پرهیز کن.امروز به فکر فردای قیامت خود باش و از بیت المال به اندازه ضرورت استفاده کن و آنچه امروز از احتياجات اضافه است برای روز احتیاجت یعنی قیامت

ص: 80

پیش فرست.

آیا امید داری که خداوند تبارک و تعالی پاداش فروتنان را به تو دهد در حالی که در نزد پروردگار جزء متکبرین هستی؟ و طمع کرده ای که ثواب صدقه دهندگان را ببری در حالی که در نعمت غوطه وری و حق افراد ضعیف و بیوه زنان را نمیدهی؟ شک نیست که انسان برابر هر چه پیش فرستاده پاداش میگیرد و بر آن جلوتر به محضر پروردگار تقدیم داشته وارد می گردد.و درود بر آنکه شایسته درود است.

و همان گرامی در نامه ای دیگر به زیاد بن ابیه نوشت البته بعد از آنکه به امام خبر رسید که معاویه برای زیاد نامه ای نوشته و می خواهد او را فریب دهد و او را برادر بخواند تا او را به خود ملحق سازد.

(وَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إلیكَ يَسْتَزِلُّ لُبَّكَ وَيَسْتَفِلُّ غَرْبَكَ! فَاحْذَرْهُ فَإنَّمَا هُوَ الشَّيْطَانُ، يَأْتِي المُؤْمِنَ مِنْ بَيْن يَدَيْهِ؛ وَمِنْ خَلْفِهِ وَعَنْ يَمِينِهِ؛ وَعَنْ شِمَالِهِ، لِيَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ؛ وَيَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ.وَقَدْ كَانَ مِنْ أَبِي سُفْيَانَ فِي زَمَنِ عُمَرَ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِيثِ النَّفْسِ وَنَزْعَةٌ مِنْ نَزَعَاتِ الشَّيْطَانِ؛ لاَيَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَلاَ يُسْتَحَقُّ بِهَا إرْثٌ، وَالمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالوَاغِلِ المُدَفَّعِ، وَالنَّوطِ المُذَبْذَبِ).

دانستم که معاویه برایت نامه ای نوشته تا عقلت را متزلزل نماید و در زیرکی و کاردانی تو رخنه کند.بنابراین از او دوری گزین که او شیطان است و از پیش رو و پشت سر و راست و چپ نزد آدم می آید تا همینکه غافل شد بر او بتازد و عقلش را بدزدد.

ص: 81

در روزگار عمربن خطاب سخنی نسنجیده که مربوط به خطای زبان و وسوسه شیطان بود از ابوسفیان سرزدبه عمربن عاص گفت معاویه نتیجه زنای من با مادر اوست که با این حرف نه نسبی ثابت می گردد و نه کسی مستحق ارث می شود و آنکه به و چنین سخنی دلبستگی کند مانند کسی است که ناخوانده خود را در مکان شرابخواران قرار داده در حالی که جز آنها نیست و از این جهت پیوسته او را بیرون می دانند و مانع ورود او می شوند و همچون ظرفی است که بر بار شتر است و همواره در لغزش می باشد و از این سو بدان سو می جنبد.

(فَلَمَّا قَرَأَ زِیَادٌ الْکِتَابَ قَالَ: شَهِدَ بِهَا وَرَبِّ الْکَعْبَةِ، وَلَمْ تَزَلْ فِی نَفْسِهِ حَتَّى ادَّعَاهُ مُعَاوِیَةُ..)

( نهج البلاغه/نامه 44)

وقتی زیاد این نامه را خواند گفت:سوگند به خدای کعبه که ابوسفیان به این موضوع شهادت داده و این مسئله همچنان در نظر او بود تا آن زمان که معاویه او را برادر خواند و زیاد به او ملحق شد.

ص: 82

معاویه بن ابی سفیان

معاویه مدت چهل سال سلطنت کرد و در سن هشتاد سالگی در شهر دمشق مرد و در باب صغير دفن شد.

مادر معاویه هند دختر عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بود که در دشمنی با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و زبانزد خاص و عام بود و در جنگ احد کافران را بر کارزار با مسلمانان تحریص و تشویق می کرد و هنگامی که وحشی حمزه عموی گرامی پیامبر را شهید کرد هند بر سر بدن مطهرش حاضر شد و کبد آن بزرگوار را بیرون آورد و در دهان گذاشت تا بخورد ولی موفق نشد و معروف شد به هند جگر خوار و جسد حمزه را قطعه قطعه کرد و بند از آنها گذارند و به گردن انداخت.

در عام الفتح ابوسفیان پدر معاویه از روی اضطرار اسلام ظاهری آورد و در باطن به نفاق و کفر باقی ماند در قریش هیچ فتنه ای بر پا نشد مگر آنکه او در آن دخالت داشت.

حکیم سنایی درباره این پدر و مادر و فرزندانشان می گوید:

داستان پسر هند مگر نشنیدی

که از و و سه کس او به پیمبر چه رسید

پدر او در دندان پیمبر بشکست

مادر او جگرعم پیمبر بمکید

ص: 83

او بنا حق حق داماد پیمبر بستاد

پسر او سر فرزند پیمبر ببرید

بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد

لعن الله يزيد، وعلى آل یزیدمعاویه به حسب ظاهر پسر هند واز ابوسفیان است ولی راغب اصفهانی و ابن ابی الحدید نسبت معاویه را به چهار نفر انتساب می دهند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همواره معاویه را لعن می کرد و می فرمود:

( اللعين بين العين الطليق بين الطلين)

لعین فرزند لعین، آزاد شده در روز فتح مکه و فرزند آزاده

شده و بهمین علت بود که حضرت زینب (علیه السلام) در مجلس یزید بدو وی خطاب کرد که «یائ الطلقاء»ای پسر کسی که جدم شما را آزاد کرد و از شما انتقام نگرفت.( تتمة المنتهى / ص 20)

اما امیرالمومنین علی(علیه السلام) با این موجود بی پایه و خطرناک چه کرد؟ در نهج البلاغه هفده نامه از ناحیه آن گرامی به معاویه هست که همگی حکایت از خباثت و رذالت معاویه و مظلومیت و صبر و بزرگواری مولای متقیان علی (علیه السلام) می کند و اینک به فرازهایی از آن نامه ها می پردازیم.

(لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ وَ السَّلَامُ)

(نهج البلاغه / نامة 6)

ای معاویه:به جانم سوگند اگر به دیده عقلت بنگری و از هوای في نفس خود چشم پوشی کنی خواهی دید که من از مردمان دیگر از خون عثمان و کشته شدن وی بیشتر بیزرام، و تو خوب می دانی

ص: 84

که من از آن گوشه گیری نمودم جز اینکه به من تهمت بزنی و مطلبی که برایت روشن است پنهان نمایی «والسلام»

(وَ كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلَابِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا دَعَتْكَ فَأَجَبْتَهَ )….ای معاویه:چه خواهی کرد زمانی که چهره واقعیت آشکار گردد؟ و دنیایی که در آن هستی، دنیایی که با آرایش، خود را در نظرت جلوه داد.و یا با لذتهایش تو را فریفته، پرده هاحجابهایش کنار رود؟!

(مَتَى كُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ الرَّعِيَّةِ وَ وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لَا شَرَفٍ بَاسِقٍ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ الْأُمْنِيِّةِ مُخْتَلِفَ الْعَلَانِيَةِ وَ السَّرِيرَةِ )….

ای معاویه، از چه زمانی شما سیادت بر رعیت را به عهده گرفته اید؟ و از کی والیان کار امت بوده اید؟ بدون آن که سابقه روشنی در اسلام داشته و یا از شرافت و اصالت برخوردار باشید؟ پناه به خدا از گرفتاری و شقاوت دیرین!! من ترا از اینکه سرسختانه در فریب خواسته های باطنی خود باشی و ظاهر و باطنت دوتا باشد بر حضر می دارم.

(فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ السَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي. مَا اسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً، وَ إِنِّي لَعَلَى الْمِنْهَاجِ الَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ. )

( نهج البلاغه / نامه 10)

ص: 85

من ابوالحسنم، کشنده جد ودایی و برادر تو که آنها را در جنگ بدر از پای در آورده و خرد کردم و این شمشیر همان شمشیر روز بدر است و این دل همان دل است که با آن به ملاقات دشمنم می روم.من دینم را با دین دیگری عوض نمیکنم و و پیامبری دیگر را پدید نیاورده و بر نگزیده ام.من همان راهی را می روم که شما با اختیار آن را ترک کرده اید و در روز نخست از روی اکراه آن را پذیرفته بودید.

(أَمَّا قَوْلُكَ (إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ) فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لَا الْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لَا الْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ وَ لَبِئْسَ الْخَلَفُ خَلَفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ)

(نهج البلاغه / نامه 17)

اما اینکه گفتی ما فرزندان عبد مناف هستیم درست است ولكن امیه همانند هاشم نیست و حربهمانند عبدالمطلب نمی باشد و ابوسفیان همانند ابی طالب نیست و مهاجرین همانند آزاد شدگان به دست اسلام و رهبر اسلام نمی باشند و آنکه دارای نسبی صحیح است مثل آن که نسبی گمنام دارد نمی باشد و آنکه در راه حق گام بر می دارد همانند آنکه در راه باطل قدم می زند نیست و آنکه ایمان در قلبش نفوذ کرده با آن که اهل دغل بازی است نمی باشد و چه قدر بد است آن فرزند که پیرو پدر شود و به دنبال او به آتش جهنم رود!

(وَ مِنَّا النَّبِيُّ وَ مِنْكُمُ الْمُكَذِّبُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ مِنْكُمْ أَسَدُ الْأَحْلَافِ وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِوَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ النَّارِ وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ

ص: 86

الْحَطَبِ فِي كَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَيْكُمْ)

( نهج البلاغه / نامه 28)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از ماست و تکذیب کننده نبوت (ابوجهل)از شماست.اسد الله از ماست(شیر خدا حمزه سیدالشهداء( واسدالاحلاف از شماست (ابوسفیان)

دو جوانان اهل بهشت (حسن و حسین (علیه السلام) ) از ماست و فرزندان آتش(فرزندان عقبة ابن ابی معیط(از شماست و بهترین زنان جهانیان( فاطمه اطهر)از ماست و زن هیزم کش و نما(همسر ابولهب(از شماست?! و بالاخره بسیاری از نیکوئیها به سود ماست و بدیها به زبان شماست.

(فَاتَّقِ اللهَ فِيَما لَدَيْكَ، وَانْظُرْ في حَقِّهِ عَلَيْكَ، وَارْجِعْ إِلَى مَعْرِفَةِ مَا لاَ تُعْذَرُ بَجَهَالَتِهِ ؟)

(نهج البلاغه / نامة )

ای معاویه:از خدا بترس درباره آن چه از حقوق مسلمین در هوية

اختیار توست و در خصوص حقی که پروردگار برگردن تو دارد اندیشه کن و به شناختن چیزی که از ناشناختن آن عذری نداری بازگرد.

وَ أَرْدَیْتَ جِیلاً مِنَ اَلنَّاسِ کَثِیراً خَدَعْتَهُمْ بِغَیِّکَ وَ أَلْقَیْتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِکَ تَغْشَاهُمُ اَلظُّلُمَاتُ وَ تَتَلاَطَمُ بِهِمُ اَلشُّبُهَاتُ....)

ای معاویه:جمعیت زیادی از مردم را نابود کردی و با گمراه کردنشان فریبشان دادی و آنها را در موجدریای نفاق خود انداختی تا آنجا که تاریکیها ایشان را احاطه کرده و گفتار تلاطم امواج شبهها شده اند.

(فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِک وَ جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَک فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْک وَ الْآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْک وَ السَّلَامُ)

( نهج البلاغه / نامه 32)

ای معاویه درباره نفس خود از خدا بترس و مهارت را از دست

ص: 87

شیطان بکش زیرا دنیا با تو وداع خواهد کرد و آخرت به تو نزدیک است و سلام به کسانی که شایسته سلام هستند.

(وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ، وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِي حُكْمِهِ)

( نهج البلاغه / نامه 48)

و تو ما را به حکم قرآن دعوت کردی در حالی که اهل قرآن نیستی و ما به تو جواب ندادیم ولكن ما حکم قرآن را اجابت نمودیم

(وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ؛ وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى، حَفِظْتَ مَا بَقِی )

(نهج البلاغه / نامه 490)

بعد از این باید با آن چه جمع کرده و داع کند و بعد از استوار هه مه کردنش شکست و در هم ریختن است و اگر از مسائل گذشته درس عبرت بگیری در آینده می توانی بهره درستی از دنیا ببری.

(فَعَدَوْتَ عَلَى طلب الدُّنْیَا بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ یَدِی وَ لَا لِسَانِی وَ عَصَیْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ بِی)

(نهج البلاغه / نامه 55)

ای معاویه:با تأويل قرآن به طلب دنیا پرداختی و به چیزی که دست و زبان من در آن جنایتی نداشت متهم نمودی.تو و مردم شام آن دروغ را ساختید و به گردن من انداختید!

(وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِكَ وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ [نَصِيحِكَ] نَصِيحَتِكَ؛ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ.)

(نهج البلاغه / نامه 73)

و بدان ک شیطان نمی گذارد که به بهترین کارهایت مشغول شوی و نصيحتی را که به نفع توست بشنوی، و درود بر آنان که سزاوار درودند.

ص: 88

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109